میراث حوزه اصفهان

مشخصات کتاب

شابک : 30000 ریال : ج.1 : 964-92974-9-9 ؛ 30000 ریال: ج.2 : 964-9608-0-4 ؛ 30000 ریال: ج.3 : 964-96108-6-3 ؛ ج.4 : 964-96567-4-X ؛ 50000 ریال (ج. 4) ؛ 70000 ریال (ج. 5) ؛ 80000 ریال : ج.6 978-600-6146-08-9 : ؛ ج.7 978-600-6146-02-7 : ؛ 100000 ریال : ج.8 : 978-600-6146-11-9 ؛ 200000 ریال : ج.9 978-600-6146-33-1 : ؛ ج.10 978-600-6146-42-3 : ؛ ج.11 978-600-6146-45-4 : ؛ 35000 ریال (ج.12)

شماره کتابشناسی ملی : م 83-35172

عنوان و نام پدیدآور : میراث حوزه اصفهان/ به اهتمام احمد سجادی، رحیم قاسمی؛ [برای] مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان.

مشخصات نشر : قم : موسسه فرهنگی مطالعاتی الزهرا (س)، 1383 -

مشخصات ظاهری : ج.

فروست : مجموعه منشورات ؛ 2، 14، 17، 18،24، 28، 30

یادداشت : جلد سوم تا دهم به اهتمام محمدجواد نورمحمدی تالیف است.

یادداشت : جلد یازدهم به اهتمام محمدجواد نورمحمدی و سیدمحمود نریمانی تالیف است.

یادداشت : ج. 2 (چاپ اول: زمستان 1384).

یادداشت : ج.3 (چاپ اول: 1386) .

یادداشت : ج. 4 (چاپ اول: زمستان 1386).

یادداشت : ج.5 (چاپ اول: 1387).

یادداشت : ج.6 (چاپ اول: 1389) .

یادداشت : ج.7 (چاپ اول: 1389) (فیپا).

یادداشت : ج.8 (چاپ اول:1390).

یادداشت : ج.9 (چاپ اول: زمستان 1391).

یادداشت : ج.10 (چاپ اول: 1392 (فیپا).

یادداشت : ج.11 (چاپ اول: 1393) (فیپا).

یادداشت : ج.12 (چاپ اول:تابستان 1394).

یادداشت : وضعیت نشر جلد چهارم تا دوازدهم: اصفهان: حوزه علمیه اصفهان، مرکز تحقیقات رایانه ای.

موضوع : اسلام -- متون قدیمی تا قرن 14

موضوع : فلسفه اسلامی -- متون قدیمی تا قرن 14

موضوع : کلام -- متون قدیمی تا قرن 14

موضوع : فقه جعفری -- متون قدیمی تا قرن 14

رده بندی دیویی : 297/04

رده بندی کنگره : BP11/س3م9 1383

سرشناسه : سجادی، احمد، 1344 - ، گردآورنده

شناسه افزوده : قاسمی، رحیم، 1351 -، گردآورنده

شناسه افزوده : حوزه علمیه اصفهان. مرکز تحقیقات رایانه ای

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

ص :1

جلد 1

اشاره

ص :2

درآمد

این دفتر به مناسبت سیصد و پانزدهمین سالروز ارتحال علاّمه عالی مقام محمّد باقر مجلسی(اعلی اللّه مقامه الشریف) به آستان مبارک آن عالم یگانه تقدیم می گردد.

فهرست

عنوان صفحه سرآغاز 7

مقدّمه 11

إجالة الفکر(فاضل هندی)78-23

مقدّمۀ محقّق 23

مقدّمه 28

فصل:و للمذهب الحقّ وجوه من الحجّة 28

فصل:فی ذکر الأدلّة النقلیّة علی المذهب الحقّ 48

فصل:فی نقل دلائل الأشاعرة 51

خاتمه 71

تجسّم الأعمال(محقّق خواجوئی)136-79

مقدّمۀ محقّق 79

مقدّمه 85

الفصل الأوّل:فی إمکان تجوهر العرض 87

الفصل الثانی:فی وقوعه فی هذه النشأة 97

ص :3

الفصل الثالث:فی الأخبار الواردة فی تجسّم الأعمال و الاعتقادات فی النشأة الآخرة 101

الفصل الرابع:فیما دلّ علی تصویر القرآن فی النشأة الآخرة بصور حسنة 121

وحدت وجود(محقّق خواجوئی)166-137

فصل اوّل:ذکر اوّل مشایخ صوفیان،و اوّل خانقاه ایشان 148

فصل دوّم:در تحدید تصوّف 150

فصل سوّم:در تحدید و تحقیق معنی توحید 151

فصل چهارم:در اصناف اهل تصوّف 158

أجل محتوم(محقّق خواجوئی)182-167

سهو النّبی(محقّق خواجوئی)204-183

فصل:توجیهی برای مسلک شیخ 196

فصل:جواز اسها بر پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله 199

فصل:تحقیقی راجع به عقاید صوفیه و اقسام آنها 201

فصل:جواب از شبهۀ صوفیّه 203

شرح خطبۀ شقشقیّه(میرزا ابو المعالی کلباسی)278-205

رسائل فقهی(1)(سیّد حجة الإسلام شفتی)296-279

رسائل فقهی(2)(سیّد حجة الإسلام شفتی)322-297

مطلب اوّل 297

مطلب دوّم 303

مطلب سوّم 303

ص :4

نجعة المرتاد(علاّمه شیخ محمّد رضا نجفی)520-323

مقدّمۀ محقّق 323

تقریظ العلاّمة آیة اللّه السیّد الصدر الکاظمی قدّس سرّه 327

متن نجاة العباد 333

کتاب الصلاة 341

المقصد الأوّل:فی المقدّمات 343

المقدمة الاولی:فی أعداد الفرائض و مواقیت الیومیّة منها 343

المبحث الأوّل:فی أعداد الصلاة 343

المبحث الثانی:فی مواقیتها 368

تتمّه 395

المسألة الاولی 397

تنبیهات مهمّات 427

التنبیه الأوّل 427

التنبیه الثانی 434

التنبیه الثالث 438

التنبیه الرابع 439

المسألة الثانیة 441

المسألة الثالثة 450

المسألة الرابعة 452

المسألة الخامسة 452

المبحث الثالث:فی الأحکام 482

ص :5

ص :6

«سرآغاز»

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

بی تردید،احیاء و عرضۀ پسندیدۀ میراث کهن و ارزشمند سلف صالح و به تعبیر دیگر،ستردن غبار غربت از چهرۀ غمبار درهای گرانسنگی-که عنوان مخطوطات و نفایس به خود گرفته-و هریک در گوشه ای از گنجینه های شخصی و عمومی،کنارۀ انزوا و عزلت گزیده،کاری است سترگ و در حقیقت،نوعی پاسداشت فرهنگ دینی و ملّی است.ثمرۀ شیرین این فرایند دشوار و خطیر،بازسازی و بازآفرینی آثار ارزندۀ عالمان و اندیشمندان و در نتیجه آشناسازی نسل امروز با افکار و آراء ارجمند پیشینیان است.بدین سبب،بی اعتنایی به میراث کهن سلف صالح نوعی خامی و ناپختگی است، چرا که اساسا فرهنگ ما ترکیبی از میراث و رسالت است،میراثی بزرگ و رسالتی سترگ،رسالت بدون میراث،اصالت لازم را ندارد و میراث جدا افتاده از رسالت هم از جاذبۀ کافی برخوردار نیست.

آنچه در این مجال کوتاه گفتنی است،آنکه در فرایند احیاء و عرضۀ میراث مکتوب، چهار مرحلۀ اساسی باید طی شود.نخست:حفظ و نگهداری،دوّم:تصحیح و احیاء، سوّم:پالایش انتقادی،چهارم:بهسازی و ساده سازی(حفظ التراث،تصحیح التراث، نقد التراث،تیسیر التراث).

ص :7

به دیگر سخن،این چهار مرحله،مسئولیّتهای ما در قبال اندوخته های علمی و فکری گذشتگان و به تعبیر دقیق تر،در برابر ذخیرۀ تابناک تشیّع است.اگر به این وظایف دشوار، به درستی،قیام و اقدام شود،پیوند نسل امروز با میراث سلف برقرار می گردد و گذشته به حال،پیوند می خورد.

بنابراین احیاء و عرضۀ میراث مکتوب،نه نبش قبر است و نه حفّاری در کویر و نه امری سهل و کم فایده-چونانکه برخی از سر سطحی نگری،به چنین امری معتقد گشته اند-بلکه کاری است لازم و پرسود و بایسته و پربار.

خوشبختانه در دهۀ اخیر،تلاشهای ارزشمندی در این راستا صورت پذیرفته که در همین جا،از باب«الفضل لمن تقدّم»از مجموعه های نفیسی همچون«میراث اسلامی ایران»،«میراث فقهی»،«میراث حدیث شیعه»و«گنجینۀ بهارستان»که از هریک از آنها تاکنون شماری چند منتشر و در معرض بهره برداری اهل تحقیق قرار گرفته است،یاد می کنیم و همۀ این تلاشهای خالصانه را ارج می نهیم.

در همین راستا،حوزۀ علمیۀ اصفهان،نیز قصد آن دارد که به تنظیم و عرضۀ مجموعه ای با نام«میراث حوزۀ اصفهان»اقدام نماید.بدین جهت،مرکز تحقیقات رایانه ای حوزۀ علمیۀ اصفهان،که از مراکز نوپای این حوزۀ مقدّسه است و به امر مرجع عالیقدر حضرت آیة اللّه العظمی مظاهری«مدّ ظله العالی»تأسیس گردیده،عهده دار این مهمّ شد و اینک نخستین دفتر از این مجموعه را تقدیم می نماید.

چنانکه می دانیم،حوزۀ علمیۀ اصفهان حوزه ای کهن و ریشه دار است که سابقۀ تاریخی آن به صدها سال پیش از این بازمی گردد-گزارشی از تاریخ این حوزۀ بزرگ در مقدّمه همین دفتر آمده است-و در حقیقت سلف حوزۀ علمیۀ عظیم الشأن قم محسوب می شود و بدین سبب گنجینه ای بس فاخر و نفیس از تراث علمی تشیّع را در خود پروریده است.

«میراث حوزۀ اصفهان»،با هدف احیاء و عرضۀ ذخائر این گنجینۀ گرانسنگ و

ص :8

بهره مندسازی محقّقان از آثار و نوآوری های مفاخر این حوزۀ مقدّسه،در زمینه های مختلف علوم اسلامی،منتشر و به محضر پژوهشگران و ارباب فضل تقدیم می گردد.

هریک از دفترهای این مجموعه،مشتمل بر رساله های کوتاهی است که در حجم یک کتاب نیستند و تاکنون منتشر نشده و یا به شکل مطلوب در اختیار محقّقان قرار نگرفته اند.اولویت نخست در این کار با آثاری است که تاکنون به چاپ نرسیده و سپس رساله های مطبوعی که از چاپ فنّی برخوردار نشده است.

در دفتر نخست از این مجموعه،نه رساله از این میراث گرانسنگ،احیاء و عرضه شده است:رسالۀ«اجالة الفکر فی فضاء مسألة القضاء و القدر»اثر علاّمه شیخ بهاء الدین فاضل اصفهانی(1062-1137 قمری)رسالۀ«تجسّم الأعمال»،رسالۀ «وحدت وجود»،رسالۀ«أجل محتوم»و رسالۀ«سهو النّبی»،که هر چهار رساله از آثار علاّمه محمد اسماعیل خواجویی(متوفی 1173 قمری)است،رسالۀ«شرح خطبۀ شقشقیّه»اثر علاّمه میرزا ابو المعالی کلباسی(1247-1315)«دو رسالۀ فقهی»اثر علاّمه سید محمد باقر موسوی شفتی(1175-1260 قمری)و بالاخره رسالۀ«نجعة المرتاد»،اثر علاّمه ابو المجد شیخ محمد رضا نجفی(1287-1362 قمری).

در آستانۀ نشر دفتر اوّل از مجموعۀ«میراث حوزۀ اصفهان»،که آن را آغاز یک تجربه جدید می انگاریم،همۀ ارباب فضل و اهل تحقیق را به همکاری و مساعدت می طلبیم و امید واثق به نقد و نظر و پیشنهادهای راهگشای آنان داریم.

دفتر نخست از این مجموعه را به مناسبت سیصد و پانزدهمین سال رحلت فخر مفاخر حوزۀ علمیۀ اصفهان حضرت علاّمه محمد باقر مجلسی قدّس سرّه،به پیشگاه آن علاّمۀ جلیل القدر تقدیم می داریم.همو که سه حرکت بزرگ را در حوزۀ علمیۀ اصفهان پایه گذاری کرد و از این پایگاه،آثار پربار این سه حرکت را به شکل یک مکتب فراگیر به سایر نقاط منتشر ساخت:نخست:تدوین دائرة المعارف بزرگ حدیث تشیّع یعنی «بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار»،با رویکرد حفظ میراث شیعه از

ص :9

نابودی و پراکندگی.دوّم:شرح و تفسیر روایات و کتب روایی با انگیزۀ عمق بخشی به معارف حدیثی و تبیین دشواریها و فتح اسرار و حلّ معضلات آن،و سوّم:عمومی سازی معارف حدیثی و ترجمه روایات و برگردان متون روایی به فارسی با هدف گسترش فرهنگ اهل بیت علیهم السّلام در میان عموم.از همین روست که علی رغم گذشت بیش از سه قرن از رحلت آن عالم اندیشمند،نام بلندآوازه و نقش برجستۀ او در حوزه های علمیه و بلکه در سراسر جامعۀ دینی،همچنان زنده و پویاست.

در خاتمۀ سخن،بعد از آنکه خداوند را در عنایت توفیق برای انجام این خدمت فرهنگی،سپاس می گزاریم،از مسئولان،محقّقان و دست اندرکاران مرکز تحقیقات رایانه ای حوزۀ علمیّۀ اصفهان به ویژه مدیر فاضل آن حجة الاسلام و المسلمین سیّد احمد سجّادی و یکایک محقّقان و پژوهشگران محترمی که در تصحیح متون و رساله های این دفتر،سعی وافری مبذول داشته اند،بالأخص محقّق ارجمند جناب آقای رحیم قاسمی که در تدوین این دفتر تلاش نموده اند،و نیز از عزیزانی که نسخ این رساله ها را در اختیار قرار داده اند،صمیمانه تشکر و قدردانی کرده و توفیقات یکایک آنان را از خداوند سبحان مسألت می کنیم و نیز از آن یکتای بی همتا می خواهیم که توفیق استمرار هرچه بهتر این مجموعه را عنایت فرماید.بمنّه و کرمه.

و آخر دعوانا أن الحمد للّه رب العالمین و صلّی اللّه علی سیّدنا محمد و آله الطاهرین.

رمضان المبارک 1425 هجری قمری-آذرماه 1383 هجری شمسی.

حوزۀ علمیۀ اصفهان

دفتر حضرت آیة اللّه العظمی مظاهری

محمد حسن مظاهری

ص :10

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

مقدّمه

اشاره

در ابتدای قرن دهم،مدارس و حوزه های علمی شیعیان در ایران،به دلیل فشارهای موجود هیچ رونقی نداشت و پایگاه های علمی تشیّع در شهرهای حلّه،بحرین و جبل عامل متمرکز بود.

حوزۀ علمیّۀ حلّه با وجود عالمانی همچون محقّق حلّی(م 676)،علاّمۀ حلّی (م 726)و خاندان آل طاوس،عظمت خاصّی داشت و کلام و فقه جعفری در آن رشد زیادی نمود.حاصل این حوزه کتاب هایی همچون:تذکرة الفقهاء،قواعد الاحکام، کشف المراد و نهایة المرام است که در نوع خود بی نظیر می باشد.

در حوزۀ علمیّۀ بحرین،فقه متّکی به اخباری گری رونق فراوانی داشت و آثار علمی پرباری چون:الحدائق الناضرة،غایة المرام،مدینة المعاجز و تفسیر البرهان،از ثمرات این حوزه است.

در جبل عامل نیز با تلاش محمّد بن مکی-شهید اوّل(م 786)-پایه های حوزه ای بنا گذارده شد که حاصل آن نوآوری در علم فقه بود که با مجاهدت های فراوان شهید

ص :11

ثانی(م 965)و حسین بن عبد الصمد حارثی(م 984)کامل گشت و کتبی همچون لمعۀ دمشقیّه و شرح آن نگاشته شد که هنوز هم بر جبین علم فقه می درخشد.

با ظهور دولت صفویّه فرصت جدیدی در اختیار علمای شیعه قرار داده شد.شاه اسماعیل پانزده ساله پس از پیروزی بر پادشاه شیروان و کشتن فرخ یسار و لشکرکشی به نخجوان و تصرّف شهر تبریز(سال 907 ه.ق)با اتّکا به سلف خود (1)و با حمایت لشکریان صوفی منش خویش که همه از مریدان و هواداران صفویه بوده و شاه اسماعیل را مرشد خود می دانستند، (2)خود را پادشاه ایران خواند و حکومت صفویّه را بنیان گذارد و تشیّع را مذهب رسمی ایران اعلام کرد.

در آن دوران،شهرهای ایران با نبود عالمان شیعه و کمبود کتب شیعی مواجه بود،به گونه ای که شاه اسماعیل و یارانش بعد از اعلام رسمیّت مذهب تشیّع در تبریز،در یافتن کتابی که مردم بر طبق آن به وظایف دینی خود عمل کنند،دچار مشکل بودند و بالاخره

ص :12


1- (1)) شاه اسماعیل فرزند شیخ حیدر و او فرزند شیخ جنید و او فرزند ابراهیم و وی فرزند سلطان خواجه علی و او فرزند صدر الدین و او فرزند شیخ صفی الدین اردبیلی است که همگی از بزرگان تصوّف بوده و دارای نفوذ و محبوبیّت در آسیای صغیر تا ماوراء النهر بوده اند،مریدان آنان آنقدر زیاد بودند که رابطانی به نام خلیفه بین مریدان و مرشد ارتباط برقرار می کردند،مرشد از طریق این خلفا با مریدان در ارتباط بوده،اوامرش در مدت کوتاهی به مریدان ابلاغ می شد.
2- (2)) شاه اسماعیل پس از پیروزی در شیروان،دستور داد غنائم فراوان به دست آمده را به آب بریزند،چرا که شیروانی ها سنّی بودند و مال آنها به نظر مرشد جوان نجس است.غنائم فراوان به دست آمده با کمال میل و رغبت مریدان به آب انداخته شد و هیچ کس اعتراض نکرد.(خلاصة التواریخ،تصحیح دکتر احسان اشراقی، دانشگاه تهران،1359،ص 62.)

جلد اوّل کتاب قواعد الاسلام علاّمه حلّی را از قاضی نصر الله زیتونی گرفته،استنساخ نمودند و تعلیم و تعلّم مسائل دینی را آغاز کردند. (1)عالمان شیعی ایرانی نیز یا از عالمان سنّی شیعه شده ای بودند که خود نیاز به فهم بیشتر مسائل دینی و شیعی داشتند و یا از عالمانی بودند که به دلیل دوری از مراکز علمی شیعه،از سطح علمی بالایی برخوردار نبودند و برخی نیز تصوّف و تشیّع را درهم آمیخته بودند.

بدین ترتیب حضور علمای بزرگ عرب تبار،ضرورتی اجتناب ناپذیر بود.ازاین رو شاه اسماعیل از علمای شیعی عرب تبار برای حضور در ایران دعوت به عمل آورده و بر این دعوت اصرار می ورزید.چرا که اوّلا تفکّر صوفی مأبانۀ حاکم نمی توانست جامعه را اداره کند و وضعیّت جامعه و مردم،نیاز به علما و اندیشۀ آنان در تمامی زمینه ها داشت و ثانیا حضور عالمان می توانست از قدرت قزلباشان بکاهد.

همچنین نباید از تسلّط علمای شیعه بر مبانی فقهی و کلامی اهل سنّت و مجادله های نظری آنها با اهل سنّت غافل شد.چرا که این تسلّط می توانست حکومت صفویّه را در رویارویی نظری با دولت عثمانی از یک طرف و خیل عظیم سنّی های داخلی از طرف دیگر یاری دهد.

با این دعوت روند فزاینده ای از حضور علما در ایران آغاز گشت.در ابتدا،مهاجرت علما به ایران،با کندی و احتیاط صورت گرفت.شاید اوّلین عالم برجسته ای که دعوت صفویه را قبول نموده،نور الدّین علی بن حسین عبد العالی،معروف به محقّق کرکی بوده که همزمان با لشکرکشی شاه اسماعیل به مرو و شکست دادن لشکریان ازبک و قتل

ص :13


1- (1)) احسن التواریخ،حسن بیک راملو،به کوشش عبد الحسین نوایی،تهران،بابک،1357،ص 86.

محمد خان شیبانی(حدود سال 916 ه.ق)به ایران آمد.غیر از محقّق کرکی،عالم دیگری حاضر به همکاری با شاه اسماعیل نبود.علی بن هلال جزائری(استاد محقّق کرکی)و علی بن عبد العالی میسی(استاد شهید ثانی)ظاهرا هیچ همکاری ای با دولت صفویّه نداشته اند.

محقّق کرکی نیز با مخالفت علمایی همچون شیخ ابراهیم قطیفی(م 950) (1)روبرو بود.ولی آن عالم فخیم موقعیت را شناخته و درک کرده،حضور خود را موجب استحکام تشیّع می دانست.مهم ترین کار محقّق کرکی در ایران،تقویت پایه های نظری تشیّع و تأسیس حوزه های علمیّه،به خصوص در شهرهای اصفهان،قزوین و کاشان،و تربیت شاگردانی بوده که علوم دینی را در میان مردم ایران گسترش دهند.

با مرگ شاه اسماعیل در سراب و سلطنت پسرش شاه طهماسب ده ساله(930 ه.ق)به تدریج تعداد مهاجرت ها افزایش یافت و پادشاه نوجوان توانست آشوب های داخلی را خاتمه،و چهار بار لشکریان دولت عثمانی را(بدون رویارویی مستقیم) شکست دهد،و قرارداد صلح سی ساله ای با آنان منعقد کرده،به دفع ازبکان بپردازد،و نشان دهد از پدر خویش درایتی بیشتر دارد.

ص :14


1- (1)) ابراهیم بن سلیمان قطیفی(م 950)مخالفتی سرسختانه با محقّق کرکی آغاز کرد.وی توانست با جلب موافقت عدّه ای از علما و درباریان صفوی،موجی از مخالفت علیه محقّق کرکی به راه اندازد.ولی با حمایت قاطع شاه اسماعیل از محقّق،برخی از یاران قطیفی تبعید شدند و دستور منع ارتباط صادر گردید.قطیفی پنج اثر از بیست اثر فقهی خود را در ردّ کرکی نوشته است.برخی مخالفت او را ناشی از تأثیر روح اخباری گری حاکم بر حوزه بحرین دانسته اند که طبعا با نوآوری محقّق موافق نبوده است.(الهجرة العاملیّة الی ایران فی عصر الصفویّة،ص 128)

وی که در ظاهر از متدیّن ترین شاهان صفویه بود،به نقل تاریخی در سال 939 از جمیع گناهان و مناهی توبه کرد (1)و تقدّس و تعبّد را پیشۀ خود ساخت که تا پایان عمر (سال 984)ادامه داشت. (2)

در عصر وی علما،اقتدار و نفوذ زیادی یافتند و تعدادی از آنان همچون شیخ علی منشار و حسین بن عبد الصمد حارثی به همراه فرزندش-شیخ بهائی-به ایران آمدند،و همچنین محقّق کرکی نیز که از ایران به نجف عزیمت کرده بود،مجدّدا با اصرار و دعوت حضوری شاه طهماسب به ایران بازگشت،و همگان با دستاوردهای علمی و مذهبی خود،حوزۀ علمیّۀ اصفهان را که پایگاه اصلی علمای شیعه گردیده بود تقویت نمودند.مورّخان از روابط دوستانۀ عالمان و شاه طهماسب بسیار یاد کرده اند.

با مرگ شاه طهماسب و پادشاهی شاه اسماعیل دوم(984 ه.ق)و گرایش وی به اهل سنّت،علمای شیعه در انزوا قرار گرفتند و شاه اسماعیل چهل ساله که بیست سال از عمر خود را در قلعه ی قهقهه محصور گذرانده بود،در پی انتقام از اعمال پدر خود برآمد،و علمایی که متّهم به تسنّن بودند همچون میرزا مخدوم شریفی را در کنار خود جای داد،و علمای شیعه و از جمله میر سیّد حسین کرکی و عبد العالی-فرزند محقّق کرکی-که در دورۀ شاه طهماسب احترام و اعتبار بسیاری داشتند را طرد نمود و حتّی در صدد قتل آنان برآمد. (3)

ص :15


1- (1)) احسن التواریخ،ص 323.
2- (2)) تاریخ ادبیات در ایران،ذبیح اللّه صفا،تهران،فردوس،ص 175.
3- (3)) تاریخ عالم آرای عباسی،اسکندر بیک ترکمان،تصحیح محمّد اسماعیل رضوانی،تهران،دنیای-

حکومت مستبدّانۀ شاه اسماعیل دوم،یک سال بیشتر طول نکشید و پس از آن، حکومت به سلطان محمّد خدابنده رسید که در طول ده سال حکومت خود،هیچ لیاقتی از خود نشان نداد و تمامی امور به دلیل نابینا بودن وی،به دست دیگران اداره می شد.

بی لیاقتی شاه تا آنجا پیش رفت که حتّی نتوانست مانع قتل همسرش شود و قزلباشان او را در حضور شاه به قتل رساندند.

با ظهور شاه عباس-که به طور اتّفاقی از فرمان قتل شاه اسماعیل دوّم جان سالم به در برده بود-عالمان زیادی در پناه امنیّت و آرامش ایجاد شده در طول حکومت وی رشد کردند و همه روزه بر استحکام حوزۀ علمیّۀ اصفهان افزوده گشت.در این زمان بود که مدارس علمیّۀ زیادی بنا و جلسات متعدّد درسی برپا شد.

بزرگترین حامی شاه عباس در آن دوران-که شیعیان یازده سال هرج ومرج را پشت سر گذارده بودند و دشمنی همچون عثمانیان که فتوا به کفر شیعیان و جواز قتل آنان داده بودند داشتند-بهاء الدین عاملی معروف به شیخ بهائی(م 1030)بود.وی علاوه بر تدریس در حوزۀ اصفهان و تربیت شاگردانی همچون صدر المتألّهین(م 1050)و تألیف دهها اثر ارزنده در علوم و فنون مختلف،روابط خوبی با شاه عبّاس داشت و بدین سبب منصب شیخ الاسلامی اصفهان را نیز عهده دار بوده و در بعضی از سفرها و جنگ ها،شاه را همراهی می کرد،گرچه خود از همراهی با شاه گلایه ها داشت. (1)

ص :16


1- (3)) -کتاب 1377،ص 330-روضات الجنات،محمّد باقر خوانساری،قم،مکتب اسماعیلیان،ص 321. (1)) وی در مثنوی نان و حلوا،زبان به گلایه باز کرده،می گوید: نان و حلوا چیست دانی ای پسر قرب شاهان است،زین قرب الحذر -

شاه عبّاس نیز با آنکه به مناسک مذهبی اعتنایی نمی کرد و مشروب می خورد (1)و روزه نمی گرفت، (2)با پای پیاده به مشهد می رفت و در جلسات علما شرکت می جست (3)و نهایت احترام را به آنان می نمود.

در دورۀ حکومت شاه عبّاس(از سال 996 تا 1038)و در فضای آرامش ایجاد شده در آن دوران،عالمان دینی پایه های حوزۀ علمیّۀ اصفهان را چنان مستحکم کردند که نه تنها با بی لیاقتی بعضی از پادشاهان بعدی صفوی-همچون شاه سلیمان(1077 تا 1105)و شاه سلطان حسین(1105 تا 1135)که همّت خود را صرف امور شهوانی و رسیدگی به حرم سرا می کردند-بلکه با فروپاشی حکومت صفویّه(1135 ه.ق)و فتنه های افاغنه و آشوب های قبل از استقرار دورۀ قاجار نیز،هیچ خللی به آن وارد نشد و تا اواخر دوران قاجار و حتّی حکومت ستم شاهی رضا شاه پهلوی،و علی رغم فشارهای زیاد او بر عالمان و حوزه های علمیّه،حوزۀ علمیّۀ اصفهان همچنان از

ص :17


1- (1)) - می برد هوش از سر و از دل قرار الفرار از قرب شاهان،الفرار قرب شاهان آفت جان تو شد پایبند راه ایمان تو شد... و در کشکول،جلد 1،صفحۀ 213 می گوید:اگر پدرم مرا از بلاد عرب به دیار عجم نیاورده بود و اختلاط با ملوک نمی کردم،هرآینه اتقی و ازهد مردم بودم.لکن او مرا از آن بلاد خارج کرد و در این دیار اقامت گزید.با اهل دنیا اختلاط کردم و به اخلاق پست و اوصاف ناپسند آنان متّصف شدم... (1)) تاریخ اجتماعی سیاسی ایران از مرگ تیمور تا مرگ شاه عباس،ابو القاسم طاهری،تهران،شرکت،سهامی کتاب های چینی،1349،ص 337.
2- (2)) زندگی شاه عبّاس اوّل،نصر اللّه فلسفی،تهران،کیهان 1334،ج 2،ص 84.
3- (3)) نقاوة الآثار،محمود بن هدایت اللّه،به اهتمام احسان اشراقی،تهران،علمی فرهنگی،1373،ص 566.

حوزه های مطرح شیعه بوده و در هر دوره شاهد نوآوری های علمی و تربیت بزرگانی همچون صدر المتألّهین،میرداماد،فیض کاشانی،سیّد شفتی،حاجی کلباسی، جهانگیر خان قشقائی،آخوند کاشی،آیة اللّه العظمی بروجردی،مرحوم حاج آقا رحیم ارباب و...در این حوزه هستیم.

این تلاش که بالغ بر چهار قرن استمرار داشت،باعث شد اصفهان خاستگاه مهم ترین مکاتب فکری و دینی و مرکزیّت علمی شیعیان قرار گرفته،جویندگان دانش در سراسر ایران و جهان اسلام را به سوی خود سرازیر سازد.

تألیف هزاران اثر علمی و تحقیقی در زمینه های مختلف علوم اسلامی به دست عالمان این دیار،ویژگی برجستۀ این دار العلم تشیّع بلکه جهان اسلام است که دلالت بر شادابی و پویایی آن دارد و بدین ترتیب حوزۀ علمیّۀ اصفهان توانست دو اثر در پیرامون خود باقی گذارد:

اوّل آنکه بعد از گذشت زمانی نه چندان طولانی از تأسیس،مثل"چشمه"سرازیر گشته،همه را به خیر و برکت خود سیراب ساخت. (1)عالمان آن همانند آب زلال این چشمه به نقاط مختلف روانه گشته و هریک منشأ آثار فراوان گشتند.

مرحوم وحید بهبهانی از اصفهان مهاجرت کرد و حوزۀ علمیّۀ کربلا و سپس نجف را رونق بخشید و افرادی همانند:شیخ جعفر کاشف الغطاء،علاّمۀ بحر العلوم،صاحب جواهر،شیخ انصاری و...از این آب زلال بهره بردند.مرحوم آیة اللّه العظمی بروجردی

ص :18


1- (1)) مثل چشمه برای حوزۀ علمیّۀ اصفهان را مقام معظّم رهبری در سخنان حکیمانۀ خود در جمع طلاّب حوزۀ علمیّۀ اصفهان در مسجد حکیم(1380/8/8)بیان فرمودند.

نیز حاصل همین حوزۀ اصفهان بود که توانست افکار فقهی و اصولی مرحوم آیة اللّه العظمی سیّد محمّد باقر درچه ای و دیگران را به حوزۀ نوپای قم منقال سازد،آن را جلایی دهد و استحکام علمی بخشد.

در فلسفه و کلام نیز بزرگانی همچون شاگردان ملا علی نوری با مهاجرت به تهران به بسط افکار فلسفی حوزۀ علمیّۀ اصفهان پرداختند.

همچنین در حدیث،آثار حدیثی علاّمۀ مجلسی(م 1110 (1))و شاگردان او همچون سید نعمت اللّه جزایری و دیگران،در تمام گسترۀ قلمرو فرهنگ اسلامی پراکنده گشته و باعث رواج مکتب اهل بیت گردید.

دوّم آنکه نوآوری در آثار علمی این حوزه،آن چنان زیاد است که چنانچه تحقیق شایسته ای درباره ی رجال و بزرگان و آثار آنان صورت گیرد،تنها می توان دورنمایی از چهرۀ درخشان علمی و فرهنگی این حوزه و شهر را به نمایش گذاشت.چرا که حوادث تلخ و ناگوار تاریخی(از جمله حملۀ افاغنه به ایران)بسیاری از آثار مکتوب علمی و منابع مربوط به حیات علمی این حوزه را از بین برده،و چه بسیار عالمان فرزانه ای که از آنان تنها نامی در منابع ذکر شده و هیچ اطّلاعی از حیات پربار و آثار وجودی شان در دست نیست.

مکاتب علمی اصفهان طیّ قرون اخیر دربردارنده ی نوآوری ها و تحقیقات عمیق در

ص :19


1- (1)) در سال وفات ایشان اختلاف است.بعضی آن را 1111 و برخی 1110 دانسته اند.(زندگی نامۀ علاّمه مجلسی،سیّد مصلح الدین مهدوی،با حواشی علاّمه سیّد محمّد علی روضاتی،انتشارات دبیرخانۀ همایش علاّمه مجلسی،ص 83 و 84.)

زمینه های حدیث،فقه،اصول،کلام و حکمت بوده و علاوه بر آن در سایر علوم چون ریاضیّات و هیئت و نجوم و طب و ادبیات نیز نوابغ برجسته و کم نظیری از این شهر ظهور کرده اند.امّا در این میان سه مکتب فکری،از اهمیّت بیشتری برخوردار است،این مکاتب فکری عبارتند از:

1.مکتب فقهی که بزرگانی چون ملاّ عبد اللّه تستری،ملاّ محمّد باقر سبزواری،فاضل اصفهانی(هندی)و آقا جمال الدین خوانساری آن را پایه گذاری و ترویج کرده اند.

مجدّد بزرگ علاّمه وحید بهبهانی از ثمرات این مکتب است که طبقه ی بعدی فقهای این شهر چون:سیّد شفتی،حاجی کلباسی،شیخ محمّد تقی رازی،آقا محمّد علی هزارجریبی،سیّد محمّد شهشهانی،حاج ملاّ حسینعلی تویسرکانی،حاج محمّد جعفرآباده ای و میر سیّد حسن مدرّس مطلق،همگی از شاگردان مکتب او به شمار می روند.

2.مکتب حدیثی که علاّمه محمّد باقر مجلسی و پدر بزرگوارش مولی محمّد تقی مجلسی چهره های بارز این مکتب به شمار می روند و شاگردان این مکتب چون:سیّد نعمت اللّه جزایری،ملاّ صالح مازندرانی و شیخ عبد اللّه بحرانی-صاحب عوالم-با آثار فراوان خود آن را ادامه داده و ترویج نموده اند.

3.مکتب فلسفی که چهره های برجستۀ آن:میرداماد،میرفندرسکی،آخوند ملاّ رجبعلی تبریزی،هرکدام شاگردانی را در مکتب خویش پرورش داده اند و در نهایت حکمت متعالیۀ صدر المتألّهین بر اثر همّت بزرگانی چون آقا محمّد بیدآبادی،ملاّ اسماعیل خواجوئی،ملاّ علی نوری و شاگردان آنان،رواج کامل یافته و از این شهر به

ص :20

سایر مجامع علمی گسترش پیدا کرده و منتقل گردید.

وجود صدها اثر و رسالۀ علمی کوچک و بزرگ چاپ نشده از متفکّران حوزۀ علمیّۀ اصفهان که در کتابخانه های مختلف به طور پراکنده نگهداری می شود و لزوم احیای اندیشه های نابی که در اثر مخطوط بودن،تاکنون در اختیار محقّقان قرار نگرفته است، «مرکز تحقیقات رایانه ای حوزۀ علمیّۀ اصفهان»را-که به امر ریاست معظّم حوزۀ علمیّۀ اصفهان مرجع عالی قدر حضرت آیة اللّه العظمی مظاهری(مدّ ظلّه العالی)به منظور نشر معارف نورانی اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام تأسیس گردیده است-بر آن داشت تا احیای این تراث علمی را وجهۀ همّت قرار داده و گامی دیگر در راستای ترویج علم و فرهنگ تشیّع بردارد.در این مسیر یکی از برنامه های این مرکز-علاوه بر تحقیق آثار مستقل-نشر رسائل مختصر علمی است که از این پس تحت عنوان«میراث حوزۀ اصفهان»و در هر دفتر شماری از آن احیا و به صورت محقّق به چاپ خواهد رسید.

ان شاء اللّه تعالی.

دفتر حاضر،اوّلین مجلّد از این مجموعه است که به مناسبت سیصد و پانزدهمین سالروز وفات علامۀ عالی مقام محمّد باقر مجلسی(اعلی اللّه مقامه الشریف)به آستان مبارک آن عالم یگانه دوران تقدیم می گردد.

سپاس و تقدیر:

در پایان بر خود لازم می دانم پس از حمد و سپاس الهی،از عنایات زعیم حوزۀ علمیّۀ اصفهان،حضرت آیة اللّه العظمی مظاهری(مدّ ظلّه)به این مرکز تشکّر نمایم.

ص :21

پس از آن از مسؤول محترم دفتر ایشان،فاضل ارجمند جناب آقای محمّد حسن مظاهری سپاسگزاری می کنم.سپس از همکاران و محقّقان گرامی که با ارائۀ تحقیقات و تصحیحات خود،ما را در نشر آن یاری کردند و ان شاء اللّه از این پس نیز یاری خواهند کرد،به ویژه از دوست و محقّق گرامی جناب آقای رحیم قاسمی که علاوه بر ارائۀ سه تحقیق،با حوصلۀ زاید الوصفی به تصحیح نهایی و نظارت بر کلیّۀ مطالب ارسالی پرداختند،قدردانی نموده،و نیز از جناب آقای عباسعلی داوری که بعضی از متون را مطالعه و نظرات اصلاحی ارائه داشته و زحمات مربوط به امر چاپ و توزیع این اثر را نیز عهده دار خواهند بود،تشکر می نمایم و سپاسی دیگر از سرکار خانم لیلا محسن پور که امر حروف چینی این اثر را به عهده گرفتند.

«اللّهم لک الحمد بدیع السّماوات و الارض»

سیّد احمد سجّادی

مدیرعامل مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیّه اصفهان

بیست و هفتم رمضان المبارک1425/

ص :22

إجالة الفکر علاّمه شیخ بهاء الدین فاضل اصفهانی(1137 ه.ق) تحقیق:رحیم قاسمی

[مقدمه مؤلف]

علاّمه شیخ بهاء الدین محمّد بن تاج الدین حسن اصفهانی از فقهای نامدار جهان تشیّع است که با تألیف اثر گرانقدر فقهی«کشف اللثام فی شرح قواعد الأحکام»نام خود را جاودانه،و جهان علم را رهین منّت خود ساخته،این چهرۀ درخشان از کسانی است که در خردسالی از تحصیل بسیاری از دانشهای زمان خود فارغ شده و از همان سنین به تألیف و تدریس پرداخته است.

وجه ملقّب شدن او به فاضل هندی آن است که در سنین خردسالی به همراه پدر دانشمند خود سفری به هندوستان نموده و چند سالی در آنجا ساکن گردیده است.

علاّمۀ زنوزی در«ریاض الجنّة»برخی از قضایای شگفت انگیز این سفر،و مناظرۀ این نابغۀ خردسال با دانشمندان غیرشیعی آن دیار را نقل کرده است. (1)

فاضل اصفهانی به جز«کشف اللثام»آثار ارزشمند دیگری نیز تألیف کرده که مهم ترین آنها عبارتند از:

1-المناهج السویّة،که شرحی است مبسوط بر شرح لمعۀ شهید ثانی و هنوز به چاپ نرسیده است.

2-عون إخوان الصفا،که تلخیصی عالمانه و مفید از کتاب شفای ابن سیناست و توسط آقایان علی اوجبی و دکتر حامد ناجی اصفهانی تصحیح شده و در حال چاپ است.

ص :23


1- (1)) ر.ک:ریاض الجنّة 2:208-203.

3-اللآلی العبقریّه،که شرحی بسیار عالمانه و ارزشمند بر قصیدۀ سیّد حمیری است و اخیرا به چاپ رسیده است.

این عالم فرزانه آثار مختصر فراوانی نیز از خود برجای نهاده که برخی از آنها همچون:بینش غرض آفرینش،حکمت خاقانیّه،الکوکب الدرّی و..به چاپ رسیده است.

رسالۀ«إجالة الفکر فی فضاء مسألة القضاء و القدر»از آثار منتشر نشدۀ فاضل اصفهانی است که اخیرا نسخۀ آن به همراه چند رساله دیگر از جمله«تحدیق النظر»از تألیفات او در«فهرست نسخه های خطّی کتابخانه های قائن»معرّفی شده،و عکسی از آن به لطف جناب آقای اشکوری در اختیار قرار گرفت.

در این رساله به بحث از مسألۀ جبر و اختیار پرداخته شده و به تفصیل،دلایل عقیدۀ شیعه و اشاعره مورد بررسی قرار گرفته است.

فاضل محقّق اصفهانی که دارای کتابخانه ای بسیار مهم و غنی بوده و در این رسالۀ مختصر، اقوال زیادی را نقل و نقد نموده است.در تصحیح این رساله،با وجود تلاش و جستجو در منابعی چون:شرح المواقف،شرح المقاصد،المطالب العالیة و...که گمان می رفت مورد استناد فاضل بوده اند،به مآخذ وی که بدون ذکر نام از آنها نقل قول شده دسترسی حاصل نشد.از دو کتاب «التلویح»و«التوضیح»نیز که مطالبی به تفصیل از آنها نقل شده در کشف الظنون و ذیل آن نشانی نیست،ولی از همین رساله معلوم می شود که کتاب«التلویح»از آثار تفتازانی شارح«مقاصد»است.

نکتۀ پایانی این که این رساله در سال«1078»تألیف شده و با توجّه به سال ولادت مؤلّف «1062»معلوم می شود که وی آن را در سن 16 سالگی نگاشته است.همچنین از عبارات آخر رساله:«مؤلّفه المؤلّف بینه و بین أعدائه،المبعّد عن إخوانه و أصدقائه»برمی آید که این رساله در ایّام اقامت چندسالۀ فاضل در هندوستان تألیف شده.

گفتنی است که مرحوم فاضل پس از نقل برخی از اقوال و استدلالات سست و غیرمنطقی علمای عامّه،آنان را سخت به باد انتقاد گرفته و قبل از بیان جواب علمی،برخی کلمات و الفاظ خاص دربارۀ آنان به کار برده که چند مورد از آن،مواردی است که با علامت نقطه چین مشخص شده است.

و الحمد للّه ربّ العالمین

ص :24

ص :25

ص :26

[المدخل]

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم اللّه أحمد علی أن جعلنی من الطائفة الهبرزیّة المحقّة الإمامیّة الاثنا عشریّة،و أظفرنی علی الطائفة العنکبوتیّة المجبّرة القدریّة القذریّة.اللّهمّ فکما لعنت القدریّة علی ألسنة أنبیاءک الکرام،أفض علی أحزابک القدریّة من سحائب الإفضال و الإکرام.و اصلّی علی سیّد أولی القوی و القدر،المبعوث بالقضاء المحتوم إلی کافّة الجنّ و البشر،و علی آله و عترته الطیّبین الطاهرین،سیّما خلفائه ما دارت السبع السداد علی الأرضین.

و بعد،فإنّ باب القضاء و القدر طریق طامس،و لیل ألیل دامس،و بحر لجّیّ لا یدرک قعره،و ظلام لا یتبدّی ثغره،فکم من سالک قد زلّت قدمه،و کم من سارب قد اریقت نفسه و دمه،و کم من غائص لم یعثر علی شیء حتّی انقضی أجله،و کم من والج یأمل نورا فخیّب أمله،و إنّ رسالة«استقصاء النظر فی بحث القضاء و القدر»من مصنّفات البحر القمقام،و الصارم الصمصام،علاّمة العلماء الأعلام،إمام أئمّة فضلاء الأنام،المطهّر عن أدناس النفوس و الأجرام،المبعّد عن أرجاس الأباطیل و الآثام،ناصر أولی الأفهام،مخذل أرباب الأوهام،شیخنا الملقّب بالعلاّمة،و رئیسنا المنقّب بالإمامة،جمال الملّة و الحقّ و الدنیا و الدین،حسن بن یوسف بن المطهّر الحلّی-أفیض علیه من هوامر فواضل ربّه العلی- کتاب فی إحقاق الحقّ و إبطال الباطل کافی،و لإفهام الضّلال عن نهج الصدق شافی،فأردت أن اوضحه ببیان یشفی من اللهب،و اوجزه بکلام یکفی عن النصب،و اشیّده برکن لا تتضعضع به الوساوس الإبلیسیّة،و اقوّمه بقوائم راسخة لا تتزلزل عند تدافع الکلمات

ص :27

التلبیسیّة،و الحق به ما زاد من الدلائل و الشکوک،و ما لم یتعرّض له من الإشکالات و الفکوک،و أن اسمّیه ب«إجالة الفکر فی فضاء القضاء و القدر»و اللّه الموفّق للإتمام،إنّه هو المفضّل المنعام.

مقدّمة

اعلم أنّه لا خلاف بین العقلاء فی أنّ محلّ الأفعال الّتی تصدر عن العبد بلا إکراه هو العبد، لکن اختلفوا فی القدرة الّتی بها تقع تلک الأفعال،فقالت الإمامیّة و المعتزلة:إنّ الأفعال الاختیاریّة للعبد إنّما تقع بقدرته لا بقدر اللّه تعالی.و هذا هو الّذی ذهبت إلیه الحکماء.

و قال جمهور الأشاعرة و الجهمیّة:إنّها واقعة بقدرة اللّه تعالی لا بقدرة العبد،لکنّ الأشاعرة قد امتازوا عن الجهمیّة بأن قالوا:إنّ القدرة علی قسمین:مؤثّرة و کاسبة،فللّه القدرة المؤثّرة،و للعبد الکاسبة،فقد ثبت للعبد أیضا قدرة و إن لم تکن مؤثّرة.

و أمّا الجهمیّة فإنّهم یقولون:لا قدرة للعبد من وجه،فیکون جبرا محضا.

و قال القاضی الباقلانی و أبو إسحاق الأسفرایینی:إنّ فعل العبد واقع بقدرتین:قدرة اللّه، و قدرة العبد.ثمّ افترقا،فقال القاضی:إنّ قدرة اللّه تعالی یتعلّق بأصل الفعل،و قدرة العبد بوصفه،من کونه طاعة أو معصیة.و قال أبو إسحاق:إنّ القدرتین جمیعا یتعلّقان بأصل الفعل. (1)

فصل و للمذهب الحقّ وجوه من الحجّة

و لیعلم أنّ کلّ ما نذکره من الدلائل إنّما هی تنبیهات علی الأمر الضروری الّذی یعرفه کلّ أحد،إلاّ من عاند و کابر،فإنّا نحن معاشر العدلیّة

ص :28


1- (1)) راجع:شرح المواقف 8:147-145.

ندّعی أنّ وقوع الأفعال الاختیاریّة للعبد بقدرته أمر ضروریّ لا شکّ فیه،حتّی أنّه لو سئل الصبیان لحکموا بأنّ أفعالهم صادرة عنهم،حکما لا یقفون فیه؛و لا نفرّق بین حکمهم هذا و حکمهم بأنّ الکلّ أعظم من الجزء،و لذا قال أبو الهذیل العلاّف:إنّ حمار بشر أعقل من بشر، لأنّ حمار بشر یعلم لو أتیت به إلی جدول صغیر و ضربته للعبور فإنّه یطفر،و لو أتیت به إلی جدول کبیر و ضربته فإنّه لا یطفر و یروح عنه،لأنّه فرق بین ما یقدر علی طفره و بین ما لا یقدر علیه،و بشر لا یفرق بین المقدور و غیر المقدور.

هذا ما نقل عن العلاّف،فإنّه لغایة دعوی بداهة هذا الحکم نسب العلم بهذا الحکم إلی الحمار الّذی هو أبلد حیوانات العجم بحیث یضرب المثل ببلادته.

و ممّا یؤیّد ما ذکرنا من الضرورة أنّه إذا ذکر ما ذهبوا إلیه هؤلاء الجهلة عند عوامّهم المتعصّبین فی مذهبهم استنکروه،و نزّهوا مشایخهم عن القول بذلک،و اغتاظوا علی من نقل عنهم مثل هذه الشنیعة.

فلنرجع إلی ذکر الدلائل التنبیهیّة علی ما هو الحقّ:

فالأوّل منها: إنّا نعلم ضرورة أن لا فرق بین حرکتنا ارتعاشا و حرکة أغصان الشجر بالریح،و إنّه فرق بیّن بین حرکتنا اختیارا و حرکة الأغصان بالریح،و ما ذلک إلاّ لأنّ الحرکة الاولی لا تصدر عنّا بل إنّما نحن محلّها،و فاعلها غیرنا،کالریح المحرّک للأغصان،و الحرکة الثانیة إنّما تصدر عنّا و نحن فاعلوها،و حرکة الأغصان بخلاف ذلک

و أمّا ما ادّعوه من الکسب:فإن أرادوا به المحلّیّة فهو فی الأغصان موجود بلا استرابة.

و إن أرادوا به العزم فیلزم أن یکون العازم علی الصعود علی السطح بلا مدرج إذا أصعده آخر فاعلا لهذا الصعود باختیاره،و لا یخفی فساده.

و إن أرادوا به معنی آخر فلیبیّنوه،مع أنّه لیس شیء من المعانی معنی القدرة،فإنّ القدرة لا معنی لها إلاّ صحّة الفعل و الترک،أو کون القادر بحیث إن شاء فعل و إن لم یشأ لم یفعل،و أمّا إطلاقها علی معنی آخر فلیس إلاّ مجرّد اصطلاح.

قیل:مثل العبد فی صدور الفعل مثل القوی الّتی رکّبت فی البدن،فإنّه تنسب إلیها الأفعال مع أنّها لیست بصادرة عنها عند المعتزلة و غیرهم،فلا معنی لنسبة الفعل إلیها إلاّ

ص :29

کونها أسبابا له،فکذا نقول فی قدرة العبد:إنّها سبب لصدور الفعل عن اللّه تعالی،و لا محذور.

أقول:الآن حصحص الحقّ من خاصرة الباطل،و سطعت غرّة الصدق من جبین الکذب المتناقل،فإنّه لا یشکّ عاقل فی أنّه لا یقال لهذه القوی:إنّ هذه الأفعال اختیاریّة لها،فإذا کانت نسبة قدرة العبد إلی أفعاله کنسبتها إلی أفعالها لزم أن لا یکون أفعاله أیضا اختیاریّة للعبد،و هل هذا إلاّ ما ألزمناه علیهم؟

ثمّ انظر إلی ما فی کلامه من الاضطراب و التشویش،فإنّه شبّه قدرة العبد بالقوی فی السببیّة،فینبغی أن تکون قدرة العبد مثلها فی نسبة الفعل أیضا،أی یقال:إنّ قدرة العبد هی الفاعلة،کما یقال:إنّ هذه القوی هی الفاعلة،باعتبار أنّ کلاّ منهما سبب.

و أمّا نسبة الفعل إلی العبد الّذی له القدرة فکنسبة التغذیة إلی البدن أو النفس الّذی له القوّة،فکما لا یقال:إنّ المغذّی هو البدن أو النفس مع أنّ السبب موجود،فکذا ینبغی أن لا یقال:إنّ الفاعل هو العبد،و إلاّ فما الفرق بینهما.

ثمّ انظر إلی افترائه حیث قال:«مع أنّها لیست بصادرة عنها عند المعتزلة و غیرهم»أ لم یستبن له أنّ من أثبت هذه القوی من العدلیّة قال:إنّ هذه الأفعال صادرة عنها بلا تجوّز و لا مریة فی ذلک قطعا،إنّما ینفیه عنها من نفاها.

و الثانی من الدلائل: إنّه لا یشکّ عاقل فی أنّه یصحّ منّا أن نشکر المنعم علینا المحسن إلینا،و لا شبهة فی أنّ الشکر لیس إلاّ علی الفعل دون المحلّیة أو العزم أو السببیّة،و إلاّ لجاز شکر المنعم-اسم مفعول-فإنّه محلّ،و شکر العازم علی الإنعام الّذی تظهر علامة عزمه بوجه آخر غیر الإنعام،و شکر الإکرام الّذی صار سببا للإنعام،و الکلّ ظاهرة الفساد.

و الثالث:أنّه لو کانت أفعالنا صادرة عن اللّه تعالی لکان أمرنا و نهینا عبثا بل سفها، فإنّ أحدا لا یأمر غیره بفعل نفسه.

و لا یمکن أن یقال:إنّ الأمر و النهی یتعلّقان بالعزم،فإنّا نعلم ضرورة أنّ العزم علی المعصیة لیس معصیة،فلو کان منهیّا عنه لکان معصیة.

و الرابع: إنّه لو کان الفاعل للأفاعیل هو اللّه تعالی لکان یجب أن تنسب إلیه تعالی،

ص :30

فیقال له:ظالم،ضارب،آکل،زانی،سارق،تعالی عن ذلک علوّا کبیرا.

و أمّا ما ذکره شارح«المقاصد»من قوله:

«و هذه الشبهة کنّا نسمعها من حمقی العوام و السوقیّة من المعتزلة،فنتعجّب حتّی وجدنا فی کتبهم المعتبرة،فتحقّقنا أنّ التعصّب یغطّی علی العقول،و تعمی القلوب الّتی فی الصدور،و لا أدری کیف ذهب علیهم أنّ مثل هذه إنّما تطلق علی من قام به الفعل لا من أوجد الفعل،أو لا یرون أنّ کثیرا من الصفات قد أوجدها اللّه تعالی فی محالّها و فاقا و لا یتّصف بها إلاّ المحال.نعم،إذا ثبت بالدلیل أنّ الموجد هو اللّه تعالی لزمهم صحّة هذه الشبهة (1)بناء علی أصلهم الفاسد من إطلاق المتکلّم علی اللّه تعالی لإیجاده الکلام فی بعض الأجسام،و کان قول القائل لخصمه:«قولک باطل»حجّة،لکونه کلام اللّه تعالی عن ذلک علوّا کبیرا.» (2)

فهو قول مهجور،قائله عن الحقّ لمهجور،فلانّ کلامه هذا لخبط بعد خبط بعد خبط.

أمّا أوّلا: فلأنّه لم یفرّق بین الأفعال المتعدّیة و بین الصفات اللازمة،فتوهّم أنّه کما یکفی أن یقال لما قام به البیاض:«أبیض»و لا یجوز أن یقال لخالص البیاض:«أبیض»فکذلک یقال لما قام به الضرب و هو الکاسب:«ضارب»،و لا یقال:«ضارب»لمن خلق الضرب بواسطة کسبه،و لم یدر أنّ الفعل إنّما یدور بین الفاعل و المفعول،فإن کان الفعل متعدّیا نسب القیام إلی کلّ واحد من الفاعل و المفعول،و إذا کان لازما فلا ینسب قیامه إلاّ إلی الفاعل،إذ لا مفعول له ینسب إلیه.

و تحقیق ذلک أنّ کلّ حدث تعدّی من الفاعل إلی مفعول فهو نسبة بین الفاعل و المفعول، و کلّ نسبة لا بدّ أن یکون قائما بکلّ من المنتسبین،مثلا الضرب نسبة بین الضارب و المضروب،قائم بهما،و من هنا تقوم الضاربیّة بالفاعل،و المضروبیّة بالمفعول.

و أمّا إذا کان الحدث لازما لا یتعدّی إلی مفعول-کالقیام و القعود-فلیس بنسبة البتّة لیکون له متعلّقان یقوم بکلّ منهما،فیکون له متعلّق واحد هو الفاعل.

فقد علم من هذه الجملة أنّ کلّ حدث فهو إنّما ینسب إلی فاعله أو مفعوله،فإذا نسب إلی

ص :31


1- (1)) فی شرح المقاصد:التسمیة.
2- (2)) شرح المقاصد 4:256.

الفاعل اتی باسم الفاعل،و إذا نسب إلی المفعول اتی باسم المفعول،یقال:«ضارب»للفاعل، و«مضروب»للمفعول،و هذا ممّا لا یشکّ فیه المبتدءون فی الصرف،فضلا عن الکاملین فی الکلام.

و أمّا نسبة الفعل بصیغة اسم الفاعل إلی غیر الفاعل فممّا لا یشهد به عقل و لا نقل.و أمّا البیاض و السواد و العلم و غیرها فهی أیضا إنّما تقوم بفاعلها و هو المبیّض و المسوّد و العالم، لا من أوجد البیاض و السواد و العلم،فإنّه إنّما یکون فاعلا للتبییض و التسوید و التعلیم،و هذا ممّا لا یشکّ فیه عاقل.

و بالجملة،فقد ظنّ هذا الفاضل أنّ المراد بالفاعل هو الموجد،و لیس کذلک،بل المقصود ما ذکرنا،و إذا کان کذلک فلا شبهة فی أنّ فاعل الزنا و السرقة و الظلم علی مذهبهم لیس إلاّ اللّه القدّوس،فیلزم أن یکون هو الزانی،و هو السارق،و هو الظالم-تعالی عمّا یقول الظالمون علوّا کبیرا.

فافهم هذه الجملة،فإنّ من وعاها فوقاها وقی من حرّ نار عنادهم،و صرّ ریاح لدادهم. (1)أعاذنا اللّه و سائر عباده المخلصین من شرّهم و سرّهم و حرّهم و قرّهم و ضرّهم و مرّهم و صرّهم.

و أمّا ثانیا: فلأنّه (2)توهّم أنّ قولهم:«إنّ اللّه هو المتکلّم»مبنیّ علی أنّ المتّصف بالشیء موجده لا من قام به،و ذلک بهتان مبین،فإنّ الحقّ فی تقریر مرامهم و تحریر کلامهم-علی ما حقّقناه فی بعض المواضع-أنّه لا شبهة فی أنّه لا یمکن إطلاق المتکلّم حقیقة علی اللّه تعالی، سواء جعل الکلام نفسیّا أو لفظیّا.

أمّا اللفظی فظاهر،و أمّا النفسی فلأنّ لفظ الکلام إنّما یطلق حقیقة علی ما یتکلّم به و یلفظ،لا ما یقصد و یضمر.و ما ادّعوه من کونه حقیقة فیه هذر،و استشهادهم بقول الشاعر (3)إمارة محجوبیّتهم.

ص :32


1- (1)) أی خصومتهم،قال اللّه تعالی: قَوْماً لُدًّا أی شدید الخصومة.
2- (2)) أی شارح المقاصد.
3- (3)) إنّ الکلام لفی الفؤاد و إنّما جعل اللسان علی الفؤاد دلیلا

فإذا کان علی التقدیرین مجازا لا بدّ من ترجیح أحد المجازین علی الآخر،أو التردّد و الرجحان لأن یکون باعتبار الخلق،فإنّه حینئذ یکون إسناد التکلّم مجازیّا،و لا یکون فی اللفظ مجاز بوجه.

و أمّا إذا کان الکلام بمعنی الکلام النفسی فیکون المجاز فی اللفظ،و قد تقرّر عندهم انّ المجاز اللفظی لا بدّ فیه من قرینة صارفة عن المعنی الحقیقی.و أمّا فی الإسناد المجازی فیکفی فیه الاعتماد علی العقل،فلمّا لم تکن هاهنا قرینة علی أن یکون المراد بالکلام هو النفسی-و لذا التجئوا إلی القول بکونه حقیقة فیه-وجب المصیر إلی المجاز الّذی لا یحتاج إلی قرینة،و هو الإسناد المجازی.

و هذا کلام مثبت فی أراضی الأذهان بأوتاد التحقیق،و موثق علی ظهور الأفهام بجبال التدقیق،فلیع بالآذان،ثمّ لیق فی ألواح الأذهان.

و أمّا ثالثا: فلأنّ قوله:«و کان قول القائل لخصمه:قولک باطل حجّة لکونه کلام اللّه» کلام یستشمّ منه رائحة کثیفة الخلط و الذهول،فإنّ الکلام الاختیاری للعبد لیس بإیجاد اللّه تعالی علی مذهبنا معشر العدلیّة،لیلزم أن یکون حجّة علی ما زعم،إنّما یلزم ذلک علی ما ذهبوا إلیه،و هو فی غایة الظهور عند بدایة العقول.

و الخامس من الدلائل: إنّ نهاء ما یبلغ إلیه کلامهم هو أنّ اللّه-عزّ و علا-أجری عادته بأن یخلق الفعل إذا عزم العبد،و لا یخلقه إذا لم یعزم،و هذا یقتضی أن لا یکون لغیر العزم مدخل من جانب العبد،بل یکون کلّما عزم العبد علی فعل وقع،و کلّ ما کرهه لم یقع.

و لیس کذلک بالظاهر،لأنّا نعلم ضرورة أنّ الدواعی أیضا لها مدخل فی الفعل،و أنّ الصوارف لها مدخل فی الترک،حتّی أنّا لو عزمنا و صرفنا صارف لم نفعل ذلک الفعل البتّة، فعلم أنّ ما ادّعوه من إجراء عادته علی ذلک و هم فاسد.

و السادس منها: لو کان اللّه هو الّذی أوجد فی العصاة العصیان،و فی الکفّار الکفر،لزم أن یکون العقاب علی المعاصی و الکفر ظلما،کمن حبس رجلا ثمّ ضربه لقعوده عن إجابة دعوته،و هل هذا إلاّ ظلم،تعالی اللّه عن الظلم و عمّا یقول الظالمون علوّا کبیرا.

ص :33

قیل:

إنّ الظلم إنّما یلزم لو کان تصرّفا فی ملک غیره،و أمّا إذا کان العباد کلّهم عباد اللّه تعالی فلا علیه أیّا ما یفعل،فله أن یخلق بدل المعاصی العقاب کما یخلق بدل المرض الموت،و لا شیء یمنع عنه،و لا یسأل عمّا یفعل.

و أیضا یجوز أن یکون العقاب للعزم الّذی صار سببا لخلق اللّه المعاصی و إن لم یکن العزم مطلقا ممّا یصلح لأن یکون مؤدّیا إلی العقاب،کما یقول السیّد لعبده:لا تسألنی کذا،فإنّک إن سألته أعطیتک و ضربتک،فإذا سأل فأعطاه فضربه لم یعدّ ظلما،فإنّه لیس مجبورا،إذ یمکنه أن لا یسأل،فکذا هنا نقول:إنّ اللّه تعالی قال لعباده:لا تعزموا علی کذا و کذا،فإنّکم إن تعزموا علیه فعلته لکم و عذّبتکم علیه،فإذا عزموا علی معصیة ففعلها اللّه تعالی لهم،فعذّبهم،لم یعدّ ذلک ظلما،فإنّهم لیسوا مجبورین علی ذلک،إذ یمکنهم أن لا یعزموا فلا یعذّبوا.

لا یقال:إنّ العزم أیضا مخلوق للّه تعالی عندکم،فیلزم الجبر لا محالة،إذ لا یمکنهم حینئذ أن لا یعزموا.

لأنّا نقول:إنّ العزم منشؤه الشهوة و الغضب،و هما و إن کانا مخلوقین للّه تعالی إلاّ أنّهما لا یلجآن صاحبهما إلی العزم،لیلزم الجبر.

هذا...و أقول:فیه وجوه من الکلام:

أمّا أوّلا: فلأنّ هذا المتبلّد الغبیّ لم یفهم معنی الظلم و لذلک ظلم عن الحق،فإنّ الظلم لا معنی له إلاّ وضع الشیء غیر موضعه-علی ما صرّح به أهل اللغة،و یشهد به العرف- سواء کان فی ملک الظالم أو ملک غیره،فما لحسه من أنّه تعالی إنّما یتصرّف فی عباده،و تصرّف الشخص فی ملکه لیس بظلم أنجس ممّا لحسه شیخه شیخ الأبالسة،أ لم ینظر إلی قوله تعالی: وَ أَنَّ اللّٰهَ لَیْسَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِیدِ (1)و مَا اللّٰهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبٰادِ (2)و من البیّن الضروری عند کلّ ذی بصیرة أنّه لا یجوز مثل هذا الکلام إلاّ إذا سمّی الجور علی العباد ظلما،و لکن العمّة البصائر و الأبصار صمّ عن آیات اللّه العزیز الجبّار.

و أمّا ثانیا: فلأنّ المرض و الموت إنّما هما عدمیّان،لیسا ممّا یمکن أن یقال:خلقه اللّه

ص :34


1- (1)) آل عمران:182،الأنفال:51،الحجّ:10.
2- (2)) غافر:31.

تعالی،فإذا مرض شخص فإنّما انعدم عنه ما کان قد شمله من نعمة الصحّة،و کذا إذا مات فإنّما انعدم عنه ما قد کان شاملا له من نعمة الحیاة،و إزالة النعمة عن شیء لا یکون ظلما البتّة،و أمّا العقاب،فهو تسلیط المؤلم علیه،و إیجاد الألم فیه،فهو ظلم؛فویل لمن تنکّب عن الحقّ المعلوم،و قاس الموجود إلی المعدوم.

قال بعض من قارب عصرنا من فضلاء أصحابنا:

إنّ الکلام فی الأفعال التکلیفیّة الاختیاریّة،و المرض و الموت من الأفعال الطبیعیّة الاضطراریّة،فهذا الفرق یدلّنا علی الفرق بین وضعهما و وضع التعذیب فی موضع الکفر.و هاهنا فرق آخر،و هو أنّ ما نحن فیه من الأفعال یقع بعضها کالتعذیب جزاء للآخر کالمعصیة،و لیس الأمر فی الموت و المرض کذلک و إن استعقب المرض الموت فی بعض الأحیان،علی أنّا لا نسلّم وضع الموت فی موضع المرض،بل کلّ منهما ألم خاصّ یوضع فی موضعه،فإنّ الإیلام إنّما یکون ظلما إذا لم تکن فیه مصلحة بها یترجّح فعله بحسب الحکمة،و کثیرا ما یکون الایلام متضمّنا لمصالح عظیمة لا یکون بها ظلما،کما حقّق فی بحث الآلام من علم الکلام،انتهی عبارته بألفاظها.

أقول:فیه وجوه من الوهن:

أمّا أوّلا: فلأنّ الفرق بین المقیس و المقیس علیه بما ذکر من أنّ المقیس اختیاری و المقیس علیه اضطراری لا یجدی،فإنّه حینئذ یکون القیاس أظهر،فإنّه یجوز بالاتّفاق قیاس الأدنی علی الأعلی،و علی هذا فیکون المعنی أنّه کما یعقّب اللّه تعالی المرض بالموت مع أنّ المرض لیس باختیار المریض،فبالطریق الأولی یجوز تعقیب العصیان بالعقاب،فإنّ العصیان قد عزم علیه العاصی،فکان بهذا الاعتبار اختیاریّا،و لا شکّ أنّه لا یدفع هذا الکلام ما ذکره ذلک الفاضل.

و أمّا ثانیا: فلأنّا إن سلّمنا کون المرض من الأفعال الطبیعیّة فلا نسلّم أنّ الموت منها،بل الحقّ عند من تأنّق أنّ الموت إنّما هو من أفعال اللّه تعالی بلا توسّط الطبیعة،و هذا أشبه بما تقرّر عندنا من تعدّد الأجل (1)کما لا یخفی.

ص :35


1- (1)) من المعلّق و الحتمی.

و أمّا ثالثا: فلأنّ للخصم مجال أن یمنع کون العقاب جزاء للعصیان.

و أمّا ثالثا: فلأنّ کلمة«لا یسأل عمّا یفعل»کلمة حقّ یراد بها باطل،و قد تداولها هؤلاء الظالّون من زمن شیخهم ملک الغاوین و رئیس العادین،و لم یفهموا معناه،و لم یعلموا مبناه،و ذلک لأنّ مبنی هذه الکلمة الطیّبة ما ذهبنا إلیه معشر العدلیّة من أنّ اللّه تعالی لا یفعل شیئا إلاّ لغرض و مصلحة،و لا یؤثّر إلاّ ما هو الأصلح،فمعنی هذه الکلمة أنّه تعالی لاٰ یُسْئَلُ عَمّٰا یَفْعَلُ ،فإنّ السؤال إنّما یکون عمّا یحتمل القبح أو المرجوحیّة،و أفعال اللّه تعالی کلّها راجحة لا قبح فیها أصلا،فلذلک لا یسأل عنها.

و أمّا رابعا: فلأنّ جعل الشهوة و الغضب سببین للعزم لا یجدی،إلاّ إذا قیل بأنّهما مستقلاّن فی اقتضاء العزم،و هو خلاف ما ذهبوا إلیه،فإنّهم لا یثبتون خالقا غیر اللّه تعالی.

و أمّا خامسا: فلأنّا ننقل الکلام إلی صیرورة الشهوة و الغضب أ هو باختیار العبد؟کلاّ علی مذهبکم،بل هو أیضا من أفعال الباری-عزّ اسمه-فعاد المحذور.

قال بعض من قارب عصرنا:

إنّ قیاس هذه المعاصی من العباد علی فعل العبد لیس بصحیح،فإنّهم قائلون بأنّ اللّه تعالی أراد العصیان من عباده،و أمّا هذا العبد فمولاه لم یرد عصیانه،فلذلک إذا ضربه لم یکن ظلما.نعم،لو قاسها بفعل العبد إذا أذنه المولی کان صحیحا إن صحّ الحکم فی المقیس علیه.

أقول:لا وجه لهذا الکلام علی ما ذهبوا إلیه من أنّ اللّه تعالی یرید المعاصی و لکن لا یرضاها،فإنّهم ساووا بین المعصیة المرادة و غیر المرادة،و لم یجعلوا للإرادة و عدمها مدخلا فی صغر الذنب و کبره.نعم،یأتی الکلام فی أصلهم ذلک،فلنتکلّم هناک.و أمّا هاهنا فلیس مضمار هذه المطاردة.

الدلیل السابع: إنّه لو کان اللّه فاعل هذه الأفعال لکان مریدا لها،لأنّ الفاعل المختار لا یفعل إلاّ بالإرادة،فیلزم أن یکون الکفر من الکافر مرادا للّه تعالی،و الإیمان منه مکروها له تعالی،أو لا مرادا و لا مکروها،و إذا کان الکفر مرادا کان طاعة،فإنّ الطاعة لا معنی لها إلاّ امتثال أمر اللّه تعالی،و الأمر لا معنی له إلاّ إرادة الفعل،و إذا کان الایمان مکروها کان

ص :36

معصیة،فإنّ المعصیة إنّما هو ترک ما امر به،أو فعل ما نهی عنه،و النهی لا معنی له إلاّ إرادة الترک،و هی مستلزمة لکراهة الفعل،فکلّ مکروه منهیّ عنه،و قد فرض الإیمان مکروها فیکون منهیّا عنه،فهو معصیة.و إن کان الإیمان لا مکروها و لا مرادا کان مباحا،و القول بهذه التوالی جمع أو واحد منها کفر،فالقول بأنّ اللّه فاعل جمیع أفعال العباد کفر.

قیل فی الجواب:

لیس کلّ مراد فهو مأمور به،و لا کلّ غیر مراد فهو منهیّ عنه،فإنّ الأمر إنّما یستلزم الرضاء و هو غیر الإرادة،إذ قد یوجد الإرادة بدون الرضاء کما فی شرب دواء مرّ للمرض،فإنّه مراد و مکروه،و ضدّ الإرادة لیس إلاّ عدم الإرادة دون الکراهة،بل هو ضدّ الرضاء،فقد علم أن لیس کلّ مراد طاعة و لا کلّ غیر مراد معصیة،ألا تری أنّ اللّه قد أراد من الثلج البیاض و لم یرد السواد،و لا یقال:إنّ بیاضه طاعة و سواده معصیة.

هذا...أقول:و علیه جروح لا قصاص لها.

أمّا أوّلا: فلأنّ غایة ما احتاله أنّ الإرادة قد تنفکّ عن الرضاء،و الکفر موافقة الإرادة دون الرضاء،و الطاعة موافقة الرضاء،دون الإرادة،و لا یخفی علی ذی فطنة أنّه یعلم علما قطعیّا ضروریّا أنّ إرادة شخص ما لا یرضاه بل یکرهه،أو عدم إرادته ما رضیه ممّا لا یمکن إلاّ إذا التجا إلی ذلک و افتقر إلیه کما فی مثل شرب المرّ،فإنّه قد التجأ إلیه لمرض یدفع بشر به،و من أنکر هذا الخطاب فلیس أهلا للمؤاخذة و العتاب.

و إذا ثبت هذا علم أنّ اللّه الحکیم القدیر الغنیّ علی الإطلاق لا یرید إلاّ ما یرضاه،و لا یکره إلاّ ما لا یرضاه،و إلاّ لزم الاحتیاج إلی الغیر،تعالی عن ذلک علوّا کبیرا.

و إذا ثبت هذا فقد تأسّس ما ذکرناه من الدلیل،و تهدّم ما بنوه من التخییل و التسویل.

و أمّا ثانیا: فلأنّ ما ادّعوه هؤلاء العمّة القلوب و الأبصار من أنّ الإرادة قد تتحقّق بدون الرضاء خلاف ما یشهد به الوجدان،فإنّ إرادة ما یکره إنّما یصدر عن السفیه أو المجنون،علی توقّف فیهما.

و أمّا ما مثّلوا به من شرب المرّ لدفع المرض فهو فی غایة المرارة،فإنّ الرضاء بالشرب

ص :37

أیضا حاصل هاهنا،لأنّه وسیلة إلی دفع الألم،و إنّما المفقود فیه هو الشوق الجبلّی.

و أمّا ثالثا: فلأنّه لم یفرق بین قولهم:أراد کذا،و أراد من فلان کذا،إنّ اللّه لا یقال:أراد من الثلج البیاض،فإنّه لا یطلق ذلک إلاّ إذا کان مدخول«من»مختارا فی ذلک المراد،کما یقال:أراد من زید الإیمان،و أمّا نحو بیاض الثلج فإنّما یقال:أراد بیاض الثلج،و کم بین المعنیین من فرق لا یخفی إلاّ علی من هام فلم یستفق.

الدلیل الثامن: إنّه یلزم أن یکون اللّه تعالی سفیها،تعالی عن ذلک علوّا کبیرا.

بیانه:أنّه یأمر بما لا یرید،و ینهی عمّا یرید،و إنّا نعلم ضرورة أنّ من أمر منّا بشیء لا یریده أو یرید ترکه،أو ینهی عمّا لا یکرهه أو یریده یعدّ سفیها.

قیل فی الجواب:

إنّا لا نسلّم أنّ الأمر بما لا یرید و النهی عمّا یرید سفه،إنّما یکون سفها لو لم تکن فیهما مصلحة اخری کإظهاره المطیع من العاصی،و إقامة الحجّة علی الکافر و العاصی،ألا تری أنّه یجوز أن یأمر السیّد عبده بما یرید منه أن لا یفعله،و ذلک إذا هدّده ملک لضربه العبد،فاعتذر إلیه أنّه یعصیه فیما یأمره،و کذا یجوز أن یأمر السلطان اعداءه بأمر لیعصوه فیقوم علیهم الحجّة،فیجازیهم،و غیر ذلک من المصالح الّتی تصلح لأن تکون للأمر و النهی.

انتهی ما تمحّلوه هؤلاء الهائمون الّذین هم للباطل یشرعون،و عن الصدق إلی المین یسرعون.

و فیه وجوه من الخبث:

أمّا أوّلا: فلأنّک قد علمت أنّ الطاعة إنّما تکون بما یراد،و المعصیة بما لا یراد بل یکره، فالأمر و النهی لحکمة إظهار المطیع من العاصی إنّما یتصوّر إذا ارید بالأمر المأمور به،و کره بالنهی المنهیّ عنه،و إلاّ لم یتحقّق الإطاعة و العصیان ضرورة.

و قال بعض من قارب أواننا هذا فی ردّ هذه الفقرة:

إنّ المستدلّ ادّعی الضرورة فی الحکم باستحالة الأمر بما لا یراد و النهی عمّا یراد من العاقل،فلا یسمع ما یدّعیه المجیب،فإنّه فی مقابلة الضرورة،و لا تسمع دعوی تقابل الضرورة.

ص :38

و أنت خبیر بأنّه لا یسمن و لا یغنی من جوع،فإنّ المجیب إنّما یقول:إنّ الضرورة إنّما تقتضی کون الآمر بما لا یریده و لا یرید فیه مصلحة،و الناهی عمّا یریده و لا یرید بالنهی مصلحة سفیها،لا مطلق الآمر بما لا یرید،و الناهی عمّا یرید؛و مثل هذه الدعوی تسمع،و لیس هو فی مقابلة الضرورة،و من ادّعی عموم الضرورة لم یسمع ادّعاؤه،فالوجه فی الردّ ما ذکرنا،فقه. (1)

و أمّا ثانیا: فلأنّا لا نسلّم أنّه قد تحقّق فی هذه المقامات أمر حقیقة،بل الحقّ أنّ الموجود إنّما هو صیغة الأمر بلا معناه،و أمّا أوامر اللّه تعالی فلیست کذلک اتّفاقا.

و أمّا ثالثا: فلأنّ المدّعی إنّما یثبت لو کان فی هذه المقامات طلب فعل و لا تکون إرادة، إذ لو لم یکن طلب الفعل و لا تکون إرادة لا یفید هاهنا،فإنّ اللّه تعالی قد طلب الأفعال و مع ذلک لم یردها،و وجود طلب الفعل هاهنا ممنوع،و إذا لم یکن طلب الفعل لم یکن من موضع النزاع.

قیل فی ردّ هذا الجواب:

إنّه لا یجوز أن لا یکون الأمر هنا لطلب الفعل،فإنّه لا یخلو:

إمّا أن یکون باقیا علی حقیقته و مع ذلک لم یرد الطلب،و ذلک ظاهر الفساد،فانّه حینئذ یکون غلطا.

أو لا یکون باقیا علی حقیقته بل یکون مجازا،فلا بدّ له من قرینة،و لو نصبت لأخلّت بالمقصود،فإنّه حینئذ یعلم العبد مصلحة الأمر فیطیع،فیختلّ ما قصده المولی من الاعتذار.

و أنت تعلم أنّه لا یجب أن تنصب قرنیة لفظیة یفهمها العبد،بل تکفی الحالیّة الّتی لا یفهمها سوی المولی و الملک،و هو فی غایة الظهور.

و أمّا رابعا: فلأنّهم أثبتوا القاعدة الکلّیّة،و هی أنّ أوامر اللّه تعالی و نواهیه کلّها بالنسبة إلی العصاة لم تلاحظ فیها الإرادة بهذه الأمثلة الجزئیّة الّتی ذکروها،و هذا غیر جائز.

ص :39


1- (1)) من الوقایة أی فاحفظه.

و فیه:أنّهم ما أثبتوا القاعدة بهذه الأمثلة،بل إنّما أثبتوها بما زعموه برهانا،و إنّما ذکروا هذه الأمثلة مؤیّدات.

الدلیل التاسع: إنّه إذا لم یستحقّ المطیع ثوابا،و لا العاصی عقابا لکون الإطاعة و المعصیة فعل اللّه تعالی و لا یجب علی اللّه شیء،لجاز أن یعذّب سیّد المرسلین بالعذاب الدائم،و یثاب إبلیس و فرعون و هامان بالثواب الدائم،و حینئذ فلا فائدة للطاعة،و لا مضرّة للمعصیة،فیکون الزاهد سفیها،و یختلّ الشرع و النظام،و یکون الإرسال و الإنزال عبثا و سفها.

قیل فی الجواب:

إنّا إنّما ندّعی أنّ الإطاعة و المعصیة بالذات لا یوجبان الثواب و العقاب،و أمّا بعد التکلیف فالطاعة صارت علامة و سببا مرجّحا للثواب و إن لم ینته الترجیح إلی حدّ الوجوب،و کذا المعصیة صارت سببا مرجّحا للعقاب و إن لم ینته إلی حدّ الوجوب،و أمّا جواز وقوع العقاب للمطیع و الثواب للعاصی فقد اضمحلّ فی طراد (1)وجوب الوفاء بالوعد و الوعید.

هذا ما زجّاه من الأکاذیب الفاسدة و روّجه من البضائع الکاسدة.

و أقول:فیه شرود عن الإصابة من وجهین؛ أمّا أوّلا: فلأنّ الترجیح الغیر المنتهی إلی حدّ الإیجاب لا یفید،إذ لا یدرأ جواز خلافه،فعاد ما قلنا من جواز عقاب المطیع و إثابة العاصی،فعاد المحذور بحذافیره. (2)

و أمّا ثانیا: فلأنّ ما ذکره من وجوب الوفاء بالوعد و الوعید ذهول عن أصله و عقیدته،فإنّه لا یجب علی اللّه فی أصلهم شیء فیجوز أن لا یفی بما وعد أو أوعد،فعاد المحذور.

الدلیل العاشر: إنّه لو کان اللّه تعالی خالقا للمعاصی و الکفر و الضلال لجاز أن تکون الأنبیاء کلّهم کاذبین،نصرهم اللّه بالمعجزات إضلالا للناس،لما جرت عادته

ص :40


1- (1)) أی فی وجوب
2- (2)) أی بتمامه.

من تضلیل أکثر الناس.قال تعالی: وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبٰادِیَ الشَّکُورُ (1)و قَلِیلٌ مٰا هُمْ (2)إلی غیر ذلک،فینهدم الدین و الشرع و ما یبتنیان علیه.أعاذنا اللّه و سائر عباده الصالحین من هذه العقیدة المفضیة (3)إلی مثل هذه الشنیعة.

قیل فی جوابه:

إنّ سنّة اللّه لم تجر علی إضلال الناس مطلقا،بل إنّما جرت بإضلال من اختار أسبابه،و أیضا جرت العادة بأن لا یخلق المعجزة علی أیدی الکذّابین،و أن لا یکون الرسول إلاّ نفسا خیّرة،غیر کاذبة،داعیة إلی الخیر.

هذا...و أقول:فیه شروس عن الصواب من وجوه:

الأوّل: إنّا قد ذکرنا أنّ اختیار أسباب الضلال أیضا من فعل اللّه علی مذهبهم،و ما تستّر به...من أنّ العزم ناش عن القوّتین الشهویّة و الغضبیّة فقد عرفت أنّه لا یسمنهم إلاّ من فضلات وساوس إبلیس،فهذا هو المبنی،فقس علیه السقف.

الثانی: إنّ جریان عادة اللّه إنّما یعلم بالمشاهدة أو ما فی حکمه،فما أدراه أنّه قد جرت عادة اللّه تعالی علی أن لا یخلق البیّنات علی ید الکاذب،و بأیّ طریق یعلم أنّ الأنبیاء لیسوا کاذبین مفترین علی اللّه تعالی؟

الثالث: إنّ قوله:و أن لا یکون الرسول...غفول عن تسکّع،فإنّ ما ادّعاه من أنّ الرسول لا یکون إلاّ نفسا خیّرة،مسلّم و النزاع فی أنّه یجوز أن یکون الرسل کاذبین غیر مرسلین من اللّه تعالی.

الدلیل الحادی عشر: إنّه إذا کان کلّ من الطاعات و المعاصی أفعال اللّه،و لا یجب علیه تعالی شیء-علی زعمهم-لزم أن تکون الإثابة علی الطاعات و العقاب علی المعاصی ممکنا لا واجبا،فیلزم أن لا یکون لهم جزم بنجاتهم،و هل هذا إلاّ تهاون فی الدین لعدم التعویل علیه و الإذعان له؟

ص :41


1- (1)) سبا:13.
2- (2)) ص:24.
3- (3)) أی المنجّزة.

کما نقل أنّه جاء إلی...أبی بکر،جاثلیق من النصاری،فسأله فقال:أخبرنا أیّها الخلیفة! عن فضلکم علینا فی الدین؟فإنّا جئنا نسأل عن ذلک.

فقال أبو بکر:نحن مؤمنون و أنتم کفّار،و المؤمن خیر من الکافر،و الإیمان خیر من الکفر.

فقال:هذه دعوی یحتاج إلی حجّة،فخبّرنی أنت مؤمن عند اللّه أم عند نفسک؟

فقال أبو بکر:أنا مؤمن عند نفسی و لا أعلم بما لی عند اللّه.

فقال:فهل أنا کافر عندک علی مثل ما أنت مؤمن،أم أنا کافر عند اللّه؟

فقال:أنت عندی کافر،و لا أعلم ما لک عند اللّه.

فقال الجاثلیق:فما أراک إلاّ شاکّا فی نفسک و فیّ،و لست علی یقین من دینک،فخبّرنی أ لک عند اللّه منزلة فی الجنّة بما أنت علیه من الدین تعرفها؟

فقال:لی منزلة فی الجنّة أعرفها بالوعد،و لا أعلم هل أصل إلیها أم لا؟

فقال:فترجو لی أن تکون لی منزلة فی الجنّة.

قال:أجل، (1)أرجو ذلک.

فقال الجاثلیق:فما أراک إلاّ راجیا لی و خائفا علی نفسک،فما فضلک علیّ فی العلم.

ثمّ قال سلمان:فکأنّما ألبسنا جلباب المذلّة،فنهضت حتّی أتیت علیّا،فأخبرته الخبر، فأقبل-بأبی و أمّی-حتّی جلس،و النصرانی یقول:دلّونی علی من أسأله عمّا أحتاج إلیه.

فقال له أمیر المؤمنین:یا نصرانی!فو الّذی فلق الجنّة و برأ النسمة (2)لا تسألنی عمّا مضی و ما یکون إلاّ أخبرتک به عن نبیّ الهدی محمّد صلّی اللّه علیه و آله.

فقال النصرانی:أسألک عمّا سئلت عنه هذا الشیخ.خبّرنی أ مؤمن أنت عند اللّه أم عند نفسک؟

فقال أمیر المؤمنین علیه السّلام أنا مؤمن عند اللّه کما أنّنی مؤمن فی عقیدتی.

قال الجاثلیق:اللّه أکبر،هذا کلام واثق بدینه،متحقّق فیه بصحّة یقینه،فخبّرنی الآن

ص :42


1- (1)) أی نعم.
2- (2)) أی العباد.

عن منزلتک فی الجنّة ما هی؟

فقال:منزلتی مع النبی الامّی فی الفردوس الأعلی،لا أرتاب لذلک،و لا أشکّ فی الوعد به من ربّی.

هذا ما ذکره الإمام علیّ بن موسی بن جعفر بن محمّد بن محمّد الطاوس العلویّ الفاطمی-رضی اللّه عنه و أرضاه-فی کتاب«التحصین لأسرار ما زاد من أخبار کتاب الیقین»ناقلا عن الحسن بن أبی طاهر أحمد بن محمّد بن الحسین الجاوانی فی کتابه«نور الهدی و المنجی من الردی»ثمّ ساق الحدیث إلی آخره. (1)

فهذا الحدیث صریح فی أنّ ذلک الشیخ توهّم ما لزم هؤلاء،و أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام قد بیّن،فلذلک ذکرنا القصّة بأکثرها،ولی فیها مآرب (2)اخری.

قیل فی الجواب:

إنّه إن أراد بلزوم الشکّ فی الإثابة لزومه نظرا إلی ذات الطاعة و المعصیة فهو مسلّم،و لا یلزم منه تهاون فی الدین و توان (3)فی الإذعان،و إن أراد به لزومه نظرا إلی الوعد الواجب الإنجاز فکلاّ،فإنّا نجزم بالجزاء بالوعد و الوعید،فلا یلزم الشکّ الموجب للتهاون بالدین.

هذا...و أقول:لقد هام هذا المکتظّ (4)قلبا من الدقاریر (5)فی فیافی (6)الوساوس و التزاویر،فإنّه قد نسی ما سوّل له شیخه من أنّه لا یجب علی اللّه تعالی شیء حتّی الإیفاء بما وعد،و إذا کان زعمهم ذلک فیلزم الشکّ فی الجزاء بکلّ وجه یؤخذ،بالنظر إلی ذات العمل أو الوعد و الوعید.

الدلیل الثانی عشر: إنّه لو کان الکفر بقضاء اللّه تعالی-کما قالوا-لوجب الرضاء به، فإنّ الرضاء بالقضاء واجب حتّی أنّه جعل من الإیمان،مع أنّ الرضاء بالکفر کفر.

ص :43


1- (1)) راجع:الیقین باختصاص مولانا علیّ بإمرة المؤمنین.تحقیق:الأنصاری،:641-637.
2- (2)) أی حوائج.
3- (3)) أی ضعیف.
4- (4)) اکتظّ:امتلأ و اشتدّ امتلاؤه.
5- (5)) الأباطیل.
6- (6)) الفیف:الصحراء الواسعة المستویة.و الطریق بین جبلین.و المکان تضطرب فیه الریاح.

قیل فی الجواب:

إنّا نسلّم أنّه یجب الرضاء بالقضاء،إلاّ أنّ القضاء لیس إلاّ الکفر مثلا،و ما لیس بواجب أن یرضی به بل یجب التجنّب عن قبوله و الرضاء به لیس إلاّ اتّصاف العبد به، فما یجب الرضاء به غیر ما یجب التنفّر عنه.

و قال صاحب«المقاصد»فی الجواب:إنّ الکفر مقضیّ لا قضاء،و الرضاء إنّما یکون بالقضاء أی قضاء الکفر و فعله و تقدیره. (1)

أقول:أمّا الأوّل: فیردّ بأنّ العبد إنّما اتّصف بجعل اللّه إیّاه متّصفا،إذ لا شیء إلاّ و هو مخلوق للّه تعالی بلا توسّط،فیلزم المحذور.

و أمّا الثانی: فقد ردّ بأنّ نفس القضاء صفة من صفات اللّه،فکیف یتعلّق به رضاء العبد؟

و دفع بأنّه لا محذور فی تعلّق رضاء العبد بفعل اللّه تعالی أو بتعلّق صفته تعالی،و هاهنا کذلک.

و من زعم صحّة الردّ أجاب بأنّا لا نسلّم أنّ الرضاء بالکفر مطلقا غیر جائز،بل الرضاء بالکفر من حیث ذاته و من حیث إنّه یکتسبه العبد غیر جائز،و أمّا من حیث إنّه بقضاء اللّه تعالی فکلاّ،ما الدلیل علی امتناعه.

و أنت خبیر بوهن الجوابین؛

أمّا الأوّل: فلأنّه لا معنی للرضاء إلاّ إرادة أن یقضی اللّه بما یقضی بلا کراهة له،فیلزم أن یجب إرادة أن یخلق اللّه فی العبد الکفر،و إرادة ذلک مستلزم لإرادة أن یکون العبد محلاّ للکفر بلا شکّ و ریبة.

و أمّا الثانی: فنظیر ما ذکر،فإنّ الرضاء بما هو قضاء من حیث هو قضاء یستلزم الرضاء بکسب العبد أیضا،و لأنّ کسب العبد أیضا بقضاء اللّه،فیلزم وجوب الرضاء به.

الدلیل الثالث عشر: لو کانت المعاصی مخلوقة لله تعالی لجاز أن یخلق الکذب فی کلامه

ص :44


1- (1)) راجع:شرح المقاصد 4:278.

اللفظی،فیجوز أن یکون الوعد و الوعید الّذی فیه کلّه کاذبا فیرتفع الاعتماد علیه،و لا یکون رجاء و لا خوف؛و لا یخفی ما فیه من الفساد العظیم،تعالی عنه علوّا کبیرا.

قیل فی الجواب:

إنّا إنّما نقول بجواز خلق الکذب فی العبد،و أمّا التکلّم به و الاتّصاف به فهما لا شکّ فی أنّه نقص لا یجوز علی الملک القدّوس،و أمّا الکلام اللفظی فهو إن کان مخلوقا إلاّ أنّه أصدق دالّ علی صفته تعالی،بدلیل إعجازه،فإنّ المعجز إنّما یعجز بصدقه و إلاّ فهو السحر و الشعبدة.

انتهی...و أقول:لا فرق بین کلام العباد و الکلام اللفظی الدالّ علی کلام اللّه النفسی علی زعم هؤلاء فی أنّ کلاّ منهما بخلق اللّه تعالی بلا توسّط قدرة اخری،فکما جاز أن یخلق الکذب فی أقوال العباد فلم لا یجوز أن یخلقه فی الکلام اللفظیّ الدالّ علی کلامه النفسی،فإن عاد إلی ما استجفر (1)علیه من أکل ما أکل،من أنّه قد جرت عادة اللّه تعالی علی أن لا یخلق الکذب و کذا غیره من المعاصی إلاّ فیمن قصدها،عدنا إلی ما أسلفنا من أنّ جری العادة لا یعلم إلاّ بالمشاهدة أو ما فی حکمها.

و أمّا ما لحسه من أنّ المعجز صادق فیکون الکلام اللفظی صادق الدلالة علی الکلام النفسی،فهو...و أبرد من نفسه،فإنّه عمی عن الباب،بل تسوّر المحراب،فإنّ صدق المعجزة لا یراد به إلاّ أن یکون صادقا فی دلالته علی حقّیّة المرسل،و ذلک إنّما یکون ببلاغة نظمه،و تناسق درر ألفاظه،و هو لا یستلزم صدق معناه،ألا تری أنّ أبلغ الأشعار أکذبها،علی أنّ ما ذکره إنّما یتمّ فی الکلام المعجز و هو القرآن حسب،و أمّا الکتب الاخر فالکلام فیها باق لم یفضض ختامه.

الدلیل الرابع عشر: إنّه لو کانت الأفعال مخلوقة للّه تعالی دون العباد لم یکن تحت طوقهم،فیکون التکلیف بها تکلیفا بما لا یطاق،و هو محال عقلا و سمعا.

ص :45


1- (1)) أی نوی علی الأکل.

قیل:

إنّ التکلیف بما لا یطاق إنّما یلزم لو لم تکن قدرة،لا کاسبة و لا مؤثّرة،و نحن لا نقول بذلک،علی أنّ تکلیف ما لا یطاق لا یمتنع عقلا،إذ لا حسن و لا قبح عقلا،و السمع إنّما یدلّ علی عدم الوقوع لا عدم الجواز.

انتهی...و أقول:... أمّا أوّلا: فلأنّ التبرقع بالقدرة الکاسبة من ثمار ذلک الشجر الّذی غرسه شیخهم من بذر التزویر،و قد عرفت أنّه لا یسمن و لا یغنی من جوع التقتیر،و أن لیس ما وضعوه قدرة إلاّ قدرة قد أشربوها فی قلوبهم.

و أمّا ثانیا: فلأنّ منعه من امتناع تکلیف ما لا یطاق وهم قد ورّطه فیه تساویل شیخه صاحب لواء الأوهام،و بیان هذا المقام مفتقر إلی ضرب من الکلام،فنقول:

قال شارح«المقاصد»فی تحریر محلّ النزاع فی تکلیف ما لا یطاق:

إنّ ما لا یطاق له ثلاث مراتب:الاولی-و هی الأقصی-ما یمتنع فی نفسه،کاجتماع النقیضین و قلب الحقائق،و الثانیة-و هی الأدنی-ما یمکن فی نفسه لکن یمتنع لعلم اللّه تعالی بعدمه،أو إرادته تعالی عدمه،أو إخباره بعدمه.و الثالثة-و هی الوسطی- ما یمکن فی نفسه لکن قد جرت العادة بأن لا تتعلّق به قدرة العبد،کخلق الأجسام و الصعود إلی السماء.

و لا نزاع إلاّ فی المرتبة الثالثة،فإنّ الاولی ممتنع اتّفاقا،و الثانیة جائز اتّفاقا،فالثالثة هی الّتی جوّز الأشعری التکلیف بها بمعنی طلب تحقیق الفعل و الإتیان،و استحقاق العذاب علی ترکه،لا علی قصد التعجیز لإظهار عدم الاقتدار علی الفعل کما فی التحدّی بمعارضة القرآن،فإنّ التکلیف التعجیزی لا یتعلّق إلاّ بما لا یطاق اتّفاقا،فلا یکون محلّ النزاع،و هذا المعنی قد صرّح به شارح«المقاصد». (1)

و أنت إذا تنکّبت عن العناد،و رفضت سنن اللداد،تیقّنت أن هؤلاء الشیاطین لم یروموا بذلک إلاّ التلبیس،و اقتفاء سنن رئیسهم إبلیس،فإنّ العاقل المنصف إذا راجع إلی عقله السلیم تیقّن أن لا فرق بین المحالّ الأصلی و العادی مع فرض بقاء العادة،و ما مثل العادی مع بقاء العادة إلاّ کفرض وجود شیء علی تقدیر وجود مثله،لا فرق بینهما یفید فی

ص :46


1- (1)) راجع:شرح المقاصد 4:298.

متنازعنا،و کما لا یجوّزون التکلیف بالمحال الذاتی کذلک ینبغی أن لا یجوّزوا التکلیف بالمحال العادی إلاّ بخرق العادة،و لکن لا تشعرون،فویل لکم و لمن تبعکم من الأشرار،ملعونین أینما ثقفوا لدی العزیز الجبّار.

الدلیل الخامس عشر: إنّه لو لم تکن أفعال العباد باختیارهم و تأثیر قدرتهم بل بقدرة اللّه-عزّ و جلّ-لزم إفحام الأنبیاء علیهم السّلام فإنّه یمکن أن یقول لهم الکفّار:ادع إلی ربّک أن یخلق فیّ الإیمان لأومن بک،فإن قال النبی:«لا یخلق إلاّ إذا اخترته،و قد خلق فیک القدرة، و أجری عادته بأن یخلق الفعل عند عزمک علیه»طالبه الخصم بالدلیل علی إجراء العادة، بل یقول:إنّ ذلک لیس إلاّ عقیدة الأشاعرة الصاخرة الجبریّة المشبّهة القدریّة،أو یقول:

لیکن من معجزتک أن تخرق هذه العادة.

الدلیل السادس عشر: إنّ ما ذکره هؤلاء العمّة البصائر من الکسب الّذی یفسّرونه بالعزم و القصد إنّما یتمّ فی الأفعال الظاهریّة،و أمّا العقائد الباطنیّة فلا معنی للعزم علیها،بل العزم هو العقیدة،مثلا لا یمکن أن یقال:قد عزم علی الکفر فخلق اللّه تعالی فیه الکفر،إذ لا معنی للعزم علی الکفر زائدا علی الکفر،و ذلک فی غایة الظهور لمن لم یلق الحقّ وراء الظهور،و من أنکره فهو أنکر من الکلب العقور،فویل له ثمّ ویل و ثبور.

الدلیل السابع عشر: إنّ ما سوّلت لهم أنفسهم من أنّ اللّه تعالی إنّما أراد القبیح و أوجده لإرادة العبد إیّاه و عزمه علیه،فلا یلزم أن یکون ظالما،فإنّه إنّما أوجد القبیح لئلاّ یلزم جبر العبد علی الطاعة،فینتفی عنه استحقاق الثواب،تستّر بظلمة الفضیحة،و تبرقع بفظاعة قبیحة،فإنّ کلّ عاقل یعلم بداهة لا یشکّ فیه أنّ الإکراه و الجبر إنّما یصدق علی إرادة خلاف ما أراده المکره،دون عدم إرادة ما أراده و إلاّ لزم أن یکون أکثر الناس مکرها لأکثرهم،فإنّه لا یخطر ببال أکثرهم فعل أحد فضلا عن أن یرید أو لا یرید،و إذا کان کذلک فإذا أراد العبد معصیة و لم یردها اللّه تعالی و لم یخلقها لا یقال لذلک:إنّه تعالی جبر العبد علی ترک المعصیة،و إذا کان کذلک فکانت إرادة اللّه تعالی القبیح و إیجاده قبیحا؛إذ لم یبق حینئذ فرق بین أن یرید العبد ذلک الفعل فأراده اللّه أو لم یرده أحد سواه تعالی،و صدور القبیح و إرادته من اللّه محال.

ص :47

و أمّا ما انجفلوا فیه (1)من تجویز فعل القبیح متلبّسین بقوله تعالی: یَفْعَلُ اللّٰهُ مٰا یَشٰاءُ (2)و یَحْکُمُ مٰا یُرِیدُ (3)فقد حثونا علی رءوس قائلیه التراب،و اللّه أعلم بالصواب.

فصل فی ذکر الأدلّة النقلیّة علی المذهب الحقّ

اشاره

اعلم أنّ القرآن مملوّ من ذلک،لکنّ الاستدلال بها علی أنواع:

الدلیل الأوّل:کلّ ما تضمّن من الآی مدح المؤمن و المطیع،و ذمّ الکافر و العاصی،

کقوله تعالی: وَ إِبْرٰاهِیمَ الَّذِی وَفّٰی (4)إِنَّهُ کٰانَ عَبْداً شَکُوراً (5)و قوله تعالی: تَبَّتْ یَدٰا أَبِی لَهَبٍ (6)

و قد عرفت سابقا أنّ المدح و الذّم إنّما یتعلّقان بالفعل الّذی صدوره بالاختیار،و قد مرّ تحقیقه،فلیرجع إلیه.

الدلیل الثانی:کلّ ما دلّ من الآیات علی المجازات بالثواب أو العقاب،

کقوله تعالی:

اَلْیَوْمَ تُجْزیٰ کُلُّ نَفْسٍ بِمٰا کَسَبَتْ (7)

و استحقاق الجزاء إنّما یکون بفعل مختار کما أمضیناه سابقا،فلیتذکّر.

الدلیل الثالث:کلّ ما دلّ من الآیات علی استناد الأفعال إلی العباد،

کقوله تعالی:

فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ (8)

و قد عرّفناک سابقا أنّ الفعل إنّما یستند إلی فاعله لا عازمه کما یزعمه هؤلاء الجهل.

الدلیل الرابع:کلّ ما دلّ من الآی علی العفو و الغفران،

کقوله تعالی: عَفَا اللّٰهُ عَنْکَ (9)

ص :48


1- (1)) أی سقطوا.
2- (2)) ابراهیم:27.
3- (3)) المائدة:1.
4- (4)) النجم:37.
5- (5)) الإسراء:3.
6- (6)) المسد:1.
7- (7)) غافر:17.
8- (8)) المائدة:30.
9- (9)) التوبة:43.

و قوله تعالی: وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ (1)و لا شکّ أنّ العفو عن فعل نفسه لا معنی له،بل إنّما هو عن فعل غیره فعلا مختارا.

الدلیل الخامس:کلّ ما دلّ من الآی علی الإنکار علی العباد،

کقوله تعالی: لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبٰاطِلِ وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (2)

و الإنکار إنّما یکون علی الفعل الاختیاریّ،دون العزم و الفعل الجبری.

الدلیل السادس:ما دلّ علی تفویض الفعل إلی مشیّة العباد،

و هو معنی کونه اختیاریّا، و لا معنی لتفویض العزم إلی المشیّة،فإنّ العزم نوع مشیّة،علی أنّه لا یجری فی قوله: فَمَنْ شٰاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شٰاءَ فَلْیَکْفُرْ (3)لما علمت من أنّ العزم علی الإیمان و العزم علی الکفر لا یغایر الإیمان و الکفر.

الدلیل السابع:ما دلّ علی الإنکار علی الّذین نفوا عن أنفسهم الاختیار،و فوّضوا أفعالهم القباح إلی مشیّة اللّه-عزّ و جلّ-

کقوله: وَ قٰالُوا لَوْ شٰاءَ الرَّحْمٰنُ مٰا عَبَدْنٰاهُمْ (4)

الدلیل الثامن:ما امر فیه بالمسارعة و الاستباق إلی الطاعات،

کقوله تعالی: وَ سٰارِعُوا إِلیٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ (5)و قوله: فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرٰاتِ (6)

و المسارعة و الاستباق إنّما یکون فی الأفعال الاختیاریّة،و لا تجوز إرادة المسارعة و الاستباق إلی العزم،فإنّه لا یفید ثوابا و لا عقابا،و لا یستلزم الفعل،لجواز حصول الکراهة بعده،فافهم.

الدلیل التاسع:ما دلّ علی الأمر بالأفعال،

و لا یتصوّر الأمر بما لا یکون باختیار المأمور،و لیس العزم کافیا فی الامتثال لیقال:إنّ المأمور به هو العزم،إذ یجوز انتفاض العزم.

الدلیل العاشر:إنّ اللّه تعالی أمر بالاستعانة باللّه و الاستعاذة من الشیطان،

و لو کان اللّه مضلاّ فکیف[تجب]الاستعانة؟بل تجب الاستعاذة منه،تعالی عن ذلک علوّا کبیرا،و

ص :49


1- (1)) آل عمران:31.
2- (2)) آل عمران:71.
3- (3)) الکهف:29.
4- (4)) الزخرف:20.
5- (5)) آل عمران:133.
6- (6)) البقرة:148،المائدة:48.

لو کان إیمان الکفّار معارضة للّه فی إرادته فتجب الاستعانة بالشیطان،فإنّه المعارض للّه و إن ضعف؛نعوذ باللّه من عقیدة تستلزم هذه الشناعة.

الدلیل الحادی عشر:إنّ اللّه تعالی نفی أن تکون للناس علی اللّه حجّة،

و یلزم علی عقیدتهم أن تکون للکفّار و العصاة علی اللّه حجّة مفحمة هی:إنّک أضللتنا و أوردتنا فی مهاوی المعاصی،فإن قال اللّه فی جوابهم:إنّکم عزمتم فخلقت لإجرائی عادتی بذلک،قالوا له:لم أجریت عادتک بذلک،أ فکنت قادرا علی عدم الفعل عند العزم أم لا؟فیقول اللّه تعالی:کنت قادرا و مع ذلک فعلت،و حینئذ فتتمّ حجّتهم علی اللّه تعالی،اللّهم أعذنا من الانعثار فی مثل هذا المهوی،و أجرنا من اتّباع ثوران الهوی.

کلمة جامعة:

و لنعم ما قاله الصاحب بن عبّاد-رضی اللّه عنه و أرضاه-حیث قال: (1)

کیف یأمر بالإیمان و لم یرده،و ینهی عن الکفر و قد أراده،و یعاقب علی الباطل و قدّره،و کیف یصرفه عن الإیمان ثمّ یقول: أَنّٰی یُصْرَفُونَ (2)و یخلق فیهم[الإفک ثمّ یقول: أَنّٰی یُؤْفَکُونَ (3)و أنشأ فیهم]الکفر ثمّ یقول: کَیْفَ تَکْفُرُونَ (4)و یخلق فیهم لبس الحق ثمّ یقول: لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبٰاطِلِ (5)و صدّ عنهم السبیل ثمّ یقول:

لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ (6) و حال بینهم و بین الإیمان ثمّ قال: وَ مٰا ذٰا عَلَیْهِمْ لَوْ آمَنُوا بِاللّٰهِ (7)و ذهب بهم عن الرشد ثمّ قال: فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ (8)و أضلّهم عن الدین حتّی أعرضوا ثمّ قال: فَمٰا لَهُمْ عَنِ التَّذْکِرَةِ مُعْرِضِینَ (9).

و لنعم ما قال أبو العلاء المعرّی:

)زعم الجهول و من یقول بقوله )إنّ المعاصی من قضاء الخالق

ص :50


1- (1)) شرح المقاصد 4:261.
2- (2)) غافر:69.
3- (3)) المائدة:75.
4- (4)) البقرة:28.
5- (5)) آل عمران:71.
6- (6)) آل عمران:99.
7- (7)) نساء:39.
8- (8)) التکویر:26.
9- (9)) المدّثّر:49.

)إن کان حقّا ما زعمت فلم قضی )حدّ الزناء و قطع کفّ السارق

فصل فی نقل دلائل الأشاعرة

القائلین بأنّه ما من فعل إلاّ و هو بقضاء اللّه و قدره،خیرا کان أو شرّا.

و لهم أیضا دلائل نقلیّة و عقلیّة.

أمّا النقلیّة:فهی أخبار الآحاد،و عمومات بعض الآی،و ضعفهما ظاهر.

و أمّا العقلیّة،فعشرة:

الدلیل الأوّل: إنّ العبد لو کان فاعلا لم یخل إمّا أن یکون متمکّنا من الترک أو لا،لا جائز أن یکون الثانی،فإنّه یستلزم الجبر الّذی هو اتّفاقیّ البطلان،فتعیّن الأوّل.

فنقول:ترجیح الفعل علی الترک لا یخلو إمّا أن یکون بلا مرجّح،أو بمرجّح،فالأوّل باطل،لأنّ ترجیح أحد المتساویین علی الآخر بلا مرجّح باطل،فتعیّن الثانی.

فنقول:لا یخلو إمّا أن یکون المرجّح بحیث یجب معه الفعل أو لا،فعلی الأوّل یلزم الجبر أیضا،و علی الثانی فلا بدّ من مرجّح آخر،و هکذا إلی غیر النهایة،و هو باطل،فیکون الملزوم-و هو کون العبد فاعلا-باطلا،و هو المطلوب.

و هو مردود بوجوه:

الأوّل: النقض بفعل اللّه القدیر تعالی،فإنّ الدلیل جار فیه،فلو تمّ لزم أن لا یکون للّه فعل،و هو باطل إجماعا.

قیل فی جوابه:

إنّ الفرق بین قدرة العبد و قدرة اللّه سبحانه غیر قلیل،فانّ القدرة الحادثة لا یکون من شأنها أن یرجّح طرفا إلاّ بمرجّح آخر،فیلزم المذکور،و أمّا قدرة اللّه تعالی فهی قدیمة ترجّح أحد المتساویین بنفسها لا بمرجّح آخر لیلزم التسلسل.

أقول:إنّ هذا الفرق لا یجدی فی هذا المقام إلاّ تستّرا لدی العوام،و تکثیرا للملام،فإنّه

ص :51

إذا کان قدرة اللّه تعالی مرجّحة فلا یخلو إمّا أن تکون موجبه أو لا،فعلی الأوّل یلزم الجبر،و علی الثانی فیجوز الترک،و یحتاج الفعل إلی مرجّح،و یتسلسل کما قیل فی قدرة العبد بلا فرق.

الثانی: إنّ ما لهج به هؤلاء...فی دلیلهم هذا من أنّه إنّ کان المرجّح موجبا لزم الجبر، و هم منشأه کنیفة الجهل بمعنی الجبر،فإنّ الجبر إنّما یلزم أن لو کان الإیجاب من غیر العبد،و أمّا إذا کان من العبد فلا،فإنّ الکلّ متّفقون علی أنّ إیجاب الإرادة محقّق للاختیار،لا مناقض له.صرّح بذلک جمع من محقّقیهم،منهم الفاضل التفتازانی.

الثالث: إنّ ما ذکروه من أنّه لو لم یوجب المرجّح لزم الترجیح بلا مرجّح أو تسلسل الترجیحات إلی ما لا نهایة له،و هم؛إذ لا یجوز أن یکون الترجیح منتهیا إلی حدّ الأولویّة،و هو کاف فی دفع ترجیح أحد المتساویین أو المرجوح.

قیل فی دفعه: إنّه إذا صار أحد الطرفین أولی صار واجبا،فإنّه یجب وقوع الاولی،فعاد ما قلناه من أنّ المرجّح موجب البتّة.

أقول:الآن تنفّس صبح الحقّ من دجی الباطل،فإنّ هذا الوجوب الّذی ذکره لو سلّم فقد لزم الأولویّة فی الخارج اتّفاقا کما لزم الزنجیّة السواد،فکما لا یقال:إنّ الزنجیّة هی الموجبة للسواد کذلک لا یقال:إنّ المرجّح الّذی یجعل أحد الطرفین أولی هو الموجب لوقوع ذلک الطرف،و الکلام إنّما هو فی الوجوب الّذی یلزم من ترجیح المرجّح.

و قال بعض من قارب عصرنا فی الجواب:

إنّ الوجوب الّذی ذکره هو الوجوب اللاحق للممکن الموجود حین هو موجود،و الکلام فی الوجوب السابق،انتهی.

و قد عرفت ما رامه الخصم،و حینئذ لا یتمّ ما ذکره هذا الفاضل،بل لا ینتظم معه فی سلک المناظرة،فثق بما ذکرنا فی الجواب،و علیه عوّل،فإنّه السدید الّذی یظهر لکلّ متأمّل.

أقول:إنّ ما ادّعوه من استحالة الترجیح بلا مرجّح ممنوع،فإنّا نری الجائع یختار أیّ الرغیفین المتساویین شاء بلا مرجّح،و کذا العطشان أحد الإنائین،و الهارب من السبع إحدی الطریقین،علی ما صرّح به محقّقوا الأشاعرة،متقدّموهم و متأخّروهم.

ص :52

قیل فی الجواب:

إنّا لو سلّمنا أنّ قدرة العبد و اختیاره یصلح لأن یرجّح أحد المتساویین بلا مرجّح فنقول:هذا الاختیار لا یخلو إمّا أن یکون باختیار العبد أو بغیره،فعلی الثانی یلزم الجبر،و علی الأوّل یلزم التسلسل.

أقول:لا یخفی ما فیه من الخلط و الخبط،فإنّ الجبر إنّما یلزم إذا کان الفعل بغیر اختیاره، و أمّا خلق الاختیار بلا اختیار منه فلا یوجب جبرا،و هو ظاهر لمن لم یقفل قلبه بإقفال الضلالة و العمایة،و لم یعلف فؤاده بأعلفة اللجاجة و الغوایة.

الرابع: إنّا نسلّم لزوم التسلسل و نمنع بطلانه،فإنّه إنّما یکون باطلا لو تعیّن کون المرجّح وجودیّا،و هو ممنوع،لم لا یجوز أن یکون عدمیّا و التسلسل فی العدمیّات غیر ممتنع.

قال صاحب«التوضیح»بعد نقل هذا الدلیل:

اعلم أنّ کثیرا من العلماء اعتقدوا هذا الدلیل یقینیّا،و البعض الّذی لا یعتقدونه یقینیّا لم یوردوا علی مقدّماته منعا یمکن أن یقال:إنّه شیء،و قد خفی علی کلا الفریقین مواقع الغلط فیه،و أنا أسمعک ما سنح بخاطری،و هذا مبنیّ علی أربع مقدّمات:

المقدّمة الاولی: إنّ الفعل یراد به المعنی الّذی وضع المصدر بإزائه،و یمکن أن یراد به المعنی الحاصل بالمصدر،فإنّه إذا تحرّک زید فقد قام الحرکة بزید،فإن ارید بالحرکة الحالة الّتی تکون للمتحرّک فی أیّ جزء یفرض من أجزاء المسافة فهی المعنی الثانی،و إن أرید بها إیقاع تلک الحالة فهو المعنی الأوّل،و المعنی الثانی موجود فی الخارج،أمّا الأوّل فأمر یعتبره العقل،و لا وجود له فی الخارج،إذ لو کان لکان له موقع.

ثمّ إیقاع ذلک الایقاع یکون واقعا إلی ما لا یتناهی،فیلزم التسلسل فی طرف المبدأ فی الامور الواقعة فی الخارج،و هو محال،و لأنّه یلزم أنّه إذا أوقع الفاعل شیئا واحدا فقد أوجد امورا غیر متناهیة،و هذا بدیهیّ الاستحالة،علی أنّ کون الإیقاع أمرا غیر موجود فی الخارج أظهر علی مذهب الأشعری،فإنّ التکوین عنده أمر غیر موجود فی الخارج.

المقدّمة الثانیّة: کلّ ممکن فلا بدّ أن یتوقّف وجوده علی موجد و إلاّ یکون واجبا بالذات.

ثمّ إن لم یوجد جملة ما یتوقّف علیه وجوده یمتنع وجوده و لا یمکن،إذ کلّ ممکن لا

ص :53

یلزم من فرض وقوعه محال و هنا یلزم،لأنّه إن وقع بدون تلک الجملة لم تکن هی جملة ما یتوقّف علیه،و المفروض خلافه.

و إن وجد تلک الجملة یجب وجوده عندها و إلاّ أمکن عدمه،ففی حال العدم إن توقّف علی شیء آخر لم یکن المفروض جملة،و إن لم یتوقّف علی شیء آخر فوجوده مع الجملة تارة و عدمه اخری رجحان من غیر مرجّح،فهو محال.

فإن قیل:لا نسلّم أنّه محال،بل الرجحان بلا مرجّح بمعنی وجود الممکن من غیر أن یوجده شیء آخر محال،و لم یلزم هذا المعنی.

قلت:قد لزم هذا المعنی،لأنّه إن أمکن عدمه مع هذه الجملة یجب أن لا یلزم من فرض عدمه محال،لکنّه یلزم،لأنّه لا شکّ أنّه فی زمان عدمه لم یوجده شیء،ففی الزمان الّذی وجد إن وجد بإیجاد شیء آخر إیّاه یلزم ما سلّمتم استحالته.

فثبت أنّه لا بدّ لوجود کلّ شیء ممکن من شیء یجب عنده وجود ذلک الممکن و لولاه یمتنع وجوده،و هذه القضیّة متّفق علیها بین أهل السنّة و الحکماء،لکن أهل السنّة یقولون بها علی وجه لا یلزم منه الموجب بالذات،فإنّ وجود شیء یجب علی تقدیر إیجاد اللّه تعالی إیّاه،و یمتنع علی تقدیر أن لا یوجده.

و اعلم أنّ ما زعموا أنّ کلّ موجود ممکن محفوف بوجوبین سابق و لاحق باطل،لأنّه إن ارید السبق الزمانی فمحال،لأنّه یلزم وجوب وجود الشیء حال عدمه،و إن ارید سبق المحتاج إلیه فکذا،لأنّه مع العلّة الناقصة لا یجب،و مع التامّة لا یکون الوجوب منها،ضرورة أنّ الوجوب معلولها،فالوجوب لیس إلاّ مقارنا بحیث لا یحتاج الوجود إلیه،فکلّ منهما أثر المؤثّر التامّ.

ثمّ العقل قد یعتبر أحد المضافین مؤخّرا من حیث إنّه یحتاج إلی الآخر فی التعقّل،و مقدّما من حیث إنّ الآخر یحتاج إلیه،و أیضا مقارنا مع أنّه فی الحقیقة واحد.

المقدّمة الثالثة: لمّا ثبت أنّه لا بدّ لوجود کلّ ممکن من شیء یجب عنده وجود ذلک الممکن،یلزم أنّه لا بدّ أن یدخل فی جملة ما یجب عنده وجود الحادث امور لا موجودة و لا معدومة کالامور الإضافیة،و هو القول بالحال،لأنّ جمله ما یجب عنده وجود زید الحادث لا یکون تمامها قدیما،لأنّ القدیم إن أوجبه فی وقت معیّن فیتوقف علی حصول ذلک الوقت،فلا یکون تمام ما یجب عنده قدیما،و إن أوجبه لا فی وقت معیّن،فحدوثه فی وقت معیّن رجحان من غیر مرجّح،فتکون بعضها حادثة،فحینئذ لو لم تدخل فی

ص :54

تلک الجملة امور لا موجودة و لا معدومة فهی:

إمّا موجودات محضة،و هی مستندة إلی الواجب،فیلزم إمّا قدم الحادث أو انتفاء الواجب.

و إمّا معدومات محضة،و هی لا تصلح علّة للموجود،و أیضا وجود زید متوقّف علی أجزائه الموجودة.

و إمّا موجودات مع معدومات،و هذا باطل أیضا،لأنّ هذه القضیّة ثابتة،و هی أنّه کلّما وجد جمیع الموجودات الّتی یفتقر إلیها زید یوجد زید،من غیر توقّف علی عدم عمرو،إذ لو توقّف علی عدم عمرو مثلا توقّف علی عدمه الّذی بعد الوجود،لأنّ العدم الّذی قبل الوجود قدیم،فیلزم قدم زید الحادث.

ثمّ عدم عمرو الّذی بعد الوجود لا یمکن إلاّ بزوال جزء من العلّة الموجبة لوجود عمرو أو بقائه،و ذلک الجزء:

إمّا أن یکون موجودا محضا فیصیر معدوما،و ذا لا یمکن،لأنّه لا یصیر معدوما إلاّ بعدم جزء من علّة وجوده أو بقائه،و هلمّ جرّا إلی الواجب،فلا یمکن عدم عمرو،و حینئذ لا یمکن وجود زید،لتوقّفه علی عدم عمرو،و کلامنا فی زید الموجود.

و إمّا أن یکون لزوال العدم مدخل فی زوال ذلک الجزء،و زوال العدم هو الوجود،و نفرضه وجود بکر،فعدم عمرو موقوف علی وجود بکر،و قد فرضنا وجود زید متوقّفا علی عدم عمرو،فیلزم توقّف وجود زید علی وجود بکر علی تقدیر وجود جمیع الموجودات الّتی یفتقر إلیها زید،هذا خلف.

و إذا ثبت القضیّة المذکورة یلزم أنّه کلّما عدم زید لا یکون عدمه إلاّ بعدم شیء من تلک الموجودات،ثمّ هکذا إلی الواجب،فثبت علی تقدیر افتقار وجود کلّ ممکن إلی شیء یجب ذلک الممکن عنده دخول ما لیس بموجود و لا معدوم فی جملة ما یجب عنده وجود الحادث.

فإن قیل:لا یثبت هذا الأمر علی ذلک التقدیر،لأنّه یراد بالمعدوم نقیض الموجود، فالأمر الّذی یسمّونه حالا داخل فی أحد النقیضین.

قلت:هذا التأویل صحیح إلاّ فی قوله:و ذلک الجزء إمّا أن یکون موجودا محضا...فإنّ الانحصار فیما ذکر من الأمرین ممنوع،فثبت توقّف الموجودات الحادثة علی امور لا موجودة و لا معدومة،و لا یمکن استناد تلک الامور إلی الواجب بطریق الإیجاب، لأنّه یلزم حینئذ المحالات المذکورة،من قدم الحادث،و انتفاء الواجب،و لا یلزم من

ص :55

عدم استناد الامور المذکورة استغناؤها عن الواجب،إذ لا شکّ أنّها مفتقرة إلی الواجب بلا واسطة،أو بواسطة الموجودات المستندة إلیه لکن لا علی سبیل الوجوب.و حینئذ إمّا أن یجب بالتزام التسلسل فیها،و هذا باطل،أو تکون إضافة الإضافة عین الاولی،و إمّا أن لا یجب،و الظاهر أنّ الحقّ هذا،فإنّ إیقاع الحرکة غیر واجب،و مع ذلک أوقعها الفاعل ترجیحا لأحد المتساویین،ثمّ الحرکة-أی الحالة المذکورة-تجب علی تقدیر الإیقاع،إذ لو لم تجب فوجودها رجحان بلا مرجّح،و لا یلزم فی الإیقاع الرجحان بلا مرجّح أی الوجود بلا موجد،إذ لا وجود للإیقاع.

و اعلم أنّ إثبات تلک الامور علی تقدیر أنّ کلّ ممکن یحتاج فی وجوده إلی مؤثّر یوجبه،مخلّص عن القول بالموجب بالذات،و موجب للفاعل بالاختیار،و لو لا تلک الامور لا یمکن نفی الموجب بالذات إلاّ بالتزام وجود بعض الموجودات من غیر وجوب،و یلزم من هذا وجود الممکن بلا موجد،و هو محال کما مرّ فی المقدّمة الثانیة.

المقدّمة الرابعة: إنّ الرجحان بلا مرجّح باطل،و کذا الترجیح من غیر مرجّح،لکن ترجیح أحد المتساویین أو المرجوح واقع،لأنّه إمّا أن لا ترجیح أصلا أو یکون الراجح،أو المساوی.

الأوّل باطل،لأنّه لو لا الترجیح لا یوجد ممکن أصلا،و کذا ترجیح الراجح باطل، لأنّ الممکن لا یکون راجحا بالذات بل بالغیر،فترجیح الراجح یؤدّی إلی إثبات الثابت،أو احتیاج کلّ ترجیح إلی ترجیح قبله إلی غیر النهایة،فالترجیح لا یکون إلاّ للمساوی أو المرجوح.

و لأنّ کلّ ممکن معدوم عدمه راجح علی وجوده فی نفس الأمر و بالنسبة إلی علّة العدم،و مساو له بالنسبة إلی ذات الممکن،فإیجاده ترجیح المرجوح أو المساوی.

علی أنّ الإرادة صفة شأنها أن یرجّح الفاعل بها أحد المتساویین أو المرجوح علی الآخر،فعلم أنّ الإرادة لا تعلّل،کما أنّ الإیجاب بالذات لا یعلّل،لأنّ ذات الإرادة تقتضی ما ذکرنا،و إنّما یمتنع رجحان المرجوح أو المساوی ما داما کذلک،فإذا رجّح الفاعل لم یبقیا کذلک.

و اعلم أنّ المتکلّمین أوردوا لتجویز ترجیح المختار أحد المتساویین المثال المشهور،و هو الهارب من السبع إذا رأی طریقین متساویین،فقال الحکماء:القضیّة البدیهیّة الّتی لولاها لانسدّ باب العلم بالصانع-و هی:إنّ الترجیح بلا مرجّح[باطل]-لا یبطل بإیراد مثال لا یدلّ علی عدم المرجّح،بل غایته عدم العلم بالمرجّح.

ص :56

فأقول:القضیّة الّتی تستعمل فی إثبات العلم بالصانع هی أنّ رجحان أحد طرفی الممکن بلا مرجّح محال بمعنی أنّ وجوده بلا موجد محال،مع أنّه یمکن إثبات هذا المطلوب مع الغنیة عن هذه القضیّة بأن نقول:الموجود إمّا لا یحتاج فی وجوده إلی غیره أو یحتاج،و لا بدّ من الأوّل،قطعا للتسلسل،ثمّ علی تقدیر تسلیم تلک القضیّة و بداهتها الفاعل هو المرجّح،فلا یلزم وجود الممکن بلا موجد،و أیضا إنّما أوردوا المثال سندا للمنع،فعلیکم البرهان علی الرجحان فی المثال المذکور.

علی أنّا نقول:إن وجب المرجّح فی المثال المذکور فإمّا أن یجب بحسب نفس الأمر،و هذا باطل،لأنّ الاعتقاد الّذی لا یطابق لما فی نفس الأمر کما فی الأفعال الاختیاریّة،و إمّا أن یجب بحسب اعتقاد الفاعل،و ذا باطل أیضا،إذ یفعل أفعالا مع عدم اعتقاد الرجحان کما فی الهارب،بل مع اعتقاد المرجوحیّة،و من أنکر هذا فقد أنکر الوجدانیّات،فبطل قولهم:إنّ غایته عدم العلم بالرجحان،فإنّ عدم علم الفاعل بالرجحان کاف فی هذا الفرض.

فعلم أنّ المراد بقولنا:«إنّ الرجحان بلا مرجّح باطل»هو أنّ وجود الممکن بلا موجد محال،سواء کان الموجد موجبا أو لا،فالرجحان هو الوجود فقط لا أنّه یصیر راجحا قبل الوجود.

إذا عرفت هذه المقدّمات الأربعة فقوله:«یجب وجود الفعل»:

إن ارید بالفعل الحالة الّتی تکون للمتحرّک فی أی جزء من أجزاء المسافة،فعلی تقدیر القول بوجود بعض الأشیاء بلا وجوب نمنع وجوب تلک الحالة،فلا یلزم الجبر،علی أنّا قد أبطلنا هذا التقدیر،لکن إثبات المطلوب علی هذا التقدیر أیضا أقرب من الاحتیاط.

و علی تقدیر امتناع وجود الأشیاء بلا وجوب الجبر منتف أیضا،إمّا بالقول بأنّ اختیار الاختیار عین الأوّل،فلا یلزم التسلسل علی تقدیر کون المرجّح من العبد،و إمّا بأنّه یلزم حینئذ توقّف الموجود علی ما لیس بموجود و لا معدوم،فالحال المذکورة تتوقّف علی أمر لا موجود و لا معدوم کالإیقاع مثلا،ثمّ هو إمّا أن یجب بطریق التسلسل،أو بأنّ إیقاع الإیقاع عین الأوّل،و إمّا أن لا یجب لکنّ الفاعل یرجّح أحد المتساویین.

و إن أراد بالفعل الإیقاع فتعیّن ما قلنا فی الإیقاع.

هذه عبارة«التوضیح»بعینها،نقلتها بطولها مع أنّ بعضها خارج عن المقصود،لئلاّ اظنّ

ص :57

فی النقل خائنا،أو أوهم فی الاخبار مائنا،و إفادة لفوائد اخر و إن زادت عن أصل المرام.

أقول:أمّا المقدّمة الاولی: فقد قدح فیها صاحب«التلویح»بوجهین:

الأوّل:إنّ التسلسل فی الإیقاعات إنّما یلزم لو لم تنته إلی إیقاع قدیم لا یحتاج إلی إیقاع آخر،و هو ممنوع.

و الثانی:إنّه إنّما یلزم ما ذکره من أنّه إذا أوقع الفاعل شیئا واحدا فقد أوجد امورا غیر متناهیة،أن لو کان موقع الإیقاع هو ذلک الفاعل دون غیره،و هو أیضا ممنوع،لجواز أن یوقع إیقاعه فاعل آخر.

و أنت خبیر باندفاع الوجهین:

أمّا الأوّل:فلأنّ المراد بالإیقاع القدیم الّذی فرضه منتهی سلسلة الإیقاعات لا یخلو إمّا أن یکون الإیقاع القدیم بالذات أی الواجب لذاته،أو الإیقاع القدیم بالزمان کما هو المتبادر إلی الذهن عند إطلاق المتکلّمین.

فإن کان الأوّل ففساده ظاهر،إذ لا واجب بالذات إلاّ اللّه،فکیف یکون الإیقاع واجبا بالذات؟و لا یمکن أن یقال:الإیقاع صفة للّه تعالی حقیقیّة،و الصفات علی مذهب أهل السنّة لیست عین الواجب و لا غیره،و تعدّد الواجب إنّما یستحیل إذا کان المتعدّدان متغایرین،و أمّا إذا کان أحدهما بحیث لا یکون غیرا للآخر فلا-علی ما قرّره فی«شرح العقائد»و«شرح المقاصد» (1)-لظهور أنّ الإیقاع لیس صفة حقیقیّة للشیء،لا سیّما علی مذهب الأشعری الّذی لا یقول بالتکوین.

و إن کان المراد هو الثانی لم یجد نفعا،لأنّ القدیم بالزمان لا یکون مستغنیا عن الموقع إلاّ إذا کان واجبا بالذات.

ثمّ إنّک إذا تأمّلت وجدت وجها آخر لفساد ما ذکره،و هو أنّ هذه الإیقاعات الغیر المتناهیة یجب أن یکون وجودها فی زمان واحد،فإنّ الإیقاع لا یوجد إلاّ مع الموقع،و الموقع هو الإیقاع،فهو أیضا لا یوجد إلاّ مع موقعه و هکذا،و إذا کان کذلک فلو کانت

ص :58


1- (1)) راجع:شرح المقاصد 4:39.

النهایة إلی إیقاع قدیم لزم أن یکون هذا الإیقاع الحادث المفروض أیضا قدیما،و هذا ظاهر لدی کلّ فطن لم تغیّر فطنته الفتن،و لم یولّ دبره عن سدید السنن.

و أمّا الثانی:فلأنّه لو کان موقع الإیقاع فاعلا آخر لزم أن لا یکون الإیقاع اختیاریّا،و هو خلاف الفرض،فیکون اتّصاف الفاعل بالإیقاع باختیاره،و ذلک لا یکون إلاّ بأن یوقعه بالاختیار،فیلزم ما ذکره المستدلّ.

و الحقّ أنّه لا یرد علی هذه المقدّمة إلاّ أنّ التمثیل بالحرکة لیس علی ما ینبغی،فإنّه لیس فعلا،و هذه مناقشة فی المثال لا اعتداد بها.

و أمّا المقدّمة الثانیة: فاعترض علیها صاحب«التلویح»:

أمّا أوّلا:فبأنّ قوله:«إن وجد بإیجاد شیء آخر إیّاه یکون الإیجاد من جملة ما یتوقّف علیه»إنّما یتمّ أن لو کان الإیجاد ممّا یتوقّف علیه وجود الممکن،و الحقّ أنّه اعتبار عقلیّ یحصل فی الذهن من اعتبار إضافة العلّة إلی المعلول،فهو فی الذهن متأخّر عنهما،و فی الخارج غیر متحقّق أصلا،فکان الوجه أن یقال ما هو المشهور من أنّه إن أمکن عدم الممکن عند تحقّق جمیع ما یتوقّف علیه وجوده کان وجوده تارة و عدمه اخری تخصیصا بلا مخصّص،و ترجیحا بلا مرجّح،لأنّ نسبته إلی جمیع الأوقات علی السویّة، و هو ضروری البطلان.

و أنت خبیر بأنّ هذا الاعتراض لیس إلاّ اعتراضا للملام،و انتصابا لأنواع من الکلام.

أمّا أوّلا: فلأنّ الإیجاد لیس إلاّ نسبة بین ذاتی الموجد و الموجد من حیث ذاتیهما،و التأخّر عن الذات لا ینافی التقدّم علی الوجود علی نظیر تأخّر العوارض المشخّصة عن ذات المشخّص،و تقدّمها علی وجودها،علی ما قرّرناه فی رسالة الشرطیّة.

و أمّا ثانیا: فلأنّه لا یلزم أن یکون ما یتوقّف علیه موجودا فی الخارج،بل یکفی کونه فی الخارج،أی یکون الخارج ظرفا لنفسه،و الإیجاد کذلک،فإنّه و إن لم یکن موجودا متحقّقا فی الخارج إلاّ أنّه مظروف للخارج البتّة،کما أنّ قیام زید و إن لم یکن موجودا فی الخارج لم یدخل شیء من السلوب و الإضافات فی جملة ما یتوقّف علیه الشیء،فلا یدخل فیها عدم المانع،و هو ضروری البطلان.

ص :59

و أمّا ثالثا:فلأنّه لا یوجد شیء شیئا إلاّ و یتحقّق قبل ذلک بینهما خصوصیّة تخصّص الموجد بالموجدیّة،و إلاّ فنسبة الموجد إلی الجمیع علی السواء،و کذا نسبة الموجد،فلعلّ مراده بالإیجاد هو هذه الحالة و الخصوصیّة،فلا یکون لما أورده وجه.

و أمّا الدلیل المشهور الّذی ذکره:فهو إنّما یتمّ علی المذهب الحقّ،لا علی مذهب الأشعری و من یحذو حذوه من القائلین بجواز الترجیح من غیر مرجّح،و ذلک ظاهر.

و أمّا ثانیا:فبأنّه کیفی أن یحصل عند حصول جمیع ما یتوقّف علیه أولویّة وجود الحادث،و لا یلزم أن یصیر واجبا،لأنّه یکفی فی الترجیح.

و أجاب عنه نفسه بأنّه لا یخلو إمّا أن یمکن العدم مع تلک الأولویّة أو لا،فإن أمکن فوقوعه إن کان لا بسبب لزم رجحان المرجوح،و إن کان بسبب کان من جملة ما یتوقّف علیه الوجود عدم ذلک السبب،فلا یکون المفروض جملة ما یتوقّف علیه الوجود.

و أمّا ثالثا:فإنّ توجیه اعتراضه علی الفلاسفة فی قولهم:«إنّ الممکن محفوف بوجوبین، سابق و لاحق»لیس إلاّ أنّه لا یخلو إمّا أن یکون المراد بالوجوب السابق،السابق بالزمان أو بالذات.

فإن کان الأوّل یلزم تحقّق الوجوب قبل وجود الممکن،و هو محال،فإنّه نسبة بین الممکن و الوجود.

و إن کان الثانی فلا یخلو إمّا أن یکون المراد هو التقدّم بالذات فی العقل،أو فی الخارج و نفس الأمر.

فإن کان المراد هو الأوّل،لزم أن یکون تعقّل الممکن موقوفا علی تعقّل وجوبه،و لیس کذلک،بل الأمر بالعکس.

و إن کان المراد هو الثانی،فلا یخلو إمّا أن یکون المراد بالوجوب الوجوب عند تحقّق العلّة الناقصة،أو عند تمام العلّة التامّة.

فعلی الأوّل لا وجوب أصلا،فضلا عن أن یکون ممّا یتوقّف علیه الممکن.

و علی الثانی یلزم أن یتوقّف علی نفسه،فإنّه یکون حینئذ من جملة ما یتوقّف علیه، فیکون داخلا فی العلّة التامّة،مع أنّه قد قرّر أنّه معلول للعلّة التامّة،فإذا وجدت العلّة التامّة بجمیع أجزائها کان المعلول واجب الوجود،و هو غیر تام،فإنّه یجوز أن یکون مرادهم بالسبق الاحتیاج فی نفس الأمر بمعنی أنّ العقل یحکم عند ملاحظة هذه الأمور بأنّ الممکن ما لم یجب لم یوجد-لما مرّ-فالوجوب أیضا ممّا یحتاج إلیه وجود

ص :60

الممکن،لکنّهم حین قالوا:«یجب وجود الممکن عند تحقّق العلّة التامّة»أرادوا بها جمیع ما یتوقّف علیه الممکن سوی الوجوب،بناء علی أنّه اعتبار عقلیّ هو تأکّد الوجود حتّی کأنّه هو،فلم یجعلوه من أجزاء العلّة التامّة،و لو سلّم فنقول:إنّ المراد بالوجوب، الوجوب عند تحقّق العلّة الناقصة،أی جمیع ما یحتاج إلیه الممکن غیر الوجوب.

قوله:لا وجوب لدی وجود العلّة الناقصة.

قلنا:لا یصحّ سلبا کلیّا،فإنّ من العلل الناقصة ما یحصل عنده الوجوب،و هو الجزء الأخیر من العلّة التامّة.

أقول:و أیضا یجوز أن یکون المراد بالسبق،السبق بالطبع،فإنّ الوجوب علّة معدّة، فیکون مقدّما بالطبع علی الممکن.

و أمّا رابعا:فلأنّ حاصل قوله:ثمّ العقل قد یعتبر أحد المضافین...أنّ الوجوب و الوجود متضایفان،و هما معلولان لعلّة واحدة،فلها ثلاثة اعتبارات:تقدّم الوجوب علی الوجود،و بالعکس،و المقارنة.

أمّا تقدّم أحدهما علی الآخر،فبالنظر إلی أنّ من المحال أن یوجد أحد المتضایفین بدون الآخر،مثلا اخوّة زید لعمرو یستحیل أن تتحقّق إلاّ إذا تحقّق اخوّة عمرو له.و کذا بالعکس.و هذا الّذی یقال له الدور المعیّ،و هو جائز.

و أمّا المقارنة،فبالنظر إلی أنّهما معلولان لعلّة واحدة،و إذا کان کذلک فلا یمکن الاقتصار علی أحد الاعتبارات و الإعراض عن الباقیین.

و فیه نظر من وجوه:

الأوّل: إنّا لا نسلّم أنّ الوجوب و الوجود معلولا علّة واحدة،فإنّ من جملة ما یتوقّف علیه الوجود ما لا یتوقّف علیه الوجوب،و هو نفس الوجوب.

الثانی: إنّه لو کان للوجود أیضا تقدّم علی الوجوب من وجه لکان جائزا أن یقال:

وجد فوجب،کما یجوز أن یقال:وجب فوجد،و الثانی باطل ضرورة.

الثالث: إنّ توقّف کلّ منهما علی الآخر علی سبیل المعیّة لا یقتضی سبق کلّ منهما علی الآخر کما ذکره،ألا تری إلی وجود النهار و إضاءة العالم؟فإنّهما متوقّف کلّ منهما علی الآخر توقّفا معیّا،و لا سبق لشیء منهما علی الآخر.

الرابع: إنّا لا نسلّم أنّ الوجوب و الوجود متضایفان،و إن کانا معلولی علّة واحدة،علی ما توهّمه.

ص :61

أقول:و أیضا احتیاج کلّ من المتضایفین إلی الآخر ممنوع،لا سیّما إذا ادّعی أنّه فی العقل، کما صرّح به،فإنّه حینئذ یلزم أن یؤخذ کلّ فی تعریف کلّ،فیلزم الدور المحال.

و منشأ التوهّم هو التکافؤ فی الخارج،و کون تعقّل کلّ بالقیاس إلی الآخر،و لا شکّ لذی أدنی مسکة أنّه لا یوجب شیء منهما شیئا من التوقّفین،لا توقّف أحدهما علی الآخر فی الخارج،و لا فی العقل،غایة الأمر أنّه لا ینفکّ شیء منهما عن الآخر،و لا تعقّل کلّ عن تعقّل الآخر،و عدم الانفکاک لا یستلزم التوقّف و العلّیّة،و قد صرّح الشیخ الرئیس فی «الشفاء»بأنّه لو کان تعقّل کلّ موقوفا علی تعقّل الآخر لوجب أن یؤخذ کلّ فی تعریف الآخر،فیلزم الدور المحال.

نعم،قد یکون أحدهما موقوفا علی الآخر فی الإضافة المشهوریّة،و أمّا الإضافة الحقیقیّة ففیه تردّد،الأشبه لا.

و أمّا المقدّمة الثالثة: فمصابة بأقداح من القدح.

أمّا أوّلا: فلأنّ ما ذکره کلّه مبنیّ علی الغفلة عن العلّة المعدّة،و أنّه یجوز أن تکون هناک حرکة قدیمة کلّ جزء منها معدّ للاحقه،و تکون هی المعدّة للحوادث،کما تقول بذلک الفلاسفة،و لا یحتاج انعدام جزء الحرکة إلی انعدام علّته،فإنّ ذات الحرکة تقتضی التجدّد و الانقضاء،فما هو علّة الحرکة علّة لجمیع أجزاءها من حیث هی متجدّدة منقضیة،لامتناع ثباتها و استقرارها.

و أمّا ما قاله صاحب«التلویح»فی دفع هذا-من أنّا ننقل الکلام إلی الأین أو الوضع الّذی ینعدم بالحرکة فإنّه لا یکون إلاّ بعدم علّته-فهو فی غایة السقوط،لأنّ من یقول:إنّ الحرکة السابقة معدّ للاحق،یقول بأنّ الأین السابق أو الوضع السابق معدّة للاحقه،و لا علّیّة فی ذلک،و کما أنّ علّة الحرکة علّة لها بجمیع أجزاءها متجدّدة،کذلک علّة الأین أو الوضع علّة له بجمیع أفراده متجدّدة منقضیة،فلا یکون عدم فرد منها مستندا إلی عدم علّته لیلزم ما ألزمه.

ص :62

إذا تمهّد هذه المقدّمة الّتی حاد عنها (1)صاحب«التوضیح»فنقول:أیّ شیء أردت بجملة «ما یجب عنده وجود الممکن»؟إن أدخلت فی الجملة المعدّات أیضا اخترنا حدوثها،بمعنی حدوث جزء من أجزائها و هو المعدّ،و وجود جمیع أجزاءها.

قولک:هی مستندة إلی الواجب،فیلزم إمّا قدم الحادث،أو انتفاء الواجب.

قلنا:أیّ شیء ترید بالاستناد إلی الواجب؟إن أردت به الاستناد إلی إیجاده فممنوع، و لکن یبقی الاستناد الاستعدادی-کما مرّ-فلا یلزم قدم الحادث،و لا انتفاء الواجب،و إن أردت به الاستناد من کلّ وجه فهو ممنوع.

و إذا بطلت هذه المقدّمة بطل قوله:لو توقّف علی عدم عمرو مثلا توقّف علی عدمه الّذی بعد الوجود،لأنّ العدم الّذی قبل الوجود قدیم،فیلزم قدم زید الحادث،فإنّه إنّما یلزم قدم زید علی هذا التقدیر أن لو کانت جمیع الموجودات الموقوف علیها قدیمة،و قد عرفت خلاف ذلک.

قال بعض المعاصرین بعد نقل ما ذکرنا من کون الزمان معدّا و شرطا لحدوث الحوادث،و نفس الزمان لا یفتقر فی تقضّیه و تجدّده إلی عدم جزء من علّته التامّة:

لا یقال:هذا الزمان أو تقضّیه الشریک للعلّة إن کان موجودا فی نفس الأمر من حیث إنّه شریک للعلّة إمّا فی الخارج أو فی الذهن فیلزم انحصار ما لا یتناهی فی نفس الأمر بین حاصرین،لأنّ بین کلّ حدّین من الزمان حدودا غیر متناهیة،و یوجد فی کلّ حدّ تقضّی ما قبله،و القول بتحدّد بعض الحدود دون بعض تحکّم،و إن کان معدوما فی نفس الأمر کان شرکته للعلّة ممتنعا.

لأنّا نجیب عنه:أمّا أوّلا:فبأن یقال علی تقدیر حدوث الزمان:لا شکّ أن بین مبدأ الزمان و الحدّ الّذی نحن فیه-و هو الآن الحاضر-حوادث متناهی،و إلاّ لزم انحصار ما لا یتناهی بین حاصرین،و لعلّ للزمان الّذی بینهما و للحرکة الحافظة له مفاصل بالفعل بعدد المتفرّقات من هذه الحوادث فی حدوث أو انتفاء،و لم یثبت دلیل للفلاسفة علی أنّ بین کلّ حرکتین زمان سکون،و لا سیّما فیما لم تکن إحداهما منعطفة عن

ص :63


1- (1)) أی:مال عنها.

الاخری،فلا نسلّم أنّ القول بوجود بعض الحدود دون بعض تحکّم،نظیر ما ذهب إلیه ذیمقراطیس فی الأجسام فی أنفسهما،و ما ذهب إلیه ابن سینا فیها باعتبار المماسة و المحاذات الحاصلین بین الأجسام بالفعل،لا الواقعتین بین صرافة القوّة و محوضة الفعلیّة،کما قرّر فی موضعه،و کذا الکلام علی تقدیر قدم الزمان و الحرکة الحافظة له نوعا،إذ بین کلّ حدّین من الزمان الغیر المتناهی حوادث متناهیة.نعم،لا یتمّ ذلک علی ما ذهب إلیه الفلاسفة من عدم المفاصل فی الزمان أصلا،و قدمه مع الحافظ له شخصا.

أقول:فیه وجوه من الجرح.

أمّا أوّلا: فلأنّ قوله فی الجواب:«لا شکّ أن بین مبدأ الزمان و الحدّ الّذی نحن فیه و هو الآن الحاضر حوادث متناهیة»دعوی غیر مسموع.

قوله:«و إلاّ لزم انحصار ما لا یتناهی بین حاصرین»دلیل علی سهوه و زلّته،فإنّ انحصار ما لا یتناهی بین حاصرین إنّما یلزم أن لو کان طرف الزمان و الآن الحاضر حدّین لتلک الحوادث و إلاّ فلم لا یجوز أن یحدث فی حدّ واحد من الزمان حوادث غیر متناهی،و ذلک لا یستلزم انحصارها بین حدّین،و هو ظاهر لکلّ من به أدنی مسکة.

و أمّا ثانیا: فلأنّ المطلوب إنّما یتمّ إذا کان کلّ حدّ من حدود الزمان و الحرکة معدّا لما بعده،و لا شکّ أنّه ینبغی أن یکون المعدّ و المعدّ متّصلین أحدهما بالآخر بلا فاصلة،و لا بدّ من قدم الزمان أیضا لیتمّ المقصود علی ما قرّرنا،فلا یفید ما ذکره،بل یلزم حدود غیر متناهیة متعاقبة،و یکون القول بوجود بعض الحدود دون بعض تحکّما محضا بلا ریبة.

و أمّا ثالثا: فلأنّ ما نسب إلی الفلاسفة من القول بعدم المفاصل فی الزمان أصلا فریة بلا مریة،فإنّهم یقرّون بحصول المفاصل بالغیر،کطلوع الشمس و غروبها،و إنّما یمنعون عن عدمها فی الزمان لذاته،صرّح بذلک الشیخ فی«الشفاء»حتّی مثّله و شبّهه بحصول المفاصل فی الجسم بالمحاذاة و المماسة أیضا.

و تحقیق هذا المقام لا یسعه هذا المقام،و لنرجو من اللّه تعالی أن یوفّقنا لتحقیق أمر الزمان کما ینبغی.

ص :64

و أمّا الجواب عن الشبهة فبأنّا نختار أوّلا:أنّ هذا الزمان الّذی فرضناه معدّا معدوم.

قوله:کان شرکته للعلّة ممتنعا.

قلنا:لا نسلّم ذلک مطلقا،فإنّ الشرط و المعدّ کثیرا ما یکون معدوما.

و ثانیا:أنّه موجود،و لا یلزم ما ألزم،و ذلک لأنّ للزمان وجودین:

وجود مجمل یشمل مجموع الکمّ المتّصل من أوّله إلی آخره،إن کان له أوّل و آخر،و حینئذ یکون متّصلا محضا لا جزء له بالفعل.

و الثانی:وجود تفصیلیّ متجزّ حسب فرض العقل أو الطرفیّة،و هذا الوجود لا یمکن أن یکون لجمیع أجزائه الغیر المتناهیة لبعض منها متناهیة.

و نظیره الجسم البسیط المتّصل،فإنّ له أیضا وجودین:

الأوّل:هو الوجود الاتّصالی الّذی لا یمکن أن یتطرّق إلیه تقدّم و تأخّر و قرب و بعد لبعضه،إذ لیس له أجزاء بالفعل،و کلّ ما ذکر فرع التجزّی الخارجیّ.

و الثانی:هو الوجود التفصیلی الّذی تحصل به أجزاء خارجیّة بالفعل بحسب الفرض،أو المماسّة،أو المحاذاة،و بهذا الاعتبار لا تحصل له أجزاء غیر متناهیة ضرورة،بل إنّما تحصل الأجزاء المتناهیة،و علی هذا لا یلزم انحصار ما لا یتناهی بین حاصرین،بل إنّما یلزم انحصار ما یتناهی.

و أعجب من ذلک ما تلجلج به متّصلا بما نقلناه من قوله:

فإن قلت:یرد علیکم دون الفلاسفة أیضا شیء أنّ الواجب مع معلولاته المتقدّمة علی الحرکة الحافظة للزمان إن کان علّة تامّة للحرکة الاولی من هذه الحرکات،فلا یجوز انتفاؤه مع بقائه،و إلاّ احتاج إلی شرط آخر و هکذا،فیلزم التسلسل.

قلت:نختار الشقّ الثانی،و لا یلزم تسلسل،لأنّ شرطها عدم وصولها إلی حدّ هو مبدأ الحرکة الثانیة،و لمّا کان وصولها إلی هذا الحدّ ممتنعا بشرط وجودها،و قبل وجودها لم یحتج تحقّق ذلک الشرط إلی علّة حین حدوثها،انتهی.

و إنّی انشدک باللّه أیّها الأخ المنصف!هل فهمت من کلام هذا الحائد عن النهج القویم ما یهدیک إلی الجواب السلیم؟أ لم یعرف أنّ عدم الوصول أمر عدمی أزلی،فإن کان هو الشرط لزم الاعتراض بلا فتور،و اللّه أعلم بسرائر الأمور.

ص :65

ثمّ قال:

و أمّا ثانیا:فبأن یقال:لا نسلّم أنّ المعدوم فی نفس الأمر ممتنع أن یکون شریکا للعلّة، إنما المحال أن یکون الشریک معدوما لا یکون معلوما أصلا،و هذه الحدود الغیر المتناهیة معلوم کلّ واحد منها للواجب تعالی،و لا یلزم تعدّد فی ذاته تعالی،کما فی علمه بکلّ واحد من الحوادث الغیر المتناهیة فی جانب المنتهی و الأبد قبل وجودها، انتهی.

و ساشربه قدحین من القدح:

الأوّل: إنّه اختار الشقّ الثانی من شقّی تردید السائل،و هو کونه معدوما فی الخارج و الذهن کلیهما،فإنّ الشقّ الأوّل کان وجوده فی الذهن أو الخارج-علی ما ذکره نفسه-و إن کان خطأ،إذ لا مدخل للوجود الذهنی فی لزم ما ألزمه،و إذا کان المعدوم،المعدوم فی الخارج و الذهن کلیهما فکیف یصحّ قوله:إنّما المحال...أم هل هو إلاّ تناقض؟

الثانی: إنّ العلم و عدمه لا مدخل له فی الصلوح للشرکة فی العلّیّة و عدمه-کما لا یخفی علی کلّ ذی لبّ-بل إنّما الوجه ما ذکرنا آنفا،فلیتذکّر.

و أمّا ثانیا: فلأنّ قوله:و«زوال العدم هو الوجود»ممنوع،بل هما متلازمان،و لا شکّ أنّه لا یلزم من توقّف الشیء علی أحد المتلازمین توقّفه علی الآخر،فلا یلزم من توقّف وجود زید علی عدم عمرو توقّفه علی وجود بکر لیلزم الخلف.

و أمّا ثالثا: فلأنّ قضیّة«کلّما وجد جمیع الموجودات الّتی یفتقر إلیها زید یوجد زید»لا ینافی توقّف وجود زید علی عدم عمرو مثلا،إذ یجوز أن تکون تلک الموجودات الّتی یتوقّف علیها وجود زید مستلزمة لعدم عمرو مثلا،فتصدق القضیّتان حینئذ بلا تدافع.

و أمّا رابعا: فلأنّ قوله:«و لو لا تلک الامور لا یمکن نفی الموجب بالذات إلاّ بالتزام وجود بعض الموجودات من غیر وجوب»ممنوع،إنّما یلزم الإیجاب أن لو لم تدخل فی جملة الموقوف علیه الامور الاعتباریّة الّتی لا وجود لها أصلا،فإنّه حینئذ لا یجب أن تنتهی سلسلة العلل إلی ذات الواجب لیلزم الإیجاب،لجواز التسلسل فی تلک الامور الاعتباریّة.

و أمّا المقدّمة الرابعة: فلها أیضا أسهم من أسهم النظر:

ص :66

أمّا أوّلا: فلأنّ قوله:«فترجیح الواجب یؤدّی إلی إثبات الثابت أو احتیاج کلّ ترجیح إلی ترجیح قبله إلی غیر النهایة»مجرّد دعوی لا دلیل علیها،فإنّ اللازم إنّما هو احتیاج کلّ ترجیح إلی رجحان قبله،لا ترجیح قبله،و لعلّ الرجحان لا یفتقر عندنا معشر الحکماء إلی رجحان قبله،بل یجوز رجحان المساوی أو المرجوح لعروض عارض،فلا یتمّ مقصوده.

و أمّا ثانیا: فلأنّه لم یفهم قول الحکماء،فإنّهم إنّما ذهبوا إلی أنّه لا یجوز ترجیح شیء إلاّ بمرجّح،و أقلّه الإرادة،لا أنّه لا یجوز إلاّ ترجیح الراجح،و قد اعترف هؤلاء بأنّ الفاعل المختار ترجّح إرادته أحد المتساویین علی الآخر،أو المرجوح علی الراجح،فلا نزاع؛و هذا النظر قد أشار إلیه صاحب«التلویح».

و أمّا ثالثا: فلأنّه فهم من باب العلم بالصانع باب العلم بوجود الصانع،و لیس؛بل المراد باب العلم بصفات الصانع الّتی من جملتها الإرادة،و لا شکّ أنّ إثبات الإرادة له تعالی لا یمکن إلاّ بذلک.

و أمّا رابعا: فلما ذکره صاحب«التلویح»من أنّ:

قوله:الموجود إمّا لا یحتاج فی وجوده إلی غیره...یؤول حاصله إلی أنّه لا بدّ من موجود لا یحتاج فی وجوده إلی الغیر و هو الواجب قطعا،للتسلسل،إذ لو احتاج کلّ موجود إلی غیره لزم التسلسل إن ذهب لا إلی نهایة،أو الدور إن عاد إلی الأوّل.

و یرد علیه أنّ هذا الدلیل أیضا متوقّف علی امتناع الرجحان بلا مرجّح،فإنّه لو جاز لم یجب أن یکون ذلک الموجود الّذی لا یحتاج فی وجوده إلی الغیر واجبا،بل یجوز أن یکون ممکنا یترجّح بلا مرجّح،و ذلک فی غایة الظهور.

و أمّا خامسا: فلأن قوله:«و أیضا إنّما أوردوا المثال سندا للمنع،فعلیکم البرهان علی الرجحان فی المثال المذکور»سهو ظاهرا،فإنّ الحکماء یدّعون بداهة دعواهم،و منع البدیهیّ لا یضرّه،و إن أسند یکفی إبطال سنده،و هم قد فعلوا کذلک.

و أمّا سادسا: فلأنّ مراد القوم بأنّ المرجّح فی مثل الهارب موجود،غایته أنّه لیس بمعلوم أنّ الهارب أراد الطریق الّتی سلکها البتّة و علمها،و إن لم یعلم بإرادته و علمه المرجّحین،و لا شکّ أنّه لا یکفی فی عدم المرجّح عدم العمل بالمرجّح بهذا المعنی،فسقط قوله:«فبطل قولهم:إنّ غایته عدم العلم».

ص :67

الدلیل الثانی: إنّ اللّه تعالی عالم فی الأزل بما یفعله العبد،و کلّ ما علم اللّه تعالی وقوعه لا یجوز عدمه فی الوقت الّذی علم وجوده،و إلاّ لزم جهله-تعالی عن ذلک علوّا کبیرا-فیجب وقوعه،فلا یکون باختیار من العبد،و هو المطلوب.

و هو مردود بوجهین:

الأوّل: النقض بأفعال اللّه-تعالی شأنه-فإنّه تعالی قد علم ما سیفعله نفسه أیضا فیلزم أن لا یکون تعالی مختارا فی أفعال نفسه أیضا،تعالی عن ذلک.

لا یقال:إنّ إیجاب الفاعل فعل نفسه باختیاره و علمه لا یسمّی جبرا،بل هو محقّق للاختیار،و إنّما الجبر أن یوجب أحد فعل غیره،کما یوجب اللّه تعالی بعلمه فعل العبد.

لأنّا نقول:إنّ اللّه تعالی قد علم أنّ العبد یختار هذا الفعل،فالمعلوم هو اختیار الفعل و وقوع الفعل بالاختیار،لا نفس الفعل حسب،فما یکون واجبا بواسطة علمه تعالی هو اختیار العبد ذلک الفعل،و لا یجب من وجوب الاختیار بعلمه تعالی وجوب الفعل به کما مرّ.

الثانی: إنّ العلم حکایة للمعلوم و تابع له،أی إنّ العبد لمّا کان بحیث یختار هذا الفعل فیما لا یزال علم اللّه تعالی وقوع ذلک الفعل،و صدوره عن العبد فیما لم یزل،و إذا کان العلم تابعا للمعلوم فلا وجه لأن یکون العلم موجبا للفعل،بل یکون بالعکس،و لا ینافی التبعیّة تقدّم التابع علی المتبوع،و کون التابع-أی العلم-أزلیّا،و المعلوم حادثا،فإنّ التبعیّة لیس فی الوجود،إنّما هو فی الماهیّة،کمطابقة الکلّی لأفراده.

الدلیل الثالث: إنّه لو کانت قدرة العبد مؤثّرة لزم أن یکون شریکا للّه.

و أنت خبیر بأنّ الشرک إنّما یلزم أن لو کانت قدرة العبد کاملة فی التأثیر کقدرة اللّه- عزّ و جلّ-بحیث لا یقدر غیره أن یجبره،و هو ظاهر الفساد،إذ لا شکّ فی أنّ اللّه تعالی قادر علی جبر العبد علی خلاف مراده،و ما مثل العبید إلی اللّه تعالی إلاّ کمثل عبد قد أجازه مولاه،و جبره فی أفعاله و عقوده و إیقاعاته،فإنّه لا یمکن أن یقال:لا یبقی بین السیّد و العبد حینئذ فرق فی القدرة؛فإنّ قدرة العبد متزلزلة،یجوز لمولاه الجبر،و نفی القدرة و الاختیار عنه.

ص :68

الدلیل الرابع: إنّه لو کان الکفر و المعاصی بإرادة العبد و کان مراد اللّه تعالی هو الإیمان و الطاعات لزم أن یکون العبد غالبا علی اللّه-تعالی عن ذلک-فإنّه یقع مراد العبد،و لا یقع مراده تعالی؛و هذا هو الغلبة.

و أنت خبیر بأنّ دفعه أهون من نقض نسج العنکبوت،فإنّ الغلبة إنّما یلزم لو کان إرادة اللّه تعالی الإیمان-و الطاعات إرادة حتمیّة،و لیس کذلک،بل إنّما یرید اللّه تعالی أن یؤمن و یطیع باختیاره،و لو أراد جبره علیهما لجبره،و ما مثل ذلک إلاّ کمثل سیّد أمر عبده بالذهاب فلم یذهب،فإنّه لا یعدّ ذلک غلبة للعبد علی المولی،اللّهم إلاّ عند هؤلاء الکوادن، معاشر أهل العناد،علیهم لعائن اللّه أبد الآباد.

و أمّا ما لحسه بعض دیدان فضلائهم من أنّ التفویض إنّما یکون إذا فوّض الاختیار أیضا إلی اختیار العبد،و لیس کذلک و إلاّ لزم التسلسل المذکور.

فهو أبرد من عقولهم،فإنّه لا معنی للتفویض إلاّ إعطاء الاختیار،لا أن یجعل الاختیار أیضا بالاختیار،و أیضا التسلسل المذکور ممنوع البطلان،کما قد قرّر آنفا.

الدلیل الخامس: إنّه قد ثبت أنّه ما من ممکن إلاّ و هو مقدور للّه تعالی،و أفعال العباد من الممکنات،فتکون بقدرة اللّه تعالی لا بقدرة العبد،و هو المطلوب.

أقول:ما هذا إلاّ تسربل بوساوس إبلیس،و تقلنس بقلانس التضلیل و التلبیس،فإنّ کون الممکنات مقدورة للّه تعالی لا معنی له إلاّ کونها جائزة الوقوع نظرا إلی قدرته تعالی، أی ما شاء اللّه منها أن یقع فهو یقع،لا أنّه تتعلّق القدرة بها جمع بالفعل،فإنّه ضروریّ البطلان،و إلاّ لزم وجود ما لا یتناهی فی الأزل.

و حینئذ فنقول:أفعال العباد مقدورة للّه تعالی بمعنی أنّه لو شاء تعالی أن یوقعها لوقعت بقدرته تعالی،و هذا لا ینافی أن یفوّضها إلی غیره،و بالجملة،فهذا الدلیل فی غایة البرودة.

الدلیل السادس: إنّ العبد لو کان فاعلا بقدرته لزم أن یکون عالما بتفاصیل أفعاله،فإنّه لا یفعل فاعل مختار إلاّ ما یعلمه،فإنّ الاختیار لا یکون إلاّ للمعلوم،و ذلک بدیهی،و علم العبد بالتفاصیل باطل،فإنّا نکتب و لا نعلم تفاصیل الحروف و السطور،و المسافات بینها، و تفاصیل الأنامل و القلم و المداد.

ص :69

أقول:إنّ العلم بالفعل إنّما یجب من الجهة الّتی اختیر الفعل منها،مثلا إذا اختیر کتابة القرآن فإنّما یجب العلم بأنّ ما یکتبه هو القرآن،و أمّا التفاصیل فلا یجب العلم بها إلاّ إذا تعلّق الاختیار بالفعل مقرونا بتلک التفاصیل،و هو فی غایة الظهور.

الدلیل السابع: إنّه لو قدر العبد علی إبداء شیء لکان قادرا علی إعادته،فإنّ الإمکان ذاتی للشیء لا ینفکّ عنه،لوحظ مبتدأ أو معادا،و التالی باطل ضرورة.

جوابه أوّلا: إنّ الإعادة محال فی نفسه من العبد أو من اللّه تعالی،و ما ذکره من أنّ الإمکان ذاتی لا ینافیه،فإنّ الإمکان لا معنی له إلاّ جواز الوجود،و لا شکّ أنّ الممکن جائز الوجود أبدا نظرا إلی ذاته،و أمّا بعد أن وجد فعدم فهو ممتنع الوجود بالغیر،و الامتناع بالغیر لا ینافی الإمکان الذاتی،و ذلک فی غایة الظهور.

و لو سلّم جواز الإعادة فلا نسلّم أنّ العبد قادر علیه،و هو لا یلزم من قدرته علی الإبداء،لجواز أن یکون متعلّق قدرته هو الوجود الخاصّ أعنی ابتداء دون مطلق الوجود.

الدلیل الثامن: إنّه لو قدر العبد علی الأفعال قدر علی الجواهر أیضا،فإنّ مصحّح المقدوریّة هو الإمکان المشترک بینهما.

و أنت خبیر بأنّه یجوز أن یکون مصحّح مقدوریّة الأفعال هو تفویض اللّه تعالی،و هذا هو الظاهر لدی الأفهام.

الدلیل التاسع: إنّه لو کان الایمان و الطاعات بقدرة العبد لزم أن یکون العبد من بعض الوجوه أشرف مقدورا من اللّه تعالی،فإنّه یفعل الحسنات،و اللّه تعالی یخلق المؤذیات،و الحسنات أشرف من المؤذیات،و اللازم باطل ضرورة.

أقول:... أمّا أوّلا: فلأنّ فی خلق المؤذیات حکما و مصالح لا ینتظم العالم إلاّ بها،فکیف یفضّل علیه خلق العباد طاعاتهم الّتی لا ینتفع بها إلاّ أنفسهم.

و أمّا ثانیا: فلأنّه لا تلزم الأشرفیّة إلاّ إذا لم یکن للّه مخلوق هو أشرف من أفعالهم،و هو ضروریّ البطلان.

الدلیل العاشر: إنّه قد وقع الإجماع و الآثار علی أنّه یجوز التضرّع إلی اللّه فی طلب الإیمان و التقوی،و التجنّب عن المعاصی،و یجب شکره تعالی علی نعمة الإیمان و الطاعة،و

ص :70

لو لا کانت هذه الأفعال من اللّه تعالی لما کان للتضرّع و الشکر مدخل فیها.

و أنت خبیر بأنّ التضرّع إنّما هو فی تهیئة الأسباب و دفع الموانع،و کذا الشکر علی التوفیق بتهیئة الأسباب و دفع الموانع،و هو من فعل اللّه تعالی بلا شکّ.

خاتمة

اشتهر بین الخاصّة و العامّة أنّه صلّی اللّه علیه و آله قال:«القدریّة مجوس هذه الأمّة»، (1)و أیضا ورد فی صحاح الأحادیث:«لعنت القدریّة علی لسان سبعین نبیّا»، (2)فاختلف الفریقان فی معنی القدریّة،فحمله کلّ علی صاحبه.

و یؤیّدنا ما روی أنّه سئل:و من القدریّة یا رسول اللّه؟فقال:«قوم یزعمون أنّ اللّه سبحانه قدّر علیهم المعاصی،و عذّبهم علیها.»

و ما روی أنّ رجلا قدم علی النبی صلّی اللّه علیه و آله فقال له رسول اللّه:«أخبرنی بأعجب شیء رأیت».

قال:رأیت قوما ینکحون أمّهاتهم و بناتهم و أخواتهم،فإذا قیل لهم لم تفعلون؟قالوا:

قضاء اللّه علینا و قدره.

فقال النبی صلّی اللّه علیه و آله:«ستکون فی أمّتی أقوام یقولون مثل مقالهم،أولئک مجوس أمّتی». (3)

و ما روی عنه صلّی اللّه علیه و آله أنّه قال:«یکون فی آخر الزمان قوم یعملون المعاصی و یقولون:إنّ اللّه تعالی قدّرها علیهم؛الرادّ علیهم کالشاهر سیفه فی سبیل اللّه». (4)

و نحن لتفصیل هذا المقام ننقل عبارة«شرح المقاصد»هاهنا،ثمّ لننکر علیها،فلننقضها نقض نسج العنکبوت،بعون اللّه تعالی و تقدّس.

قال...فی...«شرح المقاصد»ما هذه عبارته:

ص :71


1- (1)) الکافی 1:157،التوحید:382،المستدرک للحاکم 1:85.
2- (2)) بحار الأنوار 5:47،کنز العمّال 1:119.
3- (3)) بحار الأنوار 5:47.
4- (4)) الطرائف لابن طاوس:344،بحار الأنوار 5:47.

قد ورد فی صحاح الأحادیث:«لعنت القدریّة علی لسان سبعین نبیّا»،و المراد بهم القائلون بنفی کون الخیر و الشرّ[کلّه]بتقدیر اللّه تعالی و مشیّته،سمّوا بذلک لمبالغتهم فی نفیه،و کثرة مدافعتهم إیّاه.

و قیل:لإثباتهم للعبد قدرة الإیجاد،و لیس بشیء،لأنّ المناسب[حینئذ]القدری بضمّ القاف:

و قالت المعتزلة:القدریّة هم القائلون بأنّ الخیر و الشرّ کلّه من اللّه تعالی و بتقدیره و مشیّته،لأنّ الشائع نسبة الشخص إلی ما یثبته و یقول به کالجبریّة و الحنفیّة و الشافعیّة،لا إلی ما ینفیه.

و ردّ بأنّه صحّ عن النبی صلّی اللّه علیه و آله قوله:«القدریّة مجوس هذه الامّة»،و قوله:«إذا قامت القیامة نادی مناد فی أهل الجمع:أین خصماء اللّه؟فتقوم القدریّة».و لا خفاء فی أنّ المجوس هم الّذین ینسبون الخیر إلی اللّه،و الشرّ إلی الشیطان،و یسمّونهما (1):یزدان،و أهرمن،و أنّ من لا یفوّض الامور کلّها إلی اللّه تعالی و یعترض لبعضها فینسبه إلی نفسه یکون هو المخاصم للّه تعالی،و أیضا من یضیف القدر إلی نفسه و یدّعی کونه الفاعل و المقدّر أولی باسم القدری ممّن یضیفه إلی ربّه. (2)

أقول:انظر أیّها الأخ إلی هذه العبارة و اضطرابها،أ تری أنّ معبرها قد أخذ من الحقّ رشفا،أو رشف من الصدق غرفا؟کلاّ ثمّ کلاّ أ تراه کیف تفصّی عن الحقّ أوّلا بقوله:

«القدریّة مجوس هذه الأمّة»تمسّکا بالمحمول،أم ظنّ أنّ النبی صلّی اللّه علیه و آله حدّ القدریّة أو رسمها لکی یکون المحمول متمسّکا به هنا؟أم قد تورّط فی کنیفة و هم أنّ المحمول أیّاما کان ینبغی أن یکون ذاتیّا للموضوع،فیظنّ أنّه لا یجوز أن یقال:«الإنسان ضاحک»إلاّ إذا کان الضاحک ذاتیّا للإنسان.

و بالجملة،فإنّه قد تمسّک فی إبانة باطله و إنفاق کاسده بلفظ المجوس،لما نسبوا بعض الأفعال إلی غیره تعالی ظنّ هذا البائر التائه أن العدلیّة أیضا یشبههم فی ذلک فی الجملة،فهم الأحقّاء بهذا الاسم،و لم یعلم أنّ التشبیه بهم لیس إلاّ لغایة دناءتهم فی الدنیا و الآخرة،و

ص :72


1- (1)) هذا هو المشهور،و قال ناقد المحصّل:یعنون بهما ملکا و شیطانا،و اللّه تعالی منزّه عن فعل الخیر و الشرّ،و اللّه أعلم.منه رحمه اللّه.
2- (2)) شرح المقاصد 4:268-267.

کونهم مغضوبا علیهم،و هذه العبارة فی مثل هذا المعنی شایع،من أنکرها فلقد أنکر علی نفسه،لا سیّما إذا کان المؤیّد من هذا الجانب کثیرا من الأحادیث الّتی ذکرناها،و من شیوع النسبة إلی ثبوت الشیء دون نفیه.

و قد صحّ أنّ أمیر المؤمنین-صلوات اللّه علیه و سلامه-قال للحسن البصری:إنّه سامریّ هذه الامّة،أ تراه لقد أضلّ الناس بالعجل،فکما أنّ مطلق الإضلال یکفی هاهنا، مطلق الضلال یکفی هناک،و إذا عوضد ذلک بالمؤیّدات تیقّن ذلک،أراک إذا کشفت عن نفسک غطاء العناد و الغباوة،و رفعت عن فؤادک حجب الضلال و الغوایة تصدق بذلک تصدیقا بدیهیّا لا تشکّ فی ذلک بوجه،و لکن من یضلل اللّه فما له من هاد.

تنزّلنا عن جمیع ذلک،لکن لا یتمّ مقصوده مع التمسّک بالمحمول أیضا،فإنّ للمجوس اعتبارین:

أحدهما: نسبة بعض الأفعال-و هی الشرور-إلی غیره تعالی،و هو أهرمن،و هذا یناسب قول العدلیّة من وجه بعید. (1)

و الثانی: إنّ اللّه یخلق شیئا ثمّ یتبرّأ عنه،کما خلق أهرمن و تبرّأ عنه،و هذا یناسب کثیرا قول الأشاعرة،فإنّهم أیضا قالوا بهذا بعینه،فإنّهم زعموا أنّه تعالی یخلق الشرور و القبائح ثمّ یتبرّأ عنها.

و قد تنبّه لذلک هذا الحائر البائر فی«التلویح»حیث قال:

قد ورد فی الحدیث:«إنّ القدریّة مجوس هذه الأمّة»،و المجوس قائلون بإلهین:أحدهما:

مبدأ الخیر،و الآخر:مبدأ الشرّ،و هذا یلائم القول بکون خالق الشرّ و القبیح غیر اللّه تعالی،و أیضا قائلون بأنّ اللّه تعالی یخلق ثمّ یتبرّأ عنه،کخلق إبلیس؛و هذا یلائم القول بکون اللّه خالقا للشرور و القبائح مع أنّه لا یرضاها،فبهذین الاعتبارین ینسب القدر کلّ من الطائفتین إلی الاخری.

ص :73


1- (1)) أشار بلفظ بعید إلی أنّ المناسبة بینهما لیس مناسبة تامّة جلیّة کما زعم هؤلاء المجبّرة،بل بعیدة،و ذلک للفرق الظاهر بینهما،فإنّ المجوس قالوا بخلق الشرور و القبائح من الأجسام و أفعال الغیر لا أفعال الخلق نفسه،فإنّهم قالوا:إنّ الحیّات و العقارب و معاصی العباد مخلوقة لإبلیس،و کم مسافة بینه و بین ما ذهبنا إلیه.منه رحمه اللّه.

هذا لفظه،ثمّ قال فی«شرح المقاصد»:

فإن قیل:روی عن النبی صلّی اللّه علیه و آله أنّه قال لرجل قدم علیه من فارس:«أخبرنی بأعجب شیء رأیت»،فقال:رأیت أقواما ینکحون أمّهاتهم و بناتهم و أخواتهم،فإذا قیل لهم:لم تفعلون ذلک؟قالوا:قضاء اللّه علینا و قدره.

فقال علیه السّلام:«سیکون فی آخر أمّتی أقوام یقولون مثل مقالتهم،أولئک مجوس أمّتی».

و روی الأصبغ بن نباتة أنّ شیخا قام إلی علیّ بن أبی طالب علیه السّلام بعد انصرافه من صفّین،فقال:أخبرنا عن مسیرنا إلی الشام،أ کان بقضاء اللّه و قدره؟

فقال:«و الّذی فلق الحبّة و برأ النسمة ما وطئنا موطئا،و لا هبطنا وادیا،و لا علونا تلّة إلاّ بقضاء من اللّه و قدر».

فقال الشیخ:عند اللّه احتسب عنائی،ما أری لی من الأجر شیئا.

فقال له:«مه أیّها الشیخ!عظّم اللّه أجرکم فی مسیرکم و أنتم سائرون،و فی منصرفکم و أنتم منصرفون،و لم تکونوا فی شیء من حالاتکم مکرهین،و لا إلیها مضطرّین».

فقال الشیخ:کیف و القضاء و القدر ساقانا؟

فقال:«ویحک لعلّک ظننت قضاء لازما،و قدرا حتما،لو کان کذلک لبطل الثواب و العقاب،و الوعد و الوعید،و الأمر و النهی،و لم تأت لائمة من اللّه لمذنب،و لا محمدة لمحسن،و لم یکن المحسن بالمدح من المسیء،و لا المسیء أولی بالذمّ من المحسن،تلک مقالة عبدة الأوثان،و جنود الشیطان،و شهود الزور،و أهل العمی عن الصواب،و هم قدریّة هذه الأمّة و مجوسها،إنّ اللّه أمر تخییرا و نهی تحذیرا و کلّف یسیرا،لم یعص مغلوبا،و لم یطع مستکرها،و لم یرسل الرسل إلی خلقه عبثا،و لم یخلق السموات و الأرض و ما بینهما باطلا،ذلک ظنّ الّذین کفروا،فویل للذین کفروا من النار».

فقال الشیخ:و ما[القضاء و القدر]اللذان ما سرنا إلاّ بهما؟

قال:«هو الأمر من اللّه و الحکم،ثمّ تلا قوله تعالی: وَ قَضیٰ رَبُّکَ أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاّٰ إِیّٰاهُ (1)

و عن الحسن:بعث اللّه تعالی محمّدا صلّی اللّه علیه و آله إلی العرب،و هم[قدریّة]یحملون ذنوبهم علی اللّه تعالی،و تصدیقه قوله تعالی: وَ إِذٰا فَعَلُوا فٰاحِشَةً قٰالُوا وَجَدْنٰا عَلَیْهٰا آبٰاءَنٰا

ص :74


1- (1)) الإسراء:23.

وَ اللّٰهُ أَمَرَنٰا بِهٰا (1)

قلنا:ما ذکر لا یدلّ إلاّ علی أنّ القول بأنّ فعل العبد إذا کان بقضاء اللّه و قدره و خلقه و إرادته لا یجوز للعبد الإقدام علیه،و یبطل اختیاره فیه،و استحقاقه للثواب و العقاب،و المدح و الذمّ علیه،قول المجوس،فلینظر أ هذا قول المعتزلة أم المجبّرة؟و لکن مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّٰهُ لَهُ نُوراً فَمٰا لَهُ مِنْ نُورٍ (2)و من وقاحتهم أنّهم یروّجون باطلهم بنسبته إلی مثل أمیر المؤمنین و أولاده-رضی اللّه-و قد صحّ عنه أنّه خطب الناس علی منبر الکوفة،فقال:«لیس منّا من لم یؤمن بالقدر خیره و شرّه».و أنّه حین أراد حرب الشام قال:شمّرت ثوبی و دعوت قنبرا قدّم لوائی لا تؤخّر حذرا

لن یدفع الحذار ما قد قدّرا

و أنّه قال لمن قال:إنّی أملک الخیر و الشرّ و الطاعة و المعصیة:«تملکها مع اللّه،أو تملکها بدون اللّه؟فإن قلت:أملکها مع اللّه،فقد ادّعیت أنّک شریک اللّه،و إن قلت:

أملکها بدون اللّه فقد ادّعیت أنّک أنت اللّه».فتاب الرجل علی یده.

و أنّ جعفر الصادق قال لقدری:اقرأ الفاتحة،فقرأ،فلمّا بلغ: إِیّٰاکَ نَعْبُدُ وَ إِیّٰاکَ نَسْتَعِینُ قال له جعفر علیه السّلام:علی ما ذا تستعین باللّه و عندک أنّ الفعل منک،و جمیع ما یتعلّق بالأقدار و التمکین و الألطاف قد حصلت و تمّت؟فانقطع القدری.و الحمد للّه ربّ العالمین. (3)

هذا آخر ما نضده من فرائد الأضالیل فی سموط الأکاذیب و الأباطیل.

و أقول:لعلّه من ملتقطات کنائف الضلالة و الطغیان،أو من منتسجات أضالیل الشیطان،انشدک باللّه أیّها المستمع إلی ناقوسه!هل سمعت منه ما یشبه الحقّ،کلاّ بل ما سمعت إلاّ طنینا کطنین البقّ،ف وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ اَلَّذِینَ إِذَا اکْتٰالُوا عَلَی النّٰاسِ یَسْتَوْفُونَ وَ إِذٰا کٰالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ (4)أ تراه کیف فرّ من الحقّ بحمل الأحادیث الصریحة فی مذهب العدلیّة علی ذلک المعنی الرکیک الّذی لا ینفهم من لفظ الحدیث.

أمّا الأوّل:فلأنّه صریح فی أنّ الإشارة فی قوله:«یقولون مثل مقالتهم»إلی قولهم:«قضاء

ص :75


1- (1)) الأعراف:28.
2- (2)) النور:40.
3- (3)) شرح المقاصد 4:270-268.
4- (4)) المطفّفین:3-1.

اللّه تعالی و قدره علینا»،و لا شکّ أنّ هذا بعینه قول الأشاعرة،فإنّهم یقولون:إنّ کلّ ما نفعله من خیر و شرّ قضاء اللّه علینا و قدره،بلا فرق بینهما بوجه،و أمّا کون الإشارة إلی زعم أنّه إذا کان بقضاء اللّه و قدره لم یکن للعبد تخلّف عنه و لم یکن باختیاره،فهو بعید عن عبارة الحدیث جدّا.

و أما الحدیث الثانی،فهو صریح فی أنّه لا معنی للقضاء و القدر إلاّ الأمر و الحکم،کما فی قوله تعالی: وَ قَضیٰ رَبُّکَ أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاّٰ إِیّٰاهُ (1)فتکون الطاعات بقضائه تعالی دون المعاصی،و ما ذکره من المعنی لا یمکن أن یستخرج من عبارة الحدیث بوجه.

و أمّا کلام الحسن،فهو أیضا صریح فی مذهب...و أنّ الکفّار کانوا یقولون مثل مقالهم،إذ لا معنی لحمل الذنوب علی اللّه تعالی إلاّ ما یتقوّله هؤلاء من أنّها بقدرة اللّه تعالی دون قدرة العبد.و أمّا ما حکاه عن أمیر المؤمنین علیه السّلام من قوله:«لیس منّا من لم یؤمن بالقدر خیره و شرّه»فعلی تقدیر صحّته یکون المراد بالقدر تقدیر اللّه وقوع الفعل خیره و شرّه عن العبد باختیاره.

و بالجملة،تقدیره تعالی:اختیار العبد ذلک الفعل الّذی هو طاعة أو معصیة،لا تقدیر نفس الفعل،لیلزم ما ذهب إلیه هؤلاء الکفرة الفجرة.

و أمّا ما رواه عنه علیه السّلام من قوله:«لن یدفع الحذار ما قد قدّرا»إن صحّ فلا یفید التقدیر فی أفعال العباد،إنّما هو فی النصر و الهزیمة و الأجل و نحوها،فویل للّذین عموا و صمّوا،ثمّ عموا و صمّوا.

و أمّا قول الرجل:«إنّی أملک الخیر و الشرّ»فهو صریح فی أنّ زعمه أنّه مالکهما و هو بمعنی التفویض بالکلّیّة،و لا شک أنّه خطأ باطل لم تقل به العدلیّة.

و أمّا ما رواه عن جعفر الصادق علیه السّلام فهو ینادی بأعلی صوته بکذب من روی،و لو کان صادقا لنادی بغایة وهن احتجاج الصادق علیه السّلام تعالی عن ذلک علوّا کبیرا،و ذلک لأنّ للقدری أن یقول:إنّا نستعین اللّه فی تیسیر الأسباب و تسهیلها حتّی تکون العبادة علی أیسر وجه و أهونه،أو یقول:إنّا لا نستعینه فی العبادة،و لکن فی سائر الامور الّتی لیست

ص :76


1- (1)) الإسراء:23.

باختیارنا،و إذا قال القدری ذلک أفحم الصادق علیه السّلام حاشاه عن ذلک،فویل للّذین یفترون علی اللّه و علی أولیائه الکذب لإصلاح فاسدهم،و إنفاق کاسدهم،و سیعلم الّذین کفروا أی منقلب ینقلبون.و اللّه أعلم بالصواب،و منه المبدأ و إلیه المرجع و الإیاب،إنّه هو الرحیم التّواب،و هو المؤجر علی الإصابة بالثواب،و هو المخذل للنواصب بأنواع العذاب.

هذا نهایة ما أردنا إیراده لتمییز الحقّ عن البطلان،و إنقاذ المنصف من ورطات الخذلان، و إصعاده إلی أعلی ربی الرضوان،و هزم جنود إبلیس و خفض رایة الشیطان فَانْتَقَمْنٰا مِنَ الَّذِینَ أَجْرَمُوا وَ کٰانَ حَقًّا عَلَیْنٰا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ (1)و الحمد للّه أوّلا و آخرا،و باطنا و ظاهرا.

و قد اتّفق الفراغ من تألیف هذه النسخة الموسومة ب«إجالة الفکر فی فضاء القضاء و القدر»یوم الجمعة التاسع و العشرین من جمادی الاخری من أشهر السنة الثامنة و السبعین بعد الألف من الهجرة المصطفویّة،کتبه بیمناه الداثرة البائرة مؤلّفه المؤلّف بینه و بین أعدائه، المبعّد عن إخوانه و أصدقائه،المستقطف من القطوف الدوانی،محمّد بن الحسن بهاء الدین الأصفهانی،حسد لدی القاصی و الدانی.

هذه رسالة«إجالة الفکر فی فضاء القضاء و القدر»من جملة تصانیف الشیخ الإمام، العالم العلاّمة،مجتهد الزمان،و وحید الدوران،الدرّ الیتیم الفاخر من بحار الفضائل و الفواضل و المفاخر،البدر الزاهر،و البحر الزاخر،و السحاب الماطر،حجّة اللّه(الصغری) علی الأکابر و الأصاغر،نادرة النوادر،المستغنی الأوصاف و الألقاب،استادنا و مولانا و معلّمنا أبی الفضل بهاء الملّة و الحقّ و الدین و الدنیا محمّد،أدام اللّه ظلاله الشریفة علی رءوس طالبی الحقّ المبین،و لاحظه بعین العنایة و الرعایة،و أنجح آماله بحرمة محمّد و أهل بیته الطاهرین،آمین ربّ العالمین.

و قد نقلتها کسائر ما وفّقت لتحریره من تصانیفه الشریفة المنیفة من خطّ ناظمها فی سمط التهذیب و الإجادة،بتوفیق اللّه الملک المنّان،سلّمه اللّه تعالی و أبقاه،و حرسه من المکاره کلّها و وقاه،إنّه علی ما یشاء قدیر،و بالإجابة جدیر،فی شهور سنة 1111.نمّقه العبد محمّد علی العاملی النجفی.

ص :77


1- (1)) الروم:47.

ص :78

تجسّم الأعمال علاّمه محمّد اسماعیل خواجوئی(1173ه.ق) تحقیق:رحیم قاسمی

[مقدّمۀ محقّق]

عالم ربّانی،فقیه،محدّث و متکلّم برجستۀ شیعه محمّد بن حسین بن محمّد رضا مازندرانی معروف به ملاّ اسماعیل خواجویی چهرۀ پرفروغ علم و ایمان در دورۀ پرآشوب فتنۀ افغان است که به نوشتۀ میرزا أبو الحسن غفّاری:«محقّق دقایق علوم،و مدقّق حقایق رسوم،و مشهور فی الآفاق،و در زهد و ورع و تقوا و اعتزال از ارباب دولت و بی طمعی از ملوک و امرا ضرب المثل بوده،مزار فائض الانوار آن جناب در قبرستان تخت فولاد اصفهان است.» (1)

سیّد احمد دیوان بیگی شیرازی در ذیل شرح حال نوادۀ او ملاّ محمّد حسین ضیاء اصفهانی می نویسد:«آن مرحوم معاصر افاغنه و نادر شاه بوده،و صاحب سیصد رساله و تصنیف،و در نزد علما معروف و مشهور به صاحب کشف و کرامات بوده است.» (2)

مهم ترین آثار شناخته شدۀ محقّق خواجویی عبارتند از:

ص :79


1- (1)) ر.ک:گلشن مراد:391 به نقل از پاورقی مکارم الآثار 7:2421.
2- (2)) حدیقة الشعراء 2:1074.

1-حاشیه بر تفسیر صافی،که نسخۀ اصل آن در مجلّدی بزرگ در کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی موجود است.

2-حاشیه بر اربعین حدیث شیخ بهایی،که در دست تحقیق است.

3-حاشیه بر مدارک الأحکام،در 2 جلد که تا کنون به چاپ نرسیده.

4-حاشیه بر مشرق الشمسین شیخ بهایی.

5-حاشیه بر مفتاح الفلاح شیخ بهایی.

6-الأربعین حدیثا.

7-جامع الشتات.

8-مفتاح الفلاح فی شرح دعاء الصباح.

9-الفوائد الرجالیّة،که همگی به کوشش جناب آقای سید مهدی رجایی-سلّمه اللّه تعالی-به چاپ رسیده است.

10-بشارات الشیعة،که به کوشش آقای رجایی در مجموعۀ الرسائل الاعتقادیّة محقّق خواجویی چاپ شده.این کتاب توسّط عالم جلیل مرحوم ملاّ محمد ابراهیم بن محمد باقر نجم آبادی به فارسی ترجمه شده است.

11-هدایة الفؤاد الی نبذ من احوال المعاد،که توسط استاد ارجمند شیخ احمد روحانی(شیخ الاسلام)ترجمه شده است.

12-حاشیه بر اصول کافی.

13-حاشیه بر زبدة البیان مقدّس اردبیلی.

14-حاشیه بر حبل المتین شیخ بهایی.

خوشبختانه حدود 80 اثر از محقّق خواجویی به همّت بلند جناب آقای رجایی تصحیح و چاپ شده است.

ص :80

در این مجموعه ابتدا رسالۀ محقّق خواجویی در تجسّم اعمال بر اساس نسخۀ موجود در کتابخانه مرحوم آیة اللّه العظمی گلپایگانی که شامل حاشیۀ اربعین حدیث، رسالۀ هدایة الفؤاد،تجسّم الاعمال،و رساله در جواز قرائت به قراءات سبع است و در سال 1248 توسط محمّد حسین بن محمّد علی از روی نسخۀ اصل کتابت شده تحقیق و به چاپ می رسد که در همین جا از لطف و بزرگواری مسئول محترم آن کتابخانه جناب آقای أبو الفضل عرب زاده کمال تشکّر را نموده و سلامتی و توفیق ایشان را از خداوند متعال خواستارم.

در ادامه نیز سه رسالۀ فارسی از آثار محقّق خواجویی که پیش از این توسّط جناب آقای رجایی استنساخ و تصحیح شده به چاپ می رسد،با این تذکّر که تصحیح این سه رساله در سالها قبل انجام شده و در اینجا با ویرایش مجدّد و انجام پاره ای اصلاحات به چاپ سپرده می شود و در حال حاضر فرصت تحقیق اقوال و احادیثی که منبع آنان یافت نشده بوده به دست نیامد.

و الحمد للّه ربّ العالمین

ص :81

gt; CS lt;

ص :82

gt; CS lt;

ص :83

[المدخل]

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم بعد حمد من یجسّم الأعمال بقدرته القادرة، (1)و یجسّد الأفعال بقوّته القاهرة،و یصوّر الأقوال بسلطنته الباهرة،و یمثّل الاعتقاد و الآراء بحکمته الظاهرة،و الصلاة علی أشرف الکونین سیّدنا محمّد و آله و عترته الطاهرة.

یقول الفقیر المفتاق إلی عفو ربّه الجلیل،محمّد بن الحسین بن محمّد رضا المدعوّ بإسماعیل، عامله اللّه بلطفه العمیم،و إحسانه الجسیم،إنّه أکرم من کلّ کریم:

هذه رسالة و جیزة فی ترجیح القول بتجوهر الأعراض،و تجسّد الأعمال،مبنیّة علی مقدّمة و فصول أربعة،نذکر فیها ما کان حاضرا للبال،و ما سیحضره فی تضاعیف البحث، بفیض من یفیض العلوم و الإفضال،و هو المرجوّ المسدّد المؤیّد المصوّب فی الأقوال و الأفعال،و منه المبدأ و إلیه المآل،و له الحمد علی کلّ حال،و الصلاة علی رسوله و آله خیر آل.

ص :84


1- (1)) القادرة تأکید علی طریقة ظلّ ظلیل،و داهیة دهیاء،و لیل ألیل،و شعر شاعر،و حقیقته أنّهم یشتقّون من لفظ الشیء الّذی یریدون المبالغة فی وصفه ما یتبعونه تأکیدا و تنبیها علی تناهیه فی ذلک.منه رحمه اللّه.

المقدمة

الأصل یقال لکون الشیء أولی ما لم یعارضه شیء یقتضی العدول عنه،و قد یعبّر عنه بما لا یصار عنه إلاّ بالدلیل،-کما فی الحاشیة القدیمة للفاضل المحقّق الدوانی قدس سرّه-و قد یقال علی القاعدة و الضابطة،و علی الکثیر الراجح فی نفسه السابق فی الاعتبار،کما یقال:

الأصل فی الکلام الحقیقة،و إذا کان الأصل فیه هذه کان الأصل عدم القرینة؛لأنّهما متلازمان.و منه یظهر أنّ قولهم:«الأصل عدم القرینة»لیس کلاما ظاهریّا تخمینیّا-کما ظنّه بعض المعاصرین-بل هو کلام واقعیّ تحقیقیّ،فإنّ من البیّن الواضح الجلیّ أنّ الحقیقة أغلب و أکثر،فهی أرجح من نقیضها و أظفر،و هو معنی قولهم:«الأصل عدم القرینة،لأنّه الکثیر الراجح فی نفسه السابق فی الاعتبار،فلا یصار عنه إلاّ بدلیل»،و لذا نظنّ،بل نتیقّن إرادة الحقیقة من الأخبار الواردة فی الأصول و الفروع و غیر هما مع عدم القرینة،فإذا سمعنا فی الأصول أو الفروع حدیثا فمع تبادر الحقیقة للعلم بالمعنی الشرعیّ أو العرفیّ أو اللغویّ یحصل لنا الظنّ،بل الیقین بإرادتها مع إمکانها إلاّ أن یصرف عنها صارف من العقل أو النقل و من الغریب أن یحمل السامع العالم بالوضع کلاما ألقی إلیه علی معناه المجازی من دون قرینة صارفة عن معناه الحقیقی ثمّ یعلّله بقوله:و إنّما حملته علیه مع عدمها لأنّ عدم نصب المتکلّم لها لعلّه کان لحکمة خفیّة لا اطّلاع لی علیها،أو لعلّه نصبها و کنت أنا علی غفلة منها،و هل هذا إلاّ خرق الإجماع،لإطلاقهم علی أنّ کلّ مجاز لا بدّ له من قرینة صارفة عن الموضوع له، إمّا عقلیّة أو نقلیّة،حالیّة أو مقالیّة و نحوها،و خاصّة إذا کان المتکلّم من أفصح العرب،بید أنّه من قریش و قد أوتی جوامع الکلم و فصل الخطاب،صلوات اللّه علیه و علی عترته الأطیاب.

نعم،یمکن أن یقال:القرینة المنصوبة فی المجازات قد تکون خفیّة بحیث لا یحصل المراد منها إلاّ بعد تأمّل و دقّة نظر کما فی الحلقة المفرغة،و لذا قسّموا الاستعارة إلی العامّیّة

ص :85

المتبذلة،و الخاصّیّة الغریبة الّتی لا یطّلع علیها إلاّ إفاضة الّذین أوتوا ذهنا به ارتفعوا عن طبقة العامّة،بل و قد لا یذکر القرینة لفهم المعنی المراد اکتفاء باللزوم الخفی،و إنّما یذکر لصرف اللفظ عن المعنی الحقیقی،و الّذی ألقاه إلی تلک الهلکة انّه لمّا سمع من بعض رسائلنا أنّ مدار الاستدلال بالآیات و الروایات من السلف إلی الخلف علی الظاهر المتبادر إلی الاذهان،و قد بیّن ذلک فی أصول الأعیان،و رأی أنّه کلام حقّ متین مکین،و أراد القدح فیه -کما هو دأبه-أتی بما یضحک منه الصبیان،و یستهزیء به النسوان،کما لا یخفی علی الناظر فی رسالته إلی.

و بالجملة،من الأصول المقرّرة عندهم أنّ الشارع إذا خاطب بلفظ فإن کانت له حقیقة شرعیّة حمل علیها،و إلاّ وجب حمله علی الحقیقة العرفیّة إن کانت له فی العرف حقیقة،فإن لم تکن له فی العرف حقیقة روجع فیه إلی الحقیقة اللغویّة،إلاّ أنّه لا یفید إلاّ الظن،فإنّهم و إن اتّفقوا فی جواز الرجوع فی فهم معانی ألفاظ القرآن و الحدیث إلی أهل اللغة إلاّ أنّهم اختلفوا فی إفادته الیقین،فالمعتزلة و جمع من الأشاعرة علی أنّه لا یفیده،لأنّه یتوقّف علی العلم بوضع الألفاظ الواردة فی کلام المخبر الصادق للمعانی المفهومة،و بإرادة المخبر تلک المعانی لیلزم ثبوت المدلول،و العلم بالوضع یتوقّف علی العلم بعصمة رواة العربیّة لغة و صرفا و نحوا عن الغلط و الکذب،و العلم بالإرادة یتوقّف علی عدم النقل إلی معنی آخر،و علی عدم اشتراکه بین هذا المعنی و معنی آخر و علی عدم کونه مستعملا بطریق التجوّز فی معنی غیر المعنی الموضوع له،و علی عدم اضمار شیء یتغیّر به المعنی،و علی عدم تخصیص ما ظاهره عموم الأفراد و الأوقات بالبعض بأن یراد من أوّل الأمر ذلک البعض،و علی عدم تقدیم و تأخیر یغیّر المعنی عن ظاهره،و کلّ ذلک لجوازه فی الکلام لا یجزم بانتفائه بل غایته الظنّ،و لنا فی کلّ ذلک تأمّل،و المتأمّل المتعمّق إذا تأمّل فیما أسلفناه فی هذا المقام فلعلّه یقدر بذلک علی فهم بعض ما فی هذا الکلام،فلیتأمّل.

فظهر بما قرّرناه أنّ الاصل و الظاهر فی الأخبار الّتی سنوردها مع القائل بتجسّم الأعراض،فلا یصار عنها إلاّ بدلیل و لیس،فلیس.

ص :86

الفصل الأوّل فی إمکان تجوهر العرض

أی صیرورته جوهرا و موجودا لا فی موضوع،و اتّصافه بذلک بعد أن لم یکن موصوفا به.

أقول:لا بدّ قبل الخوض فی المقصود من تحریر محلّ النزاع،فنقول:

هل یجوز أن یکون الشیء بحسب وجوده الخارجی مرّة جوهرا و أخری عرضا،فیکون فی الأعیان غنیّا عن الموضوع تارة و مفتقرا إلیه أخری بحسب وجودیه الجوهریّ و العرضیّ؟

منعه أکثر الحکماء و طائفة من المتکلّمین،و جوّزه الباقون.

و علیه یتفرّع اختلافهم فی نحو قوله تعالی: وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ (1)

فقیل:معناه أنّ الوزن عبارة عن العدل فی الآخرة،و أنّه لا ظلم فیها.

و قیل:إنّ اللّه ینصب میزانا له[لسان و]کفّتان یوم القیامة،فتوزن به أعمال العباد الحسنات و السیّئات.

ثمّ اختلفوا فی کیفیّة الوزن،لأنّ الأعمال أعراض لا یجوز وزنها؛

فقیل:توزن صحائف الأعمال.

و قیل:تظهر علامات الحسنات (2)و السیّئات فی الکفّتین،فیراها الإنسان.

و قیل:تظهر الحسنات فی صورة حسنة و السیّئات فی صورة سیّئة.

و قیل:توزن نفس (3)المؤمن و نفس الکافر.

ص :87


1- (1)) الأعراف:8.
2- (2)) لعلّه أراد بعلامات الحسنات:الثقل،و السیّئات:الخفّة؛لأنّ الحسنات ثقل المیزان،و السیّئات خفّة المیزان،کما سیأتی فی حدیث علیّ علیه السّلام فظهور علامة الحسنة فی کفّة أن ترجّح،و علامة السیّئة أن تمیل میلا.منه رحمه اللّه.
3- (3)) لعلّ دلیل من قال بوزن الأشخاص ما روی عنه صلّی اللّه علیه و آله من طرق العامّة«إنّه لیأتی العظیم السمین یوم القیامة لا یزن عند اللّه جناح بعوضة»کذا فی تفسیر البیضاوی[1:332]منه رحمه اللّه.

و قیل:المراد بالوزن ظهور مقدار المؤمن فی العظم،و مقدار الکافر فی الذلّة. (1)

أقول:نقل عن ابن سینا أنّه قال:«کلّ ما قرع سمعک من الغرائب فذره فی بقعة الإمکان ما لم یردک عنه قائم البرهان».و تجسیم الأعراض و إن کان من الغرائب إلاّ أنّه لم یرد عنه قائم البرهان،فهو فی بقعة الإمکان.

و قد تقرّر أنّ قدرة اللّه القادر صالحة لإیجاد کلّ ممکن،و أنّ نسبة الکائنات بأسرها إلی قدرته-سبحانه-نسبة واحدة،ففی الحقیقة لا غرابة فیه فضلا عن الامتناع،فلمّا کان ممکنا و أخبر به الصادق-علی ما فی کثیر من الآیات و الروایات الواردة فی طرق العامّة و الخاصّة -وجب الإیمان به،و التصدیق بصدقه،و ترک تأویل ما دلّ ظاهرا علی جوازه بل وقوعه، (2)فان تأویل الظاهر إنّما یجوز إذا دلّ علی خلافه القاطع،و هنا لیس کذلک.

نعم،قد أورد علیه شکوک و شبهات مجابة،فالجواب هو الإعراض عن التأویل،فإنّه جار فی جلّ المسائل و المذاهب الباطلة و الآراء العاطلة بل کلّها،و التعرّض له من دون باعث قویّ من العقل أو النقل-مع أنّه یرفع الأمان و الاعتماد عن الأخبار رأسا-إنّما ینشأ من التعصّب المبرّئ عنه أهل الحقّ.

فإن قلت:المسألة لیست عملیّة حتّی یکتفی فیها بالظنّ،و الأحادیث الواردة فیها لیست نصوصا (3)و لا متواترا.

قلت:المسائل العلمیّة الّتی لا ترجع إلی الذات و لا إلی الصفات-کهذه المسألة-یصحّ التمسّک فیها بالآحاد،کما صرّح به فضلاء العامّة و الخاصّة،و الاستدلال (4)بمجموع ظواهر

ص :88


1- (1)) راجع:مجمع البیان 4:616 انتشارات ناصر خسرو.
2- (2)) أی فی هذه النشأة أیضا کما سیأتی،و هذا و إن کان خلاف العادة إلاّ أنّ خوارق العادة غیر ممتنعة فی مقدور اللّه تعالی.منه رحمه اللّه.
3- (3)) لم یتعرّض للجواب عن عدم کونها نصوصا،لأنّه خلاف الواقع،إذ الأحادیث المذکورة فی الفصل الثانی-کما سیأتی-جلّها بل کلّها نصّ بالباب،کما ستطّلع علیها إن شاء اللّه العزیز الوهّاب.منه رحمه اللّه.
4- (4)) الواو للحال،و المقام مقام التنزّل و التسلیم،و المراد أنّا سلّمنا عدم صحّة التمسّک فیها بالآحاد و لکنّ الاستدلال...منه رحمه اللّه.

الآیات و الروایات یرجع إلی التواتر المعنوی،فیفید الیقین بالمطلوب،و لا أقلّ من الظنّ المتاخم للعلم،و هذا القدر کاف فیما نحن بصدد إثباته و ترجیحه،کما لا یخفی علی ذو البصائر الناقدة.

و بالجملة؛تجسّم الأعراض لمّا کان أمرا ممکنا فمع إمکانه و إخبار الصادق عنه لا وجه لإنکاره،و تأویله من دون باعث فی قوّة الإنکار.

نعم،إذا تعارض العقل و النقل وجب تقدیمه علیه و تأویله إلیه؛لأنّه الحاکم فی النقلیّات عند التعارض،و ذلک کما فی قوله تعالی: اَلرَّحْمٰنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَویٰ (1)و: یَدُ اللّٰهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ (2)و نحوهما،فإنّها بظاهرها تنافی آیة التنزیه،فوجب تأویلها إلیه و تنزیلها علیها، و کذا الحکم فی سایر الآیات و الروایات.

و من البیّن أنّ ما نحن بصدد إثباته لیس کذلک،إذ لا امتناع له فی نفسه فی ذاته و لا لغیره، مع ورود أخبار کثیرة صحاح و حسان و موثّقات صریحة المناطیق بصحّته و وقوعه، مؤیّدة بظواهر کثیر من الآیات،و لیس هنا معارض-لا عقلیّ و لا نقلیّ-یورث شکّا أو شبهة،فوجب قبوله و الإذعان به.

و لعلّه لذلک ذهب إلیه المحقّقون من الفریقین،بل صرّح به فریق من الحکماء کفیثاغورس الحکیم (3)-علی ما نقل عنه-حیث قال:اعلم أنّک ستعارض بأفکارک و أقوالک و أفعالک،و سیظهر من کلّ حرکة فکریّة أو قولیّة أو فعلیّة صور روحانیّة و جسمانیّة،فإن کانت الحرکة غضبیّة شهویّة صارت مادّة شیطان یؤذیک فی حیاتک،و یحجبک عن ملاقاة النور بعد وفاتک.و إن کانت الحرکة عقلیّة صارت ملکا تلتذّ بمنادمته فی دنیاک،و تهتدی بنوره فی أخراک إلی جوار اللّه و کرامته.و أمثال هذا ممّا یدلّ علی تجسّد الأعمال فی کلامه کثیرة.

و قال صاحب إکمال الإکمال لشرح مسلم:

ص :89


1- (1)) طه:5.
2- (2)) الفتح:10.
3- (3)) فیثاغورس من أعاظم الحکماء،و من الأقدمین.منه رحمه اللّه.

القرآن یصوّر بصورة و یجیء بها یوم القیامة،و یراها الناس،کما تجعل الأعمال صورا و توضع فی المیزان،و یقع فیها الوزن،و القدرة صالحة لإیجاد کلّ ما فی حیّز الإمکان و الإیمان به واجب. (1)

و هذا منه إشارة إلی نحو ما ورد فی أخبارنا:إنّ القرآن یأتی یوم القیامة فی أحسن صورة نظر إلیها الخلق.

قال بعض أصحابنا المتأخّرین (2):

و إنّما کانت صورته أحسن الصور لأنّه کلام ربّ العزّة،و هو أحبّ الخلق إلیه،فألبسه صورة هی أحسن الصور و أحبّها لدیه.و أیضا حسن الصورة فی القائمة تابع للکمال،و کلّ کمال صوریّ و معنویّ موجود فیه.

و الظاهر أنّ صورة خاتم الأنبیاء أحسن منه؛لأنّ وجوده تابع لوجوده،و لو لا وجوده صلّی اللّه علیه و آله لم یوجد أحد من الممکنات،فوجوده أحبّ إلیه-عزّ و جلّ-من جمیع الممکنات. (3)

هذا،و لا منافاة بین القول بامتناع الاتّحاد و القول بأنّ الشیء فی موطن عرض و فی آخر جوهر-کما ظنّه بعض المعاصرین (4)-و لذا قال بالثانی من لم یقل بالأوّل،فإنّ الصور العقلیّة للجواهر-علی القول بأنّ الحاصل فی الذهن هو ماهیّات الأشیاء،و الاختلاف إنّما هو فی الوجود و ما یتبعه من الأحوال-یصدق علیها حالة کونها فی الذهن رسم العرض،و هو الموجود فی موضوع ما،و إذا وجد فی الخارج یصدق علیها رسم الجوهر،و هو الماهیّة الّتی إذا وجدت فی الأعیان کانت لا فی موضوع.

فصدق رسمی الجوهر و العرض بحسب اختلاف الظرفین علی حقیقة واحدة لا یوجب انعدام حقیقة و وجود أخری-کما ظنّه دام فضله-و لذا ذهب إلیه کثیر من الحکماء و المتکلّمین.

ص :90


1- (1)) صاحب إکمال الإکمال محمد السنوسی و کلامه هذا منقول فی شرح اصول الکافی للمازندرانی 11:5.
2- (2)) المراد بهذا البعض مولانا محمّد صالح المازندرانی روّح اللّه روحه.منه رحمه اللّه.
3- (3)) شرح اصول الکافی 11:5.
4- (4)) المراد بهذا المعاصر سیّدنا صدر الدین محمّد المجاور بالمشهد المقدّس الغرویّ علی مشرّفها السلام و مجاورها رحمة اللّه إلی یوم القیام.منه رحمه اللّه.

فهذا شیخ الحکماء[و]رئیس العقلاء قال فی إلهیّات الشفاء:

و أمّا العلم فإنّ فیه شبهة،و ذلک أنّ لقائل إن یقول:إنّ العلم هو المکتسب من صور الموجودات مجرّدة عن موادّها،و هی صور جواهر أو أعراض،فإن کانت صور الأعراض أعراضا فصور الجواهر کیف تکون أعراضا؟فإنّ الجوهر لذاته جوهر، فماهیّته جوهر لا یکون فی موضوع البتّة،و ماهیّته محفوظة سواء نسبت إلی إدراک العقل لها أو نسبت إلی الوجود الخارجی.

فنقول:إنّ ماهیّة الجوهر جوهر بمعنی أنّه الموجود فی الأعیان لا فی موضوع،و هذه الصفة موجودة لماهیّة الجواهر المعقولة،فإنّها ماهیّة شأنها أن تکون موجودة فی الأعیان لا فی موضوع،أی أنّ هذه الماهیّة هی معقولة عن أمر وجوده فی الأعیان أن لا یکون فی موضوع،و أمّا وجوده فی العقل بهذه الصفة فلیس ذلک فی حدّه من حیث هو جوهر،أی لیس حدّ الجوهر أنّه فی العقل لا فی موضوع،بل حدّه أنّه سواء کان فی العقل أو لم یکن،فإنّ وجوده فی الأعیان لیس فی موضوع.

فإن قیل:العقل أیضا من الأعیان؛قیل:یراد بالعین الّتی إذا حصل فیها الجوهر صدرت عنه أفاعیله و أحکامه-إلی أن قال-و لیس إذا کانت(أی ماهیّات الأشیاء) فی العقل فی موضوع بطل أن تکون فی العقل لیست ماهیّة ما فی الأعیان لیست فی موضوع.

فإن قیل:فقد قلتم:إنّ الجوهر هو ماهیّته لا تکون فی موضوع أصلا،و قد صیّرتم ماهیّة المعلومات فی موضوع.

فنقول:قد قلنا:إنّه لا یکون فی موضوع فی الأعیان أصلا.

فإن قیل:فقد جعلتم ماهیّة الجوهر أنّها تارة تکون عرضا و تارة جوهرا،و قد منعتم هذا.

فنقول:إنّا منعنا أیضا أن تکون ماهیّة شیء توجد فی الأعیان مرّة جوهرا و مرّة عرضا حتّی تکون فی الأعیان تحتاج إلی موضوع ما،و فیها لا یحتاج إلی موضوع البتّة،و لم نمنع أن یکون معقول تلک الماهیّة یصیر عرضا،أی تکون موجودة فی النفس لا کجزء. (1)إلی آخر ما قاله هناک.

ص :91


1- (1)) الشفا(الالهیّات)تحقیق:الدکتور ابراهیم مدکور:142-140.

و الشبهة فی کلامه منع للمقدّمة الکلّیّة القائلة بأنّ العلم صورة حاصلة فی العقل،و کلّ صورة حاصلة فیه عرض،و سنده أنّ الصور العقلیّة للجواهر جواهر مطابقة لأشخاصها الخارجیّة فی الماهیّة فکیف تکون أعراضا؟و هی مبنیّة علی مذهب من قال بأنّ الحاصل فی الأذهان هو ماهیّات الأشیاء المطابقة للأمور الخارجیّة فی تمام الماهیّة،و إنّما الاختلاف فی الوجود و ما یتبعه من اللوازم المستندة إلی خصوصیّة أحد الوجودین،مثلا الموجود فی الذهن إنّما هو ماهیّة الحرارة و البرودة،لکنّها موجودة فیه بوجود ظلّیّ مخالف للوجود العینیّ و ما یتبعه من الأحوال و إن کان مشارکا له فی لوازم الماهیّة من حیث هی.

و علی هذا المذهب فالصور العقلیّة للجواهر تکون جوهرا و عرضا معا،و قد التزمه صاحب حکمة العین.

و فیه أنّ الجواب بالتزام عرضیّة هذه الصور و ادّعاء أنّ عرضیّتها لا تنافی جوهریّتها بمعنی أنّها إذا وجدت فی الأعیان کانت لا فی موضوع محلّ نظر؛إذ الصور العقلیّة للجواهر حالة قیامها بالنفس موجودة فی العین؛لأنّها قائمة بالنفس الموجودة فیها،فتکون موجودة فیها،فیلزم کونها قائمة بالموضوع فی الوجود العینی،فلا یکون جوهرا إلاّ أن یفترق بین العین و الموجود فیها بأنّ المراد بالعین ما إذا حصلت فیه الجواهر و الأعراض صدرت عنها أفاعیلها و أحکامهما العینیّة-کما أشار إلیه الشیخ-و حینئذ فلا تکون النفس من الأعیان و إن کانت من الموجودات فیها،فیتمّ الجواب من غیر التزام ما التزمه.

و لا یذهب علیک أنّ هذا المذهب شبیه بمذهب من یقول بتجسّم العرض بید أنّ هذا القائل یجوّز أن یکون الشیء جوهرا و عرضا معا بالقیاس إلی الوجود الخارجی لکن بحسب اختلاف النشأتین،و الفلاسفة لمّا لم یقولوا بوجود الجنّة و النار فی الخارج أنکروا ذلک و قالوا بنظیره فی الجنّة و النار الخیالیتین،فإنّهم جعلوا الأجرام السماویّة آلة لتخیّل النفس جمیع ما کانت اعتقدته فی دار الدنیا من أحوال القبر و البعث و الخیرات و الشرور و غیرها من الأحوال الأخرویّة کما نصّ به ابن سینا فی فصل المعاد من الشفاء،قال:

و تکون الأنفس الردیّة أیضا تشاهد العقاب بحسب ذلک المصوّر لهم فی الدنیا [و تقایسه]فإنّ الصور الخیالیّة لیست تضعف عن الحسّیّة بل تزاد علیها تأثیرا و

ص :92

صفاء کما یشاهد فی المنام،فربّما کان المحلوم به أعظم شأنا فی بابه من المحسوس،علی أنّ الاخروی أشدّ استقرارا من الموجود فی المنام بحسب قلّة العوائق و تجرّد النفس و صفاء القابل،و لیست الصورة الّتی تری فی المنام،بل و[لا]الّتی تحسّ فی الیقظة إلاّ المرتسمة فی النفس،إلاّ أنّ أحدهما یبتدئ من باطن و ینحدر إلیه،و الثانی یبتدئ من خارج و یرتفع إلیه.فإذا ارتسم فی النفس تمّ هناک الإدراک المشاهد،و إنّما یلذ و یؤذی بالحقیقة هذا لمرتسم فی النفس،لا الموجود فی خارج،و کلّ ما ارتسم فی النفس فعل فعله و إن لم یکن له سبب من خارج (1).

فیقولون:إنّ هذه الصور-أعنی الاعتقادات الحقّة أو الباطلة و الأخلاق الذکیة أو الذمیمة العاطلة-ستظهر فی النشأة الآخرة بصورة نعیم الجنّة و حورها و قصورها أو بصورة عذاب النار و عقاربها و حیّاتها،بل منهم من یجوّز أن یکون الشیء جوهرا و عرضا معا بالقیاس إلی الوجود الخارجی بحسب نشأة واحدة فی الوقتین إذ لیست حقیقته عنده معلومة،و إنّما یسمّیه بصورة برزت فی ظرف من الظروف،کما إذا تمثّل مثلا جبرئیل بصورة بشر کالدحیة الکلبی یسمّیه به،و إذا ظهر بصورة أخری کصورة طیر من الطیور یسمّیه به، و هکذا،و إن کانت حقیقته حقیقة واحدة إلاّ أنّه مجهولة بالنظر إلیه،فیسمّیه باسم ما برز بصورته.

و لیس هذا من الانقلاب فی شیء کما ظنّه بعض المعاصرین-فإنّ معناه أن تزول إحدی الموادّ الثلاث عن الذات و تتّصف بأخری مکانها،فیصیر الواجب مثلا ممکنا أو بالعکس.و أمّا اتّحاد الاثنین بأن یصیر شیء بعینه من غیر أن یزول عنه شیء أو ینضمّ إلیه شیء شیئا آخر-کأن یکون هناک زید و عمرو مثلا فیتّحدا بأن یصیر زید بعینه عمرو أو بالعکس فممتنع لأدلّة دلّت علیه؛و لیس تبادل الصور الجوهریّة و العرضیّة علی حقیقة واحدة بحسب اختلاف الظروف مع بقائها من هذا القبیل کما ظنّه.

و أمّا قولهم:«العرض لا یصحّ علیه الانتقال من موضوعه لأنّه من جملة مشخصاته» فعلی تقدیر تسلیمه یکون معناه أنّ العرض ما دام عرضا لا یصحّ علیه ذلک،فإذا صار

ص :93


1- (1)) الشفا(الالهیّات):432.

جوهرا جسمانیّا بقدرة اللّه المتعال فلا مانع له من الانتقال؛فالقول بتجسّم العرض لا ینافی القواعد الکلامیّة،بل و لا الحکمیّة کما زعمه.

فإن قلت:قوله هذا-مع أنّه لیس بحجّة یرکن إلیها الدیّانون فی أمثال تلک المطالب- خارج عن قانون المناظرة أیضا إذا قوبل به القائل بتجسّم العرض-کفیثاغورس الحکیم و من یحذو حذوه-بل هو أوّل المسألة،فإنّهم یجوّزون أن یکون شیء فی الأعیان یحتاج إلی موضوع ما فی وقت فیکون عرضا،و لا یحتاج فیها إلیه فی وقت آخر فیکون جوهرا و یقولون:لا دلیل علی امتناعه؛فهم یطالبون علیه دلیلا فکیف یصحّ مقابلته بالمنع؟بل الواجب علیه حینئذ إقامة الدلیل علی امتناع ذلک،و لیس،فلیس.

نعم،کون الشیء جوهرا و عرضا فی وقت واحد حتّی یکون غنیا و فقیرا فی ذلک الوقت إلی موضوع ما من جهة واحدة محال.و أمّا کونه جوهرا و عرضا فی وقتین،فلا استحالة فیه، و لا دلیل علی امتناعه،فإنّ الجوهریّة و العرضیّة فمن ثوانی المعقولات،و لیسا بجنسین لما تحتهما من الجواهر و الأعراض حتّی یلزم منه الاحتجاج و الغنی الذاتیان فی شیء واحد فیکون محالا،و لذا قال به فیثاغورس الحکیم و هو أقدم منهم.و اعلم:

)إذا قالت حذام فصدّقوها )فإنّ القول ما قالت حذام

و فی الکافی عن علیّ بن إبراهیم،عن أبیه،عن حمّاد بن عیسی،عن حریز بن عبد اللّه، عن فضیل بن یسار-فالسند صحیح علی ما تقرّر عندنا-قال:قال أبو جعفر علیه السّلام:إنّ الرحم معلّقة یوم القیامة بالعرش،تقول:اللّهم صل من وصلنی،و اقطع من قطعنی. (1)

و فیه عن محمّد بن الفضیل الصیرفی عن الرضا علیه السّلام قال:إنّ رحم آل محمّد الأئمّة علیهم السّلام لمعلّقة بالعرش،تقول:اللّهم صل من وصلنی،و اقطع من قطعنی،ثمّ هی جاریة بعدها فی أرحام المؤمنین،ثم تلا هذه الآیة: وَ اتَّقُوا اللّٰهَ الَّذِی تَسٰائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحٰامَ . (2)

و فیه عن أبی بصیر عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:سمعته یقول:إنّ الرحم معلّقة بالعرش تقول:اللّهم صل من وصلنی،و اقطع من قطعنی؛و هی رحم آل محمّد،و هو قول اللّه عزّ و

ص :94


1- (1)) الکافی 2:151.
2- (2)) الکافی 2:156 و الآیة فی سورة النساء:1.

جلّ: اَلَّذِینَ یَصِلُونَ مٰا أَمَرَ اللّٰهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ (1)و رحم کلّ ذی رحم (2)

و إذا جاز تجسّم الرحم و تعلّقها بالعرش الجسمانی الّذی هو مطاف الملائکة المقرّبین-کما هو ظاهر هذه الأخبار و أمثالها المنقولة عن الصادقین-و تکلّمها بکلام ظاهری و هی أمر معنوی فأی مانع من تجسّم العمل و تکلّمه.

قال الفاضل مولانا محمّد صالح المازندرانی-أعلی اللّه درجته-فی شرح حدیث أبی بصیر:

القول محمول علی الظاهر؛إذ لا یبعد من قدرة اللّه أن یجعلها ناطقة کما ورد أمثال ذلک فی بعض الأعمال أنّه یقول:أنا عملک.

ثمّ قال قدّس سرّه:

و قیل:المشهور من تفاسیر الرحم أنّها قرابة الرجل من جهة طرفیه،و هی أمر معنوی،و المعانی لا تتکلّم و لا تقوم،فکلام الرحم و قیامها و قطعها و وصلها استعارة لتعظیم حقّها،وصلة واصلها،و إثم قاطعها،و لذلک سمّی قطعها عقوقا و أصل العقّ:

الشقّ،فکأنّه قطع ذلک السبب الّذی یصلهم.

و قیل:یحتمل أنّ الّذی تعلّق بالعرش ملک من ملائکة اللّه،و تکلّم بذلک عنها من أمر اللّه سبحانه،فأقام اللّه ذلک الملک یناضل عنها،و یکتب ثواب واصلها و إثم قاطعها،و کلّ الحفظة یکتب الأعمال.

قال الفاضل قدّس سرّه.

و فیه أنّ جمیع ذلک خلاف الظاهر،و الحمل علی الظاهر غیر بعید بالنظر إلی القدرة القاهرة. (3)

أقول:و فی کلامه قدّس سرّه إشارة إلی ما تقرّر فی أصول القوم،و هو أنّهم یمنعون أن یخاطب الحکیم بشیء یرید خلاف ظاهره من دون البیان،و إلاّ لزم الإغراء بالجهل؛لأنّ المخاطب العالم بوضع اللفظ یعتقد أنّه یرید ظاهره،فإذا لم یرده مع اعتقاده إرادته له کان ذلک إغراء

ص :95


1- (1)) الرعد:21.
2- (2)) الکافی 2:151.
3- (3)) شرح اصول الکافی 9:10.

له علی ذلک الاعتقاد الجهل؛و لأنّه بالنسبة إلی خلاف ظاهره مهمل کما تقرّر فی مقرّه،و لذا کان مدار الاستدلال بالآیات و الروایات من السلف الی الخلف علی الظاهر المتبادر،و قد سبق أنّ تأویل الظاهر إنّما یجوز إذا کان علی خلافه قاطع،و هنا لیس علیه دلیل أصلا فضلا عن القاطع؛و تأویل أمثال هذه الأخبار و صرفها عن الظاهر لمجرّد استبعادات الأوهام العامیّة لیس من طریقة الأخیار.

هذا،و قال-نوّر اللّه مرقده-فی شرح حدیث الوصّافی عن علیّ بن الحسین-صلوات اللّه علیهما-قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:من سرّه أن یمدّ اللّه فی عمره،و أن یبسط له فی رزقه، فلیصل رحمه،فإنّ الرحم لها لسان یوم القیامة ذلق،تقول:یا ربّ صل من وصلنی،و اقطع من قطعنی،فالرجل لیری بسبیل خیر إذا أتته الرحم الّتی قطعها فتهوی به إلی أسفل قعر فی النار. (1)

فیه دلالة واضحة علی أنّ قول الرحم محمول علی الحقیقة،و قد مرّ الخلاف فیه (2)،انتهی کلامه رفع مقامه.

و فی الکافی-فی باب البرّ بالوالدین-عن علی بن إبراهیم،عن أبیه،عن ابن أبی عمیر، عن سیف بن عمیرة-فالسند صحیح-عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:یأتی یوم القیامة شیء مثل الکبّة (3)،فیندفع فی ظهر المؤمن،فیدخله الجنّة،فیقال:هذا البرّ (4).

قال فی النهایة:الکبة بالضمّ جماعة من الناس و غیرهم.

و المراد بالبرّ الإحسان و الطاعة للوالدین و الرفق بهما و طلب ما یوجب سرورهما.و فیه کما تری تصریح بتجسیم البرّ.

و بالجملة؛ظاهر کثیر من الأخبار کما سیأتی یدلّ علی تجسّم العرض،و لا بعد فیه بعد إمکانه و إخبار المخبر الصادق عنه؛لأنّ القدرة القاهرة صالحة لإیجاد کلّ ما فی بقعة الإمکان.

ص :96


1- (1)) الکافی 2:156.
2- (2)) شرح اصول الکافی 9:18.
3- (3)) فی صحاح الجوهری:الکبّة بالفتح:الدفعة فی القتل.و فی قاموس الفیروزآبادی:الکبّة:الصدمة.و الأظهر فی هذا لمقام ما فی نهایة ابن الأثیر،فتأمّل.منه رحمه اللّه.
4- (4)) الکافی 2:158.

الفصل الثانی فی وقوعه فی هذه النشأة

فی الکافی فی موثّقة یعقوب بن شعیب،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:لمّا أمر اللّه-عزّ و جلّ- هذه الآیات أن یهبطن إلی الأرض تعلّقن بالعرش و قلن:أی ربّ إلی أین تهبطنا؟إلی أهل الخطایا و الذنوب؟فأوحی اللّه-عزّ و جلّ-إلیهنّ أن اهبطن،فو عزّتی و جلالی لا یتلوکنّ أحد من آل محمّد و شیعتهم فی دبر ما افترضت علیه من المکتوبة فی کلّ یوم إلاّ نظرت إلیه- بعینی المکنونة-فی کلّ یوم سبعین نظرة،أقضی له فی کلّ نظرة سبعین حاجة،و قبلته علی ما فیه من المعاصی،و هی:أمّ الکتاب،و شَهِدَ اللّٰهُ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ وَ الْمَلاٰئِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ و آیة الکرسی،و آیة الملک. (1)

و هی کما تری صریحة فی أنّ هذه الآیات المبارکات کنّ وقت الخطاب ذوات أجساد و أرواح معلّقات بالعرش المجید،مدرکات لما ألقی إلیهنّ من کلام اللّه الحمید،قادرات علی التکلّم و التجحّم،عالمات بأهل العیوب و الذنوب،ثمّ صرن أعراضا بقدرة اللّه القادر حین هبوطهن إلی الأرض،فقد تجسّم فی مقام بعد ما کان عرضا فی مقام أخر وقت ظهوره فی اللوح المحفوظ،لقوله تعالی: بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ (2)

فهذه الآیات المجیدات کنّ أعراضا حین کونهنّ فی اللوح المحفوظ،ثمّ صرن جواهرا معلّقات بالعرش الجسمانی،ثمّ عدلن إلی ما کنّ علیه حین هبوطهن إلی عالمنا هذا،و ستصیر جواهر علی أمثلة جسدانیّة و هیاکل إنسانیّة فی النشأة الآخرة،علی ما دلّت علیه أخبار کثیرة ستأتی فی الفصل الرابع إن شاء اللّه العزیز.

و لا بعد فیه بعد إمکانه و إخبار الصادق عنه؛إذا لقدرة-کما مرّ-صالحة لإیجاد کلّ ما فی بقعة الإمکان؛فیجسّم الشیء فی موطن و یجعله عرضا فی آخر

و قال مولانا محمّد صالح المازندرانی قدّس سرّه فی شرح هذا الحدیث:

ص :97


1- (1)) الکافی 2:620.
2- (2)) البروج:23-22.

أی تعلّقن بالعرش الجسمانی الّذی هو مطاف الملائکة المقرّبین،و قد ورد فی کثیر من الأخبار أنّ القرآن یتصوّر بمثال جسدانی،و هیکل إنسانی؛فنسبة التعلّق إلیه صحیحة،انتهی. (1)

و القول بأنّه کنایة عن تقدّسهنّ و بعدهنّ عن دنس الخطایا،و المراد:تعلّق الملائکة الموکّلین بهنّ أو أرواح-الحروف کما أثبتها جماعة-تکلّفات بعیدة لا حاجة إلیها؛لأنّ حمل الکلام علی الحقیقة مهما أمکن أولی من حمله علی المجاز-کما سبق-و هنا لا مانع منه.

و بالجملة،لا حجة فی المجاز إذا احتاج توجیه الکلام إلی ارتکابه،و أمّا إذا کان للکلام وجه صحیح ظاهر بلا تمحّل ارتکابه فارتکابه فی قوّة الخطأ عندهم.

فإن قلت:هذا الکلام و إن کان ممّا یتعارف بین الأعلام،لکنّه لیس ممّا لا ینبغی المناقشة فیه،کیف و قد ذکر صاحب تلخیص المفتاح فی أواخر البیان أنّه قد أطبق البلغاء علی أنّ المجاز و الکنایة أبلغ من الحقیقة و التصریح،و هذا مناف للکلام المذکور قطعا سواء أخذ أبلغ مأخوذا من المبالغة أو من البلاغة.

و قال صاحب المفتاح أیضا فی أوائل المعانی أنّ الدالّ بالوضعیّة لا یخرج عن حکم النعیق،و هو الّذی سمّی فی علم النحو أصل المعنی،و نزل هاهنا بمنزلة أصوات الحیوانات و تتبّع کلماتهم و محاوراتهم أیضا،کأنّه یورث الظنّ بخلافه؛إذ المجاز کثیر شایع فیها سیّما فی الخطب و نحوها من المقامات الظنّیّة،بل قال ابن سطویه:إنّ أکثر اللغة مجاز.

قلت:لا کلام فی أنّ الکلام المشتمل علی المجاز و الکنایة إذا وقعا موقعهما بأن لا یستلزمان المخالفة لقواعد الأدب أبلغ من الحقیقة و التصریح،إنّما الکلام فی أنّ الکلام إذا حمل علی الحقیقة و کان له وجه صحیح مطابق لما علیه الأدباء موافق لاستعمالات الفصحاء من غیر لزوم محذور فحمله علی المجاز المستلزم لخروجه عن قوانین الأدب و استعمالات البلغاء من غیر داع یدعو إلیه تکلّف ظاهر،بل تعسّف ارتکابه فی قوّة الخطأ،و هذا الأمر بیّن لا ینبغی المناقشة فیه،و لا منافاة بینه و بین کون المجاز کثیرا شایعا،و لا کون أکثر اللغة مجازا،

ص :98


1- (1)) شرح اصول الکافی 11:57.

و لا کون الدالّ بالوضعیّة غیر خارج عن حکم النعیق لو سلّم له ذلک.

و العجب من بعض الأفاضل کیف غفل عن هذا مع وضوحه؟و نعم ما قیل:«الجواد قد یکبو،و الصارم قد ینبو»مع أنّ هذا القائل (1)قائل بتجسّد القرآن و تجسّم العرض،کما سیأتی عند نقل کلامه،إن شاء اللّه العزیز.

و قد روی عن سیّدنا أبی عبد اللّه الصادق علیه السّلام أنّه کان عنده ناصبی یؤذیه بمشهد من منصور،فأمر علیه السّلام صورة کانت هناک علی و سادة أن خذ عدوّ اللّه،فصارت أسدا فافترسه،ثمّ عادت إلی مکانها. (2)

و مثله ما فی عیون أخبار الرضا علیه السّلام فی قصّة الحاجب الطویلة،حیث قال:فإن کنت صادقا فیما توهّم فأحی هذین و سلّطهما علیّ فإنّ ذلک یکون حینئذ آیة معجزة،و کان الحاجب قد أشار إلی أسدین مصورین علی مسند المأمون الّذی کان مستندا إلیه،و کانا متقابلین علی المسند.

فغضب الرضا علیه السّلام و صاح بالصورتین:«دونکما الفاجر،فافترساه و لا تبقیا له عینا و لا أثرا»فوثبت الصورتان و قد صارتا أسدین،فتناولا الحاجب،و[عضّاه و]رضّاه و هشماه و أکلاه و لحسا دمه،و القوم ینظرون متحیّرون ممّا یبصرون،فلمّا فرغا منه أقبلا علی الرضا علیه السّلام و قالا:یا ولیّ اللّه فی أرضه!ما ذا تأمرنا نفعل بهذا[أنفعل به]فعلنا بهذا؟- یشیران إلی المأمون-فغشی علی المأمون ممّا سمع منهما.

فقال علیه السّلام:«قفا»فوقفا،ثمّ قال علیه السّلام:«صبّوا علیه ماء ورد و طیّبوه»ففعل ذلک و عاد الأسدان یقولان:أ تأذن لنا أن نلحقه بصاحبه الّذی أفنیناه؟

فقال:«لا،فإنّ للّه-عزّ و جلّ-فیه تدبیرا هو ممضیه».

فقالا:ما ذا تأمرنا؟

فقال:«عودا إلی مقرّ کما کما کنتما».

ص :99


1- (1)) المراد بهذا القائل صاحب البحار،علی مؤلفها رحمة اللّه الملک الغفّار.منه رحمه اللّه.
2- (2)) راجع:الثاقب فی المناقب:423.

فعادا إلی المسند،و صارا صورتین کما کانتا (1).

و فی کشف الغمّة فی قصّة الهندی المشعبذ و إیذائه علیّ بن محمّد-صلوات اللّه علیهما- بمشهد من المتوکّل،فضرب علیه السّلام بیده صورة أسد کانت هناک علی وسادة،و قال:«خذی هذا الشقیّ»فوثبت الصورة و قد عادت أسدا،فبلعته،ثمّ عادت إلی مکانها. (2)

و صورة الشیء قد یقال لشبحه و مثاله،کصورة الفرس المنقوش علی الجدار،و صورة السریر،و هی هیئته القائمة به،و کالصور العقلیّة للأشیاء الحاصلة فی الأذهان.

و فی القاموس:الصورة بالضمّ:الشکل. (3)و هو علی المشهور هیئة إحاطة حدّ أو حدود بمقدار ما؛و عند الأقدمین من الحکماء-علی ما ذکره شارح المقاصد-الصورة اسم للأعراض المحصّلة للأجسام المتنوّعة.و قد یقال لجزء الشیء الّذی یکون به الشیء هو ما هو بالفعل کالنفس الفرسیّة؛و من البیّن أنّ المراد بها هنا المعنی الأوّل،و هو المتبادر فی عرف الشیء،و إنکار أمثال ذلک أو تأویلها لمحض استبعادات الأوهام العامیّة لیس من طریقة الأخیار،فإنّه یفضی إلی إنکار أکثر معجزات الأنبیاء و الأوصیاء علیهم السّلام.

و بالجملة؛الجوهریّة و العرضیّة غیر موجودتین فی الخارج،بل هما أمران اعتباریّان تتّصف الأجسام (4)بهما فی الخارج؛إذ لیس فی الجسم مثلا أمر متحقّق زائد علی ذاته هو الجوهریّة،و لا فی السواد مثلا أمر متحقّق زائد علی ذاته هو العرضیّة،فهما من الأمور الاعتباریّة العارضة للأجسام فی الخارج،فیکونان من اللوازم الخارجیّة،أو من لوازم الماهیّة،و تفکیک اللوازم عن ملزوماتها غیر ممتنع فی مقدورات اللّه تعالی،کیف و جلّ خوارق العادات بل کلّها کذلک؟

و یدلّ علی ذلک قوله تعالی: یٰا نٰارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاٰماً عَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ (5)

ص :100


1- (1)) بحار الأنوار 49:184.
2- (2)) کشف الغمّة 3:187 الثاقب فی المناقب:555.
3- (3)) القاموس المحیط 2:104.
4- (4)) المشهور بین الحکماء أنّ الجوهر جنس للجسم،و الحقّ أنّه لازم له کما علیه المحقّقون.منه رحمه اللّه.
5- (5)) الأنبیاء:69.

روی أنّه لمّا وضع فی المنجنیق قالت الأرض:یا ربّ لیس علی ظهری أحد یعبدک غیره یحرق بالنار؟

قال الربّ:«إن دعانی کفیته».

قال:قال-یعنی إبراهیم-:توکّلت علی اللّه.

فقال الربّ-تبارک و تعالی-:«کفیت»فقال للنار: کُونِی بَرْداً فاضطربت أسنان إبراهیم من البرد،حتّی قال اللّه: وَ سَلاٰماً عَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ (1)

هذا،و فی روایة معاذ بن جبل عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله الطویلة الواردة فی کتابة الحفظة عمل العبد من حین یصبح إلی حین یمسی،المذکورة فی عدّة الداعی لابن فهد:«ثمّ یرفع الحفظة بعمل له نور کنور الشمس»و فی عمل آخر:«له دویّ بالتسبیح»و فی آخر:«له رنین کرنین الإبل»و فی آخر:«له صوت کالرعد و ضوء کضوء البرق»و أمثال ذلک. (2)

و فیه من التصریح بتجسّم العمل فی هذه النشأة،أیضا ما لا یخفی،و لم أجد من الأصحاب من صرّح بذلک.

الفصل الثالث فی الأخبار الواردة فی تجسّم الأعمال و الاعتقادات فی النشأة الآخرة

و هی أکثر من أن تحصی،و لنذکر نبذة منها،فنقول:قول مولانا علیّ أمیر المؤمنین علیه السّلام:

«أعمال العباد فی عاجلهم نصب أعینهم فی آجلهم» (3)صریح فی تجسّم الأعمال فی تلک النشأة.

و کذلک ما ورد فی قوله تعالی: وَ یُنَجِّی اللّٰهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا بِمَفٰازَتِهِمْ (4)أنّ العمل الصالح یقول عند أهوال القیامة:ارکبنی فلطال ما رکبتک فی الدنیا،فرکبه و یخطی به شدائدها.

ص :101


1- (1)) راجع:بحار الأنوار 12:33.
2- (2)) راجع:بحار الأنوار 67:247.
3- (3)) شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید 18:101.
4- (4)) الزمر:61.

و ما فی فروع الکافی فی حدیث طویل بطرق عدیدة عن سیّدنا أمیر المؤمنین-صلوات اللّه علیه-أنّه قال:«فإن کان-أی المیّت-للّه ولیّا أتاه أطیب الناس ریحا،و أحبّهم منظرا، و أحسنهم ریاشا،فیقول:أبشر بروح و ریحان و جنّة نعیم،و مقدمک خیر.فیقول:من أنت؟ فیقول:أنا عملک الصالح،ارتحل من الدنیا إلی الجنّة. (1)

و فی روایة أخری فی الکافی عن أبی عبد اللّه الصادق علیه السّلام:فیقول:أنا رأیک الحسن الّذی کنت علیه،و عملک الصالح الّذی کنت تعمله. (2)

ثمّ قال علیّ علیه السّلام فی الحدیث المذکور:و إن کان لربّه عدوّا فإنّه یأتیه أقبح من خلق اللّه زیّا،و أنتنه ریحا،فیقول له:أبشر بنزل من حمیم،و تصلیة جحیم.

و فی الکافی فی حدیث آخر عن الصادق علیه السّلام فیقول:یا عبد اللّه من أنت؟فما رأیت شیئا أقبح منک.فیقول:أنا عملک السیّئ الّذی کنت تعمله،و رأیک الخبیث. (3)

و هذا صریح فی تجسّم الاعتقادات أیضا فی تلک النشأة.

و فیه أیضا عن أبان بن تغلب،قال:سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن حقّ المؤمن[علی المؤمن]فقال:حقّ المؤمن[علی المؤمن]أعظم من ذلک،لو حدّثتکم لکفرتم؛إنّ المؤمن إذا خرج من قبره خرج معه مثال من قبره،یقول له:أبشر بالکرامة من اللّه و السرور.فیقول له:بشّرک اللّه بخیر.

قال:ثمّ یمضی معه یبشّره بمثل ما قال،و إذا مرّ بهول قال:لیس هذا لک،و إذا مرّ بخیر قال:هذا لک،فلا یزال معه یؤمنه ممّا یخاف،و یبشّره بما یحبّ،حتّی یقف معه بین یدی اللّه- عزّ و جلّ-فإذا أمر به إلی الجنّة قال له المثال:أبشر فإنّ اللّه-عزّ و جلّ-قد أمر بک إلی الجنّة.

قال:فیقول:من أنت-رحمک اللّه-تبشّرنی من حین خرجت من قبری،و آنستنی فی طریقی،و خبّرتنی عن ربّی؟

ص :102


1- (1)) الکافی 3:232.
2- (2)) الکافی 3:242.
3- (3)) الکافی 3:242.

قال:فیقول:أنا السرور الّذی کنت تدخله علی إخوانک فی الدنیا،خلقت منه لأبشّرک و أونس وحشتک. (1)

و فیه عنه علیه السّلام قال:من أدخل علی مؤمن سرورا خلق اللّه-عزّ و جلّ-من ذلک السرور خلقا فیلقاه عند موته،فیقول:أبشر یا ولیّ اللّه بکرامة من اللّه و رضوان.ثمّ لا یزال معه حتّی یدخل قبره،فیقول له مثل ذلک،فإذا بعث یلقاه فیقول له مثل ذلک،ثمّ لا یزال معه عند کلّ هول یبشّره و یقول له مثل ذلک،فیقول له:من أنت رحمک اللّه؟فیقول:أنا السرور الّذی أدخلته علی فلان. (2)

و فیه فی حسنة سدیر الصیرفی عنه علیه السّلام:إذا بعث اللّه المؤمن من قبره خرج معه مثال یقدم أمامه،کلّما رأی المؤمن هولا من أهوال[یوم]القیامة قال له المثال:لا تفزع و لا تحزن و أبشر بالسرور و الکرامة من اللّه-عزّ و جلّ-حتّی یقف بین یدی اللّه،فیحاسبه حسابا یسیرا و یأمر به إلی الجنّة و المثال أمامه،فیقول له المؤمن:[یرحمک اللّه]نعم الخارج، خرجت معی من قبری و ما زلت تبشّرنی بالسرور و الکرامة من اللّه حتّی رأیت ذلک،فمن أنت؟فیقول:أنا السرور الّذی أدخلته علی أخیک المؤمن فی الدنیا،خلقنی اللّه-عزّ و جلّ- منه[لأبشّرک]. (3)

و حمل هذه الأخبار علی أنّ اللّه یخلق مثالا لأجل ذلک السرور،و بسببه فیکون الحمل فی قوله«أنا السرور»للمبالغة فی السببیّة،ثمّ تأییده بقول أمیر المؤمنین علیه السّلام:«ما من أحد أودع قلبا سرورا إلاّ و خلق من ذلک لطفا،فإذا نزل نائبة جری إلیه کالماء فی انحداره حتّی یطرده عنه»علی أن یکون معناه:خلق اللّه بدل ذلک السرور و عوضه ملکا ذا لطف و یبعث ذلک الملک اللطیف عند کلّ بلیّة علی عجلة لیخلصه عنه،فمع أنّه خلاف الظاهر منها لا یخلو من تکلّف لا حاجه إلیه،و لیت شعری إذا جاز أن یخلق اللّه لأجل ذلک السرور و بدله مثالا ابتدائیّا أو ملکا لطیفا فأیّ مانع من أن یجعل ذلک السرور نفسه مثالا أو ملکا کما

ص :103


1- (1)) الکافی 2:191.
2- (2)) الکافی 2:192-191.
3- (3)) الکافی 2:190.

هو ظاهر هذه الأخبار؛و قد سبق أنّ ذلک أمر ممکن،و أنّ نسبة الممکنات بحذافیرها و الکائنات باسرها إلی قدرته-بهرت قدرته،و جلّت عظمته-نسبة واحدة؛و لذا قال بعض أهل العرفان:

فیها دلالة علی تجسّم الأعمال فی النشأة الأخرویّة.و قد ورد فی بعض الأخبار تجسّم الاعتقادات أیضا

فالأعمال الصالحة و الاعتقادات الصحیحة تظهر صورا نورانیّة مستحسنة موجبة لصاحبها کمال السرور و الابتهاج،و الأعمال السیّئة و الاعتقادات الباطلة تظهر صورا ظلمانیّة مستقبحة توجب غایة الحزن و التألّم؛کما قاله جماعة من المفسّرین عند قوله تعالی: یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مٰا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَ مٰا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَهٰا وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً . (1)

و یرشد إلیه قوله تعالی: یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النّٰاسُ أَشْتٰاتاً لِیُرَوْا أَعْمٰالَهُمْ فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ (2)و من جعل التقدیر:«لیرو جزاء أعمالهم»و لم یرجع ضمیر«یره»إلی العمل فقد أبعد. (3)

أقول:هذا التقدیر منقول عن ابن عبّاس (4)؛و قیل:المراد بالرؤیة هنا رؤیة القلب،و هی المعرفة بالأعمال عند تلک الحال أی حال رجوع الناس عن الموقف بعد العرض أشتاتا متفرّقین،أهل الإیمان علی حدة،و أهل کلّ دین علی حدة؛و المعنی أنّهم یرجعون عن الموقف فرقا لینزلوا منازلهم من الجنّة و النار.

ثمّ أقول:و لکن یؤیّد هذا التقدیر ظاهر کلام لعلیّ بن الحسین-صلوات اللّه علیهما-فی روضة الکافی فی الوعظ و الزهد فی الدنیا،یقول علیه السّلام فیه:و اعلم یا ابن آدم!أنّ من وراء هذا أعظم و أفظع و أوجع للقلوب یوم القیامة...یوم لا تقال فیه عثرة،و لا یؤخذ من أحد فدیة،و لا تقبل من أحد معذرة،و لا لأحد فیه مستقبل توبة لیس إلاّ الجزاء بالإحسان و الجزاء بالسیّئات،فمن کان من المؤمنین عمل فی هذه الدنیا مثقال ذرّة من خیر وجده،و من

ص :104


1- (1)) آل عمران:30.
2- (2)) الزلزال:8-6.
3- (3)) الأربعون حدیثا للشیخ البهائی:402.
4- (4)) مجمع البیان 10:799 انتشارات ناصر خسرو.

کان من المؤمنین عمل فی هذه الدنیا مثقال ذرّة من شرّ وجده. (1)

و یؤیّد عدمه ما فی تفسیر علیّ بن إبراهیم فی روایة أبی الجارود عن أبی جعفر علیه السّلام فی قوله تعالی: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ یقول:إن کان من أهل النار و قد کان عمل فی الدنیا مثقال ذرّة خیرا یره یوم القیامة حسرة إن کان عمله لغیر اللّه،و من یعمل مثقال ذرّة شرّا یره.یقول:إن کان من أهل الجنّة رأی ذلک الشرّ یوم القیامة ثمّ غفر له (2)

و یؤیّده أصالة عدم التقدیر و حذف شیء و لا سیّما عند انتفاء القرینة.

ثمّ صریح هذا الحدیث یفید أنّ ضمیر[یره]فی الموضعین یرجع إلی الخیر و الشرّ،و هما المرئیّان،کما هو الظاهر المتبادر،لا إلی العمل و إن کان المآل واحدا و المقصود حاصلا علی التقدیرین فتأمّل.

هذا،و فی الکافی عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:قال أمیر المؤمنین علیه السّلام:التسبیح نصف المیزان،و الحمد للّه یملأ المیزان،و اللّه أکبر یملأ ما بین السماء و الأرض. (3)

و من طرق العامّة:الحمد للّه یملأ المیزان. (4)

أقول:و لعلّ الوجه فی أنّ التسبیح نصف المیزان و الحمد یملأه أنّ التسبیح یدلّ علی کونه تعالی مبرّأ فی ذاته و صفاته عن النقائص و الآفات،فإنّ التنزیه المستفاد من«سبحان اللّه» ثلاثة أنواع:

تنزیه الذات عن نقص الإمکان الّذی هو منبع السوء و تنزیه الصفات عن الحدوث،بل عن کونها مغایرة للذات و زایدة علیه و تنزیه الأفعال عن القبح و العبث،و عن کونها جالبة إلیه نفعا أو رافعة عنه ضرّا کأفعال العباد.

و الحمد یدلّ مع حصول تلک الصفة علی کونه محسنا إلی الخلق،منعما علیهم،و رحیما بهم.

ص :105


1- (1)) الکافی 8:61.
2- (2)) تفسیر القمی 2:434.
3- (3)) الکافی 2:506.
4- (4)) مسند احمد 5:343.

فالتسبیح إشارة إلی کونه تامّا،و التحمید إلی کونه فوق التمام،و التکبیر إلی کونه أجلّ من أن یوصف،فهو فوق ذلک کلّه.

هذا،و قیل:«الحمد للّه»لیس بجسم فیقدّر بمکیال و یوزن بمعیار،فهو کنایة عن تکثیر العدد،أی حمدا لو کان ممّا یقدّر بمکیال و یوزن بمیزان لملأ.

و قیل:هو لتکثیر أجوره.

و قیل:هو علی التعظیم أو التفخیم لشأنه.

أقول:کلّ ذلک تکلّف لا حاجة إلیه،مع ما فیه من شبه المصادرة،فإنّهم إن أرادوا أنّ الحمد لیس بجسم فی هذه النشأة بل هو عرض فمسلّم و لکنّه لیس بموضع النزاع.

و إن أرادوا أنّه لیس بجسم فی النشأة الآخرة فممنوع،بل هو عین محلّ النزاع،فإنّا نقول:

إنّ العرض فی هذه النشأة یتجسّم فی تلک النشأة؛لإمکانه و إخبار الصادق عنه،فیقدّر بمکیال و یوزن بمعیار،کما هو ظاهر هذه الأخبار،و صرّح به کثیر من العلماء الأخیار،فلا وجه للتأویل و القول بالمجاز،و لذلک حمل أکثر المحقّقین الوزن فی قوله تعالی: وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ . (1)

اعلی ظاهره عملا بالحقیقة،لإمکانها،فمن ادّعی امتناعها فعلیه البیان و إقامة البرهان، و سیأتی لذلک زیادة توضیح و بیان،بتوفیق الموفّق و إعانة المستعان،و علیه الثقة و التکلان.

و قد جاء من طرق العامّة:إنّ المیزان له کفّتان،کلّ کفّة طباق السموات و الأرض.و جاء أیضا:إنّ الحمد یملأه.

و قیل:لکلّ مکلّف میزان و إنّما المیزان الکبیر واحد،إظهارا لجلالة الأمر فیه و عظم المقام.

و فی کتاب التوحید للصدوق رحمه اللّه عنه صلّی اللّه علیه و آله قال:قال اللّه-جلّ جلاله-لموسی:یا موسی!لو أنّ السماوات و عامریهنّ و الأرضین السبع فی کفّة و«لا إله إلاّ اللّه»فی کفّة مالت بهنّ«لا إله إلاّ اللّه». (2)

ص :106


1- (1)) الأعراف:8.
2- (2)) التوحید:30.

و هو ظاهر فی تجسّم الأعمال؛و الحمل علی الاستعارة التمثیلیّة الحاصلة من تشبیه هیئة معادلة ثواب التوحید بما سواه من الحسنات و رجحانه علیه بالهیئة الحاصلة من موازنة جسم ثقیل بما عداه و رجحانه علیه بعید.

و فیه تنبیه علی کون الأفلاک و ساکنیهنّ من الملائکة أجساما ثقیلة ذوات مقادیر،إذ المقام یقتضی ذکر ماله مقدار و ثقل،فدلّ علی بطلان القول بأنّ الفلک لا ثقل له کما علیه الفلاسفة.

هذا،و فی الکافی-فی باب الصبر-عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:إذا دخل المؤمن فی قبره کانت الصلاة عن یمینه،و الزکاة عن یساره،و البرّ مطلّ علیه،و یتنحّی الصبر ناحیة،فإذا دخل علیه الملکان اللّذان یلیان مساءلته قال الصبر للصلاة و الزکاة و البرّ:دونکم صاحبکم،فإن عجزتم عنه فأنا دونه. (1)

قال الفاضل مولانا محمّد صالح المازندرانی-قدّس رمسه-فی شرح هذا الحدیث:

دلّ ظاهره علی تجسّم الأعمال و الأخلاق،و الروایات الدالّة علیه و علی تجسّم الاعتقادات أیضا کثیرة،فلا ینبغی إنکاره و حمله علی التمثیل و لسان الحال. (2)

أقول:لا بعد بالنظر إلی قدرة اللّه القادر أن یجعل للصلاة و الزکاة و البرّ و الصبر صورا و أجسادا مثالیة تتکلّم بها،و تترتّب علیها أحکامها،و تتنشّأ منها آثارها؛و علیه فلا حاجة إلی القول بأنّ کلّ من تکمل فیه صفة أو حالة فکأنّه جسد لتلک الصفة و شخص له، فأمیر المؤمنین علیه السّلام جسد للصلاة و الزکاة و غیرهما،و لکمالها فیه تطلق علیه هذه الأسامی؛فإنّه یشتمل من التکلّف و البعد علی ما لا یخفی.

و فی شرح الجدید للتجرید بعد نقل قوله تعالی: وَ نَضَعُ الْمَوٰازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیٰامَةِ (3)و قوله: فَأَمّٰا مَنْ ثَقُلَتْ مَوٰازِینُهُ فَهُوَ فِی عِیشَةٍ رٰاضِیَةٍ وَ أَمّٰا مَنْ خَفَّتْ مَوٰازِینُهُ فَأُمُّهُ هٰاوِیَةٌ (4)

ص :107


1- (1)) الکافی 2:90.
2- (2)) شرح اصول الکافی 8:283.
3- (3)) الأنبیاء:47.
4- (4)) القارعة:9-6.

ذهب أکثر المفسّرین إلی أنّه میزان له کفّتان،و لسان و شفتان،عملا علی الحقیقة، لإمکانها.و قد ورد فی الحدیث تفسیره بذلک،و أنکره بعض المعتزلة ذهابا إلی أنّ الأعمال أعراض لا یمکن وزنها،فکیف إذا زالت و تلاشت؟بل المراد به العدل الثابت فی کلّ شیء.

أقول:و یدلّ علی ما ذهبت إلیه المعتزلة صریحا ما فی کتاب الاحتجاج فی احتجاج أبی عبد اللّه الصادق علیه السّلام حیث قال السائل:أو لیس توزن الأعمال؟

قال:«لا،لأنّ الأعمال لیست أجساما و إنّما هی صفة ما عملوا،و إنّما یحتاج إلی وزن الشیء من جهل عدد الأشیاء،و لا یعرف ثقلها و خفّتها،و إنّ اللّه لا یخفی علیه شیء».

قال:فما معنی المیزان؟

قال:العدل. (1)

قال:فما معناه فی کتابه: فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوٰازِینُهُ (2)

قال:«فمن رجّح عمله» (3)

و أنت خبیر بأنّه یلزم منها أن لا یکون فی القیامة حساب و لا کتاب،بل یلزم منها أن لا یکون لوجود الملکین الکاتبین لأعمال العباد حسناتها و سیّئاتها ثمرة،و ذلک انّ اللّه عالم السرّ و أخفی،و إنّما یحتاج إلی الحساب و الکتاب و ضبط أعمال العباد بإرسال الکاتبین من جهل الأشیاء و لم یعرف مقادیرها و لا أعدادها،و اللّه لا یخفی علیه شیء.

و بالجملة،العلّة مشترکة،فما یجاب به عن هذا یجاب به عن ذلک.

و مع ذلک یمکن أن یجاب عنها بأنّها غیر معلومة الصحّة،و علی تقدیر صحّتها غیر صالحة لمعارضة ما دلّت من الآیات و الروایات علی وزن الأعمال؛لکثرتها و صحّتها.

و مع قطع النظر عن ذلک لا ینافی ما نحن بصدده؛لأنّها لا تدلّ علی نفی جواز تجسیم الأعمال و الاعتقادات بشیء من الدلالات،بل غایة ما دلّت علیه أنّ الأعمال لا توزن،

ص :108


1- (1)) و منهم من أوّل المیزان بالإدراک،قال:فمیزان الألوان البصر،و الأصوات السمع،و الطعوم الذوق،و کذا سائر الحواس،و میزان المعقولات العقل.منه رحمه اللّه.
2- (2)) المؤمنون:102.
3- (3)) الاحتجاج 2:247.

لأنّها لیست أجساما،و أنّ اللّه تعالی لا حاجة له إلی وزن شیء،لعدم خفائه علیه؛و لا منافاة بینه و بین ما دلّ علی أنّ الأعمال و الاعتقادات ستظهر فی النشأة الآخرة إمّا بصورة نعیم الجنّة و حورها و قصورها،أو بصورة عذاب النار و عقاربها و حیّاتها و نحو ذلک، فتدبّر.

و أجاب شارح الجدید للتجرید عمّا أنکره المعتزلة بأنّه یوزن صحایف الأعمال،أو بأنّه تعالی یجعل الحسنات أجساما نورانیّة و السیّئات أجساما ظلمانیّة.

و إلی هذا أشار شیخنا قدّس سرّه بقوله:

قد اختلف أهل الاسلام فی أنّ وزن الأعمال الوارد فی الکتاب و السنّة هل هو کنایة عن العدل و الإنصاف و التسویة،أو المراد به الوزن الحقیقی؟فبعضهم علی الأوّل؛لأنّ الأعراض لا یعقل وزنها،و جمهورهم علی الثانی؛للوصف بالخفّة و الثقل فی القرآن و الحدیث و الموزون صحائف الأعمال،أو الأعمال نفسها بعد تجسیمها فی تلک النشأة. (1)

و الحقّ أنّ الموزون نفس الأعمال لا صحائفها. (2)

أقول:قول صاحب التجرید قدّس سرّه:و«سایر السمعیّات من المیزان و الصراط و الحساب و تطایر الکتب ممکنة،دلّ السمع علی ثبوتها» (3)صریح بالإضافة إلی اعتقاده ثبوت المیزان بالمعنی المعروف،لکنّه مجمل بالإضافة إلی الموزون،فإنّه یمکن حمله علی القول بوزن صحایف الأعمال،و القول بوزن الأعمال نفسها بعد تجسیمها.

و الّذی یدلّ علی أنّ الموزون هو صحائفها ما ورد فی طرق العامّة:«إنّ الرجل یؤتی به إلی المیزان،فینشر علیه تسعة و تسعون سجلاّ (4)کلّ سجلّ مدّ البصر،فیخرج له بطاقة فیها کلمتا الشهادة،فتوضع السجلاّت فی کفّة و البطاقة فی کفّة،فطاشت السجلاّت،و ثقلت البطاقة».کذا فی تفسیر البیضاوی (5)،و لعلّ الشیخ قدّس سرّه لم یعتبره،لوروده فی طریقهم.

ص :109


1- (1)) الأربعون حدیثا:189.
2- (2)) الأربعون حدیثا:191.
3- (3)) راجع:کشف المراد:425.
4- (4)) السجلّ بالکسر و التشدید:الکتاب الکبیر.و البطاقة ککتابة:الرقعة الصغیرة.منه رحمه اللّه.
5- (5)) تفسیر البیضاوی 1:332.

ثمّ قال:

و ما یقال من أنّ تجسّم العرض طور خلاف طور العقل،فکلام ظاهریّ عامیّ،و الّذی علیه الخواصّ من أهل التحقیق أنّ سنخ الشیء و حقیقته أمر مغایر للصورة الّتی یتجلّی بها علی المشاعر الظاهرة،و یلبسها لدی المدارک الباطنة،و أنّه یختلف ظهوره فی تلک الصورة بحسب اختلاف المواطن و النشآت،فیلبس فی کلّ موطن لباسا،و یتجلبب فی کلّ نشأة بجلباب،کما قالوا:«لون الماء لون إنائه»

و أمّا الأصل الّذی تتوارد تلک الصورة علیه و یعبّرون عنه تارة بالسنخ،و مرّة بالوجه،و أخری بالروح،فلا یعلمه إلاّ علاّم الغیوب.فلا بعد فی کون الشیء فی موطن عرضا و فی آخر جوهرا،ألا تری إلی الشیء المبصر،فإنّه إنّما یظهر لحسّ البصر إذا کان محفوفا بالجلابیب الجسمانیّة ملازما لوضع خاصّ،و توسّط بین القرب و البعد المفرطین، و أمثال ذلک.و هو یظهر فی الحسّ المشترک عریّا عن تلک الأمور الّتی کانت شرط ظهوره لذلک الحسّ.ألا تری إلی ما یظهر فی الیقظة من صورة العلم،فإنّه فی تلک النشأة أمر عرضیّ،ثمّ إنّه یظهر فی النوم بصورة اللبن؛فالظاهر فی الصورتین سنخ واحد تجلّی فی کلّ موطن بصورة،و تحلّی فی کلّ نشأة بحلیة،و یسمّی فی کلّ مقام باسم؛ فقد تجسّم فی مقام ما کان عرضا فی مقام آخر. (1)

و قال الفاضل المجلسی فی شرحه علی الفقیه:

اعلم أنّ النفس بسبب اکتساب الکمالات تحصل لها الملکات الحسنة،و باکتساب السیّئات تحصل لها الأخلاق الرذیلة،و کلّها لازمة للنفس لا ینفکّ عنها،و یظهر عند النوم؛لأنّ الأخلاق الحسنة یتصوّر بصور حسنة ملیحة،و خلافها بصورة قبیحة،و کلّ خلق کان للنفس أکمل و أتمّ فالغالب أنّه یری[صورة تناسبه]مثلا إذا کان خلق السباع لها أتمّ فکلّما ینام یری السباع،و إذا کان الغالب علیها الحرص یری الفأرة و النملة إلی غیر ذلک.و إذا رسخت فیها الکمالات ففی النوم تری المیاه و العیون و الأشجار النورانیّة و الثمرات الروحانیّة.

و کذا لکلّ عمل مثال،کما أنّ لکلّ خلق مثالا،و لهذا قال سیّد العارفین و إمام الواصلین:«النوم أخ الموت»بل بالنسبة إلی أکثرهم یظهر أحوالهم فی کلّ لیلة و لکن لا

ص :110


1- (1)) الأربعون حدیثا:192.

یعقلون،فإذا مات و انقطع التعلّق بالکلّیّة یظهر أخلاقه الطیّبة و ملکاته السیّئة فی الصور المناسبة لها،فإن کان مؤمنا عارفا عالما محبّا للّه عاملا للّه یری نفسه نورانیّا،بل نورا محضا،و أخلاقه أنوارا،و أعماله أنوارا،و فی عالم البرزخ هو داخل فی الجنّة الّتی أعدّ اللّه لعباده الصالحین،و له من النعم ما لا عین رأت،و لا أذن سمعت،و لا خطر علی قلب بشر،و کان له ما قال اللّه تعالی: وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ أَمْوٰاتاً بَلْ أَحْیٰاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ فَرِحِینَ بِمٰا آتٰاهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ (1)

بل فی هذه الدنیا کما قال تعالی: أَلاٰ إِنَّ أَوْلِیٰاءَ اللّٰهِ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ (2).

و الآیات و الأخبار غیر مختصّین بالنشأة الآخرة و إن کان فی تلک النشأة أتمّ و أکمل.

ثمّ قال قدّس سرّه:

فإذا قصر فی الصلاة و الصوم و الزکاة و الخمس و الحجّ و غیرها،و لم تحصل للنفس الکمالات الممکنة من أفعالها،یحصل لها غمّ عظیم،و ألم جسیم،یفوق علی کلّ الآلام الجسمانیّة،و یحصل لها بسبب الملکات الردیّة ما یتصوّر بصور العقارب و الحیّات و السباع و سائر المؤذیات المهلکات،و تلدغها و تفرسها إلی المحشر. (3)

أقول:و لعلّ ذلک فی عالم الخیال و المثال الّذی سمّاه المتشرّعون برزخا،و أهل المعقول عالم الأشباح المجرّدة،فإنّ فیه جمیع الأشکال و الصور و المقادیر و الأجسام و ما یتعلّق بها من الحرکات و السکنات و الأوضاع و الهیئات و غیر ذلک قائمة بذاتها،معلّقة لا فی مکان و محلّ؛و کذا جمیع ما یراه النائم فی المنام من الخیال و الصور و الأرضین و السموات،و الأصوات العظیمة،و الأشخاص الإنسانیّة و الحیوانیّة و النباتیّة و المعدنیّة و العنصریّة و الفلکیّة و الکوکبیّة و غیرها مثل قائمة بذاتها لا فی محلّ و مکان؛و کذا الروائح و غیرها من الأعراض کالألوان و الطعوم و أمثال ذلک مثل قائمة لا فی محلّ و مادّة فی ذلک العالم،و إن کانت عندنا لا تقوم إلاّ بمادّة؛لعدم المادّة هناک.

ص :111


1- (1)) آل عمران:170-169.
2- (2)) یونس:62.
3- (3)) روضة المتّقین 1:348-347.

فالصور و الأعراض المشاهدة فی عالم المثال فی النوم و الیقظة أشباح محضة،و التذاذنا فی النوم بمآکل و مشارب ذوات طعم و لون و رائحة لیس لانطباع هذه الأعراض من تلک الأشباح،بل لتمثّلها فینا علی سبیل التخیّل؛فکلّ ما فی هذا العالم المثالی جواهر بسیطة، لقیامها بذاتها و تجرّدها عن الموادّ.

و الفرق بینها و بین المثل الأفلاطونیّة أنّها نوریّة عقلیّة ثابتة فی عالم النور العقلیّ،و هذه مثل معلّقة فی عالم الأشباح المجرّدة منها ظلمانیّة یتعذّب بها الأشقیاء؛و هی صور زرق سود بشعة مکروهة تتألّم کلّ نفس بمشاهدتها؛و منها مستنیرة یتنعّم بها السعداء؛و هی صور حسنة بهیة بیض مرد کأمثال اللؤلؤ المکنون؛کذا قیل.

و به یندفع ما قیل:قد وعدنا الشارع و توعّدنا بأحوال البرزخ و تجسّد الأعمال،فهذه الصور إن کان یتصوّرها الجوهر الروحانی مجرّدا عن علائق الأجسام فکیف یحصل من مثله هذا التصوّر المحدود مع کونه مجرّدا؟و إن کان موضوع تخلّیه جسمه فمعلوم أنّ موضوع التخیّل هو الدماغ و یختلّ بأدنی مرض،فکیف بحالة الموت الّتی هی فساد بالکلّیّة؟

و ذلک أنّه إن أراد التجرّد عن الأجسام الحسّیّة و المثالیّة فممنوع؛لأنّه لم یتجرّد عن المثالیّة؛و إن أراد التجرّد عن الحسّیّة فقط فمسلّم و لا استبعاد فیه.

ثمّ قد عرفت أنّ تجسیم العرض أمر ممکن لا یلزم من فرض وقوعه محال؛و أنّ القدرة صالحة لإیجاد کلّ ممکن؛فلا حاجة فی ذلک إلی القول بأنّ سنخ الشیء أمر مغایر لصورته- کما ذهب إلیه المتصوّفة-بل علی تقدیر عدم المغایرة بینهما أیضا لا مانع منه عقلا،و لذا ذهب إلیه أکثر من محقّقی المتکلّمین و أهل الحکمة و التفسیر.

هذا،و فی الکافی عن علیّ بن إبراهیم،عن أبیه،عن ابن أبی عمیر،عن أبی أیّوب،عن محمّد بن مسلم-فالسند صحیح علی ما حقّقناه فی بعض رسائلنا،و حسن علی المشهور- عن أحدهما علیهما السّلام قال:ما فی المیزان شیء أثقل من الصلاة علی محمّد و آل محمّد،و إنّ الرجل لتوضع أعماله فی المیزان فتمیل به (1)،فیخرج صلّی اللّه علیه و آله الصلاة علیه،فیضعها فی میزانه،

ص :112


1- (1)) الباء للمصاحبة،أی فتمیل الأعمال بمصاحبة المیزان إلی الرفع،لخفّتها.منه رحمه اللّه.

فیرجح به.فیها دلالة واضحة علی أنّ الأعمال تجعل صورا و أجسادا و توضع فی المیزان،و یقع فیها الوزن،و قد سبق أنّ القدرة صالحة لإیجاد کلّ ممکن؛و الإیمان به واجب کسائر السمعیّات من عذاب القبر و الصراط و الحساب و تطایر الکتب؛فإنّها أمور ممکنة دلّ السمع علی ثبوتها،فیجب التصدیق بها.

و فی نهج البلاغة و فنون البراعة-و مثله فی الکافی-عن سیّدنا أمیر المؤمنین-صلوات اللّه علیه:-«نشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله» شهادتان تصعدان القول،و ترفعان العمل،لا یخفّ میزان توضعان فیه،و لا یثقل میزان ترفعان منه. (1)

و فی موثّقة حسن بن فضّال عن أبی الحسن الرضا علیه السّلام عن آبائه،عن أمیر المؤمنین،عن النبیّ صلّی اللّه علیه و آله فی خطبة له طویلة،و فیها:«من أکثر فیه-أی فی شهر رمضان-من الصلاة علیّ ثقّل اللّه میزانه یوم تخفّف الموازین». (2)

و فی الکافی عن أبی بصیر قال:سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول:«من أکل مال أخیه ظلما و لم یردّه إلیه أکل جذوة من النار یوم القیامة». (3)

و عنه صلّی اللّه علیه و آله:«الّذی یشرب فی آنیة الذهب و الفضّة إنّما یجرجر فی جوفه نار جهنّم».و فی روایة:«فی بطنه».

یقال:جرجر فلان الماء فی حلقه،إذا تجرّعه جرعا متتابعا له صوت،و الجرجرة حکایة ذلک الصوت.

و هذا مثل قوله تعالی: اَلَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوٰالَ الْیَتٰامیٰ ظُلْماً إِنَّمٰا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نٰاراً . (4)

ف«نار»منصوبة علی المفعولیّة بقوله:«یجرجر»و فاعله:الشارب.

و قیل:یجرجر لازم،و نار رفع علی الفاعلیّة.

ص :113


1- (1)) نهج البلاغة عبده الخطبة 114.
2- (2)) الإقبال 1:27.
3- (3)) الکافی 2:333.
4- (4)) النساء:10.

و عن الزمخشری:یروی برفع النار،و الأکثر النصب. (1)

و فیها (2)دلالة واضحة علی تجسّد الأعمال.

و قال شیخنا قدّس سرّه فی قوله صلّی اللّه علیه و آله:«إنّ الجنّة قاع صفصف غرّاسها سبحان اللّه و الحمد للّه و لا إله إلاّ اللّه»معناه:إنّ هذه الکلمات کما أنّها فی هذه الدنیا حروف ففی الآخرة فی الجنة غرّاس الجنّة.

ثمّ نقل عن بعض أصحاب القلوب:إنّ الأعمال الصالحة و الأخلاق الذکیّة و الاعتقادات الحقیقیّ[هی]الّتی تظهر فی القیامة بصورة نعیم الجنّة و حورها و قصورها،کما أنّ الأعمال السیّئة و الأخلاق الذمیمة و العقائد الباطلة تظهر بصورة عذاب النار و عقاربها و حیّاتها.

قالوا:و لیس اسم الفاعل فی قوله تعالی: یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذٰابِ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکٰافِرِینَ (3). بمعنی الاستقبال،بأن یکون المراد أنّها سیحیط بهم فی النشأة الآخرة،بل هو علی حقیقته من معنی الحال،فإنّ قبائحهم الخلقیّة و العملیّة و الاعتقادیّة محیطة بهم فی هذه النشأة،و هی بعینها جهنّم ستظهر علیهم فی النشأة الآخرة بصورة النار و عقاربها و حیّاتها. (4)

و قوله تعالی: فَالْیَوْمَ لاٰ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ لاٰ تُجْزَوْنَ إِلاّٰ مٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (5)و قوله:

یُرِیهِمُ اللّٰهُ أَعْمٰالَهُمْ حَسَرٰاتٍ عَلَیْهِمْ وَ مٰا هُمْ بِخٰارِجِینَ مِنَ النّٰارِ (6)کالصریح فی ذلک.و مثله فی الکتاب العزیز کثیر.

و فی الأخبار النبویّة ما لا یحصی،کقوله:«إنّ فی الجنّة سوقا یباع فیه الصور»«الجنّة قیعان و إنّ غرّاسها سبحان اللّه و بحمده». (7)

و فی الکافی فی صحیحة هشام بن سالم-و مثلها مرسلة ابن أبی عمیر عن بعض أصحابه

ص :114


1- (1)) النهایة 1:255.
2- (2)) أی فی تلک الأخبار.منه رحمه اللّه.
3- (3)) العنکبوت:54.
4- (4)) الأربعون حدیثا:495-494.
5- (5)) یس:54.
6- (6)) البقرة:167.
7- (7)) أمالی الصدوق:مجلس 69 ص 405.

-عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:«اتّقوا الظلم فإنّه ظلمات یوم القیامة». (1)

و ذلک أنّ الهیئات النفسانیّة الّتی هی ثمرات الأعمال الموجبة للسعادة و الشقاوة أنوار و ظلمات مصاحبة للنفس،و هی تنکشف لها فی القیامة الّتی هی محلّ بروز الأسرار و ظهور الخفیّات،فتحیط بالظالم علی قدر مراتب ظلمه ظلمات متراکمة،حین یکون المؤمنین فی نور یسعی بین أیدیهم و بأیمانهم.

و حمله علی أنّ المراد بها العذاب و الأهوال-کما قیل-خلاف الظاهر.

و قال صاحب البحار فی رسالته المسمّاة ب«مشکاة الأنوار»-علی مؤلّفها رحمة اللّه الملک الغفّار-فی مقام ردّ الباطنیّة و الظاهریّة و الحشویّة،و ترجیح القول بالجمع بینهما معلّلا بأنّ لکلّ شیء-جوهرا کان أو عرضا،فعلا کان أم اعتقادا،خلقا کان أم عبادة أو غیرها- صورة و معنی و جسدا،ما حاصلة إنّ الجنّة الصوریّة و هی الأبواب و الجدران و ما فیها من الأنهار و الأشجار و الحور و القصور و غیرها صورة الأخلاق الحمیدة،و الأفعال الحسنة، و العلوم و الآراء المطابقة للواقع،کما أنّ النار الصوریّة و ما فیها من العقارب و الحیّات و غیرهما من أنواع المؤذیات صورة أضدادها من الأخلاق الذمیمة،و الملکات الردیّة، و الأفعال القبیحة،و العلم بالأشیاء علی خلاف ما هی علیه،انتهی کلامه-أعلی اللّه مقامه- ملخّصا. (2)

ص :115


1- (1)) الکافی 2:332.
2- (2)) قال رحمه اللّه:بدان که هر چیزی را صورتی و معنی و جسدی و روحی هست،خواه اخلاق،و خواه عبادات،و خواه غیر آنها.و جمعی که حشویّه اند به ظاهرها دست زده اند و پا از آن به در نمی گذارند،و خود را از بسیاری از حقایق محروم کرده اند،و جمعی به بواطن و معانی چسبیده اند و از ظواهر دست برداشته اند و به این سبب ملحد شده اند،و صاحب دین،آن است که هر دو را به سمع یقین بشنود،و هر دو را اذعان نماید؛مثل آنکه بهشت را صورتی است که عبارت از در و دیوار و درخت و انهار و حور و قصور است.و معنی بهشت،کمالات و معارف و قرب و لذّات معنوی است که در بهشت صوری می باشد ...مارها و عقرب های دوزخ صورت اخلاق ذمیمه است،و در درخت ها و حور و قصور،صورت و ثمرۀ اخلاق حسنه است. ر.ک:مشکاة الانوار علاّمۀ مجلسی،مصحّح:عبد الحسین طالعی ص 79-78.

أقول:ملخّص الکلام فی هذا المقام أنّ من حصّل أسباب السعادة و مات علیها بعث بها، و کذلک من حصّل أسباب الشقاوة و مات علیها بعث بها؛فلکلّ نفس بذاتها و باعتبار البدن نعیم و جحیم،نعیمها فضائلها،و جحیمها رذائلها؛فکلّ أحد حال حیاته الدنیاویّة إمّا فی النعیم أو الجحیم،لکنّه فی هذه الدار لا تدرکه الأبصار؛لأنّه مستور علیه و مشغول عنه،فإذا فارقت نفسه البدن بفساد الروح الحیوانی الّذی به یتحقّق الموت ظهرت هذه الفضائل و الرذائل إمّا بصورة النعیم،أو الجحیم،فتعود إلی أحدهما بعد الموت و الحشر.

و إلی ذلک الإشارة بقوله:«کما تعیشون تموتون و کما تموتون تبعثون (1)»و الأحادیث الواردة فی أنّ الناس یبعثون علی صور مختلفه بحسب أخلاقهم کثیرة؛کقوله صلّی اللّه علیه و آله:«یحشر الناس یوم القیامة علی وجوه مختلفة.»

و قوله:«یحشر بعض الناس علی صور یحسن عندها القردة و الخنازیر.»

و قوله:«یحشر الناس یوم القیامة ثلاثة أصناف:رکبانا و مشاة و علی وجوههم (2)».

قیل:و السرّ فی ذلک أنّ لکلّ خلق من الأخلاق المذمومة و الهیئات الردیّة المتمکّنة نوعا من أنواع الحیوانات،و بدنا مختصّا بذلک،کصور أبدان الاسود و نحوها لخلق التکبّر و التهوّر،و أبدان الثعالب و أمثالها للخبث و الروغان،و أبدان القردة و نحوها للمحاکات و السخریّة،و الخنازیر للحرص و الشهوة،إلی غیر لذلک و ذلک قال النبیّ صلّی اللّه علیه و آله ما معناه:إنّه یحشر من خالف الإمام فی أفعال الصلاة و رأسه رأس حمار. (3)فإنّه إذا عاش فی المخالفة الّتی هی عین البلاهیّة و الحماریّة تمکّنت فیه،و لتمکّن البلاهة فیه یحشر علی صورة الحمار.

و فی کتاب روضة الواعظین عن قیس بن عاصم،قال:وفدت مع جماعة من بنی تمیم علی النبیّ صلّی اللّه علیه و آله فدخلت علیه و عنده الصلصال بن الدلهمس،فقلت:یا نبیّ اللّه!عظنا موعظة ننتفع بها فإنّا قوم نعیش (4)فی البریّة.

ص :116


1- (1)) عوالی اللئالی 4:72.
2- (2)) راجع:مسند احمد 2:354.
3- (3)) راجع:تذکرة الفقهاء 4:345.
4- (4)) فی المصدر:نعیر(أی نتردّد).

فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:یا قیس!إنّ مع العزّ ذلاّ،و إنّ مع الحیاة موتا،و إنّ مع الدنیا آخرة،و إنّ لکلّ شیء رقیبا،و علی کلّ شیء حسیبا،و إنّ لکلّ أجل کتابا،و إنّه لا بدّ لک یا قیس من قرین یدفن معک و هو حیّ،و تدفن معه و أنت میّت،فإن کان کریما أکرمک،و إن کان لئیما أسلمک؛ثمّ لا یحشر إلاّ معک،و لا تحشر إلاّ معه،و لا تسأل إلاّ عنه،فلا تجعله إلاّ صالحا،فإنّه إن أصلح أنست به،و إن فسد لا تستوحش إلاّ منه،و هو فعلک.

فقال:یا نبیّ اللّه!أحبّ أن یکون هذا الکلام فی أبیات من الشعر نفخر به علی من یلینا من العرب و ندّخره.

فأمر النبیّ صلّی اللّه علیه و آله من یأتیه بحسّان،فاستبان لی القول قبل مجیء حسّان،فقلت:یا رسول اللّه!قد حضرنی أبیات أحسبها توافق ما ترید.

فقلت:

)تخیّر خلیطا من فعالک إنّما )قرین الفتی فی القبر ما کان یفعل

)و لا بدّ بعد الموت من أن تعدّه )لیوم ینادی المرء فیه فیقبل

)فإن تک مشغولا بشیء فلا تکن )بغیر الّذی یرضی به اللّه تشغل

)فلن یصحب الإنسان بعد موته )و من قبله إلاّ الّذی کان یعمل (1)

و فی عدّة الداعی لابن الفهد عن داود بن فرقد،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام (2)قال:«إنّ العمل الصالح لیمهد لصاحبه فی الجنّة کما یرسل الرجل غلامه بفراشه فیفرش له»ثمّ قرأ: وَ مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً فَلِأَنْفُسِهِمْ یَمْهَدُونَ (3).

قال فی القاموس:مهده کمنعه:بسطه کمهده،و المهاد:الفراش.

و فی الکافی عن محمّد بن یحیی،عن محمّد بن الحسین،عن علیّ بن أسباط،عن العلاء،عن محمّد بن مسلم-فالسند موثّق بل صحیح؛لأنّ علیّ بن أسباط و إن کان فی أوّل الأمر فطحیّا

ص :117


1- (1)) راجع:معانی الأخبار:223 کتاب الخصال:115-114 روضة الواعظین:487.
2- (2)) بحار الأنوار 68:191 عدّة الداعی:217 طبعة الموحّدیّ القمی.
3- (3)) الروم:44.

إلاّ أنّه رجع عن ذلک القول و ترکه،و کان من أوثق الناس و أصدقهم لهجة-قال:سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول:«إنّ اللّه ثقّل الخیر علی أهل الدنیا کثقله فی موازینهم یوم القیامة،و إنّ اللّه-عزّ و جلّ-خفّف الشرّ علی أهل الدنیا کخفّته فی موازینهم یوم القیامة». (1)

و مثله ما فی کتاب الخصال عن محمّد بن موسی،قال:سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول:«إنّ الخیر ثقل علی أهل الدنیا (2)علی قدر ثقله فی موازینهم یوم القیامة،و إنّ الشرّ خفّ علی أهل الدنیا علی قدر خفّته فی موازینهم یوم القیامة.» (3)

و فی کتاب التوحید حدیث طویل عن علیّ علیه السّلام یقول فیه-و قد سأله رجل عمّا اشتبه علیه من الآیات-و أمّا قوله: فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوٰازِینُهُ و خَفَّتْ مَوٰازِینُهُ فإنّما یعنی الحساب،توزن الحسنات و السیّئات،و الحسنات ثقل المیزان،و السیّئات خفّة المیزان. (4)

و فی کتاب علل الشرائع عن الحسن بن علیّ بن أبی طالب،عن النبیّ صلّی اللّه علیه و آله حدیث طویل فی تفسیر«سبحان اللّه و الحمد للّه و لا إله إلاّ اللّه و اللّه أکبر»و فیه:قال صلّی اللّه علیه و آله:«و قوله:«لا إله إلاّ اللّه»یعنی وحدانیّته،لا یقبل اللّه الأعمال إلاّ بها،و هی کلمة التقوی،یثقّل اللّه بها الموازین یوم القیامة». (5)

و روی المفضّل عن الصادق علیه السّلام قال:«وقع بین سلمان الفارسی-رحمة اللّه علیه-و بین رجل خصومة،فقال الرجل لسلمان:من أنت؟و ما أنت؟فقال سلمان:أمّا أوّلی و أوّلک فنطفة قذرة،و أمّا أخری و آخرک فجیفة منتنة،فإذا کان یوم القیامة و نصبت الموازین فمن ثقلت موازینه فهو الکریم،و من خفّت موازینه فهو اللئیم (6)».

ص :118


1- (1)) الکافی 2:143.
2- (2)) المراد بأهل الدنیا کلّ من هو فیها،لا من هو طالب لها و مالک لزهراتها فقط،و المراد بثقل الخیر و خفّة الشرّ: قلّة صدور الخیر،و کثرة صدور الشرّ منهم.منه رحمه اللّه.
3- (3)) الخصال:17.
4- (4)) التوحید:268.
5- (5)) علل الشرائع 1:800 تحقیق و ترجمه سیّد محمّد جواد ذهنی.
6- (6)) الفقیه 4:404 ح 5874 و الأمالی للصدوق،المجلس 74

هذا الحدیث کغیره صریح فی أنّ المراد بالمیزان ما هو المعروف منه،و هو ما له کفّتان و لسان و شفتان،لا العدل،و لا الإدراک؛إذ لا معنی لنصبهما،و إنّما یکون کریما من ثقلت موازینه لأنّه فِی عِیشَةٍ رٰاضِیَةٍ و یکون لئیما مَنْ خَفَّتْ مَوٰازِینُهُ لأنّ فَأُمُّهُ هٰاوِیَةٌ وَ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا هِیَهْ نٰارٌ حٰامِیَةٌ نعوذ باللّه منها.

و ممّا یؤیّد القول بتجسّد الأعمال قول اللّه ذی الجلال فَتَأْتُونَ أی من القبور إلی الموقف أَفْوٰاجاً أمما کلّ أمّة مع إمامهم.و قیل:جماعات مختلفة.

و فی مجمع البیان:و فی الحدیث عن البراء بن عازب،قال:کان معاذ بن جبل جالسا قریبا من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی منزل أبی أیّوب الأنصاری،فقال معاذ:یا رسول اللّه!أ رأیت قول اللّه تعالی: یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوٰاجاً فقال:«یا معاذ!سألت عن عظیم الأمر»ثمّ أرسل عینیه،ثمّ قال:«یحشر عشرة أصناف من أمّتی أشتاتا قد میّزهم اللّه من المسلمین و بدّل صورهم،فبعضهم علی صورة القردة،و بعضهم علی صورة الخنازیر،و بعضهم منکسون أرجلهم من فوق و وجوههم من تحت،تمّ یسحبون علیها،و بعضهم عمی یتردّدون،و بعضهم صمّ بکم لا یعقلون،و بعضهم یمضغون ألسنتهم فیسیل القیح من أفواههم لعابا یتقذّرهم أهل الجمع،و بعضهم مقطعة أیدیهم و أرجلهم،و بعضهم مصلبون علی جذوع من نار،و بعضهم أشدّ نتنا من الجیف،و بعضهم یلبسون جبابا سابغة من قطران لازقة بجلودهم.

فأمّا الّذین علی صورة القردة فالقتات (1)من الناس،و أمّا الّذین علی صورة الخنازیر فأهل السحت،و أمّا المنکسون علی رءوسهم فآکلة الربا،و العمی الجائرون فی الحکم،و الصمّ و البکم المعجبون بأعمالهم،و الّذین یمضغون ألسنتهم فالعلماء و القضاة الّذین خالف أعمالهم أقوالهم،و المقطّعة أیدیهم و ارجلهم الّذین یؤذون الجیران،و المصلبون علی جذوع من نار فالسعاة بالناس إلی السلطان،و الّذین هم أشدّ نتنا من الجیف فالّذین یتمتّعون

ص :119


1- (1)) و فی الحدیث:الجنّة محرّمة علی القتات.و المراد به النّمام المزوّر.من قتّ الحدیث:نمّه و أشاعه بین الناس.

بالشهوات و اللذات و یمنعون حقّ اللّه فی أموالهم،و الّذین یلبسون الجباب فأهل الفخر و الخیلاء (1).

و لعلّ الوجه فیه ما سبق من أنّ لکلّ خلق من الأخلاق المذمومة و الهیئات الردیّة بدنا مثالیّا مناسبا له،کالمحاکاة و السخری لأبدان القردة،و إلیه أشار بقوله:«فالقتات من الناس» و کالحرص للخنازیر،و إلیه أشار بقوله:«فأهل السحت»و هکذا.

هذا،و فی الکافی عنه صلّی اللّه علیه و آله:«ما یوضع فی میزان امرئ یوم القیامة أفضل من حسن الخلق (2)».

قال الفاضل مولانا محمّد صالح المازندرانی قدّس سرّه فی شرح هذا الحدیث:

دلّ علی أنّ الأخلاق توزن یوم القیامة،و لعلّ المراد أنّها توزن بعد تجسیمها فی تلک النشأة،و هو المشهور بین أهل الإسلام،و علیه الروایات المتکثّرة (3)

و فیه فی صحیحة سلیمان بن خالد،قال:سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه-عزّ و جلّ-: وَ قَدِمْنٰا إِلیٰ مٰا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنٰاهُ هَبٰاءً مَنْثُوراً (4)

قال:«أما و اللّه إن کانت أعمالهم أشدّ بیاضا من القباطی،و لکن کانوا إذا اعرض لهم حرام لم یدعوه». (5)

و مثله ما فی روایة أخری عنه علیه السّلام،و زاد فیها:«فیقول اللّه-عزّ و جلّ-لها:«کونی هباء». (6)

و مثلها صحیحة أبی حمزة عن أبی جعفر علیه السّلام،و زاد فیها:«و الهباء المنثور هو الّذی تراه یدخل البیت فی الکوة من شعاع الشمس». (7)

و الأخبار الواردة فی هذا الفصل لا تحیطها دائرة الحصر،و لا تضبطها منطقة القصر.و فیما أوردناه من الصحاح و الحسان و الموثّقات کفایة،إن شاء اللّه العزیز.

ص :120


1- (1)) مجمع البیان 10:642.
2- (2)) الکافی 2:99.
3- (3)) شرح اصول الکافی 8:304.
4- (4)) الفرقان:23.
5- (5)) الکافی 2:81.
6- (6)) الکافی 5:126.
7- (7)) بحار الأنوار 7:176.فی الأصل:مثل شعاع.

الفصل الرابع فیما دلّ علی تصویر القرآن فی النشأة الآخرة بصور حسنة

و هذا ممّا یشیّد أرکان الفصول السابقة،و هو من أعدل الفصول الأربعة و أشرفها و أدلّها علی المطلوب.

اعلم أنّ القرآن اسم للکتاب المنزل علی نبیّنا محمّد صلّی اللّه علیه و آله کما أنّ التوراة و الإنجیل و الزبور أسماء للکتب المنزلة علی موسی و عیسی و داود علیهم السّلام

قال الجاحظ:سمّی اللّه کتابه اسما مخالفا لما سمّی العرب کلامهم علی الجمل و التفصیل، سمّی جملته قرآنا کما سمّوا دیوانا،و بعضه سورة کقصیدة،و بعضها آیة کالبیت،و آخرها فاصلة کقافیة.

ثمّ اعلم أنّ لکلّ شیء صورة و معنی،و جسدا و روحا؛جوهرا کان أم عرضا.فجسد القرآن ما به یتمثّل فی النشأة الأخری تارة علی صورة النبیّین و المرسلین،و أخری علی صورة الشابّ و الملائکة المقرّبین؛و روحه ما یبقی ذلک الجسد،و به یتحرّک و یتکلّم عند ربّه-جلّ و عزّ-فیشفع لقاریه و حافظیه.

و قد أثبت جماعة من العلماء للحروف أرواحا کما سبق،و تفصیل هذه الجملة أنّ القرآن -و هو هذه النقوش الدالّة علی الحروف و الألفاظ الدالّة علی المعانی الحقّة و المعارف الحقیقیّة-من الممکنات المخلوقة،و له ذات و صفات و أفعال هی آثاره المطلوبة منه المترتّبة علی وجوده؛و لذاته وجود فی علم اللّه تعالی،و فی اللوح المحفوظ،و فی لسان الملک،و صدر النبیّ و أوصیائه علیهم السّلام و فی صدور المؤمنین،و فی القرطاس و نحوه،و هو أدنی مراتب وجوده و ظهوره؛و لوجوده علل و أسباب مادّیّة و مجرّدة،و له فضل و شرف و حرمة،و أیّة حرمة!حتّی ورد:«إنّ حرمة اللّه علی القرآن کحرمة الوالد علی ولده»و له فرض طاعة، و هو حجة اللّه علی خلقه؛لأنّه إحدی الخلیفتین المختلفتین فیهم،فطاعته طاعة اللّه،و معصیته معصیة اللّه،و الاعتصام به الاعتصام به، وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّٰهِ جَمِیعاً وَ لاٰ

ص :121

تَفَرَّقُوا (1)و هو و إن کان فی هذه النشأة الدنیاویّة فی کسوة الأعراض و زیّها إلاّ أنّه سیصیر فی النشأة الأخری جوهرا جسمانیّا عالما قادرا مریدا سمیعا بصیرا،تارة علی صورة النبیّین و المرسلین،و أخری علی صورة الشابّ و الملائکة المقرّبین؛فیشفع لقاریه و حافظیه عند ربّه-جلّ و عزّ-فیقول:«یا ربّ!هذا فلان قد أظمأت نهاره و أسهرت لیله،فشفّعنی فیه» فیجاب بذلک و یقال له:«أدخلهم الجنّة علی منازلهم»

و إنکار بعض المعتزلة أمثال ذلک ممّا لا یعبأ به و لا بقائله،کإنکار هم عذاب القبر بمثل ذلک.

و إذا جاز أن یجعل اللّه الحسنات بل الفضیلة من الآراء و الاعتقادات أجساما نورانیّة، و السیّئات بل الرذائل من الأخلاق و الملکات أجساما ظلمانیّة،بل و إذا جاز أن یجعل الصورة فی هذه النشأة أسدا مفترسا فلم لا یجوز أن یجعل هذه الصور فی النشأة الآخرة علی صورة إنسان أو ملک؟فیکون لقاریه فی قبره قرینا،و فی القیامة شافعا،و علی الصراط دلیلا.و هل یکون ذلک من قدرة اللّه القادر ممتنعا أو بعیدا مع إمکانه کما سبق،و ذهب إلیه الحکماء و المتکلّمون من الفریقین،ألا یری أنّه یرد علی رسول اللّه حوضه،و یقدم علیه بعد قدومه علی اللّه قبل قدوم اهل بیته و أمّته،و ستأتی علی ذلک کلّه أخبار مفصّلة إن شاء اللّه العزیز.

فی الاحتجاج عن صفوان بن یحیی،قال:قال أبو الحسن الرضا علیه السّلام لأبی قرة صاحب شبرمة:التوراة و الإنجیل و الزبور و الفرقان و کلّ کتاب أنزل کان کلام اللّه،أنزله للعالمین نورا و هدی،و هی کلّها محدثة،و هی غیر اللّه،حیث یقول: أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْراً (2)و قال:

مٰا یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ (3)و إنّ اللّه أحدث الکتب کلّها الّتی أنزلها».

فقال أبو قرة:فهل تفنی؟

ص :122


1- (1)) آل عمران:103.
2- (2)) طه:113.
3- (3)) الأنبیاء:2.

فقال أبو الحسن علیه السّلام:أجمع المسلمون علی أنّ ما سوی اللّه فان،و ما سوی اللّه فعل اللّه، و التوراة و الإنجیل و الزبور و الفرقان فعل اللّه،أ لم تسمع الناس یقولون:«ربّ القرآن»و أنّ القرآن یقول یوم القیامة:«یا ربّ هذا فلان-و هو أعرف به منه-قد أظمأت نهاره و أسهرت لیله،فشفّعنی فیه»،الحدیث. (1)

و فی الکافی بأسناده عن سعد الخفّاف،عن أبی جعفر علیه السّلام قال:«یا سعد!تعلّموا القرآن، (2)فإنّ القرآن یأتی یوم القیامة فی أحسن صورة نظر إلیها الخلق،و الناس صفوف عشرون و مائة ألف صفّ؛ثمانون ألف صفّ أمّة محمّد،و أربعون ألف صفّ من سایر الأمم، فیأتی علی صفّ المسلمین فی صورة رجل،فیسلّم،فینظرون.

إلیه،ثمّ یقولون:لا إله إلاّ اللّه الحکیم الکریم،إنّ هذا الرجل من المسلمین نعرفه بنعته (3)و صفته غیر أنّه کان أشدّ اجتهادا منّا فی القرآن،فمن هناک أعطی من البهاء و الجمال و النور ما لم نعطه.

ثمّ یجاوز حتّی یأتی علی صفّ الشهداء،فینظر إلیه الشهداء،ثمّ یقولون:لا إله إلاّ اللّه الربّ الرحیم،إنّ هذا الرجل من الشهداء نعرفه بسمته و صفته غیر أنّه من شهداء البحر، فمن هناک أعطی من البهاء و الفضل ما لم نعطه.

قال:فیتجاوز حتّی یأتی علی صفّ شهداء البحر فی صورة شهید،فینظر إلیه شهداء البحر،فیکثر تعجّبهم و یقولون:إنّ هذا من شهداء البحر نعرفه بسمته و صفته غیر أنّ الجزیرة الّتی أصیب فیها کانت أعظم هولا من الجزیرة الّتی أصبنا فیها،فمن هناک أعطی من

ص :123


1- (1)) الاحتجاج 2:374.
2- (2)) قیل:لعلّه یجیء بصورة من یعرفونه،و المراد أنّا نعرف بهذه الحلیة و السماء أنّه رجل من المسلمین،لکن لا نعرفه باسمه،أو القرآن فإنّهم کانوا یقرءونه و یتلونه لکن لمّا تغیّرت الصورة ظنّوا أنّه رجل کانوا یعرفونه و ذهب عنهم اسمه.منه رحمه اللّه.
3- (3)) قیل:لعلّه یجیء بصورة من یعرفونه.و المراد أنّا نعرف بهذه الحلیة و السیماء أنّه رجل من المسلمین،لکن لا نعرفه باسمه.أو القرآن فإنّهم کانوا یقرءونه و یتلونه لکن لمّا تغیّرت الصورة ظنّوا أنّه رجل کانوا یعرفونه و ذهب عنهم اسمه.منه رحمه اللّه.

البهاء و الجمال و النور ما لم نعطه.

ثمّ یتجاوز حتّی یأتی صفّ النبیّین و المرسلین فی صورة نبیّ مرسل،فینظر النبیّون و المرسلون إلیه،فیشتدّ لذلک تعجّبهم و یقولون:لا إله إلاّ اللّه الحلیم الکریم،إنّ هذا النبی مرسل نعرفه بسمته و صفته غیر أنّه أعطی فضلا کثیرا.

قال:فیجتمعون فیأتون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فیسألونه و یقولون:یا محمّد من هذا؟فیقول لهم:و ما تعرفونه؟فیقولون:ما نعرفه،هذا ممّن لم یغضب اللّه تعالی علیه.

فیقول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:«هذا حجّة اللّه علی خلقه».

فیسلّم ثمّ یتجاوز حتّی یأتی علی صفّ الملائکة علی صورة ملک مقرّب،فتنظر إلیه الملائکة،فیشتدّ تعجّبهم و یکبر ذلک علیهم لما رأوا من فضله،و یقولون:تعالی ربّنا و تقدّس،إنّ هذا العبد من الملائکة،نعرفه بسمته و صفته غیر أنّه کان أقرب الملائکة إلی اللّه تعالی مقاما،فمن هناک ألبس من النور و الجمال ما لم نلبس.

ثمّ یجاوز حتّی ینتهی إلی ربّ العزّة-تبارک و تعالی-فیخرّ تحت العرش،فینادیه- تبارک و تعالی-یا حجّتی فی الأرض و کلامی الصادق الناطق ارفع رأسک و سل تعط، و اشفع تشفع،فیرفع رأسه،فیقول اللّه-تبارک و تعالی-کیف رأیت عبادی؟

فیقول:یا ربّ منهم من صاننی و حافظ علیّ و لم یضیّع شیئا،و منهم من ضیّعنی و استخفّ بحقّی و کذب بی و أنا حجّتک علی جمیع خلقک.

فیقول اللّه-تبارک و تعالی-:و عزّتی و جلالی و ارتفاع مکانی لأثیبنّ علیک الیوم أحسن الثواب،و لأعاقبنّ علیک الیوم ألیم العقاب.

قال:فیرجع القرآن رأسه فی صورة أخری.

قال:فقلت له:یا أبا جعفر فی أیّ صورة یرجع؟

قال:فی صورة رجل شاحب (1)متغیّر ینکره أهل الجمع،فیأتی الرجل من شیعتنا الّذی کان یعرفه و یجادل به أهل الخلاف،فیقوم بین یدیه فیقول:ما تعرفنی؟

ص :124


1- (1)) شحب لونه کمنع:تغیّر من هزال أو جوع أو سفر.منه رحمه اللّه.

فینظر إلیه الرجل فیقول:ما أعرفک یا عبد اللّه.

قال:فیرجع فی صورته الّتی کانت فی الخلق الأوّل،و یقول:ما تعرفنی؟ فیقول:نعم.

فیقول القرآن:أنا الّذی أسهرت لیلک،و أنصبت عیشک،سمعت الأذی، (1)و رجمت بالقول فیّ،ألا و إنّ کلّ تاجر قد استوفی تجارته،و أنا وراءک الیوم.

قال:فینطلق به إلی ربّ العزّة-تبارک و تعالی-فیقول:یا ربّ یا ربّ عبدک و أنت أعلم به،قد کان نصبا فیّ،مواظبا علیّ،یعادی بسببی،و یحبّ فی و یبغض.

فیقول اللّه-عزّ و جلّ-:ادخلوا عبدی جنّتی،و اکسوه حلّة من حلل الجنّة،و توّجوه بتاج.

فإذا فعل به ذلک عرض علی القرآن فیقال له:هل رضیت بما صنع بولیّک؟

فیقول:یا ربّ إنّی استقلّ هذا له،فزده مزید الخیر کلّه.

فیقول-عزّ و جلّ-و عزّتی و جلالی و علوّی و ارتفاع مکانی لأنحلنّ له الیوم خمسة أشیاء مع المزید له و لمن کان بمنزلته،ألا إنّهم شباب لا یهرمون،و أصحّاء لا یسقمون،و أغنیاء لا یفتقرون،و فرحون لا یحزنون،و أحیاء لا یموتون.

ثمّ تلا هذه الآیة: لاٰ یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولیٰ

قال:قلت:جعلت فدک یا أبا جعفر و هل یتکلّم القرآن؟

فتبسّم،ثمّ قال:رحم اللّه الضعفاء من شیعتنا إنّهم أهل تسلیم.

ثمّ قال:نعم یا سعد،و الصلاة تتکلّم و لها صورة و خلق تأمر و تنهی.

قال سعد:فتغیّر لذلک لونی،و قلت:هذا شیء لا أستطیع أتکلّم به فی الناس.

فقال أبو جعفر:و هل الناس إلاّ شیعتنا،فمن لم یعرف الصلاة فقد أنکر حقّنا.

ثمّ قال:یا سعد أسمعک کلام القرآن؟

ص :125


1- (1)) اللهم أنت عالم السرّ و أخفی،تعلم أنّی قد سمعت الأذی و رجمت بالقول فیه،فاجعله أنیسا لی فی قبری و شفیعا لی یوم القیامة.منه رحمه اللّه.

قال سعد:فقلت:بلی،صلّی اللّه علیک.

فقال: إِنَّ الصَّلاٰةَ تَنْهیٰ عَنِ الْفَحْشٰاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ لَذِکْرُ اللّٰهِ أَکْبَرُ فالنهی کلام،و الفحشاء و المنکر رجال،و نحن ذکر اللّه،و نحن أکبر. (1)

أقول:هذا الحدیث یدلّ علی أنّ القرآن أفضل و أعلم من جمیع الشهداء و الأنبیاء و المرسلین،و من جمیع الملائکة المقرّبین،بمراتب شتّی و درجات کثیرة،و لذلک یشتدّ تعجبهم من فضله و کماله،و بهائه و جماله،و نوره و ضیائه،و حسنه و صفائه،و لا بعد فیه؛لأنّه کلام اللّه-جلّ و عزّ-و هو أحبّ الخلق إلیه،و لذا ألبسه أحسن الصور لدیه.

نعم،لا بدّ من استثناء خاتم الأنبیاء و سیّد الأصفیاء،فإنّه أفضل من عامّة البرایا و الذرایا،کما هو ظاهر بعض الآیات و الروایات و أمّا إجماع الأمّة فلا،لخلاف بعض أهل الخلاف و نصّه علیه،و ستأتی الإشارة إلیه.

هذا،و قال مولانا الفاضل محمّد صالح المازندرانی-نوّر اللّه-مرقده-فی شرح هذا الحدیث:

تصویر القرآن بالصورة المذکورة أمر ممکن کتصویر الأعمال و الأعراض بالأجسام، کما نطقت به روایاتنا و روایات العامّة،و ذهب إلیه المحقّقون من الطرفین،فوجب أن لا یستبعد و لا ینکر تعلّق القدرة القاهرة به. (2)

ثمّ قال بعد کلام:

و الظاهر أنّ المراد بالتکلّم:التکلّم باللسان،و أنّ سعدا لم یشکّ فیه بعد سماعه من المعصوم علیه السّلام و إنّما سأل لتقریره و تثبیته فی الذهن،لکونه أمرا مستبعدا بین الناس، فلذلک قال:لا أستطیع أن أتکلّم به فی الناس،أو قال ذلک تعجّبا و فزعا.ثمّ استبعادهم لا وجه له؛لأنّه من استحضر أنّ نسبة الکائنات إلی قدرة اللّه سبحانه سواء لا یستغرب شیئا من ذلک. (3)

أقول:قد ثبت أنّ تجسیم الأعراض أمر ممکن،و هو المصحّح للمقدوریّة،و القدرة عین

ص :126


1- (1)) الکافی 2:598-596.
2- (2)) شرح اصول الکافی 11:5.
3- (3)) شرح اصول الکافی 9:9-8.

الذات،و نسبة الذات إلی جمیع الممکنات علی السواء،فإذا ثبت قدرته علی بعضها ثبت علی کلّها؛فأیّة غرابة بعده فی جعل القرآن علی مثال جسدانیّ و هیکل إنسانیّ قادر علی التکلّم باللسان اللحمی،و الشفاعة لقاریه و من جادل المخالفین فیه،و نحو ذلک من ذهابه و ایابه،و تغییر صورته و ما شاکل ذلک،کما هو صریح هذه الأخبار.

ثمّ قال:

و قال بعض المعاصرین:تکلّم القرآن عبارة عن إلقائه إلی السمع ما یفهم منه المعنی،و هذا هو معنی حقیقة الکلام،و لا یشترط فیه أن یصدر من لسان لحمیّ،و کذا تکلّم الصلاة،فإنّ من أتی الصلاة بحقّها و حقیقتها نهته الصلاة عن متابعة أعداء الدین و غاصبی حقوق الأئمّة الراشدین الّذین من عرفهم عرف اللّه،و من ذکرهم ذکر اللّه.

و فیه أنّ التکلّم بهذا المعنی لا یستبعده أحد (1)،انتهی کلامه رفع مقامه.

و أراد ببعض المعاصرین صاحب الوافی قدّس سرّه فإنّ هذا الکلام مذکور فیه (2)؛و أمثال هذه التأویلات من دأبه و دأب نظرائه و إن کانت فی الحقیقة ردّا للأخبار،و طعنا فی الآثار،و إنّی شدید العجب منهم أنّهم کیف یجترءون علی تلک التکلّفات الرکیکة فی أمثال هذه الأخبار الشریفة؛و فی کتبهم و رسائلهم من الأقوال ما لا یرضی به مسلم علی حال من الأحوال،و هی مبنیّة علی أساسهم،و ناشیة من لوازم کلماتهم،و نتائج مقدّماتهم؛فإنّهم لمّا دخلوا فی العلوم الفلسفیّة قبل رسوخ أقدامهم فی العلوم الشرعیّة،و قد طال مکثهم فیها،و نشأهم بها،و أشربوا فی قلوبهم أقوالهم جلّها،بل تلقّوا بالقبول کلّها،ثمّ أرادوا أن یطبقوا العلوم الشرعیّة علی الفلسفیّة،و لا یکاد یمکن هذا حتّی یلج الجمل فی سمّ الخیاط،جاءوا بما لا یکون إلاّ ظلما و زورا،لا یزید صاحبه إلاّ ضلالا و غرورا؛فطوبی لمن کان کما قال سیّدنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:«یحمل هذا العلم من کلّ خلف عدوله ینفون عنه تحریف الغالین،و انتحال المبطلین،و تأویل الجاهلین» (3)و اللّه الموفّق و المعین.

هذا،و قال صاحب الوافی قدّس سرّه فیه فی شرح أوّل هذا الحدیث:

ص :127


1- (1)) شرح اصول الکافی 11:9.
2- (2)) الوافی 9:1698.
3- (3)) معانی الأخبار:35.

لمّا کان المؤمن فی نیّته أن یعبد اللّه حقّ عبادته،و یتلو کتابه حقّ تلاوته إلاّ أنّه لا یتیسّر له ذلک کما یرید و بالجملة،لا یوافق عمله ما فی نیّته کما ورد فی الحدیث:«نیّة المؤمن خیر من عمله»فالقرآن یتجلّی لکلّ طائفة بصورة من جنسهم،إلاّ أنّه أحسن فی الجمال و البهاء،و هی الصورة الّتی لو کانوا یأتون بما فی نیّتهم من العمل بالقرآن لکان لهم تلک الصورة،و إنّما لا یعرفونه کما ینبغی لأنّهم لم یأتوا بذلک کما ینبغی و إنّما یعرفونه بنعته و وصفه،لأنّهم کانوا یتلونه و إنّما وصفوا اللّه بالحلم و الکرم و الرحمة حین رؤیتهم[له]لما رأوا فی أنفسهم فی جنبه من النقص و القصور الناشئین من تقصیرهم یرجون من اللّه العفو و الکرم و الرحمة،و إنّما کان حجّة اللّه علی خلقه،لأنّه أتی بما یجب علیهم الائتمار و الانتهاء عنه.

و أمّا قوله:«فمنهم من صاننی»فمعناه أنّه أتی بما کان فی وسعه...و مع ذلک کان فی نیّته أن یأتی بأحسن منه و إن لم یتیسّر له،و إنّما یشفع لمکان النیّة.و لعلّ رجوعه فی صورة الرجل الشاحب لسماعه الوعید الشدید،و هو و إن کان لمستحقّیه إلاّ أنّه لا یخلوا من تأثیر لمن یطّلع علیه،انتهی. (1)

و قیل (2):لعلّ تغیّر صورته للغضب علی المخالفین،أو للاهتمام بشفاعة المؤمنین،کما فی قوله علیه السّلام:«یقوم السقط مخبطا علی باب الجنّة». (3)

و قال مولانا الفاضل محمّد صالح المازندرانی-قدّس اللّه روحه-:

و کأنّ هذه الصورة هی الّتی حدثت بملامسة العصاة،و هی موجودة أیضا فی هذه الدار،إلاّ أنّها لا تراها الأبصار،و الصورة السابقة صورته الحقیقیّة الّتی ناشیة بذاته و کمالاته، (4)انتهی.

و یمکن أن یقال:إنّ هذه الصورة هی الّتی حدثت وقت مجادلة الرجل الشیعی به أهل الخلاف،فإنّ من یجادل خصمه لا یخلو من تغیّر،إمّا للغضب علیه أو لإیذائه له،و رجمه إیّاه بالقول،أو لخوف أن یغلب،أو لغیر ذلک؛و لکنّه ما کان علی وجه تدرکه الأبصار،لضعفها

ص :128


1- (1)) راجع:الوافی 9:1696 و عنه:مرآة العقول 12:477.
2- (2)) المراد بهذا القائل صاحب البحار،علی مؤلّفها رحمة اللّه الملک الغفّار منه رحمه اللّه.
3- (3)) مرآة العقول 12:476.
4- (4)) شرح اصول الکافی 11:7.

فی تلک الدار؛فیومئذ رجع إلیه و تمثّل بها بین یدیه.

ثمّ إنّ البصیر خبیر بأنّ ما ذکره صاحب الوافی قدّس سرّه فی شرح أوّل الحدیث لا یتأتّی فی النبیّین و المرسلین،بل و لا فی الملائکة المقرّبین.

أمّا أوّلا:فلأنّهم ما کانوا مکلّفین بالإتیان و العمل بالقرآن،و لم یکن ذلک فی نیّتهم إذ کانوا عاملین،و لم یکن معهم القرآن،بل القرآن نسخ جلّ ما کانوا عاملین به.

و أمّا ثانیا:فلأنّهم علی تقدیر کونهم مکلّفین بذلک فعصمتهم کانت تمنعهم أن لا یتلوه حقّ تلاوته،و لا یأتوا بما علیهم أن یأتوا به منه کما ینبغی،فکان ینبغی أن یعرفوه کما ینبغی.

و أمّا ثالثا:فلأنّهم لم یتلوه قطّ،إذ کانوا و لم یکن،فیکف یعرفونه و هی معلّلة بالتلاوة؟

هذا،و أمّا تأویل حدیث سعد و ما سبق من حدیث صفوان بن یحیی و ما شاکلهما من الأحادیث الآتیة بأمیر المؤمنین-سلام اللّه علیه-کما ظنّه بعض أصحابنا حیث قال:

قد وردت الأخبار فی أنّ المراد بالصلاة:أمیر المؤمنین،و الفحشاء و المنکر:أبو بکر و عمر،و ذکر اللّه:رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فقوله علیه السّلام:«رجال»یمکن أن یکون علی سبیل التنظیر،أی لا استبعاد فی أن یکون للقرآن صورة،کما أنّ فی بطن هذه الآیة المراد بالصلاة رجل،أو یکون المراد أنّ للصلاة صورة و مثالا یترتّب علیه و ینشأ منه آثار الصلاة،فکذا القرآن.

و یحتمل أن یکون صورة القرآن فی القیامة:أمیر المؤمنین علیه السّلام،فإنّه حامل علمه، و المتخلّق بأخلاقه،کما قال علیه السّلام:«أنا کلام اللّه الناطق»فإنّ کلّ من کمل فیه صفة أو حالة فکأنّه جسد لتلک الصفة و شخص له،فأمیر المؤمنین علیه السّلام جسد للقرآن و للصلاة و الزکاة و لذکر اللّه،و لکمالها فیه یطلق علیه هذه الاسامی فی بطن القرآن؛و یطلق علی مخالفیه الفحشاء و المنکر و البغی،و[الکفر]الفسوق و العصیان،لکمالها فیهم،فإنّهم أجساد لتلک الخصال الذمیمة،و تلک أرواحهم؛کذا أفاض اللّه علیّ فی حلّ هذا الخبر، و به ینحلّ کثیر من غوامض الأخبار. (1)

فممّا (2)لا معنی له،و لا باعث له،و لا ضرورة داعیة إلیه،و لا یحتمله أیضا ألفاظ تلک الأخبار بوجه،و قد سبق أنّ تأویل الظاهر إنّما یسوغ إذا دلّ علی خلافه قاطع،و هنا لا

ص :129


1- (1)) مرآة العقول 12:478.
2- (2)) جواب لقوله:و أمّا تأویل حدیث سعد....

دلیل علی خلافه أصلا.

و مثل هذه التکلّفات الرکیکة الباردة بعد ما عرفت من إمکان تصویر القرآن و الأعمال و الاعتقادات و ما شاکل ذلک من الأعراض،و صلوحیّة القدرة القاهرة لذلک،ممّا لا داعی إلیه،و لا موجب یوجب الحمل علیه،مع أنّه قدّس سرّه یذهب إلی تجسیم الأعراض کما سبق عند نقل کلامه،فتذکّر.

هذا،و فی الکافی عن جابر عن أبی جعفر علیه السّلام قال:یجیء القرآن یوم القیامة فی أحسن منظور إلیه صورة،فیمرّ بالمسلمین،فیقولون:هذا رجل منّا.

فیجاوزهم إلی النبیّین،فیقولون:هو منّا.

فیجاوزهم إلی الملائکة المقرّبین،فیقولون:هو منّا.

حتّی ینتهی إلی ربّ العزّة-عزّ و جلّ-فیقول:یا ربّ فلان بن فلان أظمأت هواجره،و أسهرت لیله فی دار الدنیا،و فلان بن فلان لم أظمئ هواجره و لم أسهر لیله.

فیقول-تبارک و تعالی-أدخلهم الجنّة علی منازلهم.

فیقوم فیتّبعونه،فیقول للمؤمن:اقرأ و ارقه.

قال:فیقرأ و یرقی حتّی یبلغ کلّ رجل منهم منزلته الّتی هی له،فینزلها. (1)

و فی حسنة یونس بن عمّار قال:قال أبو عبد اللّه علیه السّلام:إنّ الدواوین یوم القیامة ثلاثة:

دیوان فیه النعم،و دیوان فیه الحسنات،و دیوان فیه السیّئات.فیقابل دیوان النعم و دیوان الحسنات،فتستغرق النعم عامّة الحسنات،و یبقی دیوان السیّئات،فیدعی بابن آدم المؤمن للحساب،فیتقدّم القرآن أمامه فی أحسن صورة،فیقول:یا ربّ أنا القرآن و هذا عبدک المؤمن،قد کان یتعب نفسه بتلاوتی،و یطیل لیله بترتیلی،و تفیض عیناه إذا تهجّد،فأرضه کما أرضانی.

فیقول العزیز الجبّار:عبدی أبسط یمینک،فیملأها من رضوان اللّه العزیز الجبّار،و یملأ شماله من رحمة اللّه،ثمّ یقال:هذه الجنّة مباحة لک،فاقرأ و اصعد.فإذا قرأ آیة صعد درجة. (2)

ص :130


1- (1)) الکافی 2:601.
2- (2)) الکافی 2:602.

و فی موثّقة إبراهیم بن عبد الحمید عن إسحاق بن غالب،قال:قال أبو عبد اللّه علیه السّلام:إذا جمع اللّه الأوّلین و الآخرین إذا هم بشخص قد أقبل لم یر قطّ أحسن صورة منه،فإذا نظر إلیه المؤمنون و هو القرآن قالوا:هذا منّا،هذا أحسن شیء رأینا.

فإذا انتهی إلیهم جازهم ثمّ ینظر إلیه الشهداء حتّی إذا انتهی إلی آخرهم جازهم.

فیقولون:هذا القرآن.

فیجوزهم کلّهم حتّی إذا انتهی إلی المرسلین،فیقولون:هذا القرآن.

فیجوزهم حتّی ینتهی إلی الملائکة،فیقولون:هذا القرآن.

فیجوزهم ثمّ ینتهی حتّی یقف عن یمین العرش،فیقول الجبّار:و عزّتی و جلالی و ارتفاع مکانی لأکرمنّ الیوم من أکرمک،و لأهیننّ من أهانک. (1)

هذا الحدیث و ما شاکله من حدیث سعد و جابر و یونس بن عمّار یدلّ علی أنّ القرآن أحسن صورة من جمیع الخلائق حتّی من خاتم الأنبیاء،و قد قدمنا أنّه لا بدّ من الاستثناء؛ لأنّ حسن الصورة و الجمال فی القیامة تابع للکمال،و لا شک أنّه صلّی اللّه علیه و آله أکمل من القرآن،و أتمّ منه؛لأنّه أشرف المخلوقات،و أفضل الموجودات،و وجود الممکنات تابع لوجوده و فائض من رشحات جوده،و لو لا وجوده لم یوجد موجود.

فإن قلت:ما ورد«إنّ القرآن أفضل کلّ شیء دون اللّه»یؤکّد هذه الأخبار،و ینافی هذا الاستثناء،فإنّه یدلّ علی أنّ القرآن أشرف المخلوقات و أفضل الموجودات سوی اللّه؛و لذا نقل عن بعض أهل الخلاف أنّ کلام اللّه تعالی القرآن بل حرفا منه أفضل من النبیّ و آله علیهم السّلام.

قلت:هذا الحدیث معارض بقوله تعالی:«لولاک لما خلقت الأفلاک» (2)و قوله:«خلقت الأشیاء لأجلک و خلقتک لأجلی» (3)و قوله صلّی اللّه علیه و آله:«ما خلق اللّه خلقا أفضل منّی و لا أکرم علیه منّی (4)»و قوله:«أنا سیّد من خلق اللّه-عزّ و جلّ- (5)»و أمثال ذلک،فلا بدّ من

ص :131


1- (1)) الکافی 2:602.
2- (2)) بحار الأنوار 16:406،تفسیر القمی 1:17.
3- (3)) الجواهر السنیّة:361.
4- (4)) عیون أخبار الرضا علیه السّلام 2:227.
5- (5)) کمال الدین:261.

الاستثناء جمعا بین الأخبار؛و العلم عند اللّه و عند أهله محمّد و آله الأخیار.

و فی صحیحة فضیل بن یسار عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:تعلّموا القرآن فإنّه یأتی یوم القیامة صاحبه فی صورة شابّ جمیل شاحب اللون،فیقول:أنا القرآن الّذی کنت أسهرت لیلک،و أظمأت هواجرک،و أجففت ریقک،و أسلت دمعتک،أؤول معک حیث ما ألت،و کلّ تاجر من وراء تجارته و أنا لک الیوم من وراء تجارة کلّ تاجر،و ستأتیک کرامة من اللّه تعالی،فأبشر.

قال:فیؤتی بتاج فیوضع علی رأسه،و یعطی الأمان بیمینه،و الخلد فی الجنان بیساره،و یکسی حلّتین؛ثمّ یقال له:اقرأ و ارقه فکلّما قرأ آیة صعد درجة،و یکسی أبواه حلّتین إن کانا مؤمنین،ثمّ یقال لهما:هذا لما علّمتاه القرآن. (1)

أقول:الشاحب:من تغیّر لونه من هزال أو جوع أو سفر،و لعلّ القرآن یتصوّر یوم القیامة أحیانا بصورة صاحبه و هو فی دار الدنیا،فإنّه لکثرة سهرته و شدّة ظمأته و جفوف ریقه و سیلان دمعته کان شاحبا متغیّرا لونه کما هو المشاهد من الزهّاد و العبّاد و قارئ القرآن و تالیه و العامل به فی لیالیه و التاعب نفسه فیه.

و لعلّ هذا الوجه أحسن من الوجوه السالفة،فانظر فیه.

و عن منهال القصّاب عن أبی عبد اللّه(ع)قال:من قرأ القرآن و هو شابّ مؤمن اختلط القرآن بلحمه و دمه،و جعله اللّه-عزّ و جلّ-مع السفرة الکرام البررة،و کان القرآن حجیزا عنه یوم القیامة،یقول:یا ربّ إنّ کلّ عامل قد أصاب أجر عمله غیر عاملی،فبلّغ به أکرم عطائک.

قال:فیکسوه اللّه تعالی العزیز الجبّار حلّتین من حلل الجنّة،و یوضع علی رأسه تاج الکرامة.ثمّ یقال له:هل أرضیناک فیه؟فیقول القرآن:یا ربّ قد کنت أرغب له فیما هو أفضل من هذا،فیعطی الأمن بیمینه،و الخلد بیساره،ثمّ یدخل الجنّة،فیقال له:اقرأ و اصعد

ص :132


1- (1)) الکافی 2:603.

درجة.ثمّ یقال له:هل بلغنا به و أرضیناک؟فیقول:نعم. (1)

و فی بصائر الدرجات عن الصادق علیه السّلام قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:أنا أوّل قادم علی اللّه،ثمّ یقدم علیّ کتاب اللّه،ثمّ یقدم علیّ أهل بیتی،ثمّ یقدم علیّ أمّتی،فیقفون،فیسألهم:ما فعلتم فی کتابی و أهل بیت نبیّکم؟ (2)

و فی موثّقة یعقوب الأحمر،قال:قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام:جعلت فداک إنّی کنت قد قرأت القرآن فتفلّت منّی،فادع اللّه-عزّ و جلّ-أن یعلّمنیه.

قال:فکأنّه فزع لذلک،فقال:علّمک اللّه هو و إیّانا جمیعا قال:و نحن نحو من عشرة،ثمّ قال:السورة تکون مع الرجل قد قرأها ثمّ ترکها فیأتیه یوم القیامة أحسن صورة و تسلّم علیه،فیقول:من أنت؟فتقول:أنا سورة کذا و کذا،فلو أنّک تمسّکت بی و أخذت بی لأنزلتک هذه الدرجة؛فعلیکم بالقرآن. (3)

أقول:کما أنّ مجموع القرآن یتمثّل بمثال جسدانی و هیکل إنسانی-علی ما دلّت علیه الأخبار الماضیة-کذلک کلّ واحدة من السور بل کلّ واحدة من الآیات تتصوّر بصورة و تتمثّل بمثال-علی ما تدلّ علیه الأخبار الآتیة-و لا بعد فیه بعد إمکانه و إخبار الصادق عنه؛إذ القدرة صالحة لإیجاد کلّ ما فی بقعة الإمکان کما مرّ غیر مرّة.

و فی الکافی عن أبی عبد اللّه علیه السّلام انّه قال:«لا تملّوا من قراءة إِذٰا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزٰالَهٰا فإنّه من کانت قراءته بها فی نوافله لم یصبه اللّه-عزّ و جلّ-بزلزلة أبدا،و لم یمت بها و لا بصاعقة و لا بآفة من آفات الدنیا حتّی یموت،فإذا مات نزل علیه ملک کریم من عند ربّه،فیقعد عند رأسه،فیقول:یا مالک الموت ارفق بولیّ اللّه،فإنّه کان کثیرا ما یذکرنی و یذکر تلاوة هذه السورة،و تقول السورة مثل ذلک، (4)الحدیث.

و فی صحیحة أبی بصیر قال:قال أبو عبد اللّه علیه السّلام:من نسی سورة من القرآن مثلّث له فی صورة حسنة و درجة رفیعة فی الجنّة،فإذا رآها قال:ما أنت ما أحسنک؟لیتک لی.فتقول:

ص :133


1- (1)) الکافی 2:605-604.
2- (2)) بصائر الدرجات:432.
3- (3)) الکافی 2:607.
4- (4)) الکافی 2:626.

أ ما تعرفنی؟أنا سورة کذا و کذا و لو لم تنسنی لرفعتک إلی هذا. (1)

و فی موثّقة یعقوب الأحمر،قال:قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام:إنّ علیّ دینا کثیرا و قد دخلنی ما کاد القرآن یتفلّت منّی.

فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام:القرآن،القرآن، (2)إنّ الآیة من القرآن و السورة لتجیء یوم القیامة حتّی تصعد ألف درجة-یعنی فی الجنّة-فتقول:لو حفظتنی لبلغت بک هاهنا. (3)

و فی روایة ابن أبی یعفور،قال:سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول:إنّ الرجل إذا کان یعلم السورة ثمّ نسیها أو ترکها دخل الجنّة أشرفت علیه من فوق فی أحسن صورة فتقول:

تعرفنی؟فیقول:لا،فتقول:أنا سورة کذا و کذا،لم تعمل بی و ترکتنی،أما و اللّه لو عملت بی لبلغت بک هذه الدرجة،و أشارت بیدها إلی فوقها. (4)

و فی صحیحة یعقوب الأحمر،قال:قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام:جعلت فداک إنّه،أصابتنی هموم و أشیاء لم یبق شیء من الخیر إلاّ و قد تفلّت منّی منه طائفة حتّی القرآن لقد تفلّت منّی طائفة منه.

قال:ففزع عند ذلک حین ذکرت القرآن،ثمّ قال:إنّ الرجل لینسی السورة من القرآن، فتأتیه یوم القیامة حتّی تشرف علیه من درجة من بعض الدرجات،فتقول:السلام علیک، فیقول:و علیک السلام،من أنت؟فتقول:أنا سورة کذا و کذا،ضیّعتنی و ترکتنی،أما لو تمسّکت بی لبلغت بک هذه الدرجة.ثمّ أشار بإصبعه.

ثمّ قال:علیکم بالقرآن فتعلّموه،فإنّ من الناس من یتعلّم القرآن لیقال:فلان قارئ،و منهم من یتعلّمه فیطلب به الصوت فیقال:فلان حسن الصوت،و لیس فی ذلک خیر.و منهم من یتعلّمه فیقوم به فی لیله و نهاره لا یبالی من علم ذلک و من لم یعلمه. (5)

ص :134


1- (1)) الکافی 2:607.
2- (2)) أی ألزموا القرآن،أو احفظوه،أو علیکم بالقرآن،فیکون منصوبا بنزع الخافض.منه رحمه اللّه.
3- (3)) الکافی 2:608.
4- (4)) الکافی 2:608.
5- (5)) الکافی 2:609.

و فی کتاب ثواب الأعمال بسنده عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:لا تدعوا قراءة سورة الرحمن و القیام بها،فإنّها لا تقرّ فی قلوب المنافقین،و یأتی بها ربّها یوم القیامة فی صورة آدمیّ فی أحسن صورة و أطیب ریح حتّی یقف من اللّه موقفا لا یکون أحد أقرب إلی اللّه منها (1)، فیقول لها:من الّذی کان یقوم بک فی الحیاة الدنیا من قراءتک؟فتقول:یا رب!فلان و فلان.

فتبیضّ وجوههم.فیقول لهم:اشفعوا فی من أحببتم.فیشفعون حتّی لا یبقی لهم غایة،و لا أحد یشفعون له.فتقول لهم:أدخلوا الجنّة و أسکنوا فیها حیث شئتم. (2)

و غیر ذلک من الأخبار الدالّة علی تجسیم الأعمال،و هی لکثرتها بالغة أو کادت تبلغ حدّ التواتر المعنوی.و تأویل کلّها من غیر موجب یوجب رفع الاعتماد عن الأخبار رأسا.

و من هنا نقیّض عنان القلم شاکرا للّه علی النعم،و مصلّیا علی رسوله(و آله)اولی الفضل و الکرم.

فرغت من تسویدها و أنا العبد الضعیف النحیف الفانی الجانی محمد بن الحسین بن محمد رضا الشهیر ب«اسماعیل»المازندرانی فی لیلة الخمیس من تسع لیال بقین من شهر الصفر المظفّر من سنة ستّ و خمسین و مائة فوق الألف من الهجرة النبویّة المصطفویّة علی هاجرها و آله ألف سلام و ألف تحیّة،و الحمد للّه أوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا.

ص :135


1- (1)) فیه و فی أمثاله دلالة علی أنّ القرآن أحبّ الخلق إلی اللّه،و أقربهم إلیه،و أجلّهم قدرا لدیه،فتأمّل.منه رحمه اللّه.
2- (2)) ثواب الأعمال:144-143.

ص :136

وحدت وجود علاّمه محمّد اسماعیل خواجوئی(1173ه.ق) تحقیق:سیّد مهدی رجائی

اشاره

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم بعد از تشیید قوائم ستایش و ثنا،و تمهید مراسم تحیّت و دعا،مشهود آرای بیضاء ضیاء اخوان صفا می گرداند،حقیر فقیر الی اللّه الغنی محمّد بن الحسین مشهور به اسماعیل مازندرانی،که چون در این ولاء،عزیزی از خانۀ دارۀ مجد و وفا،و نوباوه ای از بوستان مکرمت و سخا استدعا نمود،و التماس کرد که ملخّص آنچه از محقّقان و عارفان فرقۀ صوفیّه در باب وحدت وجود و تعدّد موجود نقل شده بر سبیل اجمال مرقوم شود،تا باعث دانش و مورث بینش گردد،لهذا بدین چند کلمه اختصار می رود،و باللّه التوفیق.

بدان ای عزیز-هداک اللّه الی صراط المستقیم-که آیۀ وافی هدایت وَ أَنَّ هٰذٰا صِرٰاطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لاٰ تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ (1)پیوسته یاد از آن

ص :137


1- (1)) سورۀ انعام:153.

می دهد که شریعت قویمه،و طریقت مستقیمۀ سیّد بشر-علیه و آله سلام اللّه ما دامت الشمس و القمر-بهترین شرایع باشد به حسب نجات،چنان که آن سرور،بهترین انبیاست به حسب مرتبه و صفات.

و ظاهر شریعت آن حضرت موافق عقل و نقل،مطابق است با آنچه محقّقان فرقۀ ناجیه بر آنند[از]اشتراک وجود مطلق،و تباین وجودات خاصّه،و از بودن واجب الوجود،موجود به محض ذات،و صرف حقیقت و هویّت خود،بی اعتبار امر دیگر با او،به این معنی که ذات واجب الوجود که عبارت از حقیقت و هویّت اوست،نه نفس وجود است،و نه فرد وجود،و نه معروض فرد وجود،بل حقیقتی است علی حده و حدا از ماسوا،نایب مناب فرد وجود است در ترتّب آثار.

پس صدق حمل موجود بر ذات واجب الوجود،به خصوصیّت ذات اوست بی ملاحظۀ امر دیگر با او،یعنی بی قیام مبدأ موجود به ذات او،مانند حمل ذاتیّات که بی واسطۀ قیام مبدأ محمول است به ذات موضوع،به خلاف ذوات ممکنات که صدق حمل موجود بر این ذوات به وساطت قیام و عروض حصّه ی از وجودات،چون حمل عرضیّات که به واسطۀ قیام مبدأ محمول است به ذات موضوع.

و خلاصۀ کلام در این مقام این که خود ماهیّت ممکن،تابع جاعل و متعلّق جعل و تأثیر اوست،و وجود ممکن و موجودیّت او منتزع از ماهیّت اوست به واسطۀ تعلّق جعل مذکور،و چون محلّ تحقیق این کلام واجب الاهتمام بر وجه شافی و قدر کافی جای دیگر است،در اینجا به همین قدر اختصار رفت.

و بر این قیاس است نسبت سایر صفات حقیقیّه و محمولات انتزاعیّه،یعنی ذات واجب الوجود بذاته بی قیام مبدأ محمول به ذات او،مصحّح آن حمل و ما صدق علیه آن محمول است،پس فرق میان واجب و ممکن در حمل وجود و موجود و سایر

ص :138

صفات حقیقیّه و انتزاعیّه بیّن است، (1)چه در همۀ آنها منشأ انتزاع و مصداق حمل، خصوص ذات واجب و محض حقیقت اوست بی اعتبار امر دیگر،به خلاف ممکن.

و لکن فرقۀ صوفیّه بر خلاف این رفته،بر آنند که واجب الوجود به حقیقت،نفس وجود مطلق است،و این غیر معقول است،چه وجود مطلق با آن که امر اعتباری و مقول به تشکیک و از معقولات ثانیه است،مشترک است میان جملۀ موجودات،پس بر تقدیر تحقّق این وجود در خارج،و بودن واجب الوجود-تعالی شأنه-نفس این وجود،لازم آید که هر موجودی به حقیقت،واجب الوجود باشد،و التزام این نزد عقل مشکل است، بلکه تالی کفر،بل عین کفر و الحاد است.

و قوی ترین دلیلی که ایشان راست بر وحدت وجود آن است که گویند:نمی تواند بود که وجود واجب الوجود زاید باشد بر ذات وی،نه در وهم و نه در خارج،و الاّ پس اگر حقیقت وی مجموع عارض و معروض-یعنی وجود ذات-باشد لازم آید ترکیب ذهنی بر تقدیر اوّل،و عینی بر تقدیر ثانی.

و اگر یکی از این مجموع باشد-یعنی عارض یا معروض-و چون هر یک به انفراده بدون آن دیگری مستقل در وجود و بقا نباشد،لازم آید که واجب الوجود بالذات،در تحقّق ذات،محتاج به غیر باشد،و احتیاج،منافی وجوب وجود است،پس لا جرم وجود،عین ذات واجب الوجود باشد در ذهن و خارج.

ص :139


1- (1)) و چون ذات حق به حقیقت منشأ آثار،و مصداق جملۀ صفات باشد،چنان که آنچه در ممکن بر مجموع ذات و صفات مترتّب شود در واجب بر عین ذات بی اعتبار صفات[مترتّب شود]،توهّم لزوم تعطیل،به خلوّ ذات از نعوت کمال و صفات جمال،و مجازیّت صدق اسماء و صفات بر ذات حق-جلّت عظمته-مندفع گردد،چنان که بر اهل بصائر پوشیده نیست«منه».

و بعد از اثبات عینیّت وجود گویند:اگر این وجود،عین مطلق است،ثبت المطلوب،و اگر نه مطلق است بل متعیّن است،نتواند بود که تعیّن داخل در ذات وی باشد،چه ترکّب واجب محال است.

پس ثابت شد که واجب الوجود وجودی است مطلق،و تعیّن،وصفی است عارض، پس زوال تعیّن،و عروض تعیّن،دیگر اثر در ذات وجود نکند،و حقیقت وجود،متغیّر و متکثّر نگردد،چنان که نور به الوان آبگینه متلوّن نشود،و چون بر روی زمین افتد به حسب ذات خود متکثّر نگردد،بل تکثّر،به حقیقت،زمین را بود،چه اگر بی ملاحظۀ روی زمین،ذات نور را اعتبار کنند اصلا تکثّری و تعدّدی متصوّر نشود.

)گاه خورشیدی و گه دریا شوی )گاه کوه قاف و گه عنقا شوی

)تو نه این باشی نه آن در ذات خویش )ای برون از وهمها و از پس و پیش

)از تو ای بی نقش با چندین صور )هم موحّد هم مشبّه خیر و شر

این است عمده ترین حجّت ایشان بر وحدت وجود و تکثّر موجود،و این ناتمام است،چه می تواند بود که تعیّن واجب الوجود،بر قیاس وجود عین حقیقت وی باشد در ذهن و خارج،از غیر امتیاز ذهنی و خارجی،بل لازم است که چنین باشد،چه اگر تعیّن واجب زاید باشد بر ذات وی،لا محاله معلول غیر بود،و واجب الوجود محتاج است به تعیّن،پس لازم آید که واجب الوجود متعیّن،در تعیّن محتاج به غیر باشد.

و چون ثابت شد که واجب الوجود متعیّن است به تعیّن ذاتی،پس معروض سایر تعیّنات بر وجهی که متّحد شود با آنها نتواند بود،چه وقتی که تعیّن ذاتی که عین ذات واجب است با تعیّن عرضی متّحد شود،گوییم:قبل از اتّحاد دو تا بودند،پس اگر بعد از اتّحاد هر دو موجود یا هر دو معدوم باشند اتّحاد نباشد.

و اگر یکی موجود و دیگری معدوم باشد،گوییم:اگر معدوم،دوّمی باشد،به دستور

ص :140

مسطور اتّحاد نباشد،و اگر معدوم،اوّلی باشد عین ثانی نتواند بود،چه ثانی موجود است و اوّل معدوم،و نشاید که معدوم عین موجود باشد،با آن که لازم زوال واجب و عدم اتّحاد،چه فهمیده شد که تعیّن عین واجب است،پس زوال تعیّن،زوال واجب باشد.

و حاصل:اتّحاد واجب با واجب دیگر چون تعدّد واجب،ممتنع؛و با ممتنع،چون وجود ممتنع،مستحیل؛و با ممکن،مستلزم وجوب ممکن یا امکان واجب باشد؛پس ثابت شد که تعیّن ذاتی،مجامع تعیّن عرضی بر وجهی که با هم متّحد شوند نمی تواند شد.

و ظاهر گردید که قیاس حقیقت متعیّنۀ واجب الوجود به حقیقت مطلقۀ منبسطۀ بر هیاکل موجودات ذهنیّه و عینیّه-چنان که صوفیّه کرده اند-قیاس مع الفارق است،چه مقیّد،مطلق و مطلق،مقیّد نبود.

و علاّمۀ حلّی در نهج الحق و کشف الصدق گفته:إنّ اللّه لا یتّحد بغیره،و الضرورة قاضیة ببطلانه،فإنّه لا یعقل صیرورة الشیئین شیئا واحدا،و خالفت فی ذلک جماعة من الصوفیّة،فحکموا بأنّه تعالی یتّحد مع أبدان العارفین،حتّی تمادی بعضهم و قال:

إنّه تعالی نفس الوجود،و کلّ موجود فهو اللّه تعالی،و هذا عین الإلحاد و الکفر. (1)هذا کلامه رفع مقامه.

و چون کلام بدین مقام رسد،و فرقۀ صوفیّه از اثبات وحدت وجود به طریق عقل عاجز شوند،عقل شریف را که میزان اللّه است فی أرضه،و حجّة اللّه است علی عباده فی بلاده،چنان که حدیث عقل که«أما إنّی إیّاک آمر،و إیّاک أنهی،و إیّاک اعاقب،و إیّاک اثیب» (2)اشارتی است به آن بالکلّیّه،از منصب حاکمی،معزول،و حجّت های پسندیدۀ دلپذیر مهر منیر کیمیا اکسیر او را،که هر یک در حقیقت و نفس الامر گوهر شب چراغی است در وادی معرفت،و نجات از تیه جهالت و ضلالت،بی واسطۀ قدح و جرح

ص :141


1- (1)) نهج الحق علاّمۀ حلّی:57.
2- (2)) اصول کافی 1:26 ح 26.

از درجۀ اعتبار و مرتبۀ اقتدار،هابط و ساقط دانسته،و تمثیلات سخیفه،و شعریّات ضعیفه،و دعاوی بلا برهان،و قیاسات بلا قرآن را شعار،بل دثار خود کرده،دست تمسّک بر دامن بی آمن کشف و مشاهده زنند و گویند:عارف از دیده گوید،و عاقل از شنیده.

)تو را دیدیم و یوسف را شنیدیم )شنیدن کی بود مانند دیدن

عارف آن است که حق تعالی او را بینا گردانیده باشد به ذات و صفات و افعال خود، و معرفت او از دیده باشد،و محقّق آن است که مشاهدۀ حق کند به کنه در هر متغیّر بی تعیّن،زیرا که حق اگر چه مشهود است در تعیّن به اسمی یا صفتی،امّا منحصر و مقیّد نیست،مطلق مقیّد،و مقیّد مطلق نبود،و شهود را عبارت از رؤیت حق دانند بی حجاب، و امثال این خرافات و مزخرفات،بل ترّهات و تزریقات بسیار است.

)اندکی با تو بگفتم غم دل ترسیدم )که دل آزرده شوی ورنه سخن بسیار است

فهذه عبارت شیخهم ابو سعید ابو الخیر:

)نتوان به خدا رسید از علم و کتاب )حجّت نبرد راه به اقلیم صواب

)در وادی معرفت براهین حکیم )چون جادّه هاست در چراگاه دواب

و این ابیات از شیخ شبستری صاحب گلشن راز است در گلشن:

)کسی که عقل دوراندیش دارد )به سر سرگشتگی در پیش دارد

)ز دوراندیشیِ عقلِ فضولی )یکی شد فلسفی دیگر حلولی

)خرد را نیست تاب نور آن روی )برو از بهر او چشم دگر جوی

)دو چشم فلسفی چون بود احول )ز وحدت دیدنِ حق شد معطّل

)ز نابینائی آمد راه تشبیه )ز یک چشمی است ادراکات تنزیه

)تناسخ ز آن سبب شد کفر و باطل )که آن از تنگ چشمی گشت حاصل

)بدان که بی نصیب از هر کمال است )کسی کو را طریق اعتبار است

ص :142

)کلامی کو ندارد ذوق توحید )به تاریکی در است از غیم تقلید

)در او هر چه بگفتند از کم و پیش )نشانی داده اند از منزل خویش

)منزّه ذاتش از چند و چه و چون )تعالی شأنه عمّا یقولون

و هذه عبارات سائر مشایخهم:مستندنا فیما ذهبنا إلیه هو الکشف و العیان،لا النظر و البرهان.

و دعوی ظهور نور کاشف الاشیاء بعد الریاضات و الفناء کنند،و چنان دانند که نسبت عقل به آن نور بی ظهور مانند نسبت وهم باشد به عقل.یعنی:وراء طور عقل،طوری است که در آن طور به طریق مکاشفه و مشاهده چیز چندی منکشف گردد،که عقل دور بین امین رب العالمین از ادراک آن عاجز باشد،چنان که حواس بی سپاس و مشاعر بی اساس،از ادراک مدرکات و معقولات عقل،و در آن طور،محقّق گردد که حقیقت وجود که عین ذات واجب الوجود است نه کلّی است و نه جزئی،و نه عامّ است و نه خاص،بل مطلق است از جمیع قیودات،حتّی از قید اطلاق،بر آن قیاس که ارباب علوم عقلیّه در کلّی طبیعی گویند،و آن حقیقت وجود،بر جمیع اشیاء متجلّی و منبسط شده، چنان که موجودی از آن حقیقت وجود،خالی نیست،که اگر خالی بود متّصف به وجود نبود.

پس حقیقت احدیّت را-جلّت عظمته-به مثابۀ صورت منقّشۀ در مرایای متکثّرۀ مختلفه به صغر و کبر،و طول و قصر،و استوا و تحدیب و تقعیر دانند،و ماهیّات ممکنات را چون مرآت.

)صد هزار آئینه دارد شاهد مه روی من )رو به هر آئینه که آرد جان در او پیدا شود

)و ما الوجه الاّ واحد غیر أنّه )إذا أنت عدّدت المرایا تعدّدا

)حق جان جهان است و جهان جمله بدن )املاک لطائف حواس آن تن

)افلاک و عناصر و موالید اعضا )توحید همین است و دگرها همه فن

ص :143

خواجه افضل کاشی گوید:

همچنان که آگاه شدی که در جهان مردم،آلات اجساد،ظاهرش به ارواح،و باطنش به نفس درّاک روشن است،چنان که نفس حیوان مصباحی بود میان زجاجۀ ارواح،و ارواح چون زجاجه اندر مشکات،و اجساد چون مشکات،آگاه توان شد که ارواح و انفس چون اجساد باشند هویّت را-جلّت عظمته-و هویّت چون جان بود ایشان را،و همه به وی زنده و درخشان باشند.

)یاری دارم که جسم و جان صورت اوست )چه جسم و چه جان جمله جهان صورت اوست

)هر معنی خوب و صورت پاکیزه )کاندر نظر تو آید آن صورت اوست

و بالجمله،وحدتی گوید:که ذات وحدانی-که حقیقت وجود مطلق عبارت از آن است-به قیود تعیّنات اعتباریّه،در لباس کثرت ظهور گردد،یعنی از تجلّیات و تنزّلات آن ذات،اضافات و تعیّنات اعتباریّه به وی منظم گشته،توهّم تعدّد و کثرت حقیقی پیدا شده،و امّا در حقیقت به جز آن ذات وحدانی دیگری نباشد،و هر غیری که در توهّم آید خیالی بود.

)هر دیده که بر فطرتِ اولی باشد )یا آن که به نور حق مکحّل باشد

)بیرون ز تو هر چه بیند اندر عالم )نقش دوم دیدۀ احول باشد

و بهترین طریقتی که ایشان راست در وصول به این مقام،آن است که گویند:چون نفس از خواب غفلت و نادانی بیدار شده،آگاه شود که غیر این عالم و این لذّت،عالمی دیگر اعلی،و لذّتی دیگر ابهی از این عالم و از این لذّت هست،شروع در ترک لذّات حسّیّۀ دنیویّه کند،و متوجّه جناب احدیّت-جلّ کبریاؤه-شود،و در این وقت کناره گیرد از هر چه او را مانع از وصول مطلوب است،پس متّصف به افعال حسنه گردد،و در جمیع حرکات و سکنات محاسبۀ خود کند،چه نفس به محبّت لذّات جسمانیّه و علایق جسدانیّه مجبور است.

ص :144

و بعد از تخلّص از امور حسّیّه لذّتی و بهجتی که در وصف نگنجد یابد،و باطن وی منوّر گردد،و انفتاح عالم غیبی و ملکوتی روی دهد،و راغب از جمیع تمتّعات عالم حسّی شود،و رغبت در خلوت و عزلت کند،و همیشه در ذکر و فکر،و دائم در طهارت و عبادت و محاسبه و مراقبه باشد،و در باطن بالکلّیّه متوجّه عالم قدس و منزل اصلی خود گردد.

و چون متوجّه این عالم شود وجد و شوق و لذّت و ذوق و عشق و بی هوشی رخ نماید،و داخل عالم جبروت گردد،و انوار سلطان احدیّت بر او ظاهر شود،و وجود وهمی و اعتباری وی مضمحل در وجود الهی گردد،و این مقام محو و فناست که نهایت سفر سالک است.و اگر در این فنا و محو باقی بماند،از خلق به حق محجوب است،و مستغرق است در عین جمیع،چنان که در بدو سلوک،از حق به خلق محجوب بود،و یحتمل که در مقام فنای تام باقی نماند،چه فنای تام فانی شدن است در حق بالکلّیّه بر وجهی که صاحب این مقام را وجودی نمانده باشد نه در ظاهر و نه در باطن،و رجوع به قدم اصل از آنجاست که«إذا تمّ الفقر فهو اللّه»یعنی:چون به مقام فنای فی اللّه و بقای باللّه رسد از هستی موهوم نجات یابد،فلم یبق هناک إلاّ اللّه.

و غزالی در تأویل آیۀ نور،بعد از ایراد اشاراتی گفته که:

العارفون بعد العروج إلی سماء الحقیقة اتّفقوا علی أنّهم لا یرون فی الوجود إلاّ الواحد الحق،لکن منهم من کان له هذه الحالة عرفیا علمیّا،و منهم من صار له ذلک حالیّا ذوقیّا،و انتفت عنهم الکثرة بالکلّیّة،و استغرقوا فی الفردانیّة المحضة،و استولت عقولهم فصاروا کالمبهوتین فیه،فلم یبق ثمّ متّسع لا لذکر اللّه و لا لذکر أنفسهم أیضا، فثمّ عندهم اللّه،فسکروا سکرا رفع سلطان عقولهم،فقال أحدهم:أنا الحق،و قال الآخر:سبحانی ما أعظم شأنی.و قال الآخر:ما فی جبّتی سوی اللّه،و کلام العشّاق فی حال السکر یطوی و لا یحکی،فلمّا خفّ عنهم سکرهم و ردّوا إلی سلطان العقل الّذی

ص :145

هو میزان اللّه فی الأرض عرفوا أنّ ذلک لم یکن حقیقة الاتّحاد،مثل قول العاشق فی حالة فرط عشقه:

*أنا من أهوی و من أهوی أنا*

و لا یبعد أن یفاجأ الانسان مرآة فینظر فیها،فلم یر المرآة قطّ،فیظنّ أنّ الصورة الّتی یراها من صورة المرآة متّحدة بها.و یری الخمر فی الزجاج،فیظنّ أنّ الخمر لون الزجاج،فإذا صار ذلک عنده مألوفا و رسخ فیه قدمه استغفر و قال:

)رقّ الزجاج و رقّت الخمر )و تشابها و تشاکل الأمر

)فکأنّما خمر و لا قدح )و کأنّما قدح و لا خمر

و فرق بین أن یقول:الخمر قدح،و بین أن یقول:کأنّها قدح.و هذه الحالة إذا غلبت سمّیت بالإضافة إلی صاحب الحالة فناء الفناء،لأنّه فناء عن نفسه،فإنّه لیس یشعر بنفسه،و لا بعدم شعوره بنفسه،و لو شعر بعدم شعوره بنفسه یسمّی هذه الحالة بالإضافة إلی المستغرق به بلسان المجاز اتّحادا،و بلسان الحقیقة توحیدا.

و شیخ شبستری گوید:

)أنا الحق کشف اسرار است مطلق )به جز حق کیست تا گوید أنا الحق

)همه ذرّات عالم همچو منصور )تو خواهی مست گیر و خواه مخمور

)در این تسبیح و تهلیل اند دائم )بدین معنی همی باشند قائم

)اگر خواهی که گردد بر تو آسان )و إن مِن شیء را یک ره تو بر خوان

)چو کردی خویشتن را پنبه کاری )توهّم حلاج داران دم بر آری

)بر آور پنبۀ پندارت از گوش )ندای واحد القهّار مینوش

حاصل:محقّقان ایشان گویند:مراد به اتّحاد نه اتّحاد چیزی است به چیزی،بل مراد انعدام و اضمحلال هویّات ممکنات است و بقای هویّت واجبه،چه عارف بعد از انتهای مراتب عرفان،مستغرق بحر وحدت است،و هستی اعتباری و توهّمی وی که حجاب

ص :146

است میان او و حق بالمرّه منتفی گشته،در حقیقت غیر حق را موجود نمی بیند،که صار الموجود هو اللّه.

و گویند:هر که را یک سر مویی تعلّق به زخارف دنیا،بلکه به هستی خویش که آن اعظم ذنوب است[باشد]چنان که فرموده اند:

*وجودک ذنب لا یقاس به ذنب* به منزل سائرین و وطن سالکین نرسد،بلکه شرط است در طیّ مراحل،و وصول به ساحل،که اوّل خلع ثیاب خودبینی نماید،و در چشمۀ زمزم معرفت غسل کرده،مردانه وارد در وادی تجرّد و یکتایی محرم شود،و بعد از آن به تقلید و اشعار و عجز و نیاز و سعی تمام از اخلاص به راه صفا و صدق روی به جانب کعبۀ مقصود آرد.

چنان که حکایت کنند که راکبی به کنار دجله رسید،خواست که از آب عبور کند مرکبش امتناع و نفور نمود،چندان که مبالغه کرد و تازیانه زد سودی نداشت،آخر امر مردی که در آن حوالی بود آب را گل آلود نمود،چون راکب عزم گذشتن کرد مرکب با کمال اطاعت و انقیاد از آب گذشت و به مقصد رسید.

عارفی گفت:چون آن مرکب خویش را در آن آب می دید از عبور نفور می کرد،و چون آب گل آلود شد و نقش خویش در میان ندید به سهولت گذشت و به مقصود پیوست.چنین است حال سالک مادام که خود را در میان بیند به مطلوب نرسد،و چون از خود گذرد به مقصود رسیده باشد.

)رشته تا دارد گره از چشم سوزن نگذرد )نگذری تا از سر خود عقدۀ کار خودی

)عارفان سر در کنار گل رخان انداختند )تو ز بی مغزی همان در بند دستار خودی

این است خاصّه و خلاصۀ آنچه از محقّقان ایشان در باب وحدت وجود و تعدّد موجود و کیفیّت سیر و سلوک نقل کرده اند،و هذه کلّها دعاوی بلا برهان،و قیاسات بلا

ص :147

قرآن،فمن ادّعی منهم أنّ له علیها برهانا أو قیاسا جامعا مانعا،فلیأتنا به و بمستمعه.

و ما این رساله را به ایراد چهار فصلی که موجب ازدیاد دانش و بینش شود ختم کنیم بی قدح و مدح،چه غرض تحریر دعواست نه ردّ مدّعا،و مطلب تقریر کلام است نه قلب و نقد مقام.

فصل اوّل ذکر اوّل مشایخ صوفیان،و اوّل خانقاه ایشان

اوّل کسی را که صوفی لقب داده اند ابو هاشم صوفی است که در اصل کوفی،و در شام شیخ و معاصر سفیان ثوری بود،و داخل شدن سفیان با جماعت از صوفیان بر حضرت صادق-علیه صلوات اللّه الملک المنّان-و انکار کردن ایشان بر آن حضرت ثیاب تجمّل و لباس خوب را،و ترغیب کردن ایشان مردم را به ترک ثروت و سامان،و باغ و بستان،و اسب و شتران،بلکه به خان خان ومان و آب و نان،و تحریض نمودن ایشان به کسوت درویشان،و مناظرۀ حضرت با ایشان،و الزام دادن بر وجه شافی و طریق وافی،در فروع کافی در کتاب معیشت در باب معنون به«دخول الصوفیّة علی أبی عبد اللّه علیه السّلام و احتجاجهم علیه فیما ینهون الناس عنه من طلب الرزق»مسطور است. (1)

و از این باب مستفاد می گردد که مجرّدی و بی خان و مانی،و ترک لذّت و عزّت و مال و مکنت و زن و دولت که صوفیّه طریقت نام نهاده اند خلاف شرع است،و از همین باب با صواب،کمال خطا و سفاهت،و غایت نادانی و حماقت خوبان این طایفه،و مذمّت طریقت ایشان که مشهور به طریقت درویشان است فهمیده می شود،هر که

ص :148


1- (1)) فروع کافی 5:65-70.

خواهد که این مراتب را کما ینبغی فهم کند،باید که رجوع به آن کتاب و ملاحظۀ آن باب مستطاب نماید.

و اوّل خانقاهی که برای صوفیان ترتیب داده اند آن است که به رملۀ شام بنا نهاده اند، و سبب آن بود که روزی امیر ترسا به شکار رفت،در راه دو تن را دید از این طایفه که به هم رسیدند و دست در آغوش یکدیگر کرده،به زبان حال مترنّم به این مقال شدند:

)بیا تا به ساقی کنیم اتّفاق )درونها مصفّا کنیم از نفاق

)چو مستان به هم مهربانی کنیم )دمی بی ریا زندگانی کنیم

پس در همانجا بنشستند و آنچه از خوردنی داشتند بنهادند و بخوردند،آنگاه برفتند.

امیر را آن معامله و الفت ایشان با یکدیگر خوش آمد،یکی را بخواند و پرسید که او که بود؟

گفت:ندانم.

گفت:تو را چه بود؟

گفت:هیچ.

گفت:از کجا بود؟

گفت:ندانم.

امیر گفت:پس این چه الفت بود که شما را با یکدیگر بود؟

درویش گفت:ما را این طریقت است.

امیر گفت:شما را جایی هست که آنجا فراهم آیید؟

گفت:نه،گفت:من برای شما جایی بسازم تا آنجا فراهم آیید.

پس آن خانقاه بساخت،و ایشان در آنجا فراهم آمدند.

ص :149

بدخواهی نزد خلیفۀ زمان سعایت ایشان کرد،گفت:در اینجا گروهی اند از زنادقه که ترک شریعت کرده اند و راه طریقت گرفته اند،تا ناسپاسی را شعار،و حق ناشناسی را دثار کرده،در بادیۀ ضلالت و تیه غوایت حیران اند.

خلیفه فرمان داد تا ایشان را به دار الخلافه حاضر سازند،ابو الحسین ثوری و ابو حمزۀ و رقام را احضار کردند،و جنید که بر مذهب ثوری بود متواری شد،خلیفه اشارت به قتل ایشان کرد،ثوری مبادرت کرده،به جانب سیّاف شتافت،سیّاف گفت:مالک بادرت بین أصحابک؟

گفت:خواستم تا یاران من بعد از من ساعتی در حلیۀ حیات باشند،تمامی حاضران تعجّب کردند.

پس خلیفه ایشان را نزد قاضی اسماعیل بن اسحاق فرستاد،تا آنچه رأی او اقتضا کند بدان عمل کنند،قاضی از اصول فرائض پرسید،ثوری جواب گفت،بعد از آن گفت:إنّ للّه-عزّ و جلّ-عبادا یأکلون باللّه،و یلبسون باللّه،و یسمعون باللّه،و یصدرون باللّه،و یردّون باللّه.

چون قاضی این کلام وحدت انجام شنید بگریست،آنگاه بر خلیفه داخل شده، گفت:لو کان هؤلاء زنادقه،فلیس علی وجه الأرض موحّدا.

فصل دوّم در تحدید تصوّف

عمرو بن عثمان مکّی گوید:التصوّف أن یکون العبد فی کلّ وقت بما هو أولی فی الوقت.

ص :150

و برخی بر آنند که:التصوف استرسال النفس مع اللّه علی ما یرید.

و از ابو علی رودباری نقل کرده اند که:التصوّف الإناخة علی باب الحبیب و إن طرد.

)بی همه کس به سر رود بی تو به سر نمی رود )مهر تو دارد این دلم جای دیگر نمی رود

و از جنید نقل است که:التصوّف ترک الاختیار.

و این کلام هم از اوست که:الصوفی کالأرض یطرح علیها کلّ قبیح،و لا یخرج منها إلاّ کلّ ملیح.

و معروف کرخی بر آن است که:التصوّف الأخذ بالحقائق،و الکلام فی الدقائق، و الیأس ممّا فی أیدی الخلائق.

و قومی بر آنند که:التصوّف بذل المجهود،و الانس بالمعبود.

و ابو سهیل گوید که:التصوّف الإعراض عن الاعتراض.

و گروهی گویند که:التصوّف اتّباع الرسول فی الشریعة،و الوفاء للّه علی الحقیقة.

و این به صواب اقرب است،چنان که قطب الدین بن محی الدین کوشناری که از اکابر صوفیّه است اشارت به آن کرده،گوید:أیّما رجل من أهل الکشف وجدنا اسلوبه فی عبارته عن مکاشفاته یخالف اسلوب صاحب الوحی،علمنا أنّه مدخول،و کشفه معلول، و أنّ الحرص و العجلة دعتاه إلی ترکیب ما قذف فی قلبه من النور البسیط،و التصرّف فیه و التخلیط.

فصل سوّم در تحدید و تحقیق معنی توحید

از جنید پرسیدند که ما التوحید؟

ص :151

گفت:شنیدم از مطربی که می گفت:

)و غنّی لی من قلبی )و غنّیت کما غنّی

)و کنّا حیثما کانوا )و کانوا حیثما کنّا

و قال الآخر:التوحید مشاهدة الجمع فی عین التفصیل،و مشاهدة التفصیل فی عین الجمع.

جمع عبارت از شهود حقّ است در تعیّنات که أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (1)

و تفصیل عبارت از رؤیت کثرت است در ذات احدیّت بی ملاحظۀ شهود،که:و هو الکلّ فی وحدته،و صار الموجود هو اللّه،و مشاهدة التفصیل تحصل عند الوصول،و الجمع عند الانصراف،و حینئذ جمیع الأشیاء فی نظره مساویة؛لأنّهم أهل الرحمة قد شغلوا بالباطل.

بباید دانست که صوفیّه را چهار سفر است،و سفر عبارت است از توجّه دل به حضرت الوهیّت.

سفر اوّل:سیر إلی اللّه از منازل نفس،و وصول به افق مبین،و افق مبین عبارت از نهایت مقام دل است،و دل عبارت از مبدأ تجلّیات اسماء و صفات است.

دوّم:سیر فی اللّه،که عبارت از متّصف به صفات حق بودن است.

سوّم:ترقّی است،یعنی در جمیع صفات احدیّت،و این سفری است به غایت دور و دراز،چنان که گفته اند:

طلب کار خدا را منزل از ره دورتر باشد به دریا چون رسد سیل از ره آغاز سفر باشد

ص :152


1- (1)) سورۀ فصلت:53.

و این مقام قاب قوسین است،و چون دوئی مرتفع شود،و مغایرت منتفی گردد، نهایت ولایت بود.

چهارم:سیر باللّه عن اللّه برای تکمیل ناقصان،و این مقام عبارت از بقایی بعد از فناست،و در این مقام عارف از محو رجوع به صحو نماید،و نظر به تفصیل کند،و در جمع او رهش خلق خدا باشد،و کیف لا یهشّ و هو فرحان بالحق و بکلّ شیء،فإنّه یری فیه الحق.

)دلی کز معرفت نور و صفا دید )به هر چیزی که دید اوّل خدا دید

ما رأیت شیئا إلاّ و رأیت اللّه قبله و معه.

)تا چشم بر گشادم نور رخ تو دیدم )تا گوش باز کردم آواز تو شنیدم

و قال الآخر:التوحید رؤیة الوحدة فی عین الکثرة،و رؤیة الکثرة فی عین الوحدة.

صاحب کشف،کثرت در احکام بیند نه در ذات داند که تغیّر احکام در ذات اثر نکند،چه ذات را کمالی است که قابل تغیر و تأثّر نیست،نور به الوان آبگینه منصبغ نشود امّا چنان نماید.

)فالعین واحدة و الحکم مختلف )و ذاک سرّ لأهل العلم منکشف

)آفتابی در هزاران آبگینه تافته )پس به رنگ هر یکی تاب و عیان انداخته

)جمله یک نور است لیکن رنگهای مختلف )اختلافی در میان این و آن انداخته

و قال آخر:التوحید إثبات الوجود و نفی الموجود،و رؤیة العابد عین المعبود.

حکایت کنند که دانشمندی را با صوفی ای که دم از وحدت وجود می زد صحبت افتاد،به او گفت که:چون آفتاب طالع می شود نور وی بر دیده های سر غلبه کند چنان که کوکبی را نتوان دید،با آن که کواکب بسیار،فوق افق،موجودند،پس چرا نشاید که انوار الهیّه بر دیده های دل چنان غلبه کند که مخلوقی را نتوان دید با آن که موجود باشند به

ص :153

طریق حقیقت نه به طریق توهّم و خیال؟

صوفی در جواب گفت:این احتمال در مرتبۀ عقل،موجّه است،لکن ما را به مکاشفه و مجاهده محقّق شده که غیر ذات حق موجودی نیست الاّ به طریق تخیّل و مجاز،پس آن احتمال پیش ما اعتبار ندارد،و تحقیق نزد ما آن است که شاعر به آن اشارت کرد:

)در عالم معرفت چه کردم گذری )افتاد مرا به راه وحدت نظری

)بس طرفه حکایتی و نادر خبری )یک دست و صد آستین،دو صد جیب و سری

اصل فعل،یکی است الاّ آن است که در هر محلّی به رنگی نماید،و در هر جایی نامی یابد.

هم از او دان که جان سجود کند

ابر هم ز آفتاب جود کند

آن را که به خود وجود نبود فعل چگونه بود؟و اقتدار کی تواند بود؟

فکلّ الّذی شاهدته فعل واحد

بمفرده لکن یحجب الاکنة.

إذا ما زال الستر لم تر غیره

و لم یبق بالاشکال اشکال ریبة

و قال آخر:التوحید إسقاط الإضافات،و إطلاق المقیّدات.

)اشیا اگر صد است و اگر صد هزار بیش )جمله یکی است چون به حقیقت نظر کنی

بلی ذات وحدانی،به قیود اضافات و تعیّنات اعتباریّه در لباس کثرت ظهور کرده، توهّم تعدّد و کثرت حقیقی پیدا شد،امّا در حقیقت به جز آن ذات وحدانی،دیگری نباشد.

)کلّ ما فی الکون وهم أو خیال )أو عکوس فی المرایا أو ظلال

ص :154

فإذا أسقطت الإضافات و أطلقت المقیّدات ثبت التوحید.

و قال آخر:التوحید إثبات العین،و إفناء الغیر،و رؤیة الشرّ محض الخیر.

)به عین عشق آن کو دیده ور شد )همه عیب جهان پیشش هنر شد

)به مجنون گفت روزی عیب جویی )که پیدا کن به از لیلی نکویی

)ز حرف عیب جو مجنون برآشفت )در آن آشفتگی خندان شد و گفت

)که گر بر دیدۀ مجنون نشینی )به غیر از خوبی لیلی نبینی

شیخ شبستری بعد از ایراد سؤالی که:

)بت و زنّار و ترسایی در این کوی )همه کفر است اگر نه،چیست؟بر گوی

گوید:

)بت آنجا مظهر عشق است و وحدت )بود زنّار بستن عقد خدمت

)چو کفر و دین بود قائم به هستی )شود توحید عین بت پرستی

)چو هستی هست اشیا را مظاهر )از آن جمله یکی بت باشد آخر

)نکو اندیشه کن ای مرد عاقل )که بت از روی هستی نیست باطل

)بدان که ایزد تعالی خالق اوست )ز نیکو هر چه صادر گشت نیکوست

)وجود آنجا که باشد محض خیر است )اگر شرّی بُوَد در وی ز غیر است

)مسلمان گر بدانستی که بت چیست )بدانستی که دین در بت پرستی است

)و گر مشرک ز بت آگاه گشتی )کجا در دین خود گمراه گشتی

)ندید او از بت الاّ خلقِ ظاهر )بدان علّت شد اندر شرع کافر

)تو هم ز آن گونه بینی حق به پنهان )به شرع اندر نخوانند مسلمان

)ز اسلام مجازی گشت بیزار )که را کفر حقیقی شد پدیدار

)درون هر بتی جانی است پنهان )به زیر کفر ایمانی است پنهان

ص :155

)همیشه کفر در تسبیح حق است )و ان من شیء گفت آنجا چه دقّ است

)چه می گویم که دور افتادم از راه )فذرهم بعد ما جاءت قل اللّه

)بدان خوبی رخ بت را که آراست )که گشتی بت پرست ار حق نمی خواست

)همو کرد و همو گفت و همو بود )نکو کرد و نکو گفت و نکو بود

)یکی بین و یکی کوی و یکی دان )بدین ختم آمد اصل و فرع ایمان

)نه من می گویم این بشنو،ز قرآن )تفاوت نیست اندر خلق رحمان

و قال آخر:التوحید إثبات القدم،و إسقاط الحدوث.قدم و حدوث را یک دایره فرض باید کرد که آن را خطّی به دونیم کند،بر شکل دو کمان ظاهر شود.اگر این خط که می نماید که هست،و نیست،وقت منازله از میان طرح افتد،دایره چنان که هست یکی نماید.

)می نماید که هست و نیست جهان )جز خطی در میان نور ظلم

)گر بخوانی تو این خط موهوم )بشناسی حدوث را ز قدم

)هر که این خط بخواند یقین بداند )همه هیچند اوست که اوست

امّا اینجا حرفی است بباید دانست که اگر چه خط از میان طرح،و صورت دایره چنان شود که بود،حکم خط زایل نگردد،و اگر چه خط زایل شود حکمش باقی ماند.

)خیال کج مبر آنجا و بشناس )که آن کو در خدا گم شد خدا نیست

)چندان برو این ره که دویی برخیزد )وین رسم دویی ز رهروی برخیزد

)تو او نشوی ولی اگر جهد کنی )جائی برسی کز تو توئی برخیزد

و قال آخر:التوحید نسیان ما سوی التوحید.

)ما بی تو دیده از مژه خس پوش کرده ایم )وز هر چه غیر تو است فراموش کرده ایم

پوشیده نیست که این مرتبۀ از توحید چنان که در کلام غزالی اشارتی به آن رفت

ص :156

وقتی میسّر گردد که سالک به شرف لقای مطلوب حقیقی مشرّف،و به بقای ابدی و سعادت سرمدی مخصوص.

و مصداق حدیث:«من طلبنی وجدنی،و من وجدنی عشقنی،و من عشقنی فعشقته،و من عشقته فقتلته،و من قتلته فعلیّ دیته،فأنا دیته»گردد،و به مرتبۀ وصول که اعظم مراتب است،و مصداق«إنّ للّه شرابا لأولیائه،إذا شربوا سکروا،و إذا سکروا طربوا،و إذا طربوا طلبوا،و إذا طلبوا وجدوا،و إذا وجدوا ذابوا،و إذا ذابوا خلصوا،و إذا خلصوا وصلوا،و إذا وصلوا اتّصلوا،و إذا اتّصلوا فلا فرق بینهم و بین حبیبهم»رسد.

فإذا انتهی إلی هذا المقام فلا یبقی هناک واصف و لا موصوف،و لا سالک و لا مسلوک، و لا عارف و لا معروف،و هو مقام الوقوف،و فی هذا المقام یعاین الصفات متکثّرة بالقیاس إلی الکثرة،متّحدة بالقیاس إلی مبدئها الواحد،و إذ لا وجود ذاتیّا لغیره،فلا صفات مغایرة للذات،و لا ذات موضوعة للصفات،بل الکلّ شیء واحد،إنّما اللّه إله واحد،و إلیه أشار من أشار بقوله:التوحید إثبات الواحد من غیر مشارکة فی وصف و لا نعت.

بباید دانست که صوفیّه در مقام تنزیه،اسم را نیز راه نداده اند،و هذه عباراتهم:لا اسم و لا رسم،و لا نعت و لا وصف.

و قال آخر:التوحید محو آثار البشریّة،و إثبات التجرّد و الإلهیّة،چون عاشق مفلس از عالم صور قدم فراتر نهد،همّتش معشوق متعالی صفت بود،سر به معشوقی فرو نیارد که مقیّد بود به قید شکل و مثال،یا به بند حسن و جمال،تا جملۀ صور از شهود او محو شود،معشوق را بی واسطۀ صور بیند،إنّما یتبیّن الحقّ عند اضمحلال الرسوم.

و قال آخر:التوحید تمییز الحق عن الخلق،و إفناء الخلق فی الحق.

)هر کو ز تو پیدا شد هم در تو شود پنهان )پیدا و نهان گشتن هم کار تو می بینم

ص :157

و قال آخر:التوحید بقاء الحق و فناء ما دونه،چه ما دون حق باطل و فانی است.

)همه آن است و این مانند عنقاست )جز از جملۀ اسم بی مسمّاست

)عدم موجود گردد این محال است )وجود از روی هستی لا یزال است

)نه آن این گردد و نه این شود آن )همه اشکال گردد بر تو آسان

)جهان خود جمله امر اعتباری است )چو آن یک نقطه که اندر دور ساری است

)برو یک نقطه ای آتش بگردان )که بینی دایره از سرعت آن

)یکی گر در شمار آید به ناچار )بگردد واحد از اعداد بسیار

)حدیث ما سوی اللّه را رها کن )به عقل خویش این را زان جدا کن

)چه شک داری در این کین چو خیال است )که با وحدت دوئی عین محال است

)عدم مانند هستی بود یکتا )همه کثرت ز نسبت گشت پیدا

)ظهور اختلاف و کثرت شان )شده پیدا ز بوقلمون امکان

)وجودِ هر یکی چون بود واحد )ز وحدانیّت حق بود شاهد

و بالجمله،هر عاشقی از او نشانی دیگر دهد،و هر عارفی عبارتی دیگر گوید،و هر محقّقی اشارتی دیگر فرماید،سخن همه این است.

)نظّاره گیان روی خوبت )چون در نگرند از کران ها

)در روی تو روی خویش بینند )ز اینجاست تفاوت نشان ها

فصل چهارم در اصناف اهل تصوّف

اشاره

ایشان دوازده گروه اند،گروهی از اهل هدایت اند که به حق رسیده اند و ملازم شرع

ص :158

شده،به قدر سر مویی از احکام و حدود تجاوز ننموده اند،و سایر گروه و طوایف از اهل ضلالت اند،که خود را منسوب به ایشان داده،ایشان را چون خویشان بدنام کردند.

)گروهی نیک نامی بردن از عشق )گروهی عشق را بدنام کردند

اوّل:جلیسیّه،

مذهب این طایفه آن است که گویند:چون بنده به درجۀ معرفت اشیاء رسید،دوستی خدای-عزّ و جلّ-در او پیوست،و از دوستی دیگران خود را برید، قلم تکلیف از وی برخاست،خطاب امر و نهی از او برداشته شد.

این گروه عورت نپوشند،و این زندقه است.و این طایفه محض گفتارند و ایشان را فعلی نیستند.پس باید که طالبان و سالکان از ایشان بپرهیزند تا به ورطۀ کفر و ضلالت نیفتند.

علاّمۀ حلّی رحمه اللّه در نهج الحق و کشف الصدق آورده که:

من وقتی در کربلای معلّی بودم،جمعی از صوفیّه را دیدم که نماز مغرب گزاردند مگر شخصی از ایشان که نماز نکرد،چون ساعتی گذشت نماز عشا کردند و آن مرد همچنان نشسته بود و نماز نمی کرد،من پرسیدم که این مرد چه عذر دارد که نماز نمی کند؟ گفتند:او را چه حاجت به نماز است و قد وصل،أ یجوز أن یجعل بینه و بین اللّه حجابا؟ فقلت:لا.

قالوا:الصلاة حاجبة بین العبد و الربّ. (1)

و شیخ بهاء الدین در کتاب اربعین در مقام تعداد صفات عارفین و سمات اولیای کاملین گفته:

و ثالثها:إتعاب النفس فی العبادات بصیام النهار و قیام اللیل،و هذه الصفة ربّما توهّم بعض الناس استغناء العارف عنها،و عدم الحاجة إلیها بعد الوصول.و هذا وهم باطل؛ إذ لو استغنی عنها أحد لاستغنی عنها سیّد المرسلین و أشرف الواصلین،و قد کان یقوم

ص :159


1- (1)) نهج الحق و کشف الصدق:59-58.

فی الصلاة إلی أن ورمت قدماه.و کان أمیر المؤمنین علی علیه السّلام الّذی إلیه تنتهی سلسلة أهل العرفان یصلّی کلّ لیلة ألف رکعة،و هکذا شأن جمیع الأولیاء و العارفین،کما هو فی التواریخ مسطور،و علی الألسنة مشهور، (1)انتهی کلامه. (2)

دوّم:اولیائیه،

مذهب این طایفه آن است که گویند:چون بنده به درجۀ ولایت رسید با خدا شریک شد،و ولایت را مجرّدی دانسته اند و بی خان و مانی،و این مرتبه را از مرتبۀ نبوّت زیادتر دانسته اند.

و این گمراهی عظیم است،با آن که در معنی ولایت غلط کرده اند،چه ولایت نزد محقّقان عبارت از قیام عبد است به حق در حالت فنای از خود،و ولی آن است که فانی شده باشد از خود تا باقی شود به حق.

سوّم:شمراخیه،

و مذهب این طایفه آن است که گویند:چون صحبت قائم شود،و حالت در کلّه ها در آید،امر و نهی باطل شود،و آواز سازها و طبل و طنبور و آلات محرّمات،و اکل حرام و شرب خمر و مسکرات،و آنچه در شرع نهی بود بر خود حلال و مباح دانسته اند،و گویند:زنان ما مثل ریاحین اند،بوییدن آن بر خاصّ و عام مباح است.

و این فرقه به صورت صلاح در عالم می گردند،و خون ایشان هدر،و مال ایشان

ص :160


1- (1)) اربعین شیخ بهائی:19،حدیث دوم.
2- (2)) قیام در لیل،و صیام در نهار،و تعب دادن نفس در کثرت عبادات و بندگی و طاعات از جملۀ صفات عارفین است.و بسا باشد که برخی از مردم توهّم کنند که چون عارف به درجۀ وصول رسد بی نیاز از طاعات و عبادات شود،و این محض توهّم و خیال باطل است؛چه اگر احدی از بندگی و عبادت خدای-عزّ و جل- بی نیاز شدی بایستی که سیّد مرسلین و اشرف واصلین بی نیاز شود،و حال آن که در اخبار و آثار آمده که آن حضرت آن قدر ایستادگی در نماز کرد که پشت پای مبارکش ورم کرد،و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام که سلسلۀ عارفین و اولیاء کاملین به او منتهی می شود در هر شب هزار رکعت نماز می کرد،و حال جمیع اصفیاء و اولیاء بر این منوال بوده،چنان چه در تواریخ مسطور،و در السنه و افواه مشهور است.

مباح است،بلکه کشتن ایشان ثواب عظیم دارد.

)ریش شان پر ز یاد و فرمان نه )ابرشان پر ز رعد و باران نه

)فتنۀ شاهدند و شمع (1)و سرود )عامی کور زیر چرخ کبود

)پارسا صورتان مفسد کار )باز شکلان و لیک موش شکار

)رشته باشد ز بهر مالیدن )دل تهی و چه نای نالیدن

)مردۀ شهوت اند کشتۀ آز ) آستین کوتهان دست دراز

)به جدل کوثر و به دل ابتر )به سخن فربه و به دین لاغر

)همه از رأی بندگی به درند )چون خران سال و مه به خواب و خورند

)همه در علم،سامریوارند )از برون موسی،اندرون مارند

)دانشت هست کار بستن کو )خنجرت هست صف شکستن کو

)علم دانی عمل نه،دان که خری )بار گوهر بری و خاک خوری

چهارم:اباحیّه،

و مذهب ایشان آن است که گویند:خیر و شر هر دو به تقدیر خداست،و معصیت و ثواب هر دو از او صادر است،و گویند:ما را اختیار نیست؛امر به معروف و نهی از منکر در این مذهب باطل است،و خوردن مال های مردم و فرج ها بر خود حلال دانند،و گویند:ظنّ و گمان هر دو حجاب است.

و این طایفه بدترین خلایق اند،و مستوجب لعنت.

و غزالی بعد از ایراد کلامی گفته که:

کامل آن است که جامع باشد میان ظاهر و سرّ،و هو المعنیّ بقولهم:الکامل من لا یطفئ

ص :161


1- (1)) محقّقان صوفیّه شمع،نور اللّه را گویند که در قندیل دل سالک افروخته باشد،و شاهد،تجلّی حق را گویند،و تجلّی عبارت است از آنچه ظاهر شود بر قلوب.«منه».

نور معرفته نور ورعه.و از این جهت نفس کامل با کمال بصیرت راضی به ترک حدّی از حدود شرع نمی شود.

ثمّ قال:

و قبح بعض السالکین إلی الإباحة،و طیّ بساط الأحکام ظاهرا،حتّی أنّه ربّما ترک الصلاة و زعم أنّه دائما فی الصلاة بسرّه.و لیس هذا سوی المغلّط الحمقی من الإباحیّة الدهرة أخذهم ترّهات عقولهم،کقول بعض:إنّه غنیّ عن عملنا.و قول بعضهم:إنّ الباطن مشحون بالخبائث و لیس یمکن تزکیته،و لا مطمح فی استئصال الغضب و الشهوة،لظنّه أنّه مأمور باستئصالهما،و هذه حماقات. (1)

پنجم:حالیّه،

و در مذهب این طایفه رقص کردن و دست زدن و سماع کردن،و در حالت سماع بی هوش شدن حلال و مباح است.

و این خلاف مذهب،و گمراهی است،بلکه حال،عطیّه ای است که فرود آید بر دل به محض موهبت حق از غیر عمل بنده،چون قبض یا بسط یا شوق یا ذوق.

و علاّمۀ حلّی در نهج الحق و کشف الصدق بعد از ذکر کلامی فرموده (2):

فانظر إلی هؤلاء المشایخ الّذین یتبرّکون بمشاهدتهم کیف اعتقادهم فی ربّهم،و عبادتهم الرقص و التصفیق و الغناء،و قد عاب اللّه تعالی علی الجهلة الکفّار فی ذلک،فقال:

ص :162


1- (1)) بسا باشد که برخی از سالکین و جمعی از اباحیّۀ هالکین،طیّ بساط احکام دین مبین کرده،نماز را که معراج مؤمنین است به ظاهر ترک کنند،به گمان آن که در باطن دائم مشغول اند به نماز،و قومی گویند که خدا غنی است از اعمال ما و او را حاجت به عبادت ما نیست؛و گروهی عذر بدتر از گناه آورده،گویند که باطن ما مشحون است به خبائث،و تزکیۀ آن ممکن نیست،و غضب و شهوت را مستأصل نتوان کرد،و گویا این گروه گمان کرده اند که ایشان مأمورند به استیصال شهوت و غضب.و هذه کلّها حماقات من الإباحیّه الدهرة أخذتهم ترهات عقولهم.
2- (2)) نهج الحق و کشف الصدق:58.

وَ مٰا کٰانَ صَلاٰتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلاّٰ مُکٰاءً وَ تَصْدِیَةً (1) و أیّ تغفّل أبلغ من تغفّل من یتبرّک بمن یتبرّک بمن یتعبّد اللّه بما عاب به الکفّار فَإِنَّهٰا لاٰ تَعْمَی الْأَبْصٰارُ وَ لٰکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ . (2)

ششم:حلولیّه،

گویند:روی شاهدان و پسران صاحب جمال دیدن و بوسیدن حلال است،و نزدیکی با ایشان مباح؛از فرط نشاط،رقص کنند،و گویند:صفتی از صفات خدایی تعالی حالتی است که در حال سماع و رقص بر ما ظاهر می شود،و از حوران بهشت به ما فیض ها و هم زبانی ها می رسد.

و این اعتقاد گمراهان و سفیهان است.

و علاّمۀ حلّی در نهج الحق و کشف الصدق گفته که:

خدای تعالی در غیر خود حلول نمی کند،چه ضروری اوّلی است که حال محتاج است به محل،و هر محتاج به غیر،ممکن است،پس بر تقدیری که واجب تعالی حلول در غیر کند لازم آید که ممکن باشد،و امکان،منافی وجوب وجود است،و لکن جمهور صوفیّه بر خلاف این رفته،گویند که:حق تعالی در ابدان عارفین حلول کرده،با ایشان متّحد می شود،تعالی اللّه عن ذلک علوّا کبیرا. (3)

بباید دانست که محقّقان صوفیّه به اتّحاد و حلول قائل نیستند،و این عبارت ایشان

ص :163


1- (1)) الانفال:35.
2- (2)) نظر کنید به مشایخ صوفیّه که مردم دیدن ایشان را مبارک دانند و میمون شمرند،چگونه است عبادت و بندگی ایشان از رقص کردن و دست زدن و غنا نمودن؟و حال آن که خدای تعالی این فعل را عیب کرده،و بر جاهلان و کافران در این باب سرزنش نموده،و فرموده: وَ مٰا کٰانَ صَلاٰتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلاّٰ مُکٰاءً وَ تَصْدِیَةً بعد از آن فرموده:چه غفلتی فوق غفلت قومی است که تبرّک جویند از جمعی که عبادت کنند خدا را به نحوی که خدا آن را عیب کرده،و کافران را بر ارتکاب آن توبیخ نموده.
3- (3)) نهج الحق و کشف الصدق:57.

است که میان صورت و آئینه به هیچ وجه اتّحاد ممکن نیست،و نه حلول.

)گوید آن کس در این مقام فضول )که تجلّی نداند او ز جهول

)هر چه روی دلت مصفّاتر )ز او تجلّی تو را مهیّاتر

حلول و اتّحاد در دو ذات صورت بندد،و در چشم شهود،در همۀ وجود،[جز] یک ذات مشهود نمی تواند بود.

)به هر که می نگرم صورت تو می بینم )از این بتان همه در چشم من تو می آیی

هفتم:حورائیّه،

و مذهب ایشان آن است که گویند:در وقت سماع و صحبت و بی هوشی،حوران بهشت بیایند بر ما،و ما را با ایشان وقوع و طی حاصل شود،و چون به هوش آیند غسل کنند.

و این خلاف عقل و نقل،و کذب بلا وقوع است.

هشتم:وقوعیّه،

و مذهب ایشان آن است که گویند:شریعت به دلیل وقوع است،و خدا را به دلیل نتوان دید،و نتوان شناخت،و بنده از حقیقت و چگونگی وی عاجز است؛و این نوع مزخرفات گویند.

نهم:متجاهله،

لباس الوان از ابریشم پوشند،و زرینه و زربفت را مباح دانند،و مجالس از محرّمات آراسته دارند از ساز و شاهد و پسران،و گویند:ما که خود دانا شدیم برای دفع ریا چنین می کنیم،و سرود و غزل و روایات و حکایات که نه به دین و نه به دنیا نفع داشته باشد،گفتن و شنیدن آن را حلال دانند،و این فرمان برداری نفس است، چه نفس امّاره مایل به اکل و شرب لذیذ و لباس های فاخر است،و خلاف منطوق کریمۀ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَویٰ (1)است

ص :164


1- (1)) سورۀ نازعات:40.

)تف بر آن صورت و سیرت که تو راست )تف بر آن عقل و بصیرت که تو راست

)این نه صوفیگری و درویشی است )نامسلمانی و کافر کیشی است

دهم:متکاسلیّه،

مذهب ایشان ترک کسب،و ترک فضل و کمال است،و روی در دلها نهاده،در دکان ها و خانه ها به گدایی می روند،و به اذواق جسمانیّه مشغول اند،و به دریوزه از زندگی به بندگی تن و شکم بس کرده اند،و طریق کسب و پیشه حرام شمرده اند،و گویند:این حجاب راه است.

و این خلاف شرع مصطفوی است،و محض بدعت و بی راهی است.

یازدهم:الهامیّه،

و این طایفه از خواندن قرآن و آموختن علم روی گردان و گریزان اند،و گویند:این حجاب راه طالب است،و استدلال خود از شعر و ابیات فلسفی نموده اند،و آن را طریقت نام نهاده اند،و این عالم که ما سوی اللّه است[را حجاب] دانسته اند،و اعتقاد از معاد و خیر و شر و حشر و نشر برداشته اند،و عمر به آموختن شعر و ابیات،صرف نموده اند.

و این به مذهب دخلی ندارد،و این طایفه بی مذهبند،حرام و حلال نزد ایشان فرقی ندارد.

و فخر رازی در اربعین خویش آورده که:

گروهی از صوفیّه بر آنند که اشتغال به غیر حق حجاب است از معرفت حق،و پیغمبران مردم را به طاعت و عبادت دعوت کنند،فهم یشغلون الخلق بغیر اللّه،و یمنعونهم عن الاشتغال باللّه،فوجب أن لا یکون ذلک حقا و صدقا.

دوازدهم:شیعیّه اند،

مذهب تصوّف اگر بر حق باشد صوفی بر حق ایشان اند،و مذهب این طایفه آن است که تمام عمر و زندگی خود را به بندگی اهل فضل و کمال صرف می نمایند،و به متابعت خدا و رسول و ائمّۀ معصومین علیهم السّلام شب و روز

ص :165

مشغول اند،و به نماز و اوراد و اذکار و تلاوت قرآن مداومت می کنند،و روزۀ فریضه و زکات واجبه را ادا می نمایند،و حجّ بیت اللّه الحرام به شرط استطاعت،و زیارت ائمّۀ انام علیهم السّلام می کنند.

و از عشرت و حظّ اکل لذیذ و شرب،و لباس های فاخر و ملیّن،با آن که در شرع مصطفوی ممنوع و محرّم نیست مجتنب و محترز می باشند،و استماع سازها و بزله گویی و ترانه و افسانه و قصّه خوان ها روا ندارند،و شرب مسکرات را حرام محض دانند،و با شاربان و نامقیّدان مجالست و مؤانست ننمایند،و از لقمۀ حرام و زنا و لواط و دیدن پسران صاحب جمال از روی شهوت،احتراز تمام نمایند.

و در دین و دنیا آنچه مقدور دارند در امداد و مواسات با طالبان و مستحقّان،تقصیر و کوتاهی نمی نمایند،و ظلم و جور و ستم بر خود و دیگران روا ندارند،و حبّ زر و سیم،و مال و منال،و زن و فرزند،و اوطان و جاه و جلال و جمال در دل جای ندهند مگر به ضرورت یا به حکمت شرع،و به خرقه و لقمه آنچه رسد اکتفا کنند،و دائم شاکر و راضی باشند.

فهذه هی المذاهب،و قد عرفت ما هو الحقّ منها فی صدر الرسالة،فإلیک الاختیار بعقلک دون هواک،فجرّد لذلک باطنک تری برکاته عن قریب،و تفوز مع الفائزین،و صلّی اللّه علی أشرف الأنبیاء و المرسلین محمّد و عترته الأطیبین الأکملین.

ص :166

اجل محتوم علاّمه محمّد اسماعیل خواجوئی(1173ه.ق) تحقیق:سید مهدی رجائی

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم سپاس بیرون از قیاس،علیمی را سزا است که قصاص محکم اساس را که ضدّ حیات است،محلّ حیات گردانید،و ستایش بی آلایش،حکیمی را روا است که به حکمت عملی،احکام دین قویم و شرع مستقیم را به اتمام و تقدیم رسانید،صلّی اللّه علیه و علی من انتسب بالحکمة إلیه.

و بعد،رفیقی از ارباب سیف و قلم،و شفیقی از اصحاب لطف و کرم،در اثنای صحبت علمی،بعد از اختلاط رسمی،از این فقیر الی اللّه الغنی،العبد الجانی،محمّد بن الحسین المشتهر بإسماعیل المازندرانی استفسار فرمود،و سؤال نمود که آیا مقتول،به اجل محتوم،و امد موسوم،از سرای فانی به دار جاودانی ارتحال می نماید؟تا گویند:

مدّت عمرش تا زمان قتل،و قتل چون محرقه و ذات الجنب و ذات الصدر و سایر اسباب موت است،یا آنکه بعد ذلک الزمان در حلیۀ حیات می بود اگرنه قاتل قتل او می نمود.

ص :167

فقیر را در این اثنا کریمۀ وَ لَکُمْ فِی الْقِصٰاصِ حَیٰاةٌ یٰا أُولِی الْأَلْبٰابِ (1)به خاطر فاتر، و ذهن قاصر خطور نمود،بعد از عرضه داشت،و ایماء به طریق استدلال،و نقل کلام متکلّمین،و کیفیّت قیل و قال،و اشارۀ اجمالیّه به ترجیح قولی بر قال،خاطر عاطر،و ذهن زاخر فلان سامی مخدوم محبّان را متعلّق و مایل به تقریر و تحریر این مراتب یافت، به سرعت امتثال پرداخت،و باللّه التوفیق و الهدایة،فی الخاتمة و البدایة.

ترجمۀ آیۀ شریفه چنین است:برای شما ای امّت محمّد صلّی اللّه علیه و آله در شرع قصاص،یا به علّت (2)قصاص(که قتل قاتل در عوض مقتول،عبارت از آن است)زندگی است عظیم.

چه اگرنه در شرع قصاص بودی،اکثر مردم بی محابا حشاشۀ یکدگر را ربودی،و حال چون یکی ارادۀ قتل دیگری نماید و داند که او را به ازای قتل مقتول،قتل می کنند، خود را از این اراده منع می کند،و کفّ نفس می نماید.و این حیاتی است برای آنکه ارادۀ قتل او کرد،و برای آنکه ارادۀ قتل او داشت،یعنی قاتل و مقتول،بل برای سایر مردم،چه مردم چون بدانند که در عوض آنکه قتل می کنند،مقتول می شوند،از خوف قصاص،جرأت بر قتل دیگری ننمایند،و او را در حیلۀ حیات گذارند.

و هذا معنی قول المفسّرین:

إنّ المراد بالآیة أنّ الإنسان إذا علم أنّه متی قتل قتل،کان ذلک داعیا إلی أن لا یقدم علی القتل،فارتفع بالقتل الّذی هو القصاص کثیر من قتل الناس بعضهم لبعض،فکان ارتفاع القتل حیاة لهم.

و از آنچه به حیطۀ تقریر،و بوتۀ تحریر آمده ظاهر شد که ظاهر آیۀ کریمه،مفید آن

ص :168


1- (1)) سوره بقره:179.
2- (2)) اشاره است به آنکه کلمۀ«فی»در آیۀ شریفه تعلیلیّه می تواند بود«منه».

است که اگرنه قاتل مقتول را در زمان قتل،قتل می کرد،هرآینه مقتول بعد ذلک الزمان در حیات می بود تا اجل موعود.

و از اینجا دانسته می شود که مدّت حیات مقتول-لو لا قتله-تا زمان قتل او نبود،بلکه بعد از آن زمان نیز مجازی است،چه اگر مدّت حیات آن تا زمان قتل او بود،کفّ قاتل، نفس خود را از قتل او سبب حیات او نبود،بله در همان زمان البتّه می مرد،و این خلاف ظاهر آیه است.

و دیگر،اگر مدّت حیات او تا زمان قتل او می بود،تقیّه و جهاد چنان که در شرع مقرّر است بی ثمره و عبث بود،چه آدمی چون تقیّه نکند و کشته شود فرض مسأله آن است که مدّت عمرش تا زمان کشته شدن بود،یعنی در این زمان عمرش به آخر رسیده، پس اگر فرضا تقیّه می کرد،تقیّه باعث بقاء او نمی بود،چون عمرش به آخر رسیده بود، بلکه در همان وقت به سبب دیگر از اسباب موت،فوت می شد،پس تقیّه در این هنگام عدیم الفائدة و عبث باشد.

)*چه عمر آخر رسد مرگ از در و دیوار می آید*

و کذلک غرض از جهاد کفّار قتل و استیصال ایشان است،و چون بالفرض مدّت اعمال ایشان تا زمان قتل باشد بدون قتل نیز مستأصل می شدند،و بنابراین جهاد مستغنی عنه و بی ثمره باشد،چنان که پوشیده نیست.

و از ابو الحسن علاّف در مقام استدلال چنین نقل کرده اند که گفت:گاه باشد که حاکم جائر حکم کند به قتل جمع کثیری را که ایشان را در آن مکان فلان قتل کنند،و ما می دانیم و عادت اللّه بر این جاری نشد که این جمع را در یک زمان و مکان بمیراند،به مجرای عادت حکم می کنیم که اگرنه قاتل،مقتول را قتل می کرد هرآینه مقتول در لباس زندگی پایندگی می داشت،انتهی کلامه.

ص :169

و علی المشهور بین العلماء پنج اصل از اصول است که در هر شریعتی و ملّتی بوده،و اهل ملل و نحل مراعات آنها می کرده اند،و اتّفاق بر آنها می داشته اند:

حفظ نفس به قصاص،

و حفظ دین به قتل مرتد،

و حفظ مال به قطع سارق،

و حفظ عفل به حدّ شارب مسکر،

و حفظ نسب به حدّ زانی.

و چنان که فایدۀ قتل و قطع و حدّ،ابقاء دین و مال و عقل و نسب است،باید که فایدۀ قصاص،ابقاء نفس باشد،پس اگر مقتول،بدون قتل در آن وقت می مرد،قصاص را که غرض از آن ابقاء نفس او است فایده نباشد.

و دیگر،در عرف مشهور بسیار اتّفاق می افتد که شخصی به دیگری که ارادۀ امری داشته باشد که در او احتمال قتل او رود،می گوید:به مرگ خود بمیرد.و منظورش آن است که مرتکب این امر نشوی که کشته شوی و به مرگ خود نمیری.

و این نیز دلالت دارد بر آنکه اگرنه قاتل،مقتول را در آن وقت قتل می کرد،مقتول را بعد از آن وقت،زمانی بود که در آن زمان به مرگ خود می مرد؛پس معلوم می شود که زمان قتل،زمان مرگ او نبود.

و از آنچه دانسته شد فهمیده می شود که قول بعض معتزله:«المقتول یعیش البتّة لو لا قتله إلی أمد هو أجله»قوی تر است از قول ابی هذیل علاّف از متکلّمین اهل سنّت و جماعت:«هو یموت البتّة فی ذلک الوقت».یعنی:اگر قاتل مقتول را قتل نمی کرد،البتّه مقتول در آن وقت می مرد.

و ظاهر آن است که ابو هذیل چون دیگران متفطّن به مضمون آیۀ کریمه نبوده،یا آن

ص :170

که آیه را بر این معنی حمل نموده که چون از قاتل،در دار دنیا قصاص کنند،دیگر او را در آخرت مؤاخذه و عذاب نکنند،پس قصاص دنیوی موجب حیات اخروی می شود.

و إلیه أشار البیضاوی حیث قال:

و قیل:المراد بها الحیاة الاخرویّة،فإنّ القاتل إذا اقتصّ منه فی الدنیا لم یؤاخذ به فی الآخرة. (1)

و این معنی ناتمام است،چه به قصاص،حقّ وارث-و هو التشفّی به-ساقط می شود،و به توبه،حقّ اللّه-و هو المخالفة بارتکاب هذا الذنب-و امّا حقّ مقتول-و هو المقاصّة بالآلام الّتی أدخلها بقتله علیه-پس باقی می ماند تا آنکه در آخرت بازخواست نماید، و به توبه و کفّاره ساقط نمی شود،فإنّ الکفّارة من باب الأسباب،فتجب بحصول القتل علی کلّ حال.

و از اینجا مفهوم می شود که مجرّد قصاص دنیوی،موجب حیات اخروی نمی شود.

و بر خصوص ابی هذیل وارد است که اگر شخصی مثلا گوسفند دیگری را غصب کند و ذبح نماید،بنا بر قول او لازم آید که به او نیکی کرده باشد نه بدی،چه اگر آن شخص غاصب این گوسفند مغصوب را ذبح نمی کرد،هرآینه این گوسفند در آن وقت می مرد و از حیّز انتفاع می رفت،و التزام چنین امری مخالف عقل و نقل است.

راقم حروف گوید: چندان بعدی ندارد که گوییم:در بعض صور قتل اگرنه قاتل مقتول را قتل می کرد البتّه در آن وقت به اجل خود می مرد،چنان که اتّفاق می افتد که برخی فجأه می شوند و سکته می کنند.و مانعی ندارد که زمان قتل او مقارن یا متّحد با زمان موت او باشد،و حکمت قصاص در این صورت ضبط قانون شرع است با عدم اطّلاع بر خصوص مادۀ این شخص،چه هرکسی را غیر انبیاء و اوصیاء علمی نیست که

ص :171


1- (1)) تفسیر بیضاوی 1:133.

این مقتول بر تقدیر عدم قتل در آن وقت،به مرگ خود می مرد.

و وجه دیگر در حکمت قصاص در صورت مذکوره،در ذیل کلام حکمت نظام هرمس خواهد رسید.

راقم حروف گوید: مؤیّد آنچه گفته آمد آن است که خواجۀ متکلّمین،نصیر ملّت و دین،در تجرید العقائد احتمال حیات و ممات او هر دو داده،فرموده اند:اگرنه قاتلی مقتول را در آن وقت قتل می کرد،حیات او چون ممات او جائز بود.

و هذه عبارته:

و أجل الحیوان الوقت الّذی علم اللّه بطلان حیاته فیه،و المقتول یجوز فیه الأمران لولاه،أی:لو لا القتل یجوز موته فی ذلک الوقت و حیاته.

یعنی:اجل هر حیوانی عبارت است از وقتی که خدای تعالی می داند که حیات او در آن وقت باطل و زایل می شود،اگر فرضا قاتل،مقتول را در آن وقت،قتل نمی کرد، موت و حیات او هر دو ممکن بود،که اجلش رسیده باشد و در همان زمان بمیرد،و ممکن بود که اجلش نرسیده باشد و زنده بماند،هیچ طرف را رجحانی در نظر عقل بر طرف دیگر نیست.

و از ابو علی جبائی و ابو هاشم نقل کرده اند که ایشان در این مسأله توقف نموده گفته اند:معلوم ما نیست اگرنه قاتل مقتول را قتل می کرد آیا او زنده و باقی می بود،یا آنکه در همان زمان فانی در طرف می شد؟

و از ظاهر خواجه علیه الرحمة:«و المقتول یجوز فیه الأمران».فهمیده می شود که او اختیار این مذهب فرموده است.

و ظاهر آن است که خواجه-علیه الرحمة-چون دید که از طرفین دلیلی نیست،و احتمال حیات،در مرتبۀ احتمال ممات است،تجویز امرین نموده،ترجیح احدهما بر

ص :172

دیگری نداده،توقّف فرموده،چه تعیین ابو هذیل به موت در آن وقت،چون یقین کثیر از معتزله به حیات بعد از آن وقت،چون مستند به دلیلی نیست اعتماد بر آن نشاید کرد.

و حاصل آنکه در این مسأله،از متکلّمین و غیرهم دلیلی که شاید و باید به نظر نرسیده،و از اخبار و آثار منقوله از ائمّۀ اطهار،چیزی که متعلّق به این مسأله باشد به خاطر فاتر نمانده است،و لیکن ظاهر آیۀ وافی هدایه،و آنچه در طیّ مباحثات سابقه سمت ذکر یافت،افادۀ بقاء مقتولین می کند بر تقدیر عدم قتل.

و دور نیست که گویند:برای مقتول،دو اجل،مقرّر شده:محتوم که قابل تغییر نیست، و موقوف بر شرط،مثلا مقرّر شد که عمر عمرو شصت سال باشد،به شرط آنکه زید او را قتل نکند،و چون زید او را قبل از شصت سال،قتل کند عمرش پنجاه سال باشد مثلا، و اگرنه آنکه زید او را قتل می کرد،عمرش شصت سال می رسید.

و حاصل،آدمی را دو اجل می باشد:محتوم و موقوف،در اجل محتوم،تقدیم و تأخیر واقع نمی شود،چنان که در اجل موقوف-و آن را اجل مسمّی نیز گویند-در او تقدیم و تأخیر به واسطۀ صدقه و دعا و صلۀ ارحام و سایر وجوه برّ،و ترک اینها واقع می شود،و کوتاهی و درازی،و زیاد و نقصان عمر از اینها حاصل آید.

مثلا به صدقه و صله،عمر آنکه سی سال نوشته شد محو کنند و شصت سال ثبت نمایند،پس در اجل مسمّی بدا راه یابد،و به خیرات و مبرّات،و ترک آنها زائد و ناقص شود،چنان که در آیات و روایات وارد شده.

قال اللّه تعالی: ثُمَّ قَضیٰ أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ (1)

و قال الصادق علیه السّلام:الأجل المقضی هو المحتوم الّذی قضاه اللّه و حتمه،و المسمّی هو

ص :173


1- (1)) سورۀ انعام:2.

الّذی فیه البداء،یقدم ما یشاء،و یؤخّر ما یشاء،و المحتوم لیس فیه تقدیم و لا تأخیر. (1)

یعنی:بدا،در اجل قضا-که عبارت از اجل محتوم است-در او تقدیم و تأخیر نیست،و زائد و ناقص نمی شود،به خلاف اجل مسمّی که در او بدا و تقدیم و تأخیر هست،و به خیرات و مبرّات و ترک آنها زیاد و کم می شود.

و از اینجا سرّ بدا ظاهر شود،و به انضمام آیۀ مذکوره در صدر رساله،توان دانست که اجل مقتول از قبیل اجل مسمّی است که اگرنه قاتل در زمان قتل،قتل آدمی نمود، بعد ذلک الزمان در حلیۀ حیات می بود،و اللّه یعلم.

و ممکن است که خیال ابو هذیل در این مسأله این باشد که قتل،سببی است از اسباب موت،و معلوم است که انتفاء سبب معیّن،مستلزم انتفاء سایر اسباب نیست،پس بعد از حلول اجل و انقضاء مدّت عمر،اگرنه قاتل،مقتول را قتل می کرد البتّه قتلی در آن وقت به سبب دیگر از اسباب موت،مانند احتباس مادّۀ نفس و امثال آن،فوت می شد.

و بنابراین خیال،تا عمر کسی به آخر نرسد مقتول نمی شود،و از این جهت است که احیانا اتّفاق می افتد که چون عمر قاتلی به آخر نرسیده باشد از او قصاص نمی کنند،بلکه نحوی می شود که اولیاء مقتول عفو می کنند،یا دیه می گیرند،یا قاتل فرار می کند و امثال اینها.

اگر پرسند که چون عمر مقتول به آخر رسیده و قتل او چون باقی اسباب موت باشد، دیگر قصاص و دیه و توبه و کفّاره و امثال آن را سبب چه باشد؟

اگر گویند:سبب آن است که قصاص از باب مقاصّۀ به آلامی است که قاتل به مقتول رسانیده.

ص :174


1- (1)) تفسیر قمی:1:194.

گوییم:مقاصّه به آلام را مقتول در آخرت از قاتل خواهد کرد،و قصاص نه حقّ مقتول است،بلکه حقّ وارث است،چنان که اشارۀ به آن رفت.

راقم حروف گوید: جواب این سؤال از وصایای ارسطو به اسکندر مستفاد می شود،آنجا که گفت:از هرمس اکبر-یعنی ادریس نبی علیه السّلام-به من رسید که چون مخلوقی قتل دیگری نماید،ملائکۀ آسمان در حضرت باری،زاری کنند که فلان بندۀ تو در قتل بندۀ دیگر تشبّه به تو کرد.

اگر آن قتل به قصاص باشد،حضرت حق فرماید:او را به حکم من،به حقّ قصاص کشته،و اگر به ظلم باشد فرماید:به عزّت و جلال من که خون کشنده را مباح فرمودم.

پس ملائکه در تسبیح و استغفار،دعای بد بر او کنند تا زمانی که به قصاص رسد،و این بهترین حال او باشد،و اگر خود نمیرد نشانۀ غضب خدا باشد،چه به عذاب مدید و عقاب شدید واصل شود.

طریق استفاده آن است که از این کلام حکمت نظام،به فهم می آید که علّت در قصاص قتل به ظلم،تشبّه بنده است به حضرت باری،در اهلاک نفس محترمه،چه اهلاک حیوانات،مخصوص به حق است،مگر آنکه دیگری را در اهلاک مرخص نماید،همچون صورت قصاص.

و برخی کریمۀ لَوْ کٰانُوا عِنْدَنٰا مٰا مٰاتُوا وَ مٰا قُتِلُوا (1)را که جناب احدیّت از مخالفان در مقام توبیخ ایشان نقل فرمود،دلیل بر صحّت مذهب ابو هذیل دانسته اند،و بر خبیر بصیر پوشیده نیست که این نقل مؤیّد این مذهب،چه جای آنکه دلیل بر آن باشد نمی تواند بود،فتأمّل.

ص :175


1- (1)) آل عمران:156.

این است غایت توجیه کلام ابو هذیل،و فیه ما فیه،چه پوشیده نیست که ظاهر آیۀ شریفه چنان که سفارش یافت،و کذلک امر به جهاد و دفاع مقرّرین در شرع فی قوله تعالی: وَ قِیلَ لَهُمْ تَعٰالَوْا قٰاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ أَوِ ادْفَعُوا (1)دلیلی است روشن بر بطلان این خیال،چه غرض از مقاتله و مدافعه،ازالۀ آن جماعت است،تا بعد از آن زمان باقی نباشند.و بنابراین خیال،چون عمرهای ایشان در آن زمان به سر آمده،و به آخر رسیده، و البتّه خواهند مرد،دیگر مقاتله و مجاهده را ثمره چه باشد؟!

و بالجملة،عقل را بر بقا و فنای مقتول بر تقدیر عدم قتل،راه نیست،بلکه بر این تقدیر،حیات او کالممات او در نظر عقلی فی مرتبة واحدة،چنان که افضل الحکماء و المتکلّمین نصیر الملّة و الدین،ایماء لطیف به آن نمود.

و چون طریق عقل در این مسأله منسدّ باشد،یقین به احد طرفین نقیض،بدون دلیل نقلی-چنان که حضرات کرده اند-از مقولۀ رجم به غیب خواهد بود،چرا که مطلب در این مسأله،بدیهی نیست تا احد طرفین ادّعای بداهت تواند کرد.

و معلوم است که ایشان از اهل مکاشفه،و از ارباب وحی و إلهام هم نبوده اند،پس از کجا معلوم شد که مقتول بر تقدیر عدم قتل،باقی می بود یا فانی می شد؟!

و لهذا صاحب تجرید احتمال هر دو داده،اشاره بر دو مذهبین نمود،و کأنّه قدّس سرّه در وقت تحریر این مسأله،واقف بر مضمون بلاغت مشحون آیۀ مذکوره نبود.

و یحتمل که منظورش آن باشد که مقتول بر تقدیر عدم قتل،جائز است در او امرین در نظر عقل،مع قطع النظر عن النقل،و هو کذلک،چه دلیل عقلی بر خصوص احد امرین چنان که گذشت نیست.

ص :176


1- (1)) آل عمران:167.

اگر سؤال کنند که فرق میان موت و قتل چیست؟

گوییم:بعض علما گفته اند که فرق آن است که در قتل،زایل می شود روح به زوال جسد،و در موت به عکس است،یعنی زایل می شود جسد به زوال روح؛و مراد روح حیوانی است،چه در موت،أوّل روح حیوانی زایل می شود،بعد از آن جسد،و در قتل، أوّل جسد زایل می شود و از حیّز انتفاع بیرون می رود،بعد از آن روح.

راقم حروف گوید: این فرق ناتمام است،چه در مقتول به سمّ،و مصلوب،و امثال ایشان زایل می شود جسد به زوال روح،زیرا که سمّ در مسموم مثلا احداث می کند کیفیّت غریبۀ سمّیّه را که به آن فاسد می شود مزاج قلب،و به فساد مزاج قلب،فاسد می شود روح،و بعد از آن فاسد می شود جسد،فتأمّل.

و از اخبار منقوله از ائمّۀ اطهار علیهم السّلام نیز مغایرت میان موت و قتل فهمیده می شود.

عیّاشی از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرد:إنّه سئل عمّن قتل أ مات؟

قال:«لا،الموت موت،و القتل قتل».

قیل:ما أحد یقتل إلاّ و قد مات.

فقال:قول اللّه أصدق من قولک،فرّق بینهما فی القرآن،قال: أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلیٰ أَعْقٰابِکُمْ (1)و قال: لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَی اللّٰهِ تُحْشَرُونَ (2)«و لیس کما قلت:الموت موت،و القتل قتل».

قیل:فإنّ اللّه یقول: کُلُّ نَفْسٍ ذٰائِقَةُ الْمَوْتِ . (3)

قال:«من قتل لم یذق الموت».

ص :177


1- (1)) آل عمران:144.
2- (2)) آل عمران:158.
3- (3)) آل عمران:185.

ثمّ قال:لا بدّ من أن یرجع حتّی یذوق الموت. (1)

یعنی:مردی به خدمت حضرت باقر علیه السّلام عرض کرد:آنکه کشته شد آیا مرده است؟ فرمود:نه،موت،موت است و قتل،قتل است،یعنی موت و قتل غیر هم اند.

آن مرد گفت:هرکه کشته می شود به یقین مرده است.

حضرت فرمود:گفتۀ خدا راست تر است از گفتۀ تو،خدا در قرآن میان موت و قتل فرق کرد،آنجا که فرمود: أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ و فرمود: لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ موت و قتل را مقابل یکدیگر ذکر فرموده،و متقابلان،متغایرانند.

راقم حروف گوید: از این روایت هرچند فهمیده می شود که میان موت و قتل فرق است،امّا فهمیده نمی شود که به چه چیز فرق است،و ظاهر سیاق کلام سائل،مفید آن است که او منکر اصل فرق نبود،چه آنچه از این سیاق به فهم می آید آن است که سائل پنداشت که نسبت میان موت و قتل،عموم مطلق است.لهذا گفت:ما أحد یقتل إلاّ و قد مات،موت را اعمّ،و قتل را اخص پنداشت.

حضرت اشاره فرمود که بینهما تباین کلّی است،موت،قتل و قتل،موت نیست،و لهذا فرمود:نه چنان است که تو پنداشتی که هر قتلی موت،است الموت موت،و القتل قتل.

سائل گفت:خدای تعالی می فرماید:هر نفسی چشندۀ شربت موت است

حضرت فرمود:آنکه کشته شد شربت موت را نچشید،و لیکن ناچار به دنیا برگردد تا شربت موت را بچشد.

و نیز از آن حضرت مروی است:«من قتل ینشر حتّی یموت،و من مات ینشر حتّی

ص :178


1- (1)) تفسیر عیّاشی 1:202،ح 160.

یقتل». (1)یعنی:هرکه کشته شده،زنده کنندش تا به مرگ خود بمیرد،و هرکه مرد زنده کنندش تا آنکه کشته شود.

راقم حروف گوید: این حدیث بلکه حدیث سابق نیز خالی از غرابت و صعوبت نیست،چه از هر دو فهمیده می شود که جمیع افراد انسان دیگر بار زنده شوند و به دنیا رجوع کنند تا آنانی که به قتل از دنیا رفته اند،به موت از دنیا بروند،و آنانی که به موت از دنیا رفته اند به قتل بروند؛و لیکن از حدیث أوّل همین فهمیده می شود که آنکه به قتل رفته برگردد تا به موت برود،و امّا آنکه به موت رفته برمی گردد تا به قتل برود مسکوت عنه است،به خلاف حدیث ثانی که نصّ است در هر دو،اعنی:موت بعد قتل،و قتل بعد موت مسبوقین به نشور،یفعل اللّه ما یشاء بأهل القبور.

راقم حروف گوید: چون فهم قول حضرت«من قتل لم یذق الموت»توقّف دارد بر تحقیق معنی موت،و هو مختلف فیه،لهذا نقل مذاهب مختلفین کرده می شود تا حقیقت معنی موت و کیفیّت آن،ظاهر،و فهم«من قتل لم یذق الموت»آسان گردد،إن شاء اللّه تعالی.

بدان که جمعی از متکلّمین بر آنند که موت،فعلی است از خدا،یا از ملک موت،که اقتضا می کند زوال حیات جسم را من غیر جرح،یعنی:بی آنکه جسم مجروح شود.

و پوشیده نیست که این تعریف به هر دو مذهب-اعنی:مذهب تجرّد و مادّیّت نفس- تمام است،و لیکن جمع کثیر از معتزله چون نفس انسانی را جسم لطیف بخاری متکوّن از لطائف اجزاء اغذیه دانسته اند در کیفیّت قبض روح چنین گفته اند:

چون ملک موت،جسم لطیف هوایی است،شبیه به نفس انسانی که جسم لطیف

ص :179


1- (1)) تفسیر عیاشی 1:202،ح 162.

بخاری است،در وقت حضور اجل،داخل دهن آدمی می شود،تا آنکه می رسد به قلب او،پس مختلط می گردد به روح او،و بیرون می آید از دهن در حالی که روح با او است.

و بنای این مذهب بر مادّیّت نفس انسانی است.

و آن جمعی که قائل اند به تجرّد او،چون اعاظم حکماء الهیّین،و اکابر صوفیّۀ عارفین،و جمع کثیر از متکلّمین از قدماء علماء امامیّه-مثل ابن بابویه،و شیخ مفید،و سیّد مرتضی،و خواجه نصیر علیهم الرحمة،و بنی نوبخت و غزالی و فخر رازی و غیرهم -بر آنند که حقیقت موت عبارت است از عدم تصرّف نفس در بدن،و قبض ملک موت عبارت است از افاضۀ عدم بر قوّت های این بدن،در حال قطع تعلّق نفس.

پس ظاهر شد که بنا بر جمیع این مذاهب مذکوره،مقتول،ذوق موت نمی کند،چه موت بر جمیع این مذاهب فعلی است از خدا یا از ملک موت،و قتل مقتول نه فعلی است از خدا،و نه از ملک،بلکه فعلی است از قاتل،لهذا خون او مباح،و از او قصاص کنند،تا من بعد مرتکب چنین فعلی نشود.

و از آنچه به حیطۀ تصرّف آمده فهمیده شد که موت و قتل غیر هم اند،چنان که آیات و روایات سابقه نیز دلالت بر آن دارد،و لهذا حضرت باقر علیه السّلام در جواب سؤال سائل:من قتل أ مات؟فرمود:«لا،الموت موت،و القتل قتل»چه موت فعلی است از خدا بی واسطه یا به واسطه قُلْ یَتَوَفّٰاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ (1)

و قتل فعلی است از قاتل،چنان که در حدیث هرمس اکبر-به روایت ارسطو-سبق ذکر یافت،در آنجا که گفت:چون مخلوقی قتل دیگری نماید،ملائکۀ آسمان در حضرت باری،زاری کنند که فلان بندۀ تو در قتل بندۀ دیگر تشبّه به تو کرد،چه فعل

ص :180


1- (1)) سجده:11.

مشبّه در قطع حیات،هرچند شبیه است به فعل مشبّه به،و لیکن بینهما بون بعید.

و از اینجا معلوم می شود که قول سائل:«ما أحد یقتل إلاّ و قد مات»خالی از وجه است،چه در موت با آنکه معتبر است که از فعل خدا یا ملک باشد،عدم جرح جسم نیز معتبر است،به خلاف قتل،و فرق میان بشرط شیء و بشرط لا و لا بشرط (1)بسیار است، فتأمّل تعرف.

ص :181


1- (1)) در موت،دو چیز معتبر است:یکی آنکه از فعل خدا باشد،و هو المراد بقوله بشرط شیء.دیگر آنکه جسم مجروح نشود،و هو المراد بقوله بشرط لا،و ظاهر است که در قتل،جرح و عدم جرح هیچ یک معتبر نیست،و هو المراد بقوله لا بشرط«منه».

ص :182

سهو النّبی علاّمه محمّد اسماعیل خواجوئی(1173ه.ق) تحقیق:سید مهدی رجائی

اشاره

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم بعد از طیّ مراحل ثنای واجب یکتا،و سفارش دعای سیّد اصفیاء و سیّد اولیاء و عترت طاهرینش مصابیح اهل ارض و سماء،معروض رأی بیضاء ضیای اخوان صفا (1)قدّس اسرارهم می دارد

اقلّ الخلیقة،بل لا شیء فی الحقیقة عبد مذنب جانی محمّد بن الحسین مشتهر به اسماعیل مازندرانی-غفرت ذنوبه و سترت عیوبه-که در این اوقات خجسته ساعات، چنین اتّفاق افتاد که به تقریبی مجموعه ای از مرد عزیزی به دست آمده در اثنای بر هم زدن اوراق،بر سبیل اتّفاق،مسائل چندی به نظر رسیده که به عالی حضرت آخوندنا ملاّ محمّد باقر مجلسی قدّس سرّه نسبت داده می شود،در آخر این مسائل در مقام توصیف حضرت شیخ العارفین شیخ صفی الدین قدّس سرّه حلّ حدیثی از ایشان نقل فرموده که به نظر

ص :183


1- (1)) اخوان الصفا یاران و برادران روشن ضمیر را گویند،یعنی جماعتی که از مقتضیات کدورات بشریّه رسته، و به اوصاف کمالات روحانیّة آراسته باشند.(منه).

قاصر و فکر فاتر غریب نمود،لهذا به دورۀ عرض می رساند تا به انظار دقیقه سنج سنجیده،به هرچه حکم بفرمایند حاکم اند.

عالی حضرت مشار إلیه در مسألۀ صوم که از حقیقت طریقۀ فقها و صوفیّه از ایشان سؤال کرده بودند می فرماید که باید دانست که راه دین یکی است،و حق تعالی یک پیغمبر به ما فرستاده،و یک شریعت مقرّر ساخته،و لیکن مردم در مراتب عمل و تقوی مختلف می باشند.

و جمعی از مسلمانان را که عمل به ظواهر شرع شریف نبوی صلّی اللّه علیه و آله کنند،و به سنّت و مستحبّات عمل نمایند،و ترک مکروهات و شبهات کنند،و متوجّه زواید دنیا نگردند، و پیوسته اوقات خود را صرف اطاعات و عبادات کنند،و از اکثر خلق که معاشرت ایشان موجب تضییع عمر است کناره جویند،ایشان را مؤمن زاهد متّقی می گویند،و مسمّی به صوفی نیز ساخته اند،زیرا که در پوشش خود را از نهایت قناعت به پشم کنده که خشن تر و ارزان ترین جامه ها است قناعت می کرده اند،و این جماعت زبدۀ مردم اند.

و لیکن در هر سلسله جمعی داخل می شوند که آنها را ضائع می کنند،و در هر فرقه ای شیعه و زیدی و صاحبان مذاهب باطله می باشند،تمیز میان اینها باید کرد،چنانچه علما که اشرف مردم اند میان ایشان بدترین خلق می باشند،و دیگر یکی از علما شیطان است.

و همچنین میان صوفیّۀ شیعه و غیره ملحد می باشند،چنانچه مسلمانی از سایر ملل ممتاز است،صوفیّۀ ایشان نیز از غیر ایشان ممتاز بوده اند،چنانچه در عصرهای ائمّۀ معصومین-صلوات اللّه علیهم اجمعین-صوفیّه مذاهب دیگر معارض ائمّه بوده اند،و در زمان غیبت امام علیه السّلام صوفیّۀ ایشان معارض و معاند صوفیّه اسلام بوده اند،و بر این شواهد بسیار است:

أوّل آنکه ملاّ جامی که نفحات را نوشته،و به اعتقاد خود جمیع مشایخ صوفیّه را

ص :184

ذکر کرده است،حضرت سلطان العارفین شیخ صفی الدین را که در هر باب از همه افضل بوده ذکر نکرده است،و از مشایخ نقشبندیّه و غیرهم جمعی را ذکر کرده که هیچ کس به غیر نادان چند از اوزبکیّه اسم ایشان را کسی نمی داند و نشنیده،و همچنین سیّد بزرگوار علی بن طاوس که صاحب کرامات و مقامات،و شیخ ابن فهد حلّی که در زهد و ورع و کمال مشهور آفاق بوده و کتب او در دقایق اسرار صوفیّه مشهور است ذکر نکرده.

دوّم:صوفیّه اسلامیّۀ ناجیه همیشه علم و عمل با یکدیگر جمع می کرده اند و در زمان های تقیّه مردم را به ریاضات و مجاهدات،از اغراض باطله صاف می کرده اند،و به حلیۀ علم و عمل ایشان را محلّی می کرده اند،و بعد از آن دین حقّۀ ائمّۀ اثنا عشر علیهم السّلام را به ایشان القا می کرده اند.و صوفیّۀ غیر ایشان مردم را از تعلّم به علم،منع می کرده اند، زیرا که می دانسته اند که کسی با وجود علم،احدی را بهتر از امیر المؤمنین علیه السّلام نمی داند، پس باید جاهل باشند تا به این امر باطل اقدام نمایند.

چنانچه حضرت شیخ صفی الدین-رضی اللّه عنه-چندین هزار کس را به این طریق به دین حقّ اسلام درآورد،و از برکات اولاد امجاد بزرگوار او عالم به نور ایمان منوّر شد، و علم شیخ مرحوم به حدّی بود که فضلای عصر در هر امر مشکلی که ایشان را پیش می آمد پناه به علم او می بردند که به میراث از جدّ بزرگوار خود داشت.

چنانچه از والد خود شنیدم که از شیخ بهاء الدین محمّد عاملی روایت می کرد که:

روزی شیخ در مسجد اردبیل مشغول مباحثه بود،و جمعی دیگر از علمای عصر مشغول درس بوده اند،که یکی از علما در اثنای درس به آن حدیث رسید که اهل سنّت و جماعت نقل کرده اند که حضرت رسالت در نماز عصر سهو کرد،چون دو رکعت نماز کرد سلام داد،یکی از صحابه گفت:یا رسول اللّه!آیا نماز را خدا کوتاه کرد یا شما فراموش کرده اید؟حضرت فرمود که هیچ یک نبوده.

پس شاگردان اعتراض کردند که چون تواند بود که حضرت رسول دروغ بگوید؟استاد

ص :185

ایشان از جواب عاجز شد.به نزد عالم دیگر رفتند،و همچنین همگی علما به عجز خود اعتراف کردند.

تا آنکه به خدمت شیخ-رضوان اللّه علیه-آمدند و عرض کردند که آیا حدیث دروغ است[یا این]که حضرت-نعوذ باللّه-دروغ فرموده؟

شیخ فرمود که هیچ یک نبوده،و لیکن چون نماز معراج مؤمن است چون نماز تمام می شود مؤمن کامل به مقام حضور می رسد،و مناسبت حضور آن است که سلام بکنند،و برای همین سلام در آخر نماز مقرّر شده است،و در آن روز سیّد عالم در مراتب قرب إلهی تندتر از روزهای دیگر بود،و زود به مقام وصال ذو الجلال رسید،به این سبب در تشهّد أوّل سلام گفت،پس نه پیغمبر دروغ گفت،و نه راویان دروغ گفتند.

پس آن گروه آن جواب را پسندیدند،و از حسن جواب شیخ متعجّب گردیدند،و وفور علم و کمال آن مقرّب ملک متعال بر ایشان ظاهر شد.

راقم حروف گوید: حدیث ذو الیدین ابو محمّد عمیر بن عبد عمر در طریق عامّة و خاصّه هر دو مذکور است،و کلینی (1)و شیخ طوسی (2)و دیگران به سند صحیح روایت کرده اند،و لیکن آنچه در طریق خاصّه مذکور است مستلزم کذب پیغمبر نیست،بلکه این مخصوص است به طریق عامّة،و لهذا آخوندنای مرحوم نقل آن را به اهل سنّت و جماعت نسبت داده اند.

و علمای ایشان مانند سیّد شریف و شارحین مفتاح در دفع لزوم کذب چنین گفته اند که معنی حدیث این است که کلّ ذلک لم یکن فی ظنّی یعنی:هیچ یک نبود به گمان من، پس کذب لازم نمی آید.

و می نماید که این جواب بنا بر مذهب عامّة بهتر باشد از جواب شیخ،چه اگر مراد ایشان این است که چون مؤمن کامل،در نماز به مقام حضور رسد نماز او به آخر رسیده،

ص :186


1- (1)) فروع کافی 6:3-357.
2- (2)) تهذیب شیخ طوسی 26:2-347.

مناسب است که سلام گوید،و چون سیّد عالم در آن روز در تشهّد أوّل به این مقام رسید سلام گفت،و بنا بر این نه نماز کوتاه شده بود و نه ایشان سهو کرده بودند،و لهذا در جواب فرمودند که کلّ ذلک لم یکن،لازم آید که چون مؤمن کامل تند رود در مراتب قرب إلهی،در اوائل نماز،بلکه در رکعت أوّل در إِیّٰاکَ نَعْبُدُ وَ إِیّٰاکَ نَسْتَعِینُ به مقام عزّ حضور رسد مناسب باشد که سلام گوید و منصرف شود،و چون از او پرسند که آیا نماز چهار رکعتی که خدا قرار داده کوتاه کرد یا شما فراموش کردید؟و او در جواب گوید که هیچ یک نبود،دروغ نگفته باشد و محتاج به اتمام آن و سجدۀ سهو نباشد.

و اگر مراد این است که سلامی که حضرت گفت سلام مخرج از نماز نبود،بلکه چون به مقام حضور رسید و مناسب حضور سلام بود،سلام گفت،و بنابراین قصر و سهو هیچ یک واقع نشد،لازم آید که سؤال حضرت از صحابه که آنچه ذو الیدین می گوید آیا حقّ است؟و چون به عرض اقدس رسانیدند که حق است،بر خواستن ایشان و دو رکعت دیگر نماز کردن تا چهار رکعت تمام شود،و بعد از آن سجده سهو کردن بی موقع،بلکه بی معنی باشد.

و بالجملة،حاصل حدیث چنانچه بیاید این است که ذو الیدین عرض کرد که شما هر روز نماز عصر را بعد از چهار رکعت سلام می دادید،امروز که بعد از دو رکعت سلام گفتید آیا نماز قصر شد،و یا شما سهو فرمودید؟

حضرت فرمود:هیچ یک نبود.

ذو الیدین گفت:یکی از این دو البتّه بود.

حضرت از صحابه پرسید که آیا ذو الیدین حق می گوید؟

گفتند:بلی.

پس برخاست نماز را به چهار رکعت تمام کرد.

ص :187

و بنابراین،تأویل شیخ رفع اشکال نمی کند،چنانچه بر متأمّل پوشیده نیست.

بدان که چون مؤمن کامل در نماز از غیر حق غافل،و به حق واصل می شود،نماز او را معراج او گفته اند،و بنابراین،حرف تعریف در حدیث مشهور که:«الصلاة معراج المؤمن»برای عهد خواهد بود،و ظاهرتر آن است که این خبر را به معنی انشا گیرند و گویند:مراد ترغیب بر حضور قلب و اقبال به نماز است،یعنی باید که نماز هر مؤمن معراج او باشد،به این معنی که در حین اشتغال به نماز قطع علائق و عوائق از خود نماید، و در باطن بالکلّیّة متوجّه عالم قدس و منزل اصلی خود گردد.

پس در هر مقامی که به قرب وصال حضرت ذی الجلال و الاکرام رسد،و وجود ذهنی و اعتباری وی بالکلّیّة مضمحل در وجود إلهی گردد،غایت و نهایت مرتبۀ معراج او باشد.

)گفت پیغمبر که معراج مرا )نیست بر معراج یونس اجتبا

)آنِ من بر چرخ و آنِ او نشیب )زان که قرب حق برون است از حسیب

)قرب نی بالا ز پستی رفتن است )قرب حق از جنس هستی رستن است

پس گاه باشد که این حال چنان چه در اواسط و اواخر نماز دست به هم می دهد در أوائل نماز هم دست به هم دهد،و چون سلام،مناسب این مقام باشد،پس باید که مؤمن کامل و عارف و اصل در این مقام سلام تواند داد،و از نماز منصرف تواند شد،چنانچه ظاهر جواب شیخ افادۀ آن می کند.

و بی شبهه این خلاف قاعدۀ دین مبین،و قانون حضرت سیّد المرسلین است،بلکه سلام در تشهّد أوّل دادن،و آن را آخر نماز اعتبار کردن-هرچند بالفرض مقام حضور و غایت قرب وصال حضرت ذی الجلال باشد-خلاف شرع پیغمبر ما است،و احدی از اهل اسلام به آن گویا نشده،چنان چه پوشیده نیست.

ص :188

و دیگر هرچند مناسب حضور آن است که حاضر،بر من حضر عنده سلام کند، لیکن به سلامی که شایستۀ او باشد،و پر ظاهر است که سلامی که در آخر نماز مقرّر است در این مقام به غایت ناشایسته و بی ربط است،چه اگر غافلی در حال غفلت گوید:رحمت خدا و برکت خدا بر خدا،زنان و طفلان بر او خندند و او را به جهل و غفلت نسبت دهند.پس چگونه تواند بود که مؤمن کامل و سیّد فاضل،بعد از طیّ مراتب قرب إلهی،و رسیدن به مقام حضور گوید:السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته؟!

و جوابی که از بعض صوفیّه نقل کرده اند که چون حضرت از محو به صحو رجوع فرمود،سلام بر ملائکه و انبیاء و مأمورین گفت،نه بر جناب احدیّت-جلّت عظمته-و چون ذو الیدین را بر حقیقت حال،اطّلاعی نبود عرض کرد که آیا نماز کوتاه شد یا شما فراموش کردید؟حضرت فرمود که هیچ یک نبود.

با آنکه مخالف کلام شیخ است و کلام ما در این مقام با او است،فی حدّ ذاته نیز ناتمام است،و دفع اشکال نمی کند،چه سلام کردن در اثنای نماز بر ملائکه و انبیاء و مأمومین،بی موقع و کلام اجنبی،و خصوصا دانسته،مبطل،و مع هذا با تتمّۀ حدیث ناسازگار است،زیرا که چون حضرت می دانست که نماز قصر نشد،و خود سهو نفرمود، دیگر چه حاجت بود که از صحابه استفسار نماید که آیا ذو الیدین حق می گوید؟و چون تصدیق او کنند برخیزد و دو رکعت دیگر نماز کند و سجدۀ سهو به جای آرد؟!

بلکه مناسب این حال آن بود که بعد از سلام بدون کلام برخیزد،و نماز را تمام کند، نه آنکه بعد از سلام برخیزد و به جانب چوبی رود،و بر آن تکیه کند،مانند کسی که غضبناک باشد،و چون از او پرسند که نماز کوتاه شد یا شما فراموش کردید؟گوید که هیچ یک نبود،و چون ثابت شود که فراموشی بود برخیزد و تدارک کند.

و ما در اینجا حدیث ذو الیدین را به نحوی که در طرق عامّة و خاصّه مذکور است به

ص :189

عبارته نقل می کنیم تا حقیقت حال ظاهرتر گردد.

روی ابن عبّاس أنّ النبی صلّی اللّه علیه و آله صلّی صلاة العصر،فسلّم علی الرکعتین،فقام إلی خشبة فاتّکأ علیها کأنّه غضبان،و فی القوم بعض صحابی،فهاباه أن یتکلّماه،فقام ذو الیدین و قال:یا رسول اللّه!أقصرت الصلاة أم نیست؟

فقال علیه السّلام:کلّ ذلک لم یکن.

فقال ذو الیدین:بعض ذلک قد کان.

فقال النبی صلّی اللّه علیه و آله أحقّ ما یقول ذو الیدین؟

فقال بعض الصحابة:نعم.

فقام و أتمّ صلاته أربع رکعات. (1)

راقم حروف گوید: از بعض اخبار وارد در طریق خاصّه ظاهر می شود که سائل ذو الیدین نبود،بلکه جمع دیگری از صحابه بوده اند،و ذو الیدین مصدّق قول ایشان بود.

روی الکلینی و الشیخ فی الصحیح عن سعید الأعرج،قال:سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول:صلّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله ثمّ سلّم فی رکعتین،فسأله من خلفه یا رسول اللّه!أحدث فی الصلاة شیء؟

قال:و ما ذاک؟

قالوا:إنّما صلّیت رکعتین.

فقال:أ کذلک یا ذا الیدین؟ (2)و کان یدعی ذا الشمالین.

فقال:نعم.

ص :190


1- (1)) صحیح مسلم 1-404.
2- (2)) چون دو دستش طویل بود،یا چون به هر دو عمل می کرد ذوالیدینش گفتندی،و چون بر هر دو ضعفی بود ذوالشمالینش نیز گفتندی،اسم او خرباق است به کسر خاء معجمه و سکون راء مهمله و باء موحّده.(منه).

فبنی علی صلاته،فأتمّ الصلاة أربعا-و ساق الکلام علیه السّلام إلی أن قال-و سجد سجدتین لمکان الکلام.

و فی الفقیه عن الحسن بن محبوب،عن الرباطی (1)،عن سعید الأعرج،قال:سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول:إنّ اللّه تبارک و تعالی أنام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله عن صلاة الفجر حتّی طلعت الشمس،ثم قام فبدأ فصلّی الرکعتین اللّتین قبل الفجر،ثمّ صلّی الفجر،و أسهاه فی صلاته فسلّم فی رکعتین-ثمّ وصف ما قاله ذو الشمالین-و إنّما فعل ذلک به رحمة لهذه الامّة لئلاّ یعیّر الرجل المسلم إذا هو نام عن صلاته أو سها فیها،یقال:قد أصاب ذلک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله (2)

و قال الشهید فی الذکری:

روی الأصحاب أنّ النبی صلّی اللّه علیه و آله سلّم علی اثنتین،فقال له ذو الیدین:أقصرت الصلاة أم نیست؟ فقال:أصدق ذو الیدین؟

فقالوا:نعم.

فقام رسول اللّه فصلّی،ثمّ سلّم،ثمّ سجد للسهو.و هو متروک بین الإمامیّة،لقیام الدلیل العقلی علی أنّ النبی بریء عن السهو. (3)

و قال صاحب مجمع البحرین بعد نقل نبذة من کلام القوم:

و أمّا نحن معشر الإمامیّة فمن أصحابنا من صحّح الحدیث مبالغا فی تصحیحه،لکنّه أثبت تجویز السهو علی النبی هنا مبالغا فیه.

ص :191


1- (1)) المراد به الحسن بن رباط،له أصل،رواه عنه الحسن بن محبوب،و له إخوة کلّهم من أصحاب أبی عبد اللّه علیه السّلام و لهم أولاد کثیرة من حملة الحدیث.(منه).
2- (2)) من لا یحضره الفقیه شیخ صدوق 1-358-359.
3- (3)) کتاب ذکری:215.

و منهم و هم الأکثرون أطبقوا علی إنکاره و عدم صحّته استنادا إلی الأدلّة العقلیّة بعدم تجویز مثله علی المعصوم بصحّة الحدیث المذکور،لاشتهار نقله بین الفریقین،و ورود الخبر الصحیح بثبوته منقولا عن الأئمّة علیهم السّلام و إمکان تأویله بوروده قبل نسخ الکلام کما وردت به الروایة عن زید بن أرقم،و تخصیص عدم جواز السهو بما لیس ممّا نحن فیه خصوصا إن تمّت الدعوی بالفرق بین سهو النبی و غیره لم یکن بعیدا.إلی هنا کلامه رفع مقامه.

إلی غیر ذلک من الأخبار الواردة فی الطرفین فی ذلک الباب.

و پوشیده نیست که آنچه از طریق عامّة نقل شده با جواب شیخ سازش ندارد،چه از جواب ایشان لازم آید که مؤمن کامل در هر محلّ از نماز که به مقام حضور رسد مناسب باشد که سلام گوید و منصرف شود،و بنابراین نماز چهار رکعتی را به دو رکعت سلام می تواند داد،و مع ذلک مقصور نخواند بود،و احتیاج به اتمام ندارد،و سجدۀ سهو در کار نیست.

و اینها همه خلاف منطوق حدیثی است که شیخ مرحوم متصدّی رفع اشکال آن شده،و عجب است که عالی حضرت شیخ بهاء الدین محمّد و ملاّ محمّد تقی و ملاّ محمّد باقر قدّس أسرارهم-این توجیه را تلقّی به قبول نموده اند،با آنکه به حسب ظاهر،ما حصل ندارد.

و عجب تر آنکه فضلای عصر شیخ مرحوم و علمای آن زمان که در اردبیل بوده اند و از جواب اعتراض شاگردان عاجز شده،این جواب را پسندیده و از حسن آن متعجّب شده اند،با آنکه وجهی ندارد،چه جایی که حسنی داشته باشد.

چه می گویم؟شاید که این جواب بر وجه صواب باشد و به خاطر فاتر و ذهن قاصر نرسد،چنانچه گفته اند:

)چه بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست ) سخن شناسی نه ای دلبرا خطا این جاست

ص :192

)و کم من عائب فهما صحیحا )و آفته من الفهم السقیم

چه ممکن است که ما حصل جواب شیخ این باشد که چون نماز معراج مؤمن است، پس مؤمن از ابتدای نماز تا انتهای آن در عروج است،و چون نماز به آخر رسد مؤمن کامل به منتهای عروج که مقام حضور است رسیده باشد،و مناسب این مقام آن است که سلام گوید،لهذا چون سیّد عالم در آن روز در تشهّد أوّل به این مقام رسید،سلام گفت و منصرف شد،پس مناط سلام گفتن و منصرف شدن رسیدن به مقام حضور باشد،در هر محلّ از نماز که اتّفاق افتد.

و بنابراین صادق است که نماز عصر را خدا کوتاه نکرد،بلکه به حال خود باقی است، و پیغمبر خدا نیز فراموش نکرد،بلکه از روی عمد و دانسته سلام داد،چون مقام مقام سلام بود،پس نه پیغمبر دروغ گفت و نه راویان.

گوییم که جواب این،قبل از این فهمیده شد،چه در همین حدیث که اهل سنّت و جماعت نقل کرده اند-چنانچه سبق ذکر یافت-مذکور است که چون پیغمبر در جواب ذو الیدین فرمود:«کلّ ذلک لم یکن»به عرض اقدس رسانید که:بعض ذلک قد کان،پس آن حضرت بعد از استعلام از صحابه بر خواست و نماز را به چهار رکعت تمام کرد و سجدۀ سهو به جای آورد،و این خود صریح است در این که سهو و نسیان از آن حضرت به ظهور رسید،پس جوابی که فرمود که هیچ یک نبود-نعوذ باللّه-دروغ باشد،چنان چه شاگردان بر استادان ایراد نموده اند.

و ظاهر است که به جواب شیخ مجاب نشد مگر آنکه گویند که چون صحابه به مقام حضور نرسیده بوده اند پس سلام ایشان بی موقع،و نماز ایشان ناتمام بود،لهذا دو رکعت دیگر کرد تا نماز ایشان تمام شود،و سجدۀ سهوی که فرمود از باب تعلیم امّت بود،نه از باب تتمیم نماز خود،و سؤالی که از صحابه فرموده بودند بعد از اخبار ذو الیدین،غرض

ص :193

ارشاد ایشان بود تا دانند که به مجرّد اخبار شخصی به نقصان نماز،اعتماد بر او نشاید کرد،بل لا بدّ است از اخبار جمعی که از اخبار ایشان علم شرعی حاصل شود.

این است غایت ترمیم و تتمیم کلمات صاحب مقامات و مقالات شیخ العارفین شیخ صفی الدین قدّس سرّه.

و فیه ما فیه،چه در حدیث مذکور،مذکور است که نماز حضرت چون ناتمام بود لهذا دو رکعت دیگر کرد تا تمام شود،و إلیه أشار بقوله:فقام و أتمّ صلاته أربع رکعات.

و دیگر از جواب شیخ مرحوم لازم آید که حال مؤمن کامل به اختلاف عدد رکعات نماز مختلف شود در مراتب قرب إلهی،پس در ثنائیّات زودتر از ثلاثیّات،و در ثلاثیّات زودتر از رباعیّات به مقام حضور رسد،و این خود وجهی به ظاهر ندارد؛و از کلام شیخ به غیر آنکه مؤمن کامل در آخر نماز به مقام حضور می رسد نتوان فهمید.

و دیگر سلام بر انبیاء مرسلین،و ملائکۀ مقرّبین،و عباد اللّه الصالحین و غیر هم هیچ مناسبت یا مقام حضور ندارد تا آنکه گویند که برای همین که مناسب حضور،سلام است،سلام در آخر نماز مقرّر شده است؛پس نکته ای که فرموده اند بی موقع باشد.

و دیگر مؤمن کامل و عارف واصل همیشه در ذکر و فکر،و دائم در طهارت و عبادت،و پیوسته در محاسبه و مراقبه،و در باطن بالکلّیّة متوجّه عالم قدسی و منزل اصلی خود است،پس دائما در مقام حضور است،و به قدر طرفۀ عین،از عین اعیان،و معدن احسان غافل و ذاهل نباشد.

چنان که در کتاب توحید از امام به حق ناطق،جعفر بن محمّد صادق علیهما السّلام مروی است:إنّ روح المؤمن لأشدّ اتّصالا بروح اللّه من اتّصال شعاع الشمس بها.

و در مصباح الشریعة آورده که حضرت صادق-صلوات اللّه علیه-فرمود:العارف شخصه مع الخلق،و قلبه مع اللّه،لو سها قلبه عن اللّه طرفة عین لمات شوقا إلیه،و

ص :194

العارف أمین ودائع اللّه،و کنز أسراره،و معدن نوره،و دلیل رحمته علی خلقه،و مطیة علومه،و میزان فضله و عدله،قد غنی عن الخلق و المراد و الدنیا،و لا مونس له سوی اللّه، و لا نطق و لا إشارة و لا نفس الاّ باللّه من اللّه مع اللّه،فهو فی ریاض قدسه متردّد،و من لطائف فضله متزوّد،و المعرفة أصل،فرعه الإیمان (1)

مگر آنکه گویند که مراد شیخ مرحوم به مقام حضور،مقام قاب قوسین است که به لسان ایشان عبارت است از ترقّی کردن در جمیع صفات احدیّت،و لیکن در این مقام دوئی مرتفع شود،و مغایرت منتفی گردد،پس حاضر و من حضر عنده نباشد،و سلام و کلام نگنجد.

باید دانست که بر این حدیث از راه دیگر هم اشکال می آید،و آن این است که سخن اجنبی در اثنای نماز و خصوصا دانسته مبطل نماز است،پس چگونه پیغمبر و صحابه با این سخنان بر خواستند،و نماز را تمام کردند،و اعاده نفرمودند؟

راقم حروف گوید: از صحیحۀ سعید اعرج چنانچه گذشت معلوم شد که پیغمبر خدا چون از این نماز فارغ شد دو سجدۀ سهو کرد از جهت حرفی که در اثنای نماز زد، و این خالی از اشکال نیست،خصوصا نسبت به صحابه که دانسته حرف زدند.

و برخی از علمای سنّت و جماعت در جواب چنین گفته اند که تکلّم کردن در نماز در أوائل اسلام جائز بود،چنانچه از زید بن ارقم منقول است که کنّا نتکلّم فی الصلاة حتّی نزلت: وَ قُومُوا لِلّٰهِ قٰانِتِینَ فأمرنا بالسکون،و صدور این کلام از سیّد انام-علیه و آله السلام-در زمانی بود که تکلّم کردن در نماز منسوخ نشده بود،لهذا مأمومین با آنکه می دانستند که در نمازند،به خدمت حضرت عرضه داشتند که ذو الیدین صادق است در

ص :195


1- (1)) مصباح الشریعة:191 باب 91.

آنچه می گوید،شما دو رکعت نماز فرمود؛پس از اینجا ظاهر می شود که این تکلّم قبل از نسخ بود،چه اجماع امّت منعقد است که چون امام در نماز سهو کند مأموم تکلّم نباید کرد،بلکه تسبیح بایدش گفت،و چون ایشان تکلّم کردند معلوم می شود که پیش از نسخ بود.

و پوشیده نیست که این جواب ناصواب است،چه نسخ کلام در نماز-چنان که بعضی از علمای عامّة گفته اند-در مکّۀ معظّمه بود،و قصّۀ ذو الیدین در مدینۀ منوّره.

فصل توجیهی برای مسلک شیخ

راقم حروف گوید: مناسب تر به مسلک شیخ مرحوم آن بود که در توجیه حدیث مذکور بفرمایند که سهو و نسیان در عدد رکعات نماز،و صدور خبر غیر مطابق واقع از مؤمن کامل و عارف واصل،بر طریقت مشایخ صوفیّه-دامت برکاتهم-بعید نیست،و نقص وی نباشد،بل کمال او است،چه عارف بعد از وصول به مقام حضور و قرب وصال حضرت ذی الجلال،انوار سلطان احدیّت بر او ظاهر شود،و وجود وهمی و اعتباری وی بالکلّیّة مضمحل در وجود إلهی گردد،و از جمیع ما سوی اللّه غافل و ذاهل شود،حتّی عن نفسه،و یحتمل که در مقام فنای تام باقی نماند،و اگر باقی ماند مبهوت و مرفوع القلم باشد.

چنانچه غزالی در ذیل تفسیر آیۀ نور اشاره به آن نموده،در اثنای کلامی که دارد فرموده:کلام العشّاق فی حال السکر یطوی و لا یحکی.

پس بر صحابۀ کبار لازم بود که حکایت قول آن جناب نکنند و آن را مطوی بدارند،

ص :196

چه ممکن است که این سلام،با این کلام،از صاحب این مقام،در حال سکر و بی هوشی که مستغرق در بحر توحید بود به ظهور رسیده باشد،چنان چه ظاهر حدیث سابق که در طریق عامّة وارد است دلالت بر این دارد؛زیرا که نماز چهار رکعتی را به دو رکعت سلام دادن،و بی توقّف از جا بر خواستن،و به جانب چوبی رفتن،و بر او تکیه کردن،و بی سبب ظاهر غضبناک بودن،بعید است که از صاحب هوش که بر حال طبیعی باشد و محو جمال و جلال حضرت ذی الجلال نشده باشد صادر تواند شد.

و آنچه در آثار آمده که آن حضرت را در وقت نزول وحی حالی دست می داد که شبیه بود به حالت غش،و گاه بود که در غیر این وقت نیز از خویش می رفتند و می فرمودند:یا حمیراء!اشغلینی مؤیّد این مطلب تواند بود.

پس گوییم:چون آن حضرت از محو به صحو رجوع نمود برای تکمیل ناقصان، ذو الیدین به عرض اقدس رسانید که بعض ذلک قد کانت،سؤال نمود که احقّ ما یقول ذو الیدین؟چون عرض کردند:بلی،بر خواست و نماز را به چهار رکعت تمام کرد،و سجدۀ سهو به جای تخلّل کلام اجنبی در اثنای نماز به جای آورد،چنان چه وظیفۀ اهل تکلیف است.

و اشکالی که از این مقال به خاطر و خیال می آید که پس بنابراین وثوقی بر قول و فعل ایشان نباشد،مدفوع است به آنکه این حال شریف عزیز الوجود و قلیل المنال است، گاه گاهی میسّر شود،چنان چه فرمود:«إنّ لی مع اللّه وقتا لا یسعه ملک مقرّب،و لا نبی مرسل»پس در وقت تبلیغ،این حال نباشد،بلکه در این وقت چون از محو به صحو رجوع نموده،و زنگ از آیینۀ خاطر عاطر زدوده،در غایت رزانت و متانت و ضیاء و صفا باشند.

و از آنچه بر سر دست آمده به ظهور می رسد که صدور خبر غیر مطابق واقع،از

ص :197

مؤمن کامل و عارف واصل مانعی ندارد،و نقص او نیست،بل کمال او است،و گویا به جهت همین معنی وارد شده که مؤمن مردود الشهادة است،زیرا که مؤمن در باطن چون متوجّه عالم قدس و منزل اصلی خود گردد،او را شوق و ذوق،و عشق و بی هوشی روی دهد،بر وجهی که از خود غافل و ذاهل گردد،و اصلا او را شهودی به خود نباشد، فکیف بالخبر و صدقه أو کذبه؟و لهذا گوید:أنا من أهوی و من أهوی أنا،این حال را از مستان بادۀ مجازی معلوم توان کرد،چه غالب آن است که چون از ایشان در این حال سؤال کنند،جواب ناصواب گویند،پس چه توقّع باشد از مستان بادۀ حقیقی؟

)باده دردآلودتان مجنون کند )صاف اگر باشد ندانم چون کند

از حق نباید گذشت،نسبت کذب به راویان دادن،و قدح در حدیث مذکور کردن بسیار بهتر است از امثال این توجیهات،چنان چه پوشیده نیست.

و برخی از علمای اهل سنّت و جماعت در جواب چنین گفته اند که مراد این است که قصر و نسیان هیچ یک نبود،بلکه سهو بود،و فرق این است که نسیان:زوال صورت است بالکلّیّة،بر وجهی که محتاج باشد به کسب جدید و تحصیل ابتدایی،به خلاف سهو که عبارت است از:بقای صورت با غفلت از آن،پس به اندک التفاتی یا تنبّهی متذکّر تواند شد،و بنا بر این کذب لازم نیاید.

و معلوم است که این جواب نیز ناصواب است،چه اگر مراد این باشد که قصر و نسیان هیچ یک نبود بلکه سهو بود،دیگر حاجت به سؤال از صحابه که آیا ذو الیدین حق می گوید؟نبود،بلکه مناسب این حال آن بود که به محض تذکّر و تنبّه برخیزد و نماز را تمام کند،چه مفروض آن است که ساهی،به ادنی تنبیهی متنبّه می شود؛پس بایستی که حضرت را به مجرّد اشعار ذو الیدین،شعور حاصل شود،و محتاج به سؤال نباشد.

راقم حروف گوید: در اخبار بسیار وارد است که آنچه از حضرت صادر شد سهو

ص :198

نبود،بلکه اسها بود،و بنابراین ممکن است که مراد آن باشد که قصر و نسیان هیچ یک نبود،بلکه اسها بود و همان بحث سابق بعینه بر این وجه نیز وارد است.

فصل جواز اسها بر پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله

بباید دانست که سهو بر پیغمبر روا نیست،امّا اسها چنان چه در اخبار بسیار وارد است،منافات با منصب پیغمبری ندارد،و دلیل عقلی که اصحاب بر آن اعتماد دارند نفی جواز آن نمی کند،چه حاصل آن دلیل این است که اگر سهو بر پیغمبر جائز باشد،جائز است که در هر حکم از احکام شرع سهو کند،بنابراین اعتماد بر ایشان و بر قول و فعل ایشان نشاید کرد؛پس لازم آید که مبعوث شدن ایشان بر خلق بی فایده باشد.

و ظاهر است که این دلیل بر تقدیر صحّت و تمامیّت،هرچند دلالت بر عدم جواز سهو که از شیطان است می کند،امّا دلالت بر عدم جواز اسها که از رحمن است نمی کند، چه اسهای پیغمبر در هر حکم از احکام شرع،چون خالی از حکمت و مصلحت است، بل منافی آن است،بر خدا روا نیست،پس ممکن نباشد وقوعا.

و حاصل،لازم نمی آید از عدم جواز سهو که خالی است از مصلحت،بل مستلزم مفاسد است،عدم جواز اسها که مشتمل بر مصلحت است،چنان چه در خبر صحیح وارد است:إنّ اللّه هو الّذی أنساه رحمة للامّة ألا تری لو أنّ رجلا صنع هذا العیر،و قیل:ما تقبل صلاتک،فمن دخل علیه الیوم ذلک قال:قد سنّ رسول اللّه و صارت اسوة (1)

و در خبر دیگر وارد است:إنّما أراد اللّه عزّ و جلّ أن یفقههم (2).

ص :199


1- (1)) فروع کافی 3:357 ح 3.
2- (2)) فروع کافی 3:356 ح 3.

و از امثال این اخبار دانسته می شود که اسهای پیغمبر رحمتی بود از جناب احدیّت بر این امّت مرحومه،چون نمی خواست که ایشان در معرض تعییر و توبیخ در آیند،بلکه می خواست که متسنّن باشند به سنّت پیغمبر،و دانند که سهو در نماز را چه نحو تدارک کنند،فحمدا للّه ثمّ حمدا للّه.

مؤیّد آنچه گفته شد آن است که در طریق عامّة و خاصّه وارد است که پیغمبر خدا در معرس خوابید تا آنکه آفتاب طالع شد،و نماز صبح از او فوت شد،و جمعی که انکار سهو آن حضرت کرده اند،انکار انامۀ او نکرده اند-چنان چه شیخ شهید تصرح به آن نموده-و گفته اند که بنای انامه بر مصلحت امّت بوده.

چنان چه در کافی از امام به حق ناطق،جعفر بن محمّد صادق علیهما السّلام مروی است:إنّ اللّه یحتجّ علی العباد بما آتاهم و عرّفهم،ثمّ أرسل إلیهم رسولا و أنزل علیهم الکتاب،فأمر فیه و نهی،أمر فیه بالصلاة و الصیام،فنام رسول اللّه عن الصلاة،فقال:أنا أنیمک و أوقظک، فإذا قمت فصلّ،لیعلموا إذا أصابهم ذلک کیف یصنعون؟لیس کما یقولون إذا نام هلک،و کذلک الصیام،أنا أمرضک،و أنا اصحّک،فإذا شفیتک فاقضه،الحدیث. (1)

و چون انامه که مفوّت اصل صلاة است بنا بر مصلحت جائز باشد،اسها که در او تدارک توان کرد،بنابراین مصلحت جائز باشد به طریق اولی؛و حاصل دلیلی که دلالت کند بر عدم جواز اسها عقلا و نقلا نایاب است.

و روایت زراره از حضرت باقر علیه السّلام که گفت:پرسیدم از آن حضرت که آیا پیغمبر خدا هرگز سجدتین سهو کرد؟فرمود:«و لا سجدهما فقیه» (2)با آنکه غیر صحیح السند است،دلالت بر آن کند که آن حضرت در مدّت عمر شریف سهو که از شیطان است و

ص :200


1- (1)) اصول الکافی 1:164-165.
2- (2)) التهذیب 2:350-351.

مستلزم مفاسد بسیار نفرموده اند،و این منافات با اسها که از رحمت و مبتنی است بر ضربی از حکمت و مصلحت ندارد.

و لهذا عالی حضرات:رئیس المحدّثین محمّد بن بابویه،و محمّد بن الحسن بن الولید،و ثقة الإسلام محمّد بن یعقوب کلینی قائل به اسهای آن حضرت شده اند،و می نماید که حق با ایشان باشد،چه تأویل اخباری که دلالت دارد بر اسهای آن حضرت- چنانچه در طریق عامّة و خاصّه مذکور است-بی وجه خواهد بود.

و حمل این اخبار بر تقیّه،و خصوصا اخبار ابتدائیّه که معصوم در آن اخبار،بی سابقۀ سؤال،ابتدا فرموده بیان نموده اند-مانند صحیحۀ سعید اعرج-بی وجه تر خواهد بود، چنانچه بر متأمّل زیرک صاحب هوش مفتوح الکوش پوشیده نیست.فعلیک بالتأمّل الصادق مع ملاحظة أطراف الکلام،و العلم عند اللّه و عند أهله علیهم السّلام.

فصل تحقیقی راجع به عقائد صوفیّه و اقسام آنها

راقم حروف گوید: آنچه آخوند مرحوم در أوّل جواب ذکر کرده که فرقۀ صوفیّه ناجیه عمل به ظواهر شرع شریف نبوی صلّی اللّه علیه و آله کنند با آنچه از شیخ ایشان-که به اعتقاد او در هر باب افضل از جمیع مشایخ صوفیّه بود-نقل فرموده منافات دارد،چه در ظاهر شرع آن حضرت نیست که چون مؤمن کامل در تشهّد أوّل به مقام حضور رسد سلام گوید،و از نماز منصرف شود،و نماز را تمام نکند،چنانچه از ظاهر جواب شیخ مرحوم ظاهر می شود.

با آنکه فرق میان طریقۀ فقها که مبتنی بر ظاهر شرع است،و طریقۀ صوفیّه بسیار

ص :201

است،چه فقها اثبات مطالب عقلیّه و نقلیّه را به دلیل و برهان کنند،و صوفیّه به مکاشفه و عیان،و گویند که عارف آن است که از دیده گوید،و عاقل از شنیده،شنیده کی بود مانند دیده.

فقها وجود مطلق را اعتباری دانند،و مقول به تشکیک،و از معقولات ثانیه،و مشترک میان جملۀ موجودات،و صوفیّه آن را به حقیقت واجب الوجود دانند،و گویند که به قیود تعیّنات اعتباریّه در لباس کثرت ظهور کرد؛و امثال این مغایرت و مخالفت بین الطریقتین اصولا و فروعا بسیار است که ذکر آنها موجب تطویل و نامناسب مقام است، لیکن چون آخوند مرحوم اشاره فرموده اند که اصناف صوفیّه بسیارند،و در میان ایشان نیک و بد می باشند،تمیز میان اینها باید کرد،مناسب است که در این فصل ذکر اصناف ایشان کرده شود تا بد و نیک ایشان از هم ممتاز شوند،و سالکان و مسترشدان،بینا و دانا گردند،و به اغوا و اضلال شیاطین جنّ و انس که چون غولان بادیۀ سرابند،در تیه غوایت و ضلالت،حیران و سرگردان نمانند،و به ساحل بحر مراد رسند.

)دور است سرِ آب در این بادیه هشدار )تا غول بیابان نفریبد ز سرابت

اهل تصوّف چندین گروه اند،گروهی اهل هدایت اند که به حق رسیدند،و ملازم شرع شده،به قدر سر مویی از احکام و حدود آن تجاوز ننموده اند،و سایر گروه از اهل ضلالت اند،که خود را نسبت به ایشان داده،ایشان را چون خویشان بد نام کرده اند.

)گروهی نیک نامی بردن از عشق )گروهی عشق را بد نام کردند

... (1)

ص :202


1- (1)) محقق خواجویی از اینجا به ذکر فرق دوازده گانۀ صوفیّه پرداخته که عینا همان مطالبی است که در رسالۀ وحدت وجود او آمده است،با این تفاوت که دو عبارت منقول از شیخ بهائی و علامۀ حلّی در آن رساله

فصل جواب از شبهۀ صوفیّه

شبهتی در اینجا زحمت دهد و گوید که حرف در اعمال نیست،بل کلام در اعتقادات است،و عامّۀ صوفیّۀ وحدتیّه را اعتقاد آن است که واجب الوجود به حقیقت،نفس وجود مطلق است،و هر موجودی به حقیقت،واجب الوجود است.

)چه ممکن گردِ امکان برفشاند )به جز واجب دگر چیزی نماند

و گویند:ما را به مکاشفه و مجاهده محقّق شده که غیر ذات حق،موجود نیست الاّ به طریق تخیّل و مجاز،و تحقیق نزد ما آن است که شاعر اشارت به آن کرد:

)در عالم معرفت چه کردم گذری )افتاد مرا به راه وحدت نظری

)بس طرفه حکایتی و نادر خبری )یک دست و صد آستین دو صد جیب و سری

این با آنکه خلاف بدیهۀ عقل است عین کفر و الحاد است.

گوییم:حال نه بر این منوال است،چه محقّقان صوفیّۀ ناجیه گویند که مراد به وحدت وجود آن است که چون سالک به مقام محو و فنا رسد که نهایت سفر او است،در این مقام موجودی در نظر او نیست الاّ واجب الوجود،چه او در این مقام از خلق به حق محجوب است،چنان که در بدو سلوک از حق به خلق محجوب بود.

ص :203

ص :204

شرح خطبۀ شقشقیه علاّمه میرزا ابو المعالی کلباسی(1315 ه.ق) تحقیق:مجید هادی زاده

اشاره

نوشتۀ حاضر،رساله ای است میانه کوتاه،که علاّمه میرزا ابو المعالی کلباسی اصفهانی، آن را با هدف گزارش خطبۀ معروف شقشقیۀ سرور دین باوران،حضرت علیّ بن ابیطالب علیه السّلام به دست داده است.مؤلّف این رساله میرزا ابو المعالی محمّد،فرزند علاّمۀ عظیم القدر شیخ محمّد ابراهیم کلباسی اصفهانی؛در شعبان سال 1247 ه.ق در اصفهان به دنیا آمد.در همین شهر به تحصیل علم پرداخت و محضر نامورانی همچون پدر علاّمه،فقیه بزرگ سیّد محمّد شهشهانی،و استاد مؤسّس سیّد حسن مدرّس مطلق را درک کرد.علاّمه امین عاملی (1)او را با عبارت«لم یکن فی عصره أشدّ انکبابا منه علی الاشتغال»ستوده است.میرزا ابو المعالی نه تنها در دانش های رسمی که در شماری از دیگر علوم آن روزگار نیز به مرتبۀ استادی رسید؛ریخته های گونه گون قلم او که در حوزه های دانش های قرآنی،فقهی،اصولی،رجالی،حکمی،کلامی،ریاضی و جز آن

ص :205


1- (1)) أعیان الشیعة 2:433 ستون 1.

پدید آمده اند،نشان از قدرت والای او در دو حیطۀ دانش اندوزی و تألیف دارند.امین عاملی (1)65 رساله از رسائل او را نام برده است.کلباسی سرانجام در روز چهارشنبه 27 صفر سال 1315 ه.ق درگذشت و در تخت پولاد اصفهان آرام گرفت.فرزند دانشمند او،میرزا ابو الهدی در رسالۀ«البدر التمام فی أحوال الوالد القمقام» (2)به تفصیل به گزارش زندگانی پدر و نیز نیای خویش پرداخته است.

در میان آثار کلباسی،رسالۀ شرح خطبۀ شقشقیّه-که گویا مؤلّف آن را به نام خاصّی نخوانده است-،نشان از دلبستگی های حدیث پژوهانۀ او دارد.این رساله-که در ریحانة الأدب (3)به اشتباه آن را«شرح الخطبة الدمشقیّة»خوانده اند-در شماری از مصادر کتابشناسی و تراجم نگاری یاد شده است.رساله براساس دیدگاههای زبان شناسانه تنظیم شده،و توضیحات لغوی و گاه دستوری بیشترین درونمایۀ آن را تشکیل می دهد.در این میان،آثار واژه شناسانی همچون جوهری،فیروزآبادی،و فیّومی بیشترین توجّه مؤلّف را به خود جلب کرده،و دست افزار اصلی او در نگارش این گزارش بوده است.

کتابی«نهایة»نام،که در یک مورد به روشنی«النهایة الأثیریّة»خوانده شده نیز در شمار همین دست افزارها است؛امّا افسوس که راقم این سطور به چیستی آن کتاب پی نبرد.چه آنچه به نقل از النهایة به جای جای رسالۀ حاضر راه یافته است،به هیچ روی با آنچه بر برگهای النهایۀ نامبردار ابن اثیر جزری مضبوط است،یکسان نمی نماید.

و درود بر پیامبر ما و خاندان برگزیده اش

ص :206


1- (1)) أعیان الشیعة 2:433 ستون 1.
2- (2)) این رساله،در نهایت مجموعۀ رسائل اصولی پدر،عرضه شده است.
3- (3)) ریحانة الأدب 7:269 شماره 11.

@تصویر

ص :207

@تصویر

ص :208

@تصویرتصویر صفحۀ اوّل نسخۀ اصل به خط مؤلّف

ص :209

@تصویر تصویر صفحۀ آخر نسخۀ اصل به خط مؤلّف

ص :210

[3] و من خطبة له علیه السّلام المعروفة بالشّقشقیّة و المقمّصیّة

أما و اللّه لقد تقمّصها فلان،و إنّه لیعلم أنّ محلّی منها،محلّ القطب من الرّحی.ینحدر عنّی السّیل و لا یرقی إلیّ الطّیر.

فسدلت دونها ثوبا و طویت عنها کشحا.و طفقت أرتئی بین أن أصول بید جذّاء،أو أصبر علی طخیة عمیاء؛یهرم فیها الکبیر و یشیب فیها الصّغیر،و یکدح فیها مؤمن حتّی یلقی ربّه.

فرأیت أنّ الصّبر علی هاتا أحجی؛فصبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجا.أری تراثی نهبا.

حتّی مضی الأوّل لسبیله،فأدلی بها إلی فلان بعده.

ثمّ تمثّل بقول الأعشی:

)شتّان ما یومی علی کورها )و یوم حیّان أخی جابر

فیا عجبا!بینا هو یستقیلها فی حیاته إذ عقدها لآخر بعد وفاته،لشدّ ما تشطّرا ضرعیها.

فصیّرها فی حوزة خشناء:یغلظ کلمها و یخشن مسّها،و یکثر العثار فیها و الإعتذار منها؛فصاحبها کراکب الصّعبة؛إن أشنق لها خرم و إن أسلس لها تقحّم فمنی النّاس لعمر اللّه بخبط و شماس و تلوّن و اعتراض؛فصبرت علی طول المدّة و شدّة المحنة.

حتّی إذا مضی لسبیله جعلها فی جماعة زعم أنّی أحدهم.فیا للّه و للشّوری.متی اعترض الرّیب فیّ مع الأوّل منهم حتّی صرت أقرن إلی هذه النّظائر.لکنّنی أسففت إذ أسفّوا

ص :211

و طرت إذ طاروا؛فصغی رجل منهم لضغنه و مال الآخر لصهره،مع هن و هن.

إلی أن قام ثالث القوم نافجا حضنیه بین نثیله و معتلفه.

و قام معه بنو أبیه یخضمون مال اللّه خضم الإبل نبتة الرّبیع،إلی أن انتکث علیه فتله،و أجهز علیه عمله و کبت به بطنته.

فما راعنی إلاّ و النّاس إلیّ کعرف الضّبع،ینثالون علیّ من کلّ وجه،حتّی لقد وطئ الحسنان و شقّ عطفای،مجتمعین حولی کربیضة الغنم.فلمّا نهضت بالأمر نکثت طائفة و مرقت أخری و فسق آخرون.کأنّهم لم یسمعوا اللّه سبحانه یقول:تلک الدّار الآخرة نجعلها للّذین لا یریدون علوّا فی الأرض و لا فسادا و العاقبة للمتّقین؟بلی و اللّه لقد سمعوها و وعوها و لکنّهم حلیت الدّنیا فی أعینهم وراقهم زبرجها.

أما و الّذی فلق الحبّة و برأ النّسمة:لو لا حضور الحاضر و قیام الحجّة بوجود النّاصر،و ما أخذ اللّه علی العلماء ألاّ یقارّوا علی کظّة ظالم و لا سغب مظلوم،لألقیت حبلها علی غاربها، و لسقیت آخرها بکأس أوّلها،و لألفیتم دنیاکم هذه أزهد عندی من عفطة عنز.

قالوا:و قام إلیه رجل من أهل السّواد عند بلوغه علیه السّلام،إلی هذا الموضع من خطبته فناوله کتابا،فأقبل ینظر فیه.فلمّا فرغ من قراءته قال له إبن عبّاس رحمه اللّه.یا أمیر المؤمنین لو اطّردت مقالتک من حیث أفضیت.

فقال:هیهات یابن عبّاس،تلک شقشقة هدرت ثمّ قرّت.

قال ابن عبّاس:فو اللّه ما أسفت علی کلام قطّ کأسفی علی ذلک الکلام ألاّ یکون أمیر المؤمنین علیه السّلام بلغ منه حیث أراد.

[قال الشریف،رضی اللّه عنه]:قوله علیه السّلام فی هذه الخطبة«کراکب الصّعبة إن أشنق لها خرم و إن أسلس لها تقحّم»یرید أنّه إذا شدّد علیها فی جذب الزّمام و هی تنازعه

ص :212

رأسها خرم أنفها،و إن أرخی لها شیئا مع صعوبتها تقحّمت به فلم یملکها؛یقال:

أشنق النّاقة إذا جذب رأسها بالزّمام فرفعه.و شنقها أیضا،ذکر ذلک ابن السکیت فی «إصلاح المنطق».و إنّما قال علیه السّلام«أشنق لها»و لم یقل«أشنقها»،لأنّه جعله فی مقابلة قوله:«أسلس لها»،فکأنّه علیه السّلام قال:إن رفع لها رأسها بالزّمام یعنی أمسکه علیها.

[و أضیفت فی بعض النسخ المخطوطة من النهج،بعد تفسیر السیّد،العبارة التالیة:]

و فی الحدیث أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله،خطب علی ناقته و قد شنق لها و هی تقصع بجرّتها.و من الشّاهد علی أنّ«شنق»بمعنی«أشنق»قول عدّی بن زید العبادیّ:

)ساءها مابها تبیّن فی الأی )دی و إشناقها إلی الأعناق

أی تعلیقها.یقول:ساء هذه الناقة ما بسببنا ظهر فی أیدیها و رفع رأسها إلی الأعناق و هو ممّا یصعب علیها.

ص :213

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم قوله علیه السّلام:«أما»-بالفتح و التخفیف-:حرف التنبیه،نحو ألا.و المعربون یعبّرون عنها علی ما یظهر من«المغنی» (1)ب:حرف الاستفتاح.و تکثر قبل القسم علی ما صرّح به فیه (2).

قوله علیه السّلام:«لقد تقمّصها».«اللام»لام جواب القسم،نحو قوله-سبحانه-: تَاللّٰهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللّٰهُ عَلَیْنٰا (3)،و قوله-سبحانه-: تَاللّٰهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنٰامَکُمْ (4).

و الضمیر راجع إلی الخلافة.و لم یذکرها لظهورها،کما فی قوله-سبحانه-: حَتّٰی تَوٰارَتْ بِالْحِجٰابِ (5)حیث رجع الضمیر إلی الشمس.فالمرجع من باب المتقدّم ذکره حکما بناء علی تعمیمه لصورة عدم تعقّب الضمیر بالمرجع کما هو الأوجه لو کان (6)الخطبة غیر مسبوقة بشیء فی کلام سائل أو غیر سائل؛أو کانت مسبوقة بما لا یرتبط بالخلافة فی کلام سائل أو غیر سائل.

ص :214


1- (1)) مغنی اللبیب 1:78.
2- (2)) نفس المصدر.
3- (3)) یوسف:91.
4- (4)) الأنبیاء:57.
5- (5)) ص:32.
6- (6)) کذا.

و یمکن أن یکون من باب المتقدّم ذکره معنی بدلالة سیاق الکلام بناء علی تعمیم السیاق فی المتقدّم المعنویّ لسیاق کلام غیر المتکلّم کما هو الأوجه،بناء علی إحدی الروایتین فی إنشاء الخطبة من أنّه لمّا بویع أمیر المؤمنین بالخلافة ناداه رجل من أهل الصفّ و هو علی المنبر:«ما الّذی أبطأ بک إلی الآن؟»؛فقال علیه السّلام:«أما و اللّه...إلی آخره».

و یمکن أن یکون من باب المتقدّم ذکره لفظا تحقیقا،بناء علی الروایة الأخری (1)من أنّه ذکر الخلافة عنده علیه السّلام،فقال علیه السّلام:«أما و اللّه»...إلی آخره؛أو بناء علی عمومه لصورة تقدّم اللفظ فی کلام غیر المتکلّم کما هو الأوجه.

و قد حرّرنا الکلام فی أقسام مرجع الضمیر فی الأصول.

و هو علیه السّلام قد استعار للخلافة«القمیص»،و کنّی عن تلبّسه بها ب«التقمّص»کما یقال:

تدرّع و تردّی و تمندل.

قال فی المجمع (2):«القمیص:الثوب الّذی یلبس،و الجمع:القمصان و الأقمصة.و تقمّص القمیص:لبسه؛و تقمّص الخلافة:لبسها کالقمیص».

و من استعمال القمیص فی الثوب الملبوس قوله سبحانه: وَ جٰاؤُ عَلیٰ قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ (3)،و کذا قوله سبحانه: إِنْ کٰانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ ...* وَ إِنْ کٰانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ... (4).

قوله علیه السّلام:«فلان».المقصود به:أبو بکر.و عدم التصریح به إمّا من جهة نوع تقیّة کما قیل؛أو عدم الإعتناء،کما هو المتعارف کما یقال:و بعض قال کذا.

و فی بعض النسخ:«ابن أبی قحافة»؛و فی آخر:«أخو تمیم».

ص :215


1- (1)) سیأتی الروایتان[منه].
2- (2)) مجمع البحرین 3:548.
3- (3)) یوسف:18.
4- (4)) یوسف:27-26.

قوله علیه السّلام:«محلّ القطب من الرحی».«قطب الرحی»کقفل علی ما فی المصباح (1)و مثلّثة علی ما فی الصحاح (2)و کعنق أیضا علی ما فی القاموس (3):حدیدة تدور الرحی علیها.

و ما فی القاموس:«تدور علی الرحی» (4)،سهو.

و«القطب»-بالضمّ،علی ما أعرب فی الصحاح (5):«کوکب بین الجدی و الفرقدین یدور علیه الفلک»؛قال:«و فلان قطب بنی فلان أی:سیّدهم الّذی یدور علیه أمرهم».فذکر انّه یقال لصاحب الجیش:قطب رحی الحرب.

و فی القاموس (6):«و بالضمّ:نجم تبنی علیه القبلة؛و:سیّد القوم؛و:ملاک الشیء و مداره»،انتهی.

و لعلّ الظاهر کون القطب مطلق المدار و الملاک.

و أمّا«الرّحی»،فقال فی الصحاح (7):«الرّحی:معروفة،مؤنثة.و الألف منقلبة من الیاء، تقول:هما رحیان».

ثمّ قال:«و کلّ من مدّ قال:رحاء و رحاء ان و أرحیة،مثل عطاء و عطاء ان و أعطیة، جعلها منقلبة من الواو،و لا أدری ما حجّته و ما صحّته؟».

و فی المجمع (8):«و الرحی:معروفة،مؤنّثة مقصورة.و الأصل فیها علی ما قالوه:رحی، قلبت الیاء ألفا و حذفت لإلتقاء الساکنین بین الألف و التنوین.و المنقلبة عن الیاء تکتب بالیاء فرقا بینها و بین المنقلبة عن الواو.و تقول فی تصریفها:رحی،رحیان».

ص :216


1- (1)) المصباح المنیر:696.
2- (2)) صحاح اللغة 1:204 القائمة 1.
3- (3)) القاموس المحیط:130 القائمة 1.
4- (4)) الظاهر أنّ نسخة المصنّف تختلف مع ما بأیدینا الآن من القاموس،إذ فیه صریحا:«حدیدة تدور علیها الرحی».
5- (5)) صحاح اللغة 1:204 القائمة 1.
6- (6)) القاموس المحیط:130 القائمة 1.
7- (7)) صحاح اللغة 6:2353 القائمة 2.
8- (8)) مجمع البحرین 2:161.

و المعنی:تدور الخلافة علیّ کما یدور الرحی علی قطبها.و الغرض استحقاقه للخلافة دون غیره.

قوله علیه السّلام:«ینحدر عنّی السیل و لا یرقی إلیّ الطیر».«الانحدار»:الإنحطاط من علو إلی سفل.و«الحدر»:الحطّ،و منه المحادر فی تحدید الوجه فی طائفة من عبارات الفقهاء (1)بکونه من شعر الرأس إلی محادر شعر الذقن.و الفعل:حدر؛و هو علی ما فی القاموس (2)من باب نصر و کرم.

و قال فی القاموس (3):«سال یسیل سیلا و سیلانا:جری»؛ثمّ قال:«و السیل:الماء الکثیر السائل،جمعه:سیول».

و فی المصباح (4):«السیل معروف،جمعه:سیول.و هو مصدر فی الأصل من سال الماء یسیل من باب باع سیلا و سیلانا:إذا طغی و جری؛ثمّ قلب السیل فی المجتمع من الماء الجاری فی الأودیة».

و فی القاموس (5):«رقی إلیه کرضی:صعد،کارتقی و ترقّی».

و بالجملة،فقد شبّه نفسه بالجبل الکامل فی الرفعة،فأثبت انحدار السیل عن نفسه و عدم ارتقاء الطیر إلیها.و کمال الارتفاع یستفاد من الثانی،إذ لیس کلّ ما ینحدر عنه السیل فی الارتفاع علی حدّ لا یرتقی إلیه الطیر.

و الغرض من«السیل»هو العلوم و الکمالات.

قوله علیه السّلام:«فسدلت دونها ثوبا».أی:أعرضت عنها؛من سدل الثوب یسدل بالضمّ أی:أرخاه و أرسله.

ص :217


1- (1)) فانظر مثلا:المبسوط 1:20،السرائر 1:100،تذکرة الفقهاء 1:156.
2- (2)) القاموس المحیط:349 القائمة 1.
3- (3)) نفس المصدر:936 القائمة 1.
4- (4)) المصباح المنیر:407.
5- (5)) القاموس المحیط:1185 القائمة 2.

و فی الصحاح (1):«یقال:هذا دون ذاک أی:أقرب منه».

و فی المصباح (2):«و هذا دون ذلک علی الظرف أی:أقرب منه»؛و الظاهر انّ المقصود بالأقرب هو القریب.

قوله علیه السّلام:«و طویت عنها کشحا».یقال:طویته طیّا من باب رمی.

و«الکشح»علی ما فی الصحاح (3):«ما بین الخاصرة إلی الضلع الخلف».

قال فی المجمع (4):«قاله الجوهریّ».و ظاهره التعریض.

و«الخاصرة»بالخاء المعجمة و الصاد المهملة المکسورة:ما بین رأس الورک و أسفل الأضلاع علی ما فی المجمع (5)؛و:الضلع من الحیوان بکسر الضاد المعجمة و فتح اللام کما عن لغة الحجاز،و سکونها کما عن لغة بنی تمیم.و هی أنثی؛و الجمع:أضلع و أضلاع و ضلوع.

و«الخلف»علی ما فی المجمع (6):أقصر أضلاع الجنب.و هو بالفتح،و قد صرّح به بعض أیضا؛و الضلع الأقصر هو أسفل الأضلاع.

فعلی ما ذکر منتهی کلّ من الخاصرة و الکشح متّحد،فلا معنی لجعل الکشح ما بین الخاصرة و الضلع الخلف؛إذ لا واسطة فی البین فرضا؛فتعریض المجمع فی الموقع.

و فسّر الخاصرة فی الصحاح (7)ب:الشاکلة؛و الشاکلة ب:الطفطفة (8)؛و الطفطفة ب:

الخاصرة (9)؛و تفسیره کما تری لا یسمن و لا یغنی من جوع.

و بما سمعت یظهر الحال فی تفسیر الکشح ب:ما بین الخاصرة و الجنب کما عن النهایة الأثیریّة،و به فسّر ابن أبی الحدید (10)،إذ الضلع الخلف من الجنب حیث إنّه أقصر أضلاعه،

ص :218


1- (1)) صحاح اللغة 5:2115 القائمة 1.
2- (2)) المصباح المنیر:278.
3- (3)) صحاح اللغة 1:399 القائمة 1.
4- (4)) مجمع البحرین 4:44.
5- (5)) نفس المصدر 1:653.
6- (6)) نفس المصدر أیضا 1:688.
7- (7)) صحاح اللغة 2:646 القائمة 1.
8- (8)) نفس المصدر 5:1736 القائمة 1.
9- (9)) نفس المصدر أیضا 4:1396 القائمة 1.
10- (10)) شرح ابن أبی الحدید 1:151.

فالخاصرة تنتهی بالجنب و الجنب خارج عن الخاصرة و الکشح؛فلا معنی ل«ما بین الخاصرة و الجنب»،لعدم توسّط الواسطة فرضا.

و فسّر ابن میثم (1)ب«الخاصرة»،و کذا السیّد السند الجزائریّ فی الأنوار النعمانیّة؛و لا بأس به..و بالجملة فالغرض الإعراض.

قیل:إنّه تنزیل لها منزلة المأکول الّذی یمتنع من أکله فلم یشتمل علیه کشحه.

أقول:فاستعیر إخلاء الکشح عن المأکول عن الإعراض عن الخلافة؛و ربّما یرشد إلی ذلک قوله علیه السّلام فی بعض الخطب (2)فی صفة النبیّ صلّی اللّه علیه و آله:«أهضم اهل الدنیا کشحا و أخمصهم من الدنیا بطنا»،أراد التفاته کما یفعل المعرض عمّن فی جانبه کما قال:

)طوی کشحه عنّی و أعرض جانبا (3)

أقول:فاستعیر طیّ الکشح عمّن فی الجانب إعراضا عن الإعراض عن الخلافة.و علی ذلک یمکن أن یکون الکشح المطویّ هو الکشح الّذی فی جانب المعرض عنه؛و یمکن أن یکون هو الکشح المقابل.

لکن مقتضی ما قاله ابن أبی الحدید (4):«و هو مثل؛قالوا:لأنّ من کان إلی جانبک الأیمن مثلا فطویت کشحک الأیسر فقد ملت عنه»؛هو الأخیر؛و هو الأظهر.

قوله علیه السّلام:«و طفقت».«طفق»من أفعال المقاربة.و هی علی ثلاثة أنواع:

ما وضع للدلالة علی قرب الخبر للمسمّی باسمه،و هو ثلاثة:کاد و کرب و أوشک.

و ما وضع للدلالة علی رجاء المتکلّم الخبر فی الإستقبال،و هو ثلاثة أیضا:عسی و حری و اخلولق.

ص :219


1- (1)) شرح إبن میثم 1:253.
2- (2)) نهج البلاغة الخطبة 160:228.
3- (3)) کما أورده ابن میثم فی شرحه 1:255،و الطریحی فی مجمع البحرین 4:44.
4- (4)) شرح ابن أبی الحدید 1.151.

و ما وضع للدلالة علی شروع المسمّی باسمه فی خبره،نحو:أنشأ و طفق و طبق بالموحّدة و علق و أخذ و قام و جعل،و عن بعضهم إنهائه إلی اثنین و عشرین.

فقوله:«طفقت»بمعنی:أخذت و قمت و شرعت.

قال فی المجمع (1):«قوله تعالی: وَ طَفِقٰا یَخْصِفٰانِ عَلَیْهِمٰا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ (2)أی:جعلا یلصقان علیهما من ورق الجنّة؛من قولهم:طفق یفعل کذا یطفق طفقا أی:جعل یفعل کذا،و بعضهم یقول:طفق بالفتح طفوقا».

و الظاهر أنّه إلی قوله:«فصبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجی»من باب تفصیل إجمال سدل الثوب و طیّ الکشح،و إلاّ فلا معنی لذلک بعدهما.

قوله علیه السّلام:«أرتئی».بفتح الأوّل و کسر الهمزة بین التاء و الیاء،افتعال من الرأی،و هو من باب المتکلّم وحده.و لا یمکن أن یکون من الرویّة بتشدید الیاء بقلب الواو همزة،بعد صحّة القلب؛إذ الرویّة اسم المصدر من باب«روی فی الأمر ترویة»،و لم یستعمل روی مجرّدا بمعنی التفکّر.

و فی بعض فقرات کلامه فی صفة من یتصدّر للحکم بین الأمّة (3):«و لیس لذلک بأهل حتّی إذا ارتوی من آجن».

و عنه علیه السّلام:«من عمل بالرأی و المقائیس قد ارتوی من آجن»؛و هو من:روی من الماء ریّا کما صرّح به فی المجمع (4).

قوله علیه السّلام:«أصول».یقال:صال أی:حمل نفسه علی الأمر بقوّة؛فالغرض القیام علی إقامة الخلافة.

قوله علیه السّلام:«بید جذّاء».بالجیم المعجمة،و الدال المعجمة أو المهملة،أی:ید مقطوعة.

ص :220


1- (1)) مجمع البحرین 3:52.
2- (2)) الأعراف:22،طه:121.
3- (3)) نهج البلاغة،الکلمة 17:59.
4- (4)) مجمع البحرین 2:254.

قیل:«أو مکسورة»؛و هو کنایة عن عدم المعین و الناصر.

قوله علیه السّلام:«علی طخیة».«الطخیة»بالطاء المهملة و الخاء المعجمة:الظلمة؛و منه:

اللیلة الطخیآء بالمدّ؛و الغرض التباس أمر الخلافة.و من هذا القبیل:کلمة طخیاء:لما لا یهتدی إلی المقصود بها.

و استعارة الطخیة عن الالتباس من باب تشبیه المعقول بالمحسوس،و وجه المشابهة عدم الإهتداء إلی الحقّ فی الالتباس،کما لا یهتدی فی الظلمة إلی المطلوب.

قوله علیه السّلام:«عمیاء».تأکید للظلمة.و توصیف«الطخیة»بها علی وجه الاستعارة بملاحظة أنّ الأعمی لمّا لم یکن یهتدی إلی مطالبه کذلک هذه الظلمة لا یهتدی فیها للحقّ؛ فالغرض شدّة عدم الإهتداء إلی الحقّ فی التباس أمر الخلافة.

و هی بالفتح:مؤنّث أعمی.

و الظاهر بل بلا إشکال،علی ما تقضی به ملاحظة القاموس (1)و المصباح (2)و المجمع (3):انّها بالقصر.

و الحاصل:إنّی شرعت فی التفکّر بین الصولة و الحملة علی من حاز الخلافة و غصبها،و الصبر علی ظلمة خلافتهم و ظلالة الخلق فیها و عماهم عن الحقّ.

قوله علیه السّلام:«یهرم».بالفتح من باب فرح.و فی المجمع (4):«الهرم بالتحریک:کبر السن».

لکن فسّره ابن میثم (5)ب:«شدّة کبر السن».

و الظاهر أنّه مطلق الکبر،إلاّ أنّ المقصود به هنا شدّة الکبر من باب إطلاق الکلّیّ علی الفرد،بقرینة الإسناد إلی الکبیر.

ص :221


1- (1)) القاموس المحیط:1208 القائمة 1.
2- (2)) المصباح المنیر:589.
3- (3)) مجمع البحرین 3:256.
4- (4)) نفس المصدر 4:423.
5- (5)) شرح إبن میثم 1:253.

قوله علیه السّلام:«و یشیب فیها الصغیر».من باب باع یبیع.و دعوی الشیب کالهرم إمّا من جهة طول مدّة الطخیة أی:الخلافة الباطلة،أو من جهة شدّة المحنة،أو من الجهتین؛کما یرشد إلیه قوله علیه السّلام بعد ذلک:«فصبرت علی طول المدّة و شدّة المحنة».

إلاّ أن یقال:انّه بالنسبة إلی زمان عمر،و لا یطّرد فی زمان أبی بکر فلا إرشاد فیه،لکون الدعوی المذکورة من الجهتین.

بل نقول:إنّ مقتضی ما ذکر من انّ مدّة خلافة أبی بکر سنتان و ستّة أشهر و أیّام،هو کون الغرض هو الجهة الثانیة.

قوله علیه السّلام:«و یکدح فیها مؤمن حتّی یلقی ربّه».«الکدح»:السعی بالمشقّة.و المقصود هنا:أنّ المؤمن یتحمّل المشاقّ و الشدائد فی ملازمة الحقّ الّذی عرفه و تعلّق بذیله، أو یجتهد و یکدّ فی طلب الحقّ،و لا یصل إلیه حتّی یموت.إلاّ أنّ الأظهر الأوّل،لعدم صدق المؤمن و فرض عدم حصول الایمان لأحد علی الثانی؛مع أنّ الثانی إنّما یتمّ لو لم یتّبع أمیر المؤمنین علیه السّلام أحد،و لیس کذلک،لاتّباع سلمان و أبی ذر و مقداد له علیه السّلام.

و یمکن أن یکون المقصود ب«المؤمن»هو نفسه الشریفة؛و الغرض تحمّل المشقّة فی ملازمة الحقّ.

قوله علیه السّلام:«فرأیت الصبر علی هاتا».أی:الطخیة.و«تا»اسم للإشارة.

و«الهاء»للتنبیه کما فی«هذا».

و فی بعض النسخ:«هاتی»،و هو صحیح أیضا حیث إنّ«تی»اسم الإشارة أیضا،و «الهاء»للتنبیه.

قوله علیه السّلام:«أحجی».أی:أوفق بالعقل.«الحجی»بالکسر و القصر:العقل.

قوله علیه السّلام:«و فی العین قذی».«القذی»بالفتح و القصر:ما یقع فی العین و الشراب

ص :222

من تراب أو تبن أو وسخ أو غیر ذلک.ذکره فی المجمع (1)فی مادّة قذی،کالقاموس (2).

و قال فی المجمع (3)فی مادّة شجی:«القذی:ما یقع فی العین فیؤذیها،کالغبار و نحوه».

و فی المصباح (4):«قذیت العین قذی من باب تعب:صار فیها الوسخ».

و فی دعاء الخلاء:«ألّلهمّ اذهب عنّی القذی و الأذی» (5).

و هی من أوزان المقصور النادرة،حیث إنّ أوزانه المشهورة اثنی عشر وزنا و لیس هذا الوزن منها.

قوله علیه السّلام:«و فی الخلق شجی».«الشجی»بالفتح و القصر أیضا:ما یعترض فی الحلق من عظم أو غیره فیعضّ به.و الغرض من هذه الفقرة و الفقرة السابقة مرارة الصبر.

قوله علیه السّلام:«أری تراثی نهبا».«التراث»بالضمّ:ما یخلفه الرجل لورثته.و اصله الواو أی:الوراث،فقلبت الواو تاء،کما فی تتری حیث إنّ اصله و تری؛قال اللّه-سبحانه-: وَ تَأْکُلُونَ التُّرٰاثَ أَکْلاً لَمًّا (6).

و أمّا«النهب»فهو مصدر نهب؛و هو من باب جعل و سمع و کتب علی ما فی القاموس (7)،و من باب جعل علی ما یقتضیه ما فی المصباح (8)و المجمع (9).

و الظاهر أنّه أعنی:النهب:أخذ المال بالقهر و الغلبة،إلاّ أنّ المقصود به هنا هو المنهوب.و کیف کان فالظاهر أنّه إشارة إلی منع الفدک حیث إنّ مال المرأة و ما ترثه فی حکم مال الرجل و ما یرثه.

و ربّما یرشد إلیه قوله علیه السّلام فی بعض کلماته الآتیة:«إنّ بنی أمیّة لیفوّقوننی تراث

ص :223


1- (1)) مجمع البحرین 1:335.
2- (2)) القاموس المحیط:1215 القائمة 1.
3- (3)) مجمع البحرین 1:243.
4- (4)) المصباح المنیر:679.
5- (5)) منتهی المطلب 1:42،ذخیرة المعاد:21،کتاب الطهارة للشیخ الأنصاری 1:447.
6- (6)) .الفجر:19.
7- (7)) القاموس المحیط:142 القائمة 2.
8- (8)) المصباح المنیر:861.
9- (9)) مجمع البحرین 2:178.

محمّد صلّی اللّه علیه و آله تفویقا» (1)؛قال السیّد الرضیّ:«أی:یعطوننی من المال قلیلا قلیلا کفواق الناقة» (2).

و عن قائل:«إنّ الغرض منصب الخلافة؛و یصدّق لفظ الإرث،کما قال اللّه-سبحانه-:

یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ (3) ،فإنّه أراد:یرث علمی و منصبی فی النبوّة».

و ربّما ینصرح من بعض کونه تعلیلا لاشتداد الطخیة و مرارة الصبر علیها.

أقول:إنّ الدلالة علی العلّیّة انّما یتمّ من باب دلالة التنبیه،بناء علی تعمیمها لکلام المتکلّم،علی ما هو الأظهر کما حرّرناه فی الأصول؛إلاّ أنّ تعلیل اشتداد الطخیة و مرارة الصبر علیها بنهب المال المستفادّ من ذلک بناء علی ظهورها فی نهب المال بعید.

نعم،لا بأس به علی تقدیر کون الغرض غصب الخلافة،إلاّ أنّه خلاف الظاهر کما یظهر ممّا مرّ؛فمقتضی ما قاله فی خطبة خطب بها بعد فتح مصر و قتل محمّد بن أبی بکر و قد رواها ابن أبی الحدید (4)من قوله علیه السّلام:فقال قائلهم:یابن أبی طالب!إنّک علی هذا الأمر لحریض.

فقلت:أنتم أحرص منّی و أبعد،أیّنا أحرص؟،أنا الّذی طلبت تراثی و حقّی الّذی جعلنی اللّه و رسوله أولی به أم أنتم؟»،هو کون الغرض من«التراث»هنا هو الخلافة.

قوله علیه السّلام:«حتّی مضی الأوّل لسبیله».«اللام»بمعنی:«علی»أی:علی سبیله،کما فی قوله-سبحانه-: یَخِرُّونَ لِلْأَذْقٰانِ (5)،و قول الشاعر:

)فخرّ صریعا للیدین و للفم (6)

ص :224


1- (1)) نهج البلاغة الخطبة 77:104.
2- (2)) نفس المصدر.
3- (3)) مریم:6.
4- (4)) و انظر:الغارات 1:308.
5- (5)) الإسراء:107 و 109.
6- (6)) قبله: ضممت إلیه بالسّنان قمیصه انظر:مغنی اللبیب 1:280.

و الغرض الإنتقال إلی دار الآخرة،إلاّ أنّ المقصود المشارفة علی المضیّ،إذ الإدلاء کان بعد المشارفة.و لا معنی لکونه بعد المضیّ.

و مفهوم الغایة هنا لا یکون حجّة،لاطّراد الصبر المغیّا،و هو ما کان من جهة طول المدّة أو شدّة المحنة أو کلیهما بعد المضیّ فی زمان عمر أیضا کما یصرّح به قوله:«فصبرت علی طول المدّة و شدّة المحنة»؛بل اطّرد الصبر علی شدّة المحنة فی زمان عثمان أیضا.

قوله علیه السّلام:«فأدلی بها إلی فلان بعده».قال فی النهایة نقلا:«أصله من أدلیت الحبل فی البئر،أی:أرسلتها؛قال اللّه-تعالی-: وَ تُدْلُوا بِهٰا إِلَی الْحُکّٰامِ (1)أی:تدفعوها إلیهم رشوة».

و قال فی المجمع (2):«الإدلاء:الإلقاء».

و قیل:الإدلاء إلقاء الدلو فی البئر،ثمّ جعل لکلّ إلقاء یفرض قولا أو فعلا.

و«الباء»زائدة مع المفعول؛و قد ذکر فی المغنی (3)له أمثلة.

فالغرض إلقاء الخلافة و تفویضها.

قوله علیه السّلام:

)«شتّان ما یومی علی کورها )و یوم حیّان أخی جابر (4)»

«شتّان» (5)اسم فعل بمعنی افترق کما صرّح به فی التصریح (6).

ص :225


1- (1)) البقرة:188.
2- (2)) مجمع البحرین 2:52.
3- (3)) مغنی اللبیب 1:147.
4- (4)) من قصیدة طویلة لأبی بصیر میمون بن قیس المشتهر بالأعشی الکبیر،دیوانه:104/108.
5- (5)) قال الشاعر: جاورت أعدائی و جاور ربّه شتّان بین جواره و جواری منه،عفی عنه.
6- (6)) شرح التصریح علی التوضیح 2:196.

و«ما»زائدة.و قد عدّ فی المغنی (1)من موارد زیادة«ما»غیر العوض من غیر ما الکافّة:

«شتّان ما زید و عمرو».

و قال ابن أبی الحدید (2):«تقول:شتّان ما هما،و شتّان هما؛و لا یجوز شتّان ما بینهما إلاّ علی قول ضعیف».

و قال فی الصحاح (3):«و شتّان ما هما و شتّان ما عمرو و أخوه،أی:بعد ما بینهما.فحکی عن الأصعمیّ انّه لا یقال:شتّان بینهما؛و قول الشاعر:

)لشتّان ما بین الیزیدین فی النّدی

لیس بحجّة،إنّما هو مولّد؛و الحجّة قول الأعشی:

)«شتّان ما یومی علی کورها )و یوم حیّان أخی جابر»

و«کور»الناقة:رحلها بأداته،و هو کالسرج للفرس.

و«یوم»بالرفع عطف علی«یومی».

و الظاهر أنّ«حیّان»غیر منصرف،للعلمیّة و الألف و النون الزائدتین کمروان و عثمان، حیث إنّ الظاهر انّه فعلان من الحیوة ضدّ الممات؛فأصله حیوان،اجتمعت الیاء و الواو فی کلمة و کانت أولیهما ساکنة،فقلبت الواو یاء و أدغمت الیاء فی الیاء و حصل«حیّان» بالتشدید.فالألف و النون فیه زائدتان اجتمعت مع العلمیّة،و صارت الکلمة لأجلها غیر منصرفة.

و یمکن أن یکون فعالا من الحین و هو الهلاکة.فأصله:حییان بیائین ابتداء،و الألف زائدة دون النون،فلا سبب فیه یمنع عن الصرف غیر العلمیّة،و هی بوحدتها لا تصیر سببا للمنع.إلاّ أنّ الظاهر أنّه منقول من الحیان من الحیاة،إذ الظاهر أنّ التسمیة به من باب التفؤّل

ص :226


1- (1)) مغنی اللبیب 1:391.
2- (2)) شرح ابن أبی الحدید 1:167.
3- (3)) صحاح اللغة 1:255 القائمة 1.

کما فی باب الکنی غالبا.

و فی باب انصراف«حیّان»و عدم انصرافه حکایة ظریفة؛حیث حکی:«انّه جاء ملکا رجل اسمه حیّان،فقیل للملک:أینصرف حیّان أو لا ینصرف؟

فقال الملک:إن أکرمته فلا ینصرف،و إلاّ ینصرف».

و وجّه قوله ب:أنّه إن أکرمه فکأنّه أحیاه،فیکون من الحیّ،فلا ینصرف للعلمیّة و الألف و النون؛و إن لم یکرمه فکأنّه أهلکه،فیکون من الحین،فینصرف.

و قیل:

)حیّان إن أکرمته لا ینصرف )و العکس بالعکس فعریان صرف

و هو إشارة إلی ما ذکر من حدیث الإکرام و عدمه.

قوله:«و العکس بالعکس»بمعنی أنّه إن لم تکرمه فلا ینصرف.

قوله:«فعریان صرف»لفقد العلمیّة.و أمّا الوصفیّة فهو و إن کان من باب الصفة المشبهة لا المصدر لانحصار مصدر عری کرضی فی عریة و عریا،بالضمّ فیهما.

قال فی الصحاح (1):«فهو عار و عریان،و المرأة عریانة»،و ما کان علی فعلان فمؤنّثه بالهاء،لکن الوصفیّة بوحدتها غیر کافیة فی المنع عن الصرف؛بل لا بدّ من علّة أخری أیضا.

و أمّا الألف و النون فیشترط منعه عن الصرف فی الوصف بعدم قبول الوصف للتاء بکون المؤنّث فعلی کسکران اتّفاقا علی منع الصرف فیه؛أو بکونه لا مؤنّث له کلحیان لکبیر اللحیة،علی الخلاف فی منع الصرف فیه.

و بما سمعت یظهر انصراف«رحمن»،إذ لا مانع من دخول التاء فیه بحسب المعنی الوصفیّ و إن لم یستعمل فی غیر اللّه-سبحانه-رأسا أو غالبا.

و أمّا«لحیان»فلا معنی لدخول التاء فیه،لأنّه للرجل الکبیر اللحیة.

ص :227


1- (1)) صحاح اللغة 6:2424 القائمة 2

و بعد؛فالتفریع لیس فی محلّه،إذ لا مجال لتفریع انصراف عریان علی انصراف حیّان أعنی قوله:و العکس بالعکس،حیث إنّ الإنصراف فی حیّان بواسطة عدم زیادة الألف و النون و عدم کفایة العلمیّة فی المنع عن الصرف؛و الإنصراف فی العریان بواسطة عدم کفایة الوصفیّة مع زیادة الألف و النون لانتفاء شرط ممانعة الزیادة؛فشتّان بین المتفرّع و المتفرّع علیه.

و لا مجال أیضا للتفریع علی مجموع عدم الإنصراف بواسطة إناطة عدم الانصراف بالعلمیّة و زیادة الألف و النون،و انتفاء العلمیّة فی العریان لقیام الوصفیّة و إن انتفی العلمیّة.

و بما سمعت یظهر فساد التفریع لو کان عرف بدل صرف؛کما ربّما حکی.

و حکی أنّ حیّان و جابر کانا ابنی السمین من بنی حنیفة،و کان حیّان صاحب الحصن بالیمامة و کان حیّان أکبر من جابر.و کان سیّدا مطاعا یصله کسری (1)فی کلّ سنة و

ص :228


1- (1)) قال فی الصحاح:«و کسری لقب ملوک الفرس،بفتح الکاف و کسرها،و هو معرّب خسرو».و فی القاموس:«و کسری و یفتح:ملک الفرس معرّب خسرو،أی:واسع الملک».و فی المصباح:«و کسری ملک الفرس.قال أبو عمرو بن العلا:بکسر الکاف لا غیر،و قال ابن السرّاج کما رواه عنه الفارسیّ و اختاره ثعلب و جماعة:الکسر أفصح».و نظیر ذلک انّ قیصر ملک الروم کما فی الصحاح و فرعون ملک المصر علی ما احتمله فی القاموس حیث ذکر انّ فرعون لقب الولید بن مصعب صاحب موسی علیه السّلام،و والد الخضر أو ابنه فیما حکاه النقّاش و تاج القرّاء فی تفسیریهما.و لقب کلّ من ملک مصر أو کلّ عات متمرّد».و حکی فی المصباح و المجمع عن ابن الجوزیّ:«انّ الفراعن ثلاثة:فرعون الخلیل و اسمه سنان،و فرعون یوسف و اسمه الریّان بن الولید،و فرعون موسی و اسمه الولید بن مصعب».و ربّما قیل:إنّ فرعون موسی هو فرعون یوسف،و کان بین الیوم الّذی دخل یوسف مصر و الیوم الّذی دخلها موسی رسولا أربعمأة عام.و حکی البیضاویّ فی تفسیر سورة یوسف:«انّ المشهور انّ فرعون موسی کان من أولاد فرعون یوسف».و ربما احتمل فی تفسیر قوله سبحانه فی سورة المؤمن: وَ لَقَدْ جٰاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَیِّنٰاتِ کون یوسف فرعون موسی سبط یوسف بن یعقوب،لا نفسه.و هو یوسف بن إبراهیم بن یوسف.ففی فرعون موسی و فرعون یوسف قول بالتعدّد و قول بالإتحاد.و علی-

کان فی نعمة و رفاهیة مصونا من محن السفر،لأنّه کان لا یسافر أبدا.و کان الأعشی ینادمه.

و حکی أیضا أنّ حیّان عاب علی الأعشی فی تعریفه بنسبته إلی أخیه الأصغر منه.

فاعتذر الأعشی بأنّ القافیة قادته إلی ذلک؛و لم یقبل العذر.

و بالجملة،غرض الأعشی بعد البون بین حالته فی تحمّل مشاقّ السفر و حالة حیّان فی النعمة و الرفاهیّة.

و ربّما یقال:إنّ الغرض البعد بین حالته فی مشاقّ السفر و حالته فی منادمة حیّان.

و هو خلاف الظاهر بلا إشکال،بل لا تساعده العبارة بوجه.

و إن قلت:إنّه لا بأس بملاحظة حالة منه بالنسبة إلی حالة أخری؛لکن لا یناسب ملاحظة الشخص حالته بالنسبة إلی حالة غیره.ألا تری أنّه لا یناسب أن یقال:ما أبعد البون بین حالی و حال السلطان.

قلت:لا بأس بملاحظة الشخص حالته بالنسبة إلی حالة غیره لو کان بینهما مرافقة أو

ص :229

عناد أو ارتباط فی الجملة،أو الاشتراک فی الحرفة و الصناعة؛و کثیرا مّا یلاحظ الشخص حالته و حالة غیره فی العرف فی بعض الصور المسطورة.

و مع ذلک التمثیل منه بالشعر ینافی کون الغرض ملاحظة الأعشی حالتی نفسه،حیث إنّ الغرض من التمثیل بعد البون بین حالتهم فی العزّ و الجاه مع عدم الاستحقاق و حالته فی الانخمال و الانخماد مع الاستحقاق.

و لعلّ الأظهر کون الغرض بعد البون بین حالته و حالة الثانی بملاحظة کون التمثیل فی مقام ذکر خلافته.

و منه یستفاد کون الثانی أعزّ من الوترین،و کون زمان خلافته أشقّ علیه من زمان خلافتهما.

و ربّما احتمل کون الغرض من التمثیل هو البعد بین حالته مع النبی صلّی اللّه علیه و آله و هو فی کمال السرور،و حالته فی زمان الخلفاء و هو بمکان من الهمّ و الغمّ.

و هو بعید لا یتمّ إلاّ علی بعید؛حیث إنّه خلاف الظاهر فی نفسه و لا یتمّ إلاّ علی کون الغرض من الشعر إظهار الأعشی البعد بین حالتیه؛و هو خلاف الظاهر کما مرّ.

مع ما سمعت من أنّه لعلّ الأظهر کون الغرض ملاحظة حاله مع حال الثانی،بل هو علیه السّلام کان فی زمان النبیّ صلّی اللّه علیه و آله علی وجوه أخری من الهمّ و الغمّ؛کیف و«الدنیا سجن المؤمن» (1)، فکیف بأمیر المؤمنین.

قوله علیه السّلام:«فیا عجبا».عن النهایة:«أصله:فیا عجبی کقولک:یا غلامی،ثمّ قلّبوا الیاء ألفا؛فإن وقفت قلت:یا عجباه،و یا غلاماه».

أقول:و مثله:یا حسرتا و یاویلتا.و قد ذکر فی النحو فی بحث المنادی فی مثله من

ص :230


1- (1)) الإعتقادات للمفید:52،الأمالی للطوسیّ:346،مکارم الأخلاق:439،مستطرفات السرائر:647.

المنادی المضاف ستّة لغات (1).

قوله علیه السّلام:«بینا هو یستقیلها فی حیوته إذ عقدها لآخر بعد وفاته».قال فی القاموس (2):«بینا نحن کذا،هی:بین،أشبعت فتحتها فحدثت ألف».

و قال فی المجمع (3):«و فی الحدیث:بینا أمیر المؤمنین علیه السّلام جالس مع محمّد بن الحنفیّة إذ قال کذا و کذا.

قال بعض الشارحین و وافقه غیره من اللغویّین:«بینا»:فعلی من البین،أشبعت الفتحة فصارت ألفا،تقول:بینا نحن نرقبه أتانا،أی:أتانا بین أوقات رقبتنا إیّاه؛و تضاف إلی جملة من فعل و فاعل أو مبتدء و خبر.و یستدعی فی الصورتین جوابا یتمّ به المعنی کما تستدعی إذا و لمّا.و تقع بعدها«إذ»الفجائیّة غالبا،تقول:بینا أنا فی عسر إذ جاء الفرج،و عامله محذوف یفسّره الفعل بعد إذ أی:بین أوقات إعساری مجیء الفرج»،انتهی.

و من استعمال بینا قول الشاعر:ه ق

)فبینا نسوس النّاس و الأمر أمرنا )إذا نحن فیهم سوقة (4)لیس ننصف (5)(6)

و مثل«بینا»:«بینما»،.کما صرّح به فی المجمع (7)؛قال الشاعر:

)بینما نحن بالأراک معا )إذ أتی راکب علی جمله (8)

و ربّما حکی عن بعض إنکار وقوع إذ بعد بینا خاصّة دون بینما.

و عن درّة الغوّاص جعله من أوهام الخواصّ.

ص :231


1- (1)) فانظر:شرح التصریح علی التوضیح 2:177.
2- (2)) القاموس المحیط:1089 القائمة 2.
3- (3)) مجمع البحرین 6:220.
4- (4)) الرعیّة[من هامش الأصل].
5- (5)) من الإنصاف[من هامش الأصل].
6- (6)) البیت للحرقة بنت النعمان بن منذر،انظر:لسان العرب 9:333.
7- (7)) مجمع البحرین 6:220.
8- (8)) کما أورده الزبیدیّ،تاج العروس 10:448.

و عن إبن مالک (1):«إنّ ترک إذ بعد بینا و بینما أقیس من ذکرها،و کلاهما عربیّ».

و عن الأصمعیّ:«إنّ وقوع إذ بعد بینا و بینما عربیّ»؛و ظاهره خلوّ الوقوع عن الفصاحة.لکن یکفی فی الفصاحة الوقوع فی کلام أمیر المؤمنین علیه السّلام.

نعم،عن الفاضل الرضیّ (2)دعوی کثرة الترک،إلاّ أنّ القلّة لا توجب الخلوّ عن الفصاحة کما اعترف به.

و عدّ فی المغنی (3)رابع وجوه إذ:کونها للمفاجاة،و حکی التنصیص علیه من سیبویه.

فقال:«و هی الواقعة بعد بینا أو بینما،کقوله:

)استقدر اللّه خیرا و ارضینّ به )فینما العسر إذ دارت میاسیر

فقال:«و هل هی ظرف مکان؟أو زمان؟أو حرف بمعنی المفاجاة؟،أو حرف مؤکّد أی:

زائد؟علی أقوال.

و علی القول بالظرفیّة فقال ابن جنّیّ:عاملها الفعل الّذی بعدها،لأنّها غیر مضافة إلیه،و عامل بینا و بینما محذوف یفسّره الفعل المذکور.

و قال الشلّوبین:إذ مضافة إلی الجملة فلا یعمل فیها الفعل،و لا فی بینا و بینما،لأنّ المضاف إلیه لا یعمل فی المضاف و لا فیما قبله.و إنّما عامله محذوف یدلّ علیه الکلام،و إذ بدل منهما.

و قیل:العامل ما یلی بین بناء علی أنّها مکفوفة عن الإضافة إلیه کما یعمل تالی اسم الشرط فیه.

و قیل:بین خبر لمحذوف،و تقدیر«بینما أنا قائم إذ جاء عمرو»:بین أوقات قیامی مجیء عمرو،ثمّ حذف المبتدء مدلولا علیه ب«جاء».

ص :232


1- (1)) الحدائق الندیّة-الطبعة الرحلیّة:246،همع الهوامع 1:205.
2- (2)) شرح الرضیّ علی الکافیة 3:200.
3- (3)) مغنی اللبیب 1:115.

و قیل:مبتدء و إذ خبره؛و المعنی:حین أنا قائم حین جاء عمرو».

و بما سمعت من کلامه یظهر لک فساد ما صنعه فی المجمع (1)حیث فسّر کون العامل فی بینا محذوفا مفسّرا بالفعل الواقع بعد إذ فی«بینا أنا فی عسر إذ جاء الفرج»ب:بین أوقات إعساری مجیء الفرج؛حیث إنّه ینطبق علی کون بینا خبرا لمحذوف مفسّر بالفعل المذکور.

و أمّا علی تقدیر کون العامل محذوفا مفسّرا بالفعل المذکور،فالظاهر انّ عامل إذ حینئذ هو المحذوف أیضا و إذ بدل من بینا حینئذ.إذ الباعث علی عدم عمل الفعل المذکور فی بینا هو إضافة إذ إلیه،و إذا لم یعمل الفعل المذکور فیما تقدّم علی إذ لإضافتها إلیه فلا یعمل فیها بالفحوی.

و من ذلک أنّ الشلّوبین جری علی کون العامل فی بینا و بینما و إذ معا هو المحذوف،و إذ بدل من بینا؛فالتقدیر فی المثال المذکور:جاء الفرج بینا أنا فی عسر.

و للفاضل السیّد علی خان کلام مبسوط (2)فی باب بینا و بینما.

و بعد؛فجعل ألف بینا من إشباع الفتحة فی بین من القواعد الصرفیّة،و کثیر منها ککثیر من القواعد النحویّة محلّ الکلام.

و لا مانع من کون بینا موضوعا برأسه کما أنّ بین موضوع برأسه.

و«الاستقالة»:طلب الإقالة.و«الإقالة»:فسخ البیع و نحوه.

و قوله علیه السّلام:«یستقیلها»إشارة إلی ما عن أبی بکر من قوله (3):«أقیلونی فلست بخیرکم و علیّ فیکم».و ربّما روی هذا بدون قوله:«و علیّ فیکم».

و«آخر»فی الآخر بالفتح بمعنی:المغائر؛لا بالکسر المقابل للأوّل،لأنّ المعقود له الخلافة و هو عمر هو الثانی،و الآخر بالکسر هو عثمان؛الّذی یأتی التعرّض لحاله.

ص :233


1- (1)) مجمع البحرین 6:220.
2- (2)) الحدائق الندیّة:483.
3- (3)) الروضة فی المعجزات و الفضائل:137.

و ذلک أعنی:الآخر،بالفتح غیر منصرف،للوصفیّة و وزن الفعل.و ربّما اشتهر کونه اسم التفضیل بملاحظة انّ أصله أءخر بهمزتین،مفتوحة فساکنة أبدلت الساکنة ألفا.

لکن استشکل فیه فی التصریح (1)تعلیلا بأنّه لا یدلّ علی المشارکة و الزیادة فی المغایرة.

بل حکی عن ابن هشام فی حواشی التسهیل (2)المصیر إلی العدم؛و هو الأظهر.لکن عدم کونه من باب اسم التفصیل لا یضرّ بالوصفیّة،فهو غیر منصرف مطلقا.

و کیف کان؛فالغرض أنّه عقد الخلافة لآخر بعد وفاته بین أوقات استقالته.و بعبارة أخری:کنّا فی أوقات استقالته فتفجّأ عقد الخلافة منه لآخر بعد وفاته.

و وجه التعجّب علی تقدیر ذکر قوله:«و علیّ فیکم»فیما قال ظاهر،حیث إنّه تبرّء عن الخلافة لوجود أمیر المؤمنین علیه السّلام و فوّض الخلافة بعد وفاته إلی من هو أدنی منه؛فهو قد جعل الخلافة لنفسه فی تفویضها إلی آخر بعد وفاته.

بل لم یغمض العین عنها بعد وفاته حیث فوّضها إلی من کان مائلا إلی انتقالها إلیه؛بل جری علی الإنتقال إلی من هو أدنی منه،فهو قد ارتکب أمورا ثلاثة ینافی دعوی استحقاق أمیر المؤمنین علیه السّلام للخلافة بالنسبة إلی نفسه.

فلیس هذه الدعوی من جهة الإنصاف و العدالة،بل لا بدّ و أن یکون لغرض نفسانی.

و أمّا علی تقدیر عدم ذکر ذلک فوجه التعجّب هو منافاة الاستقالة المقتضیة لدعوی عدم استحقاقه للخلافة لعقدها لآخر بعد وفاته،حیث إنّ من یرید ترک الخلافة لعدم استحقاقه کیف یجعلها لنفسه مادام الحیاة فی ضمن تفویضها بعد الوفاة لآخر؟،و کیف یجوز له تعیین الغیر؟فلا بدّ أن یکون دعوی عدم الإستحقاق من جهة داع نفسانیّ، لا العدالة و الانصاف.

ص :234


1- (1)) شرح التصریح علی التوضیح 2:101-100.
2- (2)) لم أعثر علی هذا الکتاب،و أظنّه لم یطبع بعد.

فههنا یتأتّی الوجهان الأوّلان من الوجوه المذکورة علی تقدیر الذکر؛و أمّا عدم مجیء الأخیر فلعدم منافاة أخسّیّة الآخر عن نفسه لعقد الخلافة له بعد وفاته،و أن ینافی هذا مع دعوی استحقاق أمیر المؤمنین علیه السّلام حتّی بالنسبة إلی نفسه.

أقول:و لعمری أمثال المناقضات المذکورة فی حرکات الإنسان التابع للهوی کما هو الأغلب و أقواله و أفعاله فی کمال الکثرة (1).

و أیم اللّه مثل الشیخین فیمن یتصدّی لحکومة الشرع غیر عزیز فی عموم الأعصار؛فیا للّه منه.

قوله علیه السّلام:«لشدّ ما تشطّرا ضرعیها».هذه الفقرة موزونة،و هی علی زنة ثلاث مستفعلات.

و«اللام»للتأکید.

و«شدّ»نحو مدّ أی:صار شدیدا و محکما.

و«ما»مصدریّة،کما فی قوله-سبحانه-: لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ مٰا سَقَیْتَ لَنٰا (2)،أی:أجر سقیک لنا.

ص :235


1- (1)) قوله:«فی کمال الکثرة»؛و انظر إلی ما حکی من أنّ جماعة کان یزنی کلّ منهم مع امراة،فقال أحدهم للمرأة:انّی لا أزنی و أخاف اللّه-سبحانه-فأعطاه خمسة دراهم و قال:أخبری الرفقاء بأنّی زنیت؛فقالت المرأة: انّی لا أکذب لخمسة دراهم. و انّ شخصا رأی أحدا یأتی باللواط فی المسجد،فألقی ماء من فمه إلیه،فقال الشخص اللاطی:ألم تسمع انّ إلقاء الماء من الفم فی المسجد مکروه.و انّ شخصا یزنی فی المسجد،فقال:ما هذا العمل؟،فربّما ینعقد نطفة و یصیر ولد الزناء؛فقال الزانی:لو لا کراهیّة العزل ما جریت علی الإنزال.و لعمری إنّ ورع کثیر من المتورّعین من قبیل ما ذکر...و من أمثال المقام أنّ بعضا کان فی صورة الصلاح کان کتب الکلام[کذا]فی مسألة،و قد سألت منه مطلبا متعلّقا بتلک المسألة؛فلم یتمکّن من الجواب فقال:لم یکن تعمیق النظر إلی هذا الحدّ متعارفا فی أعصار الحضور.و یا للّه من أمثاله.منه عفی عنه.
2- (2)) القصص:25.

و«الشطر»هنا بمعنی:البعض.

و«الضرع»لکلّ ذات ظلف أو خفّ کالثدی للمرأة.

و المعنی:لصار محکما تشطیرهما لضرعی الخلافة.

و الغرض تقسیمهما منافع الخلافة فی الزمان الواحد کتقسیم الحالبین أخلاف الناقة.

لکن لمّا کان الغرض تقسیم تمام منافع الخلافة و للناقة أخلاف أربعة قادمین و آخرین فلا بدّ أن یکون الأمر علی ما ذکره ابن أبی الحدید (1)من کون الغرض کلاّ من القادمین و الآخرین؛و إنّما جعل کلاّ من القادمین و الآخرین ضرعا لکونهما کالشیء الواحد لتجاوزهما،و کونهما لا یحلبان إلاّ معا.

و کون المشبّه به هو الناقة بواسطة کون المتداول فی العرب التشبیه بالناقة،لکثرتها عندهم.و من هذا جعل خلقها من کمال القدرة،بل مساوقا لخلق السماء و الأرض،بل مقدّما علیه (2)؛مضافا إلی ما یأتی فی کلامه من التشبیه بالصعبة.

قوله علیه السّلام:«فصیّرها».عطف علی قوله علیه السّلام:«إذ عقدها»،من باب عطف المفصّل علی المجمل؛نحو قوله-سبحانه-: فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطٰانُ عَنْهٰا فَأَخْرَجَهُمٰا مِمّٰا کٰانٰا فِیهِ (3)؛و قوله- سبحانه-: وَ نٰادیٰ نُوحٌ رَبَّهُ فَقٰالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی (4)؛و نحو:«توضّأ،فغسل وجهه و یدیه،و مسح رأسه و رجلیه».و قد جعل فی المغنی (5)الترتیب فی مثله ذکریّا.

قوله علیه السّلام:«فی حوزة خشناء».«الحوزة»:الناحیة،قال فی النهایة نقلا:«أی:لا ینال ما عندها و لا یرام؛یقال:إنّ فلانا لخشن الجانب،و:وعر الجانب».

قوله علیه السّلام:«یغلظ کلمها».«الکلم»:الجرح؛قال فی المجمع (6):«یقال:کلمته کلما من باب قتل:جرحته؛و من باب ضرب لغة».

ص :236


1- (1)) شرح ابن أبی الحدید 1:170.
2- (2)) إشارة إلی کریمات الغاشیة:19-18-17.
3- (3)) البقرة:36.
4- (4)) هود:45.
5- (5)) مغنی اللبیب 1:213.
6- (6)) مجمع البحرین 6:157.

و الغرض من غلظة الکلم هو إمعانه و کونه عمیقا،یعنی:انّ الجرح الحاصل منه غلیظ؛ فهو استعارة لشدّة تأثیر أقواله من جهة شدّة سؤلها.

قوله علیه السّلام:«و یخشن مسّها».أی:مسّها یؤذی و یضرّ.و ربما دفع فی النهایة ما لو قیل بوقوع التکرار فی ذکر الخشونة بما حاصله:«إنّ الغرض من الخشونة فی توصیف الحوزة هو عدم الإنتفاع»و الغرض منها هنا هو الإضرار.

قوله علیه السّلام:«و یکثر العثار و الإعتذار منها».«العثار»بالثاء المثلّثة بعد عین مهملة مکسورة،یقال:عثر الرجل فی ثوبه و الدابّة أیضا،من باب ضرب و نصر و علم و کرم عثرا و عثارا:إذا کبا؛قاله فی المجمع (1).

و عن مختصر العین (2):«عثر الرجل عثورا،و عثر الفرس عثارا».

و فی المصباح (3):«عثر علیه عثرا و عثورا من باب قتل:اطّلع علیه».

و عدّ منه فی المجمع قوله-سبحانه-: وَ کَذٰلِکَ أَعْثَرْنٰا عَلَیْهِمْ (4)،و قوله-سبحانه-:

فَإِنْ عُثِرَ عَلیٰ أَنَّهُمَا اسْتَحَقّٰا إِثْماً (5) .

و الضمیر المؤنّث راجع إلی«الحوزة».و الغرض کثرة الزلل.

و«الإعتذار»منه إشارة إلی کثرة خطائه فی الأحکام و الإعتذار من خطایاه و الرجوع عمّا أفتی به؛کما یرشد إلیه قوله نقلا:«کلّ الناس أفقه من عمر حتّی المخدّرات فی الحجال» (6)؛ و کذا قوله:«لو لا علیّ لهلک عمر» (7)فی سبعین موضعا کما اشتهر.

ص :237


1- (1)) مجمع البحرین 3:396.
2- (2)) کما حکاه الفیّومیّ،أنظر:التعلیقة الآتیة.و مختصر العین لم أعثر علیه،و انظر:ترتیب کتاب العین 2: 1138 القائمة 1.
3- (3)) المصباح المنیر:536.
4- (4)) الکهف:21.
5- (5)) المائدة:107.
6- (6)) عوالی اللئالی 1:229،السنن الکبری 7:232،الأربعین للطاهر القمی:342.
7- (7)) الإستیعاب 3:39،الریاض النضرة 2:194،فیض القدیر 4:357.

هذا بناء علی کون«من»نشویة بکون الغرض إعتذاره بنفسه،فیتّحد فاعل«العثار»و «الإعتذار».

و یمکن أن یکون الغرض اعتذار الناس لأجله فی موارد عثاره،فیختلف فاعل«العثار» و«الإعتذار»،و یکون من للتعلیل؛نحو قوله-سبحانه-: مِمّٰا خَطِیئٰاتِهِمْ أُغْرِقُوا (1)أی:

لأجل خطایاهم اغرقوا؛و قول الفرزدق:

)یغضی حیاء و یغضی من مهابته (2)

أی:یغضی منه لأجل مهابته؛لکنّه خلاف الأظهر.

و فی بعض النسخ:«فیها»بعد«العثار»؛و المعنی واضح.

قوله علیه السّلام:«فصاحبها کراکب الصعبة إن أشنق لها خرم،و إن أسلس لها تقحّم».

«الصاحب»بالکسر؛و هو یستعمل فی المعاشر مع الشخص،و فی المستولی علی الشیء.و الظاهر انّه لغة بمعنی مطلق الملازم له؛و کذا الصحبة للشیء هی الملازمة له إنسانا کان أو حیوانا أو مکانا أو زمانا.و الأصل أن یکون فی البدن،و هو الأکثر؛و یکون بالهمّة و العنایة، و منه الحدیث (3):«یقال لصاحب القرآن:إقرء و ارق»و یکون تارة بالحفظ،و تارة بالتلاوة،و تارة بالتدبّر له،و تارة بالعمل به.

و الغرض من«الصعبة»:الناقة الّتی لم تلیّن بالرکوب و لا بالحمل.

قال فی المجمع (4):«الناقة الصعبة:خلاف الذلول».

و«شنقت»البعیر شنقا من باب قتل:رفعت رأسه بزمامه؛و«اشنق»بعیره:لغة فی شنق.

و حکی السیّد السند الرضیّ (5)عن ابن السکّیت فی اصلاح المنطق و ابن أبی الحدید (6)عن

ص :238


1- (1)) نوح:25.
2- (2)) دیوان الفرزدق 2:179.
3- (3)) وسائل الشیعة 6:191 الحدیث 7703،مسند احمد 2:192،سنن أبی داود 1:330 الحدیث 1464.
4- (4)) مجمع البحرین 2:100.
5- (5)) نهج البلاغة:50.
6- (6)) شرح ابن أبی الحدید 1:171.

الفاضل الرضیّ:«انّه قال:أشنق لها و لم یقل:أشنقها،لأنّه جعل ذلک فی مقابلة قوله:أسلس لها».و استحسنه ابن أبی الحدید تعلیلا بأنّهم إذا قصدوا الإزدواج فی الخطابة فعلوا مثل ذلک،قالوا:الغدایا و العشایا،و الأصل:الغدوات؛و قال صلّی اللّه علیه و آله (1):«إرجعی مأجورات غیر مأزورات»و أصله:موزورات بالواو،لأنّه من الوزر.

و«خرمت»الشیء خرما من باب قتل:بعثته.و الغرض خرم أنفها،لأنّ زمام البعیر یقع فی الأنف.لکن المقصود ب«الخرم»هنا:التشقیق مجازا لو لم نقل بعموم الخرم له حقیقة.

و المقصود من قوله:«إن أشنق له خرم»:انّه إذا جذب الراکب الزمام لیرفع رأسها إلی نفسه فیمیلها عن الحرکة العنیفة فتنازعه فینشقّ أنفها فقد أحدث الراکب الشقّ فی أنفها.

و«سلس»سلسا من باب تعب:إذا سهل و لان.

و«أسلس»هنا بمعنی:سلس،إذ لا معنی للتعدّی فی المقام؛بل الظاهر انّه بمعناه مطلقا.

و«تقحّم»فی الأمر:إذا ألقی نفسه فیه بقوّة.

و المقصود من قوله:«و إن أسلس لها تقحّم»:إنّه إن أرخی الزمام ألقی نفسه فی المهالک، لأنّها تطغی حینئذ؛فتوقع الراکب فی الماء و النار أو غیرهما،فیهلک.فإسناد الإیقاع فی المهلکة إلی الراکب من باب الإسناد إلی السبب،و إلاّ فالمباشر هو الصعبة.

قال السیّد السند الرضیّ (2):«یرید انّه إذا شدّد علیها فی جذب الزمام و هی تنازعه رأسها أی:جذب الزمام رأسها خرم أنفها،و إن أرخی لها شیئا مع صعوبتها تقحّمت به،فلم یملکها».

قوله:«تقحّمت به»،فیه:انّ ظاهر العبارة بمقتضی تذکیر الضمیر رجوع الضمیر إلی

ص :239


1- (1)) وسائل الشیعة 3:240 الحدیث 3513،جواهر الکلام 4:272،المجموع للنوی 5:277.
2- (2)) نهج البلاغة:50.

«الراکب»،کما انّ الضمیر فی«خرم»بمقتضی التذکیر یرجع أیضا إلی«الراکب»؛فالغرض إقحام الراکب نفسه فی التهلکة؛إلاّ انّه بواسطة الإقحام من الناقة.

فالغرض و إن یرجع إلی اقحامها إلاّ أنّ ما صنعه لا یناسب ظاهر العبارة.

و بالجملة،حاصل ما قیل فی التشبیه المذکور:انّ المراد ب«الصاحب»:هو مطلق المعاشر،أو خصوص أمیر المؤمنین علیه السّلام،فالضمیر المؤنّث المجرور بإضافة«الصاحب»راجع إلی«الحوزة»،کما فی الضمائر المجرورة فی«کلمها»و«مسّها»و«فیها»و«منها».

أو المراد:هو المستولی،فالضمیر راجع إلی«الخلافة»کما فی الضمائر المؤنّثة السابقة علی الضمیر فی«کلمها».

و الغرض علی الأوّل:انّ معاشر عمر إن شدّد علیه فیما کان یصدر منه ممّا لا یرضی به اللّه-سبحانه-،فکان یؤذیه فیتحقّق بینهما النقار و الإنکدار.

و إن وافق معه فکان یلزم ترک النهی عن المنکر،فعلی ذلک شبّه عمر بالصعبة،و صاحبه براکب الصعبة،و إیذاءه بخرم أنفها.

و علی الثانی یکون الغرض:انّ أمیر المؤمنین علیه السّلام إن شدّد علیه الأمر فکان یختلّ أمور المسلمین و یتفرّقوا،و یتطرّق الحیرة علی بعضهم؛و إن وافق معه فکان یقع فی الذلّ و المهانة.

و الظاهر انّه علی ذلک شبّه أمور المسلمین ب«الصعبة».

و الغرض من«تشدید الأمر»علی عمر هو ما یستلزم التشدید علی المسلمین،بناء علی تشبیه أمور المسلمین بالصعبة کما هو المفروض،و إلاّ فلا یساعد الکلام لفرض التشدید علی عمر.و الغرض من خرم الأنف هو إیراث الإختلال فی أمور المسلمین.

و علی الثالث یکون الغرض:انّ المتولّی لأمر الخلافة إن جری.علی الشدّة معها أی:

بالشدّة مع الناس فیتنفّرون و یشمئزّون،فیختلّ انفاذ الشریعة.

و إن جری بالرفق معها أی:بالرفق معهم فیهلکون بارتکاب المحرّمات و ترک الواجبات،

ص :240

فیهلک لاستناد هلاکتهم إلیه.فعلی ذلک شبّه الخلافة ب«الصعبة»،و المتولّی لها ب«راکب الصعبة».و الغرض من«خرم»الأنف هو تضییع الخلافة بعدم إنفاذ الشریعة.

قوله علیه السّلام:«فمنی الناس».بالضمّ من باب المجهول،أی:بلی.قال فی القاموس (1):«منیت به بالضمّ منیا:بلیت به»؛و قال فیه أیضا:«منی بکذا کعنی:ابتلی به»؛إلاّ أنّ المقصود به الإختبار،کما هو مقتضی قوله سابقا علی ذلک:«مناه اللّه یمنیه:قدّره،أو ابتلاه و اختبره».

و قال (2)فی مادّة بلی:«و ابتلیته:اختبرته».

و فی صدر بعض خطبه علیه السّلام (3):«منیت بمن لا یطیع إذا أمرت و لا یجیب إذا دعوت».

قوله علیه السّلام:«بخبط و شماس و تلوّن و اعتراض (4)».قال ابن میثم (5):«الخبط:الحرکة علی غیر استقامة.

و«الشماس»بکسر الشین:کثرة النقار و الإضطراب.

و«التلوّن»:اختلاف الأحوال.

و«الإعتراض»:ضرب من التلوّن.و أصله المشی فی عرض الطریق».

ثمّ جعله:إشارة إلی ما ابتلوا به من اضطراب الرجل و حرکاته الّتی کان ینقمها علیه؛ فکنّی بالخبط عنها؛و بالشماس عن جفاوة طبعه و خشونته؛و بالتلوّن و الاعتراض عن انتقاله عن حالة إلی أخری فی أخلاقه.

قال: (6)«و هی استعارات.و وجه المشابهة فیها:انّ خبط البعیر و شماس الفرس و اعتراضهما فی الطریق حرکات غیر منظومة،فأشبهها ما لم یکن منظوما من حرکات الرجل

ص :241


1- (1)) القاموس المحیط:1226 القائمة 2.
2- (2)) نفس المصدر:1163 القائمة 1؛
3- (3)) نهج البلاغة الخطبة 39:81.
4- (4)) قال السیّد السند الجزائریّ:الاعتراض:المنع.و الأصل فیه:انّ الطریق إذا اعترض فیه بناء أو غیره منع الناس من السلوک؛و هو قد اعترض لهم فی طریق الحقّ فمنعهم عن سلوکه.منه عفی عنه.
5- (5)) شرح إبن میثم 1:253.
6- (6)) نفس المصدر 1:260

الّذی ابتلی به الناس من اضطراب الأمر و تفرّق الکلمة و جری أمورهم علی غیر نظام بسبب تفرّق کلمتهم».

قوله علیه السّلام:«فصبرت علی طول المدّة و شدّة المحنة».یرشد إلی طول المدّة ما ذکر من أنّ مدّة خلافة عمر عشر سنین.

قوله علیه السّلام:«حتّی إذا مضی لسبیله جعلها فی جماعة زعم أنّی أحدهم».الغرض هنا أیضا المشارفة علی المضیّ،إذ لا مجال لکون الجعل بعد المضیّ،و انّما هو بعد المشارفة.

و یمکن أن یقال بکون مفهوم الغایة هنا حجّة،إذ الصبر المغیّا و هو ما کان من جهة طول المدّة و شدّة المحنة ما لم یطّرد فی زمان الجعل و هو مقطع الصبر المغیّا؛و کذا فیما بعده لفرض مشارفة زمان عمر علی الإنقضاء و عدم طول زمان عثمان و إن اطّرد الصبر علی شدّة المحنة فی زمان عمر و عثمان أیضا؛لشدّة المحنة فی الجعل و ما بعده من زمان عمر و عثمان؛و الصبر علیها کما یظهر کلّ من الشدة و الصبر ممّا ذکره بعد ذلک.

و قوله:«زعم»إشارة إلی عدم المناسبة بینه و بین الجماعة؛کیف و لا مناسبة بین الأشقیاء و رأس السعادة.

و المقصود ب«الجماعة»:هو أهل الشوری.

و خلاصة حدیث الشوری علی ما حکی (1):انّ عمر لمّا طعنه أبو لؤلؤ فدخل علیه وجوه من الصحابة و قالوا له:ینبغی أن تستخلف رجلا ترضاه.

فقال ما قال،...إلی أن قال:الصالحون لهذا الأمر سبعة نفر سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یقول:

إنّهم من أهل الجنّة.أحدهم:سعد بن زید و أنا مخرجه منهم،لأنّه من أهل بیتی؛و سعد بن أبی وقّاص،و عبد الرحمن بن عوف،و طلحة،و زبیر،و عثمان،و علیّ.

فأمّا سعد فلا یمنعنی منه إلاّ عنفه و فظاظته؛و أمّا عبد الرحمن.فیمنعنی منه کونه قارون

ص :242


1- (1)) فانظر:تأریخ الطبریّ 4:227،الکامل فی التأریخ 3:65.

هذه الأمّة؛و أمّا طلحة فتکبّره و نخوته؛و أمّا زبیر فشحّه،و لقد رأیته یقاتل علی صاع من شعیر؛و أمّا عثمان فحبّه لقومه و عصبیّته لهم؛و أمّا علیّ فحرصه علی هذا الأمر و دعابة فیه.

ثمّ قال:یصلّی صهیب بالناس ثلاثة أیّام و یخلو الستّة فی بیت ثلاثة أیّام لیتفقّهوا علی رجل منهم،فإن استقام أمر خمسة و أبی رجل فاقتلوه،و إن استقرّ أمر ثلاثة و أبی ثلاثة فکونوا مع الثلاثة الّذین فیهم عبد الرحمن بن عوف.

فلمّا خرجوا عنه و اجتمعوا لهذا الأمر قال عبد الرحمن:إنّ لی و لإبن عمّی سعد من هذا الأمر الثلث،فنحن نخرج أنفسنا منه علی أن نختار رجلا هو خیرکم للأمّة؛فقال القوم:

رضینا؛غیر علیّ،فانّه متّهم فی ذلک.

فقال:أری و أنظر.

فلمّا آیس من الرضاء بعلیّ رجع إلی سعد و قال:هلمّ نبایع علیّا،فإن بایعنا معه بایع الناس معه.

فقال سعد:إن بایعه عثمان فأنا ثالث،و إن أردت أن تولّی عثمان فهو أحبّ إلیّ من علیّ فلمّا آیس من مطاوعة سعد ذهب مع طلحة و خمسین رجلا من الأنصار إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام و أخذ بیده و قال:أبایعک علی أن تعمل بکتاب اللّه و سنّة رسوله و سیرة الخلیفتین:أبی بکر و عمر،

فقال علیّ علیه السّلام:«أبایعک علی أن أعمل بکتاب اللّه و سنّة رسوله و أجتهد برأیی».

فترک یده.ثمّ أقبل علی عثمان فأخذ یده و قال مثل مقالته لعلیّ علیه السّلام؛فقال:نعم.

فکرّر القول علی کلّ منهما ثلاثا،فأجاب بما أجاب به أوّلا.فبعد ذلک قال:هی لک یا عثمان،و بایعه؛ثمّ بایعه الناس.

و عن بعض النسخ:«زعمنی سادسهم».

قوله علیه السّلام:«فیا للّه و یا للشوری».«اللام»الأولی هی اللام الّتی تدخل علی المستغاث،و اللام الداخلة علی المستغاث مفتوحة لو کانت مباشرة للیاء.

ص :243

و اللام الثانیة مکسورة،و هی الّتی تدخل علی المستغاث لأجله.قالوا:و إمّا ان یکون زائدة؛و لعلّه الأظهر کما فی قول الشاعر:

)و لقد رمقتک فی المجالس کلّها )فإذا و أنت تعین من یبغینی (1)

و قد عدّ فی المغنی (2)من أقسام الواو ما کانت زائدة.

و إمّا أن یکون عاطفة لمستغاث لأجله آخر محذوف،أی:یا للّه و لی؛أو:لعمر و للشوری؛أو لما أصابنی من عمر عموما؛أو لنوائب الدهر عامّة و للشوری بالخصوص.

إن قلت:إنّه لا مجال لکون الشوری بل الأخیرین ممّا ذکر کونه محذوفا،فضلا عن الثانی من المستغاث لأجله،إذ المستغاث لأجله هو من وقع مظلوما،أو کان محتاجا إلی الغیاث و لو من غیر جهة الظلم کالفقر و المرض.نعم،لا بأس بکون المحذوف هو.

قلت:المستغاث لأجله هو من وقع الإستغاثة لأجله باستدعاء وقوع الغیاث فی حقّه کما هو الغالب أو حقّ غیره؛و من الأخیر قول الشاعر:

)یا للرّجال لیوم الأربعاء أما )ینفکّ یحدث لی بعد النّهی طربا (3)

و قول آخر:

)یا للکهول و للشّبّان للعجب (4)

فیصحّ أن یقال:یا لزید لعمرو مع کون عمرو ظالما.

و فی بعض النسخ:«فیا للّه و یا للشوری»بإعادة حرف النداء؛و علی هذا اللام الأولی

ص :244


1- (1)) لم یذکر قائله،و انظر:التعلیقة الآتیة.
2- (2)) مغنی اللبیب 1:473.
3- (3)) البیت لحارث بن حلّزة،لسان العرب 12:561.
4- (4)) و قبله: یبکیک ناء بعید الدّار مغترب انظر:نفس المصدر.

مفتوحة کما مرّ و اللام الثانیة مکسورة،و الظاهر انّها للتعجّب.و قد عدّ فی المغنی (1)من معانی «اللام»:التعجّب کما فی«یا للماء»فی حال التعجّب.

و أمّا المستغاث لأجله فهو هنا محذوف لا محالة،أی:لی؛أو:لعمر؛أو:لما أصابنی من عمر؛ أو:لنوائب الدهر.و یمکن أن یکون المحذوف هو الشوری.و لا بأس بالتعجّب من الشوری ثانیا فی الکلام،فالأمر بمنزلة أن یقال:فیا للّه للشوری،و واعجبا من الشوری.

و کیف کان فالظاهر أنّ الاستغاثة منه علیه السّلام من جهة عدم مناسبته مع أهل الشوری کما مرّ.و هی جهة التعجّب من الشوری علی تقدیر إعادة حرف النداء؛فمرجع الندائین علی هذا التقدیر إلی أمر واحد.

فما عن النهایة من أنّ الغرض من الإستغاثة هو أنّ عمر قد أهّلنی للخلافة و کان قبل یقول:إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قال:«النبوّة و الإمامة لا یجتمعان فی بیت»،فانّی أدخل فی ذلک لأظهر للناس مناقضة فعله لروایته»؛لیس علی ما ینبغی.

و«الشوری»کالفتیا بمعنی:التشاور،علی ما ذکره البیضاویّ (2)فی تفسیر قوله سبحانه:

وَ أَمْرُهُمْ شُوریٰ بَیْنَهُمْ (3) .

و فی المصباح (4):«و تشاور القوم و اشتوروا،و الشوری اسم منه».

و فی المجمع (5):«یقال:صار هذا الشیء شوری بین القوم:إذا تشاوروا فیه.و هو فعلی من المشاورة،و هو المفاوضة فی الکلام لیظهر الحقّ»،انتهی.

و مرجع کلامه إلی کونه اسم المصدر،کما هو صریح المصباح (6).

قوله علیه السّلام:«متی اعترض الریب فیّ مع الأوّل منهم حتّی صرت أقرن إلی هذه

ص :245


1- (1)) مغنی اللبیب 1:284.
2- (2)) حیث قال:و هی مصدر کالفتیا بمعنی التشاور؛تفسیر البیضاویّ:644.
3- (3)) الشوری:38.
4- (4)) المصباح المنیر:446.
5- (5)) مجمع البحرین 3:354.
6- (6)) المصباح المنیر:446.

النظائر؟».«متی»استفهامیّة نحو: مَتیٰ نَصْرُ اللّٰهِ (1)؟.إلاّ انّ الإستفهام هنا إنکاریّ؛و قد عدّ فی المغنی (2)أوّل معانیها:الإستفهام.

و المقصود ب«الأوّل»هو أبو بکر،کما صرّح به ابن أبی الحدید (3).

و ربّما قیل:انّ المقصود هو سعد بن أبی وقّاص؛و لیس بشیء،حیث إنّ مقتضی قرب الجماعة و رجوع ضمیر أحدهم إلیها و إن کان هو رجوع الضمیر المجرور فی«منهم»إلی «الجماعة»،إلاّ أنّ السعد من النظائر المشار إلیه بقوله:«هذه النظائر»،و لیس له أوّلیّة و لا طول زمان و لا ظهور زیادة مزیّة فیه بالنسبة إلی الباقین؛فلا وجه للمقالة المزبورة بوجه.

و الغرض أنّه لم یکن مساویا فی الرتبة لرأس الخلفاء و قرینا له،فضلا عن الجماعة.

قوله علیه السّلام:«لکنّنی أسففت إذا أسفّوا و طرت إذ طاروا».«أسف»الطائر:إذا دنی من الأرض.و الظاهر إنّ الغرض الصبر و المماشاة مع الکلّ،من الأوّل و الثانی و الجماعة.

قوله علیه السّلام:«فصغا رجل لضغنه».«صغی»بالصاد المهملة و الغین المعجمة أی:مال، من:صغی یصغی من باب تعب،أو:صغی یصغو؛و الأوّل أشهر علی ما یقتضیه ما فی المصباح (4)و المجمع (5)من عدّ الثانی لغة،لکن قدّمه فی الصحاح (6)و القاموس (7)؛قال اللّه- سبحانه-: وَ لِتَصْغیٰ إِلَیْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ (8)،أی:یمیل إلیه؛و قولهم:

لا یصغی إلیه بمعنی:لایمال إلیه بالسمع.

و متعلّق«صغی»هنا محذوف أی:عنّی.

و«الصغّن»-بالفتح فالسکون-:اسم المصدر،و أمّا المصدر فهو الضغن بالفتحتین.

ص :246


1- (1)) البقرة:214.
2- (2)) مغنی اللبیب 1:440.
3- (3)) شرح ابن أبی الحدید 1:184.
4- (4)) المصباح المنیر:466.
5- (5)) مجمع البحرین 1:263.
6- (6)) صحاح اللغة 6:2400 القائمة 2.
7- (7)) القاموس المحیط:1197 القائمة 2.
8- (8)) الأنعام:113.

قال فی المصباح (1):«ضغن صدره ضغنا من باب تعب:حقد،و الاسم:ضغن،و الجمع:

أضغان،مثل حمل و أحمال»،انتهی.

قال اللّه-سبحانه-: یُخْرِجْ أَضْغٰانَکُمْ (2).

و کیف کان،فقد جعله ابن میثم (3)إشارة إلی سعد بن أبی وقّاص،تعلیلا بأنّه کان منحرفا عنه؛قال:«و هو أحد المتخلّفین عن بیعته بعد قتل عثمان»أی:عند انتقال الخلافة إلیه.

و حکی ابن أبی الحدید (4)عن القطب الراوندیّ القول بذلک،لکن تعلیلا بأنّ علیّا قتل أبا سعد یوم بدر؛إلاّ أنّه جعله خطأ،تعلیلا بأنّه مات فی الجاهلیة.

قوله علیه السّلام:«و مال الآخر لصهره».

قد حکی فی المصباح (5)فی«الصهر»أقوالا،فحکی عن الخلیل القول بکونه أهل بیت المرأة أی:بالنسبة إلی الرجل،فیختصّ الصهر بالأختان.

و عن الأزهریّ القول بکونه قرابات المرأة من المحارم و غیرها أی:بالنسبة إلی الرجل و المحارم من قرابات الرجل،أی:بالنسبة إلی المرأة.فالمدار علی عموم الصهر للأختان و محارم الأحماء.

و عن ابن السکّیت القول بعمومه لقرابات الرجال و النساء أی:الأحماء و الأختان؛و حکاه الخلیل نقلا عن بعض العرب.

و قال فی القاموس (6):«الصهر بالکسر:القرابة،و حرمة الختونة،جمعه:أصهار و صهراء.

و:القبر.و:زوج بنت الرجل و زوج أخته،و الأختان أصهار أیضا».

و الظاهر انّ مقصوده من حرمة الختوتة هو محارم الأختان أی:المحارم من قرابات المرأة،

ص :247


1- (1)) المصباح المنیر:495.
2- (2)) محمّد:37.
3- (3)) شرح إبن میثم 1:262.
4- (4)) شرح ابن أبی الحدید 1:189.
5- (5)) المصباح المنیر:477.
6- (6)) القاموس المحیط:398 القائمة 2.

إلاّ انّه لم یقل أحد باختصاصه بها کما یظهر من الأقوال المتقدّم حکایتها من المصباح.فلعلّه غلط من حرمة الأحماء،أی:المحارم من قرابات الرجل بالنسبة إلی المرأة،کما جری علیه الأزهریّ فی جانب قرابات الرجل.إلاّ انّه عمّمه لعموم قرابة المرأة أی:الاختان.

مع أنّه ینافی تفسیره بمطلق القرابة أوّلا،و قوله:«و الأختان أصهار»أیضا بالأخرة؛إلاّ أن یقال:انّ غرضه بیان المستعمل فیه.

و لا بأس بدعوی الإستعمال فی مطلق القرابة تارة؛و مطلق الأختان أخری؛و محارم الأختان ثالثة.لکن دعوی الإستعمال فی مطلق القرابة محلّ الإشکال،إذ لم یقل أحد بعموم الصهر لقرابة الرجل بالنسبة إلیه و قرابة المرأة بالنسبة إلیها،و لم یعهد استعماله فی شیء منهما.

لکن عن إبن الأعرابی (1):«انّ الصهر هو المحرّم بجوار أو نسب أو تزوّج»؛قال:«و أصهرت بهم:إذا اتّصلت إلیهم و تحرّمت بجواز أو نسب أو تزوّج».و هو قد تجاوز فی العموم عمّا بلغ إلیه عموم القاموس.

هذا و لیت القاموس قال:«و زوج البنت و زوج الأخت»بدل قوله:«و زوج بنت الرجل و زوج أخت الرجل»لکی یشمل زوج البنت بالنسبة إلی أمّها،و لا یختصّ به بالنسبة إلی أبیها کما هو ظاهر العبارة لعدم الفرق فی العرف قطعا،و یشمل زوج الأخت بالنسبة إلی أختها؛و لا یختصّ به بالنسبة إلی أخیها کما هو ظاهر العبارة لعدم الفرق فی العرف قطعا أیضا.

و کیف کان،إطلاق الصهر علی زوج بنت الرجل معروف متکثّر فی الإستعمالات العرفیّة،بل متکرّر فی کلمات أرباب الرجال.لکن لا یتناوله أحد من الأقوال المذکورة فی المصباح،کما لا یتناول زوج أخت الرجل و إطلاق الصهر علیه متعارف فی العرف.فقد أجاد القاموس حیث عدّ من إطلاقاته إطلاقه علی الزوجین.

ص :248


1- (1)) بل المنقول منه عند ابن منظور شیء آخر،انظر:لسان العرب 4:471 القائمة 2.

و بالجملة؛فهذه الفقرة علی ما ذکره ابن میثم (1)و ابن أبی الحدید (2)إشارة إلی عبد الرحمن بن عوف،حیث إنّه مال إلی عثمان لمصاهرة کانت بینهما،و هی أنّ عبد الرحمن کان زوجا لأمّ کلثوم بنت عقبة بن أبی معیط،و هی أخت عثمان لأمّه.

فالمقصود ب«الصهر»هنا هو القریب بالسبب،و لا یتمّ کونه حقیقة إلاّ علی القول بعموم الصهر للقریب السببیّ.

و بعد؛فالظاهر بمقتضی سوق الفقرة السابقة انّ متعلّق«مال»محذوف،أی:مال الآخر عنّی من أجل صهره،و إن أمکن کون«اللام»بمعنی«إلی»نحو قوله سبحانه: بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحیٰ لَهٰا (3)،و قوله سبحانه: یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّی (4)،و قوله سبحانه: وَ لَوْ رُدُّوا لَعٰادُوا لِمٰا نُهُوا عَنْهُ (5)فالمعنی:و مال الآخر إلی صهره.

قوله علیه السّلام:«مع هن و هن».قال فی المصباح (6):«الهن بتخفیف النون:کنایة عن کلّ اسم جنس،و الأنثی:هنة.و لامها محذوفة،ففی لغة هی«هاء»،فصغّر علی هنیهة و منه یقال:

مکث هنیهة أی:ساعة لطیفة،و فی لغة هی«واو»،فصغّر فی المؤنّث علی«هنیّة».و الهمزة خطأ،إذ لا وجه له»...إلی أن قال:«و کنی بهذا الإسم عن الفرج»؛ثمّ قال:«و قیل:المحذوف نون و الأصل بالتثقیل،فیصغّر علی هنین».

و فی البهجة المرضیّة (7)کما عن شرح القطر (8):«إنّ هن اسم یکنّی به عن أسماء الأجناس کرجل و فرس و غیرهما؛و قیل:عمّا یقبح التصریح بذکره؛و قیل:عن الفرج خاصّة»، انتهی.

ص :249


1- (1)) شرح إبن میثم 1:262.
2- (2)) شرح ابن أبی الحدید 1:189.
3- (3)) الزلزلة:5.
4- (4)) الرعد:2،فاطر:13،الزمر:5.
5- (5)) الأنعام:28.
6- (6)) المصباح المنیر:883.
7- (7)) البهجة المرضیّة طبعة السیّد الشیرازیّ 1:36.
8- (8)) شرح قطر الندی و بلّ الصدی:62

و لو کان کنایة عن أسماء الأجناس فهو مثل الشیء و الأمر.

و بالجملة،لا إشکال فی کون إعرابه بالحرکة،و یعبّر عنه بالنقص فی حالة الإفراد أی:

عدم الإضافة،و هو الأفصح فی حالة الإضافة.لکن قد یعرب بالحروف و یعبّر عنه بالقصر فی حالة الإضافة،فیقال:هو هنوها و هناها و هنیها مثل أخوها و أخاها و أخیها.

و کیف کان،فغرضه علیه السّلام:انّ میله إلیه لم یکن لمجرّد المصاهرة،بل لحبّ المال و العزّ حیث إنّه کان أراد أن یکتسب المال و یکتسب العزّ بواسطة خلافة عثمان.

قوله علیه السّلام:«نافجا»-بالنون و الفاء و الجیم-«حضنیه».«الحضن»بالحاء المهملة المکسورة و الضاد،یقال:شربت الدابّة فانتفجت:إذا شربت حتّی خرج جنباها.

و الحضن ما دون الإبط إلی الکشح.و قد کنّی بذلک عن استعداده و تصمیم عزمه للتوسّع ببیت مال المسلمین و صرفه فی دنیاه بالوسعة؛و یقال للمتکبّر أیضا:نافجا حضنیه.

و قد جری ابن میثم (1)و ابن أبی الحدید (2)علی کون الغرض هنا هو الأوّل،و هو الأظهر.

و یمکن أن یکون الغرض:الإستعداد لإملاء البطن،فقوله:«بین نثیله و معتلفه»یؤکّد ذلک مع زیادة إفادة الترجیع.

قوله علیه السّلام:«بین نثیله و معتلفه».متعلّق ب«قام».و«النثیل»:الروث.

و«المعتلف»علی زنة اسم المفعول:اسم المکان،أی:موضع الإعتلاف من الفم،أو البطن،أو محلّ العلف و هو بعید و إن صحّ إطلاق المعتلف علیه،أو اسم المصدر أی:ما یعتلف به من المأکول،و هو الأنسب بمقابلة الروث.

و کیف کان،فالغرض أنّ فعله دائر بین الأکل و الترجیع،و حاله حال البهائم حیث لا همّ له ما عدا الأمرین.

ص :250


1- (1)) شرح إبن میثم 1:262.
2- (2)) شرح ابن أبی الحدید 1:197.

قوله علیه السّلام:«و قام معه بنو أبیه».الأظهر أنّ الغرض بنو أمیّة؛و یحتمل أن یکون الغرض أقرباءه مطلقا،و خصّ بنو أبیه تغلیبا.

قوله علیه السّلام:«یخضمون مال اللّه خضم الإبل نبتة الربیع».قال فی الصحاح (1):

«خضمت الشیء بالکسر أخضمه خضما؛قال الأصمعیّ:و هو الأکل بجمیع الفم».

و قال فی القاموس (2):«الخضم:الأکل،أو بأقصی الأضراس،أو ملء الفم بالمأکول،أو خاصّ بالشیء الرطب،کالقثاء،و الفعل کضرب و نصر (3) ».

و فی المجمع (4):«الفرق بین الخضم و القضم:انّ القضم:الأکل بأطراف الأسنان،و الخضم:

بالفم:کلّه؛و ذلک بالأشیاء اللیّنة الرطبة»،انتهی.

و ربّما قیل:الخضم أکل الشیء الرطب،و القضم:أکل الشیء الیابس.

و«النبتة»بالکسر،یقال:نبت نباتا و نبتة،فهی من باب المصدر.لکن المقصود هنا هو ما نبت.

و المقصود من«مال اللّه»:إمّا هو ما یملکه اللّه-سبحانه-ممّا یأکل،فالغرض إنّهم یأکلون و یتنعّمون أکل الإبل نبتة الربیع حیث إنّه یتلذّذ بنبتة الربیع و یملأ منه أحناکها، فهمّهم الأکل و إملاء البطن؛أو المقصود من«مال اللّه»:هو أموال بیت المسلمین،فالغرض التوسّع من بیت مال المسلمین،أو الأکل و إملاء البطن منه.

قوله علیه السّلام:«إلی أن انتکث فتله».«النکث»:النفض،قال اللّه-سبحانه-: نَکَثُوا أَیْمٰانَهُمْ (5)أی:ینقضون عهدهم.و الإنتکاث:الإنتقاض.

ص :251


1- (1)) صحاح اللغة 5:1913 القائمة 2.
2- (2)) القاموس المحیط:1017 القائمة 2.
3- (3)) کذا،و الصحیح ما فی المطبوع من القاموس.
4- (4)) مجمع البحرین 6:59.
5- (5)) التوبة:13-12.

و«الفتل»:برم الحبل و غیره؛مصدر فتل من باب ضرب.و قد جعل ابن میثم (1)الفتل استعارة لما کان یرمه من الرأی و التدبیر و یستبد به؛و الإنتکاث استعارة لانتقاض ذلک التدبیر و رجوعها بالفساد و الهلاک.

و یمکن أن یکون الغرض من الفتل هو الخلافة؛فالغرض من انتکاث الفتل هو زوال الخلافة بموت الخلیفة.

قوله علیه السّلام:«و أجهز علیه عمله».یقال:جهزت علی الجریح من باب نفع و أجهزت إجهازا:إذا تمّمت علیه و أسرعت قتله؛أی:أسرع عمله فی قتله.یعنی:إنّ عمله صار سببا للمسارعة إلی قتله و نفض عمره.و قد یقال:انّ فیه إیماء إلی ما أصابه قبل القتل من أسنّة الألسنة و سقوطه عن أعین الناس.

قوله علیه السّلام:«و کبت به بطنه».یقال:کببت الإناء کبّا من باب قتل:قلّبته علی رأسه؛و:

کببت زیدا کبّا:ألقیته علی وجهه؛و:أکبّ هو بالألف قال فی المصباح (2)و المجمع (3):«إنّه من النوادر الّتی تعدّی ثلاثیّا و قصر رباعیّا».

و«الباء»زائدة مع المفعول.

و«البطنة»بالکسر:الإمتلاء الشدید.

و الغرض أنّه أهلکه توسّعه ببیت مال المسلمین و أکله و امتلائه البطن من بیت المال،و صرفه الهمّ فی الأکل و لو من غیر بیت المال.و الإسناد فی هذه الفقرة کالفقرة السابقة من باب الإسناد المجازیّ؛و لا خفاء.

هذا؛و قد حکی السیّد السند الجزائریّ:أنّه وصل أمر عثمان إلی أن قال له المهاجرون و الأنصار:إمّا أن تخلع نفسک من الخلافة أو نقتلک.

ص :252


1- (1)) شرح إبن میثم 1:263.
2- (2)) المصباح المنیر:717.
3- (3)) مجمع البحرین 2:151.

فاختار القتل علی خلع نفسه،فقتلوه.و کان مطروحا فی خندق الیهود إلی ثلاثة أیّام.

فلا یستحلّ أحد دفنه و لا یقدر أحد علی ذلک خوفا من المهاجرین و الأنصار،حتّی نهبه بنو أمیّة و دفنوه».

قال:«و قیل:کان مطروحا فی مزبلة الیهود ثلاثة أیّام حتّی أکلت الکلاب إحدی رجلیه،فاستأذنوا علیها فأذن فی دفنه.

و هذا الّذی فی المدینة هو عثمان بن مظعون،لا عثمان بن عفّان،فانّ قبره إلی الآن غیر معلوم».

قوله علیه السّلام:«فما راعنی إلاّ و الناس إلیّ کعرف الضبع».«الروع»بالفتح فالسکون:

الفزع،یقال:راعنی الشیء من باب قال أی:أفزعنی،قاله فی المجمع (1)إلی أن قال:«و یجیء الروع للإعجاب،یقال:راعنی الشیء:أعجبنی».

و«عرف»الدابّة و الظاهر انّه بالضمّ:الشعر النابت فی محدّب رقبته.و«العرفاء»:الضبع، لکثرة عرف رقبتها.

و«الضبع»کما فی المجمع (2):«بضمّ الباء فی لغة قیس،و تسکینها فی لغة تمیم:حیوان معروف.و هی أنثی،و قیل:تقع علی الذکر و الأنثی».

قال ابن أبی الحدید (3):«عرف الضبع ثخین،و یضرب به المثل فی الإزدحام»؛و قال ابن میثم (4):«الضبع ذات عرف کثیر قائم الشعر،و العرب یسمّی الضبع عرفاء لعظم عرفها».

فقد دریت أنّ جهة التشبیه بالعرف فی المقام هی کثرته.

و ربّما یقتضی کلام بعض کون الجهة کثرته و غلظته؛و لیس بشیء.

و بالجملة؛الإستثناء مفرّغ،و المستثنی منه محذوف أی:فما راعنی شیء،إلاّ أنّ الإستثناء

ص :253


1- (1)) مجمع البحرین 4:340.
2- (2)) نفس المصدر 4:363.
3- (3)) شرح ابن أبی الحدید 1:200.
4- (4)) شرح إبن میثم 1:264.

لمّا کان مفرّغا فما بعد«إلاّ»فی حکم الفاعل حیث إنّ حکم ما بعد إلاّ فی الإستثناء المفرّغ هو الحکم عند فقدها،و لذا حکم ابن میثم (1)بأنّ فاعل«راعنی»إمّا الجملة الإسمیّة و هو مقتضی قول الکوفیّین،إذ جوّزوا کون الجملة فاعلا.

أو:ما دلّت علیه هذه الجملة و کانت مفسّرة له من المصدر؛أی:فما راعنی إلاّ إقبال الناس إلیّ.و هو فرع مذهب البصریّین إذ منعوا کون الجملة فاعلا.إلاّ أنّ الظاهر أنّ البصریّین لا یقنعون بمثل التأویل المذکور فی المقام،حیث إنّ صریح التصریح (2)أنّهم یخصّون کون الجملة فاعلا بما لو کانت مؤوّلة بالمصدر بواسطة أنّ المفتوحة المخفّفة،أو أنّ المشدّدة المفتوحة،أو ما علی تقدیر الذکر نحو: أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنّٰا أَنْزَلْنٰا (3)أی:إنزالنا؛و: أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ (4)أی:خشوع قلوبهم،و:

)یسرّ المرء ما ذهب اللّیالی

أی:ذهابها؛أو أن المخفّفة و لو علی تقدیر التقدیر نحو:ما راعنی إلاّ یسیر،أی:إلاّ أن یسیر.إلاّ أن یکون مداقّة البصریّین فی تأویل الجملة إلی المصدر فی الفاعل الحقیقیّ لا الفاعل الحکمیّ،کما فی باب الإستثناء المفرّغ حیث إنّ ما بعد إلاّ فی حکم الفاعل؛و إلاّ فالفاعل الحقیقیّ هو المستثنی منه المحذوف.

و کیف کان؛فقد یقال:«انّ»«الواو»حالیّة،و خبر«الناس»محذوف یتعلّق به قوله:

«إلیّ».و فاعل«راعنی»محذوف أیضا یفسّره الجملة الحالیة أی:ما راعنی إلاّ إقبال الناس حال کونهم یقبلون إلیّ».

و یمکن أن یقال:انّ«الواو»زائدة؛و قوله«إلیّ»متعلّق بمحذوف هو خبر«الناس»أی:

الناس یقبلون إلیّ،فلو أوّل بالمصدر یکون المعنی:إقبال الناس.

ص :254


1- (1)) نفس المصدر.
2- (2)) شرح التصریح علی التوضیح 1:268.
3- (3)) العنکبوت:51.
4- (4)) الحدید:16.

و هذا المقال أقلّ محذورا من المقالة السابقة،لکون المحذوف فیه أقلّ.إلاّ انّ انتهاضه علی مذهب البصریّین یبتنی علی ما ذکر من إمکان عدم اطّراد مداقّتهم فی المستثنی فی باب الإستثناء المفرّغ؛بخلاف المقالة السابقة،حیث إنّ انتهاضة علی مذهب البصریّین خال عن الإشکال.

و قوله:«کعرف الضبع»خبر لمبتدء محذوف أی:هم کعرف الضبع؛أو متعلّق بمقدّر و خبر ثان.

و بالجملة؛فالمعنی:أنّه ما خافنی عن الخلافة إلاّ ازدحام الناس بواسطة تفرّق کلمتهم و انطماس الدین علی تقدیر التجافی عنها؛کما یرشد إلیه قوله-علیه السّلام-فی خطبة رواها ابن أبی الحدید:«فاستخلف الناس أبا بکر،ثمّ استخلف أبو بکر عمر»...إلی أن قال:«ثمّ ولّی عثمان أمر الناس فعمل بأشیاء عابها الناس علیه،فسارع إلیه ناس فقتلوه.ثمّ أتانی الناس و أنا معتزل أمرهم،فقالوا لی:بایع فانّ الأمّة لا ترضی إلاّ بک،و إنّا نخاف إن لم تفعل أن یفرّق الناس؛فبایعتهم».

هذا إن کان الغرض،من«الروع»:الخوف کما جری علیه بعض.

و یمکن أن یکون الغرض الإعجاب،أی:ما أعجبنی بعد قتل عثمان شیء إلاّ شدّة ازدحام الناس إلیّ.و الأمر من حیث المحذوف و المذکور کما مرّ.

و مقتضاه:انّه لم یکن الإزدحام علی الخلفاء المتقدّمین علیه بالنسبة إلی الإزدحام علیه إلاّ قلیلا.و لا بدّ أن یکون الأمر کذلک حیث إنّه لو رغب الناس إلیهم لرغبوا إلیه بمراتب شتّی فی صورة فقد المانع.

و التعجّب من شدّة الازدحام کثیر فی العرفیّات،فلا مانع عن حمل«الروع»علی الإعجاب فی المقام.

لکن یمکن أن یکون الإعجاب المذکور فی معنی الروع بمعنی:ملائمة النفس و الإستحسان،بل لعلّه الظاهر،لا التعجّب،کما قد یطلق الإعجاب علی ذلک بل هو غیر عزیز،و منه تفسیر الروق بالإعجاب،کما یأتی.و کذا ما لو قیل:أعجبتهم زهرة الحیاة

ص :255

الدنیا.فلا مجال لحمل الروع علی الإعجاب فی الباب.

قوله علیه السّلام:«ینثالون علیّ».من باب الانفعال نحو ینقادون،أی:یتتابعون و یتزاحمون.

و الظاهر أنّه خبر ثان للناس لو کان قوله«کعرف الضبع»خبرا لمبتدء محذوف؛و خبر ثالث لو کان قوله«هذا»خبرا ثانیا له.

و ما قیل من«احتمال کونه حالا عن راعنی،أو العامل فی إلیّ»؛لیس بشیء.

قوله علیه السّلام:«من کلّ وجه».الظاهر أنّ«الوجه»بالضمّ أو الکسر:الجانب و الناحیة؛

قال فی القاموس (1):«الوجه بالضمّ و الکسر:الجانب و الناحیة»،ثمّ قال:«الجهة بالضمّ و الکسر:الجانب و الناحیة،کالوجه،و الوجهة بالکسر».

قوله علیه السّلام:«حتّی لقد وطیء الحسنان».یقال:وطئت الشیء برجلی من باب علم وطئا بفتح الواو:إذا علوته.

و الظاهر أنّ المقصود ب«الحسنین»هو:نجلاه و شبلاه.لکن حکی ابن أبی الحدید (2)عن القطب الراوندیّ:«انّ الحسنین إبهاما الرجل»؛إلاّ أنّه قال:«و هذا لا أعرفه».و الظاهر أنّ الغرض:عدم معرفة استعمال الحسن فی الإبهام.و لم أعرفه أیضا،حیث لم أظفر بذکره فی اللغة.و ربّما روی عن بعض الرواة تفسیره«الحسنین»بالإبهامین.

فقوله:«وطیء»من الوطآء بالفتح و المدّ،و هی بمعنی الإیجاع و الاضرار؛کما فی المجمع (3)

قوله علیه السّلام:«و شقّ عطفای».«عطفا»الرجل:جانباه من المنکب إلی الورک؛و کذا عطفا کلّ شیء:جانباه.و المراد دائر بین التجوّز فی الشقّ و کون العطف من باب الحقیقة بکون الغرض الأذی الحاصل فی الصدر و المنکبین من شدّة الإزدحام،و کون الغرض الشقّ الحاصل فی جانبی القمیص؛فالشقّ من باب الحقیقة لکن التجوّز فی إضافة العطف إلی نفسه لکون محل الشقّ هو عطفا القمیص.

ص :256


1- (1)) القاموس المحیط:1155 القائمة 1.
2- (2)) شرح ابن أبی الحدید 1:200.
3- (3)) مجمع البحرین 1:443.

و ربّما توهّم کون المجاز فی الکلمة؛و لیس بشیء.

و ربّما روی:«عطافی»بدل:«عطفای».و«العطاف»بالکسر:الرداء،و سمّی الرداء عطافا لوقوعه علی عطفی الرجل.و المعنی علی هذا لا حاجة فیه إلی العنایة.إلاّ أنّ الروایة المتقدّمة مشهورة.

قوله علیه السّلام:«مجتمعین حولی».حال من الناس نحو:زید فی الدار جالسا.

قوله علیه السّلام:«کربیضة الغنم».أی:القطعة الرابضة.و«الربیضة»من الربوض،و هو فی الغنم مثل بروک الإبل؛لا من الربض بالفتحتین و هو کالجلوس للإنسان و الإضطجاع له علی الخلاف،لعدم مناسبة المعنی.

و الغرض شدّة الإزدحام.

و ربّما حکی ابن أبی الحدید (1)عن القطب الراوندیّ کون الغرض تشبیه بلادتهم و نقصان عقولهم،لأنّ العرب تصف الغنم بالغباوة و قلّة الفطانة؛لکنّه غیر مناسب بلا ارتیاب.

قوله علیه السّلام:«فلمّا نهضت بالأمر».یقال:نهض ینهض من باب منع نهضا و نهوضا أی:

قام؛کما هو مقتضی الصحاح (2)و القاموس (3)

و الظاهر أنّه المقصود بما فی المصباح (4)من قوله:«و نهضت إلی فلان و له نهضا و نهوضا:

تحرّکت إلیه بالقیام».

قوله علیه السّلام:«نکثت طائفة».المقصود بهذه الطائفة طلحة و زبیر و من تبعهما فی البیعة و نقضها.

قال ابن أبی الحدید (5):«فهم أصحاب الجمل».

ص :257


1- (1)) شرح ابن أبی الحدید 1:201.
2- (2)) صحاح اللغة 3:1111 القائمة 1.
3- (3)) القاموس المحیط:605 القائمة 1.
4- (4)) المصباح المنیر:863.
5- (5)) شرح ابن أبی الحدید 1:201.

و قد تقدّم الکلام فی معنی«النکث».

قوله علیه السّلام:«و مرقت أخری».قال فی المصباح (1):«مرق السهم من الرمیّة مروقا من باب قعد:نفذ من الجانب الآخر،و منه قیل:مرق من الدین مروقا:إذا خرج منه».

و المقصود بهذه الطائفة الثانیة هو الخوارج.

قال ابن میثم (2):«و إنّما خصّ الخوارج بالمروق،لأنّ المروق مجاوزة السهم عن الرمیة.و لمّا کان الخوارج أوّلا منتظمون فی سلک الحقّ إلاّ أنّهم بالغوا بزعمهم فی طلبه إلی أن تعدّوه و تجاوزوه لا جرم حسن أن یستعار لهم لفظ المروق لمکان المشابهة.و قد أخبر الرسول صلّی اللّه علیه و آله بهذا اللفظ إذ قال:«یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیة» (3).

أقول:إنّ ظاهر ما ذکره أنّ تخصیص هذه الطائفة بالمروق مع اشتراک الطوائف الثلاثة فی الانتظام فی سلک الحقّ و الخروج عن الدین من جهة أنّ مبالغة هذه الطائفة بعد الانتظام فی سلک الحقّ فی طلب الحقّ بزعمهم إلی أن تعدّوه و تجاوزوه،أوجب مشابهة خروجهم عن الدین بالمروق،فحسن استعارة المروق لهم بالخصوص لاختصاصهم بالمشابهة.

لکنّک خبیر بمشابهة الخروج فی الطائفة الأولی و الأخیرة بالمروق أیضا،إذ المشابهة إنّما یتحصّل بالخروج بعد الدخول،و هذا مشترک بین الطوائف الثلاثة.

نعم،ملاحة الاستعارة فی صورة المبالغة کما فی هذه الطائفة أزید،فلعلّه لذا خصّ المروق بهذه الطائفة.

قوله علیه السّلام:«و فسق آخرون».المقصود بهذه الطائفة الثالثة هو أهل صفّین.و قد حرّرنا الکلام فی«الفسق»فی الأصول.

و ربّما عبّر عن هؤلاء الطائفة بالقاسطین فیما حکی فیه نقلا:إنّ الرسول صلّی اللّه علیه و آله أخبر (4)بأنّه سیقاتل الناکثین و المارقین و القاسطین.

ص :258


1- (1)) المصباح المنیر:781.
2- (2)) شرح إبن میثم 1:265.
3- (3)) مناقب ابن شهرآشوب 1:95.
4- (4)) شرح الأزهار 4:555،الخصال:573.

و هو من القسوط بمعنی الجور،و منه قوله-سبحانه-: وَ أَمَّا الْقٰاسِطُونَ فَکٰانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً (1).

و أمّا قوله-سبحانه-: قٰائِماً بِالْقِسْطِ (2)و قوله-سبحانه-: أَقْسَطُ عِنْدَ اللّٰهِ (3)من:

الإقساط بمعنی:العدل.و ربّما جعل الضابط:انّ ما کان من قسط فهو بمعنی الجور؛و ما کان من أقسط فهو بمعنی العدل.

و فی المصباح (4):«قسط قسطا من باب ضرب و قسوطا:جار و عدل،فهو من الأضداد؛ قاله ابن القطّاع.و أقسط بالألف:عدل،و الإسم:القسط بالکسر».

قوله علیه السّلام:«کأنّهم».یرجع الضمیر إلی الطوائف الثلاثة،لا الأخیرة فقط.

قوله علیه السّلام:«بلی و اللّه».«بلی»حرف جواب،و یختصّ بالنفی،و یفید إبطاله؛

سواء کان مجرّدا نحو قوله سبحانه: زَعَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ لَنْ یُبْعَثُوا قُلْ بَلیٰ وَ رَبِّی (5)؛ أو مقرونا بالإستفهام:

حقیقیّا کان،نحو:ألیس زید بقائم؟فتقول:بلی.

أو توبیخیّا،نحو قوله سبحانه: أَمْ یَحْسَبُونَ أَنّٰا لاٰ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوٰاهُمْ (6).

أو تقریریّا،نحو قوله سبحانه: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قٰالُوا بَلیٰ (7).

قوله علیه السّلام:«و وعوها».أی:حفظوها.یقال:وعیت الحدیث وعیا من باب وعد أی:

حفظته.و تأنیث الضمیر کالضمیر فی«سمعوها»باعتبار التأویل بالآلة.

و المناسب فی أمثاله عدّ المرجع من باب المتقدّم حکما علی ما حرّرناه فی الأصول.

ص :259


1- (1)) الجن:15.
2- (2)) آل عمران:18.
3- (3)) البقرة:282 الأحزاب:5.
4- (4)) المصباح المنیر:689.
5- (5)) التغابن:7.
6- (6)) الزخرف:80.
7- (7)) الأعراف:172.

قوله علیه السّلام:«حلیت الدنیا فی أعینهم».یقال:حلا الشیء یحلو حلاوة فهو حلو،و:

حلی الشیء فی عینی من باب تعب أی:حسن و أعجبنی.قیل:«حلی فی عینی بالکسر،و فی فمی بالفتح».

قوله علیه السّلام:«و راقهم زبرجها».یقال:راقنی یروق جماله أی:أعجبنی.

و«الزبرج»بکسر زاء معجمة و راء مهملة فجیم:الزینة و الذهب؛و«الزبرج»بضمّ الأختین،کالزخرف:ما له ظاهر جمیل و باطن بخلافه.

قوله علیه السّلام:«أما و الّذی فلق الحبّة».إشارة إلی قوله-سبحانه-: فٰالِقُ الْحَبِّ وَ النَّویٰ (1).

قال فی المصباح (2):«الحبّ:اسم جنس للحنطة و غیرها ممّا یکون فی السنبل و الأکمام،و الجمع:حبوب مثل:فلس و فلوس؛الواحدة:حبّة و یجمع:حبّات علی لفظها و حباب مثل کلب و کلاب».

و قد حکی ابن میثم (3)فی معناه القول بکون الغرض خلق الحبّة:عن بعض،و القول بأنّ فلق الحبّة هو الشقّ الّذی فی وسطها:عن جمهور المفسّرین.و جری علی المقال فی بروز وجوه من کمال القدرة فی باب النباتات و الأشجار.

قوله علیه السّلام:«و برأ النسمة».یقال:برأ اللّه الخلق یبرء برأ من باب منع أی:خلقه،فهو الباریء.و حکی فی المجمع (4)عن قائل:«انّه لهذه اللفظة من الاختصاص بخلق الحیوان ما لیس لها بغیره من المخلوقات،و قلّما تستعمل فی غیر الحیوان؛فیقال:برأ اللّه النسمة،و:

خلق السموات و الأرض».

ص :260


1- (1)) الأنعام:95.
2- (2)) المصباح المنبر:161.
3- (3)) شرح إبن میثم 1:267.
4- (4)) مجمع البحرین 1:48.

و أمّا«النسمة»فهی کقصبة،و جمعها:نسم کقصب.و مقتضی ما فی المجمع (1)أنّها کالنسیم نفس الریح بالفتحتین،لکنّها تطلق علی کلّ ذی روح؛و علی الإنسان؛و علی المملوک ذکرا کان أو انثی.قال بالأخرة:«أصل النسیم:الضعف،و لذلک یطلق علی العبد و الأمة، لضعفهما».

قوله علیه السّلام:«و لا حضور الحاضر».الظاهر أنّ الغرض حضور الحاضرین للبیعة،فمرجع الاعتذار به إلی الاعتذار بوجود الناصر.و ربّما احتمل کون الغرض البیعة،فإنّها بعد عقدها یتعیّن المحامات عنها.

قوله علیه السّلام:«و ما أخذ اللّه-تعالی-علی العلماء».الظاهر أنّ«ما»نافیة؛و یمکن أن تکون مصدریّة معطوفة علی«قیام الحجّة»أی:لو لا أخذ اللّه.

و الظاهر أنّ«الأخذ»هنا بمعنی:الفرض و الإیجاب،من باب المجاز.

قوله علیه السّلام:«ألاّ یقارّوا».«المقارّة»من باب المفاعلة،و لکن الظاهر أنّ الغرض هنا معنی المجرّد کالمسافرة،أی:یستقرّوا و یثبتوا.لکن مقتضی ما قاله ابن میثم (2)من:«انّ المقارّة:

إقرار کلّ واحد صاحبه علی الأمر و تراضیهما به»:کون الغرض معنی المزید.إلاّ أنّ المقصود:

إمّا کون المقارّة بین العلماء؛أو بین العالم و الظالم؛أو المظلوم.

أمّا الثانی:فلا معنی للمقارّة بین العالم و المظلوم،لعدم رضاء المظلوم بالظلم.

و أمّا الأوّل:فانّ الظاهر انّ المقصود ب«العلماء»هو جنس الفرد و قد عدّ من إطلاقات الجمع المعرّف باللام:إطلاقه علی جنس الفرد،نحو:فلان یرکب الخیل،حیث إنّه یتأتّی المؤاخذة عن العالم الواحد أیضا بالظلم مع التمکّن من الرفع.

ص :261


1- (1)) نفس المصدر 6:175.
2- (2)) لم أعثر علی هذا القول منه فی شرحیه.نعم له إشارة إلیه،فانظر:شرح إبن میثم 1:268،إختیار مصباح السالکین:97.

إلاّ أن یقال:إنّه لا بأس بکون الغرض من«العلماء»هو الاستغراق الأفرادی مع اطّراد الحکم فی الفرد الواحد بالخارج؛نظیر أنّ المطلق المطّرد حکمه فی الفرد النادر بالخارج لا یمانع اطّراد الحکم فیه فی النادر عن کون الغرض من المطلق هو الفرد الشائع،و أنّ اللفظ الموضوع لمعنی مع ثبوت الحکم المتعلّق باللفظ فی آخر بالإجماع مع إمکان التجوّز باللفظ عن المعنیین لا یمانع إمکان التجوّز فیه فی اللفظ عن الأعمّ عن کونه مستعملا فی معناه؛کما فی قوله- سبحانه-: فَإِنْ کٰانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ (1)،حیث إنّ الإخوة حقیقة فیما فوق الإثنین بناء علی کون أقلّ الجمع ثلاثة،کما هو الأظهر،و الحکم المذکور أعنی:الحجب ثابت للأخوین أیضا بالإجماع.

و أمکن استعمال الإخوة فیما فوق الواحد مجازا،إلاّ أنّ إمکان الاستعمال فیما فوق الواحد مجازا لا یمانع عن الاستعمال فیما فوق الإثنین حقیقة،و أنّ الحکم المطّرد فی غیر مورد العلّة بناء علی عدم اعتبار مفهوم العلّة و ثبوت التخصیص بها لا یمانع الاطّراد عن التخصیص.

قوله علیه السّلام:«علی کظّة الظالم».الکظّة بالکسر و التشدید:الإمتلاء التامّ من الطعام.و یمکن أن یکون الغرض هنا التوسّع من باب التوسّع.

قوله علیه السّلام:«و لا سغب مظلوم».«السغب»بالفتحتین،من باب فرح:الجوع،علی ما یستفادّ من الصحاح (2)و المصباح (3)و المجمع (4).

و حکی فی الأوسط (5)عن قائل:«انّه الجوع مع التعب؛و بالفتحة فالسکون أیضا من باب نصر:الجوع،أو الجوع مع التعب»کما یستفاد من القاموس (6).

ص :262


1- (1)) النساء:11.
2- (2)) صحاح اللغة 1:147 القائمة 2.
3- (3)) المصباح المنیر:377.
4- (4)) مجمع البحرین 2:83.
5- (5)) لم اعثر علیه.
6- (6)) القاموس المحیط:103 القائمة 1.

و حکی فی المصباح (1):«انّه ربّما سمّی العطش:سغبا»،انتهی.

و قیل:«السغب:العطش،لکنّه غیر مستعمل».

و فی دعاء حرز الجواد (2)الدعاء بکفایة السغب أو العطش.

و فی القرآن: فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَةٍ (3).

قوله علیه السّلام:«لألقیت حبلها علی غاربها».«الغارب»:ما بین العنق و السنام،و هو الّذی یلقی علیه زمام البعیر الّذی یعبّر عنه بالخطام،بالخاء المعجمة المکسورة،لأنّه یقع علی الخطم بالفتح،و هو الأنف و ما یلیه إذا أرسل لیرعی حیث شاء؛ثمّ استعیر و جعل کنایة من الطلاق،فقیل للمرأة:حبلک علی عاربک،إذهبی حیث شئت کما یذهب البعیر.

قیل (4):«هذا مثل یقول العرب:ألقیت حبل البعیر علی غاربه لیرعی کیف شاء».

و نظیر ذلک قول الشاعر:

)ملّکته حبلی و لکنّه )ألقاه من زهد علی غاربی

و الضمیر للخلافة.و احتمال کونها لل«أمّة»خلاف الظاهر.

و الغرض ترک الخلافة کما فی أزمنة الثلاثة.

قوله علیه السّلام:«و لسقیت آخرها بکأس أوّلها».الضمیر للخلافة أیضا،أی:لترکت آخر الخلافة و بعبارة أخری لترکت الخلافة فی آخر الأمر کما ترکت أوّلها؛و بعبارة أخری:

ترکتها فی أوّل الأمر.

فالغرض تأکید ترک الخلافة.و فیه ما لا یخفی من المحاسن البدیعیّة.

ص :263


1- (1)) المصباح المنیر:377.
2- (2)) بحار الأنوار 94:227.
3- (3)) البلد:14.
4- (4)) هذا قول المحدّث البحرانی،حلیة الابرار 2:295؛و انظر أیضا:بحار الأنوار 29:504.

و لعلّ استعارة«السقی»ب«الکأس» (1)من جهة مشابهة استلزام ترک الخلافة لوقوع الناس فی الحیرة و الظلمة کما وقعوا فیها فی أوّل الأمر و أزمنة الثلاثة؛باستلزام السقی بالکأس للسکر غالبا فی الجملة للاختلاف بتطرّق النقص علی المسقی دون الخلافة.

قوله علیه السّلام:«و لألفیتم».أی:لوجدتم و علمتم.من:ألفی من باب أفعال القلوب.

قوله علیه السّلام«هذه».هذه الإشارة للتحقیر،کما یرشد إلیه انّه قد عدّ فی المعانی من دواعی تعریف المسند إلیه بالإشارة:التحقیر بالقرب (2)نحو: أَ هٰذَا الَّذِی یَذْکُرُ آلِهَتَکُمْ (3).

قوله علیه السّلام:«أزهد عندی».یقال:شیء زهید کقلیل أی:قلیل.

و الظاهر انّه من:زهد فی الشیء و عنه-بالکسر-یزهد-بالفتح-زهدا-بالضمّ-و زهادة-بالفتح.و ربّما حکی:زهد یزهد-بالفتحتین عن لغة.

لکن (4)فسّر الزهد بالترک و الإعراض،و منه قوله-سبحانه-: وَ کٰانُوا فِیهِ مِنَ الزّٰاهِدِینَ (5).

و کذا قوله علیه السّلام فی دعاء صفوان المعروف بدعاء علقمة بعد زیارة عاشوراء:«یا سادتی!رغبت إلیکما بعد أن زهد فیکما و فی زیارتکما أهل الدنیا» (6).

ص :264


1- (1)) و فی الدیوان: و النّاس تعروهم أمور جمّة ...کطعم الحنظل فتن تحلّ بهم و هنّ شوارع یسقی أواخرها بکأس الأوّل منه عفی عنه.[الشطر الثانی یوجد فی الدیوان:169-طبعة الأستاذ نعیم زرزور،و لکن البیت الأوّل لم أعثر علیه فیه].
2- (2)) و انظر:الشرح المطوّل علی تلخیص المفتاح:78،حین یذکر الشیخ التفتازانیّ هذه القاعدة و یمثّل بالآیة الشریفة نفسها.
3- (3)) الأنبیاء:36.
4- (4)) استدراک من الظهور[من هامش الأصل].
5- (5)) یوسف:20.
6- (6)) مصباح المتهجّد:781،المزار للمشهدیّ:222،بحار الأنوار 97:308.

و کذا ما یقال فی کتاب القضاء من:«انّه یحرم علی القاضی أن یرغّب الشاهد فی الإقامة أو یزهّده لو توقّف» (1).

قوله علیه السّلام:«من عفطة عنز».«عفطة العنز»علی ما یقتضیه الصحاح (2)و المصباح (3)هو:

ما ینثره من أنفها.

و الظاهر أنّ الغرض من النثیر هو الصوت الحادث من الأنف الشبیه بعطسة الإنسان.و یرشدک إلیه تفسیرها من السیّد الرضیّ بالعطسة.

و قال ابن میثم (4):«العفطة فی الشاة کالعطسة من الإنسان».

و یمکن أن یکون الغرض هو الرطوبة الخارجة من الأنف عند الصوت المزبور.

و ربّما حکی عن بعض:«إنّ العافطة:النعجة،و النافطة بالنون:العنز،فالعفطة فی النعجة».

و ذکر ابن أبی الحدید (5):«انّ أکثر استعمال العفطة فی النعجة،و أمّا العنزة فالمستعمل و الأشهر فیها النفطة»؛إلاّ أنّه لو ثبت فلا بأس بالتجوّز فی الباب،و باب المجاز واسع.

و ربّما فسّر العفطة فی الفقرة المسطورة فی المجمع (6)بالضرطة،لکن قیل باستهجان إرادتها من مثله.

إلاّ أنّه یمکن منع الاستهجان فی مقام دعوة الحاجة إلی شدّة التوهین کما فی قوله علیه السّلام (7):

«لا أنت و لا من هو أضیق استا منک».

و أمّا«العنز»:ففی الصحاح (8):«العنز:الماعزة،و هی الأنثی من المعز،و کذلک العنز من

ص :265


1- (1)) اللعمة الدمشقیّة:81.
2- (2)) صحاح اللغة 3:1143 القائمة 2.
3- (3)) و لم أعثر علی المادّة فیه.
4- (4)) لم أعثر أیضا علی العبارة فی المطبوع من شرح إبن میثم.
5- (5)) شرح ابن أبی الحدید 1:203.
6- (6)) مجمع البحرین 4:261.
7- (7)) لم أعثر علیه فی مصادر الفریقین الروائیّة.
8- (8)) صحاح اللغة 2:884 القائمة 1.

الظباء و الأوعال»؛و فی القاموس (1):«العنز:الأنثی من المعز»؛و فی المصباح (2):«العنز:الأنثی من المعز إذا أتی علیها حول».

إلی هنا أفضی مقالته روحی و روح العالمین له الفداء.

قال السیّد السند الرضیّ (3):«قالوا:و قام إلیه رجل من أهل السواد عند بلوغه إلی هذا الموضع من خطبته،فناوله کتابا فأقبل ینظر فیه.فلمّا فرغ من قراءته قال له ابن عبّاس:یا أمیر المؤمنین!لو اطّردت مقالتک من حیث أفضیت؛

فقال علیه السّلام:هیهات یابن عبّاس!تلک شقشقة هدرت ثمّ قرّت.قال ابن عبّاس:فو اللّه ما أسفت علی کلام قطّ کأسفی علی ذلک الکلام ألاّ یکون أمیر المؤمنین بلغ منه حیث أراد».

قوله:«قالوا»،مقتضی جعل الضمیر جمعا کون هذه الخطبة موصولة إلی السیّد السند الرضیّ بأزید من طریقین و اشتمال الکلّ علی هذه الفقرة؛بل الظاهر من ذلک کثرة الطرق.

بل لعلّه من جهة دعوی التواتر،کما حکاه ابن میثم (4)عن جماعة من الشیعة کما یأتی.

قوله:«من أهل السواد».أی:من أهل القری.و إنّما یسمّی القریة بالسواد لخضرة أشجارها و زروعها،حیث إنّ الأخضر یری من البعد أسود.

ص :266


1- (1)) القاموس المحیط:480 القائمة 2.
2- (2)) المصباح المنیر:591.
3- (3)) نهج البلاغة:50.
4- (4)) شرح إبن میثم 1:251.

قال فی الصحاح (1):«سواد الکوفة و البصرة:قراهما».

و قال فی المصباح (2):«و العرب تسمّی الأخضر:أسود لأنّه یری کذلک علی بعد.و منه سواد العراق لخضرة أشجاره و زروعه».

و قال فی المجمع (3):«و سواد الکوفة نخیلها و أشجارها،و مثله سواد العراق،سمّی بذلک لخضرة أشجاره و زروعه».

و مقتضی کلامه کما هو ظاهر الصحاح (4)أنّ سواد العراق معروف،فالظاهر أنّ الغرض من السواد:سواد العراق.و من هذا تفسیر ابن میثم (5)بسواد العراق.

قوله:«من خطبته».قال فی القاموس (6):«خطب الخاطب علی المنبر خطابة و خطبة بالضمّ،و ذلک الکلام خطبة أیضا؛أو هی الکلام المنثور المسجّع و نحوه».

و فی المصباح (7):«یقال فی الموعظة:خطب القوم و علیهم من باب قتل خطبة بالضمّ.و هی فعلة بمعنی مفعولة نحو:نسخة بمعنی منسوخة،و غرفة من ماء بمعنی مغروفة».

و فی المجمع (8):«الخطبة بالضمّ تختصّ بالموعظة،و لذا یعدّی بنفسه فیقال:خطبنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله،أی:وعظنا»؛ثمّ قال:«و الخطبة فعلة بمعنی مفعول کنسخة بمعنی منسوخ،و غرفة من ماء بمعنی مغروفة»،انتهی.

قوله:«فیقال:خطبنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أی:وعظنا»،یمکن أن یکون من هذا الباب بل منه قول أمیر المؤمنین علیه السّلام فی الروایة (9)المعروفة الطویلة المحکیّ فیها عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أعمال شهر رمضان:«إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله خطبنا ذات یوم».

ص :267


1- (1)) صحاح اللغة 1:489 القائمة 1.
2- (2)) المصباح المنیر:399.
3- (3)) مجمع البحرین 3:72.
4- (4)) صحاح اللغة 1:489 القائمة 1.
5- (5)) شرح إبن میثم 1:269.
6- (6)) القاموس المحیط:88 القائمة 2.
7- (7)) المصباح المنیر:236.
8- (8)) مجمع البحرین 2:51.
9- (9)) عیون أخبار الرضا علیه السّلام 1:297 الباب 28،الأمالی للصدوق:82.

لکن حکم شیخنا البهائیّ فی الأربعین (1)ب«أنّه ضمّن علیه السّلام«خطبنا»معنی«وعظنا» فعدّاه بنفسه،و إلاّ فخطب هنا لازم بمعنی النطق بالخطبة.و کما یضمّن المتعدّی بنفسه معنی المتعدّی بحرف فیعدّی به،کذلک قد یضمّن اللازم معنی المتعدّی فیتعدّی بنفسه».

و أمّا الخطبة بالکسر فهی الکلام المدعوّ به من الرجل لتزویج المرأة لنفسه.

قوله:«فناوله».أی:أعطاه؛یقال:ناولته فتناوله أی:أعطیته فأخذه؛و منه المناولة:من أنحاء التحمّل (2).و یقال:نولته المال تنویلا أی:أعطیته،و الإسم النوال.

قوله:«لو اطّردت مقالتک».الغرض التمنّی،أی:لیت مقالتک اطّردت،مثل:لو تأتینی فتحدّثنی،و: لَوْ أَنَّ لَنٰا کَرَّةً (3)و (4)

و قد عدّ فی المغنی (5)من وجوه«لو»:أن تکون للتمنّی.إلاّ أنّه ذکر الخلاف فی کون لو هذه قسما برأسها،أو هی لو الشرطیّة اشربت معنی التمنّی،أو هی لو المصدریّة أغنت عن فعل التمنّی.فالأصل فی نحو:«لو تأتینی فتحدّثنی»:«وددت لو تأتینی»،فحذف فعل التمنّی لدلالة لو علیه،فأشبهت لیت فی الإشعار بالتمنّی و اطّراد الشیء بتابع بعضه للبعض کما صرّح به فی الصحاح (6)؛فالإطّراد لازم.

ف«التاء»لیست للخطاب،بل هی للتأنیث باعتبار کون الفاعل هو قوله:«مقالتک».

ص :268


1- (1)) الأربعون حدیثا:182.
2- (2)) لتوضیح هذا الإصطلاح و أقسامه راجع:توضیح المقال:258،مقباس الهدایة 3:135،وصول الأخیار:138.
3- (3)) البقرة:167.
4- (4)) و یمکن أن یکون من هذا الباب قول أمیر المؤمنین علیه السّلام فی حدیث کمیل المعروف:«إنّ هیهنا لعلما جمّا لو أصبت له حملة».کما یمکن أن یکون«لو»شرطیّة و جوابها محذوفا أی:لبذلت له،کما جری علیه شیخنا البهائیّ فی أربعینه و کذا فی مجمع.منه عفی عنه.
5- (5)) مغنی اللبیب 1:351.
6- (6)) صحاح اللغة 6:2554 القائمة 2.

إلاّ أنّ المقالة من المؤنّث المجازیّ،و هو لو کان ظاهرا کما هنا یجوز فی الفعل المسند إلیه التذکیر و التأنیث.

قوله:«من حیث أفضیت».أی:من حیث انتهت إلیه مقالتک و وصلت هی إلیه.

قال فی المصباح (1):«و أفضیت إلی الشیء:وصلت إلیه».

و فی المجمع:«قوله-تعالی-: أَفْضیٰ بَعْضُکُمْ إِلیٰ بَعْضٍ (2):انتهی إلیه فلم یکن بینهما حاجز عن الجماع»،انتهی.

و فی العبارات یستعمل الإفضاء فی الإنتهاء کثیرا حیث یقال:«و هو یفضی إلی کذا» (3)

قوله علیه السّلام:«هیهات».اسم فعل؛و فاعله محذوف حیث إنّ اسم الفعل یعمل عمل مسمّاه أی:بعد ما افضیت إلیه مقالتی.

قوله علیه السّلام:«تلک شقشقة هدرت ثمّ قرّت».قال فی الصحاح (4):«شقشق الرجل شقشقة بالفتح:هدر،و العصفور یشقشق فی صوته.و الشقشقة بالکسر:شیء کالرئة یخرجها البعیر من فیه إذا هاج.و إذا قالوا للخطیب:ذو شقشقة،فانّما یشبّه بالفحل».

و قال (5)فی مادّة هدر:«هدر البعیر هدیرا:ردّد صوته فی حنجرته»؛و فی المصباح (6):

«هدر البعیر هدرا من باب ضرب:صوّت».

أقول:یمکن أن یکون الشقشقة هنا بالفتح،فقوله:«هدرت»بصیغة المجهول و من باب التأکید نحو:جدّ جدّه (7)،إلاّ أنّ الإسناد فیه مجازیّ و هنا من باب الحقیقة.

ص :269


1- (1)) المصباح المنیر:652.
2- (2)) النساء:21.
3- (3)) فانظر مثلا:الإنتصار:76،الخلاف 6:155،السرائر 1:19.
4- (4)) صحاح اللغة 4:1503 القائمة 2.
5- (5)) نفس المصدر 2:853 القائمة 1.
6- (6)) المصباح المنیر:873.
7- (7)) و مثله قوله-سبحانه-فی سورة بنی إسرائیل: وَ إِمّٰا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطٰانِ نَزْغٌ [الأعراف:200، فصّلت:36]،و قد جرینا علی الکلام فیه فی الأصول؛و مثله أیضا قوله-سبحانه-فی سورة محمّد صلّی اللّه علیه و آله:فَإِذٰا عَزَمَ الْأَمْرُ [محمّد:21].منه عفی عنه.

و یمکن أن یکون بالکسر،فقوله:«هدرت»بصیغة المعلوم،و إنّما إسناده إلی الشقشقة من باب الإسناد المجازیّ.إذ الصوت من البعیر،غایة الأمر أنّه فی حال إخراج الشقشقة یهدر و یردّد الصوت فی حنجرته؛بل هو مقتضی کلام جماعة،بل هو الأنسب بالمقام.

و حکی فی مجمع البحرین (1)عن الهرویّ:«انّه لا یخرج الشقشقة إلاّ الجمل العربیّ».

قوله:«ما أسفت علی کلام قطّ».قال فی الصحاح (2):«الأسف:أشدّ الحزن،و قد أسف علی ما فاته و تأسّف أی:تلهّف؛و أسف علیه أسفا أی:غضب».

و فی المصباح (3):«أسف أسفا من باب تعب:حزن و تلهّف،فهو أسف،مثل غضب وزنا و معنی.و یعدّی بالهمزة فیقال:آسفته».

قوله:«کأسفی علی ذلک الکلام ألاّ یکون أمیر المؤمنین علیه السّلام بلغ منه حیث أراد».

ذیل هذه الفقرة أعنی قوله:ألاّ یکون،و أصله:أن لا یکون یمکن أن یکون تمییزا لصدرها، فهو تمییز للنسبة من النسبة بین الجارّ و المجرور و المتعلّق؛أو النسبة بین المضاف و المضاف إلیه نحو:یعجبنی طیبه نفسا أو أبا أو دارا أو علما؛أو النسبتین معا،إلاّ أنّه یلزم تعدّد الممیّز،و الظاهر مضایقة النحویّین عنه.

و أمّا ما ینصرح من التوضیح و التصریح (4)من انحصار تمییز النسبة فی تمییز نسبة الفعل إلی الفاعل و المفعول،و تمییز ما یفید التعجّب بالصیغة أو بغیرها،و تمییز اسم التفصیل، فلیس علی ما ینبغی؛حیث إنّه لا فرق قطعا بین الفعل و اسم الفاعل و المفعول و المصدر.

و کما أنّ«شیبا»تمیّز فی: وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً (5)،فکذا الحال فی مشتعل الرأس شیبا، و:اشتعال الرأس شیبا بلا اشکال.

ص :270


1- (1)) مجمع البحرین 2:528.
2- (2)) صحاح اللغة 4:1330 القائمة 2.
3- (3)) المصباح المنیر:20.
4- (4)) شرح التصریح علی التوضیح 1:396.
5- (5)) مریم:4.

مضافا إلی ما صنعه الحاجبیّ و تبعه الجامیّ (1)من تعمیم النسبة للنسبة فی اسم الفاعل نحو:الحوض ممتلی ماء،و اسم المفعول نحو:الأرض مفجّرة عیونا،و الصفة المشبهة نحو:زید حسن وجها،و اسم التفصیل نحو:زید أفضل أبا،و المصدر نحو:أعجبنی طیبه أبا؛بل کلّ ما فیه معنی الفعل نحو:حسبک زید رجلا،و للنسبة الإضافیّة.

و یمکن أن یکون الأمر من باب المنصوب بنزع الخافض،أی:لئلاّ یکون نحو: أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جٰاءَکُمْ (2).فالغرض تعلیل التأسّف.و یرشد إلیه أنّ فیما رواه الصدوق (3):«إذ لا یکون».

و یمکن أن یکون من باب المفعول لأجله،لکن بناء علی عدم اشتراطه باتّحاده مع المعلّل به وقتا،و من الاختلاف قولک:جئتک أمس طمعا فی معروفک الآن کما عن سیبویه و متقدّمی النحویّین،و کذا عدم اشتراط اتّحاده مع المعلّل به فاعلا کما عن ابن خرّوف،تعلیلا بقوله سبحانه: هُوَ الَّذِی یُرِیکُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً (4).

و حکی ابن أبی الحدید (5)عن شیخه أبی الخیر مصدّق بن شبیب الواسطیّ أنّه حدّثه فی سنة ثلاث و ستّمأة فقال:قرأت علی الشیخ أبی محمّد عبد اللّه بن احمد المعروف بابن الخشّاب هذه الخطبة،فلمّا،انتهیت إلی هذا الموضع قال:لو سمعت ابن عبّاس یقول هذا لقلت له:و هل بقی فی نفس ابن عمّک أمر لم یبلغه فی هذه الخطبة لتتأسّف أن لا یکون بلغ من کلامه ما أراد،و اللّه ما رجع عن الأوّلین و لا عن الآخرین و لا بقی فی نفسه أحد لم یذکره إلاّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله.

قال مصدّق:و کان ابن خشّاب صاحب دعابة».

أقول:قد أجاد ابن خشّاب فی الباب،ثمّ أجاد فی الباب.و کان ما قاله یختلج ببالی قبل

ص :271


1- (1)) الفوائد الضیائیّة الطبعة المحقّقة العراقیّة 1:405.
2- (2)) الأعراف:63 و 69.
3- (3)) علل الشرایع 1:151.
4- (4)) الرعد:12.
5- (5)) شرح ابن أبی الحدید 1:205.

الاطّلاع علی مقالته حیث إنّه قد أتی بأمّهات محنه قبل انتقال الخلافة إلیه و ما وقع بعد الانتقال.

بل قد حکی ابن أبی الحدید فی بعض مواضع شرحه خطبة طویلة عنه علیه السّلام و هی مع طولها لا یزید خلاصة مفادّه عن هذه الخطبة،إلاّ بشکایته عن طائفة لم تکونوا من الخوارج فی محاربة معاویة،لکن لم یوافقوا معه فی إتمام المحاربة و اعتذروا بمعاذیر؛و کان یحثّ فیها أهل الکوفة علی محاربة معاویة.

ثمّ إنّه قد حکی ابن میثم (1)عن الکیدریّ أنّه قال:«وجدت فی الکتب القدیمة أنّ الکتاب الّذی دفعه الرجل إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام کان فیه عدّة مسائل:

أنّه ما الحیوان الّذی خرج من بطن حیوان و لیس بینهما نسب؟

فأجاب علیه السّلام بأنّه یونس بن متّی حیث خرج من بطن الحوت.

و:أنّه ما الشیء الّذی قلیله مباح و کثیره حرام؟

فقال علیه السّلام:هو نهر طالوت،لقوله-تعالی-: إِلاّٰ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیَدِهِ (2).

و:أنّه ما العبادة الّتی إن فعلها واحد استحقّ العقوبة،و إن لم یفعلها استحقّ أیضا العقوبة؟

فأجاب بأنّه صلاة السکاری.

و:أنّه ما الطائر الّذی لا فرخ له و لا فرع و لا أصل؟

فقال علیه السّلام:هو طیر عیسی فی قوله-تعالی-: وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی

ص :272


1- (1)) شرح إبن میثم 1:269.
2- (2)) البقرة:249.

فَتَنْفُخُ فِیهٰا فَتَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِی (1) .

و:أنّه رجل علیه من الدین ألف،و له فی کیسه ألف درهم.فضمنه ضامن بألف درهم، فحال علیهما الحول،فالزکاة علی أیّ المالین یجب (2)؟

فقال علیه السّلام:إن ضمن الضامن بإجازة من علیه الدین فلا یکون علیه،و إن ضمنه من غیر إذنه فالزکاة مفروضة فی ماله.

و:أنّه حجّ جماعة و نزلوا فی دار من دور مکّة،و أغلق واحد منهم باب الدار و فیها حمام،فمتن من العطش قبل عودهم إلی الدار،فالجزاء علی أیّهم یجب؟

فقال علیه السّلام:علی الّذی أغلق الباب و لم یخرجهنّ و لم یضع لهنّ ماء.

و:أنّه شهد شهداء أربعة علی محضر بالزناء،فأمرهم الإمام برجمه،فرجمه واحد منهم دون الثلاثة الباقین و وافقه قوم من الأجانب،فرجع من رجمه عن شهادته و المرجوم لم یمت، ثمّ مات فرجع الآخرون عن شهاداتهم بعد موته،فعلی من یجب دیته؟

فقال علیه السّلام:یجب دیته علی من رجمه من الشهود و من وافقه.

و:أنّه شهد شاهدان من الیهود علی یهودیّ أنّه أسلم،فهل یقبل شهادتهما أم لا؟

فقال علیه السّلام:لا یقبل شهادتهما،لأنّهما یجوّزان تغیّر کلام اللّه-سبحانه-و شهادة الزور.

و:أنّه شهد شاهدان من النصاری علی نصرانیّ أو مجوسیّ أو یهودیّ أنّه أسلم،فهل یقبل شهاداتهما أم لا؟

فقال علیه السّلام:یقبل شهادتهما،لقول اللّه-سبحانه-: وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قٰالُوا إِنّٰا نَصٰاریٰ (3)-...الآیة-،و من لا یستکبر عن عبادة اللّه لا یشهد شهادة الزور.

ص :273


1- (1)) المائدة:110.
2- (2)) أی:ألف درهم فی کیس المدیون و ألف درهم للضامن،و مقتضی السؤال انّ الضامن کان عنده ألف درهم موجودا.منه عفی عنه.
3- (3)) المائدة:82.

و:أنّه قطع انسان ید آخر،فحضر أربعة شهود عند الإمام و شهدوا علی أنّ المقطوع یده زنی و هو محصن،فأراد الإمام أن یرجمه فمات قبل الرجم،فعلی من قطع یده دیة القطع أو دیة النفس؟

فقال علیه السّلام:علی من قطع یده دیة یده حسب،و لو شهدوا انّه سرق نصابا لم یجب دیة یده علی قاطعها.

ثمّ إنّی قد جریت فی أجزاء تلک الخطبة علی ما فی نهج البلاغة.لکن قد اختلف الروایة فی أجزائها،حیث إنّ ما رواه الصدوق یخالف بعض أجزائه لبعض أجزاء ما فی نهج البلاغة.

و قد ذکر سبط ابن الجوزیّ فی تذکرة الخواصّ اختلاف الروایة فی الأجزاء،و أتی بالأجزاء المختلف فیها (1).

ثمّ إنّه قد حکی عن جماعة من أهل السنّة إنکار تلک الخطبة و ما یشبهها ممّا یتضمّن شکایة أمیر المؤمنین علیه السّلام فی أمر الخلافة حتّی قالوا:انّه لم یصدر شکایة فی هذا الأمر أصلا.

و عن بعضهم نسبتها إلی السیّد الرضیّ یعنی:إنّها مجعولة من السیّد الرضیّ علی أمیر المؤمنین علیه السّلام.

أقول:إنّ هذه الخطبة قد رواها الصدوق فی العلل فی باب«العلّة الّتی من أجلها ترک

ص :274


1- (1)) تذکرة خواص الامة:117.

أمیر المؤمنین علیه السّلام مجاهدة أهل الخلاف» (1)؛و فی معانی الأخبار فی باب«معنی خطبة لأمیر المؤمنین علیه السّلام» (2)عن محمّد بن علیّ بن ماجیلویه،عن محمّد بن أبی القاسم،عن احمد بن عبد اللّه البرقیّ،عن أبیه،عن إبن أبی عمیر،عن أبان بن عثمان،عن أبان بن تغلب،عن عکرمة عن إبن عبّاس قال:ذکرت الخلافة.عند أمیر المؤمنین علیه السّلام،فقال علیه السّلام:«أما و اللّه»- ...إلی آخره-.

و عن محمّد بن إبراهیم بن إسحاق الطالقانیّ،عن عبد العزیز بن یحیی الجلّودیّ،عن أبی عبد اللّه احمد بن علیّ بن عباد بن خالد،عن یحیی بن عبد الحمید،عن عیسی بن راشد، عن علیّ بن خزیمة عن عکرمة،عن إبن عبّاس.

بل حکی الصدوق فی العلل (3)و المعانی (4)أنّه سأل الحسن بن عبد اللّه بن سعید العسکریّ (5)عن تفسیر الخطبة،فحکی ما ذکره فی تفسیرها،و الصدوق مقدّم علی الشیخ المفید المقدّم علی السید الرضیّ،و حکایة شیخوخته للسیّد المرتضی و السیّد الرضیّ معروفة.

و رواه سبط ابن الجوزیّ فی تذکرة الخواصّ (6)عن شیخه أبی القاسم[بن]النفیس الأنباریّ باسناده إلی ابن عبّاس:انّه لمّا بویع أمیر المؤمنین علیه السّلام بالخلافة ناداه رجل من أهل الصفّ و هو علی المنبر:ما الّذی أبطأ بک إلی الآن؟

فقال علیه السّلام:«أمّا و اللّه»-...إلی آخره-.

ص :275


1- (1)) و هو الباب 122 منه،علل الشرایع 1:146.
2- (2)) معانی الأخبار:360.
3- (3)) علل الشرایع 1:152.
4- (4)) معانی الأخبار:361.
5- (5)) قال السیّد السند الجزائریّ[الانوار النعمائیة 1:113]:«و هو من أعیان الجمهور»؛و قال ابن خلّکان:«انّه أحد الأئمّة فی الآداب و الحفظ...إلی أن قال:و کان الصاحب بن عبّاد یحبّ الإجتماع به و یودّه و لا یجد إلیه سبیلا»؛منه.
6- (6)) تذکرة:117.

فقد علمت الإختلاف فی مقام إنشاء الخطبة.

و حکی السیّد السند الجزائریّ أنّه نقلها صاحب کتاب الغارات مسندة بأسانیدهم.

قال:«و تأریخ الفراغ من ذلک الکتاب یوم الثلثاء الثالثة عشر خلون من شوّال سنة خمسة و خمسین و ثلاثمأة،و هذه هی السنة الّتی ولد فیها المرتضی،و هو أکبر من أخیه الرضیّ (1)».

و حکی ابن میثم (2)أنّه وجدها بنسخة علیها خطّ الوزیر أبی الحسن بن الفرات،قال:«و کان وزیر المقتدر باللّه،و ذلک قبل مولد الرضیّ بنیّف و ستّین سنة».فقال:«و الّذی یغلب علی ظنّی أنّ تلک النسخة کانت کتبت قبل وجود ابن الفرات بمدّة».

و حکی ابن أبی الحدید عن شیخه الصدوق المتقدّم أنّه حکی أنّه سأل عن ابن الخشّاب عن کون هذه الخطبة مجعولة؟

فقال ابن الخشّاب:لا و اللّه!و إنّی لأعلم أنّها کلامه کما أعلم أنّک مصدّق.

قال:فقلت له:إنّ کثیرا من الناس یقولون:إنّها من کلام الرضیّ؟

فقال:أنّی للرضیّ هذا الأسلوب من الکلام؟،و قد وقفنا علی رسائل الرضیّ و عرفنا طریقته و فنّه فی الکلام المنثور.

ثمّ قال:و اللّه لقد وقفت علی هذه الخطبة فی کتب صنّف قبل أن یخلق الرضیّ بمأتی سنة، و لقد وجدتها مسطورة بخطوط أعرفها و أعرف خطوط من هی منه من العلماء و أهل الأدب قبل أن یخلق النقیب أبو محمّد:والد الرضیّ» (3).

قال ابن أبی الحدید (4):«و قد وجدت أنا کثیرا من هذه الخطبة فی تصانیف شیخنا

ص :276


1- (1)) راجع به الانوار النعمائیة 1:112.
2- (2)) شرح إبن میثم 1:253.
3- (3)) و فی القاموس:«الخطبة الشقشقیّة:العلویّة،لقوله-لابن عبّاس لمّا قال له:لو اطّردت مقالتک من حیث أفضیت-:یا ابن عبّاس،هیهات تلک شقشقة هدرت ثمّ قرّت».فهو قد صرّح بکون الخطبة من أمیر المؤمنین علیه السّلام.منه عفی عنه.
4- (4)) شرح ابن أبی الحدید 1:205.

أبی القاسم البلخیّ:إمام البغدادیّین من المعتزلة،و کان فی دولة المقتدر قبل أن یخلق الرضیّ بمدّة طویلة.و وجدت أیضا کثیرا منها فی کتاب أبی جعفر بن فهد:أحد متکلّمی الإمامیّة،و هو الکتاب المعروف بکتاب الإنصاف.و کان أبو جعفر هذا من تلامذة (1)الشیخ أبی القاسم البلخیّ،و مات فی ذلک العصر قبل أن یکون الرضیّ موجودا».

و أمّا الکلام فی صدور الشکایة عن أمیر المؤمنین علیه السّلام فی أمر الخلافة،فهو خارج عن

ص :277


1- (1)) قال فی الدرّ المنثور نقلا:«ذکر لی بعض الناس:انّ تلمیذ أو تلامیذ و نحوهما ممّا فیه هذه المادّة مشهور الإستعمال فی معنی مشهور،و لیس موجودا فی کتب اللغة؛فکتبت فی الجواب ما صورته:و ذکر فی القاموس:«انّ لمذ لغة فی لمح إلیه:اختلس النظر.فیکون التلمیذ و نحوه مأخوذین من ذلک،فانّ التلامذة یکون نظرهم إلی من تلمذوا له،خصوصا فی حال الدرس و القراءة و السماع منه.و مناسبة الإختلاس باعتبار ملاحظة التأدّب مع الأستاذ؛فلا یکون نظرهم إلیه نظر تحدیق.و المجازات المأخوذة من اللغة کثیرة.و لا یحضرنی من کتب اللغة ما لعلّه یکون موجودا فیه بخصوصه.و هذه عبارة کنز اللغة و هی هذه علی ما نقل:«من التفعّل التلمّذ:بر کسی چیزی خواندن.من غیر المصادر:تلمیذ:شاگرد».و قال السیّد علیّ خان فی الطراز نقلا:«فی تلمذ التلمیذ کقطمیر:الخادم و غلام الصانع و متعلّم الصنعة.و إهمال الدال لغة فیه.و وزنه فعلیل،لا تفعیل؛إذ لیس فی کلام العرب تفعیل- بالکسر-إلاّ ما کان أصله الفتح کتنبیب و ترغیب»؛قال:«و اشتهر إطلاق التلمیذ و التلامیذ علی طلبة العلم لأنّهم غلمان مشایخهم،و الأصل فیه غلمان الصنّاع.و تلمذه تلمذة کدحرجه دحرجة:خدمه و استخدمه،فهو متلمذ و متلمذ-بکسر المیم و فتحها-.و ما اشتهر من قول الناس:تلمّذ له-بتشدید المیم-خطأ منشأه توهّم انّ التاء زائدة».و صرح أیضا-نقلا-فی«لمذ»ب:«أنّ التاء فی تلمیذ أصلیّة.و قولهم:تلمّذه أی:صار تلمیذا له، غلط».و فی الصحاح فی مادّة تلم:«التلامیذ سقطت منه الذال»؛و فی القاموس فی مادّة تلم أیضا:«و کسحاب: التلامیذ،حذف ذاله».منه عفی عنه.

المقام؛و قد أطال المقال فیه ابن میثم (1).

و ربّما حکی ابن میثم عن جماعة من الشیعة دعوی تواتر هذه الخطبة،بل غیرها ممّا اشتمل علیه نهج البلاغة،و لیس فی محلّه.

کتبه بیده الداثرة أبو المعالی إبن محمّد إبراهیم فی العشر الثالث من الثلث الثالث من الربع الأوّل من الثلث الثالث من العشر السادس من العشر التاسع من العشر الثالث من الألف الثانی من الهجرة النبویّة (2)علی هاجرها من السلام ألف سلام و تحیّة.

و قد اقتصرت فیه علی ما یبیّن به المقصود،و أعرضت عن بیان أقسام الإستعارات من التخییل و الترشیح و غیرها صرفا للأهمّ فی الأهمّ مع الإختلاف بین أرباب البیان فیها.

و الرجاء منه-سبحانه-العفو عن ترصیفه لو کان موجبا لسخطه من جهة اختلال القصد و الغرض؛بل الرجاء منه-سبحانه-المثوبة علیه و کذا سائر ما جری علیه قلمی، من:البشارات فی الأصول و هو قریب من مأة ألف بیت،بل متجاوز عنه؛قد بالغت فیه فی التدبّر و التعمّق بما لا یسعنی تحریره و لا تقریره،و:شرح الکفایة فی الفروع و هو قلیل الآن، و:شطر فی التفسیر،و غیرهما؛انّه جواد کریم لا یخیّب لدیه الآمال،و الحمد للّه علی کلّ حال.

ص :278


1- (1)) شرح إبن میثم 1:251.
2- (2)) کان الفراغ فی الیوم الثالث و العشرین من شهر رمضان المبارک من سنة ستّة و ثمانین و مأتین بعد الألف. منه.

رسائل فقهی (1) علاّمه سیّد محمّد باقر موسوی شفتی(1260 ه.ق) تحقیق:سیّد مهدی شفتی

[مقدمۀ محقق]

فقیه متبحّر عالم ربّانی مرحوم آیة اللّه العظمی سید محمّد باقر موسوی شفتی معروف به«حجّة الاسلام»از زعمای بزرگ و اساطین علمی شیعه است که سالهای سال شهر اصفهان از برکات وجودی او بهره مند بوده است.

زعامت دینی و اجرای حدود الهی،بذل و سخاوت حیرت آور،تألیف اثر پربار و کم نظیر«مطالع الأنوار»و دهها کتاب و رسالۀ فقهی،رجالی،حدیثی و...و تربیت شاگردان فراوان،از برجستگی های خاصّ او بود.

هرچند اصفهان آن روز به وجود نورانی فرزانگانی همچون علاّمۀ فقیه پرتوان مرحوم آیة اللّه العظمی محمّد آقا محمّد علی نجفی هزار جریبی صاحب اثر بی نظیر «مخزن الأسرار الفقهیة»و آیة اللّه العظمی علاّمه شیخ محمّد تقی رازی صاحب حاشیۀ معالم،و دهها فقیه و عالم برجسته دیگر منوّر بود ولی بار سنگین زعامت دینی بر دوش مرحوم سیّد حجّة الاسلام و صدّیق مکرّم او مرحوم آیة اللّه العظمی حاج محمّد ابراهیم کلباسی صاحب«اشارات الاصول»و«منهاج الهدایة»قرار داشته است.ازاین رو سؤالات فراوان فقهی،اعتقادی و...از طرف علما،طلاّب و مقلّدین مرحوم سیّد در محضر او مطرح گردیده که وی با تبحّر و روشن بینی خاصّ خود آنها را پاسخ گفته است.

ص :279

مجموعۀ«سؤال و جواب»که جلد اوّل آن در زمان حیات سیّد(سال 1247 ق)به چاپ سربی رسیده مشتمل بر رسائل متعدّدی در موضوعات مختلف است که ارزش آن مجموعه را دو چندان نموده،و با توجّه به این که جلد دوّم آن هنوز به چاپ نرسیده برخی از رسائل آن که توسّط سبط مؤلّف،روحانی فاضل و محبوب جناب آقای سیّد مهدی شفتی-وفقّه اللّه تعالی-تصحیح شده بود در این مجموعه به چاپ رسیده،و به یاری خداوند متعال جلد اوّل«مطالع الأنوار»و«سؤال و جواب»نیز به زودی به دست چاپ سپرده خواهد شد.

گفتنی است که شرح حال مؤلّف بزرگوار در کتاب بیان المفاخر به قلم مرحوم سیّد مصلح الدین مهدوی نگاشته شده و در دو جلد به چاپ رسیده،و کتاب«المآثر الباقریّه» شامل شرح حال و شعر شعرای مادح سیّد حجّة الاسلام که توسط مرحوم سیّد محمّد علی وفای زواره ای تدوین شده نیز در دست چاپ است.

و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین

ص :280

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم سؤال:شخصی زوجۀ خود را مطلّقه نموده به طلاق رجعی،بعد از آن حقّ الرجوع خود را صلح نموده به او به نفقۀ ایّام عدّه،بعد از آن در اثنای عدّه رجوع نموده،بعد از انقضای عدّه،آن ضعیفه به دیگری شوهر نموده؛حال،این ضعیفه زوجۀ ثانی است یا اوّل؟

جواب:تنقیح البحث فی جواب هذا السؤال یستدعی رسم مقدّمات:

الاولی:فی توضیح الحال فی قوله علیه السّلام:ألصلح جائز بین المسلمین إلاّ صلحا أحلّ حراما أو حرّم حلالا.

نقول:هذا الحدیث علی هذا النحو غیر مرویّ من طرقنا و إنّما هو من طرق العامّة (1).

قال فی التذکرة:و من طرق العامّة عن أبی هریرة:إنّ النبیّ صلّی اللّه علیه و اله قال:الصلح جائز بین المسلمین إلاّ صلحا أحلّ حراما أو حرّم حلالا. (2)

و المقصود أنّ الحدیث المذکور مع هذا الذیل غیر مرویّ من طرقنا،و أمّا بدونه فمرویّ

ص :281


1- (1)) المستدرک للحاکم النیشابوری 4:101.السنن الکبری للبیهقی 6:65.
2- (2)) تذکرة الفقهاء 2:177 نشر المکتبة المرتضویّة.

عن أئمّتنا،ففی الکافی و التهذیب فی الصحیح عن حفص ابن البختری عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:الصلح جائز بین الناس (1).

و أعرض علیه السّلام عن الذیل المذکور،و لعلّ وجهه هو أنّ کلّ صلح یوجب تحلیل الحرام و تحریم الحلال،لوضوح أنّه یوجب انتقال المصالح عنه من المصالح إلی المصالح له،و انتقال المصالح به من المصالح له الی المصالح،و تصرّف المصالح فی المصالح عنه کان قبل الصلح حلالا و حرم بعدها،کما کان تصرّف المصالح له فیه حراما قبله بخلافه بعده،و کلّ ذلک إنّما هو للصلح،و هکذا الحال فی المصالح به لکن بعکس ما ذکر،فقد أحلّ الصلح ما کان حراما کما أنّه حرّم ما کان حلالا،فعلی هذا یلزم من مشروعیّة الصلح انتفاؤها،و لعلّه الوجه فی إعراضه علیه السّلام عن الذیل المذکور کما مرّ

و لکنّ الظاهر من الأصحاب أنّهم تلقّوة بالقبول،و أورده شیخنا الصدوق فی الفقیه فی باب الصلح،قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله:البیّنة:علی المدّعی و الیمین علی المدّعی علیه،و الصلح جایز بین المسلمین إلاّ صلحا أحلّ حراما أو حرّم حلالا. (2)

و یمکن أن یقال فی معناه:إنّ المراد منه التنبیه علی التعمیم فی متعلّق الصلح بأن یکون معناه:کلّ صلح جائز أی یلزم العمل بمقتضاه إلاّ الصلح الّذی أوقعه المصالح فی مقام تحلیل ما دلّ الدلیل علی تحریمه علی سبیل الدوام،کالصلح من الزوج مثلا عن الاستمتاع بالزوجة لغیره،فإنّ الدلیل قائم علی حرمة ذلک؛و کالصلح عن مال مع مالکه فیما إذا کان مقداره مجهولا للمالک بحیث لو علم به لم یرض بالصلح.

أو الصلح الّذی أوقعه المصالح فی مقام تحریم ما دلّ الدلیل علی عدم إمکان تحریمه کالصلح لزوجته علی أن لا یستمتع منها،فإنّه مسلّط علی الاستمتاع منها بالجماع و الملامسة و القبلة و الملاعبة و غیرها،و یصالح معها علی أن لا ینتفع منها بمعنی أن یحرم علیه الانتفاع منها،و مقتضی قوله علیه السّلام:أو«حرّم حلالا»عدم إمکانه.

ص :282


1- (1)) الکافی 5:259 ح 5.
2- (2)) من لا یحضره الفقیه 3:32 ح 3267.

إن قیل:کیف یمکن الحکم بعدم إمکانه و عدم جوازها مع أنّه ثابت فی الشریعة کالصلح عن حقّ القسم؟

قلنا:إنّ الصلح هناک إنّما هو لإسقاط الوجوب لا لإسقاط الجواز و إثبات التحریم،و لهذا یجوز له الإقدام بمقتضی القسم مع تحقّق المصالحه فی إسقاطه کما لا یخفی.

و الثانیة:فی أنّ الحقّ الّذی للزوج علی المرأة من التسلّط علی الانتفاع ببضعها و المضاجعة معها و قبلتها و لمسها و الملاعبة معها و غیرها هل یمکن إسقاطها بصلح و غیره أم لا؟

فیه تفصیل بین الزوجة الدائمة و المتمتّع بها،ففی الأولی لا یمکن ذلک،بمعنی أنّ الزوجة یکون باقیة علی وصف الزوجیّة الدائمة و مع ذلک لا یمکن للزوج إسقاط الأمور المذکورة له علیها حتّی یحرم علیه قبلتها و ملامستها و النظر إلیها و هکذا.و أمّا فی الثانیة فیمکن له ذلک.

أمّا عدم الإمکان فی الأوّل،فلوضوح أنّ وصف الزوجیّة ملزوم للامور المذکورة،و تخلّف الملزوم عن اللازم من الامور المستحیلة،فلا یمکن للزوج إسقاط الامور المذکورة عن زوجتها بمعنی أن یکون وصف الزوجیّة باق و یحرم علیه الأمور المذکورة.

و أمّا الجواز فی الثانیة،فلأنّه مدلول علیه بجملة من النصوص المعتبرة،کالصحیح المرویّ فی الفقیه عن علی بن ریاب،قال:کتبت إلیه أسأله عن رجل تمتّع بامرأة ثمّ وهب لها أیّامها قبل أن یفضی إلیها أو وهب لها أیّامها بعد أن یفضی إلیها هل له أن یرجع فیما وهب لها من ذلک؟

فوقع علیه السّلام:لا یرجع (1).

و ما رواه فی الکافی بأسانید متعدّدة،عن أبان بن تغلب،قال:قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام:

جعلت فداک،الرجل یتزوّج المرأة متعة،فیتزوّجها علی شهر ثمّ إنّها تقع فی قلبه فیحبّ أن

ص :283


1- (1)) من لا یحضره الفقیه 3:460 ح 4590.

یکون شرطه أکثر من شهر،فهل یجوز أن یزیدها فی أجرها و یزداد فی الأیّام قبل أن تنقضی أیّامه الّتی شرط علیها؟

فقال:لا،لا یجوز شرطان فی شرط، قلت:فکیف یصنع؟

قال:یتصدّق علیها بما بقی من الأیّام ثمّ یستأنف شرطا جدیدا (1).

و حمل التصدّق فیه علی الهبة،و لا معنی لهبة الأیّام الباقیة،بل المراد هبة ما استحقّه منها بالعقد من منفعة البضع و الملاعبة و غیرهما فی بقیّة الأیّام؛و هذا المطلب هو ما اطبقت علیه کلمات الأصحاب.

قال فی التهذیب:

و متی أراد الرجل أن یزید فی المدّة قبل انقضاء الأجل فلیس له ذلک إلاّ أن یهب لها ما بقی له من الأیّام (2).

ثمّ استدلّ علیه بالحدیث المذکور.

و فی النهایة:

و إذا انقضی أجل المتعة جاز له أن یعقد علیها عقدا مستأنفا فی الحال،فإن أراد أن یزیدها فی الاجل قبل انقضاء أجلها،لم یکن له ذلک،فإن أراده فلیهب لها ما بقی علیها من الأیّام،ثمّ لیعقد علیها علی ما شاء من الأیّام (3).

فنقول:لا شبهة فی أنّ دایرة الصلح أوسع من دایرة الهبة،فإذا أمکن إسقاط التسلّط الّذی للزوج علی الزوجة المتمتّع بها و سلب الاستحقاق فیها بالهبة فجوازه بالصلح بطریق أولی کما لا یخفی.

و السرّ فی المقامین هو أنّ العقد بین المتعاقدین أوجب العلاقة بینهما فی کلّ من الدوام و الانقطاع المقتضیة لتسلّطه علی الانتفاع ببضعها و قبلتها و ملامستها و غیرها،و قد نطقت

ص :284


1- (1)) الکافی 5:458 ح 2.
2- (2)) تهذیب الاحکام 7:268.
3- (3)) النهایة:492 طبع دار الکتاب العربی،بیروت،1390 ه.ق.

الشریعة بانحصار المزیل لتلک العلاقة فی الدوام فی الطلاق،بخلافه فی الانقطاع،بل اقتضت بأنّ المزیل لها فیه غیره.

و الثالثة:أنّ الطلاق من الأسباب الشرعیّة لإزالة الزوجیّة الّتی أوجبها العقد،فالطلاق المستجمع للشرایط أوجب خروج الزوجة عن الزوجیّة،فلا تکون الزوجة المطلّقة بعد الطلاق زوجة حقیقة،و جواز الرجوع فی بعض المواضع إلی أجل لا یوجب بقاء الزوجیّة حقیقة،و الحاصل أنّه لا فرق فی صیغة الطلاق بین کون المطلّقة غیر مدخول بها و یائسة و غیرهما،فکما أنّها فی الأوّلین یوجب خروج الزوجة فلیکن الأمر فی المدخول بها الّتی لم یکن یائسة کذلک.

غایة ما فی الباب أنّ الشرع أباح للزوج و سلّطه علی الرجوع فی العدّة فی بعض المواضع، و ذلک لا یوجب کون الزوجة المطلّقة قبل الرجوع زوجة حقیقة،و هو ظاهر.

و الدلیل-مع ظهور الحال-قوله تعالی: وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ لوضوح أنّ المراد الردّ إلی الزوجیّة،و ظاهر أنّ الردّ إلی الشیء لا یکون إلاّ مع الخروج عنه.

و الصحیح المرویّ فی الکافی عن أبی بصیر عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:سألته عن طلاق السنّة؟

فقال:طلاق السنّة إذا أراد أن یطلّق(الرجل)امرأته یدعها إن کان قد دخل بها حتّی تحیض،ثمّ تطهّر،فإذا طهرت طلّقها واحدة بشهادة شاهدین،ثمّ یترکها حتّی تعتدّ ثلاثة قروء،فإذا مضت ثلاثة قروء فقد بانت منه بواحدة،و کان زوجها خاطبا من الخطّاب،إن شاءت تزوّجته،و إن شاءت لم تفعل.

فإن تزوّجها بمهر جدید کانت عنده علی اثنتین باقیتین و قد مضت الواحدة.فإن هو طلّقها واحدة أخری علی طهر من غیر جماع بشهادة شاهدین ثمّ ترکها حتّی تمضی أقراؤها، فإذا مضت أقراؤها من قبل أن یراجعها فقد بانت منه باثنتین،و ملکت أمرها و حلّت للأزواج،و کان زوجها خاطبا من الخطّاب،إن شاءت تزوّجته،و إن شاءت لم تفعل.

فإن هو تزوّجها تزویجا جدیدا بمهر جدید کانت معه بواحدة باقیة و قد مضت اثنتان، فإن أراد أن یطلّقها طلاقا لا تحلّ له حتّی تنکح زوجا غیره ترکها إذا حاضت و طهرت

ص :285

أشهد علی طلاقها تطلیقة واحدة،ثمّ لا تحلّ له حتّی تنکح زوجا غیره إلی أن قال:لأنّه إذا کانت امرأة مطلّقة من زوجها کانت خارجة من ملکه حتّی یراجعها،فإذا راجعها صارت فی ملکه ما لم یطلّق التطلیقة الثالثة،الحدیث. (1)

فقوله علیه السّلام:«کانت خارجة من ملکه»صریح فی خروج الزوجه بمحض الطلاق عن الزوجیّة،فهو قرینة علی أنّ تعلیق البینونة بمضّی ثلاثة قروء باعتبار جواز رجوع فیها.

و یدلّ علیه أیضا الصحیح المرویّ فی التهذیب عن برید بن معاویة قال:سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن المفقود کیف یصنع بامرأته؟إلی أن قال علیه السّلام:قیل للمولی أنفق علیها، فإن فعل فلا سبیل أن تتزوّج ما أنفق علیها،فإن أبی أن ینفق علیها اجبر الولی علی أن یطلّق تطلیقه فی استقبال العدّة و هی طاهرة،فیصیر طلاق الولیّ طلاق الزوج،فإن جاء زوجها قبل أن تنقضی عدّتها من یوم طلّقها الولی فبدا له أن یراجعها فهی امرأته،و هی عنده علی تطلیقتین،و ان انقضت العدّة قبل أن یجیء أو یراجع،فقد حلّت للأزواج و لا سبیل للأوّل علیها. (2)

وجه الدلالة:أنّ المفهوم من قوله علیه السّلام:«فبدا له أن یراجعها فهی امرأته»أنّه إن لم یرد أن یراجعها لیست هی امرأته و لو مع بقاء العدّة،فلا یکون ذلک إلاّ باعتبار الخروج عن الزوجیّة بالطلاق؛و هی المطلوب،فإذا کان الحال فی طلاق الولی کذلک فما ظنّک بطلاق نفسه؟

و الحاصل أنّ الزوجة المطلّقة بمحض الطلاق خرجت عن الزوجیّة،و لهذا لم یجز للزوج مواقعتها مع عدم قصد الرجوع،سواء نوی عدم الرجوع أم لا،و لم یبق لها حقّ القسم،نعم، دلّ الشرع علی تسلّطه علی إرجاعها إلی زوجیّته فی عدّة معیّنة،فنقول:إنّه حقّ له من الحقوق،کحقّ الخیار فی مدّة الخیار و غیره،و حقّ الرجوع علی المرأة المتمتّع بها فی المدّة المعیّنة کخمسین سنة مثلا،بل نقول:إنّ الحق علی المرأة المتمتّع بها أقوی من الّذی للزوج

ص :286


1- (1)) الکافی 6:66 ح 4.
2- (2)) تهذیب الأحکام 7:479 ح 1922.

علی الزوجة المطلّقة فی أیّام العدّة،فکما یجوز إسقاطها بالصلح فلیکن الأمر فیما نحن فیه أیضا کذلک،لعموم قوله علیه السّلام:الصلح جائز بین المسلمین.

و یمکن التمسّک فی المقام بنصوص معتبرة؛

منها:ما رواه ثقة الإسلام فی باب«الشرط فی النکاح و ما یجوز و ما لا یجوز»عن زرارة قال:سئل أبو جعفر علیه السّلام عن النهاریة یشترط علیها عند عقدة النکاح أن یأتیها متی شاء کلّ شهر أو کلّ جمعة یوما،و من النفقة کذا و کذا.

قال:لیس ذلک الشرط بشیء،و من تزوّج بامرأة فلها ما للمرأة من النفقة و القسمة،و لکنّه إذا تزوّج امرأة فخافت منه نشوزا أو خافت أن یتزوّج علیها أو یطلّقها فصالحته من حقّها علی شیء من نفقتها أو قسمتها فإنّ ذلک جایز لا بأس به. (1)

و هو مرویّ فی التهذیب أیضا (2)و لیس فی سنده من یتأمّل فیه إلاّ موسی ابن أبی بکر،و هو ابن البکر الواسطی،و حدیثه عندی مقبولة؛لروایة ابن أبی عمیر و صفوان بن یحیی عنه.

و قد قال شیخ الطائفة فی العدّة:إنّهما لا یرویان إلاّ عن ثقة،و لأنّ للصدوق طریقا إلیه، مضافا إلی ما رواه الکشّی عن موسی بن بکر أنّه قال:قال لی أبو الحسن موسی علیه السّلام:یخف علیک أن نبعثک فی بعض حوائجنا،فقلت:أنا عبدک،فمرنی بم شئت،فوجّهنی فی بعض حوائجه إلی الشام (3).و لا خفاء فی دلالته علی المدح،و السند و إن کان منتهیا إلیه لکنّه غیر مناف لاستفادة المدح منه.

قیل فی تفسیر النهاریة:إنّ الرجل یخاف من امرأته فیزوّج امرأة أخری سرّا عنها و یشترط علی الثانیة أن لا یجیئها إلاّ فی النهار.

قوله علیه السّلام:فصالحت من حقّها-إلی آخره-أی قبلت المصالحة الزوج عند مصالحة الزوج بعض الحقّ الّذی له علیها بالحقّ الّذی لها علیه،فإنّ المفاعلة من الطرفین،فیکون کلمة«من»للتبعیض.

ص :287


1- (1)) الکافی 5:403 ح 4.
2- (2)) تهذیب الأحکام 7:372 ح(1505)68.
3- (3)) اختیار معرفة الرجال 2:737 مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام.

و منها:الصحیح المرویّ فی باب النشوز من الکافی فی الصحیح عن الحلبی،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:سألته عن قول اللّه عزّ و جلّ: وَ إِنِ امْرَأَةٌ خٰافَتْ مِنْ بَعْلِهٰا نُشُوزاً أَوْ إِعْرٰاضاً فقال:هی المرأة تکون عند الرجل،فیکرهها،فیقول لها:إنّی أرید أن أطلّقک، فتقول:لا تفعل،إنّی أکره أن یشمت بی و لکن انظر فی لیلتی فاصنع بها ما شئت،و ما کان سوی ذلک من شیء فهو لک،و دعنی علی حالتی،و هو قوله تبارک و تعالی: فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْهِمٰا أَنْ یُصْلِحٰا بَیْنَهُمٰا صُلْحاً و هو هذا الصلح. (1)

و منها:الموثّق المرویّ فی الباب،عن علی بن أبی حمزة قال:سألت أبا الحسن علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: وَ إِنِ امْرَأَةٌ خٰافَتْ مِنْ بَعْلِهٰا نُشُوزاً أَوْ إِعْرٰاضاً فقال:إذا کان کذلک فهمّ بطلاقها،فقالت له:«أمسکنی و أدع لک بعض ما علیک،و أحلّلک من یومی و لیلتی» حلّ له ذلک و لا جناح علیهما (2).

رواه فی الفقیه باسناده إلی المفضّل بن صالح،عن زید الشحّام،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام (3).

و منها:الموثّق المروی فی الباب أیضا عن أبی بصیر،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:سألته عن قول اللّه عزّ و جلّ: وَ إِنِ امْرَأَةٌ خٰافَتْ مِنْ بَعْلِهٰا نُشُوزاً أَوْ إِعْرٰاضاً قال:هذا تکون عنده المرأة لا تعجبه،فیرید طلاقها،فتقول له:«إن أمسکنی و لا تطلقنی و أدع لک ما علی ظهرک،و أعطیک من مالی،و أحلّلک من یومی و لیلتی»فقد طاب ذلک له کلّه. (4)

فنقول:إنّ النصوص المذکورة لمّا کانت منساقة فی تفسیر قوله تعالی: فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْهِمٰا أَنْ یُصْلِحٰا بَیْنَهُمٰا صُلْحاً یکون مقتضاها أنّه لو قالت المرأة لزوجها:«صالحتک عمّا علیک من حقوقی»کان مصالحة صحیحة یترتّب علیها سقوط حقوقها عنه مطلقا و لو کان الوقاع بعد أربعة أشهر،کما لا یخفی.

فکما یجوز ذلک فی حقّ الزوجة ینبغی أن یجوز فی حقّ الزوج أیضا بأن یقول:صالحتک عمّا علیک من حقوقی،فإذا جاز ذلک قبل الطلاق یجوز بعده فی العدّة الرجعیّة،لکون

ص :288


1- (1)) الکافی 6:145 ح 2 باب النشوز.
2- (2)) الکافی 6:145 ح 1 باب النشوز.
3- (3)) من لا یحضره الفقیه 1:520 باب النشوز.
4- (4)) الکافی 6:145.

المقتضی مشترکا بینهما،کما أنّه إذا جاز ذلک فی الحقوق الواجبة ینبغی جوازه فی الحقوق الجائزة،بل بطریق أولی.

تنقیح المقام یستدعی أن یقال:إنّ الحقّ الثابت إمّا واجب أو جائز،و الصلح فی الأوّل یوجب سقوط الوجوب،و لا یلزم منه سقوط الجواز إلاّ باعتبار أنّ نسخ الوجوب لا یوجب نسخ الجواز،بل باعتبار قیام مقتضی الجواز.

توضیح الحال فی ذلک یستدعی أن یقال:إنّا قد نبّهنا فیما سلف أنّ الزوجیّة لمّا کانت مستلزمة لجواز النظر إلی الزوجة و الملاعبة معها و الملامسة و غیرها فلا یمکن انفکاکها مع بقاء الزوجیّة،و الساقط بالصلح هناک إنّما هو الوجوب،و أمّا الثابت فی العدّة الرجعیّة إنّما هو إمکان إرجاع المطلّقة إلی ما کانت علیه من وصف الزوجیّة و جوازه و حیث قد سقط بالصلح فلا یبقی له شیء بعد،فلا ینبغی التأمّل فی ذلک.

و بما بیّناه اتّضح أنّ ما ذکره شیخنا الشهید-نوّر اللّه تعالی روحه السعید-حیث قال:

«و لا یشترط فی مورد الصلح أن یکون مالا،فیصحّ عن القصاص،أمّا عن الحدّ و التعزیر و القسمة بین الزوجات،فلا (1)».

فغیر مقرون بالصواب بالإضافة إلی الصلح عن القسم،لما عرفت من کونه مدلولا علیه بجملة من النصوص المعتبرة المذکورة.

و یدلّ علیه أیضا ما رواه شیخ الطائفة فی التهذیب باسناده عن محمّد بن أحمد بن یحیی، عن محمّد بن أحمد العلوی،عن العمرکی،عن علی بن جعفر،عن أخیه موسی بن جعفر علیهما السّلام قال:سألته عن رجل له امرأتان،قالت إحدیهما:لیلتی و یومی لک یوما أو شهرا أو ما کان،ایجوز ذلک؟

قال:إذا طابت نفسها و اشتری ذلک منها،فلا بأس (2).

و عدم إرادة الظاهر من قوله علیه السّلام:«و اشتری ذلک منها»ممّا لا خفاء فیه.فالظاهر أنّ

ص :289


1- (1)) الدروس الشرعیة 3:330 نشر مؤسسة النشر الإسلامی.
2- (2)) تهذیب الأحکام 7:474 ح 1902(110).

المراد منه أنّه یرضیها بعوض،فیشمل ما لو کان بعنوان المصالحة،فمقتضاه جواز الصلح عن القسم مضافا إلی أنّ عقد الصلح أوسع العقود دایرة،فجواز الغیر یستدعی جوازه بطریق أولی،و لا عکس،فالمراد من قوله:«اشتری»إمّا خصوص الصلح أو غیره،و علی التقدیرین یثبت المرام،فلا ینبغی فیه الارتیاب.

بقی الکلام فی أمور ینبغی التنبیه علیها:

الأوّل:إنّ المفروض فی المسألة أنّه صالح حقّ الرجوع علیها بما علیه من النفقة فی أیّام العدّة لها،و المفروض أنّها ذات حمل،فاللازم الجهل فی النفقة،لعدم معلومیّة زمان الوضع، فیمکن الوضع بستّة أشهر فصاعدا إلی السنة،مضافا إلی احتمال السقط فی کلّ حین.

و الثانی:إنّ من الأمور المسلّمة أنّه لا یجوز للزوج العقد علی اخت المطلّقة فی أیّام العدّة الرجعیّة،فهل الأمر کذلک بعد إسقاط حقّ الرجوع أیضا أم لا؟

و الثالث:هل التوارث بینهما فیما إذا اتّفق الموت فی أیّام العدّة ثابت و لو مع عدم إمکان الرجوع أو مختصّ بما أمکن؟

فنقول:أمّا الأوّل،فیمکن الجواب عنه بالنقض و الحلّ؛

أمّا الأوّل:فهو أنّا نقول:قد دلّت النصوص المذکورة علی جواز الصلح بنفقة الزوجة صریحا أو عموما إلی ممات الزوجة،و معلوم أنّ زمان الممات غیر معلوم،فیحتمل ساعة کما یحتمل سنة و سنتین،و اللازم منه الجهل فی قدر النفقة،و الجهل فیه أکثر من الجهل فی النفقة فی زمان العدّة،فما هو الجواب عن ذلک فهو الجواب عن هذا.

و أمّا الحلّ،فنقول:إنّ الفرق واضح بین الإلزام بالمجهول و إسقاط المجهول،و الجهل علی فرض الحذر به فی الصلح إنّما یؤاخذ به فی الأوّل دون الثانی.

توضیح الحال فی إبراز المرام یستدعی أن یقال:إذا صالح أحد ذات حمل عن شیء بنفقتها فی أیّام حملها یمکن المناقشة حینئذ فی صحّة المصالحة،للجهل فی المصالح به؛إذ اللازم حینئذ فی ذمّة المصالح هو الشیء المجهول،فیلزم الغرر،فتفسد المصالحة.

و أمّا إذا صالح الزوج مع زوجتها عن الحقّ الثابت له علیها بترک نفقتها أو إسقاط نفقتها

ص :290

اللازمة علیه فلا وجه للقدح فی المصالحة بالجهل فی النفقة؛لانتفاء المفسدة فیه حینئذ أصلا، کما لا یخفی وجه للمتأمّل.

و أمّا الثانی،فتحقیق الحال فی ذلک یستدعی إیراد ما حضرنی من النصّ فی المسألة،ثمّ الإشارة إلی تحقیق الحال فی ذلک،فنقول:

روی ثقة الإسللام فی الکافی فی الصحیح عن الحلبی،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی رجل طلّق امرأته أو اختلعت أو بانت،أله أن یتزوّج بأختها؟

قال:فقال:إذا برأ عصمتها و لم یکن له علیها رجعة،فله أن یخطب أختها. (1)

و فی الصحیح،عن محمّد بن إسماعیل،عن ابن بزیع،عن محمّد بن الفضیل،عن أبی الصباح الکنانی،قال:سألته عن رجل اختلعت منه امرأته،أیحلّ له أن یخطب أختها قبل أن ینقضی عدتها؟

فقال:إذا برأت عصمتها و لم یکن له رجعة فقد حلّ له أن یخطب أختها. (2)

فنقول:إنّ جواز خطبة أخت المطلّقة فیهما معلّق ببرائة عصمة الزوجیّة و عدم تمکّن الزوج من الرجعة،و هو أعمّ من أن یکون عدم تمکّنه من الرجعة بالأصالة أو باعتبار العارض؛و المفروض فیما نحن فیه أنّه غیر متمکّن من الرجعة،لإسقاط حقّه بالمصالحة، فینبغی أن یحکم بجواز تزویج الأخت حینئذ.

و لک أن تقول بمنع العموم بحیث یطمئنّ النفس لشموله لما نحن فیه،إذا المنفی بلم ظاهر فی إفادة النفی فی الماضی،فعلی هذا نقول:إنّ جواز خطبة اخت المطلّقة معلّق فی الصحیحین بأن لا یکون علیها رجعة أصلا،و هو منتف فیما نحن فیه،للقطع بثبوت حقّ الرجوع له علیها قبل المصالحة-کما هو المفروض-و مقتضی تعلیق الحکم علی الشرط انتفاؤه عند انتفائه،و مقتضاه الحکم بعدم جواز التزویج و لو بعد المصالحة،کما لا یخفی.

ثمّ علی تقدیر الإغماض عن دعوی الظهور نقول:إنّ الاحتمال یکفی فی المقام،للقطع بعدم

ص :291


1- (1)) الکافی 5:432 ح 7.
2- (2)) الکافی 5:431 ح 6.

الجواز قبل المصالحة لکن شکّ فی بقائه بعده،فمقتضی الاستصحاب هو الحکم بالبقاء،کما لا یخفی علی أولی النهی.

و الحاصل:أنّ المناط فی عدم جواز العقد علی أخت المطلّقة فی العدّة إمّا عدم إمکان الرجوع حین العقد أو فی الجملة؛و علی الأوّل ینبغی الحکم بالجواز،بخلافه علی الثانی.و حیث قد عرفت أنّ مقتضی الصحیحین المذکورین هو الثانی تبیّن لک أنّ المختار هو الثانی.

و هل النفقة حکمها حکم التزویج بالأخت،بمعنی أنّه کما لم یختلف حال التزویج بالأخت فی أیّام العدّة قبل المصالحة و بعدها،فالتحریم ثابت فی الحالتین-کما علمت-کذا لم یختلف الحال فی النفقة فی أیّام العدّة لو لم تسقطها بالمصالحة و غیرها،فیجب علی الزوج إنفاقها و لو بعد إسقاط حقّ الرجعة أو لا؟بل وجوب النفقة تابع لإمکان الرجوع،فعند انتفائه لم یجب؟احتمالان:

وجه الوجوب:هو الاستصحاب،بناء علی أنّ الإنفاق کان ثابتا فی حقّه و واجبا علیه قبل إسقاط حقّ الرجوع،و مقتضی الاستصحاب بقائه علی حاله.

و وجه العدم:الحصر الظاهر ممّا رواه شیخنا الصدوق فی الفقیه باسناده،عن موسی بن بکر،عن زرارة،عن أبی جعفر علیه السّلام قال:المطلّقة ثلاثا لیس لها نفقة علی زوجها و لا سکنی، إنّما ذلک للّتی لزوجها علیها رجعة. (1)

بناء علی أنّ المستفاد منه أمران:

وجودیّ،و هو وجوب النفقة علی الزوج للزوجة الّتی له علیها رجعة.

و عدمیّ،و هو عدم وجوبها للّتی انتفی له علیها رجع،و هو أعمّ من أن یکون انتفاء الرجعة فیه بالأصالة کالمطلّقة بالطلاق الباین،أو بالعرض کما فیما نحن فیه؛و لعلّ الثانی أقوی،و به یقیّد الإطلاق فی صحیحة زرارة المرویة فی الکافی عن مولانا الباقر علیه السّلام:و علیه نفقتها و السکنی ما دامت فی عدّتها. (2)

ص :292


1- (1)) من لا یحضره الفقیه 3:502 ح 4765.
2- (2)) الکافی 6:65 ح 2.

و أمّا الثالث:أی ثبوت التوارث بینهما فیما إذا اتّفق الممات فی اثناء العدّة و لو مع إسقاط حقّ الرجوع بالمصالحة أو غیرها،فنقول:ثبوته مع بقاء حقّ الرجوع فیما إذا کان الموت فی أثناء العدّة ممّا لا ریب فیه،و لا شکّ یعتریه،کعدمه فیما إذا کان بعد انقضائها،و إنّما الکلام فیما إذا اتّفق الموت بعد إسقاطه فی أثناء العدّة،و الّذی یمکن أن یتمسّک به فی إثباته هو الاستصحاب،لکن فیه تأمّل لا یخفی للمتأمّل.

و یمکن الاستدلال لإثبات المرام بصحیحة زرارة لقوله علیه السّلام فیها:«و هما یتوارثان حتّی تنقضی العدّة»بناء علی أنّ إطلاقه یقتضی التوارث بینهما و لو لم یکن له علیها رجعة مطلقا، خرج ما دلّ الدلیل علی خروجه و هو غیر الطلاق الرجعی،فبقی الغیر مندرجا تحت العموم، فینبغی المصیر إلی مقتضاه.

و یؤیّده ثبوت التوارث بینهما فیما إذا کان الطلاق رجعیّا،فإذا مات أحدهما من غیر رجوع الزوج إلی زوجته فیما إذا ساغ له الرجوع علیها،فلیکن الأمر کذلک فیما إذا کان الموت مع إسقاط الرجوع.

و یتوجّه علیه أنّ التمسّک بقوله علیه السّلام:و هما یتوارثان إلی آخره إنّما یستقیم فی المقام إذا أمکن التمسّک بالإطلاق،و هو غیر معلوم،بل غیر صحیح.

تنقیح الأمر فی ذلک یستدعی إیراد ما تقدّم علیه و ما یعارضه،ثمّ التنبیه علی ما یلزم منها،فنقول:

إنّ الحدیث هکذا:«و علیه نفقتها و السکنی ما دامت فی عدّتها،و هما یتوارثان حتّی تنقضی العدّة»و هو مروی فی الفقیه (1)أیضا لکن مرسلا هکذا:روی عن الأئمّة علیهم السّلام أنّ طلاق السنّة-إلی أن قال-:و علی المطلّق للسنّة نفقة المرأة و السکنی ما دامت فی عدّتها،و هما یتوارثان حتّی تنقضی العدّة.

و مقتضی الإطلاق فیما ذکر و إن کان ما تقدّم لکنّ التعویل علی المطلقات مشروط بانتفاء المقیّد،و المقیّد فیما نحن فیه موجود،و هو ما نبّهنا علیه ممّا رواه شیخنا الصدوق

ص :293


1- (1)) من لا یحضره الفقیه 3:495.

باسناده إلی موسی بن بکر،قال:روی موسی بن بکر عن زرارة عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

المطلّقة ثلاثا لیس لها نفقة علی زوجها و لا سکنی،إنّما ذلک للّتی لزوجها علیها رجعة. (1)

و طریقه إلیه و إن لم یذکره فی المشیخة لکن جهل الطریق غیر مضرّ لما قرّر فی محلّه، مضافا إلی أنّ الحدیث مرویّ فی الکافی أیضا،و السند فیه إلی موسی بن بکر صحیح،و الکلام فی موسی بن بکر قد سلف،و قد نبّهنا فیما سلف أنّ مقتضی الحصر فیه أنّه لا یجب الإنفاق علی المطلّق إلاّ بالإضافة إلی المطلّقة الّتی له علیها رجعة،و اللازم منه تقیید المرجع فی نفقتها و فی قوله علیه السّلام:«و علیه نفقتها»بذلک،کالمرأة فیما ذکره شیخنا الصدوق فی قوله علیه السّلام:«و علی المطلّق للسنّة نفقة المرأة»فعلی هذا یکون الکلام بمنزلة أن یقال:و علی المطلّق نفقة المطلّقة الّتی له علیها رجعة،فحینئذ یکون قوله علیه السّلام:«و هما یتوارثان»فی قوّة أن یقال:إنّ المطلّق و المطلّقة الّتی له علیها رجعة یتوارثان،فلا یمکن التمسّک به فی ثبوت التوارث فیما لم یکن له علیها رجعة و لو باعتبار المصالحة.

و أمّا الاستناد بما ذکر من التأیید ففی غیر محلّه،لکونه ایلاء إلی القیاس،و القیاس عند القائلین به مشروط بشرطین:أحدهما بالنسبة إلی المقیس علیه،و الآخر بالإضافة إلی المقیس.

أمّا الشرط فی المقیس علیه فهو أن لا توجد فیه خصوصیّة یقتضی ثبوت الحکم فیه، فلو وجدت الخصوصیّة فیه و انتفت فی طرف المقیس اختلّ به أمر القیاس.

و أمّا فی المقیس فهو أن لا یکون فیه مانع من ثبوت الحکم فیه،فلو وجد فیه المانع لم یکن فی طرف المقیس علیه اختصّ بالمنع.

و یمکن أن یقال بانتفاء الشرط فی محلّ الکلام فی کلا الطرفین.

و أمّا فی طرف المقیس علیه،فلوضوح أنّ إمکان الرجوع فیه إلی الممات خصوصیّة یناسب ثبوت التوارث،و هو منتف فی محلّ الکلام.

ص :294


1- (1)) من لا یحضره الفقیه 3:502 ح 6765.

و أمّا فی طرف المقیس،فلأنّ المفروض انتفاء حقّ الرجوع فیه و عدم إمکانه،فیمکن أن یکون هذا مانعا عن التوارث.

و یمکن التمسّک لإثبات التوارث هنا بالاستصحاب لکن لا بالتقریر السالف،بل بأن یقال:إنّ التوارث بینهما قبل الطلاق ثابت بالکتاب و السنّة و الإجماع،قال اللّه تبارک و تعالی: وَ لَکُمْ نِصْفُ مٰا تَرَکَ أَزْوٰاجُکُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ کٰانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمّٰا تَرَکْنَ إلی قوله تعالی: وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمّٰا تَرَکْتُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ وَلَدٌ فَإِنْ کٰانَ لَکُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمّٰا تَرَکْتُمْ (1)و مقتضی الاستصحاب الحکم بثبوت الحکم المدلول علیه بالآیة الشریفة إلی أن دلّ الدلیل علی إطلاقه،و القدر الثابت فی غیر الطلاق الرجعی مطلقا،و فیه بعد انقضاء العدّة.و أمّا فیما إذا کان الممات فی أثنائها فلا ینبغی الحکم بالثبوت عملا بالاستصحاب.

هذا ما یقتضیه النظر فی بادئ الأمر،لکنّ الجزم فی أمثال المقام طیّ الأمر بالمصالحة، فإنّها أسلم و أنجز من المؤاخذة فی مقام المؤاخذة.

تنبیهان:

الأوّل:لا یخفی أنّ ما ذکرنا فیما سلف من عدم جواز العقد علی اخت المطلّقة إنّما هو مع حیاتها،و أمّا إذا اتّفق لها الموت فی أثناء العدّة فالظاهر عدم وجوب التأمّل إلی انقضائها، فیجوز له العقد و لو فی أثنائها،کما إذا ماتت من غیر طلاق،فإنّه یجوز له العقد علی اختها و لو قبل انقضاء زمان یعادل زمان العدّة،کما إذا ماتت إحدی الأربع من الزوجات یسوغ للرجل التزویج باخری من غیر لزوم ترقّب فصل.

و أمّا الموثّق المرویّ فی التهذیب عن عمّار قال:سئل أبو عبد اللّه علیه السّلام عن الرجل یکون له أربع نسوة،فیموت إحدیهن،فهل یحلّ له أن یتزوّج اخری مکانها؟قال:لا،حتّی تأتی علیها أربعة أشهر و عشرا. (2)

فلا بدّ من صرفه عن ظاهره،لوضوح أنّ المدّة المذکورة إنّما هی العدّة للمرأة المتوفّی عنها

ص :295


1- (1)) النساء:12.
2- (2)) تهذیب الأحکام 7:475 ح(1906)-114.

زوجها،لا للرجل المتوفّی عنه الزوجة،و لذا حمله شیخ الطائفة علی الاستحباب،قال بعد أن اورده:

قال محمّد بن الحسن:هذا الخبر محمول علی ضرب من الاستحباب،لأنّه إذا ماتت المرأة جاز للرجل أن ینکح امرأة اخری مکانها فی الحال (1)،انتهی کلامه رفع فی الجنّة مقامه.

و الثانی:لا یخفی أنّ عدم جواز الرجوع للزوج علی الزوجة بعد المصالحة إنّما هو مع بقاء المصالحة و انتفاء الفسخ،و أمّا عند تحقّقه برضی منها فلا ینبغی التأمّل فی الجواز و لا فی غیر ما ذکر من الإنفاق و التوارث إلاّ بعد انقضاء العدّة.

و للّه الحمد و الشکر و المنّة،و صلواته علی أکمل من ختمت به النبوّة،و أفضل من تمّت به الولایة،و آله أصحاب العصمة و الجلالة و الطهارة.

هذا ما جری به القلم فی مزرعة تنددان من مزارع کرون من محلّ اصبهان فی ضحوة الیوم الثانی من الاسبوع الثانی السابع من السبوع الأیّام العاشر من العشر الأوّل من الشهر السادس من السنة الخامسة من العشر الرابع من المائة الثالثة من الألف الثانی من هجرة أکمل البریّة علیه و علی آله آلاف السلام و الثناء و التحیّة.

ص :296


1- (1)) تهذیب الأحکام 7:475

رسائل فقهی(2) علاّمه سیّد محمّد باقر موسوی شفتی(1260 ه.ق)

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم سؤال:هرگاه زید زوجۀ خود را طلاق خلعی گفت آیا می تواند در اثنای عدّه، خواهر مطلّقۀ مزبوره را عقد کند برای خود یا نه؟در صورتی که تواند،آیا عکس می تواند بکند یعنی زوجۀ جدید را طلاق باین گوید و در عدّۀ او اخت او را که مطلّقۀ اوّلی باشد عقد نماید یا نه؟آیا در این باب،فرقی میان عقد دائمی و انقطاعی هست یا نه؟

جواب:این سؤال مشتمل است بر سه مطلب:

مطلب اوّل

آن است که:زوجۀ خود را مطلّقه کرد به طلاق خلعی،آیا می تواند قبل از انقضای عدّة،اخت او را عقد نماید یا نه؟

جواب آن است که می تواند،بلکه حکم به جواز،اختصاص به خلع ندارد بلکه ثابت است در مطلق طلاق باین،مثل مطلّقه به طلاق خلع و مبارات،و مطلّقه به ثلاث تطلیقات،

ص :297

بلکه ثابت است در غیر طلاق مثل آن که فسخ عقد شده باشد بأحد أسباب مقتضیّۀ فسخ عقد.و این مصرّح به در کلمات اصحاب است.

قال فی المقنع:

أمّا الخلع،فلا یکون إلاّ من قبل المرأة،و هی أن تقول لزوجها:لا أبرّ لک قسما إلی أن قال-:فإذا قالت هذا لزوجها فقد حلّ له ما أخذ منها،و إن کان أکثر ممّا أعطاها من الصداق و قد بانت منه،و حلّت للزواج بعد انقضاء عدّتها،و حلّ له أن یتزوّج أختها من ساعته. (1)

و فی المقنعة:

و من کان عنده أربع زوجات،فطلّق واحدة منهنّ طلاق السنّة،تطلیقة واحدة یملک فیه الرجعة،لم یجز له أن یعقد علی امرأة نکاحا حتّی تخرج المطلّقة من العدّة،فإن خلع واحدة من الأربع أو بارئها لم یحرم علیه العقد علی امرأة أخری فی الحال نکاحا؛لأنّه لیس له علی المختلعة و المباراة رجعة.

و کذلک إن کانت الّتی طلّقها لم یدخل بها جاز له العقد فی الوقت علی أختها و غیرها من النساء؛لأنّه لا عدّة له علیها،و کذلک إن طلّقها طلاق العدّة ثلاثا لم یحرم علیه العقد علی غیرها،إذ لا رجعة له علیها حسب ما قدّمناه.

و إذا کانت عند الرجل امرأة قد دخل بها و طلّقها طلاق السنّة لم یجز له العقد علی اختها حتّی تخرج المطلّقة من عدّتها.فإن خلعها أو بارئها أو طلّقها للعدّة ثلاثا فلا جرح علیه أن یعقد علی أختها فی الحال إذ لا رجعة له علیها کما ذکرناه. (2)

و فی المبسوط:

و أمّا اختها و عمّتها و خالتها فإنّما یحر من تحریم جمع،فإن کان الطلاق رجعیّا فالتحریم قائم،لأنّ الرجعیّة فی حکم الزوجات،فلا یجمع بین المرأة و عمّتها،و کذلک بینها و بین خالتها.

و إن کان الطلاق بائنا أو خلعا أو فسخا جاز العقد علی اختها و عمّتها و خالتها قبل انقضاء عدّتها.

ص :298


1- (1)) المقنع:348-باب الطلاق،مؤسسه الامام الهادی علیه السّلام.
2- (2)) المقنعة:536.

و کذلک إن کانت عنده واحدة فطلّقها جاز له العقد علی أربع إن کان الطلاق بائنا،فإن کان رجعیّا فلیس له أن یعقد إلاّ علی ثلاث.

و إن کانت عنده أربع فطلّقهنّ کلّهن کان له العقد علی أربع أو أقلّ منهنّ إن کان بائنا،و إن کان رجعیّا لم یکن له أن یعقد علی واحدة حتّی یخرجن من العدّة (1).

و فی الخلاف:

ابان زوجته بخلع أو مبارات أو فسخ جاز له أن یتزوّج باختها و عمّتها و خالتها قبل أن تخرج من العدّة،و به قال زید بن ثابت،و الزهری،و مالک،و الشافعی.

و ذهب قوم إلی أنّه لا یجوز قبل الخروج من العدّة علی کلّ حال،حکوا ذلک عن علیّ علیه السّلام و ابن عبّاس،و به قال الثوری و أبو حنیفة و أصحابه.

و هکذا الخلاف فیما إذا کان تحته أربع فطلّق واحدة،هل له نکاح اخری قبل انقضاء عدّة هذه أم لا؟و لو طلّقهن کلّهن لم یکن له أن یتزوّج غیرهنّ،لا واحدة و لا أربعا حتّی تنقضی عدّتهنّ.

و هکذا لو کان له زوجة واحدة فطلّقها،کان له العقد علی أربع سواها،و قالوا:لا یجوز، دلیلنا إجماع الفرقة و أخبارهم (2)

و فی الوسیلة فی مقام بیان المحرّمات بالسبب ما هذا لفظه:

و الاختان معا،سواء عقد علیهما عقد مقارنة أو عقد متابعة،و عقد المتابعة یصحّ علی من عقد علی أوّل،فإن دخل بالثانیة فرّق بینهما و لم یرجع إلی الأوّل(الا)بعد خروج الثانیة من العدّة،و لا یجوز له ذلک إلاّ بعد مفارقة الأولی منه بالموت أو بالطلاق،فإن طلّقها رجعیّا لم یجز له العقد علی الاخری إلاّ بعد خروجها من العدّة. (3)

و فی المراسم:

و من طلّق طلاقا یملک فیه الرجعة و أراد العقد علی اخت المطلّقة أو کانت رابعة و عنده ثلاث،فلا یجوز له حتّی تخرج من العدّة،و أمّا فی الطلاق البائن فجائز. (4)

ص :299


1- (1)) المبسوط 4:196 المکتبة المرتضویّة.
2- (2)) الخلاف 4:297.
3- (3)) الوسیلة:293.
4- (4)) المراسم العلویّة:170،الناشر:المعاونیة الثقافیّة للمجمع العالمی لأهل البیت 1414 ه.ق.

و فی المهذّب:

و من طلّق زوجة له طلاقا رجعیّا حرم علیه العقد علی اختها حتّی تنقضی عدّتها-إلی أن قال-:و إذا کان عند رجل أربع زوجات و طلّق واحدة منهنّ طلاقا یملک فیه الرجعة حرم علیه العقد علی اخری حتّی تنقضی عدّة المطلّقة،فإن کان الطلاق بائنا جاز له العقد علی الأخری فی الحال. (1)

و فی الغنیة:

و أمّا من یحرم العقد علیهنّ فی حال دون حال فاخت المعقود علیها بلا خلاف-إلی أن قال-:و الخامسة حتّی تنقضی الأربع بما یوجب البینونة و المطلّقة للعدّة ثلاثا أو للسنّة علی ما نبیّنه حتّی تنکح زوجا آخر و تبیّن منه،و کذا کلّ مزوّجة و المعتدّة من الطلاق الرجعی حتّی تخرج من عدّتها،کلّ هذا بلا خلاف. (2)

و فی السرائر:

و إذا طلّق الرجل واحدة من الأربع طلاقا یملک فیه الرجعة فلا یجوز له العقد علی اخری حتّی تخرج تلک من العدّة،فإن کان طلاقا لا یملک فیه الرجعة جاز له العقد علی اخری فی الحال. (3)

و فیه أیضا:

متی عقد علی امرأة ثمّ عقد علی اختها أر أمّها أو بنتها بجهالة فرّق بینهما،فإن وطئها و جاءت بولد به کان لاحقا به، (4)و روی أنّه لا یقرب الزوجة الأولی حتّی تنقضی عدّتها، فإن کانت التطلیقة لا رجعة له علیها فی تلک العدة،فبعد تلک التطلیقة جاز له العقد علی اختها فی الحال،و کذلک کلّ عدّة لا رجعة للزوج علی الزوجة فیها یجوز له العقد علی اخت المعتدّة فی الحال،متمتّعة کانت أو مفسوخا نکاحها،أو مطلّقة أو مباراة أو مختلعة. (5)

ص :300


1- (1)) المهذّب 2:186.
2- (2)) غنیة النزوع:339.
3- (3)) السرائر 2:539.
4- (4)) الرسائل:الباب 8 من ابواب یحرم بالمصاهرة ح 6.
5- (5)) السرائر 2:537.

و فی الجامع:

و تحرم فی حال دون حال:الکافرة حتّی تسلم،و المرتدّة،و ذات الزوج،و المعتدّة من زوج عدّة رجعیّة،أو بائنة علی غیر من أبانها،و المطلّقة ثلاثا فی الحرّة،و اثنتین فی الأمة علی مطلّقها فی العدّة و علی غیره،و بعد العدّة علیه خاصّة حتّی تنکح زوجا غیره و یدخل بها و تبیّن منه-إلی أن قال-:و الجمع بین الأختین فی نکاح غبطة (1)أو متعة نسبا،[و رضاعا]أو بوطی فی المملوکتین،فإن جمع بینهما فی العقد اختار أیّتهما شاء.

فإن عقد علی واحدة ثمّ علی أختها فالأولی حلّ و الاخری فرّق بینهما،و لم یقرب الأولی حتّی تخرج هذه من عدّتها،و کذلک فی الأمّ و بنتها سواء.

و إذا تمتّع بامرأة ثمّ بانت منها بعد الدخول بها لم یتزوّج اختها إلاّ بعد انقضاء عدّتها.

و إذا طلّق زوجته طلاقا رجعیّا لم یحلّ له التزویج باختها حتّی تنقضی عدّتها،و لو کانت رابعة فطلّقها رجعیّا لم تحلّ له الاخری حتّی تنقضی العدّة،فإن طلّق بائنا حلّ له ذلک فی المسألتین،و کذلک لو ماتت زوجته. (2)

و فی الشرایع:

إذا طلّق واحدة من الأربع حرم علیه العقد علی غیرها حتّی تنقضی عدّتها إن کان الطلاق رجعیّا.

و لو کان بائنا جاز له العقد علی اخری فی الحال،و کذا الحکم فی نکاح اخت الزوجة علی کراهیّة مع البینونة. (3)

و فی النافع:

و إذا طلّق واحدة من الأربع حرم علیه ما زاد غبطة(و دواما)حتّی تخرج(المطلّقة)من العدّة أو تکون المطلّقة بائنة،و کذا لو طلّق امرأة و أراد نکاح اختها. (4)

ص :301


1- (1)) نکاح الغبطة:نکاح الدائم.
2- (2)) الجامع للشرایع:428.
3- (3)) شرایع الإسلام 2:237،نشر دار التفسیر اسماعیلیان قم.
4- (4)) المختصر النافع:178 مؤسسة البعثة،طهران 1410.

و فی القواعد:

و لو طلّق رجعیّا حرمت الاخت حتّی تخرج العدّة. (1)

و فی التذکرة:

و لو طلّق الاولی طلاقا بائنا بخلع أو مبارات أو نسخ جاز له نکاح الثانیة،لأنّه طلاق بائن،فجاز له العقد علی اختها،کما لو طلّقها قبل الدّخول-إلی أن قال-:و لو کان الطلاق رجعیّا لم یجز له نکاح اختها ما لم ینقضی عدّتها،لأنّ الرجعیّة فی حکم الزوجة. (2)

و فی الإرشاد:

و لو طلّق واحدة من کمال العدد بائنا جاز له نکاح غیرها و اختها علی کراهیّة فی الحال،و لو کان رجعیّا حرمت الاخری و الاخت إلاّ بعد العدّة. (3)

و فی التبصرة:

لو طلّق إحدی الأربع رجعیّا لم یجز أن ینکح بدلها حتّی تخرج من العدّة،و یجوز فی البائن. (4)

و فی اللمعة و شرحها:

أمّا الاخت للزوجة فتحرم جمعا بینها و بینها أی بین هذه الزوجة و اختها فمتی فارق الأولی بموت،أو فسخ،أو طلاق بائن،أو انقضت عدّتها حلّت الاخری. (5)

بعد از احاطه به عبارات مذکوره ظاهر می شود این که حکم،نفیا أو اثباتا،أی عدم جواز عقد اخت مطلّقة به طلاق رجعی در اثنای عدّه،و جواز آن در غیر طلاق رجعی، محلّ وفاق است.

و المستند فی ذلک مضافا إلی ذلک النصوص الآتیه،فلا اشکال فی المسألة.

ص :302


1- (1)) قواعد الاحکام.
2- (2)) تذکرة الفقهاء 2:635 منشورات المکتبة المرتضویّة.
3- (3)) إرشاد الأذهان 2:26.
4- (4)) تبصرة المتعلّمین:176 چاپخانه احمدی 1368.
5- (5)) الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة 5:181.

مطلب ثانی

آن است که:آیا بعد از آن که اخت مطلّقة را در اثنای عدّه عقد نمود می تواند معقودۀ ثانیه را مطلّقه به طلاق خلع نماید و در اثنای عدّۀ او مطلّقۀ اوّلی را عقد نماید؟

جواب این است که:خیر،نمی تواند،نظر به این که طلاق خلع به اختیار این شخص نیست،بلکه در صورتی است که کمال نفرت از جانب زوجه بوده باشد.و گاه هست ضعیفه هرگز راضی به طلاق نیست،بلکه هرگاه فرض شود که شرط خلع متحقّق باشد البتّه می تواند،پس مقصود این است که این کلّیّت ندارد که توان این را حیله و تدبیری قرار داد در تزویج اخت مطلّقه در اثنای عدّۀ او.

همچنین است حال در طلاق به طریق مبارات،آن نیز به اختیار زوج نیست،بلکه در صورت تحقّق نفرت و کراهت است از طرف زوج و زوجه.این نیز هرگاه فرض شود تحقّق آن،جواز آن نیز محلّ تأمّل نخواهد بود،بلی مطلّقه به ثلاث تطلیقات ممکن است به این معنی که معقودۀ ثانیه را سه طلاق گفت،در این صورت تزویج اخت او در اثنای عدّه جایز است،خواه مطلّقۀ اوّلی بوده باشد یا اخت دیگر او،لکن عود به عقد مطلّقه به ثلاث طلاق مجوز نخواهد بود مگر بعد از تخلّل محلّل.

مطلب ثالث

آن است که:آیا جایز است عقد اخت متمتّع بها بعد از انقضای اجل متعه و قبل از انقضای عدّۀ آن،خواه عقد اخت در اثنای عدّه به طریق دوام بوده باشد یا انقطاع؟

جواب:این مسأله محلّ خلاف ما بین فقهاست؛ جماعتی از اعاظم فقها-قدّس اللّه تعالی أرواحهم-حکم فرموده اند به عدم جواز آن.

ص :303

منهم:شیخنا الصدوق،قال فی المقنع:

إذا تزوّجت بامرأة متعة إلی أجل مسمّی،فلمّا انقضی أجلها احببت أن تتزوّج اختها، فلا تحلّ لک حتّی تنقضی عدّتها. (1)

و منهم:شیخ الطائفة،فإنّ الظاهر منه فی التهذیب و الاستبصار و الخلاف ذلک.

قال فی التهذیب:

و متی طلّق الرجل امرأته طلاقا یملک رجعتها فیه،فلا یجوز له العقد علی اختها،و متی طلّقها طلاقا باینا أو ماتت عنه أو بانت منه بأحد وجوه البینونة فلا بأس علیه بالعقد علی اختها فی الحال (2)فأمّا المتعة فقد روی فیها أنّه إذا انقضی أجلها،فلا یجوز العقد علی اختها إلاّ بعد انقضاء عدّتها.

و قال أیضا فیما بعد ذلک:

و قد قدّمنا الخبر الّذی یتضمّن أنّ المتمتّعة إذا انقضی أجلها فلیس لزوجها أن یتمتّع باختها حتّی تنقضی عدّتها. (3)

و یقرب منه ما ذکره فی النهایة،قال:

و متی طلّق الرجل امرأته طلاقا یملک فیه الرجعة لم یجز له العقد علی اختها حتّی تنقضی عدّتها،فإن کانت تطلیقة بائنة جاز له العقد علی اختها فی الحال،و قد روی فی المتمتّعة إذا انقضی أجلها:أنّه لا یجوز العقد علی اختها فی الحال. (4)

و سمعت عبارته فی الخلاف،و ستقف علی کلامه فی الاستبصار.

و منهم:صاحب الجامع،قال:

إذا تمتّع بامرأة ثمّ بانت منه بعد الدخول بها لم یتزوّج اختها إلاّ بعد انقضاء عدّتها.

و قال أیضا فیما بعد ذلک:

و یجوز أن یتمتّع بامرأة مرارا کثیرة،و إذا انقضی أجلها جاز له العقد علیها فی عدّتها، لا یجوز له العقد علی اختها حتّی تخرج عدّتها. (5)

ص :304


1- (1)) المقنع:340.
2- (2)) تهذیب الأحکام 7:286 و 288.
3- (3)) النهایة:454.
4- (4)) النهایة:454.
5- (5)) الجامع للشرایع:451 احکام المتعة.

و منهم صاحب المدارک،قال فی شرحه علی النافع:

قال المفید رحمه اللّه فی المقنعة:و أمّا المتعة،فقد روی فیها أنّه إذا انقضی أجلها فلا یجوز علی اختها إلاّ بعد انقضاء عدّتها،و أورد الشیخ فی ذلک روایتین أوضحهما سندا ما رواه فی الصحیح عن الحسین بن سعید،قال:قرأت فی کتاب رجل إلی أبی الحسن الرضا علیه السّلام- إلی أن قال-:و العمل بهذه الروایة متّجه،لصحّة سندها و سلامتها عن المعارض.

و منهم:صاحب الوسائل،فإنّه صرّح بذلک فی مواضع من وسائله،منها:ما ذکره بقوله:

باب من تمتّع بامرأة لم تحلّ له اختها حتّی تنقضی عدّتها. (1)

و منها ما ذکره أیضا،فقال:باب تحریم الجمع بین الاختین فی المتعة حتّی فی العدّة. (2)

و منها ذکره فی موضع آخر،فقال:من طلّق زوجته رجعیّا لم یجز له تزویج اختها حتّی تنقضی عدّتها،و کذا المتعة إذا انقضت مدّتها،و یجوز فی العدّة من الطلاق البائن و من الوفاة. (3)

و منهم:صاحب الکفایة،قال:

و إذا انقضی أجل المتعة،فلا یجوز العقد علی أخت المتمتّع بها حتّی تنقضی العدّة،عملا بالنصّ الصحیح (4)

و المستند فی ذلک مضافا إلی الاستصحاب نصوص معتبرة.

منها:ما رواه ثقة الإسلام فی باب الجمع بین الاختین من نکاح الکافی،عن الحسین بن سعید أنّه قال:قرأت فی کتاب رجل إلی أبی الحسن علیه السّلام:جعلت فداک،الرجل یتزوّج المرأة متعة إلی أجل مسمّی،فینقضی الأجل بینهما،هل له أن ینکح اختها من قبل أن تنقضی عدّتها؟

ص :305


1- (1)) وسائل الشیعة 20:480 باب 27 مؤسسه آل البیت.
2- (2)) وسائل الشیعه 21:78 باب 44.
3- (3)) وسائل الشیعه 22:270 باب 48 مؤسسه آل البیت.
4- (4)) کفایة الأحکام للمحقّق السبزواری:163(نشر مهدوی).

فکتب:لا یحلّ له أن یتزوّجها حتّی تنقضی عدّتها. (1)

و لا یخفی أنّ روایة ثقة الإسلام عن الحسین بن سعید من غیر واسطه غیر ثابتة،بل المعهود روایته عنه بواسطتین:محمّد بن یحیی،و أحمد بن محمّد بن عیسی،فقد مشی هذا علی غیر عادته من ضبط الواسطه أو الإحالة بما ذکره قبل ذلک بقلیل،لکنّ الظاهر أنّه أخذه من کتاب الحسین بن سعید الثابت لدیه أنّه من کتابه،فجهل الواسطة علی تسلیمه غیر مضرّ بالحکم بصحّة حدیثه.

و منها:ما رواه ثقة الإسلام فی الباب المذکور أیضا عن علیّ بن إبراهیم،عن أبیه،عن إسماعیل بن مرار،عن یونس،قال:قرأت کتاب رجل إلی أبی الحسن علیه السّلام:جعلت فداک...

إلی آخر الحدیث المذکور.

و رواهما شیخ الطائفة فی التهذیب عن ثقة الإسلام،فقال:فأمّا المتعة فقد روی فیها أنّه إذا انقضی أجلها فلا یجوز العقد علی اختها إلاّ بعد انقضاء عدّتها،روی ذلک محمّد بن یعقوب،عن علی بن إبراهیم،عن أبیه،عن إسماعیل بن مرار،عن یونس،قال:قرأت فی کتاب رجل إلی أبی الحسن علیه السّلام:و روی الحسین بن سعید أیضا قال:قرأت فی کتاب رجل إلی أبی الحسن الرضا علیه السّلام:جعلت فداک!الرجل یتزوّج المرأة متعة إلی أجل مسمّی فینقضی الأجل بینهما،هل له أن ینکح اختها قبل أن تنقضی عدّتها؟

فکتب علیه السّلام:لا یحلّ أن یزوّجها حتّی تنقضی عدّتها. (2)

و بهذا النحو أورده ثقة الإسلام من غیر تغییر أصلا إلاّ فی ذکر الرضا علیه السّلام بعد ذکر أبی الحسن فی الثانی،فإنّه غیر مذکور فی غالب نسخ الکافی،فعلی هذا ما فی الوسائل و الکافی من إسنادهما الحسین بن سعید إلی آخره محمول علی ما ستقف علیه.

توضیح الحال یستدعی إیراد عین ما فی الکافی و التهذیب و الاستبصار،ثمّ الإشارة إلی المرام،فنقول:

الموجود فی الکافی،عن علی بن إبراهیم،عن أبیه،عن إسماعیل بن مرار،عن یونس،

ص :306


1- (1)) الکافی 5:431 ح 5.
2- (2)) تهذیب الأحکام 7:287 ح 1209-45.

قال:قرأت فی کتاب رجل إلی أبی الحسن علیه السّلام و روی الحسین بن سعید أیضا قال:قرأت فی کتاب رجل إلی أبی الحسن علیه السّلام:جعلت فداک!الرجل یتزوّج المرأة متعة إلی أجل مسمّی فینقضی الأجل بینهما،هل له أن ینکح اختها قبل أن تنقضی عدّتها؟

فکتب:لا یحلّ له أن یزوّجها حتّی تنقضی عدّتها،انتهی عین ما فی الکافی،و قد علمت ما فی التهذیب نقلا عنه.

و فی الاستبصار:فأمّا ما رواه محمّد بن یعقوب،عن علی بن إبراهیم،عن أبیه،عن إسماعیل بن مرار،عن یونس،قال:قرأت فی کتاب رجل إلی أبی الحسن الرضا علیه السّلام و روی الحسین بن سعید أیضا،قال:قرأت فی کتاب رجل إلی أبی الحسن الرضا علیه السّلام جعلت فداک! الرجل یتزوّج المرأة متعة إلی أجل مسمّی،فینقضی الأجل بینهما،هل له أن ینکح اختها قبل أن تنقضی عدّتها؟

فکتب:لا یحلّ له أن یتزوّجها حتّی تنقضی عدّتها.

فالوجه فی هذا الخبر أحد شیئین،أحدهما:أنّ یونس و الحسین بن سعید لم یرویا عن إمام معصوم و لا عمّن رواه عن إمام،و إنّما قالا:وجدنا فی کتاب رجل،و لیس کلّما یوجد فی الکتب یکون صحیحا،و لو سلّم لجاز لنا أن نخصّه بالمتعة دون عقد الدوام (1)انتهی،ما فی الاستبصار.

و لا یخفی علیک أنّ الظاهر ممّا فی التهذیب و الاستبصار أنّ المحکیّ عن یونس و الحسین بن سعید کلیهما حکاه شیخ الطائفة عن الکافی،فما فی الوسائل و الوافی غیر جیّد،لکنّ الموجود فی أکثر نسخ الکافی لا یساعده لخلوّه عن ذکر الحسین بن سعید،فإنّ الموجود فی أکثر نسخه هکذا:علی بن إبراهیم،عن أبیه،عن إسماعیل بن مرار عن یونس،قال:قرأت فی کتاب رجل إلی أبی الحسن:جعلت فداک!الرجل یتزوّج المرأة متعة إلی أجل مسمّی، فینقضی الأجل بینهما،هل له أن تنکح اختها من قبل أن تنقضی عدّتها؟فکتب:لا یحلّ لها أن یزوّجها حتّی تنقضی عدّتها (2)

ص :307


1- (1)) الاستبصار 3:170 ح 622-4.
2- (2)) الکافی 5:431 ح 5.

فما فی الوسائل و الوافی مبنیّ علیه،لکنّ الظاهر أنّ ما فی أکثر نسخ الکافی مبنیّ علی السقط،فسقط من قلم الناسخ ما کان بعد أبی الحسن الأوّل إلی قوله:إلی أبی الحسن علیه السّلام و ما کان بعد رجل فی قوله:فی کتاب رجل فی الأوّل إلی قوله:فی کتاب رجل فی الثانی،فسری النقصان إلی سایر النسخ لاستنساخها منه،و الدلیل علی ذلک ما وجد فی بعض النسخ کما نبّهنا علیه،لوضوح أولویّة الحمل علی النقصان فیما إذا دار الأمر بینه و بین الزیادة،و لأنّ التأمّل فیما فی التهذیب و الاستبصار یرشدک إلیه،کما لا یخفی علی المتأمّل.

و منها:ما رواه فی باب المتعة من نکاح الفقیه باسناده إلی القاسم بن محمّد الجوهری،عن علی بن أبی حمزة،قال:قرأت فی کتاب رجل إلی أبی الحسن علیه السّلام:رجل تزوّج بامرأة متعة إلی أجل مسمّی،فإذا انقضی الأجل بینهما هل له یحلّ أن یتزوّج باختها؟

فقال:لا یحلّ له حتّی تنقضی عدّتها. (1)

ثمّ أقول:إنّ المکاتبة المذکورة لکونها ممّا أخبر به الحسین بن سعید تکون صحیحة،و ممّا أخبر به یونس بن عبد الرحمان تکون معتبرة،لاشتمال السند علی إسمعیل بن مرار الّذی یکون حدیثه معتبرا عندی،و لکونها ممّا أخبر به علی بن أبی حمزة یکون موثّقة،فهی فی غایة القوّة،قد تلقّاها المشایخ الثلاثة-نوّر اللّه تعالی مراقدهم-بالقبول،لإیرادها إیّاها فی الکافی و الفقیه و التهذیب،فهی صریحة فی عدم جواز عقد الأخت المتمتّع بها قبل انقضاء عدّتها،و قد أفتی بمضمونها شیخنا الصدوق فی المقنع،و الکیدری-علی ما حکاه العلاّمة فی المختلف عنه-و صاحب المدارک،و شیخنا الحرّ العاملی،و صاحب الکفایة،و هو الظاهر من ثقة الإسلام لإیرادها فی الکافی،و شیخنا الصدوق فی الفقیه لذلک،و قد قال فی أوّله ما قال،و شیخ الطائفة علی ما عرفت،و هو الظاهر منه فی الخلاف أیضا،فلاحظ عبارته السالفة.

و لعلّ الظاهر من المقنعة و الوسیلة و المراسم و الکافی و الغنیة و الشرایع و النافع و القواعد و الإرشاد و التبصرة و اللمعة و شرحها جوازه بناء علی أنّ المستفاد منها أنّ جواز

ص :308


1- (1)) من لا یحضره الفقیه 3:463 ح 4603.

العقد علی اخت المرأة فی أثناء العدّة إنّما هو إذا کان للزوج علیها رجعة فیها،و أمّا إذا بانت منه و لم یکن له علیها رجعة فیها فیجوز العقد علی اختها قبل انقضاء عدّتها،و ما نحن فیه من هذا القبیل،للقطع بأنّ بعد انقضاء أجل المتعة لا یجوز له الرجوع علیها،و قد أوردنا عباراتهم فلیلاحظ،و هو المصرّح به فی المهذّب و السرائر و التحریر و المختلف.

قال فی المهذّب:

و إذا انقضی أجل الزوجة المتمتّع بها جاز العقد علی اختها فی الحال و قبل انقضاء عدّتها،و قد روی أنّ ذلک لا یجوز حتّی تنقضی العدّة،و هو أحوط. (1)

و فی السرائر:

فإن کانت التطلیقة لا رجعة له علیها فی تلک العدّة فبعد تلک التطلیقة جاز له العقد علی اختها فی الحال،و کذلک کلّ عدّة لا رجعة للزوج علی الزوجة یجوز له العقد علی اخت المعتدّة فی الحال،متمتّعة کانت أو مفسوخا نکاحها أو مطلّقة مباریة أو مختلعة.و قد روی فی المتمتّعة إذا انقضی أجلها أنّه لا یجوز العقد علی اختها حتّی تنقضی عدّتها،و هذه روایة شاذّة مخالفة لأصول المذهب لا یلتفت إلیها. (2)

و فی التحریر:

یجوز أن یعقد علی امرأة عقد المتعة مرّات کثیرة مرّة بعد اخری إذا خرجت مدّة العقد الأوّل و إن لم یخرج بعد من العدّة،و کذا یجوز أن یعقد علی اختها بعد الأجل قبل خروج العدّة،و لا یجوز لغیره العقد علیها إلاّ بعد خروج عدّتها. (3)

و فی المختلف:

یجوز للرجل بعد انقضاء أجل المتعة الترویج باختها و إن لم ینقض عدّتها علی الأشهر بین علمائنا.و قال الصدوق:فإذا انقضی أجلها-إلی آخر عبارته السالفة-ثمّ قال:و تبعه الکیدری.

لنا:إنّها فرقة باین فاشبهت المطلّقة ثلاثا و غیرها من البوائن،و لا تحلّ له حتّی یعقد علیها عقدا مستأنفا فساغ التزویج بالاخت کالنکاح الدائم (4).

ص :309


1- (1)) المهذّب 2:185.
2- (2)) السرائر 2:537.
3- (3)) تحریر الأحکام:506. .
4- (4)) مختلف الشیعة 7:241

و المستند فی ذلک الکتاب و السنّة،أمّا الکتاب،فآیات،أظهرها قوله تعالی: وَ أُحِلَّ لَکُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِکُمْ بناء علی أنّه إشارة إلی المدلول علیه بقوله تعالی: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهٰاتُکُمْ وَ بَنٰاتُکُمْ وَ أَخَوٰاتُکُمْ وَ عَمّٰاتُکُمْ وَ خٰالاٰتُکُمْ وَ بَنٰاتُ الْأَخِ وَ بَنٰاتُ الْأُخْتِ وَ أُمَّهٰاتُکُمُ اللاّٰتِی أَرْضَعْنَکُمْ وَ أَخَوٰاتُکُمْ مِنَ الرَّضٰاعَةِ وَ أُمَّهٰاتُ نِسٰائِکُمْ وَ رَبٰائِبُکُمُ اللاّٰتِی فِی حُجُورِکُمْ مِنْ نِسٰائِکُمُ اللاّٰتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ وَ حَلاٰئِلُ أَبْنٰائِکُمُ الَّذِینَ مِنْ أَصْلاٰبِکُمْ وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الْأُخْتَیْنِ إِلاّٰ مٰا قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللّٰهَ کٰانَ غَفُوراً رَحِیماً وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ النِّسٰاءِ إِلاّٰ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ کِتٰابَ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ أُحِلَّ لَکُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِکُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوٰالِکُمْ... (1)بناء علی أنّ اخت المتمتّع بها مغایرة لما اشتملت علیه الآیة الشریفة،فلیسوّغ التزویج بها و لو قبل انقضاء العدّة

أمّا الصغری فغیر مفتقرة إلی البیان،و أمّا الکبری،فلعموم قوله تعالی: وَ أُحِلَّ لَکُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِکُمْ

أمّا السنّة،فمنها الصحیح المروی فی باب عدّة المختلعة و المباراة من طلاق الکافی،عن أبی بصیر-یعنی المرادی-عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:سألته عن رجل اختلعت منه امرأته أیحلّ له أن یخطب اختها من قبل أن تنقضی عدّة المختلفه؟

قال:نعم،قد برأت عصمتها منه و لیس له علیها رجعة (2)

الصحیح المرویّ فی باب الجمع بین الاختین من نکاح الکافی،عن الحلبی،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام طلّق امرأته أو اختلعت أو بانت أله أن یتزوّج باختها؟

قال:فقال:إن برئت عصمتها و لم یکن له علیها رجعة فله أن یخطب (3).

و منها:الصحیح المرویّ فی الباب المذکور،عن محمّد بن إسمعیل بن بزیع،عن محمّد بن الفضیل،عن أبی الصباح الکنانی،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام،قال:سألته عن رجل اختلعت منه

ص :310


1- (1)) النساء:24-23.
2- (2)) الکافی 6:144 ح 9.
3- (3)) الکافی 5:432 ح 7.

امرأته أیحلّ له أن یخطب اختها قبل أن تنقضی عدّتها؟

فقال:إذا برئت عصمتها و لم یکن له رجعة فقد حلّ له أن یخطب اختها. (1)

رواه عن محمّد بن یحیی،عن أحمد بن محمّد بن عیسی،عن محمّد بن إسمعیل بن زیع إلی آخره.

وجه الاستدلال من وجوه؛ الأوّل:إنّ التفرقة فی النصوص المذکورة بین المطلّقة بالطلاق الرجعی و البائن فی الحکم بعدم جواز العقد علی اختها فی أثناء العدّة فی الاولی و بجوازه فی الثانیة یرشد إلی أنّ المناط فی الجواز إنّما هو البینونة،و هی متحقّقة فی المتعه بعد انقضاء الأجل أیضا،فینبغی الحکم بجواز العقد علی أختها و لو فی أثناء العدّة.

و الثانی:إنّ قوله:«أو بانت»فی کلام السائل فی صحیحة الحلبی عطف علی طلّق فی قوله:

«فی رجل طلّق»فهو لمقابلته بالطلاق یرشد إلی أنّ المراد من البینونة الّتی فی غیر الطلاق، فإطلاقه یعمّ ما نحن فیه أیضا.

و الثالث:هو أنّ قوله علیه السّلام فی النصوص المذکوره:«و لیس له علیها رجعة یجوز له العقد علی اختها فی أثناء العدّة،فیشمل محلّ الکلام و غیره کما لا یخفی.

و أمّا عن الآیة الشریفة،فنقول:إنّ العموم فیها و إن کان مسلّما لکن باعتبار الأشخاص، لا باعتبار الأحوال أیضا.

توضیح الحال فی ذلک یستدعی أن یقال:إنّ المقصود من قوله تعالی: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهٰاتُکُمْ إلی قوله: وَ أُحِلَّ لَکُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِکُمْ إثبات التحریم علی وجه التأبید،أی حرّمت علیکم أمّهاتکم علی وجه الدوام و التأبید،و هکذا الحال فی البنات و الأخوات و العمّات و الخالات و بنات الأخ و بنات الأخت و أمّهات النساء،و لهذا قیّد الحکم فی الربیبة، فقال تعالی: وَ رَبٰائِبُکُمُ اللاّٰتِی فِی حُجُورِکُمْ مِنْ نِسٰائِکُمُ اللاّٰتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ بناء علی أنّ قوله: مِنْ نِسٰائِکُمُ قید لقوله تعالی: وَ رَبٰائِبُکُمُ اللاّٰتِی أی کون الربیبة ممّن حرّمت

ص :311


1- (1)) الکافی 5:6/431.

علیکم علی وجه الدوام و التأبید إنّما هو إذا کانت الربیبة من النساء الّتی دخلتم بهنّ؛و إثبات التحریم فی الجملة لم یکن محتاجا إلی ذکر القید.

فعلی هذا یکون المقصود من قوله تعالی: وَ أُحِلَّ لَکُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِکُمْ أی ما عدا المذکورات یجوز لکم العقد علیهنّ فی الجملة،أی عند خلوّها عن موانع النکاح،فتندرج تحته ذوات البعول و ذوات العدد و غیرهنّ،فالمتحصّل منه:أنّ المذکورات لا یتطرّق إلیهنّ احتمال جواز العقد،بخلاف غیرها کذوات البعول،فإنّها یتطرّق إلیهنّ تحلیل العقد فیما إذا طلّقت و خرجت من العدّة مثلا.

فعلی هذا نقول:إنّ مقتضی الآیة الشریفة أنّ اخت المتمتّع بها ممّن یسوغ العقد علیها فی الجملة،فنقول:إنّه فیما إذا خرجت اختها من العدّة،ألا تری أنّه لا یمکن لأحد أن یقول:إنّ الآیة دلّت علی جواز العقد علی اخت المتمتّع بها مع کونها ذات بعل،فلیکن بالإضافة إلی ما نحن فیه.

فالعموم فی الآیة الشریفة بالإضافة إلی الذوات لا بالإضافة إلی الأحوال أیضا کما لا یخفی علی المتأمّل؛و التمسّک بالآیة الشریفة فی إثبات الجواز فی الأخت المتمتّع بها غیر مقرون بالصواب و الصحّة،کما لا یخفی علی ذی فطنة و درایة،و للّه الحمد و الشکر و المنّة.

و أمّا عن الوجه الأوّل من الأوجه فنقول:إنّ المناط فهو من القیاس الفاسد الأساس، فلم لا یجوز أنّ هناک خصوصیّة یکون مقتضیة لذلک،فلأجل انتفائها فی محلّ الکلام لا یمکن الحکم بالاشتراک،فلا یمکن التعدّی عن مورد النص.

و أمّا عن الوجه الثانی،فنقول:إنّ الضمیر فی«بانت»عائد إلی امرأته،و المتبادر من قولک:«هذه المرأة امرأة فلان»هو الدوام،فلا یمکن التمسّک به فی إثبات الحکم فی الانقطاع.

و أمّا عن الوجه الثالث،فنقول:إنّ الضمیر فی قوله علیه السّلام:«فله أن یخطب اختها»عاید إلی امرأته فی«رجل طلّق امرأته»و قد عرفت أنّ المتبادر من هذه اللفظ:المعقودة بالعقد الدوام، فالمدلول علیه بهذا أنّ المعقودة بالعقد الدائمی الّتی بانت عن زوجها-سواء کانت البینونة بالطلاق أو الخلع أو الفسخ-یجوز لزوجها تزویج اختها فی أثناء العدّة،و أین ذلک من

ص :312

الدلالة علی تزویج اخت المتمتّع بها قبل انقضاء عدّتها؟فالنصوص الصریحة الدالّة علی عدم حلّیّة،عقد اخت المتمتّع بها فی اثناء عدّتها سالمة عمّا یصلح للمعارضة،فیجب المصیر إلی مقتضاها.

و ممّا ذکر یظهر الحال فی صحیحة أبی بصیر المرادی،لوضوح أنّ الضمیر فی«اختها»فی کلام السائل عاید إلی امرأته فی قوله:«اختلعت منه امرأته»و قد عرفت ما فی ذلک من أنّ المتبادر من هذا اللفظ المضاف إلی الرجل هو المعقودة بالعقد الدائمی،فالسؤال فی قوّة أن یقال:هل یجوز للرجل أن یخطب اخت امرأته المعقودة بالعقد الدائمی فیما إذا اختلعت منه؟ فعلی هذا یکون جوابه علیه السّلام بنعم فی قوّة أن یقال:یجوز له العقد علی اخت الزوجة المختلعة قبل انقضاء عدّتها،و أین ذلک من الدلالة علی الجواز فی محلّ الکلام؟

إن قلت:إنّ ذلک کلّه إنّما یتّجه إذا لم یوجد قوله:«و لیس له علیها رجعة»فی صحیحة الحلبی،و«لم یکن له رجعة فی صحیحة الکنانی،و أمّا معه فلا لکونه فی قوّة التعلیل، فکأنّه علیه السّلام قال:لأنّه لیس له علیها رجعة.

قلنا:فرق بین التصریح بالعلیّة فی کلام المعصوم علیه السّلام و بین ما یستنبط منه العلّیّة،أی ذکر علیه السّلام حکما لموضوع مشخّص ثمّ أورد بعده کلاما یظهر منه أنّ مقصوده علیه السّلام هو التنبیه علی علّة ذلک الحکم،و یکون فی ذلک الکلام ما یربطه بذلک الموضوع،فحینئذ یمکن التعدّی عن ذلک الموضوع إلی ما شارکه فی أفراده بل أصنافه،لاقتضاء العلّیّة لذلک؛و أمّا التعدّی عنه إلی ما شارکه فی الجنس أو النوع فمشکل بل غیر ممکن،لعدم ظهور مقتضیه، لأنّه حینئذ یکون التعدّی عن مورد النصّ مع عدم ظهور مسوّغ.

توضیح الحال فی إیراد المرام یستدعی أن یقال:إنّه قد وقع السؤال فی صحیحة المرادی عن تزویج الرجل باخت امرأته المختلعة قبل انقضاء عدّتها،فأجاب علیه السّلام بالجواز بقوله:

«نعم»و عقّبه بقوله:«و قد برئت عصمتها و لیس له علیها رجعة»و الظاهر أنّ المراد من برائة عصمتها هو انقطاع الزوجیّة،لکن هذا الانقطاع قد یکون متزلزلا کما إذا جاز للزوج الرجوع،و قد یکون لازما کما إذا لم یجز للزوج الرجوع إلیها،و المدلول علیه بهذا الکلام هو

ص :313

أنّ العلّة فی جواز التزویج باخت امرأتها المختلعة قبل انقضاء عدّتها انقطاع علاقة نکاحها و عدم إمکان رجوع الزوج إلیها.

فالقدر المتیقّن من العلّیّة هو انقطاع علاقة النکاح من الزوجة الدائمیّة و عدم إمکان الرجوع إلیها،فیعلم من ذلک أنّ کل امرأة دائمیّة انقطعت عنها علاقة النکاح و لم یجر للزوج الرجوع إلیها یجوز له التزویج باختها فی أثناء عدّتها،کالمختلعة و المباراة و المطلّقة بثلاث تطلیقات و المفسوخ عقدها،فقد تعدّینا عن مورد السؤال-و هو الزوجة الدائمیّة المختلعة- إلی ما شارکها فی صنفها من المباراة و المطلّقة ثلاثا و المفسوخ عقدها،لقوله علیه السّلام:«قد برئت عصمتها و لیس له علیها رجعة»الدالّة علی أنّ العلّة فی جواز تزویج الرجل باخت زوجتها الدائمیّة هو الأمران المذکوران،و هما متحقّقان فی المباراة و المطلّقة بثلاث تطلیقات و المفسوخ عقدها

و أمّا المتمتّع بها بعد انقضاء أجلها فهی و إن تحقّق فیها الأمران أیضا لکن لمّا کان المذکور فی کلامه علیه السّلام ضمیرین عایدین إلی الزوجة الدائمیّة احتمل أن یکون انقطاع العلاقة فی الدوام له مدخلیّة فی ذلک،فلا یطمئنّ النفس فی التعدّی عن مورد النص إلیها،لانتفاء الاطمینان فی وجود المقتضی لذلک،بخلاف ما لو کان التعلیل مصرّحا به فی کلامه بأن یقول:«نعم،لأنّه لیس له علیها رجعة»فإنّ الضمیر فیه و إن کان عایدا إلی الزوجة الدائمیّة لکن المدلول العرفی من هذا الکلام هو أنّ العلّة عدم التسلّط علی الرجوع مطلقا،فیتعدّی إلی المتمتّع بها أیضا لذلک فی قول الطبیب للمریض:لا تشرب الخلّ لأنّه حامض،فلأنّ المدلول العرفیّ هو المنع عن شرب کلّ ما هو حامض و إن کان الضمیر فی قوله:لأنّه حامض عایدا إلی الخل المذکور أوّلا.

و الحاصل هو إنّا نجد التفرقة فی ذکر علّة الحکم بین التصریح بالعلّیّة و علامه علی النحو المسطور،فیسوغ التعدّی فی الأوّل إلی کلّ ما یوجد فیه العلّة و لو فی غیر النوع،بخلافه فی الثانی.ثمّ علی فرض تسلیم انتفاء التفرقة نقول:إن ذلک فی قوّة منصوص العلّة،و دلالته إنّما هو بعنوان العموم،و معلوم أنّ حجّیّة الأدلّة العامّة مشروطة بانتفاء المخصّص و المخصّص فیما نحن فیه موجود،و هو النصوص المذکورة الصریحة فی عدم جواز التزویج باخت المتمتّع بها

ص :314

فی أثناء عدّتها،فیخصّص عموم التعلیل علی فرض تسلیمه بغیر المتمتّع بها.

إن قیل:إنّ العموم لاعتضاده بالاشتهار بین الأصحاب یترجّح،قال فی المختلف:

یجوز للرجل بعد انقضاء أجل المتعة التزویج باختها و إن لم تنقض عدّتها علی الأشهر بین علمائنا (1)

قلنا:إنّ هذه الدعوی و إن صدرت من العلاّمة فی المختلف لکنّها استنباطیّة؛لأنّا لم نجد من صرّح بجواز ذلک قبله عدا ابن البرّاج و ابن إدریس،بل المصرّح بعدم الجواز قبله أکثر من المصرّح بجوازه،لما عرفت من أنّ المصرّح بعدم الجواز قبله هو شیخنا الصدوق،و الکیدری،و صاحب الجامع،و قد عرفت أنّه الظاهر من شیخ الطائفة فی التهذیب و الاستبصار،بل هو الظاهر من ثقة الإسلام فی الکافی،لأنّه أورد الروایة المانعة عن عقد اخت المتمتّع بها فی أثناء العدّة،ثمّ أورد روایة أبی الصباح الکنانی الدالّة علی الجواز فی اخت المختلعة متّصلا بالأوّل،و معلوم أنّ الظاهر من هذا النحو من الترتیب ارتضاء صاحب الکتاب بمضمون الخبرین کما لا یخفی.

فقد استبان من ذلک أنّ النصوص المانعة.و قد اقترنت بقول المشایخ العظام؛أمّا ثقة الإسلام فلما عرفته،و أمّا شیخنا الصدوق فلما علمت من الفتوی بمضمونها فی المقنع (2)و إیراده روایة علی بن أبی حمزة فی الفقیه (3)مع أنّه فی أوّله ما قال،و أمّا شیخ الطائفة فلما عرفته.

فممّا ذکر تبیّن أنّ ما صدر من ابن إدریس من نسبة الروایة إلی الشذوذ کلام صدر من غیر تأمّل فلا اعتناء به،فنقول:

إنّ القول بالمنع هو الظاهر من ثقة الإسلام فی الکافی،و الصدوق فی الفقیه،و شیخ الطائفة فی التهذیب و الاستبصار؛و المصرّح به فی المقنع،و الجامع،و المحکّی عن الکیدری،فمن أین صار القول بالجواز مشهور بین الأصحاب.

ص :315


1- (1)) مختلف الشیعة 7:241.
2- (2)) المقنع:340.
3- (3)) من لا یحضره الفقیه 3:3/463:460.

و الظاهر أنّ الداعی لدعوی الاشتهار ملاحظة ما صرّحوا به فی المطلّقة بالطلاق الباین من جواز العقد للمطلّق باخت المطلّقة قبل انقضاء عدّتها،فیتوهّم من ذلک جوازه فی اخت المتمتّع بها فی أثناء العدّة لتحقّق البینونة و عدم جواز الرجوع بل بطریق أولی،لکنّک قد علمت الحال فی ذلک بما لا مزید علیه.

و ممّا یرشدک إلی صحّة ما نبّهنا علیه ملاحظة کلام شیخ الطائفة فی التهذیب،قال:

و متی طلّق الرجل امرأته طلاقا یملک رجعتها فیه فلا یجوز له العقد علی اختها،و متی طلّقها طلاقا بائنا أو ماتت عنه أو بانت منه بأحد وجوه البینونة فلا بأس علیه بالعقد علی اختها فی الحال.

ثمّ استدلّ لذلک بصحیحة الحلبی و مقبولة بل صحیحة أبی الصباح السالفتین،ثمّ قال:

فأمّا المتعه،فقد روی فیها أنّه إذا انقضی أجلها فلا یجوز العقد علی اختها إلاّ بعد انقضاء عدّتها (1)إلی آخر ما سلف منه.

و من هذه الکلام یظهر أنّه ینکر الأولویّة و وحدة المناط فی المقامین کما هو فی الواقع،و إن کانتا متوهّمتین فی بادئ النظر.

و الظاهر أنّ الداعی لعدم تعرّض من تأخّر عن شیخ الطائفة للمسألة هو الإشکال فیها حیث إنّ الحکم من جواز العقد علی اخت المطلّقة بالطلاق البائن فی أثناء العدّة مسلّم دون المطلّقة بالطلاق الرجعی،فیتوهّم من ذلک ثبوته فی اخت المتمتّع بها فی أثنائها.

هذا قبل ملاحظه النصوص المانعة،و أمّا بعد الالتفات إلی النصوص المصرّحة بعدم الجواز فی اخت المتمتّع بها فیشکل الأمر فی النظر،سیّما بعد ملاحظة ما صدر من شیخ الطائفة ممّا سمعته آنفا.و الظاهر أنّ هذا هو الداعی لعدم تعرّضهم للمسألة،فمن أین یعلم أنّ الحکم بالجواز هو الأشهر بین علمائنا،مع ما علمت ممّا فصّلنا.

فالمختار عدم الجواز وفاقا لما یظهر من الکافی و الفقیه و الخلاف و التهذیب و الاستبصار،و المصرّح به فی المقنع و الجامع و شرح النافع لصاحب المدارک،و الوسائل و الکفایة،و المحکیّ عن الکیدری،خلافا للمهذّب و السرائر و المختلف و التحریر،فنسبة المنع

ص :316


1- (1)) تهذیب الاحکام 7:286.

إلی الأکثر أقرب بالصواب من نسبة الجواز إلیهم،و إن کنت فی ریب ممّا تلوناه علیک فاسمع لما أتلو علیک،فنقول:

إنّ الحکم بکون جواز العقد علی اخت المتمتّع بها فی أثناء عدّتها مشهورا بین علمائنا إمّا مستند إلی تصریحهم بذلک،أو من باب الاستنباط،و کلاهما غیر تمام.

أمّا الأوّل،فلما علمت من أنّ المصرح بذلک قبل العلاّمة غیر ظاهر عدا ابن البرّاج و ابن إدریس.

و أمّا الثانی:فلعدم ظهور ما یستنبط ذلک منه من کلماتهم عدا ما صرّحوا به من جواز العقد علی اخت المطلّقة بالطلاق البائن قبل انقضاء عدّتها،لعدم الفرق بین المطلّقة بالطلاق البائن و المتمتّع بها بعد انقضاء أجلها،فمن صرّح بجواز العقد علی اخت المطلّقة بالطلاق البائن قبل انقضاء العدّة یقول بجوازه علی اخت المتمتّع بها قبل انقضائها،و معلوم أنّ الحکم فی الأولی مشهور بل لم یظهر فیها مخالف،فیکون الأمر فی الثانیة کذلک.

و هو غیر تمام،لأن الحکم بجواز العقد علی اخت المطلّقة بالطلاق البائن قبل انقضاء العدّة کما صدر ممّن صدر منه الحکم بجواز العقد علی اخت المتمتّع بها قبل انقضاء عدّتها- کابن البرّاج و ابن إدریس-کذا صدر ممّن قضی بعدم جوازه علی اخت المتمتّع بها قبل انقضاء عدّتها کشیخنا الصدوق فی المقنع،و شیخنا یحیی بن سعید فی الجامع و غیرهما.

قال فی المقنع:

أمّا الخلع فلا یکون إلاّ من قبل المرأة-إلی أن قال-:فإذا قالت:«هذا لزوجها»فقد حلّ له ما أخذ منها و إن کان أکثر ممّا أعطاها من الصداق،و قد بانت منه و حلّت للزواج بعد انقضاء عدّتها،و حلّ له أن یتزوّج اختها من ساعته. (1)

مع أنّک قد علمت أنّه قال:

و إذا تزوّجت بامرأة متعة إلی أجل مسمّی فلمّا انقضی أجلها أحببت أن تتزوّج اختها، فلا تحلّ لک حتّی تنقضی عدّتها. (2)

ص :317


1- (1)) المقنع:348.
2- (2)) المقنع:340.

و قال فی الجامع:

و تحرم فی حال دون حال:الکافرة-إلی أن قال-:و الجمع بین الاختین فی نکاح غبطة أو متعة نسبا و رضاعا-إلی أن قال-:و إذا طلّق زوجته طلاقا رجعیّا لم یحلّ له التزویج باختها حتّی تنقضی عدّتها،و لو کانت رابعة فطلّقها رجعیّا لم تحلّ له الاخری حتّی تنقضی العدّة،فإن طلّق بائنا حلّ له ذلک فی المسألتین،و کذلک لو ماتت زوجته.

مع أنّه صرّح قبله متّصلا به:إذا تمتّع بامرأة ثمّ بانت منه بعد الدخول بها لم یتزوّج اختها إلاّ بعد انقضاء عدّتها. (1)

و هکذا الحال فی ثقة الإسلام،فإنّک قد عرفت أنّه أورد أوّلا الروایة الدالّة علی عدم حلّیّة العقد علی اخت المتمتّع بها إلاّ بعد انقضاء عدّتها،ثمّ أورد روایة أبی الصباح الدالّة علی جواز ذلک فی اخت المطلّقة بالطلاق البائن،متّصلا بالأوّل.

ثمّ نقول:إنّ شیخ الطائفة قد صدر منه کلام فی التهذیب و النهایة و الاستبصار و المبسوط،و نحن و إن أوردنا الجمیع فی المباحث السالفة لکنّا أعدناه إحکاما للمرام.

قال فی التهذیب:

و متی طلّق الرجل امرأته طلاقا یملک رجعتها فیه،فلا یجوز له العقد علی اختها،و متی طلّقها طلاقا بائنا أو ماتت عنه أو بانت منه بأحد وجوه البینونة فلا بأس علیه بالعقد علی اختها فی الحال،فأمّا المتعة فقد روی فیها أنّه إذا انقضی أجلها فلا یجوز العقد علی اختها إلاّ بعد انقضاء عدّتها. (2)

و یقرب منه ما فی النهایة. (3)

و فی الاستبصار باب«إذا طلّق الرجل امرأته تطلیقة باینة جاز له العقد علی اختها فی الحال»إلی أن قال:فأمّا ما رواه محمّد بن یعقوب،عن علی بن إبراهیم،عن أبیه،عن إسمعیل بن مرار عن یونس،قال:قرأت فی کتاب رجل إلی أبی الحسن الرضا علیه السّلام و روی الحسین بن سعید أیضا قال:قرأت فی کتاب رجل إلی أبی الحسن الرضا علیه السّلام:جعلت فداک!الرجل

ص :318


1- (1)) الجامع للشرایع:428.
2- (2)) تهذیب الاحکام 7:7-286.
3- (3)) النهایة:454.

یتزوّج المرأة متعة إلی أجل مسمّی،فینقضی الأجل بینهما،هل له أن ینکح اختها قبل أن تنقضی عدّتها؟

فکتب:لا یحلّ أن یتزوّجها حتّی تنقضی عدّتها.

فالوجه فی هذا الخبر أحد شیئین؛أحدهما:أنّ یونس و الحسین بن سعید لم یرویا عن إمام معصوم و لا عمّن رواه عن إمام و إنّما قالا:وجدنا فی کتاب رجل،و لیس کلّما یوجد فی الکتب یکون صحیحا،و لو سلّم لجاز لنا أن نخصّه بالمتعة دون عقد الدوام. (1)

و قال فی المبسوط:

و إن کان الطلاق بائنا أو خلعا أو فسخا جاز العقد علی اختها (2)إلی آخر ما سلف.

فنقول:إنّه قد عبّر فی غیر المبسوط من الکتب الثلاثة المذکورة بکلام یدلّ علی مغایرة اخت المتمتّع بها لاخت المطلّقة بطلاق باین،فمن أین یمکن أن یدّعی أنّ مراده فی المبسوط أنّ اخت المتمتّع بها مماثلة لاخت المطلّقة بالطلاق البائن فیما ذکر،مع ما علمت منه فی الکتب المذکورة.

بل نقول:إنّ الظنّ القویّ حاصل بأنّه لو کان مراده المماثلة لبیّنه علیه لئلاّ یذهب الوهم إلی ما دلّت علیه النصوص السالفة.

و ممّا ذکر یظهر الحال فی کلمات من تأخر عن شیخ الطائفة،فإنّ من لاحظ کلام الشیخ فی التهذیب و کان فتواه أنّ اخت المتمتّع بها مماثلة لاخت المطلّقة بالطلاق البائن فیما ذکر، نبّه علی ذلک،و الظاهر أنّ سکوتهم عن الفتوی بالجواز و العدم إنّما هو للتحیّر فی ذلک،بناء علی أنّ ثبوت الحکم فی المطلّقة بالطلاق البائن یرشد إلی ثبوته فی اخت المتمتّع بها،و الالتفات إلی النصوص المصرّحة بخلافه یوجب خلافه،فحصل لهم التحیّر فی المسألة، فسکتوا عن ذلک.

و ممّا فصّلناه و أبرزناه فی المقام ظهر ظهورا بیّنا أنّ دعوی الاشتهار عریّة عن الاعتبار، فله الحمد دائما متوالیا دوام اللیل و النهار.

ص :319


1- (1)) الاستبصار 3:170.
2- (2)) المبسوط 4:196.

إذا علمت ذلک نقول:

قد علم ممّا ذکر أنّ المطلّقة بالطلاق البائن کالمختلعة و المباراة و المطلّقة بثلاث تطلیقات و المرأة الّتی فسخ عقدها یجوز للزوج التزویج باختها قبل انقضاء عدّتها،کما أنّ المطلّقة بالطلاق الرجعی لا یجوز له ذلک إلاّ بعد انقضاء عدّتها،و هذا ممّا لا کلام فیه،و إنّما الکلام فی هذا المقام فی أمرین ینبغی التنبیه علیها؛

الأوّل:إنّ ما ذکر من عدم جواز العقد علی اخت المطلّقة بالطلاق الرجعی هل یکون مختصّا بما إذا لم یسقط حقّ رجوعه إلیها أو لا،بل یعمّ صوره الإسقاط أیضا بالمصالحة و غیرها؟

إشکال،من أنّه بعد الإسقاط یصدق أنّها ممّن لا یجوز له الرجوع إلیها،و کلّ من لا یجوز الرجوع إلیها یجوز له العقد علی اختها قبل انقضاء عدّتها.

أمّا الصغری،فلأنّ المفروض أنّه أسقط حقّ رجوعه إلیها.

و أمّا الکبری فللعموم فی قوله علیه السّلام:«و لم یکن له علیها رجعة».

و من أنّه یصدق علیها أنّها مطلّقة بالطلاق الرجعی،و کلّ من کان کذلک لا یجوز العقد علی اختها قبل انقضاء عدّتها.

أمّا الصغری فظاهرة،و أمّا الکبری فلأنّها الظاهرة من کلمات الأصحاب.

و المختار هو الثانی.

و الجواب عن وجه الإشکال هو أنّه قبل إسقاط حقّ الرجعة کان له علیها رجعة طعا، فلا تکون مندرجة تحت قوله علیه السّلام:«لم یکن له علیها رجعة»لوضوح أنّ کلمة«لم»یقلب المضارع ماضیا،و الحاصل أنّ جواز خطبة العقد علی الاخت فی قوله علیه السّلام:«فله أن یخطب اختها»معلّق بقوله علیه السّلام:«إن برئت عصمتها و لم یکن علیها رجعة»فالحکم بالجواز معلّق بأمرین،الظاهر أنّ الثانی قید للأوّل،و مقتضی تعلیق الحکم علی الشرط انتفاؤه عند انتفاء الشرط،فمقتضاه انتفاء جواز العقد علی اخت المطلّقة فی أثناء العدّة فیما إذا برئت عصمتها و کان له علیها رجعة؛و ما نحن فیه کذلک،و إن انفضی حقّ الرجوع فیما بعد بإسقاطه منه،و یظهر الحال فی ذیل صحیحة أبی بصیر المرادی:«قد برئت عصمتها و لیس له علیها رجعة»

ص :320

و الثانی:قد علمت أنّ المطلّقة المختلعة یجوز للمطلّق الزوج العقد علی اختها و لو فی أثناء عدّتها،و إنّما الکلام فی هذا المقام فی أنّ ذلک مختصّ بما إذا لم ترجع المطلّقة عن البذل أو لا،بل یعمّ و لو فیما إذا رجعت عن بذلها؟

فیه اشکال،من أنّه بعد رجوعها عن بذلها یجوز للزوج الرجوع إلیها،فإذا جاز للزوج الرجوع إلیها لم یجز له العقد علی اختها لکون المطلّقة حینئذ بمنزلة زوجته.

و من قوله علیه السّلام فی صحیحة المرادی:«قد برئت عصمتها و لیس له علیها رجعة»بناء علی ما عرفت من کون قوله علیه السّلام:و لیس له إلی آخره قیدا و حالا،لکونه فی قوّة أن یقال:

یجوز العقد علی اخت المختلعة،لأنّها برئت عصمتها فی الحالة الّتی لیس له علیها رجعة؛و معلوم أنّه بعد رجوعها عن البذل و جواز رجوعه إلیها حینئذ یصدق علیها أنّها طلّقت فی تلک الحالة،فینبغی الحکم بجواز العقد علی الاخت قبل انقضاء العدّة و لو مع جواز رجوعه إلیها.

و أیضا إنّها مطلّقة بالطلاق الخلعی،و کلّ مطلّقة کذلک یجوز لزوجها العقد علی اختها فی العدّة.

أمّا الصغری،لوضوح أنّ الرجوع عن البذل لا یخرج الطلاق عن کونه خلعا.

و أمّا الکبری،فلعدم التفصیل فی النصّ و کلمات الأصحاب،و لترک الاستفصال فی النصوص المعتبرة السالفة.

و المختار هو الأوّل،وفاقا للعلاّمة فی القواعد،قال:

الرابع:المختلعة ما لم ترجع فی البذل،فإن رجعت فی العدّة انقلبت رجعیّا بمعنی أنّ للزوج الرجوع فی البضع،و هل یتبعه وجوب الإنفاق و تحریم الرابعة و الاخت؟ الأقرب ذلک[مطلقا]. (1)

و الجواب عمّا ذکر فی الثانی،أمّا عن قوله علیه السّلام:«قد برئت عصمتها و لیس له علیها رجعة»فلأنّه لیس المراد منه أن یحقّق برائة العصمة و عدم جواز الرجعة فی وقت یکفی فی

ص :321


1- (1)) قواعد الاحکام 3:132.

جواز العقد علی الاخت فی أثناء العدّة و إلاّ یلزم فیما إذا طلّقت المرأة بطریق الخلع ثمّ عقد علیها ثمّ طلقها بالطلاق الرجعی أن یحکم بجواز العقد علی الاخت فی أثناء العدّة حینئذ،بل المراد أنّ جواز العقد علی أخت المطلّقة قبل انقضاء عدّتها مشروطة ببرائة عصمتها و عدم جواز الرجوع إلیها فی وقت إرادة التزویج علی اختها،و معلوم أنّه بعد رجوع المختلعة عن بذلها انتفی عدم جواز الرجوع إلیها،فلا یجوز التزویج علی الاخت حینئذ لانتفاء شرطه،و هو المطلوب.

و منه یظهر الجواب عن الثانی لما علم ممّا ذکرناه من منع العموم فی الکبری،و کذا الحال فی التمسّک بترک الاستفصال،إذ مقتضی قوله علیه السّلام ما نبّهنا علیه،فهو عین التفصیل.

ص :322

نجعة المرتاد علاّمه ابو المجد شیخ محمّد رضا نجفی(1362 ه.ق) تحقیق:رحیم قاسمی

[مقدمۀ محقق]

علاّمۀ محقق آیة اللّه العظمی شیخ ابو المجد محمّد رضا نجفی اصفهانی فرزند عالم عارف ربّانی آیة اللّه العظمی شیخ محمّد حسین نجفی فرزند فقیه بزرگ آیة اللّه العظمی شیخ محمّد باقر نجفی فرزند فقیه اصولی محقّق نامدار،عالم عارف ربانی آیة اللّه العظمی شیخ محمّد تقی رازی(صاحب حاشیۀ معالم«هدایة المسترشدین»)از مفاخر علمی شیعه در قرن اخیر است که در مراتب علمی،کمتر نظیری برای او می توان سراغ گرفت.

وی در علوم فقه،اصول،کلام،تفسیر،حدیث،فلسفه،ریاضیات،هیئت و نجوم تبحّری به سزا داشته،تبحّر او در علوم ادبی به حدّی بوده که استاد جلال همایی می نویسد:نگارنده تاکنون کسی را در انشاء و حفظ اشعار عربی و تبحّر و احاطه در احوال و آثار شعرای عرب بدان پایه و مایه ندیده و محتمل است که بعد از این هم در رجال اصفهان مانند او نبیند. (1)به نوشتۀ مرحوم سیّد مصلح الدین مهدوی وی در معاشرت و حسن خلق بر بسیاری از معاصرین خود امتیاز داشت. (2)وجود مبارک این عالم بزرگوار در دوران نکبت بار حکومت پهلوی یکی از عوامل بقا و پویایی حوزۀ علمیۀ کهن سال

ص :323


1- (1)) تاریخ اصفهان:117.
2- (2)) دانشمندان و بزرگان اصفهان:329.

اصفهان بوده،و پرورش دهها عالم فاضل که اسامی بیش از یکصد نفر از آنان را مرحوم مهدوی در تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان یاد کرده از آثار تلاش طاقت فرسای ایشان است.

متأسّفانه بسیاری از آثار ارزشمند و کم نظیر این عالم فرهیخته به سرنوشت کتابخانۀ مهمّ و کم نظیر او دچار شده و جز اندکی از آنها به چاپ نرسیده است.

معروف ترین آثار منتشر شدۀ او عبارتند از:1-وقایة الاذهان،در اصول فقه 2-نقد فلسفۀ داروین،در دو جلد 3-رسالۀ روضة الغنّاء 4-رسالۀ امجدیّه (1).اثر مهمّ فقهی علاّمۀ نجفی«ذخائر المجتهدین»نام داشته که با کمال تأسّف اثری از آن تا کنون یافت نشده است.

کتاب«نجعة المرتاد»یا«کبوات الجیاد فی حواشی میدان نجاة العباد»شرح و به عبارت بهتر جرحی عالمانه بر رسالۀ فقهی علاّمه شیخ محمد حسن اصفهانی نجفی صاحب«جواهر الکلام»است که در آن آراء برخی از اعاظم فقهای شیعه که بر نجاة العباد حاشیه ای نگاشته اند نیز مورد نقد و بررسی قرار گرفته،و چنانچه علاّمه سیّد حسن صدر کاظمی فرموده:کتابی است مانند مؤلّف آن بی نظیر.

تنها نسخۀ ناقص موجود این کتاب توسّط استاد معظّم حجّة الاسلام و المسلمین حاج شیخ هادی نجفی-حفظه اللّه تعالی-جهت تصحیح در اختیار مصحّح قرار گرفت که با وجود اغلاط موجود در آن با کوشش فراوان،تحت ارشاد استاد معظّم،تصحیح و تحقیق گشته و به چاپ می رسد.گفتنی است که تعلیقه ای از فقیه حکیم نامدار مرحوم آیة اللّه العظمی علاّمه حاج آقا رحیم ارباب-رضوان اللّه علیه-در نسخۀ خطی موجود بود که در جای خود نقل شد.

و الحمد اللّه ربّ العالمین

ص :324


1- (1)) جهت آشنایی بیشتر با احوال و آثار صاحب عنوان رجوع شود به تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان جلد 2 و قبیلۀ عالمان دین نوشتۀ استاد معظّم آقای شیخ هادی نجفی.

@تصویر

ص :325

@تصویر.

ص :326

تقریظ العلاّمة آیة اللّه السیّد حسن الصدر الکاظمی قدّس سرّه

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد اللّه الّذی جعل العلماء ورثة الأنبیاء،و فضّل مدادهم علی دماء الشهداء،و الصلاة علی خیر الرواة عن ربّ السموات محمّد و آله الهداة.

و بعد،فقد نظرت فی هذا الشرح الجلیل للفاضل النبیل،نابغة العصر،و وحید الدهر، الفقیه علی التحقیق،و المحقّق لکلّ غامض دقیق،الشیخ أبی المجد محمّد الرضا الإصفهانی، فوجدته کصاحبه بلاثانی،فهو بین الکتب کالسبع المثانی،محکم المبانی،دقیق المعانی، مضطلع بعلم الحدیث و الرجال،و واحد رجاله عند المجال.

و قد سألنی-سلّمه اللّه-تحمّل ما صحّ لی روایته عن مشایخی-رضی اللّه تعالی عنهم- تأسّیا بالسلف،و هو نعم الخلف،فأجزت له-سلّمه اللّه-أن یروی جمیع کتب الأخبار الساطعة الأنوار،سیّما«الکافی»و«الفقیه»و«التهذیب»و«الاستبصار»،المشتهرة فی هذه الأعصار اشتهار الشمس فی رابعة النهار،للمحمّدین الثلاث الأوائل،و الکتب الثلاثة للمحمّدین الثلاثة الأواخر،«الوافی»و«الوسائل»و«البحار»،و سائر الخطب و المواعظ و القصص و الآثار،و جمیع ما ألّف فی الإسلام علماء الخاصّ و العامّ فی فنون العلوم الشرعیّة،

ص :327

و الرسوم المرعیّة،من العقلیّة و النقلیّة،و الأصولیّة و الفرعیّة،و التفسیریّة و الأدبیّة،عنّی عن عدّة من مشایخی الکرام،و الفضلاء العظام.

منهم:و هو أجلّهم شأنا،و أعظمهم مکانة و مکانا،و هو أوّل من أجازنی،العالم العلم،و الفقیه الأقوم،قدوة الأنام،و علم الأعلام،زاهد العصر،فرید الدهر،جمال السالکین و المجاهدین،المؤیّد من اللّه بلطفه الخفیّ و الجلیّ،الشیخ حاج مولی علی بن الحاج میرزا خلیل الرازی النجفی-تغمّده اللّه برحمته و رضوانه،و أسکنه بحبوحة جنانه-عن مشایخه الستّة:

أوّلهم:العلم العلاّمة،الفقیه الفهامة الشیخ الولی،الشیخ عبد العلی الرشتی النجفی، صاحب الشرح علی«الشرائع»،و عندی منه المجلّد الأوّل،و هو شرح تمام کتاب الطهارة بخطّه الشریف،و علی ظهره إجازة شیخ الطائفة صاحب«کشف الغطاء»بخطّه الشریف،و إجازة السیّد العلاّمة صاحب«الریاض»بخطّه الشریف له قدّس سرّه،و یروی عنهما و عن السیّد بحر العلوم الطباطبائی،جمیعا عن الآقا المحقّق الوحید الإصفهانی الشهیر بالبهبهانی،عن أبیه الأفضل،المولی محمّد أکمل،عن العلاّمة المجلسی بطرقه المثبتة فی أوّل أربعینه و آخر بحاره.

و عن هؤلاء الأعلام الثلاثة،عن الشیخ الفقیه المحدّث صاحب«الحدائق»،عن المولی رفیع الدین الجیلانی الساکن بالمشهد الرضویّ،عن العلاّمة المجلسی،و سائر طرقه المثبتة فی لؤلؤته.

و ثانیهم:الشیخ صاحب الجواهر،عن السیّد الجواد،الرفیع العماد،الراس الأوتاد، صاحب«مفتاح الکرامه»،عن السیّد بحر العلوم،عن مشایخه المذکورین فی خاتمة «مستدرک الوسائل»،بطرقهم المذکورة هناک.

و ثالثهم:الشیخ الأعظم،و الرکن الأقوم،کشّاف حقائق الفقه و الاصول بطریق من البیان لم یطمثهنّ انس قبله و جان،خلاصة العلماء العاملین،شیخ الإسلام و المسلمین،العالم الربّانی الشیخ مرتضی الأنصاری،عن شیخیه:الفاضل المتبحّر،المولی أحمد النراقی،و السیّد الإمام،العلاّمة السیّد صدر الدین العاملی-قدّس اللّه روحیهما-و هما جمیعا عن السیّد بحر العلوم،و السیّد المیرزا مهدی الشهرستانی،و الشیخ کاشف الغطاء النجفی،و المیرزا

ص :328

أبو القاسم المحقّق القمی،جمیعا عن الفاضل الشیخ محمّد مهدی الفتونی،و الشیخ یوسف البحرانی بطرقهم المعروفه.

و رابعهم:الشیخ الفقیه الفاضل العماد،الشیخ جواد مولی کتاب النجفی،صاحب الشرح المبسوط علی«اللمعة»إلی النکاح فی عشر مجلّدات،عن السیّد جواد العاملی صاحب «مفتاح الکرامة»،عن السیّد بحر العلوم بطرقه المتقدّم إلیها الإشارة.

و خامسهم:الشیخ الفاضل الفقیه،شارح«الشرائع»،الشیخ رضا بن الشیخ زین العابدین العاملی النجفی-صهر السیّد جواد العاملی-عن السیّد العلاّمة المتبحّر السیّد عبد اللّه بن السیّد العلاّمه السیّد محمّد رضا الشبّر الکاظمی،المصنّف المکثّر،صاحب «جامع الأحکام»و هو نحو«البحار»،و غیره،عن شیخ الطائفة الشیخ جعفر کاشف الغطاء،و السیّد العلاّمة صاحب«الریاض»،و الشیخ العلاّمة المتبحّر الأوّاه الشیخ أسد اللّه صاحب«المقابیس»بطرقه المذکورة فی أوّل مقابیسه.

و سادسهم:السیّد الفاضل السیّد محمّد بن السیّد العلاّمة السیّد جواد العاملی،عن أبیه السیّد جواد صاحب«مفتاح الکرامه»،عن السیّد بحر العلوم بطرقه السبعة المعروفة المتقدّم إلیها الإشارة.

و منهم:و هو ثانی من أجازنی العالم العامل و الفاضل الکامل خرّیت علم الحدیث و الآثار،المشتهر بالفضل و التقوی کعلم علی نار،المولی العلاّمة النوری الحسین بن العلاّمة التقیّ الطبرسی،صاحب«مستدرک الوسائل»،عن عدّة من الشیوخ الّذین ذکرهم فی خاتمة «المستدرک»بطرقهم المذکورة هناک.

و منهم:و هو ثالث من أجازنی العالم المتبحّر،خرّیت طریق التحقیق،و مالک أزمّة الفضل بالنظر الدقیق،ذو الفکر الصائب و الحدس الثاقب،السیّد الفقیه المحدّث العالم المیرزا محمّد هاشم بن المیرزا زین العابدین الخوانساری الإصفهانی صاحب«اصول آل الرسول» و«فوائد الفرائد»،عن جماعة من الأعلام:أجلّهم السیّد العلم الإمام العلاّمة السیّد صدر الدین العاملی،بکلّ طرقه الّتی أجلّها ما یرویه عن أبیه السیّد العلاّمة السیّد صالح،عن

ص :329

أبیه السیّد الإمام العلاّمة السیّد محمّد بن السیّد العلاّمة السیّد ابراهیم ابن السیّد العلاّمة السیّد زین العابدین بن السیّد العلاّمة السیّد نور الدین-أخی السیّد محمّد صاحب «المدارک»-عن الشیخ الفاضل المتبحّر المحدّث الشیخ محمّد بن الحسن صاحب«الوسائل» بطرقه المذکورة فی آخر«الوسائل».

ح:و عن المیرزا محمّد هاشم المذکور،عن السیّد المحقّق المیر سیّد حسن المدرّس،عن المیرزا زین العابدین الخوانساری،عن السیّد حجّة الإسلام السیّد محمّد باقر الرشتی الإصفهانی،عن السیّد علی صاحب«الریاض»،عن الآقا البهبهانی.

ح:و عن المیرزا محمّد هاشم المذکور،عن الشیخ الفقیه الشیخ مهدی ابن الشیخ المحقّق الشیخ علی بن شیخ الطائفة الشیخ جعفر کاشف الغطاء،عن عمّه الشیخ الفقیه العلم العلاّمة الشیخ حسن صاحب«أنوار الفقاهة»،عن أبیه،عن السیّد بحر العلوم،و الشیخ مهدی الفتونی،و الشیخ یوسف البحرانی،و الآقا محمّد باقر البهبهانی بطرقهم المعروفة.

و منهم:و هو رابع من أجازنی السیّد العالم العلم العلاّمة،المصنّف المکثّر الفهامة، صاحب الکرامة السیّد مهدی بن السیّد حسن القزوینی الحلّی النجفی،عن عمّه العالم الربّانی السیّد باقر القزوینی صاحب الصندوق و الشباک و القبّة فی محلّة العمارة فی الغری،عن السیّد بحر العلوم.

ح:و یروی السیّد مهدی القزوینی المذکور عن السیّد الفاضل العالم الجلیل السیّد محمّد تقی القزوینی،عن أستاذه السیّد الجلیل السیّد محمّد صاحب«المفاتیح»بن السیّد صاحب «الریاض»،عن أبیه السیّد المیر سیّد علی بطرقه المتقدّم إلیها الإشارة.

و منهم:و هو خامس من أجازنی فقیه عصره،الحاج میرزا حسین بن المیرزا خلیل النجفی طاب ثراه،عن الشیخ العلاّمة المتبحّر الآخوند محمّد تقی الگلپایگانی،عن جدّکم العلاّمة الشیخ محمّد تقی صاحب«الهدایة»،عن جدّکم کاشف الغطاء.

ح:و یروی الحاج میرزا حسین ابن المیرزا خلیل المذکور عن خال أمّکم،السیّد العلم العلاّمة الأوّاه،السیّد أسد اللّه،عن أبیه السیّد حجّة الإسلام السیّد محمّد باقر،عن جماعة من

ص :330

مشایخه المذکورین فی إجازاته المتقدّم إلی بعضهم الإشارة.

و بیان جمیع الطرق و الأسانید لا تسعه هذه الورقة،و قد ذکرنا شیئا و نحیل الباقی إلی إجازاتنا المبسوطة.

فلیرو-أدام اللّه تأییده-عنّی،عن مشایخی المذکورین،بالطرق المذکور فی«لؤلؤة البحرین»،و أوّل«الأربعین»للعلاّمة المجلسی،و فی آخر«البحار»،عن العلاّمة صاحب «البحار»،عن أبیه،عن الشیخ البهائی،عن أبیه،عن الشهید الثانی بطرقه المثبتة فی إجازته الکبیرة.

ح:و عن الشهید الثانی،عن علی بن الشیخ عبد العالی المیسی،عن المحقّق ابن المؤذّن الجزینی،عن الشیخ ضیاء الدین علی،عن أبیه الشیخ شمس الدین الشهید الأوّل بطرقه المثبتة فی إجازته الکبیرة لابن الخازن الّتی منها:عنه،عن ضیاء الدین عبد اللّه بن محمّد بن علی بن محمّد الأعرج الحسینی،عن خاله العلاّمة جمال الدین الحسن بن یوسف بن المطهّر بطرقه المذکورة فی إجازته لبنی زهرة الکبیرة الّتی منها:عنه،عن السیّدین رضی الدین و جمال الدین ابنی طاووس،عن الشیخ نجیب الدین السوراوی،عن الشیخ الحسین بن هبة اللّه بن رطبه السوراوی عن الشیخ أبی علی،عن أبیه شیخ الطائفة قدّس سرّه بطرقه المثبتة فی «فهرست کتب الشیعة»،و فی آخر«التهذیب».

ح:و بالأسانید،عن الشیخ الطوسی جمیع مصنّفات و مرویّات السیّد المرتضی،و الشیخ المفید.

ح:و بالأسناد،عن الشیخ المفید جمیع مصنّفات و مرویّات الشیخ الصدوق ابن بابویه و طرقه المذکوره فی آخر«الفقیه».

ح:و جمیع مرویّات ابن قولویه.

ح:و عن المفید،عن ابن قولویه جمیع مرویّات ثقة الإسلام الکلینی.

ح:و بالأسناد عن الشیخ الطوسی عن الشیخ المفید،عن ابن قولویه،عن محمّد بن یعقوب الکلینی بکلّ طرقه و عدده و أسانیده فی جامعه المهذّب الصافی المعروف بالکافی.

ص :331

فلیرو-دام بقاه-بکلّ هذه الطرق،و أسأله الدعاء عند مضانّة الإجابة،و أسأله الأخذ بما هو أنجی و أحوط فی کلّ شیء و فی کلّ حال.

فأسأل اللّه تعالی أن یحیی به الدین کما أحیا بآبائه الأکرمین.

حرّره العبد الراجی فضل ربّه ذوی المنن،ابن الهادی حسن،المعروف بالسیّد حسن صدر الدین فی لیلة السبت رابعة عشر ذی القعده سنة 1333.

ص :332

[متن کتاب نجعة المرتاد]

اشاره

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

کتاب الصلاة
اشاره

الّتی تنهی عن الفحشاء و المنکر،و عمود الدین،إن قبلت قبل ما سواها،و إن ردّت ردّ ما سواها.

و فیه مقاصد:

المقصد الأوّل:

فی المقدّمات،و هی سّت:

المقدّمة الأولی:

فی أعداد الفرایض،و مواقیت الیومیّة منها ،و نوافلها،و جملة من أحکامها.

و فیها مباحث:

المبحث الأوّل:

الصلاة واجبة و مندوبة،و الواجبة الآن خمسة الیومیّة،و تدخل فیها الجمعة،و الآیات،و الطواف الواجب،و ما التزم بنذر أو إجارة أو غیرهما،و صلاة الأموات.

و الیومیّة خمس فرائض:صبح رکعتان،و مغرب ثلاثة،و ظهر و عصر و عشاء،کلّ منها

ص :333

أربع رکعات للحاضر الآمن،و للمسافر و الخائف رکعتان،کما أنّ من صلّی الجمعة رکعتین أجزأته عن الظهر.

و الوسطی منها-الّتی أمرنا بالمحافظة-علیها الظّهر علی الأصحّ.

و أمّا المندوبة فهی أکثر من أن تحصی،منها:الرواتب الیومیّة الّتی هی فی غیر یوم الجمعة أربع و ثلاثون رکعة:ثمان قبل الظهر،و ثمان قبل العصر،و أربع بعد المغرب،و رکعتان من جلوس (1)بعد العشاء،یعدّان برکعة،تسمّی بالوتیرة،و رکعتا الفجر.

و إحدی عشر صلاة اللیل:ثمان رکعات،ثم رکعتا الشفع،ثمّ رکعة الوتر،و هی مع الشفع أفضل صلاة اللیل،و لکن رکعتا الفجر أفضل منهما.

و یجوز الاقتصار علی الشفع و الوتر منها،بل علی الوتر خاصّة،و لها آداب کثیرة مذکورة فی محالّها.

و علی کلّ حال فقد ظهر لک أنّ النوافل مع الفرائض للحاضر إحدی و خمسون رکعة.

و تسقط عمّن فرضه القصر ثمانیة الظهر،و ثمانیة العصر،و الوتیرة علی الأقوی (2).

و أمّا یوم الجمعة فیزاد علی الستّة عشر أربع رکعات،و یأتی التعرّض لغیرها ان شاء اللّه تعالی.

و الأقوی ثبوت الغفیلة (3)،و هی رکعتان بین العشائین،و یستحبّ قراءة وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغٰاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنٰادیٰ فِی الظُّلُمٰاتِ أَنْ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنْتَ سُبْحٰانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظّٰالِمِینَ فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ وَ نَجَّیْنٰاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذٰلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ بعد الحمد فی أولیهما،و وَ عِنْدَهُ مَفٰاتِحُ الْغَیْبِ لاٰ یَعْلَمُهٰا إِلاّٰ هُوَ وَ یَعْلَمُ مٰا فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مٰا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّٰ

ص :334


1- (1)) و یجوز فیهما القیام،بل هو الأفضل،و إن کان الجلوس أحوط.(السیّد محمّد کاظم الطباطبائی الیزدی)
2- (2)) فی أقوائیّته إشکال،و الأولی الإتیان بها رجاء.(الشیخ محمّد کاظم الخراسانی)
3- (3)) فیه إشکال إلاّ أن یجعلهما من نافلة المغرب.(الشیخ الأنصاری)أو یأتی بها رجاء،و کذا الحال فی صلاة الوصیّة.(الخراسانی)و الأولی أن یأتی بالرکعتین من نافلة المغرب بهذه الصورة،و برکعتین منها بالصورة الّتی تأتی فی صلاة الوصیّة،من غیر تعرّض لکونها غفیلة و وصیّة،بل یقصد بها نافلة المغرب،و یحتمل أن یکون مراده رحمه اللّه ذلک أیضا و إن لم یساعده ظاهر العبارة.(المیرزا الشیرازی)

یَعْلَمُهٰا وَ لاٰ حَبَّةٍ فِی ظُلُمٰاتِ الْأَرْضِ وَ لاٰ رَطْبٍ وَ لاٰ یٰابِسٍ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ بعده أیضا فی ثانیتهما.

و الوصیّة (1)،و هی رکعتان بینهما أیضا،یقرأ فی أولیهما إِذٰا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزٰالَهٰا ثلاثة عشر مرّة بعد الحمد،و فی الثانیة التوحید،خمس عشر مرّة،بعدها أیضا.

لکن مع أنّ الاحتیاط یقتضی عدم فعلهما (2)لیستا من الرواتب الّتی هی عند الأولیاء کالواجب.

المبحث الثانی:

فی مواقیتها

یدخل وقت الظهر بزوال الشمس،فإذا مضی منه مقدار أدائها اشترک معها العصر،إلی أن یبقی من المغرب مقدار أدائه،فیختصّ حینئذ هو به أیضا.

ثمّ یدخل وقت المغرب،فإذا مضی منه مقدار أدائه اشترک معه العشاء،إلی أن یبقی من انتصاف اللیل مقدار أربع رکعات،فیختصّ هو به أیضا و یخرج حینئذ وقت المختار.

و أمّا المضطرّ لنوم،أو نسیان،أو حیض،أو غیرها من أحوال الاضطرار (3)فالأظهر (4)بقاء الوقت له إلی طلوع الفجر،و أنّه یختصّ العشاء من آخره بالأربع أیضا،بخلاف المغرب من أوّله علی الأقوی.

و الأولی عدم التعرّض فی النیّة للأدا و القضاء،بل الأولی ذلک حتی فی العامد.

ص :335


1- (1)) حکمها حکم مطلق النافلة الغیر الراتبة فی وقت الفریضة،و ستعرف الإشکال فیها،إلاّ أن یجعلها من نافلة المغرب،کما عرفت فی الغفیلة.(الشیخ الأنصاری).
2- (2)) بل فعلهما رجاء.(الخراسانی)
3- (3)) بل و کذا فی العامد،و إن کان آثما فی التأخیر.(السیّد الیزدی)
4- (4)) الأظهریّة فی غیر المضطرّ لإحدی الأحوال الثلاث محلّ تأمّل،فالأحوط له عدم التعرّض فی النیّة للأداء و القضاء.(الخراسانی)

ثمّ یدخل وقت الصبح بطلوع الفجر الصادق الّذی کلّما زدته نظرا أصدقک بزیادة حسنه المستطیر فی الأفق أی المعترض المنتشر فیه کالقبطیّة البیضاء،و کنهر سوری،لا الکاذب المستطیل فی السماء المتصاعد فیها الّذی یشابه ذنب السرحان علی سواد یتراءی من خلاله و أسفله،و لا یزال یضعف حتی ینمحی أثره،و یمتدّ وقته إلی طلوع الشمس فی أفق ذلک المصلّی.

و المراد بالإختصاص عدم صحّة خصوص الشریکة فیه،مع عدم أداء صاحبة الوقت مطلقا،من غیر فرق بین السهو (1)و عدمه،و القضاء و عدمه.

أمّا صلاة غیر الشریکة فیه قضاء (2)مثلا،أو صلاة الشریکة فیه أداء بعد فرض أداء صاحبته بوجه صحیح فالظاهر الصحّة (3)،کما یصحّ مزاحمة الشریکة للأخری،إذا فرض بقاء رکعة من الوقت،فتصلّی حینئذ و إن وقع جملة منها فی وقت الاختصاص،فلو بقی من الغروب خمس رکعات،أو من نصف اللیل صلّی الظهرین و العشائین،و لا یصلّی المغرب لو لم یبق إلاّ مقدار أربع رکعات.

و یعلم الزوال بزیادة ظلّ الشاخص المنصوب معتدلا فی الأرض المعتدلة بعد نقصانه،أو حدوثه بعد إنعدامه.

و المغرب بذهاب الحمرة المشرقیّة علی الأصحّ،بل یقوی اعتبار ذهابها إلی أن تتجاوز سمت الرأس،بل الأحوط مراعات ذهابها من تمام المشرق الّذی هو ربع الفلک.

و لیس لنصف اللیل حدّ فی الشرع معلوم،و لکن یعرف بالنجوم و غیرها،نعم منتهاه طلوع الفجر الصادق،لا الشمس (4)،

ص :336


1- (1)) الأقوی صحّة الشریکة مع السهو.(السیّد الیزدی)
2- (2)) فیه إشکال.(الشیخ الأنصاری)أقواه ما فی المتن.(الخراسانی)
3- (3)) و إن کان الأحوط عدم التعرّض فیها للقضاء و الأداء.(الشیخ الأنصاری-السیّد الیزدی)
4- (4)) محلّ تأمّل.(السیّد الیزدی)

نعم لو أوجب التطوّع علیه بسبب من الأسباب کالنذر و نحوه خلص (1)من الإشکال عن أصله،و لکن ینبغی الإطلاق فی النذر و إن کان وقع منه فی وقت الفریضة،أمّا لو قیّده فی وقتها فإشکال،أقواه عدم الجواز بناء علی الحرمة.

المبحث الثالث:

فی الأحکام.

إذا حصل للمکلّف أحد الأعذار المانعة من التکلیف بالصلاة کالجنون،و الحیض،و الإغماء و قد مضی من الوقت مقدار فعل تمام صلاة المختار له (2)بحسب حاله فی ذلک الوقت- من الحضر و السفر و غیرهما-وجب علیه القضاء،و إلاّ لم یجب علیه علی الأصحّ،من غیر فرق بین التمکّن من الأکثر و عدمه،و بین التمکّن من الطهارة خاصّة دون باقی الشرائط و عدمه (3).

و لو ارتفع العذر و قد أدرک مقدار رکعة کذلک وجب،و یکون مؤدّیا لا قاضیا و لا ملفّقا،و إلاّ لم یجب علی الأقوی،من غیر فرق بین الفرائض،و لا بین الطهارة و غیرها من الشرائط (4).

ص :337


1- (1)) لا یخلص بذلک من الأشکال و إن أطلق النذر.(الخراسانی)
2- (2)) یعنی ما وجب علیه بحسب تکلیفه الفعلی من حیث المرض و الصحّة،و التیمّم و الوضوء و الغسل،و نحو ذلک. (السیّد الیزدی)
3- (3)) الأحوط*القضاء مع کونه متطهّرا جامعا للشرائط عند الزوال،و طروّ العذر بعد مضیّ مقدار فعله الواجب فی حقّه،سواء کان صلاة المختار أو غیرها.(الشیخ الأنصاری-السیّد الیزدی) *بل الأقوی.(الخراسانی)
4- (4)) لو أدرک الطهارة دون سائر الشرائط،بل الطهارة الترابیّة فلا ینبغی ترک الاحتیاط.(الشیخ الأنصاری- السیّد الیزدی)

و المراد بالرکعة فی کلّ مقام علّق الحکم علیها القیام المشتمل علی القرائة و الرکوع و السجود کمّلا،فتنتهی حینئذ برفع الرأس من السجدة الأخیرة علی الأصحّ (1)

و یعتبر العلم لغیر ذوی الأعذار بالوقت فی الدخول بالصلاة،و الأقوی الاکتفاء بالبیّنة، بل و خبر العدل (2)،لکنّ الأحوط خلافها (3)

و لا یکفی الأذان و إن کان من عدل عارف،و لا غیره من الأمارات،نعم یکفی الظنّ من أین ما حصل لذوی العذر بعمی أو حبس أو نحوهما،و فی الغیم و نحوه،مع أنّ الأفضل،و الأحوط (4)التأخیر حتّی یعلم.

و لو انکشف الخطأ حتّی بأن له سبق الصلاة تماما علی الوقت استأنف.

و إن کان قد انکشف له الخطأ،و قد دخل علیه الوقت الّذی تصحّ فیه الصلاة المتلبّس بها و هو فی اثنائها و لو التسلیم لم یعد علی الأقوی.

و الشکّ فی الدخول،بل و الظنّ به کالعلم بالعدم فی وجوب الاستیناف.

و متعمّد التقدیم و لو لجهل بالحکم یستأنف علی کلّ حال،و کذلک الناسی و الظانّ بدخول الوقت مع عدم اعتبار ظنّه،أمّا لو کان قاطعا فکالمعذور بظنّه فی التفصیل السابق.

و لو دخل فی الصلاة غافلا عن المراعات،و لم یتفطّن إلی الفراغ،و قد صادف تمام فعله الوقت صحّت صلاته علی الأقوی،و الأحوط الإعادة و کذلک الجاهل بالحکم إذا کان بحیث تقع منه نیّة القربة.

و لو تفطّن الغافل المزبور فی الأثناء،و لم یتبیّن له الوقت إستأنف،و الأحوط له إتمام ما فی یده،ثمّ الإعادة.

ص :338


1- (1)) الاکتفاء هنا بإتمام الذکر فی السجدة الأخیرة لا یخلو عن قوّة.(الشیخ الأنصاری-السیّد الیزدی) بل لا یخلو الاکتفاء بمجرّد السجود بها عن وجه،و إن کان الأحوط عدم التعرّض للأداء و لا للقضاء إذا لم یدرک الذکر،بل و لو أدرک.(الخراسانی)
2- (2)) فی خبر العدل إشکال،نعم الاکتفاء بأذان العدل العارف لا یخلو عن قوّة.(السیّد الیزدی)
3- (3)) بل الأقوی عدم الاکتفاء بالعدل الواحد.(الشیخ الأنصاری)
4- (4)) هذا الاحتیاط لا یترک.(السیّد الیزدی)

و یجب الترتیب بین الظهر و العصر،و المغرب و العشاء،فمن ترکه عمدا و لو جهلا بالحکم أعاد ما قدّمه.

أمّا الساهی فلا یعید إذا کان قد وقع فی الوقت (1)المشترک،و لو ذکر فی الأثناء عدل بنیّته و إن کان ما وقع منه فی وقت الاختصاص فی وجه،إلاّ أنّ الأحوط إن لم یکن أقوی الإعادة بعد الاتمام،و إنّما یصحّ له العدول إذا لم یتجاوز محلّه،بأن یکون قد رکع فی رابعة العشاء مثلا، و المنسیّ المغرب.

و لا عدول بعد الفراغ فی متساوی (2)العدد،فضلا عن غیره،و کذلک الحکم فی ما یجب فیه الترتیب من الفوائت.

أمّا العدول من الحاضرة إلی الفائتة فغیر واجب (3)،نعم هو جائز،بل مستحبّ.

و الأفضل له صلاة کلّ فریضة فی أوّل وقت فضیلتها،إلاّ عصری الجمعة و عرفة، فیعجّلهما فیهما بعد الظهر،و عشائی من أفاض من عرفات،فیؤخّرهما إلی المزدلفة،و لو إلی ربع اللیل،بل و لو إلی ثلثه.

و من خشی الحرّ یؤخّر الظهر إلی المثل لیتبرّد بها.

و من لم یکن له إقبال یؤخّر الفرض إلی حصوله،لکن لا ینبغی أن یتّخذ ذلک عادة.

و من کان منتظرا للجماعة یؤخّرها إلی حصولها،إذا لم یقتض ذلک الإفراط فی التأخیر بحیث یکون مضیّعا للصلاة.

و الصائم الّذی تتوق نفسه إلی الافطار یؤخّرها إلی ما بعده،و کذا من کان له أحد ینتظره.

ص :339


1- (1)) الأقوی أنّه لا فرق فی الصحّة بین الإتیان فی الوقت المشترک و المختص،و حینئذ فإن تذکّر فی الأثناء عدل،و إن تذکّر بعد الفراغ ففی الظهرین یعدل أیضا علی الأقوی،و إن کان الأحوط أن ینوی ما فی الذمّة فی الصلاة الثانیة، و فی العشائین صحّ ما أتی به فیأتی بالمغرب بعد ذلک.(السیّد الیزدی)
2- (2)) الأقوی جوازه فی المتساوی کما أشرنا إلیه،و إن کان الأحوط ما ذکرناه من قصد ما فی الذمّة فی الصورة الثانیة.(السیّد الیزدی)
3- (3)) فی نفی الوجوب تأمّل،فلا ینبغی ترک الاحتیاط.(الشیخ الأنصاری)

و المستحاضة الکبری تؤخّر الظهر و المغرب إذا أرادت جمعها مع العصر و العشاء بغسل واحد.

و المرّبیة للصبیّ تؤخّر الظهرین إلی آخر الوقت،لتجمعها مع العشائین بغسل واحد للثوب.

و یؤخّر أیضا ذووا الأعذار،و لو لغیم و نحوه،مع رجاء زوال العذر فی آخر الوقت.

و مدافع الأخبثین،بل کلّ ممنوع بنحو ذلک.

و المتنفّل یؤخّر الفرض للنافلة،و المسافر المستوفر،و من کان علیه قضاء یؤخّر إلی حصول الضیق.

و لا یجب التأخیر فی شیء من ذلک علی الأصحّ (1).

و یکره الشروع (2)فی النّوافل المبتدأة عند طلوع الشمس،و عند غروبها،و عند قیامها، و بعد صلاة الصبح،و بعد صلاة العصر،دون ذوات الأسباب کالزیارة،و الطواف، و الحاجة،و نحوها،و دون إتمام المبتدأة لو کان متلبّسا بها،و دخل وقت الکراهیّه.و اللّه أعلم.

ص :340


1- (1)) وجوب التأخیر علی ذوی الأعذار مع رجاء زوال العذر لا یخلو عن قوّة.(الشیخ الأنصاری) وجوب التأخیر فی ذوی الأعذار،مع عدم الیأس من الزوال لا یخلو عن قوّة،نعم یجوز البدار فی التیممّ و لو مع الرجاء.(السیّد الیزدی)
2- (2)) فی الحکم بالکراهة فی المواضع المذکورة إشکال،بل الأقوی عدمها.(السیّد الیزدی)

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه و الصلاة علی محمّد و آله

[تحقیق و شرح نجهة المرتاد]

کتاب الصلاة
اشاره

(الّتی تنهی)من أتی بها بجمیع حدودها(عن)جمیع أقسام(الفحشاء و المنکر) (1)فما یشاهد من ارتکاب کثیر من المصلّین لهما فإنّما هو لعدم إقامتها بحدودها الّتی ورد فی بعض النصوص أنّها أربعة آلاف (2).

أو أنّ فی الصلاة اقتضاء المنع عنهما،فیترتّب الأثر علیها إذا لم تزاحمها الأفعال الّتی خاصیّتها البعث علیهما من غیر قسمی الفحشاء و المنکر،أو المتقدّم منهما وجودا علی الصلاة،لئلاّ یلزم المحال.

أو یلتزم بعدم منعها لجمیع أقسامهما،و یمنع الوجدان عن ارتکاب بعض المصلّین جمیع أقسام الفحشاء و المنکر.

و الوجه الأوّل أحسن،و فی النصوص ما یدلّ علیه تلویحا،بل تصریحا.

و ما یقال من أنّ المراد أنّ المصلّی لا یتمکّن حال اشتغاله بالصلاة الصحیحة من فعلهما، فیه-مع البعد-من السماجة و الفساد ما لا یخفی،فإنّ الآیة الشریفة واردة فی مدح الصلاة و بیان فضلها قطعا،و علی هذا لا یبقی لها مزیّة علی فعل من الأفعال حتّی الکبائر،فإنّ من اشتغل بأحدها لم یتمکّن من سائر أضدادها المحرّمة.

و أیضا إن قنع هذا المجیب بمنعها و لو عن بعض أقسام الفحشاء و المنکر فالإشکال مندفع

ص :341


1- (1)) إشارة إلی الآیة 45 من سورة العنکبوت.
2- (2)) تهذیب الأحکام 2:258 ح 956 و الفقیه 1:195 ح 599.

بنفسه من غیر احتیاج إلی هذا الجواب،لما عرفت من عدم قیام الوجدان علی ارتکاب المصلّین جمیع أقسامهما.

و إن أراد عدم تمکّن المصلّی من جمیع أقسامهما فظاهر الفساد،فإنّ المصلّی یتمکّن حال الصلاة من النظر إلی الأجنبیّة،و لطم الیتیم،و سرقة ما یقرب منه من الأموال،و نحو ذلک.

(و)هی(عمود الدین)بمعنی أنّها(إن قبلت قبل ما سواها)من الأعمال الصالحة الواجدة لشرائط الصحّة،و إن کانت فاقدة لشرائط القبول(و إن ردّت)لعدم اجتماع شرائط الصحّة و القبول معا فیها(ردّ ما سواها)و إن کانت واجدة لشرائطهما.

و هذا هو الوجه فی تشبیهها بالعمود،فکأنّ الأعمال الصالحة خباء،رفعها قبولها،و تقویضها ردّها،و هما منوطان بها إناطة بناء البیت و تقویضه بالعمود.

ثمّ إنّ قبول صلاة واحدة سبب لقبول جمیع الأعمال،لا لأنّ المراد بها الطبیعة و هی صادقة بصدق فرد منها،لعدم إرادة مثل ذلک فی الجملة الثانیة المتّحدة فی السیاق معها، للزوم التهافت بین الجملتین فی ما لو قبلت صلاة و ردّت اخری،مع منافاته لفضل اللّه الّذی تجری معاملة العباد علیه،بل لأنّ قبول صلاة واحدة یوجب قبول بقیّة الصلوات کما فی صحیح زرارة عن أبی جعفر علیه السّلام المروی فی الکافی (1)،و قبول جمیعها یوجب قبول بقیّة الأعمال.

فظهر أنّ ردّ جمیع الصلوات موجب لردّ جمیع الأعمال،لا فرد منها،و اندفع استبعاد کون ردّ صلاة واحدة فی جمیع العمر موجبا لعدم قبول جمیع أعمال الحسنة فی جمیع العمر أیضا، من غیر احتیاج إلی تخصیص الأعمال بالنوافل،أو التقیید بأعمال الیوم الّذی ردّت صلاته، و نحو ذلک.

ثمّ إنّه ورد فی عدّة من النصوص ما یستفاد منه أنّ قبول کثیر من الصلوات موقوف علی النوافل،و ردّ بما یخصّص الأعمال بغیر النوافل حذرا من لزوم الدور؛و لا وجه لهذا التخصیص،و الدور یمکن دفعه بأن تکون النوافل فی مرتبة صحّتها موجبة لقبول الفریضة،

ص :342


1- (1)) الکافی 3:269.

و قبول الفریضة موجبا لقبول النافلة،فلا دور.

ثمّ إنّ الجملة الأولی وردت بلفظها فی روایة أبی بصیر عن أبی جعفر علیه السّلام المرویّة فی الکتابین (1)و لکنّها خالیة عن الجملة الثانیة،و لکن مع کون ذلک لازم التشبیه المتقدّم، یستفاد مضمونها من بعض الروایات،کقوله علیه السّلام:«[مثل]الصلاة مثل عمود الفسطاط،إذا ثبت العمود نفعت الأطناب و الأوتاد و[الغشاء و]إذا انکسر[العمود]لم ینفع طنب و لا وتد و لا غشاء» (2).

و فیه مقاصد:

المقصد الأوّل: فی المقدّمات،و هی ستّ
المقدمة الأولی: فی أعداد الفرائض و مواقیت الیومیّة منها

و قوله:(و نوافلها)صالح للعطف علی کلّ من الجملتین السابقتین،و قوله:(و جملة من أحکامها)یعنی أحکام المواقیت،أو أحکام الصلاة من حیث المواقیت،و الأوّل أظهر،و الثانی أنسب بسوق الکلام.

و فیها مباحث:

المبحث الأوّل: [فی اعداد الصلاة]

(الصلاة)تنقسم ابتداء إلی(واجبة و مندوبة)و ذلک مع قطع النظر عن الخصوصیّات العارضة لها،و إلاّ فقد تعرض لها الحرمة و الکراهة بمعناهما المصطلح،أو بمعنی آخر کما مرّت الإشارة إلیه فی کتاب الطهارة.

(و الواجبة)منها(الآن)أی فی زمان الغیبة(خمسة)کذا فی النسخ،و الصواب:خمس

ص :343


1- (1)) الکافی 3:268،تهذیب الأحکام 2:255 ح 946.
2- (2)) وسائل الشیعة 4:33 الباب(8)من أبواب أعداد الفرائض ح 6.

صلوات:(الیومیّة،و تدخل فیها الجمعة)لکونها بدلا عن الظهر،بناء علی وجوبها و لو تخییرا(و الآیات،و الطواف الواجب،و ما التزم به)المکلّف(بنذر أو إجارة أو غیرهما) کالعهد و الیمین،و ما أمر به الوالد،بناء علی أنّه یجب بذلک،و(صلاة الأموات)بناء علی کونها من الصلاة بالمعنی المصطلح.

و هذا التقسیم غیر حسن و لا مستقیم،و المختار عنده فی کتابه الکبیر عدّها أربعة (1)و لا فائدة فی إطالة الکلام فی ما یرد علی مختاره فی الکتابین طردا و عکسا بعد وضوح المراد،و لکن لابدّ من إدراج صلاة الاحتیاط الواجبة فی الاولی-بتقریب لا یخفی علی المتأمّل-إن أمکن،أو عدّها مستقلا و جعل الأقسام ستّة.

و اختار الماتن فی کتابه الکبیر إدراجها فی الرابعة،و قال:«لأنّ الشکّ أیضا من الملزمات». (2)فتأمّل فیه،فإنّه من غریب الکلام.

(و الیومیّة)الواجبة منحصرة عندنا فی(خمس فرائض)و لا واجب سوی الفرائض عندنا،خلافا لأبی حنیفة فإنّه یری الفریضة خمسا و یقول بوجوب الوتر.

و لا یرد علیه ما قال له حمّاد بن زید:کم الفرائض؟قال:خمس،و عدّها.فقال حمّاد:و الوتر؟قال:واجب.قال حمّاد:لا أدری الخطأ فی الإجمال أو التفصیل؟

قال الفاضل فی المنتهی:و الإنصاف أنّ هذا الاستهزاء غیر لائق بأبی حنیفة (3).

و صدق فی ذلک،فإنّ أبا حنیفة یری الفریضة ما ثبت بالدلیل القطعی،و لم تثبت به سوی هذه الخمس،و الوتر واجب عنده بالدلیل الاجتهادی،فلا منافاة بین عدّه الفریضة خمسا و قوله بوجوب الوتر،فإنّه مبنیّ علی الاصطلاح الّذی لا مشاحة فیه.

ص :344


1- (1)) قال فی الجواهر:بل قد یقال:ینبغی عدّها حینئذ خمسة بإدراج الجمعة فی الیومیّة،بل أربعة اقتصارا علی الفرائض الأصلیّة.جواهر الکلام 7:11.
2- (2)) جواهر الکلام 7:11.
3- (3)) قال محقّق کتاب مفتاح الکرامة:لیست هذه العبارة موجودة فی المنتهی المطبوع جدیدا،و لا فی المطبوع قدیما، إلاّ أن فی المطبوع قدیما ما یدلّ علی سقوطها عن الطبع أو عن قلم الناسخ،فإنّه بعد أن حکی عنه العبارة«قال حمّاد بن زید-إلی قوله:-أو فی التفضیل»قال:«و هذه»،ثمّ شرع فی مسألة أخری.و هذه قرینة علی سقوط عبارة:«و هذه السخریة غیر لائقة بأبی حنیفة».مفتاح الکرامة 5:15.

و بعض شرّاح هذا الکتاب ردّ علی الفاضل فی ذلک،و صوّب إشکال حمّاد،غفلة عن حقیقة الحال.

(صبح رکعتان،و مغرب ثلاثة)لکلّ المکلّفین،و العبارة سمجة کما لا یخفی.

(و ظهر و عصر و عشاء،کلّ منها أربع رکعات للحاظر الآمن،و للمسافر و الخائف رکعتان).

و قوله:(کما أنّ من صلّی الجمعة رکعتین أجزأته عن الظهر)واضح،و إن کان ارتباطه بالمقام لا یخلو عن خفاء،و لو بنی علی التکلّف فبیانه سهل.

(و)الصلاة(الوسطی منها الّتی امرنا بالمحافظة علیها)زیادة علی غیرها فی قوله تعالی: حٰافِظُوا عَلَی الصَّلَوٰاتِ وَ الصَّلاٰةِ الْوُسْطیٰ (1)هی(الظهر علی الأصحّ)المشهور بین الأصحاب،و الروایات الدالّة علیه مستفیضة،و لا إشکال فیه،و إن نقل عن السیّد أنّها العصر (2)و لکن مستنده فی غایة الضعف.

و الوجه فی تسمیتها بذلک،کونها وسطی بین صلاتی النهار،و کون وقتها وسط النهار،و صرّح بذلک فی عدّة من الروایات،فلا حاجة مع ذلک إلی ما تکلّفه فی کتابه الکبیر من کونها بین نافلتین متساویتین (3).

ثمّ إنّه نقل فیه أیضا فی عداد أقوال العامّة عن بعض الزیدیّة أنّها الجمعة فی یومها،و الظهر فی سائر الأیّام،و حکم علی الجمیع بکونه اعتبارا و إستحسانا و تهجّسا لا یجوز أن یکون مستندا لحکم شرعی (4).

و هو خطأ،بل القول بذلک متعیّن،للتصریح بذلک فی غیر واحد من الروایات،مضافا إلی أنّ لازم کونها الظهر مطلقا أن لا یکون حیث یتعیّن صلاة الجمعة صلاة وسطی فیها،و هو بعید جدّا.

ص :345


1- (1)) البقرة:238.
2- (2)) جواهر الکلام 7:13.
3- (3)) جواهر الکلام 7:13.
4- (4)) جواهر الکلام 7:14.

و بالجملة،فالّذی یستفاد من تلک الروایات مع ما ورد فی وجه الاهتمام بها أنّ الوسطی اسم لکلّ فریضة تصلّی وسط النهار،ظهرا کانت أو جمعة،و یساعده الاعتبار.

(و أمّا)الصلوات(المندوبة فهی)کثیرة،و قوله:(أکثر من أن تحصی)فیه مبالغة مردودة.

(منها:الرواتب الیومیّة الّتی هی)أهمّها و أفضلها،و هی فی مجموع الیوم و اللیلة(فی غیر یوم الجمعة)ضعف الفرائض،أی(أربع و ثلاثون رکعة)موزّعة علی الأوقات:

(ثمان)بعد الزوال و(قبل)صلاة(الظهر،و ثمان قبل)صلاة(العصر)و بعد الظهر إلی دون الذراعین،علی مختار الماتن،و یأتی تحقیقه قریبا،إن شاء اللّه(و أربع بعد)صلاة (المغرب)إلاّ لیلة المزدلفة لمن کان فیها،فإنّها تؤخّر إلی بعد العشاء(و رکعتان)تصلّیان (من جلوس)متورّکا،أو متربّعا(بعد العشاء)و هما(تعدّان برکعة)فی الفضل،أو عند عدّ رکعات النوافل،و هذه الصلاة(تسمّی بالوتیرة)لکونها بدلا عن الوتر لمن لم یفعلها،مع نقصانها عنه فی الفضل،بل و فی المقدار،بناء علی کون الوتر إسما للرکعات الثلاث کما ستعرف،إن شاء اللّه.

(و رکعتا الفجر)المسمّیتان بالدساستین و المشهورتین(و إحدی عشر)رکعة،مجموعها (صلاة اللیل)أو خصوص(ثمان رکعات)منها هی صلاة اللیل(ثمّ رکعتا الشفع،ثمّ رکعة الوتر)بل الثلاثة وتر،و الأخیرة تعرف بمفردة الوتر،علی الاصطلاح الشائع فی الأخبار،و فی مفتاح الکرامة:إنّه تفوق أربعین خبرا. (1)

و الماتن فی کتابه الکبیر اعترف بکونه هو الشائع،و ذکر أنّ جملة الأخبار الدالّة علی ذلک خمسون خبرا أو أکثر (2)،فکان علیه أن یعبّر به هنا.

و ما ذکره من عدد النوافل هو المشهور،بل المسلّم عند الأصحاب،و الروایات الدالّة علی ذلک مستفیضة،و لا إشکال فی ذلک،و ورد فی بعض الروایات أقلّ من ذلک،و لکنّه

ص :346


1- (1)) مفتاح الکرامة 5:29.
2- (2)) جواهر الکلام 7:61.

محمول علی تأکّد الاستحباب،کما یشهد له التعبیر فی بعضها بأنّه الّذی یستحبّ أن لا یقصر عنه (1)،و یظهر من بعضها الرخصة فی ترک الزائد لذوی الأعذار،کالروایة الّتی موردها التاجر الّذی یختلف و یتّجر (2).

نعم،ورد فی غیر واحد منها عدم صلاة النبی صلّی اللّه علیه و آله الوتیرة،و ورد الوجه فی ذلک،و هو أنّ تشریعها لمّا کان لأجل أن یکون بدلا عن الوتر لو مات قبل أن یصلّیها،و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله حیث کان یأتیه الوحی یعلم أنّه یموت أم لا،و غیره لا یعلم،و لأجل ذلک لم یصلّهما و أمر بهما (3).

هذا،و الوجه فی ما ذکره من الجلوس فی الوتیرة ظاهر،لوقوع التصریح به فی أکثر النصوص.

و للسیّد الاستاذ-دام ظلّه- (4)حاشیة فی المقام،و هی قوله:«و یجوز فیهما القیام،بل هو الأفضل علی الأقوی».

و الوجه فی الجواز ما فی روایة الحارث بن المغیرة من قول الصادق علیه السّلام:«و رکعتان بعد العشاء الآخرة کان یصلّیهما أبی و هو قاعد،و أنا أصلّیهما و أنا قائم» (5).

و ما فی روایة سلیمان بن خالد من قوله علیه السّلام:«و رکعتان بعد العشاء الآخرة،یقرأ فیهما مائة آیة قاعدا أو قائما،و القیام أفضل،و لا تعدّهما من الخمسین» (6).

و من الثانیة یظهر وجه الأفضلیّة المذکورة،بل و من الاولی أیضا،إذ لا ینافی ذلک مواظبة أبیه علیه السّلام علی الجلوس فیهما،إذ الظاهر أنّه کان لمشقّة القیام علیه کما فی خبر سدیر

ص :347


1- (1)) وسائل الشیعة 4:59 الباب(14)من أبواب أعداد الفرائض ح 2.
2- (2)) وسائل الشیعة 4:59 الباب(14)من أبواب أعداد الفرائض ح 1.
3- (3)) وسائل الشیعة 4:97 الباب(30)من أبواب أعداد الفرائض ح 8.
4- (4)) هو العلاّمة الفقیه السیّد محمد کاظم الطباطبائی الیزدی قدّس سرّه.
5- (5)) وسائل الشیعة 4:48 الباب(13)من أبواب أعداد الفرائض ح 9.
6- (6)) وسائل الشیعة 4:51 الباب(13)من أبواب أعداد الفرائض ح 16.

مذ قال لأبی جعفر علیه السّلام:«أتصلّی النوافل و أنت قاعد؟قال:«ما اصلّیها إلاّ و أنا قاعد منذ حملت هذا اللحم،و بلغت هذا السنّ» (1).

و مع ذلک کلّه فلا ریب أنّ الجلوس فیهما أحوط،و إن کان القیام أفضل،کما ذکره- دام ظلّه-للاقتصار علیه فی أکثر النصوص مع کونها فی مقام البیان،و عدم خصوصیّة للوتیرة حینئذ،إذ جواز الجلوس فی جمیع النوافل ثابت لا ینازع فیه أحد سوی الحلّی (2)،فلا یبقی وجه صالح لتخصیص الوتیرة بهذا التقیید،علی أنّ الروایة الثانیة غیر صریحة فی کون الرکعتین فیها هما الوتیرة،إذ من المحتمل استحباب غیرها بعد العشاء.

و قد ورد فی صحیح آخر أنّ أبا عبد اللّه علیه السّلام کان یصلّی رکعتین بعد العشاء یقرأ فیهما بمائة آیة،و لا یحتسبهما،و رکعتین و هو جالس یقرء فیهما بالتوحید و الجحد.و لکن فی آخره ما یشعر بکون الأولی هی الوتیرة،فلیراجع (3).

ثمّ إنّ البحث عن أفضلیّة بعض هذه النوافل علی بعض ممّا لا یترتّب علیه ثمرة مهمّة،إذ أکثرها ممّا لا یقع التزاحم بینها غالبا،مع صعوبة الجزم بالتفضیل فیها،لقصور الأدلّة،و اختلاف کلمات الأصحاب.

و قد قال الماتن فی کتابه الکبیر:«و الأولی ترک البحث عن ذلک،إذ النصوص فی فضل کلّ منها وافیة،و لکلّ خصوصیّة لا تدرک بغیرها» (4).

و یا حبّذا ما ذکره لو جری علی ذلک فی هذا الکتاب،و لم یقل فی الرسالة الموضوعة لأن یذکر فیها خصوص ما یحتاج إلیه المقلّد فی مقام العمل:(هی مع الشفع أفضل صلاة اللیل).

و لعلّه خصّ ذلک بین النوافل بالذکر لوقوع المزاحمة بینها و بین صلاة اللیل عند ضیق

ص :348


1- (1)) وسائل الشیعة 5:491 الباب(4)من أبواب القیام ح 1.
2- (2)) کتاب السرائر 1:309 قال:و الأولی عندی ترک العمل بهذه الروایة،لأنّها مخالفة لاصول المذهب،لأنّ الصلاة لا تجوز مع الاختیار جالسا إلاّ ما خرج بالدلیل و الإجماع،سواء کانت نافلة أو فریضة إلاّ الوتیرة.
3- (3)) وسائل الشیعة 4:253 الباب(44)من أبواب المواقیت ح 15.
4- (4)) جواهر الکلام 7:23.

الوقت.و لکنّ النصّ قد دلّ علی تقدیم الوتر علی صلاة اللیل کذلک،و تقدیم مفردتها علی شفعها،و هو کاف فی المقام،للأفضلیّة کانت أو غیرها.

و هذا الاعتذار لا یجری فی قوله:(و لکن رکعتا الفجر أفضل منهما)إلاّ بتکلّف،علی أنّه مخالف لما استجوده فی کتابه الکبیر من أفضلیّة صلاة اللیل من غیرها (1)،إلاّ أن یکون مبنیّا علی دخولهما فی صلاة اللیل.

و(یجوز الاقتصار علی الشفع و الوتر منها)بل إذا صلاّها مع رکعتی الفجر تکتب له صلاة اللیل؛کما فی خبر معاویة بن وهب عن الصادق علیه السّلام (2).

(بل علی)مفردة(الوتر خاصّة)لقوله علیه السّلام:«صلاة اللیل مثنی مثنی،فإذا خفت الصبح فأوتر بواحدة،إنّ اللّه عزّ و جلّ یحبّ الوتر،لأنّه واحد».

و لکنّ الروایة عامیة،رواها فی العلل عن نافع،عن ابن عمر،عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله (3)،إلاّ أن یجری دلیل التسامح،و فیه تسامح،و یظهر من صدرها کون الروایة مسوقة لبیان حکم آخر غیر المقام،علی أنّها مختصّة بخوف ضیق الوقت،فلا تدلّ علی الإطلاق الّذی ذکره.

و لا یحضرنی روایة سواها تدلّ علی ما ادّعاه،فهو مشکل،إلاّ أن یدّعی أنّ کلاّ من الشفع و الوتر نافلة مستقلّة،و لکلّ منهما عنوان مستقلّ،و لیس لمجموعهما عنوان ثالث،أو أنّ المجموع أیضا عبادة اخری،إذ لا مانع من ترکّب عبادة من عبادتین،و هذا و إن کان ممکنا و لکن إثبات ذلک لا یخلو عن صعوبة.

و شیخنا الفقیه قدّس سرّه (4)حاول ذلک بما فی روایة الأعمش،حیث قال فیها عند تعداد الرکعات المسنونة:«و ثمان رکعات فی السحر،و هی صلاة اللیل،و الشفع رکعتان،و الوتر

ص :349


1- (1)) جواهر الکلام 7:24.
2- (2)) وسائل الشیعة 4:258 الباب(46)من أبواب المواقیت ح 3.
3- (3)) وسائل الشیعة 4:260 الباب(46)من أبواب المواقیت ح 11.
4- (4)) هو الفقیه المحقّق الحاج آقا رضا الهمدانی صاحب مصباح الفقیه.

رکعة» (1)،و بما فی روایة الفضل بن شاذان،قال:فإنّ سوقهما یشهد بأنّ الأعداد المفصّلة کلّها نوافل مستقلّة. (2)

و الظاهر أنّه یرید بها المرویّة فی العلل عن الفضل،عن الرضا علیه السّلام و فیها:«و ثمان رکعات فی السحر،و الشفع و الوتر ثلاث رکعات،تسلّم بعد الرکعتین و رکعتا الفجر» (3).

و فی استفادة المقصود من هاتین الروایتین و ما ضارعهما نظر واضح،إذ لا وجه لها إلاّ عدّ کلّ منها مستقلاّ،و هذا لا یدلّ علی الاستقلال،بل هکذا تعدّ أجزاء العبادة الواحدة.

ثمّ أیّد ذلک بما تقدّم من قیام الوتیرة مقام الوتر،مدّعیا أنّ الوتر الّذی تقوم الرکعتان مقامه لیس إلاّ الرکعة الأخیرة،لا الثلاث رکعات،لأنّ الرکعتین من جلوس لا تقومان مقام ثلاث رکعات[من قیام] (4)،انتهی.

و حکمه بعدم قیام الرکعتین مقام الثلاث لم یظهر لی وجهه،و غایة ما ثبت من النصوص الدالّة علی جواز الجلوس فی النوافل و غیرها قیام الرکعتین من جلوس مقام الواحدة، لا عدم قیامهما مقام الثلاثة کما فی المقام.

علی أنّ البدلیّة فی المقام قیام عبادة مقام عبادة اخری فی الفضل و نحوه،بخلاف غیره.

علی أنّه لو سلّم جمیع ذلک،فلا یلزم من کون الوتیرة بدلا عن مفرد الوتر کونها مستقلّة فی الطلب،إذ من الممکن کون عمدة الفضل لها و الرکعتان قبلها بمنزلة الشرط لصحّتها، لاعتبار وقوعها بعدهما.

و الماتن فی کتابه الکبیر زاد علی ما ذکره هنا جواز الاقتصار علی ما شاء من أبعاض صلاة اللیل تبعا لصاحب المصابیح.و استدلّ علی ذلک بالأصل،و تحقّق الفصل المقتضی للتعدّد،و عدم وجوب إکمال النافلة بالشروع،و أنّها شرّعت لتکمیل الفرائض،فیکون

ص :350


1- (1)) وسائل الشیعة 4:57 الباب(13)من أبواب أعداد الفرائض ح 25.
2- (2)) مصباح الفقیه 9:34.
3- (3)) وسائل الشیعة 4:55 الباب(13)من أبواب أعداد الفرائض ح 23.
4- (4)) مصباح الفقیه 9:34.

لکلّ بعض قسط منه،فیصحّ الإتیان به وحده،کما یجوز الإتیان بنافلة النهار دون اللیل،و أنّ المنساق إلی الذهن عدم اشتراط الهیئة الاجتماعیّة فی الصحّة (1).

و هذه الوجوه لا یخفی ضعفها للمتأمّل،فلا فائدة فی إطالة الکلام بذکر ما یرد علیها.

و لقد أحسن شیخنا الفقیه قدّس سرّه البحث معه فی ذلک،فلیرجع إلی کتابه من شاء،و لکنّه منع الأصل حتّی البرائة،و لو قیل بجریانه حتّی فی المستحبّات،و ذکر أنّه لا معنی لأصالة البرائة بعد إذ علم تعلّق الطلب بمجموع الثمان و شکّ فی أنّ المجموع هل هو مطلوب واحد، فیکون المکلّف به ارتباطیّا؟أو أنّه غیر ارتباطی،فیکون الطلب المتعلّق به قائما مقام طلبات متعدّدة؟بل الأصل فی مثل المقام عدم تعلّق طلب نفسیّ بالأبعاض کی یصحّ إتیان کلّ بعض منها مستقلاّ بقصد امتثال أمره.و لا یقاس ما نحن فیه بمسألة الشک فی الجزئیّة،فإنّ التکلیف بالجزء المشکوک فی تلک المسألة غیر محرز،فینفیه أصل البرائة،و أصالة عدم وجوب الجزء المشکوک،و أصالة عدم وجوب الأکثر،و لا یجری فی جانب الأقلّ شیء من هذه الأصول حتّی تتحقّق المعارضة،لأنّ وجوبه المردّد بین النفسی و الغیری محرز، فلا یجری فیه شیء من الاصول سوی[عدم کونه واجبا نفسیّا،أی عدم کونه من حیث هو متعلّقا للطلب،و هو معارض ب]أصالة عدم کون الأکثر أیضا کذلک،فیتساقطان،و یرجع إلی الاصول المتقدّمة النافیة لوجوب الأکثر السالمة عن المعارض.و أمّا فی ما نحن فیه فلا یجری شیء من الاصول المتقدّمة،لا فی الأقلّ،و لا فی الأکثر،لأنّ مطلوبیّة الجمیع معلومة، إلاّ أنّ کون الأقلّ مطلوبا نفسیّا غیر معلوم،فینفیه الأصل،و لا یعارضه فی المقام أصالة [عدم]کون الأکثر کذلک،لأنّ الطلب المعلوم تعلّقه بالأکثر نفسیّ بلا شبهة،و إنّما الشک فی أنّ متعلّقه عبادة واحدة أو عبادات متعدّدة حتّی تکون أبعاضه أیضا واجبات نفسیّة (2)، انتهی مع اختصار،بحذف ما لا یضرّ إسقاطه.

لکن ما ذکره قدّس سرّه إنّما یتّم فی ما لو علم تعلّق أمر واحد نفسیّ بمجموع الثمان بحیث یکون المجموع عنوانا واحدا،و کلّ رکعتین منه أجزاء له،فإنّ تعلّق الأمر الواحد النفسی بالمجموع

ص :351


1- (1)) جواهر الکلام 7:29.
2- (2)) مصباح الفقیه 9:38-37.

حینئذ معلوم،و تعلّق أمر آخر نفسیّ بأجزائه غیر معلوم،فینفی بالأصل کما ذکره.

و الفرق بین المقام و مسألة الأقلّ و الأکثر ظاهر بما أفاده.

و أمّا إذا لم یعلم ذلک،بل علم إجمالا بتعلّق أمر بالثمان،و شکّ فی کونه علی نحو العامّ المجموعی أو الأفرادی،و فرض عدم إمکان تعیین ذلک بالقواعد اللفظیّة،فالظاهر کونه من موارد مسألة الأقلّ و الأکثر،و جریان البرائة فیه،لأنّ الأمر المردّد بین النفسیّ و الغیری ثابت لکلّ رکعتین منه،و اشتراط امتثاله بضمّ بقیّة الرکعات إلیه مشکوک،فیدفع بالأصل.

و بمثل هذا التقریب تقرّر بقیّة الاصول الّتی یتمسّک بها هناک،و یجاب عن الإشکالات الّتی تورد علیها بعین ما یجاب عنها هناک.

و لا یضرّ بما نحن فیه معلومیّة الأمر بباقی الرکعات کما یظهر من کلامه،لأنّ المناط مشکوکیّة کونه مأمورا به بعین الأمر المتعلّق بالجزء،و هو حاصل فی المقام،و کونه معلوما و لو بامر آخر لا یضرّ بالمقصود،کما فی کثیر من الموارد المسلّمة لتلک القاعدة،کما لو شک فی اشتراط الصلاة بالسورة،و الحجّ بالاختتان،مع أنّ استحباب السورة و وجوب الاختتان نفسا معلومان،و کون الأمر المتعلّق بالمجموع واحدا فی اللفظ لا ینافی تعدّد الأوامر بعد انحلاله إلی أوامر عدیدة لو کان علی نحو الأفرادی.

فتأمّل فی ما ذکرناه و ذکره قدّس سرّه فإنّه دقیق نافع فی کثیر من المقامات.

و لعلّه یجعل المقام من الصورة الاولی،و یری مفروغیّة کون المجموع مأمورا به بأمر واحد شخصی،و الشک فی تعلّق أمر آخر بالأبعاض،و حینئذ فلا إشکال فی ما ذکره کما عرفت،و لکن هذا الحمل بعید من کلامه،بل أوّل کلامه یکاد أن یکون صریحا فی خلافه، مضافا إلی أنّ المقام من قبیل الصورة الثانیة کما لا یخفی.

ثمّ إنّه جعل العمدة فی إثبات الجواز،النصوص الدالّة علی جواز الاقتصار علی البعض فی نافلة العصر،و هی لا إطلاق لها،فیختصّ بموردها؛و بمغروسیّة محبوبیة طبیعة الصلاة فی النفس،و کون کلّ فرد منها عبادة مستقلّة،و کون الحکمة المقتضیة لتشریعها مناسبة لتعلّق الطلب بذواتها،و نحو ذلک ممّا هو مشارک فی الضعف لما أورده الماتن،و لا یمکن الاستناد إلیها فی الأحکام الشرعیّة.

ص :352

فالأحوط-إن لم یکن أقوی-الاقتصار علی ما دلّ النصّ علی جواز الاقتصار علیه.

نعم،لا إشکال فی استقلال مجموع کلّ نافلة،و عدم توقّف صحّة نافلة العصر مثلا علی ضمّ نافلة الظهر أو المغرب إلیها.

(و لها آداب کثیرة)و أدعیة مأثورة(مذکورة فی محالّها)من کتب العبادات.

(و علی کلّ حال فقد ظهر لک أنّ النوافل مع الفرائض للحاضر)فی غیر یوم الجمعة (إحدی و خمسون رکعة)ثلثها فرائض،و ثلثاها نوافل.

(و تسقط عمّن فرضه القصر)نوافل الفرائض المقصورة،فتسقط(ثمانیة الظهر و ثمانیة العصر)بلا إشکال و لا خلاف،و النصوص الکثیرة دالّة علیه،و فی بعضها التعلیل بأنّه«لو صلحت النافلة فی السفر تمّت الفریضة»،و لکن یظهر من غیر واحد من الأخبار تخصیص ذلک بمن سافر قبل الوقت،و ثبوتها لمن سافر بعده،و لا بأس بالعمل بها،و یظهر من بعضها استحباب قضائها فی اللیل،و یظهر من بعضها عدم استحباب ذلک،و الشیخ فی التهذیب حملها علی محلّ بعید. (1)

و الظاهر أنّ هذا الاختلاف نشأ من اختلاف السائلین عنهم،و إرادتهم علیهم السّلام الإرفاق ببعضهم.

قال معاویة بن عمّار:قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام:أقضی صلاة النهار باللیل فی السفر؟فقال:

«نعم»،فقال له إسماعیل بن جابر:أقضی صلاة النهار باللیل فی السفر؟فقال:«لا»،فقال:

إنّک قلت:نعم،فقال:«إنّ ذلک یطیق و أنت لا تطیق» (2).

(و)کذا(الوتیرة علی)المشهور،و هو(الأقوی)عند الماتن،و الوجه فی ذلک إطلاق عدّة من الأخبار،و التعلیل المستفاد من قوله علیه السّلام:«لو صلحت النافلة فی السفر تمّت الفریضة»و کونها نافلة لصلاة مقصورة فتسقط،و الإجماع المنقول.

ص :353


1- (1)) تهذیب الأحکام 2:17.
2- (2)) وسائل الشیعة 4:84 الباب(22)من أبواب أعداد الفرائض ح 1.

و ذهب الشیخ رحمه اللّه و جماعة منهم الشهید فی الذکری إلی عدم السقوط (1)لما رواه الشیخ رحمه اللّه و الصدوق عن الفضل بن شاذان-مع اختلاف یسیر فی اللفظ-عن الرضا علیه السّلام قال:«إنّما صارت العشاء مقصورة لیس نترک رکعتیها،لأنّهما زیادة فی الخمسین تطوعا لیتمّ بهما بدل کلّ رکعة من الفریضة رکعتان من التطوّع» (2).

و التوقّف فی سندها لاشتماله علی ابن عبدوس (3)و القتیبی (4)غفلة عمّا ثبت فی فنّ الحدیث من عدم احتیاج المشایخ إلی التوثیق،مضافا إلی أنّ لهذین الشیخین مدائح جلیلة لا تقصر عن التوثیق،مذکورة فی محلّها،و قد صحّح العلماء کالعلاّمة و غیره أخبارا کثیرة مشتملة أسانیدها علیهما (5).

و قد رواها الصدوق فی العیون بسند آخر،و هو:عن الحاکم جعفر بن نعیم بن شاذان، عن عمّه أبی عبد اللّه محمّد بن شاذان،عن الفضل (6).

و أمّا دلالتها:فهی صریحة،فبها تقیّد تلک الإطلاقات-لو سلّمت دلالتها-و التعلیل المتقدّم أیضا،علی أنّ هذا التعلیل مختصّ بنافلة الفریضة المقصورة،و مثبت للملازمة بین قصر الفریضة و سقوط نافلتها،و الروایات الکثیرة و منها روایة الفضل هذه دلّت علی عدم کون الوتیرة نافلة للعشاء،فهذه الروایة حاکمة علیه،بل التعلیل المتقدّم أجنبیّ عن المقام،لا سیّما لو کان لفظ الروایة کما نقله الماتن فی کتابه هکذا:«لو صلحت النافلة بالنهار تمّت الفریضة» (7).و لکنّ الظاهر أنّه سهو من الماتن،بل لفظ النهار موجود فی السؤال، فأدرجه فی الجواب،فلیراجع.

ص :354


1- (1)) ذکری الشیعة 2:298.
2- (2)) وسائل الشیعة 4:95 الباب(29)من أبواب أعداد الفرائض ح 3.
3- (3)) و هو عبد الواحد بن محمّد بن عبدوس.
4- (4)) هو علی بن محمّد بن قتیبة.
5- (5)) راجع:منتهی المقال 5:69 و 4:275.
6- (6)) عیون اخبار الرضا علیه السّلام 2:199 باب العلل الّتی ذکر الفضل بن شاذان.
7- (7)) جواهر الکلام 7:44.

و أمّا الاستدلال بکونها نافلة مقصورة فتسقط،فهو ممنوع صغری و کبری:

أمّا الصغری:فلما عرفت من عدم کونها نافلة للعشاء،بل هی صلاة مشروعة لإکمال عدد الضعف للنوافل،و کونها بدلا عن الوتر إن لم یتمکّن المکلّف منه.

و لا یحضرنی إلاّ روایة تدلّ صریحا علی کونها نافلة للعشاء،و إضافتها إلی العشاء لکون وقتها بعد العشاء و نحوه،لا لکونها نافلة لها،کما یشهد له روایة الفضل هذه و أخبار کثیرة.

و أمّا منع الکبری:فلأنّ الظاهر من الروایات أنّ سقوط النوافل فی السفر لأحد أمرین:

إمّا لعدم صلاحیّة نهار السفر للنافلة،و لهذا استحبّ قضاؤها کما عرفت.

أو کونها نهاریّة،و نافلة لصلاة مقصورة.

و علی الأوّل یکون عدم سقوط نافلة الصبح إمّا للدلیل،أو لکونها من صلاة اللیل،کما یستفاد من غیر واحد من الأخبار.و علی الثانی یکون خروجها علی الأصل.

و علی التقدیرین تخرج نافلة العشاء،لأنّ المسلّم سقوط نافلة النهار علی الأوّل،و نافلة المقصورة النهاریّة علی الثانی،و الوتیرة خارجة منهما.

و لعلّ الثانی هو الظاهر من روایة الفضل عن الرضا علیه السّلام قال:«و إنّما ترک تطوّع النهار،و لم یترک تطوّع اللیل،لأنّ کلّ صلاة لا یقصر فیها،لا یقصر فی ما بعدها من التطوّع» (1).فإنّ الجمع بین أوّل الروایة و آخرها یقتضی ما ذکرناه،فلیتأمّل.

علی أنّه لو فرض قیام دلیل معتبر علی کون الوتیرة نافلة للعشاء فلا إشکال فی لزوم تقییده بهذه الروایة.

و أمّا الإجماع المنقول فحاله معلوم،خصوصا مع معارضته بما نقله فی الخلاف من الإجماع علی عدم السقوط (2)،و بما عن الأمالی من أنّ من دین الإمامیّة أنّه لا یسقط شیء من نوافل اللیل (3).

ص :355


1- (1)) وسائل الشیعة 4:87 الباب(24)من أبواب أعداد الفرائض ح 5.
2- (2)) الخلاف 1:586.
3- (3)) أمالی الصدوق:المجلس 93.

فالقول بعدم السقوط متعیّن،لا سیّما مع ملاحظة الأخبار الواردة فی الحثّ علی الوتیرة، فإنّه لا یخفی علی الفقیه المتأمّل فیها أنّ سیاقها یأبی التخصیص.

و لذا قد أحسن الشیخ الأستاذ (1)-دام ظلّه-فی حاشیة المقام حیث قال:«فی أقوائیّته إشکال،و الأولی الإتیان بها رجاء».

هذا،و قد استدلّ علی عدم سقوط الوتیرة بروایة رجاء بن أبی الضحّاک المرویّة فی العیون،فإنّ فیها أنّ الرضا علیه السّلام کان یصلّی الوتیرة فی السفر.

و لکنّ النسخ الّتی اطّلعنا علیها من العیون،خالیة من ذلک،و لعلّ المستدل اطّلع علی نسخة تشتمل علی ذلک.

و قد وقع هنا غلط لبعض أهل العصر لابدّ من التنبیه علیه،لکی لا یتبعه أحد علی خطأه،و هو أنّه سمع نقل التوقّف عن صاحب المدارک و غیره فی سند خبر الفضل لاشتماله علی ابن عبدوس و القتیبی (2)،و رأی استدلالهم بخبر ابن أبی الضحّاک،فنسب إلی صاحب المدارک ضعف خبر ابن أبی الضحّاک،لاشتمال سنده علی ابن عبدوس و القتیبی.

و هذا غلط ظاهر،إذا الخبر المشتمل سنده علیهما خبر الفضل،و خبر ابن أبی الضحّاک لم ینقله صاحب المدارک أصلا،و لا یشتمل سنده علیهما،بل نقله الصدوق عن تمیم بن عبد اللّه،عن أبیه،عن أحمد بن عبد اللّه الأنصاری،عنه (3).

هذا،و لازم عبارة المتن عدم سقوط النافلة عن المخیّر بین القصر و التمام و إن اختار القصر،و کذلک عن المسافر الّذی فرضه التمام،و هذا أحد الأقوال،و المسألة غیر خالیة عن الإشکال.

و الماتن فی کتابه الکبیر بعد ما ذکر أنّ ظاهر المحقّق کغیره سقوط النوافل المزبورة حتّی فی الأماکن الأربعة قال:«و فیه نظر إذا اختار المکلّف إیقاع فرائضه علی وجه التمام الّذی هو

ص :356


1- (1)) هو العلاّمة المولی محمد کاظم الخراسانی صاحب الکفایة.
2- (2)) مدارک الأحکام 3:27.
3- (3)) وسائل الشیعة 4:55 الباب(13)من أبواب أعداد الفرائض ح 24.

مستلزم لصلاحیّة الإتیان بالنافلة».و لم یذکر وجها،لهذا الاستلزام.ثمّ تجاوز عن ذلک،و قال:«بل لعلّ من التمام صحّة فعلها».و لم یذکر لهذه الدعوی وجها.

و بعد ما نقل تصریح جماعة بعدم السقوط،و نقل تصریح الحلّی بعدم الفرق بین أن یتمّ الفریضة أم لا،و لا بین أن یصلّی الفریضة خارجا عنها و النافلة فیها،أو یصلّیهما معا فیها قال:«و لعلّه لما أشرنا إلیه من تبعیّتها لصلاحیّة الإتمام فی الفریضة لا لوقوعه منه،کما یؤمی إلیه خبر الحنّاط» (1)،انتهی.

و قوله علیه السّلام فی خبر الحنّاط:«لو صلحت النافلة فی السفر تمّت الفریضة» (2)أجنبیّ عن المقام،إذ الملازمة المستفادة منه لو تمّت فإنّما هی بین صلاحیّة النافلة و التمام،و المطلوب فی المقام إثبات عکس ذلک،و هو الملازمة بین التمام و صلاحیّة النافلة.

و کان الأولی له التمسّک بخبر الفضل الآتی قریبا،و لعلّه ترک الاستدلال به لطعنه قریبا فی سنده،و ان استدلّ به فی مواضع اخر.

ثمّ أقول:«ما هکذا تورد یا سعد الإبل» (3)،بل المتعیّن فی المقام ملاحظة الأدلّة الدالّة علی سقوط النوافل فی السفر،و هی علی قسمین:

منها:ما کان من قبیل قوله علیه السّلام:«الصلاة فی السفر رکعتان لیس قبلهما و لا بعد هما شیء» (4)و نحو ذلک،ممّا ذکر فیه سقوطها قبل الصلاة المقصورة و بعدها بالخصوص.

و منها:غیر ذلک،کروایة صفوان بن یحیی،قال:سألت الرضا علیه السّلام عن التطوّع بالنهار و أنا فی السفر،فقال:«لا» (5)و نحوها.

و القسم الثانی یشتمل صورتی إتمام الفریضة و قصرها،و عمومات وجوب القصر

ص :357


1- (1)) جواهر الکلام 7:50.
2- (2)) وسائل الشیعة 4:82 الباب(21)من أبواب أعداد الفرائض ح 4.
3- (3)) أی ما هکذا یکون القیام بالأمور،و المثل لمالک بن زیاد مناة ابن تمیم،رأی أخاه سعدا أورد الإبل و لم یحسن القیام علیها،فقال ذلک.المنجد فی اللغة و الأعلام(فرائد الأدب):1012.
4- (4)) وسائل الشیعة 4:81 الباب(21)من أبواب أعداد الفرائض ح 2.
5- (5)) وسائل الشیعة 4:82 الباب(21)من أبواب أعداد الفرائض ح 5.

للمسافر إذا تخصّصت فی مورد لا یستلزم تخصیص أدلّة سقوط النافلة فی ذلک المورد.

و منع شمول هذا القسم لمثل المقام لدعوی الانصراف لا یصغی إلی مدّعیه.

و أمّا القسم الأوّل:فیمکن منع شمولها للمقام،لأنّه لم یذکر فیه سقوط النافلة مطلقا،بل نفی النافلة قبل الرکعتین و بعدها،فتبقی القضیّة مهملة بالنسبة إلی الصلاة الّتی تصلّی أربعا.

و بعبارة اخری:أخبار هذا القسم دلّت علی سقوط النوافل فی السفر الّذی یقصر فیه،لا مطلقا،فتبقی أدلّة ثبوتها سالمة عن المقیّد،إلاّ أن یقال:إنّ تلک الأخبار اشتملت علی حکمین مستقلّین،و القید وارد مورد الغالب؛و فیه تأمّل،بل منع.

فعلی هذا فأخبار هذا القسم-و هی الأکثر-لا یشمل المقام إلاّ علی وجه عرفت منعه.

نعم،لشموله خصوص ما إذا اختار القصر وجه لیس بالبعید،و لکنّ القسم الثانی یشمل المقام،و مقتضاه سقوط النافلة مطلقا،و فیه الکفایة.

فالأظهر سقوطها خصوصا إذا إختار القصر،فإنّ أخبار القسم الأوّل یشمله علی وجه عرفته.

نعم،یمکن الاستدلال علی عدم السقوط فی خصوص ما إذا اختار التمام-بل مطلقا-بما فی العلل الّتی رواها الفضل عن الرضا علیه السّلام من قوله:«و إنّما ترک تطوّع النهار و لم یترک تطوّع اللیل،لأنّ کلّ صلاة لا یقصر فیها لا یقصر فی ما بعدها من التطوّع» (1).

و ذلک لأنّ المغرب لا یقصر فیها فلا یقصر فی ما بعدها من التطوّع،و کذلک الغداة لا تقصر فیها فلا تقصر فی ما قبلها؛و لکن فی دلالتها علی ما نحن فیه تأمّل.

و أمّا ثبوت النافلة فی السفر الّذی یتعیّن فیه التمام فقد جزم الماتن فی کتابه أیضا بعدم السقوط (2)،لتلک الملازمة الّتی عرفت حالها.

و الأولی فیه التفصیل بین ما یظهر من الدلیل عدم کونه سفرا فی نظر الشارع،کما فی

ص :358


1- (1)) وسائل الشیعة 4:87 الباب(24)من أبواب أعداد الفرائض ح 5.
2- (2)) جواهر الکلام 7:50-51.

الملاّح و الأعراب،حیث ورد فیهم:«إنّ بیوتهم معهم» (1)فیقال بعدم السقوط،و بین ما لیس کذلک کالمسافر اللاّهی بصیده،فیقال بالسقوط،لأنّ غایة ما ورد تعلیل الإتمام فیه بعدم کونه مسیر حقّ،فیظهر منه أنّ موضوع الإتمام لیس مطلق السفر،بل السفر بحقّ،و ذلک لا یستلزم تخصیص موضوع سقوط النافلة بذلک.

و أمّا لو وجب علیه القصر للخوف فقدم جزم الماتن أیضا فی کتابه بسقوط النافلة (2)لما تقدّم،و لا یخفی أنّ خبر الحنّاط المتقدّم لو دلّ علی مرام الماتن من تبعیّة النافلة لصلاحیّة الإتمام فإنّما یدل علی ما کان القصر للسفر لا لسبب آخر کما هو ظاهر.

و قد سبق الماتن فی ذلک الشهید رحمه اللّه فی الروض و قال بعد نقل الخبر المتقدّم:«و فیه إیماء إلی سقوطها بالخوف الموجب للقصر أیضا» (3)و لا یحضرنی الآن وجه لذلک،و لا لتردید الشهید رحمه اللّه فی الدروس فیه (4)،و لا لجزم الفاضل فی الإرشاد به (5).

نعم لو فرض بقاء الخوف حال النفل فللسقوط وجه،و لکن لا لخبر الحنّاط و نحوه، فلیتأمّل.

هذا،و من الظریف جدّا الفرض الّذی زاده بعض المحشّین علی الفروض المذکورة فی المقام (6)،و هو فرض وقوع الفرض و النافلة معا خارج المواطن الأربعة،فلینظر ماذا ربطه بالمقام؟

(و أمّا یوم الجمعة فیزاد علی الستّة عشر)نوافل الظهرین علی المشهور،خلافا للمنقول عن الصدوقین،فلم یفرّقا بینها و بین سائر الأیّام (7)،و اختلف الأوّلون فی مقدار

ص :359


1- (1)) وسائل الشیعة 8:486 الباب(11)من أبواب صلاة المسافر ح 5.
2- (2)) جواهر الکلام 7:51.
3- (3)) روض الجنان 2:477.
4- (4)) الدروس الشرعیه 1:137 و فی السفر و الخوف تتنصّف الرباعیّات،و تسقط نوافلها سفرا،و فی الخوف نظر.
5- (5)) قال فی الإرشاد:و تسقط نوافل الظهرین و الوتیرة فی السفر.و زاد الشهید الثانی فی حاشیة الإرشاد بعد قوله فی السفر:و الخوف.-غایة المراد و حاشیة الإرشاد 1:95.
6- (6)) فی المقام سقط،یراجع و یصحّح،إن شاء اللّه،مصنّفه کان اللّه له.
7- (7)) مختلف الشیعة 2:261.

الزیادة،و المشهور أنّها(أربع رکعات)خلافا للإسکافی فجعلها ستّا،و یأتی الکلام فی ذلک فی محلّه،إن شاء اللّه.

(و یأتی التعرّض لغیرها)أی غیر الرواتب إن شاء اللّه،و الظاهر أنّه تعالی لم یشأ ذلک، إذ لم نجد لها ذکرا فی جمیع النسخ الّتی بأیدینا.نعم،ذکر هنا صلوتی الغفیلة و الوصیّة بقوله:

(و الأقوی ثبوت الغفیلة،و هی رکعتان)وقتهما(بین العشائین،یستحبّ قرائة)قوله تعالی: (وَ ذَا النُّونِ -إلی قوله - وَ کَذٰلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ بعد الحمد فی اولاهما و)قوله تعالی: (وَ عِنْدَهُ مَفٰاتِحُ الْغَیْبِ) إلی آخر الآیة(بعده أیضا فی ثانیتهما)و إذا فرغ من القرائة رفع یدیه و قال:«اللّهمّ إنّی أسألک بمفاتح الغیب الّتی لا یعلمها إلاّ أنت أن تصلّی علی محمّد و آل محمّد و أن تفعل بی کذا و کذا»و یقول:«اللّهمّ أنت ولیّ نعمتی،و القادر علی طلبتی،تعلم حاجتی،أسألک بمحمّد و آله علیهم السّلام لمّا قضیتها لی».

و ما ذکره الماتن و ذکرناه مذکور جمیعه فی روایة هشام بن سالم عن أبی عبد اللّه علیه السّلام و فی أوّلها:«من صلّی بین العشائین رکعتین»و فی آخرها-بعد ذکر ما عرفت-:«و سأل اللّه حاجته أعطاه اللّه ما سأل» (1).

و لا یظهر منها کون ما تضمّنته هی صلاة الغفیلة،بل لعلّ الظاهر منها کونها من أقسام صلاة الحاجة،و لهذا جعلها فی الذکری مغایرا لها (2)،و لکن روی هذه الروایة بعینها فی فلاح السائل عن هشام بن سالم أیضا عن أبی عبد اللّه علیه السّلام مع زیادة فی آخرها و هی قوله علیه السّلام:«فإنّ النبی صلّی اللّه علیه و آله قال:لا تترکوا رکعتی الغفیلة،و هما بین العشائین» (3).و هذه الزیادة تجعلها صریحة فی الاتّحاد.

و الأمر سهل،و إنّما المهمّ بیان أنّ ما تضمّنته هذه الروایة و غیرها من الروایات الکثیرة الآمرة بصلوات بین العشائین هل المراد منها نافلة المغرب،و تلک الأخبار واردة فی الحثّ علیها؟أو أنّها صلوات غیرها،فللمصلّی أن یجمع بین ما شاء منها؟فنقول:

ص :360


1- (1)) وسائل الشیعة 8:121 الباب(20)من أبواب بقیّة الصلوات المندوبة ح 2.
2- (2)) ذکری الشیعة 2:313.
3- (3)) فلاح السائل:431.

إنّ تلک الروایات علی قسمین:

قسم منها لا یشتمل علی کیفیّة مخصوصة،بل یتضمّن الأمر بالنفل فی ساعة الغفلة، کموثّقة سماعة،عن جعفر بن محمّد،عن أبیه علیه السّلام قال علیه السّلام:«قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:تنفّلوا [فی]ساعة الغفلة و لو برکعتین خفیفتین،فإنّهما تورثان دار الکرامة» (1).

و قسم یشتمل علی تلک من قرائة آیة أو دعاء،کالروایة السابقة.

أمّا القسم الأوّل:فلا ینبغی الإشکال فی تعیّن حملها علی النوافل،إذ لیس مفادّها إلاّ کراهة الغفلة فی تلک الساعة،أو استحباب الصلاة فیها،بل مطلق الذکر،کما یظهر ممّا رواه فی الفقیه عن الباقر علیه السّلام (2)،فهی مؤکّدات لفعل النافلة،و لا یثبت بها الأمر بصلاة اخری-کما فی سائر الموارد-بل مقتضی إطلاقها الاکتفاء بالنافلة،و احتمال لزوم إتیان فرد آخر تقیید منفیّ بالإطلاق.

و لا ینافی ما ذکر ما تضمّنته الروایة السابقة من الاکتفاء بالرکعتین،إذ نافلة المغرب کما عرفت سابقا یجوز الاکتفاء برکعتین منها،بل الإضراب فی تلک الروایة مؤیّد لکون المراد منها نافلة المغرب،و مبعّد لکون المراد منها الغفیلة،إذ هی علی القول بها رکعتان فقط،فلا موقع للإضراب،فتأمّل.

و لا ینافیه أیضا اختلاف مصلحة الأمرین،إذ الظاهر من أخبار النافلة أنّ المصلحة فیها إتمام نقصان الفرائض،و الظاهر من هذه الأخبار أنّ المصلحة فیها کون وقتها ساعة الغفلة،و ساعة بثّ الشیطان جنوده جنود اللیل،إذ الاختلاف فی ذلک لا یوجب تعدّد العنوان،بل یوجب تأکّد الاستحباب.و قد ورد مثل ذلک فی غیرها من النوافل،کموافقة أربع رکعات من الزوال لصلاة الأوّابین (3)و نحو ذلک.

و أمّا القسم الثانی:فکذلک الحال فیها بعد التأمّل،إذ ورود أدعیة خاصّة أو آداب

ص :361


1- (1)) وسائل الشیعة 8:120 الباب(20)من أبواب بقیّة الصلوات المندوبة ح 1.
2- (2)) من لا یحضره الفقیه 1:502-501 ح 1442.
3- (3)) وسائل الشیعة 4:94 الباب(28)من أبواب أعداد الفرائض ح 4.

کذلک للنوافل بل الواجبات غیر عزیز،و نظائره کثیرة جدّا،خصوصا علی ما سمعت من الماتن من کون ذلک مستحبّا فیها،لا شروطا لها.

و بالجملة،فلعلّ المسألة محتاجة إلی تنقیح کامل،و لا یسعه المجال،و لو لا شبهة حرمة التطوّع فی وقت الفریضة لکان الاحتیاط لمن أراد ذلک فی الإتیان بها مستقلاّ.

بل و لعلّ دلیل التسامح کان یثبت استحبابها-کما قیل-و إن کان فیه مسامحة لا یخفی وجهها،و لکن مراعات حرمة التطوّع یوجب کون الاحتیاط فی ترکها،أو فعلها بحیث لا یوجب التطوّع الزائد علی النافلة المعلومة خروجها،و لهذا قال الشیخ قدّس سرّه (1)فی الحاشیة:

«فیه إشکال،إلاّ أن یجعلهما من نافلة المغرب»و علی هذه الحاشیة إشکال لبعض مشایخنا،و هو:«إنّ الغفیلة بناء علی ثبوتها تکون صلاة مستقلّة،و لها عنوان مستقلّ مباین للنافلة،فلا یحصل العنوان بفرد واحد».

و هذا الإشکال ضعیف جدّا،بناء علی ما ثبت فی محلّه من حصول امتثال أوامر متعدّدة بفرد واحد إذا کان مصداقا للجمیع،ما لم یکن أحدهما مشروطا بما ینافی الآخر.بل عرفت قبیل هذا أنّ ذلک لازم إطلاق الدلیل.

نعم،هاهنا إشکال آخر،و هو أنّ المراد بجعلهما من نافلة المغرب إن کان مجرّد قرائة الآیتین و الدعاء المأثور فیهما فلا إشکال فی الجواز و صحّة نافلة المغرب،لأنّ نافلة المغرب غیر مشروط بعدم ذلک،و لکن لا یحصل المطلوب فی المقام،و هو امتثال صلاة الغفیلة علی تقدیر ثبوت الأمر بها مستقلاّ،لعدم قصدها حینئذ.

و إن کان المراد جعلهما منها بقصدهما معا فلا إشکال فی حصول الامتثال لکلا الأمرین علی تقدیر ثبوت الغفیلة،لما عرفت من ضعف الإشکال السابق،و لکن یبقی احتمال حرمة التطوّع علی حاله،إذ الفرد الواحد حینئذ یکون مصداقا لمخصّص آخر للتطوّع لم یثبت خروجه من عمومات حرمة التطوّع.

و بعبارة اخری:الفرد الواحد مصداقا للغفیلة بقصدها،و حینئذ فإن کانت ثابتة بحسب

ص :362


1- (1)) هو الفقیه المحقّق العلاّمة الشیخ مرتضی الأنصاری قدّس سرّه.

الواقع،و خارجة من حرمة التطوّع،یحصل امتثال الأمرین معا،و إن لم تکن الغفیلة مأمورة بها تکون حینئذ مصداقا لفرد آخر من التطوّع غیر خارج من عمومات الحرمة،فیجتمع فی المقام الأمر و النهی،فیغلب جانب النهی،أو یبنی الصحّة و الفساد علی مسألة جواز الاجتماع،و یبقی احتمال الحرمة علی حاله.

و بالجملة،فالمطلوب بالاحتیاط فی المقام هو القطع بامتثال أمر الغفیلة علی ما فی الواقع،مع الأمن من حرمة التطوّع،و هذا غیر حاصل بما ذکره قدّس سرّه لما عرفت.

و الجواب عن هذا الإشکال لا یخلو عن صعوبة،و لم أجد أحدا تنبّه له،فضلا عن الجواب عنه.

نعم،للسیّد قدّس سرّه (1)حاشیة فی المقام لعلّ الوجه فیها ما ذکرناه من الإشکال.

قال قدّس سرّه:«و الأولی أن یأتی بالرکعتین من نافلة المغرب بهذه الصورة،و برکعتین منها بالصورة الّتی تأتی فی صلاة الوصیّة،من غیر تعرّض لکونها غفیلة أو وصیّة،بل یقصد بها نافلة المغرب،و یحتمل أن یکون مراده رحمه اللّه ذلک أیضا و إن لم یساعده ظاهر العبارة».

فإنّ اعتباره قصد نافلة المغرب،و عدم قصد الصلاتین لا وجه له إلاّ ما ذکرناه،فیظهر منه أنّه حمل کلام الشیخ علی المعنی الأوّل من المعنیین المتقدّمین،و علی هذا یرتفع احتمال حرمة التطوّع،و یبقی الإشکال الأوّل و هو عدم حصول امتثال الغفیلة علی تقدیر ثبوت الأمر بها مستقلاّ.

و لا یترتّب علی ذلک حینئذ فائدة سوی حصول الخواصّ الذاتیّة إن کانت،و هو غیر مهمّ فی المقام،علی أنّ حصولها أیضا غیر معلوم،إذ لعلّها مشروطة بکونها فی ضمن الغفیلة لا مطلق الصلاة،و لعلّ لذلک ضرب علی هذه الحاشیة فی کثیر من النسخ.

و أخبرنی بعض الأعاظم من أصحابه من أنّه رحمه اللّه کتب هذه الحاشیة قبل أن یظفر بحاشیة الشیخ،و بعد ذلک أمر بمحوها؛و لکن هذا النقل لا یکاد یصحّ مع ملاحظة آخر العبارة،و احتماله أن یکون ما أفاده مراد الشیخ قدّس سرّه.

ص :363


1- (1)) هو العلاّمة المجدّد السیّد محمد حسن الحسینی الشیرازی قدّس سرّه.

و یمکن أن یکون مراد الشیخ من جعلهما من نافلة المغرب أن یقصد أمر نافلة المغرب،و یقصد ما هو المراد من الأمر بالغفیلة إجمالا من غیر تعیین لکونها صلاة مستقلّة أم لا، فیحصل الامتثال علی جمیع التقادیر،و یرتفع احتمال التطوّع من أصله.

و لکن فیه تکلّف،علی أنّه لا یلزم علی هذا التقدیر قصد نافلة المغرب أصلا؛لأنّه علی تقدیر کون الغفیلة مستقلّة فی الطلب یحصل امتثاله من غیر توقّف علی نافلة المغرب،و علی التقدیر الآخر ینطبق ما قصده علیها قهرا.

و الأولی إبقاء کلام الشیخ علی ظاهره من کون المراد قصد الصلاتین معا.

و حسم الإشکال من أصله بأن یقال:و علی حاشیة الشیخ حاشیة للشیخ الأستاذ- دام ظلّه-و هی قوله:«أو یأتی بهما رجاء،و کذا الحال فی صلاة الوصیّة».

و الوجه فیها ظاهر،بناء علی ما یذهب إلیه من جواز التطوّع فی وقت الفریضة کذلک کما ستعرف.

و حاشیة اخری لشیخنا الفقیه قدّس سرّه و هی قوله:«لا ینبغی الإشکال فی شرعیّتها،و لو جمع بینها و بین النافلة أخّرها عن النافلة،و لو قدّمها احتسبها منها».

فإن کان مراده بالمشروعیّة ثبوتها فی الجملة و لو بکون المراد منها نافلة المغرب فهو کذلک،إذ الأخبار الدالّة علیها لا کلام فیها من حیث السند،لتظافرها،بل الإشکال فی دلالتها،و الشیخ قدّس سرّه لا ینکره.

و إن کان مراده من المشروعیّة ثبوت صلاة اخری غیر النافلة،فلا أدری کیف صحّ له ذلک مع أنّه قد اعترف فی کتابه بوجود هذا الاحتمال،بل صرّح بأنّ الأحوط،بل الأقوی- بناء علی حرمة التطوّع-عدم الجمع بین النافلتین.و لا بأس بنقل عبارته بعینها،قال رحمه اللّه:

هذا إن لم نقل بالمنع عن التطوّع فی وقت الفریضة و لو بالنسبة إلی صلاة العشاء قبل وقت فضیلتها،و إلاّ فلا یخلو القول بجواز الإتیان بأزید من أربع رکعات بین العشائین عن إشکال،لاحتمال أن تکون صلاة الغفیلة بالذات هی نافلة المغرب مشتملة علی خصوصیّة موجبة لزیادة فضلها،فإنّه لا یستفاد من مثل قوله علیه السّلام:«من صلّی بین العشائین رکعتین أو

ص :364

أربع رکعات بکیفیّة خاصّة فله کذا و کذا من الأجر»إرادة نافلة اخری غیر المغرب،و إن کان مقتضی إطلاقه جواز الإتیان بالصلاة بهذه الکیفیّة بعد نافلة المغرب أیضا،لکن تقییده بمن لم یصلّ نافلة المغرب-کما لعلّه المنساق إلی الذهن من مورده-لیس بأبعد من تخصیص «لا تطوّع فی وقت الفریضة»بالنسبة إلیها،بل مقتضی أصالة عدم التخصیص فی«لا تطوّع فی وقت الفریضة»حمل مثل هذه الروایة علی إرادة الإتیان بنافلة المغرب بهذه الکیفیّة.

فالأحوط،بل الأقوی-بناء علی المنع عن التطوّع فی وقت الفریضة-عدم الجمع بین النافلتین،و الأولی الإتیان بالرکعتین بقصد إمتثال کلا الأمرین (1)،انتهی.

و الوجه فی ما ذکره فی تأخیرها عن النافلة أو احتسابها منها مع التقدیم:ما ذکره فی کتابه أیضا من أنّ:

مقتضی إطلاق الأمر بالصلاة بهذه الکیفیّة استحباب فعلها مطلقا و لو بعد نافلة المغرب،لکن لو قدّمها احتسبها من نافلة المغرب،إذ لم یعتبر فی نافلة المغرب خلوّها عن الآیتین،کما لو قال المولی:«أعط زیدا درهما أیّ درهم یکون»و قال:«أعط زیدا درهما خاصّا»فلو أعطاه أوّلا هذا الدرهم الخاصّ سقط الأمران،و لو أعطاه درهما آخر سقط الأمر الأوّل،و علیه إعطاء هذا الدرهم؛خروجا عن عهدة الأمر الثانی.و قد عرفت أنّ کون ما نحن فیه تعبّدیّا لا یصلح فارقا بعد ما أشرنا إلیه من أنّ الأوامر التعبّدیّة[أیضا]کالتوصّلیّة تسقط قهرا بحصول متعلّقاتها بداعی التقرّب،کما لو أتی بها طلبا لمرضات اللّه،أو بداعی الشکر،من غیر التفات،بل و لا علم بتعلّق الأمر بها.

الّلهم إلاّ أن یکون لنافلة المغرب خصوصیّة اخری زائدة عن طبیعة کونها مسنونة فی هذا الوقت،من ارتباطها بالفریضة و نحوه،فحینئذ لا تحسب منها هاتان الرکعتان إلاّ أن یقصد بفعلهما امتثال کلا الأمرین،فله حینئذ الإتیان بکلا الرکعتین بقصد التداخل، و الإتیان بکلّ من النافلتین مستقلّة بقصد امتثال أمرهما بالخصوص (2)،انتهی.

و بعد هذا الکلام ذکر الکلام المتقدّم،و قد نقلنا کلامه قدّس سرّه بطوله لکونه فی غایة المتانة، نافعة فی أصل المسألة و فی خصوص المقام،و لأنّه بحسب بدو النظر لا تخلو عدّة مواضع منه

ص :365


1- (1)) مصباح الفقیه 9:53.
2- (2)) مصباح الفقیه 9:53-52.

من التهافت و عدم الملائمة لما ذکره فی الحاشیة،و لم أتجرّ علی الاعتراض،لضیق المجال عن التأمّل الّذی یقتضیه کلام مثله،و المتأمّل الخبیر یدرک تلک المواضع،و تأمّله هو الفصل و الحکم العدل بین ورود الاعتراض و عدمه.

هذا،و لا یخفی أنّ کثیرا ممّا ذکره قدّس سرّه و ما یظهر من غیره مبنیّ علی کون الکیفیّة المتقدّمة شرطا فی الغفیلة،و قد سمعت من الماتن خلاف ذلک،و قد جری دأب الفقهاء فی أمثال المقام بجعل ما یرد من أمثال هذه الکیفیّات من قبیل المستحبّات فیها،لا شرائط لها،فلیتأمّل.

و هنا حاشیة اخری لبعض،و هی قوله:«الغفیلة مصغّرة من صلاة الغفلة،و هی نافلة المغرب،و الوصیّة إنّما هی بصلاة الغفلة،و الاختلاف فی الکیفیّة،فمن أراد الاختصار اقتصر علی الغفیلة،و من أراد الأفضل صلّی صلاة الوصیّة،و الأفضل زیادة رکعتین علیها».

و الوجه فی جعله صلاة الغفیلة نافلة المغرب بعینها تقدّم وجهه،و کذلک فی الوصیّة.

و قوله:«و من أراد الاختصار اقتصر علی الغفیلة»یرید به الغفیلة بمعنی نافلة المغرب المجرّدة عن الکیفیّة المتقدّمة،و إلاّ فلیس بین کیفیّتی الغفیلة و الوصیّة تفاوت معتدّبه.

و بالجملة فالّذی یظهر من هذا المحشّی عدم الاعتناء بالکیفیّة المتقدّمة فی صلاة الغفیلة، بخلاف الآتیة فی صلاة الوصیّة،و لا أدری وجه ذلک،مع أنّ الاولی مسند،و سندها جیّد،و الثانیة مرسلة.

و حکمه بأفضلیّة إلحاق الرکعتین لا یخلو عن سخافة،لأنّ حاصل ما ذهب إلیه أنّ نافلة المغرب لها کیفیّتان:إحداها:أن تکون أربع رکعات مجرّدة عن الکیفیّة الخاصّة،و ثانیتها:أن تکون رکعتان مع تلک الکیفیّة.فإلحاق رکعتین من الکیفیّة الاولی بالکیفیّة الثانیة سمج جدا.

و أیضا مع اختیار هذا الأفضل لا یتمّ الاختصار الّذی ذکره،و تقریره ما عرفت.

و بالجملة،هذه الحاشیة جیّدة بحسب أوّلها،ساقطة بحسب آخرها.

(و)صلاة(الوصیّة،و هی رکعتان)أیضا(بینهما أیضا،یقرأ فی أولیهما)سورة إِذٰا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزٰالَهٰا (ثلاثة عشر مرّة بعد الحمد،و فی)الرکعة(الثانیة)سورة (التوحید خمسة عشر مرّة بعدها أیضا)و المستند فیها مرسلة الشیخ فی المصباح عن

ص :366

الصادق علیه السّلام عن آبائه،عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و فی آخرها:«و إن فعل ذلک[فی]کلّ شهر کان من المتّقین،فإن فعل[ذلک]فی کلّ سنة کان من المحسنین،فإن فعل ذلک فی کلّ جمعة [مرّة]کان من المصلّین (1)،فإن فعل ذلک کلّ لیلة زاحمنی فی الجنّة،و لم یحص ثوابه إلاّ اللّه [تعالی]» (2).

و رواها السیّد ابن طاووس قدّس سرّه فی فلاح السائل بسند فیه عدّة مجاهیل عن الصادق علیه السّلام عن أبیه،عن جدّه،عن أمیر المؤمنین علیه السّلام (3).

و الروایتان متّفقتان فی الکیفیّة المذکورة و إن اختلفتا لفظا و مدلولا.

و الحال فی هذه الصلاة کالحال فی سابقتها،بل الإشکال فیها أقوی،لکون السند فیها أضعف،و لهذا قال الشیخ قدّس سرّه فی الحاشیة:«حکمها حکم مطلق النافلة الغیر الراتبة فی وقت الفریضة»و ستعرف الإشکال فیها.اللّهم إلاّ أن یجعلها من نافلة المغرب،کما عرفت فی الغفیلة.

و قال الماتن:(لکن مع أنّ الاحتیاط یقتضی عدم فعلهما)لما عرفت(لیستا من الرواتب الّتی عند الأولیاء)مستحبّ(کالواجب)و ذلک واضح،و لا أظنّ أحدا احتمل کونهما من الرواتب،و لا وجه لذلک بعد تظافر الأخبار بحصر الرواتب و عدّها،فلا وجه لتوضیح الماتن هذا الواضح،إلاّ أن یکون إشارة إلی أنّه ینبغی عدم الاهتمام بهما،و ترکهما،و الاهتمام بالرواتب الّتی هی أهمّ منهما.

و اعلم أنّه وردت فی الروایات صلوات کثیرة بین العشائین غیرهما،کالمرویّة بعدّة طرق فی تفسیر قوله تعالی: إِنَّ نٰاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِیلاً (4)من أنّها رکعتان بعد المغرب،و ذکر لها کیفیّة خاصّة (5)و فی بعضها ذکر دعاء بعدها.

و ما رواه أیضا عن الرضا علیه السّلام قال:«من صلّی المغرب و بعدها أربع رکعات و لم یتکلّم

ص :367


1- (1)) فی النسخة:المخلصین.
2- (2)) مصباح المتهجّد:107.
3- (3)) فلاح السائل:432.
4- (4)) المزّمّل:6.
5- (5)) وسائل الشیعة 8:118 الباب(16)من أبواب بقیّة الصلوات المندوبة ح 2.

حتّی یصلّی عشر رکعات،یقرأ فی کلّ رکعة بالحمد و قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ کانت عدل عشر رقاب» (1).

و کصلاة لیلة الخمیس،و غیر ذلک ممّا یقف علیه المتتبّع،و لا یحتمل فی مجموعها الاحتمال المتقدّم فی الصلاتین من کون المراد بها نافلة المغرب،بل بعضها صریح فی خلاف ذلک کالثانیة من الصلوات الّتی نقلناها.

فالوجه فی جمیع ذلک أن یقال:إنّه بناء علی جواز التطوّع لا إشکال فی جواز الإتیان بجمیعها و لو رجاء،أو من باب التسامح فی أدلّة المستحبّات،و أمّا بناء علی المنع فلا بدّ من الاقتصار علی ما ثبت بدلیل معتبر،کالرکعات الثمانیة الواردة بعد المغرب و قبل العشاء من نوافل شهر رمضان.

ثمّ إنّ الّذی فهمه أکثر الأصحاب أنّ المراد کونها بین صلاة المغرب و صلاة العشاء،و لو قیل بأنّ المراد بین الوقتین-کما ذهب إلیه الشیخ بهاء الدین قدّس سرّه (2)و الإنصاف أنّه الظاهر من عدّة روایات-فیمکن الإتیان بهما حتّی مع المنع من التطوّع،بأن یقدّم العشاء علی غروب الشفق.

المبحث الثانی:فی مواقیتها

و لنقدّم مقدّمة تشتمل علی فوائد نافعة:

أوّلها:أنّ الوقت المبحوث عنه هنا مقدار معیّن من الزمان،عیّنه الشارع لإیقاع الصلاة فیه،لأجل خصوصیّة فیه بالنسبة إلی تلک الصلاة لا توجد فی غیره من أجزاء الزمان،و هذا هو المعنی الحقیقی للوقت فی المقام،و فی سائر الموارد الشرعیّة و العرفیّة.

ص :368


1- (1)) وسائل الشیعة 8:117 الباب(16)من أبواب بقیّة الصلوات المندوبة ح 1.
2- (2)) مفتاح الفلاح:545 قال فیه:و لا یخفی أنّ الظاهر أنّ المراد بما بین المغرب و العشاء ما بین وقت المغرب و وقت العشاء أعنی:ما بین غروب الشمس و غیبوبة الشفق...لا ما بین الصلاتین.

و قد یطلق بنحو من التوسعة علی ترتّب فعل علی فعل آخر بإیقاعه قبله،أو بعده،أو مقارنا له،کقول الطبیب:وقت استعمال الأطریفل قبل النوم،أو بعد العشاء مثلا.و هذا لیس من التوقیت الحقیقی فی شیء،لفقدان الخصوصیّة بین الفعل و الزمان،بل هو من قبیل اشتراط الشیء بتقدّم شیء علیه،أو تأخّره عنه،فهو کالوضوء و نحوه.

نعم لو کان الفعل المترتّب علیه موقّتا حقیقیّا و له مقدار حقیقی،یکون موقّتا بالتبع،کما لو أمر بشیء عند انقضاء الصوم،بل هذا عبارة اخری عن توقیته بغروب الشمس فی المثال.

و بالجملة،الوقت الحقیقی هو الزمان المعیّن الّذی یتوقّف مصلحة الشیء أو مرتبة من مراتبها علیه من حیث کونه زمانا،و أمّا من حیث کونه قبل شیء أو بعده فهو من قبیل سائر الشرائط غیر الوقت.

و احتمال تأثیر ذلک الفعل فی الوقت بأن یجعله صالحا للفعل بحیث لو لا ذلک لم یکن له صلاحیّة الفعل-إن فرض إمکانه-فظاهر أنّه فی غایة البعد،بل مقطوع بعدمه فی جمیع الموارد.

ثانیها:أنّه کما یمکن تعیین وقت واحد لفعل واحد یسعه،کذلک یمکن تعیین وقت واحد لفعلین أو أکثر بشرط تقدیم أحدهما علی الآخر أم لا.

أمّا الثانی فواضح،و أمّا الأوّل فمعناه کون الوقت صالحا لکلا الفعلین،و لکن تقدّم فعل علیه أو تقدّمه علیه شرط کسائر الشروط.

نعم،لا بدّ فی ترتّب فائدة عملیّة علی ذلک صحّة وقوع المشروط بدونه و لو فی بعض الصور،و إن لم یکن ذلک شرطا فی حقیقة التوقیت،إذ لا مانع فی هذه الصورة من حیث الوقت،و إن لم یمکن تحقّقه فیه لفقدان شرط غیره فالحال فیه کسائر الشرائط المفقودة الّتی یستدعی حصولها مضیّ مقدار من الوقت.

و لکن قد یطلق الوقت علی الوقت الّذی یمکن إیقاع الفعل فیه،و نفیه عن الزمان الّذی لا یمکن أن یقع الفعل فیه و لو لفقدان الشرط،و هذا الإطلاق شائع فی العرف،موجود فی الأخبار،کما ستعرف إن شاء اللّه تعالی.

و لا نضایق من تسمیة الثانی بالوقت الفعلی،و الأوّل بالأصلیّ،نظرا إلی إمکان وقوع

ص :369

الفعل فعلا فی الثانی،و عدم إمکانه فی الأوّل.

و کذلک قد یتساوی العبادتان بالنسبة إلی الوقت،و لکن أهمیّة أحدهما مطلقا أو فی الجملة توجب تخصیص الوقت الفعلی بالأهمّ،مع تساوی المصلحة الوقتیّة إلیهما معا.

ثالثها:أنّه یمکن جعل أوقات متعدّدة مختلفة فی الاعتبار لفعل واحد،کأن یکون بعضها للأفضل،و بعضها للفضل،و بعضه للإجزاء،و بعضها للاضطرار،و هکذا لکلّ مرتبة مرتبة منها،کأوقات متعدّدة لمراتب الفضل،بل الإجزاء،علی تأمّل فی إمکانه،بل الظاهر المنع إلاّ إذا رجع بعضها إلی بعض مراتب کراهة الترک فی البعض الآخر.

و کذلک یمکن جعل أوقات متعدّدة لفعل واحد فی مرتبة واحدة،و لکن فی المتّصلة منها یحتاج إلی فائدة مصحّحة لإعتبار التعدّد.

و یمکن أیضا أن تکون لمرتبة من المراتب مصلحة ملزمة توجب الأمر بها وجوبا،و یکون الوقت بعده باقیا،فأداء الفعل فیه أداء،و إن حصل العصیان بترک الوقت الأوّل.

و یمکن أیضا وجود مصلحة خارجة عن ذات الوقت توجب تعیین مقدار منه للفعل ندبا أو وجوبا،و إن کان غیر ذلک المقدار مساویا معه فی المصلحة الوقتیّة،بل و کونه أفضل منه من هذه الحیثیّة،لکن ما لم یصل إلی مرتبة المصلحة الخارجیّة،فإنّه حینئذ مع المساوات یلزم التخییر،و مع زیادة المصلحة الوقتیّة علی الخارجیّة یلزم أفضلیّة غیر ذلک المقدار من الوقت،و تلک المصلحة الخارجیّة قد تکون عامّة لجمیع المکلّفین،و قد تکون مختصّة بنوع أو فرد منهم،فیتبعه التکلیف حینئذ،و یکون عمومه أو خصوصه بحسبه.

و یمکن أیضا اختلاف أصل الوقت و مقداره بحسب المکلّفین،فیکون الوقت للمستعجل و المضطرّ مثلا غیر الّذی تعیّن لغیرهما أصلا أو مقدارا.

رابعها:أنّ لفظ الوقت مهما أطلق إن کان مقترنا بما یتعیّن المراد منه من حیث المرتبة فلا إشکال،کما لو قیل:وقت فضیلة الظهر و وقت إجزائه کذا.

و إن اطلق اللفظ بدون ذلک فاللفظ محتمل لجمیع المراتب المتقدّمة،قابل للصدق علی کلّ واحد منها علی سبیل التواطی،فلا یفهم منه خصوص مرتبة منها.

نعم،الإجزاء هو المتیقّن من جمیع المراتب،لأنّ جعل الوقت فی أیّ مرتبة کان لازمه

ص :370

الإجزاء،فیؤخذ به بهذا المعنی،لا بالمعنی الّذی هو قسیم لسائر المراتب.

خامسها:أنّه یظهر للمتأمّل ممّا ذکرناه أنّ الأصل الّذی ینبغی أن یعوّل علیه فی باب المواقیت،و یرفع به اختلاف الأخبار هو أنّه متی وردت مواقیت متعدّدة لصلاة واحدة أن تحمل علی اختلاف المراتب من الفضل و الإجزاء،أو لما بعده من مراتب الکراهة بحسب ما یظهر من خصوصیّات الدلیل الوارد فی المقام،و لا یحکم بالتعارض،لعدم معلومیّة اتّحاد المورد،و عدم ظهور لفظ الوقت فی مرتبة خاصّة منها.

و غایة ما یستفاد من مفهوم الغایة فی نحو قولهم:الوقت إلی القدمین أو الأربعة مثلا انتهاء الوقت بالمعنی المراد منه،فلا یرفع الید لأجله عن قولهم:الوقت إلی الغروب،الّذی عرفت أنّه صریح فی الإجزاء بالمعنی المشترک.

و دعوی ظهور لفظ الوقت فی عدم إجزاء غیره-فیعارض هذا الظهور الدلیل الآخر- یظهر ضعفه بما عرفت من عدم دلالة اللفظ إلاّ علی کونه وقتا فی الجملة،بمعنی کون الصلاة فیه أداء لا قضاء،و دلالة المفهوم علی عدم الإجزاء فرع استعمال اللفظ فی الوقت الّذی ینافی المعنی المشترک بین جمیع المراتب،و بمجرّد احتماله لا یرفع الید عن صریح الآخر.

و المقام من هذه الجهة یشبه ما لو فرض ورود دلیل علی جواز وطی ذات القرء المحتمل لأن یکون المراد منه ذات الطهر،أو ذات الحیض،ثمّ ورود دلیل علی عدم جواز وطی ذات الحیض،فلا یرفع الید عن صریح الثانی بمجرّد احتمال کون المراد من الأوّل ذلک أیضا،بل السلیقة المستقیمة تحکم بکون الأوّل من قبیل المجمل،و الثانی من قبیل المبیّن.

و الّذی له انس بالخطابات العرفیّة لا یشکّ فی أنّ أهل العرف یجعلون الثانی مبیّنا للأوّل، و یعیّنون به المراد من الأوّل،و لهذا حمل الفقهاء کثیرا من الأخبار المختلفة فی باب المواقیت و غیرها علی ما ذکر،و إن وقع الخلاف فی بعضها إمّا لعدم إتقان هذه القاعدة و إجزائها فی جمیع الموارد،أو لتوهّم وجود خصوصیّة مناف لها فی بعض المقامات،إذ هذه القاعدة مختصّة بالموارد الّتی لا یقترن الدلیل بما تنافیها.

و أمّا إذا اقترن بما یجعله ظاهرا أو صریحا فی خلافه-کالتصریح بفوت الصلاة بفوات ذلک الوقت،أو کون الصلاة فی غیرها قضاء-فاللازم أن یحمل ما یدلّ علی کون ما بعده وقتا

ص :371

علی المضطرّ و نحوه إن أمکن و وجد له شاهد،و إلاّ یحکم بالتعارض.

و إن لم یقترن بذلک،بل اقترن بما ظاهره وجوب إیقاع الفعل فیه،و ثبوت العقاب علی مخالفته فاللازم أن یحمل علی وجوب إیقاعه من ذلک الوقت،دون الحکم بفوت الصلاة بفوته،لما عرفت من عدم الملازمة بین وجوب مرتبة من الوقت و ثبوت مرتبة اخری لها.

ثمّ لا یخفی أنّ من جعل أوقات متعدّدة و إن لم یمکن تعیین المراتب و الخصوصیّات المحتملة و لکن یظهر من غیر واحد من الأخبار قاعدة،و هی کون الأقرب إلی أوّل الوقت هو الأفضل،و ما بعد منه أقلّ فضلا ممّا قبله،و أکثر فضلا ممّا بعده،فاللازم أن یحمل الأوقات المتعدّدة الواردة علی هذا الترتیب حتّی ینتهی إلی مرتبة الإجزاء المحضة،أو ما بعدها من مراتب کراهة الترک،بحسب ما یظهر من الدلیل الوارد فی کلّ مقام،و ربّما ورد دلیل فی خصوص بعض المقامات یدلّ علی خلاف ذلک،فیؤخذ به،و یجعل مخصّصا للعموم الدالّ علی فضل المسارعة،کما فی صلاة العشاء قبل غروب الشفق و بعده،و غیره مما تطّلع علیه إن شاء اللّه تعالی.

إذا عرفت ذلک فنقول:

لا خلاف،و لا إشکال فی أنّه(یدخل وقت)صلاة(الظهر بزوال)تمام قرص(الشمس) عن دائرة الزوال.فما فی بعض العبائر من جعل الوقت وصولها إلی الدائرة المذکورة خطأ،أو مسامحة ظاهرة.

و کذلک ما فی کشف الغطاء من اعتباره زوال المرکز (1)،فإنّ المعتبر شرعا بشهادة العرف هو ما عرفت.و أمّا اعتبار المرکز فهو عند المنجّمین خاصّة.

و وجّهه بعض الأفاضل بعد ما ذکرت له ذلک بأنّ انتصاف النهار یتحقّق بزوال المرکز.

فقلت:إنّ المعتبر شرعا زوال الشمس،لا انتصاف النهار،و یلزم دخول وقت الظهر حینئذ

ص :372


1- (1)) کشف الغطاء 3:116 قال فیه:الثانی:وقت الظهر،و مبدؤه:انحراف الخطّ المنصّف لقرص الشمس المنطبق علی خطّ نصف النهار عنه بالمیل إلی الجانب الأیمن.

تارة قبل الزوال،و تارة بعده،لأنّ انتصاف النهار الحقیقی لا یوافق الزوال دائما،بل یکون قبله،أو بعده غالبا،کما هو واضح لدی أهله.

هذا،و الفرق بین الوجهین الأوّلین أکثر من دقیقتین،و بین الوجه الأوسط و کلّ منهما نصف ذلک إذا کان مدار الشمس معدّل النهار،و کلّما زاد بعدها عنه جنوبا أو شمالا زاد التفاوت.

و بالزوال یدخل أفضل أوقاتها،و ما ورد من توقیت الظهر بما بعد الذراع أو القدمین لا ینافی ذلک،لأنّ الوجه فیه مراعاة النافلة،لا عدم قابلیّة الوقت للظهر،أو نقصان فی فضله، کما یظهر من غیر واحدة من الروایات.

(فإذا مضی منه مقدار أدائها)بحسب حال المکلّف مضی وقت الاختصاص،و دخل وقت الاشتراک،و(اشترک معها العصر)و یبقی الوقت مشترکا بینهما(إلی أن یبقی)من النهار،و هو المراد،و إن کان خلاف صریح قوله:(من المغرب مقدار أدائه)بحسب حال المکلّف أیضا(فیختصّ حینئذ هو به أیضا)و یخرج وقت الظهر عند الماتن تبعا للمنسوب إلی المشهور،و ستعرف ما فی هذه النسبة.

و ذهب الصدوقان (1)و جماعة من المتأخرین (2)إلی دخول وقت الظهرین بزوال الشمس، و هو مذهب جمع من مشایخنا،و أکثر من عاصرناه،بل قیل:إنّه المشهور عند أصحاب الأئمّة،و المتقدّمین من الأصحاب،و هو غیر بعید،بل هو الظاهر کما ستعرف.

و تحقیق المقام أنّ القائل بالاختصاص إن أراد به عدم کونه وقتا فعلیّا للعصر،و عدم قابلیّته لوقوع العصر فیه فعلا لقضیّة الترتیب،فهو کذلک،و لا إشکال فیه.

و إن أراد به عدم کونه وقتا له أصلا-بمعنی عدم قابلیّته لوقوع العصر فیه ذاتا،و لو مع رفع النظر عن الترتیب و مزاحمة الظهر لها-فهو غیر صحیح.

ص :373


1- (1)) نسبه إلیهما الشهید فی الذکری 2:323 و المحقق الثانی فی جامع المقاصد 2:24.
2- (2)) نقله المرتضی عن الأصحاب فی الناصریّات:189.

لنا علی الأوّل:ما ذکره الفاضل فی المختلف،و حاصله:

أنّه یلزم علی تقدیر الاشتراک أحد الأمرین:من التکلیف بما لا یطاق،أو خرق الاجماع،لأنّ التکلیف حین الزوال إمّا یقع بالعبادتین معا،أو بإحداهما[إمّا]لا بعینها، أو بواحدة معیّنة،و الثالث خلاف فرض الاشتراک،فتعیّن أحد الأوّلین،علی أنّ المعیّنة إن کانت هی الظهر ثبت المطلوب،و إن کانت العصر لزم خرق الإجماع.

و علی الاحتمال الأوّل یلزم التکلیف بما لا یطاق،و علی الثانی یلزم خرق الإجماع،إذ لا خلاف فی أنّ الظهر مرادة بعینها[حین الزوال]لا لأنّها أحد الفعلین (1).

و هذا الدلیل کما تراه لا مجال فی المناقشة فی صحّته،و لا فی دلالته علی نفی الوقت بالمعنی الّذی عرفت،و هو عدم إمکان البعث الفعلی فی أوّل الوقت مع اشتراط الترتیب إلاّ علی الظهر خاصّة،و یقصر عن إثبات عدم کونه وقتا شأنیّا،و لو لا کلام ذکره بعد هذا الدلیل- و إن کان ممّا تحیّرت فیه أفهام المتأخّرین-وجب حمل کلامه علی الوقت الفعلی لا الأصلی الّذی لا یخفی علی مثله قصوره عن إثباته،بل عدم ارتباطه به أصلا.

و مثل ذلک یجری فی الکسوف الواقع أوّل الزوال إن یعلم عدم سعة زمان مکثه بصلاة الآیات و الظهر معا،أو حضرت جنازة أوّل الزوال،و لا یمکن تأخیر الصلاة علیها لبعض الأسباب،و نظائر ذلک کثیرة،و لا خلاف فی وجوب تأخیر الظهر حینئذ.

فهل یظنّ بمثل الفاضل أنّه یقول بعدم صلاحیّة الوقت للظهر و یری أنّ أوّل وقت الظهر بعد مضیّ مقدار الصلاتین،و یحکم بأنّ من نسی إحدی هاتین الصلاتین و صلّی الظهر عند الزوال وقعت صلاته حینئذ خارج الوقت؟

و أیضا هذا الدلیل بعینه جار فی ما لو أخّر الظهر عن أوّل الوقت بمدّة طویله،مع أنّه لا خلاف فی الاشتراک بعد مضیّ مقدار الاختصاص،صلّی الظهر فیه أم لا.

و یجری نظیره أیضا فی أبعاض صلاة الظهر،إذ لا یمکن الأمر بمجموع العبادة فی أوّل وقت الظهر،للزوم التکلیف بما لا یطاق،فلا بدّ أن یکون علی سبیل التدریج،و حینئذ لو نسی السورة مثلا لزم بطلان الرکوع،و هکذا،فتأمّل.

ص :374


1- (1)) مختلف الشیعة 2:34.

و بالجملة،فمن اللازم تنزیل هذا الدلیل علی الوقت بالمعنی الّذی ذکرناه،و لو بارتکاب التأویل فی ما هو ظاهر من کلامه فی خلاف ذلک،لما عرفت من البون البعید بینه و بین الوقت الأصلی،و انطباقه علیه بالمعنی الآخر.

ثمّ إنّ الفاضل قد استدلّ فی المختلف علی عدم دخول وقت العشاء بما بعد المغرب بأنّها عبادة موظّفة موقّتة،فلا بدّ لها من ابتداء مضبوط،و إلاّ لزم التکلیف بما لا یطاق،و أداء المغرب غیر منضبط،فلا یناط به[وقت]العبادة (1).

و هذا دلیل حسن جیّد،إذ الصلوات الخمس موقّتة إجماعا،و قد عرفت فی المقدّمات السابقة أنّ التوقیت لازمه التعیین،و جعل فعل بعد فعل لیس له مقدار معیّن لیس من التوقیت فی شیء.

و یتمّ هذا البرهان بهذا البیان،من غیر احتیاج إلی ما ذکره من لزوم التکلیف بما لا یطاق،و من حکم من المتأخّرین بوضوح ضعفه فقد غفل عن مرامه قدّس سرّه.

و هذا البرهان جار بعینه فی المقام،إذ لا وقت مضبوط للعصر إلاّ الزوال،باتّفاق الأخبار،و کلمات الأصحاب،و لا أدری ما الّذی دعاه إلی ترک الاستدلال به،و اختیار الاشتراک،و هو ممّا یؤیّد أیضا أن یکون مراده بالوقت هنا الوقت بالمعنی الّذی نقول.

و لنا علی الثانی:الأخبار المستفیضة إن لم تکن متواترة.

منها:الصحیح عن عبید بن زرارة،قال:سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن وقت الظهر و العصر،فقال:«إذا زالت الشمس دخل وقت الظهر و العصر جمیعا،إلاّ أنّ هذه قبل هذه،ثمّ أنت فی وقت منهما جمیعا حتّی تغیب الشمس» (2).

و منها:روایته الاخری عنه علیه السّلام أیضا:«إذا زالت الشمس فقد دخل وقت الصلاتین إلاّ أنّه هذه قبل هذه» (3).

ص :375


1- (1)) مختلف الشیعة 2:48.
2- (2)) وسائل الشیعة 4:126 الباب(4)من أبواب المواقیت ح 5.
3- (3)) وسائل الشیعة 4:130 الباب(4)من أبواب المواقیت ح 21.

و مثلها:روایة الصباح بن سیّابه،و سفیان بن السمط،و مالک الجهنی عنه علیه السّلام،و روایة منصور بن یونس عن العبد الصالح علیه السّلام (1)،لکن بحذف الجملة الاستثنائیة فی الجمیع.

و مثلها:روایة الدعائم (2)لکن بزیادة لفظ الظهر و العصر بعد لفظ الصلاتین.

و روی فی الفقیه عن مالک الجهنی،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام مثله،و زاد فی آخره:«فإذا فرغت من سبحتک فصلّ الظهر متی ما بدا لک» (3).و لعلّه متّحد مع روایته الاخری.

و منها:ما رواه العیّاشی عن زرارة،قال:سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن هذه الآیة أَقِمِ الصَّلاٰةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلیٰ غَسَقِ اللَّیْلِ (4)قال:«دلوک الشمس:زوالها عند کبد السماء،إلی غسق اللیل:إلی انتصاف اللیل،فرض اللّه فی ما بینهما أربع صلوات-إلی أن قال-و إذا زالت الشمس فقد دخل وقت الصلاتین،لیس نفل إلاّ السبحة الّتی جرت به السنّة أمامها» (5).

و منها:ما رواه الشیخ و العیّاشی عن عبید بن زرارة فی تفسیر الآیة،قال:«إنّ اللّه افترض أربع صلوات،أوّل وقتها زوال الشمس الی إنتصاف اللیل،منها:صلاتان أوّل وقتهما من عند زوال الشمس إلی غروب الشمس إلاّ أنّ هذه قبل هذه،و منها:صلاتان أوّل وقتهما[من]غروب الشمس إلی انتصاف اللیل إلاّ أنّ هذه قبل هذه» (6).

و منها:ما رواه فی الفقیه فی الصحیح عن أبی جعفر علیه السّلام قال:«إذا زالت الشمس فقد دخل الوقتان الظهر و العصر،فإذا غابت الشمس فقد دخل الوقتان المغرب و العشاء الآخرة» (7).

ص :376


1- (1)) وسائل الشیعة 4:128-127 الباب(4)من أبواب المواقیت ح 11-10-9-8.
2- (2)) دعائم الاسلام 1:137.
3- (3)) وسائل الشیعة 4:133 الباب(5)من أبواب المواقیت ح 7.
4- (4)) الاسراء:78.
5- (5)) التفسیر للعیّاشی 3:71.
6- (6)) وسائل الشیعة 4:135 الباب(10)من أبواب المواقیت ح 4.التفسیر للعیّاشی 3:73.
7- (7)) الفقیه 1:140 ح 648.

و منها:مکاتبة بعض أصحابنا الّتی رواه الشیخ عن سعد بن عبد اللّه،عن محمّد بن [أحمد بن]یحیی،و فیها:فکتب علیه السّلام:«لا القدم و لا القدمین،إذا زالت الشمس فقد دخل وقت الصلاة» (1).

و منها:ما رواه فی الکافی عن إسماعیل مهران،قال:کتبت إلی الرضا علیه السّلام:ذکر أصحابنا أنّه إذا زالت الشمس فقد دخل وقت الظهر و العصر،و إذا غربت دخل وقت المغرب و العشاء الآخرة إلاّ أنّ هذه قبل هذه فی السفر و الحضر،و أنّ وقت المغرب إلی ربع اللیل.

فکتب علیه السّلام:«کذلک الوقت،غیر أنّ وقت المغرب ضیّق،و آخر وقتها ذهاب الحمرة،و مصیرها إلی البیاض فی افق المغرب» (2).

إلی غیر ذلک من الروایات الّتی ترکنا ذکرها لاحتمال اتّحادها مع المذکورات،و إن اختلف الأسانید.

و استدلّ أیضا علی ذلک بروایة زرارة،قال:قلت لأبی جعفر علیه السّلام:بین الظهر و العصر حدّ معروف؟فقال:«لا» (3).

و هذا یصلح مؤیّدا لا دلیلا،إذ لعلّ المراد أنّه لیس بینهما حدّ محدود بالإظلال و نحوها کما فی سائر الفرائض،بل الحدّ بینهما مختلف بحسب أداء الظهر،فینطبق حینئذ علی الوجه المشهور فی القول الآخر.

و بالجملة،فهذه الأخبار الکثیرة،أمّا أسانیدها:ففی غایة الاعتبار،فیها الصحاح و غیرها،و قد رویت فی الکتب المعتبرة،و اعترف أعاظم الأصحاب حتّی من یذهب إلی القول الآخر باعتبارها،و ناهیک شهادة مثل الفاضلین بذلک فی المعتبر (4)و المنتهی (5)،و تشدیدهما علی ابن إدریس لأجل انکاره لها،و تشدیدهم سهام الطعن إلیه،علی أنّ کلام

ص :377


1- (1)) وسائل الشیعة 4:135 الباب(5)من أبواب المواقیت ح 13.
2- (2)) وسائل الشیعة 4:186 الباب(17)من أبواب المواقیت ح 14.
3- (3)) وسائل الشیعة 4:126 الباب(4)من أبواب المواقیت ح 4.
4- (4)) المعتبر 2:34.
5- (5)) منتهی المطلب 4:55.

ابن ادریس غیر ظاهر فی الطعن علی ثبوت هذه الأخبار،بل وصفه المحصّلین من الأصحاب بأنّهم یأخذون المعانی لا الألفاظ (1)یدلّ علی أنّه یقول بوجوب التأویل بعد تسلیم ثبوتها و ظهورها.

و من المکاتبة المتقدّمة یظهر أنّ هذه الأخبار کانت مشهورة فی زمان الأئمّة،و لعلّ فی جوابه ثمّ تقریر لها،و شهادة بصحّتها.

و کذلک مکاتبة عبد اللّه بن محمّد،قال:کتبت إلیه-أی الرضا علیه السّلام،و الراوی هو الحضینی ظاهرا-جعلت فداک،روی أصحابنا عن أبی جعفر و أبی عبد اللّه علیهما السّلام أنّهما قالا:

«إذا زالت الشمس[فقد]دخل وقت الصلاتین» (2).

و أمّا دلالتها:فظهور صراحتها مغن عن البیان،و لعمری إنّ القائل بالاشتراک لو حاول التعبیر عن مذهبه بعبارة صریحة موجزة لم یجد بدّا منها،و لا معدّلا عنها،و فی الجملة الاولی تصریح بدخول الوقت،و فی الجملة الاستثنائیّة-الّتی اشتملت جملة منها علیها-دفع لما یتوهّمه القائل بالاختصاص من المنافاة بین وجوب الظهر قبل العصر و دخول وقت العصر بدخول وقت الظهر،و بیان لأنّ قضیّة اشتراط الترتیب لا ینافی دخول الوقت،بألطف تعبیر و أحسن بیان،فهی مع کونها فی أقصی درجات الصراحة،فی الغایة القصوی من الإیجاز و الفصاحة،مشتملة علی فوائد مهمّة شاهدة بصدورها عن معادن العصمة.

ثمّ إنّه قد وقع التعبیر فی أکثر الأخبار المتقدّمة بدخول وقت الصلاتین،و فی بعضها بدخول الوقتین،و معناهما واحد،إذ الثانی من باب لحاظ التعدّد فی الوقت باعتبار تعدّد الموقّت،و لا یلزم منه المجاز-کما توهّم-کما یظهر بالتأمّل.

و کلتا العبارتین فی الصراحة کما عرفت،و لهذا قال المحقّق:فیجب الاعتبار بالتأویل (3).و قد اختلف آرائهم فی ذلک:

ص :378


1- (1)) کتاب السرائر 1:200.
2- (2)) وسائل الشیعة 4:148 الباب(8)من أبواب المواقیت ح 30.
3- (3)) المعتبر 2:35.

فأوّلها بعضهم بأنّ المراد دخول الوقتین علی سبیل التوزیع،و هذا هو التناقض الصریح، إذ معنی التوزیع عدم دخول الوقت للثانی،و هو نقیض دخول الوقت له،کما هو ظاهر

و أوّلها بعضهم بأنّ المراد دخول وقت المجموع لا الجمیع،و هذا هو التکلّف البعید،فإنّه لا یحسن إلاّ إذا کان للهیئة المجموعیّة عنوان واحد،وجهة اتّحاد،کأجزاء الصلاة الواحدة،و أین ذلک من عبادتین مستقلّتین کما هو مفروض المقام،علی أنّ هذا التأویل لا یجری فی الروایة المشتملة علی لفظ«جمیعا»،بل و لا فی الروایات الّتی عبّر فیها بدخول الوقتین إلاّ بمزید تکلّف.

و قد ذکر شیخنا الفقیه فی المصباح أنّ الأخبار المشتملة علی الاستثناء یجعلها کالنصّ فی أنّ موضوع القضیة کلّ واحدة من الصلاتین،لا المجموع من حیث المجموع هو کذلک (1)

و إن کان إلزام الخصم بذلک لا یخلو عن صعوبة،لأنّه مبنیّ علی کون الجملة الاستثنائیّة لبیان اشتراط الترتیب،و هو و إن کان کذلک و لکنّ الخصم لا یسلّم ذلک،بل یجعل المراد منها کون وقت هذا قبل هذا،کما ستعرف من محتمل کلام المحقّق،و صریح الماتن.

و أوّلها المحقّق بأنّه لمّا لم یکن للظهر وقت مقدّر،بل أیّ وقت فرض وقوعها فیه أمکن وقوع الظهر فی ما هو أقلّ منه،و أمکن وقوع العصر فی أوّل الوقت إلاّ ذلک القدر،فلقلّة الوقت و عدم ضبطه کان التعبیر فیه بما ذکر من ألخص العبارات و أحسنها،انتهی ملخّصا (2)

و ظاهر أنّه لا یتمّ إلاّ بدعوی المجاز بعلاقة المشارفة و نحوها،من غیر قرینة علیه، و لا داع إلیه،إلاّ توهّم منافاتها لمرسلة داود،و ستعرف الکلام فیها،إن شاء اللّه تعالی.

علی أنّ ذلک مناف لما عرفت فی المقدّمات من معنی الوقت،و لا یتمّ إلاّ علی أضعف الآراء للقائلین بالاشتراک.

ثمّ إنّ الماتن فی کتابه الکبیر أخذ هذا الوجه من المعتبر،و زاد قبله جملة اخری،و هی:

إنّ التعبیر بدخول الوقتین معا بزوال الشمس قد لا ینافی الاختصاص بعد فرض کون العصر

ص :379


1- (1)) مصباح الفقیه 9:105.
2- (2)) المعتبر 2:35.

متّصلة بها مترتّبة علیها،کاتّصال الرکعة الثانیة بالاولی،خصوصا و لا وقت لها محدود،کما نطق به خبر الفضل السابق[بل]و خبر زرارة (1).

ثمّ نقل الروایة الّتی ذکرناها مؤیّدة لأخبار الاشتراک،ثمّ قال:«کما أنّه لیس للظهر وقت معیّن»،ثمّ نقل عبارة المعتبر مع تغییرات فی العبارة (2)،و لم یظهر لی ما قصده رحمه اللّه من ذلک، فهل زعم إجمالا فی کلام المحقّق فأراد توضیحه،أو رأی فیه نقصانا فأراد إتمامه،أو أراد بیان وجه آخر غیر ما ذکره المحقّق؟

و علی کلّ حال لم یظهر لنا مراده من ترتّب العصر علی الظهر،و لا معنی اتّصالها بها،فإن أراد بترتّبهما اشتراط وقوع الظهر قبلها فهو مسلّم،و لکن ذلک لا یصحّح صحّة إطلاق دخول وقت المشروط بمجرّد دخول وقت الشرط،فهل یصحّح أحد قول القائل لغلام بلغ مستهلّ شوّال:«إنّه قد دخل علیک وقت صوم شهر رمضان»یرید به القابل بمجرّد حصول شرطه و هو البلوغ؟

و إن أراد بذلک ترتّب وقت العصر علی انقضاء فعل الظهر ففساده أظهر،إذ لا یصحّح أحد قول القائل:إذا طلع الفجر دخل وقت الإمساک و الإفطار،أو دخل الوقتان لهما.

و إن أراد به اتّصال الوقتین فیردّه النقض الأخیر و أشباهه،و مقتضی تشبیه اتّصال العصر بالظهر باتّصال الرکعة الثانیة بالاولی أن یکون مراده الاتّصال الخارجی،و فساده أظهر،و مع ذلک کلّه تشبیه عبادتین مستقلّتین أمر بهما بأمرین تعیینیّین بجزئین لعبادة واحدة لم یتعلّق الأمر بهما إلاّ فی ضمن الکلّ و لا یجوز الفصل بینهما و یلزم اتّصالهما فی غایة السماجة.

و ذکر فی المعتبر لتأویل هذه الأخبار وجها آخر،و هو أنّ الحدیث تضمن«إلاّ أنّ هذه

ص :380


1- (1)) جواهر الکلام 7:87.
2- (2)) جواهر الکلام 7:87 من قوله:بل أیّ وقت الفرض،إلی قوله:من ألخص العبارات و أحسنها.فإنّه مأخوذ من المعتبر.

قبل هذه»و ذلک یدلّ علی أنّ[المراد]بالاشتراک ما بعد وقت الاختصاص (1).و هذا بظاهره کما تری.

و أوّله فی المصابیح (2)بأنّ الجملة بتقدیر الوقت،فیکون المراد:إلاّ أنّ هذه قبل وقت هذه.

و فیه مضافا إلی أنّه فی غایة البعد،یلزمه وقوع التهافت الصریح بین المستثنی و المستثنی منه.

و أیضا لو قدّر ذلک فی موضع واحد منها اختلّ المعنی،و لزم منه ما لا یقول به أحد،و إن قدّر فی موضعین لزم منه عدم دخول وقت العصر إلاّ بانقضاء وقت الظهر و لا یقول به أحد أیضا،إلاّ أن یقدّر معه لفظ الأوّل،أو الابتداء،أو نحوهما،و لا ریب فی قبح هذا المقدار من التقدیر،مضافا إلی لزوم اللّغویة فی الکلام،إذ لا ثمرة مهمّة فی معرفة کون أوّل وقت الظهر قبل وقت العصر فی الجملة من غیر تعیین لذلک.

و بالجملة،هذا التفسیر لهذا التأویل بعید صدوره عن مثل المحقّق،و من الواضح کون الجملة المذکورة مسوقة لبیان الترتیب،فکیف یخفی علی مثله؟و کیف یجعلها بتقدیر الوقت؟مع أنّه قدّس سرّه استدلّ بهذه الأخبار بعینها فی المعتبر أیضا علی وجوب الترتیب بین الظهرین و العشائین (3).

فالأولی حمل کلامه علی کون الوقت الفعلی للعصر بعد الظهر بالمعنی الّذی ذکرناه و نوضحه قریبا-إن شاء اللّه تعالی-فحینئذ تتمّ الاستفادة المذکورة من الروایة،إذ لا إشکال فی أنّ الترتیب موجب لتخصّص الوقت الفعلی أوّل الزوال بالظهر فی الغالب.

و هذا و أشباهه من کلماتهم ممّا یوجب الظنّ بکون محطّ الکلام هو الوقت بالمعنی الّذی ذکرناه.

و لو لا تصریح الفاضلین فی مسألة من أکمل العصر ثمّ ذکر أنّ علیه الظهر بالتفصیل بین

ص :381


1- (1)) المعتبر 2:35.
2- (2)) مصابیح الأحکام:لآیة اللّه بحر العلوم السیّد محمد مهدی الطباطبائی،مخطوط.راجع:الذریعة 21:82.
3- (3)) المعتبر:2:41.

وقوع العصر فی أوّل وقت الظهر و غیره (1)،لکان اللازم القطع بذلک،و الحکم بعدم الخلاف بین الأصحاب إلاّ من جماعة من المتأخّرین.

ثمّ إنّ بعض المعاصرین زعم أنّ هذه الأخبار واردة فی مقام الردّ علی العامّة،و نفی الوقت الّذی یثبتونه للعصر،و لذلک جزم بالاختصاص،و زعم أنّ المسألة واضحة لا یحتاج إلی التطویل فی توجیه الأخبار المتقدّمة،و تعجّب ممّن فعل ذلک.

و ینبغی أن یقال له:إنّ ذلک لو فرض تسلیمه لکان ینبغی أن یقتصر فی النصوص علی نفی ذلک فقط،أو مع بیان الوقت کما هو الواقع،لا أن یبیّن فیها ردّ العامّة بما هو ظاهر أو صریح فی ما یخالف العامّة و الخاصّة معا،إلاّ أن یقول:إنّ لها توجیها،فحینئذ وقع فی ما هرب منه،و احتاج إلی تلک التوجیهات الّتی تعجّب ممّن ذکرها،أو إلی أمثالها.

و بالجملة،مجرّد کون الأخبار فی مقام الردّ علی العامّة لا یغنی عن التوجیه،و صاحب هذا الکلام قد استراح من حیث تعب الکرام.

هذا،و قد استدلّ علی المختار بظاهر قوله تعالی: أَقِمِ الصَّلاٰةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلیٰ غَسَقِ اللَّیْلِ (2)و بعدّة أخبار لا تخلو دلالتها عن الخفاء،و فی ما مرّ کفایة عنها.

استدلّ القائل بالاختصاص بوجوه:

أوّلها:الدلیل العقلی الّذی تقدّم نقله عن العلاّمة،و قد عرفت الکلام فیه.

ثانیها:-و هو أقواها-مرسلة داود بن فرقد،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:«إذا زالت الشمس فقد دخل وقت الظهر[حتّی یمضی]مقدار ما یصلّی المصلّی أربع رکعات،فإذا مضی ذلک فقد دخل وقت الظهر و العصر حتّی یبقی من الشمس مقدار ما یصلّی المصلّی أربع رکعات،فإذا بقی مقدار ذلک فقد خرج وقت الظهر،و بقی وقت العصر حتّی تغیب الشمس (3)،و إذا غابت الشمس فقد دخل وقت المغرب حتّی یمضی مقدار ما یصلّی المصلّی

ص :382


1- (1)) شرائع الإسلام 1:76 و ارشاد الأذهان(المطبوع مع غایة المراد)1:97.
2- (2)) الاسراء:78.
3- (3)) وسائل الشیعة 4:127 الباب(4)من أبواب المواقیت ح 7.

ثلاث رکعات،فإذا مضی ذلک فقد دخل وقت المغرب و العشاء الآخرة حتّی یبقی من انتصاف اللیل مقدار ما یصلّی المصلّی أربع رکعات،فإذا بقی مقدار ذلک فقد خرج وقت المغرب،و بقی وقت العشاء الآخرة إلی انتصاف اللیل» (1).

قالوا:أمّا ضعفها:فمجبور بالشهرة.و قال الشیخ قدّس سرّه فی کتابه:إنّ سندها إلی الحسن بن فضّال صحیح،و بنو فضّال ممّن أمرنا بالأخذ بکتبهم و روایاتهم (2).

و أمّا دلالتها:فهی عندهم صریحة،و لذا جعلوها مبیّنة للأخبار المتقدّمة بعد الحکم علیها بالإجمال،أو مع تسلیم ظهورها فی الاشتراک حملوها علی المرسلة حملا للظاهر علی الصریح.

و منهم من قال:إنّ تلک الأخبار مطلقة،و هذه مقیّدة لها،و یظهر من الشیخ قدّس سرّه أنّ تلک الأخبار عمومات تخصّص بهذه المرسلة (3).

قلت:أمّا جبر ضعفها بالشهرة:فالشهرة لا تکون جابرة إلاّ إذا علم الاستناد إلیها،و هو فی المقام غیر معلوم،بل الظاهر أنّ الّذی دعاهم إلی القول بالاختصاص هو الدلیل العقلی،و لهذا جعل فی المدارک هذه المرسلة مؤیّدة للدلیل العقلی (4).

و یظهر من التحریر أنّ اعتماده علیها لأجل إعتضادها بالدلیل العقلی (5)الّذی عرفت حاله.

هذا کلّه بناء علی کون المراد من الشهرة الجابرة هی الشهرة فی الفتوی،و أمّا بناء علی المختار عند المحقّقین-من أنّ المراد منها الشهرة بحسب الروایة،و تکرّر نقلها فی الاصول- فلا إشکال فی شهرة الأخبار المتقدّمة،و شذوذ هذه المرسلة،لأنّا لم نظفر علی من رواها إلاّ الشیخ عن کتاب سعد بن عبد اللّه.

علی أنّ مطابقتها مع الشهرة فی الفتوی أیضا ممنوعة کما ستعرف قریبا.

ص :383


1- (1)) وسائل الشیعة 4:184 الباب(17)من أبواب المواقیت ح 4.
2- (2)) کتاب الصلاة للشیخ الأعظم الأنصاری 1:36.
3- (3)) کتاب الصلاة 1:39.
4- (4)) مدارک الاحکام 3:36.
5- (5)) تحریر الأحکام الشرعیّة 1:178.

و أمّا ما ذکر الشیخ أوّلا:ففیه أنّ صحّة السند إلی ابن فضّال غیر معلوم،بل السند إلیه من معضلات الأسانید.و بیان ذلک مع رعایة الاختصار أنّ هذه الروایة قطعها الشیخ قدّس سرّه فی التهذیب،فروی القطعة الاولی هکذا:سعد[بن عبد اللّه]،عن أحمد بن محمّد بن عیسی، و موسی بن جعفر بن أبی جعفر،عن أبی طالب عبد اللّه بن الصلت.

و القطعة الثانیة هکذا:سعد بن عبد اللّه،عن أحمد بن محمّد بن عیسی،و موسی بن جعفر،عن أبی جعفر،عن أبی طالب عبد اللّه بن الصلت (1).

و یکون السند علی الأوّل صحیحا،و إن کان موسی بن جعفر بن أبی جعفر مجهولا لم نجد له ذکرا فی کتب الرجال،و لکن وجود ابن عیسی بدلا منه یغنی عنه.

و لکنّ الظاهر وقوع التحریف فیه،بل الصحیح الأخیر،لتکرّره هکذا فی الاستبصار (2)، و علیه لا یعرف أبو جعفر الّذی وقع بین أحمد و موسی و بین أبی طالب،و کون الراوی عنه أحمد قرینة علی أنّه البزنطی،و لکن یبعّده روایته عن أبی الصلت،فإنّه غیر معهود،بل المعهود،العکس کما فی غیر موضع من التهذیب،و قد نبّه علیه العلاّمة البحرانی فی التنبیهات (3).

و أمّا ما ذکره ثانیا:فعجیب،إذ غایة ما دلّت علیه الروایة الآمرة بأخذ کتبهم عدم مانعیّة فساد مذهبهم عن الأخذ بروایاتهم،و أنّ ذلک غیر قادح فی وثاقتهم،لا أنّه یلزم الأخذ بجمیع روایاتهم و لو نقلوها عن دجّال خبیث،و أنّ روایتهم للحدیث رافع لاشتراط الوثاقة عن جمیع من رووا عنه و لو بالوسائط،و یکون حالهم أرفع من حال الإمامیّ العدل؛ فلو نقل أحمد بن فضّال روایة عن أحد الدجّالین قبلت روایته،و ترد لو نقل الإمامیّ الثقة

ص :384


1- (1)) تهذیب الاحکام 2:30-26،33-21 و السند فی کلا الموضعین ورد علی النحو الثانی.
2- (2)) الاستبصار 1:261 باب 1/148.
3- (3)) قال فی الذریعة 4:44«تنبیه الأریب و تذکرة اللبیب فی إیضاح رجال التهذیب»للعلاّمة التوبلی السیّد هاشم بن سلیمان بن اسماعیل الکتکانی البحرانی،و هو کتاب مبسوط فی شرح أسانید«التهذیب»و بیان أحوال رجاله،و لاحتیاجه إلی التهذیب و التنقیح هذّبه الشیخ حسن الدمستانی و سمّاه«انتخاب الجیّد من تنبیهات السیّد»و هو انتخاب هذا الکتاب لا کتاب الفقه له الموسوم بالتنبیهات.

روایة اخری عن ذلک الدجّال بعینه ممّا لا یکون أبدا،و لکنّ الشیخ قدّس سرّه یکرّر ذلک فی مواضع من کتبه،و کانّه رأی کلام بعض العلماء فی أصحاب الإجماع،فجعل المقام نظیر ذلک، و الحقّ عدم صحّة ذلک أصلا هناک،و وجود الفرق بینه و بین المقام،و لتحقیق ذلک محلّ آخر.

و أمّا الکلام فی دلالتها:فقد عرفت فی المقدّمات أنّ الوقت کثیرا مّا یطلق علی الوقت الفعلی،و هو المتبادر منه متی لم یحدّد بمعیّنات الأزمنة،و بما جرت العادة علی تحدید الأوقات به کالطلوع و الغروب و الإظلال و نحو ذلک،بل حدّد بالأفعال و نحوها کما فی هذه المرسلة و سائر الأخبار الّتی حدّدت الفرائض فیها بأداء النوافل و نحوها،لا سیّما إذا لم یکن لها مقدار معیّن یمکن ضبطه،فإنّک قد عرفت فی المقدّمات أنّ تعیّن المقدار شرط فی حقیقة التوقیت،و التوقیت بغیره یکون ظاهرا فی شرطیّة تقدّم فعل علیه و نحوه،و إنّما یطلق علیه الوقت لتمکّن المکلّف بعده من إتیان الفعل فعلا،دون ما قبله،فالزمان الّذی هو بعد حصول الشرط صالح لوقوع الفعل فیه فعلا،و لهذا سمّیناه فی الموقّتات المشروطة بالوقت الفعلی،دون الزمان الّذی لم یحصل الشرط فیه،و لهذا سمّیناه بالوقت الأصلیّ.

و الأمثلة العرفیّة لکلا القسمین فی غایة الکثرة،و کذلک الأمثلة الشرعیّة.

فمن قبیل الأوّل:الأوقات الثلاثة للفرائض الخمس،و من قبیل الثانی:الأخبار العادة فی تحدید العصر و العشاء بفعل الظهر و المغرب.

ثمّ إنّه لا إشکال فی أنّ الوقت المبحوث عنه فی المقام-و هو الّذی یترتّب علیه الأداء و القضاء و نحوهما من الأحکام-هو الوقت الحقیقی،و هو إن لم یکن مشروطا بشیء یکون فعلیّا من أوّله کالظهر،و إن کان مشروطا بشیء لا یکون فعلیّا إلاّ بعد حصوله.

إذا عرفت ذلک-و لا أظنّک ترتاب فیه إن أنصفت لدی المناظرة،و استعملت الإنصاف لا المکابرة-فاعلم أنّ تحدیده وقت الظهر بالزوال فی المرسلة هو الوقت الأصلیّ،لوقوع التحدید فیه بمعیّنات الأزمنة،و بما جرت العادة فی تحدیدها به،و هو فعلیّ،لعدم اشتراطه بتقدّم شیء علیه،و تحدیده للعصر هو الوقت الفعلی بقرینة الاشتراط،و تحدیده بمقدار فعل لا مقدار معیّن له.

ص :385

و لا یتوهّم أنّ اللازم من ذلک تعدّد معنی الوقت فی الفرضین المنافی لاتّحاد السیاق؛لأنّ المراد من الوقت فی المرسلة-فی الفرضین-هو الوقت الفعلی،و إنّما استفدنا الأصلیّة للظهر بما عرفت،فهو فعلیّ أصلیّ معا.

و إنّما خصّ مقدار الأربع بالذکر مع أنّ الوقت الفعلی لا یحصل إلاّ بوقوع شرطه،لأنّه المقدار الّذی لا یمکن وقوع الظهر فیه لعامّة المکلّفین إلاّ فی فرض نادر،و هو صورة السهو الّتی لیست المرسلة ناظرة إلیها قطعا،فقبل مضیّ ذلک المقدار لا یمکن البعث الفعلی إلی العصر،بخلاف ما بعده فإنّه یمکن ذلک لإمکان وقوع الفعل فیه.

و إطلاق الوقت بهذا المعنی شائع فی الأخبار،کما فی روایة مسمع:«إذا صلّیت الظهر دخل وقت العصر» (1).و مرسلة الفقیه:«إذا صلیّت المغرب دخل وقت العشاء الآخرة» (2)

و ظاهرهما دخول الوقتین للاخریین بالفراغ من الأولیین مطلقا،مثلّهما فی أوّل الوقت أو بعده،و تقییدهما بأوّل الوقت لا دلیل علیه،فهو منفیّ بالإطلاق،و علیه لا یکون الوقت فیهما إلاّ الفعلی،إذ لا خلاف فی عدم توقّف الوقت الأصلیّ علی فعل الاولیین.

و من الغریب غفلة صاحب المستند عن ذلک،و استدلاله بهما علی الاختصاص (3)مع أنّهما علی خلاف ذلک أدلّ.

و مثل ذلک وارد فی تحدید الظهرین بجعلهما بعد الفراغ من النافلة،طوّل أو قصّر،نحو صحیح ابن أبی منصور:«إذا زالت الشمس و صلّیت سبحتک[فقد]دخل وقت وقت الظهر» (4).

و بمثل ذلک عبّر الشیخ فی التهذیب،فقال:«إذا زالت الشمس فقد دخل وقت الظهر إلاّ لمن یصلّی النافلة السبحة،و هی تختلف باختلاف المصلّین،فمن صلّی بقدر ما تصیر الشمس

ص :386


1- (1)) وسائل الشیعة 4:132 الباب(5)من أبواب المواقیت ح 4.
2- (2)) وسائل الشیعة 4:184 الباب(17)من أبواب المواقیت ح 2.
3- (3)) مستند الشیعة 4:22-23.
4- (4)) وسائل الشیعة 4:133 الباب(5)من أبواب المواقیت ح 8.

بقدر قدم فذلک وقته،و من صلّی علی ذراع فکذلک» (1)،إلی آخر کلامه.

و لا إشکال فی دخول وقت الظهر لعامّة المکلّفین بمجرّد الزوال،صلّی النافلة أو ترکها، أطال وقتها أو قصّر،فلا إشکال فی کون المراد من الوقت ما عرفت،بل الأمر هنا أوضح،إذ العصر لا یمکن الإتیان به إلاّ بفعل الظهر،فیختصّ الوقت الفعلی بما بعده،دون النوافل مع الفرائض،فإنّهما مستحبّ و واجب،کلّ منهما مستقلّ فی الطلب،و لکن لمّا کانت النافلة مطلوبة فورا،أو صحّته مشروطة بتقدّمها علی الفریضة علی تقدیر الجمع،أوجب تقیید الوقت الفعلی للفرضین بما بعدهما؛لأنّ الآمر مع إرادته الفعلین کذلک-أی أحدهما فورا،أو مقدّما علی الآخر-لا یمکنه البعث علی الثانی إلاّ بعد الأوّل،و إن کان أحدهما مستحبّا،و کلّ منهما غیر مشروط بالآخر،ففی صورة الاشتراط بطریق أولی.

و بهذا یظهر لک قوّة کون ذلک مراد أکثر الأصحاب لا سیّما المتقدّمین منهم،و حینئذ ینحصر الخلاف بجماعة من المتأخّرین الّذین نعلم أنّه ما دعاهم إلی الاختصاص إلاّ توهّم الشهرة.

و بما عرفت ینعکس الأمر،و یکون المشهور هو الاشتراک،و یطابقه نقل السیّد المرتضی ذلک عنهم (2)و یؤیّده اعتراف المحقّق فی المعتبر بأنّ أخبار الاشتراک قد رواها فضلاء الأصحاب،و أفتوا به (3).

ثمّ نقول:إنّه قد وردت روایات کثیرة مصرّحة بعدم دخول الوقت بمجرّد الزوال،و تحدید وقته بما بعده من الزمان،کصحیح الفضلاء الستّة،قالوا:قال أبو جعفر و أبو عبد اللّه علیهما السّلام:«وقت الظهر بعد الزوال قدمان» (4).

و فی الصحیح عن إسماعیل بن عبد الخالق،قال:سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن وقت الظهر؟

ص :387


1- (1)) تهذیب الاحکام 2:24.
2- (2)) المسائل الناصریّات:189.
3- (3)) المعتبر 2:35.
4- (4)) وسائل الشیعة 4:141 الباب(8)من أبواب المواقیت ح 2-1.

فقال:«بعد الزوال بقدم أو نحو ذلک،إلاّ فی یوم الجمعة[أو فی السفر]فإنّ وقتها إذا زالت» (1).

و موثّق سعید الأعرج عنه أیضا:سألته عن وقت الظهر أهو إذا زالت الشمس؟فقال:

«بعد الزوال بقدم» (2)إلی غیر ذلک ممّا لیس هنا محلّ نقله.

و الجمیع ظاهر فی عدم دخول الوقت إلاّ بعد مضیّ مقدار من الزوال،ظهور المرسلة فی ذلک،بل أزید،و الأصحاب فهموا منها أنّ ذلک إنّما وقع لمکان النافلة،و لم یخطر ببال أحد منهم طرح هذه الأخبار،و لا تخصیص أصل الوقت بذلک،بل الجمیع فهموا منها ما عرفت، و أصابوا فی ذلک-قدس اللّه أرواحهم-فهلاّ سمحت خواطرهم بمثل ذلک فی مرسلة واحدة بأن یجعلوا تخصیص العصر بما بعد مقدار الظهر لمکان الظهر،فإذا کانت النافلة الّتی هی من المستحبّات توجب مراعاتها التصریح بعدم دخول وقت الفرض الواجب إلاّ بمضیّ مقدارها أفلا توجب مراعات واجب کصلاة الوسطی-الّتی هی أفضل الخمس الّتی هی أفضل العبادات العملیّة أجمع-التصریح بتأخّر العصر لأجلها؟

ثمّ نقول:إنّک قد عرفت فی المقدّمات أنّ لفظ الوقت حیث ورد مجرّدا عن القرینة لا یفهم منه إلاّ القدر المشترک بین جمیع المراتب،بمعنی کون الفعل فیه أداء لا قضاء،و هو صریح فی ذلک،إذ لا معنی للوقت إلاّ ما جاز وقوع الفعل فیه،فأخبار الاشتراک صریحة فی ذلک بعد ما عرفت صراحة لفظ الدخول،و کون المرسلة معارضة لها متوقّف علی کون المراد منه هو الوقت الّذی استعمل فیه لفظ الوقت فی تلک الأخبار،و هذا ممّا لا یدلّ علیه اللفظ،فیؤخذ بهما معا،لما مرّ بیانه.

و من المحتمل أن یکون المراد منه فی المرسلة وقت بعض مراتب الفضل،و المانع یکفیه الاحتمال،و علی المستدلّ إثبات خلافه.

ثمّ إنّه یظهر من بعض الأخبار أنّ بعد مضیّ مقدار من الزوال له نحو اختصاص بالعصر،

ص :388


1- (1)) وسائل الشیعة 4:144 الباب(8)من أبواب المواقیت ح 11 و فیه:قال وقتها حین تزول.
2- (2)) وسائل الشیعة 4:145 الباب(8)من أبواب المواقیت ح 17.

و إن صحّ الظهر فیه،کقول الصادق علیه السّلام:«لئن اصلّی الظهر فی وقت العصر أحبّ إلیّ من أن اصلّی قبل أن تزول الشمس،فإنّی إذا صلیّت قبل أن تزول[الشمس]لم تحسب لی،و إذا صلیّت فی وقت العصر حسبت لی» (1).

و قوله علیه السّلام لسماعة بن مهران:«إیّاک أن تصلّی قبل أن تزول،فإنّک إن تصلّی فی وقت العصر خیر لک من أن تصلّی قبل أن تزول» (2)إلی غیر ذلک.

و من المحتمل قریبا أن یکون المراد بدخول وقت العصر فی المرسلة هذا الوقت الّذی له نحو اختصاص بالعصر الّذی أطلق علیه فی هذه الأخبار وقت العصر خاصّة،و إن صحّ وقوع الظهر فیه أیضا،و لأجله اطلق علیه وقت الفرضین.

و بالجملة،فالوقت فی المرسلة ظاهر فی المعنی الّذی ذکرناه،و مع التنزّل فلا أقلّ من احتماله ما عرفت،و مع ذلک کیف یقول بعض من قارب عصرنا (3):«إنّ أخبار الاشتراک محتملة للمعنیین،و هذه صریحة،فلتحمل علیها».ثمّ لم یقنع بذلک حتّی ادّعی صراحة روایة مسمع المتقدّمة فی ما توهّمه،و صراحة أخبار آخر اعترف الماتن و غیره بعدم دلالتها أصلا.

و أعجب الکلّ دعواه صراحة ما دلّ علی تعیّن العصر لدی المزاحمة آخر الوقت،علی أنّک تعرف قریبا أنّ هذا الحکم لا إشکال فیه،غایته أنّ القائل بالاختصاص یعلّله بخروج وقت الظهر،و القائل بالاشتراک یجعله من باب الأهمّیّة لدی التزاحم.

و هذا العالم استدلّ بما لا یدلّ علی أزید من أهمّیّة العصر آخر النهار علی عدم دخول وقت العصر أوّل الزوال،و یدّعی مع ذلک صراحتها فی ذلک،فکأنّه رأی أنّ بعض أرباب الکتب ذکرها دلیلا علی اختصاص العصر بآخر النهار،فأراد الزیادة علیهم،فجعلها صریحة فی اختصاص الظهر بوسط النهار.

ص :389


1- (1)) وسائل الشیعة 4:168 الباب(13)من أبواب المواقیت ح 8.
2- (2)) وسائل الشیعة 4:168 الباب(13)من أبواب المواقیت ح 6.
3- (3)) هو الفقیه المتبحّر السیّد علی الطباطبائی آل بحر العلوم قدّس سرّه فی برهان الفقیه.

و لعلّه استدلّ بها لزعمه عدم القول بالفصل،و هو ممنوع عند القائل بالاختصاص،و علی فرضه فکیف یثبت بذلک صراحة اللفظ؟

هذا تمام الکلام مع من قدّم المرسلة لأجل الصراحة.

و أمّا ما تقدّم عن الشیخ قدّس سرّه من کونها مخصّصة لأخبار الاشتراک:فلم یظهر لی بعد معناه،و لعلّه یرید بالخصوص غیر معناه المصطلح،أو أنّه جعل التثنیة فی قوله:«دخل الوقتان»کالعامّ،و إخراج أحد فردیه کالخاصّ،فلیتأمّل،فإنّه بعید من مثله.

و کذلک دعوی التقیید علی ما قرّره صاحب المستند،و الأولی نقل کلامه بألفاظه،فإنّ فیه مواضع للإشکال لم یظهر لنا مراده إلی الآن،قال:

«و بما ذکرنا یقیّد إطلاق نحو قولهم:«إذا زالت الشمس دخل الوقتان»إذ المراد إمّا أنّ بعد الزوال یتحقّق الوقتان،أو أنّه إذا زالت الشمس دخل أوّل وقتی الصلاتین.و کلّ منهما أعمّ من کون الوقتین علی سبیل التشریک أو الترتیب،إذ کون قطعة من الوقت وقتا لشیئین أعمّ من تشریکهما أو ترتیبهما،و بهذا یندفع ما یتوهّم من أنّ التعارض بالتساوی،دون الإطلاق و التقیید» (1)انتهی.

و الناظر إذا عرف بالتأمّل معنی هذا الکلام و ما أراده من هذه الأقسام فالجواب موکول إلیه.

و یمکن أن یتکلّف لتصوّر الإطلاق و التقیید فی المقام بأنّ أخبار الاشتراک تدلّ علی أنّ جمیع ما بعد الزوال وقت للعصر،و المرسلة تقیّد ذلک الإطلاق بخصوص ما إذا خصّ منه مقدار أربع.

و لکن فیه ما لا یخفی،إذ أخبار الاشتراک لا تعرّض فی أکثرها لبیان ذلک،بل تدلّ علی دخول الوقت بمجرّد الزوال،و هذا المعنی هو الّذی تنفیه المرسلة علی ما فهموا منها،و ما اشتمل منها علی قوله:«ثمّ أنت فی وقت منهما جمیعا حتّی تغیب الشمس»جملة اخری أجنبیّة عن المقام،و إن کانت نافعة لإثبات الاشتراک فی آخر الوقت.

و بالجملة،أخبار الاشتراک مصرّحة بدخول الوقتین بمجرّد الزوال،و الدخول أمر

ص :390


1- (1)) مستند الشیعة 4:23-24.

واحد لا أفراد له حتّی یقیّد أو یخصّص،و المرسلة تنفی ذلک،و دلالتها علی بقاء وقت الإشتراک خارج عن محلّ الکلام.

و یمکن تقریر الإطلاق بوجه آخر،و هو أنّ أخبار الاشتراک لا تدلّ إلاّ علی أنّ زوال الشمس وقت للصلاة،و ذلک لا ینافی اشتراطه بأمر آخر،و هو مضیّ مقدار الأربع منه.

و هذا و إن لم یکن إطلاقا اصطلاحیّا و لکنّه مثله،إذ نفی الشروط لا یکون إلاّ بمقدّمات الحکمة.

بل یمکن تقریره بحیث یطابق الإطلاق الاصطلاحی،و یأتی نظیر ذلک فی مسألة أوّل المغرب،و لکن فیه ما سیأتی بیانه هناک من أنّه لا یتمّ إلاّ فی الشروط الّتی یمکن تقدّمها و تأخّرها عن المشروط،لا فی ما یتأخّر عنه دائما،لا سیّما إذا کان الشرط من جنس المشروط کما فی المقام.

و تلخّص ممّا ذکرنا:أنّ القائل بالاختصاص لو رام الجمع بین تلک الأخبار و المرسلة معا فقد رام صعبا،بل ممتنعا،و الأولی له تسلیم التعارض،و السعی فی طلب المرجّحات للمرسلة من اشتهار موهوم و عمل من الأصحاب غیر معلوم.

ثالثها:روایة عبید المتقدّمة المشتملة علی قوله علیه السّلام:«ثمّ أنت فی وقت منهما جمیعا حتّی تغیب الشمس»بتوهّم أنّ العطف بثمّ الدالّ علی التراخی یوجب أن یکون الاشتراک بعد الاختصاص.

و قد غفل المستدلّ بها من أنّ هذه الجملة عطف علی الجملة الاولی،و أنّ الوجه بالعطف بثمّ تأخّر زمان البقاء عن زمان الدخول،و أنّ هذا کقول القائل:«دخلت الکوفة یوم الجمعة،ثمّ بقیت إلی الخمیس»،و کان الأولی له أن یقنع بالمرسلة،و یرضی من هذا الخبر أن لا یکون علیه و لا له،إذ مع صراحة أوّله فی الاشتراک أوّل الوقت،آخره صریح أیضا فی الاشتراک آخر النهار،و فیه التأکید بلفظ جمیعا الّذی یسدّ علیه باب التأویل بأنّ المراد بقاء الوقتین علی سبیل التوزیع،أو أنّه بقاء وقت المجموع لا الجمیع.

ثمّ إنّ لهم وجوها آخر،کفانا مؤنة نقلها و الجواب عنها اعتراف الماتن و غیره-من القائلین بمقالته-بعدم دلالتها.

ص :391

و من ذلک یظهر الکلام فی آخر الوقت،و دلیلنا علی الاشتراک بعض الأخبار المتقدّمة.

و استدلّ القائل بالاختصاص-زیادة علی المرسلة-بما دلّ علی تعیّن العصر فی آخر الوقت لمن لم یتمکّن من الفرضین معا،إمّا لمانع من أصل التکلیف کالحیض،أو لتنجّزه کالنسیان.

و الجواب:أنّ ذلک أعمّ من کون الوقت مختصّا بالعصر،و من کونه أهمّ من الظهر فی صورة المزاحمة فی آخر الوقت الصالح لهما،و لا ینافیه کون الظهر هی الوسطی،إذ أفضلیّتها ذاتا لا ینافی أهمّیّة غیرها فی بعض صور المزاحمة.

و من المحتمل قریبا أن یکون لآخر الوقت نحو اختصاص بالعصر یوجب أولویّتها من الظهر،و قد مرّ قریبا ذکر أخبار کثیرة دالّة علی أنّ بعد مضیّ مقدار من الزوال له نحو اختصاص بالعصر بحیث یطلق علیه وقت العصر خاصّة،و یعبّر عن الظهر الواقع فیه بأنّه ظهر فی وقت العصر،و إن کان أداء،فالظاهر أنّ تلک الخصوصیّة و نحوها صارت موجبة لأولویّتها بآخر الوقت.

و بالجملة،المقام من باب التزاحم،و الأهمّیّة لا بدّ أن یستفاد من الدلیل،فکما عرفنا منه أفضلیّة الظهر من سائر الفرائض عرفنا من هذه الأخبار أولویّتها عن الظهر فی خصوص آخر الوقت.

و بالجملة،اختصاص آخر النهار بالعصر بهذا المعنی ممّا لا ینکره القائل بالاشتراک،و إنّما الممنوع عنده عدم صلاحیّة ذلک لوقوع الظهر مع قطع النظر عن المزاحمة،و هذه الأخبار لا تدلّ علی ذلک،بل القائل بالاختصاص لا یلتزم به علی إطلاقه،و لهذا حکم الماتن بوجوب الظهر،و کونه أداء فیها لو أوقع العصر آخر الوقت المشترک نسیانا،و أطال الردّ علی من قال بکونه قضاء،و سیأتی الکلام فیه.

و تحصّل ممّا ذکرنا:أنّ المقام من باب التزاحم،فمتی تعیّن العصر لأهمّیّته و توجّه الأمر إلیه سقط الأمر بالظهر،لعدم إمکان البعث الفعلی إلی ضدّین لا یسعهما الوقت.

و لعلّه لذلک وقع التعبیر بلفظ الفوت للظهر فی روایة الحلبی الواردة فی من نسی الظهر و العصر،ثمّ ذکر عند غروب الشمس،فقال علیه السّلام:«إن کان فی وقت لا یخاف فوت أحدهما

ص :392

فلیصلّ الظهر،ثمّ لیصلّ العصر،و إن خاف أن یفوته فلیبدأ بالعصر و لا یؤخّرها[فتفوته] فتکون قد فاتتاه جمیعا» (1)الخبر،إذ الظهر یفوت بفوات أمره،إذ لا یعقل بقاء الأمر به مع کونه مکلّفا بضدّه.

نعم،یشکل ذلک بناء علی صحّة الترتّب،فإنّ الأمر بالظهر علی تقدیر عصیان الأمر بالعصر ممّا لا مانع فیه-بالتقریر المذکور فی محلّه-فیقع حینئذ صحیحا مأمورا به،و إن حصل العصیان بترک الأهمّ.

و الجواب عن هذه الإشکال لا یخلو عن صعوبة.

و یظهر من بعض مشایخنا أنّ الظهر یبطل لکونه مشروطا بأن یقع بعده العصر،کما یبطل العصر إذا وقع فی وقت الاشتراک قبل الظهر.

و لکن فیه ما لا یخفی،فإنّ اشتراط العصر بکون الظهر قبله ممّا قام الدلیل علیه،بخلاف اشتراط الظهر بوقوع العصر بعده،فإنّه لا نعرف دلیلا علیه،بل الواقع خلافه،و لهذا یصحّ الظهر ممّن لم یصلّ العصر بعده قطعا.

و یمکن أن یقال:إنّ الّذی یتصوّر بالترتّب هو إمکان الأمر بالضدّین علی هذا النحو،و عدم المانع منه عقلا،لا لزومه فی جمیع موارد التزاحم،فیمکن أن یرفع الشارع الید عن المهمّ فی بعض صور التزاحم علی تقدیر عصیان الأهمّ،و إن لم یکن مانع منه سوی الأهمّیّة، فلعلّ المقام من هذا القبیل،و الکاشف عن ذلک هذه الروایة،فبها یرفع الید عن عمومات الأمر بالمهمّ الّتی کنا نثبت بها الأمر بالمهمّ.

و الإنصاف أنّه لا یخلو عن إشکال،إذ المفروض تمامیّة جمیع جهات المقتضی فی المهمّ،و انحصار المانع عن الأمر فی المزاحمة.

و بتقریر صحّة الترتّب یظهر أنّ المزاحمة لا تمنع إلاّ من توجّه الأمرین الفعلیّین فقط،و بعد العلم بالمقتضی-کما هو المفروض-و عدم المانع-بما قرّر به صحّة الترتّب-یعلم وجود الأمر،إذ لا یعقل عدم حصول الشیء بعد تمامیّة المقتضی و عدم المانع له،فتأمّل.

ص :393


1- (1)) وسائل الشیعة 4:129 الباب(4)من أبواب المواقیت ح 18.

فالالتزام ببطلان الظهر فی المقام مع الالتزام بصحّة الترتّب فی غایة الصعوبة،بل لا یختصّ هذا الإشکال بالقائل بالترتّب،و یتّجه علی جمیع القائلین بصحّة الضدّ المهمّ بأیّ وجه صحّ ذلک،کما هو ظاهر.

و الّذی یهوّن الأمر عدم ظهور الروایة فی بطلان الظهر فی الفرض،إذ من المحتمل قریبا أن لا یکون التعلیل بالفوت للابتداء بالعصر،بل یکون تعلیلا لعدم تأخیر العصر،و یکون المراد من قوله:«و لا یؤخّرها»،عدم تأخیر العصر عن وقت التذکّر لا عن الظهر،و لمّا کان مفروض الراوی التذکّر عند الغروب الّذی هو مظنّة الفوت للعصر بأدنی تأخیر،کان من المناسب التأکید فی تعجیل العصر لکی لا یقع الفرضان معا خارج الوقت،و من راجع العرف رأی مثل هذا التعبیر شائعا فی مثل هذا المورد،و ببالی ورود ما هو ظاهر فی ذلک فی أخبار الحائض إذا طهرت آخر الوقت،یراجع.

و الإنصاف أنّ الروایة إن لم تکن ظاهرة فی ذلک فلا أقلّ من عدم ظهورها فی المعنی الآخر،و هی مع ذلک غیر نقیّة السند،فالأقوی صحّة الظهر،و إن حصل العصیان بترک العصر کسائر موارد التزاحم.

و شیخنا الفقیه فی المصباح بعد ما استدلّ علی کون العصر هو المأمور به فعلا فقط بما یقرب من تقریر البرهان العقلیّ المتقدّم نقله عن المختلف،قال:

«و یؤیّده ما یستفاد من الأخبار من أنّ تعمیم الشارع للاوقات إنّما هو من التوسعة للمکلّفین،و إلاّ فهی بالذات خمسة،فمقتضی الاعتبار کون صاحبة الوقت أولی بالرعایة فی مقام المزاحمة،فتکون هی المکلّفة بها بالفعل،کما هو الشأن فی کلّ واجبین متزاحمین أحدهما أهمّ من الآخر.و لکن لو صحّ الاستدلال بهذا الوجه الاعتباری،و کان الدلیل منحصرا به،لکان مقتضاه صحّة الشریکة أیضا،و إن عصی بترک صاحبة الوقت» (1)،انتهی.

فکأنّه یری صحّة الظهر فی مثل هذه الصورة من لوازم هذا الدلیل الاعتباری فقط،مع أنّها لا مناص له قدّس سرّه و لا لمن وافقه فی القول بالاشتراک و صحّة الترتّب من ذلک،کما عرفت.

ص :394


1- (1)) مصباح الفقیه 9:117-118.

هذا،و یأتی تمام الکلام فی الاختصاص عند تعرّض الماتن لمعناه و بعض فروعه،إن شاء اللّه.

تتمّة

قد ظهر من الأخبار المتقدّمة بقاء وقت الظهرین إلی الغروب،و هو المشهور،إلاّ ما عرفت من حدیث الاختصاص،و لجمع من القدماء أقوال اخر فی آخر کلّ منهما،و المستند فیها ظواهر بعض الأخبار کقوله علیه السّلام:«آخر وقت العصر ستّة أقدام و نصف» (1).

و قوله علیه السّلام فی حسنة بکر بن محمّد:«وقت الظهر إذا زاغت الشمس إلی أن یذهب الظلّ قامة،و وقت العصر قامة و نصف إلی قامتین» (2)و نحو ذلک.

و بالتأمّل فی القواعد الّتی مرّت فی المقدّمات یظهر أنّ المتعیّن إبقاء جمیع تلک الأخبار علی ظواهرها،من غیر طرح لها،و لا تکلّف فی إرجاع بعضها إلی بعض،بل حمل الجمیع علی بیان مراتب الفضل،و حمل ما دلّ علی التحدید بالغروب علی آخر مرتبة الإجزاء،إذ لیس فیها ما ینافی ذلک فی ما یحضرنی الآن إلاّ عبارة فی الکتاب الموسوم بفقه الرضا علیه السّلام- و هو کتاب لا یعتمد علیه أصلا-بل فیها ما یدلّ علی جواز التأخیر (3)،کقول الصادق علیه السّلام فی موثّقة ابن خالد:«العصر علی ذراعین،فمن ترکها حتّی تصیر علی ستّة أقدام فذلک المضیّع» (4).

و قوله علیه السّلام فی روایة أبی بصیر:«تضییع العصر هو أن یدعها حتّی تصفرّ الشمس» (5).

ص :395


1- (1)) وسائل الشیعة 4:153 الباب(9)من أبواب المواقیت ح 6.
2- (2)) وسائل الشیعة 4:143 الباب(8)من أبواب المواقیت ح 9 و فیه:عن أحمد بن عمر.
3- (3)) فقه الرضا علیه السّلام:73 قال:و کذلک یصلّی العصر إذا صلّی فی آخر الوقت فی استقبال القدم الخامس،فإذا صلّی بعد ذلک فقد ضیّع الصلاة.
4- (4)) وسائل الشیعة 4:152 الباب(9)من أبواب المواقیت ح 2.
5- (5)) وسائل الشیعة 4:153 الباب(9)من أبواب المواقیت ح 7 و فیه:قال:و ما تضییعها؟قال:یدعها و اللّه

فإنّ الظاهر منهما بقاء الوقت مع کون التأخیر تضعییعا،و لو کان المراد منه خروج الوقت لم یکن وجه صالح للتقیید بما فیهما.

نعم،وجوب التقدیم لغیر المعذور و إن کان الوقت باقیا بعده لیس بذلک البعید،کما ستعرفه مع زیادة بیان لهذه الأخبار فی بیان أوقات الفضل و النوافل،إن شاء اللّه.

(ثمّ یدخل وقت المغرب)به، (1)(فإذا مضی منه مقدار أدائه اشترک معه العشاء) فیکون الوقت لهما معا(إلی أن یبقی من انتصاف اللیل مقدار أربع رکعات)تامّات لمن فرضه ذلک،و لغیره أقلّ منه،کلّ بحسبه.و لو قال:«بمقدار أدائه»،کما صنع فی الظهرین کان أحسن.

(فیختصّ هو به أیضا)و الکلام فی جمیع ما ذکر هنا یعرف من الکلام فی الظهرین،و لا زیادة هنا إلاّ صحیح عبد اللّه بن سنان،و خبر شعیب الواردان فی من نام أو نسی أن یصلّی المغرب و العشاء،و فیهما:«إن خاف أن تفوته إحداهما فلیبدأ بالعشاء» (2).

و تمسّک بهما القائل بالاختصاص،مع توقّف الاستدلال علی ثبوت وقت آخر للعشائین من بعد نصف اللیل،و هو ممنوع عند کثیر منهم،و علی معلومیّة عدم الفرق بین الاوقات من هذه الجهة،و علی العلات فالجواب عنهما ما تقدّم قریبا فی روایة الحلبی من أنّ تقدیم العشاء لأولویّته بالوقت،لا اختصاص الوقت به،فتذکّر.

علی أنّ الأمر فیهما أهون من تلک،لعدم اشتمالهما علی لفظ الفوت الّذی اشتملت تلک علیه.

ثمّ لا یخفی أنّ اشتراک العشائین علی ما ذکره إنّما یتمّ مطلقا علی القول المشهور،و یختلف الحال علی الأقوال الآتیة فی آخر المغرب و کلّ من طرفی العشاء،فعلی بعضها لا یبقی اشتراک بین الفرضین أصلا،فینتفی الاختصاص بهذا المعنی أیضا،کما لو قیل:إنّ آخر المغرب و أوّل العشاء معا سقوط الشفق.الّلهم إلاّ فی المعذور.و یختلف مقدار الاشتراک علی بعض الأقوال

ص :396


1- (5)) حتّی تصفرّ أو تغیب الشمس. (1)) استخدام لطیف.منه رحمه اللّه.
2- (2)) وسائل الشیعة 4:288 الباب(62)من أبواب المواقیت ح 4-3.

أیضا،و علی ما ذکر فقس الحال.

(و یخرج حینئذ وقت المختار،أمّا المضطرّ لنوم،أو نسیان،أو حیض)بل(أو غیرها من أحوال الاضطرار فالأظهر)عنده هنا-و إن تردّد فیه فی کتابه الکبیر،بل مال إلی خلافه (1)-(بقاء الوقت له إلی طلوع الفجر،و أنّه یختصّ من آخره بالأربع أیضا)کما هو مورد الخبرین المتقدّمین.

و أمّا قوله:(بخلاف المغرب من أوّله علی الأقوی)فالوجه فیه ما ذکره فی کتابه من أنّ مقتضی الإطلاقات عدمه،إلاّ أن یثبت التلازم بین الاختصاص آخرا و بینه أوّلا،و لو بعدم القول بالفصل (2)،انتهی.

و فیه ما لا یخفی،فإنّ اتّحاد الحال فی جمیع الأوقات ینبغی أن یکون مفروغا عنده،و إلاّ فکیف صحّ له الاستدلال بهذین الخبرین علی الاختصاص فی الظهرین،و غیر هذا الوقت من العشائین أوّلا و آخرا؟

و أولی من الّذی ذکره أن یقال بناء علی الاختصاص:إنّ من النصف إلی الفجر لیس بوقت آخر مستقلّ لیکون له أوّلا کی یختصّ به المغرب،بل المستفاد من الأدلّة أنّه امتداد للوقت الّذی قبله،و تغییر لغایته فقط بجعله للمضطرّ أوسع نهایة من غیره.

هذا،و بیان کلّ من أوّل الفرضین و آخرهما یتمّ برسم مسائل:

المسألة الاولی: أوّل المغرب غروب الشمس بإجماع العلماء-

کما فی التذکرة (3)و المعتبر (4)-و هو قول کلّ من یحفظ عنه العلم،و لا یعرف فیه خلاف-کما فی المنتهی (5)-بل هو من ضروریّات الدین- کما فی کتاب الماتن (6)-و الأخبار الدالّة علی ذلک فوق حدّ التواتر.

ص :397


1- (1)) جواهر الکلام 7:159-158.
2- (2)) جواهر الکلام 7:96.
3- (3)) تذکرة الفقهاء 2:310.
4- (4)) المعتبر 2:40.
5- (5)) منتهی المطلب 4:63.
6- (6)) جواهر الکلام 7:106.

و الغروب من أوضح المفاهیم العرفیّة،فمقتضی ذلک جواز المغرب بوجوب الشمس (1)- کما هو مذهب جماعة-و لکنّ المنسوب إلی المشهور وجوب تأخیرها إلی ذهاب الحمرة المشرقیّة،بل صرّحوا بعدم دخول الوقت إلاّ به.

و القول الأوّل واضح مرادا و دلیلا،و إنّما الإشکال فی القول الثانی،و وجه الجمع بین الاعتراف بما قام علیه الإجماع و دلّ علیه متواتر النص من دخول الوقت بالمغرب و بین عدم دخوله إلاّ بزوال الحمرة الّذی لا یکون إلاّ بعده بمدّة-فإنّه بظاهره مناقضة ظاهرة-و تعیین مرادهم من ذلک لا یخلو عن إشکال،بل الظاهر أنّهم مختلفون فی وجه اعتباره.و الّذی یستفاد من کلماتهم،أو یمکن أن یقال فی دفع هذه المناقضة وجوه:

الأوّل:ما یظهر من بعضهم حیث نقل الإجماع المتقدّم،و جعل الخلاف فی ما یتحقّق به الغروب،فنسب إلی المشهور تحقّقه بزوال الحمرة،و إلی غیرهم تحقّقه بسقوط القرص،و زعم أنّه بذلک یظهر الجواب عن جملة من الأخبار الدالّة علی تحدید الوقت بالغروب.

و هذا ممّا لا أعرف له محصّلا أصلا،إذ عدم تحقّق الغروب بنفسه کتحقّقه بغیره،و بطلان کلّ منهما من بدیهیّات أوائل العقول،إلاّ أن یزعم أنّ غروب الشمس مجمل قابل لکلّ من المعنیین،و بهذا الإجمال صرّح جماعة،و تعجّبوا من المستدلّ بهذه الأخبار علی القول الآخر،و لعمری إنّ کلامهم أعجب،إذ معنی غروبها أوضح منها،و بأیّ لفظ أرید التعبیر عنه فهو إمّا أخفی منه،أو مساو له،و هو کالطلوع،فهل یدّعی الإجمال فیه،و یتوقّف فی فهم معناه علی ورود النص؟

ثمّ لا نعرف موضع هذا الإجمال،فهل لفظ الغروب مجمل من حیث نفسه فقط،فلا یعرف معنی قول العرب:«هذا النجم غاربا»و یعرف معنی قولهم:«هذا العیّوق طالعا»،أو أنّهما مجملان معا؟،أو المدّعی أنّ الغروب غیر مجمل ذاتا،و لکن إضافته إلی واضح کالشمس أکسبته هذا الإجمال؟فعلیه یکون غروب السها مبیّنا،و غروب الشمس مجملا،و الکلّ واضح الفساد.

ص :398


1- (1)) أی غروبها.

ثمّ لم یظهر لنا وجه لتطبیق غروب الشمس علی زوال الحمرة علی هذا التقریر،فهل المراد من لفظ الشمس الحمرة،و من لفظ الغروب الزوال عن سمت الرأس،إمّا بکونهما معنیین حقیقیّین،أو مجازیین؟أو المدّعی أنّ المجموع مستعمل فی المجموع علی نحو الوضع أو المجاز فی المرکّبات؟و الکلّ کما تری.

ثمّ إنّ بعض من قارب عصرنا (1)اختار هذا الوجه أو قریبا منه،و أراد أن یؤوّل به مع تلک الأخبار کلمات القائلین بالقول الآخر لیتمّ له دعوی الشهرة،أو الاجماع.قال:

«و یحتمل المشهور عبارة جملة ممّن نسب إلیه الخلاف من حیث تضمّنها سقوط القرص،لاتّفاق کلمتهم علی أنّ المغرب غروب القرص،و إنّما الکلام فی کفایة ما یحکم به مع ذلک» (2).

و له بعد ذلک کلام هو من أعجب ما قرع صماخ الدهر،و یعجز عن فهمه العقول العشر،و هو قوله:«بل ربّما یدّعی أنّ سقوطها أظهر فی نزولها عن الافق الّذی هو أوفق[ظاهرا] بکلام المشهور» (3)،انتهی.

و بالجملة،فمن الواضح أنّ غروب الشمس معناه تواریها فی الافق،و لا یشکّ فیه أحد من أهل اللسان،و مثله لفظ السقوط،و الغیاب،و الوجوب،و نحوها،فدعوی الإجمال فیه سفسطة واضحة.

و حفظا لهذا الکلام عن هذه المجازفة ینبغی أن یرجع إلی:

الوجه الثانی:و هو أنّ الوقت هو غروب الشمس بعینها بالمعنی المفهوم منه عرفا،و لکن لا عن افق المصلّی،بل من افق آخر یلازم غروب الشمس عنه زوال الحمرة عن افق المصلّی،و یدّعی أنّ غروب الشمس مجمل من حیث الافق الّذی اعتبر الغروب فیه،و اللفظ و إن کان له ظهور فی الغروب عن افق المصلّی،و لکن یرفع الید عنه بما دلّ علی اعتبار زوال الحمرة،و تلک الأدلّة تکون مبیّنة لهذا الاجمال،و مخصّصة لقولهم علیهم السّلام:«إنّما علیک

ص :399


1- (1)) هو العالم الفقیه الربّانی السیّد علی الطباطبائی آل بحر العلوم قدّس سرّه.
2- (2)) فی المصدر:یحکم معه بذلک.
3- (3)) البرهان القاطع فی شرح المختصر النافع،المجلّد الثالث من الطبعة الحجریّة ص 39.

مشرقک و مغربک» (1)و مثبتة للعبادات الموقّته بالغروب خصوصیّة لا توجد فی غیرها من الموقّتات.

و هذا الوجه و إن لم أجده بهذا التقریر فی ما یحضرنی من کلماتهم،و لکن یمکن استفادته من استدلالهم بمثل قوله علیه السّلام:«فإنّ الشمس تغیب عندکم قبل أن تغیب عندنا»علی أنّه مختصّ بالکوفة و ما شابهها،و قوله(علیه السّلام):«إذا غابت الحمرة من هیهنا فقد غابت الشمس من شرق الأرض و غربها» (2).

و لکنّه فی غایة البعد،بل دعوی القطع بعدمه غیر بعید،لوجوه لا تخفی علی المتأمّل،و لا أظنّ أحدا یلتزم به،و إن لم یمکن تطبیق بعض کلماتهم إلاّ علیه.

و یردّه مع ذلک أنّه بحسب الواقع تحدید لصلاة المغرب و نحوها بمقدار ما بعد الغروب بربع جزء،أو خمسة،أو غیر ذلک،فأیّ داع یدعو إلی هذا التعبیر عنه بما یشبه الاحاجی و المعمّیات؟

و لو سمع أحد قائلا یقول:«وقت الظهر طلوع الشمس أو غروبها»قاصدا بذلک طلوعها أو غروبها عن افق آخر یلازمان الزوال فی هذا الافق لاستقبح ذلک جدّا،فکیف یجوز أن تحمل الأخبار المتواترة عن أهل العصمة،و إجماع الأمّة علی هذا الحمل السخیف.

و أیضا الإجماع إنّما قام علی کون وقت المغرب الغروب فی افق المصلّی فی افق آخر،و إلاّ فالإجماع قائم أیضا علی کون وقتها الطلوع و الزوال أیضا،کلّ بافق من الآفاق،بل جمیع هذه الحالات الثلاث،و کلّ ارتفاع من ارتفاعات الشمس و انخفاضاتها أوقات لجمیع الصلوات الخمس،فأیّ فائدة فی هذا الإجماع و فی نقله.

و أیضا یختلف مقدار مکث الحمرة بحسب اللیالی اختلافا فاحشا،فلا یمکن أن یکون المناط افق بلد معیّن،و کذلک بحسب اختلاف البلاد،إلاّ أن یلتزم بالاختلاف باختلاف اللیالی و البلاد،و هو واضح الفساد.و یقرب من هذا:

ص :400


1- (1)) وسائل الشیعة 4:198 الباب(20)من أبواب المواقیت ح 2.
2- (2)) وسائل الشیعة 4:1/172 و فیه:إذا غابت الحمرة من هذه الجانب یعنی من المشرق....

الوجه الثالث:و هو أنّ المراد غروب الشمس عن أفق المصلّی،و لکن لا عن سطح الأرض،بل من النصف الشرقی من کرة البخار،و هو لا یکون إلاّ بزوالها.

و هذا الوجه کسابقه فی البعد،و یرد علیه أکثر ما تقدّم،بتقریب لا یخفی علی المتأمّل،و یمکن إرجاع الوجه الأوّل إلیه أیضا.

الوجه الرابع:أن یقال إنّ الوقت هو الغروب عن سطح الأرض فی افق المصلّی،و لکنّه مشروط بزوال الحمرة.

و هو غیر مناف للأدلّة الدالّة علی التوقیت بالغروب،إذ دلالتها علی عدم اعتبار غیره لا یکون إلاّ بالإطلاق،کما فی سائر الشروط،فلو قیل:«أکرم زیدا إذا جائک»فالّذی یدلّ علیه اللفظ بالوضع هو وجوب الإکرام عند المجیء فی الجملة،و أمّا عدم اشتراط الإکرام بشیء آخر،أو عدم اشتراط المجیء بکیفیّة خاصّة مثلا فثابت بالإطلاق الّذی یرفع الید عنه بدلیل آخر دلّ علی التقیید بکونه راکبا مثلا،من غیر أن یکون منافیا لأصل الدلیل.

و یمکن استفادة أصل هذا الوجه من صاحب الرسائل،و لعلّه مراد الماتن و غیره ممّن عبّر فی المقام بالإطلاق و التقیید،و هو خیر من الوجه السابق،و قد تقدّم نظیره فی مسألة الاشتراک،و لکن فیه مثل ما تقدّم من أنّ اعتبار مثل هذه الشروط إنّما یحسن فی الامور الّتی یمکن تقدّمه علی المشروط و مقارنته له،و أمّا ما یتأخّر وجوده عنه دائما-لا سیّما إذا کان من نوع المشروط-فلا ریب فی قبح جعل المتقدّم وقتا،بل الوقت حقیقة هو الثانی لا الأوّل، لفقدان شرطه،و لذا لا یصحّ أن یقال:وقت الإمساک فی الصوم غروب الشمس و هو مشروط بطلوع الفجر بعده.

و دعوی الفرق بین المقام و المثال بقصر المدّة فی الأوّل و طولها فی الثانی لا یصغی إلیه.

هذا إذا اعتبر زوال الحمرة شرطا للوقت،و لو أخذ شرطا لجواز الصلاة لا لأصل الوقت فهو لا ینطبق علی قواعدهم؛لأنّ الوقت عندهم ما جاز وقوع الفعل فیه و لو علی بعض الوجوه،کما تقدّم نقله عن المدارک.

و ما عرفت منّا فی المقدّمات السابقة من إمکان تصوّر الوقت من غیر إمکان وقوع الفعل فیه فإنّما هو مجرّد الإمکان العقلی،و جریانه فی مثل المقام مشکل،و قد قلنا:إنّه لا بدّ فی

ص :401

اعتبار الوقتیّة من نکتة محسّنة له،و هو مفقود فی المقام.

هذا کلّه مضافا إلی أنّ المصرّح فی کلماتهم عدم دخول الوقت إلاّ بزوالها،لا أنّه شرط لجواز الصلاة،فهذا الوجه علی التقریر الثانی لا یجدی فی دفع المناقضة.

الوجه الخامس:ما ذکره الشهید فی المقاصد العلّیّة،و تبعه فی ذلک جماعة،و ملخّصه:

أنّ الاعتبار فی الطلوع و الغروب إنّما یکون بالافق الحقیقی لا المحسوس،و لمّا کان طلوعها یتحقّق قبل بروزها للعین بزمان طویل غالبا،فکذلک غروبها یکون متأخّرا عن خفائها عن العین،بسبب اختلاف الأرض و کرویّة الماء (1).

و زاد فی الروض علی ذلک قوله:«و من ثمّ اعتبر أهل المیقات مقدارا فی الطلوع یعلم به و إن لم نشاهدها» (2)،انتهی.

و فیه مؤاخذتان:إحداهما تخصّ الشهید و من ماثله-و أنّی له المثیل من البارعین فی العلوم العقلیّة،و المتمسّکین بأفنان الفنون التعلیمیّة-و الاخری تعمّ الجمیع.

أمّا الاولی:فهی أنّ الاختلاف المحسوس بین الافق الحسّی و الحقیقی مختصّ بما دون فلک الشمس،إذ لیس لنصف قطر الأرض قدر محسوس بالنسبة إلی فوق فلک الشمس،کما تحقّق فی محلّه.

نعم،یستخرج للشمس بالحساب اختلاف منظر جزئیّ غیر محسوس-کما فصّل فی السابع عشر من خامسة المجسطی-و هو لا یزید علی ثلاث دقائق-کما فی تذکرة الهیئة-و لا یبلغ ذلک کما فی الزیجات المتأخّرة عن زمان المحقّق الطوسی،و مقدار الزمان الّذی یکون بین طلوعها من الافقین لا یبلغ ربع دقیقة،و لو ضویق فی اعتبار ذلک فلا إشکال فی أنّ الشمس تری قبل طلوعها و بعد غروبها بمدّة لا تقلّ عن دقیقتین،لانکسار الشعاع بسبب الزاویة الانعطافیّة،فالشمس تری قبل وصولها إلی الافق الحقیقی طالعة،و بعده غاربة بمدّة هی أکثر ممّا بین طلوعها من الافقین زمانا کما عرفت.

هذا کلّه مع أنّ الفاصل بین نصفی الفلک المرئی و المخفی لیس الافق الحسّی،بل هو الافق

ص :402


1- (1)) المقاصد العلّیّة 178-179.
2- (2)) روض الجنان 2:486.

المسمّی عندهم بالترسیّ،و قد أثبت ابن الهیثم فی کتاب المناظر أنّ البصر إذا کان مرتفعا عن سطح الأرض مقدار قامة-أی ثلاثة أذرع و نصف-یکون انحطاط الافق الترسیّ أربع دقائق و کسر یقرب النصف،فعلی فرض کون الحسیّ فوق الحقیقی بثلاث دقائق-کما عرفت-یکون الترسیّ تحت الحقیقی بدقیقة واحدة،و ستعرف-إن شاء اللّه-أنّ المعتبر فی الطلوع و الغروب شرعا و عرفا علی مقارف الجدران و نحوها من الأشخاص القائمة علی سطح الافق،و هی أکثر ارتفاعا عن مفروض ابن الهیثم،فالافق العرفی یکون تحت الافق الحقیقی بکثیر.

و تلخّص ممّا ذکرنا إشکالان:

أحدهما:أنّ المعتبر فی الطلوع و الغروب لیس الافق الحسیّ،بل المعتبر هو الترسیّ،و هو تحت الحقیقیّ کما عرفت،فالغروب الّذی هو المعتبر عند القائل به بعد الحقیقی.

و ثانیهما:أنّ الشمس تظهر للأبصار قبل وصولها إلی الافق الحسّی أیضا بانکسار الشعاع،و إذا اعتبرت الأمرین معا و عرفت ما نذکره قریبا فی الافق العرفیّ یظهر لک أنّ الشمس تغیب عن الأبصار بعد تجاوزها عن الافق الحقیقیّ بکثیر،و تظهر لها قبله کذلک.

و ما أجاب به فی الذخیره عن هذا الوجه بأنّ التفاوت بین افقی الحقیقیّ و الحسیّ مقدار دقیقة،فلا یناسب اعتبار زوال الحمرة الّذی هو أکثر منه بکثیر (1).

ففیه ما لا یخفی بعد الإحاطة بما ذکرناه،لأنّه إن أراد بالتفاوت المدرک بالحسّ و آلات الرصد فقد عرفت عدم التفاوت أصلا،و إن أراد المدرک بالحساب فهو یقرب من ثلاث دقائق،و إن أراد الزمان الّذی یقع بین الغروبین فقد عرفت أنّه لا یبلغ ربع دقیقة،و مع ذلک فاستبعاده فی محلّه.

و دفعه الماتن بعدم القول بالفصل-و فیه ما لا یخفی-و بأنّه قدر غیر منضبط مجهول لا یمکن إحالة المکلّفین علیه (2)و ضعفه ظاهر،إذ الدقیقة و نحوها علی أنّها ممّا تحدّ بها الأشیاء فلا تحد،کان من الممکن تحدیدها بأشیاء کثیرة أقرب إلی الواقع،و أولی بمراعات حال

ص :403


1- (1)) ذخیرة الأحکام:193.
2- (2)) جواهر الکلام 7:117.

المکلّفین فی الصیام،و درکهم فضل أوّل الوقت فی الصلاة کما هو ظاهر.

و بالجملة،جمیع ما ذکرنا لیس ممّا یخفی علی الشهید قدّس سرّه،و الاعتراف بعدم وصول الفکر القاصر إلی فهم مراده أولی.

و من المحتمل أن لا یکون مراده قدّس سرّه بالافق الحقیقی المعنی المصطلح،بل یکون المراد به العرفی،و عدم کونه مرئیّا لنا بواسطة وجود الأشیاء الحائلة بین الناظر و الافق غالبا.

و هذا و إن کان بعیدا من أوّل کلامه،و لکن ربّما یقرّبه آخر کلامه لا سیّما فی الروض، حیث علّل خفاء الافق بإرتفاع الأرض و الماء (1).

و فی بعض النسخ:«البناء»بدل«الماء»و هو أوضح دلالة علی ذلک لو صحّت النسخة.

و یقرّبه ما ذکره فی أمر الطلوع،فإنّه من المستعبد جدّا أن یقول مثله بکون الصبح قضاء مثلا قبل بروز الشمس للعین.

و کذلک ما نقله من أمر المقیاس،فإنّک قد عرفت کون الافق العرفی تحت الافق الحقیقی قطعا،فکیف یصنع أهل المیقات مقیاسا علی خلاف ذلک؟فمثل هذا ممتنع منعه،بخلاف المقیاس الدالّ علی طلوع الشمس،و بروزها للعین،فإنّه فی غایة السهولة.و اللّه أعلم.

و أمّا المؤاخذة العامّة:فهی أنّ الأحکام الشرعیّة متی کانت تابعة للمصطلحات العلمیّة؟ بل عهدنا بها و هی تابعة للموضوعات العرفیّة.

و الافق الحقیقی دائرة توهّم أهل العلم رسمها من فرض بصر فی جوف الأرض ملاصق لمرکزها،و إدارته دورة تامّة حتّی تحدث دائرة عظیمة منصفة للأرض و الأفلاک جمیعا،و أین ذلک من موضوعات الأحکام؟

ثمّ إنّ الماتن فی کتابه الکبیر عند بیان موافقة أخبار الحمرة للاعتبار قال:

«ضرورة عدم بقاء الحمرة المشرقیّة مع فرض سقوط القرص عن الافق؛لأنّه إن کان یبقی للشمس شعاع بعد سقوطها عن الافق فهو فی مقابلها من جهة الغرب».

و هذا کما تراه من المصادرات الواضحة الفساد.

ص :404


1- (1)) روض الجنان 2:486.

ثمّ قال:

«و احتمال أنّ العبرة بسقوطها عن افق الناظر لا عن تمام الافق مقطوع بعدمه،خصوصا بعد قوله علیه السّلام:فإنّها تغیب[من]عندکم قبل ما تغیب عندنا» (1)و قوله علیه السّلام:«فإنّها تغیب و من شرق الأرض و غربها» (2)علی أنّ المنساق من الغروب سقوطها عن تمام الافق،و هو إنّما یکون متأخّرا عن خفائها عن العین بسبب اختلاف الأرض و کرویّة الماء،کما صرّح به فی المقاصد العلّیّة»،انتهی.

و قد ذکر فی هذه العبارة لفظ«تمام الافق»فی موضعین،و کرّره أیضا فی اوّل المسألة و آخرها،و لا أدری ماذا یرید بتمام الافق،و هو غیر جار علی الاصطلاح العلمی.

و الظاهر بقرنیة استشهاده بالروایتین أنّه یرید به تمام الآفاق،و یزعم أنّ الشمس تغیب عن جمیع الآفاق بعد زوال الحمرة.و یؤیّده أنّه یمنع کرویّة الأرض-کما صرّح به فی کتاب الصوم (3)علی ما ببالی-بتحقّق الغروب دفعة،فلا وجه لاعتبار الحمرة،و لو سلّمنا ذلک و لم نقل بکرویّة الأرض-الّتی قام علیها من البراهین ما أخرجها عن عداد النظریّات، و ألحقها بالبدیهیّات-و قلنا:إنّها سطح مستو،لکان لازم ذلک تحقّق الغروب فی جمیع الأرض دفعة واحدة،فلا وجه أیضا لاعتبار الحمرة.

و لکنّ المستفاد من لفظ التمام فی آخر کلامه بقرینة التعلیل الّذی ذکره و الاستشهاد بعبارة المقاصد لا یناسب هذا المعنی من التمام.و بالجملة،فهو من غریب الکلام،و لم یظهر لنا مراده منه.

الوجه السادس:أنّ زوال الحمرة علامة لغروب الشمس،و التعبیر بالعلامة هو المتعارف فی کلام الفاضلین و غیرهم.

فإن أرادوا بذلک کونه علامة للغروب فی غیر افق المصلّی بالمعنی الّذی مرّت إلیه

ص :405


1- (1)) وسائل الشیعة 4:176 الباب(16)من أبواب المواقیت ح 13.
2- (2)) جواهر الکلام 7:117-116.
3- (3)) جواهر الکلام 16:361 قال:لکنّه قد یشکل بمنع اختلاف المطالع فی الربع المسکون،إمّا لعدم کرویّة الأرض بل هی مسطحة،فلا تختلف المطالع حینئذ....

الإشارة و یأتی التفصیل فیه فلا بدّ أن یرجع إلی أحد الوجوه المتقدّمة،و قد عرفت ضعفها.

و إن أرادوا أنّه علامة علی الغروب العرفی فی افق المصلّی،و أرادوا بالعلامة ما یراد بها فی سائر الموارد من کونها مرجعا للشّاک،و أنّ بمراعاتها یحصل القطع بالوقت الّذی هو الغروب العرفی،فهو حقّ لا شکّ فیه،و یدلّ علیه البرهان و الاعتبار،و غیر واحد من الأخبار،و هو مسلّم لا ینازع فیه أحد.

و إن أرادوا بها لزوم مراعاتها حتّی فی صورة حصول العلم قبله فهو مستلزم لإناطة الحکم بها ابتداء،فیخرج عن کونه علامة،و یکون هو الوقت حقیقة،إذا لا معنی للعلامة إلاّ ما یحصل بمراعاته العلم بوجود ذیها.

و بالجملة،اعتبار العلامة حتّی فی هذه الصورة مناف لمعنی العلامة،و مستلزم لإناطة الحکم به ابتداء،فحینئذ یناقض التحدید بالغروب،و لا بدّ فی دفعه من الالتزام بعدم کون المراد من الغروب الغروب العرفی عن افق المصلّی،و التمسّک بأحد الوجوه المتقدّمة الّتی عرفت الحال فیها.

ثمّ إنّ الماتن بعد ما نقل عبارة عن الریاض فی الفرق بین الحمرة المشرقیّة و المغربیّة قبل الطلوع قال:«و هو جیّد لو لا ظهور النصوص و الفتاوی فی کون الحمرة علامة للغروب نفسه لا یقینه» (1).

و لا أعرف محصّلا لهذا الکلام،إذ العلامة فی جمیع الموارد لها معنی واحد،و هی دائما تکون للشیء المتعلّق به الحکم،و الإلزام بمراعاتها یکون للیقین به،و لا یبعد أن یکون مراده بقرینة المقام-و إن لم یساعده اللفظ-أنّ الحمرة مقارنة للغروب المعتبر شرعا،لا أنّ زوالها موجب للعلم بالغروب الحاصلة قبله،فلیلاحظ.

و بالجملة،هذا ما وصل إلیه النظر فی دفع هذه المناقضة،و قد عرفت أنّ الجمیع بین ما هو فاسد قطعا،أو ضعیف جدّا،فإذا فالأولی بمن یقول بمقالة المشهور أن لا یجمع بین العبارتین،و یقطع بعدم إمکان دفع الاختلاف علی مذهبه من البین،و یطرح ناحیة عنه هذه

ص :406


1- (1)) جواهر الکلام 7:120.

التعلّلات،و یصرّح بمنع الإجماع،و تعارض الأخبار،و یسعی فی طلب المرجّحات القویّة، و کأنّی به و قد خانته المرجّحات القویّة،و لم یبق معه إلاّ الضعیفان:الشهرة،و الحمل علی التقیّة،و ستعرف منع الأوّل،و الکلام فی الثانی قریبا.

ثمّ إنّ کثیرا من معتبری زوال الحمرة قسّموا الأخبار الدالّة علی القول الآخر إلی قسمین،فاعترفوا بدلالة قسم منها علی هذا القول،و هی الدالّة علی التوقیت بعدم رؤیة القرص و نحوها،و جعلوا القسم الآخر غیر مناف لمذهبهم،بل قال الماتن:«إنّها فی الحقیقة لنا،لا علینا» (1)،و هو ما دلّ علی التوقیت بغیبوبة القرص و نحوها.

و الّذی أراه عدم الفرق بین هذین القسمین،فإنّ غروب الشمس معناه الظاهر العرفی مرادف لعدم رؤیتها،و سقوطها،و نحو ذلک،و لا یشکّ فیه أحد من أهل العرف،و لا زالت العرب تستعمل لفظ الغروب بهذا المعنی من قدیم الزمان قبل ظهور الإسلام إلی هذا الزمان، بل و کذلک أهل بقیّة اللغات یستعملون مرادف هذا اللفظ علی اختلاف لغاتهم،و لا یریدون به إلاّ ما ذکرناه،و لا یکاد یشکّ أحد منهم فی معناه إذا سمعه،و هذه الألفاظ فی مرتبة واحدة من الظهور فی معنی واحد.

و الاحتمالات المتقدّمة یمکن إجرائها فی القسم الأوّل أیضا،فیقال مثلا:إنّ قوله علیه السّلام :«إذا نظرت إلیه و لم تره»مجمل من حیث مکان الناظر،فلعلّ المراد کونه فی بلد آخر،أو فی مکان مرتفع عن سطح الأرض،و نحو ذلک.

فإن کان مثل هذا الاحتمال هو الظاهر من اللفظ فالجمیع لهم لا علیهم،و إلاّ فلا.

و أعجب من ذلک کلام شیخنا الفقیه فی المصباح بعد ما نقل المناقشة فی دلالة الأخبار الدالّة علی التحدید بغروب القرص بأنّ غیبوبة القرص و غروب الشمس و نحو ذلک من العبائر مجملة قابلة للحمل علی کلا القولین قال:

«و فیه ما لا یخفی،فإنّ إنکار ظهور مثل هذه الروایات فی القول المذکور مجازفة محضة، بل المتبادر من غروب الشمس الّذی ورد به التحدید فی الأخبار أیضا لیس إلاّ استتار قرصها فی الأفق.

ص :407


1- (1)) جواهر الکلام 7:118.

نعم،حمل الأخبار الّتی ورد فیها التحدید بالغروب علی ما یطابق المشهور توجیه قریب،بخلاف الأخبار الّتی وقع التعبیر فیها بغیبوبة القرص الّتی هی عبارة اخری عن استتاره عن العین،فإنّ تطبیقها علی مذهب المشهور تأویل بعید (1)،انتهی.

و ممّا تقدّم یظهر ما فیه،علی أنّه فی أوّل کلامه اعترف بأنّ المتبادر من غروب الشمس استتار القرص،و أنّ انکاره مجازفة،و فی آخر کلامه فصّل بین لفظ الغروب و الاستتار، فجعل التوجیه فی الأوّل قریبا،و فی الثانی بعیدا،و ذلک لا تخلو عن تهافت،فتأمّل عسی أن تجد به سبیلا إلی دفعه.

و قد ظهر ممّا ذکرنا الحال لمن أراد قصد السبیل،و فی هذا الإجمال ما یغنی عن التفصیل.

و إن أردت الزیادة علی ذلک و تحریر المسألة علی النهج المعروف فاعلم أنّ المنسوب إلی مشهور الأصحاب عدم انتهاء وقت العصر و عدم دخول وقت المغرب إلاّ بزوال الحمرة المشرقیّة،و مذهب جمع کثیر من الأصحاب انتهاء وقت الاولی،و دخول وقت الثانیة بغروب الشمس،و الظاهر أنّه المشهور عند قدماء الأصحاب.

و المتأخّرون قد تکلّفوا فی تأویل عبائر جماعة منهم حتّی أرجعوها إلی القول الأوّل، تکلّفهم فی الأخبار المتقدّمة،و أشدّهم إصرارا علی ذلک الماتن حتّی أنّه لم یبق بزعمه أحدا سوی الصدوق فی العلل،ثمّ قال:«و لا تحضرنی عبارته[فیها]و لیس النقل کالعیان» (2).و نحن قد حضرتنا العبارة،فلنقدمّها إلیه لیری فیها رأیه.

قال الصدوق فی العلل:

«باب العلّة الّتی من أجلها صار وقت المغرب إذا ذهبت الحمرة من المشرق»،و أورد أوّلا الخبر المشتمل علی التعلیل بالإطلال،ثمّ أورد عدّة روایات تشتمل علی التحدید بالغروب،

ثمّ قال:

«قال محمّد بن علیّ مؤلّف هذا الکتاب:إنّما أوردت هذه الأخبار علی أثر الخبر الّذی فی أوّل الباب،لأنّ الخبر الأوّل احتجت إلیه فی هذا المکان،لما فیه من ذکر العلّة،و لیس

ص :408


1- (1)) مصباح الفقیه 9:145-146.
2- (2)) جواهر الکلام 7:110.

هو الّذی أقصده من الأخبار الّتی رویتها فی هذا المعنی،فأوردت ما أقصده و أستعمله و أفتی به علی أثره،لیعلم ما أقصده من ذلک» (1)،انتهی.

فإن کانت الشهرة الّتی هی عمدة المستند لمعتبری زوال الحمرة تتمّ بمثل التأویلات الّتی ارتکبوها فی باقی عبائر الأصحاب فمن اللازم أن یأوّلوا هذه أیضا لیتمّ لهم دعوی الإجماع، و لیس تأویلها أصعب من تأویل باقی العبائر،و إن کانت الألفاظ لا تکلّف إلاّ ما فی وسعها من المعانی،فجمیع تلک العبائر بعد ظاهرة،بل صریحة فی خلاف مقالتهم.

و لو لا محذور الإطالة،و ما یورثها للسامع من الملالة لنقلنا تلک العبائر بنصوصها،و زیّنّا الأوراق بفصوصها،و لکن نکتفی منها بکلام شیخ الطائفة فی المبسوط،قال قدّس سرّه:«إذا غابت الشمس عن العین علم غروبها،و فی أصحابنا من یعتبر زوال الحمرة،و هو أحوط» (2).

و زعم الماتن أنّها غیر صریحة فی خلاف مقالته،و قال:«بل لعلّها إلی المشهور أقرب»، و لم یذکر له وجها إلاّ أنّه قال بعد ذلک:«خصوصا إن قلنا:إنّ الاحتیاط فی عبارته للوجوب» (3)،انتهی.

و الشیخ قدّس سرّه صرّح فی هذا الکلام بحصول العلم بالغروب بالغیبوبة عن العین الّتی اعترفوا بصراحتها فی خلاف مقالتهم،و جعل حصول العلم منوطا بها،لا بغیرها،فسدّ بما عبّر به عن رأیه السدید جمیع طرق التکلّف علی المأوّلین،فکیف ینکر الماتن صراحتها؟ثمّ جعل القول الآخر مقابلا لهذا القول الّذی اختاره،فکیف یدّعی مع ذلک کونه أقرب إلی القول المشهور؟و الاحتیاط فی کلامه للوجوب کان أو غیره لا یصلح ذلک،کما لا یخفی علی المتأمّل.

و علی هذه فقس سائر العبائر،و تأمّل فی ما صنعوا بها حتّی تمّ لهم هذا الدعوی.

ص :409


1- (1)) علل الشرائع 2:142.
2- (2)) المبسوط 1:74.
3- (3)) جواهر الکلام 7:110.

ثمّ إنّ لهم مسامحة أخری فی کلمات الباقین،لأنّهم نسبوا القول باعتبار الحمرة إلی کلّ من ذکر أنّها علامة للغروب،أو أنّ الغروب یعرف بها.

و قد عرفت أنّ کونها علامة لذلک ممّا لا شکّ فیه،و لا ینازع فیه أحد،و الأخبار المعتضدة بصحیح الاعتبار دالّة علیه،و أین ذلک ممّا حاولوه من عدم دخول الوقت إلاّ بزوالها؟فإنّ هذه العبائر غیر ظاهرة فی ذلک،بل بما تقدّم فی معنی العلامة یظهر للمنصف أنّها ظاهرة فی القول الآخر،و حینئذ تنعکس هذه الشهرة،و ینحصر الخلاف من المتقدّمین بقلیل منهم،کما هو الظاهر من عبارة المبسوط المتقدّمة.

و یرشد إلی ذلک ما وقع فی کلام غیر واحد منهم من قولهم:«یعرف الزوال بزیادة الظلّ، و الغروب بذهاب الحمرة المشرقیّة»،و هذا مع ظهور لفظ«یعرف»فی العلامة بالمعنی الّذی عرفت یجعله اتّحاد السیاق مع الظلّ کالصریح فی ذلک،إذ لا شکّ فی أنّ زیادة الظلّ علامة صرفة لا یجب انتظارها،و أنّه یجوز أداء الظهر قبل استبانتها إن علم الزوال بطریق آخر.

و احتمال الماتن خلاف ذلک ستعرف أنّه من متفرّداته،و التکلّف فی جعل المراد من زیادة الظلّ الأعمّ من المحسوس و غیر المحسوس فیه من الضعف ما لا یخفی.

و بالجملة،فالمتّبع الدلیل،و الأخبار الدالّة علی الغروب غیر محتاجة إلی النقل،لکثرتها و تواترها،و هی أضعاف ما ذکره صاحب الوسائل فی المقام،و ما تداول نقله فی کتب الفروع،و المتتبّع یجدها متفرّقة فی تضاعیف الأبواب من کتب الحدیث.

و أمّا دلالتها:فقد عرفت الکلام فیها،و معتبر الحمرة لا کلام له فیها إلاّ دعوی الإجمال فی بعضها-و قد عرفت الجواب عن ذلک مفصّلا-و حمل البقیّة علی التقیّة،أو تضعیفها بإعراض المشهور،و علی ما فیهما من العلات قد عرفت منع الثانی،و ستعرف الکلام فی الأوّل.

و أمّا المستند فی القول الآخر فهی أخبار قلیلة ضعاف أکثرها فی الأسناد،و کثیر منها مجمل،لا یعرف منها المراد،و هی مع ذلک مختلفة المفاد،و جمیع ذلک ظاهر لدی القائلین

ص :410

بهذا القول،«و ما قلت إلاّ بالّذی علمت سعد» (1).

و من الطریف أنّ الماتن علم قلّتها،و أنف من التصریح بعددها من مقابلة تلک الأخبار الکثیرة،فعبّر عن عددها بما یشبه الأحجیّة،فقال:«إنّه لا یخفی علی من لاحظ الوافی و الوسائل فی المقام و فی الحجّ و الصوم بلوغها إلی أوّل عقود الأعداد أو أزید».

و عرف ضعف أسانید أکثرها،فقنع بقوله:«و فیها الصحیح أو الموثّق» (2)،و بقی علیه الاعتذار عن اختلاف المفاد،و لعلّه یقنع بمجرّد توهّم المخالفة لهذا القول و إن خالفت القول الآخر أیضا.

و تلک الأخبار علی قسمین:

قسم منها یشتمل علی ذکر الحمرة.

و قسم منها لا ذکر فیها للحمرة أصلا،و إنّما أرادوا استفادة اعتبارها منها بضروب من التوجیهات.

أمّا القسم الأوّل:

فمنها (3)ما رواه فی الکافی بسند فیه سهل بن زیادة،عن ابن أبی عمیر،عمّن ذکره،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:«وقت سقوط القرص و وجوب الإفطار من الصیام أن تقوم بحذاء القبلة،و تتفقّد الحمرة الّتی ترتفع من المشرق،فإذا جازت قمّة الرأس إلی ناحیة المغرب فقد وجب الإفطار و سقط القرص» (4).

ص :411


1- (1)) صدره:«و تعذلنی أبناء سعد علیهم»و البیت للحطیئة،راجع:امالی المرتضی 4:199.
2- (2)) جواهر الکلام 7:111.
3- (3)) هامش هذا الموضع من النسخة الخطیّة مزیّن بتعلیقة.بخطّ العلاّمة الفقیه المحقّق الحاج آقا رحیم الأرباب قدّس سرّه و هی هذه:قال فی الوافی:«باب أنّ علامة تمام استتار القرص ذهاب الحمرة من المشرق»و ذکر هذا الحدیث.و الّذی یترجّح عندی بحسب ما یقتضیه السیاق تصحیف الفرض بالقرص،أی وقت سقوط الصیام و وجوب الإفطار مجاوزة الحمرة قمّة الرأس،فإذا جازت فقد وجب الإفطار و سقط التکلیف بالإمساک.«رحیم» وفّقه اللّه.
4- (4)) وسائل الشیعة 4:173-174 الباب(16)من أبواب المواقیت ح 4.

و ما رواه الشیخان بعدّة أسانید،فی الجمیع:القاسم بن عروة،عن برید بن معویة،عن أبی جعفر علیه السّلام قال:«إذا غابت الحمرة من هذا الجانب-یعنی من المشرق-فقد غابت الشمس من شرق الأرض و غربها» (1).

و ما رواه فی الکافی عن علیّ بن أشیم-و هو مجهول،و فی المعتبر:إنّه ضعیف (2)-عن بعض أصحابنا،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:سمعته یقول:«وقت المغرب إذا ذهبت الحمرة من المشرق،و تدری کیف ذلک؟»قلت:لا،قال:«لأنّ المشرق مطلّ علی المغرب هکذا،و رفع یمینه فوق یساره،فإذا غابت هیهنا ذهبت الحمرة من هیهنا» (3).

و ما رواه بطریق فیه علیّ بن یعقوب،عن عمّار الساباطی-و الکلام فیه مشهور-عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:إنّما أمرت أبا الخطّاب أن یصلّی المغرب حین زالت الحمرة من مطلع الشمس،فجعل هو الحمرة الّتی من ناحیة المغرب،و کان لا یصلّی حین یغیب الشفق» (4).

و ما رواه بطریق فیه سلیمان بن داود-فإن کان المنقریّ فهو مختلف فیه،و إن کان غیره فهو مجهول-عن عبد اللّه ابن وضّاح قال:کتبت إلی العبد الصالح علیه السّلام:یتواری القرص و یقبل اللیل ثمّ یزید اللیل ارتفاعا،و تستتر عنّا الشمس،و ترتفع فوق الجبل حمرة،و یؤذّن عندنا المؤذّنون،أفاصلّی حینئذ و افطر إن کنت صائما؟أو أنتظر حتّی تذهب الحمرة؟فکتب إلیّ:«أری لک أن تنتظر حتّی تذهب الحمرة،و تأخذ بالحائطة لدینک» (5).

و موثّقتا یونس بن یعقوب عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی وقت الإفاضة من عرفات،فی إحداهما قوله علیه السّلام:«إذا ذهبت الحمرة یعنی من الجانب المشرقی».و فی الاخری قوله علیه السّلام:

ص :412


1- (1)) وسائل الشیعة 4:172 الباب(16)من أبواب المواقیت ح 1.
2- (2)) المعتبر 2:52.
3- (3)) وسائل الشیعة 4:173 الباب(16)من أبواب المواقیت ح 3.
4- (4)) وسائل الشیعة 4:175-176 الباب(16)من أبواب المواقیت ح 10.
5- (5)) وسائل الشیعة 4:176-177 الباب(16)من أبواب المواقیت ح 14 و فیه:و ترتفع فوق اللیل.

«إذا ذهبت الحمرة من هاهنا» (1)و أشار بیده إلی المشرق و إلی مطلع الشمس؛و الظاهر اتّحادهما.

و منها:خبر محمّد بن شریح-و لا یحضرنی الآن حال إسناده-عن أبی عبد اللّه علیه السّلام،قال:

سألته عن وقت المغرب؟فقال:«إذا تغیّرت الحمرة[فی الافق]،و ذهبت الصفرة،و قبل أن تشتبک النجوم» (2).

و الجواب عن الجمیع إجمالا سوی ما تعرف ما فی متون أکثرها،أنّ هذه الروایات لا تدلّ إلاّ علی أنّ زوال الحمرة علامة للغروب،و هذا ممّا لا ننکره کما تقدّم،و بعض هذه الأخبار ظاهر فی ذلک کالأوّلین،إذ جعل فیه ذهاب الحمرة وقتا لسقوط القرص.

و ظهور الثانی فی ذلک غیر محتاج إلی البیان،بل الخبر الثالث أیضا بناء علی کون المتبادر من وقت المغرب مغرب الشمس لا صلاة المغرب،و هو الظاهر،إذ الثانی لا یتمّ إلاّ بتقدیر لفظ الصلاة و نحوه،و هو خلاف الأصل.

بل الخامس أیضا لما فیه من الاحتیاط الظاهر فی کون مراعاتها موجبة لحصول العلم،لا لعدم کون ما قبلها وقتا،إذ من الواضح أنّه لا یقال:لا تصلّ الظهر قبل الزوال و خذ الحائطة لدینک.

و هذا کلّه بناء علی کون المراد من الحمرة فیه هی المشرقیّة،و إلاّ فالروایة أجنبیّة عن المقام،و ستعرف الکلام فیه مفصّلا عند التعرّض لآحاد هذه الأخبار.

فهذه الروایات تکون شاهدة لهذا الجمع الّذی ذکرناه بین جمیع أخبار الدالّة علی الحمرة و الأخبار الدالّة علی الغروب،فتحمل بقیّة الأخبار علیه.

علی أنّ هذا الجمع مصرّح به فی ما رواه القاضی فی الدعائم عن جعفر ابن محمّد،عن آبائه علیهم السّلام:«إنّ أوّل وقت المغرب غیاب الشمس،و هو أن یتواری القرص فی افق المغرب

ص :413


1- (1)) وسائل الشیعة 13:557 الباب(22)من أبواب احرام الحج و الوقوف بعرفة ح 3.
2- (2)) وسائل الشیعة 4:176 الباب(16)من أبواب المواقیت ح 12.

بغیر مانع،من حاجز یحجز دون الافق،مثل جبل أو حائط أو غیر ذلک،فإذا غاب القرص فذلک أوّل[وقت]صلاة المغرب،و[علامة سقوط القرص]إن حال حائل دون الافق أن یسودّ افق المشرق،و کذلک قال جعفر بن محمّد علیه السّلام» (1)

و کتاب الدعائم من أصحّ الکتب و أتقنها،و أخبارها لا تقصر عن مراسیل الکافی،بل تزید علی أخبار الکافی فی إتقان ضبط ألفاظ الروایات،و کم من روایة معضلة مضطربة المتن فی الکافی زال عنها الإعضال بمراجعة الدعائم،و تحقّق بذلک عندنا صحّة ما حدس به بعض مشایخنا-دام ظلّه-من أنّ نسخ الاصول الّتی کانت عند القاضی کانت أصحّ من الّتی کانت عند ثقة الإسلام.

و أمّا جلالة قدر مؤلّفه و کونه من أعاظم الطائفة فهو أمر لا ریب فیه،و من أراد التفصیل فلیرجع إلی ما ذکره شیخنا قدّس سرّه فی مستدرک الوسائل (2).

و ما ذکره المجلسی من أنّ هذا الجمع من صاحب الکتاب،و أنّ الأولی حمل أخبار زوال الحمرة علی الاستحباب (3)واضح الضعف بعد تصریح مؤلّفه بخلاف ذلک فی موضعین فی أوّل الخبر و آخره،و لو فتح باب هذا الاحتمال لانسدّ باب الاستدلال بکثیر من الأخبار.

و أیضا حمله هذه الأخبار علی الاستحباب واضح الضعف،بل لا وجه له،نعم،ذلک حسن فی بعض الأخبار الآتیة فی القسم الثانی کما ستعرف.

و أیضا ذکر صاحب کتاب فقه الرضا علیه السّلام:«إنّ أوّل وقت المغرب-سقوط القرص، و علامة سقوطه أن یسودّ افق المشرق» (4).

و قال فی موضع آخر:«و الدلیل علی غروب الشمس ذهاب الحمرة من جانب المشرق، و فی الغیم سواد المحاجر» (5).

و العبارتان ظاهرتان فی ما قلنا بالتقریر الّذی عرفت،و قد زاد فی الثانیة علامة اخری

ص :414


1- (1)) دعائم الإسلام 1:138.
2- (2)) مستدرک الوسائل،الخاتمة 1:159-128.
3- (3)) بحار الأنوار 80:71-70.
4- (4)) فقه الرضا علیه السّلام:73.
5- (5)) فقه الرضا علیه السّلام:104.

للغروب یرجع إلیها عند عدم التمکّن من استعلام حال الحمرة.

و قال الماتن فی کتابه الکبیر بعد نقل العبارة:

«قیل:و أراد بسواد المهاجر سواد الافق أعلاه و أسفله مع سائر جوانبه،من حیث إنّ ذلک إنّما یکون بزوال الحمرة من جانب المشرق بالکلّیّة» (1)،انتهی.

و لفظ المهاجر لم یتحرر عندی بعد ضبطه،و لا أعرف معناه،و هو فی بعض النسخ بالهاء، و فی بعضها بالحاء،و لکن ما ذکره فی تفسیره موجود فی الحدائق (2)،و ما ذکره بعد ذلک لا أدری هل هو من کلامه،أو من بقیّة الکلام الّذی نقله؟

و علی أیّ حال فصاحب هذا الکلام قد غفل عن مرام صاحب الکتاب،لأنّ صریحه ذکر علامة للصحو،و علامة اخری للغیم،و هذا القائل أراد تطبیق علامة الغیم علی علامة الصحو،فقال ما قال.

و اعلم أنّ هذا الکتاب عندنا من الوهن بمرتبة لا نرضی أن ینسب إلی من یعرف واضحات النحو و ضروریّات الفقه،لکثرة ما فیها من الأغلاط الشنیعة،و المخالفة لضروریّات مذهب الشیعة.

و قد کتب بعض العلماء الأعاظم من الأرحام (3)رسالة فی إثبات کونه کتاب التکلیف للشلمغانی،و استدلّ علی ذلک بوجوه لطیفة لم یسبقه إلیها أحد فی ما أعلم.

و هو حسن لو لا أنّ مرتبة الشلمغانی فی العلم أجلّ من هذا الکتاب،و إن کان فاسد المذهب.

و لکنّ أکثر المتأخّرین القائلین باعتبار الحمرة إمّا قائل باعتباره (4)،أو معترف بأنّه من المؤیّدات القویّة إذا وافق روایة اخری،فتصریحه فی موضعین بما ادّعیناه حجّة إلزامیّة.

و لا ینافی ما ذکره أیضا صاحب هذا الکتاب من قوله:«و قد کثرت الروایات فی وقت

ص :415


1- (1)) جواهر الکلام 7:114.
2- (2)) الحدائق الناظرة 6:195.
3- (3)) هو العلاّمة آیة اللّه السیّد حسن الصدر الکاظمی قدّس سرّه،و کتابه«فصل القضاء فی عدم حجیّة فقه الرضا علیه السّلام» مطبوع فی العدد(10)من مجلّة«علوم الحدیث».
4- (4)) الضمیر عائد إلی کتاب فقه الرضا علیه السّلام.

المغرب و سقوط القرص،و العمل من ذلک علی سواد المشرق إلی حدّ الرأس» (1).فإنّ الظاهر أنّه من کلام صاحب الکتاب،و قد نشأ من عجزه من الجمع بین الروایات،فلا ینافی ما ذکره أوّلا لو کان روایة.

علی أنّ مثل هذا الجمع لا یحتاج إلی شاهد خارجی،بل نفس صدورها مع صدور أخبار الغروب کاف فی ذلک،و الفهم العرفی أعدل شاهد علیه،کما کان یقوله بعض مشایخنا،و صدق فی ذلک،فإنّ من سمع أنّ وقت الانصراف من باب الأمیر إذا نام،ثمّ سمع هذا القائل یقول:«وقت الانصراف إذا خرج غلامه من محلّ نومه»،لا یشکّ فی أنّ الأوّل هو الوقت،و أنّ الثانی علامة لمعرفته،و لا یری بین الکلامین منافاة،و لا تحدثه نفسه بأنّ الثانی مبیّن لأنّ المراد من النوم لیس معناه الظاهر؟أو أنّ المراد منه استغراقه فی النوم الّذی لا یکون إلاّ بعد مدّة،أو أنّه النوم الّذی یری فیه أنهارا دافقة،و نخیلا باسقة.

و هذا ظاهر لدی کلّ منصف راجع العرف فی المقام لدی هذا المثال و امثاله،و المقام أوضح منه،إذ عمدة أخبار الحمرة فیها التصریح بالوقتین معا،بل جعل الثانی علامة للأوّل- کما فی الخبرین الأوّلین-فهذه الأخبار بمنزلة لو قیل:«وقت منام الأمیر و جواز الانصراف أن یخرج غلامه».

فظهر لدی ذی الانصاف أنّ هذه الأخبار نحن بالاستدلال بها أجدر،و هی فی ما نقوله أظهر،و أیّ فرق بین قول الصادق علیه السّلام فی خبر علیّ بن حمزة:«إذا زاد الظلّ فقد زالت الشمس»و بین قوله فی روایة برید المتقدّمة:«إذا غابت الحمرة من المشرق فقد غابت الشمس».

و من بارد الاعتراض قول بعض أهل العصر:«إنّ العلامة لا بدّ أن تکون مقارنة لذی العلامة»،فکأنّه لم یسمع قولهم:«إذا نزل الثلج فقد دخل الشتاء،و إذا غرّد الهزار فقد اعتدل الهواء»،و لم یلتفت إلی أنّ المقدار الّذی بین الزوال و الزیادة المحسوسة للظلّ-لا سیّما فی بعض البلاد و الفصول-أزید بکثیر ممّا بین الغروب و ذهاب الحمرة،علی أنّ لمعرفة الزوال طرق

ص :416


1- (1)) فقه الرضا علیه السّلام 104.

اخری أقرب إلی الزوال منها زمانا،و الطریق القطعی القریب إلی الغروب مع خفاء مغیب الشمس منحصرة بذهاب الحمرة فی تلک الأزمنة.

و ربّما یتوهّم أنّ الغروب لمّا کان أمرا وجدانیا لا یحتاج إلی ذکر العلامة،و یجعل ذلک قرینة علی صرف لفظ الغروب عن ظاهره.

و لیس کذلک،فإنّ هذه العلامة یحتاجها أکثر الناس فی أکثر الاوقات،لأنّ الافق محجوب عمّن کان فی البراری المحفوفة بالجبال،و عن الّذی یکون فی البلاد إلاّ فی فرض نادر،و هو أن یکون علی سطح مشرف علی الافق،و لا یکون بینه و بین الافق حائل من الجدران العإلیة و الجبال و التلال،و مع ذلک فلا یستغنی هو و من فی البراری المنکشفة عنها کثیرا إن لم یکن غالبا.

و ذلک لأنّ الافق کثیرا ما یشتمل علی القیوم المتکاثفة فی نصف السنة تقریبا،و علی الأبخرة و الأجزاء الأرضیّة الّتی تحملها الریاح العاصفة إلیه فی النصف الآخر،و الافق الغربی معرض للغیوم و نحوها أکثر من الشرقی-لنکتة لیس هنا محلّ ذکرها،و من شاء عرف ذلک بالتجربة-و الحمرة لارتفاعها عن الافق لا تمنع عن رؤیتها هذه الموانع غالبا،فکان بیانهم لها من أهمّ الامور لا سیّما لکثیر من الناس الغافلین عن أنّ ذلک مقتضی الاعتبار.

بقی الکلام علی امور تتعلّق بآحاد الروایات:

منها:أنّ الروایة الاولی الّتی هی أحسن روایات هذا الباب و علیها عمل القائلین بذهاب الحمرة قد اشتملت علی تجاوز الحمرة عن سمت الرأس،و هو مخالف للوجدان و البرهان معا.

أمّا الأوّل:فظاهر لدی کلّ من تفقّدها،فإنّ الافق من جمیع جوانبه یحمرّ عند غروب الشمس،و بعد الغروب لا تزال الحمرة ترتفع عن الافق،لا بنسبة واحدة،بل یکون ارتفاعها عن مقابل مغیب الشمس و أطرافه أسرع و أکثر،و لا تزال ترتفع عن الافق قید رمح تقریبا،ثمّ یقلّ احمرارها،و لا تزال کذلک حتّی تضمحلّ بالکلّیّة.

و أمّا البرهان:فإنّ السبب فی حدوثها هو انعکاس الشمس فی أبخرة الافق،و إذا بعدت

ص :417

عن مقابلة الافق و حوالیه لا یقع من الشعاع البصری فی کرة البخار مقدار صالح لحدوث الحمرة.

و تقریر هذا البرهان نظیر ما ذکره أهل العلم فی بیان السبب الّذی یری الکوکب-و هو الافق-أعظم ممّا یری و هو فی سمت الرأس،مع أنّه فی الأوّل أبعد عن موضع الناظر،و بیانه موجب للخروج عن مقتضی المقام،فلیطلبه من شاء من محالّه.

و بالجملة،مخالفة الروایة للوجدان کاشفة عن أحد أمرین:

إمّا عدم صدورها،و إمّا کون المراد منها غیر ظاهرها،فیجب ردّها إلیهم علیهم السّلام.

ثمّ إنّ اشتمالها علی الأمر بالوقوف بحذاء القبلة لم یظهر لنا وجه له،إلاّ أن یحمل علی البلاد الّتی قبلتها جهة المشرق،و هو بعید.

و أحسن منه أن یقال:إنّ الشمس لمّا کانت جنوبیّة فی غالب البلدان المعمورة فالحمرة تکون بین المشرق و الجنوب،و لذلک یکون تفقّدها لمستقبل القبلة فی البلاد الّتی قبلتها طرف الجنوب أسهل.

و منها:أنّ الروایة الثانیة مشتملة علی غروب الشمس من شرق الأرض و غربها بزوال الحمرة،و هذا أیضا مخالف للوجدان و البرهان معا،و حملها علی الغروب من بعض الآفاق دون بعض تحکّم،و قد عرفت فساد ذلک.

و قد روی الشیخ فی التهذیب هذه الروایة بعد نقلها کما تقدّم عن القاسم بن عروة،عن برید بن معویة أیضا،قال:سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول:«إذا غابت الحمرة من هذا الجانب- یعنی ناحیة المشرق-فقد غربت الشمس فی شرق الأرض» (1).

و لو صحّت النسخة فهذا أقرب إلی الاعتبار،لأنّ غروب الشمس عن بلد یستلزم غروبها عن الأماکن الشرقیّة عنه،و الروایتان متّحدتان قطعا،فلعلّ فی النسخ الّتی فیها الزیادة تصحیف.و اللّه العالم.

و منها:أنّ الخبر الثالث مشتمل علی إطلال المشرق علی المغرب،و هو بظاهره مشکل.

ص :418


1- (1)) تهذیب الأحکام 2:31 ح 84 و فیه:فقد غابت الشمس من شرق الأرض.

قال فی الوافی:«فإنّ المشرق ما ارتفع من الأرض،و المغرب ما انحطّ عنه» (1).و تفسیر هذا الکلام أشکل من نفس الروایة،و لعلّ المراد فیها من المغرب هو الخطّ الفاصل بین قسمی الأرض،و المراد من المشرق لیس مثله فی الطرف الآخر،بل من ذلک الخط إلی ارتفاع ما منه،و هو المشرق العرفی،فیصحّ الإطلال بهذا المعنی،فیکون إلاطلال للمغرب علی المشرق،و لکنّ الظاهر وقوع السقط فی الثانی.

و منها:أنّ الخبر الخامس لا یخلو عن إجمال،و عدّها من أخبار الباب مبنیّ علی کون الحمرة المذکورة فیه هی الحمرة المشرقیّة،و هو بعید-کما اعترف به الشیخ قدّس سرّه فی رسالة البرائة (2)-بل الظاهر أنّ المراد الحمرة الّتی تعلو المواضع العالیة من انعکاس أشعّة الشمس علیها،و مورد السؤال الشکّ فی غروب الشمس،و لهذه أمره بالاحتیاط.و یکون المراد من تواری القرص استتاره عن نظر السائل،و لهذا قیّده بلفظ«عنّا»-کما فی کثیر من النسخ-و کرّره بقوله:«یستتر عنّا الشمس»الظاهر فی ذلک،فإنّه عرفا یقال لتواری القرص بغیر الغروب.

و مع هاتین القرینتین و قرینة اخری کالجبل استقرب شیخنا الفقیه فی المصباح کون المراد منها الحمرة هذه،و جعل غیرها احتمالا فی غایة البعد عن سوق السؤال،بدعوی أنّ المقصود بذکر ارتفاع الحمرة کذکر ارتفاع اللیل و سائر الفقرات المذکورة فی السؤال لیس إلاّ تاکید ما ذکره أوّلا من مواراة القرص،فغرضه لیس إلاّ الاستفهام عن أنّه هل تجوز الصلاة و الافطار عند مواراة القرص،أم یجب الانتظار إلی أن تذهب الحمرة الّتی یتعارف ارتفاعها بعد الغروب،و هی الحمرة المشرقیّة؟ (3)انتهی.

و فیه ما لا یحتاج إلی البیان،و هو قدّس سرّه أجلّ من أن یخفی علیه ذلک،و إنّما أوقعه فی ذلک غلط وقع فی نسخ الوسائل من تصحیف لفظ الجبل باللیل،و هو غلط قطعا،و کتب الحدیث شاهدة بتلک،و لفظ«فوق اللیل»کما فی نسخ الوسائل عبارة رکیکة جدّا،و قد اعترف قدّس سرّه

ص :419


1- (1)) کتاب الوافی 5:266 و فیه:فإنّ المشرق ما ارتفع من الافق.
2- (2)) فرائد الاصول 2:80.
3- (3)) مصباح الفقیه 9:154.

بعد ذلک بعدم استبعاد ما ذکرناه لو کان متن الروایة«فوق الجبل»کما فی بعض النسخ،و لکن ظنّ ذلک اختلاف نسخ الحدیث.و قد عرفت أنّ سواه غلط وقع فی الوسائل خاصّة،و لکن قال بعد ذلک:«و علی هذا التقدیر یدلّ علی المطلوب أیضا کما لا یخفی» (1).

و قد خفی علینا وجه ذلک،إذ بعد تسلیم کون المراد من الحمرة غیر المشرقیّة تکون الروایة أجنبیّة عن المقام،فکیف تدلّ علی مدّعاه؟إلاّ أن یزعم القطع باتّحاد المناط بین الحمرتین،أو الملازمة بینهما،و نحو ذلک ممّا هو واضح الضعف.

هذا،و لو کان المراد الحمرة المشرقیّة یتمّ الّذی ادّعیناه أیضا کما تقدّم،إذ زوال الحمرة علامة للغروب المشکوک حصوله فی مفروض السؤال،و لهذا عبّر بالاحتیاط.

و ما یقال من أنّ الاحتیاط لازم فی مفروض السؤال،لجریان استصحاب بقاء النهار و نحوه،و التعبیر بمثل قوله:«أری لک»یوهم الاستحباب،فقد کفانا الماتن مؤونة الجواب عنه فی کتابه الکبیر (2)،علی ما فی بعضه ممّا لا یخفی علی المتأمّل.

و بالجملة،فهذه الروایة علی أظهر احتمالیه أجنبیّة عن المقام،و علی أبعدهما دلیل لما أخترناه،و لکنّ المستدلّ بها علی القول الآخر جعل مورد السؤال الحمرة المشرقیّة-و قد عرفت بعده-و جعل مفروضه العلم بغروب القرص،و ادّعی أنّ جهة السؤال الشکّ فی الشبهة الحکمیّة-و قد عرفت ما فی ذلک-ثمّ اعتذر عن تعبیر الإمام بالاحتیاط بأنّه للتقیّة.

فهذا الاستدلال متوقّف علی اختیار أبعد الاحتمالین من أبعد الاحتمالین أیضا،مع تکلّف دعوی التقیّة بمجرّد الاحتمال.

هذا حال معظم الأخبار الّتی استدلّوا بها علی الحمرة،و قد عرفت ما هی علیه من ضعف الأسانید،و الاختلال فی المتون،و لو رفعنا النظر عمّا أو ضحناه من المراد منها یشکل

ص :420


1- (1)) مصباح الفقیه 9:154.
2- (2)) جواهر الکلام 7:114.و فیه:ضرورة أنّ قوله:«أری»إلی آخره إمّا لعلمه بابتلاء السائل بها،أو لأنّه علیه السّلام اتّقی من الأمر به،لا للاحتیاط،و إلاّ فالإمام لا یأمر عند السؤال عن الحکم الشرعی بالاحتیاط،إذ هو طریق الجاهل بالحکم لا الإمام علیه السّلام.

إثبات حکم مثل ذلک بأخبار حالها فی الضعف سندا و متنا ما عرفت،و أحسنها جمیعا موثّقة یونس،و اتّحاد حکمی الإفاضة من عرفات و الصلاة ممّا لا دلیل علیه،و احتمال الفرق لا دافع له.

و لهذا کان بعض مشایخنا یستدلّ علی اعتبار الحمرة بخبر ابن أبی عمیر،و یجعل الموثّقة مؤیّدة لها،ثمّ الخبر الرابع.و لکن مجرّد أمره علیه السّلام أبا الخطّاب بتأخیر المغرب عن زوال الحمرة لا یوجب عدم دخول الوقت قبلها من وجوه کما لا یخفی.

سلّمنا ظهور الجمیع فی الوقت بالمعنی الّذی أرادوا،و لکنّها لا تعارض الأخبار الدالّة علی دخوله بالغروب،فقصاراها أنّ زوال الحمرة أوّل وقت مّا،و لا ینفی ذلک عدم الوقت قبله مطلقا،کما مرّ مفصّلا فی المقدّمات.

الطائفة الثانیة من الأخبار الّتی استدلّ بها المشهور:

منها:خبرا زرارة المشتملان علی کون وقت افطار الصائم إذا بدت ثلاثة أنجم.

و هما کما تری أجنبیّان عمّا نحن فیه،و إن قال الماتن فی کتابه الکبیر:«ضرورة مناسبته لذهاب الحمرة دون استتار القرص» (1)،و لو تمّ الاستدل بهما کان دخول الوقت بأمر آخر غیر ما قالوا.

و قلنا:إنّ ظهور ثلاثة من الکواکب لیس من الامور المقارنة لزوال الحمرة غالبا لیکون کنایة عنها،إذ مع صفاء الجوّ و طلوع الکواکب الدریّة کالسعدین من السیّارات،و الشعری و نحوها من الثوابت تری قبل زوال الحمرة الثلاثة و أکثر،و مع عدمها و کدورة الجوّ لا تری إلاّ بعد زوالها بمدّة.

و فی روایة أبان عن زرارة بعد قوله:«حتّی تبدو ثلاثة أنجم»قوله:«و هی تطلع مع غروب الشمس».

و الظاهر أنّ الجملة الأخیرة لبیان وجه کونها علامة،و أنّ ظهور ثلاثة أنجم مقارنة

ص :421


1- (1)) جواهر الکلام 7:112.

لغروب الشمس،لا أنّ المراد تقیید النجوم بخصوص الطالعة مع الغروب کما فهمه جماعة،إذ هو-مضافا إلی کونه بعیدا جدّا-لا تبدو إلاّ بعد زوال الحمرة بمدّة طویلة،لوقوعها فی أبخرة الافق المتکاثفة.

و لو صحّ لأهل هذا القول الاستدلال بها بدعوی ضرورة مناسبتها لزوال الحمرة لا استتار القرص صحّ لنا أن نستدلّ بالأخبار الواردة علی ظهور کوکب واحد علی مطلوبنا، و ندّعی الضرورة فی مناسبته لذلک،کصحیحة بکر بن محمّد الأزدی عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:سأله سائل عن وقت المغرب؟قال:«إنّ اللّه تعالی یقول[فی کتابه]لإبراهیم فَلَمّٰا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأیٰ کَوْکَباً قٰالَ هٰذٰا رَبِّی (1)فهذا أوّل الوقت» (2).

و ظهور کوکب واحد مع غروب الشمس غالبا ممّا لا ینکر،مضافا إلی أنّ الکوکب الّذی رآه ابراهیم علیه السّلام کان الزهرة،کما رواه فی العیون عن الرضا علیه السّلام (3)،و هی تری مع الغروب مع صفاء الجوّ قطعا.

و من الغریب استدلال الماتن بهذه الصحیحة مع أنّها بکلام خصمه ألصق،و هو بها أولی و أحقّ.

و لکنّ الاولی ترک الاعتماد علی هذه الأخبار،و إن کان الأوّلان صحیحین،و الثالث لا یبعد أن یکون حسنا،لا ضعیفا-کما زعم الماتن-و ذلک لما ورد من تکذیهم لمضونها.

قال الصباح بن سیّابه و أبو اسامه:سألوا الشیخ علیه السّلام عن المغرب،فقال بعضهم:جعلنی اللّه فداک،ننتظر حتّی یطلع کوکب؟فقال:«خطّابیّة؟إنّ جبرئیل نزل بها علی محمّد صلّی اللّه علیه و آله حین سقط القرص» (4).

فیظهر بذلک الوهن فی هذه الأخبار،و یظهر أنّها و أمثالها من دسّ ابن الخطّاب و

ص :422


1- (1)) الأنعام:76.
2- (2)) وسائل الشیعة 4:174 الباب(16)من أبواب المواقیت ح 6.
3- (3)) عیون أخبار الرضا علیه السّلام 1:400.
4- (4)) وسائل الشیعة 4:190 الباب(18)من أبواب المواقیت ح 16.

أصحابه فی اصول أصحابنا،فإذا جعلوا انتظار کوکب خطّابیّة فالثلاثة بطریق أولی،إذ هو الأقرب إلی المعروف من مذهبه من الاشتباک.

و حمل الکوکب فی الروایة علی الکوکب الخاصّ الّذی کانوا یسمّونه«القیدانی»بعید.

و قال المحقّق فی المعتبر:

«لا یستحبّ تأخیر المغرب،و فی بعض روایاتنا:«تؤخّر حتّی تظهر النجوم»،و قد أنکرها الصادق علیه السّلام و نسبها إلی کذب أبی الخطّاب،فهی إذا متروکة» (1)،انتهی.

و الظاهر أنّ مراده بالنجوم الثلاثة منها،و أنّه یشیر بهذه الأخبار،و ذلک لعدم وجود ذلک فی ما نعلم من روایاتنا.

و الّذی یظهر من مجموع الروایات أنّ أبا الخطّاب کان یری مطلق التأخیر،و کان حدّ ذلک أو حدّ الأفضل عنده اشتباک النجوم و غروب الشفق.

و من ذلک یظهر ضعف استدلالهم بما دلّ علی الأمر بالإمساک،کموثّق یعقوب بن شعیب،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:«مسّوا بالمغرب قلیلا،فإنّ الشمس تغیب[من]عندکم قبل أن تغیب[من]عندنا» (2).

و قوله علیه السّلام فی روایة جارود:«یا جارود!ینصحون فلا یقبلون،و إذا سمعوا بشیء نادوا به،و إذا حدّثوا بشیء أذاعوه،قلت لهم:«مسّوا بالمغرب قلیلا»فترکوها حتّی اشتبکت النجوم،فأنا الآن أصلّیها إذا سقط القرص» (3).

و لو لا ما عرفت کان من اللازم الحکم باستحباب الإمساء بمقدار ما یصدق الاسم،أو بمقدار طلوع نجم إلی ثلاثة بحمل ما دلّ علی ظهور کوکب أو ثلاثة علی أنّه تقدیر للإمساء.

و علیه ینطبق ما فی خبر ابن عبد ربّه من قوله:«یا شهاب،إنّی احبّ إذا صلّیت المغرب أن أری فی السماء کوکبا» (4).

ص :423


1- (1)) المعتبر 2:41.
2- (2)) وسائل الشیعة 4:176 الباب(16)من أبواب المواقیت ح 13.
3- (3)) وسائل الشیعة 4:177 الباب(16)من أبواب المواقیت ح 15.
4- (4)) وسائل الشیعة 4:175 الباب(16)من أبواب المواقیت ح 9.

و به صرّح جماعة و حملوا أخبار زوال الحمرة علی ذلک،و لسان هذه الأخبار ناطق بالاستحباب،فإنّ التعلیل بغیبوبة الشمس عند الراوی قبلهم لا یناسب إلاّ ذلک،فإنّه یختصّ ببلد الراوی و ما وافقه فی ذلک،بل و لا یجری فی بلد الراوی دائما أیضا،لأنّه کوفیّ- کما صرّح به الشیخ فی کتاب الرجال (1)-و الکوفة و إن کان أطول من المدینة و لکن بین طولیهما قلیل جدّا،و عرض الکوفة أزید کثیرا منها،ففی أکثر الأیّام الّتی تکون الشمس فی البروج الشمالیّه تغیب فی الکوفة قبل المدینة.

و من المنکر جدّا أن یختلف الوقت الأصلیّ للصلاة الّذی هو عامّ لجمیع المکلّفین هذا الاختلاف لمثل هذا التعلیل،فالوجه من هذه الروایة إن صحّت لا بدّ أن یکون أمرا خارجا عن الوقت،کمراعاة وقوع الصلاة من الناس مقارنا لصلاة إمامهم،لیکون ذلک سببا لسرعة قبولهما منهم،أو مزید فضلها،و نحو ذلک.

و هذا و أمثاله لا یکون وجها لحکم وجوبی أبدا،و لهذا ما کان الإمام بنفسه یفعل ذلک، بل یصلّی مع سقوط القرص کما رواه عبید بن زرارة،قال:سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول:

«صحبنی رجل کان یمسی بالمغرب و یغلس بالفجر،و کنت أنا أصلّی المغرب إذا غربت الشمس،و اصلّی الفجر إذا استبان[لی]الفجر،فقال لی الرجل:ما یمنعک أن تصنع مثل ما أصنع؟فإنّ الشمس تطلع علی قوم قبلنا،و تغرب عنّا و هی طالعة علی قوم آخرین،فقلت:

إنّما علینا أن نصلّی إذا وجبت الشمس عنّا،و إذا طلع الفجر عندنا،و[لیس علینا إلاّ ذلک، و]علی اولئک أن یصلّوا إذا غربت الشمس عنهم» (2).

و قد ینافی ذلک خبر جارود المتقدّم،فإنّه یظهر منه أنّه کان یمسی قبل أن یذاع ذلک،و لکن ترکه ذلک دلیل آخر للاستحباب.

ص :424


1- (1)) رجال الطوسی:218 شهاب بن عبد ربّه الأسدی مولاهم الصیرفی الکوفی.
2- (2)) وسائل الشیعة 4:180-179 الباب(16)من أبواب المواقیت ح 22.

و الشیخ فی التهذیب حمل ظهور النجوم علی بعض المحامل البعیده (1).و فی المدارک علی صورة الاشتباه (2)،و لا یبعد ذلک بأن یکون علامة عند عدم التمکّن من معرفة الغروب،و لا علامته الّتی هی زوال الحمرة،کما ربّما یشهد له مکاتبة علیّ بن الریان،و سؤاله عن صلاة المغرب إذا کان فی دار یمنعه حیطانها النظر إلی حمرة المغرب،و فی الجواب:«یصلّیها إذا کان علی هذه الصفّة عند قصر النجوم».قال الشیخ:[معنی]قصر النجوم بیانها (3).

و لکنّ الحمل علی الاستحباب هو الأولی،لما عرفت من ظهورها فیه لو لا الوهن الّذی عرفت فیها،و هو قوّة کونها من دسّ أبی الخطّاب أو أصحابه لها فی کتب الأصحاب،و إن کان هذا الاحتمال غیر جار فی خبر جارود،و لکنّه لا یمکن إثبات الحکم به فقط،مع معارضته بعدّة أخبار کثیرة فیها التصریح بلعن من أخّر المغرب طلبا لفضلها،و نحو ذلک.

و قد طال بنا الکلام فی هذه الأخبار،و علی أیّ حال الإمساء سنّة کان أو بدعة، مکروها أو مستحبا أیّ ربط له بکون الوقت زوال الحمرة؟و لکنّ القائل بذلک یتکلّف بجعل قوله:«مسّوا بالمغرب قلیلا»بمعنی«أخّروها عن زوال الحمرة»،و بجعل صلاة الصادق علیه السّلام عند السقوط صلاة خارجة عن الوقت،للتقیّة و خوفه علیه السّلام بسبب إذاعة الشیعة ذلک الحدیث،و ما کان أغناه عن هذا القول الّذی لا یتمّ إلاّ بمثل هذه التکلّفات.

و منها:خبر محمّد بن علی قال:صحبت الرضا علیه السّلام[فی السفر]فرأیته یصلّی المغرب إذا أقبلت الفحمة من المشرق-یعنی السواد- (4).

و هذا أیضا أجنبیّ عن مدّعاهم،إذ لا نعقل لهذه الفحمة معنی إلاّ ارتفاع الحمرة من الافق،و ظهور لون الافق-و هو السواد-فی ذلک الوقت،لغروب الشمس و عدم استضائته به،و هذا مقارن لتمام الغروب،لأنّ الحمرة عند وصول الشمس إلی الافق الغربی یکون علی

ص :425


1- (1)) تهذیب الاحکام 2:34-32.
2- (2)) مدارک الاحکام 3:52.
3- (3)) تهذیب الأحکام 2:279 ح 1038.
4- (4)) وسائل الشیعة 4:175 الباب(16)من أبواب المواقیت ح 8.

الافق الشرقی تقریبا،و هی عند ذلک أشدّ ما یکون من الاحمرار،لوقوعها فی أشدّ ما یکون من تکاثف الأبخرة.ثمّ لا یکمل الشمس غروبها إلاّ و الحمرة مرتفعة عن الافق،یری الافق و ما بینه و بین الحمرة أسودا،ثمّ لا یزال الحمرة ترتفع و القطعة السوداء بینها،و الافق تکبر حتّی تضمحلّ و تذهب.

و لیس فی الروایة إلاّ مجرّد الإقبال الّذی عرفت أنّه حاصل بحصول الغروب،فإن کان معنی إقبال الفحمة ما فهمناه فهذا الخبر أولی بالدلالة علی القول بالغروب،و إن کان غیر ذلک فعلیهم أن یبیّنوا المراد حتّی تنظر فیه.

و منها:صحیح ابن همّام أو موثّقته،قال:رأیت الرضا علیه السّلام-و کنّا عنده-لم یصلّ المغرب حتّی ظهرت النجوم،فصلّی بنا علی باب دار ابن أبی محمود (1).

و هذه الروایة استدلّ بها الماتن تبعا لغیره فی المقام،و هی أجنبیّة عن المقام أصلا،بل هی مناسبة لباب آخر وقت المغرب،و بیان جواز تأخیرها عن اشتباک النجوم.

و مثلها روایة داود الصرمی الآتیة الّتی استدلّوا بهما معا علی ذلک،و ظهور النجوم ظاهر فی اشتباکها الّذی لا شکّ فی عدم کونه الوقت،و حمله علی ظهور الثلاثة بعید عن ظاهر اللفظ جدّا،و لو حمل علی ذلک فالحال فیه کالحال فی الخبرین المتقدّمین.

و الماتن فی کتابه اعتذر عن کونه حکایة فعل-فلعلّه فعله لعذر-بأصالة (2)عدم العذر- فلینظر ما هو الأصل-و بظهور نقل الراوی عنه ذلک (3)،فلینظر ما معناه.

و بعدّ هذا الخبر و أمثاله بلغت أخبار اعتبار الحمرة عنده أوّل العقود،و لو شاء القائل بالغروب عدّ مثل ذلک لتجاوز عدد أخبار الغروب الالوف،و لکنّه مستغنی عن ذلک، و الحمد للّه.

ص :426


1- (1)) وسائل الشیعة 4:196 الباب(19)من أبواب المواقیت ح 9.
2- (2)) متعلق باعتذر قال:و کونه حکایة فعل فلعلّه علیه السّلام فعل ذلک لعذر لا لأنّه وقت موظّف قد یدفعه بعد أصالة عدم العذر....
3- (3)) جواهر الکلام 7:112.
تنبیهات مهمّات

@

التنبیه الأوّل:

النهار و اللیل عند معتبر الحمرة بمعنی آخر غیر المعنی العرفی،و لا بدّ من الالتزام بالحقیقة الشرعیّة،إذ عدم اعتبار زوال الحمرة عند أهل العرف ظاهر لا یحتاج إلی البیان،و کذلک عند سائر أرباب العلوم و الملل،و لکنّ السیّد الداماد نقل أنّه العمل علی کون النهار من طلوع الفجر إلی زوال الحمرة عند أصحابنا و أساطین الإلهیّین و الریاضیّین من حکماء یونان.

و الماتن لشدّة إعجابه بهذا الکلام نقل فی غیر مقام ذلک عنه،مستجودا له،و بشّر الناظرین فی کتابه بأنّه ینقل کلامه بتمامه عند الفراع من البحث فی الأقوال المتعلّقة بالظهرین (1).

و لکن هذا النقل خطأ قطعا،أمّا الریاضیّون منهم فظاهر لدی جمیع أهل العلم أنّ الّذی تقرّر علیه اصطلاحهم و علیه مبنی الإرصاد و کتب العمل هو اعتبار مرکز الشمس فی جمیع الأحوال،فمبدأ النهار عندهم طلوع المرکز،و آخره غروبه،فیکون النهار عندهم أقصر من النهار العرفی بمقدار حرکة تمام جرم الشمس من الطرفین.

و کذلک علماء الهیئة،و لهذا یحکمون باستواء الملوین فی الآفاق الاستوائیّة،و باستوائهما فی الآفاق المائلة فی الاعتدالین،إلی غیر ذلک،و لو کان بین الطلوعین و الغروبین داخلا فیه لانتقضت هذه الأحکام بإسرها.

و کذلک أرباب أحکام النجوم،فإنّه ظاهر أنّ الّذی عملهم علیه فی جمیع أحکامهم هو اعتبار مراکز الکواکب،و لا یعنون بالکوکب النهاری و اللیلی إلاّ الّذی کان فوق الافق أو تحته،و هکذا یستخرجون السهام،و یعیّنون ما یختلف فی اللیل و النهار من الأحکام.

ص :427


1- (1)) جواهر الکلام 7:109.

و أمّا زوال الحمرة و بقائها فلا ذکر له فی کتبهم،و لا یترتّب علیه أثر عندهم،و هذه کتب الهیئة و الرصد و الأحکام و علم آلات الرصد شاهدة بذلک.

و أمّا أرباب علم الإلهیّین فإنّ مثل ذلک خارج عن موضوع فنّهم أصلا،و لا یتعلّق لهم غرض بذلک،و ذلک واضح لا یحتاج إلی البیان،و لکنّه حدس ذلک أو رأی فی بعض الکتب أنّ الفجر و الحمرة من آثار استضائة کرة البخار بالشمس،فولد من ذلک هذا الخطأ الفاحش.

سلّمنا أنّ أطولوقس صرّح بذلک فی أحکام الکرات المتحرّکات،و أبلینوس فی أحکام قطوع المخروطات،فأیّ فائدة لاصطلاح حکماء الیونان فی أحکام أهل الایمان؟و متی کانت أحکام الشرعیّة العربیّة یتبع مصطلحات إلیونانیّة؟.

و أمّا النهار عندنا فآخره منطبق علی النهار العرفیّ،و تسمع الکلام فی أوّله أیضا،فإنّه کذلک بالبیان الآتی،فیتحقّق الغروب عندنا بغیبوبة تمام القرص عن سطح الأرض،و عن تمام الأشخاص القائمة علیها من القامات و الجدران و الأشجار و غیرها المتعارفة فی الطول، فلا یتحقّق الغروب بمجرّد خفائه عن البصر الملاصق لسطح الأرض مع عدم غروبه عن بصر الواقف،و لا یتحقّق للّذی فی الدار مع عدم غروبها عن الّذی علی السطوح المتعارفة، کالطلوع فإنّه یطلع علی القاعد بمجرّد رؤیة القائم لها،و للّذی فی الدار برؤیة الواقف علی السطوح المتعارفة لها،دون الأشخاص الخارجة عن المتعارف فی الارتفاع کالجبال الشامخة، و العمارات العالیة.

و ذلک واضح لمن راجع العرف،فإنّ من رأی الشمس علی سطح متعارف،أو رأی شعاع الشمس علی شجر یحکم بطلوعها فی ذلک الافق مطلقا،دون الأشخاص الخارجة عن المتعارف فی الاعتدال.

و کذا فی الغروب،فلکلّ موضع من الأرض افق خاصّ یتبع متعارف ما فیها من الأشخاص.

و إن شئت التعبیر عن الافق العرفی بالاصطلاح العلمی قلت:إنّه الافق الترسی الّذی

ص :428

یرسم من فرض بصر منطبق علی الأشخاص القائمة علی سطح الأرض المتعارفة فی الطول، فهو نوع من الترسی.

و لازم ما ذکرناه أن یختلف الافق بوجود الجدران و الأشجار و عدمهما،بل اختلافه فی مکان واحد بحسب إیجاد مرتفع فیه،و رفعه عنه.

و لعلّ الناظر یستبعد ذلک و یجعل ذلک دلیلا علی فساد ما ذهبنا إلیه من القول بالغروب، و بمقایسته إلی الطلوع و الرجوع إلی العرف یرتفع الاستبعاد.

و یظهر بذلک الجواب عمّا أورده جماعة علی المختار،و ینحلّ به ما زعموا من الإشکال فی عدّة من الأخبار و عدّة من أعاظم الاصحاب.

أمّا الأوّل:فقد قالوا:إنّ لازم القول بالغروب جواز الصلاة مع بقاء شعاع الشمس علی الحیطان،و هو قطعیّ الفساد،و الالتزام بلزوم ذهاب الشعاع إحداث قول ثالث،و هو خلاف الإجماع،کما فی الریاض (1)

و قال الماتن:

«و بعد کون القول المقابل للمشهور قطعیّ الفساد و کون اعتبار بعض المتأخّرین ذهاب الشعاع قولا محدثا تعیّن قول المشهور».

و بمثل ذلک ردّ عدّة من أخبار القول بالغروب و قال:

«إنّ مقتضاها دخول الوقت بمجرّد ذهاب القرص[عن النظر]و إن بقی ضوؤه علی الجدران و المنارة و الجبال-إلی أن قال-و هو فی غایة الوضوح من الفساد،و إلاّ لزم اختلاف الوقت باختلاف الأمکنة علوا و سفلا من البئر إلی المنارة» (2).

قلت:و بما ذکرنا فی معنی الافق العرفی ظهر الجواب عن جمیع ذلک،و نقول مع ذلک توضیحا:

إن أراد بالحیطان و نحوها المتعارف منها فنحن نلتزم بلزوم ذهاب الشمس عنها،لما عرفت من أنّ الافق العرفی یکون بحسبه،و غروب الشمس و غیبوبة القرص و نحو ذلک-

ص :429


1- (1)) ریاض المسائل 2:216.
2- (2)) جواهر الکلام 7:118-117.

ممّا ورد فی النصوص و حکمنا بمقتضاها-لیس الغروب عن شخص دون شخص،و لا من حال دون حال.

فالافق للنائم هو الافق للقاعد،و للقاعد هو الافق للقائم،و افق الّذی فی البیت افق الّذی علی السطح،و لکلّ مکان افق واحد بحسب ما فیها من الأشخاص و العمارات المتعارفة،یصدق الغروب عنه بغروبه عن الجمیع،کما أنّه یصدق بطلوعه علی بعض طلوعه علی الجمیع،فمادام القرص طالعا علی الّذی هو قائم علی سطح متعارف لا یصدق أنّ الشمس غابت عن هذا المکان،و لا غربت عنه،و لا أنّه لا یری فیه،و نحو ذلک من الألفاظ الواردة فی النصوص،کما أنّه بالطلوع علی بعض یصدق جمیع ذلک فیه.

و ذلک ظاهر بالنظر إلی العرف،و ماذا یقول الخصم فی الطلوع؟و أیّ شیء یعتبره فی آخر وقت الصبح؟و نحن نعتبر مثله فی أوّل المغرب،فإن حکم بکون الصبح قضاء بظهور الشعاع علی الجدران،و برؤیة من علی السطح القرص قلنا:إنّ وقت العصر باق مع ظهور القرص لمن علی السطح،و لم یدخل وقت المغرب بعد.

و إن قالوا:«إنّ لکلّ بصر حکمه»فقد لزمهم اختلاف الوقت من البئر إلی المنارة فی بقاء وقت الصبح،فلیلزمنا مثله فی الظهرین،و هذا مورد المثل:«شارکنی بالفعل و أفردنی بالتعجّب».

و إن أرادوا بالعمارات و الجبال الخارجة عن المتعارف فی الارتفاع کمنارة إسکندریّة- إن صحّ ما ینقل من ارتفاعها-فنحن نلتزم بعدم الاعتداد بها،و نحکم بقضاء الظهرین و أداء المغرب معها،و الوجه فیه ما عرفت من أنّ الافق العرفی یتبع المتعارف.

و من الممکن أن یصل ارتفاع المرتفعات إلی حدّ لا تغیب عنها الشمس مع إقبال الظلام و اشتباک النجوم لمن تحتها،فهل یلتزم أحد مع ذلک ببقاء النهار و عدم اللیل؟

هذا هو التحقیق،و[یرد]النقض علیهم بالطلوع کما تقدّم،فإنّ الشمس تشرق علیها حال الطوع قبل غیرها بالمقدار الّذی یتأخّر غروبها عنها بعینه،فإن اعتبروها فی الطلوع اعتبرناها فی الغروب،و إلاّ فلا،فالحال واحد،و التحقیق ما عرفت.

ص :430

و یرد علیهم-زیادة علی ما تقدّم-أنّ من الجبال ما لا تغیب عنه الشمس إلاّ بمدّة هی أکثر ممّا بین غروب الشمس و زوال الحمرة،و کذلک المنارة لو فرض طولها میلا و نحوه، فاعتبار الحمرة لا تجدیهم فی الجواب عن هذا الإشکال.

فما نقله فی الریاض عن قدماء الأصحاب القائلین بالغروب[من]دخول الوقت مع بقاء شعاع الشمس مطلقا (1)لیس علی ما ینبغی،و هم منزّهون عن ذلک قطعا،ففرحة الماتن بتعیّن مختاره حیث تردّد قول خصمه بین مقطوع الفساد،أو خلاف الإجماع (2)لا تتمّ أبدا.

و أمّا الثانی:فإنّه روی الصدوق و غیره عن زید الشحّام،قال:صعدت جبل أبی قبیس و الناس یصلّون المغرب،فرأیت الشمس لم تغب و إنّما توارت خلف الجبل عن الناس، فلقیت أبا عبد اللّه علیه السّلام فأخبرته بذلک،فقال لی:«و لم فعلت ذلک؟بئس ما صنعت،إنّما تصلّیها إذا لم ترها خلف جبل،غابت أو غارت،ما لم یتجلّلها سحاب أو ظلمة[تظلّها] و إنّما علیک مشرقک و مغربک،و لیس علی الناس أن یبحثوا» (3).

قالوا:إنّها لا تنطبق علی القولین معا،أمّا علی القول باعتبار الحمرة فظاهر،و أمّا علی القول الآخر فلأنّه لا خلاف بین القائلین به فی لزوم انتفاء الحائل،و عدم الاعتبار بعدم رؤیة الشمس للحائل.

و حملها جماعة علی التقیّة و هو کما تری.

و قرّر ذلک التقیّ المجلسیّ بأنّ غرض الراوی کان إثارة الفتنة بأن یقول:إنّهم یفطرون و یصلّون قبل أن تغیب الشمس،و کان ذلک مظنّة لأن یصل الضرر إلیه و إلی غیره منهم، و یکون المراد من قوله:«إنّما علیک مشرقک و مغربک»أنّک لا تحتاج إلی صعود الجبل،إذ یمکنک استعلام الطلوع و الغروب بالحمرة (4).

و فیه ما لا یخفی من البعد و التکلّف فی موضعین.و الوجه فی هذه الروایة یظهر ممّا

ص :431


1- (1)) ریاض المسائل 2:207.
2- (2)) جواهر الکلام 7:118.
3- (3)) وسائل الشیعة 4:198 الباب(20)من أبواب المواقیت ح 2.
4- (4)) راجع:روضة المتّقین 2:69.

عرفناک من أنّ بقاء الشمس علی قلل الجبال العالیة لا ینافی غروبها لمن کان دون الجبل لتعدّد الافقین.

و من القریب جدّا أن یکون الناس قد صلّوا المغرب بعد غروب الشمس،و الراوی لمّا رأی الشمس و هو علی الجبل زعم أنّهم یصلّون لتواریها خلف الجبل،و أنّ عدم رؤیتهم لها لحیلولة الجبل،لا للغروب،جهلا منه بأنّ ذلک لاختلاف افقه و هو علی الجبل مع افقهم،و أنّ الشمس غاربة عنهم حقیقة،و إن کانت طالعة علیه.و قد أفصح الصادق علیه السّلام بذلک حیث قال:«إنّما علیک مشرقک و مغربک».

و قوله علیه السّلام:«لیس علی الناس أن یبحثوا»لعلّ المراد منه:لیس علیهم أن یبحثوا عن غیر افقهم.

و قوله علیه السّلام:«خلف جبل غابت أو غارت»إنّما هو من باب التعبیر علی طبق ما یعتقده الراوی،لصعوبة بیان حقیقة ذلک له،بل تعذّر إفهامه بعد توقّف فهم ذلک علی مقدّمات کثیرة تتوقّف علی الاطّلاع علی دقائق العلوم التعلیمیّة،و لهذا استثنی علیه السّلام تجلّلها بالسحاب و الظلمة،إذ لا خصوصیّة لهما،و من المعلوم أنّ الغرض بیان المثال لمطلق الحائل الّذی من أظهر أفراده الجبل،و بذلک بیّن علیه السّلام الواقع لمن کان من أهل الاصطلاح مع إفادة الراوی أصل الحکم.

و قد بیّنّا شرح هذا الحدیث فی المجلّد الأوّل من مجلّدات النکاح من کتاب «ذخائر المجتهدین».

و من غریب الکلام ما ذکره الماتن فی توجیه هذا الخبر،قال:

«و یمکن أن یکون نهیه عن التجسّس بعد زوال الحمرة،کما یؤمی إلیه قوله علیه السّلام:«و إنّما علیک مشرقک و مغربک»إذ لو کان المراد ذهاب القرص لم یکن لذکر المشرق ثمرة» (1)، انتهی.المقصود من کلامه رحمة اللّه.

و فیه مواقع للکلام یطول بذکرها المقام،فلینظر ما معنی بقاء الشمس علی أبی قبیس مع

ص :432


1- (1)) جواهر الکلام 7:117.

ذهاب الحمرة من دون الجبل؟مع أنّ ارتفاعه لا یوجب من الاختلاف إلاّ ما هو أقلّ منه بکثیر.

ثمّ کیف یجدیه ذلک مع أنّه یری جواز صلاة المغرب مع بقاء شعاع الشمس قطعیّ الفساد،و لا یتفاوت فی ذلک بقاء الحمرة أو زوالها،إلی غیر ذلک ممّا لا ثمرة فی التعرّض لها.

و مثله:موثّقة سماعة،قال:قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام فی المغرب إنّا ربّما صلّینا و نحن نخاف أن تکون الشمس باقیة خلف الجبل،أو سترها الجبل،فقال:«لیس علیک صعود الجبل» (1).

و التقریب فیها کما فی سابقها،فتأمّل.

و مثلهما:ما رواه فی المجالس عن الربیع بن سلیمان و أبان بن أرقم و غیرهما،قالوا:أقبلنا من مکّة حتّی إذا کنّا بوادی الأخضر،إذا نحن برجل یصلّی و نحن ننظر إلی شعاع الشمس، فوجدنا فی أنفسنا،فجعل یصلّی و نحن ندعو علیه،[حتّی صلّی رکعة و نحن ندعو علیه]و نقول:هو شابّ من شباب المدینة،فلمّا اتیناه إذا هو أبو عبد اللّه جعفر بن محمّد علیه السّلام فنزلنا و صلّینا معه و قد فاتتنا رکعة،فلمّا قضینا الصلاة قمنا إلیه فقلنا:جعلنا فداک،هذه الساعة تصلّی؟فقال:«إذا غابت الشمس فقد دخل الوقت» (2).

و الوجه فیها ما عرفت،إذ الظاهر أنّهم رأوا شعاع الشمس علی بعض الجبال العالیة و زعموا منافاة ذلک لغروب الشمس عمّن لیس فی سفحه،جهلا منهم باختلاف الافقین.

و هذه الروایة من أعظم ما استفاد منها القائلون التقیّة و أنّ تأخیر المغرب کان مرکوزا فی أذهان الشیعة،و قد ظهر من ذلک أنّ تعجّبهم لم یکن إلاّ لبقاء شعاع الشمس الّذی لا یقول بجواز الصلاة مع بقائه مطلقا حتّی العامّة فی ما یحضرنی الآن من کلماتهم،بل فی حاشیة البیجوری علی شرح ابن قاسم من الشافعیّة التصریح باشتراط ذهاب شعاع الشمس من الجبال و نحوها،فعلی هذا فصلاة الصادق علیه السّلام مع بقاء الشعاع کان مخالفا لمعتقدهم.

ص :433


1- (1)) وسائل الشیعة 4:198 الباب(20)من أبواب المواقیت ح 1.
2- (2)) وسائل الشیعة 4:180 الباب(16)من أبواب المواقیت ح 23.

ثمّ لو سلّمنا أنّه کان ذلک مرکوزا فی أذهانهم فأیّ ثمرة لهم فیه مع تکذیب الإمام ما فی أذهانهم بقوله و فعله معا؟إلاّ أن یتمسّک بذیل سمل التقیّة،و یجعل صلاته علیه السّلام صلاة فی خارج الوقت لأجلها.

و فیه مطلقا ما ستعرف،و خصوصا ما عرفت من اشتراط ذهاب الشعاع عندهم،مع أنّ مذهبهم دخول الوقت بالغروب،لا عدم جواز تأخیره عنه،بل الوقت عند أکثرهم باق إلی ذهاب الشفق،فأیّ تقیّة فی تقدیمها علی ذهاب الحمرة،مع أنّ کثیرا من صلواتهم یقع بعدها قطعا،إذ لیس کلّ أحد منهم مستجمع للشرائط فاقد للأعذار أوّل الغروب.

و یظهر الوجه بما بیّنّاه فی ما فرّعه الشیخ فی المبسوط علی هذا القول من أنّه إذا غابت الشمس عن البصر،و رأی ضوئها علی جبل یقابلها،أو مکان عال مثل منارة اسکندریّة، أو شبهها فإنّه یصلّی و لا یلزمه حکم طلوعها (1)،انتهی.

و تعجّب منه جملة من المتأخّرین،و بعض تلامذة الماتن قال فی کتابه:

إنّ هذا من مزخرفات العامّة،و أصحابنا مبرّؤون عن أمثالها،و الشیخ أعرف بمراده (2).

قلت:قد أفصح الشیخ-طاب ثراه-عن مراده أبلغ إفصاح،و أوضحه غایة الإیضاح، فإنّه ترک المثال بالجدران و الأشجار و نحوها ممّا یتّحد افقه العرفی مع ما دونه،و مثّل بالجبل، ثمّ قیّد المکان بالعالی،و لم یقنع بذلک حتّی مثّل له بمنارة اسکندریّة المعروفة بالطول الخارج عن المتعارف،ثمّ أردفها بقوله:«و ما أشبهها»أی فی الطول تأکیدا لئلاّ یتوهّم من کلامه الإطلاق،فما ذنبه إن خفی علیهم الوجه فی کلامه،زاد اللّه فی علوّ مقامه.

التنبیه الثانی:

فی ذکر المرجّحات الّتی ذکروها لأخبار الحمرة علی أخبار الغروب،و إن کنّا فی غنی من ذلک،لما عرفت من انطباق جمیع الروایات علی القول بالغروب،و عدم التعارض بینهما أصلا،و لکن لا بأس بذکرها تکثیرا للفائدة،فنقول:

ص :434


1- (1)) المبسوط 1:74
2- . (2)) البرهان القاطع،المجلّد الثالث من الطبعة الحجریّة:41.

قال الماتن فی کتابه الکبیر:

«إنّ تلک النّصوص معتضدة بالأصل،و الشغل،و الشهرة العظیمة،و الموافقة لما سمعت من آی الکتاب،و المخالفة للعامّة،و الاشتمال علی التعلیل بکون المشرق مطلاّ علی المغرب،و بأنّ الشمس تغیب عندکم قبل أن تغیب عندنا» (1)،انتهی.

أمّا تسمیة تلک الأخبار بالنصوص غریب مع ما عرفت من التکلّفات الّتی ارتکبوها فی بیان دلالة أکثرها،و مع الغضّ عن ذلک،أمّا الترجیح بالأصل،ففیه ما تقرّر فی علم الاصول،و الشغل وحده لو کان مرجّحا لها من حیث أداء المغرب فهو مرجّح لأخبار الغروب من حیث الظهرین.

و أمّا آی الکتاب،فلا أدری ما یرید منها،إذ لا یوجد بین الدفّتین من أوّل البسملة إلی آخر المعوّذتین آیة واحدة تدلّ علی ذلک،فضلا عن آیات متعدّده،بل الموجود فی الکتاب العزیز ما یمکن أن یستدلّ علی خلافه،کقوله تعالی: أَقِمِ الصَّلاٰةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلیٰ غَسَقِ اللَّیْلِ (2)بناء علی کون الدلوک هو الغروب،کما هو مذهب جماعة.

و قوله تعالی: أَقِمِ الصَّلاٰةَ طَرَفَیِ النَّهٰارِ (3).

و قوله تعالی: وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِهٰا (4)بناء علی کون المراد منهما صلاة الفجر و العصر،إلی غیر ذلک.

و لم یتقدّم منه دعوی ذلک کی یقول هنا:«لما سمعت»و لعلّه یرید بذلک قوله تعالی:

فَلَمّٰا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأیٰ کَوْکَباً (5) بضمّ ما فی صحیح بکر المتقدّم،و إن کان ذلک فهو من أعجب الکلام،إذ عدم دلالتها بنفسها علی ما له أدنی ربط بالمقام ظاهر.

و إن أراد بضمّ ما فی الخبر إلیه فواضح الضعف،إذ کونه أوّل الوقت من کلام الإمام، لا بعنوان أنّ المراد من الآیة،فهذا ترجیح بالروایة لا الآیة،علی أنّ هذا الخبر من تلک الأخبار الّتی یرید ترجیحها بموافقة الکتاب،فهو دور صریح.

ص :435


1- (1)) جواهر الکلام 7:115.
2- (2)) الإسراء:78.
3- (3)) هود:114.
4- (4)) طه:130.
5- (5)) الأنعام:76.

و أمّا الشهرة،فقد عرفت أنّ مبناه علی نسبة هذا القول إلی کلّ من ذکر أنّ ذهاب الحمرة علامة للغروب،و علی تأویل کلمات المصرّحین بالغروب بما هو مقطوع العدم،و إن شئت فتذکّر عبارة المبسوط و تأویله لها لتعرف ما صنع بعبائر الأصحاب حتّی تمّ له هذا الادّعاء.

و قد اقتصر هنا علی دعوی الشهرة،و لکن قبل ذلک بقلیل ادّعی الزیادة علیها،فقال:

«علی أنّ أکثر المتأخّرین القائلین بالغروب ممّن لا یبالی بالشهرة فی جنب الخبر الصحیح کائنة ما کانت،کما یشهد له ما فی هذا المقام الّذی قارب أن یکون ضروریّا فی زماننا،بل لعلّه کذلک،بل یمکن دعواه حتّی فی الزمن السابق،کما یؤمی إلیه خبر الربیع،و ابن أرقم السابق،بل سواد المخالفین یعرفون ذلک منّا أیضا فضلا من الموافقین، کما أنّ سوادنا بالعکس،حتّی أنّهم إذا أرادوا معرفة الرجل من أیّ الفریقین امتحن بصلاته و إفطاره» (1)،إلی آخر کلامه قدّس سرّه.

أمّا طعنه علی المتأخّرین بما ذکر،فلا یهمّنا الجواب عنه،و أمّا دعوی الضرورة فی زمانه، فلا أدری کیف صحّ له مع مخالفة الأستاذ الأکبر (2)و جمع من تلامذته المعاصرین للماتن،و أمّا الزمان السابق،فمن عصر الأئمّة إلی هذا الیوم لم یزل فی کلّ عصر منه جماعة من أکابر الطائفه و شیوخها قائلین بالغروب،و إثبات ذلک موجب لطول الکلام،و فیمن نقل عنه ذلک فی الکتب المعروفة کفایة،و ما فی غیرها أکثر.

و أمّا خبر الربیع،فقد تقدّم الکلام فیه مفصّلا قریبا.

و أمّا معرفة سواد المخالفین ذلک،فلو سلّمت فأیّ حجّة فی ما یزعمه الأعداء الجاهلین بمذاهب الشیعة،و کتبهم مشحونة بالافتراءات الشنیعة علیهم،و فتح هذا الباب موجب لما لا یخفی علی ذوی الألباب.

علی أنّ الّذی رأینا من علمائهم-کأحمد بن تیمیّه و غیره-النسبة إلی الشیعة وجوب تأخیر المغرب إلی غروب الشفق،جهلا منهم بالفرق بین الغلاة الخطّابیّة و الفرقة الإمامیّة،

ص :436


1- (1)) جواهر الکلام 7:110.
2- (2)) هو العلاّمة المجدّد البهبهانی قدّس سرّه،راجع:الحاشیة علی المدارک 2:303-302.

أو تعمّدا بالکذب و الافتراء،و کیف یکون ضروریّ المذهب معلوما عند هؤلاء الأعداء، مجهولا عند أکابر الطائفة القائلین بهذا القول؟

و بالجملة،فالاستدلال بما تنسبه العامّة إلی الخاصّة علی الشیعة عجیب،و لکنّه لیس بأعجب من الاستدلال بمعتضد العوام علی الخواص،و من المعلوم لدی کلّ منصف أنّ الاشتهار عند العوام إنّما نشأ من تقلیدهم للقائلین بذهاب الحمرة،و هو عند مقلّدی غیرهم بالعکس.

و بالجملة،ما أجدر الکتب العلمیّة بأن یحذف منها أمثال هذا الاستدلال،و لو لا تعرّضه رحمه اللّه له و اعتماده علیه لترکنا ذکره بالکلّیّة،و لکن علمنا بأنّ هذا و أمثاله عمدة مستند القائلین بذهاب الحمرة أوجب الإطناب،و شرطنا ترک ذلک فی غیر هذه المسألة من مسائل هذا الکتاب،إن شاء اللّه.

و أمّا الحمل علی التقیّة،فظاهر أنّه لا یصار إلیه بمجرّد الاحتمال،و إن کان ذلک بدعوی وجود القرائن علیها کدعوی المغروسیّة فی أذهان الشیعة،و بعض الأخبار،فقد عرفت الجواب عن الجمیع.

و أمّا کثرة وقوع السؤال عن وقت المغرب،فالوجه ما بلغهم من أخبار أبی الخطّاب و أصحابه الّذی قال الرضا علیه السّلام:«إنّه کان قد أفسد عامّة أهل الکوفة فکانوا لا یصلّون حتّی تغیب الشفق»و کانوا حینئذ مخلوطین بالشیعة،فأوجب نقلهم و فعلهم إکثار السؤال عن الأئمّة،و لزمهم علیه السّلام بیان کذبهم بأقوالهم و أفعالهم.

علی أنّ بعض الأخبار المستدلّ بها للمشهور منقول فی روایاتهم کخبر إقبال الفحمة،و أخبرنی خطیب کربلاء المشرّفة-و هو من أفضل من رأیت من علمائهم-أنّ علیه عمل أکثر الشافعیّة إلی هذا الزمان.

و مع ذلک کلّه فالحمل علی التقیّة آخر جمیع المحامل،و هو أضعفها جمیعا،لا یصار إلیه إلاّ فی بعض الأخبار الشاذّة إذا خالفت الأخبار الکثیرة المعتبرة فی مسائل خاصّة،و بیان ذلک لا یناسب هذا الشرح،و لعلنّا نبیّنها فی رسالة مفردة.

و أشدّ المصرّین علی حمل هذه الأخبار علی التقیّة شیخنا الفقیه فی المصباح،فإنّه أطال

ص :437

بیانه و بالغ فیه حتّی أنّه صدر منه کلامان ما کنت أحبّ صدور مثلهما من مثله:

أحدهما:عدم اعتبار أصالة عدم التقیّة فی المقام الّذی یظنّ فیه الدواعی إلیها،حتّی قال:

«إنّه لو کانت أخبار الغروب سلیمة عن المعارض و مخالفة المشهور لم یکن استکشاف الحکم الواقعی منها خالیا عن التأمّل» (1).

و لا یخفی أنّ تخصیص أصالة عدم التقیّة بمورد فقدان الدواعی-مع الغضّ عمّا فی أصله من الضعف-موجب لتطرّق الخلل إلی أکثر الأحکام المشترکة بین الفریقین،و هو معظم المسائل،إذا المسائل الّتی تخالفهم الشیعة قلیلة جدّا-کما نبّه علیه العلامّة و غیره-فإذا رفعنا الید عن أصالة عدم التقیّة لزم عدم حجّیّة تلک الأخبار الدالّة علی تلک الأحکام،و فیه ما لا یخفی علی ذوی الأفهام.

و الثانی:ما احتمله من کون الوقت الواقعی هو زوال الحمرة،و جعله معرّفا للغروب نشأ من معروفیّة التحدید بالغروب بین العامّة،بحیث لم یجدوا[أی الأئمة علیهم السّلام]بدّا من الاعتراف به و تأویله إلی الحق (2).

و قد سمعت أیضا ذلک منه قدّس سرّه،و لا یخفی ما فیه من مخالفة الإجماع السابق بظاهره،و تأویله ممکن مع التکلّف،یرجع إلی ما فی کلام الماتن.

و أمّا ترجیح أخبار الحمرة باشتمالها علی التعلیل،فمثل هذین التعلیلین إن لم یکونا سببا للوهن لا یکونان موجبین للقوّة،و ذلک لما عرفت من عدم رجوعهما بظاهرهما إلی معنی معقول،إلاّ أن یکون المراد منها ما عرفت،و ذلک یناسب الغروب لا ذهاب الحمرة،فتأمّل، و راجع.

التنبیه الثالث:

إنّ أدلّة اعتبار الحمرة-علی تسلیم دلالتها،و الغضّ عن جمیع ما عرفت-لا تدلّ علی أزید من إلزام الشارع للمکلّفین بتأخیر الإفطار و صلاة المغرب،صیانة لهاتین العبادتین من الفساد الواقعی،فکیف جاز لهم تجویز تأخیر الظهرین اختیارا عن غروب الشمس

ص :438


1- (1)) مصباح الفقیه 9:156.
2- (2)) مصباح الفقیه 9:156.

الّذی هو آخر النهار العرفی؟و لیس فی تلک الأخبار ما یدلّ علی ذلک،و أین الأمر بالإمساء بالمغرب و انتظار نجمة أو ثلاثة أنجم و نحو ذلک من تحدید آخر الظهرین؟

و أقوی ما فیها أخبار الطائفة الأولی،و هی تدلّ علی کون زوال الحمرة لازما لجواز الإفطار و الصوم لو سلّم ذلک بأیّ تقریر کان،و أین ذلک من جواز تأخیرهما عن الغروب؟ بل خلوّ هذه الأخبار عن ذلک و الاقتصار فیها علی ذکر الصوم و المغرب لعلّه دلیل علی العدم،و لا ملازمة بین انقضاء وقت الظهرین و جواز المغرب.

و دعوی أنّ المفهوم منها أنّ النهار حقیقة شرعیّة فی ذلک مطلقا،أو أنّ لهذه الأخبار حکومة علی أخبار الغروب،أو أنّه یستفاد منها کون الغروب قبل زوال الحمرة مشکوکا، فیکفی فی جواز تأخیرهما الاستصحاب،لا یخفی ضعف جمیع ذلک علی من تأمّل فی تلک الأخبار،إذ غایة ما یمکن استفادته منها لزوم تأخیر المغرب،و کون زوال الحمرة علامة للغروب المبیح لصلاة المغرب،و یلزم مراعاتها مطلقا،لا أنّ عدمه علامة للعدم.

و العجب من جماعة من المحشّین حیث سوّدوا حواشی هذا الکتاب و سائر الرسائل العملیّة باحتیاطات کثیرة لا منشاء لها إلاّ خبر ضعیف بلا قائل به،أو قول نادر بلا خبر یدلّ علیه،و ترکوا ذکر الاحتیاط فی ما عدی تأخیر مثل الظهرین الّذین أحدهما الوسطی، مع أنّ حال المسألة بحسب الدلیل ما عرفت.و شیخنا الفقیه ذکر الاحتیاط فی کتابه المعدّ للفتاوی (1)،و ترک ذکره فی حاشیة هذا الکتاب المعدّ لعمل المقلّدین،و اللّه العالم.

التنبیه الرابع:

کما أنّه بعد الغروب تبقی حمرة فی ناحیة المشرق کذلک تحدث حمرة فی طرف الغرب قبل الطلوع،و القائل بعدم دخول الوقت للمغرب إلاّ بذهاب الحمرة یلزمه القول بقضاء فرض الصبح بمجرّد حدوثها،لوضوح أنّ الغروب و الطلوع متقابلان.

و قد تنبّهوا لهذا الإشکال،و أجابوا عنها بوجوه لا یخفی ضعفها علی من راجعها:

منها:ما ذکره الماتن من إمکان الفرق بین الحمرتین،خصوصا بعد قوله:«المشرق مطلّ

ص :439


1- (1)) مصباح الفقیه 9:157.

علی المغرب»و احتمال کون هذه الحمرة کالحادثة قبل الطلوع فی مشرق الشمس،و الباقیة بعد الغروب فی مغربها،و إن اختلفا فی طول الزمان و قصره من جهة ظهور المشرق،و انخفاض المغرب (1)،انتهی.

و فیه من مخالفة الوجدان و البرهان ما هو غنیّ عن البیان.

و منها:أنّه اجتهاد فی مقابلة النص.

قلت:کلاّ،و لکنّ التفریق بینهما سفسطة و مخالفة للحسّ.

و منها:ما فی الریاض من أنّ أقصاه الشکّ فی الطلوع،و هو لا یقطع الاستصحاب، بخلاف الغروب،فإنّ الاستصحاب هناک بقاء النهار،فلا یقطعه إلاّ الطلوع الحسّی (2)،انتهی ملخّصا.

و فیه ما لا یخفی،فإنّ المعیار فی الطلوع و الغروب إن کان الافق العرفی فالعلم حاصل بعدم الطلوع معها،و حصول الغروب بعدها،و إن کان غیره فحدوثها و بقائها مستلزم للعلم بهما فی الحالین.

و بالجملة،هذا لا یتمّ مع الإلزام بعدم دخول الوقت حقیقة إلاّ بزوال الحمرة.

نعم،له وجه بناء علی ما عرفت منّا فی التنبیه السابق من القول بلزوم تأخیر المغرب و الإفطار إلی زوالها تعبّدا،مع التنزّل عمّا عرفت من المختار،و لکنّهم لا یلتزمون به کما عرفت فی أوّل المبحث.

و ربّما نسبوا الالتزام بقضاء فرض الصبح بظهور الحمرة المغربیّة إلی الشهید فی المقاصد العلّیّة،و هذه النسبة غیر صحیحة،و الشهید یجلّ عن ذلک،و کلامه تقدّم سابقا منّا و الکلام علیه،فتذکّر.

و من الطریف ما نقل لی أحد علماء العصر عن بعضهم من أنّ جرم الشمس بعضه مستنیر،و بعضه غیر مستنیر،فهو أکبر من المرئی،و الجزء المظلم منه واقع فی شرقی المستنیر منه،و حیث کان الغروب المعتبر غروب جمیع القرص لا یکفی خفائه عن البصر،و یعلم

ص :440


1- (1)) جواهر الکلام 7:120-119.
2- (2)) ریاض المسائل 2:210.

غروب الجمیع بزوال الحمرة المشرقیّة،و الأمر فی الطلوع بالعکس،إذ المعتبر فیه طلوع أوّل جزء منه،و هو من النصف المستنیر.

قلت:إن صحّ ذلک کان جوابا حسنا،و لکنّه من الحکمة الّتی ادّخرها أبرخس و بطلیموس لهذا الخلف الصالح.

المسألة الثانیة [اختلف الأقوال فی آخر وقت المغرب]

اختلف الأقوال فی آخر وقت المغرب،و بعض المعتنین بجمع الأقوال من معاصری الماتن (1)أنهاها إلی إثنی عشر قولا،و لکنّ الظاهر أنّ ما ذکره ناش من الجمود علی ألفاظ العبارات،و إلاّ فهی أقلّ من ذلک بکثیر.

فالشیخ فی الخلاف و إن أطلق القول بأنّ آخره غروب الشفق (2)و لکنّه یرید الوقت للمختار قطعا،إذ لا یظنّ به الذهاب إلی کونه وقتا مطلقا حتّی للمضطرّ و نحوه،مع تظافر الأخبار علی خلافه.

و من قال بجواز التأخیر إلی ربع اللیلة للمسافر إذا کان فی طلب المنزل لا یری خصوصیّة لطلب المنزل،و إنّما ذکره مثالا،فیتّحد هذا القول مع القول بجواز التأخیر إلیه للمسافر إذا جدّ به السیر،بل و مع القول بالربع لمطلق المعذور بعد ظهور أنّ ذکر السفر أیضا من باب المثال،و کونه أحد أفراد العذر غالبا.

و هکذا الکلام فی غیر واحدة من تلک العبارات،و لو استعمل هذا الجمود لزادت الأقوال علی ما ذکره.و المنسوب منها إلی المشهور ما تقدّم فی المتن،و التقیید بما إذا بقی من النصف مقدار العشاء مبنیّ علی الاختصاص،و علی الاشتراک فالنصف أیضا آخر المغرب مع أهمّیّة العشاء لدی التزاحم آخر الوقت کما مرّ بیانه.

ص :441


1- (1)) هو العلاّمة الفقیه السیّد جواد العاملی،راجع:مفتاح الکرامة 5:93-88.
2- (2)) الخلاف 1:261.

و الوجه فی هذا القول روایات کثیرة مرّ بعضها فی مسألة الاشتراک و الاختصاص،و حمل الروایات الواردة علی التحدید بغروب الشفق علی کونه آخر وقت الفضل،و غیرها- کالربع و الثلث-علی سائر المراتب.

قلت:أمّا ما دلّ علی التحدید بغیر سقوط الشفق فهذا الحمل متّجه فیه،مطابق لما قرّرناه فی المقدّمات،و کذلک فی کثیر ممّا دلّ علی التحدید بسقوطه،لو لا أمور ثلاثة:

أحدها:التصریح بلفظ الفوت فی صحیح الفضیل و زرارة،قالا:قال أبو جعفر علیه السّلام:«إنّ لکل صلاة وقتین غیر المغرب فإنّ وقتها واحد،و وقتها وجوبها و وقت فوتها سقوط الشفق» (1).

و قد عرفت فی المقدّمات السابقة أنّ لفظ الفوت و نحوه متی تعلّق بنفس الصلاة یکون ظاهرا فی عدم کون ما بعده وقتا مطلقا،إذ لا یصدق فوت الصلاة حقیقة إلاّ بانقضاء جمیع مراتبها.

ثانیها:الأخبار المتظافرة الدالّة علی أنّ لکلّ صلاة وقتین إلاّ المغرب،و أنّ جبرئیل لم یأت النبی صلّی اللّه علیه و اله للمغرب إلاّ بوقت واحد (2).

فالتصریح بوحدة وقتها و إثبات هذه الخصوصیّة لها بین سائر الفرائض مع التصریح فی بعضها بأنّ ذلک الوقت الواحد حدّه سقوط الشفق،یجعلها کالصریح فی أنّ ما بعد الشفق لیس وقتا لها.

و لا ینافی هذه الأخبار ثبوت وقت آخر لها لخصوص المعذور،بعد وضوح کون مصبّ هذه الأخبار الوقت لعامّة المکلّفین لا بملاحظة خصوصیّات العوارض،کما لا ینافی ثبوت وقت ثالث کذلک لما له وقتان کما سیأتی-إن شاء اللّه تعالی-مع زیادة بیان له.

کما لا ینافیها صحیح عبد اللّه بن سنان المشتمل علی أنّ لکلّ صلاة وقتین (3)من غیر

ص :442


1- (1)) وسائل الشیعة 4:187 الباب(18)من أبواب المواقیت ح 2.
2- (2)) وسائل الشیعة 4:187-189 الباب(18)من أبواب المواقیت ح 11-1.
3- (3)) وسائل الشیعة 4:208 الباب(26)من أبواب المواقیت ح 5.

استثناء المغرب،فإنّه من قبیل العامّ المخصّص بهذه الأخبار.

و من الغریب استدلال صاحب المدارک به علی المشهور الّذی هو مختاره (1)و الغفلة عن هذه الأخبار المستفیضة المخصّصة له،بل الحاکمة علیه فی وجه،علی أنّه لو أغمضنا عن ذلک و حملنا الخبر علی عمومه و قلنا:إنّ المغرب له وقتان-لیوافق الشهرة المنقولة-فمن المحتمل قریبا أن یکون آخر الوقت الأخیر هو سقوط الشفق،کما یستفاد من مرسلة الکافی،قال بعد نقل الصحیح المتقدّم:«و روی أنّ لها وقتین،آخر وقتها سقوط الشفق» (2).

و لا منافاة بینها و بین ما دلّ علی وحدة وقت المغرب کما بیّنه ثقة الإسلام بعد نقلها،و بیانه بتوضیح منّا:أنّ ما بعد الغروب إلی مقدار ما-و لعلّه مضیّ مقدار المغرب بحسب المتعارف أو غیر ذلک-لو حظ تارة وقتا مستقلاّ،و ما بعده إلی السقوط کذلک،نظرا إلی اختلافهما فی الفضل،أو لکون کلّ منها وقتا بمجیء جبرئیل علیه السّلام فی الیومین،کما یستفاد من خبر ذریح عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

«أتی جبرئیل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله فأعلمه مواقیت الصلاة،فقال:صلّ الفجر حین ینشقّ الفجر،و صلّ الاولی إذا زالت الشمس،و صلّ العصر بعیدها،و صلّ المغرب إذا سقط القرص،و صلّ العتمه إذا غاب الشفق،ثمّ أتاه من الغد،فقال:أسفر بالفجر،فأسفر،ثمّ أخّر الظهر،حین کان الوقت الّذی صلّی فیه العصر،و صلّی العصر بعیدها،و صلّی المغرب قبل سقوط الشفق،و صلّی العتمه حین ذهب ثلث اللیل،ثمّ قال:ما بین هذین الوقتین وقت» (3).

و لوحظ المجموع تارة وقتا واحدا،لعدم التفاوت الّذی یعتنی به بین الوقتین،أو لقلّة مقدار مجموعهما بحیث لا یزید علی مقدار أداء نفس الفریضة إذا أدّیت کما ینبغی،کما ذکر ثقة الإسلام أنّه جرّب ذلک مرارا.

و کیف کان،لو قیل بأنّ له وقتین لکان آخر الثانی أیضا غروب الشفق،و لا منافاة بین

ص :443


1- (1)) مدارک الاحکام 3:55.
2- (2)) وسائل الشیعة 4:187 الباب(18)من أبواب المواقیت ح 3.
3- (3)) وسائل الشیعة 4:158 الباب(10)من أبواب المواقیت ح 8.

روایة ذریح و سائر الأخبار الدالّة علی أنّ جبرئیل علیه السّلام أتی النبی صلّی اللّه علیه و اله فی الیوم الثانی أیضا حتّی سقوط القرص،لوجوه کثیرة،ذکرها-و إن کانت لا تخلو عن فائدة-خروج عمّا یقتضیه المقام.

ثالثها:أنّ ما دلّ علی أنّ ما قبل النصف وقتا لا یدلّ علی أزید من کونه وقتا فی الجملة، من غیر تعرّض لکونه لخصوص ذوی الأعذار،أو مطلق المکلّفین إلاّ بالإطلاق،فیرفع الید عنه بما ورد من التصریح فی غیر واحد من الأخبار بتقییده بذوی الأعذار،کموثّق جمیل، قال:قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام:ما تقول فی الرجل یصلّی المغرب بعد ما یسقط الشفق؟قال:

«لعلّة،لا بأس» (1).

و صحیح ابن یقطین،قال:سألته عن الرجل تدرکه صلاة المغرب فی الطریق أ یؤخّرها إلی أن یغیب الشفق؟قال:«لا بأس بذلک فی السفر،و أمّا فی الحضر فدون ذلک شیئا» (2)یعنی قبل غروب الشفق.

إلی غیر ذلک من الأخبار المفصّلة القاطعة للشرکة.و أکثر ما استدلّوا بها علی جواز التأخیر من هذا القبیل.و الخالی من ذلک أخبار تتضمّن حکایة الفعل الّذی لا یدلّ إلاّ علی الجواز فی الجملة،کما ثبت فی محلّه:

أوّلها:خبر إسماعیل بن جابر المتضمّن لحکایة صلاة الصادق علیه السّلام بعد السقوط (3)،و مورده السفر الّذی هو أحد الأعذار،کما هو المعلوم الّذی یدلّ علیه غیر واحد من الأخبار.

و ثانیها:روایة داود الصرمی،قال:کنت عند أبی الحسن الثالث علیه السّلام فجلس یحدّث حتّی غابت الشمس،ثمّ دعا بشمع و هو جالس یتحدّث،فلمّا خرجت من البیت نظرت و قد غاب الشفق قبل أن یصلّی المغرب،ثمّ دعا بماء فتوضّأ و صلّی (4)

ص :444


1- (1)) وسائل الشیعة 4:197 الباب(19)من أبواب المواقیت ح 13.
2- (2)) وسائل الشیعة 4:15/197.
3- (3)) وسائل الشیعة 4:195 الباب(19)من أبواب المواقیت ح 7.
4- (4)) وسائل الشیعة 4:196 الباب(19)من أبواب المواقیت ح 10.

ثالثها:صحیح ابن همام (1)الّذی استدلّ به الماتن فی أوّل وقت المغرب،و عرفت أنّه بمسألتنا هذه ألصق.

و لعلّ الروایتان حکایة عن فعل واحد للرضا علیه السّلام و لفظ أبی الحسن الثالث تصحیف، صوابه:الثانی،فإنّ داود الصرمی هو ابن مافتّه الّذی هو من أصحاب الرضا علیه السّلام،فراجع (2)

و کیف کان،فهو حکایة فعل،فلعلّ التأخیر کان لأمر مهمّ یخشی فی تأخیر الحدیث به إراقة دماء محقونة،و نهب أموال مصونة.و اعتذار الماتن عن ذلک بأصالة عدم العذر یلزم الاعتذار عنه إن أمکن.

و بالجملة،فهذه الامور الثلاثة ینافی الحمل المذکور،لا سیّما مع کونها مؤیّدة بمثل قوله فی حکایة ابن صهران المتقدّمة:«إنّ وقت المغرب ضیّق،و آخر وقتها ذهاب الحمرة»فإنّ مثل هذا التعبیر لم نعهده فی غیر المغرب من الفرائض.

و بما ورد من التبرّی و اللعن لمن أخّر المغرب عن ذلک أو عن اشتباک النجوم (3)و إن کان من المحتمل کونها تعریضا بأصحاب أبی الخطّاب،أو بمن یفعله طلبا للفضل،فلا محیص بحسب قواعد الصناعة عن القول بأنّ آخر وقت المغرب سقوط الشفق للمختار.

نعم،ما بعده وقت لذوی الأعذار،و یجوز التأخیر إلیه لهم بلا ریب،کما هو المصرّح به فی هذه الأخبار و غیرها کثیرة،و یظهر منها کون ذلک وقتا لمن کان له أدنی مراتب العذر،من غیر فرق بین المسافر و غیره،و من غیر فرق بین سائر أقسام العذر.

قال عمر بن یزید:سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن وقت المغرب؟فقال:«إذا کان أرفق بک و أمکن لک فی صلاتک و کنت فی حوائجک فلک أن تؤخّرها إلی ربع اللیل» (4).

و صحیحته أیضا،قال:قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام:أکون مع هؤلاء و أنصرف من عندهم

ص :445


1- (1)) وسائل الشیعة 4:196 الباب(19)من أبواب المواقیت ح 9.
2- (2)) رجال النجاشی:161.
3- (3)) وسائل الشیعة 4:188-189 الباب(18)من أبواب المواقیت ح 8-6.
4- (4)) وسائل الشیعة 4:195 الباب(19)من أبواب المواقیت ح 8.

عند المغرب فأمرّ بالمساجد فأقیمت الصلاة،فإن أنا نزلت أصلّی معهم لم أستمکن من الأذان و الإقامة و افتتاح الصلاة،فقال:«ائت منزلک،و أنزع ثیابک،و إن أردت أن تتوضّأ فتوضّأ و صلّ،فإنّک فی وقت إلی ربع اللیل» (1)،إلی غیر ذلک من الروایات الّتی یستفاد منها التوسعة فی العذر،و أنّ العذر أعمّ من الشرعیّ و العرفیّ،فیجوز التأخیر إذا کان فیه مصلحة عائدة إلیه،أو إلی غیره.

و بالجملة،فالمستفاد من مجموع الأخبار اختلاف أصل الوقت بحسب وجود العذر و عدمه،و أنّ ذلک من باب تنویع الموضوع،و اختلاف الحکم بحسبه،و قد مرّ فی المقدّمات بیان لذلک،و إن کان لوضوحه غنیّا عن البیان.

و ربّما یستبعد ذلک،و یجعل ذلک قرینة علی حمل هذه الأخبار علی التأکید فی تقدیم الفریضة مع بقاء الوقت بعده،و هذا الاستبعاد ناش من عدم التأمّل فی اختلاف المصالح الّتی توجب اختلاف موضوعات الأحکام،و فی نظائره الواردة فی الشرع،کالسورة الّتی هی جزء واجب لصلاة غیر المستعجل،دون غیره،إلی غیر ذلک.

و إذا کان الاضطرار موجبا لتوسیع الوقت إلی الفجر،و اختلاف حکمه مع العامد عند الماتن و أکثر المتأخرین قلیکن العذر الّذی هو مرتبة من مراتبه مثله.

و قال الماتن فی کتابه الکبیر:

لا یخفی رجحان ما تقدّم من الأخبار بالموافقة لظاهر الکتاب،و للشهرة العظیمة، و الإجماع المحکیّ المؤیّد بما عرفته فی ما تقدّم،و بالمخالفة للعامّة،و بسهولة الملّة و سماحتها[و غیر ذلک علیها]،خصوصا مع[ملاحظة]اختلافها بالربع و الثلث،و اشتباک النجوم،و عدم تقدیر الضرورة فیها،بل تارة یذکر فیها العلّة،و اخری العذر، و اخری الحاجة،و اخری السفر،بل فی تضمّنها نفسها بعض الأعذار الّتی لا تصلح أن تکون سببا لتأخیر مطلق الواجب عن وقته-فضلا عن مثل الصلاة،و فضلا عن مثل صلاة المغرب-أقوی دلالة علی المطلوب،إلی غیر ذلک من القرائن و الإمارات الّتی

ص :446


1- (1)) وسائل الشیعة 4:196 الباب(19)من أبواب المواقیت ح 11.

یمکن أن تشرف الفقیه علی القطع،بل قد عرفت فی الظهرین ما یدلّ علی المطلوب بوجوه (1)،انتهی.

قلت:أمّا الأخبار،فقد عرفت الکلام فیها،و عرفت أنّه لیس فیها خبر واحد یدلّ علی جواز التأخیر من غیر عذر،و الترجیح فرع وجود روایة کذلک،و علی فرضه فالآیة الدالّة علی النصف الّتی جعل موافقتها من المرجّحات لا نعرف أیّ الآی مراده؟فإن کان قوله تعالی: أَقِمِ الصَّلاٰةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلیٰ غَسَقِ اللَّیْلِ (2)فهی أجنبیّة عن مسألتنا هذه،و إنّما تناسب مسألة آخر العشاء،إلاّ أن یضمّ إلیها شیئا من الشهرة و نحوها،فیخرج حینئذ عن الترجیح بموافقة الکتاب.

و أمّا الترجیح بموافقة الشهرة،و الإجماع المنقول،و مخالفة العامّة،فهی امور لا تخصّ هذه المسألة،فلا زال رحمه اللّه یکرّرها،و نکرّر عنها الجواب فی هذا الکتاب،فلیراجع.

و أمّا موافقتها للسماحة و سهولة الملّة،فمن الامور الضعیفة الّتی لا تقوّی بها الضعیف من الأدلّة.

و جمیع هذه الوجوه قد ذکرها أوّل المسألة،و لا أدری ما الّذی دعاه إلی إعادتها.

و أمّا طعنه علی هذه الأخبار بالاختلاف،فظاهر أنّها متّفقة فی الدلالة علی مسألتنا هذه،و هی وجوب التقدیم علی غروب الشفق و إن اختلف فی آخر الوقت المطلق،أو لخصوص ذوی الأعذار،و هی مسألة اخری،و فیها خلاف آخر،و الماتن لا یری طرحها، بل یحملها علی بعض المحامل الّتی لا تنافی النصف کما ستعرف.

فالقائل ببقاء الوقت لذوی الأعذار بعد الشفق له أن یقول فیها بمثل مقال القائل ببقاء الوقت المطلق بعده.نعم،فی روایة واحدة منها عدم جواز التأخیر عن اشتباک النجوم،و هذا لیس ممّا یخالف غیرها،لأنّهما غیر متباینین.

و من جعل فی مسألة أوّل وقت المغرب بدوّ النجوم الثلاثة،و إقبال السواد من المشرق،و

ص :447


1- (1)) جواهر الکلام 7:153-152.
2- (2)) الاسراء 78.

الإمساء-مع الاختلاف الکلیّ بین مفاهیمها جمیعا-کنایة عن غروب الحمرة المشرقیّة، کیف لا یجوّز فی هذه المسألة أن یکون لفظ واحد-و هو الاشتباک-کنایة عن غروب الحمرة المغربیّة؟مع أنّ الملازمة الغالبیّة بینهما ظاهرة،و یظهر من غیر واحد من الأخبار إطلاقه علیه،فراجع.

و أمّا عدم تقریر الضرورة فیها،فالوجه فیه کونها أحد الموضوعات العرفیّة الّتی لا یلزم الشارع بیانها،بل هی من الموضوعات الّتی لا یمکن ضبطها،لاختلافها بحسب الموارد أشدّ الاختلاف،و فی أکثر الموارد الّتی علّق بها حکم لم یبیّن مقدارها،بل أرجع فیها إلی تشخیص المکلّف المبتلی بها.

و أمّا اختلاف الألفاظ الوارد فیها من العلّة،و العذر،و الحاجة،و غیرها فاختلاف فی مجرّد اللفظ،و بیان بعض أفراد العذر فی بعضها،و فرد آخر فی البعض الآخر،و المراد من الجمیع ما عرفت بشهادة الروایات الّتی تقدّم بعضها.

و أمّا الطّعن فیها بتضمّنها بعض الأعذار الّتی لا تصلح لکونه سببا لتأخیر الواجب،فهو کذلک و لکنّه لا ندری علی من یرد هذا الإیراد؟و من الّذی جوّز تأخیر الواجب عن وقته؟ أمّا خصمه فمدّعاه کون ما بعد الشفق وقتا حقیقیّا لذوی الأعذار،کالّذی قبله لغیرهم،و إلاّ فحاشا کلّ مسلم أن یجوّز تأخیر أدنی الواجبات الموقّتة عن وقتها.

و لعلّه رحمه اللّه یرید بهذا الکلام الاستبعاد المتقدّم،و إن لم تساعده العبارة،فإن کان ذلک فالجواب ما تقدّم.

هذا،و لم نعرف وجه خصوصیّة المغرب فی قوله،لا سیّما بعد اعترافه بکون الوسطی الظهر،و لا نعرف غیر ذلک خصوصیّة اخری لفریضة ما بین سائر الفرائض،فلیلاحظ.

و بالجملة،هذه الامور بمراحل عن حصول أدنی مراتب الظنّ بها فضلا عن أن تشرف علی القطع،و المسألة بحسب قواعد الصناعة کما عرفت،و هی خلافیّة.

و الإجماع الّذی ادّعاه فی المختلف یرید به الإجماع علی اتّحاد الحال فی الظهرین و

ص :448

العشائین من حیث الاشتراک و الاختصاص (1)و إلاّ فکیف یدّعی الفاضل ذلک مع أنّه نقل فی المختلف بعینه هو هذا القول عن هؤلاء الشیوخ،و الماتن قد ناقش فیه هناک،و إن استدلّ هناک.

و بعض مشایخنا المعاصرین یذهب إلی وجوب التقدیم،و بقاء الوقت بعد ذلک،و إن عصی فی التأخیر،و قد حکی لی ذلک عن بعض الأساطین الّذین أدرکنا عصرهم،و هو و إن کان ممکنا-کما مرّ فی المقدّمات-بل واقعا-کما تعرف قریبا-و لکنّه یصعب استفادته من الأدلّة،فالأحوط عدم التعرّض للأداء و القضاء إن أخّرها عنه لغیر عذر.

و بالجملة،فالمسألة إن لم یکن الأقوی فیها ما عرفت فهی من أولی المسائل بالاحتیاط.

و الشیخ قدّس سرّه فی کتاب الصلاة قال:«إنّ الاحتیاط فی هذه المسألة المشکلة لا ینبغی ترکه» (2).و لا أدری لمإذا ترک ذکره فی الحاشیة.و کذا شیخنا الفقیه فی المصباح ذکر الاحتیاط فی کتابه (3)و ترکه فی الحاشیة.و من المحشّین جماعة دأبهم الاحتیاط بأدنی وجود منشأ له من خبر ضعیف،أو قول نادر،فما بالهم ترکوه فی هذه المسألة؟مع أنّها من أولی المسائل بذلک،و ینبغی تقدیمها حتّی لذوی الأعذار أیضا،و تقدیم أمر اللّه سبحانه علی امورهم إن لم یکن ذلک الأمر ممّا یعود إلی رضاه سبحانه،کالاشتغال بقضاء حوائج المؤمنین.

و نحوها روی فی قرب الإسناد مسندا عن صفوان بن مهران،قال:قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام:إنّ معی شبه الکرش المنثور،فأؤخّر صلاة المغرب حتّی عند غیبوبة الشفق،ثمّ أصلّیهما جمیعا،یکون ذلک أرفق بی،فقال:«إذا غاب القرص فصلّ المغرب،فإنّما أنت و مالک للّه» (4).

ص :449


1- (1)) مختلف الشیعة 2:46-45.
2- (2)) کتاب الصلاة 1:87.
3- (3)) مصباح الفقیه 9:222.
4- (4)) وسائل الشیعة 4:193 الباب(18)من أبواب المواقیت ح 24.

هذا،و أمّا آخر الوقت لذوی الأعذار فالأقوی ما ذهب إلیه المشهور،و الأخبار الدالّة علی التحدید بالربع و الثلث لا تعارض ما دلّ علی النصف-لما مرّ فی المقدّمات-علی أنّها علی فرض المعارضة،فأخبار النصف أصحّ سندا،و أکثر عددا من غیرها،و قد مرّ بعضها فی مسألة اشتراک الظهرین.

المسألة الثالثة

أوّل وقت العشاء علی المختار أوّل المغرب للمختار و غیره،و قد تقدّم فی الظهرین بعض الأخبار الدالّة علی ذلک،و ذهب جماعة منهم الشیخان إلی أنّ أوّل وقتها بعد غروب الشفق إلاّ لعذر.

و المستند لهم فی الأوّل أخبار کثیرة کصحیح الحلبی،قال:سألت أبا عبد اللّه متی تجب العتمة؟قال:«إذا غاب الشفق،و الشفق الحمرة» (1).

و صحیح بکر بن محمّد،و فیه:«أوّل وقت العشاة ذهاب الحمرة،و آخر وقتها إلی غسق اللیل نصف اللیل» (2).

و فی الثانی خبر عبید اللّه الحلبی عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:«لا بأس بأن تعجّل العتمة فی السفر قبل أن تغیب الشفق» (3).

و ما فی موثّقة جمیل من قوله:صلّیت العشاء الآخرة قبل أن یغیب الشفق،فقال:«لعلّة، لا بأس» (4).

ص :450


1- (1)) وسائل الشیعة 4:204 الباب(23)من أبواب المواقیت ح 1. (2)) وسائل الشیعة 4:185 الباب(17)من أبواب المواقیت ح 6. (3)) وسائل الشیعة 4:202 الباب(22)من أبواب المواقیت ح 1. (4)) وسائل الشیعة 4:197 الباب(19)من أبواب المواقیت ح 13.
2-
3-
4-

و لو لا الأخبار الصریحة فی جواز التقدیم مطلقا-لعذر کان أو غیره-لکان الحال فی هذه المسألة کالحال فی سابقتها،فإنّ الأخبار الدالّة علی دخول الوقتین بالغروب لا تدلّ بصریح اللفظ علی أزید من دخول الوقت فی الجملة،و بالإطلاق علی دخول الوقت لمطلق المکلّفین.

و مفاهیم هذه الأخبار کانت تقییدها بذوی الأعذار،و لکن تلک الأخبار الصریحة قد دلّت بمنطوقاتها علی دخول الوقت بالغروب مطلقا،و هی أقوی من هذه المفاهیم من وجوه کثیرة،فتکون قرینة علی تأکید التأخیر لغیر ذوی الأعذار.

و من تلک الأخبار ما رواه الشیخ فی الموثّق أو الصحیح عن زرارة،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:«صلّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله بالناس الظهر و العصر حین زالت الشمس فی جماعة من غیر علّة،و صلّی بهم المغرب و العشاء الآخرة قبل سقوط الشفق من غیر علّة فی جماعة،و إنّما فعل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله ذلک لیتّسع الوقت علی أمّته» (1).

و موثّق إسحاق بن عمّار،سئل الصادق علیه السّلام عن الجمع بین المغرب و العشاء فی الحضر قبل أن یغیب الشفق من غیر علّة؟فقال:«لا بأس» (2)إلی غیر ذلک.

و قد روی الجمع بین العشائین من غیر تعیّن لأنّه هل کان بتقدیم العشاء علی غروب الشفق،أو تأخیر المغرب عنه؟مثل ما رواه الصدوق فی الصحیح عن عبد اللّه بن سنان،عن الصادق علیه السّلام:«إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله[جمع بین الظهر و العصر بأذان و إقامتین و]جمع بین المغرب و العشاء فی الحضر من غیر علّة بأذان[واحد]و إقامتین» (3).

فإن تمّ ما ذکرناه فی المسألة السابقة من عدم جواز تأخیر المغرب عن سقوط الشفق اختیارا کان هذا الخبر و أمثاله من أدلّة المختار فی هذه المسألة،و إلاّ ففی غیره الکفایة.

ص :451


1- (1)) وسائل الشیعة 4:139 الباب(7)من أبواب المواقیت ح 6.
2- (2)) وسائل الشیعة 4:204 الباب(22)من أبواب المواقیت ح 8.
3- (3)) وسائل الشیعة 4:220 الباب(32)من أبواب المواقیت ح 1.
المسألة الرابعة

آخر العشاء نصف اللیل کما هو المشهور،لظاهر الآیة،و صریح الروایات المتقدّمة،و غیرها و هی کثیرة،و ما دلّ علی الثلث یحمل علی بعض مراتب الفضل-کما تقدّم-إذ لیس فیها ما ینافی ذلک،و علی فرض التعارض فأخبار النصف أرجح منها عددا،و سندا،و اعتضادا بموافقة الأصحاب و ظاهر الکتاب،و یأتی زیادة بیان لهذه المسألة،إن شاء اللّه.

المسألة الخامسة

أثبت جماعة من الأصحاب وقتا اضطراریّا للعشائین آخره طلوع الفجر،إمّا لخصوص النائم و الناسی و الحائض،أو لمطلق المضطرّ،و لا ینافی ثبوته ما دلّ علی کون آخر الوقت النصف،و لا ما دلّ علی أنّ للعشاء وقتان بعد ظهور کون مصبّ تلک الأخبار الوقت الاختیاری الّذی یلاحظ فیه الطوارئ و العوارض من حالات المکلّفین.فالإشکال علی هذا القول بذلک کما عن بعض المتأخّرین لا موقع له.

و أمّا ثبوته لخصوص النائم و الناسی و الحائض فهو مورد غیر واحد من النصوص، منها:صحیح عبد اللّه بن سنان و غیره،و قد تقدّم فی مسألة اشتراک العشائین.

و منها:المستفیضة الواردة فی الحائض الدالّة علی وجوب الصلاتین علیها إذا طهرت قبل الفجر (1).

و لا ینافیها ما ورد من الذمّ فی من نام عن صلاة العشاء (2)،فإنّه علی تسلیم کون الذمّ فیه ذمّ تحریم لا یدلّ علی أزید من وجوب التقدیم،و عدم جواز النوم لمن خاف من عدم

ص :452


1- (1)) وسائل الشیعة 2:364 الباب(49)من أبواب الحیض ح 12-10.
2- (2)) وسائل الشیعة 4:214 الباب(29)من أبواب المواقیت.

الاستیقاظ،و هو خارج عن محلّ الکلام،و منه یظهر أنّ ثبوت الکفّارة لمن نام عنها إلی بعد النصف لا یدلّ علی أزید من الوجوب.

و لا مرفوعة ابن مسکان عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:«من نام قبل أن یصلّی العتمه فلم یستیقظ حتّی یمضی نصف اللیل فلیقض صلاته و لیستغفر اللّه» (1)،لأنّ القضاء فیها غیر ظاهر فی المعنی المصطلح،بل لعلّه من قبیل قوله تعالی: فَإِذٰا قُضِیَتِ الصَّلاٰةُ (2).

و لو سلّم ظهوره فی ذلک فظهور تلک الأخبار فی کونه أداء أقوی،لا سیّما قوله فی الصحیح المتقدّم:«و إن خاف أن یفوته أحدهما فلیبدء بالعشاء»،و علی فرض ظهور لفظ القضاء فی المعنی المصطلح یکون المقام من التعارض،و هذه الأخبار أقوی سندا،و أکثر عددا.

و قد طال فی الحدائق الکلام فی ردّ هذا القول،و أورد وجوها خمسة زعم أنّها طاهرة البیان،ساطعة البرهان (3)،علی أنّ منشأ هذا القول عدم التأمّل فی الأخبار،و الخروج عن القواعد المقرّرة عن أهل العصمة،و لعمری إنّه لم یأت بشیء أصلا،إذ تلک الوجوه الخمسة اتّضح الجواب بما تقدّم عن ثلاثة منها،و هی:مخالفتها للکتاب،و منافاتها لتثنیة الوقت،و معارضتها بما دلّ علی ذمّ النائم عن العشاء إلی النصف.

و أحد الباقین هو موافقتها للعامّة،و قد عرفت فی مسألة أوّل المغرب و غیرها أنّه لیس کلّ خبر موافق معهم یلزم طرحه.

و الآخر و هو أنّه لو کان وقتا لتضمّنت الأخبار الواردة فی المواقیت الإشارة إلیها،فإن أراد من أخبار المواقیت مطلق الأخبار الواردة فیها ففی هذه الأخبار التصریح بدل الإشارة، و إن أراد أخبارا خاصّة کالأخبار العامّة و المشتملة لنزول جبرئیل علیه السّلام و نحوها فقد عرفت أنّها مسوقة لبیان أوقات المکلّفین فعلا لا لغیرهم.

و لهذه الوجوه تردّد الماتن فی کتابه الکبیر بل مال إلی الخلاف (4)،و قال هنا:

ص :453


1- (1)) وسائل الشیعة 4:185 الباب(17)من أبواب المواقیت ح 5-215 الباب(29)من أبواب المواقیت ح 6.
2- (2)) الجمعة:10.
3- (3)) الحدائق الناظرة 6:188-183.
4- (4)) جواهر الکلام 7:160-158.

(و الأولی عدم التعرّض للأداء و القضاء)لا سیّما لغیر الثلاثة من أقسام الاضطرار،کما ذکره الشیخ الأستاذ فی الحاشیة اقتصارا علی موارد النصّ.

و أمّا الوجه فی قوله:(بل الأولی ذلک حتّی فی العامد)فهو احتمال أن یکون الوقت باقیا له إلی الفجر،و إن وجبت له المبادرة إلیها قبل النصف،و الاضطرار الوارد فی النصوص لعلّه من باب المثال للتأخیر،فیکون أداء،مع احتمال الخصوصیّة للمضطرّ،فیکون قضاء.

و السیّد الأستاذ-دام ظلّه-قد جزم بالأوّل،و لهذا قال فی حاشیته علی العبارة المتقدّمة من المتن:«بل و کذا العامد و إن أثمّ فی التأخیر».

و الوجه فی بقاء الوقت مع العمد ما عرفت،مضافا إلی بعض الأخبار المطلقة کخبر عبید بن زرارة:«لا تفوت صلاة النهار حتّی تغیب الشمس،و لا صلاة اللیل حتّی یطلع الفجر» (1).

و ما قیل من أنّ المراد مجموع صلاة اللیل،لا خصوص العشائین یفید جدّا.

و الوجه فی حکمه-دام ظلّه-بالإثم فی التأخیر یظهر ممّا تقدّم من ثبوت الکفّارة بالتأخیر،و الأمر بالاستغفار فی المرفوعة المتقدّمة،و ما ورد من الذمّ علی من نام عنها إلی الانتصاف الدالّ علی غیره بالأولویّة.

و هذه الوجوه و إن أمکن المناقشة فیها و لکن أصل الحکم لعلّه من القطعیّات الّتی لا ینازع فیها أحد،و ما فی بعض الکتب من نقل القول بذلک فالظاهر-کما قیل-أنّه للعامّة و اختیار بعض المحشّین جواز التأخیر جرأة عظیمة.

و بالجملة،فالأقوال فی المسألة بین إفراط و تفریط،و لعلّ الأصوب التوسّط،و هو بقاء الوقت لخصوص ذوی الأعذار دون غیرهم،و اللّه أعلم.

و قواعد الصناعة و إن کانت لا تأبی عن بقاء الوقت إلی الفجر،إذ مقتضی المقدّمات کسابقة العمل بخبر عبید المتقدّمة،و ما دلّ علی الانتهاء بالنصف لا یدلّ علی أزید من کونه آخر الوقت الّذی أمر اللّه بإیقاع الصلاة فیه،و إطلاقه غیر ناظر إلی صورة العصیان،و لکن

ص :454


1- (1)) وسائل الشیعة 4:159 الباب(10)من أبواب المواقیت ح 9.

فی النفس من ذلک شیء،إذ خبر عبید غیر نقّی السند،و الأصحاب لم یعلموا به،و الأدلّة کأنّها ظاهرة فی انتهاء مطلق الوقت بالنصف،فالتوسّط المتقدّم أصوب.

و الاحتیاط حسن علی کلّ حال،و هو یحصل بترک نیّة الأداء و القضاء معا إذا لم یکن علیه صلوات فائتة سابقة،و کذلک لو کانت علیه و قلنا بعدم اشتراط الترتیب.

و أمّا مع القول بالاشتراط فالاحتیاط یحصل بما ذکره أحد أعلام العصر-دام ظلّه-فی حاشیة المقام و هو:«مع مراعات الترتیب بینهما و بین غیرهما من الفوائت لو کانت علیه إن أمکن،و إلاّ فیحتاط بالجمع بین الإتیان فی الوقت المزبور و القضاء بعد ذلک مترتّبا علی تلک الفوائت».

و من کان من المحشّین یذهب إلی وجوب الترتیب کان علیه أن ینبّه ما نبّه علیه-دام ظلّه-إلاّ أن یکون قد اکتفی بما ذکره فی محلّه،معتذرا بأنّ البحث فی المقام من حیث بقاء الوقت و عدمه فقط.

(ثمّ)ینقضی الوقت الاضطراری للعشاء(و یدخل وقت الصبح بطلوع الفجر)الثانی، و هو(الصادق)اللسان بالإخبار عن عین الشمس،و هو(الّذی کلّما زدته نظرا أصدقک بزیادة حسنه المستطیر فی الافق).

و قوله:(أی المعترض)إن کان تفسیرا للمستطیر فهو غبر جیّد،نعم،هو(المنتشر فیه کالقبطیّة البیضاء،و کنهر سوری،لا)الفجر الأوّل(الکاذب)و هو(المستطیل فی السماء المتصاعد فیها الّذی یشابه ذنب السرحان)فی استطالته و دقّة طرفه.

و قوله:(علی سواد یتراءی من خلاله)إن کان المراد منه ضعف الضوء فهو کذلک،و إن کان غیره فلا أعرف وجهه.

(و)أمّا السواد من(أسفله)فوجهه ظاهر ممّا ثبت فی محلّه من أنّ الشمس إذا قربت من الافق الشرقیّ مال مخروط ظلّ الأرض نحو المغرب،فیکون المرئی من الشعاع المحیط به أوّلا ما هو أقرب إلی البصر،و الأقرب إلی البصر هو الجانب الّذی یلی الشمس،و یمرّ سطح بمرکزی الشمس و الأرض و بسهم المخروط،و لیحدث مثلّث حادّ الزوایا،قاعدته علی

ص :455

الافق،و ضلعاه علی سطح المخروط،و لا شکّ أنّ الأقرب من الضلع الّذی یلی الشمس إلی الناظر یکون موقع العمود الخارج من البصر الواقع علی ذلک الضلع،لا موضع اتّصال الضلع بالافق،فإذا أوّل ما یری نور الشمس یری فوق الافق کخطّ مستقیم منطبق علی الضلع المذکور،و یکون ما یقرب من الافق مظلما.

کذا فی التذکرة للمحقّق الطوسی قدّس سرّه و بیان ذلک و ذکر المباحث النفیسة المتعلّقة به خروج عن مقتضی المقام بما لا یتسامح فیه.

و ممّا نقلناه ظهر الوجه فی استطالته أوّل ما یبدو.ثمّ إذا کثر الضوء یأخذ فی الاعتراض و ینبسط الشعاع علی الافق(و لا یزال)الفجر الکاذب یعترض و یقوّی حتّی یصیر فجرا صادقا،لا أنّه لا یزال(یضعّف حتّی ینمحی أثره)کما توهّمه.

(و یمتدّ وقته إلی طلوع أوّل جزء من قرص الشمس)لا إلی طلوع مرکزها-کما اختاره فی العناوین (1)-فضلا عن جمیعه(فی افق ذلک المصلّی)بالمعنی الّذی حقّقناه فی مسألة الغروب،فراجعه فإنّه مفید نافع جدّا،و لا تکاد تجده فی غیر هذا الکتاب.

هذا،و امتداد وقت الصبح إلی الطلوع فی الجملة ممّا لا إشکال فیه،و المشهور أنّه وقت للمعذور و غیره،و ذهب جماعة منهم الشیخ فی بعض کتبه إلی أنّه للمختار طلوع الحمرة المشرقیّة،و للمعذور طلوع الشمس (2).

و الوجه للقول المشهور أخبار کثیرة،منها:ما رواه الشیخ عن زرارة،عن أبی جعفر علیه السّلام قال:«وقت صلاة الغداة ما بین طلوع الفجر إلی طلوع الشمس» (3)إلی غیر ذلک من الروایات.

و للقول الآخر روایات لو کانت ظاهرة فی التقیید لکان هذا القول متعیّنا بمقتضی المقدّمات السابقة،و لکنّها لیست کذلک،بل بعضها ظاهر فی جواز التأخیر مع کراهة تعمّد

ص :456


1- (1)) العناوین 1:197.
2- (2)) کتاب المبسوط 1:75.
3- (3)) وسائل الشیعة 4:208 الباب(26)من أبواب المواقیت ح 6.

التأخیر،کصحیح عبد اللّه بن سنان،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:«لکلّ صلاة وقتان،و أوّل الوقتین أفضلهما،و وقت صلاة الفجر حین ینشقّ الفجر إلی أن یتجلّل الصبح السماء،و لا ینبغی تأخیر ذلک عمدا،و لکنّه وقت من شغل،أو نسی،أو سها،أو نام» (1).

هذا،و قد تقدّم نسبة القول بأنّ آخره ظهور الحمرة المغربیّة إلی الشهید،و عرفت ما فیها و فیه.

و یظهر من کاشف اللثام المیل إلیه (2)و قد عرفت أنّه لا محیص لمعتبری زوال الحمرة المشرقیّة فی الغروب عن اعتبارها فی الطلوع،و لکن أکثرهم لا یقولون به.

و أمّا علی ما حقّقناه من جعل زوال الحمرة المشرقیّة علامة للغروب فالفرق بین الحمرتین ظاهر،إذ زوال المشرقیّة علامة لتقدّم الغروب علیه،و مقتضاه أن یکون حدوث المغربیّة متقدّما علی الطلوع.

نعم،لو وصلت إلی نفس الافق کانت علامة للطلوع،لما ذکره المجلسی من التجربة (3)و یساعده الاعتبار.

و المراد من اشتراک الوقت بین الظهرین و العشائین فی جمیع الوقت مع اشتراط الترتیب بین کلّ من الاولیین و شریکتها،و أولویّة کلّ من الاخریین بآخر الوقت عند التزاحم قد مرّ بیانه.

و أمّا(الاختصاص)فی أوّل الوقت و آخره فمعناه عند الماتن:(عدم صحّة خصوص الشریکة فیه مع عدم أداء صاحبة الوقت مطلقا،من غیر فرق بین السهو و عدمه،و القضاء و عدمه).

أمّا بطلانها فی أوّل الوقت-کما لو شرع أوّل الزوال فی العصر-فظاهر،لأنّه صلاة وقعت قبل الوقت فتبطل،و کذلک بناء علی الاشتراک مع التمکّن من الظهر،و بقاء شرطیّة تقدیمها،

ص :457


1- (1)) وسائل الشیعة 4:208 الباب(26)من أبواب المواقیت ح 5.
2- (2)) کشف اللثام 3:51.
3- (3)) بحار الأنوار 80:74.

و تصحّ متی سقط الشرط أو الشرطیّة-کما لو فرض عدم تمکّن المکلّف من خصوص الظهر -أو نسی الترتیب،لکونه شرطا مع التذکّر،و هذا إحدی الثمرات بین القول بالاشتراک و الاختصاص،بل هی عمدتها.

و یظهر من المدارک إنکار هذه الثمرة،حیث استدلّ علی الاختصاص بأنّه لا معنی للوقت إلاّ ما جاز إیقاع الصلاة فیه و لو علی بعض الوجوه،و لا ریب أنّ إیقاع العصر عند الزوال علی سبیل العمد ممتنع،و کذا مع النسیان علی الأظهر،لعدم الإتیان بالمأمور به علی وجهه (1)، انتهی.

و هذا یتمّ علی کون الترتیب شرطا واقعیّا،و لکنّه خلاف اتّفاق الأصحاب،و خلاف مذهبه قدّس سرّه،و لازم کونه شرطا واقعیّا بطلان العصر قبل الظهر فی الوقت المشترک أیضا،و لا یقول به،و بالجملة،لم یظهر لنا معنی لهذا الکلام.

و الفرید الإصفهانی (2)بیّن الوجه فی ذلک فی حاشیته (3)بما هو أشکل منه،و لعلّنا نعید النظر و البحث فیه فی مسألة اشتراط الترتیب،إن شاء اللّه تعالی.

و کتب السیّد الأستاذ-دام ظلّه-فی حاشیة المقام:«إنّ الأقوی صحّة الشریکة مع السهو»و مقتضاه القول بالاشتراک،و لکنّه خلاف ما سمعت منه-دام ظلّه-و لمّا ذکرت له عدم إمکان الجمع بین القول بالاختصاص و تصحیح الشریکة الواقعة فی الوقت المختصّ سهوا،أجاب بأنّه یقول بالاختصاص،لکن لا بالمعنی المشهور،و أحال بیانه إلی وقت آخر،و لم یتّفق ذلک إلی الآن،و لعلّه یرید اختصاص الوقت الفعلی بالاولیین-کما عرفت تحقیقه منّا-و لکنّه بحسب الواقع قول بالاشتراک،و إن أفادنا وجها غیر ذلک ألحقناه بهذا الموضع،إن شاء اللّه.

و أمّا بطلان الأولیین فی آخر الوقت أداء فظاهر،و لکنّهما تصحّان علی القول بالاشتراک

ص :458


1- (1)) مدارک الاحکام 3:36.
2- (2)) هو العلاّمة المجدّد محمّد باقر بن محمّد أکمل المعروف بالوحید البهبهانی المتوفّی سنة 1205 ه.
3- (3)) راجع:الحاشیة علی مدارک الأحکام 2:279.

کذلک مع السهو،بل و مع العمد و إن حصل العصیان بترک الأهمّ-کما تقدّم-و هذا ثمرة اخری للخلاف.

و أمّا وقوعهما قضاء فلا مانع منه،إذ غایة ما دلّت علیه مرسلة ابن فرقد-علی ما فهموا منها-عدم کون هذا المقدار من الوقت وقتا للظهر،و أنّ نسبته إلی الظهر نسبة ما قبل الزوال إلیها،و أنّه لا خصوصیّة بینه و بینها،و لا اقتضاء فیه لها،و جمیع ذلک غیر مناف لوقوعها قضاء،بل لا معنی للقضاء إلاّ ذلک.

و أمّا کونه مانعا من صحّة الصلاة و اقتضائه للعدم فلا تدلّ علیه المرسلة قطعا،و لا نعهد مثله فی جمیع أجزاء الزمان،إذ هی بین ما لها خصوصیّة لفرض خاص،فیکون فیه أداء،و بین ما لیس لها ارتباط خاصّ،فیکون فیه قضاء.

و أمّا ما یکون له اقتضاء المنع و الفساد من حیث الوقتیّة لفرض خاصّ فممّا لا نعهد له مثالا،و الاوقات الّتی تکره فیها الصلاة لا ربط لها بالمقام،کما هو واضح بعد التأمّل.

و بالجملة،الحکم بعدم وقوع الشریکة حتّی قضاء ممّا لم أجده فی کلام من تقدّم علی الماتن و من تبعه،و ضیق المجال یمنع من التتبّع التامّ،و لا أعرف له وجها إلاّ ما یظهر من کتابه فی مسألة ما لو صلّی العصر فی آخر الوقت المشترک نسیانا،فإنّه-بعد ما صحّح وقوع الظهر بعده أداء بأنّ المنساق إلی الذهن اختصاص العصر بذلک المقدار إذا لم یکن المکلّف قد أدّاها،اقتصارا علی المتیقّن خروجه من الأدلّة-قال ما لفظه:

«إنّه لو ارید جریان حکم الاختصاص علیه و إن کان قد ادّی لم یصحّ فعل الظهر مطلقا،لا أداء و لا قضاء،أمّا الأوّل فظاهر،و أمّا الثانی فلأنّ معنی الاختصاص عدم صحّة الشریکة فیه قضاء،إذ هی لا تکون فیه إلاّ کذلک،ضرورة خروج وقتها،فمن ترک العصر فی وقت اختصاصه و أراد صلاة الظهر فیه قضاء لم یصحّ،و إلاّ مضت ثمرة الاختصاص،و احتمال أنّ المراد بالاختصاص عدم وقوع الشریک فیه أداء[خاصة،لا أداء و]قضاء-فمن صلّی الظهر حینئذ فی وقت اختصاص[العصر]و الفرض أنّه لم یکن صلّی العصر صحّت ظهره قضاء،بناء علی عدم النهی عن الضدّ-یدفعه ظهور لفظ الاختصاص فی غیر ذلک،و أنّ الأدائیّة و القضائیّة لیستا من القیود الّتی تکون

ص :459

موردا للنفی،ضرورة عدم کونها من المکلّف،بل هی أوصاف من لوازم الفعل المکلّف به من غیر مدخلیّة للأمر،فلا یتوجّه نفیه إلیها،فتأمّل جیّدا فإنّه دقیق،و إن کان بعد التأمّل واضحا» (1)،انتهی.

قلت:أمّا تخصیص الاختصاص بصوره عدم أداء صاحبة الوقت فممّا لا وجه له بعد إطلاق الدلیل،و عدم دلیل صالح للتقیید،و ما ذکره من کونه المنساق إلی الذهن فالأمر فیه موکول إلی الناظر،أمّا نحن فلا نجد فرقا بین الصورتین فی شمول المرسلة و نحوها لهما معا.

علی أنّ الظاهر کونه خلاف اتّفاق کلمة الأصحاب،إذ هم-فی ما نعلم-بین قائل بالاشتراک مطلقا،و بین قائل بالاختصاص کذلک،فالتفصیل إحداث قول ثالث،و مثله یتحاشی عن مثله.

و لم یذکر وجها لما ادّعاه من عدم ظهور کلمات الأصحاب فی الاختصاص فی هذه الصورة،فهو مجرّد ادّعاء لا یکاد یثبت.

هذا کلّه مع أنّ مبنی کلامه-کما یظهر من مواضع من کلامه-علی کون أدلّة الاشتراک عمومات تخصّصها المرسلة،و قد عرفت ما فیه.

و أیضا لا تجمع هذا الدعوی مع ما تقدّم منه و من غیره فی تأویل أدلّة الاشتراک-من کون المراد دخول وقت المجموع لا الجمیع،أو دخول الوقتین علی نحو التوزیع-إلاّ بالتکلّف، فلیتأمّل.

و أمّا ما ذکره من انتفاء ثمرة الاختصاص،ففیه أنّ الحال فی المقام کالحال فی تحدید سائر المواقیت الّتی یکفی ثمرة لها کون الفعل فیه أداء موجبا للثواب و درک مصلحة الوقت،و فی غیره موجبا للعقاب و فوات مصلحة الوقت،و نقصان الأجر و الفضل،و نحو ذلک،و أیّ فرق بین تحدید آخر وقت الظهر بمقدار الأربع الباقی من النهار،و بین تحدید آخر الصبح مثلا بطلوع الشمس.

و ما ذکره فی باقی کلامه،لو سلّمنا وضوحه،و رفعنا النظر عن ما فیه من الکلام الموجب

ص :460


1- (1)) جواهر الکلام 7:93.

ذکره الخروج عن المقام،فإنّه لم یظهر لنا وجه ارتباطه بالمقام،و هو أجنبیّ عن المرسلة و نحوها من أدلّة الاختصاص الّتی لا تدلّ علی أزید من تحدید الوقت.

فکأنّ مبنی کلامه قدّس سرّه علی وجود دلیل دلّ علی بطلان الصلاة فی آخر الوقت،فأراد أن یستفید منه بهذا البیان عدم الصحّة مطلقا،علی تقدیر شموله صورتی أداء صاحبة الوقت و عدمه-و نحن لا نعرف ذلک الدلیل حتّی نبحث عنه.

اللّهم إلاّ أن یکون خبر الحلبی المتقدّم،و تفسیر قوله:«فیکون قد فاتتاه جمیعا» بالبطلان،و لکن فیه ما هو غنیّ عن البیان،فإنّ لفظ الفوت لا یدلّ علی أزید من عدم کون الصلاة صلاة فی وقتها،کما هو المتبادر من لفظ الفوت،و هو المصطلح علیه المستعمل فیه فی سائر الموارد.

و بالجملة،أدلّة الاشتراک لا تدلّ إلاّ علی انتهاء الوقت إذا بقی مقدار الأربع،و کون نسبة ما بعده إلی الفرض الأوّل نسبة سائر أجزاء الزمان إلیه،و ذلک لا ینافی القضاء،بل لا معنی للقضاء إلاّ ذلک کما عرفت،و لا أظنّ أحدا یلتزم بأنّ الشریکه لا تصحّ قضاء فیه،(أمّا صلاة غیر الشریکة فیه قضاء مثلا)تصحّ کذلک،فتکون الشریکة أسوء حالا من الأجنبیّة.

ثمّ إنّ مقتضی إطلاق کلامه عدم صحّة قضاء الشریکة فی الوقت المختصّ بشریکتها مطلقا-سواء کان صلاة ذلک الیوم،أو الأیّام السابقة علیه-و هذا أشدّ استبعادا،بل دعوی القطع بفساده غیر بعید،فینبغی تقیید کلامه بفریضة ذلک الیوم،و لکن یبعّده-مع خلوّ کلامه عمّا یدلّ علی التقیید-أنّ الظهر مثلا فی الفرض المتقدّم یقع عنده أداء،فلا یبقی مورد لما ذکره من بطلان القضاء.اللّهم إلاّ فی صورة عدم فعل العصر أصلا،و إرادة عدم اتیانه عصیانا،و قضاء الظهر فی وقت العصر المختص،فلیتأمّل.

و فذلکة الکلام فی هذا الفرع أنّه لو أوقع العصر فی آخر الوقت المشترک فعند القائل بالاشتراک یکون الظهر أداء بعده،و کذلک عند الماتن،لاختصاص الاختصاص عنده بغیر هذه الصورة،و علی القول بالاختصاص یصحّ،و یقع قضاء علی ما استظهرنا،و عند الماتن یبطل مطلقا،فلا یقع لا أداء و لا قضاء.

ص :461

و لو قلنا باختصاص آخر الوقت المشترک بالظهر أیضا کما تکرّر نقله عن بعض الأصحاب بطل العصر،لوقوعه فی غیر وقته،إلاّ أن یتمّ ما ذکره فی القواعد من أنّ العصر یقترض من الظهر وقته و یعوّضه بوقت نفسه (1).و لکن فیه ما لا یخفی.

و لو لم یصلّ العصر قبل الأربع من آخر الوقت عمدا أو نسیانا وجب علیه العصر خاصّة علی جمیع الأقوال.و لو عصی بترکه و أراد الظهر صحّ عندنا أداء و إن عصی بترک العصر،و صحّ قضاء عند القائل بالاختصاص-علی ما استظهرنا منهم-مع العصیان بترک العصر أیضا إن قالوا بصحّة الضدّ المهم،و بطل عند الماتن.

هذا،و الشیخ قدّس سرّه استشکل فی الحاشیة فی صحّة قضاء غیر الشریکة فیه أیضا،و هو کما تری،إلاّ أن یکون لجهة اخری خارجة عن المقام،کاحتمال استفادة النهی من بعض الأخبار الآتیة فی محلّه،و یغنی عن البحث فیه کونها مضروبة علیها فی أکثر النسخ.

و ممّا عرفت من اختصاص الاختصاص عنده بصورة عدم أداء صاحبة الوقت ظهر لک الوجه فی قوله:(أو صلاة الشریکة فیه أداء بعد فرض أداء صاحبته بوجه صحیح، فالظاهر الصحّة).

و ظهر أیضا الوجه لقول الشیخ قدّس سرّه فی الحاشیة:«إنّ الأحوط عدم التعرّض فیها للأداء و القضاء»إذ الأمر مردّد عنده بین عدم شمول دلیل الاختصاص لهذه الصورة-کما ادّعاه الماتن-فیکون أداء،و بین شموله لها،فیکون قضاء.

و منها یمکن استفادة عدم صحّة الحاشیة السابقة علیها،إذ هی مبنیّة علی بطلان القضاء مطلقا،بخلاف الثانیة کما لا یخفی،إلاّ أن یفرّق بین الشریکة و غیرها بعکس ما فرّق الماتن بینهما،أو یکون لجهة اخری خارجة عن حیث الوقت کما مرّ.

ثمّ اعلم أنّ المرسلة لو تمّت دلالتها علی تخصیص الوقت الأصلی لکان لازمها عدم دخول وقت الشریکة إلاّ بمضیّ مقدار الشریکة المقدّمة،وقعت الاولی قبلها بأقلّ من ذلک

ص :462


1- (1)) القواعد و الفوائد تألیف الشهید الأوّل 1:87.

أم لا،و لکن أکثر القائلین بالاختصاص-و منهم الماتن-لا یلتزمون به،فلو وقع مجموع الظهر إلاّ التسلیم قبل الزوال صحّ الظهر کما سیأتی،و جاز عندهم الشروع فی العصر بلا فصل،و لا یخفی علی المتأمّل أنّه خلاف ظاهر المرسلة و نحوها.

و لا یمکن إصلاح ذلک بمثل ما تقدّم من الماتن من انصراف دلیل الاختصاص،إذ المدّعی هنا شمول الدلیل و ثبوت الاختصاص،و لکنّه لا بمقدار معیّن،و یلزم عندهم مضیّ مقدار الأربع فی صورة عدم وقوعها قبله،فلو صلّی العصر قبل الظهر سهوا یبطل لو وقع فی مقدار الأربع،و یصحّ لو وقع بعده.

و ما ذکروه فی الفرع الأوّل یناسب ما فهمناه من الروایة من تخصیص الوقت الفعلی لا الأصلی،و أنّ الاختصاص لیس لعدم صلاحیّة الوقت،بل هو لأجل المزاحمة،فمتی ارتفعت ارتفع المانع،و صحّت الاخری،و ما ذکروه فی الثانی یناسب تخصیص الوقت الأصلی،و عدم صلاحیّة الوقت للشریکة الاخری ذاتا.

و استفادة کلا المعنیین من کلام واحد لا یخلو عن صعوبة،بل الظاهر عدم إمکانه، فالمختار عندهم علی علامة لا ینطبق علی شیء من أدلّة الطرفین،بل هو قول بالاشتراک، لکنّه بغیر ما ینبغی من البیان،و عدم الالتزام بلوازمه فی بعض الموارد.

و أولی من ذلک-و إن کان بیّن التکلّف-أن یقال:إنّ وقت الاختصاص هو مقدار جمیع الأربع مطلقا،لکنّه من وقت یصحّ فیه الظهر لا الزوال،و یدّعی أنّ المفهوم من صحّة الصلاة الّتی وقع بعضها فی الوقت تقدّم الوقت بمقدار البعض الآخر،و یدّعی أنّ لفظ الزوال فی المرسلة کنایة عن ذلک،و إنّما وقع التعبیر به أوّل الوقت لغالب المکلّفین،فتأمّل.

ثمّ إنّه دلّ غیر واحد من الصحاح علی صحّة الشریکة الثانیة إذا وقعت قبل الاولی سهوا کقوله علیه السّلام فی صحیح زرارة:«فإن کنت صلّیت العشاء الآخرة و نسیت المغرب فقم فصلّ المغرب» (1)و غیر ذلک.

ص :463


1- (1)) وسائل الشیعة 4:291 الباب(62)من أبواب المواقیت ح 1.

و تلک الأخبار بترک الاستفصال دالّة علی بطلان ما ذکروه فی الفرع الثانی،و لکنّهم حملوها علی وقوع الثانیة بعد الوقت المختصّ بالاولی بدعوی استبعاد نسیان الاولی فی أوّل الوقت.

و فیه ما لا یخفی علی المنصف،و ظاهر لدیه انطباق تلک الأخبار علی ما اخترناه،بل کونها دالّة علیه.

ثمّ إنّ وقت الاختصاص له اختلافات اخر فی المقدار من غیر الجهة السابقة،و هو اختلافه باختلاف ثقل اللسان و خفّته،و باختلاف حالات المکلّف من السفر و الحضر و الخوف،و أقلّه عندهم مقدار تسبیحتین الّذی هو مقدار صلاة الخوف،بل تسبیحة واحدة کما فی کلام بعضهم،و أکثره ینتهی إلی حدّ یستوعب الوقت المشترک،بل یزید علیه أیضا.

و اختلفوا أیضا فی دخول مقدار ما ینسی من الأجزاء و صلاة الاحتیاط،بل سجدتی السهو.

و اختلفوا أیضا فی صورة التقدیر فی أنّه هل یعتبر فیه مقدار أقلّ الواجب،أو یلاحظ فیه المستحبّات الّتی جرت عادته المواضبة علیها،أو یلاحظ المتوسّط؟و هل یعتبر خفّة اللسان،أو الوسط بین الخفّة و الثقل؟و نحو ذلک من الأقوال و الاحتمالات و الفروع الکثیرة الّتی نحن لوضوح أمر الاشتراک فی غنی منها،و لکن لا عذر للماتن فی ترک التعرّض لها، للاحتیاج إلیها فی صورة التقدیر،و فرض وقوعها لیس بأبعد من کثیر من الفروع الّتی جرت عادته علی التعرّض لها.

ثمّ إنّ المصرّح فی کلماتهم دخول مقدار تحصیل الشرائط الوجودیّة فی الوقت المختصّ، دون المقدّمات العلمیّة،و الظاهر عدم التزامهم بدخولها فیه،و سمعت من بعض أعلام العصر دخولها فیه أیضا،و علیه لو بقی من النهار مقدار خمس صلوات أو أکثر إلی ما دون الثمان مع اشتباه القبلة لزمت صلاة واحدة أو أکثر إلی ما دون الأربع للظهر إلی أیّ جهة شاء المکلّف،و إتیان العصر أربعا إلی الجهات الأربع.

و بالعکس،لو قلنا بعدم دخولها فیه فاللازم إتیان الظهر أربعا إلی الجهات الأربع،و

ص :464

الاکتفاء من العصر بما أمکن،و کذلک علی القول بالاشتراک،کما لا یخفی علی المتأمّل.

ثمّ إنّ معنی الاختصاص عندهم عدم جواز الابتداء بالشریکة الاولی فی الوقت المختصّ بالثانیة،و لا بأس بوقوع بعضها فی وقت اختصاص الاخری(کما)لو شرع فی الفرض الأوّل و لم یحصل الفراغ منه إلاّ فی الوقت المختصّ بالآخر،فإنّه(یصحّ)الأوّل،و إن تحقّقت (مزاحمة الشریکة للاخری)،و علیه(إذا فرض بقاء رکعة من الوقت)المشترک لا مانع من الاولی(فتصلّی حینئذ و إن وقع الجملة منها فی وقت الاختصاص).

و لکنّ العبارة لا تصحّ علی إطلاقها،إذ هی شاملة لما لو بقی للمسافر من نصف اللیل مقدار ثلاث رکعات،مع أنّ أداء المغرب حینئذ موجب لتفویت العشاء،فلا بدّ من تقییدها بما لا یلزم منه ذلک.

(فلو بقی)للحاضر(من المغرب خمس رکعات،أو من نصف اللیل)له أیضا کذلک (صلّی الظهرین)فی الفرض الأوّل،(و العشائین)فی الفرض الثانی.

و هذا الحکم کأنّه من المسلّمات عندهم،و لکنّه مبنیّ علی عموم قاعدة الإدراک،و القول بعدم اختصاصها بالصبح،و سیأتی الکلام فیه،و لهذا ناقش فیه صاحب الحدائق (1)و غیره ممّن منعها فی غیره.

و مبنیّ أیضا علی أحد أمرین:إمّا جواز تأخیر الصلاة إلی أن یدرک رکعة من الوقت فقط لغیر عذر،أو جعل مثل ذلک من الأعذار،و الظاهر عدم التزامهم بالأوّل،و الثانی لا یخلو عن إشکال،فالحکم بحسب قواعد الصناعة لا یخلو عن خفاء،و سیأتی-إن شاء اللّه-ما یظهر به الحال فی هذه المسألة و نظائرها.

و کذلک یشکل الحکم فی الفرض الّذی ذکرناه،أعنی المسافر الّذی بقی له عن نصف اللیل مقدار ثلاث رکعات،و یحتمل بناء علی الاشتراک-بل و علی الاختصاص فی وجه أیضا-سقوط الترتیب،فیأتی أوّلا بالعشاء،ثمّ بالمغرب،لکنّه مبنیّ علی ما مرّ.

ص :465


1- (1)) الحدائق الناظرة 6:279.

و مختار السیّد قدّس سرّه علی ما سمعنا من ثقات أصحابه صلاة العشاء فی أثناء المغرب،بأن یشرع فی المغرب أوّلا فیأتی برکعة منها،ثمّ یشرع فی العشاء،و بعد الفراغ منها یأتی بالباقی من المغرب،نظیر ما ورد فی صلاة الآیات مع الیومیّة.

و هذا الحکم عنده علی طبق القاعدة،و لهذا لم یقتصر فیه علی مورد النصّ،و علیه فالمتعیّن ذلک فی الفرض الّذی ذکره الماتن،أعنی ما لو بقی من الوقت مقدار الخمس،بناء علی الاختصاص الّذی یذهب إلیه،بل و علی الاشتراک أیضا فی وجه،فکان علیه قدّس سرّه بیان ذلک فی الحاشیة،و الفرق بین المسألتین و إن کان ممکنا لکنّه لا یخلو عن تکلّف،فتأمّل،و انتظر تحقیق الحال فیهما و فی نظائرهما.

(و)بناء علی جواز الابتداء بالشریکة فی الوقت المختصّ بالاخری(لا یصلّی المغرب لو لم یبق إلاّ مقدار أربع رکعات)بل و لا مقدار الثلاث فی الفرض الّذی ذکرناه،بناء علی الاختصاص،بل و علی الاشتراک أیضا فی وجه.

(و یعلم الزوال بزیادة ظلّ الشاخص المنصوب معتدلا)یرید به القائم علی السطح (فی الأرض المعتدلة)یرید به سطح الافق الحسّی،و لا خصوصیّة للأرض،بل یکفی قیامه علی سطح قائم علی سطح الافق،و الزیادة المعتبرة هی الّتی تکون(بعد نقصانه)و ذلک فی غالب البلاد دائما،و غالبا فی جمیعها(أو حدوثه بعد انعدامه)و ذلک فی نادر من الأیّام فی بعض البلاد،و ظاهر لدی أهله اختصاص ذلک بغیر عرض تسعین.

و أرباب الکتب فی ما أعلم قد اقتصروا فی معرفة الزوال علی هذا الظلّ المسمّی عند أهل العلم بالظلّ الثانی و المستوی،و یمکن معرفته أیضا بالظلّ الأوّل المعکوس،بأن یعتبر نقصانه بعد زیادته،بل هو أولی من الأوّل-أعنی الثانی-لسرعة تبیّن نقیصته بعد الزیادة، بخلاف زیادة الظلّ المبسوط بعد النقیصة،فإنّها لا تظهر للحسّ إلاّ بعد مدّة طویلة،لا سیّما فی بعض الفصول فی بعض البلاد،و جمیع ذلک ظاهر لدی أهله.

نعم،تحصیل مقیاس الظلّ الثانی لعلّه أسهل من غیره لغالب الناس،و لهذا ورد فی النصوص،دون الأوّل.

ص :466

و یمکن معرفته أیضا بطرق اخری ذکر بعضها الأصحاب،و فی الساعات المتعارفة فی هذا الزمان مع استعلام مقادیر الأیّام من التقویم ما یغنی عن جمیع ذلک،و أحسن منها المزاول الشمسیّة بأقسامها المعروفة لدی أهلها.

و فی المقام أمران غریبان:

أحدهما:ما یظهر من بعض معاصری الماتن حیث زعم أنّ تلک العلائم امور تعبّدیّة خلافیّة،فقال:إنّه یعرف عند المفید فی المقنعة بثلاثة امور:بالاسطرلاب[و میزان الشمس]و الدائرة الهندسیّة (1)(کذا بخطّه رحمه اللّه)،و عند الشیخ فی النهایة بأربعة (2)،و عنده فی المبسوط بشیء واحد (3)،و هکذا إلی آخر کلامه الّذی بناه علی هذا الخطأ الواضح،و فیه ما هو غنیّ عن البیان.

ثمّ أورد فی آخر کلامه علی من ذکر من الأصحاب صفة المقیاس،و کیفیّة تسویة الأرض و نصبه علیها بأنّ الزوال أمر عرفی،و لیس المرجع فیه إلی علماء الریاضیّ حتّی یعتبر ما اعتبروه من کون المقیاس مخروطا محدّد الرأس،إلی آخر کلامه.و لا یخفی علی کلّ أحد ما فیه.

ثانیهما:ما ذکره الماتن فی کتابه حیث قال بعد ذکر بعض طرق معرفة الزوال:

«قلت:و یمکن استخراجه بغیر ذلک،إنّما الکلام فی اعتبار مثل هذا المیل فی دخول الوقت بعد ما علّقه الشارع علی الزوال الّذی یراد منه ظهوره لغالب الأفراد حتّی أنّه أخذ فیه استبانته کما سمعته فی الخبر السابق،و أناطه بتلک الزیادة الّتی لا تخفی علی أحد،علی ما هی عادته فی إناطه أکثر الأحکام المترتّبة علی بعض الامور الخفیّة بالامور الجلیّة کی لا یوقع عبادة فی شبهة،کما سمعته فی خبر الفجر،بل أمر بالتربّص و صلاة رکعتین و نحوهما انتظارا لتحقّقه،فلعلّ الأحوط مراعات تلک العلامة المنصوصة فی معرفة الزوال،و إن تأخّر تحقّقها عن میل الشمس عن خطّ نصف النهار بزمان، خصوصا و الاستصحاب و شغل الذمّة و غیرهما موافقة لها» (4).

ص :467


1- (1)) المقنعه:93.
2- (2)) النهایة و نکتها 1:277.
3- (3)) المبسوط 1:73.
4- (4)) جواهر الکلام 7:103.

قلت:من المعلوم أنّ لفظ الزوال موضوع للزوال الواقعی،و لیس للشارع فیه اصطلاح خاصّ،و المفهوم منه عرفا لیس إلاّ ما عرفت،و عدم معرفة أهل العرف ذلک إلاّ بعد مضیّ مدّة لا ینافی کونه موضوعا لذلک الأمر الواقعی،کیف و کثیر من الألفاظ موضوعة لذلک،و إن لم یکن لأهل العرف طریق إلی معرفته تحقیقا،فتراهم عند تعلّق أغراضهم بها یکتفون بالتقریب تارة،و یأخذون بالاحتیاط تارة اخری بحسب اختلاف الموارد و الأغراض.

و کذلک أکثر الأحکام الشرعیّة،فإنّ الشارع جعل موضوعاتها الامور الواقعیّة،و نصب للجاهل بها طرقا إن أمکنت،و جعل مرجع الشاکّ فیها الاصول العملیّة.

و الحال فی الزوال کالحال فی نصف اللیل الّذی تسمع قریبا منه عدم الحدّ الشرعیّ له، و تسمع منّا حال العلامة المنصوصة له.

و من ذلک یظهر لک ما فی أوّل کلامه و آخره،فإنّ الشارع لم یعلّق دخول الوقت الواقعی إلاّ علی الزوال الواقعیّ فی ما نعلم من الأدلّة،و ما ادّعاه من عادة الشارع قد عرفت خلافه.

و أمّا استدلاله بقوله علیه السّلام:«فإذا استنبت الزیادة فصلّ الظهر» (1)علی عدم دخول الوقت قبله،و بما ورد فی الفجر و نحوه،فممّا لا ربط له بما ادّعاه أصلا،لأنّ مفادّها مفادّ سائر الأخبار الدالّة علی عدم جواز الصلاة إلاّ بعد الیقین بدخول الوقت،کما هو واضح.

و بالجملة،فهذا الاحتیاط لا وجه له أصلا،و لم أجد أحدا من الأصحاب احتمل ذلک غیره،نعم،آخر کلام معاصره المتقدّم یقرب منه،بل لعلّه یرجع إلیه،نعم،رأیت ذلک فی بعض شروح التقریب من کتب الشافعیّة.

هذا،و قد عرفت سابقا أنّه لا إشکال و لا خلاف فی أنّه(یعلم المغرب بذهاب الحمرة المشرقیّة)و الماتن قد تبع فی هذا التعبیر جماعة من المتقدّمین القائلین باستتار القرص،و لکن أراد منه ما لا یستفاد منه أصلا،و هو عدم دخول الوقت إلاّ به،و لهذا قال:(علی الأصحّ).

ص :468


1- (1)) وسائل الشیعة 4:162 الباب(11)من أبواب المواقیت ح 1.

و أیضا قد عرفت سابقا أنّ الحمرة لا تصل إلی سمت ألرأس أصلا،و علی تقدیر وصولها ینبغی أن یکون اعتبار ذهابها عن سمت الرأس مفروغا عنه عند معتبری الحمرة،لما عرفت سابقا من أنّ ارتفاعها عن نفس الافق حاصل بغروب الشمس و غیره من سائر ارتفاعاتها الجزئیّة ممّا لا انضباط لها،و لا نعرف قائلا بها.فقوله:(بل یقوی اعتبار ذهابها إلی أن تتجاوز سمت الرأس)فیه ما لا یخفی،علی غضاضة فی اللفظ أیضا.

نعم،یظهر من کلام الشیخ قدّس سرّه فی الرسالة وقوع الخلاف فی ذلک (1)و لکنّه لم یبیّن الأقوال و لا القائلین بها،فلیراجع من شاء مظانّ ذلک من کلماتهم.

هذا،و لکن اعتبار ذلک فی غایة الضعف فی نفسه و بحسب الدلیل،لأنّ الروایات جمیعا خالیة عن ذلک،ما عدا المرسلة الّتی عرفت سابقا مخالفتها للوجدان و البرهان معا،و أمّا سائر الروایات فلا تدلّ إلاّ علی اعتبار ذهابها عن المشرق الّذی لا یفهم منه عرفا إلاّ الافق و ما یقرب منه،و قد عرفت أنّه حاصل بغروب الشمس.

فأخبار الحمرة لیست مخالفة لأخبار الغروب،بل هی له من العلائم المقارنة تقریبا،و حمله علی تمام الربع الشرقیّ خلاف المفهوم منه عرفا،و علی فرضه لا یخفی ما فی قوله:(بل الأحوط مراعاة ذهابها من المشرق الّذی هو تمام ربع الفلک)لاتّحاده مع ما تقدّم.و لهذا أحسن من قال من المحشّین:«هذا هو الأقوی»و إلیه یرجع التجاوز عن سمت الرأس.

و لعلّه أراد من العبارة الاولی معنی آخر غیر المعنیین المتقدّمین،أو أنّ الذهاب عن المشرق بالمعنی الثانی یحصل بالوصول إلی سمت الرأس،و فی الثانیة اعتبر-زیادة علی ذلک -التجاوز عنه.

و علی فرض التعدّد فالوجه فی الاحتیاط ما ذکره فی کتابه من أنّه ظاهر کلّ ما دلّ علی اعتبار زوال الحمرة من المشرق،ضرورة إرادة ربع الفلک منه (2).

قلت:قد عرفت أنّ المفهوم من لفظ المشرق عرفا غیر ذلک،و علی فرض ظهور الأدلّة

ص :469


1- (1)) فرائد الاصول 2:80.
2- (2)) جواهر الکلام 7:121.

فیها فأیّ وجه للاکتفاء بغیره و جعله أحوط؟إلاّ أن یکون الوجه فیه عدم الجزم بکونه ظاهر الأدلّة،کما یقرّ به لفظ لعلّ قبل الکلام الّذی نقلناه،و إن کان یبعّده دعوی الضرورة الّتی فی آخر کلامه.

و فسرّه شارح البغیة (1)بأنّه ربع الفلک الشرقیّ،لا نصفه حتّی یراعی من جانب القبلة و عکسها،فلیتأمّل فی مراده من ذلک،و فی المراد من قوله بعد ذکر اعتبار التجاوز عن سمت الرأس:«و لو قیل:إنّ المدار علی هذه الحمرة المعهودة،و زوالها بذهابها عن محلّها المعتاد لکان وجیها»انتهی.

و فذلکة المقام أنّ لفظ المشرق فی الروایات إمّا أن یکون المراد منه نفس الخطّ الفاصل بین المرئی و غیر المرئی من الفلک،أو ما هو أوسع منه دائرة،و هو المشرق العرفی،أو ربع الفلک،أو ما بینه و بین المعنی الثانی.

و لا یمکن إرادة الأوّل،لأنّه غیر المفهوم من اللفظ عرفا،و لأنّه یحصل قبل استکمال الغروب،کما لا یخفی علی الراصد و المطّلع علی قواعد العلم.

و المعنی الثانی مقارن لغروب الشمس،و هذا خلاف مرام معتبری الحمرة.

و الرابع لا انضباط له،و من المستبعد جدّا أن یعتبر أحد بعض ارتفاعاتها الجزئیّة کما عرفت،فالثالث هو المتعیّن.فعلیه لا وجه لما قال الماتن إلاّ أن یوجّه بما عرفت،و لا لکلام شارح البغیة إلاّ أن یکون إشارة إلی ما عرفت من عدم وصول الحمرة إلی سمت الرأس أصلا،و بیانا لأنّ المعتبر زوالها بمعنی انعدامها عن الارتفاع الّذی جرت العادة بوصولها إلیه، و لا لما عرفت من ظاهر کلام الشیخ قدّس سرّه،فلیتأمّل فی ذلک کلّه.

هذا،و فی خبر ابن شریح الّذی استدلّوا به علی ذهاب الحمرة اعتبار الصفرة أیضا،فکان

ص :470


1- (1)) «بغیة الطالب فی معرفة المفروض و الواجب»،رسالة عملیة اقتصر فیها علی ذکر مجرّد الفتاوی للشیخ الأکبر الشیخ جعفر بن الشیخ خضر الجناجی النجفی،مرتّب علی مطلبین:أوّلهما فی اصول العقائد،و ثانیهما فی فروع الأحکام.خرج منه من أوّل الطهارة إلی آخر الصلاة...و شرح الشیخ موسی بن الشیخ الأکبر البغیة مزجا إلی آخر صلاة الجماعة و سمّاه«منیة الطالب»الذریعة:134/3-133.

من اللازم اعتباره أیضا،و لا أقلّ من الاحتیاط فیه،فإنّه لورود النصّ علی اعتباره أولی من الاحتیاط الّذی ذکره فی کتابه و هو:تأخیر الصلاة فی بعض أیّام الغیم عن ذهاب الحمرة الّتی تعلو ما کان منه فی جانب المشرق إذا احتمل أنّها من شعاع الشمس (1).

فإنّه لیس فی الأدلّة ما یوهم اعتبار ذلک إلاّ خبر ابن وضّاح الّذی عرفت الکلام فیه،بل دعوی القطع بعدم اعتباره غیر بعید،و مراعاتها موجبة لتأخیر المغرب فی بعض الأوقات عن غروب الشفق أیضا،کما نبّه علیه کاشف العظاء قدّس سرّه علی ما ببالی (2).

و قوله:(و لیس لنصف اللیل حدّ فی الشّرع معلوم)یرید به أنّه لا یراد منه فی الشرع إلاّ المعنی الواقعی،أو أنّه لا علامة له تعبّدیّة،کما یدلّ علیه حرف الاستدراک فی قوله:(و لکن یعرف بالنجوم)الّتی درجات ممرّها مساویة لدرجة ممرّ نظیر الشمس،فإنّ زوالها ملازم لانتصاف اللیل لو کان المعتبر نصف اللیل إلی طلوع الشمس.

و أمّا بناء علی اعتباره إلی طلوع الفجر-کما سیصرّح به-فلا یکاد یعرف بمجرّد زوالها أصلا،إلاّ أن یستعان فی معرفة التفاوت بالساعات و نحوها من الآلات الصالحة لذلک،و لکنّ المتمکّن منها یستغنی بها عن ذلک.

و من حملها علی النجوم الّتی تطلع مع غروب الشمس ففی کلامه ما لا یخفی،إذ المعتبر اتّحاد درجة الممرّ،و مع حصوله لا یضرّ تقدّم الطلوع أو تأخّره،و مع عدمه لا تنفع مقارنة الطلوع لغروب الشمس أصلا،إلاّ أن یحمل علی الآفاق الاستوائیّة أو علی التقریب.

و أعجب منه حمل الماتن لها علی ما تری فی البلدان فی بدوّ ظهورها فوق الأبنیة و الجدران.ثمّ قال:

«و الظاهر أنّها متّصل إلی دائرة نصف النهار قبل انتصاف اللیل،فلذا اعتبر انحدارها

ص :471


1- (1)) جواهر الکلام 7:121.
2- (2)) قال فی کشف الغطاء:الرابع:وقت صلاة المغرب.و یدخل بغروب الحمرة المشرقیّة الأصلیّة،لا العارضیّة لمقابلة سحاب أو عروض بخار أو غبار،فإنّها قد تستمرّ إلی وقت العشاء من جانب المشرق.کشف الغطاء 3:117.

بحیث یحصل[منه]الاطمئنان بصیرورة النصف» (1)إلی آخر کلامه الّذی لم أقع منه علی محصّل أصلا،فلیراجعه من شاء.

و قال فی آخر کلامه:

«إنّ المراد انحدار غالب النجوم،لا کواکب مخصوصة،لأنّ الظاهر أنّ کثرة النجوم تکون فی النصف الأخیر فی جهة الغرب» (2)،انتهی.

و یظهر من کلامه الأوّل أنّه یری معنی انحدار النجوم غیر معناه الظاهر الّذی یعرفه أهل الّلغة،و هو المیل من العلوّ إلی السفل الّذی هو عبارة اخری عن زوالها.

و من کلامه الثانی أنّه یری تراکم النجوم و کثرتها فی طرف المغرب فی النصف الأخیر من اللیل،و ضعفه واضح لدی من عرف واضحات أوضح العلوم التعلیمیّة.

و بالجملة[تحدید]نصف اللیل بالنجوم متعسّر جدّا،بل متعذّر غالبا(و)الرجوع إلی (غیرها)کالساعات الصحیحة مع استخراج مقدار کلّ لیلة من التقویم و غیره أولی و أسهل.

(نعم،منتهاه طلوع الفجر الصادق لا طلوع الشمس،فالانتصاف حینئذ یلاحظ إلیه.

و ابتداء الفضل فی الظهر الزوال،و منتهاه بلوغ الظلّ الحادث مثل الشاخص.

و منتهی فضیلة العصر المثلان،و الأحوط ابتداؤها من المثل لا من الزوال،فیکون له حینئذ وقتا إجزاء:قبل المثل،و بعد المثلین،و إن کان الّذی یقوی أنّ من الفضل فعلها إذا بلغ الظلّ أربعة أقدام أی أربعة أسباع الشاخص بمعنی القامة،کما أنّ من الفضل فعل الظهر إذا بلغ الظلّ قدمین.

و علی کلّ حال فیستحبّ التفریق بین الظهر و العصر بما یحصل به مسمّاه،و فی الاکتفاء فیه بمجرّد فعل النافلة وجه،لکنّ الأقوی خلافه.

و وقت فضل المغرب من الغروب إلی غیبة الشفق الّذی هو الحمرة،دون الصفرة و نحوها.

ص :472


1- (1)) جواهر الکلام 7:229.
2- (2)) جواهر الکلام 7:230.

و العشاء من ذهاب الشفق إلی الثلث،فیکون له حینئذ وقتا إجزاء:قبل الشفق،و بعد الثلث.

و الصبح من طلوع الفجر إلی أن یسفر،و یتجلّل بأن تطلع الحمرة فی المشرق،لا المغرب،و الغلس بها أفضل من غیره،کما أنّ التعجیل فی جمیع أوقات الفضیلة أفضل من غیره،بل هو فی وقت الإجزاء کذلک.

و وقت نافلة الزوال من حینه إلی أن یبقی من الذرع الّذی هو سبعا الشاخص مقدار الفریضة.

و کذلک نافلة العصر بالنسبة إلی الذراعین،فإن بلغ من الظلّ ذلک و لم یکن قد صلّی شیئا منها فالأولی له البدأة بالفریضة،و إن کان قد تلبّس بشیء منها و لو رکعه زاحم بها الفریضة،و أتمّها مخفّفة بالاقتصار علی الحمد خاصّة و نحو ذلک،و یجوز الاقتصار علی فعل بعضها کغیرها من النوافل.

و لا تقدّم نافلة الزوال فضلا عن نافلة العصر علی الزوال إلاّ فی یوم الجمعة،فإنّه یجوز تقدیم العشرین علیه،بل هو الأفضل،و ینبغی له حینئذ یفریقها:ستّا عند انبساط الشمس،و ستّا عند ارتفاعها،و ستّا قبل الزوال،و رکعتین عنده.

و وقت نافلة المغرب من حین الفراغ من الفریضة إلی ذهاب الشفق المغربی،و الظاهر جریان حکم المزاحمة فیها علی حسب ما سمعته فی سابقتها.

و یمتدّ وقت الوتیرة بإمتداد وقت العشاء،نعم ینبغی ملاحظة تعقّبها له فی الجملة،کما أنّه ینبغی جعلها خاتمة نوافله،فلو فرض ارادة فعل بعض الصلوات الموظّفة فی بعض اللّیالی بعد العشاء جعل الوتیرة بعد ذلک.

و وقت نافلة الصبح الفجر الأوّل،و یمتدّ وقتها إلی أن یبقی من طلوع الحمرة مقدار الفریضة.

و یجوز رخصة دسّها فی صلاة اللیل قبل ذلک،و لو عند النصف،بل لا یبعد جواز تقدیمها علیه مع صلاة اللیل،إلاّ أنّ الأفضل إعادتها حتّی لو صلّیت فی الفجر الأوّل إذا نام بعدها،و تجری أیضا فیهما المزاحمة السابقة.

ص :473

و وقت صلاة اللیل انتصافه إلی الفجر الصادق علی الأصحّ،و السحر أفضل من غیره،و الظاهر أنّه أوسع من السدس الأخیر،بل لا یبعد کون الثلث الأخیر کلّه سحرا.

نعم أفضله القریب من الفجر.

و لا یجوز تقدیمها علی النصف إلاّ للمسافر،و الشابّ الّذی یصعب علیه فعلها فی الوقت،بل یلحق به الشیخ،و خائف البرد و الاحتلام و النوم،و المریض،و غیرهم من ذوی الأعذار الّتی یصعب معها ادراکها فی الوقت.

و ینبغی لهم نیّة التعجیل لا الأداء،و قضاؤها أفضل من التقدیم المزبور،و لو انتبهوا فی الوقت بعد التقدیم المذکور فالأحوط عدم إعادتها،بل هو الأقوی.

و لو طلع الفجر و لم یکن قد تلبّس بشیء منها فالأولی صلاة رکعتی الفجر ثمّ الفریضة.

و إن کان قد طلع و قد صلّی منها أربع رکعات أتمّها مخفّفة بقراءة الحمد وحدها.

و لو کان قد ظهر له الضیق بعد أن زعم السعة،و لم یکن قد أکمل الأربع فالأولی له إکمال ما فی یده،و الاشتغال بالفریضة و نافلتها.

و لو ظنّ الضیق صلّی،فإن أحرز الأربع زاحم،و إلاّ أخرّها إلی ما بعد الفریضة،و یجوز له فی الفرض المزبور صلاة ما اتّسع له الوقت،فإذا طلع الفجر أوتر و أخّر.

و الأمر فی ذلک کلّه سهل عندنا،لأنّ الحق جواز التطوّع مطلقا فی وقت الفریضة ما لم یتضیّق،من غیر فرق بین الفائتة و الحاضرة،و بین القضاء للنفس أو الغیر،و إن کان الأحوط خلافه خصوصا فی الحاضرة).

(نعم)لو قلنا:إنّ المفهوم من أدلّة حرمة التطوّع منافاة وصف الاستحباب للصحّة، لا عدم مشروعیّة أصل النافلة ذاتا ف(لو أوجب)المکلّف(التطوّع)لا بعنوان التطوّع-إذ النذر کذلک غیر معقول-و المراد أن یوجب ما هو تطوّع بالذات علیه(بسبب من الأسباب کالنذر و نحوه)أو یوجب علیه من تجب علیه اطاعته کالمالک و غیره(خلص من الإشکال عن أصله).

ص :474

و فی صحّة العبارة إشکال،و لو بدّل موضعی حرفی الجرّ لکان خلص عن الإشکال من أصله.

و الوجه فی صحّة النافلة مع النذر ما ذکره فی کتابه:من خروجه حینئذ عن موضوع المسألة،لتغیّر الوصف الّذی علیه المدار،إذ احتمال الاکتفاء بما کان علیه قبل الوصف من التطوّع فی غایة البعد (1)،انتهی.

و علیه إشکال مشهور عسر الزوال جدّا،و هو أنّ تغیّر الوصف و زوال المرجوحیّة فرع صحّة النذر،و صحّة النذر تتوقّف علی کون متعلّقه غیر مرجوح،بل یلزم فیه الرجحان، فیلزم الدور،و بعبارة اخری:لا بدّ من تقدّم موضوع الحکم علی الحکم و لو رتبة،فلا یمکن إثبات الموضوع بالحکم أو ما هو ناش منه،کما تقرّر فی محلّه.

و قد تنبّه الماتن لهذا الإشکال فی صورة تقیید النذر بما قبل الفریضة،و التزم بالبطلان، فقال فی کتابه:

«نعم،ینبغی تقیید النذر مثلا بما إذا لم یقیّده فی وقت ما هو متلبّس به من الحاضرة أو الفائتة،بل نذره مطلقا و إن کان قد صدر منه النذر فی وقت خطابه بهما إلاّ أنّه أوقعه مطلقا،و احتمال الاجتزاء به حتّی مع التقیید المزبور لتغیّر الوصف أیضا یدفعه منع تأثیر النذر لزومه کی یتبدّل الوصف،لاشتراطه بالمشروعیّة قبل النذر و هی مفقودة فی المقیّد ضرورة بناء علی الحرمة» (2).

(و)قال هنا:(لکن ینبغی الإطلاق فی النذر،و إن کان وقع منه فی وقت الفریضة، أمّا لو قیّده فی وقتها فإشکال،أقواه عدم الجواز بناء علی الحرمة)و لکن قد ناقض نفسه،فحکم بصحّة النذر مطلقا فی کتاب الصوم کما یأتی (3).

و الظاهر عدم الفرق بین الصورتین،لأنّ النذر إن أمکن انعقاده و تغییره للوصف

ص :475


1- (1)) جواهر الکلام 7:256.
2- (2)) جواهر الکلام 7:256.
3- (3)) قال هناک:لا یجوز التطوّع بشیء لمن علیه صوم واجب علی الأصحّ،قضاء کان أو غیره،من کفّارة و نحوها، بل الظاهر و إن کان غیر متمکّن من أداء الواجب لسفر و نحوه،أمّا لو نذر التطوّع علی الإطلاق أو أیّاما مخصوصة لا یمکن وقوع الواجب قبلها جاز،بل لو نذر أیّاما مخصوصة لا یمکن وقوعه قبلها علی الأصحّ.

فلا یضرّ التقیید،و إلاّ فلا ینفع الإطلاق،لأنّ الطبیعة المنذورة حینئذ لها فردان:محلّل،و هو ما کان فی غیر وقت الفریضة،و محرّم،و هو ما کان فیه،فیجب الإتیان بالطبیعة فی ضمن الأفراد السائغه خاصّة،إذ النذر لا یجعل الحرام حلالا،و ما ذکره من اشتراط المشروعیّة قبل النذر جار فی کلتا الصورتین.

و ما یقال وجها للفرق من أنّ متعلّق النذر فی صورة التقیید هو الفرد،و هو مشروط بسبق الرجحان المفقود فی صورة التقیید،فلا ینعقد النذر أصلا،بخلاف صورة الإطلاق،إذ النذر فیها یتعلّق بالکلّی من غیر لحاظ للأفراد،و هو راجح برجحان بعض أفراده،فینعقد النذر علیه،و بعد انعقاده یتساوی جمیع الأفراد فیه،و تزول عن فرد المتطوّع فیه وصف التطوّع.

و لکنّه مغالطة یظهر فساده بالتأمّل فی ما مرّ،لأنّه علی تقدیر عدم تغیّر العنوان فی الفرد المحرّم بالنذر لا یکاد یشمل ذلک الفرد أصلا،فیتعیّن امتثال الأمر بالکلّی فی الأفراد المحلّة، فالحال فیه کالحال فی ما لو نذر تزویج ذوات الأرحام،فإنّ النذر لا یکاد یشمل المحارم منهن أصلا،و لا یحصل الامتثال بالفرد المحرّم.

و لبیان ذلک،و تحقیق أنّ هذا التقیید هل هو عقلی،أو شرعّی؟و تطبیق الحقّ منها علی قواعد الصناعة محلّ آخر.

هذا،علی أنّ لنا تأمّلا فی صحّة نذر الکلّی الّذی تختلف أفراده فی الحلّیّة و الحرمة إذا لم ینضمّ إلیه لحاظ آخر،و لیس قول القائل:«إنّ الکلّی راجح برجحان بعض أفراده»أولی من أن یقال:«إنّه مرجوح بمرجوحیّة بعض أفراده»و تحقیق ذلک لا یناسب المقام.

و بالجملة،لا فرق فی المقام بین کون متعلّق النذر أو الأحکام کلّیّا أو فردا،و المقام یشبه مسألة نذر الإحرام قبل المیقات،و لکنّ الأمر هنا أشدّ إشکالا،لأنّ العنوان المحرّم هناک هو ذات الإحرام قبل المیقات مع قطع النظر عن الطواری،فیمکن أن یتغیّر بعروض عنوان کونه منذورا علیه مع قطع النظر عن أمر الشّارع بالوفاء به،و صیرورته راجحا بمجرّد النذر، فیتعلّق به أمر الشارع بعده،بخلاف المقام،لأنّ المانع هنا وصف الاستحباب،و لا یرتفع بنفس کونه منذورا،بل یرتفع بإیجاب الشارع الوفاء به.

ص :476

و بعبارة اخری:إنّ تغیّر العنوان هناک بنفس النذر،و هو لا یتوقّف علی الرجحان،بل یتحقّق حتّی مع المرجوحیّة،و عنوان النذر یحدث فیه رجحانا فیتعلّق به الأمر الشرعی، بخلاف المقام،لأنّ تغیّر العنوان و زوال المرجوحیّة لا یکون إلاّ بإیجاب الشارع الوفاء المتوقّف علی الرجحان،فیلزم المحال.

و لهذا ذکر الشیخ الأستاذ-دام ظلّه-فی حاشیة المقام أنّه لا یتخلّص بذلک من الإشکال و إن أطلق النذر.مع أنّه قد صحّح نذر الإحرام-بما ذکرناه-فی مجلس الدرس.

نعم،الأمر فی المقام أسهل منه هناک من جهة اخری،و هی کون المرجوحیّة هناک-بناء علی حرمته شرعا-و عدم الرجحان فیه-بناء علی حرمة تشریعا-ذاتی،بخلاف المقام،إذ المفروض رجحان الصلاة ذاتا مطلقا،و کون المرجوحیّة ناشئة من انطباق عنوان الاستحباب علیه.و لکنّه لا یجدی فی دفع الإشکال الّذی کلامنا فیه.

هذا،و لنا فی تصحیح نذر الإحرام بما عرفت نظر،و بیان وجهه علی الإجمال أنّ رجحان موضوع النذر شرط فی تحقّق عنوان النذر لا أنّه شرط تعبّدی مأخوذ فی موضع النذر الّذی أوجب الشارع الوفاء به،إذ معنی اللاّم فی قول القائل:«للّه علیّ کذا»معناها فی قوله:«لزید علی قضاء دینه و بناء داره»و هو الزام النفس بإتیان ما هو محبوب عنده،و لا معنی لقول القائل:«لزید علی أن اشرب الماء أو أقضی دین من هو أجنبیّ عنه»إلاّ أن یکون ممّا یعود بالآخرة إلیه،کما فی نذر العبادات مع تنزّه الباری-جلّت عظمته-عن وصول نفع منها إلیه، بل یکون منافعها راجعة إلی العبد،و لکن لمّا کان انتفاع العباد و درکهم المصالح محبوبا عنده تعالی،مرضیّا لدیه أوجب تصحیح معنی اللاّم هنا کما أوجب تشریع الأحکام.

و ما أشبهه من هذا الجهة بقول الطفل لأبیه الّذی یعرف أنّه لشدّة حبّه له یجب اتّصافه بالکمالات:«لک علیّ أن أدخل الکتّاب و اتقن الکتابة و الحساب»و هذا سرّ شریف یحتاج إلی زیادة بیان،و لکنّها توجب الخروج عن مقتضی المقام.

و بهذا یظهر أنّ اشتراط الرجحان فی النذر-کما دلّت علیه الأخبار-مطابق لصحیح الاعتبار،کعدم اعتباره فی متعلّق الیمین،و بیان ذلک کبیان عدم منافاة ما ذکرناه مع مرجوحیّة أصل النذر لا یناسب المقام.

ص :477

فعلی ما عرّفناک لا یعقل تحقّق معنی النذر إلاّ برجحان المتعلّق،و أمر الشارع بالوفاء به متعلّق بجمیع ما هو نذر بالحمل الشائع،لا أنّ النذر له قسمان،تعلّق أمر الوفاء بقسم خاصّ منه و هو الراجح،کما هو مبنی الکلام المتقدّم.

علی أنّ مثل ذلک یمکن فرضه فی نذر النافلة أیضا بأن یکون عنوان المنذور به باعثا لإیجاد مصلحة فی النافلة تزاحم مفسدة التطوّع قبل الفریضة،و تزید علیها،فیجعله راجحا قابلا لتعلّق أمر الوفاء به،فلا وجه لتفصیل الشیخ الأستاذ-دام ظلّه-بین المقامین، إلاّ أن یکون نظره إلی وجود الدلیل الکاشف عن إیجاد النذر لمصلحة فی متعلّقه،دون المقام.

إذا عرفت ذلک فاعلم أنّ هذه المسألة قد اشتهر الکلام فیها من بعد زمان الماتن،و قد تعرّض لها شیخنا الفقیه قدّس سرّه فی المصباح،و لم یتعرّض لهذا الإشکال،و لکنّه جعل إمکان تغیّر الوصف بالنذر أمرا مفروغا عنه،و أطال الکلام فی بیان شرطین:

أحدهما:ما عرفت،و هو أن لا یستفاد من النهی المنع عمّا کانت نافلة بالذات.

و ثانیهما:ما ستعرفه من اشتراط تمکّن الناذر من إیقاعها فی الوقت الّذی نذره فارغا ذمّته عمّا یجب علیه من الفوائت (1).

و الأمر فی الشرطین معا واضح لا یحتاج إلی إطالة الکلام فیها من الجهة الّتی تعرّض لهما، و إن کان فیهما کلاما من جهات اخر تعرفها قریبا-إن شاء اللّه تعالی-و کان المتوقّع من مثله التنبّه للإشکال أوّلا و حلّه إن أمکن ثانیا.

و قد تعرّض له الشیخ قدّس سرّه فی الرسالة،و أطال الکلام فیه (2)و قد وافق الماتن فی التفصیل المتقدّم،و لکن کلامه فی تصحیح النذر فی صورة التعمیم و فی وجه الفرق بینه و بین صورة التقیید لا یخلو عن إجمال و لم ننقله لطوله،فلیراجع من شاء.

و لأهل العصر وجوه فی حلّ هذا الإشکال،کدعوی کفایة الرجحان الذاتی فی متعلّق النذر،و ظاهر لدی المتأمّل أنّه لا معنی له أصلا إن اقتصر فیه علی هذا المقدار من البیان.

ص :478


1- (1)) مصباح الفقیه 9:347-348.
2- (2)) کتاب الصلاة للشیخ الأعظم الأنصاری 1:128-125.

و کدعوی انصراف أدلّة اعتبار عدم المرجوحیّة فی متعلّق النذر عن مثل هذه المرجوحیّة القابلة للزوال بالنذر.

و هذه مصادرة واضحة،إذ الإشکال فی إمکان زوال هذه المرجوحیّة بالنذر،إلی غیر ذلک ممّا هو فاسد قطعا،أو لا معنی له أصلا و إن أطال أصحابها فی بیانها،و سعوا فی تشیید بنیانها،و مع العلم بفسادها لا ثمرة مهمّة فی نقلها.

و قد سنح لنا وجه آخر لعلّ فیه الحلّ لهذا الإشکال،و الشفاء لهذا الداء العضال، فلنذکره غیر مدّعین لخلوّه عن الفساد،و لا متعهّدین للجواب عن جمیع ما یرد علیه من الإیراد،و نقول:

إنّ مرجوحیّة الموضوع إن کانت ذاتیّة أو للعوارض الطاریة علیه من غیر ناحیة الحکم فلا یعقل زوالها بالنذر-للبرهان المتقدّم-و إن کانت ناشئة من الحکم المتعلّق به فلا یعقل بقاؤها معه،و المقام من قبیل الثانی لما عرفت من ابتناء المسألة علی ما قالوا من أنّ الظاهر من الأدلّة عدم مرجوحیّة ذات النافلة،بل المستفاد منها رجحانها مطلقا،و کون المانع من الصحّة وصف الاستحباب،و أنّ النهی فیها کالنهی فی قولهم:«لا صدقة لمن علیه دین واجب»أو«لا صدقة و ذی رحم محتاج»لا من قبیل قولهم:«لا جماعة فی النافلة»علی أحد الوجهین بحیث یعلم أنّه لا مانع من صحّة الصلاة إلاّ وصف الاستحباب مع اشتغال الذمّة بالواجب.

فالمقام یشبه باب التزاحم،بل هو من شؤونه،فکان الأهمّ یمنع عن إتیان ما هو دونه فی تأکّد الطلب قبله،و علی هذا فالصلاة راجحة من حیث هی،و من حیث جمیع خصوصیّاتها الفردیّة،و لا مانع منه إلاّ حکم الشارع باستحبابه.

إذا ثبت هذا فنقول:

إنّ النذر لا یتعلّق بالنافلة مع فرض استحبابه الّذی کان سببا لمرجوحیّتهما،بل یتعلّق بموضوع الاستحباب،و هو النافلة الّتی لو لا النذر لکان مستحبّا،و لا یعقل تعلّقه بالنافلة مع وصف الاستحباب،لتضادّ الأحکام،و لو فرض قصد الناذر ذلک لکان النذر باطلا من

ص :479

أصله،لاستحالته،و حینئذ فلا قصور من ناحیة الموضوع،و الاستحباب الّذی کان ینشأ منه المرجوحیّة مرتفع بنفس النذر،إذ لا یعقل بقاؤه مع الوجوب،و لم یکن داخلا فی موضوع النذر لیتوقّف الموضوع علی الحکم،و لا یتوقّف الوجوب علی زوال الاستحباب، لعدم توقّف وجود الضدّ علی عدم ضدّه-کما تقرّر فی محلّه-و إیجاب الشارع المستحبّات بالنذر یشبه النسخ،فلنفرضه للتوضیح نسخا و نقول:

إنّ الشارع لو لاحظ رجحان أمر و حکم علیه بالاستحباب،و کان قد أمر بتأخیر المستحبّات عن الواجبات ثمّ لاحظ ذلک الرجحان بعینه فنسخ الاستحباب و حکم علیه بالوجوب،فهل تری الاستحباب الّذی اتّصف به الموضوع سابقا مانعا عن تقدیمه علی بقیّة الواجبات؟أو تری أنّ المرجوحیّة الّتی کان منشؤها الاستحباب مانعا للشارع عن إیجابه قبل غیره؟لعدم معقولیّة إیجاب الشارع للمرجوح.

و من هذا الباب ما لو فرض أنّ السلطان منع رعایاه عن المستحبّات،و هدّد فاعلها بالقتل،و أذن لهم فی فعل الواجبات فقط،و لا إشکال حینئذ فی حرمة جمیع المستحبّات، لانطباق عنوان الضرر علیها،و لکن لمّا کان منشأ الضرر-أعنی المرجوحیّة-هو الاستحباب،و بالنذر یرتفع ذلک لا إشکال فی صحّة النذر،و لا یظنّ بأحد الالتزام بعدم انعقاده،و لیس الوجه إلاّ ما عرفت من أنّ الموضوع هو متعلّق الاستحباب لا المستحبّ،و لمّا کانت المرجوحیّة ناشئة من الاستحباب،و هو غیر قابل للبقاء مع الوجوب لا یبقی مانع من صحّة النذر،و لهذا یصحّ لنا أن نقول:إنّ مورد النهی و النذر متغایران،و النذر لم یقع علی موضوع منهیّ عنه أصلا،و إنّ المرجوح لیس بمنذور،و المنذور لم یکن مرجوحا أصلا، فلیتأمّل.

و بالجملة،موضوع النافلة یعرضه حکمان:الوجوب مع النذر،و الاستحباب بدونه،و قد دلّ الدلیل علی اشتراطها بفراغ الذمّة عن الواجب فی صورة استحبابها خاصّة،و الاختلاف فی الشرائط باختلاف الحکم غیر عزیز.

و هذا ما سمح به الخاطر فی حلّ هذا الإشکال،و بعد تحریره تأمّلنا کلام الشیخ قدّس سرّه

ص :480

فوجدناه قابلا للحمل علیه،فإن تمّ و سلّم من الفساد فسرورنا بحلّ الإشکال لا یزید علی سرورنا بفهم کلام الشیخ و بیان مراده بعد ما استصعبه جماعة من أفاضل العصر،حتّی أنّ بعض العلماء تجاوز الحدّ و زعم أنّه لا معنی له أصلا نعم،لا نعرف وجها لتخصیصه بصورة الإطلاق،مع أنّ هذا الوجه لو تمّ لدلّ علی صحّته حتّی فی صورة التقیید.

هذا،و قد عرفت توقّف إمکان حلّ الإشکال علی أن یستفاد من النهی عن التطوّع ما عرفت،و لقائل أن یمنع إمکانه أوّلا بأنّ مرجوحیّة عنوان المستحبّ مطلقا فی بعض الأوقات غیر معقول إلاّ أن یرجع إلی وجود مفسدة فی موضوعه فی وقت خاصّ أو لمکلّف کذلک،و أن یمنع کون ذلک مفادّ الأدلّة ثانیا.

و الجواب عن الأوّل لا یصعب علی المتأمّل،و الثانی موکول إلی فهم الناظر بعد مراجعة الأدلّة.

هذا،و أمّا ما تقدّم نقله عن شیخنا الفقیه قدّس سرّه من اشتراط تمکن الناذر من ایقاعها فی الوقت الّذی نذره فارغا ذمّته عمّا تجب علیه من الفوائت فالوجه فیه واضح من ممانعة فعلیّة الأمر بها عن النافلة الّتی فرض مزاحمتها لها.

و لکن لا یخفی أنّ ذلک لا یمنع من صحّة النذر بعد فرض قابلیّة الموضوع الّذی عرفت أنّها مفروض المقام،و قد عرفت أنّ المقام یشبه باب التزاحم،بل هو من شؤونه،و قواعد الصناعة لا تأبی من صحّة نذر المهمّ حتّی مع مزاحمة الأهمّ،فیحصل الوفاء به فی صورة ترک الأهمّ،و الحنث فی صورة ترکهما معا،بل لا یبعد وجوبه مطلقا لو فرض صیرورته بالنذر أهمّ من کلا المتزاحمین،و التخییر بینهما مع فرض التساوی،و لا یبعد فی الصورتین إمکان نذر الّذی فرض أنّه الأهمّ مطلقا،فیعود فیه الکلام.

و بالجملة،لا مانع عن نذر کلّ عبادة فی وقت کلّ عبادة إلاّ أن یثبت عدم قابلیّة الموضوع-کنذر الصوم فی شهر رمضان-أو یمنع منه مانع آخر،و کذلک غیر النذر،إلاّ أن یدّعی لزوم الأمر الفعلی فی النذر،و هو ممنوع.

و تحقیق المقام یحتاج إلی تأمّل تامّ،و تتبّع مظانّه من کلمات الأصحاب،و ما ذکرناه أنموذج کاف فی ما قصدنا بیانه هنا،و اللّه العالم.

ص :481

ثمّ إنّه لا فرق بین النذر فی ما عرفت و بین سائر الأسباب الموجبة للنوافل،کالعهد و الیمین،و أمر السیّد و الوالد،لاشتراط الجمیع بعدم الحرمة.

و لا یخفی أنّ الإشکال یختصّ بما هو تطوّع بالذات،فلا إشکال فی الواجبات،و إن کان وجوبها بالعارض کالإجارة و نحوها،و فی مثل الصلاة المعادة لمن اشتغلت ذمّته بالفوائت، و القضاء عن المیّت إذا لم یکن واجبا علی القاضی و جهان لعلّ أقواهما الجواز.

و لا إشکال فی جواز الرواتب الیومیّة فی أوقات الفرائض أداء،و فی جوازها قضاء،أو عدمها مطلقا،أو التفصیل بین المماثلة و غیرها-فیجوز قضاء نافلة الظهر الفائتة فی وقت نافلة الظهر،دون نافلة الصبح مثلا-أو التفصیل بین الوقت المشترک بینهما و بین غیره وجوه.

المبحث الثالث:فی الأحکام

(إذا حصل للمکلّف)بعد دخول الوقت(أحد الأعذار المانعة من)أصل(التکلیف بالصلاة کالجنون و الحیض و الإغماء،دون المانعة من تنجّز التکلیف کالنسیان و نحوه و قد مضی من الوقت مقدار فعل تمام)أقلّ أفراد(صلاة المختار له)من غیر جهة ضیق الوقت،لا المضطرّ إن کان مختارا(بحسب حاله فی ذلک الوقت من الحضر و السفر)و منه مواضع التخییر فی وجه(و غیرهما)ممّا یختلف به مقدار زمان الصلاة(وجب علیه) إیقاع الصلاة فی ذلک المقدار،و لم یجز له التأخیر إن علم بطروّ العذر بعده،بل و لو ظنّ فی وجه،و إن لم یعلم أو علم و لم یفعل فعلیه(القضاء)إن استمرّ عدم العذر فی جمیع ذلک المقدار بلا خلاف و لا إشکال،.

و الوجه فیه واضح کالمراد من العبارة،و مع ذلک تکلّف بعض العلماء فی تفسیرها، و صنع بها ما یوجب زقّة الناظر لحالها حیث جعل لفظ المختار صفة للصلاة،و زعم أنّ معنی العبارة الصلاة الّتی اختارها الشارع له،و حکم علیها بالغلط فی موصعین:أحدهما:ترک إدخال اللام علی الصلاة الموصوفة،و ثانیهما:ترک التاء فی الصفة.

و اعتذر عمّا صنعه بعذرین غیر موجّهین:أحدهما:عدم الدلیل علی التقیید بصلاة المختار

ص :482

-و ستعرف ما فیه-و ثانیهما:أنّه مخالف لما فی الجواهر.و لا یخفی ما فیه علی من راجعه،و کان الأولی ملاحظة عبارته فی باب الحیض من هذا الکتاب الّتی هی صریحة فی ما فسّرناها به (1).

و ما أوقع هذا الشارح فی ما وقع فیه إلاّ لفظ«له»بعد لفظ«المختار»الّذی أوجب سماجة العبارة،و تعقیدها من غیر احتیاج إلیها،و لو ترکه کما فعله فی باب القضاء من هذا الکتاب لکان أحسن.

و بالجملة،مختار الماتن أنّه یجب القضاء علی من مضی له من أوّل الوقت مقدار یصحّ أن یؤمر فیه بالصلاة الّتی کانت واجبة علیه لو لا ضیق الوقت بأن یسع فعل تمام تلک الصلاة مع تحصیل مقدّماتها الغیر الحاصلة.

(و إلاّ لم یجب علیه)مطلقا(علی الأصحّ من غیر فرق)بین الأجزاء و الشرائط،و لا فی الأجزاء(بین التمکّن من)الشطر(الأکثر)من الصلاة کالرکعتین من المغرب(و عدمه) کما نقل عن المرتضی و غیره (2).

و مستنده روایة أبی الورد (3)،و هی غیر نقیّة السند،و غیر واضحة الدلالة،محتملة لوجوه کثیرة،و هی مع ذلک مختصّة بالحیض فلا تعمّ سائر الأعذار،و خلاف السیّد أیضا محتمل للاختصاص بالحیض أیضا کما قیل.

(و)لا فی الشرائط(بین التمکّن من الطهارة خاصّة دون باقی الشرائط و عدمه) علی الأصحّ أیضا،و فی قباله قولان متقابلان:

ص :483


1- (1)) قال فی الفصل الثامن(أحکام الحایض):لو حاضت بعد أن مضی من الوقت مقدار أقلّ أفراد ما علیها من الصلاة من الإتمام و القصر و لو فی موضع التخییر،و السرعة و البطؤ،و الصحّة و المرض و نحو ذلک،و مقدار ما هی مکلّفة به من الشرائط من وضوء أو غسل أو تیمّم و غیر ذلک من باقی الشرائط و لم تکن قد حصلت وجب علیها القضاء.
2- (2)) مدارک الاحکام 3:91 قال:و حکی عن ظاهر المرتضی و ابن بابویه و ابن الجنید اعتبار خلوّ أوّل الوقت من العذر بمقدار أکثر الصلاة.
3- (3)) وسائل الشیعة 2:360 الباب(48)من أبواب الحیض ح 3.

الأوّل:للفاضل فی النهایة-علی ما نقل-و هو کفایة مضیّ مقدار الصلاة دون الطهارة لإمکان تقدیمها علی الوقت إلاّ للمستحاضة و المتیمّم (1).

و الماتن فی کتابه نفی الریب عن ضعفه معلّلا بأنّ الطهارة لکلّ صلاة موقّتة بوقتها،و لا یعارضه إمکان کونه قد تطهّر لغیرها (2).

قلت:مثل هذا لا یکاد یخفی علی مثل الفاضل قدّس سرّه،و الظاهر أنّ نظره إلی کفایة ذلک فی صدق الفوت الّذی هو موضوع القضاء،و هو لا یتوقّف علی وجوب الأداء،و إنّما یتوقّف علی إمکانه،و هو حاصل بما ذکره،و هو قویّ جدّا کما ستعرف.

و علی هذا فإیراد الماتن بمعزل عن کلامه،نعم لا خصوصیّة للطهارة فی ذلک،بل الساتر و نحوه کذلک،فلعلّه ذکر الطهارة من باب المثال،و لا یحضرنی کلامه.

و ظاهر کلام الشیخ قدّس سرّه نسبة ذلک إلیه فی جمیع الشرائط،و علی هذا فلا تقابل بین هذا القول و القول الثانی و هو اعتبار الطهارة خاصّة دون غیرها من الشرائط الّتی تسقط حال الضرورة،ذهب إلیه الفاضل الإصفهانی فی المناهج السویّة (3)،و لعلّه ظاهر من اقتصر علی ذکر الطهارة بین الشروط کالفاضلین و غیرهما.

و الوجه فیه ما فی الکتاب المذکور و فی کتاب الطهارة للشیخ،و ملخّصه:

إنّ المفروض اختصاص تلک الشرائط بصورة التمکّن،و سقوطها للعذر الّذی من أفراده ضیق الوقت،و لهذا تجب الصلاة بدونها علی من ارتفع عنه العذر آخر الوقت و لا یتمکّن من الساتر و نحوه،و کذلک من علم أوّل الوقت بطروّ المانع له بعد زمان لا یسع إلاّ نفس الصلاة و الشرائط المطلقة،فإذا أخّرها و الحال هذه أثم و علیه القضاء، و لا فرق بین ما لو علم بذلک أو فاجاه المانع غفلة،بل مفاجاته کاشفة عن کونه مأمورا

ص :484


1- (1)) نهایة الإحکام 1:317.
2- (2)) جواهر الکلام 3:210.
3- (3)) «المناهج السوّیة فی شرح الروضة البهیّة فی شرح اللمعة الدمشقیّة»للفاضل الهندی المولی بهاء الدین محمّد بن تاج الدین حسن بن محمّد الإصفهانی خرج منه شرح کتاب الطهارة مزجا...و کتاب الصلاة فصلا...و الزکاة و الخمس و الصوم ختمه بالحج.الذریعة:345/22.

فی الواقع بالصلاة الخالیة عنها،فیجب القضاء کما فی سائر الموارد (1)،انتهی.

و هذا الوجه قویّ جدّا،و لهذا قال الشیخ فی حاشیة المقام:«إنّ الأحوط القضاء مع کونه متطهّرا جامعا للشرائط عند الزوال و طروّ العذر بعد مضیّ مقدار الفعل الواجب فی حقّه، سواء کان صلاة المختار أو غیرها».

و قد خفی المراد من هذه الحاشیة علی جماعة حتّی أنّ بعض الأعلام زعم اتّحادها معنی مع عبارة المتن اولی،و لهذا تعجّب من تعبیر الشیخ بالاحتیاط مع کونه القدر المتیقّن من وجوب القضاء،و قد نشأ الإشکال من حملهم الشرائط المذکورة فی کلامه علی شرائط الصلاة،و هذا خطاء،بل مراده منها شرائط التکلیف،و التقیید بکونه متطهّرا لما عرفت من خصوصیّة الطهارة بین الشرائط.

و فی العبارة قصور کما لا یخفی،و کان الأولی أن یلحق بآخرها«أو مضیّ ذلک المقدار مع مقدار الطهارة الواجبة فی حقّه إن لم یکن متطهّرا»کما أنّه لو بدّل قوله«عند الزوال»بقوله «أوّل الوقت»لکان أحسن،و الأمر فیه سهل.

ثمّ إنّ الشیخ قدّس سرّه اختار ما ذکره الماتن،و أورد علی الوجه المذکور بوجهین:

أحدهما:أنّه لا نسلّم تنجّز التکلیف و حدوثه بمجرّد القدرة علی الفعل الاضطراری،إنّما المسلّم کونها کافیة فی بقاء التکلیف.

و ثانیهما:أنّه لا یلزم من وجوب الفعل الخالی عن الشرائط الاختیاریّة علیه إذا علم بطروّ المانع وجوب قضاء الصلاة علیه لو ترکها،لأنّ الواجب مع فوت الفعل الاضطراری تدارک الفعل الاختیاری الّذی فات من غیر بدل،لا تدارک بدله الاضطراری الّذی أمر به فعلا،فإذا فرض استناد فوت الاختیاری إلی الحیض مع کون المفروض عدم وجوب تدارک ما فات لأجل الحیض فلا مقتض آخر للقضاء (2)،انتهی.

و مراده ممّا ذکره فی الوجه الأوّل واضح،و إن کان فیه من المناقشة ما لا یخفی علی المتأمّل،و لهذا أمر بالتأمّل و لو تمّ هذا الوجه لزم أمران یصعب الالتزام بکلّ منهما:

ص :485


1- (1)) کتاب الطهارة:241.
2- (2)) کتاب الطهارة:242.

الأوّل:عدم وجوب الأداء أیضا مع العلم بطروّ المانع بعده.

و ثانیهما:عدم وجوب الأداء لو فرض عدم التمکّن من تلک الشرائط فی جمیع الوقت.

و أمّا المراد من الوجه الثانی فلا یخلو عن خفاء،و لعلّ توضیحه أنّ هناک صلاتین:

اختیاریّة،و هی لا تقضی،لاستناد فوتها إلی الحیض،و اضطراریّة،و هی لا تقضی مطلقا حتّی فی سائر الموارد،مثلا من کانت فریضته صلاة اضطراریّة فلم یصلّها إلی أن خرج الوقت یجب علیه القضاء،و المقضیّة هی الاختیاریّة الفائتة.

و الفرق بین المقام و هذه الصورة هو ما عرفت من استناد الفوت فی المقام إلی الحیض الّذی دلّ الدلیل علی عدم وجوب قضاء ما فات بسببه،بخلاف تلک الصورة.

هذا،و فیه مجال للتأمّل،و من المستبعد جدّا وجوب الأداء و عدم وجوب القضاء،و قد أحسن الشیخ الأستاذ-دام ظلّه-حیث کتب علی أوّل هذه الحاشیة:«بل الأقوی».

ثمّ إنّ هذه الاحتیاط یجری فی ما لم یکن المکلّف متطهّرا،و لم یسع الوقت إلاّ التیمّم و صلاة غیر المختار،و قد نبّه الشیخ علی ذلک فی حاشیته علی المسألة الآتیة،و المقام أولی بذلک منه،لأنّه قد وردت فی المسألة الآتیة روایات یمکن أن یستفاد منها عدم وجوب القضاء إذا تمکّنت الحائض من الصلاة مع التیمّم آخر الوقت و لم تفعل،بخلاف المقام،و لهذا فصلّ بینهما فی المناهج السویّة فقال:

«ینبغی أن لا یشترط إلاّ اتّساع الوقت للصلاة و التیمم،إلاّ أنّ النص عارض ذلک بالنسبة إلی آخر الوقت،و هی روایة عبید بن زرارة،و روایة الحلبی الآتیتین،و أمّا أوّل الوقت فلم یرد فیه ما یدلّ علی ذلک،بل عموم الأخبار الآمرة بقضاء ما أدرک وقتها یقتضی القضاء و لو لم تدرک مقدار الطهارة المائیّة»،انتهی.

و لعلّ الشیخ اکتفی بما ذکره فی الحاشیة الآتیة لمکان هذه الأولویّة،فتأمّل.

ثمّ إنّ کلامه قدّس سرّه فی کتاب الطهارة و کلام صاحب المناهج مقصوران علی بیان حال الشروط،و لا خصوصیّة لها،فیجری الکلام فی الأجزاء الّتی تسقط للعذر کالسورة و نحوها،و إطلاق عبارة الحاشیة تشملها أیضا.

هذا،و البحث عن الروایات الواردة فی خصوص الحیض یطلب من محلّه من هذا

ص :486

الشرح و ما بقی من الکلام فی هذه المسألة یأتی-إن شاء اللّه-فی باب قضاء الصلاة عند تعرّض الماتن لها،لأنّ هذه المسألة أنسب بذلک الباب من باب المواقیت،و الّذی کان یناسب هذا الباب بیان حال الأداء،و قد ترکه الماتن و کرّر حال القضاء فی مواضع ثلاثة من هذا الکتاب،و التکلّم علی حاشیة الشیخ قدّس سرّه ألجأنا إلی التعرّض لذلک،و إلاّ فالمناسب ما عرفت.

هذا،و الحال فی ارتفاع العذر فی أثناء الوقت کالحال فی ارتفاعه فی أوّله.

(و لو ارتفع العذر)آخر الوقت(و قد أدرک مقدار رکعة کذلک)أی بحسب حاله تامّة الأجزاء و الشرائط(وجب)فعل الصلاة-لأنّ من أدرک رکعة من الوقت فقد أدرک الوقت کلّه-علی المشهور،بل نقل علیه الاجماع.

و المستند فیه ما روی عن الأصبغ بن نباته عن أمیر المؤمنین علیه السّلام قال:«من أدرک من الغداه رکعة قبل طلوع الشمس فقد أدرک الغداة تامّة» (1).

و موثّق عمّار:«فإن صلّی رکعة من الغداة ثمّ طلعت الشمس فلیتمّ الصلاة و قد جازت صلاته،و إن طلعت الشمس قبل أن یصلّی رکعة فلیقطع الصلاة و لا یصلّ حتّی تطلع الشمس و یذهب شعاعها» (2).

و ما روی عن النبی صلّی اللّه علیه و اله من أنّ«من أدرک رکعة[من الصلاة]فقد أدرک الصلاة».

قلت:الروایة الأخیرة لیست من طریق أصحابنا-کما اعترف به الفاضل (3)و غیره-نعم تکرّر نقلها فی کتب العامّة،و قد رواها مسلم و البخاری بعدّة طرق جمیعها عن أبی هریرة عنه صلّی اللّه علیه و اله (4).

و دلالتها علی المطلوب غیر ظاهرة،إذ من المحتمل قریبا أن یکون المراد درک الجماعة بدرک رکعة مع الإمام،و فی بعض طرقها التصریح بذلک مثل ما رواه مسلم بأسناده عن

ص :487


1- (1)) وسائل الشیعة 4:217 الباب(30)من أبواب المواقیت ح 2.
2- (2)) وسائل الشیعة 4:217 الباب(30)من أبواب المواقیت ح 3.
3- (3)) منتهی المطلب 4:108.
4- (4)) صحیح مسلم 3:104 و صحیح البخاری 1:240.

أبی سلمة بن عبد الرحمن،عن أبی هریرة:أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله قال:«من أدرک رکعة مع الإمام فقد أدرک الصلاة» (1).

و ما نقل عن الشیخ من أنّه-بعد نقل هذه الروایة فی بعض کتبه-قال:«و قد روی مثلها عن أئمّتنا علیه السّلام» (2)فالظاهر،بل المعلوم أنّه یرید بذلک الروایتین السابقتین،و هما مختصّتان بصلاة الصبح،فإثبات الحکم فی جمیع الصلوات کما تری.

و الحال فی هذه المسألة کالحال فی سائر المسائل المشهورة الّتی لا یتمّ الدلیل علیها إلاّ بالشهرة و الجبر بها.

بل الحکم فی صلاة الغداة لا یخلو أیضا عن تأمّل،إذ الروایة الاولی و إن کانت دلالتها لا بأس بها لکن سندها ضعیف جدّا،و الثانیة و إن کان رواها سعد بن عبد اللّه مسلسلا بثقات الفطحیّة و لکنّ لا تدلّ إلاّ علی جواز الصلاة و صحّتها فقط،من غیر تعرّض لکونها فی الوقت أو فی غیره،و الظاهر من ذیلها کونها مسوقة لبیان حکم الصلاة من حیث وقوع بعضها فی الوقت المکروه،و التفصیل بین الرکعة و ما دونها فی القطع و عدمه لأجل ذلک، فهی أجنبیّة عن المقام،بل لا تدلّ علی جواز الصلاة إذا علم بوقوع ما زاد علی الرکعة بعد طلوع الشمس،فضلا عن وجوبها الّذی هو المدّعی.

ثمّ إنّ ما تضمّنته هذه الروایات علی ما فهموا منها یمکن أن یکون بتصرّف الشارع فی الوقت،و جعله أوسع من الوقت الأصلی بمقدار یسع الباقی،و یمکن أن یکون باکتفائه بوقوع مقدار رکعة فی الوقت عن وقوع الجمیع فیه.

و سمت من السیّد العلاّمة الإمام محمّد الباقر حجّة الإسلام (3)تقریبا حسنا للوجه الثانی،

ص :488


1- (1)) صحیح مسلم 3:104.
2- (2)) قال فی الخلاف:لما روی عن النبی صلّی اللّه علیه و اله أنّه قال:من أدرک رکعة من الصبح قبل أن تطلع الشمس فقد أدرک رکعة من العصر قبل أن تغرب الشمس فقد أدرک العصر.و کذلک روی عن أئمتنا.الخلاف 1:272-271.
3- (3)) هو السیّد محمّد باقر المعروف بالحجّة ابن أبی القاسم بن الآغا حسن بن السیّد المجاهد الطباطبائی الحائری عالم فقیه و متکلّم بارع و أدیب کامل.ولد فی النجف الأشرف 8 شعبان(1273)و أخذ العلم عن الفطاحل و الحجج کوالده السیّد أبی القاسم و الفاضل الأردکانی و المیرزا حبیب اللّه الرشتی و غیرهم و انتهت إلیه الریاسة فی

و هو أنّ المقام أحد أفراد قاعدة المیسور و لکن لمّا کان المقدار المیسور الّذی یکتفی به عن الکلّ مختلفا باختلاف الأشیاء،و ما یعرف المکلّفون جهات صلاحه یمکنهم معرفة المیسور منه دون ما لیس کذلک،و لمّا کانت الصلاة من قبیل الثانی بیّن الشارع بهذه الأخبار مقدار المیسور منها،و أنّ الرکعة الواحدة الواقعة فی الوقت تقوم بشطر صالح من مصالح الوقت، انتهی.

(و)من الظاهر أنّه علی الوجه الأوّل(یکون مؤدّیا)لجمیع الصلاة(لا قاضیا و لا ملفّقا)،و علی الثانی یمکن القول بکلّ من الأداء و التلفیق،بل القول بأنّ الباقی لیس بأداء و لا بقضاء،و التقریب فی الأوّلین لا یخفی علی المتأمّل،و فی الثالث أنّ الأداء و القضاء من قبیل تقابل العدم و الملکة،فلا یتحقق إلاّ فی الموقّتات،و بعد رفع الشرطیّة فی باقی الرکعات لا یکون أداء و لا قضاء.

و أمّا القول بکونه قضاء فلا یمکن تخریجه علی أحد الوجهین المتقدّمین،بل لا وجه له إلاّ عدم العمل بهذه الأخبار،کما هو مقتضی دلیله المنقول عنه،و هو أنّ خروج البعض یستلزم خروج الکلّ،فدعوی الإجماع علی هذا الحکم حتّی من السیّد لا یتمّ أبدا.

و دعوی الماتن فی کتابه القطع بعدم جریان جمیع أحکام القضاء علیه عدا النیّة عنده (1)إن تمّت فلا ینافی کونه قضاء،إذ من الممکن إیجاب القضاء فورا،و لزوم تقدیمه علی سائر الفوائت،و نحو ذلک.

و من المحتمل القریب جدّا أن یکون الوجه فی کلام السیّد عدم اعتداده بالأخبار العامّة

ص :489


1- (3)) کربلا کأعلام أسرته فکان هناک مرجعا للقضاء و التدریس و الفتیا و غیرها و کان دائم المذاکرة،دقیق النظر،خصیب الفکر،مشتغلا بالعلم دائما،مکبّا علی التدریس و التصنیف و التألیف.له...«الشهاب الثاقب»أو «السهم الثاقب»فی ردّ ابن الآلوسی،مطبوع متداول و أراجیز و منظومات کثیرة منها«مصباح الظلام فی اصول الدین و علم الکلام»و هی منظومة بدیعة حوت بیان اصول الدین و المذهب علی طریقة الإمامیّة بالبراهین الساطعة و الأدلّة القاطعه و أشار فیها إلی بطلان سائر المذاهب و فسادها و ختمها بالنصائح و الأخلاق.طبعت فی مطبعة العرفان بصیدا(1357)...توفّی فی کربلا فی الأحد(11)رجب(1331).نقباء البشر 1:194-193. (1)) جواهر الکلام 7:258.

العامیّة،و کذلک الخبر الأوّل،لضعفه،و فهمه من موثق عمّار المعنی الّذی سبقت إلیه الإشارة،مع قطع النظر عمّا ذکرناه أخیرا من عدم دلالته أیضا علی وجوب إیقاع الصلاة فیه،بل غایة ما دلّ علیه أنّه لو دخل فی الصلاة و لو جاهلا بضیق الوقت ثمّ صادف طلوع الشمس فی الأثناء یلزمه القطع قبل إتمام الرکعة،بخلاف ما بعده.

ثمّ إنّ المتیقّن من هذه الأخبار کونها فی مقام الاکتفاء بالرکعة الواحدة فی مقام الإمتثال من المکلّف بالصلاة،لا کونها فی مقام جعل التکلیف لمن لم یکن مکلّفا به،فیشکل إثبات وجوب الصلاة بها علی الغلام الّذی یبلغ قبل آخر الوقت بمقدار رکعة واحدة،و الحائض الّتی تطهّر کذلک،إذ الأمر الاولی بالصلاة لا یشملهما قطعا،لقبح التکلیف بفعل لا یسعه الوقت.

و هذه الأخبار لا ظهور لها إلاّ فی الاکتفاء بالرکعة الواحدة عن المکلّف بالصلاة فی الوقت،و لا یظهر منها جعل حکم ابتدائیّ،بل هی ناظرة إلی الوقت الأصلیّ،و بیان حکم من أدرک رکعة من وقته الّذی وجب علیه إیقاع الفعل فیه،لا من أدرک شیئا من وقت تکلیف غیره.

و جعل الحکم علی نحو یشمل الأمرین معا و إن کان ممکنا لکن إثباته بهذه الأخبار لا یخلو عن تأمّل.

و لأحد أعلام العصر (1)-أدام اللّه ظلّه و بقائه،و رزقنا التشرّف بلقائه-حاشیة فی مبحث صلاة الآیات علی قول الماتن:«و یدرک وقت الفرض بإدراک رکعة»لعلّ الوجه فیها ما ذکرناه،و هی قوله:«إن کان ذلک بعد استقرار الوجوب بإدراک تمام الصلاة فی الوقت مع تحقّق سائر شرائط الوجوب».

و إن کان الوجه فیه ما ذکرناه فکان من اللازم بیانه هنا و فی مبحث الحیض،و الّتی رأینا من النسخ المزیّنة بغوالی لئالی حواشیه خالیة عن ذلک فی المقامین،و الفرق بین المقام و صلاة الآیات لا یحضرنی الآن وجه له،و لعلّنا نعید الکلام علیها فی محلّه إن شاء اللّه تعالی.

ص :490


1- (1)) الظاهر أنّه العلاّمة الفقیه المیرزا محمّد تقی الشیرازی رحمه اللّه.

بقی فی المقام شیء،و هو أنّ الظاهر منهم المصرّح فی کلام بعضهم عدم جواز تأخیر الصلاة اختیارا إلی بقاء مقدار الرکعة،و الوجه فیه لا یخلو عن خفاء،و لعلّهم استفادوا ذلک من التعبیر بالادراک و نحو ذلک،فلا بدّ من التأمّل و المراجعة.

هذا تمام الکلام فی وجوب أداء الصلاة إن أدرک رکعة،و یجب القضاء بعدم الأداء فیه(و إلاّ)[أی إن لا]یمکن الأداء لعدم سعة الوقت لا أصلا و لا تنزیلا(لم یجب)القضاء(علی الأقوی).

و قد نفی عن ذلک الریب فی کتابه من غیر أن یبیّن له وجها إلاّ مفهوم«من أدرک» (1)الّذی هو بعید عن عدم القضاء بمراحل.

و قد ذکر فی مبحث الحیض أنّ الأحوط لها قضاء الصبح إذا طهرت قبل طلوع الشمس مطلقا (2).

و مال المحقّق فی المعتبر إلی وجوب الصلاة علی الحائض بمجرّد تمکّنها من الطهارة و الشروع فیها،لظواهر عدّة من الأخبار المذکورة مع الکلام علیها فی مبحث الحیض.

و مع قطع النظر عن جمیع ذلک یشکل عدم القضاء بما ستعرف فی بابه من أنّ موضوعه الفوت الّذی یصدق مع عدم التمکّن من الفعل أصلا،فضلا عن التمکّن من بعضه،و لا یتخلّص من هذا الإشکال إلاّ أن یتمّ ما تقدّم نقله عن الشیخ قدّس سرّه من أنّ الفوت فی المقام و أمثاله مستند إلی الأعذار الّتی دلّ الدلیل علی عدم القضاء إذا کان الفوت مستندا إلیها.

و قد ورد فی الحائض الّتی تطهر آخر الوقت ما یستفاد منه عدم وجوب القضاء علیها إن لم یسع الوقت للطهارة و الصلاة (3)و فیه کلام مذکور فی محلّه،و علی تقدیر تمامیّته فالتعدّی من الحیض الّذی هو مورد النص إلی غیره لا یخلو عن إشکال،و تحقیق المقام محلّه مبحث القضاء و اللّه أعلم.

ص :491


1- (1)) جواهر الکلام 3:215.
2- (2)) جواهر الکلام 3:216.
3- (3)) وسائل الشیعة 2:361 الباب الباب(49)من أبواب الحیض ح 1.

(من غیر فرق بین الفرائض)الصبح و غیره-کما عن النهایة- (1)(و لا بین الطهارة و غیرها من الشرائط)کما تقدّم فی المسألة السابقة،سوی أنّ ما تقدّم عن الفاضل من عدم الاعتداد بمقدار الطهارة لا یجری هنا،لعدم تمکّن سبقها هنا کما لا یخفی.

و للشیخ قدّس سرّه حاشیة هی قوله:«لو أدرک الطهارة دون سائر الشرائط بل الطهارة الترابیة فلا ینبغی ترک الاحتیاط».و قد تقدّم الوجه فیها و أنّ المسألة السابقة أولی بالاحتیاط فی الطهارة الترابیة.

(و المراد بالرکعة فی کلّ مقام علّق الحکم علیها القیام المشتمل علی القرائة و الرکوع و السجود کمّلا،فتنتهی حینئذ برفع الرأس من السجدة الأخیرة علی الأصحّ)و الکلام علی هذه المسألة و بیان الأقوال فیها یأتی-إن شاء اللّه-فی مبحث أحکام الخلل.

و للشیخ قدّس سرّه حاشیة فی المقام،و هی قوله:«الاکتفاء هنا باتمام الذکر فی السجدة الأخیرة لا یخلو عن قوّة».

و فیها نتکتة لطیفة،و هی أنّه قدّس سرّه جعل الاکتفاء بما ذکره هو الأقوی فی هذه المسألة خاصّة دون سائر الموارد،و لهذا ذکر فی مسألة إحراز الاولیین ما یرجع إلی الاحتیاط بالجمع بین هذا القول و غیره.

و الوجه فی الفرق أنّ الحکم فی المقام معلّق علی التمکّن من مقدار الرکعة،و هو حاصل بالتمکّن من أقلّ أفراده الّذی یحصل باتمام الذکر و إن قلنا بأنّ الرکعة باقیة ما لم یتحقّق رفع الرأس عنها،و الحکم هناک معلّق علی تمامیّتها،و لم یظهر عنده أنّ تمامیّة الرکعة هل تکون بتمام الذکر أو بغیره.

فمثال المقام ما لو قیل:«یجب المشی مثلا لمن تمکّن منه»و لا إشکال فی وجوبه بالتمکّن من أقلّ أفراده.

و مثال غیره ما لو قیل:«یحرم الکلام عند المشی»و لا إشکال فی بقاء الحرمة ما بقی الفرد و لم یتمّ بقطع المشی،طال الفرد أو قصر.

ص :492


1- (1)) قال فی النهایة:و یلزمها قضاء الفجر إذا طهرت قبل طلوع الشمس علی کلّ حال:النهایة و نکتها 1:239.

و بهذا یظهر ما فی کلام الماتن من تعمیمه ما ذکره إلی کلّ مورد علّق الحکم فیه علی تمام الرکعة.

و لا یجوز الصلاة قبل الوقت مطلقا عند أصحابنا أجمع،و عند جمهور العامّة(و)لا الدخول فیها مع الشکّ فیه،بل(یعتبر العلم لغیر ذوی الأعذار)الّذین لا یمکنهم العلم (بالوقت)بغیر التأخیر(فی الدخول بالصلاة)لا یعلم فیه مخالف-کما فی المدارک- (1)و ربّما استظهر من الشیخین فی المقنعة و النهایة الخلاف (2)،و کلامهما غیر صریح،بل و لا ظاهر فی ذلک.

نعم،ذهب إلی کفایة الظنّ لهم صاحب الحدائق (3)و استدلّ علی ذلک بعد روایة ابن ریاح الآتیة بعدّة أخبار واردة فی الأذان،أکثرها بمعزل عن حجّیّة الأذان مطلقا،بل هی واردة لبیان امور اخر غیر ناظرة إلی حجّیّته،و إن لم یحصل منه العلم کما لا یخفی علی من راجعها،و أحسنها روایة القسری،قال:قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام:أخاف أن اصلّی الجمعة قبل أن تزول الشمس قال:«إنّما ذلک علی المؤذّنین» (4).

و هی علی تقدیر ظهورها مختصّة بالجمعة.

و علی تقدیر تسلیم دلالة الجمیع لا یثبت بها إلاّ حجّیّة الأذان خاصّة،فیکون حاله حال سائر الإمارات الشرعیّة کالبیّنة و نحوها،فکیف جاز له التعدّی إلی مطلق الظنّ و لو حصل بسبب آخر؟

علی أنّها معارضة بما هو أصرح منها کخبر علی بن جعفر،عن أخیه علیه السّلام:الرجل یسمع الأذان فیصلّی الفجر و لا یدری أطلع الفجر أم لا؟غیر أنّه یظنّ لمکان الأذان أنّه طلع فقال:

«لا یجزیه حتّی یعلم أنّه طلع» (5).إلی غیر ذلک.

(و الأقوی الاکتفاء بالبیّنة)کسائر الموارد(بل و خبر العدل)الواحد،بل الثقة و إن لم

ص :493


1- (1)) مدارک الاحکام 3:97.
2- (2)) الحدائق الناظرة 6:295.
3- (3)) راجع:الحدائق الناظرة 6:296.
4- (4)) وسائل الشیعة 5:379 ح 3.
5- (5)) وسائل الشیعة 4:280 الباب(58)من أبواب المواقیت ح 4.

یکن عدلا کما کان یقوله بعض مشایخنا(لکن الأحوط خلافهما).

أمّا الأخیر فالاحتیاط فیه حسن،بل الأقوی عدم الاکتفاء به کما فی حاشیة الشیخ قدّس سرّه و محلّ التفصیل فی ذلک کتاب الطهارة.

و أمّا البیّنة فلا أدری ما الّذی دعاه إلی الاحتیاط فیها بعد استقرار رأیه علی حجّیّتها فی سائر الموضوعات،و عدم اقتصاره علی موارد النصّ فیها،و لا أعرف خصوصیّة فی الوقت توجب الفرق بینه و بین غیره،إلاّ أن یقال:إنّه لیس من الامور المحسوسة،فلا تکون الشهادة به حسّیّة،و فیه ما لا یخفی.

و للسیّد الخال الأستاذ (1)-دام ظلّه-حاشیة علی حاشیة الشیخ و هی قوله:«و الأحوط فی العدلین».و فیها-مضافا إلی ما عرفت-أنّ الاحتیاط فیها مذکور فی المتن،و تکرار ما فی المتن خلاف عادتهم فی الحواشی.

هذا،و فی العناوین نسب عدم حجّیّة البیّنة فی الوقت إلی شاذّ من الأصحاب (2)،و لکن لم یبیّن المخالف،و لا ذکر وجها لکلامه،و لعلّه فهم من الأخبار الناهیة عن الصلاة قبل العلم بالوقت و الآمر بها بعد العلم أنّ العلم مأخوذ فیها علی جهة الموضوعیّة،فلیراجع.

(و لا یکفی الأذان و إن کان من عدل عارف)لما عرفت من حال الأخبار الّتی استدلّ بها علی حجّیّته،و معارضتها بما هو أقوی منها و أصرح.

و لا أدری ما الّذی أعجب السیّد الأستاذ-دام ظلّه-منها حتّی کتب فی الحاشیة:«إنّ الاکتفاء بأذان العدل العارف لا یخلو عن قوّة»علی أنّ تلک الأخبار خالیة عن القیدین الّذین ذکرهما،إلاّ أن یستفاد الأوّل من قوله علیه السّلام:«صلّ الجمعة بأذان هؤلاء،فإنّهم أشدّ [شیء]مواظبة علی الوقت» (3)و نحوه،و یراد بالثانی الثقة فی مذهبه.

ثمّ إنّ لازم من قال بحجّیّة الأذان القول بکفایة إخبار من یکتفی بأذانه،إذ الأذان إنّما

ص :494


1- (1)) هو العلاّمة الفقیه آیة اللّه السیّد اسماعیل الصدر رحمه اللّه.
2- (2)) العناوین 2:650.
3- (3)) وسائل الشیعة 5:378 الباب(3)من أبواب الأذان و الإقامة ح 1.

یعتبر لکشفه عن اعتقاد المؤذّن بدخول الوقت،و إخباره بذلک أقوی فی الدلالة قطعا،و من المستعبد جدّا أن لا یعتمد علی إخباره و لو تکرّر منه البیان،و حلف علیه بالغموس من الإیمان،و یعتمد علیه بمجرّد تلفّظه بالأذان.

و علی هذا یمکن الفرق بین المقام و سائر الموارد بالقول باعتبار خبر العدل الواحد فیه دون غیرها،و هذا هو الوجه فی ما یظهر من السیّد الأستاذ من اعتباره هنا،لعدم إمضائه الحاشیة المتقدّمة للشیخ قدّس سرّه دون سائر الموارد،کثبوت الطهارة و النجاسة به.

و من هنا یتوجّه مؤاخذة علی الماتن حیث قوّی اعتبار إخبار العدل،و أطلق القول بعدم اعتبار الأذان و لو کان عادلا،مع أنّ لفظ الإخبار لا خصوصیّة له قطعا،و المعتبر اللفظ الکاشف عن اعتقاده،و الأذان کذلک.

و یتوجّه مثله علی شیخنا الفقیه قدّس سرّه حیث إنّه یقول بحجّیّة قول العدل فی مطلق الموضوعات،و نبّه علی ذلک فی حاشیة هنا،و أمضی ما فی المتن من عدم اعتبار الأذان طلقا،فلیتأمّل.

و قد صرّح فی المصباح بحجّیّة الأذان إن کان من الثقة (1)،فکان علیه بیان ذلک فی الحاشیة.

ثمّ إنّه بناء علی حجّیّة الأذان بأیّ وجه کان لا بدّ أن یقیّد بما علم کونه أذان إعلام،أمّا الإخبار فاختصاص مواردها بذلک ظاهر،و أمّا حجّیّة إخبار الثقة فظاهر أنّ مع عدم إحراز ذلک لا یعلم موضوع الإخبار،بل ینبغی علی الثانی أن یقیّد بما إذا کان إخباره مستندا إلی الحسّ و ما یقرب منه،فلا اعتبار به حال الغیم و نحوه ممّا یعلم أنّ إخباره لیس مستندا إلیه، إلاّ أن یقال باعتباره من باب الرجوع إلی أهل الخبرة،فلیتأمّل.

(و لا غیره من الأمارات.نعم،یکفی الظنّ من أینما حصل لذی العذر بعمی أو حبس أو نحوهما)من الأعذار الّتی تختصّ ببعض دون بعض(أو فی الغیم و نحوه)من الأعذار الّتی تعمّ أهل البلد الواحد مثلا.

ص :495


1- (1)) مصباح الفقیه 9:370.

و ما ذکره هو المشهور بین الأصحاب،لروایة سماعة قال:سألته عن الصلاة باللّیل و النهار إذا لم یری الشمس و القمر و لا النجوم؟قال:«اجتهد رأیک و تعمّد القبلة[جهدک]» (1).

قالوا:و هذا یشمل الاجتهاد فی الوقت و القبلة معا.

و روایة أبی الصباح الکنانی قال:سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن رجل صام ثمّ ظنّ أنّ الشمس قد غابت و فی السماء غیم فأفطر،ثمّ إنّ السحاب انجلی فإذا الشمس لم تغب؟قال:

«قد تمّ صومه و لا یقضیه» (2).

قالوا:فإذا جاز التعویل علی الظنّ فی الإفطار جاز التعویل علیه فی الصلاة،لعدم الفرق.

و طعن فی المدارک فی سندهما (3).

قلت:و دلالتهما أولی بالطعن،کما لا یخفی علی المتأمّل.

و صحیح زرارة قال:قال أبو جعفر علیه السّلام:«وقت المغرب إذا غاب القرص،فإذا رأیته بعد ذلک و قد صلّیت أعدت الصلاة،و مضی صومک،و تکفّ عن الطعام إن کنت أصبت منه شیئا» (4).

و فی المدارک المناقشة فی دلالتها باحتمال أن یراد بمضیّ الصوم فساده (5).

قلت:الاستدلال بهذه الروایة عجیب،إذ لیس فیها ذکر للظنّ أصلا،و لکنّ الإشکال علیه بما ذکر أعجب،إذ لا ریب أنّ هذه العبارة و أمثالها من الکنایات المتعارفة عن الصحّة، کما فی سائر الموارد.

و أحسن منه دلالة صحیحته الآخر عنه علیه السّلام:ثمّ إنّه قال لرجل ظنّ أنّ الشمس قد

ص :496


1- (1)) وسائل الشیعة 4:308 الباب(6)من أبواب القبلة ح 2.
2- (2)) وسائل الشیعة 10:123 الباب(51)من أبواب ما یمسک عنه الصائم و وقت الامساک ح 4.
3- (3)) مدارک الاحکام 3:99.
4- (4)) وسائل الشیعة 4:178 الباب(16)من أبواب المواقیت ح 17.
5- (5)) مدارک الاحکام 3:99.

غابت فأفطر،ثمّ أبصر الشمس بعد ذلک،قال:«لیس علیه قضاء» (1).

و استدلّ علی ذلک أیضا بما دلّ علی الاعتماد علی صیاح الدیک،بدعوی أنّه یحصل منه الظنّ،و قیّده بعضهم بما إذا عرف ذلک من عادته (2)،أو لم یعرف منه خلافه.

و بروایة طویلة مشتملة علی صلاة الکاظم علیه السّلام بإخبار الغلام فی الحبس (3)و نحو ذلک ممّا لا یحصل به الاطمئنان التامّ،و لذا قال الماتن:

(مع أنّ الأفضل و الأحوط التأخیر حتّی یعلم)ما لم یؤدّ إلی خوف فوات الوقت.

ثمّ إنّ أکثر النصوص کما سمعت مختصّة بما إذا کانت علّة فی السماء،و لیس فیها ما یدلّ علی الجواز إذا کان العذر من قبیل الحبس و نحوه،إلاّ الروایة الأخیرة،و هی سندا و دلالة فی الغایة القصوی من الضعف،فالإحتیاط فی الثانی أشدّ،بل عدم الجواز فیه لا یخلو عن قوّة.

نعم،لا بأس بإلحاق الموانع العامّة غیر السماویّة بهما،کالدخان الّذی یعمّ جمیع البلد،و نحوه کما فی شرح البغیة.

(و لو)قطع بدخول الوقت،أو ظنّ به-فی مورد یعتبر الظنّ-فصلّی،ثمّ(انکشف له الخطاء حتّی بان له سبق الصلاة تماما علی الوقت استأنف)،و إن بان له تأخّره تماما عنه صحّ و یکون قضاء (4)و لو نوی الأداء،بناء علی عدم منافات ذلک للصحّة،و یبطل بناء علی منافاته لها،و قد مرّ بیان ذلک سابقا.

(و إن کان قد انکشف له الخطأ و قد دخل علیه الوقت الّذی تصحّ فیه الصلاة المتلبّس بها و هو فی أثنائها و لو)کان فی حال(التسلیم)بناء علی کونه جزأ(لم یعد علی الأقوی).

ص :497


1- (1)) وسائل الشیعة 10:123 الباب(51)من أبواب ما یمسک عنه الصائم و وقت الامساک ح 2.
2- (2)) جواهر الکلام 7:269.
3- (3)) وسائل الشیعة 4:281 الباب(59)من أبواب المواقیت ح 2.
4- (4)) تأمّل،منه.

و الموصول الّذی فی کلامه لا ثمرة فیه إلاّ توضیح واضح،و هو أن یکون الوقت الّذی دخل فی أثناء الصلاة یکون وقت تلک الصلاة لا صلاة اخری.نعم،أورثت تشویش العبارة کما تری.

و ما ذکر هو المشهور بین الأصحاب خلافا للسیّد المرتضی،و ابن الجنید،و الفاضل فی المختلف فی أوّل کلامه (1)،و تبعهم غیر واحد من المتأخّرین.

و استدلّ الماتن علی قول المشهور بقاعدة الإجزاء المستفادة من الأمر بالعمل بالظنّ، خرج منها الصورة الاولی بالإجماع (2).

و فیه ما لا یخفی علی أنّ الإجزاء لو قیل به أمر عقلی فکیف یقبل التخصیص کذا؟ فلیتأمّل.

و أعجب من ذلک استدلاله بأصالة البرائة لو فرض ظهور الحال بعد الفراغ (3)،مع أنّ المقام من أظهر موارد قاعدة الاشتغال،و مثل هذا لا ینبغی أن یخفی علی مثله.

و ینبغی أن یقال صونا لکلامه:إنّ التمسّک بالأصل مبنیّ علی الوجه الأوّل،فکأنّه یری أن الأمر بالصلاة قد حصل امتثاله بامتثال الأمر الظاهری،و الشکّ إنّما هو فی تجدّد أمر آخر،فالشبهة تکلیفیّة،و هذا و إن کان فاسدا و لکنّه لیس فی وضوح الفساد کالأوّل.

و بالجملة،لم نجد للمشهور ما یمکن الاستناد إلیه إلاّ خبر إسماعیل بن رباح عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:«إذا صلّیت و أنت تری أنّک فی وقت[و لم یدخل الوقت]و قد دخل الوقت و أنت فی الصلاة فقد أجزأت عنک» (4).

و الحکم فی المسألة کما قال فی المعتبر یدور مدارها (5)،و دلالتها ظاهرة،و لکن تردّد

ص :498


1- (1)) مختلف الشیعة 2:68.
2- (2)) جواهر الکلام 7:276.
3- (3)) جواهر الکلام 7:276.
4- (4)) وسائل الشیعة 4:206 الباب(25)من أبواب المواقیت ح 1.
5- (5)) المعتبر:43 و فیه:ما ذکره فی المبسوط أوجه بتقدیر تسلیم الروایة و ما ذکره المرتضی ارجح بتقدیر إطراحها.

الفاضل فی المختلف فی العمل بها لتردّده فی حال إسماعیل (1).

قلت:لکن رواها الشیخان کلّ بطریق صحیح عن ابن أبی عمیر (2)و هو ممّن أجمعت العصابة علی تصحیح ما یصحّ عنه،و أنّه لا یروی إلاّ عن ثقة کما فی العدّة (3)،مضافا إلی أنّ إسماعیل هذا مذکور فی رجال الشیخ فی اصحاب الصادق علیه السّلام (4)،و کلّ من فیه منهم فهو من کتاب ابن عقدة،و جمیع من ذکره منهم ثقاة،کما بیّن المقدّمتین الأخیرتین شیخنا العلاّمة المحدّث فی خاتمة مستدرک الوسائل بما لا مزید علیه (5)فلیراجع من شاء.

فالسند فی غایة القوّة،مضافا إلی وجودها فی الکتب الثلاثة،و عمل الأصحاب بها،و اعتناء ثقاة الروایة بروایتها،فلا بأس بالعمل بها،إن شاء اللّه.

(و)لا بدّ من العلم بدخول الوقت فی أثناء الصلاة،ف(الشکّ فی الدخول،بل و الظنّ به)لم یقم دلیل علی حجّیّته(کالعلم بالعدم فی وجوب الاستیناف)لعدم حصول العلم بالامتثال،و لکن یشکل ذلک فی ما لو حدث الشک بعد الفراغ،إذ لا مانع من إجراء قاعدة الفراغ،فلیتأمّل.

و علی ما ذهب إلیه من حدیث الإجزاء فالأمر أوضح.

(و متعمّد التقدیم و لو جهل بالحکم)کما إذا لم یعلم کون الصلاة موقّتة،فتعمّد إیقاعها قبل الوقت(یستأنف)الصلاة قاصرا کان أو مقصّرا(علی کلّ حال)وقع شیء منها فی الوقت أم لا؟

و لو علم توقیت الصلاة و لکن أخطأ فی الوقت کما لو قطع بأنّ وقت الفجر الصبح الأوّل فهل یجری فیه التفصیل السابق-فتصحّ لو وقع شیء منها فی الوقت أم لا؟-وجهان من شمول الروایة المتقدّمة،و انصرافها عن مثل هذه الصورة.

ص :499


1- (1)) مختلف الشیعة 2:69.
2- (2)) وسائل الشیعة 4:206 الباب(25)من أبواب المواقیت ح 1.
3- (3)) العدّة فی اصول الفقه 1:154.
4- (4)) رجال الطوسی:167.
5- (5)) مستدرک الوسائل،الخاتمة 1:61،الفائدة الثامنة.

(و کذلک الناسی و الظانّ بدخول الوقت مع عدم اعتبار ظنّه)و علمه بعدم اعتباره یستأنف مطلقا(أمّا لو کان قاطعا فکالمعذور بظنّه فی التفصیل السابق).

و ذلک لأنّ لفظ«نری»فی الروایة السابقة إمّا یراد منه خصوص القطع،أو الراجح الّذی هو أعمّ منه و من الظنّ،و الحکم (1)علی الأوّلین واضح،و کذا علی الثالث،علی أنّه أضعف الثلاثة،إذ من المعلوم کونه بیانا لأخفی فردی الرجحان فیشمل القطع بالأولویّة،و من المستبعد جدّا بطلان صلاة من حصل له القطع من إمارة کالأذان،و صحّة صلاة من حصل له الظنّ من تلک الإمارة بعینها.

و کذلک ما لو فرض حصول الظنّ لهما من إمارة واحدة،و عثر أحدهما علی إمارات اخری أوجب انضمامها إلی الاولی القطع،و الفرق بین الموارد تحکمّ.

هذا،و لکن لو کان الدلیل منحصرا فی الإجزاء الّذی ذکره لکان مقتضاه عدم الصحّة فی الفرض،لکونه من باب تخیّل الأمر.

و قد تنبّه لذلک فی کتابه و استشکل فی الحکم لذلک،و جعل عدم الصحّة مقتضی القاعدة،ثمّ فصّل بین المقام الّذی یمکن تحصیل الیقین فیه بالمشاهدة و نحوها-فاعتمد علی قطعه الّذی یجوّز غیره الخطاء-و بین غیره (2)،و ذکر فی ذلک کلاما لا ینطبق علی القواعد المقرّرة فی هذا الأعصار،و یوهن الخطب احتماله قویّا کفایة القطع مطلقا فی آخر کلامه (3)کما فی هذا الکتاب.

(و لو دخل فی الصلاة غافلا عن المراعاة)أی ناسیا لمراعاة الوقت،کمن لم یخطر الوقت له بالبال حال الصلاة(و لم یتفطّن إلی الفراغ،و قد صادف تمام فعله الوقت صحّت صلاته علی الأقوی).

و الوجه فیه ظاهر بعد ظهور کون الوقت و غیره توصّلیّا یکفی وجوده کیف ما أتّفق

ص :500


1- (1)) تأمّل،منه.
2- (2)) جواهر الکلام 7:277.
3- (3)) جواهر الکلام 7:278.

کسائر الشرائط من الساتر و غیره،إذا لم یقم دلیل علی اعتبار أمر زائد علی وجوده من شرط الالتفات إلیه و نحوه.

و لکنّ المنقول عن الذکری البطلان،نظرا إلی عدم تحقّق الدخول الشرعیّ فی الصلاة (1)و لذا قال الماتن:(و الأحوط الإعادة)و لکنّه احتیاط ضعیف جدّا،لضعف الدلیل المذکور، بل للقول بصحّتها لو وقع بعضها فی الوقت وجه لیس بالبعید،کما نقل عن أبی الصلاح (2)و ابن البرّاج (3)إلحاقا له بصورة الظنّ بدخول الوقت،و لکنّ الاقتصار علی النصّ یقتضی البطلان.

(و کذلک الجاهل بالحکم)فی الحکم بصحّة صلاته مع احتیاط الإعادة.

و قوله:(إذا کان بحیث تقع منه نیّة القربة)إن أراد به الجزم فی النیّة فلا یتصوّر إلاّ فی الجهل المنضمّ إلی الغفلة عن الحکم أو الموضوع،و إن أراد به قصدها و لو احتمالا،و فعلها رجاء فذلک ممکن فی الجاهل مطلقا،فهذا القید کأنّه مستدرک،فلیلاحظ.

و المنسوب إلی المشهور بطلان صلاة الجاهل مطلقا،و لکنّ الظاهر من کلماتهم أنّ ذلک لیس لخصوصیّة فی الوقت،بل ذلک لحکمهم ببطلان عبادة من لا یعرف أحکامها،فإطالة لکلام فی ذلک هنا-کما صنعه جماعة-ممّا لا ینبغی.

و الأقوی ما ذهب إلیه المحقّق الأردبیلی (4)و تبعه جماعة (5)من صحّة عبادة الجاهل مطلقا، کما ذکره الماتن.

(و لو تفطّن الغافل المزبور فی الأثناء)و تبیّن مصادفة أوّلها الوقت صحّت صلاته، و لو تبیّن له سبق الصلاة علی الوقت و کان الالتفات بعد دخول الوقت بطلت،بناء علی عدم إلحاقه بمعتقد الوقت،و علی القول بإلحاقه به فلصحّة الصلاة وجه قویّ.

و لو کان الالتفات قبل دخول الوقت و لکنّه علم بأنّه یدخل الوقت و هو فی الصلاة

ص :501


1- (1)) ذکری الشیعة 2:394.
2- (2)) الکافی فی الفقه:138.
3- (3)) المهذّب 1:72.
4- (4)) مجمع الفائدة و البرهان 2:54.
5- (5)) مدارک الأحکام 3:102.

فوجهان-بناء علی إلحاقه بمعتقد الوقت-أقواهما البطلان،و أمّا بناء علی عدم الإلحاق به فالبطلان واضح.

(و)إن(لم یتبیّن له الوقت استأنف)أمّا بناء علی عدم إلحاقه بمعتقد الوقت-کما هو الأقوی-فواضح،و أمّا بناء علیه فلما تقدّم فی معتقد الوقت إذا التفت بعد الصلاة،ففی الأثناء بطریق أولی،لعدم جریان قاعدة الإجزاء،و احتمال اختصاص الخبر بما لو کان التفطّن بعد الفراغ(و)لذا کان(الأحوط له إتمام ما فی یده)لاحتمال حرمة قطعها(ثمّ الإعادة).

و لکن هذا الاحتیاط ضعیف جدّا،و مع ذلک کتب علیه بعض المحشّین:«إنّه الأقوی» علی سماجة فی التعبیر بالأقوی فی مورد الاحتیاط بالجمع،و المناسب للمقام الأمر بعدم ترک الاحتیاط و نحوه.

هذا،و قد کان من حقّ هذه الفروع أن ترتّب ترتیبا حسنا یسهل علی الناظر ضبطها،و لکنّ الماتن ذکرها کما تری،و التزامنا بالشرح أوجب متابعته،و لا یصعب علی المتأمّل إن أراد ذلک و استخراج أحکام ما لم نذکره من الفروع ممّا ذکرناه.

(و یجب الترتیب بین الظهر و العصر)فلا یقدّم العصر علی الظهر،و إن کان فی الوقت المشترک(و)بین(المغرب و العشاء)أیضا.

و المراد أنّه یشترط فی صحّة الاخریین تقدّم الاولیین علیهما،لا أنّه یشترط فی صحّة الاولیین تأخّر الاخریین عنهما،و قد سبق عن بعض مشایخنا توهّم ذلک،و هو بالمعنی الّذی ذکرناه شرط فیهما بالإجماع،بل الضرورة.

(فمن ترکه عمدا و لو جهلا بالحکم أعاد ما قدّمه)أمّا صورة العمد فواضحة،و کذلک صورة الجهل إذا لم یکن معذورا بجهله بناء علی إجراء أحکام العامد علیه.

و أمّا المعذور ففی وجوب الإعادة علیه إشکال بل منع،و ذلک لعدم کونه من الخمس الّذی تعاد به الصلاة،علی أنّ إجراء جمیع أحکام العامد علی الجاهل المقصّر لا یخلو عن منع،و تفصیل الکلام یطلب من محلّه.

ص :502

(أمّا الساهی)أی الناسی-کما فی الخبر-(فلا یعید)لعموم«لا تعاد»و لصحیح زرارة:

«و إن کنت صلّیت العشاء الآخرة و نسیت المغرب فقم فصلّ المغرب» (1).

و فی صحیح صفوان (2)و قد سأله عن رجل نسی الظهر حتّی غربت الشمس و قد کان صلّی العصر:«إن أمکنه أن یصلّیها قبل أن تفوته المغرب بدأ بها،و إلاّ صلّی المغرب ثمّ صلاّها» (3).

ثمّ إنّ القائلون بالإختصاص قیّدوا الحکم بما(إذا کان قد وقع فی الوقت المشترک)و إن کانت النصوص مطلقة،و لکنّهم اعتذروا عن ذلک بأنّ نسیان الاولی فی أوّل الوقت لمّا کان مستبعد جدّا أشکل حمل النصّ علیه.

و قد استدلّ القائلون بالاشتراک بإطلاق هذه الروایات،و الحقّ أنّ التقیید المذکور فی الروایات علی القول الأوّل تکلّف،و الاستدلال بالإطلاق علی القول الثانی ضعیف جدّا.

أمّا الأوّل فواضح،و أمّا الثانی فلأنّ النصوص غیر ناظرة إلی غیر جهة الترتیب،و بیان صحّة الصلاة من تلک الجهة بعد فرض صحّة الصلاة من سائر الجهات،و لیس فیها تعرّض لوقت الاخریین أصلا،و لو أمکن التمسّک بالإطلاق لدلّت علی صحّتها و لو وقعا قبل الوقت،و فساده واضح.

و بالجملة،إطلاق هذه النصوص لا تضرّ القائل بالاختصاص،و لا تفید القائل بالاشتراک،و فی الأخبار المستفیضة الدالّة علی الاشتراک غنی عنه،کما مرّ نقلها و بیانها.

ثمّ إنّ هذه النصوص مختصّة بصورة النسیان فلا تشتمل غیرها من الأعذار،و ظاهر جماعة الحکم بسقوط الترتیب بغیر ذلک،مثل ما ذکروه فی من ظنّ ضیق الوقت إلاّ عن العصر،فصلاّها ثمّ بان له سعة الوقت،فإنّهم حکموا بصحّة العصر و نقل الماتن فی مسألة الإختصاص عن بعضهم عدم الإشکال فی صحّة العصر فلعلّهم فهموا من هذه الأخبار

ص :503


1- (1)) وسائل الشیعة 4:291 الباب(63)من أبواب المواقیت ح 1.
2- (2)) کذا فی کتب الفقه و فی سنده فی الکتابین سهل بن زیاد،یراجع،منه.
3- (3)) وسائل الشیعة 4:289 الباب(62)من أبواب المواقیت ح 7.

مطلق العذر فی تقدیم الثانیة علی الأوّل،أو تمسّکوا فی ذلک بحدیث«لا تعاد»بناء علی عدم إختصاصه أیضا بصورة النسیان،کما یأتی تفصیل الکلام فیه إن شاء اللّه.

ثمّ إنّ هذه النصوص معارضة بظاهرها مع الروایات الدالّة علی وجوب العدول بعد الفراغ،إذ هی ظاهرة فی أنّ ما وقع یکون ظهرا و الواجب هذه العصر بخلاف هذه،و ستعرف قریبا منّا ما یمکن رفع التعارض به.

(و لو ذکر فی الأثناء)أنّه لم یصلّ السابقة(عدل بنیّته)إلیها،بالنصّ و الإجماع و إن ورد ما یخالفه فی خصوص العدول إلی المغرب عن العشاء،معلّلا للفرق بینهما و الظهرین بأنّ العصر لیس بعدها صلاة،و العشاء بعدها صلاة (1).

و قد تکلّف کاشف اللثام فی تأویله بما لا یخفی علی من راجعه (2)،و لکنّ الترجیح للأوّل من وجوه.

(و إن کان ما وقع منه فی وقت الاختصاص فی وجه)و هو ما ذکره فی کتابه من إطلاق الأدلّة،و لأنّها بالنیّة انکشف کونها ظهرا فی وقت اختصاصه،لا أنّها عصر صارت من حین العدول ظهرا حتّی یشکل بأنّ الرکعات الاولی وقعت باطلة فی الواقع بوقوعها فی غیر وقتها،فالعدول بها إلی الظهر غیر مجد (3).

(إلاّ أنّ الأحوط إن لم یکن الأقوی الإعادة بعد الإتمام)لما ذکره بعد کلامه المتقدّم من احتمال ذلک إستنادا إلی إطلاق الأدلّة المزبورة الّذی یکون الاستبعاد معه اجتهادا فی مقابلة النصّ (4)،إلی آخر کلامه الّذی لا یخلو عن خلل و إجمال.

و تحقیق المقام هو ما أشار إلیه فی أثناء کلامه السابق من دوران الحکم مدار معنی العدول و ما تؤول إلیه الصلاة بعده،فإن کانت الّلاحقة تنقلب ظهرا مثلا من أوّل الأمر،أو بالعدول ینکشف أنّ الواقع هو الظهر و إن نواها عصرا فالمتعیّن صحّة الصلاة،و إلاّ فالفساد،

ص :504


1- (1)) وسائل الشیعة 4:293 الباب(63)من أبواب المواقیت ح 5.
2- (2)) راجع:کشف اللثام 3:85.
3- (3)) جواهر الکلام 7:317.
4- (4)) جواهر الکلام 7:317.

لعدم وقوع الماضی منها صحیحا،و مع عدم إمکان استفادة أحد الأمرین من الدلیل یرجع إلی الأصل،و هو یقتضی الفساد،لکون المقام ظاهرا من باب الشکّ فی الامتثال.

و لا داعی لنا إلی تحقیق ذلک بعد وضوح الاشتراک عندنا،و علی الماتن و من وافقه تحقیق ذلک،فإنّه نافع لهم فی المقام و غیره،کما لو صلّی العصر قبل الوقت فدخل علیه وقت اختصاص الظهر قبل الفراغ،ثمّ ذکر أنّه لم یصلّ الظهر فعدل إلیها،و قد ذکر الماتن فی کتابه أنّه أشدّ إشکالا من المسألة السابقة (1)و ذکر فی ذلک کلاما علی نحو کلامه السابق من الخلل و الإجمال،فلیراجع کلامه من شاء.

(نعم،یصحّ له العدول)قبل الفراغ مطلقا حتّی قبل التسلیم لو قیل بأنّه جزء و لو مستحبّا-کما قیل-و لکن(إذا لم یتجاوز محلّه)أی إذا لم یکن العدول(بأن یکون قد رکع فی رابعة العشاء مثلا و المنسیّ المغرب).

و عند بعضهم یتحقّق تجاوز المحل بزیادة الواجب مطلقا،و یأتی تحقیق ذلک فی مبحث القضاء إن شاء اللّه.

و لکن فی صحیح زرارة:«و إن کنت ذکرتها و قد صلّیت من العشاء الآخرة رکعتین أو قمت فی الثالثة فانوها المغرب،ثمّ سلّم،ثمّ قم فصلّ العشاء الآخرة» (2).

و فی خبر آخر:«و إن کان صلّی العتمة وحدها فصلّی منها رکعتین ثمّ ذکر أنّه نسی المغرب أتمّها برکعة،فتکون صلاته للمغرب ثلاث رکعات،ثمّ یصلّی العتمة بعد ذلک» (3).

و العدول أمر تعبّدی-کما ذکره الماتن فی کتابه-و إمکان العدول إنّما وقع فی عباراتهم و لا أثر له فی النصوص کما ذکره هناک أیضا (4)فلیتأمّل.

(و لا عدول بعد الفراغ فی متساوی العدد فضلا عن غیره)علی المشهور،و لکن فی

ص :505


1- (1)) جواهر الکلام 7:317.
2- (2)) وسائل الشیعة 4:291 الباب(63)من أبواب المواقیت ح 1.
3- (3)) وسائل الشیعة 4:292 الباب(63)من أبواب المواقیت ح 2.
4- (4)) جواهر الکلام 13:108.

صحیح زرارة عن أبی جعفر علیه السّلام:«فإن نسیت الظهر حتّی صلّیت العصر فذکرتها و أنت فی الصلاة أو بعد فراغک منها فأنوها الاولی ثمّ صلّ العصر فإنّما هی أربع مکان أربع» (1).

و الروایة صریحة صحیحة،و تأویل الشیخ لها علی القرب من الفراغ (2)،و الفاضل الإصفهانی علی بعد الفراغ من النیّة (3)فی غایة الضعف.

و فی خبر الحلبی:سألته عن رجل نسی أن یصلّی الاولی حتّی صلّی العصر؟قال:

«فلیجعل صلاته الّتی صلّی الاولی ثمّ یستأنف العصر» (4).

و تأویله بالدخول فی العصر أو حمله علی أن یکون المصلّی ابتدأ بالظهر ثمّ نسی فی أثناء الصلاة أو بعد الفراغ منها أنّه نوی الظهر،ثمّ ذکر أنّه کان إبتدأ بالظهر فلیجعلها الظهر،فإنّها علی ما ابتدأ به (5)فی غایة الضعف أیضا.

و لا داعی إلی هذه التکلّفات بعد شبهة الإجماع سوی ما ذکروه من أنّ الصلاة علی ما نویت لا تنقلب إلی غیرها بالنیّة بعد إکمالها،و لو لم تکن النصوص و الإجماع علی إنقلابها فی الأثناء لم نقل به (6)،انتهی.

و فیه ما لا یخفی،إذ لا فرق فی إمکان الإنقلاب و عدمه بین بعد الفراغ و الأثناء،فإمّا یجوزان معا،أو یستحیلان کذلک،و إن کان العدول مستحیلا عقلا فلا یفید النصّ و الإجماع، إذ هما لا یجعلان المحال ممکنا،و إن کان ممکنا و لکنّه یحتاج إلی دلیل.

فهذان الخبران لا قصور فیهما دلالة و سندا،و الإجماع غیر معلوم المخالف موجود فی المسألة،و لکنّهم قالوا:إنّه نادر لا یقدح خلافه.و هو کما تری،و لهذا کتب السیّد الأستاذ- دام ظلّه-فی حاشیة المقام:«إنّ الأقوی جوازه فی متساوی العدد».

ص :506


1- (1)) وسائل الشیعة 4:291 الباب(63)من أبواب المواقیت ح 1.
2- (2)) الخلاف 1:386.
3- (3)) کشف اللئام 3:86.
4- (4)) وسائل الشیعة 4:292 الباب(63)من أبواب المواقیت ح 4.
5- (5)) جواهر الکلام 7:318.
6- (6)) جواهر الکلام 7:318.

و الّذی یتعیّن القول به بحسب قواعد الصناعة لو لا مخافة مخالفة الأصحاب أنّ من نسی السابقة-کالظهر مثلا-و ذکر بعد الفراغ من الّلاحقة مخیّر بین أن یعدل بنیّته،فیجعل ما صلاّه بقصد العصر ظهرا ثمّ یصلّی أربعا بقصد العصر بمقتضی هذه الأخبار،و بین أن یصلّی الظهر بعد العصر بمقتضی ما تقدّم من سقوط الترتیب.

و هذا و إن کنّا لم نجد مصرّحا به و لکنّه لازم الحاشیة المتقدّمة للسیّد الأستاذ،مع موافقته القوم علی سقوط الترتیب،و لعلّه لذلک عبّر الفاضل فی المنتهی بجواز العدول (1).

و هذا الوجه فی کلامه أولی ممّا ذکره الماتن و غیره من أنّ المراد الوجوب،لأنّ العدول متی جاز وجب (2)،بل یمکن أن یقال بمثل ذلک حتّی لو ذکر فی الأثناء.

أمّا جواز العدول فلما تقدّم،و أمّا سقوط الترتیب فلما رواه شیخنا فی مستدرک الوسائل عن کتاب النقض علی من أظهر الخلاف علی اهل البیت للحسین بن عبید اللّه الواسطی:عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:«من کان فی صلاه ثمّ ذکر صلاة اخری فاتته أتمّ الّتی هو فیها ثمّ یقضی ما فاتته» (3).

و لکنّ القطع بالحکم بها علی أنّها روایة مرسلة مشکل،علی أنّ الظاهر اختصاص موردها بتذکّر ما فات وقته من الصلوات،فلا یشمل المقام.

و أمّا قوله:(و کذلک الحکم فی ما یجب فیه الترتیب من الفوائت،أمّا العدول من الحاضرة إلی الفائتة فغیر واجب،نعم هو جائز بل مستحبّ)فالکلام فی جمیع ما ذکره فیه یأتی فی باب قضاء الصلوات إن شاء اللّه.

و کذلک الکلام علی حاشیة الشیخ قدّس سرّه علی قوله:«فغیر واجب»و هی«فی نفی الوجوب تأمّل فلا ینبغی ترک الاحتیاط».

و لکن لا یخفی أنّ کلامه قدّس سرّه و إن کان مطلقا و لکنّ المراد خصوص العدول إلی الفائتة

ص :507


1- (1)) منتهی المطلب 7:110.
2- (2)) جواهر الکلام 27:316-315.
3- (3)) مستدرک الوسائل 3:163-164 ح 5.

الواحدة،بل فوائت یوم ذکرها،لما ذکره فی حاشیة الآتیة فی المبحث المذکور.

(و الأفضل له صلاة کلّ فریضة فی أوّل وقت فضیلتها)بل لا خلاف و لا إشکال،بل لا یبعد القول بکراهة التأخیر عن وقت الفضیلة،و قد ورد فی النصوص المتواترة من الحثّ علی ذلک حتّی قال جماعة بالوجوب.

و أمّا أفضلیّة أوّل وقت الفضل عن آخره،فالدلیل علیه ظواهر عدّة من الأخبار،مضافا إلی عموم المسارعة إلی الخیر،و صحیح الاعتبار.

(إلاّ عصری الجمعة و عرفة،فیجعلهما بعد الظهر)لما سیأتی-إن شاء اللّه تعالی-فی کتاب الحج(و عشائی من أفاض من عرفات،فیؤخّرهما إلی المزدلفة و لو إلی ربع اللیل)بإجماع أهل العلم کما عن المنتهی (1).

(بل و لو إلی ثلثه)لصحیح ابن مسلم:«لا تصلّ المغرب حتّی تأتی جمعا و إن ذهب ثلث اللیل» (2).

(و من خشی الحرّ یؤخّر الظهر إلی المثل لیبرد بها).

اعلم أنّه قد روی من طرقنا و طرق الجمهور الإبراد بالظهر،فروی الصدوق فی الصحیح عن معاویة بن وهب عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:«کان المؤذّن یأتی النبی صلّی اللّه علیه و اله[فی الحرّ]فی صلاة الظهر فیقول[له]رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله:أبرد أبرد» (3).

و فی أکثر روایات العامّة:«أبردوا بالصلاة» (4).

و فسّره الصدوق و بعض العامّة بالإسراع و التعجیل،و لا ینحصر الوجه فی إرادة ذلک منه بدعوی کونه ماخوذا من البرید کما هو المنقول عنه قدّس سرّه (5)،و قد نقل ثقاة أهل اللّغة أنّ

ص :508


1- (1)) منتهی المطلب کتاب الحج 2:723.
2- (2)) وسائل الشیعة 14:12 الباب(5)من أبواب الوقوف بالمشعر ح 1.
3- (3)) وسائل الشیعة 4:142 الباب(8)من أبواب المواقیت ح 5.
4- (4)) کنز العمال 7:378-377.
5- (5)) قال الصدوق:یعنی عجّل عجّل،و اخذ ذلک من التبرید.الفقیه 1:223 ح 672.

العرب ینزلون للتغویر فی شدّة الحرّ و یقیلون،فإذا زالت الشمس ثاروا إلی رکابهم،و نادی منادیهم:ألا قد أبردتم فارکبوا.

فقول الماتن:«إنّه یشهد بخلافه العرف و الّلغة و قرائن الأحوال و الأقوال» (1)لیس بمتّجه، نعم القرائن دالّة علی خلافه کما ذکره.

و فی روایات العامّة ما هو صریح فی خلاف ذلک،ففیما رواه مسلم و البخاری بإسنادهما عن أبی ذر:«أبرد أبرد»أو قال:«إنتظر إنتظر»،و فیه:«حتّی رأینا فیئ التلول» (2)،و غیر ذلک.

و الظاهر من الماتن و غیره أنّه مأخوذ من البرد أی ضدّ الحرّ،و فیه أنّه لا یقال:

«أبردته»إلاّ فی لغة ردیّة-کما صرّح به الجوهری- (3)علی أنّ تبرید الصلاة و لو تکلّف فی تفسیره عبارة باردة جدّا،علی أنّ فی غیر واحد من طرقها«أبردوا بالصلاة»فلا یناسب ما قالوه إلاّ بتکلّف دعوی زیادة الباء.

و الظاهر عندی أنّه من قولهم:«أبرد الرجل»إذا دخل آخر النهار،و البردان کالأبردین هما الغداة و العشیّ،و منه ما رواه الصدوق:«من صلّی البردین دخل الجنة» (4)أی الصبح و العصر،فیکون کقولهم:أصبح و أظهر.

فمعنی الروایات الأمر بتأخیرها إلی وقت العصر،و تحدید الماتن ذلک بالمثل (5)مستفاد من بعض الروایات المشتملة علی أمر زرارة بذلک،و هی غیر صریحة فی کون ذلک تفسیرا للإبراد،بل بعض القرائن تدلّ علی تخصیص زرارة بذلک لبعض المصالح،و لهذا ما کان أجد من أصحابنا یفعل ذلک غیره و غیر ابن بکیر،و لعلّ بعد إرتفاع تلک المصلحة أمره بأن یصلّی فی مواقیت أصحابه،فلیلاحظ ذلک کلّه إن شاء اللّه.

ص :509


1- (1)) جواهر الکلام 7:313.
2- (2)) صحیح البخاری 1:225 و صحیح المسلم 3:119.
3- (3)) صحاح اللغة 1:445.
4- (4)) وسائل الشیعة 4:13/238 و فیه:یعنی بعد الغداة و بعد العصر.
5- (5)) جواهر الکلام 7:314.

و یؤیّد ما استفاده الماتن ما رواه العامّة من تأخیره صلّی اللّه علیه و اله الصلاة حتّی ساوی الظلّ التلول (1).

ثمّ إنّ جماعة من الأصحاب قیّدوا ذلک بکون الصلاة فی جماعة و فی المسجد،و فی شدّة الحرّ فی البلاد الحارّة (2)،و قیّده جماعة من العامّة بما إذا کانوا ینتابون مسجدا من بعد،و لا یمشون فی کن.

و فی استفادة جمیع ذلک من الروایات محلّ نظر،و إن کان بعضه لا بأس به إن استفید من النصوص أنّ الحکمة فی الحکم التسهیل علی المکلّفین،و لکنّ التعلیل الوارد فی روایات العامّة بأنّ[شدّة]الحرّ من فیح جهنّم (3)یستفاد منه غیر ذلک،فحینئذ لا وجه لهذه القیود ما عدا شدّة الحرّ.

ثمّ إنّه لا خلاف عندنا فی عدم کون الأمر للوجوب،و هذا مذهب أکثر العامّة بل من اصحابنا من توقّف فی أصل الحکم.

(و من لم یکن له إقبال)القلب(یؤخّر الفرض إلی حصوله)لأنّه روح الصلاة،بل جمیع العبادات،و هو من أهمّ جهات الفضل.

و قوله:(لکن لا ینبغی أن یتّخذ ذلک عادة)لعلّ المراد منه أنّه لو عرف من نفسه أنّ عدم الإقبال فی وقت الفضیلة مستندا إلی العادة و أنّه لو صلّی عدّة أیّام بلا إقبال حصل له ذلک فی وقت الفضل دائما أو غالبا،لزوال العادة الموجبة لعدمه،و هذا له وجه.

و إن کان المراد غیر ذلک فهو فی غیر محلّه،إذ لا إشکال فی ترجیح إقبال القلب علی غیره و لو استلزم ترک جمیع جهات الفضل فی جمیع العمر،بل لا ینبغی أن یشکّ العارف بأسرار الشرع أنّ رکعة واحدة فی وقت مکروه و مکان مکروه و نحو ذلک إن کانت مع حضور القلب خیر من ألف رکعة بدونها و لو استجمعت سائر جهات الفضل.

ص :510


1- (1)) صحیح البخاری 1:257 کتاب الأذان.
2- (2)) جواهر الکلام 7:314.
3- (3)) صحیح البخاری 1:225-226 و صحیح مسلم 3:119-118.

(و من کان منتظرا للجماعة یؤخّرها إلی حصولها)إن لم یتمکّن من جماعة اخری تساویها فی جهات الفضل(إذا لم یقتض ذلک الإفراط فی التأخیر بحیث یکون مضیّعا للصلاة).

و الوجه فیه تقدیم مصلحة الجماعة علی مصلحة الوقت،و تقدیم کراهة التضییع علی استحباب الجماعة.

(و الصائم الّذی تتوق نفسه إلی الإفطار یؤخّرها إلی ما بعده)إن کان بحیث یمنع من إقبال القلب علی الصلاة،فهو حینئذ داخل فی ما تقدّم من تأخیر الصلاة إلی حصول الإقبال،و لا خصوصیّة للصائم،بل مثله من کانت له حاجة تشغل قلبه و نحوها.

و إن کان المراد مطلق التوقان فلا أعرف دلیلا علیه،بل ظواهر بعض الأخبار تدلّ علی خلافه،بل تدلّ علی التفصیل الّذی ذکرناه،و کان علی الماتن أن یقیّده بما إذا لم یقتض التضییع کما صنعه فی ما قبله.

(و کذا من کان له أحد ینتظره للإفطار)لغیر واحد من النصوص.

(و المستحاضة الکبری تؤخّر الظهر و المغرب)إلی آخر وقت فضلهما(إذا أرادت جمعهما مع العصر و العشاء بغسل واحد)کما ذکر مفصّلا فی مبحث الاستحاضة،و قال الماتن هنا:

«بل ربّما قیل بوجوب ذلک،لظاهر الأمر به فی النصوص المحمول علی إرادة الرخصة،و إلاّ فلا ریب فی جواز غسلها فی أوّل الوقت للظهر،ثمّ غسل آخر للعصر إذا أرادت فعلها فی وقتها الفضیلی،بل منه و ممّا ذکرناه هناک أیضا من عدم جواز إیقاعهما بغسل واحد مع التفریق یشکل الاستحباب المزبور حینئذ و إن ذکره غیر واحد من الأصحاب،فلاحظ و تأمّل» (1).

قلت:لا خفاء فی مراد من ذکر ذلک من الأصحاب،لأنّ المستحاضة تمکنها الصلاة بغسلین مع التفریق-کما ذکره-و بغسل واحد،و هو إمّا أن یکون بتأخیر الظهر-کما ذکروه

ص :511


1- (1)) جواهر الکلام 7:313-312.

-و إمّا بتقدیم العصر،فالصور المتصوّرة لصلاتها حینئذ ثلاثة،و الأصحاب ذکروا أنّ الأفضل لها الصورة الثانیة،و الدلیل علی ذلک هی الأخبار الّتی اعترف بأنّ بعضهم حملها علی الوجوب،و بعد تعذّر الحمل علیه-لما اعترف به أیضا من معلومیّة صحّة صلاتها بغسلین-کان أقرب محاملها الاستحباب.

و مراد الماتن لا یخلو عن خفاء،فکلامه بالتأمّل فیه لعلّ مراده ما احتمله بعض أفاضل العصر من أنّ الأوامر الواردة فی ذلک فی مورد توهّم وجوب الغسل لکل صلاة،فلا تفید أزید من الرخصه،و هو بعید من سوق کلامه،أو یرید أنّ مع تمکّنها من فعل کلّ صلاة فی أوّل وقتها لا یکون التأخیر أفضل أقسام صلاتها.

و فیه-مع أنّه یمکن أن یکون المراد أنّه أفضل صورتی الجمع لوقوع کلّ فرض فی وقت فضلها و إن لم یکن فی أوّله،بخلاف الصورة الاخری-أنّ النصّ مخصّص لعموم أفضلیّة أوّل الوقت،و لا استبعاد بعد ملاحظة کثرة تغیّر الأحکام بتغیّر الطوارئ،و إمکان أن یکون ما یلزمه من العسر الّذی هو مناف لسهولة الشریعة رافعا لحکم الاستحباب،کما فی غیر واحد من الموارد.

علی أنّ ظاهر عناوینهم و إن کان یقتضی کون التأخیر أفضل من التقدیم،و لکن ملاحظة عدّة ما ذکروه من الموارد توجب القطع بأنّ المراد عدم تأکّد الاستحباب،و عدم کراهة التأخیر،و هذا هو الظاهر حتّی من الماتن(و)لذا ذکر أنّ(المربیّة للصبیّ تؤخّر الظهرین إلی آخر الوقت لتجمعهما مع العشائین بغسل واحد للثوب)مع اتّحاد حالها فی الجهات المذکورة مع المستحاضة،فلا وجه لتخصیصها المستحاضة بالإشکال،فلیلاحظ.

(و یؤخّر ذوی الأعذار و لو)کان العذر عدم التمکّن من معرفة أوّل الوقت(لغیم و نحوه)خروجا من شبهة الخلاف،و کون العلم بوقوع الصلاة فی الوقت خیرا من الظنّ بوقوعها فی أوّل الوقت.

کلّ ذلک(مع رجاء زوال العذر)و لو(فی آخر الوقت،و مدافع الأخبثین)یؤخّر أیضا،لأنّه بمنزلة من فی ثیابه.

ص :512

و کذلک کلّ من له عارض یمنعه من حضور القلب،و لعلّه المراد من قوله:(بل کلّ ممنوع بنحو ذلک)بقرینة کونه مأخوذا من بیت الدرّة،و هو قوله:

)و ینبغی التأخیر للمدافع )للأخبثین بل لکلّ مانع

(و المتنفّل)بالنافلة المتقدّمة علی الفرض(یؤخّر الفرض للنافلة)بل یمکن أن یستفاد من بعض الأخبار کون أفضل وقت الفریضة بعد مضیّ مقدار النافلة و إن لم یصلّها، فلیلاحظ.

(و المسافر المستوفر یؤخّر)إلی حصول الاطمینان له،و کذلک المسافر الّذی دخل علیه الوقت و هو فی السفر،فإنّ الأفضل له أن یؤخّر الصلاة إلی أن یدخل فیتمّ إن لم یخف خروج الوقت کما فی صحیح محمّد بن مسلم (1).

(و من کان علیه قضاء)لواجب(یؤخّر إلی حصول الضیق)و فی هذا التعبیر ما لا یخفی و الأحسن ما عبّر به فی الحدائق و غیره،و هو أنّ المشتغل بقضاء الفرائض الفائتة یستحبّ له تأخیر الأداء إلی حصول الضیق (2).

(و لا یجب التأخیر فی شیء من ذلک علی الأصحّ)خلافا لمن أوجبه فی الأخیر للقول بالمضایقة،و لمن أوجبه فی ذوی الأعذار،کما فی حاشیة الشیخ قدّس سرّه:من أنّ وجوب التأخیر علی ذوی الأعذار مع رجاء زوال العذر لا یخلو عن قوّة.و محلّ الکلام فی ذلک مبحث التیمّم.

و علیها حاشیة للسیّد قدّس سرّه و هی:تخصیص التأخیر بغیر الغیم و نحوه،و قد تقدّم وجهها.

و اعلم أنّ جمیع الموارد المذکورة لیس فیها ما یکون الفضل فی تأخیر الصلاة عن وقت الفضیلة أو عن أوّله بحیث یکون مخصّصا لأفضلیّتها-کما هو المدّعی فی المقام-بل هی بین ما نقل کراهة التأخیر فیه-کما سمعت فی المستحاضة و مربیّة الطفل-و بین ما یرفع الید عن

ص :513


1- (1)) وسائل الشیعة 8:515 الباب(21)من أبواب صلاة المسافر ح 8.
2- (2)) الحدائق الناظرة 6:327 و فیه:إلی آخر الوقت.

فضیلة الوقت لمزاحمته مع ما هو أهمّ منه.

و ذلک الأهمّ قد یکون راجحا آخر خارجا عن الصلاة کالتأخیر لقضاء حوائج المؤمنین،و الإصلاح بینهم و نحو ذلک،و قد یکون الأهمّ جهة اخری من جهات الفضل و هی أهمّ من فضیلة الوقت،و ذلک کالتأخیر إلی حصول الإقبال و نحوه،و مثل ذلک ممّا یصعب حصرها،لاختلاف الأهمّیّة بحسب الأفعال و حالات المکلّفین.

و المرجع فی ذلک غالبا إلی المکلّف،فعلیه أن یلاحظ جمیع الجهات المتزاحمة و یعمل بالأرجح منها،نعم،بعض جهات الأهمّیّة ممّا لا سبیل للمکلّف إلی معرفتها إلاّ ببیان الشارع، و لهذا ورد النصّ فیه کتأخیر العشائین للمفیض من عرفات،و تعجیل عصری الجمعة و عرفة.

و بالجملة،لیس فی جمیع هذه الموارد ما یکون فیه الفضل فی غیر وقت الفضیلة من حیث الوقتیّة،و بعبارة اخری:الوقت الأصلی للفضل غیر مخصّص بهذه الموارد،بل المخصّص هو الوقت الفعلی فی أکثرها.

نعم،أفضلیّة أوّل الوقت مخصّص بمثل أوّل العشاء،إذ الأفضل تأخیرها عن سقوط الشفق،و العصر فإنّ الأفضل تأخیرها إلی المثل أو أربعة أقدام.

و لقد أحسن شارح البغیة تحریر المقام،و أجاد ما شاء فی التقسیم و بیان أحکام الأقسام،فلیرجع من شاء إلی کتابه.

(و یکره الشروع فی النوافل المبتدئة عند طلوع الشمس،و عند غروبها،و عند قیامها)للنصوص الکثیرة و فی بعضها التعلیل بأنّ الشیطان یقارن الشمس فی ثلاثة أحوال:إذا ذرّت،و إذا کبدت،و إذا غربت (1)،و ورد التعلیل فی خصوص الأوّل و الثانی بأنّ الشمس تطلع بین قرنی شیطان،و تغرب بین قرنی شیطان (2).

ص :514


1- (1)) وسائل الشیعة 4:242 الباب(39)من أبواب المواقیت ح 8.
2- (2)) وسائل الشیعة 4:235 الباب(38)من أبواب المواقیت ح 1.

(و بعد صلاة الصبح،و بعد صلاة العصر)للنصوص،منها:خبر معاویة بن عمّار:

«لا صلاة بعد العصر حتّی تصلّی المغرب،و لا صلاة بعد الفجر حتّی تطلع الشمس» (1).

و مبدأ الکراهة فی الأوّل طلوع أوّل جزء من القرص،و آخره استکمال القرص الطلوع -کما هو مقتضی المرسل المرویّ فی المجازات النبویّة- (2)أو ارتفاعها-کما فی خبر العلل- (3)أو ذهاب الحمرة-کما فی المقنعة (4)و بعض کتب الفروع-أو انبساطها،کما فی روایة التلّعکبری المنقوله فی البحار (5)-و لعلّه راجع إلی ما فی المرسل و کذا ما فی بعض الکتب من التعبیر بقوّة سلطان الشمس- (6)و مقتضی الکلام المنقول عن السیّد أنّ حدّ ذلک الزوال (7)و حینئذ تتّصل الکراهتان بل یجتمعان عند تکبّد الشمس،و یمکن حمل الاختلاف علی اختلاف مراتب الکراهة.

و مبدأ الثانی غروب أوّل جزء من الشمس-کما هو مقتضی المرسل-أو میلها إلی الغروب،أو اصفرارها،أو هما متّحدان،و لعلّه المراد بتضیّفها کما فی روایة عامیة (8).

و آخرها استکمال الغروب،أو ذهاب الشفق الشرقیّ-کما قیل-و هو مبنیّ علی القول بتحدید الغروب به.

و لا حدّ معیّن لمبدأ الثالث،فالمرجع فیه الصدق العرفی لکون الشمس وسط السماء و نحو ذلک،و لعلّ حدّه الرکود الوارد فی عدّة من الأخبار.

و یحتمل ضعیفا أن یکون أوّله وصول الشمس إلی دائرة الزوال و آخره زوالها کما فی النصّ.

ص :515


1- (1)) وسائل الشیعة 4:235 الباب(38)من أبواب المواقیت ح 2.
2- (2)) مستدرک الوسائل 3:146 ح 2.
3- (3)) وسائل الشیعة 4:237 الباب(38)من أبواب المواقیت ح 9.
4- (4)) المقنعه:212 و فیه:و من حضر بعض المشاهد عند طلوع الشمس و غروبها فلیزر و یؤخّر صلاة الزیارة حتی تذهب حمرة الشمس عند طلوعها و صفرتها عند غروبها.
5- (5)) بحار الأنوار 91:237.
6- (6)) جواهر الکلام 7:285.
7- (7)) جواهر الکلام 7:287.
8- (8)) جواهر الکلام 7:285.

و أمّا الأخیران فأوّلهما ما ذکره الماتن،و آخر الأوّل طلوع الشمس،و آخر الأخیر فعل صلاة المغرب کما فی الخبر:«لا صلاة بعد العصر حتّی تصلّی المغرب و لا صلاة بعد الفجر حتّی تطلع الشمس (1).

فعلی هذا تتّصل الکراهتان فی الغداة لمن فرغ من صلاتها قبل طلوع الشمس،و تنتفی الرابعة لمن لم یصلّ الفجر أصلا،أو صادف فراغه طلوعها،و تجتمع الکراهتان لمن صلّی العصر و فرغ منها قبل الغروب،فتشتدّ الکراهة لاجتماع السببین،ثمّ بالغروب تنتفی الثانیة و تبقی الخامسة إلی أن یصلّی المغرب،فالأخیران یختلفان مقدارا بحسب اختلاف أفعال المکلّفین،بل قد ینتفیان کذلک-کما عرفت-بخلاف الثلاثة الاول.

و لا وجه لإرجاع الأخیرین إلی الثلاثة الاول بعد الاختلاف فی التحدید و السبب،بل اختلافهما بحسب النوع،لأنّ فی الثلاثة الاول الکراهة ناشئة من الزمان،بخلاف الأخیرین، لما عرفت من المقدّمات السابقة.

بقی الکلام علی امور:

أوّلها:یستدلّ علی الماتن ما استدرکه علی متن کتابه (2)من عدم استثناء یوم الجمعة من الثالث مع کونه من المجمع علیه فی الجملة.

و لا یمکن أن یعتذر عنه بمثل ما إعتذر عن ماتنه (3)من أنّ تفصیل الکلام فی الجمعة مؤخّر فی محلّه (4)،إذ الماتن لم یتعرّض لأحکام الجمعة فی هذا الکتاب أصلا.نعم لعلّه قد اکتفی بما ذکره فی هذا المبحث عند التعرّض لمواقیت النوافل.

ثمّ ظاهر الأکثر استثناء مطلق النوافل،و بعضهم خصّه بنوافل الجمعة،و بعضهم بخصوص الرکعتین منها.

ص :516


1- (1)) وسائل الشیعة 4:235 الباب(38)من أبواب المواقیت ح 2.
2- (2)) و هو شرائع الاسلام للمحقق الحلّی الّذی کتاب جواهر الکلام للماتن و هو الشیخ محمد حسن النجفی شرح له.
3- (3)) و هو المحقق الحلّی صاحب الشرائع.
4- (4)) جواهر الکلام 7:291.

و لا وجه للأخیرین بعد إطلاق صحیح ابن سنان:«لا صلاة نصف النهار إلاّ یوم الجمعة» (1)،و لا ینحصر الدلیل فی صحیح علیّ بن جعفر عن أخیه علیه السّلام:سألته عن رکعتی الزوال یوم الجمعة،قبل الأذان أو بعده؟قال:«قبل الأذان» (2).

فما فی جامع المقاصد من أنّ الّذی یقتضیه النظر أنّ النصّ إن إقتضی حصر الجواز فی رکعتین اقتصر علیهما،و إلاّ فلا (3)،انتهی.

لا یخفی ما فیه بعد إطلاق الصحیح المتقدّم،إلاّ أن یمنع الإطلاق بعدم کونه فی مقام البیان و فیه بعد.

و یمکن أن یکون المقام من قبیل التخصّص،لا التخصیص،بأن یقال:إنّ وقت الکراهة رکود الشمس-کما تقدّم-و لا رکود یوم الجمعة،کما فی عدّة من الأخبار.

هذا،و فی المقام غفلة واضحة للماتن فی کتابه (4)و هی عدّه من الأخبار الدالّة علی استثناء یوم الجمعة ما ورد فی صلاة جعفر من أنّ«أفضل أوقاتها صدر النهار من یوم الجمعة،ثمّ فی أیّ الأیّام شئت،و أیّ وقت صلّیتها من لیل أو نهار فهو جایز» (5).

إذ صدر النهار أوّله،و الکلام فی وسط النهار و إن کان الاستدلال بآخر الروایة فهو فاسد،إذ حاله حال سائر الإطلاقات الواردة فی غیرها من أقسام الصلوات الّتی یجب تقییدها بما دلّ علی کراهة هذا الوقت.

ثانیها:أنّ المشهور-کما عرفت-کراهة الصلاة فی جمیع هذه الاوقات.

و فی المقام قولان آخران:

أحدهما:[حرمة]التنفّل بعد طلوع الشمس إلی الزوال إلاّ یوم الجمعة،و نقل عنه (6)

ص :517


1- (1)) وسائل الشیعة 7:317 الباب(8)من أبواب صلاة الجمعة و آدابها ح 6.
2- (2)) وسائل الشیعة 7:322 الباب(11)من أبواب صلاة الجمعة و آدابها ح 2.
3- (3)) جامع المقاصد 2:35.
4- (4)) جواهر الکلام 7:290.
5- (5)) وسائل الشیعة 8:56 الباب(4)من أبواب صلاة جعفر ح 1.
6- (6)) المراد منه السیّد المرتضی،و فی العبارة سقط.

الحرمة فی جمیع الثلاثة الاول (1)و هو فی غایة الضعف.

و القول الآخر:عدم الکراهة فی الثلاثة الاول.نقل عن الصدوق،و مال إلیه بعض المتأخّرین (2)نظرا إلی حمل روایات الکراهة علی التقیّة،و فیه ما مرّ مرارا من ضعف هذا الحمل،و اشتراطه بأمور مفقودة فی المقام.

و استدلّ علیه (3)بالتوقیع المرویّ عن العمری:«و أمّا ما سألت عن الصلاة عند طلوع الشمس و عند غروبها فلئن کان کما یقول الناس:إنّ الشمس تطلع بین قرنی شیطان و تغرب بین قرنی شیطان فما أرغم أنف الشیطان شیء مثل الصلاة،فصلّها و ارغم أنف الشیطان» (4).

و لکنّها کما تری لا تعارض الروایات المستفیضة الّتی عمل بها جمهور الأصحاب،علی أنّ خلاف الصدوق و من وافقه کالتوقیع مختصّ بالثلاثة الاول،بل الاولیین.

فما فی حاشیة السیّد الأستاذ-دام ظلّه-من أنّ«فی الحکم بالکراهة فی المواضع المذکورة إشکال،بل الأقوی عدمها»لا أعرف للتعمیم المذکور وجها إلاّ أن یکون استفاد التقیّة من جمیع الأخبار الواردة فی جمیع الخمس،أو أنّ المراد عدم الکراهة المصطلحة،و فیه بعد.

و قد وقع فی المقام خطأ واضح لجماعة أوّلهم فی ما أعلم کاشف الّلثام حیث قالوا:«إنّ المفید بالغ فی إنکار هذه الأخبار علی العامّة فی کتابه المسمّی بکتاب إفعل و لا تفعل» (5)،و الکتاب المذکور لیس للمفید،بل هو لأبی جعفر محمّد بن علیّ ابن النعمان المعروف بمؤمن الطاق،و السبب فی هذا الخطأ اشتراک اسمهما وجدّهما،و اللّه العاصم.

ص :518


1- (1)) جواهر الکلام 7:287.
2- (2)) جواهر الکلام 7:288.
3- (3)) جواهر الکلام 7:288.
4- (4)) وسائل الشیعة 4:236 الباب(38)من أبواب المواقیت ح 8 و فیه:فما أرغم أنف الشیطان بشیء أفضل من الصلاة.
5- (5)) کشف اللثام 3:91-90 و لکن لیس فیه ذکر للکتاب المزبور،و سبقه إلی ذلک النسبة السیّد محمّد صاحب المدارک فی کتابه.مدارک الأحکام 3:109.

ثالثها:لا بأس بقضاء الفرائض فیها،لعدّة من النصوص،فبها تقیّد إطلاق أدلّة المنع.

و ما یقال من أنّ تلک الأخبار لا تدلّ إلاّ علی الجواز،فلا تنافی الکراهة فجوابه أنّ تلک الأخبار-کما لا یخفی علی من راجعها-ناظرة إلی أخبار الکراهة،فهی حاکمة علیها،و لکن فی الأخبار ما یدلّ علی الکراهة أیضا کالروایة السابقة فی إخبار العدول،و المتقدّمة فی قاعدة الإدراک،و الأرجح طرحها لمعارضتها بما هو أقوی منها من وجوه،فتأمّل.

و کذلک قضاء النوافل أیضا للتصریح به فی غیر واحد من النصوص،و فیه:«إنّه من سرّ آل محمّد المخزون» (1).

و عن النهایة کراهة النوافل أداء و قضاء عند الطلوع و الغروب (2)،فلیتأمّل.

و المشهور اختصاص الحکم بالمبتدأة(دون ذوات الأسباب کالزیارة و الطواف و الحاجة و نحوها)ممّا یحدث الأمر بها بحدوث أمر اختیاری-کالزیارة-أو غیر اختیاری- کالحاجة-فصلاة جعفر لیس منها،کما احتمله الماتن مستندا إلی عبارة مجملة لبعضهم،و هی:أنّه ما اختصّ بوضع من الشارع لا ما یفعله المکلّف من النافلة (3).

هذا،و الحکم بالجواز فی غیر ما دلّ علیه النصّ بالخصوص لا یخلو عن إشکال.

و استدلّ الماتن فی کتابه علی عموم الحکم فیها بوجوه أقواها إطلاق ما دلّ علی شرعیّة ذوات الأسباب،و اعترف بأنّ التعارض بینه و بین دلیل الکراهة من وجه،و لکنّه رجّح الأوّل بأمور ضعیفة کالأصل و ما دلّ علی رجحان أصل الصلاة،و نحو ذلک (4).

(و)یختصّ الحکم بالابتداء فی الصلاة(دون إتمام المبتدأة لو کان متلبّسا بها و دخل وقت الکراهة)و لکن قد مرّ فی قاعدة الإدراک خبر عمّار فی التفصیل بین الرکعة و ما دونها،و صریحه الحکم بالقطع إن أدرک أقلّ من رکعة،و یحتمل التفصیل بین الفراغ من

ص :519


1- (1)) وسائل الشیعة 4:244 الباب(39)من أبواب المواقیت ح 14.
2- (2)) النهایة و نکتها 1:282.
3- (3)) جواهر الکلام 7:291-290.
4- (4)) جواهر الکلام 7:293.

جمیع السجدات اللازمة فی تلک الصلاة و بین غیره،فیتمّ فی الأوّل،و یقطع فی الثانی،لما یظهر من بعض أخبار الباب من أنّ العلّة فی کراهة الصلاة اشتمالها علی الرکوع و السجود (1)

و قد ورد التعلیل فی عدم کراهة صلاة الأموات بذلک (2)و فی روایة عمّار:النهی عن سجدتی السهو حتّی تطلع الشمس و یذهب شعاعها (3).و یمکن أن یستفاد من مجموع ذلک کراهة السجود عند الطلوع و الغروب مطلقا،و اللّه أعلم (4).

ص :520


1- (1)) وسائل الشیعة 4:235 الباب(38)من أبواب المواقیت ح 4.
2- (2)) وسائل الشیعة 3:108 الباب(20)من أبواب صلاة الجنازة ح 2.
3- (3)) وسائل الشیعة 8:251 الباب(32)من أبواب الخلل الواقع فی الصلاة ح 2.
4- (4)) انتهی ما فی النسخة الوحیدة للکتاب.

جلد 2

اشاره

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

دربارۀ این مجموعه

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

«میراث حوزۀ اصفهان»مجموعه ای است نوپا،با طرحواره ای به وسعت عرصۀ:

«رساله نگاری در پهنۀ یکهزار سال تلاش علمی،معرفتی دانشیانی که با حوزۀ علمیّۀ اصفهان پیوند داشته اند».

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزۀ علمیّۀ اصفهان-که به امر مرجع عالیقدر حضرت آیة اللّه العظمی مظاهری«مدّ ظله العالی»،تأسیس گردیده-این مجموعه را با هدف ارائۀ محقّقانه،شکیل و شایستۀ متون مورد اشاره،بنا نهاده است و با چشمداشت به لطف حضرت حقّ در این مسیر گام می نهد.

در توضیح این مطلب اشاره به نکاتی چند بایسته است:

الف)هرچند عنوان«رساله»عنوانی است عام و ریخته های قلمی خرد و کلان را به یکسان دربر می گیرد،امّا در اینجا،به اقتفای متأخّران و معاصران،این کلمه به معنای «نگاشته های کم برگ»به کار رفته است.

ب)«رساله نگاری»،مفهومی است عام و مراد از آن،همان معنای اصیل عامّش می باشد،بدین ترتیب تألیف،ترجمه،تحشیه و دیگر ساحت های تلاش علمی قلمزنان می تواند در حیطۀ این مجموعه قرار گیرد.

ج)حوزۀ زمانی این مجموعه،به هیچ دورۀ خاصّی محصور نمی باشد.امروزه،از سابقۀ یکهزار سالۀ حوزۀ علمیّۀ اصفهان آگاهی داریم،رساله هایی که در این مجموعه عرضه می شود،می تواند سراسر این پهنۀ وسیع را در برگیرد.

د)پر واضح است که اگر در این شهر ابن سیناها،صاحب بن عبادها و علاّمۀ مجلسی ها قدّس سرّهم به تلاش علمی مشغول بوده اند،شیخ بهایی ها،میردامادها و

ص:5

حکیم صهباها قدّس سرّهم نیز در کنار تلاش علمی بس ارجمندشان به ذوق ورزی و تکاپوهای گرانقدر در زمینه هایی که نشانگر عالی ترین هیجانات روح انسانی است، هم می پرداخته اند.از اینرو،مجموعۀ حاضر دو حیطۀ«تلاش علمی و تکاپوی ذوقی»را همزمان در کنار هم عرضه خواهد کرد.

ه)پیوند با«فضای علمی و معرفتی»حوزۀ علمیّۀ اصفهان،شرط اجتناب ناپذیر ورود نگاشته ها به این مجموعه است.گذشته از علمی بودن آثار،تطابق آن با«فضای معرفتی»حوزه ای،که اقیانوس های ناپیدا کرانه ای همچون مجلسی،شیخ بهایی، میرداماد،محقّق خوانساری،فاضل هندی،صدر المتألّهین،حکیم نوری،حکیم سبزواری قدّس سرّهم را در خود پرورانده است،شرطی است که این مجموعه بر حصول آن تأکید دارد.

و)هدف این مجموعه،«ارائۀ محقّقانه،شکیل و شایستۀ این متون»می باشد.این عنوان می تواند مادّه و صورت مجموعۀ حاضر را مشخص سازد؛زیرا ارائۀ«محقّقانۀ» این نگاشته ها،نشانگر مادّۀ مجموعه و ارائۀ«شکیل»آن،نشان دهندۀ صورت آن است.به باور ما،ارائۀ«شایسته»نیز ارائه ای است که هم زمان دو قید«محقّقانه»و «شکیل»بودن را به همراه داشته باشد.

بدین ترتیب،این مجموعه،می کوشد با استمداد از عنایات حضرت حقّ،متون فاخری،که شرایط مذکور را حائز باشد،منتشر نموده و صفحات خود را بدان،زیور بخشد و در این راه،همدلی و همراهی همۀ محقّقان ارجمند را امید می برد.

و اللّه ولیّ التوفیق مرکز تحقیقات رایانه ای حوزۀ علمیۀ اصفهان

ص:6

تقدیم به:

دو اقیانوس ناپیداکرانۀ دانش اصول فقه:

علاّمه شیخ محمّد تقی رازی اصفهانی نجفی-صاحب هدایه- علاّمه شیخ محمّد حسین رازی اصفهانی حائری-صاحب فصول- و سایر اعاظم علمی خاندان شریف نجفی اصفهانی

ص:7

ص:8

فهرست

عنوان صفحه

سرآغاز 13

دربارۀ این دفتر 19

مصاحبۀ حضرت آیة اللّه العظمی مظاهری 54-23

قبلة البلدان(علاّمه شیخ عبّاسعلی ادیب)101-55

مقدّمۀ محقّق(مجید هادیزاده)55

مقدّمه 60

افق 61

تفاوت قوس النهار و قوس اللیل 62

نصف النهار 63

طول 63

در بیان حرکت انتقالی زمین 64

ص:9

مطلب اوّل(طرق تعیین وقت ظهر)68

مطلب دوّم(در تعیین قبله)77

وضع کعبه و اطراف آن 81

قاعدۀ پیدا کردن اختلاف شب و روز در هر نقطه 81

جداول 82

قبض الوقف(شیخ منیر الدّین بروجردی)128-103

مقدّمۀ محقّق(مهدی باقری)103

المقام الاوّل 105

المقام الثّانی 109

المقام الثّالث 109

المقام الرابع 114

المقام الخامس 114

المقام السادس 116

المقام السابع 116

المقام الثامن 119

المقام التاسع 119

المقام العاشر 120

المقام الحادی عشر 120

المقام الثانی عشر(و الثالث عشر)121

المقام الرابع عشر 123

المقام الخامس عشر 124

المقام السادس عشر 124

المقام السابع عشر 125

ص:10

المقام الثامن عشر 125

شرح خطبۀ متّقین(علاّمه محمّد تقی مجلسی)238-129

پیشگفتار مصحّح(جویا جهانبخش)129

متن خطبه 135

شرح خطبه 141

پاره ای از منابع و مأخذ تصحیح 233

اجازات خاندان روضاتیان(علاّمه سیّد محمّد باقر چهارسوقی)283-239

مقدّمۀ مصحّح(سیّد جعفر اشکوری)239

اجازته للسید عبد الغفار بن محمّد حسین الحسینی التویسرکانی 241

اجازته للمیرزا محمّد بن عبد الوهّاب الهمدانی 251

اجازته للسید محمّد مهدی بن محمد الحسینی البروجردی 254

اجازته لشیخ الشریعة فتح اللّه بن محمّد جواد الاصفهانی الشیرازی 260

اجازته لمحمّد حسین بن محمّد باقر الیزدی الأردکانی 270

اجازته لولده السید محمّد مسیح بن محمّد باقر الموسوی 273

اجازته الاخری للمیرزا محمّد بن عبد الوهّاب الهمدانی 275

مکارم الآثار/زندگینامۀ شیخ الرئیس(علاّمه محمّد علی معلم حبیب آبادی)390-285

مقدّمۀ محقّق(مجید هادیزاده)285

تکفیر شیخ الرئیس 342

تألیفات شیخ الرئیس در بخارا 354

تألیفات شیخ الرئیس در خوارزم 354

تألیفات شیخ الرئیس در جرجان 356

تألیفات شیخ الرئیس در ری 356

ص:11

تألیفات شیخ الرئیس در همدان 356

تألیفات شیخ الرئیس در اصفهان 365

تألیفاتی که محل آنها تصریح نشده 369

تحقیق در تاریخ تولّد ابو علی ابن سینا 388

گل گلشن(منتخب گلشن راز)(آیة اللّه مجد الدین نجفی اصفهانی)431-391

پیشگفتار مصحّح(جویا جهانبخش)391

آغاز کتاب گل گلشن 395

خاتمۀ کتاب گل گلشن 426

کتابنامه 430

ص:12

سرآغاز

(1)

دفتر اوّل از«میراث حوزۀ اصفهان»-که عرضه کنندۀ ذخایر نفیس گنجینۀ تراث علمی حوزۀ علمیۀ اصفهان است-به لطف و عنایت پروردگار سبحان،در اواخر سال پیشین،انتشار یافت و با استقبال و تشویق اصحاب علم و فضیلت مواجه گردید.این اقبال و توجّه،عزم ما را در ادامۀ این مسیر،مضاعف گردانید و اینک دفتر دوّم،از این مجموعه-که دربردارندۀ شش اثر دیگر از آن گنجینۀ ارزشمند است-به ارباب فضل و پژوهش تقدیم می گردد.

(2)

در سرآغاز دفتر اوّل،تصریح شد که چهار مسئولیّت مهمّ در قبال اندوخته های علمی و فکری پیشینیان ما-و به تعبیر دقیق تر در برابر ذخیرۀ تابناک تشیّع-متوجّه مجامع علمی و دانش پژوهان است.این چهار وظیفه،که در حقیقت چهار مرحلۀ اساسی در فرایند احیاء و عرضۀ میراث مکتوب است عبارتند از«حفظ و نگهداری»،

ص:13

«تصحیح و احیاء»،«پالایش انتقادی»و«بهسازی و ساده سازی».

نیز گفته شد که نتیجۀ شیرین پیمودن این مراحل و انجام این وظایف،پیوند علمی نسل امروز با میراث کهن سلف صالح است.

اینک و در این مجال،ذکر یک نکتۀ دیگر ضروری است و آن اینکه:هرگز مراد از احیاء و عرضه میراث مکتوب این نیست که باید،تنها به پژوهش ها و دست آوردهای علمی گذشتگان،بسنده کرد و صرفا همانها را برای حلّ معضلات علمی و رفع مشکلات فرهنگی این روزگار کافی و وافی دانست،بلکه منظور آن است که پژوهش های جدید-اگر بخواهد از استحکام بایسته و اتقان شایسته برخوردار باشد-باید با اشراف بر پژوهش های پیشینیان بنا گردد:

العلی محظورة إلاّ علی من بنی فوق بناء السّلف

این اتّکاء و ابتناء،باعث می شود تا از ورود سخنان سست و گفته های نادرست به عرصۀ مسائل علمی و رایج شدن سکّه های تقلّبی در بازار علم و دانش،جلوگیری به عمل آید.افزون بر این،آثار مهمّ دیگری نیز بر احیاء تراث مترتب است که عبارتند از:

صرفه جویی در وقت و فرصت فاضلان و عالمان برای بهره برداری از منابع علمی، جلوگیری از تحقیقات تکراری و احیانا کم مایه و غیرمستند،و مهمّ تر از همه،نمایان شدن حجم و گسترۀ کارنامۀ علمی تشیّع،به عنوان پشتوانۀ علمی و تعریف هویت فرهنگی ما.

به این ترتیب،احیاء و عرضۀ میراث مکتوب،چهار فایدۀ اساسی را نیز با خود به همراه دارد،گرچه فواید و ثمرات دیگری را هم می توان برشمرد.

(3)

هر دفتر از«میراث حوزۀ اصفهان»را به مناسبت،به یکی از مفاخر علمی یا یکی از

ص:14

خاندان های علمی این حوزۀ کهن،تقدیم می داریم،چرا که بزرگداشت نام بلند و یاد ارجمند آن دانشی مردان و نقش برجسته ای که آنان در حفظ و ارتقاء حوزۀ علمیۀ اصفهان داشته اند،فریضه ای بر ذمّۀ امروزیان است و بی تردید،مصداق«تعظیم شعائر إلهی»است: وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعٰائِرَ اللّٰهِ فَإِنَّهٰا مِنْ تَقْوَی الْقُلُوبِ (1).

دفتر دوّم از این مجموعه را به مناسبت هشتادمین سالگرد قیام و رحلت عالم مجاهد و روشن بین مرحوم آیة اللّه شهید حاج آقا نور اللّه نجفی اصفهانی-طاب اللّه مثواه و جعل الجنّة مأواه-(1278-1346)،به حضور دو قلّۀ دیریاب و دو اقیانوس ناپیداکرانۀ دانش اصول فقه،حضرت علاّمه شیخ محمّد تقی رازی اصفهانی نجفی قدّس سرّه(متوفی 1248) -صاحب کتاب ارجمند«هدایة المسترشدین فی شرح اصول معالم الدّین»-و برادر گرانقدرش حضرت علاّمه شیخ محمّد حسین رازی اصفهانی حائری قدّس سرّه(متوفی 1261) -صاحب کتاب ارزشمند«الفصول الغرویّة فی الاصول الفقهیّة»-و سایر اعاظم از خاندان ایشان تقدیم می نماییم.

سر دودمان این خاندان شریف و ریشه دار،فقیه اصولی،مرحوم آیة اللّه العظمی شیخ محمّد تقی رازی قدّس سرّه(1185-1248)-مشهور به«صاحب هدایه»و«صاحب حاشیه» است،که در بعد از سال 1220 قمری به اصفهان مهاجرت کرده و در آنجا رحل اقامت دائم گزیده است.پس از وفات آن عالم جلیل القدر،یگانه فرزندش مرحوم آیة اللّه العظمی حاج شیخ محمّد باقر نجفی مسجد شاهی قدّس سرّه(1235-1301)و از آن پس فرزندان شش گانۀ ایشان-که همگی اهل علم و فضیلت و از مفاخر حوزۀ علمیۀ اصفهان بوده اند-بالأخص مرحوم آیة اللّه العظمی حاج شیخ محمّد تقی نجفی قدّس سرّه (1262-1332)معروف به«آقانجفی»و مرحوم آیة اللّه حاج آقا نور اللّه نجفی قدّس سرّه از

ص:15


1- (1)) سورۀ حجّ/آیۀ 32.

عالمان سرشناس این خاندان کهن می باشند (1).

پس از آنان نیز عالمان و فاضلان برجسته ای از این دودمان گرامی در حوزۀ علمیۀ اصفهان درخشیده اند که همگی از ارباب دانش و فضیلت بوده اند.

به پاس بیش از دو قرن حیات علمی و معنوی این خاندان عریق،این دفتر به پیشگاه مبارک عالمان و فقیهان و مجاهدان این سلسلۀ شریفه تقدیم می گردد و از خداوند سبحان-جلّ جلاله-علوّ درجات همۀ آنان را در أعلی علییّن مسألت می کنیم.

(4)

تقدیر و تشکّر صمیمانه از محقّقان ارجمندی که رساله های این دفتر را احیاء کرده اند،وظیفۀ حتمی این قلم است.احیاء تراث،کاری پر دردسر و ملال آور است و فقط آنان که با دشواری های این راه،سروکار دارند به خوبی می دانند که:

یری النّاس دهنا فی قواریر صافیا و لم یدر ما یجری علی رأس سمسم

روغنی در شیشه بینی صاف و روشن ریخته غافلی بر سر چه آمد دانۀ بادام را

محقّقان محترم حضرات آقایان مجید هادی زاده،جویا جهانبخش،مهدی باقری و سید جعفر اشکوری-دامت توفیقاتهم-کار تحقیق و احیاء این مجموعه را به سامان رسانیده اند و فاضلان گرامی حضرات آقایان سید احمد سجادی و مجید هادی زاده -دامت تأئیداتهما-کار اشراف و نظارت بر این دفتر را عهده دار بوده اند و همکاران عزیز دیگری هم،امور فنی و اجرایی را بر دوش خود تحمّل کرده اند.

ص:16


1- (1)) برای آشنایی با این خاندان بزرگ مراجعه کنید به:«بیان سبل الهدایة فی ذکر اعقاب صاحب الهدایه»یا تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر،3 جلد،سیّد مصلح الدین مهدوی قدّس سرّه،نشر الهدایة،قم،چاپ نخست،1367 ش.

(5)

و بالاخره،آغاز و انجام هر خیر و کمالی از ذات اقدس حضرت باری تعالی«جلّت عظمته و تقدّست اسمائه»است و از اینرو،همۀ ستایشها از آن ذات پاک بی همتای اوست.

با سپاس بی قیاس و حمد بی حدّ به آستان آن خداوند مهربان،از پیشگاه با عظمت او و در سایۀ توجّهات حضرت بقیّة اللّه الاعظم-ارواح العالمین له الفداء و عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف-توفیق استمرار این مسیر را به منظور احیاء و عرضۀ تراث علمی تشیّع در حوزۀ مقدّسۀ علمیۀ اصفهان و نکوداشت نام و یاد مفاخر و مآثر این حوزۀ کهن،مسألت می نماییم.انّه ولی التوفیق و علیه التکلان.

و آخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الطاهرین.

شوّال المکرّم 1426 هجری قمری-آبان ماه 1384 هجری شمسی.

حوزۀ علمیّۀ اصفهان دفتر حضرت آیة اللّه العظمی مظاهری محمّد حسن مظاهری

ص:17

ص:18

دربارۀ این دفتر

دفتر حاضر دوّمین دفتر از مجموعۀ«میراث حوزۀ اصفهان»است که پس از یک سال تکاپو و تلاش،اینک مجال حضور و ظهور می یابد.در تدوین این دفتر راهی پرنشیب و فراز را پیموده ایم و سپاس حضرت حق-جلّ و علا-را،که گذشته از عنایت و لطف او،نظر مهرآمیز زعیم حوزۀ علمیّۀ اصفهان،مرجع عالیقدر حضرت آیة اللّه العظمی مظاهری-مدّ ظلّه العالی-را،در تمامی گام ها،به همراه داشته ایم.

پس از نشر دفتر اوّل،صاحبان علم و معرفت،ما را پس از تشویق به ادامۀ راه،از نقد و نظر خویش بهره مند کرده و نظرات سازنده ای ارائه فرمودند.

عدّه ای از فضلا بر موضوعی بودن دفاتر نظر داشتند.بدین صورت که هر دفتر به یکی از محورهای تفسیر،حدیث،فقه،اصول فقه،فلسفه،کلام،عرفان،ادبیات و دیگر ساحت هایی که تلاش علمی قلمزنان این خطّه در حیطۀ آن بوده است،اختصاص یابد.

بعضی دوستان،نظر بر یک زبانه بودن دفاتر داشتند.

تلاش برای یافتن نسخه های متعدّد یک رساله و عدم تصحیح بر پایۀ یک نسخه،

ص:19

دیگر پیشنهاد برخی از فضلا بود.

بعضی هم به استفاده از مصحّحین و محقّقین دیگر شهرها،برای ارائۀ تصحیحات و تحقیقات جامع بر هر رساله،نظر داشتند.

لذا تلاش بر آن شد،تا کاستی ها به اندازۀ توان برطرف گردد و بر اتقان علمی و استواری تصحیح،تحقیق و تحشیه،افزوده گردد.ولی بعضی از پیشنهادات از جمله تک موضوعی و تک زبانه بودن دفترها،فعلا مقدور نگردید.

***

این دفتر از یک مصاحبه و شش بخش تشکیل شده است.توضیحی کوتاه دربارۀ آنچه کتاب حاضر را پدید آورده است،خالی از فائدتی نیست.

1-در نخستین بخش این کتاب،متن مصاحبۀ حضرت آیة اللّه العظمی مظاهری-مدّ ظلّه العالی-با متولّیان علمی کنگرۀ«تبیین آراء و بزرگداشت هشتادمین سالگرد نهضت آیة اللّه شهید حاج آقا نور اللّه نجفی اصفهانی قدّس سرّه»درج شده است.این مصاحبه که مشحون از فوائد علمی،تاریخی گسترده ای است،پیش از این در مجموعۀ منشورات آن کنگره عرضه شده بود.امّا از آنجا که از سویی آن مجموعۀ منشورات چندان فراگیر نبود،و از سویی دیگر،مصاحبۀ حاضر،در زمینۀ«اصفهان پژوهی»سخت کارآمد بود، و از سوی سوّم،دفتر حاضر نیز به اعاظم خاندان علمی نجفی اصفهانی تقدیم گردیده، لذا به درج این مصاحبه در نخستین بخش این دفتر اقدام کردیم.

2-پس از آن مصاحبه،شش رسالۀ علمی،از ریخته های خامۀ دانشیان اصفهان در این دفتر در کنار هم نشسته است.این رساله ها بنا به تفکیک موضوعی دانش ها عبارتند از:

ص:20

الف-دانش فقه:

رسالۀ قبض الوقف نگاشتۀ فقیه پارسا،مرحوم آیة اللّه حاج آقا منیر الدین بروجردی قدّس سرّه

تحقیق:جناب حجة الاسلام آقای شیخ مهدی باقری

ب-دانش حدیث پژوهی:

شرح خطبة المتّقین از آثار علاّمۀ مفضال شیخ محمّد تقی مجلسی قدّس سرّه،در شمار نگاشته های پارسی ایشان.

تحقیق:محقّق حدیث پژوه،جناب آقای جویا جهانبخش.

ج-دانش تراجم و اجازات:

1 : اجازات علاّمه آیة اللّه سیّد محمّد باقر چهار سوقی قدّس سرّه صاحب روضات توضیح این نکته لازم است که این بخش،شامل اجازاتی است که ایشان برای شماری از تلامیذ و یاران خود به قلم درآورده اند.

تحقیق:جناب حجة الاسلام آقای سیّد صادق اشکوری.

2 : رسالۀ ترجمۀ احوال بو علی سینا قدّس سرّه

نگاشتۀ تراجم پژوه کبیر،علاّمه شیخ محمّد علی معلّم حبیب آبادی قدّس سرّه.

تحقیق:مجید هادی زاده.

د-دانش عرفان نظری:

گل گلشن:منتخبی است که مرحوم آیة اللّه علاّمه شیخ مجد الدّین نجفی قدّس سرّه از منظومۀ مشهور«گلشن راز»پرداخته اند.

ص:21

تحقیق:فاضل گران مایه جناب آقای جویا جهانبخش.

ه-دانش هیئت:

قبلة البلدان:ریختۀ خامۀ علاّمۀ سترگ،مرحوم آیة اللّه حاج شیخ عبّاسعلی ادیب قدّس سرّه.

تحقیق:مجید هادی زاده.

*** دست اندرکاران این مجموعه،چنان امیدوارند که مادّه و صورت این مجلّد،شایستۀ پیشکش آن به دانشیان این ملک دانش پرور باشد؛و برای تدوین مجلّدات سپسین این مجموعه نیز،دست استمداد به سوی تمامی آنان دراز می کنند.

بر خود لازم می دانیم پس از حمد و ثنای الهی،از عنایات ویژۀ مسؤول محترم دفتر ریاست معظّم حوزۀ علمیّۀ اصفهان،دوست گران مایه،جناب آقای محمّد حسن مظاهری سپاسگزاری کرده،از همۀ محقّقان و همکاران گرامی که با ارائۀ تصحیحات و تحقیقات خود،ما را در ارائۀ دفتر دوّم یاری نمودند،قدردانی کرده و همچنین از سرکار خانم محسن پور که امر حروف چینی این اثر را عهده دار شدند،تشکّر می نماییم.

و آخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین

سیّد احمد سجّادی مجید هادیزاده

ص:22

مصاحبۀ مرجع عالیقدر

حضرت آیة اللّه العظمی مظاهری«مدّ ظلّه العالی»

با دبیرخانۀ همایش تبیین آراء و بزرگداشت هشتادمین سالگرد نهضت آیة اللّه شهید حاج آقا نور اللّه نجفی اصفهانی قدّس سرّه

ص:23

ص:24

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

حضرت آیت اللّه! جنابعالی به عنوان یکی از مراجع معظّم تقلید و رئیس حوزۀ علمیۀ اصفهان،فراز و نشیب های این حوزۀ بزرگ را چگونه نگاه می کنید؟

آیت اللّه العظمی مظاهری: بسم اللّه الرحمن الرحیم .حوزۀ علمیّۀ اصفهان،حوزه کهنی است و می توانیم بگوییم در حقیقت سلف حوزۀ علمیّه قم است.سابقۀ این حوزه، سابقۀ یکهزار ساله است.براساس مستندات تاریخی،نخستین دوره از ادوار حوزۀ علمیّۀ اصفهان به زمان حکومت آل بویه برمی گردد و آمدن شیخ الرئیس ابن سینا هم به اصفهان که در اوائل قرن پنجم(ظاهرا بعد از سال 412 قمری)بوده به همان دوره مربوط می شود.ابن سینا در زمان حکومت علاء الدولۀ دیلمی به اصفهان آمده،بعد از آنکه مدّتی در همدان بوده است و در اصفهان علاوه بر وزارت به تدریس و اشتغال های علمی پرداخته و مدرسه ای هم مربوط به او بوده که در تاریخ به نام مدرسۀ علایی نقل شده است و روی همین جهت هم بعضی معتقدند که مدفن ابن سینا در همان مدرسۀ علایی اصفهان«در محلۀ باب الدشت در خیابان ابن سینای فعلی»است نه در همدان، زیرا ایشان تا آخر عمر در اصفهان باقی مانده است و در زمان او در حوزۀ علمیّۀ

ص:25

اصفهان،شاگردان عالم و بزرگی پرورش یافته اند.کلاّ در زمان آل بویه به دلیل اعتقاد آنها به مذهب تشیّع،خدماتی انجام شده و علماء بزرگ تشیّع هم به آنها توجّه داشته اند.

شیخ مفید،سیّد مرتضی و سیّد رضی قدّس سرّه هم در زمان حکومت آل بویه بوده اند و لذا در بیش از یک قرن حکومت آنها،تشیّع از نظر فرهنگی و اجتماعی و سیاسی رشد کرده است ولی بعد از آل بویه حکومت هایی که آمدند،تعصّبات تندی داشتند که بخاطر آن با شیعیان بدرفتاری های زیادی شد و ایران هم دچار آشفتگی هایی در عرصۀ فرهنگ و سیاست شد و بعد هم در قرن هفتم حوادث تلخی مثل حملۀ مغول پیش آمد و در همین اصفهان هم،مدارس و کتابخانه ها را ویران کردند،امّا گفته شده که همزمان با عصر سلجوقیان در اصفهان در خصوص احداث مدارس،اقداماتی صورت گرفته و از جمله خواجه نظام الملک هم که اینجا بوده،مدرسه یا مدارسی ساخته و تدریس و تألیف داشته،ولی چون یک دورۀ همراه با رقابت های سیاسی و مذهبی بوده و وجه غالب حکومت و مردم و علماء مثل همین خواجه نظام الملک،گرایش های سنّی بوده، لذا تاریخ حوزۀ شیعه،چندان روشن نیست یا حداقل من اطلاعی ندارم،ولی برخی مدارس علمیّه مربوط به آن عصر هنوز در اصفهان وجود دارد.

امّا پررونق ترین دورۀ حوزۀ علمیّۀ اصفهان که یک دورۀ منحصر به فرد و دارای امتیازات متعدّد است،مربوط به زمان حکومت صفویه و همزمان با آغاز حکومت آنهاست که نهضت احداث مدارس علمیّۀ شیعه و مهاجرت علماء شیعی از جبل عامل و دیگر شهرها شروع شد و کسانی مثل جناب شیخ علی بن عبد العالی کرکی قدّس سرّه یعنی محقق ثانی،صاحب جامع المقاصد در قرن دهم به اصفهان آمدند یا پدر شیخ بهایی و خود جناب شیخ بهایی قدّس سرّهما که آنها هم از جبل عامل آمدند و با حضور این علماء، حرکت فرهنگی بزرگی در حوزۀ علمیّۀ اصفهان شروع شد و کتاب ها و تألیفات متعدّد و ارزشمندی تدوین شد که هنوز هم ما از آن سفرۀ پربرکت استفاده می کنیم.درخشش

ص:26

حوزۀ اصفهان و تأسیس بعضی مکاتب علمی مثل مکتب فلسفی اصفهان یا مکتب حدیثی اصفهان یا مکتب فقهی اصفهان،مربوط به همان زمان ها و از آثار عظیم دانشمندانی مثل میرداماد و شیخ بهایی و صدر المتألهین و علاّمه مجلسی و پدر ایشان و فاضل هندی معروف به کاشف اللثام و امثالهم است.

بعدها به علّت بعضی بی لیاقتی ها و مشکلاتی که در حکّام صفویه پدید آمد و قدر این فضای علمی فرهنگی را به درستی ندانستند و منجر به هجوم وحشیانۀ افغان ها شد، دوباره اصفهان با یک آشفتگی روبرو شد و سیر صعودی حوزۀ علمیّه هم متوقف شد و حکومت های بعد از صفویه هم که اصولا به علم و ترویج دین،چندان توجّهی نداشتند تا نوبت به دورۀ قاجار و پهلوی رسید که از جهاتی بدترین دوره هاست،بویژه از جهت علمی و فرهنگی ولی باز هم حوزۀ علمیّۀ اصفهان بعد از یک سیر رکودی در همین دوره علماء و مکاتب علمی خوبی داشته است ورود مرحوم سیّد حجة الاسلام یعنی سیّد شفتی و مرحوم حاجی کلباسی،دوباره حوزه را بعد از آن سیر رکودی حاصل از قضیۀ حملۀ افغان ها زنده کرد و تا این اواخر که علماء اهل جهاد و مبارزه هم مثل مرحوم آقای حاج آقا نور اللّه نجفی یا مرحوم شهید مدرس در دورۀ قاجار و اوایل پهلوی ظهور کردند.در نهضت مشروطه و در جریان مبارزات ملّت ایران با نظام استبدادی محمد رضا شاه هم این حوزه و علمای آن،نقش برجسته ای ایفاء کرده اند.لذا در همین دوره هم علی رغم رکودهایی که بر حوزۀ علمیّۀ اصفهان،گاهی کمتر و گاهی بیشتر حاکم می شده ولی در عین حال،نقش علمی و اجتماعی علماء و حوزۀ علمیّه قابل دقت و بررسی و تحلیل تاریخی است.

دورۀ آخری هم که در حوزۀ علمیّۀ اصفهان در حال وقوع و تجربه است مربوط به بعد از انقلاب پرشکوه اسلامی است که از ده سال پیش به این طرف شروع شده و از سال 74 تاکنون،تغییرات عمده ای چه در ساختار مدیریتی حوزه و چه در امور

ص:27

تحقیقاتی به شکل جدید و با امکانات امروزی و چه در تأسیس رشته های تخصّصی و تربیت متعلّمین در این گروه ها و چه در جهات دیگر و چه در به وجود آمدن یک نسل جدید جوان از طلاّب،به وقوع پیوسته که امیدواریم خداوند تعالی،عنایات خودش را همراه با الطاف حضرت ولیّ عصر«ارواحنا فداه»که صاحب اصلی حوزه های علمیّه اند، بیش از پیش نازل فرماید و این حوزه به سربلندی هرچه بیشتر نائل شود.

لذا ملاحظه می کنید که حوزۀ علمیّۀ اصفهان در طول تاریخ جزر و مدّ عجیبی داشته و بزرگانی از ابن سینا گرفته تا محقق کرکی و از او تا علامه مجلسی و از ایشان تا سیّد حجة الاسلام و از او تا مرحوم آخوند کاشی و از آن بزرگوار تا دورۀ اخیر و تا به امروز در دوره های مختلف در این حوزه بوده اند،این حوزه گاهی از نظر کمیت و از نظر کیفیت خیلی بالا بوده امّا گاهی هم کم رنگ می شده ولی هیچ وقت خاموش نشده و یکی از عللی که من در سال 1374،به درخواست علماء بزرگ حوزۀ اصفهان،از قم مهاجرت کردم در سال 74 به اصفهان همین بود که باز احساس می شد که حوزه در مخاطره است و دیدم اگر بتوانم با کمک علماء و فضلاء این حوزه را زنده تر کنم،مورد رضایت این سلسلۀ علماء سلف است که،اینها خیلی خدمت کردند به حوزه و به اسلام، چنانکه خدمت کردند به اصل فرهنگ دینی در اصفهان و لذا خوشحالم از این که الحمد للّه الان هم اصفهان یک حوزه با نشاط را داراست و امیدوارم ان شاء اللّه با عنایات حضرت ولی عصر این حوزه زنده تر بشود و آنچه این وجود بزرگوار و مقدّس که صاحب حوزه ها هستند،می خواهند در حوزه پیدا بشود ان شاء اللّه.

سؤال: سؤال دوّم را این طور مطرح کنیم که چرا در سال 1300 شمسی یا 1340 قمری که حوزه علمیّه قم تأسیس شد،مرکزیت حوزوی در ایران به قم منتقل شد؟عامل و آسیب شناسی رکود حوزۀ علمیّۀ اصفهان در آن دوره چه بوده است؟

آیت اللّه العظمی مظاهری: حوزۀ علمیّۀ اصفهان برای خاطر تأسیس حوزۀ علمیّۀ

ص:28

قم رکود پیدا نکرد.مرحوم آیة اللّه العظمی حاج شیخ عبد الکریم حائری یزدی قدّس سرّه از اراک به قم آمدند و در قم ماندند و آنجا یک شکوفایی ویژه پیدا شد و من الان سراغ ندارم که افرادی در آن عصر حوزۀ علمیّۀ اصفهان را رها کرده باشند از بزرگان و رفته باشند قم یا اگر بودند،خیلی قلیل بوده.این رکودی که گاهی در حوزۀ اصفهان پیدا شده از نبود علما سرچشمه می گرفت،از خلاء بزرگان حوزوی بود.طبیعتا وقتی که شخصیّت های علمی در یک مجمع علمی نباشند،خواه ناخواه یک رکودی پیدا می شود،چنانکه در همین دوره اخیر که شخصیّت هایی نظیر مرحوم آقا سیّد محمّد باقر درچه ای،مرحوم جهانگیر خان،مرحوم آخوند کاشی و امثالهم بوده اند،نه تنها رکودی نبوده بلکه دورۀ شکوفایی حوزه بوده است،و مرحوم آیة اللّه العظمی آقای بروجردی، استاد عظیم الشأن ما هم آن دوره طلبه اصفهان بودند ولی بعدها دو مرتبه خلأ بزرگان موجب رکود شد ولی این که اصفهان از بین برود و قم سر پا بشود ظاهرا این نیست.قم برای خودش یک شکوفایی خاصی پیدا کرد و مرحوم مؤسس،آقای حاج شیخ هم انصافا زحمات زیادی را متحمّل شدند و ایشان هم از نظر علم و هم از نظر عمل و هم از نظر حقائق روحی و واقعیت های قلبی خیلی بالا بودند.آن حرکت ایشان که همراه با یک تدبیر و عقل عجیب و غریبی بوده،بویژه در زمان استبداد رضاخانی موجب شد که قم الحمد للّه شکوفایی پیدا کرد که الان هم این شکوفایی هست و در واقع قم آلان کانون و محور حوزه های علمیّۀ تشیّع است.البته در اصفهان در دورۀ حکومت رضا خان دوباره حوزه رکود پیدا کرد ولی رکود به این معنا که حوزه مثلا از هم پاشیده باشد نیست،بعدها هم در این اواخر مرحوم آیة اللّه آقای خراسانی و بعد مرحوم آیة اللّه آقای خادمی و بعد مرحوم آیة اللّه آقای صادقی و مرحوم آیة اللّه آقای صافی و دیگر آیات و اعلام و بزرگان انصافا خیلی کار کردند و زحمت کشیدند برای حفظ و اعتلاء و تعمیق و توسعۀ حوزۀ علمیّۀ اصفهان،ولی علی کل حال ما می توانیم بگوییم درحالی که بعد از

ص:29

حملۀ افغان ها و بعد هم در این دوره اخیر یعنی در زمان رضا خان خیلی ضرر زدند به حوزۀ علمیّۀ اصفهان و به خود اصفهان و به معنویت و علمیّت و موقعیّت فرهنگی این شهر،لکن حوزۀ اصفهان همچنان پابرجا ماند.در استبداد رضاخانی خیلی ضرر زده شد به همۀ حوزه ها و حتّی قم،حضرت امام قدّس سرّه به من می گفتند که ما روزها نمی توانستیم در قم بمانیم،می رفتیم در باغی در بیابان ها و شب می آمدیم حجره و اصلا رضا خان بنا داشت و می خواست که نابود بکند همۀ حوزه ها را و من جمله حوزۀ اصفهان را و لذا یک رکود عجیبی پیدا شد امّا بلافاصله وقتی رضاشاه رفت،آن رکود دوباره مبدل به یک تحرک شد،پس این جزر و مدّ در حوزۀ اصفهان همیشه برپا بوده امّا هیچ وقت هم نبوده که نابود شده باشد و اصلا حوزه نباشد،حوزۀ اصفهان همیشه بوده البته شدت و ضعف داشته است.

سؤال: حالا این سؤال را من از یک طرف دیگر مطرح کنم چون حالا بحث حوزۀ اصفهان است و بعد وارد خاندان نجفی و مسجدشاهی بشویم.مقام معظّم رهبری که آمدند اصفهان در آن سخنرانی مسجد حکیم که خود جنابعالی هم حضور داشتید وقتی حوزۀ اصفهان را مطرح کردند در ارتباط با صفویه به یک نوع پیوندی بین حوزه و مردم اشاره و آن وضعیت صفویه را ترسیم کردند و مثلا شیخ بهایی را مثال زدند که آن کتابی که ایشان نوشت در زمان خودش،معارف دینی را با داستان به مردم یاد می داد،امروز ما دوباره احتیاج داریم به این که همان شیخ بهایی ها همان کار را ولی به سبک جدید انجام بدهند.علوم اسلامی شامل عرفان اسلامی،فلسفه اسلامی،اخلاق اسلامی،تفسیر و حدیث و اینها هم هست آیا این که فقط حوزه در فقه و اصول متمرکز بشود،این به نظر شما می تواند یک آسیب شناسی باشد برای این که معارف اسلامی را محدود کند یا نه و از این جنبه حوزۀ اصفهان به نظر شما آسیبی دیده یا ندیده؟

آیت اللّه العظمی مظاهری: حوزۀ علمیّۀ نجف تقریبا این جور بوده یعنی همیشه در

ص:30

علوم اسلامی که به درد زندگی روزمرّۀ مردم می خورد یا در تربیت مبلّغ،ضعیف بوده و آنها امتیاز هم می دانستند و می گفتند که اگر بخواهیم غیر این باشد ضربه به فقه و اصول می خورد.ولی ما خلاف این را امتیاز می دانستیم،لذا حوزۀ قم که تشکیل شد و بعد در زمان رونق ویژۀ آن در وقتی که نوبت به استاد بزرگوار ما آیة اللّه العظمی آقای بروجردی قدّس سرّه رسید الحمد للّه یک شکوفایی خاصی،حوزه قم از این نظر پیدا کرد اگر چه محور فقه و اصول بود و مبانی فقه و اصول،امّا فلسفه اگر محور نبود لا اقل در حاشیه هم نبود،همچنین عرفان اسلامی و همچنین تفسیر و همچنین کارهای فرهنگی مثل انتشار مجلّه مکتب تشیّع یا احیاء تراث علمی تشیّع یا امور تبلیغی شکوفایی پیدا کرد به طوری که عالم ها و مبلّغ های خوبی هم تحویل جامعه و دانشگاه ها شد مثل مرحوم شهید مطهری و مرحوم شهید بهشتی و مرحوم شهید باهنر و مرحوم شهید مفتّح که انصافا هم برای عالم اسلام و هم برای این نظام،هم برای حوزه ها هم برای دانشگاه ها خیلی کار کردند،خب اینها شاگردهای همین حوزه قم بودند.در اصفهان هم این جزر و مدّ بوده یعنی بعضی اوقات محور همان فقه و اصول بوده،و بقیّه علوم در حاشیه ولی در بعضی دوره ها هم علوم دیگر نیز بطور مبسوط گسترش یافته و اصلا اصفهان حوزۀ گرمی در فلسفه و معقول داشته و مکتب فلسفی اصفهان که مرهون ملاّ صدرا و اساتید اوست مثل مکتب حدیثی اصفهان که مرهون علاّمه مجلسی و پدر او است،بسیار با اهمیّت است.در زمان حاضر هم در قم باید بگوییم که علوم اسلامی محور است،نه فقه و اصول اگرچه فقه و اصول باید بیشتر به آن اهمیّت داده شود،چون دامنه دار است و یک نحو سرمایه است،امّا به مابقی هم الحمد للّه خیلی اهمیّت داده می شود،این 7،8 ساله در اصفهان هم این جور بوده،گروه های تخصصی،مرکز تحقیقات،احیاء میراث مکتوب و تبلیغ ها و اعزام ها،اینها همه دلیل بر این است که توجّه به این مطلب بوده و هست.و ما شکر می کنیم خدا را که حوزه ها الان همه،مخصوصا قم،اصفهان،مشهد

ص:31

که یک نحو مرکزیتی هرکدام بطور مستقل دارد،فقط متمرکز بر فقه و اصول نیست و بقیه علوم هم تدریس می شود و هم اهمیّت به آن داده می شود،البته نباید به این مقدار اکتفاء کرد و مسلّما باید به نحو بهتری توسعه داده شود.

سؤال: یک نکته ای که در زندگی آقا نجفی و حاج آقا نور اللّه برای خود من جالب و سؤال برانگیز است این است که اینها وقتی که در مشروطه حرکتشان را شروع کردند در اصفهان بزرگان دیگری هم هستند مثلا در اصفهان مرحوم آقای درچه ای هستند، جهانگیر خان هستند مرحوم آخوند کاشی هستند وقتی در دوره تنباکو اولین بار حکم تحریم توسط آقا نجفی صادر شد،قبل از میرزای شیرازی،ایشان 47 و 48 سال سن داشتند در صورتی که آن زمان مرحوم سیّد فشارکی در اصفهان بودند و بسیاری از بزرگانی که 20 سال،30 سال از ایشان سنشان بیشتر بوده و ما در اصفهان نمی بینیم که کسی حکم ایشان را لغو کرده باشد با اینکه علمائی که موافقت نکردند،مخالفتی هم نکردند در صورتی که در تهران یا در نجف به هرحال علماء دو گروه شدند،مشروطه خواه و مشروعه خواه،در نجف اشرف به هرحال در مقابل هم دو جریان شدند مرحوم سیّد صاحب عروه و طرفدارانش در مقابل مرحوم آخوند صاحب کفایه.به هرحال تا مدّت ها این درگیری ها ادامه داشت،یا در تهران مرحوم آقای شیخ فضل اللّه نوری.امّا در اصفهان چنین چیزی وجود ندارد یعنی نه در قضیه مشروطه که می بینیم علماء تایید کردند یا سکوت کردند یعنی مخالفتی نکردند و در دوره قیام حاج آقا نور اللّه بیشتر،با این که خود جنابعالی استحضار دارید یک قیام ضد دولتی کردن آن هم بر ضد رضاشاه کار سختی بوده است یعنی این که آدم 300،400 تا عالم دینی و مجتهد و طلبه را بردارد ببرد جلوی سلطان وقت بگذارد این کار سختی است،چطور مخالفتی نشده؟این یک چیز عجیب است حتّی زمان خود ما دورۀ این انقلاب به هرحال برخی از مقدسین می گفتند نمی شود،نکنید،خون از دماغ کسی نیاید،امّا چنین چیزهایی در تاریخ راجع به

ص:32

اینها نه در مشروطه ثبت شده نه در قضیه قیام حاج آقا نور اللّه،اینها به نظر من یک چیزهای عجیبی است در فضای حوزۀ اصفهان و زندگی مبارزاتی مرحوم آقا نجفی در تنباکو و مشروطه و مرحوم حاج آقا نور اللّه که حتّی مثلا ایشان نامه برای مرحوم آقای سیّد ابو الحسن اصفهانی و مرحوم میرزای نائینی دارند و در قیام قم سعی می کنند حتّی اینها را با خودشان همراه کنند و این جوّ نجف را هم برگردانند این را حضرتعالی چطور نگاه می کنید؟

آیت اللّه العظمی مظاهری: آقای آقا نجفی و آقای حاج آقا نور اللّه هر دو بزرگوار نفوذ مردمی و نفوذ حوزوی خاصی داشتند یعنی هر دو علاوه بر این که در میان مردم یک شهرت به سزایی داشتند مخصوصا آقای نجفی از نظر علم و از نظر عمل، خواص هم اینها را دو روحانی مبرز می دانستند،یعنی اینها را لایق می دانستند برای پیشتازی و رهبری،لایق می دانستند برای این که ریاست حوزه یا ریاست روحانیّت در اختیار ایشان باشد و چون چنین بود دیگر خواه ناخواه مرحوم حاج آقا نور اللّه و آقای آقا نجفی توانستند در صحنه های سیاسی آن دوره،خیلی کار بکنند حالا روحانیّت یا ساکت بود یا همراه و علی کل حال تقابل نبود و وقتی تقابل نبود طبعا آنها توانستند کار بکنند.در قضایای حضرت امام هم همین جور شد.حضرت امام هم یک نفوذ ویژه در میان روحانیّت،مخصوصا فضلاء و طلاب روشن بین داشتند و این نفوذ حضرت امام موجب شد که قد علم بکنند و بتوانند علاوه بر قیام و نهضت،یک نظامی را معماری کنند و بیاورند،دیگران هم اگر انقلابی بودند همراه شدند،اگر هم فتوایشان این بود که نه،یا این که صلاحشان نبود ساکت شدند و حضرت امام به تنهایی توانستند کار عظیمی را بکنند و من خیال می کنم در اصفهان این که مرحوم آقا نجفی و مرحوم حاج آقا نور اللّه توانستند عرض اندام بکنند و راستی هم شکست دادند به حکومت های جبّار وقت،این شکست برای خاطر همین بود که این دو بزرگوار از نظر نفوذ در میان مردم و نفوذ در

ص:33

میان خواص عالی بودند و نفوذ کامل داشتند و دیگران یا تابع بودند یا ساکت،مثلا در قضایای نهضت تنباکو هم این دو بزرگوار و هم برادر دیگرشان مرحوم آقای شیخ محمد علی ثقة الاسلام فعالیّت عظیمی کردند در مقابل حاکم وقت اصفهان یعنی ظلّ السلطان و پدرش ناصر الدین شاه و ذرّه ای در مقابل تهدیدهای این پدر و پسر جبّار کوتاه نیامدند.ظلّ السلطان آدم قلدر و نانجیبی بوده و در حکومت هم چون پسر شاه بود اختیارات کامل داشت ولی در عین حال این بزرگان در مقابل اینها ایستادند و مقاومت کردند و شکست دادند،یا مثلا حکم تحریم آقا نجفی علیه سلطۀ بازار اجنبی در ایران، اثرات مهمّی داشته است یا تأسیس آن شرکت معروف به اسلامیّه از سوی مرحوم حاج آقا نور اللّه که در حقیقت برای استقلال خواهی و خودکفایی کشور بود و برای اینکه جلوی بازار اجنبی و تسلّط بیگانه ها بر فرهنگ مردم ایران گرفته شود یا تأسیس بیمارستان،که همین بیمارستان خورشید فعلی که اسمش را عوض کردند به بیمارستان نور به یاد مرحوم حاج آقا نور اللّه و یا رسیدگی به محرومین و امثال این کارها از نظر فرهنگی و اجتماعی خیلی اهمیّت داشته است و در آن سال ها مخصوصا بعد از جنبش مشروطه خواهی،اذهان و افکار بسیاری از تحصیل کرده های مملکت به طرف غرب و غربی ها رفته بود و آن طبقۀ روشنفکر در همان زمان در ایران بوجود آمد و به همین سبب این جریان روشنفکری در کشور ما به صورت ناقص و بیمارگونه متولّد شد.چون آنها با پیروی از تمدّن بیگانۀ غربی،یک نحو عناد از روی تعصّب و جهل به فرهنگ اسلامی و فرهنگ خودی کشور پیدا کردند و در واقع شیفتۀ غرب شدند و از فرهنگ ملّی تنفّر پیدا کردند و هر جایی که شیفتگی و تنفّر از روی تعصّب و عناد و لجبازی و جهل پیدا شد،کار خراب می شود چون«حبّ الشی یعمی و یصم»و این یعنی تقلید کورکورانه.در آن فضای تقلیدی،فرهنگ غربی گسترش زیادی پیدا کرد،حکّام بی لیاقتی هم مثل ناصر الدین شاه،و بعدها کسی مثل رضا خان در این دو دورۀ قاجار

ص:34

و پهلوی،مملکت را سمت غرب،تا توانستند سوق دادند.در یک چنین فضایی مرحوم آقای آقا نجفی یا آقای حاج آقا نور اللّه چون جدا از مراتب علمی و عملی،دارای بینش سیاسی و اجتماعی بودند و مسائل جاری داخلی و بین المللی را درک می کردند و تحت نظر داشتند و به تعبیر امروزی ها اهل تحلیل بودند،کار مهمّی کردند،گفتند ما با پیشرفت مخالف نیستیم،با تمدّن مخالف نیستیم،با توسعه مخالف نیستیم،امّا مبنای توسعه و پیشرفت و تمدّن نباید غرب و بیگانه و دشمن این کشور و تفکّرات او باشد بلکه ما خودمان باید برپایۀ سنّت های عقیدتی و باورهای مقدّس خودمان،کشور را خودکفا کنیم و بسازیم و لذا حتّی تولیدات شرکت اسلامیه به کشورهای دوردست هم صادر شد.ببینید،حدود یک قرن پیش،چقدر تفکّرات عمیق و پیشرفته ای در مغز و فکر روحانیّت این مملکت و حوزه های شیعه بوده است!آن وقت امروز عدّه ای می خواهند همۀ کارهای اصلاح گرانه و توسعه و پیشرفت را با اسم غرب و بیگانه برای خودشان و به نام خودشان مصادره کنند و مع الأسف نسل جوان ما هم با تاریخ حتّی با تاریخ معاصر آشنا نیست و نمی داند که مبارزه روحانیّت و حوزه ها و علماء در مقابل نفوذ سیاسی استعمار در این کشور در زمان قدرت روس ها و بعد انگلیس ها و بعد آمریکایی ها و دخالت های نابجای آنها و مستشاران آنها چقدر عظیم و گسترده و پیشتازانه بوده.مبارزات همین دو بردار عظیم القدر،در تاریخ بسیار عبرت انگیز و مهمّ و بعدها هم در زمان ما شخصیّتی مثل حضرت امام توانستند با همین نفوذشان اساسا نظام و حکومتی را برمبنای دین ایجاد کنند.بنابراین اگر ملاحظه می کنید که در برابر حضرت امام یا آقای حاج آقا نور اللّه یا آقای آقا نجفی،علماء دیگر اختلاف نکردند،بخاطر عظمت آنها و نفوذ کلمۀ آنها بود که همه،آنها را قبول داشتند و یا همراه بودند یا ساکت بودند.

سؤال: مرحوم مدرس یک نقلی می کند،مدرس جوانی که در قیام تنباکو بوده،که

ص:35

ایشان پیش میرزای شیرازی رفته در اواخر عمر میرزا،ایشان می گوید میرزا از من سؤال کرد چه خبر شد؟در خاطرات مرحوم مدرس هست که ایشان می گوید من توضیح دادم که چه شد در اصفهان و در تنباکو بعد ایشان می گوید یک دفعه میرزا زدند زیر گریه و گفتند من یک نگرانی که دارم این است که الان خارجی ها می فهمند قدرت اسلام کجاست،در این قضیه تنباکو فهمیدند که علماء هستند و روی این کار می کنند.

آیت اللّه العظمی مظاهری: اگر این نقل از میرزا درست باشد از تسامحات است چون معصوم که نبوده اند،کاری که آقا نجفی و بعد هم مرحوم میرزای شیرازی کردند یعنی زنده کردن روحانیّت،یعنی زنده کردن اسلام،یعنی رها کردن مردم از استثمار، و حالا یک تنبّهی هم،یک تنبه شیطانی هم در دشمنان پیدا بشود،خب بشود.ما باید کارمان را بکنیم،مرحوم میرزا به قاعدۀ امر به معروف و نهی از منکر جلو آمدند و کارشان را هم کردند و کار هم بسیار عالی بود که هنوز ثمرات آن باقی است و حالا آن دشمن تنبه پیدا کرد که روحانیّت خیلی می تواند کار کند خب باشد.

سؤال: حالا این طور بگوییم که از دوره مشروطه یا اوایل رضا شاه این تنبه آنها و تنبه روحانیّت مساوی بود امّا از دورۀ رضاشاه به بعد توطئه ها بر تنبه غلبه کرده و متأسفانه فضایی که در جامعۀ دینی اینها ایجاد کردند یک فضای شفاف و صافی نیست یعنی خیلی کار کردند تمام راه های نفوذ را اینها فکر کردند من به نظرم می آید یک مقدار بعضی اوقات که یک مطالب واضحی را آدم می بیند مخالفت می شود شاید علتش این باشد که خارجی ها به هرحال این نقطه را پیدا کردند و سعی کردند روی جریانات مختلف کار کنند و البته امثال امام مقابله کردند ولی باید این تنبه و آگاهی به هر حال درصدش و درجه اش بالاتر برود.به نظرتان نمی آید این طور است؟

آیت اللّه العظمی مظاهری: امّا بالاخره این کارها باید بشود یعنی کار مرحوم میرزا باید صورت می گرفت و معلوم هم هست چه کارهای دینی،چه کارهای اجتماعی،چه

ص:36

کارهای فردی و خانوادگی صددرصد نمی شود که مصلحت داشته باشد مسلم است یک مفاسدی هم دارد عقل ما هم می گوید در قانون اهم و مهم،اهم را بگیر و مهم را رها کن خب در امر به معروف و نهی از منکر همین است،ابی عبد اللّه الحسین علیه السّلام اگر در مدینه مانده بودند حق السکوت به ایشان می دادند،بالاترین ریاست ها و مقامات را به ایشان می دادند ساده و خوب زندگی می کردند و دیگر این قضیه کربلا هم جلو نمی آمد لکن قضایای کربلا اسلام را زنده کرده و ادامه داد و این موج را سرتاسری کرد بعد هم این عزاداری ها و درس های بزرگ عاشورا و اقتداء به آن امام و سالار شهیدان این موج را تا الان اینجا آورده،البته معلوم است که شهادت ابی عبد اللّه الحسین علیه السّلام،اسارت زینب مظلوم و آل اللّه یک خسارت های عظیم همیشگی است امّا یک نفع بزرگ هم بود و آن اینکه اسلام عزیز زنده شد و باقی ماند.

سؤال: فکر می کنم این فرمایش میرزای شیرازی بیشتر یک هشدار بود تا مثلا اظهار پشیمانی از این که حالا ما این کار را کردیم و آنها متوجه این چیز شدند می گویند ظاهرا با این کار بزرگی که در دورۀ نهضت تنباکو شد ما برای اولین بار هم استبداد را و هم استعمار را هر دو تا را با آن حرکت بزرگ با یک فتوی که حتّی تا اندرونی ناصر الدین شاه هم دیگر فرمان نمی برد از شاه،با یک فتوای کوچک بساط استعمار و استبداد را روحانیّت شیعه و مرجعیت شیعه به هم ریخت و این کار بزرگی بود به نظرم ایشان هشدار دارند می دهند که حالا که این کار را کردید دشمن فهمیده شما چه قدرتی دارید.

آیت اللّه العظمی مظاهری: این که گریه ندارد،باید بخندند،باید شاد باشند و البته باید هوشیار هم بود.

سؤال: شاید هشدار می دهند برای آینده.

آیت اللّه العظمی مظاهری: امّا من خیال نمی کنم از مقام بزرگ مرحوم میرزا که اصل این نقل واقعیت داشته باشد و خیال می کنم یک اشتباهی در کار بوده است و اگر هم

ص:37

اصلش درست باشد همین فرمایش شماست و یک تنبه و امّا این که او می گوید گریه کردند و خیلی متأسف شدند که چرا ما این جور کردیم،ظاهرا درست نباشد.

سؤال: نه،نه،گفتند نگران شدند برای آینده که به اینان دشمن بیشتر حمله می کند.

من از همین بحث تنباکو استفاده می کنم و یک سؤالی خدمتتان عرض دارم و آن این که در نهضت تنباکو مرحوم آقا نجفی و مرحوم حاج آقا نور اللّه و اخوی ایشان،آقای شیخ محمد علی ثقة الاسلام یک فعالیّت گسترده ای کردند آن هم در مقابل ظل السلطان و ناصر الدین شاه که حضرتعالی اشاره کردید.در همان دوره ناصر الدین شاه تهدید می کند که به اینها بگویید یعنی به علمای اصفهان که می آیم می بندم آنها را به توپ و اصفهان را می گوید بالمره نابود می کنم اصلا،با یک چنین تهدیدی.منتها آقایان می ایستند محکم می ایستند می خواستم ببینم حضرتعالی نظرتان در خصوص اینحرکت بزرگی که علماء به رهبری مرحوم آقا نجفی و آقای ثقة الاسلام و حاج آقا نور اللّه در آن دوره و بعد در مشروطه به وجود آوردند را نظرتان را بدانیم.

آیت اللّه العظمی مظاهری: بله عرض شد که حرکتی بسیار ارزنده بود و ضربه محکمی به حکّام وقت بود و کاری که اینها انجام دادند دلیل بر این است که هم شجاع بودند و هم با تدبیر بودند مخصوصا آقای حاج آقا نور اللّه.البته آقای آقا نجفی هم خیلی شجاعتشان خوب بود و حتّی مثلا برای من بعض اوقات نقل کرده اند که ظل السلطان می ترسید بیاید پیش ایشان برای این که وقتی می آمد با بی اعتنایی و سخره او را بیرون می کردند و در مقابل ظل السلطان این جور رفتار کردن شجاعت می خواهد یا این که از همین جمله ای که ناصر الدین شاه گفت من اصفهان را به خاک و خون می کشم شما را هم در مقابل مردم چوب و فلک می کنم،خب این دلیل بر این است که یک ذلتی برای ناصر الدین شاه پیدا شده بود،یک ترسی در دل ناصر پیدا شده بود و این ترس را این بزرگواران ایجاد کردند.لذا کارشان خیلی کار بالائی بوده انصافا ولو دشمن نگذاشت

ص:38

آن مشروطه ای که می خواهند بپا بشود،نشد و بالاخره نگذاشتند با آن ارعاب ها و آن قیام های ضد مشروطه و بالاخره مثل شهادت آقای حاج شیخ فضل اللّه نوری که اگر اینها قدرت و امکان داشتند،با آقای حاج آقا نور اللّه و آقای آقانجفی هم همین کار را می کردند،قدرت نبود یعنی در اصفهان یک تبعیّت خوبی از این دو بزرگوار بود هم خواص هم عموم مردم و الحمد للّه با شجاعت این آقایان،کار و مبارزه پیشرفت کرد البته تدبیر و شجاعت به تنهایی نمی تواند کار بکند،علم هم می خواهد.مراتب علمی این دو بزرگوار هم خیلی بالا بوده و مورد تأیید و قبول همۀ اعاظم آن زمان بوده است.همچنین حضرت امام اگر مرجع نبودند،اگر مقام والای علمی ایشان نبود نمی توانستند این انقلاب را برپا کنند،شجاعت و تدبیر ایشان نمره اول بود،امّا آن که حضرت امام را به رهبری برای تشکیل این انقلاب تبدیل کرد،علم ایشان بود و مرجعیت ایشان بود،آقای حاج آقا نور اللّه و آقای آقانجفی هم این جور بودند که هر دو عالم بودند،آقانجفی یک مرجع بود و از نظر علمی هم هر دو وزین بودند.تدریس داشتند و حوزه باید بگوییم که ریاستش مال اینها بود،دیگران هم ریاست اینها را قبول داشتند و آن علمشان و شجاعتشان و چیزهای دیگر آن نفوذ مردمی و نفوذ در میان خواص را ایجاد کرد و موجب شد که الحمد للّه برای ایران و برای عالم اسلام خیلی کار کردند یعنی از کسانی که باید در تاریخ بنویسیم و کم نوشته شده و امیدواریم این سمینار شما زنده بکند این چیزها را،این دو بزرگوار و زحمات آنهاست برای اسلام و اصلا من عقیده دارم که خاندان اینها یک خاندان عریق علمی و معنوی بوده،شما ملاحظه کنید که مرحوم آقا شیخ محمد تقی صاحب هدایه،که خیلی بالا بوده از نظر فقه و اصول به اندازه ای که الان حاشیۀ ایشان اصول روز است و این خیلی عجیب است چون معمولا این نوشته های اصول بعد از 40 سال،50 سال،تقریبا به قول عوام کهنه می شود ولی الان اصول ایشان، اصول زنده ای است انصافا،و من عقیده دارم کار این دو بزرگوار که نوه های آقا شیخ

ص:39

محمد تقی هستند اگر بهتر از آقا شیخ محمد تقی نبود کمتر نبود.او از نظر علمی و اینها از نظر سیاسی،اجتماعی زنده کردند اسلام را و اگر کار این دو بزرگوار بهتر نبود لا اقل مثل کار جدشان خیلی اهمیّت داشت.

سؤال: همین جور که اشاره کردید بالاخره درگیر شدن با استبداد و استعمار آن هم با آن حجم بالای توطئه و نفوذ آنها در دربار قاجار علاوه بر شجاعت،یک تدبیر و مدیریتی هم می خواهد که فکر می کنم به حدّ کمال در این دو بزرگوار وجود داشت.

آیت اللّه العظمی مظاهری: بله همینطور بوده.

سؤال: شما فرمودید مقام علمی اینها موجب چنین اقداماتی شد.

آیت اللّه العظمی مظاهری: بله هم علم داشتند،هم تدبیر داشتند و عرض شد که غیر از شجاعت،تدبیر و مدیریت اینها خیلی بالا بودند یعنی به عبارت دیگر سیاست این دو بزرگوار خیلی بالا بود،لکن تدبیرشان به خاطر همان جهات علمی است و الاّ نوعا افراد کم فضل،با تدبیر هم نیستند.

سؤال: یک نکته دیگر به ذهن من می رسد که ارتباط عمیقی بین حوزه نجف و اصفهان در این مقطع ظاهرا وجود داشته،حتّی سامراء هم موقعی که مرحوم شیرازی در سامراء تشریف داشتند و به نحوی حوزه نجف شاید خیلی از مسایل را به حوزۀ اصفهان و مخصوصا شخصیّت های بزرگی که در حوزۀ اصفهان حضور داشتند ارجاع می دادند یعنی مورد اعتماد بودند اگر از اصفهان خبری در خصوص وقایع و مسایل ایران می رسید آنها به آن ترتیب اثر می دادند و حکم صادر می کردند و فتوی صادر می کردند.در مورد ابعاد این همکاری و اعتماد،اعتماد حوزه نجف یا حوزه سامرا نسبت به اصفهان،اگر حضرتعالی مطلبی به نظرتان می رسد بفرمایید ممنون می شویم.

آیت اللّه العظمی مظاهری: بله عرض شد که این به سبب شناختی بود که آنها از این دو بزرگوار و مقامات علمی و اجتماعی و نفوذ حوزوی و مردمی آنها داشتند یا کلا از

ص:40

اصفهان و حوزۀ علمیّۀ اصفهان و علمایش داشتند و این خیلی اهمیّت دارد چنانکه آن شناختی که نجف از تهران و بزرگانی نظیر حاج شیخ فضل اللّه یا مرحوم بهبهانی یا مرحوم ملاّ علی کنی و امثال اینها داشتند این شناخت موجب اعتماد می شد و اطمینان علمای بزرگ مثل مرحوم آخوند نسبت به آقای حاج آقا نور اللّه،وجه دیگری هم داشت و آن اینکه آقای حاج آقا نور اللّه از شاگردان آقای آخوند بودند و بسیار مورد احترام و توجّه ایشان واقع می شدند.

سؤال: حاج آقا در این قیام معروفی که موضوع این همایش ما هست یعنی قیام علمای اصفهان و علمای ایران به رهبری مرحوم حاج آقا نور اللّه علیه رضا خان چه عواملی دست به دست هم می دادند که مرحوم حاج آقا نور اللّه در رأس این قیام قرار می گیرد چرا این جا این حرکت آغاز می شود درحالی که علمای بزرگ دیگری هم در اصفهان هم در شهرهای مختلف بودند؟

آیت اللّه العظمی مظاهری: بله،لکن به قول آن شاعر هزار نکته غیر از حسن باید جمع باشد تا مقبولیّت عمومی پیدا بشود،علم فقط نمی تواند،تدبیر فقط نمی تواند، شجاعت فقط نمی تواند باید یک مقام جمع الجمعی پیدا بشود.مثل حضرت امام که عرض کردم،حضرت امام اگر مرجع نبودند،اگر علم فقه و اصولشان بالا نبود،اگر یک عارف کامل،یک فیلسوف کامل نبودند،نمی توانستند این انقلاب را ایجاد کنند، شجاعت فقط که نمی شده،خیلی کسان این شجاعت را داشتند مثلا مرحوم آیت اللّه کاشانی از این حیث خیلی خوب بود امّا بالاخره کاری که حضرت امام کرد نتوانستند بکنند می خواستند هم که بکنند،نشد بکنند،درحالی که آقای کاشانی حق به این نظام اسلامی دارد انصافا،یک ارادات خاصی هم حضرت امام به آقای کاشانی داشتند، همانطور که آن ارادت از آن طرف هم بود،آقای کاشانی هم یک علاقه ای به حضرت امام داشتند درحالی که حضرت امام آن زمان یک مدرّسی بیش نبودند.از طرف دیگر

ص:41

وقتی شناخت نیست،اختلاف ایجاد می شود ولی در مورد مرحوم حاج آقا نور اللّه و مرحوم آقا نجفی،علماء نجف شناخت کامل روی آنها داشتند و آن شناخت کامل موجب می شد که تایید می کردند.بعد هم مرحوم حاج آقا نور اللّه و مرحوم آقا نجفی امتیازهایی داشتند و آن امتیازها موجب شد مسئولیت پیدا کردند،ریاست پیدا کردند علماء هم می دیدند که راستی اینها جامع کمالات هستند و لذا در مقابل آنها یا ساکت بودند اگر فتوایشان اقتضا نمی کرد یا این که طرفدار و مبارز بودند و آنها را همراهی و تأیید می کردند.

سؤال: یک نکته ای را من به عنوان یک سؤال مجزّا مطرح می کنم و آن اینکه بحث های مقایسه ای خیلی به ما کمک می کند 80 سال پیش حاج آقا نور اللّه قیامی می کند و خیلی مشابهت ها می بینیم بین شخصیّت حاج آقا نور اللّه و حضرت امام که 40 سال پیش قیام می کنند و خب شما با شخصیّت امام خیلی نزدیک بودید و اطلاعات دقیقی داشتید لابلای فرمایشات شما وجه مشابهت هایی بین حاج آقا نور اللّه و امام را گفتید وجه امتیازها را هم اگر صلاح می دانید بفرمایید چه شد که قیام حاج آقا نور اللّه به نتیجه نرسید ولی قیام امام به نتیجه رسید؟آیا شرایط زمانه بود یا ظالمی که روبروی آنها بود این طور بود یا مردم وضعیتشان جوری بود یا نه برمی گشت به همان خصائصی که در وجه مشترک شما اشاره کردید که به نحو تشکیکی در امام قوی تر بوده و توانسته این قیام را به نتیجه برساند.

آیت اللّه العظمی مظاهری: اوّلا این را باید توجّه داشته باشیم که قیام حضرت امام یک خرق عادت بود،این را ما نباید فراموش بکنیم،حضرت امام نکردند،ما نکردیم، خدا عنایت کرد ولی به واسطه حضرت امام این خرق عادت انجام شد.از زمان غیبت صغری تا الان همه علماء این موضوع ولایت فقیه را قبول دارند و همه علماء هم در این خصوص کوشا بوده اند.من در درس های ولایت فقیه،کلمات تعداد زیادی از اعاظم

ص:42

مثل شیخ مفید،شیخ طوسی،علامه حلّی،شهیدین تا متأخرین و معاصرین را آوردم که اینها در کتاب هایشان مکرر به موضوع ولایت فقیه پرداخته اند و دلشان هم میخواسته این فتوی پیاده بشود،امّا نشده بخاطر مشکلات خاصّ و اقتضائات زمان.همین مرحوم آقای آقا نجفی در تألیفاتشان به بحث ولایت فقیه بطور مفصّل پرداخته اند و ایشان هم ولیّ فقیه را مبسوط الید می دانستند و اصلا بنیان اقدامات و مبارزات ایشان بر همین اعتقاد بوده.مرحوم آقای آقا نجفی و برادرشان آقای حاج آقا نور اللّه،در زمان مشروطه در اصفهان و توابع،کارهای اجتماعی و حکومتی می کردند و این به سبب اعتقاد علمی آنها بود که می خواستند به آن نظریۀ علمی،عینیّت اجتماعی و خارجی ببخشند و تا حدّی هم موفق شدند،اگرچه کار آنها مثل کار حضرت امام فراگیر در کلّ مملکت نشد امّا بالاخره،هم در مقام علمی به ولایت مطلقه فقیه معتقد شدند هم در مقام عمل و عینیّت اجتماعی این کار را می خواستند تجربه کنند ولی حرکت حضرت امام هم اگر چه مثل حرکت این دو بزرگوار مبتنی بر همان نظریۀ علمی بود لکن توسعه و سعۀ عجیبی پیدا کرد و به کلّ مملکت رسید و واقعا یک کار اعجاب انگیز شد و علاوه بر نهضت به حکومت و نظام تبدیل شد.لذا اوّلا باید بگوییم این کار حضرت امام یک خرق عادت بوده و الحمد للّه این حکومت دینی و جمهوری اسلامی،به دست ایشان ایجاد شد.

امّا ثانیا این را هم باید توجّه داشته باشیم که امتیازهای حضرت امام وقتی که برویم در تاریخ می بینیم که بی نظیر است یا کم نظیر است،حقا حضرت امام امتیازهای عجیبی داشتند من تقریبا 40 سال با ایشان مرتبط بودم از آن وقتی که ایشان یک مدرسی بودند تا وقتی که ایشان مرجع مسلّم تقلید شدند تا بعد که توانستند نهضت را برپا بکنند تا آن زمانی که رهبر مطلق بودند و یک درخشندگی عجیبی در دنیا پیدا کردند.مثلا حضرت امام از نظر خلوص خیلی کم نظیر بودند از نظر جامعیت علمی

ص:43

خیلی کم نظیر بودند از نظر شجاعت و تدبیر خیلی کم نظیر بودند و می توانیم بگوییم که حضرت امام در مقام جمع الجمعی و در بعد جامعیّت بی نظیر بودند و لذا توانستند این نظام را معماری کنند.

مرحوم حاج آقا نور اللّه و مرحوم آقا نجفی و علمای آن زمان اینها همه خوب بودند، انصافا عالی بودند ولی از جهاتی قابل قیاس با امام نبودند و من خیال می کنم اگر حاج آقا نور اللّه هم در زمان ما بودند،متابعت از حضرت امام می کردند زیرا حاج آقا نور اللّه هم از نظر خلوص و از نظر تواضع خیلی بالا بودند.علی کل حال آن دو بزرگوار در زمان خودشان کار کردند و طاغوت آن زمان هم که خیلی مهم بود یعنی طاغوت قاجار و بعد پهلوی از کار آنها ضربه خورد لکن شاید،مقایسه،خیلی هم ضرورتی نداشته باشد،ما الان در مقام بیان حاج آقا نور اللّه هستیم نه حاج آقا روح اللّه.

سؤال: اجازه بدهید سئوال قبلی را جور دیگر طرح کنم و نظری را بگویم بعد نظر جنابعالی را جویا بشوم خدمتتان عرض کنم که دورۀ صفویه به هرحال یک نظام دینی بود ولو به طور ناقص چون به هرحال علماء،قدرت داشتند و شیعه هم زنده شد بعد از 9 قرن که تشیع در تقیه بود،در قرن 10 تقریبا از 907 به بعد مذهب رسمی ایران شیعه شد یک نظام به هرحال ناقص دینی نه یک حکومت تمام عیار اسلامی درست شد،علماء در احکام قضایی،در موقوفات در اینگونه مسائل دخالت می کردند،کار می کردند و سلاطین صفویه هم راضی بودند به این،با هم یک همکاری مثبتی داشتند خب بعد از قاجاریه و بخصوص بعد از قرارداد ترکمن چای این مرکزیت دینی و این تعامل از بین رفت،سلاطین کار خودشان را می کردند و راضی نبودند که علماء در سیاست و کارهای اجتماعی دخالت کنند تا زمان انقلاب اسلامی که دوباره یک حکومت دینی تمام عیار روی کار آمد.اینجا یک خطی هست از آن حکومت ناقص دینی صفویه به این حکومت کامل که این خط را اسمش را می گذاریم خط نهضت های اسلامی یک خطی است که

ص:44

فضایش،دوره اش با خط حکومت های دینی فرق میکند،یک شرایط ویژه ای دارد من یک نکته ای به نظرم آمد مثال تاریخی بزنم مرحوم میرزای شیرازی وقتی که اولین مکاتباتی که با ناصر الدین شاه دارند در قرارداد رژی نه فقط می گویند تنباکو باید لغو بشود می گویند تمام قراردادهای استعماری خارجی ها را باید الغاء کنیم امّا وقتی ایشان این حکم یا فتوی را صادر می کنند تحقیقی که ما کردیم تقریبا 50 روز طول کشیده که قلیان و چپق و تنباکو تحریم بوده اینها را حالا تاریخ زیاد ثبت نکرده بوده ولی گوشه و کنارش هست نامه ای آمده از علماء از مردم که آقا بس است!ما می خواهیم تنباکو بکشیم قلیان بکشیم!بعد از 50 روز،60 روز میرزا آبرومندانه قضیه را جمع می کنند و دیگر دنبال حرفشان را نمی گیرند ایشان تنباکو را لغو می کند ولی حرف میرزا بیش از این بود می گفت قرارداد راه آهن هم باید لغو بشود بانک شاهنشاهی هم باید لغو بشود یعنی میرزا با همۀ نفوذ استعمار کار داشت ولی وقتی دید کشش مردم به اندازۀ همۀ اینها نیست و همین مقدار است خب آبرومندانه و درست شروع کرد یک حرکتی را بنیان گذاری کرد و موفق هم شد ادامۀ این شد مشروطه،یک قدری پررنگتر شد و این همین طور این خط پررنگتر شد تا انقلاب اسلامی.نکته ای که اینجا هست که مدیریت سیاسی مردم کار سختی است یعنی مردم را در صحنه نگه داشتن این در امام فوق العاده بود امّا این کار در نهضتهای اسلامی کار سختی است،مردم را جلوی پادشاه و حکومت نگه داشتن کار مشکلی است و این مدیریت سیاسی به نظر می آید در مرحوم آقانجفی و حاج آقا نور اللّه وجود داشته که مردم را نگه می داشتند و چیزی که میرزا شروع کرد خط تکاملیش در اینها خیلی بالا بود.و نکتۀ دیگر این است که مرحوم حاج آقا نور اللّه و آقا نجفی پایان یک دوره باشکوه هستند که یک پرونده ای بسته می شود یعنی پرونده نهضت های اسلامی و امام آغاز یک دورۀ باشکوهی است که پروندۀ حکومت دینی و نهضت دینی منجر می شود به نظام دینی و حکومت دینی و جمهوری اسلامی،این دو

ص:45

مقوله است و این دو مقوله تاریخ را به هم وصل می کند نظر جنابعالی چیست؟

آیت اللّه العظمی مظاهری: بله،این تحلیل درستی است.البته راجع به حاج آقا نور اللّه اگر ایشان زنده بودند و اگر گذاشته بودند،بیشتر از اینها کار می کرد چون هم نگذاشتند به دلیل آن سلطۀ سنگین استبدادی و خفقان خاصّی که در زمان رضا خان حاکم شد و به طور عجیبی با اسلام و مظاهر اسلام و حوزه های علمیّه و روحانیّت و علماء مبارزه شد و هم خود این بزرگان سرکوب شدند،حضرت امام نقل می فرمودند که:«قیام آقای حاج آقا نور اللّه دایرۀ وسیعی داشت و از همۀ شهرهای ایران،تقریبا اتّصال پیدا شد و در قم مجتمع شدند و آن وقت در زمان ریاست مرحوم مؤسس یعنی آقای حاج شیخ عبد الکریم حائری قدّس سرّه بود،ولی مرحوم حاج آقا نور اللّه که با جمع کثیری از علماء از اصفهان آمده بودند،رأس این نهضت بودند و در مخالفت با رضا خان سنگ تمام گذاشتند».بعد حضرت امام می فرمودند که:«این مرد سوادکوهی،این رضا خان قلدر نانجیب،این نهضت را شکست بوسیلۀ قدرت و حیله چنانکه قیام علماء آذربایجان و قیام علمای خراسان را هم با قدرت و حیله شکستند و از باب اینکه مردم تحت سلطه بودند،این نهضت ها و قیام ها شکست خورد».و حضرت امام می فرمودند که:«آن وقت که آقای حاج آقا نور اللّه در قم فوت شدند با فرضی که مرحوم حاج شیخ از ایشان مراقبت کرده بودند،پزشک فرستاده بودند،به عیادتشان رفته بودند ولی ظاهرا ایشان را مسموم کردند و به شهادت رساندند».

لذا ملاحظه می کنید که در یک چنان فضایی،آقای حاج آقا نور اللّه جان مبارک خودش را بر سر مبارزه با طواغیت و اجانب گذاشت و در حقیقت در آن فضای سنگین خفقان و قدرت و حیله و سلطه و استبداد،به ایشان مهلت ندادند ادامه بدهد و در حقیقت به قول شما پروندۀ این نهضت بسته شد،یعنی پرونده را بستند و اجازه ندادند که دنبال بشود.ریشۀ کار که رهبری نهضت بود زده شد،یا فرض کنید اقدامات کمتر از این

ص:46

را هم تحمّل نمی کردند.مثلا برخوردی که با مرحوم آقای حاج شیخ محمد تقی بافقی در زمان رضا خان شد،با فرضی که می دانستند مرحوم بافقی از خواصّ و از اطرافیان آقای حاج شیخ است و رضا خان هم به خاطر عظمت و فراست مرحوم حاج شیخ از ایشان حساب می برد،ولی در عین حال چه ظلم های بزرگی به آن مرد بزرگوار کردند و لذا در چنان فضایی مرحوم حاج شیخ،تشخیص درستی دادند که باید با روش خاصّی با حکومت طرف شوند،چون اگر ایشان می خواستند به شیوۀ دیگری عمل کنند،با فضایی که در جامعه بود و جوّ رعب و وحشتی که حاکم بود و ضعفی که در روحانیّت پدید آمده بود طبعا رضا خان ریشۀ حوزه را می کند و دیگر به طور کلّی دین و جهت گیری های دینی را سرکوب می کردند.شاید مرحوم مؤسّس با آن حقیقت روحی و باطنی خودشان یا دست کم با آن فراست و ذکاوت عجیبی که داشتند،فهمیدند که باید تمام همّ و سعی خودشان را مصروف کنند که حوزه حفظ شود تا از درون این حوزه،مدّتی بعد شخصیّتی با مقام جمع الجمعی ظهور کند و در واقع این شجرۀ طیّبه،مدّتی بعد،میوه و ثمرۀ بزرگی بدهد به نام امام خمینی که ایشان با یارانش بتوانند نهضتی ایجاد کنند که دیگر نه تنها شکسته نشود بلکه به یک حکومت و نظام دینی تبدیل شود.

به بیان دیگر اگر بخواهم آن تحلیل شما و آن دو نکتۀ مهمّی که شما در سؤالتان اشاره کردید را باز کنم و به شکل ریشه ای روشن کنم باید این طور عرض کنم که:نهضت حضرت امام اگرچه در سلسلۀ نهضت های قبلی علماء بود و در راستا و در دنبالۀ همان نهضت ها بود،لکن حضرت امام در این نهضت دو کار اساسی را انجام دادند و همین دو کار و جمع این دو کار باعث شد که نهضت ایشان،پایدار شد و تبدیل به یک نظام و حکومت گردید.و این دو کار،هردو از مسئولیت های انبیاء بود و اینکه گفته می شد رهبری امام یک رهبری پیامبرگونه است،روی همین جهت بود.

اوّلین کار حضرت امام این بود که ایشان با توحید و جهت گیری توحیدی شروع

ص:47

کرد.اساسا همیشه ورد زبان مبارک ایشان این بود که «قُلْ إِنَّمٰا أَعِظُکُمْ بِوٰاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلّٰهِ مَثْنیٰ وَ فُرٰادیٰ». در قدیمی ترین نوشته ای که راجع به قیام علیه ظلم و حکومت ظلم و استبداد از ایشان یافت شده که ظاهرا در دفتر کتابخانۀ وزیری یزد نوشته اند و در جلد اوّل صحیفۀ نور هم آمده و مربوط به سال 1323 شمسی یعنی حدود 18 سال قبل از علنی شدن نهضت ایشان در خرداد 41 است و در آنجا صریحا ملّت و علماء به قیام دعوت شده اند،در رأس آن متن تاریخی و شجاعانه و عالمانه و غیرتمندانه،همین آیۀ مبارکه را مرقوم کرده اند،در درس های خودشان هم،مرتّبا به مناسبت ها این بیان را می فرمودند و در بعد از انقلاب هم،مکرّرا در سخنرانی ها به این معنا اشاره و تأکید می فرمودند.غرض اینکه امام با یک جهت گیری به تمام معنا توحیدی شروع کردند و ادامه دادند و حقّا مقام توحید ایشان بویژه توحید افعالی ایشان خیلی قوی و مستحکم بود و لذا عامّه و خاصّه را هم مرتبا به این جهت توحید و خلوص و اخلاص دعوت می کردند و همه چیز را،هم مبدأش را و هم منتها و مقصدش را خدا می دانستند و لذا می فرمود نهضت را خدا پیروز کرد،حکومت را خدا برپا کرد،خرمشهر را خدا آزاد کرد و الی آخر.روی این جهت امام،مردم را به این سمت توحیدی دعوت می کردند و همین باعث شد که آن روحیۀ خلوص و خداخواهی مردم تقویت شد.این اوّلین کار امام بود که اوّلین کار انبیاء هم همین بوده که دعوت به خدا و توحید کرده اند و در قرآن کریم هم اساس این حرکت های نبوی بر همین مدار توحید و بر محور پرهیز از شرک است.«قولوا لا اله الا الله تفلحوا».

امّا کار دوّم امام در نهضت،کار دوّم انبیاء بود یعنی«لیثیروا لهم دفائن العقول»،امام سطح عقلانیّت و تفکّر عقلی مردم و جامعه را بالا برد همان طور که انبیاء الهی این کار را کردند که دفینه های عقول مردم را استخراج کردند و استحصال کردند.و شما ملاحظه کردید که در طول این مدّت 15 سالۀ نهضت امام،و بعد هم در جریان انقلاب و جنگ،

ص:48

مردم به طور واقعی از یک روحیۀ ایمانی و از یک فهم و شعور بالا برخوردار شدند و لذا بود که امام فرمودند:«میزان،رأی ملّت است»چون بلافاصله فرمودند:«و ملّت آگاه است».اینکه شما می بینید امروز در جامعۀ ما بعضی اوقات افراط و تفریطهایی صورت می گیرد،برای همین است که گاهی روحیۀ دینی و روحیۀ عقلانیّت عمومی در جامعه خدشه دار می شود و نتیجۀ طبیعی این مسأله هم یا افراط است یا تفریط چون«الجاهل إمّا مفرط او مفرّط».

لذا حضرت امام چون این دو کار مهمّ را در نهضت انجام دادند،البته آن عنایات الهی هم که قبلا عرض کردم به نحو خرق عادت بود،نهضت ایشان تبدیل شد به حکومت و نظام دینی.اینکه از قول امام نقل کردم که ایشان می فرمودند«نهضت علماء و از جمله نهضت آقای حاج آقا نور اللّه را شکستند با قدرت و حیله و به خاطر اینکه مردم تحت سلطه بودند»به خوبی به ما نشان می دهد که چرا نهضت امام را نتوانستند بشکنند و امام با آن فراست و ذکاوت و کیاست،چه درس بزرگی از قیام ها و نهضت های قبلی که آنها را ناکام کرده بودند،گرفتند و آن اینکه اوّل باید مردم را هوشیار کرد که حیله در آنها اثر نکند و الاّ نهضت را می شکنند و ثانیا باید مردم را هم روحیۀ ایمانی آنها را و هم روحیۀ عقلانی و عقلانیّت آنها را افزایش داد تا تحت سلطه قرار نگیرند و الاّ اگر عموم مردم تحت سلطه باشند،نهضت را می شکنند.بنابراین آنچه شما اشاره کردید که مدیریت سیاسی مردم کار سختی است و آقای آقا نجفی و آقای حاج آقا نور اللّه بخوبی این کار کردند و مردم را در صحنه نگاه داشتند ولی چرا نهضت آنها به حکومت و نظام منجرّ نشد لکن نهضت امام به یک نظام فراگیر منجرّ شد،به نظر من ریشه اش به طور تحلیلی در این است که عرض شد.

سؤال: مرحوم حاج آقا نور اللّه دغدغه حکومت هم داشتند؟

آیت اللّه العظمی مظاهری: به آن شکل فراگیر را من نمی دانم،آقای دکتر نجفی بهتر

ص:49

از من در این باره وارد هستند،امّا من دغدغه حکومت به آن معنا که امام داشتند که باید نظام اسلامی جایگزین نظام شاهنشاهی شود و شاه نباید باشد و در رأس حکومت باید ولیّ فقیه باشد و همۀ مناصب مربوط به مجتهدین از افتاء و ولایت و قضاء در اختیار آنها باشد و خلاصه یک نظام اسلامی به معنای فراگیر این را در هیچ کسی سراغ ندارم یعنی همان فقهای عظامی هم که ولایت فقیه را می گفتند دغدغه این که حالا به آن معنای خاصّ و فراگیر،بوجود بیاید و در سراسر مملکت گسترش یابد،تشکیل نظام و حکومت جامه عمل بپوشد من الان سراغ ندارم غیر از حضرت امام قدّس سرّه و این یکی از امتیازهای بزرگ حضرت امام است که شاه باید برود و حکومت اسلامی به جای او بنشیند،این ظاهرا مختصّ به ایشان است و امّا آقای حاج آقا نور اللّه هم یک این جور چیزی در ذهن مبارکشان بوده یا نه،این را من به این شکل نمی دانم.

سؤال: با توجّه به این که شما خودتان فرمودید که 40 سال خدمت حضرت امام بوده اید و در حوزه بزرگانی را درک کرده اید نظر حضرت امام و سایر بزرگان حوزه مثلا مرحوم حضرت آیة اللّه بروجردی،آیت اللّه گلپایگانی و دیگر بزرگان نسبت به قیام حاج آقا نور اللّه و شخصیّت ایشان چه بوده؟

آیت اللّه العظمی مظاهری: همه اینها تا جایی که من می دانم نظر مثبتی به این بزرگوار داشتند.مرحوم حاج آقا نور اللّه چون مقام علمی والایی داشته اند که تحت الشعاع مقام سیاسی ایشان واقع شده و از شاگردان مرحوم آقای آخوند بوده اند و مورد احترام ایشان و سایر علماء دیگر بلاد بودند،لذا در نهایت درجۀ اعتبار بودند و همۀ اعاظم از ایشان به نیکی یاد می کردند،بویژه بزرگانی که در زمان نهضت ایشان و آمدن ایشان به قم،شاهد آن جریانات بودند،نظیر حضرت امام و هم دوره های ایشان،مثل مرحوم آیة اللّه العظمی گلپایگانی یا آیة اللّه العظمی اراکی قدّس سرّهم،مرتبا ذکر خیر داشتند.

بارها حضرت امام یک علاقه خاصی به آقای حاج آقا نور اللّه ابراز می کردند و اصلا

ص:50

ایشان علاقه به دو نفر عالم اصفهانی پیدا کرده بودند که هردو از همین خاندان نجفی مسجد شاهی هستند.یکی از نظر علمی به آقای آقا شیخ محمد رضا مسجد شاهی که حتّی من یادم نمی رود مکرّرا در درس اسم ایشان را می آوردند و اسم کتاب ایشان را یعنی«وقایة الأذهان».یکی هم به آقای حاج آقا نور اللّه نجفی از نظر سیاست و تدبیر و ایستادن در مقابل استثمار،بارها تعریف و تمجید می کردند،سببش هم این بود که علاوه بر این که ایشان همیشه اهل مبارزه و اهل سیاست بودند آن چند مدتی هم که حاج آقا نور اللّه قم بودند حضرت امام از نزدیک شاهد آن ماجراها بودند و علی کل حال ایشان در درس و در جلسات خصوصی از آقای حاج آقا نور اللّه تجلیل حسابی می کردند.

سؤال: به نظر شما تاریخ،مردان بزرگی مثل حضرت امام یا حاج آقا نور اللّه را پرورش می دهد یا مردان بزرگ تاریخ را می سازند؟

آیت اللّه العظمی مظاهری: بعضی ها مدعی هستند تاریخ مردان بزرگ می سازد، بعضی ها هم می گویند که خود آنها تاریخ سازند امّا من عقیده دارم یک رابطۀ متقابل هست،اگر تاریخ نباشد آنها نیستند،اگر آنها نباشند تاریخ نیست و این یک دوری است امّا نه دور باطل،البته من خیلی در تاریخ وارد نیستم امّا تصوّر می کنم،شاید شما هم قبول بکنید که هم تاریخ مردان بزرگ می سازد،هم مردان بزرگ تاریخ را می سازند و این از جهات مختلف هست.خود اینکه تاریخ و سیر تاریخی یک آئینه عبرت است برای بزرگان که مثال روشن و بارز آن را در مورد حضرت امام،توضیح دادم خود همین،شخصیّت ساز و فکرساز است.حضرت امام درس های بزرگی از تاریخ فرا گرفتند و سعی ایشان این بود که از آنها در قیام و نهضت خود استفاده کنند و ضعف های قبلی تکرار نشود و خوبی ها و مثبتات به وجه بهتری اجراء بشود.پس تاریخ هم شخصیّت ساز هست ولی البته این شخصیّت های بزرگ هستند که تاریخ را شکل

ص:51

و رنگ می دهند و اگر آنها نباشند و کار و فکر و هنر آنها نباشد تاریخ هم منقرض می شود.لذا یک نحو ارتباط دوجانبه برقرار است و یک نحو دور غیرباطل هست که در نتیجه هم تاریخ،انسان ساز و شخصیّت ساز می شود و هم انسان ها و شخصیّت ها تاریخ ساز می شوند.

سؤال: برای بهتر برگزار شدن همایش تبین آراء و بزرگداشت هشتادمین سالگرد نهضت حاج آقا نور اللّه اصفهانی اگر رهنمودی و فرمایشی دارید بفرمایید خیلی ممنون می شویم.

آیت اللّه العظمی مظاهری: من این را قبلا به آقای دکتر نجفی گفته ام که اگر بناست این همایش برپا شود باید در سطح مناسبی باشد.سمینار علامه مجلسی به اندازه ای مرا رنج داد و رنج می دهد که هر وقت یادم بیاید خیلی ناراحت می شوم.بنا بود یک سمینار فوق العاده مهمی برای علامه مجلسی گذاشته بشود،نظیر سمیناری که برای مرحوم شیخ مفید و شیخ انصاری در قم گذاشته شد ولی ناگهان دیدیم که حقّ مرحوم علامه مجلسی اداء نشد.اولا بدانید که این همایش از جهات مختلف،مؤونه می خواهد ثانیا یک افراد عالم و آگاه می خواهد که در صحنه باشند هم از روحانیّت هم از دانشگاه و به راستی وقت روی آن بگذارند و از شما بزرگواران می خواهم که با افراد دارای تجربه در این نوع کارها هرچه بیشتر مشورت بکنید و آن کسانی که سمینارها را در قم برگزار کردند و مورد تحسین هم واقع شدند،اینها یا بیایند در صحنه و اگر نمی آیند آنچه دارند بدهند به شما یعنی تجربه هایشان را بدهند به شما و از تجربه های آنها خیلی استفاده بکنید.

و من چون خیلی این دو بزرگوار را بامعنویت می دانم یعنی آقای آقا نجفی و آقای حاج آقا نور اللّه را ان شاء اللّه ما از معنویت آنها هم استفاده بکنیم و یک سمیناری که در فراخور حال و شأن این دو بزرگوار باشد به همّت آقای دکتر نجفی و همکارانشان جامه عمل بپوشد و چنانکه آقای دکتر نجفی،در کتاب های خوبی که تألیف کرده اند،

ص:52

توضیح ها و تحلیل های مفید دربارۀ این دو بزرگوار و اندیشه ها و افکار و اقدامات و فعالیّت های آنها داده اند و انصافا کتابهای مفید و روشنگری است،به همان خوبی و روشنی هم،یک همایش علمی مفید برای تبیین هرچه بهتر آراء و اقدامات علمی و سیاسی این آقایان عظیم القدر بر پا کنند و در واقع هشتادمین سالگرد نهضت و شهادت آقای حاج آقا نور اللّه را گرامی بدارند و نسل جوان ما را با این مسائل مهمّ تاریخی آشنا کنند و تصویر درستی از تاریخ معاصر این مملکت که مرهون خدمات علماء و قیام حوزه های علمیّه است به جوانان عزیز این کشور ارائه کنند.

نکته مهمّی که اشاره می کنم این است که باید بدانیم که اگر واقعیّات تاریخی به درستی منعکس نشود دو عیب عمده پیدا خواهد شد کما اینکه،آلان پیدا شده است:

اوّل اینکه:عدّه ای قلم به مزد یا دروغگو و مغرض یا جاهل با انگیزه های مختلف، تاریخ را تحریف خواهند کرد و بعد از مدّتی به کلّی حقائق تاریخی،تبدیل و تحریف خواهد شد و به دنبال آن یک سلسله مشهورات بی اصل و سند و ساختگی در ذهن و مغز نسل جوان فرو خواهند ریخت که تا مدّت ها اثرات منفی خواهد داشت و دوّم اینکه:نسل جوان این کشور و نخبگان این مملکت را نسبت به اسوه های تاریخی و مجسّمه های فضیلت و تقوی و درستکاری بدبین خواهند کرد.

و این دو اشکال،اشکالات مهمّی است که می خواهند ایجاد کنند برای اینکه نسل جوان را به نفع خودشان و اهداف خودشان مصادره کنند.چون اگر حقائق تاریخی تبیین شود و اگر نگاه نسل جوان به شخصیّت های والای تاریخی این مملکت،نگاه درستی باشد،آن افکار غلط و استعماری در ذهن و ضمیر نسل جوان اثر نخواهد کرد.

وقتی پشتوانۀ تاریخی این مملکت را در پشت دیوار تحریف،مخفی کنند و ذهن و دل جوان های ما را از اسوه های فضیلت و شخصیّت های تأثیرگذار خالی کنند،این جوان باید به چه چیزی تکیه کند؟به چه چیزی افتخار کند؟به چه چیزی نگاه کند و اقتداء

ص:53

کند؟و الان متأسفانه یک چنین جهت گیری خطرناکی وجود دارد و در یک چنین فضایی اهمیّت کار درست تاریخی و اهمیّت اینگونه همایش ها و ضرورت اینگونه اقدامات،به خوبی معلوم می شود.

علی ایّ حال امیدواریم شما عزیزان در این مسیر بسیار خطیر و بااهمیّت و با ضرورت مورد عنایت خداوند تعالی باشید و حضرت بقیّة اللّه«عجل اللّه تعالی فرجه الشریف»از شما دستگیری کنند و به شما دعا کنند.ان شاء اللّه.

مصاحبه کنندگان:

آقایان دکتر موسی نجفی-دکتر موسی فقیه حقّانی-دکتر امیر حسین بانکی.

ص:54

قبلة البلدان

اشاره

علاّمه آیة اللّه شیخ عبّاسعلی ادیب(1371 ه .ش)

تحقیق و تصحیح:مجید هادیزاده

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

مقدّمه [محقق]

رسالۀ حاضر-که از سوی مؤلّف،«قبلة البلدان»خوانده شده-،یکی از آثار عالم جامع،مرحوم آیة اللّه حاج شیخ عبّاسعلی ادیب حبیب آبادی است؛و نشانگر دلبستگی های علمی آن دانشی مرد سترگ به یکی از شاخه های علوم اسلامی،که -دریغ!-هم اکنون رو به افسردگی نهاده است.

مصنّف فقید این رساله،در روز 13 جمادی الأولای سال 1315 ه.ق.از پدری محمّد جعفر نام،در روستای حبیب آباد منطقۀ برخوار اصفهان متولّد شد.در ایّام کودکی ادبیّات فارسی و عربی را در همان روستا از محضر مرحوم علاّمه شیخ محمّد علی معلم حبیب آبادی-که هشت سالی از او بزرگتر بود-آموخت،و زان پس به مدرسۀ الماسیّۀ اصفهان کوچید،و در این شهر در محضر شماری از بزرگان به دانش اندوزی پرداخت؛ تا سرانجام خود در شمار دیده وران نام آور قرار گرفت.

ص:55

اگرچه مصنّف فقید رسالۀ حاضر از سوی اساتید خود به دریافت چندین اجازۀ اجتهاد و روایت نائل شد،و خود نیز تا پایان عمر تدریس دروس اجتهادی فقه و اصول آن را رها نکرد؛امّا گذشته از آن،از تخصّصی بسزا در شماری از دیگر علوم اسلامی نیز بهره مند بود.ازین رو تدریس سطوح عالی و اجتهادی تفسیر قرآن کریم، «الحکمة المتعالیۀ»صدر المتألّهین و نیز شماری از متون ادبی-همچون«الشرح المطوّل علی تلخیص المفتاح»،در شمار دروسی بود که او سالیان دراز در منابر عمومی و یا منزل به تدریس آن اشتغال داشت.مجالس تدریس علوم هیوی و ریاضی ایشان نیز، سالها در اصفهان برپا بود و شماری از فضلای این شهر از آن استفاده می بردند.

مرحوم علاّمه ادیب از ذوق ادبی وافری نیز بهره مند بود،و سروده هائی را به دو زبان فارسی و عربی از خود بجای گذارد.او در این اشعار تا سالیانی خود را«نادم» می خوانده،و پس از آنکه عنوان«ادیب»را برای نام خانوادگی خود برگزید،تخلّص شعریش را نیز به همین نام تغییر داد.

«احسن التقاویم»،«تطبیقیّه»،«قطبیّه»و«قبلة البلدان»،بخشی از آثار برجای ماندۀ ایشان است،که نشان از دلبستگی های هیوی آن فقیه جامع الاطراف دارد.

مرحوم آیت اللّه ادیب سرانجام پس از نزدیک به یک قرن تلاش علمی،در سال 1371 ه.ش.وفات یافت،و در مسجد صاحب بن عبّاد نزدیک به مزار شکوهمند حضرت صاحب،آرام گرفت.

***

رسالۀ حاضر از دو بخش عمده تشکیل شده است:

نخست توضیحاتی اجمالی پیرامون شماری از مباحث مقدّماتی علم هیئت-که از مقدّمات لازم برای تحصیل سمت قبلۀ هر نقطه به شمار می آید-؛

ص:56

و دو دیگر نمودن قبلۀ بسیاری از نقاط جغرافیائی بسیط ارض-و بصورت عمده مناطق داخل ایران-در جدول هائی که بدین منظور خود رسم کرده بود.

این رساله را مرحوم مؤلّف با مداد بر روی کاغذهائی مسطّر نگاشته،و زان پس نیز -گویا در بازنگری های مکرّر-،به حکّ و اصلاح آن پرداخته است.این اصلاحات بوسیلۀ مدادی سخت کم رنگ اعمال شده،که گذشته از مرور زمان،نامناسب بودن تصویر آن نیز به دشوارخوانی آن افزوده است.با اینهمه امّا،سعی محقّق بر آن بود که تا آنجا که در توان داشت از نمودن عبارات اصلی و نیز الحاقی رساله کوتاهی نکند.

توضیحات متن شناسانۀ مصحّح-که بهرۀ عمدۀ پانوشتهای رساله را به خود اختصاص داده-نیز،در همین راستا پدید آمده است.با اینهمه امّا،از آنجا که از سوئی دستنوشت حاضر در دو موضع افتادگی دارد-این موارد را در همان پانوشتها نموده ام-،و از سوئی دیگر در جریان تحقیق حاضر-علیرغم فحص بسیار-نسخۀ دیگری از این رساله فرادست محقّق نیامد؛می باید همچنان چشم به لطف حضرت ایزد منّان داشت تا دستنوشتی پیراسته تر و کاملتر از نگاشتۀ حاضر بدست آید،تا بتوان کاستی های متن حاضر را براساس آن استدراک نمود.

لَعَلَّ اللّٰهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذٰلِکَ أَمْراً.

و الحمد للّه ربّ العالمین

مجید هادیزاده

1384/7/22

ص:57

ص:58

[درآمد]

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه الّذی جعل الکعبة قبلة لأهل الإسلام،و خاطب نبیّنا بخطاب فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ ؛و أکرمنا بقوله: وَ حَیْثُ مٰا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ (1)بالتحیّة و الإکرام (2)،لئلاّ یکون علینا حجّة للطوائف اللّئام.و الصلوة و السلام کرّ اللیالی و الأیّام علی نبیّنا محمّد و اله الکرام،و اللعن المستدام علی أعدائهم إلی یوم القیام.

و بعد؛چون وقت و قبله از مقدّمات و شرائط نماز و بعضی احکام دیگر (3)،و شناختن این دو امر بر هر مسلمانی واجب و لازم است و تعیین سمت قبله و اوّل وقت ظهر از مسائل مهمّۀ دقیق (4)بشمار می رود،لذا برای خدمت به عالم دیانت،مقداری از وقت خود را صرف این دو امر شریف نمودم؛و این مختصر را برای شرح آنها تألیف و در دسترس عموم برادران دینی نهادم.امید است اگر خطائی در آن دیده شود خرده نگیرند.

و نام آن را قبلة البلدان گذاردم.

و این کتاب مشتمل است بر یک مقدّمه و (5)دو مطلب.(مقدّمه در صفحۀ مقابل 6.

ص:59


1- (1)) کریمۀ 144 سورۀ بقره.
2- (2)) دستنوشت:الأکرام.
3- (3)) «و بعضی احکام دیگر»،بر افزودۀ مؤلّف است که در بازنگری،با قلمی کم رنگ افزوده شده است.
4- (4)) چنین است در دستنوشت.
5- (5)) در تحریر نخست،چنین می خوانیم:«...مشتمل است بر دو مطلب».امّا مؤلّف فقید،در بازنگری متن لفظ«بر»را حذف،و بر فراز آن،عبارت«بر یک مقدّمه و»را،افزوده است.

1-در تعیین وقت ظهر؛

2-در تعیین قبله.

[مقدّمه]

... (1)آن را معدّل گوئیم،و دوائر صغاری که به موازات آن فرض شود،آنرا (2)مدارات فلکی گوئیم؛مانند مدار رأس السرطان و مدار رأس الجدی و سائر کواکب.و اجزاء بروج و قوس از هر مداری را که فوق افق باشد رأس النهار،و قوس دیگر آن را که تحت الأرض باشد قوس[اللیل گوئیم] (3).

ص:60


1- (1)) همانگونه که در زیرنویس پیشین نمودم،کلمۀ مقدّمه برافزودۀ ما است.این سه نقطه نیز، نشانگر نقصان متن در ابتدای آن است.
2- (2)) چنین است در دستنوشت.ظاهرا«آن»در این موضع زائد می نماید.
3- (3)) در تصویر دستنوشت،تنها حروف«الل»بر جای مانده،و ادامۀ این لفظ در کنارۀ سمت چپ صفحه محو شده است.به هر روی،عبارت را با توجّه به معنی و نیز الفاظی که مؤلّف خود در همین سطور به کار برده است،تکمیل کرده ام.

افق

در هر شهر یا نقطه[ای] (1)از زمین،هرگاه بر بالای بلندی ایستاده در اطراف خود نظر کنیم-یعنی رو،به آفتاب باشد (2)-دائره[ای] (3)می بینیم که گویا زمین را از آسمان جدا نموده است،این دائره را افق گوئیم،که یک قطب آن فوق الرأس و دیگری تحت القدم است.و افق نقاطی که بر خطّ استواء واقع است،خطّ استواء و مدارات را دو نصف حقیقی می نماید؛و قوس اللیل و قوس النهار آنها برابر است،و از این رو در خطّ استواء روز و شب در تمام سال تفاوت نمی کند.

و قطب شمال و جنوب هم مماسّ با افق است.

ولی نقاطی که در شمال خطّ استواء واقع است قطب شمال از افق ارتفاع دارد و آن ارتفاع،بقدر عرض آن شهر است؛بلکه عرض شهر را از روی ارتفاع ستارۀ قطبی جدی و استطرلاب یا تئودلیف تعیین می نمایند.و به همین مقدار قطب جنوب فرورفتگی دارد،و قوس النهار کواکب شمالی در این گونه آفاق،زیادتر از قوس اللیل؛و بالعکس قوس النهار نقاط جنوبی در آن کمتر از قوس اللیل می باشد.ولی قوس النهار و قوس اللیل ...استواء (4)برابر است؛و از این جهت در تابستان-که آفتاب در شمال است-در این نقاط روز بلندتر از شب و در زمستان-که آفتاب در جنوب است-روز کوتاه تر از شب، و اوّل حمل و اوّل میزان-که آفتاب بر معدّل و برابر خط استواء است-شب و روز

ص:61


1- (1)) دستنوشت:نقطه.
2- (2)) چنین است در دستنوشت.گویا مراد مؤلّف آنست که:«رو،به سوی آفتاب باشد».
3- (3)) دستنوشت:دائره.
4- (4)) دستنوشت:«خطّ استواء».مؤلّف زان پس بر کلمۀ«خط»،خطّی افقی کشیده و بر فراز آن، کلمه ای دیگر که به هیچ روی قابل خواندن نیست،افزوده است.سه نقطه ای که پیش از کلمۀ «استواء»نهاده ام،به همان کلمۀ ناخوانا اشاره دارد.

مساوی است.

و بعضی از مدارات که نزدیک به قطب شمال است همیشه ظاهر و کواکب آن هیچ غروب نمی کنند و فقط دیده می شود که به دور قطب می گردد.

و هرچه از خطّ استواء دورتر شویم،این تغییرات زیادتر می شود تا آنکه به قطب شمال برسیم،ستارۀ قطبی جدی فوق الرأس واقع،و مدارات رحوی به دور ما می گردد؛ و در تابستان آفتاب را می بینیم که قدری از افق برآمده رحوی به دور ما می گردد؛ و زمستان زیر افق است،و از این رو شش ماه روز و شش ماه شب است.

و در شهرها و نقاطی که در جنوب خطّ استواء واقع است،تمام این کیفیّات بعکس می باشد.

تفاوت قوس النهار و قوس اللیل

دائرۀ افق از نقاطی که شمالی است،با دائرۀ افق از خطّ استواء،بر خطّ استواء تقاطع می کند که نصف افق استواء-که در شمال است-فوق دائرۀ افق آن مکان،و نصف دیگر افق استواء تحت افق آن مکان می افتد.و هر مداری از مدارات هم با این دو دائرۀ افق، هم در مشرق و هم در مغرب تقاطع می کند.و از تقاطع آن مدار با دو افق،مثلّث قائم الزاویه[ای] (1)تشکیل می شود،که زاویۀ قائمۀ آن،نقطۀ تقاطع آن مدار با افق استواء؛ و وتر آن،قوسی از افق آن مکان است که از خطّ استواء تا موقع تقاطع آن با آن،مدار شد.و قطعه[ای] (2)از آن مدار را که بین افق استواء و افق آن مکان با آن را که در طرف شمال است از مشرق و مغرب تعدیل النهار؛و آن را که در طرف جنوب است تعدیل اللیل گوئیم.پس اگر آن مدار شمالی است،زیادتی قوس النهار آن بر قوس اللیل آن بقدر دو

ص:62


1- (1)) دستنوشت:قائم الزاویۀ.
2- (2)) دستنوشت:قطعه.

تعدیل-یعنی شرقی و غربی-می باشد؛و اگر جنوبی است نقصان قوس النهار آن از قوس اللیل آن بقدر این دو تعدیل است.

نصف النهار

برای هر شهر یا نقطه[ای] (1)از زمین،یک نصف النهار است؛و آن دائره[ای] (2)است که از دو قطب شمال و جنوب و فوق الرأس آن مکان،بگذرد.و این دائره،قوس النهار و قوس اللیل آن مکان را بر دو نصف تقسیم می کند.و زمانی که آفتاب فوق آن مکان به این دائره رسد،ظهر؛و زمانی که از تحت آن مکان باین دائره رسد،نصف شب آن مکان است؛و کیفیّت آن بعد از این مشروحا معلوم خواهد شد.

طول

برای تعیین طول هر شهری،اوّلا یک نصف النهار را اختیارا مبدأ قرار می دهند، و نصف النهار مکانهای دیگر را با آن مقایسه می کنند.

در زمان سابق،مبدأ (3)را جزیرۀ خالدات(قناری) (4)قرار داده بودند،که آخر خشکی بوده؛ولی اخیرا چون (5)آن را آب گرفته،فعلا مبدأ طول را نصف النهار گرینویچ -:رصدخانۀ انگلیس-قرار داده و دوری شهرها و نقاط را از آن از طرف مشرق تا صد

ص:63


1- (1)) دستنوشت:نقطۀ.
2- (2)) دستنوشت:داره.
3- (3)) مؤلّف،بر فراز این کلمه-یعنی در میانۀ دو کلمۀ«مبدأ»و«را»-چنین افزوده است:«طول جزیرۀ...».این سوّمین لفظ،قابل بازخوانی نیست و چیزی است شبیه به:«فرواند»(؟).اگرچه افزودن لفظ«طول»در این میان،سخت سزاوار است،امّا از آنجا که بقیّۀ عبارت نامناسب و ناخوانا است،از افزودن آن به متن دست کشیدم.
4- (4)) این کلمه،در دستنوشت نیز در میان دو کمانک قرار دارد.
5- (5)) چنین است در دستنوشت.ظاهرا:چون اخیرا.

و هشتاد درجه،طول شرقی،و از طرف مغرب طول غربی خوانند.

و طریقۀ تعیین طول هر شهر چنین است،که چون به نظر ظاهری آفتاب در بیست و چهار ساعت نجومی یک دورۀ فلک را طی می کند،پس هر پانزده درجۀ آن را تقریبا یک ساعت نجومی،و یا یک درجۀ آن را چهار دقیقۀ نجومی تقریبا طی می کند (1)؛لذا تفاوت ظهر آن شهر را با ظهر گرینویچ به حسب ساعت و دقیقه پیدا می کنند؛پس ساعات آنرا ضرب در شصت می کنند تا دقائق آن معلوم شود و با دقائق جمع می کنند، پس عدد دقائق را بر چهار تقسیم می کنند؛حاصل آن،درجات طول آن شهر می باشد تقریبا.پس اگر ظهر آن شهر،پیش از ظهر گرینویچ باشد،طول آن شهر شرقی؛و اگر بعد از ظهر آن باشد طول آن شهر غربی است.

فرق ظهر حقیقی و نجومی نوشته شود (2).

در بیان حرکت انتقالی زمین

زمین در یک سال شمسی-یعنی:سیصد و شصت و پنج روز و ربعی تقریبا-یک مرتبه به دور خورشید می گردد.

و ما این حرکت را بجهت تقریب به اذهان بنظر ظاهری برای شمس فرض می کنیم

ص:64


1- (1)) «پس هر پانزده...می کند».این عبارت در دستنوشت،پس از آخرین سطر صفحه،به گونۀ نیمه مورّب نوشته شده است.سیاق معنی و نیز آغاز این عبارت در میان دو کلمۀ«می کند»و «لذا»،باعث شد تا این عبارت را در این موضع قرار دهم.
2- (2)) این عبارت،در دستنوشت به همین صورت پس از خطّ تیره ای بلندتر از آنچه معمول است،در ادامۀ سطر پیشین آمده است.گویا مرحوم مؤلّف در نظر داشته است،که این مبحث را نیز به تفصیل به مباحث رسالۀ حاضر بیفزاید،امّا به هر علّت به انجام آنچه در نظر داشته موفّق نشده است.اجمالی از این مبحث در عنوان«توضیح»،مندرج در ذیل«طریق سوّم»از راههای شناخت ظهر،پس از این خواهد آمد.

و گوئیم:شمس در دائرۀ عظیمه[ای] (1)سیر می کند که آن را دائرۀ فلک البروج گویند،زیرا که صور بروج-که فرض نموده اند-بر این دائره اند (2).و بروج دوازده اند:

1:حمل؛

2:ثور؛

3:جوزا؛

4:سرطان؛

5:اسد؛

6:سنبله؛

7:میزان؛

8:عقرب؛

9:قوس؛

10:جدی؛

11:دلو؛

12:حوت.

و هر[یک]برحسب سی درجه (3)-که شرح آنها بیاید-و این دائره بر دو نقطه-که اوّل حمل و اوّل میزان باشد-با دائرۀ معدّل-که برابر با خطّ استواء است-تقاطع

ص:65


1- (1)) دستنوشت:عظیمۀ.
2- (2)) در متن رساله،عبارت نخست چنین بوده است:«زیرا که بروج بر این دائره اند».مؤلّف زان پس،کلمۀ«صور»و نیز عبارت«که فرض نموده اند»را،بر فراز سطر در لابلای کلمات آن عبارت نخست،با مدادی بسیار کم رنگ افزوده است.در پایان همین سطر،لفظ دیگری نیز با همان هیئت کم رنگ بر فراز آخرین بخش کلمۀ«دائره اند»نگاشته شده،که متأسّفانه به هیچ وجه قابل خواندن نیست.
3- (3)) عبارت«و هر برحسب سی درجه»،در همین موضع در بالای سطر،نوشته شده است.از آنجا که کلمۀ نخست این عبارت الحاقی،بوضوح«هر»است و به هیچ وجه«همه»نیست،به ناگزیر کلمۀ«یک»را به متن افزوده ام.

می کند.و نصف آن-که از اوّل حمل تا اوّل میزان باشد-در شمال دائرۀ معدّل و نصف دیگر آن-که اوّل میزان تا اوّل حمل باشد-در جنوب دائرۀ معدّل می افتد.

و نهایت دوری این دائره از دائرۀ معدّل در شمال،اوّل سرطان است،و آن را میل کلّی شمالی گویند (1)؛و در جنوب اوّل جدی است و آن را میل کلّی جنوبی گویند.و آن بیست و سه درجه و بیست و هفت دقیقه است تقریبا (2).و در اجزاء دیگر،دوری آن را از معدّل، میل جزئی گویند.

و شمس تقریبا روزی یک درجه از این دائره،و در سی روز تقریبا برجی را طی می کند؛و در اوّل حمل و اوّل میزان-که نقطۀ تقاطع است-سیر شبانه روزی شمس بر معدّل و برابر خطّ استواء،و شب و روز در اغلب آفاق مساوی است.

و چون از اوّل حمل بگذرد،تا اوّل سرطان (3)در آفاق مایلۀ شمالی به نسبت روزها بلند و شبها کوتاه می شود (4)،زیرا که سیر شبانه روزی شمس بر مدارات شمالی است و قوس النهار آنها زیادتر از قوس اللیل آنها است؛و از اوّل میزان تا اوّل حمل،روزها کوتاه و شبها بلند می شود،زیرا که سیر شمس بر مدارات جنوبی و قوس النهار آنها کمتر از قوس اللیل آنها می باشد؛و در آفاق مایلۀ جنوبی به عکس است،یعنی در زمانی

ص:66


1- (1)) جملۀ«است و آن را میل کلّی شمالی گویند»،با قلمی مدادگونه و بسیار کم رنگ،در بالای سطر در همین موضع نگاشته شده است.
2- (2)) این کلمه نیز،با همان هیئت پیشین بر فراز سطر آمده است.
3- (3)) عبارت«تا اوّل سرطان»،با حذف کلمۀ«روز»از متن،به جای آن در فاصلۀ دو سطر، افزوده شده است.
4- (4)) در اینجا،بر فراز عبارت،جمله ای افزوده شده که به شدّت کم رنگ است و دشوارخوان. چیزی است شبیه به:«و از اوّل سرطان تا اوّل میزان،شب ها بلند و روزها کوتاه می شود».به هر حال هرچند این عبارت صحیح است و مکمّل معنای متن،امّا از آنجا که نسبت به قرائت خود و بویژه در سه کلمۀ اخیر،بی گمان نیستم،آن را در متن رساله جای ندادم.

که آفتاب میل شمالی دارد روزها کوتاه تر از شبها،و در زمانی که میل جنوبی دارد روزها بلندتر از شبها است.

توضیح:به عقیدۀ اروپائیان،میل کلّی هر سالی،46837%ثانیه نقصان می یابد؛و در سال 1375 قمری هجری مطابق با سال 1956 میلادی،23 درجه و 26 دقیقه و 42 ثانیه است؛و در هر سالی دیگر بعد از این تاریخ بخواهند میل کلّی را تعیین نمایند،باید 46837 را در عدد سالهای بعد از سال فوق ضرب نموده از میل کلّی فوق،تفریق نمایند؛ باقیمانده میل کلّی آن سال خواهد بود.

و این نقصان تا زمانی است که میل کلّی به 22 درجه و 15 دقیقه برسد،و آن پس از نه هزار و یکصد و هشتاد و پنج سال (1)بعد از تاریخ فوق است-که سال 11141 میلادی باشد-پس از آن به همین مقدار رو به زیادتی می گذارد (2).و در کلام علماء هیئت اسلامی هم-مانند خواجه نصیر الدین (3)و علاّمۀ خفری (4)و (5)-اشاره به این تناقص شده است (6).

ص:67


1- (1)) عبارت حاضر،صورت اصلاح شدۀ متن است.مؤلّف،نخست این عدد را«نه هزار و دویست و چهل و یک سال»به کتابت آورده،و زان پس با حذف آن،عبارت جدید را جانشین آن کرده است.
2- (2)) «پس از...می گذارد»به صورتی ناخوانا و کم رنگ،در فاصلۀ دو سطر اضافه شده است.
3- (3)) «و غایت میل فلک...و آن به هر وقت کمتر می باشد،و آن را میل کلّی خوانند»؛بنگرید: «زبدة الهیئة»ص 15-چاپ سنگی تهران،سال 1322 ه ق-.
4- (4)) راقم به نسخه ای از«شرح تذکره»ی خفری دست نیافت تا این سخن را بدان مستند سازد؛ امّا بنگرید:«دروس معرفة الوقت و القبلة»ص 200؛«دروس هیئت و دیگر رشته های ریاضی»ج 1 ص 31.
5- (5)) «مانند...خفری»،برافزودۀ مؤلّف است با قلمی کم رنگ در پائین سطر.
6- (6)) در اینجا نیز،مؤلّف علاّمه در کنارۀ سوی چپ صفحه،عبارتی را با مداد بسیار کم رنگ-

امّا طریقۀ پیدا کردن میل جزئی هر درجه از دایرة البروج چنین است که:سینوس (جیب) (1)میل کلّی را در سینوس(جیب)بعد آفتاب از اعتدال اقرب ضرب نمائیم، حاصل سینوس(جیب)میل آن درجۀ مفروضه باشد.و اگر با لگاریتم حساب کنیم آسان تر و اقرب به تحقیق است.

و ما میل جزئی هر درجه از فلک البروج را در سال فوق،به لگاریتم استخراج نمودیم و در این جدول درج نمودیم؛و آن برای تعیین زمان رسیدن آفتاب در مقابل کعبه،بکار می رود.

(جدول نوشته شود) (2).

مطلب اوّل

اشاره

[طرق تعیین وقت ظهر]

(3)

ظهر را به پنج طریق می توان تعیین نمود:

طریق اوّل:به شاخص قائم.

و آن میله یا ستونی است قائم بر ارض،که آن را در زمین مسطّح چنان نصب نمایند که از هر طرف موازی با شاقول باشد.پس از آن خطّ جنوب و شمال را-که آن را خط

ص:68


1- (1)) این کلمه،هم در اینجا و هم در دو کاربرد دیگری که در این بند دارد،توسطّ خود مؤلّف در کمانک قرار گرفته است.
2- (2)) این عبارت،به همین صورت در میانۀ سطر و در میان دو کمانک نوشته شده است.گویا مؤلّف،موفّق به ترسیم جدول موردنظر نشده و یا آن جدول به همراه متن رساله،محفوظ نمانده است.
3- (3)) عنوان،برافزودۀ ما است.

نصف النهار گویند (1)-از پای آن شاخص[به صورت] (2)دقیق پیدا نموده،پس در هر موقع سال که باشد هرگاه سایۀ آن میله یا ستون در آن خط افتاد در[آن] (3)شهر و آبادی اوّل ظهر است.

توضیح:در بعضی از شهرها که در خطّ استواء است یا قریب به آن واقع باشد-به نوعی که عرض آن به اندازۀ میل کلّی،یعنی بیست و سه درجه و بیست و هفت دقیقه یا کمتر باشد-در بعضی از روزهای سال که آفتاب[به] (4)فوق الرأس آن شهر می رسد،اوّل ظهر وقتی است که سایۀ غربی شاخص تمام و سایۀ شرقی حادث شود.و این در شهرهائی که عرض آنها به اندازۀ میل کلّی است در یک موقع سال-که آن اوّل تیرماه است اگر عرض آن شمالی باشد؛و اوّل مهرماه است اگر میل آن جنوبی باشد (5)-و در شهرهائی که عرض آنها کمتر از میل کلّی باشد در دو موقع سال است،و آن وقتی است (6)که میل آفتاب به اندازۀ عرض آن شهر شود،یکی در موقع زیاد شدن میل و یکی در موقع کم شدن آن-بشرط آنکه میل و عرض هر دو شمالی یا هر دو جنوبی باشد (7)-سایۀ

ص:69


1- (1)) آنچه در میان دو نیم خط آمده،افزودۀ مؤلّف بصورت مورّب در حاشیۀ صفحه است.
2- (2)) بجای این کلمه که در میان دو علامت نهاده ام،در دستنوشت در ابتدای سطر کلمه ای نوشته شده که به علّت گذر زمان و رطوبت زدگی،قابل خواندن نیست.کلمۀ حاضر به اقتضای معنی انتخاب شده است.
3- (3)) این کلمه نیز،آن گونه که در پانوشت پیشین نمودم،در اثر رطوبت زدگی قابل خواندن نیست.
4- (4)) این لفظ را،به اقتضای عبارت به متن افزوده ام.
5- (5)) تمامی عبارتی که در میان دو نیم خط قرار گرفته-گویا در بازبینی رساله-در حاشیۀ سمت راست صفحه به متن الحاق شده است.
6- (6)) «و آن وقتی است»،برافزودۀ مؤلّف است با قلمی کم رنگ در میانۀ دو سطر.
7- (7)) آنچه در اینجا در میان دو نیم خط قرار گرفته است نیز،برافزودۀ مؤلّف در میانۀ دو-

شاخص اوّل ظهر تمام می شود؛و در شهرهائی که بر خطّ استواء است اوّل فروردین و اوّل مهرماه،اوّل ظهر سایۀ شاخص تمام می شود.

توضیح:خطّ جنوب و شمال را به چهار طریق می توان تعیین نمود:

1-یک روز با ساعت دقیق در وقت ظهر حقیقی آن شهر،در سایۀ آن میله یا ستون قائم،خطّی می کشیم که همان خط،خطّ جنوب و شمال است.

2-با قطب نما.که عقربک آن را مقابل آن میله یا ستون نگاه داریم (1)و موازی آن با دقّت خطّی در پای آن میله یا ستون بکشیم،که این خط نیز خطّ جنوب و شمال است؛ ولی فی الجمله این طریق تقریبی است.

3-به دائرۀ هندیّه.و آن چنان است که زمینی را چنان مسطّح می نمائیم که خطّ قائم یا شاقول بر آن عمود باشد،یا با تراز بنّائی آن را مسطّح نمائیم (2).و در آن دائره[ای] (3)می کشیم و شاخصی در مرکز آن بخطّ قائم نصب می کنیم چنان که فاصلۀ سر آن شاخص از تمام نقاط محیط آن دائره از اطراف برابر باشد؛یا آن شاخص از هر سمت بر شاقول موازی باشد (4).پس در طرف صبح که سایۀ آن در طرف مغرب است در موقعی که سایۀ آن کوتاه می شود تا آنکه (5)[به] 6لب دائره می رسد،آن نقطه را از محیط دائره نشان

ص:70


1- (1)) این کلمه،در دستنوشت بصورت«میداریم»نوشته شده،امّا گویا مؤلّف آن را به«داریم» تغییر داده،چه خطّی کم رنگ بر جزء اوّل کلمه ترسیم و حرف«دال»را بر بالای آن نگاشته است.
2- (2)) از صحّت قرائت این کلمه،بی گمان نیستم.
3- (3)) دستنوشت:دایره.
4- (4)) «یا آن...باشد»،برافزودۀ مؤلّف است با قلمی کم رنگ برفراز سطر.
5- (5)) «کوتاه می شود تا آنکه»،عبارتی است که مؤلّف در سویۀ راست صفحه،در حاشیه آورده است.این عبارت رطوبت زده است و چندان واضح نمی نماید.

می کنیم؛و هم چنین در طرف عصر که سایۀ آن طرف مشرق می افتد در موقعی که سایۀ آن بلند می شود تا آنکه لب دائره می رسد،آن نقطه را نیز از محیط نشان می کنیم.بعد از آن،نقطۀ میانۀ آن دو نشان را از محیط پیدا می کنیم و از آن نقطه،خطّی به مرکز دائره وصل می کنیم و آنرا تا طرف دیگر محیط امتداد می دهیم؛این هم خطّ جنوب و شمال است.و هر موقعی که سایۀ آن شاخص در آن خط افتد اوّل ظهر است.

4-در شب،دو نقطه را که اقلاّ سه چهار متر بین آنها فاصله باشد با ستارۀ جدی برابر کن،خطّ بین آنها خطّ جنوب[است] (1).

طریق دوّم برای تعیین ظهر:شاخص افقی است.

و آن،چنان است که در سطح دیواری که برابر جنوب باشد،شاخص-مانند میخ- چنان نصب کنیم که با دقّت و با مطابقۀ با شاقول،موازی با خطّ جنوب و شمال باشد.

پس از آن خطّ قائمی از پایۀ آن شاخص سرازیر (2)بر آن سطح دیوار می کشیم؛پس هر موقعی که سایۀ آن در آن خط افتد،اوّل ظهر است.

توضیح:در بهار و تابستان،اوّل ظهر سایۀ شاخص قائم بتدریج کوتاه و سایۀ شاخص افقی بلند می شود؛و بالعکس در خزان و زمستان سایۀ شاخص قائم بتدریج بلند و سایۀ شاخص افقی کوتاه می شود.

ص:71


1- (1)) عبارت«فاصله باشد...جنوب»،در حاشیۀ سمت چپ صفحه،افزوده شده است.متأسّفانه آنگونه که در تصویر دستنوشت ظاهر است،انجام این عبارت در زیر تاخوردگی صفحات مخفی شده است.به هر روی،کلمۀ[است]را،به اقتضای معنی به اینجا افزوده ام.
2- (2)) این لفظ-گویا در بازنگری مؤلّف-در فاصلۀ دو سطر افزوده شده است.
طریق سوّم: [تعیین کردن نصف تحقیقی روز است به ساعت یا غیر آن]

به تعیین کردن نصف تحقیقی روز است به ساعت یا غیر آن؛مانند آنکه ساعات با عملی مثلا تطبیق نمایند (1).

توضیح:برای آنکه بر نمازگزاران،امر ظهر اشتباه نشود،گوئیم:در اصطلاح اهل نجوم،ظهر را[به] (2)دو طریق نشان می دهند:

اوّل:ظهر وسطی؛

دوّم:ظهر حقیقی.

و این دو ظهر با هم فرق دارد (3)؛و در چهار موقع سال-که آن:3 دی ماه،و 24 فروردین ماه،و 23 خرداد،و 8 شهریور باشد-ظهر حقیقی و ظهر وسطی تا سه چهار روزی مطابق،و در غیر این چهار موقع ظهر حقیقی یا قبل از ظهر وسطی یا بعد از آن می باشد.

و شرح آن چنان است که:در سوّم دی که ظهر حقیقی مطابق ظهر وسطی است،پس از سه چهار روز ظهر حقیقی بعد از ظهر وسطی می افتد و بتدریج زیاد می شود،تا 21 بهمن ماه به پانزده دقیقه می رسد؛و پس از دو روزی بتدریج کم می شود و تا 24 فروردین باز با ظهر وسطی مطابق می شود،و پس از سه چهار روزی ظهر حقیقی پیش از ظهر وسطی می افتد و بتدریج زیاد می شود تا 15 اردیبهشت به 2 دقیقه می رسد؛و تا دوّم خرداد به همین اندازه است و پس از آن بتدریج کم می شود تا 23 خرداد باز مطابق با ظهر وسطی می شود؛و پس از سه چهار روزی باز ظهر حقیقی بعد از ظهر وسطی

ص:72


1- (1)) «مانند آنکه...نمایند»،چنین است به وضوح در دستنوشت.هرچند گویا عبارت برکنار از خللی نیست.
2- (2)) این لفظ را،به اقتضای معنی به متن افزوده ام.
3- (3)) «و این...دارد»،با قلمی کم رنگ،در فاصلۀ دو سطر به متن اضافه شده است.

می افتد و بتدریج زیاد می شود تا 24 تیرماه به شش دقیقه برسد؛و تا 15 مردادماه به همین اندازه است،و پس از آن بتدریج کم می شود تا 8 شهریور که با ظهر وسطی باز مطابق می شود؛و پس از دو سه روزی باز ظهر حقیقی پیش از ظهر وسطی می افتد و بتدریج زیاد می شود تا اوّل آبان به 16 دقیقه می رسد،و پس از هشت روز بتدریج کم می شود تا باز 3 دی با ظهر وسطی مطابق می شود؛و شرح آن در تقاویم است.

و این شرح که نگاشتیم برای این است که نمازگزاران بدانند که ساعت ظهر کوک مطابق با ظهر وسطی پایتخت هر کشوری است که برای تنظیم اوقات شهرهای تمام کره و اخبارات (1)قرار داده شده،و آن در همان پایتخت هم غیر از ظهر حقیقی است.و بعلاوه ظهر حقیقی شهرهای دیگر هم با ظهر حقیقی پایتخت-مانند طهران (2)-نیز مختلف است،که در این مختصر جای شرح آن نیست؛و ما در هیئت آن را مشروحا با علّت این اختلاف نوشته ایم.

طریق چهارم: [آنکه در هر شهری در زمین مسطّحی یک شاخص یک متری مثلا بخطّ قائم نصب کنیم]

آنست که در هر شهری در زمین مسطّحی یک شاخص یک متری مثلا بخطّ قائم نصب کنیم و از اندازۀ سایۀ آن به حسب سانتی متر ظهر را تعیین نمائیم،و این طریق را ما برای رأس هر ده روزی از سال نسبت به هر شهری در جداول بعد تعیین نمودیم.

و طریق تعیین آن از روی ارتفاع آفتاب و نسبت آن با سایۀ شاخص است؛و این طریق نیز فی الجمله تقریبی است. (3)

ص:73


1- (1)) چنین است در دستنوشت،هرچند معنی آن چندان واضح نمی نماید.
2- (2)) ضبط کلمه،مطابق است با رسم الخطّ مؤلّف در دستنوشت.
3- (3)) «و این...است»،عبارتی است که مؤلّف پس از ستردن عبارتی از متن،به گوشۀ زیرین سمت چپ صفحه افزوده است.این بخش رطوبت دیده است و چندان واضح نمی نماید.

و به این طریق در اخبار نیز اشاره شده است؛قال الصادق علیه السّلام:«تزول الشمس فی النصف من حزیران علی نصف قدم،و فی النصف من تموز علی قدم و نصف،و فی النصف من اب علی قدمین و نصف،و فی النصف من أیلول علی ثلاثة أقدام و نصف،و فی النصف من تشرین الأوّل علی خمسة أقدام (1)و نصف،و فی النصف من تشرین الآخر علی سبعة و نصف،و فی النصف من کانون الأوّل علی تسعة و نصف،و فی النصف من کانون الآخر علی سبعة و نصف،و فی النصف من شبّاط علی خمسة و نصف،و فی النصف من آذار علی ثلاثة و نصف،و فی النصف من نیسان علی قدمین و نصف،و فی النصف من أیّار علی قدم و نصف،و فی النصف من حزیران علی نصف قدم» (2).

یعنی:اوّل ظهر،آن وقتی است که کوتاهی سایه می رسد به حدّی که سایۀ قدّ انسان در نیمۀ ماه حزیران-روزی که اوّل تیرماه است-بمقدار نصف قدم باشد-یعنی که نصف قدّ پای آن شخص باشد-و در نیمۀ تموز-که اوائل مرداد است-بمقدار یک قدم و نیم،و در نیمۀ آب-که اوائل شهریور است-بمقدار دو قدم و نیم،و در نیمه از ماه ایلول-که اوائل مهر باشد-بمقدار سه قدم و نیم،و در نیمه از ماه تشرین الأوّل-که اوائل آبان باشد-بمقدار پنج قدم و نیم و در نیمۀ ماه تشرین الآخر-که اوائل آذرماه باشد-بمقدار هفت قدم و نیم؛و در نیمۀ ماه کانون الأوّل-که اوائل دی باشد-بمقدار نه قدم و نیم؛و در نیمۀ ماه کانون الآخر-که اوائل بهمن باشد-بمقدار هفت قدم و نیم؛و در نیمۀ ماه شبّاط-که اوائل اسفند باشد-بمقدار پنج قدم و نیم؛و در نیمۀ آذرماه (3)رومی

ص:74


1- (1)) ضبط کلمۀ«أقدام»موافق است با روایت صاحب وسائل الشیعه.این لفظ در نقل من لا یحضره الفقیه و تهذیب الأحکام نیامده است.
2- (2)) بنگرید:«من لا یحضره الفقیه»ج 1 ص 223 حدیث 673؛«تهذیب الأحکام»ج 2 ص 276 حدیث 133؛«وسائل الشیعة»ج 4 ص 163 حدیث 4805.
3- (3)) چنین است در دستنوشت.

-که اوائل فروردین باشد-بمقدار سه قدم و نیم؛و در نیمۀ ماه نیسان-که اوائل اردیبهشت باشد-بمقدار دو قدم و نیم؛و در نیمۀ ماه أیّار-که اوائل خرداد باشد-بمقدار یک قدم و نیم؛و باز در نیمۀ حزیران-که اوائل تیرماه باشد-بمقدار نصف قدم برسد.

و این طریق که امام علیه السّلام می فرماید،از راه نسبتی است که بین قدّ هر چیز و سایۀ او است.

و نیز قدّ هر شخص انسان متناسب الخلقه،برابر هفت قدم او است؛و مراد از«قدم»:

قدّ پای شخص می باشد.

و این طریق بنابر فهم عوام بر سبیل تقریب فرموده،و ما مطابق مقیاس معروف این زمان-که متر باشد-برای تحقیقی بودن آن،قدّ شاخص را یک متر و سایۀ آن را در اوّل ظهر به متر و سانتیمتر از روی ارتفاع شمس و تناسب،در جداول تعیین نمودیم که اوّل ظهر تحقیقا معلوم شود؛اگر قدّ شاخص بلندتر یا کوتاه تر باشد،سایۀ آن هم به همان نسبت باید بلند یا کوتاه باشد.مثلا اگر قدّ شاخص نیم متر باشد،مقادیر سایه را که در جدول معیّن نموده ایم،برای هر ده روزی نیز باید نصف نمود.

طریق پنجم: [آنکه اوّل ظهر وقتی است که سایۀ شاخص به نهایت کوتاهی رسیده،و شروع به بلند شدن نماید]

آنکه اوّل ظهر وقتی است که سایۀ شاخص یا سایۀ انسان به نهایت کوتاهی رسیده، و شروع به بلند شدن مینماید.بنابراین اگر انسان قریب بظهر سایه را تدریجا نشان کند و بعد از آن نظر کند،اگر سایه باز کوتاه شده بداند که ظهر نشده،و اگر بلند شده بداند که ظهر رد شده است.

و علّت این مطلب آنست که،هرچه ارتفاع آفتاب زیاد شود سایۀ شاخص کوتاه می شود،و چون غایت ارتفاع شمس در هر روزی وقت ظهر است،پس غایت کوتاهی سایه هم اوّل ظهر می باشد.و به این طریق هم در اخبار أئمّۀ اطهار علیهم السّلام اشاره شده

ص:75

است؛روی عن سماعة قال:«قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام:جعلت فداک!متی وقت الصلوة؟ فأقبل یلتفت یمینا و شمالا کأنّه یطلب شیئا.فلمّا رأیت ذلک تناولت عودا فقلت:هذا تطلب؟

قال:نعم!فأخذ العود فنصبه (1)بحیال الشمس؛ثمّ قال:إنّ الشمس إذا طلعت کان الفیء طویلا،ثمّ لا یزال ینقص حتّی تزول الشمس (2).فإذا زالت زادت،فإذا استبنت فیه (3)الزیادة فصلّ الظهر.ثمّ تمهّل قدر ذراع،ثمّ صلّ (4)العصر» (5).

یعنی:از سماعه روایت شد که گوید:خدمت حضرت صادق بعرض رسانیدم که:

جانم فدایت!چه زمانی وقت نماز ظهر است؟

پس دیدم آن حضرت نظر به طرف راست و چپ خود می نماید مانند آنکه در جستجوی چیزی است.چون این حال را از آن حضرت دیدم قطعۀ چوبی پیدا نمودم و بعرض حضرت رسانیدم که:شما در جستجوی این بودید؟

فرمودند:بلی!پس آن چوب را گرفت و در برابر آفتاب نصب نمود،پس فرمودند:

زمانی که آفتاب طلوع می کند سایۀ این چوب بلند است و بتدریج کوتاه می شود تا به غایت کوتاهی می رسد،پس از آن سایه زیاد می شود؛پس هر زمانی که زیادتی آن را فهمیدی پس نماز ظهر را بخوان.پس از آن تا زمانی که به مقدار یک ذراع بلند شود تأمّل کن و نماز عصر را بخوان.

ص:76


1- (1)) در مصادر،این لفظ بصورت«فنصب»ضبط شده است.
2- (2)) این کلمه در متن نیامده،و برافزوده ای است براساس مصادر.
3- (3)) این کلمه در روایت تهذیب الأحکام نیامده است.
4- (4)) در مصادر،عبارت«ثمّ صلّ»به صورت«و صلّ»روایت شده است.
5- (5)) بنگرید:«تهذیب الأحکام»ج 2 ص 27 حدیث 36؛«وسائل الشیعة»ج 4 ص 162 حدیث 4803.

خبر دیگر:ابن أبی حمزه گوید:خدمت حضرت صادق مذاکرۀ وقت ظهر شد، فرمودند:«تأخذون عودا طوله ثلاثة أشبار-و إن زاد فهو أبین-فیقام،فمادام تری الظلّ ینقص (1)فلم تزل،فإذا زاد الظلّ بقدر النقصان فقد زالت» (2).

یعنی:چوبی پیدا کنید که بلندی آن سه وجب باشد-و اگر بلندتر باشد بهتر معلوم می شود-پس آن چوب را در زمین بخطّ قائم نصب کنید.پس نظر کنید تا زمانی که سایۀ آن کوتاه می شود وقت زوال نرسیده،و هر زمانی که پس از غایت کوتاهی روی بزیادتی نهاد وقت زوال است».

مطلب دوّم

اشاره

[در تعیین قبله]

(3)

و آن را به طرق چندی تعیین نموده اند؛و ما به پنج طریق-که ساده ترین راه ها است-اکتفا می نمائیم:

طریق اوّل: [طبق علاماتی که در کتب فقهیّه ضبط شده است]

به علاماتی که در کتب فقهیّه ضبط شده است؛و مجموع آنها شش علامت است:

1-ستارۀ جدی،که باید در غایت ارتفاع و غایت انخفاض:

برای اهل عراق:بر منکب راست؛

و برای اهل ایران:پشت شانۀ راست؛

ص:77


1- (1)) این لفظ در روایت وسائل الشیعة،به صورت«یتقصّر»آمده است.
2- (2)) بنگرید:«تهذیب الأحکام»ج 2 ص 27 حدیث 27؛«وسائل الشیعة»ج 4 ص 163 حدیث 4804.
3- (3)) عنوان،برافزودۀ ما است.

و برای اهل شام:بر منکب چپ (1)،واقع شود.

2-ستارۀ سهیل،که باید در وقت غروب برای اهل عراق و ایران،و برای اهل شام در وقت طلوع بین دو چشم نمازگزار واقع شود.

3-برای اهل عراق،مغرب بر دست راست و مشرق بر دست چپ نمازگزار واقع شود.و این علامت برای بلاد غربی عراق تحقیقی ولی برای بلاد شرقی عراق-مانند نجف و کربلا و ایران-بسیار دور از تحقیق است؛زیرا که قبلۀ این بلاد از جنوب بطرف مغرب بتفاوت بلاد (2)دارای انحراف است.

4-برای اهل عراق در وقت غروب آفتاب در شب هفتم هرماه،و در وقت نصف شب در شب چهاردهم هرماه،قمر بین دو چشم نمازگزار واقع شود.و این علامت هم مانند علامت سوّم است در تقریب (3).

5-محراب مساجد،که حجّیّت این علامت از جهت حمل فعل اهل اسلام بر صحّت است؛ولی چون احتمال اشتباه بر اهل اسلام می رود،این علامت موجب ظنّ قوی می باشد.

6-قبور مسلمین،که این علامت هم مانند علامت پنجم است.

طریق دوّم: [توسط قبله نما]

قبله نما.که بعضی از آنها مختصّ یک شهر و در جاهای دیگر به کار نمی رود، و بعضی از آنها با دانستن انحراف برای هرشهری به کار می رود.

ص:78


1- (1)) چنین است بوضوح در دستنوشت.تحقیق مطلب را بنگرید:«الروضة البهیّة»-طبع کلانتر-ج 1 ص 512.
2- (2)) «بلاد»،برافزودۀ مؤلّف در بازنگری متن است.
3- (3)) توضیح این بخش را بنگرید:«مستند الشیعة»ج 4 ص 185.
طریق سوّم:

آن که خطّ جنوب و شمال را بطریقی که در باب وقت معلوم شد تعیین نموده،

و انحراف آن شهر را نیز تعیین نموده و بمقدار درجات انحراف،از جنوب یا شمال

بمشرق یا مغرب قبله را تعیین نمایند.

توضیح:طریق تعیین قبله از روی دائرۀ هندیّه چنان است که اوّلا-بنوعی که در وقت معلوم شد-دائره را رسم نمائیم و خطّ جنوب و شمال آن را نیز بکشیم؛پس از آن، از نقطۀ بین دو نقطۀ شمال و جنوب،خطّی بمرکز وصل نموده و تا طرف دیگر محیط امتداد می دهیم که بر خطّ جنوب و شمال در مرکز عمود،و دائره باین دو خط،به چهار قسمت برابر تقسیم شود.و این خط را خطّ مشرق و مغرب،و نقطۀ رأس این خط را-که طرف طلوع آفتاب است-نقطۀ مشرق،و نقطۀ مقابل آن را نقطۀ مغرب گوئیم.پس از آن، هر ربعی از محیط را به نود جزء برابر،تقسیم می کنیم و هر جزئی را درجه می گوئیم،که تمام محیط سیصد و شصت درجه می شود؛و اگر حاجت باشد هر درجه را به شصت جزء تقسیم می کنیم و هر جزئی را دقیقه،و باز هر دقیقه را به شصت ثانیه تقسیم می کنیم،و همچنین است ثالثه و رابعه و غیر آنها تا عاشره.بعد از آن با ملاحظۀ جدول طول و عرض بلاد می بینیم که شش صورت اتّفاق می افتد:

صورت اوّل:شهرهائی که طول آنها مطابق مکّه-یعنی 39 درجه و 10 دقیقه- است (1)؛قبلۀ این بلادها (2)در بعضی رو به نقطۀ جنوب است،و آن در شهرهائی است که عرض شمالی و زیاده از 21 درجه و 25 دقیقه باشد (3).و در بعضی رو به نقطۀ شمال

ص:79


1- (1)) در دستنوشت،در اینجا سه سطر به چشم می آید که مؤلّف-گویا در بازنگری متن-خود بر روی آنها خطّ کشیده،و از رساله سترده است.این سطور،دربارۀ تعیین دقیق قبلۀ شهرهائی همچون مدینه است.
2- (2)) چنین است در دستنوشت.
3- (3)) «است و آن...باشد»،ابتدای عبارتی است طولانی،که مؤلّف با مدادی کم رنگ بر-

است؛و شرح آن در کتب مشروحه است.

صورت دوّم:شهرهائی که عرض شمالی آنها مطابق مکّه-یعنی 21 درجه و 25 دقیقه-است؛قبلۀ این بلاد در بعضی رو به نقطۀ مشرق (1)،و در بعضی رو به نقطۀ مغرب است؛و شرح آن نیز در کتب مشروحه است.

و در چهار صورت دیگر-که عرض و طول شهری مخالف مکّه باشد-تعیین قبله را دو نوع می توان نمود:

نوع اوّل:انحراف آن شهر را از جدول تعیین نموده و مطابق آن انحراف،از دائرۀ هندیّه قبله را تعیین مینمائیم.

نوع دوّم: (2)

ص:80


1- (1)) از فراز این لفظ نیز،عبارتی بگونۀ بسیار کم رنگ آغاز،و تنها سایه ای از آن در اطراف این سطر به جای مانده است.از این رو،نمودن آن در متن ممکن نمی باشد.
2- (2)) آنگونه که در پیشنوشت خرد این رساله نموده ام،متن نوشتاری مسلسل رسالۀ حاضر در همین جا پایان می پذیرد،و در صفحات پسین رساله-جز از بخشی که به عنوان«مقدّمه»در ابتدای رساله ذکر شد،و صفحه ای که پس از این در توضیح«وضع کعبه و اطراف آن»می آید- تنها جداول مربوط به طول و عرض جغرافیائی شهر اصفهان،و زان پس جداول مربوط به شماری از دیگر شهرها و قصبات،و نیز ثمرات فقهی آن در باب نماز،در فراز و فرود صفحات نموده شده است.هرچند با توجّه به خردی توضیح مؤلّف دربارۀ نوع اوّل-مندرج در دو سطر پیشین-و نیز ذکر مباحث مربوط به وقت و قبله-که موضوع رسالۀ حاضر است-نمی توان مطالب نانوشته و یا از دست شدۀ متن را،چندان زیاد تصوّر نمود.
وضع کعبه و اطراف آن

(1)

رکن حجر الأسود:طرف مشرق؛ رکن عراقی:طرف شمال؛رکن شامی:طرف مغرب؛رکن یمانی:طرف جنوب.

منی و مشعر(:مزدلفه)و عرفات:طرف مشرق مکّه؛

جدّه:طرف مغرب مکّه؛

حجر اسماعیل:زیر ناودان طلا،نیم دائره[ای] (2)است جنب شمال غربی خانه بین رکن عراقی و رکن شامی؛

مقام ابراهیم و چاه زمزم:طرف مشرق کعبه؛

بازار:بین صفا و مروه طرف مشرق آن؛

فاصلۀ بین صفا و مروه:تقریبا چهارصد و سی متر.

قاعدۀ پیدا کردن اختلاف شب و روز در هر نقطه

(3)

تانژانت عرض بلد*تانژانت میل شمس-کسینوس نصف قوس اللیل؛ و نصف قوس اللیل*2-تمام قوس اللیل؛

و تمام آن تا 360 درجه-قوس النهار؛

و یک درجه-4 دقیقۀ زمانی؛

و 15 درجه-یک ساعت.

ص:81


1- (1)) مندرجات این صفحه،به همین صورت که در حروف نگاری حاضر نموده ام،در آخرین صفحۀ دستنوشت به چشم می آید.می توان پنداشت که این«فوائد متفرّقه»،به نظر مؤلّف شایستگی الحاق به متن حاضر را داشته،و از این رو،در این انجامین بخش کتاب به ضبط آن پرداخته است.
2- (2)) دستنوشت:نیم دائره.
3- (3)) دستنوشت:+«را».این لفظ که زائد می نماید را،در متن ذکر نکرده ام.

ص:82

ص:83

ص:84

ص:85

ص:86

ص:87

ص:88

ص:89

ص:90

ص:91

ص:92

ص:93

ص:94

ص:95

ص:96

ص:97

ص:98

ص:99

ص:100

ص:101

ص:102

قبض الوقف

اشاره

آیة اللّه شیخ منیر الدین بروجردی اصفهانی(1342 ه .ق)

تحقیق و تصحیح:مهدی باقری

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

مقدّمه [محقق]

یکی از چهره های درخشان علمی شیعه در قرن چهاردهم هجری فقیه محقّق و اصولی مدقّق علاّمه آیة اللّه العظمی حاج آقا منیر الدین بروجردی احمد آبادی اصفهانی است.وی نوادۀ دختری میرزا ابو القاسم گیلانی معروف به میرزای قمی صاحب قوانین الاصول،و از شاگردان مبرز فقیه محقّق آیة اللّه العظمی حاج شیخ محمّد باقر نجفی مسجد شاهی است وی در زمان حیات مرجع مرافعات و سؤالات شرعی مردم اصفهان بوده و به پیروی از استاد گرانقدر خویش در مسائل اجتماعی اهتمام خود را مصروف داشته و در جریان تحریم تنباکو که ابتدا از اصفهان شروع شد حامل پیام علمای این شهر به سامرا و دریافت حکم تحریم از طرف مرجع نامدار شیعه مرحوم میرزا محمد حسن شیرازی بود.

در محضر این فقیه برجسته شاگردانی تربیت شدند که از آن جمله می توان به علاّمه

ص:103

حاج آقا رحیم ارباب،سیّد احمد صفائی خوانساری صاحب کشف الأستار،حاج شیخ محمّد علی یزدی،سیّد محمّد تقی فقیه احمدآبادی صاحب مکیال المکارم،شیخ محمّد باقر فقیه ایمانی صاحب آثار فراوان،سیّد محمّد باقر میر محمّد صادقی،شیخ مجد الدین نجفی مشهور به مجد العلماء و فرزند نابغۀ او شیخ اسماعیل بروجردی که در جوانی رحلت نمود اشاره کرد.

مرحوم حاج آقا منیر آثار ارزنده ای نیز از خود به یادگار نهادند که متأسفانه همچون کتابخانه عظیم و کم نظیر ایشان پس از وفات او پراکنده شد و تنها رسالۀ ارزشمند «الفرق بین الفریضه و النافلة»به چاپ رسیده که در نوع خود بی نظیر است.

از دیگر آثار او مجلّدی بزرگ در اصول فقه،رساله ای مفصّل در مقدّمۀ واجب به خط آن مرحوم موجود است.

در این مجموعه دو رساله از ایشان به چاپ می رسد که عبارتند از رساله ای در قبض وقف،سؤال و جواب فقهی استدلالی،و برخی فوائد متفرّقه.

نسخه خطی این دو رساله در کتابخانه آستان قدس رضوی و ضمن کتاب های اهدائی مقام معظّم رهبری،حضرت آیة اللّه العظمی خامنه ای-مدّ ظلّه العالی-موجود است که به همت استاد معظم آیة اللّه حاج شیخ هادی نجفی تهیه و در اختیار این جانب قرار داده شده و در حین تحقیق نیز از ارشادات راهگشا و مفید ایشان و هم چنین راهنمائی های صدیق فاضل و گرامی آقای رحیم قاسمی بهرۀ فراوان برده ام.

و آخر دعوانا ان الحمد للّه رب العالمین

ص:104

[تقدیم]

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم و به نستعین

أمّا؛بعد فهذه و جیزة شریفة متکفّلة ببیان الجواب الّذی أفاده مولانا الأعظم حجّة الإسلام و المسلمین عماد الملّة و الدّین أستاذ الفقهاء و المجتهدین فی مسألة قبض الوقف، الّتی حار فی تنقیحها عقول علماء عصره و کلّت مراکب إستعداداتهم عن إستیفاء معارجها فی دهره.

فبعد ما اختلفت آرائهم فیها استرشدوه فی کشف ما فیها من المعضلات،و استمدّوا منه فی تأسیس قواعدها و تبیین مدارکها.

و کان أصل الخلاف وقع فی علماء العصر فی أنّه:هل یکتفی فی تحقّق القبض الأمر به أم لا؟

فقال-مدّ ظلّه العالی-علی ما فی رسالة مکتوبة بإملائه الشریف:

أمّا تحقیق الکلام فی المسألة یقتضی (1)رسم مقامات:

المقام الأوّل:

فی معنی القبض

الظاهر-بل المقطوع-عدم ثبوت الحقیقة الشرعیّة لهذا اللفظ؛لعدم کونه من المهیّات

ص:105


1- (1)) کذا فی النسخة.

المخترعة؛و عدم إشارة فی دلیل إلیه؛و لم یصدر دعواه صریحة من فقیه و لا إعتبار بما یتوهّم من بعض العبایر،فلا بدّ من الرجوع إلی اللغة و العرف ثمّ یلاحظ هل معناه العرفیّ مغایر لها أو موافق لها،و علی الأوّل فیؤخذ بالثانی إذا علمنا فی زمان الصدور أو مطلقا علی اختلاف الوجوه فی ترجیح العرف علی اللغة؛و علی الثانی فیؤخذ بما اتّفقا فیه.

و أعلم!أنّه ذکر فی الصحاح:«قبض:قبضت الشیء قبضا:أخذته.و القبض:خلاف البسط،و یقال:صار الشیء فی قبضتک و فی قبضک أی:فی ملکک؛و دخل فلان فی القبض -بالتحریک-و هو:ما قبض من أموال الناس (1)»؛و فی المصباح المنیر:«أنّه:الأخذ (2)»؛و فی نهایة إبن أثیر:«الأخذ بجمیع الکفّ (3)»؛و فی القاموس:«قبضه بیده یقبضه:تناوله بیده (4)»؛ و فی الجمع:«قد صار الشیء فی قبضتک أی:فی ملکک،و قبضت الشیء قبضا:أخذته (5)»؛ و فی تاج العروس بعد ما فی القاموس:«ملامسة-کما فی العباب-و هو أخصّ من قول الجوهریّ:قبضت الشیء قبضا!و یقرب منه قول اللیث:القبض جمع الکفّ علی الشیء -...إلی أن قال-و قبض علیه بیده:أمسکه،و یقال:قبض علیه،و به،یقبض قبضا:إذا انحنی علیه بجمیع کفّه (6)».و حکی فی الریاض عن جماعة منهم أنّه«القبض بالید،أی:الأخذ بها (7)»؛و هو المحکیّ عن کشف الرموز، (8)بل ظاهر إتّفاق اللغویون.

و أمّا فی العرف فیظهر من جماعة ظهوره عند الإطلاق فی الأخذ بالید،فیکون موافقا مع اللغة؛و قالوا:إنّ الأصل عدم التغایر،فالأخذ هو المعنی الحقیقی،و غیره ممّا یقوله الفقهاء [من] (9)أنّ القبض فی الحیوان نقله و فی غیر المنقول التخلیة من المعانی المجازیة.و صرّح

ص:106


1- (1)) صحاح اللغة 3:110.
2- (2)) المصباح المنیر:488.
3- (3)) النهایة 4:6.
4- (4)) القاموس المحیط 2:341.
5- (5)) مجمع البحرین 4:225.
6- (6)) تاج العروس 19:5.
7- (7)) ریاض المسائل 8:227(الطبعة الحدیثة).
8- (8)) کشف الرموز 1:470-471.
9- (9)) لیس فی المتن و لکن یقتضیه السیاق.

بعض المحقّقین: (1)«أنّ المعنی الحقیقی هو السلطان الحاصل للقابض من المقبوض منه برفع موانع التصرّف عنه،سواء کان من قبله أو من قبل غیره،و تخلّی بینه و بینه؛فیکون الأخذ أحد أطراف المعنی الکلّی.و کذا التخلیة فی غیر المنقول،إذ لیس المراد بالتخلیة التخلیة الفعلیة الّتی هی فعل المتخلّی-بالکسر-لأنّها توافق الأجناس».

و لیس الکلام فیه،بل لم نجد استعمال القبض فیها،و لذا یذکرون کلّ واحد مقابل الآخر؛ بل المراد فیها وجدان الشیء مخلّی بینه و بینه کأخذه،سواء کان هناک دافع و مخلّ أولا، فیکون القبض مفهوما کلّیّا له مصادیق متعدّدة-کالأخذ بالید و النقل و التخلیة و غیرها- و اقتصار أهل اللغة علی الأخذ بالید لیس للحصر،بل لکونه أظهر الأفراد و أشهرها.کما فی غیره من نظائره،کلفظ«النقض»فإنّهم فسّروه بنقض الحبل (2)مع إطلاقه فی الامور الحسیّة و غیرها کنقض العهد؛و کذا«العقیدة»،قالوا:إنّه من عقدت العقیدة مع کونه حقیقة فی المحسوس و المنقول.

و یحتمل أن یکون معناه الحقیقی ما هو أخصّ من الثّانی و إن کان أعمّ من الأوّل،و هو الاستیلاء الفعلی الخاصّ الصادر عن القابض بتصرّف منه فی المقبوض؛و علیه فیکون الأخذ بالید و النقل فی الحیوان من أفراد المعنی الحقیقی،و یکون وجه الاقتصار ما مرّ لکی یخرج التخلیة من ذلک،لأنّ مجرّد التخلیة لا یوجب حصول الاستیلاء المذکور،لأنّها لیست إلاّ عبارة عن سلطان القابض علی المتصرّف عرفا و عادة.فربّما یحصل ذا و لا یحصل الاستیلاء الخاصّ لعدم حصوله إلاّ بالتصرّف،بل الاستیلاء بهذا المعنی فی غیر المنقول یحصل بالدخول فیه و الخروج؛فاکتفائهم بها فیه عن القبض للدلیل الخاصّ،و هو الإجماع.

ص:107


1- (1)) و هو صاحب الجواهر راجع جواهر الکلام 23:150.
2- (2)) صحاح اللغة 2:510،مفردات غریب القرآن:504،تاج العروس 5:93.و انظر فی هذا المجال تفسیر القرآن الکریم[لآیة اللّه السیّد مصطفی الخمینی]5:16،المسألة الحادیة عشر.

و أمّا الکیل و الوزن فهما من أفراد المعنی الحقیقی،بل هو أخصّ من الکلّ.

و کذا النقل من مکان إلی مکان،فهو داخل فی المعانی الثلاثة مع عدم تمامیّته إلاّ بدلیل لحصول الاستیلاء الخاصّ بالرکوب و هو واقف فی مکانه،بل یحصل بأخذ الزمام.

أللهمّ إلاّ أن یکون ذلک أیضا من أظهر الأفراد،کما عرفت فی اللغة.

و الأوّل مختار جمع من الأفاضل؛ (1)و الثّانی مختار شیخ مشایخنا فی الجواهر (2)؛و الثالث مختار الفقیه فی شرح الخیارات. (3)

و الأقوی هو الثّانی؛و الشاهد علیه الوجدان المغنی عن البرهان.

و یؤیّده بل یدلّ علیه الاستقراء فی مظاهره،فالقبض هو الاستیلاء و السلطنة العرفیّة علی الشیء و قیامها بذات المشتری فی البیع و بالموقوف علیه فی الوقف بعد أن کانت قائمة بذات البائع و الواقف بحیث لو لم یکن مأذونا أو مالکا لکان غاصبا من غیر مدخلیّة مماسیّة فعل الجوارح فی ماهیّته (4)أو نقلا من مکان إلی مکان آخر.فلو حصلت هذه التخلیة الثانیة الّتی هی بمنزلة الإقباض من البائع أو الواقف أو الرائش أو غیرهم مع قبولها من الطرف الآخر تحوّلت ملک السلطنة فی المنقول منه إلی المنقول إلیه،و قامت بذاته قیام الصفة بالموصوف و العارض بالمعروض؛و لذا ذکروا:لو رجع الغاصب العین المغصوبة إلی المغصوب منه و وضعها بین یدیه أو فی داره بمشهد منه حصلت التأدیة منه و برئت ذمّته؛ و لیس إلاّ لوقوع السلطنة المسلوبة منه إلیه بمجرّد وضعه بین یدیه و حصول القبض منه لا له.

ص:108


1- (1)) راجع مفتاح الکرامة 4:696.
2- (2)) جواهر الکلام 23:150.
3- (3)) شرح خیارات اللمعة،للشیخ علی کاشف الغطاء ص 60-59(طبعة مؤسسة النشر الإسلامی)
4- (4)) کذا فی النسخة.

المقام الثّانی: [فی قبض غیر المنقول]

قد ظهر ممّا ذکرنا أنّ القبض فی غیر المنقول فی اصطلاح الفقهاء هو التخلیة؛و به صرّح کثیر من المتقدّمین و المتأخّرین (1).بل الظاهر عدم الخلاف فی ذلک بین الطائفة؛ففی مجمع البرهان:«لا یبعد عدم النزاع فی الإکتفاء بالتخلیة فیما لا ینتقل» (2)؛بل الظاهر اتّفاقهم علیه.

و ادعّی الإجماع جماعة منهم،کالخلاف (3)و الغنیة (4)و کشف الرموز (5)و التنقیح (6)و الریاض (7)و المفتاح (8)؛و هذه الإجماعات المستفیضة مع الشهرة المحقّقة-بل و عدم ظهور الخلاف بین الطائفة-کافیة فی المسألة،خصوصا مع صدق القبض عرفا علی النحو الّذی ذکرنا.و بما ذکر یظهر فساد ما ذکره المحقّق النراقی بعد نقل الإجماع علی کفایة التخلیة فی غیر المنقول منه:

«عرب می گوید:قبضته منه و عجم می گوید:فرا گرفت،مادامی که در آن نوع دخلی نکرده باشد» (9)؛بل لا یلیق أن ینسب هذا الکلام إلی من دونه.

المقام الثالث:

فی قبض المنقول

و قد اختلفوا فیه علی أقوال بعد اتّفاقهم فی المسألة السابقة.

ص:109


1- (1)) منهم:شیخ الطائفة فی المبسوط 2:117،و المحقّق فی الشرایع 2:29 و السبزواری فی جامع الخلاف و الوفاق:274 و الفاضل فی المختلف 5:301 و ابن قطان الحلّی فی معالم الدین 1:366 و الشیخ الأنصاری فی المکاسب المحرّمة 6:252 و غیرهم المذکورین فی المتن،راجع جواهر الکلام 23:148-149.
2- (2)) مجمع الفائدة و البرهان 8:511.
3- (3)) الخلاف 3:98 م 159.
4- (4)) غنیة النزوع 229.
5- (5)) کشف الرموز 1:471-470.
6- (6)) التنفیح الرائع 2:302.
7- (7)) ریاض المسائل 8:15.
8- (8)) مفتاح الکرامة 4:697.
9- (9)) هذا عبارة المولی احمد بن محمّد مهدی المعروف بالفاضل النراقی المتوفی 1245 کما نقل العلامة الفقیه السیّد محمّد باقر حجة الاسلام الشفتی فی رسالته فی الوقف/ص 103.

أحدها:أنّه یکفی[فیه (1)]التخلیة کما فی غیر المنقول؛اختارها فی الشرایع (2)و النافع (3)و نفی عنه البأس فی الدروس فی الجملة (4)؛و اختارها بعض الفقهاء ممّن قارب عصرنا،قال (5):

«و لا ریب فی حصولها فی المنقول بالاستیلاء علی العین استیلاء یستطیع به النقل و الأخذ و غیرهما من القبض بطرح العین بین یدی المنقول إلیه علی وجه یتمکّن من الفعل کیف شاء -نقلا أو أخذا و نحوهما-،إذ لیست أمواله الّتی بیده و یصدق علیها أنّها مقبوضة له و تحت قبضته و فی یده إلاّ کذلک من غیر حاجة إلی المماسّة و التصرّف الحسیّین».

قال:«و لیس ذا کالتخلیة المزبورة فی غیر المنقول،إذ من الواضح الفرق بین تحقّق السلطنتین عرفا فی ذلک»؛انتهی.

و کلامه فی غایة الجودة إلاّ الفقرة الأخیرة،لأنّ من المعلوم أنّ المراد بالتخلیة عندهم لیس إلاّ هذا المعنی،فإنّ المراد بها کما یظهر منهم کون الشیء مخلّی بینه و بینه بحیث لا یمنعه مانع عن التصرّف،کتصرّف الملاّک فی أملاکهم.

و من یفسّره برفع المنافیّات للمنقول إلیه مع رفع الید-کما صدر منه قبل ذلک-فالظاهر أنّه یرید بالرفع المذکور الارتفاع بجعله من المصدر المجهول،و إلاّ فهو معنی الاقباض؛و قد مرّ أنّه غیر القبض المراد فی المقام.و لا یخفی أنّه بعینه هو ما ذکره و ادّعی أنّه غیر التخلیة المزبورة.

منها (6):أنّه النقل من حیّز إلی حیّز فی الحیوان،و منه العبد؛و الکیل و الوزن فیما یکال أو

ص:110


1- (1)) زیادة یقتضیها السیاق.
2- (2)) شرایع الإسلام 2:23.
3- (3)) المختصر النافع:124.
4- (4)) الدروس الشرعیّة 3:213.(طبعة مؤسسة النشر الإسلامی)
5- (5)) و هو العلاّمة الفقیه الشیخ محمّد حسن النجفی صاحب الجواهر،راجع جواهر الکلام 23:151.
6- (6)) هذا هو ثانی الموارد حسب تجزئة المؤلّف.

یوزن؛و التناول و الأخذ بالید فی غیرهما من المنقولات؛اختارها العلاّمة فی التحریر (1)، و یقرب منه ما فی المبسوط (2)و تبعه إبن البرّاج (3)و ابن حمزة (4).

و ثالثها:ذلک مع کفایة النقل عن الأخذ بالید فیما اعتبر فیه و کفایة کلّ منهما عن الکیل و الوزن فیما اعتبرا فیه؛اختاره العلاّمة فی المختلف،فإنّه خیّر فی المنقول من الأخذ بالید و النقل،و فی المکیل و الموزون یعنی ذلک و الکیل و الوزن (5)و (6)؛و لم یذکر لخصوص الحیوان شیئا؛فالظّاهر أنّه أدخله فی المنقول الّذی لا یعتبر بالکیل و الوزن.

و رابعها:أنّه النقل فی المنقول مطلقا؛اختارها أبو المکارم ابن زهرة مدّعیّا علیه إجماع الإمامیّة (7)،و تبعه الشهیدان فی اللمعة (8)و الروضة (9).

خامسها:أنّه النقل فی الحیوان و فی المعتبر کیله أو وزنه أو عدّه أو نقله،و فی الثوب وضعه فی الید؛اختاره فی الدروس (10).

و سادسها:التوقّف بین الأقوال لو کان التوقّف اجتهادیّا منشأ الاختلاف اختلافهم فی المعنی العرفی،فکلّ واحد منهم یفسّره بما یفهم من المعنی العرفی؛و«لیلی لا تقرّ لهم بذاکا» (11).

و أمّا الحکم بالکیل و الوزن لروایة معاویة بن وهب فی الصحیح-أی:صحّی (12)أو

ص:111


1- (1)) تحریر الاحکام 2:334 م 3263.
2- (2)) المبسوط 2:120.
3- (3)) المهذّب 1:386-385.
4- (4)) الوسیلة 252.
5- (5)) مختلف الشیعة 5:301 م 278.
6- (6)) کذا فی النسخة.
7- (7)) غنیة النزوع 229.
8- (8)) اللمعة الدمشقیة 111.
9- (9)) الروضة البهیة 3:522.
10- (10)) الدروس الشرعیّة 3:213.
11- (11)) مصراع الأخیر لبیت عجزه هکذا: «و کلّ یدّعی وصلا بلیلی...»
12- (12)) قال المؤلّف فی الفائدة الثالثة من فوائده: [...و إن کان الأقوی علی ما حقّق فی محلّه هو حجیّة سائر المراتب الفاقدة بعد الصون عن القطع و الإرسال و الإضمار فی الجملة من الصحیح عند المشهور و الصحّی مشدّدا و مخفّفا و الحسن-

صحی (1)-.

ص:112


1- (1)) اول من وضع هذا الاصطلاح فیما نعلم هو الشیخ حسن صاحب المعالم فی منتقی الجمان؛و لمزید التوضیح انظر:التنبیه الثالث من رسالة المحقّق أبی المعالی الکلباسی فی تزکیة الرواة من أهل الرجال،و إلیک نصّه: [التنبیه]الثالث أنّ ما تقدّم من المنتقی من الاصطلاح ب«الصحی»فی قبال«الصحر»-بفتح الصاد و تخفیف الیاء- هو من باب الرمز و الإشارة،و المقصود به الصحیح عندی.کما أنّ«الصحر»من باب الرمز و الإشارة،و المقصود به الصحیح عند المشهور.و کما أنّه جعل صورة النون من باب الرمز و الإشارة إلی الحسن. و ربّما جعل السیّد السند النجفی«الصحی»إشارة إلی صحیحی و«الصحر»إشارة إلی الصحیح عند المشهور.و لا دلیل علیه بل هو بعید. و اصطلح السیّد الداماد«الصحّی»-بکسر الصاد و تشدید الحاء-فیما کان بعض رجال سنده بعض أصحاب الإجماع مع خروج ذلک البعض أو بعض من تقدّم علیه عن رجال الصحّة. و المقصود به المنسوب إلی الصحّة باعتبار دعوی الإجماع علی الصحّة. فالغرض النسبة إلی الصحّة المستفادة من نقل الإجماع و لو فی الطبقة الاولی من الطبقات الثلاث المأخوذ فیها الإجماع علی التصدیق،و لیس الغرض النسبة إلی الصحّة المذکورة فی ضمن التصحیح المأخوذ فی دعوی الإجماع فی الطبقتین الأخیرتین. فلا بأس بتعمیم التسمیة و الاصطلاح،و إلاّ فلو کان المقصود النسبة الی الصحّة المذکورة فی ضمن التصحیح،فلا تتمّ التسمیة و الاصطلاح إلاّ فی الطبقتین الأخیرتین. و قد اشتبه الحال علی السیّد الداماد،فأورد بأنّ ما یقال:«الصحی»و یراد به النسبة إلی المتکلّم علی معنی الصحیح عندی،و لا یستقیم علی قواعد العربیّة؛إذ لا تسقط تاء الصحّة إلاّ عند الیاء المشدّدة التی هی للنسبة إلیها،و أمّا الیاء المخفّفة التی هی للنسبة إلی المتکلّم فلا یصحّ معها إسقاط تاء الکلمة أصلا،کسلامتی و صنعتی و صحبتی مثلا.-

قال:سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن الرجال یبیع البیع قبل أن یقبضه،فقال:ما لم یکن کیل أو وزن فلا یبعه حتّی یکیله أو یزنه إلاّ أن یولّیه الّذی قام علیه (1).

وجه الإستدلال أنّ المطابقة بین السؤال و الجواب یقتضی کون القبض فیما ذکر الکیل، مع أنّه لا یعتبر بغیره مع کفایة فهم جمّ غفیر من القدماء و المتأخّرین،و هو کاف فی خبر الضعیف لو کان؛

و مع ذلک التمسّک به فی غایة الإشکال لورود مناقشات عدیدة توجب صرف الظهور أو الإجمال؛و لقد اختار کذا فی النسخة فی المسالک (2)حیث قال:«التحقیق هنا أنّ الخبر الصحیح دلّ علی النهی عن بیع المکیل و الموزون قبل اعتباره بهما،لا علی أنّ القبض لا یتحقّق إلاّ بهما؛و کون السؤال فیه وقع عن البیع[قبل القبض لا ینافی ذلک،لأنّ الاعتبار بهما قبض و زیادة]-...إلی آخره-».و مجرّد تمسّک جماعة لا یوجب الظنّ بالقرینیّة مع تصریح بعضهم بالخلاف،و تأمّل جماعة منهم.

و بالجملة لایجوز الاستدلال بالخبر المزبور علی کون القبض هو الکیل و الوزن،بل الحقّ أنّ القبض فی غیر المنقول هو التخلیة بالمعنی المتقدّم،و فی المنقول أیضا هو الإستیلاء الخاصّ من غیر حاجة إلی تحقّق فعل فی القابض؛و إنّ النقل و الإمساک بالید و المماسّة فرد من أفراده.

ص:113


1- (1)) التهذیب 7:35:146.
2- (2)) مسالک الأفهام 3:243.

و لا حاجة إلی مستند سایر الأقوال و بیان ضعفه بعد وضوح الأمر،بحمد اللّه -سبحانه-

المقام الرابع:

لا فرق فی القبض فی غیر المنقول بین البیع و الرهن و الوقف و غیرها.

قال فی التنقیح:«القبض شرط فی الوقف إجماعا.و صفته کما فی البیع إمّا التخلیة-...إلی آخره-» (1).

و فی الشرایع:«یصحّ وقف المشاع و قبضه کقبض البیع» (2).

و مثله فی القواعد (3)و التحریر (4)،و هو المصرّح به فی کلمات کثیر منهم.و ممّن صرّح به صاحب الریاض فی شرحیه؛قال فی شرح الصغیر:«و القبض هنا و فی کلّ موضع یعتبر فیه هو التخلیة بینه و بین العین و مستحقّها بعد رفع الید عنها فیما لا ینقل» (5)؛و قال فی کبیره:

«و قد اختلف فیه الأصحاب بعد اتّفاقهم علی أنّه هو التخلیة بینه و بینه بعد رفع الید عنه فیما لا ینقل خاصّة» (6)؛

و إطلاقات الأدلّة بعد الإجماعات.

المقام الخامس: [هل یتوقّف القبض علی إذن الواقف أو لا؟]

هل یتوقّف القبض علی إذن الواقف فلو قبض الموقوف علیه الموقوف من غیر إذن الواقف لم یعتبر قبضه؟أو لا؟بل یکفی مجرّد القبض مطلقا و لو لم یأذن به الواقف بل و لو منعه؟

ص:114


1- (1)) التنقیح الرائع 2:302.
2- (2)) شرایع الاسلام 2:167
3- (3)) قواعد الأحکام 2:394
4- (4)) تحریر الأحکام 3:313 م 4693.
5- (5)) شرح الصغیر 2:57.
6- (6)) ریاض المسائل 8:356.

یظهر الأوّل من الدروس (1)و التنقیح (2)و الروضة (3)و الریاض (4)،بل کلّ من أطلق توقّفه علی الاقباض ممّن صرّح بتوقّفه علی القبض و من لم یصرّح به.و صرّح فی الکفایة بأنّه ذهب إلیه غیر واحد من أصحابنا (5)؛و صرّح فی التذکرة بأنّ الإقباض شرط عندنا (6)، الظاهر فی الإذن بدعوی إجماع الإمامیّة.

و لعلّه الظاهر من الروایات خصوصا خبر الناحیة (7)،لکن لا یحتاج إلی لفظ خاصّ،بل لا یحتاج إلی اللفظ أصلا،بل یکفی کلّ ما دلّ علی الأوّل قولا أو فعلا-کما صرّح به الشهید فی المسالک (8)-

و الأقوی هو الاشتراط،للإجماع المعتضدة بالشهرة العظیمة؛و خبر الناحیة المروی فی کمال الدین:«فکلّما لم یسلّم فصاحبه بالخیار،و کلّما سلّم فلاخیار لصاحبه» (9)؛فإنّ مقتضاه فیما إذا لم یحصل تسلیم الواقف الموقوف للموقوف علیه ثبوت الخیار له،سواء حصل الوقف و التسلیم للموقوف علیه أم لا،فلو کان القبض بغیر الإذن کافیا فی لزوم الوقف لزم صرف الروایة عن ظاهرها بغیر دلیل.

و المناقشة فیه بضعف السند مدفوعة بالشهرة الاستنادیّة مع حصول الظنّ بصدوره من وجوه عدیدة حتّی مع قطع النظر عن الشهرة؛و لا یعارضه صحیحة محمّد بن مسلم (10)

ص:115


1- (1)) الدروس الشرعیه 2:267.
2- (2)) التنقیح الرائع 2:302.
3- (3)) الروضة البهیة 3:171.
4- (4)) ریاض المسائل 9:284
5- (5)) کفایة الفقه 2:9.
6- (6)) تذکرة الفقهاء 2:421 و فیها[...و لا یصحّ وقف ما لا یمکن اقباضه کالعبد الآبق و الجمل الشارد لتعذّر التسلیم،و هو شرط فی الوقف عندنا].
7- (7)) إکمال الدین:520 ح 49،الإحتجاج:479-وسائل الشیعة 19:181 ح 8.
8- (8)) مسالک الافهام 3:241
9- (9)) إکمال الدین:520 ح 49،الإحتجاج:479-وسائل الشیعة 19:181 ح 8.
10- (10)) الکافی 7:31 ح 7.

و عبید بن زرارة (1)،لإمکان استظهار ذلک منهما أیضا.

و اکتفاء بعضهم بالقبض لا ینافی الإذن،بل الإقباض أیضا.

المقام السادس:

هل یکتفی باللفظ الصریح مع عدم وجود التخلیة التامّة؟

و ملاکها أیضا به،بل المقطوع عدمها و عدم ملازمتها-کما صرّح به الشهید فی المسالک (2)-؛لأنّ المعیار هو القبض أو التسلیم،و من المعلوم عدم حصولهما بمجرّد الإذن.

و الظاهر عدم وجود مخالف فی المسألة أصلا،فظاهر النصوص و الإجماعات کافیة فی المسألة.

المقام السابع:

لو أمر الواقف الموقوف علیه بالقبض و لم یقبض حتّی مات الواقف هل یکتفی به عن

القبض؟أم لا؟.

و هذه هی المسألة الّتی اختلفت فیها (3)کلمة المعاصرین و لم یأتوا ببرهان مبین،و لم یمیّزوا بین الغثّ و السمین.

و من المعلوم أنّ هذه المسألة یرجع إلی المسألة السابقة،لأنّ الأمر فی مقام الحظر أو توهّمه لا یفید إلاّ الإذن و الإباحة،و بعد کونه مأذونا لا یکفی کذا فی النسخة بمجرّده فی تحقّق القبض و وجود ما هو شرط فی صحّة الوقف بإجماع الإمامیّة؛و لا بأس بالإشارة إلی بعض نصوص المسألة.

منها:صحیحة محمّد بن مسلم عن أبی جعفر علیه السّلام أنّه قال فی الرجل یتصدّق علی ولده

ص:116


1- (1)) التهذیب 9:137 ح 577.
2- (2)) مسالک الأفهام 3:239.
3- (3)) راجع جواهر الکلام 28:10-11.

و قد أدرکوا،قال:إذا لم یقبضوا حتّی یموت فهو میراث،فإن تصدّق علی من لم یدرک من ولده فهو جائز،لأنّ والده هو الّذی یلی أمره (1).

و صحیحة جمیل بن درّاج قال:«قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام:الرجل یتصدّق علی بعض ولده بصدقة و هم صغار،أله أن یرجع فیها؟قال:لا،الصدقة للّه-تعالی-» (2).

و لیس الخبر من الحسان،لوجود إبراهیم بن هاشم لما حقّقنا فی بحوثنا الرجالیّة من کونه من الثقات؛و یکفی فی ذلک دعوی السیّد الأجلّ إبن طاوس فی فلاح السائل الإجماع علی وثاقته (3).

و المناقشة بکون الصدقة غیر الوقف مدفوعة بفهم الأصحاب ذلک منها؛و هو کاف فی المسألة.

و الثالثة:عن صفوان بن یحیی عن أبی الحسن علیه السّلام قال:«سألته عن الرجل یقف الضیعة ثمّ یبدو له أن یحدث فی ذلک شیئا؟فقال:إن کان وقفها لولده و لغیرهم ثمّ جعل لها قیّما لم یکن له أن یرجع فیها؛و إن کانوا صغارا و قد شرط ولایتها لهم حتّی بلغوا فیحوزها لهم لم یکن له أن یرجع فیها؛و إن کانوا کبارا و لم یسلّمها إلیهم و لم یخاصموا حتّی یحوزها عنه فله أن یرجع فیها،لأنّهم لا یحوزونها عنه و قد بلغوا» (4).

و منها:ما رواه الشیخ عن عبید بن زرارة عن أبی عبد الله علیه السّلام أنّه قال فی رجل تصدّق علی ولد له قد أدرکوا،قال:«إذا لم یقبضوا حتّی یموت فهو میراث،فإن تصدّق علی من لم یدرک من ولده فهو جائز،لأنّ الوالد هو الّذی یلی أمره»؛و قال:«لا یرجع فی الصدقة إذا

ص:117


1- (1)) الکافی 7:31 ح 7-وسائل الشیعة 19:178،باب 4،کتاب الوقوف و الصدقات،ح 1.
2- (2)) الکافی 7:31 ح 5-وسائل الشیعة 19:179،باب 4 کتاب الوقوف و الصدقات،ح 2.
3- (3)) فلاح السائل:284(طبع مکتب الإعلام الإسلامی).
4- (4)) الکافی 7:37 ح 36-وسائل الشیعة 19:180 ح 4،باب 4،کتاب الوقوف و الصدقات.

تصدّق بها(ابتغاء وجه الله)» (1).

و خبر الناحیة:و هو ما رواه الصدوق فی الإکمال بسنده إلی محمّد بن جعفر الأسدی فیما ورد علیه من جواب مسائله عن محمّد بن عثمان العمری-رحمة اللّه علیه-عن صاحب الزمان علیه السّلام:«و أمّا ما سألت عنه من الوقف علی ناحیتنا و ما یجعل لنا ثمّ یحتاج إلیه صاحبه فکلّ ما لم یسلم فصاحبه فیه بالخیار،و کلّ ما سلم فلا خیار فیه لصاحبه احتاج أو لم یحتج، افتقر إلیه أو استغنی عنه؛-...إلی أن قال:-و أمّا ما سألت عنه من أمر الرجل الّذی یجعل لناحیتنا ضیعة و یسلّمها من قیّم یقوم فیها و یعمّرها و یؤدّی من دخلها خراجها و مؤونتها و یجعل ما بقی من الدخل لناحیتنا فانّ ذلک جائز لمن جعله صاحب الضیعة قیّما علیها،إنّما لا یجوز ذلک لغیره». (2)

و أنت خبیر بأنّ صریح هذه الروایات المعتبرة فیها کفایة مجرّد الإذن أو الأمر،بل لا بدّ من التصرّف بحیث یصدق القبض و التسلیم و الحیازة؛و من المعلوم عدم صدق شیء من هذا العناوین بمجرّد الأمر،و هذا الأمر لا یخفی علی عاقل فضلا عن العالم.

بل یمکن التأمّل فی کفایة التخلیة فی مثل المقام لعدم صدق هذه العناوین إلاّ بالاستیلاء الخاصّ و الدخول و الخروج لو لا الإجماعات المنقولة و عدم ظهور الخلاف بین الطائفة.نعم! یظهر من الشافعی (3)کفایة القبض بمجرّد الإذن مع مضیّ زمان یمکن فیه القبض-کما نسبه إلیه بعض الأجلّه (4)-،مع أنّ کلامه فی الهبة و لا ملازمة بینها و بین الوقف إلاّ بنحو من القیاس؛إلاّ أن یدّعی الإجماع علی عدم الفرق.

ص:118


1- (1)) التهذیب 9:137 ح 577،الاستبصار 4:102 ح 390،وسائل الشیعة 19:180 ح 5.
2- (2)) إکمال الدین 520 ح 49-وسائل الشیعة 19:181 ح 8.
3- (3)) نقله العلاّمه الحلّی فی التذکرة،راجع تذکرة الفقهاء 2:416.
4- (4)) و هو صاحب الجواهر،راجع جواهر الکلام 25:112.

المقام الثامن: [لو أمر بالقبض مع التخلیة التامّة یصحّ الوقف أو لا؟]

قد ظهر ممّا ذکرنا أنّه لو أمر بالقبض مع التخلیة التامّة یصحّ الوقف و لا یصحّ الرجوع فیه،و لعلّ نظر بعض من حکم بالصحّة إلی هذه الصورة.

المقام التاسع: [هل یشترط الفوریّة فی القبض؟]

لا یشترط الفوریّة فی القبض وفاقا للتحریر (1)و التذکرة (2)و الإیضاح (3)و الدروس (4)و جامع المقاصد (5)و التنقیح (6)و المسالک (7)و الروضة (8)؛و[فی]الکفایة:«و الأقوی عدم اشتراط الفوریّة للعقد (9)»،و هو صریح الریاض (10).فلو وقع بعد العقد بمدّة طویلة صحّ الوقف و لزم.

و الدّلیل علیه بعد ظهور الاتّفاق و الإجماع-الظاهر من کلام جماعة-خبر عبید بن زرارة المتقدّم کذا فی النسخة إلیه الإشارة حیث علّق فیه البطلان بعدم القبض إلی أن یموت الواقف،فإنّ ظاهره کفایة القبض متی حصل.

و یدلّ علیه صحیحة محمّد بن مسلم،لوضوح أنّ المستفاد منه أنّه إذا تحقّق القبض قبل موت الوالد یکون لازما و لو تأخّر القبض من العقد بکثیر؛و هو المستفاد من صحیحة صفوان،لقوله علیه السّلام فیها:«و إن کانوا کبارا و لم یسلّمها إلیهم و لم یخاصموا حتّی یحوزها عنه فله أن یرجع فیها،لأنّهم لا یحوزونها عنه و قد بلغوا» (11).

ص:119


1- (1)) تمسّک المؤلّف-قدّس سرّه-باطلاق کلام العلاّمة فی تحریر الأحکام 3:292 م 4650.
2- (2)) تذکرة الفقهاء 2:423.
3- (3)) إیضاح الفواید 2:381.
4- (4)) الدروس الشرعیه 2:267.
5- (5)) جامع المقاصد 9:23.
6- (6)) التنقیح الرایع 2:302.
7- (7)) مسالک الافهام 5:360.
8- (8)) الروضة البهیة 3:167-166.
9- (9)) کفایة الفقه 2:9.
10- (10)) ریاض المسائل 10:100.
11- (11)) التهذیب 9:137 ح 577.

و یستفاد المقصود من موضعین منه:أحدهما:التعلیل،إذ الظاهر منه کفایة التجویز-أی:

أخذ الموقوف عن الواقف مطلقا-سواء تخلّل القبض أم لم یتخلّل؛و الثّانی:قوله علیه السّلام:

«لم یسلّمها إلیهم»،و یعلم وجهه ممّا ذکر مع کفایة العمومات و عدم الرافع.

المقام العاشر: [القبض المعتبر شرعا فی الوقف بالنسبة إلی البطن الأوّل]

ینبغی أن یعلم أنّ القبض المعتبر شرعا فی الوقف إنّما هو بالنسبة إلی البطن الأوّل،بغیر خلاف-کما فی الحدائق (1)و الریاض (2)و غیرهما-؛بل ظاهر الإجماع علیه،فیسقط اعتبار ذلک فی بقیّة البطون لأنّهم یبلغون الملک عن البطن الأوّل و قد تحقّق أوّلا و لزم بالقبض.

و هذا هو مقتضی الأخبار المتقدّم مع کفایة العمومات.

المقام الحادی عشر: [إذا کان البطن الأوّل متعدّدا]

إذا کان البطن الأوّل متعدّدا کما إذا وقف علی أولاده،أو علی عشیرته،أو علی علماء العصر-فهل یشترط قبض الجمیع؟أو یکفی قبض البعض فی الصحّة؟أو یتبعّض الوقف؟ فمن قبض صحّ بالنسبة إلیه و من لم یقبض فسد بالنسبة إلیه؟؛وجوه،و الأقوی هو الصحّة مطلقا للعمومات و مفهوم الشرط فی قول الصادق علیه السّلام فی خبری محمّد بن مسلم و عبید بن زرارة،و مفهوم الشرط و التعلیل فی خبر صفوان؛فلا داعی للتمسّک ببعض الوجوه الاستحسانیّة.

قیل:إنّه لو توقّف الوقف علی قبض الجمیع لتضافر البیّنة علیه نصّا و فتوی،و لاشتهر عملا-، و قیل:إنّه لو توقّف علی ذلک لزم تعطیل الوقف و تخصیصه حتّی یبتنی صحّته بقبض

ص:120


1- (1)) الحدائق الناضرة 23:149.
2- (2)) ریاض المسائل 10:100.

الجمیع،أو فساده بعدم قبض بعضهم؛إلی غیر ذلک. (1)

المقام الثانی عشر[و الثالث عشر]: [أنّ قبض الولیّ لما هو ولیّ علیه کقبضه]

الظاهر أنّه لا خلاف و لا إشکال فی أنّ قبض الولیّ لما هو ولیّ علیه کقبضه و إن کان الواقف ولیّا،کما لو وقف علی اولاده الضعفاء؛بلا خلاف أجده-کما اعترف به جماعة-، (2)بل الظاهر هو الوفاق من غیر فرق بین الأب و الجدّ.

و ممّا یدلّ علیه خبر عبید بن زراره بملاحظة ذیله:«لأنّ الوالد هو الّذی یلی أمره» (3)؛ و خبر علیّ بن جعفر المروی فی قرب الإسناد:«إذا کان أب تصدّق علی ولده الصغیر فإنّها جائزة،لأنّه یقبض لولده إذا کان صغیرا» (4).

و مناقشة العلاّمة الطباطبائی فی حاشیة المصابیح (5)فی سند هذا الکتاب مدفوعة بالشهرة؛و کذا المناقشة فی الدلالة بکون الصدقة غیر الوقف.

و هل یجب بعد ذلک القبض علی المولّی علیه بمعنی قصده؟أم لا؟

قال فی المسالک:«لمّا کان المعتبر فی القبض رفع الید-أی:ید الواقف-و وضع ید الموقوف علیه و کانت ید الولیّ بمنزلة ید المولّی علیه کان وقف الأب و الجدّ و غیره-ممّن له الولایة علی غیر الکامل لما فی یده-علی المولّی علیه متحقّقا بالإیجاب و القبول،لأنّ القبض حاصل قبل الوقف،فیستصحب و ینصرف إلی المولّی علیه بعده؛لما ذکرناه.و الظاهر عدم الفرق بین قصده بعد ذلک القبض عن المولّی علیه للوقف و عدمه،لتحقّق القبض الّذی

ص:121


1- (1)) أقول:یمکن التمسک بالمعتبرة القطعیة أیضا علی الصحّة کما هو ظاهر(مؤلّف عفی عنه).
2- (2)) کما فی الجواهر 28:65 و انظر:الحدائق الناضرة 22:146.
3- (3)) التهذیب 9:137 ح 577.
4- (4)) قرب الإسناد:119.
5- (5)) مصابیح الأحکام-للسیّد محمّد مهدی بحر العلوم،«مخطوط».

لم یدلّ الدلیل علی أزید من تحقّقه» (1)؛انتهی.

قلت:لا ینبغی التأمّل فی ظهور دلیله فی اعتبار کون القبض علی أنّه وقف،فلذا قالوا:أنّه لا یجری القبض بعد الوقف مع الذهول و الغفلة عنه،أو کان علی وجه العاریة أو الودیعة أو نحو ذلک ممّا هو لیس قبضا للوقف من حیث إنّه وقف.

و تحقیق المقام:أنّه مع فرض شرطیّته مطلقا لا تنقل بدون القصد ضرورة عدم امتیاز أهل الفعل المشترک،فضلا عن الاشتراک الّتی کان الاحتیاج بغیره.

نعم،لو قیل بعدم الدلیل علی الشرطیّة عموما أو تخصیصه بالنصوص المزبورة بدعوی أنّ المراد کفایة قصد الولیّ بأیّ وجه اتّفق (2)لأنّه إذا کان هو الّذی یقبض عنه فکیف یعتبر القبض فی وقفه،إذ لا یتصوّر أن یقبض نفسه الحد (3)ذلک؛لکنّه مناف لظاهر کلماتهم بل صریحهم من عموم الاشتراط؛قال فی الجواهر:«أللهمّ إلاّ أن یراد من نحو العبارة صیرورة قبضه قبضا عنهم شرعا؛لکنّه خلاف ظاهر الأدلّة،خصوصا صحیحة صفوان الظاهر فی اعتبار الحیازة لهم المتوقّف علی النیّة (4)».

و من الغریب ما فی کشف الغطاء من الحکم بالجواز حتّی مع نیّة الخلاف،قال:«و لو نوی الخلاف فالأقوی الجواز» (5).

و من ذلک یظهر ضعف ما فی التذکرة و المسالک و الریاض (6)من أنّه إذا کان الموقوف تحت ید الموقوف علیه البالغ بودیعة أو عاریة أو إجارة أو نحوها لیکفی هذا القبض و لا یتوقّف صحّة الوقف علی قبض آخر غیره؛قال فی المسالک:«لوجود المقتضی للصحّة

ص:122


1- (1)) مسالک الإفهام 5:360.
2- (2)) أقول:الأقوی إبتناء البحث علی کون القبض فی الأفعال الخارجیّة أو المرتبطة بألامور القلبیّة (مؤلّف عفی عنه).
3- (3)) کذا فی النسخة.
4- (4)) جواهر الکلام 28:66.
5- (5)) کشف الغطاء 4:251
6- (6)) ریاض المسائل 10:102

و هو القبض،فإنّ استدامته کابتدائه إن لم یکن أقوی؛و لا دلیل علی کونه واقعا مبتدأ بعد الوقف»؛ (1)و علّله فی التذکرة ب:«أنّ حقیقة القبض موجودة (2)»؛و هذا هو الفرع الثالث عشر.

المقام الرابع عشر: [الموقوف فی ید الموقوف علیه بالغصب أو المقبوض بالعقد الفاسد هل یکون حکمه حکم القبض المأذون فیه؟أو لا؟]

إذا کان الموقوف قبل کذا فی النسخة واقعا فی ید الموقوف علیه بالغصب کالمال المغصوب أو المقبوض بالعقد الفاسد فهل یکون حکمه حکم القبض المأذون فیه؟أو لا؟.

صرّح فی التذکرة بالأوّل معلّلا ب:«أنّ حقیقة القبض موجودة (3)»؛و أختار الثانی فی الریاض (4)؛و تنظّر فی المسالک،قال:«و لو کان القبض واقعا بغیر إذن المالک کالمقبوض بالغصب و الشراء بالعقد الفاسد ففی الاکتفاء به نظر من صدقه فی الجملة-کما ذکر-؛و النهی عنه غیر قادح هنا،لأنّه لیس بعبادة»إلی أن قال:«و من أنّ القبض رکن من أرکان العقد» (5)إلی آخره (6).و صار فی الریاض إلی الثانی؛و لعلّه الأقوی،للأصل و کون المطلقات مهملة من حیث الکیفیّة،مضافا إلی أنّ القبض بعد کونه جزء السبب و متمّم العقد صحّة أو لزوما یعتبر فیه ما یعتبر فی باقی أجزاء السبب من الرخاء و الإختیار.و قد نقل بعض مشایخنا (7)عن العلاّمة الوحید الأنصاری:«أنّ کون المستفاد من الأدلّة اعتبار القبض فیما هو یعتبر فی صحّة العقد أو لزومه،اعتبار یؤکّد کذا فی النسخة الإیجاب و القبول اللفظی بالإیجاب

ص:123


1- (1)) مسالک الأفهام 5:360.
2- (2)) تذکرة الفقهاء 2:432.
3- (3)) راجع:نفس المصدر.
4- (4)) ریاض المسائل 10:102.
5- (5)) مسالک الأفهام 5:361.
6- (6)) و فیه تأمّل عندی فإنّهما و حاصلان عن الحاجة الیهما کما هو ظاهر(مؤلّف عفی عنه).
7- (7)) و من المحتمل أنّه هو العلاّمة الفقیه الشیخ محمّد باقر النجفی الإصفهانی المتوفّی عام 1301 ه،و هو من تلامیذ شیخنا الأعظم الأنصاری«قدّس سرّهما»،و هو أیضا من أساتید المصنّف الفقیه.

و القبول الفعلی».فالسبب عنده فی الرهن و الوقف ممّا کان القبض معتبرا فی صحّته أو لزومه مرکّب من الإیجاب و القبول اللفظی و النقلی،تأکیدا للعقد اللفظی بالمعاطات الفعلیّة.

و بالجملة لابدّ من کون قبض الموقوف علیه اقباضا عن الواقف من غیر فرق بین قبض الحادث و المستدام،إلاّ أنّه فی المستدام لا یحتاج إلی زمان یمکن فیه تجدید القبض-کما صرّح به فی التذکرة (1)-،بخلافه فی المبتداء.

المقام الخامس عشر: [اشتراط مضیّ الزمان فی القبض الحادث]

فی اشتراط مضیّ الزمان فی القبض الحادث.فأعلم أنّه لا تأمّل فی أنّ الإذن فی القبض یستدعی تحصیله،و من ضروریّاته مضیّ زمان یمکن فیه تحصیله،فهو دالّ علی القبض الفعلی بالمطابقة و علی الزمانی بالالتزام.

و لمّا لزم من القبض الفعلی تحصیل الحاصل أو اجتماع الأمرین المحالان فحمل اللفظ علی المعنی الالتزامی لتعذّر المطابقة،فلا یکفی الأوّل مع عدم مضیّ زمان یکفی فیه القبض فضلا عن الإذن؛وجوه-کما عرفت فی المقام الخامس-.

المقام السادس عشر: [لو کان الموقوف منقولا أو غیر منقول...]

لو کان الموقوف منقولا أو غیر منقول غائبا غیبة لا یصدق معها القبض لو خلّی بینه و بینه،فلا یکفی فیه الإذن و مضیّ الزمان أیضا حتّی یحضر الموقوف علیه أو وکیله و یقبضه بما یصدق معه من تخلیة أو نقل؛فلو وقف ما هو غائب عن البلد غیبة لا یصدق معها القبض لا یصیر وقفا صحیحا أو لازما-علی الخلاف فی المسألة-؛و الإذن لیس سببا لحصوله،بل عرفت ذلک فی الحاضر أیضا غالبا.

ص:124


1- (1)) تذکرة الفقهاء 2:25.

المقام السابع عشر: [کفایة قبض الأب عن أولاده الصغار]

قد عرفت کفایة قبض الأب عن أولاده الصغار،و هو مورد الروایات الواردة فی الباب (1).إلاّ أنّ الظاهر عدم الفرق بینه و بین الجدّ للأب،بل و بین وصیّها و الحاکم المطاع أیضا.و لا یضرّ اختصاص الأخبار بالأب لأنّها إنّما أخرجت مورد التخصیص لا الاختصاص-کما صرّح به فی الحدائق (2)-،إذ نقله مشترکة کذا فی النسخة بین الجمیع.

و لا وجه لردّ بعض الأعاظم (3)نظرا إلی ضعف یده و ولایته بالنسبة إلی غیره.

قال فی المسالک-و لقد أجاد فیما قال!-:«و لا وجه للتردّد،فإنّ أصل الولایة کاف فی ذلک؛و المعتبر هو تحقّق کونه تحت ید الواقف مضافا إلی ولایته علی الموقوف علیه،فیکون یده کیده؛و لا یظهر لضعف الید و قوّتها أثر فی ذلک» (4)؛انتهی کلامه.

قلت:لا إشکال فی المسألة بعد ثبوت الولایة کما لا إشکال فی کفایة قبضه عنهم فی الوقف من الحبس و الهبة و غیرهما؛و من أقوی طرق تنقیح المسألة ملاحظة الأشباه و النظایر.

المقام الثامن عشر: [وقف الدار المستأجرة و الموصی بخدمته]

صرّح فی التحریر:«أنّه لا یجوز وقف الدار المستأجرة و لا الموصی بخدمته» (5).

و قال فی القواعد:«و لا المستأجر و لا الموصی بخدمته» (6).

ص:125


1- (1)) راجع وسائل الشیعة 19:178،باب 4،کتاب الوقوف و الصدقات.(طبعة مؤسسة آل البیت)
2- (2)) الحدائق الناضرة 22:147.
3- (3)) منهم المحقّق الحلّی فی الشرائع و العلاّمة الحلّی فی التحریر راجع شرایع الإسلام 2:171 و تحریر الأحکام 3:292-291 م 4650.
4- (4)) مسالک الأفهام 5:360.
5- (5)) تحریر الأحکام 3:313 م 4697.
6- (6)) قواعد الأحکام 2:393.

و قال بعض شرّاح عبارة المصنّف (1):«هنا تحتمل أن یرید بها عدم صحّة وقفه من المالک؛ لکنّه یشکل بأنّه لا یقع فاسدا.غایة ما فی الباب انّه لا یتمّ إلاّ بالقبض.و یحتمل أن یرید بها عدم صحّة الوقف من المستأجر،لأنّه لیس بمالک العین فلا یملک نقلها و لا حبسها و المنافع لا یتصوّر فیها مع الوقف»؛انتهی.

فحمل العبارة علی المعنی الأوّل-بل دعوی صراحتها کما عن النراقی- (2)فی غایة الغرابة.

قال فی التذکرة:«و لو آجر أرضه ثمّ وقفها فعند الشافعیّة یصحّ» (3)إلی أن قال:«و أمّا عندنا فإن أقبضه بإذن المستأجر فلا بأس،و إلاّ لم یصحّ القبض و لا لزوم الوقف (4)»؛انتهی.

و قال بعض السادة من أعاظم الفقهاء قد قاربنا عصر جنابه (5):«تحقّق الملک فی وقف العین المؤجرة یقتضی التفصیل فی الملک.

فنقول:إنّ وقف العین المؤجرة یتصوّر من وجوه:

منها:أن یقفها علی المستأجر؛

و منها:أن یقفها علی مصلحة مثلا لکن فوّض تولیة الوقف إلی المستأجر؛

و منها:مثل الثانی لکن فوّض تولیته إلی نفسه؛

و منها:أن یقفها علی غیر المستأجر و لم یجعله متولیّا أیضا لکن أقبضها إلیه بعد انقضاء مدّة الإجارة

و منها:أن یقفها علی مصلحة و فوّض أمر التولیّة إلی عمرو و أقبضها إیّاه بعد انقضاء الإجارة؛

ص:126


1- (1)) و هو المحقّق الکرکی فی جامع المقاصد 9:57.
2- (2)) کما نقل عنه السیّد محمّد باقر حجة الإسلام الشفتی«قدس سره»فی رسالة الوقف130/
3- (3)) المجموع 15:326.
4- (4)) تذکرة الفقهاء 2:432
5- (5)) هو العلاّمة الفقیه المحقّق السیّد محمّد باقر المعروف بحجّة الاسلام الشفتی المتوفّی 1260 ه.ق.

و منها:أن یقفها علی الموقوف علیه المعیّن-کعمرو مثلا-و لم یتحقّق الاقباض إلیه قبل الممات.

و الظاهر أنّ صحّة الوقف و لزومه ممّا لا ینبغی الإشکال فیه فی غیر السادس من الأقسام الخمسة المذکورة،لوجود المقتضی و انتقاء المانع» (1)؛إلی آخر ما ذکره-رحمة اللّه علیه-

و أنت خبیر بعدم شمول کلامه سایر الأقسام-کوقف المستأجر و الوقف علی الفقراء و أمثالهما-،مع عدم تمامیّة أکثر ما ذکره فی الأقسام؛فلا بأس بالإشارة إلی کلّ واحد منها مع التعرّض للصحّة و الفساد.

فنقول:أمّا القسم الأوّل-فهو الوقف علی المستأجر-فهو داخل فی مسألة المأذون و المستعیر و الودعی؛و قد عرفت الإشکال فی کفایة القبض السابق لعموم أدلّة اشتراط القبض عرفا،بل لابدّ من القبض الجدید.

قال رحمه اللّه:قوله:«لوجود المقتضی و انتفاء المانع»أمّا وجود المقتضی لظهور الحال فیه بعد الاطّلاع بما بینّاه فی أوائل البحث یغنی عن التکلّم فی اظهاره؛و أمّا انتفاء المانع فی الأوّل فلوضوح أنّه لا مانع إلاّ انتفاء الاقباض من الواقف بعد الوقف،لکنّه غیر مضرّ،لأنّ شرطیّة الاقباض إنّما تثبت إذا لم یکن الموقوف تحت ید الموقوف علیه الّذی ینبغی تسلیم الوقف إلیه، لأنّه الظاهر من الأدلّة الدالّة علی اعتبار القبض فیه؛فلاحظ قوله علیه السّلام فی صحیحة محمّد بن مسلم:«إذا لم یقبضوا حتّی یموت فهو میراث (2)»؛و مثله مقبولة عبید بن زرارة (3)؛و کذا فی ذیل صحیحة صفوان بن یحیی:«و إن کانوا کبارا و لم یسلّمها إلیهم و لم یخاصموا حتّی

ص:127


1- (1)) رسالة الوقف ص 121 المطبوعة بتحقیق سماحة الدکتور السیّد احمد التویسرکانی من منشورات أسوة عام 1379 ه.ش.
2- (2)) الکافی 7:31 ح 7.
3- (3)) الإستبصار 4:102 ح 390.

یحوزها عنه فله أن یرجع فیها،لأنّهم لا یحوزونها عنه و قد بلغوا» (1).و مثلها الحال فی روایة کمال الدین؛و الإجماعات المنقولة؛و کلمات الأجلّة؛مضافا إلی إمکان أن یقال:إنّ المستفاد من التعلیل فی صحیحة محمّد بن مسلم و غیرها أنّ الاقباض إنّما هو لیدخل الموقوف تحت ید الموقوف علیه و فی تصرّفه،و إذا کان حاصلا سقط اعتبار حصوله (2)»؛إنتهی کلامه.

و قد مرّ الجواب عنه؛فلا نطیل بالإعادة.

و الحمد للّه ربّ العالمین

ص:128


1- (1)) الکافی 7:37 ح 36.
2- (2)) رسالة الوقف(السیّد الشفتی)122-121.

شرح خطبۀ متّقین

اشاره

علاّمه محمّد تقی مجلسی(1070 ه .ق)

تصحیح و تحشیه:جویا جهانبخش

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه الّذی منّ علینا بمحمّد نبیّه صلّی اللّه علیه و آله دون الأمم الماضیة و القرون السّالفة

پیشگفتار مصحّح

در رسالۀ اعتقادات علاّمه محمّد باقر مجلسی-رفع اللّه درجته-خوانده بودم:

«و علیک بمطالعة الأخبار الواردة فی صفات المؤمنین المتّقین،خصوصا خطبة أمیر المؤمنین-علیه السّلام-الّتی ألقاها علی همّام.و قد کتب والدی العلاّمة-قدّس اللّه روحه-علیها شرحا جامعا،فعلیک بمطالعته.» (1)

(یعنی:به مطالعۀ أخبار رسیده دربارۀ صفات مؤمنان پرهیزگار بپرداز،به ویژه خطبۀ أمیر مؤمنان-علیه السّلام-که برای همّام إیراد فرموده است.پدر بسیار دان ام-که

ص:129


1- (1)) الاعتقادات،ط.رجائی،ص 47 و 48.

خداوند روانش را پاکیزه و گرامی بداراد!-بر آن خطبه شرحی جامع نوشته است.به مطالعۀ آن بپرداز).

از همان زمان که این سفارش را خواندم و دلبستگی این دین شناس بزرگ را به شرحی که پدر دانشومندش بر خطبۀ متّقین(/خطبۀ همّام)نوشته است دیدم،آرزوی دیدار آن شرح را در دل گرفتم...بیش جستم و کم یافتم...چندی بر آن برآمد،تا روزی در محضر أستاذنا العلاّمه،حضرت آیة اللّه حاج سیّد محمّد علی روضاتی-دام علاه و لقّاه اللّه مناه-،هنگامی که به مناسبتی یکی از مجموعه های نیاکانی ایشان را تصفّح می کردم،به شرح فارسی آخوند ملاّ محمّد تقی مجلسی-طاب ثراه-بر خطبۀ متّقین بازخوردم.لسان حال در آن زمان مترنّم بود که:

دیدارِ یارِ غائب دانی چه ذوق دارَد؟ ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارَد (1)

حضرت استادی-مدّ ظلّه العالی-که شوق و ابتهاج مرا از دیدار این تحفۀ روح پرور مشاهده فرمود،-از سر کرامتی که او راست-ناگفتۀ من شنود و وعده نمود تصویری از این متن در اختیار داعی قرار دهد.

وَ فی النّفسِ حاجاتٌ وَ فیکَ فطانَةٌ سُکُوتی بیان عندها و خطاب (2)

آن وعدۀ مبارک به إنجاز مقرون افتاد(«ساقیا!لطف نمودی قدحت پر می باد!» (3)آنک من بودم و تصویر دستنوشت ملکی علاّمۀ روضاتی.به استنساخ آن همّت گماشتم و چندان پیش نرفته بودم که لزوم استمداد از نسخه یا نسخه هایی دیگر مسلّم گردید تا موارد شبهه و افتادگی های محتمل این دستنوشت با کمک آن منبع(یا منابع)تصحیح و إصلاح شود.

ص:130


1- (1)) سعدی.
2- (2)) متنبّی.
3- (3)) «...که به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد»(حافظ).

در فهرست نسخه های خطّی کتابخانۀ خاندانی نجفی مسجدشاهی در اصفهان که به ضمیمۀ کتاب قبیلۀ عالمان دین (1)طبع و نشر گردیده است،نشان نسخۀ دیگری از این شرح یافتم.فاضل ارجمند و مدرّس محترم حوزۀ علمیّۀ اصفهان،حضرت حجّة الإسلام و المسلمین استاد حاج شیخ هادی نجفی-دام مجده-با گشاده روئی نسخه را که در آن زمان نزد یکی از فضلای حوزۀ علمیّۀ قم بأمانت بود،پس از عودت به اصفهان،در اختیار راقم نهاد.

در همین أثنا با پرس وجو از دوست دانشور إخلاص پیشه ام،حضرت حجة الإسلام و المسلمین علی صدرائی خوئی(صدرائی نیا)-وفّقه اللّه تعالی لمرضاته-،دانستم-از بن-در مجموعه فهارسی که ایشان برای تدوین مجموعۀ پرسود موسوم به فهرستگان نسخه های علوم حدیث مورد تفحّص و تفتیش قرار داده اند،از دو نسخۀ این متن سخن رفته است و بس:یکی همین نسخۀ خاندان نجفی مسجد شاهی و دیگر دستنوشت متعلّق به کتابخانۀ عمومی حضرت آیة اللّه مرعشی نجفی-قدّس اللّه روحه العزیز- نسخۀ علاّمۀ روضاتی هم-که اینک تصویر آن در اختیار ما بود-در فهارس معرّفی نگردیده بود.

دوست فرزانۀ تازه جو و تازه یابم،حضرت حجّة الإسلام و المسلمین استاد حاج شیخ رسول جعفریان-متّعنا اللّه بطول بقائه-،دسترسی به دستنوشت خزانۀ مرعشیّه را تسهیل فرمود و مرا در تهیّۀ تصویر آن معاونت و معاضدت نمود-جزاه اللّه عن الإسلام و المسلمین خیر الجزاء-

پس تصحیح و آماده سازی متن با هر سه نسخۀ شناختۀ آن آغاز شد و به لطف حضرت باری-عزّ اسمه-به فرّخی و پیروزی انجام گرفت.

ص:131


1- (1)) قبیلۀ عالمان دین،هادی نجفی،چ:1،قم:عسکریّه،صص 223-246.

دستنوشت کتابخانۀ آیة اللّه مرعشی-قدّس سرّه-را که رسالۀ دوم مجموعه ای است و مورّخ 1073 ه.ق.(ش /9763فهرست:106/25)،با رمز«م»مشخّص گردانیده ام.

دستنوشت کتابخانۀ آیة اللّه نجفی مسجدشاهی-طاب ثراه-را که درون مجموعه ای است و یکی از رسائل آن مجموعه تاریخ 26 شوّال 1096 ه.ق.دارد،با رمز«ن»یاد کرده ام.

دستنوشت متعلّق به حضرت علاّمۀ روضاتی-دام علاه-را که به خطّ جدّ أمجدشان، عالم فاضل و إحیاگر مواریث مکتوب أمّت مرحومه،مرحوم حاج میر سیّد محمّد-روّح اللّه روحه-،است (1)،و مورّخ 1267 ه.ق،رمز«ر»داده ام.هر سه نسخه نادرستیهای معتنابه داشته اند و گاه ضبط صحیح منحصر به یکی از نسخه های سه گانه بود.فی الجمله،و با آنکه نسخۀ کتابخانۀ آیة اللّه مرعشی نجفی-رضوان اللّه علیه-(موسوم به «م»)-بنابر ادّعای کاتب-از روی خطّ ماتن-أعلی اللّه مقامه الشّریف-کتابت گردیده است،هیچیک از نسخه ها واجد چنان صحّتی نبود که متن و«أساس»تصحیح قرار گیرد.بناچار شیوۀ ما در تصحیح این متن بیشتر به طریقۀ موسوم به«التقاطی/تلفیقی» (2)

ص:132


1- (1)) عالم خدوم جلیل القدر،مرحوم حاج میر سیّد محمّد(11 محرّم 1222-28 رمضان 1293 ه.ق.)بن زین العابدین(درگذشته به 1275 ه.ق.)است-رضوان اللّه علیهم أجمعین-. آن مرحوم که از علماء أعلام و محقّقین عظام بوده تألیفاتی دارد و بالخصوص در إحیاء نسخ نادره و آثار نفیسه اهتمامی تمام داشته؛صدها کتاب و رساله به خطّ جلّی خود استنساخ یا تکمیل فرموده و مجموعه ها و جنگ های بسیار مرتّب نموده و همه را خود مقابله و تصحیح [کرده]و سپس به صحّافی و تجلید رسانیده است.شکر اللّه سعیه.»(مکارم الاثار،2088/6، هامش).
2- (2)) دربارۀ این شیوه،نگر:راهنمای تصحیح متون،جویا جهانبخش،ص 30.

نزدیک گردیده است.

*** جناب صدرائی خوئی پیمان ستانده بود تا این متن در مجموعۀ گرانقدر میراث حدیث شیعه،طبع را به زیور خویش بیاراید،لیک یاران سپاهانی پیشدستی کردند و آن را برای میراث حوزۀ اصفهان خواستار شدند و رضای صدرائی عزیز را هم در این باب به حاصل آوردند؛و البتّه افتراقی نیز در میان نیست؛چه:

شاخِ گُل هر جا که روید هم گُل است خُمّ مُل هر جا که جو شَد هم مُل است (1)

رای،آن بود که این پیشگفتار مشتمل باشد بر چهار بهره:

1-معرّفی«خطبۀ متّقین»و شروح آن.

2-نقد حال آخوند ملاّ محمّد تقی مجلسی(مجلسی أوّل).

3-بررسی شیوۀ مجلسی أوّل در ترجمه و شرح خطبۀ متّقین.

4-حکایت تصحیح و تحقیق شرح حاضر.

در این مجمل جز پاره ای از گفتنیهای بهرۀ چهارم گفته نیامد،و به إشارت پردازندگان میراث حوزۀ اصفهان و به رعایت هنجار مختار ایشان،باقی سخن و انبوه یادداشتهای این أبواب-به تعبیر قدما-«در باقی شد».لختی دگرسازیهای خرد دیگر نیز از سوی مجموعه پردازان إعمال گردیده که بطبع ناگزیر بوده است.

امیدوارم در طبع مستقلّی از این رساله-با مقدّمه ای مشروح و حواشی و تعلیقاتی مبسوط-سامانی نوآئین بدین پژوهش بخشیده شود و از نو در زیر و بم و فراز و فرود آن تفرّسی و تفحّصی برود.از دیده ورانی که ملاحظات و انتقادها و پیشنهادهای

ص:133


1- (1)) مولوی.

إصلاحی شان را برای آن طبع و نشر مأمول إرائه فرمایند،پیشاپیش امتنان دارم.

خداوند کارساز بنده نواز را بر توفیقی که ارزانی داشت سپاس می گزارم و اگر بر إحیاء و ترویج این متن عزیز مثوبتی آنجهانی مقرّر است آن را نثار روح پرفتوح نویسندۀ فرزانۀ متن،مولانا آخوند ملاّ محمّد تقی مجلسی،و فرزند برومند بسیاردان اش،علاّمه مولانا محمّد باقر مجلسی،می سازم؛که سالهای سال است گردن إسلامیان و إیمانیان زیر بار منّت هردوان است-رضی اللّه عنهما و أرضاهما-

از خداوند به زاری و تضرّع می خواهم تا من ناسزاوار را به لطف و مرحمت بی قیاس خویش،تحلّی به صفات و سمات پرهیزگاران روزی فرماید و لسان حال خود می سازم که:

گَرَم به هیچ نگیری خلافِ واقع نیست و لیک شرطِ کریمان نوازشِ عامَست (1)

بندۀ خدا:

جویا جهانبخش

اصفهان/بهار 1384 ه.ش.

ص:134


1- (1)) دیوان شمس مشرقی،تحقیق و بررسی:دکتر سیّد أبو طالب میر عابدینی،ص 252.

[متن خطبۀ متقین]

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه ربّ العالمین و الصّلوة علی أشرف الأنبیآء و المرسلین محمّد و عترته الطّاهرین.

و بعد (1)فقد أخبرنی و حدّثنی مشایخی معنعنا إلی الشّیخ الصّدوق محمّد بن یعقوب الکلینیّ (2)و إلی الشّیخ المعظّم محمّد بن بابویه القمی (3)و إلی السّیّد الأجلّ الأعظم رضی الدّین محمّد (4)-رضی اللّه عنهم-؛و نذکر (5)سند ابن بابویه (6)و عبارة (7)السّیّد الرّضی

ص:135


1- (1)) و بعد/در«ر»و«ن»نیامده و تنها در«م»مذکورست.
2- (2)) الکلینیّ/«ن»:کلینی.ضبط نص،موافق است با«ر»و«م». از برای روایت شیخ کلینی نگر:أصول کافی،با ترجمه و شرح آیة اللّه کمره ای،ط.أسوه، 14/5-22،«باب المؤمن و علاماته و صفاته»،ش 1.
3- (3)) القمی/در«ر»و«ن»نیامده و تنها در«م»مذکورست. از اینجا تا سر«و عبارة السّیّد الرّضی»در«ن»از قلم افتاده است. از برای روایت شیخ صدوق،نگر:أمالی ی شیخ صدوق،ط.کمره ای،صص 570-574، مجلس 84،ش 2.
4- (4)) از برای روایت سیّد رضی نگر:نهج البلاغه،ط.شهیدی،صص 227-224،خطبۀ 193.
5- (5)) نذکر/چنین است«م».«ن»-از بن-این عبارت را ندارد.«ر»:سنذکر.
6- (6)) سند ابن بابویه/«ر»:+القمی.«م»این افزونه را ندارد.«ن»هم که-از بن-عبارت را ندارد.
7- (7)) عبارة/چنین است«ر»و«ن».«م»:عیاره.

و هی قریبة من عبارة الصّدوق.

فروی (1)محمّد بن الحسن بن الولید-رضی اللّه تعالی عنه- (2)،قال:حدّثنی محمّد بن الحسن الصّفّار،قال:حدّثنا (3)علیّ بن حسّان (4)الواسطیّ،عن عمّه (5)عبد الرّحمن بن کثیر الهاشمیّ،عن الإمام أبی عبد اللّه جعفر بن محمّد الصّادق عن أبیه-صلوات اللّه علیهما-قال:

قام رجل من أصحاب أمیر المؤمنین-صلوات اللّه علیه-و فی النّهج روی (6)أنّ صاحبا لأمیر المؤمنین یقال له همّام کان رجلا مؤمنا عابدا قال له:یا أمیر المؤمنین،صف لی المتّقین (7)کأنّی أنظر إلیهم،فتثاقل عن جوابه،ثمّ قال(ص) (8):یا همّام،اتّق اللّه و أحسن إنّ اللّه مع الّذین اتّقوا و الّذین هم (9)محسنون،فلم یقنع همّام بذلک القول حتّی عزم علیه،قال (10):فحمد اللّه و أثنی علیه و صلّی علی النّبیّ محمّد (11)و آله،ثمّ قال-صلوات اللّه علیه-:

أمّا بعد،فإنّ اللّه سبحانه خلق الخلق حین خلقهم غنیّا عن طاعتهم امنا بمعصیتهم (12)

ص:136


1- (1)) فروی/«م»:+محمد عن.این افزونه در«ر»و«ن»نیست. اگر أصیل باشد مراد از این«محمّد»بطبع خود شیخ صدوق(ابن بابویه)-رضی اللّه عنه-است.
2- (2)) رضی اللّه تعالی عنه/چنین است در«م».«ر»:رضی اللّه عنه.«ن»:رضی اللّه تع عنهم.
3- (3)) حدّثنا/چنین است در«م»و«ن».«ر»:حدثنی.
4- (4)) حسّان/«ن»:حسن.
5- (5)) عمّه/چنین است در«ر»و«ن».«م»:عمیر.
6- (6)) روی/تنها در«م»آمده است.در«ر»و«ن»نیست.
7- (7)) المتّقین/«ن»:+حتی.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
8- (8)) (ص)/در«ر»نیامده است ولی در«ن»و«م»هست.
9- (9)) هم/«ن»:+هم.کسی که متوجّه زیادگی و نابجائی این افزونه بوده است،قدری این افزونه را تراشیده است.این افزونۀ نابجا در«م»و«ر»نیامده است.
10- (10)) قال/در«ن»از قلم افتاده است ولی در«م»و«ر»آمده.
11- (11)) محمّد/در«ن»و«م»هست ولی در«ر»نیامده.
12- (12)) بمعصیتهم/«ن»:من معصیتهم.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.

لأنّه سبحانه لا اتضرّه معصیة (1)من عصاه و لا تنفعه طاعة من أطاعه،فقسم بینهم معایشهم و وضعهم من (2)الدّنیا مواضعهم.فالمتّقون فیها هم أهل البصائر (3)،منطقهم الصّواب،و ملبسهم الاقتصاد،و مشیهم التّواضع،(خضعوا للّه-عزّ و جلّ-بالطّاعة، فبهتوا غاضین أبصارهم إلخ) (4)غضّوا أبصارهم عمّا حرّم اللّه علیهم (5)و وقفوا أسماعهم علی (6)العلم النّافع لهم،نزلت أنفسهم منهم فی البلاء کالّذی نزلت فی الرّخاء(رضی منهم عن اللّه بالقضا) (7)،لو لا الاجال الّتی کتب اللّه علیهم لم تستقرّ (8)أرواحهم فی أجسادهم طرفة (9)عین شوقا إلی الثّواب و خوفا من العقاب،عظم الخالق فی أنفسهم فصغر ما دونه فی أعینهم،فهم و الجنّة کمن قد راها فهم فیها منعّمون (10)،و هم و النّار کمن قد راها فهم فیها معذّبون.

ص:137


1- (1)) معصیة/«ن»:معصیته.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
2- (2)) من/«ر»:+امر.این افزونه در«م»و«ن»نیست.نیز در گفتآورد بحار از نهج نیست.
3- (3)) البصائر/«ن»:البصایر.
4- (4)) (خضعوا...إلخ)/این بهره که ما میان دو کمانک نهادیم تنها در«ر»هست.«م»و«ن» -مطابق با گفتآورد بحار از نهج-آن را ندارند. به نظر می رسد این بهره منقول باشد از أمالی ی صدوق؛و احتمالا در حاشیه بوده و توسّط کاتب«ر»یا کاتب ما در نسخۀ آن به متن وارد شده باشد.
5- (5)) علیهم/در«ن»و«م»هست ولی در«ر»نیست.
6- (6)) علی/چنین است در«ن»و«م».«ر»:عن.
7- (7)) (رضی...بالقضا)/این بهره که میان دو کمانکش نهادیم،تنها در«ر»هست.«م»و«ن» فاقد آن اند. به نظر می رسد این بهره منقول باشد از أمالی ی صدوق؛و احتمالا در حاشیه بوده و توسّط کاتب«ر»یا کاتب ما در نسخۀ آن به متن وارد شده باشد.
8- (8)) لم تستقرّ/«م»:لم تستقرّ؛«ر»:لم یستقر؛«ن»:لو تستقر.
9- (9)) طرفة/«م»:طرفة.«ن»:طرفة.در«ر»هیچ حرکت گذاری نشده است.
10- (10)) منعّمون/«م»:«منعمون».«ر»و«ن»:«منعّمون».

قلوبهم محزونة،و شرورهم مأمونة،و أجسادهم نحیفة و حاجاتهم خفیفة،و أنفسهم عفیفة.

صبروا أیّاما قصیرة(و مؤنتهم من الدّنیا عظیمة) (1)أعقبتهم راحة طویلة.تجارة مربحة (2)یسّرها لهم ربّهم أرادتهم الدّنیا و لم یریدوها و أسرتهم ففدوا أنفسهم منها.

أمّا اللّیل فصافّون أقدامهم تالون (3)لأجزاء القران یرتّلونه ترتیلا یحزّنون أنفسهم به (4)و یستثیرون (5)به دواء داءهم،فإذا مرّوا بایة فیها تشویق رکنوا إلیها طمعا و تطلّعت نفوسهم (6)إلیها شوقا و ظنّوا أنّها نصب (7)أعینهم و إذا مرّوا بایة فیها تخویف أصغوا إلیها مسامع قلوبهم و ظنّوا أنّ زفیر جهنّم و شهیقها فی أصول اذانهم فهم حانون علی أوساطهم مفترشون لجباههم و أکفّهم و رکبهم و أطراف أقدامهم یطلبون (8)إلی اللّه سبحانه فی فکاک رقابهم (9).

و أمّا النّهار فحلماء (10)علماء 11أبرار أتقیاء قد براهم 12الخوف بری القداح ینظر إلیهم 13

ص:138


1- (1)) (و مؤنتهم...عظیمة)/این بهره که ما آن را میان دو کمانک قرار داده ایم،تنها در«ر»آمده است.در«م»و«ن»نیست. به نظر می رسد در حاشیه بوده است و از أمالی ی صدوق منقول بوده،و کاتبی آن را به متن آورده و در تعیین محلّ آن نیز اشتباه کرده باشد.
2- (2)) تجارة مربحة/«ن»:تجارة مریحة.ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».
3- (3)) تالون/«ن»:تالین.ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».
4- (4)) به/در«ن»و«ر»آمده است ولی در«م»نیامده.
5- (5)) یستثیرون/«م»:یستثرون؛«ر»:یسترّون؛«ن»:یستبشرون.
6- (6)) نفوسهم/«ن»:نفوسا.ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».
7- (7)) نصب/«م»:نصب.«ن»:نصیب.«ر»:نصب.
8- (8)) یطلبون/حرکتگذاری در«م»چنین است.در«ن»و«ر»هیچ حرکتگذاری نشده است.
9- (9)) فکاک رقابهم/در«ن»از قلم افتاده و سپس به خطّی دیگر در هامش افزوده شده است.در «م»و«ر»هست.
10- (10)) فحلماء/چنین است در«م»؛«ن»:فحلما؛«ر»:فحکماء.

النّاظر فیحسبهم (1)مرضی و ما بالقوم من مرض (2)و یقول قد خولطوا و (3)لقد خالطهم أمر عظیم لا یرضون من أعمالهم القلیل و لا یستکثرون الکثیر فهم لأنفسهم متّهمون و من أعمالهم مشفقون إذا زکّی أحدهم خاف ممّا یقال له (4)،فیقول:أنا أعلم بنفسی من غیری،و ربّی أعلم بی من نفسی،اللّهمّ اجعلنی خیرا ممّا یظنّون و لا تؤاخذنی بما یقولون و اغفرلی ما لا یعلمون.فمن علامة أحدهم أنّک تری له قوّة فی دین و حزما فی لین و إیمانا فی یقین و حرصا فی علم و قصدا فی غنی (5)و خشوعا فی عبادة و تجمّلا فی فاقة و صبرا فی شدّة و طلبا فی حلال و نشاطا فی هدی و تحرّجا عن طمع،یعمل الأعمال الصّالحة و هو علی وجل.

یمسی و همّه الشّکر و یصبح و همّه الذّکر.یبیت حذرا و یصبح فرحا:حذرا لما حذّر من الغفلة و فرحا بما أصاب من الفضل و الرّحمة (6).إن استصعبت علیه نفسه فیما تکره لم یعطها (7)سؤلها فیما تحبّ.قرّة عینه فیما لا یزول و زهادته فیما لا یبقی.یمزج (8)الحلم بالعلم و القول

ص:139


1- (1)) فیحسبهم/«ن»:و یحسبهم.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
2- (2)) مرض/«ن»:فرض.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
3- (3)) و/«ن»:او.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
4- (4)) له/«ن»:لهم.ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.
5- (5)) و قصدا فی غنی/در«ن»از قلم افتاده و در هامش آن به خطّی دیگر افزوده شده:«و علما فی حلم و قصدا فی غنی».
6- (6)) الرّحمة/«ن»:+و.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
7- (7)) یعطها/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:یوتها.
8- (8)) یمزج/در«م»ظ.«یمزج»خوانده می شود.در«ن»و«ر»هیچ حرکتگذاری نشده است.

بالعمل.تراه قریبا أمله قلیلا زلله خاشعا قلبه قانعة نفسه منزورا أکله (1)سهلا (2)أمره حریزا دینه میّتة شهوته مکظوما غیظه الخیر منه مأمول و الشّرّ منه مأمون إن کان فی الغافلین کتب فی الذّاکرین و إن کان فی الذّاکرین لم یکتب من الغافلین یعفو (3)عمّن ظلمه و یعطی من حرمه و یصل من قطعه بعیدا فحشه(بعیدا جهله) (4)لیّنا قوله غائبا منکره حاضرا (5)معروفه (6)مقبلا خیره مدبرا شرّه فی الزّلازل وقور و (7)فی المکاره صبور و فی الرّخاء شکور لا یحیف علی من یبغض و لا یأثم لمن یحبّ یعترف بالحقّ قبل أن یشهد علیه لا یضیّع (8)ما استحفظ و لا ینسی ما ذکّر و لا ینابز (9)بالألقاب و لا یضارّ بالجار (10)و لا یشمت بالمصائب (11)و (12)لا یدخل فی الباطل و لا یخرج من الحقّ.إن صمت لم یغمّه صمته و إن ضحک

ص:140


1- (1)) أکله/در«م»چنین حرکتگذاری شده است.در«ن»و«ر»هیچ حرکتگذاری نشده است.
2- (2)) سهلا/«ن»:سهوا.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
3- (3)) یعفو/«ن»و«م»چنین است.«ر»:یعفوا.
4- (4)) (بعیدا جهله)/این بهره که ما میان دو کمانک نهادیم،تنها در«ر»آمده است.در«م»و «ن»نیست. گویا مأخوذست از نقل أمالی ی صدوق و احتمالا در حاشیه بوده و کاتبی آن را در متن آورده است.
5- (5)) حاضرا/«ن»:حاصرا.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
6- (6)) معروفه/«ر»:معروفة.ضبط نص،موافق است با«ن»و«م».
7- (7)) و/در«ن»آمده است ولی در«م»و«ر»نیست.
8- (8)) لا یضیّع/در«م»یاء آغازین و عین،مضموم و یاء پسین،مشدّد است.در«ر»،تنها یاء، مشدّد کتابت شده.در«ن»بدون هیچ حرکت و تشدید کتابت گردیده است.
9- (9)) ینابز/«ر»:ینایز.ضبط نص،موافق است با«ن»و«م».
10- (10)) بالجار/«ر»:بالجارّ.ضبط نص،موافق است با«ن»و«م».
11- (11)) بالمصائب/«ر»:بالمصایب.ضبط نص،موافق است با«ن»و«م».
12- (12)) و/در«م»و«ن»نیست ولی در«ر»هست.

لم یعل صوته و إن بغی علیه صبر حتّی یکون اللّه هو الّذی (1)ینتقم له.نفسه منه فی تعب و النّاس منه فی راحة.أتعب نفسه لاخرته و أراح النّاس من نفسه.بعده عمّن تباعد عنه زهد و نزاهة و دنوّه ممّن دنا منه لین و رحمة.لیس تباعده بکبر و عظمة و لا دنوّه بمکر و خدیعة.

قالوا (2):فصعق همّام-رضی اللّه عنه-صعقة کانت نفسه فیها،فقال أمیر المؤمنین -صلوات اللّه علیه- (3):أما و اللّه لقد کنت أخافها علیه،هکذا تصنع (4)المواعظ (5)البالغة بأهلها.فقال له قائل (6):فما بالک (7)یا أمیر المؤمنین؟

فقال-علیه السّلام- (8):ویحک!إنّ لکلّ أجل وقتا لا یعدوه و سببا لا یتجاوزه،فمهلا، لا تعد لمثلها (9)فإنّما نفث (10)الشّیطان علی لسانک.

[ترجمه و شرح خطبه]

اشاره

آنچه أصلست به روایت سیّد رضی الدّین است که در نهج البلاغه (11)ذکر کرده است،

ص:141


1- (1)) الّذی/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:الله.
2- (2)) قالوا/در«ن»بالای این بهره نوشته شده:«قال خ».
3- (3)) صلوات اللّه علیه/چنین است در«م»و«ر».«ن»:ع.
4- (4)) تصنع/«ن»:تصنعی.ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».
5- (5)) المواعظ/«ر»:المواضع.ضبط نص،موافق است با«ن»و«م».
6- (6)) قائل/«ن»:قایل.ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».
7- (7)) در«ن»میان سطرها افزوده شده:«انت خ»که ظاهرا ناظر به این موضع بوده است.
8- (8)) علیه السّلام/«ر»چنین است؛«م»:ص؛«ن»:ع.
9- (9)) لمثلها/ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.در«ن»«بمثلها»بوده و سپس(ظ.با قلمی دیگر) سعی گردیده إصلاح شود.
10- (10)) نفث/«ر»:نقث.ضبط نص،موافق است با«ن»و«م».
11- (11)) نهج البلاغه/چنین است در«م»و«ن».«ر»:نهج البلاغة. «ن»:+مذکور است.این افزونه در«م»و«ر»نیامده است.

و غالب آنست که از عامّه روایت (1)می کند چون ضبط ایشان بیشتر است،و أمثال این خطب متواتر یا (2)مستفیض است نزد عامّه.و آنچه در حاشیه ذکر کرده ام به روایت صدوق است که در أمالی ذکر کرده است به سند صحیح نزد او،و کلینی-رضی اللّه عنه- (3)به نحوی روایت نموده است که گویا جزو این روایت است که أوایل او (4)را انداخته است راوی و علامات مؤمنان را ذکر کرده است،و می تواند بود (5)که حضرت أوّلا علامات مؤمنان را ذکر فرموده باشند (6)،و بعد از آن سؤال کرده باشد از علامات متّقیان یا برعکس،و هریک از راویان یک جزو را بیان کرده باشند (7)،و بنابر روایت از حضرت إمام جعفر صادق-صلوات اللّه علیه- (8)نیز محتملست که (9)حضرت در یک مرتبه علامات (10)متّقیان را ذکر فرموده باشند و مرتبۀ دیگر علامات مؤمنان را ذکر فرموده باشند،و ممکنست که همه را یک مرتبه فرموده باشند (11)و راویان بعضی أوّل را (12)

ص:142


1- (1)) روایت/«ن»:ذکر و روایة.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
2- (2)) متواتر یا/«ن»:متواترا.ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.
3- (3)) رضی اللّه عنه/چنین است در«ر»و«ن».«م»:رضی اللّه.
4- (4)) او/«ن»:آن.ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.
5- (5)) بود/در«ر»نیست.در«ن»و«م»آمده است.
6- (6)) باشند/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:باشد.
7- (7)) باشد از...بیان کرده باشند/در«ن»از قلم افتاده است ولی در«م»و«ر»هست.
8- (8)) صلوات اللّه علیه/«ن»:ع.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
9- (9)) محتملست که/در«ن»آمده است ولی در«م»و«ر»نیامده.
10- (10)) علامات/در«ن»از قلم افتاده است ولی در«م»و«ر»آمده.
11- (11)) و مرتبۀ دیگر...یک مرتبه فرموده باشند/این بهره در«ر»نیست.بنابر«م»ضبط شد.در «ن»نیز(ظ.کوتاه شده و)بدین صورت آمده است:«و مرتبۀ دیگر علامات مؤمنان را».
12- (12)) را/در«ن»از قلم افتاده بوده ولی(ظ.به قلمی دیگر)بالای سطر افزوده شده است.

ضبط نموده باشند و بعضی آخر را،و شکّی نیست که همه حقّست و موافق (1)واقع،و بر هریک ازین صفات کمال،آیات و أحادیث وارد شده است (2)و کتاب مصابیح النّور برقی و کتاب کفر و إیمان کلینی مشحون است ازین أخبار که موافق قرآن مجید و أدلّۀ عقلیّه (3)، بلکه بدیهیست نزد جمیع عقلا و مجمع علیه است نزد جمیع علما،و این شکسته (4)به هریک إشاره خواهد کرد.

و أوّلا (5)عبارت سیّد را ذکر می کنم (6):

نقل نموده است که یکی از أصحاب حضرت أمیر المؤمنین-علیه السّلام- (7)که او را همّام می گفتند شخصی بود مؤمن (8)عابد و مجتهد (9)بود که نهایت سعی می نمود در بندگی إلهی.و صدوق روایت نموده است به إسناد صحیح معتبر از حضرت إمام به حق ناطق، أبی عبد اللّه جعفر بن محمّد الصّادق-صلوات اللّه علیهما-که آن حضرت فرمودند که شخصی از أصحاب حضرت أمیر المؤمنین-صلوات اللّه علیه- (10)که او را همّام می گفتند

ص:143


1- (1)) و موافق/در«ر»مکرّر کتابت گردیده است.
2- (2)) و أحادیث وارد شده است/ضبط«م»و«ن»چنین است.«ر»از این بهره از عبارت تنها «وارد شده»را دارد.
3- (3)) عقلیّه/«م»:+است.«ر»و«ن»این افزونه را ندارند.
4- (4)) شکسته/إطلاق«شکسته»بر خویشتن،از باب فروتنی،و نظیر تعابیری چون«حقیر»و «کمترین»و«ذرّۀ بیمقدار»و«لاشیء»و«ناچیز»و...است که امروزه رواج و تداول دارند.
5- (5)) و أوّلا/ضبط«ر»چنین است؛«م»:و اوّلا؛«ن»:اولا.
6- (6)) می کنم/چنین است ضبط«ن»و«م».«ر»:می کنیم.
7- (7)) علیه السّلام/چنین است ضبط«م»و«ر».«ن»:ع.
8- (8)) مؤمن/در«ن»از قلم افتاده است ولی در«م»و«ر»هست.
9- (9)) مجتهد/مراد از«مجتهد»در اینجا کوشا در عبارت و بندگی است.
10- (10)) صلوات اللّه علیه/«ن»:ع.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.

و با عبادت (1)بود به حضرت عرض نمود که:یا حضرت (2)،أوصاف متّقیان و پرهیزکاران را چنان بیان فرما که چنان شود نزد من که (3)گویا ایشان را می بینم.پس حضرت مضایقه فرمودند در جواب او چون می دانستند که تاب شنیدن ندارد و مجملا فرمودند که:ای همّام!از خدا بترس و بدیها را مکن و أعمال نیکو را بجا (4)آور که حق-سبحانه و تعالی- فرموده است که بتحقیق و راستی که حق-سبحانه و (5)تعالی-با متّقیان (6)و با (7)نیکوکاران است به لطف و مرحمت یا به (8)توفیق بر تقوی و إحسان ایشان یا عالمست به تقوی و إحسان ایشان.پس همّام به همین قانع نشد تا آنکه (9)حضرت را قسم داد، و صدوق قسم را ذکر کرده است که همّام گفت:یا أمیر المؤمنین!به حقّ آن خداوندی که تو را مکرم گردانیده است به فضائلی (10)چند که مخصوص تو گردانیده است به آنکه تو را إمامت و علم و زهد و شجاعت و محبّت و قرب کرامت و عطا فرموده (11)و تو را بر

ص:144


1- (1)) با عبادت/«با عبادت»یعنی«عابد»و ماتن این تعبیر را در برابر همین واژه در متن عربی نهاده است(سنج:گفتآورد بحار از أمالی ی صدوق).از همین دست اند واژگانی چون«باعفّت» (-عفیف)،«باعقیده»(-معتقد)و...که در متون فارسی به کار رفته اند.
2- (2)) یا حضرت/«ن»:یا امیر المؤمنین.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
3- (3)) که/در«ر»نیامده ولی در«م»و«ن»هست.
4- (4)) بجا/«ن»:بجای.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
5- (5)) سبحانه و/در«ر»نیامده ولی در«م»و«ن»آمده است.
6- (6)) متّقیان/«ر»:+است.این افزونه در«م»و«ن»نیامده است.
7- (7)) با/در«ن»نیامده است.در«م»و«ر»آمده است.
8- (8)) یا به/«م»چنین است.«ر»«یا»را ندارد.«ن»:«و».
9- (9)) تا آنکه/«ن»:و.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
10- (10)) فضائلی/«ر»چنین است.«ن»و«م»:فضایلی.
11- (11)) فرموده/«ر»:+است.این افزونه در«ن»و«م»نیامده.

عالمیان تفضیل داده است و به عطاهای خاصّه مخصوص ساخته که وصف کن از جهت من متّقیان را.پس حضرت برخاستند (1)و حمد و ثنای إلهی (2)به جا (3)آوردند و صلوات بر محمّد و آل او فرستادند،پس فرمودند که:

چون حق-سبحانه و تعالی-خلایق را آفرید بی نیاز بود از طاعت و عبادت ایشان و ایمن بود از معصیت ایشان.چون عصیان ایشان (4)نقصی در پادشاهی و بزرگی او نمی رساند (5)و عبادت مطیعان در بزرگی او نمی افزود.نه از طاعت مطیعان به او نفعی (6)عاید می شود و نه از کفر کافران و مخالفت فاسقان به او ضرری (7)،بلکه ایشان را (8)آفریده است که به ایشان نفع (9)رساند. (10)

من نکردم خَلْق تا سودی کُنَم بلکه تا بر بندگان جودی کُنَم (11)

و متکلّمان ذکر کرده اند که غرض از خلق آدمیان این بود که به ایشان ثواب (12)برساند؛

ص:145


1- (1)) برخاستند/«ن»و«ر»و«م»:برخواستند.
2- (2)) إلهی/«ن»:+را.این افزونه در«ر»و«م»نیامده است.
3- (3)) جا/«ر»:جای.ضبط نص،بنابر«م»و«ن»است.
4- (4)) چون عصیان ایشان/در«ر»نیامده است ولی در«م»و«ن»هست.
5- (5)) نمی رساند/چنین است در«ر»و«ن»؛«م»:نمیرسانید.
6- (6)) نفعی/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»از قلم افتاده.
7- (7)) ضرری/«ن»:+میرسد.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
8- (8)) را/«م»:+که.این افزونه در«ر»و«ن»نیست.
9- (9)) نفع/«ن»:نفعی.ضبط متن،مطابق«م»و«ر»است.
10- (10)) رساند/«ن»:+«بیت».این افزونه در«ر»و«م»نیست.
11- (11)) بیت از مولوی است(مثنوی معنوی،ط.نیکلسون،د:2،ب:1756،با ضبط«أمر»به جای «خلق»).
12- (12)) ثواب/«ن»:تواب.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.

و ثواب نفعیست که مقارن تعظیم و إجلال باشد؛و نزد عقلا قبیح است تعظیم نامستحق؛ (1)بنابراین پیغمبران (2)فرستاد و تکالیف فرمود که (3)تا ایشان مشقّتها در طاعات و عبادات بکشند تا مستحقّ ثواب شوند و تهدیدات و وعیدات فرمود که اگر نکنند (4)مستحقّ عقاب شوند.و بسیاری از آیات و أحادیث دلالت برین معنی دارند.

پس فرمودند که:

حق-سبحانه و تعالی-قسمت فرمود أسباب زندگانی و معاش ایشان را و هرکسی را از دنیا مرتبه[ای]کرامت فرمود به حسب حکمت و مصلحت.بعضی را غنی کرد و بعضی را فقیر که اگر همه غنی می بودند تعیّش ممکن نبود و همچنین اگر همه فقیر می بودند زندگانی دشوار بود؛و خواجه (5)نصیر الدّین محمّد طوسی-رحمه اللّه- (6)در کتاب أخلاق بسطی داده است این معنی را (7).پس چون أسباب (8)معاش ایشان را (9)مقرّر فرمود و تکالیف فرمود از جهت أمور معاش و معاد ایشان و ایشان را قدرت و اختیار کرامت فرمود (10)،جمعی که متّقیان و پرهیزکارانند ایشان أهل بصیرتند و یا (11)ایشان بر

ص:146


1- (1)) نگر:کشف المراد،العلاّمة الحلّی،تحقیق آیة اللّه حسن زاده،ط:9،ص 552.
2- (2)) پیغمبران/«ن»:+را.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
3- (3)) تکالیف فرمود که/«م»:تکالیف فرمود.«ن»:تکلیف نمود.ضبط نص،بنابر«ر»است.
4- (4)) نکنند/چنین است«م»و«ن».«ر»:بکنند.
5- (5)) و خواجه/در«ر»مکرّر نوشته شده است.
6- (6)) -رحمه اللّه-در«م»چنین است.«ن»و«ر»:«ره».
7- (7)) نگر:أخلاق ناصری،تصحیح و توضیح مجتبی مینوی و علیرضا حیدری،ص 251.
8- (8)) أسباب/در«ر»نیامده است ولی در«م»و«ن»هست.
9- (9)) را/در«ن»از قلم افتاده است.ولی در«م»و«ر»هست.
10- (10)) فرمود/«ن»:+و.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
11- (11)) و یا/چنین است در«م»و«ن».«ر»:«و».

همه کس زیادتیها دارند که از (1)أسباب معاش به قلیلی راضی شدند و (2)عمر عزیز خود را صرف اکتساب فضایل نمودند.

منطقهم الصّواب:

أوّلا زبان خود را إصلاح کردند که هرچه گویند راست و درست باشد و موافق رضای إلهی باشد؛دروغ نگویند و غیبت نکنند (3)و بهتان نبندد و فحش و دشنام بر او (4)جاری نشود و افترا (5)بر خدا و (6)رسول و أئمّۀ هدی-صلوات اللّه علیهم- (7)نبندند،بلکه یا قرآن خوانند یا ذکر کنند یا أمر به معروف و نهی از منکر کنند یا تعلیم و تعلّم به آن کنند یا مواعظ و نصایح بجا آورند یا إصلاح بین النّاس کنند.مجملا أعمال زبان از خیر و شر زیادتی دارد بر أعمال سایر أعضا.

و ملبسهم الاقتصاد:

و پوشش ایشان میانه است،یعنی إسراف و تبذیر نمی کنند؛ چون غالب أوقات إسراف در پوشش می باشد؛و خرقه پوشی نمی کنند که مردم به فکر ایشان افتند که زاهد و تارک دنیااند (8)چنانکه متعارف زهّاد آن زمان بوده است (9).

و ممکنست که مراد حضرت این باشد که متّقیان عدالت و میانه روی شعار ایشان است در جمیع أمور.

ص:147


1- (1)) از/در«ر»از قلم افتاده ولی در«م»و«ن»آمده.
2- (2)) و/در«ن»آمده است.ولی در«م»و«ر»نیست.
3- (3)) نکنند/در«ر»از قلم افتاده است.بنابر«م»و«ن»ضبط شد.
4- (4)) او/«ن»:آن.ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.
5- (5)) افترا/«ر»:افتری.ضبط نص موافق است با«ن»و«م».
6- (6)) بر خدا و/بنابر«م»و«ن»ضبط شد.«ر»:به.
7- (7)) صلوات اللّه علیهم/«ن»:ص.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
8- (8)) دنیااند/چنین است در«ن»و«م».«ر»:دنیایند.
9- (9)) چنانکه...بوده است/در«ر»از قلم افتاده است.بنابر«ن»و«م»ضبط شد.

و هر صفتی از صفات کمال میانه اش کمال است،حتّی عبادت،زیرا که اگر (1)شب و روز چیزی نخورند مگر به قدر ضرورت و همیشه عبادت کنند اندک زمانی هلاک می شوند یا ترک می کنند عبادت را چنانکه در أحادیث بسیار وارد شده است از رسول خدا و أئمّۀ هدی-صلوات اللّه علیهم- (2)که:مباشید مانند سواری که آن مقدار اسب (3)خود را بدواند که اسب (4)را هلاک کند و راه را طی نکند (5).پس لازم است مدارانمودن با بدن.

و همچنین شجاعت ملکه ایست میان جبن و بددلی (6)و تهوّر و بی باکی (7).

و سائر (8)کمالاتی که مذکور خواهد شد مرتبۀ إفراط و تفریط دارد و هر دو نقص است و کمال در وسط آنست.

و مشیهم التّواضع:

و (9)راه رفتن ایشان (10)از روی تواضع و شکستگی (11)و فروتنی

ص:148


1- (1)) اگر/در«ر»از قلم افتاده است.بنابر«م»و«ن»ضبط گردید.
2- (2)) صلوات اللّه علیهم/چنین است در«ن».«م»:ص.«ر»:صلوات علیهم.
3- (3)) اسب/«ن»:اسپ.ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.
4- (4)) اسب/«ن»:اسپ.ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.
5- (5)) نکند/چنین است در«م»و«ن».«ر»:نکنند.
6- (6)) بددلی/«بددلی»در لسان قدما به معنای جبن و ترسوئی و مقابل دلیری است و همان است که متأخّرتران«بزدلی»می گویند.
7- (7)) بی باکی/مراد از«بی باکی»در اینجا بی پروائی است.
8- (8)) سائر/«ر»چنین است.«ن»و«م»:سایر.
9- (9)) و/«ن»:در.ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.
10- (10)) ایشان/در«ن»از قلم افتاده است.ولی در«م»و«ر»هست.
11- (11)) شکستگی/«شکستگی»به معنای فروتنی در زبان فارسی پیشینۀ دراز دارد. در کیمیای سعادت می خوانیم: «...علم حقیقی که علم دین است...علمی است که خویشتن بدان بشناسد و عقبات راه دین-

است،نه از روی (1)تکبّر چنان که متکبّران می روند،و نه از روی تملّق (2)چنانکه (3)گدایان می کنند.و تواضع ایشان با مؤمنان است که به هرکه می رسند (4)أوّل سلام می کنند و آنچه از لوازم تواضع است (5)نظر به هر مؤمنی درخور او بجا می آورند از مصافحه و معانقه و بشاشت و حسن خلق و با غیر صلحا از کفّار و فسّاق اگر خوف ضرر داشته باشند سلام می کنند و إلاّ سر به زیر انداخته می گذرند و اگر جاهلی به ایشان سفاهت (6)و تعدّی (7)کند در برابر سلام می کنند یا سخن خوب گفته می گذرند چنان که (8)حق-سبحانه و تعالی-

ص:149


1- (1)) نه از روی/در«ن»از قلم افتاده است.ولی در«م»و«ر»هست.
2- (2)) تملّق/«تملّق»-در اینجا-یعنی هیأت خوار و زار به خود گرفتن و عجز و فاقه از خویش فرانمودن.
3- (3)) چنانکه/«ر»:چنانچه.ضبط نص،بنابر«م»و«ن»است.در«ر»نیز کاتب نخست «چنانکه»نوشته و سپس آن را تغییر داده است.
4- (4)) می رسند/ضبط«ن»و«ر»چنین است؛«م»:رسند(یا:برسند/چون درست خوانده نمی شود).
5- (5)) است/در«ن»آمده.ولی در«م»و«ر»نیامده است.
6- (6)) سفاهت/«سفاهت کردن»یعنی سخن بد و ناسزاگفتن و إهانت نمودن.
7- (7)) تعدّی/ضبط«ن»و«ر»چنین است.«م»:تندی.
8- (8)) چنان که/«ن»:چنانچه.ضبط نص،موافق«ر»و«م»است.

فرموده است که: «وَ إِذٰا خٰاطَبَهُمُ الْجٰاهِلُونَ قٰالُوا سَلاٰماً» (1).

و (2)مشهور است نزد عوام به عنوان حدیث از حضرت سیّد المرسلین-صلّی اللّه علیه و آله- (3)که تکبّر با متکبّران به منزلۀ صدقه است (4)و این حدیث را از طرق خاصّه و عامّه در کتب معتبره ندیده ام (5)،بلکه خلافش در أحادیث (6)بسیار وارد شده است از حضرت سیّد المرسلین و أئمّۀ معصومین-صلوات اللّه علیهم أجمعین- (7).

و ممکن است که مراد (8)از«مشی»،سلوک باشد بر سبیل مجاز به قرینۀ نسخۀ أمالی

ص:150


1- (1)) قرآن کریم،س 25 ی 63.
2- (2)) و/در«ن»اشتباها مکرّر شده است.
3- (3)) از حضرت سیّد المرسلین-صلّی اللّه علیه و آله-/ضبط متن،بنابر«م»است.در«ن»در عبارت دعائی به رمز«ص»بسنده شده است.در«ر»کلّ این بهره از قلم افتاده است.
4- (4)) تکبّر با متکبّران صدقه است/در چهار مقاله ی نظامی عروضی سمرقندی آمده است: «...أکمل إنسان و أفضل ایشان-صلوات اللّه و سلامه علیه-می فرماید که:التّکبّر مع المتکبّر صدقة.»(ط.معین،ص 21). در أخلاق ناصری(ط.مینوی-حیدری،ص 339)«التّکبّر علی المتکبّر صدقة»،بدون تصریح به نام و نشان قائل آمده است.
5- (5)) ...در کتب معتبره ندیده ام/عجلونی شافعی در کشف الخفاء می نویسد: التّکبّر علی المتکبّر صدقة.نقل القاری عن الرّازی أنّه کلام،ثمّ قال:لکن معناه مأثور(انتهی)؛و المشهور علی الألسنة«حسنة»بدل«صدقة». (کشف الخفاء،ط.خالدی،280/1). ابن أبی الحدید معتزلی در زمرۀ شماری از کلمات منسوب به مولی الموحّدین-علیه السّلام-که در أواخر شرح نهج البلاغه اش گزارش کرده است،آورده:«التّکبّر علی المتکبّرین هو التّواضع بعینه»(افست دار إحیاء التّراث از روی ط.چهار مجلّدی قدیم،550/4).
6- (6)) در أحادیث/در«ر»مکرّر کتابت گردیده است.
7- (7)) أجمعین/این لفظ تنها در«ر»آمده و در«ن»و«م»نیست.
8- (8)) مراد/در«ن»از قلم افتاده است.ولی در«م»و«ر»هست.

که بعد از این عبارت این است که:خضعوا للّه عزّ و جلّ بالطّاعة فبهتوا،یعنی کار ایشان تواضع است (1)و فروتنی و خاضعند از جهت رضای (2)حق-سبحانه و تعالی-به طاعت و فرمانبرداری إلهی در جمیع أمور تا به مرتبه ای (3)که نزد أهل دنیا مبهوت و حیران می نمایند چون متوجّه دنیا و أهل دنیا (4)نیستند چنانکه تکبّر که (5)در برابر تواضع است آنست که مخافت کند حق-سبحانه و تعالی-را هرگاه حق برو ظاهر شود.پس بنابر این (6)تواضع آنست که سلوکش با حق-سبحانه و تعالی-به عبادت و طاعت او باشد و با مؤمنان و صلحا و أتقیا به فروتنی باشد و با کفّار و فسّاق و فجّار (7)به مدارا باشد.

غضّوا أبصارهم عمّا حرّم اللّه علیهم:

(8)

پس بیان می فرمایند تواضع را به قرینۀ نسخۀ أمالی که«غاضّین»و«واقفین»است (9)که حالند یعنی چشم خود را خوابانیده اند (10)از هرچه حق-سبحانه و تعالی-حرام کرده است بر ایشان که به آن (11)نظر کنند یا حال آنکه

ص:151


1- (1)) است/در«ن»از قلم افتاده.ولی در«م»و«ر»هست.
2- (2)) رضای/در«م»و«ن»آمده است ولی در«ر»از قلم افتاده است.
3- (3)) مرتبه ای/«م»و«ن»:مرتبه.ضبط نص،بنابر«ر»است.
4- (4)) و أهل دنیا/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.
5- (5)) که/در«م»و«ن»آمده است ولی در«ر»از قلم افتاده است.
6- (6)) پس بنابراین/در«ن»تنها«بنابر»آمده است.ضبط ما،موافق«م»و«ر»است.
7- (7)) و فجّار/در«م»از قلم افتاده و در«ن»«و نجار»ضبط شده است.موافق«م»قرائت گردید.
8- (8)) غضّوا/«ر»:عضّوا.ضبط نص موافق است با«ن»و«م».
9- (9)) است/در«ن»از قلم افتاده.ولی در«م»و«ر»هست.
10- (10)) «خوابانیدن چشم»کنایه است از نادیده گرفتن(نگر:فرهنگ بزرگ سخن،ص 2339). در بهار عجم(675/1)می خوانیم:«چشم خواباندن و چشم خوابیدن:تغافل کردن.گویند: فلانه چشم خود را خوابانیده است،أی:دیده و دانسته تغافل کرده است.».
11- (11)) به آن/در«م»چنین است.«ن»:باو.«ر»از بن ندارد.

چنین اند که (1)نظر نمی کنند به زنان نامحرم هرچند خویش و قوم ایشان باشند،مثل دختر عمّو (2)و عمّه و خالو و خاله،و زنان مردم هرچند زن برادر و زن برادرزاده یا زن خواهرزاده باشد (3)،هرچند (4)به نظر شهوت نظر نکنند،خصوصا به موی ایشان و سینه و سایر أعضا غیررو و (5)دستها و سر پاها باشد تا ساق،و همچنین نظر نمی کنند به پسران ساده و مزلّف (6)هرگاه خوف شهوت باشد و محفوظ باشند از نظر کردن به ایشان،چنانکه منقول است از حضرت سیّد الأنبیاء و المرسلین و أئمّۀ (7)طاهرین-صلوات اللّه علیهم- که نظر کردن به زنان و پسران تیریست زهرآلوده از شیطان (8)که بر دل بنده می زند 9؛

ص:152


1- (1)) که/چنین است در«ر»و«ن».«م»:بانکه.
2- (2)) عمّو/تشدید آن در«ر»ظاهر گردیده است ولی در«م»و«ن»ظاهر نیست.
3- (3)) باشد/در«ن»و«ر»نیست.تنها در«م»آمده است.
4- (4)) هرچند/«ر»:+که.«م»و«ن»این افزونه را ندارند.
5- (5)) رو و/ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.«ن»:دو.
6- (6)) پسران ساده و مزلّف/«ساده:بی نقش،و لهذا بر مرد بی ریش...نیز إطلاق کنند»(بهار عجم،1203/2). و أمّا واژۀ«مزلّف»را بر قیاسی عربی گون از«زلف»ساخته اند،به معنای کسی که زلف آراسته و معمولا بلند دارد(نگر:فرهنگ بزرگ سخن،ص 6927)؛و این که«مزلّف»را در بعض معاجم به«معشوق نوخط»معنی کرده اند(نگر:بهار عجم،1909/3)جای مناقشه دارد. تعبیر«پسران زلف دار»که-علی ما ببالی-در تذکرۀ نصرآبادی به کار رفته است،عبارت أخرای همین«پسران مزلّف»باید باشد؛فلیراجع. گفتنی است عین این تعبیر«پسران ساده و مزلّف»در مشابه همین بحث در عین الحیات مجلسی ثانی-قدّس سرّه-به کار رفته است(ط.رفیعی،ص 890).
7- (7)) أئمّۀ/ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.«ن»:ایمه.
8- (8)) تیریست زهرآلوده از شیطان/«ن»چنین است؛«م»:تیریست زهرآلود از شیطان؛«ر»: تیری زهرآلوده از شیطان است.

هرکه (1)،از جهت رضای (2)إلهی،نظر نکند (3)به ایشان حق-سبحانه و تعالی-إیمانی به او کرامت فرماید که لذّت آن را بیابد (4)و این معنی مجرّبست (5).

و از حضرت سیّد المرسلین-صلّی اللّه علیه و آله- (6)منقولست که نظر مکنید و صحبت مدارید با (7)أولاد سادۀ (8)أغنیاء (9)و پادشاه زادگان که زینت می کنند و زینت سبب زیادتی حسن است،بدرستی که همچنانکه نظر کردن به دختران سبب عشق و زنا می شود از پسران (10)بیشتر می شود (11).

ص:153


1- (1)) هرکه/چنین است«ن»و«ر».«م»:و هرکه.
2- (2)) رضای/در«ن»و«م»هست.«ر»ندارد.
3- (3)) نکند/در«ر»و«ن»چنین است.«م»:بکند.
4- (4)) «قال أبو عبد اللّه-علیه السّلام-: النّظرة سهم من سهام إبلیس مسموم؛من ترکها للّه-عزّ و جلّ-،لا لغیره،أعقبه اللّه إیمانا یجد طعمه»(کتاب من لا یحضره الفقیه(ترجمه و متن)،330/5،ش 4969.در گفتآورد وسائل الشّیعة[192/20 ش 25399]از صدوق«أمنا و إیمانا»آمده است). مولانا شیخ الإسلام علاّمه محمّد باقر مجلسی-أعلی اللّه مقامه-در عین الحیات(ط.رفیعی، ص 891)به همین حدیث إمام صادق-سلام اللّه علیه-توجّه داده است.
5- (5)) مجرّبست/«ن»و«ر»چنین است.«م»:مجزیست.
6- (6)) صلّی اللّه علیه و آله/«م»و«ر»چنین است.«ن»:«ص».
7- (7)) با/«ن»:به.ضبط نص،موافق«ر»و«م»است.
8- (8)) ساده/لفظ«ساده»در متن هیچیک از نسخ نبود.در«م»بالای«أولاد»به همان خطّ متن ولی اندکی ریزتر نوشته شده است:«ساده».
9- (9)) أغنیاء/«ن»:اغنیا.ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.
10- (10)) پسران/در«ر»نیامده است ولی در«م»و«ن»آمده.
11- (11)) ظاهرا ماتن-قدّس اللّه روحه-نظر به این حدیث کافی ی شریف داشته: «...عن أبی عبد اللّه-علیه السّلام-قال:قال رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-:إیّاکم-

خصوصا (1)نزد عجم که أکثر ایشان میل (2)به پسران بیشتر از زنان (3)می دارند.

و حکیم غزنوی (4)گفته است که (5):

مَنِگَر در بُتان که آخرِ کار نگرستن گِرِستن (6)آرَد بار (7)

ص:154


1- (1)) خصوصا/ضبط نص،موافق«م»است.«ر»و«ن»:خصوصا.
2- (2)) میل/در«ن»از قلم افتاده.ولی در«م»و«ر»هست.
3- (3)) در«ن»بالای سطر به قلمی دیگر افزوده شده:رغبت.
4- (4)) غزنوی/در«ر»و«ن»نیامده است ولی در«م»هست. مراد از«حکیم غزنوی»در اینجا،سنائی غزنوی(أبو المجد مجدود بن آدم/ح 473-ح 525 ه ق) است.
5- (5)) که/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»آمده.
6- (6)) گرستن/چنین است«م»و«ر».«ن»:گریستن.
7- (7)) این بیت از حدیقة الحقیقه و شریعة الطّریقه ی سنائی است و در متن حدیقه(تصحیح مریم حسینی،ص 125 ب 2191)چنین ضبط شده است: منگر اندر بتان که آخرِ کار نگرستن گرستن آرد بار «گرستن»-که هم در ضبط متن ما و هم در ضبط متن حدیقه آمده است-،ریختی دیگرست از «گریستن»که باز هم در نظم و نثر پیشینیان دیده می شود.

و منقولست که از حضرت أمام جعفر صادق-صلوات اللّه علیه- (1)پرسیدند از عشق، حضرت فرمودند که:دلهائی که از ذکر إلهی خالیست (2)حق-سبحانه و تعالی-مبتلا می کند آنها را به عشق (3)،و قطع نظر از عقوبات إلهی همین بلا بس است در قبح«نظر»،که غالبا مبتلا (4)می شود به عشق (5)،و عاشق به منزلۀ کافر است زیرا که مطلوبش معشوق است و بس. (6)نه خدا را می شناسد (7)و نه رسول و نه (8)أئمّۀ هدی را-صلوات اللّه علیهم- (9).أمّا عشق خدا و رسول و أئمّۀ 10کمال است و آنچه مشهور است در میان عوام

ص:155


1- (1)) صلوات اللّه علیه/ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.«ن»:ع.
2- (2)) خالیست/در«ر»چنین است.«م»و«ن»:خالی است.
3- (3)) «...عن محمّد بن سنان،عن مفضّل بن عمر،قال:سألت أبا عبد اللّه[علیه السّلام]عن العشق. قال:قلوب خلت من ذکر اللّه،فأذاقها اللّه حبّ غیره.»(أمالی ی صدوق،ط.کمره ای،ص 668، مجلس 95،ش 3؛و:علل الشّرایع،ط.المکتبة الحیدریّة،140/1،با تفاوت جزئی در ضبط نص). مولانا علاّمه محمّد باقر مجلسی که این حدیث را از أمالی و علل الشّرایع صدوق-رضوان اللّه علیهما-در بحار الأنوار(158/70)نقل فرموده است،ترجمه اش را در عین الحیات (ط.رفیعی،ص 890)آورد،و تصریح فرموده که«سند»آن«معتبر»است.
4- (4)) مبتلا/«ر»-از بن-این جمله را ندارد.«ن»این لفظ را فاقد است.ضبط ما بنابر«م» است. بعید نیست«منتهی»بوده باشد که به«مبتلا»تصحیف شده.
5- (5)) و قطع نظر...می شود به عشق/کلّ این بهره در«ر»از قلم افتاده ولی در«م»و«ن»هست.
6- (6)) و بس/در«ن»نیامده.ولی در«م»و«ر»آمده است.
7- (7)) می شناسد/در«ر»مکرّر کتابت شده است.
8- (8)) نه/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»آمده است.
9- (9)) در عین الحیات(ط.رفیعی،ص 890)می خوانیم: «...عشق مجاز...به حقیقت کفر است...زیرا که بت پرست می شود،و در جمیع أحوال،آن معشوق در نظرش می باشد،و از خدا دور می شود،و هر فسقی یا کفری که معشوقش او را به-

-گاهی (1)از رسول خدا نقل می کنند و گاهی از مشایخ صوفیّه-که:المجاز قنطرة الحقیقة (2)، کذب و افتراست علی الظّاهر،چون در کتب حدیث و کتب مشایخ صوفیّه ندیده ام (3)،و بر تقدیر صحّت ممکن است که مراد ازان محبّت جمعی باشد که از جهت خدا باشد مثل محبّت حضرات (4)رسول خدا(ص) (5)و أئمّۀ هدی(ع) (6)و شیخ (7)و مؤمنان که هرگاه محبّت ایشان (8)للّه باشد به محبّت إلهی می رساند.

و می باید که نظر نکند به سوی دنیا و أهل دنیا (9)از روی خواهش،بلکه مبتدی (10)

ص:156


1- (1)) گاهی/«ر»:که گاهی.ضبط نص،مطابق«م»و«ن»است.
2- (2)) یعنی:مجاز پل حقیقت است(به عبارت دیگر:مجاز معبری است که از آن به حقیقت می رسند). سیّدنا العلاّمة آیة اللّه روضاتی-دام علاه-در هامش دستنوشت خویش(«ر»)مرقوم فرموده اند: «ابن یمین(متوفّی 745)گفته است: می پزم سودای خامَش تا بسوزم اندر آن عاقبت سوی حقیقت هر مجازی می کَشد م ع ر».
3- (3)) ندیده ام/«ن»:+بحکمه.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
4- (4)) حضرات/ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.«ن»:حضرت.
5- (5)) (ص)/تنها در«ن»آمده و در«م»و«ر»نیست.
6- (6)) (ع)/در«م»و«ر»نیست.تنها در«ن»آمده و طوری نوشته شده که«ص»هم می توان خواند.
7- (7)) و شیخ/تنها در«م»آمده است.«ر»از بن ندارد.«ن»:و معلّم و پدر و مادر و خویشان.
8- (8)) هرگاه محبّت ایشان/در«م»و«ر»نیست.تنها در«ن»آمده است.
9- (9)) و أهل دنیا/در«ر»نیست.بنابر«م»ضبط شد.در«ن»هم از بن این عبارت نیامده.
10- (10)) می باید که نظر...بلکه مبتدی/در«ن»از قلم افتاده است.

می باید که نظر به مالداران نکند مبادا فریفتۀ دنیا شود،کما قال اللّه (1)تعالی: وَ لاٰ تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ (2)(إلخ) (3)،یعنی:یا محمّد(ص) (4)نظر مکن به جمعی که ایشان را دنیا داده ایم از جهت امتحان و بدان که آنچه حق-سبحانه و تعالی-از جهت تو (5)مقرّر ساخته است -در آخرت یا از کمالات (6)-،بهتر است و بقای آن (7)بیشتر است.خطاب به حضرتست و مراد أمّتست (8).

بلکه می باید که از روی عبرت به ایشان نظر کند یا تفکّر کند که بیچاره ای (9)چند فریفتۀ این غدّارۀ مکّاره (10)شده اند مانند بیچارگانی 11که عاشق می شوند 12پیش 13

ص:157


1- (1)) اللّه/در«م»نیامده است ولی در«ر»و«ن»هست.
2- (2)) قرآن کریم،س 20 ی 131.
3- (3)) إلخ/در«ر»نیامده است.در«م»و«ن»هست.
4- (4)) (ص)/در«م»و«ن»نیامده است.در«ر»به نحوی ریز و رمزگونه کتابت شده.
5- (5)) تو/در«ر»نیامده است.در«م»و«ن»هست.
6- (6)) چنان که دیده می شود مجلسی أوّل-أعلی اللّه مقامه-از برای عبارت«رزق ربّک»در آیۀ موردنظرش(س 20 ی 131)دو تفسیر بیان فرموده:یکی روزی أخروی و دیگری کمالات و رزق معنوی. مجلسی ثانی-رفع اللّه درجته-برای همین عبارت سه تفسیر بیان فرموده:«روزی پروردگار تو که روزبه روز به تو می رساند،یا:روزی غیرمتناهی که در آخرت برای تو مقرّر ساخته،یا: روزیهای معنوی از معارف و کمالات»(عین الحیات،ط.رفیعی،ص 891). دو فقرۀ أخیر،همانهاست که والد ماجدش نیز یاد کرده بود-رضی اللّه عنهما و جزاهما عن الإسلام و المسلمین خیر الجزاء-
7- (7)) آن/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:او.
8- (8)) أمّتست/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:أمّت.
9- (9)) بیچاره ای/ضبط نص،موافق«ر»و«ن»است.«م»:بیچاره.
10- (10)) غدّارۀ مکّاره/ضبط نص،موافق«ر»است.«م»:غداره.«ن»:مکّاره.

فواحش (1)بدهیئت و در نظر شهوت آن بی عقل مانند حور و غلمانست و هرچه دارد به اندک (2)روزی صرف او می کند و چون چند مرتبه جماع کرد و آن شهوت (3)کم شد (4)پشیمان می شود،وقتی که مال و عرض رفته و (5)پشیمانی فائده (6)ندارد؛و همۀ مراتب دنیا چنین است.

مجملا تکالیف (7)چشم از منهیّات بسیار است و همچنین از مأمورات؛و از جهت تفصیل تکالیف جوارح،کتابها کافی نیست.

و وقفوا أسماعهم علی العلم النّافع لهم:

دیگر از صفات متّقیان آنست که گوشهای خود را پیوسته داشته اند بر شنیدن علمی (8)که نافع باشد از جهت (9)ایشان،و بازداشته اند (10)از شنیدن محرّمات و مکروهات و مباحات،مانند شنیدن غیبت و بهتان و ساز و دف و نی

ص:158


1- (1)) فواحش/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:فاحشۀ.
2- (2)) به اندک/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:چند.
3- (3)) آن شهوت/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:شهوت او.
4- (4)) کم شد/«م»:+چه(یا:بچه/بروشنی خوانده نمی شود).این افزونه در«ن»و«ر»نیست.
5- (5)) و/در«ن»«و»را تراشیده اند.
6- (6)) فائده/ضبط نص،موافق«ر»است.«م»و«ن»:فایده.
7- (7)) تکالیف/در«م»مخدوش است و بروشنی خوانده نمی شود.ضبط نص،موافق«ن»و«ر» است.
8- (8)) علمی/چنین است در«ر».«م»:علومی.«ن»از بن عبارت را ندارد.
9- (9)) جهت/چنین است در«م».«ر»:برای.«ن»از بن عبارت را ندارد.
10- (10)) بر شنیدن...بازداشته اند/این بهره بکلّی در«ن»نیست.

و قصّه و حکایات بی فایده،بلکه از علمهای (1)باطل و از (2)زیادتی در (3)علومی که قدری ازان در کار است (4)؛چنانکه منقولست که حضرت سیّد المرسلین-صلّی اللّه علیه و آله- (5)داخل مسجد (6)شدند،دیدند که جمعی بر دور شخصی برآمده اند،حضرت فرمودند که:چه (7)خبر است؟عرض نمودند که:علاّمۀ دانشمندی آمده است و مردمان ازو سؤالها می کنند.فرمودند که:چه چیز می داند؟گفتند (8)که:نسبهای قبایل عرب را از همه کس بهتر می داند و علم دارد به وقایعی که بر سر ایشان آمده است در أیّام جاهلیّت، مجملا تاریخ را خوب می داند،و أشعار (9)بسیار به خاطر دارد و می داند که هر شعری از کیست و عربیّت و لغت و (10)معانی بیان را (11)بهتر از همه کس می داند.پس حضرت فرمودند که:این علمیست که ضرر ندارد (12)ندانستن آن به کسی که آن را نداند (13)و نفعی

ص:159


1- (1)) علمهای/ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.«ن»:عملهای.
2- (2)) و از/در«م»اشتباها مکرّر نوشته شده است.
3- (3)) در/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:از.
4- (4)) ..در کار است/«در کار بودن»یعنی«مورد نیاز بودن[،و مفید فایده بودن،و به کار آمدن]»؛چنان که در داراب نامه ی بیغمی آمده است:«در حق او تربیت بسیار باید کردن که در سپاه ما چون او مبارزی در کار است».(نگر:فرهنگ بزرگ سخن،ص 5657).
5- (5)) صلّی اللّه علیه و آله/در«م»و«ر»چنین است.«ن»:ص.
6- (6)) مسجد/چنین است در«ن»و«م».«ر»:مسجدی.
7- (7)) چه/چنین است در«م»و«ن».در«ر»از قلم افتاده است.
8- (8)) گفتند/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:عرض نمودند.
9- (9)) أشعار/در«ن»از قلم افتاده است.ولی در«م»و«ر»آمده.
10- (10)) و/چنین است در«م»و«ن».در«ر»قلم زده شده است.
11- (11)) را/در«ن»نیامده.ولی در«م»و«ر»آمده.
12- (12)) ضرر ندارد/چنین است در«م»و«ن».در«ر»نیامده است.
13- (13)) نداند/«ر»:+ضرر نمی دهد.«م»و«ن»این افزونه را ندارند.

نمی دهد به کسی که آن را می داند.پس حضرت فرمودند که:نیست علم مگر آیۀ (1)واضح الدّلاله (2)یا فریضۀ درست یا سنّتی واقع و هرچه غیر اینها است زیادتی است (3).

و أمّا آنکه فرمودند که علم لغت و عربیّت فایده (4)ندارد،در زمان حضرت چنین بود نظر (5)به عرب،و الیوم نیز زیادتی آن لغو (6)و بی فایده است و أکثر علمآء (7)این فن أوقات عمر خود را صرف آن می کنند.

و أمّا انحصار علم در آنچه فرمودند (8):زیرا که هرچه ضرور است از حکمت علمی و عملی در قرآن مجید هست (9)،و در سنّت مقدّسه (10)سیّد المرسلین و أئمّۀ معصومین -صلوات اللّه علیهم-بیان فرموده اند،از واجبات و مندوبات،فعلا و ترکا.

و تا (11)چند گاه بیش ازین بالکلّیّه قرآن مجید و أحادیث (12)متروک شده بود و أکثر مشغول چیزی چند (13)بودند که ترکش واجب بود یا سنّت،و الحمد للّه که اندکی بهتر از

ص:160


1- (1)) آیۀ/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:ایة.
2- (2)) واضح الدّلاله/چنین است در«م»و«ن».«ر»:واضح الدلالة.
3- (3)) زیادتی است/ضبط«م»و«ن»چنین است.«ر»:زیاد نیست.«ن»:+و.این افزونه در «م»و«ر»نیست.
4- (4)) فایده/«ر»:فایدۀ.ضبط نص موافق است با«ن»و«م».
5- (5)) نظر/در«ر»مکرّر نوشته شده است.
6- (6)) لغو/در«ن»از قلم افتاده است.ولی در«م»و«ر»آمده.
7- (7)) علمآء/این ضبط،موافق«ن»و نیز«م»است.«ر»:علمای.
8- (8)) فرمودند/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:فرموده اند.
9- (9)) هست/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:است.
10- (10)) مقدّسه/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:مقدّسۀ[کذا]حضرت.
11- (11)) و تا/چنین است در«م».«ر»:تا.«ن»ندارد.
12- (12)) و أحادیث/در«م»مخدوش است و بروشنی خوانده نمی شود.
13- (13)) چند/در«ن»از قلم افتاده است.ولی در«م»و«ر»هست.

سابق شده است،ولیکن چنانکه باید نشده است،إن شآء اللّه خوب شود بر وجه أکمل و أتم.

نزلت أنفسهم منهم فی البلآء کالّذی نزلت فی الرّخآء :

(1)

یعنی نفوس متّقیان در بلا مانند نفوس دیگرانست در نعما،یا هر دو نزد ایشان یکسانست،چون راضی شده اند به قضای إلهی،در هر دو (2)حال شکر به جا (3)می آورند،یا آنکه از بلا محظوظتراند چنانکه دیگران از رخا محظوظند و مجرّبست که آدمی در بلا بازگشت او به خدا بیشتر است از نعما (4)، و ایشان می خواهند که همیشه رو (5)به جناب (6)أقدس او داشته باشند،طوعا أو کرها،با (7)آنکه عاشق آرزوی او (8)اینست که از دست معشوق کشته شود.

و در أمالی مذکور است که:رضی منهم عن اللّه بالقضآء یعنی ازین جهت بلا را دوست تر (9)می دارند تا فایز شوند به مرتبۀ رضا به قضاء اللّه تعالی یا چون به این سعادت فایز شده اند که راضی اند به قضآء (10)إلهی بلا را دوست یا دوستر (11)می دارند و این رتبۀ أولیآء اللّه است چنانکه أخبار بسیار برین مضمون وارد است.

ص:161


1- (1)) الرّخآء/ضبط نص،موافق«م»است.«ن»:الرّخآء.در«ر»حرکتگذاری نشده.
2- (2)) دو/در«م»و«ن»آمده است.در«ر»نیست.
3- (3)) جا/«ر»:جای.ضبط نص،مطابق«م»و«ن»است.
4- (4)) نعما/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:نعماء.
5- (5)) رو/«ن»:روی.ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».
6- (6)) جناب/در«م»چنین است.«ر»:جانب.«ن»ندارد.
7- (7)) با/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:یا.
8- (8)) او/در«ن»از قلم افتاده.ولی در«م»و«ر»هست.
9- (9)) دوست تر/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:دوستر.
10- (10)) قضآء/ضبط نص،موافق است با«ن»و«م».«ر»:قضای.
11- (11)) دوستر/ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.«ر»:دوست تر.

و شکّی نیست در آنکه حق-سبحانه و تعالی-مانند طبیب که هرچه نافع (1)و أنفع است به بیمار می دهد او نیز هرچه بر وفق حکمتست و فایدۀ بنده در آنست بر سر بنده می آورد.پس بندۀ کامل کسی است که به همه حالی (2)از خداوند خود راضی و خشنود (3)باشد؛و جمعی که به این رتبه نرسیده اند ایشان بر بلا صابراند،أمّا متّقیان شاکراند و بلا را نعمت عظیم می دانند و هرچند بلا سختر (4)و عظیم تر است خشنودی (5)و شکر (6)ایشان بیشتر است.

لو لا الاجال الّتی کتب اللّه علیهم لم تستقرّ أرواحهم فی أجسادهم طرفة عین شوقا إلی

الثّواب و خوفا من العقاب:

(7)

اگرنه آن بود که هریک از ایشان را حق-سبحانه و تعالی- (8)مدّتی از عمر مقرّر فرموده است که زیاد و کم (9)نمی شود،قرار نمی گرفت روحهای ایشان در بدنهای ایشان (10)یک چشم زدن،از شوق ثواب إلهی و خوف عقاب حق-سبحانه و تعالی-.

ص:162


1- (1)) نافع/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:ناقع.
2- (2)) به همه حالی/در«م»چنین است.«ن»:بهمه حال.«ر»:همه حالی.
3- (3)) خشنود/در«م»چنین است.«ن»و«ر»:خوشنود.
4- (4)) سختر/چنین است در«م»و«ن».«ر»:سخت تر. «ن»:+است.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
5- (5)) خشنودی/چنین است در«م».«ن»و«ر»:خوشنودی.
6- (6)) شکر/«ن»:شاکری.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
7- (7)) لم تستقرّ/چنین است در«م»و نیز«ن».«ر»:لم یستقر.
8- (8)) سبحانه و تعالی/«ن»:تع.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
9- (9)) زیاد و کم/چنین است در«م»و«ن».«ر»:زیاد کم.
10- (10)) در بدنهای ایشان/در«ن»از قلم افتاده.ولی در«م»و«ر»آمده است.

و متّقیان بر چند قسم اند:جمعی از ایشان از (1)أصحاب الیمین اند و ایشان از جهنّم خوف دارند و اشتیاق بهشت دارند و جمعی از ایشان مقرّبان بارگاه أحدیّت اند و ثواب ایشان آنست که همیشه در مقام (2)قرب (3)«لی مع اللّه» (4)و محرم خلوت خانۀ (5)«فی مقعد صدق عند ملیک (6)مقتدر» (7)اند،و عقاب ایشان آنست (8)که به محنت (9)هجران مبتلا گردند و خوف (10)جهنّم نیست ایشان را،کما قال اللّه (11)تعالی:«ألآ (12)إنّ أولیآء اللّه لا خوف علیهم و لا هم یحزنون» (13)بتحقیق و بدرستی و راستی که دوستان حق-سبحانه و تعالی-

ص:163


1- (1)) از/در«ن»نیامده.ولی در«م»و«ر»آمده است.
2- (2)) مقام/در«ن»نیامده.ولی در«م»و«ر»آمده است.
3- (3)) قرب/در«م»نیامده ولی در«ر»و«ن»آمده است.
4- (4)) «إشاره است به حدیث معروف:لی مع اللّه وقت لا یسعنی فیه ملک مقرّب و لا نبیّ مرسل؛ که صوفیّه بدان استناد می کنند و مؤلّف اللّؤلؤ المرصوع دربارۀ آن گوید:«یذکره الصّوفیّة کثیرا و لم أر من نبّه علیه و معناه صحیح و فیه إیماء إلی مقام الاستغراق باللّقاء لیعبّر عنه بالمحو و الفناء». (أحادیث و قصص مثنوی،ص 152؛با اندکی تلخیص). دربارۀ حدیث یادشده همچنین نگر:کشف الخفاء،ط.خالدی،156/2. همچنین از برای کثرت تداول و صور مذکور آن نزد صوفیان،نگر:فرهنگ مأثورات متون عرفانی،ص 452،ش 540-543.
5- (5)) و محرم خلوت خانۀ/تنها در«ن»آمده است.در«م»و«ر»نیست.
6- (6)) ملیک/در«ر»از قلم افتاده ولی در«م»و«ن»آمده است.
7- (7)) قرآن کریم،س 54،ی 55.
8- (8)) آنست/در«ن»از قلم افتاده.ولی در«م»و«ر»آمده است.
9- (9)) محنت/ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.«ن»:محبّت.
10- (10)) خوف/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»آمده است.
11- (11)) اللّه/در«م»نیامده است ولی در«ن»و«ر»آمده.
12- (12)) ألا/در«ر»نیامده است ولی در«م»و«ن»آمده.
13- (13)) قرآن کریم،س 10،ی 62.

را بر ایشان خوفی نیست به هیچ وجه (1)و ایشان اندوهناک نمی شوند.اگرچه خاطرجمع است که دوست دوست خود را عذاب نمی کند (2)،أمّا ایشان خوف دارند چون جزم به ولایت (3)خود ندارند،با آنکه تکالیف مقرّبان نه مثل دیگرانست (4).

عظم الخالق فی أنفسهم فصغر ما دونه فی أعینهم:

(5)

بزرگست آفریدگار عالم در نفوس و عقول و قلوب ایشان-یعنی به چشم عقل (6)بزرگی إلهی را دیده اند زیرا که می دانند که اوست واجب الوجود بالذّات متّصف به جمیع صفات (7)کمال-،پس ازین جهت (8)حقیر است غیرخدا در نظرهای ایشان-چون غیر او (9)همگی به نقص إمکان و حدوث مبتلا اند؛لهذا به لفظ«خالق»آورد،چون همه را او آفریده است و قادر است بر إفنا و إعدام ایشان و غیر او (10)هرچند بزرگ باشند کجا قدرت بر خلق پشه ای (11)دارند؟!بلکه جمیع عقلا إدارک نکرده اند صنایع إلهی که در پشه کار (12)فرموده است (13)و حکمتهای خلقت

ص:164


1- (1)) به هیچ وجه/چنین است در«ن».«ر»:هیچ وجه.ضبط«م»بروشنی خوانده نمی شود و پیدا نیست«به»را دارد یا نه.
2- (2)) نمی کند/ضبط نص،موافق«ر»است.«م»:نمیکنند.«ن»از بن عبارت را ندارد.
3- (3)) «ولایت»-در اینجا-یعنی دوست بودن و ولی بودن.
4- (4)) اگرچه خاطرجمع است...دیگرانست/در«ن»از قلم افتاده است.
5- (5)) أعینهم/«ر»:+یعنی.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
6- (6)) عقل/«ن»:+و قلوب.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
7- (7)) صفات/ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.«ن»:الصفات.
8- (8)) ازین جهت/«ر»و«ن»:از اینجمله.ضبط نص،بنابر«م»است.
9- (9)) او/ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.«ن»:ایشان.
10- (10)) او/ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.«ن»:ایشان.
11- (11)) پشه ای/«ر»و«ن»:پشه.ضبط نص،بنابر«م»است.
12- (12)) کار/در«ن»آمده است.در«م»و«ر»نیامده است.
13- (13)) نظیر اینگونه تأمّلات در آفرینش پشه و تشبیه آن به فیل در معراج السّعاده ی ملاّ-

آن (1)را از آن جمله آن (2)را به شکل فیل آفریده (3)است،و (4)آن را دو پر داده است که فیل را نداده است و خرطوم او (5)را باقوّت کرده که نفوذ می کند در بدن فیل و فیل را می کشد زهر او و سر خرطوم او را زهرآلود (6)کرده است که أوّلا (7)زهر می ریزد بر پوست و آن عضو رخو و سست (8)می شود،و بینائی[ای]او را (9)داده است که در شبهای تار منافذ أبدان را می بیند،اگرچه در زیر لحاف (10)باشد،و چون بدن رخو می شود خرطوم خود را فرو می کند در سوراخ پوست و مانند حجّام می مکد خون را و با نهایت شوق و میلی که او را هست در خوردن خون نهایت احتیاط دارد (11)چون می داند که هر حیوانی 12از

ص:165


1- (1)) آن/«ر»و«ن»:او.ضبط نص موافق«م»است.
2- (2)) را از آن جمله آن/در«ر»نیامده است ولی در«م»و«ن»هست.
3- (3)) آفریده/ضبط نص،بنابر«م»و«ن»است.«ر»:اورده.
4- (4)) و/در«ر»و«ن»نیامده است.ولی در«م»هست.
5- (5)) او/«ن»:آن.ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.
6- (6)) زهرآلود/چنین است در«م»و«ن».«ر»:زهرآلوده.
7- (7)) أوّلا/«ن»:اولا.ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».
8- (8)) و سست/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»نیامده است.
9- (9)) او را/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»نیامده است.
10- (10)) لحاف/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:طاق.
11- (11)) دارد/«ن»:+و.این افزونه در«م»و«ر»نیست.

خوردن و گزیدن او متأثّر می شود.اگر آدمی إرادۀ کشتن او می کند پیش از آنکه دست به او رسد (1)،هرچند به تعجیل زند،می گریزد که کشته نشود،و فیل چون از هیچ جانوری خوف ندارد مگر از پشه که در سوراخ گوش او می رود،او (2)را گوشی (3)متحرّک داده است مانند بادزن که دفع پشه از خود بکند و حیوانات دیگر را دم دراز (4)داده است که پشه و مگس را از خود دفع کنند،فسبحان الّذی لیس کمثله شیء.

فهم و الجنّة کمن قد راها فهم فیها منعّمون-و در أمالی:متّکئون است -و هم و النّار

کمن قد راها فهم فیها معذّبون:

(5)

یعنی در إیمان به بهشت و دوزخ چنانند که گویا بهشت را (6)دیده اند (7)و در بهشت اند و نعمتهای بهشت (8)را به کار می برند (9)-یا (10)بر تختهای بهشت تکیه زده اند-و گویا دوزخ را دیده اند و در دوزخ ایشان را عذاب می کنند،یا در خوف و رجا درین مرتبه اند،یا در إیمان به هر دو چنانند که گویا هر دو را دیده اند و در امید بهشت از رحمت إلهی چنانند که گویا الحال داخل بهشت شده اند و در خوف جهنّم

ص:166


1- (1)) رسد/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:برسد.
2- (2)) او/«ن»:آن.ضبط نص،موافق با«م»و«ر»است.
3- (3)) گوشی/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:گوش.
4- (4)) دراز/در«ن»و«م»آمده است.ولی در«ر»نیامده.
5- (5)) است/در«م»هست ولی در«ر»و«ن»نیامده.
6- (6)) را/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»نیامده.
7- (7)) دیده اند/در«م»بروشنی خوانده نمی شود.
8- (8)) بهشت/در«م»و«ر»هست ولی در«ن»از قلم افتاده.
9- (9)) به کار می برند/ضبط نص موافق«م»و«ن»است.«ر»:در کار می برند.
10- (10)) یا/«ن»:تا.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.

به سبب أعمال قبیحه چنانند که گویا ایشان را عذاب (1)می کنند در دوزخ.با آنکه به مرتبۀ علم الیقین،بلکه عین الیقین،بلکه حقّ الیقین رسیده اند،خوف از ایشان زایل نشده (2):

نزدیکان را بیش بود حیرانی کایشان (3)دانند سیاستِ سلطانی (4)

و این معنی أظهر است که إشاره به هر دو (5)باشد و إشاره باشد (6)به آنکه هرچند (7)قرب بیشتر است خوف و رجا بیشتر است.

قلوبهم محزونة:

دلهای ایشان همیشه اندوهناکست از خوف عذاب إلهی (8)یا خوف تقصیر در عبادت و طاعت هرچند بسیار کنند یا خایفند (9)که مبادا مقبول درگاه (10)إلهی نباشد کما قال (11)اللّه (12)تعالی: «وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ (13)مٰا آتَوْا (14)وَ 15قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ» 16یعنی

ص:167


1- (1)) عذاب/در«ن»از قلم افتاده است.ولی در«م»و«ر»هست.
2- (2)) نشده/«ن»:+بیت.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
3- (3)) کایشان/«ن»:که ایشان.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
4- (4)) این بیت که در بعض دیگر متون کهن فارسی نیز آمده،به گزارش صاحب أسرار التّوحید بر زبان شیخ أبو سعید أبو الخیر رفته است؛و شاید از همو باشد.نگر:أسرار التّوحید،تصحیح شفیعی کدکنی،ص 298 و 796.
5- (5)) هر دو/«ن»:+بوده.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
6- (6)) و إشاره باشد/در«ر»از قلم افتاده ولی در«م»و«ن»هست.
7- (7)) هرچند/«ر»:+به.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
8- (8)) إلهی/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.
9- (9)) خایفند/ضبط نص موافق«م»و«ر»است.«ن»:خائفند.
10- (10)) درگاه/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.
11- (11)) کما قال/در«ر»مکرّر نوشته شده است.
12- (12)) اللّه/در«ن»و«ر»آمده ولی در«م»نیامده است.
13- (13)) یؤتون/«ن»:یؤمنون.ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».
14- (14)) اتوا/«ن»:اتوا.«ر»:اتو.ضبط نص،موافق است با«م».

رستگاراند (1)جمعی (2)که عبادات و طاعات می کنند و دلهای ایشان خایف است از عدم قبول از جهت عدم شرایط مثلا در نماز چهارهزار حدّ است و چهارهزار باب دارد از أبواب فیض و رحمت که می باید آن درها (3)را بر خود بگشایند و حدودش را بدانند. (4)

یک حدّش إخلاص است؛یکی حضور قلب است،و هر دو مانند إکسیر أحمر (5)نافع و نایاب است (6)؛و علی هذا القیاس سایر حدودش و سایر عبادات.

و شرورهم مأمونة:

یعنی:بدیهای ایشان مأمون است یعنی خاطرجمع است که بد

ص:168


1- (1)) رستگاراند/ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.«ر»:رستکارانند.
2- (2)) جمعی/«ن»:جماعتی.ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».
3- (3)) درها/چنین است در«ن».«م»:در.«ر»از بن ندارد.
4- (4)) «قال الرّضا-علیه السّلام-:الصّلاة لها أربعة الاف باب»(کتاب من لا یحضره الفقیه[متن و ترجمه]،نشر صدوق،285/1،ش 598). «قال الصّادق-علیه السّلام-:الصّلاة لها أربعة الاف حدّ»(کتاب من لا یحضره الفقیه[متن و ترجمه]،نشر صدوق،285/1،ش 599). نیز نگر:مناقب آل أبی طالب-علیهم السّلام-،ابن شهر آشوب السّرویّ المازندرانیّ،تحقیق: یوسف البقاعی،بیروت:دار الأضواء،271/4. از برای تفسیر محتمل«باب»و«حد»در این مقام،نگر:أسرار الصّلاة،الحاج میرزا جواد الملکیّ التّبریزی،تحقیق محسن بیدارفر،ص 155.
5- (5)) «إکسیر أحمر»تعبیری است نظیر«کبریت أحمر». دربارۀ«کبریت أحمر»-که نماد بیان هر چیز بغایت نادر و کمیاب است-،نگر:اندوختۀ خداوند،ص 199.
6- (6)) نایاب است/«ن»:نایابند.ضبط نصّ ما،موافق«م»و«ر»است.

نمی کنند هرچند بد نماید و واجب است که مهما أمکن حمل بر بد نکنند یا (1)مردمان از شرّ ایشان ایمن اند چون ایشان بد نمی کنند چه جای آنکه به دیگری ضرر رسانند.

و أجسادهم نحیفة:

و بدنهای ایشان از خوف إلهی و کثرت ریاضت و مجاهده (2)ضعیف و نحیف شده (3)است.

و حاجاتهم خفیفة:

(4)

و حاجتهای ایشان سبکست؛چون ترک دنیا کرده اند و به قلیلی از خوردن و پوشیدن راضی شده اند،حاجتی ندارند.

و أنفسهم عفیفة:

و نفوس ایشان با عفّت است؛در بطن و فرج متوجّه شبهات نمی شوند،چه جای محرّمات،بلکه مباحات را به قدر ضروری بر خود حلال می دانند، چون دنیا مردار است و آن در حالت اضطرار حلال است و به قدر ضرورت (5)می خورند و می پوشند.

و در أمالی این (6)نیز هست:و مؤونتهم (7)من الدّنیا عظیمة یعنی هرچند حاجات (8)ایشان سبکست (9)و به سبب (10)عفّت از دنیا بهره ای 11ندارند أمّا آنچه از دنیا از جهت

ص:169


1- (1)) یا/«ن»:با.ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».
2- (2)) مجاهده/چنین است در«م»و«ر».«ن»:مجاهد. «ر»:+نفس.این افزونه در«م»و«ن»نیامده است.
3- (3)) شده/در«ر»و«م»هست ولی در«ن»نیامده.
4- (4)) حاجاتهم/«ن»:حاجتهم.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
5- (5)) قدر ضرورت/«ر»:قدرت.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
6- (6)) این/در«ن»نیامده.ولی در«م»و«ر»هست.
7- (7)) مؤونتهم/«م»:مؤنتهم؛«ر»:مؤنهم؛«ن»:مؤنتهم.
8- (8)) حاجات/«ن»:حاجت.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
9- (9)) سبکست/«ر»:سیکست.ضبط نص،موافق است با«ن»و«م».
10- (10)) به سبب/در«م»مخدوش است و بروشنی خوانده نمی شود.

آخرت برمی دارند بهره ای (1)عظیم و بزرگ است چون همیشه سرمایۀ عمر را صرف طاعت و عبادت می کنند و لمحه ای (2)آن را ضایع نمی کنند و اگر قلیلی صرف خیرات کنند،آن کثیر (3)است نزد حق (4)تعالی.

صبروا أیّاما قصیرة أعقبتهم راحة طویلة:

(5)

صبر نمودند و شکیبائی پیش گرفتند (6)در چند روزی کوتاه که آن أیّام عمر است که در عقب آن است راحت دراز أبدی و صبر بر بلاها کردند (7)و بر مشقّت طاعت و عبادت و ترک معصیت (8).و شکّی نیست که أیّام دنیا هرچند بسیار باشد نزد أیّام آخرت کوتاهست زیرا که (9)یک روزش پنجاه هزار سال است و (10)روزهای بهشت روزی هزار سالست و مدّتش (11)أبد الاباد است که هرگز منقضی نشود (12).

تجارة مربحة یسّرها لهم ربّهم:

تجارتی سودمند میسّر نمود از جهت ایشان پروردگار

ص:170


1- (1)) بهره ای/«م»و«ن»:بهره.ضبط نص،موافق است با«ر».
2- (2)) لمحه ای/«ر»و«م»:لمحه.ضبط نص موافق است با«ن».
3- (3)) کثیر/ضبط نص،موافق«ر»و«م»است.«ن»:کبیر.
4- (4)) حق/ضبط نص،موافق«ر»و«ن»است.«م»:خدای.
5- (5)) قصیرة/در هامش«م»آمده است:«قصارا ل»
6- (6)) پیش گرفتند/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:نمودند بر بلاها و بمشقّت طاعت و عبادت و ترک معصیت.
7- (7)) کردند/ضبط نص،موافق«م»است.«ر»:کرده اند.«ن»عبارت را فاقد است.
8- (8)) و صبر بر بلاها...ترک معصیت/در«ن»نیامده است.
9- (9)) زیرا که/در«م»و«ن»نیست ولی در«ر»آمده است.
10- (10)) و/«ر»:+در.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
11- (11)) مدّتش/در«ر»و«م»نیامده ولی در«ن»آمده است.
12- (12)) نشود/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:نمیشود.

ایشان یا (1)پروردگار (2)کریم.و آن تجارت آنست که حق-سبحانه و تعالی-فرموده است که: «إِنَّ اللّٰهَ اشْتَریٰ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوٰالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ» (3):بدرستی که حق -سبحانه و تعالی-از مؤمنان خرید جانهای ایشان و مالهای ایشان را به (4)آنکه در عوض بهشت به ایشان دهد.دیگر فرمود که:کیست که (5)قرض دهد به خداوند عالمیان قرضی (6)نیکو تا مضاعف گرداند آن را به أضعاف بسیار (7).و أمثال این آیات و أخبار بسیار وارد شده است که أعمال صالح (8)را تجارت نامیده (9)از روی ملاطفت و إحسان با بندگان.

أرادتهم الدّنیا و لم یریدوها و أسرتهم ففدوا أنفسهم منها:

(10)(11)

إراده کرد ایشان را دنیا و ایشان طلب دنیا نکردند چنانکه مشاهد (12)است که جمعی که زهد حقیقی واقعی دارند مردمان از جهت ایشان آلاف و ألوف می برند و ایشان قبول نمی کنند و دنیا ایشان

ص:171


1- (1)) پروردگار ایشان یا/در«ر»نیامده است ولی در«م»و«ن»هست.
2- (2)) پروردگار/«ن»و«ر»چنین است.«م»:پروردگاری.
3- (3)) قرآن کریم،س 9،ی 111.
4- (4)) به/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:با.
5- (5)) که/در«ر»نیامده ولی در«م»و«ن»هست.
6- (6)) قرضی/«م»و«ن»چنین است.«ر»:قرض.
7- (7)) «مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضٰاعِفَهُ لَهُ أَضْعٰافاً کَثِیرَةً...» (قرآن کریم:س 2، ی 245). نیز نگر:س 57 ی 11.
8- (8)) صالح/چنین است در«م»و«ن».«ر»:صالحه.
9- (9)) نامیده/چنین است در«م»و«ن».«ر»:نامیده اند.
10- (10)) أرادتهم/ضبط نص،موافق است با«م».«ن»:ارادتهم.در«ر»حرکتگذاری نشده است.
11- (11)) ففدوا/«ر»:فقدوا.ضبط نص،موافق است با«م»و«ن».
12- (12)) مشاهد/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:مشاهده.

را أسیر محبّت (1)خود کرد و ایشان فدا دادند (2)و خود را خریدند.و«فدا» (3)ریاضات (4)و مجاهداتیست که (5)به جا آوردند تا (6)محبّت دنیا که در قلوب ایشان جا کرده بود و ایشان را أسیر خود ساخته (7)بود،از دست او خلاص شدند به فضل إلهی.

و در أمالی این عبارت نیز هست که:دنیا طلب کرد ایشان را مانند سواری که (8)از عقب او (9)سوار دیگر بتازد که خود را به او رساند (10)او (11)مردانه تاخت که آن (12)دشمن به او نرسید (13).

أمّا اللّیل فصافّون أقدامهم تالون لأجزآء القران یرتّلونه ترتیلا(إلخ):

(14)(15)

أمّا کار

ص:172


1- (1)) محبّت/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:محنت.
2- (2)) ایشان فدا دادند/«م»چنین است.«ن»:ایشانرا فدا داند.«ر»عبارت را ندارد.
3- (3)) فدا/«م»چنین است.«ن»:فداء.«ر»عبارت را ندارد.
4- (4)) کرد و ایشان فدا دادند...ریاضات/در«ر»از قلم افتاده است.بنابر«م»ضبط شد. تفاوتهای«ن»نیز پیشتر بیامد.
5- (5)) مجاهداتیست که/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:مجاهد اینست.
6- (6)) تا/چنین است در«م»و«ن».«ر»:با.
7- (7)) ساخته/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:کرده.
8- (8)) خلاص شدند...سواری که/بنابر«م»و«ن»ضبط شد.در«ر»از قلم افتاده است.
9- (9)) او/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:آن.
10- (10)) رساند/ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.«ر»:برساند.
11- (11)) او/«م»و«ن»چنین است.«ر»:و.
12- (12)) آن/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:او.
13- (13)) نرسید/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:نرسد.
14- (14)) فصافّون/«م»:فصاقون.ضبط نص موافق است با«ن»و«ر».
15- (15)) یرتّلونه/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:یرتلون.

ایشان در شب آنست که بر پا (1)ایستاده اند و نماز شب می کنند و در نمازهای شب أجزآء (2)قرآن را می خوانند بعد از حمد و بتأنّی (3)و تفکّر می خوانند (4)و خود را به اندوه و حزن می دارند و استخراج می کنند از قرآن دوای (5)دردهای (6)خود را.پس اگر درد (7)ایشان خوف عظیم باشد،به آیات رجا دوا می کنند،و اگر رجا (8)غالب باشد،آیات وعید را ملاحظه می نمایند،چنانکه حق (9)-سبحانه و تعالی- (10)فرموده است که قرآن شفای دردهای سینه ها (11)و دلها است (12)؛و اگر شبهه ای (13)غالب باشد به (14)براهین ساطعۀ قرآنی رفع (15)شبهات می کنند.پس چون می رسند به آیه ای (16)که در آن باشد أسباب

ص:173


1- (1)) پا/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:پای.
2- (2)) أجزآء/ضبط نص،موافق«ن»و نیز«م»است.«ر»:اجزای.
3- (3)) بتأنّی و/در«م»چنین است.«ر»:ثنا و با.«ن»:ثنای و.
4- (4)) می خوانند/«م»و«ر»چنین است.«ن»:می کنند.
5- (5)) دوای/«ن»:دواهای؛«م»:دواء.ضبط نص،بنابر«ر»است.
6- (6)) دردهای/ضبط نص،موافق با«م»و«ر»است.«ن»:دردهاء.
7- (7)) درد/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:در دل.
8- (8)) رجا/در«ن»از قلم افتاده است.ولی در«م»و«ر»هست.
9- (9)) چنانکه حق/در«ر»چنین است.«ن»:چنانچه حق.«م»مخدوش است و مقروء نیست.
10- (10)) و تعالی/در«ر»و«ن»هست ولی در«م»نیامده است.
11- (11)) دردهای سینه ها/ضبط نص،موافق با«م»و«ر»است.«ن»:دردها و سینهای.
12- (12)) در قرآن کریم(س 10،ی 57)می فرماید: «یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ قَدْ جٰاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفٰاءٌ لِمٰا فِی الصُّدُورِ وَ هُدیً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» .
13- (13)) شبهه ای/«ن»و«ر»:شبهه.«م»:شبهۀ.
14- (14)) به/در«ن»نیست.ولی در«م»و«ر»هست.
15- (15)) رفع/در«ن»و«م»چنین است.«ر»:دفع.
16- (16)) آیه ای/«م»:آیه.ضبط نص،موافق است با«ر»و«ن».

شوق از روی طمع در ألطاف إلهی مایل می شوند و نفوس ایشان مشرف می شود به آن آرزوی شوق و گمان ایشان آنست که آن نعمت در برابر ایشانست و چون به آیۀ خوف می رسند گوشهای (1)دلهای (2)خود را به آن آیه می اندازند و چشمهای خود را به آن طرف می کنند و بدنهای ایشان می لرزد و دلهای ایشان می طپد و گمان می کنند (3)که صدا و فریاد جهنّم در بیخ گوشهای (4)ایشان است (5)تا بر پاها (6)ایستاده اند قرآن با تدبّر (7)می خوانند پس کج شده (8)به رکوع می روند و به بزرگی یاد می کنند خداوند بزرگوار عظیم الشّان را (9)به بسیار گفتن«سبحان ربّی العظیم و بحمده»و بعد از آن به سجده می روند و بر زمین می گذارند پیشانیها و دستها و زانوها و سرانگشتان پاها را و آب دیده های ایشان جاریست بر رویهای (10)ایشان و گریه و زاری می کنند که حق-سبحانه و تعالی-ایشان را از آتش جهنّم خلاص نماید.

و أمّا در روز،متّقیان عقلا (11)اند یا صاحبان حلم و بردباری و دانشمندانند 12

ص:174


1- (1)) گوشهای/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:کوشها و.
2- (2)) دلهای/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:دل.
3- (3)) و بدنهای ایشان...گمان می کنند/در«ن»از قلم افتاده است.
4- (4)) گوشهای/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:گوش.
5- (5)) است/در«ر»نیست.بنابر«م»و«ن»ضبط شد.
6- (6)) پاها/ضبط نص،با«م»و«ر»موافق است. «ن»:پای.
7- (7)) تدبّر/ضبط نص،موافق است با«م»و«ن».«ر»:تدبیر.
8- (8)) شده/«ن»:+و.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
9- (9)) عظیم الشّان را/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:عظیم را ایشان.
10- (10)) رویهای/«ن»چنین است.«م»و«ر»:روهای.
11- (11)) عقلا/چنین است در«م»و«ن».«ر»:عقلاء.

و نیکوکاران و پرهیزکارانند (1).ترس إلهی ایشان را گداخته است مانند تیر اگر کسی (2)نظر کند به ایشان گمان می کند (3)که بیمارانند (4)و حال آنکه بیماری ندارند یا می گوید که دیوانه اند (5)و حال آنکه چیزی بزرگ (6)ایشان را دیوانه کرده است و آن محبّت إلهی است که به منزلۀ مجذوبان شده اند و در مقام عشق متحیّر شده اند.

و در أمالی این فقرات موجود است که هرگاه تفکّر می کنند در عظمت و بزرگی إلهی و تسلّط او بر عالمیان و سختگیری (7)او بر فاسقان و ظالمان و کافران با آنچه در پیش دارند از یاد مرگ و بلاهای روز قیامت (8)دلهای (9)ایشان ترسان و لرزان می شود (10)و عقلهای ایشان حیران (11)بلکه زایل می شود و چون شوق بر ایشان غالب می شود مبادرت می نمایند به أعمال صالح و راضی نمی شوند از أعمال خود به عمل قلیل،بلکه مردانه شب و روز در کاراند و لمحه ای (12)فارغ نیستند و هرچند أعمال بسیار می کنند آن

ص:175


1- (1)) و پرهیزکارانند/در«م»چنین است.«ر»:و پرهیزکاران.در«ن»نیامده است.
2- (2)) کسی/در«م»و«ن»آمده است ولی در«ر»از قلم افتاده.
3- (3)) می کند/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:می کنند.
4- (4)) بیمارانند/در«ن»و«ر»چنین است.«م»:بیماراند.
5- (5)) و حال آنکه...که دیوانه اند/در«ر»از قلم افتاده است.بنابر«م»و«ن»ضبط شد.
6- (6)) بزرگ/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:بزرکست.
7- (7)) سختگیری/ضبط نص،موافق است با«م»و«ن».«ر»:سخط گیری.
8- (8)) قیامت/«ر»:+و.این افزونه در«ن»و«م»نیست.
9- (9)) دلهای/«ر»:+و دلهای.پیداست سهوا تکرار شده است.
10- (10)) می شود/«ن»و«ر»چنین است.«م»از بن ندارد.
11- (11)) حیران/«م»:+میشود.این افزونه در«ر»و«ن»نیست.
12- (12)) لمحه ای/«م»:لمحه.ضبط نص موافق است با«ن»و«ر».

را بسیار نمی دانند.

فهم لأنفسهم متّهمون:

همیشه نفوس خود (1)را متّهم می دانند اگر (2)عملی کنند یا نفس ایشان إرادۀ عبادت کند ایمن نیستند از نفس،بلکه می گویند:البتّه (3)نفس إرادۀ ریا دارد یا مطلوبش آنست که مرا به عجب مبتلا کند و آن عمل را با شرایط به جا می آورند با احتیاط تمام.

و من أعمالهم مشفقون :

(4)

و از أعمال خود ترسانند و (5)أمّا أعمال بد را که کرده اند هرچند (6)توبه کرده باشند می گویند که شاید (7)شرایط توبه متحقّق نباشد و أمّا أعمال خیر که کرده اند خایفند (8)که مبادا شروطش متحقّق نباشد؛از آن جمله حق-سبحانه و تعالی- فرموده است که: «إِنَّمٰا یَتَقَبَّلُ اللّٰهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ» (9):بدرستی که حق-سبحانه و تقدّس-قبول نمی کند أعمال خوب را مگر از متّقیان؛و متّقیان جمعی اند که این صفات داشته باشند و ما این صفات را،بلکه یک صفت ازین صفات را (10)،نداریم.

إن زکّی أحدهم(إلخ) :

(11)

اگر کسی یکی 12از ایشان را به نیکی و پاکی یاد کند و گوید 13

ص:176


1- (1)) خود/در«ن»از قلم افتاده.ولی در«م»و«ر»هست.
2- (2)) اگر/چنین است در«م»و«ن».«ر»:که.
3- (3)) البتّه/«ن»:+که.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
4- (4)) مشفقون/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:مشفعون.
5- (5)) و/در«م»نیامده است ولی در«ن»و«ر»آمده.
6- (6)) هرچند/«ن»:+که.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
7- (7)) که شاید/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:شاید که.
8- (8)) خایفند/ضبط نص،موافق«م»است./«ن»:خائفند.در«ر»حرف سوّم بی نقطه و نشان کتابت شده.
9- (9)) قرآن کریم،س 5،ی 27.
10- (10)) را/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.
11- (11)) إلخ/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.

که:فلانی صالح یا عابد یا (1)ولی ست،می ترسد (2)که مبادا او را عجبی (3)حاصل شود از گفتۀ ایشان؛پس می گوید که:من داناترم به نفس خود از دیگران،بسیاری از گناهان و عیوب خود را می دانم که دیگری بران (4)مطّلع نیست و بسیاری از عیوب دارم که خداوند من به آن (5)داناتر است از من،بلکه بسیار است که من أصلا نمی یابم و حق -سبحانه و تعالی (6)و تقدّس-می داند.خداوندا!مرا بهتر ازان کن (7)که ایشان می دانند و (8)مؤاخذ مساز و بر من مگیر از آنچه ایشان مدح من (9)می کنند و بیامرز از (10)گناهان من آنچه (11)را ایشان نمی دانند.بدرستی که توئی که دانائی به هر پوشیده و پوشانندۀ عیبهائی.

پس از جملۀ علامات هریک از (12)متّقیان،آنست که اگر نظر کنی به یکی از ایشان.

ص:177


1- (1)) یا/«ر»:و یا.ضبط نص،موافق است با«م»و«ن».
2- (2)) می ترسد/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:میترسند.
3- (3)) عجبی/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:عجب.
4- (4)) بران/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:برانها.
5- (5)) آن/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:انها.
6- (6)) و تعالی/در«م»نیست ولی در«ن»و«ر»هست.
7- (7)) خداوندا!مرا بهتر ازان کن/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.
8- (8)) و/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.
9- (9)) مدح من/ضبط نص،بنابر«م»است.«ن»:مدح؛«ر»:بر من مدح.
10- (10)) از/«ر»:ان.ضبط نص،موافق است با«م»و«ن».
11- (11)) آنچه/«ن»:+آن.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
12- (12)) هریک از/ضبط نص،بنابر«ن»است.«ر»:یکی از.«م»از بن ندارد.
تری له قوّة فی دین:

می بینی که در دین (1)خود مردانه ایستاده اند و به سبب تشکیکات مشکّکان (2)سست نمی شوند.

و حزما فی لین:

و دوراندیشی دارند و احتیاط می نمایند به همواری.مثلا (3)اگر کسی با او (4)طرح دوستی اندازد می باید (5)که ازو ایمن نباشد (6)،گاه باشد که دشمن باشد (7)و قصد هلاک او داشته باشد.پس حزم و احتیاط آنست که نزدیکی کند و (8)باحتیاط (9)باشد با (10)همواری.

و إیمانا فی یقین:

(11)

و إیمان دارند (12)از روی یقین،نه از روی تقلید.

و یقین سه مرتبه دارد:یکی«علم الیقین»که به دلایل و براهین (13)اعتقادات خود را درست کرده باشد (14).دوم (15)«عین الیقین»که گویا خدا و رسول و أئمّه را 16-صلوات اللّه

ص:178


1- (1)) دین/در«ر»از قلم افتاده است.در«م»و«ن»هست.
2- (2)) مشکّکان/«ن»:مشککات.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
3- (3)) به همواری مثلا/ضبط نص،موافق«م»است.«ر»و«ن»:مثلا بهمواری.
4- (4)) کسی با او/«ر»:با او کسی.ضبط نص،موافق است با«م»و«ن».
5- (5)) می باید/ضبط نص،موافق است با«م»و«ن».«ر»:میرباید.
6- (6)) نباشد/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:باشد.
7- (7)) که دشمن باشد/در«ر»از قلم افتاده ولی در«م»و«ن»هست.
8- (8)) و/در«ر»نیامده است.در«م»هست.در«ن»هم که عبارت از بن جا افتاده.
9- (9)) آنست که...باحتیاط/در«ن»نیامده.
10- (10)) با/ضبط نص،بنابر«م»است.«ن»:در.«ر»:و.
11- (11)) إیمانا/«ر»:ایمان.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
12- (12)) دارند/«ن»:چنین است.«م»و«ر»:دارد.
13- (13)) براهین/«ر»:+و.این افزونه در«م»نیامده.
14- (14)) باشد/در«ن»نیامده.ولی در«م»و«ر»هست.
15- (15)) دوم/ضبط نص،بنابر«م»است.«ر»و«ن»:دویم.

علیهم-با معجزات دیده است بلکه بیند،و یقین او مانند یقین کسی باشد که به معاینه دیده باشد.و سیم«حقّ الیقین»است که همیشه با خداست و لمحه ای (1)ازو غافل نیست در مقعد صدق (2)،و این مرتبۀ أولیآء اللّه است و تا (3)کسی به این (4)رتبه (5)فایز نشود تصوّر نمی تواند نمود.

و حرصا فی علم:

و می بینی ایشان را که (6)حریص اند در طلب علوم دینیّه (7)و معارف یقینیّه.

و در أمالی ست (8)که می فهمند (9)هرچه را می خوانند و می دانند و علم ایشان با تعقّل

ص:179


1- (1)) لمحه ای/«م»:لمحه.ضبط نص،موافق«ن»و«ر»است.
2- (2)) «مقعد صدق»تعبیری است متّخذ از قرآن کریم(س 54 ی 55). در ترجمه های معاصر قرآن،این تعبیر وحیانی را به صورتهائی از این دست ترجمه کرده اند: «مقام و منزلتی راستین»،«جایگاهی راستین»،«جایگاه صدق»،«نشیمنی راستین»، «نشستگاهی راستین»،و...لیک به زعم این کمترین،ترجمه هائی چون«مکانی پسندیده»(از واعظ کاشفی در مواهب علیّه/تفسیر حسینی)،«مجلس و نشستنگاه صالح و شایسته و مرضیّ و پسندیده»(از شادروان فیض الإسلام)و«جایگاهی پسندیده»(از آقای أبو القاسم پاینده)و«مجلسی شایسته»(از آقای طاهری قزوینی)درست تر است. چون این بحث حاجت به توضیح بیشتر دارد،در اینجا به همین اندازه بسنده می کنیم.
3- (3)) و تا/در«ر»مکرّر نوشته شده است.
4- (4)) به این/در«ن»نیامده است.در«م»و«ر»آمده است.
5- (5)) رتبه/در«م»چنین است.«ر»:مرتبه.در«ن»نیامده است.
6- (6)) و می بینی ایشان را که/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»از قلم افتاده است.
7- (7)) دینیّه/در«م»از قلم افتاده است ولی در«ر»و«ن»هست.
8- (8)) ست/«ر»:هست.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
9- (9)) می فهمند/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:فهمند.

است یا با حلم و بردباریست (1)از جاهلان و (2)کسب می کنند علوم (3)یا روزی را (4)برفق (5)و مدارا و خایفند (6)از إسراف و تبذیر در نفقات.

و قصدا فی غنی:

میانه روند در توانگری یا با غنای نفس یعنی اگر توانگراند إسراف نمی کنند در إنفاق،بلکه وسط را رعایت می کنند،و اگر زیادتی باشد در راه خدا صرف می نمایند و آن نیز به وسط،یا آنکه در تحصیل غنی و توانگری وسط را رعایت می نمایند (7)و آن مقدار کسب می کنند که معاش ایشان به وسط بگذرد و تحصیل زیادتی نمی کنند.و ممکنست که همه (8)مراد باشد.

و خشوعا فی عبادة:

و در عبادت إلهی با خشوع اند و دل ایشان متوجّه (9)خداوند است با تضرّع و زاری کما قال (10)تعالی: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» (11)(إلخ):بتحقیق که (12)رستگاراند مؤمنانی که در نماز (13)خود باخشوع اند.

ص:180


1- (1)) بردباریست/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:بردوباریست.
2- (2)) و/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»آمده است.
3- (3)) علوم/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»از قلم افتاده است.
4- (4)) را/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»آمده است.
5- (5)) برفق/ضبط نص،موافق است با«ن»و«ر».«م»:بر وفق.
6- (6)) خایفند/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:خائفند.
7- (7)) و آن نیز به وسط...رعایت می نمایند/در«ن»نیامده است.
8- (8)) همه/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:هم.
9- (9)) متوجّه/«ر»:+با.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
10- (10)) قال/«ر»:+اللّه.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
11- (11)) قرآن کریم،س 23،ی 1.
12- (12)) که/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»آمده است.
13- (13)) در نماز/در«م»و«ن»آمده است ولی در«ر»نیامده.
و تجمّلا فی فاقة:

اگر فقیراند فقر را زینت (1)خود کرده اند و إظهار فقر خود (2)به أحدی نمی کنند و چنان سر می کنند که کسی که (3)ایشان را نمی شناسد گمان می کند (4)که أغنیااند و فخر می نمایند (5)به آن (6)کما قال سیّد البشر:«الفقر فخری و به أفتخر» (7)با آنکه فرمودند:

من بهترین مکوّناتم و لا فخر (8)،یعنی به این افتخار نمی نمایم چنانکه أکثر گفته اند، و بعضی گفته اند که (9)نه (10)از روی افتخار می گویم (11)بلکه إظهار نعمت إلهی می کنم کما قال اللّه (12)تعالی: «وَ أَمّٰا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ» 13،و معنی أوّل از عبارت أظهر است،و معنی

ص:181


1- (1)) را زینت/«ر»:ازینت.ضبط نص،موافق است با«ن»و«م».
2- (2)) خود/«ن»:+را.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
3- (3)) که/در«م»آمده ولی در«ر»نیامده است.
4- (4)) می کند/در«م»چنین است.«ن»و«ر»:می کنند.
5- (5)) می نمایند/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:نمایند.
6- (6)) به آن/در«ر»از قلم افتاده ولی در«م»و«ن»هست.
7- (7)) یعنی:فقر فخر من است و بدان افتخار می نمایم. «...بدین حدیث...صوفیّه...در کتب خود استناد کرده اند و در سفینة البحار(طبع نجف،ج 2، ص 378)جزو أحادیث نبوی ذکر شده...[ولی]مؤلّف اللّؤلؤ المرصوع(ص 55)به نقل از ابن تیمیّه آن را از موضوعات می شمارد.»(أحادیث و قصص مثنوی،ص 104). دربارۀ این حدیث همچنین نگر:کشف الخفاء،ط.خالدی،80/2. دربارۀ تداول این حدیث نزد صوفیان نگر:فرهنگ مأثورات متون عرفانی،ص 350 و ص 2.
8- (8)) گویا ناظر است به حدیث«أنّا سیّد ولد آدم یوم القیامة و لا فخر...»(فیض القدیر،51/3).
9- (9)) که/در«ر»و«ن»از قلم افتاده ولی در«م»هست.
10- (10)) نه/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»آمده است.
11- (11)) می گویم/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:نمیکویم.
12- (12)) اللّه/در«ن»و«ر»آمده است ولی در«م»نیامده. «ن»:+تبارک و.این افزونه در«ر»و«م»نیست.

ثانی معنی خوبیست موافق واقع و لازم نیست که ازین عبارت بیرون آید (1).

و احتمال دارد که مراد از«تجمّل (2)در فاقه»،این باشد که اگر فقیر باشد سعی بسیار نمی کند (3)در طلب رزق (4)بلکه به قلیلی (5)قناعت می کند و همان قلیل را (6)به هم می رساند چنانکه منقولست به طرق (7)صحیحه از حضرت سیّد المرسلین-صلّی اللّه علیه و آله- (8)که فرمودند:ای مردمان!بدانید که روح القدس در دل من وحی نمود که هیچ نفسی نمیرد (9)تا روزی خود را تمام نکند اگرچه دیر (10)آید می آید (11)البتّه،فاتّقوا اللّه و أجملوا فی الطّلب،پس چون (12)آنچه مقدّر است البتّه می رسد پس تقوی را (13)شعار خود کنید یا (14)بترسید از حق-سبحانه و 15تعالی-و سعی بسیار مکنید در طلب رزق و زنهار

ص:182


1- (1)) دربارۀ احتمالات مختلف و اختلاف اندیشیده های محدّثان دربارۀ«لا فخر»،نگر: فیض القدیر،51/3.
2- (2)) تجمّل/«ر»:تحمل.ضبط نص،موافق است با«ن»و«م».
3- (3)) نمی کند/در«ن»نیامده.ولی در«م»و«ر»هست.
4- (4)) رزق/«ن»:+نمیکند.این افزونه در«ر»و«م»نیست.
5- (5)) قلیلی/«ر»:+قانع شد.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
6- (6)) را/در«ر»از قلم افتاده ولی در«ن»و«م»هست.
7- (7)) طرق/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:طریق.
8- (8)) صلّی اللّه علیه و آله/در«م»و«ر»چنین است.«ن»:ص.
9- (9)) نمیرد/«ن»و«ر»چنین است.«م»:نمی میرد.
10- (10)) دیر/در«م»از قلم افتاده ولی در«ن»و«ر»هست.
11- (11)) می آید/در«ر»از قلم افتاده ولی در«م»و«ن»هست.
12- (12)) چون/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.
13- (13)) را/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.
14- (14)) یا/«ر»:تا.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.

که اگر روزی حلال دیر برسد چنان مکنید (1)که از راه حرام طلب کنید.پس بدرستی که نمی توان رسید به آنچه نزد حق-سبحانه و تعالی-است مگر به طاعت (2).

و این معنی داخل است در معنی أوّل؛پس آن (3)أولی باشد با آنکه أظهر است.

و صبرا فی شدّة:

و صبر می کنند در سختیها،خواه در بلاها (4)باشد و خواه در (5)فعل عبادات باشد و خواه در ترک منهیّات.

و در أمالی ست که:بر بیچارگان رحمت (6)می نمایند و اگر بخشش کنند در جائی که به موقع (7)است می کنند و (8)اگر کسب کنند به رفق و مدارا می کنند.

و طلبا فی حلال:

و طلب روزی حلال می کنند (9).ممکنست که طلب أعم از کسب باشد و دعا،بلکه نظر به متّقیان (10)أنسب آنست که أوقات ایشان همگی صرف شود در قرب إلی اللّه و فی اللّه و مع اللّه؛و (11)همین معنی کسب حلال است؛و حق-سبحانه- 12به

ص:183


1- (1)) در طلب رزق...چنان مکنید/این بهره در«م»از قلم افتاده ولی در«ر»و«ن»هست.
2- (2)) مقایسه کنید با:کنز العمّال،19/4 و 20،ش 9290 و 9289؛و:جامع الأصول،108/4، ش«2144»؛و:فیض القدیر،191/3،ش 3012.
3- (3)) آن/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:او.
4- (4)) بلاها/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:بلا.
5- (5)) در/«ن»:+ترک.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
6- (6)) رحمت/در«ن»و«ر»چنین است.«م»:مرحمت.
7- (7)) که به موقع/در«ر»مکرّر نوشته شده است.
8- (8)) و/«ر»:+سبب.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
9- (9)) و طلبا...می کنند/در«ن»و«م»هست.ولی در«ر»از قلم افتاده است.
10- (10)) متّقیان/«ر»:متقای.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
11- (11)) و/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»از قلم افتاده است.

وعدۀ خود وفا می فرماید و فرموده است که (1): وَ مَنْ یَتَّقِ اللّٰهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاٰ یَحْتَسِبُ (2).و این شکسته غالبا ازین راه روزی خورده ام با جمعی کثیر.

و در أخبار معتبره بل الصّحیحه (3)وارد شده است از حضرات أئمّۀ هدی-صلوات اللّه علیهم-که حق-سبحانه و تعالی-چنین مقرّر فرموده است که روزی مؤمنان از جائی به ایشان رسد (4)که گمان نداشته باشند (5)خصوصا (6)با ضمّ تقوی چنانکه آیۀ کریمه دالّست بر آن.

و نشاطا فی هدی:

(7)

و از جملۀ علامات (8)متّقیان آن است که دست و پای ایشان باز است در أعمال خیر کما قال (9)تعالی: «فَأَمّٰا مَنْ أَعْطیٰ وَ اتَّقیٰ وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنیٰ فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْریٰ» (10)یعنی (11):أمّا کسی که عطا کند و متّقی باشد از گناهان و تصدیق کند قول خدا و رسول را در وعده های (12)نیکو که-ثواب باشد-،پس بزودی آسان می کنیم 13

ص:184


1- (1)) که/در«م»هست ولی در«ر»و«ن»نیامده است.
2- (2)) قرآن کریم،س 65،ی 2 و 3.
3- (3)) الصّحیحه/«ر»:الصحیحة.ضبط نص،موافق است با«ن»و«م».
4- (4)) رسد/«ر»:برسد.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
5- (5)) باشند/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:باشد.
6- (6)) خصوصا/ضبط نص،موافق«م»است.«ن»:خصوصا.در«ر»نیامده.
7- (7)) خصوصا...هدی/در«ر»از قلم افتاده است ولی در«م»و«ن»هست.
8- (8)) علامات/«ر»:اعمال.ضبط نص موافق است با«ن»و«م».
9- (9)) قال/«ر»:+اللّه.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
10- (10)) قرآن کریم،س 92،ی 5-7.
11- (11)) یعنی/در«ر»آمده است ولی در«م»و«ن»نیست.
12- (12)) وعده های/«م»و«ر»و«ن»:وعده های.

بر او أعمال صالح را.

و هرچند اعتقادات (1)راسخ تر (2)است توفیق طاعات و عبادات (3)بیشتر است.

و تحرّجا عن طمع:

و اجتناب می کنند از طمع و آن را گناه می دانند؛و طمع از خلق مذموم است و از خالق مطلوب.

و منقول است از أئمّۀ معصومین-صلوات اللّه علیهم-که جمیع خوبیها جمع شده است در (4)قطع طمع از خلق (5)و عزّت مؤمنان در (6)استغنای ایشان است و قطع طمع (7)،

ص:185


1- (1)) اعتقادات/«ر»:اعتقاد.ضبط نص،موافق است با«م»و«ن».
2- (2)) راسخ تر/ضبط نص،موافق با«م»و«ر»است.«ن»:راسختی.
3- (3)) طاعات و عبادات/ضبط نص،موافق«م»است.«ر»و«ن»:عبادات و طاعات.
4- (4)) در/ضبط نص،موافق با«م»و«ر»است.«ن»:از.
5- (5)) «...عن الزّهریّ قال:قال علیّ بن الحسین-علیهما السّلام-: رأیت الخیر کلّه قد اجتمع فی قطع الطّمع عمّا فی أیدی النّاس.»(أصول کافی،با ترجمه و شرح آیة اللّه کمره ای،ط.أسوه،244/5[«باب الطّمع»ح 3]). و:«قال أمیر المؤمنین-علیه السّلام-فی وصیّته لابنه محمّد بن الحنفیّة-رضی اللّه عنه-:...و إن أحببت أن تجمع خیر الدّنیا و الاخرة فاقطع طمعک ممّا فی أیدی النّاس...»(کتاب من لا یحضره الفقیه[متن و ترجمه]،نشر صدوق،324/6-335).
6- (6)) در/«ر»:از.ضبط متن،بنابر«م»و«ن»است.
7- (7)) «...عن أبی عبد اللّه-علیه السّلام-قال: شرف المؤمن قیام اللّیل،و عزّه استغناؤه عن النّاس.»(أصول کافی،با ترجمه و شرح آیة اللّه کمره ای،ط.أسوه،438/4[«باب الاستغناء عن النّاس»ح 1.]). و:«...عن عبد الأعلی بن أعین قال:سمعت أبا عبد اللّه-علیه السّلام-یقول: ...،و الیأس ممّا فی أیدی النّاس عزّ للمؤمن فی دینه،...»(همان،همان ط.همان ج،ص 440 [همان باب،ح 4].)

و اگر کسی خواهد که هر دعائی که کند مستجاب شود باید که قطع طمع از خلق بکند و از ایشان امید (1)نداشته باشد و امید (2)او از حق-سبحانه و تعالی-باشد و بس؛و هرگاه این معنی واقع شود از عبد البتّه هرچه ازو طلب کند کرامت می فرماید. (3)

و در أمالی مذکور است (4)که:نیکوئی (5)می کند با همه کس یا با والدین (6)و بر آن مستقیم است و هرچه نفسش می خواهد (7)چشم خود را از آن برهم می گذارد که مبادا شهوتی در قلب او به هم رسد و (8)اگر نادانی او را مدح و ثنا گوید بدیهای (9)خود را

ص:186


1- (1)) امید/«ن»:امّید.
2- (2)) امید/«ن»:امّید.
3- (3)) «...عن حفص بن غیاث قال:قال أبو عبد اللّه-علیه السّلام-: إذا أراد أحدکم أن لا یسأل ربّه شیئا إلاّ أعطاه،فلییأس من النّاس کلّهم و لا یکون له رجاء إلاّ عند اللّه فإذا علم اللّه-عزّ و جلّ-ذلک من قلبه لم یسأل اللّه شیئا إلاّ أعطاه.»(أصول کافی،با ترجمه و شرح آیة اللّه کمره ای،ط.أسوه،440/4[«باب الاستغناء عن النّاس»ح 2].). و:«...عن الزّهریّ،عن علیّ بن الحسین-صلوات اللّه علیهما-قال:...،و من لم یرج النّاس فی شیء و ردّ أمره إلی اللّه-عزّ و جلّ-فی جمیع أموره،استجاب اللّه-عزّ و جلّ-له فی کلّ شیء.» (همان،همان ط.،همان ج،همان ص[همان باب،ح 3].).
4- (4)) و در أمالی مذکور است/تنها در«ر»آمده است و در«م»و«ن»از قلم افتاده.
5- (5)) نیکوئی/ضبط«ن»چنین است.«م»:نیکویی.«ر»:نیکی.
6- (6)) والدین/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:داء الدّین.
7- (7)) می خواهد/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:بخواهد.
8- (8)) و/تنها در«ر»آمده است و در«ن»و«م»نیست.
9- (9)) بدیهای/تنها در«ر»آمده و در«م»و«ن»نیامده است.

فراموش نمی کند و به گفتۀ او مغرور نمی شود و همیشه بر خود می شمارد أعمال قبیحۀ خود را و همیشه خود را مقصّر می داند.

یعمل الأعمال الصّالحة و هو علی وجل:

أعمال شایستۀ درگاه إلهی می کند و حال آنکه (1)خایف است که مبادا (2)مقبول نباشد به سبب عدم تقوی یا عدم حصول شرایط قبول که (3)سابقا گذشت.

و من أعمالهم مشفقون:

و مغایرت میان هر دو (4)به چند وجه است:یکی آنکه ممکن است که مراد از أعمال سابق أعمال بد باشد و اینجا أعمال خوب (5)؛و أظهر آنست که اینجا،وقت عمل مراد است که در حین کردن أعمال خایفند،و در سابق،سابق (6)مراد است یا أعم؛و احتمال تأکید نیز هست؛یا (7)نقل بالمعنی راوی.

یمسی و همّه الشّکر و یصبح و همّه الذّکر:

(8)(9)

چون شب می شود همگی همّتش (10)آنست (11)که آن شب را (12)به شکرانۀ نعمتهای 13إلهی صرف طاعات و عبادات کند و چون

ص:187


1- (1)) آنکه/در«م»و«ن»هست.ولی در«ر»از قلم افتاده است.
2- (2)) که مبادا/«ر»:+که.این افزونه در«ن»و«م»نیامده است.
3- (3)) که/در«ر»و«ن»آمده است ولی در«م»از قلم افتاده.
4- (4)) هر دو/در«م»و«ن»هست.ولی در«ر»از قلم افتاده است.
5- (5)) خوب/در«م»از قلم افتاده است ولی در«ن»و«ر»آمده.
6- (6)) سابق/تنها در«م»هست و در«ن»و«ر»نیامده است.
7- (7)) یا/«م»:با.ضبط نص،بنابر«ن»و«ر»است.
8- (8)) همّه/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:همة.
9- (9)) همّه/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:همة.
10- (10)) همّتش/«ر»:همش.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
11- (11)) آنست/در«ن»نیامده.ولی در«م»و«ر»آمده است.
12- (12)) را/در«ن»نیامده.ولی در«م»و«ر»آمده است.

صبح شود همّت یا کار او آنست که به یاد إلهی باشد در آن روز تا (1)شب.

یبیت حذرا و یصبح فرحا حذرا لما حذّر من الغفلة و فرحا بما أصاب من الفضل

و الرّحمة:

(2)

شب به روز می آورد و با حذر و خوف است و چون روز می شود خوشحال است؛ (3)ترسان است که مبادا شب را به غفلت بگذراند و خوشحال است به سبب رحمات و تفضّلات إلهی در توفیقات طاعات و عبادات.پس اگر گمان کند که او (4)بدون توفیق و تأیید إلهی کرده است عجب است و مذموم است (5)و تقرّباتش در طاعات و عبادات لغو است،و اگر عباداتش را (6)محض فضل إلهی داند،بلکه اگر نقل کند تا بیان نعمتهای إلهی یا سبب (7)رغبت دیگران شود،محمود است؛و مدار بر خلوص نیّت است و آن در غایت صعوبت است!

إن استصعبت علیه نفسه فیما تکره لم یعطها سؤلها فیما تحبّ:

(8)

اگر نفس بر او (9)سرکشی کند در فعل طاعات یا ترک معاصی که بر نفس دشوار است،مراد نفس را برنمی آورد که این (10)أفعال را به جا نیاورد،بلکه مخالفت نفس می کند و این أعمال 11را به جا می آورد؛

ص:188


1- (1)) تا/«م»:یا.ضبط نص،موافق«ر»و«ن»است.
2- (2)) یبیت/«ن»:بنیت.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
3- (3)) است/«ن»:+و.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
4- (4)) که او/ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.«ر»:او که.
5- (5)) و مذموم است/در«ر»مکرّر کتابت گردیده است.
6- (6)) را/در«ر»از قلم افتاده ولی در«م»و«ن»آمده است.
7- (7)) سبب/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:بسبب.
8- (8)) استصعبت/ضبط نص،موافق«م»است.«ن»و«ر»:استصعب(«ر»بدون حرکتگذاری).
9- (9)) او/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:آن.
10- (10)) این/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»از قلم افتاده است.

و محتمل است (1)که مراد این باشد که اگر متّقی إراده کند و نفس إطاعت (2)او نکند،اگر نفس نیز إراده کند بعد ازین مثل آنکه گرسنه یا تشنه شود نان و آبش نمی دهد تا بعد ازین اگر إراده بکند نفس همراهی کند و تنبلی را شعار خود نکند؛و أعم از هر دو گرفتن، أولی است که در اینجا مخالفت نفس بکند و بعد ازین نیز مخالفتش را ترک نکند.

قرّة عینه فیما لا یزول و زهادته فیما لا یبقی:

(3)

روشنائی (4)چشم متّقی در چیزیست که زوال ندارد و آن صفات کمال است (5)و أعمال صالح،و زهد او در چیزیست (6)که بقا ندارد.رغبتش در بهشت دائم (7)است و نفرتش از دنیای فانیست که به هیچ أحدی وفا نکرده است.

یمزج الحلم بالعلم:

(8)(9)

منضم می گرداند (10)حلم را به علم.

چون غالب أوقات شیطان (11)برمی انگیزاند جمعی را 12از جهت آزار علما به عنوان

ص:189


1- (1)) محتمل است/«ر»:+این.«م»و«ن»این افزونه را ندارند.
2- (2)) إطاعت/«ر»:طاعت.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
3- (3)) عینه/ضبط«ر»و«ن»چنین است.«م»:عینیه.
4- (4)) روشنائی/«م»:روشنایی.ضبط نص،موافق است با«ن»و«ر».
5- (5)) است/در«ر»از قلم افتاده.«م»از بن عبارت را ندارد.بنابر«ن»ضبط شد.
6- (6)) در چیزیست که زوال...چیزیست/این بهره در«م»بکلّی از قلم افتاده است.در«ن» هست.در«ر»نیز-جز یک لفظ«است»که پیشتر مذکور افتاد-هست.
7- (7)) دائم/ضبط نص،موافق«ر»است.«م»و«ن»:دایم.
8- (8)) یمزج/«م»:یمزج.در«ر»و«ن»حرکتگذاری نشده است.
9- (9)) بالعلم/«ر»:+یعنی.این افزونه در«ن»و«م»نیست.
10- (10)) می گرداند/«ر»:می کند.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
11- (11)) شیطان/«ن»:+را.این افزونه در«م»و«ر»نیست.

مباحثه و مجادله،اگرچه به عنوان استفسار از مسئله باشد،و بسیار است که سفاهت و بی خردی (1)می کنند،پس لازم است که عالم حلم بورزد و از او بگذراند و إلاّ سبب ازدیاد (2)آزار (3)عالم (4)می شود.لهذا أحادیث بسیار (5)برین (6)مضمون وارد شده است که عالم کسی است که با حلم و بردباری (7)باشد و حق-سبحانه و تعالی-دوست می دارد حلیم را.

و ممکن است که مراد از«حلم»،عقل باشد،یعنی می باید که هرچه را بداند نیکو تفکّر (8)و تعقّل نماید تا علم در دل او جا کند و غالب أحوال علما آنست که علم ایشان در کتاب ایشان است،درین صورت کتاب عالم و فاضل است!!

و در أمالی ست که:ممزوج می گرداند حلم را به عقل و هرجا (9)که عقل حکم می کند که حلم خوب است حلم می ورزد،و اگر حلم ضرر داشته باشد به عقل عمل کند؛ می بینی او را (10)که دور است از او تنبلی و همیشه مردانه می کوشد در بندگی إلهی (11).

ص:190


1- (1)) بی خردی/«م»و«ن»چنین است.«ر»:بی خودی.
2- (2)) ازدیاد/«ر»:+و.این افزونه در«م»و«ن»نیامده است.
3- (3)) آزار/در«ن»از قلم افتاده ولی در«م»و«ر»هست.
4- (4)) عالم/چنین است در«م»و«ن».«ر»:علما.
5- (5)) بسیار/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»از قلم افتاده.
6- (6)) برین/«م»:باین.ضبط نص،موافق است با«ن»و«ر».
7- (7)) بردباری/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:بردوباری.
8- (8)) تفکّر/«ن»:+کند.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
9- (9)) هرجا/«ن»چنین است.«ر»:هرچه را.«م»از بن ندارد.
10- (10)) او را/در«ن»نیست.ضبط نص بنابر«ر»است.«م»عبارت را از بن ندارد.
11- (11)) و در أمالی ست که...بندگی إلهی/در«ن»و«ر»(با اختلافات پیشگفته)هست ولی در-
و القول بالعمل:

و مخلوط کرده است قول را به عمل.

و غالب آنست که آنچه دانسته اند (1)به دیگران می گویند و خود به آن عمل (2)نمی نمایند (3)و غافلند ازین (4)آیۀ کریمه که (5): «أَ تَأْمُرُونَ النّٰاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَ أَنْتُمْ» (6)(إلخ) (7):آیا أمر می کنید مردمان را به خوبی و نیکی و فراموش می کنید (8)خود را و حال آنکه شما تلاوت می کنید کتاب خدا را (9)؟آیا (10)عقل ندارید (11)یا عقل خود را به کار نمی فرمائید؟.و جائی دیگر فرموده است که:ای مؤمنان!چرا می گوئید چیزی را که (12)خود (13)به جا نمی آورید،بزرگست گناه شما (14)که گوئید و به آن عمل نکنید (15).

ص:191


1- (1)) دانسته اند/«ر»:چنین است.«م»و«ن»:دانستند.
2- (2)) به آن عمل/ضبط نص،موافق«م»است.«ر»:عمل بان.«عمل»در«ن»نیامده.
3- (3)) نمی نمایند/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:مینمایند.
4- (4)) ازین/در«م»و«ر»چنین است.«ن»:از.
5- (5)) که/در«ر»و«ن»نیست.ولی در«م»آمده.
6- (6)) قرآن کریم،س 2،ی 44. «وأنتم»در«م»و«ن»آمده است ولی در«ر»نیامده.
7- (7)) إلخ/در«م»و«ر»چنین است.«ن»:الی اخر.
8- (8)) می کنید/«ر»:+نفس.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
9- (9)) را/در«ر»نیامده است ولی در«م»و«ن»آمده.
10- (10)) آیا/در«ر»و«م»چنین است.«ن»ندارد.
11- (11)) آیا عقل ندارید/در«ن»از قلم افتاده.
12- (12)) که/«م»و«ن»چنین است.«ر»:و.
13- (13)) خود/«ن»:+بدان عمل نمیکنید و انرا.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
14- (14)) گناه شما/«م»چنین است.«ر»:شما را.«ن»:خدا بر شما.
15- (15)) قرآن کریم،س 61،ی 2 و 3.
تراه قریبا أمله :

(1)

می بینی او را که أمل و دوراندیشی او نزدیکست،یعنی کارهای خیر را به تعویق نمی اندازد.

قلیلا زلله:

لغزش او اندکست و اگر ازو صغیره (2)صادر شود (3)نادر است و بسیار کم است.

و ممکنست (4)که مراد از قلّت،عدم باشد،چنانکه متعارف است که می گویند (5):

فلانی (6)کم این کارها را (7)می کند یعنی نمی کند.

و در أمالی ست که انتظار أجل موعود می کشد و همیشه به یاد خداست و از گناهان خود ترسان است و جهالت و سفاهت و جنگ و جدل عبث نمی کند مانند جهّال (8).

خاشعا قلبه:

با خشوع و خضوع (9)است دل او و همیشه گریان و سوزان است و (10)چشم خود را خوابانیده (11)به پیش پا نظر می کند (12)که مبادا نظر به جائی اندازد که نباید انداخت.

ص:192


1- (1)) أمله/«ن»:+و.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
2- (2)) صغیره/«ر»و«ن»چنین است.«م»:صغیر.
3- (3)) شود/«م»:میشود.ضبط نص،بنابر«ر»و«ن»است.
4- (4)) و ممکنست/در«ر»مکرّر نوشته شده است.
5- (5)) می گویند/«ر»:+که.«م»و«ن»این افزونه را ندارند.
6- (6)) فلانی/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.
7- (7)) را/در«م»نیامده ولی در«ن»و«ر»آمده است.
8- (8)) جهّال/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»آمده.
9- (9)) با خشوع و خضوع/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:با خضوع و خشوع.
10- (10)) و/در«م»نیامده ولی در«ن»و«ر»آمده است.
11- (11)) خوابانیده/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:خابانیده.
12- (12)) به پیش پا نظر می کند/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.

و هرکه بزرگواری و عظمت إلهی را دانست (1)دل او خاشع می شود چنانکه به طرق متعدّده منقول است که حضرت سیّد الأنبیا (2)-صلوات اللّه علیه و آله-فرمودند که (3):

«من عرف (4)اللّه و عظّمه (5)منع (6)فاه من الکلام» (7)(إلخ)که هرکه حق-سبحانه و تعالی- را (8)بشناسد و عظمت و جلال او را بداند منع می کند دهان خود را از گفتن هرچه به کار نیاید و منع می کند شکم خود را از خوردنی مگر به قدر ضرورت،و به تعب می اندازد خود را به روزۀ روز و (9)عبادات شب تا صباح 10بر پای 11ایستادن.جمعی از صحابه

ص:193


1- (1)) دانست/در«م»مخدوش است و خوانده نمی شود.ضبط نص،موافق است با«ن»و«ر».
2- (2)) سیّد الأنبیا/«م»و«ن»چنین است.«ر»:سید الانبیاء.
3- (3)) که/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»نیامده.
4- (4)) عرف/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:اعرف.
5- (5)) عظّمه/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:عظمته.
6- (6)) منع/ضبط نص،موافق«م»است.«ن»:منع.در«ر»حرکتگذاری نشده است.
7- (7)) این حدیث شریف-با تفاوت در ضبط نصوص-مذکور است در:أصول کافی،با ترجمه و شرح آیة اللّه کمره ای،ص 40 و 42،ش 25(باب المؤمن و علاماته و صفاته)؛و:مرآة العقول، 253/9-255؛و:روضة الواعظین،82/2؛و:الوافی،175/4 و 176؛و:... نصّ کامل حدیث بنابر أصول کافی(ط.پیشگفته)از این قرار است: ...عن أبی عبد اللّه-علیه السّلام-قال:قال رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-:من عرف اللّه و عظّمه منع فاه من الکلام،و بطنه من الطّعام،و عفی نفسه بالصّیام و القیام. قالوا:بابائنا و أمّهاتنا یا رسول اللّه!هؤلاء أولیاء اللّه؟ قال:إنّ أولیاء اللّه سکتوا فکان سکوتهم ذکرا،و نظروا فکان نظرهم عبرة،و نطقوا فکان نطقهم حکمة،و مشوا فکان مشیهم بین النّاس برکة؛لو لا الاجال الّتی قد کتبت علیهم،لم تقرّ أرواحهم فی أجسادهم خوفا من العذاب و شوقا إلی الثّواب.
8- (8)) را/در«ر»و«ن»آمده است ولی در«م»از قلم افتاده.
9- (9)) و/«ر»:+به.این افزونه در«م»و«ن»نیست.

گفتند:پدران و مادران ما (1)فدای تو باد!یا رسول اللّه!آیا این (2)جماعت أولیآء اللّه و دوستان حق-سبحانه و تعالی- (3)اند؟حضرت فرمود که:أولیآء اللّه (4)صفات دیگر دارند (5).أولیآء اللّه جمعی اند که اگر خاموش باشند و به زبان ذکر نگویند،خاموشی ایشان ذکر است و به یاد خداوند خود مشغولند،و اگر به جائی نظر کنند به هرچه نظر کنند (6)نظر ایشان عبرت است-و عبرت (7)گاهی در فنای دنیا است که به خاطر (8)خود درآورند که چندین قرن برین شهر و برین ده یا برین خانه گذشته است و ساکنانش همه رفته اند و عن قریب است که ما هم رفته ایم و اگر نظر کنند به چیزی از حیوانات یا نباتات یا غیر آن تفکّر کنند و گویند که خداوند (9)اینها قادر و عالم (10)و حکیم و مرید است-و هرکسی (11)به نحوی عبرت می گیرد:یکی از مصنوع به صانع می رود و دیگری (12)

ص:194


1- (1)) ما/در«ر»از قلم افتاده است ولی در«م»و«ن»آمده.
2- (2)) این/«ن»و«ر»چنین است.«م»:این.
3- (3)) أولیاء اللّه و دوستان حق سبحانه و تعالی/ضبط نص،موافق«م»است.«ن»:اولیآء اللّه و دوستان حق تع.«ر»:دوستان حق سبحانه و تعالی و اولیاء اللّه.
4- (4)) أولیآء اللّه/«م»:اولیا اللّه.ضبط نص،موافق است با«ن»و«م».
5- (5)) دارند/«م»و«ن»:+یا.«ر»این افزونه را ندارد.
6- (6)) به هرچه نظر کنند/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.
7- (7)) عبرت/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:ایشان.
8- (8)) خاطر/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:خواطر.
9- (9)) خداوند/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:خداوندان.
10- (10)) عالم/ضبط نص،بنابر«م»و«ن»است.«ر»:علیم.
11- (11)) هرکسی/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:هرکس.
12- (12)) دیگری/چنین است در«ن»و«ر».«م»:دیکر.

از صانع به مصنوع می رود (1).

نگردد ذاتِ او روشن ز آیات که آیاتست روشن گشته از ذات

زهی أَبْلَهْ که او (2)خورشیدِ تابان به نورِ شمع جویَد در بیابان (3)

و اگر به سخن در می آیند سخنان ایشان همه حکمتست که از جناب أقدس (4)إلهی بر زبان ایشان جاری می شود،و اگر راه می روند راه رفتن ایشان در میان مردمان (5)برکت است.اگرنه أجلی باشد که بر ایشان نوشته اند،قرار نمی گرفت أرواح ایشان در بدنهای ایشان از خوف عذاب إلهی و از شوق ثواب نامتناهی.

قانعة نفسه:

(6)

و خود را (7)قانع کرده اند (8)به قلیلی از خوردن و آشامیدن؛چون نظر کرده اند (9)به دنیا و دیده اند (10)که محلّ رحیل است و مزرعۀ آخرت است (11)به قلیلی

ص:195


1- (1)) می رود/«ن»:+«رباعی».این افزونه در«م»و«ر»نیست.
2- (2)) او/«ن»:آن.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
3- (3)) این دو بیت،دگر گشتۀ دو بیت جداگانه و بافاصله از گلشن راز شیخ محمود شبستری(ظ. در گذشته به 720 ه.ق.)است؛و ضبط آنها در گلشن راز چنین است: چو آیات است روشن گشته از ذات نگردد ذاتِ او روشن ز آیات(ب 114) زهی نادان که او خورشیدِ تابان به نورِ شمع جوید در بیابان(ب 94) (مجموعۀ آثار شیخ محمود شبستری،تصحیح صمد موحّد،ص 71 و 70).
4- (4)) أقدس/«ر»:حکمت.ضبط نص،موافق«ن»و«م»است.
5- (5)) مردمان/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:ایشان.
6- (6)) قانعة/ضبط نص،موافق«م»است.«ن»:قانعة.
7- (7)) خود را/ضبط نص،موافق«م»است.«ن»:خودا.«ر»:خودر.
8- (8)) کرده اند/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:کرده است.
9- (9)) کرده اند/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:کرده است.
10- (10)) دیده اند/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:دیده.
11- (11)) خبر مشهوری است که:«الدّنیا مزرعة الاخرة»(دربارۀ آن و بحث در جستجوی-

قناعت نموده اند (1)و در تحصیل آخرت می کوشند (2).

منزورا أکله :

(3)(4)

خوردن ایشان (5)اندک است،آن مقدار که قوّت عبادت داشته باشند (6)،و پرخوردن سبب (7)تنبلی است و مانعست از عبادت و (8)بیداری شب (9).

سهلا أمره:

کار را بر خود آسان کرده است در هر بابی.

حریزا دینه :

(10)

چون ترک دنیا کرده است (11)دین خود را محافظت نموده است و می نماید به أدلّۀ قاطعه و براهین (12)باهره و أعمال صالحه (13).

میّتة شهوته :

(14)

خواهشهای جسمانی باطل (15)ازو زایل شده است و شهوتش مرده است.

ص:196


1- (1)) نموده اند/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:نموده است.
2- (2)) می کوشند/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:می کوشد.
3- (3)) منزورا/ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.«ر»:منذورا.
4- (4)) أکله/ضبط نص،موافق«م»است.«ن»:اکله.«ر»حرکتگذاری نشده.
5- (5)) ایشان/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:او.
6- (6)) باشند/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:باشد.
7- (7)) سبب/در«م»و«ن»آمده است.ولی در«ر»از قلم افتاده.
8- (8)) عبادت و/در«ر»از قلم افتاده.در«ن»و«م»آمده است.
9- (9)) شب/«ن»:+و.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
10- (10)) حریزا دینه/در«ر»مخدوش کتابت شده.
11- (11)) در هر بابی...کرده است/در«ن»از قلم افتاده.
12- (12)) و براهین/در«ر»مکرّر نوشته شده است.
13- (13)) صالحه/«ر»:صالحة.ضبط نص موافق است با«م»و«ن».
14- (14)) میّتة شهوته/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:حریزا دینه.
15- (15)) باطل/در«ر»از قلم افتاده ولی در«م»و«ن»آمده.
مکظوما غیظه :

(1)

خشم او فرونشسته است و اگر از جا درآید نادرا (2)،خشم خود را فرو می برد و (3)خشم خود را به کار نمی برد با آنکه قادر است بر معارضه،کما قال تعالی:

«وَ الْکٰاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعٰافِینَ عَنِ النّٰاسِ» (4)؛مدح فرموده است جمعی را که خشم خود را فرو می نشانند و عفو می کنند از مردمانی (5)که با ایشان بدی کنند (6).و در عبارت متن زیادتی هست که به لفظ مفعول (7)آورده اند و (8)إشاره است به آن (9)که خشم خود را فرو نشانیده اند (10)یکجا که خشم نمی کنند که محتاج به دفع آن باشند و (11)نفوس ایشان کامل شده است.

و در أمالی این زیادتی هست که:منتظر أجلند (12)انا فانا و مرگ را (13)در برابر دارند (14)و

ص:197


1- (1)) مکظوما غیظه/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:میته شهوته.
2- (2)) نادرا/چنین است به تنوین در«م»و«ن».«ر»:نادرا.
3- (3)) خشم خود را فرو می برد و/در«ن»از قلم افتاده است.
4- (4)) قرآن کریم،س 3،ی 134. در«م»«الغیظ»آمده است.«ن»:الغیظ.در«ر»حرکتگذاری نشده است.
5- (5)) مردمانی/«م»و«ن»چنین است.«ن»:مردمان.
6- (6)) کنند/ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.«ر»:می کنند.
7- (7)) مفعول/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:معقول.
8- (8)) آورده اند و/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:درآورده اند.
9- (9)) آن/ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.«ر»:این.
10- (10)) فرونشانیده اند/«م»:فرونشانیده.«ن»:فرونشانید.ضبط نص،موافق«ر»است.
11- (11)) و/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:که.
12- (12)) منتظر أجلند/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:منتظرا أجله.ظ.نخست ضبط «ن»نیز موافق متن ما بوده ولی کسی-از سر ناآگاهی-آن را دستکاری کرده است.
13- (13)) را/در«ن»نیامده است.در«م»و«ر»آمده است.
14- (14)) در برابر دارند/«ر»:در برا دارند.ضبط نص موافق است با«م»و«ن».

همسایۀ ایشان از شرّ ایشان ایمن است و تکبّر ایشان ضعیف است یعنی تکبّر ندارند و اگر دارند استغناست (1)از خلایق که شبیه است (2)به تکبّر ضعیف و قویست صبر او که در بلا مطلقا جزع (3)نمی کند (4)و بسیار است ذکر او و همیشه به یاد حق-سبحانه و تعالی- است و کارهای او بر وفق علم و حکمت است.اگر سخنی یا چیزی به او سپارند به أمانت،إظهار آن نمی کند به دوستان خود،و (5)اگر شهادتی نزد او باشد از جهت دشمنان،او کتمان شهادت نمی کند (6)و دشمنی او را مانع شهادت نمی سازد (7)،و ریا نمی کند در هیچ عملی از أعمال خیر و همه را خالص از جهت رضای إلهی به جامی آورد و ترک نمی کند هیچ عمل خوب را از روی شرم چنانکه أحمقان می کنند.

الخیر منه مأمول و الشّرّ منه مأمون:

همه کس (8)ازو امید إحسان دارند یا همه کس به او (9)امید خوبی دارند و گمان بدی به او نمی برند و همه کس از شرّ او ایمن اند به هر دو معنی:معنی أوّل آنست که نفع او به مردمان می رسد و شرّ او به کسی نمی رسد ازین جهت از شرّ او ایمنند.دویم آنکه همه کس به (10)او گمان 11خوبی دارند که هرچه می کند خوب

ص:198


1- (1)) استغناست/«ن»:+که(البتّه خطّ ترقین باریکی هم رویش کشیده شده).این افزونه در «م»و«ر»نیست.
2- (2)) است/در«ر»نیامده است ولی در«م»و«ن»هست.
3- (3)) جزع/«م»و«ر»چنین است.«ن»:جرح.
4- (4)) نمی کند/ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.«ر»:نمی کنند.
5- (5)) و/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»آمده.
6- (6)) نمی کند/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:نمیکنند.
7- (7)) نمی سازد/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:نمیشوند.
8- (8)) کس/در«ر»از قلم افتاده ولی در«م»و«ن»هست.
9- (9)) به او/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:ازو.
10- (10)) به/«ر»:از.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.

است و گمان ندارند که بدی کند (1)،نه به خود و نه به دیگری.

إن کان فی الغافلین کتب من الذّاکرین و إن کان فی الذّاکرین لم یکتب من الغافلین:

(2)(3)

اگر در مجلس و محلّ (4)غافلان باشد غفلت ایشان درو تأثیر نمی کند و او را از جملۀ ذاکرین می نویسند چون در هر (5)حالی با یاد (6)حق-سبحانه و تعالی-است و یا آنکه تذکیر ایشان می کند (7)و ایشان را به ذکر إلهی (8)می دارد (9)و او را با ذاکرین می نویسند،نه با غافلان؛و مؤیّد این معنی است نسخۀ فی (10)؛و اگر با ذاکران باشد او را غفلت حاصل نمی شود و او را از غافلان نمی نویسند و یا آنکه اگر غفلت داشته باشد متنبّه می شود و (11)یا آنکه با ایشان می نشیند تا غافل نشود و او را از جملۀ غافلان نمی نویسند (12)یا اگر به حسب ظاهر ذکر نکند دلش ذاکر است و اگر زبانش به ذکر مشغول باشد دلش نیز به

ص:199


1- (1)) کند/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:کنند.
2- (2)) کتب/ضبط نص،موافق«م»است.«ن»:کتب.«ر»حرکتگذاری نشده است.
3- (3)) من/در«م»بین السّطور آمده است«فی خ».
4- (4)) محلّ/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:محفل.
5- (5)) هر/در«ر»نیامده است ولی در«م»و«ن»هست.
6- (6)) با یاد/در«م»مخدوش است و بروشنی خوانده نمی شود.ضبط نص،موافق است با«ن»و «ر».
7- (7)) می کند/«م»و«ن»چنین است.«ر»:می کنند.
8- (8)) إلهی/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:حالی.
9- (9)) می دارد/«م»و«ن»چنین است.«ر»:می دارند.
10- (10)) فی/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:کافی.
11- (11)) و یا آنکه اگر غفلت داشته...می شود و/در«ر»از قلم افتاده.در«ن»هم نیست.بنابر «م»ضبط شد.
12- (12)) یا آنکه اگر غفلت داشته باشد...از جملۀ غافلان نمی نویسند/در«ن»از قلم افتاده.

ذکر إلهی است و از غافلان نیست؛چون مدار بر ذکر قلب است و لسان مذکّر قلب است و این معنی أربط است (1)به ماقبل خصوصا (2)به معنی أخیر چون خاطرجمع است که از او بد نمی آید و خوب می کند پس اگر به حسب ظاهر غافل نماید خود را،به حسب واقع غافل نیست و (3)اگر به حسب ظاهر ذاکر باشد و (4)خوف ریا و نفاق باشد مثل أکثر خلایق خاطرجمع است که مرائی نیست و در (5)هر دو حال محمود است و نامش (6)در جریدۀ ذاکران مکتوب است نزد حق-سبحانه و تعالی-

یعفو عمّن ظلمه :

(7)(8)

اگر کسی به او ستم کند او عفو می کند و تلافی نمی کند هرچند مستحقّ قصاص هست (9).

و یعطی من حرمه:

و عطا می کند کسی را که او را محروم کرده باشد و به او عطا نکرده باشد یا حقّ او را برده باشد.

و یصل من قطعه:

و وصل و نزدیکی می کند با کسی که ازو (10)قطع (11)یا دوری کند.

و غالب آنست که إطلاق می کنند وصل را در رحم یعنی اگر خویشان با او دوری کنند

ص:200


1- (1)) یعنی:مربوطتر است.
2- (2)) خصوصا/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:خصوصا.
3- (3)) اگر به حسب ظاهر غافل...نیست و/در«ر»از قلم افتاده ولی در«م»و«ن»آمده است.
4- (4)) و/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:در.
5- (5)) در/چنین است در«ن»و«م».در«ر»از قلم افتاده است.
6- (6)) نامش/چنین است در«ن»و«م».«ر»:نامه.
7- (7)) یعفو/«ر»:یعفوا.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
8- (8)) ظلمه/«ر»:+و.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
9- (9)) هست/در«ن»از قلم افتاده است.ولی در«م»و«ر»آمده.
10- (10)) ازو/چنین است در«م»و«ن».«ر»:او.
11- (11)) قطع/«ن»:+کند.این افزونه در«م»و«ر»نیست.

یا قطع رحم کنند او صلۀ رحم می کند (1)و با ایشان ألفت می نماید یا (2)إحسان و إکرام.

و در أخبار صحیحه (3)وارد است که این سه (4)صفت از مکارم أخلاق است و از أخلاق حسنه است در دنیا و (5)آخرت.

و در أمالی زیادتی هست که:حلم و بردباری با عقل و کیاست ازو مفقود نیست و تعجیل نمی کند در کاری که شک داشته باشد (6)در خوبی و بدی او (7)،بلکه تأمّل و فکر (8)می کند،اگر بیقین (9)خوب است می کند و إلاّ نمی کند،یا آنکه اگر گمان به کسی برد که با او بد کرده است در مقام بدی درنمی آید به مجرّد شک یا گمان،و می گوید که شاید دیگری کرده باشد یا به دیگری گفته باشد و عفو می کند اگر یقین شود که او کرده است یا به او گفته است.

بعیدا فحشه:

دور است فحش از او (10).

ص:201


1- (1)) وصل را در رحم...صلۀ رحم می کند/«ن»اشتباها این عبارت را مکرّر آورده و البتّه در تکرار«یا قطع رحم کنند»را از قلم انداخته است.
2- (2)) یا/«م»:با.ضبط نص موافق«ن»و«ر»است.
3- (3)) صحیحه/«ر»:صحیحة.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
4- (4)) سه/در«ر»از قلم افتاده است ولی در«م»و«ن»آمده.
5- (5)) و/«ن»:+در.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
6- (6)) باشد/«ن»ندارد.در«م»و«ر»آمده است.
7- (7)) او/«ن»ندارد.در«م»و«ر»آمده است.
8- (8)) فکر/«ن»:تفکّر.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
9- (9)) بیقین/چنین است در«م»و«ن».«ر»:یقین.
10- (10)) از او/چنین است«ر».«ن»:او.«م»مخدوش است و بروشنی قرائت نمی گردد ولی گویا «ازو»بوده است.

و فحش هر عملی است که بسیار قبیح باشد یا قبیح باشد (1)،چون زنا و لواط و افترا.

به هریک ازین دو (2)یعنی (3)نمی کند و گمان به او نمی رود که قبیحی ازو صادر شود چون ازو بعید است.

و در أمالی:بعیدا جهله یعنی جهل ازو (4)دور است چون عالمست (5)یا سفاهت و مجادله نمی کند (6)در هیچ باب خصوصا (7)در مباحثۀ علوم چنانکه دأب (8)طلبه (9)است الحال (10)،بلکه همیشه بوده است!

لیّنا قوله:

به نرمی و همواری گفتگو می کند (11)،خصوصا (12)با خصم،سیّما (13)با کسانی که امید باشد که قبول کنند حق را.

ص:202


1- (1)) یا قبیح باشد/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»آمده.
2- (2)) دو/در«م»مخدوش است و بروشنی قرائت نمی شود. در«ن»به إزای عبارت«به هریک ازین دو»که از بن ندارد،این عبارت را دارد:«و غالبا و غالبا بر گفتار زشت اطلاق می کنند».
3- (3)) یعنی/«ر»و«ن»و«م»:یعنی.احتمال دارد«معنی»بوده و تصحیف شده باشد.
4- (4)) ازو/«ر»:از او.«م»ندارد.ضبط نص بنابر«ن»است.
5- (5)) چون عالمست/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»آمده است.
6- (6)) نمی کند/ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.«ن»:نمی کنند.
7- (7)) خصوصا/ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.«ن»:خصوصا.
8- (8)) دأب/«ن»:+اهل.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
9- (9)) «طلبه(-طالبان علوم دینی)»،جمعی است که فارسی زبانان متأخّر به جای مفرد استعمال کرده اند و ماتن-علیه الرّحمة-در همان معنای أصلی به کار برده است.
10- (10)) الحال/«ن»:+و.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
11- (11)) می کند/ضبط نص،موافق«م»است.«ن»و«ر»:می کنند.
12- (12)) خصوصا/ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.«ن»:خصوصا.
13- (13)) سیّما/یعنی:به ویژه.
غائبا منکره حاضرا معروفه:

(1)

بدی او غایب باشد و (2)خوبی او حاضر باشد،یعنی هرچه مخالف عقل صریح و شرع صحیح باشد ازو صادر نشود در قول و فعل،و هرچه حسن باشد نزد عقل کامل و در (3)شریعت غرّا ازو واقع شود.مجملا (4)،واجبات و مندوبات را به جا آورد و محرّمات و مکروهات بلکه مباحات را (5)نیز نکند.

و ممکن است که مراد از«منکر» (6)،بدی با خلق باشد،و مقصود از (7)«معروف»، نیکوئی با (8)ایشان باشد که بدی او به کسی (9)نرسد و نیکی او به همه کس رسد.

و در أمالی به زیادتی صادقا قوله حسنا فعله:سخن او راستست (10)و فعل او نیکو (11).

مقبلا خیره مدبرا شرّه:

خوبی او إقبال کرده است و (12)بدی او پشت کرده است؛یعنی صفات رذیله و أعمال قبیحه را (13)از خود دور کرده (14)و أخلاق حسنه و أعمال محبوبۀ او

ص:203


1- (1)) غائبا/ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.«ن»:غالبا.
2- (2)) و/در«ن»و«ر»هست.در«م»از روی عکس موجود نزد ما نمی توان تشخیص داد که هست یا نه.
3- (3)) در/«ر»ندارد ولی در«ن»و«م»آمده است.
4- (4)) مجملا/در«ن»و«ر»هست.در«م»از روی عکس موجود پیدا نیست که هست یا نه.
5- (5)) را/در«ر»از قلم افتاده ولی در«م»و«ن»آمده است.
6- (6)) منکر/«ر»:خلق.ضبط نص موافق«م»و«ن»است.
7- (7)) از/در«ر»بالای سطر با رمز«خ»افزوده شده ولی در«م»و«ن»در متن آمده است.
8- (8)) با/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:به.
9- (9)) کسی/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:کس.
10- (10)) راستست/چنین است در«م»و«ن».«ر»:راست.
11- (11)) نیکو/چنین است در«م».«ن»:نیکوی.«ر»:نیکو باشد.
12- (12)) و/در«ر»از قلم افتاده است ولی در«م»و«ن»آمده.
13- (13)) را/در«ر»از قلم افتاده ولی در«ن»و«م»آمده است.
14- (14)) کرده/«ر»:+است.این افزونه در«م»و«ن»نیست.

در تزاید باشد روزبه روز و ساعت به ساعت.پس هرگاه چنین شده باشد چه گنجایش دارد که بدی با أحدی بکند یا نیکی که ممکن باشد با خلق نکند؟-که به منزلۀ دلیل مطلوب سابق باشد؛و ممکن است که نتیجۀ آن باشد که هرکه با خلق إلهی بدی نکند و نیکی کند،حق-سبحانه و تعالی-بدیهای او را زایل کند یا مبدّل سازد به حسنات و حسنات او را مضاعف گرداند (1)؛أولئک (2)یُبَدِّلُ اللّٰهُ سَیِّئٰاتِهِمْ حَسَنٰاتٍ (3)؛ فَأُولٰئِکَ لَهُمْ جَزٰاءُ الضِّعْفِ بِمٰا عَمِلُوا (4).

فی الزّلازل وقور و فی المکاره صبور:

(5)

در بلاها (6)و مصائب (7)و محن،مثل فوت فرزندان (8)،با وقار است و از جا به در نمی آید،و در محنتها و مشقّتها-مثل فقر و فاقه-،با صبر و شکیبائی است.

و ممکن است که مراد از«زلازل»،شکوک باشد در اعتقادات و أمثال آن،و مراد از «مکاره»،سایر بلاها باشد؛یا مراد از«زلازل»،مضلاّت فتن باشد چنانکه (9)أصحاب کبار مانند عمّار و هاشم (10)و أبو ذر و سلمان و مقداد و حذیفه و جابر و أبو أیّوب باوقار

ص:204


1- (1)) گرداند/«ر»:نکرداند.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است. «ن»:+کما قال تعالی.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
2- (2)) أولئک/«ر»+الّذین؛این افزونه در«م»و«ن»نیامده است.
3- (3)) قرآن کریم،س 25 ی 70.البتّه در قرآن«فأولئک»است.
4- (4)) قرآن کریم،س 34،ی 37.البتّه در قرآن«فأولئک»است.
5- (5)) و/در«ن»نیامده.ولی در«م»و«ر»آمده است.
6- (6)) بلاها/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:بلا.
7- (7)) مصائب/«م»و«ن»:مصایب.ضبط نص،موافق«ر»است.
8- (8)) مثل فوت فرزندان/در«ر»از قلم افتاده ولی در«م»و«ن»آمده است.
9- (9)) چنانکه/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:چنانچه.
10- (10)) عمّار و هاشم/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:عباد بن هاشم.

بودند و جمعی کثیر نیز (1)خارجی شدند (2)؛و تعمیم أولی است که شامل همه باشد و همچنین مکاره أعمّ از بلاها و تکالیف شاقّه باشد چنانکه منقول است که:«حفّت (3)الجنّة بالمکاره و النّار بالشّهوات» (4)یعنی:راه بهشت همه مشقّت و محنت است و راه جهنّم همه مشتهیات (5)جسمانی و لذّات نفسانی است.و صبر بسیار می باید تا این راهها به سر آید به ترک جمیع مشتهیات و محبوبات و مرادات و صبر بر (6)طاعات و عبادات و ریاضات.

و فی الرّخاء شکور:

و در رفاهیت (7)و نعمت شکر بسیار می کند و در نعمتها منعم حقیقی را فراموش نمی کند و همۀ أعضا و جوارح را در همۀ أحوال به عبادت و طاعت مشغول کرده است.

لا یحیف علی من یبغض و لا یأثم فیمن یحبّ:

ستم نمی کند بر دشمنان خود هرچند بدیها به او کرده باشند و (8)از جهت دوستان خود به معصیت نمی افتد (9)که اگر دشمن او

ص:205


1- (1)) نیز/تنها در«ر»آمده است.در«م»و«ن»نیست.
2- (2)) خارجی شدند/چنین است در«م»و«ن».در«ر»نیامده است.
3- (3)) حفّت/ضبط نص موافق«م»و«ر»است.«ن»:خفّة.
4- (4)) مقایسه کنید با:نهج البلاغه،ط.شهیدی،خطبۀ 176(ص 182)؛و:المجازات النّبویّة، ص 349،ش 305؛و:مرآة العقول،132/8؛و:روضة الواعظین،358/2؛و:أصول کافی (ط.کمره ای)،264/4؛و:فیض القدیر،473/3 و 474؛و:أحادیث و قصص مثنوی، ص 203؛و:کشف الخفاء،322/1؛و:فرهنگ مأثورات متون عرفانی،ص 221،ش 80.
5- (5)) مشتهیات/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:مشبهات.
6- (6)) بر/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:و.
7- (7)) رفاهیت/«م»و«ن»چنین است.«ر»:رفاهیّت.
8- (8)) باشند و/در«م»مخدوش است و بروشنی قرائت نمی گردد.
9- (9)) نمی افتد/چنین است در«م»و«ن».«ر»:نمی افتند.

دعوی بر دوست او داشته باشد جانب دوست را نمی گیرد اگر حق با دشمن باشد (1)و اگر دشمن او دعوی (2)بر دوست او (3)داشته باشد و او گواه دشمن باشد (4)از جهت دشمن گواهی می دهد مگر آنکه داند که دوست پریشان است و اگر بر او شهادت دهد او را حبس خواهند نمود و آزار خواهند داد درین صورت (5)گواهی نمی دهد چنانکه روایات (6)وارد (7)شده است و درین صورت جانب نگرفته است بلکه به فرمان إلهی عمل نموده است در عدم أدای شهادت.

و در أمالی این زیادتی هست که:چیزی که حق ندارد (8)دعوی نمی کند و اگر کسی ازو چیزی (9)طلب داشته باشد إنکار نمی کند.

یعترف بالحقّ قبل أن یشهد علیه:

اعتراف می کند به حقّی که از کسی نزد او باشد پیش از آنکه گواهان گواهی دهند که او را می باید داد؛چون نمی خواهد که حقّ کسی را ببرد.

لا یضیّع ما استحفظ:

ضایع نمی کند چیزی را که به او می سپارند خواه مال و خواه أسرار.

ص:206


1- (1)) که اگر دشمن او...حق با دشمن باشد/در«ن»نیامده است.
2- (2)) دعوی/در«ن»نیامده.
3- (3)) او/«ن»:+دعوی.
4- (4)) و اگر دشمن او دعوی بر دوست...گواه دشمن باشد/چنین است در«م».«ر»:و اکر کواه باشد بر دوست. تفاوتهای«ن»پیشتر مذکور شد.
5- (5)) درین صورت/در«ن»آمده است.ولی در«م»و«ر»نیامده.
6- (6)) روایات/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:روایت.
7- (7)) وارد/در«م»و«ر»چنین است.«ن»:واقع.
8- (8)) چیزی که حق ندارد/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:چون حقّی بر کسی ندارد.
9- (9)) ازو چیزی/«ر»:جیزی از او.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
و لا ینسی ما ذکّر:

و فراموش نمی کند چیزی را که به یاد او (1)آورده باشند (2)به نصایح و مواعظ،بلکه جمیع (3)نصایحی که حق-سبحانه و تعالی-خلق (4)را به آن (5)نصیحت کرده است یا حضرات أنبیا (6)و أئمّه-صلوات اللّه علیهم-یا علما فرموده اند (7)همه را در خاطر (8)دارد،تا جواب نفس و شیطان (9)تواند گفت اگر (10)او را وسوسه کنند (11)به مخالفتی.

و لا ینابز بالألقاب:

و لقب های بد نمی گوید مؤمنان را،اگرچه به آن ملقّب شده باشند -مثل خر و گاو که أهل عراق و (12)شام یکدیگر را به آن ملقّب ساخته اند.

و در أمالی ست که:زیادتی نمی کند بر هیچ کس به ظلم و ناحق و رشک کسی (13)نمی برد و در خاطرش (14)خطور نمی کند حسد کسی.

و لا یضارّ بالجار :

(15)

و ضرر به همسایه نمی رساند؛بلکه نفعش به ایشان می رسد.

ص:207


1- (1)) او/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»آمده است.
2- (2)) باشند/«ر»:باشد.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
3- (3)) جمیع/«ن»ندارد.
4- (4)) خلق/«ن»:حق.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
5- (5)) آن/در«م»چنین است.«ن»:انها.«ر»:او.
6- (6)) أنبیا/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:انبیاء.
7- (7)) فرموده اند/«ر»:+هم.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
8- (8)) خاطر/«ن»:خواطر.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
9- (9)) شیطان/«ر»:+را.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
10- (10)) اگر/«ن»:که.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
11- (11)) کنند/«ر»:کند.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
12- (12)) عراق و/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»آمده است.
13- (13)) کسی/«ن»:کس.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
14- (14)) خاطرش/«ن»:خواطرش.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
15- (15)) بالجار/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:بالجارّ.

و غالب آنست که مراد از«جار»کسی است که دخیل کسی شود و پناه به او (1)برد زیرا که لازم است حقّ جار (2)مانند جان و اگر کسی خواهد که بناحق برو (3)ستمی (4)کند نگذارد و مدد او کند،و ترک مدد،ضرر است.

و لا یشمت بالمصائب :

(5)

و خوشحالی نمی کند به سبب مصیبتها (6)که بر دشمنانش نازل می شود.

و هرکه شماتت کند بر أحدی البتّه برو نازل می شود آنچه بر آن شخص نازل شده است.

و در أمالی این زیادتیها (7)هست که:سرعت می کند در راه حق چنانکه حق-سبحانه و تعالی-فرموده است که (8): «وَ سٰارِعُوا إِلیٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ» (9)یعنی زود به جا آورید هر چه موجب مغفرت پروردگار است مانند (10)توبه و سایر عبادات.أداکنندۀ (11)أمانات (12)است که به او بسپارند خواه أموال باشد و خواه غیر آن.أمر می کند مردمان را به آنچه

ص:208


1- (1)) به او/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»آمده است.
2- (2)) حقّ جار/در«ر»از قلم افتاده بود.از«ن»و«م»افزوده شد.
3- (3)) برو/ضبط نص،بنابر«م»است.«ر»:بر او.«ن»:ندارد.
4- (4)) ستمی/«م»و«ن»چنین است.«ر»:ستم.
5- (5)) بالمصائب/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:بالمصایب.
6- (6)) مصیبتها/«ن»:مصیبتهائی.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
7- (7)) زیادتیها/«ر»:زیادتی.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
8- (8)) که/در«ن»و«ر»نیامده ولی در«م»هست.
9- (9)) قرآن کریم،س 3،ی 133.
10- (10)) مانند/در«ن»نیامده است.
11- (11)) أداکنندۀ/«م»:ادا کنند و.ضبط نص،موافق«ن»و«ر»است.
12- (12)) أمانات/«ر»:امانت.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.

خوب است و نهی می کند (1)ایشان را از هرچه بد است.داخل نمی شود در کارها به نادانی بلکه تأمّل می کند اگر خوب است به حسب حال و مآل شروع در آن می کند،و إلاّ فلا،و از آنچه خوب است (2)بیرون نمی رود (3)به سبب عجز یعنی (4)مهما أمکن آنچه خوب است (5)ترک نمی کند.

إن صمت لم یغمّه صمته :

(6)(7)

اگر خاموش (8)باشد خاموشی او را مغموم نمی سازد بلکه در حالت (9)خاموشی (10)در ذکر و فکر إلهی است.

و در أمالی ست که:اگر سخن کند سخن بد نمی گوید (11)یا بی فکر سخن نمی گوید (12)تا خطا کند.

و إن ضحک لم یعل صوته:

و اگر خنده کند آوازش به خنده بلند نمی شود یا چنان نمی شود که کسی صدای خندۀ او را بشنود بلکه اگر او را (13)تعجّبی دست دهد 14تبسّم

ص:209


1- (1)) مردمان را...نهی می کند/در«ن»نیامده است.
2- (2)) حال و مآل...خوب است/در«ن»نیامده.
3- (3)) نمی رود/«ر»:+و.این افزونه در«ن»و«م»نیست.
4- (4)) یعنی/چنین است«م»و«ن».«ر»:بلکه.
5- (5)) آنچه خوب است/در«ر»مکرّر نوشته شده است.
6- (6)) لم یغمّه/«م»:لم یغمّه.
7- (7)) صمته/در«ر»از قلم افتاده است ولی در«م»آمده.«ن»:صمته.
8- (8)) خاموش/«م»و«ر»:خواموش.ضبط نص،موافق است با«ن».
9- (9)) خاموشی...در حالت/در«ر»از قلم افتاده است.ضبط نصّ ما،بنابر«ن»و«م»است.
10- (10)) خاموشی/«ر»:خواموشی.ضبط نص،موافق است با«م»و«ن».
11- (11)) نمی گوید/«ن»:نمیکند.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
12- (12)) یا بی فکر سخن نمی گوید/در«ن»نیامده است.
13- (13)) اگر او را/«ن»و«م»چنین است.«ر»:او را اکر.

می کند.

و در أمالی هست (1)که قانع است (2)به آنچه مقدّر (3)شده است از جهت او و خشم او را از جا بدر نمی آورد (4)و هواهای نفسانی بر او غلبه نمی کند و بخل بر او غلبه نمی کند (5)و طمع نمی کند در هرچه او را نیست،خواه مال و خواه کمال،مثل طمع (6)در أحوال أنبیا (7)و أئمّه-صلوات اللّه علیهم-،و اگر با مردمان مخلوط می شود از جهت تعلّم علوم است،و اگر خاموش (8)می شود و جواب نمی دهد مباحثۀ أهل جدل را،از جهت آنست که سالم باشد از شرّ ایشان،و اگر سؤال می کند از جهت آنست که بفهمد نه به واسطۀ غلبه بر طلبه و اگر بحث کند از جهت آنست که (9)خوب ظاهر شود بر او،نه از روی جدل (10)،و گوش نمی دهد به شنیدن أحادیث تا به آن فخر کند (11)بر جاهلان،یا (12)نصب نمی کند خود را به واسطۀ قضا یا فتوی یا تدریس از جهت حبّ جاه تا به آن

ص:210


1- (1)) هست/«ن»:است.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
2- (2)) است/«ن»:شده.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
3- (3)) مقدّر/چنین است«ن»و«ر».«م»:مقدور.
4- (4)) بدر نمی آورد/ضبط نص،موافق«ن»است.«م»:در نمی آورد.«ر»:بدر نمیرود.
5- (5)) و بخل بر او غلبه نمی کند/در«ن»نیامده است.
6- (6)) طمع/در«ن»نیامده است.
7- (7)) أنبیا/«ر»:انبیاء.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
8- (8)) خاموش/«ر»و«م»:خواموش.ضبط نص موافق است با«ن».
9- (9)) بفهمد نه به واسطۀ...از جهت آنست که/در«ن»و«ر»نیامده است.بنابر«م»ضبط شد.
10- (10)) نه از روی جدل/در«م»و«ن»هست.ولی در«ر»از قلم افتاده است.
11- (11)) تا به آن فخر کند/«م»و«ن»چنین است.«ر»:از برای فخر کردن.
12- (12)) یا/«م»و«ن»چنین است.«ر»:و.

افتخار نماید بر دیگران و تکلّم نمی کند در علوم تا تکبّر و تجبّر کند بر دیگران.

و إن بغی علیه صبر حتّی یکون اللّه هو الّذی ینتقم له:

و اگر بر او ستم و زیادتی کنند (1)صبر می کند (2)تا حق-سبحانه و تعالی-انتقام او را از دشمنان او بکشد در دنیا یا عقبی؛ هرکدام که حق-سبحانه و تعالی-از جهت او أصلح داند.

نفسه منه فی تعب و النّاس منه فی راحة:

خود از خود در تعب و مشقّت است یعنی نفس ناطقۀ او نفس أمّارۀ او را که بدن باشد همیشه (3)به ریاضات شاقّه و مجاهدات عظیمه (4)می دارد تا نفس أمّاره مطمئنّه شود و مردمان از شرّ او ایمن شوند؛یا آنکه چنان گرمست در مجاهدات که کجا فرصت می شود او را که آزار مردم دهد؛یا همیشه خود را (5)وقف مؤمنان کرده است و تعبها می کشد تا مردمان در راحت باشند.

أتعب نفسه لاخرته و أراح النّاس من نفسه:

خود را به تعب داشته است از جهت آخرت خود و مردمان را به راحت (6)انداخته است از خود.ممکن است که بیان کلام سابق باشد به معانی سابقه یا مراد این باشد که کارهای خود را که نافع است از جهت عاقبت دنیا و آخرت خود می کند و به مردمان نمی گذارد و نمی گوید (7)که ایشان کنند (8):

ص:211


1- (1)) کنند/«ن»و«م»چنین است.«ر»:کند.
2- (2)) می کند/«م»:می کنند.ضبط نص،موافق«ن»و«ر»است.
3- (3)) او نفس أمّارۀ او...همیشه/«ن»:که نفس اماره باشد همیشه بدن را.ضبط نص،بنابر«م»و «ر»است.
4- (4)) عظیمه/چنین است«ن»و«م».«ر»:عظیمة.
5- (5)) را/«ن»و«ر»چنین است.«م»:در.
6- (6)) به راحت/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.
7- (7)) و نمی گوید/در«ر»از قلم افتاده است.«ن»:نمی گوید.ضبط نص،موافق«م»است.
8- (8)) کنند/«ر»:بکنند.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.

خود حج می کند تا دیگری از جهت او حج (1)نکند و خود نمازهای خود را به جا می آورد تا بعد ازو ولد أکبر-یا:مطلق وارث،بر قولی دیگر-نکنند و به راحت باشند (2)یا مثلا (3)خشم خود را (4)از جهت ثواب آخرت (5)فرو می خورد تا ضررش به دیگران نرسد،و علی هذا القیاس.

بعده عمّن تباعد عنه زهد و نزاهة :

(6)(7)

دوری او از کسی که دوری می کند از او از جهت ترک باطلست و عرض خود حفظ نمودن (8)،یعنی با جمعی نمی نشیند که نشستن با ایشان ضرر داشته باشد (9)به (10)آنکه او را به معصیت اندازند (11)و اگر مبتلا نشود (12)أقلّ مراتب بدنامی هست (13)و سبب فسق دیگران می شود که گمان بد برند 14به او.پس اگر

ص:212


1- (1)) او حج/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.
2- (2)) بعد ازو ولد...باشند/ضبط نص،موافق است با«م».ضبط نصّ«ن»نیز چنین است با این تفاوت که به جای«به راحت»،«در راحت»دارد. «ر»:دیگران به جا نیاورند.
3- (3)) مثلا/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»از قلم افتاده است.
4- (4)) را/«ن»:+که.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
5- (5)) آخرت/«ن»:+است.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
6- (6)) بعده/ضبط نص،موافق«م»است.«ن»:بعده.«ر»مشکول نیست.
7- (7)) نزاهة/«ر»:+و.«م»و«ن»این افزونه را ندارند.
8- (8)) عرض خود حفظنمودن/«م»چنین است.«ن»:عرض حفظنمودن.«ر»:حفظنمودن عرض خود.
9- (9)) باشد/در«ن»نیامده.ولی در«م»و«ر»آمده است.
10- (10)) به/«ر»:یا.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
11- (11)) اندازند/«ر»و«ن»چنین است.«م»:اندازد.
12- (12)) نشود/«ر»:نشوند.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
13- (13)) هست/«ر»:است.ضبط نص موافق«م»و«ن»است.

ترک مصاحبت ایشان (1)کند (2)محض رضای إلهی است.

و دنوّه ممّن دنا منه لین و رحمة:

(3)

و نزدیکی او به هرکه نزدیکی کند محض نرمی و مرحمتست (4)و عین گرمی و (5)مهربانی و تواضع است للّه تعالی.

لیس تباعده بکبر و عظمة و لا دنوّه بمکر و خدیعة:

دوری او (6)از خلق از روی تکبّر (7)و بزرگواری (8)نیست چنانکه أبنای (9)دنیا (10)یکدگر (11)را نمی بینند که هریک می گویند (12)که أوّل او (13)مرا (14)ببیند تا من او را ببینم و حال آنکه حق-سبحانه و تعالی-کبریا و عظمت

ص:213


1- (1)) ایشان/در«م»و«ن»آمده است ولی در«ر»از قلم افتاده.
2- (2)) کند/«ن»:+برای.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
3- (3)) ممّن/«ن»ندارد.«ر»:مما.ضبط نص،موافق«م»است.
4- (4)) مرحمتست/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:رحمتست.
5- (5)) گرمی و/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»آمده است.
6- (6)) او/در«م»و«ن»هست.ولی در«ر»از قلم افتاده است.
7- (7)) تکبّر/چنین است در«م»و«ن».در«ر»از قلم کاتب أصلی افتاده و سپس درهامش به خطّی دیگر افزوده شده است:«کبر صح ظ». «م»:+و بزرگی.این افزونه در«ر»و«ن»نیست.
8- (8)) «بزرگواری»-در اینجا-بار معنائی منفی دارد.
9- (9)) أبنای/چنین است در«ن»و«ر».«م»:ابناء.
10- (10)) دنیا/«ر»:زمان.ضبط نص موافق«م»و«ن»است.
11- (11)) یکدگر/ضبط نص،موافق«م»است.«ن»:یکدیکر.«ر»:هریک دیکری.
12- (12)) نمی بینند...می گویند/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:نمی بیند.
13- (13)) او/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:او را.
14- (14)) مرا/«ن»:را.ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.

را (1)مخصوص خود گردانیده است که:«الکبریآء ردائی و العظمة إزاری» (2)یعنی (3):

بزرگواری به منزلۀ رداء (4)من است و عظمت و بزرگی به منزلۀ جامۀ زیرین من است؛و دور نیست که مراد از عظمت،بزرگی ذات و صفات ذاتیّه باشد،و مراد از بزرگواری، بزرگی صفات أفعال باشد مانند خالق و رازق (5).

و نزدیکی او به هرکه کند نه از روی مکر و حیله و چاپلوسی است مانند خام طمعان که مثل سگ دم جنبانند که شاید درهمی یا دیناری به او (6)دهند.تا اینجاست عبارت نهج البلاغه (7).

و در أمالی هست که:بلکه او متابعت می کند طریقۀ أنبیا و أوصیا و سایر خوبانی را (8)که پیش از (9)او بوده اند و همچنین او (10)پیشواست جمعی را 11که بعد از او آیند از خوبان 12.

ص:214


1- (1)) را/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»هست.
2- (2)) حدیثی قدسی است که نزد متصوّفه شهرت و تداول فراوان داشته است(نگر:فرهنگ مأثورات متون عرفانی،ص 374 و 375).و البتّه در حدیثنامه های بس کهن نیز آمده است (نگر:کشف الخفاء،ط.خالدی،98/2). نیز نگر:أحادیث و قصص مثنوی،ص 400.
3- (3)) یعنی/در«ر»آمده است ولی در«م»و«ن»نیامده.
4- (4)) رداء/«ر»:ردای.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
5- (5)) از برای فهم بهتر این حدیث،ملاحظۀ پاره ای روایات«باب الکبر»بحار الأنوار و برخی اندیشیده های محدّثان مسلمان حول مضامین آن که در بیانات بحار هست،نافع است.از جمله نگر:بحار،210/70 و 213-215.
6- (6)) به او/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»هست.
7- (7)) نهج البلاغه/چنین است«م»و«ن».«ر»:نهج البلاغة.
8- (8)) را/«ر»و«ن»ندارد.ولی در«م»هست.
9- (9)) از/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»هست.
10- (10)) او/در«م»و«ر»هست ولی«ن»ندارد.

پس (1)همّام نعره زد و روح او (2)به أرواح متّقیان واصل شد.پس حضرت فرمودند که:و اللّه مضایقۀ من (3)در أوّل به سبب این (4)بود که می ترسیدم که تاب نیاورد و برود.

چنین (5)تأثیر می کند نصیحتهای کامل در (6)جمعی که مادّۀ قابل داشته باشند.پس یکی از خوارج یا جاهلان که حاضر بود گفت:چرا با تو نکرد؟ای پادشاه مؤمنان! حضرت فرمودند که (7):وای بر تو!بدرستی که هر عمری وقتی دارد که از ان تجاوز نمی کند و هر أجلی را سببی است که غیر آن نمی شود.دیگر چنین سخن (8)مکن مطلقا (9)-یا:نزد (10)پیشوایان راه (11)دین و واصلان حقّ الیقین.بدرستی که این سخن (12)را شیطان بر زبان تو (13)جاری ساخت.

بدان که مذکور شد سابقا که اختلافی هست بین الرّوایات و بعید نیست که دو همّام

ص:215


1- (1)) پس/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»آمده است.
2- (2)) روح او/چنین است«م»و«ن».«ر»:روحش.
3- (3)) من/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»آمده است.
4- (4)) این/«ن»:ان.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
5- (5)) برود چنین/«ن»:برو.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
6- (6)) در/«ن»:و.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
7- (7)) فرمودند که/«م»و«ن»چنین است.«ر»:فرمود.
8- (8)) سخن/در«م»و«ن»آمده است.ولی در«ر»نیامده.
9- (9)) مطلقا/چنین است«ر»و«م».«ن»:مطلقا.
10- (10)) نزد/در«ر»و«ن»آمده است ولی در«م»از قلم افتاده.
11- (11)) راه/در«م»و«ن»آمده است ولی در«ر»نیامده.
12- (12)) سخن/«ر»:+بد.این افزونه در«م»و«ن»نیامده است.
13- (13)) تو/«ر»:او.ضبط نص،بنابر«م»و«ن»است.

باشد یکی از صفات مؤمنان سؤال کرده باشد و یکی از صفات متّقیان یا در یک (1)مجلس از هر دو سؤال کرده باشد (2)؛و چون مذکور شد روایت نهج (3)و (4)أمالی که قریب به آن بود و روایت کلینی (5)مشتمل بود بر صفات بسیار و همه را بیان کردن نزد عجم به زبان فارسی مکرّر می نماید أمّا در زبان عرب إشارات و دلالات بسیار هست که همه کس به کنه آنها نمی رسند (6)،به خاطر رسید که هرچه صریحا (7)مذکور نشده باشد ترجمه اش را بیان کنم تا همه کس بهره مند شوند.

پس در کافی مذکور است که:

حضرت در جواب همّام فرمودند که:

مؤمن،اوست عاقل فهیم دقیق الطّبع،رویش خندانست و دلش گریان،و تاب تحمّل بلاها دارد به صبر و شکر،و نفس أمّاره را مطیع و منقاد روح مقدّسه کرده یا متواضع است بسیار یا همیشه مخالفت نفس را شعار خود ساخته،و از هرچه عاقبت او فناست خود را ازان بازداشته است،و راغب گردانیده است نفس خود را به هرچه خوب است.

کینه ندارد،و حسد کسی نمی برد-و حسود کسی است که نتواند نعمت را بر محسود دیدن و اگر مثل آن را خواهد از حق-سبحانه و تعالی- (8)او غبطه 9دارد 10،نه حسد،

ص:216


1- (1)) یک/تنها در«ر»آمده است.در«م»و«ن»نیست.
2- (2)) باشد/«ر»:باشند.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
3- (3)) نهج/چنین است«م»و«ن».«ر»:نهج البلاغة.
4- (4)) و/«ن»:+در.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
5- (5)) کلینی/«ر»:+که.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
6- (6)) نمی رسند/«ر»:نمی رسد.ضبط نص موافق«م»و«ن»است.
7- (7)) صریحا/«ن»:صریحا.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
8- (8)) و تعالی/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»هست.

و غبطه بد نیست (1).و مؤمن سبک نیست،بلکه سنگین است (2)،زود از جا به (3)در نمی آید و تا تفکّر در عاقبت چیزی (4)نکند متوجّه آن (5)نمی شود (6).دشنام دهنده نیست.

عیب کننده (7)نیست (8).غیبت کننده نیست (9).خوش ندارد بلندمرتبگی دنیوی را و (10)دشمن می دارد ریا (11)را (12)که خود یا دیگری ذکر کنند (13)خوبیهای او را (14).همیشه مغموم

ص:217


1- (1)) دربارۀ سه مفهوم أخلاقی قریب المنشأ،یعنی«حسد»و«غبطه»و«منافسه»،نگر:الذّریعة إلی مکارم الشّریعة،افست شریف رضی(قم)،ص 348؛و:بحار الأنوار،238/70 و 239/70. نیز مقایسه شود با: معراج السّعادة،چ هجرت،ص 443.
2- (2)) بلکه سنگین است/در«ر»از قلم افتاده است ولی در«ن»و«م»هست. «ر»:+و.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
3- (3)) به/در«م»نیست ولی در«ر»و«ن»هست.
4- (4)) چیزی/«ن»:او چیز.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
5- (5)) آن/«ن»:+چیز.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
6- (6)) نمی شود/«ن»:و.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
7- (7)) عیب کننده/چنین است«م»و«ن».«ر»:غیبت کننده.
8- (8)) نیست/چنین است«م»و«ن».«ر»:و.
9- (9)) نیست/چنین است«م»و«ن».«ر»:را.
10- (10)) و/چنین است«م»و«ن».«ر»نیامده است.
11- (11)) ریا/«ر»:و ریا.«م»:دریا.«ن»:سمعه.
12- (12)) را/«ر»:+دشمن می دارد.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
13- (13)) کنند/«ن»:کند.«ر»:کننده.ضبط نص،موافق«م»است.
14- (14)) را/«ر»:باشد.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.

و مهموم است.به سبب تفکّر در أهوال (1)قبر و أحوال قیامت و بهشت و دوزخ.

خاموشی (2)او بسیار است،و صاحب وقار و طمأنینه است.به (3)ذکر إلهی بسیار ذکر (4)می کند،و شکیبائی و صبر او بسیار است،و شکر و حمد او بیشمار است (5).همیشه در فکر و غم آخرت (6)است،و همیشه از فقر و فاقۀ خود خوشحال است (7).هموار و نرم است،و عهدی که می کند با خدا و خلق بران راسخ است.آزارش اندک است-.یعنی به هیچ کس آزارش نمی رسد و اگر رسد به خود می رساند (8).دروغ نمی گوید و دروغ بر کسی نمی بندد تا بر او دروغ نبندند و پردۀ ناموس (9)مؤمنان را نمی درد تا پرده اش را (10)ندرند.خنده اش مانند خندۀ أهل حماقت نیست،و اگر غضبناک شود از جا (11)درنمی آید.

خنده اش تبسّم است،و سؤالش تعلّم است،و مکرّر گفتن (12)او از جهت فهمیدن است.

ص:218


1- (1)) أهوال/«ن»:احوال.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
2- (2)) خاموشی/«ر»:و خواموشی.ضبط نص موافق«م»و«ن»است.
3- (3)) به/در«ر»از قلم افتاده است ولی در«م»و«ن»هست.
4- (4)) ذکر/در«ر»از قلم افتاده ولی در«م»و«ن»آمده.
5- (5)) است/«ر»:+و.«م»و«ن»این افزونه را ندارند.
6- (6)) آخرت/در«ن»و«ر»چنین است.«م»:اخر.
7- (7)) است/«ر»:+و.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
8- (8)) می رساند/«م»و«ن»چنین است.«ر»:می رسد.
9- (9)) احتمالا مرحوم مجلسی در کاربرد تعبیر«پردۀ ناموس»،متأثّر از گلستان سعدی است؛ و العلم عند اللّه.
10- (10)) را/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»نیامده است.
11- (11)) جا/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»هست.
12- (12)) گفتن/«ن»:سؤال کردن.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.

علمش بسیار است،و حلمش بزرگ (1).رحمش بسیار است.بخل (2)نمی ورزد،و شتاب نمی کند،و دلتنگ نمی شود،و خوشحالی بسیار نمی کند (3).اگر حکم کند و قضا برسد، (4)جانب أحدی را (5)نمی گیرد و (6)به علم خود عمل می کند.نفس او از سنگ سختر (7)است در تحمّل مشقّتها،و اگر منازعه کند از عسل شیرین تر است به سبب رفق و مدارا.

حریص نیست بر (8)دنیا و جزع نمی کند (9)در (10)بلا.با مداراست (11)با خلق خدا.لاف نمی زند و (12)بر خود نمی بندد آنچه ندارد و کلام را طول نمی دهد و مختصر می کند، بلکه (13)جمیع کارهای دنیوی را سهل گرفته به نهایت نمی رساند چنانکه دأب أهل دنیا است (14).

اگر ضرور شود او را منازعه در دین یا دنیا،منازعه اش نیکوست و اگر سهوی ازو

ص:219


1- (1)) بزرگ/«ن»:+است.«ر»:+و.هیچیک از این دو افزونه در«م»نیست.
2- (2)) بخل/«م»و«ن»چنین است.«ر»:کینه.
3- (3)) دلتنگ نمی شود و خوشحالی بسیار نمی کند/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»از قلم افتاده.
4- (4)) و قضا برسد/ضبط نص،موافق«م»است.«ن»:و قضا پرسد.«ر»ندارد.
5- (5)) را/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»هست.
6- (6)) و/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»هست.
7- (7)) سختر/«م»و«ن»چنین است.«ر»:سخت تر.
8- (8)) بر/«ر»:به.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
9- (9)) نمی کند/در«ر»مکرّر نوشته شده.
10- (10)) در/«م»و«ن»چنین است.«ر»:بر.
11- (11)) بامدار است/«ن»:بمداراست.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
12- (12)) و/در«م»نیست ولی در«ن»و«ر»هست.
13- (13)) بلکه/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»هست.
14- (14)) چنانکه دأب أهل دنیا است/در«ر»از قلم افتاده ولی در«م»و«ن»هست.

واقع شود بازگشت می کند ازان به نیکوئی. (1)اگر غضبناک شود عادل است (2)و غضب سبب عدم عدالت او نمی شود-به خلاف أکثر عالمیان که در حین غضب خبر از خود ندارند.اگر کسی خواهد که با او باشد با او به رفق و مدارا سر می کند.تهوّر (3)ندارد که خود را بی رویّت در مهالک اندازد،و پردۀ ناموس خود و دیگران را نمی درد،و تکبّر نمی کند به أحدی و یا تکبّر ندارد (4).محبّتش با مؤمنان خالص (5)از برای خداست.

عهدش استوار است و به عهد خود وفا می کند.مشفق و مهربان است با خلق خدا یا (6)خائف (7)و ترسان است از خدا یا ناصح مؤمنان و خیرخواه ایشان است و از ایشان خصوصا از (8)خویشان خود قطع نمی کند و وصل می کند قطع ایشان را.صاحب حلم و بردباریست (9).بی نام و نشان است.پرگو (10)نیست.از حق-سبحانه و تعالی-راضی و (11)

ص:220


1- (1)) نیکوئی/«ر»:+و.«م»و«ن»این افزونه را ندارند.
2- (2)) است/در«ر»از قلم افتاده ولی در«م»و«ن»هست.
3- (3)) می کند تهوّر/در«م»مخدوش است و بروشنی خوانده نمی شود.
4- (4)) بی رویّت...تکبّر ندارد/در«م»و«ن»چنین هست.«ر»:بی رویه در مهالک اندازد و تکبّر نمی کند باحدی و با تکبّر خوش ندارد. «ن»:+و.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
5- (5)) خالص/در«ن»باشتباه مکرّر نوشته شده است.
6- (6)) یا/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»نیامده است.
7- (7)) خائف/«ر»چنین است.«م»:خایف.«ن»:خالف.
8- (8)) خصوصا از/در«م»و«ر»چنین است.«ن»:خصوص.
9- (9)) بردباریست/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:بردبار است.
10- (10)) پرگو/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:پرکوی.
11- (11)) راضی و/در«ر»نیست ولی در«م»و«ن»هست.

خشنود (1)است.در عطا و بلا محافظت (2)مخالفت می کند نفس أمّاره را و خواهشهای نفسانی را.با زیردستان (3)بمداراست (4)،و کاری که عبث باشد از او صادر نمی شود (5).

نصرت کنندۀ دین است.حمایت کنندۀ مؤمنان است (6).پناه مسلمانان است.اگر مدح او کنند نمی شنود گوئیا (7)کرست،و طمع دلش را مجروح نمی کند.

أفعال او موافق حکمتست که عبث درو (8)راه (9)ندارد،و علوم خود را به هر جاهلی تعلیم (10)نمی کند بلکه چنان نمی کند (11)که بدانند که می داند.چون علم از أعظم عبادات است مخلصا (12)لوجه اللّه تحصیل آن (13)می کند یا هر عملی را به هرکس عطا نمی کند؛مثلا مبتدی چه می داند أسرار قضا و قدر را بلکه کجا إدراک آن می تواند کرد. (14)

ص:221


1- (1)) خشنود/«ر»و«ن»:خوشنود.ضبط نص،موافق«م»است.
2- (2)) محافظت/تنها در«ر»آمده است و در«م»و«ن»نیست.
3- (3)) با زیردستان/در«م»مخدوش است و درست خوانده نمی شود ولی علی الظّاهر«بر زیردستان»باشد.ضبط نصّ ما،موافق«ر»و«ن»است.
4- (4)) بمداراست/«ن»:بمدارا سلوک میکند.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
5- (5)) نمی شود/«ر»:+و.«م»و«ن»این افزونه را ندارند.
6- (6)) است/«ر»:را.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
7- (7)) گوئیا/«م»چنین است.«ن»:کویا.«ر»:و گویا که.
8- (8)) درو/«ن»:دران.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
9- (9)) راه/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»هست.
10- (10)) تعلیم/«م»:+بلکه خبر.این افزونه در«ن»و«ر»نیست.
11- (11)) بلکه چنان نمی کند/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»هست.
12- (12)) مخلصا/«ن»:مخلصا.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
13- (13)) آن/«ن»:او.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
14- (14)) مولانا علاّمه محمّد باقر مجلسی-قدّس سرّه-نیز با توجّه به مزالّ أقدام بودن مسائل قضا و قدر از خوض در آنها سخت نهی فرموده و حتّی نوشته است:«...کم کسی در این مسأله-

بسیار می گوید آنچه را (1)بسیار باید گفت،و بسیار عمل می کند به آنچه می گوید.دانا و دوراندیش و بااحتیاط است.أعمال و أقوال (2)قبیحه ازو صادر نمی شود (3).از جا درنمی آید (4).ألفت دارد با مؤمنان بی آنکه باری بر (5)دوش ایشان گذارد یا آزاری به ایشان رساند.بسیار بخشنده است بی آنکه إسراف کند و بی موقع (6)صرف نماید.غدر (7)و مکر نمی کند با أحدی.در پی عیب مردمان و بد ایشان نیست،و ستم به هیچ کس (8)نمی کند.با جمیع خلایق به رفق و مدارا سر می کند.سعی می کند در تحصیل قربات (9)در دار دنیا.یاور (10)ضعیفان و بیچارگان است (11).فریادرس مظلومان است.پردۀ کسی را نمی درد،و سرّ کسی را (12)آشکار نمی سازد.بلاهای او بسیار است،و شکایت او اندک

ص:222


1- (1)) را/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»از قلم افتاده.
2- (2)) أعمال و أقوال/چنین است«م»و«ن».«ر»:افعال و اعمال.
3- (3)) نمی شود/«ن»:+و.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
4- (4)) درنمی آید/چنین است«ن»و«ر».«م»:دراید.
5- (5)) بر/چنین است«م»و«ن».«ر»:به.
6- (6)) بی موقع/«ن»:بی موضع.ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.
7- (7)) غدر/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.
8- (8)) کس/چنین است«م»و«ن».«ر»:کسی.
9- (9)) قربات/«قربات»جمع«قربة»است؛یعنی چیزهائی که موجب نزدیکی آدمی به خدائی -عزّ و جلّ-می شود.
10- (10)) یاور/«ن»:یاداور.ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.
11- (11)) بیچارگان است/«ر»:+عیب را می پوشاند. این افزونه در«م»و«ن»(و نیز أصل روایت کافی)نیست.
12- (12)) نمی درد و سرّ کسی را/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.

است.اگر خوبی از کسی بیند او (1)را ذکر می کند،و اگر بدی بیند او (2)را می پوشاند.عیب را می پوشاند (3)و اگر کسی (4)سخن (5)کسی نزد (6)او گوید نمی گذارد و إصلاح آن می کند (7).اگر با او بدی کرده باشند و عذرخواهی کنند می گذراند (8)و اگر با (9)او ستمی کرده باشند عفو می کند.

تا مقدور است در خیرخواهی خلق خدا می کوشد،و نمی گذارد که ستمی از أحدی به مؤمنی برسد.همه کس ازو ایمنند و او نیز أمین (10)است.ثابت قدم است در راه خدا (11).

پرهیزکار است.پاکیزه کردار است.نیکوصفات است.خدا و رسول ازو خشنوداند و او نیز از خدا و رسول راضی و (12)خشنود است.در هرحالی عذر هرکه باشد قبول می کند، و ذکر خوبیهای مؤمنان می کند و از (13)جهت خود نیز تحصیل می کند،و گمان خوبی به

ص:223


1- (1)) او/«ن»و«ر»چنین است.«م»:آن.
2- (2)) او/«م»و«ن»:آن.ضبط نص،موافق«ر»است.
3- (3)) عیب را می پوشاند/در«م»هست ولی در«ن»و«ر»اینجا از قلم افتاده.پیشتر تذکّر دادیم که«ر»این فقره را لختی جلوتر آورده بود.
4- (4)) کسی/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.
5- (5)) سخن/«ر»:+بد.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
6- (6)) نزد/«ن»:نز.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
7- (7)) می کند/«ن»:+و.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
8- (8)) می گذراند/«گذرانیدن»-در اینجا-یعنی گذشت کردن و عفو و إغماض نمودن.
9- (9)) با/«ن»:به.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
10- (10)) أمین/«ر»:ایمن.ضبط نص،موافق است با«م»و«ن».نیز مقایسه فرمائید با نصّ روایت کافی ی شریف.
11- (11)) خدا/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»هست.
12- (12)) راضی و/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»نیست.
13- (13)) و از/در«م»-اشتباها-بتکرار کتابت گردیده است.

مردمان دارد و همه را خوب می داند،و خود را (1)به همۀ عیوب متّهم می دارد. (2)اگر دوستی کند با دوستان خدا دوستی می کند و می داند که دوست خداست به براهین قاطعه،و همچنین دوری می نماید و دشمنی می کند با دشمنان خدا (3)با علم و جزم و عزم راسخ.به سبب نعمتهای دنیوی شعف و خوشحالی نمی کند-چون می داند که همه در معرض زوال است.تذکیر و نصیحت علما می کند و به یاد ایشان (4)می آورد آنچه را فراموش کرده اند،و تعلیم جاهلان می کند.خاطر ازو جمع است که هیچ (5)در مقام مکر و حیله یا (6)خدعه و فریب نیست.هر سعیی (7)که هرکه کند در عبادات و قربات نزد او از سعی خودش خالص تر است،و به اعتقاد خودش همه کس نزد او از او صالح تراند.به عیب خود عالم است،و مشغول إصلاح عیوب خود است و غمی دیگر ندارد،و اعتماد به غیر پروردگارش (8)نمی کند.مقرّب درگاه إلهی است.یگانۀ عالم است.یا به (9)تنهائی عادت کرده است.مجرّد است از علایق دنیوی بلکه (10)أخروی یا همیشه غم عاقبت دارد.

ص:224


1- (1)) را/در«م»و«ن»هست.ولی در«ر»نیست.
2- (2)) می دارد/«ر»:+و.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
3- (3)) خدا/در«ر»نیامده ولی در«م»و«ن»آمده است.
4- (4)) ایشان/«ن»:+بجا.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
5- (5)) هیچ/«م»:هیچکس.ضبط نص،موافق«ر»و«ن»است.
6- (6)) یا/«ر»:و.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
7- (7)) سعیی/«ر»:سعی.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
8- (8)) پروردگارش/«ر»:بروردکار.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
9- (9)) یا به/«ر»:با.ضبط نص،بنابر«م»و«ن»است.
10- (10)) بلکه/«ن»:یا.ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.

دوستی می کند با مؤمنان از جهت رضای إلهی،و جهاد می کند با دشمنان خدا و رسول خالصا (1)لوجه اللّه تعالی (2)و از جهت تحصیل (3)خشنودی إلهی.خود (4)انتقام خودش (5)از دشمن (6)نمی کشد.با دشمنان خدا و رسول دوستی نمی کند (7).همنشین فقیرانست.دوست صادقان و راستگویان است.مددکار أهل حق است.یاور غریبان است.پدر یتیمان است.شوهر بیوه زنان است (8).مهربان است با درویشان.

همه کس امید از دعای او دارند در بلاها.همیشه خوشحال و متبسّم است با مؤمنان یا (9)در محبّت إلهی چون در وصال است.غالبا ترش روئی نمی کند با مؤمنان.جاسوس عیب دیگران نیست.مردانه است (10)در راه دین.خشم خود را فرو می خورد،و تبسّم می کند در روی کسانی که او را به خشم آورند (11).فکرهای او دقیق است در دقایق إخلاص و صدق و سایر صفات کمال.بسیار (12)با حذر است که به دام نفس و شیطان و دنیا

ص:225


1- (1)) خالصا/«ن»:خالصا.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
2- (2)) تعالی/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»هست.
3- (3)) تحصیل/در«ر»از قلم افتاده ولی در«م»و«ن»هست.
4- (4)) خود/در«ن»و«م»هست ولی در«ر»از قلم افتاده است.
5- (5)) خودش/«ر»:+را.در«ن»و«م»این افزونه نیامده است.
6- (6)) از دشمن/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.
7- (7)) با دشمنان خدا و رسول دوستی نمی کند/«ن»ندارد.
8- (8)) است/در«م»و«ن»هست.ولی در«ر»نیست.
9- (9)) یا/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»هست.
10- (10)) است/در«ر»نیست ولی در«ن»و«م»آمده است.
11- (11)) آورند/«ن»:اورده اند.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
12- (12)) بسیار/«ر»:+دارد.این افزونه در«م»و«ن»نیست.

گرفتار نشود.بخل نمی کند،اگرچه به او بخل کرده باشد (1)کسی (2)؛همیشه با صبر و شکیبائیست یا اگر بخل کنند به (3)او صبر می کند.

عقل را پیش می کند (4)تا حاصل شود او را حیا از حق-سبحانه و تعالی-به آنکه می گوید (5)حق-سبحانه و تعالی- (6)حاضر و عالم است؛در حضور چنین خداوندی که به کنه (7)عظمت او نمی توان رسید با (8)صد هزاران هزار إحسان و إنعام و إکرام که (9)کرده و می کند کفر است مخالفت او؛و قناعت را (10)شعار خود ساخته و از غیر حق-سبحانه و تعالی-مستغنی شده.اگر شهوات جسمانی برو غلبه کند حیا و شرم إلهی مانع آن شده نمی گذارد که (11)آن عمل قبیح را به جا آورد،و به عوض حسد دوستی می کند،و اگر بدی به او کرده باشند عفو می کند تا کینۀ ایشان (12)در دل او نماند.سخن نمی گوید به غیر از حقّی که مطلوب إلهی باشد،و پوشش او (13)نیست مگر میانه.راه رفتنش عین تواضع

ص:226


1- (1)) باشد/«ن»:باشند.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
2- (2)) کسی/در«م»و«ن»هست.در«ر»نیامده است.
3- (3)) به/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:با.
4- (4)) پیش می کند/«پیش کردن»یعنی جلو انداختن و مقدّم داشتن.
5- (5)) حق-سبحانه و تعالی-به آنکه می گوید/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»هست.
6- (6)) و تعالی/در«م»نیامده ولی در«ن»و«ر»هست.
7- (7)) کنه/در«م»و«ن»از قلم افتاده است ولی در«ر»هست.
8- (8)) با/«م»:یا.ضبط نص،موافق است با«ن».«ر»:باو.
9- (9)) و إنعام و إکرام که/«م»:و انعام و اکرام.«ر»از بن ندارد.ضبط نص،موافق«ن»است.
10- (10)) را/در«ر»نیامده ولی در«م»و«ن»هست.
11- (11)) که/در«ر»نیامده است ولی در«ن»و«م»آمده.
12- (12)) ایشان/در«ن»چنین است.«م»و«ر»:او.
13- (13)) او/«ر»:ان.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.

است.نزد پروردگار خود (1)خاضع است به طاعت و عبادت.از پروردگار خود در هر حالی خشنود است.نیّتش خالص است از جهت رضای إلهی.در أعمالش غش (2)نیست که مخلوط باشد به ریا (3)یا طمع یا خوف یا فریب خلایق دادن.نظرش عبرت است،و خاموشی او فکر است و کلامش حکمت است و از جانب مبدأ برو فایض می شود.با مؤمنان در مقام بذل و برادری است.خیرخواه ایشان است در آشکار و پنهان.از برادران للّه و فی اللّه مهاجرت نمی کند،و غیبت ایشان را روا نمی دارد،و (4)با ایشان مکر نمی کند، (5)و تأسّف بر گذشته نمی خورد-و وقت را غنیمت می داند و به تأسّف ضایع نمی کند-،و بر مصایب اندوهناک نمی شود،و امیدی که نباید داشت نمی دارد (6).

در سختیها بددل نیست و بددلی نمی کند و صبر می کند،و در نعمتها خدا را فراموش نمی کند و شکر نعمت إلهی را به جا می آورد. (7)علمش ممزوج است با حلم و بردباری یا (8)با عقل صحیح،و عقلش با صبر است.تنبلی ازو دور است.همیشه مردانه است (9)در بندگی (10).همیشه در فکر رفتن است.لغزش او نادر است.منتظر أجل است.دلش

ص:227


1- (1)) خود/در«ر»نیامده ولی در«م»و«ن»آمده است.
2- (2)) غش/«م»چنین است.«ن»:غشی.«ر»ندارد.
3- (3)) ریا/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:ریاء.
4- (4)) و/در«م»نیست.در«ر»هم که-چنانکه بیاید-عبارت از بن از قلم افتاده است.ضبط نص،موافق«ن»است.
5- (5)) و غیبت...نمی کند/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»از قلم افتاده.
6- (6)) نمی دارد/«ن»:+و.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
7- (7)) می آورد/«ر»:+و.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
8- (8)) یا/در«ر»نیست ولی در«م»و«ن»آمده است.
9- (9)) همیشه مردانه است/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»آمده است.
10- (10)) بندگی/«ر»:+و.این افزونه در«م»و«ن»نیست.

با خشوع است،و به ذکر و (1)یاد پروردگارش مشغول است.نفسش قانع است.جنگ و جدل نمی کند.کارهای دنیوی را سهل گرفته است.اندوه گناهان (2)دارد (3).شهوتش مرده است.خشمش فرونشسته است.خلقش صاف است.همسایگانش (4)ازو ایمنند.

کبرش ضعیف است-یعنی کبر ندارد و اگر اندکی داشته باشد استغناست که شبیه است به تکبّر.قانع است به آنچه مقدّر (5)شده است از جهت او.مستحکم است صبر او و موافق علم و حکمت است أعمال او.بسیار است ذکر او. (6)

اختلاط می کند با مردمان از جهت تعلّم و یاد گرفتن علوم،و خاموشست تا سالم ماند از آفات زبان،و سؤال می کند تا بفهمد،و تجارت دنیوی می کند (7)تا صرف راه خدا کند و بهشت را به غنیمت ببرد.خود را پیشوا نمی کند (8)مانند قضا و إمامت نماز جماعت تا به آن (9)فخر کند،و تکلّم نمی کند تا به آن (10)تکبّر کند بر دیگران.نفس او ازو (11)در تعب است و مردمان ازو (12)در راحتند.به تعب انداخته است 13خود را از جهت آخرتش 14و

ص:228


1- (1)) و/در«ن»و«م»آمده است.ولی در«ر»نیامده.
2- (2)) گناهان/«ن»:+را.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
3- (3)) دارد/«ن»:+و.این افزونه در«م»و«ر»نیامده است.
4- (4)) همسایگانش/«ن»:همسایکان وی.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
5- (5)) مقدّر/چنین است«ن»و«ر».«م»:مقدور.
6- (6)) او/«ر»:+و.این افزونه در«م»و«ن»نیامده است.
7- (7)) می کند/در«م»از قلم افتاده است ولی در«ن»و«ر»هست.
8- (8)) تا صرف...پیشوا نمی کند/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»آمده است.
9- (9)) آن/«ن»:او.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
10- (10)) آن/«ن»:او.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
11- (11)) ازو/«ن»:ازان.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
12- (12)) ازو/«ن»:ازان.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.

مردمان را از خود (1)به راحت انداخته است (2)که (3)ضرر او به ایشان نمی رسد.اگر کسی برو ظلم کند بازخواست آن نمی کند و صبر می کند تا حق-سبحانه و تعالی-انتقام او (4)را ازو بکشد در دار (5)دنیا یا آخرت (6).دوری او از مردمان از جهت دشمنی ایشان (7)است که مبادا به او ضرر رسانند،و نزدیکی او (8)با مؤمنان از روی ملاطفت و مرحمت است.دوریش از روی تکبّر و بزرگی نیست،و نزدیکی او با ایشان از روی مکر و فریب نیست،بلکه در همۀ أمور متابعت أنبیا (9)و أوصیآء (10)سابقان می کند،و چنان می کند (11)که هرکه بعد ازو (12)باشد متابعت أقوال و أفعال (13)او کنند (14).

ص:229


1- (1)) از خود/«م»و«ن»ندارد.ولی در«ر»آمده است.
2- (2)) است/در«م»و«ن»آمده است ولی در«ر»نیامده.
3- (3)) که/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»آمده است.
4- (4)) او/«ن»:آن.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
5- (5)) دار/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»از قلم افتاده است.
6- (6)) آخرت/«ر»:+و.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
7- (7)) دشمنی ایشان/«م»و«ن»چنین است.«ر»:آن.
8- (8)) او/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»از قلم افتاده.
9- (9)) أنبیا/«ر»:انبیاء.ضبط نص،موافق است با«ن»و«م».
10- (10)) أوصیآء/«ن»:اوصیا.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
11- (11)) و چنان می کند/در«م»و«ن»هست.ولی در«ر»نیامده است.
12- (12)) ازو/«ن»:ازان.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
13- (13)) أقوال و أفعال/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:افعال و اقوال.
14- (14)) کنند/«م»و«ن»چنین است.«ر»:کند.

پس همّام نعره ای (1)زد و جان به حق تسلیم نمود (2)-إلی آخره (3)-.

بدان که بعضی از عبارات کلینی پیشتر گذشته بود.مجملا ترجمه نمودم (4)که شاید (5)اگر کسی (6)از عبارات (7)سابقه متأثّر نشده باشد (8)از (9)عبارات لاحقه پندپذیر شود؛و ازین جهت است که بعضی از مطالب در کتب أنبیا مکرّر شده است (10)تا سبب زیادتی تأثیر (11)باشد،اگرچه اگر (12)تأمّل (13)تمام (14)بکنند (15)خواهند دانست (16)که مکرّر نیست حتّی در «بسم اللّه» که در أوّل هر سوره واقع شده است،در هر جا (17)

ص:230


1- (1)) نعره ای/«م»و«ر»:نعره.ضبط نص،موافق«ن»است.
2- (2)) نمود/«ر»:کرد.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
3- (3)) إلی آخره/در«ر»و«ن»نیامده است و تنها در«م»آمده.
4- (4)) نمودم/«م»و«ن»چنین است.«ر»:نمودیم.
5- (5)) شاید/«م»:+که.این افزونه در«ن»و«ر»نیست.
6- (6)) اگر کسی/«م»و«ن»چنین است.«ر»:کسی اگر.
7- (7)) عبارات/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:عبارت.
8- (8)) متأثّر نشده باشد/«م»و«ر»چنین است.«ن»:متّعظ نشود.
9- (9)) از/«م»و«ر»چنین است.«ن»:به.
10- (10)) شده است/«ر»:+که.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
11- (11)) تأثیر/«م»:تاثر.ضبط نص،موافق«ن»و«ر»است.
12- (12)) اگر/در«م»و«ن»نیست.در«ر»هست.
13- (13)) تأمّل/در«ن»نیست.در«م»و«ر»آمده است.
14- (14)) تمام/«م»:تامّ.ضبط است موافق است با«ن»و«ر».
15- (15)) بکنند/«م»و«ر»چنین است.«ن»:نکنند.
16- (16)) خواهند دانست/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:می دانند.
17- (17)) جا/«ن»:جائی.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.

معنی[ای]دارد غیر معنی دیگر؛و همچنین «فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ» (1)در هر جمله معنی خاصّی (2)دارد غیر سابق و لاحق،و علما تفسیر بعضی از آن (3)را در تفاسیر و غیرها یاد (4)کرده اند. (5)

امید (6)که حق-سبحانه و تعالی-نور إیمان و تقوی را در دل همه درآورد و چنان کند که همۀ مؤمنان متّصف به این (7)صفات کمال (8)که گذشت بشوند و همه (9)از جملۀ دوستان و مقرّبان إلهی شوند؛بجاه سیّد المرسلین و عترته الطّاهرین المعصومین-صلوات اللّه علیهم أجمعین (10)-.

و ملتمس از مؤمنان آنست که این شکسته را در مظانّ إجابت دعوات فراموش نفرمایند.

نمّقه محمّد تقی بن (11)مجلسی-عفی عنهما بالنّبیّ و آله الأقدسین-و کان ذلک فی شهر

ص:231


1- (1)) قرآن کریم،س 55،ی 13 و...
2- (2)) خاصّی/در«ن»و«م»چنین است.«ر»:خاص.
3- (3)) آن/«ن»:او.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
4- (4)) یاد/«ر»:ذکر.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
5- (5)) از برای وجه تکرار این جمله در سورۀ مبارکۀ«الرّحمن»،از جمله نگر: الیواقیت الحسان فی تفسیر سورة الرّحمن،الشّیخ مجد الدّین النّجفی الاصفهانیّ،صص 60-63 (متن و هامش).
6- (6)) امید/«ن»:امّید.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
7- (7)) این/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.
8- (8)) کمال/در«ر»از قلم افتاده است ولی در«م»هست.«ن»:کمالی.
9- (9)) و همه/در«م»و«ن»هست.ولی در«ر»نیست.
10- (10)) متن«ن»به همینجا خاتمه یافته و الباقی متن رساله را ندارد.
11- (11)) بن/«ر»:ابن.ضبط نص،موافق«م»است.

جمادی الأخری لسنة (1)تسع و ستّین بعد الألف (2)الهجریّة (3)القدسیّة؛و الحمد (4)للّه ربّ العالمین و الصّلوة علی محمّد و آله المعصومین (5).

ص:232


1- (1)) لسنة/«م»چنین است.«ر»:سنة.
2- (2)) الألف/«م»چنین است.«ر»:الف.
3- (3)) الهجریّة/«م»چنین است.«ر»:من الهجرة.
4- (4)) و الحمد/«ر»:فالحمد.ضبط نص بنابر«م»است.
5- (5)) «م»:+نقل من خطّه رحمه اللّه و أنا أفقر العباد محمّد رضا عفی عنه. «ر»:+تمت.صورة خط ملا محمّد تقی بن المجلسی رحمة اللّه علیه و اعلی اللّه مقامه و کنت کتبت معجلا و من النوم کسلا[روی این کلمه بعدا خط زده شده]13[یا:12]...سنه 1267. «ن»:+تمّ بعون اللّه.

پاره ای از منابع و مآخذ تصحیح

*أحادیث و قصص مثنوی(تلفیقی از دو کتاب«أحادیث مثنوی»و«مآخذ قصص و تمثیلات مثنوی»)،بدیع الزّمان فروزانفر،ترجمۀ کامل و تنظیم مجدّد:حسین داودی، چ:2،تهران:أمیر کبیر،1381 ه.ش.

*أخلاق ناصری،خواجه نصیر الدّین طوسی،تصحیح و توضیح مجتبی مینوی و علیرضا حیدری،چ 4،تهران:شرکت سهامی انتشارات خوارزمی،1369 ه.ش.

*اسرار التّوحید فی مقامات الشّیخ أبی سعید،محمّد بن منوّر بن أبی سعد بن أبی طاهر بن أبی سعید میهنی،2 ج،مقدّمه،تصحیح و تعلیقات:دکتر محمّد رضا شفیعی کدکنی، چ:2،تهران:مؤسّسۀ انتشارات آگاه،1367 ه.ش.

*أسرار الصّلاة،آیة اللّه الحاج میرزا جواد الملکیّ التّبریزیّ،تحقیق و تعلیق:

محسن بیدارفر،ط:1،قم:بیدار،1382 ه.ش.

*الذّریعة إلی مکارم الشّریعة،أبو القاسم الحسین بن محمّد بن المفضّل المعروف بالرّاغب الاصفهانی،تحقیق و دراسة:الدّکتور أبو الیزید العجمیّ،ط:ا(افست)،قم:

منشورات الشّریف الرّضی،1414 ه.ق.1373/ ه.ش.

*المجازات النّبویّة،محمّد بن حسین الشّریف الرّضی،تصحیح مهدی هوشمند، ط:1،قم دار الحدیث،1422 ه.ق.1380/ ه.ش.

ص:233

*الوافی،المولی محمّد محسن المشتهر بالفیض الکاشانیّ،تحقیق ضیاء الدّین الحسینیّ العلاّمة الاصفهانیّ و...،ط:1،اصفهان:مکتبة الإمام أمیر المؤمنین علیّ-علیه السّلام-العامّة.

*الوجیز فی تفسیر القرآن العزیز،الشّیخ علیّ بن الحسین بن أبی جامع العاملیّ، حقّقه و راجعه،مالک المحمودی،3 ج ط:1،قم:دار القرآن الرکیم.

*الیواقیت الحسان فی تفسیر سورة الرّحمن،آیة اللّه الحاج الشّیخ مجد الدّین النجفیّ الاصفهانیّ،ط:1،قم:مطبعة الخیّام،1409 ه.ق.

*أمالی ی شیخ صدوق،با مقدّمه و ترجمۀ آیة اللّه کمره ای،چ:4،تهران:کتابخانۀ إسلامیّه،1362 ه.ش.

*اندوختۀ خداوند(چهل حدیث دربارۀ عدالت گستر جهان)،تألیف هادی نجفی، ترجمه و توضیح:جویا جهانبخش،چ:1،تهران:حروفیّه،1382 ه.ش.1424/ ه.ق.

*أصول کافی،ثقة الإسلام کلینی،با ترجمه و شرح محمّد باقر کمره ای،6 ج،تهران:

انتشارات أسوه،چ:5،1381 ه.ش.

*بهار عجم،لاله تیک چند بهار،تصحیح دکتر کاظم دزفولیان،3 ج،چ:1،تهران:

طلایه،1379 ه.ش.

*بهرۀ أدبیّات از سخنان علی-علیه السّلام-،دکتر سیّد جعفر شهیدی،چ:1،تهران:

بنیاد نهج البلاغه،1379 ه.ش.

*تفسیر کبیر منهج الصّادقین فی إلزام المخالفین،ملاّ فتح اللّه کاشانی،با مقدّمه و پاورقی علاّمه میرزا أبو الحسن شعرانی،به تصحیح علی أکبر غفّاری،چ:5،1378 ه.ش.

*تفصیل وسائل الشّیعة إلی تحصیل مسائل الشّریعة،الشّیخ محمّد بن الحسن الحرّ

ص:234

العاملیّ،تحقیق:مؤسّسة آل البیت-علیهم السّلام-لإحیاة التّراث،30 ج،ط:1،بیروت:

1413 ه.ق.

*جامع الأصول فی أحادیث الرّسول[صلّی اللّه علیه و آله و سلّم]،مجد الدّین أبو السّعادات المبارک بن محمّد بن الأثیر الجزریّ،حقّقه و علّق علیه و خرّج أحادیثه:

أبو عبد اللّه عبد السّلام محمّد عمر علوش،12 ج،ط:1،بیروت:دار الفکر،1417 ه.ق.

*چهار مقاله،أحمد بن عمر بن علیّ نظامی عروضی سمرقندی،به کوشش دکتر محمّد معین،انتشارات زوّار،چ:2،1381 ه.ش.

*چهل حدیث از اصول کافی،گزینش و گزارش:جویا جهانبخش،چ:1،تهران:

ساعت،1383 ه.ش.

*حاشیة الصّاوی علی تفسیر الجلالین،6 ج:بیروت:دار الفکر،1423 ه.ق.

*حدیقة الحقیقه و شریعة الطّریقه(فخری نامه)،أبو المجد مجدود بن آدم سنائی غزنوی،به تصحیح و مقدّمۀ مریم حسینی،چ:1،تهران:مرکز نشر دانشگاهی، 1382 ه.ش.

*دیوان شمس مشرقی،تحقیق و بررسی:دکتر سیّد أبو طالب میر عابدینی،چ:1، تهران:مرکز بازشناسی إسلام و ایران(انتشارات باز)،1382 ه.ش.

*راهنمای تصحیح متون،جویا جهانبخش،چ:1،تهران:میراث مکتوب، 1378 ه.ش.

*روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن،حسین بن علیّ بن محمّد بن أحمد الخزاعی النّیشابوری مشهور به أبو الفتوح رازی،به کوشش و تصحیح:دکتر محمّد جعفر یاحقّی(و)دکتر محمّد مهدی ناصح،(20 ج،چ:2)مشهد:بنیاد پژوهشهای إسلامی آستان قدس رضوی(ع)،1378 ه.ش.

ص:235

*روضة الواعظین،زین المحدّثین محمّد بن الفتّال النّیشابوریّ،تحقیق غلامحسین المجیدی(و)مجتبی الفرجی،2 ج،ط:1،قم:دلیل ما،1423 ه.ق.1381/ ه.ش.

*شرح نهج البلاغة،ابن أبی الحدید،افست از روی ط.مطبعۀ«دار الکتب العربیّة الکبری بمصر»1329/ ه.ق.،4 ج،بیروت:دار إحیاء التّراث العربی،1409 ه.ق.

*علل الشّرایع،الشّیخ الصّدوق(أبو جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن موسی بن بابویه القمّی)،قدّم له:العلاّمة السّیّد محمّد صادق بحر العلوم،نجف:المکتبة الحیدریّة، 1385 ه.ق.

*عین الحیات،علاّمه محمّد باقر مجلسی،به تصحیح و توضیح سیّد علی محمّد رفیعی،چ:1،تهران:قدیانی،1382 ه.ش.

*عین الحیاة(تعریب عین الحیاة)،العلاّمة الشّیخ محمّد باقر بن محمّد تقی المجلسیّ،تعریب و تحقیق:السّیّد هاشم المیلانیّ،2 ج،ط:1،قم:مؤسّسة النّشر الإسلامیّ،1421 ه.ق.

*فرهنگ بزرگ سخن،به سرپرستی دکتر حسن أنوری،8 ج،چ:1،تهران:سخن، 1381 ه.ش.

*فرهنگ مأثورات متون عرفانی،باقر صدری نیا،چ:1،تهران:سروش، 1380 ه.ش.

*فیض القدیر،محمّد عبد الرّؤوف المناوی،ط:1،بیروت:دار الفکر،1416 ه.ق.

*قبیلۀ عالمان دین،هادی نجفی،چ:1،قم:عسکریّه،1381 ه.ش.1423/ ه.ق.

*کتاب من لا یحضره الفقیه،شیخ صدوق(ابن بابویه)،مترجم:غفّاری،چ:1،تهران:

نشر صدوق،1368 ه.ش.

*کشف الخفاء و مزیل الإلباس عمّا اشتهر من الأحادیث علی ألسنة النّاس،

ص:236

إسماعیل بن محمّد بن عبد الهادی الجرّاحی العجلونیّ الشّافعیّ،ضبطه و صحّحه و وضع حواشیه:محمّد عبد العزیز الخالدی،2 ج،بیروت:دار الکتب العلمیّة،1422 ه.ق.

*کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد،العلاّمة الحلّی،صحّحه و قدّم له و علّق علیه:آیة اللّه الشّیخ حسن حسن زاده الآملیّ،ط:9،قم:مؤسّسة النّشر الإسلامیّ(التّابعة لجماعة المدرّسین بقم المشرّفة)،1422 ه.ق.

*کنز العمّال فی سنن الأقوال و الأفعال،العلاّمة علاء الدّین علیّ المتّقی بن حسام الدّین الهندیّ البرهان فوری،ضبطه و فسّر غریبه:الشّیخ بکری حیّانی،صحّحه و وضع فهارسه و مفتاحه:الشیخ صفوة السّقّا،بیروت:مؤسّسة الرّسالة،1413 ه.ق.

*کیمیای سعادت،أبو حامد محمّد غزّالی طوسی،به کوشش حسین خدیوجم،چ:

8،تهران:شرکت انتشارات علمی و فرهنگی:1378 ه.ش.

*مثنوی معنوی،جلال الدین محمّد بلخی،تصحیح رینولد.ا.نیکلسون،ترجمه و تحقیق:حسن لاهوتی،4 ج،چ:1،تهران:قطره،1383 ه.ش.

*مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرّسول(صلّی اللّه علیه و آله)،العلاّمة المولی محمّد باقر المجلسیّ،تحقیق السّیّد هاشم الرّسولیّ و...،طهران:دار الکتب الإسلامیّة.

*معجم ألفاظ القرآن الکریم،مجمع اللّغة العربیّة،2 ج،طهران:انتشارات ناصر خسرو،1363 ه.ش.

*معراج السّعادة،ملاّ أحمد نراقی،چ:9(با تجدیدنظر و إصلاحات)،قم:هجرت، 1382 ه.ش.

*مفردات ألفاظ القرآن،الرّاغب الاصفهانی،تحقیق:صفوان عدنان داودی،ط:1، دمشق:دار القلم(و)بیروت:الدّار الشّامیّة،1412 ه.ق.

*مکارم الاثار،میرزا محمّد علی معلّم حبیب آبادی،[به تصحیح و تحشیۀ آیة اللّه

ص:237

سیّد محمّد علی روضاتی]،ج 6،چ:1،اصفهان:نفائس مخطوطات اصفهان، 1364 ه.ش.

*مناقب آل أبی طالب(علیهم السّلام)،أبو جعفر محمّد بن علیّ بن شهر آشوب السّرویّ المازندرانیّ،تحقیق و فهرسة:د.یوسف البقاعی،ط:2،بیروت:دار الأضواء، 1412 ه.ق.

*نهج البلاغه،با ترجمۀ دکتر سیّد جعفر شهیدی،چ:3،تهران:مؤسّسۀ انتشارات و آموزش انقلاب إسلامی،1371 ه.ش.

*وسائل الشّیعة-تفصیل وسائل الشّیعة.

ص:238

اجازات خاندان روضاتیان

اشاره

شماری از اجازات صادر شده از سوی مرحوم صاحب روضات الجنّات

تدوین:سیّد جعفر حسینی اشکوری

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

مقدّمه [مصحح]

چندی پیش جناب حجّة الاسلام و المسلمین سیّد احمد سجّادی-دام ظلّه-از انتشار مجلّه ای در حوزۀ علمیۀ اصفهان خبر داد و از حسن ظنّش به این حقیر درخواست مقاله ای جهت نشر در آن مجلۀ گرامی را نمود و قرار بر آن شد تا در پاره ای از اجازات علمای اصفهان که در اختیار داشتم با دوستان همکاری نمایم.

خاندان روضاتیان یکی از اصیل ترین و ریشه دارترین خانواده های علمی اصفهان است که آثار و برکات وجودی و علمی آنان بیش از سه قرن گذشته تاکنون همچنان پابرجا و رجال برجسته ای از این خاندان برخواسته اند که همین موضوع ما را بر آن داشت تا به اجازات این بزرگ خاندان بپردازیم.

در رسالۀ حاضر به هفت اجازه از مرحوم علاّمۀ محقّق مدقّق سیّد محمّد باقر بن زین العابدین موسوی مشهور به صاحب روضات که جهت برخی از شاگردانش

ص:239

نگاشته پرداخته ایم که در آغاز هر اجازه نام مجاز و در پایان مکان نگاهداری آن آمده است.

آنچه در کروشه[]آمده اضافاتی است که وجود آن ضروری می نمود و اگر به اشتباهی در متن برخورده ایم بدون هیچگونه تصرّفی به صحیح آن در پاورقی اشاره شده است.در پایان تذکّر این نکته لازم است که اجازات حاضر به ترتیب تاریخی صدور آن تنظیم شده و چون یکی از اجازات میرزا محمّد بن عبد الوهاب همدانی ناقص و از انجام افتادگی داشت و تاریخ آن معلوم نبود در پایان آمده است.

و ما توفیقی إلاّ باللّه علیه توکلت

قم المقدّسة-روز مبعث 1425

سیّد جعفر حسینی اشکوری

ص:240

1)اجازته للسید عبد الغفار بن محمد حسین الحسینی التویسرکانی:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمد للّه الّذی عنون صحیفة حدیث ربوبیته ببسملة بدیع الایجاد،و عنعن مشیخة قدیم ألوهیته بسلسلة رفیع الاسناد،رفع بلطیف مشیته درجات أهل العلم و المعرفة و أرباب القابلیة و الاستعداد،و رجّح بطریف منته منهم المداد علی دماء شهداء یوم الجهاد علی رؤوس الأشهاد،و کتب لهم بجمیل ارادته اجازة الافاضة علی قاطبة العباد و راتبة البلاد،و رتّب لهم بجلیل موهبته قوانین الاستنباط و الاجتهاد،فسبحانه و تعالی من مفضل محسن مجمل مکمل منه المبدأ و إلیه المعاد،و علیه وسادة الاعتماد و الاستناد من کلّ سیّد و أستاد و سند من الاسناد و شیخ من مشایخ الهدایة و الإرشاد.

و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له فی الملک و لا ولیّ له من الذلّ و لا جامله ولد من الأولاد و لا أحد من الأنداد أو الأضداد،شهادة منبئة عن صحیح الاذعان و الاقرار و سلیم الاعتراف و الاعتقاد و مجزیة مجزیة یوم التناد بأحسن جزاء ربّ العباد و مقصد العبّاد.

ثمّ الصلاة و السلام و التحیات الوافرات الباقیات الصالحات المبارکات دهر الدهور و أبد الآباد علی قطب الأرض المهاد و رکن السبع الشداد محمّد الحمید المحمود الأحمد الحمّاد الّذی هو منذر للعباد لکلّ قوم هاد،و علی أهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین الّذین هم لعباد اللّه أعوان و أمداد و لبلاد اللّه أعلام و أوتاد و لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أحفاد أو أبو أحفاد ما حدی

ص:241

حاد و عدی عاد و بلغ بالغ من أهل الدرایة إلی غایة المراد و من أهل الروایة إلی رایة السداد و آیة الاستسعاد.

أمّا بعد:فلمّا استجاز من هذا العبد صاحب وثیق العهد و ذائق رحیق المعرفة و الفقه و الفضل من زمن ورود المهد،أرفع أهل زمانه فی أنفع مراتب أقرانه بل أنبل جمیع إخوانه فی أفضل ما أوتی أرباب شأنه و هو الأخ الصافی و الخدن الموافی و الصدیق الکافی عارج معارج العلم و العمل و الدین و دارج مدارج الاقتدار علی استنباط الأحکام الشرعیة من البرهان المبین کأحد من المجتهدین مشیّد أساس المبانی و مسدّد رواسی المعانی سیّدنا الجلیل الجمیل «المیرزا عبد الغفار بن المرحوم السیّد محمّد حسین الحسینی التویسرکانی»-بلّغه اللّه تعالی غایة الأمانی و أذاقه من القطوف الدوانی و طیبات ما یشرب فی الجنان من الأوانی-بادرت إلی اجابة مسؤله المتین و باکرت إلی انالة مأموله الرزین،مع أنّی لم أکن من رجال هذا الشأن و لم أعد إلی الآن فی أبطال هذا المیدان تشبّها بأسلافنا الصالحین و تزیّنا بأزیاء أشیاخنا الکابرین-رضوان اللّه تعالی علیهم أجمعین-

فاستخرت اللّه-جلّ جلاله-فی ذلک و استعنت به فی سیر تلک المسالک.. (1)جنابه المطاع تسلیما لأمره المستطاع أن یروی عن هذا العبد الضعیف و ینبئ عن هذا القنّ النحیف جمیع مصنّفاته و مؤلّفاته و مقروءاته و مسموعاته و منشوراته و منظوماته و سائر حواشیه و تعلیقاته و رسائله و تقریراته الّتی منها کتابه الکبیر الّذی سمّاه روضات الجنّات فی تراجم أحوال العلماء و السادات و هو فی أربع مجلّدات کتابیات تبلغ خمسین ألف بیت.. (2)و یذکر فیه بأجود ما یکون من البیان و ألطف ما یقرّب المسموع إلی العیان طرائف أخبار فقهائنا الأخیار و ظرائف آثار حکمائنا الأحبار و نوادر أطوار أدباء هذا الدین و غرائب أسرار العرفاء و السالکین،و لئن کان کلّ شیء من الدنیا سماعه أعظم من عیانه فلعمر الحبیب انّ

ص:242


1- (1)) هیهنا کلمة لا تقرأ.
2- (2)) هیهنا کلمة لا تقرأ.

کتابنا هذا بعکس ذلک فی جمیع أجزائه و أرکانه،و اللّه یعلم ما بلغنی من التعب و رأیت من المرارة و النصب حتّی أن جمعت فیه من فرائد أساطیر القوم ما لا یحصی و من فوائد نحاریر الیوم ما لیس یستقصی،نفعنی اللّه به و سائر اخوانی المؤمنین و جمع لنا به خیر الدنیا و الدین.

و کذلک أذنت له-أدام اللّه تعالی فضله-أن یروی عنّی کلّما أجیزلی روایته و یأخذ منّی کلّما أبیح لی نقله و حکایته من زبر أصحابنا البررة و کتب أخبارنا المعتبرة و لا سیّما الأربعة المتناسبة الّتی کان علیها المدار فی جمیع الأعصار و هی الکافی و الفقیه و التهذیب و الاستبصار،بحقّ روایتی إیّاها عن أفواه مشایخ أجلاّء و أشفاه أکابر أوتاد،أقدمهم و أجلّهم و أفقههم و أوّلهم سیّدنا الأستاد و شیخنا الاستناد و الاعتماد ملاذ الاسلام و المسلمین و آیة اللّه تعالی فی العالمین سمیّنا العلاّمة و نیّر أقالیم الخاصّة و العامّة مستغرق بحار رحمة إلهنا الغنی القوی الحاج سیّد محمّد باقر بن المرحوم السیّد محمّد نقی الرشتی الموسوی صاحب کتاب مطالع الأنوار فی خصوص فقه الصلاة شرحا علی کتاب شرائع الاسلام فی ستّ مجلدات فخام،و مختصر منه بالفارسیة سمّاه کتاب تحفة الأبرار،و کتاب آخر سمّاه الزهرة البارقة فی أحوال المجاز و الحقیقة بل سائر مباحث الألفاظ فی الحقیقة،إلی غیر ذلک من رسائله الکثیرة و أجوبة مسائله الغفیرة فی الفقه و الرجال و العربیة و غیرها،و کانت وفاته فی عصیرة یوم الأحد الثانی من شهر ربیع الأوّل سنة ستّین و مأتین بعد الألف من الهجرة المبارکة.

عن جماعة من فحول زمانه و صدور وقته و أوانه أجلّهم و أرفعهم سیّدنا العلی العالی و النور المتعالی السیّد علی بن السیّد محمّد علی بن السیّد أبی المعالی صاحب الشرح الکبیر علی کتاب مختصر النافع،و أسدّهم و أفقههم الشیخ جعفر بن الشیخ خضر النجفی صاحب کتاب کشف الغطاء و غیره،و أدقّهم و أفضلهم الآمیرزا أبی القاسم القمی صاحب القوانین و الغنائم و شرح تهذیب الأصول و غیرها.

بحقّ روایة هؤلاء الثلاثة جمیعا،عن أستاد الکلّ فی الکلّ و الجنّة العالیة الدائمة الفضل و الأکل مولانا الآقا محمّد باقر بن المولی محمّد أکمل المشتهر بالمروّج البهبهانی صاحب کتابی

ص:243

الفوائد العتیق و الجدید و رسالة الاجتهاد و التقلید و شرح مفاتیح الفقه و رسائل کثیرة فی الفقه و الأصول و الرجال و غیرها،و توفّی فی سنة ثمان (1)و مأتین بعد الألف و دفن فی الرواق الشرقی من حرم مولانا و إمامنا أبی عبد اللّه الحسین-صلوات اللّه و سلامه علیه-

و ثانیهم: السیّد الجلیل الفاضل زین المجتهدین و عین الأفاضل شیخ إجازتنا فی الحائر المطهّر الشریف الآقا سیّد إبراهیم بن السیّد محمّد باقر الموسوی القزوینی القاطن فی تلک البقعة المقدّسة حیّا و میّتا صاحب کتاب الضوابط فی الأصول و نتائج الأفکار فی تلخیص ذلک الطول و کتاب دلائل الأحکام فی فقه آل الرسول و غیر ذلک،و توفّی بوباء العراق فی حدود سنة اثنین و ستّین و مأتین بعد الألف،عن جملة من تلامذة مشایخ شیخنا الأجل الأوّل منهم:الشیخ علی بن الشیخ جعفر المتقدّم ذکره الشریف،عن المشایخ المذکورین،عن سمیّنا المروّج العلاّمة-أعلی اللّه تعالی مقامه-

و ثالثهم: الشیخ الفاضل الفقیه و الحبر العالم النبیه صاحب الفضل و الشرف و زین فقهاء مشهد النجف الأشرف مولانا الشیخ محمّد بن الشیخ علی بن الشیخ جعفر باجازة کتبها لی علی ظهر کتاب شرحی الحمید علی رسالة ألفیة الشهید زمان تشرّفی بزیارة سیّدنا أمیر المؤمنین-علیه سلام اللّه و الملائکة و الناس أجمعین-بحقّ روایته الشریفه عن أبیه،عن جدّه،عن المروّج البهبهانی.

و رابعهم: الشیخ الفاضل الأوحد و الفقیه الأمجد الشیخ قاسم بن الشیخ محمّد النجفی الأصل و الوطن و المحتد صاحب الشرح المبسوط الّذی هو فی مجلّدات جمّة علی شرائع المحقّق الحلّی-علیه الرحمة-باجازة کتبها لی أیضا فی ذلک السفر المبارک بخطّه الشریف،عن شیخه الأجلّ الأفضل الأفقه الأفخر الشیخ حسن بن مولانا الشیخ جعفر،و قد رأیت بخطه الشریف صورة اجازته له علی ظهر بعض مجلدات کتابه المذکور منبئة عن اجتهاده المطلق

ص:244


1- (1)) کذا فی الأصل و الصحیح«ست»کما صرّح به المجیز فی بعض اجازاته الأخر.

و مهارته الکاملة فی الفقه و الأصول،و لم یقل فیه إلاّ الحقّ.

و خامسهم: الوالد المبرور المرحوم و جامع الفضائل و العلوم،أزهد فضلاء زمانه و أعرف نبلاء أوانه،سلیل الفقهاء الماجدین و سمّی سیّد الساجدین مولانا الحاجی میر زین العابدین -أسکنه اللّه فی أعلی علّیین و حشره مع أجداده الطاهرین المعصومین-بحقّ روایته بالاجازة الصریحة عن جماعة من علماء عصره و فقهاء وقته أعلاهم سندا و أرفعهم طریقا والده السیّد السعید و العالم الرشید زبدة المحدّثین و أسوة المدرّسین السیّد أبو القاسم جعفر بن السیّد المحقّق الفاضل الکامل قدوة الأعاظم و الأفاضل أبی المکارم حسین بن السیّد الأکمل الأجل الأفضل الأمیر أبی القاسم بن الأمیر سیّد حسین الحسینی الموسوی الأول،عن والده الجلیل النبیل المبرور المذکور صاحب حواشی شرح اللمعة المشهورة الّتی هی علی کثیر من نسخ ذلک الکتاب مسطورة،و غیر ذلک من المصنّفات الکثیرة بالعربیة و الفارسیة، و کان-رحمه اللّه-أحد مشایخ المحقّق القمّی صاحب کتاب القوانین و غیرها فی القراءة و السماع و الاجازة و غیرها،و اسمه الشریف مذکور مع نهایة التعظیم و التبجیل فیما رأیناه من اجازات المحقّق المذکور.

بحقّ روایته عن شیخه الفاضل الحاذق و العالم الباذل الفائق مولانا محمّد صادق بن الفاضل الجلیل العلاّمة الربانی المولی محمّد بن عبد الفتاح التنکابنی المازندرانی و هو المولی محمّد المشهور بسراب صاحب المصنّفات الکثیرة فی الکلام و الفقه و الأصول و غیرها،و قد ذکرنا أحواله الشریفة علی التفصیل فی کتاب رجالنا الکبیر،عن والده الجلیل المذکور،عن شیخه و أستاده العلاّمة مولانا محمد باقر بن المولی محمّد مؤمن السبزواری صاحب کتاب ذخیرة المعاد و کفایة الفقه و مفاتیح النجاة و غیرها،عن السیّد البارع الألمعی السیّد حسین بن السیّد حیدر الکرکی العاملی،عن شیخنا البهائی،عن والده الجلیل الشیخ حسین بن عبد الصمد الحارثی،عن شیخنا الشهید الثانی زین الدین بن علی -عاملهم اللّه تعالی بلطفه الخفی و الجلی-.

ص:245

ح:و أروی أیضا عن والدی الجلیل العلاّمة-أعلی اللّه تعالی مقامه-عن السیّد الکبیر و العالم النحریر الأمیر محمّد حسین بن الأمیر عبد الباقی بن الأمیر محمّد حسین الکبیر ابن بنت سمیّنا العلاّمة المجلسی صاحب کتاب بحار الأنوار،عن والده الأمیر عبد الباقی المذکور، عن والده الأمیر محمّد حسین المبرور المترجم عن کیفیة أحواله الشریفة أیضا فی کتاب رجالنا الکبیر علی التفصیل،عن جدّه العلاّمة المجلسی-قدّس سرّه القدوسی-

و سادسهم: السیّد السند و الرکن المعتمد محقّق زمانه و مدقّق أوانه و البارز فی العلم و العمل علی جمیع أشباهه و أقرانه الأمیر سیّد حسن بن الأمیر سیّد علی الحسینی الاصفهانی المدرّس فی الأصول و الفقه بدار السلطنة اصفهان باجازة کتبها لی فی حدود سبعین و مأتین بعد الألف و إن کانت طریق روایته منحصرة فیما یرویه بالإجازة عن والدنا المبرور عن مشایخه المعظّمین الّذین کتبت أنا بأمره المطاع لجنابه المکرّم تفصیل أسمائهم الشریفة و طرق روایاتهم الطریفة بخطّی البائر و تقریری القاصر،کما أنّ من جملة مشایخ اجازة والدی المبرور أیضا هو سیّدنا السمّی الأوّل الّذی أجازنی فی حدود تسع و خمسین بعد المأتین و أجازه فی حدود اثنین و عشرین و مأتین،فصدق انّ مسند روایتی بهذین الطریقین الأنیقین أیضا ینتهی إلی سمیّنا المروّج البهبهانی.

و علی ذلک فلنکتف فی هذه العجالة هنا بذکر طریقة الأنیقة إلی أصحاب الکتب الأربعة و غیرهم لاتّصال سندنا به من الجهات الستّ المذکورة لا محالة بخلاف طرق من کان من طبقته من الّذین أشیر إلیهم من قبل،مضافا إلی جریان عادة المتأخّرین عنه غالبا بعدم اخلاء اجازتهم عن الانتهاء إلیه،ثمّ الاکتفاء بذکر طریقه الواضحة إلی علمائنا المتقدّمین و ساداتنا الأقدمین.

و قد انحصر شیخ اجازته فیما رأیناه من اجازاته و اجازات من روی عنه بروایته فی العلم الفرد فی ذلک الوقت و هو حضرة والده الجلیل الأنبل و النبیل الأفضل مولانا محمّد أکمل الاصفهانی الّذی کان من علماء زمان الفترة الواقعة بین زمنی الباقرین المروّجین و تزوّج

ص:246

بابنة الفاضل المحدّث نور الدین بن المولی محمّد صالح المازندرانی المشهور شارح أصول الکافی و غیره،فولد منها سمیّنا المروّج،و کان المولی نور الدین المذکور ابن بنت مولانا الفاضل التقی المجلسی،لأن احدی بناته الأربع المخدّرات کانت فی بیت المولی محمّد صالح المذکور کما أوضحنا ذلک بما لا مزید علیه فی ترجمته من کتاب الروضات،فیکون علی ذلک سمیّنا العلاّمة المجلسی خال أمّ سمیّنا المروّج البهبهانی من جهة الأب و والده التقی المتّقی جدّ أمّه من قبل الأمّ و الفاضل المازندرانی المذکور جدّ أمّه من قبل الأب کما تراه-علیه رضوان اللّه-و کثیرا ما یعبّر عن الأوّل بخالی و عن الآخرین بجدّی باعتبار أنّهم الثلاثة للثلاثة.

ثمّ إنّ المولی محمّد أکمل المذکور أیضا یروی عن جماعة من فضلاء عصره و مشایخ زمانه،أفضلهم و أجلّهم و أحقّهم بالتقدیم هو الفاضل الفخیم و قبلة أهل العلم و التعلیم حجة الاسلام و المسلمین و آیة اللّه تعالی فی العالمین سمیّنا الأجل الأکرم مولانا محمّد باقر بن المولی محمّد تقی المجلسی-قدّس سرّه القدّوسی-عن والده الفاضل المحدّث الورع التقی النقی المولی محمّد تقی بن المولی مقصود علی الاصفهانی الملقّب بالمجلسی،عن المولی الفاضل الکامل المجتهد المعتلی أبی الحسن علی المشتهر بالمولی حسنعلی ابن المولی المحقّق المدقّق الفاضل العلاّمة مولانا عبد اللّه بن الحسین التستری،عن والده الفاضل المعظّم المذکور،عن الشیخ نعمة اللّه بن أحمد بن خاتون العاملی،عن شیخه المحقّق الثانی علی بن عبد العالی الکرکی العاملی.

ح: و عن المولی حسنعلی المذکور،عن شیخنا البهائی المرحوم محمّد بن حسین بن عبد الصمد الحارثی العاملی،عن والده الفقیه المبرور الشیخ حسین بن عبد الصمد المعظّم إلیه-رحمة اللّه تعالی علیه و علیه-عن شیخنا الشهید الثانی زین الدین بن علی العاملی الشامی،عن مشایخه الأجلّة المذکورین بتفاصیل اسمائهم السامیة و أوصافهم الزاکیة فی إجازته الکبیرة المشهورة التی کتبها للشیخ حسین بن عبد الصمد والد شیخنا البهائی -علیهما الرحمة-و منهم من قدّمه هناک علی سائر مشایخه المعظّمین و هو الشیخ الفاضل

ص:247

الکامل نور الدین علی بن عبد العالی المیسی العاملی،و هو غیر الشیخ علی بن عبد العالی الکرکی العاملی الملقّب بالمحقّق الثانی صاحب کتاب جامع المقاصد فی شرح القواعد و غیره و متأخّر عنه فی الطبقة بیسیر کما بیّنّاه فی کتاب رجالنا الکبیر،و لذا لم یلقه شیخنا الشهید الثانی و إن کان قد أدرک أواخر زمانه الشریف،أو لأنّه کان قاطنا بدیار العجم فی ذلک الزمان.

بحقّ روایة ذلک الشیخ الجلیل عن الشیخ شمس الدین محمّد بن محمّد بن داود المشتهر بابن المؤذّن الجزّینی العاملی-و نسبته إلی قریة جزّین علی وزن سکّین احدی قری خطّة جبل عامل الشام المحروسة-عن نافلة عمّه الشیخ ضیاء الدین علی بن شیخنا الأجل الأفقه الأفخم الأفخر الأفضل الأکمل محمّد بن مکّی الجزّینی العاملی الملقّب بالشهید الأوّل،عن والده الشهید المبرور الّذی هو ابن عمّ ابن المؤذّن المذکور کما نقل عن تنصیص شیخنا الشهید الثانی بذلک فی بعض اجازاته،عن الشیخ فخر الدین محمّد بن الحسن بن المطهّر المشتهر بفخر المحقّقین،عن والده جمال الدین الحسن بن یوسف بن المطهّر المشتهر و الملقّب بالعلاّمة علی الاطلاق،عن والده الشیخ الفقیه المسلّم یوسف بن المطهّر الحلّی،عن خاله المحقّق علی الاطلاق أبی القاسم جعفر بن الحسن بن یحیی بن سعید الحلّی صاحب المعتبر و الشرائع و المختصر النافع و غیرها،عن السیّد السعید شمس الملّة و الدین نجم الدین فخّار بن معد الموسوی،عن الشیخ سدید الدین أبی الفضل شاذان بن جبرئیل القمّی،عن الشیخ العماد أبی جعفر محمّد بن أبی القاسم الطبری،عن الشیخ الجلیل أبی علی الحسن بن الشیخ الإمام أبی جعفر محمّد بن الحسن المتوطّن بالغری السری و المشتهر بشیخنا الطوسی صاحب کتابی التهذیب و الاستبصار و غیرهما من المؤلّفات الجمّة المذکورة بأسمائها فی معظم کتب الرجال،عن والده شیخ الطائفة الحقّة و رئیس الفرقة المحقّة،عن الشیخ الفرید و أفضل جمیع الأساتید محمّد بن محمّد بن النعمان البغدادی الملقب بالمفید،عن شیخه الفاضل المحدّث الأمین فخر هذه الطائفة أبی جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه

ص:248

القمی المشتهر بالشیخ الصدوق،عن والده المنتجب المنتخب شیخ القمیّین فی وقته علی بن الحسین بن بابویه المدفون فی مقبرة قم المبارکة صاحب الرسالة المشهورة.

ح: و عن الشیخ المفید،عن الشیخ الفقیه أبی القاسم جعفر بن محمد بن قولویه،عن شیخنا الأجلّ الأقدم ثقة الاسلام رکن الشیعة أبی جعفر محمّد بن یعقوب الکلینی الرازی، بحقّ روایته-رحمه اللّه تعالی-مثل روایة علی بن بابویه القمی والد شیخنا الصدوق،عن مشیخة أسانیدهما و عدّة مشایخهما المذکورتین فی کتب رجال الامامیة إلی أن تصلا برجال أئمّتنا المعصومین-صلوات اللّه علیهم أجمعین-

ثمّ إنّی أشترط علی جناب المستجیز علی النحو الوجیز کلّما اشترط علیّ شیخ مجیز من الأخذ بالحائطة للدین و رعایة حرمة الفقهاء و المجتهدین و اصلاح السریرة و اخلاص النیة و إغاثة الملهوف و قضاء حوائج المضطرّین و المتحیّرین و اعانة الفقراء و المساکین و المعاشرة مع المؤمنین و المجانبة عن مجالس الجبابرة و الظالمین و المحافظة علی الصلوات و الملازمة للجماعات و المناجاة فی الخلوات مع ولیّ الحاجات و المواظبة علی تلاوة القرآن فی طریف الحالات و الدعاء فی ظهر الغیب لجمیع المؤمنین و المؤمنات و المسلمین و المسلمات و خصوصا الآباء و الأمّهات و الأخوة و الأخوات و سائر ذوی القرابات و مشایخ الإجازات و المتحمّلین للروایات.

و ألتمس من جنابه الأکرم أن لا یحرمنی من صالح الدعوات و أسأله أن یجرینی علی خاطره الشریف فی مظانّ الإجابات و یدعو لی بالخیر فی أعقاب الصلوات و سائر شرائف الأوقات قبل الوفاة و بعد الممات و یجعلنی فی حلّ و رخصة من جمیع التقصیرات و التفریطات و التسویفات و التسویلات و یقابل السیّئات بالحسنات و یفتتح مجالسه المعقدة بالافاضات و الإفادات و یختمه بالصلوات و التحیّات علی محمّد و أهل بیته السادات و یکثر من الاستعاذة باللّه العزیز العلیم من شرّ الشیطان الرجیم و من اطابة الکلام فی جمیع اللیالی و الأیام بفرسی الجنّة العالیة اللذین هما قول:سبحان اللّه و الحمد للّه و لا إله إلاّ اللّه و اللّه أکبر؛

ص:249

و:لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العلی العظیم.

و کتبت هذه الأحرف إجابة لأمره العالی بکفیّ البائر البالی فی ظهیرة یوم الخمیس الأنیس لأربع خلون من ذی قعدة الحرام عام تسعة و سبعین و مأتین بعد ألف تامّ من هجرة سیّد الأنام-علیه و آله آلاف التحیة و السلام-و أنا عبید اللّه المسکین و مخلوقه الضعیف المستکین محمّد باقر بن زین العابدین الموسوی عاملهما اللّه بعفوه القوی و فضله النوی و ثوابه السوی و سحابه الروی و نواله الصوری و المعنوی-آمین رب العالمین-

ثمّ الحمد للّه و سلام علی عباده الذین اصطفی.

و أقول:بعد الإعادة لما صفی من ذلک و ما کفی لما أجلت النظر ثانیا لا کسلا و لا متوانیا فیما أفاده جناب المستجیز-متّعه اللّه بعمره العزیز-فی مراتب شتّی من العلوم و مراحل لا تؤتی من الکمال المکتوم،و اطلعت علی رقم بعض أعاظم فضلاء الزمان-أسکنه اللّه تعالی بحبوحات الجنان-فی التصریح بأنّ جنابه العالی بلغ مرتبة الاجتهاد علی الاطلاق و حرم علیه التقلید لغیره بدون الاغراق صار اعتقادی الدالک أیضا فی حقّه ذلک و طفقت أحمد اللّه -سبحانه-علی نیله المحقّق لأکباد تلک المسالک و نبله المطوّق علی أجیاد تلک الممالک و زدت فی توصیته بالاشتغال بمراسم الاستنباط و باستفراغ الوسع فی تحصیل جواهر الأحکام بالاستدلال من المناط و کذا فی مسألة الدعاء منه-سلّمه اللّه تعالی-فی مظان الإجابات و حفظه لحقوق المصادقة و المصافاة حین الحیاة الفانیة و بعد الوفاة.و کتب ذا فی سلخ رجب المرجّب(1280) (1).

***

ص:250


1- (1)) مکتبة السیّد أحمد الروضاتی،تهران،صورة هذه الاجازة موجودة فی نفحات الروضات/ 333-338.

2)إجازته للمیرزا محمّد بن عبد الوهّاب الهمدانی:

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه الکامل علی الاطلاق و المالک بالاستحقاق و المدرک بالاستدقاق و المنعم بالاستغراق و المنفق مع الارفاق و المنقذ من الاملاق،خالق الخلق و خازن الأرزاق و الخاطب بما عندکم ینفد و ما عند اللّه باق،و الصلاة و السلام الراقیان الباقیان إلی أن تبلغ نفوسنا التراق و قیل من راق و السائحان السابحان مع من یسبّحن بالعشی و الاشراق إلی میعاد یوم التلاق علی سیّد خلائق الخلاق و أشرف أشارف الأطباق مکمّل مکارم الأخلاق و مکفّل مراسم الأفلاق و من کان له من کلّ جمیل خلاق و علی کلّ جیل أعلاق و أوتی إجازة البلاغ إلی جمیع الآفاق محمّد المصطفی المنتصی المنتقی المرتقی من حضیض هذه الداجیة إلی أوج راق و رفیع رقراق و العارج علی متن البراق إلی ذروة سنام الأرواق،و علی آله الاولی إلی سلسلة أسانیدهم العالیة تمدّ الأعناق و علی صلصلة أحادیثهم السامیة تدقّ الأوراق ما بقی المؤمنون یؤمنون بالغیب و یأمنون النفاق و یحسنون باخوانهم الظنون و یحفظون المیثاق.

أمّا بعد:فلمّا طال ما أنهی إلیّ بطریق الرسال،وصال ما ألقی علیّ علی سبیل التوال من طلب.. (1)فی عالم الظلال و حلیفنا یوم وقوع الألفة بین جواهر الأمثال صفوة الأحباب و القابض علی عروة محامد الأصحاب الأنجاب عمدة العلماء الماجدین و زبدة الفضلاء الناجدین،صاحب الدرجات الرفیعة و صاعد الرتبات المنیعة البدیعة،جامع مراسم المعقول و المنقول و قارع مسامع الفروع و الأصول،بالغ مبالغ المجتهدین الأعلام و عارج معارج المستفیدین فی الاسلام و هو العالم الربانی و الحبر الصمدانی أبو الفضائل مولانا «الآمیرزا محمّد بن الحاجی عبد الوهّاب الهمدانی»-بلّغه اللّه غایة الأمانی و أذاقه حلاوة

ص:251


1- (1)) هیهنا کلمة لا تقرأ.

الحقائق و المعانی-أن اهدی إلی بابه الأکرم و اتحف إلی جنابه المحترم إجازة ما صحّت لی روایته و حلّت لی إجادته و إجازته کما کان من دیدن أسلافنا الصالحین و استمرّت علیه شیمة أشیاخنا السابقین-رضوان اللّه علیهم أجمعین-مع أنّی لم أک من فوارس ذلک المیدان و لا فی عداد من یظنّ به استعداد أولئک الفرسان الأعیان،فطمست فی نفسی القاصرة الخاسرة من حسن هذا الظنّ و طفقت أقول:أللهمّ اجعلنی برحمتک خیرا من ظنّه الحسن.

ثم استخرت اللّه الملک العزیز فی إجابة جنابه المستجیز علی النمط الوجیز و أجزت له أن یسند إلیّ أیضا روایة مؤلفات الأصحاب و یروی عنّی جوامع أحادیث الرسول و أهل بیته الأطیاب-علیهم سلام اللّه إلی یوم الحساب-و خصوصا الأربعة المقبولة المشهورة الّتی علیها المدار فی جمیع الأعصار الکافی و الفقیه و التهذیب و الاستبصار،و کذلک الأربعة الأخری الّتی جاءت علی أثر تلک الأنوار و هی الوافی و الوسائل و جوامع الکلم و البحار، بحقّ روایتی إیّاها عن جماعة من مشایخ هذا الزمان و جبلّة من کبرائنا الأعیان و علمائنا الأرکان أعلاهم سندا و مرتبة و أسماهم سمة و منقبة هو سیّد الفقهاء المسلّمین و حجة الاسلام و المسلمین سمیّنا الأجل الأعظم و البحر الخضم الحاج سیّد محمّد باقر بن المرحوم السیّد محمّد نقی الموسوی الجیلانی ثم الإصفهانی صاحب کتاب شرح الشرائع الموسوم بمطالع الأنوار فی ستّ مجلّدات کبار مع کتاب تحفة الأبرار و کتاب الزهرة البارقة فی خصوص مباحث الألفاظ من الأصول و غیر ذلک من المصنّف المطبوع المقبول فی مراتب المعقول و المنقول.

بحقّ تحدیثه و روایته-لاحظه اللّه بعین عنایته و حسن رعایته-عن جملة من مشایخه الکابرین و جلّة من مراجعه الفاخرین منهم:المحقّق المدقّق الآمیرزا أبو القاسم القمی، و الفقیه النبیه الشیخ جعفر بن الشیخ خضر الجناحی النجفی،عن شیخهما الأجل الأفضل الأنبل مولانا الآقا محمّد باقر بن المولی محمّد أکمل،عن أبیه المذکور المبرور،عن الشیخ جعفر القاضی و الآقا جمال الدین محمّد الخوانساری و المولی میرزا محمّد الشروانی بل

ص:252

العلاّمة المجلسی الثانی،عن أبیه المولی محمّد تقی بن المولی مقصود علی المجلسی الاصفهانی، عن شیخنا البهائی،عن والده الشیخ حسین بن عبد الصمد العاملی،عن الشهید الثانی -قدّس اللّه تعالی أرواحهم و روّح أشباحهم-

ح: و أروی أیضا بالإجازة عن شیخی و سندی و والدی الماجد البارع الورع الجامع المطلق الحاجی أمیر زین العابدین بن الفاضل الکامل السیّد أبی القاسم بن الفقیه الأوحد السیّد حسین بن الأدیب الأفقه الأمجد السیّد أبی القاسم جعفر بن الحسین الحسینی الموسوی،عن أبیه،عن أبیه،عن أبیه،عن مشایخه الکابرین المنتهین إلی شیخنا البهائی أیضا.

ح: و عن أبیه،عن السیّد محمّد مهدی العلاّمة الطباطبائی المشتهر ببحر العلوم،عن المروّج البهبهانی و غیره.

ح: و عن أبیه،عن أبیه،عن المولی محمّد صادق بن المولی محمّد التنکابنی الشهیر بسراب،عن أبیه المذکور أحد علمائنا الأقطاب،عن شیخه المحقّق مولانا محمّد باقر السبزواری الخراسانی،عن السیّد حسین بن السیّد حیدر الکرکی العاملی،عن شیخه الشیخ بهاء الدین محمّد المتقدّم علی اسمه التعظیم.

ح: ولی الروایة أیضا بالإجازة عن السیّدین الأیدین المجتهدین المعتمدین المدرّسین المؤسّسین الآقا سیّد إبراهیم بن السیّد محمّد باقر الموسوی القزوینی المتوطّن بالحائر المقدّس حیّا و میّتا،و الأمیر سیّد حسن بن الأمیر سیّد علی الحسینی الاصفهانی،عن مشایخهما الأجلة المنتهیة أیضا إلی الجماعة المذکورین.

و لیطلب ما یزید علی ذلک من کتب الإجازات و تراجم العلماء و السادات و لا سیّما کتابنا الکبیر الّذی وضعناه فی هذا الباب و أودعناه فوائد لا تحصی قلّ ما یوجد نظیرها فی کتاب و سمّیناه کتاب روضات الجنّات-جعله اللّه تعالی من الباقیات الصالحات-

ثمّ الملتمس من جناب المقصود بهذه الکلمات الدعاء بالخیر فی مظانّ الاجابات

ص:253

و الشفاعة إلی اللّه-تبارک و تعالی-فی جمیع الحالات کما أنا من الآن موطن نفسی الخاطئة بمعونة الرحمن أن لا أنساه من الدعاء فی تلک المظانّ و أقرأ علیه السلام الوافر و استدعیه الجواب و أحمد إلیه اللّه-سبحانه و تعالی-و أصلّی و أسلّم علی محمّد و أهل بیته الأطیاب و أرجو منه الثواب.و کتب ذا فی عصر یوم الإثنین الحادی عشر من رجب المرجّب المکرّم أحد شهور سنة ثلاث و ثمانین و مأتین بعد الألف.

***

3)إجازته للسید محمّد مهدی بن محمّد الحسینی البروجردی:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمد للّه المتفضّل بالنعم و الشکر للّه المتحنّن بالکرم و المنّ للّه المتفرّد بالقدم،خالق اللوح و القلم و معلّم الإنسان ما لم یعلم،و المقسّم له المواهب و القسم علی من له القابلیة الحاصلة من مراتب الهمم و الأهلیة الناشئة من طرائف الشیم،و الصلاة و السلام علی سیّدنا و نبیّنا الأعزّ الأکرم و الأجلّ الأفخم و الأجدّ الأعلم و الأشدّ الأحلم و الأسدّ الأحکم محمّد المصطفی المجتبی المرتجی المبعوث إلی کافة الأمم و عامّة صنوف أهل العالم،و علی آله و عترته المستودعین لجواهر الحکم المستأهلین لبواهر العضم.

أمّا بعد:فلمّا ان طال ما أنهی إلیّ من استدعاء سیّدنا الجلیل و أید أرباب الطلب لفنون التکمیل،سائس دیار الورع و التقوی و الدین و فارس مضمار المعرفة بأحکام الشرع المبین، مبیّن مراتب الحلال و الحرام و مزیّن مناصب أئمة الاسلام-علیهم السلام-شرف السادة العلویة و فخر الدوحة المصطفویة صاحب القوّة القدسیة و صاعد الدرجة القدّوسیة،عارج معارج الاجتهاد بجهاده المجدی و ناهج مناهج الاستنباط بشهادة المستجدی ابن سیّدنا الأجلّ الأفضل الأمجد و العالم المؤیّد المسدّد السیّد محمّد مجتهد العصر و الزمان و فقیه

ص:254

الدوران«السیّد محمّد مهدی الحسینی البروجردی»-عصمه اللّه من کلّ شیء مردی و منحه بکلّ شیب طیب غیر روی-أن أکتب له-أدام اللّه تعالی فضله و نبله-علی سنن أشیاخنا الماجدین و سیر أسلافنا الناجدین تفصیلا لقبیلة رواة الأخبار و توصیلا بوسیلة وعاة الآثار إطوالا لسلسلة حرّاس هذا الدین إلی الجلاّس المبعدین و ایصالا لمنفلت ایمان الحالبین علی منفلق أفواه الطالبین نسخة اجازة ذات امازة توجب له جواز اسناد الروایة إلی هذا العبد الضعیف و تذکرة رخصة بعد طول زمن ربصة تنفعه فی مقام الرعایة لحقوق شقوق التکلیف.

فاستخرت اللّه-سبحانه و تعالی-فی اجابة جنابه المحترم إلی ذلک المرام،و أجزت له أن یروی عنّی کل ما أجازلی المشایخ الکرام و أساتیدی العظام بأسانیدهم العالیة النظام -جزاهم اللّه تعالی عن الاسلام و أهل الاسلام أفضل جزاء أرباب الأعلام و أصحاب الأقلام-و هم عدّة من عمد أفراد الزمان و زمرة من زبد أرکان الایمان أجلّهم قدرا و أتمّهم بدرا و أرفعهم شأنا و أدقّهم نشدانا هو سیّد فقهاء الأوّلین و الآخرین و المؤیّد من عند اللّه -تعالی-فی اعلاء کلمة الحقّ والدین،سلطان المجتهدین و برهان المعتمدین أفضل المطلّعین و أکمل المتتبّعین ملجأ الأباعد و الأدانی مولانا الحاجی سیّد محمّد باقر ابن المرحوم السیّد محمّد نقی الموسوی الجیلانی ثمّ الاصفهانی صاحب کتاب المطالع فی شرح الشرائع و غیر ذلک من المصنّف الشائع و المؤلف الرائع.

فأنا أروی عنه-قدّس سرّه-بالاجازة الصریحة جمیع معتبرات کتب أحادیث الشیعة عن جملة من مشایخه الأعلام أمناء دین الاسلام أحدهم:السیّد السند الأجل الأعلم العلی العالی ابن السیّد محمّد علی بن السیّد أبی المعالی العلوی الحسنی الطباطبائی الکربلائی صاحب کتاب ریاض المسائل فی شرح المختصر النافع و شرح آخر علیه صغیر کتبه بعد شرحه الکبیر.

بحقّ روایته علی حسب ما وقع فی اجازته عن خاله المتبحّر القمقام و المروّج لشریعة

ص:255

الاسلام مولانا الآقا محمّد باقر بن المولی محمّد أکمل الاصفهانی ثمّ البهبهانی ثمّ الکربلائی -عامله اللّه بلطفه العلائی و فضله الغیر المنقطع الولائی-عن والده الجلیل المبرور المزبور -خلّده اللّه تعالی فی دار السرور-عن جماعة من فضلاء زمانه منهم:الفاضل الکامل المتقدّم علی جمیع أقرانه المولی میرزا محمّد بن المولی حسن الشروانی،و الآقا جمال الدین محمّد بن المرحوم الآقا حسین بن جمال الدین الخوانساری ثمّ الاصفهانی،و الشیخ جعفر بن کمال الدین البحرانی المشتهر بالقاضی صاحب حواشی شرح اللمعة و غیرها،بل العلاّمة المجلسی کما استفید لنا من بعض صور الإجازات لمولانا الفاضل المحقّق القمی-رضوان اللّه تعالی علیهم أجمعین-

بحقّ روایة جمیع هؤلاء الأعاظم الفضلاء،عن عماد المحدّثین الأجلاّء محمّد تقی بن مقصود علی النطنزی ثمّ الاصفهانی المشتهر بالمجلسی والد سمّینا الامام العلاّمة الّذی هو صاحب کتاب البحار و کثیر من المؤلفات الکبار و الصغار،عن شیخ روایته الفاضل الفقیه المتکلّم الأصولی مولانا أبی الحسن علی المعروف عند الطائفة بالمولی حسنعلی ابن علاّمة زمانه المجتهد علی الاطلاق و المشتهر أمره فی الآفاق المولی عبد اللّه بن حسین الشوشتری، عن شیخ قراءته و اجازته الشیخ بهاء الدین محمّد العاملی،عن والده الجلیل المعتمد الشیخ حسین بن عبد الصمد،عن الشیخ زین الدین بن علی بن أحمد الشامی الملقّب بالشهید الثانی-بلّغه اللّه غایة الأمانی-

ح: و عن السیّد السمیّ المنبّه علی اسمه السامی أوّلا،عن شیخه الآخر و عماده الأجل الأفقه الأفخر الشیخ جعفر بن الشیخ خضر النجفی الابتداء و الانتهاء صاحب کتاب کشف الغطاء فی مبهمات الشریعة الغرّاء،عن العلاّمة المروّج المبرور المزبور إلی غایة اسناده المذکور.

ح: و عنه-أعلی اللّه تعالی مقامه-عن الفاضل المحقّق المدقّق الأمین المیرزا أبی القاسم بن حسن الجیلانی ثمّ القمی صاحب کتاب الغنائم و القوانین.

ص:256

ح: و من جملة مشایخ روایتی و مصادر اجازتی أیضا هو والدی الجلیل النبیل و أستادی الاستناد الفاقد فی وقته للعدیل و البدیل،جامع مراتب المعقول و المنقول و ناظم مراحل الفروع و الأصول،قدوة الزاهدین و جمال المجاهدین ابن السیّد المکرّم و الفاضل المفهّم أبی القاسم جعفر مولانا الحاجی الأمیر زین العابدین-أجزل اللّه تعالی برّه و قدّس سرّه- فإنّی أروی عنه بموجب الاجازة جمیع کتب الأخبار،عن والده الجلیل المنزلة و المقدار،عن والده الواقع ذکره السامی فی درج اجازات الأبرار سیّد المحقّقین بنصوص أعاظم ذاکریه و أسعد المدقّقین برصوص لوازم ما یریه النور الألمعی و الحبر اللوذعی أبی الفضائل و المکارم السیّد حسین بن السیّد أبی القاسم بن السیّد حسین بن السیّد قاسم الحسینی الموسوی -بورک علی رمسه الروی و تورک سوا رسمه السوی-عن النجم البارق و الحبر الحاذق ابن مولانا محمّد بن عبد الفتاح التنکابنی المشتهر بسراب المولی محمّد صادق،عن والده الفاضل الماهر فی الأصولین و صاحب المصنفات البهیة الحاویة لکل شیء،عن شیخه البارع المسلّم فضله فی البلاد مولانا محمّد باقر بن محمّد مؤمن الخراسانی السبزواری مصنّف کتابی الکفایة و شرح الارشاد،عن السیّد الفاضل الکامل المحدّث و النور المنجلی حسین بن السیّد حیدر الکرکی العاملی،عن شیخنا البهائی،عن أبیه،عن الشهید الثانی.

ح: و منهم الفقیه الفاضل و النبیه الباذل جهده فی تحصیل الفضائل و الفواضل الشیخ قاسم بن الشیخ محمّد الغروی شارح الشرائع علی الوجه المرضی،عن شیخه العالم المتقن و الفقیه الأفضل الأمتن الشیخ حسن بن مولانا الشیخ جعفر،عن أبیه المتقدّم العماد،عن الامام المروّج الاستناد إلی آخر الاسناد.

ح: و منهم السیّد السند و الأمین المعتمد أحسن المؤسّسین و أمتن المدرّسین العالم الربانی و الحبر الصمدانی الأمیر سیّد حسن بن الأمیر سیّد علی العلوی الحسینی الاصفهانی باسناده المتّصل بواسطة والدنا الجلیل إلی المرحوم الشهید الثانی.

ثمّ إنّ الشهید الثانی یروی عن جماعة من العلماء العظام و الفضلاء الفخام و له طرق کثیرة

ص:257

إلی الکتب الأربعة و غیرها من المؤلّفات و الأرقام و أحادیث أئمة الاسلام-علیهم السلام- و آمن طرقه الأشهر الأشبع ذکرها فی کتب الإجازات و الأخبار هو ما یرویه عن شیخه الجلیل المقدار و أستاده الجمیل الآثار الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی العاملی المیسی، و هو غیر علی بن عبد العالی الکرکی العاملی الملقّب بالمحقّق الثانی صاحب کتاب جامع المقاصد و حواشی الارشاد و الشرائع و غیر ذلک من المصنّفات،و إن کانا متعاصرین متشارکین فی الاسم و النسب و الصفات فإنّ الشهید الثانی لم یدرک هذا المحقّق بالملاقاة و المرافاة.

و یروی الشیخ نور الدین المزبور،عن الشیخ شمس الدین محمّد بن محمّد بن داود المشتهر بابن المؤذّن الجزّینی،عن الشیخ ضیاء الدین علی ابن امامنا الأوحد و العلم المفرد أبی عبد اللّه محمّد بن مکّی العاملی المشتهر بالشهید الأوّل،عن والده الامام المزبور،عن فخر المحقّقین محمّد،عن شیخه و والده و أستاده الأمین آیة اللّه تعالی فی العالمین جمال الملّة و الحقّ والدین حسن بن یوسف بن المطهّر الحلّی المشتهر بالعلاّمة،عن خاله الأمجد و أستاده الأجلّ الأوحد أبی القاسم جعفر بن سعید المحقّق صاحب المعتبر و الشرائع و المعارج و المختصر النافع،عن الشیخ نجیب الدین محمّد بن محمّد نما-علی وزن عمی-عن المولی الماهر و الفحل المناظر محمّد بن إدریس الحلّی صاحب کتاب السرائر،عن الشیخ عربی بن مسافر العبادی،عن الشیخ إلیاس بن همام الحائری،عن الشیخ أبی علی حسن ابن شیخ الطائفة محمّد بن الحسن الطوسی،عن والده الشیخ المطلق و الامام لأهل الحقّ صاحب کتابی التهذیب و الاستبصار من الکتب الأربعة التی علیها المدار فی جمیع الأعصار،عن الشیخ المتقدّم الفرید و أعلم علماء زمن الغیبة بلا تقیید محمّد بن محمّد بن النعمان البغدادی الملقّب بالشیخ المفید،عن الشیخ الصدوق أبی جعفر الثانی محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی مؤلّف کتاب من لا یحضره الفقیه و مؤلّفات جمّة تنیف علی ثلاثمائة بل ما یزید من فوائد قلمه،و فیه عن شیخه و أبیه أبی الحسن علی بن بابویه-رضوان اللّه تعالی علیه و علی

ص:258

کلّ من رفع اسناده إلیه-

و عن شیخه الآخر و دلیله الأبهر الأفخر جعفر بن محمّد بن قولویه القمی صاحب کتاب کامل الزیارة و غیره،عن الشیخ المقدام و علم الأعلام و ثقة الاسلام أبی جعفر الأوّل محمّد بن یعقوب الکلینی الرازی المؤلّف لکتاب الکافی-علیه حنان اللّه الوافر الوافی-

ثمّ إنّ تفصیل بقیة الاسناد المتّصل إلی أئمّة الاسلام-علیهم السلام-بعد ما وقع علیه انقطاع الکلام موکول إلی کتب مشیخات الأصحاب و الفهرستات المدوّنة فی هذا الباب، مضافا إلی ما وقع فی هذه الکتب الأربعة من الأسانید و المعنعنات الواقعة فی مؤلّفات الأشیاخ و الأساتید،کما أنّ بیان الاسناد إلی سائر مؤلّفات الأصحاب و غیرهم فی الفقه و الکلام و الحدیث و غیرها أیضا موکول إلی الطرق المتشعّبة المتشتّتة الواقعة فی تضاعیف مفصّلات الاجازات مثل إجازة إمامنا العلاّمة لبنی زهرة الحلّیین و اجازة شیخنا الشهید الثانی للشیخ حسین بن عبد الصمد الجباعی والد شیخنا البهائی و إجازة ولده الشیخ حسن بن زین الدین لبعض أفاضل زمانه الأنجبین و الإجازة الکبیرة الموسومة بلؤلؤة البحرین من الشیخ یوسف البحرانی لولدی أخیه اللّذین کانا له بمنزلة قرّتی عینین و هی من أتمّ ما رقم فی هذا البین.

و جناب المستجیز مع تمام ما أودع فیه من الفضل و التمییز یهتدی-إن شاء اللّه العزیز- بمطالعة بعض ما کتبه کلّ من سمیّ له فی هذه الاجازة الموجزة من التفصیل لطرق روایته إلی هذا السبیل.

ثم إنی أجزت له فی هذه العجالة أن یروی عن هذا العبد الضعیف کلّ ما أفرغه بخصوصیة نفسه اللهیف فی قالب الترصیف و التألیف و لا سیّما کتابه الکبیر المتّسم بروضات الجنّات فی تفاصیل أحوال العلماء و السادات،و هو بحمد اللّه-سبحانه و تعالی-قد صار من أحسن ما کتب فی هذا الشأن و لهذا دار علی أیدی فضلاء الزمان أحسن الدوران و إن کان کلّ شیء من الدنیا سماعه أعظم من عیانه فعیان هذا الکتاب لا یحیط به بیان و لا یخرج عن عهدة

ص:259

الاتیان علی تحریر فوائده بنان و قد نیف علی سبعین ألف بیت فی ضمن أربع مجلّدات ضخام و فیه کل ما تشتهیه الأنفس و تلذّ الأعین و تهویه أفئدة أرباب المعرفة و الأحلام،و أسأل اللّه-تعالی-أن یجعله من الباقیات الصالحات و الداعیات إلی النجاة فی عرصات البلیّات و السائحات.

و ألتمس من جناب المستجیز الدعاء فی الخلوات و أعقاب الصلوات و الإلتفات إلی ذکر هذا المتذلّل الخاشع بالخیر فی سائر مظانّ الاجابات و مآن الاصابات،ثمّ الحمد للّه-سبحانه و تعالی-أوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین و لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العلیّ العظیم.

و قد فرغ من تسویة هذا الرقیم و تسوید هذه الورقة البارقة النسیم أضعف عباد اللّه المفتقر إلی فضله العظیم محمّد باقر بن زین العابدین الموسوی الخوانساری-عفی عنهما الإله الباری-عصیرة یوم الجمعة المبارکة لأربع لیال بقین من شهر ربیع الأوّل أحد شهور سنة التسعین بعد الألف و المأتین من هجرة سیّد الکونین سلام اللّه علیه و علی آله المصطفین (1).

***

4)إجازته لشیخ الشریعة فتح اللّه بن محمّد جواد الاصفهانی الشیرازی:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمد للّه الّذی لیس لحرمته جواز و لا لرحمته جزاز و لا لنعمته أعواز،عزّ من عالم یجیز و لا یجاز و جلّ من حاکم یفیز و لا یفاز،باجازته تنحاز الفضیلة إلی المماز و بامازته تمتاز الحقیقة من المجاز،تعالی شأنه فلیس بالممکن لوصفه الاحراز و توالی منه فحلّ بالمنکر

ص:260


1- (1)) مکتبة السیّد المرعشی 64/16 رقم 6062.

لرصفه الاجهاز.

ثمّ الصلاة الوافیة بتمهید قواعد الاعزاز و الصلات الکافیة لتهذیب عوائد الغزّاز علی أفضل من قدم من شاز و غاز و حصّل بما نزّل علیه تمام الانجاز مع کمال الایجاز محمّد المحمود الّذی طلع من ترعة الحجاز فجاز بسرعة شخوصه علی ما جاز إلی أن بلغ صیت رسالته جمیع الاحجاز بدلائل الاعجاز،و علی أهل بیته الطیّبین الطاهرین المطهّرین المنزّهین من الألواث و الأدناس و الأرجاس و الأرجاز.

أمّا بعد:فلمّا کان من طریقة السلف و الخلف و سیرة أرباب الفهم و الفضل و الشرف من زمن حضور أهل بیت العصمة-علیهم السلام-إلی هذه الأیّام،بل من مبدأ شیوع نقل أخبار الأمم الماضیة إلی سائر الأنام نهایة العنایة بایثاق سلسلة أسانید الأخبار و غایة الرعایة لانساق عنعنة مسانید الآثار و الاهتمام العام فی تنظیم قاعدة أخذ اللاحق من السابق و الاجتهاد البالغ فی ترتیب مائدة نصّ السابق علی اللاحق بل صرف الأعمار العزیزة فی سبیل تحصیل الاجازة من أهالیها و رصف الأسفار الحمیزة فی طریق توصیل الروایة بحبل راویها بحیث جعلوا یغمزون فی خبر من لا ینتهی سنده إلی رکن وثیق و طفقوا یعرضون عن زبر من لا یرتقی أثره إلی رجال الطریق (1)کما أشار إلی رقم هذا التقریب القریب شیخ الطائفة الحقّة فی صدر مشیخة کتاب التهذیب حیث قال-قدّس اللّه تعالی رمسه المستطاب-و الآن حیث وفّق اللّه[تعالی]للفراغ من هذا الکتاب نحن نذکر الطرق الّتی یتوصّل بها إلی روایة هذه الأصول و المصنّفات[و نذکرها علی غایة ما یمکن من الاختصار]لتخرج الأخبار بذلک عن حدّ المراسیل و تلحق بباب المسندات (2).

مضافا إلی أنّ بمحض أخذ الرجل الاجازة فی الروایة من أهلها و قصده الدرایة لکلّ ما

ص:261


1- (1)) خ ل:لا یوجد أثره فی رحبة رجال الطریق.
2- (2)) تهذیب الأحکام 4/10 و 5.

أذن له فی نقلها یصدق علیه-ولو فی الجملة-انّه من جملة حملة مواریث المرسلین و فی جوقة نقلة أحادیث الأئمّة المنتجبین،فتصرف إلیه برکات الدعوات الصاعدات لمشایخ الاجازات، و تعطف علیه رشحات الرحمات النازلات بمتحمّلی الروایات،و تعرف منزلته عند سادات الخلائق بقدر روایته عنهم الأحادیث،بل یکشف کونه فی عداد أشیاخ الإجازة عن صحّة ما وقع له من التحدیث،بل یوشک أن یقال:إنّ بلوغ هذه المنزلة هو المقصود من قولهم:

«فلان أسند عنه»المتکرّر ذکره فی کتب الرجال و هو من أفاخر ألفاظ المدح و التزکیة کما یقال،و منه ینقدح وجه ما صرّح به بعض المحقّقین من المتأخّرین من أنّ مشایخ الاجازة و شیوخ الشیوخ مستغنون عن التوثیق و التعدیل (1)،و قد عدّ المتأخّرون-مع دقّة أنظارهم و مداقّتهم فی الجرح و التعدیل-روایاتهم صحاحا،و هذه قاعدة تنفع فی کثیر من مشایخ الصدوق-رحمه اللّه-

ثمّ قد کان من جملة من حاول الفوز بشرف الالتصاق بهذه السلسلة و فی زمرة من زاول الأخذ بطرف الالتحاق بهذه القافلة فأبان الشوق لدیّ فی طلب هذا المقصود و أظهر توفّر الرغبة علیّ فی أمل الورود علی أثر هذا الحبل الممدود باصدار الاجازة له فی ذلک من قبل هذا الضعیف و اسداء الاجاءة إلیه من نمط هذا التشریف هو العالم العامل المتبحّر الألمعی و الفاضل الکامل المتمهّر اللوذعی،صاحب الدرجات الرفیعة و صاعد الرتبات المنیعة راسم مراسم المعقول و المنقول و راصد مراصد الفروع و الأصول البالغ مبلغه الوافر من التکمیل و هو فی عنفوان الشباب و الفارغ جوهره الفاخر من التحصیل و هو من قبل أن یجتمع لدیه الأسباب،مجتهد الأیّام و معتمد شریعة الاسلام،بل نفسها الناطقة بالفتاوی و الأحکام أبو الفضائل و حلو الشمائل و الخلو الخالص عن المساوی و الرذائل حبیبنا المستلم بجهده البالغ أربعة أرکان الاجتهاد«المیرزا فتح اللّه بن المرحوم المبرور الحاجی میرزا جواد»

ص:262


1- (1)) الحدائق الناضره 23/1،نهایة الدرایة144/،معجم رجال الحدیث 72/1.

-بلّغه اللّه غایة الأمل و المراد و وفّقه لما یشاء من الظفر بالرشاد و الارشاد-

و کان جنابه الأمجد من کثرة ما وجد فیه من جمیل الحالات و ندرة ما نفی عنه من حمید الدلات حقیقا بالاجابة له فی کلّ شیء یرید و جدیرا بالارادة به من کلّ فیض جدید،صار حقّا علیّ أن أحقّق من نفسی الحاسرة مناه و جاء حتما إلیّ أن أنسّق من کفّی الداثرة ما یهواه، فاستخرت اللّه-سبحانه و تعالی-مرّة بعد أخری و أجزت له بالطریق الأوفق الأسلم الأحری أن یروی عنّی من غیر حیلولة أحد بینه و بینی جمیع ما صحّت لی روایته و صلحت من مثلی درایته و جبابته من کتب أصحابنا الأقدمین و زبر أشیاخنا المعظّمین و خصوصا جوامع أحادیث ولاتنا المرضیّین و نفایس مواریث هداتنا المهدیّین-سلام اللّه علیهم أجمعین-و لا سیّما الکتب الأربعة التی علیها المدار فی جمیع الأعصار و هی الکافی و الفقیه و التهذیب و الاستبصار للأبی جعفرین المحمّدین الثلاثة المشتهرین فی جمیع الآفاق و هم الامام الکلینی و الصدوق ابن بابویه القمی و شیخ الطائفة علی الاطلاق،و کذلک الأربعة الأخری للمحامدة الآخرین من المتأخّرین و هی کتاب الوافی للمولی محمّد المحسن القاسانی و تفصیل الوسائل للشیخ محمّد الحرّ العاملی الشامی (1)و الکلم الطیّب (2)للسیّد میرزا محمّد الجزائری و بحار الأنوار لسمیّنا العلاّمة المجلسی-شکر اللّه مساعیهم الجمیلة الجسیمة فی اظهار الخدمة لهذه الطریقة القویمة و الشریعة المستقیمة-

بحقّ روایتی جمیع ذلک عن جماعة من ملاّک هذه الممالک و عدّة من أصحاب البصائر بأطراف هذه المسالک کانوا أعاظم مسلّمین فی أزمنتهم و أفاضل مقدّمین علی من فی زنتهم، أجلّهم و أقدمهم و أبرّهم و أعلمهم سیّد فقهائنا المتأخّرین و قدوة نبلائنا المتتبّعین و المتبحّرین حجّة الاسلام و المسلمین و مروّج شریعة سیّد المرسلین-صلّی اللّه علیه و آله-مولانا

ص:263


1- (1)) خ ل:و کتابا حدیث الفقه و الحکم المشهوران للشیخ محمّد بن أبی جمهور الأحساوی.
2- (2)) کذا فی الأصل،و الصحیح:جوامع الکلام فی دعائم الاسلام.

الحاجی السیّد محمّد باقر الحسینی الموسوی الرشتی الاصفهانی صاحب کتاب مطالع الأنوار فی شرح الشرائع و غیره من المصنّفات البدائع-أعلی اللّه تعالی مقامه و برّد اللّه مضجعه و منامه-و هو-قدّس سرّه-یروی مرّة بالإجازة عن الشیخ الفقیه الأوحدی الشیخ جعفر بن خضر الجناحی النجفی صاحب کتاب کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغرّاء،و أخری عن السیّد العلی العالی علی بن السیّد محمّد علی بن السیّد أبی المعالی الکربلائی الطباطبائی صاحب الشرح الکبیر فی مقابل شرحه الصغیر الرائع علی کتاب المختصر النافع،و ثالثة عن المحقّق المیرزا أبی القاسم بن المولی محمّد حسن الجیلانی ثمّ الجابلقی ثمّ القمی المتوطّن بقم المبارکة حیّا و میّتا صاحب کتاب القوانین و الغنائم و المناهج و غیرها من المصنّفات.

بحقّ روایتهم جمیعا عن جماعة من أجلاّء علماء رأس المائة الثالثة بعد الألف من الهجرة المبارکة أجلّهم و أشهرهم المولی الکابر المروّج الآقا محمّد باقر بن المولی محمّد أکمل الاصفهانی المشتهر بالبهبهانی،عن أبیه الفقیه النبیه المبرور المذکور،عن الآقا جمال الدین المحقّق الخوانساری و المولی میرزا محمّد المدقّق الشروانی،بل خاله المحترم مولانا العلاّمة المجلسی،جمیعا عن المجلسی الأوّل مولانا محمّد تقی بن المولی مقصود علی-أعلی اللّه مقامات کلّ أولئک فی أعلی علیّین-

ح: و یروی المولی محمّد تقی المزبور کما فی نسخة اجازته لأستاد الکلّ فی الکلّ الآقا حسین الخوانساری والد الآقا جمال الدین و ولده و الهاجر إلی مدینة اصفهان من بلده مرّة عن شیخ قراءته و روایته و المقدّم فی مقام تعداد المشایخ علی سائر مشیخته مولانا عبد اللّه التستری الفقیه الماهر المتوطّن باصفهان و صاحب المدرسة المشهورة المعروفة به فی ذلک المکان،و أخری عن شیخنا البهائی-قدّس سرّه البهی-و ثالثة عن ابن عمّة والده الشیخ عبد اللّه بن جابر العاملی الّذی هو من جملة حملة روایة جدّه الأمّی،و رابعة عن السیّد شرف الدین علی الحسنی الحسینی،و خامسة عن الشیخ جابر بن عبّاس النجفی و غیره،و هذه عین عبارته فی تلک الاجازة بعد تسمیته للکتب الأربعة:

ص:264

فلیرو عنّی-دام ظلّه-هذه الکتب و غیرها بأسانیدی الکثیرة إلی مؤلّفیهم-و کأنّه من سهو قلمه فلیفهم-منها:ما أخبرنی به الشیخ الأعظم و الوالد المعظّم شیخ فضلاء الزمان و مربّی العلماء الأعیان،أفضل المحقّقین أکمل المدقّقین،الزاهد العابد الورع الثقة التقی النقی المولی عبد اللّه بن حسین التستری-أعلی اللّه درجته فی الجنان و حشره مع النبی و الأئمّة الکرام علیهم السلام-عن الشیخ الجلیل و الفاضل النبیل نعمة اللّه بن أحمد بن محمّد بن خاتون العاملی،عن أبیه الشیخ الجلیل الحافظ المتقن خلاصة الفضلاء و الأتقیاء الشیخ جمال الدین أحمد،عن والده الجلیل شمس الدین محمّد بن خاتون،عن الشیخ الأکمل جمال الدین أحمد بن الحاج علی،عن الشیخ الفاضل الکامل زین الدین جعفر بن الحسام،عن السیّد الجلیل و الکامل النبیل حسن بن نجم الدین،عن شیخ علماء الزمان و أفضل فضلاء الأوان السعید الشهید محمّد بن مکّی-رضی اللّه عنهم أجمعین-

ح: و أخبرنی الشیخ المعظّم و الوالد الأعظم شیخ الاسلام و المسلمین علاّمة الزمان رئیس المحدّثین المتقنین بهاء الملّة و الحقّ والدین محمّد العاملی الهمدانی-أفاض اللّه تعالی مراحمه الشریفة علی تربته الزکیّة-عن والده الشیخ الجلیل الفاضل العلاّمة الفهّامة حسین بن الشیخ الفاضل العالم العامل عبد الصمد بن الشیخ الفاضل الزاهد الورع شمس الدین محمّد-أنار اللّه برهانهم-عن الشیخ الأعظم الأعلم محیی ما درس من سنن المرسلین و محقّق حقائق الأوّلین و الآخرین زین الدین بن علی بن أحمد بن جمال الدین بن تقی الدین صالح بن مشرق-جزاه اللّه عن الایمان و المؤمنین أحسن الجزاء بمحمّد و آله الطاهرین-عن الشیخ الجلیل أفضل المحقّقین و أکمل المدقّقین مروّج مذهب الأئمّة المعصومین-سلام اللّه علیهم أجمعین-نور الدین علی بن عبد العالی-أنار اللّه روحه المقدّسة-

ح: و أخبرنی جماعة من الفضلاء منهم:الشیخ الجلیل و العالم النبیل أستاد الفضلاء أبو الشرف و الشیخ الصالح الکامل الفاضل عبد اللّه العاملی،عن جدّی الفاضل العالم العامل شیخ الفضلاء و المحدّثین فی زمانه الشریف المولی درویش محمّد-قدّس سرّه-ابن الشیخ

ص:265

الجلیل الفاضل النبیل الزاهد الورع التقی النقی الشیخ حسن النطنزی العاملی،عن الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی.

ح: و بأسانیدی المتکثّرة غیر ما ذکر عنه-رضی اللّه عنه-عن الشیخ الفاضل العالم العامل السعید ابن عمّ الشهید-رحمه اللّه-شمس الدین محمّد بن محمّد بن محمّد بن داود الشهیر بابن المؤذّن الجزّینی،عن الشیخ الفاضل النبیل ضیاء الدین علی نجل الشیخ الجلیل السعید الشهید شمس الدین محمّد بن مکّی،عن أبیه-قدّس اللّه أرواحهم الزکیة الطاهرة- إلی أن قال بعد رمز الحیلولة بحاء مفردة کما هو طریقة أصحاب الحدیث:و عن الشیخ شمس الدین بن داود،عن الشیخ عز الدین حسن بن العشرة،عن جمال الاسلام و المسلمین الزاهد الورع التقی النقی أحمد بن فهد الحلی،عن الشیخ زین الدین علی بن الخازن الحائری،عن الشهید-رحمه اللّه-

ح: و عن الشیخ شمس الدین بن المؤذّن،عن السیّد الأجلّ المحقّق السیّد علی بن دقّاق الحسنی،عن الشیخ الفاضل المحقّق شمس الدین محمّد بن شجاع القطّان،عن الشیخ المحقّق أبی عبد اللّه المقداد بن عبد اللّه السیوری الحلّی،عن الشهید-رحمه اللّه-

ثمّ إلی أن قال:و أخبرنی اجازة السیّد الجلیل و الفاضل النبیل الأمیر شرف الدین علی الحسنی الحسینی-دام ظلّه-عن السیّد الفاضل الکامل الأمیر فیض اللّه،و عن الشیخ المحقّق المدقّق الشیخ محمّد،عن الشیخ الجلیل الفاضل النبیل الشیخ حسن،عن الشیخ المحقّق حسین بن عبد الصمد،عن الشیخ الأعلم الأفضل الشیخ زین الدین.

ح: و عن السیّد فیض اللّه،عن السیّد الجلیل أبی الحسن علی بن الحسین العاملی،عن الشیخ زین الدین-رحمهم اللّه-عن الشیخ علی بن عبد العالی-قدّس اللّه روحه-

ح: و عن الشیخ الجلیل و الفاضل المعظّم میرزا محمّد الاسترآبادی-رضی اللّه عنه-عن الشیخ الجلیل السعید ابراهیم بن الشیخ الأکمل نور الدین علی بن عبد العالی-روّح اللّه أرواحهم-

ص:266

ح: و أخبرنی اجازة جماعة من الفضلاء الأتقیاء منهم:الشیخ الجلیل الزاهد الورع جابر بن عبّاس النجفی و السیّد التقی النقی السیّد عبد الکریم العاملی،عن سیّد المحقّقین و المدقّقین السیّد محمّد بن السیّد علی العاملی صاحب کتاب المدارک،عن أبیه،عن الشهید الثانی،عن الشیخ نور الدین علی بأسانیده إلی الشهید-رحمهم اللّه و أرضاهم-عن الشیخ الجلیل فخر المحقّقین و المدقّقین أبی طالب محمّد بن العلاّمة و جماعة أخری معظّمین من تلامیذ العلاّمة و أساتید الشهید،عن الشیخ الأجل العلاّمة علی الاطلاق سلطان العلماء و ترجمان الحکماء جمال الملّة و الحقّ و الدین الحسن بن الشیخ الفاضل العالم سدید الدین یوسف بن علی بن مطهّر الحلّی-قدّس اللّه أرواحهم-إلی آخر ما ذکره فی اجازته المذکورة.

و أروی أیضا بالاجازة عن والدی السیّد الجلیل و العالم النبیل ذی المجد الأثیل و الفضل الطویل أسوة الفقهاء الراشدین مولانا الحاجی الأمیر زین العابدین-أعلی اللّه مقامه فی علیّین-عن جماعة من علماء عصره الماجدین منهم:السیّد الفاضل الکامل الحاجی الأمیر محمّد حسین بن الأمیر عبد الباقی بن الأمیر محمّد حسین الکبیر ابن بنت العلاّمة المجلسی الثانی-قدّس سرّه السبحانی-راویا عن أبیه و غیره،عن أبیه و غیره،عن جدّه العلاّمة المجلسی.

ح: و بالاجازة أیضا کما رقمه لی علی ظهر کتاب الوسائل الّذی هو بخط مؤلّفه المرحوم موجود عندنا،عن والده الفاضل الجلیل جدّنا الأدنی السیّد أبی القاسم جعفر بن المرحوم المعظّم و النبیل الأعلم الأفخم السیّد حسین بن السیّد العلاّمة أبی القاسم جعفر الموسوی أحد شیوخ قراءة و اجازة المحقّق القمی،بل السیّد العلاّمة الطباطبائی و المتبحّر الآقا محمّد علی بن الآقا محمّد باقر البهبهانی،عن والده الآقا و الحاجی و السیّد حسین المتقدّم المزبور، عن شیخ اجازته المولی محمّد صادق بن المولی الأفضل الأکمل الأمجد المولی محمّد التنکابنی المشتهر بسراب صاحب المصنّفات الجمّة فی کثیر من الأبواب،عن والده المبرور المذکور، عن العلاّمة المحقّق السبزواری،عن السیّد حسین بن السیّد حیدر الکرکی العاملی من

ص:267

أفاضل تلامذة شیخنا البهائی،عن الشیخ المذکور،عن أبیه المبرور،عن الشهید الثانی.

ح: و عن والدی الجلیل،عن جدّی المتقدّم علیه التبجیل،عن السیّد المتبحّر النبیل الآمیرزا محمّد مهدی الموسوی الشهرستانی الاصفهانی،عن الشیخ یوسف بن أحمد بن ابراهیم البحرانی صاحب الحدائق الناضرة و غیرها من المصنّفات المعتبرة المتکاثرة،عن المولی محمّد رفیع الجیلانی المتوطّن بالمشهد الرضوی،عن العلاّمة المجلسی.

ح: و عن الوالد الماجد،عن الجدّ الأمجد،عن شیخ اجازته الآخر و الامام الأعلم الأفخر السیّد محمّد مهدی[بن]السیّد المرتضی الطباطبائی النجفی المشتهر ببحر العلوم،عن المولی المروّج سمیّنا العلاّمة البهبهانی إلی آخر اسناده المتقدّم.

ح: و أروی أیضا بالاجازة الصادرة لی بأرض النجف الأشرف-علی مشرّفها السلام- عن الفاضل الأجلّ الأمجد و الفقیه الأوحد الشیخ محمّد قاسم بن الشیخ محمّد النجفی أحد مشاهیر رجال حضرة الشیخ الأفقه الأفخم الأفخر الشیخ حسن بن مولانا الشیخ جعفر، عن شیخه الموسوم،عن والده الأجل المرحوم إلی آخر سنده المتقدّم المنتهی فیما بدا لک إلی إمامنا العلاّمة-أعلی اللّه تعالی مقامه-

ثمّ إنّ لإمامنا العلاّمة علی الاطلاق جمال الدین الحسن بن یوسف بن المطهّر الحلّی المشتهر ذکره فی الآفاق طرقا کثیرة إلی مؤلّفات الأصحاب و غیرهم فی الفقه و الحدیث و الأصول و العربیة و غیرها یطلب تفصیلها من الاجازات المفصّلة مثل لؤلؤة البحرین و اجازة الشیخ حسن بن شیخنا الشهید الثانی و نحوهما،و نحن نقتصر فی هذه العجالة علی ذکر طریقه المشهور إلی شیخ الطائفة الحقّة أبی جعفر محمّد بن الحسن الطوسی صاحب کتابی الحدیث المشهورین و غیرهما،الراوی عن شیخه الأجل الأوحدی أبی عبد اللّه محمّد بن محمّد بن النعمان المفید البغدادی،عن شیخنا الصدوق أبی جعفر محمّد بن علی بن الحسین القمی،عن الشیخ أبی القاسم جعفر بن محمّد بن قولویه القمی،عن شیخنا الأقدم الأجلّ

ص:268

الأفخم ثقة الاسلام الکلینی الرازی صاحب کتاب الوافی (1).

و هو ما یرویه إمامنا العلاّمة المتقدّم ذکره الجمیل،عن والده الفاضل النبیل الشیخ سدید الدین یوسف بن المطهّر الحلّی،و عن خاله المتوحّد المشهور المحقّق علی الاطلاق نجم الدین جعفر بن سعید الحلی صاحب کتاب الشرائع و المختصر النافع و المعتبر و غیرها،عن الشیخ نجیب الدین محمّد بن جعفر بن هبة اللّه بن نماء الحلی و السیّد شمس الدین فخّار بن معد الموسوی،عن الشیخ المحقّق أبی عبد اللّه محمّد بن ادریس الحلّی صاحب کتاب السرائر و غیره،عن الشیخ عربی بن مسافر العبادی،عن الشیخ إلیاس بن هشام الحائری،عن الشیخ أبی علی الحسن بن محمّد الطوسی،عن أبیه شیخ الطائفة علی الاطلاق بأسانیده المتکثّرة المذکورة فی مشیخة کتابه التهذیب و غیرها إلی أصحاب الأئمّة-علیهم السلام-

ثمّ إنی آخذ علی جناب المستجیز و مخدومی المتمیّز العزیز ما أخذ علیّ من العهد بملازمة تقوی اللّه-سبحانه-فإنّها وصیة الأنبیاء و الأولیاء و الصلحاء،و بدوام مراقبته-تعالی-فی السرّ و الاعلان و الأخذ بالاحتیاط التامّ فی جمیع الأمور و لا سیّما فی الفتاوی و الأحکام و بذل العلم لأهله و بذل الوسع لأجله و الاخلاص للّه-تعالی-فی طلبه و بذله فلیس فوق هذا مطلب إذا حصلت شرائطه،فقد روینا بالاسناد الآنف إلی أمیر المؤمنین-علیه السلام- أنّه قال:«من کان من شیعتنا عالما بشریعتنا فأخرج ضعفاء شیعتنا من ظلمة جهلهم إلی نور العلم الذی حبوناه[به]جاء یوم القیامة علی رأسه تاج من نور یضیء لأهل جمیع (2)العرصات و علیه حلّة لا یقوم لأقل سلک منها الدنیا بحذافیرها و ینادی مناد:[یا عباد اللّه] هذا عالم من بعض تلامذة علماء آل محمّد-صلّی اللّه علیه و آله-ألا فمن أخرجه من ظلمة جهله (3)فی الدنیا فلیتشبّث به یخرجه (4)من حیرة ظلمة هذه العرصات إلی نزه الجنان،

ص:269


1- (1)) کذا فی الأصل،و الصحیح:الکافی.
2- (2)) فی بعض المصادر:لجمیع أهل.
3- (3)) فی بعض المصادر:من حیرة جهله.
4- (4)) فی بعض المصادر:بنوره لیخرجه.

فیخرج کلّ من کان علّمه فی الدنیا خیرا أو فتح عن قلبه من الجهل قفلا أو أوضح له عن شبهة» (1)إلی غیر ذلک من الأخبار الکثیرة عن کلّ واحد من الأئمّة المعصومین-صلوات اللّه علیهم أجمعین-

و الملتمس من حالة شخوصه فی مظانّ الاجابة و مواقف الاستثابة أن لا ینسانی من الدعاء و أن یراعی حقّ الاخاء بالنسبة إلیّ فی الموت و الحیاة و الشدة و الرخاء،فإنّ له بذلک تحقیق الرجاء و التمتّع بما یشاء کیف یشاء إن شاء اللّه الفعّال لما یشاء.

و کتب هذه التذکرة بیمناه الداثرة فقیر عفو ربّه و شفاعة الأنوار الباهرة فی الدنیا و الآخرة محمّد باقر بن السیّد الأید المتقدّم ذکره الشریف-قدّس سرّه المنیف-ظهیرة یوم الخمیس العاشر من شوال المکرّم سنة أربع و تسعین و مأتین بعد الألف حامدا مصلیا مسلما متمسّکا بلا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العلی العظیم (2).

***

5)إجازته لمحمّد حسین بن محمّد باقر الیزدی الأردکانی:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمد للّه و سلام علی عباده الّذین اصطفی محمّد المصطفی و أهل بیته المعصومین من الإثم و الجفا.

أما بعد:فقد نظرت فیما رقمه الولد العزیز و غرّة ناصیة أرباب الفهم و الفضل و التمییز، صاحب القریحة النقّادة و الغریزة الوقّادة و المادّة القابلة المائلة إلی مسالک الجادّة و المدارک

ص:270


1- (1)) الاحتجاج 7/1،عوالی اللئالی 17/1،منیة المرید115/،بحار الأنوار 2/2 و..
2- (2)) إجازات الروایة و الوراثة129/-133،مکتبة الامام الحکیم،النجف الأشرف رقم 137 من مجموعة الشیخ الرشتی.

الحادّة الکادّة،سلیل الفقهاهة و جلیل النباهة،العالم الفاضل و الباذل جهده البالغ فی استناط الأحکام من الدلائل ابن مولانا المجتهد فی سبیل اللّه-سبحانه و تعالی-بالمعنیین سمیّنا و لقیبنا الّذی قد ملأ ذکره الملوین أعنی الحاج مولی«محمّد باقر الأردکانی العلاّمة الیزدی مولانا محمّد حسین»-أحسن اللّه عاقبة کلّ من الوالد و الولد فی الدارین.

و بعد ما أجلت النظر فی مطاوی ما أملاه و أطلت الفکر فی محاوی ما أجلاه وجدته -و الحمد للّه تبارک و تعالی-علی نعمتی الهدایة و التوفیق مهتدیا إلی عین الطریق و مرتدیا برداء الفضیلة و التحقیق،بل بالغا مبالغ الفضلاء العظام و عارجا معارج الفقهاء الفخام و جدیرا باستنباط أحکام الشریعة الشریفة فی دلائل الأحکام،و مترقّیا عن حضیض التقلید إلی أوج الإجتهاد و متلقّیا شرف ما أراد بالقبول کما أراد من جهة کمال الاستعداد، فهو الآن حقیق بأن یعمل باجتهاد نفسه و أهیل لبناء العمل علی خلاف ما هو وظیفة أمسه، و مأذون بمعتقد هذا العبد فی الافتاء و القضاء بشرط رعایة کمال الاحتیاط و المجانبة عن اتّباع الهواء.

بل هو مجاز بطریق الحقیقة دون المجاز من قبل هذا المعتصم بأذیال من أجاز فی ایصال سلسلة روایة الأخبار المتقنة إلی سادات الحجاز و أهل بیت الوحی و أولیاء الإعجاز -علیهم سلام اللّه الوافر المتواتر المتجاوز عن حدّ الإیجاز-بأن یروی عنّی حسب ما طلب منّی جمیع ما أودعه سلفنا الأبرار الأخیار من الأحادیث المأثورة عن أولئک الأنوار الأطهار فی کتب الأخبار و الزبر الباقیة إلی هذه الأدوار و لا سیّما الأربعة المتناسبة الّتی علیها المدار من الشیعة الحقّة الإمامیة فی جمیع الأعصار و هی الکافی و الفقیه و التهذیب و الاستبصار،بحقّ روایتی إیّاها عن جماعة من الأشیاخ الکبار و العلماء الأحبار:

أحدهم: جناب سیّد الفقهاء و المجتهدین و المنتهی إلی حضرته المقدّسة رئاسة الدنیا والدین مولانا الحاج السیّد محمّد باقر بن المرحوم السیّد محمّد نقی الموسوی الجیلانی-قدّس سرّه السبحانی-راویا عن جماعة من الأصحاب و عدّة من العلماء الأنجاب،منهم:السیّد

ص:271

العلی العالی الحائری الطباطبائی صاحب الشرح الکبیر فی مقابلة شرحه الصغیر علی المختصر النافع،و منهم:المحقّق المدقّق المیرزا أبو القاسم القمی صاحب القوانین و الغنائم، و الشیخ الفقیه الأوحدی الشیخ جعفر بن الشیخ خضر النجفی.

بحقّ روایتهم جمیعا عن الآقا محمّد باقر البهبهانی و المروّج لدین اللّه-تعالی-علی رأس المائة الثالثة من الألف الثانی،عن أبیه الفاضل الکامل مولانا محمّد أکمل الاصفهانی،عن أجلّ علماء الفرقة المحقّة مولانا العلاّمة المجلسی و سمّینا الأسمی المولی محمّد باقر بن المولی محمّد تقی،عن جملة[من]مشایخه الأجلّة المنتجبین المذکورین بأسرهم و أخبارهم فی المجلّدة الأخیرة من البحار الموضوعة لتفصیل صور اجازات علمائنا الأبرار و تذییل عنعنة أسانید المشایخ إلی معادن العلم و الحکمة و أمناء اللّه العزیز الجبار.

ثم إنّی ألتمس من جناب نور بصرنا العزیز و الموالی المستجیز أن لا یترک رعایة غایة الاحتیاط و لا یحسب الفوز برئاسة الدنیا الفانیة من فوائد الاجتهاد و عوائد الاقتدار علی الاستنباط،بل یجعل عین اللّه الناظرة إلیه نصب عینیه و الدار الآخرة الّتی جعلها اللّه -تعالی-للّذین لا یریدون علوّا فی الأرض و لا فسادا أکبر همّتیه حتّی یرزقه اللّه بفضله و کرمه فوق ما یرید و یمتّعه بالعمر السعید و العیش الرشید،و انّ فی ذلک لذکری لمن ألقی السمع و هو شهید.

و کتب ذا فی ثامن عشر شوّال المکرّم سنة(1298)ثمان و تسعین و مأتین بعد الألف، و الملتمس منّی الدعاء فی جمیع الأحوال،و أنا الراجی عفو ربّه الملک المتعال و الباقی الّذی لا یزول و لا یزال (1).

***

ص:272


1- (1)) مکتبة الشیخ محمود العلومی-یزد.

6)إجازته لولده السیّد محمّد مسیح بن محمّد باقر الموسوی:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

و الحمد للّه العزیز العلیم و المنّ للّه العلی العظیم،و أفضل فوائح التحیّة و التسلیم علی أشرف الخلائق من الجدید و القدیم محمّد المصطفی من البریّة و السیّد الکریم و آله و عترته و الأئمّة من ذریّته الطیّبین الطاهرین الغرّ اللهامیم.

أمّا بعد:فلیعلم الفاضل الفهیم و لیعرف الباذل جهده فی التعلّم و التعلیم انّ هذا الکهف من الرقیم و القحف من الرسیم و الفلک الحامل من کلّ شیء و سیم و الدک الشامل لکلّ درّ یتیم و المزن الماطر من کلّ درّ حمید حتیم،هو فی الحقیقة کتاب کریم فیه رطاب مریم فیها نضرة نعیم بل نعیم مقیم ینفع السالم و السقیم و کان مزاجه من تسنیم و إلیه من الجنّة نسیم فی بیان أحوال الملائکة و مراتب الأنبیاء و الأولیاء و سائر ارباب الجلالة و أحقّاء التعظیم و التکریم و هو من جملة مؤلّفات السیّد الصمیم و الأید الهمیم و السند الفاضل الفخیم ذی المجد القدیم و الفضل العمیم و الأصل القویم و الفرع الکریم و القلب السلیم و السبک المستقیم شیخ الاسلام و المسلمین عند المخلص و الخصیم الأمیر محمّد صالح بن السیّد عبد الواسع الحسینی الخواتون آبادی الاصفهانی صهر مولانا العلاّمة المجلسی الباقر لعلوم أهل البیت الطاهرین المستحقّین للتقدیم-علیهم السلام الدائم و علیها الرحمة الواسعة من الرحمن الرحیم-

و قد رقمّه بخطّه الحمیر ولدی العزیز و نخبة أصحاب الفهم و الفضل و التمهّر و التمیز،ولید العلم و الفقه و النباهة و الاستعداد و الناسک مناسک السداد و الصاعد مصاعد الاجتهاد و الباذل جهده البالغ فی الاستسعاد بحقّ المراد من درجة الاجتهاد و الصارف کدّه و جدّه فی ارشاد العباد و اصلاح الفساد و انجاح مقاصد الروّاد الجوهر الصریح و العبهر المستوجب لفوق التمدیح قرّة عینی و قوّة قلبی«المیرزا محمّد مسیح»حفظه اللّه من شرّ من یحفت و من

ص:273

یصیح.

ثم إنّه-أیّده اللّه تعالی-لمّا أرانی هذه النسخة السنیة من الکتاب التمس منّی أن أجازیه بأجمل جزاء و أقاذیه بأمثل حباء و أجیز له علی ما هی طریقة أشیاخنا الأقدمین و سجیّة أسلافنا الأکرمین فی الروایة لکل ما یصحّ روایته و الرعایة لحقّ ما یحقّ رعایته،فلمّا وجدته جدیرا بالاجابة و ألفیته حقیقا للاثابة استخرت اللّه-سبحانه و تعالی-و أجزت له-ضاعف اللّه فضله-أن یروی عنّی جملة أحادیث أجدادنا الأطهار و دواوین أخبار الأطائب الأبرار -علیهم سلام اللّه الملک العزیز الغفّار-و لا سیّما الکتب الأربعة الّتی علیها المدار فی جمیع الأعصار الکافی و الفقیه و التهذیب و الاستبصار،بحقّ روایتی إیّاها عن جماعة من الأساطین و أساتیدنا الأجلّة المجتهدین فی أمر الدین أجلّهم و أقدمهم هو أفقه أهل زمانه و أوثق من یعتنی بشأنه و یقدّم علی أقرانه مولانا و سیّدنا و سمیّنا الأسمی الحاج السیّد محمّد باقر الموسوی الرشتی القاطن باصفهان-رحمه اللّه العزیز المنّان-بحقّ روایته-قدّس سرّه- عن جیلة من الأجلاّء و تلامذة مولانا الأقدم و سمیّنا الأجلّ الأفخم-رضی اللّه عنهم و عنه-عن أبیه الفاضل الکامل مولانا محمّد أکمل،عن العلاّمة السمیّ القدسی المجلسی، عن أبیه المحدّث النقی الزکی مولانا محمّد تقی،عن شیخنا البهائی،عن أبیه الشیخ حسین بن عبد الصمد الحارثی،عن أبیه،عن الشهید الثانی إلی آخر الأسانید المعنعنات الّتی تلتمس تفاصیلها من تضاعیف کتابنا روضات الجنّات.

و کتبه العبد فی 18 شعبان(1308)حامدا مصلّیا مسلّما علی محمّد و آله و داعیا فی حقّ أولئک جمیعا و لولدی العزیز المستجیز انشاء اللّه و ما شاء اللّه (1).

***

ص:274


1- (1)) مکتبة العلاّمة الفقیه الأستاذ السیّد محمّد علی الروضاتی-اصفهان.

7)إجازته الأخری للمیرزا محمّد بن عبد الوهّاب الهمدانی:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمد للّه الّذی عنون صحیفة حدیث ربوبیّته ببسملة بدیع الایجاد،و عنعن مشیخة قدیم ألوهیّته بسلسلة رفیع صحیح الاسناد،و رفع بلطیف مشیّته درجات أهل العلم و المعرفة و أرباب القابلیّة و الاستعداد،و رجّح بطریف منّته منهم المداد علی دماء شهداء فی یوم الجهاد علی رؤوس الأشهاد،و کتب لهم بجمیل إرادته إجازة الافاضة علی قاطبة العباد و راتبة البلاد،و رتّب لهم بجلیل موهبته قوانین الاستنباط و الاجتهاد،فسبحانه و تعالی من محسن مفضل مجمل مکمّل منه المبدء و إلیه المعاد،و علیه و سادة الاعتماد و الاستناد من کلّ سیّد و أستاد و سند من الأسناد و شیخ من مشایخ الهدایة و الارشاد.

و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له و لا شبیه له و لا صواحب و لا أولاد،شهادة مثبتة عن صحیح الاذعان و سلیم الاعتقاد و مجزیّة مجزیّة بأحسن جزاء ربّ العباد و مطلب العبّاد.

ثمّ الصلاة و السلام و التحیّات الباقیات الصالحات الزاکیات النامیات إلی میقات یوم التناد علی سیّدنا و نبیّنا محمّد الحمید المحمود الأحمد الحمّاد الّذی هو منذر للعباد و لکلّ قوم هاد،و علی أهل بیته الطیّبین الطاهرین المعصومین الّذین هم لعباد اللّه أعوان و أمداد و لبلاد اللّه أقطاب و أوتاد و لرسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-أحفاد أم أبو أحفاد ما حدی حاد و عدی عاد و بلغ بالغ من أهل الدرایة إلی غایة المراد و من أهل الروایة إلی رایة السداد.

أمّا بعد:فقد استجاز من هذا العبد أفضل أهل زمانه و أوانه فی معظم فضائل أترابه و أقرانه،و أبذل جلّ سهمائه فی جلیل شأنه علی تحصیل ما یثقل فی المراتب فی میزانه و هو الأخ الصافی و الحلّ الموافی و الصدیق الکافی راقی معارج العلم و العمل و الدین و خلیفة الماضی و ثمال الباقی من العلماء و المجتهدین،سبّاح بحار المعرفة و الفضل و الفهم و الذوق

ص:275

و الوجدان و سیّاح براری المقدرة علی استنباط أحکام الشریعة المطهّرة من الدلیل و البرهان،العارج علی مدارج الحقّ و التحقیق و الدارج علی مناهج الفکر و التدقیق شیخنا الجلیل الجمیل الأثیل الأصل،و العالم النبیل و العادم المنیل،الفقیه الربانی و الحکیم الایمانی ابن النور الشعشعانی و الزاهد الربانی«ابن الحاج عبد الوهّاب الهمدانی الآمیرزا محمّد» -بلّغه اللّه غایة الأمانی و أذاق من زلال طرف الأوانی و نوال العطوف الدوانی-مع أنّی لم أکن من رجال هذا الشأن و أبطال هذا المیدان،فاستخرت اللّه-تبارک و تعالی-فی المسارعة إلی هذه الطاعة و المسابقة إلی الاتیان بما هو من دأب الجماعة،و أجزت لجنابه المطاع امتثالا لأمره المستطاع أن یروی عن هذا العبد الضعیف و ینبئ عن هذا القنّ النحیف جمیع مصنّفاته و مؤلّفاته و مقروءاته و مسموعاته و منثوراته و منظوماته و سائر حواشیه و تعلیقاته و رسائله و تقریراته الّتی منها کتابه الکبیر الّذی سمّاه روضات الجنّات فی أحوال العلماء و السادات و هو فی أربع مجلّدات کتابیّات تبلغ خمسین ألف بیت تقریبا و یذکر فیه بأجود ما یکون من البیان تفصیلا و تهذیبا لطائف أخبار فقهائنا الأخیار و طرائف آثار حکمائنا الأحبار و نوادر أطوار أدباء أهل الاسلام و غرائب أحوال عرفائهم الأعلام و لئن کان کلّ شیء من الدنیا سماعه أعظم من عیانه فلعمر الحبیب انّ کتابنا هذا بعکس ذلک فی جمیع أجزائه و أرکانه،و اللّه یعلم ما بلغنی من التعب و مسّنی من المرارة و النصب حتّی أن جمعت فیه من فرائد أساطیر القوم ما لا یحصی و من فوائد نحاریر الیوم ما لیس یستقصی.

و کذلک أذنت له-أدام اللّه تعالی فضله-أن یروی عنّی کلّما أجیز لی روایته و یأخذ منّی کلّما أبیح لی ثبته و حکایته من زبر أصحابنا البررة و کتب أخبارنا المعتبرة و لا سیّما الأربعة المتناسبة الّتی علیها المدار فی جمیع الأعصار الکافی و الفقیه و التهذیب و الاستبصار،بحقّ روایتی إیاها عن جملة من مشایخ الکابرین و زمرة من جهابذة المعاصرین منهم:السیّد السند و الرکن المعتمد و الفقیه الأوحد و النبیه الأمجد،ملاذ الاسلام و المسلمین و آیة اللّه -تعالی-فی العالمین،شیخنا و عمادنا و أستادنا العلاّمة السمیّ الحاج سیّد محمّد باقر بن السیّد

ص:276

محمّد نقی الرشتی الموسوی-حشره اللّه مع أجداده الأمجاد و بشّره بما یبشّر به الصالحون من العباد-و له-رحمه اللّه تعالی-کتاب مطالع الأنوار فی فقه الصلاة علی أکمل تفصیل و استدلال و استبصار فی ستّة مجلدات فخام تعلیقا علی کتاب شرائع الاسلام،و مختصر منه بالفارسیّة سمّاه تحفة الأبرار،و کتاب آخر سمّاه الزهرة البارقة فی مباحث الألفاظ من الأصول،و رسائل کثیرة فی الرجال و الفقه و الأدب و غیرها ذکرناها فی کتابنا الکبیر و لأنبّئک مثل خبیر.

و قد أجاز لی بلفظه المبارک فی خزانة کتبه المبارکة قبل وفاته بسنتین تقریبا،و کانت وفاته-قدّس سرّه-فی عصرة یوم الأحد الثانی من شهر ربیع الأول سنة ستّین و مأتین بعد الألف،بحقّ روایته الشریفة عن جماعة من فحول زمانه و صدور أوانه أجلّهم و أرفعهم سیّدنا العلیّ العالی الأمیر سیّد علی الطباطبائی الکربلائی صاحب الشرح الکبیر علی النافع و غیره،و أسدّهم و أفقههم الشیخ جعفر بن الشیخ خضر النجفی مصنّف کتاب کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغرّاء،و أدقّهم و أفضلهم الآمیرزا أبی القاسم القمی صاحب الغنائم و القوانین،بحقّ روایتهم جمیعا عن المولی الأولی سمیّنا العلاّمة المروّج البهبهانی،و غیره من العلماء الکابرین الذین لا یناسب هذه العجالة ذکرهم علی التفصیل.

و منهم:السیّد الأید الفاضل المتبحّر المتأخّر السیّد إبراهیم بن السیّد محمّد باقر القزوینی المتوطّن بالحائر الطاهر صاحب کتاب الضوابط الأصولیة و نتایج الأفکار الّذی اختصره منه،و هو من أبدع ما اقترحته أفهام علمائنا الأعلام،و کتاب دلائل الأحکام فی فقه الاسلام خرج منه مجلدات جمّة،و قد توفّی بالوباء فی کربلاء فی سنة اثنتین و ستّین بعد المأتین و الألف من الهجرة المطهّرة الغرّاء،و هو یروی بواسطة واحدة عن المشایخ الثلاثة و غیرهم،عن مولانا المروّج البهبهانی.

و منهم:الشیخ البدل الفقیه الکامل و الفرید الفاضل مولانا الشیخ محمّد بن شیخ علی بن شیخ جعفر باجازة کتب لی بخطه الشریف زمان تشرّفی بزیارة المشهد المقدّس الغروی

ص:277

-علی مشرّفه السلام-علی ظهر أجزاء قد خرجت من شرحی السدید علی رسالة ألفیّة الشهید،بحقّ روایته الشریفة عن والده الماجد و غیرهم،عن جدّه الأمجد الأفقه الأفخر مولانا الشیخ جعفر-رحمه اللّه-

و منهم:الشیخ الفاضل الفقیه الجلیل النبیل الشیخ قاسم بن شیخ محمّد النجفی الّذی هو من کبار تلامذة الشیخ علی و الشیخ حسن الفقیهین المسلّمین من آل الشیخ جعفر المرحوم، و له شرح کبیر علی شرائع الاسلام رأیت علی ظهر مجلّدة منه اجازة المرحوم الشیخ حسن له منبئا عن اجتهاده المطلق و مهارته الکاملة فی الفقه و الأصول،بحقّ روایته الشریفة عن شیخه المزبور المبرور،عن ابنه الشیخ جعفر المشهور-لقاهم اللّه النضرة و السرور-

و منهم:والدی العلاّم و سیّدی المنعام أسوة العلماء الأعلام جامع مراتب الفقه و الأصول و العربیّة و الکلام،طائف بیت اللّه الحرام الحاج میر زین العابدین بن السیّد أبی القاسم جعفر بن الأمیر سیّد حسین الحسینی الموسوی الخوانساری-أفیض علی تربته الزکیة من شآبیب رحمة الباری-و کان-رحمه اللّه-من أجلاّء علماء عصره و زهّاد زمانه مشهورا بالورع و التقوی و النفس المؤثر و جلالة القدر و استجابة الدعاء و أمثال ذلک من مقامات الأولیاء و کرامات الأزکیاء،و له من المصنّفات کتاب کبیر فی کلیّات قواعد العربیة لم یکتب مثله إلی الآن،و رسالة فی الإجماع،و شرح علی أصول المعالم لم یتمّ و خطب کثیرة و مناظیم و أشعار عربیّة و فارسیّة و تعلیقات رفیعة علی کثیر من کتب الفقه و الحدیث و التفسیر و غیره،و کان میلاده الشریف سنة(1197)و وفاته فی عاشر جمادی الثانیة سنة(1275).

بحقّ روایته عن جماعة من العلماء الأعلام أعلاهم سندا رجلان جلیلان:أحدهما:والده الجلیل و العالم النبیل المذکور اسمه و نسبه الفاطر (1)بمسقط رأسه المشار إلیه حیّا و میّتا المتوفّی فی شهر رمضان سنة أربعین و مأتین بعد الألف،عن والده الفاضل العلاّمة بل المحقّق الفهّامة

ص:278


1- (1)) کذا فی الأصل،و الصحیح:القاطن.

جدّنا الأمجد الأعلی جناب السیّد حسین بن السیّد الأمیر أبی القاسم الکبیر شیخ اجازة السیّد العلاّمة الطباطبائی صاحب الدرّة المنظومة،و العلاّمة المحقّق الآقا محمّد علی بن المروّج البهبهانی صاحب المقامع،و المدقّق الفاضل القمی صاحب القوانین.

بحقّ روایته عن والده المعظّم المشار إلی اسمه و حسبه الشریفین،و عن المولی الفاضل العالم المؤیّد الربانی المولی محمّد صادق بن المولی محمّد التنکابنی المازندرانی و هو الفاضل المحقّق المدقّق المشتهر بسراب و القائم باصفهان المحروسة حیّا و میّتا و المعاصر لسمیّنا العلاّمة المجلسی و الراوی عن شیخه الأفضل الأکمل مولانا محمّد باقر بن المولی محمّد مؤمن السبزواری الخراسانی صاحب ذخیرة (1)و الکفایة و کتاب مفاتیح النجاة و غیرها.

و ثانیهما:الفاضل النبیل المنتجب الامام فی الجمعة و الجماعة باصفهان سیّدنا الأمیر محمّد حسین[بن]الأمیر عبد الباقی بن السیّد الأمیر محمّد حسین الکبیر،راویا عن أبیه،عن جدّه الأمّی له مولانا محمّد باقر بن محمّد تقی المجلسی صاحب بحار الأنوار و سائر التألیفات الغیر المحصورة من الکبار و الصغار.

و منهم:عن سیّد (2)السند و الرکن المعتمد محقّق زمانه و مدقّق أوانه و الممیّز بالعلم و العمل بین جمیع أشباهه و أقرانه الأمیر سیّد حسن بن علی الحسینی الاصفهانی المدرّس فی الأصول و الفقه بدار السلطنة اصفهان-أفاض اللّه علی تربته الزکیّة شآبیب الغفران-باجازة کتب لی فی غرّة جمادی الأولی من شهور سنة سبعین و مأتین بعد الألف،بحقّ روایته عن شیخ إجازته الّذی هو والدنا الماجد المتقدّم ذکره الشریف-أجزل اللّه تعالی برّه المنیف- عن مشایخه المعظّمین الّذین کتبت أنا بأمره المطاع لجنابه المکرّم تفصیل أسمائهم المتقدّم إلی بعض منها الاشاره فی هذا المقام،و کان من جملة مشایخ اجازته سیّدنا السمیّ الموسوی الجیلانی المتقدّم ذکره الشریف فی مشایخ إجازة هذا الضعیف باجازة صادرة له عنه فی

ص:279


1- (1)) کذا فی الأصل،و الصحیح:الذخیرة.
2- (2)) کذا فی الأصل،و الصحیح:السیّد.

حدود سنة اثنین و عشرین بعد المأتین فصدق انّه عن (1)شیخنا الشهید الثانی-قدّس سرّه- أیضا یروی عن سمیّنا العلاّمة المروّج بواسطة مشایخ هذا السیّد السمیّ العلاّمة المتأخّر -أعلی اللّه تعالی مقامه-و أنّ لی الروایة حینئذ بأسانیدی الخمسة المفصّلة جمیعا عن جنابه الأفخم الأعظم الواقع اسمه الشریف علی عقبة الطریق الأسلم و عقدة السلیل الأقوم، و علیه فاقتصارنا هنا علی اقتصار ذکر هذا الطریق المسبقین إلی جملة علماء المیامین السابقة بحال هذه العجالة و أحقّ و أعصم.

فأقول-و باللّه التوفیق:لجنابک الأجلّ أن یروی علی (2)ما صحّت لی روایته و صلحت لی اجاز (3)بجمیع شعب هذا الطریق الأنیق عن هذا الرکن الوثیق و العلم الرشیق،عن والده و أستاده و شیخه و عماده المولی الفاضل الأجل مولانا محمّد أکمل،و کان من علماء زمان الفترة بین الباقرین المروّجین المشهورین و صهرا علی ابنة الفاضل الجلیل نور الدین بن المولی محمّد صالح المازندرانی سبط مولانا الفاضل التقی المجلسی،فیکون سمیّنا العلاّمة المجلسی خال أمّ سمیّنا المروّج البهبهانی من جهة الأب و والده التقی المتّقی جدّ أمّه من قبل الأمّ،و الفاضل المازندرانی المذکور جدّ أمّه من قبل الأب علی ذلک،و لذا یعبّر البهبهانی فی مصنّفاته عن الأوّل بخالی و عن الأخیرین بجدّی باعتباراتهم الثلاث،فلیلاحظ.

و المولی محمّد أکمل المذکور یروی عن جماعة من فضلاء عصره و مشایخ زمانه أفضلهم و أجلّهم و أحقّهم بالذکر فی أمثال هذه الاجازة المبنیّ أمرها علی الوجازة هو مولانا العلم القمقام و البحر الطمطام حجّة الاسلام و المسلمین و آیة اللّه-تعالی-فی العالمین سمیّنا الأفخم مولانا محمّد باقر بن المولی محمّد تقی المتقدّم ذکره الشریف-قدّس سرّه المنیف-عن والده الفاضل المحدّث الورع الزکی الألمعی مولانا محمّد تقی بن المولی مقصود علی الاصفهانی

ص:280


1- (1)) کذا فی الأصل،و الظاهر حذف بعض الکلمات فی هذا المقام.
2- (2)) کذا فی الأصل،و الصحیح:تروی عنّی.
3- (3)) کذا فی الأصل،و الصحیح:اجازته.

الملقّب بالمجلسی،عن المولی الفاضل الکامل المجتهد العفیف أبی الحسن علی المشتهر بالمولی حسنعلی نجل الفاضل العلاّمة أورع أهل عصره و زمانه و أمهرهم فی الفقه و الأصول و الأدب و الرجال مولانا عبد اللّه بن الحسین التستری الساکن باصفهان صاحب شرح القواعد المتمّم لکتاب جامع المقاصد و غیره،عن والده المعظّم المبرور المذکور و غیره من الفضلاء الصدور مثل شیخنا البهائی أبی الفضائل الجمّة الّتی لا تحصی أبدا فی أمثال هذه العجالات محمّد بن الشیخ حسین بن عبد الصمد الجبلی الحائری العاملی،عن والده النحریر المؤیّد المزبور زین المجتهدین الصدور الحسین بن عبد الصمد العاملی تلمیذ شیخنا الشهید الثانی زین الدین علی بن أحمد العاملی الشامی،عن شیخنا الشهید الثانی.

و أروی أیضا بطریق الاجازة عن والدی الماجد المرحوم المتقدّم ذکره العلی-عامله اللّه بلطفه الخفیّ و الجلیّ-عن والده السیّد أبی القاسم جعفر بن الحسین الحسنی الموسوی الحسینی،عن أفضل المتأخّرین و أکمل المتبحّرین السیّد محمّد مهدی النجفی الطباطبائی المشتهر ببحر العلوم باجازة کتبها جدّی المرحوم بدار السلطنة اصفهان عند مسافرته إلی مشهد خراسان،عن جماعة من أجلّة مشائخ العراق المشتهرین فی الآفاق أحدهم:الفاضل الأوحد سمیّنا المروّج البهبهانی السابق إلیه الاشاره علی سبیل التبیین،بحقّ روایته عن المشایخ السابقین المعتصمین-رضوان اللّه علیهم أجمعین-

و عن والدی السعید المبرور،عن جدّی المتقدّم المذکور،عن الفاضل الکامل جامع المعقول و المنقول فائق الفروع و الأصول شیخ علماء زمانه الآمیرزا محمّد مهدی الحسینی الشهرستانی الاصفهانی المتوطّن بالحائر الشریف،عن جملة من مشایخ عصره أفضلهم و أجلّهم الشیخ یوسف[بن]أحمد بن ابراهیم البحرانی صاحب کتاب الحدائق الناضرة و غیره فی الفقه و الأصول و شروح الأخبار و غیره،عن الشیخ حسین بن محمّد الماحوزی البحرانی،عن الشیخ الفاضل الجامع العلاّمة سلیمان بن الشیخ عبد اللّه بن علی بن الحسن البحرانی صاحب کتاب بلغة الرجال و غیره من المصنّفات الجمّة علی تفصیلها فی کتابنا

ص:281

الکامل الکبیر،عن شیخه الفاضل الخبیر و الناقد البصیر الشیخ سلیمان بن علی بن سلیمان البحرانی أحد المحرّمین لصلاة الجمعة فی زمن الغیبة و المحلّلین لتناول القلیان ردّا علی الاخباریّة،عن الشیخ علی بن سلیمان بن درویش بن حاتم البحرانی الملقّب بزین الدین أوّل من نشر الحدیث فی بلاد البحرین،بحقّ روایته العالیة عن أستاده الأعظم و شیخه الأقدم الأفخم بهاء الدین محمّد العاملی،عن والده الجلیل المعظّم،عن الشیخ زین الدین.

و للشیخ زین الدین المذکور طرق عدیدة و أسانید سدیدة إلی أئمّتنا المعصومین و ساداتنا المنتجبین-صلوات اللّه علیهم أجمعین-و کذا إلی کتب أشیاخنا السالفین و زبر علماء هذا الدین من الشیعة و الناس أجمعین ذکرها جملة[منهم]فی اجازته المبسوطة المشهورة الّتی کتبها للشیخ حسین بن عبد الصمد المذکور والد شیخنا بهاء الدین و نحن نکتفی فی هذه العجالة بذکر واحدة منها هی الجادّة العظمی و قارعة الطریق البیضاء العامّة إلی قاطبة سادات المسلّمین و المسلمین فنقول:

نروی بأسانیدنا المذکورة جمیعا عن شیخنا الشهید الثانی،عن شیخه الفاضل نور الدین علی بن عبد العالی المیسی العاملی،و هو غیر الشیخ علی بن عبد العالی الکرکی العاملی الملقّب بالمحقّق الثانی القاطن بدیار العجم صاحب شرح القواعد و غیره،عن الشیخ شمس الدین محمّد بن داود الشهیر بابن المؤذّن الاملی الجزّینی-نسبة إلی قریة جزّین علی وزن سکّین-و هو ابن عمّ شیخنا الشهید الأوّل کما نقل عن الشهید الثانی فی بعض اجازاته،بحقّ روایته عن الشیخ ضیاء الدین علی بن مولانا الفقیه الأوحد محمّد بن مکّی العاملی الجزّینی المشتهر بالشهید علی الاطلاق،عن والده الشهید السعید أفقه الأوّلین و الآخرین،عن جملة من تلامذة جمال الدین الحسن بن یوسف بن المطهّر المشتهر اسمه فی الآفاق و الملقّب بالعلاّمة علی الاطلاق منهم:الشیخ فخر الدین محمّد بن جمال الدین العلاّمة صاحب کتاب الایضاح

ص:282

الفوائد (1)فی شرح مشکلات القواعد لوالده الفقیه الأفخر العلاّمة و غیره،عن والده الامام العلاّمة جمال الدین المطهّر المذکور-علیه رضوان اللّه الملک الغفور-عن جماعة من العلماء الأعلام منهم:والده الشیخ یوسف[بن]المطهّر الحلّی،عن خاله الأفقه الأبهر أبی القاسم جعفر بن سعید الملقّب بالمحقّق علی الاطلاق صاحب المعتبر و الشرایع و المختصر النافع و غیرها،عن السیّد السعید شمس الدین فخّار بن معد الموسوی،عن الشیخ سدید الدین أبی الفضل شاذان بن جبرئیل القمی،عن الشیخ العماد أبی جعفر محمّد بن أبی القاسم الطبری،عن الشیخ أبی علی الحسن بن الشیخ الامام محمّد بن الحسن المشتهر بالشیخ الطوسی صاحب المصنّفات الجمّة الّتی تربو علی مائة کتاب منها کتابا اخباره المشهوران المسمّیان بالتهذیب و الاستبصار،و هو یروی کتب شیخنا الصدوق محمّد بن علی بن بابویه القمی صاحب کتاب من لا یحضره الفقیه بواسطة شیخه الأفضل الأکمل محمّد بن محمّد بن النعمان المفید-رحمه اللّه تعالی-و کتب شیخنا الکلینی ثقة الاسلام أبو جعفر محمّد بن یعقوب الرازی صاحب کتاب الکافی،عن شیخه المتقدّم المزبور،عن الشیخ أبی القاسم جعفر بن محمّد بن قولویه صاحب کتاب کامل الزیارة و غیره،عن الشیخ أبی جعفر الکلینی -نسبته إلی قریة کلین علی وزن لجین کما حقّقناه فی کتابنا الکبیر و إن کان لکثیر من الأعلام فیه کلام کثیر و لأنبّئک مثل خبیر... (2)

***

ص:283


1- (1)) کذا،و الصحیح:ایضاح الفوائد.
2- (2)) وردت صورة هذه الإجازة ناقصا فی کتاب«الشجرة المورقة و المشیخة المونقة»للمجاز الموجودة فی مکتبة السیّد المرعشی کما فی فهرسها 223/14-225.

ص:284

مکارم الآثار/زندگینامۀ شیخ الرئیس

اشاره

علاّمه شیخ محمّد علی معلّم حبیب آبادی(1396 ه .ق)

تحقیق و تصحیح:مجید هادی زاده

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

مقدّمه [محقق]

نوشتار حاضر،رساله ای است پربرگ و پربار،ریختۀ خامۀ مورّخ ادیب مرحوم علاّمه شیخ محمّد علی معلّم حبیب آبادی-متوفّای 29 تیرماه 1355 ه.ش.22/ رجب الأصبّ 1396 ه.ق.-؛که در شمار پرکارترین و موفّقترین تراجم نگاران روزگار ما قرار دارد.

حبیب آبادی را جز از شماری رسائل خرد و کلان،که پهنه ای وسیع از حوزۀ علوم ادبی-در معنای اصیل و وسیع آن-را دربرمی گیرد،دو مجموعۀ کلان در دانش تراجم نگاری است،که نخستین آن دو را«مکارم الآثار در احوال رجال دورۀ قاجار»،و دوّمین را«مقامات معنوی در رجال عصر پهلوی»خوانده است.

مرحوم علاّمۀ حبیب آبادی از همان ابتدای تدوین«مکارم»،سبک سالشمار را برگزیده،و در دورۀ نخست تألیف آن کتاب،تراجم ناموران عصر قاجار را با تفصیل

ص:285

تمام براساس سال ولادت و یا رحلت آنان تدوین نموده است.این تفصیل بگونه ای است که نه تنها تمامی اطّلاعات مربوط به زندگی،آثار و گاه آراء صاحبان تراجم را در برمی گیرد،که حتّی به یاد کرد مبسوط و محقّقانه از کسانی که بگونه ای به صاحب آن ترجمه،انتساب داشته اند نیز،می پردازد.

علاّمۀ حبیب آبادی پس از آنکه چندی در این مسیر کوشید و مجموعه ای سترگ را -با محدودیّت امکاناتی که همیشه کسانی چون او را رنجه می داشته است-پدید آورد، دست از آن سبک کشید و مجموعۀ جدید«مکارم الآثار»را بگونه ای که هرچند از نظر حوزۀ زمانی با مجموعۀ نخست یکسان بود،امّا در حیطۀ تفصیل بهیچ روی با آن مانندگی نداشت،بیاغازید؛بر سر تدوین آن رنجها کشید و سرانجام به پایانش برد.او بعدها دستنوشت اصل آن مجموعۀ نخستین-که هیچگاه بصورت کامل از سواد به بیاض نیامد-،دستنوشت صورت دوّم مکارم و نیز دیگر تألیفاتش را به استاد علاّمۀ ما حضرت آیت اللّه حاج سیّد محمّد علیّ روضاتی-بلّغه اللّه مناه و حفظه عن کلّ مکروه- سپرد؛و بدین ترتیب نه تنها این مجموعه را از دثور و اندراس در امان داشت،که چنان علاّمۀ خبیری-که گذشته از دیگر فضائل علمی،در زمینۀ دانش تراجم،یگانۀ این روزگار است-را،در عمل وصیّ خود برای احیاء و نشر این آثار قرار داد.سیّدنا الأستاد-متّعنا اللّه بطول بقائه-،تاکنون نزدیک به نیمی از تحریر دوّم مکارم را به طبع رسانیده اند،و بویژه دو جلد اخیر آن را با تعلیقات ممتع و آکنده از اطّلاعات عالی علمی خود،به مجموعه ای نفیس تر از آنچه از قلم مؤلّف تراویده بود،تبدیل کرده اند.

*** تحریر نخست مکارم-که حضرت استاد آن را تحریر مفصّل می خوانند-،در مجموعه ای کلان که نزدیک به 600 صفحۀ رحلی بزرگ را دربرمی گیرد،هم اکنون در

ص:286

محضر ایشان است.این مجموعه-که تاکنون هیچ بخشی از آن به طبع و عرضۀ عمومی نرسیده است-،به سیاق آثار پیشینیان،همزمان از قوّت و عمق بسیار در مطالب و نیز آشفتگی در گونۀ کتابت،بهرۀ بسیار برده است.ازین رو،احیای این اثر-همچون احیای دیگر دستنوشتهای او-،سخت فرصت سوز است و توان بر؛و همّت حضرت استاد را که با این همه نه تنها نیمۀ نخست تحریر دوّم مکارم را تحقیق،تصحیح و احیاء فرموده اند؛ که بخشی از آن تحریر نخستین را نیز با خطّ زیبای خود استکتاب و به گونۀ ملوّن در 64 صفحه-8 فرم-تنظیم و تدوین نموده اند.آنچه در صفحات پسین این مقدّمه در ترجمۀ احوال شیخ الرئیس ابن سینا فراروی خوانندۀ ارجمند قرار خواهد گرفت،صورت به طبع درآمدۀ همان دستنوشت حضرت استاد است،که به لطف ایشان در اختیار راقم این سطور قرار گرفت؛تا توان اندک خود را در تحقیق و نمودن مصادر مطالب مندرج در متن به کار برد،و سرانجام رسالۀ حاضر به لطف و عنایت ایشان مجال ظهور و بروز یابد.

*** مرحوم مؤلّف در ذیل عنوان«سنۀ 1216 هجری/سنۀ 1170 یزدگردی.وفات مرحوم شیخ ابو علیّ رجالیّ-أعلی اللّه مقامه-»،به گونه ای که در متن رساله نمودار است،به بررسی زندگی شیخ الرئیس پرداخته،و هرچند در این مسیر-آنگونه که خود می نگارد-،بیشتر به«نامۀ دانشوران ناصری»نظر داشته؛امّا گذشته از نزدیک به بیست جلد کتاب دیگر که-بنا به نوشتۀ خود-در این تحقیق به کار برده،تحقیقات شخصی خود پیرامون شماری از مسائل مربوط به زندگی شیخ را نیز،در همین رساله نموده است.ازین رو،طبع و نشر این رساله،گذشته از آنکه می تواند نشان دهندۀ فضای عمومی حاکم بر مجموعۀ کلان تحریر نخست«مکارم الآثار»باشد،در راستای ابن سینا شناسی نیز،سخت مفید است و مغتم.در پایان رساله نیز،مقالۀ کوتاه دیگری از همیشان

ص:287

با موضوع«تحقیق در تاریخ تولّد شیخ الرئیس ابو علی ابن سینا»براساس دستنوشت اصل مؤلّف قرار گرفته است،که می تواند مکمّل رسالۀ حاضر باشد.

و سخن آخر اینکه به لطف حضرت حق،چنان امید دارم که در پی عنایت سابق حضرت استاد،در دفتر سوّم این مجموعه،بخشی دیگر از آن کتاب پربرگ و پربار -بخش مربوط به زندگی حضرت زید شهید ابن سیّدنا زین العابدین علیّ بن سیّدنا الحسین الشهید-،تحقیق و براساس دستنوشت مؤلّف عرضه گردد.

و الحمد للّه ربّ العالمین

مجید هادیزاده

1384/7/22

ص:288

بسم اللّه تعالی سنۀ 1216 هجریّ سنۀ 1170 یزدگردیّ وفات مرحوم شیخ أبو علی رجالی-أعلی اللّه مقامه-

از قراری که خود مرحوم در کتاب منتهی المقال (1)از پدر خود نقل کرده،نژادش منتهی می شود برئیس فلاسفۀ اسلام جناب شیخ الرئیس ابو علی سینا-قدّس اللّه تعالی سرّه العزیز-.و چون این بزرگوار از اجلّۀ حکماء بزرگ اسلام است و ما را بهر وسیله ای که باشد،بایستی شرح حال رجال علمی اسلامی و غیره را نگارش دهیم،لهذا در این عنوان شریف در شرح حال این فیلسوف بزرگ باستقصاء تمام بسط کلام داده،هرچند که شرح حال اصل صاحب عنوان سطری چند بیش نشود.

و چنین گوئیم که شرح حال آن جناب در بسیاری از کتب نوشته،و از آن جمله ما را اکنون نزدیک بیست جلد کتاب حاضر است که در آنها نظر می کنیم؛و بهتر از همۀ آنها جلد اوّل کتاب نامۀ دانشوران ناصری است که در حقیقت مغنی از همۀ آنها و مضمون آنچه را که در تمام آنها نوشته،در آن آورده (2)؛لهذا ما در اینجا شرح حال او را از نظر در

ص:289


1- (1)) نگر:منتهی المقال ج 7 ص 213 ش 3678.
2- (2)) این بخش که می توان آن را رساله ای مستقل در شرح احوال شیخ الرئیس دانست،از ص 89 تا ص 146 ج 1 نامۀ دانشوران عصر ناصری را،به خود اختصاص داده است.

آن انتقاد و گاهی از خارج آن نیز چیزی افزوده و بتغییر اسلوب آن،چنین می نویسیم که:

مردی نامیده شده به سیناء،بکسر سین مهملة و سکون یاء مشبعه مثنّاة در تحت و فتح نون و ألف مقصوره،چنانکه در وفیات است (1)؛یا ممدوده،چنانکه در نامه دانشوران است (2).

در بدایت سلطنت سلاطین سامانیان در بخارا متصدّی مشاغل و امور کلّی بوده،و شاید بجهت غریب بودن نام او-که تاکنون جز معدودی ندیده و نشنیده ایم کسی غیر از او را این نام باشد-،نوّادۀ بزرگوارش که شهرتش هردو روی کرۀ زمین را فراگرفته،بدو منسوب گردیده.

و در محبوب القلوب اشکوری او را وزیر فخر الدولۀ دیلمی نوشته (3)؛و این خود اشتباه است،چه شیخ بزرگوار-:نوّاده اش که فرزند چهارم اوست-در سلطنت فخر الدّوله متولّد شده و آن وقت قریب به اواخر دولت سامانیان بوده؛و زیاده بر صد سال میان این دو وقت تفاوت می باشد!.

و گویا پس از او هم اعقابش به کارهای دولتی مشغول بوده اند،تا اینکه برسد به نوّاده اش عبد اللّه بن حسین بن علی بن سیناء مرقوم.و او حکیمی دانشمند از بزرگان شیعۀ اسماعیلیّه و از مردمان بلخ بوده و از اعیان آن شهر بشمار می آید،که گویا از بخارا یکی از اسلاف وی به بلخ رفته باشد،چنانکه خود جناب شیخ را نیز بلخی می نویسند.

و بهرحال عبد اللّه مزبور که متقلّد پاره ای از أشغال دیوانی بوده،در عهد دولت امیر

ص:290


1- (1)) چنین است در متن.امّا در وفیات،بوضوح نحوۀ تلفّظ این اسم را به الف ممدوده ضبط کرده است؛نگر:وفیات الأعیان ج 2 ص 162.
2- (2)) نگر:نامۀ دانشوران ج 1 ص 146.
3- (3)) نگر:محبوب القلوب ج 2 ص 161.

نوح سامانی از آنجا ببخارا آمده و ملازم امیر مرقوم گردید،و از فرط کفالت و کاردانی مصدر انجام امور دیوانی و یکی از رؤسا گردید،تا جائی که فرزندش جناب شیخ هم به رئیس ملقّب گشت؛چنانچه مرحوم میرداماد رحمه اللّه نیز بمناسبت اینکه پدرش داماد محقّق ثانی بوده،بدین لقب،شهرت گرفت.و همواره پس از فراغت از اعمال دیوانی کتاب اخوان الصفاء را مطالعه می کرد،چنانکه فرزندش جناب شیخ نیز همین شیوه را در بعضی اوقات داشت.

و از آن پس برای برخی از اعمال دولتی بساحت خرمیثن-بفتح خاء معجمه و سکون راء مهمله و کسر میم و تسکین یاء مثنّاة تحتانیّه و تاء مثلّثۀ مفتوحه و نون در آخر-که از دیهات بخارا است؛رحل اقامت افکنده متوطّن گردید.و در دیه افشنه -بفتح اوّل و سکون ثانی و شین معجمهء مفتوحه و نون و ها-که نزدیکی آن سامان است،بزنی ستاره نام رغبت کرده او را تزویج نمود؛و از آن مخدّره او را در آنجا دو تن فرزند متولّد گردید،یکی-که دو سال یا پنج سال کوچکتر بوده-محمود،و دیگر:

حکیم فاضل فرزانه و دانشمند بی مانند یگانه،برگزیدۀ حکماء مجتبین:شیخ الرئیس و شرف الملک ابو علی حسین-نوّر اللّه تعالی روحه الشریف-؛که مراتب شهرت و شناسائی او در مقامی بغایت اعلا و پایۀ دانش و فضیلتش از شرح حال او خوب هویدا می گردد.

و از آنچه نوشتیم برمی آید که او حسین بن عبد اللّه بن حسن بن علی بن سینا است، چنانچه در غالب کتب نوشته؛لکن در بعضی دیگر اشتباها یا مسامحة پاره ای از این اسمها را ندارد،یا بعضی را پس و پیش نوشته؛و صحیح آنست که مرقوم افتاد.

و همانا وی در سیّم-3-ماه صفر المظفّر سنۀ 363-سیصد و شصت و سۀ-هجری قمری،مطابق پانزدهم آبان ماه قدیم سنۀ 342 یزدگردی در زمان المطیع للّه عبّاسی،در

ص:291

دیه افشنۀ مرقوم،متولّد شد؛و زایجۀ تولّد وی را بدین نحو کشیده اند:

و این تاریخ که ما در تولّد او نوشتیم بناء بر تحقیق خودمان است؛و الاّ مشهور در تولّد او سنۀ 373-سیصد و هفتاد و سه-است،چنانچه در رباعی مشهور در مادّۀ تاریخ حالات او برای سال تولّد،لفظ«شجع»آورده اند،و ما نیز در کلّیۀ تألیفات و مرقومات خود همین را نوشته ایم؛جز اینکه در بعضی از کتب سنۀ سیصد و هفتاد نوشته اند.و دلیل بر صحّت قول ما اینکه در اینجا در حبیب السیر مدّت عمر او را شصت و سه سال و هفت ماه شمسی نوشته (1)،که با ملاحظۀ تاریخ وفاتش لازم می کند که او در سیصد و شصت و سۀ قمری متولّد شده باشد.و در نامۀ دانشوران،این عقیدت را تقویت کرده بدین چند چیز که:

اگر تولّد به قول مشهور باشد لازم می کند که استعلاج امیر نوح سامانی از او در سیزده سالگی او باشد؛و دانشمندان دانند که در لیاقت علاج و اعتماد بیمار بر طبیب،کبر سن را تا چه اندازه مدخلیّت باشد؛

و دیگر:تألیفاتی را که در آن روزگار نوشته اگر محال نباشد اقلاّ ممتنع عادی خواهد بود.و فرماید که:رباعی مشهور در تاریخ تولّد و فراغت از علوم و وفات او را که در تولّد لفظ«شجع»دارد،بعضی از فضلا و مورّخین بجای آن«شجس»نوشته اند (2)؛انتهی.

ص:292


1- (1)) نگر:حبیب السیر ج 2 ص 443.
2- (2)) نگر:نامۀ دانشوران ج 1 ص 128.

و از جملۀ مؤیّدات اینکه تولّد در سنۀ 363 بوده اینکه:در جلد اوّل کشف الظنون ضمن کلمۀ«دیوان برقی»،وی را شاگرد ابو بکر احمد بن محمّد خوارزمی،و وفات خوارزمی را در سنۀ 376 نوشته (1)؛و درست نخواهد بود که اگر وی در سنۀ 373 متولّد شده در سه سالگی شاگردی خوارزمی را نموده باشد.

و در این صورت لازم می کند که پدرش قبل از سلطنت امیر نوح ببخارا آمده باشد، چه سال سیصد و شصت و سه و چه سال جلوتر تا دو سه سال بعد از آن زمان سلطنت منصور بن نوح پدر امیر نوح بوده،نه نوح بن منصور؛و در روضات الجنّات آمدن عبد اللّه را به بخارا در زمان نوح بن نصر نوشته (2)و سلطنت او از سنۀ 331 تا سنۀ 343 بوده؛و در نامۀ دانشوران آمدن او را در آنجا در زمان منصور بن عبد الملک نوشته (3)،و در سلاطین سامانی هیچ کس بدین نام دیده نشده.

و محلّ تولّد آنجناب را چنانکه نوشتیم،قول تمام مورّخین مشرق زمین است؛جز اینکه مردمان اروپا تماما تولّد او را در حوالی شیراز و تربتش را در آنجا نوشته اند.از آنجمله فپکیه که از مورّخین مشهور ایشان است در کتابی که پنج جلد است و بهترین کتاب در شرح حال علماء و حکماء،تصریح بدین سخن نموده (4).

و مختصر؛جناب شیخ بزرگوار چون پنج ساله شد،پدرش را از اعمال مرجوعه در آن حدود فراغت حاصل شده با اهل و عیال ببخارا بازگشت.و چون آنا فآنا از آن جناب آثار رشد نمایان می شد؛پدر دانشور بر تربیتش همّت گماشته او را به معلّمی سپرد تا خواندن قرآن و اصول دین را بدو بیاموخت.و بعد از آن باصول علوم ادبیّت-که

ص:293


1- (1)) نگر:کشف الظنون ج 1 ستون 779.بیفزایم که چلبی در اینجا،تلمّذ ابن سینا بر خوارزمی را تنها به استناد سخن ابن ماکولا آورده است.
2- (2)) نگر:روضات الجنّات ج 3 ص 170.
3- (3)) نگر:نامۀ دانشوران ج 1 ص 89.
4- (4)) در جریان تصحیح حاضر،متأسّفانه به این رساله دست نیافتم.

نحو و صرف و لغت و معانی و بیان و غیرها[باشد] (1)-اشتغال جست و از خود او نقل شده که فرموده:استاد ادب،مرا کتاب صفات و غریب المصنّف و اصلاح المنطق و عین و شعر حماسه و دیوان ابن رومی و تصریف مازنی و نحوسیبویه،هریک را به ترتیب تکلیف آموختن کرد و من آنها را در یک سال و نیم از بر نمودم!؛و اگر تعویق استاد نبود بکمتر از این مدّت حفظ می کردم!.

و بالأخره از لطف قریحت و کمال لیاقت در مدّت پنج سال،چندان در آن فنون احاطت پیدا کرد که مزیدی بر آن متصوّر نبود.

و چون از تکمیل آنها خاطر بپرداخت،در نزد محمود مسّاح-که مردی فاضل و ریاضی دانی کامل بود و معاش خویش را از کسب بقّالی فراهم می نمود-؛فرش تلمذه بگسترد و از وی فنون حساب و صناعت جبر و مقابله فرا گرفت؛تا اینکه در آن مراتب مقامی منیع یافت و با استاد،هم ترازو گردید.

سپس در نزد اسماعیل زاهد-که از افاضل فقهاء آن عصر بود-بتحصیل فقه پرداخت،و وجوه اعتراض و جواب مجیب را-چنانکه عادت فقهاء است-نیکو فراگرفت؛و گفته اند که:در این ایّام او از ده تجاوز نکرده بود!.

و چون در آن اوان ابو عبد اللّه ناتله ئی-که منسوب است بدیه ناتله از توابع قصبۀ کجور مازندران،و اکنون آن را نتیل گویند-در فن ایساغوجی و صناعت منطق به مزید مهارت مسلّم بود،پدرش عبد اللّه آن دانشمند یگانه را بخانه برده ابواب احسان بروی او گشود و درخواست نمود که از مخزونات خاطر خود،بر وی مبذول دارد؛و بهیچ وجه مضایقت جایز نشمارد.پس آن حکیم فرزانه تعلیم او را وجهۀ همّت ساخته و آن جناب بکتاب ایساغوجی مشغول شد؛ابو عبد اللّه در حدّ جنس سخن آغازیده گفت:«الجنس

ص:294


1- (1)) این کلمه را،به حسب اقتضای متن در اینجا افزوده ام.

هو المقول علی الکثرة المختلفة الحقائق فی جواب ما هو؟».و از شرح آن معنا خاموش گشت.ابو علی لب بر ردّ و ایراد گشوده کلماتی گفت که استاد را مجال رفع نماند؛و خود او بجواب آنها مبادرت کرده با تحقیقی وافی بیان نمود.استاد را از آن دقّت نظر شگفتیها فراهم شده زیاده بر او تحسین و آفرین کرد،و در نهانی پدر او را خوانده آن بیان و تقریر را که از او شنیده بود بشرح باز راند،و در تربیت او سفارشی بلیغ کرد.

و آنجناب همچنان در نزد او به تحصیل منطق بسر برد،تا آنرا تکمیل کرد؛و هیچ کس را در آن فن با او یارای تنطّق نماند.

پس بکتاب اقلیدس شروع نموده و چون چند شکل اوّل را-چنانکه رسم است- بیاموخت،مابقی را بقوّت هوش خود دریافته،و غوامض مسائل آن را چنان برای استاد تقریر می کرد که محلّ نگرانی استاد می شد.

پس متوسّطات را تکمیل کرده به مجسطی پرداخت و از مقدّمات آن علم هم فارغ شده باز به اشکال هندسیّه رجوع کرد،و چون آن استاد بزرگوار خود را در تدریس وی ناتوان دید،گفت:این کتاب را خود مطالعه نمای و هر مسأله ترا مشکل افتد با من در میان نه تا آن را حلّ کنم.جناب شیخ چنان کرده و در اندک زمانی آن علم را به مقامی رسانید،که هیچ یک از اساتید فن را آن پایه فراهم نیامد؛و بسیاری از مسائل مشکلۀ مجسطی را حل کرده به عقد تحریر درآورد.

و در خلال آن احوال ابو عبد اللّه را سفر گرگانج پیش آمده آن دو استاد راد،از یکدیگر جدا شدند.و گرگانج-به سکون نون-شهری است دار الملک مملکت خوارزم که آنرا گرگنج نیز گویند؛و در مقام تعریب جرجانیّه اش خوانند.

و جناب شیخ بی زحمت استاد به رنج تحصیل تن در داده،و در اقتناء فنون فضائل روز را از شب و راحت را از تعب فرق ندانست؛و گوئی مضمون این رباعی حکیم بزرگوار محقّق خواجه نصیر طوسی-قدّس اللّه تعالی سرّه القدّوسی-را همی بکار بست:

ص:295

لذّات دنیوی همه هیچ است نزد من در خاطر از تغیّر آن هیچ ترس نیست

روز تنعّم و شب عیش و طرب مرا غیر از شب مطالعه و روز درس نیست (1)

تا از مراتب علوم حکمیّه چه طبیعیّه و چه الهیّه خاطر بپرداخت،و هر کتاب که در حکمت یافت در کتابخانۀ خود فراهم ساخت.

پس او را بعلم طب رغبت افتاده،در نزد ابو منصور قمری به تکمیل صناعت طبّیّه اقامت گزید و در اندک وقتی فوایدی بیشمار از آن فنّ شریف بیندوخت،و چنان در آن مرحله ماهر شد که اساتید وقت را بسی دقایق و نکات مفیده می آموخت.و بعد از اکتناز جواهر مسائل طبّیّه معلومات خاطر خویش را ثبت دفاتر و اوراق نموده تألیفاتی چند در آن فن پرداخت.و چنان در آن علم علم و علما و عملا مسلّم شد،که اساتید عصر به شاگردیش گردن نهادند و از بیانات وافیه اش بهره ها می بردند.از خود او نقل شده که گفته:من در دوازده سالگی در بخارا به مذهب ابو حنیفه فتوا می راندم!،و گویا در همان ایّام بوده که در تذکرۀ دولتشاه گفته:«او در دوازده سالگی با دانشمندان بخارا مناظره کرده و ایشان را ملزم ساخته» (2).

و علی الجمله پس از آن بمعالجۀ بیماران مشغول شده هر روزه گروهی که بأمراض صعبة العلاج گرفتار بودند،بخدمتش می رسیدند و به معالجات جیّده و اعمال یدیّه صحّت می یافتند؛و با وجود این مشاغل،اشتغال بعلم فقه و مناظرات با فقهاء را نیز از دست نمیداد.نوشته اند که:در این ایّام که بدین مقام رسید و از تمام علوم فراغت جست،سنّش به بیست نرسیده بود،چنانکه در رباعی مادّۀ تاریخ او فرموده اند:

«در شصا کسب کرد کلّ علوم»

ص:296


1- (1)) نگر:شعر و شاعری در آثار خواجه نصیر الدین طوسی ص 134.
2- (2)) نگر:تذکرة الشعراء ص 56.

که بناء بر آن که تولّد او سنۀ 373 باشد،آن وقت هیجده ساله بوده.

و بالجمله بار دیگر همّت بر مطالعۀ منطق و سایر علوم فلسفه گماشت و تا یکسال و نیم چنان بدان ها اشتغال داشت،که شبها بخواب نرفتی الاّ باندازه ئی که قوای نفسانی را زیانی نرسد؛و طعام هیچ نخوردی الاّ که از نخوردنش بدن را ضعفی می آمد،و همواره در تحصیل مطالب،قواعد منطقیّه را بکار بردی و هرگاه مسئله ئی بر او مشکل آمدی با طهارت بجامع بزرگ شدی و نماز و استغاثت کرده و حلّ آن را از حق،خواستار شده آن مهمّ مکتوم بر او معلوم می گردید.

و همین طور بر تحریر علوم و تقریر فضائل بسر می برد تا آنکه بر جلّ علوم محیط گشته و به مطالعۀ کتاب ما بعد الطبیعه که علم اعلی و فلسفۀ اولی باشد،رغبت کرد.و چون مبحوث عنه آن علم،اموری است که در وجود ذهنی و خارجی محتاج به مادّه نباشد-چون ذات باری تعالی و مجرّدات-لهذا جناب شیخ با آن جودت قریحت نتوانست آنرا به مطالعه درست کند،و از خود مأیوس گشته یک چند از مطالعه إعراض،و بدان جهت خاطری پژمان داشت.تا روزی در بازار بخارا می گذشت،در اثنای راه کتابفروشی به وی رسید و کتابی برای فروش بدو عرضه کرده،چون جناب شیخ آنرا بگشود و سطری چند از آن خواند،معلوم شد که در علم مابعد الطبیعه است.و چون خاطرش را از آن فن ضجرتی بود در خریدن آن تأمّلی کرد،کتاب فروش گفت:مالک این،بسی تهی دست و قیمت آن خوب ارزان است،هرگاه در بهای آن سه درهم دهی مرا و او را ممنون خواهی کرد.آنجناب بجهت رعایت او و مالک،آن کتاب را خریده بخانه برد؛و چون نیک در آن نگریست معلوم شد که آن از مؤلّفات ابو نصر فارابی،و در اغراض ما بعد الطبیعه است؛پس چون با کمال نومیدی به مطالعۀ آن مشغول شد (1)،از

ص:297


1- (1)) دستنوشت:«شد و از».لفظ«واو»در اینجا زائد می نماید،از اینرو آن را در متن-

فضل إلهی مسائلی را که فهمش بر او دشوار بود،درک کرد.و چون از حلّ آن مطالب صعبه خاطر بپرداخت،بشکرانۀ این موهبت،مبلغی جزیل از اموال خود را بر أرامل و ایتام انفاق نمود.

نوشته اند که او شبها که بخانه می آمد،چراغ می افروخت و مشغول بمطالعه و نوشتن میشد؛و هرگاه خواب بر او چیره می گردید،قدحی از شراب می آشامید.و چنین نسبت داده اند که او آنرا برای نفوس کامله و موادّ قابله بشروط مقرّره حلال می دانسته؛بدین گمان که:به آشامیدن آن هرچه از خیر و شرّ و قابلیّت و استعداد که در طبیعت سرشته باشد،جنبش نموده و از قوّت بفعل می آید؛چنانکه در مثنوی مولوی نیز بدین مضمون اشارت شده،آنجا که فرماید:

باده نِی در هر سری شر می کند آن چنان را آن چنان تر می کند (1)

و در روضات،پس از نقل این قسمت فرماید که:«گفته اند از این جهت است که او را نزد حکماء چندان وقعی بزرگ نباشد،و بر تحقیقات او در فن اعتمادی ننموده اند و او را جزء معلّمین ندانسته اند» (2)؛انتهی.

و در روضة الصفا بعد از اسناد مرقوم،فرموده که:«هیچ یک از حکماء اسلام پیش از

ص:298


1- (1)) استاد علاّمۀ ما،حضرت آیت اللّه روضاتی-أدام اللّه عزّه-،با خطّ بس ملیح خود،در این موضع از متن در کنارۀ دستنوشت مرقوم فرموده اند: «چنین شعری در مثنوی های رائج نیست،و دهخدا آن را تصحیف شدۀ بیت زیر میداند: نی(نه)همه جا بی خودی شرّ میکند بی ادب را بی ادب تر می کند که مصراع دوّم،در چاپ اروپا چنین است: «بی ادب را مَی چنان تر می کند» ؛م ع ر».
2- (2)) نگر:روضات الجنّات ج 3 ص 179.

او مرتکب این کار نشده اند؛بلکه حکماء پیش از اسلام از یونانیان نیز،بدین امر شنیع منسوب نباشند.و این مرد در شهرت رانی بسی مبالغه داشته و اکثر حکماء که پس از او آمده اند،در پیروی لذّتهای نفسانی بدو اقتداء کرده اند؛لاجرم پس از وفات چنان شدند که گویا هرگز نبوده اند» (1)؛انتهی.

و در روضات،پس از نقل سخن روضه فرماید که:«هرگاه این نسبت فسق و فجور و شرب خمور بدو ثابت باشد،همانا از این جهت است که هر نفسی به آنچه از آن آفریده شده مایل باشد،چنانچه از اخبار برآید؛و تو خود شنیدی که پدرش از روساء دیوان و مردۀ شیطان بود که بهمین جهت خود او هم برئیس ملقّب گردید،چنانکه مرحوم میرداماد نیز بداماد لقب یافت.و تاکنون ندیده ایم کسی را که پدرش بدینسان باشد مگر اینکه او هم-در هر وقت که باشد-به ناچار به اصل خود خواهد برگردید؛چنانکه مکرّر تجربه کرده ایم» (2).

و این کلام روضات بسی بموقع و درست است،که از مطالعۀ حالات او کلّیّة چنین برآید که او را نفسی بزرگوار و فطرتی عالی نبوده (3)،و بارتکاب پاره ای از کارها خود را از پایه ئی که از همچو اوئی متوقّع است،ساقط نموده؛چنانکه در کیفیّت سلوک او با حکیم بزرگوار مرحوم ابن مسکویه رحمه اللّه پس از این اشاره خواهد شد.

و ما را دربارۀ یکی از شعراء عرفاء بزرگ معاصرین نیز شنیده شد،که گاهی بجهت بروز استعداد کمالات خویش،لب بدین معجون مفرّح می آلوده؛که قائل می گفت:مکرّر خود دیدم!.و نمیدانم در شرح حالات او اشاره خواهم کرد یا نه.

ص:299


1- (1)) نگر:روضة الصفا ج 7 ص 464.
2- (2)) نگر:روضات الجنّات ج 3 ص 173.
3- (3)) این عبارت،نصّ نوشتۀ مؤلّف است که بدون هیچ تغییری نقل کردیم؛سامحه اللّه-تعالی- و غفر له و لنا.

و همانا مخفی نباشد که مفسّرین بزگوار،در تفسیر وَ مَنٰافِعُ لِلنّٰاسِ (1)،توهّم فوائد آن را برای نفس،دفع نموده اند.و این همه تأکیدات که در آیات دیگر و اخبار بر اجتناب از آن شده،البتّه عین مصلحت بوده؛و عقل اوّل-که به اقرار دوست و دشمن،اوّل حکیم فرزانۀ عالم امکان است-عالم به مفسدۀ آن بوده که از آن نهی کرده.و شنیدی که سایر حکماء بزرگ پیش از بعثت آن جناب نیز،پیرامون آن نبوده،یعنی هرکس دارای بزرگی نفسی بوده-از مسلمان و غیره-البتّه از آن دوری می کرده؛و هرکه قدری پستی فطرت داشته-چه از اهل علم بوده یا نبوده-مرتکب آن شده و میشود.

و کلّیّة حکماء بزرگ از آن مذمّت نموده اند؛چنانچه مرحوم میر صدر ثانی رحمه اللّه در کتاب ذکری فرموده (2)که:«شگفت اینکه بعضی از فرومایگان عوام،حکماء را بدین کار متّهم مینمایند،و حال اینکه علماء تاریخ و اخبار همگان اجماع دارند بر اینکه بزرگان حکماء یونانیان و مصریان و فارسیان و هندیان و رومیان و غیره و اطبّاء آنها-مانند اسفلنیوس پیغمبر حکیم که بوحی إلهی طب را وضع کرده-و اومیروس و غادبموذ و أوریاء اوّل و سقراطیس و متألّه بزرگ افلاطون إلهی و حکیم ارسطاطالیس و شاه اسکندر رومی ذو القرنین و افریطون و بقراط پس فیثاغورث و اندروماخس و زینون فیلسوف و اسکندر افرودیسی و بطلمیوس قلودی و بهادر جلیس طبیب،تا برسد بخاتمت و قرّة العین ایشان جالینوس فاضل و سایر حکماء قدما و اطبّاء اولیاء-سلام اللّه علیهم-؛تماما متنزّه از خباثت آن بوده اند،و همواره مردم را از آن نهی می نموده اند، و کتب و کلمات ایشان پر است از نصّ بر این سخن.بلی!برای دو چیز متّهم بدین کار

ص:300


1- (1)) کریمۀ 219 البقرة.
2- (2)) اشاره است به رسالۀ«الذکری فی الخمر»،که میر صدر الدین شیرازی در سال 941 ه.ق آن را پرداخته.در جریان تحقیق حاضر،به این کتاب دست نیافتم.

شدند:

اوّل:آنکه بعضی از اطبّاء حکماء که در بدو اسلام در دولت آل امیّه و آل عبّاس بودند، چون حنین ابن اسحاق نصرانی و ثابت بن قرّۀ صابی حرّانی و جورجس جندیسابوری و پسرش جبرئیل و پسرش بختیشوع و پسرش جبرئیل و باز بختیشوع نصرانیان و اسمعیل بن زکریا طیفوری یهودی و ماسرخویۀ متطبّب بصرائی سریانی یهودی و یوحنّا بن ماسویة نصرانی و رئیس امین الدوله ابن تلمیذ نصرانی و ابو البرکات یهودی و هبة اللّه بن کمونار یهودی-لعنة اللّه علیهم-و مانند ایشان از خوارج ملّت حنیف،هر چند که از افاضل حکماء کاملین بشمار آیند؛الاّ اینکه چون مدّعی مباح بودن آن در مذهب خود بوده اند،گاهی بنابر اقتضاء حکمت و مصلحت قدر قلیلی از آن می آشامیده اند،و آن هرگز از شصت درهم نمی گذشته-با اینکه آنها آن را مباح می دانسته اند-.و لکن هرکس گمان برد که شراب در دیانت تهوّد و تنصّر و تمجّس و صبوه مطلقا مباح بوده،گمان باطل نموده و خیال دروغ بر خدا و انبیاء کرده؛چه آن بر تمام پیغمبران بالإجماع حرام بوده.و اینکه مردمان یهود گویند بر ایشان مباح بوده، اصلی ندارد،چه من تورات را تفحّص و تصفّح کردم و اسفار و سور و فرشات آنرا استیعات نمودم،و ذکری از شراب در آن نباشد جر در سه یا چهار جا،که آنها هم هیچ دلالت بر حلال یا مباح بودن یا خیریّت آن ندارد».

تا اینکه فرموده:«دوّم:اینکه بعضی از حکماء اسلام که راه قدما را پیموده و بفضل ایشان علماء اقرار نموده اند،همچون شیخ الرئیس استاد الحکماء حجّت الحقّ ابو علی بن سینا،و شیخ شهید امام سعید شیخ اشراق علاّمۀ آفاق شهاب الحقّ و الحقیقه و الدین ابو الفتوح یحیی بن امیرکا (1)سهروردی،و حکیم مقدّم عمر خیّامی،و شریف اسماعیل

ص:301


1- (1)) چنین است در دستنوشت.

گرگانی،و بهمنیار بن مرزبان گبر-که گویند در آخر مسلمان شده-و امثال ایشان -تجاوز اللّه عنهم-؛سیرت حکماء طاهرین گذشتگان را تغییر دادند و با ایشان مخالفت کردند در استیفاء شرب و لذّات بدنیّۀ شهوانیّه،و پیروی وسوسۀ پست شیطان را نمودند با آن فضل و مال و جاه و تقرّب ملوکی که داشتند،پس عوام ایشان را قدوۀ خود گردانیدند و چون دیدند ایشان راه اوائل می پیمایند خیال کردند که آنها هم مانند اینها بوده اند.و این گمان از قبیل: بَعْضَ الظَّنِّ (1)گردید؛و اگرنه کتب و کلمات ایشان پر است از مساوی این شراب مهلک مردی مغوی،که همانا خود از عمل شیطان است»؛ انتهی.

و مختصر؛کلام در شرح حالات جناب شیخ است،که برای اتمام آن چنین می نویسیم که:ائمّۀ سیر آورده اند که در آن اوان امیر نوح بن منصور را مرضی صعب العلاج رخ داد،بطوری که اطبّاء آن بلد از معالجت ناتوان شدند،و امیر را رنج نومیدی بر نکایت بیماری افزونی گرفت.و چون آن حکیم فرزانه در فنون طبّیّه علما و عملا منحصر و صیت انحصارش در هرجا منتشر بود،شمّه ای از فضائل او به پایۀ سریر أعلا معروض افتاد و در دم،باحضارش فرمان رفت.و چون ببالین امیر درآمد،از دلائل طبّیّه تشخیص مرض کرده بانجاح علاج مبادرت جست و در اندک زمانی آن مرض به صحّت تبدیل یافت؛و امیر از آن هنر که گوئی خود سحری را می مانست،زیاده خوشوقت گردید و آنچه درخور شأن سلطنت بود بازاء آن خدمت بر وی مبذول فرمود،و مقرّر داشت که همواره ملازم آستان باشد.و او به التزام سدّۀ علیا مواظبت جسته،چیزی نگذشت که رتبه اش از جمیع اعیان دولت بالاتر شد.و او اوّل کسی است از حکماء که ملازمت ابواب سلاطین را قبول نمود.

ص:302


1- (1)) کریمۀ 12 الحجرات.

پس از امیر اجازت یافت که یک چند در کتابخانۀ مبارکه بسر برد،پس بدان خزینۀ شریفه که معادن جواهر گوناگون و مجمع کتب اوّلین و آخرین بود در شد،و چندان کتب نفیسه و رسائل غریبه دید که دیده اش خیره شد.و در آنجا از هر کتابی که متعدّد بود یکی برای خود برمی گرفت و هرچه منحصر بود،بواسطۀ استنساخ نسخه ئی از آن برای خویش فراهم می کرد.و بوسیلۀ اینگونه اسباب که برایش فراهم شد در علوم شرعیّه و صناعات فلسفی و فنون ادبیّه-که نتایج افکار متقدّمین و متأخّرین بود-تألیفات مفیده بپرداخت.

اتّفاقا در خلال آن احوال،شبی آتش به کتابخانه افتاد و بسیاری از آن کتب بسوخت،و ارباب حسد که بر اقتضاء مشیّت حضرت لم یزل و طبیعت پست این روزگار دغل،همیشه رقباء بزرگان اهل فضل و کمال می باشند؛شهرت دادند که شیخ خود بعمد آتش در آنها زده تا کتب متقدّمین را که نسخه اش منحصر به فرد است از میان ببرد،و مطالب آنها را از نتایج افکار و تألیفات خویش داند.و رفته رفته این معنی بسمع امیر رسیده از آن سخنان روی درهم پیچید و اصلا از شأن آن بزرگوار چیزی نکاست؛بلکه همچنان بر قدرش افزود.

و در آن زمان ابو الحسن عروضی از او درخواست کرد که در علوم حکمیّه کتابی جامع و نافع تألیف کند،و او کتاب مجموع را-که جز ریاضی دارای تمام اجزاء فلسفه است-؛در رشتۀ تألیف بیاورد.

و شیخ ابو بکر برقی که از مردم خوارزم بود،و در علم فقه و تفسیر افضل اهل زمان و در زهد و تقوی سرآمد مردمان عصر بوده و باکتساب علوم حکمیّه رغبتی فراوان داشت؛از او خواهش کرد که در مطالب حکمیّه کتابی آورد،و او کتاب حاصل و محصول را در بیست جلد در اجزاء فلسفه تألیف کرد.

و هم او متمنّی شد که در علم اخلاق تألیفی بپردازد،پس کتاب البرّ و الإثم را در آن

ص:303

علم شریف بپای برد و بموجب نصّ وفیات:در آن زمان او را بیست و دو سال بود (1)؛و از خود او بتوسّط شاگردش ابو عبید اللّه جرجانی نقل شده که:چون مرا سال به بیست و چهار رسید فکر می کردم که آیا چیزی از علم باشد که من تحصیل نکرده باشم (2)یا نه؟! (3).

و مختصر؛چندی بر این حالات نگذشت که امیر نوح وفات کرد و اختلالی تمام در سامان آل سامان و سامان بخارا آشکارا شد،و زمانی کم منصور بن نوح زمام سلطنت بگرفت،سپس مردان غزنوی در آن دیار رایت استیلا برافراشتند و روزگار بر آن بزرگوار در آن دیار ناگوار گردید؛و پدر او هم در آن ایّام وفات کرده بود.و خلاصة بجهت بی سامانی آل سامان در آن سامان برای او هم سامانی نبود.لاجرم جناب شیخ از آن دیار مهاجرت کرده راه خوارزم برگرفت.

و پوشیده نباشد که در صورت تولّد شیخ در سنۀ 373 بقول مشهور،و (4)این حالاتی که برای او نوشتیم،بی نظر نتوان بود؛چرا که چنانچه اشاره کردیم او در هیجده سالگی -که 391 باشد-از تحصیل علوم فراغت یافته و قدری هم بر آن گذشته که امیر نوح از او استعلاج خواسته،و اصلا امیر در ماه رجب سنۀ 387 بقول تمام مورّخین وفات کرده، و هم تألیف کتاب البرّ و الإثم که به بیست و دو سالگی بود لازم می کند که او تا 395 در سامان بخارا بوده،آنوقت حرکت بخوارزم و مدّت مکث او در آنجا که بنصّ تذکرۀ

ص:304


1- (1)) به این مطلب،در کتاب وفیات الأعیان دست نیافتم.
2- (2)) دستنوشت:«باشد».
3- (3)) به این عبارت نیز،به اینگونه در زندگی نامۀ خود نوشت او دست نیافتم؛بنگرید:نصّ این زندگی نامۀ خود نوشت را در:محبوب القلوب ج 2 ص 166؛نیز:ابن سینا-نوشتۀ بارون کارّادوفو-ص 136.
4- (4)) چنین است در دستنوشت.

دولتشاه هفت سال بوده (1)،و فرارش از آنجا در زمان خوارزمشاه با ابو سهل مسیحی،با تاریخ وفات ابو سهل که در سنۀ 401 نوشته اند؛نمیسازد.

و ما را از تعمّق در این کلمات،بطور قطع،یقین حاصل شد که:تولّد او در سنۀ 363 بود که همینطور هم نوشتیم،و در سنۀ 381 که هیجده سالگی بوده از غالب علوم فارغ شده،شهرتی حاصل نمود.و تصحیف مادّۀ تاریخ رباعی مشهور از کلمه«شصا»که گوئیم«شفا»بفا بوده؛خیلی نزدیک می نماید.

و چیزی نگذشته که امیر نوح از او استعلاج نمود و او آن مرض را علاج نموده نزدش تقرّبی حاصل کرد،و چندی چنین بود تا زمان بیست و دو سالگی او شد که نوشته اند:در آن وقت پدرش وفات کرد؛چنانچه نصّ روضة الصفا است (2).پس آن وقت سنۀ 385 بوده و چنانچه اشاره کردیم در بیست و چهار سالگی که او فکر می کرده که آیا علمی باشد که تحصیل نکرده؛همان سال وفات امیر نوح بوده،چه در رجب سنۀ 387 بنصّ تمام تواریخ امیر نوح وفات کرد،و در سنۀ 389 که منصور بن نوح را خلع کردند و دولت آل سامان منقرض شد،چیزی نگذشته که آنجناب از آنجا بعزم خوارزم در جنبش آمده.

و در جزء 7 سال 3 مجلّۀ المرشد نقل اقوال و تحقیق مقالی نموده که:تولّد او در سنۀ 370 بوده؛و پس از دقّت نظر،آن هم بعقیدۀ ما استوار نیامد،گرچه نظر به تاریخ وفات پدرش که در سنۀ 392 و در بیست و دو سالگی او بوده؛درست تر می نماید.

خلاصه؛آن بزرگوار بشهر کرکنج که مقرّ سلطنت ابو العبّاس مأمون خوارزمشاه است وارد شد،و وزیر خوارزمشاه،ابو الحسین احمد بن محمّد سهلی،هم خود از جملۀ فقهاء بود و هم فقهاء را دوست می داشت،لاجرم خاطر جناب شیخ بلقاء او میل نمود و لختی که از رنج سفر بیاسود با تحت الحنک و طیلسان به مجلس او دراشد،و وزیر احترامی که

ص:305


1- (1)) نگر:تذکرة الشعراء ص 56.
2- (2)) نگر:روضة الصفا ج 7 ص 465.

درخور فضیلت او بود بجا نیاورد.چون مجلس خالی از اغیار شد،ابو علی سخن از مسائل فقهیّه بمیان آورده ابو الحسین او را دریائی جوشان دید،در اثنای مباحثات برخواست و او را بجای خود نشانید و بعد از طیّ اعزاز و اکرام،از نام و نشانش جویا شد.و چون دانست که او کیست و مقصودش چیست،بدرگاه خوارزمشاه بشتافت و بشارت ورود آن حکیم یگانه را بدو باز برد.پادشاه را از چنین نعمت بزرگ خاطر شاد شد و روزانۀ دیگر باحضارش فرمان داد،و آن جناب فردا پگاه بکاخ او حاضر و بتفقّدات شامله اش سرافراز گردید؛و از کارگذاران سلطنت خانه،و ماهانه ای که سزاوار همچون فرزانه ای باشد،برایش مقرّر آمد.

و چون در آن ایّام از اعاظم حکماء و أفاخم اطبّاء و افاضل منجّمین و أکامل أدباء و أکابر شعراء،جمعی کثیر در درگاه خوارزمشاه گرد آمده بودند،از آن جمله:ابو ریحان بیرونی و ابو علی ابن مسکویه و ابو سهل مسیحی و ابو نصر عراقی و ابو الخیر حسن ابن الخمّار بغدادی،جناب شیخ را نیز در سلک آنان منظوم،و همواره بمنادمت و مصاحبت ایشان بسر می برد؛و صحبت آن فرزانگان با فرهنگ را همی غنیمت می شمرد.و او در آنجا بنای تدریس نهاد.

و یک چندی بر این و تیره گذشت،و روزگار-چنانکه عادت او است!-این آسودگی را روا نداشت،سلطان محمود غزنوی که مردی متکبّر و با مهابت و جلادتی تمام بود و کلیّۀ نخبه های دنیا را برای خویشتن همی جمع می خواست و غالب سلاطین آن عصر خصوصا از او حسابی تمام می بردند،و علاوه بر آن در مذهب اهل سنت و جماعت تعصّبی فراوان می ورزید و کار فروع دین به مذهب ابو حنیفه راست میداشت و جناب شیخ را در پیشگاه او بتشیّع بدنام!کرده بودند؛ابو الفضل حسن بن علی بن میکال را-که از اعیان دولت و افاضل عصر بود-با نامه ئی مهابت علامت بنزد خوارزمشاه فرستاد که:شنیده ام جماعتی از ارباب فضل و کمال همچون فلان و فلان در حضرت تو

ص:306

مجتمع اند،ایشانرا بپایۀ سریر اعلا روانه کن که شرف مجلس همایون ما را درک کنند؛و مقصود او قتل جناب شیخ بود.

چون حسن بخوارزم رسید،پادشاه او را در مکانی لایق بداشت و پیش از آنکه او را بار دهد،آن چند تن حکماء بزرگ را بخواست و مقصود سلطان را که فراسة می دانست، بایشان انهاء کرد و گفت:این مرد سلطانی قویست و مملکت خراسان را تا هند فراهم آورده و در عراق طمع بسته،و مرا از امتثال مثال او چاره ئی نباشد؛و نخواهم که مثل شما جماعتی را که مصاحب من بوده اید بتکلّف بغزنین فرستم.و شما هرکدام رفتن غزنین را ناخوش دارید سرخویش گیرید،و چون حسن به مجلس من درآید و شما را نیابد،برای من عذری خواهد بود.

ایشان همگی گفتند که:ما خدمت تو را ترک نتوانیم کرد؛و ابو نصر و ابو الخیر و ابو ریحان که اخبار صلات و هبات سلطان را شنیده بودند،برفتن غزنین رغبت کردند؛و شیخ و ابو سهل از خدمت سلطان سرپیچیده و از گرگانج عزیمت سفر نمودند.پادشاه اسباب سفر ایشان را بساخت و دلیلی با ایشان همراه کرد،و آنها بعزم گرگان روی در حرکت آمدند.و ما از این پیش در شرح حال مرحوم سیّد شریف گفته ایم (1)که:گرگان سابقا دار الملک ولایت استرآباد؛و معرّب آن جرجان میباشد.

و مختصر؛پادشاه روز دیگر حسن را بارداده و بدو نیکوئیها نمود،و چون نامه را خواند فرمود:بر فرمان سلطان مطّلع شدم،ابو علی و ابو سهل که اینجا نیستند،لکن ابو نصر و ابو ریحان و ابو الخیر را بسیج سفر کنم.و باندک وقتی اسباب ایشان را ساخته با خواجه حسن بغزنین فرستاد؛و ایشان بمجلس پادشاه پیوستند.چون سلطان مقصود خویش را که ابو علی بود در آن ها نیافت،ابو نصر را که در نقّاشی مهارتی تمام داشت

ص:307


1- (1)) به این مطلب در مکارم الآثار موجود،و نیز مکارم الآثار کبیر متروک دست نیافتم.

بفرمود تا صورت ابو علی را برداشته،و مصوّران دیگر از آن رو،بر نقش او اطّلاع یافته؛ صورتهای چند از او کشیدند و باطراف بلاد فرستاده،مقرّر داشت که:هرکس را بدان شباهت بیابند بپایۀ سریر أعلا ارسال دارند.و از آن جمله تمثالی هم بگرگان فرستاد.

امّا از آن طرف جناب شیخ با ابو سهل از گرگنج بیرون شده و در کمتر از یک روز پانزده فرسنگ بادیه پیمودند،بامداد بر سر چاهی فرود آمدند.ابو علی تقویم از بغل برآورده درجۀ طالع خروج دید و شرائط استخراج بجای آورده،فرمود:من چنان بینم که در این سفر راه گم کنیم و شدّت بینیم.ابو سهل گفت:من نیز چنان دانم که از این سفر جان نبرم؛چه تسییر درجۀ طالع تولّد من این دو روزه بعیّوق می رسد،و این قاطع است؛ و یقین دانم که در این بیابان از تشنگی تلف شوم.

و مختصر؛دو روزی دیگر راه پیمودند،تا روز چهارم بادی و ابری بر خواست و دلیل ایشان راه گم کرد و شوارع محو گردید،و پس از آرمیدن بادها آب نایاب شد و از سختی گرمای بیابان خوارزم،ابو سهل از شدّت تشنگی وفات کرد و در آن صحرا مدفون شد.و پیش اشاره کردیم که:وفات او را در سنۀ 401 نوشته اند.

و آن جناب با شدّتی تمام به أبی ورد-که شهر کوچکی است از خراسان-رسید،و با آنکه رنجور و آشفته بود آنجا نمانده بطوس رفت و از آنجا بشقان و سمینقان و جاجرم، تا بنیشابور افتاد،و چندی در آن سرزمین ماند.

و چون آوازۀ معارف و بزرگواری مرحوم شیخ ابو الحسن خرقانی رحمه اللّه را شنیده بود، شوق خدمت آنجناب او را بخرقان روانه کرد،تا علی الصباحی به در خانۀ آن جناب رسید،در وقتی که او بجهت آوردن هیزم بصحرا رفته بود.شیخ در بکوفت و از حال شیخ ابو الحسن پرسید.و او زنی بدخوی داشت،از درون سراصدا کرد که:کیستی؟ و این زندیق سالوس را چه میخواهی،که دام فریب گسترده و خلق را گمراه کند!و از این قبیل کلمات بسی گفت بحدّی که شیخ الرئیس را اندوهی روی داد و بطلب آن شیخ

ص:308

بزرگوار،بصحرا در شد.در آن اثنا پیری را دید که پشتۀ هیزمی کلان بر پشت شیری توانا برنهاده و همی میراند و می آید.شیخ دانست که آن مطلوب،او است،نزدیک رفت و سلام کرد و از آن جلالت و سخنان زن بشگفت آمد،و در ضمیرش گذشت که از آنها سؤال کند.شیخ ابو الحسن تبسّمی نمود و فرمود:اگر بار چنان گیرنده گرگی را نکشیدمی چنین درّنده شیری زیر بارم رام نشدی!.پس بخانه آمدند و با یکدیگر صحبت داشتند و شیخ الرئیس همی در اثنای مباحثات از ادلّۀ منطقیّه بیان می کرد تا خوارق عاداتی چند از او دید و از علوم ظاهری خود دم در کشید و حکمت را به طریقت تبدیل نمود.

و مختصر؛آنجناب باز بنیشابور شده و آنجا بود تا روزی از منزل خویش بیرون شد، دید خلقی انبوه گرد آمده اند،ببهانه ای در آنجا ایستاد و گوش فرا داشت،دید نام او در میان است و مردم از فرار او و فرمان سلطان محمود سخن می کنند.آن جناب زیاده بر خود بترسید و صلاح خود را در مهاجرت از آن مکان دید.پس از آنجا گریزان شده روی براه نهاد تا بگرگان وارد شد و آن وقت پادشاه آنجا شمس المعالی قابوس بن طاهر الدولة بن وشمگیر بن زیار بود؛از نژاد ارغش که در زمان کیخسرو والی گیلان بوده.و«وشمگیر»را بدال و واو هر دو ضبط کرده اند؛و همانا وشم-بضمّ واو و سکون شین-پرنده ئی باشد مانند تیهو ولی از آن کوچک تر،که تازیان آن را سلوی و سماتی، و ترکانش بلدرچین گویند،چنانکه در برهان قاطع است (1).و دشمگیر (2)را نوشته اند که مخفّف«دشمن گیر»باشد.

و قابوس مرقوم پادشاهی بود بمکارم ذات و محامد نفس و زیور عقل آراسته و از ارتکاب مناهی منزّه و پیراسته،و مجالست ارباب علم و فضل را دوست داشتی و در

ص:309


1- (1)) نگر:برهان قاطع ج 5 ص 2286 ستون 2.
2- (2)) دستنوشت:وشمگیر.

تربیت ایشان سعی بلیغ بجا می آورد؛و خود هم در فصاحت و بلاغت مشهور جهان و در علم نجوم قرین همگنان عصر بوده،و اشعاری بسیار بزبان تازی و پارسی سروده،هر گاه که صاحب بن عبّاد سطری از خطّ او می دید میفرمود:«هذا خطّ قابوس أم جناح طاووس؟!» (1).

و ابو ریحان در آثار الباقیه که بنام او تألیف کرده شطری از القاب همایون او برشمارد (2).و او پس از برادر خود ظهیر الدوله بیستون در سنۀ 366 بسلطنت متمکّن شده و در سنۀ 403 بواسطه بدخلقی و تشدّدی که داشت،کشته شد.

و مختصر؛جناب شیخ بامید هنر دوستی آن امیر فاضل،در آن شهر در کاروان سرائی مقیم شده و بواسطۀ تنگی معیشت،راه طبابت پیش گرفت و رفته رفته بدان فن علم گردید،و از حسن تدابیر علمی و عملی در علاج امراض مزمنه او را ثروت و شهرتی تمام فراهم گردید.اتّفاقا در آن ایّام خواهرزادۀ قابوس بیمار شد و آن پادشاه را بدو محبّتی مفرط بود،لاجرم طبیبان را گرد آورده در معالجۀ او سفارشی شایان بجا آورد؛

شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست گفت جان هر دو در دست شما است

جان من سهل است جان جانم اوست دردمند و خسته ام درمانم او است

هرکه درمان کرد مر جان مرا برد گنج دُرّ و مرجان مرا

جمله گفتندش که:جان بازی کنیم فهم گرد آریم و انبازی کنیم

هر یکی از ما مسیح عالمی است هر الم را در کف ما مرهمی است

گر خدا خواهد نگفتند از بطر پس خدا بنمودشان عجز بشر

ص:310


1- (1)) نگر:وفیات الأعیان ج 4 ص 80،در ترجمۀ قابوس بن وشمگیر.
2- (2)) نگر:الآثار الباقیة پیشنوشت ص 2.ابو ریحان در این پیشنوشت کوتاه،بیت زیبای«و لیس للّه بمستنکر...»را-با همین ضبط-،در وصف او به کار برده است.

ترک استثنا مرادم قسوتی است نی همی گفتن که عارض حالتی است

ای بسا آورده استثنا بگفت جان او با جان استثنا است جفت

هرچه کردند از علاج و از دوا گشت رنج افزون و حاجت ناروا

شربت و ادویه و اسباب او از طبیبان ریخت یکسر آبرو!

و چون به هیچ وجه آثار بهبودی نمایان نشد،روزی بعرض آن امیر بزرگ رسانیدند که:در این اوقات طبیبی بدین شهر آمده که در تشخیص امراض و چارۀ آن ید موسوی و دم عیسوی مینماید،و در فلان تیم منزل دارد.امیر فی الفور باحضارش فرمان داد و پس از حضور فرمود تا بر بالین بیمار قدم گذارد.شیخ بدانجا رفته و چون نظرش بر آن جوان افتاد،شخصی دید خوب روی متناسب الأعضاء که سنین عمرش ببیست نرسیده بود.

شیخ نزدیک او نشست و از آغاز مرض پرسیدن گرفت؛و:

رنگ و روی و نبض و قاروره بدید هم علاماتش هم اسبابش شنید

ساعتی سر به جیب تفکر فرو برده دید از قوانین طبّیّه هیچ پی بحال او نمیتوان برد.

پس بالهام غیبی چنین بخاطرش رسید که این جوان بیمار عشق است.پس سر برآورد و:

گفت هر دارو که ایشان کرده اند آن عمارت نیست ویران کرده اند

بیخبر بودند از حال درون استعیذ اللّه ممّا یفترون

پس فرمود:مرا شخصی باید که تمام محلاّت و کوچه ها و خانه های شهر را بداند.

پس کسی را که در این فن نیک ماهر بود حاضر کردند و گفت تا مجلس را خلوت نمودند،و خود نبض بیمار را گرفته و نگاه بچشمهایش می کرد و بدان شخص فرمود:

یک یک محلات را نام ببرد؛و:

سوی قصّه گفتنش می داد گوش سوی نبض و جستنش می داشت هوش

ص:311

تا که نبض از نام که گردد جهان (1) او بود مقصود جانش در جهان

پس آن شخص محلّه ها را نام میبرد تا بیک محلّه که رسید شیخ دید شریان را در زیر دستش حرکات مختلفه روی داد.پس نبض را رها کرد و گفت:اکنون نام کوچه های این محلّه را بگوی و خود باز نبض را گرفت؛تا بکوچه ئی رسید که نبض حرکت غریب نمود،پس فرمود:اکنون نام صاحبان خانه های این کوچه را یکایک بیان کن،و خود نبض را باز گرفت و گوش و هوش بگفتار مرد و نبض جوان فراداشت؛و دید هیچ تغییری در نبض پیدا نمی شود تا بخانه ای معیّن منتهی شد که در نبض آثار غریبه بهم رسید.پس شیخ نبض را رها کرد و فرمود:اکنون بایست کسی باشد که نام ساکنان این خانه را نیک بداند،و چون چنین کسی حاضر شد باز نبض را گرفت و گفت تا او نام اهالی آن خانه را یکان یکان شمرد،تا بنامی رسید که نبض از کار طبیعی بازماند و بلرزه درآمد و زیاده از پیش متغیّر شد.شیخ فهمید که جوان بر صاحب آن نام-که فلان دختر باشد-عاشق است.بلی!برای آن حکیم فرزانه و پزشک یگانه در تشخیص این رنج راهی دیگر نبود،و چه خوب گفته است در این مورد مظهری کشمیری که فرماید:

نبض عاشق جز بنام دوست ناید در طپش با کمال حکمت اینجا بو علی بیچاره شد! (2)

پس اهل مجلس را حاضر کردند و گفت:این جوان به فلان دختر از آن خانه از آن محلّه عاشق باشد،و درمان آن جز بدیدار معشوق صورت نگیرد.و جوان آنرا میشنید و از شرم روی در زیر جامه کشید.پس اهالی مجلس از او استطلاع نموده مطلب مسلّم شد،خبر بقابوس دادند؛او تعجّب نموده شیخ را نزد خود طلبید و چون با او سخن

ص:312


1- (1)) استاد ما-متّعنا اللّه بطول بقائه-بر فراز کلمۀ«جهان»در میان کمانک مرقوم فرموده اند: (جهنده).
2- (2)) در جریان این تحقیق،به دیوان مظهری کشمیری دست نیافتم،و می پندارم که چنین دیوانی اصلا به چاپ نرسیده است.

در پیوست دید نشانها که در تمثال باشد تمام در او نمایان است؛او را بشناخت و از جا برخواسته در پهلوی خویشش بنشانید و گفت:ای افضل فیلسوفان!راه دریافتن این درد را چگونه یافتی؟فرمود:چون نبض و تفسره بگرفتم نگریستم دانستم که این درد از امراض بدنی نبوده و از اعراض نفسانی می باشد،و هم یقین دانستم که بیماز از فرط حیا کتمان سرّ خواهد کرد؛ناچار راه تشخیص بنظرم همان آمد و از اتّفاق صواب هم افتاد؛ که هرگاه نام محلّه یا کوچه یا خانه یا نام خود معشوق برده میشد؛عشق نبض او را حرکت غریب میداد.

قابوس را از این سخن بسیار خوش آمد و او را زیاده بنواخت و فرمود:ای اجلّ حکیمان!این هردو خواهرزاده گان خود من و خاله زاده یکدیگراند،اینک ساعتی سعد تعیین کن تا ایشان را بعقد ازدواج پیوند دهیم.شیخ ساعتی معیّن کرده ایشان را بیکدیگر عقد نمودند و آن رنج زائل گشت.

و پوشیده نباشد که غیر از یک شعر آخر در این قصّه-که از مظهری است-چند شعر دیگر که آوردیم از حکیم بزرگوار مولوی معنوی-علیه الرحمة-است،که آن جناب در مفتتح جلد یکم مثنوی چنین قصه ئی را ذکر فرموده؛لکن معلوم نیست که این حکایت با آن یکی است یا آنها متعدّداند (1).

و مختصر؛قابوس را در مراعات جانب آن جناب آن قدر بذل جهد رفت که نامه ئی به سلطان محمود نوشته دربارۀ او شفاعت نمود،و سلطان را کینه ئی که از او در دل بود بر طرف شد.

ص:313


1- (1)) نگر:مثنوی معنوی ج 1 ص 5 بیت 8 به بعد.بیفزایم که نه تنها ضبط شماری از الفاظ این منظومه در رسالۀ حاضر با ضبط آن در مصدر تفاوت دارد،که ابیات پایانی آن،در متن مثنوی دیده نمی شود.

و شیخ بزرگوار چندی در گرگان ماند تا اینکه بواسطۀ تشدّد طبیعی قابوس-چنانکه بدان اشاره کردیم-اهل مملکت بدو شوریدند و او را گرفته در قلعۀ خناشنگ بسطام حبس نموده و پس از چند روز بقتلش رسانیدند.و سابق گفتیم که کشته شدن او در سنۀ 403 بوده.

و آن جناب هم بواسطۀ آن فتنه از گرگان بدهستان رفت و مدتی در آن جا مانده و چند کتاب هم تألیف کرد،و پس از چندی بیمار و ناتوان بگرگان برگشت و در شرح رنجوری و گرفتاری خود قصیده ای سرود که یک شعر آن این است:

لمّا عظمت فلیس مصر واسعی لمّا غلی ثمنی عدمت المشتری (1)

و در آن ایّام،ابو عبید اللّه جرجانی بجهت تحصیل علوم فلسفه بخدمت او شرفیاب شد و تا آخر عمر،همیشه با او معاشر و مصاحب بوده؛بطوری که رساله ئی مخصوص در شرح حال او نوشته و آنچه در حالات او نویسند عمده اش نقل از او باشد.و این ابو عبید اللّه نوشته که:تا اینجا را از شرح حال،او خود برای من نقل کرد و باقی آنچه نویسم من خود دیدم (2).

و خلاصه می گوید:که ابو محمّد شیرازی در گرگان ساکن بود و بتحصیل علم حکمت رغبتی تمام داشت،از آن جناب خواهش کرد که فیض عامّ خود را از او دریغ ندارد و بتدریس علوم فلسفه بر او منّتی گذارد.و شیخ این معنی را قبول کرده ابو محمّد در جوار خود خانه ای برای او خریده و شیخ در آنجا فرود آمده با فراغت بال در آنجا بسر همی برد؛و ابو محمّد هر روزه بمحضر او آمده علم منطق و مجسطی فرا می گرفت،

ص:314


1- (1)) مقصود از مصر،اسم جنس است؛یعنی هیچ شهری مرا از غایت بزرگی مقام،نتواند محیط شود.منه.
2- (2)) این متن را نگر:ابن سینا-نوشتۀ کارّادوفو-ص 137،محبوب القلوب ج 2 ص 167.

و ابو عبید اللّه نیز با او در هر باب و هر کتاب مرافقت داشت.و این مدت چون آسودگی خاطری برای او فراهم بود؛کتاب أوسط جرجانی و کتاب مبدأ و معاد و دیگر کتبی را که نام آنها برده خواهد شد،تألیف نمود؛و هم کتبی را که در دهستان آغاز نموده و بانجام نرسانیده بود،بپایان برد.

و چون زمانی از این بگذشت،از مکث در جرجان دلگیر شده به جانب شهر ری ره سپار گشت.و آن وقت،زمان سلطنت مجد الدوله ابو طالب رستم بن فخر الدوله ابو الحسن علی بن رکن الدولۀ بویهی بود که در سنۀ 387 پس از وفات پدر بچهار سالگی بسلطنت رسیده،و مادرش ملکه سیّده-:دختر شروین بن مرزبان بن رستم تاوندی،که از زنهای بسیار با سیاست مشهور دنیا است و در سنۀ 419 وفات کرده-ترتیب و نظم امور مملکت را می داد؛و خود مجد الدوله در روز 2 شنبه 12 ج 1 سنۀ 420 در ری گرفتار سلطان محمود غزنوی شده او را بخراسان فرستاد و اثری از او معلوم نشد.

و خلاصه؛چون جناب شیخ بری وارد جمعی از مراتب فضل و دانش او آگاه بودند؛ ورود او را بمجد الدوله اعلام نمودند و او آن حکیم فرزانه را خواسته زیاد از حدّ، توقیرش فرمود؛و حکم أکیدی در التزام سدّۀ سنیّه اش نمود.و شیخ قبول کرده در آنجا اقامت کرد.و اتّفاقا در آن ایّام،مجد الدوله را بیماری مالیخولیائی عارض گردید.ملکه، شیخ را بمعالجت آن امر و در اندک زمانی از علاج آن مرض،آثار عیسوی هویدا نمود و از ملکه،اکرام زیادی یافت.و در آن روزگار کتاب معاد را بنام مجد الدوله تألیف کرد.

و طولی نکشید که گفتند:سلطان محمود بعزم تسخیر ری در حرکت آمده،آنجناب را هراسی سخت پدید آمده ناچار از ری به قزوین و از آنجا به همدان رفت؛و در آن وقت، شمس الدوله ابو طاهر بن فخر الدوله فرمان روای آنجا بود.جناب شیخ بکدبانویه-که از امراء شمس الدوله بود-پیوست و یکچند نظارت امور وی را تحمّل نمود.تا قضا را در آن ایّام،قولنجی بشمس الدوله رسید.مراتب طبّیّه آن جناب را بدو عرض کردند،

ص:315

شمس الدوله او را بخواست و استعلاج نمود،جناب شیخ با حقن و شیافات مفتّحه و سایر تدابیر،رفع آن درد نمود و مورد تحسین و آفرین شمس الدوله گردید.و در همان مجلس،او را بخلاع فاخره بنواخت،و هم بمنادمت خویشش مخصوص و سرافراز ساخت.

و در آن اثنا،شمس الدوله بجنگ عناز-بفتح عین مهمله و نون و الف و زای-که حاکم کرمانشهان بود،حرکت نمود؛و جناب شیخ نیز همراه بود.و پس از تلاقی فریقین، شمس الدوله را فتحی دست نداده بهمدان برگشت و تقلّد وزارت خویش را از آنجناب خواستار شد،و او قبول نموده چندی با نهایت اقتدار بوزارت او قیام کرد.و چون در آن ایّام،خزانۀ شمس الدوله از سیم و زر تهی بود و مرسوم لشگریان چنانچه باید بدیشان عاید نمی شد،مردمان این معنی را از آن جناب دانسته بتحریک ارباب حسد،گروهی از لشگریان بسرای او ریختند و آنچه یافتند،بردند و خود او را گرفته بحضور شمس الدوله بردند و همی او را به قتل آن جناب تحریض نمودند.شمس الدوله آن عرائض را التفاتی ننهاد،ولی محض اطفاء نائره،دست او را از وزارت کوتاه کرد.لاجرم آنجناب خانه نشین و خلوت گزین گردید و چهل روز در خانۀ شیخ ابو سعید بن وخدوک-که با او اتّحادی داشت-متواری بود.تا باز در آن روزگار،قولنج شمس الدوله که عادتش بود عود کرد؛و او چند تن بطلب شیخ فرستاد تا بعد از جستجوی بسیار،او را پیدا کردند و شمس الدوله،جمعی از خواصّ خود را بنزد او فرستاده حضورش را خواستار شد.

جناب شیخ اطاعت کرده بحضور رفت و شمس الدوله را از دیدارش فرحی بی نهایت دست داد،و با تفقّدات بی پایان از جنابش عذرها خواست؛و شیخ دیگر باره آن مرض را علاج نمود و شمس الدوله از قدر معاندینش بکاست و ثانیا منصب وزارت خود را بدو باز گذاشت.

و در آن روزگار،شاگردش ابو عبید اللّه از او درخواست کرد که کتب ارسطو را شرح

ص:316

کند.

و چون با حال وزارت فراغتی برای چنان کاری برایش فراهم نبود،از آن عذر خواست؛و مدّت وزارت او برای شمس الدوله از سنۀ 405 تا سنۀ 412 بود.

و چون ابو عبید اللّه الحاح از حد گذرانید،آن جناب فرمود:اکنون که ترا بکشف حقائق حکمیّه رغبت است،همانا من مخزونات خاطر و معتقّدات علمی خود را مدون کرده و بی آنکه اقوال دیگران را در میان آرم،کتابی تألیف خواهم کرد.ابو عبید اللّه او را ثنا گفت و آن جناب بخواهش او،طبیعیّات کتاب شفا را تألیف کرد؛و هم یکی از پنج کتاب قانون را در آن ایّام برشتۀ تألیف آورد.

و از فرط میل و کثرت حرصی که او را در مقالات علمیّه بود،هر شب جمع کثیری از فضلاء در حضرتش مجتمع می شدند و از بیانات وافیۀ آن استاد اعظم،استفاده می نمودند.ابو عبید اللّه فرماید:هریک از متعلّمان را نوبتی بود که در آن تقدیم و تأخیری نمی افتاد،و من در موعد مقرّر از کتاب شفا مستفید گردیده و سپس دیگران استفاضه می کردند.

و زمانی بر این منوال گذشت تا شمس الدوله بحرب حاکم طارم تصمیم عزم داد و بفرمود تا جناب شیخ نیز همراهی نماید،آن جناب از ملازمت استعفاء جسته و قبول شد.و شمس الدوله بیرون رفت و اتّفاقا باز در عرض راه،مرض قولنجش عود کرد و بواسطۀ فقدان اسباب علاج از هر باره رنجش برافزون گردید.پس باستصواب امراء بجانب همدان برگشتند و امیر را در محفّه ئی نشانیده حرکت می دادند.و از سوء قضاء، هنوز ببلدۀ همدان نرسیده وفات کرد و امراء و اعیان بفرمان روائی فرزندش تاج الدوله رضاء داده با او بیعت کردند؛و کس بطلب جناب شیخ فرستادند تا وزارت را متقلّد شود.و چون او در وزارت شمس الدوله ناملایمات چندی دیده بود،بدان تن نداده قبول نکرد،و از بیم اجبار به خانۀ ابو غالب عطّار-که از شاگردان و خواصّ او محسوب

ص:317

می شود-،پنهان گردید؛و مکتوبی بعلاء الدولۀ کاکویه باصفهان نوشت که:مرا شوق آستان بوسی زیاده از اندازه است،و هرگاه باحضار فرمان رود البتّه بزیارت عتبۀ علّیه سرافراز خواهم شد،و آنرا پنهانی بجانب او فرستاد.

و در آن أوان،ابو عبید اللّه از او خواهش کرد که:اکنون چون زمان فراغت است خوب است که تألیف کتاب شفا و قانون را تمام فرمائید.و آن جناب قبول نموده؛ابو غالب را فرمود تا کاغذ و محبره بیاورد و رؤس مسائل حکمت را که بایستی در شفا آورده شود، در ده روز فهرست کرد،و پس از آن در مطالب عالیۀ آن تجدیدنظر نموده یک یک را شرح می کرد و دقایق و نکاتی را که بنظر می آمد،هریک را در مقام خود درج می فرمود.

و هر روز بر این نسق چندین ورق-که گفته اند شمار آنها تا پنجاه میرسید-بدون مراجعۀ بکتابی،تحریر می کرد تا از طبیعیّات و إلهیّات آن خاطر بپرداخت و شروع بتألیف اجزاء منطقیّۀ آن کرد و جزؤی هم از آن برنگاشت.

آورده اند که:تاج الملک یکی از امرای شمس الدوله بود که پس از او در سلطنت پسرش تاج الدوله،وزیر او شد؛و نظر بکینه ئی که از جناب شیخ در دل داشت در حضرت تاج الدوله از او سعایت آغازید که:او را پنهانی با علاء الدولۀ کاکویه مراسلاتی باشد.و این سخن در تاج الدوله اثر کرده بفرمود تا او را گرفته بزندان برند.پس جمعی در صدد گرفتن او برآمدند و برهنمائی معاندین،بخانۀ ابو غالب در شدند و او را بند کرده و بقلعۀ بردان-هفت فرسنگی همدان-بحبسش نهادند.و او چهار ماه در آنجا محبوس بماند،و در آن حال فرصت را غنیمت دانسته بعضی از اجزاء کتاب شفاء که ناتمام مانده بود،بپای برد؛و هم کتاب هدایه و رسالۀ حیّ بن یقظان را در آنجا تألیف کرده؛و قصیده ئی در شرح حال خود در آن جا گفته،که این بیت از آنجمله است:

ص:318

دخولی فی الیقین کما تراه و کلّ الشکّ فی أمر الخروج (1)

و در خلال آن احوال-که سنۀ 414 بود-،علاء الدوله بتسخیر همدان کمر بست و تاج الدوله چون تاب مقاومت نیاورد،بقلعۀ بردان-که محبس شیخ بود-پناه برده متحصّن شد.و چون علاء الدوله بی منازعی بهمدان در آمد به موجب فتوّت و مروّت خویش،آنرا بتاج الدوله واگذاشت و خود باصفهان برگشت.و پس از مراجعت او تاج الملک با جناب شیخ در مقام اعتذار برآمد و خواهش کرد که به مصاحبت او و تاج الدوله به همدان آید.و شیخ قبول نموده با ایشان به همدان آمد و در خانۀ یکی از سادات علوی که از دوستان وی بود،منزل گزید؛و راه آمد و شد را با همه کس مسدود کرد و اجزاء منطقیّه و سایر مباحث شفاء را که ناتمام مانده بود،تمام کرد؛و هم رسالۀ اودیۀ قلبیّه را در آن زمان تألیف نمود.و مدّت مکث او در همدان،تا دو سال بعد از وفات شمس الدوله کشید.

در قصص العلماء نقل کرده که:«بهمنیار که یکی از حکماء دهر و فضلاء آن عصر بود،همواره بمجلس درس جناب شیخ حاضر می شد و از خواصّ مریدان گردید.روزی باو عرض کرد که:تو با این فضل و کمال چرا دعوی نبوّت نکنی؟چه این دعوی را فقط همان طبقۀ علماء در مقام انکار باشند و اکنون که (2)علماء این زمان را با تو یارای مناظره نباشد.جناب شیخ فرمود:جواب ترا پس از این خواهم داد.

و چندی گذشت تا اینکه شبی در فصل زمستان،او با بهمنیار در همدان در اطاقی خوابیده بودند و هوا بسیار سرد بود و یخ بندی همدان و زمستان او معروف است؛که ناگاه مؤذّن در سحر ببالای گلدسته رفته بمناجات و نعت حضرت ختمی مرتبت صلّی اللّه علیه و آله

ص:319


1- (1)) نگر:محبوب القلوب ج 2 ص 169.بیفزایم که ضبط اشکوری:«...کما تروه»است.
2- (2)) چنین است در دستنوشت.

صدا بلند کرده،جناب شیخ ببهمنیار فرمود:برخیز از بیرون خانه برای من آب بیاور.

بهمنیار گفت که:اینک این وقت سحر و تو تازه از خواب برخواسته ئی و آب سرد مضرّ باعصاب و عروق باشد.شیخ فرمود:طبیب عصر منم و ضرورت اقتضاء آب می کند،تو مرا از آن منع می نمائی؟بهمنیار گفت:اکنون من در میان عرق می باشم و اگر بیرون روم هوا در مسامات بدن نفوذ می کند و مریض می شوم.شیخ فرمود:همانا جواب سؤال ترا در دعوای نبوّت اینک خواهم داد.بدانکه:پیغمبر کسی است که چهار صد سال از زمان او می گذرد و نفس او چنان تأثیری دارد که در این سردی هوا،مؤذّن ببالای گلدسته، نعت او را می کند و من هنوز در نزد توأم و تو از خواصّ اصحاب منی،به تو امر می کنم که شربت آبی بمن دهی و نفس من آنقدر اثر ندارد که تو اطاعت کنی!؛پس من چگونه دعوی پیغمبری نمایم؟!» (1).

و خلاصه؛جناب شیخ از ماندن همدان دل تنگ شده خیال مسافرت باصفهان را نمود و در پی فرصت می گشت،تا وقتی را بدست کرده لباس تصوّف در پوشید و بطور ناشناخت با برادر خود محمود و ابو عبید اللّه جرجانی و دو غلام،راه اصفهان پیش گرفتند و بعد از رنج بسیار بقریۀ طیران-که نزدیک شهر بود-رسیدند،و چون یک دو روز آنجا از رنج راه بیاسودند علاء الدوله را خبر شد که آن گنج شایگان که مدّتها در آرزویش بسر می برد،اینک برایگان بقلمرو او رسیده؛جمعی از مشاهیر أمراء و معاریف فضلاء را بپیشباز او فرستاد و خبیبتی مخصوص و خلعتی گران بها برایش روانه کرد و در کمال اعزاز و احترام،به شهر اصفهانش وارد نمودند و در یکی از محلاّت در خانۀ عبد اللّه بن أبیّ-که از أعاظم رجال بود-فرودش آوردند و هرگونه مایحتاج که لازمش بود برایش فراهم کردند.و روز دیگر علاء الدوله او را به حضور خویش خواند

ص:320


1- (1)) نگر:قصص العلماء-طبع انتشارات حضور-ص 301.

و مقرّر داشت که هر شب جمعه،جمعی از فقهاء و حکماء که در آن شهر بودند بمجلس سلطانی حاضر شوند و با جناب شیخ بمذاکرات علمیّه و مباحثات حکمیّه مشغول گردند.

و همانا علاء الدولۀ مزبور،ابو جعفر محمّد بن شهریار است که بابن کاکویه شهرت گرفته،چه او پسر دائی سیّده زوجۀ فخر الدوله است،و چون دائی را بزبان پارسی کاکو هم می گفته اند و سیّده در آن عصر در آل بویه عنوانی داشته-که گفتیم او از زنهای خیلی با سیادت دنیا است-و هم از جانب پدر از آل باوند-که سلسله ئی از شاهان طبرستان می باشند-بوده،و انتساب باو بسی اهمیت داشته؛لهذا علاء الدوله را بابن کاکویه که خالوزادۀ او باشد،می خوانده اند.و بنابراین،باید کاکو هم بهمان وزن خالو یعنی-واو آن ساکن و یاء پس از آن مفتوح-باشد.و این علاء الدوله در سنۀ 398 از جانب سیّده بحکومت اصفهان رسید و کم کم ترقّی کرده تا آخر خود تقریبا پادشاه آن سامان شد و جنگها و فتوحاتی نمود،چنانچه ببعضی اشاره خواهیم کرد؛و در محرّم سنۀ 423 وفات کرد.

و علی أیّ حال،نوشته اند که:در هر شب آدینه که علماء حاضر می شدند،جناب شیخ مسئله ئی را مطرح می کرد و چون بسخن در می آمد دیگران سراپا گوش می شدند و از بیاناتش استفاده می نمودند؛و هریک شبهتی داشتند از او پرسیده با بیانی موجز حل می نمود.

و در آن ایّام وقتی أبو منصور حیّان-که یکی از فضلاء و أدباء اصفهان بود-نزد أمیر علاء الدوله نشسته و شیخ نیز حاضر بود،که سخن از لغات عربیّه در میان آمد،و جناب شیخ در آن باب لوای مفاخرت برافراشت.ابو منصور گفت که:ترا در علوم فلسفه و حکمت مقامی باشد که هیچ جای انکار نیست،لکن فنّ لغت موکول بسماع اهل لسان است و قول تو در آن حجّت نخواهد بود.این سخن بر جناب شیخ گران آمد و در علم

ص:321

لغت غور نموده،فرمود تا کتاب تهذیب اللغة ابو منصور ازهری را از خراسان آورند و کتب دیگر نیز فراهم کرد و بمطالعۀ آن مشغول شد؛و در اندک وقتی بجائی رسید که مافوق آنرا نتوان تصوّر نمود.پس قصیده ئی إنشاء کرد مشتمل بر لغات بعیده و الفاظ بدیعه.و سه رساله تألیف کرد که هریک مشتمل بر چند فصل بود،یکی بر طریقۀ استاد ابن العمید،و یکی بر سبک صاحب ابن عبّاد،و دیگری بر شیوه أبو اسحق صابی.و آنها را بر کاغذهای کهنه نوشته و جلدهای عتیق بر آنها نهاد و مانند کتب قدیمه مرتّب داشت، و آن داستان با أمیر در میان نهاد و درخواست نمود که آن راز را پوشیده دارد.پس بناء بر رسم معهود روزی أبو منصور بمجلس علاء الدوله آمد.أمیر بعد از طیّ مقالات بدو گفت که:این رسائل را این روزها یافته ایم و می خواهیم مضامین آنرا معلوم داریم.أبو منصور آنها را گرفت و با دقّت نظر مطالعه نمود و بسیاری از جاهای آن بر او مشکل افتاد،در این أثنا شیخ وارد شد و هر لغتی که بر أبو منصور مشکل بود بیان کرد و در استشهاد و استدلال چندان احاطت و استیلاء ظاهر ساخت که حاضران در حیرت افتادند، و أبو منصور هم بفراست دریافت که آن نظم و نثر از نتایج طبع او است؛لاجرم خجل و منفعل بنشست و بمعذرت برخواست و تصدیق نمود که:تو در هر فن أفضل و أعلم دهر باشی.و آن جناب در آن أوان کتاب لسان العرب را در لغت تألیف فرمود،لکن فرصتی نیافت که مسوّدات آن را ترتیب دهد،که آن با سایر مؤلّفاتش بغارت رفت، چنانچه در طیّ تألیفات بدان اشاره خواهد شد.

و مقارن آن أیّام،علاء الدوله وزارت خود را بدو واگذار نمود.و نوشته اند (1)که:آن بزرگوار در ایّام وزارت همواره پیش از طلوع صبح برخواسته بتألیف و مطالعۀ کتب مشغول می شد؛و بعد از أداء فریضه،شاگردانش مانند:بهمنیار و أبو منصور زیله

ص:322


1- (1)) نگر:محبوب القلوب ج 2 ص 169.

و أبو عبید اللّه جرجانی و أبو عبد اللّه معصومی و سلیمان دمشقی و جمعی دیگر در حضرتش حاضر شده،و در علم حکمت و طبّ و غیره استفادت می نمودند.از بهمنیار نقل شده که در آن أیّام ما شاگردان مطالعه نکرده و بعیش و عشرت مشغول بودیم و بامداد بمجلس درس رفتیم،و آن روز را چندان که آن جناب در توضیح مطالب درس اهتمام فرمود آثار فهم و ادراک در ما پدیدار نیامد،پس از آن میانه بجانب من توجّه نموده فرمود:چنین پندارم که شما دوش اوقات خود را بتعطیل و اهمال ضایع گذارده اید؟عرض کردم:چنان است که دریافته اید!؛پس آن جناب آهی سرد از دل برکشید و آب در دیدگان بگردانید و فرمود:من بسی افسوس دارم که شما عمر خود را بیهوده درباخته اید و قدر این معارف و علوم را نشناخته اید!همانا ریسمان بازان در پیشۀ خود به مقامی میرسند که مایۀ حیرت هزاران هزار عاقل می شود و شما در اقتناء معارف و علوم چندان قادر نشده اید که چند تن جاهل بحیرت بیفتند!.

الغرض؛آن شاگردان عظام که هریک از اساتید روزگاراند،همه روزه از محضر وی استفادتی می نمودند و در أداء فرایض پنجگانه بوی اقتداء می کردند.و آن جناب پس از آن بأمور وزارت مشغول می شد و از نتیجۀ رأی رزین و فکر دوربین در نظم و ترتیب أمور مملکت،تدبیراتی می نمود که أصحاب کیاست را عقول بحیرت درمیشده و می توان گفت که پس از اسکندر-که ارسطاطالیس وزیرش بود-،هیچ پادشاهی را وزیری که بدان پایه در حکمت مکانت داشته باشد،روزی نشده؛چنانچه نظامی عروضی سمرقندی در چهار مقاله گفته (1).

و در آن أیّام یکی از أعیان دولت علاء الدوله را مالیخولیائی سخت عارض شد،و چنین می پنداشت که گاوی شده.همواره بانگ گاوان برمی داشت و هرکه نزد او

ص:323


1- (1)) نگر:چهار مقاله-طبع کتابفروشی تأیید اصفهان-ص 75.

می رفت او را می آزرد و می گفت:مرا بکشید که از گوشت من هریسه ئی نیکو آید!.تا کار بدرجه ئی رسید که هیچ نخورد و أطبّاء از معالجۀ آن عاجز آمدند،و جناب شیخ را در آن أیّام بواسطۀ وزارت چندان فراغتی نبود،چه-چنانچه نوشتیم-او بامدادان در خانه مشغول درس بود و تا می خواست از خانه بیرون شود برای ترتیب أمور وزارت، چندین نفر سواره از مشاهیر رجال و أرباب حاجت که در چهار مقاله شمار ایشان را بهزار نوشته (1)؛بر در خانه جمع می شدند،پس چون بیرون می آمد ایشان همراه او می رفتند،و تا بدیوان خانه می رسید عدّۀ آن جماعت دو برابر شده بود،پس تا نماز پیشین در دیوان خانه می ماند و چون بازمی گشت آن جماعت با او طعام می خوردند (2).

و او قیلوله نموده چون برمی خواست نماز می کرد و بنزد علاء الدوله میرفت و تا نماز دیگر نزد او می ماند،بدون ثالثی در مهمّات مملکت با یکدیگر مشورت می کردند.

و مختصر؛چون اطبّاء از معالجۀ آن جوان عاجز آمدند،علاء الدوله را بشفاعت برانگیختند تا او از آن جناب خواهش معالجه کند.پس علاء الدوله او را بخواست و فرمود تا او را معالجه نماید.جناب شیخ پرستاران بیمار را خواسته و از حالت او چنانچه باید اطّلاع یافت،و فرمود:بروید و او را بشارت دهید که اینک قصّاب را خبر کرده ایم و همی آید تا ترا بکشد.بیمار چون این خبر شنید شادی بسیار کرد و از جای برخواست و بنشست.و جناب شیخ با کوکبۀ دستگاه وزارت بر در سرای بیمار آمده و کاردی بدست گرفت و با یک دو تن از ملازمان بدرون رفت و گفت:این گاوی که او را باید کشت کجاست؟بیاورید تا بکشیمش.بیمار از منزلی که داشت صدائی مانند گاوان کرد-یعنی اینجا است!-شیخ بفرمود:او را در میان سرای بکشید و ریسمان

ص:324


1- (1)) نگر:همان ص 76.
2- (2)) این لفظ،با آنچه در مصدر پیشین مذکور افتاده متفاوت است؛نگر:همان.

بیاورید تا دست و پایش را محکم بربندیم.بیمار چون این صدا بشنید برخواست و خود بمیان خانه آمده بر پهلو بخفت.پس دست و پای او را سخت بستند و شیخ خود آمده پهلوی او نشست و کارد بر کارد مالید،و چنانکه عادت قصّابان است دستی چند بر پهلوی او زد و فرمود:این بسیار لاغر است و امروز نمی شود کشتش،چند روزی او را علوفه دهید تا فربه شود،آنگاه او را بکشیم!.این بگفت و از پهلوی او برخواست و دستور العمل داد که غذا در پیش او برند و گویند:بخور تا فربه شوی و زودتر ترا بکشند.بیمار از شوق آنکه زودتر کشته شود بخوردن درآمد،و بدان سبب از هرگونه أشربه و أغذیه بدو دادند و داروهای مناسب خورانیدند.و أطبّاء بفرمودۀ شیخ،دست بمعالجت برآوردند و در اندک زمانی،آن بیمار از آنمرض صعب العلاج خلاصی یافت.

علاء الدوله را از آن تدبیر صائب،زیاده شگفتی روی داد و بر تحسین و آفرینش بیفزود.

در تاریخ الحکماء نوشته که:«در آن أیّام،باتمام بقیۀ کتاب شفاء بپرداخت و از کتاب منطق و مجسطی فراغت یافت،چه قبل از آن بر کتاب اقلیدس و ارشماطیقی (1)و موسیقی اختصار نموده بود،و در هر کتاب از ریاضیّات زیادتی هائی که محتاج إلیه می دانست بیفزود،امّا در مجسطی ده شکل از اختلاف منظر ایراد کرد؛و هم چنین در آخر مجسطی در علم هیئت مطالبی آورد که پیش از وی نیاورده بودند.و در کتاب اقلیدس شبهاتی چند ایراد کرده و در ارشماطیقی خواصّ حسنه استنباط نموده،و در موسیقی مسئله هائی افزود که متقدّمین حکماء از آنها غافل بودند،و همی بر آن کتاب می افزود تا آنکه بجمیع فنون حکمیّه مشحون آمد و بتصحیح و تنقیح آنها پرداخت.

و جملۀ آنها در آنجا اتمام پذیرفت الاّ کتاب نبات و حیوان،که گویند آن را در سالی که با علاء الدوله بشهر شاپور فارس می رفت در عرض راه تألیف نمود.و هم در آن روزگار

ص:325


1- (1)) چنین است در دستنوشت.

کتاب نجات را که از أجلّ تصانیف او است،جمع و تألیف نمود.

و همه روزه او را بیش از پیش در پیشگاه علاء الدوله قرب و منزلتی فراهم می گردید؛و در زمانی که علاء الدوله بجهت اصلاح پاره ائی از مفاسد بهمدان می رفت نیز آن جناب همراه بود» (1).

ابو عبید اللّه جرجانی گوید که:«در آن ایّام،شبی را در مجلس علاء الدوله بودیم و سخن از نجوم در میان آمد و اینکه در تقاویم معموله اختلالاتی چون بحسب ارصاد قدیمه است،پیدا شده.علاء الدوله بفرمود که:خوبست جناب شیخ دست از آستین فضائل برآورده و بپای مردی دانش،رصدی بناء کند.پس گنجور خود را بخواند و مقرّر داشت که هر نوع که آن دستور بزرگوار دستور دهد،بی درنگ مخارج مقرّرۀ آن را بپردازد.پس جناب شیخ مرا خوانده اصلاح و انجام چنین کار مهمّ را در عهدۀ من نهاد،و بجهت تسهیل عمل و توضیح حقایق آن،رسالۀ در این باب تألیف کرد.و من بحسن اهتمام و کمال مراقبت در چند سال آن قدر از آلات و أسباب لازمه فراهم کردم که مزیدی بر آن متصوّر نبود،ولی کثرت أسفار علاء الدوله و وفور مشاغل جناب شیخ در هر سال،از بناء رصدخانه عائق و مانع می شد و از آن روی آن أمر انجام نیافت؛ولی از نتیجۀ آن اهتمامات،بسیاری از غوامض نجومیّه حل گردید و أغلب أعمال رصدیّه معلوم شد.و کتاب حکمت علائیّه را که-بپارسیش دانش نامۀ علائی خوانند-در آن أیّام بنام علاء الدوله انجام داد» (2).

و باز أبو عبید اللّه گوید که:مدّتها گذشت که در خدمت آن جناب بودم،هیچ ندیدم که در سیر کتب بترتیب مطالعه کند،بلکه مواضع مشکلۀ هر کتاب را تفحّص می کرد تا شأن

ص:326


1- (1)) نگر:تاریخ الحکماء قفطی-ترجمۀ فارسی-ص 565.
2- (2)) نگر:همان ص 566،محبوب القلوب ج 2 ص 170.

و مرتبۀ مؤلّف آن را دریابد.

نقل است که چون کتاب مختصر أصغر-یعنی موجز صغیر-را در منطق تألیف کرد، آنرا بشیراز بردند و حکماء و فضلاء آن سرزمین در چند جای از آن ایرادات و شبهاتی یافتند؛و آنها را بر جزوی چند نوشته با نامه ئی نزد أبو القاسم کرمانی-که رفیق ابراهیم بن بایار دیلمی بود-،فرستادند.و ابو القاسم آنها را بنظر جناب شیخ رسانید،شیخ آن أجزاء را گرفت و همی در آنها نظر می کرد و با أبو القاسم صحبّت می داشت و با سایر مردم سخن می گفت؛و تا نماز عشاء بهمین منوال گذرانید.پس آغاز نوشتن ایرادات و جواب یک یک از آن شبهات را نمود،و آن أیّام فصل تابستان و شبها در نهایت کوتاهی بود، و هنوز شب از نیمه نگذشته بود که تمام آن ایرادات را جواب نوشت.ابو القاسم گوید:من درآمدم درحالی که بر مصلّی نشسته بود و أجزائی را که در جواب علماء شیراز بود نزد من نهاد و فرمود:این أجزاء را بگیر و در نامۀ خود از تحریر جواب ایرادت و صورت حال نویس.أبو القاسم صورت حال را نوشت و چون علماء شیراز آن تحریر دلپذیر را دیدند،بر فضائل او و قصور ادراک خویش اقرار آوردند.

گویند:در هنگامی که آن حکیم دانشمند بوزارت علاء الدوله بسر می برد،أمیر را کمربندی از سیم که بجواهر ترصیع کرده بودند با کاردی که از گوهرهای قیمتی آویزه ها داشت،بود؛و آنرا برسم موهبت بدان جناب مرحمت نمود.و چون کمر مرصّع و کارد مکلّل با زّی او مناسبت نداشت،جناب شیخ آنها را بیکی از غلامان که مقرّب حضور بود،ببخشید.و پس از چند روز علاء الدوله آن غلام را دید که کمر را بسته و کارد را بر میان زده،از حقیقت أمر پرسید،غلام عرض کرد که اینها را شیخ بمن بخشیده.

سخت برآشفت،چه آن کارد و کمر مختصّ خود او بود.پس غلام را سیاست بلیغ نموده و بقتل شیخ نیز کمر بست.یکی از محرمان حضور که با او دوستی داشت،شیخ را از این معنی آگاه کرد.آن حکیم فرزانه چون از ماجری مطّلع شد،از کسوت معتاد بلباس

ص:327

دیگر تن بیاراست و از اصفهان روی بری آورد.و چون بدان سرزمین رسید از پس تحصیل قوت ببازار شد،و بهرسوی می نگریست تا نظرش بایوانی افتاد که جوانی نیکو روی در آن نشسته و جمعی از بیماران بر وی گرد آمده،شیخ نزدیک دکّۀ آن جوان طبیب نشست و در أعمال و أقوال او چشم دوخته همی نظر می کرد.تا اینکه دید زنی قاروره ئی در دست گرفته باستعلاج بنزد وی آمد.طبیب چون قاروره را بدید بی تأمّل گفت:مریضی که این قارورۀ او است یهودی باشد،سپس گفت:چنین میدانم که این بیمار امروز ماست خورده.زن گفت:چنین است.پس گفت:خانه این بیمار و خوابگاه او در مقامی پست است.زن گفت:آری.شیخ از حدس آن طبیب زیاده در تعجّب شد.

ناگاه جوان را بر او نظر افتاد،او را بنزد خود خواند و صدرش نشانید،و چون از عمل معالجت فراغت جست عرض کرد که:چنان می بینم که تو خود شیخ الرئیس هستی که از بیم علاء الدوله فرار کرده ئی.شیخ را حیرت زیاده شد؛و جوان استدعاء کرد که شیخ بفرود آمدن در منزل او رهین امتنانش فرماید.آن جناب قبول کرد و با یکدیگر رو به منزل آوردند و پس از طیّ لوازم میزبانی،شیخ از جوان پرسید که:امروز از کدام راه دانستی که آن قاروره از یهودی است؟و او ماست خورده؟و مکانش در جائی پست است؟

عرض کرد که:چون آن زن دست بیرون آورد پیراهنی که بس قیمتی و چرکین بود دربرداشت،دانستم که یهودی می باشد؛و هم آلوده بماست بود،حکم کردم که ماست خورده؛و چون محلّۀ یهودان این شهر در پستی است بدان هم تلفّظ نمودم.

شیخ دیگر باره پرسید که:از کجا دانستی من کیستم و از بیم علاء الدوله فرار کرده ام؟ جوان گفت:چون آوازۀ فضائل و جلالت ترا شنیده بودم بخاطرم گذشت که شاید ابو علی باشی،و میدانستم که علاء الدوله برغبت و اختیار از همچو تو حکیم و وزیری دست بردار نخواهد بود،لاجرم حادثه ئی روی داده که گریزان گردیده ئی.

ص:328

شیخ فرمود:اکنون بگوی مسئول تو از من چیست تا در انجام آن همّت گمارم؟گفت:

علاء الدوله از چون تو بزرگی چشم نخواهد پوشید و عمّا قریب در استرضاء خاطرت برآید و بر وزارتت برقرار دارد،ملتمس آنستکه چون نزد وی روی آنچه از من دیده ئی بعرض رسانی و مرا در سلک ندیمانش منتظم سازی.شیخ این معنی را قبول کرد؛ و طولی نکشید که علاء الدوله جمعی از خواصّ خود را با تشریف وزارت،بمعذرت نزد شیخ فرستاد و وی را باصفهان خواند.شیخ،آن جوان طبیب را همراه برد و پس از رسیدن بحضور علاء الدوله،ماجرای آن جوان را بعرض رسانید و رفته رفته او را جزؤ ندماء علاء الدوله گردانید.

و در آن چند سال که او در اصفهان وزارت و ریاست داشت،چندان نوادر و لطائف در مکالمات خود درج می کرد که أدباء نکته یاب،همگی در حیرت می افتادند و از هر مقوله که سخن می رفت،از پاسخ عاجز می ماندند.

در تاریخ نگارستان قاضی احمد قمّی (1)و بعضی از مواضع دیگر،نگارش رفته که:

آن جناب هرچند که بر أصحاب علوم و أرباب فنون در أستادی مسلّم بود و در هر باب و هر کتاب همه کس را ملزم می نمود،ولی وقتی،از مردی کنّاس چندان الزام دید که در نزد همراهان از فرط خجلت خواموش (2)گردید،و آن چنان بود که روزی با کوکبۀ وزارت از راهی می گذشت،کنّاسی را دید که خود بدان شغل کثیف مشغول و ضمنا با زبانش بدین بیان مترنّم است:

گرامی داشتم ای نفس از آنت که آسان بگذرد بر دل جهانت

آن جناب را از شنیدن آن شعر تبسّم آمد و با شکر خنده ئی از روی تعریض آواز داد

ص:329


1- (1)) در جریان تصحیح حاضر،به این کتاب دست نیافتم.
2- (2)) حضرت استاد،با اشاره به املای این کلمه،بر فراز آن نگاشته اند:«کذا».

که:الحق حدّ تعظیم و تکریم همان است که تو دربارۀ نفس شریف مرعی داشته ئی و قدر جاهش همین است که در قعر چاهش بکنّاسی گذاشته ئی!و باز این کار زشت را افتخار آن میشماری!

مرد کنّاس دست باز داشته و گفت:در عالم همّت،نان از شغل خسیس خوردن به که بار منّت رئیس بردن؛و دیگر:در وقت رحیل کنّاس را از محنت کنّاسی مردن نیک آسان بود،امّا دنیادار را از محنت خودشناسی و طنطنۀ حق ناشناسی مردن سخت دشوار باشد.

شیخ از این معنی غرق عرق شده شرمندانه از آنجا بگذشت.

و نظیر این حکایت،آنستکه مرحوم سیّد علی خان شیرازی نقل کرده که:أصمعی روزی کنّاسی را دید که چاهی پاک می کرد و همی می گفت:

و أکرم نفسی إنّنی إن أهنتها و حقّک لم تکرم علی أحد بعدی

أصمعی گفت:سوگند بخدا تو چیزی از خواری فروگذاری نکردی جز اینکه از این حرفت بر نفس خود بار نمودی!

کنّاس گفت:راستست،ولی او را از بزرگتر از این نگاه داشتم،گفت:آن چیست؟ گفت:سؤال از مثل تو!

أصمعی گوید:من از او گذشتم در حالتیکه رسواترین مردم بودم! (1).

و مختصر؛جناب شیخ الرئیس در خدمت علاء الدوله همی بسر می برد،تا اینکه سلطان محمود غزنوی-چنانچه از این پیش اشاره بدان نمودیم-،در سنۀ 420 عراق عجم را مسخّر کرد،مجد الدوله را گرفته بغزنین فرستاد،علاء الدوله که در حقیقت از جانب مجد الدوله و بپشتوانی او در اصفهان حکومت یا تقریبا سلطنت می نمود از صولت سلطان ترسیده بپنهانی با جناب شیخ بشاپور فارس رفت و سلطان محمود ایالت عراق

ص:330


1- (1)) نگر:ریاض السالکین ج 3 ص 421.

و مضافات آنرا بفرزند خود،مسعود داد و خود بغزنین برگشت.و علاء الدوله پس از مراجعت سلطان،فرزند خود را با هدایای چندی نزد مسعود فرستاد و او آنها را قبول کرد و حکومت اصفهان و مضافات آن را کما فی السابق بدو واگذار نمود و بر آنسامانش مسلّط کرد.و پس از چندی چون ملک خود را بتدبیرات صائبۀ شیخ از هر خلل مصون دید،داعیۀ استقلال پیدا کرد.سلطان مسعود از ما فی الضمیر وی مطّلع شده دیگر باره با لشکری جرّار باصفهان رو کرد،علاء الدوله تاب مقاومت نیاورد و به شاپور و اهواز رفت.سلطان مسعود باصفهان آمد و خواهر علاء الدوله را بچنگ آورد.جناب شیخ که از نمک خوارگان آن خاندان و هم از تدابیر علمی و حکمتی بسی از غرائب امور در آن دولت جاری کرده بود،برای حفظ ناموس علاء الدوله بپنهانی به سلطان مسعود نوشت که:خواهر علاء الدوله را شأنی است که جز با تو کفؤ دیگری نتواند شد،خوب است که او را از پرده گیان حرم خودنمائی و چون چنین کنی علاء الدوله بی منازعی،خطّۀ اصفهان بر تو مسلّم دارد.پس سلطان آن مخدره را بعقد ازدواج خویش درآورد و اصفهان را هم بعلاء الدوله واگذاشت و خود،بری رفت.و چون چندی گذشت باز مفسدین بعرض سلطان رسانیدند که علاء الدوله در تهیّۀ جنگ است،سلطان مسعود زیاده در خشم شد و بدو پیغام داد که:از خیال کج در گذر و زحمت ما روا مدار که اگر سر خلاف گیری خواهرت را طلاق داده و او را بأوباش لشگری بخشم!علاء الدوله از این سخن مو بر (1)تنش راست شده و چون شعلۀ آتش برافروخت،و بشیخ عرض کرد که:جواب او را بنویس.

جناب شیخ بعد از طیّ کلمات مقرّره نوشت که:هرگاه ارباب نفاق در خلاف

ص:331


1- (1)) دستنوشت:«مؤثر».ضبط متن موافق است با آنچه در نامۀ دانشوران ج 1 ص 114 سطر آخر،آمده است.

علاء الدوله چیزی عرض نموده اند محض دروغ و افتراء است.و در خصوص بانوی حرم،اگرچه او خواهر علاء الدوله است لکن اکنون منکوحۀ سلطان میباشد،و اگر طلاقش هم دهی باز مطلّقۀ تو است،و غیرت زنان بر شوهران است نه بر برادران!.

سلطان چون نامۀ شیخ را مطالعه نمود از صدق آن عبارات و دیگر علائم و امارات بر وی معلوم شد که آن خبر اصلی ندارد.پس از شأن و شوکت نمّامان بسی کاست و بر حرمت خواهر علاء الدوله افزود و او را با تجهیزی شایان نزد برادر گسیل ساخت.

و مقارن آن أیّام،سلطان محمود در شب 5 شنبه 32 ع 2 سنۀ 421 وفات کرد؛و چون این خبر بمسعود رسید دو اسبه بجانب غزنین تاخت و پس از استقرار و استقلال، ابو سهل بن حمدون را بایالت عراق برقرار کرد،و او با علاء الدوله راه لاف و گزاف گرفت.علاء الدوله تاب تکلّفات او را نیاورده با أبو سهل راه خلاف پیش گرفت و آخر در همدان با او جنگیده و منهزم شد،و ظاهرا این در سنۀ 425 بود،پس أبو سهل باصفهان آمد و علاء الدوله بجبال فریدن و خوانسار پناه برد،و بسیاری از خزائن و کتب علاء الدوله را غزنویان بردند که در فتنۀ غوریان وقتی که غزنین را بگرفتند و غارت کردند،همه بسوخت.و همچنین أمتعۀ نفیسه و کتب جناب شیخ را که از مسودّه بیرون نشده بود غارت کردند.و چندی نگذشت که باز علاء الدوله ساز لشگر کرد و بر أبو سهل بتافت و او را منهزم کرد،و بر ایالت اصفهان مستقلّ گردید؛و جناب شیخ ثانیا به تألیف مطالب مسودّاتی که غارت شده بود همّت گماشت و تمام آنها را از حفظ بسبک آنچه از نخست نگاشته بود،نگاشت.

آورده اند که:ابو ریحان بیرونی هیجده مسئلۀ طبیعیّه را که مشتمل بر اعتراضات بر ارسطو و استفسار از بعضی اشکالات خود بود؛در رساله ئی مدوّن کرده و نزد آن جناب فرستاد،و از او جواب خواست؛بدین شرح:

1-اعتراض بر ارسطو در سبکی و سنگینی اجسام فلکیّه؛

ص:332

2-اعتراض بر آن فیلسوف در قدم عالم؛

3-اعتراض بر او و سایر حکماء که چرا جهات را منحصر در شش دانسته اند؛

4-اعتراض بر او در اینکه چرا وجود عالمی را که برون از این عالم باشد،محال شمرده؛

5-اعتراض بر او در این که چرا شکل فلک را کروی دانسته و در نفی شکل بیضی و عدسی بلزوم خلأ تمسک جسته،با اینکه ممکن است که بشکل عدسی و بیضی هم خلأ لازم نیاید؛

6-اعتراض بر او در تعیین جهت یمین و مشرق که خود مستلزم دور خواهد بود؛

7-اعتراض بر او در کرویّت شکل آتش،با اینکه بمذهب ارسطو لازم است که شکل آن کروی نباشد؛

8-سؤال از حقیقت حرارت و شعاعات که اجسام اند یا اعراض؟؛

9-سؤال از حقیقت استحاله و انقلاب بعضی از عناصر بیکدیگر که آن از چه قبیل است؟؛

10-سؤال از سبب سوزانیدن شیشه ئی که پر از آب صاف باشد اجسام برابر خود را؛

11-سؤال از مکان طبیعی عناصر؛

12-سؤال از کیفیّت ادراک باصره؛

13-سؤال از سبب اختصاص ربع مسکون شمالی زمین بعمارت،با آنکه ربع شمالی دیگر با دو ربع جنوبی آن در این حکم مشترکند و سبب امتیازی نیست.(ولی هرگز بخواطر این دو حکیم بزرگوار نمیگذشت که پس از چهار صد و پنجاه سال تقریبا بعد از ایشان،حکیمی مانند کریستف کلمب ایطالیائی پیدا می شود و بدیدۀ علم،مسکونیّت ربع دیگر شمالی را می بیند و بپای مردی عمل،بدانجا رفته این راز سر بمهر را بر همۀ

ص:333

عالم،سحر (1)خواهد کرد).

14-سؤال و انکار در تلاقی سطوح با برهان هندسی؛

15-سؤال از امتناع خلأ با اینکه امکان خلأ در زجاجۀ ممسوسه محسوس است؛

16-سؤال از شکستن ظرفها از سختی سرما؛

17-اعتراض بر او در اینکه چرا بر قائلین جزء لا یتجزّی تشنیع آورده،با اینکه حکماء را نیز از ایرادی که بر متکلّمین وارد است گریزی نباشد؛

18-سؤال از سبب ایستادن یخ بر بالای آب،با اینکه بمراتب از آب سنگین تر باشد.

در نامۀ دانشوران چنین است (2)؛لکن یخ خود بسی از آب سبک تر است،چنانکه جناب آقا میرزا محمّد علی خان ذکاء الملک-دام فضله-در رسالۀ فیزیک خود نوشته (3).

و بالجمله؛ابو ریحان بیرونی را با ابو عبد اللّه معصومی که از افاضل شاگردان شیخ است؛مراسلات و معارضات در میان بود.جناب شیخ جواب آن سؤالات را بدو حواله نمود و خود از ایراد آنها دم درکشید.پس مدّتی در جواب تأخیر رفت و ابو عبد اللّه (4)وسیله ها برانگیخت و رسیله ها بفرستاد و جواب طلب کرد.شیخ خامه برگرفت و رساله ئی در جواب آنها نگاشت و نخست از در اعتذار درآمد بدین مضمون که:

«خدایت یاری کناد و از هر شرّی نگاهت بداراد!.همانا اگر در جواب مسائل تأخیری رفته باشد،از راه تقصیر نیست،چه می پنداشتم که ابو عبد اللّه معصومی تاکنون آنها را جواب داده و جواب هریک از آنها را در ذیل هر سؤال مرتب داشته»؛و در آخر آن

ص:334


1- (1)) چنین است در دستنوشت.
2- (2)) نگر:نامۀ دانشوران ج 1 ص 117.
3- (3)) در جریان تصحیح حاضر،متأسّفانه به این رساله دست نیافتم.
4- (4)) چنین است در دستنوشت؛هرچند صحیح آن«ابو ریحان»می نماید.

رساله نوشت که:«هرگاه از جواب این مسائل چیزی بر تو مشکل شود،از من بازپرس تا بدان آگاهت نمایم».

چون این رساله بحکیمی دانشمند مانند ابو ریحان رسید که در روی أرض نظیری برای خود نمی دید-و جای آن هم داشت،چه هنوز بعد از نهصد سال تحقیقات و اختراعات افکار صائبۀ او در مراتب کنجکاوی از تاریخ گذشتگان و وضع نقشه و رسم صفحات جغرافی و سایر فنون ریاضی و طبیعی با آن کیفیّت و صور آلات آن ازمنه، محلّ رجوع و دقّت نظر حکماء اروپائی می باشد-از مطاوی کلمات آخر آن سخت برآشفت و آن جوابها را ناصواب شمرد،دست تعرّض بگشود و بنقض و اعتراض کمر بست و ایراداتی بر آن جوابها نوشت و در هریک الفاظی ناشایست بکار زد،چنانچه شیخ را در آنها:أیّها الشابّ و أیّها الفتی الفاضل و غیره یاد کرد!و بطوری رکیک آن ایرادات را مرتّب داشته به سوی او فرستاد.و گفته اند که بعد از وفات شیخ،آن رساله رسید و ابو عبد اللّه معصومی بپاس نعمت تعلیم،یک یک جوابات ابو ریحان را ردّ کرد،و رساله ئی در این خصوص مرتب نمود.و نوشته اند که:تمام آن سؤالات و جوابات و ایرادات مجلّدی شده و در اصفهان موجود باشد.

آورده اند که:جناب شیخ روزگاری دراز بر تجرّد نفس ناطقه سخن کرد،تا اینکه کلام را منجر نمود بر اینکه اجسام عنصریّه پیوسته در تبدّل و زوال است و اصل محفوظ و سنخ باقی نفس ناطقه باشد که اصلا تغیّر در آن راه نیابد،بهمنیار این سخن را انکار کرد و گفت:هم چنان که اجسام دائما در تبدّل است و باوجود این در تظاهر متّصل واحد دیده می شود،چه مانع دارد که نفس ناطقه نیز همان طور همواره در تبدّل باشد و چون خود نفس غیر محسوس است تبدّل او نیز بحس درنیاید؟.و در این انکار بسی مبالغت و جواب آن را از آن جناب همی مطالبت مینمود.شیخ سایر شاگردان را مخاطب ساخته فرمود که:این سائل حقّ مطالبۀ جواب ندارد،زیرا که این سائل شک دارد که از من

ص:335

سؤال کرده یا از غیر من!چه بناء بمذهب او ممکن است که شیخ ابو علی نخستین زوال یافته و ابو علی دیگری بجای او موجود شده باشد!.

و این معارضه با این طور در روضات (1)و نامه (2)است؛لکن در قصص فرماید که:

«بهمنیار زمان را از جملۀ مشخّصات می دانست و در این باب با شیخ بسی مجادله نموده،آخر شیخ گفت:تو استحقاق جواب بر من نداری،زیرا که آن زمان که تو سؤال کردی غیر این زمان است،پس تو الآن غیر آن شخصی که از من سؤال نموده است؛ و ملزم شد» (3).

در بسیاری از کتب نوشته اند که:شیخ ابو سعید بن ابو الخیر-که از عرفاء کاملین و سلاّک واصلین آن عصر بود-،با این بزرگوار طرف مکاتبت و مراسلت بلکه چندی هم با یکدیگر معاشرت نموده اند،آن عارف یگانه و زاهد فرزانه بسی بفضل و بزرگواری این حکیم دانشمند اذعان کرده.و در بدایت حال که شیخ را چندان بر مدارج کمال، ترقّی دست نداده بود،روزی بمجلس جناب شیخ ابو سعید رفت و سخن از طاعت و معصیت و محرومی ارباب ذنوب در میان آمد،پس شیخ الرئیس این رباعی را می گفت:

مائیم بعفو تو تولاّ کرده وز طاعت و معصیت تبرّا کرده

آنجا که عنایت تو باشد،باشد ناکرده چو کرده،کرده چون ناکرده

پس شیخ ابو سعید ابن رباعی را بداهة در جواب سرود:

ای نیک نکرده و بدی ها کرده وانگه بخلاص خود تمنّا کرده

بر عفو مکن تکیه که هرگز نبود ناکرده چو کرده،کرده چون ناکرده (4)

ص:336


1- (1)) به این مطلب،در روضات الجنّات دست نیافتم.
2- (2)) نگر:نامۀ دانشوران ج 1 ص 118.
3- (3)) نگر:قصص العلماء ص 416.
4- (4)) نگر:محبوب القلوب ج 2 ص 18.

وقتی دیگر این دو بزرگ را باهم ملاقاتی دست داد.شیخ ابو سعید نظر بآنکه از أهل تصوّف و عرفان بود بر شیخ الرئیس که از اهل حکمت و برهان بود،خواست انکاری آورد،گفت:مدار شما أرباب حکمت در ترتیب براهین بر شکل اوّل خواهد بود،و سایر اشکال هم تا بشکل اوّل نرود تمام نشود؛و آن خود مستلزم دور باشد،زیرا که:علم بنتیجه موقوف است بکلّیّت کبری،و آن بدون علم بنتیجه تمام نشود.یعنی مثلا در این قیاس:«هر انسان حیوان است،و هر حیوان جسم است»تا نتیجه دهد که:«هر انسان جسم است»،علم بنتیجه بالضروره موقوف است به کلّیّت کبری،و کلّیّت کبری-یعنی اینکه هر انسانی حیوان باشد،و هیچ فردی از آن از این حکم بیرون نباشد-موقوف است بمجسّم بودن انسان؛و آن خود عین نتیجه است.

شیخ در جواب گفت:بلی چنین است،لکن علمی که در نتیجه مطلوب است علم تفصیلی است و علمی که در کلّیّت کبری لازم است و دخول اصغر در تحت اکبر بدان موقوف،علم اجمالی است؛و این دو غیر یکدیگر باشند.پس در برهانی که تو خود تألیف نموده ئی حدّ وسط مکرر نشده.

شیخ ابو سعید کاسه ئی آنجا بود،برداشت و بهوا انداخت و مابین هوا معلّق بایستاد.

پس رو بشیخ آورد و گفت:شما در علم طبیعی گوئید:اجسام بالطبع مایل اند به مرکز خود،و چگونه این کاسه که خود از اثقال است فرود نیاید و به مرکز میل ندارد؟!شیخ گفت که:ما این سخن در آنگاه گوئیم که مانعی نباشد،و اینک توجّه تو مانع از فرود آمدن است.نوشته اند که:شیخ ابو سعید پس از این جواب بشیخ الرئیس گفت که:تو نیز نفس خود را کامل کن تا این مرتبه برایت بهمرسد.شیخ الرئیس گفت که:تو بمنزلۀ عامل و اجیری هستی که کاری کردی و مزدی بتو دادند؛و من بقوّۀ فهم ادراک معقولات نمودم.

و پس از رفتن شیخ الرئیس،مریدان از شیخ ابو سعید پرسیدند که:او را چگونه

ص:337

یافتی؟فرمود:من هرجا بدیدۀ نگران و چراغ فروزان رفتم آن کور با عصا خوش بنشان همی بر اثر ما آمد!.

و زمانی دیگر آن هر دو بزرگوار یکدیگر را ملاقات نمودند و پس از افتراق،از هر یک،حقیقت حال دیگری را پرسیدند.شیخ ابو سعید گفت:آنچه من می بینم او میداند! و ابو علی گفت:آنچه من میدانم او می بیند!.و در روضات پس از این سخن فرماید:

«کلمات این دو بزرگوار اشاره به علم الیقین و حقّ الیقین است که در مراتب توحید و معرفت،مشرب هریک از حکماء و عرفاء کاملین باشد» (1).

و یک دو سال پیش از وفات شیخ الرئیس،ابو سعید نامه ئی بدو نوشت که تقریبا مختصر مضمون آن این بود که:«من در مقام توحید بر یقین هستم،لکن چون راههای ظنون هم بسیار است ناچار از هرکسی طریقۀ او را جویا می باشم.و همانا تو خود موسوم به علم و مذاکرات اهل راه باشی؛از آنچه تو را داده اند توضیحی نما».

و چون آن نامه بجناب شیخ الرئیس رسید،خامه برگرفت و جوابی مفصّل تر از آن بدو فرستاد مشتمل بر اظهار و اذعان عظمت و بزرگواری شیخ ابو سعید،و بسیاری از مقامات سلوک و توحید و بسی از اخلاق مرضیّه و صفات پسندیده که شیمۀ اولیاء خدا و شیوۀ عرفاء باصفا بدان ها باید باشد؛و بعضی از عبارات آن این است:«و لیعلم انّ أفضل الحرکات الصلوة،و أمیل السکنات القیام،و أنفع البرّ الصدقه،و أزکی السیر الاحتمال،و أبطل السعی الریاء،و لن تخلّص النفس عن الدرن ما التفتت إلی قیل و قال و مناقشة و جدال و انقلعت بحالة من الأحوال.و خیر العمل ما صدر عن خالص نیّة، و خیر النیّة ما یتفرّج عن جناب علم،و الحکمة أمّ الفضائل و معرفة اللّه اوّل الأوائل إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّٰالِحُ یَرْفَعُهُ (2)».

ص:338


1- (1)) نگر:روضات الجنّات ج 3 ص 184.
2- (2)) کریمۀ 10 فاطر.

و پوشیده نباشد که:آنچه در این چند ورق از گزارشات حالات جناب شیخ الرئیس نوشتیم،تقریبا به یک اندازه مراتب و مقامات او معلوم شد؛و ضمنا مکشوف افتاد که آن حکیم بزرگوار تا چه درجه مصائب و آلام این دنیای فانی را تحمّل کرده،و اجمالا بسیاری از عمر عزیز را در ترس از بزرگان و سلاطین عصر خود و پنهان بودن از آنها بسر برده؛چنانچه این رسم از آغاز دنیا تاکنون همین طور بوده که ارباب فضل و کمال باید همیشه گرفتار شدائد و مکروهات باشند تا دل بدین خانۀ عاریتی نبندند.و البتّه لازمه و مقتضی آن همه فضایلی که در این یک مرد گرد آمده بود،همین بود که سلاطین از معاشرتش بر یکدیگر حسد برند و در پی قتل و ایذاء او باشند.و این قانون کلّی است، چنانچه مرحوم شیخ بهائی-أعلی اللّه مقامه-در این رباعی اشاره بگرفتاری ارباب فضیلت و بزرگواری نموده و فرماید:

ای چرخ که با مردم نادان یاری! پیوسته بر اهل فضل غم می باری!

هر لحظه ز تو بر دل من بار غمی است! گویا که ز اهل دانشم پنداری! (1)

و لکن در بعضی از کسان ملاحظه میکنیم که خود دریای فضل بی پایان اند و بر حسب ظاهر هم گرفتاری دنیائی برای ایشان نیست؛و اینها همه منوط بتقدیر عزیز علیم و یزدان قادر حکیم است که برای هرکسی هرطور بخواهد فراهم می آورد!.

و غرض اینکه اجمالا ارباب فضل و کمال و اصحاب وجد و حال از مطالعۀ حالات او،اگر قدری در دنیا سختی می بینند خود را تسلّی دهند و مرتبۀ بزرگواری دانش خود را بجزع و بیتابی از بین نبرند.

و در روضات فرماید:«هر آینه او اگر از اهل ورع و هدایت بود بخدمت ارباب جور

ص:339


1- (1)) نگر:دیوان شیخ بهائی ص 174.بیفزایم که ضبط دیوان:«پیوسته ز تو بر دل من...» می باشد.

و ملازمت سلاطین عصر دچار نمیگردید» (1).

و این هم کلّیّت ندارد،چه قبل از او و بعد از او بسیاری از بزرگان دین را نشان داریم که ملازمت سلاطین را می نموده اند.و در مجالس المؤمنین تقریبا حدیثی دراین باره نقل کرده و شرح حال جمعی از رجال را نوشته که وزیر یا امیر فلان پادشاه بوده اند (2).

و از آن طرف چون فی الجمله اسلاف او مستخدم دیوان بوده اند،آن علوّ نفس و شرافت گوهر که توأم با توفیقات ربّانی در سلوک راه حق و یقین می باشد،برای او حاصل نشده و آن اخلاقی که باید در مردان راه حق باشد،ملکۀ او نشده و همیشه می خواسته که دریای فضائلش موّاج و بهمه کس بزرگی علم و فضل خود را ظاهر سازد؛چنانچه نوشته اند:وقتی در مجلس درس حکیم کامل و دانشمند فاضل مرحوم ابن مسکویه رضی اللّه عنه وارد شد و شاگردان او همه،جابرجا نشسته بودند.پس بملاحظۀ اینکه می خواست اظهار فضائل و کمالات خود را نماید،جوزی بابن مسکویه داد و گفت:مقدار مساحت این جوز را بشعیرات بیان کن؛ابن مسکویه در ازاء آن جوز، جزوی که در علم اخلاق بود باو داد و فرمود:تو اوّل خود را اصلاح کن تا من سپس مساحت این را بگویم!.

در کتاب الاصفهان که جناب سیّد جناب-سلّمه اللّه تعالی-در تاریخ اصفهان می نگارد و قسمت رجالی آن تاکنون آنچه نوشته شده بمراقبت و اهتمام و حضور و نظریّات این حقیر بوده،وقتی شرح حال ابن مسکویه را می نوشتیم و باین حکایت رسیدیم؛جناب سیّد مرقوم فرمودند که:«این حرکات کودکانۀ ابن سینا در برابر همچنین استادی مانند ابن مسکویه بزرگوار،بسی پستی مراتب و مقامات او را آشکار

ص:340


1- (1)) نگر:روضات الجنّات ج 3 ص 180.
2- (2)) نگر:مجالس المؤمنین ص 335.

می سازد» (1).

و همچنین باز شیخ الرئیس را در پاره ئی از تألیفات خویش اشاره ئی است بر این که:

فلان مطلب را من به ابن مسکویه گفتم و او نفهمید و مکرّر کردم و آخر درست فهم نکرد! که اجمالا معلوم می شود میان ایشان صفائی نبود.

ولی برحسب ظاهر و در بادئ النظر و به اقتضاء شهرتی که شیخ الرئیس را است، چنان برمی آید که او در عصر خود بر همۀ حکماء سلف و معاصرین تفوّق داشته؛هر چند که بعد از دقّت نظر و تعمّق،بعضی از حکماء را از معاصرین او و غیره می توان در بعضی از مراتب بر او ترجیح داد.و بهمین راه او را شرف الملک و شیخ الرئیس لقب داده اند-چنانچه در پزشکی نامه تصریح کرده (2)-هرچند که ما در صدر ترجمه وجه تلقّب او را بشیخ الرئیس نقل از روضات چیز دیگری نمودیم،و ظاهرا قول پزشکی درست باشد؛چنانچه تأیید آنرا هم از سلّم السموات-که خود روضات (3)ناقل آن است- پس از این خواهیم نوشت.

و در قصص العلماء گوید:او ادّعای تعلیم کرد که همچنانی که افلاطون یا ارسطو یا غیره را معلّم اوّل گویند و ابو نصر فارابی را معلّم ثانی،او را هم معلّم ثالث خوانند.و چون معلّم باید در هر علمی اگر با خداوند آن مباحثه کند بر او غالب آید؛لهذا او با صاحبان همۀ علوم مباحثه کرد و غالب آمد جز علم کیمیا و موسیقی،که شیخ می گفت:انقلاب

ص:341


1- (1)) در کتاب الإصفهان جناب،«قسمت رجالی»وجود ندارد،و از اینرو هرچند در آن ذکر ابن مسکویه و ابن سینا هردو رفته است-نگر:الإصفهان ص 219،218-امّا این عبارت را در آن کتاب نیافتم.جناب را کتابی دیگر است به نام کتاب مشاهیر اصفهان،که هنوز به طبع نرسیده؛شاید عبارت حاضر را بتوان در آن رساله سراغ گرفت.
2- (2)) در جریان تصحیح حاضر،متأسّفانه به این کتاب دست نیافتم.
3- (3)) نگر:روضات الجنّات ج 3 ص 181.

مهیّت در آن لازم می آید و آن بقواعد علم حکمت باطل است.و کسی که طرف او بود گفت:من از آوردن برهان عاجزم ولی در برابر تو عمل می کنم.شیخ فرمود:شاید شعبده کنی و بر حسّ من مشتبه نمائی؛او گفت:من اجزائی بتو می دهم و خود در چهار فرسنگی می نشینم و بدستوری که می گویم رفتار کن.و شیخ بدان نحو قبول و عمل کرد و کیمیا شد؛و از آن پس اقرار بعجز خود نمود و گفت:من علم کیمیا و موسیقی را نیز تحصیل می کنم و معلّم می شوم.پس کتابخانه اش آتش گرفت و دماغش افسرده شد و از آن ادّعاء گذشت؛و از این جهت او را شیخ الرئیس لقب دادند» (1).

ولی البتّه در نظر مطالعه کنندگان هست که ما از این پیش نوشتیم که او در کتاب شفاء،گذشته از این که موسیقی را آورده مسائلی چند بر آن افزود که متقدّمین حکماء از آن غافل بوده اند؛و در خصوص کیمیا نیز هرچند که در کتاب شفاء در ابطال آن کوشش کرده ولی پس از آن-از قراری که در کشکول شیخ بهائی است-کتاب حقائق الاشهاد را در صحّت آن نوشته (2)؛و همچنین کتابی دیگر در کیمیا و هیئت صور فلکیّه دارد که در تألیفات او یاد می نمائیم.و کتابخانه آتش گرفتن نوشتیم که در اوائل امر و بودن بخارا بوده،و دیگر در قصص حقائق این کلمات خود را واضح نکرده.

[تکفیر شیخ الرئیس]

جماعتی از فقهاء اهل سنت و غیره از معاصرین او یا دیگران،قول او را در انکار حدوث عالم و معاد جسمانی سند کرده صریحا گفته اند:او کافر است،از آن جمله امام غزالی در کتاب المنقذ من الضلال (3).

ص:342


1- (1)) نگر:قصص العلماء-طبع انتشارات حضور-ص 299.
2- (2)) نگر:کشکول،مجلّد 2 جلد 4 ص 168.
3- (3)) نگر:المنقذ من الضلال-در مجموعة رسائل الإمام الغزّالی،رسالۀ 24-ص 543.

و بسیاری دیگر اعتذار از آن جسته گفته اند:مقصود از این کلمات که در کتاب شفاء آورده تحریر مطالب حکماء یونان است،و آنچه اجتهاد او و عقیدۀ او باشد آنها است که در اشارات یا دیگر کتب آورده.و او خود این رباعی را در ردّ مکفّرین خود گفته:

کفر چو منی گزاف و آسان نبود محکم تر از ایمان من ایمان نبود

در دهر چو من یکی و آن هم کافر پس در همه دهر یک مسلمان نبود (1)

و الحقّ و الانصاف این رباعی جوابی باصواب و عین صدق و مطابق واقع است،که اگر بنا شد این گونه حکیمان دانشمند که زمین از نور علم و دانششان در حرکت و اضطراب است کافر باشند؛پس چه کسان مسلمان خواهند بود!.

در قصص العلماء گوید:«شخصی از منکرین شیخ همواره از قبرستان همدان می گذشت و آن جناب را بفاتحۀ یاد نمیکرد،بگمان اینکه او زیدی است.تا شبی در خواب دید که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله با شیخ پهلوی هم دیگر نشسته اند؛آن شخص از حضرت پرسید که:ابو علی زیدی است،چرا اینقدر تقرّب یافته؟حضرت فرمود:تو با این عنق منکسره فهمیدی که زیدی مذهب بد است و ابو علی با این فهم و فطانت نفهمید؟!» (2)؛انتهی.

و از مرحلۀ کفر و اسلام هم که گذشتیم،جماعتی او را برحسب ظاهر کلمات و حالات او-که شیوه و مقتضی حال عموم علماء آن اعصار است-،سنّی دانسته اند؛ چون مرحوم علاّمۀ مجلسی در بحار (3)،و شیخ علی شهیدی در درّ المنثور 4،و آقا میرزا

ص:343


1- (1)) این دو بیت را،در مصادر بسیاری به نقل از خود شیخ آورده اند؛از جمله بنگرید: روضات الجنّات ج 3 ص 179.
2- (2)) نگر:قصص العلماء-طبع انتشارات حضور-ص 301.
3- (3)) به سخن علاّمۀ مجلسی در باب تسنّن شیخ الرئیس در بحار دست نیافتم،بیفزایم که در بعضی از مواضع بحار اشاراتی به تکفیر شیخ از سوی علاّمه به چشم می آید؛نگر:-

محمّد باقر چهارسوئی در روضات (1)؛بلکه نوعا علماء شیعه او را سنّی می دانند،و مخصوصا شیخ بهائی-أعلی اللّه مقامه-بسی در طعن و انکار او کوشش کرده و از کلمات خود تعریضاتی چند بر او آورده؛چنانچه در مثنوی نان و حلوا و شیر و شکر بسیار مذمّت از او و مؤلّفاتش کرده (2)و در سایر کلمات و حکایاتش-مانند شکار رفتن شاه عبّاس-درست با او طرفیّت نموده.و در کشکول،از مرحوم شیخ مجد الدین بغدادی رحمه اللّه نقل کرده که او فرموده:«من حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله را در خواب دیدم و پرسیدم که:دربارۀ پسر سینا چه فرمائید؟فرمودند:او خواست بدون توسّط من بخدا برسد و من با دست خود او را منع کردم و در آتش افتاد» (3)؛انتهی.

و جماعتی دیگر از بزرگان،بعضی از کلمات دیگر او را گرفته اند و حالات توبت و انابت آخر عمرش را-که می نویسیم-سند کرده او را اهل نجات گفته اند.

از آن جمله عین القضاة همدانی در بعضی از کلمات خود (4)،و امام یافعی در

ص:344


1- (1)) نگر:روضات الجنات ج 3 ص 180.
2- (2)) گویا اشاره است به این منظومه: دل منوّر کن به انوار جلی چند باشی کاسه لیس بو علی سرور عالم شه دنیا و دین سؤر مؤمن را شفا گفت ای حزین سؤر رسطالیس و سؤر بوعلی کی شفا گفته نبیّ منجلی سینۀ خود را برو صد چاک کن دل از این آلودگیها پاک کن نگر:دیوان شیخ بهائی،منظومۀ نان و حلوا ص 121.
3- (3)) نگر:کشکول،مجلّد 1 جلد 1 ص 87.
4- (4)) گویا اشاره به سخنی ارجمند است که عین القضات،دربارۀ شیخ آورده؛نگر:تمهیدات-

مرآت الجنان (1)،و خواجۀ پارسا در فصل الخطاب (2)،و مؤلّف روضة الصفا (3)و غیره.

و مرحوم میرداماد قدّس سرّه نظر باینکه خود از اهل حکمت و فلسفه بوده،مانند مرحوم غیاث الحکماء رحمه اللّه-که عبارت او در حقّ آن جناب گذشت-عباراتی بلند در حقّ او دارد و بکمال تعظیم و احترام نام او را برده،و بلکه افتخار بشرکت با او در علوم حکمیّه کرده (4).و مرحوم قاضی نور اللّه-نوّر اللّه روحه الشریف-در مجالس المؤمنین اصراری بلیغ در تشیّع او نموده و بهرطور که بوده بتکلیف تمام او را شیعه دانسته،و عبارات او را در مبحث امامت إلهیّات شفا که دلالت بر تشیّع او دارد (5)،نقل کرده؛مانند اینکه خلافت را بنصّ،أصوب از إجماع دانسته و گفته:کسی که دارای حکمت نظری و خواصّ نبوی باشد چیزی ندارد تا اینکه ربّ انسانی گردد و عبادت او پس از عبادت حق،روا باشد؛ و او سلطان عالم زمینی و خلیفۀ خدا است.و البتّه چنین صفات صادق نیست الاّ بر حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام.و ایرادات و شبهاتی را که بر سایر عبارات او در این مبحث وارد می آید-که موهم خلاف این عقیده است-آورده و بهرطور که بوده جواب داده.

و نیز استدلال کرده باین که:او در فطرت تشیّع متولّد شده و از میان همۀ سلاطین عصر انقطاع بسلاطین شیعه هریک بعد از دیگری داشته.

و انصاف اینکه این سخن بسی بجا باشد،چه او اگر مطابق میل سلطان محمود از تسنّن و سایر تملّقات رفتار می کرد،مانند حکیم فردوسی رحمه اللّه این همه ناملایمات را تحمّل نمی نمود و باین سختیها نمی افتاد.

و در جملۀ کلمات مهمّۀ او درباره حضرت امیر علیه السّلام اینکه مرحوم شیخ حسین بن

ص:345


1- (1)) نگر:مرآة الجنان ج 3 ص 47.
2- (2)) نگر:فصل الخطاب ص 262.
3- (3)) نگر:روضة الصفا ج 7 ص 472.
4- (4)) این گونه عبارات در آثار میر رحمه اللّه بسیار است؛از آن جمله بنگرید:تقویم الإیمان-چاپ شده بهمراه کشف الحقائق-ص 296.
5- (5)) نگر:مجالس المؤمنین ص 330.

عبد الصمد رحمه اللّه در شوارق فرموده که:«او در بعضی از کلمات خود تصریح نموده بر اینکه اگر نصّی هم در شأن حضرت امیر علیه السّلام نمیبود،معهذا تقدیم او بواسطۀ مزایا و فضائل او واجب می بود» (1).

و از جمله کلمات جامعۀ جلیلۀ او دربارۀ آن حضرت اینکه فرموده:«علی بن ابیطالب علیه السّلام،در میان مردم چون معقول است در میان محسوس» (2).و در مجالس المؤمنین پس از ایراد این سخن فرماید که:یعنی چنانکه معقول بناء بر تجرّد از مادّه اشرف از محسوس است که مقارن به کثافت مادّه است،آن حضرت افضل و اشرف است از دیگر مردم.و می تواند بود که مراد آن باشد که:حکماء و عقلاء بحث نمی کنند الاّ از حال او،و دیگران مانند محسوسات جزئیّه اند که از مبحث خارج اند.و چون حکماء در وجه اعتنای خود ببحث از معقولات آن (3)گفته اند که غرض از علوم حکمیّه این است که نفس انسانی را کمالی حاصل شود که ببقای نفس باقی ماند و جزئیّات محسوس بناء بر تغییر و تبدیل از این قبیل نیستند،پس آن کلمۀ جامعۀ شیخ اشارت می شود بآنکه مجرّد معرفت حضرت امیر علیه السّلام،تحصیل کمال و سرمایۀ حصول امانی و آمال است» (4)؛انتهی.و هم در مجالس (5)و بسیاری از کتب دیگر (6)از این دو رباعی او استظهار تشیّع او را کرده اند:

ص:346


1- (1)) در جریان تحقیق حاضر به این کتاب دست نیافتم.گویا این رساله هنوز به چاپ نرسیده است.
2- (2)) این سخن شیخ را،معمولا به رسالۀ معراجیۀ او منسوب می نمایند؛اما راقم آن را در این رساله نیافت.
3- (3)) چنین است در دستنوشت.
4- (4)) نگر:مجالس المؤمنین ص 334.
5- (5)) نگر:همان.
6- (6)) نمونه را نگر:روضات الجنّات ج 3 ص 181،قصص العلماء-طبع انتشارات حضور- ص 306.

بر صفحۀ چهره با خط لم یزلی معکوس نوشته اند نام دو علی

یک لام و دو عین با دو یای معکوس از حاجب و عین و انف با خطّ جلی

*** تا بادۀ عشق در قدح ریخته اند و اندر پی عشق عاشق انگیخته اند

در جان و روان بوعلی مهر علی چون شیر و شکر بهم درآمیخته اند

و مرحوم حاجی نایب الصدر شیرازی در جلد دویم طرائق نوشته که:«او را مشرب عذب صافیۀ صوفیّه بوده و با مشایخ ایشان صحبت نموده و عقاید حقّۀ آنان را داشته» (1).و پارۀ از کلمات او را در این خصوص از نمط نهم اشارات نقل کرده.و مانند اینکه در مجالس می خواسته شیعه زیاد کند بعضی دست و پاها زده،او هم می خواسته صوفی زیاد کند آن قسمت عبارات او را آورده!.

و آنچه ما را بعد از تأمّل و تعمّق در حالات او و کلمات حضراتی که نوشتیم بنظر میرسد اینکه:آن حکیم دانشمند و فیلسوف بی مانند-نظر باینکه تمام عقاید و احکام و اصول و فروع اسلام مطابق با حکمت الهی و ریاضی و طبیعی و سیاسی و غیره همه می باشد،و تا دامنۀ قیامت اگر تمام حکماء عالم خواهند قوانینی بهتر از احکام این پیغمبر حکیم مسلمانان وضع کنند ممکن نمی شود،و هرکه دانش و حکمتش باقسامها بیشتر است بیشتر پی بمحاسن این دین مبین برده-معتقد بدین بوده که این پیغمبر از جانب حکیم علی الإطلاق مبعوث و تمام دستوراتش بوحی و الهام از کلام ملک علاّم است،و از وفور دانش و حکمت بعضی از کلمات و دستورات او را غیر از آنچه بعضی دیگر از مسلمانان فهمیده اند دانسته و این مایۀ آن شده که بعضی خیال کرده اند تکذیب دستورات پیغمبر را کرده.و البتّه محاسن و اهمّیّت اخلاقی را که در حضرت امیر علیه السّلام

ص:347


1- (1)) نگر:طرائق الحقائق ج 2 ص 558.

بود و همه برطبق مقتضیات تکمیل نفس و حکمت می باشد،بیش از سایر کسانی که ادّعاء شیعگی او را می کنند فهم کرده و او را خلیفۀ هم چنین پیغمبری دانستن سزاوارتر می دیده.و همان چیزی که باعث شد که خود آن حضرت در بیست و پنج سال خلافت آنان با ایشان مماشاة می کرد،او را باعث بود بر اینکه مانند تمام اهل آن اعصار در کتب و کلمات و اقوال و احوال خود از ایشان بنیکوئی نام برد و اظهار براءت و قدحی از ایشان نکند؛و کجا مانند بسیاری از علماء سنّت حدیثی برای ایشان وضع کرده یا از جانب ایشان در موضوعی طرفیّت کرده است؟!.

و چون تکمیل نفس و تصفیۀ باطن و رساندن انسان خود را بمقامی که تا آنجا قابلیّت رسیدن دارد-که غرض اصلی از جادادن نفس را در این خاکدان همین و در حقیقت عین حکمت است-اگر بر وفق دستورات این پیغمبر باشد با ریاضت،آن را تصوّف گویند؛و این حکیم هم بقوّت علم و عمل البتّه آنجا رسیده است صحیح است که نام صوفی هم بر او نهاده شود،که حکیم و صوفی را ما در حقیقت و وصول به مقصد بیک معنی خواهیم گرفت.

و بالاخره پس از اینهمه کلمات ما او را مسلمان و شیعه و صوفی بمفاهیمی که برای آنها نوشتیم می دانیم،و انشاء اللّه مشمول رحمت واسعۀ حضرت یزدان و نائل بمقام رضا و رضوان خواهد بود.

و آن بزرگوار بسیاری از مطالب حکمت طبیعی و ریاضی را کشف نمود که حکماء پیش،از آنها غافل بودند و اکنون بعد از چند قرن حکماء اروپا باسباب و آلات و مقدّماتی که در آن روزگار نبوده،و (1)بدانها پی برده اند؛مثل اینکه معروف است که او یرقان قبل السبع را علاج کرد،با اینکه آن را عسر العلاج می دانستند و در آن زمان از

ص:348


1- (1)) چنین است در دستنوشت.

معالجۀ آن عاجز بودند.

و در سلّم السموات نوشته که:«اهل حکمت نظریّه و اطبّاء پس از افلاطون و ارسطو از هیچ کس آن سود نبردند که از آثار و تعلیقات او بردند،و از این جهت او را بشیخ الرئیس لقب دادند.و او در پاره ئی از مطالب حکمت با فاریابی (1)مخالفت کرده، مانند مفهوم قضیۀ ذهنیّه؛و در بعضی از مسائل طب با جالینوس براه خلاف رفته،مثل اینکه جراحت سل سینه قبول علاج نخواهد کرد چه آن در عضو متحرک است که شش باشد،و التیام متحرّک الاّ بسکون صورت نبندد؛و آن را بسل گوسپند که التیامش محسوس است نقض کرده» (2).و در تاریخ بیهقی نوشته که:«او در هواهای مختلف و امکنۀ متباعده بسیاری از جراحات سل را بگل قند و شیر علاج کرده» (3)؛انتهی.

و او خود در قانون نوشته که:آنچه من تجربه کرده ام و در هر بدنی سودمند تواند بود؛ اینکه صاحبان سل یکسال تمام گل قند شکری بخورند و هر روز آنچه توانند اگرچه بنان خورش هم باشد مصرف نمایند،و هرگاه ضیق النفس طاری شود باندازۀ حاجت شربت زوفا بنوشند،و اگر حمّاء دقیه دست دهد قرص کافور بکار برند؛و البتّه از این راه تخلّف نکنند.و من اگر از تکذیب مردمان نمی اندیشیدم فوائد عجیبه در این باب حکایت می کردم.از آنجمله زنی را این درد روی داد و چندان شدّت کرد که تن به مرگ داد و همی خواستند جهاز مرگ برایش آماده کنند،پس برادرش به معالجت کمر بست و دستوری را که گفتم مداومت کرد تا از فضل حضرت یزدان بهتر شد.و من خجلت

ص:349


1- (1)) چنین است در دستنوشت.
2- (2)) راقم در جریان این تصحیح،به متن سلّم السماوات دست نیافت.مرحوم مؤلّف نیز -آنگونه که پیش از این خود اشاره کرد-این بخش را از روضات اقتباس کرده است؛نگر: روضات الجنّات ج 3 ص 181.
3- (3)) نگر:تاریخ الحکماء-ترجمۀ فارسی-ص 567.

می بردم که بگویم چه قدر گل قندبوی خورانیدم و نمی توانم بدرستی مقدار آن را تعیین نمایم»؛انتهی.

در تحفة العالم فرماید که:بخاطر است که در جائی نوشته دیدم منقول از حکیم دانا شیخ الرئیس که با حکیمی دیگر می فرموده است:اگر جائی دیگر غیر از این عالم بجهت ایستادن بود،این زمین را بجرّثقیل برمی داشتم»؛و پس از چند سطر فرماید که:«شیخ اجلّ که این ادّعا را نمود بتعلیم مردم نپرداخت که عوام و مردم بازار بآن رهبر شوند و بکار معیشت آنها آید،بخلاف حکمای فرنگ که بصنعت کاران و ارباب حرفه بیاموختند تا کارها بر ایشان آسان گردد» (1)؛انتهی.

و از جملۀ مطالب مهمّۀ منسوبۀ بدان جناب اینکه او گفت:من زهره را بر روی قرص آفتاب مشاهده نمودم.در قصص العلماء فرماید که:«ابو علی می گوید که در روز ستارۀ عطارد را دیدم که در وقت مقارنه با آفتاب بر روی آفتاب بود،مانند خالی که بر روی کسی باشد،اگرچه عطارد در فلک دوّم است و شمس در فلک چهارم،لیکن چون مقارنه بود-یعنی در یک برج و در یک درجه و در یک دقیقه جمع گشته بودند-چنان بنظر می آمد که خالی بر روی آفتاب است» (2)؛انتهی.

و این نقل قصص در مورد عطارد اشتباه است،آنچه خود او در شفاء نوشته این است که فرماید:«من ستارۀ زهره را مانند خالی بر روی جرم شمس دیدم» (3)؛انتهی.

و انکشاف آن حکیم فرزانه که بطور قطع و یقین نقل کرده،بسی محلّ توجّه و دقّت

ص:350


1- (1)) برای دست یابی به منبع این سخن،دو رسالۀ تحفة العالم مطبوع مشهور-:اوّلی از آن شوشتری،در شرح سفرنامۀ هند او؛و دوّمی در شرح خطبۀ کتاب شریف معالم الدین-را بر رسیدم،امّا آن را در هیچیک از این دو نیافتم.
2- (2)) نگر:قصص العلماء ص 421.
3- (3)) به موضع این مطلب در کتاب شفاء دست نیافتم.

نظر ارباب هیئت و موجب بزرگی مقام دانش و درایت او گردید،و تا قریب باین اعصار همگی حکماء آن را از او قبول کرده و مورد تعظیمش می داشتند؛چنانکه یکی از ادلّۀ محاطیّت فلک زهره را نسبت بفلک شمس پس از اختلاف منظر و غیره،همین را می نوشتند که شیخ الرئیس زهره را مانند خالی بر روی آفتاب دیده؛چنانکه قاضی زادۀ رومی در شرح کتاب ملخّص چغمینی و ملا مظفّر گنابدی در شرح بیست باب ملاّ عبد العلی بیرجندی آورده اند.

و در سلّم السموات فرماید که:بعضی از مسائل هیئت و نجوم که بطلمیوس حکیم و غیره بظنونی چند در آنها استناد نموده بودند،نزد این حکیم بدرجۀ حسّ و یقین رسید، مانند اینکه آفتاب در فلک چهارم و زهره در سیّم است؛چنانچه گوید:من زهره را مانند خالی بر روی آفتاب دیدم» (1)؛انتهی.

و به هرحال عقیدۀ قدماء بر این سخن راسخ بود و این دعوی را از او قبول کرده بودند،بلکه از ابن ماجد اندلسی بالاتر از آن را هم پذیرفتند که او گفته:من زهره و عطارد را هر دو بیک بار بر روی قرص آفتاب دیدم در زمانی که هردو محترق بودند.

تا اینکه شعشعۀ دانش و درایت مردمان اروپا بر صفحات ایران تابش افکنده فهمیدند که آن همه،محض خیال و توهّم بود؛چه این گونه حکماء هیچ کاری را بقیاس و گمان درست ندانند و این گونه مطالب طبیعی را تا بحس درنیاید هیچ نشمرند.و بواسطۀ آلات و اسبابی که اختراع نموده اند فهمیده اند که:اینها کلافهائی باشد بر روی خورشید.و اوّل کسی که آنها را بکلف مشاهده نمود فائرلیون در سنۀ 1020 و بعد از آن گالیله در سنۀ 1021 و غیره،که تاکنون بسیار دیده اند و بسر حدّ یقین رسیده؛هرچند

ص:351


1- (1)) پیش از این اشاره کردیم که،این رساله در جریان تصحیح حاضر دست یاب این راقم نشد.

که پاره ئی از حکماء ایران نیز با فقدان این آلات امروزه آنها را بر روی قرص خورشید دیده اند؛چنانچه در شرح چغمینی گوید که:«پاره ئی از مردم گمان کرده اند که بر روی قرص آفتاب،نقطه ئی است سیاه که اندکی از مرکز آن بالاتر است،مانند کلف که بر صفحۀ ماه نمودار است».و البتّه ما را بایستی بسی افتخار بوجود این کسانی باشد که بدون آلات و اسباب امروزه،این کلفها را مشاهده کرده اند و خیلی باید مقام فضیلت و بزرگواری ایشانرا تمجید نمائیم.

و هم چنین ابن رشد طبیب فیلسوف منجم عربی که در قرن پنجم هجری می زیسته، و گمان کرده که عطارد را بر روی قرص آفتاب دیده؛محض خیال و توهّم بوده.و مسیو اراکو رئیس رصدخانۀ دولتی فرانسه او را تکذیب کرده و گفته که:قطر عطارد در اوقات عبور از روی قرص آفتاب دوازده ثانیه بیش نباشد،و کلف مستدیر مظلمی که بقطر دوازده ثانیه باشد در روی قرص آفتاب با چشم دیده نشود.و احتمال قوی داده که آن راصد عرب،کلفی از آفتاب را دیده و عطارد پنداشته.و هم چنین سکالیژه و کپلر که از منجّمین معروف اروپا می باشند و گمان کرده اند که در اوائل ماه صفر سنۀ 1016 -یعنی 28 مۀ سنۀ 1607-عطارد را بر روی قرص آفتاب دیده اند،اشتباه نموده اند و متأخّرین ایشان را تکذیب کرده اند.و نه اینکه حکماء اروپا منکر دیدن زهره یا عطارد بر روی قرص آفتاب باشند،بلکه دیدن یکی از آنها را بر روی آن در حالت احتراق هریک از آنها ممکن می دانند و گویند تا بحال هم مکرر واقع شده؛و لکن هردو را باهم در یک وقت محترق شدن انکار نموده اند.و آنرا هم ممکن می دانند،لکن گویند بحسب استخراجات صحیحه و ارصاد و زیجات معتبره تاکنون واقع نشده؛و دربارۀ یکی از آنها-چنانچه نوشتیم-گویند:با چشم و بدون آلات و اسبابی که در این اواخر برای این کار تهیّه نموده اند،ممکن نیست.و گفته اند که:محقّقا نخستین کسی که عطارد را بر روی قرص خورشید دیده،کاماندی معلّم مدرسۀ پاریس بوده که در روز 7 نوامبر

ص:352

سنۀ 1631 مطابق اوائل ع 2 سنه 1041 در شهر پاریس آنرا بر روی عکس قرص آفتاب که بورقی کاغذ سفید افتاده بود در اطاق تاریکی دید،و این تدبیر در آن اوقات معمول بود برای رؤیت کلفها؛و پس از دیدن آن بی اختیار از غایت شعف فریاد برکشید که:یافتم آن چیزی را که سالها است حکماء طبیعیّین در جستن آن اصرار دارند!.و از آن وقت باز تاکنون اوقات عبور هریک از زهره یا عطارد را بر روی قرص آفتاب -یعنی بعبارت اخری کسوف آفتاب را بواسطۀ یکی از این دو ستاره-از زیج استخراج و در بعضی از تقاویم می نویسند،و در افقی که دیدن آن ممکن باشد قبل الوقت حرکت و آلات و اسباب معموله را نصب می نمایند و مکرّر بدیدن آن نائل شده اند.که یک وقت آن راجع بزهره در روز 4شنبه 28 شوّال سنۀ 1291 بوده و در تهران دیده اند؛و در نامۀ دانشوران از آن شرحی می نویسد (1).مرحوم حاجی نجم الدوله رحمه اللّه در مقدّمۀ تقویم سنۀ 1325 وقت های عبور عطارد را از روی شمس تا صد سال استخراج کرده و نوشته؛ و همچنین جناب سیّد جلال الدین تهرانی در مقدّمۀ تقویم سنۀ 1342 عبور آن را که در روز 5 شنبه 3 شوّال آن سال واقع شد،خبر داد و نوشت.و جناب آقا میرزا ابو القاسم خان نجم الملک در مقدّمۀ تقویم سنۀ 1345 وقوع آن را در روز 5 شنبه 15 ج 1 سنۀ 1346 نوشت.

و به هرحال این مطلب در این ازمنه غرابت و اهمّیّتی ندارد.مقصود آن ادّعای مرحوم شیخ الرئیس بود که تا این اواخر همه کس آن را از او قبول،و در این اوقات سهو او را واضح نموده اند.

و دیگر از جملهء اشتباهات او-چنانچه صلاح الدین صفدی در کتاب وافی بوفیات گفته-اینکه:«او از غایت استبداد بنفس و اتّکال بذهن خود،در ادویۀ مفرده بنطاقلن را

ص:353


1- (1)) نگر:نامۀ دانشوران ج 1 ص 140.

که بمعنی 5 برگ باشد و بتقدیم باء بر نون است،در حرف نون یعنی بتقدیم نون بر باء آورده!» (1).

و آن جناب را از اثر افکار صائبه و نتیجۀ خامۀ خجسته،تألیفاتی بسیار بتازی و پارسی همه در غایت متانت و دلپذیری و فائده باشد؛بدین شرح:

آنچه در بخارا تألیف کرده:

1-کتاب حکمت عروضیّه،که آن را مجموع گویند و بخواهش شیخ ابو الحسن عروضی تألیف شده.و آن نخستین نسخه ای است که او در حکمت تألیف نموده؛و گفته اند عمر او در وقت تألیف آن 21 سال بوده.

2-کتاب حاصل و محصول،برای شیخ ابو بکر برقی نوشته؛بیست جلد.

3-کتاب البرّ و الإثم،که هم به نام ابو بکر برقی در اخلاق پرداخته؛دو جلد.

4-کتاب لغات سدیدیّه در اصطلاحات طبّیّه،بنام امیر نوح بن منصور سامانی؛پنج جلد.

آنچه در خوارزم تألیف کرده:

5-رسالۀ مبسوطی در الحان موسیقی،بنام ابو سهل مسیحی.

6-رسالۀ در علم درایة،نیز بنام ابو سهل.

7-مقالۀ در قوای طبیعیّه،بنام ابو سعید یمامی.

8-قصیدۀ عربی در منطق،بنام ابو الحسین سهلی.

ص:354


1- (1)) این مطلب را در الوافی بالوفیات صفدی نیافتم؛نگر:الوافی بالوفیات ج 12 ص 391 تا 412 ترجمۀ شمارۀ 368.

9-کتابی در کیمیا و هیأت صور فلکیّه،بنام ابو الحسن مزبور.

که مؤرّخین گفته اند:جناب شیخ بیانات طریفه و حکایات بدیعه در آن نوشته، چنانچه در باب تکوّن سنگ مثّانه شرحی گفته؛و در باب دویم آن از تکوّن جبال فصلی مشبع نوشته،و گفته که:کوهها از اسباب اصلیّه و اتّفاقیّه بوجود آیند و از آن جمله زلزله باشد.و مطلبی گفته که گویا از حلیۀ راستی عاطل باشد،یعنی گفته که:پاره ئی از اجسام مرکّبه که جزء غالب آنها مس بود در ایران از آسمان به زمین افتاده درحالی که مشتعل بود و بآتش خارجی هم اذابه نمیشد!.و هم نوشته که:قطعۀ آهنی که بوزن 800 انس یعنی 150 من بود فرود آمد و آنرا نزد پادشاه بردند،حکم کرد تا از آن قدّارۀ ساختند،و عقیدۀ اعراب آن است که قدّاره های اهالی کایتی (1)که زیاده از حد تعریف دارد،از این آهن است.

10-کتاب تدارک در انواع خطاء طبیب در معالجات،نیز بنام ابو الحسین مسطور.

11-رساله ئی در نبض به زبان پارسی،که در دیباچۀ آن نوشته که:بفرمان عضد الدوله تألیف شده.و اینجا اشکالی بهمرسد،چه عضد الدوله در 8 شوّال سنۀ 372 وفات کرده و آن وقت بنابر قول مشهور یکسال پیش از تولّد شیخ بوده،یا بتحقیق شیخ در آن زمان 9 ساله بوده؛و ممکن است که آن را بفرمان مجد الدوله و یا شمس الدوله تألیف کرده باشد و کاتب اشتباها عضد الدوله نوشته.یا اینکه-چنانکه در نامۀ دانشوران ترجیح داده (2)-،آن کتاب را ابو علی ابن مسکویه تألیف کرده باشد،چه آنچه شیخ در مسئلۀ موسیقاریّه در قانون گفته با عباراتی که در آن رساله دارد،برخلاف یکدیگر است.

ص:355


1- (1)) چنین است در دستنوشت؛در نامۀ دانشوران ج 1 ص 134:«کاینی».
2- (2)) نگر:نامۀ دانشوران ج 1 ص 135.

آنچه در جرجان تألیف کرده:

12-کتاب اوسط جرجانی،در منطق؛بنام ابو محمّد شیرازی.

13-کتاب مبدء و معاد،در نفس،بنام شیخ ابو محمّد بن إبراهیم فارسی که احتمال دارد همان شیرازی باشد.

14-کتابی در ارصاد کلّیّه،بنام شیخ ابو محمّد؛و شاید با آن دو سابق متّحد باشد.

آنچه در ری تألیف کرده:

15-کتاب معاد،بنام مجد الدوله.

16-رساله ئی در خواصّ سکنجبین،که آنرا بزبان لاتینی ترجمه کرده اند.

17-رساله ئی منتخب از کتاب ارسطو در خواصّ حیوانات.

آنچه در همدان تألیف کرده:

18-کتاب شفاء در حکمت مشّاء،هجده جلد.و آن کتاب شریف از اجلّ مؤلّفات آن فیلسوف بزرگوار است که بنا بقول ابن ابو اصیبعۀ خزرجی در کتاب عیون الأنباء در طبقات أطبّاء آن را در بیست ماه بپایان برده و خلاصۀ اقوال متقدّمین و نقاوۀ افکار متأخّرین را همه در آن آورده،و طرائف مشاهدات و غرائب معاینات خود را در آن بفصل مشبعی یاد کرده.و از زمان او تاکنون،آن کتاب مبارک موضوع درس و بحث حکماء اعصار و مطرح توجّه و دقّت بزرگان روزگار است.و جماعتی بنوشتن شرح یا حاشیه بر آن یا تصرّفاتی دیگر،کمالیّت خود را اظهار نموده اند:

1-ابن صلاح همدانی،و او را شرحی می باشد بر آن؛وفاتش سنۀ 548.

2-مرحوم علاّمۀ حلّی-أعلی اللّه مقامه-،و او کتابی دارد بنام کشف الخفاء از کتاب شفاء.

ص:356

3-ابن مرزوق نحوی،و او چنانچه در بغیة الوعاة سیوطی نوشته:«شرحی دارد بر شفاء» (1)؛لکن معلوم بنده نیست که شفاء شیخ است یا دیگری.وفاتش سنۀ 781.

4-مرحوم غیاث الحکماء رضی اللّه عنه که او-چنانچه در احوالش نوشتیم (2)-حاشیه ئی بر إلهیّات آن دارد.

5-مرحوم شاه طاهر اسمعیلی-علیه الرحمة-،و او نیز حاشیه ئی بر إلهیّات آن نوشته؛وفاتش سنۀ 952.

6-مرحوم میرزا ابراهیم همدانی-رضوان اللّه علیه-،و او هم حاشیۀ بر إلهیّات دارد.

7-مرحوم ملاّصدرای شیرازی-قدّس اللّه روحه-،و او نیز حاشیۀ بر إلهیّات نوشته؛وفاتش سنه 1050.

8-مرحوم محقّق سبزواری رحمه اللّه،و او شرحی بر آن نوشته.

9-مرحوم آقا حسین خوانساری-رحمة اللّه علیه-،و او را دو حاشیه بر آن کتاب باشد.چه از نخست حاشیه ای بر آن نوشت و مرحوم محقّق سبزواری رحمه اللّه در شرح خود

ص:357


1- (1)) نگر:بغیة الوعاة ج 1 ص 46 ترجمۀ شماره 75.
2- (2)) در سال 1210 از مکارم الآثار کبیر و متروک،در شرح حال حاجی میرزا عبد الرحیم عشرت فسائی ص 166 اصل دستخط مؤلّف نوشته:هیجدهم:حاشیه بر إلهیّات کتاب شفاء شیخ الرئیس رحمه اللّه در حکمت. بیفزایم که این نسخه بوسیلۀ مؤلّف،به استادنا العلاّمة حضرت آیة اللّه روضاتی سپرده شده است؛و ایشان بزرگوارانه مدّتی مدید از وقت بیش بهای خود را برای یافتن این نکته صرف،و سرانجام آن را در ذیل ترجمۀ عشرت فسائی-که در شمار خاندان غیاث الحکماء قرار دارد،و ازاین رو مرحوم معلّم ترجمۀ غیاث الحکماء را در ذیل زندگی نامۀ او آورده است-صرف،و سرانجام نکتۀ موردنظر را در میان دستنوشت مؤلّف،یافتند-جعله اللّه تعالی فی رعیه و متّعنا اللّه بطول بقائه-

بر اشارات،ردّی بر آن نوشت؛پس مرحوم آقا حسین ثانیا حاشیه ئی بر شفاء نوشت وردود سبزواری را ردّ کرد.

10-مرحوم آقا میر معصوم قزوینی-طاب ثراه-،و او را تعلیقاتی متفرّقه بر آن باشد؛وفاتش سنۀ 1099.

11-مرحوم آقا جمال خوانساری-زید جماله-،و او هم تعلیقاتی بر آن دارد.

12-مرحوم سیّد علی امامی رحمه اللّه شاگرد آقا حسین خوانساری،و او آن را بپارسی ترجمه کرده.

13-مرحوم فاضل هندی-عطّر اللّه مرقده-،و او کتابی در تلخیص آن نوشته و تمام نکرده.

14-مرحوم شیخ محمّد علی حزین-نوّر اللّه مضجعه-،و او حاشیه ئی بر إلهیّات آن دارد.

15-مرحوم آقا میر سیّد حسن مدرّس رحمه اللّه،که در احوال او گذشت که او حاشیه ئی بر آن نوشته و تمام نشده.

و چند کتاب هم بنام شفاء تألیف کسان دیگر میباشد:

1-کتاب شفا در تعریف حقوق مصطفی صلّی اللّه علیه و آله،از قاضی عیاض یحصبیّ؛وفاتش روز آدینه 7 ج 2 سنۀ 544.

2-کتاب شفاء شیخ محمّد بلوی،در طبّ؛و او از علماء«550»بوده.

3-شفاء مرحوم شیخ سلیمان علاّمه رحمه اللّه در حکمت نظری.

4-شفاء مرحوم ملاّ محمد رضا تبریزی رحمه اللّه،در جمع میان بحار و وافی.

19-کتاب هدایه در حکمت،که ابن نفیس قرشی دمشقی از علماء قرن هفتم هجری شرحی بر آن نوشته.

20-رساله در ادویۀ قلبیّه.

ص:358

21-کتاب اشارات و تنبیهات،در حکمت مشاء.و آن هم از جلائل تآلیف می باشد، و جماعتی بر آن شرح یا حاشیه و غیره دارند:

1-شیخ علی بیهقی،و او کتابی دارد بنام امارات در شرح اشارات؛وفاتش سنۀ 565.

2-شیخ نجم الدین احمد بن ابو بکر بن محمّد نقچوانی آذربایگانی؛و او هم شرحی بر آن نوشته نامش زبده النقض و لباب الکشف.

3-مرحوم شیخ شهاب الدین مقتول-قدّس اللّه قبره-،و او نیز شرحی بر آن دارد؛ شهادتش سنۀ 587.

4-امام فخر رازی،و او را هم بر آن شرحی باشد که آن را شرح قدیم گویند.و نیز همین امام فخر آنرا مختصر کرده بنام لباب الإشارات؛انجام تألیف آن ج 1 سنۀ 597 -چنان که در فهرست کتابخانۀ رضویه(ج 4 ص 345)نوشته-وفاتش روز 2 شنبه عید فطر سنۀ 606.

5-ابن نفیس دمشقی،که نیز شرحی بر آن نوشته.

6-نجم الدین لبودی دمشقی،که آنرا مختصر کرده؛وفاتش سنۀ 661.

7-مرحوم خواجه نصیر طوسی-قدّس سرّه القدّوسی-،و او بر آن شرحی نوشته در ردّ مطالب شرح امام فخر،نامش حلّ مشکلات الإشارات؛انجام تألیف آن سنۀ 644؛ وفاتش آخر روز 2شنبه 18 ذی الحجّۀ سنۀ 672.

8-مرحوم علاّمۀ حلّی-أعلی اللّه مقامه-،و او کتابی در محاکمات میان شرّاح آن نوشته؛و هم خود شرحی بر آن دارد.

9-مرحوم قطب المحقّقین-طهّر اللّه رمسه-،و او نیز چون علاّمه هم محاکمات میان شرّاح و هم خود شرحی بر آن نوشته.

10-شیخ فتح قصری،و او آن را بنظم آورده.

ص:359

11-مرحوم محقّق سبزواری رحمه اللّه،و او را شرحی بر آن باشد.

12-مرحوم آقا میر معصوم قزوینی-طاب قبره-،و او حاشیه ئی بر إلهیّات آن دارد.

13-مرحوم سیّد علی امامی-عطّر اللّه ثراه-،و او آنرا بپارسی ترجمه کرده.

14-جناب ادیب پیشاوری،و او ترجمه و شرحی بر آن نوشته که ناتمام است.

22-کتابی در علاج قولنج.

23-رساله ئی در ارشاد،بنام شیخ محمود برادر خود.

24-رسالۀ قصّۀ حیّ بن یقظان-یعنی:زندۀ پور بیدار-گویند:حیّ بن یقظان حاکم شهری بوده که شیخ در آنجا محبوس بوده است.و ابن نفیس دمشقی کتاب کوچکی موصوف بفاضل بن ناطق در معارضه و نقض آن نوشته و در آن انتصار مذهب اسلام و آراء ایشان را در نبوّت و شرایع و بعث جسمانی و خراب عالم نموده؛و هر آینه بابداع آن،کمال قدرت و ذهن و تمکّن خود را در علوم عقلیّه آشکار ساخته.

و مرحوم بابا افضل کاشی-طاب مضجعه-آن را ترجمه و تفسیر نموده؛وفاتش سنۀ 667.و پوکوک انگلیسی آنرا بلاتینی ترجمه نموده؛وفاتش سنۀ 1102.

25-کتاب قانون در طبّ،و آن هم از تألیفات مفیدۀ مهمّۀ آن جناب است که پاره ئی از آن را در جرجان و پاره ئی را در ری و پاره ئی را در همدان تألیف کرده؛و هم در آنجا بجمع و ترتیب آن پرداخته.و آن کتاب مستطاب منقسم بپنج کتاب است:

الف:در امور کلّیّه،مشتمل بر چهار فن؛

ب:در ادویۀ مفرده،مشتمل بر دو جمله؛

ج:در امراض جزئیّۀ واقعه در اعضاء انسان از سر تا قدم،مشتمل بر بیست و دو فن؛

د:در امراض جزئیه که در اعضاء مخصوصه بهم میرسد،مشتمل بر پنج فن؛

ه:در ادویۀ مرکّبه،مشتمل بر چند مقاله و دو جمله.

و این کتاب نفیس از زمان او تاکنون مرجع اطبّاء آسیا و اروپا و غیره و مطرح نظر

ص:360

ارباب بصیرت و خبره می باشد،و تعریفات بلیغه در مصنّفات قوم برای آن بنظر رسیده.

در چهار مقاله-که مؤلّف آن خود از اطبّاء فاضل و فضلاء کامل و حکماء بزرگ و علماء سترگ می باشد-؛پس از تعیین بعضی از کتب برای طبیب فرماید که:«و اگر خواهد که از این همه مستغنی باشد،کفایت به قانون کند.سیّد کونین و پیشوای ثقلین می فرماید که:کلّ الصید فی جوف الفرا،یعنی:همۀ شکارها در شکم گورخر است.این همه قانون گفته است تا بسیاری از او زاید (1).و هرکه را جلد اوّل از قانون معلوم گشت از اصول علم طب و کلّیّات هیچ پوشیده نخواهد ماند،زیرا که اگر بقراط و جالینوس زنده شوند روا بود که در پیش این کتاب سجده کنند!.و عجبی شنیدم که در این کتاب یکی بر بو علی اعتراض کرده است و از آن معترضات کتابی کرده و آن را اصلاح قانون نام نهاده؛ و گوئی که من هر دو را مینگرم و مصنّف اوّل چه معتبر مردی بوده و مصنّف دوّم کتاب تصنیف نکرده.چهار هزار سال بود که حکمای اوایل جانها کندند و روانها گداختند تا علم حکمت را بجائی فرود آورند و نتوانستند،تا بعد از این مدّت حکیم مطلق و فیلسوف اعظم ارسطاطالیس نیز بقدر القسطاس منطق و حکمت،صرّه و نقد کرد و بمکیال قیاس پیمود تا ریب و شک از آن برخواست منقّح و محقّق بازگشت.و پس از او در این هزار و پانصد سال هیچ فیلسوف بکنه سخن او نرسیده و بر جادۀ سیاقت او نگذشته الاّ أفضل المتأخّرین حکیم الشرق و الغرب حجّة الإسلام ابو علی بن عبد اللّه سینا.هرکه بدین دو بزرگ اعتراض کند خود را از زمرۀ اهل خرد بیرون آورده باشد و در سلک مجانین ترتیب یافته باشد و در جمع اهل عته جلوه کرده.ایزد-تبارک و تعالی-ما را از این هفوات و شهوات نگاه دارد» (2)؛انتهی.

ص:361


1- (1)) مصدر:این همه که گفتم در قانون یافته شود با بسیاری از زوائد.
2- (2)) نگر:چهار مقاله-طبع کتابفروشی تایید اصفهان-ص 67.

و این که فرموده اند:«یکی اعتراضاتی بر این کتاب نوشته بنام اصلاح قانون»،تا کنون بنظر نرسیده که کیست،لکن ابن جمیع اسرائیلی کتابی دارد بنام تصریح بالمکنون در تقبیح قانون،و در تألیف آن کتاب عمری در ردّ و اعتراض بر این کتاب صرف کرده؛ و هم چنین این ابن جمیع را کتابی باشد بنام تنقیح القانون در ردّ این کتاب که گفته اند:

چون نسخۀ آن ببغداد بنظر عبد اللطیف بن یوسف بن محمّد بغدادی رسید،آن حکیم دانشمند فرمود:اگر ابن جمیع عمر شریف را در فهم آن عبارات صرف کردی از آن بهتر بود که در پی تحصیل شکوک،روزگار خود را بپایان آورده.پس با دلائل قاطعه بوضوح رسانید که آن ایرادات وارد نبوده.

و نشاید که این ابن جمیع همان باشد که در چهار مقاله گفته،او در سنۀ 594 وفات کرده و تقریبا اوائل عمر او با اواسط زمان نظامی عروضی مصادف تواند شد،چنانچه از سیاق سخن او هم چنین برآید که مؤلّف اصلاح قانون غیر از ابن جمیع می باشد.

و در منتظم ناصری فرماید که:«در سالهای دراز در فرنگستان معالجات را از روی قانون او میکردند» (1).

و در پزشکی نامه پس از پاره ئی کلمات فرماید که:«هم چنین در همۀ فرنگستان بعد از جنگ صلیب و بیداری ملل فرنگ از خواب جهل و نادانی،طب منحصر بطبّ ابن سینا بود و کتاب قانون وی را در تمام مدارس تدریس می کردند،و بزبان لاطینی شرح ها بر آن نوشتند».تا اینکه فرماید:«نسخه های متعدّد از آن چاپ کردند».و بالأخره می گوید که:«پس از اینکه در 840 صنعت چاپ پیدا شد و کتب علمی رو بانتشار نهاد بتدریج طبّ ابن سینا را که مختلط با بعضی اوهام و تخیّلات بود و مرکّب با برخی مطالب

ص:362


1- (1)) نگر:منتظم ناصری-چاپ سنگی رحلی-ج 1 ص 158.

تشخیصی،تنقیح کرده و تلخیص نمودند» (1)؛انتهی.

و جماعتی هم بر این کتاب شرح یا حاشیه و غیره دارند:

1-عزّ الدین رازی؛

2-قطب الدین مصری؛

3-افضل الدین محمّد جوینی؛

4-ربیع الدین عبد العزیز بن عبد الجبّار جبلی؛

5-شیخ محمّد خنجی فارسی،از علماء قرن ششم؛و او را بر آن شرح باشد؛

6-ابن نفیس دمشقی قرشی،و او را شرحی بر آن باشد در بیست جلد که آن را شرح قرشی گویند.و در آن،مواضع حکمیّه را حل و قیاسات منطقیّه را مرتّب و اشکالات طبّیّه را بیان کرده.و هیچ یک از شروح پیش از او همانند او نگشته،و خود این شارح همیشه این کتاب را مطرح نظر و کلّیّات آنرا حفظ داشته و هیچ شاگردی را دستور خواندن کتابی جز آن نمیداده،که در حقیقت او مردمان را جریء بر این کتاب کرد و الاّ پیش از او همه کس جسارت بر خواندن این کتاب از غایت اشکال و اعضال نمی نموده.

و همچنین او را کتابی است بنام موجز در مختصر قانون،زیاده بر هشت هزار بیت که در این اعصار میان اهل فن متداول بوده.

7-یعقوب الدین اسحاق سامری؛

8-یعقوب بن اسحق میلجی،معروف بابن التّف؛

9-هبة اللّه بن جمیع یهودی مصری؛

10-نجم الدین لبودی دمشقی،که آنرا مختصر کرده؛

11-علاّمۀ شیرازی،و او را شرحی است بر کلّیّات آن بدون شرح اعضاء مفرده.چه

ص:363


1- (1)) در جریان تصحیح حاضر،متأسّفانه به این کتاب دست نیافتم.

او شنیده بود که ابن نفیس مخصوصا شرحی بر تشریح اعضاء مفرده و مرکّبۀ آن نوشته و آنرا از مصر بخواست؛و پیش از رسیدن آن،علاّمه خود وفات کرد.و در اوّل این شرحی که آن علاّمه آفاق نوشته،تفصیلی از گزارش عمر خود آورده که در ضمن، اهمّیّت و عظمت خود قانون در انظار بزرگان روزگار و غایت اشکال و اغلاق عبارات آن خوب واضح میشود؛و معلوم می گردد که آن فاضل فرزانه چه قدر بیابانها و شهرها را پای کوبیده بجهت یافتن اساتیدی که حلّ مشکلات آنرا بنماید.وفاتش 24 رمضان سنۀ 710؛

12-شیخ نجم الدین نقچوانی،و او هم شرحی بر کلّیّات آن دارد؛

13-مرحوم ملاّ محمّد آملی رحمه اللّه،از علماء قرن هشتم،و او نیز بر کلّیّات شرح نوشته؛

14-مرحوم شیخ علی گیلانی رضی اللّه عنه-که در 1222 بیاید-،و او را شرحی باشد بر آن بپارسی که به خواهش خان احمد خان والی گیلان نگاشته.

15-شیخ صدر الدین علی گیلانی هندی،و او شرح بزرگی بر آن دارد و خود با مرحوم میر فندرسکی رحمه اللّه معاصر بوده.در روضات نسبت به شهرت داده که:«مرحوم میر در بلاد هند زمان تألیف این شرح با این حکیم ملاقات کرد،و پس از آن می فرمود که:مرا دربارۀ ابو علی ابن سینا عقیدتی سخت بود و چون این حکیم را دیدم اعتقادم تغییر کرد؛چه من کتب شیخ خصوصا شفاء و قانون را دیدم فضلی وافر برای مؤلّفشان ظاهر می کردند،و چون این حکیم و کیفیّت تألیف شرحش را دیدم که همه جمع از کتب دیگران بود بدون قوّت تصرف و فکر،دانستم که خود شیخ نیز چنین بوده!» (1).

16-مرحوم میرزا نصیر طبیب-علیه الرحمة،که در 1221 بیاید-،و او رساله ئی در مشکلات آن نوشته؛

ص:364


1- (1)) نگر:روضات الجنّات ج 3 ص 184.

17-حاجی میرزا عبد الباقی،که حواشی مختصری از او بر اطراف نسخه ئی از این کتاب دیده شد.

و در شمس التواریخ شرحی هم از مسیحی نسبت داده که بر این کتاب نوشته،ولی ما را تاکنون معلوم نیست که مقصود از این مسیحی چه کسی میباشد؟ (1).

26-مقاله ئی در قضا و قدر،که آن را در هنگامی که از همدان باصفهان می رفته در عرض راه تألیف کرده.

آنچه در اصفهان تألیف کرده:

27-کتاب انصاف،در شرح کتب ارسطو،بیست جلد.و وجه تسمیۀ آن بانصاف اینکه:در آن کتاب میان فلاسفۀ مغرب و مشرق حکم نموده و انصاف داده.و آن کتاب زمانی که سلطان مسعود غزنوی اصفهان را تصرّف کرد بیغما رفت،و دیگر بقسمی که باید مرتّب نشد.

28-کتاب دانش نامۀ علائی،بپارسی که آنرا حکمت علائیّه نیز گویند،و گفتیم که بنام علاء الدوله نوشته.و آن دو قسمت است:قسمت اوّل در منطق،و قسمت دوّم در حکمت.و آن خلاصۀ بسیار مهمّی است از تحقیقات معروف این بزرگترین دانشمند ایرانی و اسلامی در منطق و حکمت که در این دو علم همواره قول او حجّت است.

29-کتاب نجات،دو جلد.

30-کتابی در علم قرائت و مخارج حروف.

31-کتاب طیر،که مرحوم شیخ علیّ بن سلیمان بحرینی رحمه اللّه از علماء قرن هفتم شرحی بر آن نوشته.

ص:365


1- (1)) نگر:شمس التواریخ-چاپ سنگی سال 1331 اصفهان-ص 24.

32-کتاب حدود الطبّ.

33-مقاله ئی در قوای طبیعیّه.

34-کتاب عیون الحکمه،در طبیعی و إلهی و ریاضی؛دو جلد.

35-مقاله ئی در عکوس ذوات الخطب التوحیدیّه.

36-مقاله ئی در إلهیّات.

37-کتاب موجز کبیر،در منطق.

38-کتاب موجر صغیر،نیز در منطق،که جزء نجات می باشد.

39-مقاله ئی در تحصیل سعادت،که آنرا حجج عربیّه گویند.

40-مقاله ئی در خواصّ کاسنی.

41-مقاله ئی در اشاره بعلم منطق.

42-مقاله ئی در تقسیم و تعریف حکمت و علوم.

43-مقاله ئی در بیان نهرها و آبها.

44-تعالیق طبّیّه،بجهت ابو منصور.

45-مقاله ئی در خواصّ خطّ استواء،در جواب بهمنیار.

46-رسالۀ جواب هیجده مسئلۀ ابو ریحان.

47-مقاله ئی در هیئت زمین و اینکه آن ثقیل مطلق است.

48-کتاب حکمة المشرقیّة.

49-مقاله ئی در مدخل در صناعات موسیقی،و این مقاله غیر از فصل موسیقی است که در کتاب نجات بیان کرده.

50-مقاله ئی در اجرام سماویّه.

51-کتابی در آلات رصد،که در هنگامی که علاء الدوله فرمان کرد تا او رصدی در اصفهان بپا کند،تألیف نموده.

ص:366

52-کتابی نیز در رصد و کبیسه،و در آن تعلیقاتی در علم طبیعی کرده.

53-مقاله ئی در عرض قاطیقوریاس.

54-رسالۀ اضحویّه در معاد.

55-مقاله ئی در جسم طبیعی و تعلیمی.

56-کتاب حکمت عرشیّه در إلهیّات.

57-مقاله ئی در اینکه علم زید،غیر از علم عمرو است.

58-کتابی در تدبیر لشگری و اخذ خراج از مملکت.

59-مناظراتی که میان او و ابو علی نیشابوری در ماهیّت نفس واقع شده.

60-کتابی در خطب و تهجّدات،با سجع و قوافی.

61-جواباتی که اعتذار نموده در آن خطبی را که باو نسبت داده اند.

62-مختصر کتاب اقلیدس،که می خواسته آن را جزو نجات نماید.

63-مقاله ئی در ارثماطیقی.

64-رسائل فارسی و عربی در مکاتبات و مخاطبات.

65-تعالیقی بر کتب حنین بن اسحاق در طب.

66-کتاب قوانین در معالجات.

67-کتاب لغة العرب یا لسان العرب،در پنج جلد که از سواد ببیاض نرفت و در محاربۀ ابو سهل-که اشاره بدان نمودیم-بغارت شد.

68-رساله ئی در چند مسئلۀ طبیعیّه.

69-جواب بیست مسئله که فضلاء عصر از او سئوال کردند.

70-مسائلی در شرح اللّه اکبر.

71-جوابات مسائل أبو حامد.

72-جواب مسائل علماء بغداد،که سؤال کرده بودند از شخصی که در همدان مدّعی

ص:367

حکمت بوده.

73-رساله ئی در علم کلام،در دو باب.

74-شرح کتاب نفس ارسطو.

75-مقاله ئی در نفس.

76-مقاله ئی در ابطال احکام نجوم.

77-کتاب الملح،در نحو.

78-فصول إلهیّه،در اثبات اوّل.

79-فصولی در نفس و طبیعیّات.

80-رساله ئی در زهد،بجهت شیخ ابو سعید بن ابو الخیر.

81-مقاله ئی در آن که جایز نیست شیء واحد هم جوهر باشد و هم عرض.

82-رساله ئی در مسائلی که گذشته است میان او و فضلاء عصر در فنون علوم.

83-تعلیقاتی که استفاده نموده است ابو الفرج بن ابو سعید یمامی در مجلس تدریس وی،و جوابات آن مسائل.

84-رساله ئی در اجوبۀ مسائل ابو الحسن عامری نیشابوری.چهارده مسئله چنانکه در نامۀ دانشوران دارد (1)؛ولی از مجالس المؤمنین چنان برآید که این رساله را در نیشابور تألیف کرده (2)؛و شاید که بناء آن در نیشابور و اتمام آن در اصفهان شده باشد.

85-کتاب مفاتح الخزائن،در منطق.

86-رساله ئی در جوهر و عرض.

87-کتاب بزرگی در تعبیر خواب،که در آن جمع میان طریقۀ یونانیان و عرب نموده و آن را هدیّۀ بعضی از اعیان زمان-که گویا علاء الدوله باشد-کرده.و مخصوصا او را

ص:368


1- (1)) نگر:نامۀ دانشوران ج 1 ص 145.
2- (2)) نگر:مجالس المؤمنین ص 336.

در این فنّ تعبیر،معرفتی تمام بوده و ابو سعد نصر بن یعقوب دینوری-در کتاب تعبیر قادری که بنام قادر عبّاسی تألیف شده-،بسیاری از کلمات او را در این موضوع نقل نموده.

88-مقاله ئی در ردّ کلمات ابو الفرج ابن طیّب.

89-رساله ئی در عشق،بنام أبو عبد اللّه معصومی.

90-رساله ئی در قوا و ادراکات انسان.

91-مقاله ئی در اندوه و اسباب آن.

92-رساله ئی در نهایت و لا نهایت.

93-کتابی در حکمت،بنام حسین سهلی.

و از جملۀ تألیفات او ترجمۀ رسالۀ خود او است از تازی بپارسی در ماهیّت نفس، که چون بفرمان علاء الدوله ترجمه کرده،شاید در اصفهان پرداخته باشد؛و شاید یکی از کتب مؤلّفه در اصفهان در نفس که نوشتیم همان باشد.

آنچه تصریح نشده که در کجا تألیف کرده:

94-رسالۀ سلامان و ابسال.

95-رسالۀ حقائق الاشهاد،در کیمیا؛که بدان اشاره نمودیم.

96-رساله ئی در نماز،که در آن بدلائل نقلیّه تمسّک و بنبوّت اعتراف نموده.

97-کتاب کنوز المعرفین (1)،در بعضی از علوم غریبه.

98-رساله ئی در عمل تحبیب و تبغیض.

ص:369


1- (1)) چنین است در دستنوشت.رسالۀ کنوز المعزّمین شیخ،بمناسبت هزارۀ او با تحقیق استاد علاّمه مرحوم جلال الدین همائی به طبع رسیده است.

99-تعلیفات متفرّقه در خواصّ اعداد،که در سلّم السموات فرماید:«بعضی از آنها را من بتجربت خود درست یافتم».

100-رساله ئی در تحقیق اسم باری-تعالی-

و همانا او را در حقیقت واجب که وجودی است خاص،متعیّن بذات مقدّس و صفات کمالیّه خود که همه عین ذات او است،مذهب ارسطو و بیشتر دیگر از حکماء مشّائین بوده؛چنانچه نیز مانند ایشان قائل بحرکات ارادی افلاک می باشد،و اینکه کواکب همه صاحبان شعور هستند؛و نسبت داده اند که در این خصوص این شعر را فرموده:

جُعل و خنفساء و مور زبون همه جاندار و این فلک بیجان؟!

و این گروه معتقدند که در هر فلکی روحانیّات بسیار و نفوس قدسیّه غیر محصموره ئی می باشند.و روان ایشان شاد باد که در چندین قرون پیش از این،بقوّت علم و دانش فهمیده اند چیزی را که در این قرون اواخر بآلات و اسباب تازه،حکماء اروپا محسوس نموده اند که:هریک از این ستاره ها کراتی باشند که در آن مانند کرۀ زمین از هر قبیل موجودات و بخصوص آدمی زاد مانندهائی وجود دارند؛و این گونه حکماء بزرگ سابقا بمفاهیم دیگر از آنها تعبیر می کرده اند.

و هم از کلمات عالیۀ آن جناب که در رسالۀ عشق نوشته این که:«عشق در تمام مجرّدات و فلکیّات و عنصریّات و معدنیّات و نباتات و حیوانات،همه جاریست» (1)؛ حتّی اینکه ارباب[اعداد] (2)گفته اند:اعدادی متحابّه نیز باشد و آنرا استدراک بر اقلیدس

ص:370


1- (1)) نگر:رسائل ابن سینا ج 1 رسالۀ العشق ص 375.
2- (2)) این کلمه به اقتضای معنی و با توجّه به عین عبارت مؤلّف در چند سطر بعد افزوده شد.در دستنوشت،اگرچه کسرۀ ظاهری در نهایت لفظ«ارباب»دیده می شود،امّا پس از آن کلمه «گفته اند»آمده است.

نموده اند که او این را ذکر نکرده،و آن:دویست و بیست،و هشتاد و چهار است که اجزاء هریک از این دو عدد،عاشق دیگری هستند.یعنی از اجزاء این،آن و از أجزاء آن،این پیدا می شود.

و توضیح این سخن اینکه:مقسوم علیه های صحیحۀ دویست و بیست،این اعداد است:

(1)(2)(4)(5)(10)(11)(20)(22)(44)(55)(110)

بدین نحو:

و جمع آنها 284 است،بدین نحو:

و مقسوم علیه های صحیحۀ 284 این اعداد است:(1)(2)(4)(71)(142)

بدین نحو:

ص:371

و جمع آنها 220 است بدین نحو:

و در این مثال،تحابب عددین نمایان می شود.و اصحاب أعداد گمان نموده اند که این را خواصّی عجیب در محبّت می باشد که بتجربه رسیده»؛انتهی بتغییر فی تعبیر.

و در مؤلّفات علماء علم وفق اعداد،بسیار دیده شده که این دو عدد را بتعبیر«رک» و«رفد»بجهت تحبیب،بدستوراتی معیّن و معلوم تعیین نموده که در مربّع بگذارند.

و مرحوم حاجی معتمد الدوله رضی اللّه عنه در کتاب کنز الحساب بجهت تعیین اعداد متحابّه دستوری نوشته که مفادش این میشود که:«از قوّت دویم عدد دو با سایر قوای متوالیۀ آن بترتیب عددی را بگیرند که هرگاه آن را در 1/2 1 و 3 ضرب کنند و از حاصل هریک، یکی کم کنند بجز واحد عددی دیگر عادّ آنها نشود؛و چون چنین عددی این طور عمل شد حاصل نخستین فرد،یکم و حاصل دویمین فرد،دویم باشد.و معلوم است که فرد دویم بیکی زیادتر از ضعف فرد اوّل است،پس فرد اوّل را در فرد دویم ضرب نموده حاصل فرد سیّم خواهد بود،پس باید آن قوّتی که از دو گرفته شده یک بار در مجموع فرد یکم و دویم ضرب شود و یک بار در فرد سیم تا حاصل دویم یکی از دو عدد

ص:372

متحابّه و جمع هر دو حاصل عدد دیگری بشود» (1)؛انتهی.

و در این مورد که مرحوم شیخ مثال آورده قوهء دویم دو که چهار باشد گرفته شده که کمتر از آن فاقد شروط مذکور است و آن در 1/2 1 ضرب شده و شش،و پس از نقصان یک از آن پنج شده و نیز در 3 ضرب و 12 و پس از نقصان یک از آن 11 شده و حاصل ضرب 5 در 11-که فرد اوّل در دویم باشد-55 است که فرد سیّم باشد،پس چهار را که قوّتی است که از دو گرفته ایم ضرب در 55 نموده دویست و بیست میشود که یکی از آن دو عدد باشد،و نیز ضرب در مجموع فرد یکم و دویم که 16 باشد میشود تا 64 بهمرسد و جمع آن با 220 عدد دیگری است که 284 باشد.

101-ترجمۀ کتاب ظفرنامۀ بزرگمهر حکیم از پهلوی بپارسی،که آن کتاب کوچکی و از آثار جوانی او است؛و بامر امیر نوح ترجمه شده.

102-مقاله ئی در ذکر مؤلّفات خود،که هریک را در چه وقت و در چه جا تألیف کرده.

103-قصائد عشره،و اشعار دیگر در زهد و حکمت و طب و غیره.

و از آنجمله قصیده ئی دارد بغایت نفیس در نفس که ما اینک بآوردن آن در اینجا، این نامۀ گرامی را گرامی زینتی می دهیم؛و آن اینست:

هبطت إلیک من المحلّ الأرفع و رقاء ذات تعزّز و تمنّع

محجوبة عن کلّ مقلة عارف و هی الّتی سفرت و لم تتبرقع

وصلت علی کره إلیک و ربّما کرهت فراقک فهی ذات تفجّع

أنفت و ما أنست فلمّا واصلت الفت مجاورة الخراب البلقع

ص:373


1- (1)) این مبحث را در کنز الحساب-چاپ جیبی سنگی سال 1287 هجری قمری،تهران- نیافتم.

و أظنّها نسیت عهودا بالحمی و منازلا بفراقها لم تقنع

حتّی إذا اتّصلت (1)بهاء هبوطها عن میم مرکزها بذات (2)الأجرع (3)

علقت بها (4)ثاء الثّقیل فاصبحت بین المعالم و الطّلول الخضّع

تبکی و قد ذکرت عهودا بالحمی بمدامع تهمی (5)و لم تتقطّع (6)

و تظلّ ساجعة (7)علی الدّمن (8)الّتی درست بتکرار الرّیاح الأربع (9)

اذ عاقها (10)الشّرک الکثیف فصدّها (11) نقص (12)عن الأوج الفسیح المربع (13)

حتّی إذا قرب المسیر إلی الحمی و دنا الرّحیل إلی الفضآء الأوسع

و غدت مفارقة (14)لکلّ مخلّف عنها حلیف التّرب غیر مشیّع

سجعت (15)و قد کشف الغطآء فأبصرت ما لیس یدرک بالعیون الهجّع

و غدت تغرّد (16)فوق ذروة شاهق و العلم یرفع کلّ من لم یرفع

فلأیّ شیء أهبطت من شامخ (17) عال (18)إلی قعر الحضیض الأوضع

ص:374


1- (1)) بر کنارۀ دستنوشت:فاعلها النفس؛12.
2- (2)) بر کنارۀ دستنوشت:حال است از مرکز.
3- (3)) بر کنارۀ دستنوشت:مکان فراخ؛12.
4- (4)) بر کنارۀ دستنوشت:یعنی حرف ه.
5- (5)) بر کنارۀ دستنوشت:تسیل؛12.
6- (6)) بر کنارۀ دستنوشت:لمّا تقلع؛خ ل.
7- (7)) بر کنارۀ دستنوشت:صداکننده.
8- (8)) بر کنارۀ دستنوشت:آنچه از آثار خانۀ خرابه باقی مانده؛12.
9- (9)) بر کنارۀ دستنوشت:جنوب و شمال و صبا و دبور؛12.
10- (10)) بر کنارۀ دستنوشت:تعلیل صدا که مقصود از آن گریه است.
11- (11)) بر کنارۀ دستنوشت:و صدّها؛خ ل.
12- (12)) بر کنارۀ دستنوشت:قفص؛خ ل.
13- (13)) بر کنارۀ دستنوشت:اقامتگاه در بهار؛12.
14- (14)) بر کنارۀ دستنوشت:مخالفة؛خ ل.
15- (15)) بر کنارۀ دستنوشت:صدای باشوق؛12.
16- (16)) بر کنارۀ دستنوشت:صدای شادی؛12.
17- (17)) بر کنارۀ دستنوشت:شاهق؛خ ل.
18- (18)) بر کنارۀ دستنوشت:سام؛خ ل.

إن کان (1)أهبطها الإله لحکمة طوبت (2)علی الفطن (3)اللبیب الأوزعی (4)

فهبوطها (5)إن کان (6)ضربة لازب (7) لتکون سامعة بما لم تسمع

و تعود عالمة بکلّ خفیّة فی العالمین فخرقها (8)لم یرفع

و هی الّتی قطع الزّمان طریقها حتّی لقد غربت بغیر المطلع (9)

فکأنّها (10)برق تألّق (11)بالحمی ثمّ انطوی (12)فکأنّه لم یلمع

أنعم بردّ جواب ما أنا فاحص عنه فنار العلم ذات تشعشع

و جماعتی از حکماء عظام بر این قصیده شروحی نوشته اند:

اوّل:مرحوم شیخ علی بن سلیمان بحرینی رحمه اللّه.

دوّم:شیخ داود انطاکی صاحب تزئین الأسواق،و او شرحی بر آن نوشته و هم قصیده ئی در ردّ آن گفته که اوّلش این است:

من بحر أنوار الیقین بحسنها فلوصل أو فصل ثبوت کما ادعی

سیّم:شیخ علاء الدین محمّد بسطامی مصنّفک شاهرودی،و او شرحی بر آن دارد،و هم شرحی بر قصیدۀ برده دارد؛وفاتش سنۀ 875.

چهارم:مرحوم حاج ملاّ هادی سبزواری رحمه اللّه که در کتاب حکم الأسرار (13)شرح

ص:375


1- (1)) بر کنارۀ دستنوشت:شرط.
2- (2)) بر کنارۀ دستنوشت:جزاء.
3- (3)) بر کنارۀ دستنوشت:الفذّ؛خ ل.
4- (4)) بر کنارۀ دستنوشت:الأردع؛خ ل.دارای کمال؛12.
5- (5)) بر کنارۀ دستنوشت:و هبوطها؛خ ل.
6- (6)) بر کنارۀ دستنوشت:شرط.
7- (7)) بر کنارۀ دستنوشت:ای:لازم.
8- (8)) بر کنارۀ دستنوشت:جزاء.
9- (9)) بر کنارۀ دستنوشت:یعنی از آنجا که آمد بدانجا برفت؛12.
10- (10)) بر کنارۀ دستنوشت:فکانّما؛خ ل.
11- (11)) بر کنارۀ دستنوشت:درخشید؛12.
12- (12)) بر کنارۀ دستنوشت:خاموش شد؛12.درپیچید؛12.
13- (13)) چنین است در دستنوشت.نگر:اسرار الحکم ج 1 ص 278 تا 288.

پارسی مختصری بر آن دارد.

و جناب شیخ محمّد علی خیر الدین بن سیّد حسین هندی از فضلاء عصر حاضر کربلای معلی،آنرا تضمین تخمیس کرده.

و دیگر این چند شعر که نوشته می شود از افکار ابکار آن جناب است:

هذّب النفس بالعلوم لترقی و ذر الکلّ فهی للکلّ بیت

إنّما النفس کالزّجاجه و العلم سراج و حکمة المرء زیت

فإذا أشرقت فانّک حی فإذا أظلمت فانّک میت

*** عجبا لقوم یجحدون فضائلی ما بین عیّابی إلی عذّالی

عابوا علی فضلی و ذمّوا حکمتی و استوحشوا من نقصهم و کمالی

إنّی و کیدهم و ما عابوا به کالطّود تحضر نطحة (1)الأوغال (2)

و إذا الفتی عرف الرّشاد کنفسه هانت علیه ملامة الجهّال

این سه شعر منسوب باو است،لکن متحقّق نیست:

إسمع جمیع وصیّتی و اعمل بها فالطّبّ مجموع بنظم کلامی

إجعل غذاءک کلّ یوم مرّة و احذر طعاما قبل هضم طعام

و احفظ منیّک ما استطعت فانّه مآء الحیوة یراق فی الأرحام

و هم این دو شعر را که شیخ محمد شهرستانی در آغاز کتاب نهایة الاقدام نوشته (3)، باو نسبت داده اند:

ص:376


1- (1)) بر کنارۀ دستنوشت:ضرب شاخ؛12.
2- (2)) بر کنارۀ دستنوشت:بزهای کوهی؛12.
3- (3)) نگر:نهایة الاقدام ص 3،نیز:الوافی بالوفیات ج 12 ص 408،وفیات الأعیان ج 2 ص 161.

لقد طفت فی تلک المعاهد کلّها و سیّرت طرفی بین تلک المعالم

فلم أر إلاّ واضعا کفّ حائر علی دفن أو قارعا سنّ نادم

و نیز این شعر منسوب باو است:

أقلل نکاحک إن أکلت و ان شربت و إن عشیت

و أنا الضّمین بأن تدوم لک السلامة مابقیت

و در معنی این حدیث که از حضرت امیر علیه السّلام رسیده که فرمود:«دو خصلت است که چیزی بهتر از آنها نباشد:ایمان بخدا،و سود رساندن بمسلمانان؛و دو خصلت است که چیزی از آنها زشت تر نباشد:شکّ بخدا،و زیان رساندن بمسلمانان» (1)؛آن جناب فرموده:

کن کیف شئت فإنّ اللّه ذو کرم فما علیه بما تأتیه من بأس

سوی اثنتین فلا تقربهما أبدا الشّرک باللّه و الإضرار بالناس

و نیز فرموده است:

اعتصام الوری بمعرفتک عجز الواصفون عن صفتک

تب علینا فإنّنا بشر ما عرفناک حقّ معرفتک

و مرحوم کفعمی رحمه اللّه در باب گزیدن مار و کژدم و سایر موذیات فرموده که:ابن سینا در نشادر گفته است:

فریحة تقتّل الأفاعی و للهوام و الدّبیب السّاعی

و وزن مثقال إذا ما شربا مع وزنه من الرّجیع اتّجبا

و خلّص السّمیم من مماته من بعد یأس الانس من حیوته (2)

ص:377


1- (1)) این بخش منقول است از روضات الجنّات ج 3 ص 175.بیفزایم که به این حدیث در منابع حدیثی شیعه دست نیافتم.
2- (2)) نگر:المصباح ص 224.

و مرحوم سیّد ابن قاسم عاملی رحمه اللّه در اثنی عشریه،این رباعی را از او بجهت زکام نقل کرده:

فی أوّل النّزله فصد و فی أواخر النّزلة حمّام

بینهما ماء شعیر به صحّت من النّزلة أجسام (1)

و در روضات،این اشعار را از او نقل کرده؛در تعریف حواسّ ظاهره و باطنه و توحید فرماید:

مجموع حواسّ ظاهر ای مفخر ناس سمع و بصر است و شمّ و ذوق است و مساس

پس مشترکه مخیّله فکرت و وهم با حافظه دان تو پنج باطن ز حواس

*** کس را بکمال و کنه ذاتت ره نیست بر فعل تو میکنند ذات تو قیاس

*** در معرفتت چو نیک فکری کردم معلومم شد که هیچ معلوم نشد

*** معشوق جمال می نماید شب و روز کو دیده که تا برخورد از دیدارش (2)

و در نامۀ دانشوران،این چند شعر را نقل کرده:

غذای روح دهد بادۀ رحیق الحق که رنگ و بوش زند رنگ و بوی گل را دقّ

بطعم تلخ چو پند پدر و لیک مفید بپیش جاهل باطل بنزد دانا حق

ص:378


1- (1)) این رباعی را در اثنی عشریة نیافتم.هرچند ابن قاسم در ص 129 آن کتاب به نقل عبارتی از شیخ پرداخته،امّا این رباعی را در آن موضع و نیز در دیگر مواضع کتاب خود نیاورده است.
2- (2)) نگر:روضات الجنّات ج 3 ص 175.

حلال گشته بفتوای عقل بر دانا حرام گشته باحکام شرع بر احمق

*** ز منزلات هوس گر برون نهی قدمی نزول در حرم کبریا توانی کرد

و لیک این عمل رهروان چالاک است تو نازنین جهانی کجا توانی کرد؟! (1)

و در ریاض العارفین این رباعیّات را نوشته:

دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت یک موی ندانست و بسی موی شکافت

اندر دل من هزار خورشید بتافت و اخر بکمال ذره ئی راه نیافت

*** از قعر گل سیاه تا اوج زحل کردم همه مشکلات گیتی را حل

بیرون جستم ز قید هر مکر و حیل هر بند گشوده شد مگر بند اجل

*** ای کاش بدانمی که من کیستمی؟ سرگشته بعالم ز پی چیستمی؟

گر مقبلم آسوده و خوش زیستمی و رنه بهزار دیده بگریستمی! (2)

و جناب وثوق العلماء خوراسکانی در کتاب قطرات (3)،این شعر را باو نسبت داده:

لا و لا لب لا و لالا شش مه است لل کط و کط لل شهور کوته است

و همانا از تفصیلی که در شرح حالات او نوشتیم و هم از بعضی مواضع دیگر،چنین برآید که:اساتید درس آن جناب چند نفر باشند:

اوّل:محمود مسّاح بخارائی؛

ص:379


1- (1)) نگر:نامۀ دانشوران ج 1 ص 133.
2- (2)) نگر:ریاض العارفین،ابتدای روضۀ دوّم ص 272.
3- (3)) علیرغم فحص بسیار،متأسّفانه به این کتاب دست نیافتم.

دویم:اسمعیل زاهد فقیه؛

سیّم:ابو سهل مسیحی طبیب،که از پیش گفته ایم:در سنۀ 401 وفات کرده و در بیابان مدفون شد؛

چهارم:ابو عبد اللّه ناتله ئی کجوریّ؛

پنجم:ابو منصور حسن بن نوح قمریّ؛

و هم جماعتی بسیار از رجال آن اعصار از مجلس تدریس آن بزرگوار برخواسته بشاگردی او علم و باستادی در فنون حکمت مسلّم گردیده اند،و از آنجمله این چند تن باشند:

اوّل:ابو منصور زیله؛

دویم:ابو عبید اللّه عبد الواحد جرجانی؛

سیّم:ابو غالب عطّار همدانی؛

چهارم:ابو الحسن بهمنیار بن مرزبان اعجمی آذربایکانی،وفاتش سنۀ 458.و او است استاد ابو العبّاس لوکری،استاد افضل الدین غیلانی،استاد سیّد صدر الدین سرخسی،استاد شیخ فرید الدین داماد نیشابوری،استاد مرحوم خواجه نصیر طوسی رحمه اللّه؛

پنجم:ابو عبد اللّه معصومی؛

ششم:سلیمان دمشقی؛

هفتم:ابو القاسم عبد الرحمن بن علی بن احمد بن ابو صادق نیشابوری،که تا عشر هفتم قرن پنجم در حیوة بوده و بعد وفات نموده؛

هشتم:ابو عبد اللّه محمّد بن یوسف ایلاقی؛

نهم:عبد الرحیم عیاض شاعر سرخسی(بناء بقولی).

و بالجمله؛کلام در شرح گزارش حالات شیخ بزرگوار می باشد و اتمامش بر این

ص:380

است که:آن جناب در اصفهان می بود و چون وی را باقتضای طبیعت خود یا بواسطۀ گاهی شرب شراب،رغبتی تمام در مباشرت بود و با حضرات نسوان زیاده مؤانست می نمود؛همواره مزاج خود را بجهت این مطلب تقویت می کرد،تا اینکه قوای طبیعی از کار افتاد و اندک اندک بنیه را هزالی بغایت رویداد.تا در زمانی که علاء الدوله بمحاربۀ ابن فراس بباب الکرخ-که گفته اند:موضعی است از ماوراء النهر-حرکت کرد؛شیخ را قولنج سخت عارض شد و بجهت حرص بر صحّت و توهّم احتیاج بهزیمت و عدم امکان حرکت،تعجیل نموده چون علاج آن بحقنه های حادّۀ قویّه اختصاص داشت از شدّت درد بفرمود تا وی را در یک روز هشت بار حقنه کردند،و بدان سبب ریش و خراشی در پاره ئی از روده هایش بهمرسید.و در خلال آن احوال،علاء الدوله با کمال سرعت بسمت ایذج-که بذال معجمۀ مفتوحه و جیم،شهری بوده میان اصفهان و خوزستان-نهضت فرمود؛و چون شیخ را از متابعت چاره نبود،لاجرم همراه شد و در عرض راه،صرعی که احیانا تابع قولنج است،عارض گردید.و چون آن صرع زائل شد محض اصلاح قرحه بفرمود تا حقنۀ معزی و مزلقی ترتیب دهند و مقدار دو دانگ کرفس داخل کرد،پس آن ریش و خراش زیادتر شد.و چون بجهت درمان صرع،معجون مثرودیطوس استعمال می نمود،برخی از غلامان که در اموال آن حکیم بزرگ خیانتها کرده بودند و بر خود می ترسیدند،فرصتی بچنگ آورده مقدار زیادی افیون داخل آن معجون نمودند؛و شیخ در وقت معتاد تناول نمود و مرض او سخت تر شد.پس ناچار او را با محفّه باصفهان بردند و چون بدانجا رسید ضعف بنیه چنان قوّت گرفت که او را قدرت بر حرکت نماند.پس یکچند بمداوای خود کوشید و اندکی از ضعفش زایل شد، بطوری که با عدم قدرت بر قیام،قدرت بر حرکت بهم رسانید و گاهی بمجلس علاء الدوله میرفت.و آنمرض بواسطۀ بقاء نقاهت گاهی بهتر می شد و گاهی عود می کرد.

تا اینکه اتّفاقا از سوء قضاء علاء الدوله بسمت همدان توجّه نمود و آن جناب را با خود

ص:381

همراه برد،و او بدان بسی شادمان شد که توانست با او همراهی کند؛غافل از اینکه هلاک او در این حرکت است.پس چون حرکت کرد بدان سبب آن علّت در عرض راه با شدّت تمام برگشت.

و چون بهمدان رسید بیقین دانست که قوّت ساقط گشته و طبیعت از مقاومت مرض بکلّی عاجز شده،پس ترک مداوای خود نمود و فرمود:قوّۀ مدبّره در بدن من از تدبیر بازمانده است و اکنون دیگر معالجت فائده ندارد.

پس غسل کرد و آنچه داشت بر فقراء تصدّق نمود و غلامان خود را خطّ آزادی بخشید و باستغفار مشغول شد و همواره تلاوت قرآن مجید می فرمود،چنانچه در هر سه روز یک ختم بپایان می برد.

و بدین منوال همی بود،تا آنکه پیک نیک پی حضرت آفریدگار حکیم،رسید و خواست قطرۀ وجودش را بدریای حکمت پیوند نماید.پس اجل موعودش از پای در آورد؛یعنی در روز آدینه اوّل ماه رمضان المبارک سنۀ 428-چهارصد و بیست و هشت-هجری قمری،مطابق 13 تیرماه قدیم سنۀ 406 یزدگردی در زمان القائم بأمر اللّه عبّاسی وفات کرد؛در حالتی که مکرّر در حین احتضار این شعر را می خواند و همی بر زبانش بود که روان سپرد:

نموت و لیس لنا حاصل سوی علمنا انّه ما علم

و مدّت عمرش بناء بر تحقیقی که ما در تولّد نمودیم و وفات را بدین طور نوشتیم، شصت و پنج سال و شش ماه و بیست و هشت روز قمری باشد،یعنی شصت و سه سال و هشت ماه و سه روز یزدگردی،که هر سی و سه سال آن هشت روز از شمسی اصطلاحی کمتر است.

و پس از وفات در همدان در پائین سور جنوبی مدفون گردید که هم اکنون بر قبر او بقعۀ مختصری میباشد بر کنار رودخانه ئی که از میان شهر همدان می گذرد؛امید که

ص:382

زیارت آن روزی شود-انشاء اللّه!-.

و برابر مزار آن بزرگوار،مزاری دیگر است با بقعۀ مختصری که گویند:از شیخ ابو سعید ابن ابو الخیر است.و آن غلط باشد،چه قبر آن بزرگوار را در نیشابور یا مهنه نوشته اند.و ابو سعید صاحب این مزار را در طرائق دو احتمال داده:«یکی:به آن ابو سعید که گفتیم:جناب شیخ در بودن همدان چهل روز در خانه اش پنهان بوده؛ و دیگر:قاضی ابو سعید هراتی که در حبیب السیر او را قاضی شرق و غرب نوشته و گفته:

در ماه شعبان سنۀ 526 بدست محمد رازی و عمر دامغانی کشته شد» (1).

و در وفیات از شیخ کمال الدین یونس نقل کرده که:«او گفته:علاء الدوله بر آن جناب غضب نموده او را مغلول کرده و بزندان فرستاد،و او در آنجا بود تا جان بداد؛ و این شعر را در این باب آورده:

رأیت ابن سینا یعادی الرجال و فی الحبس مات أخسّ الممات

فلم یشف ما ناله بالشفاء و لم ینج من موته بالنجات» (2)

و لکن در کتب دیگر همه-که از آنجمله عیون الأنباء (3)و محبوب القلوب (4)و غیره (5)باشد-،این معنی را باور ندارند و کلمۀ«حبس»را باحتباس طبیعت تأویل کرده و روایت کمال الدین را بغرض و عناد مستند داشته اند.

و هم چنین در غالب کتب،وفات او را چنانچه نوشتیم در همدان نوشته اند،چون وفیات الأعیان (6)،و مختصر ابو الفداء (7)،و فصل الخطاب 8خواجۀ پارسا،و روضة الصفا 9،

ص:383


1- (1)) نگر:طرائق الحقائق ج 2 ص 557.
2- (2)) نگر:وفیات الأعیان ج 2 ص 162.
3- (3)) نگر:عیون الأنباء ج 3 ص 17.
4- (4)) نگر:محبوب القلوب ج 2 ص 175.
5- (5)) نمونه را نگر:الوافی بالوفیات ج 12 ص 407.
6- (6)) نگر:وفیات الأعیان ج 2 ص 161.
7- (7)) نگر:المختصر فی أخبار البشر ج 2 ص 162.

و مجالس المؤمنین (1)،و آتشکده (2)،و ریاض العارفین (3)،و قصص العلماء (4)، و نامۀ دانشوران (5)،و منتظم ناصری (6)،و آثار عجم (7)،و پزشگی نامه،و طرائق الحقائق (8)و غیره؛هرچند که مسلّما بعضی منقول از بعضی دیگر است.

لکن علی بن اثیر در کامل التواریخ (9)و دولتشاه سمرقندی در تذکرة الشعراء (10)باصفهان نوشته اند،و آن اشتباه است.چنان چه در بعضی از کتب متقدّمه نیز تصریح نموده اند.

و هم چنین در سال وفات او مانند تولّدش اختلافاتی باشد،و در نزد ما صحیح همان است که نوشتیم؛چنانچه باز در بعضی از کتب متقدّمه و غیره هم چون کامل التواریخ (11)، و وفیات الأعیان (12)،و مختصر ابو الفداء (13)،و فصل الخطاب (14)پارسا،و جواهر اللغۀ محمّد بن یوسف طبیب هراتی،و قصص العلماء (15)،و منتظم ناصری،و آثار عجم (16)،

ص:384


1- (1)) نگر:مجالس المؤمنین ج 2 ص 184.
2- (2)) نگر:آتشکدۀ آذر،نیمۀ اوّل ص 1319.
3- (3)) نگر:ریاض العارفین،ابتدای روضۀ دوّم ص 272.
4- (4)) نگر:قصص العلماء-طبع انتشارات حضور-ص 306.
5- (5)) نگر:نامۀ دانشوران ج 1 ص 127.
6- (6)) نگر:منتظم ناصری-چاپ سنگی رحلی-ج 1 ص 158.
7- (7)) نگر:آثار عجم ص 45.
8- (8)) نگر:طرائق الحقائق ج 2 ص 557.
9- (9)) نگر:الکامل فی التاریخ ج 9 ص 456.
10- (10)) نگر:تذکرة الشعراء ص 57.
11- (11)) نگر:الکامل فی التاریخ ج 9 ص 456.
12- (12)) نگر:وفیات الأعیان ج 2 ص 161.
13- (13)) نگر:المختصر فی أخبار البشر ج 2 ص 162.
14- (14)) نگر:فصل الخطاب ص 262.
15- (15)) نگر:قصص العلماء-طبع انتشارات حضور-ص 306.
16- (16)) نگر:آثار عجم ص 45.

و پزشگی نامه،و شمس التواریخ (1)،و تاریخ اصفهان (2)حاجی میرزا حسنخان و غیره است؛هرچند که نقل بعضی از بعضی مسلّم است.لکن مشهور و در بسیاری از کتب دیگر سنۀ 427 نوشته اند؛چون:تاریخ گزیدۀ (3)خواجه حمد اللّه مستوفی قزوینی، و تذکرۀ دولتشاه (4)،و روضة الصفا (5)،و ریاض العارفین (6)و غیره.

و در مجمع الفصحاء سنۀ 448 (7)،و آتشکده (8)447 دارد،لکن ظاهر است که اشتباه کاتب باشد.

و رباعی مشهور نیز دلالت بر 27 دارد؛و مکرّر که بدان«رباعی»اشاره شده،این است.و آن بسیار مشهور و در بسیاری از کتب مسطور مسطور،و در حقیقت فذلکۀ احوالات او است،و قائل آن معلوم نیست:

حجّة الحق ابو علی سینا در شجع آمد از عدم بوجود

در شصا کسب کرد کلّ علوم در تکز کرد این جهان بدرود

و حساب این سه کلمه(شجع)و(شصا)و(تکز)این است:

ص:385


1- (1)) نگر:شمس التواریخ-چاپ سنگی سال 1331 ه ق.اصفهان-ص 24.
2- (2)) بر این مطلب در کتاب تاریخ اصفهان دست نیافتم.چه،اگرچه مجلّد سوّم این کتاب ویژۀ ناموران اصفهان است،امّا ترجمۀ شیخ در این مجلّد نیامده.در مواضعی دیگر از کتاب هم که یادی از او شده-نگر:تاریخ اصفهان صص 18،119،300،303،335-نیز به تاریخ رحلت او اشاره نشده است.
3- (3)) نگر:تاریخ گزیده-طبع عکسی انتشارات دنیای کتاب-ص 802.
4- (4)) نگر:تذکرة الشعراء ص 57.
5- (5)) نگر:روضة الصفا ج 7 ص 471.
6- (6)) نگر:ریاض العارفین،ابتدای روضۀ دوّم ص 272.
7- (7)) نگر:مجمع الفصحاء ج 1 ص 146.
8- (8)) نگر:آتشکدۀ آذر،نیمۀ اوّل ص 1319.

و در حبیب السیر (1)که عمر او را شصت و سه سال و هفت ماه شمسی نوشته،میرساند که تولّد-چنانچه بدان استدلال نموده و نوشتیم-در سنۀ 363،و وفات هم در سنۀ 428 باشد،چه مطابق آنچه از تطبیقیّۀ مرحوم حاجی نجم الدوله رضی اللّه عنه حساب شود 3 صفر سنۀ 363 مطابق 7 نومبر سنۀ 973 گرگواری و اوّل رمضان سنۀ 428 مطابق 23 ژوئن سنۀ 1037 بوده،و تفاوت میان آنها 63 سال و 7 ماه و 16 روز میباشد؛که گوئیم:

حبیب السیر کسر روز آنرا منظور نداشته.و نیز مطابق آنچه ما خود بقهقری حساب نموده آنرا با هجری شمسی که ماه های آن بروج دوازده گانه و موضوع مرحوم حاجی نجم الدوله رحمه اللّه است،تطبیق نمودیم،روز تولّد مطابق آنچه نوشتیم 16 عقرب سنۀ 352 هجری شمسی،و روز وفات 3 سرطان سنۀ 416 بوده،و تفاوت میان آنها 63 سال و 7 ماه و 17 روز باشد.و این یک روز میان این دو تاریخ شمسی مطلبی نیست،چه در پیش از نیمروز و پس از آن که می گفته اند:آفتاب اگر بهر برجی رفت باید آنروز را جزء برج حال یا گذشته گرفت،این تفاوت بهم میرسد.چنانچه هم بسبب مذکور مخصوصا در اینسال 1307 هجری شمسی یا 1298 گرگواری؛7 نومبر مطابق 15 عقرب و 23 ژوئن مطابق 2 سرطان شده؛خصوصا اینکه ما ماههای فرنگی را اگرچه از سی روز هم زیادتر یا کمتر باشد،یک ماه بحساب می آوریم؛و هم چنین بروج را اگر کم یا بیش از سی روز باشد.

و در هیچ یک از این دو تطبیق خصوصا در اینکه هر دو باهم نیز مطابق شده شبهتی متطرّق نباشد،یا اگر با واقع هم مطابق نباشد تفاوت یک دو روز بیشتر نیست،که ممکن است با رؤیت بواسطۀ تفاوت هلالی و حسابی فرق پیدا کند،چنانچه در تطبیقیّه فرموده؛ خصوصا اینکه از یزدگردی نیز چون پانزده روز کم شود بجهتی که در همانجا گفتیم 63

ص:386


1- (1)) نگر:حبیب السیر ج 2 ص 444.

سال و 7 ماه و 18 روز خواهد شد؛و اینها همه درست است.اشکالی که در این حساب وارد می آید اینکه:چنانچه نوشتیم آفتاب در وقت تولّد در عقرب بوده،با اینکه از رسالۀ ابو عبید اللّه جرجانی نقل شده که او از خود شیخ نقل کرده که:در هنگام تولّد،آفتاب در اسد بوده؛و این با 373 و 370 می سازد،چه 3 صفر 370 مطابق با روز 31 اسد و 3 صفر 373 مطابق با روز 30 سرطان بوده،که بگوئیم بجهت تفاوت حساب آنهم ممکن است در اوّل اسد بوده باشد،و از این جهت ما هم در زایجه،موضع آفتاب را در اسد نوشتیم.

پس اینکه در نامۀ دانشوران در زایجه،آفتاب را در 19 حمل یعنی درجۀ شرف نوشته (1)، غلط است و با هیچ یک از اقوال نمیسازد.چنانچه در مواضع سایر سیّارات و سهمین که پاره ئی از نامه و پاره ئی از ابو عبید اللّه و پاره ئی از وفیات نقل شده،بطوری که نوشتیم بعضی از آنها محلّ اشکال و موقوف بمراجعۀ زیج و تقاویم است؛و اجمالا دست ما اکنون بدان نمیرسد،تا پس از این خدا چه خواهد.

*** بعد از این مقاله ئی خود این فقیر در تحقیق تولّد او قریب بمضامین متن نوشتم،که در روزنامۀ عرفان«سال 30 شمارۀ 3419-33/1/26»به چاپ رسید.

ص:387


1- (1)) به این مطلب در نامۀ دانشوران دست نیافتم.

بسمه تعالی (1)

تحقیق در تاریخ تولّد شیخ الرئیس ابو علی ابن سینا

گرچه این فقیر در این چند روزه،مقاله ئی در این موضوع نوشتم و آن در روزنامۀ عرفان(سال 30 شمارۀ 33/1/26/3419)مطبوع و منتشر گردید،لیکن از باب اینکه بعد از طبع و انتشار آن بقول دیگری برخوردم و نیز در آن روزنامه اغلاط چندی در آن مقاله رخ داده،لذا مجدّدا برای تکمیل و تصحیح آن،بدرج آن در روزنامۀ چهلستون مبادرت نمودم؛و اللّه العاصم.

در کتبی که شرح حال و تاریخ تولّد و وفات او نوشته شده،هرچه بنظر رسیده تولّد او در سال 373 هجری قمری است؛و در بسیاری از مواضع،این رباعی را در تاریخ تولّد و وفات وی و فراغت او از تحصیل علوم،ذکر کرده اند:

حجّة الحق ابو علی سینا در شجع آمد از عدم بوجود

در شصا کسب کرد کلّ علوم در تکز کرد این جهان بدرود

که تولّد را 373،و فراغت از تحصیل را 392،و وفات را 427 معلوم کرده.و این رباعی هرجا دیده شده بهمین نحو است،الاّ اینکه در بسیاری از مواضع،وفات او را در 428 نوشته اند؛که با تکز نمیسازد.اگرچه در بسیاری 427 هم نوشته اند.و نیز شجع بر حسب قاعدۀ ترکیب ابجدی در تعیین اعداد،غلط است و باید مرتبۀ عشرات مقدّم بر آحاد-یعنی شعج-باشد،چنانکه در شصا و تکز ذکر شده،لیکن هرجا دیده شده همین

ص:388


1- (1)) چنین است در دستنوشت مؤلّف.

طور شجع بنظر رسیده.و بهر حال تا آنجا که در نظر است در تاریخ تولّد او برطبق این رباعی-که بغایت مشهور است-خلافی ذکر نشده.الاّ اینکه در نامۀ دانشوران(ج 1 ص 53)بعد از ذکر 373 نوشته که:بروایت صحیح در 363 تولّد یافته،و در(ص 77 و 78)این قول را تأیید کرده بچند چیز:یکی اینکه اگر تولّد به قول مشهور باشد لازم می کند که استعلاج امیر نوح سامانی از او در سیزده سالگی باشد؛و دانشمندان دانند که در لیاقت علاج و اعتماد بیمار بر طبیب،کبر سن را تا چه اندازه مدخلیّت باشد؛

و دیگر:تألیفاتی را که در آن روزگار نوشته اگر محال نباشد اقلاّ ممتنع عادی خواهد بود.و پس از آن گفته:در رباعی مشهور بعضی از فضلا و مؤرّخین بجای لفظ شجع:

«شجس»نوشته اند» (1)؛انتهی.که در این بدل نیز تقدّم آحاد بر عشرات رخ داده.و نیز در (ص 77)فرماید که:در حبیب السیر مدّت عمر او را شصت و سه سال و هفت ماه شمسی نوشته»؛انتهی.

و اینک ما گوئیم که:مؤیّد 363 چند چیز دیگر میتواند شد:

یکی اینکه:در بسیاری از جاها-از جمله در همین نامۀ دانشوران(ص 53)-روز تولّد را 3 صفر،و روز وفات را غرّۀ رمضان نوشته اند؛و در اتّخاذ تولّد در 363 و وفات در 428،3 صفر 363(چنان که از تطبیقیّۀ مرحوم حاجی نجم الدوله برمی آید)تقریبا اواسط عقرب 352 هجری شمسی،و غرّۀ رمضان 428 تقریبا مطابق اوائل سرطان 416 هجری شمسی بوده.و تفاوت بین آنها همان 63 سال و 7 ماه شمسی و چند روزی خواهد بود؛

دیگر اینکه:در کشف الظنون در جلد اوّل در ضمن دیوان برقی،وی را شاگرد ابو بکر احمد بن محمّد برقی خوارزمی،و وفات خوارزمی را در سال 376 نوشته؛و اگر وی در

ص:389


1- (1)) نگر:نامۀ دانشوران ج 1 ص 128.

سال 373 متولّد شده باشد درست نیاید که در نزد خوارزمی مذکور چیزی خوانده باشد.

و امّا مؤیّد سال 373 زایجۀ طالع تولّد او است،زیرا که در بسیاری از کتب مصرّحا مواضع سیّارات و طالع تولّد او را ذکر کرده اند.و در نامۀ دانشوران(ص 54)زایجۀ طالع را کشیده (1)،لکن در آن تولّد را در سال 370 و آفتاب را در 19 حمل نوشته و در باقی کتب،همه آفتاب را در اسد نوشته اند؛و بودن آفتاب در ماه صفر در حمل نه با 363 و نه با 370 و نه با 373،با هیچ کدام نمیسازد؛و در اسد با 370 و 373 تقریبا میسازد و با 363 نیز نمیسازد.

و غیر از این زایجه در هیچ جا تولّد در 370 بنظر نرسیده.الاّ اینکه در مجلّۀ آینده (سال 1 شمارۀ 7 صادره در بهمن 1304 ص 414 تا 416)شرحی نوشته مبنی بر اینکه محبّ الدین خطیب مقدّمه ئی بر کتاب منطق المشرقین (2)شیخ در احوال مؤلّف نوشته، و در آنجا سال تولّد او را در 370 ذکر کرده ما...نوشته و کسانی که آنرا استنساخ کرده اند... (3)لیکن بعقیدۀ این فقیر،363 اصحّ و اوضح خواهد بود.و اللّه العالم و العاصم.

غرّۀ رمضان المبارک 1373

محمّد علی معلّم حبیب آبادی

ص:390


1- (1)) گویا این صورت زایجه،در چاپ نخستین کتاب-که در اختیار مؤلّف فقید بوده است-، ترسیم شده؛چه در چاپ رائج فعلی نامۀ دانشوران چنین صورتی به چشم نمی آید.
2- (2)) چنین است در دستنوشت مؤلّف.
3- (3)) این دو موضع از متن که بوسیلۀ چند نقطه مشخّص شده-و در موضع اوّل چند کلمه و در موضع دوّم گویا یک سطر است-،در تصویر دستنوشت مؤلّف معظّم ناخوان و محذوف است.به هنگام تحقیق این سطور نیز،اصل این مقاله فرادست نیامد؛از اینرو این دو نقصان را با نقطه چین نشان داده ایم.

گل گلشن(منتخب گلشن راز)

اشاره

آیة اللّه مجد الدّین نجفی اصفهانی(1403 ه .ق)

تحقیق:جویا جهانبخش

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه و سلام علی عباده الّذین اصطفی سیّدنا محمّد و آله أئمّة الهدی

پیشگفتار مصحّح

گل گلشن منتخبی است از منظومۀ گلشن راز.

دربارۀ منظومۀ گلشن راز و سراینده اش،شیخ محمود شبستری(ح 687 ه.ق.-ح 720 ه.ق)،در دیباجه های چاپهای متعدّد گلشن راز و پاره ای تکنگاری ها،بتفاصیل سخن ها گفته اند که ما را از مشغول داشتن مجال کوتاه این یادداشت به معرّفی منظومۀ شیخ شبستری و ترجمۀ أحوال او مستغنی می دارد و خواهندگان،خود،به منابع متعدّد موجود و متداول،مراجعه می توانند فرمود.

پردازندۀ این انتخاب،یعنی:گل گلشن،مرحوم آیة اللّه حاج شیخ محمّد علی ملقّب به«مجد الدّین»و مشتهر به«مجد العلماء»(1326-1403 ه.ق.)،فرزند علاّمه آیة اللّه شیخ محمّد رضا نجفی مسجد شاهی(در گذشته به 1362 ه.ق.)،است-رضوان اللّه

ص:391

تعالی علیهما-که مردی فقیه و مدرّس علوم مختلف حوزوی و بویژه ماهر در هیأت و ریاضی بوده است.

ترجمۀ أحوال و فهرست آثار مرحوم آیة اللّه مجد العلماء در منابع مختلف مسطور و مذکور و در دسترس طالبان است؛از جمله در کتاب قبیلۀ عالمان دین(تألیف نوادۀ وی،حجّة الإسلام و المسلمین استاد حاج شیخ هادی نجفی-دام مجده-).

چندی پیش،پس از آنکه حضرت حجّة الإسلام و المسلمین حاج شیخ هادی نجفی تصحیح و تحقیق رسالۀ النّوافج و الرّوزنامج-از مؤلّفات مرحوم علاّمه حاج شیخ محمّد رضا مسجد شاهی-را به بنده پیشنهاد فرمودند-که إن شاء اللّه تعالی منتشر خواهد شد-،پیشنهاد کردم خوبست أثری از فرزند صاحب نوافج را که موسوم است به گل گلشن و در فهرست آثار مخطوط ایشان هست نیز چاپ بفرمائید.ایشان از این پیشنهاد استقبال کردند و آماده سازی آن را به خود بنده واگذاشتند.

در همین أوان دوست و استاد ارجمند آقای مجید هادی زاده-دام علاه-نیز به طبع آن در میراث حوزۀ اصفهان إشارت و دعوت فرمودند.

مبنای آماده سازی این متن دستنوشت مؤلّف بوده که در یک دستک قدیمی جای دارد و مسوّده است؛بلکه شاید منحصر بوده و هیچگاه به بیاض در نیامده باشد.در یادداشتها از این دستنوشت،تعبیر به«أصل»کرده ایم.

چند رمز که در حواشی به کار برده ایم و ناظر به یک دو طبعی از گلشن است که مورد مراجعۀ راقم بوده اند،اینهاست:

م:تصحیح دکتر صمد موحّد(چاپ شده در:مجموعۀ آثار شیخ محمود شبستری).

ک:تصحیح دکتر کاظم دزفولیان.

ح:نسخه بدلهای مذکور در هوامش چاپ موحّد.

ن:نسخه بدلهای مذکور در هوامش چاپ دزفولیان.

ص:392

برای ممتاز شدن حواشی و توضیحات جسته گریختۀ مؤلّف،پس از ثبت آنها لفظ «منه»را درون کمانکان قرار داده ام.

گل گلشن،هم از فائدۀ أدبی خالی نیست و هم سندی است از نوع مطالعات متفرّقۀ طلبگی در أوائل سدۀ أخیر.

ناگفته پیداست أفکار«صوفیانه»و«سنّیانه» (1)ی شبستری،لزوما نه مقبول انتخابگر بوده است و نه راقم این سطور که آماده سازی متن را برای چاپ برعهده داشته.

و الحمد للّه أوّلا و اخرا

بندۀ خدا:جویا جهانبخش

-عفی عنه- اصفهان/اردیبهشت ماه 1384 ه.ش.

ص:393


1- (1)) این که یکی از فضلای معاصر شبستری را«عارفی شیعی»قلمداد کرده و در این باب به رسالۀ مراتب العارفین استناد نموده(نگر:راز دل،ص 8)،جدّا محلّ إشکال است. در همان طبع مورد استناد ایشان از مراتب العارفین،در مقدّمۀ مصحّح رسالۀ مزبور آمده:«رسالۀ مراتب العارفین...از آثار منسوب به شبستری است»(مجموعۀ آثار شیخ محمود شبستری،ص 389)و«با توجّه به عبارات و تعبیراتی که حاکی از شیعه بودن مؤلّف رساله است،احتمال می رود که نویسندۀ آن شخص دیگری غیر از شبستری باشد»(همان،همان ص).باز همانجا استظهاری آمده مبنی بر آنکه رسالۀ یاد شده از میرزا أبو القاسم باباذهبی شیرازی باشد(نگر:همان،همان). گذشته از جبرگرائی و...،آن بی مهری و بدگوئی که در منظومۀ موسوم به سعادت نامه اش در حقّ«رافضی»کرده است(نگر:همان،ص 178 و 186)،شبهتی باز نمی نهد که وی به شرف تشیّع نائل نشده بوده است. «ذلک فضل اللّه یؤتیه من یشآء».

ص:394

هذا کتاب مسمّی ب:«گل گلشن» للشّیخ الشّبستریّ فی کتابه گلشن راز من اختیار العبد مجد الدّین النّجفی

أوّل الکتاب

به نامِ آنکه جان را فکرت آموخت چراغِ دل به نورِ جان برافروخت

ز فضلش هر دو عالَم گشت روشن ز فیضش خاکِ آدم گشت گُلشَن

توانائی که در یک طرفة العَیْن ز کاف و نون (1)پدید آورد کونَیْن

چو قافِ قدرتش دم بر قلم زد هزاران نقش بر لوح عدم زد

از آن دَم گشت پیدا هر دو عالَم وز آن دَم شد هویدا جانِ آدم

در آدم شد پدید این عقل و تمییز که تا دانست ازان أصلِ همه چیز

چو خود را دید یک شخصِ معیّن تفکّر کرد تا خود چیستم من؟!

ز جزوی سویِ کلّی یک سفر کرد و زانجا باز بر عالَم گذر کرد

جهان را دید أمرِ اعتباری چو واحد گشته در أعداد ساری

جهان خلق[و]أمر از یک نفس شد که هم آن دَم که آمد باز پس شد

ولی این جایگه آمد شدن نیست شدن چون بنگری جُز آمدن نیست

ص:395


1- (1)) مراد لفظ«کن»[است]که به معنی بوده باش است(منه).

به أصلِ خویش راجع گشت اشیا (1) همه یک چیز شد پنهان و پیدا

تعالَی اللَّه قدیمی کو به یک دَم کند آغاز و انجامِ دو عالم

جهانِ خلق و أمر آنجا یکی شد یکی بسیار و بسیار اندکی شد

همه از وهمِ تست این صورتِ غیر که نقطه دایره (2)است از سرعتِ سیر

یکی خطّ است ز اوَّل تا به آخِر بر او خلقِ جهان گشته مسافر

در این ره أنبیا چون ساربان اند دلیل و رهنمایِ کاروانند

وز ایشان سَیِّدِ ما گشته سالار (3) هم از (4)اوّل هم از (5)آخر در این کار

أحد در میمِ أحمد گشت ظاهر در این دور أوّل آمد عین آخر

بر او ختم آمده پایانِ این راه بدو مُنزَل شده:أَدْعُوا إِلَی اللّه (6)

مقامِ دلگشایش جمعِ جمع است جمالِ جانفزایش شمعِ جمع است

شده او پیش،دلها جمله در پی گرفته دستِ جانها دامنِ وی

در این ره أولیا باز از پس[و]پیش نشانی می دهند از منزلِ خویش

به حدِّ خویش چون گشتند واقف سخن گفتند در معروف و عارف

یکی از بحرِ وحدت گفت:أَنَا الحق (7) یکی از قُرب و بُعد و سیرِ زورق

ص:396


1- (1)) أصل:أشیاء.
2- (2)) أصل:دایر.
3- (3)) از أنبیاء محمّد بن عبد اللّه(ص)گشته مقتدی.(منه).
4- (4)) کذا فی الأصل.ک:او.و همین درست است.
5- (5)) کذا فی الأصل.ک:او.و همین درست است.
6- (6)) ناظر به:قرآن کریم،س 12،ی 108.
7- (7)) «أنا الحق»شطح معروف حسین بن منصور حلاّج است. از برای توجیه متشرّعانۀ آن،نگر:أوصاف الأشراف،بخشِ«اتّحاد».

یکی را (1)علمِ ظاهر بود حاصل نشانی داد از خشکیِ ساحل

یکی گوهر برآورد[و]هدف شد یکی بگذاشت آن،نزدِ صدف شد

یکی در جزء و کُل گفت این سخن باز یکی کرد از قدیم و مُحدَث آغاز

یکی از زُلف و خال و خط بیان کرد شراب و شمع و شاهد را عیان کرد

یکی از هستیِ خود گفت و پندار یکی مستغرقِ بُت گشت و زنّار

سخنها چون به وفقِ منزل افتاد در أفهامِ خلایق مشکل افتاد

کسی را که در این معنی است حیران ضرورت می شود دانستنِ آن

گذشته هفده (2)از هفت صد سال ز هجرت ناگهان در ماهِ شوّال

رسولی با هزاران لطف و إحسان رسید از خدمتِ أهلِ خراسان

بزرگی کاندر آنجا است مشهور به أقسامِ هنر چون چشمۀ نور (3)

همه أهلِ خراسان از کِه و مِهْ در این عصر از همه گفتند او بِهْ

به نظم آورده و پُرسیده یک یک جهانی معنی اندر لفظِ اندک

رسول آن نامه[را]برخوانْد ناگاه فتاد أحوالِ او حالی در أفواه

در آن مجلس عزیزان جمله حاضر بدین درویش هریک گشته ناظر

یکی کو بود مردِ کاردیده ز ما صدبار این معنی شنیده

مرا گفتا جوابی گویْ در دَم کز (4)اینجا نفع گیرند أهلِ عالَم

ص:397


1- (1)) أصل:ر.
2- (2)) کذا فی الأصل:بناگزیر قاری باید یا فاء را مشدّد کند یا کسرۀ هاء را إشباع،تا سخن موزون آید. م و ک:هفت و ده.و همین درست است.
3- (3)) مشهور این است که مراد أمیر سیّد حسینی است.(منه).
4- (4)) أصل:+این.

بدو گفتم:چه حاجت؟!کین مسائل نوشتم بارها اندر رسائل (1)

یکی (2)گفتا ولی بر وفقِ مسؤول ز تو منظوم می داریم مأمول

پس از إلحاحِ ایشان کردم آغاز جوابِ نامه ای در لفظِ إیجاز

به یک لحظه میانِ جمعِ بسیار بگفتم این سخن بی فکر و تَکرار

کنون از لطفِ إحسانی که دارند ز ما این خُرده گیری درگذارند

همه دانند کین کس در همه عمر نکرده هیچ قصدِ گفتنِ شعر

بر آن طبعم اگرچه بود قادر ولی گفتن نبود إلاّ به نادر

ز نثر ارچه کُتُب بسیار می ساخت به نظمِ مثنوی هرگز نپرداخت

عروض[و]قافیه معنی نسنجد به هر ظرفی دُرِ (3)معنی نگنجد

معانی هرگز اندر حرف ناید که بحرِ قُلْزُم اندر ظرف ناید

چو ما در حرفِ خود در تنگنائیم چرا چیزی دگر بر وی فزائیم

نه فخر[است]این سخن کز بابِ شکر است به نزدِ أهلِ دل تمهیدِ عُذر است

مرا از شاعری خود عار ناید که در صد قرن چون عطّار ناید

اگرچه زین نَمَط صد عالَم أسرار بود یک شمّه از دکّانِ عطّار

ولی این بر سبیلِ اتّفاق است نه چون دیو از فرشته استراق است (4)

علی الجمله جوابِ نامه در دَم بگفتم یک به یک،نه بیش،نه کم

رسول آن نامه را بستد به إعزاز وزان راهی که آمد باز شد باز

ص:398


1- (1)) مثل سائر مصنّفات او از جمله کتابِ سعادت نامه و حقّ الیقین و مرآة المحقّقین.(منه).
2- (2)) در أصل ماتن بالای«یکی»نوشته:«بلی»؛و کنار«یکی»به خطّ ریز کلمه ای نوشته که مقروء نشد.
3- (3)) در أصل ماتن بالای«در»نوشته:«در او». م:درون.ک:در او.
4- (4)) سرقت نیست.(منه).

دگرباره عزیزِ کارفرمای مرا (1)گفتا به آن چیزی بیفزای

همان معنی که گفتی در بیان آر ز عینِ علم با عینِ عیان آر

نمی دیدم در أوقات آن مجالی که پردازم بدو از ذوق حالی

که وصفِ آن به گفت[و]گو مُحال است که صاحب حال دانَد کان چه حال است

ولی بر وفقِ قولِ قائلِ دین نکردم رَد سؤالِ سائلِ دین (2)

پیِ آن تا شود روشن تر أسرار درآمد طوطیِ نُطقم به گفتار

به عونِ فضل و توفیقِ خداوند بگفتم جُمله را در ساعتی چند

دل از حضرت چو نامِ نامه را خواست جواب آمد به دل کان گُلشَنِ ماست

چو حضرت کرد نامِ نامه گلشن شود زو چشمِ دلها جمله روشن

[سؤال]

نخست از فکرِ خویشم در تحیّر چه چیزست آنکه گویندش تفکّر؟

[جواب]

مرا گفتی بگو چِبْود تفکّر کَز این معنی بُوَم اندر (3)تحیّر

تفکّر رفتن از باطل سویِ حق به جزو اندر بدیدن کُلِّ مطلق

ص:399


1- (1)) أصل:مر.
2- (2)) بعض شرّاح این سخن را ناظر به آیۀ «وَ أَمَّا السّٰائِلَ فَلاٰ تَنْهَرْ» دانسته اند لیک شاید ناظر به بعض أحادیث شریفه باشد و به زعم بنده این أولی است؛و العلمُ عند اللّه.
3- (3)) در أصل،ماتن،بالای«بوم اندر»،«بماندم»نوشته است. م و ک:بماندم در.

حکیمان کار این (1)کردند تصنیف چنین گفتند در هنگامِ تعریف

که چون در دل شود حاصل تصوّر نخستین نامِ او باشد تذکّر

وزو چون بگذری هنگامِ فکرت بود نامِ وی اندر عُرف عبرت

تصوّر کان بود بهرِ تدبّر به نزدِ أهلِ عقل آمد تفکّر

ز ترتیبِ تصوّرهایِ معلوم شود تصدیقِ نامفهوم مفهوم

مقدّم چون پدر تالی چه (2)مادر نتیجه هست فرزند ای برادر

ولی ترتیبِ مذکور از چه و چون بُوَد محتاجِ استعمالِ قانون

دگرباره درو گر نیست تأیید هرآیینه که باشد محضِ تقلید

رهِ دورِ دراز است آن رها کن چو موسی یک زمان ترکِ عصا کُن

درآ (3)در وادیِ أَیْمَن که ناگاه درختی گویدت:إنّی أَنَا اللّه (4)

بتحقیقی (5)که وحدت در شهود است نخستین نظره بر نور (6)وجود است

دلی کز معرفت نور و صفا دید ز هرچیزی که دید أوّل خدا دید

بود فکرِ نکو را شرط تجرید پس آنگه لمعه[ای]از برقِ تأیید

هرآنکس را که ایزد راه ننمود ز استعمالِ منطق هیچ نگشود

ص:400


1- (1)) کذا فی الأصل. م و ک:کاندرین.و همین درست است.
2- (2)) کذا فی الأصل.مراد«چو»است. م و ک:چو.
3- (3)) أصل:درای.
4- (4)) ناظر است به:قرآن کریم،س 28،ی 30.
5- (5)) أصل:بتحقیق(بدون هیچ نقطه گذاری).ک و م:محقّق را.ضبط نص،تصحیح قیاسی است.
6- (6)) در أصل،ماتن،بالای«نور»نوشته:«عین».

حکیمِ فلسفی چون هست حیران نمی بیند ز أَشیا (1)غیرِ إمکان

ز إمکان می کند إثباتِ واجب از این حیران شد اندر ذاتِ واجب

گَهی از دَوْر دارد سیرِ معکوس گَهی اندر تَسَلْسُل گشته محبوس

چو عقلش کرد در هستی تو غّل فروپیچید پایش (2)در تسلسل

ظهورِ جملۀ أشیا (3)به ضدّ است ولی حق را نه مانند و نه ندّ است (4)

چو نَبْوَد ذاتِ حق را شبه و همتا ندانم تا چگونه داند (5)او را؟!

ندارد ممکن از واجب نمونه چگونه دانَدَش؟آخر چگونه؟!

زهی نادان که او خورشیدِ تابان به نورِ شمع جوید در بیابان!

[تمثیل]

اگر خورشید در یک حال بودی شعاعِ او به یک منوال بودی

ندانستی کسی کین پرتوِ اوست (6) نبودی هیچ فرق از مغز تا پوست

جهان جمله فروغِ نورِ حق دان حق اندر وی ز پیدائیست پنهان

چو نورِ حق ندارد نقل و تحویل نیاید اندر او تغییر (7)و تبدیل

تو پنداری جهان خود هست دائم به ذاتِ خویشتن پیوسته قائم

ص:401


1- (1)) أصل:اشیاء.
2- (2)) أصل:پاش.
3- (3)) أصل:اشیاء.
4- (4)) کذا فی أکثر النسخ الّذی رأیناه[کذا]و الأظهر عندی أن یکون هکذا-و الوجه واضح-: ظهور جملۀ اشیا[أصل:أشیاء]به ند است ولی حق را نه مانند[و]نه ضد است.(منه).
5- (5)) ک و م:دانی.ن:دانم.
6- (6)) یعنی اگر خورشید حرکت نداشتی معلوم نبود که نورِ آفتاب از اوست.(منه).
7- (7)) أصل:تغیر.

کسی کو عقلِ دوراندیش دارد بسی سرگشتگی در پیش دارد

ز دوراندیشیِ عقلِ فُضولی یکی شد فَلْسَفی دیگر حُلولی

خرد را نیست تابِ نورِ آن روی برو از بهرِ او چشمِ دگر جوی

دو چشمِ فلسفی چون بود أَحْوَل (1) ز وحدت دیدنِ حق شد مُعَطَّل

ز نابینائی آمد رایِ تشبیه ز یک چشمی است إدراکاتِ تنزیه

تناسخ زان سبب کفر است و باطل که آن از تنگْ چشمی گشته حاصل

چو أَکْمَه بی نصیب از هر کمال است کسی را کو (2)طریقِ اعتزال است

کلامی (3)کو ندارد ذوقِ توحید به تاریکی دَر است از غَیْمِ تقلید

رَمَد دارد دو چشمِ أهلِ ظاهر که از ظاهر نبیند جُز مظاهر

از او هرچه بگفتند از کم وبیش نشانی داده اند از دیدۀ خویش

منزّه ذاتش از چند و چه و چون تعالی شانُهُ عَمّا یَقولُون!

[سؤال]

کدامین فکر ما را شرطِ راه است؟ چرا گَهْ طاعت و گاهی گُناه است؟

[جواب]

در آلا فکر کردن شرطِ راه است ولی در ذاتِ حق محضِ گناه است

بود در ذاتِ حق اندیشه باطل محالِ محض دان تحصیلِ حاصل

چو آیات است روشن گشته از ذات نگردد ذاتِ او روشن ز آیات

همه عالَم ز نورِ اوست پیدا کجا او گردد از عالَم هویدا

ص:402


1- (1)) آنکه دو بیند یک چیز را.(منه).
2- (2)) ک و م:کسی کاو را.و همین صواب است.
3- (3)) أهلِ علمِ کلام.(منه).

نگُنْجَد نورِ او (1)اندر مظاهر که سُبحاتِ جلالش هست قاهر

رها کن عقل را،با حق همی باش که تابِ خور (2)ندارد چشمِ خفّاش

در آن موضع که نورِ حق دلیل است چه جای گفتگویِ جبرئیل است

فرشته گرچه دارد قُربِ درگاه نگنجد در مقامِ«لی مَعَ اللّه» (3)

چو نورِ او مَلَک[را]پَر بسوزد خرد را جمله با او سر (4)بسوزد

بود نورِ خرد در ذاتِ أنور بسانِ چشمِ سر در چشمۀ خور

چو مُبْصَر با بصر نزدیک گردد بصر ز ادراکِ او تاریک گردد

سیاهی گر بدانی نورِ ذات است به تاریکی درون،آبِ حیات است

سیه جُز قابضِ نورِ بصر نیست نظر بگذار کاین جایِ نظر نیست

چه نسبت خاک را با عالَمِ پاک که إدراک[است]عجز از درکِ إدراک (5)

سیه روئی ز ممکن در دو عالَم جدا هرگز نشد و اللّهُ أَعْلَم

سواد الوجه فی الدّارینِ درویش سوادِ أعظم آمد بی کم وبیش

چه می گویم که هست این نکته باریک شبِ روشن میانِ روزِ تاریک

ص:403


1- (1)) در أصل«او»مکرّر نوشته شده است.
2- (2)) خورشید.(منه).
3- (3)) إشاره به حدیث«لی مع اللّه وقت لا یسعنی فیه ملک مقرّب[و لا نبیّ مرسل]».(منه). می گویم: از برای این حدیث،نگر:فرهنگ مأثورات متون عرفانی،ص 452.
4- (4)) کذا فی الأصل. م و ک:پا و سر.و همین صواب است.
5- (5)) إشارة ب:«العجز عن إدراک الإدراک إدراک».(منه). می گویم:این سخن به صورت«العجز عن درک الإدراک إدراک»در متون صوفیانه بسیار آمده است.(نگر:فرهنگ مأثورات متون عرفانی،ص 321).

در این مشهد که آثارِ (1)تجلّی است سخن دارم ولی ناگفتن أولی است

[تمثیل]

اگر خواهی که بینی چشمۀ خور ترا حاجت فتد با جسمِ دیگر

چو چشمِ سر ندارد طاقت و تاب توان خورشیدِ تابان دید در آب

از او چون روشنی (2)کمتر نماید در إدراکِ تو حالی می فزاید

عدم آئینۀ هستی است مطلق کز او پیداست عکسِ تابشِ حق

عدم چون گشت هستی را مقابل در او عکسی شد اندر حال حاصل

شد آن وحدت ازین کثرت پدیدار یکی را چون شمردی گشت بسیار

إلی أن قال:

حقیقت کهربا،ذاتِ تو کاه است اگر گوئی (3)توئی نَبْوَد چه راه است

تجلّی گر رسد بر کوهِ هستی شود چون خاک ره (4)هستی ز پستی

گدائی گردد از یک جذبه شاهی به یک لحظه دهد کوهی به کاهی

برو اندر پیِ خواجه (5)به اسری (6) تفّرج کُن همه آیاتِ کبری

برون آی از سرایِ أمِّ هانی (7) بگو مطلق حدیثِ«من رَانی»

ص:404


1- (1)) ک و م:انوار.
2- (2)) أصل:رشنی.
3- (3)) ک و م:کوه.
4- (4)) أصل:را.
5- (5)) حضرت رسالت(ص).(منه).
6- (6)) قاعدتا-و برغم این إملا-باید«إسرا»خواند.
7- (7)) «إشارتی است به معراج حضرت پیامبر[صلّی اللّه علیه و آله]که به روایتی از خانۀ أمّ هانی-خواهر علی(ع)-آغاز شد؛و سخن رسول أکرم[صلّی اللّه علیه و آله و سلّم]که فرمود: من رآنی فقد رأی الحق.»(مجموعۀ آثار شیخ محمود شبستری،ص 129).

گذاری کن ز کافِ کنج (1)کونین نشین بر قافِ قُربِ قابِ قوسین

إلی أن قال:

[سؤال]

که باشم من؟مرا از من خبر کُن چه معنی دارد اندر خود سفر کُن؟

[جواب]

دگر کردی سؤال از من که من چیست مرا از من خبر کُن تا که من کیست

چو هستِ مطلق آید در إشارت به لفظ«من»کُنَند از وی عبارت

حقیقت کز تعیّن شد معیّن تو او را در عبارت گفته ای«من»

من و تو عارضِ ذاتِ وجودیم مشبّکهایِ (2)مشکاةِ وجودیم

همه یک نور دان أَشباح و أَرواح گه از آئینه پیدا،گه ز مصباح

تو گوئی لفظِ من در هر عبارت به سویِ روح می باشد إشارت

چو کردی پیشوایِ خود خرد را نمی دانی ز جزوِ خویش خود را

برو ای خواجه!خود را نیک بشناس که نبود فربهی (3)مانند آماس (4)

من و تو برتر از جان و تن آمد که این هر دو ز اجزایِ من آمد

به لفظِ من نه إنسان (5)است مخصوص که تا گوئی بدان جان است مخصوص

یکی ره برتر از کَون[و]مکان شو جهان بگذار و خود در خود جهان (6)شو

ص:405


1- (1)) کذا فی الأصل. م:کنج ک:گنج.
2- (2)) أصل:مشبکلهای.
3- (3)) چاقی به اصطلاح این زمان.(منه).
4- (4)) بادداشتن.(منه).
5- (5)) أصل:انشان.
6- (6)) ک و م:نهان.ح و ن مطابق متنِ ماست.

ز خطّ و همی[یی]هایِ هویّت (1) دو چشمی می شود در وقتِ رؤیت

نماند در میانه رهرو و راه چو هایِ هو شود ملحق به اللّه

بود هستی بهشت،إمکان چو دوزخ من و تو در میان مانندِ برزخ

چو برخیزد تو را این پرده از پیش نماند نیز حکمِ مذهب و کیش

همه حکمِ شریعت از من و تست که آن بربستۀ جان و تنِ تست

من و تو چون نماند در میانه چه کعبه،چه کنِش (2)،چه دیْرخانه

تعیُّن نطقۀ وهمی است بر عین چو عَیْنَت گشت صافی غین شد عین

دو خُطْوه بیش نبود راهِ سالک (3) اگرچه دارد او چندین مهالک

یک از هایِ هویّت درگذشتن دُوُم صحرایِ هستی در نوشتن

تو آن جمعی که عینِ وحدت آمد تو آن واحد که عینِ کثرت آمد

کسی این سِر شناسد کو گذر کرد ز جزوی سویِ کلّی یک سفر کرد

إلی أن قال:

زمانِ خواجه (4)وقتِ استوا بود که از هر ظلّ و ظلمت مصطفی بود

به خطِّ استوا برقامتِ راست ندارد سایه پیش و پس چپ و راست

چو کرد او بر صراطِ حق إقامت به أمرِ«فَاسْتَقِمْ» (5)می داشت قامت

نبودش سایه کو دارد (6)سیاهی (7) زهی نورِ خدا،ظلِّ إلهی!

ص:406


1- (1)) ک:ز خط وهمی و های هویّت.
2- (2)) ک و م:کنشت.ن مطابِق متن است.
3- (3)) گوشۀ چشمی دارد به:«خطوتان»(خطوتین)و قد وصل(وصلت)»(نگر:فرهنگ مأثورات متون عرفانی،ص 230).
4- (4)) خاتم الأنبیاء(ص).(منه).
5- (5)) ناظر است به:قرآن کریم،س 11،ی 112.
6- (6)) أصل:رازد.
7- (7)) إشارة إلی أنّ النّبیّ(ص)لم یکن له ظِلّ.(منه).-

ورا قبله میانِ غرب و شرق (1)است ازان رو در میانِ نور غرق است

به دستِ او چو شیطان شد مسلمان به زیر پایِ او شد سایه پنهان (2)

مراتب جمله زیرِ پایۀ اوست وجودِ خاکیان از سایۀ اوست

ز نورش شد ولایت سایه گستر مَشارِق با مَغارِب شد برابر

ز هر سایه که أوّل گشت حاصل در آخر شد یکی دیگر مقابل

کنون هر عالِمی باشد ز أمّت رسولی را مقابل در نُبُوَّت (3)

نبی چون در نُبُوَّت بود أکمل بود از هر ولی ناچار أفضل

ولایت شد به خاتم جمله ظاهر بر أوّل نقطه هم ختم آمد آخر

از او عالَم شود پُر أمن و إیمان جماد و جانور یابد از او جان

بود از سِرِّ وحدت واقفِ حق درو پیدا نماید وجهِ مطلق

[سؤال]

ص:407


1- (1)) أصل:شرق و غرب.همچنین است ک!
2- (2)) مصراع یکم ناظر به سخنی است منقول از نبیّ أکرم-صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-از این قرار:«أسلم شیطانی علی یدی»(فرهنگ مأثورات متون عرفانی،ص 49).
3- (3)) شاید إشاره باشد به:«علماء أمّتی کأنبیاء بنی إسرائیل».(منه). می گویم: روایت مورد إشارۀ ماتن،مورد توجّه صوفیان بوده است و در متون صوفیانه پر به کار رفته (نگر:فرهنگ مأثورات متون عرفانی،ص 329).

که[شد]بر سِرِّ وحدت واقف آخر؟ شناسایِ چه (1)آمد عارف آخر؟

[جواب]

کسی بر سِرِّ وحدت گشت واقف که او واقف نشد اندر مواقف

دلِ عارف شناسایِ وجود است وجودِ مطلق او را در شهود است

بجز هستِ حقیقی،هست نشناخت و یا هستی که هستی پاک درباخت

ز هستی تا بود هستی برو شیْن نیابد علمِ عارف صورتِ عین

وجودِ تو همه خار است و خاشاک برون انداز از خود (2)جمله را پاک

برو تو (3)خانۀ دل را فروروب مهیّا کُن مقام و جایِ محبوب

چو تو بیرون روی (4)او اندر آید به تو بی تو جمالِ خود نماید

تا این که می فرماید:

توئی تو (5)نسخۀ نقشِ إلهی بجو از خویش هرچیزی که خواهی

[سؤال]

کدامین نقطه را نطق است أنا الحق؟ چه گوئی هرزه ای بود آن مزبّق (6)؟

ص:408


1- (1)) أصل:چو.
2- (2)) م و ک:اکنون.
3- (3)) أصل:تا.
4- (4)) ماتن،در أصل،بالای«روی»نوشته است:«شوی».م و ک:شدی.
5- (5)) أصل:تو بی تو.
6- (6)) از زیبق.کنایه از روشن.(منه). می نویسم:توضیح فوق از ماتن ظاهرا ناظر به این گفتار بعض شرّاح است که: «مزبّق به معنی زیبق کرده شده.درهم مزبّق یعنی درهمی که به زیبق روشن کرده شده و مانند نقره سفید و روشن شده است.در اینجا مراد حسین بن منصور حلاّج است که به زیبق نور-

[جواب]

أنا الحق کشفِ أسرار است مطلق بجز حق کیست تا گوید أنا الحق؟!

همه ذرّاتِ عالم همچو منصور تو خواهی مست گیر و خواه مخمور

در این تسبیح و تهلیل اند دائم بدین معنی همه باشند قائم

اگر خواهی که گردد بر تو آسان وَ إِن مِن شَیْء (1)را یَکْرَه فروخوان

چو کردی خویشتن را پنبه کاری تو هم حَلاّج وار این دَم برآری

برآور پنبۀ پندارت از گوش ندای واحد القهّار بنْیوش

ندا می آید از حق بر دوامت چرا گشتی تو موقوفِ قیامت

درآ در وادیِ أَیْمَن که ناگاه درختی گویدت:إِنّی أَنَا اللّه (2)

روا باشد أَنا اللَّه (3)از درختی چرا (4)نَبْوَد روا از نیکْ بختی؟!

هرآنکس را که اندر دل شکی نیست یقین دانَد که هستی جُز یکی نیست

أَنانیَّت بود حق را سزاوار که هو غیبست و غایب و هم[و]پندار

جَنابِ حضرتِ حق را دوئی نیست در آن حضرت من و ما و توئی نیست

من و ما و تو و او هست یک چیز که در وحدت نباشد هیچ تمییز

هرانکو خالی از خود چون خلا (5)شد أَنَا الْحَق اندر او صوت و صدا شد

شود با وجهِ باقی غیر هالک یکی گردد سلوک و سیر و سالک

ص:409


1- (1)) إشاره به آیۀ شریفۀ «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّٰ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» [س 17 ی 44].(منه).
2- (2)) ناظر است به:قرآن کریم،س 28،ی 30.
3- (3)) أصل:انا لله.بالای«لله»نیز ماتن«الحق»نوشته.
4- (4)) أصل:چر.
5- (5)) جای«خلا»در أصل بیاض است.از ک و م افزوده شد.

حلول و اتّحاد آنجا مُحال است که در وحدت دوئی عینِ ضلال است

حلول و اتّحاد از غیر خیزد ولی وحدت همه از سیر خیزد

تعیّن بود کز هستی جدا شد نه حق بنده،نه بنده[ی]او (1)خدا شد

وجودِ خَلق و کثرت در نمود است نه هرچ آن می نماید عینِ بود است

[تمثیل]

بنِهْ آئینه ای اندر برابر در او بنگر ببین آن شخصِ دیگر

یکی ره بازبین تا چیست آن عکس نه این است و نه آن،پس چیست آن عکس

چو من هستم به ذاتِ خود معیّن ندانم تا چه باشد سایۀ من

عدم با هستی آخر چون شود ضَم نباشد نور و ظلمت هر دو با هَم

چو ماضی نیست مستقبل مه و سال چه باشد غیر از آن یک نقطۀ حال

یکی نقطه است و همی گشته ساری تو آن را نام کرده نهرِ جاری

عَرَض فانیست،جوهر زو مرکّب بگو کی بود یا خود کو مرکّب

ز طول[و]عرض وز عمق است اجسام وجودی چون پدید آمد ز أَعدام؟!

از این جنس است أصلِ جمله عالَم چو دانستی بیار إیمان،فالزم

جز از حق (2)نیست دیگر هستی الحق هو الحق گوی گر خواهی أَنَا الحَق

نمودِ وهمی از هستی جُدا کُن نه این بیگانه،خود را آشنا کُن

ص:410


1- (1)) بالای«او»در أصل،«با»نوشته شده است.
2- (2)) در متن به جای«از حق»،ماتن،«الحلق»نوشته است؛سپس«ز حق»را بالایش افزوده. کنارش نیز کلمۀ ریزی است که خوانده نمی شود و به نظیرِ آن پیشتر إشاره شد که آن هم نامقروء بود.

[سؤال]

چرا مخلوق را گویند واصل سلوک و سیرِ او چون گشت حاصل

وصالِ حق ز (1)خلقیت جدائی است ز خود بیگانه گشتن،آشنائی است

چو ممکن گَردِ إمکان برفشانَد بجُز واجب دگر چیزی نمانَد

وجودِ هر دو عالَم چون خیال است که در وقتِ بقا عینِ زوال است

نه مخلوقست آنکو گشت واصل نگوید (2)این سخن را مردِ کامل

عدم کیْ راه یابَد اندرین باب؟! چه نسبت خاک را با ربِّ أرباب (3)؟!

عدم چِبْوَد که با حق واصل آید وزو سیر و سلوکی حاصل آید؟

اگر جانت شود زین معنی آگاه بگوئی (4)در زمان أستغفر اللّه

تو معدوم و عدم پیوسته ساکن به واجب کیْ رسد معدومِ ممکن؟!

إلی أن قال-ره-.

وجود اندر کمالِ خویش ساری است تعیّن ها أمورِ اعتباری است

أمورِ اعتباری نیست موجود عدد بسیار و یک چیز است معدود

جهان را نیست هستی جُز مَجازی سراسر کارِ او لَهو است و بازی

[تمثیل]

بُخاری مرتفع گردد ز دریا به أمرِ حق فروبارد به صحرا (5)

شعاعِ آفتاب از چرخِ چارم بر او افتد شود ترکیب باهم

ص:411


1- (1)) در أصل ماتن بالایِ«ز»نوشته است:«که».
2- (2)) در أصل حرفِ یکم بی نقطه است.
3- (3)) ناظر به:«ما لِلتّراب وَ رَبِّ الأرباب؟!»(فرهنگِ مأثورات متون عرفانی،ص 469).
4- (4)) أصل:بگو.
5- (5)) أصل:صحراء.

کُنَد گَرمی دگَر رَهْ عزمِ بالا درآویزد بدو آن آبِ دریا

چو با ایشان شود خاک و هوا ضَم برون آید نباتِ سبز و خرّم

غذایِ جانور گردد ز تبدیل خورَد إنسان[و]یابد باز تحلیل

شود یک نقطه و گردد در أطوار وزان إنسان شود پیدا دگر بار

چو نورِ نَفْسِ گویا در تَن آمد یکی جسمِ لطیف و روشن آمد

شود طفل و جوان و کهل[و]کم پیر (1) بداند عقل و رای و علم و تدبیر

رسد آنگَهْ أجل از حضرتِ پاک رود پاکی به پاکی،خاک با خاک

همه أجزای عالَم چون نَباتند که یک قطره ز دریایِ حیاتند

زمان چون بگذرد بر وی شود باز همه انجامِ ایشان همچو آغاز

رود هریک ز ایشان سویِ مرکز که نگذارد طبیعت سویِ (2)مرکز

چو دریائیست وحدت لیک پُرخون کزو خیزَد هزاران موجِ مجنون

تا آنکه می گوید:

وصالِ ممکن و واجب به هم چیست؟ حدیثِ قُرب و بُعد[و]بیش و کم چیست؟

[جواب]

ز من بشنو حدیثِ بی کم وبیش ز نزدیکی تو دور افتادی از خویش

چو هستیِ ظهوری در عدم شد از آنجا قُرب و بُعد و بیش و کم شد

قریب آنست کو را رشِّ نور است بعید آن نیستی کز هست دور است

اگر نوری ز خود بر تو رسانَد ترا از هستیِ خود وارهانَد

چه حاصل مر تو را این بود نابود کزو گاهیت خوف و گَهْ رجا بود

ص:412


1- (1)) کذا فی الأصل.ک نیز چُنین است.
2- (2)) کذا فی الأصل.ک و م:خوی.

نترسد زو کسی کو را شناسد که طفل از سایۀ خود می هراسد

نماند خوف اگر گردی روانه نخواهد اسبِ تازی تازیانه

تو را از آتشِ دوزخ چه باکست که از هستی تن و جانِ تو پاکست

ز آتش زرِّ خالص برفروزد چو (1)غشّی نبود اندر وی چه سوزد

ترا غیر از تو چیزی نیست در پیش و لیکن از وجودِ خود بیندیش

اگر در خویشتن گردی گرفتار حجابِ تو شود عالَم به یک بار

توئی در روزِ (2)هستی جرء أسفل توئی با نقطۀ وحدت مقابل

تعیّن هایِ عالم بر تو طاریست از آن گوئی چو شیطان همچو من کیست؟

از آن گوئی مرا خود اختیار است تنِ من مَرکَب و جانم سوار است

زمامِ تن به دستِ جان نهادند همه تکلیف بر من زان نهادند

ندانی کین رهِ آتش پرست است همه این آفت و شومی ز هست است

کدامین اختیار ای مردِ جاهل کسی را کو بود بالذّات باطل؟

چو بودِ تُست یکسر همچو نابود نگوئی کاختیارت از کجا بود؟

کسی کو[را]وجود از خود نباشد به ذاتِ خویش نیک و بد نباشد

که را دیدی تو اندر جمله عالَم که یک دَم شادمانی یافت بی غم؟

که را شد حاصل آخر جمله امّید؟ که مانْد اندر کمالی تا به جاوید؟

مراتب باقی[و]أهلِ مراتب به زیر أمر حق و اللّه (3)غالب

مؤثّر حق شناس اندر همه جایْ ز حدِّ خویشتن بیرون مَنِهْ پایْ

ز حالِ خویشتن پُرس این قدر چیست؟ وزانجا بازدان کَاهْلِ قَدَر کیست؟

ص:413


1- (1)) أصل:چه.
2- (2)) کذا فی الأصل.ک و م:دَوْر.
3- (3)) أصل:لله.

هرآنکس را که مذهب غیرِ جبر است نبی فرمود (1)کو مانندِ گبر است (2)

چُنان کان گبر یزدان و اهرمن گفت همین نادانِ أحمق ما و من گفت

به ما أفعال را نسبت مَجازیست نسب خود در حقیقت لهو و بازیست

نبودی تو که فعلت آفریدند تو را از بهرِ کاری برگزیدند

به قدرت بی سبب دارایِ مطلق به علمِ خویش حکمی کرده مطلق

مقدّر گشته پیش از جان (3)و از تن برایِ هر یکی کاری معیّن

یکی هفصد هزاران ساله طاعت به جا آورد،کردش طوقِ لعنت

دگر از معصیت نور و صفا دید چو توبه کرد نامِ اصطفا دید

عَجَب تر آنکه این از تَرکِ مأمور شد از ألطافِ حق مرحوم و مغفور

مران دیگر ز منهی گشت ملعون زهی فعلِ تو بی چند و چه و چون

جنابِ کبریائی لاأُبالیست منزّه از قیاساتِ خیالی است

چه بود اندر أزل ای مردِ ناأهل! که این شد با محمّد،آن أبو جهل؟!

کسی کو با خدا چون و چرا گفت چو مُشْرِک حضرتش را ناسزا گفت

ورا زیبد که پُرسد از چه و چون نباشد اعتراض از بنده موزون

خداوندی همه در کبریائی است نه علّت لائقِ فعلِ خدائی است

سزاوارِ خدائی لطف و قهر است و لیکن بندگی در فقر و جبر است

کرامت آدمی را اضطرار است نه آن کو را نصیبی ز اختیار است

نبوده هیچ چیزش هرگز از خود پس آنگه پُرسدش از نیک و از بد

ص:414


1- (1)) أصل:گفتا؛و ماتن بالای آن«فرمود»نوشته.
2- (2)) نظر شیخ محمود شبستری به این حدیث است:«القدریّة مجوس هذه الأمّة»(فرهنگ مأثورات متونِ عرفانی،ص 359).
3- (3)) أصل:جا.

ندارد اختیار و گشته مأمور زهی مسکین که شد مختار و مجبور (1)

إلی أن قال:

نکاحِ معنوی افتاد در دین جهان را نفسِ کُلّی داد کابین

از ایشان می پدید آمد (2)فصاحت علوم[و]نطق و أخلاق و صباحت

ملاحت از جهانِ بی مثالی درآمد همچو رِنْدِ لاأُبالی

به شهرستانِ نیکوئی عَلَم زد همه ترتیبِ عالَم را به هم زَد

گهی بر رخش حسن او سوار (3)است گهی با تیغ نطق آبدار است

چو در شخص است،گویندش:ملاحت چو در نطق است،گویندش:فصاحت

ولیّ و شاه و درویش و پیمبر همه در تحتِ حکمِ او مُسَخَّر

درون حسن روی نیکوان چیست نه آن حسنست تنها گوی آن چیست

بجز از حق نیاید دلربائی (4) که شرکت نیست کس را در خُدائی (5)

تا اینکه گوید:

به عادت حالها با خوی گردد به مدّت میوه ها خوشْبوی گردد

از آن آموخت إنسان پیشه ها را وزان ترکیب کرد اندیشه ها را

ص:415


1- (1)) در این بحث از جبر و اختیار،شیخ محمودِ شبستری پاره ای حق و باطل را به هم آمیخته که نقدِ یکایکِ آنها و جزء جزءِ أقوالِ او مجالی دیگر می طلبَد. قولِ مختارِ محقّقان در این باب همان است که:«لا جبر و لا تفویض،بل أمر بین الأمرین».
2- (2)) ک و م:آید.
3- (3)) ک و م:شهسوار.
4- (4)) ماتن بالای این مصراع نوشته است:«جز از حق می نیاید دلربائی».
5- (5)) إشاره به حدیث«لا مؤثّر فی الوجود إلاّ اللّه».(منه). می گویم: «لا مؤثّر فی الوجود إلاّ اللّه»را،اسفراینی،صاحب أنوار العرفان(ص 210)،به عنوان«آنچه حکما گفته اند»یاد کرده است.

همه أفعال و أقوالِ مُدَخَّر هویدا گردد اندر روزِ محشر

چو عریان (1)گردی از پیراهنِ تن شود عیب و هنر یک باره روشن

تنت باشد و لیکن بی کُدورت که بنماید از او چون آب صورت

همه پیدا شود آنجا ضمائر فروخوان آیۀ«تبلی السّرائر» (2)

دگر باره به وفقِ عالم خاص شود (3)أخلاق تو أجسام و أشخاص

چنان کز قوّتِ عنصر در اینجا موالیدِ سه گانه گشت پیدا

همه أخلاقِ تو در عالمِ جان گهی أنوار گردد گاه نیران

تعیّن مرتفع گردد ز هستی نمانَد در نظر بالا و پستی

نماند مرگ تن در دارِ حیوان (4) به یکرنگی برآید قالب و جان

بود پای و سر و چشمِ تو چون دل شود صافی ز ظلمت صورتِ گل

کند هم نورِ حق بر تو تجلّی ببینی بی جهت حق را تعالی

دو عالَم را همه برهم زنی تو ندانم تا چه مستی ها کُنی تو

«سَقهُم رَبّهُم» (5)چِبْوَد بیَنْدیش طهوری چیست؟صافی گشتنِ خویش

زهی شربت،زهی لذّت،زهی ذوق! زهی دولت،زهی حیرت،زهی شوق!

خوشا آن دَم که ما بی خویش باشیم غنّیِ مطلق و درویش باشیم

نه دین،نه عقل،نه تقوی،نه إدراک فتاده مست و حیران بر سرِ خاک

ص:416


1- (1)) أصل:عریا.
2- (2)) در قرآن کریم(س 86،ی 9)از روزِ رستاخیز به عنوانِ«یوم تبلی السّرآئر»سخن رفته است.
3- (3)) أصل:شو.
4- (4)) کذا فی الأصل. ک:نماند مرگ اندر دار حیوان. م:نماند مرگت اندر دار حیوان.
5- (5)) ناظر است به:قرآن کریم،س 76،ی 21.

بهشت و حور و خُلد اینجا چه سنجد؟! که بیگانه در آن خلوت نگنجد

چو رویت دیدم و خوردم از آن می ندانم تا چه خواهد شد پس از وی؟

پیِ هر مستی[یی]باشد خماری در این اندیشه دل خون گشت باری

[سؤال]

قدیم و مُحدَث از هم چون جُدا شد که این عالَم شد (1)آن دیگر خدا شد

[جواب]

قدیم و مُحدَث از هم خود جدا نیست که او هستی است و (2)باقی دائما نیست

همه آنست و این مانندِ عنقاست جُز از حق جمله اسمِ بی مسمّاست

عدم موجود گردد،این محالست وجود از رویِ هستی لایزال است

نه آن این گردد و نه این شود آن همه اشکال گردد بر تو آسان

جهان خود جمله أمرِ اعتباریست چون آن یک نقطه کاندر دور ساریست

برو یک نقطۀ آتش بگردان که بینی دائره از سرعتِ آن

یکی گرد شما آید بناچار (3) نگردد واحد از اعداد بسیار

حدیثِ ما سوی اللَّه را رها کُن به عقلِ خویش این را زو جدا کُن

ص:417


1- (1)) أصل:+و.
2- (2)) کذا فی الأصل.این واو در ک و م نیست،و بودنش مستلزم آن است که تاء پیش از آن دزدیده خوانده شود.
3- (3)) کذا فی الأصل: ک:یکی گردد شمار آید بناچار. م:یکی گر در شمار آید بناچار.

چه شک داری در این کین چو خیالست که[با]وحدت دوئی عینِ مُحالست

عدم مانندِ هستی بود یکتا همه کثرت ز نسبت گشت پیدا

ظهورِ اختلاف از کثرت و شان شده پیدا ز (1)بوقلمون إمکان

وجودِ هر یکی چون بود واحد به وحدانیّتِ حق گشت شاهد

[سؤال]

چه خواهد مردِ معنی زان عبارت که دارد سویِ چشم و لب إشارت

چه جوید از رُخ و زُلف و خط و خال کسی کاندر (2)مقامات است و أحوال

[جواب]

هر آن چیزی که از عالَم عیانست چو عکسی زآفتابِ آن جهان است

جهان خود زلف و خال و خطّ و ابروست که هر چیزی به جایِ خویش نیکوست (3)

إلی أن قال:

نگر کز چشمِ شاهد چیست پیدا رعایت کُن لوازم را در آنجا

ز چشمش خواست بیماریّ و مستی ز لعلش نیستی در تحتِ هستی

ز چشمِ اوست دلها مست و مخمور ز لعلِ اوست جانها جمله مستور

ز چشمِ او همه دلها جگرخوار لبِ لعلش شفایِ جانِ بیمار

به چشمش گرچه عالم در نیاید لبش هر ساعتی لطفی نماید

دمی از مردمی دلها نوازد دمی بیچارگان را چاره سازد

به شوخی جان دَمَد در آب و در خاک به دم دادن زند آتش در أفلاک

ص:418


1- (1)) أصل:یندار.
2- (2)) أصل:کاند.
3- (3)) این همان است که گفته اند:«لیس فی الإمکان أبدع ممّا کان».

از او هر غمزه دام[و]دانه ای شد وزو هر گوشه ای میخانه ای شد

ز غمزه می دهد هستی به غارت به بوسه می کند بازش عمارت

ز چشمش خونِ ما در جوش دائم ز لعلش جانِ ما مدهوش دائم

به غمزه چشمِ او دل می رباید به عشوه (1)لعلِ او جان می فزاید

چو از چشم و لبش جوئی کناری مر این گوید که نه آن گوید آری

ز غمزه عالَمی را کار سازد به بوسه هر زمان جان می نوازد

از او یک غمزه و جان دادن از ما وزو یک بوسه و استادن از ما

چو از چشم و لبش اندیشه کردند جهانی میْ پرستی پیشه کردند

به چشمش در نیاید جمله هستی در او چون آید آخر خواب و مستی؟!

وجودِ ما همه مستی است یا خواب چه نسبت خاک (2)را با ربِّ أرباب؟!

خرد دارد از این گونه صد اشگفت (3) «وَ لِتُصنَع عَلی عَینی (4)»چرا گفت؟!

حدیثِ زلفِ جانان بس دراز است چه شاید گفت ازان کان جایِ راز است

مپرس از من حدیثِ زلفِ پُرچین مجنبانید زنجیرِ مجانین

ز قدّش راستی گفتم سخن دوش سرِ زلفش مرا گفتا:فروپوش

کجی بر راستی زو گشت غالب وزو در پیچش آمد راهِ طالب

همه دلها از او گشته مُسَلْسَل همه جانها از او بوده مُقَلْقَل (5)

ص:419


1- (1)) أصل:عشو.
2- (2)) أصل:خواب.
3- (3)) ماتن روی«صد»،«م»نوشته و روی«گونه»،«خ».قاعدتا مراد آن است که-مقدّم و مؤخّر-چنین بخوانیم:«خرد دارد صد از این گونه اشگفت». ضبط ک مطابق متن است. م:خرد دارد ازین صدگونه اشگفت.
4- (4)) ناظر است به:قرآن کریم،س 20،ی 39.
5- (5)) «مقلقل»یعنی بیقرار و مضطرب و متحرّک.-

مُعَلَّق صد هزاران دل ز هر سو نشد یک دل برون از حلقۀ او

اگر زلفینِ خود را بر فشانَد به عالَم دَر،یکی کافر نمانَد

و گر بگذاردش (1)پیوسته ساکن نماند در جهان یک نَفْس مؤمن

چو دامِ فتنه می شد چنبرِ او به شوخی باز کرد از تن سرِ او

اگر زلفش بُریده شد چه غم بود؟ که گر شب کم شد اندر روز افزود

چو او بر کاروانِ عقل رَه زد به دستِ خویشتن بر وی گره زد

نیاید (2)زلفِ او یک لحظه آرام گَهی بام (3)آورد،گاهی کند شام

ز روی و زلفِ خود صد روز و شب کرد بسی بازیچه هایِ بو الْعَجَب کرد

تا آنجا که می گوید:

از آن حال دلِ پُرخون تباهست که عکسِ نقطۀ خالِ سیاهست

ز خالش حالِ دل جُز خون شدن نیست کزان منزل رهِ بیرون شدن نیست

به وحدت در نباشد هیچ کثرت دو نقطه نَبْوَد اندر أصلِ وحدت

ندانم خالِ او عکسِ دلِ ماست و یا دل عکسِ خالِ رویِ زیباست

ز عکسِ خالِ او دل گشت پیدا و یا عکسِ دل آنجا شد هویدا

دل اندر رویِ او یا اوست در دل به من پوشیده (4)شد این کارِ مشکل

گَهی چون چشمِ مخمورش خراب است گَهی چون زلفِ او در اضطراب است

گَهی روشن چو آن رویِ چو ماه است گَهی تاریک چون خالِ سیاه است

ص:420


1- (1)) أصل:بگذازدش(با حرف یکم بی نقطه).
2- (2)) کذا فی الأصل(و فیه قراءة). م و ک:نیابد.
3- (3)) یعنی صبح.(منه).
4- (4)) أصل:پوشید.

گَهی مسجد بود،گاهی کِنِشت است گَهی دوزخ بود،گاهی بهشت است

گَهی برتر شود از هفتم أفلاک گَهی افتد به زیرِ تودۀ خاک

پس از زهد و وَرَع گردد دگر بار شراب و شمع و شاهد را طَلَبْکار

[سؤال]

شراب و شمع و شاهد را چه معنی است؟ خراباتی شدن آخر چه دعویست؟

[جواب]

شراب و شمع و شاهد عینِ معنی است که در هر صورتی او را تجلّی است

إلی أن قال:

ز رویش پرتوی چون بر میْ افتاد بسی شکلِ حبابی بر ویْ افتاد

جهان و جان بر او شکل حبابست حبابش أولیائی را قِباب است (1)

شده زو عقلِ کل حیران و مدهوش فتاده نفسِ کل را حلقه در گوش

همه عالم چو (2)یک میخانۀ اوست دلِ هر ذرّه ای پیمانۀ اوست

خرد مست و ملایک مست و جان مست هوا مست و زمین مست و زمان مست

فلک سرگشته از وی در تکاپوی هوا در دل به امّیدِ یکی بوی

إلی قوله:

خرابات از مقام بی مثالیست مقامِ عاشقانِ لاأُبالیست

خرابات آشیانِ مرغِ جان است خرابات آستانِ لامکان است

خراباتی خراب اندر خراب است که در صحرایِ او عالَم سرابست

ص:421


1- (1)) ناظر است به:«أولیائی تحت قبابی...»(نگر:فرهنگ مأثورات متون عرفانی،ص 166).
2- (2)) ماتن بالای«چو»نوشته است:«چه».

خراباتی است بی حدّ و نهایت نه آغازش کسی دیده نه غایت

اگر صد سال در وی می شتابی نه خود را و نه کس را بازیابی

گروهی اندر (1)او بی پا و بی سر همه نه مؤمن و نه نیز کافر

شرابِ بی خودی در سر گرفته به تَرکِ جمله خیر و شر گرفته

شرابی خورده هر یک بی لب و کام فراغت یافته از ننگ و از نام

حدیث ماجرایِ شطح و طامات خیالِ خلوت و نور و کرامات (2)

به بویِ دُردیی (3)از دست داده ز ذوقِ نیستی مست اوفتاده (4)

عصا و رکوه (5)و تسبیح و مسواک گرو کرده به دُردی جمله را پاک

میانِ آب و گل افتان و خیزان به جایِ اشک خون از دیده ریزان

گَهی از سَرخوشی در عالم ناز شده چون (6)شاطران گَردَنْ بَرافراز (7)

گَهی از روسیاهی سر به دیوار گَهی از سُرخْ روئی بر سرِ دار

گَهی اندر سماعِ شوقِ جانان شده بی پا و سر چون چرخ گردان

به هر نغمه که از مطرب شنیده بدو وجدی از آن عالَم رسیده

سماعِ جان نه آخر صوت و حرف است که در هر پرده ای سِرِّ شگرف است

ص:422


1- (1)) أصل:اند.
2- (2)) ماتن بالای«کرامات»نوشته است:«کمالات».
3- (3)) أصل:ببوئی دردی.
4- (4)) أصل:افتاده.
5- (5)) «رکوه»کوزۀ چرمین را گویند.صوفیّه همواره در سفرها رکوه ای با خویش می داشته اند. (نگر:أسرار التّوحید،تصحیح شفیعی کدکنی،ص 635).
6- (6)) أصل:چون چون(در هر دو مورد حرفِ یکم بی نقطه است).
7- (7)) ک:گردن افراز. ن مطابق متن ماست.

ز سر بیرون کشیده دلقِ دَهْ توی مجرّد گشته از هر رنگ[و]هر بوی

فروشسته بدان صافِ مروّق همه رنگِ سیاه و سبزِ أزرق

یکی پیمانه خورده از میِ صاف شده زان صوفیِ صافی ز أوصاف

به جان خاکِ مَزابل پاک رُفته ز هرچ آن دیده از صد یک نگفته

گرفته دامنِ رندانِ خمّار ز شیخیّ و مُریدی گشته بیزار

چه شیخی و مریدی؟این چه قیْد است؟ چه جایِ زهد و تقوی؟این چه شیْد است؟

اگر رویِ تو باشد در کِهْ و مِهْ بُت و زُنّار و ترسائی تو را بِهْ ْ

[سؤال]

بت و زنّار و ترسائی در این کویْ همه کفرست وگرنه چیست؟بر گویْ

[جواب]

بت اینجا مظهرِ عشق است و وحدت بود زُنّار بستن عقدِ (1)خدمت

چو کُفر و دین بُوَد قائم به هستی شود توحید عینِ بُت پرستی

چو أَشیا هست هستی را مظاهر از آن جمله یکی بُت باشد آخر

نکو اندیشه کن ای مردِ عاقل! که بت از رویِ هستی نیست باطل

بدان کایزد تعالی خالقِ اوست ز نیکو هرچه صادر گشت نیکوست

وجود آنجا که باشد عینِ خیر است اگر شرّیست در وی او ز غیر است

مسلمان گر بدانستی که بُت چیست بدانستی که دین در بُت پرستی است

وگر مُشرک ز بُت آگاه گشتی کجا در دینِ خود گمراه گشتی

ص:423


1- (1)) م:عهد.ک مطابق متن ماست.

ندید او بُت بجُز از خلقِ ظاهر بدین علّت شد اندر شرع کافر

تو هم گر زو نبینی حقِّ پنهان به شرع اندر نخوانندت مسلمان

ز إسلامِ مَجازی گشته بیزار که را کفرِ حقیقی شد پدیدار

درونِ هر بُتی جانی است پنهان به زیرِ کُفر إیمانی[است]پنهان

همیشه کفر در تسبیحِ حقّ است و«إن من شیء» (1)گفت اینجا چه دقّ است؟

چه می گویم که دور افتادم از راه فَذَرهُم بَعْد ما جائت قُل اللّه (2)

بدان خوبی رخِ بُت را که آراست که گشتی بُت پرست ار حق نمی خواست (3)؟

هم او کرد[و]و هم او گفت[و]هم او بود نکو کرد و نکو گفت و نکو بود

یکی بین و یکی گوی و یکی دان بدین ختم آمد أصل و فرعِ إیمان

إلی أن قال:

عناصر مر تو را چون أمّ سفلی است تو فرزند[و]پدر آبایِ علوی است

از آن گفته است عیسی گاهِ اسری (4) که آهنگِ پدر دارم به بالا (5)

تو هم جانِ پدر سویِ پدر شو بدَر رفتند همراهان،بدَر شو

اگر خواهی که گردی مرغِ (6)پرواز جهانِ جیفه پیشِ کرکس انداز

ص:424


1- (1)) ناظر است به:قرآن کریم،س 17،ی 44.
2- (2)) إشارة بقوله:قل اللّه ثمّ ذرهم فی خوضهم یلعبون[س 6 ی 91].(منه).
3- (3)) راستی که«جبر»مختار شبستری چه رای منکسری است!زمینه سازی خلط مباحث تا این حد؟!
4- (4)) کذا فی الأصل.برغم آن إملاء،باید«إسرا»خواند.
5- (5)) در این باره،نگر:گلشن راز-متن و شرح-،به اهتمامِ دکتر کاظم دزفولیان،ص 517،و 587.
6- (6)) أصل:مرذ[کذا].

به دونان (1)ده مر این دنیایِ غدّار (2) که جُز سگ را نشاید داد مُردار

نسب چبْود؟مناسب را طلب کُن به حق رو آور و تَرکِ نسب کُن

به بحرِ (3)نیستی هرکو فروشد «فَلا أَنْساب» (4)نقدِ وقتِ او شد

هرآن نسبت که پیدا شد ز شهوت ندارد حاصلی جُز کبر و نخوت

اگر شهوت نبودی در میانه نَسَبها جمله می گشتی فسانه

چو شهوت در میانه کارگر شد یکی مادر شد آن دیگر پدر شد

نمی گویم که مادر یا پدر کیست که با ایشان به حرمت بایَدَت زیست

نهاده ناقصی را نام خواهر حسودی را لقب کرده برادر

عدویِ خویش (5)را فرزند خوانی ز خود بیگانه (6)خویشاوند خوانی

مرا باری بگو تا خال (7)و عَم (8)کیست؟ وزیشان حاصلی جُز درد و غم چیست؟

رفیقانی که با تو در طریقند پیِ هزل ای برادر!هم رفیقند

به کوی جد اگر یک دَم نشینی از ایشان من چه گویم تا چه بینی

همه افسانه و افسون و بند است به جانِ خواجه کینها ریشخند است

إلی أن قال:

ص:425


1- (1)) به مردم پست.(منه).
2- (2)) خیانت کار.(منه).
3- (3)) دریا.(منه).
4- (4)) ناظر است به:قرآن کریم،س 23،ص 101: فَإِذٰا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلاٰ أَنْسٰابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لاٰ یَتَسٰاءَلُونَ .
5- (5)) إشارة ب: إِنَّ مِنْ أَزْوٰاجِکُمْ وَ أَوْلاٰدِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ [س 64 ی 14].(منه).
6- (6)) مراد زن باشد.(منه).
7- (7)) دائی.(منه).
8- (8)) عمو.(منه).

خاتمۀ کتاب گل گلشن

زهی مطرب که از یک نغمۀ خوش زند در خرمنِ صد زاهد آتش

زهی ساقی که او از یک پیاله کند بیخود دو صد هفتاد ساله

رود در خانقَهْ مست شبانه کند افسوسِ (1)صوفی را فسانه

وگر در مسجد آید در سحرگاه بنگذارد در او یک مردِ آگاه

رود در مدرسه چون مستِ مستور فقیه از وی شود بیچاره مخمور

ز عشقش زاهدان بیچاره گشته ز خان ومانِ خود آواره گشته

یکی مؤمن دگر را کافر او کرد همه عالَم پُر از شور و شر او کرد

خرابات از لبش معمور گشته مساجد از رُخَش پُرنور گشته

همه کارِ من از وی شد میسّر بدو دیدم خلاص از نفسِ کافر

دلم از دانشِ خود صد حُجُب داشت ز عُجب و نخوت و تلبیس و پنداشت

درآمد از دَرَم آن بُت سحرگاه مرا از خوابِ غفلت کرد آگاه

ز رویش خلوتِ جان گشت روشن بدو دیدم که تا خود کیستم من

چو کردم در رُخِ خوبش نگاهی برآمد از میانِ جانم آهی

مرا گفتا که:ای شیّادِ سالوس! [به سر شد عمرت اندر نام و ناموس]

ببین تا علم و کبر و زهد[و]پنداشت تو را-ای نارسیده!-از که واداشت؟!

نظر کردن به رویم نیم ساعت همی ارزد هزاران ساله طاعت

علی الجمله رُخِ آن عالَم آرای مرا با من نمود آن دَم سراپای

ص:426


1- (1)) هکذا فی الأصل.ن و ح نیز چُنین است. م و ک:افسون. یکی از معانی«افسوس»،حیله و نیرنگ است؛و با این مقام بی تناسب نیست.

سیه شد رویِ جانم از خجالت ز فوتِ عُمْر و أیّامِ بطالت

چو دید آن ماه کز رویِ چو خورشید ببرّیدم من از جانِ خود امّید

یکی پیمانه پُر کرد[و]به من داد که از آبِ وی آتش در من افتاد

کنون گفت از میِ بی رنگِ بی بویْ نقوشِ تختۀ هستی فروشوی

چو آشامیدم آن پیمانه را پاک درافتادم ز مستی بر سرِ خاک

کنون نه نیستم در خود نه هستم نه هشیارم نه مخمورم نه مستم

گَهی چون چشمِ او دارم سرِ خوش گَهی چون زلفِ او باشم مشوّش

گَهی از خویِ خود در گُلْخَنَم من گَهی از رویِ او در گُلْشَنَم من

از آن گلشن گرفتم شمّه ای باز نهادم نامِ او را«گلشنِ راز»

در او از رازِ دل گلها شکفته ست که تا اکنون کسی دیگر نگفته ست

زبانِ سوسنِ او جمله گویاست عیونِ نرگسِ او جمله بیناست

تأمّل کن به چشمِ دل یکایک که تا برخیزد از پیشِ تو این شک

ببین منقول و معقولِ حقائق مُصَفّی کرده در علمِ دقائق

به چشمِ مُنکِری منگر در او خوار که گلها گردد اندر (1)چشم تو (2)خار

نشانِ ناشناسی ناسپاسی است شناسائیِ حق در حقْ شناسی است

غرض زین جمله تا آن گر کُنَد یاد عزیزی،گویدم:رحمت بر او باد!

به نامِ خویش کردم ختمِ پایان (3) إلهی عاقبت محمود گردان (4)

ص:427


1- (1)) أصل:اند.
2- (2)) أصل:+چو(با حرف یکم بی نقطه).
3- (3)) کذا فی الأصل(و له وجه). م و ک:ختم و پایان.
4- (4)) نام ناظم فاضل و دانا،محمود بن أمین الدّین شبستری،و شبستر موضعی است در هشت-

تمام شد کتاب مسمّی به گل گلشن که گلچین و انتخاب شده است از کتاب شریف گلشن راز.

چنین گوید انتخاب کنندۀ وی،مجد الدّین،ابن الشّیخ محمّد الرّضا النّجفیّ الاصفهانیّ،که:

بر خوانندۀ محترم پوشیده (1)و مخفی نیست که کتاب گلشن راز کتابی نیست در غزلیّات یا مطایبات و نظائر آن که إنسان بتواند چند غزلِ ممتازِ آن را،مثلا،انتخاب نماید به طوری که أبدا إخلال به سیاق و معنی نگردد،بلکه کتابی است در علمی که به اعتقاد أهلش از أشرف علوم و کمالات است و به علاوه کتابی که أشعار و معانی او کاملا به یکدگر مربوط است.

غرض از تمهید این مقدّمه،این است که قاری عزیز اگر ملاحظه نمود که برای چند شعری که دارای مقام ارجمند و معانی بلند است یک فصل مفصّل إیراد گردیده است، مسارعت در طعنه نکند.چه،این برای تمامیّت مقصود و ناقص نماندن مطلب است و علی هذا القیاس.

و نیز برای توضیح،پاره ای إشارات و بعضی توضیحات را إضافه نمودم تا:

مگر صاحبدلی روزی به رحمت کُنَد در حقِّ درویشان دعائی (2)

و امید که ناظر عزیز به نظر لطف در او نگریسته،اگر بر سهوی مطّلع گردد إغماض فرماید،زیرا که إنسان از نسیان مشتقّ است و للّه درّ القائل:

ص:428


1- (1)) أصل:پوشید.
2- (2)) بیت از سعدی است در أواخر دیباجۀ گلستان.

و عین الرّضا عن کلّ عیب کلیلة و لکنّ عین السّخط تبدی المساویا (1)

و قد کتبت هذه مع کمال الاستعجال و قلّة المجال و تراکم الأهوال؛و اللّه تعالی هو المستعان فی جمیع الأحوال،و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الطّیّبین الطّاهرین إلی یوم الدّین.

تمام شد کتاب مسمّی به گل گلشن

تحریرا فی لیلة 28 ج 1،1350[ه.ق.]

ص:429


1- (1)) این بیت را که حکم مثل سائر دارد،استاد بهاء الدّین خرّمشاهی-دام علاه-چنین به پارسی گردانیده اند: و چشمِ حُسنْ نگر،بسته است بر هر عیب و لیک عیبْ نگر نَنْگَرَد مگر بر عیب محقّق نامه،630/1)

کتابنامه

*أسرار التّوحید فی مقامات الشّیخ أبی سعید،محمّد بن منّور بن أبی سعد بن أبی طاهر بن أبی سعید میهنی،مقدّمه،تصحیح و تعلیقات:دکتر محمّد رضا شفیعی کدکنی،2 ج،چ:2،تهران:مؤسّسۀ انتشارات آگاه،1367 ه.ش.

*أنوار العرفان،ملاّ إسماعیل اسفراینی رویینی،تحقیق:سعید نظری توکّلی،چ:1، قم:بوستان کتاب قم(انتشارات دفتر تبلیغات حوزۀ علمیّۀ قم)،1383 ه.ش.

*راز دل(شرحی بر گلشن راز/تقریر بیانات شفاهی علاّمۀ طباطبائی)،تدوین و بازنویسی،علی سعادت پرور(پهلوانی تهرانی)،چ:1،تهران:إحیاء کتاب، 1384 ه.ش.

*فرهنگ مأثورات متون عرفانی(مشتمل بر أحادیث،أقوال و أمثال متون عرفانی فارسی)،باقر صدری نیا،چ:1،تهران:سروش،1380 ه.ش.

*کتاب المصادر،قاضی أبو عبد اللّه حسین بن أحمد زوزنی،به اهتمام تقی بینش، چ:2،تهران:نشر البرز،1374 ه.ش.

*گلشن راز(متن و شرح)،شیخ محمود شبستری،به اهتمام دکتر کاظم دزفولیان، چ:1،تهران:طلایه،1382 ه.ش.

ص:430

*مجموعۀ آثار شیخ محمود شبستری،به اهتمام دکتر صمد موحّد،چ:2،تهران:

کتابخانۀ طهوری،1371 ه.ش.

*محقّق نامه(مقالات تقدیم شده به استاد دکتر مهدی محقّق)،به اهتمام بهاء الدّین خرّمشاهی(و)جویا جهانبخش،2 ج،چ:1،تهران:سینانگار،1380 ه.ش.

*مناقب ال أبی طالب[علیهم السّلام]،أبو جعفر محمّد بن علیّ بن شهر آشوب السّرویّ المازندرانیّ،تحقیق و فهرسة:د.یوسف البقاعی،ط:2،بیروت:دار الأضواء، 1412 ه.ق.

ص:431

جلد 3

اشاره

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

ص :5

ص :6

ص :7

هوالشکور

این گرامی نامه که رسائل چندی است از فرزانگان علمی و معرفتی مکتب اصفهان به رسم ادب به پیشگاه آیت باهره الهی و یگانه دوران، صاحب آثار فاخر فراوان «کاشف اللثام»، علاّمه بهاءالدین محمد فاضل اصفهانی قدس سره تقدیم می گردد.

ص :8

فهرست

عنوان صفحه

مقدّمه مرکز 36-17

نگاهی به دانش پژوهی شیعی در مکتب اصفهان 17

حوزه علمیه اصفهان در دوره صفویه 26

دانش پژوهی شیعی پس از دوره صفویه 31

مفتاح الجنان در شرح دعای صباح(آیت اللّه حاج میرزا رضا کلباسی قدّس سرّه)90-37

مقدّمه محقّق(مهدی رضوی)37

نگاهی به سیر زندگی فقیه گرانمایه مرحوم حاج میرزا رضا کلباسی قدّس سرّه 39

تولّد 39

تحصیلات 39

مراجعت به اصفهان 40

اساتید 41

تألیفات 42

شاگردان و مجازین 44

خانواده و فرزندان مرحوم کلباسی 44

رحلت 46

مقدّمه:تعریف دعا 49

شرایط و آداب دعا 50

ص:9

علت عدم اجابت دعا 51

مفتاح الجنان در شرح دعای صباح 53

شرح:یا من دلع لسان الصّباح بنطق تبلّجه 55

شرح:یا من دلّ علی ذاته بذاته 59

شرح:و بعد عن ملاحظة العیون 62

شرح:و أیقظنی إلی ما منحنی به من مننه و إحسانه 64

شرح:و النّاصع الحسب فی ذروة الکاهل الأعبل 66

شرح:إلهی أترانی أتیتک إلاّ من حیث الآمال 73

شرح:و الوغول و أنت غایة السئول و نهایة المأمول 78

شرح:تخرج الحیّ من المیّت و تخرج المیّت من الحیّ 81

شرح:الفّت بمشیّتک الفرق 83

شرح:من غیر أن تمارس فی ما ابتدأت به لغوبا و لا علاجا 86

شرح:بک أنزلت حاجتی فلا تردّنی من سنیّ مواهبک خائبا 88

منابع تحقیق 90

سؤال و جواب فقهی(آیت اللّه سیّد محمّد باقر شفتی)171-91

مقدّمه محقّق(سیّد مهدی شفتی)91

سؤال و جواب فقهی 96

سؤال[1]تحدید آیة الکرسی 96

سؤال[2]ولایت حاکم شرع بر بالغه غیر رشیده در صورت فقد پدر یا جد 125

أسئلة و أجوبة فقهیّة(آیت اللّه حاج آقا منیر الدین بروجردی اصفهانی)232-173

مقدّمه محقّق(مهدی باقری سیانی)173

ص:10

مؤلّف 176

رساله حاضر 178

تذکر چند نکته پیرامون این رساله 178

أسئلة و أجوبة فقهیّة 183

مسألة[1]تصرفات وصی بدون اذن ناظر 183

مسألة[2]اسقاط حق در صلح حق الغبن 184

مسألة[3]حکم اختلاف در ملک مشترک پس از فوت مالکین 186

مسألة[4]حکم تخلف متصالح از شرایط صلح 188

مسألة[5]حکم اختلاف در تعدیل و تقسیم آب باغات و املاک 190

مسألة[6]حکم وقف بر اولاد ذکور پس از انقراض 191

مسألة[7]حکم ارث پدر بابی از فرزند مسلمان 193

مسألة[8]حکم همسر و مرد مفقود الاثر 193

مسألة[9]حکم مکره در ازدواج و مسائل پیرامون آن 196

مسألة[10]حریم باغات و احکام تابع آن 202

مسألة[11]حکم ترشح باران از بدن نجس العین 204

فهرست برخی از مصادر تحقیق 223

مرآت العاشقین(شیخ محسن عاصی اصفهانی رشتی)259-233

تحقیق و تصحیح:علی صدرایی خویی 233

درآمد 233

مؤلّف 234

خاندان 235

ص:11

آثار 235

مرآة العاشقین 239

مصادر شرح حال 240

مرآت العاشقین 243

در بیان مراتب عالم ارواح 244

در بیان مراتب عالم اجسام 245

مثنوی در خلاصه سخن 246

تمثیل 247

در اثبات وحدانیت 247

سؤال 248

جواب 248

نصیحت 250

در بیان پیر کامل و طلب او 252

در بیان پیر ناقص 253

مثنوی در خلاصه سخن 254

شرط اول 255

شرط ثانی 255

شرط ثالث 255

شرط رابع 255

شرط خامس 256

شرط سادس 256

شرط سابع 256

ص:12

شرط ثامن 257

شرط تاسع 257

شرط عاشر 257

در بیان ذکر و هفت سیر 257

خاتمه در بیان ذکر اول و سیر اول،سیر الی اللّه است 258

گزیده رساله اخلاق(آیت اللّه شیخ ابراهیم ریاضی نجف آبادی)348-261

مقدّمه محقّق(محمّد جواد نورمحمّدی)261

شرح حال آیت اللّه شیخ ابراهیم ریاضی نجف آبادی 261

استادان 264

چند نکته آموزنده از زندگی آیت اللّه ریاضی 269

1-نظم 269

2-اندرز به طلاّب علوم اسلامی 270

3-محبّت و رسیدگی به طلاّب 271

آثار و خدمات آیت اللّه ریاضی 272

تألیفات 273

رحلت 274

شیوه تحقیق و تصحیح 275

گزیده رساله اخلاق 279

بیداری معنوی و یافتن جوان حکیم 279

حقیقت دنیا و ضرورت سفر از آن 281

آداب معاشرت 282

ص:13

شناخت دنیا و وابستگی های آن 287

اندرز بر کسب علم و معرفت 288

در ترغیب بر کسب معرفت و مذمت ناامیدی 291

حقیقت شرک 293

معنی کفر و دین 294

معامله خداوند با کفار و علت مهلت به آن ها 297

بررسی یکی از علل غیبت حضرت ولی عصر علیه السّلام 299

تفاوت طینت ها 302

تحلیل معنای فطری 306

تفسیر و توضیح یکی از آیات توحید 309

نفس و تقسیمات آن 310

توضیحی پیرامون کلام علی علیه السّلام به کمیل 315

آیات آفاقی پروردگار 318

باد آیتی از آیات الهی 321

تجلّی علم و حکمت الهی در زنده شدن زمین به گیاهان 325

پرستش هوی و هوس و مذمت آن 329

عبرت از گنه کاران شنبه ها و توضیح آیات مربوطه 333

در احوالات مسخ شدگان 335

فراموشی و غفلت و آثار زیان بار آن 337

حقیقت ذکر 340

امر به معروف و نهی از منکر 341

مختصری در باب هجرت 344

ص:14

منابع تحقیق رساله 346

رسالة استحباب التختم بالعقیق(محمّد ابراهیم خوزانی)356-349

مقدّمه محقّق(محمّد داوری)349

رسالة استحباب التختم بالعقیق 353

شرح عوامل نحو(محمّد بن حسن اصفهانی معروف به فاضل هندی قدّس سرّه)357

مقدّمه محقّق(اباذر کافی موسوی)357

شرح حال فقیه بزرگوار و عالم فرزانه فاضل هندی قدّس سرّه 357

اساتید 358

تألیفات 358

شیوه تحقیق 360

شرح عوامل نحو 366

النوع الأوّل:حروف تجرّ الاسم فقط 366

النوع الثانی:حروف تنصب الاسم و ترفع الخبر 370

النوع الثالث:حرفان ترفعان الاسم و تنصبان الخبر 371

النوع الرابع:حروف تنصب الاسم فقط 371

النوع الخامس:حروف تنصب الفعل المضارع 371

النوع السادس:حروف تجزم الفعل المضارع 372

النوع السابع:اسماء تجزم الفعل المضارع علی معنی ان 373

النوع الثامن:اسماء تنصب علی التمییز اسماء النکرات 374

النوع التاسع:اسماء الأفعال 375

النوع العاشر:افعال الناقصة 375

ص:15

النوع الحادی عشر:افعال المقاربة 376

النوع الثانی عشر:افعال المدح و الذم 377

النوع الثالث عشر:افعال القلوب 377

فهرست منابع تحقیق 380

فهرست های فنی 381

آیات 383

روایات 388

چهارده معصوم و پیامبران علیهم السّلام 395

اشخاص 397

کتاب ها 411

مکان ها 422

ص:16

مقدّمه

نگاهی به دانش پژوهی شیعی در مکتب اصفهان

اشاره

حوزه علمیه کهن و با عظمت شیعی اصفهان یکی از بزرگترین حوزه های علمیه جهان تشیع بوده و هم اکنون نیز در این راستا به پیش می رود.این حوزه،با سابقه ای پانصدساله میراث دار عظمت ها و افتخارات عالمان فرهیخته شیعه است و پرداختن به مکاتب و دروسی که در این حوزه متولّد شده یا رشد یافت و به تعالی رسید و عالمانی که عهده دار این مهم بودند از ضرورت های شایسته توجه است.این مقدمه کوتاه در نظر دارد گزارشی از قامت زیبای خردورزی دینی و تحصیلات علوم اسلامی بر مبنای مکتب اهل بیت علیهم السّلام در حوزه اصفهان و عالمان شیعه این شهر پرافتخار در دوره اسلامی ارائه کند.

قبل از سلسله صفویه اغلب مردم،اصفهان را شهری سنّی نشین با حاکمیتی سنی مذهب می دانند و چنین پندارند که هیچ عالم شیعه مذهب و اندیشه ور پیرو مکتب اهل بیت علیهم السّلام در آن نبوده است؛درحالی که در دوره های متمادی تا قبل از صفویه در اصفهان عالمان بزرگوار شیعه حضور داشته و حلقه های درس و بحث داشته اند و به تدریس و تحقیق مشغول بوده اند.این حضور و حوزه های درس شیعی،حجتی بزرگ برای آنان بوده که در راه خاندان رسالت علیهم السّلام گام برنداشته و از پیروی مکتب آنان

ص:17

بی نصیب مانده اند.ذکر این نکته سزا است که در میان اهل سنت در قرون مختلف-غیر از آن عده فرومایه که ناصبی بوده اند و سبّ اهل بیت علیهم السّلام را عبادت می شمرده اند- بسیار بوده اند که در عین حال که سنی مذهب بودند ولی عشق و ارادت به اهل بیت علیهم السّلام نیز در ضمیر آنان بوده است.اگرچه این مقدار از ارادت قلبی بدون التزام عملی به ولایت و امامت کافی نیست امّا روزنه ای روبه نجات و هدایت بوده است و همین دلیل بر اصلاح عقیده برخی از آنان شده و به تشیّع گرویده اند.

اولین حرکت های شیعی اصفهان را باید در عصر حیات حضرات معصومین علیهم السّلام جستجو کرد.در آن زمان از اصفهان مردانی بزرگ به حلقه شاگردان و خوشه چینان انوار ملکوتی معصومان پاک علیهم السّلام پیوسته اند و از اقیانوس وجود آن بزرگواران استفاده نموده اند.شاید بتوان این حرکت را اولین درخشش فکری شیعی مکتب اصفهان دانست.از حضور والیان منصوب از طرف حضرت امیر المؤمنین علی علیه السّلام مسیر تشیّع در این شهر بر ارادتمندان و پیروان اهل بیت علیهم السّلام هموار شد.یزید بن قیس ارحبی اولین نماینده امام علی علیه السّلام در اصفهان (1)بود که در جنگ صفین در رکاب آن حضرت به شهادت رسید.پس از وی مخنف بن سلیم (2)و پس از او حارث بن ابی حارث بن ربیع (3)والی و حکمران اصفهان گردید.

از جمله سعادتمندان ادب آموخته حضور اهل بیت علیهم السّلام می توان به راویان زیر اشاره کرد:
1-عبد السلام اصفهانی؛

ایشان از شاگردان حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام بوده است. (4)

ص:18


1- (1)) مجمع الرجال قهپایی،ج 6،ص 271،چاپ اسماعیلیان،قم.
2- (2)) ذکر اخبار اصفهان،حافظ ابو نعیم اصفهانی،ترجمه نور اللّه کسمائی،ص 189.
3- (3)) وقعة صفین،نصر بن مزاحم منقری؛تحقیق عبد السلام هارون؛چاپ کتابخانه مرعشی نجفی قم؛ص 8؛ذکر اخبار اصفهان؛ص 73؛بحار الأنوار،ج 32،ص 400،حدیث 369.
4- (4)) ریشه ها و جلوه های تشیع و حوزه علمیه اصفهان،ج 1،ص 232،دفتر تبلیغات المهدی اصفهان،1418 ق.
2-ابو الحسن اصفهانی
3-ادریس بن عبد اللّه اصفهانی

(1)

4-عثمان اصفهانی؛

وی از شاگردان امام صادق علیه السّلام بوده است و شیخ کلینی در کافی از او سه روایت در ابواب مختلف نقل کرده است. (2)

5-محمّد بن سلیمان اصفهانی؛

مورد وثوق است و از امام صادق علیه السّلام روایت می کند.

او کتابی دارد که تمام آن روایاتی است که وی از امام صادق علیه السّلام شنیده است. (3)

این روایان بزرگوار از محضر امام ششم حضرت صادق آل محمّد صلّی اللّه علیه و اله استفاده می کرده اند و از حضرتش حدیث نقل کرده اند.علاوه بر این تعدادی از شیعیان نیز موفق شده اند در مکتب نورانی حضرت جواد الائمه علیه السّلام و حضرت امام هادی علیه السّلام کسب فیض کنند.نام تعدادی از آنان در کتب رجالی آمده که ما به چند نفر از آنان اشاره می کنیم:

6-ابراهیم بن شیبه اصفهانی؛

اهل کاشان بوده و احمد بن محمّد بن خالد برقی از او روایت نقل می کند و دارای تألیف است. (4)

7-محمّد بن منده اصفهانی؛

از اصحاب امام جواد علیه السّلام است و ابن شهر آشوب در مناقب نقل کرده که او دارای کتابی است که روایات امام جواد علیه السّلام را در آن نقل کرده است. (5)وی از شاگردان حضرت جواد الائمه و امام هادی علیهما السّلام بوده است. (6)

ص:19


1- (1)) مجمع الرجال،ج 1،ص 178.
2- (2)) کافی،شیخ کلینی،ج 6،ص 548،حدیث 14 و ص 551،چاپ اسلامیه،تهران،1362.
3- (3)) مجمع الرجال قهپایی،ج 6،ص 271،چاپ اسماعیلیان،قم.
4- (4)) همان،ج 1،ص 49.
5- (5)) مناقب آل ابی طالب،ابی جعفر محمّد بن علی بن شهر آشوب مازندرانی،ج 4،ص 384، دار الاضواء،بیروت،1405.
6- (6)) معجم رجال الحدیث،آیت اللّه العظمی خویی،ج 1،ص 235،رقم 179.
8-سریّ بن سلامه اصفهانی؛

دارای کتابی است و جماعتی از راویان حدیث از وی حدیث نقل می کنند که از جمله ابی المفضل است. (1)

9-عبد اللّه بن محمّد اصفهانی؛

از خواص اصحاب امام هادی علیه السّلام. (2)

10-علی بن محمّد بن بشر اصفهانی؛

کنیه اش ابو جعفر است و محمّد بن همام از او روایت نقل می کند. (3)

11-شیخ محمّد بن غالب اصفهانی؛

ایشان از اصحاب امام حسن عسکری علیه السّلام بوده و واسطه نقل زیارت شهدای کربلا است.

تعدادی از علاقمندان و ارادتمندان اهل بیت علیهم السّلام نیز در اصفهان کسانی بوده اند که مشرّف به محضر نورانی حضرت ولی عصر(ارواح من سواه فداه)شده اند و از شیعیان خالص آن حضرت بوده اند. (4)

نیمه دوّم قرن سوم،عصر غیبت صغری شروع شده و حضور ظاهری اختران فروزان آسمان امامت و ولایت به پایان رسید.از این پس تا پایان قرن پنجم،اصفهان در حوادث روزگار فراز و نشیب های فراوانی داشت.در این دوره دو سلسله بر مسند قدرت و حکومت نشستند.سلسله آل بویه و سلجوقیان،این دو سلسله هرکدام به نوعی باعث رونق و آبادانی اصفهان شدند.آل بویه از خاندان های شیعی بودند و سلجوقیان عالم دوست و هنرپرور و این خصوصیت ها باعث شد اصفهان شهری بزرگ و آباد و محل اجتماع بزرگان و دانشمندان شود.

از حضور دانشمندان شیعی در اصفهان و حرکتهای علمی آنها می توان استنباط کرد

ص:20


1- (1)) همان،ج 3،صص 98-99.
2- (2)) ریشه ها و جلوه های تشیّع در حوزه علمیه اصفهان،میرسیّد حجّت موحد ابطحی،ج 1،ص 102.
3- (3)) همان،ج 5،ص 139.
4- (4)) همان،ج 1،صص 101-102.

که حلقه های درس و بحث شیعی در این عصر در اصفهان کم وبیش وجود داشته است و نمی توان اصفهان قرن چهارم و پنجم را در قبضه علمی اهل سنت دانست و بروز فکر شیعی را در آن منکر شد.

علاوه بر این برخی مدارس را می توان سراغ گرفت که به دلایلی این احتمال که در آنها اندیشه های شیعی تدریس می شده است و در واقع مدارس شیعیان بوده باشد،قوت می گیرد از جمله:مدرسه ابن سینا که هم اکنون به آثار بازمانده از آن مدرسه«مدرس ابن سینا»گفته می شود.نام اصلی و اولی این مدرسه،مدرسه علایی بوده و علت نامگذاری مدرسه انتساب آن به علاء الدوله کاکویه حاکم وقت اصفهان از خاندان آل بویه بوده است.علاء الدوله همان کسی است که ابن سینا را برای سکونت در اصفهان دعوت کرد.یا مدرسه تاج الملک که به وسیله ابو نصر تاج الملک ابن بهرام القوهی (کوهی)وزیر شمس الدوله دیلمی در اصفهان بنا گردیده است.و از آنجا که دیلمیان گرایش به مبانی مذهب شیعه داشته اند بعید نیست در این مدرسه نیز اندیشه های شیعی تحصیل و تدریس می شده است.در برخی از بناهای موجود از این دوره شواهدی وجود دارد که نشان دهنده اندیشه های شیعی در بافت معماری های آن دوره است (1).

از دانشمندان شیعه اصفهانی در این دوره می توان به این فرهیختگان بزرگ اشاره کرد:
1-ابو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه بن مملّک اصفهانی مشهور به«ابن مملّک»

که از بزرگان و متکلمین شیعه بوده و در اصفهان سکونت داشته است.رجالی بزرگ،مرحوم نجاشی او را با عناوین:«جلیل فی اصحابنا،عظیم القدر و المنزلة»ستوده است و شیخ طوسی وی را از مصنّفین شیعه بر می شمارد.از کتاب های او:الجامع فی سایر ابواب

ص:21


1- (1)) برای آشنایی با این بناها به کتاب آثار ملی اصفهان،ابو القاسم رفیعی مهرآبادی و گنجینه آثار تاریخی اصفهان،لطف اللّه هنرفر مراجعه کنید.

الکلام،المسائل و الجوابات فی الامامة،موالید الائمة علیهم السّلام را می توان برشمرد. (1)

2-ابن مسکویه؛ابو علی احمد بن محمّد بن یعقوب مسکویه

از اعیان فلاسفه و حکما و مشاهیر اطبای اسلامی اوایل قرن پنجم هجری است و در نهم صفر 421 ق در اصفهان بدرود حیات گفته و در تخت پولاد مدفون گردیده است. (2)

3-ابن سینا؛

از مفاخر علمی شیعه و ایران،متولّد 373 ق و متوفّای 427 ق می باشد. (3)قاضی نور اللّه شوشتری نیز در حالات،زندگی و تشیع او در مجالس المؤمنین مطالب ارزشمندی آورده است. (4)

4-ابن رسته؛

شهرت جماعتی از محدثان و فضلای اصفهان در قرن چهارم و پنجم قمری است و مرحوم سیّد مصلح الدین مهدوی نه نفر از فضلای این خاندان را در کتاب «دانشمندان و بزرگان اصفهان»ذکر کرده است. (5)

5-خاندان ابن منده نیز که دارای محدثان و عالمان بزرگی بوده اند

و از قرن سوم تا پنجم شخصیت های بزرگی را به جامعه تقدیم کرده است.در کتاب دانشمندان و بزرگان اصفهان حدود هجده نفر از عالمان این خانواده بزرگ ذکر شده است. (6)

باری سخن به درازا می کشد،اما از حضور این عالمان فرزانه شیعه در اصفهان و تشکیل

ص:22


1- (1)) رجال نجاشی،ص 381،چاپ جامعه مدرسین حوزه علمیه قم عنوان 1033.
2- (2)) ریحانة الادب،ج 8،صص 206-208؛رجال اصفهان،دکتر سیّد محمّد باقر کتابی، ص 265،انتشارات گلها،1375.
3- (3)) دانشمندان و بزرگان اصفهان،سیّد مصلح الدین مهدوی،ج 1،ص 126.
4- (4)) مجالس المؤمنین،علاّمه شهید قاضی نور اللّه شوشتری،ج 2،صص 181-189،چاپ اسلامیه،1365.
5- (5)) دانشمندان و بزرگان اصفهان،سیّد مصلح الدین مهدوی،ج 1،صص 124-125،چاپ مجموعه فرهنگی تخت فولاد.
6- (6)) همان،ج 1،صص 135-138.

حلقه های درس و بحث به نتیجه می رسیم در دوره غلبه فکر سنی مذهب در ساختارهای نظام تعلیم و تربیت علوم اسلامی در حوزه علمیه اصفهان مردانی سترگ حضور داشته که بر روش مکتب اهل بیت علیهم السّلام به تحصیل و تحقیق و تدریس مشغول بوده اند.بی شک اگر پژوهش های فخیمی در این زمینه صورت گیرد،وجود حرکت های منسجم تفکر شیعی از قرون اولیه تا عصر صفویه یافت خواهد شد که در اثر تقیّه در نگاه تاریخ از آن غفلت شده یا به عمد به غفلت کشانده شده و سعی در منزوی کردن آن بوده است. (1)

ابتدای قرن ششم تا پایان قرن نهم و ظهور سلسله صفویه نیز یکی از دوره های قابل بررسی است.در این دوره و به خصوص در قرن های ششم و هفتم آثار ارزنده ای از سیر دانش پژوهی شیعی وجود دارد.دانشمندان شیعه اصفهان در این روزگار نیز در راه احیای فرهنگ اهل بیت علیهم السّلام تلاش می کرده اند.این دوره به دلیل ظهور سلجوقیان که از 429 تا 700 ق در آسیای غربی سلطنت کردند،یکی از دوره های رشد ادبیات فارسی و هنر معماری و احترام و عزّت عالمان اسلامی و حرمت گذاری به علوم اسلامی است.

ظهور عالمان بزرگ در این دوره به دلیل حمایت ملک شاه سلجوقی و سلطان سنجر و نیز وزیرانی مانند عمید الملک کندری و خواجه نظام الملک طوسی(408-485 ق) بود.این وزیران از آنجا که خود اهل دانش و فضل بودند،عالمان اسلامی را گرامی می داشتند.نظام الملک مدارس بزرگی به نام نظامیّه را در شهرهای مختلف و از جمله اصفهان دایر کرد و از رشد اندیشه اسلامی حمایت کرد.برخی از دانشمندان معتقدند که

ص:23


1- (1)) نکته هایی ظریف و مطالب ارزشمندی در زمینه حضور تفکر شیعی در دوره حاکمیت اهل سنّت در کتاب:«ذکر اخبار اصفهان»حافظ ابو نعیم اصفهانی وجود دارد که آوردن آن مجال دیگری می طلبد.نکات شایسته ای نیز در کتاب ریشه ها و جلوه های تشیع در حوزه علمیه اصفهان،ج 1،صص 85-391 آمده است.

معماری اسلامی ایران در زمان سلجوقیان به نهایت ترقی خود رسید و اگر اکنون به واسطه داشتن معماری اسلامی و بناهای مهم تاریخی به عنوان پایتخت فرهنگی جهان اسلام معرفی می شود،ابتدا به دلیل وجود آثار باستانی فراوانی از عهد سلجوقی است که هنر و معماری اسلام را در بدنه خود حفظ کرده است و البته پس از آن آثار باستانی دوره صفویه به بعد.به عنوان نمونه باید از مسجد جامع عتیق اصفهان و از جمله این مجموعه عظیم،مسجد اولجایتو و محراب محمّد ساوی را نام برد که نشان دهنده فرهنگ و اعتقاد شیعی در قرن هفتم و هشتم است.محراب زیبای مسجد جامع نام سلطان محمّد خدابنده (اولجایتو)و وزیر دانشمند او خواجه سعد الدین محمّد مستوفی ساوجی را در بر دارد و تاریخ 710 قمری در کتیبه محراب نقش بسته است.در حاشیه اطراف این کتیبه حدیثی از جابر بن یزید جعفی ذکر شده که نام دوازده امام علیهم السّلام در آن آمده است.علاوه بر این به خط کوفی مشبّک در بالای فرورفتگی محراب نوشته شده است.لا اله الاّ اللّه، محمّد رسول اللّه علی ولی اللّه (1).از این موارد در آثار تاریخی قبل صفویه می توان یافت که آوردن نمونه های آن در فراخور این مقدمه نیست.

در این عصر نیز اگرچه در حوزه های علمیه بر مبنای اهل سنت،علوم اسلامی تحصیل و اداره می شد،امّا عالمان شیعه ای نیز بودند که در اصفهان به تلاش علمی شیعی مشغول بودند و یا از این دیار پاک برخاسته بودند و برای تحصیل به حوزه های علمیه شیعه آن روز رفته،مشغول تحصیل بودند.

از جمله این مشعل داران دانش پژوهی بر مبنای مکتب اهل بیت علیهم السّلام می توان به این عالمان اشاره کرد:
اشاره

ص:24


1- (1)) ریشه ها و نشانه های تشیع و حوزه علمیه اصفهان،ج 1،صص 116-119 به نقل از گنجینه آثار تاریخی اصفهان،صص 115-120.
1-شیخ ابو السعادات،اسعد بن عبد القاهر بن اسعد اصفهانی؛

از اجلّه فقها و علمای قرن هفتم و از مشایخ سیّد بن طاووس بوده است و در سال 635 ق رحلت کرده است. (1)

2-عبد اللّه بن محمّد کنانی

محدّثی بزرگ بوده و بر احادیث فراوانی احاطه داشت.

وی به کتابت حدیث شهرت داشته است؛حافظ أبو نعیم اصفهانی درباره او می نویسد:

«کان کثیر الحدیث و مشهورا بالطّب و الکتابة».این محدث بزرگوار علنا اعتقاد به تشیع خود را اظهار می ساخته و خلافت ابی بکر را آشکارا انکار می کرده است.حاکم اصفهان جمعی از مشایخ حدیث اهل سنّت اصفهان چون:ابو مسعود رازی و محمّد بن بکّار و محمّد بن الفرج را جمع نمود تا با او مناظره و مباحثه کنند.ولی او در مناظره بر اعتقاد خود پافشاری کرد و به همین دلیل او را چهل تازیانه زدند (2).

3-قاضی نظام الدین اصفهانی

متوفای 678 ق که در شرح حالش آورده اند از کسانی بوده که علاقمند خاندان رسالت بوده و از مدح کنندگان آنان به شمار می رود.

اگرچه به تشیّع وی تصریح نشده است امّا گرایش های شیعی در او زیاد است و احتمال اینکه تقیّه کرده باشد،زیاد است. (3)

4-صاین الدین علی بن صدر الدین ترکه

حکیم و فیلسوف متأله که در تاریخ چهارم ذی الحجه 835 ق وفات یافته است.وی صاحب تألیفات گرانبهایی در عرفان و فلسفه است.خاندان آل ترکه از خاندان های مهم شیعی اصفهان به شمار می آید و دانشمندان زیادی در این خاندان به ظهور رسیده اند.علاّمه میرزا عبد اللّه افندی درباره این خاندان

ص:25


1- (1)) دانشمندان و بزرگان اصفهان،سید مصلح الدین مهدوی،ج 1،ص 261.
2- (2)) ذکر اخبار اصفهان،ابو نعیم اصفهانی،ترجمه دکتر نور اللّه کسایی،ج 2،ص 499، انتشارات سروش،1377،تهران.
3- (3)) ریحانة الادب،میرزا محمّد علی مدرس تبریزی،ج 6،ص 202؛دانشمندان و بزرگان اصفهان،سید مصلح الدین مهدوی،ج 2،ص 986.

می گوید:«آل ترکه اهل بیت فضلاء معروفون بالتشیع،قد کانوا فی اصفهان و غیرها». (1)از خاندان آل ترکه در کتاب مزارات اصفهان یازده دانشمند ذکر شده است. (2)

5-بابا رکن الدین اصفهانی(...-769 ق)

عارف مشهوری که شیخ بهایی،مولی محمّد تقی مجلسی و حاجی کلباسی نسبت به ایشان ابراز ارادت کرده اند (3)و مطابقت فکر و عقیده وی را با تشیع زیاد دانسته اند نیز در این عصر می زیسته است.

شاید یکی از دلائل اطلاعات اندک از این دوره حمله خانمان سوز چنگیز خان مغول به کشورهای اسلامی و به خصوص ایران بود که به حقیقت بخش عظیمی از میراث علمی،فرهنگی و هنری ایران را از میان برد.

حوزه علمیه اصفهان در دوره صفویه

اشاره

هم زمان با ظهور صفویه گویی حرکت فکری شیعه انسجامی دوچندان گرفت و تشکیلات حوزه های علمیه شیعی گسترش زیادی یافت.چنانکه گفتیم قبل از صفویه ما حضور اندیشه شیعی را در یک جامعه با اکثریت سنی مذهب می دانیم،حاکمیت از آن اهل سنت بود ولی تفکر شیعه با حضور دانشمندان شیعه مشهور و فعّال بود.امّا در دوره صفویه حضور یک تفکّر شیعی در همه این سرزمین حکمفرما شده است.با ظهور صفویه و بر روی کار آمدن فکر شیعی در ایران و آزادی و موقعیتی که برای شیعه ایجاد شد،عالمان فرزانه،فقیهان وارسته و عارفان شیعی در حوزه اصفهان حلقه های درس و بحث علوم آل محمّد صلّی اللّه علیه و اله را ایجاد کردند و نورانیت فکر و عمل پاک آنان به سرعت در

ص:26


1- (1)) ریاض العلماء و حیاض الفضلاء،میرزا عبد اللّه افندی اصفهانی،ج 4،ص 240،چاپ کتابخانه مرعشی نجفی قم.
2- (2)) مزارات اصفهان،سیّد مصلح الدین مهدوی،تصحیح و تعلیق دکتر اصغر منتظر القائم، صص 46-61،انتشارات دانشگاه اصفهان،1382.
3- (3)) دانشمندان و بزرگان اصفهان،سید مصلح الدین مهدوی،ج 1،ص 301.

رشد حوزه مؤثر افتاد و این جوش و خروش مرکز علمی اصفهان با انتقال پایتختی صفویه از قزوین به اصفهان در سال 1000 قمری افزون شد.در این زمان است که ما شاهد تأسیس دهها مدرسه علمیه شیعی هستیم و مدارس بر مبنای اندیشه نورانی اختران آسمان عصمت به تحصیل و تدریس پرداختند.

عالمان شیعه از گوشه و کنار ایران پهناور آن زمان و از دیگر مناطق اسلامی چون جبل عامل و...به اصفهان آمدند و بر تکاثر علمی و تولیدهای علمی اصفهان بیش از پیش افزودند.

از تعداد مدارسی که در اصفهان در عهد صفویه دائر و فعّال بوده می توان فهمید که چگونه اصفهان مهد علم و معرفت و پایگاه مهم علوم اسلامی بوده است.در کتاب آثار ملی اصفهان تعداد پنجاه مدرسه علمیه را که هم اکنون اثری از آنها نیست ذکر کرده که اغلب آنها در زمان صفویه دائر و طلبه نشین و مرکز درس و بحث علوم اسلامی بوده است.از این تعداد بیست مدرسه در زمان صفویه ساخته شده است که از جمله آنها:مدرسه دده خاتون،مدرسه آقا مبارک(جناب فاضل محقّق حاجی محمّد بن محمّد علی اردبیلی مؤلّف جامع الروات در سال 1100 ق در آن مقیم بوده است)مدرسه اسفندیار بیک،مدرسه آقا کمال خازن،مدرسه زینب بیگم،مدرسه پریخان خانم، مدرسه مریم بیگم،مدرسه افندی(که میرزا عبد اللّه افندی آن را در نزدیکی منزلش ساخته است)،مدرسه شاهزاده ها(که ملاّ عبد الجواد حکیم نیز از مدرسان آن بوده است)،مدرسه شفیعیه،مدرسه میرزا تقی،(این همان مدرسه ای است که میرزا تقی بن محمّد باقر دولت آبادی در زمان شاه عباس ثانی در سال 1071 ق ساخته و مرحوم سیّد نعمت اللّه جزایری چند سالی در آن سکونت داشته است) (1)و....

بنابر آنچه که در کتاب آثار ملی اصفهان تا سال 1352 جمع آوری شده است از

ص:27


1- (1)) آثار ملی اصفهان،ابو القاسم رفیعی مهرآبادی،صص 28-41،چاپ انجمن آثار ملی،1352.

مدارسی که در اصفهان موجود بوده و یا رونق داشته است بیشترین آنها مربوط به دوره صفویه می باشد و از بیست و هشت مدرسه علمیّه ای که در اصفهان موجود بوده است، چهارده مدرسه متعلق به زمان صفویه و تعدادی نیز معلوم نیست که در چه زمانی بنا شده و بخشی از آنها نیز مربوط به قبل از صفویه بوده که در زمان صفویه تعمیر و بازسازی شده است. (1)

باری اقتدار و عظمتی که تشیّع در عصر صفویه یافت بی سابقه بود و عالمان وارسته و فهیم علوی از این فرصت به خوبی استفاده کردند.صدها کتاب و رساله ارزشمند در حدیث،تفسیر،فقه،کلام،اصول،عرفان،فلسفه و غیر آن نگاشته شد و هزاران نسخه از میراث گذشتگان استنساخ و از خطر نابودی نجات یافت.

یکی از بخش های مهم علمی که در این عصر شکوفا گردید حکمت و علوم عقلی بود.در این دوران و با حضور عالمان بزرگ شیعه زمینه شکوفایی علوم و معارف اسلامی و به ویژه شکفتن آرای حکمی و عرفانی شیعه فراهم گشت و گویی مرحله ای جدید از حیات اندیشه های عقلی شیعه آغاز شد و با کوشش فیلسوفان بزرگی چون:میرداماد،شیخ بهایی و میرفندرسکی که به حکمای سه گانه مکتب فلسفی اصفهان معروف بودند مکتب فلسفی اصفهان بنا نهاده شد و چشمه های حکمت و فلسفی شیعی از این شهر جوشش یافت.پس از این سه حکیم شیعی فرزانگان اصفهان چون آقا محمّد بیدآبادی و ملاّ علی نوری تلاش فراوانی در رشد مکتب فلسفی اصفهان کردند و پس از این زمان حکمای اربعه یعنی آقا محمّد رضا قمشه ای،آقا علی حکیم زنوزی،حکیم جلوه و میرزا حسین سبزواری در حفظ و حراست این حرکت تلاش فراوانی کردند. (2)

ص:28


1- (1)) همان،صص 431-510.
2- (2)) بنگرید به تحریر ثانی تاریخ حکما و عرفای متأخر،منوچهر صدوقی«سها»،صص 73-130.

حجم اقدامات اجتماعی و فرهنگی این بیدادگران اقالیم قبله از این مقدمه خارج است و ما در اینجا به ذکر شاخص ترین عالمان و فقیهان و اندیشمندان شیعی که در اصفهان حلقه درس و بحث داشته و سهم مهمی در رشد و به کمال رساندن مکتب اصفهان ایفا کرده اند،می آوریم:

[شاخص ترین عالمان و فقیهان شیعی که در اصفهان حلقه درس و بحث داشته اند]
1-شیخ بهایی(953-1030 ق)؛

از اعاظم طایفه امامیه و جامع علوم عقلی و نقلی است،در اصفهان منصب شیخ الاسلامی یافت و از مقربان شاه عباس صفوی شد و از این موقعیت حساس در راه احیای ارزشها و علوم اسلامی بهره گیری کرد.

2-سیّد میرمحمّد باقر حسینی استرآبادی معروف به میرداماد(...-1040 ق)؛

از بزرگان حکمت و فقاهت،دوست و همتای شیخ بهایی و استاد ملاّصدرای شیرازی است.وی نیز در نزد شاهان صفوی از جایگاه ویژه علمی و اجتماعی برخوردار بود.

3-میر ابو القاسم میرفندرسکی(...-1050 ق)؛

مدفون در تخت فولاد و از مفاخر حوزه اصفهان است.وی در علوم عقلی،ریاضی و حکمت طبیعی و الهی استاد بوده است و در کتب تراجم او را به جلالت و عظمت ستوده اند.

4-مولی محمّد تقی مجلسی(1003-1070 ق)؛

فقیه وارسته و یکی از افتخارات شیعه و مدرسان نامدار حوزه اصفهان در عهد صفوی است و شاگردان فرزانه ای در محضرش فیض برده اند.

5-فیض کاشانی(1006-1091 ق)؛

شخصیت گرانقدری با بیش از یکصد تألیف ارزشمند که در فهرست های خودنوشت فیض کاشانی معرفی و نسخه پژوهی شده است. (1)همچنین آیت اللّه سیّد محمد مشکوة در ابتدای محجة البیضاء اسامی آنها را

ص:29


1- (1)) فهرست های خودنوشت فیض کاشانی به انضمام پژوهشی در کتابشناسی و نسخه شناسی آثار او،تصحیح و تحقیق:محسن ناجی نصرآبادی،آستان قدس رضوی،اوّل،1377.

آورده است.وی از محضر شیخ بهایی و میرداماد و مجلسی اوّل و...بهره برده است و در پایان از خواص شاگردان صدرای شیرازی گردیده است.

6-آقا حسین خوانساری مشهور به محقّق خوانساری(1016-1099 ق)؛

از شاگردان مجلسی اوّل و میرفندرسکی و...می باشد و در اصفهان از بزرگان دانشمندان عهد صفویه در شمار است.

7-علاّمه محمّد باقر مجلسی(1037-1110 ق)؛

از فرزانگان آسمان فقاهت و از اعاظم شیعه است و خدمتی که این بزرگوار به مکتب اهل بیت علیهم السّلام کرده،کمتر عالمی در جهان اسلام نموده است.تأثیر و نقش با اهمیت او در دستگاه صفوی و خدمات فرهنگی،اجتماعی او کم نظیر است و در حفظ میراث اهل بیت علیهم السّلام تلاش بسیار شایسته ای نموده و دانشمندان زیادی از فیض اندیشه او بهره برده اند. (1)

8-آقا جمال خوانساری(...-1122)؛

از استادان بزرگ حکمت،کلام،فقه و اصول بوده است و در اصفهان در زمان خود ریاست علمی داشته است.از آن جناب آثار ارزشمندی به جای مانده است که بیشتر آثار ایشان در مجموعه آثار کنگره خوانساری ها به چاپ رسیده است.

9-سیّد نعمت اللّه جزایری(...-1125 ق)؛

از بزرگ شاگردان مکتب اصفهان و همکار جدی علاّمه مجلسی و نیز شاگرد او و دارای بیش از 55 اثر علمی و ارزشمند است.

10-محمّد بن حسن اصفهانی مشهور به فاضل هندی(1062-1137 ق)؛

از مجتهدین و فقهای بزرگ شیعه و از جمله کسانی است که قبل از سن بلوغ به مرتبه

ص:30


1- (1)) شرح حالات،خدمات و آثار ارزشمند علاّمه مجلسی را در«زندگی نامه علاّمه مجلسی»، سید مصلح الدین مهدوی با حواشی علاّمه سید محمّد علی روضاتی،ج 1-2،«شناخت نامه علاّمه مجلسی»ج 1-2،گردآوری مهدی مهریزی و هادی ربانی و نیز«مجموعه مقالات، گفتگوها و سخنرانی ها»از مجموعه آثار همایش بزرگداشت علاّمه مجلسی مطالعه فرمایید.

اجتهاد رسیده است.در حدود هشتاد اثر علمی از وی به جای مانده که معروفترین آنها کشف اللثام در شرح قواعد الأحکام است.

باری حوزه اصفهان در این دوره-که تا سال 1135 ق طول کشید و با فتنه محمود افغان،اصفهان سقوط کرد و دودمان صفویه برچیده شد-یکی از پربارترین دوران خود را پشت سر گذاشت و صدها مجتهد و اندیشمند در علوم مختلف اسلامی در مدارس آن مشغول تدریس و تحصیل و تحقیق علوم اسلامی بودند.

دانش پژوهی شیعی پس از دوره صفویه

پس از دوره شکوه صفویه با تجاوز محمود افغان حوزه علمیه اصفهان و دانشمندان اصفهان دچار آسیب جدّی شدند و دوره انحطاط این حوزه با عظمت شروع شد در این عصر شخصیت های بزرگی برخاستند.امّا در هردوره از مصیبت هایی که بر عالم اسلام و شیعه گذشته وقتی از ورای حوادث به آن می نگریم درمی یابیم که خداوند در این کوران های آتش و خون به تربیت انسانهای والای پاک سرشت اراده فرموده است.در این روزگار زندگی کردن بر همه مردم سخت شد و شهر اصفهان به عرصه تاخت وتاز و تجاوز و وحشیگری افاغنه تبدیل شد.حکیم فرزانه ملاّ اسماعیل خواجویی یکی از عالمانی بوده که در فتنه افغان در اصفهان می زیسته است.وی که شاهد همه این خون آشامی ها و زحمت و رنج مردم بوده در انتهای اربعین خود از سهو القلم خویش اعتذار می جوید و بیان می فرماید که در شرایط روحی و اجتماعی خوبی نبوده است و پریشان احوالی روزگار،فراغت و آرامش کار علمی را از وی بازستانده است.ایشان می فرماید:کتاب حاضر را در موقعی گرد آوردم و در مکانی تألیف کردم که چشم های بینایی و بصیرت مردمان در آن تیره شده بود.خون مؤمنان که قرآن و سنّت ریختن آن را حرام کرده است،به هدر رفته و پرده عصمت زنان به دست گروهی از کافران بدکار

ص:31

تصاحب و هتک شده بود...زمانی پر از هرج ومرج که نابودکننده آثار گذشتگان بود و اخبار را پریشان و آشفته و خاطره های(خوش)مردم را به هم ریخت و نابود کرد و افکار را مشوش ساخت و شب و روز را تغییر داد و زمانه طوری شده که ذهن رسا راه به جایی نمی برد و فکر صائب از اوج گرفتن باز مانده است؛با چنین احوالی و چنین زبان حالی این اثر را از خویش باقی گذاردم پس اینک اگر به خطایی برخوردید اصلاح کنید امید که خدا شما را رحمت کند. (1)

در این دوره کوتاه امّا مصیبت بار برای اصفهان (2)شاگردان مکتب شیعی اصفهان که در دوره صفویه استفاده کرده بود چون درخت تنومندی بود که با حمله محمود افغان اگرچه ضربات جبران ناپذیری خورد امّا دوام آورد و باقی ماند.

در این دوره شاگردان عالمان دوره صفوی چون علاّمه مجلسی حضور چشمگیری داشتند،حضور عالمان بزرگی چون مولی اسماعیل خواجویی(...-1173 ق)،میر محمّد حسین خاتون آبادی(...-1151 ق)،آقا محمّد بیدآبادی(1117-1198) ملاّ مهدی نراقی(1146-1209 ق)میرزا محمّد علی بن میرزا مظفر اصفهانی مشهور به سلمان زمان(...-1198)و بسیاری دیگر از فضلای مکتب اصفهان شاهد بر حیات طیّبه رواج دانش شیعی است.

قرن سیزدهم را می توان دوره آرامش نسبی ایران دانست.چرا که پس از سقوط صفویه در ایران هرج ومرج زیادی به وقوع پیوست.حدود نه سال حاکمیت محمود

ص:32


1- (1)) الاربعون حدیثا،ملاّ اسماعیل خواجویی،تحقیق سیّد مهدی رجایی،صص 389-390، چاپ کتابخانه آیت اللّه صدر خادمی،اول،1412.
2- (2)) دوره استیلای افغانها بر بخشی از ایران و به خصوص اصفهان 8 یا 9 سال بیشتر به طول نیانجامید امّا سفاکی و کینه و تعصبی که آنها در اصفهان نسبت به شیعیان رواداشتند فراوان، وحشیانه و جبران ناپذیر بود.وقایع این دوره کوتاه را در تاریخ حزین محمّد علی حزین، چاپ 1332،اصفهان ملاحظه کنید.

افغان بر بخشی از ایران و به خصوص اصفهان اتفاق افتاد و پس از آن سلسله های مختلف هرکدام در مدتی ایران را عرصه تاخت و تاز خود قرار دادند.در این زمان حکومت های ایران بیشتر ملوک الطوایفی و ایلاتی بود.بزرگترین و مهمترین این سلسله ها،افشاریه و زندیه بود.افشاریه از سال 1148 تا 1218 حاکمیت داشتند و زندیه نیز از سال 1163 تا 1209 حکمرانی داشته اند و مرکز سلطنت زندیه شیراز بوده است.

با آمدن آقا محمّد خان قاجار ایران دوباره به حکومت واحد بازگشت.آقا محمّد خان قاجار پس از فوت کریم خان زند برای تصاحب حکومت قیام کرد و پس از جنگ و سرکوبی مخالفان در نوروز سال 1200 شمسی در تهران سلسله قاجاریه را پایه گذاری کرد و تا سال 1304 ش(1344 قمری)حدود صد سال سلسله قاجار بر ایران حکومت می کردند و ایران یکپارچه در تحت حکومت قاجار بود. (1)

در این دوره دانشمندان و فرهیختگانی بزرگ به ظهور رسیدند.از جمله آنها می توان به:

ملاّ علی اکبر اژه ای()،ملاّ علی نوری(...-1246 ق)،شیخ محمّد تقی رازی مسجد شاهی، سیّد محمّد باقر شفتی(1180 یا 1175-1260 ق)،آیت اللّه حاج محمّد ابراهیم کلباسی- مشهور به حاجی کلباسی-(1180-1261 ق)،ملاّ محمّد تقی هروی(1217-1299 ق) و غیر آن اشاره کرد.همچنین علاّمه آقا میرزا سید محمّد باقر بن زین العابدین موسوی معروف به صاحب روضات الجنّات(1226-1313 ق)،حاج شیخ محمّد علی ثقة الاسلام (1271-1318 ق)،جهانگیر خان قشقایی(1243-1328 ق)،آخوند ملاّ محمّد کاشی (...-1333 ق)،فقیه و اصولی آیت اللّه حاج آقا منیر الدین بروجردی اصفهانی (1269-1342 ق)،حاج آقا نور اللّه مسجد شاهی اصفهانی(...-1346 ق)از مجتهدان بزرگ اصفهان و از رهبران سیاسی مشروطیت،آیت اللّه سیّد ابو القاسم دهکردی

ص:33


1- (1)) تاریخ ایران از آغاز تا انقراض قاجاریه،تألیف حسن پیرنیا(مشیر الدوله)،عباس اقبال آشتیانی،به کوشش دکتر محمد دبیر سیاقی،ص 710-860،کتابفروشی خیام،تهران.

(1272-1353 ق)،آیت اللّه حاج شیخ محمّد رضا نجفی مسجد شاهی(1287-1362 ق)، آیت اللّه آقا سیّد محمّد باقر درچه ای(1264-1342 ق)و آیت اللّه شهید سیّد حسن مدرس (...-1316 ش)نیز از عالمانی بوده اند که در نیمه دوّم قرن سیزدهم و نیمه اوّل قرن چهاردهم در این حوزه مبارک و نورانی ظهور کرده اند.

این عالمان فرزانه شیعه در حوزه علمیه اصفهان بار سنگین علوم اسلامی را به درستی و استواری از نسل پیشین خویش دریافت کرده و به نسل پس از خود انتقال داده،و معارف بلند آل محمّد صلّی اللّه علیه و اله را در میان مردم شیعه رواج دادند و در گسترش حوزه علوم اسلامی تلاش کردند.

در اواسط قرن چهاردهم قمری و مصادف با حکومت رضا خان خبیث و در جریان اقدامات ضد دینی وی نظیر کشف حجاب،محدودیت های زیادی برای حوزه های علمیه نیز ایجاد شد و عالمان دین باور موظف به امتحان دادن و گرفتن جواز برای ملبّس بودن به لباس روحانیت بودند.این موج در تمام کشور ایران و بر حوزه های علمیه آثار زیانباری برجای گذاشت و حوزه اصفهان نیز از این سخت گیری ها در امان نماند.در اصفهان مزدوران رضاخان برای رفت وآمد اکثر عالمان دینی در اصفهان سخت گیری می کرده و مزاحمت ایجاد می کردند.چنان شد که تعداد انگشت شمار به تعداد انگشتان یک دست ماندند که حق داشتند با لباس روحانیت بیرون بیایند.

پس از پایان حکومت استبدادی رضاخان از حدود سال 1321 شمسی در فضای سیاسی کشور آزادی نسبی برای روحانیت فراهم آمد و حوزه اصفهان با همه فراز و نشیب ها همچنان عالمان بزرگی را بر مسند تدریس و تحقیق و خلق آثار جاودانه در خود داشت.

از میان صدها فقیه،حکیم،متکلم،عارف و اصولی و دیگر رشته های علوم اسلامی می توان به عالمان پرواپیشه زیر اشاره کرد:آیت اللّه حاج آقا رحیم ارباب

ص:34

(1297-1396 ق)،آیت اللّه حاج سیّد محمّد رضا خراسانی(1311-1397 ق)، آیت اللّه حاج شیخ محمّد حسن عالم نجف آبادی(1285-1384 ق)،آیت اللّه میرزا علی آقا شیرازی(1292 یا 1294-1375 ق).

ظهور انقلاب اسلامی ایران به رهبری مدبرانه حضرت امام خمینی در ابتدای قرن پانزدهم هجری قمری شیعه را در جهان با رویکردی جدید معرفی کرد و اندیشه های ناب اهل بیت علیهم السّلام را که در بدنه فکری تشیع ریشه دوانده بود به دنیا صادر کرد.

روحانیت شیعه در جهان اندیشه های سیاسی و مذهبی و اجتماعی امامان معصوم علیهم السّلام را ارائه کردند و معادلات مذهبی و سیاسی جهان معاصر در دهه های اخیر به نفع اسلام و تشیع به هم خورد.حوزه علمیّه اصفهان در این عصر در جهت انجام رسالت خویش با انسجام بیشتری به حرکت معنوی و فکری خویش ادامه داد و بزرگان حوزه چون آیت اللّه خادمی(...-1363 ش)،آیت اللّه صافی اصفهانی (1298-1374 ش)،آیت اللّه سیّد عبد الحسین طیّب(1312-1412 ق)،آیت اللّه حاج شیخ احمد فیاض(...-1407 ق)،آیت اللّه سیّد محمّد علی صادقی(-)،علاّمه میرسیّد علی فانی(1333-1368 ش)-که درود و رضوان خدا بر آنان باد- و فرزانگان دیگری که هرکدام با سیره و علم و عمل خود بر استواری و بالندگی و گسترش حوزه اهتمام ورزیده و تأکید کردند.

و هم اکنون این مسیر پر عظمت رشد و بالندگی به همت حضرت آیت اللّه العظمی مظاهری و دیگر بزرگان و فرزانگان حوزه ادامه دارد.مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان نیز یکی از این نهال های قد برافراشته در عصر شکوفایی حوزه اصفهان پس از انقلاب اسلامی ایران است و امید می رود که این مرکز نیز در کنار دیگر مراکز فرهنگی و پژوهشی و علمی و تربیتی حوزه علمیه اصفهان وظیفه خویش را در پیشبرد اهداف عالیه حوزه های علمیه و به خصوص حوزه علمیه اصفهان به انجام رساند.آمین.

ص:35

در پایان تذکر چند نکته شایسته است

1-در این دفتر هفت رساله مستقل آمده است که هرکدام به همت و تلاش یکی از محقّقان این مرکز تصحیح و تحقیق گردیده است.

2-در همه این دفتر سعی شده است نوشته ها براساس یک شیوه نگارش و ویرایش خاص مرتب شود و مبنا در برخی اختلاف ها در نگارش ها و ویرایش ها نظر فرهنگستان زبان و ادب فارسی بوده است.

3-شیوه پژوهش و تحقیق رساله ها مربوط به هر محقّق است و مرکز در این زمینه اعمال نظر کرده است.لازم به ذکر است در موارد مختلف مرکز پیشنهادهای اصلاحی خود را به محقّق اعلام کرده است و در صورت صلاحدید محقّق اعمال شده است.

4-در پایان این دفتر فهرست های فنی آورده شده است تا استفاده کتاب را برای جستجو و استفاده محقّقان آسان تر نماید.

5-از دفتر حضرت آیت اللّه العظمی مظاهری به دلیل پشتیبانی و مساعدتشان صمیمانه سپاسگزاریم.

6-از همه محقّقین این دفتر به دلیل همت ارزشمند و والای پژوهشی آنان سپاسگزاریم.امیدواریم دفترهای دیگر این مجموعه نیز به همراهی و همکاری پژوهشگران دین پژوه به ثمر برسد.همچنین از تلاش بی وقفه همکاران تایپ و حروفچینی و مسئولین پیگیری چاپ و دیگر همکاران سپاسگزاریم.

و الحمد للّه رب العالمین

محمّد جواد نور محمّدی

روز نورانی عرفه،نهم ذیحجه 1427 قمری

برابر با شنبه نهم دی ماه 1385 شمسی

ص:36

مفتاح الجنان

اشاره

در شرح دعای صباح

آیت اللّه حاج میرزا رضا کلباسی قدّس سرّه

تحقیق و تصحیح:مهدی رضوی بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

مقدّمه [محقق]

اشاره

دعا یکی از زیباترین جلوه های حضور عبد در برابر معبود و عاشق در پیشگاه محبوب خویش است.ترنّم مناجات با پروردگار عالم یکی از بزرگترین لذّت های اولیای الهی و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام بوده است.دعای صباح از دعاهای ارزشمند شیعه و مناجاتی شورانگیز و عاشقانه از امام عارفان و مولای موحدان حضرت علی علیه السّلام است و بنابر مشهور زمان قرائت آن بعد از اقامه فریضه صبح است و برخی گفته اند باید بعد از نافله فجر خواند.

آنچه از نظر خواننده گرامی می گذرد شرحی مختصر بر دعای صباح حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام است که از خامه پرگهر عالم جلیل و فقیه جامع آیت اللّه حاج میرزا رضا کلباسی رحمه اللّه صاحب کتاب انیس اللیل بر صفحه کاغذ چکیده است.

ص:37

وی در مقدّمه این رساله به تعریف دعا،بیان شرایط،آداب دعا،و سپس به ترجمه فقره های دعای نورانی صباح پرداخته است و با قلمی روان و شیوا فقره های آن را شرحی کوتاه آورده است.

سیر زندگانی مؤلّف این رساله که از علمای بزرگ و معروف اصفهان بوده در کتاب ها و منابع فراوانی آمده است که از آن جمله می توان به«مرآة المصنف»میرزا یحیی مدرّس، «مرآة الحجّة»استاد حجّت هاشمی خراسانی و«دانشمندان و بزرگان اصفهان»نوشته مرحوم سیّد مصلح الدین مهدوی اشاره نمود.

ما از منابع مختلف شرح حالی کامل و کوتاه در ابتدای این رساله آورده ایم که امید آن داریم گویای ابعاد زندگی آیت اللّه کلباسی و منزلت ایشان باشد.

اثر حاضر بر اساس نسخه منحصر به فردی که در اختیار حضرت حجة الاسلام و المسلمین حاج شیخ احمد کلباسی اشتری بود تصحیح گردیده است.

نسخه با خط نسخ آمیخته با نستعلیق خوانا و زیباست و تاریخ نگارش آن بنابر آنچه در پایان نسخه آمده است در هفدهم ماه ذیحجّه سال 1342 قمری می باشد.

در تصحیح رساله کوشیده ایم عبارات مؤلّف اثر را به درستی دریافت نموده و منتقل کنیم و آیات و روایات را در حد توان و ضرورت از منابع آن آدرس دهیم.امید ما بر این است که جامعه اسلامی از فیض قلم این عالم جلیل القدر بهره مند گردد.

در این جا بر خود لازم می دانم از همه کسانی که در به ثمر رسیدن این اثر کوشش نموده اند سپاسگزاری کنم به خصوص از جناب حجة الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ احمد کلباسی اشتری که نسخه خطی شرح دعای صباح را در اختیار این جانب قرار دادند،و نیز از دوست فاضل جناب آقای رحیم قاسمی که این حقیر را در آماده سازی این اثر یاری کردند کمال تشکر و تقدیر را دارم.

و السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته

حوزه علمیّه اصفهان-مهدی رضوی

ص:38

نگاهی به سیر زندگی فقیه گرانمایه
اشاره

مرحوم حاج میرزا رضا کلباسی قدّس سرّه

فقیه بزرگوار و عالم فرهیخته آیت اللّه حاج میرزا رضا کلباسی رحمه اللّه از علمای پرهیزکار و فقهای نامدار و واعظین برجسته و چهره ای شناخته شده در قرن سیزدهم هجری در اصفهان است.

وی فرزند مرحوم میرزا عبد الرحیم کلباسی،فرزند حاج میرزا محمّد رضا کلباسی،فرزند فقیه برجسته شیعه مرحوم حاج محمّد ابراهیم کلباسی؛است؛ و چنان که گفته اند نسب این خاندان به جناب مالک اشتر نخعی،صحابی حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منتهی می شود.

تولّد

مرحوم حاج میرزا رضا کلباسی قدّس سرّه شب جمعه 25 ذیقعده سال 1295 ق برابر با 1257 ش دو ساعت از شب گذشته،و به عنوان سوّمین فرزند میرزا عبد الرحیم دیده به جهان گشود.

تحصیلات

وی پس از گذراندن تحصیلات مقدّماتی در اصفهان و تلمذ نزد مرحوم ملاّ حسین نائینی،همراه با پدر بزرگوار خویش رهسپار تهران گردید،و طی یک سال اقامت در آن شهر،شرعیات را نزد میرزای آشتیانی،و عقلیات را در محضر حاج ملاّ محمّد آملی

ص:39

فراگرفت؛و سپس به زادگاه خویش،یعنی اصفهان مراجعت نموده،و در حدود 2 سال ملازم مجلس درس مرحوم شیخ احمد حسین آبادی بود و از وی اجازه روایت دریافت نمود.آن گاه در اوان هیجده سالگی به مجلس درس مرحوم حاج شیخ محمّد علی ثقة الاسلام مسجد شاهی درآمد،و تا مدت حیات آن فقیه فاضل همواره به درس وی حاضر می گشت؛و پس از وفات او به مجلس درس برادرش مرحوم آقا نجفی وارد شده و بخشی از فقه و اصول را نزد وی تلمذ نمود.

او در خلال فراگیری فقه و اصول به مجلس درس حکیم بزرگوار و عارف فیاض مرحوم جهانگیر خان قشقایی راه یافته و اسفار ملاّ صدرا و شواهد الربوبیه و شرح خواجه بر اشارات را نزد وی به اتمام رسانید؛و نیز شرح قیصری بر فصوص و ریاضیات و بخشی از علوم شرعیه را نزد مدرس جلیل المقدار و عارف وارسته و حکیم الهی مرحوم ملاّ محمّد کاشی تلمذ نمود؛چنان که در این خلال طب را از میرزا حسن شیرازی آموخت.

وی پس از طی این مراحل در ماه رجب سال 1323 قمری به عتبات عالیات مشرف گردیده و پس از طی زمان کوتاه قصد بیت اللّه الحرام را نمود،و بعد از مراجعت در نجف اشرف رحل اقامت افکند،و در حدود 2 سال محضر آخوند محمّد کاظم خراسانی صاحب کفایه و مرحوم سیّد محمّد کاظم یزدی صاحب عروه و مرحوم شیخ الشریعه اصفهانی را درک نمود و تحصیلات فقهی و اصولی خویش را تکمیل نمود،و از مرحوم یزدی و مرحوم شریعت اجازه روایت گرفت.

مراجعت به اصفهان

جناب کلباسی پس از تکمیل تحصیلات خود در نجف اشرف در سال 1326 قمری به اصفهان مراجعت نموده و سالها در این شهر به تدریس و ترویج شریعت مطهره و اقامه

ص:40

جماعت مشغول گردید.وی در مسجد«تکیه»در محله بیدآباد اصفهان اقامه نماز جماعت می نمود،و شبهای جمعه در تخت فولاد در مسجد رکن الملک به احیا و قرائت دعای کمیل و مشلول می پرداخت.

اساتید

مجموع اساتید و مشایخ اجازه ایشان به انضمام پدر چهارده نفر و به شرح زیر می باشند؛

1-پدر بزرگوارش میرزا عبد الرحیم کلباسی.(مجیز مرحوم کلباسی برای روایت)

2-ملاّ حسین نائینی.

وی از علمای اتقیا بود که در مسجد سیّد اصفهان تدریس می نمود.مدفنش در تخت پولاد اصفهان نزدیک بقعه مرحوم آقا محمّد بید آبادی است. (1)

3-شیخ احمد حسین آبادی.(مجیز)

شیخ احمد از فقها و علما و اهل زهد و تقوی بود؛و چنان که گفته اند از قدرت حافظه فوق العاده ای برخوردار بود.وی نزد پدر خود و مرحوم میرزا محمّد باقر چهار سوقی و میرزا محمّد هاشم درس خواند و از هرسه نفر اجازه روایت داشت.در روز چهارشنبه 22 جمادی الاولی 1357 قمری وفات نموده،و در تخت پولاد اصفهان،در تکیه بروجردی مدفون شد.

4-میرزا محمّد باقر حکیم باشی (2).

ص:41


1- (1)) تاریخ نایین،ج 4،ص 145.
2- (2)) مرحوم حاج میرزا محمّد باقر حکیم باشی،فرزند آخوند عبد الجواد خراسانی حکیم الهی است.وی طبیبی حاذق و حکیمی کامل و فقیهی فاضل بود که در علم طب تبحری خاص-

5-میرزا حسن شیرازی.

6-میرزا محمّد حسن آشتیانی.

7-شیخ محمّد علی ثقة الاسلام مسجد شاهی.

8-محمّد تقی نجفی معروف به آقا نجفی.

9-ملاّ محمّد آملی.

مرحوم ملاّ محمّد آملی،فرزند علی بن محمّد بن علی،از علما و فقها و اهل حکمت و سیر و سلوک و از شاگردان مرحوم میرزای آشتیانی بود.از وی کتابهای اخبار الاسرار در مراحل ابرار،که افاداتی است عرفانی بر حواشی مرحوم سیّد صادق تهرانی بر فصول شیخ محمّد اصفهانی و تلخیص الفرائض،(رساله عملیه)باقی مانده است.

وی در غرّه ماه شعبان سال 1336 در تهران وفات نموده و در ابن بابویه مدفون گردید.

10-جهانگیر خان قشقایی.

11-ملاّ محمّد کاشی.

12-آخوند خراسانی.

13-آقا سیّد محمّد کاظم یزدی.(مجیز)

14-شیخ الشریعه اصفهانی.(مجیز)

تألیفات

از این عالم جلیل القدر تألیفات چندی به جای مانده که از جمله آنها می توان به موارد زیر اشاره کرد؛

ص:42

1-انیس اللیل در شرح دعای کمیل،که در سال 1320 قمری شروع به تألیف آن نموده و در طی چند سال تنقیح شده و به مرحله چاپ رسید. (1)

2-حاشیه بر فرائد شیخ انصاری.(ناتمام)

3-حاشیه بر کفایه آخوند خراسانی.(ناتمام)

4-حاشیه بر نجات العباد.

5-رساله ای در رضاع.

6-راهنمای دین.

7-مقامات العارفین در عرفان و سلوک.

8-مکیال الیقین فی اصول الدین.

9-نفحات اللیل فی شرح دعاء الکمیل؛شرحی است مختصر امّا عالمانه تر از انیس اللیل که به خامه قلم مؤلّف نگاشته شده است.

10-دعوة الحسینیة،در اسرار نهضت عاشورا.

11-شرحی بر اشعار حافظ.

12-هدیة السالکین،در سیر و سلوک.

13-ترجمه اهلیلجه.

14-اشراقات الایام فی افاضات الأنام.

15-حاشیه بر منظومه سبزواری.

ص:43


1- (1)) این کتاب برای اولین بار در سال 1343 به همراه کتاب«مرآة المصنف»،نوشته مرحوم حاج میرزا یحیی مدرس بیدآبادی به چاپ رسید. کتاب«مرآة المصنف»نوشته ای در شرح احوال مرحوم حاج میرزا رضا کلباسی رحمه اللّه.

16-ایقاضات الاصول.

17-شرح منازل السائرین.

18-شرح دعای صباح امیر المؤمنین.(رساله حاضر)

شاگردان و مجازین

از جمله شاگردان و مجازین مرحوم کلباسی می توان به افراد ذیل اشاره نمود؛

1-معلم حبیب آبادی.

2-سیّد ضیاء الدین اصفهانی.

3-دکتر عبد الجواد فلاطوری.

4-سیّد علی حجت هاشمی.

5-حاج سیّد فضل اللّه ضیاء نور.

6-سیّد محمّد علی موحد ابطحی.

7-سیّد محمّد جواد سبزواری.

8-حاج میرزا علی آقای شیرازی.

و افراد بسیاری دیگر.

خانواده و فرزندان مرحوم کلباسی

مرحوم کلباسی از دو همسر خویش دارای چند دختر و چهار پسر گردید که در اینجا از آنان یاد می کنیم:

1-حاج شیخ اسماعیل کلباسی؛وی که عالمی عامل،و فقیهی فاضل،و مانند پدر خویش در خطابه توانایی فوق العاده ای داشت،در روز چهارشنبه دهم

ص:44

ذیحجة الحرام 1322 قمری چشم به جهان گشود.و در 27 رمضان المبارک سال 1397 قمری دار فانی را وداع گفت،و در مسجد رکن الملک اصفهان مدفون گردید.

2-مرحوم صدر الدین کلباسی؛این عالم واعظ روز چهارشنبه 19 ربیع الثانی 1334 قمری در اصفهان متولّد گردید.و در محضر بزرگان حوزه اصفهان تحصیل کرد و در این شهر به تدریس و وعظ و امامت جماعت مشغول گردید.وی در سال 1411 ق رحلت نمود.و در مسجد رکن الملک اصفهان مدفون گردید.

3-فخر الدین کلباسی؛سومین فرزند مرحوم میرزا رضا بود و در 17 شعبان 1342 در اصفهان متولّد و در سال 1407 قمری دار فانی را وداع گفته و در مسجد رکن الملک اصفهان مدفون گردید.

4-آقا نور الدین کلباسی؛چهارمین فرزند مرحوم میرزا رضا کلباسی،آقا نور الدین کلباسی است که در شب سه شنبه 16 صفر 1359 در اصفهان متولّد شد.

5-زوجه شیخ محمّد تقی،فرزند مرحوم ملاّ محمّد حسین فشارکی.

6-زوجه شیخ محمّد علی مولانا،فرزند مرحوم آقا نجفی.

مادر این دو دختر از روستای حبیب آباد اصفهان بوده است.

7-زوجه شیخ محمّد نهاوندی،فرزند دختر مرحوم حاج شیخ علی اکبر نهاوندی.

8-زوجه شیخ احمد،فرزند حاج شیخ محمّد ابراهیم کلباسی،برادر مرحوم میرزا رضا کلباسی.مادر این دو دختر زوجه دوم مرحوم کلباسی و از مشهد مقدس بوده است.

ص:45

رحلت

وی در سال های آخر عمرش به مشهد مقدس عزیمت نموده و در آن دیار رحل اقامت افکنده و به تدریس و نشر احکام اشتغال داشت.آن فقیه بزرگوار سرانجام در شوال 1383 قمری در مشهد مقدس به رحمت حق پیوست،و در صحن کهنه به خاک سپرده شد.

ص:46

ص:47

ص:48

مقدّمه:

[تعریف دعا]

در تعریف دعا و ترغیب بدان و بیان شرایط و آداب آن و سبب عدم استجابت دعا یا تعویق در آن.

بدان که دعا و التماس و امر هرسه به معنی خواستن چیزی است از غیر،و فرق میان این سه آن است که دعا،خواستن چیزی است از کسی که خود را پست تر از آن کس قرار دهد،و التماس،خواستن چیزی باشد از کسی که خود را مساوی آن شخص داند.

امر،خواستن چیزی است از کسی که خود را اعلی مرتبه از آن کس قرار دهد.

امّا فواید این دعا بسیار است،از آن جمله:دفع بلای نازل،و جلب نفع آجل،و دوام نعمت حاصل،و طلب رحمت و مغفرت از اقوال و اعمال باطل است.

و خواندن و مداومت کردن در دعا عقلا و نقلا مستحسن و معذوب الیه است.

امّا به حسب عقل؛زیرا که حصول انواع ضرر،هر نوع انسان را محتمل و دفع آن به دعا ممکن است،پس ارتکاب چنین فعلی با وجود قدرت،لازم و ترک آن عقلا صحیح نیست.

امّا بحسب نقل؛آیات کریمه و احادیث نبوی صلّی اللّه علیه و اله و ائمّه-صلوات اللّه علیهم أجمعین-در این باب زیاد است،و این مختصر،قلیلی از کثیر آن بیشتر نیست.

از آن جمله،آیه کریمه اُدْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبٰادَتِی

ص:49

سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دٰاخِرِینَ (1).و همچنین آیه وافی هدایه وَ إِذٰا سَأَلَکَ عِبٰادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدّٰاعِ إِذٰا دَعٰانِ (2).و همچنین مضمون بلاغت مشحون اُدْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً (3)است.

و از حضرت خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و اله مروی است که روزی به اصحاب خود فرمودند که «آگاه باشید که شما را دلالت کنم بر سلاحی که نجات دهد شما را از دشمنان،و مستدام دارد شما را بر رزق.عرض کردند که یا رسول اللّه آن کدام است؟آن حضرت فرمودند:

«تدعون ربّکم بالیل و النهار فإنّ سلاح المؤمن الدعاء» (4).

و از ائمّه هدی-صلوات اللّه علیهم أجمعین-نیز در این باب احادیث بسیار مروی است که ذکر آنها موجب تطویل می شود.

[شرایط و آداب دعا]

امّا شرایط و آداب دعا بسیار است،از آن جمله به ده امر که اهمّ بود اکتفا نموده:

اوّل:با طهارت بودن.

دوّم:رو به قبله نشستن.

سوّم:اعتراف به گناهان خود مفصّلا یا اجمالا کردن،و از آنها نادم و پشیمان بودن.

چهارم:با اخلاص و حضور قلب،از روی خضوع و خشوع خواندن.

پنجم:در اوّل بسم اللّه و الحمد گفتن.

ششم:در اوّل و آخر صلوات بر محمّد و آل او فرستادن.

هفتم:حسن ظنّ به مجیب الدعوات در اجابت دعا داشتن.

ص:50


1- (1)) سوره مبارکه غافر60/.
2- (2)) سوره مبارکه بقره186/.
3- (3)) سوره مبارکه اعراف56/.
4- (4)) عدّة الداعی،ابن فهد حلی،صص 12 و 192.

هشتم:گریه کردن و اشک از دیده باریدن،چنان که فقیر،منظوما گفته:

ز یُمن گریه،طفل از مادر خود شیر می گیرد دعاها را اجابت ها ز فیض چشم تر باشد

نهم:تصدّق به فقرا و مساکین نمودن.

دهم:برادران مؤمن را در دعا یادآوری نمودن.

و باید که در دعا اختیار کند ادعیه ای را که مأثور باشد از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله یا ائمّه هدی-صلوات اللّه علیهم أجمعین-زیرا که کلام معجز بیان ایشان به آن خاصیّت،موجب اجابت دعا است.و دیگر آن که چون ایشان علیهم صلوات اللّه الملک المنّان،محرم حریم احدیّت اند،شرایط و آداب مکالمه را با حضرت عزّت-جلّ شأنه-اعلمند،مثل آن که اگر کسی مطلبی در خدمت پادشاه عظیم الشأن داشته باشد،اگر خود بلا واسطه عرض کند بسا باشد که به وضعی مکالمه نماید که موجب غضب پادشاه گردد،و اگر مقرّبی را واسطه کند که به آداب،عرض مطلب او نماید به زودی به اجابت مقرون گردد.

[علت عدم اجابت دعا]

و امّا سبب عدم اجابت دعا و یا تعویق در آن،یا به اعتبار عدم رعایت آداب آن است،و یا به جهت علم حضرت قاضی الحاجات است بر احوال داعی؛زیرا که بسا که اگر در این وقت دعای او را مستجاب کند،انواع ضرر به نفس او یا به غیر عارض شود.

مثل آن که شخصی غلام شریری داشته باشد که محتاج و پریشان باشد،و همیشه از آقای خود سؤال انعام و خلعت کند،امّا چون آقا مطّلع بر شرارت ذات او هست، و می داند که اگر نسبت به او شفقت و انعامی کند خود را به مهالک انداخته،بلکه باعث اضرار جمعی کثیر می گردد،سؤال او را مقرون به اجابت نمی گرداند.

گر دعا جمله مستجاب شدی هر دمی عالمی خراب شدی

ص:51

و مضمون آیه کریمه عَسیٰ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسیٰ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ (1)نیز دالّ است بر این معنی.

و از کلام اللّه ناطق حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام مرویّ است،و حاصل مضمون بلاغت مشحون این است که بسیار کارها باشد که آدمی حریص باشد بر آن،و چون برآید،از آن پشیمان،و خواهد که نباشد. (2)

اگر سؤال کنند که هرگاه حضرت حق-سبحانه و تعالی-آنچه موافق حکمت و مصلحت بوده باشد کند،و آنچه برخلاف آن باشد نکند،پس چه فایده در دعا خواهد بود؟

جواب گوییم که بنابر علم حضرت قاضی الحاجات به مصالح امور،هرگاه دعای داعی را مقرون به اجابت نفرماید،بدل و عوض آن،نعمتی دیگر کرامت خواهد فرمود، و یا بلیّه ای را از او رفع سازد،و یا در نشأه آخرت باعث کفّاره گناهان،و موجب زیاد شدن درجه او گرداند.

چنانچه از حضرت خاتم الأنبیاء صلّی اللّه علیه و اله مرویّ است که:«ما من مسلم ینصب وجهه للّه تعالی فی مسألة إلا أعطاها إیّاه إمّا أن یجعلها له و إما أن یدّخرها له» (3)؛یعنی:نیست هیچ مسلمانی که بردارد روی نیاز خود را به درگاه حضرت باری تعالی در طلب مقصدی، مگر آن که ببخشد آن مقصد را به او به زودی،و یا آن را ذخیره کند برای او،یعنی در وقت دیگر،بنابر مصلحت به او رساند،و یا انجاح مراد دیگر او نماید،و یا دفع بلیّتی از او فرماید،و یا ذخیره از برای آخرت او گرداند؛چه در تفسیر«و إما أن یدخرها»همه این معانی محتمل است.

ص:52


1- (1)) سوره مبارکه بقره216/.
2- (2)) نهج البلاغه،نامه حضرت امیر علیه السّلام به امام حسن علیه السّلام،نامه 31.
3- (3)) مسند احمد بن حنبل،ج 2،ص 488.

و دیگر آن که بسا باشد که آن چه آدمی به آن محتاج باشد،بعد از سؤال و تضرّع، دادن آن،مصلحت او باشد.مثل آن که مرد بزرگی غلامان داشته باشد که یکی از آنها پریشان و محتاج به انعام باشد،امّا به اعتبار سرکشی و تکبّر و عدم سؤال،آقا مصلحت در شفقت انعام ندانسته،تأخیر در انجاح مرام او نماید،تا اصلاح احوال او شده،در مقام تذلّل و فروتنی و مسألت در آید.

و حضرت امام به حق ناطق،امام جعفر صادق علیه السّلام در خطابی که به میسر (1)فرموده، إشعاری بر این معنی دارد،و حاصل معنی کلام معجز بیانش این است که ای میسر!دعا کن،و مگو که امر فارغ و پرداخته شده از دعا،به درستی که نزد خدای تعالی مرتبتی و منزلتی است که رسیده نمی شود به آن مگر به دعا و مسألت،و اگر بنده دهان خود را ببندد و سؤال نکند،داده نشود به او چیزی،پس سؤال کن تا داده شود.ای میسر!دری نیست که زده شود مگر آن که گشوده گردد به روی صاحب او (2).

و ها أنا أشرع فی المقصود و الموعود،و استعانة من اللّه المبعود.

[مفتاح الجنان در شرح دعای صباح]

اشاره

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم باء بسم اللّه از برای ملابسه است یا استعانت،و تقدیر چنین می گردد که: إبتدائی متلبّسا أو مستعینا باسم اللّه.

و علما را در تحقیق کلمه مبارکه جلاله اختلاف است.

بعضی جامد می دانند،و می گویند که از اوّل،علم ذات مستجمع جمیع صفات کمال است.

و بعضی گفته اند معرّب است که در لغت سریانی به معنی الوهیت است،و علم ذات واجب است.

ص:53


1- (1)) میسر بن عبد العزیز.
2- (2)) عدّة الداعی،ص 23.

و بعضی مشتقّ می دانند.و بر تقریر اشتقاق نیز اختلاف کرده اند.

بعضی گویند:مشتق از اله به فتح لام به معنی عبد است،که اللّه به معنی معبود باشد.

و بعضی مشتق از اله به کسر لام به معنی تحیّر می دانند،چه عقول در کنه معرفت او-جلّ شأنه-حیرانند.

و جمعی قائل شده اند که مأخوذ از لاه مصدر لاه یلیه که به معنی احتجب یا ارتفع است،لاحتجاب ذاته تعالی عن إدراک الأبصار،و إرتفاع شأنه سبحانه عمّا لا یلیق به.

و اقوال دیگر نیز در اشتقاق است.

و بر هرتقدیر،در اصل وصف خواهد بود،که به اعتبار غلبه،جاری مجرای علم شده؛و اشهر آن است که علم است.

و رحمن و رحیم هردو صیغه مبالغه اند،مشتقّ از رحمت.و رحمت در اصل به معنی رقّت قلب است،و چون بر اللّه تعالی اطلاق کنند،لازم آن که انعام و احسان به غیر باشد مراد است.

و رحمن از صفات مختصّه اللّه تعالی،و مبالغه اش زیاده از رحیم است،چه معنی رحمن،منعم حقیقی است که در رحمت به نهایت رسیده باشد.

پوشیده نماند که چون این دعای شریف از اوراد صحیح است لهذا قائل آن علیه السّلام لمناسبة المقام،اوّلا در ضمن حمد و ثنای الهی،ذکر احوال صبح و مناسبات آن، و ثانیا قدری از صفات جمال و سمات جلال را بیان،و ثالثا صلوات بر محمّد و آل اطهار آن حضرت را بر وجهی بلیغ اداء فرموده،بعد از آن شروع به عرض مطالب نموده؛چه دستور است که هرکه به بارگاه پادشاه عظیم الشأنی جهت حصول مطالب رود باید که اوّلا زبان به حمد و سپاس پادشاه گشوده،بعد از آن منسوبان و مقرّبان آن آستان را نیز به دعا و ثنا،از خود راضی،و در آخر عرض مطلب نماید،تا به زودی مقرون اجابت گردد.

ص:54

یا من دلع لسان الصّباح بنطق تبلّجه

در بعضی از نسخه ها مصدّر به أللّهم واقع شده:«أللّهم یا من دلع...».و أللّهم در اصل یا اللّه بوده،حرف ندا را از اصل انداخته،و میم مشدّده در آخر عوض آن آورده اند.و فرّاء که یکی از قرّاء است گفته که اصل اللّهم:یا اللّه آمنّا بالخیر بوده[خدایا]قصد کن ما را به خیر.

از جهت کثرت استعمال و آسانی،بعضی از زواید را انداخته،أللّهم گفته اند (1).و بعضی از علمای عربیّت مثل شیخ رضی-رضی اللّه عنه-ردّ قول فرّاء نموده،تغلیطش کرده. (2)

و«دلع»به معنی اخراج زبان است،و اینجا مبنی بر تجرید از زبان خواهد بود.

«صباح»و«صبح»هر دو روشنی است که در حوالی افق شرقی ظاهر می شود پیش از طلوع آفتاب،و این روشنایی،اوّل ضعیف و مستطیل بوده،و آن را صبح کاذب،و فجر مستطیل،و ذنب سرحان گویند؛و چون آفتاب به افق نزدیکتر شود،این روشنی پهن و منبسط گردد،و آن را صبح صادق،و فجر مستطیر گویند؛و بعد از آن به سرخی مایل شود،تا آن که آفتاب برآید.

و«شفق»به عکس این است،چه آن سرخی است که از جانب مغرب بعد از غروب آفتاب ظاهر گردد،و بعد از آن بیاض منبسط،و بعد از آن بیاض باریک طولانی تا آن که به کلّی منتفی شود.

و باء«بنطق»از برای سببیّت است،و«تبلّج»به معنی واضح و روشن شدن است و ضمیر«تبلّجه»بنابر ظاهر،راجع است به صباح،و اضافه نطق به تبلّج بیانی است.

و حاصل معنی این خواهد بود که:ای آن کسی که بیرون آورده است زبان صباح را به گفتاری که آن دمیدن و روشن شدن اوست.

ص:55


1- (1)) مجمع البحرین،ج 1،ص 95.
2- (2)) شرح کافیه،ج 1،ص 384.

و ممکن است که ضمیر«تبلّجه»راجع باشد به من موصول،و اضافه نطق به تبلّج اضافه مصدر به معمول خود،و مراد به تبلّج،ظهور و وضوح صانع باشد.

و بنابراین،حاصل معنی چنین خواهد بود که:[ای]آن که بیرون آورده است زبان صباح را به گفتار تبلّج خود،یعنی ظهور و وضوح وجود مقدّس خود،که اشاره باشد به دلیل آن؛چه زبان صبح،به اعتبار وجود بعد از عدم،گویاست بر امکانش،و هر ممکنی را لا بدّ است از انتهای به واجب،چنان که آیه کریمه وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّٰ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لٰکِنْ لاٰ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ (1)بنابر بعضی از تفاسیر،مشعر بر این معنی است.

و پوشیده نماند از حسن استعاری که در این کلام معجز نظام به کار فرموده اند؛چه تشبیه فرموده اند صباح را به انسان متکلّم،و ذکر مشبّه،و حذف مشبّه به فرموده،و زبان که از لوازم مشبّه به است از برای مشبّه اثبات کرده اند،و چنانچه نطق از لوازم لسان انسان است،کذلک تبلّج نیز از لوازم لسان صباح است.

و سرّح قطع اللّیل المظلم بغیاهب تلجلجه

و در بعضی نسخه ها اعاده حرف ندا و موصول شده،به این طریق که:«و یا من سرّح...»،و«سرّح»-به تخفیف و تشدید-به معنی ترک و أهمل است،و به معنی أرسل نیز آمده.و به تخفیف،به اعتبار مقابله با دلع انسب است.و«قطع»جمع قطعه به معنی پاره است که عبارت از ساعات شب باشد.و«غیاهب»جمع غیهب به معنی ظلمت و تاریکی است،و باء بغیاهب به معنی مع،و جار و مجرور متعلّق به سرّح است.

و«تلجلج»به معنی تاریکی و نامعلومی،و به معنی تردّد و ترک نیز آمده.

و حاصل معنی-و اللّه أعلم-چنین خواهد بود که:ای آن کسی که ترک کرده

ص:56


1- (1)) سوره مبارکه اسراء44/.

و واگذاشته و یا فرستاده است پاره های شب تاریک را با تاریکی های نامعلوم و مظلم یا متحرّک و متردّد او.

و ممکن است که باء از برای سببیّت،و ظرف متعلّق باشد به مظلم.و بنابراین تقدیر، معنی چنین خواهد بود که ای آن که ترک کرده و فرستاده پاره های شب تاریک را به سبب تاریکی غیر معلوم و متردّد او.

و چون تلجلج به معنی آشفتگی کلام نیز آمده،محتمل است که تشبیه فرموده باشد پاره های شب تاریک را به انسان ابکم،زیرا که چنانچه آدم لال،اظهار ما فی الضمیر خود نمی تواند کرد،هم چنین شب تاریک نیز به اعتبار ظلمت،قادر بر اظهار آن چه در او است نیست،و اثبات تلجلج که از لوازم آن است شده،چنان چه در فقره اولی تشبیه صباح به انسان متکلّم،و اثبات نطق که از لوازمش بود فرموده بودند.

و این معنی،به اعتبار مقابله با فقره اولی،و لطف تشبیهات،به گمان فقیر،انسب و اولی است.

و مؤیّد این حمل است،مثلی که در میان عرب مشهور است که«الحقّ أبلج و الباطل لجلج» (1)یعنی حق ظاهر و روشن،و باطل آشفته و متردّد است.

و أتقن صنع الفلک الدّوّار فی مقادیر تبرّجه

در بعضی نسخه ها به جای فی مقادیر«بمقادیر»است.«اتقان»به معنی محکم و استوار کردن است،و«صنع»به معنی ایجاد کردن،و«فلک»جسم کروی است که فی ذاته حرکت وضعی کند،پس افلاک جزئیّه و کلّیّه داخل،و عناصر خارج خواهد بود.و«دوّار»صیغه مبالغه دایر است،یعنی بسیار دورکننده. (2)و«مقادیر»جمع مقدار،به معنی اندازه است.

و«تبرّج»اظهار کردن زن است زینت خود را،کما قال تعالی: وَ لاٰ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ

ص:57


1- (1)) صحاح،ج 1،ص 337.
2- (2)) دور زننده.

اَلْجٰاهِلِیَّةِ الْأُولیٰ (1)و اینجا مراد،تزیین افلاک است به کواکب.قال سبحانه تعالی:

إِنّٰا زَیَّنَّا السَّمٰاءَ الدُّنْیٰا بِزِینَةٍ الْکَوٰاکِبِ (2).و ممکن است که مراد از تبرّج در این مقام، حرکت کواکب باشد از برجی به برجی،و«فی مقادیر»ظرف مستقرّ و حال باشد از فلک.

و حاصل معنی چنین خواهد بود که محکم و استوار کرده ایجاد فلک دوّار را در حالی که ثابت است در اندازه های زینت خود،یا در مقدارهای حرکت خود که آن انتقال از برجی است به برجی.

و محتمل است که«فی مقادیر»ظرف لغو،و متعلّق باشد به أتقن،یعنی ایجاد فلک دوّار را در مقادیر حرکاتش محکم و متقن کرده،که باعث صلاح احوال موالید ثلاثه بلکه جمیع مخلوقات است.

و شعشع ضیاء الشّمس بنور تأجّجه

«شعشعه»به معنی تفرّق و امتداد و امتزاج آمده،و«ضیاء»و«نور»به معنی روشنی است.و گاهی ضیاء را در روشنی ذاتی غیر مکتسب از غیر،استعمال می کنند،کما قال تعالی: هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیٰاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً (3)

و«تأجّج»به معنی تلهّب و زبانه کشیدن آتش است،و ضمیر«تأجّجه»راجع است به ضیاء،و ممکن است که راجع به شمس باشد،و تذکیر ضمیر به اعتبار رعایت سجع و موافقت سایر فقرات باشد.

حاصل مضمون بنابر احتمالات این خواهد بود که:متفرّق ساخته،و یا کشیده و طولانی کرده روشنایی آفتاب را به نوری که حاصل شده از زبانه کشیدن آن ضیاء.

ص:58


1- (1)) سوره مبارکه احزاب33/.
2- (2)) سوره مبارکه صافات6/.
3- (3)) سوره مبارکه یونس5/.

و یا:آمیخته و ممزوج ساخته روشنایی آفتاب را که قائم است به او،به نوری که حاصل شده از تلهّب آن،که عبارت از نور ممتدّی است که بعد از طلوع آفتاب در آفاق متفرّق و منبسط می گردد.

و محتمل است که«شعشع»مأخوذ از شعاع،و ضمیر تأجّجه راجع به من موصول، و باء از برای سببیّت باشد.

یعنی گردانیده است ضیاء شمس را صاحب شعاع و روشنی که متعدّی به غیر می شود،به سبب ظهور ذات مقدّس خود،که آن مقتضی ذات اوست أزلا و أبدا.

یا من دلّ علی ذاته بذاته

اعاده حرف ندا از برای زیادتی انقطاع به ملک علاّم،و تغییر اسلوب کلام،و انتقال از مقام سابق است بدین مقام.

«دلالت»بودن چیزی است،به حقیقتی که از علم به او علم به چیزی دیگر حاصل شود.و«ذات»مؤنّث ذو،در اصل لغت به معنی صاحب،و تثنیه اش ذواتا،و جمعش ذوات است.امّا در اصطلاح اهل معانی،عبارت از عین و نفس شیء است.

پوشیده نماند که حلّ این کلام معجز نظام،بنابر اختلاف مسلک ها مختلف و ذکر آنها موجب تطویل و باز ماندن از مقصود است،امّا مجملی از بعض آنها که در نظر قاصر فقیر اصوب و به عبارت اقرب بودند مذکور می شود.

اوّلا آن که اشاره باشد بر آن که معرفت اللّه تعالی نظری است،یعنی افاضه معرفت خود را بذات،بذاته خود فرموده،بدون واسطه غیر،چه ذات مقدّس او اظهر موجودات است.و یا اسباب معرفت مانند عقل و سایر آلات و ادوات را خود در انسان ایجاد کرده که باعث شناخت ذات او سبحانه گردد،کما روی«کنت کنزا مخفیّا

ص:59

فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لکی أعرف» (1)و محتمل است که مشعر باشد به دلیل لم،که استدلال از علّت است بر معلول،مثل استدلال از وجود آتش بر وجود حرارت، و این مسلک حکمای الهیّین است؛چه استدلال می کنند از اصل وجود که عین واجب است بر وجود واجب،هرچند بر اصل این استدلال،و همچنین بر بودن آن دلیل لم حرفها بسیار است،لکن این رساله گنجایش ذکر آنها ندارد،من أحبّ الاطّلاع علیها فلیرجع إلی کتب الحکمة و الکلام.

و تنزّه عن مجانسة مخلوقاته

«تنزّه»به معنی دوری است،و«مجانسة»در عرف به معنی مشابهت مطلق است، و در اصطلاح اهل علم عبارت است از مشارکت در جنسیّت.و جنس،ذاتی را گویند که انواع مختلفه در آن شریک باشند،مثل حیوان که مشترک است میان انسان و فرس و سایر حیوانات.

و هردو معنی در این مقام،مناسب است،و حقّ است؛چه ذات مقدّس او-جلّ شأنه- تعالی و دور است از مشابهت و مماثلت هرمخلوقی،زیرا که جمیع مخلوقات،از جواهر و اعراض،ممکن و محتاج است به او،و او-تعالی شأنه-واجب و مستغنی است از غیر،کما قال تعالی: لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ (2)و همچنین منزّه است از اینکه مشارک غیر باشد در جنس؛زیرا مبرهن است که ما به الاشتراک ذاتی لازم دارد ما به الامتیاز ذاتی را که فصل است،پس اگر چیزی با واجب تعالی شریک و هم جنس باشد،لازم آید که ذات واجب مرکّب باشد از جنس و فصل،و هرمرکّبی محتاج است به

ص:60


1- (1)) مشارق انوار الیقین،حافظ رجب برسی،ص 39.
2- (2)) سوره مبارکه شوری11/.

اجزاء،و هرمحتاج،ممکن است،پس،از مشارکت در جنس،امکان لازم می آید.

تعالی اللّه عن ذلک علوّا کبیرا.

و جلّ عن ملائمة کیفیّاته

«جلالت»به معنی بزرگی،و«ملائمت»به معنی مناسبت،و«کیفیّات»جمع کیفیّت به معنی چگونگی و حالت است،و ضمیر کیفیّات راجع به من موصول،و اضافه کیفیّات به ضمیر به اعتبار ادنی ملابست است.

یعنی بزرگ است از ملائمت و مناسبت کیفیّات خود،یعنی کیفیّاتی که خود ایجاد کرده.

و ممکن است که ضمیر راجع باشد به (1)در ضمن مخلوقات مذکور است،چنانچه مفسّرین در تفسیر آیه اِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْویٰ (2)گفته اند که ضمیر«هو»راجع است به عدلی که در ضمن«اعدلوا»است.بنابراین احتمال،تفکیک در ضمیر لازم می آید، و این خالی از حزازتی نیست.

و یا من قرب من خواطر الظّنون

وجه اعاده حرف نداء و موصول به نحوی است که گذشت.«خواطر»جمع خاطره، به معنی چیزی است که در دل خطور کند،و اضافه خواطر به ظنون،اضافه صفت است به موصوف،و«ظنون»جمع ظنّ،و ظنّ به معنی گمان است.و فرق میان علم و ظنّ و شک و وهم آن است که اگر چیزی در نظر عقل،مجزوم به باشد،و خلافش را احتمال ندهد،

ص:61


1- (1)) نسخه ناخوانا است.
2- (2)) سوره مبارکه مائده8/.

آن را علم گویند؛و اگر خلافش را احتمال دهد امّا احتمال ضعیف،طرف غالب و راجح را ظنّ،و طرف مغلوب و مرجوح را وهم گویند؛و اگر متساوی الطرفین باشد،و هیچ طرفی راجح نزد عقل نباشد،آن را شک گویند.

و مراد از ظنّ در این مقام،مطلق تصدیق است.و محتمل است که از مطلق تصدیق، تعبیر به ظن فرمودن اشاره باشد به این که علم به کنه ذات و صفات واجب-تعالی شأنه- محال است،و نهایت آنچه ممکن است ظنّ و گمان است.

و حاصل معنی-و اللّه تعالی و قائله علیه السّلام أعلم-چنین خواهد بود که:ای آن کس که نزدیک است از گمانهایی که در دل خطور می کند،یعنی به دیده دل نزدیک است.

و در بعضی از نسخه ها به جای خواطر«خطرات»مذکور است،و خطرات جمع خطیره به معنی خطور است.

و بعد عن ملاحظة العیون

«ملاحظه»به معنی نگریستن به گوشه چشم است،و در این جا بنابر تجرید از معنی چشم خواهد بود.یعنی دور است از این که به چشم ظاهر درآید،کما قال سبحانه:

لاٰ تُدْرِکُهُ الْأَبْصٰارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصٰارَ (1)و این ردّ قول اشاعره است که می گویند که در روز قیامت،بندگان مقرّب،حضرت اللّه تعالی را به چشم ظاهر می بینند،و این قول به تجسّم،منافی تجرّد است،تعالی اللّه عن ذلک علوّا کبیرا.

در بعضی نسخه ها بدل ملاحظه«لحظات»است،و تقدیم و تأخیر در فقرتین نیز واقع شده،به این نحو که:یا من بعد عن ملاحظه العیون و قرب من خواطر الظنون.

ص:62


1- (1)) سوره مبارکه انعام103/.
و علم بما کان قبل أن یکون

«کان»و«یکون»هر دو تامّه،و به معنی وجد و یوجد است.یعنی دانسته است چیزی را که موجود شده،پیش از آن که موجود شود،اعمّ از این که ماهیّات کلّیّه باشد و اشخاص جزئیّه،و یا تشخیصاتی که عارض اشخاص می شود.

و این ردّ قول بعضی از فلاسفه[است]که قائل شده اند که اللّه تعالی علم به حوادث یومیّه و اشخاص مادّیّه ندارد،بلکه علم به ماهیّات کلّیّه اشخاص دارد و بس.

این قول باطل،بلکه کفر صریح،و اثبات جهل برای اللّه تعالی،و اکفار آیات و اخبار است که: مٰا یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقٰالِ ذَرَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لاٰ فِی السَّمٰاءِ وَ لاٰ أَصْغَرَ مِنْ ذٰلِکَ وَ لاٰ أَکْبَرَ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ (1)و أَ لاٰ یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ (2)

یا من أرقدنی فی مهاد أمنه و أمانه

«إرقاد»به معنی خوابانیدن،و«مهاد»به معنی فراش،و ممکن است که جمع مهد به معنی گهواره باشد.و«أمن»ضدّ خوف،به معنی آرام و اطمینان نفس،و«أمان»به معنی حفظ و حراست است.و گاه أمان را استعمال می کنند بر حالتی که انسان بر آن حالت در ایمن باشد،و اضافه مهاد به أمن و أمان،اضافه مشبّه است به مشبّه به؛چه تشبیه فرموده اند أمن و أمان را به فراشی که در او به استراحت خواب کنند،و وجه شبه،اصل استراحت است.یعنی:ای کسی که خوابانیده مرا در فراش اطمینان و آرام و محافظت و استراحت خود.

ص:63


1- (1)) سوره مبارکه یونس61/.
2- (2)) سوره مبارکه ملک14/.
و أیقظنی إلی ما منحنی به من مننه و إحسانه

«إیقاظ»بیدار کردن از خواب است،و به اعتبار تضمّن معنی توجّه،متعدّی به الی شده،و ما موصول،و«منح»به معنی اعطاء و بخشش است.و ضمیر«به»راجع است به مای موصول،و«من مننه و إحسانه»بیان ما است،و«منن»جمع منّ است،به معنی نعمت،و«احسان»به معنی تفضّل و جود و کرم است.

یعنی:ای آن کس که بیدار ساخته مرا در حالت توجّه به سوی آن چیزی که بخشیده مرا آن چیز را،که عبارت از نعمت های ظاهره و باطنه،و تفضّلات و کرامات اوست.

ممکن است که چون حضرت علیه السّلام قبل از این،احوال صبح را بیان فرموده اند،مراد از این دو فقره خواب و بیداری ظاهری باشد.یعنی شبها که در خوابم در مهد امن و امانم، و صبح که بیدار می شوم مستغرق بخشش ها و نعمت های اویم،عمّ إحسانه؛چنان که حضرت اللّه تعالی در قرآن مجید در مقام امتنان می فرماید: وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهٰارَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (1).و محتمل است که مراد از خواب،ایّام طفلی و عدم تکلیف که اوقات غفلت است،و از بیداری،ایّام رشد و تکلیف که زمان انتباه است باشد.یعنی:در ایّام طفلی در مهد حفظ و حراست خود اطمینان و آرام،و بعد از رشد و تکلیف،مشمول نعمت ایمان و هدایات و توفیقات خویش گردانیده.

و کفّ اکفّ السّوء عنّی بیده و سلطانه

«کفّ»به معنی منع و باز داشتن است،و«سوء»به معنی بدی و آنچه آدمی را به اندوه

ص:64


1- (1)) سوره مبارکه قصص73/.

آورد،و«أکفّ»به ضمّ کاف،جمع کفّ به معنی راحت دست است،و«ید»به معنی قدرت،و«سلطنت»به معنی توانائی است.

تشبیه فرموده بدی را به دشمن قوی بازو و دست ها برای آن اثبات کرده،چنانچه از برای مرگ اثبات ناخن و چنگال می کنند.یعنی بازداشته دست های بدی را از من به قدرت و توانایی خود.

صلّ اللّهمّ علی الدّلیل الیک فی اللّیل الألیل

در بعضی از نسخ بدل«إلیک»«علیک»مذکور است.صلوات را هرگاه منسوب به اللّه تعالی سازند مراد رحمت است،و چون به ملائکه نسبت دهند استغفار باشد،و وقتی که به عبد مستند سازند به معنی دعاء است،و در آیه کریمه إِنَّ اللّٰهَ وَ مَلاٰئِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً (1)به هرسه معنی استعمال شده.

و تفسیر اللّهمّ در صدر دعاء مذکور شد.و«دلیل»به معنی هادی و راهنما است،و اینجا مراد حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله است که هادی بندگان است به سوی طاعت و عبادت حقّ-سبحانه و تعالی-و اضافه لیل به ألیل از برای مبالغه در ظلمت و تاریکی آن است؛چه در میان عرب شایع است که هرگاه خواهند مبالغه در معنی کنند،از آن لفظ،اشتقاق لفظی دیگر می کنند و وصف آن لفظ می آورند،مثل ظلّ ظلیل،و عرب عربا،و این از قبیل مجاز عقلی است.و اینجا مراد ظلمت و تاریکی زمان کفر و جاهلیّت است،و لا یخفی حسن الاستعاره در تشبیهات.

یعنی:بار خدایا رحمت بفرست بر کسی که هادی و ره نما است به سوی بندگی و اطاعت تو در شب تاریک کفر و جهل و نفاق.

ص:65


1- (1)) سوره مبارکه احزاب56/.
و الماسک من أسبابک بحبل الشّرف الأطول

در بعضی از نسخه ها به جای«الماسک»«المتمسّک»است،و«ماسک»عطف است بر دلیل،و به معنی چنگ در زننده.عرب می گوید:مسک بالشیء و أمسک به،إذا تعلّق و اعتصم به.و«أسباب»جمع سبب،و سبب به معنی ریسمان و یا هرچه متوسّل شوند به او به سوی چیزی دیگر«شرف»به معنی علوّ و مکان مرتفع نیز آمده،و«أطول»صفت حبل است،و اینجا مراد قرآن مجید است که اعظم معجزات آن حضرت و مبیّن شرایع و احکام دین مبین است.

یعنی:و همچنین رحمت بفرست بر کسی که متوسّل شده و چنگ زده از میان سبب های عزّت و کرامت تو به ریسمان بزرگواری که رساننده تر است از جمیع وسایل و اسباب به مقصود.

و النّاصع الحسب فی ذروة الکاهل الأعبل

«ناصع»خالص هرچیز است،و«حسب»مفاخری است که آدمی به اعتبار آباء و اجداد شمرد.و ابن سکّیت گفته که حسب و کرم از صفات آدمی است هرچند شرافتی در آباء او نباشد،و شرافت و مجد نمی باشد مگر از جهت آباء. (1)و«ذروه»به ضمّ ذال معجمه و کسر،بلندی هرچیز،و به معنی بلندی که کوهان شتر است نیز آمده،و گاهی به معنی ما بین الکتفین است.و«أعبل»به معنی ضخیم تر و غلیظتر است.یقال:رجل عبل الذراعین أی ضخمها،و فرس عبل الشوی أی غلیظ القوایم.و به معنی تامّ الحقیقه نیز آمده.

ص:66


1- (1)) صحاح،ج 2،ص 536.

یعنی:و همچنین رحمت بفرست بر کسی که خالص و پاک است حسب و مجد آباء کرام،و حالکونی که در اعلی مرتبه شرف و بزرگواری است،که تشبیه معقول باشد به محسوس؛چه تشبیه فرموده آن حضرت صلّی اللّه علیه و اله را در تمکّن و ارتقاء او به اعلی مدارج حسب و شرف بر کسی که بالا رفته باشد بر بلندی کوهان شتر قوی.

و الثابت القدم علی زحالیفها فی الزّمن الأوّل

«ثابت»به معنی محکم و استوار است و«زحالیف»جمع زحلوفة به ضمّ زاء معجمه،مواضع لغزنده است.قال ابن الاعرابی:الزحلوفة مکان منحدر مملس لأنّهم یتزحلفون علیه (1)و ضمیر«زحالیفها»راجع است به قدم که مؤنّث سماعی است.

و ممکن است که راجع باشد به جاهلیّت که به قرینه زمن اوّل مفهوم می شود.و مراد از «زمن اوّل»،یا اوائل زمان بعثت و یا قبل از زمان بعثت است که زمان جاهلیت باشد.

و ممکن است که به حکم«کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین» (2)مراد زمان ازل باشد، چه رسوخ بر حالت استقامت حق،جبلّی و فطری آن حضرت،و سلسله ختم نبوّتش به کنگره و قصر ازل متّصل و پیوسته است.

یعنی:و هم چنین رحمت بفرست بر کسی که محکم و استوار است قدم شریفش در جایی که محلّ لغزش قدم ها است در زمان اوّل،به یکی از معانی که مذکور شد.

و علی آله الأخیار المصطفین الأبرار

«آل»در اصل اهل بوده،به دلیل تصغیرش به اهیل؛چه تصغیر ردّ اشیاء می کند به

ص:67


1- (1)) لسان العرب،ج 9،ص 131.
2- (2)) مناقب آل ابی طالب،ج 1،ص 183،بحار الأنوار،ج 16،ص 402.

اصل.و بعضی گویند که اصلش أوءل به همزتین است که همزه ثانیه مبدّل است از واو.

و اینجا مراد اهل بیت آن حضرت است که حضرت أمیر المؤمنین و فاطمه و حسن و حسین-صلوات اللّه علیهم أجمعین-باشند.و قیل:آل الرجل من یؤل إلیه بالقرابة.بنابراین ممکن است که مراد از آل،مجموع ذرّیّه آن حضرت بوده باشد.و«اخیار»جمع خیر به تشدید یا به تخفیف،ضدّ اشرار است.«مصطفین»به فتح فاء جمع مصطفی به معنی برگزیده است.و«ابرار»به معنی نیکوکاران،و بنابر قول صاحب کشّاف جمع برّ و بارّ هر دو آمده،امّا صاحب صحاح نقل کرده که فاعل را بر وزن أفعال جمع نمی کنند. (1)

یعنی:خداوندا رحمت بفرست بر اهل بیت آن حضرت که نیکان و برگزیدگان و نیکوکارانند.

و افتح اللّهمّ لنا مصاریع الصّباح بمفاتیح الرّحمة و الفلاح

«فتح»به معنی گشادن،و«مصاریع»جمع مصراع به معنای تای در است،و یقال لهما المصراعان.و«مفاتیح»جمع مفتاح به معنی کلید است.و معنی رحمت گذشت، و«فلاح»به معنی رستگاری و نجات است.و در بعضی نسخه ها بدل فلاح لفظ نجاح به معنی فیروزی و ظفر یافتن به حوایج مذکور است.

حاصل مضمون این که:و بگشای خداوندا برای ما در این وقت صباح درهایی که بسته شده بر ما از امور دنیا و آخرت،و کلیدهای رحمت و رستگاری و نجات و یا فیروزی یافتن به حاجت ها.

پوشیده نماند از حسن استعارات و تشبیهاتی که در این فقره شریفه به کار رفته؛چه

ص:68


1- (1)) صحاح جوهری،ج 2،ص 588.

تشبیه فرموده اند صباح را به خانه در بسته،و مصاریع که از لوازم مشبّه به است از برای مشبّه اثبات کرده،و تشبیه فرموده اند رحمت را به کلید،و اضافه مفاتیح به رحمت اضافه مشبّه به است به مشبّه.

و البسنی من أفضل خلع الهدایة و الصّلاح

در بعضی نسخ لفظ«أللّهم»نیز مذکور است،به این نحو که«ألبسنی أللّهم»الی آخره.

«إلباس»جامه پوشانیدن و«خلع»جمع خلعت و«هدایت»راه راست یافتن است و«صلاح»ضدّ فساد و به معنی نیکوکاری است.

یعنی:و بپوشان مرا خداوندا از بهترین جامه های هدایت و نیکوکاری.

و أغرس اللّهمّ فی شرب جنانی ینابیع الخشوع

«غرس»به غین معجمه و راء و سین مهملتین،به معنی درخت کاشتن است.و در بعضی از نسخه ها بدل اغرس اغزر به غین و زاء معجمتین و راء مهمله،به معنی کثرت مذکور است و«شرب»به کسر شین معجمه،منتفع شدن از آب است.و در بعضی نسخه ها به جای شرب،ترب به کسر تاء مثناء به معنی خاک مضبوط شده،و«جنان» به فتح جیم به معنی دل است.و در بعضی از نسخه ها حیاتی بدل از جنانی است و«ینابیع»جمع ینبوع به معنی چشمه است و«خشوع»تذلّل و فروتنی است.پس بنا بر نسخه«اغرس»گویا تشبیه فرموده اند آبی را که از چشمه با کمال زور و قوّت بجوشد به درخت،و اثبات غرس از برای آن کرده اند،و حاصل معنی چنین خواهد بود که بنشان خداوندا در مزرعه یا در خاک دل من و در خاک وجود و زندگانی من چشمه های تذلّل و فروتنی را.

ص:69

و بنابر نسخه«اغزر»حاصل معنی چنین خواهد شد که وافر و کثیر گردان در مزرعه یا خاک دل و یا زندگانی من چشمه های فروتنی را.

و أجر اللّهمّ بهیبتک من آماقی زفرات الدّموع

«أجر»امر است از أجری یجری إجراء به معنی روان کردن و«هیبت»به معنی ترس و خوف است.و در بعضی از نسخ بدل از«بهیبتک»«لهیبتک»به لام مذکور است.

و«آماق»و«أماق»هر دو جمع موق است مثل آبار و أبار که جمع بئر است.و موق و لحاظ هردو به معنی گوشه چشم است.موق گوشه چشمی است که در طرف بینی است،و لحاظ گوشه چشمی است که در جانب گوش است و«زفرات»جمع زفره صدایی است که در وقت گریه کردن ظاهر شود،و به معنی نفس دردناک نیز آمده و«دموع»جمع دمع است به فتح دال،به معنی اشک چشم یعنی:و روان گردان به سبب خوف و ترس خود از گوشه های چشم من قطره های اشک را که صاحب صدا و توجّه باشد،و یا از روی درد و ألم جاری گردد.

و أدّب اللّهمّ نزق الخرق منّی بأزمّة القنوع

«تأدیب»به اصلاح آوردن و از کارهای ناشایست منع کردن است و«نزق»به تحریک، به معنی طیش و سرکشی است و«خرق»به ضمّ خاء معجمه و سکون راء مهمله،بنابر قول صاحب قاموس ضدّ رفق و ملائمت است (1)یعنی غلظت و بدخوئی،و بنابر قول صاحب نهایه به معنی جهل و حمق است (2)و«أزمة»جمع«زمام»به کسر زاء معجمه،مهاری است که در بینی شتر کنند و«قنوع»به معنی تذلّل و به اندک چیزی راضی شدن است.

ص:70


1- (1)) قاموس المحیط،ج 3،ص 226.
2- (2)) النهایه فی غریب الحدیث،ج 2،ص 282.

یعنی:منع کن و به اصلاح آور خداوندا سرکشی و نافرمانی مرا که ناشی از غلظت و بدخوئی است،به مهارهای قناعت و تذلّل.

گویا در این کلمات فصاحت آیات،تشبیه شده نزق خرق،یعنی طیش و سرکشی که ناشی از غلظت طبیعت باشد به حیوان نافرمانی که محتاج به تأدیب و مهار باشد.پس ترک مشبّه به و ترک مشبّه شده،و اثبات ازمّه که از لوازم مشبّه به است جهت مشبّه شده.

أللّهمّ ان لم تبتدئنی الرّحمة منک بحسن التّوفیق فمن السّالک

بی إلیک فی واضح الطّریق إلیک

در بعضی از نسخه ها بدل«أللّهم»لفظ«الهی»،و به جای«إلیک فی واضح الطریق» «فی أوضح الطریق»مذکور است.«توفیق»آماده کردن اسباب است به سوی مطلوب خیر.«فمن السالک بی»استفهام است بر سبیل انکار،و باء از برای تعدیت است یا مصاحبت،و اضافه«واضح»به«طریق»اضافه کردن صفت به موصوف،و مراد از طریق واضح،شریعت غرّا و ملّت بیضا است.

یعنی:خداوندا اگر سبقت نگیرد بر من رحمتی از جانب تو که متلبّس به حسن توفیق باشد پس کیست کسی که ببرد مرا به سوی تو در راه روشن شریعت مصطفوی صلّی اللّه علیه و اله.گویا منظور قائل-صلوات اللّه و سلامه علیه-از این عبارت این باشد که هرچند طریق وصول به جناب حق تعالی شأنه واضح و روشن است امّا بدون دست گیری قائد توفیق او-جلّ شأنه-محال است.

و إن أسلمتنی أناتک لقائد الأمل و المنی فمن المقیل عثراتی

من کبوات الهوی

«اسلام»در اینجا به معنی واگذاشتن و«أناة»به معنی حلم و بردباری و«قائد»

ص:71

کشنده و«امل»امید به باطل و«منی»به ضمّ میم،جمع منیه به معنی آرزو است، و«مقیل»فسخ کننده و درگذرنده است؛یقال:أقلت البیع إقالة أی فسخته.و«عثرات» جمع«عثره»به معنی لغزش است و«کبوات»جمع«کبوت»و«کبوت»بر رو افتادن است و«هوی»خواهش نفس است.

یعنی:اگر مرا واگذارد حلم تو برای کشنده امید و آرزوها پس کیست در گذرنده لغزش های من که ناشی است از افتادن به خواهش ها؟

و إن خذلنی نصرک عند محاربة النّفس و الشّیطان فقد وکلنی

خذلانک إلی حیث النّصب و الحرمان

«خذلان»ترک نصرت و یاری و به خود واگذاشتن است،و اینجا بنابر تجرید از معنی نصرت است و«عند»ظرف زمان است.و مراد از«نفس»ممکن است که نفس امّاره، و اضافه محاربه به نفس اضافه به مفعول باشد.و محتمل است که مراد نفس مطمئنّه و اضافه محاربه اضافه به فاعل باشد.«وکالت»به معنی واگذاشتن و«حیث»ظرف مکان است.و«نصب»به فتح نون و صاد مهمله،به معنی تعب و حرمان و ناامیدی است.

حاصل مضمون چنین خواهد بود که:اگر ترک کند مرا یاری تو و مرا به من واگذارد در وقت محاربه و مجادله من با نفس امّاره و شیطان،و یا وقت محاربه نفس مطمئنّه من با شیطان پس به تحقیق که مرا واگذاشته در جایی که در آنجا تعب و ناامیدی از خیرات و برکات دنیا و آخرت است.«ربّنا لا تکلنا إلی أنفسنا طرفة عین أبدا» (1)و در بعضی از نسخ به جای«عند»لفظ«عن»و بدل«خذلانک»«نصرک»مذکور است،و حاصل معنی تفاوت نمی کند،کما لا یخفی.

ص:72


1- (1)) اصول کافی،ج 2،ص 581.
إلهی أترانی أتیتک إلاّ من حیث الآمال

استفهام«أترانی»بر سبیل انکار،و ترجمه الفاظ واضح است.خلاصه مضمون این که:

ای خالق و معبود و پناه من در جمیع امور من،آیا می بینی که آمده باشم به سوی تو-یعنی نیامده ام به سوی تو-برای هیچ امری مگر از برای امیدها و آرزوهای خود، پس مناسب کرم و بزرگواری تو نیست که امیدوار از آستان جلال تو ناامید برگردد.

و یا مراد این باشد که در مقام تذلّل و اعتراف به تقصیر می فرموده باشند که:

متوجّه شدن من به سوی تو در حالتی که خالی از اعتراض نفسانی و آرزوهای جسمانی باشد از من نمی آید.

اگر گویند:مضمون عبارت این حدیث منافی است با حدیثی که از آن حضرت مروی، و حاصل مضمونش این است که خداوندا من عبادت نه از راه طمع در بهشت یا خوف از جهنم می کنم،چون تو را مستحقّ عبادت و پرستش یافته ام عبادت و بندگی تو می کنم. (1)

جواب گوییم که حضرات معصومین-صلوات اللّه علیهم اجمعین-را دو نوع از حالت می باشد:یکی حالت بشری است که با جمع بنی نوع انسان شریکند،و دیگر حالتی که به اعتبار افاضه نفوس قدسیّه ممتازند از سایر افراد بشر،که عصمت و اظهار معجزات و خوارق عادات منوط به آن است.

پس ممکن است نظر به حالت اوّل،بعضی از صفات که مشترک است میان افراد نوع انسان از برای خود اثبات،و نظر به حالت ثانیه بعضی حالات که مختصّ ذوات مقدّسه ایشان است اظهار می فرموده باشند.

ص:73


1- (1)) بحار الأنوار،ج 41،ص 14.

و ممکن است که مراد تعلیم امّت باشد،و از این قبیل است بسیاری از ادعیه که منسوب است به ایشان-علیهم صلوات اللّه الملک المنّان-که در مقام اعتراف به تقصیرات و گناهان می فرموده اند،خصوصا ادعیه صحیفه کامله که مختصّ است به سیّد الساجدین صلوات اللّه و سلامه علیه.

أمّ علقت بأطراف حبالک إلاّ حین باعدتنی ذنوبی عن دار الوصال

«علقت»به کسر لام مأخوذ از«علاقه»به معنی وابستگی است و«حبال»جمع «حبل»به معنی ریسمان است.و در بعضی از نسخ به جای«باعدتنی»«أبعدتنی»و در بعضی«باعدت بی»مذکور است.

حاصل مضمون این که:یا آیا می بینی ای معبود من که خود را بسته باشم به طرف های ریسمان های فضل و وسیله های رحمت تو-که آن عبارت از عبادت و دعا و تضرّع و استکانت است که وسائل اند از برای قرب بنده به سوی معبود مطلق-مگر وقتی که دور گردانیده مرا گناهان من از ساحت قرب و خلوت سرای وصال تو.

فبئس المطیّة الّتی امتطت نفسی من هواها فواها لها لما سوّلت

لها ظنونها و مناها و تبّا لها لجرأتها علی سیّدها و مولاها

کلمه«فاء»از برای تفریع است بر ما سبق و«مطیّه»مرکب سریع السیر را گویند.«من هواها»بیان مطیّه و ضمیر راجع به نفس است و«واه»کلمه تعجّب و«تسویل»به معنی زینت دادن و«تبّا»به تشدید باء،به معنی هلاک و خسران،و منصوب است به مصدریّت به اضمار فعل،أی الزم اللّه هلاکا و خسرانا لها و«سیّد»قوم،اشرف و اکرم قوم را گویند، و به معنی آقا نیز آمده و«مولا»در لغت به معانی بسیار استعمال شده و در اینجا مراد متولّی امور و أولی به امور شخص از غیر،و یاری کننده می تواند بود.

ص:74

پس حاصل مضمون این که:بد مرکبی است که سوار شده بر آن نفس امّاره من،که آن عبارت از آرزوهای نفس است؛پس واعجبا از برای آنچه زینت داده از برای نفس، گمان ها و آرزوهای نفس؛و هلاک و خسران باد از برای نفس به سبب جرأت و دلیری که کرده بر سیّد و بزرگ و آقای خود.

الهی قرعت باب رحمتک بید رجائی

«قرع»به معنی زدن و کوبیدن سخت است،و اضافه باب به رحمت و همچنین اضافه ید به رجاء اضافه مشبّه به است به مشبّه.

یعنی:ای خداوند و ملجأ و پناه من،کوبیده ام در خانه رحمت تو را به دست امید خود.

و هربت إلیک لاجئا من فرط أهوائی

«هرب»گریختن و«لاجی»به معنی ملتجی و«فرط»به سکون راء تجاوز و در گذشتن از حدّ است.

یعنی:گریختم به درگاه تو در حالی که التجا و پناه برنده ام به تو از بسیاری و تجاوز از حدّ گناهان و خواهش های نفس خود.و این اشاره ای است به آیه وافی هدایه فَفِرُّوا إِلَی اللّٰهِ (1)

و علّقت بأطراف حبالک أنامل و لائی

یعنی:درآویخته و بسته ام به اطراف ریسمان های کرم تو،انگشت های دوستی خود را،و در بعضی از نسخه ها«علقت»به تخفیف و کسر لام و سکون تاء و رفع لام انامل مذکور است.

ص:75


1- (1)) سوره مبارکه ذاریات50/.
فاصفح اللّهمّ عمّا أجرمته من زللی و خطائی

و أقلنی من صرعة دائی

«فاء»تفریع است بر ما سبق،و«صفح»به معنی در گذشتن از گناه،و«أجرمته» یا مشتقّ است از جرم به معنی گناه،و یا از اجرام به معنی اکتساب.و«زلل» لغزش ها و«خطا»به مدّ و قصر،ضدّ صواب است.و معنی«أقل»پیش از این مذکور شد،و«صرعة»به فتح صاد مهمله و کسر،به معنی افتادن بر زمین،و«داء» به مدّ،به معنی درد است.

یعنی:درگذر خداوندا از آن چه کرده ام از لغزش ها و خطاها،و خلاص گردان مرا از افتادن بر خاک مذلّت که آن ناشی است از علّت های نفسانی من.یعنی در وقت مجادله با شیطان،به اعتبار امراض نفسانی،ضبط خود نمی توانم نمود و بر خاک مذلّت می افتم.

و در بعضی از نسخه ها بدون لفظ«عمّا أجرمته»و در بعضی«عمّا کنت أجرمته» مسطور است.

إنّک سیّدی و مولای و معتمدی و رجائی و غایة منای

فی منقلبی و مثوای.

«رجاء»به معنی مرجوّ یعنی امید داشته شده و«منی»به معنی مقاصد و«منقلب» اسم مکان به معنی محلّ بازگشت و«مثوا»محلّ اقامت است.

یعنی:به تحقیق که تویی آقای من،و آزادکننده و ناصر من،و معتمد من،و امید داشته شده من،و نهایت مقصودهای من در محلّ بازگشت من که آن دار القرار آخرت، و محلّ اقامت من که آن دار الفرار دنیاست.

ص:76

إلهی کیف تطرد مسکینا إلتجأ إلیک من الذّنوب هاربا

«طرد»به معنی راندن و دور کردن است،و«من الذنوب»متعلّق است به هاربا، و هاربا خالی است از ضمیر التجا.

یعنی:ای معبود من چگونه می رانی و دور می کنی از درگاه خود،بی چیز ذلیل را که پناه آورده به آستانه جلال تو در حالی که گریزان است از گناهان خود.

أم کیف تخیب مسترشدا قصد إلی جنابک صاقبا

«خیبه»ناامیدی و بی بهره بودن از مطلوب و«استرشاد»طلب راه درست کردن و«جناب»به معنی ساحت و درگاه است و«صاقب»به صاد مهمله وقاف و باء موحّده، به معنی قریب است.و در بعضی از نسخ بدل از«صاقبا»«راغبا»به معنی رغبت کننده، و در بعضی«ساغبا»به سین مهمله و غین معجمه و باء موحّده،به معنی گرسنه،و در بعضی«ساعیا»به معنی سعی کننده مذکور است،و همه معانی مناسب است.

یعنی:آیا چگونه بی بهره و ناامید می کنی طالب راه راست را که آن عبارت از معرفت ذات و صفات و شرایع و احکام الهی است،که قصد کرده و رو آورده باشد به درگاه خداوندی تو در حالی که متقرّب یا رغبت کننده به سوی تو،و یا گرسنه وصال تو باشد،و یا ساعی خدمت و وصول به اشتیاق کبریائی تو باشد،کما قال اللّه تعالی آخر سورة عنکبوت: وَ الَّذِینَ جٰاهَدُوا فِینٰا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنٰا وَ إِنَّ اللّٰهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ (1).

أم کیف تردّ ظمآنا ورد إلی حیاضک شاربا

«ظمآن»به معنی تشنه،«ورد»در اصل لغت به معنی قصد کردن آب است،و در

ص:77


1- (1)) سوره مبارکه عنکبوت69/.

استعمالات به معنی مطلق رسیدن است،کما قال تعالی لَمّٰا وَرَدَ مٰاءَ مَدْیَنَ (1)و«حیاض»جمع حوض و«شاربا»حال است از فاعل«ورد»یا از مفعول«تردّ».

یعنی:یا چگونه محروم و دور می گردانی تشنه ای را که رسیده باشد به حوض های زلال رحمت تو در حالی که اراده آشامیدن داشته باشد.

کلاّ و حیاضک مترعة فی ضنک المحول و بابک مفتوح للطّلب

و الوغول و أنت غایة السئول و نهایة المأمول

«کلاّ»حرف ردع به معنی حاشا و«ترع»به معنی امتلاء و پری است،و«ضنک»به معنی تنگی و«محول»به فتح میم جمع محلّ و محلّ زمین خشک و منقطع از باران را گویند،و«وغول»به معنی داخل شدن است،و«سؤال»به ضمّ همزه جمع به سکون، و سؤال چیزی است که آدمی سؤال کند آن را.و در بعضی از نسخ«مسئول»مذکور است.

یعنی:حاشا که مردود و ممنوع و یا ناامید و بی بهره و یا آن که او را محروم گردانی و حال آن که حوض های زلال رحمت تو پر و سرشار است در وقت تنگی قحطی و خشک سالی ها،و در رحمت تو باز است از برای سؤال و داخل شدن به درگاه تو، و تویی نهایت آنچه سؤال کنند،و تویی منتهای آنچه آرزو می کنند.

إلهی هذه أزمّة نفسی عقلتها بعقال مشیّتک

«أزمّة»مذکور شد و«عقال»به معنی بستن است،و قوّه عاقله را عقل گویند که می بندد صاحبش را بر اموری که نافع باشد،و منع می کند از اموری که مضرّ باشد،و عقال ریسمانی را گویند که دست و پای چهارپایان را و زانوی شتران را به او بندند.

ص:78


1- (1)) سوره مبارکه قصص23/.

یعنی:ای معبود من این است مهارهای نفس من که بسته ام آن را به ریسمان های خواهش و اراده تو،یعنی خواهش نفس خود را تابع رضا و خواهش تو ساخته ام و هر چه کنی بدان راضی ام.

و هذه أعباء ذنوبی درأتها بعفوک و رحمتک

«أعباء»جمع«عبی»به کسر عین،به معنی بار گران و«درء»به معنی دفع است.

یعنی:و این است بارهای گران گناهان من که دفع کرده و انداخته ام آنها را به سبب بخشش و مهربانی تو،یعنی از آنها نادم و پشیمانم.و ممکن است که«باء»بعفوک به معنی«الی»؛یعنی انداخته ام بار گران معصیت ها را به سوی عفو و رحمت تو و امیدوارم که مرا از تحمّل این بار گران خلاص کنی.

و هذه أهوائی المضلّة و کلتها إلی جناب لطفک و رأفتک

«رأفت»مبالغه در رحمت است،یعنی:و این است خواهش های نفس من که گمراه کننده اند،واگذاشته ام آنها را به ساحت درگاه نوازش و مهربانی تو.

فاجعل اللّهمّ صباحی هذا نازلا علیّ بضیاء الهدی

و السّلامة فی الدّین و الدّنیا

«هذا»صفت صباحی و«نازلا»مفعول ثانی اجعل و«دنیا»مؤنّث أدنی،مأخوذ از دنوّ به معنای قرب،یا از دناء به معنای پستی است،چه نشأه فانیه به ما نزدیکتر است از سرای باقی،و نعمت هایش پست تر از نعمت های آخرت است.

یعنی:پس بگردان خداوندا صباح مرا که این است نازل بر من حالکونی که مقرون

ص:79

باشد به روشنایی هدایت و رستگاری در امور دین،که آن طرق طاعت و عبادت است، و در امور دنیا که آن راههای مدار و معاش است.یعنی چنان کن که در این صباح از آفات دینی و دنیوی مصون و محفوظ باشم.

و مسائی جنّة من کید العدی و وقایة من مردیات الهوی

و«مسائی»عطف است بر صباحی و«جنّة»سپر و«کید»به معنی مکر و«عدی» جمع«عدو»و در بعضی از نسخ بدل از عدی،الأعداء مذکور است.«وقایة»حفظ شیء است از چیزهای مضرّ،و گاه اطلاق می کنند بر چیزی که سبب حفظ باشد مانند سپر، و اینجا معنای ثانی انسب است.و«مردیات»به معنی مهلکات است.

یعنی:و بگردان شام مرا سپری از مکر و حیله دشمنان و نگاه دارنده از مهلکاتی که ناشی است از خواهش های نفس من.

إنّک قادر علی ما تشاء تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک

ممّن تشاء و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء بیدک الخیر

إنّک علی کلّ شیء قدیر

مراد از«ملک»پادشاهی ظاهری است و یا ریاست عامّه که آن نبوّت و امامت است، و«عزّت»حالتی است که مانع باشد آدمی را از مغلوبیّت.

یعنی:به درستی که تو توانایی به آنچه می خواهی،و می بخشی پادشاهی و سلطنت را به هرکس که می خواهی،و می ستانی پادشاهی و سلطنت را از هرکه می خواهی،و عزیز می گردانی هرکه را می خواهی،و خوار می گردانی هرکه را می خواهی.کما قال من قال:

به هرناچیز چیزی می دهد او عزیزان را عزیزی می دهد او

ص:80

گرت عزّت دهد رو ناز می کن و گرنه چشم حسرت باز می کن

مبادا آن که او کس را کند خوار که خوار او شدن کاریست دشوار

و به دست تو است خیر و نیکویی،یعنی آنچه تو می کنی همه خیر است؛چه چیز کثیری که متضمّن شرّ قلیل باشد خیر است.به درستی که تو بر همه چیزها توانایی.

تحقیق مسأله خیر و شرّ در غایت اشکال،و این مقام جای تنقیح آن نیست.

تولج اللّیل فی النّهار و تولج النّهار فی اللّیل

«ایلاج»به معنی ادخال است،یعنی:داخل می کنی شب را در روز،و داخل می کنی روز را در شب.یا اتیان و ایجاد کلّ واحد است از عقب دیگری بی فاصله،چنان که صاحب کشّاف در تفسیر خود ذکر کرده.و یا مراد از ایلاج شب در روز،نقصان شب و زیادتی روز است،و آن در بلادی که عرضش شمالی باشد از وقت نزول آفتاب است به نقطه انقلاب صیفی که آن اوّل سرطان است،و مراد از ایلاج روز در شب،زیادتی شب و نقصان روز است که آن در بلاد مذکوره از زمان رسیدن آفتاب است به نقطه انقلاب صیفی تا زمان حلول شمس به نقطه انقلاب شتوی،و در بلادی که عرضش جنوبی باشد زیادتی و نقصان شب و روز به عکس مذکور باشد،امّا این حکم شامل بلاد خطّ استوا نیست،و آن بلادی است که دائره معدّل النهار به سمت الرأس آنها گذرد،چه در آن بلاد شب و روز در تمام سال مساوی است،کما لا یخفی علی من تتبّع علم الهیئة.

تخرج الحیّ من المیّت و تخرج المیّت من الحیّ

یعنی:بیرون می آوری زنده را از مرده،و بیرون می آوری مرده را از زنده.

مراد از بیرون آوردن زنده از مرده یا خلق حیوان است از نطفه و بیضه،و یا ایجاد

ص:81

مؤمن و عالم است از صلب کافر و جاهل،و[مراد]از بیرون آوردن مرده از زنده عکس آن است به احدی از معنیین مذکور.

و ترزق من تشاء بغیر حساب

یعنی:روزی می دهی هرکه را می خواهی بی شمار.یعنی مخلوق از عهده شمار آن بر نمی آید؛و یا بی حساب آخرت،یعنی هرکه را خواهی در آخرت حساب روزی از او نمی گیری چنانچه وارد شده که بعضی از مؤمنین را بی حساب داخل بهشت می کند، و ممکن است که حساب به معنی گمان باشد،یعنی روزی می دهی کسی را که خواهی،از جایی که گمان نداشته باشد،کما قال تعالی شأن قائله: وَ مَنْ یَتَّقِ اللّٰهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاٰ یَحْتَسِبُ (1)

لا إله إلاّ أنت سبحانک اللّهمّ و بحمدک من ذا یعرف

قدرک فلا یخافک

«لا إله إلاّ أنت»مفید توحید ذات و صفات و افعال است،و«لا»از برای نفی جنس و«اله»اسم اوست،و در خبر خلاف است؛بعضی موجود،و جمعی ممکن،و برخی مستحقّ للعبادة تقدیر می کنند.و بر هرتقدیر خالی از اشکال نیست.و بنابر قول بعضی از محقّقین:این جا کلمه لا مستغنی از خبر است،و اصلش أنت إله بود،برای افاده حصر لا و إلاّ را زیاد کردند،پس إلاّ أنت مبتدا و لا إله خبر مبتدا خواهد بود.

و تسبیح به معنی تنزیه است و«سبحانک»در اصل«اسبّحک سبحانا»بوده،برای کثرت استعمال حذف فعل و اضافه مصدر به مفعول شده،و واو«بحمدک»حالی و یا از

ص:82


1- (1)) سوره مبارکه طلاق2/ و 3.

برای ملابسه و من استفهامی و«ذا»به معنی الذی است.و معرفت و عرفان اخص از علم، و به معنی دانستنی است که از روی تفکر و تدبر باشد.و قدر شئ مبلغ و اندازه آن است.

حاصل مضمون بلاغت مشحون آن که:نیست معبودی به حق مستجمع جمیع صفات کمال مگر ذات مقدس تو.تنزیه می کنم تو را خداوندا از آنچه لایق ذات و صفات و افعال تو نباشد،تنزیه کردنی و حال آن که مقرون و متلبس است این تنزیه من به حمد تو؛یعنی این تسبیح کردن من تو را نعمتی است از جانب تو بر من،پس به ازای آن حمد لازم است.کیست کسی که بشناسد قدر و مرتبه تو را،پس نترسد از تو؛یعنی کسی که عصیان تو می کند گویا تو را چنانچه باید نشناخته.

و من ذا یعلم ما أنت فلا یهابک

علم به معنی ادراک و دانستن چیزی است،اما اگر دانستن متعلق به اصل ذات آن چیز باشد متعدی به یک مفعول خواهد بود،مثل لاٰ تَعْلَمُونَهُمُ اللّٰهُ یَعْلَمُهُمْ (1).و اگر دانستن چیزی بر صفتی باشد،خواه به عنوان اثبات و خواه بر وجه سلب متعدی به دو مفعول خواهد بود،مثل فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنٰاتٍ (2).و«مهابت»به معنی خوف و هراس است؛ یعنی کیست کسی که بداند که چه کسی تو،پس خوف و هراس نداشته باشد از تو.

الّفت بمشیّتک الفرق

«تألیف»جمع کردن اجزای مختلفه است بر وجه ترتیب،که آن وضع هرشیئی است در موضع خود.و«مشیّت»به معنی اراده،و«فرق»به معنی امور متفرقه است که مباین یکدیگر باشند در ماهیات و صفات،مثل عناصر اربعه؛و یا به معنی گروه متخالفه است که مضاد هم باشند در نسبها و اخلاق،مثل طوایف نوع انسان.

ص:83


1- (1)) سوره مبارکه انفال60/.
2- (2)) سوره مبارکه ممتحنه10/.

یعنی:جمع کرده به عنوان ترتیب به محض اراده خود امور متباینه و یا گروه متخالفه را که از یکدیگر جدا نمی شوند و به هم محتاج اند.

و در بعضی از نسخ بدل بمشیّتک«بقدرتک»مذکور است.

و فلقت بقدرتک الفلق

«فلق»به سکون لام به معنی پاره کردن و جدا نمودن اجزای شئ است از یکدیگر.

و«فلق»به فتح لام یا به معنی صبح است،و یا به معنی جدا کرده شده،که فعل به معنی مفعول،و مراد جمیع ممکنات باشد.

یعنی:شق و پاره کرده به قدرت کامله خود گریبان صبح را،و یا پرده عدم را منشق، و جمیع ممکنات را از ظلمت آبار نیستی به نور ظهور منور،و در صحرای وجود و هستی جلوه گر ساخته.و در بعضی از نسخ به جای بقدرتک،«بلطفک»مذکور است.

و أنرت بکرمک دیاجی الغسق

دیاجی جمع به معنی ظلمت شدیده است؛قال صاحب الصحاح«دیاجی اللّیل حنادسه و الحندس بالکسر،اللّیل الشدید ظلمه» (1).و غسق تاریکی اول شب را گویند؛

یعنی:منور و روشن ساخته به کرم عمیم خود تاریکی شب ظلمانی را.در فقره سابقه مراد از فلق اگر صبح باشد،در این فقره مراد از دیاجی الغسق ظلمت شب حقیقی خواهد بود.و اگر مراد از فلق ممکنات بود،ممکن است که دیاجی غسق کنایه از ظلمت عدم باشد.

و أنهرت المیاه من الصمّ الصیاخید عذبا و اجاجا

«انهار»به معنی ارسال و اجرا است.و«صمّ»به معنی سخت.و«صیاخید»جمع

ص:84


1- (1)) صحاح جوهری،ج 1،ص 2334.

صیخود،سنگ سخت،و این جا مبنی بر تجرید خواهد بود.و«عذب»آب شیرین و خوشگوار،و«اجاج»آب شور و تلخ را گویند؛

یعنی روان کرده آبها را از سنگهای بسیار صلب و سخت،حالکونی که بعضی از آنها شیرین و خوشگوار،و بعضی شور تلخ است.چنانچه در بعضی از جبال مشاهده می شود که دو چشمه در پهلوی هم جاری است که یکی در نهایت شیرینی و خوشگواری،و دیگری در غایت تلخی و بی مزه گی است؛و این دالّ است بر کمال قدرت صانع جلّ شأنه.و در بعضی از نسخ بدل انهرت«اهمرت»به راء مهمله،مشتق از همر به معنی ریختن مذکور است.

و أنزلت من المعصرات ماءا ثجاجا

«معصرات»به معنی ابرها است که می افشرند باران را.و«ثجّاج»صیغه مبالغه به معنی بسیار ریزنده است؛

یعنی:فرستاده ای از ابرهای رحمت خود آبهای متقاطر متواتر را.

و جعلت الشّمس و القمر للبریّة سراجا وهّاجا

«بریّة»به معنی خلق،و«سراج»در اصل لغت به معنی چراغ است،اما مجازا اطلاق می کنند بر هرچه روشنی دهنده باشد.و«وهّاج»مشتق از وهج به سکون هاء، به معنی درخشان؛

یعنی:و گردانیده ای آفتاب و ماه را از برای خلایق چراغ بسیار درخشانی که به آسانی تحصیل معاش توانند.شعر:

روزم تو برفروز شبم را تو نور ده کین کار توست کار مه و آفتاب نیست

ص:85

من غیر أن تمارس فی ما ابتدأت به لغوبا و لا علاجا

«مراس»و«ممارسة»به معنی معالجه و کوشش است.و«لغوب»به معنی تعب و مشقّت.و«علاج»به معنی مزاوله.

حاصل معنی آن که:در آنچه ابتداء کرده به آن،بدون ارتکاب تعب و مشقت وارد شده،کما قال سبحانه: وَ مٰا مَسَّنٰا مِنْ لُغُوبٍ (1).و بی مزاولت و مباشرت اعضاء و جوارح بوده،بلکه به محض مشیت و اراده،اشیاء موجود می شود،کما قال اللّه تعالی شأنه: إِذٰا أَرٰادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (2).

فیا من توحّد بالعزّ و البقاء

«توحّد»به معنی تفرّد،و بقاء عبارت از دوام وجود است؛

یعنی پس ای آن کسی که متفرّدی و بزرگواری،چه همه ممکنات در وجود و صفات محتاج اند به او،پس من حیث الاحتیاج ذلیل اویند و او مستغنی است از غیر که إِنَّ الْعِزَّةَ لِلّٰهِ (3).

و بقاء،لأنّ کُلُّ شَیْءٍ هٰالِکٌ إِلاّٰ وَجْهَهُ (4).

و قهر عباده بالموت و الفناء

«قهر»به معنی غلبه،و«موت»مفارقت روح است از بدن و«فناء»عدم بعد از وجود؛ یعنی:و مغلوب ساخته بندگان خود را به موت و فنا.و ممکن است موت

ص:86


1- (1)) سوره مبارکه ق38/.
2- (2)) سوره مبارکه یس82/.
3- (3)) سوره مبارکه یونس65/.
4- (4)) سوره مبارکه قصص88/.

مخصوص ذوی الأرواح باشد،و فنا از برای سایر موجودات باشد.و محتمل است که مراد از مرگ مفارقت روح از بدن،و از فنا اعدام بالمرة باشد؛بنابراین،مشعر است بر ردّ قول بعضی که به اعاده معدوم قائل نیستند.و در بعضی از نسخ به جای عباده،العباد مذکور است.

صلّ علی محمّد و آله الأتقیاء

یعنی رحمت بفرست بر محمّد و آل او که پرهیزکارانند.

و اسمع ندائی و استجب دعائی و حقّق بفضلک أملی و رجائی

«ندا»به معنی آواز است؛یعنی بشنو آواز مرا.و این جا کنایه از برآوردن مطلب است،چنانچه در عرف محاوره ای می گویند:فلانی لحن فلانی را شنید؛

یعنی انجاح مقصود او نمود.و«حقّق»مأخوذ از حقّ یحقّ به معنی ثبّت است؛یعنی بشنو آواز مرا،و قبول کن دعای مرا،و ثابت و محقّق گردان به فضل و کرم خود آرزوی دنیا و امید آخرت مرا.

یا خیر من دعی لدفع الضرّ و المأمول من کلّ عسر و یسر

«ضر»به معنی بدحالی است.و«المأمول»عطف است به من موصول،و به معنی مرجوّ است؛

یعنی ای بهترین کسی که خوانده شده باشد از برای دفع مضرت و بد حالی، و بهترین امید داشته شده از برای رفع هردشواری و حصول هرآسانی.و در بعضی نسخ چنین است که«یا خیر من انتجع لکشف الضر».«انتجاع»رو آوردن به کسی است جهت حصول مطلبی.

ص:87

بک أنزلت حاجتی فلا تردّنی من سنیّ مواهبک خائبا

یا کریم یا کریم یا کریم

تقدیم جار و مجرور برای افاده حصر،و«سنیّ»به معنی رفیع،و«مواهب»جمع موهبت به معنی بخشش است.و اضافه سنی به مواهب اضافه صفت به موصوف است.

و«خائب»به معنی ناامید و غیر واجد مطلوب است؛

یعنی همین به تو تنها عرض کرده ام حاجت خود را،پس رد و منع مکن مرا از بخشش های بلند خود در حالت ناامیدی،ای بخشنده و جواد.تکرار لفظ کریم برای زیادتی مبالغه و الحاح در دعاست که«انّ اللّه یحبّ الملحین فی الدعاء» (1).و در بعضی از نسخ بدل از سنی مواهبک،«باب مواهبک»مذکور است.

لا حول و لا قوّة الاّ باللّه العلیّ العظیم

یعنی نیست حایل و مانع از معاصی،و نه قوت و توانایی بر طاعت و عبادت مگر به استعانت خداوندی که بلند است به حسب ذات و بزرگ است به حسب صفات.و در بعضی از نسخ به جای«لا حول و لا قوة الا باللّه العلی العظیم»چنین مذکور است که «برحمتک یا أرحم الرّاحمین و صلّی اللّه علی خیر خلقه محمّد و آله أجمعین».

و اگر داعی در وقت خواندن در هرجا که نسخه بدل ضبط شده جمع بین نسختین نماید،به این نحو که یکبار اصل و یک بار نسخه را به قصد بخواند شاید بهتر باشد.و در بعضی از نسخ دعا مذکور است که حضرت سیّد الساجدین علی بن الحسین

ص:88


1- (1)) بحار الأنوار،ج 90،ص 300.

زین العابدین-علیه و علی آبائه الطاهرین و اولاده المعصومین صلوات اللّه و سلامه الی یوم الدین-بعد از اتمام این دعای شریفه به سجده رفته این مناجات را می خوانده اند (1):

«الهی قلبی محجوب و نفسی معیوب و عقلی مغلوب و هوائی غالب و طاعتی قلیلة و معصیتی کثیرة و لسانی مقرّة بالذنوب فکیف حیلتی یا علاّم الغیوب و یا کاشف الکروب اغفر ذنوبی کلّها بحرمة محمّد و آل محمّد صلّی اللّه علیه و اله یا غفّار یا غفّار یا غفّار برحمتک یا أرحم الرّاحمین».

یعنی:ای معبود محبوب من،دل من محجوب و مستور است از کمال معرفت تو، و نفس من عیب ناک است،و عقل من مغلوب خواهشهای نفسانی است،و خواهشهای من غالب است بر من،و فرمان برداری من اندک است،و نافرمانی من بسیار است، و زبان من اقرارکننده است به گناهان،پس چیست چاره من ای پوشاننده عیب ها، و ای دانای غیب ها،و ای رفع کننده اندوه ها،ببخش گناهان مرا،همه آن را به حرمت محمّد و آل محمّد،ای بسیار بخشنده،ای بسیار بخشنده،ای بسیار بخشنده.به رحمت تو ای رحم کننده ترین رحم کنندگان.

قد اتفق الفراغ من ترجمة دعاء صباح المسمی بمفتاح الجنان،علی سبیل الاستعجال مع تشتت البال بتأیید الملک المتعال فی سبعة عشر ذا الحجة الحرام سنة 1342.

یدوم الخط فی القرطاس دهرا و کاتبه فی التراب رمیما

ص:89


1- (1)) در تمام کتبی که به این دعا اشاره شده از جمله بحار الأنوار مرحوم مجلسی،دعای صباح و سجده و مناجات بعد از آن به حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام نسبت داده شده نه حضرت سجاد علیه السّلام.

منابع تحقیق

*قرآن مجید.

**نهج البلاغه:امام امیر المؤمنین علیه السّلام،تحقیق شیخ محمّد عبده،مکتبة وجدانی،قم،ایران.

1-بحار الأنوار،علاّمه مجلسی،مؤسسه الوفاء،بیروت،لبنان،چاپ دوّم،1403 ق.

2-شرح الکافیه،رضی الدین استرآبادی،تحقیق یوسف حسن عمر،مؤسسه الصادق، تهران،1395 ق.

3-الصحاح،اسماعیل بن حماد جوهری،تحقیق احمد عبد الغفور العطار،دار العلم للملایین،بیروت،لبنان،چاپ چهارم،1407 ق.

4-عدّة الداعی،احمد بن فهد حلی،تصحیح احمد موحدی قمی،مکتبة وجدانی،قم،ایران.

5-کافی،شیخ کلینی،تصحیح علی اکبر غفاری،دار الکتب الاسلامیه،قم،ایران،1363 ش.

6-لسان العرب،محمّد بن مکرم،ابن منظور،نشر أدب الحوزة،قم،ایران،1405 ق.

7-مجمع البحرین،فخر الدین طریحی،تحقیق سیّد احمد حسینی،مکتبة النشر الثقافة الاسلامیة،1408 ق.

8-مسند احمد،احمد ابن حنبل،دار صادر،بیروت،لبنان.

9-مشارق انوار الیقین،حافظ رجب برسی،تحقیق سیّد علی عاشور،مؤسسه اعلمی، چاپ اول،1419 ق.

10-مناقب آل ابی طالب،محمّد بن علی ابن شهر آشوب،تصحیح لجنة من اساتذة النجف الاشرف،المکتبة الحیدریه،نجف اشرف،1376 ق.

11-النهایة فی غریب الحدیث،ابن أثیر،تحقیق طاهر احمد الزاوی،محمود محمّد طناحی، مؤسسه اسماعیلیان،قم،ایران،چاپ چهارم،1346 ش.

ص:90

سؤال و جواب فقهی

اشاره

فقیه نامدار آیت اللّه سیّد محمّد باقر شفتی

تحقیق و تصحیح:سیّد مهدی شفتی بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

مقدّمه [محقق]

اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُمٰاتِ وَ النُّورَ ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ. (1)و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و عترته الطیبین الطاهرین و آله المعصومین.

و أمّا بعد گوهر نابی که در این فرصت به حضور اهل دانش و تحقیق،شما تشنگان چشمه علم و فقاهت تقدیم می گردد،دو برگ سبزی است از شاخسار پرفیض شجره طیّبه،عالم ربّانی،فقیه نامدار و بزرگوار اهل بیت عصمت علیهم السّلام،حجة الاسلام مطلق در شیعه مرحوم آیة اللّه العظمی آقا سیّد محمّد باقر شفتی أعلی اللّه مقامه که در دوران با برکت زعامت کم نظیرش در این دیار تابناک روئیده و به ثمر رسیده است که پیش

ص:91


1- (1)) سوره مبارکه انعام1/.

درآمد و نمونه ای از این درخت پربار در دفتر أوّل آن میراث گهربار به حضور أنور شما تقدیم گردید.

مجموعه ارزشمند کتاب سؤال و جواب،شامل دهها رساله فقهی و پاسخهای کوتاه و مفصّلی است که در زمینه مسائل مختلف فقهی در پاسخ به استفتاءاتی است که از طرف اقشار مردم آن زمان از محضر ایشان می شده است و مقداری از آنها از کتاب اجتهاد و تقلید تا کتاب ودیعة در حیات مرحوم سیّد در سال 1247 ق چاپ سنگی شده است و لکن باقیمانده آنکه بیش از قسمت چاپ شده می باشد،تا کنون به طبع نرسیده است.البته بعضی از رسائل آن از جمله«إقامة الحدود»و«رساله ای از کتاب الوقف»مستقلا به زیور طبع آراسته گردیده است.

برگ أوّل مجموعه حاضر تحقیقی است پیرامون تحدید آیه شریفه معروفه به «آیة الکرسی»که در انتهای آن اختلافی ما بین فقهاست.نظر مبارک عدّه ای از فقها و نیز اعتقاد مؤلّف در این رساله آن است که آیة الکرسی تا جمله وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ می باشد.گفتنی است که ایشان در دیگر اثر جاودانه و معروف خود یعنی رساله صلاتیّه «تحفة الأبرار»)بحث مفصّلی در این مورد نموده اند و همین نظریّه را تأیید می فرمایند! و برخی دیگر از بزرگان فقهاء بر این باورند که مراد از آیة الکرسی سه یا چهار آیه از سوره بقرة می باشد (1)که شروع آن اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ بوده و به جمله هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ پایان می یابد.

برگ دوّم از این مجموعه عبارت است از سؤالی در موضوع ولایت حاکم شرع بر بالغه غیر رشیده و حدود و احکام آنکه،در جواب ایشان تفصیلی است جامع

ص:92


1- (1)) تحفة الأبرار،ج 2،ص 449.

و توضیحی است کامل همان گونه که دأب مصنّف بر آن است هر مسأله ای را با تحلیل و بررسی جوانب مختلف آن پاسخگو بوده و فروعات آن را با بیانی رسا تبیین نماید.در این مسأله نیز با بیان نظرات بیش از ده نفر از فقهای عظام و نکات کلیدی و مهمّ بحث آنان با استفاده از آیات و روایات مربوطه و سایر ابزار کاربردی فقهی،استدلال و اجتهاد نموده است و ولایت در اموال را نسبت به حاکم شرع،در صورت فقدان پدر، جدّ و وصیّ قبل از بلوغ و بعد از آن به شرط عدم رشد بالغه،ثابت می داند.

اکنون که این دو رساله به لطف إلهی تصحیح و تحقیق آن انجام گرفته و آماده چاپ در دفتر سوّم میراث حوزه اصفهان می باشد ما بقی رسائل و مسائل این مجموعه در دست تحقیق و آماده سازی جهت چاپ برای نخستین بار است.

امیدوارم همان گونه که ألطاف خداوند و روح عالی و بلند مرتبه جدّ بزرگوار مرحوم سیّد تا کنون یار و یاور ما بوده و توفیق تحقیق و تنظیم و نشر بعضی از آثار ایشان را نصیب نموده ان شاء اللّه در آینده نه چندان دور بتوانیم بقیّه مسائل و رسائل فقهی و اصولی ایشان را با تحقیقی جامع و اسلوبی زیبا و شایسته تقدیم مشتاقان علم کنیم.

و آخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین و صلی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین و السلام علی عباد اللّه الصالحین.

به تاریخ شعبان المعظم 1427 ق،شب تولّد مسعود مولانا علی بن الحسین بن علی ابن أبی طالب علیهم السّلام.

اصفهان-مدرسه و کتابخانه مسجد سیّد اصفهان سیّد مهدی شفتی

ص:93

ص:94

ص:95

سؤال[1]: [تحدید آیة الکرسی]

آیة الکرسی عبارت است از آیه اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ الی قوله تعالی: وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ یا عبارت است از آیه شریفه مذکوره إلی قوله:

هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ جواب: این مطلب محلّ خلاف ما بین فقهاست؛از جمله ای از اعاظم فقها ظاهر می شود که آیة الکرسی تا هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ بوده باشد.

منهم:شیخ الطائفة،قال فی المصباح، فی عمل ذی الحجّة،مشیرا إلی الیوم الرابع و العشرین منه ما هذا لفظه:«فی هذا الیوم تصدّق أمیر المؤمنین صلوات اللّه علیه بخاتمه و هو راکع (1)،روی عن الصادق علیه السّلام أنّه قال:

من صلّی فی هذا الیوم رکعتین قبل الزوال بنصف ساعة،شکرا للّه علی ما منّ به علیه و خصّه به،یقرأ فی کلّ رکعة أمّ الکتاب مرّة واحدة،و عشر مرّات قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ ،و عشر مرّات«آیة الکرسی»،إلی قوله: هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ ،و عشر مرّات إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ ،عدلت عند اللّه عزّ و جلّ مائة ألف حجّة و مائة ألف عمرة،و لم یسأل اللّه عزّ و جلّ حاجة من حوائج الدنیا و الآخرة إلاّ قضاها له،کائنة ما کانت،إن شاء اللّه عزّ و جلّ. و هذه الصلاة القدر بعینها رویتها فی یوم الغدیر. (2)انتهی.

ص:96


1- (1)) در اصل منبع:و هو راکع الصلاة فیه.
2- (2)) مصباح المتهجد و سلاح المتعبد،ص 703.

و هذا الکلام منه إشارة إلی ما ذکره فی یوم الغدیر،و هو هذا:«إذا کان یوم الغدیر و حضرت عند أمیر المؤمنین علیه السّلام،أو فی مسجد الکوفة،أو حیث کان من البلاد،فاغتسل فی صدر النهار منه،فإذا بقی من الزوال نصف ساعة فصلّ رکعتین،تقرأ فی کلّ رکعة منهما واحدة فاتحة الکتاب مرّة واحدة و«قل هو الله أحد»عشر مرّات،و آیة الکرسی عشر مرّات،و«إنا أنزلناه»عشر مرّات»، (1)إلی آخره.و چون آیة الکرسی را در نماز روز بیست و چهارم تفسیر فرموده اند تا هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ و بعد فرموده اند:این بعینها همان نماز است که در روز عید غدیر ذکر فرموده اند،با آنکه در آنجا آیة الکرسی را مطلقا ذکر فرموده اند،مشخّص است این عین آن در وقتی می شود که آن مرحوم معتقد این بوده باشد که آیة الکرسی مطلق،ممتدّ است تا هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ و هو المطلوب.

مجملا تفسیری که در نماز روز بیست و چهارم مذکور است از خود مرحوم شیخ است،به این معنی که مذکور در حدیث،آیة الکرسی مطلق بوده،یا از جزء حدیث است؟ اگر أوّل است می گوئیم:این نمی شود مگر آنکه صاحب تفسیر معتقد این بوده باشد که آیة الکرسی ممتدّ است تا موضع مذکور؛پس دلالت این کلام بنا بر این تقدیر که صاحب کلام معتقد امتداد آن است تا خٰالِدُونَ از فرط ظهور محتاج به بیان نیست.

و اگر ثانی است-چنانچه همین ظاهر است و أوّل بسیار بعید است-باز مدلول علیه به عبارت مذکوره آن است که آن مرحوم معتقد امتداد اصل آیة الکرسی است تا خٰالِدُونَ چنانچه بیان شد.

و از آنچه مذکور است مشخّص می شود که مراد آن مرحوم از آیة الکرسی در کتاب نهایة و مبسوط در نماز روز عید غدیر تا خٰالِدُونَ خواهد بود.

ص:97


1- (1)) مصباح المتهجد و سلاح المتعبد،ص 691.

قال فی النهایة: «یستحبّ أن یصلّی الإنسان،یوم الغدیر إذا بقی إلی الزوال نصف ساعة بعد أن یغتسل،رکعتین،یقرأ فی کلّ واحدة منهما«الحمد»مرّة،و«قل هو الله أحد»عشر مرّات و«آیة الکرسی»عشر مرّات و«إنا أنزلناه»عشر مرّات،فإذا سلّم، دعا بعدهما بالدعاء المعروف (1)».

و عبارت آن مرحوم در مبسوط مثل عبارت نهایة است (2).

پس آنچه در کتاب مصباح فرموده اند مبیّن مراد ایشان است در این دو کتاب،بلکه در هرجا که لفظ آیة الکرسی در کتب ایشان مذکور شده باشد؛مگر این که قرینه ای بر خلاف یافت شود.

و احتمال آنکه مراد آن مرحوم از لفظ«بعینها»اصل آیة الکرسی است نه تا حدّی که مذکور شده،بسیار بسیار بعید است،ارتکاب آن ممکن نیست مگر با تحقّق قرینه قویّة، و آن منتفی است.

مجملا ظاهر از آنچه در کتاب مصباح ذکر فرموده آن است که آن مرحوم معتقد این بوده باشد که آیة الکرسی ممتدّ است تا هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ ،و مؤکّد این مطلب چیزی است که مذکور خواهد شد بعد از این در بیان دلالت عبارت مرحوم علاّمه و غیره بر این مطلب.

و منهم:سیّدنا ابن طاوس، فإنّ کلامه فی الإقبال مطابق للکلام المذکور من شیخ الطائفة،قال:فصل:فیما نذکره من عمل زائد فی هذا الیوم العظیم الشأن.روینا ذلک عن جماعة من الأعیان و الإخوان،أحدهم جدّی أبو جعفر الطوسی-إلی أن قال-روی عن الصادق علیه السّلام أنّه قال:

من صلّی فی هذا الیوم رکعتین،قبل الزوال بنصف ساعة شکرا للّه علی ما منّ به علیه و خصّه به،یقرأ فی کلّ رکعة«أمّ الکتاب»مرة واحدة،و عشر مرّات قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ ،و عشر مرّات آیة الکرسی،إلی قوله تعالی: هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ ،

ص:98


1- (1)) النهایة،ص 141.
2- (2)) المبسوط،ج 1،ص 132.

و عشر مرّات إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ عدلت عند اللّه مائة ألف حجّة. -إلی أن قال- هذه الصلاة بعینها رویناها فی یوم الغدیر (1)».

و قد اتّضح الحال فی وجه دلالته علی المرام ممّا أسلفناه فی کلام جدّه العلاّم.

و منهم العلاّمة أحلّه اللّه تعالی محلّ الکرامة-فی جملة من کتبه المعتبرة،قال فی القواعد:«و صلاة الغدیر:رکعتان،قبل الزوال بنصف ساعة(یوم الصدقة)یقرأ فی کلّ منهما«الحمد»مرّة،و کلاّ من القدر و التوحید و آیة الکرسی إلی قوله: هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ عشرا (2)».

و فی التذکرة: یستحبّ أن یصلّی قبل الزوال بنصف ساعة یوم الصدقة بالخاتم-و هو الرابع و العشرون من ذی الحجّة-شکرا للّه رکعتین،یقرأ فی کلّ رکعة«الحمد»مرّة و«الاخلاص»عشر مرّات و«القدر»عشر مرّات و«آیة الکرسی»إلی قوله:

هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ .قال الشیخ:و هذه الصلاة بعینها رویناها فی یوم الغدیر،و هی تعطی أنّ آیة الکرسی فی یوم الغدیر إلی قوله: هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (3).

و فی نهایة الأحکام: «یستحبّ أن یصلّی یوم الرابع و العشرین من ذی الحجّة،و هو یوم الصدقة بالخاتم،قبل الزوال بنصف ساعة،رکعتین،یقرأ فی کلّ رکعة«الحمد»مرّة و کلّ واحدة من«الإخلاص»و«آیة الکرسی»إلی قوله: هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ و«القدر» عشر مرّات.قال الشیخ:و هذه الصلاة بعینها رویناها فی یوم الغدیر و هی تعطی أن آیة الکرسی فی صلاة الغدیر إلی قوله: هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (4)».

و منهم شیخنا الکفعمیّ، قال فی الجنّة الواقیة،فی مقام بیان صلاة یوم الغدیر ما هذا کلامه:«و صفة صلاة هاتین الرکعتین أن تقرأ فی کلّ رکعة منهما بعد الحمد«التوحید»

ص:99


1- (1)) اقبال الاعمال،ج 2،ص 371.
2- (2)) قواعد الأحکام،ج 1،ص 297.
3- (3)) تذکرة الفقهاء،ج 2،ص 285.
4- (4)) نهایة الأحکام،ج 2،ص 96.

و«آیة الکرسی»إلی خٰالِدُونَ و«القدر»عشرا عشرا،فهی تعدل عند اللّه تعالی مائة ألف حجّة و مائة ألف عمرة،و لم یسأل اللّه تعالی حاجة من حوائج داریه إلاّ قضاها له، کائنة ما کانت».

ثمّ قال:«و صلاة یوم الصدقة بالخاتم،و هو الرابع و العشرون من ذی الحجّة،و هی کالغدیر کمّا و کیفا و وقتا و ثوابا». (1)

و فی البلد الأمین: «صلاة یوم الغدیر رکعتان،و هی مرویّة عن الصادق علیه السّلام قال:

من صلّی فیه رکعتین قبل الزوال،بنصف ساعة،شکرا للّه تعالی علی ما منّ به علیه و خصّه به، یقرأ فی کلّ رکعة«الحمد»مرّة،و کلاّ من«التوحید»و«آیة الکرسی»،الآیتین و«القدر» عشرا عشرا (2)» -إلی آخر ما ذکر-.

و قوله:«الآیتین»الظاهر أنّه بتقدیر«إلی آخر الآیتین»؛و القرنیة کلامه فی الجنّة الواقیة.

و منهم شیخنا الشهید فی البیان، قال:«ثالثها صلاة یوم الغدیر قبل الزوال بنصف ساعة یقرأ فی کلّ رکعة«الحمد»مرّة و کلاّ من«التوحید»و«آیة الکرسی»و«القدر»عشرا.

و ثوابها مائة ألف حجّة و(مائة ألف عمرة) (3)و یعطی ما سأل-إلی أن قال-:و سابعها:

صلاة یوم الرابع و العشرین من ذی الحجّة،و فیه تصدّق علیّ علیه السّلام بخاتمه،یصلّی(فیه) قبل الزوال بنصف ساعة،بصفة صلاة الغدیر»،انتهی کلامه رفع مقامه (4).

وجه دلالت کردن این کلام بر این که اعتقاد آن مرحوم،امتداد«آیة الکرسی»است تا خٰالِدُونَ ،آن است:چون که آیة الکرسی در صلاة روز بیست و چهارم مبیّن شده است که تا خٰالِدُونَ است و در صلاة روز غدیر مطلق است.

و حکم بر این که صلاة بیست و چهارم مثل صلاة غدیر است با آنکه در صلاة بیست

ص:100


1- (1)) المصباح،کفعمی،ص 413.
2- (2)) البلد الأمین،ص 166.
3- (3)) در البیان جمله«و مائة ألف عمرة»نیست.
4- (4)) البیان،ص 122.

و چهارم بیان شده است که مراد از«آیة الکرسی»تا خٰالِدُونَ می باشد مستلزم این است که حاکم به این حکم معتقد این بوده باشد که آیة الکرسی ممتدّ است تا موضع مذکور،لکن ظاهر از کلام آن مرحوم در«ذکری»خلاف این است.

قال:«و من الصلوات المستحبّة صلاة یوم الغدیر،و هی مشهورة بین الأصحاب من ذی الحجّة،فی أظهر الروایات،و روی أنّه الخامس و العشرون منه-إلی أن قال-و روی عن الصادق علیه السّلام أنّه یصلّی فیه رکعتان بصفة صلاة یوم الغدیر إلاّ أنّه قال فی آیة الکرسی إلی قوله: هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (1)».

نظر به این که اگر اعتقاد آن مرحوم این می بود که آیة الکرسی ممتدّ است تا خٰالِدُونَ فرقی ما بین روایتین نبود مگر به إجمال و تفصیل،و این موجب استثناء نمی شود،ممکن است که مراد محض تصریح بوده باشد،یعنی مخالفت بیان دو حدیث در دو مقام نیست مگر آنکه در حدیث روز بیست و چهارم تصریح شد است تا هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ ،به خلاف دو حدیث غدیر؛و این اگرچه بعید است لکن مؤیّد است به آنچه در«بیان»فرموده[و]بیان خواهد شد.

مجملا چون که مقتضای کلام آن مرحوم در«بیان»این است که معتقد آن بوده است که آیة الکرسی ممتدّ است تا خٰالِدُونَ ،و عبارت«ذکری»ممکن است حمل شود به نحوی که مطابق با آن بوده باشد،چنانچه که ممکن است که حمل شود به نحوی که مخالف با آن باشد؛أوّل اگرچه بعید بوده باشد أولی است،به علاوه می گوئیم کتاب «بیان»متأخّر است از کتاب«ذکری»در تصنیف،بنا بر این بر فرض تسلیم تخالف ما بین کتابین،ما فی«البیان»دلیل است بر عدول از آنچه در«ذکری»فرموده،پس اعتنای به آن نخواهد بود.و أمّا تأخّر«بیان»از«ذکری»در تصنیف،پس ایمایی دارد به کلام آن

ص:101


1- (1)) الذکری،ص 255.

بزرگوار در أوّل«دروس»و دلالت دارد بر[آن]،کلام آن مرحوم در«بیان»،نظر به این که در مواضع متعدّده در کتاب«بیان»حواله فرموده اند به کتاب«ذکری».

منها: ما فی أواخر مباحث دفن المیّت،قال:«کلّما یهدی إلی المیّت ینفعه،و قد استوفینا هذا الباب فی کتاب الذکری (1)».

و منها: ما فی أواخر مباحث الصلاة الجمعة،قال:«و یستحبّ الاکتحال بالإثمد عند النوم وترا وترا،و تمام الآداب مذکور فی الذکری (2)».

و منها: ما فی مباحث القضاء،قال:«و المشهور عدم جواز التنفّل لمن علیه قضاء، و الأقرب جواز ما لا یضرّ بالقضاء،و قد حقّقناه فی الذکری (3)».

و منهم:المحقّق الثانی؛ قال فی الجعفریّة (4):«و منها صلاة (5)الغدیر قبل الزوال بنصف ساعة،و هی رکعتان،یقرأ فی کلّ رکعة«الحمد»مرّة،و کلاّ من«القدر»و«التوحید» و«آیة الکرسی»إلی قوله: هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ عشرا (6)».إلی آخر ما ذکره.

و منهم:المولی المتّقی المجلسی، قال فی کتاب الصوم من اللوامع،عند مقام بیان صلاة الغدیر،ما هذا لفظه:«هرکه در این روز دو رکعت نماز بکند به این که قبل از زوال به نیم ساعت غسل کند و در هر رکعتی یک مرتبه حمد و ده مرتبه قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ و ده مرتبه آیة الکرسی تا هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ و ده مرتبه إنا أنزلناه بخواند»، (7)إلی آخره.

ص:102


1- (1)) البیان،ص 33.
2- (2)) البیان،ص 111.
3- (3)) البیان،ص 153.
4- (4)) جعفریه رساله مختصری در بیان نمازهای واجب و مستحب و مقدمات آنها از طهارت و غیر آن است که محقّق کرکی آن را برای امیر جعفر نیشابوری تألیف کرده و به همین مناسبت نام آن را جعفریه نهاده است.
5- (5)) در منبع:یوم الغدیر.
6- (6)) حیاة المحقّق الکرکی و آثاره،ج 4،ص 208.رسالة الجعفریة.
7- (7)) لوامع صاحبقرانی،ج 6،227.

و منهم:المحدث القاسانی، قال فی الخلاصة: (1)إذا کان الیوم الغدیر صلاة رکعتین قبل الزوال بنصف ساعة یقرأ فی کلّ رکعة«الحمد»مرّة و قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ عشر مرّات و«آیة الکرسی»إلی قوله تعالی: هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ عشر مرّات و«القدر»عشر مرّات، صادقی،انتهی. (2)

مراد به قول«صادقی»این است که مرویّ از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام است (3)مشخّص شد مرویّ مشتمل بر مطلق آیة الکرسی است.تفسیر مذکور دلیل است بر این که صاحب تفسیر معتقد این است که آیة الکرسی ممتدّ است تا خٰالِدُونَ قال أیضا فی الفصل الحادی عشر الموضوع لبیان آداب المسافر من الکتاب المذکور ما هذا لفظه:«لاستحفاظه،أی للمسافر،أن یقرأ خلفه آیة الکرسی إلی هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (4)».

و منهم:صاحب الذخیرة، قال فی کتاب مفاتیح النجاة فی مقام بیان العمل فی الرابع و العشرین من ذی الحجّة ما هذا لفظه:«سنّت است نمازی که در روز غدیر گذشت به بجاآورد»،انتهی.

و چون که مستند نماز روز بیست و چهارم مشتمل است بر آیة الکرسی تا هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ -چنانچه بیان شد،-و مستند نماز غدیر مشتمل بر مطلق آیة الکرسی- چنانچه بیان خواهد شد-؛پس حکم بر این که نماز بیست و چهارم نماز روز غدیر

ص:103


1- (1)) در منبع:(إذا کان)نیست.
2- (2)) خلاصة الأذکار،ص 99،چاپ اسماعیل طهرانی سال 1311.
3- (3)) این روایت در اقبال الاعمال از امام صادق علیه السّلام چنین آمده است: من صلّی فیه رکعتین...کذلک عدلت عند اللّه عزّ و جلّ مائة ألف حجّة و مائة ألف عمرة و ما سأل اللّه عزّ و جلّ حاجة من حوائج الدنیا و الآخرة کائنة إلاّ أتی اللّه علی قضائها فی یسر و عافیة.
4- (4)) خلاصة الأذکار،ص 101،چاپ اسماعیل طهرانی.

است،در وقتی ممکن است که حاکم این حکم معتقد امتداد آیة الکرسی بوده باشد تا هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ .

و قال أیضا فیما قبل ذلک، عند بیان وقعة الحبیب،ما هذا لفظه:«و بنویسد آیة الکرسی علی التنزیل،و آیة الکرسی علی التنزیل چنانچه بعضی از علما ذکر فرموده این است:

الم اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاٰ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاٰ نَوْمٌ لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ و ما بینهما و ما تحت الثّری عالم الغیب و الشّهادة و هو الرّحمن الرّحیم لا یظهر علی غیبه أحدا مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ ،...تا قول اللّه: هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ ؛و الحمد للّه ربّ العالمین»،انتهی ما فی مفاتیح النجاة (1).

و منهم:العلاّمة السمیّ المجلسیّ،قال فی زاد المعاد: «و أمّا کیفیّت نماز روز عید غدیر، نماز مشهورش آن است که از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده اند که

هرکه در این روز نیم ساعت پیش از زوال شمس دو رکعت نماز به بجاآورد و در هر رکعت سوره حمد یک مرتبه و قل هو الله أحد و إنا أنزلناه و آیة الکرسی تا هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ هریک را ده مرتبه بخواند برابر باشد نزد حق تعالی با صد هزار حج و صد هزار عمره (2)».

وجه دلالت عبارات مذکوره بر این که صاحبان آنها معتقد امتداد آیة الکرسی می باشند تا هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ ،آن است که چون که مستند نماز روز عید غدیر مشتمل است بر آیة الکرسی مطلق،و این بزرگواران در مقام تفسیر،ذکر فرموده اند تا هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ ،مشخّص است این تفسیر در صورتی تفسیر می تواند شد که آن بزرگواران معتقد امتداد آیة الکرسی بوده باشند تا خٰالِدُونَ ،کما لا یخفی وجهه علی من له أدنی تأمّل فالمناسب فی المقام إیراد المستند المذکور،فإنّ الاطّلاع به من أعظم ما له مدخلیّة فی الوصول إلی المرام.

ص:104


1- (1)) به این کتاب دست نیافتیم.
2- (2)) زاد المعاد،ص 334،چاپ اسلامیه.

فنقول: روی الشیخ الطائفة-نوّر اللّه تعالی مرقده-فی التهذیب،

عن الحسین بن الحسن الحسینی،قال:«حدّثنی محمّد بن موسی الهمدانی،قال:حدّثنا علیّ بن حسان الواسطی،قال:حدّثنا علی بن الحسین العبدی،قال:سمعت أبا عبد اللّه الصادق علیه السّلام یقول:

صیام یوم غدیر خم یعدل صیام عمر الدنیا،لو عاش إنسان ثمّ صام ما عمرت الدنیا لکان له ثواب ذلک،و صیامه یعدل عند اللّه عزّ و جلّ فی کلّ عام مائة حجّة،و مائة عمرة، مبرورات متقبّلات،و هو عید اللّه الأکبر،و ما بعث اللّه عزّ و جلّ نبیّا قطّ إلاّ و تعید فی هذا الیوم و عرف حرمته،و اسمه فی السماء یوم العهد المعهود،و فی الأرض یوم المیثاق المأخوذ و الجمع المشهود،من صلّی فیه رکعتین،یغتسل عند زوال الشمس من قبل أن تزول مقدار نصف ساعة،یسأل اللّه عزّ و جلّ،یقرأ فی کلّ رکعة سورة«الحمد»مرّة و عشر مرّات قل هو الله أحد و عشر مرّات«آیة الکرسی»و عشر مرّات إنا أنزلناه، عدلت عند اللّه عزّ و جلّ مائة ألف حجّة و مائة ألف عمرة،و ما سأل اللّه عزّ و جلّ حاجة من حوائج الدنیا و الآخرة إلاّ قضیت(له)کائنة ما کانت الحاجة،فإن فاتتک الرکعتان و الدعاء قضیتها بعد ذلک» ،الحدیث. (1)

بعد از آنکه مطّلع بر مستند نماز مزبور شدی می گوئیم:آیة الکرسی در این حدیث مطلق است،و تفسیر این بزرگواران در مقام بیان به این نماز،آیة الکرسی را تا هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ به جهت این است که معتقد امتداد آن می باشند تا موضع مذکور، و هو المطلوب.

و منهم:السیّد السند السیّد طاهر بن السیّد رضی الدین الحسینی فی شرحه علی «الجعفریّة»فإنّه فی مقام الشرح أورد العبارة المذکورة من الجعفریّة ساکتا عن القدح فیها،بل علی وجه یظهر منه الإذعان بحقیقتها،مضافا إلی أنّه استدلّ لذلک بقوله:

ص:105


1- (1)) تهذیب الأحکام،ج 3،ص 143،ح 317.

«للروایة»،و المراد بالروایة هو الحدیث المذکور،و معلوم أنّ ذلک إنّما یستقیم عند اعتقاد امتداد آیة الکرسی إلی خٰالِدُونَ کما لا یخفی.

و منهم:شارحه الآخر، و کلامه فی الدلالة علی المرام أظهر ممّا ذکر،قال:«و منها صلاة یوم الغدیر،و هو الثامن عشر من ذی الحجّة،و

قال الصادق علیه السّلام:ما بعث اللّه عزّ و جلّ نبیّا إلاّ و تعید فی هذا الیوم و عرف حرمته (1)و سنّ فی ذلک الیوم مؤکّدا الخروج إلی خارج المصر و عقد الصلاة اقتداء برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله.و وقتها قبل الزوال بنصف ساعة لمن یتکامل له أهلیّة إمامة الجماعة،و هی-أی صلاة الغدیر-رکعتان بعد الغسل فی ذلک الیوم،یقرأ فی کلّ رکعة فیها«الحمد»مرّة و کلاّ من«القدر»و«التوحید»و آیة الکرسی إلی قوله:

هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ عشر مرّات،للروایة».انتهی کلامه متنا و شرحا.و قال فیما بعد ذلک:«و منها صلاة الرابع و العشرین من ذی الحجّة کصلاة یوم الغدیر».

و منهم:العلاّمة السمی المجلسی، و قد سمعت عبارته فی«زاد المعاد».

و قال فی«مرآة العقول» بعد أن أورد الحدیث المذکور فی روضة الکافی،عن إسماعیل بن عباد،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام: وَ لاٰ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّٰ بِمٰا شٰاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ و آخرها: وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ و الحمد للّه ربّ العالمین،و آیتین بعدها؛ما هذا لفظه:

قوله علیه السّلام:و آیتین بعدها أی ذکر آیتین بعدها و عدّهما من آیة الکرسی،فإطلاق آیة الکرسی علیها علی إرادة الجنس،و تکون ثلاث آیات،کما یدلّ علیه بعض الأخبار (2)».انتهی کلامه،رفع مقامه.

و الضمیر فی قوله علیه السّلام:«فیکون ثلاث آیات»عائد إلی آیة الکرسی؛فدلالته علی امتدادها عنده إلی خٰالِدُونَ ظاهرة.

و منهم:شیخنا البهائی،قال فی مفتاح الفلاح، فی تعقیب صلاة الصبح:«ثمّ اقرأ

ص:106


1- (1)) بحار الأنوار،ج 95،ص 303.
2- (2)) مرآة العقول،ج 26،ص 315،ح 438.

فاتحة الکتاب،و آیة الکرسی إلی هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (1)».

و منهم:المولی الفاضل جمال الدین الخوانساری، قال فی ترجمة«مفتاح الفلاح» ما هذا لفظه:«بعد از آن بخوان فاتحة الکتاب و آیة الکرسی را اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ» ؛و ذکر فرموده اند:تا هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ ؛اگرچه آنچه ذکر فرموده اند ترجمه عبارت مذکوره از مفتاح الفلاح می باشد،لکن چون مطلقا متعرّض قدح نشده اند این مظهر إذعان به حقّیّت آن است.

و چون که کلمات مذکوره که دالّ است بر امتداد آیة الکرسی إلی خٰالِدُونَ صادر شده است از أکابر و أعاظم فقهاء-قدّس اللّه تعالی أرواحهم-شاید از این راه بوده باشد که جنّت مکان،خلد آشیان،شیخ جعفر نجفی-قدّس اللّه تعالی روحه القدسی-در «کشف الغطاء»این قول را اختیار فرموده،قال فی مقام بیان الأمور المکروهة حال التخلّی ما هذا لفظه:«و منها:الکلام علی الخلاء و یستثنی منه ذکر السر و قراءة آیة الکرسی إلی خٰالِدُونَ (2)».

تا حال بیان قائلین امتداد آیة الکرسی تا هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ و کلمات ایشان بود.

أمّا قائلین بر این که آیة الکرسی منتهی می شود به اَلْعَلِیُّ الْعَظِیمُ پس ایشان جماعتی از أجلّه أصحاب می باشند.

منهم:شیخنا الشهید الثانی، قال فی شرحه علی الإرشاد:«و الظاهر أنّ المراد بآیة الکرسی الآیة الّتی یذکر فیها الکرسی،أوّلها: اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ إلی اَلْعَلِیُّ الْعَظِیمُ (3)».

و قال فی شرحه علی النفلیّة بعد أن ذکر:«و یقرأ و آیة الکرسی»ما هذا لفظه:

ص:107


1- (1)) مفتاح الفلاح،ص 55،منشورات مؤسسة الأعلمی بیروت.
2- (2)) با جستجوی زیاد به این عبارت در کشف الغطاء دست نیافتیم.
3- (3)) روض الجنان فی شرح إرشاد الأذهان،ج 2،ص 874.

«و لا نصّ هنا علی تحدیدها،و الإطلاق یقتضی أنّ آخرها اَلْعَلِیُّ الْعَظِیمُ .و إن کانت فی بعض الموارد محدّدة إلی خٰالِدُونَ ،فهو مختصّ به.» (1)و منهم:المولی المحقّق الأردبیلی، قال فی«مجمع الفائدة»:«و الظاهر من آیة الکرسی أنّها إلی قوله: وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ ،کما هو المقرّر عند القرّاء و المفسّرین». (2)

و منهم:صاحب«مجمع البحرین» قال:«و آیة الکرسی معروفة،و هی إلی قوله:

«وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ» . (3)

ظاهر این است که مراد از این کلام این بوده باشد که أصل آیة الکرسی معروف است،نه این که مراد آن بوده باشد که معروف این است که آیة الکرسی تا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ بوده باشد؛و الاّ حاجت نمی بود به قول:«و هی إلی اَلْعَلِیُّ الْعَظِیمُ» ؛کما لا یخفی علی المتأمّل.

و منهم:الفاضل الخلیل القزوینی، و به صرّح فی مواضع من شرحه علی الکافی.منها ما تمسّک فی باب الدعاء فی أدبار الصلوات،من کتاب الدّعاء من«أصول الکافی»،قال:

«آیة الکرسی إلی آخرها عبارت است از اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاٰ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاٰ نَوْمٌ لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مٰا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ وَ لاٰ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّٰ بِمٰا شٰاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ لاٰ یَؤُدُهُ حِفْظُهُمٰا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ» .

و منها: ما ذکره فی باب الحرز و العقد من الکتاب المذکور،فی شرح الحدیث الّذی رواه قتیبة الأعشی،قال:

«علّمنی أبو عبد الله علیه السّلام قال:قال:بسم اللّه الجلیل،أعیذ فلانا باللّه العظیم من الهامّة و السامّة و اللامّة و العامّة،و من الجنّ و الإنس،و من العرب و العجم،

ص:108


1- (1)) الفوائد الملیّة،ص 247.
2- (2)) مجمع الفائدة و البرهان،ج 3،ص 32.
3- (3)) مجمع البحرین،ج 4،ص 32.

و من نفثهم و بغیهم و نفخهم و بآیة الکرسی،ثمّ تقرأها،ثمّ تقول فی الثانیة:بسم اللّه أعیذ فلانا باللّه الجلیل،حتّی تأتی علیه» (1)؛حیث قال ما هذا لفظه:

«یعنی تعلیم کرد مرا امام جعفر صادق علیه السّلام به عوذة،گفت:بگو که پناه می دهم به نام اللّه که مبرّی از عیب و نقصان است،پناه می دهم فلان را که بزرگ است از گزندگان کشنده و گزندگان غیر کشنده و چشم بد و بلایی که فروگیرنده مردمان باشد،و از جنّ و انس و عرب و عجم،و از شرّ ایشان و دروغ ایشان و از دمیدن ایشان و به آیة الکرسی، بعد از آن می خوانی آیة الکرسی را که: اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاٰ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاٰ نَوْمٌ لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مٰا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ وَ لاٰ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّٰ بِمٰا شٰاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ لاٰ یَؤُدُهُ حِفْظُهُمٰا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ .

بعد از آن می گویی در بار دوّم که:بسم اللّه فلانا أعیذ باللّه الجلیل عن الهامّة،تا آنکه تمام کنی دعا را» . (2)

و منها: ما ذکره فی شرح الحدیث الموثّق المروی،فی باب فضل القرآن من کتاب فضل القرآن من الکافی،

عن یعقوب بن شعیب،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام،قال:«لمّا أمر اللّه- عزّ و جلّ-هذه الآیات أن یهبطن إلی الأرض تعلّقن بالعرش و قلن:أی ربّ!إلی أین تهبطنا؟إلی أهل الخطایا و الذنوب؟فأوحی اللّه-عزّ و جلّ-إلیهنّ:أن اهبطن،فو عزّتی و جلالی لا یتلوکنّ أحد من آل محمّد و شیعتهم فی دبر ما افترضت علیه من المکتوبة فی کلّ یوم إلاّ نظرت إلیه بعینی المکنونة فی کلّ یوم سبعین نظرة أقضی له فی کلّ نظرة سبعین حاجة،و قبلته علی ما فیه من المعاصی.و هی أمّ الکتاب،و شَهِدَ اللّٰهُ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ

ص:109


1- (1)) الکافی،ج 2،ص 570،ح 5.
2- (2)) شرح اصول کافی:به آن دسترسی پیدا نکردیم.

وَ الْمَلاٰئِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قٰائِماً بِالْقِسْطِ ، (1)و آیة الکرسی،و آیة الملک» ؛ (2)حیث قال:«و آیه أوّل،آیه أمّ الکتاب است،که در سوره آل عمران است: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتٰابَ مِنْهُ آیٰاتٌ مُحْکَمٰاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتٰابِ وَ أُخَرُ مُتَشٰابِهٰاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مٰا تَشٰابَهَ مِنْهُ ابْتِغٰاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغٰاءَ تَأْوِیلِهِ وَ مٰا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّٰهُ وَ الرّٰاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنّٰا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنٰا وَ مٰا یَذَّکَّرُ إِلاّٰ أُولُوا الْأَلْبٰابِ . (3)

و آیه ثانیه در سوره آل عمران: شَهِدَ اللّٰهُ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ وَ الْمَلاٰئِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قٰائِماً بِالْقِسْطِ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ .

آیه ثالثه:آیة الکرسی است که در سوره بقره است: اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاٰ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاٰ نَوْمٌ لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مٰا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ وَ لاٰ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّٰ بِمٰا شٰاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ لاٰ یَؤُدُهُ حِفْظُهُمٰا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ . (4)

آیه رابعه:آیة الملک که در سوره آل عمران است: قُلِ اللّٰهُمَّ مٰالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشٰاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشٰاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشٰاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشٰاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (5)» .

مجملا،مرحوم آخوند ملاّ خلیل مسطور،در موارد بسیار در شرح خود تصریح فرموده به این که آیة الکرسی عبارت از آیه مذکوره است.

و منهم:مولانا الصالح المازندرانی فی شرحه علی الأصول، قال:«الظاهر أنّ آیة الکرسی من قوله: اَللّٰهُ إلی اَلْعَلِیُّ الْعَظِیمُ» .

ص:110


1- (1)) سوره مبارکه آل عمران18/.
2- (2)) الکافی ج 2،ص 620،ح 2.
3- (3)) سوره مبارکه آل عمران7/.
4- (4)) سوره مبارکه البقرة255/.
5- (5)) سوره مبارکه آل عمران26/،شرح اصول کافی ملاّ خلیل قزوینی:به آن دسترسی پیدا نکردیم.

و إن خالفه فی ما قبل ذلک و قال فی شرح:«و بآیة الکرسی إلی آخرها»:«إلی هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ ،کما صرّح به الشیخ فی المفتاح (1)».

لکنّ التعویل علی المتأخّر،لدلالته علی العدول عمّا ذکره فیما قبل،مضافا إلی إمکان أن یقال:انّ ما ذکره فیما قبل یمکن أن یکون علی وجه الحکایة و إن کان بعیدا.

و منهم:السیّد الجلیل السیّد علی صدر الدین الحسینی الحسنی فی شرحه علی الصحیفة السجّادیّة- علی منشئها آلاف التحیّة و السلام و الثناء-.قال فی أوّل التنبیهات الّتی أوردها فی أواخر شرحه المذکورة ما هذا لفظه:«آیة الکرسی أوّلها: اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ إلی قوله: اَلْعَلِیُّ الْعَظِیمُ ،نصّ علی ذلک بعض أصحابنا المتأخّرین،و هو المشهور».انتهی کلامه رفع مقامه.

و لا یخفی أنّ نسبة التصریح إلی بعض الأصحاب غیر ملائم لدعوی الاشتهار.

ثمّ أقول:وافقه فی هذه الدعوی العلاّمة السمیّ المجلسیّ،قال فی البحار:

«و المشهور أنّ آیة الکرسی إلی اَلْعَلِیُّ الْعَظِیمُ ،و یظهر من بعض الأخبار أنّها إلی خٰالِدُونَ» . (2)

و قد سمعت کلامه فی شرح روضة الکافی المسمّی بمرآة العقول.

و هذا القول هو الظاهر من المفسّرین من الخاصّة و العامّة،عدا علیّ بن إبراهیم،فإنّ الظاهر من کلماتهم إطباقهم علی انتهاء آیة الکرسی ب«العظیم»،فما دلّ علی الکلام السالف من المولی المحقّق الأردبیلی مطابق للواقع؛إلاّ أنّ الإتیان بصیغة الجمع المحلّی باللاّم فیه شیء لما ستقف علیه.

و إنّما قلنا عدا علیّ بن إبراهیم فإنّه لا یمکن دعوی ظهور کلامه فی تفسیره ذلک،بل

ص:111


1- (1)) شرح اصول کافی،ملاّ صالح مازندرانی،ج 10،صص 343 و 383؛ج 11،ص 59.
2- (2)) بحار الأنوار،ج 83،ص 4.

ربّما یمکن دعوی ظهور کلامه فی الامتداد إلی خٰالِدُونَ ،فها أنا أورد کلامه بطوله للاطّلاع علی حقیقة الحال.

فأقول:قال:«و أمّا آیة الکرسی فإنّه

حدّثنی أبی،عن الحسین بن خالد أنّه قرء أبو الحسن الرضا علیه السّلام: اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاٰ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاٰ نَوْمٌ -أی نعاس- لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ و ما بینهما و ما تحت الثری،عالم الغیب و الشهادة هو الرحمن الرحیم. مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مٰا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ قال:ما بین أیدیهم فأمور الأنبیاء،و ما کان؛ وَ مٰا خَلْفَهُمْ أی:لا یثقل علیه حفظ ما فی السموات و الأرض.قوله: لاٰ إِکْرٰاهَ فِی الدِّینِ أی:لا یکره أحدا علی دینه إلاّ بعد أن یتبیّن له. قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطّٰاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللّٰهِ و هم الّذین غصبوا آل محمّد حقّهم.قوله: فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقیٰ یعنی الولایة. لاَ انْفِصٰامَ لَهٰا أی حبل لا انقطاع له. اَللّٰهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یعنی أمیر المؤمنین علیه السّلام و الأئمّة علیهم السّلام یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَی النُّورِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا و هم الظّالمون آل محمّد علیهم السّلام أَوْلِیٰاؤُهُمُ الطّٰاغُوتُ و هم الّذین تبعوا من غصبهم یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمٰاتِ أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ و الحمد للّه ربّ العالمین؛کذلک نزلت.

حدّثنی أبی،عن النضر بن سوید،عن موسی بن بکر،عن زرارة،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قوله: وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ سألته أیّما أوسع،الکرسی أو السماوات و الأرض؟قال:بل الکرسی وسعت السماوات و الأرض،و کلّ شیء خلق اللّه فی الکرسی» ؛ (1)انتهی.

وجه ظهوره فیما ذکر أمران:

ص:112


1- (1)) تفسیر علی بن ابراهیم قمّی،ج 1،ص 84.

أحدهما:أنّه لو کان معتقدا بأنّ آخر آیة الکرسی وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ کان المناسب ذکر الحدیث المتعلّق بالکرسی هناک،و عدم ذکره هناک،و ذکره بعد الآیتین یرشد إلی اعتقاده بامتدادهما،و هو ظاهر.

و الثانی:قوله:«کذلک نزلت» (1)بناء علی أن المقرّر عند النحاة أنّه إذا کان المراد هو الإشارة إلی القریب یؤتی باسم الإشارة مجرّدة عن الکاف،و إذا کان المراد الإشارة إلی البعید یؤتی معها و مع اللام-کما ذهب إلیه جماعة من أعاظمهم-أو من غیرها بمعنی عدم لزوم الإتیان بها لا امتناع الإتیان بها کما قال ابن مالک فی منظومته:

و لدی البعد انطقا بالکاف حرفا دون لام أو معه (2)

و الحاصل أنهم أطبقوا علی أنّه إذا کان المراد الإشارة إلی التقریب یؤتی باسم الإشارة مجرّدة عن اللام و الکاف،لکنّهم اختلفوا فی أنّ الإشارة إلی المتوسّط مثل الإشارة إلی البعید،فاللازم فیهما استعماله مع الکاف،سواء ذکر اللام معها أو لا،فلا یکون فرق فی اسم الإشارة فیما إذا کان المشار إلیه متوسّطا أو بعیدا،أو لیس الأمر کذلک أو یستعمل مع الکاف من دون لام إذا کان المشار إلیه متوسطا،و معهما فیما إذا کان بعیدا.

إذا علمت ذلک نقول:إنّ«کذلک»فی کلام علی بن إبراهیم:«کذلک نزلت»لا یکون إشارة إلی خصوص«و الحمد للّه ربّ العالمین»و الکلمة الّتی قبلها،إذ حینئذ لا بدّ أن یقول کما نزلت،فیکون إشارة إلی مجموع ما رواه عن مولانا الرضا علیه السّلام إلی آخره،فمقتضاه امتداد آیة الکرسی إلی خٰالِدُونَ مع قول:و الحمد لله رب العالمین؛فتأمّل.

ص:113


1- (1)) سیّد شفتی مصنّف بزرگوار در کتاب تحفة الابرار،ج 2،ص 459 در بحث تعریف آیة الکرسی فرموده است:بناء علی أنّ الظاهر أنه لیس بإشارة إلی خصوص ما ذکره فی الآخر من قول و الحمد للّه ربّ العالمین،لعدم الافتقار إلی إدخال الکاف و اللام فی اسم الإشارة حینئذ فیکون إشارة إلی مجموع ما رواه عن مولانا الرضا علیه الصلاة و السلام إلی آخره،فتأمّل.
2- (2)) البهجة المرضیة علی ألفیة ابن مالک،ج 1،ص 59.

فالمتحصّل ممّا ذکر أنّ القائلین بامتداد آیة الکرسی إلی خٰالِدُونَ هم:شیخ الطائفة، و السیّد بن طاوس،و العلاّمة،و شیخنا الشهید،و المحقّق الثانی،و شارحا کلامه فی الجعفریّة،و شیخنا الکفعمی،و شیخنا البهائی،و المولی التقیّ المجلسیّ،و ولده الأجلّ الأعظم،و صاحب الذخیرة،و المحدّث القاسانی،و شیخنا النجفی قدّس اللّه تعالی أرواحهم.

و أنّ القائلین بانتهائه إلی اَلْعَظِیمُ :شیخنا الشهید الثانی و المولی المحقّق الأردبیلی و غیر هما ممّن سمعت کلامهم،و قد علمت أنّه الظاهر من أکثر المفسّرین.

و المهمّ فی المقام هو التکلّم فی مستند القولین،فنقول:یمکن الاستدلال للقول الأوّل بعدّة نصوص:منها:ما رواه شیخ الطائفة فی المصباح،قال:

روی عن الصادق علیه السّلام أنّه قال:

«من صلّی فی هذا الیوم(أی فی یوم الرابع و العشرین من ذی الحجّة)رکعتین،قبل الزوال بنصف ساعة،شکرا للّه علی ما منّ به علیه و خصّه به،یقرأ فی کلّ رکعة«فاتحة الکتاب» مرّة واحدة و عشر مرّات قل هو الله أحد و عشر مرّات«آیة الکرسی»إلی قوله:

هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ و عشر مرّات إنا أنزلناه (1)إلی آخر ما حکینا عنه فیما سلف.

رواه سیّدنا ابن طاوس عن جماعة من الأعیان،منهم شیخ الطائفة،حیث قال،مشیرا إلی الیوم الرابع و العشرین من ذی الحجّة،ما هذا لفظه:«فصل فیما نذکره من عمل زائد فی هذا الیوم العظیم الشأن،روینا ذلک عن جماعة من الأعیان و الإخوان أحدهم جدّی أبو جعفر الطوسی فیما یذکره فی المصباح، (2)إلی آخر ما حکینا عنه فیما سلف-.

وجه الدلالة:هو أنّ الظاهر من هذا الکلام أنّ التحدید المذکور إنّما هو لآیة الکرسی لما فی آخرها من الخفاء،فبیّن أنّها إلی خٰالِدُونَ ؛فعلی هذا یکون التقدیر:و عشر مرّات «آیة الکرسی»و هی إلی قوله: هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ .فلو لم یکن هذا هو المراد،بل کان

ص:114


1- (1)) مصباح المتهجد،ص 703،طبع السهیل الأنصاری الزنجانی.
2- (2)) إقبال الأعمال،ج 2،ص 371.

المراد هو القراءة إلی ذلک،و أنّ آیة الکرسی تنتهی إلی اَلْعَلِیُّ الْعَظِیمُ کان المناسب أن یقول:«و عشر مرّات«آیة الکرسی»و آیتین بعدها»؛کما لا یخفی.

و هذا المعنی هو الّذی فهمه منه شیخ الطائفة و سیّدنا ابن طاوس،حیث إنّهما بعد أن أوردا الحدیث قالا:«و هذه الصلاة بعینها رویناها فی یوم الغدیر»،و قد عرفت ممّا أسلفناه أنّ الحدیث فی یوم الغدیر اشتمل علی لفظ آیة الکرسی فقط،و معلوم أنّ هذا البیان إنّما یلیق إذا فهم من قوله علیه السّلام:«إلی قوله: هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ أنّه بیان لآیة الکرسی،کما لا یخفی.

و مثله العلاّمة فی«القواعد»و شیخنا الشهید فی«البیان»و المحقّق الثانی فی «الجعفریّة»و شارحاه اللّذان مرّ ذکر کلاهما،و شیخنا الکفعمی فی«الجنّة الواقیة»، و«البلد الأمین»،و المولی التقیّ المجلسی و نجله الأکمل الأعظم،و صاحب«الذخیرة»، و المحدّث القاسانی-قدّس اللّه أرواحهم-کما علمت ما حکینا عنهم،و الحدیث و إن کان مرسلا لکن اعتضاده بعمل هؤلاء الفحول یسهل الخطب فیه.

و منها: ما رواه شیخنا الکفعمی فی بعض الحواشی الّذی کتبه فی أوائل«البلد الأمین» حاکیا عن کتاب«الفرج بعد الشدّة»

عن النبی صلّی اللّه علیه و آله أنّه قال:من قرأ أوّل البقرة إلی اَلْمُفْلِحُونَ (1)، وَ إِلٰهُکُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ (2)الآیة،و آیة الکرسی إلی خٰالِدُونَ (3)،و إِنَّ رَبَّکُمُ اللّٰهُ -فی الأعراف-إلی اَلْمُحْسِنِینَ (4)و أوّل الصافّات إلی لاٰزِبٍ (5)، و یٰا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ -فی الرّحمن-إلی تَنْتَصِرٰانِ (6)،و آخر سورة الحشر، و قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ -فی الجنّ-إلی قوله: شَطَطاً (7)،کفی کلّ شیطان مارد و سلطان عاد.

ص:115


1- (1)) سوره مبارکه بقره5/.
2- (2)) سوره مبارکه بقره163/.
3- (3)) سوره مبارکه بقره255/-257.
4- (4)) سوره مبارکه اعراف54/-56.
5- (5)) سوره مبارکه صافات1/-11.
6- (6)) سوره مبارکه الرحمن33/-35.
7- (7)) سوره مبارکه جن1/-4.

انتهی (1).وجه الدلالة یظهر ممّا ذکر.

و منها: ما رواه فی روضة الکافی،

عن محمّد بن خالد،عن حمزة بن عبید،عن إسماعیل بن عباد،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام: «وَ لاٰ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّٰ بِمٰا شٰاءَ و آخرها و هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ و الحمد للّه ربّ العالمین و آیتین بعدها». (2)

بناء علی أنّ المرجع للضمیر فی قوله:«آخرها»:آیة الکرسی،و قوله:«و آیتین بعدها» فیه حذف،و التقدیر:و ذکر آیتین کما مرّ التصریح به فی کلام العلاّمة السمیّ المجلسی، فالمرجع للضمیر فی«بعدها»:الآیة المذکورة،و المعنی:«أن آیة الکرسی هی الآیة الکرسی المذکورة،و الحمد للّه ربّ العالمین و الآیتان بعدها»،و هو المناسب لسوق الکلام.

و أمّا ما ذکره السیّد السند،السیّد علیّ صدر الدین،فی ریاض السالکین بقوله:«إنّ الروایة وردت بنصب آیتین،و لا وجه للنصب إلاّ بعامل مقدّر،و التقدیر:و اقرأ آیتین بعدها.فیکون الکلام قد تمّ عند قوله:و الحمد لله رب العالمین و هو فی محلّ النصب علی تقدیر القول،أی:و قل:الحمد للّه ربّ العالمین،و اقرأ آیتین بعدها»؛فهو مخالف للظاهر؛إذ المفروض أنّه فی مقام التحدید لآیة الکرسی،فقال علیه السّلام:و آخرها اَلْعَلِیُّ الْعَظِیمُ فتقدیر القراءة حینئذ غیر ملائم لسوق الکلام قطعا؛فمثل هذا الاحتمال لمخالفته للظاهر جدّا غیر قادح للاستدلال.

و الحاصل أنّ المذکور فی کلامه من أنّه لا وجه للنصب إلاّ بعامل مقدّر،و إن کان مسلّما لکنّ الفعل المقدّر فی کلامه غیر مناسب لسوق الکلام؛لأنّ حاصل الکلام حینئذ یکون هکذا:آخر آیة الکرسی وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ و قل الحمد لله رب العالمین و اقرأ آیتین بعدها و أن تقدیر القول فی الأوّل....

...و إنّما یلیق إذا کان المراد هکذا:إذا علمت أنّ آخر آیة الکرسی اَلْعَلِیُّ الْعَظِیمُ

ص:116


1- (1)) البلد الأمین،ص 10.
2- (2)) الکافی،ج 8،ص 290،ح 438.

فاشکر اللّه و قل:الحمد للّه ربّ العالمین.فحینئذ لا وجه للأمر بقراءة الآیتین،کما لا یخفی.

و إن أغمضنا النظر عن ذلک و قلنا إنّ المراد أنّ آخر آیة الکرسی اَلْعَلِیُّ الْعَظِیمُ لکن کلّما قرأت آیة الکرسی فی أیّ موضع کان فقل: الحمد لله رب العالمین و اقرأ آیتین بعدها،فحینئذ ینتفی الثمرة المترتّبة من التحدید المذکور،إذ التحدید بذلک یستدعی الحکم بتأتّی الامتثال بالقراءة إلیه کلّما ورد الأمر بقراءتها،بخلافها علی القول بامتدادها إلی خٰالِدُونَ .

و معلوم أنّه بناء علی المعنی المذکور تنتفی الثمرة المذکورة،کما لا یخفی علی ذی فطنة.و إنّما یبقی الأمر فی التسمیة،و ذلک لیس ممّا یعتنی به،کما لا یخفی.فالتقدیر المذکور فی کلام السیّد المسطور عن طریق السداد مهجور.

ثمّ لا یخفی أنّه کما یکون مقتضی الحدیث المذکور امتداد آیة الکرسی إلی خٰالِدُونَ کذا یکون مقتضاه جزئیّة:«الحمد للّه ربّ العالمین»لها،و لعلّ هذا هو المأخذ لکلام مولانا التقی المجلسی،قال فی شرحه علی الفقیه فی مقام البحث فی کراهة التکلّم فی بیت الخلاء و استثناء آیة الکرسی،ما هذا لفظه:

در آیة الکرسی به نحوی که نازل شده در روایات أهل البیت علیهم السّلام بعد از اَلْعَظِیمُ و الحمد للّه ربّ العالمین هست،و بعد از لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ وارد شده است:و[ما بینهما و ما تحت الثری عالم الغیب و الشهادة الرحمن الرحیم من ذا الّذی] إلی آخرها.و این روایت را علیّ بن إبراهیم،و کلینی،و شیخ طبرسی،و سیّد بن طاوس،و غیر ایشان ذکر کرده اند،و می نامند این را به آیة الکرسی علی التنزیل. (1)

انتهی کلامه رفع مقامه.

مخفی نماند آنچه در روضه کافی مذکور است دو حدیث است:

ص:117


1- (1)) لوامع صاحبقرانی مشهور به شرح فقیه،ج 1،ص 312.

أوّل:به این نحو:

«علیّ بن إبراهیم،عن أحمد بن محمّد،عن محمّد بن خالد،عن محمّد بن سنان،عن أبی جریر القمی،و هو محمّد بن عبید اللّه، (1)عن أبی الحسن علیه السّلام:

لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ و ما بینهما و ما تحت الثری عالم الغیب و الشهادة الرحمن الرحیم مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ . (2)

حدیث دوّم:به این نحو:

«محمّد بن خالد،عن حمزة بن عبید،عن إسماعیل بن عبّاد، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام: وَ لاٰ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّٰ بِمٰا شٰاءَ و آخرها وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ و الحمد للّه ربّ العالمین،و آیتین بعدهما». (3)

ظاهر این است آنچه را که نسبت به علیّ بن إبراهیم داده به این نحو که الحمد للّه ربّ العالمین بعد اَلْعَظِیمُ بوده باشد بلافاصله،چنین روایتی در تفسیر آن مرحوم به نظر نرسیده است.و نحن قد أوردنا کلامه بالتمام،فلاحظه حتی یتّضح لک الحال.

و أمّا ما عزّاه إلی شیخنا الطبرسی،فالمذکور فی«مجمع البیان»و جوامع الجامع غیر مطابق لذلک أیضا،نعم،قال فی مجمع البیان فی تفسیر آیة الکرسی،

علیّ بن إبراهیم،عن أبیه،عن الحسین بن خالد،أنّه قرأ أبو الحسن الرضا علیه السّلام اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاٰ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاٰ نَوْمٌ لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ و بینهما و ما تحت الثری عالم الغیب و الشهادة الرحمن الرحیم مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ (4)علاوه بر این در«مجمع البیان»در این مقام مذکور نیست.مجملا ذکر«الحمد للّه ربّ العالمین»در «مجمع البیان»نیست،نه بعد از اَلْعَلِیُّ الْعَظِیمُ و نه بعد از آیتین،شاید حکایت مستند به جای دیگر بوده باشد،و اللّه العالم.

ص:118


1- (1)) در بعضی نسخه ها محمّد بن عبد اللّه آمده است.
2- (2)) الکافی،ج 8،ص 389،ح 437.
3- (3)) الکافی،ج 8،ص 290،ح 438.
4- (4)) مجمع البیان،ج 2،ص 161.

بدان که آنچه را مرحوم مجلسی مذکور-قدّس اللّه تعالی روحه-ذکر فرموده و نسبت داده اند به روایات أئمّة علیهم السّلام منافی است با معنی که مرحوم سیّد مذکور در شرح صحیفه ذکر فرموده،چنانچه وجه آن به اندک تأمّل ظاهر می شود.

و منها: ما رواه ثقة الإسلام،فی باب الدّعاء فی أدبار الصلوات،من کتاب الدّعاء من الکافی:

«عن بکر بن محمّد،عمّن رواه،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:من قال هذه الکلمات عند کلّ صلاة مکتوبة حفظ فی نفسه و داره و ماله و ولده:أجیر نفسی و مالی و ولدی و أهلی و داری و کلّ ما هو منّی باللّه الواحد الأحد الصّمد الّذی لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا أحد،و أجیر نفسی و مالی و ولدی و أهلی و داری و کلّ ما هو منّی بربّ الفلق من شرّ ما خلق إلی آخرها و بربّ الناس إلی آخرها و بآیة الکرسی إلی آخرها». (1)

وجه الدلالة،هو أنّه لو کان آیة الکرسی عبارة إلی اَلْعَلِیُّ الْعَظِیمُ کان المناسب الاکتفاء بلفظ آیة الکرسی،و عدم الاکتفاء بذلک و الإتیان بقول:«إلی آخرها»للتنبیه علی امتدادها زائدا علی الآیة المذکورة،فیکون ممتدّة إلی خٰالِدُونَ لانتفاء الواسط.

و یمکن الاستدلال للقول الثانی،أی:القول بانتهائها إلی اَلْعَلِیُّ الْعَظِیمُ بعدّة نصوص أیضا؛ منها: ما رواه الشیخ أبو علی،نجل الشیخ الأجلّ شیخنا الطوسی،فی أواسط الجزء الثامن عشر من أمالیه،عن جماعة،عن أبی المفضّل،قال:

«حدّثنا عبد اللّه بن أبی سفیان أبو محمّد القرشی الشعرانی،إملاء من أصل کتابه بالموصل،قال:حدّثنا إبراهیم بن عمرو بن بکر،قال:حدّثنا محمّد بن بن شعیب بن شابور القرشی،قال:حدّثنا عثمان بن أبی العاتکة الهلالی،عن علیّ بن یزید،أنّه أخبره أنّ أبا عبد الرحمن القاسم بن عبد الرحمن،عن جدّی أبی أمامة الباهلی،أنّه سمع علیّ بن أبی طالب علیه السّلام یقول:ما أری رجلا أدرک عقله

ص:119


1- (1)) الکافی،ج 2،ص 549،ح 8.

الإسلام و ولد فی الإسلام یبیت لیلة سوادها.قلت:و ما سوادها یا أبا أمامة؟قال:جمیعها حتّی یقرأ هذه الآیة: اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ ،فقرأ الآیة إلی قوله: وَ لاٰ یَؤُدُهُ حِفْظُهُمٰا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ ثم قال:فلو تعلمون ما هی،أو قال:ما فیها،لما ترکتموها علی حال،إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أخبرنی قال:أعطیت آیة الکرسی من کنز تحت العرش و لم یؤتها نبیّ کان قبلی،قال علیّ علیه السّلام:فما بتّ لیلة قط حتی سمعتها من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله حتی أقرأها، ثمّ قال لی:یا أبا أمامة إنّی أقرأها ثلاث مرّات فی ثلاثة أحایین،کلّ لیلة.فقلت:و کیف تصنع فی قراءتک لها یا ابن عمّ محمّد؟قال:أقرأها قبل الرکعتین بعد صلاة العشاء الآخرة، فو اللّه ما ترکتها منذ سمعت هذا الخبر من نبیّکم صلّی اللّه علیه و آله حتّی أخبرتک به» ، (1)الحدیث.

و دلالته علی أنّ آخر آیة الکرسی هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ ممّا لا خفاء فیه.

و منها: ما رواه ثقة الإسلام،فی باب فضل القرآن من کتاب فضل القرآن،

عن عمرو بن الجمیع،رفعه إلی علیّ بن الحسین علیهما السّلام قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:«من قرأ أربع آیات من أوّل البقرة و آیة الکرسی و آیتین بعدها و ثلاث آیات من آخرها لم یر فی نفسه و ماله شیئا یکرهه،و لا یقربه شیطان،و لا ینسی القرآن». (2)

و الاستناد إلی الحدیث المذکور بانفراده فی إثبات المدّعی و إن أشبه المصادرة بناء علی أنّ دلالته علی انتهاء آیة الکرسی ب اَلْعَظِیمُ إنّما یتمّ إذا کان المراد من الآیتین بعدها لاٰ إِکْرٰاهَ فِی الدِّینِ إلی آخر الآیتین،و هو إنّما یتّجه إذا ثبت أن آیة الکرسی عبارة عن قول: اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إلی اَلْعَلِیُّ الْعَظِیمُ و إلاّ یمکن أن یکون المراد من الآیتین بعدها هو الإتیان بعد خٰالِدُونَ ،فالتمسّک بالحدیث فی إثبات ذلک مصادر،لکنّه بعد ملاحظه الحدیث المرویّ فی«مجمع البیان»صحیح لا غبار علیه من هذه الجهة.

ص:120


1- (1)) أمالی الشیخ الطوسی،ص 508،الرقم 19/1192.
2- (2)) الکافی،ج 2،ص 621،ح 5.

قال:

«و روی عن عبد اللّه بن مسعود قال:من قرأ عشر آیات من سورة البقرة فی کلّ لیلة فی بیت،لم یدخل ذلک البیت شیطان حتّی یصبح،أربع آیات من أوّلها، و آیة الکرسی و آیتین بعدها،و خواتیمها». (1)

و ذلک أنّ المراد من الآیتین بعد آیة الکرسی فی هذا الحدیث أوّلهما لاٰ إِکْرٰاهَ فِی الدِّینِ إلی آخر الآیتین جزما و إلاّ لم یکن عدد الآیات عشرا بل اثنتی عشرا إذ حینئذ یکون آیة الکرسی...عبارة عن ثلاث آیات،و المراد بخواتمها ثلاث آیات فی آخر البقرة،کما هو المصرّح به فی الحدیث الأوّل؛هف. (2)و منه یظهر أنّ المراد من الآیتین بعد آیة الکرسی فی الحدیث الأوّل أیضا ذلک،فیتمّ التقریب.

و منها: ما رواه صاحب کتاب«طبّ الائمّة»فی الثلث الأوّل من الکتاب المسطور،

عن محمّد بن کثیر الدمشقی،عن الحسین بن علی بن یقطین،عن مولانا الرضا-علیه آلاف التحیّة و الثناء-أنّه قال:هذه العوذة حرز و أمان من کلّ (3)(مرض)و خوف:« بسم اللّه الرحمن الرحیم بسم اللّه اخسئوا فیها و لا تکلّمون،أعوذ بالرّحمن منک إن کنت تقیّا أو غیر تقیّ،أخذت بسمع اللّه و بصره علی أسماءکم و أبصارکم و بقوّة اللّه علی قوّتکم، لا سلطان لکم علی فلان بن فلانة و لا علی ذرّیّته و لا علی ماله و لا علی أهل بیته، سترت بینه و بینکم بستر النبوّة الّتی استتروا بها من سطوات الفراعنة،جبرئیل عن أیمانکم و میکائیل عن أیسارکم و محمّد صلّی اللّه علیه و آله و أهل بیته عن أمامکم و اللّه تعالی مظلّ علیکم،یمنعه اللّه و ماله و ذریّته و أهل بیته منکم و من الشیاطین،ما شاء اللّه لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العلیّ العظیم،اللهمّ إنّه لا یبلغ حلمه (4)أناتک لا یبلغه مجهود نفسه،فعلیک

ص:121


1- (1)) مجمع البیان،ج 2،ص 157.
2- (2)) در هر دو نسخه چنین بود و ظاهرا مخفّف(هذا خلف)است.
3- (3)) در هر دو نسخه خطی:من کل مرض و خوف.
4- (4)) در هر دو نسخه:(لا یبلغ جهله).

توکّلت و أنت نعم المولی و نعم النصیر،حرّسک اللّه و ذرّیّتک یا فلان بما حرّس اللّه به أولیاءه،صلّی اللّه علی محمد و أهل بیته».و تکتب آیة الکرسی إلی قوله: وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ ثمّ تکتب:لا حول و لا قوة إلاّ باللّه العلی العظیم لا ملجأ من اللّه إلاّ إلیه و حسبنا اللّه و نعم الوکیل«دم سام فی راس السهبا لیسها طلسلساها لسلسلا لقول علیه السّلام (1)».

إلی قوله: وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ تحدید لآیة الکرسی،و المراد تکتب آیة الکرسی و هی إلی قوله: وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ فدلالته علی المرام لا خفاء فیه.

و مما یؤیّد المرام، ما رواه فی هذا الکتاب بعد الحدیث المذکور بقلیل،فی بیان عوذة المأخوذ و المسحور،فقد روی مؤلّف الکتاب المسطور

عن أحمد بن بدر،عن إسحاق الصحّاف،عن(مولانا»موسی بن جعفر علیهما السّلام أنّه قال:یا صحّاف!قلت:لبّیک یا بن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله.قال:إنّک مأخوذ عن أهلک؟قلت:بلی یا بن رسول اللّه منذ ثلاث سنین،قد عالجت بکلّ دواء فو اللّه ما نفعنی.قال:یا صحّاف!أ فلا أعلمتک!؟قلت:یا ابن رسول اللّه! و اللّه ما خفی علیّ أنّ کلّ شیء عندکم فرجه و لکن أستحییک.قال:ویحک!و ما منعک الحیاء فی رجل مسحور مأخوذ،أما إنّی أردت أن أفاتحک بذلک،قل:بسم اللّه الرّحمن الرّحیم أذرأتکم أیّها السحرة،عن فلان بن فلانة،باللّه الّذی قال لإبلیس: «اُخْرُجْ مِنْهٰا مَذْؤُماً مَدْحُوراً» ،إلی أن قال علیه السّلام: وَ مٰا هُمْ بِخٰارِجِینَ مِنَ النّٰارِ (2)بإذن اللّه الّذی لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاٰ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاٰ نَوْمٌ لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مٰا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ وَ لاٰ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّٰ بِمٰا شٰاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ لاٰ یَؤُدُهُ حِفْظُهُمٰا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ ،إنّ إلهکم لواحد ربّ السّماوات و الأرض و ما بینهما و ربّ المشارق (3)إلی آخر ما فیه.

ص:122


1- (1)) طبّ الأئمّة،ص 40.
2- (2)) سوره مبارکه البقرة167/.
3- (3)) طبّ الأئمّة،ص 40.

وجه التأیید هو أنّ التوسّل و الاستعاذة فی أمثال المقامات إنّما هو بآیة الکرسی،فلو کانت باقیة بعد اَلْعَلِیُّ الْعَظِیمُ لذکره علیه السّلام أیضا،و عدم ذکره و الاقتصار بما ذکره یؤمی إلی الامتداد إلی ما ذکره.

تنبیه:

اعلم أنّ الظاهر أنّ مؤلّف هذا الکتاب،أی:کتاب طبّ الأئمّة علیهم السّلام هو الحسین بسطام و أخوه عبد اللّه بن بسطام.

قال النجاشی:الحسین بن بسطام،و قال أبو عبد اللّه بن عیّاش:هو الحسین بن بسطام بن سابور الزیّات،له و لأخیه أبی عتّاب کتاب،جمعاه فی الطبّ،کثیر الفوائد و المنافع، علی طریق(طریقة)الطبّ فی الأطعمة و منافعها و الرقی و العوذ،انتهی (1).

و منها: ما رواه شیخنا الصدوق فی کتاب«الخصال»الّتی سأل عنها أبو ذر-رحمة اللّه علیه-قال:

«دخلت علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و هو جالس فی المسجد وحده،فاغتنمت خلوته،إلی أن قال:فأیّ آیة أنزلها اللّه علیک أعظم؟قال:آیة الکرسی». (2)

و رواه صاحب کتاب مکارم الأخلاق فی أواخره. (3)

وجه الدلالة،هو أنّ الظاهر من کلام السائل-مع جلالته و کونه من أهل اللسان-«أیّ آیة أعظم؟»،سؤال عن الآیة الواحدة الّتی هی أعظم من غیرها،و جوابه صلّی اللّه علیه و آله عن هذا السؤال بقوله:«آیة الکرسی»یرشد إلی أنّ آیة الکرسی آیة واحدة،فاللازم منه انتهاؤها(بالعظیم)، لما عرفت من انتفاء التشکیک فی آیة الکرسی من حیث البدایة،و إنّما الکلام فی النهایة؛ فحیث علم أنّها آیة واحدة،-کما هو الملائم لظاهر اللفظ-علم انتهاؤها بالعظیم.و أمّا القول بأنّ من لفظ الجلالة إلی القیّوم آیة واحدة و من لاٰ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ إلی آخر اَلْعَظِیمُ آیة أخری-کما حکاه شیخنا الطبرسی فی مجمع البیان-فلا شبهة فی ضعفه و شذوذه.

ص:123


1- (1)) رجال النجاشی،ص 39،الرقم 79.
2- (2)) الخصال،ص 523،الرقم 23.
3- (3)) مکارم الاخلاق،ص 472.

و منها: ما روی فی جملة من الکتب المعتبرة من العامّة؛ففی کتاب تیسیر الوصول إلی جامع الأصول و غیره،عن أبی هریرة،عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أنّه قال:«لکلّ شیء سناما و سنام القرآن سورة البقرة،و فیها آیة هی سیّدة آی القرآن،و هی آیة الکرسی» (1).

وجه الدلالة ظاهر.

و منها: ما روی أیضا فی الکتاب المسطور و غیره

عن أبیّ بن کعب عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أنّه قال:«یا أبا المنذر أ تدری أیّ آیة من کتاب اللّه معک أعظم؟قلت: اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ .فضرب فی صدری فقال:لیهنک العلم یا أبا المنذر (2)».و فیه شیء لا یخفی علی المتأمّل فیما ذکر آنفا.

و منها ما روی فی جملة من کتبهم أیضا کالمصابیح و تیسیر الوصول و غیرهما

عن أبی هریرة أنّه قال:«وکّلنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بحفظ زکاة رمضان فأتانی آت فجعل یحثو من الطعام،فأخذته و قلت:لأرفعنّک إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قال (3):إنّی محتاج و علیّ عیال و لی حاجة شدیدة.قال:فخلّیت عنه فأصبحت،فقال النبی صلّی اللّه علیه و آله:یا أبا هریرة ما فعل أسیرک البارحة؟قلت:یا رسول اللّه شکا حاجة شدیدة و عیالا فرحمته،فخلّیت(عنه)سبیله، فقال:أمّا إنّه سیعود فرصدته،فجاء یحثو من الطعام فأخذته فقلت:لأرفعنک إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قال:دعنی فإنّی محتاج و علیّ عیال لا أعود،فرحمته و خلّیت عنه سبیله، فأصبحت فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:یا أبا هریرة ما فعل أسیرک البارحة؟قلت:یا رسول اللّه شکا حاجة شدیدة و عیالا فرحمته فخلّیت سبیله.فقال:أمّا إنّه قد کذبک و سیعود (4)، فرصدته فجاء یحثو من الطعام،فأخذته فقلت:لأرفعنک إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و هذا آخر ثلاث مرّات تزعم إنّک تقول:«لا تعود»،ثم تعود.

ص:124


1- (1)) جامع الأصول،ج 9،ص 359.
2- (2)) همان.
3- (3)) در منبع:دعنی فإنّی.
4- (4)) در منبع:فعرفت أنّه سیعود.

فقال:دعنی أعلّمک کلمات ینفعک اللّه بها،قلت:و ما هنّ؟قال:إذا آویت إلی فراشک فاقرأ آیة الکرسی: اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ حتّی تختم الآیة،فإنّک لن یزال علیک من اللّه حافظ،و لا یقربک شیطان حتّی تصبح،فخلّیت سبیله.

فلمّا أصبحت،فقال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:ما فعل أسیرک البارحة؟فقلت:زعم أنّه یعلّمنی کلمات ینفعنی اللّه بها،فقال:أمّا إنّه صدّقک و هو کذوب؛ انتهی. (1)

یعنی صدّقک فی آیة الکرسی و ذکر خواصّه و لکنّه کذّبک فی عدم العود.وجه الدلالة علی المدّعی هو أنّ المراد من ختم الآیة تلاوتها إلی اَلْعَلِیُّ الْعَظِیمُ ،فیکون آخر آیة الکرسی ذلک،و هو المطلوب.

سؤال[2]: [ولایت حاکم شرع بر بالغه غیر رشیده در صورت فقد پدر یا جد]

اشاره

بفرمائید در صورت فقد پدر یا جدّ آیا حاکم شرع را ولیّ بالغه غیر رشیده می دانند یا نه؟و در صورت ثبوت،ولایت حاکم ولایت اجباری است یا موقوف به اذن بالغه غیر رشیده هم هست؟ جواب: این سؤال اجمالی دارد،تحقیق حال در جواب این سؤال محتاج است به تفصیل مقال،پس می گوییم:مقصود از سؤال از ولایت،یا ولایت در اموال است یا تزویج؛و اگر مقصود ولایت در اموال است تشکیکی در این نیست که در صورت فقد والد و جدّ و وصی،ولایت در اموال ثابت است نسبت به حاکم شرع،و همچنین بعد از بلوغ به حدّ بلوغ،لکن به شرط عدم ظهور اتّصاف به وصف رشد.

و این مجمع علیه ما بین فقهاست،و مدلول علیه به کتاب و سنّت است.

ص:125


1- (1)) جامع الأصول،ج 9،ص 360،و الموجود فی بعض کتبهم 1-صحیح البخاری،ج 3، ص 63؛تفسیر ابن کثیر،ج 1،ص 313؛و الدر المنثور،ج 1،ص 326.

قال اللّه تبارک و تعالی: فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوٰالَهُمْ (1)

[کلمات الفقهاء]

قال شیخ الطائفة فی المبسوط، فی مقام بیان علامات البلوغ ما هذا لفظه:و أمّا السنّ فحدّه فی الذکور خمسة عشر سنة و فی الإناث تسع سنین،و روی عشر سنین.و قد ذکرنا أنّ الصبی لا یدفع إلیه ماله حتّی یبلغ،فإذا بلغ و أونس منه الرشد فإنّه یسلّم إلیه ماله، و إیناس الرشد منه أن یکون مصلحا لماله،عدلا فی دینه،فأمّا إذا کان مصلحا لماله غیر عدل فی دینه،أو کان عدلا فی دینه غیر مصلح لماله،فإنّه لا یدفع إلیه ماله،و متی کان غیر رشید لا یفکّ حجره و إن بلغ و صار شیخا،و وقت الاختبار یجب أن یکون قبل البلوغ حتّی إذا بلغ،إمّا أن یسلّم إلیه ماله أو یحجر علیه،و قیل:إنّه یکون الاختبار بعد البلوغ.و الأوّل أحوط،لقوله تعالی: وَ ابْتَلُوا الْیَتٰامیٰ حَتّٰی إِذٰا بَلَغُوا النِّکٰاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً... فدلّ علی أنّه یکون قبله؛و لأنّه لو کان الاختبار بعد البلوغ أدّی إلی الحجر علی البالغ الرشید إلی أن یعرف حاله،و ذلک لا یجوز،فإذا ثبت ذلک فنحن نبیّن کیفیّة اختباره فیما بعد،و جملته أنّ الأیتام علی ضربین:ذکور و إناث،فالذکور علی ضربین:

ضرب یبتذلون (2)فی الأسواق و یخالطون الناس بالبیع و الشراء،و ضرب یصانون عن الأسواق،فالّذین یخالطون الناس و یبتذلون فی الأسواق فإنّه یعرف اختبارهم بأن یأمره الولی أن یذهب إلی السوق و یساوم فی السلع و یقاول فیها و لا یعقده العقد،فإن رآه یحسن ذلک و لا یغبن فیه علم أنّه رشید و إلاّ لم یفکّ عنه الحجر-إلی أن قال-:و إن کان الیتیم ممّن یصان عن الأسواق،مثل أولاد الرؤساء و الأمراء فإنّ اختبارهم أصعب، فیدفع إلیهم الولی نفقة شهر یختبرهم بها،فینظر،فإن دفعوا إلی أکرتهم و غلمانهم و عمّالهم و معاملیهم حقوقهم من غیر تبذیر،و أقسطوا فی النفقة علی أنفسهم فی مطاعمهم و مشاربهم و مکاسبهم سلّم إلیهم المال،و إن وجدهم بخلاف ذلک لم یسلّم إلیهم المال.

ص:126


1- (1)) سوره مبارکه النساء6/.
2- (2)) در منبع:یبذلون.

و أمّا الإناث،فإنّه یصعب اختبارهن؛لأنّهنّ لا یطّلع علیهن أحد و لا یظهرن لأحد، فیدفع إلیهن شیئا من المال و یجعل نساء ثقات،یشرفن علیهنّ،فإن غزلن و استغزلن و نسجن و استنسجن و لم یبذرن،سلّم المال إلیهنّ،و إن کنّ بخلاف ذلک لم یسلّم إلیهن، و إذا بلغت المرأة و هی رشیدة دفع إلیها مالها و جاز لها أن تتصرّف فیه،سواء کان لها زوج أو لم یکن،فإن کان لها زوج جاز لها أن تتصرّف فی مالها بغیر إذن زوجها،و یستحبّ لها أن لا تتصرّف إلاّ بإذنه و لیس بواجب؛انتهی کلام المبسوط. (1)

و قال فی الخلاف، بعد أن حکم بأنّه لا یفکّ حجر الصبی إلاّ ببلوغ السنّ و الرشد:

و حدّه،(أی حدّ الرشد):أن یکون مصلحا لماله عدلا فی دینه،فإذا کان مصلحا لماله غیر عدل فی دینه،أو کان عدلا فی دینه غیر مصلح لماله،فلا یدفع إلیه ماله (2).

و لا یخفی أن مقتضی ما ذکره اعتبار العدالة فی الرشد،و لا یخفی ما فیه؛فالقدر المعتبر هو الإصلاح و ملکه بحفظ المال،و هو الظاهر ممّا ذکره:«فالّذین یخالطون الناس -إلی قوله-:علم أنّه رشید»لوضوح أنّ المعنی المدلول بهذه العبارة الکافی فی صدق الرشد غیر متوقّف علی العدالة،کما لا یخفی علی ذی خبرة و درایة.و هکذا الحال فی قوله:«و إن کان الیتیم ممّن یصان من الأسواق-إلی قوله-:سلّم إلیهم المال»و هو ظاهر.

ثمّ نقول:إنّ المعنی المذکور علیه بالکلامین المذکورین و إن لم ینفکّ عن الرشد،لکنّ الظاهر انتفاء الحاجة إلی تحقّق المعنی المذکور بالفعل،بل الظاهر کفایة الحال الموصلة إلی المعنی المذکور و إن لم یتحقّق بالفعل،کما قد یتحدّث من قرائن الأحوال.

قال العلاّمة رحمه اللّه فی التذکرة: و أمّا الرشد،فقال الشیخ رحمه اللّه هو أن یکون مصلحا لماله، عدلا فی دینه،فإذا کان مصلحا لماله غیر عدل فی دینه،أو کان عدلان فی دینه غیر مصلح لماله،فإنّه لا یدفع إلیه.و به قال الشافعی و الحسن البصری و ابن المنذر،و لقوله تعالی:

ص:127


1- (1)) المبسوط،ج 2،ص 285.
2- (2)) الخلاف،ج 3،ص 283،مسأله 3.

فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوٰالَهُمْ (1)و الفاسق موصوف بالغیّ لا بالرشد.

و روی عن ابن عباس أنّه قال فی قوله تعالی فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً هو أن یبلغ ذا وقار و حلم و عقل،و مثله عن مجاهد.و لأنّ الفاسق غیر رشید،فلو ارتکب شیئا من المحرّمات ممّا یسقط به العدالة کان غیر رشید،و کذا لو کان مبذّرا لماله و تصرّفه فی الملاذ النفیسة و الثیاب الرفیعة و المرکوبات الجلیلة الّتی لا تلیق بحاله کان سفیها و لم یکن رشیدا،و قال أکثر أهل العلم:الرشد الصلاح فی المال خاصّة،سواء کان صالحا فی دینه أو لا.و هو قول مالک و أبی حنیفة و أحمد،و هو المعتمد عندی،انتهی. (2)

تنقیح الحال یستدعی أن یقال:إنّ الرشد قد یطلق و یراد به خلاف الغیّ،و منه قوله تعالی: قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ (3)قال فی الصحاح:الرّشاد خلاف الغیّ. (4)

و قد یطلق و یراد به الإصلاح فی المال و حفظه المقتضی لقوّة العقل،و الظاهر أنّ المراد من الرشد الّذی جعل فی الآیة الشریفة موقوفا علیه لدفع المال هو هذا المعنی،کما هو المستفاد من جملة من النصوص المعتبرة.

منها: الصحیح المروی،فی باب انقطاع یتم الیتیم من«الفقیه»،و باب وصیّة الصبی و المحجور علیه من کتاب وصیّة«التهذیب»،

عن صفوان بن یحیی،عن عیص بن القاسم،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:سألته عن الیتیمة،متی یدفع إلیها مالها؟ قال:«إذا علمت أنّها لا تفسد و لا تضیع»،فسألته إن کانت قد زوّجت؟فقال:«إذا تزوّجت فقد انقطع ملک الوصی عنها» (5)و هو مروی فی أواخر کتاب الوصیة من «الکافی»لکن سند«الفقیه»و«التهذیب»أقوی.

ص:128


1- (1)) سوره مبارکه النساء6/.
2- (2)) التذکرة،ج 2،ص 75،طبع قدیم.
3- (3)) سوره مبارکه البقرة256/.
4- (4)) الصحاح،ج 2،ص 474.
5- (5)) الفقیه،ج 4،ص 221،ح 5520؛الکافی،ج 7،ص 68،ح 4؛تهذیب الأحکام،ج 9، ص 184،ح 74.

و منها ما فی الباب المذکور من«الفقیه»قال:و قدر روی

عن الصادق علیه السّلام أنّه سئل عن قول اللّه عزّ و جلّ: فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوٰالَهُمْ .قال:إیناس الرشد حفظ المال. (1)

و منها:الصحیح المروی فی الباب المذکور،

عن ابن أبی عمیر،عن مثنّی بن راشد،عن أبی بصیر،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:سألته عن یتیم قد قرأ القرآن و لیس بعقله بأس،و له مال علی یدی رجل،فأراد الّذی عنده المال أن یعمل به حتّی یحتلم و یدفع إلیه ماله. (2)

قال:«و إن احتلم و لم یکن له عقل لم یدفع إلیه شیء،أبدا». (3)

و هو مروی فی أواخر کتاب الوصیّة من«الکافی»أیضا بسند اشتمل علی إرسال.

و منها:الصحیح المروی فی أواخر کتاب الوصیّة من«الکافی»و الباب المذکور من «الفقیه»و باب وصیّة الصبی و المحجور علیه من کتاب وصیّة«التهذیب»،

عن منصور بن حازم،عن هشام،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:«انقطاع یتم الیتیم الاحتلام و هو أشدّه،و إن احتلم و لم یؤنس منه رشد و کان سفیها أو ضعیفا فلیمسک عنه ولیّه ماله. (4)

و یؤیّده ما رواه فی باب الحجر علی الإفلاس من الفقیه أیضا

بإسناده إلی الأصبغ بن نباته،عن أمیر المؤمنین علیه السّلام،أنّه قضی أن یحجر علی الغلام المفسد حتّی یعقل. (5)

مجملا اعتبار ظهور رشد بعد از بلوغ در جواز دفع اموال ایتام به ایشان محلّ وفاق ما بین فقهاست و وجه آن معلوم شد،لکن کلام در تفسیر رشد است،ظاهر این است که

ص:129


1- (1)) الفقیه،ج 4،ص 222،ح 5523.
2- (2)) در کافی چنین آمده: أن یعمل بمال الیتیم مضاربة فأذن له الغلام فی ذلک فقال:لا یصلح أن یعمل به.
3- (3)) الفقیه،ج 4،ص 221،ح 5518؛الکافی،ج 7،ص 68،ح 3.
4- (4)) الکافی،ج 7،ص 68،ح 2؛الفقیه،ج 4،ص 220،ح 5517؛تهذیب الأحکام،ج 9، ص 183،ح 12-737.
5- (5)) الفقیه،ج 3،ص 28،ح 3258.

مراد ظهور ملکه اصلاح مال و حفظ و ضبط آن است؛پس بعد اختبار هرگاه مشخّص شد که بعد از بلوغ متّصف به این صفت می باشد جائز است دفع اموال ایشان به ایشان،بلکه لازم و متعیّن است مگر در صورتی که خود آنان راضی به تأخیر شوند.

و أمّا ولایت در تزویج نسبت به حکّام شرع در صورت مذکوره-یعنی صورت انتفاء والد و جدّ و وصیّ-پس ظاهر أصحاب این است که قبل از بلوغ،ولایت در تزویج نسبت به حکّام شرع ثابت نباشد.و امّا بعد از بلوغ،پس آنچه بعد از تفحّص در کلمات أصحاب ظاهر می شود این است که مسأله محلّ خلاف است،نظر به این که ظاهر از جمله کلمات قدمای أصحاب آن است که ولایت در تزویج نسبت به حکّام شرع مطلقا ثابت نیست.

منهم:شیخنا الصدوق،قال فی«الفقیه»:لا ولایة لأحد علی المرأة إلاّ لأبیها ما لم تتزوّج و کانت بکرا،فإذا کانت ثیّبا فلا یجوز علیها تزویج أبیها إلاّ بأمرها،فإذا کان لها أب و جدّ فللجدّ علیها ولایة ما دام أبوها حیّا،لأنّه یملک ولده و ما ملک،فإذا مات الأب لم یزوّجها الجدّ إلاّ بإذنها. (1)

و منهم:شیخنا ابن حمزة،قال فی«الوسیلة»:فصل:فی بیان من إلیه العقد علی النساء، الّذی بیده عقدة النکاح أربعة:المرأة إذا کانت بالغة رشیدة،و علی قول بعض الأصحاب باشتراط الثیبوبة؛و الأب و الجدّ مع و جود الأب إذا کانت طفلا أو بالغة غیر رشیدة، و یجوز لهما العفو عن بعض المهر؛و وکیل المرأة إذا کانت مالکة أمرها،انتهی. (2)

و مقتضی هذا الکلام عدم ثبوت الولایة فی العقد للحکّام أصلا کما لا یخفی.

و منهم:شیخ الطائفة،قال فی«المبسوط»:الّذی له الإجبار علی النکاح،الأب و الجدّ مع وجود الأب و إن علا. (3)

ص:130


1- (1)) الفقیه،ج 3،ص 395.
2- (2)) الوسیلة،ص 299.
3- (3)) المبسوط،ج 4،ص 164.

و فیه أیضا فی موضع آخر:الّذی بیده عقدة النکاح عندنا،هو الولیّ الّذی هو الأب،أو الجدّ. (1)

و فی«النّهایة»:و الّذی بیده عقدة النکاح،الأب،أو الجدّ مع وجود الأب الأدنی،أو الأخ إذا جعلت الأخت أمرها إلیها،أو من وکّلته فی أمرها. (2)

و عنه فی«التبیان»:لا ولایة لأحد عندنا إلاّ الأب،أو الجدّ علی البکر غیر البالغ،و أمّا من عداهما فلا ولایة إلاّ بتولیة منهما. (3)

و منهم:شیخنا أبو الصلاح،قال فی«الکافی»:أمّا نکاح الغبطة و هو نکاح الدوام فمن شرط صحّته الولایة و عقد الولی له بلفظ مخصوص یقتضی الإیجاب و قبول المعقود له أو النائب عنه و الولایة المختصّة بأب المعقود علیها و جدّها له فی حیاته،فإذا حضرا فالجدّ أولی،و یصحّ لکلّ منهما أن یعقد من دون إذن صاحبه.

إلی أن قال:فإن کانت صغیرة جاز عقدهما علیها،و لا خیار لها بعد البلوغ،و إن عقد علیها غیرهما کان العقد موقوفا علی بلوغها و إمضائها،و إن کانت بالغا لم یجز لهما العقد علیها إلاّ بإذنها،فإن عقدا بغیر إذنها خالفا السنّة و کان علیها القبول و لها الفسخ،فإن أبت العقد بطل و لا یجوز لها العقد علی نفسها بغیر إذنها،فإن عقدت خالفت السنّة فکان العقد موقوفا علی إمضائهما،انتهی. (4)

إذ الحکم باختصاص الولایة فی العقد بالأب و الجدّ یقتضی انتفائها فی غیرهما مطلقا.

و منهم:السیّد ابن زهرة،قال فی«الغنیة»:و من شرطه أن یکون صادرا ممّن له ولایة، و الولایة الّتی یجوز معها تزویج الصغیرة غیر البالغ،سواء کانت بکرا أو قد ذهبت بکارتها بتزویج أو غیره،و لا یکون لها بعد البلوغ خیار بلا خلاف بین أصحابنا،و تزویج البکر البالغ من غیر إذنها،علی خلاف بینهم فی ذلک مختصّة بأبیها و جدّها له فی حیاته،و إن

ص:131


1- (1)) المبسوط،ج 4،ص 305.
2- (2)) النهایة،ص 468.
3- (3)) التبیان،ج 2،ص 273.
4- (4)) الکافی ابو الصلاح حلبی،ص 292.

لم یکن الأب حیّا،فلا ولایة للجدّ،و من یختاره الجدّ أولی ممّن یختاره الأب،و لیس لأحدهما فسخ العقد الّذی سبق الآخر إلیه و إن کان بغیر إذنه،و الأولی بالأب استیذان الجدّ بدلیل إجماع الطائفة. (1)

إلی أن قال-:و لا ولایة لغیر الأب و الجدّ علی البکر،و لا ولایة لهما و لا لغیرهما علی البنت البالغ الرشیدة إلاّ أن تضع نفسها مع غیر کفو،فیکون لأبیها أو جدّها فسخ العقد.

و الکفاءة یثبت عندنا بأمرین:الإیمان و إمکان القیام بالنفقة بدلیل إجماع المشار إلیه. (2)

و لعلّه الظاهر ممّا حکاه العلاّمة فی«التحریر»،عن شیخ الطائفة أیضا حیث قال:المرأة إن کانت صغیرة أو مجنونة کانت الولایة فی نکاحها لکلّ واحد من الأب،و الجدّ للأب و إن علا،سواء کانت بکرا أو ذهبت بکارتها بوطی أو غیره،فإن فقدا معا کانت ولایة المجنونة إلی الحاکم یزوّجها مع اعتبار المصلحة.

قال الشیخ:المراد بالحاکم هنا الإمام أو من یأمره الإمام خاصّة و لا ولایة له علی الصغیرة،و لو فقد الحاکم انتفت الولایة عنها أیضا و إن کانت بالغة رشیدة (3)،انتهی.

وجه الظهور هو أنّ الظاهر ممّن یأمر الإمام غیر الحاکم،و لمّا کان الکلام المذکور دالاّ علی انحصار الولایة علیها للحاکم،بل نقول:إنّ حکایته عن شیخ الطائفة من غیر إشارة إلی ردّه یؤمی إلی اعتقاده إلی صحّته،ثمّ نقول:إنّ ما عزّاه إلی شیخ الطائفة و إن کان مدلولا علیه بما ذکره فی المبسوط فی أوّل الأمر لکن کلامه بعده بقلیل نصّ علی خلافه کما ستقف علیه.

و منهم:ابن إدریس،قال فی السرائر:باب من یتولّی العقد عن النساء،،و عندنا أنّه لا

ص:132


1- (1)) غنیة النزوع،ص 342.
2- (2)) غنیة النزوع،ص 343.
3- (3)) تحریر الأحکام،ج 3،ص 413.

ولایة علی النساء الصغار اللاّتی لم یبلغن تسع سنین إلاّ للأب،و الجدّ من قبل الأب.إلاّ أن لولایة الجدّ رجحانا و أولویّة هنا بغیر خلاف بین أصحابنا،إلاّ من شیخنا أبی جعفر فی نهایته، (1)فإنّه یجعل ولایة الجدّ مرتبطة بحیاة الأب فی هذه الحال.و الصحیح أنّ ولایته بعد الأب ثابتة باقیة فی ما لها و غیره،و الأصل بقاؤها. (2)

و قال أیضا:و الّذی یقوّی فی نفسی و تقضیه أصول المذهب و یشهد بصحّته النظر و الاعتبار و الأدلّة القاهرة و الآثار أنّ الأب أو الجدّ من قبله مع حیاته أو موته إذا عقدا علی غیر البالغ فلهما أن یعفوا عمّا یستحقّه من نصف المهر بعد الطلاق،إذا رأیا ذلک مصلحة لها و تکون المرأة وقت عفوهما غیر بالغ. (3)

و منهم:شیخنا یحیی بن سعید،قال فی«الجامع»:و الّذی بیده عقدة النکاح،الأب و الجدّ و من أوصی إلیه و من ولّته أمرها و هی رشیدة. (4)

و لا یخفی علیک أنّ مقتضی الکلمات المذکورة،انتفاء ولایة التزویج للحاکم مطلقا و لو بلغت غیر رشیدة کما لا یخفی،لکن قال شیخ الطائفة فی«المبسوط»:إذا بلغت الحرّة رشیدة ملکت کلّ عقد من النکاح و البیع و غیر ذلک،و فی أصحابنا من قال:إذا کانت بکرا لا یجوز لها العقد علی نفسها إلاّ بإذن أبیها،و فی المخالفین من قال:لا یجوز نکاحٌ إلاّ بولیّ،و فیه خلاف،و إذا تزوّج من ذکرناه بغیر ولی کان العقد صحیحا. (5)

إلی أن قال:النساء علی ضربین:عاقلة و مجنونة،فإن کانت مجنونة نظرت،فإن کان لها أب أو جدّ کان لهما تزویجها صغیرة کانت أو کبیرة،بکرا کانت أو ثیّبا،فإن لم یکن لها أب و لا جدّ و لها أخ أو ابن أخ أو عمّ أو مولی نعمة فلیس له إجبارها بحال،صغیرة کانت أو کبیرة

ص:133


1- (1)) النهایة،ص 466.
2- (2)) السرائر،ص 560.
3- (3)) السرائر،ص 572.
4- (4)) الجامع الشرائع،ص 438.
5- (5)) المبسوط،ص 162.

بکرا کانت أو ثیّبا بلا خلاف.و لا یجوز للحاکم تزویجها،و عند المخالف:للحاکم تزویجها إن کانت کبیرة،بکرا کانت أو ثیّبا،و عندنا یجوز ذلک للإمام الّذی یلی علیها أو من یأمره الإمام بذلک.و إن کانت عاقلة نظرت،فإن کان لها أب أو جدّ أجبرها إن کانت بکرا،صغیرة کانت أو کبیرة،و إن کانت ثیّبا کبیرة لم یکن لهما ذلک،و إن کانت ثیّبا صغیرة کان لهما ذلک، و فیهم من قال لیس لهما ذلک علی حال،و إن کان لها أخ أو ابن أخ أو عمّ أو ابن عمّ أو مولی نعمة لم یکن تزویجها صغیرة بحال،و إن کانت کبیرة کان له تزویجها بأمرها بکرا کانت أو ثیّبا،و الحاکم فی هذا کالأخ و العمّ،سواء فی جمیع ما قلنا إلاّ فی المجنونة الکبیرة،فإنّ له أن یزوّجها،و لیس للأخ و العمّ ذلک،فهذا ترتیب النساء علی الأولیاء.

فإن أردت ترتیب الأولیاء علی النساء قلت:الأولیاء علی ثلاثة أضرب:أب و جدّ أو أخ و ابن أخ و عمّ و ابن عمّ و مولی نعمة أو حاکم،فإن کان أب أو جدّ و کانت مجنونة أجبرها.صغیرة کانت أو کبیرة،ثیّبا کانت أو بکرا،و إن کانت عاقلة أجبرها إن کانت بکرا صغیرة کانت أو کبیرة،و إن کانت ثیّبا لم یجبرها صغیرة عنده،و عندنا إنّ له إجبارها إذا کانت صغیرة و له تزویجها بإذنها إذا کانت کبیرة،فإن کان لها أخ و ابن أخ و عمّ و ابن عمّ و مولی نعمة لم یجبرها أحد منهم،صغیرة کانت أو کبیرة،بکرا کانت أو ثیّبا،عاقلة کانت أو مجنونة،و الحاکم یجبرها إذا کانت مجنونة،صغیرة کانت أو کبیرة،و إن کانت عاقلة فهو کالعمّ (1)،انتهی کلام المبسوط.

و لا یخفی ما فی هذا الکلام من المنافاة؛لأنّه قال أولا:و لا یجوز للحاکم تزویجها و عند المخالف:تزویجها للحاکم إن کانت کبیرة بکرا کانت أو ثیّبا.

و قال بعده:و الحاکم فی هذه کالأخ و العمّ،سواء فی جمیع ما قلنا،إلاّ فی المجنونة الکبیرة،فإنّ له أن یزوّجها.

ص:134


1- (1)) المبسوط،ص 165.

و قال أیضا:و الحاکم یجبرها إذا کانت مجنونة،صغیرة کانت أو کبیرة.

و رفع المنافاة یمکن بأحد وجهین:الأوّل:أن یکون المراد من الحاکم فی الموضعین الأخیرین هو الإمام أو من یأمره الإمام بذلک لقوله:و عندنا یجوز ذلک للإمام إلی آخره، و یکون المراد من الحاکم فی الأوّل هو الفقیه الجامع لشرائط الفتوی.

و الثانی:أن یکون المراد من الحاکم فی المواضع الثلاثة هو هذا المعنی،و یکون ذلک من باب تغیّر الرأی و تبدّل الفتوی،و لا یبعد أن یقال:الکلام المذکور من العلاّمة فی التحریر مبنی علی الأوّل لبعد التغییر فی الرأی مع اتصال الکلامین،و یؤیّده نسبة ثبوت الولایة للحاکم فی الأوّل إلی المخالف و تذییله بقوله:و عندنا یجوز ذلک للإمام إلی آخره و لا بأس به.

و الحاصل؛إنّه لیس فی کلمات هؤلاء الأعاظم المذکورة دلالة علی ثبوت الولایة للحاکم فی التزویج أصلا إلاّ ما علمت من کلام شیخ الطائفة فی المبسوط من التصریح بثبوت الولایة فی التزویج للحاکم،لکن قد عرفت حقیقة الحال فی ذلک.

و مثله ما ذکره الفاضل ابن البراج فی مهذّبه فی أوّل کلامه قال:الأولیاء:أب،و جدّ، و أخ،و عمّ،و ابن عمّ،و مولی نعم أو حاکم. (1)ثم تعرّض لتفصیل المسألة لکن لم یذکر ما یعلم منه أنّ ولایة الحاکم فی أیّ مقام،فیمکن أن یکون الأمر فیه کالأخ و العمّ و ابن العمّ، هذا علی النسخة التی عندی أو إمکان الغلط فیها قائم،و المراد أنّه لم یظهر من کلماتهم المذکورة ما یدلّ علی حکمهم بثبوت الولایة للحاکم فی التزویج أصلا،لکن صرّح بذلک شیخ الطائفة فی المبسوط فیما بعد ذلک،قال:و قد بیّنا أنّ الولایة للأب أو لجدّ لا غیر، فإن عضلاها کانت هی ولیة نفسها لولیّ أمرها من شاءت إذا کانت رشیدة،و إن کانت صغیرة فلا عضل فی أمرها بلا خلاف،و لا ولایة للسلطان علی امرأة عندنا إلاّ إذا کانت غیر رشیدة،أو مولّی علیها،أو مغلوبا علی عقلها،و لا یکون لها مناسب (2).

ص:135


1- (1)) مهذّب البارع،ج 2،ص 194.
2- (2)) المبسوط،ج 4،ص 177.

لکن لتفرّق کلماتهم ضبط أمرها المتأخّرون مع اختلافهم فی التعبیر،فها أنا أستقصی کلماتهم لتحقیق الحال فی المسألة،فأقول:قال فی الشرائع:و لیس للحاکم ولایة فی النکاح علی من لم یبلغ،و لا علی بالغ رشید،و یثبت ولایته علی من بلغ غیر رشید،أو تجدد فساد عقله إذا کان النکاح صلاحا له،و لا ولایة للوصی،و إن نصّ له الموصی علی النکاح علی الأظهر.و للوصیّ أن یزوّج من بلغ فاسد العقل إذا کان به ضرورة إلی النکاح (1)و فی النافع: و لا یزوّج الوصی إلاّ من بلغ فاسد العقل مع اعتبار المصلحة و کذا الحاکم. (2)

و قال فی الإرشاد: و لا تثبت ولایة الوصیّ علی الصغیرین و إن نصّ الموصی علی الإنکاح،علی رأی،و یثبت ولایته علی من بلغ فاسد العقل مع الحاجة،و حکم الحاکم حکم الوصیّ فی انتفاء ولایته علی الصغیرین،و ثبوتها علی المجنونین مع الحاجة. (3)

و فی القواعد: ولایة الحاکم یختص فی النکاح علی البالغ فاسد العقل،أو من تجدّد جنونه بعد بلوغه،ذکرا کان أو أنثی مع الغبطة،و لا ولایة له علی الصغیرین و لا علی الرشیدین. (4)

و فیه أیضا: و لا ولایة فی النکاح إلاّ علی ناقص بصغر أو جنون أو سفه أو رق. (5)

و فی التذکرة: المراد بالسلطان هنا،الإمام العادل أو من یأذن له الإمام،و یدخل فیه الفقیه المأمون القائم بشرائط الاقتداء و الحکم،و لیس له ولایة عامة فلیس له ولایة علی الصغیرین و لا علی من بلغ رشیدا،ذکرا کان أو أنثی.و إنّما تثبت ولایته علی من بلغ غیر رشید أو تجدّد فساد عقله إذا کان النکاح صلاحا له،لأصالة انتفاء الولایة.

و أمّا ثبوت ولایته علی من ذکرناه فلأنّه ولیّه فی ماله إجماعا،فیکون ولیّه فی النکاح،

ص:136


1- (1)) شرایع الاسلام،ج 2،ص 221،طبع اسماعیلیان.
2- (2)) مختصر النافع،ص 173.
3- (3)) إرشاد الأذهان،ج 2،ص 8،چاپ مؤسسه نشر اسلامی،1410 ه.ق.
4- (4)) قواعد الأحکام،ج 3،ص 12،مؤسسة النشر الإسلامی،1419 ه.ق.
5- (5)) قواعد الأحکام،ج 3،ص 13.

لأنّه من جملة المصالح،و لروایة عبد اللّه بن سنان الصحیحة

عن الصادق علیه السّلام قال:الّذی بیده عقدة النکاح هو ولیّ أمرها، و لا نعلم خلافا بین العلماء فی أنّ للسلطان ولایة علی تزویج فاسد العقل. (1)

و فی التبصرة: إنّما الولایة للأب و إن علا،و الوصی،و الحاکم،فالأب علی الصغیرین و المجنونین،و لا خیار لهما بعد زوال الوصفین،و البالغ الرشید لا ولایة علیه ذکرا کان أو أنثی،و الحاکم و الوصیّ علی المجنون،ذکرا کان أو أنثی مع المصلحة،و یقف عقد غیرهم علی الإجازة. (2)

و فی التلخیص: و للأب و الجدّ له مطلقا ولایة النکاح علی الصغیرین،و إن کانت الأنثی ثیّبا،و البالغین مع الجنون لا بدونه فی النکاحین،إلی أن قال:و للحاکم و للوصیّ علی البالغ المجنون خاصّة. (3)

و فی اللمعة: فولایة القرابة علی الصغیرة،أو المجنونة،أو البالغة سفیهة،و کذا الذکر، لا علی الرشیدة فی الأصحّ،إلی أن قال:و الحاکم و الوصی یزوّجان من بلغ فاسد العقل مع کون النکاح صلاحا له،و خلّوه من الأب و الجدّ (4).و زاد فی الروضة بعد قوله:(فاسد العقل)قوله:(أو سفیها). (5)و فی کنز العرفان:الثانی:ولایة الحاکم،و هی تختصّ بمن بلغ فاسد العقل،لیس له ولیّ،أو فسد عقله أو رأیه بعد بلوغه و رشده،و یراعی فی کلّ ذلک مصلحة المولّی علیه فی النکاح. (6)

و فی الکفایة، و لیس للحاکم الولایة علی البالغ الرشید،بلا فرق بین الذکر و الأنثی،إلی

ص:137


1- (1)) تذکره الفقهاء،ج 2،ص 592،انتشارات کتابخانه مرتضویه،طبع قدیم.
2- (2)) تبصرة المتعلّمین،ص 173،انتشارات فقیه،1368،چاپ اوّل.
3- (3)) تلخیص المرام،ص 195.
4- (4)) اللمعة الدمشقیة،ص 161.
5- (5)) الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیّة،ج 5،ص 118.
6- (6)) کنز العرفان،ج 2،ص 209.

أن قال:و فی ثبوت الولایة للأب و الجدّ أو للحاکم فی السفه المتّصل بالصغر قولان،أمّا فی الطارئ بعد البلوغ و الرشد،فالمشهور أنّها للحاکم. (1)

و فی المفاتیح: یثبت الولایة للحاکم علی من تجدّد فساد عقله بشرط الغبطة،و فی ثبوتها له علی من بلغ فاسد العقل وجهان، (2)

[النصوص الواردة فی الباب]

تنقیح المقام یستدعی إیراد النصوص الواردة فی الباب،ثم العود إلی تحقیق المقام، فنقول:منها الصحیح المروی فی باب حدّ الغلام و الجاریة،من حدود الکافی،و باب حدود الزنا من التهذیب،

عن ابن محبوب،عن أبی أیّوب الخزّاز،عن یزید الکناسی،عن أبی جعفر علیه السّلام قال:الجاریة إذا بلغت تسع سنین ذهب عنها الیتم و زوّجت و أقیمت الحدود التامّة علیها و لها. (3)

و لیس فی السند من یتأمّل فی شأنه إلاّ الراوی المذکور،و قد حکی العلاّمة فی الإیضاح، عن محمّد بن سعد الموسوی،أنّه حکی عن الدارقطنی،أنّه قال:إنّه شیخ من شیوخ الشیعة:

مضافا إلی أن السند إلی ابن محبوب فی الکتابین صحیح و هو من أصحاب الإجماع.

و منها الصحیح المروی فی باب الأبکار، من نکاح الکافی،

عن ابن أبی عمیر،عن رجل عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:قلت:الجاریة ابنة کم لا تستصبی،ابنة ستّ أو سبع؟،فقال:

لا،ابنة تسع لا تستصبی،و أجمعوا کلّهم علی أنّ ابنة تسع لا تستصبی،إلاّ أن یکون فی عقلها ضعف و إلاّ فإذا هی بلغت (4)تسعا فقد بلغت. (5)

قوله:(و أجمعوا)إلی آخره یمکن أن یکون من کلام ابن أبی عمیر،أو ثقة الإسلام، و احتمال کونه من کلامه علیه السّلام و إن کان قائما لکنّه بعید،و معنی قوله علیه السّلام(لا ابنة تسع

ص:138


1- (1)) کفایة الأحکام،ص 156.
2- (2)) مفاتیح الشرائع،ج 2،ص 266؛مفتاح،ص 726.
3- (3)) تهذیب الأحکام،ج 10،ص 38 ج 133؛الکافی،ج 7،ص 198،ح 2.
4- (4)) در منبع:فهی إذا بلغت.
5- (5)) الکافی،ج 5،ص 463،ح 5.

لا تستصبی)أنّ إکمال ستّ سنین أو سبع سنین لا یکفی فی الحکم بخروجها عن الصّباوة بل إذا أکملت تسع سنین لا تعدّ صبیّة.

و منها،الصحیح فی التهذیب،

عن صفوان بن یحیی،عن إبراهیم بن محمّد الأشعری، عن إبراهیم بن محمّد الخثعمی،عن محمّد بن مسلم،قال:سألته عن الجاریة یتمتع منها الرجل،قال:نعم،إلاّ أن تکون صبیّة تخدع.قال:قلت:أصلحک اللّه فکم الحدّ الذی إذا بلغته لم تخدع؟قال:بنت عشر سنین. (1)

و هو مروی فی باب المتعة من نکاح الفقیه أیضا (2)لکن سند التهذیب أقوی،إذ لیس فیه من یتأمّل فیه إلاّ إبراهیم بن محمّد الخثعمی لکونه مهملا غیر مذکور فی الرجال لکن السند إلی صفوان بن یحیی صحیح و هو من أصحاب الإجماع.

و منها ما رواه فی باب الزیادات من فقه النکاح من التهذیب،

عن محمّد بن هاشم،عن أبی الحسن الأوّل علیه السّلام قال:إذا تزوّجت البکر بنت تسع سنین فلیست مخدوعة. (3)

و لا یخفی علیک أنّ المستفاد من النصوص المذکورة أنّ البنت إذا أکملت تسع سنین ذهب عنها الیتم فیسوغ لها التزویج،فالمستفاد منها قاعدة و هی:أنّ کلّ بنت إذا أکملت تسع سنین ذهب عنها الیتم و جاز لها التزویج،و معلوم أنّ الغالب فی البنات البالغة تسع سنین عدم اتصافهن بالرشد المعتبر فی دفع أموالهن إلیهن،فینبغی هناک الحکم بجواز تزویجهنّ و عدم جواز دفع أموالهنّ إلیهنّ،کما أنّه قد یتّفق فی البالغة تسع سنین الترقّی عمّا علیه الغالب،فیکون متصفة بالرشید المعتبر فی دفع المال إلیها،کما أنّه قد یتفق التنزّل عمّا علیه غالب أفراد البالغة الحدّ المذکور،ففی الأوّل یحکم بجواز التزویج و عدم جواز

ص:139


1- (1)) تهذیب الأحکام،ج 7،ص 255،ح 1100.
2- (2)) الفقیه،ج 3،ص 461،ح 4591.
3- (3)) تهذیب الأحکام،ج 7،ص 468،ح 1875.

دفع المال،کما أنّه یحکم فی الثانی بجواز الأمرین،و فی الثالث بعدم جواز شیء منهما، لوضوح حمل الألفاظ الواردة فی الکتاب و السنّة علی ما هو المعهود و الغالب،و هذا المعنی هو المدلول علیه بقوله تعالی: وَ ابْتَلُوا الْیَتٰامیٰ حَتّٰی إِذٰا بَلَغُوا النِّکٰاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوٰالَهُمْ (1)،إذا المراد من بلوغ النکاح هو إکمال تسع سنین فی الإناث و خمس عشر سنة فی الذکور،إطلاقا للمسبّب علی السبب و تسمیة للسبب باسم المسبّب،و مدلول الآیة الشریفة أنّ البلوغ بحدّ النکاح،قد یجتمع مع الرشد و المناط فی رفع المال،و قد ینفکّ عنه،فالآیة بمعونة الشرط و مفهومه صریحة فی أنّ الرشد المعتبر فی دفع المال إلی الیتیم غیر معتبر فی نکاحه کما لا یخفی،فالآیة الشریفة مؤکدة للإطلاق فی النصوص المذکورة،و لذا تری جماعة من عظماء الأصحاب عبّروا بما اقتضاه ظاهر الکتاب،و ما ذکر من الأخبار.

قال شیخنا الصدوق رحمه اللّه فی المقنع: و لا تتزوّج امرأة حتی تبلغ تسع سنین،فإن تزوّجتها قبل أن تبلغ تسع سنین فأصابها عیب فأنت ضامن. (2)

و فی المقنعة: و المرأة البالغة تعقد علی نفسها النکاح إن شاءت ذلک،و إن شاءت وکلت من یعقد علیها و ذوات الآباء من الأبکار ینبغی لهنّ أن لا یعقدن علی أنفسهن إلاّ بإذن آبائهن. (3)

و فی النهایة: لا بأس أن یتزوّج الرجل متعة بکرا،لیس لها أب من غیر ولیّ و یدخل بها، فإن کانت البکر بین أبویها و کانت دون البالغ لم یجز العقد علیها إلا بإذن أبیها،و إن کانت بالغا و قد بلغت حدّ البلوغ و هو تسع سنین إلی عشر جاز له العقد علیها من غیر إذن أبیها.

و فیه أیضا: و حدّ الجاریة التی یجوز لها العقد علی نفسها أو یجوز لها أن تولّی من

ص:140


1- (1)) سوره مبارکه النساء6/.
2- (2)) المقنع،ص 309.
3- (3)) المقنعة،ص 510.

یعقد علیها تسع سنین فصاعدا،و قال قبل ذلک:و البکر البالغ إذا لم یکن لها أب،جاز لها أن تعقد علی نفسها أیّ نکاح شاءت من غیر ولیّ و لها أن تولّی من شاءت العقد علیها. (1)

و فی المبسوط: لا یصحّ نکاح الثیّب إلاّ بإذنها و إذنها نطقها بلا خلاف،و أمّا البکر و إن کان لها ولیّ له الإجبار مثل الأب و الجدّ،فلا یفتقر نکاحها إلی إذنها و لا إلی نطقها،فإن لم یکن له الإجبار کالأخ و ابن الأخ و العمّ فلا بدّ من إذنها،و الأحوط أن یراعی نطقها و هو الأقوی عند الجمیع.و قال قوم:یکفی سکوتها لعموم الخبر و هو قویّ إذا کان ولی تحلّ له جاز أن یزوّجها من نفسه بإذنها،و عند قوم لا یجوز،و فیه خلاف،متی أراد أن یزوّجها من غیره و کانت کبیرة جاز بإذنها بلا خلاف،و إن کانت صغیرة لم یکن له تزویجها من أحد بلا خلاف أیضا. (2)

و فیه أیضا: إذا کان الولیّ الذی هو الأب أو الجدّ غائبا مفقودا لا یعرف خبره،أو یعرف خبره فهو علی ولایته،و لیس لأحد تزویج بنته الصغیرة،فإذا بلغت کان لها أن تزوج نفسها أو توکل من یزوّجها. (3)

و فی المراسم: فما عدا من ذکرناه یصحّ نکاحه إلاّ ما سنبیّنه،فمن ذلک أن تعقد المرأة علی نفسها أو من توکله إذا کانت بالغة ثیّبا،فأمّا الصغار فیعقد لهنّ آبائهنّ و لا خیار لهنّ بعد البلوغ،و کذلک إن عقد علیهنّ أجدادهنّ بشرط وجود الأب،فإن عقد علیهنّ غیرهنّ ذکرناه،من الأخ أو العمّ أو الخال،کان موقوفا علی رضاهنّ عند البلوغ. (4)

و الحاصل،إنّ کلماتهم علی أقسام:منها،الإحالة بالبلوغ و عدمه و قد علمته؛و منها، اعتبار الرشد أیضا.

قال فی الوسیلة: الّذی بیده عقدة النکاح علی النساء (5)أربعة:المرأة إذا کانت بالغة

ص:141


1- (1)) النهایة،صص 490 و 468 و 465.
2- (2)) المبسوط،ج 4،ص 183.
3- (3)) المبسوط،ج 4،ص 179.
4- (4)) المراسم العلویة،ص 150.
5- (5)) در منبع:«علی النّساء»نیست.

رشیدة،و الأب،و الجدّ مع وجود الأب إذا کانت طفلا،أو بالغة غیر رشیدة،إلی أن قال:

و الحرّة بالغة و طفل،و البالغة رشیدة و غیر رشیدة،فإذا بلغت الحرّة رشیدة ملکت جمیع العقود و زالت الولایة عنها علی قول المرتضی،و لم تزل إذا کانت بکرا علی قول الشیخ أبی جعفر و من وافقه،إلی أن قال:و بلوغ المرأة یعرف بالحیض،أو بلوغها تسع سنین فصاعدا،و رشدها بوضعها الأشیاء مواضعها مما یتعلّق بالمرأة. (1)

و فی السرائر: و حدّ الجاریة التی یجوز لها العقد علی نفسها أو یجوز لها أن تولّی من یعقد علیها(بلوغ)تسع سنین فصاعدا مع الرشد و السلامة من زوال العقل،فإذا بلغت (2)إلی ذلک الحدّ و هی مجنونة أو زائلة العقل فإنّ ولایة الأب غیر زائلة. (3)

و حکی فیه عن شیخنا المفید أنّه قال فی کتابه،فی باب أحکام النساء فی النکاح:

و المرأة إذا کانت کاملة العقل،سدیدة الرأی،کانت أولی بنفسها فی العقد علیها للأزواج من غیرها،کما أنّها أولی بالعقد علی نفسها فی البیع و الابتیاع و التملیکات و الهبات و الوقوف و الصدقات و غیر ذلک من وجوه التصرفات،غیر أنّها إذا کانت بکرا و لها أب أو جدّ لأب فمن السنّة أن یتولّی العقد علیها أبوها أو جدّها لأبیها إن لم یکن لها أب بعد أن یستأذنها فی ذلک فتأذن فیه و ترضی به،و لو عقدت علی نفسها بغیر إذن أبیها لکان العقد ماضیا. (4)

و لا یخفی علیک أنّ المستفاد من العبارات الأولی هو أنّ المرأة البالغة تسع سنین یجوز لها أن تعقد علی نفسها من غیر افتقار إلی إذن أحد،لوضوح أن مع إذن الولیّ یتحقق العقد و لو قبل بلوغ التسع کما لا یخفی،فحیث اعتبروا إکمال التسع یعلم أنّ مرادهم علی وجه الاستقلال،و لمّا لم یشترطوا وضعا فی ذلک یظهر أنّ مرادهم الاکتفاء فی ذلک

ص:142


1- (1)) الوسیلة،صص 299-301.
2- (2)) در منبع:فإن بلغت.
3- (3)) السرائر،ج 2،ص 570.
4- (4)) السرائر،ج 2،ص 564.

بالحالة التی یکون علیها أغلب البنات الّتی أکملت تسع سنین،و من المعلوم أن الغالب فیها انتفاء الرشد المعتبر فی دفع المال.

و أمّا العبارات الثانیة:فمنها عبارة الوسیلة و المستفاد منها أنّ البالغة الغیر الرشیدة یتولی أمرها فی التزویج أبوها أو جدّها من جهة الأب.

و منها عبارة السرائر و المدلول علیه بها،أنّ البالغة تسع سنین إذا کانت مجنونة أو زائلة العقل یکون الولایة فی العقد الثابتة لوالدها قبل أن یبلغ تسعا محکومة بالبقاء هناک و لا دلالة فی شیء منها علی ثبوت الولایة للحاکم،لا فی تلک الصورة،و لا فی غیرها، کما لا یخفی.

و یمکن أن یکون الوجه فی ذلک،هو أنّ الولایة علی التزویج علیها قبل بلوغ التسع لما کانت ثابتة للأب مثلا حکمت بالبقاء بعده للاستصحاب و ذلک لا یجری فی حق الحاکم إذ بناؤهم علی انتفاء الولایة فی العقد للحاکم علی الصغیرین مطلقا و لو مع فقد الأب و الجدّ.

و ممّا ذکر فیهما تبیّن الحال فی العبارة المحکیّة عن شیخنا المفید إذ لیس المستفاد منها(إلاّ) استقلال المرأة فی عقد إذا کانت کاملة العقل،سدیدة الرأی و مقتضاه انتفاء الاستقلال فیما إذا لم یکن کذلک،و لا یلزم منه ثبوت الولایة للحاکم حینئذ کما لا یخفی.

و منها العبارات التی صرّح فیها بثبوت الولایة للحاکم و قد استقصیناها فلیلاحظ،إذا علمت ذلک فلنعد إلی تحقیق المسألة،فنقول:الظاهر استقلال البنت البالغة تسع سنین، الفاقدة للأب و الجدّ فی طرف الأب فی تزویجها إذا کانت علی الحالة التی علیها أغلب البنات من العقل و الرشد و إن لم تتّصف بالرشد الذی هو المعتبر فی دفع المال لقوله تعالی: وَ ابْتَلُوا الْیَتٰامیٰ حَتّٰی إِذٰا بَلَغُوا النِّکٰاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوٰالَهُمْ (1)أمر سبحانه باختیار الأیتام لدفع أموالهم إلیهم و مقتضاه أن یکون الابتلاء

ص:143


1- (1)) سوره مبارکه النساء6/.

بالاختیار قبل بلوغهم لقوله تعالی: حَتّٰی إِذٰا بَلَغُوا النِّکٰاحَ و قد نبّهنا فیما سلف أنّ المراد من بلوغ النکاح هو البلوغ و هو إکمال تسع سنین فی الإناث و خمس عشرة سنة فی الذکور.

و قد عرفت أن إطلاق النکاح من باب تسمیة السبب باسم المسبب و إطلاق المسبّب علی السبب،فالآیة الشریفة بعد ملاحظة ذیلها و هو قوله تعالی: فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوٰالَهُمْ (1)اقتضت أنّ البالغین حدّ النکاح بعد الاختیار إن علم منهم الرشد یدفع إلیهم أموالهم،و إن لم یعلم منهم الرشد فلا یدفع إلیهم أموالهم،و معلوم أن جواز دفع الأموال و عدمه وارد علی من بلغ حدّ النکاح،فالبلوغ حدّ النکاح متحقّق فی القسمین، فاللازم منه أنّ الرشد المعتبر فی دفع الأموال غیر معتبر فی النکاح،فیسوّغ نکاحهم مع عدم اتصافهم بذلک.

إن قلت:إنّ غایة ما یلزم ممّا ذکر هو أنّ الرشد المعتبر فی دفع الأموال غیر معتبر فی النکاح و لا یلزم منه استقلال البنت مثلا فی ذلک لإمکان کونه باستصواب الولیّ قلنا:إنّ الکلام فی الأیتام لقوله تعالی: وَ ابْتَلُوا الْیَتٰامیٰ حَتّٰی إِذٰا بَلَغُوا النِّکٰاحَ (2)استقلال من بلغ حدّ البلوغ فی النکاح مع الاتّصاف بالرشد المعتبر فی دفع الأموال حینئذ محل وفاق بین الأصحاب و إنّما الخلاف فی البکر الرشیدة مع أبیها مثلا،فحیث قد ثبت الاستقلال فی أحد القسمین یکون هو المراد فی القسم الآخر أی غیر المتصف بالرشد المذکور.

إن قیل:إنّ فقد الأب یکفی فی صدق الیتیم فیحتمل أن یکون ذلک مع الجدّ من طرف الأب فلا یکون الآیة مقتضیة للاستقلال.

قلنا:هذا غیر صحیح،أمّا أوّلا فلوضوح أنّ النکاح الذی یصدر من الجدّ الأبی لا یتوقف علی البلوغ حدّ البلوغ،لثبوت ولایته فی التزویج علی الصغیرة،مضافا إلی أنّ الظاهر من إرجاع الضمیر إلی الیتامی فی قوله تعالی: إِذٰا بَلَغُوا النِّکٰاحَ عدم توقّف ذلک البلوغ إلی

ص:144


1- (1)) سوره مبارکه النساء6/.
2- (2)) همان.

النکاح علی إذن الغیر کما لا یخفی،فظاهر الآیة الشریفة استقلال البالغ حدّ البلوغ فی نکاحه و إن لم یتّصف بالرشد المعتبر فی دفع الأموال و هو المطلوب،و یدلّ علیه النصوص السالفة أیضا کالصحیح السالف،

عن ابن محبوب،عن ابن الخزاز،عن یزید الکناسی،عن أبی جعفر علیه السّلام قال:الجاریة إذا بلغت تسع سنین ذهب عنها الیتم و زوّجت. (1)

و الظاهر منه جواز تزویجها من غیر توقف علی إذن أحد فقوله علیه السّلام:«إذا بلغت تسع سنین»فی قوّة کلّما بلغت لکونه منساقا فی مقام البیان،و لکون العموم مفهوما منه فی المتفاهم العرفی و هو أعمّ من کونها متصفة بالرشد المعتبر فی دفع الأموال و غیره سیّما بعد کون الغالب عدم الاتصاف بذلک کما لا یخفی،و هکذا الحال فی قوله علیه السّلام:

«ابنة تسع لا تستصبی» فی جواب سؤال السائل:ابنة کم لا تستصبی لوضوح أنّ الظاهر من السؤال أنّ مراد السائل تحدید السن الذی فیه یرتفع الأحکام الثابتة للصبیّة التی منها عدم جواز العقد علیها من غیر إذن ولیّ،و أجاب علیه السّلام بما حاصله:أنّها إذا بلغت تسع سنین تخرج عن تلک الأحکام،و لمّا ترک علیه السّلام التفصیل فی ذلک یظهر أنّ المراد خروجها عن جمیع تلک الأحکام،و منها عدم توقف نکاحها علی إذن أحد و لمّا لم یعتبر فی ذلک وصفا مخصوصا یظهر أنّ المراد بعنوان الإطلاق و هو المطلوب،و کذا الحال فی قوله:«بنت عشر سنین»فی الجواب حیث سأله عن الجاریة یتمتّع منها الرجل،قال:نعم،إلاّ أن تکون صبیّة تخدع،قال:قلت:أصلحک اللّه،فکم لحدّ الذی إذا بلغته لم تخدع؟و هکذا قوله علیه السّلام:

«إذا تزوجت البکر بنت تسع سنین فلیست مخدوعة». (2)

فنقول:إنّ المستفاد من النصوص المذکورة،استقلال البنت إذا بلغت تسع سنین فی نکاحها و إن لم یتّصف بالرشد المعتبر فی دفع الأموال،و یرشد إلیه أیضا الصحیح المروی

ص:145


1- (1)) تهذیب الأحکام،ج 10،ص 38،ح 133؛الکافی،ج 7،ص 198،ح 2.
2- (2)) تهذیب الأحکام،ج 7،ص 255،ج 1100.

فی باب انقطاع یتم الیتیم،من الفقیه،

عن صفوان بن یحیی،عن عیص بن القاسم،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:سألته عن الیتیمة متی یدفع إلیها مالها؟قال:إذا علمت أنّها لا تفسد و لا تضیع،فسألته،إن کانت قد تزوّجت؟فقال:إذا تزوّجت فقد انقطع ملک الوصی عنها، (1)و قد نبّهنا فیما سلف (2)علی أنّه مروی فی أواخر کتاب الوصیّة من الکافی أیضا (3)لکن سند الفقیه أقوی،وجه الإرشاد أنّه علیه السّلام أفاد حدّا فی جواز دفع مال الیتیم إلیه و هو أنّه إذا علم أنها لا تفسد المال و لا تضیعه،ثم سأل بقوله:(إن کانت قد تزوّجت)لعلّ المراد من ذلک أنّه هل یجوز الاکتفاء فی دفع المال إلی الیتیمة بتزویجها؟أجاب علیه السّلام بقوله:

«إذا تزوّجت فقد انقطع ملک الوصی عنها».

لعل المراد محض التزویج إنّما یوجب سلب ولایة الوصی علی نفسها و لا یکفی ذلک فی سلب ولایته عن مالها،فلا یسوغ الاجتزاء فی دفع المال بالتزویج،بل لا بد من العلم بعدم إفسادها للمال،و عدم تضییعها إیّاه،فالمستفاد منه علی ما ذکر أنّ ما یعتبر فی دفع المال إلی الیتیم غیر معتبر فی تزویجه،فربما یجوز التزویج و لا یجوز دفع المال إلیه، و یؤیّده أیضا الصحیح المروی فی باب الولی،و الشهود،و الخطبة،من نکاح الفقیه،

عن داود بن سرحان،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام أنّه قال فی رجل یرید أن یزوّج أخته قال:یؤامرها فإن سکتت فهو إقرارها و إن أبت لم یزوّجها،فإن قالت زوّجنی فلانا فلیزوّجها ممن ترضی،و الیتیمة فی حجر الرجل لا یزوّجها إلاّ ممّن ترضی (4)و هو مروی فی الکافی أیضا، (5)لکن فی سنده سهل بن زیاد فسند الفقیه أقوی،و ذیل الحدیث علی ما فی الکافی هکذا:

و الیتیمة فی حجر الرجل لا یزوّجها إلاّ برضاها.

ص:146


1- (1)) الفقیه،ج 4،ص 221،ح 5520.
2- (2)) ر.ک به:ص 129.
3- (3)) الکافی،ج 7،ص 68،ح 4.
4- (4)) الفقیه،ج 3،ص 397،ح 4396.
5- (5)) الکافی،ج 5،ص 393،ح 39.

و یمکن الاستدلال بما دلّ علی حصر الناقض للنکاح فی الأب،کالصحیح المروی فی النکاح،

عن زرارة بن أعین،قال:سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول:لا ینقض النکاح إلاّ الأب (1).

[الحق فی المقام]

إذا تحقّق ذلک نقول:إنّ مقتضی الآیة الشریفة و النصوص المذکورة هو جواز تزویج من أکمل تسع سنین من البنات الفاقدة للأب من غیر افتقار علی إذن أحد من الحکّام و غیرهم،فلا بد من المصیر إلیه إلاّ عند وجود المعارض المقتضی لثبوت ولایة الحاکم، و هو إمّا الإجماع،أو الکتاب و السنة،و انتفاء الأخیرین ظاهر و کذا الإجماع،و کیف مع أنّک قد عرفت أنّ جملة من عبارات قدماء الأصحاب مطابقة لما اقتضاه الآیة الشریفة و الإطلاق فی النصوص المذکورة،بل لم نظفر علی من صرّح بثبوت الولایة فی التزویج فیما نحن فیه للحاکم،ممّن تقدّم علی المحقق،و قد عرفت أنّ المصرّحین بذلک کلماتهم مختلفة،و المحقق فی الشرائع حکم أوّلا بعدم ثبوت الولایة للحاکم علی بالغ رشید،ثم حکم بثبوت الولایة علی بالغ غیر رشید أو من تجدّد فساد عقله إذا کان النکاح صلاحا له، و یظهر من قوله:(أو تجدّد فساد عقله)أنّ المراد من قوله:(غیر رشیدة)من بلغ فاسد العقل،کما صرّح بذلک عند بیان ثبوت الولایة للوصی،مضافا إلی التصریح بذلک فی خصوص الحاکم أیضا فی النافع (2)المتأخّر عن الشرائع،فلاحظ عبارته السالفة،و کذا العلاّمة فی القواعد،و التذکرة،قال فی الأوّل:فإنّ ولایة الحاکم تختصّ فی النکاح علی البالغ فاسد العقل أو من تجدّد جنونه بعد بلوغه، (3)و قوله:(أو من تجدّد جنونه)قرینة علی إرادة الظاهر من قوله:(فاسد العقل،)لأنّ المراد منه من بلغ غیر رشید،کما لا یخفی علی المتأمّل،و المصرّح به فی الإرشاد،و التلخیص،و التبصرة،أنّ ولایة الحاکم فی التزویج إنّما هی علی المجنون،و قد أوردنا عباراته فی الکتب المذکورة فیما سلف قبل،فلیلاحظ.

ص:147


1- (1)) الکافی،ج 5،ص 392،ح 8.
2- (2)) مختصر النافع،ص 173.
3- (3)) قواعد الأحکام،ج 3،ص 12.

و هذا الاختلاف فی العبارات منهم دلیل علی أن لیس مرادهم من الوصف الداعی لثبوت ولایة الحاکم فی التزویج،هو محض عدم الرشد المعتبر فی دفع المال،لوضوح أنّه لو کان مرادهم ذلک لعبّر و إنّما عبّر به المحقق فی الشرائع فی الأوّل و حمل ما وجد فی عباراتهم،من فاسد العقل،أو الجنون علیه،غیر صحیح،لانتفاء الداعی علیه سیّما بعد ما عرفت من تحقق الداعی علی خلافه،و المتحصّل ممّا ذکر أنّ المجنون هو القدر المتفق علیه،فالقدر الذی یمکن دعوی إطباقهم علیه بعد تسلیمه إنّما هو ثبوت الولایة للحاکم علی المجنون خاصة،فدقّق النظر فی العبارات السالفة حتّی یتّضح لک الحال.

ثمّ إنّ الظاهر من المصرّحین بثبوت الولایة للحاکم فی التزویج إطباقهم علی أنّ محض الجنون أو فساد العقل غیر کاف فی الحکم بثبوت الولایة للحاکم،بل لا بد هناک من شرط آخر و قد اختلف کلماتهم فی إفادة ذلک أیضا،ففی الشرائع و النافع اکتفی فی ذلک بکون النکاح صلاحا له کما فی التذکرة و التبصرة مع أنّه اعتبر فی الشرائع،فی ولایة الوصی الضرورة حیث قال:(و للوصی أن یزوّج من بلغ فاسد العقل إذا کان به ضرورة إلی النکاح (1)و الفرق بین القیدین ظاهر،و اعتبر فی الإرشاد الحاجة إلی النکاح (2)و هو أخصّ من اعتبار المصلحة،فالقدر المتفق علیه هو اعتبار الحاجة،کما إذا بلغ الصبی مجنونا أو فاسد العقل فإنّ مثل هذا الشخص یحتاج إلی من یخدمه بل قد یحتاج إلی المعالجة فیکون محتاجا إلی زوجته،و أمّا الصبیّة فقد تکون الحاجة داعیة إلی نکاحها لانتفاء ما یصرف فی مخارجها، و ممّا ذکر ظهر الإشکال فی الحکم بثبوت الولایة فیما إذا کانت ملیّة،لکن اختیار التزویج لاحتمال أن لا یتفق لها مثل هذا الزوج لاحتمال أن لا یتفق لمثل هذه المصلحة،مضافا إلی أنّ هذا الاحتمال یعارضه احتمال الاتفاق من هو خیر منه لهما کما لا یخفی.

فمن جمیع ما ذکر تبیّن،أنّ القول بثبوت الولایة للحاکم فی محلّ الکلام لیس له مستند

ص:148


1- (1)) شرایع الإسلام،ج 2،ص 221.
2- (2)) إرشاد الأذهان،ج 2،ص 8.

یصحّ التعویل علیه،إلاّ إذا بلغت مجنونة،و لکون الحاجة داعیة إلی النکاح،إذ حینئذ یمکن دعوی الإجماع علی ثبوت الولایة للحاکم،قال فی المبسوط:و أمّا المجنون،فإن کان جنونه دائما سرمدا لا یفیق نظرت،فإن لم یکن به إلی النکاح حاجة لم یزوّجه،فإن کان به إلیه حاجة مثل أن یراه یتبع النساء،و یحسن إلیهن،أو تظهر فیه أمارات الشهوة،زوّجه (1).

ذلک أن تقول:إنّه یمکن الاستدلال لإثبات المرام بالصحیح المروی فی الکافی و الفقیه،

عن الفضیل بن یسار،و محمّد بن مسلم،و زرارة،و برید بن معاویة،عن أبی جعفر علیه السّلام أنّه قال:المرأة التی قد ملکت نفسها غیر السفیهة و لا المولّی علیها أنّ تزویجها بغیر ولیّ جائز. (2)

وجه الاستدلال هو أنّ الظاهر أنّ قوله علیه السّلام:

(غیر السفیهة و لا المولّی علیها) تفسیر لقوله علیه السّلام:

(قد ملکت نفسها) فالمراد أنّ المرأة التی لم تکن سفیها و لا المولّی علیها یجوز لها أن تزوّج نفسها بمن ترید من غیر توقف علی الاستیذان من أحد،فالمستفاد منها عدم جواز تزویج السفیهة و لا المولّی علیها بغیر ولی،أمّا المولّی علیها،فالظاهر أنّ المراد منها مثل الإماء،فالأمر فیها غیر مفتقر إلی البیان لوضوح أنّ تزویجها موکول إلی موالیها، فالکلام فی السفیهة فنقول:إنّ مقتضی الصحیح المذکور عدم جواز تزویجها بغیر ولی، فنقول:إنّ البالغة السفیهة إمّا ذات أب،أو جدّ لأب،أو لا،بل نصب أحدهما لها وصیّا أو لا هذا،و لا ذاک،و المستفاد من الصحیحة المذکورة عدم جواز تزویجها فی شیء من الصور المذکورة بغیر ولی،و إنّما الکلام فی الولی،و الظاهر أنّه فی الصورة الأولی هو الأب،أو الجدّ له،لوضوح أنّ الولایة فی التزویج،و کذا فی المال کانت ثابتة لهما قبل بلوغهما،فالاستصحاب یقتضی إلی أن یتحقّق الرافع و لم یتحقّق فیما إذا بلغت سفیهة،

ص:149


1- (1)) المبسوط،ج 4،ص 166.
2- (2)) الکافی،ج 5،ص 391،ح 1؛الفقیه،ج 3،ص 397،ح 4397.

و فی الصورة الثانیة هو الوصیّ،للقطع بثبوت الولایة لها فی مالها قبل أن بلغت،فالوصیّ ولیّ لها قبل بلوغها.

و من تخصیصه علیه السّلام عدم جواز تزویج السفیهة بغیر ولیّ یعلم جوازه مع ولیّها، فنقول:إنّ الوصی فی الصورة المفروضة ولیّهما فیسوغ تزویجها مع إذنه،أمّا الصغری فظاهر للقطع بثبوت الولایة قبل بلوغها فهی محکومة بالبقاء إلی أن یتحقق الرافع و لم یتحقق فیما إذا بلغت سفیهة،و أمّا الکبری فلما عرفت من أنّ تخصیص عدم الجواز فی التزویج بغیر ولیّ یقتضی ثبوت الجواز معه و هو مطلق یعمّ ما نحن فیه أیضا،و لک أن تقول:إنّ ما ذکر یؤول إلی التمسک باستصحاب ثبوت الولایة فی المال فیمکن المعارضة فی ذلک باستصحاب عدم ثبوت الولایة فی التزویج قبل بلوغها فهو محکوم بالبقاء إلی أن یتحقّق الرافع و هو غیر معلوم فیما نحن فیه فلا یمکن الحکم بثبوت الولایة للوصی بعد بلوغها و لو سفیهة.

و یمکن الجواب عن ذلک أمّا علی القول بثبوت الولایة للوصی علی الصغیرین مطلقا کما هو المحکی عن المبسوط فظاهر،و کذا الحال بناء علی القول بثبوت الولایة فی التزویج للوصی فیما إذا نصّ الموصی بذلک کما هو مختار شیخ الطائفة فی الخلاف و العلاّمة فی المتخلف و شیخنا الشهید فی جامع المقاصد و شیخنا الشهید الثانی فی الروضة و المسالک.

قال فی الخلاف:إذا أوصی إلی غیره بأن یزوّج بنته الصغیرة صحّت الوصیة و کان له تزویجها و یکون صحیحا سواء عیّن الزوج أو لم یعیّن و إن کانت کبیرة لم تصحّ الوصیّة. (1)

و فی المختلف بعد أن حکی القول بالإطلاق عن المبسوط و التقیید عن الخلاف ما هذا لفظ:و الوجه ما قاله الشیخ فی الخلاف. (2)

ص:150


1- (1)) الخلاف،ج 4،ص 254،مسأله 9.
2- (2)) مختلف الشیعة،ج 7،ص 127.

و فی غایة المراد:و المختار مذهبه فی المختلف. (1)و فی جامع المقاصد مشیرا إلی ثبوت الولایة فی تلک الصورة:و هذا هو المختار و قال:إذا عرفت ذلک،و هل تثبت ولایة الوصی فی النکاح بتعمیم الوصیة،أم لا بد من التصریح بالوصیة فی النکاح؟یلوح من عبارة القائلین بالثبوت،الثانی،حیث فرضوا المسألة فیما إذا أوصی إلیه بأن یزوّج ولده الصغیر،و هذا هو الذی ینبغی،لأنّ النکاح لیس من التصرفات التی ینتقل الذهن إلیها عند الإطلاق،فلا یکاد یعلم التفویض فیها من دون التصریح به. (2)

و فی الروضة:و فی ثبوت ولایة الوصی علی الصغیرین مع المصلحة مطلقا أو مع تصریحه له فی الوصیة بالنکاح،أقوال،اختار المصنف هنا انتفاءها مطلقا.

و فی شرح الإرشاد اختار الجواز مع التنصیص أو مطلقا و قبله العلاّمة فی المختلف و هو حسن،لأنّ تصرفات الوصی منوطة بالغبطة و قد تحقّق فی نکاح الصغیر و لعموم فَمَنْ بَدَّلَهُ (3)انتهی. (4)

ثم أقول:إنّ ما حکاه العلاّمة فی المختلف (5)عن المبسوط،حیث قال:جعل الشیخ فی المبسوط:للوصی ولایة النکاح علی الصغیرة، (6)و قال فی الخلاف (7):إذا أوصی إلی غیره إلی آخر ما سلف غیر مطابق لما فی کتاب الوصیّة منه حیث قال:و أمّا التزویج فلیس للوصی أن یزوّجه لأنّه لیس من أهله،و ربما اتهم،و کذلک لیس له أن یزوّج الصغیرة التی یلی علیها لأنّ ولایة النکاح لا تستفاد بالوصیة،إذا ثبت هذا فإن بلغ هذا الصغیر نظرت،فإن بلغ رشیدا فإنّه یدفع إلیه ماله و بطل ولایة الوصی،و إن بلغ غیر رشید نظرت، فإن کان مجنونا فالحکم فیه کالحکم فی الصبی سواء،و إن کان غیر مجنون-غیر أنّه کان

ص:151


1- (1)) غایة المراد:لا یوجد لدینا.
2- (2)) جامع المقاصد،ج 12،ص 99.
3- (3)) سوره مبارکه بقره181/.
4- (4)) الروضة البهیة،ج 5،ص 119.
5- (5)) مختلف الشیعة،ج 7،ص 126.
6- (6)) المبسوط،ج 4،ص 59.
7- (7)) الخلاف،ج 4،ص 254،مسأله 9.

سفیها-سواء کان غیر رشید فی ماله أو غیر رشید فی دینه فإنّه لا ینفکّ الحجر عنه بالبلوغ بلا خلاف،و یکون ولایة الوصی علی ما کانت فی جمیع الأشیاء،إلی أن قال:

و أمّا التزویج،فإن کان لا یحتاج إلیه فإنّه لا یزوّجه و إن احتاج إلیه من حیث أنّه یتبع النساء فإنّه یزوّجه حتی لا یزنی و یحدّ لأنّ التزویج أسهل من الحدّ علیه و لا یزوّجه أکثر من واحدة فإنّ فیها الکفایة. (1)انتهی کلام المبسوط (2).

و قوله:و إن احتاج إلیه من حیث إنّه،إلی آخره،المراد من بلغ غیر رشید فمقتضاه ولایة الوصی فی التزویج علیه وقت حاجته إلیه،و إنّما الکلام علی القول بعدم ثبوت الولایة للوصی فی التزویج علی الصغیرین مطلقا و لو مع تنصیص الموصی بذلک،فحینئذ نقول:کما أنّ الولایة الثابتة فی المال قبل البلوغ محکومة بالبقاء بالاستصحاب کذلک انتفاء الولایة فی التزویج قبله محکوم بالبقاء،فلا وجه للتمسک بالاستصحاب فی الحکم بثبوت الولایة فی التزویج فیمن بلغ سفیها،فلا یمکن الحکم بثبوت الولایة فی التزویج للوصی حینئذ،بل نقول:إنّ الولایة فی التزویج حینئذ إنّما هو للحاکم لقوله صلّی اللّه علیه و آله:السلطان ولیّ من لا ولیّ له،لوضوح أنّه یصدق علی تلک السفیهة أنّه لا ولیّ لها فی التزویج لما عرفت أنّه مقتضی الاستصحاب،لکن یمکن التمسک فی إثبات ولایة الوصی فی التزویج حینئذ بالصحیح المروی فی شرح و إنّما یجوز عقد الجدّ مع وجود الأب،من التهذیب،

عن عبد اللّه بن سنان،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:الذی بیده عقدة النکاح هو ولیّ أمرها. (3)

وجه الاستدلال:هو أنّ الولایة فی المال إنّما هو للوصی فیصدق علیه أنّه ولیّ أمرها فمقتضی الصحیح أنّه ولیها فی التزویج فاستصحاب عدم الولایة لا التفات إلیه بعد دلالة الصحیح علیها،و ستقف علی ما ینبغی الاطّلاع علیه.

ص:152


1- (1)) در منبع:لأنّ فیها کفایة.
2- (2)) المبسوط،ج 4،ص 59-60.
3- (3)) تهذیب الأحکام،ج 7،ص 392،ح 157.
[الکلام فیما إذا لم تکن علی البالغة السفیهة وصی أیضا]

بقی الکلام فیما إذا لم تکن البالغة السفیهة ذات أب لا جدّ و لم یکن هناک وصی أیضا فنقول:إنّ المدلول علیه بصحیحة الفضلاء المذکورة أنّ تزویجها لولیّها جائز.فنقول:إنّ ولیّها حینئذ هو الحاکم لقوله صلّی اللّه علیه و آله:

السلطان ولیّ من لا ولیّ له،فیجوز له تزویجها (1)،و یدلّ علیه صحیحة عبد اللّه بن سنان المذکورة،للقطع بثبوت الولایة له فی التصرف فی أموالها حینئذ فیصدق علیه أنّه ولیّ أمرها فیکون ولیّها فی التزویج أیضا للصحیحة المذکورة.

تنقیح المقام یستدعی أن یقال:إنّه و إن کان مبیّنا لکن تحقیق الحال یتوقف علی معرفة السفاهة التی هی المعتبرة فی ثبوت الولایة فی التزویج بمقتضی الصحیحة المذکورة،فنقول:السفاهة فی اللغة و العرف فساد العقل و خفّته.

قال ابن الأثیر فی النهایة:السفه فی الأصل الخفّة (2)و قال الهروی فی الغریبین،فی تفسیر قوله تعالی:( فَإِنْ کٰانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً )الخفیف العقل. (3)

و فی الصحاح:السفه ضد الحلم و أصله الخفّة و فی القاموس:السفه محرّکة، و کسحاب و سحابة،خفّة الحلم أو نقیضه،أو الجهل (4).

و فیه:الحلم بالکسر،العقل (5)و هذا المعنی هو المتبادر منه فی العرف،فالسفیه هو ضعیف العقل و المیزان فی کل صنف هو أغلب النفوس فی ذلک الصنف،فالسفیه من الرجال هو الذی یخفّ عقله بالإضافة إلی أغلب أفراد الرجال.و السفیهة من النساء هی التی تخفّ عقلها بالنسبة إلی أغلب أفراد النساء،و السفیهة من الذکور الذی أکمل خمس عشر سنة هو الذی خفّ و قلّ عقله بالإضافة إلی أغلب أفراد هذا الصنف،و السفیهة من الأنثی ممّن أکملت تسع سنین هی التی قلّ عقلها بالنسبة إلی أغلب أفراد هذا الصنف.

ص:153


1- (1)) خلاصه عبقات الأنوار،ج 9،ص 213؛فتح الباری،ج 9،ص 156.
2- (2)) النهایة فی غریب الحدیث،ج 2،ص 376؛الصحاح فی اللغة،ج 6،ص 2234.
3- (3)) الغریبین:لم نعثر علیه.
4- (4)) القاموس،ج 4،ص 285.
5- (5)) القاموس المحیط،ج 4،ص 99.
[السفیه فی مباحث الحجر اعم من السفیه فی مباحث النکاح]

و المتحصّل ممّا ذکر:أنّ البالغة تسع سنین علی قسمین:قسم یکون علی ما فیه أغلب أفراد هذا الصنف من العقل و الفطانة،و الآخر لیس کذلک بل قلّ عقله بالإضافة إلی أغلب أفراده،و الأوّل لا یقال له أنّه سفیهة،فلا ولایة للحاکم فی تزویجها بل هی مستقلّة فی ذلک،بخلاف الثانی فإنّ له ولایة علیها فیزوّجها عند الحاجة إلیه،و السفاهة المدلول علیها بصحیحة الفضلاء هی هذا المعنی.و مرادهم بفساد العقل فی هذا المقام هو هذا المعنی،و إنّما لم یعبّروا عنه بالسفه بأن یقولوا:و یثبت ولایة الحاکم علی من بلغ سفیها أو سفیهة احتراز عن حمل السفیهة فی هذا المقام علی ما فسّروه به فی مباحث الحجر،أی الذی یصرف أمواله فی غیر الأغراض الصحیحة.قال فی الشرائع:أمّا السفیه فهو الذی یصرف أمواله فی غیر الأغراض الصحیحة. (1)

و فی النافع:و السفیه هو الذی یصرف أمواله فی غیر الأغراض الصحیحة. (2)

و فی التحریر:لا یکفی البلوغ فی زوال الحجر بدون الرشد،فلا ینفذ تصرف المجنون و لا السفیه و هو الذی یصرف أمواله فی غیر الأغراض الصحیحة. (3)

و الحاصل:إنّ السفاهة المانعة عن دفع المال مغایرة للسفاهة المانعة عن الاستقلال بالتزویج و الموجبة لثبوت الولایة للحاکم علیه،إذ السفاهة المانعة عن دفع المال هی فی مقابلة الرشد المفسّر بحفظ المال و ضبطه و إصلاحه المعتبر فی دفع المال،فإذا لم یکن له ملکة حفظ المال و ضبطه و إصلاحه لم یکن رشیدا فلا یدفع إلیه المال لقوله تعالی:

وَ ابْتَلُوا الْیَتٰامیٰ حَتّٰی إِذٰا بَلَغُوا النِّکٰاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوٰالَهُمْ (4)،إذ مقتضی المفهوم أنّه عند عدم استیناس الرشد لا یدفع إلیهم أموالهم،و إنّما عبّروا بمن لم

ص:154


1- (1)) شرایع الاسلام،ج 2،ص 86،کتاب الحجر.
2- (2)) مختصر النافع،ص 141.
3- (3)) تحریر الأحکام،ج 2،ص 535 طبع جدید.
4- (4)) سوره مبارکه نساء6/.

یکن رشیدا بالسفیه لقوله تعالی: وَ لاٰ تُؤْتُوا السُّفَهٰاءَ أَمْوٰالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللّٰهُ لَکُمْ قِیٰاماً وَ ارْزُقُوهُمْ فِیهٰا وَ اکْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً (1)و لمّا أطلقوا علی غیر الرشید،المراد منه من لم یکن له ملکة حفظ المال و إصلاحه،لفظ السفیه تبعا للآیة الشریفة،و لم یکن المراد من السفه فی مباحث النکاح المعتبر فی ثبوت ولایة النکاح هذا المعنی،عدلوا عن إطلاق لفظ السفیه علیه،لئلاّ یوقع فی الغلط بل عبّروا عنه بفساد العقل و نحوه.

فعلی هذا ما صدر من شیخنا الشهید الثانی فی الروضة حیث زاد(أو سفیها)بعد عبارة اللمعة(فاسد العقل)فلیس علی ما ینبغی،و العبارة هکذا:و الحاکم و الوصی یزوّجان فاسد العقل و زاد هنا(أو سفیها)و المراد من بلغ فاسد العقل أو سفیها،لوضوح شمول فساد العقل لذلک إذ له فردان،سفیه و مجنون،و فساد العقل شامل لها و الظاهر أنّ الداعی لهذه الزیادة حمل السفیه فی صحیحة الفضلاء علی ما فسّروه به فی مباحث الحجر،أی من لم یکن ملکة حفظ المال و إصلاحه،أو من یصرف المال فی غیر الأغراض الصحیحة، و هو غیر صحیح،بل الظاهر أنّ المراد منه ما هو المتبادر منه فی العرف و العادة.

إن قلت:إنّ حمل السفیه فی الصحیح المذکور علی ما ذکروه فی مباحث الحجر متعین،لما ذکر فی أوّله و الحدیث هکذا:المرأة التی قد ملکت نفسها غیر السفیهة و لا المولّی علیها إنّ تزویجها بغیر ولیّ جائز (2)،بناء علی أنّ المراد من التی ملکت نفسها هی المالکة أمرها ممّا یتعلق بها فلا تکون إلاّ رشیدة.

قلنا:لم یقل علیه السّلام ملکت أمرها بل قال:ملکت نفسها،أی لا اختیار لأحد علی نفسها و أیضا أنّه علیه السّلام فسّرها بقوله:غیر السفیهة،إلی آخره،فالمراد أنّ المرأة التی ملکت نفسها التی هی عبارة عن غیر السفیهة و لا المولّی علیها فإنّ تزویجها بغیر ولیّ جائز،و قد نبّهنا

ص:155


1- (1)) سوره مبارکه النساء5/.
2- (2)) تهذیب الأحکام،ج 7،ص 377،ح 15 و 25.

علی أنّ المراد بالمولّی علیها،الإماء و المراد بالسفیهة خفیفة العقل بناء علی المیزان الذی نبّهنا علیه،فالمراد أنّ المرأة إذا لم تکن خفیفة العقل و لا مملوکة فإنّها مستقلّة فی أمر تزویجها بخلاف السفیهة علی المعنی المذکور و هو راجع إلی ما ذکروه من فساد العقل.

فالمتحصّل ما ذکر أنّ السفیهة علی المعنی المعروف فی مباحث الحجر أعمّ من السفیه المذکور فی مباحث النکاح فی مقام ثبوت الولایة علیه فی التزویج،و النسبة بینهما عموم مطلق،فکلّ سفیهة فی مباحث النکاح سفیهة فی مباحث الحجر و لا عکس،إذ بعض السفیهة فی مباحث الحجر و هی التی لم تکن لها ملکة حفظ المال و ضبط و إصلاحه لیست بسفیهة فی مباحث النکاح فلم یکن للحاکم علیها ولایة فی التزویج بل النکاح الصادر منها محکوم بالصحّة و اللزوم و لیس للحاکم نقضه و إبطاله.

بقی الکلام فی الداعی لذلک التفسیر أی التخصیص و التعمیم،فنقول:إنّ الداعی لذلک و إن ظهر ممّا سلف لکنا نتعرّض إلیه ثانیا تأکیدا للمطلب و تنبیها لما لم أنبّه علیه فیما سلف،فنقول:الداعی لذلک أمور:

الأوّل:الاستصحاب بناء علی أنّ الصغیرة فی حال صغرها لم یکن للحاکم علیها ولایة فی التزویج کما هو المعروف بین الأصحاب و هو محکوم بالثبوت و البقاء إلی أن یتحقّق الرافع و لم یتحقق إلاّ فی السفیه بمعنی خفیفة العقل لا غیرها و فیه تأمّل،أمّا أوّلا فلأنّه معارض باستصحاب عدم استقلال البنت فی تزویجها للقطع بذلک فی حال صغرها و هو محکوم بالبقاء و الثبوت إلی أن یتحقق الرافع فیما إذا کانت رشیدة للإجماع دون غیرها.

و أمّا ثانیا فهو أنّا نقول:إنّ الرافع لحکم الاستصحاب بالإضافة إلی الحاکم موجود و هو الصحیح المذکور،أو

صحیحة عبد اللّه بن سنان،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:الذی بیده عقدة النکاح هو ولیّ أمرها، للقطع بأنّ أمرها فی الصورة (1)المفروضة هو الحاکم إذ

ص:156


1- (1)) تهذیب الأحکام،ج 7،ص 392،ح 157.

المفروض انتفاء الأب و الجد و الوصی،فولیّها فی المال هو الحاکم فیکون ولیّها فی النکاح و هو یکفی لدفع الاستصحاب المقتضی لعدم ثبوت الولایة للحاکم،بخلاف الاستصحاب من طرف البنت لانتفاء المعارض له فلا یکون مستقلة فی تزویجها فی الصورة المفروضة و إنّما الولایة هناک للحاکم و ستقف علی الجواب عن ذلک.

و الثّانی:قوله تعالی: وَ ابْتَلُوا الْیَتٰامیٰ حَتّٰی إِذٰا بَلَغُوا النِّکٰاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوٰالَهُمْ (1)بناء علی ما نبّهنا علیه من أنّ المستفاد منه أنّ البالغ حدّ النکاح علی قسمین:قسم یتّصف بالرشد الموقوف علیه فی دفع المال.و الثّانی غیر متّصف به فلا یسوغ دفع المال إلیه،و البلوغ فی النکاح المقتضی لصحّته متحقّق فی القسمین، فمقتضی الآیة الشریفة استقلالهم فی ذلک فلا بدّ من القول به.

لا یقال:إنّ اللازم منه استقلالهم فی ذلک و لو مع الاتصاف بالسفاهة بالمعنی السالف.

قلنا:نعم،لکنّه مخصّص بغیر تلک الصورة لصحیحة الفضلاء و الإجماع.

و الثالث:صحیحة الفضلاء المذکورة المرویة فی الکافی و الفقیه:

المرأة التی قد ملکت نفسها غیر السفیهة و لا المولّی علیها إنّ تزویجها بغیر ولیّ جائز. (2)

وجه الدلالة هو أنّک قد عرفت أنّ السفیهة فی اللغة و العرف هو خفیف العقل،فلا بد من حمله علیه إلاّ عند الاقتران بالقرینة الصارفة،کما فی قوله تعالی: وَ لاٰ تُؤْتُوا السُّفَهٰاءَ أَمْوٰالَکُمُ (3)الآیة لما نبّهنا علیه فیما سلف و هی منتفیة فی محل الکلام،فمقتضی الأصل فی الاستعمال الحقیقة لزوم حمله علی المعنی المتبادر المذکور،فمقتضاه أنّ المرأة التی لم تکن سفیهة و لا مملوکة یصحّ تزویجها من غیر ولیّ،و اللازم من ذلک استقلال البالغة تسع سنین فیما إذا لم یصدق علیها أنّها سفیهة فی نکاحها و هو المطلوب.

ص:157


1- (1)) سوره مبارکه نساء6/.
2- (2)) الکافی،ج 5،ص 391،ح 1؛الفقیه،ج 3،ص 397،ح 4397.
3- (3)) سوره مبارکه نساء5/.

لا یقال:إنّ المستفاد منه و إن کان ذلک لکنّه معارض بقوله علیه السّلام فی الصحیح السالف، الّذی بیده عقدة النکاح هو ولیّ أمرها،لما عرفت من أنّ ولیّ أمرها فی أموالها فی الصورة المفروضة هو الحاکم،فیکون بیده نکاحها.

قلنا:إنّ التعارض بین الصحیحین تعارض العموم و الخصوص مطلقا بناء علی أنّ المدلول علیه بصحیحة ابن سنان هو أنّ نکاح المولّی علیها فی المال موکول إلی ولیّها سواء کانت سفیهة أو لا،و صحیحة الفضلاء دالّة علی أنّ ذلک مختص بصورة السفاهة و أمّا فی غیرها فلا توقّف له علی الولیّ،فهی دلیل علی تخصیص صحیحة ابن سنان بما إذا کانت سفیهة فلا إشکال.

و الرابع:النصوص المعتبرة السالفة:

منها:الصحیح المروی فی الکافی و التهذیب،

عن الحسن بن محبوب،عن أبی أیّوب الخزاز،عن یزید الکناسی،عن أبی جعفر علیه السّلام قال:الجاریة إذا بلغت تسع سنین ذهب عنها الیتم،و زوّجت و أقیم الحدود التامة علیها و لها. (1)

وجه الاستدلال:هو أنّ قوله علیه السّلام:«و زوّجت»علی الجزاء أی قول علیه السّلام:ذهب عنها، و المعطوف علی الجزاء فی حکمه،و الظاهر من الشرط و الجزاء هو أنّ تحقق الشرط کاف فی تحقق الجزاء من غیر توقف له علی شیء،فالبلوغ (2)تسع سنین فی الجاریة الیتیمة کاف فی تزویجها نفسها من غیر توقف له علی شیء أصلا،و هذا المعنی قطع الإرادة (3)فی البالغة تسع سنین إذا کانت رشیدة،فیکون کذلک أیضا فیما إذا لم یکن رشیدة لکونه مقتضی هذا الکلام،فعلی هذا لو حملت زوّجت علی المبنی للفاعل کما هو الأصل کان الأمر فی الدلالة

ص:158


1- (1)) در منبع چنین است:أقیمت علیها الحدود التامّة علیها و لها. الکافی،ج 7،ص 198،ح 2؛تهذیب الأحکام،ج 10،38 ح 133.
2- (2)) در یکی از دو نسخه آمده:فلبلوغ تسع سنین.
3- (3)) در یکی از دو نسخه آمده:قطعی الإرادة.

أظهر،خرجت السفیهة بالنص و الإجماع فبقی غیرها داخلا تحت النص و مقتضاه استقلال البالغة تسعا فی تزویجها،فلا توقّف له علی الإذن من الحاکم و هو المطلوب.

منها:الصحیحة المرویّة فی الفقیه،

عن داود بن سرحان،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام و الیتیمة فی حجر الرجل لا یزوّجها إلاّ ممن ترضی. (1)

و فی الکافی:

إلاّ برضاها. (2)

وجه الدلالة:هو أنّ المراد من الیتیمة فی قوله علیه السّلام:هی البالغة تسعا فصاعدا،و إطلاق الیتیمة إنّما هو باعتبار ما کان،کما فی قوله تعالی:( وَ آتُوا الْیَتٰامیٰ أَمْوٰالَهُمْ )و قد صرّح علیه السلام بأنّ تزویجها لا یجوز إلاّ برضاها،فتکون مستقلة فی ذلک،فلا ولایة للحاکم علیها و هو المدعی.

ثم إنّه و إن کان شاملا للسفیهة أیضا لکن وجب حملها علی غیر السفیهة لصحیحة الفضلاء السالفة.

و منها:الصحیح المروی فی الکافی،

عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع،قال:سأله رجل عن رجل مات،و ترک أخوین، و فی المصدر:

و البنت و الابنة صغیرة،فعمد أحد الأخوین الوصی فزوّج الابنة من ابنه ثمّ مات أب الابن المزوّج فلمّا أن مات قال الآخر:

أخی لم یزوّج ابنه،فزوّج الجاریة من ابنه، إلی أن قال:

الراویة فیها أنّها للزوج الأخیر و ذلک أنها قد کانت أدرکت حین زوّجها و لیس لها أن تنقض ما عقدته بعد إدراکها. (3)

و هو و إن کان مضمرا لکن الظاهر أنّ المسئول هو المعصوم علیه السّلام.

وجه الدلالة:هو أنّه علیه السّلام حکم بأنّها للزوج الأخیر و علّله بأنّها قد کانت أدرکت حین زوج الأخیر إیّاها و ذلک إنّما یستقیم إذا کان المناط فی تزویج الإناث نفس الإدراک الذی عبارة عن البلوغ کما لا یخفی.

ص:159


1- (1)) الفقیه،ج 3،ص 397،ح 4396.
2- (2)) الکافی،ج 5،ص 393،ح 3.
3- (3)) الکافی،ج 5،ص 397،ح 3.

و یؤکّده قوله علیه السّلام:

و لیس لها أن تنقض إلی آخره کما لا یخفی.

و منها:الصحیح المروی فی الکافی:

عن ابن أبی عمیر،عن رجل،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال قلت:الجاریة ابنة کم لا تستصبی؟ابنة ستّ أو سبع؟فقال:لا ابنة تسع لا تستصبی و أجمعوا کلّهم علی أنّ ابنة تسع لا تستصبی إلاّ أن یکون فی عقلها ضعف و إلاّ فإذا هی بلغت تسعا فقد بلغت. (1)

و منها:ما رواه فی التهذیب،فی شرح،و البکر إذا کانت بین أبویها و کانت بالغة فلا بأس بالتمتّع بها،بإسناده

عن محمّد بن أحمد بن یحیی،عن العباس بن معروف،عن سعدان بن مسلم،عن رجل،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:لا بأس بتزویج البکر إذا رضیت من غیر إذن أبویها. (2)

و لیس فی سنده من یقدح فی الحدیث إلاّ سعدان،و ما تراه فیه من الإرسال.و یمکن أن یقال:أنّ المصرّح فی کلام شیخ الطائفة فی الفهرست أنّ سعدان ذو أصل یروی جماعة من الأجلّة،قال:سعدان بن مسلم العامری،اسمه عبد الرحمن و سعدان لقبه،له أصل أخبرنا به جماعة،إلی أن قال:عن محمّد بن عذافر،عنه،و عن صفوان بن یحیی،عنه،ثم قال:و أخبرنا به ابن أبی جیّد،عن ابن الولید،عن الصفّار،عن العباس بن معروف و أبی طالب عبد اللّه بن الصلت القمی،و أحمد بن إسحاق،کلّهم عنه. (3)

و لا یخفی ما فی هذا الطرد من الکلام من الدلالة علی شدّة الاعتناء به.

قال النجاشی:سعدان بن مسلم،اسمه عبد الرحمن بن مسلم،أبو الحسن العامری،إلی أن قال:روی عن أبی عبد اللّه و أبی الحسن علیهما السّلام و عمّر عمرا طویلا،ثم قال:له کتاب یرویه

ص:160


1- (1)) الکافی،ج 5،ص 463،ح 5.
2- (2)) تهذیب الأحکام،ج 7،ص 254،ح 1095.
3- (3)) الفهرست،ص 141.

جماعة،إلی آخر ما ذکره. (1)و ممّا ذکره یظهر الوجه فی روایة أحمد بن إسحاق عنه،مع کونه من أصحاب الإمام مولانا العسکری علیه السّلام.

و أمّا حکایة الإرسال فنقول:إنّ شیخ الطائفة و إن رواه فی الموضع المذکور کما ذکر لکن رواه فی شرح:

(و إن عقد الأب علی ابنته البالغة بغیر إذنها أخطأ السنّة) بإسناده

عن محمّد بن علی بن محبوب،عن العباس،عن سعدان بن مسلم قال:قال أبو عبد اللّه علیه السّلام:

لا بأس بتزویج البکر إذا رضیت من غیر إذن أبیها (2).

و لمّا علم من النجاشی أنّه من أصحاب مولانا الصادق علیه السّلام فلا بُعد فی کون الروایة عنه تارة مع الواسطة و أخری من غیرها.

و منها:الصحیح المروی فی التهذیب،

عن صفوان بن یحیی،عن إبراهیم بن محمّد الأشعری،عن إبراهیم بن محمّد الخثعمی،عن محمّد بن مسلم قال:سألته عن الجاریة یتمتّع منها الرجل؟قال:نعم،إلاّ أن تکون صبیة تخدع قال:قلت:أصلحک اللّه،فکم الحدّ الذی إذا بلغته لم تخدع؟قال:بنت عشر سنین. (3)

و قد نبّهنا فیما سلف أنّه مروی فی باب المتعة من نکاح الفقیه أیضا. (4)

و منها:ما رواه فی الباب السالف من التهذیب،

عن محمّد بن هاشم،عن أبی الحسن الأوّل علیه السّلام قال:إذا تزوّجت البکر بنت تسع سنین فلیست مخدوعة. (5)

أقول:الظاهر إنّ المراد من العشر فی الأوّل هو الدخول فی السنة العاشرة و من التسع

ص:161


1- (1)) رجال النجاشی،ص 192،ش 515.
2- (2)) تهذیب الأحکام،ج 7،ص 380،ح 1538.
3- (3)) تهذیب الأحکام،ج 7،ص 255،ح 1100.
4- (4)) الفقیه،ج 3،ص 461،ح 4591.
5- (5)) تهذیب الأحکام،ج 7،ص 468،ح 1875.

هو إکمالهم،و معلوم أنّه بعد إکمال التسع یکون الدخول فی العاشرة فهما فی المآل یؤلان إلی شیء واحد.

ثم أقول:نسبة المخدوعیّة و عدمها إلی البنت إنّما یکون إذا کان المرجع فی التزویج نفسها یدلاّن جواز تزویجها فیما إذا أکملت تسع سنین من غیر ولیّ،و معلوم أنّ البالغة تسع سنین فی الغالب لیست حائزة للرشد المعتبر فی دفع المال و هو ظاهر،فمقتضاهما استقلالها فی التزویج و عدم توقفه علی ولیّ و لو مع انتفاء الاتصاف بالرشد الموصوف و هو المطلوب.

إن قلت:إنّ الأمر فیهما و إن کان کما ذکر لکن صحیحة عبد اللّه بن سنان المذکورة تقتضی حملها بما إذا اتصفت المرأة بالرشد المعتبر فی دفع المال إذ قوله علیه السّلام:

(بیده عقدة النکاح ولیّ أمرها) یقتضی عدم استقلالها فی النکاح مع تحقق الولیّ لها و معلوم أنّ أمر المال عند انتفاء الاتصاف بالرشد إلی الولیّ فلا یمکن التعویل علیهما فی الحکم باستقلال البالغة تسع سنین فی تزویجها بعنوان الإطلاق.

قلنا:قد نبّهنا فیما سلف أنّ صحیحة عبد اللّه بن سنان محمولة علی ما إذا اتصفت بخفّة العقل لصحیحة الفضلاء السالفة،فدقّق النظر حتّی یتّضح علیک الحال.

و الخامس الصحیح المروی فی باب التزویج بغیر ولیّ من نکاح الکافی،

عن زرارة، قال:سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول:لا ینقض النکاح إلاّ الأب (1).و هو مروی فی التهذیب أیضا لکن سند الکافی أقوی و الموثق المروی فی شرح

و متی تزوّجت البکر بغیر إذن أبیها کان له أن یفسخ العقد من التهذیب،

عن محمّد بن مسلم،عن أبی جعفر علیه السّلام قال:لا ینقض النکاح إلاّ الأب ....

وجه الدلالة:هو أنّه إذا زوّجت البالغة تسع سنین الفاقدة للأب الغیر المتّصفة بصفة الرشد المعتبر فی دفع المال،و لا بالسفاهة فی العرف و العادة بالمعنی السالف،من غیر

ص:162


1- (1)) تهذیب الأحکام،ج 7،ص 379،ح 1-1532.

رجوع إلی حاکم نقول:إنّ الحاکم غیر الأب فلا یسوغ له نقض نکاحها،أمّا الصغری فبالفرض،و أمّا الکبری فلقوله علیه السّلام:

لا ینقض النکاح إلاّ الأب، فاللاّزم منه عدم ثبوت الولایة للحاکم فی الصورة المفروضة و هو المطلوب،بل نقول:إنّ تتبع النصوص یکشف أنّ استقلال الصغیرة بعد أن بلغت فی تزویجها کان معهودا و مسلما بین الرواة بحیث لم یکن محتاجا إلی السؤال،ففی الصحیح المروی فی الکافی و التهذیب،

عن عبد اللّه بن الصلت قال:سألت أبا الحسن علیه السّلام عن الجاریة الصغیرة یزوّجها أبوها،أ لها أمر إذا بلغت؟ قال:لا،لیس لها مع أبیها أمر قال:و سألته عن البکر إذا بلغت مبلغ النساء أ لها مع أبیها أمر؟ قال:لا لیس لها مع أبیها أمر ما لم تکبر. (1)

بقی فی المقام شیء ینبغی التنبیه علیه و هو أنّ الأمر فی النصوص المذکورة و إن کان کذلک لکن ینبغی المصیر إلی مقتضاها عند انتفاء المعارض و أمّا معه فلا،و المعارض فیما نحن فیه موجود و هو ما رواه شیخ الطائفة فی التهذیب،بإسناده

عن علی بن إسماعیل المیثمی،عن فضالة بن أیّوب،عن موسی بن بکر،عن زرارة،عن أبی جعفر علیه السّلام قال:إذا کانت المرأة مالکة أمرها تبیع و تشتری و تعتق و تشهد و تعطی من مالها ما شاءت فإنّ أمرها جائز،تزوّج إن شاءت بغیر إذن ولیّها،و إن لم یکن کذلک فلا یجوز تزویجها إلاّ بأمر ولیّها. (2)

و ما رواه فی کتاب الوصیّة منه فی الموثّق

عن عبد اللّه بن سنان،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام.

قال:سأله أبی و أنا حاضر عن قوله اللّه عز و جل: حَتّٰی إِذٰا بَلَغَ أَشُدَّهُ . (3)

قال:الاحتلام قال:فقال:یحتلم فی ستّ عشر و سبع عشر سنة و نحوها فقال:إذا أتت علیه ثلاث عشر سنة و نحوها؟فقال:لا،إذا أتت علیه ثلاث عشرة سنة کتبت له

ص:163


1- (1)) الکافی،ج 5،ص 394،ح 6.
2- (2)) تهذیب الأحکام،ج 7،ص 378،ح 1530.
3- (3)) سوره مبارکه الأحقاف15/.

الحسنات و کتبت علیه السیّئات و جاز أمره إلاّ أن یکون سفیها أو ضعیفا،فقال:و ما السفیه؟فقال:الذی یشتری الدرهم بأضعافه،قال:و ما الضعیف؟قال:الأبله. (1)

و الجواب،أمّا عن الأوّل فنقول:قد عرفت أنّ شیخ الطائفة رواه بإسناده إلی علی بن إسماعیل المذکور،و طریقه إلیه غیر معلوم إذ لم یذکره فی المشیخة و لا فی الفهرست، مضافا إلی أنّ فی سنده موسی بن بکر و علی فرض الإغماض عنه نقول:إنّه متروک الظاهر فیمکن دعوی إطباقهم علی خلافه،لما عرفت من أنّ الرشد المعتبر فی دفع الأموال الأیتام إلیهم هو ملکة حفظ المال و إصلاحه،و أمّا فعلیّة البیع و الشراء أصلا کالنجباء و العفائف المستورات لکنّها رشیدة بالمعنی المذکور،و مقتضی ذیل الحدیث المذکور:

(و إن لم یکن کذلک فلا یجوز تزویجها إلاّ بأمر ولیّها) عدم جواز التزویج و لو مع اتصافها بالرشد المعتبر فی دفع المال،و هو ممّا لم یقل به أحد،و علی تقدیر الإغماض عنه أیضا نقول:إنّه غیر صالح لمعارضة ما قدّمناه،من الآیة الشریفة الصریحة فی أنّه قد یتّفق بلوغ النکاح و لا یجوز دفع المال،و النصوص المعتبرة المستفیضة،فنقول:إنّ قوله علیه السّلام:

(و إن لم یکن کذلک فلا یجوز تزویجها إلاّ بأمر ولیّها) أعمّ من اتصافها بوصف السفاهة بالمعنی المتقدم أوّلا فیحمل علی الأوّل لصحیحة الفضلاء السالفة.

و الحاصل ممّا ذکر:أنّ الیتیمة البالغة تسع سنین تکون علی أقسام:

منها: من انغکّت عن الرشد المعتبر فی دفع الأموال،و کذا عن السفاهة الموجبة لانحطاطها عن وصف الکمال و هو الأغلب.

و منها: من اتّفق لها الترقّی و الصعود إلی درج الکمال،فقد تحقّق فیها الرشد المعتبر فی دفع المال.

ص:164


1- (1)) تهذیب الأحکام،ج 9،ص 182،ح 731.

و منها: التی اتّفق فیها الانحطاط إلی صفة النقصان فاتصفت بالسفاهة الموصلة لفساد العقل و ضعف الاستعداد،و یحمل علی الثانی ما اشتمل علیه المروی فی باب حدّ الغلام و الجاریة،من حدود الکافی،و باب الحدود من الزنا من التهذیب،

عن حمران،قال:

سألت أبا جعفر علیه السّلام قلت له:متی یجب علی الغلام أن یؤخذ بالحدود التامّة و تقام علیه و یؤخذ بها؟فقال:إذا خرج عنه الیتم و أدرک،قلت:فلذلک حدّ یعرف به؟فقال:إذا احتلم،أو بلغ خمسة عشر سنة،أو أشعر،أو أنبت قبل ذلک،أقیمت علیه الحدود التامّة و أخذ بها و أخذت له.

قلت:فالجاریة متی تجب علیها الحدود التامة و تؤخذ بها؟قال:إنّ الجاریة لیست مثل الغلام،إنّ الجاریة إذا تزوّجت و دخل بها و لها تسع سنین ذهب عنها الیتم و دفع إلیها مالها و جاز أمرها فی الشراء و البیع و أقیمت علیها الحدود التامّة و أخذ بها لها. (1)

کما یحمل علی الثالث،قوله:

(و إن لم یکن کذلک فلا یجوز تزویجها إلاّ بأمر ولیّها).

و أمّا القسم الأوّل و هو الأغلب فیرجع فی حکمه إلی الآیة الشریفة و النصوص المعتبرة المستفیضة السالفة و هو استقلالها فی عقد نفسها.و أمّا الجواب عن الثانی فنقول:

الظاهر أنّ المراد منه تعریف السفاهة التی فی مقابلة الرشد المعتبر فی دفع الأموال،فالمراد من قوله علیه السّلام:

الذی یشتری الدرهم بأضعافه أنّه لم یکن له ملکة حفظ المال و إصلاحه لقوله علیه السّلام:

و جاز أمره لظهوره فی جواز جمیع تصرفاته فلا تعارض بینه و بین ما ذکرناه کما لا یخفی.ثم ینبغی ختم الکلام بالتکلّم فی ولایة الوصی علی الصغیرین فنقول:قد عرفت اختلاف الأصحاب فی ذلک علی أقوال:الثبوت مطلقا-قد عرفت أنّه محکی عن المبسوط-و العدم کذلک عزّاه شیخنا الشهید الثانی فی المسالک و الروضة إلی الشهرة

ص:165


1- (1)) الکافی،ج 7،ص 197،ح 1؛تهذیب الأحکام،ج 10،ص 38،ح 132 و در هر دو منبع: (و أخذ لها و بها).

و الثبوت فی صورة التصریح و إلاّ فلا و هو مختار شیخ الطائفة فی الخلاف و المستفاد من عبارته السابقة من المبسوط و العلاّمة فی المختلف و شیخنا الشهید فی غایة المراد و المحقق الثانی فی جامع المقاصد و شیخنا الشهید الثانی فی الروضة و قد سمعت عباراتهم،و ما ذکره شیخنا یحیی بن سعید یحتمل التقیید و الإطلاق قال فی الجامع:

و الذی بیده عقدة النکاح الأب و الجدّ و من أوصی إلیه و من ولّته أمرها و هی رشیدة. (1)

و المستند فی ذلک النصوص المعتبرة فی الصحیح المروی فی باب طلاق التی لم یدخل بها من الفقیه،

عن الحلبی،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه عز و جلّ وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً فَنِصْفُ مٰا فَرَضْتُمْ إِلاّٰ أَنْ یَعْفُونَ أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکٰاحِ (2)قال:هو الأب و الأخ أو الرّجل یوصی إلیه و الّذی یجوز أمره فی مال المرأة فیبتاع لها و یتّجر فإذا عفی فقد جاز. (3)

و منها:الصحیح المروی فی باب المطلّقة التی لم یدخل بها،من الکافی،و الباب المذکور من الفقیه،

عن أبی بصیر،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه عز و جل: وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً فَنِصْفُ مٰا فَرَضْتُمْ إِلاّٰ أَنْ یَعْفُونَ أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکٰاحِ 2قال:هو الأب و الأخ أو الرّجل یوصی إلیه و الّذی یجوز أمره فی مال المرأة فیبتاع لها و یتّجر فإذا عفی فقد جاز. (4)

و منها:الموثق المروی فی البابین من الکتابین،عن سماعة،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام مثله. (5)

و منها:الصحیح المروی فی الباب المذکور من الکافی،

عن الحلبی،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکٰاحِ قال:هو الأب،و الأخ،و الرجل

ص:166


1- (1)) الجامع الشرائع،ص 438.
2- (2)) سوره مبارکه البقرة237/.
3- (3)) الفقیه،ج 3،ص 506،ح 4778.
4- (4)) الکافی،ج 6،ص 106،ح 2.
5- (5)) الفقیه،ج 3،ص 506،ح 4778.

یوصی إلیه،و الرجل یجوز أمره فی مال المرأة فیبیع لها و یشتری فإذا عفی فقد جاز. (1)

و منها:ما رواه فی شرح

(و إنّما یجوز عقد الجدّ مع وجود الأب) من التهذیب،

عن أحمد بن محمّد بن عیسی،عن البرقی،أو غیره،عن صفوان،عن عبد اللّه،عن أبی بصیر،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:سألته عن الذی بیده عقدة النکاح،قال:هو الأب،و الأخ،و الرّجل یوصی إلیه،و الّذی یجوز أمره فی مال المرأة فیبتاع لها و یشتری،فأیّ هؤلاء عفی فقد جاز. (2)

و منها:الصحیح المروی فی الموضع المذکور من التهذیب،

عن عبد اللّه بن سنان،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام علیهم السّلام قال:الّذی بیده عقدة النکاح هو ولیّ أمرها. (3)

و منها:الصحیح المروی فی أواخر کتاب النکاح من التهذیب

عن أبی بصیر،عن أبی جعفر علیه السّلام قال:سألت أبا جعفر علیه السّلام عن الذی بیده عقدة النکاح؟قال:هو الأب،و الأخ، و الموصی إلیه،و الّذی یجوز أمره فی مال المرأة من قرابتها فیبیع لها و یشتری،قال:فأیّ هؤلاء عفی فعفوه جائز فی المهر إذا عفی عنه. (4)

و منها:الصحیح المروی هناک،

عن محمّد بن مسلم،عن أبی جعفر علیه السّلام مثله.

فهذا القول هو المختار وفاقا لما عرفته من عظماء الأصحاب.

وجه دلالة النصوص المذکورة علی المرام هو أنّه علیه السّلام جعل من الذی بیده عقدة النکاح الموصی إلیه،أی الّذی أوصی إلیه من طرف الأب،و الوصیّة من طرف الأب یکون علی أقسام:منها،أنّه یوصی إلی الوصی فی خصوص تزویج الصغیرین.

و منها،أنه یوصی بعنوان العموم بأن یقول:کلّما کان لی تسلّط علی ما یتعلّق من الصغیرة مثلا من أولادی فقد فوّضته إلیه.

ص:167


1- (1)) الکافی،ج 6،ص 106،ح 3.
2- (2)) تهذیب الأحکام،ج 7،ص 393،ح 1537.
3- (3)) تهذیب الأحکام،ج 7،ص 392،ح 1570.
4- (4)) تهذیب الأحکام،ج 7،ص 484،ح 1946.

و منها،أن یقول:أنت وصیّی فی ثلثی و صغاری.

و النصوص المذکورة و إن کانت شاملة لکل من الصور الثلاث المذکورة لکن القدر المتیقّن هو الصورة الأولی و الثانیة،فینبغی القول مضافا إلی أنّ القائل بالإطلاق غیر معلوم عدا ما یظهر من العلاّمة من النسبة إلی المبسوط و قد عرفت الحال فی ذلک.

إن قیل:یمکن الإشکال فی الاستدلال بالنصوص المذکورة فی المقام بیان ذلک:هو أنّ الظاهر أنّ المراد منها تفسیر عقدة النکاح المذکور فی الآیة الشریفة و هی قوله تعالی:

وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً فَنِصْفُ مٰا فَرَضْتُمْ إِلاّٰ أَنْ یَعْفُونَ أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکٰاحِ (1).

فنقول:إنّ التمسّک بالنصوص المذکورة فی إثبات ولایة الوصی فی تزویج الصغیرین غیر صحیح،لما علمت من أنّها واردة فی تفسیر الآیة الشریفة و هی غیر شاملة للصغیرین لقوله تعالی: وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ و لوضوح أنّ الطّلاق لا یکون إلاّ من المکلّف فلا یشمل للصغیر،و الضمیر فی قوله تعالی: وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ عائد إلی النساء فی الآیة السابقة علی الآیة الشریفة المتّصلة بها.

و هی قوله تعالی: لاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ مٰا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَةً (2)مضافا إلی قوله تعالی: مٰا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ لأنّ المراد من المسّ هو الدخول و هو إنّما یسوّغ بعد أن أکملت تسع سنین فلا یشمل الصغیرة أیضا،فالمراد منها أنّ من طلّق زوجته قبل الدخول بها و قد عیّن لها صداقا فالواجب علیه أن یعطیها نصف الصداق الذی عیّنه لها إلاّ أن صدر العفو من النساء فلا یجب علیه شیء إن تحقّق العفو منهنّ لکل النصف أو تمام النصف إن کان العفو لبعض النصف،أو صدر العفو من أولیاء الزوجة البالغة ممّن یمکن العفو عنه منها کما إذا کان رشیدة أم لا کما إذا کانت سفیهة،و علی التقدیرین

ص:168


1- (1)) سوره مبارکه البقرة237/.
2- (2)) سوره مبارکه البقرة236/.

لا یکون شاملة للصغیرین،فلا یصح التمسک بالنصوص المذکورة الواردة فی تفسیرها کما لا یخفی.

ثم نقول:فی المقام إشکال آخر،و هو أنّ العفو المدلول علیه بالآیة الشریفة إنّما هو بعد الطّلاق فکیف یمکن صدور العفو من الولیّ الصغیرة لوضوح أنّ تصرّف الولیّ فی الأمور المتعلّقة بالمولّی علیه منوط بالغبطة و الصلاح فأیّ صلاح للعفو عن حقّها الثابت فلا بد من حمل الآیة الشریفة علی ما إذا کان المراد من الذی بیده عقدة النکاح هو وکیل المرأة و علی تقدیر الإغماض عنه،نقول:إنّ معنی الآیة الشریفة علی ما ذکر هو أنّکم إن طلّقتم النساء قبل الدخول و قد عیّنتم لهنّ الصداق وجب علیکم نصف ما عیّنتم لهنّ من الصداق إلاّ إذا صدر العفو منهنّ فیما إذا کانت قابلة للعفو،أو صدر العفو من الذی بیده عقدة النکاح.

و الأوّل،محمول علی ما إذا کانت النساء ممّن یصلح العفو منهن.

و الثانی،فیما إذا لم تکن کذلک و ذلک بمعونة النصوص الواردة فی المقام،هو الأب عند وجوده،و الوصی عند عدمه،و علی التقدیرین یکون المطلّقة ممّن یصدق علیها أنّها من النّساء،و معلوم أنّه بعد البلوغ فلا بد من حملها فیما إذا بلغت سفیهة و مقتضاه ثبوت الولایة للوصی فی التزویج فی البالغة،و هو ما تقدّم التصریح منهم فی کون ولایة الوصی مختصّة بمن بلغت سفیهة فلا یفهم منه ثبوت الولایة للوصی علی الصغیرین،و لعلّه لذلک خصّوها بمن بلغت فاسدة العقل، و یمکن الجواب عنه بأنّ العبرة بعموم اللفظ لا بخصوص المحل،توضیح الحال فی ذلک یستدعی أن یقال:إنّ المدلول علیه بالآیة لزوم نصف الصداق إلاّ إذا صدر العفو من المطلّقة أو ممّن بیده عقدة النکاح،و قد دلّت النصوص المسطورة أنّه الأب و الوصی، فالمستفاد منها ثبوت الولایة للأب فی النکاح بعنوان الإطلاق،و کذا الوصی خرج منه حال بلوغها و عقلها فبقی غیره مندرجا تحت العموم،فاللازم منه ثبوت الولایة للوصی علی الصغیرة أیضا کالأب و هو المطلوب.

ص:169

غایة ما یلزم ممّا ذکر بعد ملاحظة سیاق الآیة الشریفة أنّ العفو المذکور فی الآیة من الوصی إنّما یتحقق فیما إذا کانت بلغت فاسدة العقل و أین ذلک من اختصاص الولایة بتلک الصورة علی أنّه یمکن أن یقال:إنّ المراد من النساء فی الآیة الشریفة هو الزوجات فیعمّ الصغیرة أیضا.

فالمراد منها أنّه إذا طلقتم الزوجات قبل الدخول بهنّ و هو أعمّ من أن یکون قابلة للدخول أولا،فعلی هذا یکون المدلول علیه بالآیة الشریفة هو أنّه إذا طلقتم زوجاتکم قبل الدخول بهنّ و قد عیّنتم لهنّ الصداق وجب علیکم لهنّ نصف الصداق إلاّ إذا صدر العفو منهنّ فیما إذا کنّ من أهل العفو،أو صدر العفو ممّن فی یده عقدة النکاح فیما إذا لم یکن من أهل العفو،کما إذا کانت صغیرة أو سفیهة،و قد دلّت النصوص المعتبرة السالفة أنّه الوصی عند انتفاء الأب.

ثم نقول:إنّ النصوص المذکورة مع استفاضتها و صحّة سند أکثرها و إطباق المشایخ العظام علی إیرادها فی الکتب المعتبرة دالّة علی ثبوت الولایة فی التزویج للوصی و قد عمل بها جماعة من أعاظم الأصحاب کشیخ الطائفة،و شیخنا یحیی بن سعید، و العلاّمة،و شیخنا الشهید،و المحقق الثانی،و شیخنا الشهید الثانی،و وافقهم فی ذلک السید السند صاحب المدارک قال فی شرحه علی النافع:و الأقرب ثبوت ولایته علی الصغیر و الصغیرة و من بلغ فاسد العقل لأنّ الحاجة قد تدعوا فی ذلک،إلی أن قال:

و علی القول بثبوت ولایته فهل تثبت بتعمیم الوصیة أم لا بد من التصریح بالوصیة فی النکاح؟الأظهر الثانی،لأنّ النکاح لیس من التصرفات التی ینتقل الذهن إلیها عند الإطلاق فیتوقف علی التصریح به...انتهی. (1)

ص:170


1- (1)) نهایة المرام،ج 1،ص 80.

فعلی هذا لا ینبغی التأمل فی المسألة،أی فی ثبوت الولایة فی صورة تنصیص الأب، أو الجدّ،بالإنکاح فی مقام الوصیّة لما عرفت.

و أمّا الصحیح المروی فی باب،المرأة یزوّجها الولیّان غیر الأب و الجدّ،من الکافی،

عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع،قال:سأله رجل عن رجل مات و ترک أخوین و الابنة صغیرة و البنت فعمد أحد الأخوین الوصی فزوّج الابنة من ابنه ثم مات أبو الابن المزوّج فلمّا أن مات قال الآخر:أخی لم یزوّج ابنه فزوّج الجاریة من ابنه،فقیل للجاریة:أیّ الزوجین أحبّ إلیک الأوّل أو الآخر؟ قالت:الآخر،ثم إنّ الأخ الثانی مات و للأخ الأوّل ابن أکبر من الابن المزوج فقال للجاریة:اختاری أیّهما أحبّ إلیک الزوج الأوّل أو الزوج الآخر؟فقال الروایة فیها أنّها للزوج الأخیر و ذلک أنّها قد کانت أدرکت حین زوّجها و لیس لها أن تنقض ما عقدته بعد إدراکها. (1)

فهو و إن اقتضی انتفاء ثبوت الولایة فی التزویج للوصی علی الصغیرة کما لا یخفی علی المتأمّل فی السؤال و الجواب لکنه محمول علی ما إذا کانت الوصایة بعنوان الإطلاق لوضوح عدم انصراف قول الموصی لغیره:«أنت وصیّی فی أولادی»إلی الولایة الإجباریّة فی التزویج کما لا یخفی.

ص:171


1- (1)) الکافی،ج 5،ص 397،ح 3.

ص:172

أسئلة و أجوبة فقهیّة

اشاره

تألیف:فقیه و اصولی دقیق النظر آیة اللّه حاج آقا منیر الدین بروجردی اصفهانی

تحقیق و تصحیح:مهدی باقی سیانی بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

مقدّمه [محقق]

اشاره

یکی از منابع غنی فقه شیعه ریشه در سؤال هایی دارد که از ائمّه معصومین علیهم السّلام پرسیده شده است و آنچه را که آن بزرگواران در مقام پاسخ فرموده اند مکتوب گردیده و مقداری از آن امروز در اختیار ماست؛یکی از مهمترین این مجموعه سؤال و جواب ها کتاب مسائل علی بن جعفر است،که شامل سؤالات وی از برادر بزرگوار خود امام کاظم علیه السّلام است و حضرت به آنها پاسخ داده است، (1)اگرچه از بیان بزرگ کتاب شناس شیعه علاّمه آقا بزرگ تهرانی چنین استفاده می شود که سؤال کننده در این کتاب

ص:173


1- (1)) برای آشنایی بیش تر با کتاب و مؤلّف آن به مقدّمه محقّقانه آیة اللّه سیّد محمّد رضا جلالی بر کتاب مسائل علی بن جعفر،صص 9-80 مراجعه شود.

امام کاظم علیه السّلام و پاسخ دهنده،پدر بزرگوارشان حضرت امام صادق علیه السّلام و علی بن جعفر تنها راوی و ناقل این پرسش ها و پاسخ هاست،مگر در مواردی که تصریح به این شده باشد که سؤال را خود علی بن جعفر مطرح نموده است. (1)

البته ذکر این نکته نیز خالی از لطف نیست که مرحوم سیّد بن طاوس در کتاب ارزشمند«اقبال» (2)از کتابی با عنوان«المسائل و أجوبتها عن الأئمة»نام برده و مطلبی را از آن نقل می نماید که متأسفانه امروز از آن اثری نیست.

پس از دوران معصومین علیهم السّلام و شروع غیبت آخرین ذخیره هستی امام منتظر- عجل اللّه تعالی فرجه الشریف-بنا بر سفارش:

«...فأمّا من کان من الفقهاء صائنا لنفسه،حافظا لدینه،مخالفا علی هواه،مطیعا لأمر مولاه،فللعوام أن یقلّدوه» (3)پیروان حضرتش در احکام شرعی،از فقیهان و عالمان دین تقلید نموده و سؤالات خود را از ایشان پرسیده، و بدان عمل می نمودند،که مجموع این پرسش ها و پاسخ ها خود ذخیره ای بسیار ارزشمند است.اگرچه ما به قسمتی از آن دسترسی داشته و ما بقی آن در گذر زمان دستخوش حوادث روزگار گشته و از میان رفته است.

در این مقام تذکر چند نکته لازم است:

أوّل:گستره کتاب ها و رساله هایی از این دست در این عرصه پژوهشی حائز اهمیّت است.در این قسمت تنها به این مقدار بسنده می کنیم که علاّمه آقا بزرگ تهرانی در کتاب ارزشمند الذریعة حدود 900 کتاب را تحت عناوین:«المسائل، سؤال و جواب،أسئلة و أجوبة،جواب و جوابات» (4)نام می برد،و تنها کتب ذکر شده

ص:174


1- (1)) ر.ک:الذریعة،ج 20،ص 360،شماره 3406.
2- (2)) اقبال الأعمال،ج 3،ص 161.
3- (3)) احتجاج طبرسی،ج 2،ص 263؛وسائل الشیعة،ج 27،ص 131،ح 20.
4- (4)) ر.ک:الذریعة ج 2،صص 71-94؛ج 5،صص 171-241؛ج 12،صص 241-251؛ ج 20،صص 329-373.

ذیل عنوان«سؤال و جواب»هفتاد عدد است که خود ایشان در چهل مورد تصریح به فقهی بودن این کتاب ها دارد؛و در برخی نیز چون کتاب مسئولات (1)[یا اسأله و اجوبه بروجردیة یا جوابات از علاّمه ملاّ محمّد تقی مجلسی]که تصریح به فقهی بودن آن ننموده اند،ولی قسمتی از آن پاسخ به سؤالات فقهی و ما بقی جواب سؤالات اخلاقی و اصولی است. (2)

دوّم:قسمت بسیار زیادی از این پرسش ها و پاسخ ها-اگرچه مکتوب گردیده،ولی چون در مجموعه ای گردآوری نشده است-در طول زمان دستخوش حوادث روزگار گردیده و از بین رفته است؛و به عنوان نمونه تنها به نقل سخن یکی از آخرین یادگاران کاروان علم و فقاهت توأم با زهد و قناعت حوزه علمی اصفهان در سال های اخیر یعنی مرحوم آیة اللّه حاج شیخ حیدر علی محقّق(متوفّای 1421 ق)اکتفا می کنیم که در مصاحبه خویش با مجلّه وزین حوزه در مورد علاّمه آیة اللّه ملاّ محمّد حسین فشارکی می فرمایند:«وی آن قدر استفتاءات داشت که به گفته خودش(مرحوم آخوند فشارکی) اگر این استفتاءات یک جا جمع شود به اندازه دوره جواهر می شود». (3)

سوّم:فقهاء بزرگوار شیعه در جواب این گونه پرسش ها-با توجه به ظرفیت سؤال کننده-گاه پاسخ را بسیار مختصر فرموده و گاه آن چنان مفصل،استدلالی و همراه با نقل آراء و اقوال مختلف بحث نموده اند که خود رساله ای مستقل گردیده است مانند:

1)رساله ای از محقّق قمی در بیع فضولی که هفتاد صفحه است. (4)

ص:175


1- (1)) همان،ج 21،ص 29،شماره 3797.
2- (2)) ر.ک:زندگینامه علاّمه مجلسی،ج 2،ص 391.
3- (3)) مجلّه حوزه،ش 53،ص 53.
4- (4)) ر.ک:جامع الشتات،ج 2،صص 267-336،سؤال 168.

2)رساله ای از سیّد شفتی در مورد وقف در 50 صفحه قطع رحلی مخطوط. (1)

3)رساله ای از محقّق نراقی در مورد وقف برای حرم حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در 13 صفحه. (2)

4)رساله قبض الوقف حاج آقا منیر بروجردی که در پاسخ به سؤال:«هل یکتفی فی تحقّق القبض الأمر به أم لا؟»در 24 صفحه.

مؤلف

مؤلف این اثر،عالم فاضل و متکلّم اصولی،رجالی حدیث شناس و فقیه نام آور قرن سیزدهم هجری حوزه علمیه اصفهان مرحوم آیة اللّه العظمی علاّمه حاج آقا منیر الدین بروجردی اصفهانی است که به جودت فکر و قوّت حافظه معروف است. (3)وی نواده دختری محقّق قمی-صاحب قوانین الأصول (4)-و از شاگردان آیة اللّه العظمی حاج شیخ محمّد باقر نجفی اصفهانی (5)-صاحب شرح هدایة المسترشدین- (6)بوده است؛ایشان در سال 1161 ق در بروجرد چشم به جهان گشود و مقدّمات علوم را در زادگاه خویش

ص:176


1- (1)) سؤال و جواب،ج 2،صص 339-384.
2- (2)) رسائل و مسائل،ج 2،صص 260-272،سؤال 16.
3- (3)) صاحب اعیان الشیعة در معرفی وی چنین می نویسد:«الشیخ آقا منیر الدین البروجردی... کان من نوابغ العصر الأخیر فی الفقه و الحدیث...».اعیان الشیعة،ج 10،ص 142.
4- (4)) شرح حال این فقیه،محقّق و اصولی بزرگ در روضات الجنات،ج 5،صص 369-380، شماره 547 و غنائم الأیّام،ج 1،صص 35-54 آمده است.
5- (5)) شرح حال این فقیه فرزانه در تاریخ علمی اجتماعی اصفهان،ج 1،صص 311-340، قبیله عالمان دین،صص 41-62؛رساله صلاتیه،صص 44-53؛شرح هدایة المسترشدین، صص 15-40 و صص 50-53 آمده است.
6- (6)) این کتاب در سال 1385 ش با تحقیق این جانب در شهر مقدّس قم چاپ گردید.

آموخته،جهت تکمیل معلومات به اصفهان مهاجرت نمود،ایشان مدّتی کوتاه نیز در سامراء به درس میرزای شیرازی-صاحب فتوای تحریم تنباکو-حاضر گشت و سپس به اصفهان بازگشته و به تدریس،تألیف،تبلیغ و ارشاد مردم اشتغال ورزید. (1)وی در 17 ربیع الثانی سال 1342 ق مرغ روحش از قفس تن رها گشت و در دیار باقی رحل اقامت افکند و جسم شریفش در تکیه ملک تخت فولاد اصفهان در خاک آرام گرفت.

از این فقیه فرزانه دو کتاب به زیور طبع آراسته گردیده یکی«رساله الفرق بین النافلة و الفریضة»که در سال 1396 ق با مقدّمه استاد سیّد مرتضی رضوی و به همّت مرحوم آیة اللّه سیّد مصطفی مهدوی هرستانی اصفهانی(متوفّای 1409 ق) (2)و در مصر منتشر گردید،و دیگری«رساله قبض الوقف»که در سال 1384 شمسی با تحقیق این جانب در دفتر دوّم میراث حوزه اصفهان به زیور طبع آراسته گردید.سوّمین اثر رساله حاضر است،و چهارمین آن رساله ای است در مورد حکم اشتباهات و خطاهائی که توسط نویسندگان در کتاب قرآن پدید می آید به نام«حکم الأغلاط الواقعة فی المصاحف من الکتّاب»که آن نیز با تحقیق این جناب به زودی منتشر و عرضه خواهد شد.رسائل رجالیه،رسائل اصولیه،رساله الفوائد و برخی رسائل فقهیه از آن فقیه محقّق برجای مانده،که هنوز مخطوط است؛و نام 6 اثر را نیز محقّق فقید مرحوم سیّد مصلح الدین مهدوی در کتاب دانشمندان و بزرگان اصفهان نام می برند (3)و ما در این اینجا نام برخی از رساله های فقهی ایشان را که در هیچ کدام از مصادر شرح حال مرحوم

ص:177


1- (1)) برای آشنائی با اساتید،مشایخ و شاگردان وی ر.ک:مقدّمه«رساله قبض الوقف» و«رسالة فی حکم الأغلاط الواقعة فی المصاحف من الکتّاب»هر دو از مؤلّف کتاب.
2- (2)) برای آشنائی بیش تر با وی ر.ک:دانشمندان و بزرگان اصفهان،ج 2،ص 1089.
3- (3)) ر.ک:دانشمندان و بزرگان اصفهان،ج 2،ص 950.

مؤلّف نیامده ذکر می کنیم.مانند حاشیه بر کتاب الصلاة کشف الغطاء،حاشیه بر کتاب القضاء قواعد الأحکام،رساله ای در نماز مسافر،رساله ای در خیار عیب،رساله ای در بحث ربا و...؛البته برخی از این رسائل ناتمام است.

رساله حاضر

این رساله که شامل یازده پرسش و پاسخ است به خوبی بیان گر قوّت و قدرت علمی مؤلّف،داشتن حافظه قوی و کتابخانه غنی وی می باشد مرحوم علاّمه سیّد محسن امین در شرح حال مرحوم مؤلّف،از دو اثر نام می برد یکی رساله الفرق بین النافلة و الفریضة و دیگر رساله حاضر،با این تعبیر«أجوبة المسائل استدلالیة علی نمط جامع الشتات» (1).

تذکر چند نکته پیرامون این رساله

1)رساله حاضر تنها یک رساله فقهی صرف نیست بلکه در آن با توجّه به حجم کم آن می توان از مباحث رجالی چون بحثی پیرامون کتاب مسائل علی بن جعفر،قول به موثق بودن أبی الجارود و مباحث دقیق تاریخی چون تقسیمات سه گانه برای راویانی که به آنها«وافقه»گفته می شود نشان گرفت.

2)دو گونه حاشیه در کناره صفحات نسخه خطی موجود است که برخی از مؤلّف و برخی نیز از کاتب است.

3)کاتب این رساله علاّمه فقیه،محدّث و رجالی آیة اللّه سیّد احمد صفائی خوانساری صاحب موسوعه ارزشمند کشف الأستار عن وجوه الکتب و الأسفار (2)است

ص:178


1- (1)) ر.ک:اعیان الشیعة،ج 10،ص 142.
2- (2)) شرح حال این فقیه فرزانه در کشف الأستار،ج 1،صص 7-27 و ضیاء الأبصار،ج 1، صص 409-422 آمده است.

که حدود 12 سال در حوزه علمی اصفهان از محضر مؤلّف و دیگر اساتید بهره برده و از صاحب این رساله چنین یاد می کند«الأستاذ الأعظم و الشیخ الأقدم أفضل من فی العرب و العجم الحاج آقا منیر الدین بروجردی دامت برکاته». (1)

4)مؤلّف محترم در ابتدای بعضی از پاسخ ها ابتدا اقوال مختلف در مسأله را با ذکر نام صاحب آن قول یا کتابی که این قول در آن وجود دارد یادآور شده و سپس به بررسی این اقوال پرداخته و قول مورد قبول خود را با ذکر دلیل بیان می نماید؛از این رو گاه در ابتدای امر خواننده،خود را با انبوهی از کتابها روبرو می بیند؛مانند پرسش نهم که مؤلّف در قسمت آغازین پاسخ خود،سؤال کننده را به حدود بیست کتاب ارجاع می دهد (2)و از همین رو خواننده محترم این کتاب در قسمت مصادر تحقیق،بیش از 100 کتاب و رساله را مقابل خود می بیند.

5)ظاهر چنین است که مقداری از انبوه پرسشهایی که مرحوم مؤلّف به آن ها پاسخ داده در نزد کاتب موجود بوده و وی این مقدار را جدا نموده و در این مجموعه گردآوری کرده است.

6)تاریخ کتابت اثر حاضر،چهارم ذی قعده 1332 ق می باشد-یعنی ده سال قبل از وفات مؤلّف محترم-و سالهای آغازین بازگشت کاتب از نجف اشرف و اقامت در خوانسار.

تنها نسخه شناخته شده این اثر که در کتابخانه آستان قدس رضوی وجود دارد توسط دوست فاضل و گرامی جناب آقای رحیم قاسمی-حفظه اللّه-به این جانب معرّفی گردید و استاد محترم حضرت آیة اللّه حاج شیخ هادی نجفی-دامت برکاته-آن را تهیه،

ص:179


1- (1)) رسالة فی حکم الأغلاط،ص 3.
2- (2)) ر.ک:ص 197.

و جهت تحقیق در اختیار این جانب قرار داده و در طول مدّت تحقیق نیز مساعدت و راهنمایی فرمودند.

در پایان این مقدّمه نویسنده با تمامی وجود خداوند مهربان را سپاس می گوید که به وی توفیق احیاء اثری دیگر از آثار برجای مانده از سلف صالح را کرامت فرمود، إنّه ولی التوفیق.

و آخر دعوانا أن الحمد للّه رب العالمین مهدی باقری سیانی،اصفهان سوّم شعبان المعظم 1427 برابر با ششم شهریور 1385

ص:180

ص:181

ص:182

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم أسئلة و أجوبة فقهیّة

مسألة[1] [تصرفات وصی بدون اذن ناظر]

آیا تصرفات وصی بدون إذن ناظر صحیح و نافذ است یا خیر؟ جواب: من إفاداته أیضا الوصیّ و الناظر و المتولّی یتصوّر علی وجوه خمسة.

الأوّل:الاستقلال فی الرأی و التصرّف بکون ما للوصیّ مثلا مجرّد العمل.

الثانی:التشریک بکون رأی کلّ منهما له دخل فی الاستصواب.

الثالث:أن یکون الرأی للموصی مع اشتراط إذن من الناظر.

الرابع:کذلک مع اشتراط اطّلاع من الناظر حین الإقدام فی العمل.

الخامس:کذلک أیضا مع اشتراط مجّرد حصول الاطّلاع للناظر و لو بعد العمل.ففی الأوّل یبطل العمل بدون إذن الناظر و کذلک فی الثانی و الثالث علی الأظهر الأقرب و أمّا فی الرابع ففیه وجهان و الصّحة فی الخامس.

أوجه هذه المسألة مع المسائل الآتیة من إفادات شیخ المشایخ آقا منیر الدین سلّمه اللّه.

فائدة فی جملة من الأجوبة التی أجاب بها عن الأسئلة الّتی التمسوا عن جنابه المفخّم الجواب،و نحن ننقلها بلفظ السؤال أوّلا،ثمّ نردفها بالجواب بعینها لئلاّ نخرج عن طریق الصواب،و علی اللّه نتوکّل فی المبدأ و المآب.

ص:183

مسألة[2] [اسقاط حق در صلح حق الغبن]

هرگاه زید ملکی را بدون تصدیق اهل خبره جاهلا بالقیمه بفروشد به قیمت معیّنی، ثمّ حقّ الغبن خود را هم صلح می نمایند و معلوم می شود که مغبون شده به غبن فاحش، آیا صلح حقّ الغبن با این فرض مسقط حقّ او می شود یا خیر؟ جواب: خیار غبن از خیارات مسلّمه بین الإمامیّة است و کسی خلاف نکرده (1)و نسبت خلاف هم کس نداده است؛مگر فاضل آبی-صاحب کشف الرموز (2)-[که]نسبت داده نفی خلاف غبن را به استادش محقّق فی حلقة درسه المیمون بدعوی کون بناء الخلق نوعا علی المعاملات التغابنیّة اختیارا،و هو ضعیف و مسبوق و ملحوق بالإجماع.

و یشترط فی جریان هذا الخیار شروط ستّة:

أوّل:بودن غبن،و آن تفاوت قیمت است.

ص:184


1- (1)) فاضل نراقی در مستند الشیعة،ج 14،ص 388،می فرماید:«...و ثبوته للمغبون هو المشهور بین الأصحاب خصوصا المتأخرین منهم،بل علیه الإجماع فی الغنیة و التذکرة...» و پیروی نموده او را صاحب جواهر الکلام و می فرماید: «...خیار الغبن بلا خلاف أجده فیه بین من تعرض له عدا ما یحکی عن المصنّف[المحقّق الحلّی]من إنکاره فی حلقة درسه و الموجود فی کتابه خلاف هذه الحکایة»،جواهر الکلام، ج 23،ص 23؛برای توضیح بیشتر ر.ک:مفتاح الکرامة،ج 14،ص 222 و المکاسب المحرمة للشیخ الأنصاری،ج 5،ص 158.
2- (2)) با جستجوی زیاد،کلام صاحب کشف الرموز را نیافتیم ولی شهید أوّل در کتاب دروس می فرماید: «...و سادسها:خیار الغبن و هو ثابت...و ربّما قال المحقّق فی الدرس بعدم خیار الغبن،و یظهر من کلام ابن الجنید،لأنّ البیع مبنیّ علی المکایسة و المغالبة...»الدروس الشرعیة،ج 3،ص 275 و بنگرید:شرح خیارات اللمعة از فقیه محقّق شیخ علیّ بن الشیخ جعفر کاشف الغطاء،ص 125.

دویم:نبودن آن یسیر[اندک]پس نقصان لغوی کفایت نمی کند بلکه باید معتنی به [قابل توجّه]باشد و در نظر عرف صدق ضرر کند.

سیم:بودن غبن در حین معامله،پس اگر بعد تفاوت پیدا شود-و لو به فاصله قلیلی، و لو به اضعاف[چند برابر]قیمت-ثمر ندارد.

چهارم:جاهل بودن مغبون به غبن.

پنجم:عدم اسقاط آن در ضمن العقد.

ششم:عدم صلح آن،پس با اجتماع شرائط،خیار غبن ثابت و جاری است.

بلی کلامی در مقام است[که]در دو مقام بیان می شود.

مقام اوّل:این است که اگر مصالحه نمود غبن احتمالی خود را به خیال اینکه نهایت آنچه تصور شود مثلا ده تومان است بعد معلوم شود بیشتر است إلی ضعف[دو برابر] بلکه اضعاف بوده،ظاهر این است که خیار غبن جاری است؛و صرّح به جماعة من الأوائل و الأواخر (1)،و الدلیل علیه قاعدة الضرر (2)خصوصا مع تأییدها بفتوی هذه الأجلّة؛پس صلح به خیال بعض،مانع از خیار نیست.

مقام دویم:آنچه متعارف است که در قباله جات می نویسند از صلح غبن،و غبن در غبن بالغا ما بلغ-و لو إلی ألف تومان مثلا-با عدم جریان صیغه،یا با جریان و عدم التفات و قصد،مانع خیار نیست.

بقی کلام آخر و هو:أنّ صحّة المعاملة و الخیار یترتّبان علی المعاملات العقلائیة فلو کانت خارجة من عادات العقلاء و معدودة من الأفعال السفهیّة أمکن الإشکال فی أصل الصحّة و أوّل من حکم بالبطلان فی السفهیّة أفقه الأوائل و الأواخر،الشهید الأوّل،و اللّه العالم.

ص:185


1- (1)) ر.ک:جواهر الکلام،ج 23،ص 43.
2- (2)) ر.ک:القواعد الفقهیة،محقّق بجنوردی،ج 1،ص 209،قاعدة هشتم.

مسألة[3] [حکم اختلاف در ملک مشترک پس از فوت مالکین]

...چه می فرمایید در این مسأله که ملکی تیول دو برادر بوده که دیوان،ملکی را به آنها واگذار نموده،و هر یک مستمرّی هم داشته[که]از بابت تیول همه ساله می دادند و از منافعش هر دو منتفع می شدند،یکی از این دو فوت می شود که مجتهد بوده[و]اولاد صغیر دارد.برادر دیگر که حیّ است،همه ساله،مستمرّی صغار را کما فی السابق بابت مالیات ملک تیول می دادند،و از منافع همه منتفع می شدند،و شهریّة[-ماهیانه]به آنها می رسانید،این برادر که عمو است هم فوت می شود،ورثه اش مدّعی می شوند که پدر ما، ملک را به عنوان خالصه،از دیوان به اسم خودش قباله نموده؛و پیشکار دیوان هم می گوید ثمن او را از وقت خرید از مستمرّی مشترکی هر دو دادم؛آیا این معامله صحیح است و ملک مختصّ برادری می شود که قباله به اسم خود کرده یا خیر؟بیّنوا تؤجروا.

جواب:إجمالا ید مسلم (1)معتبر است به ملکیّت هر دو نفر برادر،و هرکدام فوت شده باشند-چه مجتهد و چه غیر مجتهد-راجع است به وارث او،و تصرّف برادر دیگر- غیر مجتهد-بعد از فوت أوّل در اموال صغارش با معلومیّت جهت تصرّف-که از بابت بزرگتری می باشد-موجب دفع ملکیّت سابقه نخواهد بود،و خریدن از سلطان-چه به اسم خود و چه به اسم غیر خود،چه با دادن وجه مستمرّی و چه با ندادن-،مضرّ به ملکیّت ورثه برادر مجتهد نیست؛چنانچه در زمان تصرّف سلطان و اجزاء سلطان، مکرّر در مجلس و منبر گفتم که این تیولات بر پنج قسم است.

أوّل:آن است که ملک در تصرّف مسلمانی است با قباله جات،و خود متصرّف هم مدّعی ملکیّت است،مجرّد نقل از سلطان و اجزاء آن،نه رفع ملکیّت از ذی الید می کند، [و]نه موجب حقّی برای مصالح له می شود.

ص:186


1- (1)) ر.ک:قواعد فقهیة للمحقّق البجنوردی،ج 1،ص 129،قاعده ششم.

دویم:این است که شخص متصرّف است،و معلوم نیست جهت تصرّف از استناد به نقل خاص یا نقل از حاکم شرع مطاع به عنوان مجهولیّت،باز حکم سابق را دارد.

سیم:وجود متصرّف،و معلومیّت استناد از جانب حاکم شرع-چه خودش حاکم باشد یا از غیر مأذون باشد-این هم ملحق به سابق است در حکم.

چهارم:آنکه متصرّف مدّعی ملکیّت منفعت باشد؛بعد از اقرار به عدم ملکیّت عین، سلب ملکیّت عین از او می شود،و ید در منافع معتبر است علی الأقوی،و اشکال محقّق نراقی (1)در ید منفعت،ضعیف است؛پس در این صورت،انتزاع از ید متصرّف نیز نمی توان نمود؛هرچند عین مال دیگری بشود.

پنجم:آنکه ملک در ید کسی باشد،و خودش مقرّ است به عدم نقل از مالک خاص، یا حاکم شرع،در این صورت:یا إحیائی کرده است،یا احتمال إحیائی می رود،باز سلب ملکیّت از او نخواهد شد.

بلی اگر هیچ کدام از این جهات نباشد،و احتمال هم نرود-حتی احتمال تقاصّ از بابت مظالم،یا تصرّف از بابت مجهولیّت؛-و قائل شدیم به عدم اشتراط إذن الحاکم فی المال المجهول،در اینجا سلب ملکیت از متصرّف بالمرّة می شود؛لکن به دست او نیز،انتقال از دیوان با محض ادعاء،باز منع متصرّف را نمی توان نمود مگر از بابت حسبه و نهی از منکر.

بلی اگر ملکی در ید عمّال دیوان باشد از جانب سلطان،و متصرّفی در کار نباشد، و اخذ از متصرّف هم معلوم نباشد-مثل بعض املاک صدریّه (2)-در این صورت،بعد از

ص:187


1- (1)) ر.ک:مستند الشیعة،ج 7،ص 342.
2- (2)) منظور حاج محمّد حسین خان صدر اصفهانی،وزیر فتحعلی شاه قاجار،بانی مدرسه صدر اصفهان و نجف،متوفّای 1239 ق و مدفون در سرداب مدرسه صدر نجف می باشد،وی از رجال نامی،خیراندیش و نیکوکار بوده است.شرح حال مفصل وی را نگر در:مکارم الآثار، ج 4،ص 1073،رقم 549 و کشکول طبسی،ج 2،صص 235-252.

انتقال دیوان؛و نقل از حاکم مطاع،ثمر می کند و حکم به ملکیّت منتقل إلیه می شود، بعض از اجلّه معاصرین-اعلی اللّه مقامه-خیلی اقدام در تخریب این بنیان نمودند؛ولی هنوز رفع شبهه از عوام طلبه و سایر عوام نشده و باز این مطالب اسباب فساد است.

مسألة[4] [حکم تخلف متصالح از شرایط صلح]

زیدی مایملکش را صلح می کند به یکی از اولادش،مشروط به شرائطی،و بعد از فوت مصالح،متصالح تخلّف می کند از مقتضای شروط-کلاّ أم بعضا-آیا خیار فسخ به جهت سایر ورثه،جاری است یا خیر؟و آیا به فسخ بعض از ورثه،جمیع آثار صلح،فسخ می شود یا بالنسبة به سهم فاسخ؟و آیا فسخ،محتاج است به اجتماع همه ورّاث یا خیر؟ [جواب:] جواب در ضمن چند مقام است:

[مقام]أوّل:این است که شرط التزام،در ضمن عقد است کما صرّح به فی القاموس (1)، و مقتضای عمومات عقود و شروط،لزوم وفا است.

[مقام]ثانی آیا تخلّف شرط،موجب خیار است یا نه؟و بنا بر أوّل،آیا به مقتضای قاعده است یا دلیل خاص،یا دائر مدار ضرر است؟ تحقیق،قسم أوّل است،و قواعد متصوّره در مقام سه قاعده است کما بیّن فی الخیارات مفصّلا.

و امّا دویم حقّ عموم خیار است به ملاحظه خبر أبی الجارود،و ضعف دلالت و سند -چنانچه در کلمات فقهاء است اگرچه رمی به ضعف،ضعیف است،لکون أبی الجارود موثّقا کما لا یخفی علی من تتبّع الرجال (2)-منجبر است به شهرت عظیمه استنادیّة؛و ممّن

ص:188


1- (1)) القاموس المحیط،ج 1،ص 316.
2- (2)) مشهور بین دانشمندان علم رجال ضعیف بودن أبی الجارود است،اما محدّث نوری در خاتمة المستدرک،ج 5،ص 411،شماره 363،با استناد به کلام شیخ مفید قدّس سرّه در الرسالة العددیة او را توثیق کرده است.در این مورد رجوع کنید به:معجم رجال الحدیث،ج 8، ص 336 و قاموس الرجال،ج 4،ص 520،شماره 3013.

صرّح به[الفاضل]النراقی فی المستند. (1)

و أمّا سیم:فالأمر یدور مدار الضرر؛و اندک انجباری را که در قاعده ضرر و حرج لازم می دانیم در مقام،موجود است لفتوی المعظم.

مقام ثالث:این است که بنا بر أوّل و ثانی خیار مطلقا ثابت است،و بنا بر ثالث،موکول به وجود ضرر است؛و قدر متیقّن صورت الزام حاکم است،و عدم الزام مشروط علیه، مع وجود الضرر.

مقام چهارم:خیار مورّث است؛لکونه حقا من الحقوق نصّا و إجماعا (2)،و کلّ حقّ موروث لما ورد من«أنّ ما ترک[المیّت]من حق فهو لوارثه» (3).

ص:189


1- (1)) مستند الشیعة،ج 14،ص 389.
2- (2)) بنگرید:تذکرة الفقهاء،ج 1،ص 536،السرائر،ج 2،ص 249،مسالک الأفهام،ج 12، ص 341،الریاض،ج 8،ص 202،مستند الشیعة،ج 14،ص 412 و المکاسب للشیخ الأنصاری،ج 6،ص 109.
3- (3)) با جستجوی فراوان به این روایت دسترسی پیدا نکردیم،امّا اعلام زیر این روایت را نقل نموده اند: الف:شهید ثانی در مسالک الأفهام ج 12،ص 341. ب:محدّث کاشانی در مفاتیح الشرائع،ج 3،ص 82. ج:محدّث بحرانی در حدائق الناضرة،ج 20،ص 326. د:وحید بهبهانی در حاشیة مجمع الفائدة و البرهان،ص 214. ه:سیّد طباطبائی در ریاض المسائل،ج 8،ص 202،این روایت را نقل نموده اند؛ و:و محقّق عاملی در مفتاح الکرامة،ج 14،ص 289 در مورد آن می فرماید:و یدلّ علیه النبوی المنجبر بعمل العلماء«ما ترک المیّت من حقّ فهو لوارثه»المؤیّد بعمومات الإرث کتابا و سنّة.برای توضیح بیشتر بنگرید:به«کتاب الخیارات»آیة اللّه حاج آقا مصطفی خمینی،ج 2،ص 271

[مقام]پنجم این است که فسخ احد ورثه،کفایت می کند-چه دیگران ساکت باشند، یا معارض-و فاسخ،مقدّم است.

[مقام]ششم این است که امضاء متصالح،شرط نیست و رضا و عدم آن علی السویّة است؛و اللّه العالم.

مسألة[5] [حکم اختلاف در تعدیل و تقسیم آب باغات و املاک]

در مثل رودخانه زاینده رود که سدهای متعدّده،جهت تعدیل و تقسیم آب بسته شده،آیا ارباب سده فوق می توانند سده خود را بلندتر کنند که مانع شود از آمدن آب به پائین،هرچند باعث شود خشک شدن أملاک و زراعات و باغات سدهای پائین دست را یا خیر؟ جواب: کلام در این مسأله در سه مقام است.

مقام اوّل:در انهار مستحدثه،پس آنچه در فم[دهانه]نهر وارد می شود تمام را، صاحب نهر مالک است،به نحوی که می تواند قطره ای به لاحقین ندهد-یعنی آن کسانی که ملکی بعد احداث کرده اند-و می تواند بفروشد و اراضی جدیده احداث کند، و طاحونه[آسیاب]بسازد؛به جهت این که به حیازت،مالک می شود،نظیر احتطاب و غیره،و قول شیخ طوسی به اولویّت (1)ضعیف است،کما بیّن فی محله.

مقام دویم:در أنهار عظیمه قدیم است؛مثل زاینده رود و نحوه،پس حق این است که صاحب سده و اراضی فوق،مختار است در تصرّف در آب،به مقدار اراضی سابقه،به قدر متعارف در زرع به میزان خود و در شجر به میزان خود؛چنانچه در بعض روایات

ص:190


1- (1)) النهایة،ص 420؛المبسوط،ج 3،صص 284-285.

هم از سیّد أنبیاء صلّی اللّه علیه و آله تحدید شده؛ (1)پس زیاده بر اندازه آن اراضی و قدر متعارف-چه به جهت أراضی مستحدثه باشد و چه طاحونه،و چه در اراضی سابقه زیاده بر متعارف و میزان معمولی-حقّی ندارد،و جائز نیست؛مگر در وقتی که مزاحم با حقّ سائرین و لاحقین نشود؛پس بند و سده را بلند کردن،جهت شرب اراضی سابقه،مانعی ندارد؛ و لو این که اراضی پائین و لاحقین،کلیّة بائر شود و بخشکد،و امّا اگر به جهت غیر آن اراضی یا زایده بر میزان متعارف باشد،حقّی ندارد.

[مقام]سیم:اگر جماعتی شریک شوند در حفر نهر-چنانچه علاّمه در تذکرة (2)و قواعد (3)فرموده-در صورت نقصان آب،همه علی السویّة هستند،و باید تقسیم شود به یکی از طرق شرعیّة،و تقدّم و تأخّر مکانی در اینجا،باعث اولویّت نخواهد شد.

مسألة[6] [حکم وقف بر اولاد ذکور پس از انقراض]

مسأله:هرگاه ملکی وقف شود بر اولاد ذکور،و اتّفاق بیفتد انقراض آنها، و مقطوع الآخر باشد؛آیا أصل وقف صحیح است یا باطل؟و بر فرض بطلان،ملک به وارث واقف،می رسد یا موقوف علیه؟ جواب:کلام در دو مقام است.

[مقام]أوّل در صحّت چنین وقفی است،و در مسأله،سه قول است.

قول أوّل،صحّت است وقفا،کما اختاره جماعة منهم الشیخان و ابن البرّاج. (4)

ص:191


1- (1)) روایت غیاث بن ابراهیم از امام صادق علیه السّلام قال سمعته یقول: «قضی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی سیل وادی مهزور:للزرع إلی الشراک و للنخل إلی الکعب ثمّ یرسل الماء إلی أسفل من ذلک» کافی، ج 5،ص 278،ح 3؛وسائل الشیعة،ج 25،ص 420،ح 1.
2- (2)) تذکرة الفقهاء،ج 2،ص 407.
3- (3)) قواعد الأحکام،ج 2،ص 273.
4- (4)) المقنعة،ص 655؛المبسوط،ج 3،ص 292؛الخلاف،ج 2،ص 131؛المهذب،ج 2،ص 91.

قول دویم،صحّت است حبسا،کما هو مختار جماعة و علیه کثیر من المتأخّرین. (1)

قول سیم،بطلان است مطلقا،کما نقله الشیخ الطوسی (2)و لم یتعیّن القائل؛لکنّه صریح العلاّمة فی التحریر (3)،و الفخر فی الإیضاح (4)؛و الأقوی الصحّة حبسا لکن لا مطلقا.

و التفصیل:أنّ الواقف قد یوقف و یقصد الوقف الحقیقی.و قد یوقف بقصد الحبس و لو کان بصورة الوقف،و القرینة کون الموقوف علیه ما ینقرض غالبا.

و ثالثة یکون جاهلا بعنوان الوقف و الحبس،و إنّما یقع منه مجرّد حبس العین و تسبیل الثمرة.

و رابعة أن لا یعلم الغرض المقصود أصلا-کما فی مثل فرض السؤال-فالمحکوم بالبطلان إنّما هو الصورة الأولی،و أمّا الثلاثة الأخیرة فیکفی فی صحّة الأولین عموم الأدلّة،و فقدان المانع؛و فی الثالث و الأخیر أصالة الصحّة فی فعل المسلم.

مقام دویم:فی أنّه علی فرض البطلان فلمن الملک؛و فیه ثلاثة أقوال (5)،و الأقوی رجوعه إلی الواقف لو کان حیّا،و إلاّ فإلی وارثه دون الموقوف علیه؛و المعیار فی الوارث

ص:192


1- (1)) از آن جمله:ابن حمزه در الوسیلة،ص 270؛محقّق حلّی در شرایع الإسلام،ج 2، ص 217؛علاّمه حلّی در إرشاد الأذهان،ج 1،ص 452 و قواعد الأحکام،ج 2،ص 389 و شهید أوّل در الدروس الشرعیة،ج 2،ص 264 و مسالک الأفهام،ج 5،ص 356،و الروضة البهیة،ج 3،ص 169. و بنگرید:ریاض المسائل،ج 10،ص 107؛و جواهر الکلام،ج 28،ص 51.
2- (2)) المبسوط،ج 3،ص 292؛الخلاف،ج 3،صص 543-544،مسأله 9.
3- (3)) تحریر الأحکام،ج 3،ص 274.
4- (4)) إیضاح الفوائد،ج 2،ص 393.
5- (5)) بنگرید:شرایع الإسلام،ج 2،ص 448؛المهذّب البارع،ج 3،ص 50؛مسالک الأفهام، ج 5،ص 356؛کفایة الأحکام،ج 2،ص 10؛ریاض المسائل،ج 9،ص 19؛جواهر الکلام، ج 28،ص 58.

هو الوارث حین الفوت،لا حین الانقراض. (1)

مسألة[7] [حکم ارث پدر بابی از فرزند مسلمان]

زیدی فوت شده پدر و مادر دارد،و لکن پدرش بابی است؛چنین پدری إرث می برد یا خیر؟ جواب:بابی در عناوین أخبار اهل بیت علیهم السّلام نیست؛بلی شیخ اجل شیخ ابی جعفر طوسی قدّس سرّه -که از اعاظم علماء شیعه است-در کتاب خود می فرماید:«فی البابیّة لعنهم اللّه» (2)،بلی این طائفه معروفه-خذلهم اللّه-آنچه محقّق است و به شیاع و تواتر شنیده شده است قائل هستند به نسخ احکام شریعت سیّد انام،و قائل به این قول،خارج از اسلام است،و اگر بخواهیم کفریّات آنها را جمع کنم مثنوی هفتاد من کاغذ شود،إجمالا به ضرورت شریعت سیّد انام،این فرقه ضالّه،تمام احکام کفر بر آنها جاری است،و فرقی نیست ما بین طوائف آنها از أزلی،و بهائی،و تابع عباس افندی لعنة اللّه علیهم اجمعین-بلی اگر به واسطه شهوانیّت نفسانیّة،کسی با آنها محشور باشد؛و به اعتقادات اسلامیّة باقی باشد-کما هو المسموع فی کثیر منهم-حکم به کفر نمی شود،و اللّه العالم.

مسألة[8] [حکم همسر و مرد مفقود الاثر]

زیدی است پنج شش سال است رفته،و مفقود الخبر شده أوّلا بفرمائید تکلیف زوجه او چیست؟و ثانیا اموال او را باید چه کسی تصرّف کند؟[آیا]می شود وارث او تقسیم کنند یا خیر؟متّع اللّه المسلمین بطول بقائکم.

ص:193


1- (1)) لازم به ذکر است که از مؤلّف این رساله،رساله قبض الوقف با تحقیق این جانب در میراث حوزه اصفهان،دفتر دوّم به چاپ رسیده است.
2- (2)) الغیبة،ص 397.

جواب اجمالی مسأله:امّا زوجه،پس اولی و احوط صبر کردن است تا عمر طبیعی شوهرش برسد،آن وقت مختار است؛و الاّ باید عرض حال خود را به حاکم شرع جامع الشرائط بنماید،و حاکم او را امر کند به تربّص و صبر تا چهار سال،و در خلال این مدّت فحص،از تمام جهاتی که محتمل است این شخص در آنجا باشد به إرسال رسل و مکاتیب بنماید،و بعد از یأس و انقضاء مدّت،أحوط این است که حاکم طلاق بگوید، و بعد از عدّه می تواند شوهر کند. (1)

و امّا حکم اموالش:ففیه خلاف.

الأحوط الصبر أیضا إلی انقضاء العمر الطبیعی،و هو مقتضی الاستصحاب أیضا من جهتین،و علیه جماعة من القدماء و المتأخّرین. (2)

و قیل بالصبر إلی عشر سنین؛ (3)نظرا إلی بعض الروایات. (4)

و السیّد المرتضی (5)اختار أربع سنین؛للإجماع،و الأولویّة بالنسبة إلی النکاح-کما

ص:194


1- (1)) بنگرید:جواهر الکلام،ج 39،ص 63؛مستند الشیعة،ج 19،ص 85.
2- (2)) از آن جمله شیخ الطائفة فی المبسوط،ج 4،ص 125 و الخلاف،ج 4،ص 119 و ابن برّاج در المهذّب البارع،ج 2،ص 166 و ابن حمزه طوسی در الوسیلة،ص 400 و ابن ادریس حلّی در السرائر،ج 3،ص 298 و محقّق حلّی در شرایع الإسلام،ج 4،ص 16 و علاّمه حلّی در قواعد الأحکام،ج 2،ص 167 و شهید أوّل در اللمعة الدمشقیة،ص 223 و مسالک الأفهام، ج 13،ص 57؛و فاضل مقداد این قول را أولی و أحوط شمرده است.ر.ک:التنقیح الرائع، ج 4،ص 207.
3- (3)) صاحب این قول را نیافتیم،ولی این قول را علاّمه حلّی در قواعد الأحکام،ج 2،ص 167 و محقّق حلّی در المختصر النافع،ص 266 و شرایع الإسلام،ج 4،ص 16 و شهید ثانی در الروضة البهیة،ج 8،ص 50 نقل نموده اند.
4- (4)) از آن جمله صحیحة علیّ بن مهزیار،الکافی،ج 7،ص 154،ح 6؛التهذیب ج 9، ص 390،ح 1391؛وسائل الشیعة،ج 26،ص 299،ح 7.
5- (5)) الانتصار،ص 595.

فی مسئلة الفضولی-،و لحدیثین صحیحین (1)أحدهما صحیحة سماعة؛و هذا هو الأظهر،-خصوصا مع ذهاب جمع من المتأخّرین کالمحقّق القمی (2)و غیره (3)بذلک-فإنّه صرّح بذلک مع الإمکان و مع عدمه بالصبر إلی العمر الطبیعی.

نعم قد یستشکل فی سماعة بکونه من الموثّقات،نظرا إلی رمیه بالوقف فی بعض الکلمات (4).

و الجواب:-بعد الفحص عن کفایة الإجماع و الصحیح الآخر (5)و حجیّة الموثّقات-أنّ القول بکون سماعة موثّقا لا صحیحا ناش من قلّة التتبّع؛فإنّ الوقف علی أقسام.

ص:195


1- (1)) الکافی،ج 7،ص 155،ح 9؛وسائل الشیعة،ج 26،ص 300،ح 9. و دوّمین این روایات صحیحه اسحاق بن عمّار بنا بر نظر مصنّف؛الکافی،ج 7،ص 154،ح 5؛ الوسائل،ج 26،ص 298،ح 5.
2- (2)) جامع الشتات،ج 3،ص 12،سؤال 6.
3- (3)) از آن جمله محقّق سبزواری در کفایة الأحکام،ج 2،صص 805-806،و این قول را شهید أوّل در الدروس الشرعیة،ج 2،ص 352 و شهید ثانی در الروضة البهیة،ج 8،ص 50 قوی شمرده اند و همچنین شهید ثانی در مسالک الأفهام،ج 13،ص 59 این قول را وجیه دانسته؛و در این خصوص محدّث کاشانی در مفاتیح الشرائع،ج 3،ص 319 فرموده است: «أنّه سیّد الأقوال».
4- (4)) شیخ صدوق در فقیه،ج 2،ص 121،ح 1903 و ج 2،ص 138،ح 1966،تصریح به واقفی بودن سماعه نموده است و پیروی نموده ایشان را شیخ طوسی در رجال خود،ص 237،شماره 5021؛ولی با این حال ممکن است که قول به واقفی نبودن سماعه را بپذیریم به دلایل زیر: الف:وی از بزرگان روات و از چهره های سرشناس می باشد و چنانچه او از طایفه واقفه می بود این مطلب شایع و ظاهر می شد اما مرحوم برقی و کشّی و نجاشی متعرض این مطلب نشده اند. ب:مرحوم نجاشی در شرح حال وی کلمه(ثقه)را به کار برده. ج:ابن غضائری که به این امور اهتمام ویژه ای دارد سخنی در این رابطه نگفته است؛برای توضیح بیشتر رجوع کنید:موسوعة الرجالیّة المیسّرة،ص 226،شماره 2744.
5- (5)) یعنی صحیحه إسحاق بن عمّار(بنا بر نظریه مصنّف).

الأوّل:من روی عن الصادق علیه السّلام أنّ الکاظم علیه السّلام قائم و إمام الزمان (1)مع الغفلة عن أنّ کلّ إمام کذلک؛و إن کان الذی یملأ الأرض قسطا و عدلا هو الثانی عشر مع موته فی حیاة الکاظم علیه السّلام کسماعة و هو صحیح لعدم لزوم الاعتقاد بالإمام اللاحق الذی لم یدرک زمانه و إلاّ لزم ضعف مثل زرارة و أضرابه،و هو باطل قطعا.

الثانی:من روی ذلک و أدرک الرضا علیه السّلام مع عدم المعادات معه و هو موثّق.

الثالث:من أدرکه مع إظهار المعادات کالبطائنی؛و هو ضعیف فیرتفع أصل الإشکال فتدبّر و اغتنم. (2)

مسألة[9] [حکم مکره در ازدواج و مسائل پیرامون آن]

حجة الإسلاما-أدام اللّه ظلّکم-چه می فرمایید در این مسأله:هرگاه زیدی پسری و دختری دارد،هر دو فوت شده اند،و از پسرش دختری،و از دخترش پسری دارد که جدّ این دو می شود،و آنها را به یکدیگر تزویج می کند،و پسر اظهار کراهت می کند؛و امضاء نمی کند؛و فرار می کند؛و قریب پنج سال مفقود الخبر شده،حالیّه زید هم فوت شده،مادر دختر-که عروس زید بوده-مطالبه مهریه دخترش را می کند.آیا چنین حقی را دارد یا خیر؟و آیا صغارت و کبارت متزاوجین،یا احدهما،باعث اختلاف حکم می شود؟ [جواب] بسم اللّه الرّحمن الرّحیم جواب از این مسأله در ضمن چهارده مقام است.مقام أوّل این است که آیا شرط است در ولایت جدّ أبی،بقاء پدر،یا شرط نیست؟مسأله محلّ خلاف است. (3)

ص:196


1- (1)) کمال الدین،ص 361،ح 5؛ولی این روایت،بنا بر جستجوی ما،از امام کاظم علیه السّلام می باشد.
2- (2)) بنگرید:الفوائد الرجالیة(وحید بهبهانی)،صص 40-43،توضیح المقال فی علم الرجال، صص 223-225،و برای آگاهی از ردّیه هایی که برای طایفه واقفه نوشته شده است رجوع کنید:بحار الأنوار،ج 45،صص 250-275.
3- (3)) ر.ک:شرایع الإسلام،ج 2،ص 220؛مختلف الشیعة،ج 7،ص 100؛مسالک الأفهام، ج 7،ص 117؛جواهر الکلام،ج 29،ص 171 و مستند الشیعة،ج 16،ص 128.

صریح صدوق (1)و شیخ طوسی در خلاف (2)و نهایه (3)قول اوّل است،و حکایت شده از مبسوط (4)نیز،و اختیار کرده اند آن را،إسکافی (5)،و حلبی (6)،و دیلمی (7)،و الصهرشتی (8)، و قطب راوندی (9)،و ابن زهرة (10)،.ابن حمزة (11)؛و میل کرده به سوی او قطب رازی (12)از متأخرین،و در خلاف (13)ادّعای إجماع کرده صریحا،و ابن زهره (14)ظاهرا؛و محکی از مفید (15)،و سیّد (16)،و ابن إدریس (17)،و صاحب جامع (18)،و محقّق (19)و علاّمه در بعض کتب (20)،قول ثانی است که عدم اشتراط باشد،و اختیار کرده است این قول را جمله ای از متأخّر متأخّرین ممن قاربوا عصرنا، (21)و دلیل این قول استصحاب است؛و بودن ولایت

ص:197


1- (1)) الهدایة،ص 260.
2- (2)) الخلاف،ج 4،ص 265.
3- (3)) النهایة،صص 465-466.
4- (4)) المبسوط،ج 4،ص 164.
5- (5)) این قول را علاّمه حلّی از اسکافی نقل نموده است؛ر.ک:مختلف الشیعة،ج 7،ص 100.
6- (6)) الکافی،ص 292.
7- (7)) المراسم،ص 148.
8- (8)) إصباح الشیعة،ص 404.
9- (9)) فقه القرآن،ج 2،ص 138.
10- (10)) غنیة النزوع،ص 342.
11- (11)) الوسیلة،صص 299-300.
12- (12)) نقل کرده است از او فاضل آبی در کشف الرموز،ج 2،ص 110.
13- (13)) الخلاف،ج 4،صص 265-266،مسأله 17.
14- (14)) الغنیة،ص 342،.
15- (15)) المقنعة،ص 511.
16- (16)) الانتصار،ص 121.
17- (17)) السرائر،ج 2،ص 561.
18- (18)) الجامع للشرائع،ص 438.
19- (19)) النافع،ص 138.
20- (20)) تحریر الأحکام،ج 3،ص 434،مسأله 4935.
21- (21)) از آن جمله صاحب ریاض المسائل و صاحب جواهر الکلام ر.ک:ریاض المسائل،ج 11، ص 77؛جواهر الکلام،ج 29،صص 171-172.

جد اقوی از ولایت اب،پس باطل نمی شود اقوی به فوت اضعف؛و صحیح ابن سنان (1)- که عبد اللّه است نه محمّد-

«الذی بیده عقدة النکاح هو ولیّ أمرها» (2)و لا خلاف فی أنّ الجد ولیّ أمرها.

أقول:أمّا استصحاب پس مدفوع است،نه به ملاحظه عدم جریان در جمیع موارد، و نه به ملاحظه استصحاب حال و محل-چنانچه[فاضل]نراقی فرموده است (3)-،و نه به واسطه شک در کیفیت اقتضاء،بلکه به ملاحظه دلیل حاکم.

و امّا وجه دویم پس در کمال ضعف،و از قبیل وجوه استحسانیه است که منشأ حکم شرعی نمی شود.

و امّا صحیحه[عبد اللّه بن سنان]،پس جواب می دهیم تارة به عدم تمامیّت دلالت، و اخری به واسطه معارضه،امّا اولی به جهت احتمال این که روایت مسوّق باشد از برای

ص:198


1- (1)) «ابن سنان»عنوانی است که برای دو تن از روات به کار رفته است،یکی عبد اللّه بن سنان- که ثقه است-و دیگری محمّد بن سنان-که مشهور وی را ضعیف می دانند-و هرگاه این عنوان «ابن سنان»به تنهایی به کار رود برای این که بدانیم کدام یک از دو فرد فوق،مورد نظر می باشند باید ملاحظه شود که اگر فردی که ابن سنان از او روایت نقل می کند حضرت امام صادق علیه السّلام باشد پس بدون شک مقصود،عبد اللّه بن سنان است؛و اگر فردی که ابن سنان از او روایت نقل می کند حضرت امام کاظم یا امام رضا یا امام جواد علیهم السّلام باشند پس بدون شک مقصود محمّد بن سنان است و همچنین است اگر روایت وی-ابن سنان-از این سه امام بزرگوار با واسطه باشد؛بنگرید:حاوی الأقوال،ج 4،صص 443-444؛عدّة الرجال،ج 1، صص 224-228؛الفوائد الرجالیة«محقّق خواجوئی»ص 196 و 350؛الرسائل الرجالیة (از فقیه محقّق رجالی سیّد محمّد باقر شفتی)صص 609-637،الرسائل الرجالیة(أبی المعالی کلباسی)،ج 3،صص 670-671،(التنبیه الثامن)،سماء المقال،ج 1،صص 549-550.
2- (2)) التهذیب،ج 7،ص 392،ح 1570؛وسائل الشیعة،ج 20،ص 282،ح 2.
3- (3)) مستند الشیعة،ج 16،ص 129.

بیان ولیّ امر،نه آن کسی که به ید او عقده نکاح باشد یا نباشد،یا این که مراد به ولیّ امر، ولیّ امر در نکاح است؛پس می باشد مسوّق از برای بیان

«من بیده عقدة النکاح» -که آن چنان کسی است که از برای او عفو باشد از صداق-و این که بوده باشد مراد آن کس،از کسی که به ید اوست عقده نکاح،آن کسی که از برای او عفو باشد،نه کسی که به دست او تزویج است،یعنی کسی که از برای او عفو است،آن کس،ولیّ أمر است؛و دلالت می کند بر این مطلب أخبار کثیره که مصرّحه است به این که

من بیده النکاح الأخ و الوصیّ و الوکیل فی المعاملات. (1)

و أمّا ثانیة به تخصیص روایت-بر فرض تمامیّت-به موثّقه بقباق (2)؛پس دور نیست ترجیح قول به اشتراط[را].

مطلب دوّم:این است که آن کسی که قابل ولایت است جدّ أبی است؛پس پدرِ مادر و پدرِ مادرِ جدِّ أبی،خارج از محل کلام است؛اگرچه بعض روایات شامل است (3)، و خروج أوّل،بعد از عدم تبادر و انصراف،إجماع است؛و امّا دوّم پس دلیلی بر خروج نیست؛چنانچه علاّمه در تذکرة (4)قرار داده نظر را در حقش با عدم أبِ أب،بلکه با بودن نیز،لکن احتیاط مقتضی اقتصار بر أوّل است.

مطلب سوّم:خیاری از برای صبیّه بعد از بلوغ نیست؛هرگاه تزویج کند او را ولیّ،

ص:199


1- (1)) بنگرید:وسائل الشیعة،ج 20،ص 282،ابواب عقد النکاح،باب 8.
2- (2)) الکافی،ج 5،ص 396،ح 5؛وسائل الشیعة،ج 20،ص 290،ح 4. (منظور از بقباق ابو العباس الفضل بن عبد الملک است که مرحوم نجاشی و علاّمه حلّی از وی چنین یاد می کنند:«مولی،کوفی،ثقة،عین،روی عن أبی عبد اللّه علیه السّلام»بنگرید:رجال نجاشی، ص 308،شماره 843 و خلاصة الأقوال،ص 229،شماره 773.)
3- (3)) بنگرید:وسائل الشیعة،ج 20،ص 277،ح 5.
4- (4)) تذکرة الفقهاء،ج 2،ص 587.

قبل از بلوغ بلا خلاف کما ادّعاه جماعة (1)بل إجماعا (2)،و حکایت إجماع مستفیض است، و دلالت می کند بر این مطلب،صحاح متعدّده مثل صحیح ابن یقطین«إذا بلغت الجاریة فلم ترض فما حالها؟قال:لا بأس إذا رضی أبوها أو ولیّها» (3).

مطلب چهارم:هم چنین است صبیّ، (4)به جهت صحیحه حذّاء (5)،و صحیحه محمّد (6)خلافا للمحکیّ عن النّهایة (7)،و السرائر (8)،و القاضی (9)،و ابن حمزة (10)پس إثبات کرده اند تخییر را از برای صبی،بعد از بلوغ به جهت عموم روایت أبان (11)و روایت بقباق؛و در آخر روایت است

«إذا زوّج الرجل ابنه فذلک إلی ابنه و إذا زوّج ابنته جاز» ،پس مسأله خالی از اشکال نیست؛و دعوی تسلّم یا تسالم از بعضی،ناشی از عدم اطلاع است؛ و لکن مع ذلک،أقوی قول أوّل است لصحیحة الحذّاء،و صحیحة محمّد بن مسلم المثبتة لتوارثهما المنافی ذلک للإلحاق بالفضولی؛و لما دلّ علی أنّ التزویج للجدّ إذا تعارض مع الأب-و لو کان له الخیار-کان منوط باختیاره و هذا الاختیار مقدّمة علیها من وجوه عدیدة،و علی فرض التعارض فالأصل هو الصّحة و اللزوم.

ص:200


1- (1)) از آن جمله شیخ طوسی در الخلاف،ج 4،ص 266 و ابن زهره در الغنیة،ص 342.
2- (2)) بنگرید:ریاض المسائل،ج 11،ص 78 و مستند الشیعة،ج 16،ص 131.
3- (3)) التهذیب،ج 7،ص 382،ح 1543؛وسائل الشیعة،ج 20،ص 277،ح 7.
4- (4)) بنگرید:کشف اللثام،ج 7،ص 98؛ریاض المسائل،ج 10،ص 91؛مستند الشیعة، ج 16،ص 132.
5- (5)) الکافی،ج 7،ص 131،ح 1؛التهذیب،ج 7،ص 388،ح 1555؛وسائل الشیعة،ج 26، ص 219،ح 1.
6- (6)) التهذیب،ج 7،ص 382،ح 1543؛الاستبصار،ج 3،ص 236،ح 854؛وسائل الشیعة، ج 20،ص 277،ح 8.
7- (7)) النهایة،ص 467.
8- (8)) السرائر،ج 2،ص 568.
9- (9)) المهذّب،ج 2،ص 197.
10- (10)) الوسیلة،ص 300.
11- (11)) التهذیب،ج 7،ص 393،ح 1576؛وسائل الشیعة،ج 20،ص 293،ح 3.

مطلب پنجم:اگر جدّ،دختر پسر خود را از برای پسر پسر خود،عقد کند،نافذ است و خیاری از برای آنها بعد از بلوغ نیست.

مطلب ششم:اگر دختر پسر خود را،از برای پسر دختر خود عقد کند در حالت صغر هر دو،از برای دختر خیاری نیست،لکن از برای پسر خیار است؛می تواند بعد از بلوغ امضا و می تواند رد کند.

مطلب هفتم:همین صورت با این که معلوم شود پسر بعد از بلوغ،رد کرده است در حالت عقل و رشد،پس عقد باطل می شود،و دختر مستحقّ مهر نیست.

مطلب هشتم:این که پسر قبل از بلوغ فوت شود،و دختر باقی بماند؛آیا دختر می تواند مطالبه مهر و إرث کند یا نه؟پس می گوییم عقد باطل می شود؛و دختر نه حقّ مهر دارد نه إرث؛و مسأله محل اشکال نیست[بلکه]معقد إجماع و نصوص است.

مطلب نهم:آن است که پسر به حدّ بلوغ برسد،و بعد از بلوغ رد کند،إجماعا عقد باطل و ترتیب اثری بر او نخواهد شد.

مطلب دهم:این است که بعد از بلوغ،قبول کند و امضا نماید قولا یا فعلا،عقد صحیح و لازم می شود،و اگر دختر فوت شد[شوهر]دختر إرث می برد،و أمّا در مهر،خلاف عظیم است جمع کثیری،بلکه مشهور قائل تمام مهرند،و جماعتی قائل به نصفند،و جدِّ مرحوم،میرزای قمی-أعلی اللّه مقامه-می فرماید:«احوط در این مسأله صلح است»؛و در سؤال و جواب می فرماید:«من در این مسأله-مثل بسیاری از مسائل-حیرانم؛ و می گویم پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله فرموده:

الصلح خیر و مردم می گویند خیر خیر،لکن حقیر در سوابق ایّام،ترجیح قول به تنصیف را داده ام.» (1)

ص:201


1- (1)) جامع الشتات،ج 3،ص 148،مسأله 53.

مطلب یازدهم:اگر چنانچه پسر بعد از إمضا مفقود شد؛مسأله محل خلاف عظیم است، و لکن اقوی این است که حاکم چهار سال معیّن می کند،و از اطراف فحص می کند،اگر خبر نرسید حکم به إرث و مهر بعد از چهار سال می شود؛اگرچه در زمان غیبت،و عدم بسط ید علما-چنانچه شیخ جلیل صاحب أنوار الفقاهة می فرماید-محل اشکال است.

مطلب دوازدهم:این است که اگر رد کند بعد از بلوغ و[آنگاه]مفقود شد،عقد باطل است،و استحقاق مهر و میراث هیچ کدام در مقام نیست.

مطلب سیزدهم:آنکه این عقد اگر در حالت کبر[و بلوغ]هر دو واقع شود،شبهه نیست که عقد فضولی است و به ردّ احدهما یا هر دو باطل می شود،و قول به ولایت مستقلّه در ولیّ از برای عاقله باکرة رشیده ضعیف است،بلکه می توان گفت مسبوق و ملحوق به اجماع است.

الرابع عشر:حکم فوت احدهما از مطالب سابقه،ظاهر شد؛و اللّه العالم.

مسألة[10] [حریم باغات و احکام تابع آن]

هرگاه پشت دیوار باغی را شخصی به عنوان حریم باغ و دیوارش،اشجاری غرس نموده باشد؛و معبر هم می باشد،حالیّة می خواهد قطع اشجارش را نماید،و دیوار باغ را عقب بیاورید،و جای اشجار بنا کند،با اینکه باعث تنگی شارع خواهد شد،و علاوه نهر آبی که پشت دیوار بوده مجدّدا می خواهد غرس اشجار کند[حکم آن را بیان نمایید].

جواب توضیح مقصد در هشت مطلب است.

[مطلب]أوّل:در حریم دیوار است،و آن عبارت از کل برف انداز است،چنانچه مورد کلمات و معاقد إجماعات است. (1)

ص:202


1- (1)) بنگرید:جامع عباسی،ص 257،باب دهم،اقسام حریم؛مرحوم شهید أوّل در الدروس الشرعیة،ج 2،ص 58،در این مورد می فرماید:«فحریم الدار مطرح ترابها و کناستها و مصبّ میاها و ثلوجها»و همچنین محقّق سبزواری در کفایة الأحکام،ج 2،ص 555، می فرماید:«...المشهور بین الأصحاب أن حریم الدار مقدار مطرح ترابها...و فی حکم مطرح التراب مطرح القمامة و الرماد و الثلج و نحو ذلک».مرحوم کاشف الغطاء در کشف الغطاء،ج 4، ص 396 می فرماید:«فحریم الدار مطرح ترابها و کناستها و مصبّ مائها من میزاب أو نحوه و ثلوجها و سلک الدخول و الخروج إلیها».

[مطلب]دویم:حریم در جایی است که دیوار در زمین مباح باشد؛یعنی اطرافش، پس اگر حقّ غیر،یا مملوک غیر است مثل استطراق،حریم ثابت نیست،و فرق نیست در این که شارع،ملک غیر،یا مجّرد حق العبور باشد.

[مطلب]سوّم:اشکالی نیست در عدم جواز غرس اشجار،در کنار نهر،در صورت رسیدن ضرر به صاحب نهر به واسطه آن.

[مطلب]چهارم:ظاهر تحریم است و لو این که ضرری هم به صاحب نهر نرسد، و دلیل رافع از برای أصالة التحریم و عدم جواز نیست.

[مطلب]پنجم:اگر کسی درخت غرس کرد بدون إذن صاحبان نهر،می توانند صاحبان نهر درخت را قطع کنند؛و اگر هم نکردند اجرت المثل مستحقّند.

[مطلب]ششم:در صورت شک در حقّیّت،معیار تصرّف فعلی است تا خلافش معلوم شود؛پس همان طوری که معبر را،یا عبور مسلمانان را نمی توان تصرف کرد؛ همین نحو اگر درختی دیدیم در کنار نهر است،و نمی دانیم به اذن و میزان شرعی است یا عدوان،محمول به صحّت است؛و نمی تواند کسی به مجرّد دعوای عدوان،قطع کند.

[مطلب]هفتم:آنچه فقهاء تحدید فرموده اند در شارع،هفت ذراع است (1)پس زیاده را مسلمانان می توانند تصرّف کنند؛نهایت این است،احتیاط إذن حاکم شرع مطاعی.

ص:203


1- (1)) بنگرید:النهایة،ص 418؛الجامع للشرائع،ص 276؛تذکرة الفقهاء،ج 2،ص 182؛ مختلف الشیعة،ج 6،ص 211؛تبصرة المتعلّمین،ص 145؛إیضاح الفوائد،ج 2،ص 232؛ الدروس الشرعیة،ج 3،ص 60؛جواهر الکلام،ج 38،ص 38.

[مطلب]هشتم:این تحدید،در مقام نقصان است؛پس کمتر از هفت ذراع،جائز نیست؛و لو این که عابرین به واسطه قلّت آنها محتاج نباشند،و نتیجه این مطلب این است که اگر شارع،زیاده بر هفت ذراع باشد؛و مسلمانان محتاج باشند در عبور زیاده، جائز نیست أخذ زیاده؛پس اگر زیاده بر هفت ذراع را تصرّف کنند و محتاج إلیه نباشند و ضرر به مارّه نداشته باشد،در این صورت،مانعی ندارد؛خصوصا با إذن حاکم.

و آنچه ذکر کردیم در شارع عام است،و أمّا در خاص اگر صد ذراع باشد؛أحدی نمی تواند تصرّف کند مگر به إذن شرکاء. (1)

مسألة[11] [حکم ترشح باران از بدن نجس العین]

اشاره

هرگاه در حال نزول مطر از آسمان،بدن یا لباس شخصی،با بدن سگی ملاقات کند؛ یا این که ترشّح کند رطوبت از بدن سگ در این حال،و به جایی برسد،آیا باعث نجاست ملاقی می شود یا خیر؟چون علمای عصر اختلاف کرده اند در حکم این مسأله.

[جواب]

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

جواب از مسأله مسطوره اقتضا دارد رسم مقدّمه ای را؛و آن مقدّمه این است که در طهارت و مطهریّت آب نازل از سماء،چند قول است. (2)

ص:204


1- (1)) هذا ما أفاده-سلّمه اللّه لکنّ الظاهر أنّ الغارس لو کان شریکا فی النهر و مائه بکونه صاحب ملک یشرب منه أو یحکم فی عرفهم بکون شاطئ النهر من توابع ملکه العالی-کما فی بلدنا هذا -و لو مع فصل الشارع و لا سیّما مع تصرّف کلّ شریک فی سهمه بالنسبة کذلک فحقّ منعه من الغرس أو قطعه و قلعه غیر معلوم.(حاشیه نسخه؛ظاهرا این حاشیه از شاگرد ایشان آیة اللّه علاّمه سیّد أحمد صفائی خوانساری قدّس سرّه است).
2- (2)) بنگرید:جواهر الکلام(چاپ جامعه مدرّسین)،ج 6،ص 489.

القول الأوّل: طهارته؛و لو کانت قطرة واحدة،و هو اللازم من کلام الشهید الثانی فی روض الجنان و نفی عنه البعد أیضا (1)؛و هذا القول و إن کان أوثق الأقوال لکنّه أضعفها.

الثانی: اشتراط القوّة المصحّحة لاسم الغیث و المطر،سواء قلّ أو کثر؛جری أو لم یجر؛ و هذا هو القول المشهور (2)فی مقابل السابق.

الثالث: اعتبار الکثرة و الجریان و لو بالقوّة؛و هو المحکی عن المقدّس الأردبیلی (3).

الرابع: اعتبار مسمّی الجریان بالفعل،و إن لم یجر من المیزاب و نحوه؛و هو مختار الفاضل الهندی فی کشفه (4)،و نفی عنه البعد فی المدارک (5)و الکفایة (6).

الخامس: اشتراط الجریان من الشعب،میزابا کان أو مثله؛و هو ظاهر ابن حمزة فی الوسیلة. (7)

السادس: اشتراط الجریان من خصوص المیزاب؛و هو ظاهر قول الشیخ (8)،و هو أضیق الأقوال ما لم یصرفه صارف عن ظاهره؛و حاصل القول فیه:إنّ ذکر المیزاب إمّا للتعیین، أو التمثیل،و علی الثانی فالتمثیل:إمّا لبیان المقدار أو فی أصل الجریان،و علی التقادیر فالمراد بالجریان:إمّا خصوص الجریان حقیقة،أو ما یعمّ ذلک و الجریان حکما بأن یبلغ ماء المطر من الکثرة حدّ الجریان من المیزاب و نحوه و إن لم یجر منه،أو حدّ الجریان مطلقا و إن لم یجر أصلا،و علی کل تقدیر فالحکم مخصوص بنفس الجاری حقیقة أو حکما،و المراد ثبوته لماء المطر مطلقا حال جریانه فی بعض المواضع تحقیقا أو تقدیرا.

ص:205


1- (1)) روض الجنان،ج 1،صص 371-372.
2- (2)) ر.ک:غنائم الأیّام،ج 1،ص 527 و جواهر الکلام(چاپ جامعه مدرّسین)،ج 6، صص 489-490.
3- (3)) مجمع الفائدة و البرهان،ج 1،ص 256.
4- (4)) کشف اللثام،ج 1،ص 258.
5- (5)) مدارک الأحکام،ج 2،ص 377.
6- (6)) کفایة الفقه،ج 1،ص 49.
7- (7)) الوسیلة،ص 73.
8- (8)) المبسوط،ج 1،ص 6.

ثمّ التقدیر: إمّا أن یلاحظ فی الماء خاصّة أو فیه و فی الأرض أیضا بأن یعتبر وسطاً فی الصّلابة و الرخاوة فلا یکون صخرا ینحدر علیه الماء سریعا و لا رملا یغور فیه الماء سریعا و لا یجری علیه و الاحتمالات المسطورة جاریة فی کلام ابن حمزة إلاّ أن الظاهر منه الاکتفاء بمطلق الجریان و ظاهر الشیخ اعتبار المیزاب؛و أنت خبیر برفع الاختلاف بناء علی بعض الوجوه المذکورة،بل الخلاف بینهما و بین القول الثالث أو الرابع فیعود إلی اعتبار الکثرة أو الجریان فی الجملة و ربّما رجع القول الرابع إلی الثالث فبقی النزاع فیه و فی تطهیر القطرة و القطرات.و تؤول الأقوال إلی ثلاثة،و الأقوی عدم اشتراط الکثرة و الجریان،لکن مع وجود القوّة سواء قلّ أو کثر فلا یکتفی بمثل القطرة و القطرات.

لنا الأصل فی الجملة و العمومات و السیرة القاضیة بعدم التوقّی و النصوص المستفیضة الدالّة علی طهارة المطر و الأرض مطلقا (1)کقول الصادق علیه السّلام

«کلّ شیء یراه ماء المطر فقد طهر» (2)و قوله علیه السّلام

«طین المطر لا ینجّس» (3)و قوله علیه السّلام فی الصحیح- لا کالصحیح لوجود المعدّل من قدماء الأصحاب-

«عن السّطح یبال علیه فیصیبه السّماء فیکف فیصیب الثوب فقال:لا بأس به ما أصابه من الماء أکثر منه» الخبر (4)و قد سئل عنه علیه السّلام

«عن الکنیف یکون خارجه فیمطر السماء فیقطر علی القطرة قال:لیس به بأس» (5)و الکاظمی

«فی طین المطر أنّه لا بأس به أن یصیب الثوب ثلاثة أیّام إلاّ أن یعلم أنّه قد نجسه شیء بعد المطر» (6)و قوله علیه السّلام

«عن الرجل یمرّ فی ماء المطر و قد صبّت فیه خمر

ص:206


1- (1)) در این مورد بنگرید:منتقد المنافع،ج 1،ص 205،التذنیب الأولی.
2- (2)) الکافی،ج 3،ص 13،ح 3؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 146،ح 5.
3- (3)) الفقیه،ج 1،ص 8،ح 5؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 147،ح 7.
4- (4)) الفقیه،ج 1،ص 7،ح 4؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 144،ح 1.
5- (5)) التهذیب،ج 1،ص 424،ح 21؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 147،ح 8.
6- (6)) الکافی،ج 3،ص 13،ح 4؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 147،ح 6.

فأصاب ثوبه هل یصلّی فیه قبل أن یغلسه؟قال:لا یغسل ثوبه و لا رجله یصلّی فیه فلا بأس» (1)و هذا الحدیث صحیحة علی بن جعفر عن أخیه علیه السّلام و یمکن عدّه صحیحا باصطلاح صاحب المنتقی و المدارک (2)لکون الخبر مزکّی بتزکیة العدلین فی کلّ مرتبة فیسمّی اصطلاحا بصحی بالتّخفیف لا الصحی بالتشدید (3)کما توهم السیّد الداماد قدّس سرّه (4)و أمّا صحیحة علی بن جعفر

«عن البیت یبال علی ظهره و یغتسل من الجنابة ثم یصیبه المطر أ یؤخذ من مائه فیتوضأ به للصلاة؟فقال:إذا جری فلا بأس» (5)و المرویّ فی المسائل

«عن المطر یجری فی المکان فیه العذرة فیصیب الثوب یصلّی فیه قبل أن یغتسل؟قال:إذا جری به المطر فلا بأس» (6)و فی قرب الإسناد

«عن الکنیف یکون فوق البیت فیصیبه المطر فیکف فیصیب الثیاب أ یصلّی فیها قبل أن یغتسل؟قال إذا جری من ماء المطر لا بأس» (7)و المروی فی التهذیب (8)و الکافی عن هشام بن حکم-فی الحسن

ص:207


1- (1)) التهذیب،ج 1،ص 411،ح 1297 و ص 418،ح 1321؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 145،ح 2.
2- (2)) بنگرید:الفوائد الرجالیة للسیّد البحر العلوم،ج 3،ص 299؛و الرسائل الرجالیة لأبی الهدی الکلباسی،ج 1،ص 470.
3- (3)) برای آگاهی بر اقوال و آرای دانشمندان علم درایه در مورد صحی(با تشدید و بدون تشدید)و جهات اختلاف این دو،بنگرید تعلیقه و توضیح ما را بر بیان مؤلّف این رساله،در رساله دیگر ایشان با نام«رسالة فی قبض الوقف»منتشر شده در ضمن مجموعه میراث حوزه اصفهان،ج 2،صص 111-113.
4- (4)) بنگرید:الرواشح السماویة،ص 80،الراشحة الثالثة؛منتقی الجمان،ج 1،ص 16، الفائدة الثانیة.
5- (5)) التهذیب،ج 1،ص 411،ح 1291 و ص 418 ح 1321؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 145،ح 2.
6- (6)) مسائل علیّ بن جعفر،ص 130،ح 115؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 148،ح 9.
7- (7)) قرب الإسناد،ص 192،ح 742؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 145،ح 3.
8- (8)) التهذیب،ج 1،ص 411،ح 1295؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 146،ح 4.

کالصحیح-

عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی میزابین سالا أحدهما بول و الآخر ماء المطر فاختلطا فأصاب ثوب رجل لم یضرّه ذلک، و الصحیح المروی فی الکافی

عن محمّد بن مسلم عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:«لو أنّ میزابین سالا أحدهما میزاب بول و الآخر میزاب ماء فاختلطا ثمّ أصابک ما کان به بأس» (1)فلا توجب تقیید ما قدّمناه من الأخبار المعتبرة.

أمّا خبر المیزابین فأقصی ما دلاّ علیه طهارة المطر الجاری من المیزاب دون اشتراط الجریان،و الخلاف فی الثّانی دون الأوّل،و الحکم فیهما مبنی علی عدم العلم بالمصیب، أو العلم بکونه الماء دون البول،أو استهلاک البول فی الماء و صیرورته به ماء مطلقا و إلاّ فالبول لا یقبل التطهیر مع بقاء عینه هکذا حقّق المقام العلاّمة الطباطبائی قدّس سرّه (2)و فی بعض ما ذکره نظر واضح فالتحقیق هو الجواب الأوّل.

و أمّا سائر الأخبار فالعمدة فیها صحیحة علی بن جعفر الظاهرة فی اعتبار شرط الجریان فالجواب عنها من وجوه:

الأوّل: أنّ الشرط فیها وارد مورد الغالب کما فی قوله تعالی «إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً» (3)فلا مفهوم لها.

الثّانی: أنّه وارد مورد الواقع فإنّ ظاهر السؤال بلوغ المطر حدّ الجریان و فائدة الشرط التنصیص علی مورد السؤال.

الثالث: أنّ الأخذ بما أصاب السطح من المطر إنّما یتأتّی غالبا علی تقدیر جریانه من میزاب أو غیره و بدونه لا یتحقّق الأخذ إلاّ علی بعض الفروض البعیدة،و علی هذا یکون اعتبار الجریان للتمکّن من الأخذ لا لنجاسة الماء إذا انتفی الجریان.

ص:208


1- (1)) الکافی،ج 3،ص 12،ح 1؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 145،ح 4.
2- (2)) نقل کرده است از او صاحب جواهر الکلام(چاپ جامعه مدرّسین)،ج 6،ص 495.
3- (3)) سوره مبارکه نور/آیه 33.

الرابع: أنّ المراد بالجریان تدافق المطر و تکاثره و المقصود الاحتراز عن القطرات الیسیرة التی لا یعتدّ بها.

الخامس: أنّ اعتبار الجریان بملاحظة مظنّة التغیّر بنجاسة السطح فإنّ قوله

«یبال علیه» یدلّ علی تکرّر ذلک فیه،بل کونه کالمعدّ له،و لا ریب أن للبول مع ذلک أثرا باقیا محسوسا فإذا کان المطر قلیلا لا یبلغ حدّ الجریان لزمه التغییر به فینجس بالتغییر دون الملاقات.

السادس: أنّ المراد نفی البأس به حالة جریانه،و الغرض المنع من أخذه بعد الانقطاع بناء علی عدم طهارة السطح بمجرّد وصول ماء المطر إلیه فإنّه إذا لم یطهر به و بقی فیه شیء بعد الانقطاع فإنّه ینجس بمحله النجس فلم یجز استعماله فی الطهارة.

السابع: أنّ المنع من الوضوء لا ینحصر وجهه فی النجاسة إذ ربّما کانت جهة المنع کونه بعد الانقطاع غسالة غیر رافعة للحدث أو مضافا غیر صالح للوضوء.

الثامن: أنّ أقصی ما یدلّ علیه الرّوایة ثبوت البأس فی أخذ ذلک الماء للوضوء مع عدم الجریان،و هو أعمّ من النجاسة،فلعلّ وجهه توقّف النظافة علیه؛و هذا الوجه ذکره فی المدارک. (1)

التاسع: أنّ البأس لا یدلّ علی الحرمة و ما یقال:«أنّ البأس هو العقاب»-کما صرّح به بعض اللغویین- (2)فیکون دالاّ علی الحرمة،مدفوع بکون العرف مخالفا للّغة لإطلاقه فی العرف فی المواضع المنقصة و الغضاضة.

العاشر: ما ذکر فی المعالم (3)من أنّ مقتضی الحدیث إناطة بعض الأحکام بالجریان و هو لا ینافی ثبوت غیره.

الحادی عشر: ما ذکره العلاّمة قدّس سرّه (4)من حمل الجریان علی النزول من السّماء.

ص:209


1- (1)) مدارک الأحکام،ج 2،ص 376.
2- (2)) القاموس المحیط،ج 2،ص 199.
3- (3)) .المعالم فی الفقه،ص 120
4- (4)) منتهی المطلب،ج 1،ص 29.

الثانی عشر: ما ذکره المحقّق فی المعتبر (1)[من]أنّ الروایة لا تدلّ علی الاشتراط فإنّه لو لم یکن طاهرا لم یطهره الجریان. (2)

و الذی یستفاد منه أنّه حمل اشتراط الجریان فی قول الشیخ و من وافقه،علی توقّف الطهارة علی حصول الجریان بمعنی أنّه إذا جری ثم لاقی نجاسة لم ینفعل بها،لا أنّه إذا لاقی النجاسة ثم جری کان طاهرا،لأنّه علی هذا التقدیر ینجس بالملاقات فلا یطهر بالجریان،لأنّ الماء المعلوم نجاسته حال استقراره باق علی نجاسته و إن جری إجماعا (3)و استشکله جماعة کصاحب المدارک (4)و غیره.

و حاصل الإشکال أنّ مذهب القائل بالجریان طهارة ماء المطر الملاقی للنجاسة من حین نزوله لکن بشرط بقاء التقاطر إلی حدّ الجریان،و المطهّر بالجریان إنّما ینکر لو قال بنجاسته بالملاقات و طهارته إذا جری و لیس کذلک قطعا.

لکن أقول:إنّما وقع الاشتباه من جهة حمل الجریان علی کیفیّة الماء المطر؛و لو حمل علی الکمیّة اندفع الإشکال و ارتفع الخلاف،و کیفما کان فأنت خبیر بأنّ الوجوه المذکورة و إن کان بعضها محل الإشکال و خلاف الظاهر،إلاّ أنّ فی واجد منها الکفایة فضلا عن أکثرها؛هذا تمام الکلام فی الصحیحة.

و أمّا روایته الأخری ففیها أوّلا الطعن بالسند،و ما یقال بصحّة کتاب علی بن جعفر (5)

ص:210


1- (1)) المعتبر،ج 1،ص 42.
2- (2)) أقول:إنّ هذا الکلام منه-قدّس سرّه-فی روایة هشام بن حکم لا صحیحة علی بن جعفر؛فراجع (حاشیه نسخه).
3- (3)) انظر:مشارق الشموس،ج 1،ص 214؛جواهر الکلام،ج 6،ص 491.
4- (4)) مدارک الأحکام،ج 2،ص 375.
5- (5)) محقّق بزرگوار آیة اللّه العظمی خوئی قدّس سرّه در کتاب الحج،ج 4،ص 139،در این مورد می فرماید:«إنّ طریق صاحب الوسائل إلی کتاب علی بن جعفر صحیح لأنّ طریقه یصل إلی طریق الشیخ و طریق الشیخ إلی الکتاب صحیح(کما نصّ علیه الشیخ فی الفهرست، ص 264،الرقم 377 و مشیخة التهذیب،ج 10،ص 86)»و هذا مختار جماعة من الفقهاء.

فهو مبنیّ علی تواتر نسبة الکتاب إلیه،و هو ممنوع،فالخبر تابع لما فی أوّل السند و هو مشتمل علی عدّة من المجاهیل لغویّا و اصطلاحیّا (1)،قال فی البحار:روایة کتاب المسائل عن أحمد بن موسی بن جعفر أبی العبّاس عن أبی جعفر بن یزید بن النضر الخراسانی عن علی بن الحسن العلوی عن علی بن جعفر (2)و أنت خبیر بکون الرواة من المجاهیل،و قد أتعب المحدّث النوری نفسه الشریفة فی المستدرک (3)فی اعتبار الخبر،لکنّه لم یأت بشیء یروی الغلیل و یشفی العلیل.

و ثانیا:إنّما الجریان إنّما اعتبر فیها تبعا للسؤال فإنّه أخذ فیه ذلک صریحا.

ثالثا:أنّ الظاهر من قوله

«إذا جری به المطر فلا بأس» اشتراط جریان المطر بما فی المکان من العذرة،و لیس ذلک شرطا إجماعا إذ غایة الأمر اشتراط الجریان فی المکان و أمّا الجریان بما فیه فلا.

و أمّا روایته الثالثة فلا دلالة فیها علی الاشتراط أصلا،و العجب من توهّم بعض المتوهّمین فإنّ المراد من قوله علیه السّلام

«إذا جری من ماء المطر فلا بأس» نفی البأس عمّا

ص:211


1- (1)) لا یخفی علی الخبیر بالبحوث الرجالیة إنّهم قد یقولون فی حقّ الراوی تارة أنّه مهمل و أخری أنّه مجهول،و الأول ما لم یذکر فی الکتب الرجالیة کابن اشناس راوی صلاة عشرین ذی الحجة،و أمّا المجهول فهو قسمان لغوی و اصطلاحی،امّا اللغوی فهو ما لم یذکر الراوی بمدح و لا قدح بعد التصریح باسمه،بل باسم أبیه و طائفته و بلده،و یخرج من الثانی ما لو ظهر لنا عدالة الطائفة،أو حسن حالهم کالأعین و نحوه کما صرّح به العلاّمة الطباطبائی فی رجاله،ج 1، ص 222،و امّا الاصطلاحی فهو ما صرّحوا فیه بالجهالة کفارس بن حاتم و غیره و هذان الاصطلاحان مأخوذان من سیّد المحقّقین و رئیس الحکماء المتألهین مولانا العماد السیّد الداماد فی رواشحه«منه».
2- (2)) بحار الأنوار،ج 77،ص 11.
3- (3)) خاتمة المستدرک،ج 4،ص 476،شماره 214.

یصیب الثوب من ماء المطر و الغرض الاحتراز عن إصابة ما فی الکنیف فعدّ هذا الخبر من دلائل المشهور أولی؛و یمکن ورود جملة من الإیرادات السابقة علیها.

فظهر من جمیع ذلک أنّ الأقوی کفایة قوّة ماء المطر بدون الجریان لوجود الأخبار الصحیحة کما عرفت،و الضعیف منها منجبر بالشهرة العظیمة الاستنادیة المفیدة للظنّ بل الوثوق بالصدور.

بقی الکلام فی مستند من قال باعتبار الکثرة و هو ما رواه الصدوق رحمه اللّه فی الفقیه

عن هشام بن سالم أنّه«سئل أبا عبد اللّه علیه السّلام عن السطح یبال علیه فیصیب السماء فیکف فیصیب الثوب؟فقال:لا بأس به ما أصابه من الماء أکثر منه» فإنّ قوله علیه السّلام ما أصابه إلی آخره بمنزلة التعلیل لنفی البأس فیفهم منه ثبوته إذا لم یکن کذلک. (1)

و الجواب:أمّا أوّلا فبأنّ المراد بالأکثریّة القهر و الغلبة،دون الکثرة المقداریة-کما هی مراد القائل-فإنّ البول الجافّ لا مقدار له.

و أمّا ثانیا فباحتمال رجوع الضمیر فی قوله

«ما أصابه» إلی الثوب،و المعنی أنّ القطرة الواصلة إلی الثوب أکثر من البول الذی أصابه.

و أمّا ثالثا فبما ذکره بعض المحقّقین (2)من أنّ انتفاء العلّة المنصوصة لا یقتضی انتفاء المعلول،و إن کان اطّرادها یقتضی اطّراده؛بناء علی حجیّة المنصوص العلّة.

حجّة القول بالاکتفاء بالقطرة و القطرات علی تقدیر إرادة المقتصر علیها فی النزول من السّماء عموم الآیة و الروایة نحو قوله تعالی «وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً طَهُوراً» (3)، و قوله علیه السّلام

«کلّ شیء یراه ماء المطر فقد طهر» (4)،و إنّ القطرة لو لم یثبت لها الحکم لم یثبت

ص:212


1- (1)) بنگرید:جواهر الکلام با تحقیق شیخ محمّد شیخ محمّد باقر خالصی،ج 6،ص 497.
2- (2)) منظور صاحب جواهر می باشد؛بنگرید:جواهر الکلام(چاپ جامعه مدرّسین)،ج 6،ص 498.
3- (3)) سوره مبارکه فرقان48/.
4- (4)) الکافی،ج 3،ص 13،ح 3؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 146،ح 5.

للقطرات،لأنّ المطر لیس إلاّ القطرات المتعددة و التطهیر یستلزم الطهارة.

و الجواب عدم صدق ماء المطر علی نحو ذلک،و الظّاهر کون التشکیک فی المرتبة الرابعة و هو المضرّ المبیّن العدم لا التشکیک الحضوری و الخطوری و البدوی و المضرّ الإجمالی،و هذا هو التشکیک الفقهی الذی ذکره الفقیه النبیه الشیخ حسن بن الشیخ جعفر الغروی فی شرح الخیارات (1)،فإنّ ذکر التشکیک فی لسان الفقه بسبب القلّة و الندرة و العزّة و العیب و الحیلولة مع أنّا لم نتحقّق أصل القول و منشأه عبارة الروض (2)و هی محتملة-إن لم یکن ظاهرة-فی إرادة کفایة ملاقات القطرة من الغیث المتدافق فی حصول طهر الماء النجس و غیره و سیأتی الکلام فیه،نعم نسبه بعض مشایخنا إلی بعض الأخباریین. (3)

فقد تلخّص من جمیع ما تلوناه علیک أنّ المعیار فی ماء المطر هو القوّة و عدم الاعتبار بالقطرة و القطرات و عدم اشتراط الکثرة و الجریان و اللّه المستعان.

إذا عرفت ذلک فهاهنا مقامات
المقام الأوّل:

هل یعتبر فی طهر الماء النجس بماء الغیث المزج أم لا؟و الظّاهر عدم اعتباره بناء علی ما ذکرنا من کفایة الاتصال فی الکر المحقون،بل هنا أولی؛و أمّا بناء علی اعتبار المزج هناک أمکن القول بکفایة الاتّصال هنا لعموم«کلّ ما یراه المطر فقد طهر»و تأمّل بعضهم (4)فی ذلک بإمکان دعوی عدم صدق رؤیة جمیع الماء النجس إلاّ بالمزج و الاستیعاب ممنوع،لصدق الرؤیة عرفا.و لقد أجاد فی الجواهر حیث قال:إنّ

ص:213


1- (1)) شرح خیارات اللمعة،ص 25.
2- (2)) روض الجنان،ج 1،ص 372.
3- (3)) بنگرید:الحدائق الناضرة،ج 1،ص 222.
4- (4)) بنگرید:وسائل الشیعة محقّق أعرجی بغدادی،صص 98-499؛مصباح الفقیه،ج 8، ص 345؛کتاب الطهارة شیخ انصاری،صص 143-145.

هذه الدعوی ممّا لا ینبغی أن یصغی إلیها (1)أقول:و وجهه عدم إناطة الأحکام الشرعیّة و إحراز موضوعاتها بالدقائق الفلسفیّة.

المقام الثّانی:

أنّ ماء الغیث متی بلغ مرتبة عدم الانفعال من الفضل و القوّة-کما هو المختار-إذا وقعت قطرة منها علی غیر الماء من المتنجّس فلا إشکال فی تطهیرها له بقدر ما تسع القطرة من سطح ما تقع علیه،و من أعماقه أیضا بقدر ما تمصّ و ترسّب فیه،و فی الماء النجس إن اعتبرنا المزج هنا یعتبر فی التطهیر بقاء التقاطر علیه إلی حصول المزج و لو بعلاج لئلاّ یحصل الانقطاع من المادّة قبل حصول الطهر الذی لا یکون إلاّ بالمزج؛ و أمّا علی المختار من کفایة الاتّصال فیکفی التقاطر علی بعض سطحه،بل لا یبعد کفایة وقوع القطرة الواحدة علی الماء.

و التأمّل فی کفایة اتّصال الماءین بواسطة قلّة سعة القطرة،ضعیف و من العجب الاکتفاء بالقطرة فی أصل المسألة بدعوی تحقّق ماء الغیث المطهّر بذلک کما هو الظاهر من بعض السادة الأجلاّء (2)؛و أمّا الذی اخترناه فهو الکفایة فی طهر الماء بماء الغیث المتدافق مع وقوع قطرة منه علیه،و ما یقال«إنّ کفایة القطرة فی المقام لعموم أنّ المطر بحکم الجاری» و هو ممنوع لأنّ ما هو المقتضی لهذا الحکم فی الجاری غیر موجود هنا؛لأنّ المقتضی لطهارة الماء بمجرّد الاتّصال-علی القول به-هو کون الجزء الملاقی للکثیر یطهر بملاقاته له عملا بعموم ما دلّ علی کون الماء مطهّرا و بعد الحکم بطهارته یتّصل بالجزء الثانی.

و الحاصل أنّه متّفق مع الکثیر الذی منه طهره فیطهر الجزء الثانی و هکذا،و هذا

ص:214


1- (1)) جواهر الکلام،ج 6،ص 499.
2- (2)) مرحوم محدّث بحرانی قدّس سرّه در حاشیه کتاب الحدائق الناظرة در این خصوص می فرماید: «هو السیّد حسن بن السیّد جعفر المعاصر لشیخنا الشهید الثانی،قال فی الروض،ج 1، ص 371:و کان بعض من عاصرناه من السادة الفضلاء یکتفی فی تطهیر الماء النجس بوقوع قطرة واحدة علیه...منه رحمه اللّه».الحدائق الناضرة،ج 1،ص 221.

لا یجری هنا لأنّ أقصی القطرة أنّها یطهّر ما یلاقیها و الانقطاع لا ینفکّ عن ملاقاتها و هی یعد فی حکم القلیل فلیس للجزء الذی طهر بها حینئذ مقوّ لتستعین به علی تطهیر ما یلیه، بل هی معها حین الانقطاع ماء قلیل فیعود إلی الانفعال بملاقات النجس.فهو مدفوع بأنّ التطهیر لیس موقوفا علی خصوص الکثرة بل علی الاتّصال بماء معتصم إمّا بکثرته أو بمبادرته،و القطرة بعد أن یکون بعضها ممّا یصدق علیه ماء الغیث فهی معتصمة بما ینزل معها من القطرات و إن لم یتصل بعضها ببعض لکفایة تراکمها فالقطرة الواقعة علی الماء النجس معتصمة باصطحاب ما فی القطرات النازلة المتدافقة و إن کانت منفصلة عنها و لم تقع فی هذا الماء و هذه العصمة باقیة للقطرة إلی ملاقات الماء و بمجرّد الملاقات باتصال الماء النجس بها یحکم بطهارة الجمیع دفعة،غایة الأمر التقدّم و التأخّر ذاتی لا زمانی فلا یرد إشکال أصلا.

و قال بعض المحققین (1)«إنّ صدق التطهیر یتوقّف علی إصابة المطر و من المعلوم عدم الإصابة فی غیر هذا الجزء».

و فیه:أنّ هذا من القول باعتبار المزج و اعتبار إصابة کلّ جزء حقیقة،و أمّا علی تقدیر القول بکفایة الاتّصال و إصابة الماء فی الجملة فیصدق إصابة المطر؛و بالجملة إصابة المحقون الکثیر و الجاری و الغیث علی حدّ سواء و جوابه فیهما هو الجواب فی المقام.

و استدلّ فی الجواهر لکفایة وقوع القطرة من الغیث المتدافق فی طهر الماء النجس بأنّ الجزء الملاقی للقطرة یطهر،لعموم طهوریة ماء المطر،و لیس عندنا ماء واحد فی سطح واحد بعضه طاهر و بعضه نجس بغیر التغییر و مرجعه إلی أنّ الحکم بکفایة مجرّد الاتّصال فی غیر المطر لأجل هذه القاعدة و هی جاریة فی المطر.

ص:215


1- (1)) منظور،شیخ حسن بن زین الدین بن علی العاملی-معروف به صاحب معالم-می باشد؛ رجوع کنید:المعالم فی الفقه،ج 1،ص 121.

أقول:إنّ ما ذکره صاحب الجواهر مأخوذ من کلام المعالم و فی تمامیّة هذه القاعدة عندی تأمّل واضح و قد فصّلنا الکلام فی هذه المسألة فی مقامها.

المقام الثالث:

أنّ ماء الغیث الثابت له حکم الجاری هل هو النّازل من السماء مقیّدا بحال نزوله،أو النّازل و لو بعد نزوله و قراره علی الجسم ما لم ینقطع ترادف التقاطر علیه فعلا،أو النازل و لو بعد القرار ما دام تهیؤه للتقاطر علیه باقیا و إن لم یقع علیه فی بعض الفترات علیه لحظة؟ فعلی الأوّل الماء المجتمع من النازل فی محله من المحقون المعتصم باتّصاله بالغیث، لکن مع بقاء التقاطر علیه.

و علی الثّانی هو ماء الغیث مع بقاء التقاطر علیه فعلا،فإن لم یقع علیه-و لو لحظة- صار محقونا،و إذا عاد التقاطر صار محقونا معتصما بالغیث.

و علی الثالث هو ماء غیث حین الفترة ما دام هو فی معرض التقاطر،فالنّازل المجتمع بعد انقطاع السماء أصلا،أو مع خروج المجتمع عن معرض التقاطر علیه کما إذا أخذ و وضع فی بیت مثلا خارج عن ماء الغیث قطعا علی جمیع التقادیر وجوه و أقوال (1).

و صریح العلاّمة الطباطبائی هو الأوّل،بل أرسله إرسال المسلّمات؛قال:«و یحصل الانقطاع فی القطرات النازلة بملاقاتها الجسم و لو قبل الاستقرار علی الأرض فلو لاقت فی الجوّ شیئا ثمّ سقطت علی نجس نجست بالملاقاة ما لم یتقوّ باتّصالها بالنازل بعدها» (2)انتهی کلامه.

ص:216


1- (1)) برای اطّلاع از تفاصیل نظرات در این زمینه بنگرید:ذخیرة المعاد،ج 1،ص 121 و کتاب الطهارة آیة اللّه سیّد مصطفی خمینی،ج 1،ص 376.
2- (2)) این قول را صاحب جواهر از علاّمه طباطبایی نقل کرده است؛ر.ک:جواهر الکلام، ج 6،ص 501.

و محصّل هذا الکلام أنّه إذا اجتمع من النازل ما لم یبلغ حدّ الکر،ثمّ جری فلیس الجاری مطرا،بل محقونا متقوّیا باتصاله بالماء النازل کنفس المجتمع فی محله مع التقاطر علیه.

و ذهب بعضهم إلی الثّانی؛و اختار فی الجواهر الثالث،قال:«ماء المطر له حکم الجاری حال تقاطره قبل ملاقاته جسما من الأجسام و بعده أیضا لکن بشرط عدم انقطاع التقاطر من السّماء،و عدم صیرورته فی مکان یصدق علیه اسم الانقطاع من المطر عرفا کما لو وضع فی خائبة و ترک فی بیت مثلا بل کان معرضا أو متهیّأ لوقوع التقاطر علیه، فإنّ الظاهر جریان الحکم الجاری علیه بنفسه کما کان حال تقاطره قبل استقراره لا لاتصاله بالجاری أی القطرات الواقعة». (1)

و لکل وجه:أمّا الأوّل فوجهه ظهور کلمات الأصحاب من قولهم ماء الغیث نازلا أو فی حال نزوله کالجاری فی ذلک ضرورة انتهاء حالة النزول بملاقات الجسم؛و إلاّ لزم بقاء الحکم،و إن أحرز فی کوز و وضع فی بیت مثلا و من المعلوم عدمه لأنّ إطلاق ماء الغیث بعد النزول لیس إلاّ کإطلاق الجاری علی ما فی الکأس.

و وجه الثانی الحکم بالطهر فی الأخبار علیه بعد النزول بملاقات الجسم کما فی خبر المیزابین،و خبر أبی بصیر علی القطرة بعد إصابة الکنیف،و خبر هشام بعد إصابة السطح یبال علیه،و مرسلة الکاهلی ماء المطر أری منه التغییر و آثار القذر،و خبر علی بن جعفر إصابة ماء المطر و قد صبّ فیه خمر؛لظهور الکلّ خصوصا الأخیرین فیما بعد ملاقاته أرضا و جسما و التعبیر عمّا حکم فیها بطهره بماء المطر ظاهر فی کون الحکم لأنّه ماء المطر لا لأنّه محقون معتصم به؛و دعوی کون الإطلاق من قبیل إطلاق الجاری علی ما فی الکرّ و الکأس-کما عرفت-ممنوعة.

ص:217


1- (1)) همان.

و وجه الثالث هو ما عرفته من عبارة الجواهر،و الظّاهر أنّ إطلاق ما فی المصابیح من ارتفاع موضوع ماء الغیث بعد القرار کإطلاق ما فی الجواهر من بقائه،و إن انقطع عنه التقاطر ما دام باقیا فی معرض التقاطر علیه غیر جیّد،بل الوجه هو الثانی،فکما أنّ الأوّل تفریط فالثّانی إفراط فلا إشکال فی المسألة خصوصا مع ظهور بعض الأخبار،بل صراحتها.

فمرجع الخلاف-مع ما فی المصابیح-إلی بقاء الموضوع بعد القرار و عدمه،لا فی حکم تنجّس الماء و عدمه لأنّه،و إن نفی موضوع ماء المطر بعد القرار و عدمه لکن أثبت له الطهوریة ما دام التقاطر علیه،و لو من جهة کونه محقونا معتصما بالمطر فتقلّ الثمرة معه، بل تعدم إلاّ فی بعض الفروض النادرة.

و أمّا الخلاف مع الجواهر فی المجتمع من ماء المطر فی معرض التقاطر علیه و السّماء یکفّ فأصابته نجاسة صادف اللحظة الفترة لعدم التقاطر فینجّس عندنا لا عند الجواهر، و علی ما فی المصابیح یطهّر بعود التقاطر علیه،و یمکن الثمرة بین قولنا و المصابیح بأنّه یتم تقوی الماء القلیل من غیر المطر الطاهر بالتّقاطر علیه بحیث لا ینفعل بالملاقات علی مختارنا،و مختار الجواهر،بخلافه علی ما فی المصابیح فإنّ مثل هذا القلیل علی ما فی المصابیح مثل القلیل المتّصل بالجاری فهو متقوّ معتصم بالنّازل من السماء.

و قد یشکل الطهر بنحو القطرة و القطرتین عندنا و علی ما فی المصابیح من حیث کون الاتّصال بمقدار سطح النقطة و النقطتین کافیا فی الاعتصام،و هو أمر آخر،و إن الأقوی کفایته فی الاتّصال بالعاصم.

المقام الرابع:

قد ظهر بما ذکرنا أنّ القطرة و القطرات من الماء البالغ حدّ الغیث بعد قرارها علی جسم إذا وقعت علی جسم آخر حین ما یکفّ السماء إذا کان الجسم الآخر نجسا فإنّها تنجس لأنّها خارجة عن موضوع ماء الغیث عند وقوعها علی الآخر قطعا علی جمیع الأقوال المتقدّمة لارتفاع حالة النزول و انفصالها عن المادة و عدم ترادف

ص:218

القطرات علیها حین وقوعها علی الجسم الثّانی،و هذا بخلاف ما إذا وقع المطر علی جسم نجس أو متنجّس ثمّ وقع علی جسم آخر طاهر فإنّه لا ینجّس لوروده علی الأوّل مع التقاطر فکذا الثانی و الوجه واضح.

المقام الخامس:

إذا نزل المطر علی سقف من طین و نحوه،و رسب الماء فی أعماقه علی وجه تقاطر من جانبه الآخر-و إن کان التقاطر من السماء باقیا-فالظاهر عدم لحوقه حکم المطهّریة و عدم الانفعال إذا کان علی وجه التقاطر من السقف دون الجریان بنحو اتّصال عمود الماء،و کذا إذا تقاطر علی فسطاط أو بعض السقوف المعمولة من نحو البواری و الشعور،ثم أخذ حال الأکفاء یتقاطر من تلک الأجسام لا بنحو الجریان و اتّصال العمود،و کذا المتقاطر من رءوس الجدران و الأشجار لا بنحو الجریان ففی الجمیع ینجّس ما تقاطر منها علی ما تحتها إن کان ما تحتها نجسا کما ذکر فی القطرة من المطر المتدافق إذا وقعت علی جسم ثم وقعت منه علی آخر لحصول الانقطاع عن المادّة فی جمیعها بالانفصال عن مواضعها و الانتقال عنها إلی غیرها بنحو التقاطر فهی کالقطرة و القطرات المنفصلة عن الجاری،و هذا بخلاف الجریان علی ما تحتها اتّصال العمود لتحقّق الاتّصال بالمادّة.

المقام السادس:

ما إذا وقع المطر علی جسم فمسّ حال نزوله جسما مسّا لا قرار معه أصلا فوقع بعد المسّ علی متنجّس،فهل یبقی الحکم بالطّهوریة فیطهر بقدر ما یلاقیه أو لا؟ و الأقوی هو الأوّل لبقاء حالة النزول من السماء عرفا،و التشکیک من التشکیکات البدویّة التی لا اعتبار بها فیکون کما لاقاه من السماء.

و الفرق بین المقام (1)و بین السابق من وقوع المطر علی متنجّس بعد القرار قبل وقوعه فی جسم آخر العرف؛لصدق بقاء حالة النزول عرفا هنا دون المتقدّم،ففی المقام لو وقعت

ص:219


1- (1)) کذا فی النسخة.

قطرة علی المتنجّس،أو نجس العین،ثم وقع علی جسم آخر فلا ینجّس،بل و یطهّر الجسم الآخر إذا کان متنجّسا بقدر الملاقات؛و أمّا فی المقام السابق فیشترک معه فی عدم التنجیس،و یفرق منه فی عدم المطهّریة لعدم صدق المطر بعد الاستقرار،و أظنّ أنّ هذا ممّا لا یخفی علی عوام الطلبة فضلا عن خواصّها فضلا عن العلماء الأعلام.

المقام السابع:

لا یفرق فی حکم ماء الغیث و وروده علی المتنجّس فی الطهر به أو ورود المتنجّس علیه،لعموم التشبیه بالجاری و للإطلاقات المتقدّمة،و من المعلوم عدم الفرق فیه،هذا علی المختار و مختار الجواهر،و أمّا علی القسم الأوّل الذی اختاره فی المصابیح-من اختصاص موضوع المطر بالنّازل حین نزوله (1)-فیشکل فرض ورود النجاسة علی ماء المطر،ضرورة أنّه لا یلاقی حینئذ ما هو ماء مطر إلاّ واردا هو علی النجاسة،فلا یرد علیه النجاسة إلاّ بعد خروجه من موضوع المطر فینجّس بناء علی نجاسة المورود؛ و یمکن دفعه بأنّ النّازل بعد نزوله؛و إن حکم بخروجه عن موضوع الغیث لکن بقاء التقاطر موجب للاعتصام،و کلّ معتصم یؤتی حکم المعتصم به فیجری علی النازل المورود مع التقاطر علیه حکم الوارد.

المقام الثامن:

قال فی کشف الغطاء«و لو ترشّح ماء ممّا یقع علی نجاسة العین مع بقاء التقاطر فلا بأس له»ثم قال:«و هو عاصم لما اتّصل به من الماء مطهّر لما وقع فیه معصوم لا ینجّس إلاّ بالتغییر». (2)

أقول:و هو کذلک لصدق ماء المطر فی صورة عدم الاستقرار أوّلا،و لاتّصاله بالمبدإ و هو قطرات الماء ثانیا،فلا إشکال فی الحکم بالطّهارة لعین ما عرفت و لا نحتاج إلی معونة زائدة.

ص:220


1- (1)) بنگرید:جواهر الکلام،ج 6،ص 501.
2- (2)) همان.
المقام التاسع:

إذا وقعت الملاقات بین الشخص و الماء النجس المتّصل بالماء الذی ورد علیه القطرة أو القطرات،فلا شبهة فی عدم نجاسة الملاقی،لطهارة الماء بالاتصال إلاّ علی القول بالممازجة؛و قد بیّنا ضعفه و بعد ملاحظة ما ذکرنا من الأخبار الواردة فی الباب لا یبقی شکّ و لا ارتیاب.

المقام العاشر:

فیما إذا وقعت الملاقات بینه و بین نجس العین فی حال تقاطر ماء المطر فهل ینجّس بالملاقات أو لا؟و الظّاهر أنّها علی أقسام.

الأوّل: إذا حصلت الملاقات مع الماء الذی یترشّح منه فی حالة عدم انفصاله عنه.

الثّانی: ملاقات عین النجس مع عدم انقطاع ماء المطر من ذلک الموضع،إن أمکن الفرض.

الثالث: ملاقات الماء الذی فی جلد الکلب و أعماق صوفه و وبره مثلا مع اتّصاله بالماء الذی فی جلده مع عدم انقطاع التقاطر علیه.

الرابع: ملاقات الجد مع الانقطاع التقاطر علیه.

الخامس: الترشّح من غیر موضع یراه المطر کالتقاطر من بطنه و ما بین یدیه و رجلیه مع الاتّصال بالظهر.

فالذی یمکن الحکم بطهارته هو الأوّل و الثّانی،و إن کان فرضه بعیدا،و کذا الثالث؛ و أمّا الرابع فلا إشکال فی الحکم بالنجاسة.

و أمّا الخامس فقد یکون الاتّصال بنحو الجریان و قد یکون بالتقاطر،و علی التقدیرین إمّا أن یکون الماء مستقرا أولا،فالمحکوم بالطهارة و عدم التنجیس هو صورة الجریان مع عدم الاستقرار،و أمّا مع الاستقرار فقد یشکل فیه،و منشأ الإشکال عدم صدق المطر علیه کما عرفت،فلا یدخل فی عنوان ماء المطر،و إن کان ظاهرا بواسطة الاتّصال بالتقاطر علیه من المطر،و أمّا صورة عدم الجریان فلا ریب فی الحکم بالنّجاسة لعدم الاتّصال.

ص:221

تتمیم:لو شکّ فی الماء المترشّح أنّه من ظهر الکلب أو بطنه،متّصلا أو غیر[متصل]،

کونه فی حال التقاطر،و عدمه فلا إشکال فی الطهارة لأصالة الطاهرة.

نعم،قد یحکم بالنجاسة إذا علمنا بانقطاع التقاطر،ثم شککنا فیه فإنّه نحکم علیه بالنجاسة للاستصحاب،إلاّ إذا شکّ فی أنّه کان فی حال الفترة أو بعد التقاطر الثانوی فإنّه محکوم بالطهارة أیضا للأصل،و قد ظهر الجواب عن شقّی السؤال و اللّه أعلم بحقیقة الحال.

و حرره أقلّ المحصّلین أحمد بن محمّد رضا الحسینی عفی اللّه عن جرائمهما فی عصر الحادی و العشرین من ذی القعدة الحرام من عام 1332 و للّه الحمد.

ص:222

فهرست برخی از مصادر تحقیق

1-اختیار معرفة الرجال(رجال کشّی)،شیخ طوسی،تحقیق جواد قیّومی،قم،مؤسسه نشر اسلامی،1427 ق.

2-إرشاد الأذهان إلی أحکام الإیمان،علاّمه حلّی،تحقیق شیخ فارس الحسّون،قم، مؤسسه نشر إسلامی،1410 ق.

3-الاستبصار فیما اختلف من الأخبار؛شیخ طوسی،تحقیق سیّد حسن موسوی خرسان، چاپ چهارم،تهران،دار الکتب الإسلامیّة،1363 ش.

4-إصباح الشیعة بمصباح الشریعة،قطب الدین بیهقی کیدری،تحقیق ابراهیم بهادری،قم، مؤسسه امام صادق علیه السّلام،1416 ق.

5-أعیان الشیعة،سیّد محسن امین،إعداد سیّد حسن امین،بیروت،دار التعارف للمطبوعات.

6-إقبال الأعمال،سیّد بن طاوس،تحقیق جواد قیّومی اصفهانی،قم،دفتر تبلیغات اسلامی،1414 ق.

7-الانتصار،سیّد مرتضی،قم،مؤسسه نشر اسلامی،1415 ق.

8-إیضاح الفوائد فی شرح اشکالات القواعد،فخر المحقّقین حلّی،قم،انتشارات اسماعیلیان،1363 ش.

9-بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار،علاّمه محمّد باقر مجلسی،چاپ دوّم، بیروت،مؤسسه الوفاء،1403 ق.

10-تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن أخیر،سیّد مصلح الدین مهدوی،قم، نشر الهدایة،1367 ش.

ص:223

11-تبصرة المتعلّمین،علاّمه حلّی،تحقیق سیّد احمد حسینی و شیخ هادی یوسفی،تهران، انتشارات فقیه،1368 ش.

12-تحریر الأحکام الشرعیة علی مذهب الإمامیّة،علاّمه حلّی،تحقیق ابراهیم بهادری، قم،مؤسسه امام صادق علیه السّلام،1420 ق.

13-تذکرة الفقهاء،علاّمه حلّی،قم،تحقیق و نشر مؤسسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التراث، 1414 ق.

14-التنقیح الرائع لمختصر النافع،فاضل مقداد،تحقیق عبد اللطیف الحسینی،قم،کتابخانه آیة اللّه العظمی مرعشی نجفی،1404 ق.

15-توضیح المقال فی علم الرجال،ملاّ علی کنی،تحقیق محمّد حسین مولوی،قم، دار الحدیث،1421 ق.

16-تهذیب الأحکام،شیخ طوسی،تحقیق سیّد حسن خرسان،چاپ چهارم،تهران، دار الکتب الإسلامیة،1365 ش.

17-جامع الشتات،محقّق قمی،تصحیح مرتضی رضوی،تهران،انتشارات کیهان، 1371 ش.

18-جامع عباسی،شیخ بهائی،تهران،انتشارات فراهانی.

19-الجامع للشرائع،یحیی بن سعید حلّی،قم،مؤسسه سیّد الشهداء علیه السّلام،1405 ق.

20-جواهر الکلام فی شرح شرایع الاسلام،شیخ محمّد حسن نجفی،قم،مؤسسه نشر اسلامی،1417 ق.

21-جواهر الکلام فی شرح شرایع الاسلام،شیخ محمّد حسن نجفی،اعداد شیخ عباس قوچانی،چاپ دوّم،تهران،دار الکتب الإسلامیّة،1365 ش.

22-حاشیة مجمع الفائدة و البرهان،علاّمه وحید بهبهانی،قم،مؤسسه علاّمه وحید بهبهانی،1417 ق.

ص:224

23-حاوی الأقوال فی معرفة الرجال،شیخ عبد النبی جزائری،قم،مؤسسة الهدایة لإحیاء التراث،1418 ق.

24-الحدائق الناضرة فی أحکام العترة الطاهرة،شیخ یوسف محدّث بحرانی،تحقیق محمّد تقی ایروانی،قم،مؤسسه نشر اسلامی،1409 ق.

25-خلاصة الأقوال فی معرفة الرجال،علاّمه حلّی،تحقیق جواد قیّومی،قم،نشر الفقاهة، 1417 ق.

26-الخلاف،شیخ طوسی،قم،مؤسسه نشر اسلامی،1407 ق.

27-دانشمندان و بزرگان اصفهان،سیّد مصلح الدین مهدوی،تحقیق رحیم قاسمی و محمّد رضا نیلفروشان،اصفهان،انتشارات گلدسته،1384 ش.

28-الدروس الشرعیة فی فقه الإمامیّة،شهید أوّل،قم،تحقیق و نشر مؤسسه نشر اسلامی، 1412 ق.

29-ذخیرة المعاد فی شرح الإرشاد،محقّق سبزواری،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التراث.

30-الذریعة إلی تصانیف الشیعة،شیخ آقا بزرگ طهرانی،چاپ سوّم،بیروت،دار الأضواء، 1403 ق.

31-الرجال،ابن غضائری،تحقیق سیّد محمّد رضا حسینی جلالی،قم،دار الحدیث، 1422 ق.

32-رجال النجاشی،أحمد بن علی النجاشی،تحقیق سیّد موسی شبیری زنجانی،قم، مؤسسه نشر اسلامی،1407 ق.

33-الرسائل الرجالیّة،أبو المعالی کلباسی،تحقیق محمّد حسین درایتی،قم،دار الحدیث، 1422 ق.

ص:225

34-الرسائل الرجالیة،سیّد محمّد باقر حجة الاسلام شفتی،تحقیق سیّد مهدی رجایی، اصفهان،مکتبه مسجد سیّد،1417 ق.

35-رسائل و مسائل،ملاّ أحمد نراقی،إعداد رضا استادی،قم،کنگره بزرگداشت ملاّ مهدی و ملاّ احمد نراقی،1380 ش.

36-رسائل صلاتیه،شیخ محمّد تقی رازی نجفی اصفهانی،تحقیق مهدی باقری سیانی،قم، ذو القربی،1383 ش.

37-رساله فی حکم الأغلاط الواقعة فی المصاحف من الکتّاب،علاّمه حاج آقا منیر الدین بروجردی اصفهانی،تحقیق مهدی باقری سیانی،اصفهان،1385 ش.

38-رسالة فی قبض الوقف،علاّمه حاج آقا منیر الدین بروجردی،تحقیق مهدی باقری سیانی،اصفهان،1384 ش،میراث حوزه اصفهان.

39-الرواشح السماویّة فی شرح الأحادیث الإمامیّة،سیّد محمّد باقر داماد،تحقیق نعمت اللّه جلیلی و غلامحسین قیصریه ها،قم،دار الحدیث،1422 ق.

40-روضات الجنّات فی أحوال العلماء و السادات،سیّد محمّد باقر خوانساری،تحقیق اسد اللّه اسماعیلیان،قم،انتشارات اسماعیلیان،1390 ق.

41-روض الجنان فی شرح إرشاد الأذهان،شهید ثانی،قم،انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی،1422 ق.

42-الروضة البهیّة فی شرح اللمعة الدمشقیّة،شهید ثانی،تحقیق سیّد محمّد کلانتر، چاپ دوم،بیروت،دار إحیاء التراث العربی،1403 ق.

43-ریاض المسائل فی تحقیق الأحکام بالدلائل،سیّد علی طباطبائی،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام لاحیاء التراث،1418 ق.

ص:226

44-زندگی نامه علاّمه مجلسی،سیّد مصلح الدین مهدوی،حواشی سیّد محمّد علی روضاتی،تهران،همایش بزرگداشت علاّمه مجلسی،1378 ش.

45-السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی،ابن إدریس حلّی،قم،مؤسسه نشر اسلامی، 1410 ق.

46-سماء المقال،أبو الهدی کلباسی،تحقیق سیّد محمّد حسینی قزوینی،قم،مؤسسه ولی عصر علیه السّلام للدراسات الاسلامیّة،1419 ق.

47-شرایع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام،محقّق حلّی،تحقیق عبد الحسین محمّد علی بقّال،چاپ دوّم،قم،انتشارات اسماعیلیان،1408 ق.

48-شرح خیارات اللمعة،شیخ علی کاشف الغطاء نجفی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی، 1422 ق.

49-شرح هدایة المسترشدین،شیخ محمّد باقر نجفی اصفهانی،تحقیق مهدی باقری سیانی،قم،نشر عطر عترت،1385 ش.

50-عدة الرجال،سیّد محسن اعرجی(مقدّس بغدادی)،قم،مؤسسة الهدایة لإحیاء التراث، 1415 ق.

51-غنائم الأیام فی مسائل الحلال و الحرام،محقّق(میرزای)قمی،قم،انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی،1417 ق.

52-غنیة النزوع إلی علمی الأصول و الفروع،ابن زهره حلبی،تحقیق ابراهیم بهادری،قم، مؤسسه امام صادق علیه السّلام،1417 ق.

53-الغیبة،شیخ طوسی،تحقیق الشیخ عباد اللّه الطهرانی و الشیخ علی أحمد ناصح،قم، مؤسسه معارف اسلامی،1411 ق.

ص:227

54-فقه القرآن،سعید بن هبة اللّه الراوندی،تحقیق سیّد أحمد حسینی اشکوری،چاپ دوّم، قم،کتابخانه آیة اللّه العظمی نجفی مرعشی،1405 ق.

55-الفرق بین الفریضة و النافلة،علاّمه حاج آقا منیر الدین بروجردی،اعداد سیّد مرتضی رضوی،قاهره،مطبوعات النجاح،1396 ق.

56-الفوائد الرجالیّة،علاّمه بحر العلوم نجفی،تحقیق محمّد صادق و حسین بحر العلوم، تهران،مکتبة الصادق،1363 ق.

57-الفوائد الرجالیّة،محقّق خواجوئی،تحقیق سیّد مهدی رجایی،مشهد،مجمع البحوث الإسلامیّة،1413 ق.

58-الفوائد الرجالیّة،وحید بهبهانی-منهج المقال 59-فهرست کتب الشیعة و اصولهم،شیخ طوسی،تحقیق سیّد عبد العزیز طباطبائی،قم، مکتبه محقّق طباطبائی،1420 ق.

60-قاموس الرجال،شیخ محمّد تقی محقّق تستری،چاپ دوّم،قم،مؤسسه نشر اسلامی، 1424 ق.

61-القاموس المحیط،مجدد الدین فیروزآبادی،بیروت،دار الجیل.

62-قبیله عالمان دین،شیخ هادی نجفی،قم،انتشارات عسکریه،1423 ق.

63-قرب الإسناد،عبد اللّه بن جعفر حمیری،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التراث، 1413 ق.

64-قواعد الأحکام،علاّمه حلّی،قم،مؤسسه نشر اسلامی،1413 ق.

65-القواعد الفقهیّة،سیّد محمّد حسن بجنوردی،تحقیق محمّد حسین درایتی و مهدی مهریزی،قم،مؤسسه الهادی،1419 ق.

ص:228

66-الکافی،ثقة الاسلام کلینی،تحقیق علی اکبر غفّاری،چاپ هشتم،تهران،دار الکتب الإسلامیّة،1375 ش.

67-کتاب الحج،آیة اللّه العظمی سیّد أبو القاسم خوئی،قم،مؤسسه العلمیّة.1407 ق.

68-کتاب الخیارات،آیة اللّه سیّد مصطفی خمینی،قم،مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی،1418 ق.

49-کتاب الطهارة،شیخ مرتضی انصاری،تحقیق لجنه تحقیق تراث الشیخ الأعظم،قم، 1415 ق.

70-کتاب الطهارة،آیة اللّه سیّد مصطفی خمینی،قم،مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1418 ق.

71-کشف الأستار عن وجه الکتب و الأسفار،علاّمه سیّد أحمد صفائی خوانساری،قم، مؤسسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التراث،1409 ق.

72-کشف الرموز فی شرح مختصر النافع،فاضل آبی،قم،مؤسسه نشر اسلامی،1408 ق.

73-کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة العزّاء،شیخ جعفر کاشف الغطاء،مشهد مقدّس، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی،1422 ق.

74-کشف اللثام عن قواعد الأحکام،فاضل هندی(شیخ بهاء الدین اصفهانی)،قم،مؤسسه نشر اسلامی،1416 ق.

75-کشکول طبسی،سیّد علی نقی طبسی حائری،چاپ دهم،مشهد،انتشارات فدک، 1360 ش.

76-کفایة الأحکام،محقّق سبزواری،تحقیق شیخ مرتضی واعظی اراکی،قم،مؤسسة نشر اسلامی،1423 ق.

ص:229

77-کمال الدین و تمام النعمة،شیخ صدوق،تحقیق علی اکبر غفّاری،قم،مؤسسه نشر اسلامی،1405 ق.

78-اللمعة الدمشقیة،شهید أوّل،تحقیق شیخ علی کورانی،قم،انتشارات دار الفکر، 1411 ق.

79-المبسوط فی فقه الإمامیّة،شیخ طوسی،تهران،مکتبة المرتضویة لإحیاء الآثار الجعفریّة.

80-مجمع الفائدة و البرهان،محقّق(مقدّس)اردبیلی،قم،مؤسسه نشر اسلامی،1402- 1416 ق.

81-المختصر النافع فی فقه الإمامیّة،محقّق حلّی،چاپ سوّم،تهران،مؤسسه بعثت،1410 ق.

82-مختلف الشیعة فی أحکام الشریعة،علاّمه حلّی،چاپ دوّم،قم،انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی،1423 ق.

83-مدارک الأحکام فی شرح شرایع الإسلام،سیّد محمّد عاملی،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التراث،1410 ق.

84-المراسم فی الفقه الإسلامی،سلاّر دیلمی،قم،منشورات حرمین،1404 ق.

85-مسالک الأفهام إلی تنقیح شرایع الإسلام،شهید ثانی،چاپ دوّم،قم،مؤسسه معارف اسلامی،1421 ق.

86-المسائل،علی بن جعفر العریضی،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التراث،1410 ق.

87-مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل،محدّث نوری،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التراث،1407 ق.

88-مستند الشیعة فی أحکام الشریعة،محقّق نراقی،مشهد مقدس،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التراث،1415 ق.

ص:230

89-مشارق الشموس فی شرح الدروس،محقّق خوانساری،قم،افست مؤسسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التراث.

90-مصباح الفقیه،علاّمه(آقا رضا)همدانی،قم،مؤسسه جعفریة،1417 ق.

91-معالم الدین و ملاذ المجتهدین(الفقه)،شیخ حسن بن زین الدین العاملی،قم،1418 ق.

92-المعتبر فی شرح المختصر،محقّق حلّی،قم،تحقیق و نشر مؤسسه سیّد الشهداء علیه السّلام، 1364 ش.

93-معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة،محقّق خوئی،چاپ پنجم،قم،مرکز نشر آثار الشیعة،1413 ق.

94-مفاتیح الشرائع،مولی محسن فیض کاشانی،تحقیق سیّد مهدی رجایی،قم،مجمع الذخائر الإسلامیّة،1410 ق.

95-مفتاح الکرامة فی شرح قواعد العلاّمة،علاّمه سیّد جواد عاملی،تحقیق شیخ محمّد باقر خالصی،قم،مؤسسه نشر اسلامی،1419 ق.

96-المقنعة،شیخ مفید،چاپ چهارم،قم،مؤسسه نشر اسلامی،1417 ق.

97-المکاسب،شیخ اعظم انصاری،تحقیق لجنة تحقیق تراث الشیخ الأعظم،چاپ هفتم، قم،مجمع الفکر الإسلامی،1424 ق.

98-مکارم الآثار،میرزا محمّد علی معلّم حبیب آبادی،اعداد سیّد محمّد علی روضاتی، اصفهان،نشر نفائس مخطوطات،1352 ش.

99-منتقد المنافع فی شرح المختصر النافع،ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،قم،انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی،1426 ق.

100-منتقی الجمان فی الأحادیث الصحیح و الحسان،شیخ حسن بن زین الدین عاملی، تحقیق علی اکبر غفّاری،قم،مؤسّسه نشر اسلامی،1362 ش.

ص:231

101-منتهی المطلب فی تحقیق المذهب،علاّمه حلّی،مشهد مقدس،انتشارات آستان قدس رضوی،1412 ق.

102-منهج المقال فی تحقیق أحوال الرجال،میرزا محمّد علی استرآبادی،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام لاحیاء التراث،1422 ق.

103-موسوعة الرجالیّة المیسّرة،علی اکبر ترابی(تحت اشراف آیة اللّه جعفر سبحانی) چاپ دوّم،قم،مؤسسه امام صادق علیه السّلام،1424 ق.

104-المهذّب،قاضی ابن برّاج،قم،مؤسسه نشر اسلامی،1406 ق.

105-المهذّب البارع فی شرح المختصر النافع،ابن فهد حلّی،تحقیق شیخ مجتبی عراقی، قم،مؤسسه نشر اسلامی،1407 ق.

106-النهایة فی مجرّد الفقه و الفتاوی،شیخ طوسی،قم،انتشارات قدس محمّدی.

107-الوجیزة فی الرجال،علاّمه محمّد باقر مجلسی،تحقیق محمّد کاظم رحمان ستایش، تهران،همایش بزرگداشت علاّمه مجلسی،1378 ش.

108-وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة،شیخ حرّ عاملی،چاپ سوّم،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التراث،1416 ق.

109-وسائل الشیعة إلی أحکام الشیعة،علاّمه سیّد محسن کاظمینی أعرجی[معروف به محقّق و مقدّس بغدادی]،تهران،چاپ بوذرجمهری،1364 ش.

110-الوسیلة إلی نیل الفضیلة،ابن حمزه طوسی،تحقیق شیخ محمّد الحسون،قم، کتابخانه آیة اللّه العظمی نجفی مرعشی،1408 ق.

111-الهدایة[فی الاصول و الفروع]،شیخ صدوق،قم،مؤسسه امام صادق علیه السّلام، 1418 ق.

ص:232

مرآت العاشقین

اشاره

شیخ محسن عاصی اصفهانی رشتی(متوفّای بعد 1290)

تحقیق و تصحیح:علی صدرایی خویی

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

درآمد

اشاره

اهتمام به اخلاق و تهذیب نفوس،دغدغه اصلی عالمان و عارفان الهی بوده و آنان با گفتار و رفتار خود دیگران را به پویش راه حق و پیمودن مسیر پرفراز و نشیب آن دعوت می کردند.

در این میان نقش نظم از نثر بیشتر بوده است؛روانی و سلاست نظم آن چنان جانها را جذب می نموده که گاه یک بیت شعر عرفانی موجب هیجان روحی گردیده و شخص به فرارفتن از عالم مادی روحش را به پرواز درمی آورد.

از نمونه این گونه منظومه ها می توان از مثنوی معنوی و گلشن راز و نزهة الارواح و منظومه سیر و سلوک صفای اصفهانی یاد کرد.

ص:233

در این نوشته نیز یکی دیگر از این منظومه ها به نام مرآت العاشقین،اثر عاصی اصفهانی تقدیم می گردد.

مؤلّف

ناظم و سراینده این اثر،شیخ محمّد محسن بن شیخ محمّد رفیع رشتی اصفهانی متخلص به عاصی و مشهور به خاکسار است.

او از طرف پدر از احفاد شیخ مفید و از جانب مادر از احفاد شیخ بهایی است؛ چنانچه خود در کتاب«وسیلة النجاة»بدان تصریح نموده است. (1)

پدرش شیخ جمال الدین محمّد رفیع رشتی بن محمّد حسین بن محمّد رفیع تولمی رشتی است که در سال 1237 ق به رحمت ایزدی پیوسته است. (2)

محمّد محسن در سال 1224 ق در اصفهان چشم به جهان گشود و در همان شهر تحصیلات علمی خود را در نزد پدرش شروع نمود.در سیزده سالگی پدرش از دنیا رفت و ادامه تحصیلات خود را نزد کلباسی،صاحب منهاج و سیّد میر محمّد شهشهانی اصفهانی و سیّد أبو تراب بن محمّد موسوی اصفهانی و سیّد محمّد باقر حجة الاسلام شفتی و شیخ عبد العلی ماسولجی رشتی گذرانید.و از شهشهانی و ماسولجی اجازه نقل روایت دریافت نمود.او در سال 1257 به زادگاه پدرانش رشت و لاهیجان مسافرت کرد و تا سال 1267 در آنجا بود تا اینکه از این سال تا سال 1287 ساکن قزوین گردید. (3)

او زیاد مسافرت می نمود و به همین دلیل از پایان زندگانی و تاریخ وفاتش اطّلاعاتی در دست نیست.آخرین اطّلاع از وی سال 1290 ق است که کتاب

ص:234


1- (1)) الذریعة،آقا بزرگ تهرانی،ج 14،ص 245.
2- (2)) تراجم الرجال،سید احمد حسینی اشکوری،ج 3،ص 2470؛الکرام البررة،ص 577.
3- (3)) موسوعة مؤلفی الامامیة،مجمع الفکر الاسلامی،ج 1،ص 522.

«دافع البلیة»را در این سال نگاشته است.او عالمی دارای اطّلاعات گسترده در علوم مختلف بود و در علوم غریبه نیز دستی داشت.او شیفته تألیف بود و بنا به تصریح خودش در کتاب«دافع البلیة»تا آن تاریخ(1290 ق)،هفتصد و ده کتاب به نظم و نثر نوشته است.

او به فارسی و عربی شعر می سروده و در اشعار فارسی اش عاصی تخلص می کرد.

خاندان

مؤلّف در خاندانی رشد و نمو نموده که شخصیت های علمی دیگری نیز در آن به ظهور رسیده اند که از جمله آن پدرش که آثاری نیز داشته است.همچنین مؤلّف برادری داشته به نام محمّد بن رفیع که از شاگردان صاحب جواهر و شیخ انصاری بوده است.

همچنین دو پسر داشته به نام های محمّد علی و حسین علی که گویا از اهل علم بوده اند.

آثار

چنانچه یاد شد شیخ محسن رشتی به تألیف و تصنیف علاقه زیادی داشت و بیش از هفتصد کتاب به نظم و نثر نگاشته است.از آثار او تاکنون چیزی منتشر نشده است.

اغلب آثار وی به کتابخانه حضرت آیت اللّه مرعشی نجفی منتقل شده و به خط وی در آنجا نگهداری می شود.برخی از آثار وی عبارتند از:

1-بحر العرفان(مرعشی،نسخه ش 7003).

2-بحر المواعظ للحبیب الواعظ(مرعشی،نسخه ش 739).

3-بدر المنیر(مرعشی،نسخه ش 2659).

4-تحفة الایادی(مرعشی،نسخه ش 739).

5-تحیات المعصومین(مرعشی،نسخه ش 2486).

ص:235

6-تبصرة الناظرین فی کشف مدارک احکام فروع دین(مرعشی،نسخه ش 2659).

7-تذکرة الاقوال فی فقه سیّد الرسل و آله المفضال(مرعشی،نسخه ش 3188- 3190،3383،3527).

8-جام گیتی نما(مرعشی،نسخه ش 7045).

9-جامع المصائب(مرعشی،نسخه ش 7003).

10-جنگ المزخرفات(مرعشی،نسخه ش 2068).

11-حفائق الشیعة(مرعشی،نسخه ش 3143).

12-خاتمة التصانیف(مرعشی،نسخه ش 2659).

13-دادار نامه(مرعشی،نسخه ش 6544).

14-دافع البلیة(مرعشی،نسخه ش 3273،4197،4198،4199).

15-درر الاقوال فی فقه سیّدنا محمّد و آله الاطهار المفضال(مرعشی،نسخه ش 2807،4191-4196).

16-الدرة المضیئة فی تحقیق مسألة البداء،که تمامی آن را در کتاب «وسیلة النجاة»-که به فارسی نوشته و در سال 1269 آن را تألیف نموده-آورده است. (1)

17-دلیل المتحیرین در آداب دعاء و أسباب و موانع اجابت دعا(الذریعة، آقا بزرگ تهرانی،ج 8،ص 260).

18-دیوان اشعار؛او در شعرش به عاصی تخلص می کند و چند منظومه نیز علاوه بر دیوانش سروده است.(مرعشی،نسخه ش 2917،الذریعة،ج 9،ص 673).

19-ذخیرة المعاد و ذریعة الوداد در تفسیر سوره یوسف(الذریعة،ج 10،ص 21).

20-ذریعة الوداد(مرعشی،نسخه ش 2068).

ص:236


1- (1)) الذریعة،ج 8،ص 107.

21-روض الریاض(مرعشی،نسخه ش 2065).

22-زاد السالکین در آداب سیر و سلوک و بیان مسالک. (1)

23-الزکاة(مرعشی،نسخه ش 1379).

24-سوانح السفر،به فارسی،درباره وقایعی که برای او در سفرش از اصفهان به رشت در سال 1267 اتفاق افتاده،او این سفرنامه را برای دوستش میرزا شهباز فرستاده است. (2)

25-سی و یک خطبه(مرعشی،نسخه ش 7003).

26-صحة الاصول الاربعة(مرعشی،نسخه ش 2659).

27-شدالوثیق در أحوال چهارده معصوم علیهم السّلام به صورت مختصر در 14 باب. (3)

28-منظومه شور و شیرین مانند نان و حلوای شیخ بهایی. (4)

29-غزوه خیبر به نظم و فارسی که آغازش چنین است:

الهی بگویم مرا باک نیست تو دانی مرا فهم و ادراک نیست (5)

30-غوث الانام(مرعشی،نسخه ش 3143).

31-القواعد و الفوائد(الذریعة،آقا بزرگ تهرانی،ج 17،ص 193).

32-قیام الحجة(مرعشی،نسخه ش 6427).

33-کشاف الاسرار(الذریعة،ج 18،ص 2).

34-کشف الحجب(الذریعة،آقا بزرگ تهرانی،ج 18،ص 27).

35-کشف المقال(الذریعة،ج 18،ص 63).

36-کنز الفواید فی لب العقائد و فروع الفرائد(مرعشی،نسخه ش 3143).

ص:237


1- (1)) الذریعة،ج 12،ص 2.
2- (2)) همان،ج 12،ص 253.
3- (3)) همان،ج 13،ص 42.
4- (4)) همان،ج 14،ص 245.
5- (5)) همان،ج 16،ص 54.

37-کنز المأمول یا شش دفتر که منظومه شور و شیرین خود را نیز در آن درج نموده است.(مرعشی نسخه ش 7003،الذریعة،ج 18،ص 164).

38-لب العقائد(مرعشی،نسخه ش 3143).

39-لوایح الطرایح(الذریعة،ج 18،ص 374).

40-لؤلؤ البحرین در تفسیر آیت الکرسی و سوره القدر(الذریعة،ج 18،ص 378).

41-متروک الانظار لتحقیق الحال در حوادث ماهها و سالها. (1)

42-مجمع الانوار(مرعشی،نسخه ش 7003).

43-مدینة الابحاث فی احکام المیراث(مرعشی،نسخه ش 1379).

44-مرآة السبیل. (2)

45-مرآة الشریعة فی احکام الشریعة. (3)

46-مرآة العاشقین(رساله حاضر).

47-مراجع الضمایر. (4)

48-مرجع الضمایر. (5)

49-معراج الشهادة؛منظومه ای فارسی و حماسی نظیر حمله حیدری در بیان وجوه شباهت ها بین معراج امام حسین علیه السّلام در کربلا و معراج جدش در مکه.این منظومه بیش از هزار بیت است و مؤلّف آن را در سال 1267 به اتمام رسانده و در آن متذکر شده که قبل از آن 120 اثر تألیف نموده است.و در مقدّمه آن ناصر الدین شاه را یاد کرده است. (6)

50-مفاتیح النجاة. (7)

ص:238


1- (1)) الذریعة،ج 19،ص 61.
2- (2)) همان،ج 20،ص 272.
3- (3)) همان،ج 20،ص 274.
4- (4)) همان،ج 20،ص 294.
5- (5)) همان،ج 20،ص 302.
6- (6)) همان،ج 21،ص 230.
7- (7)) همان،ج 21،ص 308.

51-ملتمس المحبوب. (1)

52-منهاج الدین فی اصول الدین. (2)

53-وسیلة النجاة فی رفع المهلکات به فارسی در جبر و تفویض؛این رساله را مؤلّف در قزوین به درخواست حاج محمّد علی قزوینی در سال 1269 نگاشته و صد و هفدهمین اثر مؤلّف است. (3)

54-نجاة النسوان. (4)

مرآة العاشقین

رساله ای که اینجا عرضه می شود اثر منظومی است در عرفان و به فارسی که در حدود سیصد بیت است.او در پایان این منظومه تخلص خود را عاصی می آورد و این منظومه را در سال 1242 ق در اصفهان به پایان رسانده است.

نظم و شعر مؤلّف در حد متوسط است و عنوان مباحث این منظومه چنین است:

مقدمه در تعریف عشق؛در بیان مراتب عالم ارواح؛در بیان مراتب عالم اجسام؛ مثنوی در خلاصه سخن؛در اثبات وحدانیت؛سؤال و جواب؛نصیحت؛در بیان پیر کامل و طلب او؛در بیان پیر ناقص؛مثنوی در خلاصه سخن؛شروط سیر و سلوک(ده شرط)؛ خاتمه:در بیان ذکر اول و سیر اول.

لازم به ذکر است که در برخی موارد قافیه های ابیات درست نبود که شکل صحیح آن را در پاورقی تذکّر داده ایم.در پایان از خانم فاطمه حیدری که زحمت بازبینی اشعار و اصلاح ابیات را کشیده اند،تشکر می نمایم.

ص:239


1- (1)) همان،ج 22،ص 196.
2- (2)) همان،ج 23،ص 160.
3- (3)) همان،ج 25،ص 90.
4- (4)) مرعشی،نسخه ش 2659.
مصادر شرح حال

در مصادر کمتری به شرح حال مؤلّف تعرض شده که عبارتند از:

الکرام البررة(بخش مخطوط)ص 197 رقم 532 از مخطوط.

الذریعة الی تصانیف الشیعة؛در موارد متعدد که کتابهای او را یاد کرده است.

تراجم الرجال،سیّد احمد حسینی اشکوری:ج 2،ص 330-334.

و آخر دعوانا ان الحمد للّه رب العالمین

ص:240

ص:241

ص:242

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

[مرآت العاشقین]

اشاره

ای دل ای دل گرچه لالی از مقال سیما بین الصلوتین و مقال

لیک چون خواندندت از نام و نسب بی ادب راندندت از فضل و حسب

مرد مردانه دلم خواهد به نظم تازی اندر ردّ این صوفی به کظم

ای سرت نازم بزن از دشنه اش آب کرّی کن به حلق تشنه اش

تا به قیل و قال دارد گرم سر دفتری سر کن به ردش سربه سر

اصفهانی زاده فرزند رفیع محسن عاصی تخلّص ای لکیع

هین تو را گوید چه لافی بی حریف از ظرافت بگذر ای گبر ظریف

این که گفتی عشق نه بل عقل نه آنچه بینم زین تعشّق نقل نه

آن که گفته نی مرادش مصطفی است دردش از دوری ارباب صفا است

معنیش آواز این طنبور نیست از مضیف افسوس که دستور نیست

مجملا امکان و ماهیات او این که راندی این همه آیات از او

زان طرف معشوق و عشق و عاشقی آن همان که گفتی ار خود صادقی

لیک عشق و عاشق از هم کی جداست شبهه کردی کوه دارای صداست

این مثل کآمد تو را در آینه بود رأیی آن مثل یا آینه

مجملاً عاشق چو گردد عشق کیش عشق معشوقش چو گرداند پریش

عشق بازی با جمال خود شود خویشتن معشوق،خود عاشق شود

ای چه خوش گفت همچو من آن پاک دین قبله غزنین محمود گزین

خود نبود امکان به این بی آینه طالب آیینه شد هرآینه

زانکه فرمود آن رسول پاک دین مؤمن است آیینه مؤمن یقین

ص:243

غیر مؤمن ز آنکه ذرات جهان مظهر حقند اگرچه ای جوان

لیک مؤمن بنده این عالم است جمله اشیاء را نتیجه آدم است

آدمی را خواست تا پیدا کند خلق عالم را بر او شیدا کند

از وجود خاص نور عام کرد جوهر اول مر او را نام کرد

کرد از و ظاهر وجود کائنات فهم کن این نکته را ای پاک ذات

آن بود راز محمّد(ص)ای ندیم عقل اول نیز در نزد حکیم

آدمی معنی همین است ای پسر بشنو از من تا چه می گویم خبر

سالکان کین راه حق را رفته اند نام این،روح اضافی گفته اند

اصل این روح است ای جان پدر روح هرجسمی از این آمد به در

در مثل میدان که چون کلّی است این حصّه هرجسم چون جزوی از این

لیک ترتیب است اینجا ای فقیر بشنو از من جمله را و یادگیر

***

در بیان مراتب عالم ارواح

آن خداوند کریم کارساز قادر پروردگار بی نیاز

چون نظر بر جوهر اول را فکند از ضیاء بگداخت جوهر بی گزند

بر سر آمد زبده جوهر روان روح خاتم آفرید از وی همان

بعد از آن باقیّ جوهر جوش کرد در نظاره خویش را مدهوش کرد

بار دیگر زبده اش آمد پدید از وی ارواح اولوالعزم آفرید

هم برین ترتیب ای جان پدر زبده باقیّ جوهر شد دگر

از وی ارواح رسل را آفرید آن خدای خالق عرش مجید

ص:244

بعد از آن ارواح اهل معرفت آفرید آن فرد بی شکل و صفت

بعد از آن ارواح باقی انبیاء بعد از آن ارواح جمله اولیاء

بعد از آن ارواح جمله زاهدین بعد از آن ارواح جمله عابدین

بعد از آن ارواح جمله مؤمنین بعد از ایشان روح جمله کافرین

بعد از آن ارواح حیوان آفرید بعد از آن روح نباتی شد پدید

بعد از آن حق طبایع ساخت او جمله را بر این نسق پرداخت او

لیکن آن حق کریم دادگر در مقام خود به هرروح ای پسر

بی عدو چندین ملک ایجاد کرد باقی عالم چنین بنیاد کرد

عالم ملْکوت شد اینجا تمام عالم جنسی ورا کردند نام

***

در بیان مراتب عالم اجسام

آن وجودی کو خدای عالم است مظهر اکمال آل آدم است

خواست از بهر ظهور نام را آفریند عالم اجسام را

دُرْدِ جوهر را نظر افکند باز از وی آمد در زمان جوش و گداز

زبده او نیز چون آمد پدید عرش را از زبده آن آفرید

بعد از آن بار دگر بگداخت او زبده اش را نفس کرسی ساخت او

آسمانها را همه بر این طریق آفرید آن پاک شاه بی رفیق

عنصر و نار و هوا و باد و خاک بعد از ایشان آفرید آن ذات پاک

عالم اجسام شد اینجا تمام عالم ملک است نامش ای همام

ختم شد اینجا به کلی مفردات بیست و هشت آمد همه ای پاک ذات

ص:245

چارده در عالم ارواح شد مثل این در عالم اشباح شد

ای به معنی کرده جان و دل گرو سه مرکّب شد از اینها خوش شنو

جسم حیوانی،نباتی،معدنی فهم کن گر دم ز معنی می زنی

مثل این حرف تهجّی را بدان بیست و هشت آمد برو بشمر بخوان

سه مرکّب شد از اینها مثل این این چنین دیده است چشم راست بین

اسم و فعل و حرف شد اصل کلام هم چنان کز آن سه عالم را بدان (1)

***

مثنوی در خلاصه سخن

پس بدان ای عارف پاک اعتقاد آنکه این بنیاد را زیبا نهاد

روح تو از جوهر پاک آفرید تو ز نادانی تو را دانی پلید

پرتو انوار ذاتی ای فقیر تا نه پنداری ورا چیزی حقیر

تو به معنی از ملایک برتری لیک در صورت بماندی از خری

دارد این صورت چه نیکان و بدان اعتباری نیست صورت را بدان

بهر آن دادند این صورت تو را تا بدانی کردگار خویش را

با عناصر پای هایت بسته اند پرّ و بالت را بدان اشکسته اند

تا نپری سوی اصل خویشتن زین سبب کردند محبوس بدن

چون عناصر شد میانت را کمر بهر آن گفتند نامت را بشر

ورنه تو خود روح پاکی ای پسر تا نپنداری که خاکی ای پسر

ص:246


1- (1)) قافیه بیت به صورت زیر صحیح است: اسم و فعل و حرف شد اصل کلام همچنان کز آن سه عالم را تمام

یک عدد در عنصر آمد دو نمود جمله موجودات از اینجا رو نمود

جمله اعداد از یک بیش نیست جز خیالات محال اندیش نیست

گر هزار و صد بود گر صد هزار این همه جمله یک است ای یار غار

این همه کثرت ز وحدت ناشی است غیر واحد هرچه بینی لا شیء است

از دوئی بگذر که تا یکتا شوی بی زبان شو تا به حق گویا شوی

رو حدیث«کُنتُ کنزاً»را بخوان تا شوی دانای این راز نهان

***

تمثیل

اصل ما چون آب ما در روی آب می دویم از هرطرف هم چون حباب

پس وجود ما ز آب است ای پسر لیک در جسم اوفتاده است ای پسر

چون که باد از اندرون ما رود این حباب ما همان دریا شود

این چنین است اصل ما ای مرد کار سرِّ حق را با تو کردم آشکار

چون بدانستی تو حال خویش را فکر کن زین پس مآل خویش را

جهد کن تا خود به حکم من عرف حق شناسی نزد وی یابی شرف

***

در اثبات وحدانیت

آن وجودی کو خدای بر حق است نزد اهل حق وجود مطلق است

در دو عالم غیر از و موجود نیست در حقیقت غیر از و معبود نیست

ذکر او هم ذاکر و مذکور اوست شکر او هم شاکر و مشکور اوست

ذره را غیر از او هستی کجاست جز شراب عشق او مستی کجا است

ص:247

ذات پاک او منزه از جسد وصف ذاتش قل هو اللّٰه احد

در یمین و در یسار و پیش و پس جز وجود حق نباشد هیچ کس

هرچه بینی جمله حق است ای جوان نیست باطل فهم کن نیکو بدان

***

سؤال

اَحوَل کج بین سؤالی می کند ابله فاسد خیالی می کند

غیر حق گوید که چون موجود نیست این وجودات جهان را جود نیست

نیست چون غیر وجود حق پدید چیست این ابراهیم و آن بایزید

این شریعت بهر چه آراستند از شرایع انبیاء چه خواستند

چیست این حج و زکات و این صیام وین رکوع وین سجود و این قیام

این کلام اللّٰه مُنزَل پس چراست غیر او چون نیست،حکم او چراست

گر چنین است اینکه میگویی سُبُلْ لازم آید نفی ارسال رُسُلْ

عاقلان هرگز نگویند این سخن این سخن نبود مگر مَکر کهن

***

جواب

بشنو ای سائل ز من شاخ جواب تو مرض داری دهم بر تو جواب

بگذر از پندار خود ای بوالهوس گوش جان بگشا و بشنو این نفس

اینکه تو می گویی اینها را وجود جمله اعراضند اینها ای عنود

از سر کبر و تکبر از غرض کرده ای اطلاق جوهر بر عرض

در درون تخم عداوت کاشتی جوهر حق را عرض پنداشتی

ص:248

جوهر آن مطلق وجود است ای جوان نه عدم عاری است بر وی نه زمان

نیست مر او را فنا دایم بود جمله ماهیت بدو قایم بود

پس حقیقی نبود الاّ این وجود جمله او را در رکوع و در سجود

این وجودات جهان اظلال ازوست این چه موضوع است و این احوال ازوست

آن شَمُس است این همه چون پرتوند جمله در آخر به سویش می دوند

او چو بحر است این همه امواج ازواست او چو شاه است این همه محتاج او است

گرچه موجود است اینها در شهود مستقلاّ نیست آنها را وجود

گر هزار و صد بود گر بیستند جمله اعراضند،جوهر نیستند

در حقیقت یک وجودند این همه شکل او بودند هریک این همه (1)

چون که هریک دید شکل خویشتن آن یکی تو گفت این یک گفت من

از من و تو گشت این کثرت پدید آن یک ابراهیم شد آن بایزید

از من و تو یافت این اشیاء وجود بی من و تو جز وجود او نبود

این من و تو تابع جسم و تن است این سخن در نزد اهلان روشن است

تا بود جسم کثیفت بر قرار این من و تو کی کنند از وی گذار

پس بده تلطیف جسم خویش را تا نرنجانی دل درویش را

لیک این تلطیف با حکم نبی می شود حاصل ز احکام نبی (2)

بهر آن کردند ارسال رسل رهروان را تا شود روشن سبل

این کلام اللّٰه بران انزال شد حکم او را بهر این اجلال شد

ص:249


1- (1)) اگر بیت«شکل او هریک ببودند این همه»باشد اشکال قافیه بر طرف می شود.
2- (2)) اشکال نداشتن قافیه در این بیت با تغییر بیت به«می شود حاصل ز احکام وصی» برطرف می شود.

این لطافت شد مراد او ز شرع این لطافت شد علوم اصل و فرع

پس به راه شرع باید راستی چون به راه شرع رفتی راستی

در شریعت کج روی ناید به کار راست رو شو تا شود کار تو کار

بی شریعت کار آسان کی شود قطره مسکین به عمّان کی شود

ما ز دریاییم اگرچه قطره ایم قطره را بر سوی دریا کی بریم

باوجود این که این جسم کثیف با ریاضت ناشده باشد لطیف

با لطیفان کی شود بی رای او همچو مرغی مانده بی پروای او

لازم آید پس ترا شرع رسول رو به جان و دل بکن قولش قبول

در رهش شرع محمّد کن مدام تا حقیقت رو نماید والسلام

گر سر مویی ز شرعش کم شود لا جرم راه حقیقت گم شود (1)

***

نصیحت

بنده حق باز تن پرور شود در میان جاهلان سرور شود

چرب و شیرین کم بده این مار را جهد کن از گردن افکن بار را

دامن از دنیا بر افشان یک جهت بر دلت سوزد چراغ معرفت

جمله عالم را بکن یکسان نظر هر چه بینی نیک بین و درگذر

عیب خود را بین،مبین تو عیب کس رو مزن در عیب معیوبان نفس

وارهان خود را تو از ما و منی تا شود حاصل دلت را روشنی

پنبه پندار بیرون کن ز گوش از شراب عشق حق جامی بنوش

ص:250


1- (1)) قافیه بیت به صورت زیر باشد صحیح است:لاجرم راه حقیقت خم شود

نفس را مغلوب روح خویش ساز خویشتن را جهد کن درویش باش (1)

بگذر از صورت به معنی راه یاب در طریقت حضرت اللّٰه یاب

تا تو در بند تن و مال و زنی پیش صاحب دل،نیرزی ارزنی

تا دماغت از غم دنیا پر است بت پرستی،بت پرستی،بت پرست

تا درونت پر ز حرص و از هواست دعوی اسلام کردن نارواست

نیستی بگزین و با حق هست شو از شراب لا یزالی مست شو

هرچه داری از غم چون و چرا جمله را در باز در راه خدا

عشق او بگزین و با حق یار باش عقل را در باز و برخوردار باش

عقل را با عشق مردان کار نیست اندرین ره عقل را بازار نیست

انتهای عقل و عاقل با خودی است ابتدای عشق عاشق بی خودی است

بی خود آی و با خدا همراه شو کسوت درویش پوش و شاه شو

چون وجود خویش را کردی فنا عشق جانان می شود پیدا تو را

دیده دل کی شود اللّٰه بین تا خودیّ خود بود با تو قرین

رو تو خود را از میان بیرون آر بعد از آن پرواز کن تا نزد یار

تا تو هستی در میان،باشد توئی پس یقین می دان،حجاب خود توئی

روح تو از عالم پاک است پاک جسم تو در کوزه خاک است خاک

جهد کن این پاک را بر پاک بر همچو مردان چست رو،چالاک پر

صوفی صافی شو و صوفی مباش مرد شو مردانه تو بوقی مباش

راست باش و راست بین و راست گوی تا برآری نام خود را راست گوی

گر دروغی و تو را این صنعت است این همه از درد رنج و شهبزه است

ص:251


1- (1)) اگر درویش ساز باشد،قافیه بیت صحیح می باشد.

گر چنین مردی تو صافی نیستی کاندرین ره نیست غیر از نیستی

تا تو هستی صوفیی ناید به دست بس به هستی صوفیی کردن بد است

صوفی آن نبود که شد صورت پرست صوفی آن باشد که از صورت به رست

صوفیی ناید به تاج و خرقه راست هر که صوفی شد به خرقه بر نخواست

صوفیی نبود مرقع دوختن صوفیی را دل بباید سوختن

صوفی انسان نبود ای مرد یقین گر تو انسانی برو بر جانشین

گر تو صوفیی تو را این دام چیست ورنه صوفیی بگو این نام چیست؟

بت پرستی میکنی در زیر دلق می نمائی خویش را صوفی به خلق

با چنین عادت مسلمان کی شوی در طریق اهل ایمان کی شوی

رو چو ابراهیم بتها را شکن تا شوی آرایش هرانجمن

گر دلت از دست این بتها پُرست من تو را هرگز نگویم بت پرست

همچو شیطان لاف هستی میزنی نعره اللّٰه پرستی میزنی

اینچنین نبود طریق عارفی گر بدانی نفسِ خود را عارفی

***

در بیان پیر کامل و طلب او

بشنو ای جوینده اسرار حق گر تو هستی طالب انوار حق

چون ندانستی تو نفس خویش را کی شوی دانا دل درویش را

چون ندانستی دل خود را که چیست رو طلب کن صاحب دل را مایست

صاحب دردی طلب کن در جهان تا کلید از دل گشاید در زمان

دم ز مردان زن از ایشان جوی راز تا شوی در نزد مردان سرفراز

دست خود بر دامن پیری بزن مرد شو تا کی نشینی همچو زن

ص:252

هرچه او گوید تو را بی[هر]لجاج می نمائی چون که بر وی احتیاج

پیش او گر پادشاهی بنده باش مرده شو در پیش پیر و زنده باش

پیر باید تا تو را رهبر شود تا از او مسّ وجودت زر شود

زانکه بی رهبر نباشد راه او (1) راه رو بر آب و آنگه راه رو

راه رفتن کی تواند بی رفیق زان که صعب است و خطرناک این طریق

پیر باید تا قلاویزی کند راه حق را منزل آموزی کند

لیک آن پیری بباید در طریق در شریعت در طریقت بی رفیق

رفته باشد بارها این راه را گشته باشد لایق آن درگاه را

تا هرآن مشکل که افتد بر مرید دل کند آن پیشوای اهل دید

با شریعت ظاهرش آراید او با طریقت باطنش آراید او

با حقیقت جمله اسرار را وا نماید بر مریدان ره نما

او به غیر از مجتهد باشد چه کس رکن رابع اوست رو بر وی بِرَس

بر امامت او است امروزه سفیر شیعه جز او نیست ورنه رو بمیر

باب چه؟باید بر او ابواب بست ره بر او از زهد شیخ و شاب بست

نکته سر بسته گفتم گوش کن گوش خر بفروش و بروی هوش کن

وقت تنگ است فرصت تطویل نیست فکر کن این فهم و این تأویل چیست

***

در بیان پیر ناقص

آنکه او این راه ها نادیده است دیده دارد گر دو صد نادیده است

گرچه او دعوی پیری می کند نیست او پیر بلکه میری می کند

ص:253


1- (1)) اگر«راه او»به«راه رو»تبدیل شود اشکال نداشتن قافیه برطرف می شود.

بهر دنیا کرده تلبیس اختیار می فریبد خلق را ابلیس وار

بهر دنیا بسته است این نام را تا به دام خود بگیرد عام را

ظاهراً گر پارسائی می کند نه ز بهر حق ریائی می کند

این چنین کس پیشوایی کی کند گشته گمره ره نمایی می کند

حضرت ملای رومی گفته است در بیان این سخن دُرّ سفته است

«ای بسا ابلیس،آدم روی هست پس به هردستی نباید داد دست»

روضه پیغمبر است عرعر مکن ریشخندت می کنند باور مکن

***

مثنوی در خلاصه سخن

گر تو را بازار این بازار هست قصد اعلایی بکن منشین تو پست

جهد کن تا پیر یابی آن چنان تا کند پیدا تو را سرّ نهان

زان که او این راه را پیموده است بارها در بند این ره بوده است

تا نماید او تو را راه یقین از بلای ره زنان باشد امین

گر چنین پیری که گفتم دست داد حق در دولت به رویت برگشاد

چون گرفتی دست او گشتی مرید در دلت صد گونه ذوق آید پدید

من جمیع الوجه ارادت بایدت هرچه فرماید اطاعت بایدت

تا تو را در راه حق تمکین دهد ذکر اول را به تو تلقین دهد

هرچه او دیده است خود از پیر خویش جمله را آرد تو را یک یک به پیش

بعد از آن ده شرط باید برقرار تا شود در راه حق کار تو کار

این شنیدی آن منم آرام دار دل به ذکر حجّت اسلام دار

ای روانش شاد گفتا این به راز در صفاهان با بسی اندوه و ساز

ص:254

شرایط سیر و سلوک
شرط اول

شرط اول شد طهارت در بدن بی طهارت اندرین ره دم مزن

پس طهارت باید اندر نفس خویش تا ازین منزل رود راهت به پیش

هم طهارت باید از جمله گناه تا شوی در زمره مردان راه

***

شرط ثانی

شرط ثانی عزلت است ای یار پاک اختیار خلوت است از ما سواک

خانه تاریک باید جای تو تا شود بسته ره حس های تو

فتح گردد بعد از آن درهای دل جملگی مُدرک شود حس های دل

***

شرط ثالث

شرط ثالث شد سکوت بر دوام ناید ار لفظ تو جز خیر السلام

چون شوی ساکت ز غفلت وارهی بر نفاق و کذب رخصت کی دهی

چون زبان ساکت شود از قیل و قال قلب ناطق می شود از ذو الجلال

***

شرط رابع

شرط رابع روزه آمد ای جوان روزه عادت بگیرد زن همان

زانکه می فرماید آن خیر البشر روزه شد مر تیر نفست را سپر

ص:255

روزه بخشد سالکان را پرورش قلب را صافی کند از غل و غش

***

شرط خامس

شرط خامس شد دوام ذکر حق کاندرین ره می برد سالک سبق

با حضور قلب باید ذکر تو تا شود صافیّ و روشن فکر تو

رفع نخوت می نماید ای فقیر تا که شیطان ره نیابد بر ضمیر

افضل اعمال ذکر خالق است ذات او را ذکر کردن لایق است

افضل اذکار هم بی اشتباه لا اله الا اللّٰه است ای مرد راه

ذکر کن ذکری که تا فکر آورد صد هزاران نکته بکر آورد

***

شرط سادس

شرط سادس را توکل بر خدا بر مقدر کرده تسلیم رضا

در غنا و فقر اندر شک و سهو در رجا و خوف در اثبات و محو

منهدم باید در این ره شک و ریب تا گشاید بر دلت درهای غیب

***

شرط سابع

شرط سابع نفی خواطر بایدت دفع باید هرچه در دل آیدت

ز آنکه شیطان اندرین ره رهزن است یجری عن مجری الذی هم روشن است

بسته باید دایماً مجرای او تا شود فارغ دل از غوغای او

ص:256

شرط ثامن

شرط ثامن ربط قلب است ای رفیق از ره تحقیق بر پیر طریق

تا نماید او تو را راه درست در طریق حق روی چالاک و چست

از مخاوف وا رهاند او تو را از خودیّ خود ستاند او تو را

***

شرط تاسع

شرط تاسع ترک نوم است ای فقیر بشنو از من جمله را در یادگیر

تا نه آید بر سرت غوغای نوم ای عزیز من شود سودای نوم

با خشوع و با خضوع و با نیاز خلق خفته،تو به حق می کن نماز

***

شرط عاشر

شرط عاشر قلّت اکل طعام کرده اند ای یار من در این مقام

لیک باید خورد از وجه حلال نه کم و نه بیش شرط است اعتدال

پس وسط ممدوح شد در هرمقام این چنین فرمود آن خیر الانام

***

در بیان ذکر و هفت سیر

پس شرایط جملگی معدود شد در وجود سالک این موجود شد

سالک راه خدا شد او عیان واقف حال آمد از سرّ نهان

ص:257

چون که از راه شریعت آمد او لایق راه حقیقت آمد او

پس بباید کرد روشن فهم و فکر تا بداند هفت سیر و هفت ذکر

***

خاتمه در بیان ذکر اول و سیر اول،سیر الی اللّه است

بشنو ای طالب ز من مغز سخن تا برارم پیش تو نغز سخن

هریکی را می کنم شرح و بیان بشنو از من جمله را نیکو بدان

چون شنیدی ذکر اول از مسیر خویشتن از ذکر کردن وا مگیر

منزل سیر الی اللّٰه را بگیر و اندر او شش سیر بنگر ای خبیر

که ز هرچه بگذری در هرچه هست بودن اندر فکر حق آن خوشتر است

لیک نی بی ذکر باید فکر کرد بی عبادت فکرها را بکر کرد

که چنین کس صوفی و بی مذهب است مرد بی مذهب کجا در مطلب است

ای چه خوش گفت آن که تکلیف عباد یا به تقلید است یا در اجتهاد

آری آری خویش بر غفلت مده دامن دین زین دو ره از کف مده (1)

مجملا شب رفت و شد وقت عشاء بیش از اینم نیست فرصت یا اخا

ز آن گذشته مجلس مهمانی است نی محلّ عرض مذهب دانی است

عاصیا بس کن چه می خواهی مقام کالکلام إنْجَرَّ ایضاً بالکلام

مطلب ار عرض سخن بُد گشت بس بیش از این است نیست جانا دست رس

زود سر کن بزم و ردّ در بزم دین کأنّهم فی الدین قوم ماردین

جان من چِبْوَد بیان ناثلیث سر کن از تفسیر و از فقه و حدیث

ص:258


1- (1)) اگر«دامن دین زین دوره از کف نده»باشد بیت از نظر قافیه بدون اشکال خواهد بود.

یا رب این دستان هم از ما شد ختام با نماز مغربم آمد تمام

دعوتم این است کز لطف عمیم خود کنی تتمیم کارم یا کریم

عاصیا اینهم ز تو در روزگار یادگاری ماند بر خُرد و کِبار

ختم کن دستان و دم بند از کلام وعده ما و تو در یوم القیام

تمام شد این اوراق در خطه اصفهان به کلک بی سلک این بنده فانی،محسن ابن المرحوم الحاج شیخ محمّد رفیع الجیلانی در شب یازدهم ربیع المولود 1242. (1)

ص:259


1- (1)) در پایان نسخه که به خط ناظم است،ترقیمه نسخه چنین درج گردیده است.

ص:260

گزیده رساله اخلاق

اشاره

عالم پرهیزکار آیت اللّه شیخ ابراهیم ریاضی نجف �آبادی(1279-1334 ش)

(1320-1374 ق)

تحقیق و تصحیح:محمّد جواد نور محمّدی

[مقدمه محقق]

اشاره

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

شرح حال آیت اللّه شیخ ابراهیم ریاضی نجف آبادی
اشاره

(1)

حضرت آیت اللّه ریاضی در سال 1279 در خانواده ای مذهبی در شهر نجف آباد که در آن روزگار شهر کوچکی بوده به دنیا آمد.پدرش مشهدی محمّد از ارادتمندان آیت اللّه سیّد محمّد حسین سجادی-امام جماعت مسجد بازار نجف آباد-و به احکام و مسائل اسلامی آشنا بود.آیت اللّه ریاضی در ده سالگی پدرش را از دست داد و در ابتدای نوجوانی سختی ها و محنت های فراوانی را تحمّل کرد.با فوت پدر،تحت سرپرستی برادر بزرگشان قرار می گیرند و از همان کودکی به کار کشاورزی

ص:261


1- (1)) شرح حالات و خدمات ارزنده این عالم فرزانه و بنیان گذار حوزه علمیّه نجف آباد را در کتاب«بنیان گذار بنای عشق»چاپ 1375،انتشارات نهاوندی آورده ایم.

و دامداری می پردازند و از صبح تا شب،هرروز به کارهای سخت مشغول بوده اند.از آنجا که در آن زمان وضعیت معیشتی مردم،خوب نبوده است،لذا مردم فرزندان را به مکتب نمی فرستادند و ترجیح می دادند در کار به آن ها کمک کنند.آیت اللّه ریاضی سعی می کرد در فرصت های فراغت عصر و شب به مکتب برود و تحصیل کند امّا باز با مخالفت شدید روبرو شد و تا هجده سالگی مشغول کار و تلاش بود.در سن هجده سالگی علی رغم مخالفت های اطرافیان به اصفهان رفت و تحصیل را شروع کرد و به خصوص در آن زمان که حوزه های علمیّه از انسجام کافی برخوردار نبود برای یک جوان بی سرپرست تنها بسیار دشوار بود که در شهر غربت تحصیل کند.از خود مرحوم ریاضی نقل شده است که:در اصفهان چنان عرصه بر من تنگ شد که از کاهوهای پلاسیده ای که مردم دور ریخته بودند برای رفع گرسنگی استفاده کردم. (1)

با همه این احوال،استقامت آیت اللّه ریاضی در مشکلات توانست توفیق خداوندی را همراه وی کند و ایشان در اصفهان دروس سطح حوزه های علمیّه را به پایان رساند و در علوم عقلی نیز منظومه سبزواری را فراگرفت؛این مدت نه سال طول کشید و در حالی که بیست و هفت بهار از عمرش گذشته بود به حوزه علمیّه قم هجرت کرد.

و دروس فلسفه و خارج حوزه و نیز اخلاق و معارف الهی را در خدمت استادان بزرگ حوزه قم شروع کرد.مرحوم آقا شیخ محمّد شریف رازی،تراجم نگار معاصر در کتاب «آثار الحجة»،تحصیل ریاضیات و نجوم را نیز به ایشان نسبت داده است. (2)جناب حجت الاسلام حاج شیخ محمّد علی موحدی می فرمودند:شاید ایشان این دروس را

ص:262


1- (1)) مصاحبه با حضرت حجت الاسلام حاج شیخ حیدر علی ریاضی فرزند آن بزرگوار.
2- (2)) آثار الحجة،محمّد شریف رازی،مؤسسه مطبوعاتی دار الکتاب قم«جزائری» چاپ سوم،ص 373.

خدمت شیخ محمّد باقر کرمانی فراگرفته باشد،من اسم ایشان را از حاج شیخ شنیده بودم و وقتی هم که ایشان به قم می رفت بیشتر به منزل شیخ محمّد باقر کرمانی می رفتند و به ایشان سر می زدند. (1)

در ایامی که آیت اللّه ریاضی در قم بودند توفیق حضور در محضر عارف بزرگ و کامل،آیت اللّه حاج شیخ محمّد علی شاه آبادی را پیدا نمودند و از خرمن معرفت و اندیشه ایشان استفاده کردند.

مرحوم آیت اللّه حاج شیخ محمّد علی احمدیان نقل کردند:مرحوم آیت اللّه ریاضی از فضلای مورد توجّه حوزه قم بود؛ایشان در قم سه درس داشتند و شاگردان فهمیده ای داشتند.یک درس شرایع و یک تدریس شوارق الالهام و نیز یک درس اسفار می فرمودند.ایشان در مدرسه ملاّ محمّد صادق قم واقع در خیابان چهار مردان،حجره داشتند.در تمام ایام،قبل از اذان صبح،رو به حرم حضرت سیّد الشهدا علیه السّلام می نمودند و زیارت عاشورا را در حال ایستاده،در پشت بام مدرسه،با حالتی خاص و معنوی می خواندند. (2)

آیت اللّه ریاضی مدت نه سال در قم ماند و پیگیر و پر تلاش به تحصیل ادامه داد.در آن ایام علاوه بر تحصیل،از نزدیکان مرحوم حائری،مؤسس حوزه گردید و در بخشی از کارها همراه آن بزرگ بود و بخشی از تقسیم شهریه مرحوم آیت اللّه حائری به عهده ایشان بود.البته باید توجّه داشت که در آن زمان،کسانی را برای پرداخت شهریه انتخاب می کردند که از وجاهت و متانت بالایی برخوردار باشند تا پرداخت شهریه به فضلا و بزرگان حوزه با رعایت حرمت و شئونات فضلا و طلاّب انجام گیرد.علاوه بر

ص:263


1- (1)) مصاحبه با حجت الاسلام حاج شیخ محمّد علی موحدی رحمه اللّه از روحانیون نجف آباد.
2- (2)) در گفتگو با آیت اللّه حاج شیخ محمّد علی احمدیان(ره).

این مرحوم ریاضی به همراهی آیت اللّه میرزا مهدی بروجردی مسئولیت نظارت بر مدارس فیضیه و دار الشفاء را به عهده داشتند. (1)

استادان

آیت اللّه شیخ ابراهیم ریاضی تحصیلات خود را در خدمت استادانی به کمال رسانده که در اینجا نام مبارک آن بزرگان را زینت این شرح حال می نماییم:

1-آیت اللّه العظمی میرزا محمّد صادق خاتون آبادی اصفهانی.

در کتاب آثار الحجه،ایشان را یکی از استادان مرحوم ریاضی نام برده است. (2)

2-حکیم و فیلسوف الهی شیخ محمّد حکیم خراسانی.

مرحوم ریاضی منظومه سبزواری را در خدمت ایشان فراگرفته است. (3)

3-آیت اللّه العظمی میر سیّد علی آیت نجف آبادی.

4-حکیم الهی شیخ محمود مفید.

5-آیت اللّه حاج شیخ محمّد حسن عالم نجف آبادی.

این بزرگواران از استادان مرحوم ریاضی نجف آبادی در حوزه اصفهان بوده اند.

6-عارف کامل آیت اللّه میرزا محمّد علی شاه آبادی.

در کتاب آثار الحجه به شاگردی مرحوم ریاضی در خدمت ایشان تصریح شده است.علاوه بر این،در خدمت بعضی از عالمان حوزه صحبت از این نکته به میان آمد، ایشان بیان داشتند:مرحوم ریاضی وقتی که در قم بودند بعضی اوقات که بحث و گفتگو

ص:264


1- (1)) گفتگو با آقا شیخ محمّد علی موحدی رحمه اللّه و نیز گفتگو با حجت الاسلام حاج شیخ حیدر علی ریاضی.
2- (2)) آثار الحجه،محمّد شریف رازی،ص 273.
3- (3)) همان.

به میان می آمد مطالب عرفانی و نکات بلند فلسفی را بیان می فرمودند که مشخص بود این ها را در خدمت کسی فراگرفته اند و با این مطالب سروسرّی دارند.

مطالب فلسفی و عرفانی را در آن زمان آیت اللّه شاه آبادی بیان می فرمودند و تقریبا میدان دار طرح این سخنان در حوزه،ایشان بودند ولی من اطّلاعی از اینکه شاگردی آیت اللّه شاه آبادی را کرده باشند،ندارم.

همچنین بنده از خدمت حجت الاسلام حاج شیخ حیدر علی ریاضی نسبت به مطالب مندرج در کتاب آثار الحجه سؤال کردم.ایشان فرمودند:بنده خودم خدمت حاج شیخ محمّد شریف رازی رسیدم و از ایشان سؤال کردم شما شرح حال مرحوم ابوی را از کجا نوشته اید؟ایشان فرمودند:من از ایشان درخواست کردم شرح حال خودشان را برای بنده بنویسند،ایشان هم لطف فرموده نوشتند و فرستادند. (1)بنابراین در شاگردی ایشان در خدمت آیت اللّه شاه آبادی شبهه ای باقی نمی ماند.

7-حضرت امام خمینی(رضوان اللّه علیه).

در کتاب آثار الحجّه به این رابطه شاگردی و استادی اشاره شده است و چنین استفاده می شود که وی سطوح فلسفه را خدمت ایشان تکمیل کرده است. (2)

البته شاگردی ایشان در خدمت حضرت امام را حضرت آیت اللّه احمدیان(ره)که ارتباط زیادی با ایشان داشتند نمی پذیرفتند امّا از آنجا که نظر ایشان در این مورد از سر تحقیق و اطّلاع نبود از نظر این جانب قابل پذیرش نبود.و اللّه العالم.

8-آیت اللّه العظمی حاج شیخ عبد الکریم حائری یزدی.

مرحوم شیخ ابراهیم ریاضی خارج فقه و اصول مرحوم حائری را شرکت می جستند. (3)

ص:265


1- (1)) مصاحبه با حجت الاسلام حاج شیخ حیدر علی ریاضی.
2- (2)) آثار الحجه،محمّد شریف رازی،صص 73-372.
3- (3)) یکصد سال مبارزه روحانیت مترقّی،عقیقی بخشایشی،ج 3،ص 37.

9-آیت اللّه العظمی سیّد محمّد حجت حسینی کوه کمره ای.

ایشان علاوه بر اینکه استاد فقه مرحوم ریاضی بوده اند،پشتیبانی شایسته نیز در امور اجتماعی از مرحوم ریاضی در هنگامی که ایشان در نجف آباد بودند به عمل آورده اند.در اینجا یکی از نامه های ایشان که در تأیید شیخ ابراهیم ریاضی نوشته و به همراه مرقومه ای برای وی فرستاده شده،آورده می شود.

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

عرض می شود که امیدوارم انشاء اللّه مزاج مسعود در کمال صحت و عافیت و مشمول توجهات حضرت ولی عصر ارواحناه فداه بوده و در ترویج شرع اقدس سیّد انام،مؤید و موفق بوده باشید.مرقومه کریمه عزّ وصول بخشید و استقامت مزاج شریف موجب مسرت و تشکر گردید.در خصوص اقامت مدتی در نجف آباد به جهت ترویجات دینیّه در صورتی که موفق به خدمت و ترویج باشید خیلی مناسب و به موقع است و از حضرت احدیّت،عزّ اسمه،مزید آن را خواهانم.اجازه که آن را ارسال فرمودید چون لفظ اجتهاد-و لو کما اینکه سابقه دارید-به جهت مقتضیاتی بنا شده بنویسیم.فلذا خلاف آن تعابیر مؤونه نمودم لکن مضامینی که بهتر از آن باشد،نوشته، ارسال شد.خطبه برداشته و عوض آن القاب که کم بود علاوه نمودیم.امید دارم که انشاء اللّه در اوقات دعا فراموش نفرمایید.

«الاحقر محمّد الحسینی الکوه کمره ای»

این نامه پیوست نامه بعدی است که در تأیید مراتب علمی و اخلاقی آیت اللّه ریاضی نوشته و برای ایشان به نجف آباد فرستاده شده است.متن نامه چنین است:

ص:266

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه رب العالمین و الصلوة و السلام علی محمّد و آله الطاهرین

و بعد؛فان العالم العامل و الفاضل الکامل قرّة عین الفضل و الکمال و غرّة جبین العلم و الافضال عمدة العلماء العظام و زبدة الفضلاء الفخّام الشیخ ابراهیم الاصفهانی دامت برکاته قد صرف شطرا من عمره فی تحصیل علوم الدینیّه و جدّ جدّه واسهر لیله واتعب نفسه حتی فاز المراتب العلیّه العلمیّه و العملیه و جمیع المکارم الصوریّه و المعنویّه و صار خبیرا بمهمّات المسائل الفقهیّه و الاصولیّه،جدیرا بان یوخذ منه العلم و یروّج الشّرع و یبیّن الاحکام و دخل فی زمرة العلماء الاعلام و الفقهاء الکرام و یجوز له الاخذ من سهم الامام علیه آلاف التحیّه و الثّناء فی مورد الحاجه له مع مراعات الاحتیاط فی جمیع الحالات...

الاحقر محمّد الحسینی الکوه کمره ای

10-میرزا محمّد همدانی. (1)

11-آیت اللّه شیخ محمّد علی قمی.

آیت اللّه ریاضی از درس خارج اصول این مرد وارسته بهره مند شده است. (2)

12-آقا شیخ محمّد باقر کرمانی.

از مطالب قابل توجه در زندگی حاج شیخ ابراهیم ریاضی مرارت هایی بوده است که از طرف رژیم منحوس پهلوی بر ایشان وارد می شده است.در آن ایام به واسطه تصویب قانون لباس متحد الشکل برای روحانیون خیلی سخت گیری می کردند و نسبت به لباس روحانیت حساسیت نشان می دادند.

ص:267


1- (1)) آئینه دانشوران،سیّد علیرضا ریحان یزدی،با تعلیقات ناصر باقری بیدهندی،صص 81-82.
2- (2)) همان صص 78-79 و نیز آثار الحجّه محمّد شریف رازی،ص 372.

مرحوم ریاضی در سال 1314 ش،در سن 34 سالگی تشخیص می دهند به نجف آباد بیایند و در تلاش های فرهنگی به آیت اللّه حاج شیخ احمد حججی کمک دهند و لذا به نجف آباد بیشتر می آمدند امّا قم هم رفت وآمد می کردند.تا اینکه در سال 1315 ش،در پی سفری که از نجف آباد به قم نمودند و در آن سفر به خاطر سخت گیری های نیروهای دولتی در مبارزه با پوشش سنّتی آزارهای زیادی کشیدند از سفر منصرف و به نجف آباد آمدند و برای همیشه در این شهر ماندند.

آیت اللّه شیخ ابراهیم ریاضی با آمدن به نجف آباد به فکر افتادند تا برای نجف آباد حوزه علمیّه احداث کنند و برای عملی شدن این هدف تلاش فراوانی را به کار گرفتند.

موقعیت مناسب نجف آباد به عنوان حلقه میانی حوزه اصفهان و منطقه کرون،اقتضا می کرد در این محل یک حوزه علمیّه ایجاد شود.این کار را مرحوم آیت اللّه حاج شیخ احمد حججی در گوشه مسجد خودشان شروع کرده بودند ولی گویا بیش از این را نظر نداشته اند و معتقد بودند که باید طلاّب را فرستاد به حوزه اصفهان.گو اینکه تنگ نظران و کوته فکران نیز در بزرگ نمایی کردن این اختلاف کوچک میان آیت اللّه حاج شیخ احمد حججی و آیت اللّه شیخ ابراهیم ریاضی کم تأثیر نبوده اند و بنده در تحقیقات خود این نکته را به واقع دست یافته ام و اگر بخواهم به طور تفصیل به آن بپردازم از حوصله مجال کنونی خارج است.مرحوم ریاضی در سال 1320 ش شروع به احداث این بنای ارزشمند نمودند و به هرطریق ممکن در راه جمع آوری وجوهات و خیرات و مبرّات برای تأسیس حوزه علمیّه نجف آباد دریغ نکردند.امروز که از آن تاریخ بیش از نیم قرن می گذرد ما کاملا به درستی این کار و ارزشمندی این حرکت پی می بریم.

باری به هرحال،پس از پنج سال زحمت طاقت فرسای مرحوم ریاضی در سال 1325 ش،مدرسه علمیّه نجف آباد تکمیل شد و به نام مبارک حضرت صاحب العصر

ص:268

و الزمان«مدرسه الحجّه»نامیده شد.این مدرسه در مساحت تقریبی 700 متر دارای 26 عدد حجره،دو مدرس در دو طبقه و یک شبستان و یک کتابخانه است که هنوز به حیات پرنور خود ادامه می دهد.

حاج شیخ ابراهیم ریاضی و عده ای از روحانیان نجف آباد تلاش کردند و جرگه بحث و درس را در این حوزه به پا کردند و عده ای از طلاّب مشغول به تحصیل شدند و خیرات و ثمرات فراوانی را در احیای شریعت محمّدی صلّی اللّه علیه و اله به جای گذاشتند.

چند نکته آموزنده از زندگی آیت اللّه ریاضی
1-نظم

یکی از نکته های ارزنده زندگی مرحوم ریاضی،نظم عجیب ایشان بود که سال ها ادامه داشت.ایشان معمولا شب ها دیر وقت به خانه می آمد و اغلب بعد از نمازها برای حل مرافعه یا حساب شرعی مردم یا عقد و مسائل دیگر به خانه افراد دعوت می شد و معمولا وقتی می آمد بچه ها غذا خورده و خوابیده بودند.چون می آمد غذایی را که برایش گذاشته بودند،می خورد و بعضی اوقات هم که غذا پختنی بود واقعا از دهن افتاده بود.اما شیخ،بی هیچ اعتراضی غذایش را می خورد و می خوابید.همیشه پاسی مانده به سحر،بیدار می شد و مشغول نماز شب می گشت.پس از آن نماز شب اگر فرصتی بود، مطالعه می کرد و در هنگام اذان،زیارت عاشورا می خواند و گاه هم می شد که زیارت عاشورا را در راه مسجد می خواند ولی ترک نمی شد.پس از آن نماز جماعت مسجد را برقرار می کرد و بعد از نماز در مسجد برای مردم صحبت می کرد.از مسجد به سوی مدرسه علمیّه الحجّه می رفت و هنگام طلوع آفتاب در اولین حجره،نزدیک در ورودی،درس تفسیر می داد.پس از درس تفسیر تا حدود ساعت ده،یعنی حدود دو

ص:269

ساعت به ظهر مانده،چند درس می داد و سپس به خانه می آمد.در این هنگام غذایی می خورد و مقداری استراحت می کرد و خود را آماده ظهر می کرد.البته این مدت کوتاه تا ظهر،خیلی اوقات به وسیله افراد گرفته می شد،ولی شیخ هیچ اعتراضی نمی کرد.

سپس به نماز جماعت حاضر می شد و پس از نماز به مطالعه و تحصیل مشغول می شد.

بعد از ظهر که هوا کمی از گرما می افتاد به مدرسه می رفت و به وضع طلاّب رسیدگی می کرد تا نزدیک اذان مغرب که باز برای نماز به مسجد می رفت.این یک برنامه بسیار مرتب و منظم شیخ بود که به ندرت به هم می خورد.

2-اندرز به طلاّب علوم اسلامی

از مرحوم شیخ ابراهیم ریاضی چند نامه وجود دارد که به فرزندانشان نوشته اند.

فرزند ایشان جناب حجت الاسلام حاج شیخ حیدر علی ریاضی در آن زمان طلبه حوزه قم بودند.اگر بخش های خصوصی این نامه ها را کنار بگذاریم توصیه های ارزشمندی برای طلاّب است که می تواند راه گشای زندگی آن ها باشد.در یکی از نامه هایش می فرماید:«همیشه در فکر باش روح خود را بزرگ کنی به علم و معرفت و با خدا باش که او با تو باشد و از برای او باش تا از برای تو باشد». (1)

در نامه ای دیگر می فرماید:«...و خود را برای خداوند خالص[کن]و چندان دنبال مگرد که غافل شوی از حق». (2)

در نامه ای دیگر نوشته اند:«عزیزم سعی کن...با اشخاص مزاح نکنی و وقت خود را تلف نکنی،رفقا و هم درس های تو خوب باشند؛در مباحثه جدی باشی». (3)این نکات گرچه ساده و بی آلایش نوشته شده اند اما دقیق ترین نکاتی است که می تواند یک طلبه

ص:270


1- (1)) نامه،مورخ 5 جمادی الاولی 1371 ق.
2- (2)) نامه،مورخ 1332/10/12 ش.
3- (3)) نامه،مورخ 20 ربیع الاول 1373 ق.

را موفق کند.در جایی دیگر می فرماید:«با کمال جدیّت بکوش در تحصیل علم و دانش؛و وقت خود را بیهوده صرف نکن همیشه با اشخاص با دیانت و پرهیزگار و دانا رفاقت کن که از دین و دانش آن ها بهره مند شوی و ادب و متانت را از دست مده؛با دوست دوستی و با دشمن مدارا». (1)

در نامه مورّخ 28 جمادی الاولی 1373 قمری می فرماید:«عزیزم خوابت نبرد و دست توسّل از دامان اهل عصمت علیهم السّلام برمدار؛هرچه می توانی از قرآن حفظ کن که با فایده است؛خوراک و پوشاک خود را مواظب باش».

باز در یکی از نامه ها می فرماید:«هرچه می توانی از قرآن حفظ کن و کتب اخلاقی را مطالعه کن و فرمایش بزرگان را مد نظر بگیر». (2)

دو نکته پایانی از ایشان است که برای طلاّب بسیار مفید است و آن اینکه ای عزیز «خیلی ملتفت باش که رفیق و هم مباحثه شما،از تو[بهتر]باشد و خیرخواه باش که خدا خیرخواه تو باشد». (3)

و در نامه ای دیگر می فرماید:«غم دنیا مخور و داخل اجتماعات طلاّب و هیاهو مشو و از کار خود غفلت مکن و تو را عجب نگیرد و گمان مبر که از نصایح مستغنی می باشی؛«انّ لکلّ انسان شیطانا یغویه».و خوردن نان جو با نمک و از غوغای مردم دور بودن و به کار خود مشغول بودن و انتظار فرج کشیدن و وجود خود نافع خود و مردم نمودن بهتر روش است؛گول این و آن نخوری...» (4)

3-محبّت و رسیدگی به طلاّب

مرحوم ریاضی اهتمام عجیبی به طلاّب داشت.گویی عشق و علاقه شیخ همه در

ص:271


1- (1)) نامه،مورخ 16 محرم 1372 ق.
2- (2)) نامه،مورخ 28 جمادی الاول 1373 ق.
3- (3)) نامه،مورخ 3 صفر 1373 ق.
4- (4)) نامه،مورخ 25 ربیع الثانی 1372 ق.

رسیدگی و محبّت به طلاّب خلاصه می شد.خیلی اوقات نیمه شب به مدرسه می آمد و به طلاّب سرکشی می کرد.طلبه هایی که تا دیر وقت درس می خواندند و یا اهل تهجّد بیشتر بودند،فردا به صورت های مختلف مورد دلجویی و تشویق قرار می داد.بعضی اوقات همان نیمه شب چون می دید طلبه ای بیدار است همان وقت او را تشویق می کرد و مبلغی را به او هدیه می کرد.خیلی اوقات می رفت از بازار پارچه می خرید و به خانه می آورد و همسرش با علاقه از آن ها قبا می دوخت و به طلابی که توان خرید لباس مناسب نداشتند می داد.

آیت اللّه شیخ ابراهیم ریاضی،عید غدیر همه ساله در منزل می نشستند و دوستان و ارادتمندان به دیدار ایشان می رفتند،برای همه احترام قائل بود و اظهار ارادت می کرد ولی چون طلبه ای وارد می شد به طور تمام قد می ایستادند و تا آن طلبه جایی پیدا نکرده و ننشسته،نمی نشستند.این خصال شیخ در آن زمان با مبارزات رژیم منحوس پهلوی بسیار مؤثر بود تا مردم به روحانیت گرایش پیدا کنند و علاقمند شوند.یکی از روحانیان نجف آباد می فرمودند:یک روز شیخ ابراهیم به مدرسه آمد.چند نفر از طلاّب در حیات مدرسه ایستاده بودند.یکی از طلاّب کفشهایش پاره و کهنه شده بود؛شیخ ابراهیم او را صدا زد.بعد گفت:کفش هایت را ببینم.چون این طلبه کفش هایش را از پا درآورد،گفت:

این کفشها را بپوش ببینم؛و کفشهایش را که سالم و مناسب بود به او داد و رفت. (1)

آثار و خدمات آیت اللّه ریاضی

از آیت اللّه ریاضی نجف آبادی آثار و خدمات ارزنده ای برجای مانده است.هر روز آن بزرگوار به خدمت و تلاشی ستودنی گذشته است و روزی نبوده است که ایشان برای احیای ارزش های دینی و سنت های اسلامی قدمی برندارد و چنین روحیه ای باعث

ص:272


1- (1)) مصاحبه با حضرت حجت الاسلام حاج آقا هادی طباطبائی.

باقی ماندن آثاری ارزشمند از روزهای تلاش ایشان دارد که در این مختصر به ذکر آن ها می پردازیم.

1-مدرسه علمیّه الحجّه نجف آباد؛

این مدرسه در زمینی به وسعت 700 متر احداث گردیده است و دارای 26 حجره و مدرس و شبستان و کتابخانه ای غنی در علوم اسلامی است.

2-حسینیه اعظم نجف آباد که دارای سه هزار متر مربع می باشد و هم اکنون یکی از مراکز مذهبی مهم نجف آباد است.

3-مسجد صاحب الزمان واقع در خیابان منتظری شمالی نجف آباد؛این مسجد نیز به وسیله حاج شیخ ابراهیم ریاضی احداث گردیده است.

4-مسجد صفا.

5-مسجد فاطمیه در خیابان دانش نجف آباد.

6-توسعه مسجد هدایت که از یادگارهای آیت اللّه ملاّ محمّد حسین کربلایی است و به دست آیت اللّه ریاضی انجام گرفته است.

7-توسعه مسجد آیت اللّه حاج شیخ احمد حججی واقع در چهارراه بازار نجف آباد.

تألیفات

آیت اللّه ریاضی نجف آبادی به دلیل اقدامات و تلاش های فراوان اجتماعی نتوانسته است به تألیف بپردازد و فراغت چندانی نیافته است تا به خلق آثار قلمی موفق گردد.

شاید نیز حقیقت تألیف را تدوین جان انسان ها به مرکّب تهذیب و تقوا می دانسته است و کتاب جامعه را برای نگارش خویش برگزیده است.

باری از او تنها رساله حاضر به همراه چند نامه برجای مانده است و ما از ایشان دست نوشته های دیگری سراغ نداریم.

ص:273

این رساله،سیری در آفاق و انفس و بررسی آیات توحید و فطرت است.متن کتاب به قلمی روان و همراه با صداقت و خلوص خاصی نوشته شده است و خواننده را شیفته خود کرده،تحت تأثیر قرار می دهد.

سخن گفتن درباره این رساله در صورتی که هم اکنون در پیشگاه اهل ادب و معرفت ارائه می شود،گزافه است و ما خوانندگان عزیز را به متن رساله حوالت می دهیم تا خود بوی مشک معرفت آن را دریابند.

رحلت

سرانجام،شیخ پارسای شهر که مردم نجف آباد به برکت تلاش ها و تبلیغ های وی، راه کمال و سعادت را پی گرفته بودند،در پانزدهم صفر المظفر 1374،پس از خوردن ناهار و در حالی که مشغول به مطالعه بود،دچار عارضه سکته قلبی گردید و به آرامی در همان لحظات،جان خویش به محضر محبوب تسلیم کرد.بدن مبارکش را با احترام غسل داده و کفن کردند و در حسینیه اعظم نجف آباد که به همت خودش بنیان گذاشته شده بود به خاک سپردند.

بر لوح مزارش چنین آمده است:هو الحی الذی لا یموت.الناس موتی و اهل العلم احیاء.مرقد العالم الکامل،زعیم الملة و الدین الشیخ ابراهیم الریاضی الذی اشتری نفسه فی ابتغاء مرضات اللّه و جاهد فی اللّه ایام حیوته و اسس و عمر مساجد اللّه و ابنیة عامة علی تقوی من اللّه فهی ذخر له لمعاده و شرف و ذکر له بعد وفاته رحمة اللّه و رضوانه علیه و کان رحلته فی 15 صفر 1374.

خدایش بر درجاتش بیفزاید.

ص:274

شیوه تحقیق و تصحیح

در تصحیح و تحقیق این رساله ارزشمند،یک نسخه بیشتر یافت نشد و این نسخه منحصر به خط مؤلف محترم،آیت اللّه شیخ ابراهیم ریاضی نجف آبادی رضوان اللّه علیه بود که در نزد فرزند بزرگوار ایشان حضرت حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ حیدر علی ریاضی قرار داشت.بنابر این برای کار،همین نسخه اساس کار قرار گرفت.

در ابتدا نسخه با دقت استنساخ گردید و در دو مرحله در تصحیح و تحقیق آن کوشیده ایم.ابتدا تمام احادیث و آیات و دریافت های مطرح شده در رساله مستند سازی شد و منابع آن از جوامع روایی و دیگر متون اصیل یافت شده و آورده شد.علاوه بر این،توضیح کوتاه برخی از قسمت های رساله برای روشن شدن مقصود مؤلف از وظایفی بود که بر عهده گرفتیم و امیدواریم فهم سخنان مؤلف را روشن تر کرده باشد.

برای آشنایی با مؤلف بزرگوار اثر،شرح حالی مختصر از ایشان آوردیم و فرازهای مهم زندگی ایشان را در آن مطرح کردیم و برای سهولت استفاده از گوهرهای این اثر قسمت های مختلف آن را عنوان بندی کردیم.

از آنجا که امکان ارائه تمامی این نسخه شریف در مجموعه گرانسنگ«میراث حوزه اصفهان»مقدور نبود،با صلاحدید استاد ارجمند،حضرت حجت الاسلام حاج سیّد احمد سجادی،گزیده این رساله برای چاپ آماده شد و البته سعی گردیده است در این گزینش،اصالت قلم مؤلف آن حفظ گردد و قسمت هایی حذف گردد که به اصل مطالب و معارف رساله خللی وارد نکند.

از تمامی کسانی که در به ثمر رسیدن این تحقیق و تصحیح،بذل عنایت فرمودند

ص:275

تشکر می نمایم.به خصوص از سرور گرامی جناب حاج سیّد احمد سجادی دام ظله که تشویق ایشان و راهنمایی های سودمندشان تأثیر به سزایی در انجام این اثر داشته است، صمیمانه قدردانی می نمایم.همچنین از حضرت حجت الاسلام ریاضی،فرزند گرامی آیت اللّه ریاضی که نسخه این رساله را در اختیار ما نهادند و نیز از برادر عزیز،جناب آقای محمّد داوری که در مستند سازی رساله و یافتن منابع،حقیر را مساعدت نمودند نیز تشکر می کنم و توفیق روزافزون این عزیزان را از درگاه احدیت خواستارم.

امید که مقبول درگاه خداوند بزرگ«جلت عظمته»قرار گیرد و ارباب معرفت را مقبول طبع و مورد رضایت قرار گیرد.آمین.

و السلام-حوزه علمیّه نجف آباد

دهه آخر رمضان المبارک 1426

محمّد جواد نورمحمّدی

ص:276

ص:277

ص:278

[گزیده رساله اخلاق]

[بیداری معنوی و یافتن جوان حکیم]

شبی از شب ها سر به جیب تفکّر فروبرده با خود می گفتم:این چه روزگاری است که ما در آن به سر می بریم!در خیال مسافرت افتاده،فورا تهیه اسباب دیده،حرکت نمودم و با زبان حال به خود می گفتم:مقصود از آمدن در دنیا چه بوده (1)و این خیالات واهیه که در کلّه افراد بشر جای گرفته،چیست؟

ناگهان در ضمن طیّ طریق،جوانی را ملاقات نمودم مه جبین،کوه وقار،سرو قد، سیمین بدن،با یک قیافه بسیار عجیب و آثار بزرگواری در آن ظاهر؛با خود گفتم:

خوب است او را مسئلت نموده تا علم به احوالش پیدا کنم؛ (2)زیرا که علم هرچیز،به از جهل به او است.

چون با او سخن گفتم در مقام جواب برآمد و چون تکلّم فرمود،یافتمش عمیق النظر، طلق اللسان،فصیح الکلام؛افسرده خاطر.گفتمش:تو را چه شود که افسرده در این برّ پر خطر متوقّفی؟گفتا که سرّم نگفتنی است مگر به یار موافق که آن هم امر نامیسّر است.

ص:279


1- (1)) در حدیثی از حضرت علی علیه السّلام وارد شده است:ان اللّه تعالی جعل الدنیا لما بعدها و ابتلی فیها اهلها لیعلم ایهم احسن عملا و لسنا للدنیا خلقنا و لا بالسعی لها امرنا و انما وضعنا فیها لنبتلی بها و نعمل فیها لما بعدها؛غرر الحکم،ج 2،ص 659،حدیث 3696.
2- (2)) امام باقر علیه السّلام فرمود:الا انّ مفتاح العلم السؤال؛منیة المرید،شهید ثانی،تصحیح رضا مختاری،ص 174.

گفتم:بگو شاید من آن باشم.گفت:هرکه برای دنیا رنج برده،اثر عکس دیده و سرمایه عمر از دست داده.از اینجا یافتم که دنیا نسیه و احتمالی و رکون بر او خیالی و دل بر او بستن معامله ای است غرری و چنین معامله برخلاف حکم حکیم و عقل سلیم (1)است.لذا دست از شدت حرص به او کشیده و علقه او را از دل بیرون کرده،متوجه آن شدم که مطلوب حقیقی چیست و کجا به دست آید تا آنکه منتقل گشتم که حق است و یافت شود در خلوص نیت (2)و حسن سریرت و القاء لباس کثرت و غور در توحید و برکندن بنیاد شرک و مخالفت با هوای نفس امّاره سرکش؛به شرط آنکه عائله دیگران نشود و دست در نزد نامردان دراز ننماید و آن را ناصر آخرت خود قرار دهد و حاصل آنچه مقتضای هوی و شهوترانی نفس سرکش است،آن دنیای دنی است و به حکم قانون باید ترک نمود و هرچه مخالف آن و مقتضای حق است باید انقیاد و امتثال کرد.لذا دست از اعمال سابقه خود برداشته و آن دستگاه را برهم زده و لباس دیگری دربر کرده و رشته تازه ای در گردن،با نهایت جدّ در مقام آنکه به مقصد قصوی نائل شوم،حرکت کردم.

چون اینگونه کلمات از او مشاهده گردید،دانستم که این جوان،مرد حکیمی است و خدمت او را باید غنیمت شمرد.با او گفتم:هرکجا روی مرا با خود ببر و از حکمت مرا اندکی آموز.با من فرمود:مرا مصاحب شو.چون در مصاحبت با او به صحرا

ص:280


1- (1)) این نکته در سخن امام علی علیه السّلام چنین آمده است:«ان عقلت امرک او اصبت معرفة نفسک فاعرض عن الدنیا و ازهد فیها دار الاشقیاء و لیست بدار السّعداء،بهجتها زور و زینتها غرور و سحائبها متقشعة و مواهبها مرتجعة».(غرر الحکم،عبد الواحد بن محمّد تمیمی آمدی،با شرح آقا جمال خوانساری،ج 3،ص 279،به تصحیح محدّث ارموی،چاپ دانشگاه تهران).
2- (2)) در روایت است از امیر بیان علی علیه السّلام«تقرّب العبد الی اللّه سبحانه باخلاص نیّته». (غرر الحکم،عبد الواحد بن محمّد تمیمی آمدی،با شرح آقا جمال خوانساری،ج 3،ص 279، به تصحیح محدّث ارموی،چاپ دانشگاه تهران).

برخوردیم،فرمود که:اینجا محل بازرگان و شهر عظیم و گروه کثیری بوده،تمامی، کوس رحلت زده و گردش روزگار بنیاد آنان را برکنده و الآن به زیر خاک مذلّت و حسرت قرارگرفته،مشغول ندامتند.سر از خواب بردار که به اندک زمانی تو نیز همردیف آنان و گرفتار زیان خواهی بود و تو را از حکمت آن بس که علم به مصالح به هم رسانی و عمل بر طبق آن کنی. (1)

[حقیقت دنیا و ضرورت سفر از آن]

گفتمش این مجمل را مفصّلی شاید تا آنکه حقیقت امر،من را منکشف آید.فرمود:

بدان که هرکه قدم در این میدان فنا گذارده،بار دگر بر آن قدم خواهد نهاد و این جایگاه عبور است نه قرار (2)و چون چنین باشد تهیه اسباب بقا و قرار از این دار،اشتباه بلکه باید اسباب مسافرت از قبیل زاد و راحله مهیّا کرد و خود را آماده کوس الرحیل (3)بنمود و رفیق حقیقی که یار موافق باشد،ضرور است؛زیرا که این طریق،مخوف و البته پیشوا لازم دارد (4)با رفیقان کثیر تا در گیرودار،فریادرس تو باشند و دوستان باید کسانی باشند

ص:281


1- (1)) روایات زیادی از اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام در مذمت پرداختن به آنچه برای انسان سود ندارد،وارد شده است از جمله آنها روایت امام علی علیه السّلام است که فرماید:«دع ما لا یعنیک و اشتغل بمهمک الذی ینجیک».(غرر الحکم،ج 4،ص 18)و نیز بترک ما لا یعنیک یتم لک العقل(غرر الحکم،ج 3 ص 226).
2- (2)) از امام علی علیه السّلام در نهج البلاغه حکمت 133 آمده است:«الدنیا دار ممرّ و لا دار مقرّ و الناس فیها رجلان:رجل باع فیها نفسه فاوبقها و رجل ابتاع نفسه فاعتقها»؛دنیا گذرگاه عبور است نه جای ماندن و مردم در آن دو دسته اند:یکی آن که خود را فروخت و به تباهی کشاند و دیگری آن که خود را خرید و آزاد کرد.
3- (3)) در نهج البلاغه خطبه 195 آمده است:«تجهزوا رحمکم اللّه فقد نودی فیکم بالرحیل»؛ همچنین در حدیثی از امیر بیان،وارد شده است که:«الرحیل و شیک»؛کوچ نزدیک است.
4- (4)) درباره لزوم داشتن استاد معنویت،حضرت امام در کتاب جهاد اکبر چند جمله زیبا-

که در طریق مستقیم از جان و مال و اولاد و اقارب گذشته،خود را برای حق خواهند نه حق را برای خود.اراده آن ها مبدأ اعلی باشد و استقلالی برای خود نبینند.

تفرعن و نخوت دامن ظریفشان را ملوّث ننموده و ذوات مقدسشان قرین ارجاس شرک و کفر و مخالفت نگشته باشد.بنیاد نفاق و ریا را از خود ریشه کن کرده و فکر و ذکر خود را مصروف صراط مستقیم نموده و پیوسته در تکامل نفس و انصراف از تجملات ظاهریّه برآمده باشند.

دشمن ندارند مگر آنکه دشمن حق است و دوست نگیرند جز دوست حق را.

گفتارشان بر وفق کردارشان باشد.شجاعت را دیدن قدیم (1)خود دانند و دامن همت را بالازده،شیران کارزار طریق حقیقت باشند.

[آداب معاشرت]

چون سخن به اینجا رسانید او را مسئلت کردم از اسلوب معاشرت جوابم داد که:ای مرد نکوسیرت،انجام وظیفه معاشرت،کاری است با مشقّت؛زیرا که لازم است مرد

ص:282


1- (1)) روش دیرینه و پسندیده ای که بزرگان بر آنان صحه گذاشته باشند.

معاشر را در بدو معاشرت آنکه از روی تفکّر مقصدی را در نظر داشته باشد که آن منحصر است در افاده و استفاده در طیّ طریق و نائل گردیدن به مقصود اصلی.

بنابر این واجب آید بر شخص که اگر رفیق خود را گمراه دید،ارشاد فرماید و جهل او را زایل سازد و کوتاهی در حوائجش ننماید و او را از چنگال قطّاع الطریق و درندگان برهاند.دست ظلم را از سرش کوتاه سازد.دافع مضار او باشد،جالب نفع برای او گردد و بالاخره هرچه برای نفس خود خواهد آن را برای رفیق خواهد،بلکه برای هرمخلوقی آن خواهد که برای خودخواهان است.و بر ناملایمات صبر نماید و در مقام سزا و جزا نباشد مگر آنچه را که حق اقتضا نماید و قدمی برندارد با احدی مگر بر سبیل راستین و حکم مبدأ عالی.و تکبّر و عجب را زیر پا گذارد و خضوع و کوچکی را پیشه گیرد و خود را زیردست دیگران داند و در رفاقت،نظر خود را مقصور بر دنیای دنیّ نگرداند و متذکّر آن باشد که این منزل عبور است و منزل قرار در عقب است.

و باید تهیه رفقا و دوستان نماید برای دار قرار،زیراکه آن اهم است بر این دنیا از جهت بقا و عدم الزوال و هرکسی رفیق آن جایگاه نتواند بود بلکه آن را شاید که لهو و لعب را به تمام اقسامش به دور انداخته،دل از آن برکنده و چشم را حاجب از دیدن ساخته و گوش را مانع از شنیدن نموده،دست وپا را قائمه خود قرار داده تا آنکه خود را برهاند از چنگال آن دو و باطل را در ورطه عدم انداخته،مدتی تهیه اسباب جنگ و جهاد نموده لشکر فراوان آراسته،صاحب منصبان قویّ هنرمند آزموده،طیاره های جنگی به دست آورده تا آنکه مشغول جهاد با نفس سرکش خون ریز غدّار باغی طاغی گردیده و رنج و تعب پیشه خود دیده و مدت های مدید با او بجنگیده تا آنکه او را از

ص:283

مقام امّاریّت بالسوء (1)منکوب و مخذول گردانیده و خانه نشین لوّامیّت نموده،زمانی او را پند داده و مواعظ را در گوش او قرائت کرده و از طرف دیگر اسباب مخوفه و آلات حرب را در نظرش جلوه داده و با لسان لین او را از خانه لوّامیّت (2)بیرون کرده به بیت مطمئنه (3)داخل ساخته و تمام قوا را متوجه گردانیده،مقامات عالیه را به او نشان داده، سروری و سرداری اخروی و باقیه را تذکره او نموده،مفاسد شهوترانی و خودسری دنیوی را تعلیم او کرده تا آنکه او را به رضایت رسانده وارد مقام مرضیه نموده (4)و اقسام اربعه موت اختیاری (5)را به او چشانیده،«موتوا قبل ان تموموا» 6را رأی العین او ساخته

ص:284


1- (1)) اشاره به نفس اماره است و آن مراد نفوس پست اند که تابع هوی و هوس بوده و بر حسب دستورهای مهلک انسان را وادار به کارهای زشت می کنند و بالاخره روح انسانی را به اعتبار غلبه حیوانیّت نفس اماره گویند.(فرهنگ معارف اسلامی،سیّد جعفر سجادی،ج 3، ص 2025).
2- (2)) اشاره به یکی از حالات نفس دارند که انسان را بر اعمال و کارهای زشت انجام داده ملامت کند و به انجام اعمال شایسته ترغیب کند و به آن«نفس لوّامّه»گویند.
3- (3)) اشاره به تعالی نفس انسانی به نفس مطمئنه است و آن متحلّی شدن به فضائل و از رذایل خالی شدن و تارک هوای نفسانی و لذت های دنیای فانی شدن است و راضی شدن به آنچه خداوند خواهد.
4- (4)) چنانچه خدای سبحان در قرآن کریم فرماید: یٰا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّکِ رٰاضِیَةً مَرْضِیَّةً
5- (5)) عزیز الدین نسفی در تعریف مرگ اختیاری آورده است:«بدانکه انبیا و اولیا را پیش از فوت طبیعی،موت دیگر هست از جهت آنکه ایشان به موت ارادی پیش از موت طبیعی می میرند و آنچه دیگران بعد از موت طبیعی خواهند دید،ایشان پیش از موت طبیعی می بینند. و احوال بعد از مرگ ایشان را معاینه می شود،و از مرتبه علم الیقین به مرتبه عین الیقین می رسند،از جهت آنکه حجاب آدمیان جسم است چون روح از جسم بیرون آمد،هیچ چیز دیگر حجاب او نمی شود.(الانسان الکامل،تصحیح و مقدمه ماریژان موله فرانسوی،-

آزادی مطلقه (1)و اتحاد با حق و مباینت با باطل را طریق خود کند.چنین رفیقی برای سرای باقیه لازم است.

و البته چنین کسی بسیار نادر است.درّ عزیز و یتیم بی نظیر است و برای پیدا کردن آن تفتیش ها لازم و مسافرت ها واجب.دشمن او بی شمار،دوست او به غایت اندک.آیا در کجا باشد و قسمت که آید و ما را چه رسد مقام او و کجا بتوانیم با او قدم برداشت.

«این التراب و رب الارباب»؛ (2)خدا کند که ما او را ببینیم و بشناسیم،شاید از خاک قدومش ذرّه ای برداریم برای شفای امراض روحانی خود.چرا که ما متوغّل در بحر طبیعت و منهمک چاه شهوات و او وارسته از این آلایش و متوجّه مبدأ اعلی و متوغل بحر روحانیت و متجلی به صفات حمیده گردیده.

از آنجا که گفتند«اتقوا من فراسة المؤمن»؛ (3)چون کلام را به این مقام رسانید،مرا

ص:285


1- (1)) منظور آزادی از همه وابستگی های عالم طبیعت باشد.
2- (2)) ضرب المثلی است که برای عظمت خالق و زبونی بنده در راه یافتن به بارگاه خدای سبحان به کار می رود.برای فهماندن این پیام می گویند:«خاک کجا و رب الارباب کجا».
3- (3)) کامل این روایت چنین است:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:«اتقوا من فراسة المؤمن فانه ینظر بنور اللّه؛ بصائر الدرجات»؛محمّد بن حسن صفار قمی،ص 357،چاپ:انتشارات کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی،چاپ دوم،سال 1404 هجری.

مبهوت خود ساخت؛قدری متفکّرانه در مقابل ایشان ایستاده،نظر را مقصور بر اندام مبارکش نموده که این چه قضیه ای است؛این جوان سنی ندارد و این تکامل نفس از کجا در او پیدا شده؟چون مرا به این حالت نگریست،فورا تفرّس فرمود از حال من با یک عالم ادب و اخلاق.فرمود:ای برادر جان،تو از کلام من ناچیز در تعجّبی؛پس اگر مشاهده کنی حال مردان صراط مستقیم را،روح از کالبدت پرواز خواهد نمود؛چرا که وجود آن ها حکمت است.وعظ و نصیحت نفس نفیسشان صراط حق و شمع هدایت چون آب حیات که روح انسانیت از اسماء حقیقت تقطّر نمود در کشتگاه طبیعتشان و هوای صبح گاه بهار زمانی این دو را به یکدیگر امتزاج داد و شمس ولایت،تولید بخارها و حرارت های غریزیه حیاتی را فرمود که در آن برویید گیاه نفس ملکوتی را که از میوه معرفت و پرستش کردگار لایزال،سر به سجده نهاده خود را ربط محض و لا شیء صرف دیده به حکم«کل شیء یتوجّه الی اصله» (1)لباس خودسری و مخالفت را به در کرده ربقه عبودیت و پیروی را در گردن نهاده تغذیه و اشتها و خواب و عمل ننماید مگر به حکم مولای خود.اذیتش احدی را نرسد.نظر را مقصور بر مبدأ خود نموده،چشم از در دیگران برداشته توکلی را پایدار کرده به حکم آنکه مٰا جَعَلَ اللّٰهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ (2)محبّت را انحصار داده بر مطلوب حقیقی مال و جاه و خدم

ص:286


1- (1)) اصلی مسلم و پذیرفته شده میان عالمان است که از آیه إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ اقتباس نموده اند و مولوی در مثنوی به آن اشاره کرده است.این اشعار چنین است: بشنو از نی چون حکایت می کند از جدایی ها شکایت می کند کز نیستان تا مرا ببریده اند از نفیرم مرد و زن نالیده اند سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق هرکسی کو دور ماند از اصل خویش بازجوید روزگار وصل خویش
2- (2)) سوره مبارکه احزاب4/.

و اولاد و عیال و سروری و هرچه تصور شود از زخارف دنیوی،حتی بدن خود را از آلات طی طریق دانسته،عمر عزیز را سرمایه اشترای مرضات محبوب یگانه قرار داده معرفت را وسیله وصول به آن مقصود حقیقی که آن مبدأ هرموجود و نهایت آن است قرار داده است.شیوه خود را امر به معروف و نهی از منکر و بیان حق و ارشاد مضلّین آراسته؛ هرکه با او قدمی بردارد به سرچشمه حقیقت برخورد و هرکه او را پیشوای خود داند البته به مقصود نائل گردد.نور وجودش شمس هدایت و صفات حمیده او سرمشق کارزار دیگران و کردار و افعالش محرک هر ذی شعور شود.خود را در میدان فداکاری درآورده جان را بر سر دست مهیّای قربانی دوست در معرکه قربانگاه ایستاده اسماعیل ذبیح،علی اکبر،اصغر تازه شیر یٰا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً ؛ (1)پروانه وار در گرد شمع حقیقت گردد تا آنکه خود را فانی در او نماید.و برگرد محور دوست در حرکت است و به هرنقطه برخورد نظرش به او باشد و بر زوایای آن دایره گردن خود را کج نموده تشکیل قسیّ و اظهار میل نماید تا کی شود خود را بر مرکز معدل حقیقی برساند. (2)

ای مرد نکو سیرت شرط دوم معاشرت،صدق در گفتار و کردار است در حذر باش که مقصود را فراموش نکنی.

[شناخت دنیا و وابستگی های آن]

چون رشته سخن را به اینجا رسانید دنیای ناپایدار و خانه غرور بدکردار،باعث فراق گردید و مدتی ملاقات به تأخیر انجامید و نزدیک بود که عمر به سر آید و دیدار

ص:287


1- (1)) سوره مبارکه نساء73/.
2- (2)) اشاره به فراز مناجات شعبانیه:«الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمه و تصیر ارواحنا معلقة بعزّ قدسک».

تجدید نگردد تا آنکه روزی به گوشه خلوت در جلوت را بر خود بسته مشغول دفاع از هواهای نفس سرکش بودم و نزدیک بود که نفس،مرا غالب آید؛در بحر مبادی فرورفته فکر را جولان داده شاید مرا چاره ای به دست آید که ناگهان متوجه آن شدم که مرا یار دانای صادقی است به فوریّت اثاث خود را برهم زده با جذبه مغناطیس«القلب یهدی الی القلب»در طیاره عشق،خود را به سر مبدأ فیض رسانیده وصال از دست رفته را دریافته فریاد برآوردم که:ای جان!بدن را دریاب که سیلاب غرور وادی گمراهی،بدن را غرقه نمود.ناگاه با سرّ سخن و در بدو درافشانی این نکته را گوش زد نمود:که شخصی در خواب بود،ناگاه خود را میانه باغی دید که تمام گلهای رنگارنگ و میوه های گوناگون و انواع اغذیه حاضر،نهرها جاری،طیور در نغمه سرایی،حور و پری دست در آغوش هم در طربند؛خود را در وسط باغ به حالت آزادی یافت که مشغول هرچه شود،ابدا مانع و رادع نخواهد داشت.در این وسعت و فصحت نامتناهی ناگاه از خواب بیدار گردید خود را در گوشه تاریکی تنها در خانه ای که پر از مارومور است مشاهده نمود،از خوف این حال از خودبی خود و در دریای خود غرقه گردید.

حال این دنیا به عینه همین خواب است.

[اندرز بر کسب علم و معرفت]

ای عزیز من،از خواب غفلت برخیز و خود را از ورطه سیل غرور بیرون آر و از دام مارومور فردا،دور گردان و«موتوا قبل ان تموتوا» (1)را شعار خود دان.مبادا عجوزه های چهارده ساله نما و نغمه های إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْوٰاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ (2)و اغذیه

ص:288


1- (1)) بحار الأنوار،علاّمه مجلسی،ج 66،ص 317 و ج 69،ص 57،چاپ بیروت.البته این روایت سندا از اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام ذکر نشده و علاّمه مجلسی در بیانات خودشان با عنوان کما قیل آورده است.
2- (2)) سوره مبارکه لقمان19/.

إِنَّمٰا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نٰاراً (1)و البسه سبز و سرخ موهوم سیمانما و مراکب دلفریب بی وفای این دنیای دنیّ و خانه عاریتی و منزل ممرّ (2)یک روزه،عقل تو را از سر بیرون کند و قرار دهد تو را از جمله وَ تَرَی النّٰاسَ سُکٰاریٰ وَ مٰا هُمْ بِسُکٰاریٰ (3)و طُبِعَ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاٰ یَفْقَهُونَ (4)و مرقد تو شود در شب و روز و حس تو را برگیرد و قلب تو را متفرق سازد؛البته مٰا جَعَلَ اللّٰهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ (5)را قرائت نموده و تو را گوشزد شمرده.یک عاشق دو دلبر نگیرد.و علت واحده در آن واحد محال است دو اثر بنماید و معلول گیرد.البته اگر پای بند زخارف منزل کوچ و رحلت شدی،تو را ممکن نشود به مقصد رسیدن و پروانه شمع وحدت و بلبل باغستان الهیّت و غنچه گلزار معرفت گردیدن؛البته میزان التناسب در هرامری شرط است.هرخاری غنچه گل و هرکلاغی بلبل و هرالاغی پروانه شمع نگردد؛و الاغ را اسطبل لازم است نه فرش ابریشم و البسه زرنگار.

برادر جان!سعی خود را مصروف آن کن که تو را از ثُمَّ رَدَدْنٰاهُ أَسْفَلَ سٰافِلِینَ (6)برهاند و به سرچشمه إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ (7)برساند تا بوده باشد از برای تو فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ (8).این کلمات را به من پند و نصیحت فرمود و امر فرمود مرا به دقت نظر و جولان فکر که«تفکّر ساعة خیر من عبادة سبعین سنة» (9)«و نوم العالم

ص:289


1- (1)) سوره مبارکه نساء10/.
2- (2)) قال علی علیه السّلام:الدّنیا دار ممرّ و لا دار مقرّ(نهج البلاغه،حکمت 133،چاپ دشتی).
3- (3)) سوره مبارکه حج2/.
4- (4)) سوره مبارکه توبه87/.
5- (5)) سوره مبارکه احزاب4/.
6- (6)) سوره مبارکه تین5/.
7- (7)) سوره مبارکه تین6/.
8- (8)) سوره مبارکه تین6/.
9- (9)) در اسرار الشریعه و اطوار الحقیقه و انوار الحقیقه،ص 207 این روایت از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله ذکر گردیده است؛همچنین طریحی در مجمع البحرین ذیل ماده«فکر»این حدیث را آورده امّا با تعبیر«ستین سنه»و در بحار الأنوار،ج 66،ص 292،چاپ بیروت نیز«ستین سنه»آمده است.

خیر من عبادة الجاهل»؛ (1)جهل دردی است بی دوا و مایه هرمرض و سرچشمه هرفقر و سرمایه پریشانی و مبدأ هرغم و الم و خسران و زیان هرتجارت و سبب هرتنزّل و انحطاط.و تحذیر فرمود مرا از جهل و نادانی و تحریص و ترغیب نمود بر علم که عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمٰاءَ کُلَّهٰا (2)و ترقّی قومی به علم و دانش درّی است و سرمایه هرافتخار علم است؛راحتی بشر در علم است؛باعث ایجاد هرصفت،علم؛هرکه در هرچه عالم است دیگران بنده اویند در آن چیز.ربح هرتجارت از علم و تمدن هرمملکت علم.در حقیقت انسانیت انسان،علم است.لذا آنان که از علم بی خبرند در حقشان فرمود:

إِنْ هُمْ إِلاّٰ کَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً ؛ (3)علم غناء نفس است و رافع فقر و ریشه کن ظلم و کوتاه کن دست اجانب و رافع هرضرر و جالب هرنفع و آلت حرب با هردشمن و شجاعت هربیچاره و انیس هرتنها و رفیق هرغریب بی کس و دوای هرمرض و حافظ الصّحه دنیا و آخرت و باعث طیران دارین.طیاره و کشتی و اتومبیل،تمام از شئون علم پیدا شد.ای بیچاره!علم عروة الوثقی محکم است؛مبادا دست از دامان علم برداری که غرق دریای ذلّت و پرتاب کوه مشقّت شوی و نام تو از صفحه کتاب دنیا و آخرت محو شود و کأن لم یکن شیئا مذکورای (4)هردو جهانی شوی.تاریکی عالم جهل و روشنایی زیر و زبر ارض و سما علم است و لکن بدان«الجاهلون لاهل العلم اعداء»؛ (5)زیرا که خود را در ورطه مذلت و موت ابدی انداخته و از آب حیات علم بی خبرند.لذا فرمود«الناس موتی و اهل العلم احیاء». (6)

ص:290


1- (1)) این روایت به صورت«...افضل من عبادة العابد»در من لا یحضره الفقیه،شیخ صدوق،ج 4، ص 365 و بحار الأنوار،ج 2،ص 22 و عوالی اللئالی،ج 4،ص 73 آمده است.
2- (2)) سوره مبارکه بقره31/.
3- (3)) سوره مبارکه فرقان44/.
4- (4)) اقتباس از آیه اول سوره انسان است.
5- (5)) دیوان منسوب به امام علی علیه السّلام،ص 24.
6- (6)) همان،ص 24.

ای برادر!علم را سرمایه خود قرار ده و هرنحو تجارت و ترقی که خواهی به دست آر.علم،باعث ایجاد عالم است؛چنانچه می فرماید:«کنت کنزا مخفیا؛فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف» (1)اگر خواهی بدانی سرّ«کنزا مخفیّا»،دست به دامان علم زن.تو که از عالم بی خبری،کجا توانی از حقایق عالمین بهره ور شوی؛البته حقیقت هر ذی حقیقتی با علم دست در آغوش است و ممکن نباشد به حقیقتی رسیدن مگر به علم.علم دوربین دنیا و آخرت است؛علم ذره بین هرذره و گوهر شب چراغ و درّ یتیم و ثروت جاودانی و مایه عزّت،طبایع سفلی (2)که آنان را به هرعلوّی ترقی دهد و به مقام تجرّد و وسعت برساند.تا کی در دایره سفلای جهل غوطه وری و حرفه پستی و ذلت را که عین حیوانیت و هیولانیت و استعداد محض است پیش کشی و بالاخره در شأن علم و پستی جهل همان بس که هرفردی از افراد بشر،جهل را از خود نفی می نماید و علم را به خود می بندد،گرچه جاهل بحت باشد.

[در ترغیب بر کسب معرفت و مذمت ناامیدی]

چون این کلمات را فرمود در حقیقت مرا از خواب بیدار فرمود؛لکن مرا مغموم کرد؛ زیرا خود را در دریای جهل،غرقه دیدم و در تمام مراتب ذلت و پستی و بدبختی مشاهده کردم.چون حالت حزن و غم را در من مشاهده فرمود،مرا تسلیت داد که مبادا یأس در تو

ص:291


1- (1)) بحار الأنوار ج 87،ص 344،باب 13،حدیث 19؛مشارق انوار الیقین فی اسرار امیر المؤمنین علیه السّلام،عارف الهی حافظ رجب برسی،ص 27،چاپ منشورات شریف رضی قم، 1415 و در آن«فخلقت الخلق لا عرف»؛جامع الاسرار،سیّد حیدر آملی ص 102.همچنین مرحوم نراقی در معراج السعادة،چاپ انتشارات بقیة اللّه،ص 64 آورده است.نیز بنگرید به آثار احمدی،احمد بن تاج الدین استر آبادی،از دانشمندان قرن 10،به کوشش میرهاشم محدّث،ص 31 و در آن فقط تا«فخلقت الخلق»آمده است.
2- (2)) طبیعت های پست و حقیر.

راه پیدا کند که از گناهان کبیره است و انسانی را در هیچ حال،یأس شایسته نباشد.

و«اطلبوا العلم من المهد الی اللحد»را به من یاد آورد و فرمود:از کلام بزرگان است که:

«ما فات مضی و ما سیأتیک فأین قم فاغتنم الفرصة بین العدمین»

و دامن همت بالا زن که گفته اند:

همت بلند دار که مردان روزگار از همت بلند به جایی رسیده اند

و مبادا ساعتی در غفلت بنشینی و خود را از جمله غافلین قرار دهی و عجز که باعث موت دارین است به خود راه دهی و دست خود را از دامان پیش قدمان زندگانی ابدی کوتاه کنی و توسّل به آنان نجویی که در حقشان فرمود: اَلسّٰابِقُونَ السّٰابِقُونَ أُولٰئِکَ الْمُقَرَّبُونَ ؛ (1).البته چنگ زن به دامان عروة الوثقای حقیقی،و خود را به واسطه توسّل به آنان و پیشقدم شدن در علم و عمل،از اصحاب یمین قرار ده تا باشد از برای تو در دنیا و آخرت فِی سِدْرٍ مَخْضُودٍ وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ . (2)و منشین در جایگاه مشئمه تا از دایره حیات دور شوی و از مترفین دنیا گردی و سموم آخرت تو را بیاشامانند. (3)

فَأَمّٰا مَنْ أَعْطیٰ وَ اتَّقیٰ (4)را گوش کن تا فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْریٰ (5)را برخوری و دور کن خود را از أَمّٰا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنیٰ (6)تا در دریای فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْریٰ (7)پرتاب نشوی.

و بدان که بعد از پرتاب و غرق شدن در دریای عسر مٰا یُغْنِی عَنْهُ مٰالُهُ إِذٰا تَرَدّٰی ؛ (8)البته هرکه بخل ورزد از اعطاء مال و جان در حق هم نوع خود در وقت سختی

ص:292


1- (1)) سوره مبارکه واقعه10/-11.
2- (2)) همان28/-29.
3- (3)) اشاره به آیات 41 تا 45 سوره واقعه است.
4- (4)) سوره مبارکه لیل5/.
5- (5)) همان سوره7/.
6- (6)) همان سوره8/.
7- (7)) همان سوره10/.
8- (8)) همان سوره11/.

و گرفتاری و یاری ننمود آنان را در تنگنای شداید دنیوی در وقت پریشانی و تردّد در شداید دیگران نیز او را یاری نکنند و دستش را نگیرند و مال سابق مفقود هم به کار نرود و او را در شداید ابد الدهر بماند و در آخرت هم مالک یوم الحساب دادرس او نشود و در عذاب فَأَنْذَرْتُکُمْ نٰاراً تَلَظّٰی (1)متغلغل باشد.بخل نورزد مگر آنکه دارای مقام شرک باشد چه اصل و مایه بسیاری از مفاسد شرک است؛ یٰا بُنَیَّ لاٰ تُشْرِکْ بِاللّٰهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ (2).بخل کجا ورزد آنکه مال را مؤثر نداند.و چون کلام به شرک انجامید باید فکری نمود و آلایش باطله متفرقه هَبٰاءً مَنْثُوراً (3)را از قلب دور نمود و دل را از لهو و لعب رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطٰانِ (4)به آب مصفای قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ (5)پاک ساخته و خیالات واهیه نفس شرور غدّار، إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّٰارَةٌ بِالسُّوءِ (6)را به شمشیر قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّٰاهٰا (7)از سر رفع نمود تا آنکه چشم دل و گوش و قلب باز شود و ببیند که آنچه باعث و سبب خرابی دنیا و آخرت است و تمام افراد بشر را حیران نموده و موجب قتل و غارت شده و تمام ممالک دنیا را مضطرب کرده دو چیز است:کفر و شرک.

[حقیقت شرک]

اما شرک در حقیقت آن است که شریک برای مبدأ اعلی فرض شود و آن اقسام مختلفه دارد:یک قسم آن بت پرستی است که در زمان سابق در میان افراد بشر خیلی معمول بوده و قسم دیگر آن کوکب پرستی است از قبیل ماه و خورشید و زهره و قسم دیگر پرستش آتش و آب و گوساله و امثال ذلک.دیگر از اقسام آن پرستش ملک

ص:293


1- (1)) سوره مبارکه لیل14/.
2- (2)) سوره مبارکه لقمان13/.
3- (3)) سوره مبارکه فرقان23/.
4- (4)) سوره مبارکه مائده90/.
5- (5)) سوره مبارکه توحید1/.
6- (6)) سوره مبارکه یوسف53/.
7- (7)) سوره مبارکه شمس9/.

و عیسی علیه السّلام و غیره است و تمام این اقسام،منتهی به معنای واحد است که هوی پرستی و متابعت از هواها و خیالات باطله نفسانی است و پیروی از میل نفس است برخلاف فرموده خداوند عزیز.و شعب او منحصر به اقسام مذکوره نیست بلکه از حد افزون است،چه آنکه میل نفس گاه به پرستش پول است وَ تُحِبُّونَ الْمٰالَ حُبًّا جَمًّا (1)و گاه به متابعت زن و فرزند و البسه و اغذیه أَلْهٰاکُمُ التَّکٰاثُرُ حَتّٰی زُرْتُمُ الْمَقٰابِرَ (2)

و از این بیان ظاهر گردید که حقیقت بت پرستی،هوی پرستی است و از این معنا در این زمان هم فراوان است و چون امر منتهی شد به هواهای نفسانی البته معلوم است که هوای هرکس مخالف هوای دیگری خواهد بود و هرکسی جالب نفع خود و ضرر دیگران و در این حالت اگر مانع و رادع از ناحیه شرع مقدس برای شخص باشد،البته انسان را حفظ از مهالک نماید و جلوگیری هوی و هوس گردد و لکن اگر انسان بی عقیده به شرع گردید و در صدد آن باشد که میل و خیال نفسانی را در خارج جاری کند معلوم است که هرج ومرج خواهد شد و ابدا در چنین جامعه ای نتوان زندگانی نمود.

[معنی کفر و دین]

چون کلام منجرّ به شرک و کفر گردید او را سؤال نمودم که معنای کفر و دین را از روی حقیقت به بیانی ساده بیان فرمایید.در جواب فرمود:

مثل این مطلب آن است که مملکتی دارای یک سلطان عادل و سه شهر باشد مردم یکی از آن سه شهر در مقام مخالفت تامه با سلطان مملکت و هرکدام مخالف با دیگران از اهل شهر و فقط مجری هواهای نفسانی خود و مباین با دیگران و هیچ پیشوا برای خود قبول نکنند.نه از قبل شاه و نه از قبل خود و همیشه اوقات جدال و نزاع

ص:294


1- (1)) سوره مبارکه فجر20/.
2- (2)) سوره مبارکه تکاثر1/-2.

و جنگجویی در میان این شهر برپا و مردم یکدیگر را بکشند و مال و عیال همدیگر را غارت و اسیر کنند.شاه هم در صدد اصلاح نباشد و البته اصلاح پذیر نباشد مگر آن گاه که مطیع سلطان خود گردند و تمام اختیارات به دست او دهند و مردم شهر دوم اشخاصی باشند بر حسب ظاهر مطیع و تسلیم و در باطن مخالف و اگر دست به کار شوند تمام اوضاع را برهم زنند و خود را مثل اهل شهر اوّل نمایند.

مردم شهر سوّم با کمال میل و رغبت در تحت فرمان درآیند و جمیع با یکدیگر اخوّت داشته باشند و با کمال یگانگی زندگانی نمایند.

ای برادر!مملکت،عالم دنیا و سلطان،خداوند عزّت و جلال است.و شهر اوّل، کافران و مشرکین که هیچ در تحت فرمان الهی نخواهند بود و با یکدیگر کمال ضدیّت و عناد را دارا باشند و به خون هم تشنه و ابدا رئیس و پیشوایی را قبول ننمایند و در تحت بربریّت زندگانی کنند و هواهای نفسانی خود را پیشوای خود دانند و طالب نفع خود و ضرر دیگران.اولاد خود را زنده در گور می نمایند از خوف تنگدستی،خون یکدیگر را می ریزند و ابدا اصلاحی نشوند مگر آنکه در تحت فرمان احدیت درآیند تا آنکه عالم به عواقب امور،آن ها را اصلاح فرماید و الاّ بالاخره عاقبت امر آن،منجر به آن شود که خطاب آید از مصدر جلال فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ (1)یا آنکه لاٰ تُخٰاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا (2)این حال دنیای آنان و در آخرت هم جزای اخروی آنان إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتٰابِ وَ الْمُشْرِکِینَ فِی نٰارِ جَهَنَّمَ خٰالِدِینَ فِیهٰا أُولٰئِکَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ (3).

و امّا شهر دوم،اهل اسلام،آنان که بر حسب ظاهر در تحت لوای حق درآمده و شهادت به توحید و رسالت می دهند و لکن در باطن اذعان و اعتقاد ندارند و آنچه

ص:295


1- (1)) سوره مبارکه توبه5/.
2- (2)) سوره مبارکه هود37/.
3- (3)) سوره مبارکه بیّنه6/.

عمل نمایند فقط برای آن است که در اجتماع مسلمین و اهل حق درآیند و لکن اعمال آن ها بدن بی روح است؛زیرا که خود عامل هم اعتقاد ندارد و از روی حقیقت و واقع نخواهد بود.این طایفه در دنیا شریک با اهل اللّه اند در احکام اسلام و حفظ دم و احترام مال و ارث بردن و تناکح و امثال ذلک و لکن در آخرت ثواب و جزای خیر به آن ها ندهند بلکه عقاب نمایند؛مثل کفار قٰالَتِ الْأَعْرٰابُ آمَنّٰا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لٰکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنٰا وَ لَمّٰا یَدْخُلِ الْإِیمٰانُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ إِنْ تُطِیعُوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ لاٰ یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمٰالِکُمْ شَیْئاً ؛ (1)لکن هزار حیف که اطاعت حاصل نشود از این جماعت؛زیرا که عبادت روح پیدا نکند و صاحب خود را در گردنه های بی نهایت دنیا از غرقاب های هلاکت نجات ندهد.

و امّا شهر سوم،اهل شهر ایمانند؛آنان که معرفت کامل پیدا کرده و عزم و جزم و تصدیق به وحدانیت و عدل و نبوّت و امامت و معاد و احکام اللّه پیدا کرده و آنچه را به جا می آورند از روی تصدیق و محبّت و خلوص نیّت باشد و در هیچ حکمی از احکام الهی عناد نورزند و فضولی را کنار گذارند و شک و ریب در قلبشان پیدا نشود و توانی در هیچ تکلیف ننمایند؛ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتٰابُوا وَ جٰاهَدُوا بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ أُولٰئِکَ هُمُ الصّٰادِقُونَ ؛ (2)از این بیان،فرق ما بین ایمان و اسلام،ظاهر آید؛زیرا که ایمان آن باشد که رسوخ در قلب داشته باشد؛چنانچه اخبار متکثّره ذکر فرمودند و ظاهر آیه مبارکه چنین دلالت دارد که ایمان،عقد قلب و عمل به ارکان و شهادتین است و اسلام،فقط شهادتین و عمل ظاهری و در باطن راه ندارد.لذا است که در اخبار فرماید:ایمان باطن است و اسلام ظاهر و هرکه را داخل شهر ایمان شود،داخل در اسلام هم شده؛«لکن نه چنین است که هرکه داخل اسلام گردید داخل

ص:296


1- (1)) سوره مبارکه حجرات14/.
2- (2)) سوره مبارکه حجرات15/.

ایمان هم شده باشد؛و تنظیر فرماید به مسجد الحرام و کعبه معظمه که هرکه وارد کعبه شود داخل مسجد هم باشد و چنین نیست که هرکه داخل مسجد گردید داخل کعبه هم شده باشد». (1)و از اینجاست که فرماید:هر مؤمن که مشغول معصیت حق گردید روح ایمان از او بیرون رود و به اسلام باقی بماند؛سپس اگر توبه نماید باز روح ایمان به او برگردد و الاّ فلا.

و کفر،انکار و جهود فقط است و تسلیم نخواهد بود حتی به حسب ظاهر و جای توهّم نیست که اهل کتاب که قبول جزیه نمودند و معاهده کردند با حضرت خاتم صلّی اللّه علیه و آله که در مجمع مسلمین مخالفت با احکام اسلام ننمایند و مسکرات نخورند،گرچه در خانه های خود مختارند در خوردن؛و با مسلمین در مقام مقاتله و جهاد برنیایند؛به صرف این معاهده،صدق اسلامیت نشود بر آنها؛زیرا که شرط صدق اسلامیّت،اظهار شهادت به نبوت نبی و وحدانیت حق است و اینها نکردند.

[معامله خداوند با کفار و علت مهلت به آن ها]

امّا معامله حق با کفار آن است که این ها را مالک هیچ قرار نداده نه در دنیا و نه در آخرت.امّا در آخرت برای آنکه معلوم است که اینها دشمن خدا و رسل هستند و جای دشمن و عدو معلوم است که نزد سلطان مقتدر،سجن و عذاب و نار است و چاره جز آن نخواهد بود به مقتضای عداوت و اقتدار حق؛لذا است که در کتب سماوی پر است از وعده عذاب و نار و جهنم و غیره و در دنیا هم جز این نخواهد بود به مقتضای عداوت و مخالفت و اقتدار حضرت رب الارباب؛بنابر این اگر مانعی نبود با وجود مقتضی جز

ص:297


1- (1)) اصول کافی،ج 2،کتاب ایمان و کفر،ص 26،باب ان الایمان یشرک الاسلام و الاسلام لا یشرک الایمان،حدیث 5،چاپ اسلامیه،تهران.

هلاکت و غرق و خصف و مسخ و قتل با جهاد و ارسال سیل عرم (1)و ارسال طیر و رمی حجارة السجّیل و نحو آن چاره نبود؛لکن مانع موجود است؛لذا امهال نمود حضرت رب العزّه کفار و معاندین را در دنیا تا آنکه رفع مانع نماید و آن مانع بر چند قسم است:

یکی آنکه خداوند متعال می خواهد حجت را بر آنها تمام نماید و معلوم فرماید بر آنها که حقیقتا مستحق عذاب خواهند بود و قطع فرماید کلام رَبِّ ارْجِعُونِ (2)را به کلمه کَلاّٰ إِنَّهٰا کَلِمَةٌ هُوَ قٰائِلُهٰا ؛ (3)لذا مهلت دهد آنها را و پی درپی اسباب انتباه و بیدار شدن از خواب غفلت و هدایت را بر آنها فراهم آورد؛با ارسال رسل و انزال کتب و توعید بر مخالف و آیات آفاقی و انفسی تا آنکه معلوم گردد بر خود آنها که هلاکت و عذاب و خلود در نار از روی حجت و بر حق است.

این است که قادر سبحان به مقتضای لطف و رحمت آنچه سبب تنبّه است برای آنها فراهم آورد؛از اینجا است که فرعونیان را مهلت داد خداوند و نسل موسی علیه السّلام را امر فرمود اظهار آیات و بیّنات کنند و هکذا جرجیس و شعیب و نوح علیهم السّلام و غیرهم را تا آنکه حجت به نهایت رسید و مسلم شد عفو و عناد و عدم هدایت؛در آن وقت عذاب بر آنها نازل فرمود.

دیگر از موانع،آنکه بعضی از کفّار دارای بعضی از صفات حسنه هستند؛نظیر سخاوت و جود و اسباب راحتی بندگان حق فراهم آورند و صله رحم و امثال ذلک.اینها اقتضای طول عمر و امهال دارد و برای آن حضرت رحمان،آنها را امهال دهد جزاء لعملهم.

ص:298


1- (1)) عرم نام استخر و آبگیری که اهل سبأ آن را بنا نمودند،یا نام آن دره ای که سیل از آن سرازیر گردید و سد را ویران ساخت،یا نام آن موش که سد را سوراخ کرد،چنان که در قرآن کریم آمده: فَأَرْسَلْنٰا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ سبأ16/(معارف و معاریف،سیّد مصطفی دشتی،ج 7،ص 346).
2- (2)) سوره مبارکه مؤمنون99/.
3- (3)) سوره مبارکه مؤمنون100/.

سوّم از موانع که عمده است،آنکه چون قادر مطلق مخرج حی از میّت است و البته در اصلاب عده کثیر از کفّار و ارحام نسائهم نطفه های حیاتی و پاک هست،لذا حضرت ذو الجلال،امهال فرماید آنها را تا آنکه اصلاب و ارحام آنها خالی از نطفه های پاک گردد، در این وقت اجل سرآید و وعده هلاکت در رسد و غریق دریای هلاکت گردند.پس معلوم گردید که تا اظهار حجّت و بیّنه به نهایت نرسد و اخلاق آنها به درجه نهایت فساد و عناد مبدل نگردد و اصلاب آنها خالی از نطف پاک نشود،آنها را به درجه هلاکت نرساند.

[بررسی یکی از علل غیبت حضرت ولی عصر علیه السّلام]

و از اینجا معلوم گردید که سبب غیبت حضرت حجت صلوات اللّه علیه همانا بودن بعضی از نطف طاهره است در اصلاب و ارحام خبیثه و تا آنها خارج نشود از این نطف، ظهور نفرماید؛زیرا که وقتی آن حضرت از پرده غیبت طلوع فرماید البته دیّاری از کفار را نباید باقی گذارد و زمین را از وجود خبیث آنها پاک فرماید و تا زمانی که اصلاب آنها خالی از این نطف نگردد ممکن نشود؛لذا غیبت آن وجود مبارک طول کشد تا آن وقت که به طور کلی نیک از بد تمیز داده شود و جدا گردند.این است حکمت و فلسفه غیبت؛ اگرچه بعضی حکم دیگر هم در بین هست که خارج از مقصود است و شاید در جای خود ذکر شود؛انشاء اللّه.و نیز از اینجا معلوم شد سبب آنکه حضرت خاتم در فتح مکه فرمود هرکه در خانه خود ببندد و سلاح جنگ زمین گذارد یا داخل خانه ابی سفیان شود،ایمن است و مثل ابی سفیان با آن عناد با اسلام و هکذا معاویه و امثالهم امهال فرمود و اسلام اینها را قبول فرمود و زمین را پاک نفرمود از وجود نحس نجس اینها، همانا بودن بعضی نطف در اصلاب بعضی از آنها بود که مقتضی آن شد آنها را امهال دهند.

و از این قبیل بود در خانه نشستن حضرت مولی الموالی امیر المؤمنین علیه السّلام و صبر بر بلاء

ص:299

و ناملایمات اوّلی و دومی و سومی،و از حق خود گذشت و شمشیر را زمین گذارد.

و هکذا صلح حضرت امام حسن علیه السّلام و بر خود خریدن آن ناملایمات و ناسزاها شنیدن «یا مضل المؤمنین».و قبول فرمودن حضرت سیّد الشهدا علیه السّلام که اگر بخواهم عرض کنم از مطلب خارج شود و انشاء اللّه اگر عمری باقی باشد مشروحا خواهم نوشت.

امّا طایفه دوّم،یعنی آنان که اقرار به شهادتین کرده و در عالم ظاهر خود را معرفی به دیانت نموده و لکن تصدیق و عقد قلب که روح اسلام و حقیقت ایمان است ندارند، حضرت احدیّت در عالم دنیا معامله اسلام و ایمان فرماید و آنها را شریک مؤمنین فرماید و احکام دیانت را در حق آنها جاری سازد؛لکن در آخرت جز عذاب و عقاب و نار و جهنم چاره نباشد؛پس معلوم گردید که نتیجه عمل ظاهری و غیر خالص،فقط در عالم ظاهر است و بیش از این اثر نخواهد داشت؛لذا فرماید: اَللّٰهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ ؛ (1)یعنی،آنان که فقط در ظاهر خود را در تحت دین درآورند و دین آنها بی روح باشد، خدای متعال آنها را استهزاء فرماید به اینکه در دنیا احکام دیانت را بر آنها جاری سازد و در آخرت جز نار خبری نباشد و خلاف مقصود آنان شود؛زیرا که آنان می خواستند حق را استهزاء نمایند.لکن خود را استهزاء کردند و نتیجه عکس بخشید.

و امّا طایفه مؤمنین،چون حقیقت خود را در عالم فداکاری و فرمانبرداری و اطاعت درآوردند و بر بلاها صبر کردند،لذا خداوند عالم،آنان را ریاست و تنعّم ابدی سرمدی تفویض فرمود و در عالم دنیا هم آنها را مفتخر ساخت؛زیرا که عالم دنیا را هم حقیقتا مال آنها قرار داد،نهایت اهل ظلم و جور حق آنان را غصب کردند و بالاخره خواهند گرفت؛لذا در قرآن فرماید که:«زمین ارث مؤمنین است و در دست کفّار و اهل جور

ص:300


1- (1)) سوره مبارکه بقره15/.

و ستم به نحو عاریتی است؛برای آنکه آنها یعنی کفار و مسلمان غیر مؤمن چون در اصلابشان نطفه های پاک است ارض به دستشان به عاریت هست تا آنکه این نطف از آنها خارج شود.»آن وقت است که اجل در رسد و غضب حضرت قهّار مستولی شود بر کفّار فَإِذٰا جٰاءَ أَجَلُهُمْ لاٰ یَسْتَأْخِرُونَ سٰاعَةً وَ لاٰ یَسْتَقْدِمُونَ ؛ (1)و از اینجا معلوم گردید که کفار و مشرکین و منافقین این اموال که در دستشان می باشد از مؤمنین و بندگان خاص خالص است؛نهایت آنکه به واسطه آن نطف مطهره که در اصلاب آنان هست و دارا بودن بعضی از آنها بعضی اوصاف حسنه،خداوند آنها را مهلت داده برای جزای اعمال حسنه که از آنها صادر گردیده از روی آن صفات و برای آنکه آن نطفه ها خارج شوند؛بنابر این هروقت این نطفه ها خارج گردد و جزای اعمال حسنه آنها تمام شود،آنها غریق هلاکت گردند؛مگر آنان که بالاخره توبه خواهند نمود و عواقب امور آنها به خیر خواهد شد؛ البته آنها را هم لازم است بر خداوند عزّت از میانه اَلْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ (2)بیرون برد؛زیرا که اینها هم اهل حق خواهند بود؛نهایت راه را گم کرده و عنادی در حقیقت ندارند با حق؛بلکه محب و دوستدار حقّند.

و از آنچه گذشت معلوم گردید که طایفه اوّل و ثانی،یعنی کفار و آنان که در ظاهر مطیع و در باطن کافر بودند،هر دو از اصحاب شمال خواهند بود.و اما طایفه سوم بر دو قسم شوند:یکی آنان که سبقت در جواب نمودند در روز الست،یعنی کسانی که در جواب أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ (3)حضرت ذو الجلال سبقت نمودند به تصدیق به ربوبیّت، سابقون نامیده شده که عبارت از انبیا و اولیا خداوند باشند؛طایفه ای از پیشینیان و قلیلی از پسین؛و مراد از پیشینیان،انبیاء سابق بر خاتم مرسلین باشند و قلیل پسین،

ص:301


1- (1)) سوره مبارکه اعراف34/؛سوره مبارکه نحل61/.
2- (2)) سوره مبارکه حمد7/.
3- (3)) سوره مبارکه اعراف172/.

یعنی خاتم النبیین و امیر المؤمنین و صدیقه کبری و اولاد معصومین آنها علیهم السّلام که اینها مقربان،نزد مقام ربوبیت باشند.

[تفاوت طینت ها]

و طینت قلوب این طایفه از علیین و خاک جنّت باشد چنانچه در اخبار وارد است. (1)

لکن از اعلی و صفوت علیین.

و امّا قسم دوم شیعه و مؤمنین به طایفه اول باشند و تسمیه به اصحاب یمین شده و قلوب ایشان مخلوق از آن است که انبیا از آن مخلوق هستند و ابدان ایشان مخلوق از طِینٍ لاٰزِبٍ (2)است که ادنی مرتبه علیین است و چون مؤمنون شرکت دارند انبیا و اولیا را در طینت اعلی به حسب قلب،لذا قلوب ایشان شوق و میل اکید دارد و محبّت تامه نسبت به اولیا دارند؛چنانچه اصحاب مشئمه،محبّت به یکدیگر دارند از جهت شرکت در خلقت از سجّین.و از آنچه مذکور گردید معلوم شد که مراد از سابقون، سابقون در جواب باشند نه سابقون در زمان تا اشکال شود به آنچه بعضی خیال نموده در تفسیر آیه مبارکه وَ السّٰابِقُونَ السّٰابِقُونَ أُولٰئِکَ الْمُقَرَّبُونَ (3)از اخبار طینت (4)چنین استفاده می شود که آنان که از طینت علیین خلق شده مجبور در عبادت و فرمانبرداری هستند و مخلوق از طینت سجین،مجبور در مخالفت و نافرمانی و لازمه این جبر و لغویّت تکلیف و ابطال ارسال رسل و رفع عقاب است.و همچنین است اخبار عالم

ص:302


1- (1)) اصول کافی،ج 2،کتاب الایمان و الکفر،ص 2-3،باب طینة المؤمن و الکافر،حدیث 1 و 2.
2- (2)) سوره مبارکه صافات11/.
3- (3)) سوره مبارکه واقعه10/-11.
4- (4)) آقا جمال الدین خوانساری در این رابطه رساله ای بدیع به تحریر درآورده به نام«شرح و تفسیر احادیث طینت»که به چاپ رسیده است.

ذر (1)و«الشقی شقی فی بطن امه و السعید سعید فی بطن امه» (2)و کذا بعض آیات مثل فَیُضِلُّ اللّٰهُ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ (3)و وَ مٰا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ رَمیٰ (4)و غیره.امّا اخبار طینت،مبیّن اختیار است نه جبر؛زیرا که می فرماید:«این دو طینت را خداوند عزّت مخلوط فرمود»؛ (5)یعنی اقتضای سعادت و شقاوت را در آدم قرار داد تا آنکه هرطرف را خواسته اختیار نماید نه آنکه سلب نماید اختیار را؛بلی سلب اختیار خواهد شد در صورتی که هرکدام از طینتش علت تامه باشد و اختلاط و امتزاج هم حاصل نشده باشد و این هردو خلاف مفاد اخبار است؛زیرا که بعد از فرض امتزاج معنی آن شود که هرکدام از آن دو طینت را تقویت نمود ضعف در دیگر حاصل شود تا آنکه منجر به زوال گردد و البته معلوم است که بعد از اختیار خود و تقویت احدهما اهل همان شود که اختیار کرده و این عین معنای اختیار خواهد بود.بلکه این اخبار مبین «لا جبر و لا تفویض» (6)خواهد بود؛برای آنکه می فرماید:انسان برای این امتزاج دارای هردو مقتضی است اعمال هرکدام در دست خود او خواهد بود؛خصوصا با وجود افاضه عقل و شهوت و غضب که اینها هم از مقتضیات اختیار است؛زیرا که اگر عقل تنها

ص:303


1- (1)) اصول کافی،ج 2،ص 6-12.
2- (2)) در روایت است از حضرت صادق علیه السّلام از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله:«الشقی من شقی فی بطن امه و السعید من سعد فی بطن امه»؛بحار الأنوار،ج 5،ص 9 و 153 و 157؛نیز تفسیر علی بن ابراهیم قمی،ج 1،ص 214 از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله.
3- (3)) سوره مبارکه ابراهیم4/.
4- (4)) سوره مبارکه انفال17/.
5- (5)) ر.ک:به اصول کافی،ج 2،باب طینة المؤمن و الکافر.
6- (6)) ر.ک به:کافی،محمّد بن یعقوب کلینی،ج 1،صص 155-160،تحقیق و تصحیح علی اکبر غفاری،دار الکتب اسلامیه،تهران 1357 ق؛احتجاج،احمد بن علی طبرسی،تحقیق سیّد محمّد باقر موسوی خراسانی،ج 2،ص 414.

افاضه به او شده بود،نظیر ملائکه بود و مجبور در عبادت و اگر شهوت و غضب تنها بود، مجبور در مخالفت؛و اخبار در عالم ذر و«الشقی شقی فی بطن امه» (1)نهایت مستفاد از آنها آن است که خالق یکتا،عالم است این چنین یا این یا آن وجود علمی چه را خواهد اختیار نمود و معلوم است که صرف علم ازلی او شخص را از اختیار و امکان اختیار هر کدام از دو طرف بیرون نمی برد،نظیر آنکه زید علم داشته باشد که عمرو مثلا فردا فلان کار را خواهد کرد؛صرف علم زید عمرو را از اختیار فعل و ترک بیرون نخواهد برد.

و حاصل آنکه اختیار مخلوق یکی از دو طرف فعل و ترک را باعث و سبب گردید که خداوند علم به این نحو ازلا پیدا نمودند نه آنکه علم خداوند سبب شود که مخلوق آن طرف را اختیار نماید تا جبر لازم آید؛مثلا چون در حقیقت و واقع عبد اختیار می نمود می خوردن را که قادر بر خوردن و نخوردن بود لذا حق هم به همان نحو علم پیدا کرد و معلوم است که این نحو علم موجب جبر نخواهد بود؛زیرا که مستند علم پیدا کردن او اراده و اختیار خود عبد است و معلوم است که اگر عبد بخواهد ترک نماید،می تواند.

نهایت آنکه ترک را هم خداوند عالم است و هیچ جهل در علم او لازم نخواهد آمد.

و از اینجا ایضا معلوم گردید مقصود از اخبار تقدیر امور در لیلة القدر و غیره.و مراد از نظیر آیه وَ مٰا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ رَمیٰ (2)آن است که خداوند افاضه قدرت و قوّت نموده و به قوه و قدرت او عبد اختیار می نماید فعل یا ترک را؛زیرا که اسباب فعل و ترک،تماما باید از جانب او افاضه شود تا آنکه عبد قادر،مختار گردد و بتواند طرفین فعل و ترک را اختیار کند.و مراد از نظیر آیه فَیُضِلُّ اللّٰهُ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَهْدِی مَنْ

ص:304


1- (1)) ر.ک به:بحار الأنوار،ج 5،ص 9 و 153 و 157.
2- (2)) سوره مبارکه انفال17/.

یَشٰاءُ (1)تهیه و فراهم کردن اسباب است نه آنکه عبد را مجبور بر یک طرف نماید و سلب اختیار کند از طرف دیگر.

حاصل آنچه از طرف لطیف لازم است به مقتضای لطفش همانا فراهم آوردن اسباب طرفین فعل و ترک و بیان آنکه کدام نیک است و کدام قبیح و اقامه حجت و بیش از این هم خداوند نفرماید،مگر به مقتضای ترحم و آن هم شامل حال آنان شود که قدمی جانب حق بردارند.و امّا عالم ذر چه باشد؟ظاهر از اخبار آن است که خداوند متعال، جمیع اولاد آدم را از بدو خلقت تا قیام قیامت،تمام را به صورت بسیار کوچک در عالم،نمایش داد و به آدم بنمود و از آنها تصدیق به ربوبیّت و نبوت و ولایت و قیامت گرفت و با آنها عهد و میثاق فرمود که اگر وفا کردند به این تصدیق آنها را متنعم فرماید به نعم ابدی و اگر وفا ننمودند آنها را معذب فرماید به عذاب ابدی.چنانچه از ظاهر آیات قرآن هم این است که هرکه وفا نمود و پیرو حق گردید بعد از ظهور و وضوح،آنان در نعیم دائم باشند و اگر پیروی ننمود مخلّد در نار؛و معلوم است که دیگر بعد از موت راه فرار و چاره نباشد به شواهد قرآن؛مثل کَلاّٰ إِنَّهٰا کَلِمَةٌ هُوَ قٰائِلُهٰا (2)و امثالها؛زیرا که مسلم و مبرهن است که ظرف وفا و مخالفت دنیا است و آخرت فقط دار جزا و ثواب و عقاب است و ممکن است مراد از اخبار ذر ظهور و وجود علمی باشد؛نمایاندن به آدم هم نمایاندن علمی باشد به رفع حجب از او که همان طور که خود حضرت عزت مشاهده فرمود،آدم هم دیده باشد به علم نه به چشم ظاهر.و معلوم گردید از آنچه گذشت«اخراج حیّ از میّت و میّت از حیّ»؛ (3)برای آنکه نطفه دارای اقتضای سعادت و شقاوت،هر دو باشد و چون مختار است پس هرکدام را که خواهد اختیار می نماید

ص:305


1- (1)) سوره مبارکه ابراهیم4/.
2- (2)) سوره مبارکه مؤمنون100/.
3- (3)) اشاره به سوره مبارکه روم19/؛ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ

و ملزم به تبعیّت از پدر و مادر نخواهد بود.به حسب طبیعت اولیه؛اگرچه به واسطه عوارض در عالم خارج ملزم می شود.لکن در همان حال الزام از جهت شبهات عارضه باز اختیار ذاتی به حال خود باقی است؛چنانچه مشاهده می شود که یک نفر بعد از مدت طولانی که در عالم کفر بوده یک دفعه ایمان اختیار می کند و هجرت از کفر یا به عکس از ایمان به کفر هجرت می نماید و پاکی خود را به ارجاس کفر ملوّث می نماید.

[تحلیل معنای فطری]

و چون مطلب به اقتضاء رسید شاید توهّم شود که بنابر آنکه نفس هرفردی از افراد بشر بالنسبة به ایمان و کفر مساوی و اقتضای هردو طرف در او باشد پس چه خواهد بود معنای فِطْرَتَ اللّٰهِ الَّتِی فَطَرَ النّٰاسَ عَلَیْهٰا ؛ (1)لذا در مقام بیان آن از روی روایات و آنکه مقصود از این آیه مبارکه،منافی با مطلب سابق نخواهد بود و باید دانست اولا که اخبار و آیات دیگر هم به این مضمون وارد شده؛مثل«کل مولود یولد علی الفطره حتی یکون ابواه یهودانه او ینصرانه او یمجسانه»؛ (2)و هکذا وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّٰهُ ؛ (3)و اخباری که در تفسیر آیه مبارکه وارد است،خالی از سه قسم نیست:یکی آنکه فطرت را تعبیر به توحید فرموده؛دیگر آنکه به اسلام تعبیر نموده؛سوم به معرفت.و البته معلوم است که مراد از این فطرتی که توحید است آن میثاقی است که خداوند عالم در روز الست در عالم ذر با اهل عالم فرمود و این تفسیر هیچ منافات با عرض سابق ندارد؛زیرا که اهل عالم بر مقتضای اولی خود که تسویه باشد باقی؛نهایت آنکه مقام ربوبیت از آنها عهد و میثاق گرفته که قبول توحید کنند و تصدیق نبوت

ص:306


1- (1)) سوره مبارکه روم30/.
2- (2)) بحار الأنوار،علاّمه مجلسی،ج 3،ص 281؛عوالی اللئالی،ابن ابی جمهور احسائی،ج 1،ص 35.
3- (3)) سوره مبارکه زمر38/.

و ولایت؛اگر وفا نمودند،البته حضرت ربّ العزّه هم به وعده خود وفا فرماید و الاّ فلا.

و شاید که مقصود از آیه شریفه،بعد از ضم اخبار وارده به او،آن باشد که خدای متعال، مردم را خلقت فرموده بر فطرت توحیدی؛یعنی آنکه آنها را مسلط فرموده بر نهج و طریقه توحیدی که طریقه شریعت و حق است و این طریقه مرتکز اذهان آنان فرموده که اگر آنها برخورد به شبهات خارجیه شیطانی نکنند و اذهان آنان مشوش و مضطرب نشود از خرافات و شبهات باطله،البته بدیهت عقل آنان حکم فرماست بر طریقه حق.

لذا است که فرمود در آن آیه ثانی که:اگر ای پیغمبر،سؤال فرمایی آنان را که کیست خالق آسمان ها و زمین؟عرض دارند که:خدای عالمیان؛با آنکه آنها را فراگرفته شبهات و شهوت و غضب و عصبیّت باز از روی ارتکاز اولی و فطرت عقلی جواب دهند به توحید. (1)لذا در خبر فرمود که:«هر مولودی زائیده شده بر فطرت و طریقه حق،مگر آنکه شبهات آباء و امهات آنها را از این طریقت بیرون برد»؛ (2)که مقصود آن است که:

خلقت اولیّه بشر بر توحید است و اسلام،که اگر او را لجاجت اولیه خود واگذارد و شهوت را منع کند از خود،البته جز توحید و خداپرستی چیزی در او پیدا نشود.

و شاهد بر آن اینکه انسان چون نظر کند در عوالم موجودات،مشاهده می کند که هر موجودی بالطبیعه متوجه به منعم خود است و تخلّف نورزد از شکر او و کوچکی از او؛ و همیشه در مقام است که منعم خود را بشناسد و حب او را از دل بیرون نکند در هیچ حال،مگر آنکه او را نشناسد؛و با علم به او،ممکن نشود دست بردارد از حب او؛مگر آنکه اشتباه کند آن منعم را به دیگری در این حالت پیرو آن دیگری شود.

و از اینجا معلوم شود و هر ذی شعوری که اندک تنبّه و تذکّری داشته باشد که منعم

ص:307


1- (1)) سوره مبارکه زمر38/؛سوره مبارکه لقمان25/.
2- (2)) بحار الأنوار،علاّمه مجلسی،ج 3،ص 281؛عوالی اللئالی،ابن ابی جمهور احسائی،ج 1،ص 35.

حقیقی او خداوند عالم است البته دست از او برندارد و دنبال غیری نرود مگر آنکه اشتباه در تطبیق نماید یا آنکه شهوت و غضب او را فراگیرد و خود را از ورطه توحید دور اندازد و دل را متوجّه هواهای نفسانی گرداند و غضب و شهوت را نصب العین خود قرار دهد.و لکن در عین حال اگر از او بپرسند خالق و موجد عالم که باشد،چاره ای ندارد جز آنکه جواب دهد خالق یکتای ذات بی زوال حضرت احدیّت.

و بر فرض آنکه به لسان قال منکر باشد و لکن به لسان حال هرجزءجزء او با صدای بلند اقرار به توحید و خداپرستی نماید که اگر عارف،گوش قلب را فرادهد خوب استماع می نماید؛و شاهد است و معلوم است که ثواب و عقاب مترتب بر اقرار لسان و قلب است و عمل جوارح و اقرار جوارح فایده ندارد تا منضمّ نشود به آن اقرار لسان و قلب؛و انکار لسان و قلب در عالم دنیا قفلی است که در آخرت بر دهان ها و زبان ها می خورد و اقرار اعضاء و جوارح به لسان حال،باعث تکلم آنان شود در آخرت که شهادت بر ضرر نفس دهد؛ اَلْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلیٰ أَفْوٰاهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنٰا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ (1)روز قیامت،روزی است که پروردگار عالم،مهر زند بر دهان آنان که برخلاف حق اقدام نمودند و اعمال شنیعه را مرتکب گردیدند و تکذیب جهنم کردند.

و به تکلم درآیند دست وپای آنان به حقّ،برخلاف و ضرر ایشان؛و معلوم است که در این حال،چاره نباشد جز اقرار به تقصیر خود؛کما آنکه در عالم دنیا هم جز اعتراف به تقصیر و خطا بدّی نباشد؛زیرا که طرف،یعنی حضرت احدیّت،عالم به جمیع خصوصیات و اعمال است و قادر بر آنچه بخواهد در حق اهل عالم به جا آورد و هیچ زحمت و تعذّری برای او نیست؛ إِنَّمٰا أَمْرُهُ إِذٰا أَرٰادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ ؛ (2)بدون آنکه معطلی داشته باشد یا احتیاج به اسباب و آلات پیدا کند.نهایت آنکه جهد ما مانع

ص:308


1- (1)) سوره مبارکه یس65/.
2- (2)) سوره مبارکه یس82/.

شده از مشاهده جلال و جمال و قهاریت او؛لهذا موجب طغیان و سرکشی نادانان فراهم آمد و چون خدای متعال هم تأخیر و امهال فرمود در جزا شاید عبید متنبّه شوند،مزید بر علت طغیان گردید؛به واسطه آنکه ما جاهل نادان بودیم:«الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا» (1)؛«الناس موتی و اهل العلم احیاء» (2)؛ سَوٰاءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللّٰهُ لَهُمْ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفٰاسِقِینَ (3).

جهد و عناد و جهود چنان چشم و گوش آنان را گرفته که دیگر قابل اعاده الی الحق و غفران نخواهند بود.

[تفسیر و توضیح یکی از آیات توحید]

چون کلام در فطرت منجر به توحید گردید و چنین معلوم شد که مراد از فطرت توحید است مناسب است که بعض آیات وارده در توحید ذکر شود.از آن جمله آیه شریفه سَنُرِیهِمْ آیٰاتِنٰا فِی الْآفٰاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّٰی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (4)

اولا الفاظ آیه مبارکه باید معلوم شود و آنگاه در اثر مقصود رویم.اصل آیه یعنی معنی لغوی آن علامت و نشانه را گویند؛مثلا اسم،آیه مسمی است؛یعنی علامت است.

«و فی کل شی له آیة قد علی انه واحد» (5)

یعنی،در هرچیزی نشانه و علامت و دلیل است بر وحدانیت حق جل و علا و تعبیر به حجت هم شده؛مثل آنکه منقول است از حضرت صادق علیه السّلام که فرمود:«در آیه مبارکه

ص:309


1- (1)) بحار الأنوار،ج 4،ص 43 و ج 5،ص 134؛عوالی اللئالی،ج 4،ص 73.
2- (2)) دیوان امام علی علیه السّلام،ص 24.
3- (3)) سوره مبارکه منافقون6/.
4- (4)) سوره مبارکه فصلت53/.
5- (5)) بحار الأنوار،ج 81،ص 184؛ج 86،ص 265؛تفسیر قمی،علی بن ابراهیم قمی،ج 2،ص 267.

وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ آیَةً (1)یعنی حجت قرار دادیم (2)و تعبیر به ائمّه علیهم السّلام شده»؛ (3)چنانچه از حضرت باقر علیه السّلام نقل شده که فرمود:«از حضرت امیر علیه السّلام که ایشان می فرماید:

نیست از برای خدا آیتی بزرگتر از من» (4)؛و حضرت صادق علیه السّلام فرماید:در آیه أَتَتْکَ آیٰاتُنٰا... وَ لَمْ یُؤْمِنْ بِآیٰاتِ رَبِّهِ (5)آنکه مراد از آیات ائمّه هدی علیهم السّلام باشند. (6)و معلوم است که اطلاق بر ائمّه علیهم السّلام از جهت آن است که آنان علامات جلیله واضحه هستند بر عظمته و ثبوته و قدرته و علمه و در بعض روایات هم به خصوص حضرت حجت عجل اللّه فرجه تفسیر شده.

علی ایّ حال در خصوص این آیه مبارکه که محل کلام است،آیات به عموم خود باقی است؛چنانچه از اخبار معلوم می شود.امّا لفظ«افق»در لغت به معنی ناحیه و جانب است.و از این قبیل است آفاق و تأویل او در تفسیرش خواهد آمد.

[نفس و تقسیمات آن]

نفس،و انفس که جمع او است در لغت معانی متعدده دارد:گاه اطلاق بر روح شود و گاه بر جسد و بدن و گاه بر حقیقت شی و در اصطلاح اهل معقول هم گاه اطلاق بر ناطقه

ص:310


1- (1)) سوره مبارکه مؤمنون50/.
2- (2)) تفسیر قمی،علی بن ابراهیم قمی،ج 2،ص 91،مؤسسه دار الکتاب،قم،چاپ سوم؛ کمال الدین و اتمام النعمه،شیخ صدوق،ج 1،ص 18 و 30،چاپ دار الکتب الاسلامی،قم،دوم، 1395؛منتخب الانوار المضیئه،علی بن عبد الکریم نیلی نجفی،ص 76،چاپ خیام،قم،1401 ق.
3- (3)) کافی،محمّد بن یعقوب کلینی،ج 1،ص 435،دار الکتب الاسلامیة،تهران،چهارم، 1365 ش؛بحار الأنوار،علاّمه مجلسی،ج 24،ص 348 و ج 36،ص 101.
4- (4)) کافی،ثقة الاسلام کلینی،ج 1،ص 207؛بحار الأنوار،علاّمه مجلسی،ج 23،ص 206؛ المناقب،ابن شهر آشوب،ج 3،ص 98.
5- (5)) سوره مبارکه طه126/-127.
6- (6)) کافی،ج 1،ص 435؛بحار،ج 24،ص 348؛تأویل الآیات،314-316.

که حقیقت انسانیت موقوف به او خواهد بود و گاه بر قلب برای آنکه علقه تامه دارد ناطقه به او و گاه بر قوه حیوانی و گاه بر قوه نباتی و گاه بر قوه معدنی؛و هیچ یک از این معانی،اهمیتش به قدر ناطقه انسانی نباشد و معرفت کنه و حقیقت او برای مردم رسمی غیر ممکن بلکه شناسایی او و معرفت به حقیقتش مختص است به یک عده مردمی که وارسته از عالم حیوانیت و شهوت باشند که آن را اولیاء خداوند و سابقون در طریق معرفت گویند؛مثل علی بن ابی طالب علیه السّلام و نظیر او؛و کسی را نرسد که قدم در این میدان گذارد.و معلوم است که هرکه قدم گذارد و دو بال علم و عمل با او همراه شدند و تمام مراتب سیر را طیران نمود و کمال معرفت به نفس پیدا کرد،البته خدای خود را به آن قدر که ممکن باشد شناسایی،شناخته؛چنانچه فرمود مولی الموالی علی بن ابی طالب علیه السّلام که:

«من عرف نفسه فقد عرف ربه». (1)و بعد از آنکه معلوم گردید که حقیقت نفس برای ما غیر معلوم و ممکن نشود ما را که علم به او پیدا نماییم،چنانچه حضرت ذو الجلال فرمود: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی ؛ (2)لذا در مقام بیان آثار و علامات او به قدر احتیاج برای شرح مقصود به مرتبه ای که در خور فهم حقیر است تکلم نماییم.

و آن نفس بنابر آنچه اهل معرفت بیان فرموده عبارت است از:یک جوهر لطیف ربانی روحانی که از برای او تعلّق تامی هست به قلب صنوبری که در جانب یسار صدر واقع است و این نفس حقیقت انسانی است و ادراک و علم از او است و اوامر و نواهی حق،توجّه به او دارد و از برای او دو دسته لشکریان و اعوان است؛یک دسته محسوس که دیده می شوند؛مثل چشم و گوش و دست و پا و سایر اعضاء و دسته دیگر آنان که

ص:311


1- (1)) بحار الأنوار،ج 58،ص 99؛غرر الحکم،ص 232.
2- (2)) سوره مبارکه اسراء85/.

دیده نخواهند شد؛مثل شهوت و غضب و حس مشترک و واهمه و خیال و حافظه و مفکرّه که هرفردی از این دو دسته خلقت شده برای خدمت به نفس و هرکدام را امر نماید باید از امر او تخلّف نورزد و همیشه منتظر فرمان نفس باشند تا چه امر فرماید، اطاعت نمایند و معلوم است که تمام این اعضاء و قوا برای تعالی و ترقّی نفس ایجاد گردیده که اصل بدن،مرکب اوست.و هرکدام از قوا و اعضا جنودی هستند که حضرت رحمن برای او تهیه نموده تا آنکه نفس به واسطه آنها به کمالات مقدّره خود برسد و به سرکردگی و فرمان وی تمام قوا را قرار داد برای او عقل را که عبارت است از:کلی الهی و نفس ملکوتی؛و در مقابل قرار داد قوه شهوانی و نفس حیوانی که ظلمت و جهل محض است.و معلوم است که جنود نفس به واسطه این دو رئیس بر دو قسم شده؛ قسمی مطیع این و قسمی مطیع آن.و شاهد بر این عرایض،بعض اخبار اولی کافی و معلوم است که نفس یا منقاد شهوت می شود،یعنی تمام جهات خود را به دست او می دهد و او را فرمان فرما می نماید و یا آنکه هردو را به نحو تساوی،مقدم می دارد و به این معنی گاه فرمان این را مقدم می دارد و گاه آن را؛و یا آنکه سر،دست عقل می سپارد و خود را تابع آن قرار می دهد.و معلوم است که در صورت اول که مطیع شهوت گردید و خود را در دریای تاریکی و ظلمت فروبرد و در پس پرده و حجب حیوانی قرار گرفت در این حال چشم او نابینا و متصل در مقام امر بشود،بدی درآمد إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّٰارَةٌ بِالسُّوءِ (1)تمام کفّار و معاندین حق و منافقین اَلْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضّٰالِّینَ (2)از این فرقه باشند و مجموع را اصحاب شمال نامیده قرآن مجید. وَ أَصْحٰابُ الشِّمٰالِ مٰا أَصْحٰابُ الشِّمٰالِ (3)وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ مٰا لَهٰا مِنْ

ص:312


1- (1)) سوره مبارکه یوسف53/.
2- (2)) سوره مبارکه حمد7/.
3- (3)) سوره مبارکه واقعه41/.

قَرٰارٍ (1) وَ أَصْحٰابُ الشِّمٰالِ ؛ فِی سَمُومٍ وَ حَمِیمٍ؛ وَ ظِلٍّ مِنْ یَحْمُومٍ؛ لاٰ بٰارِدٍ وَ لاٰ کَرِیمٍ؛ إِنَّهُمْ کٰانُوا قَبْلَ ذٰلِکَ مُتْرَفِینَ؛ وَ کٰانُوا یُصِرُّونَ عَلَی الْحِنْثِ الْعَظِیمِ؛ وَ کٰانُوا یَقُولُونَ أَ إِذٰا مِتْنٰا وَ کُنّٰا تُرٰاباً وَ عِظٰاماً أَ إِنّٰا لَمَبْعُوثُونَ؛ أَ وَ آبٰاؤُنَا الْأَوَّلُونَ (2)و در صورت ثانی که گاه پیرو عقل و گاه عقب شهوترانی و هواپرستی و فورا عقب این عمل متألم شوند و خود را سرزنش نمایند،نفس لوامه نامیده شده؛چنانچه فرماید: لاٰ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّٰامَةِ ؛ (3)یعنی،نفسی که همیشه در مقام ملامت خود باشد گرچه در مقام کوشش در عبادت هم باشد.و این دسته از مردم آن کسانی باشند که مطیع و منقاد انبیاء و اوصیاء و عابد و شاکر ربوبیت و البته مقام آنان هم مختلف به اختلاف علم و عبادت و انقیاد تا آنکه به نهایت مراتب بندگی رسد و مقام مقربان الهی را نزدیک کرده و در صورت ثالث که قوّه جهل حیوانی و شهوت را به طوری که از ریاست و فرمان فرمایی دور نموده و فقط نظر عقل را گرفته و پیرو او است؛هرچه را بخواهد بجا آورد به نظر عقل می رساند و با او مشورت می نماید و هرچه عقل دستور دهد همان را به مقام عمل گزارد،چنین نفسی را مطمئنه گویند؛زیرا که اضطراب و مخالفت مولا برای او در هیچ وقت اتفاق نیفتد؛زیرا که پیش روی او عقل است و عقل هیچ وقت اجازه مخالفت حق به او ندهد.چنانچه فرماید: یٰا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ؛ اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّکِ رٰاضِیَةً مَرْضِیَّةً؛ فَادْخُلِی فِی عِبٰادِی؛ وَ ادْخُلِی جَنَّتِی (4)و از این آیه مبارکه ظاهر آید که نفس مطمئنه راضیه و مرضیه هم نامیده شده؛زیرا که راضی است به آنچه حضرت ذو الجلال برای او مقدّر فرموده باشد و مرضیه است؛زیرا که خلاّق عالم از او راضی است.برای آنکه در مقام مخالفت برنیامده و همیشه در مقام است که رضایت حق را به دست آورد.و چنانچه در آیه دیگر

ص:313


1- (1)) سوره مبارکه ابراهیم26/.
2- (2)) سوره مبارکه واقعه41/-48.
3- (3)) سوره مبارکه قیامه2/.
4- (4)) سوره مبارکه فجر27/-30.

فرماید: رَضِیَ اللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذٰلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ (1)و اَلسّٰابِقُونَ السّٰابِقُونَ أُولٰئِکَ الْمُقَرَّبُونَ (2)در شأن این طایفه نازل شده؛یعنی،آنان که پیشی گرفته در جواب أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قٰالُوا بَلیٰ (3)اکرم موجودات عالمند.چنانچه فرماید: إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّٰهِ أَتْقٰاکُمْ (4)آیات و اخباری که در شأن این طایفه وارد شده«لا تعد و لا تحصی» (5)است که اگر ذکر شود آنچه مقصود است از دست رود لذا بر این مقدار اکتفا گردید.

و باید دانست که ملهمه،مختص به یکی از این سه طایفه نیست و غیر اینها یعنی شق چهارم هم نیست؛بلکه شامل هرسه طایفه است؛چنانچه از ظاهر آیه مبارکه معلوم می شود؛ وَ نَفْسٍ وَ مٰا سَوّٰاهٰا؛ فَأَلْهَمَهٰا فُجُورَهٰا وَ تَقْوٰاهٰا؛ قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّٰاهٰا؛ وَ قَدْ خٰابَ مَنْ دَسّٰاهٰا (6)و فی الجمله باید دانست که اگر دیگر هم در قرآن یا غیر آن دیده شود،خارج از این طوایف ثلاث نباشد.

مطلب دیگر آنکه معلوم است مرتبه جماد،دارای نفس نخواهد بود و بدیهی است که فقط دارای یک قوه طبیعی است که تعبیر از آن به جاذبه و دافعه می شود و از این مرتبه که تجاوز نمود و به مرتبه نبات رسید نفس نباتی در او ایجاد می شود و به واسطه این نفس،تسلط بر جماد و متصرف در او خواهد بود و چون ترقّی نماید و مرتبه حیوان را حائز بشود دارای نفس حیوانی و مسلّط و متصرّف در جماد و نبات.

و از این مرتبه نیز اگر ترقّی کرد و مقام بشر را حائز و فائز گردید،دارای نفس آخری شود مسمّی به ناطقه و اگر از این مرتبه ترقّی و تعالی پیدا کرد و به مقام انسان رسید البتّه مسلط بر جمیع مادون خود شود و در این حال دارای نفسی گردد که مسمّی به کلّیه یا

ص:314


1- (1)) سوره مبارکه بینه8/.
2- (2)) سوره مبارکه واقعه10/-11.
3- (3)) سوره مبارکه اعراف172/.
4- (4)) سوره مبارکه حجرات13/.
5- (5)) بی شمار و فراوان.
6- (6)) سوره مبارکه شمس7/-10.

کلّی الهی خواهد بود.و هرچه ترقّی نماید بعد از آنکه این مقام را فائز گردید همانا ترقّی و توسعه در این کلّیه الهی خواهد بود.نهایت حجب و استار طبیعت را از خود دور خواهد کرد تا آنکه به جایی رسد که هیچ از او مانع و رادع نخواهد بود و به هرنحو تصرّف که خواسته باشد به اذن پروردگار خود در موجودات عالم کون و فساد بنماید.

[توضیحی پیرامون کلام علی علیه السّلام به کمیل]

چون کلام به اینجا انجامید،متعرّض حدیث کمیل بن زیاد از حضرت علی علیه السّلام شوم؛ زیرا که دلیل بر عرض حقیر و مشتمل بر مطالب عالیه است.

کمیل می گوید:خدمت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام رسیدم و عرض کردم:بشناسان به من نفس مرا.حضرت فرمود:ای کمیل،کدام نفس را اراده کرده ای؟عرضه داشتم:ای مولای من مگر جز یک نفس،نفسی هست؟فرمود:ای کمیل،جز آن نیست که نفس، چهار قسم است.از اینکه حضرت کلمه«انّما»آورد و فرمود:«إنّما هی اربع»،خوب معلوم می شود انحصار نفس بر چهار قسم و اینکه جماد دارای نفس نیست؛زیرا اگر بود حضرت منحصر نمی فرمود بر چهار با کلمه حصر.نامیه نباتیّه و حسّیه حیوانیّه و ناطقه قدسیّه و کلیّه الهیّه.و از برای هرکدام از اینها پنج قوه و دو خاصیت است.

پس،نامیه نباتیّه از برای او پنج قوّه است:ماسکه و جاذبه و هاضمه و دافعه و مربیّه و از برای او دو خاصیت است،زیاده و نقصان.و انبعاث او از کبد است؛یعنی،مرکز تولید او در حیوان از کبد است و از کبد ساری و جاری در سایر اعضا و جوارح خواهد شد.و این نفس نامی نباتی،شبیه ترین چیزهاست به نفس حیوانی.

و از برای حسیّه حیوانیّه نیز پنج قوه است:سمع و بصر و شمّ و ذوق و لمس و از برایش دو خاصیت است؛رضا و غضب و انبعاث او از قلب است و این شبیه ترین چیزهاست به نفس درندگان.

ص:315

و ناطقه قدسیّه،برایش پنج قوّه است:فکر و ذکر و علم و حلم و نباهت و نیست از برای او انبعاث و این اشبه آنها است به نفس ملائکه و از برای او دو خاصیت است؛ نزاهت و حکمت.

و کلیّه الهیّه،برای او پنج قوّه است:بقاء در فناء و نعیم در شقاء و عزّت در ذلت و فقر در غنا و صبر در بلاء.یعنی:چون خود را در دنیا فانی می نماید و کناره جویی از دنیا می نماید و شهوت و غضب را از خود دور می نماید و«موتوا قبل ان تموتوا» (1)را نصب العین خود قرار می دهد و در مقابل حضرت ذو الجلال خود را تابع و لا شیء محض می بیند و بالاخره از ورطه دنیا با تمام قوا خود را دور نماید؛در عین این حال،بقاء ابدی و ظهور سرمدی برای او پیدا شود و سلطنت بر مادون خود پیدا کند و تنگ دستی خود را در عالم دنیا و بیچارگی و فقر را نعمت و تنعّم؛و ذلت و کوچکی کردن نزد حق را عزّت خود می بیند و توجّه به دنیا به او؛و کثرت دنیوی را فقر خود می داند به سوی خداوند خود؛و در بلاها و شدائد صابر و شاکر حضرت احدیّت است.

و از برای او دو خاصیت است:حلم و کرم و این آن نفسی است که مبدأ او از جانب خداوند است و به سوی او بازگشت خواهد نمود.چنانچه خداوند عالم فرماید: فَنَفَخْنٰا فِیهِ مِنْ رُوحِنٰا (2)و (3)و امّا عود و بازگشت او چنانچه فرماید: یٰا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ؛ اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّکِ رٰاضِیَةً مَرْضِیَّةً (4)و عقل واسطه بین تمام قوی و نفوس است تا نگوید احدی از شما مگر به قیاس معقول.

ص:316


1- (1)) بحار الأنوار،ج 66،ص 317؛ج 69،ص 57.
2- (2)) سوره مبارکه تحریم12/.
3- (*)) منه رحمه اللّه:از تمسک حضرت به آیه مبارکه معلوم می شود که کلمه الهیّه،همان نفس مطمئنه است.
4- (3)) سوره مبارکه فجر27/-28.

و ممکن است یک امر از جزء اخیر این حدیث استفاده شود و آن این است که:چون حضرت در بیان کلمه الهیه تمسک به آیه یٰا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ فرمود از اینجا معلوم می شود که نفس مطمئنّه،همان کلمه الهیّه است و آن هم مشخص است به انبیا و اولیای الهی که تعبیر فرمود از آنان وَ السّٰابِقُونَ السّٰابِقُونَ أُولٰئِکَ الْمُقَرَّبُونَ (1)و در غیر آنان نخواهد بود،گرچه بر حسب استعداد،تمام افراد بشر قابل این نفس کلی هستند و ممکن است تمام این مرتبه را فائز گردند؛لکن موقوف است به تکمیل مراتب مادون آن و این امری است که اختیاری خود افراد است و تا رنج نبرد و خود را تکمیل ننماید به اختیار خود به آن مرتبه عالیه برخورد نکند.

و برای رفع توهم،اشکالی که در ذهن خلجان نماید عرضه می دارم که گرچه ماها مشاهده می کنیم بعضی افراد بشر را که خداوند به سن طفولیت این مقام را عنایت فرموده؛مثل حضرت عیسی بن مریم و ائمّه علیهم السّلام.و اشکال می شود برای ما،اگر ممکن نبود فائز شدن به این مرتبه تا به اختیار خود تکمیل مرتبه مادون بنماید،چگونه این عده رسیدند؟و لکن بعد از اندک تأمّل،جواب او ظاهر می گردد برای شخص از اخبار ذرّ و با غمض عین از اخبار ذرّ ممکن است گفته شود که:چون حضرت ذو الجلال عالم به عواقب امور،می داند که کدام از افراد،خود را تکمیل می نماید و در مقام عمل و معرفت هستند و خود را از ورطه هلاکت نجات خواهند داد و به شاهراه هدایت خواهند رسید.لذا توجه تام به آنان دارد و آنان را برمی گزیند و اختیار می کند بر سایر مخلوق و امام و پیشوای دیگران قرار می دهد؛زیرا که مردم محتاج به دلیل و هادی هستند و اگر خداوند این عنایت را نفرماید باعث اضلال جمیع افراد،حاصل آید و با وجود اینها در مرتبه اولی

ص:317


1- (1)) سوره مبارکه واقعه10/-11.

فقط مرتبه فهم ذاتی و فطری است که خود باید از روی این فهم و ادراک عمل نماید و تهذیب اخلاق کند و آنگاه که تکمیل شد،افاضه شود به او آنچه را که باید و شاید.

[آیات آفاقی پروردگار]

بعد از معلوم شدن این مقدمه بر سر سخن رویم آیاتی را که در اطراف و اکناف عالم، خدای متعال ظاهر و هویدا فرموده که علامت و نشانه و دلیل بر ثبوت و توحید و عظمت و قدرت و علم حضرت ذو الجلال دارند«لا تعد و لا تحصی».و لذا فرموده اند:«الطرق الی اللّه بعدد انفاس الخلایق». (1)از جمله آنها حرکت کواکب و شمس و قمر است که به نظام اتم و اکمل و احکم در حرکت و هیچ تغییر در حرکت آنها پیدا نشود که اگر آنی تغییر نماید،نظام عالم به هم خورد و اگر تمام اهل عالم جمع شوند و بخواهند انتظام در او بدهند،ممکن نشود.تعیین اوقات و اصلاح نباتات و تنظیم امورات،تمام حاصل آید برای مخلوقات از روی این حرکت؛و فائده اش بسیار.لذاست که در آیات بی شمار قرآنی اشارت فرماید به این دو آیت از باب اهمیتش از برای خلق؛مثل وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهٰارَ فَإِذٰا هُمْ مُظْلِمُونَ (2)و لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهٰا أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّیْلُ سٰابِقُ النَّهٰارِ (3)یا در جای دیگر فرماید: وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دٰائِبَیْنِ (4)؛یعنی، هیچ وقت در سیر خود سستی ننمایند و وَ الشَّمْسِ وَ ضُحٰاهٰا؛ وَ الْقَمَرِ إِذٰا تَلاٰهٰا (5)و غیر ذلک از آیات وارده در شأن شمس و قمر.و از این آیات ظاهر می شود که شمس و قمر

ص:318


1- (1)) این عبارت در بیانات علاّمه مجلسی در بحار الأنوار،ج 64،ص 137 آمده است.همچنین در آداب الصلاة حضرت امام خمینی رحمة اللّه علیه به نقل از جامع الاسرار و منبع الانوار، سیّد حیدر آملی،ص 8،95،121؛شرح لاهیجی بر گلشن راز،ص 153 نقل گردیده است.
2- (2)) سوره مبارکه یس37/.
3- (3)) سوره مبارکه یس40/.
4- (4)) سوره مبارکه ابراهیم33/.
5- (5)) سوره مبارکه شمس1/-2.

متحرکند و منافات هم ظاهرا نداشته باشند با قول بعضی که می گویند:حرکت مال زمین است؛زیرا که بالحس مشاهده کرده که زمین متحرک است.و امّا آنکه می گویند:شمس دارای حرکت نباشد،بلکه ثابت و تمام سیارات به دور او می گردند،دلیل ندارد و برهان عقلی موافق آن اقامه نشده و ظواهر شرع هم دلالت برخلاف آن دارد؛مثل آیات مذکوره و غیر آن.

بنابر این اگر حرکت زمین،بالحس ثابت گردید البته ممکن است قائل شدن آنکه هر دو در حرکت هستند،چنانچه بعید هم نیست که چنین باشد و علی ای حال این جزء اعتقادات شرعی ما نخواهد بود و زیاد پافشاری کردن لازم نیست و فی الجمله معلوم است که این دو آیت،دو نعمت بزرگ الهی است بر تمام مخلوقات که حضرت احدیّت از باب لطف و مرحمت،امتنان مخلوقش نهاده،چه فواید بی شمار که بر وجود این دو مترتّب و موجودات بهره ور شوند و از اعظم نعم و آیات است نور و حرارت این دو؛زیرا که از نورشان تولید شب و روز گردد و تعیین اوقات شود و شهور و سنین حاصل آید و ظلمت را برطرف نماید تا آنکه مردم بتوانند زندگانی کنند و تحصیل اسباب حیات برای خود نمایند؛ وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِبٰاساً وَ النَّوْمَ سُبٰاتاً وَ جَعَلَ النَّهٰارَ نُشُوراً (1)و در سوره یونس،آیه پنجم فرماید: هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیٰاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنٰازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسٰابَ مٰا خَلَقَ اللّٰهُ ذٰلِکَ إِلاّٰ بِالْحَقِّ یُفَصِّلُ الْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ؛ إِنَّ فِی اخْتِلاٰفِ اللَّیْلِ وَ النَّهٰارِ وَ مٰا خَلَقَ اللّٰهُ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَتَّقُونَ (2)و حرارت شمس چقدر فواید که بر او مترتب است؛نضج اثمار و نبات و اشجار و ابدان، تمام به واسطه حرارت شمس است؛ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّی

ص:319


1- (1)) سوره مبارکه فرقان47/.
2- (2)) سوره مبارکه یونس5/-6.

یُدَبِّرُ الْأَمْرَ یُفَصِّلُ الْآیٰاتِ لَعَلَّکُمْ بِلِقٰاءِ رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ (1)و چقدر بر وفق حکمت که هر روزی از موضع معین طلوع و به مرکز معین غروب که باعث تولید فصول اربعه به واسطه این اختلاف سیر که ایجاد فصول می نماید؛چقدر آثار عظیمه و نتایج بی حساب بسط و قبض اعضا و جوارح و اشیاء از قبیل نبات،معدن،حیوان برای این اختلاف و به واسطه این بسط و قبض؛جریان رطوبت در معدن و احجار و ماء در نبات و اشجار و دم در حیوان و پس از آن حرارت شمس را به خود گرفته و دستگاه طباخی در موالید ایجاد شده و به نحو منظم آثار هوایی و ناری و مائی و خاکی در موالید از این اختلاف سیر ظاهر آید.

از اینجا خوب معلوم می شود شدّت ربط این آثار و امور به یکدیگر و تنظیم عالم و قصور فکر ما که ابدا فکر نداریم و به نحو تقلید،بعض مزخرفات و خرافات را از روی جهل می گوییم که مقتضای طبیعت اشیاء است و خود را در عقب جهّال و نادانان و شهوت پرستان انداخته،کورکورانه خود را در چاه های بی ته و دریاهای بی حد،هلاک می نماییم و ابدا نظر در آیات و شواهد ربوبیت نیفکنیم،کجا می تواند طبیعت غیر فایده بی شعور چنین تنظیم و دستگاه مرتب ایجاد کند که سرتاپا تمام حکمت و مصلحت و یکپارچه علم و ارتباط است؛نهایت آنکه ما خبر از جایی نداریم و بی بهره از معرفت و علم و هنر و فقط با مادر خاکی و طبیعت دست در آغوش یکدیگر کرده و ابدا برای فکر در امور حاضر نیستیم.

و فی الجمله گاه گاه خسوف و کسوف در عالم شمس و قمر ایجاد شود که از جمله آیات و شواهد صانع عالم است؛چنانچه حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله در وفات حضرت ابراهیم رحمه اللّه فرزند خود،فرمود و این موهومات واهیه که بعضی در خسوف و کسوف گفته اند،ابدا ملاک ندارد و لازم به ذکر آنها نخواهد بود و بهتر اعراض از این گونه حرفها است.

ص:320


1- (1)) سوره مبارکه رعد2/.
[باد آیتی از آیات الهی]

و از جمله آیات و دلایل الهی باد است؛چنانچه فرماید: وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیٰاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ حَتّٰی إِذٰا أَقَلَّتْ سَحٰاباً ثِقٰالاً سُقْنٰاهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَنْزَلْنٰا بِهِ الْمٰاءَ فَأَخْرَجْنٰا بِهِ مِنْ کُلِّ الثَّمَرٰاتِ (1)؛یعنی،خدای عالمیان،آن کسی که فرستاد بادها را تا بشارت باشد در پیشگاه رحمتش و یا آنکه نشر داد ریاح را در پیشگاه رحمتش تا آنگاه که حمل کرد ابرهای سنگین را و راندیم آن را از برای شهر مرده؛پس نازل فرمودیم به او آب را و آنگاه بیرون آوردیم به او از هرثمره.مراد از رحمت در این آیه شریفه و آیات دیگر که به این مضمون است،باران باشد.باد صبا به هیجان آرد ابر را و باد شمال جمعش نماید و باد جنوب جلبش کند و باد دبور متفرقش سازد.عجب آیت بزرگی است این باد که به قدرت حضرت احدیت باعث بر تولید ابر و تنزیل باران که آن هم یکی از آیات عظیمه است و هکذا تصفیه هوا به واسطه باد باشد که اگر باد نوزد،هوا به اندک زمانی چنان کثیف شود که ابدا قابل زیست نباشد.اگر به نباتات و اثمار برخورد آنها را تلطیف و نضج دهد و اگر به حیوانات برخورد باعث جریان خون آنها شود.گاه باد صرصر (2)شود و مهلک قوم عاد گردد.گاه باد خزان شود و باعث انجماد خون در

ص:321


1- (1)) سوره مبارکه اعراف57/.
2- (2)) در فرهنگ معین باد سخت و سرد معنی شده است و در کتاب«قصه های قرآن»آمده است:خدای سبحان بادی بسیار شدید بر قوم عاد مسلّط گرداند که هفت شب و هشت روز پی در پی بر آنان وزیدن گرفت و همان گونه که درخت نخل میان تهی از ریشه کنده می شد، بدن های آنان از جا کنده شد و بر زمین کوبیده می شد و بدن هایشان قطعه قطعه گردید و همگی نابود شدند.(قصه های قرآن،محمّد جواد مهری،مشرقین،قم،اول،1381،ص 83).

حیوان و نائم ساختن روح نباتی آن و هرچه گل و ریحان است تمامی را خشک و برگ های درختان را سرنگون سازد.

گاه بوزد و بیدارکننده نبات و حیوان باشد و لکن باید دانست که آن باد و هوایی که حیوان احتیاج دارد آن است که جزء اکسیژن او زیادتر باشد از ازت اش؛عکس نبات.

و گاه ابر را از هم متفرق سازد و گاه جمع آوری کند،گاه مهلک و گاه ممد حیات؛بلکه باعث بر حیات.و حاصل،محرک کشتی حیات موجودات عالم و نجات دهنده از گرداب های هلاکت باشد به شرط آنکه طوفان نشود و ناخدا هم نابلد نباشد که در حین طوفان یا قبل از آن کاری کند و اسبابی فراهم آورد که در حین آن کشتی غرق شود.آی بیچاره!خود را حفظ کن!مبادا طوفان صرصر تو را فرو گیرد؛دیگر راه فرار نگذارد؛آن وقت است که دریغ می خوری و چاره نداری؛علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد.

و علی ایّ حال،یکی از آیات الهیه همانا باد است؛لذا در قرآن مجید مکررا اشاره می فرماید و ما را متنبّه می سازد و آثار و نتایج او را بیان می فرماید،شاید ما اهل فکر شویم و خود را از ورطه هلاکت کفر و شرک نجات دهیم.و آنچه می گویند که تولید باد از آن شود که هوای یک مرکزی به واسطه حرارت تصاعد نماید لذا هواهای مرکز دیگر فشار آورد که آن گز (1)را پر کند از این حیث تولید باد شود،این حرف منافی با آیت بودن باد و ارسال آن از طرف حضرت احدیت ندارد؛بلکه این بیان،مزید بر مقصود شود و نتیجه به دست آید؛زیرا که ایجاد اصل کره هوایی بر اطراف کره خاک به ید قدرت حضرت ذو الجلال است.عجب حکم محکم متقنی در ایجاد هوا به کار برده که عقل هر ذی عقلی متحیّر و مبهوت است.اگر این کره هوایی نبود،بقاء حیوان و نبات و تکوّن

ص:322


1- (1)) خلأ.

معدن ممکن نبود.کدام طبیعت بی شعوری،شعورش رسد که این هوای کثیر الفائده را ایجاد کند که حتی سنگ که پست ترین معادن است خلقتش موقوف بر هوا است؛لذا است که می فرماید: وَ أَرْسَلْنَا الرِّیٰاحَ لَوٰاقِحَ ؛ (1)یعنی،فرستادیم بادهایی که اشیا را باردار می کند. فَأَنْزَلْنٰا مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً فَأَسْقَیْنٰاکُمُوهُ وَ مٰا أَنْتُمْ لَهُ بِخٰازِنِینَ ؛ (2)و پس از آن ایجاد آب فرمودیم و از آسمان انزال کردیم؛پس بر شما بنوشانیدیم و حال آنکه نبودید از جمله جمع آورندگان و ایجادکنندگان آب؛بلکه منحصر است به حضرتش و احدی قدرت چنین عملی ندارد که به واسطه ارسال باد،بیافریند آب و انزال فرماید و از او ایجاد هرموجود نماید.این است که از بعض اخبار چنین استفاده می شود که:مواد خلقت هرموجود در آب سماوی است و از آن تعبیر به نطفه گردیده است.بعض آقایان چنین می گویند که باران و برف نیست،مگر همان بخارهایی که از زمین و دریا متصاعد می شود به واسطه تابش حرارت بر آب های زمین و در هوای بسیار سرد باز منقلب به آب می شود و به زمین عود کند؛و لکن اولا این حرف ابدا مبنی ندارد،و بر فرض آنکه چنین هم باشد نسبت به بعضی از آب ها است که از طرف بالا می آید و از کجا ثابت شده که تمام آب ها چنین است با آنکه قدما و متجددین از حکما قبول دارند که در غیر از زمین هم آب یافت می شود؛امّا قدما قائل هستند که در افلاک هم مواد مائی هست و امّا متجددین می گویند در بعض کرات و کواکب،چنانچه استکشاف شده،دریاها و کوه ها و کره هوایی موجود است.

و علی ایّ حال،احتیاج به نقل از آنان نخواهد بود؛زیرا که در شرع ما ظواهر آیات و بعض اخبار ایضا دلالت دارد بر آنکه آب از آسمان نازل می شود و بالخصوص مواد

ص:323


1- (1)) سوره مبارکه حجر22/.
2- (2)) همان.

منوی ایجاد هرموجود.و از طرف آقایان هم برهان قطعی ثابت نشده تا آنکه ما را بتوانند ملزم کنند بر حرف های بی مغز خود؛خصوصا بعد از آنکه بعضی چنین استکشاف کرده که اصل مواد مائی از طرف علو است.

و از صادق آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله چنین وارد شده،چنانچه علی بن جعفر نقل می کند از آن حضرت که فرمود:«به درستی که نطفه از آسمان واقع شود به سوی زمین بر نبات و ثمر و شجر؛پس می خورد او را مردم و بهایم؛پس جاری می شود در آنها». (1)و در اخبار وارده راجع به احوال قیامت چنین دارد که از آسمان باران ببارد بر زمین؛چنان بارانی که مثل نطفه است و به واسطه این اعضا و جوارح هرکسی جمع شود و به حالت اولیه خود برگردد.

و در قرآن مجید هم چنین فرماید که: وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً طَهُوراً (2)از آسمان، آب پاک و پاک کننده نازل کردیم؛بلکه می توان گفت:بنابر آنکه آب منحصر باشد به آب زمین،بالاخره باید منجر شود به تمام شدن آب؛زیرا که به توسط هوا و حرارت، کم شود تا آنکه تمام شود و هکذا باید دریاهای اطراف زمین همیشه رو به تنزّل باشد و حال آنکه دیده می شود که در بعض سنوات بی اندازه طغیان می نماید و همچنین اگر بنا بود که این آب ها که از آسمان می آید،همان بخارات دریاها و زمین باشد،باید به یک میزان باشد،یا در وقت تابستان زیادتر باشد بر حسب عادت؛زیرا که شدّت تبخیر آب در آن وقت است و همچنین باید احتیاج به ابر نباشد و حال آنکه نادر است بلکه وجود ندارد باران بدون ابر.

و بر فرض محال که گفته شود باران و برف از بخارات مائیه تولید شود معروض می داریم خدمت آقایان،اصل ایجاد کره هوایی در اطراف زمین و حفظ از پراکندگی

ص:324


1- (1)) بحار الأنوار،ج 57،ص 368؛تفسیر قمی،علی بن ابراهیم قمی،ج 2،ص 215.
2- (2)) سوره مبارکه فرقان48/.

و حال آنکه هوا از موجوداتی است که میل شدید به پراکندگی و تفرقه دارد از اعظم آیات خدا است؛زیرا که هیچ طبیعتی نیست که اقتضای چنین عمل نماید و ایجاد هوای به این پرفایده ای کند و او را حفظ کند از تفرقه؛بلکه مقتضای طبیعت عکس این است؛قدرت کامله الهی را می خواهد که ایجاد مغناطیس و قوّه انجذاب فرماید ما بین خاک و هوا و ماء و غیره و این ها را به یک تنظیم تمام مرتب فرماید به طوری که به صورت یک حیوان ذی روح شود،تمام این عالم کون و فساد یا به صورت یک کارخانه بسیار منظم و مرتّب که اگر یک جزء آن فاسد شود،تمام آن به هم خورد و اگر عضوی از او مرضی پیدا کند تمام اعضاء و جوارح او متزلزل و مریض گردد و محتاج به یک طبیب ماهر گردد.

خیلی عجب است از اشخاصی که اگر بخواهند یک خانه ناقابل بنا کنند،محتاج به مهندس و معمار و بنّا و عمله خواهند بود و ممکن نشود که این خانه را بدون اهل فنون مختلفه بنا کند یا آنکه خود آن شخص بدون مقدّمه و تعلّم بنّایی و هندسه و غیره بنا کند؛ بلکه اگر بخواهد یک دیواری بنا کند تا اهل علم و فنّش نشود یا اهلش را نیاورد ممکن نشود بنای این دیوار.چنین شخصی چگونه می گوید این تنظیم و ترتیب که هرجزئی از آن چه حکمت های«لا تعد و لا تحصی»به کار برده شده،عمل یک طبیعت بی شعور است؛واقعا باید حماقت به نهایت برسد تا آنکه چنین حرفی را بزند.حقیر گمان ندارم کسی در عالم از روی عقیده و یقین بگوید بلکه اگر از لسان کسی صادر شود البته یا شوخی می کند یا آنکه می خواهد بداند طرف چه می گوید؛و لکن در واقع عقیده مند است به مبدأ قادر حیّ متکلم و قهار و می داند که چنین دستگاه منظم بدون چنین مبدأیی محال و غیر ممکن است.

[تجلّی علم و حکمت الهی در زنده شدن زمین به گیاهان]

در یک نبات ببین چقدر حکمت و دانش بکار برده شده که قابل احصا نخواهد بود؛

ص:325

أَ فِی اللّٰهِ شَکٌّ فٰاطِرِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ (1)و البته معلوم است که یکی از آیات واضحه الهی احیای ارض مرده است و رویاندن نباتات و اشجار بر او و خلق ازواج از نبات الارض و از انفس و از آنچه بشر را نرسد علم به او وَ آیَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَیْتَةُ أَحْیَیْنٰاهٰا وَ أَخْرَجْنٰا مِنْهٰا حَبًّا فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ؛ وَ جَعَلْنٰا فِیهٰا جَنّٰاتٍ مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنٰابٍ وَ فَجَّرْنٰا فِیهٰا مِنَ الْعُیُونِ؛ لِیَأْکُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَ مٰا عَمِلَتْهُ أَیْدِیهِمْ أَ فَلاٰ یَشْکُرُونَ؛ سُبْحٰانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْوٰاجَ کُلَّهٰا مِمّٰا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمّٰا لاٰ یَعْلَمُونَ (2)

یکی از آیات از برای مردم بر عظمت و قدرت کامله الهی،ارض مرده است که احیاء فرماید حضرت رحمن و بیرون آرد از او دانه را؛پس از آن مردم می خورند و قرار داده در آن باغ هایی از درخت خرما و انگور و بجوشانده در او از چشمه ها تا آنکه بخورند از ثمره او و آنچه عمل کند دست ایشان؛آیا پس از این همه نعمت های الهی شکر او نکنند؟ منزّه است آنکه ایجاد فرمود اصناف موجودات را دسته ای نباتات ارض و دسته دیگر از نفوس موجودات و دسته سوم از آنچه که علم شما به او نرسد.

ببین حضرت ذو الجلال،خاک تیره و ظلمانی و ضعیف را مطیع روح نباتی قرار داد و این روح دست او را گرفته،از مقام تیرگی و ضعف بیرون آرد و او را به مقام غنج و دلال و طرب نباتی برساند و چه اشیاء لطیف از این خاک به این پستی بیرون آرد؛ و هکذا نبات چون نسبت به حیوان دارای ضعف و ناتوانی داشت او را مطیع حیوان قرار داد و اسباب انقیاد و اطاعت را برای او فراهم آورد؛لذا این حیوان دست نبات را گرفته و او را به مقامات عالیه حیوانی رسانیده؛و هکذا حیوان را چون مقامش مقام جهل و نادانی و شهوت است و مصالح و مفاسد خود را نمی داند،لذا او را در تحت فرمان روح

ص:326


1- (1)) سوره مبارکه ابراهیم10/.
2- (2)) سوره مبارکه یس33/-36.

انسانی که به حسب علم و قدرت قوی تر است،قرار داد و آن هم به واسطه اطاعت و انقیاد به مقام شامخی رسید و چون در انسان هم ضعف و سستی هست از آنکه إِنَّهُ کٰانَ ظَلُوماً جَهُولاً (1)او را تحت فرمان روح نبوّت و ولایت قرار داد تا آنکه به واسطه اطاعت از این روح قدسی الهی به درجات عالم ملکوت پرواز نماید،لذا فرمود:

أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (2)

حال مشاهده نما هرکدام از این مراتب مادون،گردن زیر بار مافوق خود درنیاورند و مقام عبودیّت حق را اتّخاذ ننمایند و فرمان الهی را کنار گذارند و در شاهراه هدایت نروند،ناچارند از آنکه در طرق مخوفه دچار کوه های ظلمت و صحراهای پر از درنده و چاه های مملو از مار و مور گرفتار شوند و ابدا چاره نداشته باشند.چنانچه در حق آنان فرماید: إِذْ یَقُولُ الظّٰالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّٰ رَجُلاً مَسْحُوراً؛ اُنْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثٰالَ فَضَلُّوا فَلاٰ یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلاً (3)البته معلوم است آنکه دست از نفس نبوی برداشت و نبی را مرد مسحور دانست گمراه شود به طوری که دیگر قدرت بر پیدا کردن راه ندارد و ابدا به مقصود نائل نشود.لذا برای آنکه مردم گمراه نشوند و بدانند که غیر از طریق الهی سایر طرق به طور کلی قابل رفتن نخواهد بود و مخوف است،ارشاد فرمود به بیان واضح: قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ مٰا لاٰ یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لاٰ نَفْعاً وَ اللّٰهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ؛ قُلْ یٰا أَهْلَ الْکِتٰابِ لاٰ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ وَ لاٰ تَتَّبِعُوا أَهْوٰاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثِیراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَوٰاءِ السَّبِیلِ ؛ (4)بگو ای محمّد صلّی اللّه علیه و آله به اهل عالم که آیا عبادت می کنید غیر از خداوند عالم آنچه را که نیست قادر بر رفع ضرر از شما یا جلب نفع به سوی شما و حال آنکه خداوند شنوا و عالم است به حال شما؟!بگو ای اهل کتاب!

ص:327


1- (1)) سوره مبارکه احزاب72/.
2- (2)) سوره مبارکه نساء59/.
3- (3)) سوره مبارکه اسراء47/-48.
4- (4)) سوره مبارکه مائده76/-77.

غلو ننمایید در دین خود جز حق و متابعت نکنید هوس های آن قوم که گمراه شدند از قبل و گمراه کردند مردم بسیاری را و گمراه شدند از راه راست.معلوم است که حضرت رحمن از باب لطف،ارشاد فرماید بشر را در این آیه مبارکه از ترک پیروی گمراهان و اطاعت از روح مقدس نبوی و ولوی.

وای بر آن مردمی که پیشوای آنان جهال و شهوت پرستان باشند و آنها را به طرق کج و معوج و مخوفه برند و از طریق هدایت بازدارند.نهایت آنکه در این عالم دنیا پرده پوشی شده و حقیقت حال آنان غیر مرئی و حلم حضرت احدیّت از اعمال شنیعه آنان پرده پوشی نموده و آنگاه پرده از روی کار بردارند که فرماید: یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنٰاسٍ بِإِمٰامِهِمْ فَمَنْ أُوتِیَ کِتٰابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولٰئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتٰابَهُمْ وَ لاٰ یُظْلَمُونَ فَتِیلاً؛ وَ مَنْ کٰانَ فِی هٰذِهِ أَعْمیٰ فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمیٰ وَ أَضَلُّ سَبِیلاً ؛ (1)آن روز که می خوانیم هرطایفه را به پیشوای خود پس از آنکه داده شده کتاب او به دست راستش،پس آنان قرائت کنند کتاب خود را و ظلم به آنان نشود به قدر ذره ای و آنکه بود در دنیا کور و غافل از حق پس در عالم آخرت هم کور و گمراه تر است.

البته معلوم است آنکه مطیع امام به حق،یعنی پیغمبر اکرم و اوصیای او علیهم السّلام گردید، کتاب اعمال او به یمین او داده شود و او را در جَنّٰاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ (2)جای دهند و آنکه پیشوای خود را دیگران قرار داد و چشم قلب خود را کور نمود در یوم حساب خوانده شود به امام خود،آن امامی که مضلّ او بوده؛امام،از امت برائت جوید و امت از امام و هرکدام دیگری را لعن کند و دشنام دهد؛این است که فرماید: إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذٰابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبٰابُ؛ وَ قٰالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا لَوْ

ص:328


1- (1)) سوره مبارکه اسراء71/-72.
2- (2)) سوره مبارکه آل عمران15/.

أَنَّ لَنٰا کَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ کَمٰا تَبَرَّؤُا مِنّٰا کَذٰلِکَ یُرِیهِمُ اللّٰهُ أَعْمٰالَهُمْ حَسَرٰاتٍ عَلَیْهِمْ وَ مٰا هُمْ بِخٰارِجِینَ مِنَ النّٰارِ (1).

یا در آیه دیگر فرماید: ...وَ لَوْ تَریٰ إِذِ الظّٰالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ یَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلیٰ بَعْضٍ الْقَوْلَ یَقُولُ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لَوْ لاٰ أَنْتُمْ لَکُنّٰا مُؤْمِنِینَ قٰالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا أَ نَحْنُ صَدَدْنٰاکُمْ عَنِ الْهُدیٰ بَعْدَ إِذْ جٰاءَکُمْ بَلْ کُنْتُمْ مُجْرِمِینَ؛ وَ قٰالَ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا بَلْ مَکْرُ اللَّیْلِ وَ النَّهٰارِ إِذْ تَأْمُرُونَنٰا أَنْ نَکْفُرَ بِاللّٰهِ وَ نَجْعَلَ لَهُ أَنْدٰاداً وَ أَسَرُّوا النَّدٰامَةَ لَمّٰا رَأَوُا الْعَذٰابَ... (2).

یا آنکه به اعداء جن و شیاطین و هوای نفس،پرستش ملایکه نمایند آنگاه در قیامت خطاب به آنان شود: ...ثُمَّ یَقُولُ لِلْمَلاٰئِکَةِ أَ هٰؤُلاٰءِ إِیّٰاکُمْ کٰانُوا یَعْبُدُونَ؛ قٰالُوا سُبْحٰانَکَ أَنْتَ وَلِیُّنٰا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ کٰانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَکْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ؛ فَالْیَوْمَ لاٰ یَمْلِکُ بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ نَفْعاً وَ لاٰ ضَرًّا... (3).

[پرستش هوی و هوس و مذمت آن]

البته معلوم است آنکه مراد ملایکه از این جواب بَلْ کٰانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ (4)به آنکه معبود واقع شده،آن است که:این مردم مطیع ما نبودند بلکه مطیع طبیعت جنّی بودند و از آنچه شیاطین بر آنان می خواندند و آنها را به آن اغوا می نمودند انقیاد داشتند و آن را شنوا بودند.و آن عبارت است از آنکه:پرستش هواهای نفسانی و شهوات حیوانی و غرور دنیایی نمایند که این امر موجب اختلاف و تشتت و تفرقه و بینونت و جدایی و قتال و ترس و جبن از هرموجود و بندگی از هرمحتاج است؛در آن واحد تملّق از هزار محتاج گوید و متصل در صدد انحطاط و اضمحلال است.

ص:329


1- (1)) سوره مبارکه بقره166/-167.
2- (2)) سوره مبارکه سبأ31/-33.
3- (3)) سوره مبارکه سبأ40/-42.
4- (4)) همان41/.

و از جمله صفات این طبیعت جنیّه است،کفر و جحود و شرّ و یأس و جور و حرص و غصب و حماقت و طمع و تکبّر و شک و فقر و بغض و معصیت و کذب و خیانت و افشاء سرّ و نمّامی و قطع رحم و عدوان و بخل و هرچه تصور شود از صفات رذیله و مایه هرفساد اوست و باعث بر اختلاف و تلوّن و هرروز یک معبود پیدا کردن اوست.

لذا خدای متعال فرمود: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یٰا بَنِی آدَمَ أَنْ لاٰ تَعْبُدُوا الشَّیْطٰانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ ؛ (1)ای پسران آدم!آیا من با شما عهد نکردم که عبادت شیطان ننمایید؛زیرا که دشمن آشکارای شما است.او به هم زننده هراجتماعی و ریشه کن هرتمدّن و خراب کننده هر شهر و دیار و برباددهنده مال و اموال و براندازنده نسل بنی آدم است.ای طایفه بشر!مبادا خود را مطیع او گردانی که خانه تو خراب خواهد شد و نسل تو از روی زمین برافتد و تو دچار هردرنده و گزنده و غول بیابان گردی شوی و دیگر راه فرار از برای تو نباشد و مجبور شوی که تملّق از هرمرد نامرد گویی و بالاخره آتش او تو را فراگیرد و در سیلاب او غرقه گردی و چاره از برای تو نباشد و سرمایه تو را از دستت بگیرد.

عجب دزد بی انصافی و عجب گرگ گرسنه ای!خدا نکند که احدی به دام او گرفتار گردد؛گرچه تمام ماها به دام او گرفتاریم؛نهایت آنکه التفات نداریم.لذا فرمود:«الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا». (2)آخر اسیر این دشمن تا کی و در حبس او شب به روز آوردن تا چند؟!چرا باید خود را اسیر او کنی و آنگاه در آتش او سوزان شوی؟از اوّل نزدیک او مرو و حساب خود را تفریق کن و دشمن بر سر خود مسلط مگردان و آب حیاتی بر آتش ریز.طبیعت،جنّی است؛زیبایی و نرمی ظاهر او را منگر،زهر او را هم بنگر.البته

ص:330


1- (1)) سوره مبارکه یس60/.
2- (2)) بحار الأنوار،ج 4،ص 43 و ج 5،ص 134.

عاقل از مار دوری کند و خود را به چنگال درندگان گرفتار ننماید؛لذا فرمود: أَلاٰ إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهٰاءُ ؛ (1)جهل را ببین که چگونه صاحب خود را در چاه بی ته اندازد؛ وَ مَنْ کٰانَ فِی هٰذِهِ أَعْمیٰ فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمیٰ وَ أَضَلُّ سَبِیلاً . (2)البته«تفکّر ساعة خیر من عبادة سبعین سنة» (3)و«فضل العالم علی العابد کفضل الشمس علی سایر الکواکب» (4)و«نوم العالم خیر من عبادة الجاهل» (5)و إِنَّمٰا یَخْشَی اللّٰهَ مِنْ عِبٰادِهِ الْعُلَمٰاءُ (6).

البته آنکه دارای چشم است نور را ببیند و از ظلمت تمیز دهد و خود را در ظلمت گرفتار نسازد و نور حق،تمام عالم ممکنات را روشن نموده لکن آن که چشم دلش کور است چگونه می تواند این نور را مشاهده کند و از او استضائه نماید هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ (7)بر فرض آنکه یک نفر حاضر شود تمام آیات الهی و براهین عقلیه را که احاطه دارد برای شخص که چشم دل او کور است اقامه نماید بالاخره فائده نخواهد بخشید و ابدا از مقام شک تجاوز نکند.البته اولا باید معالجه چشم نماید و آنگاه الوان گوناگون را به او بنمایانند.تا چشم نبیند تو هرچه خواهی از برای او تعریف و توصیف چشم و ابرو و حسن صورت کن بالاخره برای کور بدبخت چه فایده دارد؟صوت خوش خوب است اما برای گوشدار و از برای آدم کر هیچ وقت نتیجه ندهد.البته اولا باید دل را پاک نمود و آنگاه حق را به او عرضه داشت،دلی که پرورش نیافته مگر از حرام،کجا تواند زیر بار حق رود؟

ص:331


1- (1)) سوره مبارکه بقره13/.
2- (2)) سوره مبارکه اسراء72/.
3- (3)) چهل حدیث،امام خمینی،ص 210،چاپ نشر آثار امام خمینی.
4- (4)) در بحار الأنوار،ج 2،ص 19،و بصائر الدرجات،ص 19 چنین آمده است:قال النبی صلّی اللّه علیه و آله: «انّ فضل العالم علی العابد کفضل الشمس علی الکواکب».
5- (5)) من لا یحضره الفقیه،ج 4،ص 365،بحار الأنوار،ج 2،ص 22.
6- (6)) سوره مبارکه فاطر28/.
7- (7)) سوره مبارکه زمر9/.

اجمالا بر سر سخن رویم پر گفتن کسالت آور است و مزیل عقل و از جمله آیات و شواهد ربوبیت برق رعد و صاعقه است که حضرت احدیت ایجاد فرموده؛چنانچه فرماید: هُوَ الَّذِی یُرِیکُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ یُنْشِئُ السَّحٰابَ الثِّقٰالَ؛ وَ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ یُرْسِلُ الصَّوٰاعِقَ فَیُصِیبُ بِهٰا مَنْ یَشٰاءُ . (1)و در تکوّن اینها متجددین می گویند که:از تصاعد بخارهای زمین دو قسم ابر تولید یابد؛یکی در جوّ علوی و دیگری در جوّ قریب به ارض و تولید شود از ابر جو علوی،کهربای موجب و در سفلی منفی؛زیرا که جوّ علوی دارای کهربای موجب و سفلی دارای منفی به اعتبار قرب به ارض و چون این دو ابر تصادف کنند و در مقابل یکدیگر واقع شوند این دو کهربا در مقابل جذب و انجذاب درآیند؛زیرا که ثابت شده هرجا کهربای مثبت،قرب به منفی پیدا کرد،البته لازمه او جذب است؛به خلاف آنکه هردو مثبت یا هردو منفی باشند و چون نتیجه این جذب بالاخره اتحاد است در حال اتحاد پیدا کردن،سه چیز تولید یابد:حرارت و صوت و ضوء.و اوّل صاعقه است و دوّم رعد است و سوم برق و اینها به واسطه شدت و ضخامت ابرها تفاوت پیدا کند و زیاد و کم شود؛و لکن این فرمایش اولا برخلاف بعض طوایف اخبار ما است و بر فرض که آن ظواهر توجیه شود مطابق با این حرف درآید معروض می داریم که اصل ایجاد این هوا و تولید مغناطیس و جاذبه در او که باعث و سبب این امور شود؛البته ممکن نشود مگر از روی حکمت و قدرت حضرت علام الغیوب.و معلوم است«ابی اللّه ان یجری الامور الاّ باسبابها»؛ (2)خداوند عالم هرچه خواست ایجاد فرماید باید از روی سبب باشد.چه ضرر دارد که این چنین که می گویند

ص:332


1- (1)) سوره مبارکه رعد12/-13.
2- (2)) کافی،محمّد بن یعقوب کلینی،ج 1،ص 183 و در آن آمده است:قال الصادق علیه السّلام: «الی اللّه ان یجری الاشیاء الاّ بالاسباب».

باشد.علی ایّ حال از اعظم آیات الهی است و به واسطه این صاعقه است که می سوزاند و خراب می کند آنچه از اراده اش تعلق گرفته و شکی نیست که اراده حضرتش تعلق نگیرد مگر از روی حکمت؛و حکمت شاید اقتضا نکند مگر آن گاه که اهل معصیت زیاد و فعل مردم فحشا و منکر؛لذا است در ازمنه سابق بر بعثت حضرت ختمی مرتبت صلّی اللّه علیه و آله زیاد واقع می گردید برای کثرت معاصی و به واسطه این وجود مبارک از این امت برداشت تا در آخر الزمان که فحشا و منکر شیوع پیدا کند آن وقت باز زیاد شود صاعقه و مردم را بسوزاند و شهرها را خراب کند.

[عبرت از گنه کاران شنبه ها و توضیح آیات مربوطه]

و همچنین است مسخ که در امم سابقه بسیار بوده،چنانچه از اخبار آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله کشف می شود هرقومی طغیان می نمودند و خدای عزّ و جل را فراموش می کردند مقام قهّار آنان را مسخ می فرمود؛چنانچه در احوال اهل سبت می فرماید: وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ فَقُلْنٰا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خٰاسِئِینَ ؛ (1)ای بنی اسرائیل!شما دانستید آنان را که از شما بودند و تجاوز از حد خود نمودند،پس گفتیم از برای آنان بوده باشید قرده دور از هرخیر و نعمتی.و در آخر همین آیه می فرماید: فَجَعَلْنٰاهٰا نَکٰالاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیْهٰا وَ مٰا خَلْفَهٰا وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ . (2)و منقول است از حضرت باقر علیه السّلام در تفسیرش یعنی قرار دادیم این امت ممسوخه را عقوبت از برای خود آنان برای گناهانی که کرده بودند و ردع از برای آنان که مشاهده کردند آن طایفه را و آنان که می شنوند احوال ایشان را.و باز در احوال این طایفه در سوره اعراف فرماید: وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ الَّتِی کٰانَتْ حٰاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتٰانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ یَوْمَ

ص:333


1- (1)) سوره مبارکه بقره65/.
2- (2)) سوره مبارکه بقره66/.

لاٰ یَسْبِتُونَ لاٰ تَأْتِیهِمْ کَذٰلِکَ نَبْلُوهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَفْسُقُونَ؛ وَ إِذْ قٰالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللّٰهُ مُهْلِکُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذٰاباً شَدِیداً قٰالُوا مَعْذِرَةً إِلیٰ رَبِّکُمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ؛ فَلَمّٰا نَسُوا مٰا ذُکِّرُوا بِهِ أَنْجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ أَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا بِعَذٰابٍ بَئِیسٍ بِمٰا کٰانُوا یَفْسُقُونَ؛ فَلَمّٰا عَتَوْا عَنْ مٰا نُهُوا عَنْهُ قُلْنٰا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خٰاسِئِینَ . (1)این آیه شریفه مشتمل است بر مطالب چندی،لذا اشاره به بعض آنها ضرر ندارد.از آن جمله احوال اصحاب سبت است و در تفسیر امام حسن عسکری علیه السّلام منقول است از حضرت سجاد علیه السّلام و هکذا در روایات دیگر هم وارد است و ملخّص مجموع آن است که:اهل سبت هشتاد هزار نفر و کسری بودند در قریه ای که در لب دریا بوده از آل ثمود که خداوند عالم آنان را نهی فرمود به لسان انبیاء از صید ماهی در روز شنبه و آنها سه دسته شدند:یک دسته آنان که مخالفت نهی نمودند و حوض ها در اطراف دریا بنا کردند و در دریا رخنه دادند و چون ماهیان در روز شنبه از جهت آنکه ایمن بودند زیاد در روی آب و اطراف و به حوض ها وارد و چون می خواستند مراجعت کنند در دریا،دیگر نمی توانستند و در غیر آن روز آنها را از حوض ها می گرفتند و به این واسطه ثروت زیاد پیدا کرده.و دسته دیگر فقط ترک معصیت کرده،کناره گرفتند.و دسته سوم در مقام نهی از منکر برآمده و آنان را نهی می کردند از این عمل و تحذیر از عذاب الهی و چون طغیان آنان به نهایت رسید و به واسطه نهی اولیاء خدا دست برنداشتند و آن دسته عزلت اختیار کرده به ناهین گفتند که:

چرا شما نهی می کنید آنان را که مستحق عذاب الهی گردیدند؟جواب دادند:چون نهی از منکر بر ما لازم بود و شاید که توبه کنند و بالاخره طغیان آنها زیاد شد تا آنجا که دسته ناهین هجرت کرده از شهر بیرون رفته شب را همان خارج قریه بودند و صبح گاه که آمدند از اهل شهر اطّلاعی حاصل کنند،دیدند باب شهر بسته و چون اطّلاع حاصل

ص:334


1- (1)) سوره مبارکه اعراف163/-166.

نشد،لذا بر بام رفته،دیدند قوم را که به صورت میمون درآمده و تا سه روز به همین منوال بودند و بعد از آن باران یا باد بر آنان وزید و آنها را بسوزانید و بر دریا ریخت و قومی که مسخ شدند تا سه روز بیشتر حیات نداشتند و بعد از آن صاعقه آنها را در صحرای عدم انداخت.

[در احوالات مسخ شدگان]

خیلی انسان باید قدردانی کند و متذکر باشد مبادا آنکه عذاب الهی در دنیا و آخرت آدمی را فراگیرد و هیچ چاره برای او نباشد.نافرمانی چنان بنیاد انسان را ریشه کن کند که بالاخره حیات دنیوی او منجر به قرده و خنازیر شود چنانچه می فرماید: قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذٰلِکَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللّٰهِ مَنْ لَعَنَهُ اللّٰهُ وَ غَضِبَ عَلَیْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنٰازِیرَ وَ عَبَدَ الطّٰاغُوتَ أُولٰئِکَ شَرٌّ مَکٰاناً وَ أَضَلُّ عَنْ سَوٰاءِ السَّبِیلِ . (1)

و به طور اختصار عرض شود آن که خداوند قهار طوایفی را که به واسطه معاصی مسخ فرمود بسیار بوده؛لکن آنچه معلوم می شود از هفده صورت آنان را تجاوز نداده که هرقومی به صورت یکی از این هفده صورت حیوان مسخ شده و آنها عبارت از میمون و خوک و خرس و خفاش و گرگ و فیل و کرم سیاه و مارماهی و عقرب و سهیل و زهره و عنکبوت و قنفذ و خرگوش و موش و وزغ و زنبور و طاووس. (2)و معلوم است هیچ کدام از این اقوام که مسخ شدند،بدون سبب به یکی از این صور درنیامده؛زیرا که ترجیح بلا مرجح قبیح است از شخص حکیم؛پس از روی سبب بود و با تناسب؛زیرا که در تمام موجودات عالم مناسبت شرط است؛خصوصا در مادیات عالم کون و فساد و از

ص:335


1- (1)) سوره مبارکه مائده60/.
2- (2)) برگرفته از روایتی که در کتاب خصال شیخ صدوق جلد دوم باب خصال سیزده گانه آورده شده.

طرف دیگر هم حکما گفته اند:قلب ماهیت محال است.پس از روی این دو مقدمه کشف خواهد شد که در باطن هرکدام از این اقوام به واسطه آن نحو عملی که داشته اند، همان حیوانی بوده که به صورت آن مسخ شده؛لکن در چشم ظاهربین صورت انسان بوده و در جلد انسانی زندگی می کرده و البته مثل اولیای حضرت احدیت آنان را به همان صورت واقعی خود می دیده اند؛چنانچه از بعض اخبار معلوم می شود (1)و هکذا از اخبار قیامت هم چنین استفاده می شود و به خوبی معلوم می گردد و آنهایی که به صورت انسانی به سر می برند،فقط یک عده قلیل از آنان انسان خواهند بود و ما بقی یک عده درندگان و موذیان و خرها هستند که به صورت انسان و در باطن حیوان غیر انسانی خواهند بود.خدا کند که پرده از روی کار برداشته نشود و الاّ معلوم خواهد شد که ماها چه جانورانی هستیم و چه اعمال شنیعه از ما صادر گردیده است.عجب خداوند حلیم و رحیم و ستاری است که در این عالم دنیا کشف از عمل هیچ کس نکند مگر آنگاه که طغیان به نهایت رسد و یا آنکه بخواهد از باب لطف شخص را متنبّه گرداند.و لکن در عالم آخرت جای پرده پوشی و تستّر نخواهد بود مگر برای آنان که حق تعالی آنان را عفو فرموده؛زیرا که عالم آخرت،عالم حساب و رسیدگی به اعمال عبید و جزای بر عمل است و هرکه مشمول رحمت حق نگردید البته باید پرده برداشته شود و ملایکه و اولیاء حق،معایب آنان را ببینند.وای به رخسار ماها در آن روز که چه خجالت ها و سربه زیری ها و سرزنش ها داریم و به چه صورت ها خواهیم درآمد و به چه خفّت ما را به جهنم کشند.از مقام رحمانیّت خواهانیم که ما را به لطف و کرمش عفو فرماید و در آخرت هم پرده از کار ما نگشاید و رسوای خلقش نفرماید؛لکن به شرط آنکه ما هم اعتصام

ص:336


1- (1)) همان.

بحبل اللّه نماییم و خود را آویز ذیل عنایت اولیاء او گردانیم شاید به برکت آنان،و مقام لطف او و شفاعت مقربان درگاهش،مشمول دریای رحمتش گردیم و از کوه های عذاب آن عالم،نجاتی حاصل کنیم؛و لکن شفاعت آنان ما را شامل نگردد مگر به چنگ زدن به دامان قرآن مجید و دین مقدس اسلام.و هرچه قرآن فرماید به تفسیر اهل بیت علیهم السّلام خود را ملزم به آن بدانیم و به آن عمل نماییم که فرمود: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّٰهِ جَمِیعاً وَ لاٰ تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدٰاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوٰاناً وَ کُنْتُمْ عَلیٰ شَفٰا حُفْرَةٍ مِنَ النّٰارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْهٰا ؛ (1)ای مردم!چنگ زنید به اسلام و توحید و ولایت و متفرق نشوید از اطراف آل محمّد علیهم السّلام.به سوی هواهای نفسانی خود و متذکر شوید نعمت خدای را بر شما آنگاه که در ایام جاهلیت،بودید دشمن یکدیگر به واسطه آنکه مطیع هوای خود بودید و البته هوای هرکس مخالف با هوای دیگری خواهد بود؛پس تألیف قلوب داد میان شما به کلمه توحید و اسلام که فرمود:«قولوا لا اله الاّ اللّه تفلحوا». (2)اتّباع از هواهای نفسانی را کنار گذارید و ترک عبودیت آلهه مختلف کنید که به واسطه دشمنی و عداوت در بین شما شعله ور شده؛این آتش را خاموش کنید به کلمه توحید و نمیرید مگر به دین اسلام؛پس صبح کردید شب کفر و عداوت را به توحید و اخوت و بودید بر لب گودال آتش؛یعنی منغمر در کفر و جحود که لب جهنم است؛پس ندای عالمیان شما را نجات داد به نعمت وجود حضرت ختمی مرتبت صلّی اللّه علیه و آله.

[فراموشی و غفلت و آثار زیان بار آن]

مطلب دومی را که آیه اصحاب سبت متضمن بود نسیان ما ذکّر است.معلوم است

ص:337


1- (1)) سوره مبارکه آل عمران103/.
2- (2)) بحار،ج 18،ص 202؛المناقب،ج 1،ص 56.

انسان در هرحال که هست باید متذکر مواعظ الهی بوده باشد و مرگ را از نظر خود محو ننماید و حضرت قهّار را شاهد داند؛چنانچه در آن آیه مبارکه فرموده:«خداوند به شما نزدیکتر است از رگ گردن شما» (1)مبادا غفلت و نسیان ورزید که دزد نفس و شیطان بیدار و ملتفت است و یک دفعه او را فراگیرند و هیچ چاره بردار نباشد و این نسیان ما ذکّر مسلما از اسباب هلاکت است؛چنانچه در آیه سابق فرمود و در آیه دیگر می فرماید: ...فَنَسُوا حَظًّا مِمّٰا ذُکِّرُوا بِهِ فَأَغْرَیْنٰا بَیْنَهُمُ الْعَدٰاوَةَ وَ الْبَغْضٰاءَ إِلیٰ یَوْمِ الْقِیٰامَةِ وَ سَوْفَ یُنَبِّئُهُمُ اللّٰهُ بِمٰا کٰانُوا یَصْنَعُونَ (2)چون نسیان کنند قسمتی از آنچه را که فرمان الهی و موعظت آنها بود،پس بیندازیم در میان ایشان عداوت و کینه را تا روز قیامت و زود باشد که از برای ایشان بیان کنیم آنچه را که صنعت آنان بوده و چنین استفاده می شود از این آیه مبارکه که نسیان ذکر،باعث هلاکت دنیا و آخرت است.و نیز در آیه دیگر فرماید: فَلَمّٰا نَسُوا مٰا ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنٰا عَلَیْهِمْ أَبْوٰابَ کُلِّ شَیْءٍ حَتّٰی إِذٰا فَرِحُوا بِمٰا أُوتُوا أَخَذْنٰاهُمْ بَغْتَةً فَإِذٰا هُمْ مُبْلِسُونَ؛ فَقُطِعَ دٰابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا ؛ (3)پس چون نسیان کنند و ترک کنند آنچه که به آن موعظت کردیم ایشان را از ذکر یعنی ضراء و بأساء،پس بگشاییم بر آنها ابواب هرنعمتی را از صحبت و توسعه در ارزاق تا آنگاه که خوش حال شوند به اقسام نعم و عطایا؛پس بگیریم آنان را مفاجاة و دفعتا بدون آنکه ملتفت شوند آنگاه مأیوس شوند و حسرت خورند،پس قطع شود عقب آنان و بلا عقب مانند.چون مردم از ذکر خدا بازمانند و دوری جویند و حرص،چشم و گوش آنها را فروگیرد و منغمر در دریای غفلت شوند،حضرت احدیت بر ثروت و صحت آنها بیفزاید از باب امتحان؛چنانچه می فرماید: إِنَّمٰا أَمْوٰالُکُمْ وَ أَوْلاٰدُکُمْ فِتْنَةٌ ؛ (4)یعنی،مال و اولاد شما

ص:338


1- (1)) سوره مبارکه ق16/.
2- (2)) سوره مبارکه مائده14/.
3- (3)) سوره مبارکه انعام44/-45.
4- (4)) سوره مبارکه تغابن15/.

امتحان است از برای شما،مبادا گول این مال و اولاد را بخورید و شما را ملوّث کنند به ارجاس و چرک های دنیوی و از فواید ذکر عقب مانی و خود را از صراط مستقیم دور افکنی و ظالم نفس خود و دیگران شوی که: وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الظّٰالِمِینَ (1)و در صحرای گمراهی بمانی و حال طایفه بنی اسرائیل را پیدا کنی آنگاه که فرمان حضرت موسی بن عمران را اطاعت نکردند و وارد شهری که خداوند دستور داده برای جنگ با آنان نگشتند لذا چهل سال در میان آن بیابان به سر بردند و هرچه می رفتند بالاخره صبح گاه که نظر می نمودند خود را همان جای اول می دیدند و هیچ نزدیک به وطن خود نشده.و یا آنکه نظیر کشتی شوی که وارد گرداب شود،هرچه ناخدا می خواهد او را بیرون آرد،کشتی به واسطه موج گرداب در تحت فرمان کشتیبان درنیاید تا بالاخره او را در دریا گذارد و خود فرار کند از خوف غرق.به عینه حال ماها چنین خواهد بود که در گرداب شهوت و غضب افتاده و هرچه اولیاء حضرت احدیت سعی و کوشش می کنند که ما را از این گرداب هلاکت نجات دهند ما سر بر زیر بار اطاعت آنان درنیاوریم تا آنکه ما را رها کنند و بروند و ما هلاک بشویم در این دشت هلاکت.و نباید گمان کنیم که چون ما دست از ذکر برداشتیم ذکر از میان برود و یا بمیرد و دیگر باقی نماند؛زیرا که فرمود: إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ (2)البته آنکه نازل کننده ذکر است قادر بر حفظ او است و احتیاج ندارد در حفظ بر این مخلوق ضعیف.این خیال فاسد است که ما گمان می کنیم حافظ دین حق باشیم بلکه ما خود را نتوانیم حفظ کنیم و در تمام امورات خود محتاج به حق می باشیم و او باید ما را حفظ نماید و حل مشکلات کند و دفع شرور فرماید.در این کلمه کسی توهم نکند که پس امر به معروف

ص:339


1- (1)) سوره مبارکه توبه109/؛سوره مبارکه صف7/؛سوره مبارکه جمعه5/.
2- (2)) سوره مبارکه حجر9/.

و نهی از منکر چه معنی دارد با آنکه خداوند خود حافظ و مذکّر است؛زیرا که امر به معروف و نهی از منکر و رفع حوایج اخوان دینی و نظایر آنها واجبات و مستحباتی است بر ما و امتحان ماها است و البته اینها سبب است فی الجمله؛«ابی اللّه ان یجری الامور الاّ باسبابها». (1)اگر ماها این گونه امور را به جا آوردیم مطیع و دارای اجر و الاّ مخالفت امر نموده و بر آن عقاب می شویم؛ فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخٰالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ (2)چنانچه نماز و روزه از اعمال واجب است و بر فعلش ثواب و بر ترکش عقاب خواهد بود.

[حقیقت ذکر]

و اهل ذکر چیزی را گویند که به او تنبه و بیدار شدن از خواب غفلت حاصل آید و انسانی را ارشاد به مصالح و مفاسد کند و این معنی مصادیق کثیره دارد؛مثل قرآن و دین.البته هرکه نظر به دین مقدس اسلام و قرآن نماید و او را دستور خود داند مفاسد و مصالح او را به او بنمایانند و هکذا انبیا و اوصیاء؛زیرا که به آنان تنبه حاصل آید.

و هکذا نعم و بلاها تمام ذکر است؛بلکه میتوان گفت:این عالم،سرتاسر ذکر است.

نهایت آنکه افراد ذکر در ارشاد،مختلف است و مقصود آن است که هرکه دست از ذکر الهی بردارد،واقع شود در مکر الهی و دیگر به جایی نرسد و بالاخره کار او به جایی رسد که فرماید حق تعالی: وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً ؛ (3)هرکه اعراض از ذکر من نماید از برای او زندگانی سخت چه در دنیا باشد و چه در آخرت.

و از اینجا معلوم شود که نور خدایی همان ذکر است؛زیرا که مراد به این نور آن است که مرشد بندگان خداوند است و این معنی به عینه معنای ذکر است و آنکه خواهد نور الهی را نابود کند البته خود نابود شود و اضائه نور الهی زیاد شود؛چنانچه فرمود: یُرِیدُونَ

ص:340


1- (1)) کافی،محمّد بن یعقوب کلینی،ج 1،ص 183.
2- (2)) سوره مبارکه نور63/.
3- (3)) سوره مبارکه طه124/.

لِیُطْفِؤُا نُورَ اللّٰهِ بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ اللّٰهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکٰافِرُونَ (1).معلوم است کسی قدرت ندارد که در مقابل حضرت حق قیام نماید و بتواند برخلاف اراده او کاری بکند چه رسد که بخواهد حجت بالغه الهی را از بنیاد برکند؛لذا فرماید: وَ مٰا تَشٰاؤُنَ إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اللّٰهُ ؛ (2)احدی نتواند اراده امری کند مگر آنکه مشیت حق برخلاف نباشد.

آنجا که عقاب پر بریزد از پشه لاغری چه خیزد

جایی که ملایکه مقرب و انبیاء خاص حضرتش نتوانند قدمی برخلاف میل احدیت بردارند،کجا می تواند مخالفت کند آنکه منغمر در شهوات است.

[امر به معروف و نهی از منکر]

مطلب سوّم،امر به معروف و نهی از منکر است که این آیه شریفه متضمن آن است؛ چنانچه فرمود: أَنْجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ . (3)و در آیه دیگر فرماید: وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ . (4)و در خبر وارد شده:«البته باید امر به معروف و نهی از منکر کنید و اگر مسلط فرماید خداوند اشرار از شما را بر اخیار و خوبان،پس دعا کنند خوبان و اجابت نشود». (5)و در جای دیگر فرماید که:«مردم به خیر و خوبی هستند و خیر روآور است به آنان،مادامی که آمر به معروف و ناهی از منکرند و معاونت بر برّ می کنند و آن گاه که ترک نمودند امر به معروف و نهی از منکر را،برکنده شود از آنان برکات و مسلط شود بعض از آنان بر بعض دیگر و نبوده باشد از برای ایشان ناصر و یاری در زمین و نه در آسمان». (6)و در جای دیگر

ص:341


1- (1)) سوره مبارکه صف8/.
2- (2)) سوره مبارکه انسان30/؛سوره مبارکه تکویر29/.
3- (3)) سوره مبارکه اعراف165/.
4- (4)) سوره مبارکه آل عمران104/.
5- (5)) تهذیب الأحکام،شیخ طوسی،ج 6،ص 180.
6- (6)) در تهذیب الأحکام،شیخ طوسی،ج 6،ص 180 از امام صادق علیه السّلام در یک روایت-

فرماید:بوده باشند در آخر الزمان قومی که در میان آنان قومی باشند،قرائت کنند و عمل کنند سفیهانه و واجب ندانند امر به معروف و نه نهی از منکر،مگر آن گاه که ایمن از ضرر باشند و می طلبند از برای خود رخصت و عذر را و متابعت کنند لغزش های علما و فساد علم ایشان را و[به جا]می آورند نماز و روزه و آنچه تکلّم نکند آنان را در نفس و مال و اگر ضرر می رسانید نماز به مال و جان آنان،هر آینه ترک می کردند او را[همچنان که] ترک کردند اشرف و بزرگترین واجبات را.به درستی که امر به معروف و نهی از منکر، واجب بزرگی است.به این واجب برپا خواهد بود باقی فرایض و واجبات؛آن وقت است که به نهایت رسد غضب خداوند؛پس فراگیرد تمام آنان را،پس هلاک شوند خوبان در خانه بدان و صغار در خانه کبار.امر به معروف و نهی از منکر،طریقه انبیاء است و مسلک صالحین،فریضه عظیمه است به این اقامه سایر واجبات شود و ایمنی مذاهب شود و حلال شود کسب ها و رد مظالم شود و تعمیر دیار گردد و انتقام شوند اعداء و مستقیم گردد امر دین و دنیا؛پس انکار کنید منکر را به قلوب خود و نهی کنید به لسان خود و خایف نباشید در دین خداوند از ملامت ملامت کننده ای.از این اخبار و آیات به خوبی وجوب امر به معروف و نهی از منکر معلوم گردد و هرکه مخالفت این واجب را نماید در دنیا و آخرت گرفتار و هلاک شود و بلاها به او رو آورد در حالتی که هیچ چاره بردار نباشد.عقل هم واجب داند؛زیرا که به این ارشاد مضلّین شود و دفع فساد گردد و دین و دنیای شخص محفوظ ماند.

و لکن باید دو امر معلوم شود؛ امر اوّل: آنکه امر به معروف و نهی از منکر مشروط است به شروط اربعه که اگر این شرایط موجود نباشد واجب نخواهد بود؛بلکه بسا شود که حرام باشد.اوّل آنکه شخص آمر و ناهی،عالم به معروف و منکر باشد؛زیرا که اگر

ص:342

عالم نباشد،چه بسا شود امر به معروف و نهی از منکر کند و اصرار فاعل منکر بر منکر و تارک معروف بر ترک،و اللّه لازم نخواهد بود.دوم آنکه از اوّل بخواهد او را باز دارد از خلاف شرع.و سوم آنکه احتمال تأثیر دهد یعنی در نظر او قوّت داشته باشد که حرف و کلام او سبب از برای ترک منکر و امر به معروف شود.و چهارم آنکه ایمن باشد از ضرر بر خود یا شخص محترم دیگر عرضا و نفسا و در بعض موارد مالا؛و چون این شرایط حاصل آید،واجب شود.

امر دوم: آنکه شخص آمر و ناهی باید بداند ترتیب امر و نهی را؛مثلا اوّل اظهار کراهت نماید اگر مفید نشد اعراض نماید از او به این که سلام به او نکند و از تکلم با او دوری جوید اگر اثر نکرد ترک معاشرت کند اگر اثر ننمود به نرمی او را منع کند اگر مؤثر واقع نشد به غلظت او را منع نماید و پس از آن اگر مؤثر نشود به مراتب ضرب بپردازد و در تمام این مراتب باید خود شخص آمر و ناهی به قلب انکار داشته باشد ترک معروف و ارتکاب منکر را و راضی به آن نباشد و در صورتی که هیچ اثر نبخشد البته خود شخص هجرت کند از آن قوم و ابدا با آنها نزدیکی و معاشرت ننماید؛زیرا که نفس دزد است و زود اخلاق فاسده را به خود جذب می نماید و رفته رفته مثل آنان شود و مستحق عذاب و هلاک گردد.

و دیگر آنکه باید بداند که آمر به معروف و ناهی از منکر دو قسم است:اوّل آنکه آمر و ناهی از نفس خود باشد و بعد از آنکه از خود فارغ گردید و کاملا نفس خود را منع از منکرات و الزام به معاریف[کرد]،آن گاه شروع به قسم دوم کند که دیگری را آمر و ناهی شود قسم دوم فی الجمله معلوم گردید و امّا قسم اوّل خیلی مشکل و کار هرکسی نخواهد بود بلکه یک عده برجسته های دنیا از عهده این قسم می توانند برآیند؛لذا فرمود:«جهاد

ص:343

با نفس،جهاد اکبر است». (1)و هرکس از عهده برآمد و کاملا نفس را مطیع حق قرار داد، مسلم از اولیاء حق و کسی است که صادق است در حق او مَنْ أَتَی اللّٰهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ . (2)

[مختصری در باب هجرت]

و چون کلام به آنجا انجامید.مطلب چهارم از مطالب آیه اصحاب سبت را به نحو اختصار به عرض رسانم و آن هجرت است.و هجرت بر دو قسم است:یکی هجرت به قلب و دیگری هجرت از شهر و دیار کفر و جحود.و اول بعض آیات وارده ذکر شود بهتر است برای فهم مقصود.در سوره بقره آیه 218 فرماید: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ أُولٰئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللّٰهِ .و در آل عمران آیه 195 فرماید: فَالَّذِینَ هٰاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیٰارِهِمْ وَ أُوذُوا فِی سَبِیلِی وَ قٰاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَأُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئٰاتِهِمْ وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ و هجرت نه تنها بیرون رفتن از شهر و دیار است که تعبیر او به وطن شود بلکه حقیقت هجرت،توجه به سوی حق است و این توجه ملازم است با اخراج کافه ماوراء حق از قلب که مٰا جَعَلَ اللّٰهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ (3)یک قلب امکان دو دلبر گرفتن ندارد و توجه به سوی دو مناقض نتوان کرد،عاشق نتوان دو معشوق گرفت؛پس ابتدای این هجرت و توجه، اخراج محبّت مال و اولاد و جاه و ریاست و باغ و خانه است و فقط محبوب را حق قرار دادن و استقلال برای خود ندیدن و مغلوب و مقهور حق دانستن خود و نظر را از مادر خاکی برداشتن و عالم ممکنات را یک قطعه فقر و احتیاج دیدن و لباس کثرت را از خود خارج نمودن و سیر به سوی وحدت نمودن و خطاب فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوٰادِ

ص:344


1- (1)) چهل حدیث،امام خمینی،حدیث اوّل،چاپ مرکز نشر آثار امام خمینی.
2- (2)) سوره مبارکه شعراء89/.
3- (3)) سوره مبارکه احزاب4/.

اَلْمُقَدَّسِ طُویً (1)را دوربین خود قرار دادن و مؤثر را منحصر به حق دیدن و تنفّر از مخالفت حق و آنان که مخالفت نمایند،نمودن؛چون به این مقام رسید،البته دوست ندارد مگر آنچه را که حق فرموده و وطن نکند مگر آنجایی که حق دستور داده و عمل نکند مگر آنچه را که خداوند خواسته و فرمان الهی را پیروی کند و در این حال البته فرمان حق گاه اقتضا کند هجرت از شهر و دیار خود و ترک اقربا و دوستان را و گاه اقتضا نماید ماندن در آن وطن را و هادی دیگران شود چون بنابر اختصار بود لذا بقیه بیانات هجرت موکول به وضوح گردید.

ص:345


1- (1)) سوره مبارکه طه12/.در بیان این آیه از حضرت حجّت علیه السّلام چنین منقول است که:موسی چون مناجات نمود ربّ خود را در وادی مقدّس،پس گفت:ای پروردگار!من خالص کردم از برای تو محبتم را و شستم قلب خود را از ما سوای تو و حال آنکه محبّت را به اهل خود داشت. پس خطاب رسید:برکن از قلب خود حب اهل بیتت را اگر محبّت تو خالص است از برای من. منه رحمه اللّه.
منابع تحقیق رساله

(1)

*قرآن کریم

1-آثار احمدی،احمد بن تاج الدین استرآبادی،به کوشش میرهاشم محدّث،نشر میراث مکتوب،اوّل،1374.

2-آثار الحجّه،محمّد شریف رازی،مؤسسه مطبوعاتی دار الکتاب جزایری قم،چاپ سوم.

3-آینه دانشوران،سیّد علیرضا ریحان یزدی،با تعلیقات ناصر باقری بیدهندی،چاپ کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی،قم.

4-احادیث مثنوی معنوی،بدیع الزمان فروزانفر،امیر کبیر،تهران،1361،سوم.

5-احتجاج،احمد بن علی طبرسی،تحقیق سیّد محمّد باقر موسوی خراسانی با مقدمه سیّد محمّد بحر العلوم.

6-اسرار الشریعه و اطوار الحقیقه و انوار الحقیقه.

7-اقبال الاعمال،سیّد بن طاووس.

8-الانسان الکامل،عزیز الدین نسفی،تصیح و مقدمه ماریژان موله،کتابخانه طهوری، تهران،1359.

ص:346


1- (*)) رسم متداول در برخی مراکز علمی بر این بوده است که ابتدا اسم مؤلّف و سپس تألیف بیاید در حالی که این رویّه،هم با نامگذاری این قسم که منابع است ناهماهنگ است و هم با فلسفه وجودی قرار دادن این عنوان در پایان کتاب ها در تضاد است.چرا که هدف کتابنامه ها و فهرست منابع تحقیق کتابشناسی است نه مؤلف شناسی.گذشته از اینکه آنچه مهم است اندیشه است نه اندیشه ور-البته در وادی تحقیق و نه غیر آن-بنابر این با توجه به این مبنا شیوه حاضر برای فهرست منابع برگزیده شده است و شیوه غیر از این در منبع نویسی در نظر حقیر نادرست می نماید.و اللّه العالم.

9-بحار الأنوار،علاّمه مجلسی،تصحیح و تحقیق گروهی از محقّقان،مؤسسة الوفاء، بیروت،1404 ق.

10-بصائر الدرجات،محمّد بن حسن صفار قمی،کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی،قم، دوم،1404 ق.

11-بنیانگذار بنای عشق(شرح حالات اسوه اخلاق،شیخ ابراهیم ریاضی نجف آبادی)، محمّد جواد نور محمّدی،1375،نهاوندی،قم.

12-جامع الاسرار و منبع الانوار،سیّد حیدر آملی.

13-حس دل،آقا محمّد بید آبادی،تصحیح،علی صدرایی خویی و محمّد جواد نور محمّدی،اوّل،نهاوندی،قم،1376.

14-دیوان منسوب به امام علی علیه السّلام،ترجمه مصطفی زمانی،نشر پیام اسلام،دوم،1369.

15-عوالی اللئالی،ابن ابی جمهور احسایی،نشر سیّد الشهداء،قم،اول،1405 ق.

16-غرر الحکم و درر الکلم،عبد الواحد بن محمّد تمیمی آمدی،تصحیح و تحقیق میر جلال الدین حسینی ارموی«محدّث»،با شرح آقا جمال خوانساری،ج 1-7،چاپ دانشگاه تهران،دوم،1360.

17-فرهنگ معارف اسلامی،دکتر سیّد جعفر سجادی،شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، تهران،اول،1363.

18-کافی،محمّد بن یعقوب کلینی،تصحیح علی اکبر غفاری،دار الکتب اسلامیه،تهران، 1375 ق.

19-مجمع البحرین.

20-مشارق انوار الیقین فی اسرار امیر المؤمنین علیه السّلام،حافظ رجب برسی،چاپ منشورات شریف رضی،قم،1415 ق.

21-مصاحبه با آیت اللّه حاج شیخ محمّد علی احمدیان نجف آبادی(ره)مقیم قم.

ص:347

22-مصاحبه با حضرت حجت الاسلام حاج آقا هادی طباطبایی از روحانیون نجف آباد.

23-مصاحبه با حضرت حجت الاسلام حاج شیخ حیدر علی ریاضی،فرزند مرحوم آیت اللّه ریاضی.

24-مصاحبه با حضرت حجت الاسلام حاج شیخ محمّد علی موحدی از ارادتمندان آیت اللّه ریاضی.

25-معراج السعادة،احمد بن مهدی نراقی،به کوشش محمّد فربودی،نشر بقیة اللّه،قم، اوّل،1381.

26-من لا یحضره الفقیه،شیخ صدوق،انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیّه قم،سوم، 1413 ق.

27-منیة المرید فی آداب المفید و المستفید،زین الدین بن علی عاملی«شهید ثانی»، تصحیح و تحقیق رضا مختاری،دفتر تبلیغات اسلامی قم،اول،1368.

28-نهج البلاغه،امام علی علیه السّلام،جمع آوری سیّد رضی،ترجمه محمّد دشتی،مؤسسه فرهنگی-تحقیقاتی امیر المؤمنین قم،دوم،1379.

29-یکصد سال مبارزه روحانیت مترقّی،عقیقی بخشایشی،ج 3.

30-آداب الصلاة،حضرت امام خمینی رحمه اللّه،چاپ مرکز نشر آثار امام خمینی،تهران.

31-فرهنگ معین،دکتر محمّد معین،دوره 6 جلدی،چاپ انتشارات امیر کبیر،تهران.

32-قصه های قرآن،محمّد جواد مهری،مشرقین،قم،اول،1381.

33-تفسیر قمی،علی بن ابراهیم قمی،ج 2.

34-خصال،شیخ صدوق،ج 2.

35-المناقب،ابن شهرآشوب مازندرانی،ج 1.

36-تهذیب الأحکام،شیخ طوسی،ج 6.

37-وسایل الشیعة،شیخ حر عاملی،ج 16.

ص:348

رسالة استحباب التختم بالعقیق

اشاره

محمّد ابراهیم خوزانی(شهادت 1160 ق)

تحقیق و تصحیح:محمّد داوری بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

مقدّمه

رساله«استحباب التختم بالعقیق»رساله ای زیبا و کوتاه از میرزا محمّد ابراهیم خوزانی از علمای بزرگوار شیعه در قرن دوازدهم قمری می باشد.

آن جناب فرزند مرحوم غیاث الدین محمّد خوزانی است و در خوراسگان از توابع اصفهان که با نام خوزان معروف بوده،متولّد شده است.

عالمان و تراجم نگاران شیعه از فضل و بزرگی و مقام علمی وی ستایش کرده اند و او را به جلالت قدر ستوده اند از جمله صاحب کتاب«تتمیم الامل»آورده است:او یگانه عصر خود در فقه و اصول و حکمت بود،فقیهی دقیق النظر،خوش فهم و با فکری عمیق بود.من از محضرش بهره بردم و او عالمی شیرین کلام و خوش خلق بود.

همچنین شاگرد وی عالم فقیه آقا باقر هزارجریبی در اجازه ای که به سیّد

ص:349

بحر العلوم قدّس سرّه داده از وی با عنوان عالم فاضل فقیه جلیل القدر و عظیم المرتبة یاد کرده است.ایشان از شاگردان و مجازین امیر محمّد حسین خاتون آبادی و میر محمّد خلیفه سلطانی است و جمع زیادی از عالمان شیعه از او اجازه روایت گرفته اند.

از آثار قلمی ایشان از این تألیفات اطلاع داریم:

1-تفسیر آیه «وَ إِذٰا قُرِئَ الْقُرْآنُ» 2-تفسیر قرآن 3-حواشی کتب اربعه 4-رساله ای در تحریم غنا 5-رساله ای در اینکه درهم و دینار قیمی است یا مثلی 6-رساله ای در مشروعیت تلقین میت توسط اطفال و...

ایشان در سال 1160 در اصفهان به دست نادر شاه افشار به شهادت رسید و در مقبره آب بخشان مدفون گردید.

رساله حاضر بر اساس نسخه شماره عمومی 6126 کتابخانه آستان قدس رضوی تصحیح گردیده است و در این تصحیح کوشش گردیده نسخه به دقت بازخوانی و روایات رساله از منابع اصلی جستجو گردد.این اثر اولین رساله از آثار محمّد ابراهیم خوزانی عالم قرن دوازدهم می باشد و امید است این تلاش برای احیاء آثار علمی فرزانگان شیعه مورد قبول خداوند سبحان و اولیاء دین و اهل نظر و تحقیق قرار گیرد.آمین.

و الحمد للّه رب العالمین مرکز تحقیقات حوزه علمیه نجف آباد ذیحجّه 1427 ق-محمّد داوری

ص:350

ص:351

ص:352

[رسالة استحباب التختم بالعتیق]

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

الحمد للّه علی ما أنعم و هدی و سلام علی عباد الذی اصطفی محمّد و عترته خیرة الوری و بعد فیقول العبد الراجی عفو ربه الکریم ابن مرحوم غیاث الدین محمّد الخوزانی، محمّد إبراهیم عفی عنهما بالنبی و آله صلوات اللّه علیهم أجمعین.

هذه جوهرة معنویة لا جوهرة معدنیة من تحقیق استحباب التختم بالعقیق و إن کان کل صنف منه بذلک حقیق قد رباه مزن التوفیق فی صدق التدقیق و نشأ ذلک من زعم من حصه بالیمنی و أنکر العموم من غیر تعمق و لا تحدیق (1).قد روی من طریق أهل البیت صلوات اللّه علیهم أجمعین أحادیث متضافرة فی فضل العقیق و ثواب التختم به؛ (2)منها ما رواه الصدوق فی کتاب علل الشرائع عن سلمان الفارسی قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لعلی علیه السّلام:تختّم بالیمین تکن من المقربین.قال:یا رسول اللّه و ما المقربون؟قال:جبرئیل

ص:353


1- (1)) التحدیق:شدة النظر؛تهذیب اللّغة،ج 4،ص 34،محمّد بن أحمد أزهری.
2- (2)) برای اطّلاع از ابواب فضیلت عقیق و ثواب به دست کردن آن رجوع کنید به: وسائل الشیعة،ج 5،ص 85،باب 51 استحباب التختم بالعقیق و نیز باب 52 و 53؛ علل الشرائع،شیخ صدوق،ص 158،باب علة تختم أمیر المؤمنین علیه السّلام فی یمینه؛مستدرک الوسائل،ج 3،ص 293-297 باب استحباب التختم بالعقیق؛کافی،ج 6،ص 471، باب العقیق.

و میکائیل،قال:بما أتختم یا رسول اللّه؟قال:بالعقیق الأحمر فإنه أقر للّه عز و جل بالوحدانیة و لی بالنبوة و لک یا علی بالوصیة و لولدک بالإمامة و لحبیبک بالجنة و لشیعة ولدک بالفردوس. (1)و منهما ما رواه الصدوق أیضا فی کتاب ثواب الأعمال

عن علی بن الحسین عن أبیه الحسین بن علی علیهم الصلاة و السلام قال:لمّا خلق اللّه موسی بن عمران کلّمه علی طور سیناء ثم اطلع إلی الأرض اطلاعة فخلق من نور وجهه العقیق ثم قال علیه السّلام:

آلیت بنفسی علی نفسی أن لا أعذب کف لابسه إذا تولّی علیّا،بالنار. (2)و منها ما رواه فیه

عن أبی عبد اللّه علیه الصلاة و السلام قال:ما رفعت کف إلی اللّه أحب إلیّ من کف فیها عقیق (3).قال الفیروزآبادی،العقیق،کأمیر:خرز أحمر یکون بالیمن و بسواحل بحر رومیة،[منه]جنس کدر کماء یجری من اللّحم المملّح و فیه خطوط بیض خفیة،من تختّم به سکنت روعته عند الخصام و انقطع عنه الدم من أیّ موضع کان و نحاته جمیع أصنافه تذهب حفر الأسنان و محروقه یثبّت متحرکها،الواحدة بهاء،[ج:عقائق] (4).و هذا القدر الذی ذکرناه من الأخبار و غیره مما لم یذکره علق الفضائل فیها علی هذا الجنس المعروف و الماهیة المعلومة.فکل ما نطق علیه اسم هذا الجنس و أحل تحت هذا الفصل

ص:354


1- (1)) علل الشرائع،ص 158،باب علة تختم أمیر المؤمنین علیه السّلام فی یمینه،ح 3؛وسائل الشیعة، ج 5،ص 83،باب استحباب التختم فی الیمین،ح 5983؛بحار الأنوار،ج 27،ص 280، باب 17،ح 1.
2- (2)) ثواب الاعمال،ص 175؛مستدرک الوسائل،ج 3،ص 294،ح 3617؛جامع الأخبار، ص 134،فصل 93،فی التختم بالعقیق.
3- (3)) ثواب الاعمال،ص 175؛مستدرک الوسائل،ج 3،ص 294،ح 3617؛جامع الأخبار، ص 134،فصل 93،فی التختم بالعقیق.
4- (4)) القاموس المحیط،محمّد بن یعقوب فیروزآبادی،ج 2،ص 1207،چ اوّل،دار إحیاء التراث العربی،بیروت-لبنان.

و إن کان لکدریته بالنسبة إلی سائر أصنافه من الرذل و یؤید ما قلناه،ما رواه ثقة الإسلام فی باب العقیق من الکافی عن ربیعة الرأی قال:

رأیت فی ید علی بن الحسین علیهما السّلام فص عقیق فقلت ما هذا الفص؟فقال عقیق رومی و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:من یختم بالعقیق قضیت حوائجه؛ (1)و کذا کلام جمیع الأصحاب الذی اطلعت علی تصانیفهم،مطلق و ظاهر فی استحباب التختم بما یطلق علیه العقیق یمنیا کان أو هندیا أو رومیا و قد تصدی البعض للقدح فیه متشبثا بما ظنه مخصصا.مما روی فی ما رأیناه فی جامع الأخبار عن ابن عباس قال:

هبط جبرئیل علیه السّلام:علی النبی علیه السّلام فقال یا محمّد ربی یقرئک السلام و یخصک بالتحیة و الإکرام و یقول لک:البس خاتمک بیمینک و اجعل فصه عقیقا و قل لابن عمک یلبس خاتمه بیمینه و یجعل فصه عقیقا.فقال علی علیه السّلام:یا رسول اللّه و ما العقیق؟قال علیه السّلام:العقیق جبل من الیمن (2)أقرّ للّه بالوحدانیة و لی بالنبوة و لک بالوصیة و لأولادک الأئمة بالإمامة و لشیعتک بالجنة و لأعدائک بالنار؛ (3)و ما یقدح فی کون بعض معادنه رومیا و تأویله بالیمنی لتسلط ملک الروم علیه و لی فیما تصدی لتأییدها نظر،إذ هذا السند لا صحة فیه و ناقله لیس کتابه مما یوثق به کثیرا فلا یصلح لتخصیص النصوص المعتبرة التی نقلها الشیوخ للإثبات علی أنه یحتمل أن یکون السؤال عن الحقیقة و یکون الجواب عن الفرد المعروف.إذ ظاهر الخبر یدل علی أن السؤال کان من الماهیة و الجواب ورد بلفظ نکرة دالة علی فرد من أفراد الجبال الکائنة فی الیمن.

و الجواب لا یطابقه إذ لا علم لنا بخصوص المراد،لتعددها،إلا أن یضم إلیه أنه کلام صدر

ص:355


1- (1)) کافی،ج 6،ص 86،باب العقیق؛وسائل الشیعة،ج 5،ص 86،ح 5994 و 5995.
2- (2)) در جامع الأخبار«بالیمن»و در روضة الواعظین«فی الیمن»آمده است.
3- (3)) جامع الأخبار،ص 133،فصل 93؛روضة الواعظین،ج 2،ص 309؛اما در منابع مذکور و غیر آن این فقره از روایت:«و یخصک بالتحیة و الإکرام»یافت نشد.

من سیّد العقلاء و البلغاء فیحمل علی الجنس المعروف و إن کان متعددا،فکأنه أخذ الجمیع واحدا و أطلق علیه ما أطلق،لأنه کان معروفا فی ذلک الزمان فقط،فإن سائر المعادن لعله ما کان ظاهرا للناس فی زمنه صلّی اللّه علیه و آله أو کان و لکن ما وصل خبره إلی بلاد العرب.و علمهم علیهم السّلام بما کان و ما یکون معتقدی الذی أدین اللّه به و لکن السؤال لعله کان أولا للعلم به و علوم الأئمة منه صلّی اللّه علیه و آله أو لتعلیم الأمة و بعد التنزیل یقول هذه الفضائل لهذا الصنف و لکن المطلقات یدل علی الغیر و هذه الفضیلة فی هذا الحدیث مخصوص بهذا الصنف و إن کان غیره مشارکا له فی الفضائل،کحدیث العلل فإن التعلیل الوارد فیه وارد فی الجملة و کذا حدیث ثواب الأعمال و حدیث الکافی یدل علی الإطلاق فتدبر،تعرف و اللّه الهادی و بیده أزمة التوفیق فی الأواخر و المبادی و الحمد للّه وحده و صلی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین.

ص:356

شرح عوامل نحو

اشاره

عالم فقیه و متبحّر،محمّد بن حسن اصفهانی معروف به فاضل هندی قدّس سرّه

تحقیق و تصحیح:اباذر کافی موسوی

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

[مقدمه محقق]

شرح حال حضرت فاضل هندی قدّس سرّه
اشاره

محمّد بن حسن بن محمّد اصفهانی ملقّب به بهاء الدین،معروف به بهاء که گاه به تاج الفقهاء و فاضل اصفهانی و عالم ربّانی هم موصوف و گاه به جهت تألیف کتاب شریف کشف اللّثام به کاشف اللثام متصف می باشد. (1)

پدرش تاج الدین حسن،در سفری که به هند داشت،فرزند دوازده ساله خود را نزد امپراتور هند(اورنگ زیب)برد.و سلطان هند،وقتی به حقیقت مراتب و کمالات او پی برد،فحول علمای عامّه را در مجلس حاضر نموده و امر نمود که با وی مناظره کنند.

ص:357


1- (1)) ریحانة الادب،میرزا محمّد علی مدرّس تبریزی،ج 4،ص 284.

طفل دوازده ساله با حاضرجوابی،آنها را عاجز نمود.و چون فاضل هندی به درخواست سلطان هند مدّتی را در هند سپری کرد،به فاضل هندی اشتهار یافت. (1)

آن جناب از عالمان اواخر دوره صفویه (2)و یگانه عصر خویش و اعجوبه دهر بود (3)و در سال یک هزار و شصت و دو ه.ق در اصفهان دیده به جهان گشود. (4)و حضرتش در سن کودکی با استعداد و حافظه سرشار خداوندی به تحصیل علم پرداخت و در اندک زمانی در علوم زمان خویش از بزرگان علم به شمار آمد.به طوری که فاضل اصفهانی گفته است:من پیش از سیزده سالگی از تحصیل معقول و منقول،فراغت یافتم و قبل از دوازده سالگی،شروع به تألیف کتاب نمودم و شرح مختصر و شرح مطول تفتازانی را در ده سالگی به اتمام رساندم. (5)

اساتید:

درباره استادان فاضل هندی نکته های فراوانی در کتاب ها نیامده است اما آنچه که از شواهد مشخّص می شود،اولین استاد وی،پدرش مولی تاج الدین حسن بوده است.

تألیفات:

در تألیفات ایشان باید از کتاب فقهی«کشف اللثام»در شرح قواعد الاحکام علاّمه حلّی نام برد که قدرت و تسلط وی را بر علم فقه به خوبی آشکار می نماید.این کتاب چنان عمیق و مبسوط است که صاحب جواهر رحمه اللّه فرموده اند که:من اعتماد عجیبی به

ص:358


1- (1)) ریاض الجنة،میرزا محمّد حسن زنوزی،ج 2،ص 204.
2- (2)) روضات الجنات،علاّمه میرزا محمّد باقر موسوی خوانساری،ج 7،ص 111.
3- (3)) ریحانة الادب،ج 4،ص 284.
4- (4)) همان.
5- (5)) ریاض الجنة،ج 2،ص 200.

این کتاب داشته و هیچ گاه چیزی از جواهر را ننوشته ام مگر آنکه کتاب شریف کشف اللثام در کنار من باشد. (1)و بیش از هزار مرتبه در کتاب جواهر به این کتاب استناد شده است.

از دیگر تألیفات فاضل هندی که به هشتاد تألیف می رسد (2)،می توان به 1-المناهج السویة فی شرح الروضة البهیة؛2-شرح قصیده العینیة سیّد حمیری؛3-شرح ملخص التلخیص؛(این کتاب اولین تألیف فاضل هندی است).4-عون اخوان الصفافی تلخیص الشفا 5-التمحیص فی البلاغة 6-التنصیص علی معانی التمحیص 7-اجالة الفکر فی القضاء و القدر؛(این رساله در دفتر اول مجموعه میراث حوزه اصفهان صص 23-77 معرفی گردیده است).

8-چهار آینه:(که اسم ابزار دفاعی جنگی است و برای شاه حسین صفوی تألیف شد).

9-«الزبدة»فی اصول الدین.

عالم متتبع و فقیه بزرگ فاضل هندی رساله هایی در نحو به نگارش درآورده که از آن جمله«شرح عوامل ملاّ محسن قزوینی»،«حاشیه بر کافیه ابن حاجب»،«موضّح اسرار النحو»،و«الکواکب الدری»-که در موضوع تفسیر و ادبیات و به زبان عربی در سال 1097 ه.ق.تألیف شده است-،شرح عوامل جرجانی و قران الاقتراح می باشد. (3)

عمر با برکت جناب فاضل هندی همواره با تدریس و تألیف و غور در کتاب ها به

ص:359


1- (1)) الکنی و الالقاب،محدّث خبیر حاج شیخ عباس قمی،ج 3،ص 11.
2- (2)) همان.
3- (3)) منابع تألیفات:روضات الجنات،ج 7 و الذریعه،ج 1،ص 280 و ج 4،ص 265 و ج 18،ص 56 و ریحانة الادب،ج 4،ص 285 و طبقات اعلام الشیعه،علاّمه آقا بزرگ تهرانی ص 757 می باشد.

انجام رسیده است و شاگردان فراوانی از محضر پرفیض آن فقیه الهی بهره برده اند.

و سرانجام این عالم ربّانی در بیست و پنجم رمضان المبارک سال یک هزار و صد و سی و هفت ه.ق دامنگیر این خاک غم شد و پیکرش در قبرستان تخت فولاد اصفهان به خاک سپرده شد.و حاج ملاّ محمّد نائینی،معروف به فاضل نائینی که بعضی حکایات متفرقه به وی منسوب است در سال 1263 ه.ق در جنب فاضل هندی مدفون شد و به همین سبب مردم اصفهان قبر این دو شخصیت علمی را به نام فاضلان می شناسند. (1)

شیوه تحقیق

شرح عوامل جرجانی تحقیقی مختصر است در پیرامون عوامل جرجانی و در واقع، مثالهای دقیق و قابل فهم بر صد عامل نحو،از آثار شیخ عبد القاهر بن عبد الرحمن جرجانی می باشد.حسن این شرح در این است که از ارائه بحثهای طولانی و حاشیه ای پرهیز و به بیان مثالهایی برای تفهیم مطلب اکتفا شده است.این اثر اگرچه برجستگی فراوانی در مباحث نحوی ندارد و تنها یک اثر مناسب برای دریافت بخشی از مطالب علم نحو می باشد،ولی از آنجا که شخصیت باعظمت فاضل هندی نیازمند به پرداخت همه جانبه است و شایسته است که همه آثار ایشان احیاء گردد،در این مجموعه آمده است.

به یقین اگر تمامی آثار محمّد بن حسن اصفهانی تحقیق و چاپ شود و سیر تحوّل اندیشه این فرزانه دوران بررسی و تحقیق گردد سیمایی تابناک از قدرت علمی دانشمندان شیعه ترسیم خواهد شد.امید بر آن است که این مهم به گونه ای مناسب در زمانی نه چندان دور به انجام رسد.آمین.

ص:360


1- (1)) ریحانة الادب،ج 4،ص 285.

شرح مذکور براساس دو نسخه موجود کتابخانه آستان قدس رضوی(نسخه اول تحریر سال 1078 به شماره عمومی 3868 و نسخه دوم تحریر 1262 به شماره عمومی 8253)تصحیح شده است.

در پایان،از همه کسانی که حقیر را در به انجام رساندن این اثر یاری نمودند به خصوص حجت الاسلام و المسلمین محمّد جواد نور محمّدی،تشکر می نمایم.

و السلام

مرکز تحقیقات حوزه علمیّه نجف آباد

85/4/7 اباذر کافی موسوی

ص:361

ص:362

ص:363

ص:364

ص:365

[شرح عوامل نحو]

اشاره

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه ربّ العالمین و الصلوة علی افضل (1)النبیّین محمّد و عترته الطاهرین.

العوامل فی النحو علی ما الّفه الشیخ الامام الفاضل عبد القاهر بن عبد الرحمن الجرجانی سقی اللّه ثراه و جعل الجنّة مثواه ماه عامل لفظیّة و معنویّة.فاللفظیّة منها علی ضربین:سماعیة (2)و قیاسیة (3).فالسماعیة منها احد و تسعون عاملا و القیاسیة منها سبعة عوامل و المعنویة منها عددان فتتنوع السماعیة منها علی ثلثة عشر نوعا:

النوع الأوّل:حروف تجرّ الاسم فقط و هی تسعة عشر حرفا:

الباء:للالصاق (4)اما حقیقة نحو:به داء و امّا مجازا نحو:مررت بزید و للاستعانة نحو:

کتبت بالقلم و للمصاحبة نحو:اشتریت الفرس بسرجه و للمقابلة نحو:بعت هذا بهذا و للتعدیة نحو:ذهبت بزید.و للسببیة نحو:ضربت زیدا بسوء ادبه و للظرفیة نحو:جلست بالمسجد و للتبعیض نحو قوله تعالی وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ (5)ای بعض رؤسکم و قد

ص:366


1- (1)) نسخه ب:خیر خلقه محمّد و آله اجمعین.
2- (2)) و هی ما یسمع و لا یقاس علیه نحو لم و لما(حاشیه نسخه دوم).
3- (3)) و هی ما یسمع و یقاس علیه نحو ضرب زید عمروا(حاشیه نسخه دوم).
4- (4)) اصل الباء ان یکون للالصاق(حاشیه نسخه دوم).
5- (5)) سوره مبارکه مائده6/.

یکون زایدة؛قیاسا بعد النفی نحو:ما زید بقائم و بعد الاستفهام نحو:هل زید بقائم و سماعا نحو: وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ شَهِیداً (1).

و من لابتداء الغایة فی المکان نحو:سرت من البصرة الی الکوفة و للتبیین نحو قوله تعالی: فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثٰانِ (2)و للتبعیض نحو:اخذت من الدراهم ای:بعض الدراهم و للبدل نحو قوله تعالی: أَ رَضِیتُمْ بِالْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا مِنَ الْآخِرَةِ (3)و قد یکون زایدة بعد النفی و الاستفهام نحو:ما جائنی من احد و هل جائنی من احد.

و الی لانتهاء الغایة فی المکان و تعرف باتیان من فی مقابله نحو:سرت من البصرة الی الکوفة و قد تکون بمعنی مع نحو قوله تعالی: لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤٰالِ نَعْجَتِکَ إِلیٰ نِعٰاجِهِ (4)ای:مع نعاجه و نحو وَ لاٰ تَأْکُلُوا أَمْوٰالَهُمْ إِلیٰ أَمْوٰالِکُمْ (5)،ای مع اموالکم: فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرٰافِقِ ای مع المرافق. (6)

و فی للظرفیة (7)نحو:جلست فی المسجد و قد تکون بمعنی مع نحو قوله تعالی:

فَادْخُلِی فِی عِبٰادِی (8)ای:مع عبادی و تکون بمعنی علی نحو قوله تعالی:

وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ (9)ای علی جزوع النّخل و قیل«فی»فی هذا الموضع تفید الظرفیة لانّ جزوع النخل کوعائهم و یقال فی،للاتساع نحو:هذا فی ملکی و انا فی حاجتک و فلان ینظر فی العلم«و هو اللّه فی السموات و فی الارض»و قد تکون اسما نحو:سمعت من فی زید ای من فم زید.

ص:367


1- (1)) سوره مبارکه نساء79/.
2- (2)) سوره مبارکه حج30/.
3- (3)) سوره مبارکه توبه38/.
4- (4)) سوره مبارکه ص24/.
5- (5)) سوره مبارکه نساء2/.
6- (6)) سوره مبارکه مائده6/.
7- (7)) یکون علی قسمین:حقیقة نحو الماء فی الکوز و مجازا نحو النّجاة فی الصدق کما انّ الهلاک فی الکذب(عوامل ملا محسن).
8- (8)) سوره مبارکه فجر29/.
9- (9)) سوره مبارکه طه71/.

و اللام للتّملیک نحو:المال لزید و للتّخصیص نحو:الجلّ للفرس و للتّعلیل نحو:

ضربت زیدا للتأدیب و قد تکون بمعنی عن،مع القول نحو قوله تعالی: قٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا (1)»ای عن الذین امنوا و بمعنی الواو القسم للتعجّب نحو قول الشاعر:

للّه لا یبقی علی الایام ذو حیذ بمشمخر به الظّیان و الاس

و قد تکون زایدة نحو قوله تعالی: رَدِفَ لَکُمْ (2)ای ردفکم.

و ربّ؛و لها صدر الکلام و تدخل علی نکرة موصوفة نحو:ربّ رجل کریم لقیته و قد تدخل علی ضمیر ممیّز بنکرة منصوبة نحو:ربّه رجلا و تلحقها ما الکافة فتلقی عن العمل فتدخل حینئذ علی الفعل نحو:ربّما ما قام زید و لا یتقدّم متعلقها علیها و الفعل الذی متعلّقها لا یکون الاّ ماضیا.

و او ربّ تدخل علی نکرة موصوفة نحو قول الشاعر:

و قائم الاعماق خاوی المخترق مشتبه الاعلام لماع الخفق

و مثل قول الشاعر:

و بلدة لیس لها انیس الا الیعافیر و الاّ العیس

و عن للمجاوزة نحو:رمیت السهم عن القوس و اطعمهم عن الجوع و کساهم عن العری و لانه یجعله متجاوزة عنها و قد تکون اسما نحو:جلست من عن یمینه ای:من جانب یمینه.

و علی للاستعلاء نحو:جلست علی الحائط و زید علی السطح و قد تکون اسما نحو:

رکبت من علیه ای من فوقه.

و الکاف للتشبیه نحو:زید کالاسد و قد تکون اسما نحو قول الشاعر:

بیض ثلاث کنعاج جم یضحکن عنا کالبرد المنهم

ص:368


1- (1)) سوره مبارکه عنکبوت12/.
2- (2)) سوره مبارکه نمل72/.

و مذ و منذ لابتداء الغایة فی الزمان کما تکون من لابتداء الغایة فی المکان نحو:ما رأیته مذ یوم الجمعة و منذ یوم الجمعة فاذا رفع ما بعدهما کانا اسمین نحو:ما رأیته مذ یوم الجمعة و منذ یوم الجمعة.

و حتّی للانتهاء الغایة فی الزمان نحو سرت من البصرة الی الکوفه و نحو:سرت حتی الصباح و تکون بمعنی مع نحو اکلت السمکة حتی راسها ای مع رأسها و تکون بمعنی الی نحو:ذهبت حتی بلغت الکوفة و للاستیناف نحو قول الشاعر:

سریت بهم حتی تکل جیادهم و حتی الجیاد ما یقدن بارسان

و واو القسم نحو:و اللّه و رب الکعبة و لا تستعمل مع فعل القسم و السؤال و الضمیر فلا تقول:اقسم و اللّه کما تقول:اقسم باللّه فلا تقول:و اللّه اخبرنی کما تقول باللّه اخبرنی و لا تقول و ک کما تقول بک.

و باء القسم اعمّ من الواو القسم و التاء لانّها تکون مع الفعل و مع السؤال و مع الضمیر و غیره تقول اقسم باللّه و باللّه اخبرنی و بک و لا تکون ذلک فی الواو و التاء لأن الباء اصل و هما ای الواو و التاء،فرعان علیها.

و تاء القسم مثل واو القسم فیما ذکرنا و التاء مختصة بالظاهر فی اسم اللّه تعالی خاصة فلا تقول:ترب الکعبة کما تقول:و ربّ الکعبة.

و حاشا للاستثاء و استعمال حاشا حرف الجر؛هو الفصیح کما تقول:جائنی القوم حاشا زید فیکون المعنی:انّ زید استثنی من القوم غیر داخل فی المجیء.

و عدا و خلا یجرّ بهما الاسم فی بعض اللغات فتکونان حرفی الجرّ و هما بمعنی الاستثناء کحاشا و الأکثر أنهما فعلان و تنصب الاسم ما بعدهما علی انّه مفعول لهما فالفاعل مضمر فیقال:جائنی القوم خلا زیدا و عدا زیدا ای خلا بعضهم زیدا و عدا بعضهم زیدا.کقولک جاوز بعضهم زیدا ثم المعنی فی المجاوزة انّه لم یکن بعض الجائین زیدا

ص:369

و دخلت ما علیهما لا یکونان الاّ فی فعلین لانّها مصدریة لا تدخل الاّ علی الفعل نحو:

جائنی القوم ما خلا زیدا و جائنی القوم ما عدا زیدا.

النوع الثانی:حروف تنصب الاسم و ترفع الخبر و هی ستة احرف:

انّ و انّ لتحقیق مضمون الجملة نحو:انّ زیدا قائم فانّ المکسورة لا تغیّر معنی الجملة و انّ المفتوحة مع جملتها فی الحکم المفرد و هو المبتدأ و الفاعل و المفعول و المضاف الیه و الخبر و المجرور لانّ اصلها الافراد لو لا انک منطلق انطلقت و اعجبنی انک قائم و عجبت من انّک منطلق و اعجبنی انّک فاضل و اوّل قولی أنی احمد اللّه و عجبت من أنک منطلق و تکون بالکسر فی موضع الجملة و هو ابتداء الکلام و بعد القول و بعد الموصول و بعد القسم نحو:انّ زیدا منطلق و قٰالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهٰا بَقَرَةٌ (1)و جائنی الذی إن اباه فاضل و و اللّه إنّ زیدا منطلق و اذا کانت فی موضع تحتمل المفرد و الجملة معا و صلح لهما،یجوز بالکسر و الفتح نحو:من یکرمنی فانّی اکرمه فان قدّرت فانا اکرمه بالکسر فان قدّرت فجزاءه اکرامی له فبالفتح.

و کأنّ للتّشبه نحو:کانّ زیدا اسد و قد تخفّفت فتلقی عن العمل نحو قول الشاعر:

و نحر مشرق اللون کان ثدیاه حقان

و لکنّ للاستدراک نحو:ما جائنی لکنّ عمروا حاضر.

و لیت للتمنّی نحو:لیت زیدا قائم و لعلّ للترجّی نحو:لعلّ زیدا فاضل و الفرق بین التمنی و الترجی انّ التمنی یدخل علی ما یجوز و علی ما لا یجوز کقول الشاعر:

فیا لیت الشباب یعود یوما فاخبره بما فعل المشیب

و الترجی خاص بما یجوز و یدخل علی هذه الحروف کلها ماء الکافة فتلقها عن

ص:370


1- (1)) سوره مبارکه بقره68/.

العمل نحو:إنما زید لقائم.و کَأَنَّمٰا یُسٰاقُونَ إِلَی الْمَوْتِ (1)و لیتما و لعلّما زید یجیء.

النوع الثالث:حرفان ترفعان الاسم و تنصبان الخبر و هما ما و لا المشبهتان بلیس

تقول:ما زید قائما و لا رجل افضل منک و هما یتساویان فی العمل و یتخالفان فی المعنی لانّ ما تعمل فی المعرفة و النکره و لکن لا تعمل فی النکرة فلا یقال:لا زید افضل منک فان انتقض النفی بالاّ أو یتقدم الخبر،لم یجز الاّ الرفع نحو:ما زید الا قائم و ما قائم زید.

النّوع الرابع:حروف تنصب الاسم فقط و هی سبعة احرف:

الواو بمعنی مع نحو:استوی الماء و الخشبة و جائنی البرد و الطیالسة و ما شأنک و زیدا.

و الاّ،تنصب الاسم اذا کان الاستثناء من کلام موجب نحو:جائنی القوم الاّ زیدا او کان المستثنی مقدما علی المستثنی منه نحو:ما جائنی الا اخاک احد أو منقطعا نحو:

جائنی القوم الاّ حمارا.

و یاء للنداء القریب و البعید و تنصب اذا کان المنادی مضافا نحو:یا عبد اللّه أو مشابها للمضاف نحو:یا طالعا جبلا او مفردا نکرة نحو قول الاعمی:یا رجلا خذ بیدی.

و ایا للنداء البعید نحو:ایا ضاربا زیدا و ایا خیرا من زید.

و هیا للنداء البعید.نحو:هیا عبد اللّه.

و ای للنداء القریب نحو:ای عبد اللّه.

و الهمزة المفتوحة للنداء القریب أعبد اللّه.

النوع الخامس:حروف تنصب الفعل المضارع و هی اربعة احرف:

ان تنصب وجوبا اذا کان ما قبلها غیر فعل علم او ظنّ نحو قوله تعالی: یُرِیدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النّٰارِ (2)و اذا کان ما قبلها فعل علم او ظن تنصب جوازا نحو قوله تعالی:

ص:371


1- (1)) سوره مبارکه انفال6/.
2- (2)) سوره مبارکه مائده37/.

حَسِبُوا أَلاّٰ تَکُونَ فِتْنَةٌ (1)و هی اربعة امثال:الناصبة نحو:المثال الاول و المخفّفة من المثقلة نحو قوله تعالی: عَلِمَ أَنْ سَیَکُونُ مِنْکُمْ مَرْضیٰ (2)و المفسّرة نحو قوله تعالی: وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا (3)و الزائدة نحو قوله تعالی: فَلَمّٰا أَنْ جٰاءَ الْبَشِیرُ (4).

و لن للنفی الابد فی الاستقبال نحو قوله تعالی: لَنْ تَرٰانِی و تنصب مطلقا.

و کی تفید نوعا من التعلیل و تنصب اذا کان ما قبلها سببا لما بعدها مثل قولهم:اسلمت کی ادخل الجنة.

و اذن (5)تنصب بشرطین احدهما ان لا یکون ما بعدها معتمدا علی ما قبلها کقولک لمن تحدثک انا اذا اظنک کاذبا و الثانی ان یکون ما بعدها فعل المستقبل بمعنی الجواب و الجزاء مثل ان یقول لک:انا اتیک غدا فتقول:اذا احسن الیک و لو کان معه واوا او فاء یجوز فیه الوجهان نحو قوله تعالی: فَإِذاً لاٰ یُؤْتُونَ النّٰاسَ نَقِیراً (6)و قد قرأ علی اعمال:

فاذن لا یؤتوا النّاس نقیرا.و کقوله تعالی: وَ إِذاً لاٰ یَلْبَثُونَ خِلاٰفَکَ إِلاّٰ قَلِیلاً (7)و قد قرء:

و اذن لا یلبسوا خلافک.

النّوع السادس:حروف تجزم الفعل المضارع و هی خمسة احرف:

لم:تجزم الفعل المضارع و تقلبه ماضیا معنی نحو:لم یضرب.

و لما و هی مثل لم و الفرق بینهما انّ لمّا،نفیها مستمر الی حین الکلام بخلاف لم و مع لمّا یجوز حذف الفعل بخلاف لم،تقول اتیت و لمّا فلا یقال:اتیت و لم.

ص:372


1- (1)) سوره مبارکه المائده71/.
2- (2)) سوره مبارکه مزّمّل20/.
3- (3)) سوره مبارکه یوسف96/.
4- (4)) سوره مبارکه یوسف96/.
5- (5)) اذن-اذا.
6- (6)) سوره مبارکه نساء53/.
7- (7)) سوره مبارکه اسراء76/.

و لام الامر الغایب نحو:لیضرب و تجزم کما جزمت لا فی النهی الاّ انها مختصة بالأمر الغائب و المتکلم فتقول:لیفعل زید کذا و لا فعل و لنفعل.

و لا فی النهی نحو:لا یضرب تجزم فی المخاطب و المغایب و المتکلم تقول:لا یفعل و لا تفعل و لا افعل و لا نفعل بخلاف لم و لمّا فی قلب معنی المستقبل ماضیا لانّ النّهی لا یتصوّر الاّ فی المستقبل.

و ان و هی اربعة اقسام:

الشرطیة و هی التی تجزم فی الشرط و الجزاء،نحو:ان تضرب اضرب.

و النافیة نحو قوله تعالی: إِنْ هُمْ إِلاّٰ یَظُنُّونَ (1).

و الزائدة نحو قول الشاعر:

فما ان ظبّنا جبن و لکن منایانا و دولة اخرینا

و المخففة نحو قوله تعالی: وَ إِنْ کُلٌّ لَمّٰا جَمِیعٌ لَدَیْنٰا مُحْضَرُونَ (2).

النوع السابع:اسماء تجزم الفعل المضارع علی معنی ان و هی تسعة اسماء:

من:و هی للعقلاء العامة نحو:من یکرمنی اکرمه و تکون علی اربعة اوجه:

الشرطیة نحو:من تضرب اضرب و هذه جازمة و الاستفهامیة نحو من انت؟ و الموصولة نحو قوله تعالی: فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخٰافُ وَعِیدِ (3)و الموصوفة نحو قول الشاعر:

ربّ من انضجت غیظا صدره قد تمن لی موتا لم تطع

و ایّ تکون شرطیة نحو:ایّهم یاتینی اکرمه و تجزم فی الشرط و الجزاء و الموصولة نحو قوله تعالی: ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ کُلِّ شِیعَةٍ أَیُّهُمْ أَشَدُّ عَلَی الرَّحْمٰنِ عِتِیًّا (4)

ص:373


1- (1)) سوره مبارکه جاثیه24/.
2- (2)) سوره مبارکه یس32/.
3- (3)) سوره مبارکه ق45/.
4- (4)) سوره مبارکه مریم69/.

و استفهامیة نحو قوله تعالی: أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِهٰا (1)

و موصوفة نحو:یا ایها الرجل.

و ما علی اربعة اوجه:

الشرطیة و هو تجزم نحو:ما تصنع اصنع

و الاستفهامیة نحو قوله تعالی: وَ مٰا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یٰا مُوسیٰ (2)

و الموصوفة نحو قول الشاعر:

ربّما تکره النّفوس من الامر له فرجة کحلّ العقال

و الزائدة نحو:انّما و کانّما.

و متی و هی تکون شرطیة و تجزم نحو:متی تذهب اذهب و استفهامیة نحو:متی کان کذا.

و مهما و هی تکون شرطیة نحو:مهما تفعل افعل.

و این و هی تکون شرطیة نحو:این تجلس اجلس و استفهامیة نحو:این کنت؟

و الفرق بین متی و این،انّ متی سؤال من الزمان و این سؤال من المکان.

و حیثما و انّی و اذما علی قیاس ما قبلها من اخواتها.

النوع الثامن:اسماء تنصب علی التمییز اسماء النکرات و هی اربعة اسماء:

احدها:عشر اذا رکبت مع احد و اثنین الی تسع و تسعین نحو:احد عشر درهما و اثنا عشر درهما الخ.

و ثانیها:کم،نحو:کم رجلا عندک و تکون بمعنی الاستفهامیة کما ذکر و الخبریة نحو:

کم رجل لقیته و کم رجال لقیتهم.

و ثالثها:کایّن نحو:کایّن رجلا عندک.

و رابعها:کذا نحو:کذا رجلا عندک و کذا درهما عندک.

ص:374


1- (1)) سوره مبارکه نمل38/.
2- (2)) سوره مبارکه طه17/.
النوع التاسع:کلمات تسمّی اسماء الأفعال بعضها تنصب و بعضها ترفع و هی
اشاره

تسعة کلمات؛

الناصبة منها ستة کلمات

و هی روید:بمعنی امهل نحو:روید زیدا ای:امهل زیدا.

و بله بمعنی دع ای:دعه.

و دونک بمعنی خذ نحو:دونک زیدا ای:خذه.

و علیک بمعنی الزم نحو:علیک زیدا ای:الزمه.

و حیهل بمعنی اسرع نحو:حیهل الترید ای:اسرع الترید.

و الرافعة منها ثلاثة کلمات:

هیهات بمعنی بعد نحو:هیهات زید ای بعد زید.

و شتّان بمعنی افترق کما تقول:شتان ما بین زید و عمر و شتان بینهما.

و سرعان بمعنی سرع نحو:سرعان زید ای:سرع زید.

النوع العاشر:افعال تسمّی افعال الناقصة ترفع الاسم و تنصب الخبر و هی ثلاثة عشر فعلا:

کان نحو:کان زید فقیها و جاء فی القرآن علی خمسة اوجه بمعنی الاوّل فی صفاته تعالی نحو قوله تعالی: «وَ کٰانَ اللّٰهُ غَفُوراً رَحِیماً» و بمعنی الماضی نحو: کٰانَ فِی الْمَدِینَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ (1)و بمعنی الحال نحو: إِنَّ الصَّلاٰةَ کٰانَتْ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ کِتٰاباً مَوْقُوتاً (2)و بمعنی المستقبل نحو: یَخٰافُونَ یَوْماً کٰانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً (3)و بمعنی صار نحو: وَ کٰانَ مِنَ الْکٰافِرِینَ (4).

ص:375


1- (1)) سوره مبارکه نمل48/.
2- (2)) سوره مبارکه نساء103/.
3- (3)) سوره مبارکه الانسان7/.
4- (4)) سوره مبارکه بقره34/.

و صار للانتقال باعتبار الحقیقة نحو صار الطین خذفا و باعتبار العارض نحو:صار زید غنیا و باعتبار المکان نحو:صار زید الی عمرو.

و اصبح نحو:اصبح زید غنیا.و اضحی نحو:اضحی زید فقیرا.

و امسی نحو:امسی زید قائما و ظلّ نحو:ظل زید ماشیا.

و بات نحو:بات زید قائما.مازال نحو:مازال زید غنیا.

و ما برح نحو:ما برح زید یفعل کذا و ما فتی نحو:ما فتی زید قائما.

ما انفک نحو:ما انفک زید قائما و مادام نحو:اجلس مادام زید جالسا.

و لیس نحو:لیس زید قائما و هکذا ما یتصرف منهن.

النوع الحادی عشر:افعال تسمّی افعال المقاربة ترفع اسما واحدا و هی اربعة افعال:

عسی نحو:عسی زید ان یخرج و خبره فعل المضارع مع ان و قد یحذف ان تشبیها بکاد نحو قول الشاعر:عسی منهل یصفوا فیروی به الضمان.

و کاد خبره فعل المضارع بغیر ان نحو:کاد زید یموت و یکون مع ان تشبیها بعسی کقول الشاعر:

سم عفی من بعد ما قد انمحی قد کاد من طول البلی ان یمسحا (1)

و کرب نحو:کرب زید یخرج فهو مثل کاد.

و اوشک و هو یجری مجری عسی تارة نحو:اوشک زید ان یقوم و مجری کاد اخری نحو:اوشک زید یقوم.

ص:376


1- (1)) بیت فوق در هردو رساله به همین صورت است امّا صحیح آن به صورت زیر است: ربع عفاه الدهر طولا فما نمحی قد کاد من طول البلی ان یمصحا (البیت فی خزانة الادب)347/9.
النوع الثانی عشر:افعال المدح و الذم،ترفع اسم الجنس المعرف باللاّم و بعده

اسم اخر مرفوع و هو مخصوص بالمدح و الذم،و هی اربعة افعال:

نعم و فاعله معرّف بالالف و اللاّم نحو:نعم الرجل زید فنعم فعل المدح و الرجل فاعله و زید مخصوص بالمدح او فاعله مضافا الی المعرف باللاّم نحو نعم صاحب القوم عمرو و قد یکون فاعله مضمرا ممیزا بنکرة منصوبة نحو:نعم رجلا زید او ممیّز بما بمعنی شیء نحو فنعمّا هی ای نعم الشیء شیئا هی.

و بئس مثل:نعم فی هذا الحکم و هو للذّم.

و ساء مثل بئس.

و حبذا نحو:حبذا زید فحبّ فعل ماض و ذا فاعله و لا یتغیّر بتغیّر المخصوص بالمدح بخلاف اخواتها.

النوع الثالث عشر:افعال الشک و الیقین و تسمیّ افعال القلوب تدخل علی

اسمین ثانیهما عبارة عن الاول و تنصبهما جمیعا و هی سبعة افعال حسب

نحو:

حسبت زیدا منطلقا.

و خلت نحو:خلت زیدا فاضلا و ظننت نحو:ظننت زیدا غنیا.

و علمت نحو:علمت زیدا کریما و رأیت نحو رأیت زیدا جالسا،وجدت نحو:

وجدت زیدا عالما.

زعمت،اذا کان بمعنی علمت نحو:زعمت زیدا غنیا

و لهذه الافعال خواص اربعة:

الأول:اذا ذکرت احد المفعولین وجب ذکر الاخر.

ص:377

و الثانی:اذا توسطت أو تأخرت عن مفعولیها یجوز الغائها نحو:زید منطلق زعمت و زید علمت منطلق.

و الثالث:تعلیقها بالاستفهام او النفی او لام الابتداء و حینئذ یجب تعلیقها مثل:ظننت أزید منطلق ام عمر و علمت لزید منطلق و رأیت ما زید جالس.

و الرابع:ان یکون ضمیر الفاعل و المفعول واحد نحو:علمتنی منطلقا او علمتک منطلقا.

و القیاسیة منها سبعة عوامل:الفعل علی الاطلاق کان لازما او متعدیا یعمل علی حسبه و الصفة المشتبهة بالفاعل نحو:حسن و شدید و صعب تقول:رأیت رجلا حسنا وجهه و رأیت رجلا صعبا مرضه.

و اسم الفاعل یعمل عمل یفعل من فعله نحو:زید ضارب غلامه عمروا او یضرب غلامه عمروا.

و اسم المفعول یعمل عمل یفعل من فعله نحو:زید مضروب غلامه ای یضرب غلامه.

و المصدر و هو یعمل عمل فعله و هو علی ثلاثة اوجه:

احدها:ان یعمل منویا نحو:عجبت من ضرب زید عمروا و ترید من ان ضرب زید عمروا.

و الثانی:ان یعمل مضافا نحو:عجبت من ضرب زید عمروا.

و الثالث:ان یعمل معرفا بالألف و اللام عجبت من الضرب زید عمروا.

و کل اسم اضیف الی اسم آخر نحو:غلام زید و الاضافة امّا علی تقدیر اللام نحو:

غلام زید ای:غلام لزید او علی تقدیر من نحو خاتم فضیة ای:خاتم من فضة او علی تقدیر فی نحو:ضرب الیوم ای:ضرب فی الیوم.

و کل اسم تم بالتنوین فاستغنی عن الاضافة مثل:عندی رطل زیتا و منوان سمنا و علی التمرة مثلها زبدا و عشرون درهما و معنی تمام الاسم ان یکون الاسم علی صفة لا تصح الاضافة معها و هی ان یکون فیه تنوین و نون التثنیة او الجمع او یکون مضافا.

ص:378

و المعنویة منها عددان:العامل فی المبتدأ و الخبر و العامل فی الفعل المضارع.

و العامل فی المبتداء و هو معنی الابتداء مرفوع لمشابهة الفاعل بانه مسند الیه کما انه الفاعل و العامل فی الفعل المضارع و هو وقوعه موقع الاسم الفاعل و ذلک معنوی نحو:

زید یضرب کما تقول:زید ضارب.

فهذه مائة عامل لا یستغنی الصغیر و الکبیر و الرفیع و الوضیع عن معرفتها و اعمالها فی معمولاتها حسب ما کان عملها و ذلک اخر ما اوردنا بنائه علی الطریق الاختصار و الیه هادی الارشاد.

ص:379

فهرست منابع تحقیق

1-المعجم المفهرس لا لفاظ القرآن الکریم،نشر ذوی القربی.

2-نسخه خطی عوامل جرجانی آستان قدس رضوی.

3-نسخه خطی شرح عوامل،فاضل هندی،تحریر سال 1078 نسخ خطی آستان قدس رضوی،ش:3868.

4-نسخه خطی شرح عوامل،فاضل هندی،تحریر سال 1262 ه.ق.نسخ خطی آستان قدس رضوی،ش:8253.

5-جامع المقدمات گروهی از دانشمندان شیعه،تصحیح و تحقیق مدرّس افغانی،ج اول، انتشارات هجرت.

6-فرهنگ بزرگان اسلام و ایران،به اهتمام آذر تفضّلی-میهن فضائلی جوان،چاپ اول، آستان قدس رضوی.

7-ریحانة الادب،تألیف میرزا محمّد علی مدرّس تبریزی،ج 4،انتشارات خیام.

8-الکنی و الالقاب محدّث خبیر شیخ عباس قمی،ج 3،نشر مکتبة الصدر،چاپ چهارم.

9-روضات الجنات(فی احوال العلماء و السادات)،علاّمه میرزا محمّد باقر موسوی خوانساری،ج 7،نشر اسماعیلیان.

10-الذریعة الی تصانیف الشیعة،شیخ آقا بزرگ تهرانی،ج 1 و 4 و 18،نشر اسماعیلیان قم.

11-ریاض الجنة،علاّمة میرزا محمّد حسین حسینی زنوزی،ج 2،نشر کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی رحمه اللّه،قم.

12-طبقات اعلام الشیعة:الکواکب المنتشرة فی القرن بعد العشرة،آقا بزرگ تهرانی،ج 6، تحقیق علی نقی منزوی،نشر دانشگاه تهران،چاپ اوّل،1372.

ص:380

فهارس فنی:
اشاره

*آیات

*روایات

*چهارده معصوم و پیامبران علیهم السّلام

*اشخاص

*کتاب ها

*مکان ها

ص:381

ص:382

آیات

أتتک أیاتنا...و لم یؤمن بأیات ربّه ،310

ادعونی أستجب لکم ،49

ادعوه خوفا و طمعا ،50

إذا أراد شیئا أن یقول له کن ،86،308

اذا جآء اجلهم لا یستأخرون ،301

اذ تبرّأ الّذین اتّبعوا ،328

إذ یقول الظّالمون إن تتّبعون ،327

ارضیتم بالحیاة الدنیا من الاخرة ،367

أطیعوا اللّه و أطیعوا الرّسول ،327

اعدلوا هو أقرب للتّقوی ،61

أفی اللّه شکّ فاطر السّماوات ،326

اقتلوا المشرکین حیث وجدتّموهم ،295

الاّ الّذین أمنوا و عملوا الصّالحات ،289

ألآ إنّهم هم السّفهاء ،331

ألا یعلم من خلق و هو اللّطیف ،63

الحمد للّه الذی خلق السموات ،91

الحمد للّه ربّ العالمین ،104،113،116، 117،118

ألست بربّکم قالوا بلی ،301،314

السموات و ما فی الأرض ،118

اللّه لا إله إلاّ هو الحیّ القیّوم ،92،96،104، 107،108،109،110،111،112،118، 120،124،125

أللّه ولیّ الّذین آمنوا ،112

اللّه یستهزئ بهم ،300

ألم أعهد إلیکم یا بنی آدم ،330

الهیکم التّکاثر حتّی زرتم المقابر ،294

الیوم نختم علی افواههم و تکلّمنا ،308

إنّا أنزلناه فی لیلة القدر ،96،99

إنّا زیّنّا السّماء الدّنیا بزینة الکواکب ،58

إنّ أکرمکم عند اللّه أتقاکم ،314

إنّ الّذین آمنوا و الّذین هاجروا ،344

انّ الّذین کفروا من اهل الکتاب ،295

انّ الصلوة کانت علی المؤمنین ،375

انّ العزّة للّه ،86

انا للّه و انا الیه راجعون ،286

إنّ اللّه و ملائکته یصلّون علی النبیّ ،65

انّ النّفس لأمّارة بالسّوء ،293،312

ص:383

إنّا نحن نزّلنا الذّکر و إنّا له لحافظون ،339

انّ انکر الأصوات لصوت الحمیر ،288

أنجینا الّذین ینهون عن السّوء ،341

انّما المؤمنون الّذین امنوا باللّه و... ،296

إنّمآ أموالکم و أولادکم فتنة ،338

انّما یأکلون فی بطونهم نارا ،289

إنّما یخشی اللّه من عباده العلماء ،331

إنّه کان ظلوما جهولا ،327

ان هم الاّ یظنون ،373

ان هم کالانعام بل هم أضلّ سبیلا ،290

ایّکم یأتینی بعرشها ،374

أمّا من بخل و الستغنی ،292

أولیاؤهم الطّاغوت ،112

بل کانوا یعبدون الجنّ ،329

تخرج الحیّ من المیّت... ،81

تولج اللّیل فی النّهار... ،81

ثمّ رددناه أسفل سافلین ،289

ثم لننزعن من کل شیعة ایّهم اشدّ علی.... ،373

ثمّ یقول للملائکة أهؤلاء إیّاکم ،329

جنّات تجری من تحتها الأنهار ،328

حتّی إذا بلغ أشدّه ،163

حسبوا أن لاّ تکون فتنة ،372

ربّ ارجعون ،298

رجس من عمل الشّیطان ،293

ردف علیکم ،368

رّضی اللّه عنهم و رضوا عنه ذلک لمن... ،314

سنریهم آیاتنا فی الأفاق... ،309

سوآء علیهم أستغفرت لهم أم... ،309

شهد اللّه أنّه لا إله إلاّ هو ،110

طبع علی قلوبهم فهم لا یفقهون ،289

عسی أن تکرهوا شیئا و هو خیر لکم ،52

علّم آدم الأسمآء کلّها ،290

علم ان سیکون منکم مرضی ،372

فاجتنبوا الرجس من الاوثان ،367

فاخلع نعلیک إنّک بالواد المقدّس ،345

فادخلی فی عبادی ،367

فاذا لا یؤتون النّاس نقیرا ،372

فارسلنا علیهم سیل العرم ،298

فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم ،367

فالّذین هاجروا و أخرجوا من... ،344

فالیحذر الّذین یخالفون عن أمره ،340

فإن آنستم منهم رشدا... ،126،128، 129،144

فأنزلنا من السّمآء مآء ،323

فإن علمتموهنّ مؤمنات ،83

فإن کان الذّی علیه الحقّ سفیها ،153

ص:384

فأمّا من أعطی و اتّقی ،292

فأنذرتکم نارا تلظّی ،293

فجعلناها نکالا لّما بین یدیها ،333

فذکّر بالقرآن من یخاف و عید ،373

فسنیسّره للعسری ،292

فطرت اللّه الّتی فطر النّاس علیها ،306

ففرّوا إلی اللّه ،75

فقد استمسک بالعروة الوثقی ،112

فلمّا ان جاء البشیر ،372

فلمّا نسوا ما ذکّروا به فتحنا علیهم ،338

فلهم أجر غیر ممنون ،289

فنسوا حظّا مّمّا ذکّروا به ،338

فنفخنا فیه من رّوحنا ،316

فی سدر مّخضود و طلح مّنضود ،292

فیضلّ اللّه من یشاء و یهدی ،303،304

قال الذین کفروا للذین امنوا ،368

قال إنّه یقول إنّها بقرة ،370

قالت الاعراب امنّا قل لّم تؤمنوا... ،296

قد أفلح من ذکّاها ،293

قد تبیّن الرّشد من الغیّ ،112،128

قل أتعبدون من دون اللّه... ،327

قل اللّهمّ مالک الملک... ،110

قل أوحی إلیّ ،115

قل هل أنبّئکم بشرّ مّن ذلک ،335

قل هو اللّه احد ،96،97،98،102،103، 104،105،114،248،293

کان فی المدینة تسعة رهط ،375

کلاّ انّها کلمة هو قآئلها ،298،305

کلّ شئ هالک الا وجهه ،86

لآ أقسم بالنّفس الّلوّامة ،313

لا إکراه فی الدّین ،112،120

لا الشّمس ینبغی لهآ أن تدرک القمر ،318

لا تخاطبنی فی الّذین ظلموا ،295

لا تدرکه الأبصار و هو یدرک ،62

لا تعلمونهم اللّه یعلمهم ،83

لا جناح علیکم إن طلّقتم النّساء ،168

لقد ظلمک بسؤال نعجتک ،367

لمّا ورد ماء مدین ،78

لمّا یدخل الإیمان فی قلوبکم ،296

له ما فی السّموات و ما فی الأرض ،112

لیس کمثله شیء و هو السّمیع البصیر ،60

ما بینهما و ما تحت الثری ،117

ما جعل اللّه لرجل من قلبین... ،286،289، 344

ما یعزب عن ربّک من مثقال ذرّة... ،63

ما یغنی عنه ماله إذا تردّی ،292

ص:385

مغضوب علیهم و الضّالّین ،301،312

من أتی اللّه بقلب سلیم ،344

من الغیّ فمن یکفر بالطّاغوت ،112

من ذا الّذی یشفع عنده إلاّ بإذنه ،112،118

و آیة لهم الأرض المیتة أحییناها ،326

و آیة لّهم الّیل نسلخ منه النّهار... ،318

و ابتلوا الیتامی حتّی إذا بلغوا النّکاح ،126، 140،144،154،157

و إذا سئلک عبادی عنّی ،50

و إذا لاّ یلبثون خلافک إلاّ قلیلا ،372

و أرسلنا الرّیاح لواقح ،323

و أصحاب الشّمال مآ أصحاب الشّمال ،312

و اعتصموا بحبل اللّه جمیعا ،337

و الّذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا ،77

و السّابقون السّابقون اولئک المقربون ،292، 302،314،317

و الشّمس و ضحیها؛و القمر إذا... ،318

و اللّه لا یهدی القوم الظّالمین ،339

و إلهکم إله واحد ،115

و امسحوا برؤسکم ،366

و أنزلنا من السّماء مآء طهورا ،324

و انطلق الملأ منهم ان امشوا و اصبروا ،372

و إن طلّقتموهنّ من قبل أن... ،166،168

و ان کلّ لمّا جمیع لدینا محضرون ،373

و إن من شیء إلاّ یسبّح بحمده ،56

و أتوا الیتامی أموالهم ،159

و تحبّون المال حبّا جمّا ،294

و تری النّاس سکاری و ما هم... ،289

و جعلنا ابن مریم و أمّه آیة ،310

و رسوله ثمّ لم یرتابوا و جاهدوا ،296

و سئلهم عن القریة الّتی... ،333

و سخّر الشّمس و القمر کلّ یجری... ،319

و سخّر لکم الشّمس و القمر دآئبین ،318

وسع کرسیّه السّموات و الأرض ،112

و کانّما یساقون الی الموت ،371

و کان من الکافرین ،375

و کفی باللّه شهیدا ،367

و لئن سئلتهم مّن خلق السّماوات ،306

و لا تأکلوا اموالهم الی اموالکم ،367

و لا تبرجن تبرج الجاهلیة الاولی ،57

و لا تؤتوا السّفهاء أموالکم ،155،157

و لاصلّبنّکم فی جذوع النّخل ،367

و لا یحیطون بشئ من علمه ،106،116،118

و لا یؤده حفظهما و هو العلیّ ،112،120

و لتکن مّنکم أمّة یدعون إلی الخیر ،341

و لقد علمتم الّذین اعتدوا منکم ،333

ص:386

و لو تری إذ الظّالمون موقوفون ،329

و ما تشآؤن إلاّ أن یشآء اللّه ،341

و ما تلک بیمینک یا موسی ،374

و ما رمیت اذ رمیت و لکنّ اللّه... ،303،304

و ما مسّنا من لغوب ،86

و ما هم بخارجین من النّار ،122

و مثل کلمة خبیثة کشجرة خبیثة ،312

و من أعرض عن ذکری فإنّ له... ،340

و من رحمته جعل لکم اللّیل و النّهار ،64

و من کان فی هذه أعمی فهو... ،331

و من یتّق اللّه یجعل له مخرجا ،82

و نفس و ما سوّاها؛فألهمها فجورها ،314

و هو الّذی جعل لکم الّیل لباسا ،319

و هو الّذی یرسل الرّیاح بشرا ،321

هل یستوی الّذین یعلمون و الّذین ،331

هو الّذی أنزل علیک الکتاب ،110

هو الّذی جعل الشّمس ضیاء و... ،58،319

هو الّذی یریکم البرق خوفا و طمعا ،332

یآ أیّتها النّفس المطمئنّة؛إرجعی ،284، 313،316

یا بنیّ لا تشرک باللّه إنّ الشّرک ،293

یا لیتنی کنت معهم فأفوز فوزا عظیما ،287

یا معشر الجنّ و الإنس ،115

یخافون یوما کان شرّه مستطیرا ،375

یخرج الحیّ من المیّت و یخرج ،305

یخرجونهم من النّور إلی الظّلمات ،112

یخرجهم من الظّلمات إلی النّور ،112

یریدون أن یخرجوا من النّار ،371

یریدون لیطفؤا نور اللّه بأفواههم ،341

یسئلونک عن الرّوح قل الرّوح من ،311

یوم ندعوا کلّ أناس بإمامهم ،328

ص:387

روایات

روایات عربی

إبنة تسع لا تستصبی،145

ابی اللّه ان یجری الاشیاء...،332

ابی اللّه ان یجری الامور الاّ...،332،340

أبی عبد اللّه علیه السّلام فی میزابین سالا أحدهما بول و الآخر ماء المطر،208

أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:«لو أنّ میزابین سالا أحدهما میزاب بول و الآخر،208

اتقن صنع الفلک الدوار فی،57

اتقوا من فراسة المؤمن فانه ینظر...،285

اجری اللهم بهیبتک،70

ادب اللهم نزق الخرق،70

إذا بلغت الجاریة فلم ترض فما حالها؟،200

اذا بلغت تسع سنین،145

إذا تزوّجت البکر بنت تسع سنین فلیست مخدوعة،161

إذا جری به المطر فلا بأس،211

إذا زوّج الرجل إبنه فذلک إلی إبنه و...،200

إذا کانت المرأة مالک أمرها تبیع و...،163

اطلبوا العلم من المهد الی اللحد،292

اغرس اللهم فی شرب جنانی،69

افتح اللهم لنا مصاریع،68

الا انّ مفتاح العلم السؤال،279

البسنی اللهم من افضل،69

البسنی من افضل خلع الهدایة،69

الثابت القدم علی زحالیفها،67

الجاریة إبنة کم لا تستصبی؟،160

الجاریة اذا بلغت تسع،158

الجاهلون لاهل العلم اعداء،290

الدنیا دار ممرّ و لا دار مقرّ،281،289

الذی بیده عقدة النکاح هو ولیّ أمرها،137، 152،156،158،198

الذی یشتری الدرهم بأضعافه أنّه لم...،165

الرحیل و شیک،281

السلطان ولیّ من لا ولیّ له،...،152،153

الشقی شقی فی بطن امه،303،304

الشقی من شقی فی بطن امه و السعید من سعد فی بطن امه،303

الصلح خیر،201

ص:388

الطرق الی اللّه بعدد انفاس الخلایق،318

القلب یهدی الی القلب،288

أللّهمّ ان لم تبتدئنی الرّحمة منک،71

اللهم یا من دلع لسان،55

الماسک من اسبابک بحبل،66

المرأة التی قد ملکت نفسها غیر السفیهه و لا المولّی علیها،149،155،157

الناس موتی و اهل العلم احیاء،274،290

الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا،309،330

الناصع الحسب فی ذروة الکاهل،66

الهی أترانی أتیتک إلاّ،73

الهی قرعت باب رحمتک،75

الهی قلبی محجوب و نفسی معیوب...،89

الهی کیف تطرد مسکینا...،77

الهی هب لی کمال الانقطاع الیک،287

الهی هذه ازمّة نفسی عقلتها...،78

أمّ علقت بأطراف حبالک إلاّ حین...،74

ان اللّه تعالی جعل الدنیا لما بعدها،279

انّ اللّه یحبّ الملحین فی الدعاء،88

إن أسلمتنی أناتک لقائد الأمل،71

ان خذلتنی نصرک عند محاربة النّفس،72

ان عقلت امرک او اصبت معرفة...،280

انّ فضل العالم علی العابد کفضل...،331

إنقطاع یتم الیتیم الإحتلام و هو أشدّه،129

إنّک سیّدی و مولای و...،76

إنّک قادر علی ما تشاء،80

انّ لکلّ انسان شیطانا یغویه،271

أنّ ما ترک[المیّت]من حق فهو لوارثه،189

أنّه قرأ أبو الحسن الرضا علیه السّلام أللّه لا إله إلاّ هو...،118

أیقظنی إلی ما منحنی به،64

أبا جعفر علیه السّلام قلت له:متی یجب علی الغلام أن یؤخذ بالحدود التامّة،165

أبی الحسن الأوّل علیه السّلام قال:إذا تزوّجت البکر بنت تسع سنین فلیست مخدوعة،139

أبی جعفر علیه السّلام أنّه قال:المرأة التی قد ملکت نفسها غیر السفیهة،149

أبی جعفر علیه السّلام قال:الجاریة إذا بلغت تسع سنین ذهب عنها الیتم و زوّجت،138، 145،158

أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:الذی بیده عقدة النکاح هو ولیّ أمرها،152،156،167

أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:سألته عن الیتیمة متی یدفع إلیها مالها؟،128،146

أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:قلت:الجاریة إبنة کم لا تستصبی،إبنة ستّ أو سبع؟،138

ص:389

ألّفت بمشیتک الفرق،83

أم کیف تخیب مسترشدا...،77

أم کیف تردّ ظمأنا...،77

أنّه سئل عن قول اللّه عزّ و جلّ فان آنستم منهم...،129

أنّه قال فی رجل یرید أن یزوّج أخته،146

أنّه قضی أن یحجر علی الغلام...،129

أنّه یصلّی فیه رکعتان بصفة...،101

بترک ما لا یعنیک یتم لک العقل،281

برحمتک یا أرحم الرّاحمین...،88

بعد عن ملاحظة العیون،62

تجهزوا رحمکم اللّه فقد نودی فیکم...،281

تختّم بالیمین تکن من المقربین،353

تدعون ربکم بالیل و النهار...،50

تفکّر ساعة خیر من عبادة سبعین...، 289،331

تقرّب العبد الی اللّه سبحانه باخلاص نیّته،280

تنزّه عن مجانسة مخلوقاته،60

جلّ عن ملائمة کیفیّاته،61

دع ما لا یعنیک و اشتغل بمهمک...،281

رأیت فی ید علی بن الحسین فص عقیق فقلت ما هذا الفص؟،355

ربّنا لا تکلنا إلی أنفسنا طرفة عین...،72

سئل أبا عبد اللّه علیه السّلام عن السطح یبال علیه فیصیب السماء فیکف فیصیب الثوب؟،212

سألت أبا الحسن علیه السّلام عن الجاریة الصغیرة یزوّجها أبوها،163

سألت أبا جعفر علیه السّلام عن الذی بیده عقدة النکاح؟،167

سألته أیّما أوسع،الکرسی أو السموات...،112

سألته عن الجاریة یتمتّع منها الرجل، 139،161

سألته عن الیتیمه متی یدفع،146

سأله أبی و أنا حاضر عن قول اللّه عز و جل:

«حتّی إذا بلغ أشدّه»،163

سأله رجل عن رجل مات،و ترک أخوین، 159،171

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول:لا ینقض النکاح إلاّ الأب،147،162

شعشع ضیاء الشّمس بنور،58

صلّ اللّهمّ علی الدّلیل الیک...،65

صلّ علی محمّد و آل الأتقیاء،87

صیام یوم غدیر خم یعدل صیام عمر الدنیا،105

طین المطر لا ینجّس،206

علم بما کان قبل ان یکون،63

ص:390

علّمنی أبو عبد اللّه علیه السّلام قال:قل:بسم اللّه الجلیل،108

عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:«لو أنّ میزابین سالا أحدهما میزاب بول،208

عن البیت یبال علی ظهره و یغتسل من الجنابة ثم یصیبه المطر،207

عن الرجل یمّر فی ماء المطر و قد صبّت فیه،206

عن السّطح یبال علیه فیصیبه السّماء فیکف فیصیب الثوب،206

عن الکنیف یکون خارجا فیمطر السماء فیقطر علی القطرة،206

عن الکنیف یکون فوق البیت فیصیبه المطر فیکف فیصیب الثیاب،207

عن المطر یجری فی المکان...،207

عن أبی الحسن علیه السّلام:له ما فی السموات و ما فی الأرض و ما بینهما...،118

عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ:أو یعفوا الّذی بیده...،166

عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه عز و جل:و إن طلّقتموهنّ...،166

عن أبی عبد الله قال:سألته عن الذی بیده عقدة النکاح،167

عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:سألته عن یتیم قد قرأ القرآن،129

عن أبی عبد اللّه علیه السّلام:و لا یحیطون بشئ من علمه...،106،116،118

فاجعل اللّهمّ صباحی هذا...،79

فاصفح اللّهمّ عمّا أجرمته من زللی،76

فأیّ آیة أنزلها اللّه علیک أعظم؟،123

فبئس المطیّة الّتی امتطت نفسی من هواها،74

فضل العالم علی العابد کفضل الشمس...،331

فیا من توحّد بالعزّ و البقاء،86

فی طین المطر أنّه لا بأس به أن یصیب الثوب ثلاثة أیّام إلاّ أن یعلم،206

قال:انک مأخوذ عن اهلک،122

قضی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی سیل وادی مهزور:،191

قولوا لا اله الاّ اللّه تفلحوا،337

کفّ اکفّ السّوء عنّی،64

کلاّ و حیاضک مترعة...،78

کلّ شئ یراه ماء المطر فقد طهر،206،212

کلّ ما یراه المطر فقد طهر،213

کل مولود یولد علی الفطره حتی،306

کنت کنزا مخفیا؛فاحببت ان،59،247،291

کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین،67

لا إله إلاّ أنت سبحانک اللّهم...،82

ص:391

لا بأس بتزویج البکر إذا رضیت من غیر إذن أبویها،160،161

لا جبر و لا تفویض،303

لا حول و لا قوّة الاّ باللّه...،88

لا ولایة لأحد علی المرأة إلاّ لأبیها...130

لا ینقض النکاح إلاّ...،147،162،163

لکلّ شیء سناما و سنام القرآن سورة...،124

لمّا أمر اللّه-عزّ و جلّ-هذه الآیات أن یهبطن إلی الأرض،109

لمّا خلق اللّه موسی بن عمران،354

ما أری رجلا أدرک عقله،119

ما بعث اللّه عزّ و جلّ نبیّا إلاّ و تعید فی هذا الیوم و عرف حرمته،106

ما رفعت کف الی اللّه احب الیّ من کف فیها عقیق،354

ما فات مضی و ما سیأتیک،292

ما من مسلم ینصب وجهه للّه تعالی فی مسألة إلا أعطاها إیّاه،52

من صلّی فی هذا الیوم،98،114

من صلّی فیه رکعتین قبل الزوال،100

من عرف نفسه فقد عرف ربّه،247،311

من غیر أن تمارس فی...،86

من قال هذه الکلمات عند کلّ صلاة...،119

من قراء أربع آیات من أوّل...،120

من قرأ أوّل البقرة إلی المفلحون،115

من قرأ عشر آیات من سورة البقرة،121

موتوا قبل ان تموتوا،288،316

نوم العالم خیر من عبادة الجاهل،289،331

و اسمع ندائی و استجب...،87

و الوغول و أنت غایة...،78

و الیتمة فی حجر...إلاّ برضاها،146،159

و الیتیمة فی حجر الرجل لا یزوّجها إلاّ ممن ترضی،146،159

و إن لم یکن کذلک فلا یجوز تزویجها إلاّ بأمر ولیّها،164،165

و أنرت بکرمک دیاجی...،84

و أنزلت من المعصرات ماء ثجاجا،85

و أنهرت المیاه من الصمّ...،84

و جعلت الشّمس و القمر...،85

و سرّح قطع اللّیل المظلم،56

و علّقت بأطراف حبالک أنامل ولائی،75

و علی آله الأخیار المصطفین الأبرار،67

و فلقت بقدرتک الفلق،84

و قهر عباده بالموت و الفناء،86

و کّلنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بحفظ زکاة رمضان فأتانی آت فجعل یحثو من الطعام،124

ص:392

و مسائی جنّة من کید العدی...،80

و من ذا یعلم ما أنت...،83

و هذه أعباء ذنوبی...،79

و هذه أهوائی المضلّة...،79

و هربت إلیک لا جئا من فرط أهوائی،75

هبط جبرئیل علیه السّلام علی النبی علیه السّلام:فقال یا محمد ربی یقرئک السلام،355

هذه العوزة حرز و أمان من کلّ...،121

هو أن یبلغ ذا وقار و حلم و عقل،128

یا أبا المنذر أتدری أیّ آیة...،124

یا خیر من دعی لدفع الضر...،87

یا صحّاف!قلت:لبّیک یابن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله،122

یا من ارقدنی فی مها دامنه،63

یا من دلع لسان الصباح،55

یا من دلّ علی ذاته بذاته،59

یا من سرح قطع الیل،56

یا من قرب من خواطر،61

یجری عن مجری الذی،256

ص:393

روایات فارسی

آگاه باشید که شما را دلالت کنم بر سلاحی که نجات دهد،50

البته باید امر به معروف و نهی از منکر کنید،341

اهل سبت هشتاد هزار نفر و...،334

ایمان باطن است و اسلام ظاهر،296

ای میسر!دعا کن،و مگو که امر فارغ و پرداخته شده از دعا،53

این دو طینت را خداوند عزّت مخلوط فرمود،303

بسیار کارها باشد که آدمی حریص باشد بر آن،52

بشناسان به من نفس مرا،315

بعضی از مؤمنین را بی حساب داخل بهشت می کند،82

بوده باشد در آخر الزمان قومی،342

به درستی که نطفه از آسمان واقع شود به سوی زمین،324

جهاد با نفس،جهاد اکبر است،343

چنگ زنید به اسلام و توحید و ولایت و متفرق نشوید از اطراف آل محمّد،337

خداوندا من عبادت نه از راه طمع در بهشت یا خوف از جهنم می کنم،73

خداوند متعال،جمیع اولاد آدم را از بدو خلقت تا قیام قیامت،305

در آیه مبارکه و جعلنا ابن مریم و أمّه آیة یعنی...،309،

روزه شد مر تیر نفست را سپر،255

قرار دادیم این امت ممسوخه را،333

که آنان که از طینت علیین خلق شده...،302

مردم به خیر و خوبی هستند و...،341

نیست از برای خدا آیتی بزرگتر از من،310

هرکه در این روز نیم ساعت پیش از زوال شمس دو رکعت نماز به جا آورد،104

هرمولودی زائیده شده بر فطرت و...،307

هرمؤمن که مشغول معصیت حق گردید روح...،297

ص:394

چهارده معصوم و پیامبران علیهم السّلام

امام باقر علیه السّلام،18،138،145،147،149، 158،162،163،165،167،279،310، 333

امام حسن علیه السّلام،52،68،300

امام حسن عسکری علیه السّلام،20،161،334

امام حسین علیه السّلام،68،146،212،231، 238،263،300،

امام رضا علیه السّلام،112،113،118،121،161، 163،196،198

امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف،20، 174،266،268،299،310،345،

امام سجاد علیه السّلام 88،89،93،120،334،355

امام صادق علیه السّلام،19،53،96،98،100، 101،103،104،105،106،108،109، 112،114،116،118،119،128،129، 137،138،146،152،156،159،160، 161،163،166،167،174،191،196، 198،199،206،208،223،224،227، 232،303،309،310،324،332،341، 354

امام علی علیه السّلام،18،37،39،52،68،89، 90،96،119،120،129،176،279، 280،281،289،299،302،309،311، 315،347،353،354،355

امام علی نقی علیه السّلام،19،20

امام کاظم علیه السّلام،122،139،163،173، 174،196،198

امام محمد تقی علیه السّلام،19،198

اهل بیت علیهم السّلام،17،18،20،23،24،26، 30،35،37،50،51،68،91،193،271، 281،288،310،317،337،353،

جبرئیل،121،353،355

جرجیس،298

حضرت ابراهیم علیه السّلام،249،252،320،

حضرت اسماعیل علیه السّلام،287

حضرت علی اصغر علیه السّلام،287

حضرت علی اکبر علیه السّلام،287

حضرت عیسی بن مریم،294،317

ص:395

رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله،50،51،52،54،65،87، 89،109،115،120،121،123،124، 125،152،191،244،250،254،285، 289،297،299،301،302،307،320، 327،331،337،353،354،355،366

شعیب،298

صدیقه کبری علیها السّلام،68،302

موسی بن عمران،298،339،354،372

میکائیل،121،354

نوح،298

آل محمد صلّی اللّه علیه و آله-اهل بیت علیهم السّلام

ائمه هدی-اهل بیت علیهم السّلام

ابا عبد اللّه-امام حسین علیه السّلام

ابو جعفر-امام باقر علیه السّلام

امامان شیعه-اهل بیت علیهم السّلام

حضرت امیر علیه السّلام-امام علی علیه السّلام

حضرت حجت-امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف

خاتم الانبیاء-رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله

ص:396

نام اشخاص

آخوند خراسانی،42

آخوند عبد الجواد خراسانی،41

آخوند فشارکی،175

آشتیانی،میرزا محمّد حسن،39،42

آقا بزرگ تهرانی،173،174،225،234، 236،237،359،380

آملی،حاج ملاّ محمّد،40،42

آملی،سیّد حیدر،291،318،347

آیت نجف آبادی،میر سیّد علی،264

ابا امامة،119،120

ابان بن ثعلب،200

ابراهیم بن شیبه اصفهانی،19

ابراهیم بن عمرو بن بکر،119

ابراهیم بن محمّد اشعری،139،161

ابراهیم بن محمّد خثعمی،139،161

ابن ابی جمهور احسائی،306،307،347

ابن ابی جیّد،160

ابن ابی عمیر،129،138،160

ابن اثیر،90،153

ابن ادریس حلّی،132،194،197،227

ابن الاعرابی،67

ابن الهدی کلباسی،207،227

ابن برّاج،135،191،194،200،232

ابن بهرام قوهی،ابو نصر تاج الملک،21

ابن ترکه،صاین الدین علی،25

ابن حاجب،359

ابن حمزه طوسی،130،192،194،197، 200،205،206،232

ابن خزاز،145

ابن رسته،22

ابن زهره حلبی،131،197،200،227

ابن سکّیت،66

ابن سنان عبد الله،158،198

ابن سینا،21،22

ابن شهر آشوب،19،90،310،348

ابن طاووس،98،114،115،117

ص:397

ابن عباس،128،355

ابن غضائری،195،225

ابن فهد حلّی،50،90،232

ابن مالک،113

ابن محبوب،138،145

ابن مسکویه،22

ابن مملّک اصفهانی،محمّد بن عبد اللّه،21

ابن منذر،127

ابن منظور،90

ابن ولید،160

ابن یقطین،200

ابو الحسن اصفهانی(راوی)،19

ابو الصلاح حلبی،131،197

ابو العباس فضل بن عبد الملک،199

ابو المعالی کلباسی،198،225

ابو المفضّل،119

ابو حنیفة،128

ابو ذر،123

ابو عبد الرحمان القاسم بن عبد الرحمن،119

ابو عبد اللّه بن عیّاش،123

ابو علی ابن شیخ الطوسی،119

ابو مسعود رازی،25

ابو هریرة،124

ابی الجارود،178،188

ابی الحسن الاول،139

ابی العبّاس،احمد بن موسی بن جعفر،211

ابی المفضل،20

ابی ایّوب الخزّاز،138،158

ابی بصیر،129،166،167،217

ابیّ بن کعب،124

ابی جریر قمی،118

ابی جعفر بن یزید بن نضر خراسانی،211

ابی سفیان،299

ابی عتّاب،123

احمد الزاوی،طاهر،90

احمد بن اسحاق،160،161

احمد بن بدر،122

احمد بن حنبل،90

احمد بن محمد بن خالد برقی،19

احمدیان،حاج شیخ محمّد علی،263، 265،347

ادریس بن عبد اللّه اصفهانی،19

ارباب،حاج آقا رحیم،34

اژه ای،حاج شیخ علی اکبر،33

استادی،رضا،226

استر آبادی،احمد بن تاج الدین،291،346

ص:398

استرآبادی،رضی الدین،90

استر آبادی،میرزا محمّد علی،232

اسحاق بن صحّاف،122

اسحاق بن عمار،195

اسد اللّه اسماعیلیان،226

اسعد بن عبد القاهر بن اسعد اصفهانی،25

اسکافی،197

اسماعیل بن عبّاد،106،116،118

اصبغ بن نباته،129

اصفهانی،ابو نعیم،18،23،25

اصفهانی،سیّد ضیاء الدین،44

اعرجی کاظمینی،سیّد محسن،232

اعرجی(مقدّس بغدادی)،سیّد محسن،213،227

افندی اصفهانی،میرزا عبد اللّه،25،26،27

افندی،عباس،193

الرضا،113،121،196

امام خمینی قدّس سرّه،35،265،281،318،331، 344،348

امیر کبیر،348

امین،سیّد محسن،178،223

انصاری زنجانی،سهیل،114

انصاری،شیخ مرتضی،229

اورنگ زیب،357

ایروانی،محمّد تقی،225

بابا رکن الدین اصفهانی،26

باقری بیدهندی،ناصر،267،346

باقری سیانی،مهدی،173،180،226،227

بایزید،249

بجنوردی،سیّد محمّد حسن،228

بحر العلوم،حسین،228،350

بحر العلوم،سیّد محمّد،346

بحر العلوم،سیّد مهدی،207،228،350

بحر العلوم،محمّد صادق،228

برقی،احمد بن محمّد بن خالد،19،195

بروجردی،حاج آقا منیر الدین،33،173، 176،179،183،226،228

بروجردی،میرزا مهدی،264

برید بن معاویة،149

بقال،محمد علی،227

بکر بن محمّد،119

بوذر جمهری،232

بهادری،ابراهیم،223،224،227

بهبهانی،وحید،189،196،224،228

بید آبادی،آقا محمّد،28،32،347

بیهقی کیدری،قطب الدین،223

تاج الدین حسن(پدر فاضل هندی)،357،358

ص:399

تاج الملک بن بهرام قوهی،21

ترابی،علی اکبر،232

تفضّلی،آذر،380

تهرانی،اسمعیل،103

تهرانی،سیّد صادق،42

تهرانی،شیخ عباد اللّه،227

تهرانی،عباد اللّه،227

ثقة الاسلام،شیخ محمّد علی،33،40،42

جابر بن یزید جعفی،24

جبلانی،محسن محمّد رفیع،259

جرجانی،شیخ عبد القاهر،360،366

جزائری،شیخ عبد النبی،225

جزایری،سیّد نعمت اللّه،27،30

جلالی،سیّد محمّد رضا،173

جلیلی،نعمت اللّه،226

جوهری،اسماعیل بن حماد،90

جهانگیر خان قشقایی،33،40،41

چنگیز خان مغول،26

چهار سوقی،میرزا محمّد باقر،41

چهار سوقی،میرزا محمّد هاشم،41

حائری یزدی،حاج شیخ عبد الکریم،263،265،

حاجی محمّد بن محمّد علی اردبیلی،27

حارث بن ابی حارث،18

حافظ رجب برسی،60،90،291،347

حجت کوه کمره ای،سیّد محمّد،266،267

حجت هاشمی،سیّد علی،44

حججی،حاج شیخ احمد،268،273

حزین،محمّد علی،32

حسن بصری،127

حسن بن محبوب،158

حسّون،شیخ فارس،223

حسین آبادی،شیخ احمد،40،41

حسین بسطام،123

حسین بن حسن حسینی،105

حسین بن خالد،112،118

حسین بن علی بن یقطین،121

حسینی،احمد،224

حسینی،احمد بن محمّد رضا،222

حسینی ارموی محدّث،میر سید جلال الدین،347

حسینی اشکوری،سید احمد،90،224، 228،234،240

حسینی جلالی،سیّد محمّد رضا،222،225

حسینی،عبد اللطیف،224

حسینی قزوینی،سیّد محمّد،227

حکیم باشی،میرزا محمّد باقر،41

ص:400

حکیم جلوه،28

حکیم خراسانی،شیخ محمّد،264

حکیم زنوزی،آقا علی،28

حکیم،ملاّ عبد الجواد،27

حلی،یحیی بن سعید،224

حمران،165

حمزة بن عبید،116،118

حمیری،عبد اللّه بن جعفر،228

حیدری،فاطمه،239

خاتون آبادی اصفهانی،میرزا محمّد صادق،264

خاتون آبادی،میر محمّد حسین،32،350

خادمی،آیت اللّه،35

خالصی،شیخ محمّد باقر،205،212،231

خاندان ابن منده،22

خراسانی،حاج سیّد محمّد رضا،35

خرسان،سیّد حسن،223،224

خلیفه سلطانی،میر محمّد،350

خمینی،حاج آقا مصطفی،189،216،229

خواجویی مازندرانی،ملا اسماعیل،31،32، 198،228

خوانساری،آقا حسین،30

خوانساری،آقا سید جمال الدین،30،107، 280،302،347

خوانساری،سید محمّد باقر بن زین العابدین (صاحب روضات)،33،226،358،380

خوزانی،غیاث الدین محمّد،349،353

خوزانی،محمّد ابراهیم،349،350

خویی،آیت اللّه،19،210،229،231

دار قطنی،138

داود بن سرحان،146،159

داوری،محمّد،276،349،350

درایتی،محمّد حسین،225،228

درچه ای،آقا سیّد محمّد باقر،34

دشتی،سیّد مصطفی،297

دشتی،محمّد،348

دولت آبادی،میرزا تقی بن محمّد باقر،27

دهکردی،آیت اللّه سیّد ابو القاسم،33

دیلمی،شمس الدوله،21

رازی،ابو مسعود،25

رازی،حاج شیخ محمّد شریف،262،264، 265،267،346

رازی نجفی مسجد شاهی،شیخ محمّد تقی، 33،40،42،45،226

راوندی،سعید بن هبة اللّه،228

ربانی،هادی،30

ص:401

رجایی،سیّد مهدی،32،226،228،231

رحمان ستایش،محمّد کاظم،232

رضا خان،34

رضوی،سیّد مرتضی،177،224،228

رضوی،مهدی،37،38

رفیعی مهر آبادی،ابو القاسم،21،27

روضاتی،سیّد محمّد علی،30،227،231

ریاضی،حاج شیخ حیدر علی،262،264، 265،270،275،276،347

ریاضی نجف آبادی،حاج شیخ ابراهیم، 261،262،263،264،265،266، 267،268،269،270،271،272، 273،274،275،276،347

ریحان یزدی،سیّد علیرضا،267،346

زرارة بن اعین،112،147،149،162،163

زمانی،مصطفی،347

زنوزی،میرزا محمد حسن،358

زنوزی،میرزا محمّد حسین حسینی،380

ساوی،محمّد،24

سبحانی،جعفر،232

سبزواری،سیّد محمّد جواد،44

سبزواری،میرزا حسین،28

سجادی،حاج سیّد احمد،275،276

سجادی،سیّد جعفر،284،347

سجادی نجف آبادی،سیّد محمّد حسین،261

سریّ بن سلامه اصفهانی،20

سعدان بن مسلم،160،161

سلاّر دیلمی،197،230

سلطان سنجر،23

سلطان محمّد خدابنده(اولجایتو)،24

سلمان فارسی،353

سهل بن زیاد،146

سیّد بن زهرة،131

سیّد بن طاووس،25،117،174، 223،346

سیّد حسن بن سیّد جعفر،214

سیّد حمیری،359

سیّد رضی،348

سیّد طاهر بن سیّد رضی الدین حسینی،105

سیّد علیّ صدر الدین(شارح صحیفه سجادیه)،111،116

سیّد مرتضی،194،223

شافعی،127

شاه آبادی،حاج شیخ محمّد علی،263، 264،265

شاه حسین صفوی،359

ص:402

شاه عباس صفوی،29

شبیری زنجانی،حاج سیّد موسی،225

شریف رضی،347

شریف کاشانی،ملاّ حبیب اللّه،231

شفتی،سیّد محمّد باقر،33،91،176، 226،234

شفتی،سیّد مهدی،91،93

شمس الدّوله دیلمی،21

شهشهانی اصفهانی،سیّد میر محمّد،234

شهید اوّل،184،185،192،194،195، 202،225،230،

شهید ثانی،107،114،189،194،195، 205،214،226،230،279،348

شیخ ابو السعادات،25

شیخ اعظم انصاری،229،231،

شیخ الشریعه اصفهانی،40،42

شیخ انصاری،184،189،213،235،281

شیخ بهایی،26،28،29،30،106،114، 224،234،237

شیخ حر عاملی،232،341،348

شیخ حسن بن زین الدین العاملی(صاحب معالم)،215،231

شیخ حسن بن شیخ جعفر غروی،213

شیخ رضی،55

شیخ صدوق،123،130،140،195،197، 212،230،232،290،310،348، 353،354

شیخ طبرسی،117،118،123،346

شیخ طوسی،21،98،114،119،120، 133،142،190،192،193،195،197، 200،223،224،225،227،228،230، 232،341،348

شیخ کلینی،19،90،117،119،229، 303،310،332،340،347

شیخ محمّد محسن بن شیخ محمّد رفیع رشتی اصفهانی،233،234

شیخ مفید،محمد بن نعمان،142،143، 188،189،197،231،234

شیرازی،حاج میرزا علی آقا،35،44

شیرازی،میرزا حسن،40،42

شبیری زنجانی،سیّد موسی،225

صاحب الذخیره،103

صاحب منهاج،234

صادقی،سید محمد علی،35

صافی اصفهانی،آیت اللّه،35

صدر اصفهانی،محمّد حسین خان،187

ص:403

صدرایی خویی،علی،233،347

صدوقی«سها»،منوچهر،28

صفائی خوانساری،حاج سیّد احمد،178، 204،229

صفار قمی،محمّد بن حسن،285،347

صفوان بن یحیی،128،139،146، 160،161

صهرشتی،197

ضیاء نور،حاج سیّد فضل اللّه،44

طاهر بن سیّد رضی الدین،105

طباطبائی،حاج آقا هادی،272،348

طباطبائی،سیّد عبد العزیز،228

طباطبائی،سیّد علی(مؤلف ریاض المسائل)، 189،226

طبرسی،احمد بن علی،123،303،346

طبسی حائری،سیّد علینقی،229

طریحی،فخر الدین،90

طناحی،محمود محمّد،90

طوسی،خواجه نظام الملک،23

طیب،حاج سید عبد الحسین،35

عاشور،سیّد علی،90

عاصی اصفهانی رشتی،شیخ محسن،233، 234،235،236،239،243،259

عالم نجف آبادی،آیت اللّه حاج شیخ محمّد حسن،35،264

عاملی،سیّد جواد،231

عاملی،سیّد محمّد،230

عباس بن معروف،160

عبد الحسین محمّد علی بقّال،227

عبد الرحمن بن مسلم،160

عبد السلام اصفهانی،18

عبد السلام هارون،18

عبد اللّه بن ابی سفیان،119

عبد اللّه بن بسطام،123

عبد اللّه بن سنان،137،152،153،156، 162،163،167،198

عبد اللّه بن صلت،160،163

عبد اللّه بن محمّد اصفهانی،20

عبد اللّه بن محمّد کنانی،25

عبد اللّه بن مسعود،121

عبد الواحد بن محمّد تمیمی آمدی،280،347

عبده،شیخ محمّد،90

عثمان اصفهانی(راوی)،19

عثمان بن ابی عاتکة هلالی،119

عراقی،شیخ مجتبی،232

عطار،احمد عبد الغفور،90

ص:404

عقیقی بخشایشی،265،348

علاّمه حلّی،127،132،184،192،194، 197،199،223،224،225،228،230، 232،358

علاّمه مجلسی،مولا محمد باقر،30،32، 89،104،106،111،116،223،227، 232،288،306،307،310،318،347

علاّمه مجلسی،مولا محمد تقی،26،29، 30،102،114،115،117،175

علاّمة طباطبائی،208،211،216

علاء الدوله کاکویه،21

علیّ بن ابراهیم،111،112،113،117، 118،303،309،324،348

علی بن اسمعیل،163،164

علی بن الحسین عبدی،105

علی بن جعفر،173،174،178،207، 208،210،211،217،230،324

علیّ بن حسان واسطی،105

علی بن حسن علوی،211

علی بن محمّد بن بشر اصفهانی،20

علی بن محمّد بن علی،42

علّی بن مهزیار،194

علیّ بن یزید،119

عمرو بن جمیع،120

عمید الملک کندری،23

عیص بن قاسم،128،146

غفاری،علی اکبر،90،229،230،231، 303،347

غیاث بن ابراهیم،191

فاضل آبی،184،197،229

فاضل مقداد،194،224

فاضل نائینی،360

فاضل هندی،30،205،229،357،358، 359،360،380

فانی،میر سیّد علی،35

فتحعلی شاه قاجار،187

فخر المحقّقین حلّی 223

فراء،55

فربودی،محمّد،348

فروزانفر،بدیع الزمان،284،285،346

فشارکی،ملاّ محمّد حسین،45،175

فضیل بن یسار،149

فلاطوری،عبد الجواد،44

فیاض،حاج شیخ احمد،35

فیروز آبادی،مجد الدین،228

فیروز آبادی،محمد بن یعقوب،354

ص:405

فیض کاشانی،29،189،195،231

قاجار،آقا محمّد خان،33

قاسمی،رحیم،38،179،225

قاضی نظام الدین اصفهانی،25

قاضی نور اللّه شوشتری،22

قتیبة الاعشی،108

قزوینی،حاج محمد علی،239

قزوینی،ملاّ خلیل،108،110

قزوینی،ملاّ محسن،359

قطب الدین بیهقی کیدری،223

قطب رازی،197

قطب راوندی،197

قمشه ای،آقا محمّد رضا،28

قمی،شیخ محمّد علی،267

قوچانی،عباس،224

قیصریه ها،غلامحسین،226

قیّومی،جواد،223،224

کاشف الغطاء،شیخ جعفر،107،184،204،229

کاشف الغطاء،شیخ علی،227

کاشی،آخوند ملاّ محمّد،33،40،42

کافی موسوی،ابا ذر،357،361

کتابی،دکتر سیّد محمّد باقر،22

کربلایی،ملا محمّد حسین،273

کرمانی،آقا شیخ محمّد باقر،263،267

کریم خان زند،33

کسایی،نور اللّه،18،25

کشّی،195

کفعمی،99،114،115

کلانتر،سیّد محمّد،226

کلباسی اشتری،حاج شیخ احمد،38

کلباسی،حاج شیخ اسماعیل،44

کلباسی،حاج شیخ محمّد ابراهیم،26،33، 38،45،234

کلباسی،حاج میرزا رضا،37،38،39،40، 43،44،45

کلباسی،صدر الدین،45

کلباسی،فخر الدین،45

کلباسی،میرزا عبد الرحیم،39،41

کلباسی،نور الدین،45

کمیل بن زیاد،315

کنی،ملاّ علی،224

کورانی،شیخ علی،230

ماریژان موله،284،346

مازندرانی،ملاّ صالح،110،111

ماسولجی رشتی،شیخ عبد العلی،234

مالک اشتر نخعی،39

ص:406

مالک بن انس،128

مثنّی بن راشد،129

محدّث ارموی،280

محدّث بحرانی،شیخ یوسف،189، 214،225

محدث قمی،حاج شیخ عباس،359،380

محدّث،میر هاشم،291،346

محدّث نوری(صاحب مستدرک الوسائل)، 188،211،230

محقّق اردبیلی،108،111،114،205،230

محقّق اعرجی بغدادی،213

محقّق بجنوردی،185،186

محقّق تستری،شیخ محمّد تقی،228

محقّق،حاج شیخ حیدر علی،175

محقّق حلّی،192،194،227،230،231

محقّق خوانساری،231

محقّق سبزواری،195،202،225،229

محقّق عاملی،189

محقّق قمی،175،176،195،201،224،227

محمّد بن احمد ازهری،353

محمّد بن احمد بن یحیی،160

محمّد بن اسمعیل بن بزیع،159،171

محمّد بن بکّار،25

محمّد بن خالد،116،118

محمّد بن رفیع،235

محمّد بن سعد موسوی،138

محمّد بن سلیمان اصفهانی،19

محمّد بن سنان،118،198

محمّد بن شعیب،119

محمّد بن عبید اللّه،118

محمّد بن عذافر،160

محمّد بن علی بن محبوب،161

محمّد بن غالب اصفهانی،20

محمّد بن فرج،25

محمّد بن کثیر دمشقی،121

محمّد بن مسلم،139،149،161،162، 167،200،208

محمّد بن مکرم،90

محمّد بن منده اصفهانی،19

محمّد بن موسی همدانی،105

محمّد بن هاشم،139،161

محمّد بن همام،20

محمّد رفیع رشتی،شیخ جمال الدین،234

محمود افغان،31

مختاری،رضا،279،348

مخنف بن سلیم،18

ص:407

مدرّس افغانی،380

مدرس بید آبادی،میرزا یحیی،38،43

مدرّس تبریزی،میرزا محمّد علی،25، 357،380

مدرس،شهید سیّد حسن،34

مرعشی نجفی،آیة اللّه،224،228،232، 235،236،237،238،239

مستوفی ساوجی،سعد الدین محمّد،24

مسجد شاهی اصفهانی،حاج آقا نور اللّه،33

مسطور،آخوند ملا خلیل،110

مشکوة،سیّد محمّد،29

مظاهری،آیت اللّه حاج شیخ حسین،35،36

معاویه،299

معلّم حبیب آبادی،میرزا محمّد علی، 44،231

معین،محمّد،348

مفید،شیخ محمود،264

ملاّ صدرا،29،30،40

ملک شاه سلجوقی،23

منتظر القائم،اصغر،26

منزوی،علی نقی،380

منصور بن حازم،129

موحد ابطحی،سیّد محمّد علی،44

موحد ابطحی،میر سیّد حجت،20

موحدی،آقا شیخ محمّد علی،262،263، 264،348

موحدی قمی،احمد،90

موسوی اصفهانی،سیّد ابو تراب بن محمّد،234

موسوی خراسانی،سیّد محمّد باقر،303،346

موسوی خرسان،سیّد حسن،223،224

موسی بن بکر،112،163،164

مولوی،محمّد حسین،224،

مهدوی،سیّد مصلح الدین،22،25،26،30، 38،177،223،225،227

مهدوی هرستانی،سیّد مصطفی،177

مهریزی،مهدی،30،228

مهری،محمّد جواد،321،348

میر داماد،28،29،30،207،211،226

میرزا شهباز،237

میرزا محمّد علی بن میرزا مظفر اصفهانی، (سلمان الزمان)،32

میرزای آشتیانی،42

میرزای شیرازی،177

میر فندرسکی،میر ابو القاسم،28،29،30

میسر بن عبد العزیز،53

ص:408

نائینی،ملاّ حسین،39،41

نائینی،ملاّ محمّد،360

ناجی نصر آبادی،محسن،29

نادر شاه افشار،350

ناصح،شیخ علی احمد،227

ناصر الدین شاه،238

نجاشی،احمد بن علی،21،123،160، 161،195،199،225

نجفی اصفهانی،محمّد باقر،176،227

نجفی،حاج شیخ هادی،179،228

نجفی،شیخ جعفر،107

نجفی،شیخ محمّد حسن،224

نجفی مسجد شاهی،حاج شیخ محمّد رضا،34

نراقی،ملاّ احمد،226،230،291،348

نراقی،ملا مهدی،32،176،184،187، 189،198،226

نسفی،عزیز الدین،284،346

نصر بن مزاحم منقری،18

نضر بن سوید،112

نور محمّدی،محمّد جواد،36،261،276، 347،361

نوری،ملاّ علی،28،33

نهاوندی،حاج شیخ علی اکبر،45

نهاوندی،شیخ محمّد،45

نیلفروشان،محمّد رضا،225

نیلی نجفی،علی بن عبد الکریم،310

واعظی اراکی،شیخ مرتضی،229

وحید بهبهانی،189،196،224،228

هاشمی خراسانی،حجّت،38

هروی،153

هروی،ملاّ محمّد تقی،33

هزار جریبی،آقا باقر،349

هشام،129،217

هشام بن حکم،207،210

هشام بن سالم،212

همدانی،حاج آقا رضا،231

همدانی،میرزا محمّد،267

هنرفر،لطف اللّه،21

یحیی بن سعید حلّی،133،166،170،224

یزدی،آیت اللّه سیّد محمّد کاظم،40،42

یزید بن قیس ارحبی،18

یزید کناسی،138،145،158

یعقوب بن شعیب،109

یوسف حسن عمر،90

یوسفی،شیخ هادی،224

آقا نجفی-رازی نجفی مسجد شاهی

ص:409

ابا الحسن الرضا-امام رضا علیه السّلام

ابو جعفر طوسی-شیخ طوسی

ابو نعیم اصفهانی-اصفهانی،ابو نعیم

حاجی کلباسی-کلباسی،حاج شیخ محمد ابراهیم

حسینی استر آبادی،سیّد میر محمّد باقر-میر داماد

زین الدین بن علی عاملی-شهید ثانی

سیّد محمّد باقر داماد-میر داماد

شیخ ابراهیم اصفهانی-ریاضی نجف آبادی

صاحب جواهر-نجفی،شیخ محمد حسن

علاّمه مجلسی-مجلسی،مولا محمّد باقر

فاضل اصفهانی-فاضل هندی

کلینی،محمد بن یعقوب-شیخ کلینی

محدّث القاسانی-فیض کاشانی

محدّث کاشانی-فیض کاشانی

محمّد بن حسن اصفهانی-فاضل هندی

مقدّس اردبیلی-محقق اردبیلی

میرزای قمی-محقق قمی

ص:410

کتابها

آثار احمدی،291،346

آثار الحجّه،262،264،265،267،346

آثار ملی اصفهان،21،27

آداب الصلاة،318،348

آینه دانشوران،267،346

اجالة الفکر فی القضاء و القدر،359

اجتهاد و تقلید،92

اجوبة المسائل،178

احادیث مثنوی معنوی،285،346

احتجاج طبرسی،174،303،346

اخبار الاسرار،42

اختیار معرفة الرجال(رجال کشّی)،223

إرشاد الأذهان إلی أحکام الایمان،136، 148،192،223

استحباب التختم بالعقیق،349،353

اسرار الشریعه و اطوار الحقیقه و انوار الحقیقه، 289،346

اسفار،40،263

اشراقات الایام فی افاضات الأنام،43

اصباح الشیعة بمصباح الشریعة،197،223

اصول کافی،72،108،109،110،111، 297،302،303

اعیان الشیعه،176،178

اقبال الاعمال،98،99،103،114،174، 223،346

الاربعون حدیثا،32

الإرشاد،107،136،147،148،151

الاستبصار فیما اختلف من الأخبار، 200،223

الانتصار،194،197،223

الانسان الکامل،284،346

الإیضاح،138،192

البلد الأمین،100،115،116

البهجة المرضیة علی ألفیة ابن مالک،113

البیان،100،101،102،115،149

البیت فی خزانة الادب،376

التبیان،131

التحدیق،353

ص:411

التحریر،132،135،154،192

التذکرة،99،127،128،136،147،148

التمحیص فی البلاغة،359

التنصیص علی معانی التمحیص،359

التنقیح الرائع لمختصر النافع،194،224

الجامع فی سایر ابواب الکلام،21

الجامع للشرایع،133،166،197، 203،224

الجعفریّة،102،105،114،115

الجنّة الواقیة،99،115

الجواهر،213،215،216،217،218،220

الحدائق الناضرة فی أحکام العترة الطاهرة، 213،214،225

الخصال(شیخ صدوق)،123،335،348

الخلاف،127،144،150،151،166، 184،191،192،194،197،200،206، 208،210،218،225

الدر المنثور،125

الدروس الشرعیة فی فقه الإمامیّة،184، 192،195،202،203،225

الدرة المضیئة فی تحقیق مسألة البداء،236

الذخیرة،103،114،115

الذریعة إلی تصانیف الشیعة،174،225، 234،236،237،238،240،359،380

الذکری،101،102

الرجال،188،189،196،223،224،225

الرسائل الرجالیّة،198،207،225،226

الرسالة العددیة،189

الرواشح السماویّة فی شرح الأحادیث الإمامیّة،207،211،226

الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیّة،137، 151،166،192،194،195،226،359

الزکاة(شیخ محمّد محسن رشتی اصفهانی)،237

السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی،132،133، 142،143،189،194،197،200،227

الصحاح فی اللغة،90،128،153

الطهارة(شهید آیت اللّه حاج سید مصطفی خمینی)،216،229

الطهارة(شیخ انصاری)،213،229

الغنیة،131،197،200

الغیبة،193،227

الفرج بعد الشّدة،115

الفرق بین الفریضة و النافلة،177،178،228

الفقیه،117،128،129،130،135،136، 139،146،149،157،159،161،166،

ص:412

195،206،212

الفوائد الرجالیّة،196،198،207، 211،228

الفوائد الملیّة،108

القاموس المحیط،153،188،209، 228،354

القواعد الاحکام،99،115،136،147

القواعد الفقهیّة،185،186،228

القواعد و الفوائد(شیخ محمّد محسن رشتی اصفهانی)،237

الکافی ابو الصلاح حلبی،131

الکرام البررة،234،240

الکنی و الالقاب،359،380

الکواکب الدری،359

اللمعة الدمشقیه،137،194،230

اللوامع الاسرار فی شرح مطالع الانوار،102

المبسوط فی فقه الامامیّة،98،126،127، 130،131،132،133،134،135،141، 149،150،151،152،165،166،168، 190،191،192،194،197،205،230

المختصر النافع فی فقه الإمامیّة،194،230،

المراسم فی الفقه الامامی،141،197،230

المسائل و الجوابات فی الامامة،22

المسائل و أجوبتها عن الائمة،174

المعالم فی الفقه،209،215،216

المعتبر فی شرح المختصر،208،210،231

المعجم المفهوس لالفاظ القرآن الکریم،380

المفتاح،111،138

المقنع،140

المقنعة،140،191،197،231

المکاسب المحرمة(شیخ الانصاری)،184، 189،231

المناهج السویة،359

المنهج القوی،284،285

المهذّب البارع،191،192،194،232

المهذّب النافع،197،200

النهایة فی غریب الحدیث،70،90،153

النهایة فی مجرّد الفقه و الفتاوی،98،123، 131،133،140،141،153،190،197، 200،203،232

الوجیزة فی الرجال،232

الوسیله،130،141،142،143،192، 194،197،200،205

الوسیله الی نیل الفضیله،232

الوصیّة،128،129،146،150،151،163، 167،170

ص:413

الهدایة إلی نیل الفضیله الوسیلة،130،141، 142،143،192،194،197،200، 205،232

امالی(شیخ طوسی)،120

انوار الفقاهه،202

انیس اللیل،37،43

إیضاح الفوائد فی شرح اشکالات القواعد، 192،203،223

ایقاضات الاصول،44

أجوبة المسائل استدلالیة،178

أعیان الشیعة،178،223

بحار الأنوار،18،67،73،88،89،90، 106،111،196،211،223،288،289، 290،291،303،304،306،307،309، 310،311،316،318،324،330،331، 347،354

بحر العرفان،235

بحر المواعظ للحبیب الواعظ،235

بدر المنیر،235

بصائر الدرجات،285،331،347

بنیان گذار بنای عشق،261،347

تاریخ حزین،32

تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن أخیر،223

تاریخ نایین،41

تأویل الآیات،310

تبصرة المتعلّمین،137،203،224

تبصرة الناظرین فی کشف مدارک احکام فروع دین،236

تتمیم امل الآمل،349

تحریر الأحکام الشرعیّة علی مذهب الإمامیّة، 132،154،192،197،224

تحریر ثانی تاریخ حکما و عرفای متأخّر،28

تحفة الابرار،92،113

تحفة الایادی،235

تحیات المعصومین،235

تذکرة الاقوال فی فقه سیّد الرسل و آله المفضال،236

تذکرة الفقهاء،99،137،189،191،199، 203،224

تراجم الرجال،234،240

ترجمه اهلیلجه،43

تفتازانی،358

تفسیر آیه«و اذا قرء القرآن»،350

تفسیر ابن کثیر،125

تفسیر قرآن،350

ص:414

تفسیر قمی،303،309،324،348

تلخیص الفرائض،42

تلخیص المرام،137

توضیح المقال فی علم الرجال،196،224

تهذیب الأحکام،105،128،129،138، 139،145،152،155،156،158،160، 161،162،163،164،165،167،194، 198،200،206،207،224،341،348

تهذیب اللغه،353

تیسیر الوصول إلی جامع الأصول،124

ثواب الاعمال،354،356

جامع الأخبار،178،194،197،354،355

جامع الاسرار و منبع الانوار،291، 318،347

جامع الأصول،124،125

جامع الروات،27

جامع الشتات،175،195،201،224

جامع المصائب،236

جامع المقاصد،150،151،166

جامع المقدمات،380

جامع عباسی،202،224

جام گیتی نما،236

جنگ المزخرفات،236

جوامع الجامع،118

جواهر الکلام فی شرح شرایع الاسلام،184، 185،192،194،197،203،204،205، 208،210،212،214،216،220،224، 358،359

جهاد اکبر،281

چهار آینه،359

چهل حدیث،331،344،

حاشیه فرائد شیخ انصاری،43

حاشیه کافیه،359

حاشیه کفایه آخوند خراسانی،43

حاشیه منظومه سبزواری،43

حاشیه نجات العباد،43

حاشیه صلاة کشف الغطاء،178

حاشیه قضاء قواعد الأحکام،178

حاشیة مجمع الفائدة و البرهان،189،224

حاوی الأقوال فی معرفة الرجال،198،225

حدائق الناضرة،189

حس دل،347

حقائق الشیعة،236

حکم الأغلاط الواقعة فی المصاحف من الکتّاب،177،179،226

حمزه حیدری،238

ص:415

حواشی بر کتب اربعه،350

حیاة المحقّق الکرکی و آثاره،102

خاتمة التصانیف،236

خصال شیخ صدوق،335،348

خلاصه عبقات الأنوار،153

خلاصة الأذکار،103

خلاصة الأقوال فی معرفة الرجال،199،225

دادار نامه،236

دافع البلیة،235،236

دانشمندان و بزرگان اصفهان،22،25،26، 38،177،225

درر الاقوال،236

دعوة الحسینیة،43

دلیل المتحیرین،236

دیوان اشعار(عاصی اصفهانی)،236

دیوان منسوب به امام علی علیه السّلام،290، 309،347

ذخیرة المعاد فی شرح الإرشاد،216، 225،236

ذریعة الوداد،236

ذکر اخبار اصفهان،18،23،25

ذکری،101،102

راهنمای دین،43

رجال اصفهان،22

رجال نجاشی،22،123،161،199،225

رسائل اصولیه،177

رسائل رجالیه،177،207

رسائل و مسائل،176،226

رساله ای در اینکه درهم و دینار قیمی است یا مثلی،350

رساله ای در بحث ربا،178

رساله ای در تحریم غنا،350

رساله ای در خیار عیب،178

رساله ای در رضاع،43

رساله ای در مشروعیت تلقین میت توسط اطفال،350

رساله ای در نماز مسافر،178

رساله الفوائد،177

رساله صلاتیه،226

روضات الجنّات فی أحوال العلماء و السادات، 176،226،358،359،380

روض الجنان فی شرح إرشاد الأذهان،107، 205،213،226

روض الریاض،237

روضة الکافی،106،111،116

روضة الواعظین،355

ص:416

ریاض الجنة،358،380

ریاض السالکین،116

ریاض العلماء و حیاض الفضلاء،26

ریاض المسائل فی تحقیق الاحکام بالدلائل، 189،192،197،200،226

ریحانة الادب،22،25،357،358،359، 360،380

ریشه ها و جلوه های تشیّع در حوزه علمیه اصفهان،18،20،23،24

زاد السالکین در آداب سیر و سلوک،237

زاد المعاد،104،106

زبدة الاصول،359

زندگی نامه علاّمه مجلسی،30،175،227

سماء المقال،198،227

سوانح السفر،237

سی و یک خطبه،237

سؤال و جواب،92،173،174،175،176

شد الوثیق در أحوال چهارده معصوم علیهم السّلام،237

شرایع الاسلام فی مسائل الحلال و الحرام، 136،147،148،154،192،194،197، 227،263

شرح اشارات،40

شرح اصول کافی(ملاّ صالح مازندرانی)، 110،111

شرح خیارات اللمعة،184،213،227

شرح دعای صباح،44

شرح عوامل جرجانی،359،360،380

شرح عوامل ملاّ محسن قزوینی،359

شرح عوامل نحو،357

شرح فصوص قیصری،40

شرح قصیده عینیه،359

شرح قواعد الأحکام،31

شرح کافی(فاضل قزوینی)،108

شرح کافیه،55،90

شرح ملخص التلخیص،359

شرح منازل السائرین،44

شرح و تفسیر احادیث طینت،302

شرح هدایة المسترشدین،176،227

شرحی بر اشعار حافظ،43

شناخت نامه علاّمه مجلسی،30

شوارق الالهام،263

شواهد الربوبیه،40

صحاح جوهری،57،66،68،84

صحة الاصول الاربعة،237

صحیح بخاری،125

صحیفه سجّادیّه،74،111

ص:417

ضیاء الأبصار،178

طبّ الائمّة،121،122،123

طبقات اعلام الشیعه،359،380

عدّة الداعی،50،53،90

عدّة الرجال،198،227

عروة الوثقی،40،290

علل الشرایع،353،354

عوالی اللئالی،290،306،307،309،347

عوامل جرجانی،359،360،380

عوامل ملاّ محسن،367

عون اخوان الصفافی تلخیص الشفا،359

غایة المراد،151،166

غرر الحکم،279،280،281،311،347

غنائم الأیام فی مسائل الحلال و الحرام،176، 205،227

غنیة النزوع إلی علمی الاصول و الفروع، 132،197،227

غوث الانام،237

فتح الباری،153

فرهنگ بزرگان اسلام و ایران،380

فرهنگ معارف اسلامی،284،285،347

فرهنگ معین،321،348

فصول،42

فضل القرآن،109،120

فقه القرآن،197،228

فهرست شیخ طوسی،160

فهرست کتب الشیعة و اصولهم،228

فهرست های خودنوشت فیض کاشانی،29

قاموس الرجال،188،189،228

قاموس المحیط،70

قبض الوقف،176،177،193،207،226

قبیله عالمان دین،228

قران الاقتراح،359

قرب الإسناد،207،228

قصه های قرآن،321،348

قواعد الأحکام،99،136،147،178،191، 192،194،228،358

قوانین الاصول،176

قیام الحجة،237

کافی(شیخ کلینی)،19،90،109،117، 118،119،120،127،128،129،138، 145،146،147،149،157،158،159، 160،162،163،165،166،167،171، 191،194،195،197،199،200،206، 207،208،212،229،303،309،310، 332،340،341،347،353،355،356

ص:418

کتاب الحج،210،229

کتاب الخیارات(آیت اللّه سیّد مصطفی خمینی)،190،229

کشاف،68

کشاف الاسرار،237

کشف الأستار عن وجوه الکتب و الأسفار، 178،229

کشف الحجب،237

کشف الرموز فی شرح مختصر النافع،184، 197،229

کشف الغطاء،107،178،202،204،220،229

کشف اللثام،31،205،229،357،358،359

کشف المقال،237

کشکول طبسی،187،188،229

کفایة الأحکام،138،192،195،203،229

کفایة الفقه،138،205

کمال الدین و اتمام النعمة،196،230،310

کنز العرفان،137

کنز الفواید فی لب العقائد و فروع الفرائد،237

کنز المأمول یا شش دفتر،238

گزیده رساله اخلاق،261

گلشن راز،233،318

گنجینه آثار تاریخی اصفهان،21،24

لب العقائد،238

لسان العرب،67،90

لوامع صاحبقرانی،102،117

لوایح الطرایح،238

لؤلؤ البحرین در تفسیر آیت الکرسی و سورة القدر،238

مبسوط،98،197

متروک الانظار،238

مثنوی معنوی،233،286

مجالس المؤمنین،22

مجمع الانوار،238

مجمع البحرین،55،90،108،289،347

مجمع البیان،118،120،121،123

مجمع الرجال قهپایی،18،19

مجمع الفائدة و البرهان،108،189،205، 224،230

مجموعه مقالات،گفتگوها و سخنرانی های بزرگداشت علاّمه مجلسی،30

محجة البیضاء،29

مختصر النافع،136،147،154،170،197

مختلف الشیعة فی أحکام الشریعة،150، 151،197،203،230

مدارک الاحکام فی شرح شرایع الاسلام،

ص:419

205،209،210،230

مدینة الابحاث فی احکام المیراث،238

مرآت العاشقین،233،234،238،239

مرآة الحجّة،38

مرآة السبیل،238

مرآة الشریعة فی احکام الشریعة،238

مرآة المصنف،38،43

مراجع الضمایر،238

مرآة العقول،106،111

مرجع الضمائر،238

مزارات اصفهان،26

مسائل علی بن جعفر،173،178، 207،211

مسالک الأفهام الی تنقیح شرایع الإسلام،166، 189،192،194،195،197،230

مستدرک الوسائل و مستبط المسائل،189، 211،230،353،354

مستند الشیعة،184،187،189،194،197، 198،200،230

مسند احمد بن حنبل،52،90

مسؤولات،175

مشارق الشموس فی شرح الدروس، 210،231

مشارق انوار الیقین فی اسرار امیر المؤمنین، 60،90،291،347

مشیخة التهذیب،211

مصباح الفقیه،213،231

مصباح المتهجد و سلاح المتعبد،96،97،98، 100،114

معارف و معاریف،298

معالم الدین و ملاذ المجتهدین(الفقه)،231

معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة، 19،188،231

معراج السعادة،291،348

معراج الشهادة،238

مفاتیح الشرایع،138،189،195،231

مفاتیح النجاة،103،104،238

مفتاح الجنان،37

مفتاح الفلاح،106،107

مفتاح الکرامة فی شرح قواعد العلاّمة،184، 189،231

مقامات العارفین،43

مکارم الآثار،187،231

مکارم الأخلاق،123

مکیال الیقین فی اصول الدین،43

ملتمس المحبوب،239

ص:420

مناقب آل ابی طالب،19،67،90،337،

منبع الانوار،318

منتخب الانوار المضیئه،310

منتقد المنافع فی شرح المختصر النافع، 206،231

منتقی الجمان فی الأحادیث الصحیح و الحسان،207،231

منتهی المطلب فی تحقیق المذهب،209،232

منظومه سبزواری،262،264

منظومه سیر و سلوک(صفای اصفهانی)،233

منظومه شور و شیرین،237،238

من لا یحضره الفقیه،117،128،129،130، 136،139،146،149،157،159،161، 166،206،212،290،331،348

منهاج الدین فی اصول الدین،239

منهج المقال،228

منهج المقال فی تحقیق أحوال الرجال،232

منیة المرید فی آداب المفید و المستفید، 279،348

موالید الائمة:،22

موسوعة الرجالیّة المیسّرة،195،232

موسوعة مؤلفی الامامیة،234

موضّح اسرار النحو،359

مهذّب البارع،135

میراث حوزه اصفهان،193،226،275

میراث حوزه اصفهان،دفتر اول،359

میراث حوزه اصفهان،دفتر دوّم،193

نان و حلوا،237

نجاة النسوان،239

نزهة الارواح،233

نفحات اللیل،43

نهایة الإحکام،70،99،197

نهایة المرام،170

نهایة و مبسوط،97

نهج البلاغه،52،90،281،289،348

وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة،174،191،194،195،198،199، 200،206،207،208،212،213،232، 342،348،353،354،355

وسیلة النجاة فی رفع المهلکات،234،236،239

وقعة صفین،18

هدایة المسترشدین،176

هدیة السالکین،43

یکصد سال مبارزه روحانیت مترقّی،265،348

مجلّه حوزه-مجلات و روزنامه ها

ص:421

مکان ها

آستان قدس رضوی،29،380

ابن بابویه،42

اصفهان،17،18،20،21،22،23،24،25، 26،27،28،29،30،31،32،33،34، 38،39،40،41،44،45،93،175،176، 177،180،223،225،226،231،234، 237،239،254،259،262،264،268، 349،350،358،360

انتشارات دانشگاه اصفهان،26

ایران،24،26،27،32،33،34،35،90، 347،348

بروجرد،176

بیت اللّه الحرام،40،297

بید آباد،41

بیروت،19،90،223،225،226،228، 288،289،347

تخت فولاد اصفهان،22،29،41، 177،360

تکیه بروجردی،41

تکیه مجلسی،41

تهران،19،25،39،42،90،223،224، 227،228،229،230،232،297،303، 310،346،347،348

جامعه مدرسین حوزه علمیه قم(چاپ)،22، 204،205،208،212،348

جبل عامل،27

حبیب آباد اصفهان،45

حسینیه اعظم نجف آباد،273،274

حوزه علمیه قم،262

حوزه علمیه نجف آباد،261،276

حوزه علمیه اصفهان،26،29،31،177، 179،207،264،268

خوانسار،179

خوراسگان،349

خوزان،349

دار الشفاء،264

دانشگاه تهران،280،347،380

دفتر تبلیغات المهدی اصفهان،18

ص:422

رشت،234،237

سامراء،177

صحن قدیم(مشهد مقدس)،46

عتبات عالیات،40

قاهره،228

قزوین،27،234،239

قم،18،19،90،176،223،224،225، 226،227،228،229،230،231،232، 262،263،264،268،270،291،310، 321،346،347،348،380

کاشان،19

کتابخانه آستان قدس رضوی،179، 350،361

کتابخانه آیت اللّه صدر خادمی،32

کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی،26،224، 228،232،235،236،237،238،239، 285،346،347،380

کتابخانه مسجد سیّد اصفهان،41،93،226

کتابخانه طهوری،285،346

کربلا،238

کرون(منطقه)،268

کعبه معظمه،297،369

کوفه،367،369

لاهیجان،234

لبنان،90،354

مجموعه فرهنگی تخت فولاد،22

مدرس ابن سینا،21

مدرسه آقا کمال خازن،27

مدرسه آقا مبارک،27

مدرسه ابن سینا،21

مدرسه اسفندیار بیک،27

مدرسه افندی،27

مدرسه الحجّه نجف آباد،269،273

مدرسه پریخان خانم،27

مدرسه تاج الملک،21

مدرسه دده خاتون،27

مدرسه زینب بیگم،27

مدرسه شاهزاده ها،27

مدرسه شفیعیه،27

مدرسه صدر اصفهان،187

مدرسه صدر نجف،187

مدرسه علمیّه الحجّه،269

مدرسه فیضیه،264

مدرسه مریم بیگم،27

مدرسه ملاّ محمّد صادق قم،263

مدرسه میرزا تقی،27

ص:423

مرکز تحقیقات حوزه علمیه نجف آباد،350،361

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان،35

مسجد آیت اللّه حججی،273

مسجد بازار نجف آباد،261

مسجد جامع عتیق اصفهان،24

مسجد رکن الملک اصفهان،41،45

مسجد سیّد اصفهان،41

مسجد صاحب الزمان،273

مسجد صفا،273

مسجد فاطمیه،273

مسجد کوفه،97

مسجد هدایت،273

مشهد مقدس،45،46،228،229، 230،232

مصر،106،177

مقبره آب بخشان،350

مکه،238،299

نجف آباد،261،263،266،268، 269،272،273،274،276،347،350، 361

نجف اشرف،40،90،179،187

نظامیّه،23

هند،357،358

مسجد الحرام-بیت اللّه الحرام

ص:424

جلد 4

اشاره

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

ص :5

ص :6

ص :7

هو الشکور

این دفتر از مجموعه میراث گران بهای دانشمندان مکتب اصفهان-که به عنوان دفتر هفتم«میراث حوزه اصفهان»به ارباب خرد و معرفت پیشکش شده است- به رسم معهود این مجموعه،به حکیم الهی و عالم ربانی،فقیه،محدث و متکلم بزرگ شیعی قرن دوازدهم «ملا اسماعیل خواجویی مازندرانی»-صاحب آثار علمی فراوان-تقدیم می گردد.

ص :8

فهرست

عنوان صفحه

مقدّمه 19

احکام المیاه تقریرات علاّمه فقیه شیخ محمّد رضا نجفی اصفهانی قدّس سرّه مقرّر:آیة اللّه سیّد احمد حسینی زنجانی قدّس سرّه تصحیح و تحقیق:مهدی باقری سیانی 25

مقدّمه 25

الف:پیرامون تقریرات 25

ب:حیات علمی و اجتماعی علاّمه نجفی اصفهانی 26

1-تولد و خاندان 27

2-تحصیلات و اساتید 28

3-آثار و تألیفات 29

4-شاگردان 29

5-تقریرات 30

6-علاّمه نجفی از نگاه دیگران 31

7-وفات 31

ج:حیات علمی و اجتماعی آیت اللّه سیّد احمد حسینی زنجانی 32

1-تولد و خاندان 32

ص:9

2-تحصیلات و اساتید 32

3-آیت اللّه زنجانی در کلام دیگران 33

4-آثار و تألیفات 34

5-وفات 34

د:سخنی پیرامون این اثر 35

احکام المیاه 62-39

[الماء الراکد القلیل]39

[انفعال ماء القلیل و المضاف]42

[الماء الجاری]43

[ماء البئر]47

[ماء الحمام]49

[ماء المطر]54

[ماء الکر،تعریفه،تحدیده و بعض احکامه]58

فهرست مصادر الرسالة و التقدمة 70-63

المصادر العربیة 63

المصادر الفارسیة 69

رسالۀ شرب الغلیان فی شهر رمضان فقیه محقق و اصولی کبیر شیخ محمد تقی رازی نجفی اصفهانی تحقیق و تصحیح:مجید هادی زاده 71

مقدّمه 71

متن رساله 77

ص:10

اللؤلؤ المکنون فی وقت فضیلة الظهرین مؤلف:علاّمه میرزا محمّد شهدادی مصاحبی نائینی تحقیق و تصحیح:مهدی باقری سیانی 83

مقدّمۀ 83

شناخت مؤلّف 85

آثار مؤلّف 87

درونمایۀ رسالۀ اللؤلؤ المکنون 89

اللؤلؤ المکنون فی وقت فضیلة الظهرین 124-95

[الأقوال فی وقت فضیلة الظهرین و نافلتیهما]95

[مختار المصنّف من بین الأقوال]98

[تعریف الظلّ و ازدیاد بعد الزوال]98

[قسم من کلام العلاّمة المجلسی قدّس سرّه]99

[إشکال صاحب مطالع الأنوار علیه]99

[دفع الإشکال من المؤلّف]101

[نقل کلام العلاّمة المجلسی قدّس سرّه بتمامه]102

[اعتراض صاحب مطالع الأنوار علیه]105

[جواب المؤلّف عن الاعتراض إجمالا]108

[مقدمة الجواب التفصیلی]108

[الجواب التفصیلی]110

[الاستشهاد بروایة الشیخ الصدوق قدّس سرّه فی المقام]111

[المقصود من الحدیث فی کلام صاحب البحار]113

[نقل کلام الشیخ البهائی قدّس سرّه فی المقام]113

[النقوض الأربعة فی المقام]114

ص:11

[فائدة معرفة الزوال]118

[وجه الاحتیاط بالنسبة إلی أواخر الأوقات المذکورة]119

[وقوع نظیر هذا الاحتیاط فی بعض الأخبار]120

[ما یقال فی المقصود من الحدیث]120

[فروع فی المقام و المقدمات الخمسة لها]123

[التعرّض لتوضیح الفروع]124

فهرست مصادر الرسالة و التقدمة134-130

المصادر العربیة 130

المصادر الفارسیة 133

دیوان قدریّه غزل های عارفانه ای پیرامون شب های نورانی قدر سرودۀ:آیت اللّه سیّد ناصر الدین حجّت نجف آبادی تحقیق و تصحیح:محمّد جواد نور محمّدی 135

مقدّمه 135

شرح حالات و زندگی حکیم متألّه آیت اللّه حاج سیّد ناصر الدین نجف آبادی 141

والد حکیم 141

تولد و حیات علمی 142

مکانت توحیدی و معرفتی 145

تألیفات 147

حفظ میراث گذشتگان 149

رحلت 150

دیوان قدریّه 193-151

متن غزلیات 151

ص:12

فهرست منابع تحقیق 194

حجیة الأخبار و الإجماع به قلم:محمّد بن عبد الفتاح تنکابنی«فاضل سراب» تحقیق و تصحیح:مهدی رضوی 197

شرح حال مؤلّف 197

مشایخ اجازه 198

شاگردان و مجازین 199

تألیفات 200

رسالۀ حجیة الاخبار و الاجماع 203

نسخه های استفاده شده در تصحیح 203

حجیة الأخبار و الإجماع 302-209

المقدمة 209

الفصل الاول فی بیان حجیة خبر واحد 251-209

[الدلیل الاول علی جواز العمل بخبر الواحد]211

[الدلیل الثانی علی جواز العمل بخبر الواحد]217

[الدلیل الثالث علی جواز العمل بخبر الواحد]219

[التقریر الاول من الدلیل الثالث]220

[التقریر الثانی من الدلیل الثالث]224

[الدلیل الرابع علی جواز العمل بخر الواحد]226

تنبیهات 243

الاولی:[فی الروایة الصحیحة]243

الثانی:[فی الروایة الحسنة]244

ص:13

الثالث:[الحسنة و الموثقة ایهما یقدّم؟]245

الرابع:[فی الروایة المجهولة]245

الخامس:[فی الروایة الضعیفة]247

السادس:[فی الذین لم یوثقا فی کتب الرجال]247

السابع:[فی الرجال الذین لهم حالتین]250

الفصل الثانی فی الإجماع 303-251

المسألة الاوّل:[فی امکان الاتفاق عند ظهور الائمة علیهم السّلام]252

المسألة الثانی:[فی شرطیة دخول مجهول النسب و عدمه]255

المسألة الثالثة:[فی جواز احداث العقول الثالث و عدمه]260

المسألة الرابعة:[فی جواز الفصل بین المسألتین اذا لم یفصل الامّة و عدمه]264

المسألة الخامسة:[فتوی الاصحاب بلا مخالف هل هو اجماع اولا؟]267

المسألة السادسة:[أنه هل المشهور تلحق بالمجمع علیه فی الحجیّة ام لا؟]269

المسألة السابعة:[هل الظن بتحقق الاجماع حجة ام لا؟]273

المسألة الثامنة:[هل الاجماع حجة بالنسبة الی من نقل الیه ام لا؟]273

المسألة التاسعة:[فی إدّعاء الثقة الاجماع اذا لم یشهد القرائن علی الحقیّة]274

فهرست منابع تحقیق 304

ص:14

منشآت و مکاتبات (آقا حسین خوانساری(ره)) تحقیق و تصحیح:علی اکبر زمانی نژاد 307

مقدّمه 307

منشآت در فهرست ها و پژوهش ها 307

نقدی بر یک تصحیح از منشآت 318

نگاهی به زندگی ملاّ محمد مسیح فسائی و ملاّ محمد مسیح کاشانی 324

هفت قصیده در مدح آقا حسین خوانساری 328

رقعۀ شاه عباس دوم به آقا حسین خوانساری 337

نسخه پژوهشی منشآت آقا حسین خوانساری 337

چند تذکر 368

تقدیر 370

مجموعۀ منشآت آقا حسین خوانساری 485-375

1-مکتوبی به عالیحضرت افصح الفصحاء میرزا صائب رحمه اللّه 375

2-مکتوبی برای عنوان کتاب پادشاه هند 377

3-نامۀ آقا حسین خوانساری از طرف شاه عباس دوم به شریف مکه 385

4-نامه ای به شریف زید از زبان میرزا مهدی اعتماد الدوله.389

5-نامه ای از جانب اعتماد الدوله به وزیر اعظم صوابه کار روم 392

ص:15

6-مکتوب آقا حسین خوانساری 396

7-سواد کتابتی به افضل الفضلائی مولانا خلیل اللّه 397

8-مکتوبی به مولانا میرزا شروانی 399

9-رقعه ای به میر غیاث حکیم 402

10-رقعه ای به میر ذو الفقار 403

11-رقعه ای به میرزا ابو الفتوح 404

12-دیباچۀ رسالۀ اسطرلاب 406

13-دیباچۀ مطلع الانوار ملاّ محمّد باقر یزدی 407

14-قورق شراب 413

15-وصف سخن 424

16-مکتوبی از آقا حسین خوانساری 431

17-دیباچه بیاض 438

18-در تعریف بهار 439

19-مکتوبی به یکی از اهل هند 443

20-رقعه ای به قاضی نظاما 446

21-رقعه ای در باب سرما به قاضی نظاما 447

22-رقعه ای به عزیزی 447

23-رقعه ای در اصطلاح گنجفه 448

24-در جواب کاغذ سفید 448

25-وقف نامه قرآن 450

26-قباله خانۀ میرزا شفیع 454

27-وقف قرآن از طرف صفی قلی بیک 457

ص:16

28-وقف نامۀ آقا حسین برای میرزا رضیّاء 460

29-منه ایضا دام ظله از جهة کتابة روضۀ مقدسة 470

30-مخمس من کلام آقا حسین خوانساری(ره)471

31-شعری از آقا حسین خوانساری(ره)474

32-وقفنامه 474

33-از جانب آقا حسین به میرزا محمد حسین و میرزا محمد سعید نوشته اند 476

34-از جانب آقا حسین به واقفۀ نویس در سفارش شخصی نوشته اند 477

35-در جواب کتابت میرزا نظام که به صایب نوشته اند 477

36-نامه ای به جمشید خان حاکم استرآباد 478

37-نامه ای که از جانب شخصی در باب قبول تکلفی به بزرگی نوشته اند 480

38-نامه به محمّد بیک 480

39-مکتوبی از جانب آقا اشرف به محمّد بیک 481

40-نامه ای از جانب شیخ علی خان به حسین پاشا در جواب کتابت از هند 481

وقف نامه کتاب از نوۀ آقا حسین خوانساری 482

وقف نامه قرآن از دختر آقا حسین خوانساری 483

اجازات خاندان روضاتیان(2) اجازات فقیه بارع آیت اللّه میرزا محمّد هاشم چهار سوقی تحقیق و تصحیح:سیّد جعفر حسینی اشکوری 489

ص:17

مقدّمه 489

اجازات 497

اجازه به میرزا محمّد بن عبد الوهاب همدانی 497

اجازه به میرزا علی اکبر یزدی 514

اجازه به سیّد فخر الدین بن جمال الدین موسوی خوانساری 517

اجازه به میرزا محمود خوانساری 519

اجازه به محمّد حسن بن محمّد باقر یزدی 520

اجازه به سیّد محمّد باقر بن محمّد علی أبطحی سدهی اصفهانی 526

اجازه به میرزا ابو القاسم بن محمّد باقر موسوی زنجانی 527

عریضه در تأیید اجتهاد ملاّ محمّد 530

فهرست های فنی 535

آیات 535

روایات عربی 537

روایات فارسی 538

چهارده معصوم و پیامبران علیهم السّلام 539

اشخاص 541

کتاب ها 561

مکان ها 580

فرقه ها،سلسله ها،ادیان 584

ص:18

مقدّمه

پژوهش نشانۀ حیات جامعه است،و جامعۀ زنده،جامعه ای پژوهشگر و پرتحقیق است.قرآن کریم،تحقیق،تفکر و پژوهش در حقیقت های آفاقی و انفسی را یکی از راههای هدایت و دستیابی به حیات طیّبه انسانیت دانسته است.راز هشدارها و نداهای آسمانی أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلیٰ قُلُوبٍ أَقْفٰالُهٰا (1)، لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (2)و لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ (3)در همین نکتۀ لطیف نهفته است.

یکی از مهمترین راههای شناخت هر فرهنگ و تمدّنی،پیشینۀ ثروت و اندوختۀ علمی آن تمدن است.رساله ها و پژوهه های متنوّعی که بزرگان و عالمان یک ملّت در علوم مختلف خلق می کنند،نشان حیات علمی و روح تکاپوگر فرهیختگان و فرزانگان آن تمدّن است.عظمت و اقتدار تحسین برانگیز تمدّن کهن اسلامی رهین همین حیات بالنده و پرخروش اندیشمندان مسلمان در طول قرن ها است.

فرصت و فراغتی که شیعه در قرن حاضر به دست آورده،پس از سالیان پی درپی و خون دل خوردن ها و تحمل مشقّت ها و رنج ها به دست آمده است و نباید به آسانی از آن روی برگرداند بلکه باید از لحظه لحظۀ آن به بهترین شکل استفاده کرد.

ص:19


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ محمّد،آیۀ 24.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ بقره،آیۀ 73 و 242؛سورۀ مبارکۀ یوسف،آیۀ 2؛سورۀ مبارکۀ نور،آیۀ 61؛ سورۀ مبارکۀ زخرف،آیۀ 3.
3- (3)) -سورۀ مبارکۀ بقره،آیۀ 219.

اکنون به همت و تلاش علاقمندان به تراث و گنجینۀ فرهنگی اسلامی فهرست بسیاری از نسخه های اسلامی آماده و چاپ شده است و به حمد الهی زمینۀ پژوهش های تراثی فراهم شده است و بر جامعۀ علمی ما و به خصوص حوزه های علمیّه واجب است که تراث علمی خویش را با بهترین کیفیّت تحقیق،تصحیح و ارائه کنند.

در اندیشۀ بزرگان حوزه و زعمای شیعه نیز توجه به این گنجینۀ پرافتخار تأکید شده است.از جمله مقام معظم رهبری در این باره می فرمایند:بسیاری از کتابهای دوران اسلامی هنوز در جامعۀ ما شناخته شده نیست.بسیاری از کتابها مطرود شده است و روی آن،کار علمی و کار فرهنگی و کار تحقیقی انجام نمی گیرد.بسیاری از کتابها نسخش در اختیار خود ما نیست و در موزه ها یا در دست افرادی است که حتی کتاب شناس هم نیستند.آنچه که در میان خود ما هم هست.مورد بی اعتنایی است.یکی از ره آوردهای انقلاب اسلامی این است که ما این بی اعتنایی را پایان بدهیم.به این جذب فرهنگ بیگانه شدن-که حقیقتا یک توفیق بزرگ برای فرهنگهای بیگانه در کشورهای جهان سوم بود-مهر پایان بزنیم. (1)

ایشان در جایی دیگر می فرمایند:من از کتابخانۀ آستان قدس رضوی مشهد خواستم که فهرست کتب فقهی چاپ نشده شان را برای من بفرستند؛حدود سیصد و خرده یی عنوان کتاب برای من فرستادند.آدم بعضی از این کتابها را می بیند،ولی نمی شناسد؛اما پیداست که کتاب مهمی باید باشد.فرض کنید ملای معروفی مثل شیخ جعفر کاشف الغطاء،مثلا دربارۀ مسأله ای تحقیق کرده؛این قاعدتا پرمطلب است.در میان آن کتابها،هم از قدما و هم از متأخرین کتاب دیده می شود.کتابهایی هست که

ص:20


1- (1)) -سخنرانی در مراسم افتتاحیۀ اولین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران در تاریخ 1366/8/14.

کسی آنها را نمی شناسد و از آنها خبر ندارد؛اما همین طور آن جا مانده است.ما باید اینها را در بیاوریم و رویشان کار کنیم.یا کتابهای رایجی که در اختیار ماست-اینهایی که حتّی چاپ شده و بد چاپ شده-به همین شکل باید تجدید نظری نسبت به آنها صورت گیرد. (1)

امروز هنوز هزاران رساله و کتاب ارزشمند از دانشمندان شیعه باقی مانده است که به شکل مناسب تحقیق و چاپ نشده است؛رساله هایی که به حقیقت جزء افتخارات عالم علم و مورد نیاز است،اما در غربت کتابخانه ها همچنان باقی مانده است.

حوزۀ علمیه اصفهان یکی از حوزه های مقتدری است که استعدادها و زمینه های مناسبی برای رشد دارد.رسالت امروز متولیان حوزه،رشد و شکوفایی و ایجاد زمینه های بروز این توانمندیها است.اصفهان در دورۀ صفویه یکی از بزرگترین مراکز ثروت علمی اسلام بوده است و این گنجینۀ بی بدیل و ذخیره لایزال از آثار و میراث مکتوب دانشمندان شیعه،امروز در اختیار ماست و با کمال تأسف بسیاری از این آثار تاکنون تحقیقی شایسته نشده و ارائه نگردیده است.

اکنون تصحیح و تحقیق رساله های عالمان اصفهان در دستور کار مرکز تحقیقات رایانه ای حوزۀ علمیۀ اصفهان قرار دارد و ما امیدواریم در مقدّمۀ یکی از دفترهای میراث حوزۀ علمیّۀ اصفهان به بررسی آثار دانشمندان اصفهان و وابستگان مکتب اصفهان از نظر ارزش علمی و نیز تنوّع آن بپردازیم.پس از آن به بررسی حجم آثار تصحیح و تحقیق شده بزرگان علمی حوزۀ اصفهان نائل شویم.و علاوه بر آن به بررسی و تعیین آثار تحقیق و تصحیح نشده فرزانگان مکتب اصفهان همت گمارده،و سهم عالمان و محققین حوزه علمیّۀ اصفهان را در احیای تراث علمی عالمان این سامان

ص:21


1- (1)) -بیانات در دیدار با اعضای شورای عالی مجمع جهانی اهل بیت علیهم السّلام در تاریخ 1370/7/4.

روشن کنیم.این تحقیق می تواند راهکارهای رشد احیاء تراث و شیوه های گسترش تصحیح و تحقیق نسخ خطی دانشمندان اصفهان را بر ما معلوم کند.امید که بتوانیم نظرات مکتوب سروران عزیز و محققین ارجمند را در مقدّمه ای در یک میزگرد مجازی بیاوریم و به بررسی«بایسته ها و موانع تحقیق و پژوهش در عرصۀ تراث علمی دانشمندان در حوزۀ علمیۀ اصفهان»،بپردازیم.

***** آنچه در این دفتر ارائه شده است مجموعه هفت رسالۀ گرانبار و پرگهر است که به خامه پاک و نورانی تنی چند از عالمان فرزانه شیعه به نگارش درآمده و به همت محققین مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان تصحیح و تحقیق گردیده است.

رسالۀ اول این دفتر«احکام المیاه»که از تقریرات درس فقیه بزرگ و علاّمۀ سترگ شیخ محمّد رضا نجفی اصفهانی است که به تقریر روان و استوار آیت اللّه حاج سید احمد حسینی زنجانی قدّس سرّه انجام پذیرفته است.محقق گرامی جناب حاج شیخ مهدی باقری سیانی اثر حاضر را که در احکام آب ها و به خصوص آب کر می باشد براساس تنها نسخۀ موجود به خط مقرّر بزرگوار آن،تحقیق و تصحیح نموده است.در مقدمۀ رسالۀ حاضر بحثی کوتاه و پرسود در تاریخچۀ تقریرات،گستردۀ آثاری با این عنوان و جهات اختلاف و اشتراک تقریرات و امالی آمده است.

دومین رساله،اثر زیبا و کوتاه«شرب الغلیان فی شهر رمضان»از فقیه محقق و اصولی کبیر،شیخ محمد تقی رازی نجفی اصفهانی است و به همت محقق ارجمند استاد مجید هادی زاده تحقیق گردیده است.تنها دستنوشت این اثر از نجف اشرف به دست محقق رسیده و محقق فاضل آن،در مقدمه ای مناسب به صورت گذرا به پژوهشهای مستقل در موضوع رساله پرداخته است.

ص:22

«اللؤلؤ المکنون فی وقت فضیلة الظهرین»اثر علاّمه فقیه میرزا محمّد شهدادی مصاحبی نائینی است که سوّمین رسالۀ این دفتر است و براساس نسخه ای که ظاهرا توسط مرحوم آیت اللّه سید احمد صفائی خوانساری به سال 1348 ق کتابت شده، تصحیح و تحقیق گردیده است،محقّق گرامی جناب حاج شیخ مهدی باقری سیانی با سعی مشکور خویش به تصحیح آن پرداخته و بحمد اللّه و المنّه به شایستگی از عهدۀ این کار برآمده اند.

چهارمین رسالۀ این دفتر گرانبار«دیوان قدریّه»می باشد که به خامه حکیم متألّه و فقیه وارسته آیت اللّه سیّد ناصر الدین حجّت نجف آبادی رنگ حیات گرفته است.

زیبایی این رسالۀ گرامی آن است که دربارۀ شبهای قدر و همه نیز در شبهای قدر سروده شده است.این رساله در ضمن مجموعه ای از اشعار مؤلّف،بیش از نیم قرن پیش به شکل نامناسب و مغلوطی در اصفهان چاپ شده است و از آنجا که احیاء تراث علمی آن بزرگوار دستخوش حوادث گردیده و همین باعث مجهول ماندن قدر و منزلت آن بزرگوار شده است به تصحیح و تحقیق آن پرداخته ایم.

«حجیّة الاخبار و الاجماع»اثر عالم و فقیه سترگ محمّد بن عبد الفتاح مشهور به فاضل سراب،رسالۀ دیگر این مجموعه می باشد که براساس دو نسخه؛یکی در کتابخانه ملی و کتابت آن به سال 1121 ق،سه سال قبل از فوت مؤلّف و دیگری در کتابخانه مدرسه آیت اللّه خویی در مشهد مقدّس موجود بوده،توسط محقّق گرامی جناب آقای مهدی رضوی تحقیق و تصحیح گردیده است.

«منشآت و مکاتبات»فقیه ارجمند و فرزانه آقا حسین خوانساری ششمین رساله دفتر حاضر و به همت محقّق پرتلاش جناب آقای علی اکبر زمانی نژاد تحقیق و تصحیح گردیده است.جناب محقّق در مقدمه ای پرمطلب به بررسی منشآت و مکاتبات پرداخته و با بررسی گزارش های کوتاهی که از این مجموعۀ گرانبها در کتب تراجم

ص:23

و کتابشناسی ها آمده ضرورت پرداختن به این تحقیق را مطرح ساخته،نسخه های همۀ مکاتبات و منشآت را معرفی کرده است.به خواست پروردگار مجموعۀ رساله های چاپ نشدۀ فقیه بزرگوار آیت اللّه آقا حسین خوانساری نیز در دفترهای بعدی میراث حوزۀ علمیّۀ اصفهان به محضر اهل ادب و تحقیق تقدیم خواهد شد.

و رسالۀ پایانی دفتر حاضر«اجازات خاندان روضاتیان»؛است؛این اجازات، دوّمین مجموعه از اجازات خاندان روضاتیان است که قسمت اوّل آن در دفتر دوّم میراث حوزۀ علمیۀ اصفهان به چاپ رسیده است.این اجازات دربردارندۀ هفت اجازه و یک عریضه در تأیید اجتهاد ملاّ محمّد است که به همت محقّق فاضل جناب سیّد جعفر حسینی اشکوری تصحیح گردیده است.محقّق گرامی در مقدمه ای نیکو ضرورت احیاء اجازات و تصحیح آنها و ثمرات مترتّب بر آن را خاطرنشان کرده است.

در پایان از همه همکاران و سروران ارجمندی که در این مجموعه ما را یاری رساندند،سپاسگزارم.به خصوص از محققین گرامی که با دقت و حوصله به این کار علمی همت گماردند،همچنین از دفتر آیت اللّه العظمی مظاهری-دام ظله العالی-و سرور مکرّم حضرت حجة الاسلام و المسلمین حاج سیّد احمد سجادی مسئول مرکز تحقیقات رایانه ای حوزۀ علمیّۀ اصفهان سپاس و تقدیر خود را ابراز می دارم.

از حجة الاسلام قاسم ترکی و حجة الاسلام سیّد علی اکبر حسینی و جناب مصطفی صادقی که در تطبیق نهایی و بخشی از فهارس فنی مساعدت فرمودند سپاسگزاری می نمایم.از خانم صدری حروف نگار و صفحه آرای اثر که با حوصله،امور رایانۀ دفتر چهارم میراث حوزۀ علمیّه اصفهان را عهده دار بودند نیز تشکر می نمایم.امیدوارم که حضرت ولی عصر-ارواح من سواه فداه-این تلاش اندک را از ما به احسن وجه بپذیرد.

و آخر دعوانا ان الحمد للّه رب العالمین محمّد جواد نور محمّدی-20 جمادی الثانیة 1428

ص:24

رسالۀ احکام المیاه

اشاره

تقریرات درس علاّمۀ فقیه شیخ محمّد رضا نجفی اصفهانی

«به قلم:آیة اللّه سید احمد حسینی زنجانی»

تحقیق و تصحیح:مهدی باقری سیانی

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

مقدّمه

اشاره

رسالۀ حاضر که به انشای دلپذیر فقیه وارسته آیة اللّه سید احمد حسینی زنجانی سمتِ تحریر پذیرفته قسمتی از تقریرات فقهی علاّمه ذو فنون آیة اللّه العظمی شیخ محمّد رضا نجفی اصفهانی است و به دوران حضور وی در حوزة علمیّۀ قم(به سال 1346 قمری مطابق با 1306 شمسی)بازمی گردد.ما در این مقال ابتدا متذکّر معنای تقریرات،تاریخ پیدائی و نکاتی دربارۀ آن گردیده،سپس به اختصار،به معرّفی علاّمۀ نجفی،آیة اللّه زنجانی و إیراد سخنی دربارۀ این اثر می پردازیم.

الف:دربارۀ تقریرات

تقریرات عنوانی است که بخشی کلان از میراث علمی دانشمندان و عالمان شیعی

ص:25

را-بویژه در گسترۀ دانش فقه-دربرمی گیرد.جان کلام بزرگ کتاب شناس شیعه،مرحوم علاّمه آقا بزرگ طهرانی،در این باره چنین است:«تقریرات عنوانی است که در پایان قرن دوازدهم هجری و پس از آن رایج گردید و از برخی جهات شبیه به أمالی-در کتب حدیثی و در اصطلاح قدما-است و از جهاتی نیز با آن اختلاف دارد.

نحوۀ پیدائی تقریرات،این چنین بوده که استاد در مجلس درس مطالبی را با تکیه بر حافظۀ خویش و یا از روی کتاب برای شاگردان مطرح می نموده و آن ها مطالب استاد را یادداشت می کرده(خواه در مجلس درس یا پس از آن)و گاه آن مطالب را،مورد نقد و بررسی قرار می داده و نظر خویش را نیز ذکر می نموده و مجموع آن را در کتاب یا رساله ای به عنوان تقریرات و به نام خویش منتشر می کردند.» (1)علاّمۀ طهرانی در ادامه، بیش از صد کتاب را با نام«تقریرات»ذکر می کند.

البتّه تذکّر این نکته لازم و ضرور است که بخشی انبوه از این تقریرات در گذر زمان دستخوش حوادث گردیده و به ما نرسید است،و این مطلب آنگاه نمود بیش تری می یابد که توجّه کنیم بزرگانی چون شیخ أعظم انصاری،مجدّد شیرازی و آخوند خراسانی در دوره های درسی خویش شاگردان فاضل فراوانی داشته اند که بسیاری از آنان خود را به نوشتن تقریرات درس استاد مقیّد می دانسته اند. (2)

ب:حیات علمی و اجتماعی علاّمۀ نجفی اصفهانی
اشاره

علاّمۀ ذو فنون،فقیه و اصولی نامدار،متکلّم و ادیب برجسته،آیة اللّه العظمی ابو المجد شیخ محمّد رضا نجفی اصفهانی-که از نوابغ روزگار و مفاخر علمی شیعه

ص:26


1- (1)) -الذّریعة،ج 4،ص 366-367.
2- (2)) -نمونه را،نگر:هدیة الرّازی،ص 49-177.

و مدرّسان بزرگ حوزۀ علمی اصفهان بوده-از چنان شهرت و آوازه ای برخوردار است که وی را بی نیاز از معرّفی می سازد و ما در این مقام تنها به ذکر چند نکته بسنده می نمائیم:

1-تولّد و خاندان

وی در بیستم ماه محرّم 1287 هجری قمری در نجف اشرف به دنیا آمد. (1)پدر وی،علاّمۀ،فقیه آیة اللّه شیخ محمّد حسین اصفهانی،صاحب تفسیر گرانسنگ مجد البیان می باشد که محدّث قمی از وی با این تعبیرات یاد می کند«عالم ربّانی و فاضل صمدانی،وحید بلا ثانی،جامع کمالات نفسانیّه در علم و عمل،شیخ مجاهدین و أفضل سالکین...» (2)

جدّ وی،فقیه و اصولی بزرگ،آیة اللّه العظمی شیخ محمّد باقر نجفی اصفهانی،از چهره های نامور حوزۀ علمیّۀ اصفهان،از موفّق ترین کسان در رسیدگی به محرومان اجتماع در عصر خویش،و از شاگردان خصوصی شیخ اعظم انصاری،و نیز صاحب آثاری چون شرح هدایة المسترشدین (3)است (4)؛فقیه محقّق و اصولی بزرگ مرحوم علاّمه میرزا محمّد حسین نائینی که در ایّام حضور خود در اصفهان در شمار نزدیکان شیخ محمّد باقر بوده و در بیرونی منزل وی سکونت داشته،راجع به حالات عبادی استاد خویش نقل می کند که وی در شب های ماه مبارک رمضان در قنوت نماز شب خویش با اشک و آه بر دعای ابو حمزه ثمالی مداومت داشته است. (5)

ص:27


1- (1)) -نقباء البشر،ج 2،ص 748.
2- (2)) -فوائد الرّضویة،529.
3- (3)) -این کتاب در سال 1385 شمسی به اهتمام نگارندۀ این سطور به زیور طبع آراسته گردید.
4- (4)) -شرح حال وی را نگر در:قبیلۀ عالمان دین،ص 40-62؛شرح هدایة المسترشدین،ص 15-54.
5- (5)) -نگر:مجلّۀ حوزه،شمارۀ 30،ص 39-40(مصاحبه با مرحوم آیة اللّه سیّد محمّد- حسینی همدانی صاحب تفسیر انوار درخشان).

جدّ أعلای وی،علاّمۀ فقیه و اصولی نامدار،آیة اللّه العظمی شیخ محمّد تقی رازی نجفی اصفهانی،است که از اسطوانه های علمی شیعه،به شمار می رود و کتاب هدایة المسترشدین وی پیوسته مورد توجّه و رجوع عالمان و دانشمندان اصول اندیش و اصول آموز بوده (1)و صاحب روضات الجنّات از وی با تعابیری چون«خاتمة المجتهدین و رئیس الموحّدین»یاد می کند (2).

2-تحصیلات و استادان

علاّمه شیخ محمّد رضا نجفی نه سال آغازین عمر را در نجف اشرف گذرانده و سپس همراه پدر ارجمندش به سمت اصفهان رهسپار گشته و پس از درنگی پنج ساله در این شهر در سن 14 سالگی دوباره به نجف هجرت نموده است و به مدت 32 سال در این شهر مقدّس ماندگار گشته و توشه های ارجمند از علوم مختلف عصر خویش مانند فقه، اصول،حدیث،تفسیر،علم عروض،فنّ شعر و...فراهم آورده است.برخی از استادان وی عبارتند از حضرات آیات:

سیّد محمّد فشارکی،ملاّ محمّد کاظم خراسانی(صاحب کفایة الأصول)،سیّد محمّد کاظم یزدی(صاحب العروة الوثقی)،حاج آقا رضا همدانی(صاحب مصباح الفقیه)،سیّد اسماعیل صدر،شیخ الشرعیة اصفهانی(صاحب إفاضة القدیر فی أحکام العصیر)،شیخ محمّد حسین اصفهانی(صاحب تفسیر مجد البیان)،میرزا حسین نوری(صاحب مستدرک الوسائل)،سیّد مرتضی کشمیری،علاّمه سیّد ابراهیم قزوینی، علاّمۀ میرزا حبیب اللّه اراکی،علاّمه سیّد جعفر حلّی و...

ص:28


1- (1)) -شرح حال وی را نگر در:قبیلۀ عالمان دین،ص 11-40؛گلشن اهل سلوک،ص 33- 67؛رسالۀ صلاتیه،ص 25-58.
2- (2)) -علماء الأسرة،ص 180،و نیز نگر:روضات الجنّات،ج 2،ص 123.
3-آثار و تألیفات

وی در میدان تألیف و آفرینش آثار ارزشمند از توفیقاتی بلند برخودار بوده است.

گسترۀ آثار وی در حوزه های مختلف علوم اسلامی چون فقه،اصول،عرفان،فلسفه و کلام،ادبیّات عرب،حدیث،تراجم و...قابل دقّت و بررسی است.وی در اصول فقه دارای شاهکاری بس بلند چون«وقایة الأذهان»است و در ادبیّات عرب صاحب بنیانی رفیع چون«السیف الصنیع» (1)،در کارنامۀ خویش دربارۀ عرفان و معارف إلهی اثری چون«رسالۀ أمجدیّه»دارد و در مباحث فقهی خالق آثاری چون«نجعة المرتاد» و«ذخائر المجتهدین» (2)است.در میدان فلسفه و کلام نظریۀ داروین را به نقد می کشد و«نقد فلسفۀ داروین»را عرضه می نماید.در تراجم،مالک«حلّی الدّهر العاطل»است که بزرگانی چون محدّث قمی،آقا بزرگ طهرانی،و شیخ علی کاشف الغطاء از آن در آثار خود بهره برده اند. (3)

4-شاگردان

علاّمۀ نجفی پس از فراهم آوردن توشه ای بس گران قدر از حضور در درس درخشان ترین چهره های علمی نجف اشرف،بر کرسی تدرسی تکیه زد و انبوهی از تشنگان معارف اهل البیت:را از چشمۀ فیّاض و جوشان کلام و بیان خویش سیراب نمود.

ص:29


1- (1)) -نگارنده را دربارۀ این اثر و مؤلّف آن،مقاله ای است به نام«ز آنکه شمشیر آشنائی می زند»؛ نگر:آینۀ پژوهش،شمارۀ 101.
2- (2)) -متأسّفانه این اثر بسیار ارزشمند مفقود می باشد.
3- (3)) -برای کتاب شناسی آثار مرحوم علاّمۀ نجفی نگر:السیف الصنیع،ص 25-28.

شاگردان وی را در دو حوزه می توان سراغ کرد:حوزۀ علمی اصفهان،حوزۀ علمیّۀ قم.

وی از زمان ورود به اصفهان(محرّم الحرام 1334 قمری)تدریس را آغاز کرد و این درس و بحث پرثمر تا پایان عمر وی(سال 1362)به مدّت 28 سال بدون وقفه ادامه داشت.محقّق فرزانه مرحوم سیّد مصلح الدّین مهدوی در کتاب«تاریخ علمی اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر»از حدود یک صد و پنجاه نفر از شاگردان وی در این دوره نام می برد که برخی از آنان عبارتند از حضرات آیات:شیخ احمد فیاض فُروشانی،شیخ حَیدر علی محقّق،شیخ عبّاسعلی ادیب حبیب آبادی،شیخ علی مشکاة سِدِهی،سیّد مجتبی میر محمّد صادقی،سیّد مصطفی مهدوی هُرِستانی.

وی پس از هجرت به قم حدود یک سال در این شهر می ماند و به اصرار دوست فرزانۀ خویش،مؤسّس حوزۀ علمیّۀ قم،مرحوم حاج شیخ عبد الکریم حائری یزدی، حوزۀ تدریس تشکیل می دهد.شاگردان وی در این دوره عدّه ای از طلاّب فاضل آن زمان بودند که بعدها هریک به مقامات بلند علمی و دینی نائل گشتند،از آن جمله حضرات آیات عظام:امام خمینی،سیّد محمّد رضا گلپایگانی،سیّد شهاب الدّین مرعشی نجفی،حاج آقا رضا مدنی کاشانی،سیّد احمد زنجانی،میرزا محمّد ثقفی طهرانی،شیخ محمّد باقر کمره ای،حاج میرزا خلیل کمره ای.

5-تقریرات

همان گونه که در مقدّمه گذشت،«تقریرات»قسمتی از میراث علمی شیعه را تشکیل می دهد.برخی از شاگردان علاّمۀ نجفی نیز تقریرات استاد خویش را نگاشته اند.این عدّه عبارتند از حضرات آیات:شیخ محمّد باقر نجفی،شیخ حیدر علی محقّق،سیّد عطاء اللّه فقیه امامی (1)،سیّد احمد حسینی زنجانی(نویسندۀ تقریرات حاضر) (2).

ص:30


1- (1)) -نگر:قبیلۀ عالمان دین،ص 111؛گلشن اهل سلوک،ص 133.
2- (2)) -نگر:الذریعة،ج 11،ص 100،شمارۀ 613.
6-علاّمۀ نجفی از نگاه دیگران

علاّمۀ فقیه آیة اللّه العظمی سیّد حسن صدر کاظمی با چنین تعابیرین از وی یاد می کند:«الفاضل النبیل،نابغة العصر و وحید الدهر،الفقیه علی التحقیق و المحقّق لکلّ غامض دقیق...» (1)

مؤسّس حوزۀ علمیّۀ قم مرحوم آیة اللّه العظمی حاج شیخ عبد الکریم حائری یزدی، می فرماید:«اگر آقا شیخ محمّد رضا ذی فنون نبود شیخ مرتضای زمان ما بود» (2)و یا«آقا شیخ محمّد رضا،شیخ بهائی زمان ما می باشد» (3).

بنیان گذار انقلاب اسلامی،حضرت امام خمینی،در اربعین حدیث خویش می فرماید:«...الشیخ العلاّمة المتکلّم الفقیه الأصولیّ الأدیب المتبحّر الشّیخ محمّد رضا آل العلاّمة الوفی الشیخ محمّد تقی الأصفهانی-ادام اللّه توفیقه-...» (4). (5)

7-وفات

سرانجام این فقیه و اصولی نامور در بامداد روز یکشنبه 24 محرّم الحرام 1326 قمری،پس از عمری پربار که به سرپرستی ایتام آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله و ترویج احکام و معارف

ص:31


1- (1)) -نجعة المرتاد(میراث حوزۀ اصفهان،دفتر أوّل)ص 327.
2- (2)) -رسالۀ أمجدیه،ص 27.
3- (3)) -همان،و نیز نگر:مجلۀ حوزه،شمارۀ 53،ص 47.
4- (4)) -اربعین حدیث(امام خمینی)،ص 3.
5- (5)) -سخنان بزرگان در توصیف مقام علمی و ادبی وی را نگر در:مقدمۀ السیف الصنیع، ص 22-25 و گلشن اهل سلوک،ص 121-125.

إلهی سپری شد،رخت از جهان به سرای آخرت کشید و پس از تشییعی عظیم در تکیۀ جدّ بزرگوار(صاحب هدایة المسترشدین)خویش به خاک سپرده شد. (1)

ج:حیات علمی و اجتماعی آیة اللّه سیّد احمد حسینی زنجانی
اشاره

فقیه و اصولی بزرگ،ادیب نامدار،حضرت آیة اللّه سیّد احمد حسینی زنجانی،یکی از چهره های درخشان حوزۀ علمی زنجان و قم در قرن چهاردهم هجری است.وی با اخلاق و رفتار إلهی خویش مصداق«من یذکّرکم اللّه رؤیته» (2)بود و در برآوردن حوائج برادران دینی از هیچ کوششی فروگذار نمی نمود.

ما در این مجال کوتاه به ذکر نکاتی از زندگی و حیات وی اکتفا نموده و خواننده را به مآخذ شرح حال وی ارجاع می دهیم.

1-تولّد و خاندان

وی در هنگام ظهر چهارمین روز از ماه صفر المظفّر 1308 هجری قمری در زنجان چشم به جهان هستی گشود.پدرش مرحوم سیّد عنایت اللّه،از شاگردان و نزدیکان فقیه نامور خطّۀ زنجان،آخوند ملاّ قربانعلی زنجانی(متوفّای 1328 قمری)، (3)،بوده.از نظر تقوا و ملکات نفسانی از افراد کم نظیر و در حسن نیّت و تقیّد به جهات شرع،بسیار ممتاز بوده است. (4)

2-تحصیلات و استادان

وی بسیاری از علوم متداول عصر خویش را در زادگاهش زنجان فراگرفت و برای

ص:32


1- (1)) -دربارۀ مدفونان در این بقعه نگر:کتاب گلشن اهل سلوک.
2- (2)) -الکافی،ج 1،ص 39،ح 3.
3- (3)) -دربارۀ این فقیه مجاهد نگر:سلطنت علم و دولت فقر اثر علی ابو الحسنی«منذر».
4- (4)) -مجلۀ نور علم شمارۀ 26،ص 113؛تربت پاکان قم،جواهر کلام،ج 1،ص 337.

تکمیل تحصیلات خویش،سفری به مشهد مقدّس نمود و از آن پس به شهر مقدّس قم کوچید و تا پایان عمر در آنجا بماند و از استادان بنام آن روز،بهره ها برد.

برخی از استادان وی در زنجان عبارتند از حضرات آیات:شیخ زین العابدین زنجانی،میرزا عبد الرّحیم فقاهتی،میرزا ابراهیم فلکی حکمی زنجانی،آقا شیخ عبد الحریم خوئینی زنجانی،میرزا احمد زنجانی،حاج سیّد حسن زنجانی.

وی در مشهد مقدّس در درس مرحوم آیة اللّه آقا محمّد آقازاده،فرزند صاحب کفایة الأصول،حاضر شد و تقریرات این درس را نگاشت.

در شهر مقدّس قم در درس آیة اللّه مؤسّس حائری شرکت نمود و تقریرات این درس را در مجموعه ای به نام«أفواه الرجال»نگاشت. (1)وی همچنین در درس آیة اللّه میرزا محمّد صادق خاتون آبادی و آیة اللّه حاج شیخ محمّد رضا نجفی اصفهانی شرکت نمود.

3-آیة اللّه زنجانی در کلام دیگران

علاّمه آقا بزرگ طهرانی دربارۀ وی می فرماید:«عالم مصنّف ورع تقی» (2).و مرحوم آیة اللّه العظمی شیخ محمّد علی اراکی در مورد مقام علمی و حافظۀ فوق العاده وی می فرمودند:«آقای زنجانی یک شبه تمام قسمت صلاة از یک کتاب فقهی را از حفظ حاشیه زد.شش جلد جواهر (3)مانند انگشتر در دست های ایشان است که آن را به هر طرف که بخواهد می گرداند». (4)

ص:33


1- (1)) -نگر:الذریعة،ج 11،ص 100،شمارۀ 613؛آشنائی با چند نسخۀ خطّی،160.
2- (2)) -نقباء البشر،ج 1،ص 116،شمارۀ 256.
3- (3)) -جواهر الکلام مفصل ترین شرح بر شرایع الاسلام است.طبع حجری آن در 6 مجلد بوده و اوّلین طبع حروفی آن در 43 جلد می باشد که اخیرا با تحقیقی شایسته،توسط مؤسّسۀ نشر اسلامی وابسته به جامعۀ مدرّسین حوزۀ علمیّۀ قم،شانزده جلد از آن به زیور طبع آراسته گردیده است.
4- (4)) -مجلّۀ نور علم،شمارۀ 26،ص 117.
4-آثار و تألیفات

آثار این فقیه فرزانه که در رشته های مختلف علوم اسلامی است در مجموع به 60 عنوان می رسد (1)و برخی از آن ها عبارتند از:

1-أفواه الرجال-که تقریرات فقهی قم به اضافۀ تقریرات درس مرحوم آیة اللّه شیخ محمّد آقازاده در مشهد مقدّس می باشد.

2-اربعین حدیث در چهار جلد.

3-الکلام یجرّ الکلام-که چهار مجلد است و تنها دو جلد اوّل آن چاپ شده است.

این اثر بسیار ارزشمند و خواندنی،سال هاست که در بازار کتاب نایاب است.امید است که صاحب همّتی سلسله جنبان شده به نشر آن دست یازد.

4-مستثنیات الأحکام-که در سال 1368 به چاپ رسید است.

5-ایمان و رجعت.

6-10-حواشی بر درر الاصول،فرائد الاصول،کفایة الاصول،عروة الوثقی، و وسیلة النجاة. (2)

5-وفات

سرانجام این فقیه وارسته پس از 85 سال عمر با برکت پس از نیمه شب 29 ماه مبارک رمضان سال 1393 قمری مطابق با پنجم آبان 1352 شمسی،در شهر مقدّس قم دیده از جهان خاکی فروبست و پس از تشییع جنازه ای باشکوه در جوار حضرت معصومه علیها السّلام به خاک سپرده شد. (3)

ص:34


1- (1)) -همان:126.
2- (2)) -برای کتاب شناسی علاّمۀ زنجانی نگر:آشنائی با چند نسخۀ خطّی،ص 157-187؛ موسوعة مؤلّفی الإمامیّة،ج 4،ص 315-328.
3- (3)) -شرح حال مفصّل وی را نگر در:«الفهرست لمشاهیر و علماء زنجان»،ص 22،شمارۀ- 76؛مجلّۀ نور علم شمارۀ،ج 26،ص 112-132.
سخنی دربارۀ این أثر

1-رسالۀ حاضر قسمتی از جلد دوم کتاب ارزشمند«أفواه الرجال»می باشد.نسخۀ أصل این کتاب که هنوز به زیور طبع آراسته نگردیده و مانند بسیاری از آثار مرحوم علاّمه آیة اللّه سیّد احمد زنجانی مخلوط است،نزد فرزند مؤلّف،فقیه مدقّق و رجالی محقّق حضرت آیة اللّه العظمی سیّد موسی شبیری زنجانی-مدّ ظله العالی-،نگهداری می شود.ایشان تصویر این قسمت را در اختیار استاد معظّم،آیة اللّه شیخ هادی نجفی -دام ظلّه-قرار دادند.

2-نگارنده پس از اطّلاع از چنین اثری ارزشمند،در پی احیای آن برآمد و پس از تحویل گرفتن نسخه از حضرت استاد نجفی،نسخه را استنساخ نمود و سپس مواردی چون آیات،روایات،اقوال عامّة و خاصّه،اجماعات و...را که در متن رساله ذکر شده بود،استخراج کرد.

3-علاّمه فقیه سیّد احمد زنجانی حواشی بسیار ارزشمندی نیز بر این رساله دارد.

در برخی موارد حاشیه با امضای«سیّد احمد حسینی زنجانی»پایان پذیرفته که ما نیز آن را در حاشیه به همین صورت ذکر کرده ایم.در برخی موارد نیز بدون امضا بود که آن را با تعبیر«[المقرّر]»مشخص ساخته ایم.

4-اقوالی را که مقرّر محترم در حاشیه ذکر فرموده اند،استخراج کرده ایم مگر دو مورد که متأسّفانه آنها را نیافتیم:یکی از آن دو مورد نقل کلامی از صاحب «المواهب السّنیة»بود که علی رغم تفحّص و جست وجو در این کتاب،آن را نیافتیم.

مورد دیگر کلامی است که وی از یکی از استادان خود نقل می نماید و متأسفانه آن قول نیز در مآخذ پیش روی ما دستیاب نشد.

ص:35

5-مقرّر محترم در مورد اندازۀ آب کر به مساحت،و تعیین محیط و مساحت دائره، در پایان رساله محاسباتی دارد که بنا بر سبک رایج در بین گذشتگان(مانند آنچه در خلاصة الحساب شیخ بهائی-اعلی اللّه مقامه-دیده می شود)سمتِ تحریر یافته است لیک ما در پاورقی روش محاسبۀ آن را به سبک محاسبات امروزین نیز ذکر کرده ایم.

6-در ابتدای رساله،یادداشتی این چنین،از مقرّر محترم،چشم را می نوازد:

«تقریرات حضرت مستطاب حجة الاسلام آقای آقا شیخ محمّد رضا اصفهانی- مدّ ظله العالی-است که این بنده،سیّد احمد زنجانی در بدو تشرّف قم استفاده کردم، شهر جمادی الأخری 1346،حرّره:الأحقر سیّد أحمد الحسینی الزنجانی».

7-استاد معظّم،حضرت آیة اللّه حاج آقا هادی نجفی،را در به انجام رسیدن این تحقیق سهمی است وافر.پس محقّق بر عهده خود می داند که از ایشان تشکّر نموده از درگاه حضرت حق-جلّ و علا-توفیقات روزافزون ایشان را در جهت احیاء آثاری از این دست،طلب نماید.

8-و سخن پایانی این که نگارنده،امید آن دارد که سایر تقریرات نوشته شده به دست علاّمۀ فقیه آیة اللّه سیّد احمد زنجانی به زودی به زیور طبع آراسته گردد؛بویژه که به خطّی خوش و قلمی روان تحریر گردیده است.

و آخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین

اصفهان،حوزۀ علمیّه،مدرسۀ جدّه کوچک

مهدی باقری سیانی

11 ربیع الآخر 1428 قمری برابر با 9 اردیبهشت 1386 شمسی

ص:36

ص:37

ص:38

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»

[الماء الراکد القلیل]

قد عرفت قوة القول بانفعال الراکد القلیل من الماء بملاقاة النجاسة. (1)

و اعلم:أنّ ظاهر الأصحاب تسریة الحکم بملاقاة المتنجّس و ملاقی ملاقیه و لو بوسائط عدیدة (2)لکنّ الأصل مع اختصاص الأدلّة بتنجیس نفس النجس یرشدنا إلی

ص:39


1- (1)) -و إلی نصّ کلام بعض الأعلام«قدّس سرّهم»کالشیخ البهائی فی الاثنا عشریة[ص 91]: «و نجاسة الراکد دون الکر هو المعروف و قول ابن أبی عقیل شاذّ»،و المحقّق السبزواری فی الکافیة[ج 1،ص 50]:«الماء القلیل غیر البئر إذا لاقته نجاسة و لم تغیّره فالأقرب المشهور بین الأصحاب أنّه ینجّس...»،و المحقّق القمی فی الغنائم[ج 1،ص 489]:«فالمعروف من مذهب الأصحاب،بل متّفق علیه من غیر ابن أبی عقیل،الانفعال[فی القلیل الراکد]بمجرّد ملاقاة النجاسة...»،و الوحید البهبهانی فی المصابیح[ج 5،ص 263]:«أجمع علماؤنا علی انفعال القیل بالملاقاة...»و عمّ المقرّر له آیة اللّه الشیخ محمّد تقی الآقا نجفی الأصفهانی فی کتابه فقه الإمامیّة[المجلّد الأوّل من الطهارة،ص 49]«لا شکّ و لا شبهة فی نجاسة الماء القلیل بمجرّد الملاقاة إلاّ ما استثنی و هو المعروف من المذهب و قد توافقت کلمة الأعاظم من علمائنا قدّس سرّهم علی نقل الإجماع علی ذلک و ذهب جماعة کالعمّانی و غیره إلی...».
2- (2)) -ممّن وافق هذا القول جماعة من الأعلام ذکره آیة اللّه المیرزا محمّد الفیض القمی فی کتابه الفیض[ص 102]قال:«قد خالف المشهور ممّن تقدّم عصره علینا فی ما نعلم ابن إدریس- [فی السرائر،ج 1،ص 163]و السیّد صدر الدین و المولی المحدّث الکاشانی[فی المفاتیح، ج 1،ص 75]..و ممّن عاصرناه المحقّق الأستاذ المولی محمّد کاظم الخراسانی[فی اللمعات النّیرة،ص 24]و الفقیه النبیه الآغا رضا الهمدانی[فی مصباح الفقیه،ج 8،ص 34-35] و الشیخ مهدی الخالصی،و نقل عن شیخ الشریعة المولی فتح اللّه الشیرازی الغروی».

العدم (1)،نعم تنجیس المتنجّس خصوص إنائه ممّا لا ریب فیه.

ثمّ إنّهم استثنوا من کلیّة انفعال القلیل بالملاقاة موارد بعضها ممّا لا شبهة فیه.

فمنهما:ماء الاستنجاء (2)،فسیجیء فی محلّه إن شاء اللّه تعالی (3)ی و منها:الجزء العالی ممّا یرد علی النجس فإنّه لا ینفعل بملاقاة الجزء السافل،کما هو المقطوع به فی کلام الأصحاب (4)و ذکر السیّد قدّس سرّه فی منظومته:

و ما جری فکان فوق الوارد فهو علی الطهر بقول واحد (5)

و لعلّ هذا مراد السیّد المرتضی قدّس سرّه فی الناصریات (6)حیث حکم بطهارة الوارد،إذ

ص:40


1- (1)) -و للمقرّر له فی هذا المجال رسالة فی عدم تنجیس المتنجّس(طبعت فی مجلة فقه أهل البیت علیهم السّلام الرقم 44)و هو قدّس سرّه یقول فی ختام رسالته هذا:«...هذا مقام النظر العلمی،و أمّا فی مقام العمل فأقول کما قاله صاحب نجاة العباد فی مسألة ماء الغسالة و عملی علی التجنّب» و تبعه الإمام الخمینی قدّس سرّه الشریف[فی کتاب الطهارة،ج 4،ص 38]فی عدم تنجیس المتنجّس،لکن مع تقییده بالوسائط الکثیرة لا مطلقا و قال:«...و الإنصاف أنّ الفتوی بالنجاسة- سیّما مع الوسائط الکثیرة-جرأة علی المولی،و الأشبه عدم النجاسة مع الوسائط الکثیرة، و الاحتیاط-سیّما فیما علم تفصیلا بالملاقاة و لو مع الوسائط-لا ینبغی ترکه».
2- (2)) -انظر:قواعد الأحکام،ج 1،ص 186،تحریر الأحکام،ج 1،ص 52،ذکری الشیعة،ج 1، ص 82؛جامع المقاصد،ج 1،ص 129.
3- (3)) -و لعلّ فی نیّة المقرّر أن یبحث عنها و لکنّه لم یتمکّن منه لأجل ما ذکره المقرّر فی ختام هذه التقریرات.
4- (4)) -ادّعی الشیخ الأعظم قدّس سرّه فی کتاب الطهارة[ج 1،ص 84]الإجماع علیه.
5- (5)) -الدرّة النجفیّة،ص 3.
6- (6)) -المسائل الناصریات،ص 72،م 3.

الظاهر أنّ الوارد یقال علی المتلبّس بالفعل لا علی ما استقرّ بعد الانقطاع؛کما أنّ المطر یقال علیه حین نزوله؛و إلاّ فبعد الانقطاع لا یقال علیه المطر و لا یعامل معه معاملة المطر؛ فما نسب إلیه من التفصیل بین الورودین فغیر وجیه (1)و استثنی الشیخ قدّس سرّه (2)ما لا یدرکه الطرف من خصوص الدم لصحیحة علیّ بن جعفر عن أخیه

[قال:«سألته]/2 A عن رجل[رعف ف]امتخط فصار[بعض ذلک]الدم قطعا صغارا فأصاب إناءه،هل یصلح الوضوء منه؟فقال:إن لم یکن شیء یستبین فی الماء فلا بأس». (3)

و حملها المشهور علی إصابة الماء (4)،لکن لا وجه لهذا الحمل بعد کون ظهر الإناء و باطنه الحاوی للماء من الشبهة المحصورة المحکومة عقلا بوجوب الاجتناب لکون کلیهما مورد الابتلاء،و الذی یقوی فی نظری (5)هو ما ذهب إلیه الشیخ قدّس سرّه (6)من الفرق فی

ص:41


1- (1)) -أقول:و الإنصاف صحّة النسبة المذکورة إلی السید قدّس سرّه لأنّ کلامه ظاهر فی أنّه أراد من الوارد خصوص جزء الملاقی؛لا ما فوقه-کما حمل علیه الأستاذ-دام ظلّه لأنّه قال:«و الوجه فی ذلک أنّه لو حکمنا بنجاسة[الماء]القلیل الوارد علی النجاسة لأدّی ذلک إلی أنّ الثوب لا یطهّر من النجاسة إلاّ بإیراد کرّ من الماء علیه»حیث أنّ ظاهر التعلیل اختصاص الحکم بخصوص الجزء الملاقی و إلاّ لذکرها محذور تالیه أشدّ من هذا عن أنّه بعد حکایة الفرق عن جدّه الناصر قال:«و هذه المسألة لا أعرف فیها نصّا لأصحابنا و لا قولا صریحا»،ثمّ اختار الفرق إذ الفرق بین ما فوق الجز الوارد و غیره لیس فیه خفاء حتّی یتأمّل السیّد قدّس سرّه و یبعد عنه أن لا یعرف فیه نصّا و قولا مع حکایة قضاء الضرورة بذلک عن غیر واحد،هکذا أفهم من ظاهر عبارته و إن کانت قلّة بضاعتی برهانا علی سقوط ما یصل إلیه فهمی القاصر من الاعتبار.«أحمد الحسینی الزنجانی»
2- (2)) -المبسوط،ج 1،ص 7؛الاستبصار،ج 1،ص 23،ذیل الحدیث،57.
3- (3)) -الکافی،ج 3،ص 74،ح 16؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 150،ح 1.
4- (4)) -انظر:المعتبر،ج 1،ص 50؛التنقیح الرائع،ج 1،ص 63.
5- (5)) -یحتمل أن یکون ظهر الإناء معلوم الإصابة بتصریح قول السائل أصاب إناءه و باطنه مشکوکا فحینئذ لا یکون المورد من الشبهة المحضورة؛لکن یفید هذا الاحتمال جلالة مقام السائل من أن یسأل عن حکم المشکوک بالشک البدوی؛و إلاّ هذا الاحتمال بنفسه لیس بذلک البعید.«أحمد الحسینی»
6- (6)) لکن فرق بین قول الشیخ و ما أفاده الأستاذ العلاّمة-دام ظلّه لأنّ الشیخ قدّس سرّه علی ما حکی شیخ مشایخنا فی رسالة البراءة[فرائد الاصول،ج 2،ص 326-237]تأمّل بالعفو عنه للصحیحة المذکورة؛لا عدم الانفعال،و کذا حکی فی الطهارة[ج 1،ص 280]عن المبسوط العفو لعدم إمکان التحرّز و إن نسب فیها عدم الانفعال أیضا،و أمّا علی ما استدلّ به الأستاذ لا یکون منفعلا أصلا حتی یحتاج إلی العفو و إلاّ مقتضی استدلاله اختصاص الحکم بالعدم،و أمّا استدلال الأستاذ فمعناه عمومیة الحکم بجمیع النجاسات،نعم قضیة عدم إمکان التحرّز کما عن ظاهر العموم أیضا-کما حکی تصریح المبسوط-.«أحمد الحسینی».

النجاسات بین ما یدرکه الطرف و غیره لأنّ ما لا یدرکه الطرف و غیره لأنّ ما لا یدرکه الطرف و لا یدخل تحت حیطة الحواس منصرف عنه الأدلّة.

أ لا تری أنّ التراب حرام أکله و الغبار و مفسد للصوم مع أنّ الأجزاء الیسیرة منهما منصرف عن دلیلی الحرمة و الإبطال؛و هکذا سائر الموضوعات الشرعیّة و العرفیّة فالحکم یدور فیها مدار التحقّق عرفا،فغیر المدرِک ملحق بالعدم فلا یکون منشئا للأثر.

[انفعال ماء القلیل و المضاف]

ثمّ إنّ فی کیفیة نجاسة الماء القلیل أو المضاف بمجموعها بملاقاة جزءٍ منها النجاسة وجوها ذکرها شیخ مشایخنا قدّس سرّه فی الطهارة (1)

أحدها: السرایة من حیث الحکم بأن یلاقی الجزء الأوّل النجس فینجِّس و ینجّس ملاقیه بما یلیه؛و هکذا لأنّ کلّ جزء ملاق بالفعل لما یلیه فینجس جمیع الأجزاء فی زمان واحد.

و فیه:أنّ الأجزاء لا یتلاقیان بتمامها بل بسطحیها،کما[/2 B ]تقرّر فی محلّه و من المعلوم عدم ملاقاة أحد السطحین الملاقی للنجس للسطح الآخر.

ص:42


1- (1)) -و هو الشیخ الأعظم الأنصاری قدّس سرّه فی کتاب الطهارة،ج 1،ص 114-115.

الثانی: السرایة من حیث نفس المتنجّس فإنّ الجزء الملاقی للنجس یسری بنفسه إلی ما حوله من الأجزاء.

و فیه ما فیه (1)

الثالث: أن یکون الوجه تعبّد الشارع بذلک.

و فیه:إنّا نری التنفّر و الاجتناب-مع قطع النظر عن الشرع-عن جمیع الماء بمجرّد ملاقاة جزء منه النجس و القذر،کما نری ذلک ممّن لا یتدینون بالدین؛فالأظهر أنّ الاستقذار و الاستخباث أمر عرفی لا شرعی،نعم للشارع بیان الموضوع و أنّ هذا نجس، أمّا کیفیة الاستقذار فهو عرفی،و العرف یعدّ مجموع الماء أو المائع الآخر متنجّسا لازم الاجتناب موجبا للتنفّر بملاقاة جزء منه النجاسة،فبعد وکول الأمر فی الاستقذار إلی العرف تعلم أنّ ما ذهب إلیه المشهور من انفعال کرور من الجلاّب بملاقاة قطرة من البول منظور فیه لعدم الاستقذار العرفی فیه.

[الماء الجاری]

مسألة: المشهور (2)أنّ الجاری-قلیلا کان أو کثیراً- لا ینفعل بالملاقاة (3)،و اصطلحوا (4)

ص:43


1- (1)) -قال الشیخ الأعظم فی ردّ هذا الوجه:«و هذا أکثر نقضا من الوجه الأوّل،لانتقاضه بالکرّ مع إحساس السرایة فیه،و بما ذکر فی الوجه السابق؛و یلزم علیه أن یکون انفعال مجموع الماء علی التدریج،و أن یتفاوت زمان السرایة بالنسبة إلی المائع الرقیق و الغلیظ؛مع أنّ التدریج باطل إجماعا،فضلا عن تفاوت المائعات فی ذلک[کتاب الطهارة،ج 1،ص 115]
2- (2)) -و ممّن صرّح بالشهرة فی المقام: الف:العلاّمة السیّد مهدی بحر العلوم فی مصابیح الأحکام،ج 1،ص 307 ب:المحقق السیّد محسن الکاظمی البغدادی فی وسائل الشیعة،ص 84 ج:تلمیذهما الشیخ محمّد تقی صاحب هدایة المسترشدین و جدّ الأعلی للمقرّر له فی تبصرة الفقهاء،ج 1،ص 92. -الفقیه الشیخ آغا رضا الهمدانی فی مصباح الفقیه،ج 1،ص 30-31 ه:الشیخ الأعظم الأنصاری فی کتاب الطهارة،ج 1،ص 73 و إلیک نصّ کلامه الشریف:«...فهو الذی اختصّ عند المشهور بأنّه لا ینجّس کثیرة و لا قلیلة بمجرّد الملاقاة...»
3- (3)) -ادّعی الإجماع علیه فی شرح جمل العلم و العمل[ص 56]و الغنیة[ص 46]و المعتبر [ج 1،ص 41]و الذکری[ج 1،79]و الغنائم[ج 1،ص 517]؛
4- (4)) -و إلیک نصّ بعض الأعلام قدس سرهم فی هذا الاصطلاح: فی الروضة[ج 1،ص 31]:«الجاری هو النابع من الأرض مطلقا غیر البئر علی المشهور»،و فی المسالک[ج 1،ص 12]«الجاری هو النابع غیر البئر...»،و فی المدارک[ج 1،ص 28] «الجاری هو النابع...»،و فی الذخیرة[ج 1،ص 116]«الجاری هو النابع غیر البئر...»؛ و راجع:مفتاح الکرامة،ج 1،ص 265.

فی تفسیره بالنابع (1)،ثمّ أخذوا فی تحقیق معنی النابع فی مراجعة کتب اللغة و نقل أربابها؛ و لعلّ هذا الاصطلاح ناش لهم عن تعلیل حکم البئر فی صحیحة (2)ابن بزیع (3)بأنّ له مادّة (4)حیث أخذوا المادّة بمعنی المنبع نظرا إلی انحصار الاعتصام بالنبعان و دورانه مداره.

ص:44


1- (1)) -حتی أنّ العلامة الطباطبائی فی منظومة[-الدّرة النجفیّة،ص 3]اقتصر فی التعبیر عنه بالنابع فی بیته هذا: «و یستوی الکرّ و ما عن ذاک شف فی نابع الماء ما جری و ما وقف»
2- (2)) -صحیحة ابن بزیع؛قال فی مواهب السنیة فی شأنها:«هذا الخبر قلّما یوجد مثله فی علوّ السند»؛[المواهب السنیة فی شرح الدرة النجفیة؛و ما وجدته فی مظانّها بالرغم من تفحصی]. قال الأستاذ-دام ظلّه-:«توصیفه بالعلوّ خلاف اصطلاح أرباب الدرایة؛لأنّ العالی السند فی اصطلاحهم ما قلّت وسائطه مع الاتّصال.[انظر:الرعایة،28؛الرواشح السماویة،ص 198- 197]. أقول:لا یعتبر فی رواته العدالة،نعم یزیده شرافة.«المقرّر»
3- (3)) -الاستبصار،ج 1،ص 33،ح 88،وسائل الشیعة،ج 1،ص 172،ح 6.
4- (4)) -بناء علی رجوع التعلیل إلی قوله«لا تفسده شیء إلاّ»إلی قوله«یطیب[طعمه]»،کما احتمله البهائی قدّس سرّه:[انظر:الحبل المتین،ج 1،ص 506]

أقول:فما اصطلحوا علیه من أخذ النبعان فی[/3 A ]مفهوم الجاری و إن کان لا مشاحة فی الاصطلاح لکنّا نقول:إنّ الجاری بهذا الاصطلاح أیّ دلیل علی کونه مخصوصا بالموضوعیّة لأحکام المترتّبة علی عنوان الجاری؛و أیّ حاصر للاعتصام علی خصوص النبعان مع أنّ ماء الحمام أیضا کذلک و علّل بالمادّة و لیس له النبعان.

فالأظهر أنّ الجاری بمعنی المتحرّک؛کما أنّ الراکد فی قباله بمعنی الساکن (1)علی ما هو المتعارف فی الاستعمال کما یقال:جرت الریح أن تحرّکت (2)،جری المیزاب،جری النسیم،و هکذا کلّ ذلک من مصادیق الجریان مع عدم اعتبار النبعان فیها فبعد عدم ظهور نقل أو تقیید من الشارع یکون هذا المعنی المتعارف مناطا فی الأحکام مثلا لو کان لسان الدیل هکذا بأن یقول:إذا جری فلا بأس؛فیصدق بهذا اللسان علی أیّ نحو من أنحاء الجریان و لو کان بالانصباب من الإبریق؛نعم لو تعلّق الحکم علی عنوان الجاری فصدقه علی ما یصبّ من الإبریق بالمنع حقیق؛إذا الجاری بصیغة الفاعل مأخوذ فیه عرفا الامتداد و المزاولة شبه الملکة کالشاعر و الحائک؛إذ لا یقال شاعر علی من قال شعرا و الحائک علی من حاک مرّة؛بل اعتبر[/3 A ]فی صدقهما التکرار و الملکة و کذا الجاری؛و لذا ینصرف هذا العنوان عمّا ینصبّ من الإبریق و نحوه فما احتمله النراقی من صدقه علی المنصبّ من الإبریق خال عن التحقیق.

و الحاصل:أنّ الجاری هو ما یسیل و یتحرّک و إن لم یکن له منبع ینبع عنه (3)أ لا تری أنّ

ص:45


1- (1)) -انظر فی هذا المجال ما أفاده الفقیه البارع السیّد مصطفی الخمینی قدّس سرّه فی کتاب الطهارة، ج 1،ص 187.
2- (2)) -و منه: وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَهٰا [سورة یس،الآیة 38]،و قول الفقهاء:یعتبر فی غسلات الوضوء الجریان.«المقرّر»
3- (3)) -هذا تحقیق متین فی غایة المتانة إلاّ أنّه جعل فی الأخبار ماء الحمام إذا کانت له مادّة بمنزلة الجاری بمعنی أنّه جار بهذا المعنی حقیقة لا منزّل منزلته؛کما أجاب به شیخ مشایخنا قدّس سرّه هذا القول المحکی عن بعض[راجع:کتاب الطهارة،ج 1،ص 71].«أحمد الحسینی».

العرف إذا رأی ماء یسیل فی الأرض یحکم بکونه جاریا و لا یتوقّف فی الحکم بذلک علی تحقیق مجراه من أنّه ینبع عن الأرض فیحکم؛أو یذوب من الثلج فلا یحکم؛کما أنّ الماء الغیر المتحرّک و لو کان له منبع ینبع عنه لا یقال فی العرف أنّه جار؛بل یقال أنّه عین راکدة فلا یترتّب علیه أحکام الجاری.

و التعجّب من صاحب الجواهر رحمه اللّه مع تنبّهه لما ذکرنا حکم فی ما یسیل فی الأرض بکونه جاریا حتی یثبت خلافه (1)،لیت شعری من أنّی له هذا الحکم بعد أخذ النبعان فی مفهومه مع الشک فی تحقّق النبعان،و لا أصل له حتّی یکون هو المرجع،و عرفت أنّ العرف لا یعتبر فیه عدا الجریان الفعلی دائرا مدار الامتداد و المزاولة فالحکم علی کونه جاریا من حکم العرف بذلک فیناط الأحکام مناطه،فافهم و اغتنم. (2)

ثم إنّ العلامة قدّس سرّه (3)و بعض من تأخّر عنه اعتبروا الکرّیة فی الجاری أیضا[/4 A ] کالراکد (4)لإطلاق الأخبار الدالّة علی اعتبارها فی عدم انفعال الماء.

و یضعف (5)بظهور بعضها فی غیر الجاری و علی فرض تمامیة إطلاقه أو عمومه فالنسبة بینها و بین ما دلّ بإطلاقه أو عمومه علی عدم انفعال الجاری العموم من وجه؛

ص:46


1- (1)) -جواهر الکلام،ج 1،ص 212.
2- (2)) لما کان الغالب فی المیاه الجاریة فی الأرض النبعان فیکون مشکوکها ملحقة بالغالب،و لعل الجواهر حکم به لهذا الأصل.«أحمد الحسینی».
3- (3)) -راجع:تذکرة الفقهاء،ج 1،ص 17،نهایة الإحکام،ج 1،ص 228-229.
4- (4)) -کالشهید الثانی فی روض الجنان[ج 1،ص 362-364]و الشیخ الأکبر فی کشف الغطاء [ج 1،ص 400]
5- (5)) -أجاب بعض الأساتید قدّس سرّه فی مجلس الدرس عن استدلال العلامة قدّس سرّه بأنّ نفس تقدیر الکثرة بالکرّ قرینة علی اختصاصه بالراکد؛لأنّ القلّة و الکثرة فی کلّ شیء بحسبه فالجاری قلّته و کثرته لا یعتبر بالوزن و المسامحة،بل بضیق المجری و سعته بخلاف الراکد فیعتبر بالوزن و المسامحة،فعلی هذا یکون أخبار اعتبار الکرّ ظاهرا فی الراکد.«أحمد الحسینی».

فلا ریب أنّ الترجیح مع الأخیر من وجوه عدیدة،و علی فرض التکافؤ و التساقط فالمرجع عموم

«خلق اللّه الماء طهورا لا ینجّسه شیء إلاّ ما غیّر...». (1)و مع التنزّل عن ذلک فالرجوع إلی الأصل متعیّن.

[ماء البئر]

ماء البئر و عرفوها بأنّه (2)مجمع ماء نابع من الأرض لا یتعدّاها غالبا و لا یخرج عن مسمّاها عرفا (3)

قال شیخنا الأنصاری قدّس سرّه:«و لا یخلوا هذا التعریف عن خدشات فالأولی وکوله إلی العرف» (4)

أقول:قد أوکل بالقید الأخیر-أعنی قوله لا یخرج عن مسمّاها عرفا-إلی العرف فحینئذ یکون التعریف سالما عن الخدشات المتوجهة إلیه.

اعلم:أنّ فی انفعال ماء البئر بالملاقاة و عدمه قولان مشهوران بالشهرة العظیمة بین المتقدمین بالانفعال و بین المتأخرین بعدمه (5)و ربما فصّل بعض (6)بین الکرّ و عدمه جمعا بین الأخبار و الأدلة للطرفین من الأخبار[/4 B ]و غیره فی غایة الکثرة و إن کان

ص:47


1- (1)) -المعتبر،ج 1،ص 44؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 135،ح 9؛و انظر:السرائر ج 1،ص 64.
2- (2)) -فی تذکیر الضمیر حال الخبر و إلاّ فمرجعه البئر و هو مؤنث سماعی و لذا أنّث الضمائر الأخیرة.«المقرّر».
3- (3)) -راجع:غایة المراد،ج 1،ص 65؛کشف الالتباس،ص 49؛الروضة البهیّة،ج 1،ص 34.
4- (4)) -کتاب الطهارة،ج 1،ص 193.
5- (5)) -راجع:مختلف الشیعة،ج 1،ص 25،م 7؛مفتاح الکرامة،ج 1،ص 320؛مصباح الفقیه، ج 1،ص 153.
6- (6)) -و هو الشیخ أبو الحسن محمّد بن محمّد البصروی علی ما نقل عنه فی غایة المراد،ج 1، ص 72؛و انظر:قواعد الأحکام،ج 1،ص 5،مجمع الفائدة و البرهان،ج 1،ص 266.

للخدشة فی کثیر منها مجال (1)إلاّ أنّ مجموعها فی کلّ واحد من الطرفین لو لا المعارض- ممّا یوجب الاطمئنان بما راموا الاستدلال علیه من الانفعال و عدمه،و الجمع بینها بحمل أخبار النزح علی الاستحباب ممّا یأباه بعض تلک الأخبار الناصّة من حیث النصّ فیه علی کون النزح مطهّرا، (2)و إن کان فی بعضها إشعار بهذا الحمل؛فغایة ما یمکن لنا من التوجیه الجمع بینها بالفصل بین الکرّ و عدمه،و فی روایة حسن بن صالح الثوری عن أبی عبد اللّه علیه السّلام:«إذا کان الماء فی الرکی کرّا لم ینجّسه شیء» (3)شاهد علیه،الرکی جمع الکریة بمعنی البئر (4)،إلاّ أنّه یبعّد أنّ حمل أخبار النجاسة علی القلیل لا یلتئم بعض أخبار النزح کنزح کرّ فی بعضها (5)و نزح سبعین دلوا فی بعضها (6)،مضافا إلی أخبار التراوح الناصّة بغزارة (7)الماء (8).

اللّهم إلاّ أن یقال:لا تنافی فی ذلک إذ یمکن أن یکون الماء حین الملاقاة قلیلا؛و مع ذلک ینزح من البئر الکرّ و ما فوقه لإمکان ترشّح بدل ما ینزح من المنبع.

و علی تقدیر التنزّل عن ذلک.

ص:48


1- (1)) -منها استبعاد المصابیح بأنّه فی صورة النجاسة لا یطهَّر بغیر النزح،و النزح لا یصلح لذلک إذ لم یعهد شرعا تطهیر شیء بإعدام بعضه،و اعترض علیه الأستاذ-مدّ ظله-بالنقض بطهارة العصیر بذهاب ثلثه.«أحمد الحسینی».
2- (2)) -کصحیحتی محمّد بن إسماعیل بن بزیع و علیّ بن یقطین؛راجع:وسائل الشیعة،ج 1، ص 179-196،باب 15 من أبواب الماء المطلق إلی باب 23 منها.
3- (3)) -الکافی،ج 3،ص 2،ح 4؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 160،ح 8.
4- (4)) -النهایة،ح 2،ص 261.
5- (5)) -کروایة عمرو بن سعید؛التهذیب،ج 1،ص 235،ح 679؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 180،ح 5.
6- (6)) -کموثقة عمّار الساباطی:التهذیب،1،ص 234،ح 678،وسائل الشیعة،ج 1،ص 194،ح 2.
7- (7)) -غزر الماء بالضم غزارة:کثر؛المصباح المنیر،ص 446؛لسان العرب ج 5،ص 22.
8- (8)) -کمعتبرة عمّار الساباطی؛التهذیب،ج 1،ص 284،ح 832؛وسائل الشیعة،ج 1، ص 196،ح 1.

فنقول:لما کان الأخبار الدالة علی عدم انفعال فی البئر معتضدة بالعمومات الخاصّة و العامّة (1)مضافا إلی أصالة البراءة من وجوب الاجتناب و وجوب نزح الماء و استصحاب الطهارة السابقة عن اللقاء فلا جرم نحکم بالطهارة إلی أن یثبت[/5 A ] الخلاف؛فلو سلّم دلیل النجاسة فی مورد خاص سندا و دلالة من الخدشة و احتوی شرائط الحجیّة خرجنا (2)عن تلک القاعدة مقتصرا به،عکس الماء القلیل حیث حکموا فیه بالانفعال؛و استثنوا موارد لدلیل خاص.

هذا غایة ما تیسّر لنا من وجه الجمع فی المقام؛و علی اللّه التوکّل و الاعتصام.

[ماء الحمّام]

[فی ألسن الأعلام ماء الحمّام حکمه حکم الجاری]

و من المیاه الدائرة فی ألسن الأعلام ماء الحمّام مصرّحین بأنّ حکمه حکم الجاری (3)، و ورد به بالخصوص النصوص عن أئمتنا الکرام علیهم السلام (4)

أقول:أمّا موضوع الحمّام فهو من الموضوعات الواضحة العرفیّة فلا یعتریه ریب، (5)فما

ص:49


1- (1)) -راجع فی هذا المجال ما أفاده البهبهانی فی المصابیح،ج 5،ص 304-310.
2- (2)) لکن یکون ذلک قول بالفصل بین موارد النزح مع عدم القول به فبعد خروج شیء منها یلحق به باقیها بعدم القول بالفصل.
3- (3)) -إلیک نصوص بعض کلماتهم. فی کشف اللثام[ج 1،ص 260]:«...اتفاقا منّا کما هو الظاهر». فی مصابیح الظلام[ج 5،ص 295]:«فإنّ المشهور المعروف أنّ حکمه حکم الجاری...». فی غنائم الأیّام[ج 1،ص 521]:«...المعروف من مذهب الأصحاب». و فی منتقد المنافع[ج 1،ص 187]:«و المسألة فی الجملة ممّا لا خلاف فیه علی الظاهر». و انظر:تبصرة الفقهاء[ج 1،ص 206]
4- (4)) -راجع وسائل الشیعة[ج 1،ص 148-150]الباب 7 من أبواب الماء المطلق؛و منها صحیحة داود بن سرحان و روایة ابن أبی یعفور.
5- (5)) -راجع فی هذا المجال ما أفاده عمّ المقرّر له آیة اللّه الشیخ محمّد تقی الآقا نجفی- -الأصفهانی فی کتابه فقه الإمامیّة[المجلّد الأوّل من الطهارة،ص 24]

نقل فی الجواهر عن بعض-و لعلّه قوّاه أیضا علی ما هو ببالی-«من أنّ منصرف الحمّام فی الأخبار ما هو المتعارف فی عهدهم علیهم السّلام فلعلّه علی کیفیّة مخصوصة غیر کیفیّة الحمّامات المتعارفة فی عصرنا فحینئذ لا وجه للحکم للتسویة بینهما فی الحکم» (1)مردود بأنّ فتح باب هذا الاحتمال یسدّنا باب الاستدلال فی غالب أبواب الفقه؛مثلا یقال فی مسألة حرمان الزوجة من إرث العقار:لعلّ الدور و العقارات فی عهد المعصوم علیه السّلام کانت علی کیفیّة مخصوصة[/5 B ]فلا یستلزم حرمانها منها حرمانها ممّا هو المتعارف الآن،نعم لو أراد أنّ احتمال وضعها علی کیفیّة خاصّة یحتمل أن یکون لها خصوصیّة فی الحکم یمنعنا عن الحکم فیما هو المتعارف الآن لعدم علمنا بتلک الخصوصیّة فی هذه الحمّامات فلا وجه؛لکنّا نعلم من الأخبار إجمالا کیفیّة حمّامات عصر المعصوم علیه السّلام بما لا تحتوی علی خصوصیّة تکون هی المناط فی الحکم کما سیأتی.

و أمّا النصوص الواردة فیه فکثیرة:

منها:صحیحة داود بن سرحان قال:

«قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام ما تقول فی ماء الحمّام؟ قال:هو بمنزلة الجاری» (2)

و خبر ابن أبی یعفور عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

«إنّ ماء الحمّام کماء النهر یطهّر بعضه بعضا» (3)

و غیرهما ممّا هو خال عن قید المادّة.

و خبر بکر بن حبیب عن الباقر علیه السّلام[قال]:

«ماء الحمّام لا بأس به إذا کانت له مادّة» (4)

ص:50


1- (1)) -الجواهر،ج 1،ص 221.
2- (2)) -التهذیب،ج 1،ص 378،ح 1170؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 148،ح 1.
3- (3)) -الکافی،ج 3،ص 14،ح 1؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 150،ح 7.
4- (4)) -الکافی،ج 3،ص 14،ح 2؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 149،ح 4.

و حمل الأصحاب مطلقها علی مقیّدها (1)؛لکن ابن حبیب (2)مرمیّ بالجهالة (3)؛کما عن المدارک (4)فالعجب من شیخنا الأنصاری-أعلی اللّه درجاته (5)-حیث استظهر«أنّه بکر بن محمّد بن حبیب الذی ظاهر المحکیّ عن النجاشی و صریح الخلاصة أنّه من علماء الإمامیّة؛لأنّ بکر بن محمّد هو أبو عثمان المازنی المعروف النحوی؛و هو من علماء الإمامیّة» (6)لکنّه ما أدرک زمان الباقر علیه السّلام إذ هو من علماء زمان الهادی علیه السّلام؛بل العسکری علیه السلام؛و له قصّة معروفة مع الواثق باللّه العباسی، (7)مضافا[/6 A ].إلی أنّه لم یعهد

ص:51


1- (1)) -منهم الشهید قدّس سرّه فی الذکری[ج 1،ص 79]؛و إلیک نصّ کلامه الشریف:«..و ماء الحمّام بالمادّة...و الأظهر اشتراط کثرتها حملا للمطلق علی المقیّد».
2- (2)) -قال شیخ الطائفة قدّس سرّه فی رجال الباقر علیه السّلام[رجال الطوسی،ص 127،الرقم 1288]:«بکر بن حبیب الأحمسی البجلّی الکوفی أبو مریم»؛و ذکره فی رجال الصادق علیه السلام[ص 171،الرقم 1977]،و روی عنها علیهما السّلام أحد عشر موردا فی الکافی و التهذیبین؛و روی عن منصور بن حازم.راجع:معجم رجال الحدیث،ج 3،ص 343،الرقم 1840؛و قاموس الرجال،ج 2، ص 366،الرقم 1177؛و موسوعة الرجالیة المیسّرة،ص 94،الرقم 1050.
3- (3)) لکنّ القدح غیر مضرّ؛لأنّ بعد البکر منصور و بعده صفوان بن یحیی و هو من أصحاب الإجماع.«المقرّر».
4- (4)) -مدارک الأحکام،ج 1،ص 34.
5- (5)) -کتاب الطهارة،ج 1،ص 100؛و انظر:رجال النجاشی،ص 110،الرقم 279 و خلاصة الأقوال،ص 81،الرقم 160.
6- (6)) لمزید البحث و الاطّلاع حول بکر بن محمّد بن حبیب،راجع ما أفاده العلاّمة المحقّق التستری فی تراثه الرجالی القیّم قاموس الرجال،ج 2،ص 376،الرقم 1190 و الفقیه المحقّق السیّد محمّد علی الأبطحی فی تهذیب المقال،ج 4،ص 151-161.
7- (7)) -راجع:وفیات الأعیان،ج 1،ص 284،الرقم 118؛سیر أعلام النبلاء،ج 12،ص 270، الرقم 103؛البدایة و النهایة،ج 10،ص 389،و إلیک نصّ کلام المحدّث القمی فی الکنی و الألقاب،ج 3،ص 131«...و ممّا رواه المبرّد عنه أنّ بعض أهل الذمّة قصده لیقرأ علیه کتاب سیبویه و بذل له مائة دینار،فی تدریسه إیّاه فامتنع أبو عثمان من ذلک،قال:قلت له جعلت فداک أ ترد هذه المنفعة مع فاقتک و شدّة إضاقتک؟ فقال:إنّ هذا الکتاب یشتمل علی ثلاثمائة کذا و کذا آیة من کتاب اللّه-عز و جل-،و لست أری أن أمکن منها ذمیّا غیرة علی کتاب اللّه و حمیّة له. قال:فاتّفق أن غنت جاریة بحضرة الواثق بقول العرجی: «أ ظلوم إن مصابکم رجلا أهدی السلام تحیّة ظلم» فاختلف من کان فی المجلس فی إعراب«رجلا»،فمنهم من نصبه و جعله اسم إن و منهم من رفعه علی أنّه خبرها،و الجاریة مصرّة علی أنّ شیخها أبا عثمان المازنی لقّنها إیّاه بالنصب،فأمر الواثق بإشخاصه. قال أبو عثمان:فلما مثلّث بین یدیه قال:ممّن الرجل؟ قلت:من بنی مازن. قال:ثمّ سألنی عن الشعر فقال:أ ترفع«رجلا»أم تنصبه؟ فقلت:الوجه النصب. قال:لم؟ فقلت:إن مصابکم مصدر بمعنی إصابتکم فهو بمنزلة قولک إن ضربک زیدا ظلم،فالرجل مفعول مصابکم و الدلیل علیه أنّ الکلام معلّق إلی أن تقول ظلم فاستحسنه الواثق،ثم أمر له بألف دینار و ردّه مکرما. قال المبرّد:فلمّا عاد إلی البصرة قال لی:کیف رأیت یا أبا العباس رددنا للّه مائة فعوّضنا ألفا؟نقلت ذلک من الوفیات،و فی ذلک کان معجزة للقرآن الکریم.

منه الروایة (1)؛و کیف کان (2)لا ریب فی أنّ المراد من الحمّام ما له مادّة؛لا من باب حمل المطلق علی المقیّد کما ارتکبه المشهور حتی یتأمّل فی سند المقیّد بما فی المدارک من

ص:52


1- (1)) لکن تعرّض العلاّمة فی الخلاصة لحاله یکشف عن کونه من رجال الروایة.«المقرّر»؛ و لتأیید ما ذکره المقرّر له لعدم دخوله(بکر بن محمّد بن حبیب)فی أسناد الروایات راجع إلی قاموس الرجال،ج 2،ص 376-380،الرقم 1190 و معجم الرجال الحدیث،ج 3،ص 352، الرقم 1865.
2- (2)) -و لکن مع هذا کلّه یمکن تصحیح السند بما قاله الشیخ بهاء الدین العاملی قدّس سرّه فی الحبل المتین[ج 1،ص 498]و إلیک نصّ کلامه الشریف:«...و ابن حبیب و إن کان مجهول الحال إلاّ أنّ جمهور الأصحاب تلقّوا روایته هذه بالقبول؛فلعلّ ضعفها منجبر بذلک»فتأمّل فیه.

نسبة الجهالة إلیه؛أو یقال:لم یقو قوّة انصراف المطلقات الکثیرة عن الظهور کما هو الظاهر؛بل لأنّ الأخبار منصرف إلی ما هو المتعارف فی عصرهم علیهم السّلام من کونه ذا مادّة یستمدّ منه و لا یستظهر من قوله

«إذا کان له مادّة» عدم تعارف ذلک بخصوصه؛بل کونه قسمین لأنّ معنی

«إذا کان له مادّة» أی اتصل بها؛و إلاّ لا یکون لها مادّة فعلا؛أو ذکر لإخراج بعض الحمّامات النادرة التی یصبّ إلیه بالید و الآلة،فوجه ترتّب أحکام الجاری علیه لکونه بسبب اتصاله بالمادّة من أقسام الجاری حقیقة،کما حقّقناه سابقا من أنّ الجاری هو ما کان سائلا بالفعل أعمّ من أن یکون سیلانه عنه المنبع أو المادّة؛أم لا.

فإن قلت:هذا ینافی ما فی صحیحة ابن سرحان من

«أنّه بمنزلة الجاری» لا أنّه نفس الجاری.

قلت:لما کان الجاری فی تعارف العوام یقال لما یجری فی سطح الأرض،لا ما کان نازلا من العلوّ؛و إن یقال:جری المیزاب أیضا،لکن عنوان الجاری بهذا الاشتقاق مخصوص فی تعارفهم بما یجری[/6 B ]علی السطح.

و بعبارة أخری یکون خطّ سیره أفقیّا لا عمودیّا فمشی الإمام علیه السّلام فی هذا التعبیر ممشاهم؛و إن کان بحسب الواقع جاریا حقیقة؛فافهم. (1)

فقد انقدح ممّا حقّقنا:أنّ حکم الحمّام جار علی وفق القاعدة و وجه اعتصامه اتّصاله

ص:53


1- (1)) -إنّه-دام ظلّه-قد أدار حکم الجاری فیما سبق مدار الصدق العرفی فلو اختصّ الصدق العرفی بما ذکر فلازمه خروج نحو میاه المیزاب عن موضوع الجاری فینفی حکمه؛فهو کما تری،علی أنّ مشی الإمام علیه السّلام فی بیان الحکم الشرعی ممشی الغیر إنّما یجوز لو لم یوقعهم علی خلاف الواقع فی الحکم الشرعی؛مع أنّ أعاظم العلماء وقع فی خلاف الواقع بزعمه فی عدم ترتّب أحکام الجاری علیه. فالحاصل:لو کان مراده-دام ظلّه-من العوام هو أهل العرف فیرد الإیراد الأوّل و الثانی کلاهما، و لو کان المراد جهّالهم فیرد الإیراد الثانی فقط.«أحمد الحسینی».

بالمادّة بالجریان منها إلیه و کونه جاریا حقیقة،و فی روایة ابن أبی یعفور

«ماء الحمّام کماء النهر یطهّر بعضه بعضا» إشعار بأنّ العاصم له هو الجریان.

و العجب من شیخ المشایخ العظام-قدس اللّه تربته الزاکیة- (1)حیث جعل روایة ابن أبی یعفور مشیرا؛بل دالاّ علی أنّ العاصم له هی الکثرة،مع أنّها علی ما ذکرنا أدل.

فبالجملة:أنّ لنا القطع بأنّ البنیان المخصوص لا دخل له فی الحکم؛و إنّ الماء بوصف کونه فیه لا یتحصّل له اعتصام فما بقی إلاّ انطباقه علی المیاه المعتصمة من الجاری أو الکثیر،و علمت أنّ الأظهر اعتصامه من خصوص الجریان لا الکثرة.

ثمّ إنّ ماء الحوضین بالاتّصال یعدّ ماءً و التعدّد فی ظرفه و مکانه لا فیه نفسه؛أ لا تری أنّه لو جمد ماء الإنائین بعد الاتّصال لا یرتاب أحد فی عدّه واحدا سواء کان سطحاهما متساویین أم مختلفین (2)؛نعم لو کان المجری بینهما ضیّقا بحیث[/7 A ]یلحقه العرف بالعدم لا یؤثّر ذلک فی صدق الوحدة.

[ماء المطر]

ماء المطر لا اشکال فی أنّه بعد الانقطاع فی حکم الراکد (3)قلیله ینفعل و کثیره یعتصم،

ص:54


1- (1)) -و هو الشیخ الأعظم الأنصاری قدّس سرّه فی کتاب الطهارة،ج 1،ص 101.
2- (2)) -لا یقال:إنّ اعتصام الحوض الصغیر فی الحمّام-علی ما حقّقه الأستاذ دام عزّه-بواسطة الجریان من المادّة إلیه،و أمّا اعتصام الحوض الکبیر بسبب الکثرة فیلزم أن یکون الماء الواحد مُعَنونا بعُنوانَین و محکوما بحُکمَین. لأنّا نقول:ذلک بمجرّده لا یضرّ فی صدق الوحدة؛أ لا تری أنّ الماء الواحد إذا تغیّر لونه بالنجاسة فی بعض أطرافه فهو لو کان کثیرا یختصّ نجاسته فیما یتغیّر و یبقی باقیه فی الطهارة؛مع أنّ ذاک لا یخرجه عن الوحدة.«أحمد الحسینی الزنجانی».
3- (3)) -و إلیک نصّ کلمات بعض الأصحاب-قدس سرهم-: الف:الفاضل الأصفهانی فی کشف اللثام[ج 1،ص 260]:«..فإن لاقته نجاسة بعد انقطاع- تقاطره فکالواقف إجماعا» ب:الفاضل النراقی فی المستند[ج 1،ص 30]:«..إذا انقطع تقاطره فإن لم یبق جریانه علی الأرض فکالواقف إجماعا» ج:الفقیه الهمدانی فی مصباح الفقیه[ج 8،ص 340]:«..بعد انقطاع المطر فإنّ حاله بعد وقوف المطر حال سائر المیاه القلیلة...بلا خلاف فیه».

و لا فی أنّه حین النزول فی حکم الجاری یطهّر ما لاقاه و لا ینفعل منه (1)،إنّما الإشکال فی شرطه هل یشترط فی القوّة المصحّحة لإطلاق اسم المطر،أو الکثرة،أو الجریان بالقوّة،أو بالفعل من الشعب أو من خصوص المیزاب،أو لم یشترط شیء من ذلک،بل هو معصوم مطلقا و لو کان قطرة واحدة؛أقوال: (2)

أقواها الأوّل (3)و أضعفها الأخیر (4)،و وجه ضعف الأخیر واضح لأنّه لا یصدق اسم

ص:55


1- (1)) -و إلیک نصّ بعض کلماتهم الف:المحقّق السبزواری فی الذخیرة[ج 1،ص 120]:«..و هو أنّ ماء الغیث حال تقاطره کالجاری فهو المشهور بین الأصحاب» ب:الوحید البهبهانی فی المصابیح[ج 5،312]:«و أمّا ماء الغیب فحال تقاطره حکمه حکم الجاری علی المشهور بین الأصحاب» ج:الفاضل النراقی فی المستند[ج 1،ص 26-27]:«..لا خلاف فی أنّه حال التقاطر مع الجریان کالجاری...و کذا بدون الجریان علی الحقّ المشهور»، د:جدّ الأعلی للمقرّر له فی کتابه تبصرة الفقهاء[ج 1،ص 110]:«لا خلاف بین الأصحاب فی عدم انفعال ماء الغیث فی الجملة بمجرّد ملاقاة النجاسة،و الظاهر انعقاد إجماع الأمّة علیه کذلک»
2- (2)) للعثور علی هذه الأقوال،راجع ما أفاده الفقیه المحقّق السیّد علیّ القزوینی فی ینابیع الأحکام[ج 1،ص 488-489]و العلاّمة الفقیه الشیخ منیر الدین البروجردی الأصفهانی فی رسالة أسئلة و أجوبة فقهیّة[میراث حوزۀ اصفهان،المجلّد الثالث،ص 205]فإنّه قدّس سرّه بلغ الأقوال إلی الستة مع ذکر أصحاب الأقوال،و الفقیه الماهر الشیخ محمّد تقی آقا نجفی الأصفهانی فی فقه الإمامیّة[المجلّد الأول من کتاب الطهارة،ص 13]
3- (3)) -أی یشترط فیه القوّة المصحّحة لإطلاق اسم المطر علیه.
4- (4)) -أی الاکتفاء بقطرة واحدة؛و حکی هذا القول ثانی الشهیدین فی روض الجنان[ج 1، ص 372]عن بعض معاصریه و هو-کما فی هامش الحدائق[ج 1،ص 221]-السیّد حسن بن السیّد جعفر المتوفّی 933 ق،و من المشایخ و المعاصرین لشیخنا الشهید الثانی و الشهید یعبّر عنه بعبائر ک«شیخنا الأجلّ الأعلم الأکمل ذی النفس الطاهرة الزکیّة،أفضل المتأخرین فی قوّتیه:العلمیّة و العلمیّة...»انظر:رسائل الشهید الثانی،ج 2،ص 1116-1117.

المطر فی العرف إلاّ علی ما فیه فضل قوّة،و یسلبون اسمه عن القطرات؛کما تراهم لو سئلوا حین نزول القطرات الیسیرة هل یمطر السماء؟یقولون:لا؛بل یقطر.

و منه بضمیمة الأصل یظهر قوّة الأوّل لإطلاق (1)قوله علیه السّلام

«کل شیء یراه المطر فقد طهر» فی مرسل الکاهلی المروی فی الکافی عن الصادق علیه السّلام قال:

«قلت:أمرّ فی الطریق فیسیل علیّ المیزاب فی أوقات أعلم أنّ الناس یتوضّئون.قال:لیس به بأس؛ لا تسأل عنه.

قلت:فیسیل علیّ من ماء المطر أری فیه التغیّر،و أری فیه آثار القذر،فتقطر القطرات علیّ و ینتضح علیّ منه،و البیت یتوضّأ علی سطحه[/7 B ]فیکفّ علی ثیابنا؟قال:ما بهذا بأس،[لا تغسله]کلّ شیء یراه المطر فقد طهر» (2)

قال فی المستدرک:صدر هذا السؤال لا یلائم ذیله،فإنّ السیلان غیر القطرات (3)ثمّ نقل عن الوافی و عن نسخة من الکافی هکذا

«فیسیل (4)علی الماء المطر» بحذف«من» و خفض«الماء»و رفع«المطر»فحینئذ یلتئم الذیل و یصلح المتن من إشکال نفی البأس بالتغیّر.

ص:56


1- (1)) -الظاهر أنّه إطلاق لا عموم-کما توهّمه بعض-إلاّ أن یکون مراده من العموم،العموم بحسب الحکمة لا بحسب الوضع.«أحمد الحسینی الزنجانی»
2- (2)) -الکافی،ج 3،ص 13،ح 3؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 146،ح 5.
3- (3)) -فی المصدر«غیر القطر و النضح»بدل«غیر القطرات»
4- (4)) -و العبارة فی المصدر هکذا:«و متن الخبر فی بعض نسخ الکافی و نسخة صاحب الوافی هکذا...»

و أمّا ما استدلّ به شرط الکثرة من صحیحة هشام بن سالم:

«سئل الصادق علیه السّلام عن السطح یبال علیه فیصیبه السماء فیکفّ الثوب؟فقال:لا بأس به ما أصاب به من الماء أکثر منه». (1)

یرد علیه:أنّ المراد بالأکثریة الغلبة-کما هو واضح-و إن یحتمل ضعیفا أن یکون المراد أنّ القطرة الواصلة إلی الثوب أکثر من البول الذی أصابه.

حجّة اشتراط الجریان أخبار لا یخلوا شیء منها عن شیء:

منها:روایة

علیّ بن جعفر عن أخیه موسی علیه السّلام قال:«سألته عن المطر یجری فی المکان فیه العذرة فیصیب الثوب،أ یصلّی فیه قبل أن یغسل؟قال:إذا جری به المطر فلا بأس» (2).

إذ من المحتمل؛بل الظاهر أن یکون المراد من الجریان،الجریان من المساء أی النزول بقرینة«الباء»فی«جری به»و إلاّ لکان المناسب«فی»بدلها.

و روایته الأخری عن أخیه علیه السّلام قال:

«سألته عن الکنیف یکون فوق البیت،فیصیبه المطر[/8 A ]فیکفّ فیصیب الثیاب أ یصلّی فیه قبل أن تغسل؟قال:إذا جری به[من ماء] المطر فلا بأس». (3)

إذ الظاهر (4)أن یجری من ماء المطر علی ثیابه،لا أن یجری علی الأرض؛کما هو دعواهم.

و منها:صحیحه الآخر[قال]:

سألته عن البیت یبال علی ظهره،و یغتسل فیه من

ص:57


1- (1)) -وسائل الشیعة،ج 1،ص 144،ح 1،الوافی،ج 6،ص 46،ح 3726.
2- (2)) -مسائل علیّ بن جعفر،ص 130،ح 115؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 148،ح 9.
3- (3)) -قرب الإسناد،ص 192،ص 724؛مسائل علیّ بن جعفر،ص 192،ح 398؛وسائل الشیعة، ج 1،ص 145،ح 3.
4- (4)) -و لا أقلّ من الاحتمال المانع عن الاستدلال.«المقرّر»

الجنابة،ثمّ یصیبه المطر،أ یؤخذ من مائه فیتوضّأ به للصلاة؟فقال:إذا جری فلا بأس[به]». (1)

إذ یحتمل أن یکون (2)بمعنی النزول من السماء،أی حین الجریان لا بأس به؛لا بعد الانقطاع لتنجّسه بالمکان النجس.

ثمّ إنّهم قد تمسّکوا فی أصل المسألة ببعض الأخبار الواردة فی طین المطر،کمرسلة محمّد بن اسماعیل عنه

«فی طین المطر،أنّه لا بأس به أن یصیب الثوب ثلاثة أیّام،إلاّ أن یعلم أنّه قد نجسه شیء بعد المطر،فإن أصابه بعد ثلاثة أیّام فاغسله،و إن کان الطریق نظیفا لم تغسله». (3)

و الظاهر أنّه لیس من أخبار الباب،و الحکم فی المرسلة بالطهارة فی ثلاثة أیّام علی وفق الأصل،و بعده بالغسل علی خلافه و لعلّه من باب تقدیم الظاهر علیه؛و إلاّ فلو اختصّ حکم الغسل فی صورة العلم[/8 B ]بالنجاسة لا یبقی التقیید بالثلاثة فائدة،و هذا نظیر إلحاق الماء المشتبه قبل الاستبراء بالبول أو المنی تبعّدا هذا فقه الحدیث مع قطع النظر عمّا یعارضه،و إلاّ یطرح أو یؤول بما لا یعارضه فهو موکول إلی محلّه لیس هنا مقام ذکره.

[ماء الکر،تعریفه،تحدیده و بعض أحکامه]

قد اتّفق المسلمون العامّة عامّتهم عدی المالک،و الخاصة کافّتهم إلاّ العمّانی علی اعتبار وزن ما فی عصمة الماء (4)؛و إن اختلفوا فی مقداره، (5)و عبّر عن ذاک الوزن فی أکثر

ص:58


1- (1)) -الفقیه،ج 1،ص 7،ح 6؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 145،ح 2.
2- (2)) -و ذکر وجوه آخر أیضا فی الجواب عن ذلک،منها:احتمال أن یکون المنع حینئذ لکونه غسالة غیر رافعة للحدث لکون مورد السؤال جواز الوضوء بماء.«المقرّر»
3- (3)) -الکافی،ج 3،ص 13،ح 4؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 147،ح 6.
4- (4)) -قال العلاّمة فی المختلف[ج 1،ص 13،م 1]:اتّفق علماؤنا-إلاّ ابن أبی عقیل-علی أنّ الماء القلیل-و هو ما نقص عن الکرّ-ینجّس بملاقاة النجاسة له،سواء تغیّر أو لم یتغیّر،و قال -ابن أبی عقیل:«لا ینجس إلاّ بتغیّره بالنجاسة»و ساوی بینه و بین الکثیر و قال به مالک بن أنس من الجمهور.[راجع:بدایة المجتهد،ج 1،ص 24؛المغنی،ج 1 ص 54؛الشرح الکبیر،ج 1،ص 53؛و انظر:الفقه علی المذاهب الخمسة،ص 18 و 19]
5- (5)) -انظر فی هذا المجال ما أفاده المحقّق الخواجوئی فی أربعون حدیثا(45)و المحقّق التستری فی النجعة(ج 1،ص 23).

الأخبار بالکرّ الذی فسّره فی بعضها (1)و فی أخبار آخر بما سیأتی،و عبّر عنه فی بعضها بالقلّتین اللتین فسّرهما بالجرتین (2)،و فی آخر بأنّه أکثر من راویة (3). (4).

و یمکن إرجاعها إلی ما یوافق الکرّ بالتفسیر الذی سنذکره حسبما استفدناه من کلام أهل العصمة-سلام اللّه علیهم-فنقول:

إنّ الکرّ فی معرفته طریقتان مأخوذتان من النصوص:

إحداهما باعتبار الوزن،و الأخری بملاحظة المسامحة.

و المشهور جمعوا بین الأخبار فی کلّ واحدة من الطریقتین بما لا یمکن التوفیق بینهما فوقعوا فی وجه التوفیق فی إشکال عظیم[/9 A ]و حیث أنّهم قدّروه باعتبار الوزن بألف و مأتی رطل بالعراقی،و بالمساحة بما کان کلّ واحد من طوله و عرضه و عمقه ثلاثة أشبار و نصف و رأوا (5)أنّ الوزنی (6)منها ینقص عن المساحی دائما بما یصعب تطبیقهما

ص:59


1- (1)) -کصحیحتی محمّد بن مسلم و معاویة بن عمّار،التهذیب،ج 1،ص 39 و 40 ح 107 و 108؛ وسائل الشیعة،ج 1،ص 158،ح 1 و 2.
2- (2)) -کمرسلة عبد اللّه بن المغیرة،التهذیب،ج 1،ص 414،ح 1308؛وسائل الشیعة،ج 1، ص 16،ح 8.
3- (3)) -کصحیحة زرارة،التهذیب،ج 1،ص 412،ح 1298؛الکافی ج 3،ص 2،ح 3؛ وسائل الشیعة،ج 1،ص 139 و 140،ح 8 و 9.
4- (4)) -و فی بعضهاب«الحب»کمرسلة ابن مغیرة عن بعض أصحابه عن الصادق علیه السّلام قال:اللّه من الماء نحو حبی هذا و أشار إلی حب من الحباب التی تکون بالمدینة؛ التهذیب،ج 1،ص 42،ح 57.
5- (5)) -راجع فی هذا المجال ما أفاده الفقیه المحقق السیّد مصطفی الخمینی فی«تحریرات فی- الفقه»[کتاب الطهارة،ج 1،ص 307-309]فإنّه قدّس سرّه قد بلغ الأقوال فی المسألة إلی السبعة مع ذکر أصحاب الأقوال.
6- (6)) -راجع:غنائم الأیّام،ج 1،ص 515-516 و مستمسک العروة الوثقی،ج 1،ص 158.

فوقعوا فی الإشکال بأنّه لا داعی إلی هذا التقدیر المختلف بعد علمهم علیهم السّلام بنقص الوزن عن المساحة دائما مع القدرة علی ضابط منطبق علیه،و أتی بعض الأعظام فی مقام بما یشمئز النفس من نقله،و الأولی أن نضرب عنه و التعرّض لما فیه صفحا.

و نقرّ تقدیر المساحی بما یقرب من الوزنی فیأتی التوفیق بینهما فنقول:

إنّ الإشکال المذکورة نشأ من أخذ سطح المساحی بشکل المربع فیبلغ مکسره حینئذ إلی اثنین و أربعین شبرا و سبعة أثمان شبر (1)فیکثر التفاوت حینئذ بینه و بین الوزنی بما یصعب التطبیق،لکن ظاهر روایة حسن بن صالح أخذ السطح بشکل المستدیر،لأنّه فرض فیها الماء فی الرکی بمعنی البئر،و الآبار غالبا وضعها علی الاستدارة،لا علی المربع فحینئذ یقرب من الوزنی بما یأتی التوفیق بینهما.

هاهنا ختم مجلس الإفادة لما أصابتهم مصیبة من رحلة عمّهم الأکرم[/9 B ]

-أعلی اللّه درجاته إلی دار القرار (2)-فاضطرّ لأجله الرجوع من بلدة قم إلی أصفهان

ص:60


1- (1)) -و هی باعتبار ضرب الطول فی العرض فی العمق فیکون النتیجة هکذا: 7/8 42 1/2 3*1/2 3*1/2 3
2- (2)) -و هو آیة اللّه الحاج الشیخ نور اللّه النجفی الأصفهانی(1278-1346 ق)؛کان فی الواقع أباً روحیا للثورة المشروطیة بإیران و استشهد بأمر من«رضا خان الپهلوی»مسموما بقم و انتقل جثمانه إلی النجف الأشرف و دفن هناک و ترجمته موجودة فی کتب التراجم و التواریخ،ذکره العلامة السیّد مصلح الدین المهدوی فی قریب من مائتی صفحة من کتابه«تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن أخیر»،ج 2،ص 9-198؛و قد انتشرت کتابات مستقلات بالفارسیة فی ترجمته منها:«اندیشۀ سیاسی و تاریخ نهضت بیدارگرانه ی حاج آقا نور اللّه اصفهانی»و«حاج آقا نور اللّه اصفهانی،ستارۀ اصفهان»و«فرازی از زندگی سیاسی حاج آقا- -نور اللّه اصفهانی به روایت اسناد»،و أقیمت له حفل تأبینی بمناسبة مرور ثمانین عاما لاستشهاده بمدینة أصبهان فی یوم الاثنین،الثانی من رجب المرجب 1426[17 مرداد 1384].راجع:شرح هدایة المسترشدین،ص 35-36.

جزاهم اللّه عن الإسلام خیرا-

أقول:وجه قرب ما قرّره من المساحی بالوزنی أنّه بناء علی ما أفاده-دام ظلّه-من أخذ السطح بشکل المستدیر یفرض ثلاثة أشبار و نصف قطرا للدائرة (1)،و القطر إذا ضرب فی ثلاث و سبع یحصل المحیط،فالمحیط حینئذ یکون أحد عشر شبرا (2)فالقاعدة فی تعیین مساحة الدائرة (3)أن یضرب نصف قطرها فی نصف محیطها فیکون مضروب الواحد و ثلاثة أرباع الواحد(نصف القطر)،فی الخمسة و النصف(نصف المحیط)تسعة أشبار و خمسة أثمان الشبر فهو مساحة سطح الدائرة فیضرب ذلک فی العمق ثلاثة أشبار و نصف فیکون الحاصل ثلاثة و ثلاثین شبرا و أحد عشر جزء من ستة و عشر جزء

ص:61


1- (1)) لتفصیل هذه المحاسبات و الأشکال راجع ما أفاده الشیخ محمّد بهاء الملّة و الدین العاملی المعروف بالشیخ البهائی فی الحبل المتین،ج 1،ص 479 و ما بعدها.
2- (2)) -محیط الدائرة القطر*العدد«پی» 11-10/99 3/14*3/5 هذا علی القواعد المذکورة فی علم الهندسة،و لکن علی ما ذکره المقرّر قدّس سرّه و هو 12/95 3/7*3/5 و هذا العدد ینافی مع ما ینتجه قدّس سرّه من الحادی عشر؛و الحاصل أنّ نتیجته صحیحة
3- (3)) -و أما مساحة الدائرة الشعاع[و هو نصف القطر]*نفسه*العدد«پی» 9/61625 3/14*1/75*1/75 و هذا العدد[9/61625]یضرب فی العمق[3/5] 33/656875 3/5*61625/9 فمقدار الکرّ من حیث المسامحة 33/656875. و هذا المقدار یعادل مع ما ذکره المقرّر تقریبا لا تحقیقا،و اللّه العالم.

من الشبر (1).

حرّره الأحقر أحمد الحسینی الزنجانی فی شهر رجب المرجّب عام ست و أربعین بعد ثلاثمائة و الألف 1346 ه

ص:62


1- (1)) -کما أشار إلیه الوحید فی حاشیة المدارک[ج 1،ص 97]بکلامه هذا«..المعهود منه الدوری...فیکون الحاصل منهما ثلاثة و ثلاثین شبرا و نصفا و ثمنا و نصف ثمن». و تبعه فاضل النراقی فی المستند[ج 1 ص 63]و قال:«و الرابع بإمکان إرادة القطر من العرض، بل هو الظاهر لاستدارة الرکی فیبلغ تکسیره ثلاثة و ثلاثین و نصف تقریبا».

فهرست مصادر الرسالة و التقدمة

اشاره

(1)

المصادر العربیة

1-الاثنا عشریات الخمس،للشیخ البهائی،إعداد مسعود شکوهی،قم،إعجاز،1423 ق.

2-الأربعون حدیثا،للمحقق الخواجوئی،تحقیق السیّد مهدی الرجائی،مؤسسة النشر الإسلامی،1412 ق.

3-الاستبصار،للشیخ الطوسی،تحقیق السیّد حسن الموسوی الخرسان،الطبعة الرابعة، طهران،دار الکتب الإسلامیة،1363 ش.

4-أسئلة و أجوبة فقهیة،للشیخ منیر الدین البروجردی،تحقیق مهدی الباقری السیانی، 1386 ش«میراث حوزه ی اصفهان»المجلّد الثالث.

5-أعیان الشیعة،للسیّد محسن الأمین،إعداد السیّد حسن الأمین،الطبعة الخامسة،بیروت، دار التعارف،1420 ق.

*6-بحار الأنوار،للعلاّمة المجلسی،الطبعة الثانیة،بیروت،مؤسسة الوفاء 1403 ق.

7-البدایة و النهایة،لابن أثیر،تحقیق علی شیری،بیروت،دار إحیاء التراث العربی، 1408 ق.

8-تبصرة الفقهاء،للشیخ محمّد تقی الرازی النجفی الأصفهانی صاحب هدایة المسترشدین، تحقیق السیّد صادق الحسینی الإشکوری،قم،مجمع الذخائر الإسلامیة،1427 ق.

9-تحریر الأحکام الشرعیة،للعلاّمة الحلّی،تحقیق ابراهیم البهادری،قم،مؤسسة الإمام الصادق علیه السّلام،1420 ق.

*10-تذکرة الفقهاء،للعلاّمة الحلّی،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1414 ق.

ص:63


1- (1)) -منابعی که دارای*است جزء منابع رسالۀ اللؤلؤ المکنون نیز می باشد.

11-التنقیح الرائع،الفاضل المقداد،تحقیق عبد اللطیف الحسینی،قم،مکتبة السیّد المرعشی،1404 ق.

*12-تهذیب الأحکام،للشیخ الطوسی،إعداد السیّد حسن الموسوی الخرسان،الطبعة الرابعة،طهران،دار الکتب الإسلامیة،1365 ش.

13-تهذیب المقال،للسیّد محمّد علی الموحّد الأبطحی،الطبعة الثانیة،قم،سیّد الشهداء علیه السّلام، 1417 قم.

*14-جامع المقاصد،للمحقّق الثانی،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1408 قم.

*15-جواهر الکلام،للشیخ محمّد حسن النجفی،قم مؤسسة النشر الإسلامی 1417 ق.

*16-حاشیة إرشاد الأذهان،للمحقّق الثانی،تحقیق الشیخ محمّد الحسون،طهران، 1381 ش.

17-الحاشیة علی مدارک الأحکام،للوحید البهبهانی،مشهد مؤسسة آل البیت علیهم السّلام، 1419 ق.

*18-الحبل المتین،للشیخ البهائی،تحقیق السیّد بلاسم الموسوی،مشهد،مکتبة الروضة الرضویة،1424 ق.

*19-الحدائق الناضرة،للمحدّث البحرانی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1363 ش.

*20-حیاة المحقّق الکرکی و آثاره،للمحقّق الثانی،تحقیق الشیخ محمّد الحسون،طهران، احتجاج،1381 ش.

21-خلاصة الأقوال،للعلاّمة الحلّی،تحقیق جواد القیّومی،قم،نشر الفقاهة،1417 ق.

22-الدّرة النجفیّة،للعلاّمة بحر العلوم النجفی،قم،مکتبة المفید،1045 ق.

23-ذخیرة المعاد،للمحقّق السبزواری،قم،افست مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،

24-الذریعة،للشیخ آقا بزرگ الطهرانی،الطبعة الثالثة،بیروت،دار الأضواء 1403 ق.

25-ذکری الشیعة،للشهید الأوّل،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1418 ق.

ص:64

26-رجال الطوسی،لشیخ الطائفة الطوسی،تحقیق جواد القیّومی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1415 ق.

*27-رجال النجاشی،لأبی العباس النجاشی،تحقیق السیّد موسی الشبیری الزنجانی،قم، مؤسسة النشر الإسلامی،1407 ق.

28-رسائل الشهید الثانی،للشیخ زین الدین العاملی،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1421 ق.

29-رسالة فی عدم تنجیس المتنجّس،للشیخ محمد رضا النجفی الأصفهانی،تحقیق رحیم القاسمی،قم،1426 ق؛مجلة فقه أهل البیت علیه السّلام،الفارسیة،العدد 44.

30-الرعایة،للشهید الثانی،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1423 ق.

31-الرواشح السماویة،للمیر الداماد،تحقیق نعمة اللّه الجلیلی و غلامحسین قیصریه ها،قم دار الحدیث،1422 ق.

32-روضات الجنّات فی أحوال العلماء و السادات،للسیّد محمّد باقر الخوانساری، تحقیق أسد اللّه إسماعیلیان،قم،إسماعیلیان،1390 ق.

*33-الروضة البهیّة،للشهید الثانی،إعداد السیّد محمّد الکلانتر،الطبعة الثانیة،بیروت،دار إحیاء التراث العربی،1403 ق.

*34-روض الجنان،للشهید الثانی،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1422 ق.

35-السرائر،لابن إدریس الحلّی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1410 ق.

36-سیر أعلام النبلاء للذهبی،الطبعة التاسعة،بیروت،مؤسسة الرسالة،1413 ق.

37-السیف الصنیع لرقاب منکری علم البدیع،للشیخ محمد رضا النجفی الأصفهانی، تحقیق مجید هادی زاده،قم،مکتبة الأدبیة المختصّة،1427 ق.

38-شرح جمل العلم و العمل،للقاضی ابن برّاج،تحقیق کاظم مدیر شانه چی،مشهد، جامعة مشهد،1352 ش.

39-شرح هدایة المسترشدین،للشیخ محمّد باقر النجفی الأصفهانی،تحقیق مهدی الباقری السیانی،قم،عطر عترت،1427 ق.

ص:65

40-علماء الأسرة،للسیّد محمّد باقر الخوانساری،طهران،مکتب القرآن،1371 ش.

41-غایة المراد،للشهید الأوّل،تحقیق رضا المختاری،قم،مکتب الإعلام الإسلامی، 1414 ق.

42-غنائم الأیّام،للمحقّق القمّی،قم،مکتب الإعلام الإسلامی 1417 ق.

43-فرائد الأصول،للشیخ الأنصاری،الطبعة الخامسة،قم،مجمع دار الفکر الإسلامی، 1424 ق.

44-فقه الإمامیة،للشیخ محمّد تقی آقا نجفی الأصفهانی،(الطبعة الحجریة)أصفهان 1299 ق.

45-الفقه علی المذاهب الخمسة،للشیخ جواد المغنیة،الطبعة الخامسة،طهران مؤسسة الصادق،1377 ش.

46-الفهرست لمشاهیر و علماء زنجان،للشیخ موسی الزنجانی،إعداد السیّد حسین الجعفری الزنجانی،قم،آل عبا،1380 ش.

47-الفیض،للعلاّمة الفیض القمّی،(الطبعة الحجریة)،1369 ق.

48-قاموس الرجال،للمحقّق التستری،الطبعة الثانیة،قم،مؤسسة النشر الإسلامی، 1424 ق.

49-قرب الإسناد،لعبد اللّه بن جعفر الحمیری،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1413 ق.

50-قواعد الأحکام،للعلاّمة الحلّی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1413 ق.

*51-الکافی،لثقة الإسلام الکلینی،تحقیق علی أکبر الغفّاری،الطبعة الثامنة،طهران، دار الکتب الإسلامیة،1375 ش.

52-کتاب الطهارة،للإمام الخمینی،طهران،مؤسسة تنظیم و نشر آثار الإمام الخمینی، 1421 ق.

53-کتاب الطهارة،للشیخ الأنصاری،إعداد لجنة التحقیق،قم،1415 ق.

ص:66

54-کتاب الطهارة،للسیّد مصطفی الخمینی،طهران،مؤسسة تنظیم و نشر آثار الإمام الخمینی،1418 ق.

55-کشف الالتباس،للشیخ مفلح الصمیری،قم،مؤسسة صاحب الأمر(عج)1417 ق.

56-کشف الغطاء،للشیخ جعفر کاشف الغطاء،مشهد،مکتب الإعلام الإسلامی،1422 ق.

*57-کشف اللثام،للفاضل الهندی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1416 ق.

*58-کفایة الأحکام،للمحقق السبزواری،تحقیق الشیخ مرتضی الواعظی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1423 ق.

*59-الکنی و الألقاب،للمحدّث القمی،الطبعة الخامسة،طهران،مکتبة الصدر،1409 ق.

60لسان العرب،لابن منظور المصری،بیروت،دار إحیاء التراث العربی،1408 ق.

61-اللمعات النّیرة،للآخوند الخراسانی،تحقیق السیّد صالح المدرسی،قم،مرصاد، 1380 ش.

*62-المبسوط فی فقه الإمامیة،للشیخ الطوسی،طهران،مکتبة المرتضویة.

*63-مجمع الفائدة و البرهان،للمحقق الأردبیلی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1402 ق.

*64-مختلف الشیعة،للعلاّمة الحلّی،الطبعة الثانیة،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1423 ق.

65-مدارک الأحکام،للسیّد محمّد العاملی،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السلام 1410 ق.

66-المسائل،لعلّی بن جعفر العریضی،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام 1410 ق.

67-المسائل الناصریات،للسیّد المرتضی،طهران،المجمع العالمی للتقریب بین المذاهب الإسلامیة،1417 ق.

68-مسالک الأفهام،للشهید الثانی،الطبعة الثانیة،قم،مؤسسة المعارف الإسلامیة،1421 ق.

*69-مستدرک الوسائل،للمحدّث النوری،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام 1408 ق.

70-مستمسک العروة الوثقی،للسیّد محسن الحکیم،قم إسماعیلیان.

*71-مستند الشیعة،للفاضل النراقی،مشهد،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1415 ق.

ص:67

72-مصابیح الأحکام،للعلاّمة بحر العلوم النجفی،تحقیق السیّد مهدی الطباطبائی و فخر الدین الصانعی،قم،فقه الثقلین،1427 ق.

73-مصابیح الظلام،للعلاّمة الوحید البهبهانی،قم،مؤسسة الوحید البهبهانی،1424 ق.

74-مصباح الفقیه،للفقیه الهمدانی،قم،مؤسسة الجعفریة،1417 ق.

75-المصباح المنیر،للفیومی،قم،دار الهجرة1045 ق.

76-مصفی المقال،للشیخ آقا بزرگ الطهرانی،إعداد أحمد المنزوی،طهران،1378 ق.

77-المعتبر،للمحقّق الحلّی،قم،مؤسسة سیّد الشهداء علیه السّلام 1364 ق.

*78-معجم رجال الحدیث،للمحقّق الخوئی،قم،آثار الشیعة،1413 ق.

79-المغنی،لابن قدامة،بیروت،دار الکتاب العربی.

*80-مفاتیح الشرائع،للفیض الکاشانی،تحقیق السیّد مهدی الرجائی،قم،مجمع الذخائر الإسلامیة،1410 ق.

*81-مفتاح الکرامة للسیّد جواد العاملی،تحقیق الشیخ محمّد باقر الخالصی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1419 ق.

82-منتقد المنافع،للمولی حبیب اللّه الکاشانی،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1426 ق.

*83-منتهی المطلب،للعلاّمة الحلّی،مشهد،مکتبة الروضة الرضویة،1412 ق.

84-من لا یحضره الفقیه(کتاب من لا یحضره الفقیه)،للشیخ الصدوق تحقیق علی أکبر الغفّاری،الطبعة الثانیة،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1404 ق.

85-المواهب السنیّة فی شرح الدّرة النجفیة،للسیّد محمود الطباطبائی البروجردی،طهران، (الطبعة الحجریة)،1218 ق.

*86-الموسوعة الرجالیة المیسّرة،لعلیّ أکبر الترابی،الطبعة الثانیة،قم،مؤسسة الإمام الصادق علیه السّلام،1424 ق.

87-موسوعة مؤلفی الإمامیة،قم،مجمع الفکر الإسلامی،1412 ق.

88-النجعة فی شرح اللمعة،للمحقّق التستری،طهران،مکتبة الصدوق،1364 ش.

ص:68

89-نجعة المرتاد،للشیخ محمّد رضا النجفی الأصفهانی،تحقیق رحیم القاسمی،1383 ش،«میراث حوزه ی اصفهان»المجلّد الأوّل.

90-نقباء البشر،للشیخ آقا بزرگ الطهرانی،مشهد،دار المرتضی،1404 ق.

91-نهایة الإحکام،للعلاّمة الحلّی،تحقیق السیّد مهدی الرجائی،الطبعة الثانیة،قم إسماعیلیان،1410 ق.

92-الوافی،للفیض الکاشانی،أصفهان،مکتبة الإمام أمیر المؤمنین علیه السّلام،1412 ق.

93-وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة،للسیّد محسن الکاظمی البغدادی،طهران، مکتبة المصطفوی،1364 ش.

*94-وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة،للشیخ حرّ العاملی،الطبعة الثالثة،قم، مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1416 ق.

95-وفیات الأعیان،لابن خلّکان،تحقیق إحسان عبّاس،بیروت،دار الصادر.

96-هدیة الرازی إلی الإمام المجدّد الشیرازی،للشیخ آقا بزرگ الطهرانی،طهران،مکتبة المیقات،1403 ق.

97-ینابیع الأحکام،للسیّد علی الموسوی القزوینی،تحقیق السیّد علی العلوی،قم، مؤسسة النشر الإسلامی،1424 ق.

المصادر الفارسیة

98-آشنائی با چند نسخۀ خطی،للسیّد المدرسی و الشیخ رضا الأستادی،قم، مکتبة مهر،1396 ق.

99-اربعین حدیث،للإمام الخمینی،طهران،مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار الإمام الخمینی، الطبعة السادسة،1374 ش.

100-تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر،للسیّد مصلح الدین المهدوی،قم، الهدایة 1367 ش.

ص:69

101-تربت پاکان قم،لعبد الحسین جواهر کلام،قم،انصاریان 1424 ق.

102-رساله أمجدیه،للشیخ محمّد رضا النجفی الأصفهانی،تحقیق الشیخ هادی النجفی، طهران،حروفیه،1424 ق.

103-رساله صلاتیه،للشیخ محمد تقی الرازی النجفی الأصفهانی،تحقیق مهدی الباقری السیانی،قم،ذوی القربی،13181 ش.

104-قبیلۀ عالمان دین،للشیخ هادی النجفی،قم،عسکریة،1423 ق.

105-کنز الحساب فی شرح خلاصة الحساب،لفرهاد میرزا،اصفهان،مکتبة الشفیعی (الطبعة الحجریة).

*106-گلشن اهل سلوک،للشیخ رحیم القاسمی،اصفهان،کانون پژوهش،1385 ش.

107-میراث حوزۀ اصفهان،سنویة،تصدر فی أصفهان،العدد 1 و 3،سنه 1384 و 1386.

المجلاّت

108-آینۀ پژوهش:فارسیة،تصدر کلّ شهرین من مرکز الأبحاث و الدراسات الإسلامیة القم المقدّسة،العدد 101،1385 ش.

109-حوزة:فارسیة:تصدر کلّ شهرین من مدینة قم المقدّسة،العدد 32 سنة 1367 ش.

110-فقه:فارسیة:فصلیّة،تصدر بمدینة قم المقدّسة،العدد 44،سنة 1384 ش.

111-نور علم،فارسیة فصلیة،تصدر فی مدینة قم المقدّسة،العدد 26،سنة 1367 ش.

ص:70

رسالۀ شرب القلیان فی شهر رمضان

اشاره

فقیه محقق و اصولی کبیر شیخ محمّد تقی رازی نجفی اصفهانی قدّس سرّه(1248 ق)

تحقیق:مجید هادی زاده

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

مقدّمه

«شرب القلیان فی شهر رمضان»عنوان رساله ای است که هر چند«عدم مفطریت دخان»نیز خوانده شده است،امّا گویا هیچیک از این دو نام،نشانگر عنوان واقعی رساله، نیست.دومین نام با توجه به موضوع رساله پدید آمده،و نام نخست-که هم اکنون بر پیشانی آن نشسته است-را،از فهرست یگانه دستنوشت رساله،اخذ کرده ایم.این رساله،که تنها دستنوشت آن هم اکنون در نجف اشرف قرار دارد،و دوست فاضل جناب حجة الاسلام شیخ محمّد کرباسی-دامت برکاته-تصویر آن را،از آن شهر عزیز، رهاوردمان کرد،نشانگر یکی از علائق فقه پژوهانۀ فقیه و اصولی بزرگ شیخ محمّد تقی نجفی اصفهانی(متوفی 1428)می باشد.در آن روزگاران،گویا در پی سؤالی،شیخ اصفهانی نجفی بر سر آن می شود که نشان دهد،دخان نه ملحق به اکل و شرب است تا در

ص:71

شمار مفطرات قرار گیرد،و نه ملحق به غبار غلیظ،تا چنین حکمی بیابد.ازاین رو با پرداختن رسالۀ حاضر-که بر کناره رسالۀ فقیه سترگ شیخ محمّد ابراهیم کلباسی پدید آمد-به توضیح این رأی فقهی خود پرداخت.هرچند نگاشتۀ حاضر را،نمی توان اثر فقهی مستقلی خواند،اما به هر حال نگاشته ای است پیرامون یک فرع،ریختۀ خامۀ یکی از بزرگترین اصولیان تاریخ تشیع و ازاین رو،می پندارم کوتاهی آن را،می توان نادیده انگاشت.

یادآور این نکته ضروری می نماید که رسالۀ حاضر اولین رساله تصنیف شده در این موضوع است و بعد از مصنف فقیه تعدادی چند از اصحاب در این باره رسائلی را پرداخته اند از آن جمله:

-کشف الأوهام فی حیلة شرب القلیان فی شهر رمضان،از میرزا محمّد تقی بن علی محمّد نوری طبرسی(متوفی 1263)که رسالۀ خویش را در سال 1246 به پایان رسانده است.پدر عالی مقدار حاج میرزا حسین نوری صاحب مستدرک الوسائل (متوفی 1320).

-درة الأسلاک فی حکم دخان التنباک و أنّه لا یضرّ بالصوم،از میرزا محمّد بن عبد الوهاب بن داود همدانی کاظمی(متوفی 1304)که از این رساله در سال 1281 فارغ شده است.

-التدخین و الصیام از فاضل معاصر سیّد محمود مقدس غریفی که در رسالۀ خود عدم مفطریت را تمام دانسته و قائل به استحباب ترک یا کراهت فعل شده است.این رساله در نجف اشرف به طبع رسیده.

همچنین تذکار موافقین مصنف فقیه در این مسئله نیز شایسته است که جماعتی از متقدمین و معاصرین و متأخرین از وی را تشکیل می دهند به جز أصحاب رسائل گذشته و ایشان عبارتند از:

ص:72

-شیخ محمّد تقی مجلسی(متوفی 1070)در صوم مستحبی،سیّد نعمت اللّه جزائری از وی نقل می کند که:«کان یشربه فی صوم التطوع و یترک استعماله فی الصوم الواجب حذرا من کلام العوام». (1)

-محمّد اسماعیل مازندرانی معروف به فاضل خواجوئی(متوفی 1173)در «التعلیقة علی الرسالة الصومیة».

-شیخ حسن بن شیخ جعفر کاشف الغطاء صاحب أنوار الفقاهة در همین کتابش.

-سیّد ابراهیم قزوینی صاحب ضوابط،و لکنه کان لا یحب أن ینتشر منه هذه الفتوی.

-شیخ محمّد علی هزارجریبی اصفهانی،یکی از دامادهای شیخ جعفر کاشف الغطاء که در اصفهان ساکن بوده است.

-شیخ مهدی بن شیخ علیّ بن شیخ جعفر کاشف الغطاء نیز در رسالۀ صومیۀ مخطوط خود.

و جماعتی از فقهاء نیز الحاق دخان به غبار را تمام نداسته اند و لذا آنها را نیز می توان ملحق به موافقین مصنف کرد و از ایشان است سیّد محمّد عاملی صاحب مدارک و سبزواری صاحب ذخیره و شیخ یوسف بحرانی صاحب حدائق.

و سلام بر پیامبر ما و خاندان پاکیزه اش.

مجید هادی زاده

86/7/4

ص:73


1- (1)) -الأنوار النعمانیة،ج 4،ص 55.

ص:74

ص:75

ص:76

[متن رساله]

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

و به الثّقة و التّکلان

کشیدن قلیان (1)«به خصوصه»معنون در کتب معروفه نیست؛و لیکن الحاق دخان به غبار،در کلام متأخّرین علماء مذکور است (2)؛و در کتب قدمای علما[ء]،تصریحی در آن خصوص-منعا یا جوازا-،به نظر نرسیده؛و ظاهر آن،مشعر بر عدم منع ایشان از آن است (3).

و مختار جمعی از متأخّرین علماء،الحاق دخان به غبار است،و حکم به منع از ایصال دخان غلیظ به حلق می نمایند؛بلکه بعضی از ایشان آن را اسناد به أکثر متأخّرین

ص:77


1- (1)) -
2- (2)) -بنگرید:جامع المقاصد،ج 3،ص 70؛مسالک الأفهام،ج 2،ص 17؛مدارک الأحکام،ج 6،ص 52؛جواهر الکلام،ج 16،ص 235.
3- (3)) -واضح است که مصنّف عظیم القدر،ثبوت موضوع حاضر نزد متقدّمین را،بدیهی دانسته اند؛ازاین رو،استدلال حاضر را به این گونه مرتّب نموده اند.

داده اند؛و بعضی تصریح به لزوم قضاء و کفّاره در آن نموده اند (1)؛چنانچه رحمت و غفران نشان،عِلِّیِّین آشیان عارف ربّانی شیخ احمد لحسائی (2)-طاب ثراه!-،تصریح به آن می فرمود (3)؛و جناب علاّمة العلماء الأطیاب،مرحمت و غفران مآب،أفقه المتأخّرین، شیخ محمّد جعفر-طاب مرقده!-،دخان غلیظ را به غبار غلیظ ملحق نمی دانستند، و لیکن در کشیدن غلیان،تفصیل می دادند:

[1]ما بین کسانی که کشیدن قلیان در مزاج ایشان باعث تقویت شود-چنانچه در جمعی در معتادین به قلیان مشاهده می شود،که به مجرّد کشیدن آن،ایشان را قوّت و نشاطی حاصل می شود که در صرف غذاء حاصل نمی شود،و اهتمام ایشان به قلیان وقت افطار بیشتر از أکل و شرب است.

[2]و کسانی که بر این نحو نباشند،و از کشیدن قلیان ایشان را قوّت و نشاطی حاصل نشود-چنانچه در جمعی دیگر ملاحظه می شود-؛

پس در قسم اوّل منع از کشیدن قلیان در حال روزه می فرمودند؛بخلاف ثانی.

و مستند به آن بودند که:

«منع از أکل و شُرب در روزه،به جهت ضعیف نمودن قوّۀ حیوانیّه است-چنانچه از بعض روایات مستفاد می شود-،و هرگاه مزاج چنان باشد که تقویت آن به غلیان،مثل غذا بیش از این باشد (4)،حکم در آن

ص:78


1- (1)) -نمونه را بنگرید:جواهر الکلام،ج 16،ص 236؛این رأی،مختار صاحب جواهر می باشد.
2- (2)) -در دستنوشت،ضبط این کلمه به همین گونه آمده است.
3- (3)) -مرحوم احسائی،در کتاب«الأقطاب الفقهیّة»،متعرّض این فرع نشده است.
4- (4)) -چنین است در تنها دستنوشت موجود رساله؛گویا عبارت،در اصل چنین بوده است: «تقویت آن به غلیان،مثل غذائیّتش باشد».

مزاج،حکم أکل خواهد بود،و علّت مانع از أکل باعث منع از آن نیز می شود» (1).

لیکن إلی الآن،بر حقیر«علّت بودن»امر مذکور،محقّق نشده؛تا در هر امری که آن علّت موجود باشد،آن حکم را جاری سازیم؛

غایت امر،آن است که آن را«حکمت»منع از تناول غذا دانیم.و حکمت را تسریه نمی توان نمود-/2/ A چنانچه اطّراد آن در موارد ثبوت حکم نیز لازم نیست-.

و آنچه به نظر قاصر می رسد،عدم منع از آن است؛امّا:

[1]چون دلیل واضحی بر منع به نظر نمی آید،

[2]و دعوی اندراج آن در أکل و شرب بی وجه است،

[3]و اشتمال آن بر اجزاء صغار-چنانچه هرگاه کرباسی بر لب گذارند و دود را از آن جذب نمایند،محسوس می شود-؛

باعث منع نمی توان (2)شد؛چه:

[1]قطعا اسم«أکل»عرفا بر آن صادق نیست،

[2]و مشارکت آن با غبار-در حصول آنگونه اجزاء در حلق-،باعث تسریۀ حکم غبار به آن نمی شود-چه آن قیاس[است]،و در مذهب شیعه اعتباری ندارد-؛

[3]و در حدیث صحیح از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام،مروی است که:

«ضرر به روزه دار نمی رساند آنچه بکند،هرگاه اجتناب نماید از چهار

ص:79


1- (1)) -فقیه أعظم شیخ جعفر کاشف الغطاء،در این زمینه می فرماید:إنّه غیر مفطر إلاّ لمن- -اعتاده و تلذّذ به،فقام عنده مقام القوت؛فإنّه أشدّ من الغبار»؛بنگرید:«کشف الغطاء»-چاپ سنگی-ص 427.
2- (2)) -چنین است در دستنوشت؛ظ:«نمی تواند».

امر:خوردن،و آشامیدن،و زنان،و ارتماس در آب» (1).

و امور چند دیگر را،که باعث افساد روزه می دانیم؛به جهت قیام دلیل بر آن است؛ و در خصوص ایصال دخان به حلق-چنانچه مذکور است-،دلیلی به نظر نرسیده؛پس به مقتضای حدیث صحیح مذکور،مانعی از آن نخواهد بود؛

[4]بلکه حدیث موثّق جواز دخول دود عود به حلق وقت تبخیر به آن،در حال روزه از حضرت امام رضا علیه السّلام مروی است (2).

پس قول به جواز-نظرْ به ظاهر ادلّۀ شرعیّه-،خالی از قوّت نیست،خصوصا هرگاه بسیار کم دود باشد و دود او را غلظتی نباشد؛چه ایصال غبار یا دخان غیر غلیظ به حلق مانعی ندارد،و قول به منع از آن مطلقا،خالی از ضعف نیست-چه در منع از آن،عسر و حرج عظیم است،خصوصا نسبت به طبّاخان-.

و هرگاه در شریعت منعی از آن می بود،چون از امور عامّ البلوی است بایست روایات متعدّده در منع از آن وارد شده باشد؛و حال آنکه اثری از منع در اخبار موجوده وارد نشده؛

سوای یک روایت ضعیفۀ معلوله،که در؛«غبار»وارد شده (3).

ص:80


1- (1)) -«...قال:سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول:لا یضرّ الصّائم ما صنع إذا اجتنب أربعة خصال:الطّعام، و الشّراب،و النّساء،و الارتماس فی الماء»؛بنگرید:وسائل الشّیعة،-چاپ محقّق-ج 10، ص 31،ذیل حدیث 12753.
2- (2)) -«...عن الرّضا علیه السّلام قال:سألته عن الصّائم یتدخّن بعود أو بغیر ذلک،فتدخل الدّخنة فی حلقه؟فقال:جائز لا بأس به.قال:و سألته عن الصّائم یدخل الغبار فی حلقه؟قال:لا بأس»؛ بنگرید:وسائل الشّیعة،-چاپ محقّق-ج 10،ص 69،حدیث 12851.
3- (3)) -اشاره است به روایتی مضمره،که سلیمان بن جعفر المروزی،نقل نموده است:«إذا... کنس بیتا فدخل فی أنفه و حلقه غبار،فعلیه صوم شهرین متتابعین؛فإنّ ذلک له مفطر مثل الأکل و الشّرب و النّکاح»؛بنگرید:«وسائل الشّیعة»-چاپ محقّق-ج 10 ص 69 حدیث 12850.

و چون حکم (1)در غبار غلیظ،منجبر به عمل اصحاب،و اجماع منقول در مسئله است؛چاره[ای]از عمل به آن روایت،در«خصوص غبار»نیست بعد از حمل إطلاق بر «غبار غلیظ»؛

بلکه دعوای انصراف ظاهر روایت به آن،خالی از وجه نیست؛و در ما عدای آن-:از غبار غیر غلیظ،و دخان مطلقا-،قول به عدم منع،قوی است.

امّا از آنجا که احتیاط در دین از امور مهمّه است-خصوصا در عبادتی که اهتمام صاحب شریعت در آن بسیار،و از ارکان دین سیّد ابرار صلّی اللّه علیه و آله است-،مراعات احتیاط را در این مقام از مهام شمارند.و به این جهت،عمل شیعه در جمیع بلاد بر ترک کشیدن قلیان است مطلقا؛بلی،در نیّت روزه،ملاحظۀ ترک آن را علی سبیل الوجوب نکنند.

و هرگاه در نیّت،ملاحظۀ ترک آن را علی وجه الاحتیاط نماید،کافی خواهد بود؛بلکه هرگاه ملاحظۀ ترک آن را بالخصوص در نیّت روزه نکند-و نیّت روزه را علی سبیل الاجمال به این نحو نماید که:«قصد تقرّب به امساک از امور مخصوصۀ معیّنۀ معتبرۀ در شریعت»،اجمالاً نمایند،و تحقق آن امساک را در امساک از امور[ی]چند،که بعضی معلوم الاعتبار و بعضی مشکوک الاعتبار باشد-،یقینا حاصلْ،کافی در تحقّق نیّت، و در ادای صوم مطلوب است؛چنانچه تفصیل آن در محلّش مذکور است،و مقام گنجایش تفصیل آن را ندارد.

و اللّه-سبحانه!-العالم. (2)

ص:81


1- (1)) -چنین است در دستنوشت؛گویا صحیح:«ضعف»باشد.
2- (2)) -ترقیمۀ دستنوشت چنین است:«قد تمّت النّسخة الشّریفة،بید العبد الجانی-غفر اللّه له و لوالدیه!-،فی عصر الاثنین من رجب سنة 1258.

ص:82

اللؤلؤ المکنون

اشاره

فی وقت فضیلة الظهرین

علاّمۀ فقیه میرزا محمّد شهدادی مصاحبی نائینی(م 1278 ه ق)»

تصحیح و تحقیق:مهدی باقری سیانی

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

مقدّمه

اشاره

نماز،اتصال ملک است با ملکوت،نجوای عبد است با معبود (1)،پلی است بین خاک و أفلاک.

نماز،زینت قلب نمازگزار است،ارتباط قطره است با دریا،گفت وگوی ذرّه است با بی نهایت.

نماز،ستون خیمۀ دین است (2)و معراج مؤمنین (3)،اصل ایمان است و نور

ص:83


1- (1)) -نگر:جامع الأخبار،ص 183،ح 446.
2- (2)) -عوالی اللئالی،ج 1،ص 322،ح 55؛دعائم الإسلام،ج 1،ص 133؛و نیز نگر الکافی، ج 3،ص 99،ح 4.
3- (3)) -الاعتقادات،علاّمۀ مجلسی،ص 39.

عرفان. (1)نماز،سر نهادن بر آستان جانان است (2)و سردادن صلای ایمان (3)و بیزاری جستن از تمامی مظاهر شیطان. (4)

نماز هماهنگ با همۀ موجودات،تسبیح حق گفتن است (5)و روی دل به سوی او نمودن؛ (6)آری؛«براق سیر و رفرف عروج اهل معرفت و اصحاب قلوب،نماز است» (7).

نماز،یاد خداست (8)و یادآرندۀ نماز،یادآرندۀ خدا و مشمول این دعای عرشی:

«ذکرت الصلاة جعلک اللّه من المصلّین الذاکرین». (9)

...و در این میان رسیدن خورشید به میانۀ آسمان،در هر روز،یادآور عاشورا و آخرین نماز حماسه ساز جاودان کربلاء،أبا عبد اللّه الحسین-روحی له الفداء-،همو که برپادارندۀ نماز بود و تا قیامت،پیشوای نمازگزاران وضو ساخته از خون جبین که

«أشهد أنّک قد أقمت الصلاة...» (10).

ص:84


1- (1)) -جامع الأخبار،ص 183،ح 446.
2- (2)) - بر آستان جانان گر سر توان نهادن گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد.«حافظ»
3- (3)) -نگر:جامع الأخبار،ص 184،ح 448.
4- (4)) - خلیل آسا در ملک یقین زن ندای لاٰ أُحِبُّ الْآفِلِینَ زن.«جامی»
5- (5)) - إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّٰ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ (سوره اسراء،آیۀ 44).
6- (6)) - إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ مٰا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ (سورۀ انعام،آیۀ 79).
7- (7)) -سرّ الصلاة،امام خمینی،ص 7.
8- (8)) - أَقِمِ الصَّلاٰةَ لِذِکْرِی .(سورۀ طه،آیۀ 14).
9- (9)) -کلام نورانی حضرت أبا عبد اللّه الحسین علیه السّلام خطاب به أبو ثمامۀ صائدی؛نگر:الکامل فی التاریخ ابن أثیر،ج 4،ص 70؛الکنی و الألقاب،ج 1،ص 34؛سخنان حسین بن علی علیه السّلام، ص 264.
10- (10)) -نگر:مصباح المتهجّد،ص 720،رقم 806؛کامل الزیارات،ص 242؛إقبال الأعمال،ج 2، ص 63.

این رساله دربارۀ وقت فضیلت نماز ظهر و عصر است و مؤلف آن،علاّمه فقیه میرزا محمّد شهدادی مصاحبی نائینی،یکی از چهره های درخشان حوزۀ کهن و پربرکت اصفهان در قرن سیزدهم هجری می باشد.

شناخت مؤلّف

مؤلّف در خانواده ای اهل فضل و کمال که اغلب از عالمان،شاعران و خطّاطان بوده اند (1)زاده شد.در سال 1258 قمری با جمعی از اقوام نزدیک خویش از قریۀ محمّدیۀ نائین به اصفهان نقل مکان کرد و بیست سال پایانی عمر خویش را در این شهر گذرانید.

به واسطۀ کمالات وجودیش،با دو تن از عالمان بزرگ معاصر خویش،یعنی مرحوم حاج محمّد جعفر آباده ای (2)و مرحوم میر سیّد محمّد شهشهانی (3)مصاحبت و هم نشینی داشت.و تمام یا اغلب آثار خویش را در این دوران به انجام رسانید.

ص:85


1- (1)) -نگر:مدینة الأدب،ج 3،ص 233-235.
2- (2)) -وی علاّمۀ فقیه رجالی محمّد جعفر بن محمّد صفی فارسی آباده ای شاگرد سیّد محمّد باقر شفتی،سیّد محمّد مجاهد و حاج محمّد ابراهیم کلباسی،و از مشاهیر علماء شیعه است (متوفّای 19 رمضان 1280)؛ر.ک:دانشمندان و بزرگان اصفهان،ج 1،صص 27-30.
3- (3)) -این فقیه بزرگ که از اکابر فقهاء و مدرّسان فقه و اصول[در اصفهان]بوده و حوزۀ درسش به خواص فضلا و علمای وقت مشحون،همیشه اوقات شبانه روز خود را صرف مطالعه و تألیف می نموده و از محضر حاج محمّد ابراهیم کلباسی(صاحب إشارات الأصول)،شیخ محمّد تقی رازی نجفی اصفهانی(صاحب هدایة المسترشدین)،سیّد محمّد مجاهد(صاحب مفاتیح الأصول) بهره برده و خود در کرسی تدریس،استاد فرزانگانی چون مجدّد شیرازی،فاضل أردکانی، میرزا محمّد باقر خوانساری(صاحب روضات الجنّات)بوده که برجسته ترین آنها آیة اللّه میرزا بدیع درب إمامی است،از وی آثاری چون أنوار الریاض و عروة الوثقی در فقه،و نهایة القوصی در اصول فقه باقی مانده است.وفات وی در بامداد روز پنج شنبه،عید قربان 1287 قمری بوده است.شرح حال وی را نگر در:روضات الجنّات،ج 2،ص 106؛تاریخ اصفهان(جلال الدین همائی)،ص 236.تذکرة القبور،ص 28؛رجال و مشاهیر اصفهان،ص 324؛تاریخ اصفهان (میرزا حسن خان جابری)،ص 172.

وی در رسالۀ الدّرة الحمراء یادآور می شود که این تحقیق خود را به یکی از علماء بزرگ زمان خود ارائه کرده و با تلقّی به قبول آن دانشور فرزانه مواجه گردیده است.

مؤلّف در این باره می فرماید:«...و لقد أعلمت ما أدرکته بعض الصواحب العظام من العلماء الکرام و تلقّاه بالقبول».و گویا منظور از«بعض الصواحب العظام»،مرحوم علاّمه حاج محمّد جعفر آباده ای است.

مرحوم معلّم حبیب آبادی از وی چنین یاد می کند:«...ملاّ میرزا محمّد از بزرگان علماء،فقهاء و أهل فضل و أدب و جامع معقول و منقول بوده است». (1)

از دوران تحصیل،استادان،و شاگردان این فقیه فرزانه اطّلاع چندانی در دست نیست؛تنها نکته ای که در این باره راهگشا تواند بود،یادداشتی است که وی در ابتدای جلد سوم مهم ترین کتاب خویش،قناطر الوصول إلی[مدائن]علم الأصول،رقم زده و از آن چنین مستفاد می شود که وی آثار خود را به حاج محمّد جعفر آباده ای ارائه کرده و هم او بر آن تقریظ نگاشته و-خوشبختانه-در اثنای این تقریظ نام پنج اثر از آثار مرحوم شهدادی ذکر گردیده است.پس از نقل این تقریظ،دستخط کوتاهی است از مرحوم آباده ای به تاریخ بیست و چهارم رمضان 1274 که وی در آن تقریظِ أوّل را تأیید کرده است. (2)

مؤلّف فقید در سال 1278 قمری در اصفهان دیده از جهان فروبست و در تکیۀ شیخ محمّد تقی رازی نجفی،در تخت فولاد اصفهان به خاک سپرده شد. (3)

ص:86


1- (1)) -مکارم الآثار،ج 6،ص 2231،شمارۀ 1296.
2- (2)) -فهرست نسخه های خطی مجلس شورای اسلامی،ج 82،ص 116،شمارۀ 14465. فهرست نگار محترم در توضیح این کتاب و تقریظ آن،از«محمّد جعفر فارسی»یاد کرده که منظور همان حاج محمّد جعفر آباده ای است.
3- (3)) -نگر:مکارم الآثار:ج 6،ص 2232؛گلشن أهل سلوک،ص 196.
آثار مؤلف

مرحوم صاحب مکارم الآثار در شرح حال مرحوم شهدادی،از یازده نگاشتۀ وی نام می برد که در اینجا گزارش آن آثار را با افزایش توضیحاتی چند به دست خواهیم داد:

1-قناطر الوصول إلی[مدائن]علم الأصول:این کتاب سه جلدی که تقریرات اصولی یکی از استادان مؤلّف،به نام شیخ محمّد تقی (1)،و مهم ترین اثر فقیه شهدادی است در یک مقدمه و چهارده صراط و یک خاتمه تنظیم شده.جلد أوّل آنکه تا پایان صراط پنجم را دربردارد،در سال 1268 قمری به انجام رسید است و نسخه ای از آن به شمارۀ 5992 در کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی نگهداری می شود.از جلد دوم آن اطّلاعی نداریم.نسخه ای از جلد سوم این کتاب-که تألیف آن در روز جمعه 18 ذی القعدۀ 1273 قمری به پایان رسیده است-به شمارۀ 14465 در کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی موجود است. (2)

2-الرسالة الهلالیة:رساله ای کوتاه در مباحث نجومی است که تألیف آن را در بیست و هفتم ماه رجب 1266 قمری به پایان برده است.دو سال قبل(1384 شمسی)با همّت محقّق گرامی،حضرت حجة الاسلام و المسلمین آقای رضا مختاری،در بخش دوم میراث فقهی(جلد أوّل رؤیت هلال)به زیور طبع آراسته گردیده است. (3)این رساله تنها اثری است که از مرحوم شهدادی منتشر شده است.

ص:87


1- (1)) - فهرست نگار محترم،این کتاب را تقریرات درس شیخ محمّد تقی نوری معرفی نموده است؛لیک این مطلب بسیار بعید می نماید و به احتمال قوی،منظور از شیخ محمّد تقی،مرحوم صاحب هدایة المسترشدین باشد.
2- (2)) -فهرست نسخه های خطی مجلس شورای اسلامی،ج 17،ص 365 و ج 38،ص 611.
3- (3)) -ر.ک:رؤیت هلال،ج 1،ص 611-618.

3-الدرّة الحمراء فی کیفیة زیارة العاشوراء:این رساله نکات تازه و بدیعی دربارۀ زیارت عاشورا و کیفیت آن دارد.تألیف آن در 16 محرم الحرام 1296 پایان پذیرفته است.-إن شاء اللّه الرّحمن-بزودی به تحقیق این جانب در مجموعۀ ارزشمند میراث حدیث شیعه منتشر خواهد شد.

4-اللؤلؤ المکنون فی وقت فضیلة الظهرین-که رسالۀ حاضر است و توضیح آن در ادامه خواهد آمد.

5-نظم الدرر

تاریخ تألیف این رساله که در مبحث طهارت است (1)به سال 1371 هجری قمری یا قبل از آن بازمی گردد.

6-العرائس البکریة فی المحرّمات بالمصاهرة

مؤلّف،این رساله را قبل از نوشتن قناطر الوصول إلی[مدائن]علم الأصول تألیف نموده است.

7-إصلاح ذات البین

رساله ای است در مبحث شقاق و خلع که مانند دو رسالۀ قبل و با استناد به تقریظ اوّل مرحوم آباده ای در ابتدای جلد سوم کتاب قناطر الوصول،تألیف آن به سال 1371 هجری قمری یا قبل از آن بازمی گردد.

8-الرسالة الکُریة

رساله ای است در تعیین مقدار کر به وزن و مساحت.

ص:88


1- (1)) -...مرحوم معلّم حبیب آبادی این کتاب را چنین معرفی می نماید:«یازدهم کتاب نظم الدرر در حل و عقد مختصر»و در ادامه می فرماید:«و ظاهرا مقصود کتاب مختصر[در علم معانی و بیان از]محقّق تفتازانی باشد...»؛امّا بنا بر آنچه از تقریظ مرحوم حاج محمّد جعفر آباده ای بر کتاب قناطر الوصول گذشت،این کتاب(نظم الدرر)مربوط به مبحث طهارت می باشد نه مباحث علم معانی و بیان.

9-مجلاة المشاعر

شرح یا تعلیقه ای است بر کتاب مشاعر ملاّ صدرا.این أثر که نشانگر توان علمی مؤلّف در فلسفه و فنون معقول است،در سال 1264 قمری تألیف شده و نسخۀ آن در کتابخانۀ جامع گوهرشاد نگهداری می شود. (1)

10-کشف النهایة فی علم القراءة

متأسفانه از تاریخ تألیف این رساله و دو رسالۀ قبل اطّلاعی در دست نیست.

11-بیت الشرف (2)

رسالۀ مفصلی است در آداب و احکام حج و عمره و آغاز آن بحثی است دربارۀ آداب سفر.این رسالۀ 256 صفحه ای که به خط مؤلّف موجود است و تألیف آن در روز جمعه 24 ربیع الثانی 1277 به پایان رسیده،گویا آخرین اثر مرحوم شهدادی است و نسخه ای از آن در کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی با شمارۀ 14464 نگهداری می شود. (3)

...و أمّا دربارۀ درون مایۀ رسالۀ اللّؤلؤ المکنون

الف: مؤلّف در این رساله با تذکر به اختلافی بودن وقت فضیلت نماز ظهر و عصر و نافلۀ این دو،ضمن بیان قول مورد اختیار خود در پی اثبات این قول و تعیین وقت دقیق آن است و می فرماید:«إن فقهاءنا-رضوان اللّه علیهم-اختلفوا فی وقت فضیلة الظهرین و نافلتیهما و أردت بیان ما هو المختار مع تعیین الوقتین بالساعات و الدقائق فتصدّیت لتحریر تلک الرسالة...»

ب: مؤلّف در این رساله به قضاوت و محاکمه میان آراء و نظریات علاّمه محمّد باقر

ص:89


1- (1)) -فهرست کتابخانۀ جامع گوهرشاد ج 2،ص 581.
2- (2)) -مرحوم معلّم حبیب آبادی از این اثر با عنوان«مسالک النهج»در مناسک حج نام می برد.
3- (3)) -فهرست کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی،ج 38،ص 610.

مجلسی صاحب موسوعۀ ارزشمند«بحار الأنوار»و علاّمه سیّد محمّد باقر موسوی شفتی صاحب«مطالع الأنوار» (1)می پردازد و در پایان،ضمن پذیرفتن نظریّۀ علاّمه مجلسی، برخی اشکالات وارده از سوی سیّد شفتی را پاسخ می گوید.

ج: مؤلف پس از اتمام رسالۀ الحمراء در 16 محرّم الحرام 1266 قمری،در مدت زمانی کمتر از 90 روز،تألیف دو أثر دیگر خویش-یعنی این رساله و رسالۀ هلالیه-را به پایان می رساند.

د: مؤلّف در آثار خود اهتمامی خاص به آراء و نظریات فقیه و رجالی معاصر خویش،مرحوم سیّد محمّد باقر موسوی شفتی دارد و از وی رسالۀ«الدرّة الحمراء»با تعابیری چون«سیّد المجتهدین»و«عمدة المحقّقین»نام می برد.

ه: مؤلّف بر رساله حاضر،حواشی سودمندی دارد که در برخی موارد با رمز«منه»به آن تصریح گردیده و در برخی موارد نیز چنین تصریحی به چشم نمی آید-که این موارد را با صورت«[منه قدّس سرّه]»مشخّص ساخته ایم.

و: شیوه محاسبات ریاضی مؤلّف در این رساله به سبک قدما(و مثلا نظیر شیوۀ متّبع در خلاصة الحساب شیخ بهائی قدّس سرّه)بوده است.ما در پاورقی،شیوۀ محاسباتی به سبک امروزین را نیز ذکر کرده ایم.

ز: تنها نسخۀ شناخته شدۀ این رساله،به سال 1348 قمری و احتمالا به دست مرحوم آیة اللّه سید احمد صفائی خوانساری(متوفّای 1359 قمری)کتابت شده و در کتابخانۀ وی نگهداری می گردیده است که پس از وی به فرزندش مرحوم آیة اللّه سیّد مصطفی صفائی خوانساری منتقل گشته،و اکنون نیز به شمارۀ 19497 در کتابخانۀ آستان قدس رضوی نگهداری می شود. (2)

ص:90


1- (1)) -شرح حال وی را نگر در«بیان المفاخر».
2- (2)) -ر.ک:فهرست هزار و پانصد نسخۀ اهدائی رهبر معظّم انقلاب اسلامی به کتابخانۀ آستان قدس رضوی،ص 286.

ح: در پایان ضمن آرزوی علوّ درجات برای علاّمۀ فقیه میرزا محمّد شهدادی مصاحبی نائینی،مؤلّف این رساله،از استاد گرانقدر حضرت آیة اللّه حاج آقا هادی نجفی -که در به انجام رسیدن این تحقیق از ارشادات ایشان بهره مند بوده ام-و همچنین دوست فاضل و گرامی جناب آقای رحیم قاسمی-که ضمن معرّفی رساله،تصویر نسخه ای از آن را در اختیار این جانب قرار دادند-تشکر و تقدیر می نمایم.

و آخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین

اصفهان-مهدی باقری سیانی

جمادی الأولی 1428 ه ق.

برابر با خرداد ماه 1386.ه ش.

ص:91

ص:92

ص:93

ص:94

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

[اللؤلؤ المکنون فی وقت فضیلة الظهرین]

اشاره

الحمد للّه الذی جعل الطاعة ذریعة للبلوغ إلی الدرجة العلیاء و العبادة وسیلة للوصول إلی المرتبة القصوی و الصلاة و السلام علی صادع الشریعة الغرّاء و آله الأطایب الأطهار أعلام الهدی.

[الأقوال فی وقت فضیلة الظهرین و نافلتیهما]

أمّا بعد:فیقول أقلّ الناس عملا و أکثرهم أملا محمّد بن أبی الحسین الشهدادی المصاحبی المحمدیة النائینی:إنّ فقهاءنا-رضوان اللّه علیهم-اختلفوا فی وقت فضیلة الظهرین و نافلتیهما (1)و أردت بیان ما هو المختار مع تعیین الوقتین بالساعات و الدقائق فتصدیت لتحریر تلک الرسالة و سمیّتها باللؤلؤ المکنون و علی اللّه التوکّل و به الاعتصام.

فأقول: الأقوی عندی أنّ وقت فضیلة الظهر من أول الزوال إلی أن یصیر الظلّ الحادث من الشاخص مثله.

و وقت فضیلة العصر بعد الفراغ من الظهر-و لو تقدیرا-إلی أن یصیر الظلّ الحادث منه مثلیه إلاّ أنّ تأخیره إلی صیرورة الظلّ مثل ذی الظلّ أفضل.

ص:95


1- (1)) -راجع:مفتاح الکرامة،ج 5،ص 58،68،106،112؛جواهر الکلام،ج 7،ص 265- 279 و انظر:تحفة الأبرار،ج 1،ص 150-157 و ص 181-182.

و أمّا وقت نافلتیهما فقیل:فی الظهر من أوّله إلی أن یذهب الظلّ الحادث بقدر قدمین. (1)

و فی العصر إلی أن یصیر بمقدار أربعة أقدام (2)؛و علی هذا القول لا یمکن الجمع بین نافلة العصر و صلاته فی وقت هی فیه أفضل لما عرفت[/1 B ]أن العصر و إن کان بعد الفراغ من الظهر موصوفا بالفضل إلاّ أنّه بعد صیرورة الظلّ مثل الشاخص أفضل.

و قیل:إنّ وقتهما ممتدّ إلی آخر وقت فضیلتهما (3)

ص:96


1- (1)) -قال المحقّق العاملی قدّس سرّه فی المفتاح ما نصّه:«و وقت نافلة الظهر من حین الزوال...إلی أن یزید الفیء قدمین»أی سبعی الشاخص،هذا هو المشهور روایة و فتوی کما فی الروض[ج 2، ص 488]و الروضة[ج 1،488]و المشهور کما فی حاشیة الإرشاد[61]و الکفایة[ج 1، ص 77]و الأشهر کما فی الشرائع[ج 1،ص 52]و مذهب الأکثر کما فی کشف الرموز[ج 1 ص 126]و هو خیرة النهایة[ص 60]و المصباح[ص 24]و مختصره و الوسیلة[ص 83] و الشرائع[ج 1،ص 52]و النافع[ص 22]و الإرشاد[ج 1،ص 243]و الذکری[ج 2 ص 357]و البیان[ص 49]و اللمعة[ص 25]و الروضة[ج 1 ص 487]و روض الجنان [ج 2،ص 488]و رسالة صاحب المعالم و شرحها و المدارک[ج 3،ص 69]و المفاتیح[ج 1، ص 92]و غیرها؛مفتاح الکرامة،ج 5،ص 105-ص 107.
2- (2)) -راجع:مفتاح الکرامة،ج 5 ص 112.
3- (3)) -و علیک ما أفاده صاحب الجواهر قدّس سرّه و هذا نصّ کلامه الشریف:و قیل و القائل السیّد أبو المکارم[فی الغنیة،ص 71]و[ابن إدریس]الحلّی[فی السرائر،ج 1 ص 19]فیما حکی عنه و الفاضلان[العلاّمة الحلی فی المنتهی،ج 4 ص 92 و التذکرة،ج 2،ص 316 و المحقق الحلّی فی المعتبر،ج 2،ص 48]و العلیّان[المحقّق الکرکی فی جامع المقاصد،ج 2،ص 20 و المیسی فی حاشیته]علی ما حکی عن المیسی منهما،و مال إلی الشهیدان[فی الذکری،ج 2، ص 357 و الروضة،ج 1،ص 181]،بل و صریح الثانی منهما،بل هو ظاهر المبسوط[ج 1،ص 76]و التهذیب[ج 2،ص 21]و المحکی عن الإصباح[ص 60]؛فی الأوّل و الثالث الامتداد إلی أن یبقی إلی آخر الوقت قدر أداه الفریضة،و الظاهر إرادتهما وقت المختار،فیکون حینئذ عین المحکی عن الجمل و العقود[ص 175]و المهذب[ج 1،ص 70]و الجامع للشرائع- [ص 62]،بل فی ظاهر الغنیة[ص 71]الإجماع علیه ما دام وقت الاختیار أو الفضل علی القولین باقیا و هو المثل و المثلان؛جواهر الکلام،ج 7،ص 278.

و قیل:إلی آخر وقتهما (1)

ص:97


1- (1)) -و علیک نصّ کلمات بعض الأعاظم فی هذا المجال منهم: «...و بالجملة الظاهر أنّ الأولی فعل صلاة الظهر فی أوّل الوقت،إلاّ مقدار أداء النافلة للمتنفّل و کون وقت النافلة القدمین فی الأولی و الضعف فی الثانیة،مع احتمال المثل و المثلین و إن کان خبره غیر صحیح...و هو یدلّ علی وسعة وقت الفریضتین أیضا:و یمکن جعله مؤیّدا لاحتمال المثل و المثلین فتأمّل.و بعده الامتداد بامتداد وقت الفریضة،لعموم أدلّة امتداد وقت صلاة الظهر و العصر،و هما یعمّان الفریضة و النافلة و یحمل الباقی مع عدم الصراحة،و عدم صحّة البعض-علی الأفضل و الأولی،کما فعل الفریضة و هذا أنسب بالشریعة السهلة السمحة، و المساهلة فی النوافل و قال به بعض و یدلّ علیه أیضا عموم الأخبار الصحیحة...»،مجمع الفائدة،ج 2،ص 16. ب:الفاضل النراقی فی المستند الشیعة،ج 4،ص 55. «...لا خلاف فی دخول النافلة للظهر بالزوال،و للعصر بالفراغ من الظهر،و اختلفوا فی آخرهما. و الحق أنّه یمتدّ إلی وقت الفریضة،وفاقا لجماعة ممّن تأخّر،منهم والدی رحمه اللّه فی المعتمد.و هو المحکی عن الحلبی،بل ظاهر المبسوط و الإصباح و الدروس[الشرعیة،ج 1،ص 140] و البیان[ص 109]،بل محتمل کلّ من قال ببقاء وقتهما إلی المثل و المثلین من القائلین بأنّهما وقتان للمختار،للأصل و العمومات المصرّحة بجواز فعلهما فی أیّ وقت أرید...». ج:شیخ المحقّقین فی الجواهر(ج 7،ص 279) «...و قیل و القائل غیر معروف باسمه و نسبه کما اعترف جماعة[کالسیّد السند فی المدارک، ج 3 ص 69 و المحقّق البحرانی فی الحدائق،ج 6 ص 212]یمتدّ وقتها بامتداد وقت الفریضة للإجزاء،و لعلّه الحلبی فی الکافی کما قیل،و لکن المحکی عنه کما عرفته أنّ آخر وقت الظهر عنده للمضطر المثل و لغیره أربعة أقدام. راجع:الکافی،ص 137؛مفاتیح الشرائع،ج 1،ص 92؛کشف اللثام،ج 3،ص 26؛ مفتاح الکرامة،ج 5،ص 111.
[مختار المصنف من بین الأقوال]

و الأوسط عندی هو الأوسط فوقت نافلة الظهر ممتدّ إلی أن یصیر الظلّ الحادث مثل الشاخص؛و وقت نافلة العصر إلی أن یصیر الظلّ الحادث مثلی الشاخص کأصلیهما.

و لکون تعیین بلوغ الظلّ بذاک المقدار غیر خال عن الصعوبة فالمناسب تشخیص ذلک بحسب الساعات الزمانیة لیصیر سهل التناول للمبتدی و المنتهی؛و قد برهن فی العلوم الأصلیة علی أنّ کلّما کانت الشمس أبعد عن سمت رءوس البلاد یکون ظلّها فی أول الزوال أطول؛و کلّما قربت إلیه یصیر الظلّ فی هذا الوقت أقصر؛و کذلک یختلف زمان ازدیاد الظلّ بحسب اختلاف الفصول و تفاوت الشمس قربا و بعدا؛و کذلک یختلف ذلک باختلاف البلدان عرضا و طولا.

[تعریف الظلّ و ازدیاد بعد الزوال]

و الذی یجب علینا هو بیان الظلّ و ازدیاد بُعد الزوال و مقدار کلّ منهما فی الفصول الأربعة،بل فی حال کون الشمس فی کلّ من البروج الاثنی عشر علی الطریق الکلّی.

فنقول:إنّ ظلّ الزوال یزداد من أوّل السرطان إلی أوّل الجدی و ینتقص من أول الجدی إلی أوّل السرطان یوما فیوما و شهرا فشهرا[/2 A ]علی سبیل التزاید و التناقص بمعنی أنّ ازدیاده و انتقاصه فی الیوم الأوّل و الشهر الأوّل أقلّ من الازدیاد و الانتقاص فی الیوم الثانی و الشهر الثانی؛و هکذا حکم الثانی بالنسبة إلی الثالث؛و الثالث بالنسبة إلی الرابع؛ و هکذا إلی أن یصل إلی غایة الزیادة أو النقصان و إن لم یکن مقدار أقلّیة الأوّل من الثانی مساویا لمقدار أقلّیة الثانی من الثالث.

و کذا ما بعدها؛بل تلک المقادیر مختلفة کما سیظهر لک بعد هذا و ذلک ممّا لا ریب فیه بل أمر مقطوع به فی الجملة.

ص:98

و أمّا الخصوصیات التی نذکرها بعد ذلک بحسب الساعات فهی أمر تقریبی یورث الظنّ و هو کاف فی أمثال المقام.

فنقول:إنّ مقدار الظلّ الباقی عند الزوال فی بلد یکون عرضه اثنتین و ثلاثین درجة کأصبهان و ما والاها فی العرض لطوله فی حالة کون الشمس فی أوّل الجدی و لقصره فی حالة کونها فی أوّل السرطان و بین الحالتین بینهما بل الأمر کذلک فی کلّ بلد شمالی سواء کان عرضه أقلّ من ذلک أم أکثر،و الذی یهمّنا بیان الحال بالنظر إلی هذا البلد الذی هو موطننا أعنی أصفهان.

توضیح المقام: إنّ المراد بالقدم حیث یطلق فی أمثال المقام هو سُبع الشاخص؛ و وجهه أنّ قامة إنسان مستوی الخلقة یساوی سبعة أقدامه.

[قسم من کلام العلاّمة المجلسی قدّس سرّه]

إذا عرفت هذا[/2 B ]فاعلم:أنّ مقدار الظلّ الباقی هذا البلد علی ما نصّ علیه العلاّمة المجلسی«أعلی اللّه مقامه» (1)فی أوّل الجدی عشرة أقدام و ثلاث قدم،و فی وسطه عشرة تقریبا،و فی أوّل الدلو تسعة أقدام و عشر قدم،و فی وسطه ثمانیة أقدام،و فی أوّل الحوت ستة أقدام و ثُلثا قدم،و فی وسطه خمسة أقدام و نصف تقریبا،و فی أوّل الثور قدمان و ثُلثا قدم،و فی وسطه قدمان،و فی أوّل الجوزاء قدمٌ و نصف تقریبا،و فی وسطه قدمٌ و خمس،و فی أوّل السرطان قدمٌ و عشر قدم،و فی وسطه قدمٌ و خمس قدم،و فی أوّل الأسد قدمٌ و نصف تقریبا،و فی وسطه قدمان،و فی أوّل السنبلة قدمان و تسعة أعشار قدم تقریبا،و فی وسطه خمسة أقدام و نصف تقریبا و فی أوّل العقرب ستة أقدام و ثلاثة أرباع قدم،و فی أوّل القوس تسعة أقدام و سدس قدم،و فی وسطه عشرة أقدام تقریبا.

[إشکال صاحب مطالع الأنوار علیه]

و بعد تحقیق الحال بالنسبة إلی أوّل البروج و وسطه یعرف الحال بینهما بالمقایسة

ص:99


1- (1)) -بحار الأنوار،ج 79،ص 372.

علی جهة التقریب و التخمین؛و أمثال هذه الأمور-و إن لم یکن تحقیقیّة بل تقریبیة- مبنیّة علی الظنون الحاصلة من التجربیات المورثة للظنّ إلاّ أنّ الذی یقتضیه الاعتبار [/3 A ]تساوی الظن حال کون الشمس فی أوّل الثور معه حال کونها فی أوّل السبلة،إذ ارتفاعها فی الحالتین متساویة،و کذا فی أوّل الحوت و أوّل العقرب یلزم تساوی الظلّین، و مثله إذا کانت فی أوّل الدلو و أوّل القوس.

و بالجملة فی کل موضعین یکون بُعدهما عن أوّل الجدی و أوّل السرطان متساویا إذا حلّت الشمس فی کلّ منهما فظلّ الشاخص عند الزوال فی هذا الحال مساو للظلّة حالة طلوعها فی موضع آخر إذ ارتفاعها فی ذینک الموضعین واحد غیر مختلف و قضیة ذلک لتساوی الظلّ فی الحالتین مع أنّ المنصوص علیه فی البحار اختلافه فیهما فی ثلاثة مواضع-کما عرفت-.

أحدهما:أوّل الثور و أوّل السنبلة،

ثانیها:أوّل الحوت و أوّل العقرب،

ثالثها:أوّل الدلو و أوّل القوس.

هذا حاصل ما أورد بعض أفاضل المتأخّرین (1)علی العلاّمة المجلسی-نور اللّه مرقده- و یظهر دفعه بأدنی تأمل فی أوضاع الشمس و حرکاتها و صعودها و هبوطها.

فنقول:إنّ الشمس فی نصف مدارها و هو من أوّل السرطان صاعدة و فی نصف آخر یقابل ذلک النصف-أعنی من أوّل السرطان إلی أوّل الجدی-هابطة و کلّ من صعودها و هبوطها علی سبیل التزاید و التناقص بحیث یظهر کلّ منهما عند الحس فی بعض الأحوال بأقلّ من الزمان[/3 B ]و لا یظهر فی بعض المقامات إلاّ بقدر صالح من الزمان علی ما هو مقتضی تقاطع مدارها الواقع فی سطح فلک البروج لدائرة معدّل النهار،فإنّ صعودها إذا کانت فی أوّل الدلو أو الحوت أو الثور-مثلا-یظهر حسّا علی الفور؛و کذا

ص:100


1- (1)) -[هو]صاحب مطالع الأنوار[ج 1،ص 39].منه.

هبوطها إذا حلت فی أوّل السنبلة و العقرب أو القوس-مثلا-فإنّه یحسّ به فورا،و أمّا إذا کانت فی أوّل الحمل-مثلا-فهی و إن کانت حینئذ صاعدة إلاّ أنّه لا یظهر حسّا إلاّ بعد مضیّ ما یعتدّ به من الزمان،و کان حال هبوطها عند کونها فی المیزان فإنّ ظهوره حسّا محتاج إلی مضیّ قدر صالح من الزمان.

و من البیّن أنّ الارتفاع کلّما کان أکثر یکون الظلّ أقصر؛و کلّما کان أقل یکون الظلّ أطول؛و أوّل الزوال هو حال میل الشمس عن دائرة نصف النهار إلی جهة المغرب.

[دفع الإشکال من المؤلّف]

و علی هذا فنقول فی دفع الإیراد:إنّ الشمس إذا کانت فی أوّل الدلو-مثلا-فعند الزوال فی الزمان الذی تمیل فیه عن دائرة نصف النهار إلی جهة المغرب و یحصل العلم بذلک و بدخول الوقت فی نفس الأمر علی ما هو الحق و من وضع الألفاظ للمعانی الواقعیّة ففی هذا الزمان القلیل تصعد الشمس صعودا ما،و یظهر فی الحس،و إذا حلّت فی أوّل القوس ففی هذا القدر من الزمان تهبط هبوطا ما و یظهر عند الحس؛و إذن فیکون[/4 A ] ظلّ الزوال فی الأوّل أقصر منه فی الثانی؛کما لا یخفی علی المتدبّر،و قس علیه الحال بالنسبة إلی أوّل الحوت و العقرب،و کذا أوّل الثور السنبلة فإنّ الظلّ فی أوّل کلّ اثنین من المواضع الثلاثة أقصر منه فی ثانیهما کما حکم به العلاّمة المجلسی-رفع اللّه درجته-باعتبار ما ذکرنا من ظهور الصعود و الهبوط.و أمّا فی أوّل الحمل و المیزان و إن اختلفا فی الصعود و الهبوط إلاّ أنّهما لا یظهران عند الحسّ فی ذلک الزمان القلیل فلذا لا یختلف الظلّ فیهما.

فما حقّقه العلاّمة المعظّم إلیه-عطر اللّه مرقده-موافق للتحقیق غیر وارد علیه الإیراد المذکور أصلا؛و هو المختار عندی فأقول:کلّ موضعین حکم-نوّر اللّه مضجعه- باختلاف الظلّین مع تساوی بعدهما عن رأس الجدی و السرطان فإنّما هو باعتبار ظهور الصعود و الهبوط فیها عن قرب،و کلّ موضعین حکم فیهما بتساوی الظلّین مع تساوی البعدین فإنّما هو من جهة خفاء الصعود و الهبوط و عدم ظهورهما إلاّ بعد زمان صالح یعتدّ

ص:101

به و الذی یدلّک علی ما ذکرنا أنّ المنصوص علیه فی کلامه-رحمه اللّه-هو أقصریة الظلّ فی حال الصعود و أطولیته عند الهبوط.

و لا یخفی علی من له دربة و فطانة سقوط الاعتراض عنه؛بل و عدم إمکان توهّم وروده علیه فمنشأ الإیراد لیس إلاّ قلّة التأمّل فیما حقّقه؛أو عدم الاطّلاع علی دقایق ذاک العلم؛و لیس هذا أوّل قارورة کسرت فی الإسلام؛و المعتبر هو ما حقّقه فی بیان الظلّ الباقی للشاخص عند الزوال فی أصبهان و ما یقاربها من العروض فی العرض.

[نقل کلام العلاّمة المجلسی قدّس سرّه بتمامه]

و أمّا ساعات الأقدام و صیرورة الفیء بقدر الشاخص و ضعفه فی العرض المذکور فبیانها:أنّ الشمس إذا کانت فی أوّل الحمل یذهب الظلّ الحادث بقدر قدمین فی ساعتین إلاّ ثلاث دقایق،و بقدر أربعة أقدام فی ساعتین و ثلاث و أربعین دقیقة،و بقدر الشاخص فی ثلاث ساعات و ست و عشرین دقیقة،و مثلیه فی أربع ساعت و ثمانی عشرة دقیقة.

و فی وسط الحمل یصیر بمقدار قدمین فی ساعة و سبع (1)و خمسین دقیقة؛و أربعة فی ساعتین و سبع و أربعین دقیقة؛و قامة فی ثلاث ساعات و ثلاث و ثلاثین دقیقة؛و قامتین فی أربع ساعات و إحدی و ثلاثین دقیقة.

و فی أوّل الثور یزید الفیء قدمین فی ساعتین إلاّ خمس دقائق و أربعة أقدام فی ساعتین و سبع و أربعین دقیقة،و بقدر الشاخص فی ثلاث ساعات و سبع و ثلاثین دقیقة، و ضِعفه فی أربع ساعات و أربعین دقیقة.

و فی وسط الثور یفی الفیء قدمین فی ساعة[/5 A ]و إحدی و خمسین دقیقة؛و أربعة فی ساعتین و خمسین و أربعین دقیقة،و بقدر القامة فی ثلاث ساعات و أربعین دقیقة و القامتین فی أربع ساعات و ثمان و أربعین دقیقة.

ص:102


1- (1)) -الصواب عندی«تسع»بدل«سبع»و السبع سهو من الناسخ فلا یرد علیه الاعتراض بأنّ تساوی أوّل الحمل و وسطه مخالف لما یقتضی له الاعتبار فتدبّر؛منه

و فی أوّل الجوزاء یزید الظلّ قدمین فی ساعة و تسع و أربعین دقیقة؛و أربعة أقدام فی ساعتین و اثنتین و أربعین دقیقة؛و بمقدار الشاخص فی ثلاث ساعات و إحدی و أربعین دقیقة؛و مثلیه فی أربع ساعات و ثلاث و خمسین دقیقة.

و فی وسطه یزید قدمین فی ساعة و ثمان و ثلاثین دقیقة؛و أربعة أقدام فی ساعتین و ثمان و ثلاثین دقیقة؛و قامة فی ثلاث ساعات و تسع و ثلاثین دقیقة؛و قامتین فی أربع ساعات و ست و خمسین دقیقة.

و فی أوّل السرطان یزید الظلّ قدمین فی ساعة و إحدی و أربعین دقیقة؛و أربعة أقدام فی ساعتین و ثمان و ثلاثین دقیقة؛و قامة فی ثلاث ساعات و سبعة و ثلاثین دقیقة؛ و قامتین فی أربع ساعات و ثلاث و أربعین دقیقة.

و فی نصفه یفی قدمین فی ساعة و ثمان و ثلاثین دقیقة؛و أربعة فی ساعتین و ثمان و ثلاثین دقیقة؛و بقدر الشاخص فی ثلاث ساعات و تسع و ثلاثین دقیقة،و مثلیه فی خمس ساعات إلاّ أربع دقائق.

و[/5 B ]فی أوّل الأسد یزید قدمین فی ساعة و تسع و أربعین دقیقة؛و أربعة فی ساعتین و اثنتین و أربعین دقیقة؛و قامة فی ثلاث ساعات و إحدی و أربعین دقیقة، و قامتین فی خمس ساعات إلاّ سبع دقایق.

و فی منتصفه یزید بمقدار قدمین فی ساعتین إلاّ تسع دقائق،و أربعة فی ساعتین و خمس و أربعین دقیقة،و مثل القامة فی ثلاث ساعات و أربعین دقیقة،و مثلیها فی أربع ساعات و ثمان و أربعین دقیقة.

و فی أوّل السنبلة یزید قدمین فی ساعة و خمس و خمسین دقیقة؛و أربعة فی ساعتین و سبع و أربعین دقیقة،و بقدر الشاخص فی ثلاث ساعات و سبع و ثلاثین دقیقة؛ و مثلیه فی أربع ساعات و أربعین دقیقة.

و فی وسطها یفی قدمین فی ساعة و سبع و خمسین دقیقة؛و أربعة فی ساعتین و سبع

ص:103

و أربعین دقیقة؛و قامة فی ثلاث ساعات و ثلاث و ثلاثین دقیقة؛و قامتین فی أربع ساعات و إحدی و ثلاثین دقیقة.

و فی أوّل المیزان یزید الظلّ بقدر قدمین فی ساعتین إلاّ ثلاث دقایق؛و أربعة فی ساعتین و ثلاث و أربعین دقیقة،و بقدر القامة فی ثلاث ساعات و ست و عشرین دقیقة؛ و بمثلیها فی أربع ساعات و ثمان عشرة دقیقة.

[/6 A ]و فی أوّل العقرب یفی قدمین فی ساعة و ست و أربعین دقیقة؛و أربعة فی ساعتین و إحدی و ثلاثین دقیقة،و قامة فی ثلاث ساعات و تسع دقایق؛و قامتین فی ثلاث ساعات و تسع دقایق؛و قامتین فی ثلاث ساعات و ثمان و خمسین دقیقة.

و فی وسطه یفی قدمین فی ساعة و ست و أربعین دقیقة؛و أربعة فی ساعتین و ثلاث و عشرین دقیقة،و قامة فی ثلاث ساعات إلاّ دقیقة؛و قامتین فی ثلاث ساعات و ثلاث و أربعین دقیقة.

و فی أوّل القوس یزید قدمین فی ساعة و أربعین دقیقة؛و أربعة فی ساعتین و سبع عشرة دقیقة؛و مثل الشاخص فی ساعتین و تسع و أربعین دقیقة؛و مثلیه فی ثلاث ساعات و اثنتین و ثلاثین دقیقة.

و فی وسطه یزید قدمین فی ساعة و ثمان و ثلاثین دقیقة؛و أربعة فی ساعتین و اثنتی عشرة دقیقة؛و قامة فی ساعتین و أربع و أربعین دقیقة؛و قامتین فی ثلاث ساعات و خمس و عشرین دقیقة.

و فی أوّل الجدی یصیر بمقدار قدمین فی ساعة و سبع و ثلاثین دقیقة؛و أربعة فی ساعتین و عشر دقایق؛و مثل الشاخص فی ساعتین و اثنتین و أربعین دقیقة؛و ضعفه فی ثلاث ساعات و اثنتین و أربعین دقیقة؛و ضِعفه فی ثلاث ساعات و اثنتین و عشرین دقیقة.

و فی منتصفه یزید بقدر قدمین فی ساعة و ثمان و ثلاثین[/6 B ]دقیقة؛و أربعة فی

ص:104

ساعتین و اثنتی عشرة دقیقة؛و قامة فی ساعتین و أربع و أربعین دقیقة؛و قامتین فی ثلاث ساعات و خمس و عشرین دقیقة.

و فی أوّل الدلو یفی قدمین فی ساعة و أربعین دقیقة؛و أربعة فی ساعتین و سبع عشرة دقیقة؛و قامة فی ساعتین و تسع أربعین دقیقة؛و قامتین فی ثلاث ساعات و اثنتنی و ثلاثین دقیقة.

و فی وسطه یزید قدمین فی ساعة و ست و أربعین دقیقة،و أربعة فی ساعتین و ثلاث و عشرین دقیقة؛و مثل الشاخص فی ساعتین و تسع و خمسین دقیقة؛و مثلیه فی ثلاث ساعات و ثلاثین و أربعین دقیقة.

و فی أوّل الحوت یزید الفیء قدمین فی ساعة و ست و أربعین دقیقة؛و أربعة أقدام فی ساعتین و إحدی و ثلاثین دقیقة؛و بقدر القامة فی ثلاث ساعات و تسع دقایق؛و بمثلیها فی أربع ساعات إلاّ دقیقتین.

و فی وسطه یزید قدمین فی ساعتین إلاّ ست دقایق؛و أربعة فی ساعتین و ثمان و ثلاثین دقیقة؛و قامة فی ثلاث ساعات و تسع عشرة دقیقة؛و قامتین فی أربع ساعات و إحدی عشرة دقیقة.

و إذ قد عرفت مقادیر الأزمان فی الأحوال الأربعة (1)بالنظر إلی أوّل البروج و وسطه تقدر أن تعرف أزمنتها بین الحالین[/7 A ]علی سبیل التقریب.

و هذا الذی ذکرناه من مقادیر ساعات الأقدام و القامة و القامتین ممّا قد صرّح به العلاّمة المجلسی-عطّر اللّه مرقده-فی بحار الأنوار. (2)

[اعتراض صاحب مطالع الأنوار علیه]

و اعترض بعض الأفاضل (3)بوجوه ینبغی التنبیه علیها و الجواب عنها:

ص:105


1- (1)) -و هی بلوغ الفی قدر القدمین و أربعة أقدام؛و مثل الشاخص و مثلیه؛منه رحمه اللّه
2- (2)) -بحار الأنوار،ج 79،ص 372-373.
3- (3)) -[و هو]صاحب مطالع الأنوار[ج 1،ص 39].

[1]منها مساوات الوقت فی أوّل الحمل و وسطه فی زمان بلوغ الفیء مقدار القدمین

[2]و منها أقلیّة زمان بلوغه مقدار القدمین فی أوّل الثور منه[و]فی أوّل الحمل و وسطه بدقیقتین.

[3]و منها مساوات زمان بلوغه بقدر أربعة أقدام فی أوّل الثور و وسط الحمل.

[4]و منها أقلیّة زمان بلوغ الظلّ مقدار القدمین فی وسط الثور من أوّله بأربع دقایق.

[5]و منها أقلیّة زمان بلوغه بمقدار القدمین فی وسط الثور من أوّل الحمل و وسطه بست دقایق.

[6]و منها أقلیّة زمان وصوله إلی أربعة أقدام فی وسط الثور منه فی أوّله بدقیقتین.

[7]و منها أقلیّة زمان بلوغه أربعة أقدام فی وسط الثور منه[و]فی وسط الحمل بدقیقتین.

[8]و منها أقلیّة زمان بلوغه مثل الشاخص فی وسط الجوزاء منه فی أوّله بدقیقة.

[9]و منها أقلیّة زمان بلوغه بقدر القدمین فی أوّل الجوزاء منه و فی أوّل الحمل و وسطه بثمان دقائق.

[10]و منها أقلیّة زمان بلوغه مقدار القدمین فی أوّل الجوزاء منه و فی أوّل الثور بست دقایق.

[11]و منها[/7 B ]أقلیّة زمان بلوغه أربعة أقدام فی أوّل الجوزاء منه و فی أوّل الثور بخمس دقائق.

[12]و منها أقلیّة زمان بلوغه مقدار أربعة أقدام فی أوّل الجوزاء منه[و]فی وسط الحمل بخمس دقایق.

[13]و منها أقلیّة زمان وصوله إلی مقدار القدمین فی وسط الجوزاء منه[و]فی أوّل الحمل و وسطه بتسع عشرة دقیقة.

[14]و منها أقلیّة زمان بلوغه قدر القدمین فی أوّل السرطان منه[و]فی أوّل الحمل بست عشرة دقیقة.

ص:106

[15]و منها أقلیّة زمان وصوله إلی مقدار القدمین فی أوّل السرطان منه[و]فی أوّل الجوزاء بثمان دقایق.

[16]و منها أقلیّة زمان بلوغه أربعة أقدام فی أوّل السرطان منه[و]فی أوّل الجوزاء بأربع دقایق.

[17]و منها أقلیّة زمان وصوله إلی مثل الشاخص فی أوّل السرطان منه و فی أوّل الجوزاء بأربع دقایق.

[18]و منها أقلیّة زمان وصوله إلی مثلی الشاخص فی أوّل السرطان منه[و]فی أوّل الجوزاء بعشر دقایق.

ثمّ إنّ العلاّمة المجلسی-أعلی اللّه مقامه-لما شبه بعض البروج ببعض و قاس به فی الحکم یلزم علی زعم المعترض (1)ورود الاعتراض علی المشبّه و المقیس فی کلّ موضع یرد علی المشبّه به و المقیس علیه.

فعلی زعمه رحمه اللّه یرد علی قول العلاّمة المعظّم إلیه-نوّر اللّه مرقده-فی مقام بیان أحکام أوائل البروج.

و الأسد کالجوزاء فی جمیع التقادیر و المقادیر:

[1]عدم[/8 A ]صحّة الحکم فی أوّل الأسد لعدم صحّته فی أوّل الجوزاء.

[2]و علی قوله«و السنبلة مثل الثور»عدم استقامة الحکم فی أوّل السنبلة کأوّل الثور.

[4،3]و علی قوله فی مقام بیان أحکام أواسط البروج«و وسط السرطان مثل وسط الجوزاء،وسط الأسد مثل وسط الثور»عدم صحّة الحکم فی وسطی السرطان و الأسد مثل أصبهان-و هما وسطا الجوزاء و الثور-.

و جمیع وجوه الاعتراض مذکورة فی مطالع الأنوار؛أغلبها فی حواشیه و قلیل منها فی أصله.

ص:107


1- (1)) -و هو صاحب مطالع الأنوار قدّس سرّه.

و محصّل کلام المعترض-نوّر اللّه مضجعه-أنّ تلک بأجمعها مخالفة لما یقتضیه الاعتبار لأنّ الشمس کلّما کانت أبعد عن سمت الرأس یکون زمان وصول الظلّ الحادث إلی قدر معیّن أقلّ منه مع کونها أقرب إلی سمت الرأس إذ ارتفاعها فی الحالة الأولی أقلّ منه فی الحالة الثانیة،و کلّما کان الارتفاع أقلّ یکون الفیء الباقی أطول؛و زمان حدوث قدر معیّن منه أقصر؛و کلّما کان الارتفاع أکثر یکون الظلّ الباقی أقصر و زمان حدوث قدر معیّن منه أطول؛کما یشهد به الوجدان و یقضی به البرهان مع أن الأمر فی الموارد المذکورة بالعکس.

[جواب المؤلّف عن الاعتراض إجمالا]

و الجواب عن جمیعها:

أمّا إجمالا فبأنّ إطلاق عنان القلم فی میدان الاعتراض علی تلک الشدّة و صرف الأمور التی کلّ منها[/8 B ]مطابق لما فی نفس الأمر و لما یقتضیه الاعتبار إلی خلاف ما یقضی به الاعتبار لیس إلاّ من جهة فقد الاطّلاع علی قواعد الفن،أو قلة التأمّل فیها مع الغفلة عن علوّ مراتب أفهام الأعلام؛سبحان اللّه إن هذا لشیء عجاب فإنّ مثل العلاّمة السابق الذکر (1)-رفع اللّه درجته-من کبار العلماء إن أخطأ فإنّما یخطأ فی مقام واحد أو مقامین أو ثلاث مقامات لا مقامات عدیدة مجاوزة عن العشرین؛تعالی شأنه عن ذلک علوّا کبیرا.

[مقدّمة الجواب التفصیلی]

و أمّا تفصیلا فیحتاج إلی رسم مقدمة هی:

أنّ البروج الشمالیة کلّما کانت أبعد من معدّل النهار فهی إلی سمت الرأس أقرب؛ و لکنّه باعتبار کون تزاید المیل علی سبیل التناقض فربّما لا یحسّ اختلاف أوّل البروج

ص:108


1- (1)) -أی العلاّمة المجلسی صاحب البحار قدّس سرّه.

و وسطه فی القرب و البعد فمثل أوّل الحمل و وسطه لا یختلف حکمها-مع کون الشمس فیهما-اختلافا بیّنا لدی الحس؛مضافا إلی اختلاف حرکة الشمس علی التوالی سرعة و بطوء لما بها من الأوج و الحضیض حتی أنّها یقطع الحمل فی ثلاثین یوما و خمس عشرة ساعة؛و الثور فی أحد و ثلاثین یوما و ساعتین و نصف ساعة تقریبا،و الجوزاء فی أحد و ثلاثین یوما و تسع ساعات،و السرطان فی أحد و ثلاثین یوما و عشر ساعات، و الأسد فی أحد و ثلاثین یوما و خمس[/9 A ]ساعات،و السنبلة فی ثلاثین یوما و تسع عشرة ساعات فیکون زمان انتقالها من أوّل الحمل إلی أوّل المیزان مائة و سبعة و ثمانون یوما تقریبا،و یقطع المیزان فی ثلاثین یوما و ستّ ساعات،و العقرب فی تسعة و عشرین یوما و اثنتی عشرة ساعة تقریبا،و الجدی فی تسعة و عشرین یوما و عشر ساعات، و الدلو فی تسعة و عشرین یوما و ستّ عشرة ساعات.و الحوت فی ثلاثین یوما و ساعتین فیکون زمان سیرها من أوّل المیزان إلی أوّل الحمل مائة و ثمانیة و سبعین یوما تقریبا.

و ربّما کانت حرکتها و هی فی أوّل البرج أسرع منها فی وسطه و فی الوسط أبطأ؛ و من البیّن أنّ حرکتها الطبیعیة الغربیة التی هی علی التوالی کلّما کانت أبطأ یکون حرکتها القسریة الشرقیة الناشئة عن حرکة فلک الأفلاک أسرع فیزید ظلّ الشاخص إذن بسرعة فی زمن قلیل مثلا إذا کانت الشمس فی الجوزاء فحرکتها الطبیعیة أبطأ منها مع کونها فی الحمل و حرکتها القسریة أسرع فلیسرع فی تلک الحالة زیادة الفیء بخلاف ما إذا کانت فی الحمل فیبطؤ حینئذ زیادة الظلّ بسرعة حرکتها الطبیعیة بالنسبة إلی کونها فی الجوزاء؛و الحاصل أنّ حرکتها علی التفصیل المذکور مختلفة.

[/9 B ]و ربّما یختلف فی برج واحد أوّلا و وسطا و آخرا؛و لا ریب أنّ حرکتها علی التوالی کلّما کانت أبطأ تکون حرکتها القسریة التی هی العمدة فی معرفة الظلّ أسرع؛ و کلّما کانت الأولی أسرع فالثانیة أبطأ لا بمعنی اختلاف حرکتها القسریة التی هی من

ص:109

الشرق إلی الغرب فإنّها صادرة من فلک واحد غیر مختلفة أصلا؛بل بسیطة تحدث فی المحیط فی أزمنة متساویة نسباً متساویة؛بل المراد أنّ حرکتها الطبیعیة التی هی من المغرب إلی المشرق لما کانت مختلفة لترکّبها من حرکة الممثّل و خارج المرکز ففی زمان بطئها لو فرض ساعة مثلا و یحرکها فلک الأفلاک علی خلاف التوالی یکون رجوعها علی التوالی أقلّ من زمان سرعتها بقدر الساعة و حینئذ فیکون القوس الحاصل فی الأوّل أعظم منه فی الثانی فیزید الفی فی الأوّل منه فی الثانی فیکون زمان بلوغ الفیء بمقدار معین فی الأوّل أقلّ منه فی الثانی فأسرعیة حرکتها القسریة إنّما هو باعتبار بطوء حرکتها الطبیعیة و إبطائیتها بالنظر إلی سرعة حرکتها الطبیعیة.

و علی هذا فربّما کانت حرکتها القسریة فی وسط برج أسرع منها فی أوّله لبطء حرکتها علی التوالی و حینئذ باعتبار قربها إلی الأوج فیبلغ[/10 A ]الظلّ بمقدار معیّن فی زمان أقلّ من زمان بلوغه إلی هذا القدر مع کونها فی أوّله؛و قس علیه الحال فی البرج التالی بالنسبة إلی متلوّه.

و ربّما کانت الأمر بالعکس فیکون حرکتها القسریة فی أوّل البرج أسرع منها فی وسطه فیکون بلوغ الفیء إلی قدر معیّن فی الحالة الأولی-أعنی کونها فی أوّل البرج-فی زمان أقلّ منه فی الحالة الثانیة-و هو کونها فی وسطه-و کذا الحال فی البرج المتقدّم بالنظر إلی المتأخّر.

[الجواب التفصیلی]

إذا تمهّدت هذه المقدمة فنقول فی الجواب:إنّ مجرّد کون الشمس أبعد عن سمت الرأس لا یستلزم أن یکون زمان وصول الظلّ الحادث إلی قدر معیّن أقلّ منه فی حال کونها أقرب إلی سمت الرأس؛بل ذلک مشروط بأن لا یکون الحرکة القسریة فی الحالة الثانیة أسرع منها فی الحالة الأولی کما عرفت إذ لو کانت أسرع لکان الزمان فی الحالة الثانیة أقلّ منه فی الحالة الأولی أو مساویا له کما حکم به العلاّمة المعظّم إلیه رضی عنه اللّه؛و إذن

ص:110

فیندفع الاعتراضات بحذافیرها ففی کلّ مقام حکم بأقلیة زمان بلوغ الفیء إلی قدر معیّن مع کون الشمس أقرب إلی سمت الرأس منه مع کونها أبعد کأقلیّة زمان بلوغه مقدار القدمین فی أوّل الثور منه[و]فی أوّل الحمل و وسطه مثلا إنّما هو من جهة بطوء[/10 B ] حرکتها علی التوالی و سرعة حرکتها القسریة فی تلک الحالة المستوجب لأقلیّة الزمان بالنسبة إلی عکس ذلک (1)و إن کانت الشمس أبعد عن سمت الرأس،و فی کلّ موضع حکم علیه بمساواة الزمانین فی حال کونها أقرب و أبعد لبلوغ الظلّ قدرا معیّنا کمساوات زمان بلوغ الفیء مقدار أربعة أقدام فی أوّل الثور و وسط الحمل مثلا فإنّما هو باعتبار تکافؤ سرعة حرکتها القسریة الموجبة لأقلیّة الزمان مع قربها إلی سمت الرأس المقتضی لأکثریة الزمان.

فجمیع ما حقّقه العلاّمة المجلسی-أعلی اللّه مقامه-موافق للواقع و الاعتبار غیر مخالف له کما زعمه المعترض و لا یرد علیه شیء من الاعتراضات.

هذا مضافا إلی أنّ أمثال هذه الأمور الحسابیة و نظائرها مبنیّة علی التقریب و التخمین لا التحقیق و الیقین فیتأتّی فیها التسامح و التساهل و لا یضرّ فیها تلک الاختلافات.

و هذا الکلام منّا إنّما هو من باب التنزّل و التماشی مع الخصم و إلاّ فقد عرفت أنّ کلّها موافق للتحقیق و مطابق لما یقتضی به الاعتبار و إن جاز فیه البناء علی الظنّ و التخمین.

[الاستشهاد بروایة الشیخ الصدوق قدّس سرّه فی المقام]

و ممّا یدلّ علی جواز البناء فی نظائر ذلک و أمثالها علی التقریب و التخمین الحدیث الذی رواه

الصدوق محمّد بن بابویه رحمه اللّه فی الخصال عن أبیه[/11 A ]عن أحمد بن إدریس (2)،عن محمّد بن أحمد بن یحیی بن عمران الأشعری (3)،عن الحسن بن موسی

ص:111


1- (1)) -«و هو سرعة حرکتها علی التوالی و بطء حرکتها القسریة فإنّه یوجب أطولیة الزمان کما لا یخفی».منه
2- (2)) -[أحمد بن إدریس...کان]ثقة[فقیها فی أصحابنا،کثیر الحدیث صحیح الروایة...مات- -بالقرعاء سنة ست و ثلاثمائة من طریق مکّة علی طریق الکوفة.]رجال النجاشی[ص 92، الرقم 228].منه
3- (3)) -فی المخطوطة«محمّد بن یحیی بن عمران الأشعری»و لکن فی المصدر«محمّد بن أحمد بن یحیی بن عمران[الأشعری القمی]»،و هو من مشایخ النجاشی،کان ثقة فی الحدیث،له کتب منها کتاب نوادر الحکمة،کتاب الملاحم،کتاب الإمامة و...انظر:رجال النجاشی،ص 348، الرقم 939.

الخشّاب (1)،عن الحسن بن إسحاق التمیمی (2)،عن الحسن (3)بن أخی الضبّی (4)،عن عبد اللّه بن سنان قال:سمعت أبا عبد اللّه علیه السلام یقول:«تزول الشمس فی النصف من حزیران علی نصف قدم،و فی النصف من تموز علی قدم و نصف،و فی النصف من آب علی قدمین و نصف،و فی النصف من أیلول علی ثلاثة أقدام و نصف،و فی النصف من تشرین الأوّل علی خمسة و نصف،و فی النصف من تشرین الآخر علی سبعة و نصف،و فی النصف من کانون الأوّل علی تسعة و نصف،و فی النصف من کانون الآخر علی سبعة و نصف،و فی النصف من شباط علی خمسة أقدام و نصف،و فی النصف من آذار علی ثلاثة و نصف، و فی النصف من نیسان علی قدمین و نصف،و فی النصف من أیار علی قدم و نصف،و فی النصف من حزیران علی نصف قدم». (5)

ص:112


1- (1)) -حسن بن موسی الخشّاب من وجوه أصحابنا،رجال النجاشی[ص 42،الرقم 85].«منه قدّس سرّه».
2- (2)) -حسن بن إسحاق التمیمی مهمل[کما فی مستدرک تنقیح المقال(للعلاّمة الشیخ محی الدین المامقانی)ج 18،ص 395،الرقم 4991]،و انظر:الموسوعة الرجالیة المیسّرة،ص 124، الرقم 1439.
3- (3)) -حسن بن أخی الضبّی مهمل[و من المضنون اتحاده مع حسن بن زیاد الضبّی،و علی أی حال غیر معلوم الحال،مستدرک تنقیح المقال،ج 18،ص 393،الرقم 4985؛و انظر:معجم رجال الحدیث،ج 4،ص 333،الرقم 2827-2829؛قاموس الرجال،ج 3،ص 243،الرقم 1899؛ موسوعة الرجالیة المیسرة،ص 124،الرقم 1235].
4- (4)) -ضبة الکوفة و ضبة البصرة قبیلتان؛[راجع:طرائف المقال،ج 2،ص 182].(منه قدّس سره)
5- (5)) -الخصال،ص 460،ح 3؛وسائل الشیعة،ج 4،ص 163،ح 3.

و هذا الحدیث نفسه رواه شیخنا الطوسی-نوّر اللّه مرقده-فی التهذیب بإسناده عن عبد اللّه بن سنان (1)و طریقه إلیه غیر مذکور فی مشیخة التهذیب

و کیف کان فیجب أوّلا أن ینبّه علی المعنی المراد من الحدیث،ثمّ وجه دلالته علی جواز الاکتفاء فی أمثال تلک الأمور علی[/11 B ]التقریب و التخمین.

[المقصود من الحدیث فی کلام صاحب البحار]

فنقول:قال العلاّمة المجلسی-رضوان اللّه علیه-فی بحار الأنوار (2)بعد نقله الحدیث عن الصدوق-أعلی اللّه مقامه-:تبیین؛قوله علیه السّلام«علی نصف قدم»أی تزول الشمس بعد ما بقی من الظلّ نصف قدم؛و القدم علی المشهور سبع الشاخص فإنّ الأکثر یقسمون کلّ شاخص بسبعة أقسام و یسمّون کلّ قسم قدما بناء علی أنّ قامة الإنسان المستوی الخلفة تساوی سبعة أضعاف قدمه؛و حکی أوّلا عن العلاّمة[الحلّی]-أعلی اللّه مقامه-أنّه قال فی المنتهی (3):اعلم أنّ المقیاس قد یقسم مرّة باثنی عشر قسما،و مرّة بسبعة أقسام أو بستة و نصف،و مرّة بستین قسما فإن قسم باثنی عشر قسما سمیّت الأقسام أصابع فظلّه ظلّ الأصابع،و إن قسم بسبعة أقسام أو بستة و نصف سمیّت أقداما،و إن قسم بستین قسما سمیّت أجزاء؛و نقل عنه ثانیا أنّه قال فی الکتاب المذکور: (4)الظاهر أنّ هذه الروایة مختصّة بالعراق و الشام و ما قاربهما.

[نقل کلام الشیخ البهائی قدّس سرّه فی المقام]

و نقل عن الشیخ البهائی-قدس اللّه روحه (5)أنّه قال:الظاهر أنّ هذا الحدیث مختصّ

ص:113


1- (1)) -تهذیب الأحکام،ج 2،ص 276،ح 1096؛وسائل الشیعة،ج 4،ص 163،ح 3.
2- (2)) -بحار الأنوار،ج 79،ص 366.
3- (3)) -منتهی المطلب،ح 3،ص 42.
4- (4)) -نفس المصدر.
5- (5)) -الحبل المتین،ج 2،ص 41.

بالعراق و ما قاربها کما قاله بعض علمائنا-رضوان اللّه علیهم (1)-لأنّ عرض البلاد العراقیة یناسب ذلک و لأنّ الراوی لهذا الحدیث-و هو عبد اللّه بن سنان-عراقی فالظاهر أنّه علیه السّلام بیّن علامة الزوال فی بلده»انتهی؛[/12 A ]و المراد بالعراق،عراق العرب کما لا یخفی.

و ما یقال:إنّ العروض المختلفة فی الآفاق المائلة لا یکاد اتفاقها فی هذا التقدیر (2)؛ مدفوع بأنّه لا غائلة فی ذلک إذ لا یلزم أن تکون القاعدة المنقولة عنهم علیهم السّلام فی تلک الأمور عامّة شاملة لجمیع البلاد و العروض و الآفاق،بل یمکن أن یکون الغرض بیان حکم خصوص بلد الخطاب أو المخاطب أو غیرهما ممّا هو معهود بین الإمام علیه السّلام و بین راویه من البلاد التی کان عرضها أکثر من المیل الکلّی إذ ما یساویه فی المیل ینعدم فیه الظلّ یوما واحدا حقیقة،و أیّاما حسّا؛و ما کان عرضه أقلّ من المیل الکلّی ینعدم فیه الظلّ یومین حقیقة،و أیّاما بحسب الحسّ.

[النقوض الأربعة فی المقام]

و کیف کان فالمقصود من الحدیث:أنّ الفیء الباقی عند الزوال فی بعض ما یزاد عرضه علی المیل من البلاد بقدر نصف قدم فی منتصف حزیران؛و بمقدار قدم و نصف فی منتصف تموز؛و هکذا إلی آخره.

و وجه دلالته علی جواز الاکتفاء فی أمثال تلک الأمور الحسابیة بالظنّ و التقریب و التخمین أنّ الحمل علی التحقیق و الیقین ممّا لا یکاد یمکن لما یرد علیه إذن من النقوض العدیدة:

أحدها: أنّ انقسام السنة الشمسیة عند الروم إلی هذه الشهور الاثنی عشر التی بعضها

ص:114


1- (1)) -انظر:الحدائق الناضرة،ج 6،ص 159؛الوافی،ج 7 ص 251(کتاب الطهارة،باب 30، ذیل حدیث 4)؛جواهر الکلام،ج 7 ص 167.
2- (2)) -انظر:بحار الأنوار،ج 79،ص 366.

ثمانیة و عشرون یوما فی غیر سنة الکبیسة،و تسعة[/12 B ]و عشرون فیها کشباط، و بعضها ثلاثون یوما و هو حزیران و أیلول و تشرین الآخر و نیسان:و بعضها أحد و ثلاثون[یوما]و هو تشرین الأوّل و کانون الأوّل و کانون الآخر و آذار و أیار و تموز و آب إنّما هو مجرّد اصطلاح منهم لم یذکر أحد من المحصلین لهذا الاختلاف وجها أو نکتة

أ لا تری أنّ کانون الأوّل الذی اعتبروه أحدا و ثلاثون یکون بین القوس و الجدی و زمان سیر الشمس فی کلّ منهما تسعة و عشرون یوما؛کما مرّ سابقا.

فهذا کلّه یظهر أنّ ازدیاد الفیء و انتقاصه المبنیّین علی قلّة ارتفاع الشمس و کثرته فی البروج و أجزائها لا یطابق الشهور الرومیة تحقیقا،و یدلّک علی هذا أنّ انتقال الشمس من أوّل الحمل إلی أوّل المیزان-الذی یعود فیه الظلّ إلی مثل ما کان فی أوّل الحمل-إنّما یکون فی قریب من مائة و سبعة و ثمانین یوما کما أشرنا إلیه و من نصف آذار إلی نصف أیلول الذی جعل فی الحدیث مطابقا للوقتین إنّما یکون فی أقلّ من مائة (1)و أربعة و ثمانین یوما.

ثانیها: أنّه قد مضی آنفا أنّ ظلّ الزوال یزداد من أوّل السرطان یوما فیوما[/13 A ] و شهرا فشهرا علی سبیل التزاید و التناقص بمعنی أنّ ازدیاده و انتقاصه فی الیوم الثانی و الشهر الثانی أزید منهما فی الیوم الأوّل و الشهر الأوّل؛و هکذا فی الثالث بالقیاس إلی الثانی؛و فی الرابع بالنسبة إلی الثالث؛و من هذا القبیل حال ازدیاد الساعات و انتقاصها فی أیّام السنة و لیالیها،کما لا یخفی علی الخبیر الناقد البصیر.

ص:115


1- (1)) -لأنّ کلّ من آذار و أیار و تموز و آب أحد و ثلاثون یوما و کلا من نیسان و حزیران ثلاثون، و المجموع مائة و أربعة و ثمانون؛(منه)

و علی هذا فکون ازدیاد الظلّ فی ثلاثة أشهر قدما قدما،و فی ثلاثة أخری قدمین قدمین؛کما فی الروایة؛خلاف ما یقضی به الدرایة لفقد زیادة الازیاد فی التالی بالنسبة إلی متلوّه فی کلّ من ثلاثة أشهر.

ثالثها: أنّه لما کان نهایة انتقاص الظلّ إلی نصف قدم فی أوّل السرطان،و غایة ازدیاده إلی تسعة أقدام فی أوّل الجدی،و البعد بینهما بقدر ضعف المیل الکلّی فالمستفاد من الحدیث علی هذا أنّه کلّما کانت التفاوت بین ارتفاعی الشمس فی وقتین بقدر ضِعف المیل الکلّی فلا محالة یکون الظلّ فی أقلّ الارتفاعین بقدر تسعة أقدام و نصف؛و فی أکثرهما قدر نصف قدم و الأمر لیس کذلک علی ما قضت به التجربة فإنّ الظلّ إنّما یکون بقدر نصف قدم إذا کان الارتفاع بقدر ستّ و ثمانین درجة کما فی عرض سبع و عشرین درجة علی ما علم بالتجارب؛أ لا تری:أنّ فی أصبهان غایة[/13 B ]الارتفاع فی أوّل السرطان أحد و ثمانون درجة و الظلّ حینئذ قدم و عشر قدم-کما مرّت الإشارة إلیه؛ و بقدر تسعة أقدام و نصف إذا کان الارتفاع بقدر ستّ و ثلاثین درجة-علی ما هو مقتضی التجربة و الاعتبار-و التفاوت بین الارتفاعین خمسون درجة و هو زائد علی ضِعف المیل الکلّی بقدر ثلاثین درجات تقریبا.

رابعها: أنّ کون الظلّ نصف قدم فی أوّل السرطان،و تسعة أقدام و نصفا فی أوّل الجدی لا یطابق شیئا من العروض و الآفاق و البلدان المشهورة،بل و غیر المشهورة أیضا فإنّ ذینک الغایتین لا یجتمعان فی بلد لما علمت أنّ صیرورة الظلّ نصف قدم فی أوّل السرطان إنّما یکون إذا کان غایة الارتفاع ستّا و ثمانین درجة و هو فی بلد یکون عرضه سبعا و عشرین درجة،و فی هذا البلد یکون غایة الارتفاع فی أوّل الجدی أربعین درجة و الظلّ حینئذ ثمانیة أقدام تقریبا،إذ قد علمت أنّ صیرورته تسعة أقدام و نصف إنّما

ص:116

یتحقّق فی موضع یکون فی أوّل الجدی غایة الارتفاع ستّا و ثلاثین درجة و هو فی بلد یکون عرضه إحدی و ثلاثین درجة فلا یجتمع هذا مع ذلک فی بلد.

و لا یوافق هذا الحکم لموضع فضلا عمّا یکون حریا بالموافقة له کالمدینة المشرّفة التی هی بلد الخطاب،[/14 A ]أو الکوفة التی هو بلد المخاطب لأنّ عرض المدینة خمس و عشرون درجة و ارتفاع أوّل السرطان فیها قریب من ثمان و ثمانین درجة و نصف درجة إذ غایة ارتفاع أوّل السرطان فی کلّ بلد إنّما هو بقدر تمام عرض البلد و المیل الکلّی و الظلّ حینئذ أنقص من خمس قدم و أین هو من نصف قدم و عرض الکوفة إحدی و ثلاثون درجة و غایة ارتفاع أوّل السرطان ثمّة ثنتان و ثمانون درجة و الظلّ حینئذ أزید من قدم و خمس قدم و نهایة ارتفاع الجدی فی المدینة إحدی و أربعین درجة و نصف تقریبا و الظلّ إذن أنقص من ثمانیة أقدام،و فی الکوفة قریب من خمس و ثلاثین درجة و الظلّ حینئذ عشرة أقدام کما نصّ علیه العلاّمة المجلسی-رضوان اللّه علیه-فی بحار الأنوار (1)؛و نسب استخراجه بهذا المقدار إلی بعض أفاضل زمانه.

و الحاصل: إنّ مقدار الظلّین (2)المصرّح به فی الحدیث زائد علی الواقع بالنسبة إلی المدینة،و ناقص بالنسبة إلی الکوفة؛و هکذا حال أکثر ما فی المراتب؛بل کلّها عند التحقیق کما یظهر من الرجوع إلی العروض و الارتفاعات و الأظلال فی مدوّنات هذا الفن.

و لا یمکن التفصّی من هذه الإشکالات إلاّ بالتزام إرادة الإمام-علیه الصلاة و السلام- جواز التسامح و التساهل فی تلک الأمور[/14 B ]الحسابیة و ما یضاهیها،و بنائها فی المحاورات علی التقریب و التخمین دون التحقیق و الیقین،إذ لا ینفع بیان التحقیق فیها لأنّ السامع العامل بالحکم لا بدّ و أن یبنی أمره علی التساهل و التقریب لأنّه لا یخلو إمّا أن

ص:117


1- (1)) -بحار الأنوار،ج 79،ص 367.
2- (2)) -و هما نصف قدم و تسعة أقدام و نصف.«منه».

یتبیّن ذلک بقامته و قدمه کما هو الغالب؛-و ظاهر أنّه لا یمکن تحقیق حقیقة الأمر فیه بوجه-أو تبیّنه بالرجوع إلی السطوح المستویة و الشواخص القائمة علیها و هذا ممّا یتعسّر تحصیله علی أغلب الناس؛و علی تقدیر إمکانه فالأمر فیه أیضا لا محالة علی التقریب.

[فائدة معرفة الزوال]

غایة الأمر أنّه أقرب إلی التحقیق من الأوّل و النکتة فی المسألة بناء الأمر علی التقریب فی الحدیث المذکور علی ما نبّه علیه العلاّمة المجلسی المعظّم إلیه-نوّر اللّه مرقده- [من]أنّ فائدة معرفة الزوال إمّا معرفة أوّل وقت فضیلة الظهر و نوافلها و ما یتعلّق بها المنوطة بأصل الزوال،و إمّا معرفة آخره،أو الأوّل و الآخر من وقت فضیلة العصر و نوافلها المنوطة بمعرفة الفیء الزائد علی ظلّ الزوال،و الفائدة الأولی غیر مقصودة من الحدیث،إذ العلامات العامّة المشهورة-کزیادة الظلّ بعد نقصانه أو میله إلی المشرق- مغنیة عنها مع کونها أسهل منها،و هذه غیر مغنیة عن العلاّمة المشهورة،إذ من البیّن إنّا إذا رأینا الظلّ فی نصف حزیران مثلا[/15 A ]زائدا علی نصف قدم،أو فی نصف تموز زائدا علی قدم و نصف لا نعرف بمجرّد ذلک دخول الوقت و مضیّه إلاّ بإعمال العلامة المشهورة فالمقصود من الخبر هی الفائدة الثانیة التی هی المحتاج إلیها کثیرا و لا تفی بها العلامة العامّة المشهورة،إذ بعد معرفة الزوال و زیادة الفیء بعد نقصه تمسّ الحاجة لمعرفة آخر فضیلة الظهر أو الأوّل و الآخر من فضیلة العصر إلی معرفة مقدار الظلّ الزائد علی فیء الزوال بحسب الأقدام و التمیز بینهما،و لا یتیسّر ذلک لاختلافه بحسب الأزمان إلاّ بمعرفة ما بیّن فی الحدیث من التفصیل المذکور إذ به یعلم أن الظلّ الزائد هل تجاوز عن قدمین ففات وقت نافلة الظهر،أو عن أربعة أقدام ففات وقت نافلة العصر علی قول،أو زاد علی قامة ففات وقت نافلة الظهر و فضیلتها،أو علی قامتین ففات وقت نافلة العصر و فضیلتها علی المختار.

ص:118

و بعد ما علم أنّ المراد من الخبر هی الفائدة الثانیة فإذن لا یخلو إمّا أن یکون منساقا لبیان حال المدینة أو لبیان حال الکوفة. (1)و علی الأوّل فینبغی أن یوجّه ما فیه من التسامح باعتبار زیادة الظلّ بالنسبة إلی ما فیها (2)علی ما مرّ لحمله علی رعایة الاحتیاط بالنسبة إلی أوائل الأوقات المذکورة (3)إذ بعد مصیر[/15 B ]الفیء بالقدر المذکور فی الحدیث لیحصل القطع بدخولها،و علی الثانی یجب توجیه ما فیه من المساهلة باعتبار نقصان الظلّ بالقیاس إلی ما فیها (4)کما مرّ بحمله علی ملاحظة الاحتیاط بالنسبة إلی أواخر الأوقات المذکورة.

[وجه الاحتیاط بالنسبة إلی أواخر الأوقات المذکورة]

و وجه الاحتیاط حینئذ أنّ الظلّ فی الکوفة و إن لم یبلغ بهذه النهایة من النقصان،بل هو ثمة فی أوّل السرطان و الجدی کما عرفت أزید ممّا ذکر فی الحدیث؛إلاّ أنّ تقدیر دخول الوقت قبل الدخول کما هو مقتضی نقصان الفیء المذکور (5)عن المقدار الحاصل فی الکوفة بملاحظة الساعات الماضیة لبلوغ الفیء قدمین أو أربعة أقدام،أو بقدر القامة[أو] القامتین یوجب العلم بعدم وقوع الفعل فی آخره خارج الوقت،إذ اعتبار تقدیم أوّل الوقت عمّا هو أوّل فی نفس الأمر یستلزم اعتبار تقدیم آخره عمّا هو آخر کذلک و إذن فالمکلّف الناظر المعتبر لهذا الاعتبار لا یوقع الفعل فی خارج الوقت یعنی أنّ المکلف فی زمن یقرب من آخر الوقت یقدّر فی نفسه أن الفیء فی أوّل الزمان لو کان بقدر نصف قدم

ص:119


1- (1)) -راجع فی هذا المجال ما أفاده الشیخ حسن بن الشهید الثانی فی منتفی الجمان،ج 1، ص 394،و ما فی هامش الوافی من تعلیقات المحقق السیّد أبی الحسن الشعرانی قدّس سرّه.
2- (2)) -أی حال المدینة.
3- (3)) -و هی آخر وقت فضیلة الظهر و نوافلها و الأوّل و الآخر من وقت فضیلة العصر و نوافلها.«منه».
4- (4)) -أی فی الکوفة.
5- (5)) -أی فی الحدیث.

مثلا لکان هذا الزمان آخر الوقت و حینئذ لا یؤخّر الفعل عن هذا الزمان و یعلم قطعا أنّه وقع فی الوقت لا فی خارجه.

[وقوع نظیر هذا الاحتیاط فی بعض الأخبار]

و نظیر هذا الاحتیاط قد وقع فی بعض الأخبار مثل الحدیث القوی (1)[/16 A ]الذی رواه الشیخ فی التهذیب

عن زرارة عن أبی جعفر علیه السّلام قال:«کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لا یصلّی من النهار شیئا حتی تزول الشمس،فإذا زال النهار قدر إصبع صلّی ثمانی رکعات...»الحدیث (2)فإنّ الظاهر أنّ اعتبار زیادة الإصبع طولا أو عرضا علی الاحتمالین لرعایة الاحتیاط فی دخول الوقت.

[ما یقال فی المقصود من الحدیث]

هذا و ربّما یقال:إنّ المقصود من الحدیث بیان الفائدة الأولی یعنی أوّل الزوال و أوّل وقت فضیلة الظهر و نوافلها.

و علی هذا یجب حمله علی بیان حکم المدینة المشرفة لیناسب الاحتیاط،إذ ملاحظه زیادة الفیء المذکور فیه علی ما هو الواقع فی المدینة و رعایتها یوجب القطع بدخول الوقت عند حصول هذا القدر من الزیادة.

و لا یجوز حمله علی حکم الکوفة لأنّه یخالف الاحتیاط،لما علمت أنّ الظلّ فی أوّل الزوال فی الکوفة أزید من المذکور فی الحدیث،و لا ینتهی فیها إلی هذا النقصان فقضیة الاحتیاط رعایة الزائد علی ما فی الکوفة لا الناقص عنه فالأحسن حمله علی الفائدة الثانیة مع رعایة الاحتیاط بالنسبة إلی أوّل الوقت إن کان المراد بیان حکم المدینة المشرّفة،أو آخره إن کان المقصود بیان حکم الکوفة،و کما یجوز.

ص:120


1- (1)) -سلسلة السند کلّهم موثقون أجلاء سوی موسی بن بکر فإنّه واقفی،له کتاب کما فی رجال الشیخ الطوسی[ص 343،الرقم 5108]فبهذا الاعتبار یکون الحدیث قویّا«منه».
2- (2)) -التهذیب،ج 2،ص 262،ح 82.

ثمّ إنّه لما کان بلدنا أصبهان (1)[/16 B ]مقاربا بالکوفة بحسب العرض و الظلّ فی أوّل السرطان و الجدی و غیرهما یجری فیه أیضا (2)حکم الحدیث بالحمل علی رعایة الاحتیاط فی آخر الوقت بمثل ما بیّنا فی حال الکوفة.

و علی أی حال (3)فیجب أن یعلم أن هذا الحکم التقریبی کما أنّه لا یشمل جمیع البلدان و الأمصار فکذلک یختلف اختلافا یسیرا بمرّ الدهور و الأعصار (4)لأنّ السنة الشمسیة عند أهل الروم الدائرة علی شهورهم المذکورة ثلاثمائة و خمسة و ستّون یوما و ربع یوم من غیر زیادة و نقیصة و هو مبنیّ علی مقتضی رصد أبرخس (5)کما عن بعض أفاضل الأزکیاء،مع أنّ الأمر لیس کذلک فی نفس الأمر علی ما حکی عن المتأخرین،بل الزائد من ثلاثمائة و خمسة و ستین ینقص من الربع بعدة دقایق زمانیة مختلفة بحسب الإرصاد

ص:121


1- (1)) -فی القاموس[المحیط،ج 2،ص 294-295]:أصّت الناقة تؤص و تئص اشتدّت لحمها- إلی أن قال:-و منه أصبهان أصله-أصَتُ بها أی سمنت الملیحة،سمیّت لحسن هوائها و عذوبة مائها و کثرة فواکهها فخففت،و الصواب أنّها أعجمیة و قد یکسر همزها و قد تبدل بائها فاء و أصلها إسپاهان أی الأجناد لأنّهم لما دعتهم نمرود إلی محاربة من فی السماء کتبوا فی جوابه «اسپاهان نه که با خدا جنگ کند»أی هذا الجند لیس ممّن یحارب اللّه،انتهی کلام القاموس؛ و علی الثانی ینبغی أن یکتب اسپاهان بالسین المهملة دون الصاد کما هو المعهود بین الناس،من کلام السیّد(ره)فی حاشیته علی مطالع الأنوار«منه قدّس سرّه».
2- (2)) -انظر:مقامع الفضل،ج 2،ص 279،الرقم 868.
3- (3)) -أی سواء حمل الحدیث علی المدینة المشرّفة،أم علی الکوفة للاحتیاط فی أوّل الوقت فی الأول و فی آخره فی الثانی(منه).
4- (4)) -انظر:منتفی الجمان،ج 1،ص 394.
5- (5)) -الحکیم أبرخس الزفنی الراصد صاحب کتاب أسرار النجوم فی معرفة الدول و الملل و قیل هو أستاذ بطلیموس؛و قال الشیخ البهائی قدّس سرّه فی الحدیقة الهلالیة[ص 160]نقلا عن فرج المهموم للسیّد بن طاوس[ص 151]قولا بأنّهما(-أبرخس و بطلیموس)کانا من الأنبیاء.-انظر الفهرست لابن ندیم،ص 432؛کشف الظنون،ج 1،ص 84.

ففی بعضها القدر الناقص سبع دقایق کرصد (1)محمّد شاه (2)علی ما یستفاد من التقاویم المستخرجة منه،و فی بعضها احدی عشرة دقیقة و هو محکی عن رصد البتانی (3)، و الظاهر من المحکیّ عن رصد بطلیموس (4)أنّه خمس دقایق.

و الحاصل عن الزائد علی ثلاثمائة و خمسة و ستّون یوما لا یبلغ الربع التامّ کما بنی علیه الرومیون.

و علی هذا فما عدّه أهل الروم سنة فهو علی الرصد الأوّل سنة و سبع دقایق زمانیة.

ص:122


1- (1)) -الظاهر أنّ مراد المصنّف من«رصد محمّد شاه»هو زیجه لأنّ الرصد فی اصطلاح الفلکیین اسم لموضع تعیّن فیه حرکات الکواکب،و الزیج اسم لکلّ کتاب یتضمّن جداول فلکیة یعرف منها سیر النجوم و یستخرج بواسطتها التقویم سنة سنة،(انظر:المعجم الوسیط،ج 1،ص 348 و 409).و بیان أوضح:الزیج معرّب کلمة«زیگ»الفارسیة،هو اسم للخیوط المختلفة بالقصر و الطول التی یرتبها النقاشون علی و کیفیات خاصّة من الاستقامة و الانحناء و التدویر و غیرها من الأوضاع لیکون دستورا لحیاکة الحائکین للأثواب المنقوشة،و لا بدّ لهم من رعایته حتی یتقن صنایعهم علی النحو المطلوب منهم فاستعیر«زیک»لهذا الکتاب لوجود المشابهة الصوریة بینهما کما هو ظاهر،و کذا المشابهة المعنویة لأنّ الزیج أیضا دستور للمنجمین فی معرفة تقویمات الکواکب و استخراج مواضع السیّارات فی کلّ یوم من السنة و بیان اقتراناتها و الخسوف و الکسوف و الطلوع و الغروب و طوالع السنة و الفصول و غیر ذلک مما یحدث فی کلّ سنة فالمنجّمون یستخرجون جمیع ذلک من الزیجات...».الذریعة،ج 4،ص 398.
2- (2)) -«زیج محمّد شاهی:[زیج]ألّف باسم السلطان محمّد شاه الغازی الهندی(المتوفّی 1161 ق)،و هذا الزیج فارسی مرتّب علی ثلاث مقالات،و قد تمّم بمباشرة السیّد نعمة اللّه بن السیّد نور الدین بن السیّد نعمة اللّه الجزائری التستری(المتوفّی 1151 ق)فی شاه جهان آباد فی یوم الاثنین أوّل ربیع الآخر 1140 ق».انظر:الذریعة،ج 4،ص 401 و ج 12،ص 88،الرقم 580.
3- (3)) -أبو عبد اللّه محمّد بن جابر بن سنان الحرانی البتانی المعروف ببطلیموس العرب و کان أصله من حرّان،صابیا،له من الکتب کتاب الزیج،المتوفی سنة 317 ق،انظر الفهرست لابن ندیم، ص 444،وفیات الأعیان،ج 5،ص 164-167،دروس فی معرفة الوقت و القبلة،ص 29.
4- (4)) -بطلیموس؛من حکماء الیونان و صاحب کتاب المجسطی المعروف.انظر:الفهرست لابن ندیم ص 430.

و علی الثانی سنة و إحدی عشرة دقیقة کذلک.

و علی الثالث سنة و خمس دقایق کذلک.

[/17 A ]و من البیّن أنّ الشمس تتحرّک فی هذا الزمان الناقص عن الربع بحرکتها الخاصّة من الجزء الأوّل من البرج إلی جزئه الثانی،و هکذا و إن کانت تلک الحرکة فی غایة القلّة،و بهذا القدر من الحرکة الیسیرة فی کلّ سنة یختلف الحکم المذکور (1)بمرّ الدهور.

نعم إن کان مقتضی رصد أبرخس و حساب الروم حقّا مطابقا للواقع یکون الحکم عامّا شاملا لجمیع الأزمان بغیر اختلاف،إلاّ أنّ الأمر لیس علی هذا و حینئذ فینبغی أن یفرض التفاوت المذکور قدرا معیّنا بحسب رصد من الأرصاد.

[فروع فی المقام و المقدّمات الخمسة لها]

ثمّ یتفرّع علیه ما یحصل من الاختلاف فی الأزمنة المتطاولة،و تحقیق ذلک یستدعی رسم مقدمات:

الأولی: أنّ ساعات الیوم و لیلته (2)أربع و عشرون و کلّ ساعة ستّون دقیقة فکلّ یوم و لیلته ألف و أربعمائة و أربعون دقیقة حاصلة من ضرب أربع و عشرین فی ستین (3)

الثانیة: أنّ خمس عشرة درجة من الأجزاء الفلکیّة تساوی ساعة من ساعات الأیّام و کلّ درجة منها یساوی أربع دقایق من دقایق الساعات.

الثالثة: أنّ حرکة الشمس فی کلّ یوم و لیلة تقرب من درجة واحدة و إن اختلفت سرعة و بطوء.

الرابعة: أنّ المدة من زمان مولانا الصادق علیه السّلام إلی زمانا هذا-الذی الذی هو سنة ألف

ص:123


1- (1)) -و هو کون الفیء علی نصف قدم فی صنف حزیران...».«منه».
2- (2)) -فی المخطوطة«الیوم بلیلته»بدل«الیوم و لیلته».
3- (3)) -«1440»یحصل من ضرب ساعات الیوم و لیلته[-24]علی دقائق کلّ ساعة[60] و علی المحاسبات الهندیة هکذا:1440 24*60

و مائتین و ست و ستین-و ألف و مائة و ثمان عشرة سنة(1118)تقریبا،إذ انتقاله -علیه الصلاة و السلام-[/17 B ]کان فی سنة مائة و ثمان و أربعین(148)من الهجرة المبارکة -علی هاجرها ألف ألف السلام و التحیّة- (1)

الخامسة: أنّک قد عرفت سابقا علی سبیل التفصیل أنّ حرکة الشمس فی البروج الاثنی عشر مختلفة،فهی فی النصف الأوّل منها أبطأ منها فی النصف الأخیر،لأنّ مدة مکثها فی الحمل إلی أوّل المیزان مائة و سبعة و ثمانون یوما تقریبا،و فی المیزان إلی آخر الحوت مائة و ثمانیة و سبعون یوما کذلک.

[التعرّض لتوضیح الفروع]

إذا تمهّدت تلک المقدّمات فلنفرض لتوضیح المرام أیّام السنة علی ما یقتضی رصد محمّد شاه المستخرجة منه التقاویم لدی المتأخّرین و هی ثلاثمائة و خمس و ستّون یوما و خمس ساعات و تسع و أربعون دقیقة و خمس عشرة ثانیة و ثمان و أربعون رابعة کما صرّح به مولانا مظفّر الجنابذی (2)فی شرحه علیه«بیست باب»نظام الدین عبد العلی- البیرجندی (3)فی موضع بیان التاریخ الجلالی و عبّر عنه بالتاریخ الشمسی الحقیقی فالکسر الزائد علی الأیّام بناء علی هذا ینقص عن ربع یوم بقدر إحدی عشرة دقیقة

ص:124


1- (1)) -ألف:سنة تألیف الرسالة-1266 ق ب:سنة شهادة مولانا الإمام الصادق علیه السّلام-148 ق ج:الفاصلة بین زمانین-1118 1118 148-1266
2- (2)) -المولی مظفّر المنجّم الجنابذی المتوفی 1038 ق و له کتاب«شرح بیست باب»فی معرفة التقویم فرغ منه سنه 1005 ق و قد طبع فی إیران سنه 1271 ق و علی ظهره نقلا عن خطّ الشیخ البهائی تقریظ فی الثناء علی الشرح و الشارح تاریخ سنة 1023 ق.انظر:الذریعة،ج 13،ص 131،الرقم 433.
3- (3)) -بیست باب فی معرفة التقویم للمولی نظام الدین عبد العلّی بن محمّد البیرجندی،المتوفّی سنة 934.فرغ منه سنة 883 ق،طبع بإیران مکررا؛راجع:الذریعة،ج 3،ص 188،الرقم 671.

زمانیة تقریبا فالسنة الرومیة تزید علی السنة المطابقة لهذا الرصد بقدر إحدی عشرة دقیقة،و هذا یوجب اختلاف الحکم المذکور فی الحدیث بالنسبة إلی زماننا هذا،و إذا أردت معرفة قدر الاختلاف فاضرب الإحدی عشرة فی ألف و مائة و ثمان عشرة[1118]سنة التی هی المدّة الفاصلة بین زمان صدور الحکم و الزمان الذی نحن فیه لیحصل اثنی عشر ألفا و مائتان و ثمانیة و تسعون [12298]هکذا (1):

ثمّ اقسم الحاصل علی ألف و أربعمائة و أربعین[1440] الذی هو عدد دقایق یوم و لیلته فخارج القسمة هی عدد أیام یتأخّر بقدرها نصف حزیزان عن زمان صدور الحکم و هی ثمانیة أیّام و نصف یوم بالتقریب کما یشهد به هذه الصورة (2)فنصف حزیزان فی زماننا هذا متأخّر عن

ص:125


1- (1)) -و تکون علی المحاسبات الهندیة هکذا: 12298 11*1118
2- (2)) -ما فی المخطوطة هکذا و لعلّ الصحیح ما أضبطناه.

زمان صدور الحکم فنصف حریزان فی زماننا هذا متأخّر عن زمان صدور الحکم بثمانیة أیّام و نصف یوم تقریبا و قد عرفت فی المقدمة الثالثة أنّ حرکة الشمس بحرکتها الخاصّة فی کلّ یوم تقرب من درجة و قد کانت حین صدور الحکم فی أوّل السرطان مطابقا لنصف حزیران ففی زماننا هذا تکون فی منتصف حزیران فی الدرجة التاسعة من السرطان،و قس علی ذلک سایر البروج بالنسبة إلی بواقی المشهور الرومیة إلی أن ینتهی الأمر إلی أیار،و باعتبار اختلاف أیام الشهور الرومیة و کون أغلبها أحد و ثلاثون یوما و اختلاف حرکة الشمس سرعة و بطوء علی وجه علم فی المقدمة الخامسة بتفاوت درجات البروج فی منتصف[/18 B ]الشهور الرومیة المتوسطة بین حزیران و أیار حتی أنّها فی النصف من تموز تکون فی الدرجة الثامنة من الأسد، و فی النصف من آب[تکون]فی[الدرجة]السابعة من السنبلة،و فی النصف من أیلول [تکون]فی[الدرجة]الثامنة من المیزان،و فی النصف من تشرین الأوّل[تکون]فی [الدرجة]السابعة من العقرب،و فی النصف من تشرین الآخر[تکون]فی[الدرجة] التاسعة من القوس،و فی النصف من کانون الأوّل[تکون]فی[الدرجة]التاسعة من الجدی،و فی النصف من کانون الآخر[تکون]فی[الدرجة]الحادیة عشرة من الدلو،

ص:126

و فی النصف من الشباط[تکون]فی[الدرجة]الحادیة عشرة من الحوت،و فی النصف من آذار[تکون]فی[الدرجة]العاشرة من الحمل،و فی النصف من الشباط [تکون]فی[الدرجة]الحادیة عشرة من الحوت،و فی النصف من آذار[تکون]فی [الدرجة]العاشرة من الثور،و فی النصف من أیار[تکون]فی[الدرجة]العاشرة من الجوزاء،و الذی یدلّک علی صحّة ما ذکرنا من تلک الاختلافات فی البروج و الشهور ما حکاه العلاّمة المجلسی-عطر اللّه مرقده-فی بحار الأنوار (1)عن السیّد الداماد قدّس سرّه أنّه قال:«الشمس فی زماننا هذا درجة تقویمها فی النصف من حزیران بحسب التقریب، الثالثة من سرطان،و فی النصف من تموز،الثانیة من الأسد،و فی النصف من آب، الأولی من السنبلة؛و فی النصف من أیلول،الثانیة من المیزان،و فی النصف من تشرین الأوّل،الأولی من العقرب،و فی النصف من تشرین الآخر،الثالثة من القوس؛ و فی[/19 A ]النصف من کانون الأوّل،الثالثة من الجدی؛و فی النصف من کانون الآخر،الخامسة من الدلو؛و فی النصف من الشباط،الخامسة من الحوت؛و فی النصف من آذار،الرابعة من الحمل؛و فی النصف من نیسان،الرابعة من الثور،و فی النصف من أیار،الرابعة من الجوزاء،و هذا الأمر التقریبی أیضا متغیّر علی مرّ الدهور تغییرا یسیرا»انتهی.

و الظاهر أن ما حقّقه-رحمه اللّه-مبنیّ علی مقتضی رصد یکون الکسر الزائد علی ثلاثمائة و خمسة و ستون یوما أقلّ من الربع بخمس دقایق زمانیة،و کذلک یدلّ علی صحّة ما ذکرنا أیضا ما حکاه العلاّمة المعظّم إلیه قدّس سرّه عن بعض أفاضل الأزکیاء أنّه قال:

«إنّ حساب السنة الشمسیة عند الروم -کما مرّ-مبنیّ علی مقتضی رصد أبرخس فی کون الکسر الزائد علی ثلاثمائة و خمسة و ستین یوما هو الربع التام؛و عند المتأخّرین علی الأرصاد المقتضیة لکونه أقلّ من الربع بعدة دقائق فیدور کلّ جزء من إحدی

ص:127


1- (1)) -بحار الأنوار،ح 79،ص 370.

السنتین فی الأخری بمرّ الدهور،فإذا کان نصف حزیران مطابقا لأوّل السرطان-مثلا -فی زمان کما یظهر من الروایة أنّه کان فی زمن الصادق علیه السّلام کذلک یصیر فی هذه الأزمان علی حساب المتأخّرین موافقا تقریبا للدرجة الثالثة من السرطان علی رصد بطلیموس،و التاسعة منه علی[/19 B ]رصد البتانی،و ما بینهما علی سائر الأرصاد،و علی هذا القیاس فإن کان حساب الروم حقّا مطابقا للواقع فلا یختلف حال الأظلال المذکورة فی الروایة بحسب الأزمان فیکون الحکم فیها عاما؛و إن کان حساب بعض المتأخّرین حقّا فلا بدّ من أن یکون حکمها خاصّا ببعض الأزمنة و لا بأس بذلک کما لا بأس بکون حکمها خاصّا ببعض الأزمنة،و لا بأس بذلک کما لا بأس بکون حکمها مختصّا ببعض البلاد دون بعض کما عرفت،و هکذا حال کلّ ما یتعلّق ببعض هذه الشهور فی زمن النبی و الأئمة-صلوات اللّه علیهم-مثل ما روی عنهم من استحباب اتّخاذ ماء المطر فی نیسان بآداب مفصّلة فی الاستشفاء،فإنّ الظاهر أنّ نیسان الذی مبدؤه فی زماننا مطابق لثالث و العشرین من فروردین الجلالی إذا خرج بمرور الأیّام عن فصل الربیع أو أوائله مطلقا و انقطع فیه نزول المطر انتهی زمان الحکم المنوط به فلا یبعد علی ذلک احتمال الرجوع فی العمل المذکور إلی أوائل الربیع التی کانت مطابقة فی زمنهم علیهم السّلام لنیسان و العلم عند اللّه و أهله» (1)

و مقتضی رصد محمّد شاه أنّه یتأخّر الشهور الرومیة عن الشهور الجلالیة التی علیها مدار السنة الشمسیة الحقیقیة فی کلّ مائة و ثلاثین سنة بمقدار یوم واحد تقریبا و الشمس منه تنتقل من موضعها بقدر درجة کذلک،و الظاهر أنّ هذا الرصد مطابق لرصد[/20 A ]بطلیموس،و کیف کان فقضیّة هذا الرصد أنّ أوّل نیسان فی زمن

ص:128


1- (1)) -بحار الأنوار،ج 79،ص 371؛و حلول استحباب اتخاذ ماء المطر فی نیسان انظر: مهج الدعوات،ص 355؛مستدرک الوسائل،ج 17،ص 32،ح 5.

الرسول صلّی اللّه علیه و آله قد کان فی منتصف حزیران مطابقا للدرجة السادسة من السرطان و هذا ممّا لا یکاد یصحّ فتأمّل جدّا.

قد اختتمت الرسالة الموسومة باللؤلؤ المکنون بخط مؤلّفه تراب أقدام المحصّلین محمّد بن أبی الحسن الشهدادی المصاحبی المحمدیّة النائینی فی صبیحة خامس شوّال المکرّم من شهور سنة ست و ستین و مائتین بعد ألف 1266 ه

ص:129

فهرست مصادر الرسالة و التقدمة
المصادر العربیة

1-إرشاد الأذهان إلی أحکام الإیمان،للعلاّمة الحلّی،تحقیق الشیخ فارس الحسّون،قم، مؤسسة النشر الإسلامی،1410 ق.

2-إصباح الشیعة بمصباح الشریعة،لقطب الدین البیهقی الکیدری،تحقیق إبراهیم البهادری، قم،مؤسسة الإمام الصادق علیه السّلام،1416 ق.

3-الاعتقادات،للعلاّمة محمّد باقر المجلسی،أصفهان،مکتبة العلاّمة المجلسی،1420 ق.

4-إقبال الأعمال،للسیّد بن طاوس،تحقیق جواد القیّومی الأصفهانی،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1414 ق.

5-البیان،للشهید الأوّل،تحقیق الشیخ محمّد الحسّون،طهران،بنیاد فرهنگی امام المهدی (عج)،1412 ق.

6-تنقیح المقال فی علم الرجال،للعلاّمة المامقانی،تحقیق و استدراک الشیخ محی الدین المامقانی،قم،مؤسسة آل البیت علیه السّلام،1423 ق.

7-جامع الأخبار،للشیخ محمّد السبزواری،تحقیق علاء آل جعفر،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام 1414 ق.

8-الجامع للشرائع،لیحیی بن سعید الحلّی،قم،مؤسسة سیّد الشهداء علیه السّلام،1405 ق.

9-الجمل و العقود،للشیخ الطوسی،تحقیق محمّد واعظزاده الخراسانی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی«الرسائل العشر».

10-الحدیقة الهلالیة،للشیخ بهاء الدین العاملی،تحقیق السیّد علی الخراسانی،قم،مؤسسة آل البیت علیه السّلام،1410 ق.

ص:130

11-الخصال،للشیخ الصدوق،إعداد علی أکبر الغفّاری،قم،مؤسسة النشر الإسلامی، 1403.ق.

12-الدروس الشرعیة فی فقه الإمامیّة،للشهید الأوّل،قم،مؤسسة النشر الإسلامی، 1412 ق.

13-دروس فی معرفة الوقت و القبلة،للعلاّمة حسن زاده الآملی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1406 ق.

14-دعائم الإسلام،للقاضی نعمان المصری،تحقیق آصف بن علی أصغر الفیضی،مصر، دار المعارف 1389 ق.

15-رسائل الشریف المرتضی،لعلم الهدی السیّد المرتضی،تحقیق السیّد أحمد الحسینی الإشکوری،و السیّد مهدی الرجائی،قم،دار القرآن الکریم،1405 ق.

16-الرسائل العشر،للشیخ الطوسی،إعداد عدّة من الفضلاء،قم،مؤسسة النشر الإسلامی.

17-رؤیت هلال،(مجموعة الرسائل)،إعداد الشیخ رضا المختاری و الشیخ محسن الصادقی،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1384 ش.

18-شرایع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام،للمحقّق الحلّی،تحقیق عبد الحسین محمّد علی بقّال،الطبعة الثانیة،قم،إسماعیلیان،1408 ق.

19-طرائف المقال فی معرفة طبقات الرجال،للسیّد علی أصغر الجابلقی البروجردی، تحقیق السیّد مهدی الرجائی،قم،مکتبة آیة اللّه المرعشی،1410 ق.

20-عوالی اللئالی،لابن أبی جمهور الأحسائی،قم،سیّد الشهداء،1405 ق.

21-غنیة النزوح إلی علمی الأصول و الفروع،لابن زهرة الحلبی،تحقیق الشیخ إبراهیم البهادری،قم،مؤسسة الإمام الصادق علیه السّلام 1417 ق.

22-فرج المهموم فی تاریخ علماء النجوم،للسیّد بن طاوس،النجف الأشرف،الحیدریة، 1368 ق.

ص:131

23-الفهرست لابن ندیم،إعداد الدکتور یوسف علی طویل،بیروت،دار الکتب،العلمیّة، 1416 ق.

24-القاموس المحیط،لمجد الدین فیروزآبادی،بیروت،دار الجیل.

25-الکافی فی الفقه،لأبی الصلاح الحلبی،تحقیق رضا الأستادی،أصفهان،مکتبة أمیر المؤمنین علیه السّلام 1403 ق.

26-کامل الزیارات،لابن قولویه القمی،تحقیق بهراد الجعفری،طهران،نشر الصدوق، 1375 ش.

27-الکامل فی التاریخ،لابن أثیر الجزری،بیروت،دار الصادر،1385 ق.

28-کشف الرموز فی شرح مختصر النافع،للفاضل الآبی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی، 1408 ق.

29-کشف الظنون عن أسامی الکتب و الفنون،للحاجی خلیفة،بیروت،دار إحیاء التراث العربی،

30-اللمعة الدمشقیة،للشهید الأوّل،تحقیق الشیخ علی الکورانی،قم،دار الفکر،1411 ق.

31-مجمع الرجال،للمولی عنایة اللّه القهپائی،تحقیق السیّد ضیاء الدین العلاّمة، قم،إسماعیلیان،

32-المختصر النافع فی فقه الإمامیة،للمحقّق الحلّی،الطبعة الثالثة،طهران،مؤسسة بعثت، 1410 ق.

33-مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد،للشیخ الطوسی،إعداد.محمّد علی الأنصاری.

34-مطالع الأنوار فی شرح شرایع الإسلام،للسیّد محمّد باقر الشفتی الشهیر بحجة الإسلام، أصفهان،مکتبة مسجد السیّد.

35-منتفی الجمان فی الأحادیث الصحیح و الحسان،للشیخ حسن بن زین الدین العاملی، تحقیق علی أکبر الغفّاری،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1362 ش.

ص:132

36-المهذّب،قاضی ابن برّاج،قم،مؤسسۀ النشر الإسلامی،1406 ق.

37-النهایة فی مجرّد الفقه و الفتاوی،شیخ طوسی،قم،قدس محمّدی.

38-الوافی بالوفیات،لصفدی،بیروت،دار إحیاء التراث العربی،1420 ق.

39-الوسیلة إلی نیل الفضیلة،لابن حمزة الطوسی،تحقیق الشیخ محمّد الحسون،قم،مکتبة آیة اللّه المرعشی،1408 ق.

المصادر الفارسیة

40-بیان المفاخر،للسیّد مصلح الدین المهدوی،أصفهان،مکتبة«مسجد السیّد»، 1368 ش.

41-تاریخ أصفهان،لجلال الدین الهمائی،إعداد ماهدخت همائی،طهران،هما،1381 ق.

42-تاریخ أصفهان،لمیرزا حسن خان الجابری،إعداد المظاهری،أصفهان،مشعل، 1378 ش.

43-تحفة الأبرار الملتقط من آثار الأئمة الأطهار علیهم السّلام،للسیّد حجة الإسلام الشفتی،تحقیق السیّد مهدی الرجائی،أصفهان،مکتبة مسجد السیّد،1409 ق.

44-تذکرة القبور،للشیخ عبد الکریم گزی الأصفهانی،إعداد ناصر الباقری البیدهندی،قم، مکتبة آیة اللّه المرعشی،1371 ش.

45-تذکرۀ مدینة الأدب،لعبرت النائینی،طهران،مکتبة مجلس شورای اسلامی، 1376 ش.

46-دانشمندان و بزرگان اصفهان،للسیّد مصلح الدین المهدوی،تحقیق رحیم القاسمی و محمّد رضا نیلفروشان،اصفهان،گلدسته،1384 ش.

47-رجال و مشاهیر اصفهان،للسیّد علی جناب،إعداد رضوان پور عصّار،اصفهان، 1385 ش.

ص:133

48-سخنان حسین بن علی علیه السّلام،لمحمّد صادق النجمی،الطبعة التاسعة،قم،مکتبة الإعلام الإسلامی،1381 ش.

49-سرّ الصلاة(معراج السالکین و صلاة الخاشعین)للإمام الخمینی،الطبعة العاشرة،طهران، مؤسسة تنظیم و نشر آثار الإمام الخمینی،1385 ش.

50-فهرست نسخه های خطی کتابخانۀ جامع گوهرشاد،لجواد الفاضل،مشهد،مکتبة جامع گوهرشاد،1365 ش.

51-فهرست کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی،ج 17)،إعداد عبد الحسین الحائری،تهران 1384 ش.

52-فهرست نسخه های خطی کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی(ج 26)،إعداد علی الصدرائی الخوئی،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1377 ش.

53-فهرست هزار و پانصد نسخۀ خطی،إعداد رضا الأستادی،قم مؤسسة إسماعیلیان، 1373 ش.

54-مقامع الفضل،للعلاّمة آقا محمّد علی الکرمانشاهی،قم،مؤسسة العلاّمة وحید البهبهانی،1421 ق.

55-مکارم الآثار،للمیرزا محمّد علی معلّم حبیب آبادی،إعداد السیّد محمّد علی الروضاتی، اصفهان،نشر نفائس مخطوطات اصفهان.

ص:134

دیوان قدریّه

اشاره

غزل های عارفانه ای پیرامون شب های نورانی قدر

حکیم و فقیه متألّه آیت اللّه سیّد ناصر الدین حجّت نجف آبادی قدّس سرّه

تحقیق و تصحیح:محمّد جواد نورمحمدی بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

مقدّمه

اشاره

آنچه در این رسالۀ ذی قیمت به محضر بزرگان ادب و معرفت ارائه می گردد غزلیات شورانگیز و فرح بخش حکیم عارف مسلک و شاعر فقیه آیت اللّه حاج سید ناصر الدین حجت نجف آبادی می باشد که به خامۀ قلم آن سیّد بزرگوار در مقاطع مختلف زندگی پربرکتشان رنگ حیات گرفته و سروده شده است.زیبایی این سروده ها در آن است که شاعر وارستۀ آن،این اشعار را پیرامون شب های نورانی قدر و همه را نیز در شب های قدر سروده است و همین خصیصه بر غنا و ثروتمندی آن افزوده است.گو اینکه فضای

ص:135

معطّر و معنوی نزول ملائکه بر قلب مبارک حضرت ولی عصر علیه السّلام در ذائقۀ این سلالۀ اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام نیز اثر کرده و از آسمان قلب ایشان بر قلم مبارکشان جاری گردیده است.

این اشعار در شناخت ابعاد معنوی آیت اللّه ناصر الدین حجت نجف آبادی اهمیّت ویژه ای دارد و شایسته بود به صورت مناسب به آن پرداخته شود.مشرب عرفانی آن بزرگوار در این غزلیات ظهور و بروزی ویژه دارد و غلبۀ حالات معنوی در سرودن آن و ریختن مضامین بلند معرفتی در غالب غزلیات تأثیری فراوان داشته است.به تعبیری دیگر انسان در متن این اشعار عصارۀ سیر و سلوک عارفان و فیلسوفان متأله شیعه را ذوق می کند و درس معرفت و توحید در محضر آخوند کاشی را از زبان این شاگرد شیرین سخنش می آموزد.از آیات و روایات برداشت های توحیدی لطیفی نموده و در غزل های شورانگیزش از کلام وحی و مظاهر مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ (1)-که درود خدای بزرگ بر آنان باد-به شایستگی فیض برده است.در اینجا لازم است برای مشخص شدن ارزش این مجموعه به آن بپردازیم.

در غزل چهاردهم فرماید:

از فراز کوه عقل آیی چو اندر دشت روح

هر طرف«جنات تجری تحتها الانهار»هست

در غزل نوزدهم فرماید:

در هوای مژدۀ«احببته»دل دادگان

جدّ و جهد امشب پی قرب نوافل می کنند

در غزل سی و سوم فرماید:

ص:136


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ نجم/آیۀ 3.

سوخت جان سید ناصر ز نار«لا اله»

تا دمید از مشرق دل نور«الا اللّه»عشق

در غزل سی و چهارم فرماید:

عشق بگزین ای بلند اختر که فرّ عشق برد

با پر همت محمّد را به أَوْ أَدْنیٰ عشق

لاٰ تَخَفْ إِنِّی أَنَا اللّٰهُ نشنود موسای جان

خلع نعلین تعلّق گر نکرد از پای عشق

همچنین در غزل سی و هفتم می فرماید:

مصقل«لا»را به قوّت آن قدر بر دل زنم

تا که دل را مستعدّ جلوۀ«الاّ»کنم

طور قلبم چون شود از نور«الاّ»منصدع

بی خود از«انا»شوم تأویل«انزلنا»کنم

باری از این گوهرها و برداشت های لطیف معرفتی در غزلیات و دیگر اشعار ایشان کم نیست و نشان از منزلت آن سیّد بزرگوار دارد.حال که عنان قلم گسیخته شد و سمند سخن به عرصه فضائل نورانی سلالة السادات حضرت سیّد ناصر الدین حجت نجف آبادی باریافت،کلام را با ابیاتی از غزل چهلم که معارفی بلند از توحید حضرت سبحان را دربردارد،به پایان می بریم.از سخن و سرودۀ شاعر معرفت کیش در این غزل به دست می آید که وی در حالی از مشاهدات قرار می گرفته و از عوالم غیبی اسراری را به عیان شهود می کرده است و او همۀ این حقایق را در زمان حیاتش کتمان کرده است و پس از رحلتش با جمع آوری برگ نوشته هایش این اثر نورانی به دست ما

ص:137

رسیده است.اکنون چند بیتی از این غزل را به گوش جان می شنویم و به زبان حقیقت واگویه می کنیم:

هر زمان می آیدم اشکال غیبی در نظر

رنگ رنگ و گونه گون، یٰا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ

طوطی جان در قفس گاهی به بالا گه به زیر

می پرد«هوهو»کنان«و النّاس حولی غافلون»

گاه بهرم می کند ز«انا»و«انزلنا»شرح

وز جنون خواهد کند توضیح بطنی از بطون

گوید آن روزی که بد ایام،در آن روز شب

و آن شبی بد تار و روشن تو نمی دانی که چون

بد کتاب اللّه یکسر جمع در حرف الف

و آن الف هم بود ناپیدا و مستور از عیون

همزه ظاهر گشت و شد بهر الف نایب مناب

همچنین قائم مقام او است در کل قرون

نقطه آمد در تنزّل وز پی قوس نزول

رسم قوسی کرد و نام قوس او گردید نون

همزه شد مکسور و آنگه سوی نون آورد رو

چون قلم در جنبش و نون چون دواتی در سکون

نون ساکن شد مشدّد تا گشاید سر به فتح

تا به فتح سر دهد مدّ مداد از دل برون

ص:138

فتحه چون اشباع شد ز اشباع ظاهر شد الف

برد نون را فتحه بالا تا الف شده رهنمون

با الف چون متصل شد نون به اوج خود رسید

لفظ انا تا به این جا آمد از این ها برون

دیوان قدریّه در سال 1335 ش در اصفهان در مجموعۀ اشعار ایشان به همت برادرزاده آن جناب حضرت حجة الاسلام حاج سیّد حسن حجتی(ره)عرضه شده است و الحق باید گفت سعی و همتشان مشکور باد.اما آن چاپ با همۀ سعی و تلاشی که شده غلطهای زیادی پیدا کرده است و چون برگ نوشته های اشعار نیز موجود نیست چاپ تصحیح شدۀ آن را در حال حاضر در عرصه احیاء تراث ضروری می نمود.

در این تحقیق گذشته از اصلاح اشکال های اشعار و انجام حروف نگاری جدید دو کار اساسی دربارۀ این رساله انجام داده ایم:اوّل؛شرح حال آن بزرگوار را در ابتدای رساله آورده ایم و سعی کرده ایم ابعاد شخصیتی ایشان را تا حد امکان روشن نماییم.

دوّم،آیات و روایاتی را که مؤلف بزرگوار در متن به آنها استناد کرده و یا اشاره فرموده اند در پاورقی توضیح داده و منابع آن را بیاوریم.علاوه بر این لغات کلیدی و اصطلاحات ادبی و عرفانی اشعار را در حد توان و مجال این رساله توضیح داده ایم.

این توضیح را در اینجا اضافه کنم:بخشی از غزل ها از سوی سرایندۀ بزرگوار آن مشخص شده است که در چه شبی از شبهای قدر سروده شده است و بخشی دیگر را فقط می دانیم سرودۀ شب قدر است.این توضیح را در ابتدای هر غزل آورده ایم.

خواهش کمترین از اهل ادب و توجه این است که اگر قصور و تقصیری در این رساله انجام گرفته تذکّر دهند و اگر پیشنهادی در تکمیل آن یا توضیح بیشتری در نظر

ص:139

مبارکشان دارند برای ما ارسال دارند.از همۀ کسانی که ما را مورد لطف خویش قرار می دهند پیشاپیش سپاسگزارم.همچنین از همۀ کسانی که نظر تشویق و همکاری و مساعدتشان به این رساله رنگ حیات بخشیده تقدیر و تشکر می کنم.خداوند را به پاس این توفیق سپاس می گویم و از درگاه احدیتش توفیق معرفت و عاقبت به خیری خواستارم.

و السلام

مرکز تحقیقات مهر خوبان

محمّد جواد نورمحمدی

جمعه 29 ذی الحجّه 1427

ص:140

شرح حالات و زندگی حکیم متألّه آیت اللّه حاج سیّد ناصر الدین حجّت نجف آبادی
اشاره

حکیم متألّه و وارسته حضرت آیت اللّه حاج سیّد ناصر الدین حجّت حسینی نجف آبادی از شخصیت های بلند منزلت نجف آباد است.حیات این فرزانۀ آسمان علم و معرفت متأسفانه در جایی به صورت مناسب نگارش نشده است و به همین جهت ما در این مقال در حد امکان به بررسی و تحقیق ابعاد شخصیتی ایشان می پردازیم.

والد حکیم

نام آن جناب بنابر آنچه خود در اوّل کتاب«خلیجة المقال»از کتاب های کتابخانۀ شخصی اش نگاشته،سیّد ناصر الدین حسینی فرزند سیّد هاشم فرزند سیّد حسین نجف آبادی مشهور به حسین آبادی است.پدرش آقا سیّد هاشم حسینی نجف آبادی نیز از علمای این دیار بوده است که گویا به دستور یکی از علمای اصفهان برای تبلیغ به روستای اشترجان (1)فرستاده شده است.از آقا سیّد هاشم حسینی تفسیری از سورۀ

ص:141


1- (1)) -اشترجان(اشترگان)جزء منطقه لنجان که تا شهر اصفهان 36 کیلومتر و تا پیربکران 12 کیلومتر فاصله دارد،واقع گردیده است و وجه تسمیه آن گویا این بوده که در آنجا اشتر زیاد بوده است و لذا آنجا را اشترگان یعنی جائی که اشتر زیاد دارد و سپس در زمان تسلط اعراب بر اصفهان معرب گردیده و اشترجان گفته اند و یا اینکه در لهجۀ قدیم اصفهان جیم و کاف فارسی شبیه یکدیگر تلفظ می شده است.(آثار ملی اصفهان/ص 822،ابو القاسم رفیعی-

جمعه به صورت خطّی باقی مانده است که بنابر اطلاعات بنده در کتابخانۀ آیت اللّه حاج شیخ احمد حججی نگهداری می شود.

از پدر آن جناب اطلاعات افزون تری در دست نیست.

تولد و حیات علمی

حکیم سیّد ناصر الدین حجّت نجف آبادی بنابه تصریح خویش در نامه ای (1)در سیزدهم رجب سال 1297 قمری مطابق سال 1257 شمسی (2)پا به عرصۀ خاک نهاد.

آن جناب در نجف آباد رشد کرد و پس از آن وارد حوزۀ تحصیل علم و معرفت و تلاش گردید.پدر،اولین استاد زندگی اش شد و هم چنانکه ادب را از او فراگرفت، خواندن و نوشتن و نیز مقدمات علوم اسلامی را در محضرش آموخت.وی پس از این مقدار تحصیلات راهی حوزه باشکوه اصفهان گردید و علوم اسلامی را در آن جا پی گرفت.حوزۀ آن روز اصفهان جوشش و رونق فراوانی داشت و انسان های والایی در آن مشغول تحصیل و تکمیل مراتب انسانیّت بودند.ایشان در حوزۀ اصفهان پس از گذراندن ایّامی به درس آقا سیّد محمد باقر درچه ای (3)و آخوندکاشی 4حاضر شد 5و از

ص:142


1- (1)) -کپی این نامه نزد نگارنده موجود است.
2- (2)) -آیت اللّه مرعشی در حاشیۀ خود بر تذکرة القبور علاّمه گزی تاریخ تولّد ایشان را سال 1358 ذکر کرده که بنابر نقل مستند داخل متن،نادرست است.
3- (3)) -آیت اللّه محمد باقر درچه ای از اکابر علما و مجتهدین و اعاظم فقها و مدرسین اصفهان است.وی در سال 1264 قمری متولد شد و عمدۀ تحصیلاتش را در اصفهان از محضر آقا میرزا محمد باقر چهار سوقی و میرزا محمد حسن نجفی و میرزا ابو المعالی کلباسی بهره برد. ایشان در نجف اشرف نیز نزد میرزا محمد حسن شیرازی و حاج میرزا حبیب اللّه رشتی و حاج سید حسین کوه کمره ای به شاگردی نشست و از محضر استادان حوزۀ نجف فیض برد.وی-

خرمن پرفیض آنان بهره های فراوان برد و جانش را به زلال علم و معرفت آرامش بخشید.

پس از آن به قم و مشهد مهاجرت کرد و در هریک از این دو شهر مدتی ماند و از سرآمدان حوزه های قم و مشهد بهره مند گردید.وی پس از آن راهی حوزۀ بزرگ

ص:143

فقاهتی شیعه؛نجف اشرف؛گردید و در جوار مولی الموحدین علی علیه السّلام با استمداد از روحانیّت آن مکان مقدّس به تحصیل و تکمیل مراتب علمی و معنوی پرداخت. (1)آن جناب پس از آن که از اساتید حوزه های مختلف استفاده کرد،به نجف آباد بازگشت و در ارشاد خلق دامن همّت به کمر زد.مورّخان دربارۀ زمان سکونت وی در نجف آباد نکته ای برای ما بازگو نکرده اند و متأسفانه از تحولات دوران تحصیل و چرایی مهاجرت ایشان به حوزه های مختلف نیز اطلاعی در دست نیست.

در نوشته ای که آن را در میان کتاب های کتابخانه اش یافته ایم دربارۀ تحصیلات و مدارج علمی خویش مدارکی را آورده اند.این نوشته نامه ای است که در پی درخواست شرح حالی توسط یکی از مجلات اصفهان قلمی شده است.

وی در بخشی از آن نوشته چنین مرقوم فرموده اند:«اگر برای ترجمۀ حالم اطلاع بیش تری لازم باشد،به چشم غیر،حال خود را دیده و با کمال انفعال عرض می کنم که این بنده در اکثر علوم شرعیّه و عقلیّه و قدیمه و جدیده دست انداخته و به قدر خود سهمی اندوخته ام و در حکمت و شرعیات و طب و غیره اجازه ها داشته و پا از مقام تقلید بالاتر گذاشته ام و کتاب«حجة البالغه»که در جواب نبیل زادۀ بهایی نوشته ام و به طبع رسیده یک درجه معلومات این بنده را معرفی می نماید.آه آه که از نوشتن این چند جمله خجل و نادم شدم...» (2)

این نامه درحالی که اطلاعات گرانبهایی را دربارۀ زوایای پنهان زندگی این حکیم فرزانه دربردارد،نمایی از عظمت روحی و ابعاد اخلاقی و صفای ضمیر آن حکیم را نیز نشان می دهد.متأسفانه از اجازاتی که در این نامه آمده است نیز اطلاعی نداریم و اگر به دست می آمد بسیار گرانبها و ذی قیمت و روشنگر بود.بنده چنین حدس می زنم اگر هم

ص:144


1- (1)) -برخی از این نکات از مضامین و مطالب دیوان اشعار آن جناب بدست آمده است.
2- (2)) -اصل این نامه نزد نگارنده موجود است.

اکنون نیز تحقیقات میدانی مناسبی در زادگاهش نجف آباد شروع شود باز ممکن است بخشی از زوایای تاریک زندگی ایشان روشن گردد.

مکانت توحیدی و معرفتی

از نکاتی که می تواند ما را در شناخت ابعاد علمی و معرفتی ایشان یاری کند چند جمله ای است که اول یکی از کتاب های خویش آورده است.این کتاب«مشارق انوار الیقین فی اسرار امیر المؤمنین علیه السّلام»اثر عارف شیعی حافظ رجب برسی (1)است.این عارف شیعی چنان مجذوب مقامات امیر المؤمنین علیه السّلام و غرق در توجه به انوار امیر المؤمنین علیه السّلام بوده که در سخنان خود مورد طعن برخی از عالمان اسلامی قرار گرفته و او را متهم به غلوّ کرده اند.البته علاّمۀ امینی در«الغدیر» (2)و نیز آیت اللّه سیّد محمد حسین حسینی تهرانی در کتاب«روح مجرد» (3)دفاع شایسته ای از ایشان نموده و تهمت های وارده به شیخ عارف حافظ رجب برسی را رد کرده اند.

ص:145


1- (1)) -حافظ شیخ رضی الدین رجب بن محمّد بن رجب برسی حلی از عرفا و فقهای امامیّه است علاوه بر فضل واضح او در فن حدیث و تقدّم وی در ادب و سرودن شعر و علوّ رتبۀ شعری او و تضلّع او در علم حروف و اسرار آن و استخراج فوائد آن،-و بدین جهت کتب او پر است از تحقیق و دقّت نظر-در علم عرفان و علم حروف مسلک ویژه ای دارد همچنانکه در ولایت و محبت ائمه دین علیهم السّلام آراء و نظریّاتی دارد که جمعی از مردم آن را نمی پسندند و وی را رمی به مرتبۀ غلو کرده اند الاّ اینکه باید دانست:حق مطلب این است که همۀ آنچه را که وی برای ائمه علیهم السّلام اثبات کرده پائین تر از مرتبه غلو است.عارف شیعی حافظ رجب برسی دارای تألیفاتی است از جمله:الدّر الثمین فی خمسمائة آیة نزلت فی مولانا أمیر المؤمنین علیه السّلام،رسالة فی الصلوات علی النبی و آله المعصومین،رسالة مختصرة فی التوحید،کتاب الألفین فی وصف سادة الکونین.آن جناب تا سال 813 ق در قید حیات بوده است.گزیده و ترجمه از الغدیر، ج 7،ص 33-68.
2- (2)) -الغدیر،علاّمه امینی،ج 7،ص 33-68.
3- (3)) -روح مجرد.

با توجه به این نکات سخنی را که مرحوم حجّت نجف آبادی در ابتدای کتاب مشارق انوار الیقین آورده با هم مرور می کنیم: «بسم اللّه الرحمن الرحیم؛یا محمد یا علی؛این کتاب ملک من است و اعتقادات این حقیر هم با اعتقادات صاحب این کتاب خیلی به یکدیگر نزدیک است و حقیر هم مرید این کتاب هستم.هرچند در بعضی مقامات کوتاه گرفته ولی به ملاحظۀ«انّی لاکتم من علمی جواهره» (1)(بی گمان من گوهرهای علمم را پنهان می کنم)بوده است.و اللّه اعلم بالمراد» .

با این بیان شاید بتوان دریافت آن جناب چه اعتقاد عمیقی نسبت به مقام ولایت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام و به خصوص امیر المؤمنین علیه السّلام داشته است و در افقی نورانی از معنویت نسبت به آن بزرگواران سیر می کرده است که دست عالمان ظاهربین از آن کوتاه بوده است.

این دست خط که در حدود سن 58 سالگی آن جناب به خامۀ قلمش رنگ گرفته، خود نشان از معرفت و طهارت روحی وی دارد.با این حساب او را می توان یکی از مجتهدان عالی مقام و حکمای عارف مشرب این شهر شمرد.این نکته از لابلای مطالب تألیفات آن جناب نیز به دست می آید.

آری در محیط کوچکی مثل نجف آباد آن روز یعنی حدود سال 1300 شمسی کسی نبود که موقعیت و مکانت او را درک کند و از علوم ظاهری و باطنی او استفاده کند.

تحقیق و بررسی تألیفات مرحوم حجّت می تواند مقام علمی و اخلاقی وی را بیش از پیش آشکار سازد و اکنون مجال بررسی تمامی ابعاد علمی و آثار ایشان نیست.کسی که مروری بر دیوان قصائد چاپ شده ایشان بنماید اطلاعاتی مفید دربارۀ اندیشه های ایشان به دست می آورد.بخشی از این دیوان رساله ای در طب می باشد که مهارت ادبی و نیز تخصص ایشان را در علم طب نشان می دهد.همچنین بخشی از این دیوان اشعاری

ص:146


1- (1)) -الاصول الاصلیه،فیض کاشانی،ص 47،سازمان چاپ دانشگاه،1390.

است با عنوان«حکمت الهی فی اثبات الهیولی»که باز زاویه ای از ابعاد علمی و اندیشۀ ایشان را روشن می نماید.

آن جناب در نجف آباد مورد توجه عامۀ مردم و نیز بزرگان بوده است و تقریبا منزوی از مردم،روزگار می گذرانده است.

به مثنوی معنوی ملاّی رومی علاقه ای وافر داشته و گویا اشعار زیادی از آن را حفظ بوده است.در ابتدای سخنرانی هایش همیشه چند بیتی از مثنوی را که تناسبی با موضوع سخن داشته می خوانده است و سپس سخنان خود را شروع می کرده است.

در جریان تصحیح قبلۀ نجف آباد (1)نیز که به همت آیت اللّه حاج شیخ احمد حججی انجام گردید یاور و پشتیبان حاج شیخ احمد بوده است.در مقالۀ«شیخ احمد بت شکن»به قلم ابو القاسم پاینده در وصف مرحوم حاج آقا ناصر حجّت در رابطه با تصحیح قبله چنین آمده است:«در شهر نون[نجف آباد]امیدی نبود،مریدان شیخ [احمد حججی]در انبوه جمع گم بودند.سیّد ناصر ملای روشن ضمیر که از رفتار نامردانۀ مخالفان خوشدل نبود در راه حق تلاشی کرد،یک روز آفتابی زمستان بر بام شبستان مسجد نصیر دایره ای از گچ ساخت و شاخصی برآورد و قبلۀ درست را نشان داد که با خط برجستۀ محراب ها یکی بود اما توضیحات وی چنان پیچیده و علمی بود که از فهم مخالفان کوردل دست کم یکی دو سه سال نوری دور بود.» (2)

تألیفات
اشاره

از تألیفات آیت اللّه ناصر الدین حجّت چند تألیف سودمند به یادگار مانده است که در زیر به ذکر آن می پردازیم:

ص:147


1- (1)) -بنگرید به:حکایت پارسایی،زندگی آیت اللّه حاج شیخ احمد حججی،محمّد جواد نور محمّدی،صص 70-72،کانون پژوهش،اصفهان،1381.
2- (2)) -همان.
1-دیوان اشعار

مرحوم حجّت الاسلام و المسلمین حجتی که وصی ایشان بوده است در شرح حال ایشان که در ابتدای دیوان ایشان آمده از این کتاب با عنوان«نفحات روح القدس»نیز یاد کرده و دربارۀ دیوان اشعار این بزرگمرد چنین فرموده است:ناظم این دیوان با قدرت بیان و طبع روانی که در انشاء ادبیات داشته پیشه اش شعر گفتن و شاعری نبوده،بلکه حضرت معظم له از عنفوان جوانی تا اوان پیری مواقعی را که از مباحث علمی و موضوعات فکری خستگی روحی پیدا می نموده و در خلال این احوال می خواسته تجدید حال و نشاط و تحصیل فراغت بال و انبساطی نماید،تفنّنا و تفریحا بالبداهه چند بیتی می سروده و در متون یا حواشی کتبی که در دسترس آن جناب بوده ثبت می فرموده یا بر صفحۀ کاغذپاره ها و نسخه های مستعمله نوشته و دور می انداخته است و این بنده از نقطه نظر حفظ آثار قلمی این دانشمند نامی آن قطعات منشدۀ پراکنده را جمع آوری و تبویب نمودم (1).

بنده خود تمامی کتاب های آیت اللّه حجّت را در کتابخانۀ آیت اللّه حججی دیده ام و این اوراق را در میان آن کتابها دیده ام.کاغذهایی که از پاکت های سیگار بود و مرحوم حجّت از آن ها برای نوشتن برخی اشعار استفاده می کرده است.متأسفانه در سال 1373 شمسی که بنده این برگه ها را دیدم موفق نشدم آن ها را با دیوان اشعار آن جناب مطابقت بدهم.و با وضعیت فعلی بعید می دانم آن برگه ها باقی مانده باشد چرا که در همان وقت هم بخشی از این اوراق دور انداخته شده بود.

2-الحجة البالغه فی تنبیه القلوب الزائقه

آیت اللّه حجّت این کتاب را در ردّ بهائیّت و در جواب نبیل زادۀ بهایی نوشته و در مشهد چاپخانۀ خراسان در 482 صفحه به چاپ رسیده است.

ص:148


1- (1)) -مقدّمه دیوان قصائد آیت اللّه حجّت به قلم حجة الاسلام حاج آقا حسن حجّتی.
3-رساله ای در طهارت آب قلیل

نسخۀ خطی این اثر به خط مبارک مرحوم حجّت بنا به گفتۀ حضرت حجة الاسلام حاج آقا رضا حججی مسئول کتابخانۀ آیت اللّه حججی نجف آباد در این کتابخانه موجود می باشد.

4-تفسیر سورۀ تین
5-صراط مستقیم در ردّ بهائیت

از این دو رساله اطلاعی دریافت نکرده ام و نمی دانم نسخ خطی این دو اثر وجود دارد یا نه؟

حفظ میراث گذشتگان

دوره ای بر فرهنگ و علوم اسلامی گذشته است که بی اغراق و گزاف مرکّب قلم، چون خون بود که جاری می شد تا کتابی رنگ حیات پذیرد.چه خون دل ها که عالمان خداپرست خوردند و چه زحمت ها و مرارت ها که برای یک اثر علمی کشیدند.این کتاب های گرانبها دست به دست امانت داده شده تا به نسل های بعد سپرده شود.صنعت چاپ نبود و همۀ کتاب ها با قلم و انگشتان عالمان دین و دوستداران علم و فرهنگ نوشته و از خطر نابودی حفظ می شد.عالمان دین با چه زحمت و خون دلی کتاب ها را می خریدند و به عنوان میراث فرهنگی گذشتگان و دستور العمل آیندگان نگهداری می کردند.از این نمونه ها در زندگی عالمان دین فراوان است.یکی از این عالمان فرهنگبان مرحوم حاج آقا ناصر حجّت است.او برای حفظ میراث گذشتگان با زحمت و تلاشی وصف ناشدنی و با بضاعت اندک خود به خرید کتاب و حفظ و نگهداری و ترمیم آن ها پرداخته است.در ابتدای کتاب«خلیجة المقال فی علم الرجال»نوشته است این کتاب را با سختی و زحمت به چهار قران خریده است و یا در اوّل یکی از کتاب های دیگر کتابخانه اش که در کتابخانه آیت اللّه حاج شیخ احمد حججی نجف آباد

ص:149

نگهداری می شود،چنین نوشته است:«...من بندۀ شرمنده با گریه و با خنده این کتاب را به مبلغ پانزده قران خریدم...»و یا در ابتدای کتاب«لسان العجم»چنین مرقوم داشته اند:

بسم اللّه الرحمن الرحیم کتاب لسان العجم را به یک قران سفید خریدم در روز هفتم ماه ذی القعده این امر عظیم و این واقعۀ جانگداز رخ داد.چه گویم که ناگفتنم بهتر است؛ 7 ذی القعده 1318 ق .

علاوه بر این شواهد که گویای زحمت و تلاش ایشان در حفظ میراث گذشتگان و نیز نشانه ای آشکار از عشق به کتاب دارد،خرید و ضبط و نگهداری هفتاد نسخه از نسخه های نفیس خطی است که از ایشان برجای مانده و در کتابخانۀ ایشان محفوظ بوده است و اکنون به کتابخانۀ حضرت آیت اللّه حاج شیخ احمد حججی قدّس سرّه منتقل شده است.کتابخانۀ شخصی ایشان نیز که دارای حدود 1500 کتاب که در آن نفایس کتب چاپ سنگی فراوانی از دورۀ قاجاریه موجود است،در گنجینۀ کتابخانۀ آیت اللّه حججی نگهداری می شود.

رحلت

مرحوم آیت اللّه حاج سیّد ناصر الدین حجّت نجف آبادی در سن 63 سالگی در حالی که عمر چندانی از وی نگذشته بود و تازه هنگام آن فرا رسیده بود که از وجود ارزشمندش استفاده شود در تاریخ هفدهم ربیع الاول (1)سال هزار و سیصد و شصت هجری قمری به رحمت ایزدی پیوست و عجب اینکه در روز تولد حضرت رسول اکرم صلوات اللّه و سلامه علیه با سنی برابر سن مبارک آن حضرت سرای غرور را به عالم آخرت ترک گفت و به جوار رحمت و رضوان حق رهسپار شد.جسد مبارک آن جناب را در قبرستان شش جویۀ نجف آباد به خاک سپردند.روانش شاد و راهش پررهرو باد.

ص:150


1- (1)) -در کتاب«تذکرۀ شعرای معاصر اصفهان»تألیف سیّد مصلح الدین مهدوی،ص 97،شب 16 ربیع الاول ذکر شده است درحالی که همین مؤلّف در کتاب دیگرش و نیز دانشمندان و بزرگان اصفهان،ج 2،ص 970 این تاریخ را 16 ربیع الثانی ذکر کرده که نادرست است.
[دیوان قدریّه]

[غزلیّات]

(1) [ شمع امشب می فروزد طلعت جانانه را

]

شمع امشب می فروزد طلعت جانانه را

البشاره البشاره مژده ده پروانه را

بردۀ فانوس تن از برق شمع جان بسوخت

مژده ده پروانه را پروانۀ دیوانه را

در هوای دانه«کوکو»تا به کی چون فاخته

همچو جغدان تا به کی مسکن کنی ویرانه را؟

یک سحر همچون کبوتر سر برآور زیر پر

وز سرمستی برآور هوهوی مستانه را

جان سپردن،همچو آتشخانه روشن کردن است

جان بیفشان تا همی روشن نمایی خانه را

غوص کن چون ناصر سیّد (1)به قعر بحر دل

تا ز قعر بحر دل آری برون دردانه را

ص:151


1- (1)) -این گونه تعریف و تمجیدهای حکیم سید ناصر الدین حجت را با توجه به سیرۀ اخلاقی آن جناب باید از باب«و امّا بنعمة ربّک فحدّث»دانست.از فضای حاکم بر غزلیات و مطالب معنوی و معارف سروده ها به دست می آید ستایش ها از خداوند سبحان است که فیض این عنایت ها از اوست و مکانت توحیدی عارف جز این اقتضایی ندارد و نباید این گونه سخنان را بر امثال حضرت مولّف قدّس سرّه خرده گرفت.

مست شو چون وی چنان کامشب ببلعی چون نهنگ

ساقی و پیمانه را و ساغر و خمخانه را

(2) [ امشب از ناخن برآور کوه سخت سینه را

]

امشب از ناخن برآور کوه سخت سینه را

مغتنم دان لیلة القدر و شب آدینه را

گنج اسرار محبت (1)پیش از این بد سر به مهر

شاه معشوقان گشود امشب سرگنجینه را

خواست تا با چشم خود بیند جمال خویش را

ساخت از انسان کامل بهر خود آیینه را (2)

گر تو خواهی روی جانان را ببینی جلوه گر

محو کن ز آیینۀ دل صورت بوزینه را

جان به جانان آشنا بوده است در روز ازل (3)

اللّه اللّه یاد می کن صحبت دیرینه را

لذّت از شهد محبت گیر چون مردان مرد

چند چون طفلان اسیری لذّت لوزینه (4)را

ص:152


1- (1)) -اشاره ای لطیف به حدیث قدسی معروف دارد که می فرماید:کنت کنزا مخفیّا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف(اسرار الحکم،ملاهادی سبزواری،ص 20؛آداب الصلاة، امام خمینی،ص 288،چاپ مؤسسۀ نشر آثار امام).
2- (2)) -در روایت از رسول اکرم وارد شده است:خلق اللّه آدم علی صورته(شرح اصول کافی،ملا صالح مازندرانی،با تصحیح و تعلیق علامه شعرانی،ج 4،ص 123-124).
3- (3)) -اشاره به آیۀ اخذ میثاق دارد که می فرماید: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قٰالُوا بَلیٰ شَهِدْنٰا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیٰامَةِ إِنّٰا کُنّٰا عَنْ هٰذٰا غٰافِلِینَ (اعراف172/).
4- (4)) -نوعی شیرینی،باقلوا.

ناصر سیّد بدستت می دهد سرمشق عشق

گرز لوح دل بشویی نقش بغض و کینه را

(3) [ من ان شا اللّه از قالب اگر آیم برون امشب

]

من ان شا اللّه از قالب اگر آیم برون امشب

نهم امشب قدم بالای چرخ واژگون امشب

الا ای عقل دوراندیش،من زنجیر بگسستم

ترا باید حذر از من که گل کرده جنون امشب

چنان مستم که می خواهم که بر تن پوست بشکافم

بنای ملک امکان را نمایم واژگون امشب

کنم یک قطره خون،دل را بیاد روی دلداری

دو گیتی را کنم غرق اندر آن یک قطره خون امشب

برآرم مست و دیوانه ز دل یک«هو»ی مستانه

کز آن«هو»عرش اعظم را بلرزانم کنون امشب

برای بیستون دل بسازم تیشه از مژگان

بیک برهم زدن از جا کنم این بیستون امشب

اگر با ناصر سیّد به یاد دوست کوشیدی

ز«ها»و«واو»می بینی اثر چون«کاف»و«نون»امشب (1)

ص:153


1- (1)) -منظور مصرع دوم این است که:اگر در این شب قدر تمام توجه ات به سوی حضرت دوست و محبوب حقیقی و ذات پروردگار باشد،با گفتن«هو»خواسته ات را برآورده می بینی و اثر«کن»به معنی باش را خواهی دید.در آیه 82 سورۀ یس آمده است: إِنَّمٰا أَمْرُهُ إِذٰا أَرٰادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ .
(4) [ دیگر امشب روز روشن می شود مهمان شب

]

دیگر امشب روز روشن می شود مهمان شب

شب شود قربان روز ای جان من قربان شب

من شوم قربان شب یعنی شوم قربان روز

شب کجا مانده به جا چون روز شد مهمان شب

می نویسد بامداد نور خورشید ظهور

سورۀ توحید را بر سینۀ قرآن شب

اهل دل دانند کاخر شاهد زیبای صبح

می گشاید روی روشن از دل دامان شب

هیچ دانی شب چه باشد،نیست جز پایان روز

هیچ دانی روز چبود،نیست جز پایان شب

حقّ و حقّ مرغ حق حقا که تعلیم حق است

تا ز حقا حق بحق الحق رسد حق خوان شب

جلوۀ برق تجلّی کی توان دیدن به روز

جز میان رعد آه و اشک چون باران شب

شمع جان ای ناصر سیّد نگردد مشتعل

گر نخیزی ور نریزی اشک در بطنان شب (1)

ص:154


1- (1)) -سحرخیزی و بیداری شب و مناجات و گریه و زاری در دل شب از رموز موفقیت سالکان راه خدا و آرزومندان لقاء پروردگار است و در روایات فراوانی به مناجات در دل شب و گریۀ از ترس خدا توصیه و تأکید شده است که در اینجا به یک روایت نورانی اشاره می کنیم:امام حسن عسکری علیه السّلام فرمود:انّ الوصول الی اللّه عزّ و جلّ سفر لا یدرک الاّ بامتطاء اللّیل.من لم یحسن ان یمنح لم یحسن ان یعطی.(بحار الانوار،ج 7،ص 380؛آثار الصادقین،حاج شیخ صادق احسان بخش،ج 11،ص 197،حدیث 16013).
(5)

[سرودۀ شب نوزدهم ماه رمضان]

دل می طپد از شوق رخت در برم امشب

رحمی بکن ای دوست به چشم ترم امشب

سر فرش رهت کرده ام و چشم براهم

کز راه کرم پا بنهی بر سرم امشب

من جز در لطف تو ندارم در امید

بگشای در لطف و مران از درم امشب

دیوار قفس بشکنم از بس بزنم پر

صیاد اگر باز نماید پرم امشب

زان نشتر پرخون که زدی بر دل پرخون

یک بار دگر زن که بسی بهترم امشب

یا قوت لبت خواهم و دارم گهر اشک

بنگر به سوی چشم پر از گوهرم امشب

یکدم سوی من بین که دمی بیش نمانده است

ترسم که نبینی به دم دیگرم امشب

صبر از لب چون قند تو تا چند که تلخ است

بگشا دهن تنک و بده شکّرم امشب

دریای عطای تو خدایا نشود کم

گر پر کنی از بحر کرم ساغرم امشب

ص:155

چون ناصر سیّد به نبی چشم شفاعت

دارم که ببخشند به پیغمبرم امشب

(6) [ می کند باد صبا مشک فشانی امشب

]

می کند باد صبا مشک فشانی امشب

می گلرنک بنوش آنچه توانی امشب

ای پسر پیر شوی باده بیاور که فتاد

بر سر پیر خرد عشق جوانی امشب

می ام ای مغبچه در ساغر الفاظ مریز

می روم من به سر خم معانی امشب

وعدۀ وصل تو ای سرو گل اندام رسید

در رهت دیده کند اشک فشانی امشب

شب وصل است و به یاد گل رویت دارم

همچو مرغان سحر زمزمه خوانی امشب

خال ابرو بنما تا که نمایم تفسیر

نکتۀ دیگری از سبع مثانی (1)امشب

بگشا سلسلۀ زلف به رخ،تا که کنم

کشف یک سلسله اسرار نهائی امشب

ص:156


1- (1)) -نام دیگر سورۀ فاتحة الکتاب است که خداوند در سورۀ حجر آیه 87 می فرماید: وَ لَقَدْ آتَیْنٰاکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثٰانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ در روایت است که رسول اللّه(ص)فرمودند:خداوند به من منت جداگانه گذاشت به فاتحة الکتاب و آن را در کنار قرآن قرار داد.(آداب الصلاة،امام خمینی،ص 299 به نقل از عیون اخبار الرضا،ج 1،ص 301).

لَنْ تَرٰانِی است جواب أَرِنِی طور وجود

محو کن تا شنوی(سوف ترانی) (1)امشب

آنچه دانی همه از دفتر خاطر بزدای

تا بدانی همه آن ها که ندانی امشب

می کند ناصر سیّد به دعا دست بلند

به امیدی که تواش باز بخوانی امشب

(7)

[سرودۀ شب نوزدهم ماه رمضان]

شکر و (2)للّه که مرا کار به کام است امشب

یارم اندر نظر و باده به جام است امشب

هست اول شب عشر سوم شهر صیام

وین عجب کان مه من بدر تمام است امشب

شب قدر است شب وصل که در مذهب عشق

نزد ارباب بصر خواب حرام است امشب

هرکه را باده به جام است و دل آرام به کار

بهرش از قبل ملک عرض سلام است (3)امشب

ص:157


1- (1)) -اشاره ای به آیۀ 143 سورۀ مبارکۀ اعراف است که می فرماید: وَ لَمّٰا جٰاءَ مُوسیٰ لِمِیقٰاتِنٰا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قٰالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قٰالَ لَنْ تَرٰانِی وَ لٰکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکٰانَهُ فَسَوْفَ تَرٰانِی فَلَمّٰا تَجَلّٰی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسیٰ صَعِقاً فَلَمّٰا أَفٰاقَ قٰالَ سُبْحٰانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ.
2- (2)) -در نسخه چنین است.
3- (3)) -اشاره به آیۀ شریفۀ: سَلاٰمٌ هِیَ حَتّٰی مَطْلَعِ الْفَجْرِ.

تا شود سرّ محبت به ملایک مکشوف

قدسیان را به زمین محشر عام است امشب

روح اعظم (1)که بود قاصد و دلاّلۀ عشق

بر در محضر پرنور امام است امشب

ادب از شمع بیاموز که این سوخته جان

اشک می بارد و در حال قیام است امشب

یا ز پروانه بیاموز که گرد سر شمع

بهر جان باختنش طوف مدام است امشب

گر چو پروانه نسوزد پرت از آتش عشق

آه سردت خنک و طمع تو خام است امشب

این همه ناصر سیّد چه دهی طول سخن

نظر یار به دل،نی به کلام است امشب (2)

(8) [ شب وصل است و دلم را خفقانی عجب است

]

شب وصل است و دلم را خفقانی عجب است

ضربان دلم امشب ضربانی عجب است

ص:158


1- (1)) -در روایت است که ابو بصیر گوید از امام صادق علیه السّلام دربارۀ این کلام خداوند پرسیدم که می فرماید: وَ کَذٰلِکَ أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنٰا مٰا کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتٰابُ وَ لاَ الْإِیمٰانُ (52 سورۀ شوری)حضرت فرمودند:روح آفریده ای است از آفریدگان خدای تبارک و تعالی، بزرگتر از جبرئیل و میکائیل.این روح همراه پیامبر صلّی اللّه علیه و اله بود،او را آگاه می ساخت و استوارش می داشت.و پس از پیامبر این روح همراه امامان است.(اصول کافی،ج 1،ص 273،کتاب الحجة،باب الروح التی یسدد اللّه بها الائمة).
2- (2)) -اشاره به حدیثی که از حضرت ختمی مرتبت محمّد بن عبد اللّه صلّی اللّه علیه و اله نقل شده است:ان اللّه لا ینظر الی صورکم و لا الی اموالکم و انما ینظر الی قلوبکم و أعمالکم.(رسائل شهید ثانی، تحقیق رضا مختاری،ج 2،ص 813،چاپ دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم).

سر سرگشته که دور حرم دل می گشت

دگر امشب دورانش دورانی عجب است

می رسد مژده دیدار ز دلدار به جان

وندر این هیمنه جان را هیمانی عجب است

هر سر موی من از معجز پیغمبر عشق

در بیان صفت حسن،زبانی عجب است

وز سر شوق فغانی که برآرم ز فؤاد

برکند کون و مکان را که فغانی عجب است

عشق را غیر نشانی که ز بی نام و نشان

عقل می داد نشان نام و نشانی عجب است

فاش گویم که پس پردۀ دل دربچه ای است

که اگر باز شود،سوی جهانی عجب است

ناصر سیّد استاد ز شاگردی عشق

در تمام سخنش لطف و بیانی عجب است

(9) [ امشب ای مرغ سحر کار تو خاطرخواه است

]

امشب ای مرغ سحر کار تو خاطرخواه است

با نسیم سحری نکهت گل همراه است

امشب از شورش مستانۀ تو شور دگر

افتد اندر دل و جانی که ز عشق آگاه است

نعره زد بلبل و رسوا شد و گل پرده درید

عشق پوشیده کنون،قصۀ در افواه است

عشق اگر می طلبی طالب رسوایی باش

پرده بر عشق مپوشان که کتان بر ماه است

نور«انا»ز کجا تافته بر گل عجبا

مگر امشب شب قدر است که«انزلناه»است

ص:159

عقده از نطق تو ای مرغ سحرخوان که گشود

تو مگر موسی و گل نخله و امر از شاه است؟

«لا اله»آتش و موسی تو و دل نخله،مترس

لاٰ تَخَفْ إِنِّی أَنَا اللّٰهُ (1)در«الاّ اللّه»است

همره ناصر سیّد بگشا بال و بچرخ

دور گل خسته مشو عمر سفر کوتاه است

(10)

[سرودۀ شب بیست و سوم ماه رمضان]

دم جان بخش نسیم سحری مشگین است

مگر امشب گذرش بر موی حور العین است

آمدی باز ز فردوس مگر کز دم تو

عرصۀ روی زمین غیرت علّیین است

بازگو گر خبری باشدت از حضرت دوست

که مرا دم همه از یار و مرادم این است

بگشا غنچۀ دل را که من از تنگ دلی

همچو گل دامنم از خون جگر رنگین است

ص:160


1- (1)) -اشاره به مشاهدات و سیر معنوی حضرت موسی علیه السّلام است که در قرآن در این باره آمده است: فَلَمّٰا أَتٰاهٰا نُودِیَ مِنْ شٰاطِئِ الْوٰادِ الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبٰارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ یٰا مُوسیٰ إِنِّی أَنَا اللّٰهُ رَبُّ الْعٰالَمِینَ وَ أَنْ أَلْقِ عَصٰاکَ فَلَمّٰا رَآهٰا تَهْتَزُّ کَأَنَّهٰا جَانٌّ وَلّٰی مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ یٰا مُوسیٰ أَقْبِلْ وَ لاٰ تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ. (سورۀ مبارکۀ قصص/آیۀ 30-31).

چشم اگر باز کنم جز به سوی طلعت یار

سر مژگان همه بر دیده من ذوبین (1)است

سرمه از خاک ره یار گرفته است مگر

دیدۀ ناصر سیّد که حقیقت بین است

(11) [ امشب ای باد سحر خوش نفست مشگین است

]

امشب ای باد سحر خوش نفست مشگین است

دم جان بخش تو امشب همه عطرآگین است

از بهشت آمده ای باز مگر،کز دم تو

در همه روی زمین نگهت حور العین است

بگشا غنچه دل را که من از تنگ دلی

همچو گل دامنم از خون جگر رنگین است

بازگو گر خبری باشدت از حضرت یار

که مرا دم همه از یار و مرادم این است

ای خوشا مردن فرهاد که اندر دم مرگ

سر خود دید که فرش قدم شیرین است

ناصر سیّد اگر گل نکند خاک ز اشک

خاک عالم به سرش در صف یوم الدین (2)است

ص:161


1- (1)) -نوعی نیزۀ کوچک با سر دو شاخه و نوک تیز.(فرهنگ بزرگ سخن،ج 5،دکتر حسن انوری).
2- (2)) -دین یکی از نام های روز قیامت است که خداوند در قرآن کریم ذکر کرده است؛از جمله در سورۀ مبارکه حمد می فرماید: مٰالِکِ یَوْمِ الدِّینِ .
(12) [ اقتضای جلوه دارد دیگر امشب حسن دوست

]

اقتضای جلوه دارد دیگر امشب حسن دوست

چشم بگشا گر تو را دیدار آن رو آرزوست

پرده یک سو می کند آن شاه از روی چو ماه

عاشق بیچاره در خواب است آب آن طرف جوست

جان فدا بایست کردن در طریق عاشقی

جستجو این است ای رهرو دگرها گفتگوست

دم فروکش یک نفس زین های وهوها،مردوار

تا به بینی هر نفس مردان ره را های وهوست

عشق را نبود عیاری غیر چشم اشکبار

اشک چشم از بهر عاشق آری آری آبروست

آهن دل را مجلاّ کن به پیش روی یار

تا چو در وی بنگری ای دوست پنداری که اوست

ناصر سیّد ز مستی هر زمان خواهد کند

کشف اسرار محبت گرچه خاموشی نکوست

(13) [ آتشی افروخت عشق و جسم و جان من بسوخت

]

آتشی افروخت عشق و جسم و جان من بسوخت

خواستم آهی کشم کام و زبان من بسوخت

آتش دوزخ ندارد طاقت بار فراق

آه زین آتش که پیدا و نهان من بسوخت

ص:162

تشنۀ دیدار یارم در بیابان طلب

آتش این تشنگی روح و روان من بسوخت

چون نشان بی نشانی در ره گمنامی است

برق استغنا زد و نام و نشان من بسوخت

چونکه در مرآة جان دیدار جانان شد عیان

ظلمت تن در ظهور نور جان من بسوخت

صد هزاران پرده بود اندر میان ما و دوست

جمله را یک شعلۀ آه و فغان من بسوخت

خواستم چون ناصر سیّد سخن گویم ز عشق

آتشی جست از دل و نطق و بیان من بسوخت

(14)

مراتب هفتگانۀ نفس

هفت منزل در ره عشق ای پسر دشوار هست

با تو گویم اندکی لیکن سخن بسیار هست

الحذر ثم الحذر از این خراب آباد جسم

کاندر این مخروبه هر سو عقرب جرّار (1)هست

باید از چاه طبیعت بگذری با چشم باز

تا نیفتی کاندر این چه موش هست و مار هست

چون از این چه بگذری در وادی پرهول نفس

اژدهای هفت سر با زهر آتشبار هست

ص:163


1- (1)) -کژدمی زرد و خبیث که دم کشان رود.(فرهنگ لاروس).

چون رسیدی در میان جنگل تاریک صدر

خرس و میمون و گراز و شیر آدم خوار هست

در میان کشتی دل چون نشینی هر زمان

بیم طوفانت ز موج قلزم زخّار (1)هست

چون برون آیی ز کشتی تا روی بر کوه عقل

راه ها تاریک و سخت و صعب و ناهموار هست

از فراز کوه عقل آیی چو اندر دشت روح

هر طرف جَنّٰاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهٰارُ (2)هست

هم به آنجا دل مبند و روی کن تا قصر نسر (3)

پرده یک سو کن که خورشید جمال یار هست

رهروان را از برای این ره پر هول عشق

رهنمایی چون محمّد صلّی اللّه علیه و اله سیّد مختار هست

شمع این ره چیست،دانی هست قرآن مجید؟

چون به هر حرف از حروفش صد هزار انوار هست

ناصر سیّد نشان راه را سربسته گفت

لیک داند هرکه جانش حامل اسرار هست

ص:164


1- (1)) -دریا و رود بزرگ پر آب و مواج؛قلزم در قدیم نام بندری بوده در ساحل دریای سرخ نزدیک ورودی رود نیل به دریای سرخ و دریای سرخ را به مناسب نام آن شهر دریای قلزم گفته اند.(فرهنگ عمید).
2- (2)) -برگرفته از آیۀ شریفۀ: وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ کُلَّمٰا رُزِقُوا مِنْهٰا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً... ،سورۀ مبارکۀ بقره/آیۀ 25.
3- (3)) -نام دو ستاره است که در نسر طائر و نسر واقع قرار دارد(برهان قاطع،ج 4،ص 2138)؛ نسر واقع ستارۀ روشنی که در صورت فلکی چنگال رامی قرار دارد.(فرهنگ معارف اسلامی، سیّد جعفر سجادی،ج 4،ص 457).
(15)

[سرودۀ شب نوزدهم ماه رمضان]

پادشاه حسن امشب خیمه بر دل می زند

لیلی امشب پرده را بالا ز محمل می زند

در هوای آشیان قدس امشب مرغ جان

پر و بال از شوق هم چون مرغ بسمل (1)می زند

سرنوشت هجر عاشق می شود امشب تمام

طعنه از شور جنون،مجنون به عاقل می زند

بارگاه شوق را لیلی به صد شوق و شعف

با سپاهین چادر مجنون مقابل می زند

عقل کل پروانه آسا پر و بال از روی شوق

بر شعاع طلعت انسان کامل می زند

هرکه شد چون ناصر سیّد شهید راه عشق

بوسه از شادی به دست و تیغ قاتل می زند

(16) [ جنبشی باز نسیم سحر آغاز کند

]

جنبشی باز نسیم سحر آغاز کند

وین دل تنگ مرا غنچه صفت باز کند

بشکفد غنچۀ دل تا ز سر سدرۀ علم

بلبل عقل بشور افتد و پرواز کند

ص:165


1- (1)) -سربریده.

مرغ شب خیز همی گریۀ جان سوز کند

گل نوخیز همی خندۀ جان ساز کند

هرچه بلبل به نیاز از پی گل چرخ زند

گل رود در عقب برگ و به او ناز کند

یک نسیم دگر از غیب برآید ناگاه

پرده را از رخ معشوقۀ گل باز کند

بلبل از شوق فتد در بغل شاهد گل

گل پذیرائی از آن مرغک گل باز کند

گل و بلبل بهم آیند و نشینند به هم

هر دو را عشق به هم محرم و دمساز کند

در بیان کردن آیات محبّت چه عجب

ناصر سیّد اگر دعوی اعجاز کند

(17)

[سرودۀ شب بیست و سوم ماه رمضان]

دیگر امشب جعد جانان را پریشان می کنند

از زمین تا آسمان را سنبلستان می کنند

عکسی از رخساره اش افتاده بر خاک دژم (1)

خاک را از عکس رخسارش گلستان می کنند

نکهتی از زلف پرچینش به دست آورده باد

شش جهت را از شمیمش عنبرافشان می کنند

ص:166


1- (1)) -تیره،تاریک،افسرده،دلتنگ،خشمگین،بیمار(برهان قاطع).

بر امید آنکه شاید شاه خوبان بگذرد

بر سر بازار دل امشب چراغان می کنند

تا تجلّی به نماید حسن مطلق در ظهور

چار سوی قلب را آیینه بندان می کنند

پرده یکسو می کنند از چهرۀ گل نیمه شب

بلبل شوریده را سرگرم افغان می کنند

بر گنه کاران صلا از بهر رحمت می زنند

بر سیه رویان نظر با چشم احسان می کنند

عقل را در پیش عشق امشب به مکتب می برند

عشق را استاد درس عقل نادان می کنند

قلب های تیره را اکسیر اعظم می زنند

سینه های ساده را خورشید تابان می کنند

بسکه بیرون می دهند از پرده راز سر به مهر

هفت بطن از معنی قرآن نمایان می کنند

از زبان ناصر سیّد سخن سنجان غیب

بهر مشتاقان بیان اسرار قرآن می کنند

(18) [ امشب آن محبوب زیبا،جلوه سازی می کند

]

امشب آن محبوب زیبا،جلوه سازی می کند

بر سر مهر آمده،عاشق نوازی می کند

شاهد توحید می گیرد ز عاشق آینه

وندر این آیینه با خود عشق بازی می کند

ص:167

چهر مهرش می فزاید عاشقان را مهر چهر

گرچه مهر چهر او عاشق گدازی می کند

در ریاضت تن چو سوزن کن که بتوانی گشود

آن گره ها را که محکم فخر رازی می کند

طالب علم ار نباشد شوری از عشقش به سر

روز و شب در مدرسه کاهل نمازی می کند

بر پر پروانه زد چون پرتو رخسار شمع

پرزنان پرواز کرده شاهبازی می کند

ای که آواز مخالف می نوازی لب ببند

مطرب امشب ساز آهنگ حجازی می کند

دوست می دارد نیاز و عشق را آن سروناز

گرچه حسنش اقتضای بی نیازی می کند

ناصر سیّد اگر افکند سر در پای دوست

بر سرافرازان عالم سرفرازی می کند

(19)

[سرودۀ شب نوزدهم ماه رمضان]

رهروان راه امشب طی منزل می کنند

ساکنان کشتی امشب جا به ساحل می کنند

در هوای مژدۀ«احببته»دل دادگان

جدّ و جهد امشب پی قرب نوافل (1)می کنند

ص:168


1- (1)) -اشاره به حدیث مشهور به قرب نوافل است که در آن آمده است:«...و انه لیتقرّب الیّ-

ای گدایان الصلا امشب بزرگان از کرم

فضل و رحمت را به هم تقسیم سائل می کنند

خوبرویان شانه بر موی پریشان می زنند

عقده ها را باز کرده حل مشکل می کنند

شاهدان غیب بیرون کرده سر از باغ خلد

جلوه بهر رغبت انسان کامل می کنند

عاشقان را در نظر جز حسن روی یار نیست

عاقلان اثبات حسنش با دلائل می کنند

از کتاب ذات خود عارف سخن گوید و لیک

عالمان نقل مسائل از رسائل می کنند

نکته های عشق را چون ناصر سیّد به رمز

اندک اندک گوشزد بر گوش عاقل می کنند

(20)

[سرودۀ شب بیست و سوم ماه رمضان]

کیست امشب حلقه بر در می زند

حلقه بر در طور دیگر می زند

حلقه بر در می زند آهسته لیک

ز اضطرابم بر دل آذر میزند

ص:169

دل به خون در تنگ نای سینه ام

همچو مرغ بسملی پر می زند

بند بندم را کند از هم جدا

عضو عضوم را به هم برمی زند

بانگ این در تا به گردون می رسد

جنبشش بر هفت پیکر می زند

می زند ارکان عالم را به هم

گر چنین در بار دیگر می زند

حلقۀ«لا»را به نفی ما سوا

بر سر امکان سراسر می زند

با سرانگشتان دل بند لطیف

این چنین در آن صنم برمی زند

امشب آری آن شه اقلیم حسن

کشتگان عشق را سر می زند

پرتو رویش به هر کشته رسید

سر میان زندگان برمی زند

نور قرآن زد در این شب بر نبی

بعد از آن بر آل اطهر می زند

جبرئیل امشب علم بهر امان

بر سر قبر پیمبر می زند

یک علم در کعبه،یک در بیت قدس

یک علم بر قبر حیدر می زند

ص:170

ناصر سیّد ز شوق آن علم

نعرۀ اللّه اکبر می زند

(21) [ حسن و عشق امشب به یگدیگر برابر می شود

]

حسن و عشق امشب به یگدیگر برابر می شود

سرنوشت عاشقان امشب مقدّر می شود

عقل اگر شیر محبت خورد می گردد چو عشق

اجنبی از ارتضاع آری برادر می شود

ظلمت امکان عاشق سوخت چون در نار عشق

هستیش روشن تر از خورشید انور می شود

هرکه می جوید چو درویشان صورت کیمیا

این قلندر آخر اندر ره سلندر می شود

نسخۀ اکسیری از قرآن بدست آورده ام

هرکه داند در کفش هر سنگ گوهر می شود

سنگ دل را خون و خون را اشک و باز آن اشک خون

کن چو مشتاقان که این اکسیر احمر می شود

قطره ای زین کیمیا بر صفحۀ صورت بریز

مس صورت را ببین دردم که چون زر می شود

آب کن قلب سیه را پس چو استادان به ذکر

دمبدم چندانکه بینی دل چو اخگر می شود

پس از آن اکسیر بر دل زن که چون دل شد طلا

ملک هستی بعد از این بهرت مسخر می شود

ص:171

نسخۀ این کیمیا از ناصر سیّد بگیر

هرکه این تدبیر داند کیمیاگر می شود

(22) [ کثرت امشب غرق در دریای وحدت می شود

]

کثرت امشب غرق در دریای وحدت می شود

وحدت امشب جلوه گر در ضمن کثرت می شود

رحمت موصولۀ یکتای بی همتای فرد

از برای اهل استحقاق قسمت می شود

ره به بالا گیر امشب ای گدای ره نشین

ز آنکه اندر لا مکان تقسیم رحمت می شود

بر سرن از پله های نردبان«لا اله»

چون به«الا هو»رسی کشف حقیقت می شود

صیقلی کن روی صورت را به مصقل های ذکر

تا به بینی چون عیان معنی ز صورت می شود

راهی از علم الیقین هم هست تا عین الیقین

رفتن این ره به انوار شریعت می شود

می رسد از راه خدمت مرد تا علم الیقین

معرفت چون شد مؤکّد علم رؤیت می شود

ناصر سیّد سخن گر گوید از حق الیقین

کی امانت دار اسرار محبت می شود

ص:172

این قدر دانم که هرکس ره به این مقصود برد

مستحق حمل اعباء خلافت (1)می شود

ظلّ امکان می شود مخفی در انوار وجوب

پای تا سر چشم و گوش و علم و قدرت می شود

(23) [ جبرئیل امشب پیام از حیّ داور می برد

]

جبرئیل امشب پیام از حیّ داور می برد

تحفۀ تنزیل را نزد پیمبر می برد

یا ز جعد مشگ بار یار،باد بی قرار

از برای بی قراران مشک و عنبر می برد

پاکبازان وفا را عهد اللّه اشتری (2)است

هرکه ترک سر کند این عهد را سر می برد

در قمار عشق هر شب آنچه عاشق داشت باخت

و آنچه هر شب باخت امشب صد برابر می برد

بی لبان تنگ لیلی بود مجنون تنگ دل

امشب از تنگ دل صد تنگ شکّر می برد

ای برادر عشق بگزین زانکه پر و بال عشق

نفس را در یک نفس از عقل برتر می برد

ص:173


1- (1)) -اشاره ای لطیف به آیۀ عرض امانت است که می فرماید: إِنّٰا عَرَضْنَا الْأَمٰانَةَ عَلَی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبٰالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهٰا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهٰا وَ حَمَلَهَا الْإِنْسٰانُ إِنَّهُ کٰانَ ظَلُوماً جَهُولاً (سورۀ مبارکۀ احزاب/آیۀ 72).
2- (2)) -اشاره به آیۀ 111 سورۀ توبه: إِنَّ اللّٰهَ اشْتَریٰ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوٰالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ .

گر بیاد دوست آهی برکشی از روی شوق

آه زارت را ملک در عرش اکبر می برد

عشق بر هر سر فتد همچون حروف مصدری

از ره تأویل مشتق را به مصدر می برد

کیمیای عشق را تا ناصر سیّد شناخت

می زند بر قلب قلب و قلب چون زر می برد

(24) [ درد بی درمان ما امشب به درمان می رسد

]

درد بی درمان ما امشب به درمان می رسد

کار بی سامان ما امشب به سامان می رسد

دل بپروا از علایق سینه بزدای از هوی

خانه را جاروب کن بهتر که مهمان می رسد

چشم بگشا تا زنی اول به چشم آنگه به دل

هر خدنک غمزه کز ابروی جانان می رسد

خیز ای بلقیس از جای و بیارا بارگاه

هدهدی با نامه از نزد سلیمان می رسد (1)

چشمت ای یعقوب روشن،می رسد از ره بشیر

بر کفش پیراهن یوسف به کنعان می رسد (2)

ص:174


1- (1)) -اشاره به دعوت پادشاه سرزمین سبا از سوی حضرت سلیمان که در قرآن آمده است: اِذْهَبْ بِکِتٰابِی هٰذٰا فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ مٰا ذٰا یَرْجِعُونَ قٰالَتْ یٰا أَیُّهَا الْمَلَأُ إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتٰابٌ کَرِیمٌ إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمٰانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ (سورۀ مبارکۀ نمل/آیه 28-30).
2- (2)) -اشاره به داستان حضرت یوسف است که در قرآن کریم فرماید: فَلَمّٰا أَنْ جٰاءَ الْبَشِیرُ أَلْقٰاهُ عَلیٰ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً... (سورۀ مبارکۀ یوسف/آیۀ 96)

از فراز لا مکان سوی محمد جبرئیل

همرهش خیل ملک بر دست،قرآن می رسد

همچو طفل مکتبی قرآن به دست از بهر درس

حضرت روح الامین تا آن دبستان می رسد

نکته گر مشکل شدت از ناصر سیّد بپرس

هر شکالت را جواب از نزدش آسان می رسد

(25)

[سرودۀ شب بیست و سوم ماه رمضان]

ساقی امشب جام را از می لبالب می کند

می کشان را نقل می آماده از لب می کند

هرکه را با او سر و سرّی است از دلدادگان

از برای بزم قربش دعوت امشب می کند

هرکه را رانده است امشب می کند دور از حضور

و آنکه را می خواست است امشب مقرّب می کند

ور دلی ز آسیب عشقش در طپش افتاده است

رفع آن آسیب ازو با سیب غبغب می کند

وز برای مهمانان (1)در حریم قرب خویش

منزل از خوان کرم امشب مرتب می کند

ص:175


1- (1)) -در نسخه چنین است امّا میهمانان با وزن هماهنگ تر است.

از«ابیت عند ربّی» (1)وز سَقٰاهُمْ رَبُّهُمْ (2)

من سخن گفتم،چه باک ار منکری تب می کند

عشق آری عاشقان را می برد تا کوی یار

وز غرور و خود پرستیشان مهذّب می کند

چشم دل عارف گشود از های هو بی های و هو

گوش را گر عابد از فریاد یا ربّ می کند

نفس را بایست کشتن تا رهی از شر نفس

کشتۀ عقرب،علاج نیش عقرب می کند

دفتر اخلاق بهر ناصر سیّد مخوان

عاشقان را عشق در یک دم مؤدّب می کند

(26) [ هرکه یک ساعت به یاد دوست سر در سینه کرد

]

هرکه یک ساعت به یاد دوست سر در سینه کرد

کشف سرّ غیب را از شنبه تا آدینه کرد

گرچه دل چون سنگ باشد چون که بگذارد ز عشق

می توان بهر جمال یار از او آئینه کرد

قفل دل بگشا که هرکس قفل از دل برگرفت

ضبط گنج معرفت از فتح این گنجینه کرد

ص:176


1- (1)) -قال رسول اللّه(ص):ابیت عند ربّی یطعمنی و یسقینی.(بحار الانوار،ج 6،ص 208،باب 8 احوال البرزخ و...).
2- (2)) -اشاره به آیۀ 21 سورۀ مبارکۀ انسان در ذکر نعمت های اهل بهشت:... وَ سَقٰاهُمْ رَبُّهُمْ شَرٰاباً طَهُوراً.

آدمی شو اول،آنگه پشت،خم کن در نماز

ورنه بس چون مرد راکع پشت،خم،بوزینه کرد

عکس روی یار اگر خواهی فتد بر لوح جان

باید او را صیقلی از زنگ بخل و کینه کرد

صوفی آن باشد که از تن برکند رخت طمع

ورنه آسان است بر تن جبّۀ پشمینه کرد

بر جبین ای ناصر سیّد بباید داغ عشق

ورنه حاصل چیست گر صورت ز سجده پینه کرد؟

(27)

[سرودۀ شب بیست و سوم ماه رمضان]

نامه ای امشب از آن ماه لقا می آید

هدهد خوش خبر امشب به صبا می آید

با نسیم سحری نفحۀ مشک ختن است

مگر آن آهوی مشگین ز ختا می آید

می زند بحر کرم موج و سحاب رحمت

مجتمع گشته و باران عطا می آید

از سرا پردۀ لیلا به سراغ مجنون

پیک دعوت به سوی بزم لقا می آید

کوه هستی خود از جا بکن و کاهش کن

کز پی بردن او کاهربا می آید

ص:177

چشمه ای هست درون دل انسان که اگر

بگشائی سر آن،آب بقا می آید

ناصر سیّد اگر باز ببیند رخ دوست

همچو بلبل به سر شور و نوا می آید

(28) [ دامن خیمۀ لیلا است که بالا زده اند

]

دامن خیمۀ لیلا است که بالا زده اند

یا مگر دربچه از غیب به دنیا زده اند

چشم مجنون نبود جز سوی آن نقطۀ خاک

که در او میخ سرا پردۀ لیلا زده اند

پردۀ قدس که در طارم اعلا زده بود

کنده اند امشب و بر تودۀ غبرا (1)زده اند

قدسیان حلقۀ طاعت که به پیرامن عرش

زده بودند به پیرامن بطحا زده اند

ای خوشا میکدۀ باده فروش بطحا

که ملائک به درش صف پی صهبا زده اند

حلقۀ خدمتش آنان که نمودند بگوش

پشت پا بر سر دارائی دارا زده اند

می کشانی که از آن میکده سرمست شدند

از طرب عربده در عرش معلاّ زده اند

ص:178


1- (1)) -غبرا-زمین.

ساغر«لا»همه چون ناصر سیّد ز نشاط

بشکستند و شراب از خم«الا»زده اند

(29) [ دیگر امشب،صفّۀ دل را چراغان کرده اند

]

دیگر امشب،صفّۀ دل را چراغان کرده اند

جاری از سرچشمۀ جان،آب حیوان کرده اند

با وجود آنکه تاریک است عالم سربه سر

از درون سینه ام خورشید باران کرده اند

چشم حس کور است کوران را نباشد درک نور

نور را روشن کجا در چشم کوران کرده اند

چشم دل بگشا که بینی امشب از نور احد

از دل هر ذره خورشیدی نمایان کرده اند

امشب است آن طرفه شب کز جنبش فیض ازل

بر دل پاک محمد وحی قرآن کرده اند

سرمۀ روشن دلی از ناصر سیّد بجوی

تا ببینی آنچه را کز چشم،پنهان کرده اند

(30)

[سرودۀ شب بیست و یکم ماه رمضان]

لیلة القدر است امشب مژده ای اهل شعور

شب مگو خورشید روشن گو،شب دریای نور

شب مگو میقات وصل عاشق دل باخته

شب مگو هنگام قرب بندۀ افتاده دور

ص:179

شب مگو مجموعۀ تحریر احکام قدر

شب مگو مشروحۀ تفسیر آیات ظهور

شب مگو وقت تضرّع،موسم عجز و بکاء

شب مگو هنگام زاری بهر تقصیر و قصور

شب مگو وقت چشیدن ز آب«کاس من معین» (1)

شب مگو وقت کشیدن باده از جام طهور (2)

می رود تا ساحل دریای شیرین بقا

کشتی درماندگان طبع ازین دریای شور

همچو عیسی می توان رفتن در این شب تا فلک

همچو موسی می توان دیدن در این شب نور طور

تا به کی در خواب غفلت،خیز از جا مردوار

نه قدم بر نفس و جا کن در صف اهل حضور

ناصر سیّد صفت،رو کن زمانی سوی دل

ره بجو شاید نگردد راه نزدیک تو دور

(31) [ می گشاید یار امشب گوشۀ ابرو به ناز

]

می گشاید یار امشب گوشۀ ابرو به ناز

سوی این محراب آرید ای نمازآران نماز

از حریم قدس می آید به هامون بهر صید

باز شاه و می فرستد سوی صحرا شاهباز

ص:180


1- (1)) -اقتباسی است از آیۀ 18 سوره مبارکۀ واقعه: بِأَکْوٰابٍ وَ أَبٰارِیقَ وَ کَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ .
2- (2)) -اشاره به آیۀ 21 سورۀ مبارکۀ انسان: ...وَ سَقٰاهُمْ رَبُّهُمْ شَرٰاباً طَهُوراً .

سینه پیش آرید یاران تا خورد تیغش به جان

چشم بگشائید تا افتد به چشم آن تیر ناز

ای خوشا آن شب که با سوزش برم شب را به روز

وای بر روزی که بی دردش رسم تا شام،باز

مرده باد آن دل که می خواهد ز پیکانش گریز

کور باد آن چشم کو جوید ز تیرش احتراز

گر خورد تیرش به قلبی می شود آن قلب،خوش

ور رسد تیرش به چشمی می شود آن چشم،باز

کم گریز ای خوک مدبر کان شه دنیا و دین

صید آهوی ختن خواهد نمی خواهد گراز

بر سر هرکس نشست آن شاهباز خوش نشان

گو برآور سر به وجد،اکنون که گشتی سرفراز

کردم امشب این سخن از ناصر سیّد سؤال

کی سخن آرای و معنی سنج و ای دانای راز

دانی این شهباز شاهی در کجا آید فرود؟

گفت:آری می نشیند در بیابان حجاز

گفتم آوخ بعد منزل را چه تدبیر است؟گفت:

هست در دل راه نزدیکی به آن اقلیم باز

(32) [ تا تو بهر این و آن از بهر این و آن بسوز

]

تا تو بهر این و آن از بهر این و آن بسوز

یا به فکر آب و نان در فکر آب و نان بسوز

ای اسیر خانمان این خانمان ها آتش است

یا بسوز از خانمان یا آنکه خانمان بسوز

ص:181

عقل پروانه است،جان چون شمع،دانش پر و بال

پر دانش در فروغ نور شمع جان بسوز

بال و پر،پروانه را محروم کرد از بال نور

گر تو بال نور خواهی بال و پر،آسان بسوز

کوره ای از عشق جانان در درون دل بساز

آتش«لا»بر فروز و عالم امکان بسوز

دمبدم از نفحۀ ذکر دمادم دم بدم

پس به یک دم هر دو عالم زین دم سوزان بسوز

زر هستی را بنه در بوته نفی و بتاب

وندر آن،جز هستی حق هرچه بینی آن بسوز

آن چنانکه ناصر سیّد به نار عشق سوخت

گر نمی سوزی برو در آتش خذلان بسوز

(33) [ نعره های عشق مجنون رفت تا بنگاه عشق

]

نعره های عشق مجنون رفت تا بنگاه عشق

لیلی این سوتر زند امشب دگر خرگاه عشق

عاشق دیوانه،جان بر دست دارد انتظار

رو نما آورده تا ابرو نماید شاه عشق

گریه های شوق مجنون،کرد آخر کار خویش

زانکه امشب برقع از رخ می گشاید ماه عشق

تا به مقصد صد هزاران سال باشد راه عقل

یک قدم بر نفس نه،طی کن ره کوتاه عشق

ص:182

با چراغ عقل،راه عشق نتوان یافتن

تا نسوزد شمع،جان روشن نگردد راه عشق

سوخت جان ناصر سیّد ز نار«لا اله»

تا دمید از مشرق دل نور«الا اللّه»عشق

(34)

[سرودۀ شب بیست و یکم ماه رمضان]

حسن مطلق بین که امشب می شود جویای عشق

وین طلاطم بین که افتاده است بر دریای عشق

گرمی حسن است کز شمس حقیقت تافته است

کین چنین افکنده جوشش در خم صهبای عشق

پرتو رخسار ساقی تافت بر مینای می

کین چنین شد صاف و روشن باده در مینای عشق

نیست در بازار معنی نزد معشوق ازل

گوهری ارزنده تر از لؤلؤ لالای عشق

عشق بگزین ای بلند اختر که فرّ عشق برد

با پر همت محمد را به أَوْ أَدْنیٰ (1)عشق

خانمان و خاندان و جسم و جان را باختند

پاک بازان طریقت بر سر سودای عشق

ص:183


1- (1)) -در نسخه چنین است و باید:به «أَوْ أَدْنیٰ» ی عشق باشد.اقتباسی است از آیات ملاقات حضرت موسی با پروردگار که از جمله در سورۀ قصص آیه 30-31 آمده است: ...یٰا مُوسیٰ إِنِّی أَنَا اللّٰهُ رَبُّ الْعٰالَمِینَ... وَ لاٰ تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ .

لاٰ تَخَفْ إِنِّی أَنَا اللّٰهُ (1)نشنود موسای جان

خلع نعلین تعلق (2)گر نکرد از پای عشق

راستی چون ناصر سیّد نکرده هیچ کس

شرح اسرار محبّت،حل مشگل های عشق

(35) [ دیگر امشب تا به گردون می رود فریاد دل

]

دیگر امشب تا به گردون می رود فریاد دل

گوئی امشب دل ز دلبر می ستاند داد دل

می زند بر کوه هستی تیشه را دل سخت تر

ترسم امشب تیشه را بر سر زند فرهاد دل

«لا»و«الاّ»را مکرر می کند دل با نشاط

داده درس دیگری امشب به دل استاد دل

آن چنان کز تیشۀ دل می جهد امشب شرار

آخر این برق تجلّی برکند بنیاد دل

قصد قاف قرب دارد دل ز بال آراستن

آفرین بر همت دل،به به استعداد دل

هستی خود گر ببازد می برد کنج (3)وصال

زانکه خوش تر دست بازی می کند نرّاد دل

ص:184


1- (1)) -اشاره به آیۀ 12 سورۀ مبارکۀ طه: إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوٰادِ الْمُقَدَّسِ طُویً
2- (2)) -برداشتی از آیۀ 12 سورۀ مبارکۀ طه است که فرماید: فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ .
3- (3)) -در نسخه چنین است و ظاهرا گنج وصال صحیح باشد.اگرچه کنج وصال نیز قابل توجیه است.

لیک از اول،گر دهد دل،نفس دون را پرورش

می شود این نفس سرکش عاقبت جلاد دل

ور به دست ناصر سیّد سپارد دل کسی

نرم می سازد به افسون سختی فولاد دل

(36) [ هله ای عاشقان کنید قیام

]

هله ای عاشقان کنید قیام

امشب از دوست می رسد پیغام

نامۀ سر به مهر یار رسید

که ز مشکش نهاده است ختام

یا رب این نامه چون شود مفتوح

هست عنوان او به نام کدام

از چه دل داده،یاد کرده به خیر؟

به چه شوریده ای رسانده سلام؟

بگشاید نامه ای آسان تر

که نمانده است در دلم آرام

قاصد این نامه چون برون آورد

جان نثارش کنید بر اقدام

نی که یک جان کم است بهر نثار

از که یاران کنیم جان ها وام

مگر آید ز ره فرشتۀ روح

تا کند جان به جان نثار اکرام

ص:185

گوئی این نامه دعوتی دارد

عاشقان را برای جلوۀ عام

لیک بعضی نظر کنند از دور

دگران را مقام قرب مقام

گر شبی بر رخش فتد نظرم

بهتر است از هزار ماه تمام

بهر خاصان در این حدیقۀ انس

راح روح است و روح شرب مدام

یا رب آن کن که ناصر سید

اندر این جمله باشد او را نام

(37)

[سرودۀ شب بیست و سوم ماه رمضان]

بسکه امشب یاد روی آن بت رعنا کنم

دل چو کوه طور سازم صدر را سینا کنم

هرچه غیر از مهر رویش،افکنم در پشت سر

هرچه غیر از یاد رویش،جمله زیر پا کنم

نام جعد پرخمش چندان بیارم بر زبان

که زمین تا آسمان پر عنبر سارا کنم

خاک پای پیک وصلش را کشم امشب به چشم

تا از این کحل الجواهر چشم را بینا کنم

ص:186

وز دو چشم اشک بار از بهر تقدیم رهش

جیب و دامان،مال مال از لؤلؤ لالا کنم

مصقل«لا»را به قوّت آن قدر بر دل زنم

تا که دل را مستعدّ جلوۀ«الاّ»کنم

طور قلبم چون شود از نور«الا»منصدع

بی خود از«انا»شوم تاویل«انزلنا»کنم

پرده از رخسارۀ معشوق جان یک سو کنم

عقده از پیچ و خم گیسوی جانان واکنم

ناصر سیّد صفت رمز نهان عشق را

با بیان طرفه بهر دوستان انشا کنم

(38)

[سرودۀ شب بیست و یکم ماه رمضان 1348]

امشب آمد بر زمین روح القدس از آسمان

از برای آنکه بیند جلوۀ معشوق جان

در فلک نبود چو دل،آیینه سر تا پا نما

تا مگر سرّ حقیقت روی بنماید در آن

دل چه باشد؟جام جم،آیینۀ اسرار غیب

کاندر او صورت پذیرد نقش پیدا و نهان

می شود روی زمین از چشم سوزن تنگ تر

بسکه هرسو ازدحام آرند خیل قدسیان

ص:187

می پرد مرغ گمان امشب به یک پر تا یقین

می خورد تیر دعا امشب به یک سر بر نشان

ساعتی بنشین به زانو تا کی این سکر غرور؟

لحظه ای برخیز برپا تا کی این خواب گران؟

موسم کار است ای بیکار دستی زن به کار

لیلة القدر است ای بی قدر قدر خود بدان

قطره ای بر رخ بیفشان چند بی سوز و گذار؟

نعره ای از دل برآور چند بی آه و فغان؟

پیک یار آمد بیا ای عاشق شوریده دل

گل ببار آمد بیا ای بلبل شیرین زبان

گر همی گوئی سخن چون ناصر سیّد بگوی

ور همی خوانی سخن از ناصر سیّد بخوان

(39)

[سرودۀ شب قدر رمضان 1354]

می کشم یک آه امشب زین دل تنگ حزین

می کشانم از فلک روحانیان را بر زمین

می زنم یک بار از غم چشم خون پالا به هم

تا که گردد غرق دریا کشتی چرخ برین

خون ببارد چشم اگر بیند به غیر از روی دوست

پاره گردد دل اگر جز یاد او سازد گزین

بلبل باغ شهودم بسته اندر آب و گل

ماهی بحر وجودم خسته اندر ماء و طین

ص:188

پر و بالی می زنم شاید برآیم تا چمن

اضطرابی می کنم شاید درآیم زین چمین

سعی من دانی چه باشد نقش بی معنی برآب

جهد من حاصل چه دارد داغ باطل بر جبین

جز مگر بهر نجات من از این گلچال سخت

از سر رحمت درآید دست غیب از آستین

می رسد از غیب امشب خدمت سلطان عصر

همره خیل ملایک حضرت روح الامین

همچنان کاورد بهر جد پاکش مصطفی

تحفۀ تنزیل را از نزد رب العالمین

صورت تأویل را با سرگذشت حال خلق

می رساند خدمت فرزند خیر المرسلین

می شوم چون ناصر سیّد به آن شه ملتجی

تا شوم ایمن به یمن آن شه دنیا و دین

(40) [ دیگر امشب بر سرم گل کرده از سودا جنون

]

دیگر امشب بر سرم گل کرده از سودا جنون

هر دمم حال دگر،آری جنون دارد فنون

گاه می کوبم به شادی پای عشرت بر زمین

گاه می ریزم به زاری اشک خونین از جفون

ص:189

هر زمان می آیدم اشکال غیبی در نظر

رنگ رنگ و گونه گون یٰا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ (1)

خودبه خود گویم که گر این حالت از دیوانگی است

باشد این دیوانگی از عقل در قیمت فزون

طوطی جان در قفس گاهی بالا گه به زیر

می پرد«هوهو»کنان و النّاس حولی غافلون

گاه بهرم می کند ز«انا»و«انزلناه»شرح

وز جنون خواهد کند توضیح بطنی از بطون

گوید آن روزی که بد ایام در آن روز شب

و آن شبی بد تار و روشن تو نمی دانی که چون

بد کتاب اللّه یکسر جمع در حرف الف

و آن الف هم بود ناپیدا و مستور از عیون

همزه ظاهر گشت و شد بهر الف نایب مناب

همچنین قائم مقام او است در کل قرون

نقطه آمد در تنزل وز پی قوس نزول

رسم قوسی کرد و نام قوس او گردید نون

همزه شد مکسور و آنگه سوی نون آورد رو

چون قلم در جنبش و نون چون دواتی در سکون

ص:190


1- (1)) -اشاره به سخن حبیب نجّار است که در قرآن آمده است.در سورۀ مبارکۀ یس آیۀ 26-27 می فرماید: قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قٰالَ یٰا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ بِمٰا غَفَرَ لِی رَبِّی وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ .

نون ساکن شد مشدد تا گشاید سر به فتح

تا به فتح سردهد مدّ مداد از دل برون

فتحه چون اشباع شد ز اشباع ظاهر شد الف

برد نون را فتحه بالا تا الف شد رهنمون

با الف چون متصل شد،نون به اوج خود رسید

لفظ انّا تا به این جا آمد از این ها برون

چون به نزد عاقلان،درس جنون گفتن خطا است

ناصر سیّد سخن کوتاه می سازد کنون

(41) [ مدت تنگ دلیهات سرآمد غنچه

]

مدت تنگ دلیهات سرآمد غنچه

مژدۀ فتح ز باد سحر آمد غنچه

بگشا لب به تبسّم به شکر خنده بخند

نوبت حاصل خون جگر آمد غنچه

اربعینی به ریاضت بسر زانوی غم

بنهادی سر و وقت اثر آمد غنچه

دم فروبسته و پیوسته به خود پیچیدی

این گشایش سحرت بی خبر آمد غنچه

آب و گل بودی و شاخ شجر طور شدی

گل شدی افسر نورت به سرآمد غنچه

عندلیبانه به پیرامن تو طوف کنان

نغمه زن دور تو با پای سرآمد غنچه

ص:191

تافته بر تو مگر پرتو لعل لب یار

که ترا ز آن همه لطفی دگر آمد غنچه

جلوه گاه نظر ناصر سیّد شده ای

ناظر حسن تو با چشم تر آمد غنچه

(42) [ پیک جانان می رسد ای همدم از بهر خدای

]

پیک جانان می رسد ای همدم از بهر خدای

دست من گیر ای سرت گردم که برخیزم به پای

بر سر مجنون به پرسش می نهد لیلا قدم

وای اگر در خواب باشد چشم مجنون وای وای

می رسد شیرین و باید بیستون را کوه کن

برکند با تیشۀ مژگان به یک ساعت ز جای

عشق سازد آری آری ناتوانان را قوی

عشق باشد آری آری گمرهان را رهنمای

عشق آری می کند فولاد را مانند موم

عشق آری می دهد گنجشک را فرّ همای

عشق آری می کشد لاهوتیان را تا زمین

عشق آری می برد ناسوتیان را تا خدای

معجزات عشق را چون ناصر سیّد کسی

کی تواند شرح دادن نکته های جانفزای

ص:192

(43) [سوره قدر]

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ

هر شب که به عاشق رسد از دوست پیامی

آن شب شب قدر است ندانی تو که عامی

وَ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا لَیْلَةُ الْقَدْرِ با رمز محبّت ز حبیبی به حبیبی

قرآن همه گلدستۀ گل بود و سلامی

لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ

بهتر ز هزاران مه عمران شب شوق است

کز یار به یاری برسد مژدۀ کامی

تَنَزَّلُ الْمَلاٰئِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیهٰا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ

پیکی که ز معشوق رسد روح الامین است

کرده است تنزّل ز مقامی به مقامی

سَلاٰمٌ هِیَ حَتّٰی مَطْلَعِ الْفَجْرِ

روح است و فتوح است و سلام است و سکون است

تا صبح اگر شب بر آن ماه تمامی

از شاخ محبت به جز از ناصر سیّد

کس میوه نچیده است مگر نارس و خامی

ص:193

منابع تحقیق

*قرآن کریم

1-آثار الصادقین،شیخ صادق احسان بخش،ج 11،چاپ صادقین،رشت،1376.

2-آثار ملی اصفهان،ابو القاسم رفیعی مهرآبادی،1352،تهران،انجمن آثار ملی.

3-آداب الصلوة،حضرت امام خمینی 1،مرکز نشر آثار امام خمینی،تهران،چاپ سوم،1372.

4-اسرار الحکم،حاج ملاّ هادی سبزواری،مقدمه و حواشی حاج میرزا ابو الحسن شعرانی، کتابفروشی اسلامیه،1362.

5-اصول کافی،شیخ کلینی،تصحیح علی اکبر غفاری،تهران،اسلامیه،با تعلیقات دانشمندان شیعه در 2 جلد.

6-الغدیر،علاّمۀ امینی،ج 7،چاپ دار الکتب الإسلامیه،تهران،13.

7-بحار الأنوار،علاّمه مجلسی،تحقیق گروهی از محققان،چاپ دار الکتب الاسلامیه،تهران.

8-برهان قاطع،محمّد حسین بن خلف تبریزی،به اهتمام دکتر محمّد معین، امیر کبیر،1376.

9-تاریخ حکما و عرفای متأخّر بر صدر المتألهین،منوچهر صدوقی«سها»،ص 82.

10-تذکرۀ شعرای معاصر اصفهان،سیّد مصلح الدین مهدوی،

11-تذکرة القبور،علامه گزی با حواشی آیت اللّه مرعشی نجفی.

12-حکایت پارسایی،محمّد جواد نورمحمدی،کانون پژوهش،اصفهان،اوّل،138.

13-دانشمندان و بزرگان اصفهان،سیّد مصلح الدین مهدوی،تصحیح و اضافات رحیم قاسمی،محمّد رضا نیلفروشان،نشر سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان.

ص:194

14-دیوان اشعار آیت اللّه سیّد ناصر الدین حجت نجف آبادی،چاپ سربی سال 1335 ش، اصفهان چاپخانۀ خدایی،به اهتمام حجة الاسلام سیّد حسن حجتی.

15-رجال اصفهان،حواشی بر تذکرة القبور علامه گزی،سیّد مصلح الدین مهدوی.

16-رجال و مشاهیر اصفهان(الاصفهان)،سیّد علی جناب،تصحیح رضوان پور عصار، نشر سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان.

17-رسائل شهید ثانی،ج 2،تحقیق رضا مختاری،چاپ دفتر تبلیغات اسلامی حوزۀ علمیه قم،اوّل،1380 ق.

18-روح مجرد،آیت اللّه سیّد محمّد حسین حسینی تهرانی،چاپ حکمت،چهارم،تهران.

19-«ستاره ای از شرق»شرح احوال و وقایع عصر علاّمه سیّد محمّد باقر درچه ای، سیّد تقی موسوی درچه ای،چاپ اول،1383،مؤسسۀ اطلاعات،تهران.

20-شرح اصول کافی،ملاّ صالح مازندرانی،با تصحیح و تعلیق علاّمه شعرانی،ج 4.

21-فرهنگ بزرگ سخن،دکتر حسن انوری،ج 5،(دورۀ 8 جلدی)،تهران،دوم،1382، انتشارات سخن.

22-فرهنگ عمید،حسن عمید،امیر کبیر،1369.

23-فرهنگ لاروس،دکتر خلیل جرّ،ترجمۀ سید حمید طبیبیان،امیر کبیر،1370،تهران.

24-فرهنگ معارف اسلامی،دکتر سید جعفر سجادی،شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، اول،1362.

25-قصه های خواندنی از چهره ای ماندنی،سیّد تقی موسوی درچه ای،چاپ مؤسسۀ اطلاعات،تهران.

ص:195

ص:196

رساله حجیة الأخبار و الإجماع

اشاره

محمد بن عبد الفتاح تنکابنی(فاضل سراب)1124 قمری

تصحیح و تحقیق:مهدی رضوی

[مقدمۀ محقق]

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحیم

[شرح حال مؤلف]

محمّد بن عبد الفتاح تنکابنی مازندرانی معروف به«فاضل سراب»از جمله چهره های شاخص و علمای مبرّز شیعه است که حیات خود را از سالهای قریب به نیمه قرن یازدهم هجری(احتمالا 1040)در سراب،یکی از محلات رامسر،آغاز نمود.

وی تحصیلات ابتدایی را در زادگاه خویش گذرانیده و برای طی مدارج عالیه و کسب فیض از محضر عالمان بنام آن دوران به سمت اصفهان که در آن روزگار از حوزه ای ممتاز برخوردار بود رهسپار گردید.

او در این شهر نزد اساتید بزرگواری چون محقق خراسانی،آقا حسین خوانساری، ملاّ محمّد تقی مجلسی و ملا رجب علی تبریزی اصفهانی حاضر و از محضر آنان علومی چون فقه و اصول و حکمت را آموخته و به مقام استادی نائل گردید و از آن پس به تدریس و تألیف اشتغال ورزید.

ص:197

در بیان علو مرتبه این عالم جلیل باید گفت:چنان که مرحوم آیت اللّه العظمی بروجردی رحمه اللّه در مقدمه جامع الرواة ذکر کرده اند (1)،بعد از تألیف کتاب جامع الرواة شاه سلیمان صفوی دستور به کتابت نسخه ای از آن کتاب را برای خود صادر می کند و قبل از آن که کاتب شروع به نوشتن نماید،مؤلف جمعی از علمای زمان را به حجره خویش دعوت نموده و از آنان می خواهد که هریک مقداری از خطبه کتاب را تألیف نمایند که این عالمان به ترتیب زیر شروع به نوشتن می کنند:

علاّمه مجلسی؛ «بسم اللّه الرحمن الرحیم» ،آقا جمال خوانساری؛ «الحمد للّه» ،سید علاء الدین گلستانه؛ «الذی» ،سید میرزا رحیم عقیلی؛ «زیّن قلوبنا» ،شیخ جعفر قاضی کمره ای؛ «بمعرفة الثقات» ،آقا رضی خوانساری؛ «و العدول» و ملاّ محمّد سراب تنکابنی؛ «و الاثبات و الأعیان» و غیرهم.

از این نقل مرحوم بروجردی رحمه اللّه به خوبی روشن می شود که رتبه فاضل سراب نزد عالمان بزرگ شیعه تا چه اندازه بوده است.

مشایخ اجازه

مرحوم فاضل سراب از دست عده ای از مشاهیر علمای عصر خود اجازه نقل روایت دریافت نموده که از جمله آن مشایخ می توان عالمان زیر را برشمرد:

1-علاّمه ملاّ محمّد باقر سبزواری(متوفای 1090 ق)که فاضل سراب در سال 1081 از وی اجازه دریافت نموده است. (2)

2-ملاّ محمّد علی بن احمد استرآبادی(متوفای 1094 ق).

3-شیخ علی مشهدی معروف به شیخ علی صغیر(متوفای 1101 ق).

4-علاّمه ملاّ محمّد باقر مجلسی(متوفای 1110 ق). (3)

ص:198


1- (1)) -جامع الرواة،ج 1،ص 4.
2- (2)) -الذریعه،ج 1،ص 160،رقم 796.
3- (3)) -الذریعه،ج 11،ص 309،رقم 1846.
شاگردان و مجازین

از جمله شاگردان مرحوم فاضل سراب بزرگان زیر را می توان نام برد:

1-ملاّ محمّد صادق،فرزند بزرگ فاضل سراب که خود از علمای برجسته بوده است.وی در سال 1082 در اصفهان متولّد شده و مدارج عالیه را نزد پدر خود و ملاّ محمّد باقر مجلسی گذراند.ایشان در سال 1134 رحلت نمود.

2-شیخ محمّد رضا،فرزند دیگر فاضل سراب که او نیز از فضلای عصر خود بوده است ایشان دوازده سال پس از پدر خود زنده بود و سرانجام در سال 1136 بدرود حیات گفت.

3-ملاّ محمّد شفیع لاهیجی،داماد فاضل سراب (1).

4-سیّد محمّد صادق بن محمّد باقر حسینی. (2)

5-شیخ زین الدین بن عین علی خوانساری (3).

6-شیخ محمّد بن حبیب گیلانی.

7-محمّد صادق نیشابوری.

8-ملاّ محمّد جعفر کرمانی خراسانی اصفهانی.

9-میر محمّد حسین خاتون آبادی. (4)

10-محمّد بن ابی تراب حسینی.

11-میر محمّد اشرف عاملی.

12-سیّد محمّد تنکابنی.

ص:199


1- (1)) -الذریعه،ج 1،ص 241،رقم 1274.
2- (2)) -تلامذة العلامة المجلسی،ص 66.
3- (3)) -همان.
4- (4)) -روضات الجنات،ج 7،ص 107.

13-محمّد نصیر بن مولی حسن تنکابنی.

14-ملاّ عبد الباقی سبزواری.

15-ملاّ سلیمان سخت سری تنکابنی.

16-ملاّ شریف سخت سری تنکابنی.

17-ملاّ محمّد طالب بن محمّد حسین مازندرانی امیر کلاهی.

18-علاّمه ملاّ محمّد باقر مجلسی. (1)

19-محمّد باقر گلستانه.

20-محمّد باقر نیشابوری. (2)

21-ملاّ محمّد اکمل اصفهانی،پدر آقا محمّد باقر بهبهانی.

22-ملاّ محمّد باقر.

23-محمّد باقر بن سلطان محمود.

24-محمّد حسین مشهدی.

تألیفات

از این عالم فاضل تألیفات ارزشمندی در زمینه های مختلف به جای مانده است که از آن جمله می توان به موارد زیر اشاره کرد:

1-إثبات الباری در وجود؛علم،قدرت،عدل و توحید حضرت باری تعالی.

2-اجسام هندسی به عربی.

3-اصول الدین و العقائد به عربی.

ص:200


1- (1)) -بحار الأنوار،ج 102،ص 96.
2- (2)) -طبقات اعلام الشیعة،قرن 12،ص 276.

4-پاسخ به شبهه قائلین به وحدت وجود.

5-تفسیر آیة الکرسی به عربی.

6-حاشیه بر شرح مطالع در منطق به عربی.

7-حاشیه بر معالم الاصول.

8-حاشیه بر زبدة البیان مرحوم اردبیلی.

9-حاشیه بر شرح لمعه شهید ثانی.

10-حاشیه بر ذخیرة المعاد استادش محقق سبزواری.

11-حاشیه بر آداب البحث قاضی عضد الدین لاهیجی در منطق.

12-حجیة الأخبار و الاجماع در اصول؛(رساله حاضر).

13-حجیة الاجماع و خبر الواحد که غیر از رساله فوق الذکر است.

14-حکم رؤیت هلال قبل از زوال به زبان عربی.

15-الحرکة فی المعقولات در فلسفه.

16-تحریر التوحید به عربی.

17-سفینة النجاة در اصول دین و عمدتا امامت به عربی.

18-ضیاء القلوب در اصول دین و عمدتا امامت که ظاهرا ترجمه سفینة النجاة است.

19-الجمعة و القول بوجوبها العینی به عربی،در رد رساله ملاّ عبد اللّه تونی.

20-وجوب عینی نماز جمعه به فارسی.

21-وجوب الصلاة الجمعة به فارسی،در رد رساله آقا جمال خوانساری.

22-وجوب عینی نماز جمعه به فارسی،در رد رساله ملاّ علی رضا تجلّی.

ص:201

23-رساله ای در کلام به عربی.

24-رساله ای در نذر و تصدّق.

25-شبهة المیزان به عربی.

26-حرکت و زمان در فلسفه.

27-حل شبهة الجذر الأصمّ.

28-وقوع حرکت در«آن»در فلسفه.

29-فوائد لطیفة فی ابطال الحرکة.

30-مناسک حج.

این عالم جلیل در روز عید غدیر سال 1124 در اصفهان بدرود حیات گفته و در تخت پولاد اصفهان در تکیه ای که بعدا به نام تکیه سراب و یا جویباری ها معروف گشت به خاک سپرده شد.

بر روی سنگ قبر وی چنین نگاشته شده است:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

کُلُّ مَنْ عَلَیْهٰا فٰانٍ

قد ارتحل من دار الغرور عابرا،و انتقل إلی مرور مقابر السرّاء غابرا،المولی العالم العامل و الفاضل الکامل الجامع للمعقول و المنقول،و الراسخ فی الفروع و الاصول،الذی بلغ رتبة الاجتهاد،و صعد علیها مدارج تقویة الاعتقاد و أقصیتها،الموفق المؤیّد ابن عبد الفتاح مولانا محمد حشر فی زمرة المتقین،و الحق بالشهداء و الصالحین.

و صار تاریخه قول الرضوان و جعل جنتی مثواه سنة 1124.

ص:202

رساله حجیة الاخبار و الاجماع

این اثر رساله ای است به زبان عربی که مؤلف گرامی آن را در رمضان المبارک سال 1105 هجری قمری به اتمام رسانیده است.

وی در این رساله ابتدا به اثبات حجیّت خبر واحد می پردازد و با طی طریقه ای میانه توضیح می دهد که به همان نحو که قول اخباریون مبنی بر حجیّت مطلق اخبار قولی است از سر افراط و باطل،قول به عدم حجیّت خبر واحد که منسوب به عدّه ای از فقها است نیز قولی است از روی تفریط و مردود.

مرحوم فاضل سراب در بخش دوم رساله به تحقیق در مسأله حجیّت اجماع پرداخته و ابراز می دارد که حجیّت اجماع منوط به دخول معصوم علیه السّلام در میان مجمعین نیست،بلکه برای احراز حجیّت اجماع یقین به نشأت گرفتن اجماع از قول معصوم کافی است.

وی در ادامه به ذکر موارد متعددی می پردازد که در آن موارد ادعای اجماع شده و حال آن که حقیقتا چنین اجماعی در بین نبوده است،و از همین رو صرف ادعای اجماع را غیر قابل اعتماد دانسته،مگر آن که به واسطه قرائنی اجماع بودن آنها محرز شود.

نسخ مورد اعتماد در تصحیح

نسخه هایی که در این تصحیح بر آن اعتماد کرده ایم و محور تصحیح قرار گرفته دو نسخه ذیل است:

نسخۀ«الف»:نسخۀ شماره 4/1889/1 کتابخانه ملی،که تاریخ کتابت آن سال 1121 هجری،سه سال قبل از فوت مؤلف می باشد.و کاتب آن مرحوم نور الدین محمّد شفیع می باشد.

ص:203

نسخه«ب»:که نسخه ای است عکسی از مجموعه آثار عکسی مجمع ذخائر اسلامی قم،به شماره 1380 و به خط میر حسین بن شاه رضا سنگپاره پشتی،که از نسخه کتابخانه مدرسه آیت اللّه خویی مشهد عکس برداری شده است.

در اینجا بر خود فرض می دانم که از محقّق ارجمند،آقای رحیم قاسمی که این دو نسخه را در اختیار این جانب قرار داده،و در جهت احیای آن این حقیر را یاری نمودند تشکر وافر کنم.

پنج شنبه 18 صفر المظفر 1428

مطابق با 17 اسفند 1385

مهدی رضوی

ص:204

ص:205

ص:206

ص:207

ص:208

[حجیة الاخبار و الإجماع]

اشاره

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

[المقدمة]

الحمد للّه الّذی شرّفنا بأحسن الملل و الأدیان،و فضّلنا من أهله بتبعیّة أهل العصمة حجج الرّحمن،و جعل بقاء طریقتهم المستقیمة بعد غیبة القائم بالأمر خوفا من أهل الظلم و العدوان بالأخبار المرویة عن أرباب العصمة و القرآن،و باتّفاق العلماء الکاشف عن قول من یبعد بتبعیّته عن النّیران.و السّلام علی من ختم به الرّسل و ثقل بإطاعته المیزان، و آله الّذین هم سفن النّجاة من شبه أهل البغی و الطغیان.

و بعد،فیقول أفقر المحتاجین إلی رحمة ربّه الغنیّ،محمّد بن عبد الفتاح التنکابنی:لمّا کان عمدة ما یتمسّک به فی المسائل الشرعیّة الفرعیّة هی الأخبار و الإجماع،لقلّة الآیات المتعلّقة بالأحکام علی وجه تظهر لنا به،و ندور إستقلال العقل فی شیء من الفروع،خطر ببالی أن أکتب رسالة موجزة متعلّقة بالأمرین المذکورین،مشتملة علی فصلین:

الفصل الأول
اشاره

فی بیان حجیّة خبر الواحد

اعلم أنّ الأخبار منقسمة إلی:متواترة توجب باعتبار کثرة الرّوایة فی کلّ مرتبة العلم القطعی بما تدلّ علیه أو باللّفظ؛و کون الأخبار المتواترة مفیدة للعلم أظهر من أن یحتاج

ص:209

إلی البیان،و تشکیک من أنکره غیر قابل للإصغاء و الجواب،و لهذا لم نجعل مندرجا فی المقصود من الفصل

و آحاد لم تبلغ مرتبة التواتر؛سواء کان الرّاوی واحدا فی مرتبة واحدة أو فی أکثر،أو متعدّدا فی جمیعها.

و خبر الواحد إمّا أن یکون محفوفا بقرائن یوجب معها العلم،و إمّا أن لا یکون کذلک؛ سواء کان مع قرینة أم لا.

و إمکان إفادة خبر الواحد المحفوف بالقرائن العلم مع ظهوره لم یتعلّق غرضنا بإثباته، لأنّ ما نذکره من وجوب العمل بخبر الواحد یدلّ علی وجوب العمل به فی هذا القسم باندارجه فی المدعی و بالأولویّة.

اختلف أهل الإسلام فی جواز التعبّد بخبر الواحد و عدمه؛و نسب الثّانی إلی إبن قبة (1)و جماعة من أهل الخلاف؛ (2)و المشهور هو الأوّل.

و مع ظهور بطلان القول بعدم الجواز،ما نذکره من الدّلیل علی وقوع التعبّد بأخبار الآحاد یدلّ علی جوازه من غیر حاجة إلی تجشّم بحث علیحدّة.

و اختلف القائلون بجواز التعبّد به فی وقوعه و عدمه؛و نسب الثّانی (3)إلی السیّد الجلیل المرتضی (4)و ابن زهرة (5)و ابن البرّاج (6)و ابن إدریس؛ 7و المشهور المعتمد هو

ص:210


1- (1)) -هو أبو جعفر محمّد بن عبد الرحمن بن قبة الرّازی من متکلّمی الإمامیة،و کان معتزلیّا ثمّ تبصر.انظر رجال النجاشی،ص 375.
2- (2)) -معارج الاصول للمحقّق الحلّی،ص 141.
3- (3)) -معالم الدین و ملاذ المجتهدین،ص 189.
4- (4)) -هو من أکابر علماء الشّیعة،له تصانیف کثیرة،و فضله و رفعته لا تحتاج إلی بیان.انظر الفهرست للطوسی،ص 164.
5- (5)) -أبو المکارم حمزة بن علی بن زهرة العلوی السیّد الجلیل من أکابر علماء حلب،و له تصانیف منها قبس الأنوار و غنیة النزوع.انظر معالم العلماء لابن شهر آشوب،ص 82.
6- (6)) -عبد العزیز بن نحریر بن عبد العزیز ابن البراج کان قاضیا بطرابلس و له مصنفات فی-

الأوّل؛و یدلّ علیه أمور:

[الدلیل الاول علی جواز العمل بخبر الواحد]

الأوّل:قوله تعالی: فَلَوْ لاٰ نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ[مِنْهُمْ]طٰائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذٰا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ (1)،لدلالتها علی وجوب الحذر عند إنذار الطّائفة الّذین تفقّهوا فی الدّین من أیّ فرقة کانت،کثیرة کانت أو قلیلة،بدلیل عموم «کُلِّ فِرْقَةٍ» .

و لم یعتبر عدد التّواتر فی الفرقة،لاندراج الثّلاثة فی عموم الفرقة لو لم نقل بإندراج الإثنین فیها.و إذا لم یعتبر عدد التّواتر فی«الفرقة»،فعدم اعتباره فی«الطّائفة» بطریق أولی.

الدلیل علی وجوب الحذر أمران:

أحدهما:أنّه لا یمکن حمل «لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ» علی ظاهره الّذی هو التّرجی،لامتناعه فی حقّه تعالی،فالمراد (2)منه الطّلب الّذی فی معنی الأمر الظّاهر فی الوجوب.

و الاخری:أنّ «فَلَوْ لاٰ نَفَرَ» الی آخر الدّال علی مذمّة عدم النّفیر للتّفقه و الإنذار یدلّ علی وجوب التّفقه و الإنذار وجوبا کفائیّا،و وجوب الإنذار بغیر وجوب الحذر فی غایة البعد.

فإن قلت:یمنع من اندراج الثّلاثة فی عموم «کُلِّ فِرْقَةٍ» ههنا ضمیر الجمیع «لِیَتَفَقَّهُوا» و «لِیُنْذِرُوا» الظّاهر فی الثّلاثة و ما فوقها الرّاجع إلی الطّائفة؛

ص:211


1- (1)) -التوبة/الآیة 122.
2- (2)) -الظاهر من الحذر من الانذار العمل بمقتضاه.منه رحمه اللّه.

قلت:إنّما نلزم لو رجع ضمیر الجمیع الی طائفة، (1)و أمّا إذا رجع إلی کلّ الطّائفة فلا؛ و لا بعد فی إرجاع ضمیر الجمیع إلی الطّائفة؛ألا تری إلی صحّة ضمیر الجمع فی قول من یقول:أمر الأمیر بإرسال رجل واحد من کلّ قریة لیصلحوا بستانه.و مع ذلک لا یعتبر الجمعیة عدد التّواتر.

فإن قلت:و إن لم یعتبر فی «طٰائِفَةٌ» عدد التّواتر،لکن یمکن اعتبار عدده فی الکلّ.

قلت:ظاهر أنّه یتحقّق الإنذار المطلوب من الآیة بإنذار طائفة من فرقة ما عدا تلک الطّائفة من الفرقة،و ان لم ینضم إلی تلک الطّائفه طائفة اخری؛و قد عرفت عدم اعتبار عدد التواتر فی الطّائفة.

و یمکن أن یقال أیضا:لو فرضنا اعتبار عدد التّواتر فی الطّائفة-مع ظهور بطلانه- لکان یتحقّق إنذار الطّائفة بإنذار بعضهم بعض القوم و بعض آخر بعضا من القوم،کما یتحقّق بإنذار کلّ الطّائفة کلّ واحد ممّا عدا هذه الطّائفة من القوم؛و الظّاهر عدم التقیید.

لا یقال:لا یظهر من الآیة حجیّة خبر الواحد،بل الظّاهر منها وجوب الحذر من إنذار من تفقّه،و مآله وجوب عمل المقلّد بفتوی المجتهد،لشیوع التفقّه فی الإجتهاد،و هو خارج عمّا نحن فیه.

لأنّا نقول:تخصیص الآیة بفتوی المجتهد فی غایة البعد إن قیل بإحتماله،لأنّ إرادة الاجتهاد من التفقّه اصطلاح طار لم یظهر فی زمان نزول الآیة،و لم یشع الاجتهاد فی ذلک الزّمان حتّی یفهم من لفظ التفقّه،بل الظّاهر أنّ من سمع روایة من (2)رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله،بل من

ص:212


1- (1)) -فی ب:«الرّاجع إلی الطائفة المندرجه فی الفرقه،فالفرقة زائدة عنها؛قلت:إنّما نلزم لو رجع ضمیر الجمیع الی طایفة».
2- (2)) -إن سمع أحد من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله حکما و مضی مدّة یحتمل بحسب العرف تغییره،فلا یبعد لزوم التفتیش.و یحتمل أیضا الاکتفاء به حتّی یظهر غیره. و إن سمع من بعض الرّواة،فإن نقل منه صلّی اللّه علیه و اله فی وقت أمکن بحسب القانون نسخه،فمثل-

أحد من الأئمّة علیهم السّلام-لعدم الفرق بینهما فی حجیّة قولهما فیه عند أهل الحقّ-یصدق علیه أنّه تفقّه فی الدّین.و الظّاهر أنّ سماع آیة واضحة الدّلالة أو حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله من أحد من الحجج علیهم السّلام فی مقام بیان الحکم مندرج فی التفقّه أیضا.

و إنّما قلنا:«فی مقام بیان الحکم»،لأنّ سماع أحدهما فی غیر هذا المقام لا یندرج فی التّفقه ما لم یعلم عدم کونه منسوخا؛فکلّ من روی روایة أو آیة و کانت الآیة أو الرّوایة- إذا کانت نبویّة حال کونها مقارنة لما ذکرته-دالّة علی وجوب شیء أو حرمته فقد أنذر السّامع؛أمّا فی الأوّل فعن الترک؛و أمّا فی الثّانی فعن الفعل؛

فظهر جواز العمل بخبر الواحد فی الوجوب و الحرمة بالآیة،فجوازه فی غیرهما بطریق اولی.

فإن قلت:یرد علی الوجه الثّانی لوجوب الحذر أنّه لا بعد فی عدم وجوب الحذر مع وجوب الإنذار،کما أنّه یجب علی واحد من الشاهدین أن یشهد و لا یجب الحکم علی الحاکم،و یجب علی کلّ واحد من عدد التّواتر الإخبار بما طریقة العلم و لا یجب علی السّامع قبول خبره،و یجب علی من خوّف بالقتل إن لم یدفع المال دفع المال و لا یجوز من المخوّف الأخذ.

قلت:إذا وجب علی أحد شیء بلاحاجة إلی ضمیمة لغرض هو أن یفعل غیره فعلا باختیاره،فالظّاهر هو وجوب الفعل الاختیاریّ علی الغیر إذا صدر عن الأحد الشّیء

ص:213

المذکور إن لم یجزم بوجوبه،و الظّاهر عدم وجوب الضّمیمة فی الإنذار بما ذکرته، و حینئذ لا ینتقض بالمثالین الأوّلین لاحتیاجهما إلی الضّمیمة،و الثّالث خارج عن المناسبة لما نحن فیه،لأنّه لیس الغرض من دفع المال هو أخذه حتّی یلزم وجوبه علی تقدیر حقیّة المدّعی،بل الغرض منه محافظة النّفس عن الإتلاف ما أمکنت و هی واجبة.

و إن شئت فقل:الغرض من دفع المال هو عدم قتل المخوّف و هو واجب.

و بالجملة،یجد العقل الفرق الظّاهر بین المطلوب ههنا و الصّورة الّتی نقض بها.

فإن قلت:مقتضی «فَلَوْ لاٰ نَفَرَ» إلی آخره هو الوجوب الکفائی علی کلّ فرقة، و لا یقول به أحد.

قلت:منع الدّلیل من بقاء لفظ علی ظاهره فی أمر لا یصیر سببا لصرف اللّفظ عن ظاهره فیما لا دلیل علیه.

و اعترض بإمکان حمل التفقّه علی التفقّه فی أصول الدّین؛

و اجیب بما حاصله:أنّ العرف یدلّ علی اختصاص التفقّه بالفروع.

و یمکن أن یقال أیضا:المتبادر من مذمّة عدم النفیر الظّاهر من«لو لا نفر»إلی آخره الحاجة إلیه،لعدم استقلال عقل الرّعیة فیه،و العلم بالاصول لیس کذلک.

و تخصیص المذمّة بجماعة لا یقدرون علی معرفة الأصول بعقولهم تخصیص بغیر ضرورة.

و أیضا تخصیص المذمّة بعدم النّفیر لتحصیل الاصول مع استقلال عقل غیر المعصوم بکلّیاتها،مثل الاحتیاج إلی النّبی أو الإمام فی جمیع الأزمان،و إمکان حصول الخصوص بدون النفیر فی کثیر من الأمکنة و البلدان،و ترک التّرغیب إلی النّفیر لتحصیل الفروع مع عدم إستقلال العقل فیها إلاّ فی قلیل من کلیّاتها،مثل تعظیم المنعم،مع أنّه لا یمکن الاکتفاء فی شیء من الفروع لا وجه له.

فإن قلت:التفقّه فی الاصول إنّما هو بتحصیلها بالبرهان،و إنذار الرّاجع إنّما هو ببیان

ص:214

الدّلیل و البرهان،و وجوب الحذر ظاهر حینئذ و إن لم یکن المنذر ثقة،فبعد التّقیید بالاصول یبقی الطّائفة علی عمومها،بخلاف التّخصیص بالفروع،لاحتیاج التّخصیص فی الطّائفة،لعدم اعتبار خبر غیر الثقة فیها لکون الاعتماد حینئذ بالأخبار فقط من غیر مدخلیة العقل و البرهان،و لزوم التّخصیص بمن لم یعلم بعقله أو ببیان آخر عند التّخصیص بالاصول معارض بمثله إذا خصّصت بالفروع،بلزوم التّخصیص بمن لم یعلم بسماعه من الشّارع أو غیره ممّن سمع منه بلا واسطة أو بواسطة.

قلت:ظاهر أنّ المذمّة بترک النّفیر إنّما تعلّقت بالمؤمنین لترک أمر کان کونهم مکلّفین به ظاهرا لهم علی ما هو مقتضی«لولا»فی قوله تعالی: «فَلَوْ لاٰ نَفَرَ» الی آخره؛و کونهم مؤمنین علی ما هو مقتضی صدر الآیة ظاهر فی کونهم عالمین بما هو معتبر فی الإیمان.

و القول باحتمال ظهور کونهم مکلّفین بالنّفیر لتحصیل علم الاصول لهم،و کون المذمّة بترک هذا الأمر الظّاهر فی غایة البعد؛ (1)فالمذمّة إنّما هی لترک النّفیر لتحصیل الفروع الظّاهر وجوبه عندهم،لکثرة المسائل الفرعیّة الّتی لا استقلال للعقل فیها.

و علی تقدیر عدم ظهور اختصاص ترک الفروع بالمذمّة ههنا لا أقل من اشتراکه مع ترک الاصول فیها.و تخصیص المذمّة المذکورة بالاصول لا وجه له؛

فیحصل من اندارج ترک الفروع فی المذمّة المفهومة من الآیة رعایة مقتضی ظاهر القرآن،و ظاهر أنّه لا یلیق جعل رعایة عموم الطّائفة معارضا لرعایة ظاهر القرآن.

فإن قلت:قد ظهرت دلالة الآیة علی حجیّة خبر الواحد،فهل یدلّ علی جواز تقلید المجتهد الّذی اجتمع فیه شرائط الفتوی أم لا؟

قلت:نعم،لأنّه یصدق علیه أنّه تفقّه.و ما ذکرته آنفا إنّما یدلّ علی عدم اختصاصه به

ص:215


1- (1)) -لأنّ ما یظهر من صدر الآیة،و هو کونهم مؤمنین حینئذ،إنّما هو باعتبار کونهم عالمین بوجوب النفیر لتحصیل علم الاصول،و التعبیر بالإیمان باعتبار علمهم به من بعید المجاز الّذی لا یخفی بعده.منه رحمه اللّه.

لا علی عدم اندراجه فیه؛کیف و هو حصل من الفقه ما حصله غیر المجتهد مع زیادة،فإذا رتّب الإنذار علی التّفقه فالأکمل فیه أولی به.

فان قلت:یلزم بظاهر الآیه صحّة طریقة الأخبارییّن الّذین لم یعتبروا فی العمل بخبر الواحد القدرة علی الجمیع و بملاحظه دلالة القرآن و موافقة العامّة و غیرها ممّا هو مبیّن فی اصول الفقه.

قلت:لا استبعاد علی قانون أهل الاجتهاد أیضا،إذ یجوز زمان نزول الآیة و سائر زمان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله لم یظهر نسخها أن یعمل بمقتضاها،و إن لم یکن من أهل الفضل و الکمال،بل لا وجه للاجتهاد فیما سمعه من ثقة سمعه منه صلّی اللّه علیه و اله؛نعم،لو اشتبه نسخ ما سمعه ینبغی التفتیش حتّی یظهر علیه الحال.

و الظّاهر أنّ الحاجة إلی الاجتهاد إنّما طرأت باعتبار اختلاط الرّوایات الکاذبة اللاّتی تعمّد بعض الرّواة فی الکذب أو سهی بعضهم النّقل و الصّادقة بلا امتیاز واضح،و من اختلاف العادات و الأمارت اللاّتی کانت فی زمان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله،و الواردة تقیّة و غیر تقیّة و غیرها مع عدم القدرة علی عرض المشکل علی المعصوم صلّی اللّه علیه و اله.

و بالجملة،لا وجه للعمل بالرّوایات مع عدم رعایة شیء أصلا مع تحقّق الامور المذکورة و غیر المذکورة الّتی تختلف حالها؛و ظاهر أنّ رعایة الامور الّتی یتقوّی بها کون مطلوب الشّارع شیئا عند الاشتباه النّاشی من الأمور الطّارئة لازم بحسب العقل؛ و یتقوّی ببعض الرّوایات.و الجرأة علی الحکم بجواز عمل کلّ من یفهم من روایة سمعها شیئا بما فهمه من غیر قدرة علی عرضها علی الکتاب و ملاحظة الرّواة و المعارضات و موافقة العامّة و مخالفتهم و غیرها بالآیة الّتی وردت فی زمان لم یکن الحاجة الّتی حدثت لا وجه لها.

ص:216

[الدلیل الثانی علی جواز العمل بخبر الواحد]

الثّانی:قوله تعالی: إِنْ جٰاءَکُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهٰالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلیٰ مٰا فَعَلْتُمْ نٰادِمِینَ (1).

وجه الدّلالة أنّ اللّه تعالی علّق وجوب التثبت علی مجیء الفاسق بالنّبأ،فینتفی الوجوب بانتفائه علی ما هو مقتضی مفهوم الشرط الّذی ثبتت حجیّته فی الاصول.و إن شئت فقل:تعلیق الحکم الّذی هو وجوب التثبّت بالمشتق الّذی هو الفاسق یدلّ علی علّیة مبدأ الاشتقاق،فینتفی وجوب التثبّت بانتفاء الفسق؛و لیس هذا الانتفاء بالرّد لاستلزامه کون غیر الفاسق أسوء حالا منه،فانتفاؤه إنّما هو بالقبول؛و هو المطلوب.

قالوا بأنّ:سبب نزول الآیة أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله بعث ولید بن عقبة بن أبی معیط إلی بنی المصطلق مصدّقا،فلمّا قرب إلی دیارهم رکبوا مستقبلین فحسبهم مقاتلیه فرجع و أخبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله بأنّهم إرتدّوا،فنزلت الآیة؛ (2)فالأمر بالتثبّت إنّما هو فی هذه الواقعة.

و یمکن تأییده بأنّ التّعلیل بقوله: «أَنْ تُصِیبُوا» الی آخره إنّما یجری فیها و ما هو من نوعها،لا فی مطلق الخبر.

و فیه:أنّ خصوص السّبب لا یدلّ علی خصوص الحکم،بل مدار الاستدلال علی ظاهر اللّفظ،و ظاهر تنکیر «فٰاسِقٌ» و «بِنَبَإٍ» هو العموم،فکأنّه قال:أیّ فاسق جاءکم بأیّ نبأ فتوقّفوا؛کما ذکره صاحب الکشّاف. (3)و لو کان المقصود هو الخصوص لکان الظّاهر هو التّعریف.

و التّعلیل لا یدلّ علی اختصاص التثّبت بهذه الواقعة و أمثالها،و لعّل التّعلیل إنّما هو لکون قبول خبر الفاسق فی عرضة المفسدة لا استلزامه لها.و هذا الاحتمال لیس بعید؛ألا

ص:217


1- (1)) -الحجرات/الآیة 6.
2- (2)) -أسباب النّزول،ص 261.
3- (3)) -الکشاف عن حقائق التنزیل،ج 3،ص 559.

تری إلی صحّة قول من یقول:لا یسافر رجل بلا دلیل ان یضلّ عن الطّریق فیهلک،مع عدم استلزام سفره کذلک الضّلال و الهلاک،بل المتبادر من هذه العبارة هو کون سفره فی عرضتهما.

و نقول أیضا:إمّا أن یراد بالفاسق الولید،و بالنّبأ النّبأ الّذی نقل فی سبب نزول الآیة، و بالأمر بالتّثبت وجوبه فی تلک الواقعة مع جریان التّعلیل علی ظاهره،و یفهم حکم نبأ مثل الولید بمثل تلک الواقعة فی سببه إصابة القوم بجریان التّعلیل؛

و إمّا أن یراد بالفاسق و النّبأ مطلقهما،کما هو مقتضی التّنکیر،و یحمل التّعلیل علی کون قبول خبر الفاسق فی عرضة هذه المفسدة،کما ذکرته آنفا.

و الاحتمال الأوّل مع غایة بعده (1)یدلّ علی قبول خبر الفاسق فیما لا یکون فیه مثل تلک المفسده،لأنّ حاصل الآیة حینئذ أنّه إن جاءکم مثل الولید بمثل هذا النبأ الّذی یستلزم قبوله قتل النّفوس و نهب الأموال و سبی الزّراریّ فتثبّتوا خوف أن تصیبوا إلی آخره؛و مفهومه عدم التثّبت فی نبأ لا یکون الجائی به مثل الولید،أو یکون مثله لکن لا یشمل علی مثل هذه المفسدة؛و هو إما بالرّد أو القبول؛

و لا وجه للأوّل؛

و الثّانی مع ظهور بطلانه و عدم قول أحد به یندرج فی مدلوله المطلوب الّذی هو عدم وجوب التّثبت به عند مجیء غیر الفاسق بالنّبأ.

ص:218


1- (1)) -وجه غایة البعد،ظهور کون إرادة فاسق خاص و نبأ خاص من النکرتین فی غایة البعد. فان قلت:نزول الآیة بعد إخبار ولید بما أخبره به،فإرادة الولید و الواقعة المذکورة من النکرتین فی غایة البعد،کما ذکرت،لکن یحتمل أن یکون نزول الآیة قبل إخبار ولید بما أخبر به،و حینئذ لا بعد فی کون الفاسق إشارة إلی ولید و النّبأ إشارة الی واقعة خاصّة.و وجّه بعد إرادة الخاصّتین من النّکرتین مع تأخّر نزول الآیة عن الإخبار و عدم بعدها مع تقدّمه علیه کون المقام مقام العهد فی الأوّل و عدمه فی الثّانی. قلت:ما نقل من سبب النزول یدلّ علی تأخّر النّزول عن الإخبار.منه رحمه اللّه.

و الإحتمال الثّانی یدلّ علی المطلوب کما ذکرته.

فإن قلت:العمل بمفهوم هذه الآیة الّذی هو جواز العمل بخبر العدل لا یصحّ فی المورد، لعدم جواز العمل بخبر العدل فی الردّة،فکیف یستدلّ بهذا المفهوم علی جواز العمل بخبر العدل مطلقا؟و یمکن أن یقال:و إن کان المناسب بحسب الظّاهر ذکر أحد أو ما هو بمنزلته بدل فاسق،لکن عدل عنه بسبب إرادة التعییر المترتّب علی التّعبیر بفاسق (1).

قلت:ما ذکر من عدم جواز العمل بالمفهوم فی المورد لا یدلّ علی عدم جواز العمل به مطلقا،لأنّه کما لا تجوز تخصیص المطلق و العام بسبب عدم صدق أحدهما علی فرد هو غیر المورد بدلیل یدلّ علیه لا یبعد تخصیصهما بعدم صدق أحدهما علی فرد هو المورد أیضا عند الدّلیل الدّال علیه و إن لم یشع هذا التّخصیص شیاع التّخصیص الأوّل.

و بالجملة،دلالة تنکیر الفاسق و النّباء علی جواز العمل بخبر العادل أظهر من دلالة عدم جواز العمل بخبره فی المورد بسبب مانع علی عدم جواز العمل بخبره مطلقا.و لو کان سبب العدول عن الظاهر إرادة التّعییر لکان الظّاهر بحسب عقولنا التّعریف،کما أومأت إلیه سابقا،مع منفعة اخری هی عدم توهّم جریان حکم المفهوم الّذی نشأ من التّنکیر؛فترک التّعریف فی فاسق بعد ترک أحد مثلا،یدلّ علی أنّ منفعة التّعبیر بفاسق لیست هی التّعییر،فالمنفعة مخالفة المسکوت للمذکور لعدم ظهور منفعة غیرها؛

فظهر دلالة هذه الآیة علی المطلوب و إن کان الاکتفاء بها لو کانت منفردة مشکلا.

[الدلیل الثالث علی جواز العمل بخبر الواحد]
اشاره

الثالث:اشتهار العمل بخبر الواحد فی زمان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و بعده بحیث یحصل القطع بکونه حجّة شرعیّة فی الأحکام.

ص:219


1- (1)) -لمّا أبطل السّائل إرادة المفهوم لعدم صحته من المورد فلا یحکم بها فی غیره نشأ السؤال بدلالة التعبیر بالفاسق علی ارادته و إلاّ کان المناسب هو التعبیر بلفظ یکون نسبته إلی الولید مثل نسبته إلی غیره.فأجاب السّائل بأنّه یمکن أن یکون التعبیر بالفاسق بمحض التعبیر.منه رحمه اللّه.

و لبیان هذا طریقان،أحدهما مشترک بین العامّة و الخاصّة،و الثّانی مخصوص بأصحابنا الإمامیّه،طاب ثراهم.

[التقریر الأوّل من الدلیل الثالث]

و الطّریق الأوّل:هو عمل الصّحابة فی زمانه صلّی اللّه علیه و اله بخبر الواحد و لم تنکر علیهم أحد، بل کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله یأمر بالعمل بخبر الواحد؛و یدلّ علیه أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله کان یبعث رسله إلی القبائل لیعلّمهم الأحکام،و ظاهره عدم اعتبار التّواتر و رعایته و الاّ لنقل إلینا؛

و کذلک لم تکن القرائن الموجبة للعلم مرعیّة فی کل الرّوایات و الاّ لنقل إلینا،لتوفّر الدّواعی و انتفاء الموانع.

و الدّلیل علی عمل الصّحابه بأخبار الآحاد علی ما ذکره العلاّمة رحمه اللّه أنّه:رجع أبو بکر فی توریث الجدّة إلی خبر المغیرة بن شعبة؛ (1)و قضی بین اثنین بقضیة،فأخبره بلال أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله قضی بخلاف قضائه،فنقضه. (2)

و جعل عمر فی الخنصر ستّة و فی البنصر تسعة و فی کلّ من الوسطی و السّبابة عشرة و فی الإبهام خمسة عشر،فلمّا روی له کتاب عمر بن حزم فی ذلک أنّ فی کلّ إصبع عشرة رجع عن رأیه. (3)

و قال فی المجوس:ما أدری ما الّذی أصنع بهم،فقال له عبد الرّحمن بن عوف:إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله قال سنّوا بهم سنة أهل الکتاب،فأخذ منهم الجزیة و أقرّهم علی دینهم. (4)

و رجع الجماعة إلی قول عایشة فی الغسل عند التقاء الختانین، (5)و فی الزّنا إلی خبر أبی سعید.

ص:220


1- (1)) -معارج الاصول،ص 144؛مبادی الوصول،ص 205؛المحصول،ج 4،ص 369.
2- (2)) -المحصول،ج 4،ص 369.
3- (3)) -السابق.
4- (4)) -المستصفی،ص 118.
5- (5)) -مسند احمد،ج 6،ص 68.

و قال أنس:إنّی کنت أسقی أبا عبیدة و أبا طلحة و ابیّ بن کعب شرابا إذ أتی آت فقال:

حرّمت الخمر،فقال أبو طلحة:قم یا أنس إلی هذه الجرار فاکسرها،فقمت فکسرتها. (1)

و عمل أهل قبا (2)فی التحوّل[عن القبلة]بخبر الواحد (3). (4)

و قال العلاّمة-طاب ثراه-بعد نقل هذه الأخبار و غیرها ممّا هو مذکور فی کتابه:

«و الأخبار فی ذلک کثیرة و إن لم تکن کلّ واحد منها متواترا،لکنّ القدر المشترک بینها هو العمل بمقتضی الخبر المتواتر.

و إذا ثبت أنّهم عملوا بمقتضی هذه الأخبار کان العمل مستندا إلیها،و الاّ لوجب نقل ما استندوا إلیه من خبر سمعوه عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله أو اجتهاد منهم».

إلی آخر ما ذکره. (5)

و بالجملة،الأخبار الدّالة علی العمل بخبر الواحد و عدم تخطئة السّامعین بالعمل و عدم تفتیش العامل عن القرائن المفیدة للعلم أکثر من أن یخفی علی أحد ممّن لم یمنعه الشّبهة عن الإذعان بالواضحات.

ص:221


1- (1)) -صحیح مسلم،ج 6،ص 88.
2- (2)) -المستصفی،ص 101.
3- (3)) -و عمل أهل قبا بخبر الواحد یدلّ علی جواز النسخ به،و هو خلاف المشهور،لکن لا بعد فی العمل بخبر المعتمد فیه.و إن ثبت عدم الجواز فینبغی حمل العمل بهذا الخبر علی کونه محفوفا بقرینة تدلّ علی الصدق،و حینئذ لا یدلّ علی المطلوب و لا یضرّ.و کثیر من الأخبار المذکورة و غیر المذکورة ضعیفة فی الدّلالة،مثل أحکام الخلفاء. و کذا عدم عدّ عملهم مطعنا فی زمانهم و بعده أیضا ضعیف لعدم عموم الطعن فی أغلاطهم. و وجه عدم الضرر ظهور شیوع هذه الطریقة بین مطلق الصحابة بحیث لا یمکن القول بخطأ الکل،أو بعد تعمّد البعض فی الباطل تقیّة أو تقرّبا بالبعض و خطأ الباقی.و بإنضمام ما ذکر فی إرسال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله إلی القبائل لیعلّمهم الأحکام یحصل القطع بجواز العمل بخبر المعتمد الخالی عن القرینة،و إن لم یحصل لنا العلم بخلوّ کثیر من الأخبار عن القرینة.منه رحمه اللّه.
4- (4)) -نهایة الوصول إلی علم الاصول،ج 3،ص 398.
5- (5)) -نفس المصدر،ص 400.

فإن قلت:کون العمل بخبر الواحد له طریقان شایعان بین الصّحابة و إن کان متواترا، لکن تواتر العمل بینهم لا یدلّ علی حجیّة قاطعة،فلعّل ذلک الاشتهار نشأ من عمل أبی بکر و عمر الّذی نشأ من اجتهادهما أو من دواعیهما؛و عملهما بکثیر من الأمور الّتی لا أساس لها صار سببا لاشتهارها،لتبعیّة حجیّتهما و عدم قدرة أهل الحق علی إنکارها، فلعلّ العمل بخبر الواحد منها!

قلت:أشدّ الامور بحسب الدّواعی الباطلة الّذی هو الخلافة انکر فی زمان أبی بکر و ظهر عند أهل الحقّ بطلانه،و کذلک ظهرت الاجتهادات الردیّة الّتی صدرت من عمر فی الامور المبتدعة الّتی ابتدعها،مثل المنع عن حجّ الّتمتع (1)و عن«حیّ علی خیر العمل» (2)و غیرهما من الامور المبتدعة الّتی ابتدعها،و ظهر بطلانها و شاع بین أهل الحق ذکرها فی مطاعنه؛فلو کان العمل بخبر الواحد بلا مأخذ شرعیّ لکان کونه کذلک معروفا فی زمانه عند أهل الحق.

و لو فرض عدم شیوع کونه کذلک فی زمانه باعتبار الخوف مع ظهور بطلانه،لکان یشیع بعده ألبتة،لکون جواز العمل بخبر الواحد و عدمه من أعظم الامور بحسب الدّواعیّ الشرعیّة،و الابتداع فی أمثال تلک الامور لا یحتمل الخفاء عند طالب طریق الحقّ السّاعی لتحصیله؛

فظهر بما ذکرته أن هذا الدّلیل بانفراده یوجب القطع بجواز العمل بخبر الواحد،لو قطع النّظر عن ما ذکر سابقا و ما نذکره بعد إن شاء اللّه تعالی.

فإن قلت:لا نسلّم کون الطّریقة المستمرّة العمل بخبر الواحد،و لعلّ الرّاویّ فی الأمثلة المذکورة و غیر المذکورة الموافقة لها فی کون المذکور من الرّاوی واحدا،کان المذکور منه متمّما لما ظهر سابقا،أو کان خبر الواحد فی الأمثله المذکورة محفوفا بالقرائن.

ص:222


1- (1)) -مسند احمد،ج 1،ص 52 و ج 3،ص 325.
2- (2)) -الموطأ،ج 1،ص 72؛کنز العمال،ج 8،ص 355 و 356.

و یؤیّد الاحتمال الأوّل ما اشتهر فی الألسن و ذکر فی الکتب من أن النّبی صلّی اللّه علیه و اله توقّف فی خبر ذی الیدین إلی أن شهد له أبو بکر و عمر، (1)و ردّ أبو بکر خبر المغیرة فی توریث الجدّ إلی أن أخبره محمّد بن مسلمة، (2)و ردّ أبو بکر و عمر خبر عثمان فیما رواه من إذن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله فی ردّ الحکم بن أبی العاص حین طالباه بمن یشهد معه به، (3)و غیرها من الأمثلة.

قلت:لا منافات بین الأمثلة المذکوره هنا و ما وافقها،و بین العمل بخبر الواحد المقابل للخبر المتواتر حتّی یصحّ ذکرها فی سند المنع،بل الأمثلة المذکورة یدلّ علی جواز العمل بخبر الواحد،فتؤیّد الأخبار المذکورة سابقا،لکن هذا الکلام إنّما یتوجّه لو کان غرض السائل منع جواز العمل بخبر الواحد و یکون غرضه من الأمثلة ذکر السّند للمنع المذکور؛ و أمّا إذا کان غرضه أنّ الدّلیل المذکور للعمل بخبر الواحد یدلّ علی عدم اعتبار التعدّد فیه،و هذه الأمثلة تدلّ علی اعتبار التعدّد فیه،فلا اتّجاه لهذا الکلام أصلا؛

فالجواب المعتمد أنّ الدّلیل و إن دلّ علی عدم اعتبار التعدّد،لکنّ الأمثلة المذکورة لا یدلّ علی اعتبار التعدّد فی مطلق الرّوایة،بل یمکن أن یکون رعایة التعدّد فی بعض الأمثلة للاتّهام النّاشی من بعده بحسب العادة،و المثال الأوّل کذلک؛

أو اتهام الشّاهد بکونه صاحب غرض،و الثّالث کذلک،خصوصا علی قانون أهل السّنة،لأنّهم لا یجوّزون شهادة قریب لقریب؛

أو اتّهامه بعدم ظهور کونه معتمدا فی الرّوایة عند سائل شاهد آخر،و لعلّ هذا یجری فی کثیر من الأمثلة؛

ص:223


1- (1)) -مسند أحمد،ج 4،ص 77؛مجمع الزوائد،ج 2،ص 150.
2- (2)) -المغنی لعبد اللّه بن قدامه،ج 7،ص 52.
3- (3)) -الفصول فی الاصول،ج 3،ص 103؛المحصول،ج 4،ص 378.

أو الاحتیاط و الاستظهار فی مواضع مناسبة یمکن بلا مشقة،و لعلّ هذا جار فی أکثر الأمثلة.

و احتمال کون کلّ الأخبار المنقولة بطریق الآحاد محفوفة بقرائن موجبة للعلم معلوم البطلان.

و احتمال کون بعضها کذلک قویّ،لکن لا ینفعه.

و کون طریقة الأصحاب العمل بخبر واحد معتمد و إن لم یدلّ القرائن علی حقیّته معلوم،کما أومأت الیه بعد نقد کلام العلاّمة،طاب ثراه.

[التقریر الثّانی من الدلیل الثالث]

الطریق الثانی:علی ما ذکره بعض العلماء الکرام رحمهم اللّه مع تقریب منّی هو أنّ عمل الطّائفة المحقّة بخبر الواحد عند الاعتماد بالرّواة،و تدوین الأخبار و ضبطها و تصحیح رجالها و تضعیفهم من زمان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله إلی آخر زمان ظهور الائمّة علیهم السّلام،و علم الأئمّة الهادین-صلوات اللّه علیهم أجمعین-بذلک و عدم منعهم إیّاهم عن ذلک مع ظهور طریقتهم علیهم السّلام حجّة واضحة دالّة علی جواز العمل بخبر الواحد؛

کیف و لو کان العمل به ممنوعا بحسب الشّرع لمنعوهم عن ذلک،و لشاع هذا المنع بحیث لم یخف علی طالب الحقّ من هذه الطّائفة کونه ممنوعا،و کان العامل ملوما متّهما بالعمل بما هو خارج عن قانون الشّرع،کما منعوا عن العمل بالقیاس،و شاع هذا المنع بحیث من اتّهم به ردّوا قوله و أعرضوا علیه بکون طریقته خارجة عن قانون الشّریعة،بل کان الاحتیاج إلی منع العمل بأخبار الآحاد أقوی،و ملامة العامل بها أحری،لکون ما یجری فیه خبر الواحد أکثر ممّا یجری فیه القیاس،و لاستمرار العمل بخبر الواحد فی الأزمنة المتطاولة،ألایلام من یعمل بطریق باطل فی جمیع زمان تمیزه،و لا یسئل المعصوم عن جوازه و عدمه مع إمکان الاستعلام بأیسر وجه،و سؤالهم عمّا لا یکون

ص:224

الحاجة إلی العلم به مثل الحاجة إلی العلم بهذا،بل الحاجة إلی الاستعلام هذا أشدّ من أکثر الأمور الّتی شاع السّؤال فیها؛

فالعمل بخبر الواحد و شیوعه بینهم فی زمان الأئمّة علیهم السّلام یدلّ دلالة واضحة علی ظهور جواز العمل به بتقریر الائمّة،بحیث کان جواز العمل مندرجا فی الضّروریات المستغنیة عن السؤال.

فإن قلت:لو کان العمل بخبر الواحد واقعا فی زمان الأئمّة علیهم السّلام شایعا فیه لم یخف علی مثل السیّد المرتضی-طاب ثراه-مع عدم بعده عن زمان ظهور الأئمّة علیهم السّلام،و کیف یمکن خفاء هذا الأمر الواضح علی مثل السیّد؟!

قلت:لو کان ثبوت أمر شرعیّ یستدلّ علیه بالخبر و جواز العمل به موقوفا علی حصول الیقین به بالأخبار المتواترة أو خبر الواحد المحفوف بالقرائن الموجبة للعلم لکان هذا معلوما لأصحاب الأئمّة الهادین و شایعا بینهم،و لو کان هذا شایعا و معلوما بینهم لکان معلوما لنا أیضا لتوفّر الدّواعی؛و التّالی باطل،فالمقدّم مثله؛فالواقع هو العمل بأخبار الآحاد؛

فما ذکرته یدلّ علی عدم توقّف ثبوت أمر شرعیّ علی الخبر المتواتر مثلا،و یتحقّق العمل بخبر الواحد.

و یمکن أن یکون إنکار من أنکر إنّما نشأ من شبهة دعته إلیه،و خفاء الامور الواضحة علی بعض العلماء باعتبار بعض الشّبه غیر عزیز،و لو کان إنکارهم مستندا إلی دلیل قاطع،بل إلی مفید ظنّ راجح لکان یظهر الشیخ-طاب ثراه-و لم ینکره،و علی تقدیر إنکاره لم یسند خلاف قوله إلی الإجماع،و هو أنکر طریقة المنکرین و أسند جواز العمل

ص:225

بخبر الواحد إلی الاجماع (1)؛و الحقّ معه،لأنّ ما ذکرته یدلّ علی الاتفاق الکاشف عن قول المعصوم (2).

و قال العلاّمة-طاب ثراه-فی النّهایة:

أمّا الامامیّة،فالأخباریون منهم لم یعوّلوا فی اصول الدّین و فروعه إلاّ إلی أخبار «المرویّة عن الأئمّة علیهم السّلام.

و الاصولیّون کأبی جعفر الطّوسی و غیره وافقوا علی قبول خبر الواحد،و لم ینکر سوی المرتضی و أتباعه لشبهة حصلت لهم».انتهی (3).

أشار بلفظ«أتباعه»إلی أنّ هذا القول لم یظهر من أحد من الإمامیّه قبل السیّد،و أنّه صار تبعیته و حسن الظنّ به سبب قول بعض من تأخّر عنه بما قال،و غفلتهم عن ضعف شبهة دعته إلی هذا القول.

[الدلیل الرابع علی جواز العمل بخبر الواحد]

نقول إنّ طرق القطع منتفیة فی أکثر المسائل الفرعیّة،فإمّا أن یکون التّکلیف بهذه المسائل ساقطا عنّا،و إمّا أن یکون مکلّفین بظنّ یحصل بها من أیّ شیء کان،أو بظنّ یحصل من سبب دون سبب.

ص:226


1- (1)) -عدة الاصول،ج 1،ص 128.
2- (2)) -فان قلت:حاصل الجواب هو المعارضة فالحق من کلام السّائل و المجیب غیر ظاهر. قلت:المعارضة لیست مثل دلیل السّائل لأنّه إذا لاحظنا مقدماتها یعلم أنّ واحدة منها لم یستند إلی شبهة بل کلّها قطعی؛ و أما دلیل السائل،فالملازمة فیه قابلة للمنع. و بالجملة مقتضی المعارضة أمران:حقیة المدعی و بطلان دلیل السائل.و ظاهر أن بطلانه لیس إلاّ ببطلان الملازمة.و إلیه أشار بقوله:«انکار من انکر انما نشأ الی آخره».منه رحمه اللّه.
3- (3)) -نهایة الوصول إلی علم الاصول،ج 3،ص 403.

و الأوّل باطل بالضّرورة من الدّین.

و الثّانی بمعلومیّة عدم جواز العمل بالقیاس و إن أفاد ظنّا قویّا؛

فالثّالث هو المتعیّن.و لیس هذا السّبب هو الکتاب و الإجماع الّذی ثبت حجیته منفردین،لعدم کفایتهما فی المسائل الّتی لیس لنا طریق القطع إلیها،بل عدم دلالتهما إلاّ علی قلیل من تلک المسائل؛

و لا منضمّین مع الأمارات و الدّلائل العقلیّة الظنیّة،لأنّه لو فرض کون هذه الضّمیمة حجّة شرعیّة مع بعده نقول:لا یدلّ هذه الثّلاثة أیضا إلاّ علی قلیل من تلک المسائل، و المسائل الباقیه الّتی لا دلالة علیها أضعاف ما یدلّ علیه؛

فثبت جواز العمل بأخبار الآحاد ألّتی اجتمع فیها شرائط جواز العمل.

قال الفاضل المحقّق صاحب المعالم-طاب ثراه-ما حاصله أنّ باب العلم القطعیّ منسدّ فی کثیر من المسائل الشرعیّة،فیجب أن یکون طریقه الظنّ،و العقل یحکم بقبح العمل بالظّن الضّعیف مع إمکان القویّ،و ظاهر أنّ کثیرا من الأخبار یحصل بها ظنّ لا یحصل بغیرها. (1)انتهی مضمون ما أردت نقله.

و فیه نظر،لأنّه قد یحصل من القیاس فی بعض المواضع ظنّ أقوی من الظّن الّذی یحصل من روایة معتبرة،و علی ما ذکره یجب العمل بالقیاس حینئذ،و الظّاهر أنّه لا یقول به.و لو فرض القول به فی خصوص هذه الصّورة یبطل بأخبار کثیرة لا یمکن تخصیصها بغیر هذه الصورة.

أفاد بعض الأفاضل المحقّقین-زید توفیقاته-ما حاصله:أنّه کما یحکم العقل السلیم بوجوب الحذر عن المخوّفات القطعیّة یحکم بوجوبه عن المخوّفات الظنیّة عند انتفاء طرق القطع؛فما یدلّ دلیل ظنیّ علی وجوبه أو علی حرمته و انسدّ طریق القطع إلی أحدهما یجب فعل الأوّل و ترک الثّانی بمقتضی العقل،لحصول ظنّ الخوف من ترک الأوّل

ص:227


1- (1)) -معالم الدّین و ملاذ المجتهدین،ص 192.

و فعل الثّانی،کما هو مقتضی الوجوب و الحرمة،ألایلام الواقع فی بلیة بترک أمر أو بفعل أمر یظنّ انجراره إلیها،أو تختصّ الملامة بوقوع بلیّة دنیویّة،فلا یلام بفعل أمر مثلا یظنّ انجراره إلی بلیّة هی أشدّ منها و أدوم مع قدرته علی اجتناب هذا الفعل؟و هل یصحّ معذرته عن التشنیع بإلقاء نفسه إلی بلیّة ظنیّة أنّه إنّما یجب الاجتناب عن الفعل الّذی یعلم انجراره إلی البلیّة،و أمّا عند ظنّ انجراره فلا؛

فظهر أنّ وجوب العمل بالظنّ فی الواجب و الحرام ممّا یحکم به العقل،إلاّ أن تبیّن الشّارع عدم وجوبه أو عدم جوازه،مثل بیانه عدم جواز العمل بالقیاس،فلعلّ وجه المنع استنباط العلّة الّتی هی سبب الحکم و کونها علّة بدون مدخلیّة المحلّ استنباط ضعیف یکون وقوع الغلط فیه أکثر،و إن حصل ظنّ للنّاظر البصیر بقانون القیاس،فوجب علی الشّارع منع العمل به مطلقا.

و أمّا ما لم یمنع،فیجب العمل بالظن بحسب حکم العقل.

إذا عرفت ما ذکرته یمکن أنّ یقال مراد صاحب المعالم من جواز العمل بالظنّ عند انسداد طریق القطع إنّما هو فی غیر القیاس،لظهور کون المنع من العمل به بمنزلة ضروریّات المذهب المغنیة عن الإخراج؛و موارد المنع عن تبعیة الظّنون خارجة عمّا نحن فیه کما یظهر بالتتبع؛فلا نطیل الکلام بذکر التفصیل.

اعلم أنّه لا ینبغی ترک الاحتیاط و الاغترار (1)بالأمارات الضّعیفة،کما هو شعار کثیر من المخالفین.

فإن قلت:ما ذکرته من انتفاء تکلیفنا بتحصیل العلم و انتفاء طریق العلم فی أکثر الأحکام الشرعیّة،هل هو مخصوص زماننا و کان القدماء قائلین بوجوب تحصیل العلم

ص:228


1- (1)) -فی الف:«عدم الاغترار».

لانفتاح طریق العلم لهم،أو کانوا قائلین بجواز العمل بظاهر القرآن و الإجماع المنقول بخبر الواحد (1)و بوجوب القطع ممّا یستنبط من الأخبار،أو کان زمان القدماء مثل زمان السیّد و أمثال زمانه أیضا مثل زماننا؟

قلت:یمکن أن یکون فی زمانه بعض المسائل الّتی لم یظهر لنا مأخذ قطعیّ علی وجه یمکن تحصیل المأخذ القطعیّ بظهور بعض الأخبار الّتی تعاضد البعض،أو ظهور قرائن یعاضد الأخبار الموجودة فی زمانه و انتفاؤهما فی زماننا؛

و أما کون کلّ الأحکام فی زمانه کذلک،أو کون الأحکام یستدلّ علیها بالأخبار کذلک،فهو معلوم البطلان،لأنّه لو کان اعتقاد القدماء وجوب تحصیل العلم فی الأحکام الشرعیّة مطلقا،أو فیما لا یندرج فی ظواهر الآیات و الإجماع المنقول بخبر الواحد، و کان تحصیل العلم فی جمیع الأحکام علی تقدیر،أو فیما لا یندرج فی الأمرین المذکورین علی تقدیر آخر ممکنا لکان الواجب اتّفاق الأحکام المستنبطة من الأخبار؛ فلو فرض وقوع الاختلاف فی الجملة لوجب عدم الوفور و الکثرة فیه لعدم مناسبة الاختلاف بین طائفة واحدة فی مسائل کثیرة مستنبطة من الأخبار مع وجود الأخبار القاطعة فیها؛و أکثر اختلافات القدماء إنّما نشأ من اختلاف الأخبار و الاختلاف فی فهم مفادها و تجویز استناد الاختلاف إلی التّهاون فی المدرک مع وجود القاطع قدح فی کلّهم أو جلّهم.و کیف یجوز المتأمّل وجود الرّوایات القاطعه فی زمان السیّد و الشیخ- طاب ثراهما-مع غایة الاختلاف بینهما،بل فی فتاوی أحدهما فی تألیفین،و کذا فی فتاوی من عاصرهما و من تقدّم علیهما؟!

لا یقال:قال السیّد و ابن إدریس بعدم جواز العمل بأخبار الآحاد الخالیة عن القرائن

ص:229


1- (1)) -ذکر الاجماع المنقول بخبر الواحد إنّما هو بمحض الاحتمال و الاّ سیظهر فی مبحث الإجماع عدم حجیته من خبر الواحد.منه رحمه اللّه.

مع اختلافات کثیرة بینهما،فما تقول فی جواب هذه الاختلافات نقول فی جواب الاختلافات بین السیّد و الشّیخ و غیر الشّیخ.

لأنّا نقول:عدم قولهما بجواز العمل بأخبار الآحاد الخالیة عن القرائن لا یستلزم عدم عملهما بها؛فلعلّ السیّد عمل بروایة یظنّ کونها محفوفة بقرائن تفید العلم بما أفتی به، و ابن إدریس بروایة منافیة لها بزعمهما کذلک؛

أو زعم أحدهما روایة کذلک و الآخر لم یتفطّن بتلک الأمازعمهما ضعیفة غیر مفیدة للعلم؛أو زعما أنّ إجماعا یدلّ علی خلافها؛

أو زعم أحدهما إجماعا علی أمر و الآخر اجماعا علی خلافه؛

أو زعم أحدهما ظاهرا یدلّ علی أمر و الآخر أمرا آخر زعمه حجّة شرعیّة علی خلافه.

و بالجملة،الاختلافات الکثیرة الّتی تحقّقت فی فتاویهما یدلّ دلالة ظاهرة علی عدم تحقّق الرّوایات القاطعة علی فتاویهما.

فإن قلت:یمکن أن یکون الأخبار الّتی یصلح الاحتجاج بها هی الأخبار المتواترة أو المحفوف بالقرائن،و کان منشأ الاختلافات غفلة بعضهم عن بعض الأخبار المتواترة أو عن بعض القرائن أو عن المدارک الّتی اطّلع علیها الآخر،کما ذکرت بعنوان الاحتمال ههنا.

قلت:ظاهر للمتتبع أنّ أکثر اختلافاتهم إنّما نشأت من الأخبار الآحاد الخالیة عن القرائن أو من القول بالإجماع الّذی لا دلیل علی حجیّته،کما سیظهر لک انشاء اللّه تعالی- و لو فرض بعد ظهور ضعف کثیر من الإجماعات الّتی بینته عدم جواز العمل باخبار الآحاد لخلا الأحکام الکثیرة الحاجة الّتی لا یجوز خلوّها عن المأخذ.

اعلم،أنّ صاحب المعالم-طاب ثراه-نقل عن الشیخ رحمه اللّه دعوی الاتّفاق علی العمل

ص:230

بخبر الواحد؛ (1)و عن المرتضی رحمه اللّه فی جواب المسائل التبانیات:إنّ أصحابنا لا یعملون بخبر الواحد؛و إنّ ادعاء خلاف ذلک علیهم دفع للضّرورة؛قال:لأنا نعلم علما ضروریّا لا یدخله فی مثله ریب و لا شکّ أنّ علماء الشّیعة الإمامیّه یذهبون إلی أنّ أخبار الآحاد لا یجوز العمل بها فی الشّریعة و لا التعویل علیها،و أنّها لیست حجّة و لا دلالة.و قد ملأوا الطّوامیر و سطورا الأساطیر فی الاحتجاج علی ذلک و النقض علی مخالفیهم فیه. (2)

و نقل أیضا أنّه (3)قال فی المسألة الّتی أفردها فی البحث عن العمل بخبر الواحد فی جواب المسائل التبانیات:إنّ العلم الضروریّ حاصل لکلّ مخالف للإمامیّة أو موافق، فإنّهم لا یعملون فی الشّریعة بخبر لا یوجب العلم (4).

و نقل عن تکلّم السیّد فی الذّریعة علی التعلّق بعمل الصحابة و التابعین،بأنّ الإمامیّه تدفع ذلک و تقول:إنّما عمل بأخبار الآحاد من الصّحابة المتأمرون،ألّذین یحتشم التّصریح بخلافهم و الخروج عن جملتهم،فإمساک النّکیر علیهم لا یدلّ علی الرّضاء بما فعلوه،لأنّ الشّرط فی دلالة الإمساک علی الرّضاء أن لا یکون له وجه سوی الرّضاء تقیّة خوف و ما أشبه ذلک. (5)انتهی.

أقول:کلام السیّد-طاب ثراه-صریح فی إنکار جواز العمل باخبار الآحاد.و قوله:«إن أصحابنا لا یعملون بخبر الواحد»،و قوله:«لا شکّ أنّ علماء الإمامیّة یذهبون إلی أنّ أخبار الآحاد لا یجوز»إلی آخره،ظاهر فی دعوی الاتّفاق علی المنع من العمل بأخبار الآحاد، لظهور الجمع المضاف فی العموم.

ص:231


1- (1)) -معالم الدین و ملاذ المجتهدین،ص 191.
2- (2)) -معالم الدین و ملاذ المجتهدین،ص 194؛رسائل المرتضی،ج 1،ص 24.
3- (3)) -ضمیر أنّه للسیّد نفسه.حاصل الکلام أنّه أحال بیان أنّ العلم الضروری حاصل إلی ما ذکره من جواب المسائل التبانیات.منه رحمه اللّه.
4- (4)) -معالم الدین و ملاذ المجتهدین،ص 195.
5- (5)) -الذریعة،ج 2،ص 537؛معالم الدین و ملاذ المجتهدین،ص 195.

و علی تقدیر عدم إرادة الاتفاق،فلا شکّ فی الدّلالة علی غایة اشتهار المنع بین الاصحاب.

و قوله رحمه اللّه:«و قد ملأوا الطّوامیر و سطروا الأساطیر»إلی آخره،یدلّ علی إشتمال تصانیف کثیرة موجودة فی زمانه معلومة له علی هذا المدّعی؛

و کیف یجتمع هذا مع ما نقلته عن العلاّمة رحمه اللّه من أنه لم ینکر،یعنی:قبول خبر الواحد، سوی المرتضی و أتباعه؟!و کیف یجتمع مع ما نقل عن الشّیخ؟!

و قال صاحب المعالم بعد استدلاله علی حجیّة خبر الواحد و نقل کلام العلاّمة و السیّد رحمهما اللّه:«و بقی الکلام فی التّدافع الواقع بین ما عزاه إلی الأصحاب و بین ما حکیناه عن العلاّمة فی النّهایة،فإنّه عجیب». (1)

فجمع أوّلا بما حاصله نسبة المنع عن العمل بأخبار الآحاد إلی أوائل المتکلّمین من الإمامیة،و نسبة العمل بها و مخالفة السیّد إلی الفقهاء؛

ثم قال:

«و الإنصاف أنّه لم یتّضح من حالهم المخالفة له أیضا،إذا کانت أخبار الأصحاب حینئذ قریبة العهد بزمان لقاء المعصومین علیهم السّلام،و استفادة الأحکام منهم،و کانت القرائن المعاضدة لها متیسّرة،کما أشار إلیه السیّد،و لم یعلم انّهم اعتمدوا علی الخبر المجرّد لیظهر مخالفتهم لرأیة فیه.

و قد تفطّن المحقّق رحمه اللّه من کلام الشّیخ بما نقلناه بعد أن ذکر عنه فی حکایة الخلاف هنا:أنّه عمل بخبر الواحد إذا کان عدلا فی الطّائفة المحقّة.و أورد احتجاج القوم من الجانبین،فقال:و ذهب شیخنا أبو جعفر رحمه اللّه إلی العمل بالخبر العدل من رواة أصحابنا،لکن لفظه و إن کان مطلقا،فعند التحقیق یتبین أنّه لا یعمل بالخبر مطلقا،بل بهذه الأخبار الّتی رویت عن الأئمّه علیهم السّلام و دونّها الأصحاب،لا أنّ کلّ خبر یرویه إمامیّ یجب العمل به.

هذا الّذی تبیّن لی فی کلامه.و یدّعی إجماع الأصحاب علی العمل بهذه الأخبار،

ص:232


1- (1)) -معالم الدین و ملاذ المجتهدین،ص 197.

حتّی لو رواها غیر إمامیّ و کان الخبر سلیما عن المعارض و اشتهر نقله فی هذه الکتب الدّائرة بین الأصحاب عمل به. (1)

ثمّ أخذ فی نقل احتجاج الشّیخ بما حکیناه سابقا من أنّ قدیم الأصحاب و حدیثهم إلی آخر ما ذکر هناک،و زاد فی تقریبه ما لا حاجة لنا إلی ذکره.

و ما فهمه المحقّق رحمه اللّه من کلام الشیخ هو الّذی ینبغی أن یعتمد علیه لا ما نسبه العلاّمة إلیه». (2)انتهی.

أقول:عدم القول بوجوب رعایة القرینة المفیدة للعلم فی زمان الصّحابة و الأئمّة علیهم السّلام معلوم بما ذکرته فی الدّلیل الثّالث،و هذا هو المعتمد فی الاحتجاج؛و عدم وجوب رعایة القرینة المذکورة عند کثیر من الفقهاء الّذین کانوا قبل السیّد أیضا ظاهر،لأنّه لو کان اعتقادهم وجوب رعایة القرینة المفیدة للعلم فی أخبار الآحاد لنقل إلینا ألبتة،لتوفّر الدّواعی و انتفاء الموانع؛فعدم النقل یدلّ علی عدم الوجوب عندهم.

و ما ذکر من کون القرائن متیسّرة،إن کان المراد تیسّرها فی کلّ أخبار الآحاد الّتی عملوا بها،فهو غیر ظاهر؛

و إن کان المراد تیسّرها فی بعضها،فلا ینفعه.

و علی تقدیر فرض تیسّرها فی الکلّ-مع ظهور البطلان-ما ذکرته یدلّ علی عملهم بأخبار الآحاد الّتی لم یفتشوا فیها عن القرائن المفیدة للعلم،بحیث یوجب العلم بعدم الحاجة إلی التّفتیش عن القرائن عندهم؛

فظهر أنّ الإنصاف یشهد علی أنّ حالهم یدلّ علی مخالفتهم للسیّد،و قرب العهد لا یوجب القرینة؛ألا تری إلی کثرة المخالفة فی المسائل الشرعیّة بین العلماء الّذین قرب عهدهم بزمان الأئمّة علیهم السّلام،بحیث یوجب العلم بأنّ القطع کان منتفیا فی کثیر منها؟

و ما نسب إلی المحقّق فکلامه المنقول بریء منه،لأنّ قوله:«فعند التّحقیق»إلی آخره،

ص:233


1- (1)) -معارج الاصول،ص 147.
2- (2)) -معالم الدین و ملاذ المجتهدین،ص 198.

یدلّ علی أنّ الشّیخ لا یعمل مطلق الأخبار،بل یراعی فی العمل بها الرّواة عن الأئمّة- صلوات اللّه علیهم-و تدوین الأصحاب،لا بمحض روایة إمامیّ؛و ظاهر أنّ هذه الأمارة لیست ممّا تفید العلم،و کذلک الأمارة الّتی ذکرها بقوله:«حتّی لو رواها غیر إمامیّ»إلی آخره،یظهر ضعف ما فهم صاحب المعالم من کلام المحقّق.

و علی تقدیر إرادة المحقّق من هذا الکلام ما فهمه صاحب المعالم من کلامه لا ینفعه إذا دلّ کلام الشیخ علی خلاف فهمه،فننقل کلامه حتّی یظهر لک حقیقة الحال.

قال-طاب ثراه-فی العدّة:

«فأمّا ما اخترته من المذهب هو أنّ خبر الواحد إذا کان واردا من طریق أصحابنا القائلین بالإمامة،و کان ذلک مرویّا عن النّبی صلّی اللّه علیه و اله أو عن أحد من الأئمّة علیهم السّلام،و کان ممّن لا یطعن فی روایته و یکون سدیدا فی نقله،و لم تکن هناک قرینة تدلّ علی صحّة ما تضمّنه الخبر-لأنّه إذا کان هناک قرینة تدلّ علی صحة ذلک کان الاعتبار بالقرینة- و کان ذلک موجبا للعلم-و نحن نذکر القرائن فیما بعد-جاز العمل به.

و الّذی یدلّ علی ذلک إجماع الفرقة المحقّة،فإنّی وجدتها مجمعة علی العمل بهذه الأخبار الّتی رووها فی تصانیفهم و دوّنوها فی اصولهم،لا یتناکرون ذلک و لا یتدافعونه، حتّی أنّ واحدا منهم إذا أفتی بشیء سألوه من أین قلت هذا؟فإذا أحالهم علی کتاب معروف و أصل مشهور و کان راویه ثقة لا ینکر حدیثه سکتوا و سلّموا الأمر فی ذلک و قبلوا قوله.و هذه عادتهم و سجیتّهم عن عهد النّبی صلّی اللّه علیه و اله و بعده إلی زمان الصّادق،جعفر بن محمّد علیهما السّلام ألّذی انتشر عنه العلم و کثرت الرّوایة من جهته؛

فلولا أنّ العمل بهذه الأخبار کان جایزا لما أجمعوا علی ذلک و لأنکروه،لأنّ إجماعهم لا یکون إلاّ عن معصوم (1)لا یجوز علیه الغلط و السّهو.

و الّذی یکشف عن ذلک أنّه لمّا کان العمل بالقیاس محظورا فی الشّریعة عندهم

ص:234


1- (1)) -فی ألف:«لأن إجماعهم فیه معصوم».

لم یعملوا به أصلا،و إذا شذّ واحد منهم و عمل به فی بعض المسائل أو استعمله علی وجه المحاجّة لخصمه و إن لم یعلم اعتقاده به،ترکوا قوله و أنکروا علیه و تبرّءوا من قوله،حتّی أنّهم یترکون تصانیف من وصفناه و روایاته لمّا کان عاملا بالقیاس،فلو کان العمل بالخبر الواحد یجری هذا المجری لوجب أیضا فیه مثل ذلک و قد علمنا خلافه.

فان قیل:کیف تدّعون إجماع الفرقة المحقّة فی العمل بخبر الواحد،و المعلوم من حالها أنّها لا تری العمل بخبر الواحد،کما أنّ المعلوم من حالها أنّها لا تری العمل بالقیاس، فإن جاز ادعاء أحدهما جاز ادعاء الآخر.

قیل لهم:إنّ المعلوم من حالها الّذی لا ینکر و لا یدفع أنّهم لا یرون العمل بخبر الواحد الّذی یرویه مخالفهم فی الاعتقاد و تختصّ بطریقه؛فأمّا ما یکون راویه منهم و طریقه أصحابهم،فقد بیّنّا أنّ المعلوم خلاف ذلک،و بیّنّا الفرق بین ذلک و بین القیاس أیضا؛و أنّه لو کان معلوما حظر العمل بخبر الواحد أیضا لجری مجری العلم بحظر القیاس،و قد علم خلاف ذلک.

فإن قیل:ألیس شیوخکم لا تزال تناظرون خصومهم فی أنّ الخبر الواحد لا یعمل به و یدفعونهم عن صحّة ذلک،حتّی أنّ منهم من یقول:«لا یجوز ذلک عقلا»،و منهم من یقول:«لا یجوز ذلک،لأنّ السمع لم یرد به»،و ما رأینا أحدا تکلّم فی جواز ذلک و صنّف فیه کتابا و لا أملی فیه مسألة،فکیف تدّعون أنتم خلاف ذلک؟

قیل له:من أشرت إلیهم من المنکرین لأخبار الأحاد انّما کلّموا من خالفهم فی الاعتقاد و دفعوهم عن وجوب العمل بما یروونه من الأخبار المتضمّنة للأحکام الّتی یروون خلافها،و ذلک صحیح علی ما قدمناه،و لم نجدهم اختلفوا فیما بینهم و أنکر بعضهم علی بعض العمل بما یروونه إلا مسائل دلّ الدلیل الموجب للعلم علی عدم صحّتها،فإذا خالفوهم بها أنکروا علیهم لمکان الأدلّة الموجبة للعلم و الأخبار المتواترة بخلافه.

ص:235

فأمّا من أحال ذلک عقلا،فقد دللنا فیما مضی علی بطلان قوله،و بیّنّا أنّ ذلک جائز، فمن أنکر کان محجوجا بذلک.

علی أنّ الّذین اشیر إلیهم فی السّؤال أقوالهم متمیزة من بین أقوال الطّائفة المحقّة،و قد علمنا أنّهم لم یکونوا أئمّة معصومین،و کلّ قول علم قائله و عرف نسبه و تمیّز من بین أقاویل سائر الفرقه المحقّة لم یعتد بذلک القول،لأنّ قول الطّائفة إنّما یکون حجّة لأنّ فیهم معصوما،فإذا کان القول صادرا عن غیر معصوم علم أنّ قول المعصوم داخل فی باقی الأقول و وجب المصیر إلیه،علی ما نبیّنه فی باب الإجماع.

فإن قیل:إذا کان العقل یجوّز العمل بخبر الواحد و الشّرع قد ورد به،فما الّذی حملکم علی الفرق بین ما یرویه الطّائفة المحقّة و بین ما یرویه أصحاب الحدیث من العامّة عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله؟و هلاّ عملتم بالجمیع،أو منعتم من الکلّ؟

قیل:العمل بخبر الواحد إذا کان دلیلا شرعیّا عندنا فینبغی أن نستعمله بحسب ما قرّرته الشّریعة،و الشّرع قرّر العمل بما ترویه طائفة مخصوصة،فلیس لنا أن نتعدّی إلی غیرها، کما أنّه لیس لنا أن نتعدی من روایة العدل إلی روایة الفاسق.و إن کان العقل مجوّزا لذلک، اجمع علی أن من شرط العمل بخبر الواحد أن یکون روایه عدلا بلاخلاف؛

و کلّ من اشیر إلیه ممّن خالف الحق لم یثبت عدالته،بل ثبت فسقه؛فلأجل ذلک لم یجز العمل بخبره».

انتهی ما أردت نقله ههنا. (1)

و یدلّ علی ما ذکرته من دلالة کلام الشّیخ علی خلاف ما فهمه صاحب المعالم رحمه اللّه من کلام المحقّق ما ذکره الشّیخ بقوله:«خبر الواحد إذا کان واردا»إلی آخره،لأنّ جواب هذا الشّرط هو«جاز العمل»،و قوله:«و لم تکن هناک قرینة تدلّ علی صحّة ما تضمّنه الخبر» إلی آخره،من جملة الامور الّتی اعتبرها فی العمل بخبر الواحد؛و علّل هذا القول

ص:236


1- (1)) -عدة الاصول،ج 1،ص 126.

بخروجه عن المقصود الّذی هو العمل بخبر الواحد الّذی لا یوجب العلم بقوله:«لأنّه إذا کان هناک قرینة»إلی آخره؛فهذا الکلام صریح فی قوله بالعمل بخبر الواحد الّذی لا قرینة علی حقیّة ما تضمّنه الخبر قرینة توجب العلم بها.

و یؤیّد ما ذکرته،بل یدلّ علیه قوله:«و الّذی یدلّ علی ذلک»إلی قوله:«و قبلوا قوله»، لأنّ کون الأخبار فی تصانیف الفرقة المحقّة و تدوینها فی اصولهم و کون راویها ثقة لا ینکر حدیثه لا یوجب العلم.

و یدلّ علیه الاستدلال الّذی ذکره بقوله:«فلولا أنّ العمل بهذه الأخبار کان جایزا»إلی آخره،لأنّ مراده لو کان العمل بالاخبار الموجبة للیقین باعتبار القرائن لما کان محتاجا إلی هذا الدّلیل،لأنّه إذا حصل علم قطعیّ بقول المعصوم لا معنی للتّوقف فیه حتّی یحتاج إلی الاستدلال،و لو نبّه علی المدّعی لم یکن التّنبیه ما ذکره،بل ما أشرت إلیه.

و أیضا أیّ وجه لأوّل کلامه الّذی نقلته و هو قوله:«فأمّا ما اخترته من المذهب»إلی آخره،مع قطع النّظر عن مقتضی الشّرط و الجزاء الّذی ذکرته أوّلا،لأنّ نسبة الاختیار إلی نفسه إنّما یناسب المسألة النّظریة،و وجوب العمل بما یوجب القطع لا یوجب الاستدلال.

و علی تقدیر الحاجة إلیه الاستدلال لا یدلّ علیه.

و یدلّ علیه أیضا ما ذکره فی السّؤال الأوّل؛فإن توهّم ما ذکره بقوله:«و المعلوم من حالها أنّها لا تری العمل بخبر الواحد»،إنّما یصحّ لو جعل محل النّزاع العمل بخبر الواحد الخالی عن القرینة الموجبة للعلم،و إلاّ فلا معنی للتوهّم أصلا.

و کذلک ما ذکره فی جوابه،لأنّ محل النزّاع لو کان خبر الواحد المحفوف بالقرائن الموجبة للعلم لم یکن بین روایة العامّة و الخاصّة فرق،لأنّ ما یرویه المخالف إن کان مع القرینه الموجبة للعلم یجب العمل به؛و ما یرویه غیره لا یجوز العمل به عند خلوه عن القرینة المذکوره حینئذ؛فما ذکره فی الجواب أیضا یدلّ علی أنّ محل النزاع إنّما هو خبر الواحد الخالی عن القرینة المذکورة.

ص:237

و یدلّ علیه أیضا السّؤال الثّانی،لأنّ استمرار منازعة شیوخ الإمامیّه فی عدم جواز العمل بخبر الواحد المحفوف بالقرینة المذکوره لا معنی له،سواء کان الراویّ إمامیّا أو مخالفا.

و أیضا أیّ معنی لقوله:«حتّی أنّ منهم من یقول لا یجوز ذلک عقلا»،و أیّ عقل لا یجوز العمل بالخبر الواحد المحفوف بالقرائن المذکورة؟!

و یدلّ علیه أیضا قوله:«و لم نجدهم اختلفوا فیما بینهم و أنکر بعضهم علی بعض العمل بما یروونه إلا مسائل دلّ الدّلیل»إلی آخره،لأنّ هذا الکلام یدلّ علی عدم الخلاف،فیدلّ الکلام علی أنّ ما یرویه بعضهم یعمل به إن لم یدلّ الدّلیل علی خلافه.فإمّا أن یراد من عموم«ما»فی«بما یرویه»خبر الواحد المحفوف بالقرینة الموجبة للعلم،أو الخالی عنها.

و الاحتمال الأوّل مندفع بقوله:«دلّ الدلیل الموجب للعلم علی عدم صحّتها»،لامتناع تحقّق موجب العلم فی المتقابلین.و الثّانی هو المطلوب.

و یدلّ السّؤال الثّالث و جوابه أیضا علی ما ذکرته و لاتحتاج إلی البیان.

اعلم،أنّ الظّاهر من قول الشّیخ رحمه اللّه:«فإن قیل کیف تدّعون إجماع الفرقة المحقّة»إلی آخره،هو الإشارة إلی ما ذکره السّید رحمه اللّه و من وافقه فی المنع عن العمل بخبر الواحد،لکن ما ذکره من الجواب لا یصحّ فی جواب کلام السیّد،لأنّ حاصل الجواب هو الفرق بین خبر الواحد الّذی یرویه المخالف و الموافق،و أنّ الّذی منعه المانع هو الأول و الّذی أثبته المثبت هو الثّانی؛و ظاهر کلام السیّد،بل صریحه أنّ المنع من العمل بخبر الواحد إنّما هو لعدم إفادة العلم و عدم جواز العمل بما لا یفید العلم،و حینئذ لا یختصّ المنع بروایة المخالف.

و یدلّ علی ما ذکرته ما ذکره صاحب المعالم بقوله:

«و قال(یعنی السیّد)فی المسألة الّتی أفردها فی البحث عن العمل بخبر الواحد:إنّه تبیّن فی جواب المسائل التبانیات،أنّ العلم الضّروری حاصل لکلّ مخالف للإمامیّة أو

ص:238

موافق بأنّهم لا یعملون فی الشّریعة بخبر لا یوجب العلم،و أنّ ذلک قد صار شعارا لهم یعرفون به،کما أنّ نفی القیاس فی الشّریعة من شعارهم الّذی یعلمه منهم کلّ مخالط لهم». (1)

فالجواب المطابق هو المنع من اعتبار العلم فی جواز العمل بخبر الواحد،لجواز العمل به فی بعض الصّور و إن لم یحصل العلم بمقتضاه،لکن لمّا کان السّائل هو المجیب حمل السؤال علی معنی یناسبه ما ذکره فی الجواب،فیحمل السؤال علی ظاهره الّذی هو دعوی معلومیّة عدم عمل الفرقة المحقّة بخبر الواحد مطلقا،سواء کانت راویه من الطّائفة المحقّة أم لا،مثل معلومیة عدم عملهم بالقیاس،فأجاب بأنّ معلومیة عدم عملهم بخبر الواحد لیست مطلقة،بل إنّما هی فی خبر الواحد الّذی تختصّ بطریقة المخالفین و کانت راویه منهم.

و بجوابه عمّا أجاب عنه یظهر الجواب عمّا ذکره السیّد من أنّهم لا یعملون بخبر لا یوجب العلم،لأنّه ظهر من کلام الشیخ جواز العمل بخبر یکون بطریقة الأصحاب و کانت راویه منهم،و ظاهر أنّ هذا لا یوجب العلم،فظهر منه عدم (2)اشتراط العلم فی جواز العمل.

و بالجملة،توهّم عدم منافاة ما ذکره الشیخ رحمه اللّه لما ذکره السیّد رحمه اللّه من اعتبار العلم فی العمل بالأخبار من التوهّمات الّتی ینشأ من عدم التأمّل فی کلام الشّیخ و مع کفایة بعض ما ذکرته من أنّ الشیخ رحمه اللّه لا یعتبر العلم فی العمل بخبر الواحد،و ما لم ننقله من کلامه الّذی یدلّ علی هذا المدّعی فی غایة الکثرة المغنیة عن الذّکر نقول:

قال الشیخ-طاب ثراه-فی مبحث القرائن الموجبة للعلم الّتی بها یعمل بخبر الواحد:

ص:239


1- (1)) -معالم الدّین و ملاذ المجتهدین،ص 195.
2- (2)) -فی«الف»اختراط العلم.

«فأمّا إذا کان مخالفا فی الاعتقاد لأصل المذهب و روی مع ذلک عن الائمّة علیهم السّلام نظر فیما یرویه؛فإن کان هناک من طرق الموثوق بهم ما یخالفه وجب إطراح خبره.

و إن لم یکن هناک ما یوجب إطراح خبره،و یکون هناک ما یوافقه وجب العمل به.

و إن لم یکن من الفرقة المحقّة خبر یوافق ذلک و لا یخالفه،و لا یعرف لهم قول فیه وجب أیضا العمل به،لما روی عن الصّادق علیه السّلام أنّه قال:«إذا نزّلت بکم حادثة لا تجدون حکمها فیما روی عنا فانظروا إلی ما رووه عن علیّ علیه السّلام فاعملوا به». (1)

و لأجل ما قلناه عملت الطّائفة بما رواه حفص بن غیاث (2)و غیاث بن کلوب (3)و نوح بن دراج (4)و السّکونی (5)و غیرهم من العامّة عن ائمّتنا:و لم ینکروه و لم یکن عندهم خلافه». (6)

أقول:صرّح فی قوله:«و إن لم یکن هناک»إلی آخره،بوجوب العمل بخبر مخالف لم یکن من الفرقة المحقّة خبر یوافقه و لا یخالفه و لا یعرف لهم قول فیه؛و ظاهر أنّه لا یمکن توهم حصول العلم من مثل هذا الخبر.

فإن قلت:قد ظهر من قول الشّیخ ما ذکرته،فهل یصحّ الاستدلال بخبر المخالف فی الصورة المذکورة؟

قلت:لا،لأنّه لم یظهر لنا اعتبار هذا الخبر،فلیس حجّة علینا.و بمحض استدلال الشیخ به لا یظهر الاعتبار.

ص:240


1- (1)) -وسائل الشیعة،ج 28،ص 91.
2- (2)) -حفص بن غیاث بن طلق بن معاویة القاضی،کان عامیا ثقة،له روایات عن الصادقین علیهما السّلام.
3- (3)) -غیاث بن فیهس البجلّی،کان عامیا ثقة،له روایات عن أئمة أهل البیت علیهم السّلام.
4- (4)) -نوح بن دراج مولی النخع من أصحاب الصادق علیه السّلام و من رواة أحادیثه.قال الخوئی:إنّ الرجل شیعی صحیح الاعتقاد و کان یفتی و یقضی بالحق،و لکنه مع ذلک فقد عدّه الشیخ فی کتاب العدّة من العامة.
5- (5)) -اسماعیل بن أبی زیاد السکونی،و یعرف أیضا بالشعیری،من أصحاب الصادقین علیهما السّلام.عدّه الشیخ و العلامة من العامة.
6- (6)) -عدة الاصول،ج 1،ص 148.

و علی تقدیر تسلیم اعتباره لا یدلّ علی جواز العمل بخبر مخالف واحد فی الصّورة المذکورة،کما یظهر من کلام الشیخ،فلعلّ صیغة الجمع فی قوله علیه السّلام:«إلی ما رووه»إشارة إلی اعتبار الکثرة الّتی یحصل بها الظنّ حینئذ.

فإن قلت:هل یجوز العمل بروایة المذکورین ههنا بما ذکره رحمه اللّه من عمل الطائفه بروایاتهم؟.

قلت:لا،لأنّ ظاهر الطّائفة و إن کان هو الاتّفاق،خصوصا مع قوله:«و لم یکن عندهم خلافه»،لکن یدلّ کلامه علی أنّ مأخذ الحکم بجواز العمل بروایاتهم هو الرّوایة المذکورة الّتی لم یظهر اعتبارها و لا دلالتها علی المقصود؛فإذا ظهر ضعف مأخذ الاتفاق فلا حجیّة فیه،کما یظهر فی مبحث الإجماع-إن شاء اللّه تعالی-و مع ذلک یدلّ تفریعه بقوله:

«و لأجل ما قلناه»علی کون عملهم بروایاتهم فی الصّورة المذکورة لا مطلقا.

و یؤیّد هذا الاحتمال عموم ما ذکره بقوله:«و غیرهم من العامّة»،و إن کان العمل بقولهم فی الصّورة المذکورة أیضا ضعیفا بما عرفته.

فإن قلت:قد ظهر بما ذکرته عدم إمکان الجمع بین کلام السیّد و الشیخ رحمهما اللّه،و أنّ الحق مع الشیخ فی قوله بالعمل بخبر الواحد و اشتهار العمل به بین الصحابة و أصحاب الائمّة و الفقهاء،فأیّ وجه لمثل هذا الغلط الّذی نسب إلی السیّد رحمه اللّه؟

قلت:بعد التأمّل فیما ذکرته ظهر بطلان کلام السیّد رحمه اللّه علی وجه لا ینبغی الرّیب فیه؛ و عدم العلم بما دعاه إلی هذه السهو لا یضرّنا.و مع ذلک نذکر بعنوان الاحتمال ما یضعف به الاستبعاد فی الجملة،و هو أنّ الظاهر من السّؤالین الأوّلین الّذین نقلتهما من عدّة الشیخ- طاب ثراه-أنّهما إشارتان إلی قول السیّد رحمه اللّه،و فی جواب السّؤالین ذکر ما یمکن أن یکون منشأ لشبهة السیّد و من وافقه،و هو أنّ الطّائفة المحقّة أنکروا جواز العمل بروایات العامّة.

و یمکن تقریب هذا بأنّ العامّة عدّوا روایات عائشة مع علمهم بأنّها خرجت علی من

ص:241

یدور الحقّ معه و نسبت إلیه دم عثمان مع علمها ببرائته عنه صحیحة،و کذا روایات سمرة بن جندب الّذی اختلق الرّوایة عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله بأمر معاویة بعد ما أخذ أربعمأة ألف درهم أنّه اشتملت علی مذمة عظیمة نازلة فی شأن علیّ،و أنّه اخری مشتملة علی مدح عظیم نازلة فی شأن قاتله، (1)و کذلک روایات غیرهما من المعروفین بالکذب؛فلعلّ إنکار أهل الحقّ حجّیة أخبار الآحاد و قولهم بعدم الحجّیة إنّما کان فی أخبارهم الّتی لم یراعوا فیها شرائط جواز العمل بها!

فلعلّ الاستدلالات الّتی أشار إلیها السیّد-طاب ثراه-بقوله:«و قد ملأوا الطّوامیر»إلی آخره،إنّما کانت متعلّقة بأخبار الأحاد الّتی لم یستجمع شرائط جواز العمل بها علی ما هو طریقة العامة!فظنّ-طاب ثراه-أنّها متعلّقة بجواز العمل بأخبار الآحاد مطلقا؛و أمثال هذا السّهو غیر مسدود عن السیّد-طاب ثراه-.

و بالجملة،عدم صحّة کلام السیّد فی العمل بخبر الواحد ثابت بما ذکره،سواء کان منشأه ما ذکرته أو غیره ممّا لا علم لنا به.

فان قلت:الدّلیلان الأوّلان ضعیفان فی أمثال هذا المقام،لاشتراکهما فی عدم إفادة القطع و عدم کفایة الظنّ فی الاصول،و اختصاص الثّانی بضعف دلالة المفهوم.

قلت:بعد ثبوت جواز العمل بظاهر القرآن تخصیصه بمسائل جزئیّة فرعیّة لا وجه له، بل یدلّ علی جواز العمل به،کما یدلّ علی جواز العمل فی القاعدة الکلیّة المتعلقة بامور الشرعیّة الفرعیّة،و الاصول الّتی یصحّ الاکتفاء بالأدلّة الظنیّة مطلقا إنّما هی الاصول (2)لا الفقه،فربّ مسائل من اصول الفقه یستدلّون علیها بالإجماع و الأدلة الظنیّة و لیس لنا طریق غیر الظنّ،مثل الدّلیل علی کون صیغة الأمر و النّهی للوجوب و الحرمة أو غیرهما،

ص:242


1- (1)) -شرح نهج البلاغة لإبن أبی الحدید،ج 4،ص 73.
2- (2)) -فی«الف»:«اصول الدین».

و لا وجه للبحث عن الأدلّة المذکورة فی مواضعها بکون الدّلالة ظنیّة،کما یعلمه المتدبّر.

نعم،یشتمل اصول الفقه علی مسائل لا یظهر کفایة الظنّ فیها و ما نحن فیها لیس منها؛ فإذا دلّ روایة یرویها الثّقات الإثنی عشریّة عن أبان بن عثمان مثلا عن الصّادق علیه السّلام علی شیء،ففتش المجتهد فی الآیات المتعلّقة بالأحکام و الرّوایات الدالّة علیها و لم یجد فیها معارضا لها،فقال:أمر اللّه تعالی بالتثبّت عند مجیء الفاسق بنبأ فتثبتنا،فوجدنا أثر الاعتماد علی هذه الرّوایة بتوثیق المعتمد رواتها و إن لم یکن کلّها علی المذهب الحقّ، بل عدم منع ناووسیّه أبان عن توثیقه یدلّ علی الاعتماد التامّ بروایاته عند الموثّق المعتمد،و لم نر معارضا یدلّ علی خلاف مدلولها،فیجب العمل بمقتضاها؛فهل یلیق أن یقول القائل بوجوب العمل بظاهر القرآن:إنّه لا یجوز الّتمسک ههنا بظاهر هذه الآیة، لکونها دالّة علی قاعدة کلیّة ظنیّة،و هذه المسألة مندرجة فیها؛و ضعف دلالة المفهوم غیر مسلّم.و ما یدلّ علی جواز العمل بالقرآن و الأخبار المعتمدة یدلّ علی جواز العمل بظاهرها؛و کما یکون المنطوق ظاهرا من اللّفظ کذلک کثیر من المفهومات،و لا دلیل علی اعتبار مرتبة من مراتب الظّهور الّتی لا یندرج المفهوم فیها؛و لو اعتبر هذه المرتبة من الدّلالة لخرج کثیر من مراتب المنطوق أیضا عن الاعتبار و لا یقولون به و لا وجه له أیضا.

[تنبیهات]
اشاره

و ههنا فوائد ینبغی التّنبیه علیها.

[فی الروایة الصحیحة]

الأولی:أنّه إذا کانت الرّوایة صحیحة-و هی ما یکون کلّ واحد من سلسلة الرّواة ثقة صحیح العقیدة-یجب العمل بها فی الجمله البتّة.و إنّما الإشکال فی صورة وحدة المعدّل،فهل یعتبر فی عدّ أحد ثقة إن لم یکن ممّن علم بهذا الوصف و لم یکن مشتهرا به

ص:243

شهرة مغینة عن الحاجة إلی التّوثیق مثل الصّدوق رحمه اللّه تعدّد المعدّل و الموثّق أم لا (1)؟الحقّ هو الثّانی،لجریان الدّلیل الثّانی،و هو ظاهر.

و الرّابع،لأنّه لو اعتبر التّعدد فی المعدّل فی کلّ واحد السّلسلة لخلا أکثر الأحکام الّتی لا یجوز العقل خلوها عن الأدلّة،کما یظهر لمن تتبّع.

و ظاهر الأوّل،لأصالة عدم اعتبار الزّائد فی قبول الإنذار و الحذر.

و الثّالث،لبعد اعتبار تعدّد المعدّل فی من لم یعلم بالعدالة و لم یشتهر بها،و عدم ظهوره من زمان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله إلی آخر أیّام ظهور الأئمّة علیهم السّلام،أو ظهوره و عدم نقله فی الأزمنة المتطاولة.

و بناء اعتبار التعدد فی المعدّل و عدمه علی کون التّعدیل شهادة أو روایة کما یظهر من کلام کثیر من الاصولیین ضعیف،لخروجه عن الرّوایة الاصطلاحیّة،و عدم اعتبار العلم الّذی یعتبر فی کثیر من أفراد الشّهادة و تسمیته بالرّوایة و إن لم یکن اصطلاحیة،أو بالشّهادة و القول بعدم اعتبار العلم فی کثیر منها و یکون هذا منه لا تصیر سببا لجریان أحکام المسمّی فیه.

[فی الروایة الحسنة]

الثّانی:أنّه إذا کانت الرّوایة حسنة-و هی ما تکون الرّواة مثل الأولی فی العقیدة لکن لم یعمّ التّوثیق کلّ واحد من أفراد سلسلة-سواء کان انتفاؤه فی مرتبة واحدة أو أزید،

ص:244


1- (1)) -تفسیر المعدّل بالموثّق إشارة إلی أنّ العدالة المعتبرة فی الرّواة إنّما هی بمعنی کون الراوی ثقة،لا العدالة المعتبرة فی الامام و الشهادة و إن کان عبارات کثیر من الاصولیین دالة علی إرادة المعنی الأخیر. و إنما اخترنا المعنی الأول لکفایته فی المقام و عدم الدلیل علی المعنی الثانی،کما یظهر لمن تدبّر.منه رحمه اللّه.

لکن کان کلّ من انتفی التّوثیق عنه ممدوحا-أو موثقة-و هی ما تکون سلسلة الرّواة مثل الاولی فی کونهم من فرق أهل الإسلام ثقات،لکن لم یعمّ صحّة العقیدة أفراد السّلسلة، سواء کان انتفاؤها فی مرتبة أو أزید-یجب العمل بها کما یظهر لک بالتأمّل فی الأدلّة الأربعة من غیر حاجة إلی التّفصیل.

[الحسنة و الموثّقة أیّهما یقدّم؟]

الثالث:أنّ صنف الرّوایة الصّحیحة أعلا شأنا و أرفع منزلة و مکانا من الأخیرتین، و هو ظاهر؛

فهل المزیة بین الأخیرتین للحسنة أو الموثّقة؟ففیها إشکال،لاختصاص راوی کلّ من الرّوایتین الّذی به تصیر الرّوایة حسنة و موثقة بمزیّة علی الآخر.

و الأقوی تقدّم الموثّقة،لأنّ الاعتماد الّذی یحصل بصنف التوثیق أزید من الاعتماد الّذی یحصل بصنف المدح المقارن لصحّة العقیدة.

و هذا التّرتیب إنّما هو بحسب الأصناف کما أومأت إلیه،لا بحسب کلّ فرد من أفراد صنف علی کلّ فرد من أفراد صنف آخر؛

فینبغی التّأمل فی المعدّل و مرتبة التّوثیق و وحدته و تعدده،و کذلک فی المدائح و المادحین،فربّ مؤخّر بحسب أصل الصنف یصیر مقدّما بحسب الخصوصیات الّتی یظهر للمتأمّل.

[فی الروایة المجهولة]

الرّابع:أنّه إذا کانت الرّوایة مجهولة-و هی ما تکون مرتبة واحدة من السّلسلة أو أزید منها مجهول الحال-لا یصحّ الحکم بجواز العمل بها،لفقد الدّلیل علی جواز العمل بها.

لا یقال:یدلّ علی جواز العمل بها أمران:

ص:245

أوّلهما:الدّلیل الثّانی،لأنّ الأمر بالتبیّن إنّما هو علی تقدیر فسق الرّاوی،و هذا الفسق لیس فسقا واقعیّا و إن لم نعلم به و إلاّ لزم التّکلف بما لا یطاق،فتعیّن أن یکون المراد بالفسق فسقا معلوما لنا،فالأمر بالتثبّت معلوم بالفسق المعلوم،ففی مجهول الحال ینتفی الأمر بالتبیّن بانتفاء الفسق المعلوم،فلیس انتفاء الأمر المعلوم بالتثبّت بالردّ فهو بالقبول و هو المطلوب.

و ثانیهما:أصالة عدم الفسق.

لأنّا نقول:إذا علّق أمر بشیء فالظاهر أنّ المراد ما هو مدلول ذلک الشّیء بحسب الواقع،فإذا قیل زید صالح أو فاسق أو شاعر أو کاتب فالمراد اتّصافه بالصّفة المذکورة بحسب نفس الأمر لا بحسب معتقد المخاطب،و إلاّ انتفی من الکلام الّذی لا قرینة علی إرادة إفادة معنی الخبر المتعارف إفادة معنی الخبر،و انحصر الإفادة حینئذ فی إفاده لازم معنی الخبر.

و أیضا،لو کان المراد هو مدلول الکلام بحسب معتقد المخاطب،لصحّ للمخاطب الجزم بکذب المتکلّم بمحض عدم اعتقاده بما أخبر به.

و أیضا،لیس إثبات المتکلّم تحقّق صلاح زید مثلا فی نفس الأمر إثباتا لما أخبر به، لأنّه حینئذ بمنزلة أن یقول:«أقم الدّلیل علی أنّی معتقد بصلاح زید»؛و بطلان اللّوازم أظهر من أن یحتاج إلی بیان.

فظهر أنّ المتبادر من الفاسق هو الفاسق بحسب نفس الأمر؛فلمّا علّق الأمر بالتبیّن بالفسق یجب التبیّن فی من یجوز کونه فاسقا بحسب نفس الأمر مع عدم صارف شرعیّ عنه حتّی یظهر عدم فسقه بأمارة شرعیّة،أو یظهر جواز العمل بروایته بأمارة تتقوّی بها؛ فإن لم یظهر أحد الأمرین فلا تجوز العمل بها،و لا یلزم حینئذ التّکلیف بما لا یطاق الّذی توهّم.

ص:246

و أصالة عدم الفسق غیر مسلّم،فلعلّ الفسق تأیید لهذا الاحتمال،فالأصل عدم العدالة.

و مع قطع النّظر عن ذلک بناء العمل علی مثل هذا الأصل لا دلیل علیه (1).

[فی الروایة الضعیفة]

الخامس:أنّه إذا کانت الرّوایة ضعیفة-و هی ما یکون راوی مرتبة واحدة أو أزید مقدوحا،سواء کانت باعتبار فساد العقیدة من غیر توثیق،أو کونه منسوبا إلی کذب،أو نقص آخر بلا معارض أقوی-لا یجوز العمل بها بانفرادها.

و الغرض من تقیید الانفراد أنّ الظّاهر جواز العمل بها إذا انضم إلیها قرائن یحصل الظّن بمقتضاها لآیة التبیّن و الدّلیل الرّابع.

إذا ضعّف مجهول راویا مجهولا و لم یکن لتضعیفه معارض فالظّاهر جریان حکم الضّعیف فیه علی تقدیر الفرق بین المجهول و الضّعیف،لأنّه علی تقدیر جواز العمل بروایة المجهول فهی فی أدنی مراتب جواز العمل بها،فالظّاهر أنها تتنزّل عن هذه المرتبة بأدنی صارف.و الأمران اللّذان صارا سببین لظنّ جواز العمل بروایة المجهول جاریان فی المضعّف،فالعمل بالوجهین فی الرّواة و عدمه فی المضعّف لیس له وجه یرتضی به العقل السّلیم،بل إن قیل یضعّف الرّوایة علی تقدیر تضعیف الضّعیف أیضا بلا معارض فلیس بعیدا.

[فی الّذین لم یوثّقا فی کتب الرجال]

السّادس:أنّ عثمان بن عیسی (2)و علی بن أبی حمزة 3و إن لم یوثّقا فی کتب الرّجال

ص:247


1- (1)) -حاصل الجواب أنّ الخبر حقیقة فی الاتّصاف النفس الأمریّة،و أشرت إلیه بقولی:«لأنا نقول»إلی قولی:«فلما علّق»،و...للخبر عن التکلیف بما لا یطاق علی تقدیر الحمل علی المعنی الحقیقی و هو لا یلزم.و إلیه أشرت بقولی:«فلمّا علّق الأمر بالتبیّن».منه رحمه اللّه.
2- (2)) -عثمان بن عیسی أبو عمر العامریّ کان شیخ الواقفة و من المستبدّین بمال موسی بن جعفر علیه السّلام ثمّ تاب.انظر رجال النجاشیّ،ص 300.

لکن ذکرهما الشیخ فی ضمن کلام یظنّ کونهما ثقتین،لأنّه قال فی ذیل کلام ذکر عمل الطّائفة بما رواه حفص بن غیاث إلی آخره،و قد نقلته سابقا:

«و أمّا إذا کان الرّاویّ من فرق الشّیعه،مثل الفطحیّة و النّاووسیّة و الواقفیّة و غیرهم نظر فیما یروونه؛فإن کان هناک قرینة تعضده أو خبر آخر من جهة الموثوق بهم وجب العمل به.

و إن کان هناک خبر یخالفه من طریق الموثوقین وجب إطراح ما اختصّوا بروایته و العمل بروایة الثقّة.

و إن کان ما رووه لیس هناک ما یخالفه و لا یعرف من الطائفة العمل بخلافه وجب إیضا العمل به إذا کان متحرّجا فی روایته موثوقا به فی أمانته،و إن کان مخطئا فی أصل الاعتقاد.

و لأجل ما قلناه عملت الطّائفة بأخبار الفطیّحة،مثل عبد اللّه بن بکیر (1)و غیره،و أخبار الواقفیّة،مثل سماعة بن مهران (2)و علیّ بن أبی حمزة و عثمان بن عیسی،و من بعد هؤلاء بما رواه بنو فضّال و الطّاطریّون و غیرهم فی ما لم یکن عندهم فیه خلاف». (3)

و الظّاهر أنّه لا یصحّ الحکم بثقتهما بمعنی الاعتماد علی روایتهما،لأنّه ذکر شرطا فی وجوب العمل بروایة أمثالهما بقوله:«و إن کان ما رووه لیس هناک ما یخالفه و لا یعرف من الطّائفه العمل بخلافه»؛

فلعلّ الشّرط المذکور مجوّز للعمل بروایتهما عند الطائفة و إن لم یکونا ثقتین عندهم؛ فلمّا رأی الشّیخ رحمه اللّه عملهم بروایتهما فی بعض الصّور ظنّ کونهما ثقتین عندهم،فذکرهما فی ذیل قوله:«موثوقا به فی أمانته»؛

ص:248


1- (1)) -عبد اللّه بن بکیر بن أعین بن سنسن.قال الشیخ رحمه اللّه:فطحیّ المذهب إلاّ أنه ثقة.انظر الفهرست،ص 173.
2- (2)) -سماعة بن مهران مولی حضرموت کوفیّ له کتاب واقفی.انظر رجال الطوسی رحمه اللّه،ص 337.
3- (3)) -عدّة الاصول،ج 1،ص 150.

و هذا إن کان خلاف الظّاهر،لکنّ القول بکون أبی حمزة مع قول ثقة و هو علی بن الحسن بن فضّال بکونه کذّابا، (1)و عثمان بن عیسی مع نسبة تعمّد الکذب إلیه (2)ثقتین لا یخلو من إشکال.

و ظنّ عدم قدح تعمّد الکذب فی عثمان لنسبة التّوبة إلیه ضعیف،لعدم ظهور اختصاص الرّوایة بزمان التّوبة،و عدم معلومیة شیء من الرّوایة المنقولة عنه أنها نقلت عنه فی زمان تعمّد الکذب أو التّوبة.

و نقول أیضا:ذکر الشیخ رحمه اللّه قبل ذلک بأوراق فی جواب الاعتراض علی العمل بخبر الواحد الّذی رواته أصحاب العقائد الفاسدة من فرق الشّیعة الّتی ذکرها هناک قوله:

«فأمّا الفرق الّذین أشاروا إلیهم من الواقفیّة و الفطحیّة و غیر ذلک جوابان:

أحدهما:أنّ ما یرویه هؤلاء یجوز العمل به إذا کانوا ثقات فی النقل و إن کانوا مخطئین فی اعتقاد،إذا علم من اعتقادهم تمسّکهم بالدّین و تحرّجهم من الکذب و وضع الأحادیث.

و هذه کانت طریقة جماعة عاصروا الأئمّة علیهم السّلام،نحو عبد اللّه بن بکیر و سماعة بن مهران،و نحو بنی فضّال من المتأخرین عنهم و بنی سماعة و من شاکلهم؛

فإذا علمنا أنّ هؤلاء الّذین أشرنا إلیهم کانوا مخطئین فی الاعتقاد من القول بالوقف و غیر ذلک و کانوا ثقات فی النّقل فما کان طریقه هؤلاء جاز العمل به.

و الجواب الثّانی:أنّ جمیع ما یرویه هؤلاء إن اختصوا بروایته لا تعمل به،و إنّما یعمل به إذا انضاف إلی روایتهم روایة من هو علی الطّریقة المستقیمة و الاعتقاد الصّحیح، فحینئذ یجوز العمل به.

فأمّا إذا انفرد فلا یجوز ذلک فیه علی حال.

و علی هذا یسقط الاعتراض». (3)

ص:249


1- (1)) -رجال الکشی،الجزء الخامس،ص 403.
2- (2)) -اختیار معرفة الرجال،ج 2،ص 860.
3- (3)) -عدّة الاصول،ج 1،ص 134.

و کیف یعلم تمسّک عثمان بالدّین و تحرّجه من الکذب مع قول جماعة بأن الدّاعیّ علی اختراع مذهب الواقفیّة هو أموال الکاظم علیه السّلام الّتی کانت فی أیدی جماعة منهم عثمان،و شهادة الحال علی صدق الجماعة.

و أیضا فی الجواب الثّانی صرّح بأنّه لا یعمل بروایة هؤلاء إلاّ اذا انضاف إلیها روایة أهل الحقّ؛فإن کان مراده رحمه اللّه من قوله:«عملت الطّائفة بأخبار الفطحیّة»إلی آخر ما نقلته آنفا من عملهم بها إذا انضاف إلیها روایة أهل الحقّ،فلیس هذا عملا بروایاتهم.

و إن کان المراد عملهم بها من غیر اعتبار الضّمیمة،فبین کلامیه المنقولین تناف لا یمکن الجمع بحیث یحصل الوثوق بکون عثمان أو ابن أبی حمزة ثقة.

[فی الرجال الّذین لهم حالتین]

السّابع:أنّه إن کان لرجل حال استقامة و حال انحراف و کان راویا فی الحالین فلا یجوز الاعتماد علی روایته،لعدم انضباط التّاریخ؛فلعلّ مراد الشّیخ من«الطّائفة»فی قوله:

«فأمّا ما یرویه الغلاة و المتّهمون و المضعّفون و غیر هؤلاء،فما یختصّ الغلاة بروایته فإن کانوا ممّن عرف لهم حال استقامة و حال غلوّ عمل بما رووه فی حال الاستقامة و ترکوا ما رووه فی حال خطأهم؛

فلأجل ذلک عملت الطّائفة بما رواه أبو الخطاب محمّد بن أبی زینب (1)فی حال استقامته و ترکوا ما رواه فی حال تخلیطه،و کذلک القول فی أحمد بن هلال العبرتائیّ (2)و ابن أبی العزاقر (3)و غیر هؤلاء؛

فأمّا ما یروونه فی حال تخلیطهم فلا یجوز العمل به علی کلّ حال». (4)

ص:250


1- (1)) -هو من الغالین الملعونین.انظر رجال الطوسی،ص 296.
2- (2)) -کان غالیا متّهما فی الدّین.انظر الفهرست للطوسی،ص 83.
3- (3)) -له کتب و روایات و کان مستقیم الطریقه لم تغیر،و ظهرت منه مقالات منکرة إلی أن أخذه السّلطان فقتله و صلبه ببغداد.انظر رجال ابن داوود،ص 508.
4- (4)) -عدة الاصول،ج 1،ص 151.

هم الطّائفة الّذین انضبط عندهم کون روایات الجماعة فی حال الاستقامة عن کونها فی حال الخطاء و أمّا الأزمان الّتی لم ینضبط بروایة حال الاستقامة عن روایة حال الخطاء فیجب ترک الکلّ.

و مع ذلک فیه نظر واضح،لأنّ خطأ مثل أبی الخطّاب لم یکن بعنوان السّهو و الغفلة،بل دعته الأهواء الفاسدة إلی تعمّد الکذب؛و الظّاهر أنّ المدّة الّتی لم یظهر منه الکفر لم یکن بریئا من غایة الشّقاوة،لکن جعل إخفاء المعصیة و إظهار الطّاعة وسیلتین لما أراد من الرّیاسة و إضلال الجماعة،فکیف یمکن الاعتماد علی روایته و روایة أمثاله فی وقت من الأوقات؟و أیضا کیف یمکن غفلة الطّائفة عن هذا؟

فلعلّ مراده بعمل الطّائفة لیس عمل کلّهم،بل تحقّق العمل بروایاتهم فی الطّائفة و إن کان بعیدا بحسب اللّفظ،لکن القول بما یقتضیه ظاهر اللّفظ فی غایة البعد عن الصّواب.

و هذا یؤیّد ضعف القول بکون عثمان بن عیسی و علی بن أبی حمزه ثقتین.

الفصل الثانی فی الإجماع
اشاره

قد یطلق الإجماع لغة علی العزم،و علی الاتفاق.

و هو فی الاصطلاح:اتّفاق خاصّ یدلّ علی حقیّة متعلّقه.

و اختلف فی تفسیره،فقال بعضهم:هو اتّفاق أهل الحلّ و العقد من أمّة محمّد صلّی اللّه علیه و اله فی عصر من الأعصار علی شیء.و قال بعضهم:هو اتّفاق الصحابة.و قال بعضهم:هو اتّفاق أهل المدینة.

و الصّحیح علی قانون العامّة هو التّفسیر الأوّل،و لا وجه لغیره ممّا ذکر أو لم یذکر، لکون ما یدلّ علی حجّیة غیر المعنی الأوّل ضعیفا علی أصلهم.

و اختلف أیضا فی إمکان اتّفاق الأمّة علی أمر؛و علی تقدیر الإمکان فی حجیته.

ص:251

و لیس لی غرض فی بسط القول فی أمثال هذه الأمور الّتی لیس لها انتفاع یعتدّ به.

و الإجماع الّذی هو حجّة عند الإمامیّة الإثنی عشریّة و یصحّ أن یتمسّک به فی إثبات شیء هو اتّفاق جمع من أمة محمّد صلّی اللّه علیه و اله علی أمر بحیث یظهر منه أنّ هذا الاتفاق إنّما نشأ من قول المعصوم الّذی علم قصده،أو من تقریره الموجب للعلم بکون هذا الأمر علی وفق قصده و معتقده علیه السّلام.و لا یشترط أن یکون أحد المتّفقین الّذین علمنا قولهم معصوما مع عدم علمنا به بخصوصه،کما یؤمی إلیه قول من یقول باشتراط تحقّق مجهول النّسب فی المجمعین.

و هنا مسائل:
[الأولی:] [فی امکان الاتفاق عند ظهور الأئمّة علیهم السّلام]

الأولی:أنّه یمکن الاتّفاق الکاشف عن قول المعصوم فی زمان ظهور أحدهم علیهم السّلام، لأنّه إذا قال أحد من کمّل أصحاب الأئمّة علیهم السّلام قولا فی مسألة بتوفّر الدّواعیّ علی علمها، و لم یستدلّ علیها بدلیل عقلیّ أو دلیل استنباطیّ،و لا یتوهّم جریان أحدهما فیها، و لم یظهر ببیان الأئمّة علیهم السّلام (1)یحصل ظنّ باستفادته من المعصوم علیه السّلام؛و إذا ضمّ إلیه قول کامل آخر یتقوّی به الظنّ،و هکذا،حتّی یمکن أن ینتهی إلی العلم بکونه منه علیه السّلام فی بعض المراتب ألبتة؛فإذا انتهی إلی العلم بکونه منه فهو الإجماع المعتبر عندنا؛

و کذلک الأزمان الّتی تقرب فی زمان ظهورهم؛و أمّا الأزمان الّتی تبعد عن زمان ظهورهم فلا یکشف عن قولهم،و إن فرض المجمعون أضعاف ما فرض أوّلا.

و إنّما قیدنا المسألة ب«توفّر الدّواعی علی علمها»،لأنّها إن لم یکن کذلک فربما یجوز العقل المساهلة فی القول بها من غیر أن یستند إلی المعصوم بعنوان القطع؛

ص:252


1- (1)) -إنما قال:«و لم یظهر ببیان الائمة علیهم السّلام»،لأنّ الاستدلال بالدلیل العقلیّ لا ینافی بیان الأئمّة علیهم السّلام.فإن لم یتمّ الدلیل العقلیّ رجع إلی قولهم علیهم السّلام،فلو فرض عدم تمام الدلیل العقلیّ علی عینیة صفاته تعالی رجع إلی بیان الائمة علیهم السّلام.منه رحمه اللّه.

و ب«عدم الإستدلال علیها بدلیل العقل مثلا»أو«عدم توهّم جریانه فیه»،لأنّه إن استدل علیها بدلیل العقل مثلا أو توهّم جریانه فیها،فربما کان منشأ الاتّفاق الدّلیل العقلیّ فقط،فیجب التأمّل فی الدّلیل المذکور و غیر المذکور الّذی فی عرضة الذکر،فإن تمّ فالقبول؛و إلاّ فلا یقبل بمحض الاتّفاق،لعدم کشف هذا الاتّفاق عن قول المعصوم علیه السّلام.

فإن شئت زیادة التّوضیح فانظر إلی ما یتلی علیک،و هو أنّه:

اختلف الاصولیّون فی وجوب مقدّمة الواجب مطلقا؛فبعضهم قال بوجوبها مطلقا، شرطا کانت أو سببا أو غیرهما؛و قال بعضهم بوجوبها فی السّبب فقط دون غیره.و نقل صاحب المعالم استدلال المفصّل فی وجوب السبب:

«إنّه لیس محلّ خلاف یعرف،بل ادّعی بعضهم الإجماع و أنّ القدرة غیر حاصلة مع المسبّبات،فیبعد تعلّق التّکلیف بها وحدها،بل قد قیل:إنّ الوجوب فی الحقیقة لا یتعلّق بالمسبّبات لعدم القدرة بها؛أمّا بدون الأسباب فلامتناعها؛و أمّا معها فلکونها حینئذ لازمه لا یمکن ترکها؛

فحیثما یرد أمر متعلّق ظاهرا بمسبّب فهو بالحقیقة متعلّق بالسبب،فالواجب حقیقة هو و إن کان فی الظّاهر وسیلة له». (1)

انتهی ما أردت نقله.

أقول:إنّ القائل بوجوب المقدّمة إمّا أن یقول بوجوبها بالذّات و القصد،کوجوب ذی المقدّمة؛

و إمّا أن یقول بوجوبها بمعنی حکم العقل باستحقاق تارکها المذمّة و الملامة و إن لم یکن وجوبها بالذّات،سواء بقی إلی زمان ذی المقدمة،أو لم یبق إلی ذلک الزّمان؛

و إمّا أن یقول بوجوبها بوجه ما،بمعنی أنّ المأمور إذا رأی أمرا مطلقا متعلّقا به و علم أنّ امتثاله له لا یمکن إلاّ بإتیان شیء ما یجب بوجه ما إتیانه به و إن لم یکن مقصودا

ص:253


1- (1)) -معالم الدّین و ملاذ المجتهدین،ص 61.

بالذّات و واجبا بالأصالة،و لا یحکم العقل بترتّب الإثم بمحض ترک المقدّمة إن لم یبق المکلّف إلی زمان ذی المقدّمة.

و الاحتمال الأوّل ظاهر البطلان،غیر محتاج إلی التکلّم فیه.

و أمّا علی الاحتمالین الأخیرین فالحقّ وجوبها من غیر تفصیل.

أمّا علی تقدیر أوّلهما،فلظهور عدم الفرق بین مقدّمة و مقدّمة فی حکم العقل بقباحة ترکها و استحقاق التّارک المذمّة به.

و أمّا علی الثّانی،فلأنّه علی تقدیر عدم وجوبها بوجه ما لا بالذّات و لا بالعرض،کما هو المفروض،لا مفسدة فی ترکها أصلا،و إذا ترکها خرج عن وسع المکلّف الإتیان بذی المقدّمة و لا تکلیف إلاّ وسعه.

و بما ذکرته ظهر لک ضعف القول بالتّفصیل،لأنّه علی الاحتمال الأوّل لا یجب المقدّمة،و علی الأخیرتین تجب مطلقا من غیر تفصیل.

و إذا عرفت هذا فاعلم أنّ وجوب السّبب من مقدّمة الواجب لیس مسألة توقیفیّة لا یتوهّم جریان دلیل العقل فیها،و لیس یظهر کثرة السؤال و التّفتیش عنه بین أصحاب المعصومین علیهم السّلام و کثرة بناء المسائل علیه حتّی یظهر من عدم انتشار المنع عن البناء تصدیقهم علیهم السّلام إیّاهم فی هذا البناء،أو یحصل العلم بکون هذا البناء علی وفق قصدهم و معتقدهم علیهم السّلام،بل استدلّوا علیه بما استدلّوا؛

فإن تمّ دلالة هذا الاستدلال أو استدلال آخر علی هذا المدّعی فیجب القبول؛و إن تمّ دلیل آخر علی خلافه فالإنکار؛و إلاّ فالتّوقف.

فظهر أنّ حصول الاتّفاق بین الأصولیین أو الفقهاء علی مثل هذا لا یکشف عن قول المعصوم علیه السّلام،فحینئذ خرج الإجماع الّذی ادّعی بعضهم فی هذه المسألة عن درجة الاعتبار،فیجب النظر فی الاستدلال؛

فما ذکره فی الاستدلال بقوله:«فیبعد تعلّق التّکلیف بها وحدها»ممنوع،بل تمنع

ص:254

تعلّقه بها وحدها إن أراد بوحدة تعلّق التّکلیف بالمسبّبات أن لا یتعلّق بالأسباب مطلقا لا بالذّات و لا بالعرض،لکن لا اختصاص لهذا البعد و الامتناع بالمسبّبات،بل سائر ذوی المقدّمات أیضا کذلک.

و إن أراد بوحدة تعلّق التّکلیف بالمسبّبات أن لا یتعلّق بالأسباب بالذّات و القصد، فلا بعد فیها،کما لا بعد فی سائر ذوی المقدّمات.و علی هذا فقس،و لا تغتر بمحض دعوی الإجماع فی الکتب الاصولیّه و الفقهیّه.

و لیس غرضی أنّه لا یمکن العلم بتحقّق الإجماع فی المسألة الّتی استدلوا علیها بدلیل عقلیّ،بل الغرض أنّه کلّ ما جوّز کون المستند هو الدّلیل العقلیّ مثلا و کون الاتّفاق ناشئا منه فلا حجّیة فیه.و أمّا إذا حصل العلم بقول المعصوم بها بما یکشف عنه کشفا یقینیّا فهو إجماع و حجّة،و ضمّ دلیل عقلی لا یضر به،و إن لم یکن تامّا.و قد أو مأت الیه آنفا.

[المسألة الثّانیة:] [فی شرطیة دخول مجهول النسب و عدمه]

المسألة الثّانیة:أنّ دخول مجهول النّسب لیس شرطا فی العلم بتحقّق الإجماع المعتبر عندنا،و قال کثیر من العلماء الامامیّة رحمه اللّه باعتباره.قال الشّیخ-طاب ثراه-فی العدّة:

«و إذا کان المعتبر فی باب کونهم حجّة قول الإمام المعصوم فالطّریق إلی معرفة قوله شیئان:

أحدهما:السّماع منه و المشاهدة لقوله.

و الثّانی:النّقل عنه بما یوجب العلم،فیعلم بذلک قوله.

هذا إذا تعیّن لنا قول الإمام.و إذا لم یتعیّن لنا قول الإمام و لا ینقل عنه نقلا یوجب العلم و یکون قوله فی جملة أقوال الأمّة غیر متمیّز عنها فإنّه یحتاج إلی أن ینظر فی أحوال المختلفین،فکلّ من خالف ممّن یعرف نسبه و یعلم منشأه و یعرف أنّه لیس بالإمام الّذی دلّ الدّلیل علی عصمته و کونه حجّة وجب إطراح قوله و لا یعتد به؛و یعتبر أقوال الّذین

ص:255

لا یعرف نسبهم،لجواز أن یکون کلّ واحد منهم الإمام الّذی هو الحجّة،و یعتبر أقوالهم فی باب کونهم حجّة». (1)

ثمّ قال ما حاصله:عدم اعتبار قول من علم کونه مخالفا فی الاصول،و رعایة قول من جوّز کون إظهار المخالفة للتّقیة مع أقوال المظهرین للحقّ،لیصّح لنا العلم بدخول قول المعصوم فی جملة أقوالهم.

و قال صاحب المعالم رحمه اللّه:

«فائدة الإجماع تعدم عندنا إذا علم الإمام بعینه؛

نعم،نتصوّر وجودها حیث لا یعلم بعینه و لکن یعلم کونه فی جملة المجمعین.و لابدّ فی ذلک من وجود من لا یعلم أصله و نسبه فی جملتهم،إذ مع علم أصل الکلّ و نسبهم یقطع بخروجه عنهم.

و من ههنا یتّجه أن یقال:إنّ المدار فی الحجّیة علی العلم بدخول المعصوم فی جملة القائلین من غیر حاجة إلی اشتراط اتّفاق جمیع المجتهدین أو أکثرهم،لا سیّما معروفی الأصل و النّسب». (2)انتهی.

اعلم أنّ مراد الشّیخ من الّذین لا یعرف نسبهم فی قوله:«و یعتبر أقوال الّذین لا یعرف» لیس کلّ من لا یعرف نسبه،سواء کان من أهل الاستدلال و الاجتهاد أو العموم،لظهور تعذّر هذا الاعتبار،بل المراد هو أهل الاستدلال و العلم.و مع ظهور ذلک یدلّ بعض کلماته أیضا علی ذلک.

و مع ذلک نقول:فهل یعتبر أقوال هؤلاء العلماء فی زمان الأئمّة علیهم السّلام أو زمان الغیبة؟

فعلی الأوّل نقول:هل تعلم أنّ مؤمنا یعرف بکونه مکلّفا بوجوب إطاعة الإمام و الّتمسک بقوله لم یعرف الإمام المشتهر بغایة الکمال عند جمیع الطّوائف،و علم قوله أو

ص:256


1- (1)) -عدة الاصول،ج 2،ص 628.
2- (2)) -معالم الدّین و ملاذ المجتهدین،ص 173.

اعتقاده بأن فتّش أقوال العلماء الّذین لم یعرف نسبهم،و سمع من کلّ واحد منهم قولا واحدا فی مسألة،أو سمع من بعضهم قولا و علم من سکوت الباقین کون سکوتهم بمحض موافقة من سکت لمن أنطق فی الاعتقاد الّذی ظهر من القول،و علم بکون الإمام أحدهم؟ أو تظنّ أنّ الواقفیّ الثقة مثلا اطلع علی أقوال المستدلّین الّذین لم یعرف نسبهم و علم بأن أحد أئمّة أهل البیت علیهم السّلام فیهم و لم یعرفه بخصوصه مع اشتهاره الّذی یعرفه،فنقل أحدهما هذا المعنی الغریب بلفظ الإجماع،من غیر بیان کیفیّة حصول العلم؛أو بیّنها لمن نقل إلیه و اکتفی الواسطة بلفظ الإجماع،و لم ینقل أحد أنّ هذا الأمر الغریب حصل لزرارة فی أوائل سنه أو لبکیر،أو لأحد ممّن هو مذکور فی الألسن و معروف بین علماء الرجّال،أو حصل لأحد معاصری الجواد علیه السّلام مثلا و کان رجلا صدوقا؟

بل هل تظنّ بوقوع هذا الأمر الغریب و تعبیره بلفظ الإجماع و عدم نقل الواقعة الغریب و المطّلع علیها؟

بل نقول:هل شک فیه،و الظّاهر عدم تحقّق الشّک فیه للمتأمّل بعد ملاحظة ما ذکرته؟

و علی تقدیر فرض تحقّق هذا الأمر الغریب إنّما یکون فی غایة النّدرة،فکیف یحصل لنا العلم،بل الظنّ مع کثرة دعوی الفقهاء رحمه اللّه الإجماع بتحقّقه فی خصوص واقعة،و یکون هذه الواقعة متعلّق هذا الأمر الغریب،و هذا من بعید الظّن!

و علی الثّانیّ توهّم العلم و غیره من تفتیش المستدلّین الّذین لم یعرف نسبهم أبعد.

فإن قلت:قال الشّیخ رحمه اللّه فی ذیل الکلام المنقول عنه:

«و إن لم یکن علی أحد الأقوال دلیل(یعنی:من الکتاب و السّنة المقطوع بها)یوجب العلم ننظر فی أحوال المختلفین،فکلّ من عرّفناه بعینه و نسبه قائلا بقول و الباقون قائلین بالقول الآخر لم نعتبر قول من عرفناه،لأنّا نعلم أنّه لیس فیهم قول الإمام المعصوم علیه السّلام الّذی قوله حجّة.

ص:257

فإن کان فی الفریقین أقوام لا یعرف أعیانهم و لا أنسابهم و هم مع ذلک مختلفون کانت المسألة من باب مانکون فیها مخیّرین بأیّ القولین شئنا أخذنا،و یجری ذلک مجری الخبرین المتعارضین الّذین لا ترجیح لأحدهما علی الآخر علی ما تقدّم».

و استدل علی التّخییر ههنا بقوله:

«و إنّما قلنا ذلک لأنّه لو کان الحقّ فی أحدهما لوجب أن یکون ممّا یمکن الوصول إلیه،فلمّا لم یکن دلّ علی أنّه من باب التّخییر.

و متی فرضنا أن یکون الحقّ فی واحد من الأقوال و لم یکن هناک ما یتمیّز القول عن غیره فلا یجوز للإمام المعصوم حینئذ الاستتار،و وجب علیه أن یظهر و یبیّن الحقّ فی تلک المسألة،أو نعلم بعض ثقاته الّذی یسکن إلیهم الحقّ من تلک الأقوال حتّی یؤدّی ذلک إلی الامّة،و یقترن بقوله علم معجز یدلّ علی صدقه،لأنّه متی لم یکن کذلک لم یحسن التّکلیف.و فی علمنا ببقاء التّکلیف و عدم ظهوره أو ظهور من یجری مجراه دلیل علی أنّ ذلک لم یتّفق». (1)انتهی.

فظهر منه تحقّق الإجماع فی زمان الغیبة و عدم بعده.

قلت:لو تمّ هذا الاستدلال لزم حقیّة إجماع المعروفین بالنّسب أیضا،و هو لا یقول به؛ و لزم التّخییر عند اختلاف المعروفین بالنسب أیضا.

فإن قلت:عند اختلاف الطّائفتین المعروفین بالنّسب بحسب تبعیّة الدّلیل التّام علی أحد القولین إن کان له و ظهر،و التّوقف علی تقدیر عدم أحدهما.

قلت:مع کون التّوقف خلاف مقتضی دلیل الشّیخ،ما تقول فی قولی الطّائفتین المعروفتین بالنّسب نقول فی الطّائفتین اللّتین لم نعرف بنسبها.

و أیضا،إن أراد بقوله:«لو کان الحقّ فی أحدهما لوجب أن یکون ممّا یمکن الوصول

ص:258


1- (1)) -عدّة الاصول،ج 2،ص 630.

الیه»أنّه لو کان فی أحدهما لوجب أن یمکن أن یصل کلّ أهل الاستدلال و التمیّز إلیه، فهو ممنوع.

و علی تقدیر التسلیم،عدم وصول إحدی الطائفتین لا یدلّ علی عدم إمکان وصولها إلیه.

و علی تقدیر الدلالة نقول:الحقّ إمّا مشروعیّة الجمعة أو عدمها مثلا،فلم لم یصل إمّا المثبت أو المنکر إلی الحقّ؟

و إن أراد أنّه لو کان الحقّ فی أحدهما لوجب أن یمکن أن یصل إلیه أحد،فبطلان اللاّزم (1)ممنوع.

و أیضا،هذا الدّلیل مع ضعفه إنّما یجری إذا لم یکن الاختلاف بقول إحدی الطّائفتین بما یقابل ما قاله الآخر،مثل مشروعیّة الجمعة فی زمان الغیبة و عدمها،و إلاّ فکیف یمکن الجمع،و القول بامتناع کون القولین الّذین قال بکلّ واحد منهما طائفة مجهولة النّسب متقابلین!و إنّما یکونان کذلک إذا لم یشتمل شیء من الطّائفتین أو أحدهما علی مجهول النّسب.

و المثال الّذی ذکرته کذلک فی غایة الضّعف؛کیف و الدّلیل الّذی ذکره جار فی الطّائفتین اللّتین عرف نسبهما أیضا کما ذکرته.

و أیضا قوله:«و متی فرضنا أن یکون الحقّ فی واحد من الأقوال»إلی آخره،فی غایة الضعف،لأنّا لا نسلّم عدم جواز الاستتار و وجوب إظهار الحقّ،فلعلّ بعض الموانع مثل التّقیة و غیرها ممّا لا إطلاع علیه یمنعه عن الظهور أو الإظهار.

و نقول:القول بحجّیة خبر الواحد و عدمها متقابلان،فأحدهما باطل قطعا،فأیّ ثقة من ثقات الإمام علیه السّلام أعلم القائلین بها بحقیقة الحال و أثبت صدق مقالة بالمعجز؟

ص:259


1- (1)) -فی«ب»:«فبطلان التالی ممنوع».

و بالجملة،عدم بیان الاختلافات الّتی فی زمان الغیبة علی وجه یظهر حقیّة قول أحد القائلین بالمتقابلین و خطأ قول القائل بمقابل آخر أکثر من أن یخفی علی من له أدنی تتّبع فی المسائل الشرعیّة؛و ضعف کلام صاحب المعالم رحمه اللّه و من وافقه لا یحتاج إلی البیان.

و إذا عرفت ضعف اعتبار مجهول النّسب فی الإجماع،فاعلم أنّ اتّفاق القدماء فی مسألة توقیفیّة لا یتوهّم استنباطها من الدّلائل العقلیة یوجب العلم بکونها مأخوذة من المعصوم.

فإن شئت فافرض أنّ أحدا سأل المعصوم إرث البنت مع العصبة فأجاب بانقسامه بینهما،فنقل السّائل إلی کامل من شیعته فقال:أعطاک جواب الندوة و قال باختصاص البنت بالإرث،فنقل إلی مثله من الشّیعة ما سمعه منه علیه السّلام فقال ما قال الأوّل،ففی بعض مراتب التّکریر یحصل له الیقین بصدقهم،و کون ما أفتی به بعنوان التّقیة.

و إن شئت فافرض نفسک هذا السّائل،و زرارة و برید و عبد الملک و محمّد بن مسلم قائلین باختصاص البنت بالإرث بلا توقف،فانظر هل تعلم صدقهم فی الفتوی و إن لم ینقلوا لک ما سمعوا منه علیه السّلام أم لا؟و ظاهر أنّک لا تقدر علی تجویز خطأ مثلهم فی مثل هذه المسألة الّتی لا طریق للعقل فیه أصلا،بل تحکم بکون ما سمعته منه علیه السّلام صادرا عنه بعنوان التّقیة و بکون قولهم مأخوذا منه علیه السّلام.

فظهر بما ذکرته أنّ اتّفاق الکلّ لیس ضرورا فی بعض الصّور،کما أنّه لا مدخل لدخول مجهول النّسب لامتناع اتّفاقهم علی الباطل،و إلاّ لوجب علی الإمام إظهار خطأهم.

و بعد ما عرفت ضعف کلام الشیخ لا یحتاج الی بیان ضعف هذا الکلام.

[المسألة الثالثة:] [فی جواز احداث القول الثالث و عدمه]

المسألة الثالثة:أنّه هل یجوز إحداث قول ثالث أو فوقه إذا اختلف أهل عصر علی قولین أو أزید لا یتجاوزون القولین علی الأوّل و المرتبة الزّائدة علی الثّانی؟

ص:260

ففیه خلاف بین العامّة و ذکر له أمثلة،مثل أن یطأ المشتری البکر ثمّ یجد بها عیبا، فقیل:الوطی یمنع من الرّد،و قیل برد مع أرش النّقصان،فالقول بردّها مجّانا قول ثالث؛ و مثل فسخ النّکاح بعیوب مخصوصة،فقیل:یفسخ بکلّها،و قیل:لا یفسخ بشیء منها، فالقول بفسخه ببعضها دون بعض قول ثالث.و مثل أمثلة اخری لا غرض فی نقلها.

و نسب المنع إلی الأکثر،و التّجویز إلی الأقلّ،و قال بعضهم بالتّفصیل،بأنّ الثالث إن رفع شیئا متّفقا علیه فلا یجوز؛و إن لم یرفع فیجوز.

و الأوّل:مثل مسألة البکر للإتّفاق علی أنّها لا ترد مجانا.

و الثّانی:کمسألة فسخ النّکاح ببعض العیوب،لأنّه وافق فی کلّ مسألة مذهبا.

و قال العلاّمة-طاب ثراه-فی النّهایة:

«کلّ مسألة اشتملت علی موضوع کلّی علی الإطلاق و الحکم فیها إمّا بالإیجاب الکلّی أو السّلب الکلّی أو الإیجاب فی البعض و السّلب فی الباقی؛فإذا اختلف أهل العصر علی قولین من هذه الاحتمالات الثّلاثة،بأن یقول بعضهم بالإیجاب الکلّیّ و الباقون بالسّلب الکلّیّ،أو بالاقتسام أو قال بعضهم بالسّلب الکلیّ و الباقون بالاقتسام، فهل یجوز لمن بعدهم أن یقولوا بالثّالث؟

منعه الجمهور و الإمامیّه-أیّدهم اللّه-و جوّزه أهل الظّاهر و بعض الحنفیّة،و نقل بعضهم عن بعض الشّیعة جوازه و هو غلط.

و حجّتهم فی ذلک ظاهرة،لأنّ الأمّة إذا اختلفت علی قولین فالحقّ واحد منهما،و هو الّذی اشتمل علی قول المعصوم،فیکون الثّانی باطلا؛فالثّالث أولی بالبطلان». (1)انتهی.

و فیه نظر،لأنّه إذا فرض قول طائفة بالایجاب الکلّی و الأخری بالسّلب الکلّی،و إن احتمل أن یکون مأخذ کلّ واحد من الإیجاب الکلّی و السلب الکلّی روایة أو روایات

ص:261


1- (1)) -نهایة الوصول إلی علم الاصول،ج 3،ص 193.

تدلّ علی مدّعی کلّ واحد من الطّائفتین بالّتمام،و لا یوجد من المأخذ الشّرعیّة ما یدلّ علی غیر الکلیّة مع توفّر الدّواعی بالمسائل،فیحصل العلم بعدم خروج قول المعصوم علیه السّلام عن قول الطائفتین،لکن یحتمل أن یکون الموجبة الکلیّة الّتی قالت بها طائفة مشتملة علی مسائل یدلّ علی کلّ واحد من المسائل المندرجة فی الکلیّة روایة مثلا،فحکم الطّائفة بالکلیّة لا بروایة دالّة علی الکلیّة،بل بروایات تدلّ علی مسألة من المسائل المندرجة فی الکلیّة؛و کذلک السّالبة الکلیّة الّتی قالت بها طائفة أخری،فحینئذ کما یمکن صدق إحدی الطّائفتین فی الکلیّة الّتی قالت یمکن کذب کلّ منهما فی الکلیّة و صدقهما فی بعض المسائل المندرجة فیها.

و لعلّ القائل بالاقتسام تأمّل فی أدلة کلّ واحدة من الطّائفتین و فطن بحقیقة ما أصاب کلّ واحدة من الطّائفتین فیه و خطأ مازلتا فیه،فاختار من قول کلّ واحد من الطّائفتین ما أصابت فیه،فکان المصیب المحض حینئذ،و هو القائل بالاقتسام الّذی هو القائل الثّالث.

و کذلک إذا فرض إحدی الطّائفتین قائلة بالموجبة الکلیّة و اخری بالاقتسام،فکما یمکن أن یکون الرّوایات و المآخذ الواردة فی المسائل المتوّفرة الدّواعی منحصرة فی الدّالة علی الموجبة الکلیّة الّتی قالت بها طائفة الدّالة علی الاقتسام الّذی قالت به اخری، و حینئذ یمکن العلم بعدم خروج قول المعصوم عن أحدهما،فکذلک یمکن أن یکون الرّوایات المختلفة بالإیجاب و السّلب واردة فی کلّ مسألة من المسائل المندرجة فی الکلیّة،فرجّح إحدی الطّائفتین الرّوایات الدّالة علی الإیجاب فرجّح الإیجاب الکلّی، و الاخری بعض الرّوایات الدالّة علی الإیجاب و البعض الدّالة علی السّلب،فیمکن خطأ کلّ واحدة من الطّائفتین بحقیّة کلّ الرّوایات الدّالة علی السّلب،أو بعض الرّوایات الدالّة علی الإیجاب و البعض الدالّة علی السّلب علی الوجه المخالف للاقتسام الّذی قالت به الطّائفة القائلة بالإقتسام.

ص:262

و قس علی ذلک إذا کان القولان سالبة کلیّة و الاقتسام،و القول الثّالث هو الموجبة الکلیّة أو الاقتسام علی وجه مخالف للاقتسام الّذی قالت به إحدی الطّائفتین.

فإن قلت:ما تصنع باتّفاق الشّیعة علی المنع الّذی یظهر من تکذیب العلاّمة رحمه اللّه نسبة الجواز إلی بعض الشّیعة.

قلت:یمکن صدق البعض فی النّسبة إلی البعض و عدم إطلاع العلاّمة رحمه اللّه بقول ذلک البعض،خصوصا مع منافات القول المنسوب إلی البعض لأصل الشّیعة الّذی هو عدم خروج قول المعصوم عن القولین و ظهورها عند الشّیعة عنده رحمه اللّه،کما أشار إلیه بقوله:

«و حجّتهم فی ذلک ظاهرة».و مثل هذه الغفلة غیر بعید عن العلماء الکرام رحمه اللّه.

و أیضا،لا یدلّ اتفاق الشّیعة الّذی یظهر من کلام العلاّمة علی الإجماع الّذی هو حجّة عندهم،و هو الّذی علم دخول المعصوم فیه.و ظهور الدّلیل عندهم علی ما ذکروا رحمهم اللّه لا یدلّ علی حکمه دخول المعصوم فی القول الّذی هو مقتضی الدّلیل،لأنّ الظّهور لا یدلّ علی القطع.و علی تقدیر حکمه و غیره أیضا بالإجماع الّذی هو حجّة عند الشّیعة لیس حجّة علینا بظهور ضعف ما لهذا الحکم،و قد عرفت فی المسألة الأولی ضعف الاتّفاق الّذی ینشأ من أمثال هذه الأدلّة.

و اعلم أنّ القول بالتّفصیل الّذی نسب إلی بعضهم خارج عن محلّ النزاع،لأنّ بطلان الردّ مجّانا إنّما هو لکونه خلاف الإجماع فی نفسه،و کونه قولا ثالثا لا مدخل له فی البطلان.

قال صاحب المعالم رحمه اللّه بعد نقل الأقوال الثّلاثه:

«و المتجّه علی اصولنا المنع مطلقا،لأنّ الإمام علیه السّلام فی أحدی الطّائفتین فرضا قطعا، فالحقّ مع واحدة منهما و الاخری علی خلافه،و إذا کانت الثّانیة بهذه الصفة فالثّالثة بطریق أولی.و هکذا القول فیما زاد». (1)

ص:263


1- (1)) -معالم الدین و ملاذ المجتهدین،ص 178.

و قد عرفت بما ذکرته آنفا ضعف القطع بکون الإمام فی إحدی الطّائفتین،لاحتمال کونه مع الثّالث،فلا تغترّ بدعوی القطع بعد ظهور ضعف المأخذ.

[المسألة الرّابعة:] [فی جواز الفصل بین المسألتین اذا لم یفصل الامّة و عدمه]

المسألة الرّابعة:فی جواز الفصل بین مسألتین إذا لم یفصل الامّة بینهما و عدمه.

قال العلاّمة رحمه اللّه:«فهل لمن بعدهم الفصل بین المسألتین؟

و تحقیقه أنّ الامّة إن نصّوا علی عدم الفصل بینهما فإنّه لا یجوز الفصل،سواء حکموا بعدمه فی کلّ شیء أو فی بعض الأحکام؛و أقسامه ثلاثة:

أن تحکم الامّة بحکم واحد فیهما بالتّحلیل أو الحرمة؛

أو أن یحکم البعض فیهما بالتحریم و الآخر بالتّحلیل؛

و أو أن لا ینقل إلینا منهم حکم فیهما؛

ففی هذه الصّور إذا دلّ دلیل علی حکم فی إحدیهما کان فی الاخری کذلک.

و إن لم ینصّوا علی عدم الفرق،لکن لم یکن فیهم من فرّق بینهما،فإن علم اتّحاد طریق الحکم فیهما جری مجری النّص علی عدم الفرق.

مثاله:من ورث العمّة ورث الخالة،و من منع إحدیهما منع الاخری،لاتّحادهما فی الطّریقة،و هی حکم ذوی الأرحام،فهذا لا یسوغ خلافهم فیه بتفریق ما جمعوا بینهما إلاّ أنّه متأخر عن سائر الإجماعات لضعفه.

و إن لم یعلم اتّحاد الطّریقة،فالحقّ جواز الفرق لمن بعدهم عملا بالأصل السّالم عن معارضة مخالفة حکم مجمع علیه أو علّته؛و لأنّ منع المخالفة یستلزم أنّ من قلّد مجتهدا فی حکم أن یوافقه فی کلّ حکم ذهب إلیه،و هو ظاهر البطلان» (1).انتهی.

ص:264


1- (1)) -نهایة الوصول إلی علم الاصول،ج 3،ص 198.

و فیه نظر،لأنّ القسم الأوّل من الأقسام الثّلاثة ضعیف،لأنّ صحته موقوفة علی کون الإمام علیه السّلام داخلا فی هذا الحکم الّذی هو القول بعدم الفصل بین المسألتین،أو العلم بانحصار مأخذ المسألتین فیما یدلّ علی اشتراکهما فی الحکم.

و الأوّل بعید،لأنّ المتعارف الشّائع من أحکام الائمة علیهم السّلام بیان حکم مسألة مسألة، لا بیان عدم الفرق بینهما.

و الثانی أیضا غیر ظاهر فی جمیع المسائل المنصوصة من الامّة بعدم الفرق.

فظهر ممّا ذکرته أنّه ما لم یحصل العلم بقوله علیه السّلام بعدم الفرق أو بانحصار مأخذ المسألتین فیما یدلّ علی الاشتراک لا یمکن الحکم بعدم جواز الفصل.

و القسم الثانی أظهر ضعفا یظهر ممّا ذکرته فی المسألة الثّالثة.

و توضیحه أنّه إن کان مستند تحریم المسألتین روایة عامّة شاملة لهما و کذلک مستند التّحلیل،و لا یکون للتّحریم فی إحدیهما بخصوصها و للتّحلیل فی الأخری مأخذ، و لا یکون المسألتان ممّا یندر الاحتیاج إلیهما فالحکم هو ما ذکره رحمه اللّه.

و أمّا إن دلّ روایة مثلا علی الحرمة فی إحدیهما و الاخری علی الحلّیّة فیهما،و دلّ روایة اخری علی الحرمة فی اخری و اخری علی الحلّیّة فیهما،فکما یمکن صدق مرجّح روایتی التّحریم أو مرجّح روایتی التّحلیل،کذلک یمکن خطأ کلّ واحد منهما فی ترجیح إحدیهما و کون القائل بالفصل هو المصیب.

و القسم الثّالث الّذی لم ینقل إلینا حکم الامّة یحتمل أن یکون الحکم الغیر المنقول هو الأوّل أو الثّانی،فیرد علی کلّ واحد من الاحتمالین ما یناسبه.

و یدلّ قوله رحمه اللّه:«إلاّ أنّه متأخّر عن سائر الإجماعات لضعفه»بعد قوله:«لا یسوغ خلافهم فیه»علی عدم اعتباره العلم فی حجّیة الإجماع.و لعلّ وجه تأخر هذا الإجماع عن سائر الإجماعات و ضعفه أنّ وجه استنباط الإجماع علی عدم الفرق ههنا إنّما هو استنباط دخول المعصوم فیه من اتّحاد الطریق بحسب علمنا!فلعلّ لأحدهما أو لکلّ

ص:265

واحد منهما طریقا لم یظهر لنا یدلّ علی الفرق!و لا یبعد أن یکون وجه ظهور بعض التّشویشات فی الإجماعات الّتی ادّعاها رحمه اللّه هو عدم اعتباره العلم فی حجیّة الإجماع.

قال العلاّمة-طاب ثراه-فی الإجماع إذا عارضه قول الرّسول صلّی اللّه علیه و اله:

«اعلم أنّه یمتنع تناقض الأدلّة،و کلّ من الإجماع و قول الرّسول صلّی اللّه علیه و اله دلیل قطعیّ،فإن علم أنّ قصد الرّسول صلّی اللّه علیه و اله لکلامه ظاهره و کذا أهل الإجماع و تنافیا،امتنع ذلک.

و إن علم أنّ أحدهما أراد الظّاهر و جهلنا الآخر قدّم ما علم ظاهره و تأوّلنا الآخر، لأنّه أولی من حذفه.

و إن لم یعلم أنّ واحد منهما أراد ظاهره،فإن کان أحدهما أخصّ خصّصنا به الآخر جمعا بین الدّلیلین،و إلاّ تعارضا،لأنّا نقطع أنّ النّبی صلّی اللّه علیه و اله و الامّة أراد أحدهما بالکلام غیر ظاهره،لکنّا جهلنا تعیینه،فتساقطا و وجب الرّجوع إلی غیرهما» (1).

اعلم أنّ مراده من الأدلّة فی قوله:«یمتنع تناقض الأدلّة»هو الأدلّة القطیّعة،لظهور جواز تناقض الادلّة الظنیّة،و لقوله:«و کلّ من الإجماع و قول الرّسول صلّی اللّه علیه و اله دلیل قطعیّ»، فبین ظاهر ما ذکره ههنا و ما نقلته عنه آنفا تناف.

و یمکن أن یقال:إنّ مراده من الإجماع ههنا لیس مطلق الإجماع،لظهور تقدم قول الرّسول إذا کان قطعیّا،کما هو المفروض ههنا علی الإجماع الظنّی،بل مراده هو الإجماع القطعیّ.و لعلّه اکتفی بالقرینة عن التّصریح بإرادة خصوص هذا القسم!فلعلّه قال:«و کلّ من الإجماع الّذی فرضنا معارضته مع قول الرّسول صلّی اللّه علیه و اله و قول الرسول صلّی اللّه علیه و اله قطعیّ»!و هذا التّوجیه و إن کان بعیدا،لکن مثل هذا التّنافی و الغفلة عنه من مثله رحمه اللّه أبعد.

و اعلم أنّه لیس مراده رحمه اللّه بکون أحدهما أخصّ فی قوله:«فإن کان أحدهما أخصّ خصّصنا به الآخر»هو دلالته علی جریان الحکم فیما صدق علیه الآخر من الأفراد الّتی

ص:266


1- (1)) -نهایة الوصول إلی علم الاصول،ج 3،ص 280.

هی بعض العامّ،و إلاّ لیس هو باعثا علی تخصیص العامّ،بل هو دلالته علیه مع نفی الحکم عن الغیر؛فمعنی«فی سائمة الغنم زکاة»لیس هو وجوب الزّکاة فیها،بل هو منع نفی وجوب الزّکاة فی المعلوفه،فیخصّص به مثل فی جمیع الغنم زکاة،بأنّ المراد من جمیع الغنم،جمیع الغنم السّائمة.

إذا عرفت هذا فإعلم أنّ الخاصّ إن کان إجماعا إنّما یحمل علی ما هو ظاهر فیه، لا علی ما هو قاطع،و هو ثبوت الحکم فیما صدق علیه من الأفراد و نفی الحکم عن الغیر، و یخصّص به قول الرّسول صلّی اللّه علیه و اله الّذی ظاهر فی العموم.

و إن کان الخاص هو قول الرّسول صلّی اللّه علیه و اله فیثبت به الحکم فیما یصدق علیه من الأفراد و نفیه عن الغیر،فیخصّص به الإجماع الّذی فرض ظهوره فی العموم؛فهذا الإجماع إمّا أن یتحقّق فی معنی ظاهر فی العموم،أو فی الخصوص بلا تحقّق الإجماع فی خصوص اللّفظ و خصوص المعنی أو تحقق فی خصوص اللفظ بأن قال بلفظ عامّ أو خاصّ جماعة من العلماء،بحیث ظهر دخول المعصوم فی القائلین بهذا اللّفظ الّذی لیس صریحا المقصود.

و الظّاهر عدم ثبوت تحقّق مثل هذا الإجماع المبهم فی المراد،سواء فرض هذا المبهم المعنی أو اللّفظ،خصوصا علی القول باعتبار العلم فی الإجماع؛فما ذکره ههنا محض الاحتمال العقلیّ الّذی لم یظهر انتفاعه.

و الإجماع الظنّیّ الّذی نقلت عنه-طاب ثراه-لم یظهر دلیل علی حجیته إلاّ الدلیل الرابع علی تقریره الأخیر.و بعد تأمّل کثرة الاختلال فی دعوی الإجماع الّتی ظاهرهم القطع فیها،حصول الظنّ لنا فیما هو ظنّی لهم فی غایة الإشکال.

[المسألة الخامسة:] [فتوی الاصحاب بلا مخالف هل هو اجماع أولا؟]

المسألة الخامسة:أنّه إذا أفتی جماعة من الأصحاب و لم یعلم لهم مخالف،هل هو إجماع أو لا؟

ص:267

نقل عن الشّهید رحمه اللّه:

«أنّه لیس إجماعا قطعا،و خصوصا مع علم العین،للجزم بعدم دخول المعصوم حینئذ.

و مع عدم علم العین لا یعلم أنّ الباقی موافقون؛و لا یکفی عدم علم خلافهم،فإن الإجماع هو الوفاق لا عدم علم الخلاف.

و هل هو حجّة مع عدم متمسّک ظاهر من حجّة نقلیة أو عقلیة؟

الظاهر ذلک،لأنّ عدالتهم تمنع من الاقتحام علی الافتاء بغیر علم،و لا یلزم من عدم الظّفر بالدّلیل عدم الدّلیل». (1)انتهی.

و فیه مواضع نظر:

أوّلها:قوله:«لیس إجماعا قطعا»،لأنّ إفتاء الأصحاب مع عدم العلم بالخلاف لا یفید العلم بدخول المعصوم علیه السّلام،إذا لم یکونوا فی زمان الأئمّة علیهم السّلام و ما یقترب زمانهم.

و أمّا إذا کانت الجماعة من کمّل أصحاب الأئمّة علیهم السّلام أو کمّل المطّلعین علی خصوصیّات أحوالهم باعتبار قرب الزّمان،و کانت المسألة توقیفیّة لا یتوهّم فیها المأخذ الاستنباطیّة الضّعیفة،فیمکن حصول العلم بکونها مأخوذة منه علیه السّلام،و لا یعتبر فی الإجماع علی طریقة الإمامیة رحمه اللّه أزید من هذا.

ثانیها:فی قوله:«و خصوصا»إلی قوله:«و حینئذ»،لأنّ عدم العلم بالعین سبب العلم بعدم کونهم معصومین،و لا یتوقّف الإجماع علی کون أحد المعیّنین معصوما،بل یکفی العلم بکون الفتوی مأخوذة منه علیه السّلام؛و هذا العلم قد یحصل بفتوی المعروفین بالنسب،کما أومأت إلیه أواخر المسألة الثانیة فی إرث البنت.

ثالثها:قوله:«و عدم علم العین»إلی قوله:«لا عدم علم الخلاف»،لأنّ مراده بعدم علم العین،عدم العلم بالکلّ،و إن کان البعض معلوما بالعین بقرینة المقابلة؛فمرادهم بعدم علم العین فی مسألة الإجماع هو دخول مجهول النّسب،لا کون الکلّ مجهول النّسب،کما

ص:268


1- (1)) -ذکری الشیعة فی أحکام الشریعة،ج 1،ص 51.

یعرفه النّاظر فی کلامهم؛فإذا کان الجماعة المعروفون الّذین هم بعض المفتین أجلاّء من کمّل أصحاب الأئمّة علیهم السّلام،و المسألة علی النحو الّذی ذکرته،قد یحصل العلم بأخذها من المعصوم،کما ذکرته فی المسألة المذکورة؛و عدم العلم بوفاق الباقی لا یضر.و الإجماع الّذی هو معتبر عندنا لیس هو الوفاق و لا مشروطا به.

رابعها:ظاهر قوله:«و هل هو حجّة مع عدم متمسّک ظاهر من جهة نقلیة أو عقلیة؟»، لأنّ ظاهر تقیید«مع عدم»إلی آخره،هو حجیّة الإجماع مع متمسّک ظاهر،و لیس کذلک،بل الحجّیة حینئذ هی المتمسّک الظّاهر لا الإجماع.

و خامسها:قوله:«الظّاهر ذلک»إلی آخره،بما ذکره صاحب المعالم رحمه اللّه بقوله:«و هذا الکلام عندی ضعیف،لأنّ العدالة إنّما یؤمن معها تعمّد الإفتاء بغیر ما یظنّ بالإجتهاد دلیلا، و لیس الخطأ بمأمون علی الظّنون» (1).

المسألة السادسة:أنّه هل المشهور تلحق بالمجمع علیه فی الحجیّة أم لا؟

قال صاحب المعالم:

«حکی فیها أیضا(یعنی:الشّهید رحمه اللّه فی الذّکری)عن بعض الأصحاب إلحاق المشهور بالمجمع علیه،و استقر به إن کان مراد قائله اللّحوق فی الحجیّة،لا فی کونه إجماعا؛ و احتجّ له بمثل ما قاله فی الفتوی الّتی لا یعلم لها مخالف،و بقوّة الظنّ فی جانب الشّهرة، سواء کان اشتهارا فی الرّوایة بأن یکثر تدوینها أو الفتوی.

و یضعّف بنحو ما ذکرناه فی الفتوی،و بأنّ الشهرة الّتی یحصل معها قوّة الظنّ هی الحاصلة قبل زمن الشّیخ رحمه اللّه لا الواقعة بعده؛و أکثر ما یوجد مشتهرا فی کلام الأصحاب حدث بعد زمن الشّیخ رحمه اللّه کما نبّه علیه والدی رحمه اللّه فی کتاب«الرّعایة»الّذی ألّفه فی درایة

ص:269


1- (1)) -معالم الدین و ملاذ المجتهدین،ص 176.

الحدیث مبنیّا لوجهه،و هو أنّ أکثر الفقهاء الّذین نشأوا بعد الشیخ کانوا یتّبعونه فی الفتوی تقلیدا له لکثرة اعتقادهم فیه و حسن ظنّهم به،فلمّا جاء المتأخّرون وجدوا أحکاما مشهورا قد عمل بها الشّیخ رحمه اللّه و متابعوه،فحسبوها شهرة بین العلماء،و ما دروا أنّ مرجعها إلی الشّیخ رحمه اللّه و أنّ الشهرة إنّما حصلت بمتابعته.

قال الوالد-قدّس اللّه نفسه-:«و ممّن اطّلع علی الّذی بیّنته و تحقّقته من غیر تقلید الشّیخ الفاضل المحقّق،سدید الدّین محمود الحمّصیّ، (1)و السیّد رضی الدّین ابن طاووس،و جماعة.

قال:

«قال السیّد فی کتابه المسمّی بالبهجة لثمرة المهجة:أخبرنی جدّی الصّالح ورّام بن أبی فراس (2)-قدّس اللّه روحه-:أنّ الحمّصیّ حدّثه أنّه لم یبق للإمامیّة مفت علی التّحقیق،بل کلّهم حاک.و قال السیّد عقیب ذلک:و الآن قد ظهر أنّ الّذی یفتی به و یجاب،علی سبیل ما حفظ من کلام العلماء المتقدّمین». (3)انتهی.

أقول:یظهر من قول صاحب المعالم رحمه اللّه:«بأنّ الشّهرة الّتی یحصل معها قوة»إلی آخره، أنّ الشهرة الّتی یحصل معه قوة الظنّ حجّة،و عدم حجیّة الشهرة بین المتأخرین إنّما هو لعدم حصول الظنّ بها،و هو ضعیف،لعدم الدّلیل علی حجیّة هذا الظنّ،لأنّ شیئا من الدّلائل الّتی استدللنا بها علی حجیّة خبر الواحد لیس جاریا فی حجیّة هذا الظنّ.

أمّا الأوّل:فلعدم ظهور اندراج تحصیل هذا الظنّ فی التفقّه فی الدّین حتّی تجری الآیة الأولی فی حجّیته.

ص:270


1- (1)) -الشیخ الجلیل السّدید محمود بن علیّ بن الحسن الحمّصی الرّازی،المتکلّم المتبحّر، صاحب کتاب«المنقذ من التّقلید و المرشد إلی التّوحید»المعروف بالتّعلیق العراقی.انظر أمل الآمل،ج 2،ص 316.
2- (2)) -أبو الحسن ورام بن أبی فراس من أولاد مالک بن الحارث الأشتر النخعی،و هو جدّ السیّد رضی الدّین علی بن طاووس لامّه،عالم فقیه بحلّة،له کتاب«تنبیه الخواطر و نزهة النواظر». انظر الفهرست لمنتجب الدّین،ص 129.
3- (3)) -معالم الدین و ملاذ المجتهدین،ص 177.

و لا الثّانی:لعدم ظهور اندراجه فی النّباء حتّی یستنبط من الأمر بالتبیّن عند مجیء الفاسق به قبول هذه الشّهرة عند مجیء العادل به.

و لا الثّالث:لعدم اشتهار العمل بمثل هذه الشّهرة فی زمان المعصومین علیهم السّلام حتّی یظهر من عدم المنع التجویز،بل لم یظهر العمل بمثل هذه الشّهرة فی زمانهم علیهم السّلام أصلا.

و لا الرّابع:لعدم لزوم العمل بهذا الظّن من الدّلیل الرّابع،و لا مطلق الظّن حتّی یندرج هذا الظّن فیه.

و یمکن أن یقال:قد قرّر صاحب المعالم-طاب ثراه-الدّلیل الرّابع علی حجیّة خبر الواحد علی وجه یظهر منه وجوب العمل بالظّنّ عند انتفاء طریق القطع،و وجوب العمل بالظنّ الحاصل من الشهرة الّتی تفید الظنّ یندرج فی عموم وجوب العمل بالظّنّ عند فقد القطع حیث قال:

«الرّابع:أنّ باب العلم القطعیّ بالأحکام الشرعیّة الّتی لم یعلم بالضّرورة من الدّین أو من مذهب أهل البیت علیهم السّلام فی نحو زماننا منسدّ قطعا،إذ الموجود من أدلّتها لا یفید غیر الظّنّ،لفقد السّنة المتواترة،و انقطاع طریق الإطّلاع علی الإجماع من غیر جهة النّقل بخبر الواحد،و وضوح کون أصالة البرائة لا تفید غیر الظنّ،و کون الکتاب ظنّی الدّلالة؛ و إذا تحقّق انسداد باب العلم فی حکم شرعیّ کان التکلیف فیه بالظنّ قطعا؛و العقل قاض بأنّ الظنّ إذا کان له جهات متعدّدة یتفاوت بالقوّة و الضّعف،فالعدول عن القویّ منها إلی الضّعیف قبیح؛و لا ریب أنّ کثیرا من أخبار الآحاد یحصل بها من الظنّ ما لا یحصل بشیء من سائر الأدلّة،فیجب تقدیم العمل بها»، (1)

لأنّ هذا الکلام و إن کان مذکورا فی إثبات حجیّة الخبر الواحد،لکن یدلّ علی حجیّة مفید الظّن عند انسداد طریق مفید العلم.

و قوله رحمه اللّه:«و بأنّ الشّهرة الّتی یحصل معها قوّة الظّنّ هی الحاصلة قبل زمن الشّیخ رحمه اللّه»

ص:271


1- (1)) -معالم الدین و ملاذ المجتهدین،ص 192.

یدلّ علی حصول الظنّ القویّ من هذه الشّهرة،فهو أجدر بالعمل من الخبر الواحد الّذی یحصل به ظنّ أضعف من هذا الظّن،و إن کان هذا الخبر أیضا مستجمعا لشرائط جواز العمل به.

و قال صاحب المعالم رحمه اللّه أیضا بعد نقل کلام السیّد المرتضی-طاب ثراه-فی منع العمل بخبر الواحد و جوابه عن دلیل السیّد رحمه اللّه:

«و قد أورد السیّد رحمه اللّه علی نفسه فی بعض کلامه سؤالا هذا لفظه:«فإن قیل:إذا سددتم طریق العمل بأخبار الآحاد فعلی أیّ شیء تعوّلون فی الفقه کلّه؟» (1)

و أجاب بما حاصله:أنّ معظم الفقه یعلم بالضّرورة من مذاهب أئمّتنا علیهم السّلام فیه بالأخبار المتواترة.و ما لم یتحقّق ذلک فیه-و لعلّه الأقل-یعوّل فیه علی إجماع الإمامیّة.

و ذکر کلاما طویلا فی بیان حکم ما یقع فی الاختلاف بینهم،و محصوله:أنّه:إذا أمکن تحصیل القطع بأحد الأقوال من طرق ذکرها تعیّن العمل به،و إلاّ کنّا مخیّرین بین الأقوال المختلفة،لفقد دلیل التعیین.

و لا ریب أنّ ما ادّعاه من علم معظم الفقه بالضّرورة و بإجماع الإمامیّة أمر ممتنع فی هذا الزّمان و أشباهه،فالتّکلیف بها بتحصیل العلم غیر جائز،و الاکتفاء بالظّنّ فیما یتعذّر فیه العلم لا شکّ فیه و لا نزاع؛و قد ذکره فی غیر موضع من کلامه أیضا؛فیستوی حینئذ الأخبار و غیرها من الأدلّة المفیدة للظّنّ فی الصّلاحیة لإثبات الأحکام الشّرعیّة،کما حقّقناه». (2)انتهی.

و هذا الکلام أیضا یدلّ علی جواز العمل بالظنّ عند انسداد ما یفید العلم،و استواء الامور المفیدة للظّن فی جواز بناء العمل علیه.و یجری هذا الدلیل بحسب الظاهر فی جواز العمل بالقیاس الّذی یفید الظّن،کما ذکرته عند تقریر الدّلیل الرّابع علی حجیّة خبر الواحد.و یندفع بما ذکرته هناک.

اعلم أنّ أکثر الإجماعات الّتی ادعوها لا یفید الظنّ إذا خلی من القرائن،کما سیظهر

ص:272


1- (1)) -رسائل المرتضی،ج 3،ص 312.
2- (2)) -معالم الدین و ملاذ المجتهدین،ص 196.

لک،فالشّهرة أولی بعدم الإفادة.و لیس غرضی من هذا الکلام الحکم الکلّی بعدم الإفادة، بل ندور الإفادة،فلا یصح الاعتماد بمحض دعوی الشّهرة.و بعد ثبوتها یجب التتّبع فی المأخذ،فان کانت ضعیفة فلا اعتداد بالشّهرة الّتی نشأت منها؛و إن کانت قویّة فالعمدة هی المأخذ،و إن کان للشّهرة نوع تأیید لها.

و إن کانت الشّهرة فی الامور التوقیفیّة الّتی لا یظهر لها مأخذ و یبعد کون منشأها غیر قولهم علیهم السّلام أو ما هو فی حکم قولهم،فلا یبعد حصول الظّن بکون مأخذها الحجّة الشرعیّة.

و بعد حصول الظنّ لا ینبغی ترک الاحتیاط؛

فظهر ممّا ذکرته ضعف إطلاق القول بإفادة الشّهرة بین القدماء الظنّ.

[المسألة السّابعة:] [هل الظن بتحقق الاجماع حجّة أم لا؟]

المسألة السّابعة:أنّه إذا ظنّ أحد من أهل الاستدلال بعد بذل جهده تحقّق الإجماع الّذی هو حجّة بالأمارات المفیدة للظّن بتحقّقه هل هو حجّة أم لا؟

تقریر الأخیر من الرّابع یدلّ علی الأوّل،و لا یبعد اندراجه فی التّفقه،لکن الحکم بالاندراج لا یخلو من إشکال.

[المسألة الثّامنة:] [هل الاجماع حجة بالنسبة إلی من نقل إلیه أم لا؟]

المسألة الثّامنة:أنّه هل الإجماع القطعیّ بدخول المعصوم عند المدّعی المنقول بخبر الواحد حجّة بالنّسبة إلی من نقل إلیه بواسطة أو وسائط مع نقل النّاقل دعوی مستنبط الإجماع القطع به إذا لم یکن النقل متواترا و لا محفوفا بقرائن یفید العلم أو لا؟

الحقّ هو الأوّل؛و یدلّ علیه الآیة الاولی،لاندراج العلم بهذا الإجماع فی التّفقه و نقله فی الإنذار،فیجب الحذر بما ذکرته فی بیان دلالتها علی حجیّة خبر الواحد.

و الآیة الثانیة أیضا،لاندراجه فی النّباء،فبالأمر بالتبیّن عند مجیء الفاسق یظهر جواز العمل بالاجماع عند مجیء العادل من غیر حاجة إلی التبیّن؛و عند مجیء الفاسق إن کان مقتضی التبیّن العمل به.

ص:273

و الدّلیل الرّابع أیضا علی التّقریرین:

أمّا الأوّل،فلأنّه ثبت به جواز العمل بأخبار الآحاد،و الظّاهر عدم الفرق بین نقل لفظ المعصوم بخصوصه،و بین نقل العلم بقوله بشیء أو بتقریره الّذی یظهر منه اعتقاده علیه السّلام به، و إن لم ینقل منه علیه السّلام فی ذلک لفظ.

و أمّا الأخیر،فلأنّه یفید الظنّ بمقتضاه.

و لا یدلّ علیه الدّلیل الثّالث علی شیء من التّقریرین:

أمّا الأوّل،فلعدم ظهور عمل الصّحابة فی زمان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله بالإجماع المنقول بخبر الواحد،بل بالإجماع مطلقا؛و لا کون طریق الصّحابة بعده صلّی اللّه علیه و اله العمل بالإجماع المنقول بخبر الواحد علی وجه یظهر به جواز العمل به.

و أمّا الطّریقة الثانیة،فلعدم ظهور شیوع نقل الإجماع المنقول بخبر الواحد،و العمل به فی زمان الأئمّة علیهم السّلام بحیث یظهر من عدم ظهور منعهم تجویزهم؛لکن عدم جریانه غیر ضارّ بعد جریان الآیتین و الدّلیل الرّابع؛

فظهر أنّ جواز العمل بخبر الواحد أظهر بحسب الدّلیل من جواز العمل بالإجماع المنقول بالآحاد،و إن کان مدّعی الإجماع یدّعی القطع به،فالقول بالتّساوی ضعیف.

[المسألة التّاسعه:] [فی إدّعاء الثقة الاجماع اذا لم یشهد القرائن علی الحقیّة]

المسألة التّاسعه:أنّه إذا ادّعی ثقة إجماعا علی مسألة و لم یشهد القرائن علی الحقیّة هل یجب الاعتماد علیه بمحض الدّعوی،کروایة الثّقة قولا عن المعصوم،أم لا یجوز الاعتماد علیه ما لم یظهر حقیّة الدّعوی؟

الظاهر عدم جواز الاعتماد علیه إذا لم یشهد الأمارة علی الحقیّة،لأنّه کما یحتمل کون الإجماع الخالی عن قرینة الحقیّة قطعیّا یحتمل عدم کونه قطعیّا بوجهین:

ص:274

أحدهما:اعتبار بعض العلماء الکرام رحمه اللّه الاجماع الظنّی،کما ظهر ممّا نقلته عن العلاّمة رحمه اللّه فی المسألة الرّابعة.

ثانیهما:استنباط بعضهم الإجماع من الدّلائل السّخیفة الّتی لا یفید العلم،بل لا یبعد القول بعدم إفادة بعضها الظنّ أیضا.

و یؤیّده أنّ الشّیخ رحمه اللّه ذکر فی«الخلاف»فی مبحث الجمعة (1)دلیلا یدلّ علی اشتراط الإمام فی انعقادها علی تقدیر تمامه،و استنبط منه الإجماع علی عدم انعقادها بالرّعیة مع سخافة الدّلیل،و قوله فی هذا الکتاب بلا فاصلة کثیرة بانعقادها؛

و أنّ المحقّق رحمه اللّه فی المعتبر (2)استنبط الإجماع علی ما استنبطه الشّیخ رحمه اللّه علیه بمثل دلیله مع تجویزه الجمعة فی زمان الغیبة فی هذا الکتاب.

و لا یمکن توجیه کلام واحد منهما علی وجه یخرج عن التّشویش الّذی یصیر سبب الاتّهام بأنّها یعتبران الدّلائل الضّعیفة فی استنباط الإجماع.

و یؤیّد احتمال کون الإجماع غیر قطعی ما ذکر الشهید رحمه اللّه[من]إلحاق بعض الأصحاب المشهور بالمجمع علیه،و حکمه بلحوقه فی الحجیّة لإفادة الظّن. (3)

فإذا کان مدار الحجیّة هو إفادة الظّنّ عنده،فالإجماع الظّنی حجّة عنده.

و کذلک یظهر من قول صاحب المعالم رحمه اللّه حجیّة الشّهرة الّتی کانت قبل زمان الشّیخ رحمه اللّه،کما عرفتها فی المسألة السّادسة.

و یؤیده دعوی العلاّمة رحمه اللّه الاتّفاق،و صاحب المعالم رحمه اللّه القطع فی حجیّة الإجماع المرکّب بدلیل ضعیف،کما ظهر فی المسألة الثّالثة؛

و دعوی البعض الإجماع علی وجوب السّبب فی مقدّمة الواجب،مع عدم ظهور

ص:275


1- (1)) -الخلاف،ج 1،ص 626.
2- (2)) -المعتبر فی شرح المختصر،ج 2،ص 281.
3- (3)) -ذکری الشیعة فی أحکام الشریعة،ج 1،ص 51.

طریق استنباطه عن کلام المعصوم علیه السّلام أو تقریره،بل المظنون عدم الاستنباط من أحدهما،و عدم اختصاص الدّلیل بالسبب،کما ظهر فی المسألة الأولی.

و لیس غرضی عدم الاعتبار بنقل الإجماع مطلقا،بل غرضی عدم الاعتماد بمحض الدّعوی إذا لم یشهد القرائن علی الصّدق.

فإن قلت:لا وجه لذکر عدّ صاحب المعالم و الشّهید رحمه اللّه الشّهرة و الإجماع الظنّی حجّة، لأنّهما لیسا مستنبطین للإجماع،بل هما ناقلان للإجماع الّذی ادعاه الغیر،فالمعتبر فیهما کونهما ثقتین فی النقل لا ضابطین فی الاستنباط.

و یؤیّده ما ذکره صاحب المعالم رحمه اللّه بقوله:

«الحقّ امتناع الاطّلاع عادة علی حصول الإجماع فی زماننا هذا و ما ضاهاه من غیر جهة النّقل،إذ لا سبیل إلی العلم بقول الإمام،کیف و هو موقوف،علی وجود المجتهدین المجهولین لیدخل فی جملتهم،و یکون قوله مستورا بین أقوالهم،و هذا ممّا یقطع بانتفائه؛

فکلّ إجماع یدّعی فی کلام الأصحاب ممّا یقرب عن عصر الشّیخ رحمه اللّه إلی زماننا هذا و لیس مستندا إلی نقل متواتر أو أحادیث یعتبر أو مع القرائن المفیدة للعلم،فلابدّ من أن یراد به ما ذکره الشهید رحمه اللّه من الشّهرة.

و أمّا الزّمان السابق علی ما ذکرناه،المقارب لعصر ظهور الأئمّة علیهم السّلام و إمکان العلم بأقوالهم،فیمکن فیه حصول الإجماع و العلم به بطریق التتّبع». (1)

وجه التّایید أنّ کلامه صریح فی امتناع الاطّلاع علی الإجماع فی أمثال زماننا من غیر جهة النقل.

قلت:یحصل من عدّهما الشّهرة و الإجماع الظنّی حجّة تقویة ما ظهر من غیره الّذی هو احتمال اعتماد السّابقین بمثل هذا الظنّ الّذی لا حجیّة فیه،فلا وثوق علی کون

ص:276


1- (1)) -معالم الدّین و ملاذ المجتهدین،ص 175.

الإجماع قطعیّا عند المدّعی بمحض الاطّلاع علی الدّعوی؛فذکر کلام أمثالهما إنّما هو لتقویة الاحتمال لا لإثبات الاعتماد علی الظنّ و الاستدلال.و أشار إلیه ب«هذا»فی قوله:

«و هذا ممّا یقطع بانتفائه»إمّا وجود المجتهدین المجهولین أو دخول الإمام فی جملتهم.

و یرد علی الأوّل:أنّه یدلّ هذا الکلام علی أنّ سبب عدم الاطّلاع علی الإجماع فی أمثال هذا الزّمان إنّما هو عدم تحقّق المجتهدین المجهولین،فلو کان المجتهدون المجهولون متحقّقین لتحقّق الإجماع الّذی علم بدخول المعصوم؛و لا وجه لهذا،إلاّ أنّ مراده بالمجتهدین إمّا المجهولین عند الکلّ،أو عند البعض.

فإن کان المراد المجهولین عند الکلّ،فکما لم یتحقّق المجهولون بهذا المعنی فی هذا الزّمان لم یکونوا متحقّقین عند ظهور الائمّة علیه السّلام.

و إن کان عند البعض،فکما کان تحقّقهم فی زمان ظهور الائمّة علیهم السّلام ممکنا،یمکن تحقّقهم فی هذا الزّمان.و الظّاهر أنّ حکم زمان الغیبة الصّغری حکم الغیبة الکبری فی هذا الباب.

فینبغی حمل کلامه علی الثّانی.و یؤیّده قوله:«إمکان العلم بأقوالهم»،لأنّه لو کان المراد هو الاحتمال الأوّل،لکان المناسب أن یقول بدله:«و إمکان العلم بتحقّق المجتهدین».

و تؤکّد ما ذکرته بنقل ما نقله صاحب المعالم رحمه اللّه و ذکره هو،و هو ما قال بقوله:

«قال المحقّق فی المعتبر:و أمّا الإجماع فعندنا حجّة بانضمام المعصوم،فلو خلا المائة من فقهائنا عن قوله لما کان حجّة،و لو حصل فی إثنین لکان قولهما حجّة؛لا باعتبار اتّفاقهما،بل باعتبار قوله.فلا تغترّ إذا بمن یتحکّم،فیدّعی الإجماع باتّفاق الخمسة و العشرة من الأصحاب مع جهالة قول الباقین إلاّ مع العلم القطعیّ بدخول الإمام فی الجملة.هذا کلامه و هو فی غایة الجودة.

ص:277

و العجب من غفلة جمع من الأصحاب من هذا الأصل،و تساهلهم فی دعوی الإجماع عند احتجاجهم به للمسائل الفقهیّة،کما حکاه رحمه اللّه،حتّی جعلوه عبارة عن مجرد اتّفاق الجماعة من الأصحاب،فعدلوا به عن معناه الّذی جری علیه الاصطلاح من غیر قرینة جلیّة،و لا دلیل علی الحجیّة معتدّ به.

و ما اعتذر به عنهم الشهید رحمه اللّه فی الذّکری من تسمیتهم المشهور إجماعا،أو بعدم الظّفر حین دعوی الإجماع بالمخالف،أو بتأویل الخلاف علی وجه یمکن مجامعته دعوی الإجماع و إن بعد،أو إرادتهم الإجماع عن روایته بمعنی تدوینه فی کتبهم منسوبا إلی الأئمة علیهم السّلام،لا یخفی علیک ما فیه،فإنّ تسمیة الشّهرة إجماعا لا تدفع المناقشة الّتی ذکرناها،و هی العدول عن المعنی المصطلح المتقرّر فی الاصول من غیر إقامة قرینة علی ذلک.هذا مع ما فیه من الضعف،لانتفاء الدّلیل علی حجیّة مثله،کما سنذکره.

و أمّا عدم الظّفر بالمخالف عند دعوی الإجماع،فأوضح حالا فی الفساد من أن یبیّن.

و قریب منه تأویل الخلاف،فإنّا نراه فی مواضع لا یکاد ینالها ید التّأویل.

و بالجملة فالاعتراف بالخطأ فی کثیر من المواضع أخفّ من ارتکاب الاعتذار؛و لعلّ هذا منها!و اللّه أعلم». (1)انتهی کلامه رحمه اللّه.

قوله:«کما سنذکره»إشارة الی ما نقلته فی المسألة السّادسة،فارجع إلیه.

فإن قلت:قد اعتبر المحقّق العلم القطعیّ بدخول المعصوم،کما یدلّ علیه قوله:«إلاّ مع العلم القطعیّ بدخول الإمام فی الجملة»الّذی نقل ههنا،و ساهل فی استنباط الإجماع و اجتهد فیه،کما نقل آنفا،فإذا عری دعواه الإجماع عن القرینة یجب حمله علی الإجماع القطعیّ حملا لکلام العادل علی أصله مهما أمکن.

قلت:بعد ظهور المساهلة فی استنباط الإجماع و الاجتهاد فیه لا یبقی الوثوق علی

ص:278


1- (1)) -معالم الدین و ملاذ المجتهدین،ص 174.

عدم المساهلة ما لم یظهر کون المأخذ قطعیّا،و یکون مثل سائر اجتهاداته الّتی لا یکون حجّة،لو لم نقل بکونه أضعف منها باعتبار عدم وقوع الاجتهاد فی الإجماع فی محله.

فإن شئت توضیح المقام،فاستمع ما یتلی علیک.

اعلم أنّ الأصحاب رحمه اللّه ادّعوا الإجماع فی کثیر من المسائل الاختلافیة،

منها:ما قال زین الملّة و الدّین فی ذیل قول المحقّق:«الخطبتان بعد الصّلوة»:

«اختلف الأصحاب فی وجوب الخطبتین هنا،فذهب جماعة إلی الوجوب تأسّیا بالنّبی صلّی اللّه علیه و اله و الأئمّة علیهم السّلام؛و الأکثر علی الاستحباب،بل ادّعی المصنّف فی المعتبر علیه الإجماع» (1).

و قال فی ذیل قول المحقّق:«و فی الغراب روایتان،و قیل:یحرم الأبقع و الکبیر الّذی یسکن الجبال؛و یحلّ الزّاغ،و هی غراب الزّرع،و الغداف،و هو أصغر منه یمیل إلی الغبرة ما هو»:

«اختلف الأصحاب فی حلّ الغراب بأنواعه بسبب اختلاف الرّوایات،فذهب الشیخ رحمه اللّه فی الخلاف (2)إلی تحریم الجمیع،محتجّا بالأخبار و إجماع الفرقة؛و تبعه علیه جماعة منهم العلاّمة رحمه اللّه فی المختلف، (3)و ولده فخر الدّین رحمه اللّه فی الشّرح؛ (4)

و کرهه مطلقا الشّیخ رحمه اللّه فی النّهایة (5)و کتابی الحدیث، (6)و القاضی رحمه اللّه (7)،و المصنّف رحمه اللّه فی النّافع؛ (8)

و فصّل آخرون:منهم الشّیخ رحمه اللّه فی المبسوط (9)علی الظّاهر منه،و إبن إدریس رحمه اللّه (10)،

ص:279


1- (1)) -مسالک الأفهام،ج 1،ص 255.
2- (2)) -الخلاف،ج 6،ص 85.
3- (3)) -مختلف الشّیعة،ج 8،ص 287.
4- (4)) -إیضاح الفوائد،ج 4،ص 146.
5- (5)) -النّهایة،ص 577.
6- (6)) -تهذیب الأحکام،ج 9،ص 18؛استبصار،ج 4،ص 66.
7- (7)) -المهذّب،ج 2،ص 429.
8- (8)) -المختصر النّافع،ص 252.
9- (9)) -المبسوط،ج 6،ص 281.
10- (10)) -السرائر،ج 3،ص 103.

و العلاّمة رحمه اللّه (1)فی أحد قولیه؛فحرّموا الأسود الکبیر،و أحلّوا الزّاغ و الغداف،و هو الأغبر الرّمادی». (2)

و قال فی ذیل قول المحقّق:«أمّا ما لیس له فلس فی الأصل،کالجری،ففیه روایتان، أشهرهما التّحریم؛و کذا الزّمار و المارماهی و الزّهو،لکن أشهر الرّوایتین هنا الکراهة»:

«و ذهب الشّیخ رحمه اللّه فی کتابی (3)الأخبار إلی إباحة ما عدا الجری».

و قال بعد کلام:

«المصنّف رحمه اللّه اختار فی هذه الثّلاثة الکراهة،و هو مذهب الشّیخ رحمه اللّه فی النّهایة، (4)و تلمیذه القاضی رحمه اللّه (5)»إلی قوله:

«و قد أغرب الشیخ رحمه اللّه فی النّهایة فی حکم المارماهی،ففی باب المکاسب (6)جعله من المکاسب المحظورة،کالجری و غیره من السّمک الّذی لا یحلّ أکله.

و فی باب الأطعمه (7)جعله مکروها،کما نقلناه هنا عنه.

و فی باب الحدود قال:"یعزّر آکل الجری و المارماهی و غیر ذلک من المحرّمات،فإن عاد أدّب ثانیة،فإن استحلّ شیئا من ذلک وجب علیه القتل". (8)

و أعجب ما فیه،مع اختلاف الفتوی،حکمه بقتل مستحلّ المارماهی،فإنّ کلّ من خالفنا من العلماء مجمعون علی حلّه،و أصحابنا مختلفون فیه،کما عرفت،حتّی هو من القائلین بحلّه فی النّهایة (9)و التّهذیب (10)و الاستبصار. (11)

ص:280


1- (1)) -إرشاد الاذهان،ج 2،ص 110؛تحریر الأحکام،ج 2،ص 160.
2- (2)) -مسالک الأفهام،ج 12،ص 38.
3- (3)) -تهذیب الأحکام،ج 9،ص 5؛الاستبصار،ج 4،ص 59.
4- (4)) -النّهایة،ص 576.
5- (5)) -المهذّب،ج 2،ص 438.
6- (6)) -النهایة،ص 364 و 713.
7- (7)) -النّهایة،ص 576.
8- (8)) -النّهایة،ص 364 و 713.
9- (9)) -النّهایة،ص 576.
10- (10)) -تهذیب الأحکام،ج 9،ص 5.
11- (11)) -الاستبصار،ج 4،ص 59.

و مستحلّ المحرّم یقتل إذا استحلّ ما أجمع المسلمون علی تحریمه،بل لا یکفی ذلک حتّی یکون قد علم تحریمه من دین الإسلام ضرورة،کالخمر و المیتة.و أین هذا ممّا أکثر المسلمین علی حلّه حتّی الشّیخ رحمه اللّه؟!» (1)

و قال فی ذیل قول المحقّق:«و لو شرط عوده إلیه عند حاجته صحّ الشّرط و بطل الوقف»إلی آخر.

«البحث ههنا فی موضعین:

الأوّل:فی صحة هذا الشّرط؛و فیه قولان:

أحدهما:و اختاره المعظم،بل ادّعی المرتضی (2)علیه الاجماع،صحّة العقد و الشّرط»، إلی آخره.

«و ثانیهما:البطلان ذهب إلیه الشّیخ رحمه اللّه فی أحد قولیه، (3)و إبن إدریس رحمه اللّه، (4)و المصنّف فی النّافع». (5)

و ذکر بعده الدّلیل علیه و الکلام علی الأدلّة السّابقة؛ثم قال:

«و العجب أنّ ابن إدریس رحمه اللّه إدّعی الإجماع علی البطلان مع تصریح المرتضی رحمه اللّه بالإجماع علی خلافه،و وافقه المفید (6)و الشّیخ رحمه اللّه فی النّهایة (7)و ابن البرّاج رحمه اللّه (8)و سلاّر رحمه اللّه (9)و غیرهم ممّن سبقه». (10)

و قال فی ذیل قول المحقّق رحمه اللّه:«أمّا لو شرط نقله عن الموقوف علیهم إلی من سیوجد لم یجز،و یبطل»:

ص:281


1- (1)) -مسالک الأفهام،ج 12،ص 14.
2- (2)) -الانتصار،ص 226.
3- (3)) -راجع لقوله بالبطلان المبسوط ج 2،ص 81 و ج 3،ص 300؛و لقوله بالصّحة النّهایة، ص 595.
4- (4)) -السرائر،ج 3،ص 155.
5- (5)) -المختصر النّافع،ص 156.
6- (6)) -المقنعة،ص 652.
7- (7)) -النهایة،ص 595.
8- (8)) -المهذّب،ج 2،ص 93.
9- (9)) -المراسم،ص 197.
10- (10)) -مسالک الأفهام،ج 5،ص 364.

هذا المشهور،بل إدّعی الشّیخ رحمه اللّه الإجماع. (1)و علّله بما علّله؛ثم قال:و فی القواعد (2)استشکل الحکم بالبطلان.و ذکر وجه الإشکال؛ثم قال:و قد ادّعی فی التذکرة (3)علی صحته الإجماع». (4)

و قال فی ذیل قول المحقّق:«و إذا قبضت الهبة،فإن کانت للأبوین لم یکن للواهب الرّجوع إجماعا.و کذا إن کان ذا رحم غیرهما.و فیه خلاف»:

«یفهم من قوله:«و فیه»خلاف أنّ الإجماع متحقّق فی هبة الولد للوالدین خاصّة، فیدخل فی الخلاف العکس،و هو هبتهما للولد.و فی المختلف (5)عکس،فجعل الإجماع علی لزوم هبة الأب ولده،و مع ذلک لم یذکر الامّ فیه.

و الظّاهر أنّ الاتّفاق حاصل علی الأمرین إلاّ من المرتضی رحمه اللّه فی الانتصار، (6)فإنّه جعلها جائزة مطلقا ما لم یعوّض عنها،و إن قصد بها التقرّب،و کأنّهم لم یعتدّوا بخلافه لشذوذه؛و العجب مع ذلک أنّه ادّعی إجماع الإمامیّة علیه مع ظهور الإجماع علی خلافه». (7)

و قال فی ذیل قول المحقّق:«لو أوصی له بأبیه فقبل الوصیة و هو مریض عتق علیه من أصل المال إجماعا منا،لأنّه إنّما یعتبر من الثّلث ما یخرجه عن ملکه،فههنا لم یخرجه، بل بالقبول ملکه و انعتق علیه تبعا لملکه»بعد ما تکلّم بما تکلّم:

«و أمّا ما ادّعاه المصنّف فی الإجماع علی الحکم فبالنّظر إلی من تقدّمه من أصحابنا، و کأنّه لم یظهر له مخالف قبله،و إلاّ فالمسألة محتملة.

و العامّة مختلفون فی حکمها؛فذهب بعضهم (8)إلی اعتبار خروجه من الثّلث

ص:282


1- (1)) -المبسوط،ج 3،ص 300.
2- (2)) -قواعد الأحکام،ج 1،ص 267.
3- (3)) -تذکرة الفقهاء،ج 2،ص 434.
4- (4)) -مسالک الأفهام،ج 5،ص 369.
5- (5)) -مختلف الشیّعة،ص 484.
6- (6)) -الإنتصار،ص 221.
7- (7)) -مسالک الأفهام،ج 6،ص 30.
8- (8)) -روضة الطالبین للنووی،ج 5،ص 186.

کالعتق إختیارا،و قوّاه العلاّمة رحمه اللّه فی التّحریر (1)استنادا إلی اختیار السّبب کاختیار المسبّب،فمتی کان الأوّل مقدورا فالثّانی کذلک؛و هو قول بعض المتکلّمین.و حینئذ فلا یلزم من کون العتق قهریّا خروجه من الأصل،و إنّما یلزم ذلک لو لم یکن مستندا إلی اختیار المریض فی التملّک؛و الأقوی ما اختاره المصنّف.

و لا یقدح دعوی الإجماع فی فتوی العلاّمة رحمه اللّه بخلافه،لأنّ الحق أنّ إجماع أصحابنا إنّما یکون حجّة مع تحقّق دخول المعصوم فی جملة قولهم،فإن حجیّته إنّما هی باعتبار قوله عندهم،و دخول قوله فی قولهم فی مثل هذه المسألة النّظریّة غیر معلوم.و قد نبّه المصنّف رحمه اللّه فی أوائل المعتبر علی ذلک،فقال:إنّ حجیّة الإجماع لا یتحقّق إلاّ مع العلم القطعیّ بدخول قول المعصوم فی المجمعین،و نهی عن الاغترار بمن یتحکّم و یدّعی خلاف ذلک. (2)

و هذا عند الانصاف عین الحقّ،فإن إدخال قول شخص غائب لا نعرف قوله فی قول جماعة معروفین بمجرّد اتّفاقهم علی ذلک القول بدون العلم بموافقته لهم تحکّم بارد.

و بهذا یظهر جواز مخالفة الفقیه المتأخّر لغیره من المتقدّمین فی کثیر من المسائل الّتی ادّعوا فیها الإجماع إذا قام عنده الدّلیل علی ما یقتضی خلافهم،و قد اتّفق لهم ذلک کثیرا، لکن زلة المتقدّم مسامحة عند النّاس دون المتأخر». (3)انتهی.

قد ذکرت مضمون أکثر ما ذکره رحمه اللّه ههنا سابقا مع بعض مزید،لعدم اطّلاعی علی قوله حین قلت ما قلت،و بعد ما اطّلعت علی ما ذکره نقلته للتّأیید.

و أشار رحمه اللّه بسلب الظّهور فی قوله:«و کأنّه لم یظهر له مخالف قبله»إلی أنّ المسألة الّتی مأخذها تلک الأدلّة لا یمکن الحکم بکونها إجماعیّة بالمعنی الّذی هو معتبر عند الأصحاب،و غایة ما یمکن عدم ظهور المخالف.و صرّح بما أشار بهذه العبارة ثانیا بقوله:

ص:283


1- (1)) -تحریر الأحکام،ج 1،ص 309.
2- (2)) -المعتبر فی شرح المختصر،ج 1،ص 31.
3- (3)) -مسالک الأفهام،ج 6،ص 227.

«و لا یقدح دعوی الإجماع فی فتوی العلاّمة رحمه اللّه بخلافه»إلی آخره،رعایة للتّدریج فیما یمنعه العادة و الشّهرة عن سرعة الإذعان.

و أمّا توصیفه جماعة بمعروفین،فإشارة إلی ما اعتبروه من دخول مجهول النّسب فی الجماعة لتحقّق الإجماع،و قد عرفت ضعفه.

و قال رحمه اللّه فی ذیل قول المحقّق رحمه اللّه:«و لو کان أجنبیّا فله الرّجوع مادامت العین باقیة، فإن تلفت فلا رجوع»:

«و لیس الخلاف فی هذه الصّورة إلاّ مع المرتضی رحمه اللّه حیث جوّزها مطلقا ما لم یعوّض.

و حجّتنا النّص،و عذره عدم قبول مثله.

و ادّعی فی التّذکرة (1)أنّ الحکم باللّزوم مع التّلف إجماعیّ،و هو فی مقابله دعوی المرتضی رحمه اللّه. (2)

و نقل رحمه اللّه فی مسألة استقلال الکبیر فی النّکاح و عدمه الاستدلال علی الأوّل بالآیات أوّلا،و الرّوایات ثانیا،و قال:

«الثّالث الإجماع؛و قد ادّعاه المرتضی رحمه اللّه علی هذا القول،و الإجماع المنقول بخبر الواحد حجّة کما قرّر فی الأصول،فکیف بمثل المرتضی رحمه اللّه؟!

ثمّ قال عند وصول نوبة الجواب إلی الثّالث:

«و أمّا دعوی الإجماع فواقعة فی معرکة النّزاع؛و یکفی فی فسادها بالنّسبة إلی السّابقین علی المرتضی مخالفة الصّدوق و المفید و ابن أبی عقیل رحمه اللّه من أهل الفتوی.و أمّا أهل الحدیث،فستعرف أنّ الصّحیح منه دالّ علی خلافه،فکیف ینسب الیهم القول بخلافه»؟ (3)

و قال رحمه اللّه بعد نقل المحقّق رحمه اللّه:«أمّا إذا عضلها الولیّ،و هو أن لا یزوّجها من کفوّ مع رغبتها،فإنّه یجوز لها أن تزوّج نفسها و لو کرها إجماعا»،و بعد نقل مذهب العامّة بأنّ

ص:284


1- (1)) -تذکرة الفقهاء،ج 2،ص 419.
2- (2)) -مسالک الأفهام،ج 6،ص 32.
3- (3)) -مسالک الأفهام،ج 7،ص 124-128.

أکثرهم یقولون بسلب عبارتها فی النّکاح،و بأنّ الحاکم یزوّجها،و عن بعضهم بأنّه یجوز لها تولی العقد حینئذ:

«و اختلف کلام العلاّمة رحمه اللّه فی التّذکرة (1)،فتارة جوّز لها الاستقلال و نقله عن جمیع علمائنا مصرّحا بعدم اشتراط مراجعة الحاکم؛

و تارة اشترط إذنه و إثبات العضل عنده.و إلاّ لم یکن لها التّزویج کما یقوله العامّة». (2)

و قال رحمه اللّه فی ذیل قول المحقّق:«و کذا لو جنّ الأب أو اغمی علیه.و لو زال المانع عادت الولایة»،بعد کلام ذکره:

«و فی معناهما السّکر المؤدّی إلی ذهاب العقل.و لو لم یؤدّ إلیه فلا مانع منه،إذ الفسق غیر مانع من الولایة عندنا،و قد ادّعی علیه فی التّذکرة (3)الإجماع،و إن وقع الإختلاف فی منعه فی ولایة المال».

و ذکر وجه الفرق بینهما ممنوع؛ثمّ قال:و مع ذلک فقال فی التّذکرة:"إنّ السّکران مع بقاء تمیزه لیس له التّزویج فی الحال" (4)» (5).

و قال رحمه اللّه فی شرح قول المحقّق رحمه اللّه عند بیان مواضع سقوط استبراء الأمة:

الخامس:أن ینتقل إلیه و هی حامل فسقط إستبراؤها.

و مفهوم کلامه هنا جواز وطیها مطلقا علی کراهیّة،و هو الّذی اختاره الشّیخ رحمه اللّه فی الخلاف (6)و کتابی الأخبار، (7)مدعیا علیه الإجماع،مع أنّه اختار فی النّهایة (8)التّحریم قبل مضی أربعة أشهر و عشرة أیام». (9)

ص:285


1- (1)) -تذکرة الفقهاء،ج 2،ص 539.
2- (2)) -مسالک الأفهام،ج 7،ص 142.
3- (3)) -تذکرة الفقهاء،ج 2،ص 599.
4- (4)) -التذکرة،ج 2،ص 600.
5- (5)) -مسالک الأفهام،ج 7،ص 168.
6- (6)) -الخلاف،ج 2،ص 316.
7- (7)) -تهذیب الأحکام،ج 8،ص 176؛الاستبصار،ج 3،ص 362.
8- (8)) -النهایة،ص 496.
9- (9)) -مسالک الأفهام،ج 8،ص 85.

و قال:

«قد اختلف کلام الشّیخ فی هذه المسألة(و مراده بهذه المسألة صحّة اعتاق القاتل عمدا أو خطأ فی الکفّارة)اختلافا فاحشا،لأنّه فی الخلاف (1)یمنع من صحّة عتق الجانی عمدا،و جوّز عتقه إذا کان الجنایة خطأ؛و استدلّ علیه بإجماع الفرقة.

و عکس فی المسبوط (2)و قال:"الّذی یقتضیه مذهبنا أنّه إن کان عامدا نفذ العتق،لأنّ القود لا یبطل بکونه حرّا؛و إن کان خطأ لا ینفذ،لأنّه یتعلّق برقبته،و السیّد بالخیار بین أن یفدیه أو یسلّمه». (3)

و قال رحمه اللّه فی ذیل قول المحقّق رحمه اللّه:«لا تدفع الکفّارة إلی الطّفل،لأنّه لا أهلیّة له؛و یدفع إلی ولیّه»:

«قال الشّیخ رحمه اللّه فی الخلاف: (4)یجوز دفعه إلی الطّفل،محتجّا بالإجماع،و عموم قوله تعالی: فَإِطْعٰامُ سِتِّینَ مِسْکِیناً ، (5)مع أنّه فی المبسوط (6)قال:لا تدفع الکفّاره إلی الصّغیر، لأنّه لا یصحّ منه القبض،لکن تدفع إلی ولیّه لیصرفه مع مصالحه». (7)

و قال فی ذیل قول المحقّق رحمه اللّه:«و هل یشترط تجرید الإیلاء عن الشّرط؟للشّیخ رحمه اللّه قولان:أظهرهما اشتراطه»:

«و احتجّ فی الخلاف (8)علیه بإجماع الفرقة،مع أنّه قال فی المبسوط (9)بوقوعه متعلّقا بالشّرط و الصّفة». (10)

ص:286


1- (1)) -الخلاف،ج 4،ص 546.
2- (2)) -المبسوط،ج 5،ص 164.
3- (3)) -مسالک الأفهام،ج 10،ص 55.
4- (4)) -الخلاف،ج 4،ص 564.
5- (5)) -سورة المجادلة/آیۀ 4.
6- (6)) -المبسوط،ج 5،ص 178.
7- (7)) -مسالک الأفهام،ج 10،ص 114.
8- (8)) -الخلاف،ج 7،ص 517.
9- (9)) -المبسوط،ج 5،ص 117.
10- (10)) -مسالک الأفهام،ج 10،ص 129.

و قال فی ذیل قول المحقّق:«و یصحّ لعان الأخرس إذا کان له إشارة معقولة»:

«و استدلّ علیه الشّیخ رحمه اللّه (1)بعموم الآیة و إجماع الفرقة و أخبارهم.و خالف ذلک ابن إدریس رحمه اللّه (2)،فقال:لا أقدم علی أنّ الأخرس المذکور یصحّ لعانه،لأنّ أحدا من أصحابنا غیر من ذکرنا-و عنی به الشّیخ رحمه اللّه فی المبسوط (3)و الخلاف (4)حیث أجازه-لم یوردها فی کتابه،و لا وقفت علی خبر بذلک،و الإجماع علیه؛و القائل بهذا غیر معلوم». (5)

و قال فی ذیل قول المحقّق:«و لو ورث شقصا ممّن ینعتق علیه،قال فی الخلاف:

یقوم؛و هو بعید»:

«قال الشّیخ رحمه اللّه:یسری و إن ملکه بغیر اختیاره کالإرث؛محتجّا بالإجماع و الأخبار، (6)مع أنّه فی المبسوط (7)ذهب إلی قول الأوّل». (8)

و هو القول بأنّ السّرایة مشروط بوقوع العتق بالاختیار.

و قال فی شرح قول المحقّق رحمه اللّه:«و لو حدث الجب لم یفسخ به،و فیه قول آخر»:

«إذا تجدد الجب بعد العقد،سواء کان قبل الوطی أم بعده،هل یجوز للمرأة الفسخ به، کما لو سبق علی العقد؟

اختلف کلام الأصحاب،فذهب الشّیخ رحمه اللّه فی المبسوط (9)و إبن البرّاج (10)و جماعة إلی ثبوت الخیار به متی وجد.

و استدلّ علیه فی المبسوط بالإجماع و عموم الأخبار،مع أنّه فی موضع آخر

ص:287


1- (1)) -الخلاف،ج 2،ص 281.
2- (2)) -السرائر،ج 2،ص 701.
3- (3)) -المبسوط،ج 5،ص 187.
4- (4)) -الخلاف،ج 3،ص 128.
5- (5)) -مسالک الأفهام،ج 10،ص 202.
6- (6)) -الخلاف،ج 2،ص 651.
7- (7)) -المبسوط،ج 6،ص 68.
8- (8)) -مسالک الأفهام،ج 10،ص 339.
9- (9)) -المبسوط،ج 4،ص 264.
10- (10)) -المهذّب،ج 2،ص 235.

من المبسوط (1)قال:و عندنا لا یرد الرجّل من عیب یحدث به إلاّ الجنون،و هذا یشعر بدعوی الإتّفاق علیه،و هو غریب.و کذا ذهب فی الخلاف (2)إلی عدم الخیار بالحادث؛ و هو مذهب إبن أدریس». (3)

قال الشّارح رحمه اللّه فی شرح قول المحقّق رحمه اللّه:«و لا تقدیر فی المهر»إلی آخره:

«لا خلاف فی أنّ المهر لا یتقدر له فی جانب القلّة إلاّ بأقل ما یتموّل.

و أمّا فی جانب الکثرة،فالأشهر بینهم عدم تقدیره أیضا،فیصحّ العقد علی ما یتّفقان علیه من غیر تقدیر؛

و به صرّح المتقدّمون و المتأخّرون ما عدا السیّد المرتضی رحمه اللّه،فإنّه ذهب فی الانتصار (4)إلی أنّه لا یجوز تجاوز مهر السّنة،و هو خمسمأة درهم قدرها خمسون دینارا، فمن زاد یرد عنه إلیه.و نسب هذا القول إلی ظاهر إبن جنید، (5)و لیس کذلک».

و بیّن أنّ کلام ابن جنید لیس کذلک،و ذکر حجّة الأصحاب؛ثمّ قال:

و احتجّ السیّد المرتضی (6)علی مذهبه بإجماع الطّائفة؛و هو عجیب،فإنّه لا یعلم له موافق فضلا عن أنّ یکون ممّا یدّعی فیه الإجماع.و قد اتّفق له ذلک فی الانتصار فی مسائل کثیرة ادّعی فیه الإجماع و لیس له موافق،ذکرنا جملة منها فی بعض الرّسائل». (7)

و قال المحقّق-طاب ثراه-:«و هل تجب العقیقة؟قیل:نعم.و الوجه الاستحباب».

و قال الشّارح المحقّق-قدس اللّه روحه-:

«القول بالوجوب للمرتضی (8)و ابن الجنید (9).و احتجّ علیه السیّد فی الانتصار بإجماع الإمامیّة،و ابن الجنید بالأخبار الدالّة علی الوجوب».

ص:288


1- (1)) -المبسوط،ج 4،ص 252.
2- (2)) -الخلاف،ج 4،ص 349.
3- (3)) -مسالک الأفهام،ج 8،ص 107.
4- (4)) -الانتصار،ص 124.
5- (5)) -انظر جامع المقاصد،ج 13،ص 338.
6- (6)) -الانتصار،ص 125.
7- (7)) -مسالک الأفهام،ج 8،ص 166.
8- (8)) -الانتصار،ص 191.
9- (9)) -حکاه العلاّمه فی المختلف،ص 576.

و ذکر الرّوایات دلیل الاستحباب؛ثمّ قال:

«و أمّا احتجاج السیّد رحمه اللّه بالإجماع فلا یخفی حاله».

و نقل قول العلاّمة رحمه اللّه باستدلال السیّد رحمه اللّه بالرّوایات الّتی ذکره و أنکر استدلاله بالأخبار؛ثمّ قال:

«و إنّما أوجبها لما توهّمه من إجماع الإمامیّة علیه،کما أشار إلیه فی الانتصار،و جعل الإجماع مستنده فی أکثر مسائله،و إن کان فی تحقّق الإجماع نظر،إلاّ أنّه رأی ذلک حسب ما اتّفق له». (1)

قال الشّارح المحقّق رحمه اللّه:

«لو رضع بعض العدد من إمرأة و أکملته فی اخری»،لم تنشر الحرمة مطلقا؛نسبه فی التّذکرة (2)إلی علمائنا أجمع،و استدلّ بقول الباقر علیه السّلام»،إلی آخره.

و بعد نقل الرّوایة قال:

«قد عرفت ما فی سندها من الإشکال؛و لعلّ التّعویل علی الإجماع المدّعی أولی علی ما فیه». (3)

قوله:«علی ما فیه»یحتمل أن یکون إشاره إلی أنّ الإجماع المنسوب إلی علمائنا لیس صریحا فی دخول المعصوم حتّی یکون إشارة إلی أنّ الإجماع المنسوب حجّة.

أو إشارة إلی أنّ قوله:«و استدلّ بقول الباقر علیه السّلام»إشارة إلی أنّ هذا الإجماع لیس ممّا إستدلّ به علی المدعی،و مع عدم استدلاله رحمه اللّه علیه لا یمکن الحکم بکونه حجّة عنده؛ فلعلّه ذکره للتّأیید؛

أو إشارة إلی أن ذکره التّشویش من الإجماعات المنقوله یضعّف الاعتماد علیها إذا لم ینضم إلیها قرینة الصّدق.

ص:289


1- (1)) -مسالک الأفهام،ج 8،ص 407.
2- (2)) -تذکرة الفقهاء،ج 2،ص 620.
3- (3)) -مسالک الأفهام،ج 7،ص 226.

و الغرض من نقله ههنا مع عدم ظهور کون الاحتمالین الأولین من الاحتمالات المذکورة مناسبین للمقام أن یظهر عدم صراحة أمثال هذه العبارة فی إرادة الإجماع الّذی هو حجّة عند الأصحاب،إذا لم یستدلّ به علی المدّعی.

و قال فی ذیل قول المحقّق:«و أن یرمیها خذفا»:

«المشهور استحبابه،و أنّه وضع الحصاة علی بطن إبهام الید الیمنی و دفعها بظهر السّبابة،و أوجبه جماعة،منهم ابن إدریس رحمه اللّه (1)بهذا المعنی،و المرتضی، (2)لکن جعل الدّفع بظهر الوسطی مدعیّا الإجماع.و العمل علی المشهور». (3)

و نقل فی شرح قول المحقّق:«و لا یشترط ذکر موضع التّسلیم علی الأشبه»أقوالا ثلاثة:

أحدها:عدمه مطلقا،کما أختاره المصنّف و الشّیخ فی النّهایة، (4)و العلاّمة فی التّحریر، (5)و الإرشاد، (6)و جماعة رحمه اللّه».

إلی أن قال:«بل ادّعی ابن إدریس (7)الإجماع علیه؛و هو دعوی فی محل النّزاع.

و ثانیها:اشتراطه مطلقا؛اختاره الشّیخ رحمه اللّه فی الخلاف، (8)و تبعه علیه جماعة، (9)و استقر به الشّهید.

و ثالثها:التّفصیل.فإن کان فی حمله مؤنة وجب تعیین محلّه،و إلاّ فلا.اختاره الشّیخ رحمه اللّه فی المبسوط». (10)

و قال المحقّق:«و تقبل شهادة النّساء علی النّساء،فیما یقبل فیه شهادة النّساء

ص:290


1- (1)) -السرائر،ج 1،ص 590.
2- (2)) -الانتصار،ص 105.
3- (3)) -مسالک الأفهام،ج 2،ص 294.
4- (4)) -النهایه،ص 395.
5- (5)) -تحریر الأحکام،ج 1،ص 196.
6- (6)) -ارشاد الأذهان،ج 1،ص 372.
7- (7)) -السرائر،ج 2،ص 317.
8- (8)) -الخلاف،ج 2،ص 202.
9- (9)) -منهم المحقّق الکرکی فی جامع المقاصد،ج 4،ص 238.
10- (10)) -مسالک الأفهام،ج 3،ص 421.

منفردات،کالعیوب الباطنة و الاستهلال و الوصیّة.و فیه تردد،أشبه المنع».

و قال الشّارح:

«اختلف الأصحاب فی جواز شهادة النّساء فرعا فی موضع یجوز شهادتهن أصلا علی قولین:

أحدهما:الجواز.ذهب إلیه الشّیخ رحمه اللّه فی الخلاف (1)محتجّا بالاجماع و الأخبار،و قوّاه فی المبسوط، (2)لکنّه جعل الآخر أجود؛ (3)و ابن الجنید رحمه اللّه (4)و العلاّمة رحمه اللّه فی المختلف (5)».

و ذکر الاستدلال و قال:

«و الثّانی:المنع.ذهب إلیه الشّیخ فی موضع من المبسوط،و ابن إدریس رحمه اللّه، (6)و العلاّمة رحمه اللّه فی غیر المختلف، (7)و المصنّف هنا،و تردّد فی النّافع، (8)و کذا العلاّمة الإرشاد (9)». (10)

قال زین الملّة و الدّین رحمه اللّه بعد أن قال:لا خلاف فی أن الأیمان فی العمد خمسون یمینا:

«و أما الخطاء ففیه قولان:

المساواة.ذهب إلیه من الأصحاب المفید رحمه اللّه (11)و سلاّر رحمه اللّه (12)و إبن الجنید رحمه اللّه (13)و جماعة رحمه اللّه (14)آخرون،بل ادعّی علیه ابن إدریس رحمه اللّه إجماع المسلمین».

و قال بعد کلام:

ص:291


1- (1)) -الخلاف،ج 6،ص 316.
2- (2)) -المبسوط،ج 8،ص 233.
3- (3)) -نسخة«الاحوط».
4- (4)) -أنظر إیضاح الفوائد،ج 4،ص 447.
5- (5)) -مختلف الشیعة،ص 724.
6- (6)) -السرائر،ج 2،ص 128.
7- (7)) -قواعد الأحکام،ج 2،ص 242؛تحریر الأحکام،ج 2،ص 216.
8- (8)) -المختصر النّافع،ص 290.
9- (9)) -ارشاد الأذهان،ج 2،ص 165.
10- (10)) -مسالک الأفهام،ج 14،ص 283.
11- (11)) -المقنعة،ص 736.
12- (12)) -المراسم،ص 232.
13- (13)) -انظر المختلف،ص 788.
14- (14)) -قواعد الأحکام،ج 2،ص 296؛ایضاح الفوائد،ج 4،ص 615؛اللمعة الدمشقیة،ج 2،ص 177.

«ذهب الشّیخ رحمه اللّه (1)و أتباعه رحمه اللّه (2)و المصنّف رحمه اللّه و العلاّمة رحمه اللّه (3)فی أحد قولیه إلی أنّها فیه خمسة و عشرون». (4)

و قال فی صورة تعدد المدّعی علیه:

«و إن توجّهت الیمین علی المدّعی علیهم،ففی اشتراط حلف کلّ واحد منهم العدد المعتبر،أو الإکتفاء بحلف الجمیع للعدد قولان:للشّیخ رحمه اللّه أوّلهما فی المبسوط، (5)و ثانیهما فی الخلاف، (6)محتجّا بإجماع الفرقة و أخبارهم،و أصالة برائة الذّمة من الزّائد». (7)

و قال فی ذیل قول المحقّق:«و دیّة ولد الزّنا إذا أظهر الإسلام دیّة المسلم.و قیل:دیّة الذمیّ.و فی مستند ذلک ضعف»:

«القول الأوّل مذهب الأکثر،و هم القائلون بإسلامه،لأنّه مسلم،فیدخل تحت عموم المسلمین».

و القول الثّانی للمرتضی رحمه اللّه (8)مدعیا علیه الإجماع. (9)

و قال زین الملّة و الدّین رحمه اللّه فی دیة الخصیتین:

«فالأکثر و منهم المفید رحمه اللّه، (10)و الشیخ رحمه اللّه فی المبسوط، (11)و النّهایة، (12)و أتباعه، (13)و ابن إدریس رحمه اللّه، (14)و المصنّف رحمه اللّه،و المتأخّرون (15)إلی التّسویة بینهما،و أنّ فی کلّ واحد

ص:292


1- (1)) -النهایة،ص 740؛الخلاف ج 5،ص 308.
2- (2)) -المهذب،ج 2،ص 500؛الوسیلة،ص 460.
3- (3)) -المختلف،ص 788.
4- (4)) -مسالک الأفهام،ج 15،ص 204.
5- (5)) -المبسوط،ج 7،ص 222.
6- (6)) -الخلاف،ج 5،ص 314.
7- (7)) -مسالک الأفهام،ج 15،ص 204-207.
8- (8)) -الانتصار،ص 273.
9- (9)) -مسالک الأفهام،ج 15،ص 323.
10- (10)) -المقنعة،ص 755.
11- (11)) -المبسوط،ج 7،ص 152.
12- (12)) -النهایة،ص 769.
13- (13)) -غنیة النزوع،ص 418؛اصباح الشریعة،ص 507.
14- (14)) -السرائر،ج 3،ص 393.
15- (15)) -ارشاد الأذهان،ج 2،ص 240؛قواعد الأحکام،ج 2،ص 329؛اللمعة الدمشقیة،ج 2،-

منهما نصف الدّیة للخبر العام.و ذهب الشیخ رحمه اللّه الخلاف (1)محتجّا بالإجماع و الأخبار، و سلاّر رحمه اللّه (2)و القاضی فی المهذّب رحمه اللّه، (3)و هو فی الکامل مع الفریق الأوّل،و العلاّمة رحمه اللّه فی المختلف، (4)إلی أنّ فی الیمنی الثّلث و فی الیسری الثّلثین». (5)

و قال:

«إنّ دخول الآباء و الأولاد فی العقل هو المشهور بین الأصحاب، (6)بل احتجّ علیه فی الخلاف بإجماعنا.و نقل عنه القول بخلاف ما ادّعی علیه الإجماع فی النّهایة». (7)

و قال رحمه اللّه:

«اختلف الأصحاب فی حقّ الشّفعة هل هو علی الفور أو التّراخی؟

فذهب جماعة من المتقدّمین (8)و منهم الشّیخ رحمه اللّه (9)و أتباعه، (10).و أکثر المتأخرین (11)إلی الأوّل.

و ذهب المرتضی رحمه اللّه (12)و ابن الجنید رحمه اللّه (13)و علیّ بن بابویه رحمه اللّه و أبو الصّلاح رحمه اللّه (14)و ابن إدریس رحمه اللّه (15)إلی الثّانی».

و نقل المستند الأوّلین،ثمّ قال:

ص:293


1- (1)) -الخلاف،ج 5،ص 259.
2- (2)) -المراسم،ص 244.
3- (3)) -المهذب،ج 2،ص 481.
4- (4)) -المختلف،ص 808.
5- (5)) -مسالک الأفهام،ج 15،ص 434.
6- (6)) -فی المصدر:«ما اختاره الشیخ رحمه اللّه من عدم دخولهما فی العقل هو المشهور بین الأصحاب».
7- (7)) -مسالک الأفهام،ج 15،ص 510.
8- (8)) -المقنعة،ص 618؛المؤتلف و المختلف،ج 1،ص 630.
9- (9)) -المبسوط،ج 3،ص 108؛الخلاف،ج 3،ص 430؛النهایة،ص 424.
10- (10)) -المهذب،ج 1،ص 458.
11- (11)) -الجامع للشرائع،ص 278؛إیضاح الفوائد،ج 2،ص 290.
12- (12)) -الانتصار،ص 219.
13- (13)) -انظر المختلف،ص 405.
14- (14)) -الکافی فی الفقه،ص 361.
15- (15)) -السرائر،ج 2،ص 388.

«ادّعی المرتضی رحمه اللّه (1)الإجماع علی التّراخی،کدعوی الشّیخ رحمه اللّه الإجماع علی ضده».

و قال بعد کلام:

«و دعوی الإجماع من الجانبین تحکّم ظاهر.و هذا ممّا یوشک بفساد هذه الدّعاوی و عدم الوثوق بها فی موضع الاشتباه،لکثرة المجازفة الواقعة فیها». (2)

و نقل فی جواز تملک لقطة الحرم و عدمه أقوالا کثیرة،ثمّ قال:

«فی التّذکرة (3)ادّعی إجماع علمائنا علی عدم جواز تملک لقطة الحرم و أطلق.

و لا یخفی فساد دعوی الإجماع،فقد عرفت أنّه (4)و المصنّف رحمه اللّه و جماعة (5)جوّزوا تملّک القلیل،و أبو الصّلاح رحمه اللّه (6)جوز تملّک الکثیر.و النّظر إلی عدم قدحه فی الإجماع قد تکرّر القول فیه». (7)

و قال المحقّق فی شروط حجب الإخوة الامّ عن الثّلث:«و أن لا یکونوا کفرة و لا رقّا.

و هل یحجب القاتل؟فیه تردد،و الظّاهر أنّه لا یحجب».

و قال المحقّق فی شروط حجب الإخوة الامّ عن الثّلث:«و أن لا یکونوا کفرة و لا رقّا.

و هل یحجب القاتل؟فیه تردد،و الظّاهر أنّه لا یحجب».

و قال الشّیخ رحمه اللّه بعد دعوی الإجماع علی عدم حجب الأوّلین:

«و أما القاتل فالمشهور أنّه مثلهما فی عدم الحجب،بل ادّعی الشّیخ رحمه اللّه (8)الإجماع».

و قال بعد کلام:

«الإجماع ممنوع،فإنّ الصّدوقین رحمهما اللّه (9)و ابن أبی عقیل رحمه اللّه قالوا یحجب القاتل». (10)

نقل زین الملّة و الدّین رحمه اللّه فی میراث الخنثی ما حاصله:أنّه إن بال بأحدهما فقط أو کان أحدهما سابقا إن بال بهما فهو الأصل بالاتفاق.

ص:294


1- (1)) -الانتصار،ص 220.
2- (2)) -مسالک الأفهام،ج 12،ص 360.
3- (3)) -التذکرة،ج 2،ص 256.
4- (4)) -تحریر الأحکام،ج 2،ص 126.
5- (5)) -الدروس الشرعیة،ج 3،ص 86.
6- (6)) -الکافی فی الفقه،ص 350.
7- (7)) -مسالک الأفهام،ج 12،ص 515.
8- (8)) -الخلاف،ج 4،ص 32.
9- (9)) -الفقیه،ص 234.
10- (10)) -مسالک الأفهام،ج 13،ص 78.

فإن اتّفقا فی الإبتداء،فالأکثر علی أنّ المنقطع أخیرا هو الأصلیّ.

و شذّ قول ابن البرّاج، (1)فإنّه اعتبر السّبق فی الإنقطاع کالإبتداء.

و قال:

«ذهب جماعة منهم الصّدوق رحمه اللّه و ابن الجنید رحمه اللّه (2)و المرتضی رحمه اللّه (3)إلی عدم اعتبار الإنقطاع أخیرا؛ثمّ اختلفوا بعد ذلک،فذهب الشّیخ رحمه اللّه فی الخلاف بعد أن اعتبر الانقطاع إلی القرعة،و احتجّ علیها بإجماع الفرقة و أخبارهم؛و عنی بالأخبار ما ورد (4)عنهم علیهم السّلام:

«أنّها لکلّ أمر مشتبه» (5)،و هذا منه.و ذهب فی المبسوط (6)و النّهایة (7)و الإیجاز، (8)و تبعه أکثر المتأخرین،إلی أنّه یعطی نصف نصیب اثنی».

و نقل الدّلیل علی ذلک؛ثمّ قال:

«و ذهب المرتضی رحمه اللّه و المفید رحمه اللّه فی کتاب الاعلام و ابن إدریس رحمه اللّه، (9)مدعین الإجماع،إلی الرّجوع إلی عدّ الأضلاع،فإن اختلف عدد الأضلاع فذکر،و إن تساویا فانثی». (10)

و قال:

«و لو أقام بعد إحلافه بینة بالحقّ ففی سماعها أقوال:

أحدها،و هو الأشهر:عدم سماعها مطلقا».

و علّله بما علّله،ثمّ قال:

ص:295


1- (1)) -المهذّب،ص 171.
2- (2)) -انظر المختلف،ص 745.
3- (3)) -الانتصار،ص 306.
4- (4)) -الفقیه،ج 3،ص 52؛الوسائل،ج 18،ص 189.
5- (5)) -انظر وسائل الشیعه،ج 18،ص 187،باب 13 من ابواب کیفیة الحکم.
6- (6)) -المبسوط،ج 4،ص 114.
7- (7)) -النهایة،ص 677.
8- (8)) -الرسائل العشر،ص 275.
9- (9)) -السرائر،ج 3،ص 280.
10- (10)) -مسالک الأفهام،ص 242-244.

«و ادّعی الشّیخ رحمه اللّه فی الخلاف الإجماع». (1)

و قال بعد کلام:

«للشّیخ فی المبسوط (2)قول آخر بسماعها مطلقا،ذکره فی«فصل فیما علی القاضی و الشّهود»و فصّل فی موضع آخر (3)بسماعه مع عدم علمه أو نسیانه،و هو خیرة ابن ادریس رحمه اللّه.و قال المفید رحمه اللّه:یسمع (4)إلاّ مع اشتراط سقوطها». (5)

و قال فی الإصرار علی النّکول بعد قول الحاکم:«إن أحلفت و إلاّ جعلتک ناکلا»:

«ففی حکمه قولان:

أحدهما،و هو الّذی اختاره المصنّف رحمه اللّه و قبله الصّدوقان رحمه اللّه (6)و الشّیخان رحمهما اللّه (7)و الأتباع (8)و منهم القاضی رحمه اللّه فی الکامل: (9)أنّه یقضی علیه بمجرد نکوله»؛للرّوایات الّتی ذکرها.

«و الثّانی:أنّه یرد الیمین.ذهب إلیه فی المبسوط (10)و الخلاف، (11)و القاضی رحمه اللّه فی المهذّب، (12)و ابن الجنید رحمه اللّه (13)و ابن إدریس رحمه اللّه، (14)و العلاّمة رحمه اللّه (15)فی أکثر کتبه،و سائر المتأخرین»؛ (16)للرّوایات الّتی ذکرها؛

ص:296


1- (1)) -الخلاف،ج 6،ص 293.
2- (2)) -المبسوط،ج 8،ص 158.
3- (3)) -المبسوط،ج 8،ص 210.
4- (4)) -المقنعة،ص 733.
5- (5)) -مسالک الأفهام،ج 13،ص 450.
6- (6)) -المقنع،ص 396.
7- (7)) -المقنعة،ص 724؛النهایة،ص 340.
8- (8)) -غنیة النزوع،ص 695.
9- (9)) -انظر مختلف الشیعة،ص 695.
10- (10)) -المبسوط،ج 8،ص 159.
11- (11)) -الخلاف،ج 6،ص 290.
12- (12)) -المهذب،ج 2،ص 585.
13- (13)) -انظر مختلف الشیعة،ص 695.
14- (14)) -السرائر،ج 2،ص 165.
15- (15)) -مختلف الشیعة،ص 695؛قواعد الأحکام،ج 2،ص 209؛تحریر الأحکام،ج 2،ص 186.
16- (16)) -ایضاح الفوائد،ج 4،ص 331؛الدروس الشرعیة،ج 2،ص 89؛کشف الرموز،ج 2، ص 501.

ثم قال:

«و لأنّ الشّیخ رحمه اللّه فی الخلاف (1)ادّعی علیه الإجماع،و المنقول منه بخبر الواحد حجّة. (2)

و قال فی ذیل قول المحقّق:«أقلّ ما یعطی الفقیر ما یجب فی النّصاب الأوّل» إلی آخره:

«المشهور أنّ هذا التّقدیر علی سبیل الاستحباب دون الوجوب،بل ادّعی علیه فی التّذکرة (3)الإجماع،مع أنّه نقل الوجوب فی المختلف (4)عن جماعة منّا. (5)

قال المحقّق قدّس سرّه:«لو حملت الدّابة و الشّجرة أو المملوک بعد الارتهان،کان الحمل رهنا کالأصل».و قال الشارح:رحمه اللّه فی فوائد الرّهن و زوائده المتجددة بعد الرهن:

«إنّه إن کانت منفصلة کالّثمرة و الولد،أو یقبل الانفصال کالشّعر و الثمرة[قبل الجذاذ]، ففی دخولها قولان:

أحدهما،و هو المشهور،بل ادّعی ابن إدریس رحمه اللّه (6)الإجماع و قبله المرتضی رحمه اللّه: (7)ما اختاره المصنّف،و هو دخولها فیه.

و الثانی:عدم الدّخول.ذهب إلیه الشّیخ رحمه اللّه، (8)و تبعه العلاّمة رحمه اللّه (9)و ولده رحمه اللّه (10)و المحقّق الشّیخ علی رحمه اللّه (11)». (12)

و قال:

«إذا شرطا(یعنی الشّریکین)تساوی الرّبح مع تفاوت المالین،أو تفاوته مع تساویها، فللأصحاب أقوال:

ص:297


1- (1)) -الخلاف،ج 6،ص 292.
2- (2)) -مسالک الأفهام،ج 13،ص 453.
3- (3)) -تذکرة الفقهاء،ج 1،ص 244.
4- (4)) -مختلف الشیعة،ص 186.
5- (5)) -مسالک الأفهام،ج 1،ص 431.
6- (6)) -السرائر،ج 2،ص 424.
7- (7)) -الانتصار،ص 230.
8- (8)) -المبسوط،ج 2،ص 237؛الخلاف،ج 3،ص 251.
9- (9)) -قواعد الاحکام،ج 1،ص 164.
10- (10)) -ایضاح الفوائد،ج 2،ص 36.
11- (11)) -جامع المقاصد،ج 5،ص 132.
12- (12)) -مسالک الأفهام،ج 4،ص 59.

أحدها:الصّحة.ذهب إلیه المرتضی رحمه اللّه (1)مدعیا علیه الإجماع،و تبعه جماعة،منهم العلاّمة رحمه اللّه. (2)

و الثّانی:البطلان.ذهب الیه الشّیخ رحمه اللّه (3)و ابن إدریس رحمه اللّه (4)و المصنّف رحمه اللّه و جماعة آخرون. (5)

و الثّالث:قول أبی الصّلاح رحمه اللّه (6)بصحة الشّرکة دون الشّرط». (7)

و نقل فی انعقاد النّذر المبتدأ بغیر شرط قولان:

«أحدهما:نعم؛و هو اختیار الأکثر،بل ادّعی الشّیخ رحمه اللّه (8)علیه الإجماع.

و الثّانی:العدم؛ذهب إلیه المرتضی رحمه اللّه (9)مدعیا الإجماع». (10)

و قال فی ذیل قول المحقّق:«و الإعتبار فی حل الصّید بالمرسل لا المعلّم؛فإن کان المرسل مسلما فقتل حلّ،و لو کان المعلّم مجوسیّا أو وثنیا»:

«و هذا مذهب الأکثر،بل ادّعی علیه فی الخلاف (11)إجماع الفرقة.و قال فی المبسوط: (12)لا یحلّ مقتول ما علّمه المجوسیّ،محتجّا بقوله تعالی: تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمّٰا عَلَّمَکُمُ اللّٰهُ (13)(14)

و قال قدّس سرّه:

ص:298


1- (1)) -الانتصار،ص 228.
2- (2)) -مختلف الشیعة،ص 479.
3- (3)) -المبسوط،ج 2،ص 349؛الخلاف،ج 3،ص 332.
4- (4)) -السرائر،ج 2،ص 400.
5- (5)) -منهم ابن البراج فی جواهر الفقه،ص 73 و المحقّق الکرکی فی جامع المقاصد،ج 8، ص 25.
6- (6)) -الکافی فی الفقه،ص 343.
7- (7)) -مسالک الأفهام،ج 4،ص 312.
8- (8)) -الخلاف،ج 2،ص 582.
9- (9)) -الانتصار،ص 361.
10- (10)) -مسالک الأفهام،ج 11،ص 314.
11- (11)) -الخلاف،ج 2،ص 520.
12- (12)) -المبسوط،ج 6،ص 226.
13- (13)) -سورۀ مبارکۀ مائده/آیۀ 4.
14- (14)) -مسالک الأفهام،ج 11،ص 430.

«جواز الاستصباح بالدّهن النّجس بالعرض موضع وفاق،لکن هل یختصّ بکونه تحت السّماء أم یجوز تحت الضّلال؟

المشهور بین الأصحاب الأوّل،بل ادّعی ابن إدریس (1)الإجماع».

و نقل بعده الرّوایات الدالّة علی الجواز من غیر تقیید،ثم قال:

«و من ثمّ ذهب الشّیخ فی المبسوط (2)إلی الجواز الاستصباح به تحت الظّلال علی کراهة.و کذا إطلاق إبن الجنید (3)جواز الاستصباح به». (4)

اعلم أنّ ما نقلته هنا قلیل من المواضع الّتی یظهر منها مساهلتهم رحمهم اللّه،اکتفیت بها خوفا من الاطناب الّذی لا یناسب سیاق الرّسالة و لکفایة المنقول للمتأمّل؛و أنّه لا یمکن فی أکثرها التّأویل بالشّهرة و غیرها ممّا ذکروه.و ما یمکن التّأویل به بأحدهما إن ذکروه فی مقام الاستدلال لزعمهم حجیّته،فحکم الإمکان حکم عدمه،لعدم الدّلیل علی حجیّته؛ و مع هذا لا یبقی الوثوق بالإجماع الّذی ادّعوه،و لم تشهد القرینة علی تحقّقه بالمعنی الّذی هو حجّة فی الواقع و إن کان حجّة فی الواقع،و علینا أن نعلم حقیقة الحال.

فإن قالوا بحجیة الشّهرة المطلقة و غیرهما ممّا لا حجیّة فیه،و عبّروا عن واحد منهما بلفظ الإجماع بلا إقامة قرینة علی ما أرادوا به،أو جوّز قولهم بحجیّة واحد منهما و تعبیرهم عنه بالإجماع،فلا یظهر کون الإجماع الّذی ادّعوه ما هو؛هل هو الّذی علم دخول المعصوم فیه الّذی هو الحجّة عند أهل الحقّ،أو هو الشّهرة الّتی زعم بعضهم بحجیّتها،أو الّذی استنبط من الامور الّتی ظنّوا دلالتها علیه،و ظنّوا کفایة الإجماع المظنون فی الحجیّة (5)و الّذی استنبط من أمر لا یفید القطع،و حصل الغفلة من عدم کون

ص:299


1- (1)) -السرائر،ج 3،ص 121.
2- (2)) -المبسوط،ج 6،ص 283.
3- (3)) -انظر مختلف الشیعة،ص 685.
4- (4)) -مسالک الأفهام،ج 12،ص 83.
5- (5)) -فإن قلت:لفظ«و ظنّوا کفایة الاجماع المظنون فی الحجیّة»یدلّ علی عدم الحجیّة،مع أنّ التقریر الأخیر من الدلیل الّذی یدل علی حجیّة خبر الواحد یدل علی الحجیّة.

دلالته قطیعة لقلّة التأمّل و قوّة الشّبهة عند المتأمّل فینبغی التأمّل التّامّ فیما ادّعی فیه الإجماع،و احتاج الی التّأمل بعدم ظهور الخلاف؛فإن کان استدلالیا و جوّز حصول الاتفاق به،فینبغی النّظر إلی الاستدلال،و الحکم بما یقتضیه لا بالإجماع المنقول،کما ذکرته سابقا.

و إن کان توقیفیّا لا طریق للعقل فیه،فإن ظهر مساهلة النّاقل و قوله بحجیّة الشّهرة أو بحجیّة الإجماع الظنّی،أو قوله بحجیّة الإجماع المنقول بخبر الواحد بلا ملاحظة أنّ المنقول منه الّذی ادّعی الإجماع ما هو رأیه فی أمر الإجماع،أو لم یظهر من النّاقل المساهلة و ما ذکر بعدها،لکن لم یظهر منه خلافهما فلا یجوز الإعتماد بمجرد نقله؛

نعم،إن علم کون المنقول منه الإجماع راعیا لجمیع الشّرائط الّتی یجب رعایتها فی العلم بتحقّق الإجماع و حجیّته،فیجوز النقّل عنه فی مقام الاحتجاج و بناء الأمر علیه، لکنّ العلم به فی غایة الإشکال،لأنّه قد ظهر لک بما نقلته منه مساهلة السّید و الشیخ و ابن إدریس و المحقّق و العلاّمة رحمهم اللّه،و انتشار حجیّة الإجماع المنقول بخبر الواحد و شهرتها بین الاصولییّن و الفقهاء،فلا یبعد قول من تأخّر عنهم بالإجماع بمحض قول من تقدّم علیه به.

و یؤیّده قول زین الملّة و الدّین قدّس سرّه:«و لأنّ الشیخ رحمه اللّه فی الخلاف ادّعی علیه الإجماع، و الإجماع المنقول بخبر الواحد حجّة»، (1)کما نقلت عنه فی الرّابع و الثّلاثین من المواضع الّتی نقلت الإجماعات المشوّشة،مع أنّه علم مساهلة الشّیخ رحمه اللّه فی نقل الإجماع، و تعجّب منها مرّات عرفت بعضها.

ص:300


1- (1)) -مسالک الأفهام،ج 13،ص 457.

فإن قلت:قد ظهر ممّا ذکرته فی أوّل الرّسالة،أنّ دلالة کلّ واحد من الأخبار و الإجماع علی الأحکام أکثر عن غیرهما من أدّلة الشرعیّة،و ما ذکرته من التشویشات الّتی ظهرت فی دعوی الإجماع ظهر کون الأحکام المأخوذة من الإجماع علی وجه شرعیّ فی غایة القلّة.

قلت:مرادنا ممّا ذکرته هناک هو کثرة ما استدلّ بالإجماع بالنّسبة إلی ما استدلّ بغیر الأخبار من الأدلّة الشّرعیّه،و هی کذلک،و لم یکن مرادنا هناک کثرة ما تمّ الاستدلال به.

و مثل هذا الإجمال و إیهام خلاف الواقع أوّلا لیس بمنکر إذا بیّن حقیقة الحال فی موضعه.

فإن قلت:إذا تعارض الإجماع المنقول بخبر واحد معتمد فی النّقل من غیر انضمام قرینة مع روایة واحد کذلک،أیّهما یقدّم؟

قلت:الخبر،لأنّ الدّلیل الدالّ علی حجیّة خبر کذلک لا یدلّ علی حجیّة إجماع کذلک، کما ظهر لک،فلا حجیّة فی مثل هذا الإجماع بلا فرض المعارضة،فکیف معها؟!

و علی تقدیر القول بحجیّة مثل هذا الإجماع فلیس قوّته مثل قوّة هذا الخبر،لاحتمال الاجتهاد فی أصل الإجماع،و إن کان مستنبط الإجماع محترّزا عن تعمّد الکذب و معتمّدا فی النقل، (1)بخلاف الرّوایة،إذا لا یجری الاجتهاد فیها.

ص:301


1- (1)) -مثل أنه صرف عمره فی الأخبار و الآثار،و أحفظ من الأخبار کذا ألفا باللفظ أو لم یرتبط بکلام غیرهم علیهم السّلام إلا ما له معاونة فی فهم کلامهم،مثل علم العربیة و اللّغة؛و بعضهم یعترفون بالاحتیاج إلی المنطق أیضا،و یستدلون بارتباطهم بالأخبار مع عدم ارتباطهم بشیء من الکتب النحویة مثلا،و یضمّون إلی هذه الکلمات أنه من أحق بالاتباع من لا یعمل إلا بکلام المعصوم،أم من یجعل مناط العمل بالاصول و العلم بأحوال الرجال و الکلام،و یستنکرون بعدم علمهم بها، و یظنون أنّ من سعی فی تحصیل مرتبة أمکن له فهم بعض الأحکام من القرآن و الجمع بین المتنافیین علی وجه یلیق و یحسن و قوة الروایات و تتبع أحوال الرواة و الدلالة و وضعها بهما و باحتمال التقیة بالأمارات ضیع وقته و ترک تبعیة ما یجب تبعیته.منه رحمه اللّه.

و فرض الاعتماد فی النّقل لا یدفع احتمال الاجتهاد فی استنباط الإجماع،کما ظهر لک ممّا سمعته.

فإن قلت:احتمال الاجتهاد و إن کان جاریا فی دعوی الإجماع،لکن احتمال الغلط فی النّقل فی غایة البعد فیه لو قیل به،لشیوع نقل الإجماع عن کتاب مدّعی الإجماع، و عدم ظهور نقل الإجماع عن معتمد من غیر أن یکون فی کتابه،بخلاف الأخبار،لجریان النّقل بحسب الألسن الّذی یجری فیه من الاشتباه فی الألفاظ الّذی یتغیّر به المعنی، و کثرة الوسائط الّذی لا تتعارف فی الإجماع،فالضّعف فی الإجماع بأمر واحد و فی الأخبار بأمرین.

قلت:احتمال الاجتهاد فی الإجماع لمّا کان احتمالا ظاهرا واقعا فی کثیر من الموارد الّتی عرفت بعضها،و طرق الغلط فی الاجتهاد کثیرة جدا یربو و یزید علی الاحتمالین المذکورین،لو فرض معها أمثالها.

أیّها اللّبیب!إیّاک أن تجترئ بما ذکرته و ما لم أذکره علی أن لا تعدّ العلماء المذکورین و غیرهم عظماء،و أن تنسی حقوهم العظیمه و مساعیهم الجمیلة،کما هو دأب جماعة تتبّعوا ألفاظ الأخبار و الآثار،و لم یذوقوا من طعم العلم و حلاوته کثیرا و قلیلا،و لم یبلغوا إلی قرب مرتبة یتمیّز لهم أهل العلم من المدّعین،بل یحکم کثیر منهم برجحان جهّال ینسبون إلی العلم بمحض دعوی الکمال و المزیّة بکلمات لا أساس لها عند من له أدنی تمیّز، خصوصا إذا انضمّ إلی کلماتهم کلمات شعریّة واضحة البطلان،کما هو دأب کثیر منهم؛

و أن تجترئ علی ترک الاحتیاط فی العمل و الإفتاء.

قد تمّت هذه الرّسالة علی ید مؤلّفها الرّاجی إلی رحمة ربّه الغنی،محمّد بن عبد الفتّاح التّنکابنی،فی شهر رمضان المبارک من شهور السّنة الخامسة بعد مأة و ألف من هجرة خیر البریّة،علی هاجرها ألف سلام و تحیّة.

ص:302

فهرست منابع

*قرآن کریم

1-اختیار معرفة الرجال،شیخ طوسی رحمه اللّه،تحقیق سیّد مهدی رجایی،مؤسسه آل البیت، 1404 ق.

2-ارشاد الأذهان،علاّمه حلّی رحمه اللّه،تحقیق فارس حسّون،مؤسسۀ نشر اسلامی قم، 1410 ق.

3-أسباب النزول،واحدی نیشابوری،مؤسسه حلبی قاهره،1968 م.

4-الاستبصار،شیخ طوسی رحمه اللّه تحقیق سیّد حسن موسوی،دار الکتب الإسلامیه، 1363 ش.

5-الانتصار،سیّد مرتضی،مؤسسۀ نشر اسلامی قم،1415.

6-الجامع للشرایع،یحیی بن سعید حلّی،مطبعه علمیّه قم،1405 ق.

7-الخلاف،شیخ طوسی رحمه اللّه مؤسسۀ نشر اسلامی قم،1407.

8-الدروس الشرعیة،شهید اوّل،مؤسسۀ نشر اسلامی قم،1412 ق.

9-الذریعة،آقا بزرگ تهرانی،بیروت،دار الأضواء،1403 ق.

10-الذریعة،سیّد مرتضی رحمه اللّه،تحقیق ابو القاسم گرجی،1346 ش.

11-الرسائل العشر،شیخ طوسی رحمه اللّه،مؤسسۀ نشر اسلامی،جامعه مدرسین قم.

12-الرسائل،سیّد مرتضی رحمه اللّه،تحقیق سیّد احمد حسینی و سیّد مهدی رجائی،دار القرآن الکریم قم،1405 ق.

13-السرائر،ابن ادریس حلّی،مؤسسۀ نشر اسلامی قم،1410 ق.

14-الفصول فی الاصول،احمد بن علی رازی جصاص،تحقیق عجیل جاسم نمشی، 1405 ق.

15-الفهرست،شیخ طوسی رحمه اللّه تحقیق جواد قیّومی،مؤسسة نشر الفقاهة،1417 ق.

ص:303

16-الفهرست،شیخ منتجب الدین علی بن بابویه رازی رحمه اللّه،تحقیق سیّد جلال الدین محدث ارموی،کتابخانۀ آیت اللّه مرعشی نجفی،1366 ش.

17-الکافی فی الفقه،ابو الصلاح حلبی،تحقیق رضا استادی،اصفهان،کتابخانۀ امیر المؤمنین علیه السّلام،1403 ق.

18-الکشاف عن حقایق التنزیل،ابو القاسم محمود بن عمر زمخشری،کتابخانۀ مصطفی بابی مصر،1385 ق.

19-المبسوط،شیخ طوسی رحمه اللّه،تحقیق سیّد محمّد تقی کشفی،کتابخانه مرتضویه، 1387 ق.

20-المحصول،فخر الدین محمّد بن عمر رازی،تحقیق طه جابر فیاض علوانی،مؤسسۀ رسالت بیروت،1412.

21-المختصر النّافع فی فقه الإمامیّة،للمحقّق الحلّی رحمه اللّه،مؤسسۀ بعثت تهران،1410 ق.

22-المراسم العلویة،سلاّر بن عبد العزیز،تحقیق سیّد محسن حسینی،معاونت فرهنگی مجمع جهانی اهل البیت علیهم السّلام قم،1414.

23-المستصفی،أبو حامد غزالی،تحقیق محمّد عبد السلام عبد شافی،دار الکتب العلمیة بیروت،1417 ق.

24-المعتبر فی شرح المختصر،محقّق حلّی رحمه اللّه،مؤسسة سیّد الشهداء علیه السّلام قم،1364 ش.

25-المغنی،عبد اللّه بن قدامه،دار الکتاب العربی بیروت.

26-المقنع،شیخ صدوق رحمه اللّه،مؤسسۀ امام هادی علیه السّلام،1415 ق.

27-المقنعه،شیخ المفید رحمه اللّه،مؤسسۀ نشر اسلامی،جامعه مدرسین قم،1410 ق.

28-الموطّأ،مالک بن انس،تحقیق محمّد فؤاد عبد الباقی،دار احیاء التراث العربی،بیروت، 1406 ق.

29-المهذّب،قاضی ابن براج،اعداد مؤسسۀ سیّد الشهداء علیه السّلام،1406 ق.

30-النهایة،شیخ طوسی رحمه اللّه،انتشارات قدس محمّدی قم.

ص:304

31-ایضاح الفوائد،فخر المحققّین،تحقیق اشتهاردی،موسوی و بروجردی،مطبعة علمیّة قم،1387 ق.

32-بحار الأنوار،علاّمه مجلسی رحمه اللّه مؤسسۀ وفاء بیروت،1403 ق.

33-تحریر الأحکام،علاّمه حلّی رحمه اللّه،تحقیق شیخ ابراهیم بهادری،اعتماد قم،1420.

34-تذکرة الفقهاء،علاّمه حلّی رحمه اللّه،مؤسسۀ آل البیت قم،1414.

35-تلامذة العلاّمة المجلسی رحمه اللّه و المجازون منه،سیّد احمد حسینی،کتابخانه آیت اللّه مرعشی قم،1410 ق.

36-تهذیب الأحکام،شیخ طوسی رحمه اللّه،تحقیق سیّد حسن موسوی،تهران،دار الکتب اسلامیه،1364 ش.

37-جامع الرّواة،محمّد علی اردبیلی رحمه اللّه مکتبه محمّدی.

38-جامع المقاصد،محقّق کرکی،قم،مؤسسۀ آل البیت،1408 ق.

39-جواهر الفقه،قاضی ابن البراج،تحقیق ابراهیم بهادری،مؤسسۀ نشر اسلامی،قم، 1411 ق.

40-ذکری الشیعة فی أحکام الشریعة،شهید اوّل رحمه اللّه،مؤسسۀ آل البیت قم،1419 ق.

41-رجال ابن داود،إبن داود حلّی،تحقیق سیّد محمّد صادق آل بحر العلوم،1392 ق.

42-رجال طوسی،شیخ طوسی تحقیق جواد قیّومی،1415 ق.

43-رجال نجاشی،احمد بن علی نجاشی،مؤسسۀ نشر اسلامی قم،1416 ق.

44-روضات الجنّات فی أحوال العلماء و السادات،سیّد محمّد باقر خوانساری،تحقیق اسد اللّه اسماعیلیان،اسماعیلیان قم،1390 ق.

45-روضة الطالبین،محیی الدین نووی،تحقیق عادل احمد عبد الموجود،دار الکتب العلمیّه بیروت.

46-شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،تحقیق محمّد ابو الفضل ابراهیم،دار احیاء الکتب العربی،1378 ق.

47-صحیح مسلم،مسلم بن حجاج نیشابوری،دار الفکر،بیروت.

ص:305

48-طبقات اعلام الشیعة،آغا بزرگ طهرانی،علی نقی منزوی،دانشگاه تهران،1372 ش.

49-عدة الاصول،شیخ طوسی رحمه اللّه،تحقیق محمّد رضا انصاری قمی،ستاره قم،1417 ق.

50-غنیة النزوع،ابن زهره حلبی،تحقیق ابراهیم بهادری،مؤسسۀ امام صادق علیه السّلام قم، 1417 ق.

51-قواعد الأحکام،علاّمه حلّی رحمه اللّه،مؤسسۀ نشر اسلامی،جامعه مدرسین قم،1413 ق.

52-کشف الرموز،محقق آبی،تحقیق علی پناه اشتهاردی،مؤسسۀ نشر اسلامی،جامعه مدرسین قم،1408 ق.

53-کنز العمّال،علاء الدین علی متّقی هندی،تحقیق بکری حیانی،مؤسسۀ رسالت بیروت، 1409 ق.

54-مبادی الوصول،علاّمه حلّی رحمه اللّه تحقیق عبد الحسین محمّد علی بقال،1404 ق.

55-مختلف الشیعة،علاّمه حلّی رحمه اللّه،مؤسسۀ نشر اسلامی،جامعه مدرسین قم،1413 ق.

56-مسالک الأفهام،شهید ثانی رحمه اللّه،مؤسسۀ معارف اسلامی قم،1413 ق.

57-مسند،احمد بن حنبل،دار صادر بیروت.

58-معارج الاصول،محقّق حلّی رحمه اللّه،اعداد محمّد حسین رضوی،مؤسسۀ آل البیت علیهم السّلام، 1403 ق.

59-معالم الدین و ملاذ المجتهدین،جمال الدین حسن بن شهید ثانی،مؤسسۀ نشر اسلامی، جامعۀ مدرسین قم.

60-معالم العلماء،محمّد علی بن شهر آشوب،مطبعه حیدریه نجف،طبع ثانی،1380 ق.

61-من لا یحضره الفقیه،شیخ الصدوق رحمه اللّه،تصحیح علی اکبر غفاری،مؤسسۀ نشر اسلامی، جامعه مدرسین قم.

62-نهایة الوصول إلی علم الاصول،علاّمه حلّی رحمه اللّه،تحقیق ابراهیم بهادری،مؤسسۀ امام صادق علیه السّلام قم،1427 ق.

ص:306

منشآت و مکاتبات

اشاره

فقیه فرزانه آقا حسین خوانساری رحمه اللّه

تحقیق و تصحیح:علی اکبر زمانی نژاد بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

مقدّمه:

اشاره

شرح حال و توصیف آثار آقا حسین خوانساری(1016 ق-1098 ق1099/ ق)از قرن یازدهم تاکنون در تمام کتاب های تراجم،رجال،کتاب شناسی،فهارس نسخ خطی و دیگر کتب تخصصی به تفصیل آمده است.حقیر نیز به مناسبت کنگره محقق خوانساری (ره)در کتاب دانشمندان خوانسار از صفحه 5 تا 184 مطالبی را گردآوری و تدوین کرده ام که شامل تمام منابعی است که در آن از آقا حسین خوانساری اسمی برده شده و یا مطلبی نقل کرده اند.در آن کتاب،متن بیشتر منابع عربی و فارسی به تفصیل آورده شده و بعضی را ارجاع داده ایم.

منشآت در فهرست ها و پژوهش ها

بیش از صد کتاب و منبع-اعم از کتب تراجم و کتاب شناسی و فهارس نسخ خطی-به

ص:307

معرفی آثار آقا حسین خوانساری(ره)پرداخته اند،و لکن هیچ کدام درباره منشآت آقا حسین خوانساری نپرداخته اند.

به جهت اهمیت منشآت و مکاتبات آقا حسین خوانساری و اینکه گذشتگان چگونه گزارش کرده اند،و در اکثر منابع هیچ اشاره به منشآت نشده عین عبارات منابعی که در این موضوع قلم زده اند می آوریم تا مشخص شود که چگونه از یک شخصیت نامی جهان تشیع،ده ها رساله و عنوان در موضوعات مختلف اعم از منشآت،تقاریظ،نامه ها،دیباچه ها، مکاتبات،وقف نامه ها و...به یادگار مانده و از آنها غفلت شده است و چه انتظاری نسبت به دیگر آثار قرون اولیه داریم؟!بنگرید:

1-أمل الآمل:«...و هو شاعر منشیء حسن الشعر و الإنشاء بالعربیة و الفارسیة و إنشاءاته و أشعاره مشهورة علی الألسنة مسطورة فی المجامیع». (1)

2-تعلیقۀ أمل الآمل:«...شاعر منشیء حسن الإنشاء و الشعر،و له شعر بالعربیة و الفارسیة». (2)

3-روضات الجنات:«...و له أیضا من الإنشاءات الفاخرة و الکلمات الطریفة و التملیحات اللطیفة کثیر،منها بنقل معتمد من أهل التواریخ انّه سأل یوما عنه بعض الظرفاء فقال:هل صحّ ما یقوله العامّة إنّ أهل بلدکم یعبّرون عن الدبّ بالصاحب.فقال:نعم یا صاحب.

و إنّه کان یمرّ مع صاحب الذخیرة،یوما فی بعض الزقاق فلقیا واحدا قد القی علی حمار له میتة دبّ،فأشار إلیها صاحب الذخیرة معرضا علیه بتلک النسبة.فعرف منه الآقا ذلک

ص:308


1- (1)) -أمل الآمل،شیخ حر عاملی،تحقیق سیّد احمد حسینی،ج 2،ص 101،مکتبة الاندلس،بغداد.
2- (2)) -تعلیقة أمل الآمل،میرزا عبد اللّه افندی اصفهانی،تحقیق سیّد احمد حسینی،ص 141،مکتبة المرعشی،1410،قم.

و قال من الفور:الحمد للّه الذی لم یزل حمل أمواتنا علی أعناق أحیائکم.یرید به الإشارة التی نسبة أهل خراسان أیضا إلی الحمار.

و أنّه سئل یوما عن صحّة حدیث«إنّ الدنیا کانت بأیدی الفرس قبل هذا الخلق».فقال:

لا،بل الدنیا کانت أبدا بأیدی الحمار،و هذا یشبه ما نقله الراغب فی محاضراته أنّه قیل لشعار الفقیه بإصبهان:أین درب الحمیر فقال:ادخل أی درب شئت.فکلّها دروب الحمیر.

إلی غیر ذلک من لطائف طبعه المشهورات.

و ممّا قد ینسب إلیه أم إلی ولده الآقا جمال الدین کتاب الهزل الفارسی المعروف ب«کلثوم ننه»المکتوب علی حذو خلافیات الفقهاء فی جملة من مراسم الاجامرة و النسوان علی حسب ما فرض استباطه لأربع من قدماء علمائهنّ من تراجمة وحی الشیطان،و لم یبعد ذلک أیضا،و خصوصا من لطائف طبع ولده المشهور هذا.

و من جملة أشعار الآقا حسین بالفارسیّة قوله بنقل الموثّقین:

ای باد صبا طرب فزا می آیی از طرف کدامین کف پا می آیی

از کوی که برخاسته ای راست بگو ای گرد به چشمم آشنا می آیی

و منها أیضا-و هو معمّی باسم خیام-قوله:

چیزی نماند در ره دین شیخ ساده را جز گوشۀ ردا که کند صاف باده را

و منها-و هو باسم بشیر-قوله:

ای شیخ تو از شیب چه دیدی آخر چون پشت دو تا شود چه می آید از آن

ثمّ إنّ فی بعض المواضع أنّه رحمه اللّه کان فی حدّة الذهن،و شدّة الإدراک،و حذاقة الخاطر، و سرعة الانتقال بحیث لم یحتج إلی إعماق زیادة فکرة فی فهم المطالب بل کان الغالب علیه النعاس فی مجالس قرائته علی الناس،و قرائتهم علیه،و کان لا یأخذ الکتاب بیدیه حال

ص:309

الدرس،و لا یتکلّم فی المجامع إلاّ قلیلا بحسب الضرورة،و لا یتفوّه أبدا بما لم یتیسّر لأحد ردّه،و کان قلیل المطالعة و النظر فی کتب القوم،و متی اتّفق له ذلک کان بحیث کأنّه یثقب بشهابی عینیه القراطیس من شدّة توجّهه بالکلیّة إلی المقصود. (1)

4-اعیان الشیعه:بعد از آنکه بیست و دو عنوان از آثار آقا حسین خوانساری را معرفی کرده است می نویسد:«23.جواب کتاب شریف مکة إلی الشاه سلیمان الصفوی ینقل عنه صاحب فضائل السادات،منه نسخة فی المکتبة الحسینیة بالنجف». (2)

5-تذکرۀ نصرآبادی:«...و آن جناب گاهی بعد از مباحثه به ترتیب رباعی حقایق بنیان مشغولند»،رباعیات این است:

تا دست به همّت رسایی نزنی بر منت خلق پشت پایی نزنی

چون حلقه مباش در جهان چشم تهی تا هر ساعت در سرایی نزنی

*** تا کی پی هر صورت زشتی باشی در مذهب آب و گل کنشتی باشی

دل برنکنی ز قالبی چند تهی خاکت بر سر که کم ز خشتی باشی

مسواک چه سود زاهد پاک روان صد ریشه فرو برده طمع در دل و جان

از ذکر ریایی تو هر دم تسبیح دندان از غصه می زند بر دندان (3)

6-آتشکده آذر«...آقا حسین؛اصل آن جناب از اهالی خوانسار و در عهد شاه سلیمان صفوی سرآمد فضلای عصر خود بوده.امروز مصنّفات عقلیّه و نقلیۀ او بین العلما متداول است.گاهی نیز میل به گفتن شعر داشته،این رباعی تیمّنا از او نوشته و ثبت شد:

ص:310


1- (1)) -روضات الجنات،میرزا محمّد باقر موسوی خوانساری اصفهانی،ج 2،ص 356-357،کتابفروشی اسماعیلیان،قم.
2- (2)) -اعیان الشیعة،سیّد محسن امین،تحقیق حسن امین،ج 6،ص 150،رحلی.
3- (3)) -تذکرۀ نصرآبادی،میرزا محمّد طاهر نصرآبادی،تصحیح وحید دستگردی،ص 152،1317 شمسی،ارمغان،تهران.

ای باد صبا طرب فزا می آیی از طرف کدامین کف پا می آیی

از کوی که برخاسته ای راست بگوی ای گرد به چشمم آشنا می آیی (1)

7-منتخب التواریخ:«مرحوم محقق سبزواری[صاحب ذخیره]شوهر همشیرۀ آقای خوانساری بود و آقای خوانساری شوهر همشیره محقق سبزواری بود.اهل خوانسار خرس را«صاحب»می گویند.یک روز با صاحب ذخیره از میان بازار اصفهان می گذشتند دیدند میته خرسی را انداخته اند بالای الاغی و می برند که در خارج شهر بیندازند.

صاحب ذخیره اشاره کرد که این صاحب شما هست.آقا فورا فرمود:الحمد للّه الذی لم یزل حمل امواتنا علی اعناق احیائکم.اشاره کرد به آنکه خراسانی ها را به حمار نسبت می دهند.

یک روز کسی از آقا پرسید:آیا راست است که اهل خوانسار به خرس«صاحب» می گویند؟فرمود:«بلی ای صاحب». (2)

8-الفوائد الرضویة:«...و مرحوم آقا حسین را رباعیات لطیفه است از جملۀ:

تا دست به همت رسایی نزنی بر منت خلق پشت پایی نزنی

چون حلقه مباش در جهان دست (3)تهی تا هر ساعت در سرایی نزنی (4)

همان طور که ملاحظه شد در کتب پیشینیان اشاره شد که«له منشآت»و یا آنکه دیوانی داشته است و از آن چند بیتی نقل کرده اند،و در ارتباط با وقف نامه های آقا حسین و مکاتیب و منشآت گوناگون هیچ اشاره ای در کتب تراجم،رجال و کتاب شناسی نیست، و تنها حاج شیخ عباس قمی(ره)در ارتباط با نسخه ای از جامع الرواة محقق اردبیلی می نویسد:«...و این فقیر یک نسخه از جامع الرواة دیدم در نجف اشرف که از

ص:311


1- (1)) -آتشکدۀ آذر،لطفعلی بیک آذر بیگدلی،ص 212،مؤسسۀ نشر کتاب،تهران،1337 ش.
2- (2)) -منتخب التواریخ،حاج ملاّ هاشم خراسانی،ص 757،اسلامیه،تهران،1337 ش.
3- (3)) -چشم(خ ل).
4- (4)) -الفوائد الرضویة،شیخ عباس قمی،ص 154.

وجه حمام نقش جهان آن را استنساخ کرده و وقف نموده بودند،و چون خواسته بودند شروع در استکتاب آن نمایند علمای معاصر او مانند مجلسی(ره)و آقا حسین خوانساری و آقا جمال و امیر علاء الدین گلستانه و بسیاری از علما را جمع کرده بودند و به جهت تبرک و تیمن هرکدام از آنها یک کلمه از خطبۀ آن را تا دو سه سطر نوشته بودند،مثلا «بسم اللّه الرحمن الرحیم را علاّمه مجلسی رحمه اللّه نوشته بود،و الحمد را آقا حسین،و اللّه را آقا جمال،و هکذا» . (1)

در ارتباط با منشآت آقا حسین خوانساری،مجموعه ای نزد آقای محمد صدر هاشمی موجود بوده (2)که در سال 1324 ش در مجلۀ یادگار،سال اول،شماره هشتم از صفحه 38 تا 40،آن را گزارش کرده است،و به جهت اهمیت نوشته آقای صدر هاشمی مناسب است که در اینجا آن را نقل کنیم:

مجموعۀ منشآت آقا حسین خوانساری

به قلم آقای م.صدر هاشمی

آقا حسین خوانساری(1016-1098 قمری)از علمای مبرّز و به نام زمان شاه عباس ثانی و شاه سلیمان صفوی بوده و قبر او و فرزندش آقا جمال خوانساری اکنون در تکیه ای به نام تکیۀ آقا حسین خوانساری در تخت فولاد اصفهان موجود است.

کسانی که شرح حال آقا حسین و مؤلفات وی را از قبیل صاحب روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات نوشته اند با اینکه به تفصیل از کتب مؤلفۀ وی نام برده ولی هیچ کدام اسمی از منشآت آقا حسین به میان نیاورده اند.فقط صاحب روضات در بین کتب وی به زبان فارسی(ترجمۀ قرآن)و(ترجمۀ صحیفه)و این شعر فارسی را:

ص:312


1- (1)) -الفوائد الرضویة،ص 557.
2- (2)) -لازم به تذکر است که این مجموعه به دانشگاه اصفهان انتقال یافته است.

ای باد صبا طرب فزا می آیی از طرف کدامین کف پا می آیی

از کوی که برخاستۀ راست بگو ای گرد به چشمم آشنا می آیی

به نقل از موثقین،و دو معمّی یکی به اسم(خیام)و دیگری به اسم(بشیر)از آقا حسین نقل کرده است.

نگارنده مجموعۀ خطی دارد به خط میرزا احمد نیریزی خطاط معروف و در این مجموعه منشآتی از آقا حسین خوانساری ضبط است.این مجموعه با کاغذ پوستی و به خط نسخ و شکسته می باشد.و ظاهرا بعد از وفات آقا حسین جمع آوری شده،چه همه جا در عنوان مطالب عبارت:«من منشآت آقا حسین خوانساری»نوشته شده است.

این مجموعۀ منشآت مشتمل برنامه ها و چند وقف نامه و فرامین و موضوع های ادبی است که آقا حسین انشاء فرموده است.قسمتی از موضوع های مطالب از این قرار است:

وقف نامۀ میرزا رضی،دیباچۀ مطلع الأنوار،مکتوب به شریف کعبه،کتیبۀ تعمیر عمارت مبارکۀ مشهد مقدس رضوی،قبالۀ خانه،در بیان نبذی از مفاخر و مزایای سلاطین کامکار، و خواقین نامدار سلسلۀ صفویه ابدت ایام دولتهم بر سایر پادشاهان روزگار،از زبان میرزا صایبا به میرزا سعید حکیم نوشته،به میرزا ابو الفتوح نوشته اند،از زبان محمّد خان اعتماد الدوله به وزیر پادشاه روم نوشته.دیباچۀ بیاضی که به جهت نواب صدارت پناه نوشته اند.

گرچه این نامه ها از عبارت پردازی و تکلّفات و صنایع لفظی معمول به زمان صفویه خالی نیست،اما چون در بسیاری از آنها اصطلاحات و آداب و رسوم خاص آن زمان درج شده به این منشآت ارزش مخصوصی می دهد.

به علاوه منشآت مزبور معلوم می نماید که آقا حسین خوانساری فقیه معروف عصر

ص:313

صفوی در زبان فارسی و اصطلاحات و امثال آن نیز تبحری بسزا داشته و از نظر معرفی این منشآت به خوانندگان محترم مجلۀ یادگار یک نمونه از آن را ذیلا نقل می کنیم:

عالی جناب آقا حسین خوانساری از زبان میرزا صائبا به میرزا سعید حکیم نوشته اند: (1)

«هرچند در شریعت دوستی و وداد و ملت خلّت و اتحاد کتاب محکم الآیات،مهر و محبت از آن گرامی تر است که دوستان راسخ البنیان از پیشگاه خاطر مهرگزین بر طاق نسیان گذارند و حفظ احترام سورۀ صادق البیان اخلاص و مودت از آن ضروری تر که صاحبان قدیم الاحسان،مخلصان خالص الولای خود را پیوسته به یاد ندارند،لیکن چون سنتیست قدیمی و عادتیست جبلی که همواره دوستان جانی برای تشیید مبانی یادآوری یکدیگر قلم محبت را به نگارش صفحه و گزارش قصه همداستان می سازند.لاجرم این محب قدیمی و این مخلص صمیمی احیای سنت احبا را لازم دانسته به جهت تذکرۀ بندگان والا مکان رفیع الشان جامع اصول فضایل دنیوی و اخروی،حاوی فنون محاسن صوری و معنوی،نشأت جام باده نوشان مصطبۀ دانش و بینش،مردم چشم تماشائیان، پردگیان اسرار آفرینش،سبابۀ بقراط حدس و ذکاء،زخمۀ تار قانون صحت و شفا،آب رنگ چهرۀ سخن پردازی،پیچ و تاب طرۀ معنی طرازی،فهرست مجموعۀ علم و عمل، مصداق منطوقۀ«السعید سعید فی الأزل»،حکمت پناهی که از امزاج ادویۀ مجربۀ افعال حمیده و اخلاق پسندیده،معجون نجاح دارین ترتیب و از اختلاط اجزاء آزمودۀ فلسفتین نظریه و عملیه،مادة الحیاة نشأتین ترکیب کرده،فصاحت دستگاهی که تا صناعت شعری خود را به طبع بلندش نسبتی داده به یک دو پایه از منبر خطابت قدم فراتر نهاده و تا مقدمات سست بنیاد تجلّی به انجمن خیال ارجمندش راه جسته و ثاقب تصدیق یقینی

ص:314


1- (1)) -لازم به یادآوری است که این انشاء به میرزا سعید حکیم،جزو منشآت چهل گانه ای که خواهد آمد نیست،و عنوان جدیدی است که تنها در مجموعۀ خطی صدر هاشمی هست.

[کذا]عقد تبعیت به او استوار بسته،جرعه نوش بزم تقرّبات سرشار خاقانی صدرنشین محفل عنایات بی غایات سلطانی،میرزائی مخدومی میرزا محمّد سعید متعه اللّه تعالی به عمر مدید و عیش رغید مسود این اوراق و مضیع این اجزا گردید تا هم بهانۀ تذکار و هم وسیلۀ اصلاح غلطهای بی شمار که مانند این ذرۀ بی مقدار را امثال آن برکنار نیست،بوده باشد.چهرۀ نازیبای شاهد گستاخی را پرده پوشی عفو عمیم روزی باد. (1)

مؤلف تاریخ ادبیات در ایران،ج 5،ص 316،به نقل از نوشته صدر هاشمی در مجلۀ یادگار می نویسد:«از آقا حسین مجموعه ای از منشآت مانده که حاوی چند نامه،وقف نامه و قباله و نظایر آنهاست و ارزش انشائی خاصّی ندارد».

و حال آنکه جناب آقای صدر هاشمی تصریح کردند که ارزش خاصی دارد.بنگرید:

«گرچه این نامه ها از عبارت پردازی و تکلّفات و صنایع لفظی معمول به زمان صفویه خالی نیست،اما چون در بسیاری از آنها اصطلاحات و آداب و رسوم خاص آن زمان درج شده به این منشآت ارزش مخصوص می دهد،به علاوه منشآت مزبور معلوم می نماید که آقا حسین خوانساری فقیه معروف عصر صفوی در زبان فارسی و اصطلاحات و امثال آن تبحّری به سزا داشته».

آنچه که آقای صدر هاشمی گزارش داد،مجموعه ای از مکاتبات و منشآت و وقفنامه های آقا حسین خوانساری است که نسخه خطی آن نزدشان موجود بوده و گزارشی از آن در مجلۀ یادگار به سال 1324 ش نشر یافته است که مفصلترین نوشته در ارتباط با منشآت و مکاتبات آقا حسین خوانساری است.و ظاهرا بعضی از منشآت آن مجموعه در جای دیگر نمی باشد،کما اینکه نمونه آن از مقالۀ ایشان آورده شد.

ص:315


1- (1)) -در پاورقی مجله یادگار نوشته شده:«با اینکه ما بعلت تکلف و تصنعی که در پرداختن این نامه بکار رفته و همانها نیز نشانۀ پستی نظم و نثر دورۀ صفوی است با درج آن موافق نبودیم،باز برای آنکه نمونه ای از این نوع در دست باشد آنرا درج کردیم».(مجله)

در بین معاصران مفصلترین مکتوب در ارتباط با منشآت و نامه ها و...آقا حسین خوانساری،توسط آقای فاضلی خوانساری رحمه اللّه در کتاب محقق خوانساری بیش از 30 صفحه(صص 145-175)به تفصیل سخن رفته است.

به جهت تناسب با موضوع تنها مقدمۀ دو صفحه ای آن را نقل می کنیم:

15-منشآت:

بر محققان و ارباب فن پوشیده نیست که تمام کسانی که در کتب تراجم خود نامی از محقق خوانساری قدّس سرّه آورده اند به تفصیل از کتب مؤلفۀ ایشان سخن گفته اند،و لکن هیچکدام از منشآت آقا حسین ذکری بمیان نیاورده اند؛بدین معنی که فقط نوشته اند«و له منشآت»اما این منشآت در چه موضوعی است و آیا عناوین خاص به خود را دارد یا نه، و یا به چه اشخاصی نوشته شده هیچکدام معلوم نیست.

معرفی منشآت محقق خوانساری و نگارش بعضی از فقرات آن دارای خصوصیاتی است که عبارتند از:

1-مرحوم محقّق خوانساری قدّس سرّه یکی از معروفترین و بزرگترین فقهاء و اصولیین عصر صفوی است چنانچه آثار وی و گفتار بزرگان شاهدی است بر این مطلب،و همانطوری که آثارش در فقه و اصول و کلام دال بر این مطلب است،آثاری که در باب منشآت از وی بجای مانده دلیل است بر اینکه ایشان علاوه بر علوم مذکوره در زبان فارسی و اصطلاحات و امثال آن نیز تبحّر بسزائی داشته اند که اینگونه کلمات را در عبارات خود گنجانیده و از آن اثری پابرجا آفریده اند.

با دقت در این مطلب و بررسی آثار بجای مانده از ایشان در این زمینه،جایی برای گفتار بعضی که در کتب خود آورده اند:«از آقا حسین مجموعه ای از منشآت مانده که

ص:316

حاوی چند نامه و وقفنامه و قباله و نظایر آنهاست و ارزش انشایی خاصی ندارد» (1)باقی نمی ماند.

2-هرچند که آثار محقق خوانساری قدّس سرّه در زمینۀ انشاء و نامه نگاری از لحاظ عبارت پردازی و تکلّفات و صنایع لفظی معمول در زمان صفویه خالی نیست اما چون در بسیاری از آنها اصطلاحات و آداب و رسوم خاص آن عصر درج شده به این منشآت ارزش خاصی داده و برای محققین در این زمینه راهگشایی است ارزشمند.

بعد از ذکر این مطلب در این مختصر برآنیم که منشآت و آثار دیگر محقق خوانساری رحمه اللّه در این زمینه را معرفی کنیم اما قبل از ورود در بحث،تذکر چند نکته الزامی است:

1-آثار محقق خوانساری قدّس سرّه در این رابطه را می توان در موضوع عامی به اسم (منشآت)خلاصه کرد اما چون هریک برای مقصود خاصی نوشته شده اند مانند:منشآتی که آقا حسین بنفسه از کسی یا چیزی نوشته مانند تعریف بهار،و گاهی مطلبی را به درخواست پادشاهی یا شخصی به رشتۀ تحریر آورده مانند نامه به شریف مکه،و یا خود به عنوان مقدمه بر کتابی مطلبی را خلق کرده،و یا وقفنامه ای را برای کسی یا جایی نگاشته و...لهذا این موارد را از یکدیگر تفکیک کرده و هریک را تحت موضوع خاصی ذکر کرده ایم که عبارتند از:

1-منشآت محقق خوانساری 2-دیباچه و تقاریظ مرحوم محقق 3-نامه های محقق خوانساری 4-وقفنامه های ایشان.

2-چون ذکر نصّ هریک از مطالب باعث تطویل بیش از حدّ کتاب می شود لهذا در هر بخش آن مقدار که ضرورت ایجاب می کند نصّ آنها را نیز آورده ایم و بیشتر سعی در این شده که اختصار نیز رعایت شود.

ص:317


1- (1)) -تاریخ ادبیات ایران،ج 5،بخش 1،صص 314-316.

3-احتمال آن می رود که بعضی از این موضوعات را بتوان تحت عنوان موضوع دیگری قرار داد مانند اینکه نامه های محقق خوانساری نیز از منشآت ایشان است و همه تحت عنوان منشآت ذکر شوند،و لکن بیشتر در این باره سعی شده که از منابع و مآخذ فهارس و کتب تراجم و خود کتب خطی-که این آثار در آنها آمده-استفاده شود و همانگونه که در آنها این اثر معرفی شده ما هم همانگونه آنرا معرفی کنیم.» (1)

نقدی بر یک تصحیح از منشآت

در کتاب میراث ماندگار،ج 2،صفحه 545-623 شصت و پنج اثر از مکاتبات عربی از مؤلفین گوناگون با عنوان«المکاتیب المکیة،تألیف:آقا حسین خوانساری و دیگران» توسط آقای محمد صحتی سردرودی تصحیح و به چاپ رسیده است،و به جهت تناسب موضوع این مقدمه با این عنوان«المکاتیب المکیّة،تألیف آقا حسین خوانساری» و اشتباهاتی که در این باره رخ داده و نیز اشتباهی که در سایر فهارس نسخ خطی دربارۀ این مجموعه منشآت(المکاتیب المکیة)شده است،چند تذکر را یادآور می شویم.

مصحح محترم در معرفی این مجموعه از منشآت عربی نوشته اند:«این اثر شصت و پنج نامه را دربرمی گیرد که همگی از سدۀ دوازدهم هجری به یادگار مانده است.

نویسنده یا نویسندگان نامه ها تا توانسته اند از آرایه های کلامی و بدایع بیانی سود جسته اند و نامه ها را با نثری مسجّع و موزون-و گاهی بسیار مصنوع و متکلّفانه- نگاشته اند.از تشبیه،کنایه،استعاره،ایهام،جناس،لفّ و نشر مرتّب و نامرتّب گذشته، بیشتر با تضمین آیات قرآن یا اقتباس ترکیب ها و جمله هایی از متن و مفهوم آیات مکّی، نامه ها را مزیّن و فاخر ساخته اند و با بهره وری از ضرب المثل ها و شعرها نیز گاهی ترکیب ها و جمله های جمیل و جذّابی پرداخته اند که همین خود تا حدودی از سنگینی این

ص:318


1- (1)) -کتاب محقق خوانساری،ص 145 و 146.

مراسلات ترسّل گونه و منشآت عربی-و گاهی معرّب و مصنوع-می کاهد و چنان می نماید که نامه ها اگرچه بیشتر از سر کوشش-بلکه سخت کوشی-نوشته شده اند امّا لطائف و بدایع بسیاری نیز در لابه لای آنها خود گواهی می دهند که گاهی بسیار با شوق و ذوق و از سر جوشش و عشق-نه تنها کوشش و علم-شرف تحریر یافته اند.

عنوان دقیق این اثر و نیز نویسنده نامه ها را-با همۀ سعی و کوششی که داشتیم- نشناختیم،در کتابهای مربوط و فهرستهای گوناگون نیز هرچه گشتیم اثری از نام،و نشانی از نویسنده یا نویسندگان آن نیافتیم.از متن نامه ها نیز چیزی در این باره دستگیرمان نشد، تنها از عنوان آخرین نامه(نامۀ 65)فهمیده می شود که آن را آقا حسین خوانساری، معروف به محقق خوانساری از طرف شاه عباس ثانی به شریف مکّه نوشته است.امّا نامه های دیگر را چه کسی یا کسانی نوشته اند به درستی معلوم نیست.

فقط با تخمین و گمان می توان گفت که یکی از سه دانشور و ادیب عصر صفوی-حال یا یکی از آنها خود به تنهایی و یا هر کدام بعضی از نامه ها را-نوشته اند:

1-محقق خوانساری(1099-1016 ق)؛

2-محمّد مسیح فسائی شیرازی(حدود 1127-1037 ق)؛

3-یکی از شیخ الاسلام های اصفهان از طرف سلاطین صفوی بویژه به نیابت از شاه عباس دوم.

البته هر سه مورد را فقط با احتمال می توان پذیرفت که با مراجعه به منابع مربوط بویژه تاریخ عصر صفوی و زندگینامۀ محقق خوانساری و محمّد مسیح فسائی،قرائنی در این باره می توان یافت که صد البته تنها مفید احتمال است.

از مبدأ و نویسندگان نامه ها که بگذریم مقصد و مخاطب آنها شناخته شده اند.نامه ها بیشتر در پاسخ کسانی نوشته شده اند که خود پیشتر نامه یا نامه هایی به نویسنده یا

ص:319

نویسندگان نامه ها،نوشته بودند تا آنجا که می توان این مجموعۀ مکتوبات را «اجوبة المسائل»یا«اجوبة المکاتیب»و یا«اجوبة مکاتیب المکّیه»نامید زیرا که اغلب نامه ها در پاسخ شرفای مکّه و قطیف و احساء نوشته شده است و مفهوم آنها روی هم رفته دربارۀ حجّ و عمره،و سفر حاجیان از ایران به مدینه و مکّه است و در آنها پیوسته سخن بر سر این است که راه مکّه و مدینه امن و آزاد باشد تا حاجیان و معتمران ایرانی بتوانند از فیوضات حجّ بیت اللّه و زیارت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و ائمۀ بقیع بهره مند گردند.

افزون بر این گونه نامه های مکّی،شمار چندی از نامه ها نیز در داخل ایران ردّ و بدل شده و موضوع آنها غیر از حجّ و عمره می باشد که شامل تبریک فتح بصره،وقفنامه قرآن، تأسیس و تعمیر مدارس دینی و بالاخره شکوه و دلجویی از یکدیگر است.

در میان مخاطبان نام های با آوازه ای چون ملاّ محمّد مسیح فسائی شیرازی،سیّد ماجد بحرانی،سیّد مرتضی عاملی اصفهانی،شیخ علی عاملی مشهدی و جمال الدین محمّد خوانساری دیده می شوند.

از کتاب های اندک شماری هم سخن رفته است که مفتاح الفلاح و ترجمۀ آن به فارسی، کتاب الصحاح و تفسیر کنز الدقایق و بحر الغرایب از آنها است که هریک در ذیل نامه های مربوط به خود،با اختصار معرفی شده اند». (1)

اوّلا:نام این مجموعه«المکاتیب المکیّة»نامی جعلی است که مصحح محترم بر آن مجموعه نهاده است.

ثانیا:هیچ اشاره ای به نسخه خطی این مجموعه نشده،که از چه نسخه ای استفاده شده و در کجا نگهداری می شود،یعنی اصلا نسخه شناسی نشده است.جهت اطلاع یادآور می شویم که«المکاتیب المکیّة»چاپ شده از روی نسخه خطی کتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی به شماره 11639 است.

ص:320


1- (1)) -میراث ماندگار،دفتر دوم،صفحه 547 و 548.

در فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیة اللّه مرعشی،ج 29،صفحه 408 و 409 این مجموعه مکاتبات چنین معرفی شده است:«مکاتبات(نامه نگاری،عربی)مؤلف:

ناشناخته،سدۀ 11 یا 12 ق

آغاز:الحمد للّه الذی طهّر بیته للطاهرین و...

انجام:و لبئس ما یصفون و ساء ما یفعلون و السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته.

گزارش متن:مجموعه ای است از مکاتبات و پاسخ های جمعی از علما و بزرگان و همچنین سرآغاز چند کتاب و چند وقفنامه که گویا به جهت جنبه ادبی و بلاغی آن گردآوری شده است.در این مجموعه چند نامه از سعد بن زید و پاسخهای آن،پاسخ مکتوب شیخ سعدان احسائی،پاسخ شیخ ناصر احسائی،پاسخ نامۀ بعض احباب،پاسخ سیّد فرج اللّه خان والی هویزه،پاسخ سید عبد المحسن مکّی،نامه محمّد مسیح فسائی، نامه ای به اصحاب قهوه!،پاسخ نامۀ شیخ محمّد جعفر،پاسخ نامه سیّد ماجد قاضی اصفهانی،پاسخ نامۀ میرزا سیّد مرتضی،پاسخ نامۀ شیخ علی عاملی،نامۀ بعضی مشایخ احساء،پاسخ نامۀ سیّد رشید فرزند شریف سعد فرزند زید مسمّی به سعید،پاسخ نامۀ بعضی از شرفا و فضلای مکۀ معظمه،نامه به شیخ بنی خالد و نامۀ علاّمه آقا حسین [خوانساری]از جانب شاه عباس دوم به شریف مکه و همچنین صورت آنچه که برای آقا جمال[خوانساری]بر پشت کتاب ترجمۀ مفتاح الفلاح نگاشته اند و چندین قباله، وقف نامه و قرآن مجید به سال 1110 ق که احتمالا از آقا حسین خوانساری باشد همراه دیباچۀ کتاب های مختلف و افزودگی های دیگر در سدۀ 12 ق نگاشته شده است».

این نسخۀ اساس تصحیح«المکاتیب المکّیة؟»است،که در فهرس هم مؤلف آن ناشناخته معرفی شده است.

ثالثا:نسخه ای دیگر از این مجموعه در همان کتابخانه موجود بوده،که متولیان

ص:321

و فهرست نگاران از آن بی خبر بوده اند؛فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیة اللّه مرعشی به شماره 8333،که در فهرست آن کتابخانه،ج 21،ص 294 چنین معرفی شده است:«رسائل و منشآت،از؟(ادبیات،عربی)مجموعه ای از صورت نامه ها و وکالتنامه ها و چند اجازه و خطبه نکاح و منشآت دیگری است برای آموزش نامه نگاری در این جنگ گرد آورده شده و مخصوصا نامه هائی که برای ولات حویزه نگاشته شده و در این مجموعه آمده، اهمیّت تاریخی دارد».

لازم به یادآوری است که از این مجموعه مکاتبات و منشآت عربی در دیگر کتابخانه ها موجود است،که همچنان ناشناخته معرفی شده اند:مانند نسخه های خطی کتابخانه طبسی حائری به شماره 249(نسخه پژوهی،دفتر اوّل،ص 119)و کتابخانۀ آیة اللّه گلپایگانی،ش 34/189 و 8/66 و دیگر کتابخانه ها.

رابعا:مؤلف و تدوین کنندۀ این مجموعه های ناشناخته و مکاتیب و منشات و المکاتیب المکیة؟محمّد مسیح کاشانی است که نسخه ای از این مجموعه در کتابخانه حجة الاسلام گلپایگانی در شهر گلپایگان نگهداری می شود که روی صفحه اوّل آن مجموعه به خط مؤلف نوشته شده:«من منشآت العبد الأثیم الجانی محمّد مسیح القاشانی [الکاشانی]عفی اللّه تعالی عن جریمته و جعله من الصالحین الفائزین برحمته.و کتب ذلک فی شهر جمادی الثانیة من شهور سنة 1113».

این مجموعه در فهرست نسخه های خطی کتابخانه های گلپایگان،ص 62 چنین معرفی شده است:«منشآت(نامه نگاری-عربی)از محمّد مسیح کاشانی(ق 12).نامه ها و منشآت متفرقه ای است که مؤلف به مناسبت های مختلف نگاشته است با عناوین:قبالۀ وقف قرآن،صورت برخی نوشته جات بر قرآن کریم،اجازه به سیّد امیر عالم کرمانی، اجازه به ملاّ مجید طبیب،اجازه برای صحیفۀ سجادیه،قبالۀ نکاح،جواب مکتوب شریف

ص:322

احمد بن غالب،جواب مکتوب شریف سعد بن زید،جواب نامۀ شیخ سعدان احسائی، جواب شیخ ناصر احسائی،جواب نامۀ فرج اللّه خان والی حویزه در بشارت به فتح بصره، جواب سیّد عبد المحسن مکی،نامه به محمّد مسیح فسائی،نامه ای به اصحاب قهوه، جواب نامۀ شیخ محمد جعفر،جواب نامۀ سیّد ماجد قاضی القضاة اصفهان،جواب میرزا سید مرتضی،جواب نامۀ شیخ علی عاملی،جواب شیخ یحیی مکی،نامۀ به سیّد عید بن هبة اللّه خان والی حویزه و...».

در فهرست نسخه های خطی کتابخانه های گلپایگان،ص 62 نوشته شده«مؤلف:

محمّد مسیح کاشانی»،و در ادامه دارد که:«نامه ها و منشآت متفرقه ای است که مؤلف به مناسبت های مختلف نگاشته است با این عناوین...».

اگرچه برخی از منشآت و عناوین از این مؤلف است،و لکن نامه ها و منشآت و وقف نامه های فراوانی در این مجموعه از مؤلفین دیگر است که ایشان آنها را جمع آوری کرده است.

خامسا:با فحصی که در فهارس نسخ خطی و کتاب های شرح حال و تراجم و...

صورت گرفت،مشخص شد،که این مجموعه از ملاّ مسیح(مسیحا)کاشانی متوفای قبل از (1121 ق یا 1125 ق)است و ایشان غیر از ملاّ محمّد مسیح فسائی شیرازی متوفای (1127 ق)است.مصحّ المکاتیب المکیة نوشته اند:«می توان گفت که یکی از 3 دانشور و ادیب عصر صفوی-حال یا یکی از آنها خود به تنهایی و یا هرکدام بعضی از نامه ها را نوشته اند:1.محقق خوانساری(1099-1016 ق)؛2.محمّد مسیح فسائی شیرازی (حدود 1127-1307 ق)؛3.یکی از شیخ الاسلام های اصفهان...».

همان طور که گذشت ظاهرا تنها یک نامه آن از آقا حسین خوانساری است و بس، و اینکه نوشته اند ممکن است مولف این مجموعه محمّد مسیح فسائی شیرازی است، صحیح نیست،چون هیچ نامه و انشائی از ملاّ محمّد مسیح فسائی شیرازی در این

ص:323

مجموعه نیست،بلکه نامه ای از طرف مؤلف این مجموعه به ایشان نوشته شده،بنگرید:

«و من المکاتیب إلی جناب الفاضل السمّی السامی مولانا محمّد مسیح الفسائی دام فضله» یعنی مؤلف این مجموعه که ملاّ مسیح کاشانی است نامه ای به ملاّ محمّد مسیح فسائی شیرازی نوشته است.

و نیز اگر نبود نسخۀ خطی کتابخانۀ حجة الاسلام گلپایگانی،که به خط مؤلف تصریح شده است که این مجموعه از ملاّ محمّد مسیح کاشانی است،از خود نسخه های خطی دیگر و همان عبارت که نقل شد،فهمیده می شود که مؤلف این مجموعه نامش محمّد مسیح است،اما نه محمّد مسیح شیرازی فسائی،بلکه محمّد مسیح کاشانی،چون مؤلف در نامه ای که به محمّد مسیح فسائی شیرازی می نویسد،تصریح می کند که هم نام من مؤلف است:«و من المکایب إلی جناب الفاضل السمّی السامی»یعنی نامه به جناب دانشمند فاضل هم نام و بلندمرتبه و رفیع.

پس مؤلف این مجموعه مولا محمّد مسیح کاشانی است نه مولا محمّد مسیح فسائی شیرازی.

سادسا:مصحح محترم سال وفات محمّد مسیح شیرازی را نوشته اند(حدود 1127 ق) که این نیز اشتباه است چون در منابع و مصادر،سال تولد ایشان را حدود(1037 ق)ذکر کرده اند،و ایشان حدود را برای سال وفات ایشان نقل کرده است،پس این چنین صحیح است(حدود 1037 ق-1127 ق)نه(حدود 1127 ق-1037 ق).

نگاهی به زندگی ملاّ محمّد مسیح فسائی و ملاّ محمّد مسیح کاشانی

حال که سخن به اینجا کشیده شد،مناسب است در ارتباط با این دو شخصیت ملاّ محمّد مسیح توضیحاتی بدهم که ارتباط تنگاتنگ با آقا حسین خوانساری دارند.

1-ملاّ محمّد مسیح فسائی شیرازی(حدود 1037-1127 ق)ایشان از شاگردان آقا حسین خوانساری بوده و مراسلاتی تاریخی با استاد خود و دیگر معاصرانش داشته است.

ص:324

و شیخ آقا بزرگ تهرانی در الذریعة می نویسد:«المراسلات للمولی مسیحا الفسوئی،و هو محمّد مسیح بن اسماعیل الشیرازی،صار شیخ الاسلام بها،و کان تلمیذ المحقق الخوانساری و مجاز من العلامة المجلسی،هو مجموع مراسلاته مع استاده الآغا حسین الخوانساری،و المولی ابی طالب الزاهدی،و المولی علی رضا التجلی،و المیرزا اشرف الحکیم،و المیرزا مهدی الوزیر،و المیرزا محمّد بیک الوزیر.و ما کتبه من جانب السلاطین و الوزراء إلی شرفاء مکة و ولاة الیمن.ذکر الشیخ علی الحزین فی تذکرته» (1).

و در طبقات اعلام الشیعه،قرن 12 آمده:«محمّد مسیح الفسائی...و مجموعة مکاتیب و اشعار الفارسیة و العربیة و المعمّیات تبلغ الالف بیت...و له الخطب الغراء و منشآت بدیعة...». (2)

همان طور که ذکر شد ایشان هم شاگرد آقا حسین خوانساری بوده و هم مراسلاتی با ایشان داشته اند که به آن مراسلات تاکنون دسترسی نداشته ام.

و با فحصی که در فهارس نسخ خطی و...شد مشخص شد که ایشان مجموعه ای از منشآت عربی و فارسی و اشعار عربی و فارسی و معمّیات داشته است که قسمتی از آن کتاب در کتابخانه دانشگاه تهران به شماره 2454 نگهداری می شود،که در آن مجموعه، کتابی با عنوان«حلیة الآداب و حلیة الکتاب،از محمّد مسیح(مسیحا)بن اسماعیل فسایی نام برده است که برای میرزا محمّد امین مستوفی الکای[کذا]فارس تدوین و جمع آوری کرده است. (3)

لازم به یادآوری است که این کتاب حلیة الآداب و حلیة الکتاب در پنج باب تدوین شده

ص:325


1- (1)) -الذریعة،ج 20،ص 297.
2- (2)) -الکواکب المنتثرة،آقا بزرگ تهرانی،ص 723-725.
3- (3)) -ر.ک به فهرست نسخه های خطی دانشگاه تهران،ج 9،ص 1188.

که عبارت است از:«1-منتخب منثورات عربی؛2-منتخب منثورات فارسی؛3-منتخب اشعار عربی؛4-منتخب اشعار فارسی؛5-معدودی از معمیات».

در فهرست نسخه های خطی دانشگاه متذکر شده اند که باب دوم این کتاب یعنی(منتخب منثورات فارسی)موجود است،و مابقی مفقود است.

با توجه به این عبارات و مقدّمه کتاب حلیة الآداب و حلیة الکتاب مشخص می شود که سایر ابواب این کتاب هنوز ناشناخته و قابل تتبع و فحص می باشد،چرا که خبر و گزارشی از 4 باب دیگر کتاب«حلیة الآداب و حلیة الکتاب»تاکنون گزارش نشده است،و تنها باب دوّم کتاب که نثرهای فارسی است موجود می باشد.

در فهرست دانشگاه،ج 9،ص 1189 در توضیح این نثرهای فارسی نوشته شده:«در نامۀ آخرین از حسین علی خان و سال 1090 و تألیف او رسالۀ مناسک منظومه را در این سال یاد شده،و این نامه دیباچه ای است بر آن.

آغاز:زلال حمدی که ینابیع ظهورش از شوب کدورت مواد معرا و مشرب وحدتش از لای ترکیب اضداد متنافره مبرا.

انجام:محملی قرار ندهند و علی اللّه التوکل و منه الاستعانة».

2-ملاّ محمّد مسیح کاشانی(متوفای قبل از 1122 ق یا 1125 ق)

ایشان نیز مانند فسائی شیرازی از شاگردان آقا حسین خوانساری و دامادشان نیز بوده است،و مانند فسائی شیرازی ادیب و شاعر و صاحب نثر و نظم به فارسی و عربی بوده است،و شیخ آقا بزرگ تهرانی در الذریعة،ج 9،ص 576 می نویسد:«دیوان صاحب کاشانی أو شعره و اسمه مسیحا کان من تلامیذ آقا حسین الخوانساری اطری نظمه و نثره بالعربیة و الفارسیة...».

و در طبقات اعلام الشیعه،قرن 12 می نویسد:«مسیحا الکاشانی(م قبل 1121 ق)

ص:326

الآخوند المتخلص«صاحب»صهر المحقق آقا حسین الخوانساری(1016 ق-1098 ق) علی بنته و تلمیذه.ادرکه علی الحزین(1003-1080 ق)و ذکره فی التذکرة،ص 28 کما ذکره آقا احمد فی مرآت الأحوال فی ترجمة علی الحزین.ذکر اوّلا اساتیده الأعلام و عدّ منهم مسیحا الفسائی،ثمّ عدّ جمعا آخر من سائر العلماء العظام الذین تشرف علی الحزین بفیض صحبتهم و ملاقاتهم،منهم آقا جمال(م 1121 ق)و آقا رضی(م 1113 ق)ابنا المحقق الخوانساری.و الآخوند مسیحا الکاشانی صهمره و تلمیذه،و الکاشانی هذا توفی قبل الفسائی بکثیر،کما یظهر من مکتوب نور الدین الجزائری إلی آقا جمال الدین الخوانساری الذی توفی سنة 1125 ق أو سنة 1121 ق؛فانّه کتب إلیه المکتوب فی تعزیة المولی مسیحا الکاشانی،و هذا المکتوب مطبوع فی فروق اللغات لنور الدین سنة 1265 و بعدها.و من تصانیف المترجم له التحفة السلیمانیة،(الذریعة،ج 3،رقم 1604)المطبوع، و ترجمه النصرآبادی فی التذکرة،ص 175 و اورد بعض شعره و ذکر أنّ تخلّصه(صاحب) فذکرناه فی الذریعة،ج 9،ص 576 و عن النصرآبادی و روز روشن،ص 374» (1).

از نامه ای که سید نعمة اللّه نور الدین جزائری به آقا جمال نوشته شده،معلوم می شود که مولی محمّد مسیح کاشانی قبل از وفات آقا جمال از دنیا رفته است،و از آن جائی وفات آقا جمال خوانساری به سال 1121 یا 1125 است،نوشته می شود که مولا محمّد مسیح کاشانی متوفای قبل از 1121 ق،یا 1125 ق است.

در ارتباط با منشآت علما و بزرگان،خصوصا منشآت علمای قرن 9-12 و علی الخصوص منشآت آقا حسین خوانساری،تحقیقات و فحص های فراوان دیگری لازم است که در این مختصر نمی گنجد و نیز اشتباهات و خبطهایی در فهارس نسخ خطی و کتابهای کتابشناسی و تراجم و...آمده است که پرداختن به آن فرصتی دیگر می طلبد.

ص:327


1- (1)) -الکواکب المنتثرة،آقا بزرگ تهرانی،ص 725.

بعلاوه ناگفته های فراوانی نیز دربارۀ مؤلف این منشآت،یعنی آقا حسین خوانساری (ره)هست وجود دارد،گرچه کنگره و بزرگداشتی برای ایشان گرفته شد و اکثر تألیفات ایشان نیز به طبع رسیده و...،امّا هنوز مطالب فراوان و جدید قابل پی گیری و انتشار وجود دارد.در این جا مناسب است هفت قصیده ای که در مدح و ستایش ایشان از زبان یک عالم گمنام(به گفتۀ فهرست نگار دانشگاه) (1)که در عصر ایشان می زیسته و به زبان عربی انشا کرده،آورده می شود تا مراعات حکم و موضوع شده باشد و از تکرار مطالب نیز پرهیز کرده باشیم.

هفت قصیده در مدح آقا حسین به عربی
اشاره

(2)

[1] [ یا غزالا لحظه للصّارم القتّال تال

]

یا غزالا لحظه للصّارم القتّال تال

مهجتی من حبّ هذا طرفک المکسال سال

جملة العشّاق قد اضحوا عبیدا فی الهوی

حبّ من أهوی علی الأبدان و الأموال وال

لا تلمنی إذ ترانی فی الهوی أهوی فکم

من لبیب مبصر صاح من الآمال مال

ص:328


1- (1)) -این عالم شیخ الاسلام جعفر بن عبد اللّه قاضی کمره ای اصفهانی است وی از شاگردان محقق سبزواری و علاّمه مجلسی بوده و در ستایش استاد دیگر خود محقق خوانساری این اشعار را سروده است.این قصیده به روش قصیدۀ طنطرانیۀ ابو نصر معین الدین طنطرانی(م 485 ق)سروده شده است.
2- (2)) -«هفت قصیده در مدح آقا حسین به عربی»در فهرست دانشگاه،ج 8،ص 708،شماره مجموعه، 2084/6 چنین معرفی شده است:«نستعلیق محمّد تقی بن محمد مجید یزدی در سپاهان در سده 12...به نسخ و نستعلیق و در زمان خوانساری و ناظم نوشته شده و ناقص است...»و در خصوص این قصیده نوشته است:«ستایش از آقا حسین خوانساری به نظم(53 ر-57 پ)در 7 قصیده عربی».

صیّر الأسقام جسمی کالحنایا ساهما

حین سهم فی الحشا من أعین الآجال جال

کم اجوب البیدکم أطوی الفیا فی سادتی

إنّ حالی بعدکم من کثرة التّرحال حال

مذنأیت القلب یا ذا الطلعة الحسناء ناء

نجّنی فالیوم لی من کثرة البأساء ساء

قم تکلّم من فم عطر علی المرجان جان

خلص العشّاق من داء إلی الأبدان دان

رجّع الأصوات ترجع لی حیوة قد مضت

انّ حبنی منک یا ذا الصوت و الألحان حان

عاذلی لا تقس لی قلبا فحسّی شدتی

لن فإنّ القلب منّی فی هوی الغزلان لان

کم بلا وتر الاقی من لحاظک فترة

إنّ عمری فی الهوی من فاتر الأجفان فان

حبّکم یا سادتی فی القلب قدما قدرسی

من یقل لم أهوکم فی سالف الأزمان مان

إنّ قلبی فی الهوی مذخلّة الآرام رام

لا یبالی عزل من فی الحبّ بالآلام لام

یا حبیبا نائیا من منظر الأبصار صار

إنّ بعد البعد قلبی جملة الأقطار طار

لا تعجّب صاح منّی غیر صاح فی الهوی

إنّ لبّی مذ رمانی طرفة السّحار حار

ص:329

صرت سلما فی هوی سلم فیا بدر الدجی

فیم قد هاجرت من فی زمرة الأبصار صار

صاح دع سلمی و سل ما نالنی فی حب ها

من صروف لو جری بعض علی الأحجار جار

سرالی نجد العلی نجد الهوی من ماجد

مستضاء زنده فی الفضل بالأنوار وار

مرشد الطلاّب من من کفّه الإصلاح لاح

فکره فی معضلات العلم بالإصباح باح

ماهر فی کلّ أمر معقل الإرشاد شاد

مهتد هاد علی المحسود و الحسّاد ساد

فخر أرباب النهی آقا حسین ذو التّقی

الّذی من کفّه بحر علی الأمجاد جاد

یرتوی من فیضه کلّ علی قدر له

لیس إلاّ من یکن مثلی من القصّاد صاد

ذو العلی شمس الضّحی بدر الدجی نجم الهدی

کم فتی من نوره عن حندس الإلحاد حاد

مهتدی العبّاد مولی الفضل أبیض شارق

نوره فی الدهر للعلماء و الزهّاد هاد

لو تری زبرا له عن مثله السجّاد جاد (1)

خلت ماء الخضر من مکنون ذی الأسفار فار

تمّت

ص:330


1- (1)) -السّحار حار(خ ل).
[2] [ ضلّ سبیل الهدی وبانا

]

و له ادام اللّه برکاته ضلّ سبیل الهدی وبانا فی مثّل القدّ منک بانا

و من یخل وجهها شقیقا للورد و الثّغر اقحوانا

أو قال ذاک الجبین صبح و الوجه بدر فما أبانا

و أین بدر الدّجی و وجه قد قمر الشمس حیث بانا

فضاق جنانی نعیم روحی إذ خلت شبها لک الجنانا

إن دمت للقدّ منک مثلا ألفیت فی مهجتی سنانا

جوهرة ذات درّ ثغر أسقط عن عینی الجمانا

فتنة قلب لها فنون فی الحسن فاقت بها الحسانا

و حیث تفنّن فی دلال یزید قلبی بها اقتنانا

یا من بخال یخال محوا فی عارض البدر قد محانا

و شمس خدر إذا رأتها شمس الضّحی لم تسر عیانا

ورا شقی من نصال جفن أعدّ قلبی لها کنانا

بعجزی عن حدیث طرف یحسب للسحر ترجمان

معذرة إن ذکرت مالا یقرب منکم و لا یدانی

قد قصر اللفظ عن معان بدیعة تفصح البیانا

نحن وجد الهوی بنوه و ان اخوا عمیة أبانا

یا صاح إن جزت أرض سلمی سل ما لها قد نوت نوانا

و فیم تصلی القلوب نارا تفیض منها العیون شانا

وصف خطوب الهوی فإمّا رقّ لها قلبها فلانا

فکنّ باسمی و لا تصرّح و قل أصاب الرّدی فلانا

تمّت

ص:331

[3] [ خلیلیّ عوجا ساعة و تبصّرا

]

و له منّ اللّه علینا بطول بقائه خلیلیّ عوجا ساعة و تبصّرا أعالی هذا الأرض و الهضبات

لها جید ظبی و التفاته و برب و محجر آرام و عین مهات

و فرع کلیل جفّ بالبدر برده و وجه کماء الخضر فی الظّلمات

کریمة نفس أنشئت بین نسوة عقائل أحیاء بنات سراة

مریبات قلب ما هممن بریبة بوادیّ لکن و لسن بالبرکات

بدور لیال أو مصابیح ذجیة إذا کنّ دون السجف مستترات

و یبهرن لو یبدون أبصار من یری بنور یردّ الطرف ذا حسرات

فهذا الجمل بادیا حین یختفی و مختفیا إذ لسن محتجبات

حللن بأقصی الغرّان رمن مخفرا تمسّکن بالعلیاء مفتخرات

و فیهنّ سلمی البدر بین الکواکب و منظر حسن حفّ بالحسنات

إذا نظرت تحیی القلوب بنظرة و تعدم ما فی القلب من خطرات

فأحسن بطرف ما سمعت بمثله منیّة آمال و عین حیات

و ما انس لا أنسی غداة لقیتها إذ الدّهر دهر و الزمان مواتی

فقلت لها و الشّوق باد لهیبه و أسبلت دمع العین فی الوجنات

الام سلیمی امسک الزّفرات و فیم تجود العین بالعبرات

و ممّ حسیر منک یا مسلم مقلتی و قلبی مطوی علی حسرات

و منک و الا مم طول تولّهی و عنک و الاّ عم ضنک حیاتی

تمّت

ص:332

[4] [ الام خلیلی لا أری من احبّه

]

و له سلّمه اللّه تعالی الام خلیلی لا أری من احبّه و حول من لا احبّب جیل

ألم ریأن أن تنأی النّوی و یکون لی بظلّ اثیلات الغوبر مقیل

و ابصر ارضا کالسّماء تری بها شموسا و لکن ما لهنّ افول

منازلنا إذ کلّ لنیلی سحرة و إذ کلّ یومی بکرة و أصیل

دیارقتات الحیّ سعدی کأنّما یبث فبات المسک فیه قبول

فیادار سعدی لیس للجسم مسلک الیک و لا للقلب عنک رحیل

و قائلة کیف صبر الفؤاد عن بثینة هذا الحی قلت جمیل

فمالی شکوی فی هواها و لیس لی حذار عداها زفرة و عویل

تمّت

[5] [ خلیلیّ مالی فی بنی الدّهر إربة

]

و له مدظله العالی خلیلیّ مالی فی بنی الدّهر إربة و لم ینم فی قلبی هوی النّهی و الأمر

و إنّی جرّبت الزّمان و اهله و قدما بلوت الناس فی العسر و الیسر

و أیقنت انّ الدّهر لیس بمعتب و لا منقذ من موج هم به یجری

و صرت إذا ما یعترینی ملمّة مضیت بلا عرف لدیّ و لا... (1)

فلو هام نفسی ما هممت لفقدها و لو زال قلبی لا یضیق صدری

نعم طیف سلمی فی الخیال اذا یسری به یکشف اللّیل البهیم عن الفجر

فللّه أیّام تقضّت بحبها و سقیا لعسر المالکیّة من عصر

ص:333


1- (1)) -یک کلمه خوانده نشد.

و ما انس لا انسی الأحادیث بیننا و حاشای أن انسی هواها مدی الدّهر

عشیّة ازمعت الرّحیل و مهجتی یذوب و دمع العین یهمل کالقصر

فلمّا رات ما بی من الضّر اقبلت و ألقت دموعا کالجهان علی نحری

و قالت و مالی و الفراق کانّنی خلقت من الشّجوی و خمّرت بالهجر

فقلت ثقی باللّه لا ربّ غیره و بالصبر انّ الصّبر من عزم الأمر

ألم تعلمی یا مهجة القلب انّنی إذا لم اقاسی الهمّ فی البرّ و البحر

اکن غیر مفضال علی النّاس بسطة بعیدا عن الخیرات مستتر الذّکر

تمّت

[6] [ شوقی إلی تقبیل رب نعالکم

]

و له ابقاه اللّه تعالی شوقی إلی تقبیل رب نعالکم یسمو و لو ذرت الرّیاح ترابی

و لهیب قلبی و الهموم و مدمعی ابدا معی یحسبن من اترابی

فتّش حبیب القلب قلبی لا تجد شیئا سوی محض الوداد تری بی

انّی ادقت لبرق فی الدّجی و مضا فذکّر القلب عهدا قد نأی و مضی

عهد الحبیب الّذی مذبان ساکنة عینی و ملتهب فی القلب جمر غضا

قد کنت حینا و ارجو ان یساعدنی دهری بلقیاک لا أبغی بها عوضا

و الآن یقنعنی منکم علی شحط کتاب ودّ کضوء الفجر معترضا

لا تنس من لیس ینساکم و لیس تری فی ردّه غیر إمحاض الهوی غرضا

تمّت

ص:334

[7] [ هذا و میض سری أو برق اسنان

]

و له ایّده اللّه تعالی هذا و میض سری أو برق اسنان و تلک نار بدت أم خدّک القانی

و لاح روض لنا أم ورد وجنتها و ماس قدّک ام خود من البان

فرعاء قد غادرت نفسی غدا یرها خفیة کلّ من یذکرن ینسانی

غرّاء غرّ فؤادی صبح وجنتها حتّی تخیّل ان لا لیل هجران

سحارة العین ان ینهش طرّتها فإنّ ناظرها بالسّحر رقّانی

حییّة الطّرف لا یبدو إذا نظرت انسان مقلتها فی عین انسان

ابلی و فی کلّ یوم لی جدید هوی کذاک حالی ما کرّ الجدیدان

یا صاح قد صاح ناعی اللیل فاغتنمن شراب کأس کعین الدّیک ملئان

زجاجة ذاب فیها النّار آنیة بها الّذی یشتهیه ذو الهوی آن

غغرب بها فی ید السّاقی سنالهب و حین ما تحیینی ماء حیوان

ترتجّ فی کفّ حاسیها إذا التمعت کأنّها قبة فی کفّ عجلان

فهات و انف هموم الفقر عن خلدی بفضّة ملئت من ذوب عقیان

و أنت یا ایّها السّاقی ری بها قسما الاّ تهیّجنا من طیب ألحان

فشدو غنّ و اعل الصّوت مذکّرا ظبیا اغنّ یناغی بین غزلان

قد زان وجنتها صدغ احاط بها احسن بها وردة حفّت بریحان

ان رمت کبدی اجفانها نبلا ادع هواها اذن ما کان أجفانی

او احذر الفقر کلاّ انت غانیة هواک عن کلّ ما لهواه اغنانی

ابیت منطویا فی القلب جمر غضا و اللّیل اخفی لویل المدنف العانی

و الیوم لی کلّه فی الهجر هاجرة أحرّ من دمع ثکلی ذات أحزان

ص:335

دع الهوی یا فتی إنّ الهوی شجن من رامه ما فتی من طول اشجان

طب عن حیاتک نفسا إذ توافقنی فحتف من دان دینی فی الهوی دان

و مهمة قفرة طخیاء موحشة یخشی مسالکها آساد خفّان

یلهوبها اللیث عن اشباله حذرا و لیس فیها سوی رخم و عقبان

یضلّ فیها القطا من نقعها و یری نسر السّماء بها فی لون غربان

و لجت فیها و لوج اللیث غابته مشمّرا غیر دعدید و لاوانی

و لا اعتمدت علی جیش یعاضدنی و لا وثقت بأنصار و اعوان

بل کان مستمسکی ما لا انفصام لها من العری العروة الوثقی لایمان

و لا وطائفة أضحی و لاؤهم حبلا متینا هوی التالی لقرآن

هم الاولی ما الوا جهدا و ما وهنوا فی دعی الّ و فی ایلاء احسان

الاطولون یدا الاوسعون بذی الاحسنون یدی عرف و عرفان

ابناء هاشم المیمون طاره لهم علی جلّ عن ادراک اذهان

رهط النّبی الذی لولاه ما بزغت شمس الوجود علی اشباح إمکان

هم خیره...(افتاده). (1)

همانطور که آقا حسین خوانساری بر علما و دانشمندان و سلاطین و بزرگان هم عصر خود نامه نگاری و انشاءات و...می نوشته،دیگر علما و سلاطین نیز برای ایشان و در مدح ایشان منشآت و مدح هایی داشته اند که نمونه آن اشعار و قصاید رقعه ای که شاه عباس ثانی به آقا حسین خوانساری نوشته است که بدین شرح است:

ص:336


1- (1)) -همانطور که گذشت این هفت قصیده از تنها نسخه خطی دانشگاه استفاده شده و افتادگی های فراوانی نیز داشت که تصحیح این هفت قصیده و ضبط اشعار و تقویم آن توسط فاضل ارجمند و محقق و ادیب جناب حجة الاسلام و المسلمین رضا مختاری به سامان رسید.و لکن با این وجود ممکن است بعضی خلل ها و نارسایی ها هم داشته باشد و این هم لازمۀ تک نسخه بودن آن است.
صورت رقعه ای که نواب خاقان،خلد آشیان طاب ثراه شاه عباس ثانی

به آقا حسین خوانساری رحمه اللّه نوشته

واقف عوارض و حقایق و عارف فضائل و دقائق،آقا حسین،به توجه و التفات ما اطلاع حاصل نموده بداند،که سیادت و نجابت پناه سید ادریس،چون به حسب ظاهر و معنی جوانی است قابل تربیت و غریب این ولایت،بنابراین به عهدۀ شما مقرّر فرمودیم که احوالش بواجبی خبردار بوده،فضائل و کمالاتی که لازم باشد تعلیم نموده،از اعمال و اطواری که ناپسندیدۀ رتبۀ سیادت و نجابت بوده بعون اللّه تعالی محافظت نمایند،طریق سیادت پناه مؤمی الیه آنکه به هیچ وجه از سخن و صلاح شما تجاوز ننموده،در تحصیل فضائل و کمال و اطوار حسنه سعی جمیل و جهد جزیل به ظهور رساند،که باعث شفقت و عنایت ما بوده بین الاقران و الامثال امتیاز یابد.بعون اللّه. (1)

نسخه پژوهشی منشآت آقا حسین خوانساری
اشاره

با توجه به آن چه که ذکر شد،مجموعه منشآت و نامه ها و...آقا حسین در این دفتر به

ص:337


1- (1)) -نسخه های موجود از«رقعه شاه عباس ثانی به آقا حسین»چنین است: 1.فهرست دانشگاه،ج 17،ص 229،شماره 8823/27،نامه شاه عباس به آقا حسین خوانساری (نستعلیق چلیپای سده 11). 2.فهرست نسخه های خطی ملی،ج 2،ص 508 شماره /965ف،مرقعات،مرقع 30،شکسته نستعلیق،ریز،نامه ایست خطاب به مجتهد الزمانی آقا حسین خوانساری. 3.کتابخانه حضرت آیت اللّه سیّد محمّد علی روضاتی-مد ظله العالی-در اصفهان،جزء مجموعه ای از منشآت. 4.کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی،شماره عمومی 16814،جزء کتب متفرقه،مجموعه بیاض،در عنوان آمده است:سواد رقعۀ نواب خاقان خلد آشیان صاحبقران که در باب سفارش سید ادریس عرب به مجتهد العصری آقا حسین خوانساری قلمی فرموده.

چهل عنوان می رسد که نسخه شناسی و بعضا کتابشناسی آن عناوین چهل گانه بدین شرح است که بعد از معرفی نسخه ها،متن این چهل عنوان به دنبال و به همین ترتیب معرفی نسخه ها آورده می شود.

[1]

«نامه آقا حسین خوانساری به میرزا صائب»

1-فهرست نسخه های خطی سپهسالار،ج 5،ص 670،شماره 2913:(ش 10 دفتر ص 250-264).

[2]

«عنوان کتابت پادشاه هند»

1-فهرست دانشگاه،ج 16،ص 340،شماره مجموعه 6710/30،نستعلیق ریز نصیر الدین،محمّد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در 1064 و 1096،منشآت آقا حسین خوانساری«عنوان کتابت سلطان هند من شاه عباس».

2-فهرست دانشگاه،ج 14،ص 3677،شماره 4727/11،شکسته نستعلیق سده 11، تعریف سلسله صفویه از آقا حسین خوانساری(برگ 260-268).

3-میکرو فیلم دانشگاه،ج 2،ص 263 شماره 3849/89،جنگ علی نقی خاتون آبادی از نسخه کتابخانه ملی تهران،انشاء آقا حسین خوانساری و ستایش از خاندان صفویه و درباریان و دیوانیان و نزدیکان دربار(121 ر-124 پ).گویا همان ش 4727/11 دانشگاه در تعریف سلسله صفویه باشد.

4-فهرست کتب خطی آستان قدس،ج 7/1،ص 289،جزء کتب ادبیات،جنگ شماره 4963 مشتمل است بر رسائل و مکاتیب و مطالب گوناگون از تازی و پارسی و نظم و نثر مجمل و مفصل و بعضی که قابل ذکر است بدین شرح است:1-چند فقره در مفاخر

ص:338

سلاطین صفویه و مزیت ایشان بر سایر پادشاهان از منشآت مرحوم آقا حسین است که از برای عنوان کتابت پادشاه هند حسب الامر شاه عباس انشاء فرموده.

5-فهرست دانشگاه،ج 9،ص 1189،مجموعه شماره 2454/12،انشای درباره برتری دودمان صفویه بر دیگر شاهان(123-126).

6-مجله یادگار،شماره 8،ص 39(با عنوان مجموعه منشآت آقا حسین چاپ شده)، نگارنده مجموعه آقا حسین خوانساری(م صدر هاشمی)می گوید مجموعه خطی به خط میرزا احمد نیریزی نزدش موجود است که شامل منشآت...در بیان نبذی از مفاخر و مزایای سلاطین کامکار و خواقین نامدار سلسله صفویه بر سایر پادشاهان روزگار.

7-فهرست مرعشی،ج 34،ص 451،مجموعه شماره 13601/10،منشآت آقا حسین...نامه شاه عباس به پادشاه هند،نوشته به انشای او.

[3]

«نامه آقا حسین خوانساری به شریف مکه»

1-در فهرست کتابخانه دانشگاه تهران،ج 9،ص 912 شماره 2260 جنگ،نسخ و نستعلیق ضیاء الدین حسینی،رجب 1318،قسمتی از جنگ،نامه به شریف مکه است.

2-و نسخه ای دیگر در فهرست دانشگاه ج 16،ص 340،شماره 6710/30،نستعلیق ریز نصیر الدین محمد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در 1064 و 1096،منشآت آقا حسین خوانساری.

3-جنگ رضوی،شماره 16362؛در فهارس رضوی این شماره موجود نبود،عکس نسخه خطی آن نزد ما موجود است.

4-فهرست مرعشی،ج 29،ص 408،مجموعه شماره 11639،مکاتبات،مؤلف ناشناخته،سده 11 یا 12 ق،مجموعه ای از مکاتیب...نامه علاّمه آقا حسین خوانساری از

ص:339

جانب شاه عباس دوم به شریف مکه...از برگ(92 تا 95).این مجموعۀ مرعشی به شمارۀ 11639 همان مکاتبات و منشآت محمّد مسیح کاشانی است که در فهرست ناشناخته معرفی شده است.

5-مجله یادگار،شماره 8،ص 39،مجموعه منشآت آقا حسین خوانساری که آقای صدر هاشمی می گوید:نزد وی مجموعه ای است که شامل مکاتیب و...مکتوب به شریف مکه است.

6-فهرست مرعشی،ج 34،ص 450،مجموعه شماره 13601/10،منشآت آقا حسین خوانساری،مکتوب شاه عباس ثانی به شریف مکه به انشای وی به زبان عربی.

7-نسخه ای از نامۀ آقا حسین خوانساری به شریف مکّه،ضمن مجموعه منشآت و مکاتبات محمّد مسیح کاشانی در کتابخانه حضرت آیة اللّه مرعشی نجفی به شماره 8333 فهرست،ج 21،ص 294؛و التراث العربی،ج 3،ص 100 موجود است.

8-و نیز ضمن منشآت محمّد مسیح کاشانی در فهرست نسخه های خطی کتابخانه های گلپایگان،ص 62-63 کتابخانه حجة الاسلام گلپایگانی،منشآت،ش 83 موجود است، و بر روی نسخۀ خطی منشآت نوشته شده:من منشآت العبد الاثیم الجانی محمّد مسیح القاشانی عفی اللّه تعالی عن جریمته و جعله من الصالحین الفایزین برحمته و کتب ذلک فی شهر جمادی الثانیة من شهور سنه 1113».

9-و نیز نسخه ای از این نامه در کتابخانه حضرت حجة الاسلام و المسلمین طبسی حائری رحمه اللّه به شماره 249 ضمن منشآت محمّد مسیح کاشانی موجود است.(نسخه پژوهی، ابو الفضل حافظیان،دفتر اوّل،صفحه 119).

10 و 11-دو نسخه از منشآت محمّد مسیح کاشانی که در آن نامه آقا حسین خوانساری به شریف مکه وجود دارد،در کتابخانه حضرت آیة اللّه گلپایگانی به شماره های 34/189 و 8/66 نگهداری می شود.

ص:340

[4]

«نامه به شریف زید از زبان میرزا مهدی اعتماد الدوله»

1-فهرست دانشگاه،ج 16،ص 340،شماره مجموعه 6710/30،نستعلیق ریز نصیر الدین محمّد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در 1064 و 1096،منشآت آقا حسین خوانساری...نامه از زبان میرزا مهدی اعتماد الدوله به شریف زید.

2-فهرست دانشگاه ج 9،ص 912،جنگ 2260،نسخ و نستعلیق ضیاء الدین حسینی در 1318؛در فهرست فقط نوشته شده است:«نیز نامه به شریف مکه».

3-جنگ رضوی،ش 16362،این شماره در فهارس رضوی موجود نبود،و لکن عکس خطی آن نزد ما موجود است.

4-فهرست مرعشی،ج 34،ص 451،شماره مجموعه 13601/10،(برگ 182- 183)منشآت از آقا حسین...نامه ای که از سوی نواب میرزا مهدی خان به شریف زید نوشته به انشای وی؛همچنین چند مکتوب دیگر از وی در برگ 183-184 و برگ 187- 189 آمده است.

[5]

«نامه آقا حسین از جانب اعتماد الدوله بوزیر اعظم صوابه کار روم»

1-فهرست دانشگاه،ج 16،ص 340،شماره مجموعه 6710/30،نستعلیق ریز نصیر الدین محمد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در 1064 و 1096،منشآت آقا حسین خوانساری...نامه به وزیر اعظم از زبان محمّد بیگ اعتماد الدوله.

2-فهرست آستان قدس رضوی،شماره عمومی 16814،تحریر سده 11 جزء کتب متفرقه،مجموعه بیاض،ص 79.

ص:341

3-مجله یادگار،شماره 8،ص 39،مجموعه منشآت آقا حسین خوانساری که آقای صدر هاشمی گوید:مجموعه منشآتی از آقا حسین نزد من است به خط میرزا احمد نیریزی شامل مکاتیب و...از زبان محمّد خان اعتماد الدوله به وزیر پادشاه روم نوشته اند.

4-فهرست مرعشی،ج 34،ص 451 مجموعه شماره 13601/10(برگ 169- 170)،منشآت از آقا حسین...مکتوب اعتماد الدوله که به معتمد الدوله نوشته به انشای وی.

[6]

«رقعه ای که جناب آقا حسینا نوشته اند»

1-فهرست دانشگاه تهران،ج 8،ص 610،مجموعه 1997/19،نستعلیق سده 11، سواد رقعه ای که جناب آقا حسینا نوشته اند(80 پ 81 ر).

2-فهرست کتابخانه مرکزی دانشگاه،ج 9،ص 1189،مجموعه شماره 2454/9 رساله 9،با عنوان نامه آقا حسین آمده است:«کتابت شاعری با تخلص«تحسین»در 24 جمادی الاولی 1101 در دارابگرد شیراز از صفحه 115 تا 118 این مجموعه».

[7]

«سواد کتابت آقا حسین خوانساری به خلیل اللّه قزوینی»

1-فهرست دانشگاه تهران،ج 13،ص 3350،شماره 4387/7،نستعلیق محمّد نصیر در 1147 در ش 2 ذی الحجه 1229 و در ش 4،14 محرم 1130 در سپاهان در شماره 5، منشآت است از(139-187)و ص 184 نامه آقا حسین خوانساری به آخوند ملاّ خلیل قزوینی است.و در ص 185 صورت اجازه صحیفه کامله از جانب آقا حسین....

2-فهرست دانشگاه،ج 16،ص 574 شماره 7447،نسخ و نستعلیق و شکسته سده 11،در ص ع نامه آقا حسین خوانساری است به خلیل اللّه قزوینی با شکسته نستعلیق،با یادداشت مورخ 1173 در ص 132 با شعر فارسی و نسخه طبی در 131،78 گ.

ص:342

[8]

«نامه آقا حسین خوانساری به میرزا شروانی»

1-فهرست کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی،شماره عمومی 16814،تحریر سده 11، جزء کتب متفرقه،مجموعه بیاض،ص 107.

[9]

«رقعه آقا حسین به میر غیاث حکیم»

1-فهرست دانشگاه،ج 16،ص 340،شماره مجموعه 6710/30،نستعلیق ریز نصیر الدین محمّد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در 1064 و 1096،منشآت آقا حسین خوانساری...در نامه به حکیم داود....

2-فهرست کتابخانه آستان قدس رضوی شماره 16678.

3-فهرست نسخه های عکسی مرکز احیاء،ج 4،ص 198 مجموعه 1359/8،منشآت (78-149)منشآت و مکتوبات،و اکثرا بدون تصریح به نامی...و مکتوب آقا حسین خوانساری به میر غیاث حکیم(ص 116)،نستعلیق نیکو 15 ربیع الثانی 1242...، عکسی از روی کتابخانه آستان قدس رضوی-مشهد 16678،164 صفحه.

[10]

«رقعه آقا حسینا به میر ذو الفقار»

1-فهرست دانشگاه تهران،ج 8،ص 613،شماره 17 و 1997/31،نستعلیق سده 11، رقعه ای که جناب آقا حسینا به میر ذو الفقار نوشته اند(89 پ-90 پ)و نیز مکرر شماره 17 مجموعه(76 پ-77 پ)است.

و شماره 17 در فهرست دانشگاه،ج 8،ص 610 چنین معرفی شده است:«سواد رقعه ای که جناب معزی الیه به میر ذو الفقار نوشته اند(76 پ-77 پ).

ص:343

2-فهرست دانشگاه،ج 16،ص 340،شماره 6710/30،نستعلیق ریز نصیر الدین محمّد رضوی،شاگرد آقا حسین خوانساری در(1064 و 1096)،منشآت آقا حسین خوانساری...دو نامه به مرحوم میرزا ذو الفقار...

3-فهرست دانشگاه،ج 14،ص 3678،شماره 4727،جنگ،شکسته نستعلیق سده 11،زیرمجموعه شماره 19،نامه آقا حسینا مدظله السامی به یکی از خویشان 354- 355.(نسخه تطبیق داده شد و این رساله همان رقعه به میر ذو الفقار است).

4-فهرست مرعشی،ج 34،ص 451 مجموعه شماره 13601/10 منشآت از آقا حسین...در نامه ای که به میر ذو الفقار نوشته(یکی از آنها در شرح حال او در ص 162- 164 آمده است).

[11]

«رقعه به میرزا ابو الفتوح»

1-فهرست کتابخانه مجلس،ج 8،ص 15،شماره 2327،جنگ،گردآورنده و کاتب محمّد رضا نام دارد.این جنگ شامل مکاتیب و منشآت و...مختلف است

2-فهرست کتابخانه دانشگاه،ج 16،ص 340،شماره 6710/30،نستعلیق ریز نصیر الدین محمد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در 1064 و 1069.

3-مجله یادگار،شماره 8،ص 39 مجموعه منشآت آقا حسین خوانساری،مقالۀ آقای صدر هاشمی،وی می گوید:مجموعه خطی به خط میرزا احمد نیریزی نزد او موجود است که شامل رقعه به میرزا ابو الفتوح است.

4-فهرست مرعشی،ج 34،ص 451 شماره 13601/10،منشآت آقا حسین...

رقعه ای که به مرحوم میرزا ابو الفتوح نوشته.

ص:344

[12]

«درباره اسطرلاب»

1-فهرست دانشگاه،ج 16،ص 340،مجموعه 6710/30 منشآت آقا حسین خوانساری جهت اسطرلاب دیوان بیگی،75 ر-82 پ،کتابت نصیر الدین محمد رضوی شاگرد خوانساری در 1064 و 1096؛الذریعة،ج 22،ص 81.

2-دفتر نسخه های خطی،ج 6،ص 111،از کتب عبد الحسین بیات(سفینه نظم و نثر جامع رفیع الدین رافع،نستعلیق تحریری با تاریخهای 1078 و 1079 و 1084)شماره 27،دیباچه آقا حسین خوانساری به رساله اسطرلاب،ص 82.

و نیز رجوع شود به فهرست نسخه های خطی فارسی،ج 5،ص 3568،دیباچه رساله اسطرلاب،از آقا حسین خوانساری،شماره 38652،عبد الحسین بیات،ش 27 جنگ، رفیع الدین رافع با تاریخ 1084 در دفتر(ص 82)نسخه ها 6:111.

و نیز نسخه بیات در الذریعة،ج 22،ص 81 بدین نحو معرفی شده است:«مقدمه رساله اسطرلاب آقا حسین خوانساری،توجد ضمن مجموعة منشآت عند عبد الحسین بیات، رقم(27)،بخط رفیع الدین رافع،کتابتها 1084 کما فی الفهارس».

نیز در کتاب محقق خوانساری،ص 154،دیباچه اسطرلاب براساس همین دو عنوان معرفی شده است:

[13]

«دیباچه مطلع الانوار ملاّ محمد باقر یزدی»

(1)

1-فهرست دانشگاه تهران،ج 8،ص 610،مجموعه 1997/18،نستعلیق سده 11، دیباچه ای که بندگان آقا حسینا بر مطلع الانوار ملاّ محمّد باقر یزدی به نام شاه صفی نوشته

ص:345


1- (1)) -ایشان ریاضی دان مشهور عصر صفوی و صاحب کتاب عیون الحساب است.

است(77 پ-80 ر)و نام کتاب و محمّد باقر بن زین العابدین در آن یاد شده است.

در کتاب الذریعة،ج 21،ص 143،شماره 4334 چنین معرفی شده است:«مطالع الانوار فی الهیئة للمولی الریاضی محمّد باقر بن المولی زین العابدین الیزدی و دیباجته للمحقق الخوانساری و علی ظهره تقریظ للمحقق و فیه ثناء الجمیل و مدح جزیل(کما فی تتمیم الامل)و قد مرّ کتابه(عیون الحساب)و مما رأیت فی بعض کتب النجوم النقل عنه بعنوان مطلع الانوار،نقل عنه جداول فی تحقیق قبلة جملة من البلدان.

و در کتاب تیمم امل،ص 79 نوشته شده:«قد کتب العلامة الخوانساری دیباجته لکتاب الموسوم بمطالع الانوار فی الهیئة».

و نیز فهرست نسخه های خطی فارسی،ج 5،ص 3571:دیباچه مطلع الانوار از آقا حسینا (که یاد او در دیباچه بیاض 35640 گذشت)بر مطلع الانوار ملاّ محمّد باقر یزدی که یاد آن (در ص 350)گذشت.

2-فهرست دانشگاه،ج 16،ص 340،شماره مجموعه 6710/30،نستعلیق ریز نصیر الدین محمد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در 1064 و 1096،منشآت آقا حسین خوانساری...دیباچه بیاض مطلع الانوار محمّد باقر یزدی...

3-ملک،ج 9،ص 18،شماره 5748/1،نسخ اسد اللّه مشهور به امیر بیک بن مرتضی حسینی سلامی عریصی در شهر کازرون،9 شعبان 1076،مطلع الانوار از ملاّ محمّد باقر یزدی در شناختن سمت قبله به نام شاه صفوی در یک مقدمه و سی باب و یک خاتمه.

و در فهرست نسخه های خطی،ج 1،ص 350 چنین معرفی شده است:«مطلع الانوار از ملاّ محمّد باقر یزدی،بنگرید(فتوحات غیبیه از او:185)در شناختن سمت قبله به نام شاه صفی صفوی(1038-1052)در یک مقدمه و سی باب و یک خاتمه نگاشته است:

3395،ملک 5748/1 نسخ اسد اللّه مشهور به امیر بیک در 1076،در شهر کازرون،نسخه

ص:346

کامل با دیباچه آقا حسینا(رؤیت)».3396،دانشگاه 1997/18 نستعلیق 1083 در دفتر (77 پ 80 ر)تنها دیباچه آقا حسینا

4-فهرست مرعشی،ج 34،ص 450،شماره 13601/10،منشآت از آقا حسین بن جمال الدین محمّد،درگذشته 1098 ه...دیباچه بر رساله مطلع الانوار ملاّ محمّد باقر یزدی قزوینی (1).نسخه در حیات مؤلف کتابت شده،و کاتب محمّد مسیح بن اسماعیل فسوی است.

5-مجله یادگار،شماره 8،ص 39،مجموعه منشآت آقا حسین خوانساری در مجموعه خطی به خط میرزا احمد نیریزی شامل منشآت...و دیباچه مطلع الانوار.

6-فهرست کتابخانه آستان قدس رضوی،ج 9،ص 303،مجموعه شماره 10924، رساله نهم،دیباچه بیاضی آقا حسین خوانساری و رساله مطلع الانوار محمّد باقر یزدی، ظاهرا فهرست نگار اشتباه کرده و این طور باید ثبت شود:دیباچۀ بیاض بر رساله مطلع...

[14]

«قورق شراب آقا حسین خوانساری»

1-فهرست دانشگاه ج 16،ص 340،شماره مجموعه 6710/30،نستعلیق ریز نصیر الدین محمد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در 1064 ق و 1096 ق،منشآت آقا حسین خوانساری...قورق شراب.

2-فهرست سپهسالار،ج 4،ص 65،شماره 2913/25،نسخ و نستعلیق،900 برگ، قروق شراب،از آقا حسین خوانساری در متن،(برگ 479-494)

3-فهرست دانشگاه،ج 9،ص 1215،مجموعه 2465/9،انشای آقا حسین درباره قرق شراب(94-106).

نیز میکروفیلم،در ج 3،ص 117،شماره 4955 در دانشگاه موجود است.

ص:347


1- (1)) -«این دیباچه در کتاب شرح حال محقق خوانساری»،ص 155-160 آمده است.

4-فهرست دانشگاه،ج 14،ص 3676،شماره 4727/3،شکسته نستعلیق سده 11، قدغن شراب آقا حسین خوانساری،مورخ 1096(74-83 و 128-129).

5-فهرست دانشگاه،ج 13،ص 3100،مجموعه 4118/13،نستعلیق،گویا از محمّد نامی در سال 1133،انشای آقا حسین خوانساری در قرق شراب(233-244).

6-فهرست مجلس،ج 36،ص 384،مجموعه 13443/55،قدغن شراب ص(302- 308)از آقا حسین خوانساری،رساله ادبی که مؤلف در مذمت شراب با نثری روان و شیوا نگاشته است.در پایان آن از شاه صفی نام می برد،این رساله در ذی القعده 1095 تحریر شده است (1).

7-فهرست مجلس،ج 36،ص 380-384،مجموعه 13443/19،منشآت آقا حسین خوانساری(ص 227-232).

8-فهرست دانشگاه،ج 17،ص 124 شماره 8374/4،قدغن و غرق شراب آقا حسین،نستعلیق خوش.

9-فهرست دانشگاه،ج 11،ص 2349(نستعلیق سده 11 و 12)مجموعه شمارۀ 3349/26،انشای آقا حسین در قدغن شراب(برگ 247-259).

10-فهرست دانشگاه،ج 12،ص 2834،شماره 3857/4،شکسته نستعلیق سده 11، بخط محمّد حسین لواسانی در 1073،قدغن شراب(35).

11-فهرست دانشگاه،ج 9،ص 1415،شماره 2541/138،نستعلیق سده 11 گردآورنده محمّد معینای،اردوباری در 1109،انشای آقا حسین درباره قرق شراب(370).

12-دفتر نسخه های خطی(نشریه 5:109)در کتابخانه ملی و دانشگاهی اورشلیم 31- Ar.B در باب قرق شراب،انشای آقا حسین خوانساری(قطع بیاضی،قرن 12).

ص:348


1- (1)) -منزوی 426/1،دانشگاه 1363/9 و 3100/13 و 3676/14.

13-فهرست دانشگاه،ج 9،ص 1363،شماره 2570/4،نسخ سده 11،منشآت (124-142)1-انشای آقا حسین در وقفنامه به میرزا رضیّا؛2-در منع شراب به دستور شاه صفی.

14-فهرست دانشگاه ج 9،ص 912،شماره 2260،نسخ و نستعلیق ضیاء الدین حسینی در 1318،رساله قرق شراب از برگ 63 تا برگ 69 است که در فهرست دانشگاه به آن اشاره ای نشده است.

15-کتابخانه علاّمه سیّد محمّد علی روضاتی-دام ظله-در اصفهان،شماره 4067.

16-الذریعة،ج 11،ص 175،شماره 1089:«رسالة فی حرمة شرب الخمر،فارسیة لطیفة للمحقق الآقا حسین بن جمال الدین محمد الخوانساری المتوفی 1099 قال السید هبة الدین رأیتها فی غایة الجودة،بخط السید مرتضی بن علم الهدی الطالقانی،و هی فی قبال«جام جهان نما»المذکور فی[الذریعة]5:301،و مرّ[الذریعة،ج 10،ص 38]الذکری فی تفسیر آیة الخمر».

17-فهرست نسخه های خطی،ج 1،ص 426-427 شراب-قدغن شراب-حرمت شراب،از آقا حسین فرزند جمال الدین محمّد خوانساری درگذشته(1099)در حرمت می و زیانهای آن به دستور شاه صفی(1038-1052)بنگرید به الذریعة 11:175 و 9:

247؛ریحانة الادب 3:487؛روضات الجنات 196؛هدیة العارفین 1:324؛هدیة الاحباب 234؛و دانشگاه 2570 و 4118 و 4727؛ملی و دانشگاهی اورشلیم نسخه ها 5:109.

18-فهرست مرعشی،ج 3،ص 450 و 451،مجموعه 13601/10،برگ 81 نسخۀ خطی،رجوع شود به آغاز نامه«فهرست آغاز نسخه های خطی»،ج 3،ص 330.

[15]

«وصف سخن»

1-فهرست دانشگاه تهران،ج 8،ص 609،مجموعه 1997/15،نستعلیق سده 11 دیباچه بیاض،از گفتار جناب آقا حسینا غفر اللّه(71 ر-74 پ).

ص:349

2-فهرست دانشگاه تهران،ج 14،ص 3676،جنگ شماره 4727/9،شکسته نستعلیق سده 11،تعریف سخن از آقا حسین مدظله السامی(برگ 156-161).

3-فهرست دانشگاه تهران،ج 16،ص 340،شماره مجموعه 6710/30،نستعلیق ریز نصیر الدین رضوی شاگرد آقا حسین در(1064 و 1096)منشآت آقا حسین در وصف سخن.

4-فهرست دانشگاه تهران،ج 9،ص 1401،شماره 2591/90،نستعلیق سده 11، گردآورنده آقا محمّد معینای اردوبادی،پسر حاجی محمد خان که در 1109 آغاز کرده، و خط دیگران هم در آن است.زیرمجموعه 90،دیباجه ای از گفتار آقا حسین که به جهت بیاضی شاه عباس ثانی نوشته(302-310).

5-فهرست میکروفیلم دانشگاه،ج 2،ص 263،فیلم 3849/80،جنگ علی نقی خاتون آبادی:80:دیباچه مجموعه آقا حسین(105 ر-107 پ).

6-فهرست مجلس،ج 8،ص 17،جنگ 2327،گردآورنده و کاتب محمّد رضا نام دارد،دیباچه مجموعه آقا حسین خوانساری(686).

7-فهرست مجلس،ج 17،ص 118،مجموعه 5666/9(حدود قرن 12)دیباچه بیاض شاه عباس،ص 313-320 دفتر از آقا حسین خوانساری(دانشگاه 2591/90).

8-فهرست مجلس،ج 36،ص 388،مجموعه 13443/85،دیباچه بیاض شاه عباس از آقا حسین خوانساری ص(453-454)فارسی.

9-فهرست سپهسالار،ج 5،ص 667،شماره 1799 ش(51 دفتر)منشآتی از آقا حسین خوانساری به فارسی ص(616-621)سپس شعر عرفی است(ص 632-637).

10-فهرست سپهسالار،ج 4،ص 65،شماره 2913/26،جنگ شامل 40 رساله، تعریف سخن از مرحمت پناه،که گویا همان آقا حسین می باشد،ص(479-494)در کرانه در حاشیه رساله قرق شراب.

ص:350

11-فهرست نسخه های خطی ملک،ج 9،ص 133،شماره 6075،نسخ و نستعلیق چند کاتب با تاریخهای حدود سال 1087...،مجموعه شامل:1-دیباچه بیاض(ف)از آقا حسین(دانشگاه 8:609 م 3564)،(1 پ-2 پ).

12-فهرست نسخه های خطی فارسی،ج 5،ص 3564،دیباچه بیاض از آقا حسینا در گذشته پیش از 83-1086.

تهران،دانشگاه 1997/15،در جنگ نوشته 83-1086،در عنوان آمده جناب آقا حسینا غفر اللّه(71 ر-74 پ)دانشگاه،ج 609/8.تهران؛ملک 6075/1 نستعلیق با تاریخ 1087؛در دفتر(1 پ-2 پ)آغاز برابر نمونه،[رؤیت].

13-دفتر نشریه های دانشگاه ج 6،ص 111،فهرست کتابخانه بیات،جنگ،رفیع الدین رافع با تاریخ 1084،شماره 26،دیباچه بیاضی از آقا حسین خوانساری ص 77.

14-فهرست مرعشی،ج 30،ص 605-606،مجموعه 12144/3،دیباچه بیاض

15-فهرست مرعشی شمارۀ مجموعه 13601/10،فهرست ج 34 ص 451.

16-فهرست مرعشی،ج 31،ص 697،مجموعه ش 12589/28.

17-نشریه دانشگاه،ج 11،ص 940،کتابخانه های اصفهان،شماره 312،رساله 4، کتابت احمد نیریزی.

18-الذریعة،ج 22،ص 46،شماره 5982:«مقدمة بیاض لآقا حسین الخوانساری المذکور فی[الذریعة]ج 9،ص 247،و البیاض للشاه عباس الثانی المذکور فی[الذریعة] ج 9،ص 679؛نسخة منها عند عبد الحسین بیات 26،فی ص(77)من جنگ رفیع الدین رافع المورخة(1084)،و نسخة اخری و ثمان صحائف فی دانشگاه 2591/90،ضمن جنگ من منشآت کتبت فی اوائل القرن الثانی عشر».

19-دائرة المعارف بزرگ اسلامی،ج 1،ص 460 در ضمن شرح حال آقا حسین خوانساری.

ص:351

[16]

«مکتوبی از آقا حسین خوانساری»

1-فهرست دانشگاه،ج 16،ص 340،شماره مجموعه 6710/30،نستعلیق ریز نصیر الدین محمّد رضوی شاگرد آقا حسین،در فهرست با عنوان:دیباچه ای که حسب الامر الاعلی ساخته است آمده؛و در نسخه آورده شده به نام(دیباچه بیاض).

2-و نیز در فرهنگ ایران زمین،ج 25،ص 124 این رساله با تصحیح حسن عاطفی و به کوشش ایرج افشار در تهران،به سال 1361 ش با عنوان مکتوبی از آقا حسین خوانساری به چاپ رسیده است.

[17]

«دیباچه بیاض»

1-فهرست دانشگاه،ج 16،ص 340،شماره مجموعه 6710/30،نستعلیق ریز نصیر الدین محمّد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در 1064 و 1096،منشآت آقا حسین خوانساری...دیباچه که حسب الامر الاعلی ساخته،دیباچه بیاض.

2-فهرست کتابخانه مرکزی آستان قدس،شماره عمومی 16814،تحریر سده 11،جزء کتب متفرقه،مجموعه بیاض.

3-فهرست آستان قدس رضوی،ج 9،ص 304،مجموعه شماره 10924/9، مجموعه ای عربی و فارسی شامل...دیباچه بیاض آقا حسین،و رساله مطلع الانوار محمّد باقر یزدی.ظاهرا فهرست نگار اشتباه کرده و این طور باید باشد:دیباچه بیاض بر رساله مطلع الانوار....

4-فهرست دانشگاه،ج 9،ص 1189،مجموعه شماره 2454/10،شکسته نستعلیق در 1101 نوشته شده،دیباچه بیاض(118-121)که در آن از شاه عباس دوم یاد شده است.

ص:352

5-مجله یادگار،شماره 8،ص 39،مجموعه منشآت آقا حسین،نگارنده صدر هاشمی می گوید:مجموعه خطی به خط میرزا احمد نیریزی نزد او موجود است که شامل منشآت...از جمله...دیباچه بیاضی که به جهت نواب صدارت پناه نوشته اند.

6-فهرست مرعشی،ج 34،ص 150،شماره مجموعه 13601/10،منشآت آقا حسین...دیباچه بیاضی دیگر...

7-فهرست نشریه دانشگاه،دفتر 6،ص 111،فهرست کتابخانه عبد الحسین بیات، جنگ رفیع الدین رافع با تاریخ 1084،شماره 26،دیباچه بیاض از آقا حسین خوانساری،ص 77.

[18]

«رقعه در وصف بهار»

1-فهرست دانشگاه،ج 8،ص 609،مجموعه شماره 1997/16،نستعلیق سده 11،با تاریخ(1083-1086)،فقره ای چند در تعریف بهار از گفتار جناب آقا حسینا(75 ر- 76 پ).

فیلم آن به شماره 7116 در دانشگاه موجود است.

2-فهرست دانشگاه،ج 16،ص 340،شماره مجموعه 6710/30،نستعلیق ریز نصیر الدین محمّد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در(1064 و 1096)،منشآت آقا حسین خوانساری...تعریف بهار...

3-فهرست ملک،ج 9،ص 85،شماره 5865/9،شکسته نستعلیق چلیپا از اوائل سده سیزدهم.

4-فهرست مجلس،ج 36،ص 384،مجموعه شماره 13443/56،بهاریه، ص(309-311).

ص:353

5-فهرست دانشگاه،ج 9،ص 1215،مجموعه 2465/10،نستعلیق ریز و نسخ در متنی زرافشان،نویسنده محمّد قاسم در سال(1104)،انشای خوانساری در تعریف بهار (106-109).

6-فهرست نسخه های خطی فارسی،ج 5،ص 3538،شماره 38309...بهاریه از آقا حسینا که دیباچه مطلعه الانوار ملاّ محمد باقر یزدی را به نام شاه صفی(1038-1052) ساخته است به نثر و نظم،در وصف بهار.

تهران دانشگاه 1997/16 سده 11 با تاریخ 1086083 در جنگ(75 ر-76 پ) همراه با....

7-فهرست سپهسالار،ج 5،ص 667،شماره 2799 ش 42 دفتر.منشآت در نسخه 2799/51،منشآتی از آقا حسین خوانساری ص(616-621).

8-فهرست سپهسالار،ج 5،ص 695،شماره 2911،ش 65 دفتر...نامه هایی از آقا حسین خوانساری و بخشی از فرج بعد الشدة و گفتاری از ملاّی روم تا ص 199 در متن و هامش.

9-فهرست دانشگاه،ج 9،ص 1189،مجموعه 2454/13،شکسته نستعلیق شاعری «تحسین»تخلص که در داربگرد شیراز در 24 ج 1101/1 ق نوشته شده،تعریف بهار (126-127).

10-فهرست نسخه های خطی مرکز احیاء،ج 4،ص 176،مجموعه 1356/27،منشآت و متفرقات...تعریف بهار از محقق خوانساری(148-150).

11-فهرست مرعشی،ج 34،ص 150،شماره مجموعه 13601/10،منشآت از آقا حسین...انشائی در وصف بهار(این انشاء در شرح حال او در ص 148-153 آمده است).

12-دائرة المعارف بزرگ اسلامی،ج 1،ص 460 در ضمن شرح حال محقق خوانساری.

ص:354

[19]

«نامه آقا حسین به یکی از اهل هند»

1-فهرست سپهسالار،ج 4،ص 49،جنگ 143،نستعلیق و نسخ،عنوانها شنگرف، راسته و چلیپا،تاریخ ندارد در پیرامن سده 11 نوشته شده،این جنگ مشتمل بر شعرها منشآت و چند رساله به ترتیب زیر است:دیباچه برای ابواب الجنان؛دیباچه برای...؛ منشآت محمّد طاهر نصرآبادی،رضیۀ شکسته نویس،ملاّ الفتی،آقا حسین خوانساری، طغری مشهدی...

[20]

«رقعه به قاضی نظاما»

1-فهرست سپهسالار،ج 4،ص 49،جنگ شماره 143،نستعلیق و نسخ،عنوانها شنگرف،راسته و چلیپا تاریخ ندارد،در پیرامن سده 11 نوشته شده،این جنگ مشتمل بر شعرها،منشآت و چند رساله به ترتیب زیر است:دیباچه برای ابواب الجنان؛دیباچه برای...؛منشآت محمّد طاهر نصرآبادی،رضیه شکسته نویس،ملاّ الفتی،آقا حسین خوانساری....

[21]

«رقعه در باب سرما به قاضی نظاما»

1-فهرست سپهسالار،ج 4،ص 49،جنگ شماره 143،نستعلیق و نسخ،راسته و چلیپا،این جنگ مشتمل بر شعرها،منشآت و چند رساله به ترتیب زیر است:دیباچه برای ابواب الجنان؛دیباچه برای...؛منشآت محمّد طاهر نصرآبادی...و آقا حسین خوانساری....

ص:355

[22]

«رقعه به عزیزی»

1-فهرست سپهسالار،ج 4،ص 49،شماره 43،نستعلیق و نسخ،راسته و چلیپا،این جنگ مشتمل بر شعرها،منشآت و چند رساله به ترتیب زیر است:دیباچه برای ابواب الجنان؛دیباچه برای...؛منشآت محمّد طاهر نصرآبادی،رضیه شکسته نویس،ملاّ الفتی، آقا حسین خوانساری،طغری مشهدی....

[23]

«در اصطلاح گنجفه»

1-فهرست سپهسالار،ج 4،ص 49،شماره 143،نستعلیق و نسخ،راسته و چلیپا،این جنگ مشتمل بر شعرها،منشآت و چند رساله به ترتیب زیر است:دیباچه برای ابواب الجنان؛دیباچه برای...؛منشآت محمد طاهر نصرآبادی،رضیه شکسته نویس،ملا الفتی، آقا حسین خوانساری،طغری مشهدی....

[24]

«جواب کاغذ سفید»

1-فهرست سپهسالار،ج 4،ص 49،شماره 143،نستعلیق و نسخ،راسته و چلیپا،این جنگ مشتمل بر شعرها،منشآت و چند رساله به ترتیب زیر است:دیباچه برای ابواب الجنان؛دیباچه برای...؛منشآت محمّد طاهر نصرآبادی،رضیه شکسته نویس،ملا الفتی، آقا حسین خوانساری،طغری مشهدی....

[25]

«وقفنامه قرآن از آقا حسین خوانساری»

1-فهرست دانشگاه،ج 17،ص 124،شماره 8374،مجموعه و جنگ شماره

ص:356

8374/5،نستعلیق راسته وقف نامچه قرآن از آقا حسین خوانساری به خط نستعلیق خوش.

2-جنگ رضوی شماره 16362،در فهرست رضوی این شماره موجود نیست؟!

3-فهرست مرعشی،ج 29،ص 409،مجموعه شماره 11639،مکاتبات،مؤلف ناشناخته سده 11 یا 12 ق«مجموعه ای است از مکاتبات و...وقف نامه قرآن مجید به سال 1110 ق که احتمالا از آقا حسین خوانساری باشد».باید متذکر شویم که مجموعه مرعشی به شماره 11639 مکاتبات و منشآت محمّد مسیح کاشانی است که ایشان جمع آوری کرده اند و بعضا از خود ایشان است.و نیز نسخۀ دیگری از این مجموعه منشآت محمّد مسیح کاشانی در کتابخانه مرعشی به ش 8333 نگهداری می شود.

[26]

«منه دام ظلّه:قباله خانه میرزا شفیع»

1-فهرست دانشگاه،ج 16،ص 340،شماره مجموعه 6710/30،نستعلیق ریز نصیر الدین محمد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در(1064 و 1096)،منشآت آقا حسین...قباله خانه میرزا شفیع.

2-فهرست مرعشی،ج 29،ص 409،مجموعه شماره 11639 مکاتیب،...نامه علامه آقا حسین به شریف مکه و...و چندین قباله.این مجموعه از محمّد مسیح کاشانی است.

3-مجله یادگار،ش 8،ص 39،مجموعه منشآت آقا حسین خوانساری در تملک نگارنده مقاله آقای صدر هاشمی منشآت و...از جمله...قباله خانه....

[27]

«در وقف قرآن صفی قلی بیک»

1-علاّمه تهرانی در الذریعة،ج 25،ص 137،ش 795 می نویسد:«وقف نامه من

ص:357

انشاء آقا حسین الخوانساری م(1099)ابن آقا جمال فیه بیان وقفیة املاک،وقفها الشاه صفی الصفوی للحرم المرتضوی بالنجف و الحائر الحسینی،فارسی مبسوط أبدع فیه من الکمال الادنی ما لا یوصف کما ذکره لی هبة الدین الشهرستانی،قال و رأیت النسخة بخط السید مرتضی علم الهدی الطالقانی».ممکن است که این نسخه همان وقف نامه قرآن صفی قلی بیک باشد؟

2-فهرست کتابخانه دانشگاه،ج 16،ص 340،ش 6710،زیرمجموعه شماره 30، نسخه ای از انشاء این موقوفه موجود است.

3-فهرست دانشگاه،ج 9،ص 1189،مجموعه شماره 2454/11،شکسته نستعلیق شاعری تخلص که در داربگرد شیراز در 24 ج 1101/1 نوشته است،وقف نامه قرآن صفی قلی خان(121-122).

4-فهرست مرعشی،ج 34،ص 451 شماره مجموعه 13601/10 منشآت آقا حسین...وقفنامه قرآن صفی قلی بیک به انشای او،این وقف نامه در شرح حال او ص 172-175 آمده است.(تاریخ کتابت این وقفنامه ظاهرا سال 1069 ق می باشد).

5-فهرست دانشگاه تهران،ج 14،ص 3806،مجموعه 4758،نستعلیق راسته و چلیپای سده 11،مجموعه شامل:1 منشآت(2 ر-50 پ)انشایی است به نام شاه صفی و انشائی دیگر،و وقف نامه قرآن صفی قلی خان ساخته آقا حسین خوانساری....

[28]

«وقف نامه ای که به جهت میرزا رضیّا نوشته اند»

1-فهرست دانشگاه،ج 8،ص 616،مجموعه 1997/38،نستعلیق سده 11، وقفنامچه ای که بندگان آقا حسینا به جهت میرزا رضیّا نوشته اند(162 ر-167 پ).

ص:358

2-فهرست دانشگاه،ج 16،ص 340،شماره 6710/30،نستعلیق ریز نصیر الدین محمّد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در(1064 و 1069)منشآت آقا حسین خوانساری،برگ 4،انشائی در مورد موقوفات میرزا رضی.

3-فهرست دانشگاه تهران،ج 9،ص 1363،مجموعه شماره 2570/4،نسخ سده 11، منشآت(124-142)انشاء آقا حسین خوانساری که وقفنامه ایست برای میرزا رضیّا محمد که املاکی را برای روضه حضرت علی و امام حسین علیهما السّلام وقف کرده بود،تاریخ وقف در نسخه درست خوانده نمی شود.

4-فهرست میکروفیلم دانشگاه،ج 2،ص 266،مجموعه 3849/149،جنگ علی نقی خاتون آبادی،دیباچه وقف نامه از آقا حسین برای میرزا رضی در 20 صفر 1073 (272 ر-275 ر)

5-فهرست دانشگاه،ج 17،ص 124،مجموعه شماره 8374/6،نستعلیق راسته و چلیپای ع 1117/1،وقفنامچه دیگر نمونه وار به همان خط.نسخه مقایسه شد همین وقفنامه آقا حسین به میرزا رضیّا است.

6-فهرست دانشگاه،ج 14،ص 3678،شماره 4727/18،جنگ،شکسته نستعلیق سده 11،وقفنامچه آقا حسینا مدظله السامی.

نسخه مقایسه شد همین وقفنامه آقا حسین به میرزا رضیّا است.

7-فهرست دانشگاه،ج 9،ص 1411،مجموعه 2591/86،نستعلیق سده 11 گردآورنده محمّد معینای اردوبادی که در 1109 آغاز کرده،در فهرست هامش دیباچه آقا حسین خوانساری به وقف نامچه میرزا رضی(164).

8-فهرست مرعشی،ج 34،ص 450 و 451،مجموعه ش 13601/10،برگ 85.

(رجوع شود به آغازنامه،ج 3،ص 5).

ص:359

9-مجله یادگار،شماره 8،ص 39،مجموعۀ خطی آقای صدر هاشمی به خط میرزا احمد نیریزی خطاط که شامل منشآت و...وقفنامه میرزا رضی است.

[29]

«آقا حسین خوانساری از جهت کتابت روضۀ مقدسه»

1-فهرست دانشگاه تهران،ج 16،ص 340،مجموعه 6710/30،نستعلیق ریز نصیر الدین محمّد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در(1064 و 1096)،منشآت آقا حسین خوانساری...کتابة روضۀ مقدسه به نام شاه سلیمان مورخ 1085.

2-فهرست مجلس شورا ملی،ج 4،ص 139،شماره 1393،کشکول:نسخه ای است که صفحه اول...در یکی از صفحات اضافی آخر نسخه،قصیدۀ عربی در مرثیه شهید ثانی از شیخ بهاء الدین عاملی،و همچنین متن کتیبۀ آستان قدس رضوی که به انشاء آقا حسین خوانساری است نقل شده است.

3-مجله یادگار،شماره 8،ص 39،مجموعۀ خطی آقای صدر هاشمی به خط میرزا احمد نیریزی شامل منشآت و...کتیبه تعمیر عمارات مبارکه مشهد مقدس رضوی است.

(در کتاب شرح احوال محقق خوانساری،ص 171 با عنوان وقفنامه آمده است که اشتباه است.

[30]

«مخمس از کلام آقا حسین»

1-فهرست دانشگاه،ج 16،ص 645،شماره 7593/2،نستعلیق چلیپای حبیب اللّه طالش شاندرمنی کسکری در متن و هامش،در برخی شماره ها...با تاریخ شب یکشنبه 7 شوال(22)و(1293)27 برگ،52 صفحه،مخمس آقا حسین خوانساری در ستایش حضرت علی علیه السّلام(26 و 49).

ص:360

[31]

«شعر آقا حسین خوانساری»

1-فهرست نسخه های خطی ملک،ج 8،ص 162،شماره 5008،نستعلیق 1090 در شهر همدان،در این جنگ شعرها به ترتیب حروف تهجی نام های سرایندگان است،و از سرایندگان تنها به نام آنها اکتفا شده.

2-مجله یادگار،شماره 8،ص 38-39،مجموعه منشات آقا حسین خوانساری به قلم آقای م.صدر هاشمی،چاپ اوّل،سال 1324 ش.

[32]

«وقفنامه»

1-جنگ رضوی،شماره 16362،این جنگ در فهرست رضوی شناسائی نشده و آن را در فهرست نیافتیم و این رساله مابین وقفنامه آقا حسین و دیگر رسالۀ آقا حسین که به شریف مکه نوشته اند،قرار دارد.

[33]

«از جانب آقا حسین به میرزا محمد حسین و میرزا محمد سعید»

1-جنگ رضوی،شماره 16362،این رساله ضمن جنگی در کتابخانۀ آستان قدس رضوی است که در فهرست آن را نیافتیم.

2-مجله یادگار،ش 8،ص 39،مجموعه منشات آقا حسین خوانساری نگارنده:صدر هاشمی از مجموعۀ میرزا احمد نیریزی.

[34]

«از جانب آقا حسین به واقعه نویس در سفارش شخصی نوشته اند»

1-در جنگ رضوی،ش 16362 رساله ای است با عنوان:«از جانب آقا حسین به

ص:361

واقعه نویس در سفارش شخصی نوشته اند».عکس خطی این جنگ در اختیارمان است و لکن در فهرست رضوی آن را نیافتیم.

[35]

«در جواب کتابت میرزا نظام که به صایبا نوشته»

1-ضمن جنگ رضوی شماره 16362 این رساله احتمالا از آقا حسین است،زیرا بعد از این انشاء،وقف نامه قرآن آقا حسین است و صفحات قبل از این انشاء از منشآت آقا حسین خوانساری است،ولی صحت یا عدم صحت آن به آقا حسین خوانساری باید بیشتر بررسی شود.

[36]

«وقف نامه جمشید خان به انشای آقا حسین»

1-فهرست دانشگاه تهران،ج 14،ص 3806،مجموعه شماره 4758،نستعلیق راسته و چلیپای سده 11،مجموعه شامل:1-منشات(2 ر-50 پ)انشائی است به نام شاه صفی،و انشائی دیگر،و وقف نامه صفی قلی بیک،ساخته آقا حسین خوانساری، و وقف نامه جمشید خان از همو و چندین نامه و انشای دیگر.

2-جنگ رضوی،ش 16362 در روی نسخۀ خطی با این عنوان:«از جانب آقا حسین به جمشید خان حاکم استرآباد»نوشته شده است،این جنگ را در فهارس رضوی پیدا نکردیم تا دیگر خصوصیات آن نوشته شود،و لکن عکسی از آن جنگ در اختیارمان است.

[37]

«از جانب شخصی در باب قبول تکلفی به بزرگی نوشته اند»

1-این عنوان در جنگ رضوی به ش 16362،ضمن مجموعه منشآت آقا حسین خوانساری به ایشان نسبت داده شده است،این مجموعه جنگ را در فهارس آستان قدس رضوی نیافتیم.

ص:362

[38]

«از جانب آقا حسین به محمّد بیک»

1-جنگ رضوی،ش 16362،این رساله در جنگی از کتابخانه آستان قدس رضوی است،و لکن در فهرست رضوی این را نیافتیم.

[39]و[40]

«از جانب آقا اشرف به محمّد بیک نوشته اند»

و

«از جانب شیخ علی خان به حسین پاشا در جواب کتابت که از هند نوشته»

1-دو عنوان بالا در جنگ رضوی به ش 16362،ضمن مجموعه منشآت آقا حسین خوانساری و لابلای دیگر منشآت آقا حسین خوانساری که مسلّما از او است،موجود می باشد.در این جنگ بعضی از منشآت از جانب اشخاصی توسط آقا حسین خوانساری نوشته شده و در دیگر نسخه های خطی،صریحا از رساله ها و منشآت آقا حسین خوانساری ثبت شده است،که نمونه هایی از این قبیل داشته ایم.این دو انشاء و بعضی دیگر از منشآت این مجموعه از آقا حسین خوانساری هست یا نه؟احتیاج به تتبّع دارد.

****

[سایر منشآت منسوبه به آقا حسین خوانساری]
اشاره

به غیر از این چهل عنوان،عناوین دیگری در فهارس نسخ خطی به آقا حسین خوانساری نسبت داده شده است که با عناوین چهل گانه عموم و خصوص من وجه است که با دیدن اصل نسخه خطی و اطلاعات بیشتر از آن عناوین می توانیم به کتابشناسی بپردازیم،و در اینجا عنوان هایی که در فهارس پیدا کرده ایم هیجده عنوان می شود و تمام آن چه را فهرست نگاران دربارۀ این منشآت مطالبی نوشته اند،تماما آورده می شود تا از

ص:363

نسخه شناسی و کتابشناسی منشآت و...آقا حسین خوانساری چیزی از قلم نیفتاده باشد.

1-«نامه آقا حسین به ملاّ غلامرضا تجلی»

1.فهرست دانشگاه،ج 9،ص 1191،شماره مجموعه 2454/23،شکسته نستعلیق کتابت شاعری با تخلص«تحسین»که در دارابگرد شیراز در 24 ج 1101/1 نوشته است، نامه آقا حسین به میرزا علی رضای تجلی،ص 369،در همین جا شعری است از وحید و شعری از برای درویش مهدی است،در شب شنبه 26 صفر 1157 نوشته شده است....

2.فیلم نسخۀ خطی بالا به شماره 7388 در کتابخانه دانشگاه تهران موجود است.

2-«دیوان آقا حسین»

1.الذریعة،ج 9،ص 251،شماره 1519:«دیوان حسین الخوانساری أو شعره،کان قاضی خوانسار فی عصر الشاه عباس الاول و من اهل الثروة.ترجمه نصرآبادی و اورد بعض رباعیاته،و قال فی گلشن،ص 135،انه تلمیذ میرزا جان الباغنوی الشیرازی».

2.الذریعة،ج 9،ص 251:«دیوان حسینا الخوانساری المتخلص بصبوحی یاتی بتخلصه».

3.الذریعة،ج 9،ص 251:«دیوان آقا حسین خوانساری،مرّ بعنوان حسین بن جمال الدین».

4.الذریعة،ج 9،ص 247،شماره 1496:«دیوان آقا حسین بن آقا جمال الخوانساری المتوفی(1098)،ترجمه فی(نر 6 و 15-ص 151 و 528)و تش،ص(108)،و اورد جملة من رباعیانه و معمیاته».

5.الذریعة،ج 9،ص 1280،دیوان حسین ولدکما فی نر 6-ص 152 مرّ بعنوان حسین بن جمال فی،ص 247.

3-«مراسله آقا حسینا خوانساری»

1.فهرست دو کتابخانه آستان قدس رضوی،ص 1001،شکسته نستعلیق فارسی بدون تاریخ،شماره 4963.

ص:364

4-«ترسل و منشات از آقا حسین»

1.فهرست میکروفیلم ها،ج 3،ص 71،شماره 4551/2،مجموعه دانشگاه اصفهان 312(نشریه اصفهان،2 و 3:152؛نشریه 11 و 12:939)دارای:1-خصوص سلیمانیه؛ 2.ترسل و منشات از آقا حسین خوانساری و دیگران به فارسی و عربی،در ص ع آمده:

«جنگ خط احمد نیریزی».

5-«بیاضی شکل صورت وقفنامه ها و منشات و اجازات...»

1.نشریه دانشگاه تهران،ج 5،ص 81،فهرست نسخ خطی عبد المجید مولوی،شماره 539 مجموعه:بیاضی شکل صورت وقف نامه ها و منشات اخوانیه و اجازات و غیرها اثر خامه آقا حسین خوانساری و میرزا علی خان و غیرهما از فضلاء عصر صفوی، مختلف السطر.

6-«وقفنامچه آقا حسینا»

1.نشریه دانشگاه،دفتر 7،ص 300،شماره 904/9،از نسخه های خطی کتابخانه دکتر حسین مفتاح،در کتاب سفینه نظم و نثر.

7-«وقف نامه انشاء آقا حسین»

1.نشریه دانشگاه تهران،دفتر 6،ص 111،کتابخانه عبد الحسین بیات،در کتاب سفینه نظم و نثر،رساله 34.

8-«دیباچه که آقا حسین بر مجموعه یکی از اعزه نوشته»

1.فهرست کتابخانه مرعشی،ج 4،ص 240،جنگ شماره 1451/39،دیباچه ای که آقا حسینا بر مجموعه یکی از اعزّه نوشته(356 پ-360 پ).

9-«دیباچه قواما آقا حسین»

1.فهرست کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران،ج 17،ص 524،شماره 10010،نستعلیق سده 12،منشات فارسی با شعر امیر خسرو و دیگران...برخی از عنوان ها...رقعه، رقعجات....دیباچه قواما آقا حسین خوانساری.

ص:365

10-«انشاء آقا حسین خوانساری»

1.فهرست دانشگاه،ج 16،ص 648،مجموعه شماره 7598،نستعلیق چلیپای 1092، انشاء آقا حسین خوانساری سلمه اللّه تعالی،(81-87).

11-«انشاء آقا حسینا در ایام شکار به شبکۀ نواب اشرف در مازندران»

1.نشریه دانشگاه تهران،دفتر 7،ص 300،کتابخانه دکتر حسین مفتاح در تهران، مجموعه شماره 842/8،نستعلیق خوش در دو ستون چلیپا در متن و هامش از سده 11، انشاء آقا حسینا در ایام شکار به شبکه نواب اشرف در مازندران.

12-«منشات آقا حسین»

1.فهرست کتب خطی آستان قدس رضوی،ج 9،ص 303،مجموعه 10924، مجموعه ای است عربی و فارسی شامل:

1-قصاید...2-حکایاتی از...3-ذکر شعراء...4-بعضی از منشات ابو الفضل علامی، آقا حسین خوانساری،شیخ احمد بحرانی،میرزا محمد صالح...

2.فهرست دانشگاه،ج 17،ص 67،شماره 8235،شکسته نستعلیق 1217...منشآت در ص ع آمده است:«من منشات مرحوم آقا حسین خوانساری و....

3.فهرست کتابخانه سنا،شماره 388،در فهرست نسخ خطی نشریه دانشگاه مرکزی تهران،دفتر 7،ص 573،رساله چهارم:«جنگ نثر و نظم گویا گردآورنده محمد تقی بن محمد هادی مازندرانی در اکبرآباد در 1132...،رساله 4 منشات آقا حسین خوانساری است.

4.فهرست مجلس،ج 6،ص 210،شماره 2255،جنگ گنج مجموعه ای از منشات نویسندگان و منشیان نیمه دوم قرن 11...،شامل دو فصل و یک خاتمه و در خاتمه منشآتی است از این نویسندگان...آقا حسین خوانساری(ص 27-35).

ص:366

5.فهرست نسخه های خطی کتابخانۀ مدرسه جعفریه قائن،ص 155،تحت عنوان منشآت به شماره ص 177:«برخی از منشآت آقا حسین خوانساری»ثبت شده است.

6.الذریعة،ج 23،ص 23،شماره 7897«منشآت للآقا حسین بن جمال الدین محمد الخوانساری،و منها فرمان الشاه صفی فی منع مسکرات و الوقف نامجات لمشهد الرضا و ائمة العراق من السید رضی الدین محمد.و النسخة فی مجموعة من کتب مولی محمد علی الخوانساری».

7.و نیز رجوع شود به تذکرة شعرای خوانسار،ص 24.

13-«منشات»

1.جنگ خطی در کتابخانه دانشگاه تهران به شماره 2260 موجود است که شامل قرق شراب،نامه آقا حسین به شریف مکه،نیز نامه به شریف مکه.و در فهرست دانشگاه،ج 9، ص 912 تمام آنها معرفی شده است به استثنای قرق شراب،که معرفی نکرده اند.

و نیز در همان صفحه فهرست دانشگاه نوشته شده:«نامه به مرحوم میرزا علی نقی پسر میرزا تقی علی آبادی مازندرانی»که از این انشاء در کتاب محقق خوانساری،ص 164 جزء نامه های محقق خوانساری دانسته شده است،و لکن آیا این رساله و دیگر رساله ها که فهرست نگار دانشگاه از آن نام نبرده مثل:به یکی از مخادیم نوشته،در نفاق یکی از اهل نفاق نوشت،تعزیت نامه عربی به یکی از اعمام،از آقا حسین خوانساری است یا نه محل تأمل است و باید بیشتر بررسی شود.

14-«جواب نامه شریف مکه به شاه سلیمان به انشای وی»

1.اعیان الشیعة،ج 6،ص 148 چنین آمده است:«جواب کتاب شریف مکه الی شاه سلیمان الصفوی ینقل عنه صاحب«فضل السادات»منه نسخة فی المکتبة الحسنیة بالنجف».

2.الذریعة،ج 5،ص 193،شماره 890:«جواب مکتوب شریف مکه الی الشاه عباس

ص:367

الثانی أو الشاه سلیمان،و الجواب للمحقق الآقا حسین الخوانساری المتوفی(1098)ینقل معنه فی«فضائل السادات»و عدّه من مآخذه».

3 و 4.تذکرة شعرای خوانسار،ص 24 و نیز رجوع شود به تذکرة القبور مهدوی،ص 298.

15-«نامه آقا حسینا به یکی از خویشاوندان»

1.فهرست دانشگاه تهران،ج 14،ص 3678،مجموعه شماره 4727،شکسته نستعلیق سده 11،رساله 19:نامه آقا حسینا مدّ ظله السامی به یکی از خویشان(354 و 355).

16-«وقف نامه مدرسه مریم بیگم اصفهان به انشای وی»

1.در کتاب تاریخچه اوقاف اصفهان،ص 298،و شرح احوال محقق خوانساری،ص 170 اشاره و تصریح به وقف نامه مدرسه مریم بیگم اصفهان با انشای آقا حسین خوانساری شده است.

17-«نامه آقا حسین به[سیّد]ماجد بحرانی»

1.فهرست کتابخانه ملی ملک،ج 2،ص 387،مجموعه شماره 3695/3،نسخ سده 11- منشآت به عربی دارای 1-نامه ماجد بن محمد حسینی بحرانی.2...3-نامه آقا حسین خوانساری به ماجد بحرانی.

18-«نامه های آقا حسین به شاه سلیمان»

1.فهرست مجلس،ج 19،ص 332،شماره 25،ص 6324،دفتری است که بیشتر آن نستعلیق 1097-1098،در مدرسه قرچخای اصفهان،رساله شماره 25:منشآت خوانساری(156-166 دفتر)صورت نامه های آقا حسین خوانساری است به شاه سلیمان(بر طبق نوشته عنوان).

تذکرات

1-بعضی از منشآت تک نسخه بود،و بعضی از عبارتهای آن درست خوانده نمی شد و در این موارد چند نقطه(...)گذاشته شد.

ص:368

2-حتی المقدور سعی شده که عناوینی برای رساله ها انتخاب شود که در بالای رساله های خطی آمده بود،و ممکن است بعضی از عناوین طولانی باشد.

3-سعی بر این بوده که اساس کار تصحیح از مجموعه رساله های خطی باشد که چندین منشآت آقا حسین در آن مجموعه موجود بوده است.تا با مقایسه یکدیگر از مشکلات کتابشناسی و نسخه شناسی آن کاسته شود.

4-ممکن است بعضی از رساله ها چند عنوان داشته باشد،که بعضا هر دو عناوین آورده شد و بعضا در داخل پرانتز زیر عنوان اصلی قرار گرفته است.

5-بعضی از رساله ها بیش از ده نسخه خطی داشته است که تمام مشخصات آن رساله ها در مقدمه نوشته شده و در تصحیح به مقداری که نیاز بوده است از نسخه های گوناگون استفاده شده است.

6-اکثر رساله های آقا حسین در منشآت و...به زبان فارسی و بعضا به عربی است که در این مجموعه از هم تفکیک نشده است.

7-تمام نامه ها،وقفنامه ها و منشآت و دیباچه ها و مقدمه ها و...بدون هیچ اولویتی و ترتیبی به دنبال هم آورده می شود و با تتبّع بیشتر در کتابخانه ها و فهارس نسخ خطی و اطمینان از اینکه دیگر به عنوان جدیدی از منشآت دست نخواهیم یافت،به ترتیبی منطقی و هرکدام در جای خود قرار خواهد گرفت.

8-بعضی از منشآت و...عنوان خاصی نداشته است،لذا ما هم برایش عنوان نگذاشتیم و یا از فهارس عنوان انتخاب کردیم،مثلا دارد:«منه دام ظله».

9-به جهت تناسب وقفنامه های قرآن آقا حسین خوانساری،دو وقف نامه قرآن از دختری و نوۀ آقا حسین در آخر وقف نامه های آقا حسین اضافه نمودیم تا مزید فایده باشد.و دیگر وقف نامه ها منشآت خاندان آقا حسین خوانساری در جای دیگر مستقلا به طبع خواهد رسید.

ص:369

تقدیر

در پایان از همکاری و مساعدت های فاضل ارجمند جناب حجة الاسلام و المسلمین سیّد محمّد باقر میر نعمتی(موسوی)که در استنساخ و مقابله و تقویم النص اکثر رساله ها مددکار بوده اند و زحمت طاقت فرسایی برای جمع آوری و شناسائی این منشآت و...از کتابخانه های ایران کشیده اند،و بعضا متحمّل مسافرتهایی به شهرهای مشهد،تهران، اصفهان،خوانسار،قم و...شده اند،کمال سپاس و امتنان دارم.

و نیز از حجة الاسلام عقیل فرزانه که در مراجعه و کنترل نسخه ها و شناسایی این منشآت مساعدت کرده اند،سپاسگزارم.

و سرانجام باید از جناب حجة الاسلام و المسلمین محمّد جواد نورمحمّدی تشکر کنم، که اگر نبود پی گیریهای مستمر ایشان،این مجموعۀ منشآت،به این شکل به انجام نمی رسید.

قم-علی اکبر زمانی نژاد 13 رجب 1428 ق 1386/4/6

ص:370

ص:371

ص:372

ص:373

ص:374

[مجموعۀ منشآت آقا حسین خوانساری]

(1)

جناب استاد العلمائی آقا حسین خوانساری رحمه اللّه

به عالیحضرت افصح الفصحائی میرزا صائب؛نوشته اند

در محفلی که صبح روشن بیان،به مجرد نفس کشیدنی شفق اندود خجالت گشته،از اندیشه ایراد متبدّل دم از مطلع آفتاب نزند،و عندلیب خوش الحان به محض دم زدنی گلگونه ساز رنگ اسیری شرم گردیده،از بیم گل کردن توارد آهنگ غزل سرایی نکند.

و طوطی شیرین مقال از استماع سخنان معجز مثال پنبه دار وجوه حبرت شده از واهمۀ شنیدن مؤاخذ آغاز سخن پردازی ننماید،و صدف دربار خاموش،و همۀ تن گوش سخن هوش آمده از دغدغۀ آشنائی مضمون،لب به حرف گوهر منظوم و لؤلؤ موزون نگشاید.

و بستان زن گلشن فصاحت پروری و ترانه سنج چمن بلاغت گستری أعنی تذر و خوش خرام خامه،که مشاطۀ زلف تابدار عروسان سخن،و سایه کش گیسوی مشکبار شاهدان معنی است،عارض عرض اشتیاق،و رخسار اظهار دوستی و اتفاق را که عنوان صحیفۀ تعارف بنای زمان،و سر دگر نامۀ محبت خانه به کار دوستان است،به آب و رنگ چه لفظ تازه آراید؟و به گلگونۀ کدام عبارت رنگین مهره گشاید؟که خط بر نوشتۀ جهل مرکب و سند سبک مغزی خویش نگذاشته باشد.

و در وصف سخن آفرینی که آوازۀ انتشار محامد آدابش مانند شعر انتخاب به عالم

ص:375

دویده،شعشعۀ اشتهار محاسن القابش چون پرتو آفتاب جهانتاب به همه جا رسیده،قطع نظر از اینکه نظر به انتظام سلسلۀ نیک اندیشی و وداد...گوهر...نفس عین خودستائی، و بنابر استحکام مبانی یکرنگی و اتّحاد،شکفانیدن غنچه به وصفش محض خودنمائی است.

چه توان گفت؟که بگفته حکم گفته نداشته باشد،همان بهتر که عنان کمیت و ربطی (کذا)نژاد خامه را از نوشتن این مراحل دور و دراز کوتاه و کشیده دارد،و به نگارش برخی از گزارش احوال پرداخته،و لوح اظهار نگارد،که اعجاز نامه های والارقمی(کذا)طور سربلاغت پیرا هرکدام در ساعتی مسعود عزّ صدور و شرف ورود یافت،محفل آرای خاطر...دیدۀ بصیرت ناظر گردیده،بزم آرای جلوۀ حیرت یاران،منتخبان مجموعه دیوان داران علمی به مرتبه ای شوق انگیز گشته،کیسۀ اندیشه را از نقود شنا باش آفرین تهی ساخت که کفّۀ گوش مستمعان سخن سنج را پر کرد.

و هوش اهالی نشأه سرشاران فیض نژادان خمخانه فیوضات لاریبی به مثابۀ غارتگر قلمرو نطق گردیده،خزانه اقتدار و نزهتگاه فنون سخنوری را از ذخایر الفاظ و عبارات پرداخت،که به قدر فقره داری،جهت شرح کیفیّت آن فراهم نتوانست آورد،اگرچه جدا کردن آن بوستان حدیقۀ خیال از خود بسی مشکل بود،و دل کندن از(را)صحبت آن تازه نهالان گلزار کمال به غایت دشوار می نمود.

لیکن چون خاطر محبت ذخایر نهایت خواهشمندی تذکّر ایشان بر وجه دلخواه در خدمت حجاب بارگاه خلایق پناه داشت،لاجرم همه را گل بی وقتۀ تحفۀ مجلس انور خاقان و هدیۀ محفل فردوس منظر سلیمان زمان ساخته،به آن تقریب شمّه ای از مکارم اوصاف آن منتخب دیوان دوستی،و یکّه بیت قصیدۀ آشنائی را بر لوح عرض اقدس نگاشت،که هم پایدار تأکید قواعد اتّحاد هر دو طرف باشد،و هم کارگزار تجدید مبانی اعتقاد نوّاب کامیاب اعلی که جانهای گرامی فدایش باد گردد،که للّه الحمد که از شیرازۀ گلزار تعریف،و شاداب نهال عنایت بار توصیف منصۀ ظهور رسید.هریک از آن عذرا

ص:376

عذران حیّ معنی،و لیلی و شان قبیلۀ سخن،مشاطگی توجّهات،امیدواری پیرایۀ حسن التفات خاطر ملکوت ناظر والا پذیرفته به کابین بکران بهای آفرین و تحسین درآید.

(2)

از منشآت آقا حسین خوانساری برای عنوان کتاب پادشاه هند

(فقره ای چند در مفاخر سلاطین صفویه بر سایر پادشاهان)

تعالی اللّه،زهی ایزد بی همال و یگانۀ بی شبه و مثال،که برحسب اقتضای حکمت بالغه، و استدعای عنایت سابغه،گوهر یکتای سلطنت و پادشاهی،و درّ گرانبهای سروری و فرمانروائی را از بحر ابداع و لجّه اختراع به ساحل ظهور آورده،واسطۀ انتظام عقد جمعیّت بنی نوع انسان،و رابطۀ تألیف فرائد افراد این زبده نتایج ارکان کرده،از راه سایگی به پرتو خورشید عالم آرایی کردگاریش همسایگی داده،و از روی نمونگی آئینۀ خدائی نماش بر کف نهاده،گرد و غبار فتنه و آشوب عالم سفلی که منبع تباین و تضاد است،به آب تیغ صولتش فرونشانده،و به رشحۀ سحاب معدلتش گل خرّمی خیر و صلاح از شوره زار هیولای عنصری که منبت شرّ و فساد است شکفانده.

به برکت سیاست مدنیّه اش قرای ظالمه را مدن فاضله ساخته،و به قوّت قوانین دینیّه اش آدمیان مدنی بالطبع را قادر بر اکتساب ضروریّات نشأه عاجله و آجله گردانیده، و اگرچه این چراغ آسمانی بنابر اسرار خفیّۀ ربّانی که از حیّز احاطۀ فهم امکانی بیرون است؛هم از فانوس دیر روشن؛و هم از قندیل حرم پرتوافکن می شود،و هرچند این شاهد لاابالی روحانی بنابر حکم دقیقۀ یزدانی که از حوصله دریافت عقل انسانی فزون است؛ هم از عطای کحلی کفر ظلمت فام چهره می گشاید؛و هم در دیبای بیضای نوربفت اسلام جلوه می نماید.

لکن بر ارباب دانش و بینش مانند آفتاب روشن است،که از تابش فروغ مهر عالم آرا، زشت و نازیبا را به جز از خجالت بهره،و به غیر از فضیحت نصیبی نخواهد بود.

ص:377

برین قیاس فرقه اولی را با وجود خبث ذاتی و زشتی جبلّی،از آراستگی به زیور پادشاهی و تحلّی به این حلیۀ الهی ظاهر است،که چه مایۀ جمال و چه پایۀ کمال خواهد افزود،و چون بر وفق مؤدّای خطاب فصل،و قول عدل،فاتحۀ دیوان نبوّت به اشارۀ فحوای«کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین» (1)،و خاتمۀ رسالۀ رسالت به حکم طغرای وَ لٰکِنْ رَسُولَ اللّٰهِ وَ خٰاتَمَ النَّبِیِّینَ (2)آنکه بی هدایت مشعله عالم افروز طریقتش،سمند بادپای دانش خضر در ظلمات حیرت و جهالت هزار سکندری می خورد،و بی نظم و نسق عامل مصلحت آموز شریعتش،نهنگ دریا شکاف عصای موسی در شیار زمین فتنۀ ضلالت جفت گاو زرّین سامری می شود.علّت غائی ایجاد هر موجود،صاحب لوای حمد و مقام محمود،علیه صلوات اللّه الملک المعبود،که«ستفترق امّتی علی ثلاث و سبعین فرقة، فرقة ناجیة و الباقون فی النّار» (3).

ماء معین عین الحیات ملت بیضای احمدی و شریعت سمحای محمّدی،صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از شعب مختلفه و جداول متفرقه بر حدائق قلوب و بساطین نفوس جاری می گردد،و از ممرّ آمیختگی به گل ولای عقاید فاسده و آلودگی به طین و چمای مذاهب کاسده،مزاج این آب خوشگوار که مایۀ حیات ابدی و سرمایۀ زندگی سرمدی است،از حالت طبیعی و کیفیت اصلی خود گشته،در اکثر طبایع کار آتش جهیم و فعل زقّوم حمیم می کند.

لاجرم از طوایف اسلامیّه نیز به غیر از طائفه امامیّه که بنابر تطابق ادلّۀ عقلیّه و نقلیّه،

ص:378


1- (1)) -مفتاح الفلاح،شیخ بهایی،ص 29،ناشر موسسة الاعلمی للمطبوعات،بیروت؛بحار الانوار،علاّمه مجلسی،ج 65،ص 27.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ احزاب،آیۀ 40.
3- (3)) -الاقتصاد الهادی الی طریق الرشاد،شیخ طوسی،ص 213،تحقیق شیخ حسن سعید،کتابخانۀ جامع چهلستون تهران،سال 1400،قم.

و توافق نصوص خفیّه و جلیّه،فرقۀ ناجیه،منحصر در آن فرقۀ علیّه است،فرق دیگر را تلبس به لباس دارائی و تزیّن به افسر فرمانفرمائی بر قیاس سابق نتیجه ای به غیر از خزی و رسوایی نخواهد بود.

و بحمد اللّه و المنّة که از آن روز که دست قدرت خالق ارض و سما،و فالق حبّ و نوا، تخم آدم کیای نوع انسان را در مزرع ایجاد فشانده،و قامت قابلیّت سلسلۀ صفویّۀ آدمیان را خلعت فاخرۀ خلافت پوشانده،تا به امروز از اراضی طیّبۀ اصلاب صفیّۀ آبای کرام و اسلاف عظام نوّاب همایون ما خس و خار شرک و شبهه سربرنزده،واحدی از آحاد این فرقۀ سعید تشریف ایزدی مصبوغ به صبغ فطری توحید را دمی از برنیفکنده،و از آن زمان که صرصر خزانی تفرّق آراء،و باد مهرگانی اختلاف اهواء بر گلشن جنّت آب و هوای ملت خاتم الانبیاء-علیه التحیة و الثناء-وزیده،تا به این روزگار در گلزار همیشه بهار اعتقاد این طائفۀ اخیار گل جعفری مذهب حقّ اثنا عشری پژمردگی نپذیرفته.

پیوسته سلاطین نامدار این سلسلۀ عالی تبار،خطبه را از القاب میمون خطیب منبر «سلونی» (1)سربلندی داده اند،و سکّه را از نام همایون صاحب منزلت هارونی تازه روئی بخشیده.

ذو الشهادتین خطبه به بانگ بلند در اطراف و اقطار گواهی می دهد،که از روی اخلاص تابع ائمۀ اطهارند،و شاهد عدل سکّه از خلوص طویّت در همه شهر و دیار ادای شهادت می نماید،که از دل و جان غلام حیدر کرّار.

و با وجود موهبت ولایت اهل بیت خلاصۀ عالمیان که مثال سفینۀ نوح،و جفت باب حطّه،و حلیف قرآنند،و تمسک به این حبل متین و عروۀ وثقی،وسیله نجات دنیا و عقبی، و ذریعۀ سعادت اولی و اخری است؛نعمت ولادت از ایشان نیز کرامت شده،دوحۀ طیبۀ این خاندان را از عروق شجرۀ طوبی مبارکه حسینیّه نشو و نما داده اند،و دجلۀ صافیۀ این

ص:379


1- (1)) -نهج البلاغه،ترجمه محمّد دشتی،خطبه 189،فراز پنجم.

دودمان را از عین بیضای پنجۀ موسویه اجرا فرموده،و به حکم منشور نصّ مبین إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفیٰ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرٰاهِیمَ وَ آلَ عِمْرٰانَ عَلَی الْعٰالَمِینَ (1)این سلسلۀ علیّۀ علویّه را از عالمیان برگزیده،و بر سایر سلاطین روزگار و خواقین عالی مقدار که از زیور این فضیلت عاری،و از حلیۀ این موهبت عاطل اند،امتیاز بی پایان و مزیّت بیکران بخشیده.

آری آری از آل فلان و آل بهمان تا آل ابراهیم و آل عمران فرق بسیار است،و از نسبت گورکانی ارباب عمی و خزلان تا پیوند فرزندی داماد سیّد انس و جان تفاوت بی شمار.

هم نبوّت در نسب،هم پادشاهی در حسب کو سلیمان تا در انگشتش کند انگشتری

و از آنجا که نگارش گفتار به ذکر برخی از نعمای بی منتهای یزدانی انجامیده،و گزارش سخن به عدّ نبذی از آلای لا یعدّ و لا یحصی سبحانی کشیده،دل حق گذار،و باطن سپاس دار این برآوردۀ دامان و کنار دایۀ رحمت ایزدی،و این پرورش یافتۀ خوان نعمت سرمدی را خیال این معنی بر مرآت ضمیر مهر تنویر پرتو افکنده،و شاهد این تمنّا از جیب خاطر ملکوت ناظر سربرزده،که در پیش هنگام به مناسبت مقام فرمان وحی بنیان وَ أَمّٰا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ (2)را بر نهج شایستگی و طور بایستگی کارگزار گردد.اگرچه بنابر فحوای خطاب کبریا انتساب وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّٰهِ لاٰ تُحْصُوهٰا (3)این نه کاری است پذیرای انجام،و نه شغلی است تمنّا فرمای اختتام وَ لَوْ أَنَّ مٰا فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلاٰمٌ (4)لکن،به حکم«ما لا یدرک کلّه لا یترک کلّه»و به اشاره«لا یسقط المیسور بالمعسور»اگر چنانچه کمیت قلم را در این وادی بی پایان میدان داری رخصت تک وتاز، و تذروخامه را درین فضای بی منتهای دو سه بال افشاندنی دستور پرواز دهد می تواند بود.

معاذ اللّه نه از روی تفاخر و تبختر و عجب و تجبّر که منافی مزاج شرع قویم،و مخالف

ص:380


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ آل عمران،آیۀ 33.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ ضحی،آیۀ 11.
3- (3)) -سورۀ مبارکۀ ابراهیم،آیۀ 34.
4- (4)) -سورۀ مبارکۀ لقمان،آیۀ 27.

طبع عقل مستقیم،و شیمۀ قاصر نظران کوتاه بین،و طریقۀ پست فطرتان سبک تمکین است،بلکه،به مجرد امتثال فرمان و ادای شمّه ای از شکر واهب منان،چه اظهار نعمت در حقیقت شکر آن است،و اخفای آن در حکم ناسپاسی و کفران،و به محض شفقت بر جهانیان و مرحمت بر عالمیان که به تقریب این مرام دستور العملی نیز از برای سلاطین زمان سرانجام گیرد.و در ضمن این مقصود قانون الاولی به جهت خسروان دوران بر لوح وجود نگارش پذیرد،که عواید آن نظام امور عامۀ خلایق را شامل،و فواید آن صلاح حال کافّه برایا را کافل بوده باشد.

للّه الحمد،که از آن هنگام که چمن آرای قضای گل رعنای دین و دولت درین گلشن بی گرد و غبار شکافنده،و نقش بند تقدیر دیبای دوروی ملک و ملت در این کارخانۀ پرنقش و نگار طرح افکنده،همواره به عون عنایت ایزدی و امداد حمایت سرمدی، تقویت شریعت غرّای مصطفوی و ترویج ملّت بیضای مرتضوی را نصب العین خاطر والا، و مطمح نظر اندیشۀ جهان پیما ساخته،و پیوسته در اعلای کلمۀ حق و اطفای نایره بطلان در معرکه جهاد و میدان جدّ و اجتهاد رخش همّت تاخته،در جمیع اطراف و اکناف ولایات،به ازالۀ مبدعات و إماطه منکرات فرمان لازم الاذعان شرف نفاذ پذیرفته،و در همه شهر و دیار به نشر احادیث سیّد ابرار،و شرح آثار ائمۀ اطهار علیهم صلوات الملک الجبّار،حکم واجب الاتّباع عزّ اصدار یافته،در لیل و نهار و پنهان و آشکار مراقب احوال عباد،و محافظ اطراف بلاد بوده.رفاه حال زیردستان را بر فراغ خاطر خود رجحان داده، و برای خواب امن رعایا،بیداری شبها را در نظر بینش آسان کرده.

غرض اصلی از شکستن طرف کلاه کیانی به غیر از خبر حال شکستگان زاویۀ بی سر و سامانی نمی داند،و علت غائی از بلندآوازگی کوس سلطانی،به جز از رسیدن به ضعیفان محبوسان زندان ناتوانی نمی شناسد.

از وزیدن نسیم رأفت و معدلت چنان آرام و اعتدال در طبع روزگار پدید آمده،که تخم

ص:381

سپندی که هنگام دی در مجمر افشانند،در نوبهاران سبز و خرّم برآید،و جامه آب و رنگی که موسم ربیع در اطفال شوخ طبع ریاحین پوشانند،در فصل خزان به صد نوی و زیبایی نخست در نظر جلوه نماید.

هنگامه ظلم و عدوان از هبوب صرصر نصفت و سیاست به نوعی فسردگی پذیرفته،که خارای جانگزای شعله بی پروا در بر بال و پر پروانه پرنیانی نماید،و تیغ جهانگشای شعاع مهر عالم آرا،بر سر شخص ستاده سایه مانند سپر سازد برّانی نکند.

شهباز بلندپرواز از قهقهۀ کبک دری،چنان تر نگشته که بال و پر از هم تواند گشود، و صعوۀ ناتوان،نیروی آن نیافته که طعمه از چنگال رویین عقاب بتواند ربود.

امنیت ولایت در آن مرتبه،که می توان در روز روشن مانند آفتاب،طبق زر بر سر گرفتن،و از مشرق تا مغرب همه جا یکّه و تنها رفتن.

پاس مملکتی در آن پایه،اگر نسیمی دزدیده به صحرا درآید،حارسان شهر را در دم خبر آید،و اگر موجه ناگاه از دل دریا برخیزد،مستحفظان سواحل را در زمان آگاهی حاصل گردد.

هر آن خوابی که دزدان از چشم پاسبانان ربوده بودند،شحنۀ ملک حراست همه را به شکنجۀ بی خوابی بازپس گرفته،به مردم چشم ایشان سپرد،و هر زر و سیم نابی که نقّابان از کمرکان گشوده،ریزش دست سخاوت تمام را یکجا به دامن آن شمرد.

نوبهار عدل و احسان طبیعت اشیا را چندان مایل به نشو و نما نموده،و چنان بادۀ ملایمت و الفتی در ساغر طینت ها پیموده،که زمین دیبا را از دانۀ شور مشجّر می توان کرد، و صفحۀ خارا را از خط شعاعی بصر مسطّر می توان زد.

کف جود و امتنان ز انسان دامن دامن لعل و گوهر در کنار سایلان فشاند،که روزگار امانت گذار کهربائی که از دامن ابر نیسان ریخته بود باز به او رساند.

درهائی که از گوش ماهیان برآمده بود،باز در گوش ماهی آسمان کشیدند،و جگر

ص:382

پاره هائی که مهر درخشان به دایۀ بدخشان سپرده،دگرباره به کنار پدر مهربان رسیدند.

درین دوران دادرسی مظلومان،ستمکاران آن چنان زار و نزار گشته اند که به تار مو گردن شعله نی زنهار نتوان پیچید،و بر شبه موج نهنگ خونخوار را از دریا به کنار نتوان کشید.

بارها در بزم تمکین و وقار بادۀ مرد آزمای خشم و غضب را به یک لب چش ساغر فراخ حوصلگی خمخانه خمخانه به آب رسانده،و مکرّر در مقام عفو و بخشایش، کوههای گران جرم و تقصیر بندگان را به یک افشاندن دامن بلند استغنائی صحرا صحرا بر باد داده.

بروز سرپنجۀ دلاوری که از بازوی خیبرگشای شیر خدا همه جا دست بدست رسیده، نی رمح سماک در ناخن شیر گردون شکستن موی از شیر کشیدن است،و به قوّت بازوی مردانگی که قبضه از دست قدرت شهسوار میدان لافتی گرفته،ثور و اسد افلاک به یک ناوک جاندوز به یکدگر دوختن تیر از حریر گذراندن.از ایستادگان محفل بهشت نشان که از فیض پرورش نیسان عاطفت در دریای دانش و بینش اند،پایۀ سریر گردون نظیر گوهرنگار،و از باریافتگان مجلس جنّت بنیان که از پرتو تابش آفتاب عنایت گل بوستان فضل و کمالند،ساحت بساط فلک انبساط رشک گلزار.

زهی دستور دانش آرای ارسطو درایت،و وزیر صایب رأی صاحب کفایت،که صد چون ابن عمید و ابن عبّادش از جملۀ خدّام و عبید است،و در نظام ملک و مملکت برجیس را گرامی خلف رشید،و خهی خوانین نامدار و ارمای شیرشکار که هریک به تنهائی مانند خورشید جهان گیر قلعه گشای گنبد دوّارند،و در معرکه دار و گیر برابر سپاهی بی شمار.

حبّذا زمرۀ اطبای حذاقت انتما که سین سبابه حدی و ذکاشان ارّه بر سر ابن زکریّا گذاشته،وقاف قانون مداواشان گره درد و اندوه در دل ابن سینا نهاده،مرحبا معشر منجمین دقایق بین،که از خیل ایشان ابو معشر یکی است،و در جنب دانش و کمالشان فضل بن سهل اندکی.

ص:383

لوحش اللّه از فرقۀ منشیان عطاردنشان،که در نظم لآلی منشور تازی و دری مانند ذو الفقار حیدری ذو اللسانین،و از اقتدار بر توسعه دستگاه فنون فصاحت پروری،و شیوۀ بلاغت گستری ذو الیمینین،به یمن تربیت ظاهری و باطنی ارباب مدرسه،همگی در مرتبۀ فلاطونی،و اصحاب صومعه جملگی در مقام ذو النونی.

هنرمندان فایق از هر صنف و هر مقوله به نوازشی جداگانه ممتاز،و پیشه وران حاذق از هر نوع و هر طایفه،به عنایتی بیکرانه سرافراز.

بالجمله از میامن الطاف یزدانی درین گلشن بی خس و خار شهباز علوّ و افتخار را جولانگاه پروازی نداده اند،که به سالهای دراز از شاخی به شاخی تواند پرید.و درین چمن همیشه بهار،طایر رفعت و اقتدار را آشیان بر نخل بلندی نبسته اند،که به مدتهای بی انجام و آغاز صیّاد اندیشه به آن تواند رسید.

از تأثیر افضال سبحانی درین شکارگاه صید مراد را دام سعادتی نگسترده اند که هر دم همایی بی قرار خود را به بال شوق به آن برساند،و درین شبستان عدل و داد،چراغ دولتی برنیفروخته اند،که هر نفس عنقایی پروانه وار بال و پر به پایش بیفشاند.

الحق با این مناقب و مفاخر سر مباهات بر عرش برین سودن،و پای افتخار بر فلک دوّار گذاشتن را سزد،که ارباب سریرت بر نهج متعارف رفتن و بر طریق عادت سلوک کردن شمارند،چنانکه اصحاب بصیرت خاک این آستان را مغفر جباه سلاطین نامدار و ملثم شفاه خواقین کامکار شدن،به صد پایه از پایه خود پست شدن،و به چندین درجه از شأن خود تنزّل نمودن در حساب آرند.

و با این مکارم و مآثر شاید که عالمیان غاشیۀ اطاعت این دودمان ابد توأمان را بر دوش فرمان بردن هم آغوش پادشاهی،و حلقۀ بندگی این خاندان ولایت نشان را در گوش جان کشیدن،دوش به دوش شاهنشاهی شناسند،بدانسان که این بندۀ نیازمند درگاه احدیّت،جبهه سلطنت را پیوسته زمین فرسای ساحت اطاعت قادر بی نیاز داشتن،گلگونه

ص:384

جمال شاهد سلطانی،و سر عجز و نیاز را همواره بر آستان صمد کارساز گذاشتن، سربلندی افسر کیانی می داند.

فحمدا للّه ثمّ حمدا للّه تمّ بعون اللّه و حسن توفیقه

(3)

منه ایضا دامت ایّام افادته من السلطان شاه عباس ثانی

الی شریف مکة شرفها اللّه

الحمد للّه الذی شرّف مکة المبارکة و صیّرها امّ القری و الامصار،و جعل المولودین اللذین نشئا فی ذیلها و ربّیا فی حجرها أفضل من کلّ مولود یلفّ فی قماط اللّیل و النّهار، أعنی جدّنا و نبیّنا محمدا سید الکونین الذی اسری به من المسجد الحرام إلی السماء،و رأی عند سدرة المنتهی ما رأی،و ارتقی إلی مقام قاب قوسین و کان اللّه هو الذی رمی إذ رمی، و أبانا و إمامنا علیّا ثانی الثقلین،الّذی وضعته امّه فی بطن بیت هو أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنّٰاسِ (1)،و رفعه ربّ هذا البیت و طهّره و أذهب عنه و عن أهل بیته جمیع الأرجاس و الأدناس،صلوات اللّه و سلامه علیهما و آلهما المعصومین الأخیار،و أولادهما الطیّبین الأطهار،أجدادنا الإمامین(الأئمّة)العظام و آبائنا المیامین(الغرّ)الکرام،ما لم تعد جمار البطحاء و لا تحصی حصی البیداء.

أمّا بعد:فإنّ القرابة القریبة العلویّة،و الرّحم الماسة الفاطمیّة،یستدعی أن یکون لا یزال من حضرتنا العلیّة و سدّتنا السنیّة هدایا نسائم تسلیمات تهبّ من مهبّ الشفقة و المودّة، و تحایف روایح تحیّات تفوح منها نفحة العطوفة و المحبة(المودّة)توجّه تلقاء نجد المجد و تهامة الشهامة،و تنّحی شطر المسجد العزّ و مشعر الکرامة،یعنی حضرة من خصّه اللّه تعالی بالنسب الطاهر المصطفوی،و الحسب الزاهر المرتضوی،و حباه الشوکة الباهرة

ص:385


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ آل عمران،قسمتی از آیۀ 96.

و الرفعة الظاهرة و اعطاه المجد الرفیع و القدر المنیع،و جعله من أهل بیت انبتهم اللّه نَبٰاتاً حَسَناً (1)، بِوٰادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ (2)،و صیّره من أشرف أصل و أکرم فرع،و کرّمه(عظّمه) بملازمة حرمه الشریف الذی یأوی إلیه کلّ قوی و ضعیف،و شرّفه بخدمة بیته العتیق مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ (3)،زاده اللّه سبحانه تعظیما و تبجیلا.کما فرض حجّه علی من استطاع إلیه سبیلا،و هی الحضرة الشریفة الشریفیة الحسنیّة (4)،لازالت مهبطا للفیوضات البهیّة و الفتوحات السنیّه.

و یقتضی أن یکون دایما جنابهم الشریف ملحوظا بعین العنایة السلطانیّة،و جانبهم المنیف مراعی حقّ الرعایة الخاقانیّة،فما زال إن شاء اللّه الرحمن رکن المودّة بین الجانبین إلی قیام الساعة رکینا،و حبل المواصلة بین الطرفین إلی یوم القیامة متینا.

ثمّ المنهّی إلی جنابهم العالی إنّ قبل ذلک بسنین وصل إلی شرایف مسامع حضّار المجلس الأعلی الخاقانی ما برح محفوظا(محفوفا)بالنصر و التأیید السبحانی،أنّ قوافل الحاج و المعتمرین الآتین لطواف بیت اللّه الحرام الذی من دخله کان من الآمنین،القاصدین لزیارة رسوله سیّد المرسلین و الائمّة الکرام المعصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین،الذین یجیئون من بلادنا المحروسة حرّسها اللّه تعالی،یصل إلیهم فی الطریق محن کثیرة بدنیّة و مالیّة،و یصیبهم بلایا عظیمة جسمانیّة و نفسانیّة من جهات مختلفه و أنحاء شتّی،حتّی انّه قد یکون یستلب منهم اللّصوص و الذوبان ثیابهم و أسلابهم و جمیع ما کانوا به یتمتّعون، و یذرونهم بالبیداء بایدین و یحلّونهم منزلة ما کانوا یحرّمون،و مع ذلک یتّفق ایضا فی بعض السنین أن یفوتهم الحج،إذ لم یدرکوا الموقفین،و یرجعون عراة حفاة بخفّی حنین،من أجل تسویف المباشرین لامارة الحاج فی الخروج و تأخیرهم فی الذهاب،و بسبب توقفات یقع فی أثناء الطریق،من شؤمة سماجة الأعراب.

ص:386


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ آل عمران،قسمتی از آیۀ 37.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ ابراهیم،قسمتی از آیۀ 37.
3- (3)) -سورۀ مبارکۀ حج،قسمتی از آیۀ 27.
4- (4)) -الحنیّة(خ ل).

و لمّا کان فی مثل هذه الحال لما منها من المخاطرة بالأنفس و الأموال الاستطاعة الّتی هی شرط وجوب الحج علی ما قال الملک المتعال مفقودة،إذ من جملتها تخلیة السرب، و ظاهر أنّها حینئذ لیست موجودة،و کأن لم یکن الحج فی مثل هذه الصورة واجبا و لا نحو هذا السفر سایغا،فلاجرم قد صدر عن موقف السلطنة العظمی الحکم بمنع القوافل و الوفود، و سدّ الطریق و الصدود،امتثالا لأمر اللّه و شفقة علی خلق اللّه و حمایة للرعیّة لا رعایة للحمیّة.

و فی هذه السنة ارسل حاکم البصرة إلی خدمتنا و استدعی من حضرتنا أن نرخّص الحاج و نفتح هذا الطریق،و عرض علی اولیاء دولتنا الباهرة مؤکدا بالعهود و المواثیق أن لا یؤخذ منهم من کل نفر سوی الجمّال و الطبّاخ و البرید فی الذهاب و العود جمیعا من کلّ جهة و علة أزید من ثلاثین أحمر قطمیرا،و انّهم لا یصیبهم ظماء و لا نصب و لا مخمصة إلاّ أن یشاء اللّه و لا یظلمون نقیرا،و تعهّد أن ینفرهم من البصرة الیوم الأوّل أو الثانی من شهر ذی القعده و لا یقیمهم عقیب مذاقیب بقدر قومة و لا قعدة.

و لمّا کان حینئذ مظنّة أن یکون منع الحاج بعد ذلک صدا عن سبیل اللّه جلّ ذکره،و منعا لمساجده أن یذکر فیها اسمه،فاجبنا مسئوله و اسعفنا مأموله،و رخّصنا الحاج و العمّار، و انفذنا الأحکام المطاعة و الفرامین النافذة إلی خواقین الأطراف و الأقطار،بأن یجهّزوا القوافل و یسبّلوا السوابل لیتوجّهوا من صوب البصره بالسلامة إلی الارض المقدسة التی بالتّهامة،بادین من کل بایر و عامر،اتین رجالا و علی کل ضامر،جائین من نائی البلاد و جابین للبوادی للصخرة الوعرة من کل واد،حتی یجیبوا الدعوة التّامة التی لابینا الخلیل، و یصغوا لأن یدعوا فی تلک المقامات الکریمة،لدوام هذه الدولة الصفویّة القائمة فی ذریّة اسمعیل علی نبیّنا و آله و علیه صلوات الملک الجلیل.

و حیث کان خدّامکم الکرام لا یزالون یسعون فی رعایة الحجاج و الزوّار،سیّما اهل هذه البلاد و الأمصار،و یبالون جدا بمراقبة أحوالهم و لا یألون جهدا فی محافظة أنفسهم و أموالهم،و لا یدعون أن یعدو علیهم أحد من النّاس،و یکونون لهم بمنزلة الحفظة

ص:387

و الحرّاس،أمرنا أن یؤخذ من کلّ رأس منهم إلاّ ما أستثنی خمسة أحمر سوی الثلاثین المذکور،و یرسل الی خدمتکم علی سبیل الهدایا و النذور،ازدیادا للمحبّة و المودّة، و مجازاة للمشقة التی یتحمّلها خدمتکم السنیّة.

فاذن طریقة الإخلاص و الصفوة الّتی لا یزال یسلکها تلک الزمرة الشریفة الشریفیّة بالنسبة إلی هذه السلسلة العلیّة الصفویّة،أن لا یقصّروا فی إکرام القوافل الّتی تجیئی من ظهر البصرة،و کفّ أیدی الناس عنهم ببطن مکّة،کیف و هم أضیاف اللّه و اضیافکم،و إکرام الضیف من سنن أکارم أسلافکم،و أن لا یذروا أحدا یدعوهم إلی الرجوع من طریق آخر و یجعلهم إلیه ملجأة،إذ قد سمع أنّ فی السنین السابقة کان یلحقهم خسران عظیم من هذه الجهة.

ثمّ إن کان الامر بعد ذلک علی ما شرطوا و لم یغیروا شیئا ممّا تعهّدوا،و اخرجوا القوافل حیث ما التزموا و حفظوهم من شر الاخوة اللئام و الاعراب الجفاة الطغام،و اوصلوهم إلی ذلک البلد الأمین فی سعة الوقت آمنین،و رجعوهم من الطریق الذی اسلکوهم منه سالمین غانمین،فائزین بالمنی و المرام،مدرکین للمشاعر العظام،طائفین بالبیت الحرام،عاکفین بین الرکن و المقام،مشرّفین بزیارة رسول اللّه سیّد الانام و أولاده الأئمّة الکرام،علیه و علیهم صلوات اللّه الی یوم القیام،عایدین عقیب الإحلال إلی ما کانوا علیه من الإحرام،راجعین بعد البلوغ و الکمال إلی یوم یخرجون من الإحرام،حیث یعرون عن الثیاب التی خاطتها أیدیهم من الخطیئات و الأجرام و یتطهّرون بصب ذنوب من ماء زمزم الغفران من جمیع الذنوب و الآثام،فذاک هو المستبغی و المراد،و یکون دایما بعون اللّه و حسن توفیقه هذا الطریق الالهی مفتوحة فی جمیع البلاد،و القوافل و الوفود من الأطراف و الأکناف لا یزال من کلّ سنة تربوا و تزداد.

و هذا الأمر العظیم و الخطب الجسیم مع قطع النظر عن المثوبات العظیمة الأخرویة، یکون سببا لأن تصیر تلک البلاد الطیّبة الکریمة معمورة،و سکّانها و قطانها بالیسر و الخصب

ص:388

و رفاه الحال و فراغ البال مغمورة.و أن یشهدوا من أجل کثرة اختلاف الناس و تردّدهم إلیها منافع عظیمة و یستفیدوا فوائد جسیمة،إن لم یغتمّوا علی ما قالوا،و غیّروا الأمر ممّا قرروا، و بدّلوا شیئا ممّا عیّنوا،فیلزم علینا إذن برخصة الشرع القویم أن لا نرخّص بعد ذلک فی سلوک هذا الطریق المستقیم،و تحرم أهل تلک البلاد من هذه الفواید،و یقطع عنهم المنافع و العوائد و انّما یکون إثمه علی الّذین یبدلونه،و یرون عاجلا و آجلا مکافاة ما صنعوا، و یجزون فی الأولی و الآخرة جزاء ما فعلوا،و لبئس ما یصنعون و ساء ما یفعلون.و السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته.

(4)

و منه ایضا سلمه اللّه الی شریف زید از زبان میرزا مهدی اعتماد الدوله

الحمد للّه ربّ البیت الحرام،الذی فرض علی عباده الرحلة إلیه بالشتاء و الصیف،و احلّ الراحلین إلیه فی الاعظام و الاکرام محل الضیف،و الصلاة و السلام علی سیّد رسله محمّد المبعوث إلی الأسود و الأحمر بأبیض السیف،المصطفی المصفّاة ملته الحنفیّة البیضاء من ظلمة کل ضیف و حیف،و القائم مقامه بلافصل علیّ المرتضی الذی ینیف(منیف)من بعده علی کلّ ذی نیف،و یفضّل من ورائه علی کل من یطوف به طایف اللطیف،و آلهما و اولادهما المعصومین الذین لا یصغی فی شأن فضایلهم إلی مقالة مقولة الکم و الکیف، و لا یسمع فی حقّ مناقبهم شهادة شاهد العقد و النیف،حمدا و صلوة کائنین ما کان،فی کاس الدهر الریّ و الهیف و فی کیسه الجید و الریف.

و بعد (1)فإنّ قوافل تسلیمات زاکیات تسیل بأعناق مطایاها الأباطح،و سوابل تحیّات طیّبات تموج باعنّة رواحلها البطایح،لا یزال ساریات بالیل و ساریات بالنهار،و رایحات بالعشی و غادیات بالأبکار،قد شدوا الرحال لیحیطوا بحریم حرم المجد و الإقبال،و عقدوا

ص:389


1- (1)) -فی نسختین:«امّا بعد».

الإحرام کی یجلو بفناء کعبة المجد(النجد)و الافضال،أعنی حضرة من خصّه اللّه تعالی بالشرف الزاهر و النسب الطاهر،و الملکة الباهرة و الشوکة القاهرة،و الشهابة العظیمة، و البسالة الجسیمة،الذی ودّع من خوف نصفته حصون(جفون)الاعراب الجفاة الکری، و اطرق من شدة سطوته فی البدو و القری کل نعامة و کری،قد اسرب ما کان من السراب فی المفاوز و القیعان یذوبان مرارة اللصوص و الذوبان،و اشکل ما فی البوادی من شجرة ام غیلان،إذ قد أهلک من أهلها کلّ من کان من أهل الفساد حتّی الغیلان بعطاس البیض المرهفات،نقیّ دماغ بلاد الحجاز و التهامة من اردیة أنجزة اهواء المردة الطغاة،و برعاف السمر المهفهفات،نجیّ بدن دیار النجد و الیمامه من بحران اخلاط(اختلاط)فتن الشراة العتاة،قد وشحت دیباجة أوصافه العلی بأشرف أوصاف هو حقیق،بأن یکون فی أعلی درجة منابر القاب السلاطین الخافقین،أعنی کونه متشرّفا بخدمة الحرمین المبارکین الشریفین،نقاوة أهل بیت ربّاهم اللّه تعالی فی حجر بیته الحرام،و کساهم بردی الإعظام و الإکرام،و فرّعهم من الغصن الأخضر من سدرة سهی الشرافة النبویّة،و شعّبهم من الفرع الأکبر من شجرة الطوبی السیادة العلویة،الذین بابهم وجهة للعالمین،و جنابهم قبلة للخلایق أجمعین،حضنة بیت اللّه المحرم و سدنة حرمه المحترم،خدمة باب جدّهم الرسول المسدّد،و حفظة عتبة الائمة الغر الکرام الثاوین ببقیع غرقد صلوات اللّه و سلامه علیه و علیهم أجمعین إلی یوم الدین،و هی الحضرة الشریفة الشریفیّة الحسنة الحسینیّة،لازالت مؤیدة بالتأییدات البهیّة،و الفتوحات السنیّة،دائرة إتحاف الدعاء و إهداء الثناء،و إظهار ما یضمر فی النفس من التوقان إلی ذلک الجناب الأقدس،و الإیضاح(الافصاح)عمّا یکمن فیها من المیلان،إلی ذلک الجناب المقدس،یعرض علی حضرتکم العلیا و سدتکم السنیّا إنه فی خیر وقت و زمان و أسعد ساعات و أوان،قد شرّفنا ورود کتابکم الکریم و وصول خطابکم الجسیم،الذی کان قد بلغ من البلاغة قصیاها،و کان ابو عذرها و ابن جلاها،و قد وصل من الفصاحة نجدها و ذراها،و کان ابن بجدتها و طلاع ثنایاها،و قد اخذ بطرفی السلاسة و الحلاوة،و نهک ضرعی الطراوة و الطلاوة،

ص:390

ففی کلّ شطر منه روض من المنی و فی کلّ سطر منه عقد من الدرر

و لقد سرنا کثیرا بانبائه عن سلامة ذاتکم الشریفة و استقامة احوالکم المنیفة،و نرجوا ان شاء اللّه تعالی أن یکون دایما علی ذلک المنوال،و یجری أبدا علی هذه الحال،و قد اشیر فیه إلی أمر الحجیج و توجّه خاطرکم الشریف إلی أن لا تدعوا أن لا یستقیم أحوالهم، و أن یکونوا فی أمر مریج،فبذلک استبشرنا و به جدا سررنا،و قد کان قبل أن یصل هذا الکتاب المستطاب ارسل حاکم البصرة،إلی أعلی حضرة مهده بساط السلطنة العظمی، و الملکة الکبری لازالت محفوفة بالنصر و التأییدات العلی،و استدعی رخصة الحجّاج، و فتح هذا الطریق الإلهی فی هذه الفجاج،و ذکر مؤکدا بعهود و مواثیق أنّه لا یؤخذ منهم أزید ممّا شرط قطمیرا،و انّهم لا یصیبهم ظما و لا نصب و لا مخمصة،إلاّ أن یشاء اللّه و لا یظلمون نقیرا،و الأعلی حضرت الخاقانیّة ما برحت مهبطا للفتوحات السبحانیّة، أسعف مأموله و أنحج مسئوله،لما یظنّ بعد ذلک أن لا یکون المنع سایغا و الصدّ جایزا،إذ ما کان سبب ذاک المنع و الصدّ جایزا،الا ما وصل إلی شرایف مسامع حضّار المجلس الأعلی السلطانی،إذ(انّه)ینالهم من الأعراب،اذی کثیر من غیر حصر وعدّ،فلاجرم صدر الأمر الأعلی بإنفاد القوافل و إرسال السوابل،علی ما هو متمنّی حضرتکم العلیّة و مبتغی خدمتکم السنیّة.

فالمرجو إذن من أفضال خدّامکم الکرام،و ألطاف خدمتکم العظام،أن لا یقصروا سعیا فی مراقبة أحوالهم،و محافظة أنفسهم و أموالهم،کما کان دایما دأبهم و طریقتهم،و سمیّتهم و سجیّتهم؛و أن لا یترکوا أن یصل إلیهم اذی من أحد سیّما أعراب البادیة،لئلا یصیر ذلک معاذ اللّه سببا لأن یسدّ مرّة(بعد)أخری هذا الطریق المفتوح،و یحرم عباد اللّه الاستقاء بتلک الفتوح،فإنّ فی فتح هذا الطریق برکات کثیر لکلّ فریق،و یعود ثوابها إلی أیّام أعلی حضرة السلطانیة،و حضرتکم العلیّة،فلا یشاء اللّه أن یسدّ هذا الباب بشؤمة سماجة الأعراب، و تثنّی هذا الاستدعاء،واثقا بتحقیق الرجاء أن لا یزال تعدونا من زمرة المخلصین

ص:391

و المحبین،و أن تمنوا علینا بإرجاع الخدمات التی تکون لنا من القابلین فبذل الجهد فی اسعافنا،و نمنح الطاقة فی انجاحها،و أن یذکرونا فی بعض الأحیان،فی تلک المواقف الکرام و المشاعر العظام،لعلّه ببرکات توجهاتکم السنیّه حصل لنا مرة(بعد)أخری العود إلی تلک الحضرة العلیا،و الفوز بهذه السعادة العظمی،أنّه علی کلّ شیء قدیر و بتحقیق رجاء الراجین جدیر،و لقد خرجنا بالإطناب عن حدود حرم الآداب،و کدّرنا صفاء وقتکم الشریف بشوب الأسهاب،فبالحریّ ألان أن نختم الکلام و نفتح باب السلام،السلام علیکم أوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا و رحمة اللّه و برکاته.

(5)

من منشأت آقا حسین خوانساری که از جانب اعتماد الدوله

به وزیر اعظم صوابه کار روم نوشته اند

چندان که مزرع سبز آسمان به شبنم اختران خرّم و ریّان است (1)،چمن دولت و اقبال و گلشن عظمت و اجلال بندگان والامکان رفیع الشأن عالی حضرت منیع مرتبت،نوّاب فلک حباب گردون قباب،صاحب دیوان وزارت و ایالت،فارس میدان شهامت و بسالت (2)،مورد الطاف یزدانی،محرم اسرار سلطانی،دوحۀ بستان رفعت و شوکت، چراغ شبستان حشمت و ابهّت،قاید جنود مجنّدۀ اسلام،سایق جیوش قیامت احتشام، ناظم مناظم امور سلطنت و پادشاهی،کافل به مشیّت مهمّات سروری و فرمان روائی، عارف مصالح ملکی و مملکتی،جامع مفاخر مکتسبی و موهبتی،قوة الظهر شجاعت و مردانگی،قرة العین کیاست و فرزانگی،مؤسّس ارکان خیراندیشی و نیک خواهی،مشیّد بنیان رضاجوئی،ارسطورأی،ملک آرای،صائب تدبیر،معدلت پرّای،مدبّر امور الجمهور بالفکر الثاقب،متکفّل مهام الأنام بالرأی الصایب،الذی بالسیف ینحت (3)قلم الوزارة،و به

ص:392


1- (1)) -ریان:تر و تازه.
2- (2)) -بسالت:دلیری.
3- (3)) -ینحت:می تراشد.

القلم یرفع لواء الإمارة،لا زالت منازل مواکب حشمته مغبّرة الأرجاء،و مراتع مراکب دولته مخضّرة الغبرا،از رشحات سحاب الطاف،و نسمات مهیب افضال پادشاهی شکفته و خندان باد.

بعد از اهداء تسلیمات مخالصت سمات،و اتحاف تحیّات مصادقت آیات،که بهترین هدایای دوستان و گرامی ترین تحف محبّان است،رقم زدۀ خامۀ اظهار و نگاشتۀ لوح بیان می گردد،که چون عادت ازلی و سنّت لم یزلی بر این جاری شده که چنانکه لطافت و صافی آب دجله و جو تا کوزه و سبو منشعب از صفای چشمه ساران است،و شکفتگی و نضارت گل تا گیاه و شکوفه و شاخ تا سبزۀ راه،منبعث از طراوات نوبهاران،همچنین مصادقت بندگان و غلامان،بلکه سایر رعایا و زیردستان نیز،تابع مضافات پادشاهان و مخالصت فرمانروایان که چشمه سار فیوضات سبحانی و نوبهار عنایات یزدانی بوده باشد،لاجرم بنابر حصول کمال مصادقت و موالفت،و نهایت ارتباط و مودّت این دو سایه پروردگار، و این دو پرتو رحمت آفریدگار،که همین معنی بر دعوی یگانگی و اتحادشان برهانی است آشکار،مرآت ضمیر چاکران و غلامان نیز عکس پذیر جمال شاهد این حال گشته.

بحمد اللّه ساغر دلهاشان از بادۀ صدق و صفا سرشار است،و انجمن خاطرها از پرتو مهر و ولا لبریز انوار،و چون اظهار دوستی باطنی از سنن سنیۀ خیر البریّة علیه الصلوة و التحیة است،بنابرین کمترین بندگان و کمینۀ غلامان این دودمان ولایت نشان،اقدام به فتح باب مراسله و مکاتبه به آن جناب گردون انتساب نمود،که هم شاهد محبّت باطنی را جلوه ظهور داده باشد،و هم به این تقریب استعلام احوال خجسته مأل که خاطر الفت مظاهر به غایت متعلق به چگونگی آن است،نموده،و مع ذلک بعضی از مقدّمات نیز که منتج سعادت دارین و مثمر کرامت نشأتین است در طی آن مندرج گردد.

معاذ اللّه،نه از راه افتقار به بیان و احتیاج به اظهار آن،چه ظاهر است که ضمیر مهر تنویر ملازمان آن حضرت تعالی منزلت را احاطه به این مراتب بر وجه اتم و نحو ابلغ

ص:393

حاصل است،و اظهار آن به ملازمان آن جناب از مقولۀ ارسال زیره به کرمان و قطره به عمّان است،بلکه از باب التذاذ به گفتار و اهتزاز به تذکار،و از قبیل افادۀ لازم خبر چنانچه در علوم ادبیّه محرر است.

خلاصه آن مقدّمات و صفوۀ آن مقالات اینکه،چون بر رأی ارباب بصیرت پوشیده نیست،که غرض اصلی سلطنت و فرمانروائی،و علت غائی سروری و دارائی،محافظت نوامیس یزدانی و پاسبانی مخلوقات سبحانی است،لاجرم هرگاه سلاطین جهان و تاجوران دوران،یکی از بندگان را به وفور عنایات بی غایات،و شمول الطاف بی نهایات، امتیاز و اختصاص،و راه سخنوری در محفل بهشت نشان و رخصت گفتگو در مجلس جنّت بنیان داده باشند،و به چنین نعمتی عظمی و موهبتی کبری سرافرازی بخشیده،باید که در لیل و نهار و پنهان و آشکار مراقب و محافظ این معنی بوده که به غیر از کلمۀ طیّبه که متضمن رضای خالق و خشنودی خلایق،موجب رفاهیّت عباد و امنیّت بلاد،و مستلزم دعای خیر جهت صاحب دولت و نام نیکو برای ولی نعمت بوده باشد،بر زبان جاری نگردد،و اگرنه موجب کفران نعمت منعم حقیقی و مجازی گردد...مستوجب سخط الهی و مستحقّ غضب پادشاهی خواهد بود.

بنابراین بر امثال ما بندگان و غلامان لازم و متحتم است،که شکرانه این نعمت بی پایان و این سعادت بی کران،پیوسته در ابتغاء مرضات یزدانی و تحصیل دعای خیر این دو سلطان سلطان نشان کوشیده،همواره در مقام استحکام بنیان دوستی وداد و تشیید اساس محبت و اتّحاد،که لامحاله آسایش بندگان و آرامش رعایا و زیردستان در ضمن آن است بوده باشد،و سرموئی راه آن ندهند که از رهگذار افساد مفسدان،و فتنه انگیزی شوربختان،که در حقیقت حزب شیطان و یأجوج فتنه و طغیانند،در بنای مساملۀ طرفین که نمونۀ سدّ اسکندر ذو القرنین است رخنه پدید آید؛چه سلاطین و پادشاهان به مثابه دریای بی کران اند،که هنگام آرمیدگی آن اصناف برایا و انواع خلایق غنائم و ذخائر

ص:394

و لئالی و جواهر در جیب و کنار امالی و آمال ریزند،و هرکس به قدر استحقاق و استعداد از آن محظوظ و بهره ور گردند،و بسا باشد که به وزیدن اندک باد مخالفی بر آن سفینه حیات عالمی در غرقاب فنا و گرداب عنا افتد،و دست امید کسی به ساحل امان شفاعت و ذیل درخواست نتواند رسید.نعوذ باللّه منه.

دیگر طریقۀ محبت آن است که همواره ابواب مکاتبات و مراسلات از طرفین مفتوح بوده،اصناف متردّدین و انواع مسافرین از تجّار و غیرهم به فراغ بال و رفاه حال به فرمان «فَامْشُوا فِی مَنٰاکِبِهٰا» (1)از جانبین تردّد می نموده باشد،که این معنی هم محرّک سلسلۀ وداد و باعث زیادتی آمیزش و اتحاد است،و هم موجب معموری شهر و دیار و سبب انتشار ذکر جمیل سلاطین به اطراف و اقطار.

و کسی از اجلاف و اوباش هرطرف را یارای این نباشد که تعرضی بی جا و اذیّتی بی موقع به عرض و مال و تن و جان احدی تواند رسانید،خصوصا زوّار بیت اللّه الحرام، و طائفین مرقد خیر الانام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،که در حقیقت اضیاف ملک جلیل و مدعوّین خوان خلیلند،و اکرام ضیف شیوۀ رضیّۀ کرام و سنت سنیّۀ شافع یوم القیام است.

و چون چنین نباشد؟!حال آنکه سایر طوایف از گبر و ترسا و یهود و نصاری با کمال تباین کیش و آیین،و نهایت تخالف ملت و دین،همگی در آن حدود در امان مسالمه و ضمان مهاونه اند؛پس چگونه با مردم این دیار که تمامی از امّتان احمد مختار و محبّان سید ابرارند،با وجود روابط مذبوره،من بعد طریقه الفت و آمیزش به نوعی که پسندیده خدا و رسول است،مسلوک نگردد؟.

و چون زیاده برین موجب اطناب و اسهاب است،به همین قدر اختصار می رود،ما بقی شرح احوال مرجوع به تقریر فلان است که انشاء اللّه هنگام استسعاد به سعادت ملازمت ملازمان منیع المکان،به شرف سماع و عزّ استماع خواهد رسانید.

ص:395


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ ملک،آیۀ 15.

همواره مسند جاه و جلال،و وسادۀ عظمت و اجلال به زیور وجود فایض الجود آراسته و پیراسته باد.

(6)

رقعه ای که جناب آقا حسینا نوشته اند

به صدق و یقین سوگند که اگر بالفرض مشاطۀ نوبهار،چهرۀ شاهد سخنوری به صد آب و رنگ بیاراید،و گلگونه رخسار عروس معنی پروری،به هزار نقش و نگار بنگارد،نسیم دلجوی...بهشتی طرّۀ شمشاد عبادات تاب ده،و رشحۀ چهارجوی بهشتی شاخ و بن گلبن استعارات آب ده،داور فروردین با همۀ عدل گستری به محض خاطر رنگ آمیزی نقشهای نقش بند اندیشۀ بی گناه،به خون ارغوان فرمان ده،طبیب ربیع با همۀ مهرپروری به مجرد فزونی آب درهای دریای خیال بی تهیّج مواد بخار نشتر برق بر شریان نیسان زند،طوطی نطق سالها در دبستان گلشن باغند بسان هزاردستان سبق خوان شود،[کذا]و طفل تکلّم مدّتها در کنار دایگان سوسن،به لغتهای گوناگون زبان دان گردد،شکفتگی طبع هزار چمن از باد بهاری وام گیرم،و تازه روئی خاطر صد گلشن از ابر آزاری منّت پذیرم،جامۀ دامن فشان جلوه از بر شاهدان سرو و صنوبر کنده در قامت رعنای نونهالان الفاظ پوشانم، و عقد گوهرنشان ژاله از روی دلبران نسرین و عبهر گسسته در پای عروسان معانی فشانم.

خردۀ سخن در ترازو به زر نرگس سنگ عیار سازم،و جواهر کلام در درج مرصع غنچه سر به مهر اعتبار،سوختگی داغ لاله در داغ خیال دوانم،و روغن تازگی طبق محلول ژاله در چراغ فکرت چکانم،از روی صفحۀ پرلطایف سبزه که نگاشتۀ خامۀ قضا است سواد بر بیاض طبع بنگارم،و از نامۀ سر به مهر غنچه که آوردۀ قاصد صبا است نسخه مقابله کرده با نسیم پردازم.کمند رسای از موی گیسوی شمشاد بافته بر دوش او افکنم، و حلّۀ زیبای از خارای دو روی گل رعنا دوخته در بر مضمون های دل آرا کنم،در دشت شوره زار سنبلستان آهوان رمیدۀ معانی وحشی صحراگرد به صد افسون و احتیال به دام

ص:396

آرم،و در زیر خیام بیدهای مجنون نسیان لیلی وشان الفاظ روم،سایه پرورد به هزار غنج و دلال در خرام ریشۀ دوات از زلف پریشان سنبل سازم،و کاغذ نامه از ورق افشان،گمان ندارم که سامان دو سه سطری پریشان در جواب مکتوب مرغوب اعزّی برخورداری توانم گرفت،و استخوان بندی چند کلمۀ بی مغز در برابر آن نامۀ عنبرین شمامه توانم کرد.

اگر از خویشتن جدا می توانستم نمود چاره آن بود،که همان نامۀ بلاغت طراز در جواب باز فرستم،یا اگر حسنت بر طبیعت روا می توانستم داشت،علاج اینکه مضمون چند از آن نسخه اعجاز استراق نموده ابراز نمایم،لاجرم بجز از اعتراف به عجز پناهی، و بجز قایل شدن به قصور گریزگاهی ندارم،و یقین می دانم که ایشان نیز با وجود اطلاع بر این معانی معذور خواهند داشت،و بجز نوشتن جواب سؤالی داده نخواهد ساخت.العذر عند کرام الناس مقبول.

العبد...

(7)

سواد کتابت علامة العلمائی آقا حسین خوانساری

به افضل الفضلائی مولانا خلیل اللّه دام ظلّه

مصباح منیر محفل دانائی،و مشکوة فروغ انوار روشن رایی،یعنی ضمیر حقایق پذیر جناب والا القاب مبادی آداب،سامی فطرتی که از صفحۀ نانوشتۀ صافی طویتی و آستان درش نشان صدق ولای دوستان را چنانچه هست،و در فهم رموز قصه سرگذشت دور افتادگان به دل نزدیک را محتاج به حکایت کسی نیست.عالی فضیلتی که از روضۀ دلگشای کافی هدایتی احادیث صحیحۀ صدق و وداد،و اخبار صحت آثار حسن اعتقاد راویان صفات حمیده و ناقلان سمات پسندیده خویش را کما هی دیده،در قبول هیچکدام گوش بر آواز توثیق احدی به حکایت...نگشت،حکمت انتمای شافی درایتی سررشتۀ نبض حال خستگان تبر جدائی را غایبانه به دست گرفته در استعلام چگونگی حالات منتجه احوال که عبارت از مکتوب محبت اشتمال است،ندارد.

ص:397

وقت اندیشه که در میدان تنگ فصالی دقیقه اندیشی قصب السبق سبقت و پیشی از همگنان ربوده،در حلیه مشکل پسندی صفحه خامۀ تیز که دو را به جوی نشمارد،و زبان معانی بیانش مفتاح علوم دینی است،و خامۀ راست نشانش زبانۀ ترازوی نکته سنجی معارف یقینی،حاشیه نشینان مدرس افاده اش همگی شرح نویس متون فضل و کمالند، بنای تصحیح آرای خویش نه به پایه ای بلند ساخته که سرکوب فقه بلندپروازی قصوی نباشد،و رقم نگاران صفحۀ استفاده اش در تهذیب اصول اعتقادات نه به عدّۀ آراسته اند که مشاطۀ حقایق نگار اندیشه هریک یکرنگ حکّ و اصلاح و سمۀ عام فریبی از ابروی شواهد مختصر صاحبی تراشد،زلال اعجاز کرده از افاضه اش در احیای علوم دینی جاری مجرای آب حیوان،و سحاب فیض بار افاده اش در گوهرنگاری صدف سامعه تشنه لبان معارف یقینی نازل منزلۀ نیسان،أعلم العلماء و أفضل الفضلاء المتحررة علاّمی فهّامی آخوندی مستغنی الألقابی و الأوصافی شمسا للإفادة و الإفاضة و الفصیلة و الملة و الدنیا والدین مولا خلیل اللّه دامت ایّام برکاته روشن تر از آنکه از مرآت حقایق نمای دل اشفاق منزلت که آئینۀ حال شاهدان غیبی است صورت حال مشاهده ننموده شرح مبسوط شوق را در گرو رقم نگار خامۀ محبت پیرا که به سالهای بی پایان چهره گشای تحریر شمّه ای از آن نمی تواند شد،دارند،و از صحیفۀ کاملۀ دوستی که همیشه نصب العین خاطر فیض ناشر...داعیان صمیمی را مطالعه نفرموده،صحت وقوع آنها را موقوف به شهادت مکتوب صداقت اسلوب شمارند.پروانه یک شبه بال دل بی قرار به هوای طواف شمع شبستان وصال نه...در پرواز است که صدای پرزدن آن به مسامع...و عندلیب شب خوان بر گلبن زبان مدح سرایان چمن وفا جوید به آهنگی نغمه پرداز است که از آواز زارمانی آن گوش ترانه سبحان[کذا]گلشن حضور وافرالسرور پر نشود اگرچه...صحایف اتّحاد به حسب ظاهر مرحله پیما به آن وادی وداد مقصر لیکن بنابر تقصیر لازمه سفر و طریقه مسافران اطاعت گستران،رجاء واثق است که آن پاسدار شریعت غرّا و پشتیبان این معنی

ص:398

را حمل اخلاص مخلصان نفرموده،با حادّۀ مستقیمۀ یک جهتی ثابت قدم دانند،چمن التماس بذل داشته در مظان اجابت جواب از مقوله تحصیل حاصل بوده،لاجرم طهی مروّت درخواست آن نموده به سفارش ارسال و ارجاع هرگونه حسم نموده.و السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته.

(8)

از جانب آقا حسین خوانساری به عالی جناب مولانا میرزا شروانی

به سوی نجف اشرف اعلی روانه کرده شد.

پیوسته مصابیح فتوحات غیبی،و شموع فیوضات لاریبی،چراغ افروز انجمن ذات، و روشنی بخش عرصۀ احوال خجسته سمات جناب فضایل مئاب حقایق اکتساب دقایق انتساب،خورشید افق دانشوری دری،سپهر نکته پروری،قطب فلک معرفت و دانش، مرکز دایرۀ بصیرت و منش،چهره گشای مسائل حلال و حرام،شرح افزای صدور مدارک و افهام،مفتاح ابواب فلاح،مصباح محراب تقوی و صلاح،مجاور حرم عبادت،معتکف جامع زهادت،مهبط فیوضات ازلی،مفتاح فتوحات لم یزلی،دانشوری که احاطۀ طول امتداد غیرمتناهی به دایرۀ عرض نتایج فکر عمیقش،چون احاطۀ عرض خط به سطح دایره محیط خارج از حوصلۀ امکان است،و انطباق رشتۀ اعداد بر سلسلۀ معارف ذهن دقیقش از قبیل انطباق متناهی بر غیرمتناهی محال و با امتناع توأمان.

نکته پروری که دقیقه سنجی طبع نقّادش چندان نقود افکار به سکّۀ قبول کامل عیاران انصاف شعار رسانیده،که میزان اندیشه در سنجیدن آن هم پلّۀ ترازوی عجز و قصور گشته خربار خجالت بکشد،و سبک سیری شعلۀ ادراک ذهن وقّادش چنان آتش در دودمان مشکلات بی شمار انداخته،که در میان سوختگان آن چیزی که در حساب نیست،پنبۀ گرانی کوش شبهۀ جذر اصم است که زور کمال است،فکر اکثر موشکافان،بی شبهه به حلاّجی آن نرسد.

ص:399

حاشیه نشینان مجلس افاده اش همگی شرح نویس متون فضل و کمال؛دقیقه سنجان مدرس افاضه اش،تمامی در اعلی درجۀ دانش و افضال،اعنی الفاضل الألمعی الذی فوائده مقنعة لمن استرشد بإرشاده المفید،و قواعد بیانه و دروسه لَذِکْریٰ لِمَنْ کٰانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ (1)،علاّمی فهّامی اخوی مولانا میرزا زید توفیقه بوده،همواره موفق به توفیقات غیرمتناهی،و مؤید به تأییدات الهی باشند.

بعد از گزارش دعوات وافره و نگارش تسلیمات متکاثره مکشوف ضمیر حقایق پذیر آنکه،للّه الحمد ریاض احوال صحت اشتمال همگی محبّان آن رونق افزای چمن فضل و کمال به آبروی زلال سحاب فیض بار توجه حضرات ائمۀ معصومین علیه السّلام سرسبز و سیر آب،و نضارت بخش خواطر اصدقاء و احباب است،امید که گلبن احوال خیر قرین و دوحۀ آمال آن مودّت آیین نیز به الوان گلهای خرّمی بال،و شکفتگی خاطر محبت اشتمال برومند،و به انواع اثمار کامروائی و حصول موصول و پیوند بوده،از خزان حوادث روزگار و شدائد لیل و نهار در کنف حمایت ایزد متعال باد،بالنّبی و آله الأمجاد.

حقّا که یاد روضۀ دلگشای صحبت وافرالسرور علی الدوام چون مضمون دلنشین دوستی در حصن خاطر محبت ذخایر متمکن و هوای...و شوق طواف کعبه روح افزای حضور فایض النور همواره در مرتبه کمال و درجۀ عالی است،بلکه با سلسلۀ لایتناهی مقادیر و اعداد توأم است،و طاقت بیش از این جدائی از صحبت آن شناسای کیفیّت دوستی و اتّحاد بسیار کم،تشنه لبان زلال صحبت گرامی را زیاده بر این در دشت کربلای انتظار مهموم گذاشتن،و متعطّشان عین الحیوة ملاقات سامی را بیش از این از فیض رشحات حضور فایض السرور محروم داشتن،در شرع با صواب دوستی و وداد خطاست، و در کیش ارباب یگانگی و اتّحاد ناروا.

ص:400


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ ق،آیۀ 37.

اگرچه تکلیف مراجعت ایشان به این صورت در نظر صواب دید روشن ضمیران صایب اندیشه،و آگاه دلان خردپیشه فی الحقیقة توقع استبدال ادنی به خیر[کذا] و چشم داشت توجه از کعبه به دیر است،لکن چون زیاده بر این توقف نمودن آن عزیز در آن صوب صواب انتما مخالف خواهش احبّاست،و تمامی از رهگذر حرمان صحبت فرح بخش گرامی مغموم،و منتظر قدوم بهجت لزوم اند.

و در این ایّام به تقریبات مناسبه و تمهیدات متناسبه،در مجلس بهشت آئین بدستاری نسیم توصیف مقرّبان آستان دولت قرین نقاب خفا از چهرۀ حقیقت حال و آئینۀ کمال ایشان بر وجه دلخواه دوستان گشوده شده،و خاطر ملکوت ناظر اعلی حضرت نوّاب کامیاب ظل اللّهی به معاودت آن بزم آرای انجمن دانش و آگاهی به غایت متعلق،و آراء همگی احباب در تصویب آن متساوی و متوافق است.

و گمان کلّی دارید که التماس داعی دوام دولت قاهره را در انجمن قبول آن عزیز بار، و محبّت ایشان نسبت به این جانب بی شمار است،و حکم واجب الاذعان و فرمان والاشأن عزّ صدور یافته،که مکتوب مصلحت اسلوب محبّ،از جانب حجاب بارگاه خلایق پناه،حامل تکلیف،و قاصد تبلیغ امر به معاودت ایشان بوده باشد،لاجرم امتثالا للأمر الأعلی لازم دیده که آن عزیز را از کماهی احوال آگاه،و بر توجه سمت کعبه حقیقی و قبله حقیقی اعنی درگاه عرش اشتباه ترغیب و تحریص نماید،تصدیق تصوّر و تحقیق مقربان بساط لازم الانبساط خاقانی بر ذمّت اهتمام آن عزیز فرض و متحتم،و تحصیل مرام ایستادگان پایۀ سریر خلافت مصیر و معاودت به این صوب بلاتأمّل و تأخیر،واجب و لازم است.

فإذا بلغ الکتاب إلیک و اتّضح المرام لدیک فقم إلینا و لا تقعد و ثب عجلا لفرصة عرضت فالجزم و فی العجل.

زیاده بر آن چه مبالغه و سفارش نماید.

ص:401

هذا عهدنا إلیک فامتثله و اعمل بما فیه و لا تهمله،حصل اللّه تعالی مهمّات آمالک اولیها و اخرها،و انتج مقدمات أحوالک صغراها و کبراها،و حرّسک عن الآفات بعزّ حمایته، و أعانک فی جمیع الحالات بحسن کفایته،انّه بالإجابة جدیر و علی کلّ شیء قدیر.

(9)

رقعه ای که آقا حسین خوانساری به میر غیاث حکیم نوشته

پیوسته سعادت پیرائی ایّام خجسته آغاز فیروز انجام حکیم دانش پژوه،طیب میمنت شکوه،افلاطون دانش،ارسطوبینش،بقراطفطرت،سقراطسرشت،روشن سواد خطوط سرنوشت،چاره گر دلهای نژند،شفابخش خاطر مستمند،مرهم بند ناسور حوادث روزگار،عافیت ده خستگان لیل و نهار،ذخیرۀ عنایت الهی،قانون تأییدات نامتناهی، دانای حکمت علمی و عملی،مشمول اصناف تسدیدات ازلی،طراوات افزای آئین روح الهی،حقیقت دان مغیبات اشیاء کماهی،نگاشتۀ خامۀ عافیت ختامه اش،چون نسخۀ عیسوی ضامن عمرابد،و مانند شگرفنامه آسمانی کفیل سعادت مخلّد،هر حرفش را چندین دار الشفاء در آغوش،و هر سطرش بسی صحّت آباد بر دوش،از آثار سبّابه حکمتش نبض وجود جنس بشر را حرکت مخالف مباد.

عدم مساعدت طالع و ستیزۀ بخت،آنکه بعد از پی سیر مدارج گوناگون،و طیّ کریوهای دور و دراز از حدّ افزون،بر وجود،وصول به قرب و جوار از دریافت عافیت حضور پرسرور محروم آمده،به طرز بیمار داران فراق از استسعاد همدوشی علاج مأیوس گردیده.

امیدوار است که حکیم علی الاطلاق به توفیقات یزدانی از دار الاسقام مباعدت استخلاص داده به شفاخانه ملاقات گرامی رساند،و ابلاغ ضوابط اخلاص مندی در عهدۀ تقریر دلپذیر فلان مذکور است که ان شاء اللّه تعالی هنگام استدراک گرامی خدمت روح بخش به معرض مقاوله جلوۀ عرض خواهد داد.

ص:402

متوقع است که همواره اقتضای سوابق التفات را وسیلۀ مائده خامۀ حکمت اندیش، اهتزازبخش خزان آباد خاطر اخلاص مظاهره آمده،همیشه بهار را نگارند.

چون غرض اظهار روابط اخلاص بوده،به زواید تصدیع نمی دهد.امید که از فیوضات بهره مند بوده،مهبط تجلّیّات ربّانی بوده باشند.

(10)

رقعه ای که جناب آقا حسینا به میر ذو الفقار نوشته

با آنکه درین ایّام دوری،پیوسته خارخار نامه پردازی از هر بن موی خامه در جوش است،و آهنگ بلندپروازی از هر«تای»بال کبوتر آرزومندی در خروش،سودای گفتگوی غمهای هجران،جهان جهان در دماغ بی حوصلگی دل پیچیده،و خار صحرای نهفتن دردهای حرمان،دامان دامان در پای بیتابی خاطر خمیده،دهن غنچۀ رازهای سربستۀ آلام ایّام دوری،به تحریک نسیم ناصبوی در انداز بوسیدن لب شاهد شکفتن است،و پای گل اظهار دردهای نهانی روزگار جدائی به دستیاری حریف ناشکیبائی در پرواز گلشن جیب و بغل عروس گفتن،بدمستی بادۀ زورآزمای فراق بر در خلوت دل در شکستن قفل خموشی است،و سرکشی شعلۀ طاقت سوز اشتیاق در آتش افروزی دیگ بیهده جوشی،الفتی که پیش از این پای حوصله را باد امان بوده،امروز دست شوق را با گریبان است،و شکوه ای که دل اظهار را از اندوه زبان بوده اکنون زبان را از دست افغانست،گفتگوهای خلوتی که در ایّام گذشته لب حوصله را با افشای راز در میان بود، این زمان با دف و نی از زبان خاموشی می شنوم،و حرفهای نهانی که سابقا از گم شده های خاطر اوراق یادآوری بود،الحال یک به یک را ثبت دفتر فراموشی می بینم،دندان بر جگر نهادن که در ذایقۀ مشکل پسند بدمستی بادۀ تنگ ظرفی،مزّه به گزیدن داشت،حالیا در کام گاو خوش علف تحمّل،چاشنی زهر هلاهل مکیدن بهم رسانیده،چین پیشانی دل تنگی

ص:403

که در مذهب گرفتگی ناخرسندی چون صندل بر همگنان نشانه کفر و ناسپاسی بود،در این اوقات در مشرب شکفته روی رضا و تسلیم مانند سیمای صالحان ناصیه آرای جبهه شکرگزاری شده،فارغ بالی که پیوسته همنشین تنگنای قفس اضطراب بود،اکنون در کشور پهناور شکیب نامش بر گوش دل نمی خورد؛آرام که از سکّان سفینه قلزم آشفتگی بود،در این ایام بر فراز چاربالش آسودگی خیالش در چشم خواب نمی آید.چاک بی طاقتی که کوی گریبان رسوائی بود طراز خامۀ شکیبای شده،و داغ بیتابی که چراغ زیر دامن آستین بیخودی بود،غرّۀ ناصیۀ صبرآزمای گشته،لکن چه چاره سازم؟که چندان که سراسیمه برگرد چشمه سار خاطر می گردم از تف با حورای هجران چندان نم در او نمانده که در جواب مکتوب مرغوب بلاغت اسلوب بندگان سیادت و فضیلت پناه،کمالات و قابلیات دستگان اعزّی برخورداری،میر ذو الفقار،نامه خود،چه احتمال دارد گل رقعه داری در آب توانم گرفت،و باین فسانه طفل اضطراب را لحظه ای در خواب توانم کرد؟

به همه حال چون حال بر این منوال است،یقین که عذرنامه ننوشتن را پذیرفته خواهند داشت،و ناگفته را گفته خواهند پنداشت.

در فهمیدن بعضی از فقرات قدم طبع را پاره ای می باید فشرد،یاران ستم ظریف خصوصا بندگان فصیح الانامی زود بزود در معرض انکار و اعتراض درنیایند و قیاس بر شعر شعرای تازه نفرمایند.سخن من فهمیدن هنر است.

(11)

ایضا منه مدّ ظله به میرزا ابو الفتوح نوشته

شب دوشین چندان که به گرد سراپای خاطر برآمد،و در زوایای ضمیر جستجوی...

نمود،به مضمونی پی نبرد که سرموئی قابلیّت جواب نوازش نامۀ نامی،و به معنی راه

ص:404

نیافت که ذرّه ای لیاقت اهتدای محفل گرامی ملازمان والامکان آن نور حدقۀ سیادت و نجابت،و نور حدیقۀ هدایت و ولایت،بزم آرای انجمن فضل و کمال،نخل پیرای چمن دولت و اقبال،فهرست صحیفۀ دانش و بینش،منتخب مجموعۀ آفرینش،غرّه ناصیۀ عزّت و علا،قرّۀ باصرۀ عظمت و اعتلا،خلف الصدق خاندان فتوّت و مروّت،قرّة العین دودمان انسانیّت و اهلیّت.

والا نسبی که لوح محفوظ تختۀ ابجدخوانان مکتب تعلیم آبای اطهار اوست،و عالی حسبی که شاخ سدره اوّلین پایۀ منبر نوآموزان خطبۀ تعظیم اجداد اخیار او،در بزم خاطر صافی طویتش بزرگ منشی و درویش مشربی از یک مشربه آب می خورند،و در نظر طبع والاهمتش دیباطرازی و پشمینه بافی از یک کلاه تار و پود می برند.

در برابر تیغ شمشیر ایوان قدر بلندش،برهان ترس،سپر انداخته،و مدارج لایتناهی طالع ارجمندش برهان سلّم را بارها از نردبان رها ساخته،بر سر خوان نعمای مکرمتش چشم و دل تمنّا پر،و به شبر ید طولای همتش آب دریا کم از کر،جائی که از مشکل گشائی ذهن ثاقبش سخن رود نام معمّا بردن ننگ است،و در مقامی که از پهناوری دستگاه مناقبش حدیث گذرد،قبای قلمی بیست و نه حرف بر قامت بیان تنگ.در هفت آسمان کوکبی به طالع نظم و نثر بلندپایه اش از مادر نزاده،و از صلب نه فلک نطفه ای به قابلیّت عنصر گرانمایه اش در رحم چهار ارکان نیفتاده،کنگره های ایوان قدرش بر دوش پروین است،و لنگر سفینۀ حلمش،بر گردن گاو زمین.

در گلستان نزاکت طبعش از پیراهن گل بدن رنگ بدن گلها در خاریدن،و از عطر صبح قبای غنچه ها در دریدن،از چمن خوی خوشش اگر نسیمی بر انجمن وزد به مقراض پر پروانه سر شمع می توان گرفتن،و از شعله طبع سرکشش اگر پرتوی به چمن رسد،در تنور لاله بیضۀ فولاد می توان برشتن.

ص:405

عود بوستان خلقش بر آتش گذار و در کانون شتا عرق بهار بگیر،و مینای سرشار لطفش را سر بگشا و جام نشأه از دست خمار بستان،در محفل صحبتش صورت فالی را خواب نگیرد،و در خلوت عزلتش پهلو نقش حصیر نپذیرد،نسیمی که از کشور حولش برنخیزد در باغ و بستان به رویش وانشود،و شمیمی که از مصر خلقتش نباشد کاروان صبا دربار خودش جا ندهد،جامع کمالات صوری و معنوی،مجمع فضایل موهبتی و مکتسبی،صاحبی ملاذی قبلۀ گاهی داشته باشد.

همی ترسم از ریشخند ریاحین که خار مغیلان به بستان فرستم

مگر همان مکتوب معجز اسلوب را به ملازمت عالی بازپس فرستم،امّا چه چاره که مانند جانش از خود جدا نتوان کرد،به غیر از مهر خموشی بر لب زدن و اعتراف به عجز و قصور نمودن علاجی نیست،در باب تقصیر ایّام عید به ملازمت نرسیدن شاهد اعتذار آن به مشاطگی رباعی آراستگی پذیرفته به خدمت عالی روان نمود،امید که به عقد قبول درآید.

هرچند که جسم زارم ای عید امید همچون مه نو به پای بوست نرسید

روشن تر از آفتاب عذری دارم خورشید به روز ابر کی بتوان دید

پیوسته آفتاب عیش و نشاط ملازمان سامی از سحاب کدورت تیرگی نپذیراد،و به غبار ملالت آلودگی مبیناد،الی یوم التناد.

(12)

منه دام ظلّه العالی لجهة الاسطرلاب

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم ،لقد صورته الاسطرلاب الذی هو مرآة بصایر اولی الألباب تحفة...النواب المستطاب الحاکم لدیوان العدل و الصواب،الاخذ فی مقام الحراسة بعضادتی الدین و الدولة،و الرافع لأساس السیاسة بلبنتی اللّین و الصولة،البالغ نفاذ أمره

ص:406

و شدة باسه إلی أن لو حکم بحبس المردة العصاة فی أوهن البیوت،و أمر...بنسج العنکبوت لعجزوا عن حلّه و نقضه و لو تعلّقوا بحبل الحیلة من کلّ باب و لبقوا فیه محبوسین إلی أن یموتو مثل الذباب،الجامع لعنوان الفضل و الکمال فی الدین و الدّنیا،شمس سماء الرفعة و الإقبال صفی علی بیکا لا زال کوکب دولته مرتفعا أن یری غایة رفعته بالطبقة العنکبوتیة، ناظر الاسطرلاب إلی أن ینشر صفایح صحایف الأعمال و یعدل علائق موازین الأفعال فی یوم الحساب.

(13)

دیباچۀ مطلع الانوار ملاّ محمّد باقر یزدی نوشته

حمدی فزون از میزان عقول و حواس،و سپاسی برون از مقیاس اندازه و قیاس، سزاوار فایض الانواریست که رصدبندان عقل و خیال از مبدأ خط استوای خلقت تا عرض تسعین که منتهای اقلیم شعور است،به دستیاری اصطرلاب کروی افلاک، و مسدّسی جهات،و ربعی عناصر،و صفایح اصفار کواکب،سررشته معرفت دقیقه ای از دقایق ارتفاع آفتاب ذاتش بدست نیاورده اند،و مجسطی گشایان دانش و کمال از هنگام مجاورت ساحل دریای مغرب عدم که جزایر خالدات ارحام است،تا زمان مهاجرت مملکت شرقی صبح مشیب که آخر طول معمورۀ اعمار است،به پایمردی پرگار نظر و اشکال هندسی خیال و دوایر وسیع فکرت ذرّه ای به شناخت سمت کعبۀ صفاتش پی نبرده اند.

عزیزی که به پشتی عضادۀ تقویتش تیزنگاهی که از ثقبتین دیدگان خفاش بیرون آید بر جوشن زراندود خورشید بند نگردد.

رحیمی که به دستگیری علاقه مرحمتش شطایای أشعّۀ شعاع مهر به بدن برهنه شخص سایه سرموئی گزند نرساند.

عنکبوت ضعیفی که به لعاب تربیتش لب تر کند در شاهراه عنقا دام می کشد،و پشیز

ص:407

ناچیزی که از نظر عنایتش پرتو پذیرد بر ذمّت کیمیا وام می گذارد،عرش اگر صد کرسی از افلاک به زیر پا نهد به حلقۀ کعبۀ جلالش دسترس ندارد،و چرخ اگر هزار پر از نسرین به چنگ آورد در پرواز هوای قدرتش قوّة بال مگس نه،تعالی شأنه و عظم برهانه.

و تحیّتی خارج از حیطۀ عدّ و احصاء و درودی فارغ از وصمة نقص و انتها درخور بزرگواری است،که رسن باز اندیشه را که عنکبوت کهف خیال است بر در و دیوار صرح ممرّد سپاسش پای بند نشود،و کمندانداز فکر را که شبگرد کوچۀ دماغ است بر کنگرۀ قصر مشیّد بنایش دست آرزو بلند نگردد،و شهسواری که در عرصه عرصات فرس شفاعت در زیر زین اوست،و شهریاری که ختم احکام رسالت نامزد نقش نگین او.امّی لقبی که لوح محفوظ نقطۀ تختۀ ابجدخوانان مکتب تعلیم اوست،و عالی حسبی که شاخ سدره،نخستین پایۀ منبر نوآموزان خطبۀ تعظیم او.

اصابع مبارکش اگر ظل می پذیرفتی ید بیضا به دعا از خدا می خواستی که وجود عینیش مانند اشکال شجرۀ وجود ظلّی می بودی،و حجرۀ همایونش اگر به زخارف دنیوی تن در می دادی به امید آنکه شاید در او به کار رود لبنتین مهر و ماه از شادی قالب تهی نمودی،به برکت نسبت عددی آل اطهار اوست که مناظر بروج این کهنه حصار از مرایای محرقه کواکب ذره ای خلل نمی پذیرد،و رشتۀ ثانیۀ ساعات لیل و نهار با کمال سرعت درک افلاک سرموئی گسسته نمی گردد،زهی اهل بیتی که اقرار به امامتشان ثانی اثنین ایمان بمابین الدفّتین فرقان است،و تمسّک به حبل المتین هدایتشان قرین اعتصام به عروة الوثقی قرآن،صلوات اللّه علیه و علیهم اجمعین ما دامت السموات مایلة و منتصبة و الساعات مورّبة و مستویة.

أمّا بعد بر الواح حقایق نمای ضمایر اصحاب بصائر و ارباب سرایر که مطلع انوار غیبی و مظهر اسرار لاریبی است پرتوافکن است،که قادر بی چون و خالق کن فیکون بنابر

ص:408

مضمون حقیقت مشحون وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِیَعْبُدُونِ (1)نوع انسان را که افضل مخلوقات است و اشرف مکوّنات از جامه خانۀ انعام و اکرام بی منتهای خویش بزیف هستی در بر کرده و افسر وجود بر سر نهاده،به جهت آنکه پیوسته جبهه اخلاص را زمین فرسای عتبه عبادت و رقبۀ اختصاص را اسیر ربقۀ طاعت داشته باشد،و اصل همه عبادات و اساس جمله طاعات-چنانکه اخبار متواتره و آثار متظافره به آن شاهد است- فریضۀ صلوة است،که عماد دین اسلام و قوام شریعت خیر الانام علیه و علی عترته افضل الصلوة و السلام است.

و چون برحسب فرمان واجب الاذعان وَ حَیْثُ مٰا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ (2)و به موجب تبلیغ بلیغ أَقِمِ الصَّلاٰةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلیٰ غَسَقِ اللَّیْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ (3)قیام به وظایف این خدمت پسندیده و اقدام به مراسم این شغل برگزیده بدون معرفت سمت قبله و شناخت اوقات معیّنه متصور نیست (4).

پس بر همه کس واجب و لازم است که سرچشمه این دو امر عظیم و این دو خطب جسیم بدست آرد،تا تفویت غرض ایجاد و تضییع مصلحت تکوین نکرده باشد،و وسیله سعادت جاودانی و ذریعۀ اقتنای مثوبات آن جهانی بوده باشد،مع هذا در ضمن معرفت ازمنه و ساعات و اطلاع بر احوال دقایق و درجات فواید دیگر مندرج و منطوی است.چه حکیم ازل و علیم لم یزل به موجب حکمت بالغه و مصلحت سابقه در هر ساعتی از ساعات لیل و نهار و هر دوره ای از دورات سپهر دوّار،بنابر اختلاف اوضاع اجرام علوی

ص:409


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ ذاریات،آیۀ 56.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ بقره،آیۀ 144.
3- (3)) -سورۀ مبارکۀ اسراء،آیۀ 78.
4- (4)) -در نسخه ای بعد از آیه آمده:«قیام به وظایف این خدمت سامی و اقدام به شرایط این شغل گرامی بدون معرفت سمت قبله و شناختن اوقات معیّنه صورت نپذیرد».

و اجسام سفلی سرّی غریب و خاصیّتی عجیب از سعادت و نحوست و برکت و شئومت و غیرذلک ودیعت نهاده اند،و به سبب عنایت به شأن انسان جملگی این امور را آیات بیّنات حوادث و علامات واضحات دقایق گردانیده،تا صاحبان انظار سلیمه و افکار قویمه از گنج بی پایان وَ عِنْدَهُ مَفٰاتِحُ الْغَیْبِ لاٰ یَعْلَمُهٰا إِلاّٰ هُوَ (1)بالکلیّه محروم و بی بهره نمانده،از آیات و علامات مذکوره به قدر گنجایش طاقت بشری استکشاف امور مخفیّه و اسرار غیبیّه از هزار یکی و از بسیار اندکی نموده.

فی الجمله اطلاع بر تجدّد و ترقّیات و تنزّلات،و تصرم دولات و نکبات،و حدوث مراتب و مناصب،و نزول مصائب و نوایب،و ظهور شرور و فتن،و وقوع آلام و محن به هم رسانیده،به قدر مقدور به اذن خالق ظلمت و نور در جلب منافع و عوائد و دفع مکاره و مکاید از خود و دیگران کوشش نماید،و از زایچۀ طالع هرکس استعداد و قابلیتی که در او مخمّر شده به حسب اوصاف و احوال صوری و اخلاق و ملکات معنوی از طهارت و عبادت،و فراست و کیاست،و بلادت و بلاهت،و خساست و شرافت،و امثال آن معلوم نمایند،تا در معاملات و مشارکات و معاونات و مظاهرات که لازم طبع انسان است با او بر وفق آن تعلیم الهی معاملت و معاشرت نموده،از ضرر غبن و خسران و الم حیف و نقصان مصون و مأمون مانده،واسطۀ نظام نشأه معاش و وسیله انتعاش بوده باشد.

و دیگر از فوائد عظیمه و منافع جسیمه این معنی آنکه چون لحظه ای نیست که به جهت تنبیه بر وجود قادر بی نیاز و صمد کارساز،و دفع سرکشی پیل طغیان و منع گریزپائی غفلت و نسیان محبوسان مطمورۀ امکان و نورسیدگان ازمنه و آنات،بی ره آورد حاجتی و دستاویز نصیبی از در مطلبی درنیاید،بالضروره از تمسک به ذیل دعوات و تضرّع به درگاه قاضی الحاجات گریزی نیست،چه اسعاف حاجات و انجاح مهمّات را به غیر از توجّه به ساحت وجوب،و اقبال به جناب علاّم الغیوب چاره ای مقرّر ندانسته اند.

ص:410


1- (1)) -سورۀ مبارکه انعام،آیۀ 59.

و حال آنکه به موجب حکمت های ربّانی و مصلحت های نهانی مفتاح دعا را در گشایش قفل اجابت در ساعات مسعوده و اوقات متبرکه دستی داده اند که در غیر آن نداده اند،لهذا تمیز میان نیک و بد ساعات،و تفرقه میان سعد و نحس اوقات به جهت تقریب استجابت دعوات و قبول تضرّعات امری است لازم و معیّنی است متحتّم.

خصوصا در این اوقات فرخنده ساعات،که جمیع طوایف امم و کافّۀ قبایل بنی آدم را به غیر از دوام دولت قاهرۀ شاهنشاهی و انتظام سلطنت باهرۀ ظل اللّهی،یعنی شهریار کامل عادل باذل،گردون بارگاه،ملائک سپاه،جمشید حشمت،فریدون سیرت، سکندرشأن،دارادربان،گلدستۀ گلستان مصطفوی،نوباوۀ بوستان مرتضوی،ثمرۀ شجرۀ نبوّت و رسالت،غصن دوحۀ امامت و ولایت،خلاصۀ احفاد سید المرسلین،نقاوه اولاد ائمۀ طاهرین صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین.

ابر فیاض سخا،بحر موّاج عطا،نایرۀ سحاب کرم،قبلۀ ارباب همم،باسط مهاد امن و امان،رافع لوای عدل و احسان،مؤسّس بنیان سلطنت و کامکاری،مشیّد ارکان عظمت و بختیاری،بانی مبانی مروّت و انصاف،ماحی مراسم جور و اعتساف،شیربیشه بسالت و شجاعت،نهنگ محیط جرأت و جلادت،صائب رای،قوی تدبیر،مشتری سعادت، خورشید نظیر،ناظم مناظم حل و عقد امور کافّۀ امم،عاقد معاقد رتق و فتق مهام بنی آدم، قاصم ظهور قیاصره،کاسر اعناق اکاسره،یکّه تاز قلمرو آفرینش،مسندنشین سریر دانش و بینش،یگانه خسروان هفت اقلیم،سرکردۀ سروران با تخت و دیهیم،زنجیر عدل نوشیروان از دیوان عدلش مصرعی،و ارباع زمین و آسمان در عالم جلالتش کمتر از رباعی.

از کف سخاوتش دامن صحرا پردر،و به شبر همتش آب دریا کم از کر،مینای سپهر در قفس پنجۀ اقتدارش،و سیمرغ مهر در شکنجۀ دام اشتهارش،غاشیۀ گلگونه غضبش بر دوش پلنگان،و لنگر سفینۀ همتش بر پشت نهنگان،اگر نسیم گلشن لطفش بر انجمن وزد

ص:411

به مقراض پر پروانه سر شمع را می توان گرفتن،و اگر سموم بادیۀ غضبش از چمن گذرد در تنور راله بیضۀ فولاد می توان پختن،قرب وعده اش به وفا نزدیکتر از زبان به گفتن،میل خاطرش به جفا دورتر از چشم به شفتین،اگر بیم خانه خرابی جغد نمی بود،بوم و بر دشمنان را ویران نگذاشتی،و اگر تشویق خاطر دریا و کان...نمی داشت خازن وجودش بر ابواب خزائن موکل قفل در زمین نگماشتی.

نسیمی که از کشور خویش برنخیزد در باغ و بوستان به رویش وا نشود،و شمیمی که از باغ خلقش نباشد کاروان صبا دربار خودش جا ندهد،سلطان سلطان نشان،خاقان گیتی ستان،السلطان بن السلطان ابو المظفر السلطان شاه صفی الصفوی الموسوی بهادر خان خلد اللّه ملکه و اجری فی بحار الظفر و النصرة فلکه،شغلی پیش نهاد خاطر و امری مطمح نظر اندیشه نیست.

بنابر مقدّمات مذکور این بندۀ داعی افقر العباد محمّد باقر بن زین العابدین یزدی به فکر فاتر و ذهن قاصر اختراع وضع آلتی نموده که معرفت سمت قبله و ضبط ساعات و دقایق با جمیع آنچه از اسطرلاب معلوم می گردد،و زوایای دیگر که مختص به این آلت است چنانکه دانسته خواهد شد،بر وجهی سهل المأخذ و قریب التناول از آن مستفاد و مستنبط گردد،و آن را به مطلع الانوار موسوم گردانیده،و جرأت نموده آن را تحفۀ مجلس عالی سامی شاهی،و هدیّۀ خزانۀ عامره ظل اللّهی ساخت،و اگرچه این تحفۀ محقّر قابلیت آن ندارد که منظور انظار کیمیا آثار ملازمان آستان کیوان پاسبان خاقانی گردد،و لیکن رجاء واثق وامل صادق است که قصۀ سلیمان و مور و حکایت خلیفه و آب شور باعث بر قبول، و مانع از حرمان مأمول آمده،به پرتو التفاتی این صحیفۀ ناچیز رشک فرمای آئینۀ عالم آرای سکندری،و غیرت افزای جام جهان نمای جمشیدی گردد.

إنّه علی کلّ شیء قدیر و بالإجابة جدیر

چون طریق استنباط امور مذکوره محتاج به بیان و اتّضاح بود،رساله ای در این باب مرتب باشد مشتمل بر مقدّمه و سی باب و خاتمه.

ص:412

(14)

قورق شراب مرحوم آقا حسین خوانساری

طوطی شکّرافشان ناطقه که عندلیب هزارستان چمن بیان است،بر شاخچۀ زبان به ترنّم آمده،نغمه ای دلاویز که رمضانیان عالم بالا به نواهای عاشقانه اش پای کوبان، و زمزمه ای طرب انگیز که تجرد نهادان ملاء اعلی به ترانه های صوفیانه اش کف زنانند،به گوش هوش سرمستان محفل سرور،و جرعه نوشان بزم حضور می رساند،و این معنی دلپذیر نگاشتۀ لوح خاطر نزدیک و دور می گرداند که،شبی خجسته تر از صبح نوروز و فرخنده تر از طالع فیروز

شبی روشن تر از صبح سعادت شبی چون روز شبهای عبادت

با پیرخرد در کلبۀ احزان خود نشسته بودم و در گفتگو بر این و آن بسته،آئینۀ دل از زنگ کدورت هیولانی و تعلقات جسمانی پرداخته،و در کاخ دماغ،چراغ عقل و فانوس خیال روشن ساخته و عروسان معانی ابکار به زیب و زینت فراوان در حجلۀ ضمیر نشانده،و حوری نژادان افکار با غنج و دلال بی پایان در صحن فردوس خاطر به خرام درآمده،و بنابر مقتضای مضمون گهربار فَاعْتَبِرُوا یٰا أُولِی الْأَبْصٰارِ (1)از نظارۀ گلستان صنایع و بوستان بدایع،دیده و دل آب می دادم،و خواب غفلت به سیلاب،در معنی رباعی عناصر و ترکیب بند موالید،سر تفکر به جیب فروبرده بودم،و به سرانگشت تدبیر حلّ عقدها می نمودم،و مانند نسیم به هر گلی درآویخته،و چون گردباد به هر خس و خاری برآمیخته،از مبدعات پی به مبدع می بردم،و از مخترعات راه ها به مخترع می جستم، گاهی دفتر غنچه به صد برگ و نوا از هم می گشادم،و از هر خورده اش چندین گنج معنی در خزینۀ خاطر جای می دادم،و زمانی بر صفحۀ نانوشتۀ جویبار نظر می انداختم،و از

ص:413


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ حشر،آیۀ 2.

متاع تازه نکته های آبدار،کاروانها به بندر خیال روان می ساختم.لحظه ای با نرگس دیده به تماشای میان شمشماد می بستم،و طرف کلاه شکوفه برمی شکستم،سرو را دامن بر کمر می زدم،و شاخ را گل بر سر،بید مجنون را طرّه پریشان می کردم،صفحۀ گلستان را از ورق نقره شکوفه افشان،در حلقۀ ماتم با بنفشه به سوگواری می نشستم،و در انجمن شادی با فوّاره ها به رقص برمی جستم،داغ لاله می سوختم،و چراغ گل برمی افروختم،عرق شبنم می ستردم،و زر نرگس می شمردم،حنجر سبزه صیقل می نمودم،و زنگ آب می زدودم، و دمبدم و لحظه به لحظه از هریک به تمتّعی تازه و فیضی بی اندازه می رسیدم،و از ذوق مانند غنچه در پوست نمی گنجیدم،با سر دو(سرود)نوش در سماع بودم،و با عقل هوش در وداع،دست چنار گرفته بودم،و دل از دست داده در کنار جویبار نشسته،و جویها از دیده به دامن گشاده،از خیال چشم مخمور نرگس چندان نشأه می یافتم که در خیال نگنجد،و از اندیشه لعل پرشور غنچه آن مقدار کام برمی گرفتم که میزان اندیشه برنسجد، از بیاض گردن شاهدان گلشن شاهوار معنی انتخاب می کردم،و از موی افشان گلرخان چمن صد مضمون دقیق به دست می آوردم،و در هر فقرۀ موج آب،یک کتاب سخن می دیدم،و هر نقطۀ حساب صد جهان معنی سرگردان.

القصه به زبان اعجمی سوسن آشنا شدم،و خط سریانی موجه برخواندم،و صدای آب فهمیدم،و تسبیح ریگ بردان (1)استماع کردم،دیدۀ کم حوصلۀ صورت فروبستم،و چشم جهان بین معنی گشودم،و بر هر گل و خار که نظر می افکندم خارخار عشق دوست در وی می دیدم،و بر هر در و دیوار که گوش می انداختم آواز وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّٰ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ (2)می شنیدم،هر قطره که می دیدم منبع دریا،و هر ذرّه که می نگریستم مطلع بیضا،هر پرتوی که از دور سقی نمود چون نزدیک می رسیدم چراغ خانۀ سلمی بود،و هر نقشی که در راه بود نشان ناقۀ لیلی؛

ص:414


1- (1)) -برد:سنگ،فرهنگ معین،ج 1،ص 5.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ اسراء،آیۀ 44.

کافر و ترسا یهود و گبر و مغ جمله را رو سوی آن سلطان الغ

جوش صهبا از آتش سودای او،و غلغل مینا از جوش هوای او،بر جگر پاره پاره کان الماس او ریخته،و بر چاک سینۀ لعل بتان نمک شور اوبیخته،عقیق از دستش در سینه کندن،و فیروزه از غمش نزدیک به مردن.هوای اوست که خلیل را به نار فرستاده و حبیب را به غار،نوح را طوفانی کرده و یوسف را زندانی،موسی را شبان کرده و اسمعیل را قربان، در زلف دلبران پیچ و تاب انداخته،و در دل عاشقان اضطراب،ناقوس به ناله درآمده از دست و پنجۀ قصۀ رسول گره کردۀ او.

همه ذرات در شورند از عشق همه افراد منصورند از عشق

بالجمله،آنچه در نهانخانه خیال و بحار نهفته به دستیاری تیشۀ اندیشه و پایمردی غوّاص فکر پی به سرّش بردم،و هرچه در کارگاه خریف و بهار،نساج طبیعت بافته به زور سرپنجۀ خود مو به مویش گشاده،سررشتۀ همه را به دست آوردم،دانستم که اصل همه بجز یکی نیست،و در یگانگی او یک سر مو شکّی نه،

ففی کل شیء له آیة تدلّ علی انّه واحد

چون از مطالعۀ مصنوعات سفلی و مکنونات عنصری پرداختم و خاطر از کلّی و جزئی بالکلیّه فارغ ساختم،براق فکر را زین نهادم،و عنان به دست قائد توفیق دادم،منزل به منزل بر اثر فیض ازلی می رفتم،و سیاهی به سیاهی از عقب انوار جلی می شتافتم،تا از امّهات سفلی گذشتم،و به آبای علوی پیوستم،مسکن مألوف و وطن معهود خود دیدم، و ندایی از زبان جان شنیدم،در چشمۀ خورشید،غسل احرام برآوردم،و لباس یکتای تجرّد در بر کردم،قدم در حریم حرم قدس نهادم،و دیدۀ جان به نظارۀ هر طرف گشادم، عالمی دیدم سراپا نور،انجمنی یافتم تمام حضور،محفلی جمیع اسباب طرب جمع آورده، نشاط را بزم ساز و شادی را محفل آرا کرده.

صومعه داران صوامع ملکوت،به ذکر خفی در جوش،و جرعه نوشان میکدۀ لاهوت از

ص:415

مشاهدۀ انوار جلی مدهوش،مقرّبان ملاء اعلی،در گلشن وصال خرامان،مقدسان عالم بالا،از ذوق پای کوبان و دست افشان،فلک لگدکوب نشاط کرده،و کرسی ثوابت را پایه ها از جا برآورده،کف الخضیب به شادیانه دست در حنا بسته،نسر واقع (1)به فراغ بال تمام نشسته،جوزا کمر گشاده به استراحت مشغول،مشتری طیلسان از سربرداشته به فراغت،عطارد قلمی تیز کرده رقمی مسوّده می فرمود،ثریّا طبقی از لؤلؤ منثور آورده نثار می نمود،کلف (2)روی ماه بی شائبۀ تکلف هیچ نمانده،و در رشتۀ کار فروبستۀ عقدتین یک سر مو پیچ نه،همین زهره بود که در آن میان گیسوی ماتم گشاده،و سر اندوه بر کنار چنگ نهاده،تار قانونش را ز هم گسسته،کاسۀ عودش درهم شکسته،موبه موی چنگ مویه در گرفته،و بندبند نی ناله درگرفته.

از مشاهدۀ این اوضاع نامضبوط متغیّر شدم،و از اختلافات احوال کواکب متحیّر، چندانکه در بحر تفکر غوطه خوردم گوهر مقصود به کف نیاوردم،دوای این داء معضل نشد و حل این عقده لا ینحل نه،عاقبت پیش زهره رفتم و سرش در کنار گرفتم،از کم و بیش احوال متجسّس گشتم و از نقیر (3)و قمطیر (4)اوضاع متفحّص،گفتم:سبب چیست که شاهدان این محفل تمام پای کوبان و کف زنانند،و تو از پا فتاده سینه کنان،همه دستها بر حنا بسته و تو در حلقۀ غم نشسته،تمام در غزل سرائی و تو در نوحه پردازی،تو در جان سوزی و همه در عشوه سازی؟هرچند بیش گفتم کم شنیدم،از غایت دلگیری به جوابم نپرداخت،و به خطابم التفات نفرموده؛

ص:416


1- (1)) -نسر واقع ستارۀ روشنی که در صورت فلکی چنگال رامی قرار دارد.(فرهنگ معارف اسلامی،سیّد جعفر سجادی،ج 4،ص 457).
2- (2)) -کلف:هر لکه که روی ماه و خورشید دیده شود.فرهنگ معین،ج 3،ص 3031.
3- (3)) -نقیر:اصل و حسب-به معنی قمطیر،فرهنگ معین،ج 4،ص 4798.
4- (4)) -قمطیر:پوست باریک که بر هستۀ خرما باشد-شیئی قلیل و کوچک،فرهنگ معین،ج 2، ص 2697.

چون دیدم که بر سر گفتار نمی آید،و این پرده از روی کار نمی گشاید،با خود گفتم به مقتضای

سرشت خوی بد را دایه داند بد همسایه را همسایه داند

استفسار این حال و استعلام این قضیۀ پر اختلال از نفایس روح پر در عیسوی و دم جان بخش نبوی می باید نمود.دست همّت از گریبان برآوردم،و کمر سعی بر میان زدم، همه را خورشیدسان گرم شتافتم،ذرّه وار شرف آستان بوسی دریافتم،پیش رفتم و سلام کردم و به وظایف خدمت قیام نمودم،بعد از حصول رخصت سؤال صورت حال به عرض رسانیدم،دیدم که لعل شکرافشان به تبسّم درآوردند و طوطی زبان به تکلّم،که:هیهات هیهات این چه بی خردی است که در تو می بینم،و این چه بی خبری است که در تو مشاهده می کنم،مگر نشنیده ای که در این ولا از مکمن امن و امان و قبله جهانیان،محفل احرار، و انجمن اخیار،نمونۀ کعبه خلیل،نشانۀ حجر اسماعیل،قائم مقام بیت معمور،سرکوب قصر قیصر و فغفور،رونق افزای معمورۀ کون و مکان،برهم شکن طاق کسری و خورنق نعمان،ثانی اثنین نگارستان مانی،آخرین مرحله کاروان آمال و امانی،شکارگاه صید مراد،وطن اصلی عدل و داد،خوش آینده تر از خیمۀ لیلی،دلرباینده تر از محفل سلمی، رشک نگارخانۀ چین،غیرت فردوس برین،ملجأ صغار و کبار،ملاذ خواقین عالی مقدار، پناه خسروان هفت اقلیم،بوسه گاه سروران با تخت و دیهیم،یعنی درگاه شاه آگاه والاجاه، شهنشاه گیتی پناه،انجم سپاه،کیوان صفت،مریخ صولت،مشتری سعادت،خورشید رتبت،مهبط الطاف الهی،مورد فیوضات نامتناهی،مظهر فتوحات غیبی،مجمع توفیقات لاریبی،منتخب مجموعۀ وجود،فهرست صحیفۀ جود،سایۀ مرحمت ربّانی،خورشید افق جهانبانی،زبدۀ سلاله ماء و طین،یگانۀ خسروان روی زمین،عدل پرور ظلم گداز، سخاگستر بخل برانداز،سرخوش بادۀ شجاعت و پردلی(پرده ای،بردگی)نشأه جام هوشمندی و عاقلی،ساغرکش مصطبۀ میخانه کامرانی،بالانشین مسند کشورستانی،

ص:417

نگارندۀ عقل و فرهنگ،طرازندۀ افسر و اورنگ،زیبندۀ تاج و تخت کیانی،وارث مرتبۀ سلیمانی،بزم آرای انجمن دولت،نخل پیرای چمن سعادت،نسیم گلشن عدل و انصاف، آتش خرمن جور و اعتساف،طراز آستین خلافت،چین جبین هیبت و سیاست،نغمه سیر آهنگ قانون عدالت،غنچۀ پرآب و رنگ گلستان جلالت،جسمانی نمای روحانی نهاد، هیولائی صورت و تجرّد نهاد،غوّاص بحر کمال،مستغرق دریای وصال،سرمست بادۀ عرفان،تهی دست متاع جور و طغیان،آب و رنگ این طرفه چمن،نقش و نگار این دیر کهن،شمع افروز محفل دانش و بینش،روشنی بخش کلبۀ آفرینش،متاع گرانبهای چهارسوی امکان،درّ یکتای صدف کون و مکان،واسطۀ انتظام عقد شهور و اعوام،شیرازۀ اوراق سیه و سپید لیالی و ایّام،موجۀ دریای عطا،نمک خوان سخا،آئینۀ چهرۀ مطالب، گنجینۀ نقد مأرب،رایض توسن مراد،فارس مضمار عدل و داد،جوهری رشته بازار هنر، مشتری دانش نرخ گهر،خلیفۀ مکتب عقل و کیاست،پیر مصطبۀ فهم و فراست،فرزند خلف دودمان ولایت،خلف الصدق خاندان خلافت،شمع شبستان انصاف،شعله نیستان خلاف،کامیاب بخت بلند،بهره مند طالع ارجمند.غنچۀ امّید بی بهره گان را باد بهاری، کشت آرزوی بی حاصلان را ابر آذاری،گلدستۀ چارباغ ابداع،سرو نورستۀ خیابان اختراع،بار گردن قوی گردنان،زور بازوی از دست رفتگان،جامع نشأۀ شاهی و مرتبۀ درویشی،تاج کیانش را با کلاه ادهمی،کمال ربط و نهایت خویشی،بر جراحت ناسور کینه اندوزان معدن الماس،و بر درآمد...وسوسه خاطر تهی دستان قفل وسواس،در بادیۀ کین سموم آتشبار،در چمن لطف گل همیشه بهار،واقف رموز ظهور و بطون،عارف اسرار کن فیکون.

بیداربخت،هشیاردل،معنی پیوند،صورت گسل،در معالجۀ مرض فاقه طبیب حاذق، و در معامله داد و ستد روزی خلایق...ناطق،آستان جلالش ناصیه زای،کنه کمالاتش اندیشه فزای،پروانۀ محفل قهرش سمندرخوی،شمع انجمن قدرش خورشید نیروی،آب

ص:418

و هوای کشور سحابش سؤال پرور(کذا)از بیع و شرای،هنرور اقلیم عطایش بایع وکیل از هر دو سر،تیغ انتقامش با نیام در جنگ،جوهر کلامش لؤلؤ موزون با سنگ،حکمش با نفاذ توأمان،تدبیرش با تقدیر همعنان،سعادت طالعتش را سعد اکبر مشتری،سمند قدرتش را دوش کیوان در غاشیه بری،حکم قضا کردارش چون دریای محیط بر اطراف و اکناف عالم روان،دستهای گوهر بارش مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیٰانِ (1)،خاک درگاهش گوگرد احمر،گرد بارگاهش توتیای چشم اهل هنر،نسیم مدحش روح مشاطۀ عروسان سخن،شمیم خلقش انجمن آرای شاهدان چمن،سخنان معجز آثارش،حکمت آموز افلاطون،کلمات آبدارش.خون در جگر کن در مکنون،غبار موکب همّتش گنج باد آورده،نسخه قانون معدلتش شفای هر درد،از لطفهای شاخ در شاخش عالم گلستان،و از دست و دل فراخش دنیا به کام تنگدستان،سرکۀ ابروی غضبش خواب شیرین از چشم دشمنان برده،حلاوت گفتار قند لبش طوطیان شکرخا را از هندوستان برآورده،و در اقلیم معدلتش ظلم سیه گلیم چون غربتیان خانه بر دوش،و فتنۀ روباه صنعت پیوسته در خواب خرگوشی،روز دیوانش با روز محشر به یک شب از مادرزاده،و گرد تکرانش با سرمه دیدۀ فتح و ظفر به یک ساعت خداداده،و خوابی که نهیبش از چشم دشمنان برده به دیدۀ فتنه سپرده،زنگی که عدلش از دل ستمدیدگان زدوده تیغ ظلم به او اندوده،آوازۀ دست گوهرافشانش گوش صدف کر ساخته،شیرازه هنروری و احسانش اوراق پریشان دانشوری به هم انداخته،خواهش سائلان با بخشش او دست به دست،شرمندۀ احسان شاملش هرکه هست،در کرسی نشینی بجز از سخنان معجزنشان هم نشین نداده،در عالم گیری به غیر از صیت عدل و احسان قرین نه،مهر و کینش تفسیر ثواب و ترجمۀ عقاب،لطف و قهرش آیۀ رحمت و سورۀ عذاب،دلها را با مهر و وفای او رابطۀ ازلی،زبانها

ص:419


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ رحمن،آیۀ 19.

را با دعای بی ریای او آشنائی ته دلی،چرب و نرمی مرحمتش آتش رشک در جان موم انداخته،و طنطنۀ شوکتش غلغه در سپاه روم.

از معماری معدلتش جغد خانه خراب،و به مددکاری واهمۀ عقابش کبوتر هم آشیانۀ عقاب،لعل لب ساقیان بزمش را یاقوت خط بندگی داده،ماهچۀ رایت چاکران رزمش خورشید تابان را شرمندگی،تا دکّان دادرسی شکسته دلان گشوده بازار مومیائی شکسته، و تا ایوان رفیع البنیان قدر و منزلت افراشته سیمرغ وهم و خیال را پرعجب افکنده.

در چهرۀ دشمنان تخم زعفران کاشته،و خرّمی خرمن نشاط از دل دوستان برداشته، و طرفه اینکه کام نیکخواهان او نمک خوان احسان چاشنی گیر ساخته،و عالم شور در درون حاسدان انداخته،جانها را از قید غم آزاد نموده و به بندگی خود درآورده،مرغ دلها را از دام بلا رهائی داده و صید خویش گردانیده،در دوران سخایش کاسۀ درویشان مانند جام خورشید پرزر،و صندوق تنگ دستان چون دهان دلبران لبالب گوهر،هر شبش با روز عید عقد اخوت بسته،و هر ساعتش با عمر جاوید رشتۀ مودّت درپیوسته،در محفل آفتابش هر لحظه پیک ظفری از گرد راه رسیده،و هر نفس نسیم نصرتی من عند اللّه وزیده.

در کلیسای دل بدخواهان آتشکده ها ساخته،و در مصلای خاطر دعاگویان عیدگاهها طرح انداخته،پادشاهان روزگار از بیم پیادگان سپاهش مانند شاه شطرنج خانه به خانه می گریزند،و پیلان دمان از واهمۀ سیاست جانکاهش با پشّه لاغری نمی ستیزند،در روزگار مالک رقابی او سرو آزاد طوق قمری به زر می خرد،و در دوران پاسبانش رشتۀ ناتوان کتان هزار دور قمری بسر می برد.

اگر نیسان دست بندگانش بر سر بحرین نمی بود سالها شده بود که صدف دندان طمع از مروارید غلطان کنده بودی،و اگر دولت ابد توأمانش وارث ملک ذو القرنین نمی گشت قرنها گذشته بود که یأجوج فتنه رخنه در سد امن و امان افکنده،دین مبین احمدی در زمان او به نوعی رونق پذیرفته که ناقوس نوازان دیر مغان شب و روز گوش به زنگ اذان

ص:420

نشسته اند،و حریفان میخانه پیرو و جوان طلاق دختر رزان گفته،به پشت گرمی تیغ...

آشامش محراب از روی فراغت پشت به دیوار نهاده،و به دستیاری نام بلند مقامش منبر پا برفراز گنبد دوّار نهاده،در شش جهت کسی نتوان یافت که از یک جهت آن او نباشد،و در هفت اقلیم دلی به دست نتوان آورد که در پنجۀ فرمان او نه.همّتش مال را در نظر مردم چنان بی قدر ساخته که همیان را مانند ماهیان به آب انداخته اند،و صندوقها را حباب آسا بر باد داده،در روزگار سخاوتش به جز نرگس کسی چشم به زر ندارد،و در ایّام عشرت افزایش به غیر از لاله دیگر داغ بر جگر نه،آرمیدگی روزگارش خاطرها را سبکبار نشانده،و اسباب جنگ و پیکار را بیکار،کمان گوشه گیر شده،خمیازه حسرت می کشد، و ترکش چلّه نشینی گرفته پا از خانه بیرون نمی نهد،تیغ از میان کناره کرده و زره جامه بر تن پاره پاره.چار آئینه رو نمی نماید،سپر رخ نهفته،جوشن دعا گفته،نیزه مانند نی نالان است،تفنگ را از او آتش در جان،در عهد شجاعتش طفلان لب از شیر ناشسته،شیرخوار و کودکان هنوز در مهد خرامیده،پلنگ سوار،پیرزالان از دست رفته با رستم دستان در پنجه گیری،کوژپشتان معوّج هم آورد عوج در دلیری.

نافذ الحکمی که اگر پروانه امان به شمع دهد شعله هرچند خواهد که یک سر مو از سرش کم کند نتواند،و اگر برات بندگان بر آب بنویسد بر وجهی وصول شود که هیچ آب در میان نه،خالص الاعتقادی که شاهد عدل،سکّه از صمیم قلب ادای شهادت می نماید که از دل و جان،غلام حیدر کرّار است،و ذو الشهادتین خطبه به بانگ بلند گواهی می دهد که از روی اخلاص تابع ائمّۀ اطهار،از شرم دست سخا گسترش کان به ناخن تیشه سر می خاراند،و از خجلت ضمیر انورش خورشید تابان در محافل به سرانگشت شعاع نقض قالی می شمارد،در صفحات منشآت مترسلان بلاغت آئین هر حرف عین فعلست که کمیت خوشخرام قلم در طیّ وادی مدیحش انداخته،و هر الف عصائیست که پیرخرد که سالک مسالک نظم و نثر است به جهت در نوشتن این بیابان ساخته،فضای طرب افزای

ص:421

عراق شعبه ای از عرصۀ مملکت دلنشینش،و چرخ با این همه بزرگی و طمطراق مانند فیروزۀ نیشابور در زیر نگینش،کمترین غلامش جانشین خلفای بنی عبّاس،باقی مراتب قدر و منزلتش بر این قیاس،سلطان سلاطین که شیر چترش در معرکه سلطان شکار باشد، المخصوص بالنصر الجلّی و اللطف الخفیّ السلطان شاه صفی که دکّان معدلتش تا روز بازار قیامت گشاده باد،و رایت دولتش تا قیام قیامت برپا ایستاده،من قال آمین ابقی اللّه مهجته فانّ هذا دعاء یشمل البشر.

حکم مطاع لازم الاتّباع و فرمان واجب الاذعان محتوی بر مضمون خیر اثر و مشتمل بر نکتۀ سعادت ثمر،که خواص و عوام به حکم إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصٰابُ وَ الْأَزْلاٰمُ (1)دست هوس از دامن امّ الخبائث کوتاه دارند،و اجتناب از دختر رز که مادر همۀ فتنه ها است واجب شمارند،عقل و هوش را که سلطان مملکت تن و فرمانفرمای اقلیم بدنند مغلوب سرهنگ طبیعت نسازند،و چشم و گوش را که زبدۀ ترکیب اجزای انسانی و عمدۀ قوای هیولائی اند خس پوش خواب غفلت و مستی نسازند،و خوش و ناخوش چاشنی بادۀ خوشگوار از کار به در کنند،و به کام و ناکام هوای این آتش آبدار از سر بنابر اشارت مضمون بشارت آئین إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ التَّوّٰابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ (2)به ماء طهور توبه،لوث معصیت از دامن عبودیّت فروشویند،و به آب چشم اعتذار نقطۀ سیه کاری از صفحات صفحه رخسار اعمال بزدایند،شبها به روغن اشک ندامت چراغ استغفار بیفروزند،و به برق آه حسرت خرمنهای گناه درهم سوزند

چند باشی ز معاصی مزه کش توبه هم بی مزه ای نیست بچش

شرف صدور یافته،و عزّ ورود پذیرفته،غلامان چابک دست چالاک،و چاکران قوی پشت بی باک،کمر امتنان بر میان بسته بنای مکیده به آب رساندند،و پیر مغان را خانه خراب نشاندند،و سراپای خم درهم شکستند،و دست و گردن سبو را بر یکدیگر بستند،

ص:422


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ مائده،آیۀ 90.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ بقره،آیۀ 222.

به میخانه در سنگ بردن زدند کدو را نشاندند و گردن زدند

خم آبستن خمر نه ماهه بود در آن فتنه دختر بیفکند زود

از بس ساغر و مینا بر سنگ زدند دل سخت خارا از شیشه نازکتر شده،و از بس بادۀ حمرا بر زمین ریختند لعل یاقوت با خاک راه برابر،دوران جام به آخر رسید،و پیمانۀ صراحی پر گردید،جوش و خروش شیشه فرونشست،گرمی بازار صبوحی درهم شکست،خمار شراب دردسر برد،و طفل حباب در چشم و دل پیاله مرد،رندان باده نوش که عمرها بود با پیمانه پیمان درست کرده بودند،و به پیر میخانه ایمان آورده،دست بیعت به سبو داده و بر سر خم سوگند یاد نموده،اکنون رشتۀ دوستی با سبحه چنان پیوند کرده اند که یک مو در میان نگنجد،و با سجّاده کشی چنان خو گرفته اند که ترازوی اندیشه برنسنجد،حریفان پیاله زن که یک زمان از سر پل پا برنمی داشتند و یک لحظه از نظارۀ افواج امواج دیده برنمی گرفتند،این زمان در مساجد از آب چشم شب زنده داران بوریا مانند زنده رود موج زنان است،و طاق محراب با طاق پل یکسان،فحمدا له ثمّ حمدا له.

اکنون این همه شادی و نشاط که در قدسیان می بینی،و این همه عشرت و انبساط را که در روحانیان مشاهده می کنی منشأش این است،و سوگواری زهره که سرکردۀ ارباب طرب و پیشوای اصحاب لهو و لعب است علتش همین.چون این مژدۀ جانفزا شنیدم،از شادی دیگر خود را ندیدم،و بیهوش افتادم،و عنان خرد از دست دادم،بعد از ساعتی که از فیض جان بخش دم عیسوی جانی در تن و روانی در بدنم پدید آمد،برخواستم،و به سجدۀ شکر الهی قیام نمودم،و به دعای حضرت شاهنشاهی اقدام،من ثنا می کردم و مسیح تحسین،و مسیح دعا می گفت و من آمین.

الهی تا جهان را آب و رنگ است فلک را دور و گیتی را درنگ است

مسلّم بر تو باد این پادشاهی میسّر کام تو چندان که خواهی

ص:423

(15)

وصف سخن از گفتار جناب آقا حسینا غفر اللّه له

سبحان اللّه این چه گوهر گرانمایه و اختر بلندپایه است که آشنایان زبان وحی و الهام به سخنش موسوم کرده اند،و نسخه حل و عقد مصالح انام به نام نامی او مرقوم ساخته اند، گرامی خلفی است از خانوادۀ صنع،که بی منّت قابله مادّه از بطن ابداع به وجود آمده، و بی توسط مشیمۀ هیولی از صلب اختراع صورت تکوین پذیرفته،و در تنگنای مهد مسدّس جهات نیارمیده،و دایۀ تقدیر در قماط ملوّنش نپیچیده،از کاسه لیسی خوان آبای علوی ابا نموده،و به شیرپستان امّهات سفلی لب نیالوده،در مکتب روحانیان پیر عقلش سبق داده،در دیار ملکوتیان دست شباب تیمه اش گشاده،سالها کبوتر لنگرۀ عرش تجرید، و مدّتها شهباز اوج عالم تقریر بوده.

پس آنگاه بنابر اقتضای حکمت کامله و استدعای مصلحت شامله به بدرقکی برید وحی از سواد اعظم لوح محفوظش روان کرده،و منشور ایالت اقلیم نطق و بیانش ارزانی فرموده،بردهند زبان و در بند دهانش گماشته اند،و فرمان فرمای قلمرو کلک و بیانش گردانیده اند،هند دوات و خوزستان خامه به قبضه تصرفش گذاشته اند،رسول دلهای کرده، ثقلین سنّت و کتابش مرسل داشته اند،و به اسود و احمر و سیاهی و سرخیش مبعوث ساخته،از تهامه غیب مأمور به هجرت شده،و در مدینۀ شهود رحل اقامت افکنده،صدق پیرایگان لهجۀ فارسی و عربی در خدمتش سلمانی و بوذری کرده اند،و اخلاص پیشگان قبایل انفاس و جوارح در متابعتش مهاجری و انصاری نموده،کلک خوش صریر بلال آسا،کمر خدمتش بر میان بسته،و صفحۀ روشن ضمیر مانند بدر منیر،سر بر خط فرمانش گذاشته،ستون خامه را به آواز آورده،و ریگ نقطه را گویای راز کرده،در معرکۀ

ص:424

جهاد معاندان جدل کیش سیف قاطع برهان بر میانش استوار کرده اند،و در جامع ارشاد حق طلبان صدق اندیش بر منبر خطابتش پایدار نموده،مفتاح ابواب مطالب جمهور به کف کفایتش نهاده،و گنجوری خزائن مآرب نزدیک و دور به عین حراستش داده.

سلیمان وقتش کرده زبان مرغان اوج ملکوتش یاد داده،بساطش بر روی هوا گسترده اند و جمشید عصرش نموده،جام جهان نمای دل که آئینۀ جمال شاهدان غیبی است به دستش سپرده،به پایۀ کلیمش رسانیده ید بیضای صفحه و طور سینای دوات و الواح اوراقش داده اند،و انفاس عیسویش بخشیده مرده دلان افسرده خاطر را به او زنده جاوید کرده،از عرش برینش انزال فرموده،کعبه دلها به او پرداخته اند،و از بالای کرسیش فروفرستاده،هنگامه صحبت صاحبدلان به او گرم ساخته،گنج بادآوری است که به خازن حیاتش تسلیم کرده اند،و پیک جهانگردی است که به قاصدی خاطرهاش فرستاده،خضر بادیه دانش است که تشنه لبان زلال هنر را به چشمۀ حیوان معنی رسانده،یوسف مصر کمالی است که گرسنه چشمان خوان استعداد را از قحط سال جهل رهانده،یکّه تاز قلمرو آفرینش است که بر سمند بادپای نفس سوار گشته در عرصه وجود به جولان درآمده،و بر کمیت خوشخرام قلم برنشسته در خیابان صفحۀ خرامیده،گاهی به خطاب«انّ من البیان لسحر»مخالب است،و زمانی به تشریف«انّ من الشّعر لحکمة» (1)مشرّف.

شعار مجاوران حرم عبادت و پیرایه معتکفان مسجد الحرام زهادت گرفته،لحظه ای از کعبۀ دل و مشعر خیال و مسعای نفس و صفای سینه و رخامۀ حمرای زبان و باب شفتین لب و تحت میزاب قلم و حجر الاسود دوات و رکن کتاب و حجر حاشیه دوری نگزیده، و پیوسته خرقۀ مرقّع کاغذ در بر کرده،شب و روز سجّاده صفحه افکنده،مسواک خامه فراش نهاده،نفسی به جز ذکر تسبیح سی و دو دانۀ دندان،شغل دیگر نورزیده.

ص:425


1- (1)) -از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله وارد شده است:انّ من الشعر لحکمة و ان من البیان لسحر،(الغدیر،علامه امینی، ج 2،ص 9؛وسائل الشیعه،شیخ حر عاملی،ج 7،ص 404).

در شهرستان خرد از زر تمام عیار رواتر آمده،و در بازار رشتۀ تمیز از گوهر آبدار سنگین بهاتر،جیب و بغل ارباب نظم را لبالب گوهر منظوم و لؤلؤ موزون ساخته،دامان و کنار اصحاب نثر را پر از جواهر منثور و درّ مکنون،صدق سامعه ازو لؤلؤخیز و طوطی ناطقۀ شکرریز،نی خامه را شکرستان کرده،و کاروانهای مشک تاتار به چین نامه روان ساخته،شوق خدمتش در سینۀ قلم حیات افکنده،و نهال محبتش در دل سخت دوات ریشه دوانده،زبان از وی به چه کام که نرسیده؟و کام سامعه ازو کدام لذّت که نچشیده؟ گلزار حسن از محبتش تازه و تر،شاهد جمال به مشاطگی تعریفش پرزیب و زیور، بختیان (1)عشق را حدی (2)سرای،و کاروانیان محبّت را محمل آرای،عندلیب هزاردستان چمن امکان،طوطی شکرافشان اقلیم کون و مکان،آب و رنگ گلشن هوش،نسیم گل نسترن گوش،کامیاب لعل لب دلبران،نمک نمکدان دهن خوبان،رهرو شارع ناطقه،بلد کوچۀ سامعه.

کمندانداز کنگرۀ قصر خیال،سفینه ساز غوّاصان بحر کمال،شیرازۀ صحبت اهل دل، پیرایۀ عالم آب و گل،تحفۀ مجلس احباب،نقل محفل اولو الالباب،مروحه جنبان انجمن صدق و صفا،مجمره (3)گردان محفل مهر و وفا،تکلّف برطرف (4)اگرنه او بودی پیغام بی دلان مهجور به دلبران پرناز و غرور کی رسیدی؟و لذّت شهد دشنام شکرلبان بدخو،کام عاشقان جفا جو کجا چشیدی؟بزم افروزی انجمن راز و مجلس آرائی عرض نیاز که کردی؟حکایت عشق که گفتی؟و قصۀ مهر و وفا که شنفتی؟داستان داغهای کهن که نو کردی؟و دلهای رهین به حلاوت گفتار شیرین دهنان که گرو کرد؟نام مجنون که سرخیل حیّ جنون است تا قیامت که زنده داشتی؟و نقش افسانۀ فرهاد ابد الآباد بر بیستون دلها که

ص:426


1- (1)) -بختی:شتر دو کوهان سرخ رنگ،فرهنگ معین،ج 1،ص 476.
2- (2)) -سرودی که کاروانیان عرب خوانند تا شتران تندتر روند،فرهنگ معین،ج 1،ص 1344.
3- (3)) -منقل،فرهنگ معین،ج 3،ص 3882.
4- (4)) -در نسخه چنین است.

نگاشتی؟از جوی شیر که سخن راندی؟،و از قصر شیرین که قصّۀ برخواندی؟،اگرنه دیوان خسروان اقلیم سخن بودی به فریاد دلهای سوختۀ عاشقان ستم رسیده که رسیدی؟، و اگرنه دشت بیاض تازه گویان این دیر سخن بودی،خیل غزال معنیهای برجسته در کدام صحرا چریدی؟

و سخن کوتاه،الحق همین سخن است و بس که در این گلشن خوان دیدۀ مهر و وفا، و این چمن خشکسال کشیدۀ صدق و صفا،بوی عشقی از آن می آید و معنی محبّتی از آن می تراود،به زلف و کاکل دلبرانش دل می توان بست،و به خطّ و خال گلرخانش جان می توان داد،عروسان رعنایش در بغل می توان کشید،و به حسن مطالع زیبایش عشق پاک می توان ورزید،از همنشینی سفینه هاش زمانی بند از دل می توان گشاد،و از همصحبتی مجموعاتش ساعتی بخاطر جمع آسود،علی الخصوص این مجموعۀ نگارین و این سفینۀ دل نشین،که هر صفحه اش عروسی است زیبا و شاهدی است رعنا،به گوهر نکات لطیفه آراسته،و به زیور استعارات شریفه پیراسته،ذوائب دلکش ارقام مشک فام از سر تا پا فرو هشته،و عقد مرواریدلفظ بر دور عارض دل آرا گذاشته،از ابریشم مسطّر بر رو افکنده،و از افشان نقره زر ورق بر چهره افشانده،کجاست مجنون؟تا عرض داده دریابد نگارخانۀ حسن و جمال لیلی را.

دوشیزگان الفاظش مریم آسا به عیسی نفسان آبستن،و عروسان معانیش در انجمن صفحه مانند جواهر منظوم همه دست در گردن،شاهدان عبارت رنگین تمام سایه پروردۀ نازنینی،پیراهن حریر کاغذ دربرکرده،و مروحۀ صفحه به کف گرفته،از لب جویبار مسطّر قدمی برنمی دارند،و سایۀ شمشاد خامه دمی از دست نمی گذارند،بین السطور دلگشایش با جوی شیر جنان از یک پستان پرورش یافته،و سطرهای خوش قد رعنایش با نهال طوبی از یک جویبار آب خورده.

ص:427

هر قصیده اش قطعه ای از بهشت،و هر غزلش غزالی عنبر سرشت،رباعیّات بلند پایه اش ارکان کعبۀ معانی،و چار آئینۀ آخشیج (1)عالم روحانی،مثمّنش از معانی ابکار به منزله هشت بهشت پر از حور،مسدّسش از شهد الفاظ چاشنی دار مثابۀ خانۀ زنبور، ترجیعات مطربانه اش از دلهای غمین عشاق بندها گشوده،مثنویّات هفتگانه اش از سبع المثانی ثناها شنوده،هفت بندش با اقالیم سبعه برابر،مخمّسش از گوهر حواس گرانبهاتر، ترکیبات خوش نوشته اش مفرّح یاقوتی تمام اجزاء،معانی به رشته اش(کذا)بهتر از نمک لعلی لیلی.

هر مطلعش خورشید تابانی در گریبان دارد،و هر مقطعش مهر درخشانی به دامان،هر سطرش شطری از حقائق ژرف،و هر حرفش ظرفی از معارف شگرف،الفهاش از قد دلبران رعناتر،صادهاش از چشم ترکان فتنه زاتر،کششهای زیبایش هم کیش تیر غمزۀ نوبهاری،هلال ماهش با کمان ابروی خوبان در یک خانه،سینش با رشتۀ مروارید عقد برادری بسته،عینش را مانند جلال عید مردمان به دعا جسته،به نمک دهن به پاک صفهاتش قسم که اگر محیط از قاف تا قاف عالم بگرداند،و خورشید سان از شرق تا مغرب جهان بپیمایند،مانند عنقا و کیمیا نظیرش نبینند و عدیلش نیابند.

این قسم مطاعی،هرگز به بازار نیامده،و از اینگونه گوهری،هرگز چشم هیچ خریداری ندیده،نقطۀ درّ شاهوار چنین در رحم صدف کون و مکان قرار،و حلقۀ لعل آبدارش در مشیمۀ کان امکان پرورش نپذیرفته،سر تا پا نازکی عبارات و پای تا سر تازگی استعارات،تمام غرایب اسلوب و لطایف مضمون،همگی لفظ دلکش و معنی موزون،یار دلچسب و رفیق همه جا همراه،مصاحب جانی و دوست خاطرخواه،در پنهان و آشکار مونس و همدم،و برخلاف آشنایان روزگار یار در شادی و غم،در سفر و حضر قرین،در کعبه و بتخانه همنشین،بذله سنج بزم حریفان،نکته پرداز انجمن صاحبدلان،در

ص:428


1- (1)) -چهار آخشیج:چهار عنصر،فرهنگ معین،ج 1،ص 34.

شیوه خوبی و زیبائی تمام،در چمن رعنائی سرو خوشخرام،محفل احباب بی وجود او از جام خالی از شراب فسرده تر،و خاطر اصحاب جدا از او از گل گلاب گرفته پژمرده تر، دشت صفحۀ غزلهای عاشقانه اش مانند صحرای نجد جنون خیز،و گلگشت چمن اشعار صوفیانه اش از دل ارباب وجد شورانگیز،عباراتش به غایتی نمکین که اگر بر کاغذ ابری نگارند بیم آن است که در زمانش آب سازد،و الفاظش به مرتبه ای شکّرین که اگر بر صفحۀ آبی نویسند واهمه آنکه در دمش بگدازد،از تار قانون مسطریش(کذا)نغمۀ خارج آهنگی برنخاسته،و از غبار خطّ عنبرینش حسن لاله رخان اوراق سرموئی نکاسته،بلکه زیب دیگر گرفته و رونق دیگر پذیرفته.

نوبت خوبی بزن بین که سپاه خظت(کذا) کشور دیگر گرفت لشکر دیگر شکست

زمین غزلهای بلندش را سر بر آسمان فرونمی آید،و همّت طبع مشکل پسندش را دو جهان در نظر،آنچه سالها اندوخته همه به یکبار در نظر حریفان موافق بر زمین نهاده، هرچه در عمرها بردوخته تمام به یک نوبت به دست یاران همنشین داده،با آنکه درین عرصه کوس «لِمَنِ الْمُلْکُ» ی (1)به نوازش می تواند آورد،تن به پوست پوشی در داده قلندر وار به سیاحت اطراف و اکناف عالم برآمده،سرمایه داران استعداد همه از او دریوزه گرند، و کامل نصابان دانش تمام از ریزۀ سفرۀ قلندریش بهره رو،گلستانی است دلگشا و بوستانی طرب افزا که خیابانهاش به ریسمان سطر درست داشته اند،و بنفشه و ریحان خط کاشته،و نهر جدول بر چهار طرفش روان شده،سبزۀ حاشیه از کنارش سربرزده.

دوحة سجع طیرها موزون روضة ماء نهرها سلسال

مرغ دست آموزش است که مدتها حریفان مهربان جناح شفقت بر سرش گسترده و در جیب و بغل خودش بزرگ کرده،به منقار قلم آب و دانه اش داده اند،و بر سر شاخ دست آشیانه،تا که اکنون بحمد اللّه شهباز اوج ملکوت و همای بلندپرواز فضای لاهوت گشته،

ص:429


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ غافر،قسمتی از آیۀ 16.

هفت اقلیم سخن مانند سیمرغ مهر به زیر بال و پر آورده،و قاف تا قاف معنی عنقا مثال گرفته،بحر بی پایان است از نفایس لئالی لبالب،مکینۀ موجه اش سلسلة الذهب،دریای موزون آبدارش سبحۀ جامی،پنجه مرجان کنارش خمسۀ نظامی،نوای مرغان جزایر دلنشین منطق الطیر عطّار،گنجینۀ اصداف پردرّ ثمینش مخزن اسرار،جزیره آراسته به انواع فواکه و ازهار دلگشایش حدیقۀ سنائی،کشتی پیراسته به اقسام امتعه لطایف گرانبهایش کشکول بهائی،گوهر صاف شب تابش مطلع انوار،حقّۀ ناف گردابش مرکز ادوار،ماهی شناورش قلم،آئینۀ سکندرش جام جم،گوهر بی قیمتش تحفة العراقین،و قیمت یک گوهرش خراج کونین.

الحق در گردآوری لئالی منثور سخنوران رادمردی داده،هرچه خواهی در او مهیّا و هر چه جویی آماده،صفحات اشعار آبدار جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ (1)،جواهر الفاظ موزون کَأَمْثٰالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ (2)،توصیفات لعل شکرآسا دل از دست مردم ربا، تعریفات زلف عنبرافشانش سلسلۀ جنون جنبان،ترانه های چرب زبانان در وصف چشم جادو و خط مشک فام،از برای تربیت دماغ روغن بنفشه و بادام،بذله سنجان نکته دان در تفریح خاطرها حقهای مفرّح و خروارهای زعفران.

لفظ خوش و معنی ظاهر در او آب روانست و جواهر در او

عجب دارم از فقرۀ نازک منشآتش که جهان جهان معانی گران سنگ چون می کشد؟! و درشگفتم از خانۀ دو دری ابیاتش که عالم عالم لطایف پرآب و رنگ چگونه می گیرد؟! همانا کلک جادو کار که هاروت سان در چاه بابل دوات نگونسار است این شعبده های عجب ساخته،و چنین سحرهای غریب پرداخته،معاذ اللّه غلط کردم و بیهده گفتم،اسناد جادوگری به کلک مشکین کردن خطاست،و نسبت ساحری به او دادن محض افترا، عصای کلیم است که این همه خوارق عادات از او سرزده،یا نخل مریم است کزین گونه

ص:430


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ توبه،آیۀ 72 و 89.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ واقعه،آیۀ 23.

ثمرات داده،وگرنه درین انجمن که وادی ایمن سخن است سحر را بار از کجا آمده،و در این عرصه که ارض مقدس معنی است جادوئی را گذار از کجا.

مأوای خلیل ولات در وی با کعبه و سومنات (1)در وی

الحاصل،مجموعه ای است کنهش از حیّز دریافت برون،و شناختش از حد اندیشه افزون،سخنوران زمان اگر در تعریفش عاجز آیند حقشان برطرف (2)و عذرشان پذیرا، و متتبّعان دوران لاٰ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کٰانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً (3)،شرح خوبی و وصف مرغوبیش به زبان راست نیاید،و عندلیب بیان را یارای آن نه که بر شاخسار مدحش بسراید،هرچه گویم بیش از آن و آنچه نویسم زیاده بر آن است،پس در این صورت اگر مهر بر لب دوات نهم قصوری نیست،و اگر بند بر زبان خامه گذارم دوری نه،و به عقل انسب خواهد بود،و به صواب اقرن.

اذا لم تستطع امرا فدعه و جاوزه الی ما تستطیع

(16)

مکتوبی از آقا حسین خوانساری-دیباچه بیاض-تعریف سخن

تعالی اللّه زهی پایۀ بلند سخن و رتبۀ ارجمند گفتار،که قلم قدرت آفریدگار تعالی شأنه به میانجی دو حرف،آن مجموعۀ آفرینش را به هفت بند آسمان و رباعی ارکان و یکه بیت ماه و خورشید و تربیع فصول و ترکیب موالید و مطالع بروج و مصراع هلال و غزلیات هفته و قصاید ماه و سال و مثنوی لیل و نهار و خزان و بهار و بحر طویل زمان و قصیدۀ مصنوع بنی نوع انسان نگارش داد،و دست رحمت شاملۀ کردگار؛عظم سلطانه؛قفل بستۀ

ص:431


1- (1)) -سومنات:بتخانه ای در هند بوده که محمود غزنوی آن را خراب کرد،فرهنگ معین،ج 5،ص 827.
2- (2)) -طرف:بیرون،فرهنگ معین،ج 2،ص 2222.
3- (3)) -سورۀ مبارکۀ اسراء،آیۀ 88.

مدعیات خفیۀ خواطر،و مطالب نهانی ضمایر آفریدگان را از کلیه سی و دو دندانۀ زبان گفتار گشایش فرستاد،جلّت صنعته و عظمت رحمته.

الحق در وصف سخن همین سخن بس که مطلع قصیدۀ امکان و مقطع نامۀ پیمبران به منشور سخن بر صدر مسند نبوت و رسالت نشست،و دهان منکران و معارضان را به قفل ابجد حسن(کذا)بست.

درود بی پایان و صلوات فراوان به روان پاک سرور دو جهان و اهل بیت و فرزندان او باد،تا از سخن نشان است و تا زبان از دل ترجمان.

اکنون گوش دلبستگان سر زلف سخن و گرفتاران دام گیسوی معنی را زمزمۀ این مژده و ترانۀ این تهنیت مبارک باد،که همانا در تتق غیب،لیلی وشی از قبیلۀ سخن،عذرا عذاری از حیّ معنی،احرام طواف کعبۀ شهود بسته،و آهنگ ارض حجاز پردۀ وجودساز کرده،که صنعت نگاران دستگاه طرازان برگ لوح و قلم به ساز و برگ فراوان هودجی زرین پیراسته اند،و به زیب و زینت بی پایان محملی نگارین برآراسته،که ناقۀ سپهر که قرنهاست که از یکتایی عماری مهر به یک طرف مایل شده،و منطقۀ معدلش از کجی حمیال گشته،عجب نباشد گر از همتایی این محمل گرانقدر براستی گراید،و از زحمت کجروی و طعن کج رفتاری برآساید.

باری،هواداران طرۀ دلاویز شاهدان الفاظ،و شیفتگان کرشمه های شوخ معانی را دامان نثار گرانبار گوهرافشانی،و دیدۀ نظاره لبریز بادۀ حیرانی باد،که نه بس دیر است که آن لیلی مثال با دو صد غنج و دلال در این عماری زرنگار قرار گرفته،به حدی سرایی صریر خامه متوجه سفر تهامه است.

ارباب عرفان اگر عرفات خاطر را صفا دهند بجاست،و اصحاب شعور اگر مشعر مشاعر را آیین بندند روا.

اما سخت می ترسم که مبادا عکس رخسار شاهدانۀ این طرفه نگار بار دیگر در و دیوار

ص:432

کعبه را صنمخانه سازد،و جلوۀ سرشار مستانۀ این سرو رفتار،قنادیل حرم را سربسر پیمانه.

حق تعالی نگهدار باد،و از چشم بدانش زخمی مرساد.

سخن صریح کنم،مطابق این سخنان و مصداق این کلمات این مجموعۀ نگارین و این سفینۀ دلنشین است،که گرداندن اوراقش بال افشانی طاووسان را در دیده ها مکرر ساخته،و مشاهدۀ رخسار صفحاتش صفحۀ رخسار سیمبران را از نظرها انداخته، و عنقریب به نیرنگ مشاطۀ کلک جادوکار محفل عروسان افکار خاطر متقدمین و متأخرین،و جلوه گاه بنات ابکار طبع سخنوران روی زمین است.

خصوصا عندلیب سرودان گلشن مدیح شهریار زمان،و باربد نوایان انجمن ثنای خسرو دوران،یعنی صاحبقران گیتی ستان انجم سپاه،گردون بارگاه،کامل عادل باذل، جوان بخت قوی دل،گلدستۀ گلستان مصطفوی،نوباوۀ بوستان مرتضوی،حسینی نسب، حجازی حسب،راست کیش،درست مذهب،آستان جلالش ناصیه زای،کنه کمالش اندیشه فزای،آب و رنگ این طرفه چمن،نقش و نگار این دیر کهن،آنکه از تأثیر معدلتش آبادی جهان به جایی رسیده،و معموری عالم به سرحدی انجامیده،که رهروان آبله ناک پا،در هیچ وادی آب با خود برندارند،و مسافران اجنه از اینکه نام زاد دارد همزاد با خود نیارند،هنگام اندیشۀ دقایق امور سلطنت،نظر کیمیااثرش بر هرچه خورد عینک دوربین می گردد،و در وقت تفکر در مراسم لطف و مرحمت،قدم مبارک بر هرچه گذارد گل و نسرین می شود.

وعده اش به وفا نزدیکتر از دلهای دوستان به یکدیگر،و طبعش به عطا مایل تر از طفل به پستان مادر،عفو و احسانش با هم جناغ بر سر این شکسته اند که هرکدام را از کرده های خود چیزی به خاطر آید باخته باشد،و تدبیر پیر و بخت جوان با یکدیگر پیمان بر این بسته اند که هرکاری که از آن دشوارتر نباشد تا آن صلاح دین و دولت در آن دیده این ساخته باشد.

ص:433

در عهد الفت افزایش شب نشینی کتان با مهتاب و بغل گیری شبنم با گل آفتاب رسمی است معهود،و در روزگار عشرت زایش سراسر فتن اشک در چشم عاشقان،و شب به روز آوردن آه در دل دردمندان طریقی است مسدود.

اگرنه سد صلح گذشتگان در میان می بود،تسخیر ممالک را حاجت به جنگ نمی افتاد، و اگرنه پاس پیمان پیشینیان می داشتند،گرفتن هفت اقلیم مانند دویدن آب به هفت اندام در یک آب خوردن دست بهم می داد.

بحر اگر از سموم آتشبار قهرش شورش پذیرد،ماهیان را در تابۀ گرداب برشت،و نخل اگر در کنار قورق زار حفظش پرورش گیرد،به پنجه مومین خمیر قرص آفتاب می توان سرشت.

سایۀ از پافتادۀ ناتوان اگر از ظل حمایت او سپر سازد به تیغ خورشید دلیرانه تواند بود،و شخص اگر همه رستم دستان باشد از دنبال خودش به خاک بتواند کشید.

همت بلندش را اگر روزی خیال ملک گیری و مملکت ستانی از جیب خاطر والا سر برآرد،هم در آن شب دست حنا بسته که از ایران به هندوستان رود،تمام آن ولایت را سبک تر از گرفتن رنگ به قبضۀ تصرف درآورد.

به نیروی عدلش گریبان ژاله را از پنجۀ آفتاب می توان کشید،و از شکفتگی خلقش گل تصویر از چمن صفحه می توان چید.تریاق چاره زهر چشم غضب چشیده او را به فریاد تواند رسید،هرگاه عطف دامن از صندل باف کردن به دردسر نفع تواند بخشید،و ناخن تدبیر تاب پنجه قهر دیده او را گره از کار تواند گشود،اگر به مسح پا کشیدن خط سرنوشت از پیشانی توان زدود.

کشتی شکست خوردۀ دست از جان شسته،که در دل دریا از همت او یاری طلبد،به زورق گرداب در نفس به ساحل تواند رسید،و لب تشنه زال بیچاره که بر لب چاه عاجز فرومانده،از مردی و مردانگی او مدد خواهد،به دلو گسستۀ عکس در دم آب را به بالا تواند کشید.

ص:434

باده خواران بزم توجهات سرشارش را ندانم چه حوصله است که از شراب پرزور چنان جرعه نوشند که اگر عکس بطکش در آب افتد سبکتر از بط خود را از آب برون تواند آورد،و اگر قطره ای از او به خاک چکد سایۀ به خاک افتاده را دگر با تیغ خورشید جنگ بگریز بباید کرد.

از گنجینۀ جواهر اسرارش اگر گوهری به سینۀ صدف سپارند،دریا چنان به خموش گراید که هزار حریف عربده جوی طوفان نیارد،که به چندین عمر نوح نقش موجه ای بر آب زند،و از گل خلق همیشه بهارش اگر ژاله در گل طینت آدمیان تعبیه گذارند،گلشن صورت بشری به شکفته رویی جلوه گری نماید،که دو صد تموز و خریف تب لرزه های جانگداز نیارد،که به سالهای دراز رنگ گل(کذا)برگ چهره ای بشکند.

و در آن دیار که نهیب سیاست جهان مدارش ناخدایی نماید،هزار شب بحران طوفان نتواند که خیال اضطرابی در دماغ پرشور بحر افکند.

سیلاب خونی که از تیغ مبارزان سپاهش هنگام محاربۀ دشمنان در دشت کارزار به سوی دریا بار رونهد،قعر دریا را سراسر گل بحری سازد،و گوش ماهیان را به رنگ صدف نقاشان چهره پردازد.

به روشنی رای ثاقبش در شب تار گهر را در قعر دریا به رشته توان کشید،و به تیزی تیغ حکم نافذش از دیبای زر تا شعاع جامه بر قد شخص سایه توان برید.

از خارستان قهرش برق دامن برچیده گذر کند،و در گلزار لطفش نسیم نفس به خود دزدیده قدم نهد.

سنگی که سمند فرخنده پیش بر آن پوید،ز انسان بر خود ببالد که سرانش به ناز بالشی بردارند،و آبی که خصم سیه گلیمش در آن چهره شوید،بدان گونه به تیرگی گراید که مردمان به خاطر جمع،راز دلها به او سپارند.

نیّرین را اگر دقیقه واری به درجۀ طالع خصم سیه بختش گذار افتد،بدان گونه منخسف

ص:435

گردند که اگر تمام طاس و طبق افلاک درهم شکنند،ذره ای به انجلا نگرایند،و علویین را گر بر حسب اتفاق قران در برج قوس قوی پشت این صاحبقران روی دهد،قرنهای خلق پیما و دورهای عمرفرسا جلد تقویم احکام آن را سرمویی کهنه ننمایند.

در آن دریا که سیاستش ناخدایی کند،معلم کشتی به چوب موجه ماهیان بازی گوش را چنان ادب آموزد،که اگر گوششان به مثقب الماس بسنبند مانند درّ از جای خود نجنبند.

در آن محفل که باری حرفی از شکوه و تمکین او بگذرد،تا قیامت هرآنچه گویند صدا بازپس آید،و بال مقراض یک سر ناخن مسافت رشتۀ شمع را به صد شام و شبگیر قطع نماید.

در نظر همتش دانۀ در و مروارید جدری کف پای عمان است،و حصبای لعل و یاقوت حصبۀ بدن کان.

عجب آنکه کان از رشک دست زرافشانش یرقان کرده،و دریا ماهیان زنده فروبرده، و طرفه اینکه دریا را از بیم کف گهر بخشش لرزه بر اندام افتاده،و کان منقل پراخگر،از لعل و یاقوت پیش نهاده.

در دوران سیاستش اگر میر آفتاب از اصناف گنجفه خرج زیاده ستاند،مهر آسمان را بیم سیه رخ برآمدن است،و اگر پیل شطرنج آسیب بیجا به پیاده رساند،شاه هندوستان را واهمۀ پای پیل فتادن.

در آن ساعت که خطیبان در مساجد به ذکر جود و احساس سرشارش رطب اللسان گردند،منبرها به رنگ آبشار برآیند،و ستونها به شکل فواره در نظر جلوه نمایند.

شجاعت مرتضوی نسبش ساعتی به لهو و لعب دنیا نپرداخته،و عیش و طرب را منحصر در جهاد اعدا شناخته،زدن چنگ و بربط را هیمن یافته که جنگ آوران زخمۀ تیغ خونفشان بر تارک جان دشمنان زنند،و چینی نوازی را چنین دانسته که مبارزان به ضرب سمّ ستوران کاسۀ سر فغفور و خاقان درهم شکنند.

ص:436

فراشان بارگاه اقتدارش خیمۀ زرین آفتاب را به ستون مخروط ظل بر زمین برتوانند افراشت،و سراپردۀ عالمگیر سحاب را به طناب شعاع مهر برپا توانند داشت.

در عهد حفظش اگر فی المثل به ساغر خورشید شکستی راه یابد به میخ مروارید ژاله بند توان زد،و اگر کشتی هلال از هم بپاشد،به نخ کتاب پیوند توان کرد.

در دوران پاسش اگر برای کشتی هلال از کتان بادبان سازند،هزاران کشتی در ساحل مغرب فرسوده بیفتد که یک نخ از این سوده نشده باشد،و اگر در بر خفتان زرتار خورشید از ژاله تکمه ها بردوزند،صدها از آن خفتان از کهنگی تارتار شود که سرمویی از آنها کاسته نشود.

در عهد دولت فیض آثارش از گل کاغذین گلاب می توان کشید،و به زور بازوی اقتدارش به پنجۀ مومین پنجۀ آفتاب می توان پیچید.به دهقانی عدالتش در چمن موم گل آفتاب کشتن نه بس دیوار،و به نگهبانی حراستش به دوک هلال رشتۀ کتان رشتن.

یکسر ناخن کار فرهاد اگر در عهد پاس داری این خسرو گردون اقتدار می بودی جوی شیراز برای شیرین از شکر بتراشیدی،و اگر یاد زور بازوی مردانۀ این شهریار نامدار می نمودی،بیستون را به یک ضربت تیشه،مانند قالب پنیر از یکدیگر می پاشیدی.

آنجا که کشتی علمش لنگر اندازد،نالۀ گاو زمین گوش ماهی آسمان را گران سازد.

ساعات ایام عمر و دولتش را تمام سعت ماه و سال،و آفات زمان عطا و نوالش همه آن سیاه چشم روزگار،به خواست ایزدی از دستار سفید صبح جامعه در بر فانوس شمع دولتش خواهد دید،و گوش زمانه به مشیت سرمدی صدای بشارت قیام قایم امّت از نقاره خانۀ سلطنتش خواهد شنید.

زیب افزای افسر جهانبانی،مسندآرای سریر صاحبقرانی،سایۀ مرحمت ربانی، سلطان شاه عباس ثانی،لا زالت سفینة دولته فی بحار الدوام جاریة،و آثار معدلته فی أطراف الآفاق ساریة.

ص:437

و از آنجا که بخت سخن بلند است و طالع معنی ارجمند،عکس این خیال در آینۀ امّید جلوه گر است،که قاید اقبال به رهنمونی دلیل توفیق زمام ناقۀ سبک رفتار این لیلی عذار را به جانب آستان کیوان پاسبان این شهریار زمان که کعبۀ آمال جهانیان و وجهۀ اقبال عالمیان است کشاند،و به گوشۀ چشم التفاتی از این خسرو قیمت افزایان سخنوری،و این سرور قدرشناسان سخنوران،نوازش یافته،کله گوشۀ افتخار به آسمان رساند.

امید که چندانکه ترکیب مجموعۀ کون از کاغذ رنگین خزان و بهار است،اوراق بهار عمر و اقبال این شهریار کامکار را از برگ ریز صرصر حوادث زمان گزندی مباد،و از ورق گردانی خزان غباری به خاطر مرساد.

(17)

دیباچه بیاض

آن نسخه کز آراستگی چون چمن است چون صحن چمن پر از گل و یاسمن است

تشبیه توان کرد به صحن چمنش لیکن چو نظر کنی در اینجا سخن است

بیاضی که تقویت مشام خردمندان از شمیم سواد مشکین اوست،و صفای خاطر روشن ضمیران از مشاهده صفحات آئینۀ آئین او،هر ورقش ابواب دقائق و لطائف بر ارباب حقایق و معارف گشوده،و از مشرق صفحاتش آفتاب هر مطلع چون مطلع آفتاب طلوع نموده،هر غزلش بحری پر از جواهر مکنون،و هر صفحه اش صدفی مملوّ از لئالی موزون،

طرفه گنجیست نزد معنی سنج باز کردن ز هر ورق در گنج

هرکه این در گشود زر یابد بلکه در یابد آنکه دریابد

سواد صفحات فایض النورش به صفحات تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهٰارِ (1)موصوف گردیده، و از بیاض بین السطورش آثار تُولِجُ النَّهٰارَ فِی اللَّیْلِ (2)بظهور رسیده،راقم دیباچه کمالش

ص:438


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ آل عمران،آیۀ 27.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ آل عمران،آیۀ 27.

از تکلّف جدول تار تعلّق بریده،و جدول نیز از رشک صفایش خود را به کنار کشیده، رشحات سحاب صفحاتش ریاحین رقمات را به زلال معنی پرورده،و در مهد صحایف اطفال حروف را به اعجاز معانی مسیح وار به کنار درآورده.

سخن خوش حیات و جان من است دم عیسی گواه این سخن است

و الحق صیرفی خرد را در دکان امکان نقدی از آن رواتر بدست نیامده،و نقش پرداز فکرت را صورتی از آن زیباتر در لجّۀ خیال روی ننموده،مطابق این معنی چهره گشای صور معنی امیر خسرو دهلوی روّح روحه،که شیرین آوایش مذاق جان تلخ کامان را شهد آسایش است،و زیور معانیش عروس سخن را پیرایه آرایش،فرموده که:

ز هر سکّۀ کیمیای سخن که یک جو در او نیست جای سخن

رقم سنج وحی فرستادگان شرفنامۀ آدمی زادگان

گرانی کن گوهر آدمی گرامی ترین جوهر آدمی

به او آشکارا نهان جهان به گوش آشکارا بدیده نهان

به هر خانه زو صلح و جنگ دگر به هر دل شتاب و درنگ دگر

بهاری به صد نیکوئی خواسته عروسی به صد زیور آراسته

سخن گرز جان است بنگر بهوش چرا مردم مرده ماند خموش

امید که تا از سحاب خامۀ درربار جواهر مکنون و لئالی موزون بر اصداف اوراق بارد، و کلک روزگار رقم سواد و بیاض بر صفحات لیل و نهار نگارد،ناظران مرآت صفاتش از جلوۀ جمال معنی بهره ور،و دیدۀ ارباب بصیرت از سرمۀ سوادش مکحّل و منوّر باد.

این نسخه که خامه کرد بنیاد توقیع قبول روزیش باد

(18)

رقعۀ که علامی فهّامی آقا حسین خوانساری

در تعریف بهار و رفتن زمستان نوشته

باز این چه جوانی و جمال است جهان را وین عهد که نو گشت زمین را و زمان را

ص:439

الحمد للّه و المنة که این جان غمدیدۀ سرد و گرم روزگار کشیده،و این دل محنت رسیدۀ تلخ و شیرین زمانه چشیده،که مدتی مدید و عهد بعید از بیداد شحنۀ دی چلّه نشین زاویۀ محنت و زندانی تنگنای مشقّت گردیده بود،و از دستبرد برد العجوز پای عجز در دامن پیچیده و سربزیر لحاف ناتوانی کشیده،و از بیم زر و پنجۀ خمسۀ مسترقّه دست در گریبان دزدیده،و از واهمۀ ترکتاز برف و دمه،پیوسته آیة الکرسی ورد زبان گردانیده.درین ایام سعادت فرجام که مرغان صبا (1)و قوبل (2)،و بشارت دهندگان شمال و دبور (3)،خبر مسرّت اثر جلوس پادشاه اختران و سپهسالار ستارگان بر تخت زرنگار حمل آورده،آوازۀ نزول اجلال نوروز سلطانی در شش جهت درافکنده اند،و مرغان اولی اجنحه به نغمات دلگشا و ترنّمات جان فزا نوای غمزدای:

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد عالم پیر دیگر باره جوان خواهد شد

بگوش هوش خاک نشینان بساط غبرا رسانیدند،و از مهب (4)عنایت ازلی و سعادت لم یزلی نسیم فتح و ظفر بر گلشن طالع وزیدن گرفت،و کشتزار آمال و امانی دمیدن سو کرده،به حکم معدلت پیرایۀ حاکم دار العدل فروردین این محبوسان زندان محنت خلاصی یافته،کندۀ کرسی از پا برداشته،و از ظلمتکده شبستان به نزهتگاه بستان خرامیده سرنشاط و انبساط به عرش برین برافراشتند،فحمدا له ثمّ حمدا له.آتش نمرود طینت که سرکشی و بلندپروازی آغاز نهاد،و ندای أَنْ بُورِکَ مَنْ فِی النّٰارِ وَ مَنْ حَوْلَهٰا (5)در داده بود،از وزیدن باد بهاری دود از نهادش برآمده بر خاک مذلّت و خواری نشست.

بخاری که شاخ و برگ بر خود فروچیده و دعوی محرابی پیش نهاد خاطر ساخته همه

ص:440


1- (1)) -بادی که از مغرب وزد،فرهنگ معین،ج 2،ص 1469.
2- (2)) -باد صبا.
3- (3)) -یکی از شعب بیست و چهارگانۀ موسیقی قدیم.فرهنگ معین،ج 2،ص 2126.
4- (4)) -محل وزش باد.
5- (5)) -سورۀ مبارکۀ نمل،آیۀ 8.

کس را رو به او بود،مانند کلیسا از طاق دلها افتاده،گرمی بازارش درهم شکست،منقل که در مثمنها مربع نشین بود اکنون در هیچ مجلسش نمی گذارند،و اخگر که نقل مجلس ها بود حالیا نامش هم بر زبان نمی رانند.

تا دامن شاخها عنبربیز،و جیب نسیم (1)غالیه آمیز شده،مشام حریفان را از دود عود سوز فراغ است(کذا)و فتیله عنبر از آتش رشک داغ تنور لاله برافروخت،دل کانون از غصه سوخت،زبان سوسن گویا گردید،شعله آتش خاموشی گزید.

این همه ناز و تنعّم که خزان می فرمود عاقبت در قدم باد بهار آخر شد

تعالی اللّه زهی از چشم بد دور،این چه نقش های موزون و صورت های بوقلمون است که خامۀ صنع الهی از صحفه غبرا برانگیخته،و این چه گوهرهای شاهوار و لعلهای آبدار است که دست قدرت نامتناهی در دامان و کنار کوه و صحرا ریخته.

نقاشان چین و فرنگ در برابر این صورتهای پرنیرنگ در دعوی نقش بندی به خطای خود سراپا اقرار،و نگارندگان ارژنگ در مقابل این نقشهای رنگارنگ از حیرانی صورت دیوار.

رشتۀ شعاع مهر عالم آرا در دوختن جامه های گلگون بر قد رعنای سهی قامتان چمن ذره ای کوتاهی ننموده،و خامه نقاش نوبهار چمن پیرا در نقش و نگار چهره زیبای لاله رخان گلشن سرموئی تقصیر نفرموده.

نشأۀ بادۀ فروردین غارتگر هوش،نکهت خلق اردیبهشت غالیه فروش،آواز مرغان خوش الحان آویزۀ گوش ارباب عرفان،صدای غمزدای حنجرۀ غلطان آبهای روان روانبخش پیر و جوان،شاهدان چمن از نشأه جام نوبهار چون گل گلستان در شکفتن، و غنچه های گل پیرهن از ذوق نغمات هزار مهیّای جامه دریدن،گل به صد برگ و نوا مانند عروسان غنچه دهن چاک گریبان گشوده و بر بستر خار آرمیده،و بلبل به الحان (2)دلربا از

ص:441


1- (1)) -صبا(خ ل).
2- (2)) -به آواز(خ ل).

بهر چشم زخم هزار وَ إِنْ یَکٰادُ (1)خوانده و بر وی دمیده،خرام(کذا)جویبار قهمه بر کبک دری زده،رقّاصی شاخسار دست بر جلوۀ حور و پری افشانده،دریاچه به آب و تاب تمام در صحن باغ مربع نشسته،شاخچه با شکفتگی لاکلام بر تارک سر کلاه گوشۀ شکوفه برشکسته،از عکس گلهای آتشین مرغابیان جویبار سمندر مشرب،و از شعله لاله های رنگین بلبلان گلزار پروانه منصب،لب جوی از خنده خشک نمی گردد،و پای فوّاره از شادی بر زمین نمی آید.

خواست چکیدن سمن از نازکی خواست پریدن چمن از چابکی

سایه سخنگو به لب آفتاب زنده شده ریگ به تسبیح آب

درختان سرو و عرعر را مانند آزادگان از هیچ رهگذر غباری در خاطر و باری بر دل نه،خیابان های صنوبر را به مثابه سروقامتان (2)از هیچ طرف نیست که یک چندی از نظارگیان پای در گل نه،سنبل سر حلقۀ زلفهای عنبرافشان سوسن با طفلان سبزه همزبان، هاون لاله در مشک سائی،دسته زنبق در عطر پیرائی،خنجر سبزه در غم از لوح خاطر ستردن،صیقلی آب در زنگ آینه بردن (3)،دامن کوه در جانفزائی گوی از گریبان گلرخان ربوده،صفحه دشت در دلربائی کرده (4)از عارض دلاویز نوخطان برداشته،تا نغمه های طرب افزای بلبلان شنیده،موسیقار انگشت حیرت به دندان گرفته،و تا ترنّمات دلگشای حنجرۀ غلطان آب روان بر گوشش خورده طنبور از خجلت در پس پرده پنهان گشته.

از لطفهای نمایان نوروز سلطانی درختان سرسبز نهال،و از نوازشهای بی پایانش

ص:442


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ قلم،آیۀ 51.
2- (2)) -سهی قامتان(خ ل).
3- (3)) -صدای آب روان در زنگ از آینۀ دل بردن(خ ل).
4- (4)) -کرده یعنی کرت،و کرت یعنی قطعه ای از زمین زراعت کرده و کاشته شده،یا هریک از بخشهای تقریبا متساوی یک مزرعه و باغچه،فرهنگ معین،ج 3،ص 2935.

مرغان غزلخوان تمام فارغ بال،بازوی شاخ سیم شکوفه،در دامن باغ و بستان ریخته، نسیم گستاخ بیتابانه در گریبان زلف شاهدان گلستان آویخته (1)،بید مجنون لیلی صفت طرّه پریشان کرده،لاله با داغ جنون مجنون آسا سر در کوه بیابان نهاده.

با وجود نقشهای شیرین گلزار اگر تیشۀ فرهاد حرف صورت گری بر زبان راند سر بر سنگ می زند،و به انشاهای(کذا)طرب انگیز نوبهار اگر باده اندیشۀ فرح بخشی در دل بگذراند خیال بنگ می کند.

نزاکت شمشادی به حدّی که اگر نسیم نوبهار برو وزد بیم آن است که شانه اش از جا برآید،و لطافت سروآزاد به مرتبه ای که اگر ارّۀ موج جویبار برو خورد نزدیک به آن است که از پا درآید،با عطرفروشی شاخ نسرین اگر کسی از عود قماری دم زند،باخته است، و در هوای فرح بخش این چنین هرکه از باده خواری پرهیز نماید،ساخته است

حاشا که من به موسم گل ترک می کنم من لاف عقل می زنم اینکار کی کنم؟

(19)

کتابتی که افضل الفضلائی آقا حسین خوانساری به یکی از اهل هند نوشته

فوجی پری زادان معانی که از فراز بام خیال آهنگ پرواز کرده،هریک چون کبوترنامه بر مکتوب شوقی از این دورگرد کشور حضور به بال بیان بسته،و در آرامگاه صفحه به جلد سیه جردگان الفاظ رفته،اکنون مانند لیلی وشان سواد هندوستان به عزم آن سرزمین بهشت آئین در قدم کرم شبتابی جلوه می نمایند،ساده لوحان ظاهربین که جز رنگ و بوئی از گلشن دریافتشان بهره نیست،کجا به سرّ این وضع تازه می رسند؟تا به حسن...خوش آینده،و طرز پسندیده توانند رسید،نهایت پی بردگان دقیقه رس که پرتو نور ادراکشان به چهرۀ مناسب حال و رخسار محک(محمل)رسیده می باشد که امروز چون خاطر شریف و طبع لطیف آن یگانه دوران سیادت،گلچین ارم زار نجابت،بینش آموز دیدۀ افادت،

ص:443


1- (1)) -در گریبان چمن آویخته(خ ل).

شمع افروز محفل افاضت که سیرابی چمن قابلیّت از رشحات سحاب مهسم بلندپایۀ اوست،و پری گوهر صدف سامعه از قطرات نیسان سخن های برجستۀ او،مایل به این شیوه سرائی رواست،می دانند که ازین نورسیدگان اقلیم محبّت کمال طورشناسی و قانون دانی به ظهور پیوسته.

الحق به چشم داشت عنایت و التفات سامی و نوازش و توجّهات گرامی،راه دور و دراز می پویند و زحمت منازل پرخطر برّ و بحر می کشند.هرگاه به جولانگاه عرض اشتیاق پیرایۀ قبول نظر و شرافت...فیض اثر که خلعت...و کسوت یکتایی است به میان...

آن دیار بلاغت آثار دربرافکنند،همانا...فیض داشتن طلسم خیال...نوایان چهار برکه رباعی به اندازه ناخن بدل زدن دامنگیر فکرشناسان شقایق نکته رنگین...نوبهار شکفتگی نسترن دقیقه پاب شاداب دستگاه نیسان آب و تاب نظم نه گلشن سرزمین مهر و ماه است،شفق را سایه اش پشت و پناه است.

از او طفل نگه بیگانۀ چشم که روشن تر بود از خانۀ چشم

ز مژگان پلک از آن رو سوزن انداخت که شاید چشم را بر وی توان دوخت

نی کلکش نوای تازه پرداخت برای عندلیبان مکتبی ساخت

از پایه داری سایۀ قصر کلام،تیغ آفتاب دقّت صبح ضمیران رخنه دار،و از درست شیئنی آلات بیتهای نزاکت بنا اصین دیوار،بتازگی هوای سخن مجموعه ها از شیرازه در ریشه دوانی،و بایانی بحر نظم عنان سفینه ها به دست روانی،از رنگینی الفاظ گوش مستمعان به شفقکدۀ مشهور،و از روشنی معانی هر لفظ مأمونس چراغ طور،و بیت دقیق لذّتکدۀ دربسته پیچیدگی مصرع رشتۀ گلدسته

نکتۀ رنگین او هرکه چو طغرا نوشت

بر ورق یاسمین لاله حمرا نوشت

صفحه ای از یشم ساخت راقم یاقوت کلک

جوهر معنیش را لعل مصفّا نوشت

ص:444

یافت چو او را لقب مهر سپهرسخن

هر غزلش را ز قدر عقد ثریّا نوشت

خامه اش زبان کام الهام است،و رقومش مرغان ملک پیغام،تقدس ذاتش بر صدق این مقال برهانی است قاطع و دلیلی است بی مانع،ضمیر منوّرش گزین طینت مالش خوردۀ پنجه محبّت،چراغ دل پرنور،فتیله خواه شعلۀ طور،تارهای نفس مرغ شکر را نقش به میل زبان غزلخوان کل عالمیان،خانۀ گوش موروثی سروش،دیدۀ بلند نگاه قابل دیدن آن،سر بیگانه از هوا حساب بحر تجرد و فنا،پای همت سخیه دامن قناعت،دست دعا روشناس درگاه کبریا عقدهای انگشت به دانه های سبحه هم پشت،قرص مهر به پشت ملک موت،قافله سالار عواطف،آماث طلیعۀ عساکر،هادم اللذات.(نظم)

آن طبیبی که چو بنوشت دوا بهر کسی

هست بر مرگ همان حرف نخستینش دال

نسخۀ ادویه اش نیست دوای مرضی

مجلسش هست گذرگاه سپاه آجال

او طبیب است ولی هست طبیب جاهل

او مسیح است ولی هست مسیح آجال

آن کامل الصناعتی که خرمن ذخیرۀ حیات چندین سالۀ ابدان نوع انسان را در یک نفس به باد فنا دهد،و آن حاوی اسباب...که رشحۀ کلک سنان آسایش در هدم بیان شفا و نجات از سعی قابض ارواح...باشد.رأی حاذقش قانونی است کلّی ازالۀ صحّت و حفظ مرض،و حدس صایبش دستوری است مقرّر جهت اشتداد علّت و تزاید عرض.سقیم را تفقد او چون سموم بی تریاک،و مریض را عیادت او چون بحرای روی به هلاک روانه می گرداند.

حقا که اشتیاق به دیدار آن یگانه آفاق چون میل صاحب...دم به دم رتخانه زیاده می گردد.اسباب مفارقت که علت بقای چند روزه است میسّر باد.

ص:445

(20)

رقعه ای که به قاضی نظاما نوشته

محقّق اشارات درست آرای تقریر،مدقّق محاکمات تمام اجزای تحریر،باطن تذکرۀ خیالات تازه،شارح قواعد افکار بلندآوازه...سخنهای پیر ما.حضرت قاضی نظاما، پیوسته به قانون التفات دسترس داشته،مخلص نواز باشند.

بر رأی شفا دانی علم سلوک مخفی نماند که این خسم نشین بهایی را فلاطون وار شوق رموز آسمانی به مرتبه ای است،که اسرار زمین مکّه به خاطر نمی گذارد،تا به اطوار خاک بسران رکن،چه رسد به ارض از کاسه(کذا)پیوسته آن مسیح زمان را در صحرا شکنی طالع به نارنج آفتاب...بوده خورۀ پروین به طبع کوکب اقبال موافق باد.اگرچه این نامشخص مزاج را توقع نفع از حیث الحدید داشتن آهن سرد کوفتن است.و سلیم طغیان را به خبث خره انداختن؛لیکن از آنجا که خویش را آلت تجربه ساخته هرچند ناساز باشد،نمی سازد،چون دیرین معجون به جهت نرم شدن آهن،سرکه پرتند ضرور است و برای یک سیر سرکه دور...که سرسرا می گردد و نمی یابد.

از هرکه قبای سرکه ای پوشیده بود...در لباس کرد،و هرکه ترش رو می نمود از این معنی سخنی به رویش آورد،عاقبت خضرا که خضر سرچشمۀ سرکه های رسیده است، گفت که چند نوع سرکه از برای سرکار آورده اند به مرتبه ای خوب است که مینا را از گرفتاری خویش گداخته،و به درجه ای لطیف که صراحی را در هم آغوش ناپدید ساخته، ابروی ترش موش از شیرین ادائی خم خسروی را پای بند نموده،و چشم خودبین جیابتش از نهایت...ناز بر روی جام جم نگشوده،از دیدن رویش صبو انگشت حیرت بر دهان برده،و از شنیدن بویش کدو سر به شور پشتی برآورده،دختر رز به همشیرگی او می نازد و پسر یعقوب به پاکدامنی او می نازد.

ص:446

الحاصل آنقدر از خوبی های آن پرده نشین شیشه و سبو اظهار نمود که دل از دست رفت،اگر...همّت جبلّی دل را به دست آوردند از انواع آن خموش نژاد عوعی را عنایت خواهند نمود که طفل خامه را از تصوّر تندی آن دندان تواند کند شد،تا بار دیگر در این باب فکرش...ملازمان...ملت طغرا اگرچه خود مزۀ در جهان ندیده...نهال کشت ز لذّت...سرکه...عاقبت و کم گل کند حدیقۀ شکر.

(21)

رقعه ای که در باب سرما به قاضی نظاما نوشته

نکاح بند عروس معنی غیبی،چهره گشای شاهد لاریبی،فلک دانش را خدیو، حضرت قاضی به گرم سازی هنگامه سخن تدارک سردی زمستان کرده بر سمند آسایش متمکن باشند،بعد از اهدای مکشوف،آنکه پانزدهم رمضان به دار القرار لاهور رمیدن هزار صبح بنازد از بازی نه و سیزده دست نکشند،پشه شته کوری شمار می کنند،و خرمن خرمن زر برمی شود،اگر از این قرار تمام شب یاری به وقوع پذیرد مسخّر ما شده خانه بهشتی بر بار خواهد شد،الحاصل صحبت مجل است اگر چون به این هنگام بکشند از نقش شماست خالی نخواهد بود زیاده زیاده است.

(22)

به عزیزی نوشته

تا هوای نزهتکده چمن بوته گل خزه است،مطبخ مسرت خانۀ میرزا تیمور خان را با هیزم سردکار مباد،مخفی نماناد که تا امروز ارّه صفت بر سر کندها در کشاکش بود،للّه الحمد که به دستاری توفیق نموده قطع شد،ملامت پلکان سوهان طینت اگر به زبان تیشه با این پوست نخست نشین درشتی نکنند،مانند چوب ارّه خورده آرزو نخواهد شد،از بی عقلی چون بید مجنون عجب کنده ای بر پای خود گذاشت،غافل از آنکه سودای هیزم

ص:447

پخته نمی شود،تبرداران چون اشکند دندان طمعی به چوبها فروبرده بودند که هریک برابر پنجرۀ مشبک نمایند،اگر به دستور بر...از تصرف حطب سرنمی پیچید کلو...خود را از تصمۀ کشمکش خالی نمی دیدند،خوب شد که به پایمردی تراشندگان این ترد خشک که انگارۀ آتش فروزی...بود خلاصی دست داد.

(23)

در اصطلاح گنجفه نوشته

هرگه از بزم حریفان یاد می آید مرا

مو به مو چون چنگ در فریاد می آید مرا

عرض اخلاص این غلام ذرّه وار به کتاب اوراق آفتاب گنجفه یاران و تاج تارک شمشیر بازان رسد؟نمی دانم که فلک بدقماش چه کج باخت که شیرازۀ اوراق حریفان را از هم انداخت.آری کس را نداده اند برات مسلّمی،مخلص...اگر سر گفتگوی ایّام مفارقت واکنم یکباره از دست به در می روم،چه قمار مثلث که هرچند چرخ...پیشه ورق مهر و ماه را برهم می زند،برگ مراد من به کنار نمی آید،و صورت مطلوب در آینۀ مقصود جلوه نمی نماید،امّا فصلی شود که چون بلبل اقبال رسیده به منصب هزرای سرفراز شده باشم، چشم دارم که چشم دشمنان شما چون زر سفید و روی دوستان شما چون زرسرخ گشته.

(24)

و له طغرا در جواب کاغذ سفید نوشته

صاحب سرشت صحیفه که در تحریر آن ید بیضا نموده بودند،چون ماه نخست از شرق جیب قاصد خالی از خبر دمید،و بیاضی رقعه قابلیت پذیرای رقم با آن ندیده بودند چون صبح کاذب بر شبستان دل مهرجوی نقاب...کشید،ساعتی گوهر فکر چنین سفت که آن...

سیمیاگونه مکتوب به سفیداب نگارش یافته،و لحظه ای با خویش گفتی که:لئالی رقوم آن صدف آئین از سرعت قاصد در راه ریخته،آشنارویان کلمات محبّت آمیز که در کتم

ص:448

عدم اند از مقوله سخن ناگفته...به نظر شوق درآورده،گفت:جای شما خالی است، و بیگانه نژادان فقرات گله انگیز که در پردۀ غیب اند از عالم ظهور ورق نانوشته خواندن به دیدۀ مقصودشناس مشاهده کرده و واصل نمودی،لحظه ای با لشکر فکر بر سر خیل ضوابط نجوم هجوم او زدی،و لحظه ای به جمعیت کرات در ملک عدم علم مساحت افلاک...افکندی،اگر در...از مثلث اثر صددرصد ندیدی ننشستی،و اگر در جفر از انعکاس حروف مقصد را...نیافتی به آرام نپیوستی،...آن می شد که به دستیاری...از چشمه سار طبع،آبی به جوی انشاء درآورد.اکنون که این پای بست سرزمین رزم را...

بسم اللّه خرطوم فیل است،و های وهوی عرصۀ نبرد،نایب مناب قال و قیل،صفحۀ شفا میدان...از دل بر سرما زیست،و سطر اشارات تیغ پرحرکات...یکّه تازی سپر به سر کشیدن دایره بر سمت الرأس فرض کردن است،و از خانه کمان برآمدن کمان سر از قوس برآوردن،گشاد تیر حلّ ما لا ینحلّ است و نیزۀ بلندقامت معنی مطوّل،درجستن از مجتبی دل را ثابت قدم جوید و ندیدن حکمت العین را عین حکمت گوید،از بیگانگی اشکال اربعه را شکل مربّع شناسد و بدیهیّات را نظریّات داند،کتاب ریاضی را بیاضی خواند،و حاشیۀ قدیم را جدید نامد،تفسیر را تقصیر انگارد،مقابلۀ حدیث را مقاتله پندارد،چگونه به ارتکاب این مرد جرأت نموده خود را هدف تیر ارباب دانش سازد،امید که این بیگانۀ وقوف را به رسوائی آشنا نساخته در این باب معاف دارند.

طغرا چه سان دوات و قلم آورد به پیش

تیغ و سپر مناسب وضع سپاهیت

باید چو برنشکند از دو سوی خویش

نامش چو یکّه تاز در اقلیم شاهیت

ص:449

(25)

وقفنامچۀ قرآن از آقا حسین خوانساری رحمة اللّه علیه

فاتحه کتاب کلام حمد و سپاس سخن آفرینی باید،که به اعجاز طرازی قلم قدرت جهان آرا،هریک از آیات حق بیّنات قرآنی را در مقام تحدّی بحدّی اقرار فرمای منکران فرموده،که همگی را بر محضر مشحون به یقین حقیقت آنکه مسجل به مهر خاموش از انکار همگنان است.با خامۀ تصدیق و قبول رقم نگار ذٰلِکَ الْکِتٰابُ لاٰ رَیْبَ فِیهِ (1)نموده، و به شکر فکاری بهار بدایع نگار انشاگلزار سور معجز آیات فرقانی را در معرض براعت به رنگی پیرایۀ امتیاز بخشیده که تمامی معارضان را گل محمدی ایمان بما جاء به الرسول از خارخار معراضه اقصر سوره ای از آن دمیده.منعمی که به ریزه بخشی مایدۀ انعام این کتاب کریم گرسنه چشمان بلغای قحطان را به مرتبه ای چشم و دل سیر ساخته که اشتهای دل از خوان آراستۀ بلاغت خویش قطع نظر نموده.و به معجزنمائی آیات محکمات آن ذکر حکیم فصیح کلامان فصحای عدنان را به مثابه ای معدن خجالت و تشویر نموده که به مشورت هم دفتر لاف و گزاف بیش از پیش به آب عرق شرم شسته.در انشای نامه اقرار به عجز و قصور یکدیگر را خبر کرده اند،فحمدا له ثمّ حمدا له.و دیباچۀ صحف اقلام درود بی قیاس رسول اعجاز قرینی را زیبد که به روشنائی چراغ عالم افروز وجود انورش ساکنان ظلمتکدۀ نیستی راه به کشور هستی یافته اند،و به رهنمائی لوح خاتم کار ذات تقدس پرورش سرمایه داران متاع وجود از نهان خانۀ طلسم قدیم بنای کتم عدم به پیشگاه تازه اساس حدوث و ظهور شتافته.قرآن مبین که تا به روز نشور منصب والای رسالت اوست یکی از آیات حقّه معجزاتش،و لوح محفوظ که دفتر معرفت مبادی مجامع جبروت و خلوتیان صوامع ملکوت است فردی از کتاب تمام اجزای معارف ذاتش،نقد دوازده

ص:450


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ بقره،آیۀ 2.

امامی مذهب حق اثناعشری از آن تا قیام قیامت رایج است که به حکم جهان مطاع ارقام کتاب خویش خط نسخ بر شرایع انبیاء پیش کشیده،و دست تصرف معرفت ارباب تفسیر از سرابستان تأویلات قرآنی برای همین کوتاه است که به اقتضای حکمت واقف ازلی وقف وقوف ان کشّاف اسرار لم یزلی و اولاد امجادش گردیده،علیه و علیهم صلوات اللّه الملک الرئوف،ما فصلت الکلمات بعواطف الحروف،و انفصلت الآیات بمواقف الوقوف.

اما بعد:بر ضمیر دانش پذیر شیرازه بندان کتاب آگاهی،و آینۀ خورشید چمن آرای این گلزار فیض ربّانی،و بهار پیرای این گلشن اسرار یزدانی،یعنی نوّاب کامیاب سپهر،جناب عالمیان مآب سلیمان حشمت جم شوکت سکندر شأن،دارا دربان،ثمره مشجرۀ سیادت، غصن دوحۀ مبارکه امامت و ولایت،سایۀ رحمت بی دریغ الهی،چمن آرای گلشن همیشه بهار سلطنت و پادشاهی،منتخب مجموعۀ وجود،شیرازۀ صحیفۀ کاملۀ بخشش وجود، کلگونۀ رخسار جلالت،آب و رنگ گلستان عدالت،وارث سریر سلیمانی،خورشید سپهر جهانبانی،والانژادی که تا گل محمدی سیادتش چمن آرا نشد،گلشن آراستۀ پادشاهی رنگ نجابت پیدا نکرد،و تا نقد عباسی سلطنت ابدنهایتش به بازار جهان نیامد،رونق شاهی ناقص عیار تمامی سلاطین روی زمین درهم نشکست.

از فیض بحرین دست و دل گشاده اش،کف حاجت تنگدستان صدف آسا در کار گوهر مراد رفتن،و از هبوب نسایم الطاف همیشه آماده اش غنچۀ امید جملۀ بی نوایان فال گشای شکفتن،و در عهد دادرسی عدالتش برای اینکه همه از ته دل به دعاگوئی دوام دولت بی زوالش اشتغال نمایند کسی از عالمیان دل به احدی ندهد.و در روزگار مرادبخشی همّت والا نهمتش کف سخا از آن همیشه بدون طلب کارگذار وظائف بذل هر مطلب است، که در برابر احسان بی دریغ آبروی کسی نگیرد،مهرش تفسیر ثواب،کینه اش ترجمۀ عقاب،لطفش آیۀ رحمت،قهرش سورۀ عذاب،حامل کوکب رعیّت پروری،مایل شیوۀ

ص:451

عدالت گستری،ناشر منشور کبریا انتساب إِنَّ اللّٰهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسٰانِ (1)السلطان بن السلطان بن السلطان،و الخاقان بن الخاقان بن الخاقان شاه سلیمان،لازالت آیات سلطنته و دولته و اقباله مرقومة علی صفحات الأیام،و أرقام حشمته و شوکته و إجلاله مرسومة علی أوراق الشهور و الأعوام،همیشه مطمح نظر اندیشۀ جهان پیما و منظور خاطر ملکوت ناظر و الاخزاین آن فرموده،که در عهد سعادت زای دولت روزافزون،و روزگار عشرت فزای سلطنت مقرونش،کافۀ انام بر نهج شایستگی و طور بایستگی کارگذار لوازم سعی و اهتمام گردیده،در قیام به وظایف طاعات و مراسم عبادات سعی بلیغ و کوشش بی دریغ بتقدیم رسانند.

لهذا همواره در وسیله انگیزی حصول این مرام،و تقریب سازی تحصیل این مقصد قرب انجام کوشیده،آنجا که در نظر ثواب اندیشی اندیشه بلندخیز پیوندش مصدریت قرائت قرآن تالی تلاوت،و منشأیّت تلاوت تنزیل نازل منزل قرائت آن است،لازم دیدند که همین قرآن مجید را که نگاشتۀ کلک غیرت افزای رگ ابر نیسان در شیوۀ گهرریزی، سرمشق خوش نویسان جهان ملاّ علابیک تبریزی است،به یکی از اماکن مشرّفه و روضات منوّره مقدسه ارسال فرمایند،که سایر متوطّنین و متردّدین آن مکان فردوس نشان از فیض قرائت و تلاوت آن مستفیض گشته،ثواب آن به روزگار فرخنده آثار آن قبلۀ جهانیان واصل و متواصل گردد.

بنابر آنکه از بیم دراز دستی تصرفات ناهنجار گلشن را از حصاری ناچار است،که نه شکستن را بدان دستی باشد،و نه خرابی را به آن پیوستی،و از برای این گلزار همیشه بهار به جز آن حصاری که صاحبش تعالی شأنه و عظم سلطانه به جهت حفظ و ایمنی و حراست ابدی سایر املاک و اموال مقرر فرموده،که عبارت از بنای متین حصن حصین وقفیّه شرعیّه است حصاری دیگر شایسته نیافتند،لاجرم قربة الی اللّه العظیم،و طلبا لمنّة

ص:452


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ نحل،آیۀ 90.

الجسیم بعد از تلقّی به صیغۀ معتبرۀ شرعیّه مشتمله بر جمیع شرائط و ارکان دینیّه،این کارنامۀ اعجاز ازلی و گلدستۀ گلزار فیض لم یزلی را بر وفق شریعت غرّای محمّدی،و ملّت بیضای احمدی صلّی اللّه علیه و آله در حیطۀ وقفیّه ابدیّه درآورده.وقف مخلّد شرعی فرمودند بر آستانه عرش کبریا و روضۀ فلک فریبای امام انس و جان،مقتدای کافۀ اهل ایمان،گلدستۀ گلستان مصطفوی و نوباوۀ بوستان مرتضوی،شیرازۀ دفتر لیالی و ایّام، واسطۀ شهور و اعوام،واقف رموز مبدأ و معاد،کاشف اسرار خفیّۀ رب العباد،عمدۀ مقربان درگاه الهی،رازدار خاطر آگاه رسالت،بهار پیرای گلستان ولایت،کشّاف مشکلات امم، حلاّل معضلات بنی آدم.

والا منزلتی که تا روضۀ فیض اندوز انورش سرکوب روضات روح افزای جهان گردیده،در مناظر بهشت برین قصور به هم رسیده،و از آن زمان که گنبد سپهر نمود عرش منظرش در این بساط غبرا بساط رفعت فزائی چیده،آسمان به جهت کسب شرف هر صبح و شام با کاسۀ دریوزۀ مهر و ماه بر گرد زمین گردیده،و در تحت قبۀ مبارکه اش که شمع اجابت دعا افروخت؟،که در دم مدعای هر دو جهانش روشن نشد؟و در زیر سقف روضۀ متبرّکه اش کدام به جهت استشفاء دست برداشت،که در همان ساعت شفا در آستین نیافت؟رفیع مقامی که رفعت قصر والای جلالش در آن پایه ای است که هر نخل دعائی که از زمین آن قد کشیده مادام که به طریق...سرازیر نگردد به آسمان نرسد،و ساعت کاخ معلاّی کمالش در آن مرتبه،که ساکنان ملاء اعلی و مقدسیان عالم بالا تا از عرش برین کرسی به زیر پا نگذارند دسترسی به غار درگهش ندارند.دود شمع و چراغ حریم انورش سرمه کش دیدۀ خورشید و ماه،گنبد زرّین کیوان مطهّرش فانوس شمع جهان فروز حجت اله،حاجبان آستان ملایک پاسبانش که ساحت درگاه خدائیست،همه رشک فرمای رضوان،خادمان ضریح مبارکش که حریم بارگاه کبریائی است،جمله حمله عرش رحمن،یکی از مناقب جاه و جلالش حجة اللّه علی الناس،و باقی مراتب فضل و کمالش بر

ص:453

این قیاس،سلطان سریر ارتضا،امام الثقلین علیّ بن موسی الرضا،علیه و علی آبائه الطاهرین آلاف التحیّة و الثناء،مادام القرآن هُدیً لِلنّٰاسِ وَ بَیِّنٰاتٍ مِنَ الْهُدیٰ وَ الْفُرْقٰانِ (1)، مقرّر و مشروط آنکه،هریک از مجاورین و زوّار در همان روضه متبرّکه مقدسه عرشیّه ملکوتیّه فیض نگار،از قرائت و تلاوت آن ذخیره اندوز سعادت دو جهانی و چراغ افروز مثوبات جاودانی گردیده،نقل و تحویل به جای دیگر ننمایند.

وقفا صحیحا دینیّا ابدیا،و شرطا صحیحا شرعیّا ملیّا فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ مٰا سَمِعَهُ فَإِنَّمٰا إِثْمُهُ عَلَی الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللّٰهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (2).

و کان ذلک فی شهر رجب المرجب من شهور سنة تسع و ثمانین بعد الألف من المهاجرة المقدسة النبویة علی الصادع بها و آله شرایف الصلاة و التحیة. (3)

(26)

و ایضا منه دام ظلّه:قباله خانه میرزا شفیع

الحمد للّه الذی جعل وادی السلام مأوی لأرواح المؤمنین،و صیّره الدار السّلام الّتی اعدّت للمتقین،و الصلاة و السلام علی سیّد رسله الذی بعثه المقام المحمود،و یصغر فی جنب عظمته ملک آل داود،النبیّ المبعوث علی الأحمر و الأسود،محمّد شفیع الوری و خیر البشر،و أخیه و وصیّه الذی هو باب مدینة العلم و الحکمة،و مفتاح لمغالق کلّ کرب و غمّ، علی المرتضی،الذی حلّ من بطنان العرش بظهر الکوفة،و جعل جنّات الخلد علی محبّیه موقوفة،و آلهما و اولادهما المعصومون،الذین هم خلفاء التنزیل و علماء التّأویل،و مثلهم فی هذه الأمّة کمثل باب حطة من بنی اسرائیل،علیهما و علیهم صلوات اللّه الملک الجلیل،ما دامت دور الدنیا بین أهلها طایرة،و قصور الآخرة غیر صایرة و لا منتقلة.

ص:454


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ بقره،آیۀ 185.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ بقره،آیۀ 181.
3- (3)) -در آخر نسخۀ دانشگاه به شماره 8374 آمده:«و کان ذلک فی شهر ربیع الاوّل سنه 1117،تمت بعون الملک الوهّاب و السلام».

امّا بعد:بر راه روان شاهراه حقیقت،و سالکان مسالک طریقت،پوشیده نماند که دار دنیا در نظر اعتبار معتبرین به جز از قنطرۀ عابرین و مرحلۀ مسافرین نیست،و بر حسب مضمون صدق مشحون کلام معجز نظام حضرت سید المرسلین علیه و آله صلوات المصلّین،به غیر از سجن مؤمنین و زندان متّقین نه،و عاقل بصیر و خردمند خبیر داند که راهرو را بر سر قنطره رحل اقامت افکندن و قناطیر مقنطره بهای غرف آن دادن موجب حسرت و پشیمانی است،و زندانی در نقش و نگار در و دیوار زندان سعی کردن،و در تشیّد و تحصین مبانی آن کوشش نمودن غایت جهل و نادانی،لاجرم مرشد عقل و دلیل نقل بنابر تمامیّت استیلاء ذاتی،و کمال قابلیت جبلّی،به اندک اشاره و ادنی دلالتی بندگان عالی حضرت فضائل و معانی پناه،عوارف و عوالی انتباه،محامد و مکارم آثار،محاسن و مناقب اطوار،فهرست صحیفۀ فتوّت و مروّت،دیباچۀ مجموعۀ اهلیّت و آدمیّت،جامع اخلاق حمیده،حاوی اوصاف پسندیده،نور سیمای صلاح و سداد،فروغ جبهۀ اطاعت و انقیاد،للفضایل و المعالی و الغرّ و العوالی،و الفتوّة و المروّة و الدّنیا و الدّین،خلف صدق نوّاب مستطاب مغنی الالقاب،عالمیان پناه،غرّۀ ناصیۀ دولت و اقبال،قرّۀ باصرۀ عظمت و اجلال،نقاؤه دودمان همت و سخاوت،خلاصۀ خاندان حکمت و صداقت،سبّابۀ بقراط حدس و ذکا،زخمۀ تار قانون صحت و شفا،مؤسس اساس جود و مکرمت،و بانی مبانی لطف و مرحمت،مجموعۀ سعادات ازلی،جامع هدایات لم یزلی،بهره مند توفیقات دارین، کامیاب تأییدات نشأتین،عظیم الشأنی فلانی را به جادۀ قویم و طریق مستقیم صواب رهنمون گردیده.

دل قدس منزلتش را به زلال تحسین و رحیق توفیق از شئوب رغبت به زمین و تحسین عمارت آب و گل پاک شسته اند،و دور مزخرفۀ،و قصور مذهّبه،و عمارات رفیعه،و ابنیۀ منیعه،و منازل مشتملۀ بر جنّات و انهار،و بساطین ملتفّه به انواع فواکه و اشجار،و باغات آراسته به انواع ریاحین و ازهار،و ساحات مفروشه به الوان احجار،و طاقات مرفوعۀ به گنبد دوّار را در نظر همّت بلندش به خاک راه برابر کرده،خاطر حق جو و طبع حقیقت

ص:455

گزینش مایل به تحصیل منزل شده که بی تصنع تر از بنای دستار مستان،و بی تکلّف تر از خانۀ خانه به دوشان بوده باشد،و اگرچه به ظاهر از مزایای دنیا نماید لکن در حقیقت جنّتی باشد نقد و بهشتی باشد آماده،که تا هنگام سکنای آن هم در راه باشد و هم در منزل، و هم بر جسر باشد و هم در ساحل،و ان شاء اللّه بعد از طیّ مراحل عمر طبیعی،در انتقال از این دار پرمحنت و بلا به آرامگاه فردوس اعلی مؤنت نقل از منزلی به منزلی و زحمت تحویل از سرائی به سرائی هم نباید کشید،بلکه میانجی در میان همین فتح عین و رفع حجاب از بین بوده باشد.

بنابراین بخرند ملازمان مشار الی القابه الشریفه به خلوص نیّت و صدق رغبت از جناب فضیلت و صلاحیّت مأب،تقوی و ورع انتساب،محامد و محاسن اطواری،توفیق آثاری ضیاء الفضیلة و الصلاحیّة و التقوی فلانا ابن مرحوم مغفور فلان آنچه در حالیت سابقه ملک طلق بایع مشار الیه بود،و در تحت تصرّف و تملّک او تمکّن و استقرار داشت، بی ممانعۀ مانعی و بی مزاحمۀ زاحمی،و آن عبارت است از همگی و تمام یکدست خانۀ واقعه در دار السلطنة عظمی،و مستقر الخلافۀ اکبر،بر مسکن ارواح مؤمنین،مختلف ملائکه مقربین،واسطۀ فیوضات یزدانی،مورد تجلیّات رحمانی،کعبۀ ارباب عرفان،قبله اصحاب ایقان،مصر اعظم وجود،مقرّ جودیّ جود،ساحت درگاه خدائی،حریم بارگاه کبریائی،انجمن روحانیان عالم بالا،محفل کرّوبیان ملأ اعلی،صدف درّ دریای رحمت نامتناهی،غلاف تیغ قدرت ید اللّهی،باب مدینۀ علم و حکمت را مدینه،هم سفینۀ نوح و هم سفینۀ سفینه،شهری که در وی از غایت نور و ضیاء و نهایت نظافت و صفا فرّاشان سراها را شغلی جز این نه،که روزها شعاع آفتاب را مثل تار عنکبوت از زوایای بیوت دور کنند،و شبها مشعل مهتاب را مانند چراغ کشته از خانه ها بیرون برند،جاروب کوچه و بازارش بال و پر فرشتگان است،و خار سرهای دیوارش مژگان حور و غلمان،ارض مقدس غروی،و مشهد مطهر مرتضوی،یعنی نجف اشرف اقدس ارفع اعلی علی مشرّفه الف الف تحیّة،مشتملۀ بر عمارت اندرون و بیرون و دروب و غیر ذلک،محدود به کناسه

ص:456

شیخ ناصر فلاح و شیخ ناصر کوبح و عوید بنّا و به شارع عام،با جمیع توابع و لواحق شرعیّه،و مضافات و منسوبات دینیّه،به ثمن سی تومان تبریزی زر رایج الحال،مضروب مسکوک نصفه تأکیدا للاصل و توضیحا له پانزده تومان موصوف مبایعۀ شرعیّه و معاقدۀ دینیّه مشتمل بر جمیع شرایط و ارکان معتبره واقع شد،بایع مشار الیه در حالت صحت بدن،و کمال عقل،و غایه طوع و رغبت،به لزوم بیع و شرعیّت آن،و قبض تمام ثمن، و ضمان درک عند خروج المبیع مستحقا للغیر،کلا او بعضا،قایل و معترف گردید،و اسقاط جمیع خیارات سیّما خیار غبن فاحش واحفش نمود،امّا نمی دانم از قرابر این مبایعه جواب دعوی غبن مشتریان روزگار را که خواهد گفت؟و بذلک خرجت الدار المذکورة من ملک البایع المذبوره،و انتقل إلی حضرة المشتری المشار إلیه،و له التصرف فیها بإیّ وجه شاء و أراد،و نفعه اللّه بها من هذا الیوم إلی یوم المعاد.

(27)

ایضا منه دام ظلّه لوقف قرآن من صفی قلی بیک

فاتحه کتاب کلام،حمد و سپاس متکلّم علاّمی سزد که از میان کتب آسمانی و صحف نورانی،قرآن مجید را به سمت اعجاز امتیاز بخشید،و به معارضۀ اقصر سوره ای از آن عارض فصحای عدنان و بلغای قحطان را بر خاک عجز و قصور مالید،و دیباچۀ رسائل اقلام،تحیت و درود رسولی زیبد که طغرای منشور رسالتش اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلیٰ عَبْدِهِ الْکِتٰابَ (1)است،و برهان دعوی نبوّتش ساطع الی یوم الحساب.مقدس نژادی که اهل بیت اخیار و عترت اطهارش به حکم تنزیل نازل منزلۀ قرآنند،و ربع ارباع و اقطاع مملکت بی منتهای فرقانی وقف مدح و ثنای ایشان،علیه و علیهم صلوات اللّه الملک الرؤوف مادامت السور مقطعة بالحروف و الآیات مختتمة بالوقوف.

امّا بعد:بر واقفان مواقف دانائی و ضمائر راصدان مراصد آگاهی پوشیده نماند،که

ص:457


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ کهف،آیۀ 1.

چون پادشاه علی الاطلاق اقلیم وجود،و مالک به استحقاق خزائن جود،جلّ شأنه و عظم سلطانه،به مجرد فضل و احسان و محض لطف و امتنان خویش،گنجوری این گنجینۀ اسرار الهی و خازنی این خزینۀ حقایق و معارف نامتناهی را با همه ناشایستگی و ناقابلی به این کمترین بندگان الهی و کمینه غلامان پادشاهی صفی قلی ارزانی داشت،از آنجا که عادتی است قدیم و رسمی کهن و نزد خردمندان امری است مقرّر و مبرهن،که از بیم درازدستی اغیار،و اندیشۀ تصرفات ناهنجار،هر گنجی را از طلسمی ناچار است،چندی برایشان که بر سرمایگان سوداپرست،و بلندمطلبان کوتاه دست و درازدست،به خیال گنج گنجها از خیال در ویرانۀ دماغ می گذارند.

این فقیر به گنج نامتنها پی برده،و این تهی دست نسخۀ کیمیا بدست آورده،از اندیشۀ طلسم در طلسم اندیشه افتاده بود،آخر الامر به جز آن طلسمی که صاحب همین گنج بی پایان،و مالک این کنز بی کران به اسم انقراض زمان و انقطاع اوان بسته،نه شکستن را بر عروۀ وثقای آن دستی،و نه گسستن را به حبل متین آن پیوستی.

که عبارت است از وقف مؤبّد و حبس مخلّد،چنانکه در شریعت مطهرۀ نبوی-صلوات اللّه علی الصادع بها-شرح اسم و کشف حقیقت او بر وجه اتم و اوفی شده،طلسم دیگر شایستۀ این گنج شایگان نیافت،لاجرم قربة إلی اللّه تعالی و طلبا لمرضاته به صیغۀ معتبرۀ شرعیّۀ مشتملۀ بر شرایط و ارکان دینیّه این کارنامه ایزدی و این معجزۀ ابدی را،بر وفق قانون شرع محمّدی صلّی اللّه علیه و اله،بر شیعیان و مؤمنان امّت احمدی وقف شرعی نمود،و تولیت آن را به نفس خود مفوّض ساخت مادام که حیات مستعاد باقی باشد،و پس از آن به اولاد ذکور و اولاد اولاد ذکور خود،علی الترتیب المذکور،و هکذا الی أن یرفع اللّه تعالی ثقل الکتاب،و یخرج أثقال الکنوز من الخراب.

و جمال این از زوال شاهد این عقد گرانمایه به زیور گرانبهای این شرط صحت پیرایه آراستگی پذیرفته،که هریک از مؤمنان را که قائد توفیق رفیق گشته به سر منزل این گنج بی دریغ رساند،و فراخور نصیب و اندازۀ روزی خود از آن بهره مند و کامیاب گردند،درج

ص:458

دهان را لبریز از جواهر آبدار،و صدف سامعۀ مستمعان را گوش تا گوش مملوّ از لئالی آبدار سازد،و ثواب این تلاوت و اجر آن قرائت را به مرقد منوّر و روضۀ مطهر سلطان انس و جان،فاتح ابواب جنان،قرۀ عین رسول،سرمۀ دیدۀ بتول،پروردۀ مهد آغوش مهر رسالت،برآوردۀ به رو دوش نبوّت و جلالت،عضادۀ باب مدینۀ علم و حکمت،سیّد و سرور شباب اهل جنت،حافظ احکام قرآن مجید،حامل ارکان عرش توحید،نوبهار چمن شفاعت،لاله زار دشت شهادت،واقف حقایق پیدائی و نهانی،وارث عصای موسوی و خاتم سلیمانی،مجموعۀ رایقه مکی سرایر جفر و جامعه،صحیفۀ کامله جملگی وقایع آتیه و واقعه،نسخۀ اصل لوح محفوظ،به یک گردش چشم التفاتش ازل تا ابد ملحوظ، سرخیل مجرمان و محرومان را به شفاعت بی دریغش هزار گونه امید،جبرئیل امین در جنباندن مهد جلیلش محتاج به صد نوع تمهید،آب حیات بی بدرقه لعن قاتلانش به گلوی کسی فرونرود،و زهر ممات با تریاق تربت آستانش در اعصاب و عروق زندگانی ندود،به برکت مهر مهر آثار تراب درگاهش،جبهۀ سجدۀ مؤمنان عرش آسا،و به یمن دانۀ تسبیح طین حریمش طای انفاس مسبّحان را آستان شاخ سدرة المنتهی،به یک سلسلۀ سبحه خاک مطهرش عقد صد نفر حورا می توان بست،و به نیم قرص کافوری تربت معطرش تب یک جهان مرض می توان شکست.

درّ صدف امکان،گوشوارۀ عرش رحمن،ثالث ائمّۀ هدی،خامس اصحاب عبا،ثانی ثقلین،هادی خافقین،حضرت ابا عبد اللّه الحسین-علیه صلوات اللّه ربّ المشرق ما یذکر الزین مع الشین و تقرن الاثر-بالعین هدیه فرستد،که تا این دو یادگار پسندیده رسول ثقلین،و این دو خلف برگزیدۀ صاحب مقام قوسین،که به مؤدّای«و انّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض» (1)نه چون دیگر برادران زمان،زمان صحبتشان بی وفاتر از عهد گل،و مدّت الفتشان بی بقاتر از صحبت دوستان بر سر پل،بلکه تا گلگشت روضۀ رضوان با همند

ص:459


1- (1)) -کافی،شیخ کلینی،ج 2،ص 415؛کمال الدین و تمام النعمه،شیخ صدوق،ص 64.

و قالب حوض جنان همراه و همدم،در آن روز ورود که محشر موعود است،در حضور قاضی محکمۀ واقع،و حاکم دار العدل نفس الامر،دو شاهد عدل بر صدق دعوای ایمان و محبّت و خلوص اخلاص و عقیدت او نسبت به اهل بیت عصمت و طهارت بوده ان شاء اللّه.

نه بس دور که به برکت این امور از دست ساقی کوثر-علیه صلوات اللّه الملک الاکبر-به جرعه ای از آن حوض بی پایان کام تمنّای او را سیراب و ریّان سازند،و شاید که به عون عفو الهی،و شفاعت حضرت رسالت پناهی،صلی اللّه علیه و آله،رشحه ای از آن نیز روزی این غرقۀ بحر عصیان،و این تشنه لب فیض وصل یزدان گردد.

انّه الجواد الکریم ذو الفضل العظیم،وقفا دینیّا ابدیّا علی وفق الشرع القویم و شرطا شرعیّا ملیّا علی نهج الدین المستقیم.

فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ مٰا سَمِعَهُ فَإِنَّمٰا إِثْمُهُ عَلَی الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللّٰهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (1)

(28)

وقفنامچه ای که بندگان آقا حسینا به جهت میرزا رضیّا نوشته اند

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم و به نستعین آب و رنگ گلستان سخن پردازی،و کلگونه بهارستان معنی طرازی،وقف چهره دل آرای شاهد حمد جهان پیرائی است،که منظر رفیع نه فلک پست ترین غرفه از ایوان ابداع اوست،و کشور وسیع هفت اقلیم کمترین قریه از شهرستان اختراع او،واقف السرایری که گوهر مکنون رازی در درج سینه هیچ آفریده ای مخزون نگشته که به مهر خازن وقوف لم یزلیش نرسیده،و عالم الضمایری که ریشۀ نخل اندیشه در قعر ضمیر هیچ مخلوقی ندویده که مهرجان تاب مشرق علم ازلیش بر او نتابیده.شهنشاهی که از بیم دورباش انوار قاهره قهرمان جلالش نظر تیزرو عقل بلندپرواز دانشوران از دورگردان سرادقات مشاهده

ص:460


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ بقره،آیۀ 181.

جمال اوست،و به پشت گرمی مسکین نوازی مرحمت بی زوالش پروانه شکسته بال دل دردمندان در پرواز طواف شمع شبستان وصال او،مالک الملکی که در تمام دار الضّرب ممالک وجود بشری نتوان یافت که سکّه ملکیّتش نقش جبین نکرده باشد،و از ماه تا ماهی عوالم غیب و شهود،قلبی به دست نتوان آورد که خزانۀ عامرۀ قدرتش در تحت تصرّف نیاورده باشد.مزارع سبز آسمان اگر هفت است و اگر هفتاد تمامی به رشحه ای از بحر عطاش تا قیام قیامت هم آغوش سیرابی،و بساتین دلگشای جنان اگر هشت است و اگر هشتاد همگی به قطره ای از ابر سخایش ابد الآباد دوش به دوش شادابی،بر آستان عزّتش جبهۀ مذلّت که سود؟که به کلاه کیانی سرفرود آورد،و به خاک عبودیتش پهلوی مسکنت که نهاد؟که بر مسند سلطانی پشت نکرد.

و سعادت دارین غلام خانه را در قدیمی بلند اقبال رضیّ الفعالی که خانمان دین و دل وقف رضای او ساخته،و توفیق نشأتین رفیق صمیمی مبارک فال حمیده خصالی که سرمایه مال و جان در هوای او درباخته،تبارک اللّه این چه رحم و کرم بی منتهاست؟!که هرآنچه این بندگان قلیل البضاعة و این فرومایگان عدیم الاستطاعة که جمله را داغ عَبْداً مَمْلُوکاً لاٰ یَقْدِرُ عَلیٰ شَیْءٍ بر جبین،و همه را اقرارنامچۀ«العبد و ما له کان لمولاه» در آستین است،از خزانۀ رحمت بی دریغ فراگرفته،و به جهت مصالح معاش و معاد و به واسطۀ تحصیل صلاح و سداد در سبل خیرات و وجوه قربات انفاق نموده اند.همگی را بر ذمّت والا نهمت احسان و امتنان خویش به شمار قرض درآورده و به اضعاف بی شمار آن تمسّک مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضٰاعِفَهُ لَهُ أَضْعٰافاً کَثِیرَةً (1)به دستشان سپرده.

و سبحان اللّه این چه لطف و احسان بی عد و احصاست؟!که کردۀ توفیق و تأیید ازلی،

ص:461


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ بقره،آیۀ 245.

و آوردۀ اعانت و امداد لم یزلی خویش را به نام مشتی درماندگان بی تاب و توان کرده، و انعام عام مَنْ جٰاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثٰالِهٰا (1)در وجه ایشان مقرّر شمرده.

تعالی ذاته عن أن یبلغ کنهه العارفون،و أن یحیط بوصفه الواصفون له الملک و له الحمد و إلیه ترجعون.

و زیب و زیور پری چهرگان محفل نکته پروری،و حلی و حلل دوشیزگان انجمن عبارت گستری،نامزد بر و دوش دلربای عروس نعت عالم آرائی است که به جز از بلبل دستان سرای وحی کسی را یاری آن نه که بر شاخسار مدیحش بسراید،و به غیر از طوطی شکّرخای الهام دیگری را حدّ آن نه که به شهد توصیفی کام و زبان بیالاید،تقدّس نژادی که حلّۀ روحانیّت طراز حقیقتش را در کارخانه صنع ازل از تاروپود شعاع خورشید ذات احدیّت بافته اند،و کسوت هیولائی باف صورتش را سمن سیمین اندامان حجلۀ ملکوت از دیبای تجرّدنگار خلعت خویش به صد پیرهن نازکتر بافته،رهنمائی که بی پرتو مشاعل عالم افروز هدایتش سمند بادپای دانش خضر در ظلمات حیرت و جهالت هزار سکندری می خورد،و بی نظم و نسق عالم مصلحت آموز شریعتش نهنگ دریا شکاف عصای موسی در شیار زمین فتنه و ضلالت جفت گاو زرّین سامری می شود،بلغای قحطان از ریزۀ خوان فصاحتش تمام چشم و دل سیر،و فصحای عدنان از شرم جواهر کان بلاغتش سراپا معدن تشویر،طایر وحی مرغ دست آموز دل غیب بینش،و برق الهام شمع بزم افروز خاطر حقیقت گزینش.

اگر سبحۀ حصبا در دست معجز نمایش سبحان اللّه گفته چه تعجّب؟تعجّب از معجزات بی شمارش کرده که زیاده از ریگ بیابان است،و اگر آب دریا در وقت طلوع نیّر سعادت فزاش به زمین فرورفته چه شگفت؟شرم از کف دست گهربارش نموده که فزون از محیط

ص:462


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ انعام،آیۀ 160.

و عمّان است،چاک زدن جیب بدر منیر به ایمای بنان براعت استهلالی است ظاهر بر شرح صدر پرنور مؤمنان،و فرونشاندن آتشکدۀ فارس در شب میلاد سعادت نشان،اشارۀ روشن به اطفاء نائرۀ جحیم در روز میعاد بر مجرمان،آنجا که حضرتش بر مسند قرب قاب قوسین تکیه زده مقرّبان ملاء اعلی هزار سر تیر دور ایستاده اند.و آن دم که خدّامش به عزم دخول حرم وصال نعلین از پاکنده صدرنشینان عالم بالا به پیش دستی نگهداریش همه بر روی هم افتاده،وسعت خلق عظیمش به مرتبه ای که چین جبین دلتنگی همدمانش، سرمشق گشادگی به خیابان های جنان داده،و رفعت قدر بلندش در پایه ای که نشان فعل نعلین سرهنگان آستانش،داغ بندگی بر جبهۀ کیوان نهاده.

قرنها پیش از وجود آدم و حوّا سریر نبوّت به گوهر ذات بی مثالش مزیّن،و دورها قبل از حدوث ارض و سما عرصۀ خلافت به پرتو آفتاب جمالش روشن،روح الامین به دولت مرتبه ملازمتش امیر جملۀ روحانیان.و سلاطین به نسبت سلسلۀ گرامیش مسجود همۀ کرّوبیان،فاتحه دیوان شفاعت و خاتمه رسالۀ رسالت،مودّت ذی القرباش وسیله فتوح، و مثل اهل بیته کمثل سفینة نوح (1)،قدرت نامتناهی الهی در کارخانۀ مشیّت خویش عبای عصمت به جهت قامت دل آرای او و آل بی همای او مهیّا ساخته،و به دست ارادۀ خود ردای طهارت بر دوش فلکسای او و اهل بیت او انداخته،تا قیام قیامت سرابستان امامت وقف اولادی اولاد اطهار او است،و شهرستان ولایت ملک موروثی عترت اخیار او،علیه و علیهم صلوات الملک الرؤوف مادامت السور مقطعة بالحروف و الآیات مختتمة بالوقوف.

امّا بعد:کامل نصابان نقود گنجینۀ دانش و بینش،و سرمایه داران متاع سفینۀ آفرینش که به رهنمونی تعلیم هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلیٰ تِجٰارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذٰابٍ أَلِیمٍ (2)به نیک و بد

ص:463


1- (1)) -اشاره به حدیث:«انّما مثل اهل بیتی فی هذه الامّة سفینة نوح فی لجّة البحر من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق»،سفینة البحار،محدث قمی،ج 4،ص 185.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ صف،آیۀ 10.

معاملات در این پی برده اند،و به نفع و ضرر معاوضات نشأتین وقوف تمام پیدا کرده، چندان که به گرد سراپای بندر وجود برآمده اند و طواف برّ و بحر کشور هستی نموده،به هیچ گونه تجارتی ظفر نیافته اند و سررشتۀ هیچ نحو معامله بدست نیاورده،که به عین الیقین مشاهده نکرده باشند که در روز بازار رستخیز که محل ظهور رنج و خسران معاملات و هنگام پدیدآمدن فایده و نقصان تجارات است،بنقص فَمٰا رَبِحَتْ تِجٰارَتُهُمْ وَ مٰا کٰانُوا مُهْتَدِینَ (1)مقرون است و به غبن ذٰلِکَ هُوَ الْخُسْرٰانُ الْمُبِینُ (2)مغبون،به غیر از اینکه متاع مستعار انفس و اموال را که روزی چند از مقدّر ارزاق و آجال به عاریت گرفته اند صفقة واحدة در معرض بیع إِنَّ اللّٰهَ اشْتَریٰ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوٰالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ (3)درآورند.و در بیع این بضاعت مزجاة که فی الحقیقة ملک طلق مشتری است و مع هذا از غایت لطف و کرم به صدگونه لطف و دلداری و اضعاف مضاعف قیمت آن خریداری می نماید،سرموئی مماکسه رواندارند،تا به یوم میعاد که حلول اجل است، سرابستان جنان را که ثمن این مبایعۀ شرعیة الارکان است در تحت تصرف و تملک درآورد،به فراغ بال در مناظر دلگشای وَ هُمْ فِی الْغُرُفٰاتِ آمِنُونَ (4)منزل گزینند.و به استراحت تمام بر چاربالش عَلیٰ سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ* مُتَّکِئِینَ عَلَیْهٰا مُتَقٰابِلِینَ (5)تکیه زده بزم عشرت یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدٰانٌ مُخَلَّدُونَ* بِأَکْوٰابٍ وَ أَبٰارِیقَ وَ کَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ (6)فرو چینند وَ قٰالُوا الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی صَدَقَنٰا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشٰاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعٰامِلِینَ (7).

و زارعان مزارع پیش بینی و حارثان ولایت عافیت گزینی که گرد خرمن هدایت را

ص:464


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ بقره،آیۀ 16.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ حج،آیۀ 11.
3- (3)) -سورۀ مبارکۀ توبه،آیۀ 111.
4- (4)) -سورۀ مبارکۀ سبأ،آیۀ 37.
5- (5)) -سورۀ مبارکۀ واقعه،آیۀ 16.
6- (6)) -سورۀ مبارکۀ واقعه،آیۀ 18.
7- (7)) -سورۀ مبارکۀ ص،آیۀ 74.

توتیای بصیرت ساخته اند،هرچند در اطراف و اکناف مزرعۀ«الدنیا مزرعة الآخرة» (1)تکاپو نموده اند،و به جهت تحصیل نماء مَنْ کٰانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ (2)جستجو کرده،تخم عملی به کف نیاورده اند که در این دهکدۀ فانی توانند کشت که از آفات ارضی و سماوی عالم کون و فساد مأمون از حوادث و سوانح صیفی و شتوی معاد و معاش مصون بوده باشد.جز اینکه به دست اخلاص دانۀ انفاق در سبیل خیرات و طریق مبرّات بکارند، و به آب سرچشمۀ خلوص نیّت و صفای طویّت سرسبز و سیراب دارند،تا به وقت گرمای روز نشور و موسم وزیدن صرصر نفحۀ صور که هنگام باددادن خرمن اعمال،و محل برداشتن کشتۀ امانی و آمال است،ریع مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنٰابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللّٰهُ یُضٰاعِفُ لِمَنْ یَشٰاءُ (3)بردارند،و به وسیله آن در روزگار دراز خٰالِدِینَ فِیهٰا مٰا دٰامَتِ السَّمٰاوٰاتُ وَ الْأَرْضُ (4)وام عیش و کامرانی و قرض نشاط و شادمانی که در ده روزۀ حبس این سرای فانی بر ذمّۀ خاطر حزین مانده بگذراند وَ قٰالُوا الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنٰا لَغَفُورٌ شَکُورٌ (5).

بنابراین،ارباب کرم و اصحاب همم که به انواع هدایات ازلی و به اصناف سعادات لم یزلی ارجمندند،پیوسته نصب العین خاطر خزائن ساخته اند که به قدر مقدور در انفاق انفس و اموال به واسطۀ ابتغاء وجه ذو الجلال کمر جهد بر میان بندند،و همیشه مطمح نظر اندیشه غیران نساخته که مهما امکن در صرف اغراض دنیوی به جهت اقتناء ذخایر اخروی به قدم سعی و کوشش نمایند.چنانچه در این ایّام به مددکاری عنایات ربّانی و رهنمونی توفیقات یزدانی،بندگان والامکان رفیع الشأن نواب مستطاب معلی الالقاب،

ص:465


1- (1)) -بحار الانوار،ج 107،ص 109،چاپ بیروت؛تفسیر اصفی،فیض کاشانی،ج 2،ص 1126،دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم.
2- (2)) -سورۀ مبارکۀ شوری،آیۀ 20.
3- (3)) -سورۀ مبارکۀ بقره،آیۀ 261.
4- (4)) -سورۀ مبارکۀ هود،آیۀ 107.
5- (5)) -سورۀ مبارکۀ فاطر،آیۀ 34.

اختر برج سیادت و اجلال،گوهر درج دولت و اقبال،گلدستۀ گلستان مصطفوی،نوباوۀ بوستان مرتضوی،فرع شجره مبارکۀ سلطنت و کامکاری،غصن دوحۀ عظمت و شهریاری،خلاصۀ خاندان عزّت و علا،نقاوه دودمان رفعت و اعتلا،خلف الصدق سلسلۀ فضل و افضال،قرة العین قبیله دانش و کمال،جامع خصال رضیّه روحانی، مستجمع اخلاق حمیدۀ انسانی،از طفل گهر که زادۀ برّ و بحر است کریم الابوین تر،و از شخص هز(کذا)که نتیجۀ عقل و نفس است نجیب الطرفین تر،پیرخرد یکی از کودکان دبستان شعورش،و مشعل مهر پرتوی از شمع شبستان ضمیر پرنورش،کامل نصاب سعادت آسمانی،و تام النصیب توفیقات دو جهانی،المقتدی بأجداده الأمجاء عملا و علما، المحتدی لأبیه النبیه اسما و رسما،ذو النسب الرفیع،و الحسب المنیع،و الشرف البدیع، الموفق بتوفیقات الملک الصمد،المؤیّد بتأییدات الفرد الأحد،میرزا رضیّا للسیادة و النجابة و النقابة و الفضیلة و الإفاضة و الهدایة و الإقبال و الإجلال و الدّنیا و الدین،محمّد،لا زال عمایم التوفیق علیه هاطله،و أمطار التأیید علیه نازله،بمحض ابتغاء وجه کریم ذو الجلال، و استرضای جسیم ایزد متعال،خالیا عن شوائب الأغراض الدنیویّة،مستجلبا لفواید الأعواض الاخرویّه،طالبا لرفیع الدّرجات فی جنة عرضها کعرض السموات،راجیا لنیل الأجر و الجزاء یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا،مزیدا من فضل ربّه الکریم جزاءا و شکورا،خائفا من بأسه العظیم یوما عبوسا قمطریرا،به خلوص نیّتی که سلسلۀ نسب به مشرب خالص عینا فیها تسمّی سلسبیلا رسانده،و صفای طویّتی که ریشۀ حسب تا سرچشمۀ صافی و انهار من عسل مصفی دوانده،و در حالتی که پیر نورانی خرد از پرده داران خلوت شعور،و شمع کافوری رضا از مجلس افروزان انجمن حضور بود،شاهد رقبات و املاک معینۀ مفصله ذیل را که ملک یمین تصرف وکلای عالی مقدار آن توفیق آثار به عقد دوام وقف درآورده.وقفی صحیح و شرعی بنیانش از قصور فساد مبرّا، و ارکانش از فتور خلل معرّا،خصوصا رکن اعظم آن که عبارت از موقوف علیه که بی شائبه

ص:466

گمان به صد پایه از بنیان آسمان متین تر است،و هزار مرتبه از چاردیوار ارکان حصین تر، یعنی دو کعبۀ حقیقی و دو قبلۀ تحقیقی،دو منزل فیض ایزدی و دو محمل رحمت سرمدی، دو منوّر بنای رحمانی،دو مقدس اساس روحانی،که جاروب شعات مهرشان وقف خاکروبی آستان است،و رشتۀ پرتاب صبح نذر فتیله شمع شبستان،یکی روضۀ مطهره مقدسۀ منورّۀ متبرّکه سماویّۀ عرشیّۀ ملکوتیّۀ سلطان سریر ارتضا،پادشاه اقلیم اجتبا، نخستین موجۀ دریای وجود،اولین مرتبۀ جامعۀ مراتب غیب و شهود،صدرنشین ایوان خلافت،شهسوار میدان شجاعت،طلسم کز مخفی گنجینۀ ازل،خازن خزینۀ وافی رحمت لم یزل،درج دربستۀ گوهر مکنون،اسم اعظم اله،معنی سربستۀ نقطۀ تحت باء بسم اللّه، وکیل علی الاطلاق کارخانۀ ایجاد،حاکم به استحقاق اقالیم سبع شداد،گنج روان طلسم آفرینش،تفسیر و بیان اسم دانش و بینش،صدر مشروحش صندوق کتب آسمانی،و قلب مفتوحش مسکن سکینۀ ربّانی،فصحای مکّه و یثرب در وصف جلالش اعجمی،و بلغای مشرق و مغرب در نعت کمالش قایل به ابکمی،صرح ممرّد ساحت حقیقتش،پا لغز نظر ثابت قدم دیدۀ یک اندیشی موحّدان،و رکن مشیّد حصن معرفتش،سرشکستۀ تیشۀ الماس دم نقاب اندیشۀ تیزهوشی عارفان.

بی امر مطاعش نقش بستن نطفه در ارحام صورت نپذیرد،و بی فرمان لازم الاتّباعش دم گرم روح در رمیم عظام درنگیرد،دعوی ولایتش را از دست خیبرگشا گواه در آستین، امامتش را از خاتم إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اللّٰهُ (1)نقش صدق بر جبین،سررشتۀ امور جنبش و سکونش از پنجۀ اقتدار عامل طبیعت بیرون،و اندیشۀ وقوف بر معاملات ظهور و بطونش از حوصلۀ طاقت پیرخرد فزون،در و دیوار محفل ضمیرش،مهرنگار،و کوچه و بازار کشور خاطر منیرش،فیض کار،و بال و پر روح الامین بارها در رقعه کاری نعلین مبارکش بکار رفته،و گیسوی حور العین مکرر بهجت پابند دلش قنبر از رضوان گرفته، کمند خیال به کنگرۀ قصر توصیفش نارسا،و نقد سخن در راستۀ بازار تعریفش ناروا.

ص:467


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ مائده،آیۀ 55.

در میدان همت طبع والا نژادش غبار پی(کذا)موزی بالانشین چهرۀ مهر و ماه،و از آستان صوفت خاطر قدسی نهادش هر گرد رانده از دور،صیقل آئینۀ چین صبحگاه نقطۀ علم که محیط به علوی و سفلی است در تحت باء ابجد کودکان مکتب افادت اوست، وقاف قدرت که شامخ تر از عرش و کرسی است در قبضۀ تصرف بال و پر صعودگان چمن ولایت او،خیل و حشمت سلیمان خیالات دیدۀ ضعیف مور بی برگ و نوائی که از خرمن احسانش دانه کشد،و گنج و ثروت قارون تعبیر اضغاث و احلام خواب سودای گدائی که از ریزه خواران انعامش دریوزه کند،خورشید درخشان خاکستر عودسوز مرقد معطرش، و صبح نورافشان ته ماندۀ شمع کافوری روضۀ مطهّرش،نص و عصمت در دعوی امامتش دو گواه معصوم از خطا،کتاب و سنت بر حقّیّت خلافتش دو نوشتۀ متّفق اللفظ و المعنی، محبتش بر همۀ کائنات فرض عین و عین فرض،و ولایتش امانت معروضه بر سماوات و ارض،برهان الموحّدین،امیر المؤمنین،امام المتّقین و یعسوب المسلمین،و قائد الغرّ المحجّلین،و وصیّ رسول ربّ العالمین،لیث بنی غالب،و غالب کل غالب،اسد اللّه الغالب، مطلوب کل طالب،ابو الحسن علی ابن ابی طالب صلوات اللّه علیه،الموجبات بالسوالب، و تقابلت المحاسن بالمثالب.

و دیگری مشهد معلّی مزکی مجتبی،امام الثقلین،سلطان الخافقین،گل بوستان رسالت، غنچۀ گلستان ولایت،محرم اسرار خفیّۀ ربّانی،مظهر انوار جلیّۀ یزدانی،سید شباب اهل الجنّة،سرور ارباب علم و حکمت،عارف معارف کونی و الهی،واقف سرایر کماهی،خازن کنوز حکمت ربّ العباد،کاشف رموز مبهم مبدأ و معاد،رهنمای مسالک،پیشوای سلسلۀ نفوس و عقول،مطالعۀ حاشیۀ جمالش شرح افزای سینۀ رسول،مشاهده طلعت همایونش سرمه کش دیدۀ بتول،در تحت قبۀ مبارکه اش استجابت صبح و شام دست به دعا برآورده، و از برکت تربت طیّبه اش صحت براری تمام شفا طلب کرده؛روزی که خاکروبۀ آستان سدره نشانش به وجود آمده،کوران مادرزاد چشم روشنی یکدیگر گفته اند،و زمانی که

ص:468

روضۀ ملائک پاسبانش در روی زمین هویدا شده،ساکنان سبع شداد یکبارگی وداع آسمانها کرده اند.

طفل اندیشه که از سر پستان صبح ستیز نمکیده،در حلقۀ نوآموزان دبستان نعت ضمیر مهرمانندش راه نیابد،و نخل حیایی که در کنار جویبار حجره قد نکشیده در وصف نونهالان بوستان وقف قدر بلندش بار ندارد،با وجود ساحت بسیط حریم حرمش مدفن موتی در روضه بهشت برین ساختن جهل مرکب،و در حضور خاک شفابخش محترمش دفتر اطبّا به آب نبشتن خلاف قانون عقل و ادب،جبهه ای که به خاک سایی مهر تربتش آموخت به صندلین ماه و مهرش سر فرو نمی آید،و دیده ای که به نظارۀ روضۀ با رفعتش خو کرده نه قبّۀ سپهرش در نظر نمی آید،تاروپود فرش حریمش حوالۀ زلف و گیسوی حور العین،و رفت و روب آستانۀ عرش تعظیمش در عهدۀ بال و پر ملائک مقرّبین،در محفلی که زیارت مرقدش بالانشین است طواف کعبه بیرون در می گردد،و در موقفی که قدم زائرانش بر زمین است روح فرشته به سر می رود.به دست آویزی زیارتش گناه عالمی پایمال،و به یمن شفاعتش یمین سابقین بر سر اصحاب شمال،درخت طوبی نهال شجرۀ سیادتی که از ارض مقدس صلب مبارکش رسته،و فردوس اعلی لب تشنۀ فیض ساحتی که از گرد مرکب همایونش روشسته،گوشوارۀ عرش رحمان،حلقۀ باب غفران،ثالث ائمّه هدی،خامس آل عبا،قرة العین رسول ثقلین،ابا عبد اللّه الحسین علیه صلوات اللّه ربّ المشرقین،اردف الخبر بالعین و اتّبع الصدق بالیمین.

وقفا صحیحا و مؤبّدا مخلّدا و صدقة جاریة نافذة تبّة بتّة قائمة علی اصولها،مستمرة علی شرایطها لا یباع و لا یوهب،و لا یرهن و لا یورث،و لا یغیّر و لا یبدّل،و لا یصرف و لا یحوّل،الی أن یرث اللّه الأرض و أنّه خیر الوارثین،فی حالة یصح،عند جمیع الأقاربة الشرعیّة،و ینفذ من أمثاله الاعترافات السمعیّة،المتصف بأقصی الکمال العقل و الرشد و البلوغ و صحة البدن و الطّوع و الاختیار،و فقدان الکره علیه و الإجبار.

ص:469

بعد از جریان صیغۀ شرعیّه عربیۀ جامعۀ شرائط صحت و قبول و نفاذ،معترف شد عالی حضرت واقف مذکور که عالما بجمیع الجهات،راغبا بجمیع الشرایط،محالّ مذکوره را وقف نمود،و قطع سلطنت کرده،و به تصرف وقفیّت داده و اقباض شرعی واقع شد.پس بنابراین املاک مذکوره وقف صحیح است بر مشهدین مذبورین و سایر مصارف،و بالکلیّه ملکیّت مشار الیه از او زایل شد.

پس اگر کسی به خلاف این ادّعا نماید باطل و عاطل و از درجۀ اعتبار ساقط خواهد بود،و به مقتضای قواعد شرع شریف فاسد و غیر محکوم به.و السلام علی من اتبع الهدی.

تمام شد وقفنامچۀ عالی جناب افضل العلماء آقا حسینا خوانساری فی یوم یکشنبه هشتم شهر رجب المرجب سنه 1083 در دار السلطنۀ اصفهان حرّسه اللّه تعالی عن طوارق الحدثان،در حجرۀ اکابر ملاذی شهریاری طوّل اللّه عمره و رفع شأنه العزیزی چون بیکار بودیم لهذا به رسم مشغلت به جهت اغری محبوب القلوبی نوباوۀ بوستان آدمیّت و گل حدیقۀ مردمیّت محب علی بیک ابن کلب علی بیک،مرقوم قلم شکسته رقم گردید،علی ید العبد الضعیف المحتاج الی رحمة ربّ الغنی حیدری بن لاچین سلطان محمودی محمّدی اللّهم اغفر لهما.

(29)
اشاره

منه ایضا دام ظله از جهة کتابة روضۀ مقدسة

من میامن اللّه ذی المواهب الذی زیّن السماء الدنیا بزینة الکواکب،و رصّع هذه القباب العلی بدور الدراری الثواقب،ان استعد السلطان الأعدل الأعظم و الخاقان الأفخم الأکرم، أشرف خواقین الأرض حسبا و نسبا،و أکرم سلاطین البسیط ذی الطول و العرض خلقا و ادبا،غصن الدوحة الکریمة النبویة و فرع شجرة المبارکة الموسویّة،باسط بساط العدل و الإحسان،ماحی رسوم الجور و الطغیان،مروج مذهب أجداده الأئمة المعصومین،محیی

ص:470

مراسم آبائه الطیّبین الطاهرین،السلطان بن السلطان بن السلطان ابو المظفّر السلطان شاه سلیمان الحسینی الموسوی،بهادر خان،لا زال تراب اعتابه العلیّة مغفّر جباه السلاطین العظام و ملثما لشفاه الخواقین الکرام إلی یوم القیام،بتعمیر هذه القبّة العرشیة الملکوتیة الّتی لا یزال یتنزل الیها الملائکة المقرّبون و یضعون أجنحتهم تحت أقدام الزائرین و به تفتخرون،و تکرّم بتزیینها و تذهیبها و تشرّف بتجدیدها و تحسینها لمّا تطرق إلیها الإنکسار،و سقطت لبناتها الذهبیّة و دنیت إلی السماء الغبار یکتحل و إحداق المحدقین بعرش الملک الجبّار،بسبب الزلزلة العظیمة التی وقعت بهذه البلدة الکریمة سنة أربع و ثمانین و الف.بعد ما زیّنها و جدّدها جدّه الأعلی الأمجد،السلطان الأکرم الأسعد، و الخاقان الأقحم الأوحد،قاسم ظهور...و کاسر...الجبابره،الّذی کان عنده أحسن المدایح و أحبّ الألقاب أن یمدحوه بتراب عتبة أبی تراب و یصفوه بکلب سدة ذلک الجناب المستطاب،أبو المظفر شاه عباس الحسینی،بهادر خان،أنار اللّه تعالی برهانه و جعل أعلی غرفات الجنان مکانه...،یا أنعم اللّه علیه و وفّقه للمجییء ماشیا علی قدمیه من دار السلطنة اصفهان صانها اللّه عن الحدثان إلی هذا لحرم المحترم النبوی و المشهد المقدس الرضوی الذی هو روضة من ریاض الجنان،علی مشرفه شرایف صلوات اللّه الرحمن،سنة عشر و الف،و کان هذا التجدید الجدید سنة خمس و ثمانین و الف من الهجرة النبویّة المصطفویة علی مهاجرها و اله الف الف صلوة و تحیّة. (1)

و فی موضع آخر من القبّة مکتوب و هو من إملاء المحقّق الخوانساری

«من میامن منن اللّه سبحانه الّذی زیّن السماء بزینة الکواکب و رصّع هذه القباب العلی بدرر الدراری الثواقب أن استسعد السلطان الأعدل الأعظم،و الخاقان الأفخم الأکرم أشرف ملوک الأرض حسبا و نسبا،و أکرمهم خلقا و أدبا،مروّج مذهب أجداده الأئمّة

ص:471


1- (1)) -از روی نسخۀ خطی دانشگاه به شماره 6710.

المعصومین،و محیی مراسم آبائه الطیّبین الطاهرین السلطان بن السلطان بن السلطان، سلیمان الحسینیّ الموسویّ الصفویّ بهادر خان بتذهیب هذه القبّة العرشیّة الملکوتیّة و تزیینها،و تشرّف بتجدیدها و تحسینها،إذ تطرّق علیها الانکسار،و سقطت لبناتها الذّهبیّة الّتی کانت تشرق کالشمس فی رابعة النهار،بسبب حدوث الزلزلة العظیمة فی هذه البلدة الطیّبة الکریمة فی سنة أربع و ثمانین و ألف و کان هذا التجدید سنة ستّ و ثمانین و ألف.

کتبه محمّد رضا الامامیّ» (1).

(30)
اشاره

مخمس من کلام آقا حسین خوانساری(ره)

[1] [ اصل ایمان،عین عرفان،مظهر اسما،علی است

]

اصل ایمان،عین عرفان،مظهر اسما،علی است

بوستان آفرینش را چمن پیرا (2)علی است

رافع بنیاد گردون،نوربخش آفتاب

عقل اوّل،عرش اعظم،معنی امّ الکتاب

کوثر[و]عین الحیوة و سدرۀ طوبی،علی است

[2] [ زمزم و خیف و منا و کعبه و بطحا علی است

]

زمزم و خیف و منا و کعبه و بطحا علی است

دین علی،ایمان علی،دنیا علی،عقبی علی است

مخزن علم الهی،عالم نزدیک و دور

نفس خیر المرسلین فرمانده یوم النشور

بعد خیر المرسلین یکتای بی همتا،علی است

ص:472


1- (1)) -بحار الانوار،ج 48،ص 327.
2- (2)) -چمن پیرا:باغبان
[3] [ باعث ایجاد عالم،قاضی یوم الحساب

]

باعث ایجاد عالم،قاضی یوم الحساب

خسرو معنا و صورت رهنمای شیخ و شاب

مظهر حسن ازل،آیینۀ بزم حضور

محفل آرای تجلّی،شمع نورافروز طور

آستین قدر (1)موسی را ید و بیضا،علی است

[4] [ اولیا،انوار ذات آفتاب وحدتند

]

اولیا،انوار ذات آفتاب وحدتند

مهبط آثار فیض (2)بی حساب وحدتند

در حقیقت جمله اوراق کتاب وحدتند

یک به یک هرچند رشحات سحاب وحدتند

مرجع این قطره های فیض چون دریا،علی است

[5] [ عکسها گردید در عالم ز یک صورت عیان

]

عکسها گردید در عالم ز یک صورت عیان

موجها گشتند از یک بحر پیدا در جهان

نیست مخفی سرّ این معنی به نزد عارفان

نور او شد جلوه گر بر صورت پیغمبران

نوح و ابراهیم و خضر و آدم و موسی،علی است

ص:473


1- (1)) -در نسخه چنین است.
2- (2)) -در نسخۀ خطی:«مهبط آثار فیض و...»بود.
[6] [ احمد مرسل که شد معراج او عرش مجید

]

احمد مرسل که شد معراج او عرش مجید

چهرۀ مقصود را از لطف حق بی پرده دید

راه بود از نور،شاه اولیا آن شب بدید

بی ولایش در مقام قرب حق،نتوان رسید

خضر راه ره نورد لیلة الاسری،علی است

[7] [ دست تقدیر الهی،باعث موت و حیات

]

دست تقدیر الهی،باعث موت و حیات

شمع فانوس حقیقت،نوربخش کائنات

در حریم جلوۀ حسن اجل،مرآت ذات

گرچه ممکن نیست سلب احتیاج از ممکنات

آنکه مستغنی است از دنیا و مافیها،علی است

[8] [ راز دان لو کشف،داماد خیر المرسلین

]

راز دان لو کشف،داماد خیر المرسلین

عروة الوثقای اهل حق،امیر المؤمنین(ع)

اسد اللّه،قدرت اللّه،هادی راه یقین

روح حق در جیب مریم،جان جبریل امین

[آنکه باشد بر تمام انبیا مولا،علی است] (1)

ص:474


1- (1)) -در نسخۀ خطی کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران به شمارۀ 7593،در صفحات 26 و 49 نسخۀ خطی این هشت مخمس با عنوان«مخمس من کلام آقا حسین»یاد شده است،و مصرع پنجم از مخمس هشتم را نداشت که در قلاب آورده شد،کما اینکه نسخه بدل آن مصرع می تواند این باشد:[آنکه در هرجای عالم هست آن مولا،علی است].
(31)

شعری از آقا حسین خوانساری

ای دل همه دردی ز کجا می آیی از کوی کدام دلربا می آیی

ای گرد ز کوی کیستی راست بگو بسیار به چشمم آشنا می آیی

(32)

وقفنامه

فاتحۀ کتاب ثنای هر حامدی حمد و سپاس منشی بدایع نگاری است که یکی از آیات قدرت اعجازنما و صحایف نعمای لا تعدّ و لا تحصایش قرآن کریم است که راهنمایی بیّنات هر آیتش کافه ناس بلد مدینه علم و معرفت اند و به چراغ افروزی انوار دلالتش همه خلایق شناسای طریق مستقیم خداشناسی و مرحله همای جاده قویمه بندگی و طاعت و خاتمه صحیفه کامله ستایش طرازی هر متکلمی نعمت بی قیاس رسول معجز آثاری است که تا محضر سعی بلیغ جملۀ انبیاء و رسل در باب تبلیغ رسالات حضرت الهی به خاتمی آن آیة رحمت نامتناهی مهر نشد به رقم امضای جناب اقدس کبریایی نرسید و تا به همدستی اهل بیت اطهار بهار سرای گلشن هستی و چمن آرای گلزار همیشه بهار حق پرستی نگشت آیینه ثواب نمای حسن قبول ایزدی بر وجه شایستگی نقش پذیر صورت مقبولی عیادت احدی از آحاد عباد نگردید«علیه و علیهم شرائف الصّلوات مادام القرآن حاکما بین النّاس بمحکم الآیات و معظم البیّنات».

اما بعد بر واقفان مواقف جد و اجتهاد پوشیده نماند که چون به حکم کریمۀ وَ تَعٰاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْویٰ (1)معاونت بر اعمال خیر در شمار مأمورات و ترک اعانت بر افعال

ص:475


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ مائده،آیۀ 2.

صلاح در عداد منهیات،لاجرم بندگان سلیمان مکان،سکندر شأن،دارا دربان،قبلۀ سلاطین زمان،قدوۀ خواقین دوران،خورشید افق ظل اللهی،دری سپهر شاهنشاهی، گلدسته گلستان مصطفوی.نوباوۀ بوستان مرتضوی،آب و رنگ گلشن ایجاد،نوبهار چمن عدل و داد،زیب افزای لباس دارایی،زینت بخش افسر سروری و فرمانفرمایی،گلگونۀ جمال سلطانی و ادب که جاه و جلال مرتبۀ سلیمانی ناشر منشور إِنَّ اللّٰهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسٰانِ (1)السّلطان بن السلطان بن السلطان الخاقان بن الخاقان بن الخاقان ابو المؤیّد السلطان شاه سلیمان الصفوی الموسوی الحسینی بهادر خان لازالت آیات ملکه و سلطانه مرقومة علی صحایف الخلود و الدوام بالنبی و آله علیهم افضل الصلوة و السلام.

این نگاشته خامه اعجاز طراز قدرت ازلی و ریختۀ کلک حکمت پرداز رحمت لم یزلی را بر وفق شریعت مقدسه غرّا و قانون ملت مقدسه بیضا بعد از تلقی بصیغۀ معتبرۀ اسلامیه تقرّبا إلی اللّه الواقف الأبدی و ابتغاء لمنّة الدایم السرمدی وقف مخلّد شرعی فرمودند بر ساحت درگاه خدای حریم بارگاه کبریایی گنجینۀ حجت الهی،مخزن رحمت نامتناهی، محط رحال فیض آسمانی،مهبط اشعّه انوار یزدانی صدف درّ مکنون امانت،درج گوهر مخزون ولایت،کعبۀ جهانیان،قبله اهل ایمان،مسکن سکینۀ ربّ العالمین،مطرح نور دیده سیّد المرسلین یعنی آستانۀ قدس آشیانه منوّره مطهّره مبارکه متبرکه مقدسۀ معظّمه ملکوتیّه عرشیّه سماویّه علیّه عالیه رضیۀ رضویّه علی مشرفها و آبائه المعصومین الابرار ابرک برکات الملک الواهب مادارت الافلاک و سارت الکواکب؛مقرر آنکه سایر سکنه و زوّار آن مکان فردوس نشان در همان محل فیض صاحب قران از فیض قراءت و تلاوت آن گلدسته بند ازهار سعادات دارین و شیرازه طراز صحایف توفیقات نشأتین گردیده به جای دیگر نقل و تحویل ننمایند وقفا صحیحا شرعیا...الخ.

ص:476


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ نحل،آیۀ 90.
(33)

از جانب آقا حسین به میرزا محمد حسین و میرزا محمد سعید نوشته اند

بی استطاعتی که از عراق فراق،ساز و برگ سیاحت به وادی بی پایان شرح اشتیاق در بساط بضاعتش نیست،به آهنگ ارض حجاز عرض نیاز زنگولۀ اظهار شوق بر محمل بیان بستنش هرزه دراییست،و بی بضاعتی که نیروی سیاحت لجۀ بی کران بیان شداید آلام ایام فراق،در بازوی قدرتش نه بغل به شناوری این بحر بی ساحل گشودنش بادپیمایی، همان بهتر که قلم و اسطر نسب که از جهل مرکب هوس مرحله پیمایی مغیلان زار شرح خارخار کعبۀ وصال،با پای برهنه اش در سر است،زورق اندیشه را از بحر طوفان خیز این مدعا که به عمر نوح به پایان نمی رسد برآورده،به سفارت این اخلاص نامۀ عقیدت طرازه که بزم حضور ارم سرور محاذیم عظام اعنی محفل آرایان انجمن فضل و افضال، صدرنشینان ارائک مجد و اجلال،و یگانگان کشور آفرینش،برگزیدگان قلمرو دانش و بینش،دو نیّر اوج بی مثالی،دو اختر ذروۀ بلنداقبالی میرزا محمّد حسین و میرزا محمّد سعید ادام اللّه ظلال جلالهما العالی،بی منت بال کبوتر در پرواز است،به اهداء هدایاء دعاء بی ریا پردازد.

امید که تا مشعل خورشید جهان آرا بر این گنبد مینا فروغ بخش عرصۀ روزگار است، چراغ دولت آن دو برگزیدۀ انظار لطف کردگار از مشکوة عنایات ایزدی روشن،و به پشت بانی دست حمایت خالق ذو المنن از صرصر حوادث زمن ایمن باد.

(34)

از جانب آقا حسین به واقفه نویس در سفارش شخصی نوشته اند

پیوسته خاتم دولت و نگین حشمت،پیرایۀ یمین و فضل و هنر باد،چمن پرای گلزار عرض مدعا،یعنی خامۀ سخن سرا ازهار اظهار شوق را که گل سرسبد تعارف روزگار

ص:477

است،بچه طرح غریب،و کدامین طور خاطر فریب دسته بندد،که در محفلی که از بیم ادای مبتذل،رایحه گل هر زمان برنگی،و نغمۀ بلبل هر نفس به آهنگی به مشاعر دریافت همگنان می رسد،پیرایۀ قبول گرفته،گلدستۀ سرزنش تحفۀ دستار آشفتگی نگردد،همان بهتر که دست هوس از شاخسار این امل گسسته،از گلشن مکالمه غایبانه به سفارش سکالش مطالب دوستان گلدستۀ کامروایی بندد،اکنون نخستین مرامی که خاطر محبت ذخایر،در گرو خواهش انجام آن است،افاضۀ انوار رأفت،و اشاعۀ آثار مرحمت،دربارۀ حامل صحیفة الوداد است که به صفات حمیده و سمات پسندیده آراسته و پیراستۀ سیمای زهد و صلاح از وجناب احوالش لایح،و لایحۀ تقوی و رستگاری از ناصیۀ اوضاعش واضح است،یقین که به مقتضای مکارم فطری و مراحم جبلّی هرگونه اعانتی که مقدور شود دربارۀ حضرت مومی الیه مبذول خواهد بود،پرده دوری مرتفع،و شمل دوستی مجتمع باد.

(35)

در جواب کتابت میرزا نظام که به صایبا نوشته

و التماس نموده بوده که دیوان خود را نوشته به جهت شخصی که با ایشان آشناست بفرستند،نوشته اند:

از روایح روح افزای خلت و فوایح فرح بخش محبت،که به سحرپردازی خامه معجزه طراز از گل کاغذی نامه،به مشام دریافت نکهت شناسان گلشن وداد می رسد،شور هزاران عندلیب در دل بی شکیب افتاد و بنظّارۀ ازهار ریاض الفت و ریاحین حدیقۀ مودت،که از مکامن ضمیر الهام مواطن به توتیای قلمی غبار خط در دیدۀ دید محرمان خلوت اتحاد جلوه می کند،سرمایۀ صد چمن شکفتگی به دست آمده جلوۀ شاهدانه ابکار افکار که در جامۀ قلمکار خط،کرم چشمک زدن فریبند کیسۀ اندیشه را از نقود تحسین و آفرین تهی کرد،و زبان شکسته بیان سبز چهرگان نقوش حروف که در بزم شیوا بیانی بر

ص:478

چشم سخنگوی بتان نکته گیرند،از تعلق خاطر فیض مظاهر شاهد مطلبی که به سرانگشت خامۀ هنرنما چهره از نقاب اختفا گشوده بود،آگهی داده مزید اهتمام دوستان به چهره پردازی نشست،و حسن توفیق یزدان بمشاطگی برخاست.در این هنگام که عروس این مرام را هر هفت تمامی اتمام،و پیرایۀ حصول بر اندام است در صحبت حامل تذکرۀ دوستی و کنف صیانت حافظ حقیقی به انجمن حضور می رسد،امید که به نظر استحسان آن مراعی طریقۀ آداب و رسوم،و عرصۀ قبول مشکل پسندان آن مرزوبوم درآید.پردۀ دوری مرتفع و شمل دوستی مجتمع باد.

(36)

از جانب آقا حسین به جمشید خان حاکم استرآباد نوشته اند

پیوسته دوحۀ اقبال و نهال اجلال بندگان منیع الشأن رفیع المکان،عالی حضرت،کیوان رفعت،مریخ صولت،مشتری سعادت ایالت و شوکت و اقبال پناه،حشمت و عظمت و اجلال دستگاه.شجاعت و نصفت و معدلت انتباه،بسالت و جلالت و شهامت اکتناه، عالی جاه منظور انظار خاقانی،مشمول عواطف صاحبقرانی،خانی عظیم الشانی،منبع الجود و الاحسانی،مدّ اللّه تعالی ظلال جلاله،از رشحات سحاب عنایت حضرت یزدان، و هبوب نسایم مراحم رازق انس و جان،به الوان ازهار خرمی و انواع اثمار شادکامی برومند باد.

بعد از اهداء تحف ادعیۀ وافره و ارسال هدایا اثنیۀ متکاثره بر لوح ابلاغ می نگارد که مراقبت احوال و اسعاف آمال گروهی که به حلیۀ نسب و حسب و زیور علم و ادب از سایر همگنان ممتاز بوده باشند،صاحب دولتان بیداربخت و عالی همتان دانش پژوه را باعث ازدیاد حشمت صوری و معنوی،و مورث فزایش سعادت دنیوی و اخروی می گردد.بل ادای شکرگزاری نعمت دولت و اقبال و سپاس داری موهبت جاه و جلال بدون پژوهش احوال این طبقه والا و فرقۀ معلّی بر نهج شایستگی و طور بایستگی صورت امکان

ص:479

نمی پذیرد.و از اینجاست که اساطین عظمای سلف همواره همت والا نهمت به انشراح بال و انجاح آمال این گروه ذی شأن گماشته و دعایم کاخ حشمت و قوایم سریر دولت را به نیروی دست دعای ایشان استوار می داشته اند.

الحق در این نشأه امکان و سرای بی نفاق آخشیجان امری که پسندیدۀ گذشتگان و زبانزد آیندگان تواند بود،همین شیوۀ ستودۀ قدرشناسی ارباب کمال است که هم نامیۀ چمن نیک نامی و هم شیرازۀ هنگامه شادکامی است.و یقین حاصل است که آن سرحلقۀ ارباب دریافت که در شیوۀ وارسه که از همگنان پیش،و در مراسم دقیقه یابی از سالکان این مسلک قویم در پیش اند.این شیمه کریمه به شایسته ترین نهجی به پیشگاه حضور و منصّه ظهور می رسد،لیکن بنابر مزید محبت نسبت به حضرت سیادت و نجابت پناه فضیلت و کمالات دستگاه،فرخنده اطواری شمسا للفضیلة و الإفاضة و المعانی فلان که به فضایل وهبی و مکتسبی و کمالات صوری و معنوی قصب السبق از أماثل و أقران ربوده و به هوای مواصلت أقربا و خلاّن،و به مقتضای خبر خجسته اثر حبّ الوطن من الایمان در این ولا به وطن مألوف مراجعت نموده به ذریعۀ این صحیفة الوداد مذکّر افاضۀ آثار رأفت و اشاعۀ آثار ملاطفت دربارۀ افادت و افاضت پناه مومی الیه می گردد.یقین که پیوسته به جلایل تفقدات بی غایات و فواضل تلطّفات بی نهایات که به مقتضای مکارم فطری و مراحم جبلّی که نسبت به حضرت مومی الیه به ظهور رسانند محبان را ممنون و مسرور خواهند داشت.

(37)

از جانب شخصی در باب قبول تکلفی به بزرگی نوشته اند

عرضه داشت فلان به موقف عرض می رساند که چون نهالی که به حسن انظار تربیت چمن پیرا و افاضۀ انوار خورشید جهان آرا به شکوفه و برگ سرسبزی برومند و به نوازش

ص:480

نسیم بهاری شکفته و خرسند می گردد،و هنگام بروز اثمار،و ظهور آثار تربیت بهار،در نثار ازهار در قدم باغبان بی اختیار است.بنابراین اگر این کمینۀ غلام زادۀ قدیمی،که به مثابۀ کیا به دستگیری قوت نشو و نما از خاک برداشتۀ انظار عاطفت والا است.در هنگام برومندی نهال آمال به میوۀ مراد به مژدگانی انجاح مأمول در نثار محقری که هم از فضالۀ انعام عام آن مفضل منعام است،در قدم حامل مژدۀ عنایات بی غایات جرأت و جسارت نماید،یقین که عفو بی دریغ پرده پوش جرم بندگان خواهد بود.

(38)

از جانب آقا حسین به محمّد بیک نوشته اند

مخلص بی ریب و بین بر مرآت حقایق نمای ضمیر بیضا ضیا منطبع می گرداند که شمع شبستان بیان را که عبارت از خامۀ آتشین زبان است ساز و برگ آن نیست که به گل افشانی شرار اظهار شوق بزم افروز انجمن نامه نگاری و انجمن آرای محفل مطلب گذاری گردد،همان بهتر که پروانۀ سوخته بال خاطر خلّت سکال،بیهوده گرد فانوس این خیال نگردیده به گلبانگ صریر قلم فریضۀ دعا را اقامت نماید.چندان که از الوان ازاهیر رنگارنگ و انواع ریاحین گوناگون گل محمّدی که بلبل نطق از رایحۀ روح پرورش نغمه سنج درود احمدی است،انگشت نمای شاخسار اشتهار،و صاحب امتیاز قلمرو نوبهار است،ازهار آثار دولت آن منظور انظار لطف کردگار،گل سرسبد روزگار و پیرایۀ تارک قرون و اعصار باد.

(39)

از جانب آقا اشرف به محمّد بیک نوشته اند

بندۀ دولتخواه به موقف عرض باریافتگان محفل ارم شاکل می رساند که از روزی که رازداری اسرار محبت به خامه رسید،و صحبت بی واسطه به توسط نامه انجامید،پیوسته خاطر صداقت پیرا،رقم این آرزو بر لوح اندیشه می کشید،که همواره به وسیلۀ نگارش

ص:481

عرایض سدکی از دولت مکالمۀ غایبانه بهره ور آید و به نیروی بازوی قلم که کلید گنجینۀ اسرار و کارگشای زبانان مطلب نگار است،ابواب بهارستان این سعادت والا بر چهره بخت گشاید،لیکن از آنجا که روزگار دیدگان تجربه آیین نگارش نام های مودت تزیین را پیش از رسیدن نامه یا پیامی از سفر کردگان هجرت گزین،مورث تمادی ایام مفارقت یافته اند،پیوسته خار حسرت این آرزو در دل می شکست،و همواره چشم به راه ملاطفۀ که دست آویز تسلی خاطر تواند بود،بر شاهراه انتظار می نشست،تا آنکه در این هنگام گلدستۀ پیامی که از گلستان عواطف بیکران شکفته بود،پیرایۀ دستار افتخار آمد، و استشمام مظنّه دورنگی و بی وفایی دربارۀ این مخلص یکرنگ از ازهار همیشه بهار شد، حاشا حاشا که از گلبن محمّدی اخلاص گل رعنای دورنگی گشاید،یا ثمر تلخ نفاق از نخل پیوندی دوستی ببار آید،

«سر اگر خاک شود عشق همان است که بود».

رعایت طریقۀ ادب و آداب عنان تاب کمیت قلم از وادی اطناب است همواره چراغ دورۀ دولت والا از مشکوة عنایات ایزدی روشن و ریاض آرزو به آبیاری سحاب لطف الهی همیشه گلشن باد.

(40)

از جانب شیخ علی خان به حسین پاشا در جواب کتابت که از هند نوشته

و استدعای حضور بعضی از متعلّقان خود و سایر مطالب نوشته اند:

مکتوب خلت اسلوب عالی حضرت امارت و شوکت و اقبال پناه مناعت و بسالت و شهامت و اجلال دستگاه،زبدة الأمرا،نخبة الکبرا،کمالا للشجاعة و الإمارة و الشوکة و الإقبال،حسین پاشا زید قدره،در هنگامی که به میامن توفیق الهی و نیروی اقبال یزدان ظل اللهی،از تنظیم و تنسیق معظمات مهمات ملک و ملت بر وفق رضای حضرت بی چون،و طبق صلاح دولت روزافزون،فراغ کلی دست داده،و به نسایم مراحم ایزدی

ص:482

ابواب حدایق فیروزی و اقبال بر چهرۀ آمال منتسبان دولت بی زوال گشاده بود،صورت نگار مرآت اطلاع گردید،و مستدعیات خاطر دوستی مآثر،که در آن تذکرۀ یک جهتی به معرض اظهار درآمده بود،هریک در وقت خود به عرض باریافتگان سرادق عظمت و اجلال و مقربان بساط خوقنت و اجلال رسید،به عنایت الهی و به میامن مراحم ظلّ اللّهی به شرف انجاح مقرون گردید و در این ابواب ارقام مطاعه عزّ صدور یافت.و عریضه و پیشکشی که مصحوب ملازم خود روانۀ درگاه جهان پناه نموده بودند در وقت مرغوب از نظر کیمیا اثر اشرف اقدس گذشت،و از جانب سایر متعلقان که در ظلال الویه عدالت کامله و مروت شامله که نسبت به کافّه جهانیان سمت عموم دارد غنوده و آسوده مطمئن باشند و همواره به اظهار مدعیات و مطالب خود فاتح ابواب یک جهتی کردند.

وقف نامه کتاب از نوۀ آقا حسین خوانساری

(1)

بسم اللّه الرحمن الرحیم علّیة عالیة متعالیة

بعد از نگارش کتاب حمد الهی و گزارش درود جناب رسالت پناهی و عترت طاهره اش که کلگونۀ بهارستان دانشند،بر ضمایر واقفان مواقف خیر و ثواب مخفی نماناد که نواب مریمی آداب،فاطمی القاب،خورشید احتجاب...رکاب زبدۀ ارکان،شاهزادۀ عالمیان،وقف فرمودند این کتاب را با سایر کتابهای دیگر که ظهر هرکدام آراسته است به همین شرح بر سکنۀ حجرات و متردّدین مدرسۀ واقعه در خاج درب دروازۀ حسن آباد اصفهان و بر کافۀ شیعیان امامیّه اثنی عشریه،خواه از جملۀ متردّدین مدرسۀ مزبوره باشند و خواه نباشند،به شرط آنکه از شهر اصفهان بیرون نبرند و بعد از قضای...باز به مدرسۀ مزبوره آورده تسلیم کتاب دار مدرسۀ مزبوره نمایند.

ص:483


1- (1)) -همانطور که در مقدمه متذکر شدیم به جهت تناسب حکم و موضوع بعد از وقف نامه های قرآن و... آقا حسین خوانساری،دو وقف نامۀ قرآن و کتاب از دختر و نوۀ آقا حسین خوانساری در اینجا آورده شود و بقیۀ وقف نامه های خاندان آقا حسین خوانساری به جای دیگر موکول می شود.

مقرّر آنکه تولیت وقف مزبور با واقفه موفّقه معظم الیها باشد،و بعد از ایشان با پادشاه عصر که متولّی سایر موقوفات و کتابخانۀ مدرسه مزبوره است،باشد. فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ مٰا سَمِعَهُ فَإِنَّمٰا إِثْمُهُ عَلَی الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ . (1)

تحریرا فی 4 شهر جمادی الآخر سنه 1130

من الفقیر ابن جمال الدین محمّد الخوانساری محمّد رفیع

وقف نامه قرآن-دختر آقا حسین خوانساری

(2)

الحمد للّه الواقف علی ضمایر العباد،العالم علی أسرار کلّ حاضر و باد،المالک فی یوم التناد،و الصلوة و السلام علی سیدنا محمّد الداعی إلی سبیل الرشاد،المولود فی خیر البلاد [...]جمیع العباد،المخاطب بخطاب إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ (3)،و علی أخیه و وصیّه و صهره و خلیفته و کاشف کربه،الذی کان ضربة من ضرباته أفضل من عبادة الثقلین إلی یوم المعاد،و علی أولاده المعصومین و ذرّیته الطاهرین،المحرزین قصبات

ص:484


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ بقره،آیۀ 181.
2- (2)) -در سال 1331 هجری قمری مرحوم آقا میرزا ابو تراب معروف به نقیب السادات و مسجّل به نقبائی اهل علم و منبر بود،عمارت ملکی آنها در کوی فعلا در تصرف آقای حاج آقا کاظم داودی است،من در آن عمارت خانه نشین و مستأجر بودم،این قرآن را آن مرحوم به بنده داد که محفوظ بدارم.او می فرمود که این قرآن خط دختر مرحوم آقای آقا حسین خوانساری است،و خود او هم وقف کرده است،و متولی بر این وقف نامه صفحۀ مقابل مسلّم نیست.قرآنی است نفیس خط همان بانو باشد یا غیر آن،خیلی خوش خط است و قدیمی با کاغذ اعلا تذهیب کار...با طلای سرخ. توضیحا نوشتم که مجهول نباشد ملکی نیست و همه کس می تواند تلاوت کند. العبد میرزا محمّد زهرائی ابن میرزا و شاعر متخلص به بدیع فرزند...مجتهد فرزند مرحوم ملاّ صادق علی اکبر مسکن همه در کوی بود. دکتر محمّد زهرائی
3- (3)) -سورۀ مبارکۀ رعد،آیۀ 7.

السبق فی مضمار الخیر و السداد،حج اللّه علی الأنام مادامت الأرض مهادا،و الجبال أوتادا.

و بعد وقف مؤبّد و حبس مخلّد نمود این قرآن مجید را علیا حضرت،فرشته خصلت، مریم طبیعت،فاطمه سیرت،خدیجه عصمت،آسیه طینت عصمت و عفّت پناه،طهارت و خدارت دستگاه،زبدة المطهّرات و قدوة المخدّرات صبیّۀ کبرای عالی حضرت،تعالی منزلت،گرامی مرتبت،قدسی طینت،قدّوسی سجیّت،ملکی سیرت افادت و افضات پناه حقایق و معارف آگاه،جامع المعقول و المفتول حاوی الفروع و الاصول،علاّمی فهّامی علامة العلمائی ملجا الفضلائی مجتهد الزّمانی وحید الدورانی.

بر حضرات عرشی...درجات سدره رتبات که شیعیان امیر المؤمنین و محبّان ائمۀ معصومین تلاوت نمایند و ثواب آن را به ارواح مقدّسان حضرات چهارده معصوم صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین عاید سازند.

و تولیت آن را به خود مفوّض فرمود،مادامت علی قید الحیوة،و بعد از خود به صبیّۀ مکرّمۀ معظّمۀ مخدّره خود دامت عصمتها و عفتها،و بعد از او به اعلم و اصلح و اسنّ اولاد ذکور او و اولاد اولاد او هکذا ما تعاقبوا و تناسلوا،بشرط تقدّم بطن اعلی بر اسفل و ذکور بر اناث،و اگر ذکور در طبقه نباشد اکبر اولاد اناث در آن طبقه متولی خواهد بود،و اگر العیاذ باللّه بالکلیّة اینها منقرض شوند،بر اسن و اصلح و اعلم اولاد ذکور عالی حضرت سابق الالقاب والد ماجد[...]و الاود اولاد به شرط تقدّم بطن اعلی بر اسفل و اولاد ذکور بر اولاد اناث،و اگر در طبقه ذکور نباشد اکبر اولاد اناث او متولّی خواهد بود،و اگر اسن با علم و صلاح معارضه کند،علم و صلاح را معتبر دانند؛و اگر علم باصلاح معارضه نماید صلاح معتبر خواهد بود در جمیع طبقات.

وقفا صحیحا شرعیّا بشرط أن لا یباع و لا یوهب و لا یرهن و لا یجس و لا یؤخذ إلاّ بإذن المتولّی.

فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ مٰا سَمِعَهُ فَإِنَّمٰا إِثْمُهُ عَلَی الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ .

و کان ذلک فی شهر صفر ختم بالخیر و الظفر سنة 1121.

ص:485

فهرست منابع و مصادر

1-آتشکده آذر،لطفعلی بیک آذر بیگدلی،مقدمه و تعلیقات:سیّد جعفر شهیدی،انتشارات مؤسسۀ نشر کتاب،تهران،1337 ش.

2-اعیان الشیعة،سیّد محسن امین عاملی،تحقیق:سیّد حسن أمین،چاپ پنجم،دار التعاون للمطبوعات،بیروت،1430 ق1983/ م.

3-الذریعة إلی تصانیف الشیعة،شیخ آقا بزرگ تهرانی،چاپ اول،نجف و تهران،و چاپهای بعد افست بیروت،1355-1398 ق.

4-الفوائد الرضویه،حاج شیخ عبّاس قمی،کتابفروشی مرکزی،تهران،1327 ش.

5-أمل الآمل،شیخ حرّ عاملی،تحقیق:سیّد احمد حسینی اشکوری،دار الکتاب الاسلامی، چاپ نمونه،قم،1362 ش.

6-تاریخ ادبیات در ایران،دکتر ذبیح اللّه صفا،انتشارات فردوس،چاپ دهم،تهران،1373 ش.

7-تاریخچه اوقاف اصفهان،عبد الحسین شیرازی،چاپخانه محمّدی،اصفهان،1346 ش.

8-تتمیم أمل الآمل،شیخ عبد النبی قزوینی،تحقیق:سیّد احمد حسینی،کتابخانۀ آیة اللّه مرعشی،قم،1407 ق.

9-تذکره شعرای خوانسار،یوسف بخشی،مؤسسۀ مطبوعاتی میرپور،تهران،1366 ش.

10-تذکرۀ نصرآبادی،میرزا محمّد طاهر نصرآبادی،تصحیح:وحید دستگردی،کتابفروشی فروغی،تهران.

11-تذکرة القبور،سیّد مصلح الدین مهدوی،کتابفروشی ثقفی،اصفهان،چاپ دوم،1348 ش.

12-تعلیقۀ أمل الآمل،میرزا عبد اللّه افندی اصفهانی،تحقیق:سیّد احمد حسینی اشکوری، چاپ اول،کتابخانۀ آیة اللّه مرعشی،قم،1410 ق.

13-دائرة المعارف بزرگ اسلامی،زیر نظر:کاظم موسوی بجنوردی،1374 ش،تهران،مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی.

14-روضات الجنّات فی احوال العلماء و السادات،سیّد محمّد باقر خوانساری اصفهانی تحقیق:اسد اللّه اسماعیلیان،انتشارات اسماعیلیان،قم،1390 ق.

ص:486

15-طبقات اعلام الشیعه(الکواکب المنتثره)شیخ آقا بزرگ تهرانی،تحقیق:علی نقی منزوی، انتشارات دانشگاه تهران،چاپ اول،1372 ش.

16-فرهنگ ایران زمین،به کوشش ایرج افشار،رساله با عنوان مکتوبی از آقا حسین خوانساری،تصحیح:حسن عاطفی،تهران،جلد 25،1361 ش.

17-فهرست دو کتابخانه آستان قدس رضوی،عده ای از علما،تهران،انتشارات فرهنگ ایران زمین،تهران،1351 ش.

18-فهرست کتب خطّی آستان قدس رضوی مشهد،عده ای از فضلا،انتشارات کتابخانۀ آستان قدس رضوی،مشهد،1305-1386 ش.

19-فهرست میکروفیلم های دانشگاه تهران،محمّد تقی دانش پژوه،1362 ش،تهران، سازمان چاپ دانشگاه تهران.

20-فهرست نسخه های خطی دانشگاه تهران،محمّد تقی دانش پژوه و علی نقی منزوی، دانشگاه تهران،تهران،1330-1364 ش.

21-فهرست نسخه های خطی فارسی،احمد منزوی،مؤسسۀ فرهنگی منطقۀ تهران.

22-فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی،سیّد احمد حسینی اشکوری و دیگران،کتابخانۀ آیة اللّه مرعشی،1354-1386 ش.

23-فهرست نسخه های خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی،عبد الحسین حائری و دیگران، تهران،کتابخانه مجلس شورای اسلامی،1305-1357 ش و انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1376 ش،قم.

24-فهرست نسخه های خطی کتابخانه مدرسه جعفریه قائن،سیّد جعفر حسینی اشکوری، مجمع ذخائر اسلامی،قم،1381 ش.

25-فهرست نسخه های خطی کتابخانه ملّی،سیّد عبد اللّه انوار و حبیب اللّه عظیمی و دیگران، کتابخانه ملی ایران،تهران،1365 ش.

26-فهرست نسخه های خطی کتابخانه های گلپایگان،سیّد جعفر حسینی اشکوری،مجمع ذخائر اسلامی،1381 ش1423/ ق،قم.

ص:487

27-فهرست نسخه های خطی مدرسه سپهسالار(شهید مطهری)ابن یوسف شیرازی و محمّد تقی دانش پژوه و علی نقی منزوی،تهران،1313 ش.

28-فهرست نسخه های خطی مرکز احیاء میراث اسلامی،سیّد احمد حسینی اشکوری،مرکز احیاء تراث اسلامی،قم،1428 ق.

29-فهرست نسخه های خطی ملّی ملک،تهران،عده ای از فضلا،تهران،1352 ش.

30-فهرست نسخه های عکسی مرکز احیاء میراث اسلامی،سیّد جعفر حسینی اشکوری و سیّد صادق حسینی اشکوری،قم،مرکز احیاء تراث اسلامی،1428 ق.

31-مجلّه یادگار،مقالۀ محمّد صدر هاشمی،منشآت آقا حسین خوانساری،شمارۀ هشتم، 1324 ش،تهران.

32-محقق خوانساری،محمّد حسن فاضلی خوانساری،تنظیم:سیّد جعفر حسینی اشکوری،مؤسسۀ علمی فرهنگی آیة اللّه فاضلی خوانساری و مجمع ذخائر اسلامی،1378 ش1420/ ق،قم.

33-منتخب التواریخ،حاج ملاّ هاشم خراسانی،کتابفروشی اسلامیة،تهران،1337 ش1378/ ق.

34-میراث ماندگار،زیر نظر سیّد محمود مرعشی،1380 ش،کتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی،قم.

35-نسخه پژوهشی،ابو الفضل حافظیان بابلی،دفتر 1-3،1383-1385 ش،کتابخانه مجلس شورای اسلامی،تهران.

36-نشریه نسخه های خطّی دانشگاه تهران،محمّد تقی دانش پژوه،ایرج افشار و اسماعیل حاکمی،دانشگاه تهران،1340 ش.

37-کافی،شیخ کلینی،تحقیق علی اکبر غفاری،دار الکتب اسلامیه،1365.

38-کمال الدین و تمام النعمة،شیخ صدوق،تحقیق علی اکبر غفاری،جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.

ص:488

اجازات خاندان روضاتیان (2)

اشاره

اجازات فقیه بارع آیت اللّه میرزا محمّد هاشم

چهار سوقی(1235-1318)

تدوین:سید جعفر حسینی اشکوری بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

مقدّمه محقق

درآمد:

در دفتر دوم مجموعۀ گران قدر«میراث حوزۀ اصفهان»به نشر پاره ای از اجازات مرحوم صاحب روضات علاّمه سید محمّد باقر بن زین العابدین موسوی خوانساری اصفهانی پرداختم.در دفتر حاضر برخی از اجازات مرحوم میرزا محمّد هاشم چهارسوقی اصفهانی پیش روست که به همان ترتیب گذشته بر طبق سالهای تاریخ صدور اجازات تنظیم شده است.

علاّمه سیّد محمّد هاشم بن زین العابدین موسوی خوانساری اصفهانی مشهور به چهارسوقی(متولد 1235 و متوفای 1318)از جمله شخصیتهائی است که مستغنی از تعریف است و در کتب بسیاری به شرح حال وی پرداخته اند(ر ک به:زندگانی چهارسوقی،نگاشتۀ علاّمه محقق سید محمّد علی روضاتی:112-122؛

ص:489

مکارم الآثار 989/3-992؛رجال ایران،مهدی بامداد 253/6-254؛المآثر و الآثار 196/1 و 751/2؛ضیاء الأبصار 581/2-625؛اعیان الشیعة 83/10).

در آغاز سخن تذکر این نکته بایسته است که:در پی انتشار برخی از اجازات توسط این حقیر،بین برخی از دوستان و محافل علمی این نکته مورد بحث بود که پس از چاپ کتابهای حدیثی و آثار گذشتگان،فائدۀ این گونه اجازات چیست؟و چاپ آنها آیا تضییع وقت و مال و سیاه کردن برخی از اوراق با هزینه های گزاف چاپ چیز دیگری در بر دارد؟ناچار به برخی از نکات مهم در این راستا به گونه ای فهرستوار اشاره می رود.

از زمانی که روایت احادیث معصومین علیهم السّلام به عنوان ثقلی در کنار قرآن کریم به ظهور پیوست و شاگردان به نقل روایات از اساتید خود پرداختند،احتیاج شدیدی به حفظ سلسلۀ اسناد و تألیف کتابهائی در رجال احساس شد،لذا عالمان به نگارش کتابهائی در این فن پرداخته و آثار ارزشمندی همچون رجال برقی،رجال شیخ طوسی، رجال ابن غضائری،رجال نجاشی و..به رشتۀ تحریر درآمد (1).

پس از تألیف کتاب«خلاصة الأقوال»علاّمه حلی و«رجال ابن داود»در آغازین سالهای سدۀ هشتم هجری تا اواخر سدۀ دهم و آغاز سدۀ یازدهم هجری و ظهور کتابهای رجالی مرحوم استرآبادی (2)،حلقۀ مفقوده ای در شرح حال نگاری عالمان

ص:490


1- (1)) -البته نگارش رجال از زمان ائمه علیهم السّلام آغاز شده است چنانچه محمّد بن ابی عمیر-که سه امام معصوم را درک کرده-به نگارش صد تن از رجال امام صادق علیه السّلام پرداخته است[ر ک: الفهرست،ص 218،شمارۀ 32].
2- (2)) -توضیح المقال معروف به رجال صغیر که در سال 1016 در مکه تألیف شده است، تلخیص المقال مشهور به رجال الوسیط که در 10 جمادی الثانی 988 تألیف آن به پایان رسیده است،و منهج المقال مشهور به رجال کبیر که به سال 986 در نجف اشرف نگارش یافته است.

شیعی وجود دارد که در خلال حدود 250 سال کمتر کتابی در رجال و تراجم نگاشته شده است (1).

برای نگارش شرح حال عالمان و دانشمندانی که در این سالها زیسته اند،رجوع به کتابهای تاریخی که در بخشی از کتاب خود اشاره ای گذرا به شرح حال برخی از عالمان زمان خود نموده اند،راهگشاست (2)،ولی یقینا کافی نیست و تنها راه مطمئن برای دستیابی به قسمتی از زندگی آنان رجوع به اجازات است به چند دلیل:

الف:شیخ اجازه غالبا در اجازات خود به گونه ای مفصل یا مختصر به اساتید خود و طرق روائی اش اشاره نموده است که این مطلب جهت تنظیم طبقات رجالی بسیار مهم است (3).

ب:دستیابی به نام شاگردان صاحب اجازه و گردآوری اسامی آنان (4).

ص:491


1- (1)) -البته در سدۀ دهم متفرقاتی در رجال به رشتۀ تحریر درآمده است نظیر:تذکرۀ مشایخ قم (یا رجال قم)از علی بن حیدر علی منعل قمی که چنانچه از نامش پیداست فقط به رجال قم پرداخته،یا جامع الاقوال یوسف بن محمّد حسین عاملی که به ترتیب رجال کشی و نجاشی و طوسی و فهرست شیخ و خلاصة الاقوال و ایضاح الاشتباه علاّمۀ حلی نظر داشته است،و نیز مشایخ الشیعة یحیی بن حسین یزدی که بسیار مختصر برگزار نموده است،و یا کتاب الرواة محمّد بن علی شریف بغدادی که به ترتیب رجال خلاصة الاقوال علاّمۀ حلی پرداخته است.
2- (2)) -نظیر کتاب تاریخی ارزشمند روضة الصفا فی سیرة الانبیاء و الملوک و الخلفا از میرخواند محمّد بن خاوند شاه بن محمود خوارزمشاهی(متوفای 903)که در جلد هفتم-که نگاشتۀ خواند میر مؤلف حبیب السیر است-به شرح حال سلطان حسین میرزا بایقرا و فرزندان او تا 929 و آنگاه به سرگذشت وزیران و سادات و نقیبان و دانشمندان و سرایندگان پرداخته است.
3- (3)) -در برخی از اجازات،مجیز مفصلا به شرح حال اساتید و تاریخ تولد یا وفات آنان و برخی از تألیفاتشان اشاره نموده است که برای نمونه بنگرید به:اجازۀ میرزا محمّد هاشم چهارسوقی به ابن داود همدانی در مجموعه اجازات حاضر.
4- (4)) -نظیر شاگردان محقق کرکی در مجموعه آثار وی،شاگردان علاّمۀ مجلسی در تلامذة

ج:به دست آوردن تألیفات مجیز که در اجازات خود به نام آنها اشاره یا به شاگردانش اجازۀ روایت آنها را داده است (1).

د:گردآوری سیر تاریخی مسافرتهای مجیز و تاریخ صدور اجازات در اماکن مختلف (2).

ه:اطلاع یافتن از کتابهائی که در دوره های مختلف حوزه های علمیه مورد بحث و بررسی عالمان دینی بوده است.

و:ردیابی برخی از نسخه های مفقوده که تا چه زمانی وجود داشته اند.

البته در این بخش می توان پاسخ به کسانی داد که می گویند کتاب شریف کافی دست ساختۀ عالمان صفوی و ماقبل این دوره اثری از این کتاب نبوده است،و حال آنکه با بررسی اجازات به وضوح می توان به بی اساس بودن این کلام از ریشه پی برد (3).

پس از قرن یازدهم نگارش کتابهای رجالی و شرح حال نگاری عالمان،جان تازه ای گرفت و کتابهای بسیاری در این فن به رشتۀ تحریر درآمد (4)که بحمد اللّه این راه

ص:492


1- (1)) -بنگرید به:اجازۀ کبیرۀ علاّمۀ حلی به ابن زهره در بحار الانوار.
2- (2)) -برای نمونه بنگرید به:مجموعه اجازات علاّمۀ حلی در میراث حدیث شیعه دفتر نهم.
3- (3)) -بنگرید به:اجازۀ علاّمۀ حلی به ابن زهره و اجازات شهید اول.
4- (4)) -در سدۀ یازدهم شاید به دلیل فقر شدیدی که نسبت به کمبود کتابهای رجالی احساس می شد،عالمان بسیاری به نگارش کتابهای رجالی پرداختند که از آن میان می توان به کتب ذیل اشاره نمود:ایجاز المقال فی معرفة الرجال از فرج اللّه بن محمّد بن درویش جزائری،التحریر الطاوسی از حسن بن زین الدین عاملی،جامع الاقوال فی علم الرجال محمّد بن علی تبنینی عاملی،حاوی الاقوال فی معرفة الرجال عبد النبی بن سعد جزائری،رجال ابراهیم بن خلیفه مشهور به ابن عذاقه،زبدة الرجال خداوردی بن قاسم افشار،فائق المقال فی علم الحدیث-

تا زمان حاضر همچنان پابرجاست،اما در همین دوران نیز به اجازاتی برمی خوریم که گاهی نه نام مجیز و نه نام مجاز یا یکی از آنها در هیچ یک از کتابهای رجال یا تراجم مذکور نیستند،پس همتی فراتر می طلبد تا برای تنظیم تاریخ دقیق زندگانی عالمان، ابتدا به احیاء اجازات آنان بپردازیم و از فوائد بی شمار آنها بهره بریم.

در مورد اجازات حاضر ذکر این نکته ضروری است که برخی از این اجازات را در سفرهایم به شهرهای ایران به دست آورده ام که در حاشیه به مکان آنها اشاره رفته است، و اگر اجازه در ضمن کتاب یا بر روی نسخه ای بوده،به نام نسخه و مکان وجود آن و شمارۀ کتاب در کتابخانه اشاره شده است.و الحمد للّه اولا و آخرا و ظاهرا و باطنا.

سیّد جعفر حسینی اشکوری

قم مقدسه-10 جمادی الاولی 1428

ص:493

ص:494

ص:495

ص:496

اجازات

(1)

اجازه به میرزا محمّد بن عبد الوهاب همدانی

(1)

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

حمدا وافرا لمن ینتهی إلیه سلسلة الوجود،و شکرا متواترا لمن أنعم بجوده علی کل موجود،فسبحانه من حمید هو غایة کل مقصود،و جلّ و عزّ و تعالی فلیس سواه معبود.

و صلاة عالیة نامیة زاکیة علی من وصل حبله بحبله فهو حبل اللّه المتین الممدود،و من أجاز عوالم الناسوت و اللاهوت فحلّ بالمقام المحمود،عبده المؤیّد و رسوله المسدّد نبیّنا محمّد الممجّد السعید المسعود،و عترته الأطهار الأبرار الأخیار مطالع شموس الحکم و الآثار و بحار أنوار الأخبار و شفعاء یوم الورود.

و بعد:فإنّ من لطف اللّه العمیم و کرمه الجسیم علی هذا العبد الأحقر الأثیم أن ساعدته جنود توفیقه و عنایته،و عاضدته صنوف فضله و رعایته،و وافقه ماجری به قلم القضاء علی لوح القدر،و رافقه أثر المشیة فیما تیسر له من فوائد السفر،فمنّ اللّه علیّ بتهیّأ الأسباب لزیارة أئمة العراق-رزقنا اللّه الفوز بشفاعتهم یوم التلاق-و تشرّفت فی أرض الغری-علی

ص:497


1- (1)) -این اجازه به خط مجاز در کتاب الشجرة المورقة و المشیخة المونقة وی موجود در کتابخانۀ آیة اللّه مرعشی به شمارۀ(5442)آمده است.

مشرّفها آلاف التحیة و الثناء السری-بملاقاة جملة من العلماء الأعلام و مصاحبة جماعة من الفضلاء الکرام-أدام اللّه تعالی أیام إفاداتهم مدی اللیالی و الأیام-.

و کان من جملة من ابتهجت برؤیته و اغتنمت الفوز بخدمته مولانا العالم العامل و الفاضل الکامل،زبدة الأفاضل و عمدة أولی الفضائل،حلاّل مشکلات المسائل و کشاف معضلات الدلائل،صاحب المناقب و المفاخر و الحبر الأدیب الماهر،جامع المعقول و المنقول حاوی الفروع و الأصول،قدوة أهل المعارف و الحقائق و أسوة أرباب الدقائق،المؤید من عند اللّه و المجتهد فی أحکام اللّه،المولی المفخم المعظم الممجّد الربانی الآمیرزا محمّد بن الحاج عبد الوهّاب الهمدانی-أدام اللّه تعالی أیام افاداته و أفاض علیه من جمیل برّه و جزیل نواله و خیر برکاته-فإنّ هذا الأخ المصفّی المصطفی ممّن حاز قصب السبق فی مضمار الفضل و الکمال،و قد فاز بالقدح المعلّی بین أولی التحقیق و الافضال،و قد آتاه اللّه ما لم یؤته أحدا من أقرانه و نظرائه من أبناء الزمان،و جمع له بین صباحة تحریر البنان و فصاحة تقریر اللسان و البیان إلی فوائد جمّة قد أودعها مطاوی جملة من مؤلّفاته الرشیقة و ساقه سائق التأیید إلی عوائد مهمّة قد وشح بها بعض مصنّفاته الأنیقة،و لقد حقّ فی حقّی و حقّه أن أنشد فی المقام بما أنشأ بعض الأعجمین الکرام:

یارم همدانی و خودم هیچ ندانی یا رب چه کند هیچ ندان با همدانی

و لعمری انّ مصنّفه الذی قد وقفت علیه و مؤلّفه الذی قد وجهت الخاطر إلیه حقیق بأن یکتب بأقلام النور علی و جنات خدود الحور،بل قمن بأن ینقش برؤوس الأسنّة و الخناجر علی بطون الأحداق و ظهور الحناجر،فهنیئا له ما أوتی من العلم و الحکمة و السداد و ما خصّه اللّه تعالی به من سلوک مسالک الأصول و الفروع و الاجتهاد-کثّر اللّه تعالی أمثاله فی العباد و أحیی بنشر علوم أقرانه من العلماء الأعلام میت البلاد إلی یوم التناد-.

ثمّ انّه-أدام اللّه تعالی أیّامه-أحسن الظن بهذا العبد القاصر،فاستجاز منّی مع ما هو علیه من المناقب و المآثر جریا علی منوال العلماء السابقین و اتباعا لآثار فقهائنا الماضین-

ص:498

شکر اللّه مساعیهم و حشرهم یوم الورود مع موالیهم-فاستخرت اللّه تعالی و أجزت لجنابه -أیّده اللّه و أبقاه و من کل سوء وقاه و أبقاه-أن یروی عنّی جمیع ما یجوز لی روایته من مصنّفات أصحابنا و غیرهم بجمیع صنوفها من کتب التفاسیر و الأخبار و الزبر المدوّنة فی العلوم العقلیة و النقلیة و الآثار لا سیّما الصحیفة السجادیة التی یحقّ فی حقّها أن یعبّر عنها بزبور آل محمّد الأبرار،و الکتب الأربعة المتقدمة التی کانت علیها المدار فی سابق الاعصار:

الکافی و الفقیه و التهذیب و الاستبصار،و الکتب الثلاثة المتأخرة التی علیها یدور رحی الاسلام بأیدی فقهائنا المتأخرین الأخیار:الوافی و الوسائل و بحار الأنوار-قدّس اللّه تعالی أرواح مؤلفیها المحمّدین الستّة الکبار-بطرقی المتعدّدة المتکثرة التی منها:ما أرویه عن أشرف مشایخی و أجلّهم و أعزّ أساتیدی و أکملهم،الامام الهمام العلاّمة و الحبر الخبیر الفهّامة، عمدة العلماء الراسخین و زبدة الفضلاء البارعین،جامع مراتب المعقول و المنقول،محقّق مطالب الفروع و الأصول،شجرة العلم و التقوی و ثمرة ریاض الفضل و العلی،أکمل العارفین و أزهد الزاهدین و المترقی من ظاهر علم الیقین إلی سرّ حق الیقین،والدی المبرور الحاج میرزا زین العابدین الموسوی الخوانساری-أعلی اللّه مقامه و أجزل بکرمه فی الخلد مقامه-.

و قد کان-قدّس اللّه روحه-من أزهد أهل زمانه و اشتغل فی عنفوان شبابه بالعلوم العقلیة و النقلیة بحیث فاق أکثر أقرانه و برز منه فی تلک العلوم کثیر من المصنّفات.

منها:شرح لطیف علی أصول المعالم بطریق المزج،کبیر جدا.

و منها:رسالة فی التداخل سمّاها بسهل التناول فی مسألة التداخل.

و منها:رسالة فی حکم الأوامر الواردة عن الأئمة علیهم السّلام ردّا علی صاحب المعالم سمّاها بالطلع النضید.

و منها:شرح خلاصة الحساب إلاّ أنّه لم یتمّ.

و منها:کتاب فی القواعد الکلیة النحویة حسن جیّد فی محلّه.

و منها:مجموعة شریفة فی ذکر مناقب المعصومین علیهم السّلام علی طریقة الصلوات المنسوبة إلی الخواجة نصیر الدین-قدّس اللّه روحه-.

ص:499

و قد کان رحمه اللّه فی أوائل أمره فی مسقط رأسه بلدتنا الخوانسار،ثمّ انتقل منها إلی بلدة اصبهان و توطن فیها قریبا من خمسین سنة،و کان فیها مرجعا للخواص و العوام،و کان فی أواخر عمره مشغولا بالعلوم الأدبیة و التفسیر و الحدیث،و کان أفضل أقرانه من أهل زمانه فی تلک العلوم،و کان حثیثا علی الریاضات و المجاهدات و العبادات و التجنّب عن أهل الدنیا و الاعتزال عن الناس،إلی أن توفّی بالبلدة المذکورة سنة خمس و سبعین بعد المأتین و الألف و دفن بها بمقبرتها المعروفة بتخت فولاد،و مرقده الشریف جنب مرقد الشیخ المحقّق التقی صاحب حاشیة المعالم المعروفة-أعلی اللّه مقامه-معروف یزوره الناس و یتبرکون به،و قد تجاوز عمره الشریف الثمانین-حشره اللّه تعالی مع أجداده المعصومین-.

و هو-قدّس اللّه روحه-یروی عن جماعة منهم:والده السعید السدید العالم الربّانی السید أبو القاسم الموسوی-أعلی اللّه مقامه-.و قد کان جدّی المذکور فی أعلی درجة من الزهد و التقوی و الورع و الاعتزال عن اهل الدنیا،و قد کان بینه و بین سیّدنا صاحب الریاض قدّس سرّه مودّة و مؤاخاة و مکاتبات.

و قد تلمذ رحمه اللّه علی جملة من فضلاء زمانه منهم:والده المحقّق الآتی ذکره،و منهم:الفاضل النحریر الآمیرزا أبو القاسم المدرّس باصبهان.و کان أحسن فنونه الریاضی و کان ماهرا فی ذاک العلم معروفا به،و له من المصنّفات رسالة فی لبس الحریر للنساء قوّی فیها قول الصدوق رحمه اللّه.و قد توفی رحمه اللّه ببلدة الخوانسار و دفن بها.

و هو یروی عن جملة مشایخهم منهم:والده سید المحققین و أسوة المدققین و زبدة الفقهاء البارعین،النحریر العلامة و الحبر الفهّامة السید حسین الموسوی الخوانساری-أعلی اللّه مقامه -.و هذا السید المحقّق کان أفقه أهل زمانه بحیث یحکی عن المحقق البهبهانی قدّس سرّه انّه کان یقول للمستفتین الذین کانوا یرجعون إلیه من بلاد العجم:ألیس فیکم الآقا حسین الخوانساری؟ ارجعوا إلیه و استفتوا منه.

و کان رحمه اللّه أستاد صاحب القوانین و شیخ اجازاته کما سیأتی،بل کان أکثر تلمذ المحقق

ص:500

المذکور علیه،و تربّی رحمه اللّه فی بیته،و کان المولی حسن الجیلانی-والد المحقق المذکور-من مخلصی هذا السید و کان یعدّ نفسه من جملة خدّامه کما یظهر من مکاتبات ولده المحقق إلی حضرة ذاک السید،و جاء بولده المذکور إلیه فبقی عنده مدّة مدیدة یتلمّذ علیه إلی أن بلغ حدّ الکمال،فأجازه و زوّجه بنته،و کان عزیزا عنده مکرّما لدیه.

و للسید المذکور جملة من المصنّفات منها:حواشیه علی شرح اللمعة و هی معروفة عند المحصّلین.و قد توفی رحمه اللّه ببلدة الخوانسار و دفن فیها جنب سوقها المعروف و مرقده مشهور عندهم یزورونه.

و هو یروی عن العالم العامل و الفاضل الکامل المولی محمّد صادق التنکابنی قدّس سرّه،و کان هذا الفاضل مشهورا فی زمانه بالفضل و العلم و الصلاح،و له مصنّفات فی الفقه و غیره رأیت بعضها،لکنّه هذا الفاضل کان فی زمان طغیان الفرقة الخبیثة الأفاغنة السمرقندیة و غلبتهم علی بلاد العجم و ظلمهم و بأسهم و قتلهم و نهبهم بحیث کان العلماء یفرّون من شرّهم من بلد إلی بلد و من صقع إلی صقع کما یظهر من إجازة هذا الفاضل للمولی زین الدین الخوانساری رحمه اللّه.

و قد سافر رحمه اللّه سنة خمس و عشرین بعد المأئة و الألف من اصبهان إلی العتبات العالیات، فلمّا وصل قریبا جربادقان نزل بقریة یقال لها قودجان و نزل بدار جدّی الأعلی الفقیه النبیه الأریب المحقق المدقق السید أبی القاسم جعفر بن السید الفاضل العامل السید حسین الموسوی-أعلی اللّه مقامها-فاستجاز منه جدّی المذکور و ولده السید حسین المسطور، فأجاز لهما باجازة شریفة هو عندی بخطّه.

و السید أبو القاسم المذکور جدّی الأعلی کان من تلامذة العلاّمة المجلسی-أعلی اللّه مقامه -و خاله المحقّق الآقا حسین الجیلانی شارح الصحیفة السجادیة.

و له مصنّفات کثیرة فی العلوم الأدبیة و الفقه و الکلام منها:حواش علی الذخیرة، و منها:رسالة فی عینیة وجوب صلاة الجمعة ردّ فیها علی المحقّق الآقا جمال-علیه الرحمة-

ص:501

و منها:رسالة فی الزکاة،و منها:کتاب کبیر فی أصول الدین أحسن من حق الیقین للعلامة المجلسی،و منها:منظومة فی الفقه.

و قد کانت بینه و بین الفاضل الحکیم المحقق السید صدر الدین الهمدانی محشّی الوافیة مودّة و إخاء و صداقة،و قد مدحه السید الصدوق فی بعض منظوماته.و مرقده بقریة قودجان مزار معروف.

ثمّ انّ المولی محمّد صادق المذکور یروی عن أبیه المحقق المدقق العلامة مولانا محمّد بن عبد الفتاح التنکابنی المعروف بالسراب،صاحب التصنیفات الأنیقة و التألیفات الرشیقة التی تزید عن ثلاثین مؤلّفا فی المعقول و المنقول منها:رسالة الإجماع و الأخبار،و منها:

حواشیه الشریفة علی أصول المعالم و قد دوّنها ولده المتقدّم ذکره،و منها:رسالته الکبیرة فی حکم صلاة الجمعة،و منها:کتاب سفینة النجاة فی الکلام معروف،و منها:رسالة فی حکم رؤیة الهلال قبل الزوال.

و قد کان رحمه اللّه من أرشد تلامذة المحقق الفقیه النبیه العلامة السبزواری صاحب الذخیرة و الکفایة و مفاتیح النجاة و الروضة العبّاسیة و الرسالة الخلافیة و غیرها.

و قد توفّی رحمه اللّه باصبهان و دفن بها قریبا من مقبرتها المعروفة بتخت فولاد و مرقده معروف بدرب الخاجو یزوره الناس.

و هو یروی عن جمع من المشایخ العظام و منهم:العلامة السبزواری المذکور،عن الفقیه النبیه السید حسین بن السید حیدر الکرکی العاملی،عن شیخ الاسلام و المسلمین شیخنا البهائی محمّد بن الشیخ الامام حسین بن عبد الصمد الحارثی العاملی بطرقة المعروفة المنتهیة إلی أهل بیت العصمة-علیهم الصلاة و السلام-المذکورة فی أربعینه المشهورة و غیرها.

و منهم:العلاّمة المشتهر فی المشارق و المغارب مولانا محمّد باقر بن العالم الربانی مولانا محمّد تقی بن مقصود علی المعروف بالمجلسی،عن أبیه المذکور،عن شیخنا البهائی.

و عن شیخه الآخر المحقّق المدقّق مولانا عبد اللّه بن الحسین التستری بطریقیهما المعروفین إلی أصحاب الأخبار و المعصومین الأطهار-علیهم الصلاة و السلام-

ص:502

و للعلامة المجلسی طرق کثیرة إلی أصحاب الکتب و الأخبار و مذکورة فی اجازات البحار و فاتحة کتاب الأربعین و تکفل لأکثرها رسالة مناقب الفضلاء الآتی ذکر مؤلّفه.

و اشتهاره و اشتهار أبیه بالمجلسی من جهة النسبة إلی قریة باصبهان یقال لها:مجلس- علی ما ذکره بعض الفضلاء-و ربّما یقال:أنّ جدّه کان شاعرا متخلّصا بالمجلسی علی طریقة تخلص الشعراء بأسامیهم المشهورة المعروفة.

ثمّ من جملة مشایخ جدّی الأقرب السید أبو القاسم المتقدّم ذکره،سیّدنا النحریر العلاّمة بحر العلوم الربانیة و معدن المعارف الصمدانیة،أستاد المحققین و أسوة المدققین السید محمّد مهدی الطباطبائی صاحب المصابیح و الفوائد و شرح الوافیة و الدرة المنظومة و غیرها- أعلی اللّه مقامه و أجزل اکرامه-فإنّه یروی عنه،و هو یروی عن جملة من مشایخه العظام منهم:

المحقّق المدقّق المحیی لما اندرس من آثار مذهب الإمامیة الآقا باقر بن الأجل الأفضل مولانا محمّد أکمل الاصبهانی مولدا البهبهانی مسکنا الحائری موطنا و مدفنا.

و حال هذا العالم الربانی فی الظهور کالنور علی علم الطور،بل کالکوکب الدری اللائح فی اللیل الدیجور،و هو المجدّد للمذهب الحق علی رأس المأئة الثالثة عشر.

و لا یخفی أنّ فوائد أکثر علمائنا المعاصرین و مشایخهم و أساتیدهم مأخوذة من أنفاس هذا الحبر النحریر،و ببرکاته انمحت آثار الفرقة الخاطئة الأخباریة بعد طغیانهم و غلبتهم بحیث کانوا یتناولون الکتب الأصولیة بالمندیل حذرا من تأثیرها بزعمهم الفاسد.

و قد نشأ أوائل عمره باصبهان،ثم اختار التوطن ببهبهان،و کان زمان توطنه بهذه البلدة معتزلا من الناس مکبّا علی الکتب مشتغلا بالتصنیف غیر مظهر أمره لأحد بحیث کان الناس یظنونه عاریا عن العلم و الفضل و یعبّرون عنه بالملاّ باقر الاصبهانی،لکن الفضل بید اللّه یؤتیه من یشاء،فقد آتاه اللّه من العلم ما لم یؤته أحدا من أبناء زمانه بحیث فاق بعد انتقاله إلی الحائر المقدّس-علی مشرفه آلاف التحیة و السلام-جمیع أقرانه،و کان

ص:503

الخاطئون من الأخباریة یفرّون من مجلسه و لا یحبّون معه المحاورة و کأنّهم بالنسبة إلیه کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ (1)

و قد برز منه مؤلّفات و مصنّفات تزید علی خمسین کتابا و رسالة منها:فوائده العتیقة، و منها:فوائده الجدیدة،و منها:حاشیة علی المعالم-و هو آخر مصنّفاته-و منها:شرح المفاتیح فی الفقه کبیر جدا،و منها:حاشیة الذخیرة،و منها:حاشیة المدارک،و منها:

حاشیة مجمع الفائدة،و منها:التعلیقات الرجالیة التی علّقها علی منهج المقال للفاضل الاسترآبادی،و منها:رسالة الاجماع،و منها:رسالة الاجتهاد و الأخبار قد تصدّی فیها لتخریب بنیان الأخباریة،و منها:رسالة الاستصحاب،و منها:رسالة أصل البرائة، و منها:رسالة فی قولهم:الجمع مهما أمکن أولی من الطرح و منها:رسالة حلّیة الجمع بین الفاطمیتین ردّ فیها علی صاحب الحدائق فإنّه کتب رسالتین فی تحریم الجمع،و منها:رسالة فارسیة فی أحکام المتاجر جیّد جدا؛إلی غیر ذلک من الکتب و الرسائل و أجوبة المسائل.

و من جملة أجوبة مسائله التی یناسب ذکرها فی المقام انّه بعد أن سئل عن سبب ترقّیه و تفوّقه علی المحققین الأعلام و صیرورته علما من العلم یقصده الخواص و العوام قال فی الجواب:إنّ العبد لا یشاهد فی نفسه شیئا یوجب ذلک إلاّ أنّی راعیت مدّة عمری ثلاثة أشیاء و لم أترکها بقدر الاستطاعة:أحدها:انّی لم أتّکل فی شیء من أموری علی أحد سوی اللّه تعالی،و ثانیها:انّی لم أقصّر فی أمر أحد من العلماء الماضین و الأساتید اللاحقین،بل عظمتهم و جلّلتهم و أعلیت أمرهم بقدر الوسع و الطاقة،و ثالثها:انّی قهرت نفسی و اشتغلت بتحصیل العلوم و التصنیف و التألیف و التدریس أکثر عمری و لم أرافق البطّالین و المعطّلین و المهملین من طلبة العلوم،فإن أعطانی اللّه شیئا فإنّما هو من برکة هذه الأمور.

و لعمری انّ هذه الأمور الثلاثة التی ذکرها هذا العالم النحریر من أجلّ الأمور التی ینبغی مراعاتها لطلبة العلوم،و قلّ أن یصل أحد من العلماء إلی مقام رفیع من الدین و الدنیا بغیر

ص:504


1- (1)) -سورۀ مبارکۀ مدثر،آیۀ 50-51.

أحد هذه الأمور أو جمیعها،و هل التقوی التی تکفّل اللّه تعالی لأمر صاحبها إلاّ ذلک؟! رزقنا اللّه تعالی اتباع آثارهم و الاستضاءة من أشعة أنوارهم.

ثمّ انّه-أعلی اللّه مقامه-یروی عن والده الجلیل المتقدّم صهر المولی الأجلّ الأفضل مولانا محمّد صالح المازندرانی قدّس سرّه صاحب الشرح الکبیر المعلّق علی الکافی،و شرح الزبدة، و حاشیة المعالم و غیرها،بل بواسطة المولی المذکور کان صهرا للمولی التقی المجلسی-أعلی اللّه مقامه-أیضا،لأنّ البنت المولی المجلسی کانت فی بیت مولانا محمّد صالح و بنتها منه کانت فی بیت مولانا محمّد أکمل،و لذا یعبّر المحقق البهبهانی عن المولی الصالح بالجدّ و عن المجلسیین بالجد و الخال.

و والده المذکور یروی عن جماعة منهم:المولی العلاّمة المجلسی بطرقه المقرّرة،و منهم:

المحقّق المدقّق بل أفضل المحققین جمال الملّة و الحق و الدین الآقا جمال الخوانساری-أعلی اللّه مقامه-صاحب التصنیفات الرائقة و التألیفات الفائقة منها:تعلیقه الکبیر علی شرح العضدی للمختصر یزید عن سبعین ألف بیت،و هو حاو لأکثر الفوائد التی نشأت من المولی المحقّق البهبهانی و من بعده من العلماء الأعلام،و ظنّی أنّ المولی المحقّق المذکور قد تلمّذ عند أبیه المسطور،و عند الفاضل السید صدر الدین شارح الوافیة کما یظهر من بعض مصنّفاته.

و هذان الفاضلان کانا من تلامیذ المحقّق الآقا جمال و قد أخذا نفایس مطالبه و بیّناها لهذا المحقق،و هو رحمه اللّه قد تعرض لاظهار تلک المطالب مع بعض تصرفاته الشریفة التی منها ما أسّسه من حجیة الظن المطلق الذی قد أعلنه و أشاعه المحقّق صاحب المعالم فی فصله الرابع الذی استدل به علی حجیة أخبار الآحاد،فإن القول المذکور کان مهجورا عند المتأخرین بحیث ادعی صاحب الوافیة الإجماع علی خلافه،و إنّما ظهر القول به بعد اختفائه و هجره من المحقق المذکور،ثمّ سری الوهم إلی جملة من تلامذته المحققین کسیّدنا صاحب الریاض و مولانا صاحب القوانین علی الوجه الذی یشاهد منهما.

ص:505

و لا یبعد أن یؤل أمر القول بحجیة الظن المطلق إلی القول بحجیة مطلق الظن و ینقلب أمره بمضی الدهور و مرور الاعصار؛و أنت خبیر بأنّ هذا القول-و إن کان مفاد ظاهر کلام العلامة أعلی اللّه مقامه فی النهایة الأصولیة و تهذیب الاصول فی مسألة حجیة الإجماع المنقول و الإستصحاب،إلاّ انّ کلامه یحتمل وجوها قد قرّرناها فی مباحث الأصولیة.

و کیفها کان فمنشأ تحقیقات هذا المحقق إنّما هو شرح المحقّق الآقا جمال و یحق فی حقّهما أن ینشد ما أنشأه بعض الأعجمین:

برگ گل بلبل ببرد و شهرتش را باد برد

بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد

ثمّ إنّ مولانا جمال المحقّقین یروی عن والده الأفضل الأفخم أعلم علماء العالم أستاد الکل فی الکل الآقا حسین بن الفاضل الکامل الآقا جمال الدین الخوانساری-قدّس اللّه روحه-عن الشیخ الأجل الأکمل الأتقی القدسی مولانا محمّد تقی بن مقصود علی العاملی النطنزی الاصبهانی المعروف بالمجلسی-أعلی اللّه مقامه-بطرقه المقرّرة المعلومة.

ثمّ من جملة مشایخ مولانا محمّد أکمل الذین یروی عنهم:المحقّق المدقّق الشیخ جعفر الشهیر بالقاضی صاحب الحواشی المعروفة المعلّقة علی شرح اللمعة،عن مشایخه المعروفین.

و منهم:الفاضل الکامل أفضل المدققین و أکمل المحقّقین مولانا الآمیرزا محمّد الشیروانی -أعلی اللّه مقامه-صاحب المصنّفات الکثیرة التی منها:شرحاه علی المعالم شرحه العربی و شرحه الفارسی،و منها:رسالته الشریفة المصنّفة فی أحکام خلل الصلاة،عن مشایخه المعروفین.

و من جملة مشایخ العلامة الطباطبائی-رفع قدره-الشیخ الفاضل الکامل الفقیه النبیه المحدّث شیخنا الجلیل یوسف بن أحمد بن ابراهیم البحرانی-قدّس اللّه روحه-صاحب الحدائق و الدرر النجفیة و کثیر من المصنّفات الرائقة التی تزید عن عشرین مؤلّفا،بطرقه

ص:506

المقررة فی اجازته المبسوطة الموسومة بلؤلؤة البحرین،فإنّه بسط الکلام فی تحقیق بیان أحوالهم و أطال الکلام فی تحقیق حال مشایخه البحرانیین بما لا مزید علیه.

و هذا الشیخ کان معاصرا للمحقق البهبهانی و قد جری بینهما مشاجرات و منازعات فی الأمور العلمیة،فإنّه و ان عدّ نفسه فی مقدمات الحدائق من المتوسطین بین الأخباریین و المجتهدین کالمجلسیین-علی ما زعمه هنالک-إلاّ أنّ طریقته فی کتبه المعروفة عین طریقة الأخباریین؛بل صورة اخباری صرف،غیر أنّ کتابه الحدائق کتاب ملیح شریف کثیر النفع لم یکتب مثله فی زبر المتأخرین و صار مقبولا عند المحقّقین بحیث کان سیّدنا صاحب الریاض-أعلی اللّه مقامه-مع ما کان علیه من الفقه و الفضل و التحقیق یکتبه بیده و یروّجه، و کان رحمه اللّه یأتی عند صاحبه الشیخ المذکور فی جوف اللیالی لاستفادة مطالبه علی وجه الاختفاء و الاستتار خوفا من منع خاله المحقّق البهبهانی.

و أنت خبیر بأنّ أکثر فوائد الریاض مأخوذة منه و من کشف اللثام،بل لو تأمّلته وجدته مختصرا منهما فی کثیر من المقامات،و هذا أمر واضح علی من جاس خلال تلک الدیار.

ثمّ من جملة مشایخ بحر العلوم-أعلی اللّه مقامه-جدّی الأعلی قدوة المحققین الآقا سید حسین الخوانساری-قدّس اللّه روحه-بطریقة السابق ذکره.

و منهم:السیّد السند الفقیه النبیه السیّد حسین بن المحقّق المدقّق السیّد ابراهیم القزوینی -أعلی اللّه مقامهما-بطریقه المعروف.

و قد کان السیّد حسین المذکور من أجلاّء علماء عصره،و له مصنّفات کثیرة منها:

شرحه المبسوط علی الشرایع،و قد شاهدت جملة من مجلّداته و هو شرح حسن إلاّ أنّه خال عن القواعد الأصولیة المتقنة،و قد کتبه علی طریقة بحار الأنوار للمولی العلامة المجلسی فی الإقتصار علی ذکر الأقوال و الأخبار و بیان وجوه الجمع و الترجیح بین الروایات، و منها:رسالته المبسوطة فی حکم صلاة الجمعة و هی-علی ما رأیت-من أحسن ما کتب

ص:507

فی هذه المسألة من الرسائل المفردة،و قد تصدّی فی مقدّمتها لبیان حال الإجماع و ذکر الأقوال فیه ما لا مزید علیه،و منها:کتابه فی أجوبة المسائل من أول الفقه إلی آخره.

و کان والده السید الرحیم من أعاظم تلامذة المحقق الآقا جمال الخوانساری،و قد شاهدت مجلدا مبسوطا من کتابه الذی صنّفه فی الفقه و کان فی أحکام الطهارة،فوجدته مملوّا من التحقیقات الرشیقة و التصرّفات الملیحة،و ظنّی انّه أحسن من کتاب جواهر الکلام الفائق علی أکثر کتب المتأخرین بکثیر،و لعلّه مأخوذ من فوائد أستاده جمال المحقّقین کالذی أشرنا إلیه من فوائد المحقّق البهبهانی رحمه اللّه.

ثمّ من جملة مشایخ والدی المبرور الذین یروی عنهم:سیّدنا الأجلّ الأفخم الأفقه، قدوة العلماء البارعین و أسوة الفقهاء المحققین،حجة الإسلام و المسلمین السید محمّد باقر بن السید محمّد تقی الرشتی-أعلی اللّه تعالی مقامه و أجزل فی الخلد إکرامه-فإنّ أوّل إجازة صدرت عن السید المذکور علی ما أفاده رحمه اللّه إجازته التی کتبها لوالدی المبرور،و هی إجازة مبسوطة متکفّلة لأکثر طرقه-قدس اللّه روحه-.

و له رحمه اللّه طرق کثیرة إلی أصحاب الأخبار وفقهائنا الأخیار،و قد کان رحمه اللّه من أجلّ أهل زمانه و أعبدهم و أحرسهم علی إقامة حدود اللّه و أشجعهم قلبا و أعظمهم حلما و أکثرهم علما و أشدّهم عبادة و أسخاهم کفّا و أقدمهم فی أکثر مکارم الأخلاق و محاسن الآداب، و قد رأیته رحمه اللّه فی أواخر عمره الشریف و استفدت من برکات أنفاسه فی مجالس عدیدة.

و له من المصنّفات کتاب مطالع الأنوار شرح شرائع الاسلام خرج منه کثیر من ابواب أحکام الصلاة تبلغ ستّ مجلّدات ضخمة لکنّها لیست مقتصرة علی خصوص أحکام الصلاة،بل متکفلة ببیان کثیر من الفوائد الأصولیة و الرجالیة و الکلامیة و غیرها،بل تکفّلت بذکر کثیر من مباحث العبادات و المعاملات،و منها:کتاب الزهرة البارقة فی المجاز و الحقیقة،و منها:کتاب تحفة الأبرار فی أحکام الصلاة،و منها:کتاب نفیس فی النحو علی السیوطی شرح الألفیة،و منها:کتاب أجوبة المسائل تتضمّن أکثر مسائل الفقه بترتیبه

ص:508

المألوف تقرب من سبعین ألف بیت و فیها فوائد کثیرة و رسائل نفیسة،و منها:رسالة له فی تقدیم الید علی الإستصحاب کتبها ردّا علی صاحب القوانین تقرب من أربعة آلاف بیت، و منها:رسالته القدریة فی طهارة الدم الذی یلقی فی القدر فیغلی حتّی یستحیل کما ورد فی بعض الصحاح،و لعلّها لا تخلو عن قوّة،إلاّ أنّ ظاهر أکثر الأصحاب الاعراض عنها و اعراضهم من أقوی الموهنات،لکن السیّد المبرور کان کثیر الإعتماد علی الأخبار و لم یکن یعتقد کثیرا من القواعد الأصولیة بین المتأخرین و المعاصرین،مع أنّه کان من أعظم المجتهدین القائلین بالظنون الخاصّة،فهو رحمه اللّه لم یکن یحسن الظن بأفکار المشایخ کما هو دأب أکثر أبناء الزمان،و کان کثیر التصرّف فی القواعد و الأحکام.و التحقیق عندی فی هذا الأمر إنّما هو الطریقة الوسطی لتکون خروجا عن حدّی التفریط و الإفراط و هی أقرب إلی السداد و الإحتیاط.

ثمّ من کتبه رحمه اللّه رسالة فی أحکام الغسالة،و منها:رسالة فی اشتراط القبض فی الوقف، و منها:رسالة فی حکم اقامة الحدود فی زمان الغیبة،و منها:رسالة فی حکم الصلاة عن المیّت،و منها:رسائله الرجالیة التی تزید عن عشرین رسالة منها:فی أحوال أبی بصیر، و منها:فی اسحاق بن عمّار،و منها:فی سهل بن زیاد،و منها:فی عدّة الکافی،و منها:فی أصحاب الإجماع،إلی غیر ذلک.و قد کان رحمه اللّه من ناقدی علم الرجال و قد تحقّق مشکلات هذا العلم بما لا مزید علیه.

و قد توفّی إلی[کذا]سنة الستّین بعد المأتین و الألف ببلدة اصبهان بعد أن صار مسلّما عند الخواص و العوام و دفن بها فی مسجد العظیم الذی بناه بها،و قد تجاوز عمره الشریف الثمانین-حشره اللّه تعالی مع المعصومین علیهم السّلام-.

و هو-قدّس اللّه روحه-یروی عن جماعة منهم:الشیخ الأجل الأفقه الشیخ جعفر بن المرحوم الشیخ خضر الغروی-قدّس اللّه روحه-صاحب کشف الغطاء فی الفقه و الحق المبین فی ردّ الأخباریة،و بغیة الطالب فی رؤوس مسائل الطهارة و الصلاة،و شرح متاجر قواعد

ص:509

العلامة و غیرها.و هذا الشیخ الجلیل یشبه کلیم اللّه موسی بن عمران علیه السّلام فی محاسن الصفات و اعلاء کلمة الحق.

و هو یروی عن بحر العلوم-أعلی اللّه مقامه-و عن المحقّق البهبهانی بالأسانید المقرّرة.

و منهم:السید السند الفقیه النبیه المحقق النحریر الأمیر السید علی الطباطبائی-أعلی اللّه مقامه-صاحب الریاض و الشرح الصغیر و شرح المفاتیح و حاشیة المعالم و رسالة الشهرة و غیرها،عن خاله المحقّق البهبهانی بطرقه المقرّرة.

و منهم:المحقّق النحریر و المدقّق الفقیه الخبیر مولانا الآمیرزا أبو القاسم بن المولی حسن الجیلانی-قدّس اللّه روحه-صاحب القوانین،و الغنائم،و المناهج،و شرح تهذیب الأصول، و معین الخواص فی رؤوس المسائل،و مرشد العوام فیها أیضا،و أجوبة المسائل التی لم یکتب مثلها فی نظائرها و هی کبیرة جدّا محتویة علی الکتب الفقهیة بترتیبها المألوف مشتملة علی أمور طریفة من سائر العلوم أیضا تقرب من ثمانین ألف بیت،و منها:رسائله الشریفة فی الأصول و الفقه و غیرها.

و هو یروی عن جماعة منهم:المحقق البهبهانی بطرقه المعروفة.

و منهم:جدّی الأعلی سیّد المحققین السید حسین الموسوی الخوانساری-قدّس اللّه روحه-بطریقه السابق ذکره.

ثمّ من مشایخ والدی الذین یروی عنهم:السیّد السند الفقیه النبیه السیّد محمّد بن الأمیر محمّد معصوم الرضوی المشهدی المعروف بالقصیر-رفع اللّه قدره-عن شیخه الأجل الأکبر الشیخ جعفر-قدّس اللّه روحه-بطرقه المعروفة.

و منهم:السیّد السند الجلیل و الفاضل الکامل النبیل سلیل الأطائب و الأماجد سیدنا الأمیر محمّد حسین بن العالم الفاضل الأمیر عبد الباقی بن العلاّمة الفهّامة الناقد البصیر جامع المعقول و المنقول الأمیر محمّد حسین الکبیر بن الفقیه النبیه العلاّمة الأمیر محمّد صالح بن الأمیر عبد الواسع الحسینی الخاتون آبادی الاصفهانی-قدّس اللّه أرواحهم-.

ص:510

و قد کان الأمیر محمّد صالح المذکور صهرا للعلاّمة المجلسی رحمه اللّه علی ابنته،و کان من مشاهیر فضلاء عصره،و قد تلمّذ علی أستاد الکل فی الکل الآقا حسین الخوانساری قریبا من عشرین سنة علی ما ذکره فی بعض رسائله،و قد أدرک صحبة العلاّمة المجلسی رحمه اللّه فی سفر الحج و عمره حینئذ کان قریبا من سبع و عشرین سنة،فأجازه العلاّمة المذکور باجازة نفیسة،ثمّ لم یترک مصاحبته إلی أن أدرکه الأجل المحتوم،و قد أوصی إلیه العلاّمة المذکور عند وفاته بأن یکون قائما مقامه فی التدریس و إقامة الجمعة و الجماعة و تتمیم کتبه التی لم یتمّ تصنیفها أو تألیفها،و قد تعهّد له جمیع ذلک و وفی به کما ذکر نفسه فی بعض رسائله، و بقی فی نسله أمر الجمعة و الجماعة ببلدة اصبهان.

و له مصنّفات شریفة منها:حواشیه المبسوطة علی شرح اللمعة،و منها:کتاب روادع النفوس عملها فی تفصیل أمر المعاصی،و منها:کتاب الذریعة فی أعمال السنة،و منها:کتاب فی أحکام الممالیک،و منها:کتاب فی أحوال الملائکة و قد تعرّض فی آخره لأحوال جملة من العلماء المتأخرین و المعاصرین له،و منها:رسالة فی تفصیل مصنّفات العلاّمة المجلسی.

ثمّ انّ لولده العلامة الأمیر محمّد حسین الکبیر سبط العلامة المجلسی رحمه اللّه أیضا مصنّفات رائقة منها:حواشیه علی شرح اللمعة،و منها:رسالة مناقب الفضلاء کتبها بطریق الإجازة للشیخ زین الدین الخوانساری،لکن فیها جملة وافرة من أحوال العلماء،و قد تعرّض فیها لطرق الإجازات بما لا مزید علیه،و عندی نسخة الأصل منها بخطه رحمه اللّه،و منها:رسالة حسنة فی أمور متعلقة بساعات اللیالی و الأیام و فیها أدعیه شریفة.

و ولده الأمیر عبد الباقی لم یکن له کثیر فضل إلاّ أنّه کان فی درجة عالیة من الزهد و التقوی.

و أمّا والده الأمیر محمّد حسین الثانی شیخ والدی،فهو کان له فضل عظیم،و قد تلمذ علی المحقق البهبهانی رحمه اللّه و له تصنیفات حسنة رأیت بعضها منها:رسالة فی منجزات المریض،و منها:رسالة کبیرة فی أحکام الطهارة و الصلاة،و هو یروی عن أبیه المذکور،عن

ص:511

جدّه المسطور،عن العلامة المجلسی بطرقه المقدّرة.و عن جمع آخر أیضا ذکرهم فی مناقب الفضلاء.

ثمّ من مشایخ والدی المبرور الذین یروی عنهم:السید السند،الأدیب الحسیب النسیب،قدوة الفقهاء المحقّقین و عمدة العلماء الراشدین،العلاّمة النحریر سیّدنا السیّد صدر الدین محمّد بن السیّد صالح العاملی البغدادی-قدّس اللّه روحه-و قد کان هذا السیّد من أبصر أهل زمانه بالعلوم الأدبیة و أفصحهم فی المنظومات الشریفة و أحفظهم لأشعار العرب و الدواوین المعروفة و التواریخ و الآثار المألوفة.و کان ماهرا فی أکثر العلوم العقلیة و النقلیة،و قد أدرک مجلس بحر العلوم و تلمّذ علی السیّد العلامة المتقن السیّد محسن البغدادی-رفع اللّه قدره-شارح الوافیة بالشرح المعروف الذی لم یصنع مثله فی تحقیق الأصول،و علی أبی زوجته الشیخ الأکبر المتقدّم ذکره.

و هو رحمه اللّه یروی عن الشیخ المذکور بطریقه المتقدّم.

و له رحمه اللّه مصنّفات حسنة منها:کتاب القسطاس المستقیم فی الأصول،و منها:کتاب المستطرفات،و منها:کتاب قرة العین فی النحو،و منها:رسالة فی حجیة الظن رجّح فیها القول بالظنون المخصوصة،و ذکر فیها انّ القول بالظن المطلق من محدثات المحقق البهبهانی و لم یکن قبله منه أثر،لکنک قد عرفت ما سبق منّا من حکایة القول به من العلامة و غیره، و منها:رسالته الرضاعیة و هی متن و شرح و متنها منظوم قد نظمه بطبعه السلیم علی وجه لا یدانیه شیء من المنظومات المعمولة فی الفقه حتی منظومة بحر العلوم،و منها:رسالة فی رؤوس المسائل موسومة ب«قوت لا یموت»،و منها:رسالة شریفة فی شرح مقبولة عمر بن حنظلة.

و قد کان رحمه اللّه رؤوفا بی و قد استفدت من عالی مجلسه کثیرا و هو أوّل من کتب لی ما یظهر منه تصدیقه لاستنباطی و هو ما کتبه علی ظهر رسالتی التی کتبتها فی حکم ذبائح أهل الکتاب،و قد استحسنها کثیرا و هی أوّل مصنّف عملته فی الفقه قریبا من أوان حلمی، و أنّ لی نسبة مصاهرة مع السیّد المذکور بواسطة بنته من بنت الشیخ الأکبر الشیخ جعفر.

ص:512

و قد کان مدة مدیدة متوطنا بالغری السری،ثمّ انتقل إلی اصبهان و بقی فیها برهة من الزمان،ثمّ انتقل إلی الغری ثانیا و قد أدرکه فیها أجله المحتوم و دفن بتلک التربة الشریفة- أعلی اللّه تعالی مقامه و أجزل فی الخلد إکرامه و إنعامه-.

ثمّ من مشایخی الذین أروی عنهم أستادی الأفضل الأعلم السیّد السند المفخم فخر المحققین و قدوة المدققین،عمدة الفقهاء و المجتهدین الأمیر السیّد حسن بن الأمیر السیّد علی الحسینی الاصبهانی-قدّس اللّه روحه-و قد کان رحمه اللّه أعلم أهل زمانه فی تحقیق مباحث أصول الفقه،و قد تلمّذت علیه قریبا من خمس عشر سنة،و له مصنّفات حسنة منها:

جوامع الأصول،و منها:شرحه علی النافع خرج منه مجلد ضخم فی الطهارة و بعض أحکام المتاجر،و منها:رسالته فی أصالة البراءة و الاشتغال،و منها:رسالته فی حکم الشرط فی ضمن العقد،و منها:رسالته فی قاعدة الضرر و الضرار،و منها:رسالته الکبیرة فی رؤوس مسائل الطهارة و الصلاة و فیها کتاب أجوبة المسائل قد تعرض فیها لکثیر من مهمّات مسائل الفقه.و هو رحمه اللّه یروی عن والدی العلاّمة-أعلی اللّه مقامه-بطرقه المتقدمة.

و من جملة مشایخی الذین أروی عنهم الشیخ الإمام مقتدی الأنام مرجع الخواص و العوام،أعلم أهل زمانه و أکمل فضلاء أوانه،علم التحقیق و میزان التدقیق،العلاّمة النحریر و الحبر الخبیر شیخنا الشیخ المرتضی الأنصاری-أعلی اللّه مقامه و أجزل اکرامه-و هذا الشیخ الجلیل کان فی العلم و الزهد و محاسن الصفات و مکارم الأخلاق و قوّتی العلم و العمل بحیث ملأ ذکره الأسماع و الاصقاع.

و له مصنّفات مهذبة رائقة منها:أصوله المشتملة علی المطالب الأربعة:حجیة الظن و الإستصحاب و أصالة البرائة و التعادل و الترجیح،و هو-رفع اللّه قدره-یروی عن المولی الاولی المحقّق فحل الفحول و أفضل العلماء فی المعقول و المنقول مولانا أحمد بن الفقیه النبیه العلاّمة مهدی النراقی الکاشانی-اعلی اللّه مقامه-صاحب شرح تجرید الأصول و المناهج

ص:513

و عیون الاصول و أساس الأحکام و العوائد و المستند الذی هو کتاب کبیر فی الفقه و معراج السعادة و سیف الأمة و غیرها من المصنّفات الفائقة.

و لأبیه رحمه اللّه أیضا مؤلّفات حسنة منها:أنیس المجتهدین فی الأصول،و منها:جامعة الأصول،و منها:تجرید الأصول،و منها:اللوامع فی الفقه،و منها:محرق القلوب فی المراثی، و منها:أنیس الموحّدین فی الکلام،و منها:أنیس التجّار فی رؤوس مسائل التجارة.

و مولانا أحمد المذکور یروی عن السیّد العلاّمة بحر العلوم-أعلی اللّه مقامه-بطرقه المتقدّمة.

و انّ لی مشایخ آخرین یطول بذکرهم الکلام و فیما ذکرناه الغنیة و الکفایة،و المسئول من حضرة المستجیز-أدام اللّه تعالی أیامه-أن لا ینسانی فی مظان استجابة الدعوات و یشرکنی فی خالص الأعمال و مندوب العبادات-وفّقه اللّه تعالی و أیّده و أدام عمره و شیّده-.

و کتب العبد المحتاج إلی عفو ربّه القویّ الباری محمّد هاشم بن المرحوم المبرور الأمیر زین العابدین الموسوی الخوانساری بأرض النجف الأشرف الغری فی الیوم الثامن من ذی القعدة الحرام من عام احدی و ثمانین و مأتین بعد الألف،و الحمد للّه أولا و آخرا و ظاهرا و باطنا و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین.

(2)

اجازه به میرزا علی اکبر یزدی

(1)

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه الذی رفع منازل الرجال بکثرة روایاتهم عن أهل بیت العصمة و الطهارة و العلم و الکمال،و نصب أولیائه المقرّبین لارشاد العباد إلی منهج الاستقامة و الاعتدال، و خفض أجنحة أهل البدعة و الضلال بسعی المجتهدین فی احکام الدین المبین من اولی الفضل و الإفضال.

ص:514


1- (1)) -مجموعۀ شخصی شیخ محمود علومی-یزد.

و أکمل الصلوات النامیات و أفضل التحیات السامیات علی نبیّه الأکمل الأفخم الأفضل معدن أسرار الفخر و الجلال و مظهر أنوار العز و الجمال أبی القاسم محمّد،و عترته الطیبین الطاهرین الأقدسین الأکملین أمناء اللّه تعالی علی الحرام و الحلال.

و بعد:فإنّ من نعم اللّه تعالی علی هذا العبد الفقیر أن وفّقنی اللّه سبحانه لادراک صحبة جناب المولی الاولی العالم العامل الفاضل الکامل،المحقّق المدقّق،المجتهد فی أحکام الدین، الأخ الموافق الصفیّ الوفیّ،الأمجد الأرشد الأکرم،المستنبط لدقائق الشرع المبین،صاحب المقام الرفیع و الحظ الأوفر البهی مولانا المیرزا علی أکبر الیزدی-أدام اللّه حراسته-و قد تشرّفت بافاداته الشریفة و افاضاته اللطیفة،و لاحظت جملة من مصنّفاته الرشیقة و مؤلّفاته الرفیعة،فسررت بمصاحبة جنابه غایة السرور،و لمّا کان من حسن ظنّه -دام مجده-بهذا العبد الضعیف طالبا لأن أجیز جنابه علی الوجه الذی أنعم اللّه تعالی علیّ من مشایخی العظام و أساتیدی الفخام.

فاستخرت اللّه سبحانه و أجزت لجنابه-دام علاه-أن یروی عنّی جمیع کتب الأخبار لا سیّما الکتب الأربعة المتقدّمة التی علیها کان المدار فی سابق الأعصار:الکافی و الفقیه و التهذیب و الإستبصار،و الکتب الثلاثة المتأخرة المشهورة اشتهار الشمس فی رابعة النهار:الوافی و الوسائل و بحار الأنوار،و سائر مصنّفات أصحابنا الأخیار عن مشایخی و أسلافی بأسانیدی التی منها:ما أرویه عن والدی المبرور العلاّمة وحید عصره و فرید دهره فی الفضل و الزهد و التقوی الحاج الأمیر زین العابدین الموسوی الخوانساری-قدّس اللّه روحه-عن والده العالم العامل الزاهد العابد الآمیرزا أبی القاسم بن السید السند الفقیه النبیه المحقق المدقّق أستاد أفاضل عصره الآقا سید حسین بن العلاّمة الجامع للمعقول و المنقول الأمیر أبی القاسم الموسوی-طیّب اللّه مضاجعهم-عن والده المذکور جدّی الأعلی صاحب الحواشی المعروفة علی شرح اللمعة،عن المولی الأولی الفاضل الکامل المولی محمّد صادق بن العلامة النحریر المولی محمّد التنکابنی الشهیر بالسراب،عن والده المذکور،عن

ص:515

شیخه الأجل الأفخم الأفقه مولانا محمّد باقر بن محمّد مؤمن الخراسانی صاحب الذخیرة و الکفایة،عن السید الفقیه النبیه السید حسین بن السید حیدر الکرکی العاملی،عن شیخ الاسلام و المسلمین شیخنا البهائی-روّح اللّه روحه-عن شیخ علماء الاسلام والده الشیخ حسین بن عبد الصمد الحارثی،عن أفضل المتأخرین شیخنا الشیخ زین الدین المعروف بالشهید الثانی-قدّس اللّه روحه-بأسانیده المعروفة المتصلة إلی أصحاب العصمة و الطهارة- علیهم الصلاة و السلام-علی التفصیل المذکور فی أوائل المعالم و المجلد الأخیر من بحار الأنوار و فاتحة الأربعین لشیخنا البهائی.

ثمّ من جملة أسانیدی ما أرویه عن والدی العلاّمة،عن والده المبرور المتقدّم،عن سیّدنا بحر العلوم السید محمّد مهدی النجفی،عن جدّی السید حسین الموسوی بسنده المتقدم،و عن مروّج المذهب أستاد الأساتید المحقّق البهبهانی-طیب اللّه مرقده-عن والده الفاضل الکامل المولی محمّد أکمل،عن العلاّمة المجلسی-أعلی اللّه مقامه-بأسانیده المعروفة.

و من جملة أسانیدی ما أرویه عن أستادی الأعظم الأفخم سیّد المحقّقین الأمیر السیّد حسن بن السیّد علی الحسینی الاصفهانی المدرّس-طاب ثراه-عن والدی المبرور العلاّمة بسنده المتقدّم.

و منها:ما أرویه عن شیخی الأعظم و أستادی الأفخم قدوة المحققین الأعلام الشیخ مرتضی الأنصاری-قدّس اللّه تربته-عن شیخه أفضل أهل التحقیق مولانا أحمد بن العلاّمة مولانا محمّد مهدی النراقی،عن بحر العلوم بسنده المتقدّم.

و منها:ما أرویه عن شیخنا الفقیه النبیه الشیخ مهدی بن الشیخ علی بن أفقه الفقهاء الشیخ جعفر النجفی-قدّس اللّه أرواحهم-عن عمّه الفقیه الأعظم الشیخ حسن،عن والده الأجلّ الأفقه،عن بحر العلوم بسنده المتقدّم.

فله-أدام اللّه تأییده-أن یروی عنّی بجمیع هذه الأسانید عن الأساتید،و وصیّتی لحضرته أن یأخذ بمجامع الاحتیاط فی جمیع امور الدین و الدنیا،فإنّه ساحل النجاة.

ص:516

و یجوز لجنابه أن یعمل برأیه الشریف و یفتی بین الناس و یقضی بینهم بالحق،و یجوز للعوام تقلیده فیما یفتی به باجتهاده،فقد وجدته مجتهدا مطلقا.

و أسأل اللّه أن یجعله قدوة للعلماء العاملین و أسوة للفضلاء الکاملین،و ألتمس من جنابه أن یجعلنی نصب عینیه فی مظان استجابة الدعوات و عقیب الصلوات فی الخلوات، و الحمد للّه علی ما آتاه اللّه من العلم و الحکمة.

و قد کتب بیده الخاسرة الجانیة العبد المحتاج إلی عفو ربه الغنی القویّ الباری محمّد هاشم بن المبرور المغفور الأمیر زین العابدین الموسوی الخوانساری-رفع اللّه عنهما عیّهما و غیّهما-فی الرابع و العشرین من شعبان المعظم من عام تسعین و مأتین بعد ألف و الحمد للّه.

(3)

اجازه به سید فخر الدین بن جمال الدین موسوی خوانساری

(1)

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه الذی فضّل مداد العلماء علی دماء الشهداء و الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و أشرف أهل الأرض و السماء سیّدنا محمّد و عترته النقباء النجباء الأصفیاء.

و بعد:فقد استجاز منّی السید السند الموفق المؤید العالم العامل الجلیل النبیل الذکی الزکی التقی النقی جناب المیرزا فخر الدین بن المرحوم المبرور الأجل الأفخم المحقق المدقق الفقیه النبیه الآقا جمال الدین الموسوی الخوانساری-وفّقه اللّه تعالی لمراضیه-بعد أن صرف برهة من عمره فی تحصیل العلوم الشرعیة و القواعد الأصولیة المرعیة و الأحکام المتقنة الفرعیة،و حضر مجلسی و تلمذ علی العبد فی کثیر من تلک المطالب،فاستخرت اللّه تعالی و أجزت لجنابه بعد أن وجدت فیه ملکة استنباط الأحکام اللازمة الشرعیة، و وقفت علی بعض ما صنّفه فی تحقیق جملة من المسائل المهمة علی وجه الاجتهاد الصحیح،

ص:517


1- (1)) -مجموعۀ شخصی مرحوم حاج محمّد حسن فاضلی خوانساری.

أن یروی عنّی جمیع مصنّفاتی و ما یجوز لی روایته من کتب الأخبار و مصنّفات العلماء الأبرار لا سیّما الکتب الأربعة المتقدمة التی کانت علیها المدار:الکافی و الفقیه و التهذیب و الاستبصار،و الکتب الثلاثة المتأخرة التی اشتهرت اشتهار الشمس فی رابعة النهار:الوافی و الوسائل و بحار الأنوار،عن غیر واحد من مشایخی و أساتیدی:

منهم:والدی المبرور العلامة،عن والده العالم الکامل الجلیل المیرزا أبی القاسم بن المحقق النحریر سید الفقهاء و المجتهدین الآقا السیّد حسین بن العلامة الفقیه النبیه الأدیب الأمیر أبی القاسم الموسوی-قدّس اللّه أرواحهم-عن والده المحقق المذکور،عن الفاضل الکامل المولی محمّد صادق بن العلامة النحریر مولانا محمّد التنکابنی المعروف بالسراب،عن والده المذکور،عن العلامة الفقیه النحریر المولی محمّد باقر الخراسانی صاحب الذخیرة،عن السیّد السند الفقیه السید حسین بن السید حیدر الکرکی العاملی،عن شیخ الاسلام و المسلمین الشیخ بهاء الدین محمّد بن الفقیه النبیه الشیخ حسین بن عبد الصمد العاملی،عن والده المذکور،عن أعظم فقهاء الاسلام الشیخ زین الدین العاملی الشهید الثانی-قدس اللّه روحه- بطریقه المعروف المذکور فی أوائل معالم الأصول المتصلة إلی أهل البیت علیهم الصلاة و السلام.

و من جملة مشایخی شیخی الأجل الأعظم الأعلم و أستادی الأکمل الأفخم الشیخ مرتضی الأنصاری التستری-طیب اللّه مضجعه-عن شیخه المحقق العلامة المولی أحمد النراقی، عن شیخه أکمل علماء الفرقة الناجیة السید محمّد مهدی المعروف ببحر العلوم،عن المحقق المحیی للطریقة المحقة الآقا محمّد باقر البهبهانی،عن والده العالم الکامل المولی محمّد أکمل،عن العلامة المجلسی،-رفع اللّه قدره-بجمیع طرقه المعروفة المقررة فی إجازات البحار.

و من جملة مشایخی السید السند المحقق المدقق الأستاد الاستناد الأمیر السید حسن بن السید علی الحسینی الاصفهانی-قدّس اللّه ترتبه-عن والدی المبرور بطریقه المتقدم.

و من جملة مشایخی الشیخ الفقیه النبیه الشیخ مهدی بن الشیخ الفقیه الکامل الشیخ

ص:518

علی بن الشیخ الأفقه الأکمل الشیخ جعفر النجفی،عن عمّه الفقیه الأوحدی الشیخ حسن، عن والده الشیخ جعفر،عن سیّدنا بحر العلوم بطریقه المذکورة.

ثمّ وصیّتی إلی جنابه-وفقه اللّه تعالی-أن یأخذ بمجامع الاحتیاط فی أمر دینه و دنیاه و أن یواظب علی مراجعة قواعد الأحکام و أن یمنّ علی العبد بصالح الدعاء.

و کتبه الفقیر إلی اللّه الباری محمّد هاشم بن زین العابدین الموسوی الخوانساری-عفی اللّه عنهما-فی الخامس من جمادی الاولی لعام أربع و تسعین بعد مأتین و ألف و الحمد للّه أولا و آخرا.

(4)

اجازه به میرزا محمود خوانساری

(1)

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه ولی النعم،و الصلاة و السلام علی سیدنا محمّد و آله اولی المحبة و الکرم.

و بعد:فقد وقفت علی طرائف هذه الرسالة الشریفة،و امعنت النظر فی لطائف تلک المقالة المنیفة،فوجدتها مملوءة من التحقیقات الأنیقة الرفیعة العلیة،و التدقیقات الرشیقة السامیة السنیة،و هی کاشفة عن غایة استعداد مصنّفها العالم العامل الفاضل الکامل البارع المجتهد المحقق المدقق عمدة الفضلاء الکاملین و زبدة العلماء العاملین السید المکرم المسعود جناب الأخ الشفیق المیرزا محمود الخوانساری-أدام اللّه تعالی أیام افاضاته و أنعم علی العباد من برکاته-فإنّ رموز العبارات تشید بلطف قریحة صاحبها،و تحقیق المطالب المهمة یؤمی إلی علوّ ادراک المتصدی لکشف مراتبها،فالحمد للّه علی ما آتاه اللّه تعالی من العلم و الحکمة و السعادة الأبدیة و رزقه من دقائق المعارف الحقة و استنباط الأحکام الشرعیة اللابدیة، و قد ثبت عندی و تحقق لدیّ بعد المباحثات العلمیة و المذاکرات الأصولیة و الفقهیة فی

ص:519


1- (1)) -فهرست کتابخانۀ مشکوة،ج 5،ص 1895،شمارۀ 1136.

مجالس عدیدة انّه-دام مجده و علاه-قابل للافتاء بین الناس و الحکم و القضاء و التصدی لاقامة ما یعتبر فیه النیابة العامة،و وصیتی إلی جنابه أن یأخذ بمجامع الاحتیاط و الاجتناب عن طرفی التفریط و الافراط فی مقام الاستنباط بل فی جمیع أمور المعاش و المعاد،و أن یجعل العبد بمرئی و منظر عنه فی الدعوات الصالحات.

و قد کتب العبد الفقیر الی اللّه الغنیّ القویّ الباریّ محمّد هاشم بن زین العابدین الموسوی الخوانساری-عفی عنهما عیّهما و غیّهما-فی الحادی و عشرین من جمادی الاولی سنة خامس و تسعین و مأتین بعد الألف.

(5)

اجازه به محمّد حسن بن محمّد باقر یزدی

(1)

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه الذی نوّر عالم الامکان بأنوار علوم العلماء الأعلام،و زیّن عرصة الوجود بأشعة شموس معارف اولی الحقائق و الأحلام،و أبان فضل أصحاب الفواضل و الفضائل بمساعی النقادین من أرباب العقول و الافهام،و شیّد أرکان الأدیان بارسال الرسل و انزال الکتب و تشریع الأحکام.

و الصلاة و السلام الأنمیان الأکملان علی خیر من أرسله بالهدی و دین الحق لرفع غیاهب الظلام و نشر شرائع الإسلام،البدر التمام و النبی القمقام و البحر الطمطام و سیّد الأنام سیّدنا و نبیّنا و وسیلة نجوتنا و شفیع ذنوبنا محمّد و عترته الطیّبین الطاهرین الأکرمین الأقدسین المعصومین الکرام،أولیاء النعم و اصول المجد و الکرم و معادن الوحی و التنزیل و الهادین إلی سواء السبیل و الداعین إلی وسائل دار السلام،ثمّ رحمة اللّه و رضوانه و برکاته النامیات الزاکیات علی أصحابنا الماضین و أسلافنا الصالحین و فقهائنا البارعین و علمائنا العاملین إلی قیام الساعة و یوم القیام.

ص:520


1- (1)) -مجموعۀ شخصی شیخ محمود علومی یزد.

و بعد:فممّا لا یخفی علی اولی النهی،و لا یریب فیه أحد من أصحاب الحجی،انّ الشرف الأعلی و المزیّة الکبری فی التحلّی بحلیة العلم و العرفان،و التخلّی عن موارد الجهل و الغفلة و النسیان،و التجلّی بأنوار أسرار أولی الحقیقة و الایقان،و قد أقام اللّه فی کل عصر من الأعصار جمعا من عباده الفائزین بطیّ مراحل العلم و الحکمة لنشر هذه المعارف و العلوم اکمالا لدینه القویم و اتماما للنعمة فلم یألوا جهدا فی ارشاد الخلق و اظهار الحق و انقاذ ضعفاء العباد عن ورطة المهلکة،و هؤلاء هم العالمون العاملون المخلصون المذکورون فی نصوص أهل الخصوص الممدوحون فیها بأنهم فی کل خلف عدول ینفون عن هذا الدین انتحال المنتحلین و تأویل الجاهلین و تحریف الغالین و ابطال المبطلین و جحد الجاحدین.

ثمّ من ألطاف اللّه العظیمة و منّته الجسیمة علی هذه الأمة المرحومة أن نصب لهم فی کل زمان علماء یهدون إلی سواء السبیل و جعلهم ورثة الأنبیاء و أشباه أنبیاء بنی اسرائیل، فانتشرت فی الآفاق احکامهم الحقة الرفیعة و انطمست بمساعیهم الجمیلة آثار البدع الشنیعة،فاستراح حجة الزمان-فداه أرواحنا-عن صدمة حوادث أیام الظهور و احتجب عن الخلق تشخصه و أضاء لهم بوجوده کالنور اللامع علی شاهق الطور.

و ممّن آتاه اللّه فی هذا الزمان علما وافرا کثیرا،و قد جعله اللّه تعالی باحکام الایمان خبیرا بصیرا،ففاق أقرانه فی قوّتی العلم و العمل و اجتنب موارد العثرة و الزلل و الخطل،جناب المولی الوفی الصفی الذکی الزکی التقی النقی اللوذعی الألمعی العالم العامل الکامل النقاد صاحب الرأی الصائب و الفکر الثاقب و الذهن الوقاد،المترقی من حضیض التقلید إلی أوج الاجتهاد،سلیل عمدة علماء الزمان و زبدة فقهاء الأوان و أکمل المجتهدین الفخام و ملجأ الخواص و العوام من أهل الإیمان مولانا الحاج المولی محمّد باقر الیزدی-دام مجده و علاه- صدیقنا و شفیقنا الشاب الموفق المسدّد المؤید المؤتمن المستحسن المولی محمّد حسن- أحسن اللّه إلیه فی الدارین و أذاقه حلاوة النشأتین و آتاه من رحمته کفلین و وفّقه لادراک الحسنیین-فإنّه قد صرف برهة من شریف عمره فی تحصیل العلوم الشرعیة،و قد تمهّر فی

ص:521

استنباط القواعد المهمة المرعیة،و تلمّذ علی العبد زمانا مدیدا،و حضر عندی لاتقان المطالب،و بذل جهده فی إحکام الأحکام بذلا شدیدا حتّی بلغ أشدّه فی استکمال مدارک الحلال و الحرام و ظهر منه المصنفات الرشیقة ما ینبیء عن سلوکه مسالک الفقهاء الاعلام،فوجدته بحمد اللّه من أهل الاستنباط و الاجتهاد علی وجه الاطلاق،و ألفیته مستحقا للعمل بما یقتضیه نظره غایة الاستحقاق،فلیشکر اللّه سبحانه علی ما أتاه اللّه من القوة القدسیة الملکیة الملکوتیة و ما حباه اللّه به وحیّاه من العلم بالأحکام الشرعیة الفرعیة.

و لمّا أراد الدخول فی سلسلة رواة أخبار أهل بیت الطهارة و العصمة،و الفوز بأسانید الأساتید و مشایخنا المحاکین عن المعصومین الأئمّة استجازنی و أراد الإتصال بمشایخی و أسلافی الماضین-رضوان اللّه علیهم أبد الآبدین-فلمّا رأیته أهلا للإجازة استخرت اللّه سبحانه و أجزت لجنابه-سلّمه اللّه تعالی-أن یروی عنّی جمیع کتب الأخبار و سائر مصنّفات أصحابنا الأخیار لا سیّما الصحیفة السجادیة الملقّبة بزبور آل محمّد-علیهم الصلاة و السلام- و نهج البلاغة الذی هو دون کلام الخالق و فوق کلام المخلوق،و تمام الکتب الأربعة المتقدمة التی کان علیها المدار فی سالف الأعصار:الکافی و الفقیه و التهذیب و الاستبصار،و الکتب الثلاثة المتأخرة التی اشتهرت اشتهار الشمس فی رابعة النهار:الوافی و الوسائل و بحار الأنوار،بجمیع أسانیدی عن مشایخی و أساتیدی و هی کثیرة لا یفی بها هذا الوجیز إلاّ أنی أذکر منها هنا ما هو مهم عزیز:

فمنها:ما أرویه عن والدی المبرور العلامة قدوة العلماء العاملین و زبدة العبّاد و الزهّاد الکاملین الحاج الأمیر زین العابدین بن العالم العامل الکامل التقی النقی الآمیرزا أبی القاسم بن السید السند علامة علماء الزمان و أستاد الفقهاء الفخام فخر المحققین و عمدة المجتهدین الآقا السید حسین بن الفقیه النبیه العلامة جامع المعقول و المنقول حاوی الفروع و الأصول الأمیر أبی القاسم الموسوی الخوانساری-تغمدهم اللّه برحمته و أفاض علیهم من جلیل برکاته-عن

ص:522

والده المبرور جدّی المذکور،عن والده المزبور جدّی الأعلی،عن المولی الفاضل الکامل المولی محمّد صادق بن العلاّمة الفهّامة الجامع للعلوم العقلیة و النقلیة المولی محمّد بن عبد الفتاح التنکابنی الشهیر بالسراب،عن والده المذکور،عن أستاده أفقه فقهاء زمانه و أعلم علماء أوانه مولانا محمّد باقر بن محمّد مؤمن الشریف السبزواری الخراسانی صاحب الذخیرة و الکفایة و غیرهما،عن السید السند الفقیه النبیه السید حسین بن السید حیدر الکرکی العاملی سبط المحقّق الثانی من قبل أمّه،عن شیخ الاسلام و المسلمین الشیخ بهاء الدین محمّد بن الفقیه العلامة الشیخ حسین بن عبد الصمد العاملی،عن أبیه المذکور، عن الامام الکامل فی العلوم فقیه أهل البیت الشیخ زین الدین بن علی العاملی الشهیر بالشهید الثانی-أعلی اللّه مقامه-عن مشایخه المعروفین المذکورین فی کتب الأربعینیات و الإجازات علی التفصیل المذکور فی أول المعالم لولده المحقق الشیخ حسن و فی اللؤلؤة و غیرهما.

ثمّ من أسانیدی و طرقی ما أرویه عن والدی العلامة المبرور،عن شیخه أفقه فقهاء الزمان حجة الاسلام الحاج السید محمّد باقر بن محمّد نقی الرشتی-رفع اللّه درجته-عن شیخیه الجلیلین صاحبی القوانین و الریاض،عن شیخهما المحقق المدقق المحیی لما انطمس من أحکام الدین الآقا محمّد باقر بن العالم الکامل المولی محمّد أکمل البهبهانی-قدّس اللّه روحه- عن والده المذکور،عن جماعة من مشایخه الکرام منهم:العلامة المجلسی-جزاه اللّه من الاسلام خیر الجزاء-عن والده الفقیه التقی النقی المحدّث العارف الکامل مولانا محمّد تقی بن مقصود علی النطنزی الاصفهانی العاملی،عن شیخنا البهائی بسنده المتقدّم.

و منهم:أفضل أهل التحقیق و التدقیق جمال الدین محمّد بن العلامة المشتهر فی المشارق و المغارب أستاد الکل فی الکل الآقا حسین الخوانساری،عن أبیه،عن المولی التقی المجلسی بسنده المتقدم.

و منهم:المدقق الأکمل مولانا میرزا محمّد الشیروانی،عن العلامة الآقا حسین بسنده المذکور.

ص:523

ثمّ من أسانیدی و طرقی ما أرویه عن والدی المبرور،عن العالم العامل الکامل السیّد السند الأمیر محمّد حسین بن العالم التقی النقی البارع الأمیر عبد الباقی بن العلامة الأکمل الأمیر محمّد حسین بن الفقیه النبیه البارع الأمیر محمّد صالح أئمة الجمعة و الجماعة باصبهان، عن والده المذکور،عن والده المسطور،عن جدّه من قبل أمّه العلامة المجلسی بسنده المتقدم.

و من جملة أسانیدی ما أرویه عن أستادی و شیخی قدوة أهل التحقیق و العلم و الکمال فخر المحققین و أستاد الفقهاء و المجتهدین الأمیر السید حسن بن الأمیر السید علی الحسینی الاصفهانی المدرّس-قدّس اللّه روحه و أکثر من فضله و کرمه فتوحه-،عن والدی المبرور بسنده المتقدّم.

و من جملة أسانیدی ما أرویه عن الشیخ الأجل الأفخم الأکمل أعلم علماء الزمان و أکمل فقهاء الأوان أستاد الأساتید الأعیان شیخی و أستادی و من به استنادی الشیخ مرتضی الأنصاری التستری-قدّس اللّه روحه-عن العلامة النحریر مولانا أحمد بن الفقیه النبیه العلاّمة المولی محمّد مهدی النراقی الکاشانی،عن شیخه العلاّمة المعروف ببحر العلوم السید محمّد مهدی النجفی صاحب الدرة المنظومة،عن المحقق البهبهانی بسنده المتقدم،و عن جدّی المحقق العلامة الآقا السید حسین بسنده المزبور.

و من جملة أسانیدی ما أرویه عن شیخی الفقیه النبیه الشیخ مهدی بن الفقیه الکامل الشیخ علی بن الأفقه الأکمل الأورع الشیخ جعفر النجفی-قدّس اللّه أرواحهم-عن عمّه الفقیه النبیه الشیخ حسن،عن جدّه الشیخ جعفر المذکور،عن المحقق البهبهانی و بحر العلوم بسندیهما المتقدمین.

فهذه بعض ما اقتضی المقام ذکره من أسانیدی و اجازاتی و قد ذکرت الجمیع فی جملة من مصنّفاتی و مؤلّفاتی منها:کتاب اصول آل الرسول،و منها:کتاب الفوائد الرجالیة،و منها:

ص:524

کتاب الأربعین،و قد أجزت لجنابه-دام فضله-أن یروی عنّی بجمیع طرقی بالشروط المقررة فی الروایة علی النحو المذکور فی کتب الدرایة.

ثمّ وصیّتی إلیه أن یواظب علی مباحثة العلوم الشرعیة مدّة عمره و أن لا یقنع بما حصل له فی زمان التحصیل،فإن ملکة العلم تحصل بالمواظبة و تذهب بالاهمال و التعطیل،فکم من مجتهد صار عامیا بترکه للأشتغال بالتعلیم و التعلم و اشتغاله بالأمور الدنیویة الدنیّة.

ثمّ وصیّتی إلیه أن یأخذ بمجامع الاحتیاط فی أمور دینه و دنیاه و أن تجتنب من الریاسات الباطلة المعطلة المغویة المهلکة،فکم من عالم زاهد بارع سقط محلّه عن القلوب باشتغاله بالریاسات الدنیویة و جمع الأموال و الوقوع فی الشهوات،بل سلبت عنه ملکة العدالة بالاقتحام فی هذه الأمور،بل خرج من الدین بخذلان اللّه له من جهة الحمالة الشنیعة، و أهم الأمور الدافعة لهذه المهالک التجنب عن مجالسة البطالین و الاشتغال بالمجاهدات و الریاضات و العبادات و التفصّی عن المرافعات الردیّة و مجالسة العوام و المغرورین من أهل الحدیث.

و الملتمس منه-سلّمه اللّه تعالی-أن لا ینسانی فی مظان اجابة الدعوات و عقیب الصلوات فإنّ من حقوق الاخوان رعایتهم بالدعاء لهم فی ظهر الغیب فقد حکی عن علی بن مهزیار من أجلاء أصحاب الامام أبی محمّد العسکری-علیه الصلاة و السلام-انّه کان یسجد کل یوم بعد صلاة الغداة و لا یرفع رأسه من السجود حتی یدعو لألف من اخوانه المؤمنین بأسامیهم،رزقنا اللّه التوفیق لهذه الأعمال الصالحات.

و کتب بیمناه الخاطئة العبد الفقیر إلی عفو ربّه القویّ الباریّ محمّد هاشم بن المبرور الأمیر زین العابدین الموسوی الخوانساری-عفی اللّه عنهما عیّهما و غیّهما-فی السادس عشر من شعبان لسنة 1298 ثمان و تسعین و مأتین بعد الألف،و الحمد للّه.

ص:525

(6)

اجازه به سید محمّد باقر بن محمّد علی حسینی أبطحی سدهی اصفهانی

(1)

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه الذی فضّل مداد العلماء علی دماء الشهداء و جعلهم بفضله و کرمه العمیم ورثة الأنبیاء،و الصلاة و السلام علی أشرف أهل الأرض و السماء،نبینا محمّد و عترته الأئمة النقباء النجباء.

و بعد:فقد أجلت النظر فی مطاوی هذه الرسالة الشریفة (2)التی ألّفها جناب العالم العامل، الفاضل الکامل،التقی النقی،الصفی اللوذعی الألمعی،صاحب التحقیق الرشیق،و التدقیق العمیق،ذی الملکة القدسیة الاجتهادیة،و الفقاهة المبتنیة علی القواعد الشرعیة،تلمیذنا المعظّم،السید السند المفخم،الآقا السید محمّد باقر بن السید محمّد علی الحسینی-دام مجده و علاه-و قد وجدت هذه المقالة قابلة لأن یکتب بالنور علی و جنات خدود الحور،فللّه درّه فیما أتی فیها من المطالب الشریفة الکاشفة عن خروج جناب صاحبها عن حضیض التقلید إلی أوج الاجتهاد و صحّ لی أن أقول فی حقّه-دام مجده-إنّه مجتهد یحرم علیه التقلید و یصحّ له العمل باجتهاده.

و قد استجاز منّی روایة کتب الأخبار و مصنّفات العلماء الأخیار،فأجزت لجنابه بعد الإستخارة من اللّه تعالی أن یروی عنّی جمیعها بطرقی الجمة الکثیرة التی أودعتها فی مقدمات کتابی أصول آل الرسول،و منها:ما أرویه عن شیخی الأعلم و أستادی الأقدم،

ص:526


1- (1)) -مجموعه اجازات به خط سید مصلح الدین مهدوی،ص 106-107.
2- (2)) -المراد بالرسالة المشار إلیها فی الاجازة هی رسالة ألّفها فی تعارض الید و الاستصحاب کما ذکر لی السید المجاز شفاها،قال:و النسخة بقی عند السید المجیز و لم یردّها إلیّ إلی أن مات و بقیت عند ورثته و لیس لی نسخة منها«محمّد علی الحبیب آبادی».

علامة زمانه و رئیس الإمامیة فی عصره و أوانه الشیخ مرتضی الأنصاری-قدّس اللّه روحه- بطریقه المعروف.

و وصیتی إلی جنابه أن یأخذ بمجامع الإحتیاط فی أمر دینه و دنیاه،و الملتمس منه الدعاء و الحمد للّه.

و کتب العبد المحتاج إلی عفو ربّه القوی محمّد هاشم ابن المرحوم المبرور الحاج الأمیر زین العابدین الموسوی-عفی اللّه عنهما-فی 15 جمادی الآخرة من سنة 1315.

ثمّ کتب المرحوم الآقا النجفی فی حاشیة نسخة نقلنا منها بخطّه ما صورته:

ثم أجزت لجنابه العالی کلّ ما صحّت لی روایته عن السلف الصالحین بالطرق المتصلة إلی المعصومین-صلوات اللّه علیهم أجمعین-فإنّه العالم العامل الکامل الصالح البارع،و أرجو من اللّه سبحانه أن یجعله خالصا لوجهه الکریم علما للعباد و مروّجا للشریعة المطهرة،من أقل الطلاّب و المحصلین-عفی عنه-.

(7)

اجازه به میرزا ابو القاسم بن محمّد باقر موسوی زنجانی

(1)

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه الذی فضّل مداد العلماء العاملین علی دماء الشهداء الصالحین،و رفع درجاتهم فجعلهم بمنزلة الأنبیاء المقربین و أنار براهینهم الساطعة و حججهم اللامعة ففاقوا بأنوار علومهم علی جمیع العالمین و أدرکوا باجتهادهم فی معارف الدین المبین أسرار معالم الشرع المتین.

و الصلاة و السلام الأنمیان الأکملان علی سیّد الأنبیاء و المرسلین و أشرف الأولین و الآخرین نبینا محمّد خاتم النبیین و أشرف الخلق أجمعین و عترته الطیبین الطاهرین

ص:527


1- (1)) -مجموعه اجازات سید مصلح الدین مهدوی،ص 151-154.

الأقدسین و رضوان اللّه تعالی و رحمته علی فقهائنا الماضین و علمائنا السابقین الصالحین.

و بعد:فقد منّ اللّه تعالی بفضله الجسیم و کرمه العمیم علی کافة الأنام فی کل عصر و زمان بنصب عدول ینفون عن دین الحق انتحال المنتحلین و جحد الجاحدین و تأویل الجاهلین و ابطال الغالین و اضلال المضلین و ازالة بدع المبتدعین من أعداء الدین،فأنزل کتبا و أرسل رسلا و أقام حججا و نصب موازین العدل و أکمل دینه الحق و أتمم نعمته علی العباد و أضاء بشموس المعارف و أقمار الحقائق أکناف الآفاق و أطراف البلاد،فالشکر للّه علی هذه النعمة العظمی و العطیة الکبری و الموهبة السنیة التی محاسنها لا تعد و لا تحصی.

و کان ممّن أعطاه اللّه تعالی سلوک مسالک السالفین،و منّ علیه بادراک مدارک الحق و الیقین و خصّه اللّه تعالی بکرامته من بین أمثاله و أقرانه و حقیق بأن بثنّی له الوسادة و یستقر علی مسند الإرشاد و الهدایة و الإفادة جناب السیّد المؤیّد المسدّد الممجّد،العالم العامل الفاضل الکامل،عمدة العلماء البارعین و زبدة الفقهاء الکاملین،الذکی الزکی المصفی الصفی،اللوذعی الألمعی،العارج إلی معارج الإجتهاد بالقوة القدسیة الملکة الملکوتیة،صدیقنا المعظم و شقیقنا المفخم سلیل العالم العامل الکامل،الفقیه النبیه النحریر الآمیرزا محمّد باقر الموسوی الزنجانی-قدّس اللّه روحه-الحاج الآمیرزا ابو القاسم الاصفهانی -أدام اللّه تعالی علاه و رزقه ممّا یتمنی احلاه و اعلاه-فإنّه-دام مجده-ممّن أتاه اللّه سبحانه من العلم و الحکمة قسطا وافرا و جعل نصیبه منهما نصیبا متکاثرا.

و قد استجاز من العبد روایة ما صحت لی روایته من کتب الأخبار و مصنّفات العلماء الأخیار،فامتثلت أمر جنابه فاستخرت اللّه تعالی و أجزت له بعد ما تحقق لی أنّه من المستنبطین للأحکام و المجتهدین فی مسائل الحلال و الحرام أن یروی عنّی جمیع ما رویته عن مشایخی و أساتیدی و أسلافی بأسانیدی العدیدة التی قد فصّلنا فی جملة من مؤلّفاتی التی منها کتاب أصول آل الرسول و المقالات اللطیفة الکافلة للقواعد الشریعة.

فمنها:ما أرویه عن شیخی و أستادی الأعظم الأفخم،العلامة النحریر الأقدم،البحر

ص:528

الموّاج و الیمّ العجاج،أستاد أساتید الزمان وحید الدوران الشیخ مرتضی الأنصاری-قدّس اللّه تعالی روحه الزکی-عن شیخه العلامة النحریر المحقق الخبیر مولانا الحاج الملاّ أحمد النراقی الکاشانی-طیّب اللّه رمسه-عن شیخه العلاّمة المشتهر فی الآفاق السید محمّد مهدی النجفی المعروف ببحر العلوم-طیّب اللّه مرقده-عن شیخه أستاد الأساتید الذی انتهت إلیه رئاسة الإمامیة فی عصره و أوانه مولانا الآقا محمّد باقر البهبهانی-رفع اللّه قدره-عن والده العالم العامل الکامل مولانا محمّد أکمل،عن العلاّمة المجلسی-قدّس اللّه تربته-بجمیع طرقه المذکورة فی اجازات البحار.

و منها:ما أرویه عن والدی العلاّمة-قدّس اللّه روحه-عن والده جدّی العالم المبرور الآمیرزا أبی القاسم الموسوی الخوانساری،عن جدّی الأعلی وحید عصره و أوانه،عمدة المحققین و قدوة المجتهدین الآقا السید حسین (1)بن العلامة الفقیه النبیه الأمیر أبی القاسم -طیّب اللّه ثراهم-عن العالم الفاضل الکامل الملاّ محمّد صادق بن العلاّمة النحریر مولانا محمّد بن عبد الفتاح التنکابنی المعروف بالسراب،عن أبیه المذکور،عن أستاده فخر المجتهدین و الفقهاء مولانا محمّد باقر الخراسانی صاحب الذخیرة و الکفایة،عن شیخه السید الفقیه النبیه السید حسین بن السید حیدر الکرکی العاملی،عن شیخ الاسلام و المسلمین بهاء الدین محمّد بن الفقیه الکامل الشیخ حسین بن عبد الصمد،عن والده المبرور،عن زین الفقهاء و المجتهدین الشیخ زین الدین العاملی الشهیر بالشهید الثانی-قدّس اللّه تعالی روحه-بسنده المعروف المذکور فی أوّل معالم ولده و غیره.

و منها:ما أرویه عن أستادی المحقق المدقق الأمیر السید حسن الحسینی المدرس-اعلی اللّه مقامه-عن والدی العلاّمة بالسند المتقدّم.

ثم وصیّتی لجنابه-دام مجده-أن یأخذ بمجامع الإحتیاط فی أمر دینه و دنیاه و أن یواظب

ص:529


1- (1)) -کان جدّی الأعلی أستاد صاحب القوانین و شیخ إجازته و شیخ اجازة بحر العلوم«منه».

علی العلم و العبادة و ارشاد العباد،و أن لا ینسانی عند دعواته الصالحة،و الحمد للّه أوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا.

و کتب بیده الجانیة الفانیة العبد الفقیر إلی عفو ربّه الغنیّ الباریّ محمّد هاشم بن المرحوم المبرور الحاج الأمیر زین العابدین الموسوی الخوانساری الاصفهانی-عفی اللّه عنهما-فی الخامس و العشرین من ذی الحجة الحرام سنة 1316،و الحمد للّه.

(8)

عریضه در تأیید اجتهاد ملاّ محمّد

(1)

بسم اللّه الرحمن الرحیم

عرض می شود خدمت سرکار عظمت و شوکتمدار،جلالت و نبالت اقتدار،امیر الامراء العظام ادام اللّه اجلاله و اقباله که امید است دولت و شوکت برقرار،ظل مرحمت بر رؤوس قاطبۀ ضعفاء انام پایه دار بوده باشد.

اگرچه داعی اخلاص شعار ادارک سعادت محضر مبارک عالی ننموده لکن از انتشار محامد و مکارم ذات با برکات در اطراف و اکناف نهایت اخلاص و خلوص داعی را نسبت به وجود مبارک حاصل است به دعاگوئی اشتغال می باشد.

معلوم است سدّ ثغور اسلام اعظم آنها در کف با کفایت عالی می باشد بر تمام خلق این دعا لازم است،توقع آنست که گاهی به مکاتبات رفیعه و دستخط عالی داعی را مشرف فرمایند ارجاع خدمتی باشد بفرمایند که حبل مودّت به علاقۀ مکاتبات برقرار بماند ان شاء اللّه.

ص:530


1- (1)) -این عریضه را مرحوم چهارسوقی ظاهرا به امیر علم حاکم بیرجند و قائنات نگاشته که در پشت عریضه مهر بیضوی وی«عبده محمّد هاشم بن زین العابدین الموسوی»دیده می شود و اصل آن در کتابخانۀ سید مهدی فقیه قائنی در قائن موجود است.

ضمنا معروض رأی انور می دارد که چون جناب شریعتمآب،عمدة العلماء العظام، فخر الفقهاء الفخام،زبدة المجتهدین الکرام آخوند ملاّ محمّد-دام مجده السامی-که از علماء اخیار و ابرار آن ناحیه می باشند بعد از زمان مدیدی که در این ولایت اشتغال به تحصیل علوم شرعیه داشتند،بحمد للّه به حد کمال و فارغ التحصیل شده اند و مجتهد مطلق و حاکم شرع نافذ الحکم می باشند،بحمد اللّه قابل ترویج احکام و تصدّی امور شرعیۀ جمیع صفحات خراسان می باشند،در مباحثات اصول و فقه داعی زمانی را حاضر شده اند و تصنیفات رشیقه از ایشان صادر شده،لهذا متوقع هستم که سرکار جلالتمآب نهایت التفات را در حق ایشان مرعی دارند و خلق را ترغیب و تحریص در اتباع ایشان بفرمایند که به مقتضای«الناس علی دین ملوکهم» (1)ترویج کاملی از ایشان و در حقیقت از شریعت مطهره از برکات عالی بشود ان شاء اللّه.

معلوم است بعد از آنچه داعی معروض داشتم اظهار مرحمت چنانچه باید و شاید خواهد شد ان شاء اللّه،مترصد جواب رقیمه و ارجاع خدمتی که فرمایش شود هستم ان شاء اللّه،ادام اللّه دولتکم و شوکتکم و اجلالکم و اقبالکم و السلام.

ص:531


1- (1)) -شرح اصول کافی،ملا صالح مازندرانی،ج 6،ص 409.

ص:532

فهارس فنی:

اشاره

آیات

روایات

چهارده معصوم و پیامبران علیهم السّلام

اشخاص

کتاب ها

مکان ها

فرق،مذاهب،سلسله ها

ص:533

ص:534

آیات

أفلا یتدبّرون القران ام علی قلوب أقفالها ،19

أقم الصّلاة لدلوک الشّمس ،409

أقم الصّلاة لذکری ،84

إنّا أنزلناه فی لیلة القدر ،193

إنّا عرضنا الأمانة علی السّموات ،173

إنّ اللّه اشتری من المؤمنین أنفسهم و ،173

إنّ اللّه اصطفی آدم و نوحا ،380

إنّ اللّه یأمر بالعدل و الإحسان ،457

إنّ اللّه یحبّ التّوّابین ،422

أن بورک من فی النّار و من حولها ،440

إن جاءکم فاسق بنبإ فتبیّنوا ،217

إنّما الخمر و المیسر و الأنصاب ،422

إنّما أمره إذا أراد شیئا أن یقول ،153

إنّما أنت منذر و لکلّ قوم هاد ،484

إنّما ولیّکم اللّه و رسوله ،467

إن مّن شیء إلاّ یسبّح بحمده ،84

إنّی أنا ربّک فاخلع نعلیک ،184

إنّی وجّهت وجهی للّذی فطر ،84

أوّل بیت وضع للنّاس ،385

اذهب بّکتابی هذا فألقه إلیهم ،174

الحمد للّه الّذی أنزل علی عبده ،457

بأکواب و أباریق و کأس ،180،470

بواد غیر ذی زرع ،386

تعلّمونهنّ ممّا علّمکم اللّه ،298

تنزّل الملائکة و الرّوح فیها ،193

تولج اللّیل فی النّهار ،438

تولج النّهار فی اللّیل ،438

جنّات تجری من تحتها الأنهار ،430

خالدین فیها مادامت السّموات ،465

ذکری لمن کان له قلب ،400

ذلک الکتاب لا ریب فیه ،450

ذلک هو الخسران المبین ،464

سلام هی حتّی مطلع الفجر ،157،193

علی سرر مّوضونة مّتّکئین علیها ،464

فإطعام ستّین مسکینا ،286

فاعتبروا یآ أولی الأبصار ،413

فامشوا فی مناکبها ،395

فلمّا أتاها نودی من شاطئ ،160

فلمّا أن جاء البشیر ألقاه علی وجهه ،174

فلو لا نفر من کلّ فرقة ،211

فما ربحت تّجارتهم و ما کانوا مهتدین ،464

فمن بدّله بعد ما سمعه ،454،460، 484،485

قیل ادخلوا الجنّة قال یا لیت قومی ،190

ص:535

کأمثال اللّؤلؤ المکنون ،430

کأنّهم حمر مّستنفرة ،504

لا تخف انّک من الامنین ،183

لا یأتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ،431

لذکری لمن کان له قلب أو ألقی السّمع ،400

لعلّکم تعقلون ،19

لعلّکم یتفکّرون ،19

لمن الملک ،429

لیلة القدر خیر مّن ألف شهر ،193

مالک یوم الدّین ،161

مّثل الّذین ینفقون أموالهم ،465

مرج البحرین یلتقیان ،419

من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها ،462

مّن ذا الّذی یقرض اللّه قرضا ،461،467

من کان یرید حرث الآخرة نزد له ،465

من کلّ فجّ عمیق ،386

نباتا حسنا ،386

و إذ أخذ ربّک من بنی آدم ،152

و أمّا بنعمة ربّک فحدّث ،151،380

و إن تعدّوا نعمت اللّه لا تحصوها ،380

و إن مّن شیء إلاّ یسبّح بحمده ،84،414

و ان یکاد ،442

و الشّمس تجری لمستقرّ لّها ،45

و بشّر الّذین آمنوا و عملوا الصّالحات ،164

و تعاونوا علی البرّ و التّقوی ،475

و حیث ما کنتم فولّوا وجوهکم ،409

و سقاهم ربّهم شرابا طهورا ،176،180

و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها إلاّ هو ،410

و قالوا الحمد للّه الّذی أذهب عنّا ،465

و قالوا الحمد للّه الّذی صدقنا وعده و أورثنا الأرض ،464

و کذلک أوحینا إلیک روحا مّن أمرنا ،158

و لقد آتیناک سبعا مّن المثانی ،156

و لکن رّسول اللّه و خاتم النّبیّین ،378

و لمّا جاء موسی لمیقاتنا ،157

و لو أنّ فی الأرض من شجرة أقلام ،380

و ما أدراک ما لیلة القدر ،193

و ما خلقت الجنّ و الإنس ،409

و ما ینطق عن الهوی ،136

و هم فی الغرفات آمنون ،464

هدی لّلنّاس و بیّنات مّن الهدی ،454

هل أدلّکم علی تجارة تنجیکم ،463

یا لیت قومی یعلمون ،138

یا موسی إنّی أنا اللّه ربّ العالمین ،183

یطوف علیهم ولدان مّخلّدون ،464

ص:536

روایات
روایات عربی

ابیت عند ربی یطعمنی و یسقینی،176

اذا کان الماء فی الرکی کرّا،48

اذا...کنس بیتا فدخل فی انفه و حلقه،80

اذا نزلت بکم حادثه لا تجدون حکمها،240

الدنیا مزرعة الآخرة،465

اللّه من الماء نحو حبی هذا و اشار الی حب من الحباب،59

الناس علی دین ملوکهم،531

الناس علی دین ملوکهم،531

انّ الدنیا کانت بأیدی الفرس قبل هذا الخلق،309

انّ اللّه لا ینظر الی صورکم و لا الی اموالکم، 158

انّ الوصول الی اللّه عز و جل سفر،154

انما مثل اهل بیتی فی هذه الامه سفینة نوح،463

ان ماء الحمّام کماء النهر یطهّر،50،54

ان من الشعر لحکمة و ان من البیان لسحر، 425

انّی لاکتم جواهره،146

خلق اللّه آدم علی صورته،152

خلق اللّه الماء طهورا لا ینجّسه،47

سئل عن السطح یبال علیه فیصیبه...فقال:لا بأس به،57

سألته عن البیت یبال علی ظهره و یغتسل فیه،57

سألته عن الصائم یتدخن بعود،80

سألته عن الکنیف یکون فوق البیت فیصیبه المطر،57

سألته عن المطر یجری فی المکان فیه العذره،57

ستفترق امتی علی ثلاث و سبعین فرقه،378

سلونی،379

فی طین المطر أنّه لا بأس به ان یصیب،58

قلت:أمرّ فی الطریق فیسیل علی...قال:

لیس به بأس،56

کان رسول اللّه لا یصلّی من النهار شیئا حتی تزول،120

کل شیء یراه المطر فقد طهر،56

کنت کنزا مخفیّا،152

کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین،378

لا یضرّ الصائم ما صنع اذا اجتنب اربعة

ص:537

خصال،79

ما تقول فی ماء الحمّام؟قال:هو،50

ماء الحمّام لا بأس به اذا کانت له مادّة،50

من یذکّرکم اللّه رؤیته،32

و انّه لیتقرب الی بالنّافلة،169

و انهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض، 459

روایات فارسی

خداوند به من منت جداگانه گذاشت به فاتحة الکتاب و آن را در کنار،156

روح آفریده ای است از آفریدگان خدای تبارک و تعالی،158

ضرر به روزه دار نمی رساند آنچه...،79

نماز ستون خیمۀ دین است،83

ص:538

چهارده معصوم و پیامبران علیهم السّلام

ائمه اطهار علیهم السّلام،29،31،49،128،136، 143،145،146،170،213،224، 225،226،232،233،234،240، 244،252،254،256،257،265، 268،269،271،272،276،277، 278،279،295،320،379،381، 385،386،388،390،400،408، 411،432،457،460،463،470، 475،484،485،490،499،502، 509،520،522،523،524،526،527

اهل بیت،امامان معصوم علیهم السّلام-ائمه اطهار علیهم السّلام

حضرت محمّد صلّی اللّه علیه و اله،81،120،128،129، 137،143،150،152،156،158، 146،164،170،175،176،179، 183،189،212،213،216،217، 219،220،221،223،224،234، 236،242،244،251،252،266، 267،274،279،320،378،379، 381،385،386،388،389،393، 395،409،415،420،425،453، 458،469،470،474،484،497، 499،515،518،519،520،526،527

امام علی علیه السّلام،144،145،240،359، 360،385،389،468،472،473، 474،485

امام حسن علیه السّلام،468

امام حسین علیه السّلام،84،112،359،459، 469

امام محمّد باقر علیه السّلام،50،51،79،120، 240،289

امام صادق علیه السّلام،56،57،59،80،123، 124،128،158،234،240،243، 306،490

امام موسی کاظم علیه السّلام،57،247،250

امام رضا علیه السّلام،80،454

ص:539

امام جواد علیه السّلام،257

امام هادی علیه السّلام،51

امام حسن عسکری علیه السّلام،51،154

امام زمان علیه السّلام،136

*** حضرت آدم علیه السّلام،152،463،473

حضرت ابراهیم علیه السّلام،415،417،473

حضرت اسماعیل علیه السّلام،387،415

حضرت خضر علیه السّلام،425،473

حضرت سلیمان علیه السّلام 174،380،412

حضرت عیسی علیه السّلام،180،425،439

حضرت موسی علیه السّلام،160،183،378، 415،459،462،473،510

حضرت نوح علیه السّلام،379،415،435،456، 463،473

حضرت یعقوب علیه السّلام،174

حضرت یوسف علیه السّلام،174،425

*** جبرئیل،158،170،173،175،187، 189،474

حملۀ عرش،454

روح الامین،175،189،463،467

روح القدس،187

روح(ملک)،158،185،186،193

فرشتگان،456

ملائکه،136،178،193،456

میکائیل،158

ص:540

اشخاص
اشاره

(1)

الف،ب،پ،ت

آباده ای،محمد جعفر،85،86،88

آخوند خراسانی،محمد کاظم،26،28،40

آخوند کاشی،136،142،143

آذر بیگدلی،لطفعلی بیک،311،486

آقا احمد بن محمد علی بهبهانی(صاحب مرآت الاحوال)،327

آقا اشرف،363،481

آقا بزرگ تهرانی،26،29،33،64،68، 69،303،306،325،326،327،357، 486،487

آقا جمال خوانساری،198،201،309، 312،320،321،327،358،364، 501،505،506،508،517،523

آقا حسین خوانساری،197،307،308، 309،310،311،312،313،314، 315،316،317،318،319،321، 323،324،325،326،327،328، 330،336،337،338،339،340، 341،342،343،344،345،346، 347،348،349،350،351،352، 353،354،355،356،357،358، 359،360،361،362،363،364، 365،366،367،368،369،373، 375،377،392،396،397،399، 402،403،413،424،431،439، 443،450،460،472،474،475، 477،479،481،483،484،487، 488،501،506،507،510،511، 515،518،522،523،524،529(1)

ص:541


1- (*)) -تذکّر دو نکته شایسته است 1-از آوردن برخی از اشخاص که در متن همراه با ابهام بوده است خودداری شده است. 2-نام برخی اشخاص با عناوین گوناگون آمده که همه عنوان ها جز یک یا دو مورد بقیه به یک نام ارجاع نشده است،امّا تنها در یک گزینه آدرس داده شده است.

آقا رضی خوانساری،198،327

آقازاده،آقا محمد،33،34

آقا سیّد محمد باقر بن سیّد محمّد علی حسینی،526

آقا محمّد باقر بن محمّد اکمل بهبهانی- وحید بهبهانی

آقا میرزا ابو تراب،484

آقا نجفی اصفهانی،شیخ محمد تقی،66

آل بحر العلوم،سید محمد صادق،305

آیت اللّه خامنه ای،سید علی،20،90

آیت اللّه مظاهری،شیخ حسین،24

ابان بن عثمان،243

ابرخس،121،123

ابطحی،سید محمد علی،51،64

ابن ابی الحدید،242،305

ابن ابی العاص،223

ابن ابی عزافر،250

ابن ابی عقیل،39،58،59،284،294

ابن ابی یعفور،49،50،54

ابن اثیر،63،84،132

ابن ادریس حلی،39،65،96،111، 210،211،229،279،281،287، 288،290،291،292،293،295، 296،297،298،299،300،303

ابن برّاج،65،133،210،279،280، 281،287،293،295،296،304،305

ابن جنید،288،291،293،295، 296،299

ابن حمزۀ طوسی،133

ابن خلکان،69

ابن داود،305،490

ابن داود حلی،211،305

ابن داود همدانی،491

ابن زکریّا،383

ابن زهره،96،131،210،306،492

ابن سینا،383

ابن شهر آشوب،210،306

ابن عبّاد،383

ابن عذاقه،ابراهیم بن خلیفه،492

ابن عقیل،39

ابن عمید،383

ابن قبه،ابو جعفر،محمد بن عبد الرحمن، 210

ابن قدامه،68

ابن قولویه قمی،132

ابن منظور مصری،67

ص:542

ابن ندیم،121،122،132

ابن یوسف شیرازی،488

ابو الحسنی«منذر»،علی،32

ابو الصلاح حلبی،293،294،298،304

ابو العباس نجاشی-نجاشی

ابو بصیر،158،509

ابو بکر،220،222،223

ابو ثمامه صائدی،84

ابو طلحه،221

ابو عبیده،221

ابو معشر،383

ابیّ بن کعب،221

احسائی،ابن ابی جمهور،131

احسائی،شیخ احمد،78

احسائی،شیخ سعدان،321،323

احسائی،شیخ ناصر،321،323

احسان بخش،شیخ صادق،154،194

احسان،عباس،69

احمد بن ادریس-ابن ادریس

احمد بن حنبل،306

احمد بن عبد الرضا،بصری خراسانی،493

احمد بن علی رازی جصاص،303

احمد بن غالب،323

احمد بن هلال عبرتائی،250

ادیب حبیب آبادی،شیخ عباسعلی،30

اراکی،شیخ محمد علی،33

اراکی،میرزا حبیب اللّه،28

اردبیلی،شیخ محمد علی(صاحب جامع الرواة)،305،311

ارسطو،383،392،402

استادی،رضا،69،132،134،304

استرآبادی،محمد امین،490

استرآبادی،ملاّ محمد،198

اسحاق بن عمّار،509

اسماعیل بن ابی زیاد سکونی،240

اسماعیلیان،اسد اللّه،65،134،305،486

اشکوری-حسینی اشکوری

اصفهانی،شیخ محمّد تقی-رازی نجفی اصفهانی

اصفهانی،شیخ محمد حسین(صاحب مجد البیان)،27،28

اصفهانی،ملاّ باقر،503

اصفهانی،میرزا ابو القاسم،529

اعتماد الدوله،محمد خان،313،341،342، 343،344،395

اعتماد الدوله،میرزا مهدی،341،392، 389

ص:543

افشار،ایرج،352،487،488

افلاطون،419

افندی اصفهانی،میرزا عبد اللّه،308،486

الواثق باللّه،خلیفه عباسی،51،52

امام خمینی،30،31،40،66،69،84، 134،152،194

امامی،محمّد رضا،472

امیر بیک بن مرتضی،حسینی سلامی عریصی،346

امیر خسرو دهلوی،365،439

امیر عبد الباقی بن محمد حسین،511

امیر محمّد حسین بن عبد الباقی،510، 511،524

امیر محمد حسین بن محمد صالح بن عبد الواسع حسینی خاتون آبادی،510، 511،524

امیر محمد حسین بن محمد صالح بن عبد الواسع حسینی خاتون آبادی،510، 511،524

امین،سیّد حسن،63،310،486

امین عاملی،سیّد محسن،63،310،486

انس بن مالک،221

انصاری،شیخ اعظم مرتضی،26،27،31، 40،42،43،44،47،51،54،66،513، 516،518،524،527،529

انصاری قمی،محمد رضا،306

انصاری،محمد علی،132

انوار،سیّد عبد اللّه،487

انوری،حسن،161،195

انوشیروان،411

باقری بیدهندی،ناصر،133

باقری سیانی،مهدی،22،23،25،36، 63،65،70،83،91

بامداد،مهدی،490

بتانی،محمد بن جابر بن سنان حرانی، 122،128

بحر العلوم،سید محمّد مهدی نجفی،40، 43،44،64،68،503،506،507،510، 512،514،516،518،519،524،529

بحرانی،سیّد ماجد،320،368

بحرانی،شیخ احمد،366

بحرانی،شیخ صالح،492

بحرانی،شیخ یوسف،73،97،506

بخشی،یوسف،486

برجیس،383

بروجردی،آیت اللّه سید حسین طباطبایی، 143،198

ص:544

بروجردی اصفهانی،حاج آقا منیر الدین، 55،63

بطلمیوس،121،122،128

بغدادی،سید محسن،512

بقال،عبد الحسین محمد علی،131

بقراط،402

بکر بن حبیب،50،51

بکر بن محمد بن حبیب،51،52

بلال،220

بلقیس،174

بهادر خان،412،471،472

بهادری،ابراهیم،63،130،131، 305،306

بیات عبد الحسین،345،351،353،365

بیرجندی،نظام الدین عبد العلی،124

بیهقی کیدری،قطب الدین،130

پاشا،حسین،363،483

پاینده،ابو القاسم،147

پور عصار،رضوان،133،143،195

پهلوی،رضا خان-لعنه اللّه-،60

تبریزی،ملا رجب علی،197

تبریزی،ملاّ علا بیک،452

تجلی،علی رضا،201،325،364

تجلی،ملاّ غلامرضا،364

ترابی،علی اکبر،68

ترکی،قاسم،24

تفرشی،سید مصطفی،493

تنکابنی،سید محمد،199

تنکابنی،محمد نصیر بن مولی حسن،200

تنکابنی،مولی محمد صادق(فرزند فاضل سراب)،501

تونی،ملا عبد اللّه،201

ث،ج،چ،ح

ثقفی تهرانی،میرزا محمد،30

جابلقی بروجردی،سید علی اصغر(صاحب طرائف المقال)،131

جابری،میرزا حسن خان،85،133

جزائری،سیّد نعمت اللّه،73،122،327

جزائری،سید نور الدین،122،327

جزائری،فرج اللّه بن محمد بن درویش،492

جعفری،بهزاد،132

جعفری زنجانی،سید حسین،66

جلیلی،نعمت اللّه،65

جمشید خان(حاکم استرآباد)،362،479

ص:545

جناب،سید علی،133،143،195

جواهر الکلام،عبد الحسین،70

چهارسوقی اصفهانی،میرزا محمد هاشم، 489،491،514،517،519،520 525،527،530

چهارسوقی،میرزا محمد باقر،142

حائری،عبد الحسین،134،487

حائری یزدی،شیخ عبد الکریم،30، 31،33

حاجی خلیفه،132

حاجی محمد خان،350

حافظ رجب برسی،145

حافظیان،ابو الفضل،340،488

حاکمی،اسماعیل،488

حبیب نجّار،190

حجت نجف آبادی،سیّد ناصر الدین،23، 135،136،137،141،142،147، 148،149،150،151،195

حجتی نجف آبادی،سید حسن،139، 148،195

حججی،آیت اللّه شیخ احمد،147، 148،149

حججی،حاج آقا رضا،149

حزین علی،325

حسن بن اخی الضبی،112

حسن بن اسحاق تمیمی،112

حسن بن زیاد ضبّی،112

حسن بن زین الدین عاملی-صاحب معالم

حسن بن صالح شوری،48

حسن بن موسی الخشّاب،111

حسن زاده آملی،حسن،131

حسون،شیخ محمد،64،130،133

حسین بن عبد الصمد،عاملی،502،516، 518،523،529

حسین پاشا،482

حسین علی خان،326

حسینی ابطحی سدهی اصفهانی،سید محمّد باقر بن محمّد علی،526

حسینی اشکوری،سیّد احمد،131،303، 305،308،486،487،488

حسینی اشکوری،سید جعفر،24،487، 488،493

حسینی اشکوری،سیّد صادق،63،488

حسینی اصفهانی،سیّد حسن بن سیّد علی، 513،516،518،524،529

ص:546

حسینی تهرانی،سید محمّد حسین، 145،195

حسینی زنجانی،سید احمد(والد آیت اللّه سید موسی شبیری زنجانی)-زنجانی، سید احمد،22

حسینی،سید علی اکبر،24

حسینی،سید محسن،304

حسینی،سید محمد باقر،199

حسینی،سیّد محمّد صادق،199

حسینی،ضیاء الدین،339،341،349

حسینی،عبد اللطیف،64

حسینی،محمد بن ابی تراب،199

حسینی نجف آبادی،آقا سیّد هاشم،141

حسینی همدانی،سید محمد(صاحب انوار درخشان)،28

حضرت خدیجه،485

حضرت مریم،427،274،485

حفص بن غیاث،240،248

حکیم،سید محسن،67

حکیم میر غیاث،343

حلبی،ابو الصلاح،97،132

حلی،سید جعفر،28

حلی،یحیی بن سعید،130،303

حمّصی رازی،محمود بن علی بن حسن،270

حمیری،عبد اللّه بن جعفر،66

خ،د،ذ،ر

خاتون آبادی،علی نقی،350،359

خاتون آبادی،میرزا محمد صادق،33

خاتون آبادی،میر محمد حسین،199

خالصی،شیخ مهدی،40

خالصی،محمد باقر،68

خداوردی بن قاسم افشار،492

خراسانی،سید علی،29،130

خراسانی،ملاّ هاشم،311،488

خلیل جرّ،195

خمینی،شهید سید مصطفی،45،59،67

خوئینی زنجانی،شیخ عبد الکریم،33

خواجویی،ملا اسماعیل،59،63،73

خواجه نصیر الدین طوسی،499

خوانساری،آقا جمال-آقا جمال خوانساری

خوانساری،آقا حسین-آقا حسین خوانساری

خوانساری اصفهانی،سید محمّد باقر

ص:547

(صاحب روضات)،65،66،85،305، 310،486،489

خوانساری،حسین،366

خوانساری،زین الدین بن عین علی، 199،511

خوانساری،محمّد علی،367

خوانساری،محمّد هاشم بن زین العابدین موسوی-چهارسوقی اصفهانی

خوانساری،میرزا محمود،519

خویی،آیت اللّه سید ابو القاسم،23،68

خیام،309،313

داروین،29

دانش پژوه،محمّد تقی،487،488

داود بن سرحان،49،50،53

داودی،حاج آقا کاظم،484

درب امامی،میرزا بدیع،85

درچه ای،سید محمد باقر،142،143،195

درویش،مهدی،364

دستگردی،وحید،486

دشتی،محمد،379

دیوان اشعار آیت اللّه سیّد ناصر الدین حجت نجف آبادی،195

ذو القرنین،394،420

ذهبی،محمد بن احمد بن عثمان،65

رازی نجفی اصفهانی،شیخ محمّد تقی،28، 39،43،49،63،70،71،85،86

رافع،رفیع الدین،345،351،353

رجایی،سید مهدی،63،68،69،131، 133،303

رشتی،میرزا حبیب اللّه،142

رضوی،محمد حسین،306

رضوی مشهدی،محمّد معصوم،510

رضوی،مهدی،23،197،204

رضوی،نصیر الدین محمد،338،339، 341،343،344،345،346،347، 350،353،357،359،360

رفیعی مهرآبادی،ابو القاسم،141

روضاتی،سید محمّد علی،134،337، 349،489

ز،ژ،س،ش

زاهدی،مولی ابو طالب،325

زراره،59،120،257

زمانی نژاد،علی اکبر،23،307،370

زمخشری،ابو القاسم،محمد بن عمر،304

ص:548

زنجانی،سیّد احمد،25،30،32،33،34، 35،36،41،42،45،46،48،53، 54،56

زنجانی،سید حسن،33

زنجانی،سیّد عنایت اللّه،32

زنجانی،شیخ زین العابدین،33

زنجانی،ملاّ قربانعلی،32

زنجانی،میرزا احمد،33

زهرائی،محمّد،484

زین الدین بن علی عاملی-شهید ثانی سامری،356

ساوجی نظام الدین،493

سبزواری،حکیم حاج ملاّ هادی، 152،194

سبزواری،شیخ محمد،130

سبزواری،ملا عبد الباقی،200

سبزواری،ملا محمد باقر-محقق سبزواری

سجادی،سید احمد،24

سجادی،سیّد جعفر،164،195،416

سخت سری سبزواری،ملاّ سلیمان،200

سخت سری سبزواری،ملاّ شریف،200

سعد بن زید،321،323

سقراط،402

سلار بن عبد العزیز،281،291،293،304

سلطان حسین میرزا بایقرا،491

سلیمان،425

سلیمان بن جعفر مروزی،80

سماعة بن مهران،248،249

سمرة بن جندب،242

سهل بن زیاد،509

سیبویه،51

سیّد ادریس عرب،337

سیّد امیر عالم کرمانی،322

سید بحر العلوم-بحر العلوم،سید محمد مهدی

سید بن طاوس،121،130،131،270

سید حسن بن سید جعفر(معاصر شهید ثانی)،56

سیّد رشید،321

سیّد رضی الدین محمّد،367

سیّد عید بن هبة اللّه خان(والی هویزه)،323

سیّد فرج اللّه خان(والی هویزه)،321،323

سیّد ماجد قاضی القضاة،323

سیّد محمّد باقر بن محمّد نقی رشتی(سید شفتی)،90،132،133،508،523

ص:549

سید محمد بن امیر محمد معصوم رضوی،510

سید مرتضی بن علم الهدی،طالقانی،349

سیّد مرتضی،علم الهدی،40،41،131، 210،226،229،230،231،232، 233،238،239،241،242،272، 281،282،284،288،289،292، 293،294،295،297،298،300، 303،358

شاه سلیمان،198،310،312،360، 367،368،452،471،472،476

شاه صفی،345،348،349،354،358، 362،367،412،422

شاه عباس اول،364

شاه عباس دوم،312،321،336،337، 339،340،341،350،352،367، 385،471

شبیری زنجانی،آیت اللّه سید موسی،35، 65،66

شریف زید،341

شریف سعد بن زید،321،323

شریف مکه،317،319،321،340،341، 361،367،385

شعرانی،میرزا ابو الحسن،119،152،194

شکوهی،مسعود،63

شوشتری،شیخ جعفر،143

شوشتری،عبد اللّه بن حسین،502

شهرستانی،هبة الدین،358

شهشهانی،میر سید محمد،85

شهید اول،51،64،66،130،131،132، 268،269،275،276،278،290، 303،305

شهید ثانی،46،56،65،119،158، 195،201،300،306،360،516، 518،523،529

شهید مطهری،488

شهیدی،سیّد جعفر،486

شیخ الشریعة اصفهانی،28

شیخ بنی خالد،321

شیخ بهائی،31،36،39،44،52،61، 63،90،113،121،124،130،360، 378،502،516،518،523،529

شیخ حرّ عاملی،69،308،425،486

شیخ صدوق،68،111،131،244،284، 294،295،304،306،459،488،500

شیخ طوسی،41،51،65،67،113، 120،130،131،132،133،210، 225،226،229،230،232،233،

ص:550

238،239،240،241،248،255، 256،257،258،260،287،270، 271،275،276،279،280،281، 282،285،286،290،291،292، 293،294،295،296،297،298، 299،300،303،304،305،306

شیخ عباس قمی-محدث قمی

شیخ کلینی،66،194،459

شیخ محمّد جعفر،78،321،323

شیخ مفید،281،284،291،295، 296،304

شیخ منتجب الدین،علی بن بابویه رازی،304

شیرازی،عبد الحسین،486

شیرازی غروی،مولی فتح اللّه،40

شیرازی،میرزا محمد حسن،26،69، 85،142

شیروانی،میرزا محمّد،399،506،523

شیرین،161،192،427

ص،ض،ط،ظ

صاحب جواهر،شیخ محمد حسن نجفی، 46،77،96

صاحب معالم،227،228،230،232، 234،256،260،263،269،270، 272،275،276،277،306،492، 505،523

صادقی،محسن،131

صادقی،مصطفی،24

صانعی،فخر الدین،68

صحتی سردرودی،محمد،318

صدر المتألهین،89،143

صدر،سید اسماعیل،28،143

صدر،سید صدر الدین،40

صدر کاظمی،سیّد حسن،31

صدر هاشمی،محمد،312،314،315، 339،340،342،344،353،357، 360،361

صدری،لیلا،24

صدوقی«سها»،منوچهر،143،194

صغیر،شیخ علی،198

صفا،ذبیح اللّه،486

صفایی خوانساری،سید احمد،23،90

صفایی خوانساری،سید مصطفی،90

صفدی(صاحب الوافی بالوفیات)،133

صفوان بن یحیی،51

صفی قلی بیک،357،358،362

ص:551

صمیری،شیخ مفلح،67

طالش،حبیب اللّه،360

طباطبائی،سیّد علی(صاحب ریاض)، 505،506،510

طباطبایی بروجردی،سید محمود،68

طبسی حائری،322،340

طبیبان،سید حمید،195

طبیب،ملاّ مجید،322

طغرای مشهدی،355،356

طنطرانی،ابو نصر،معین الدین،328

ع،غ،ف،ق

عادل احمد عبد الوجود،305

عاطفی،حسن،352،487

عاملی اصفهانی،سیّد مرتضی،320

عاملی،سید جواد،68

عاملی،سیّد محمّد(صاحب مدارک الاحکام)،67،73

عاملی مشهدی،شیخ علی،320،321، 323

عاملی،میر محمد اشرف،199

عاملی،یوسف بن محمد حسین،491

عایشه،220

عبد الحسین محمد علی بقّال،306

عبد الرحمن بن عوف،220

عبد اللّه بن بکیر،248،249

عبد اللّه بن سنان،112،113،114

عبد اللّه بن قدامه،304

عبد اللّه بن مغیره،59

عبد النبی بن سعد،جزائری،492

عبرت نائینی،133

عثمان،223،242،249،250

عثمان بن عیسی،247،248،249،251

عجیل جاسم نمشی،303

عظیمی،حبیب اللّه،487

عقیلی،میرزا رحیم،198

علاّمه امینی،145،194،425

علاّمه حلی،46،52،58،63،64،66، 67،68،69،96،113،130،220،221، 224،226،232،240،261،263، 264،266،275،279،280،283، 284،285،289،290،291،300، 303،305،306،490،491،492

علامه،سید ضیاء الدین،132

علامه گزی،شیخ عبد الکریم،133،142، 194،195

علاّمه مجلسی،مولی محمد باقر،63،83،

ص:552

90،99،100،101،102،105،107، 108،111،113،117،118،127، 130،194،198،200،305،312، 325،328،378،491،501،502، 503،505،507،508،511،512، 517،518،523،524،529

علاّمی،ابو الفضل،366

علاء آل جعفر،130

علومی،شیخ محمود،514،520

علوی،علی،69

علی بن ابی حمزه،247،248،250،251

علی بن جعفر،41،57

علی بن جعفر عریضی،67

علی بن حسن بن فضّال،249

علی بن حیدر علی،منعل قمی،491

علی بن مهزیار،525

علی بن یقطین،48

علی نقی خاتون آبادی،338

عمار ساباطی،48

عمر بن حزم،220

عمر بن حنظله،512

عمر بن خطاب،220،222،223

عمرو بن سعید،48

عمید،حسن،164،195

غزالی،ابو حامد،304

غزنوی،محمود،431

غفاری،علی اکبر،66،68،131،132، 194،306،488

غیاث بن کلوب،240

فارس حسّون،130،303

فاضل آبی،132

فاضل اردکانی،85

فاضل اصفهانی،محمد بن تاج الدین حسن، 54،67

فاضل،جواد،134

فاضل سراب،23،197،198،199،202، 203،209،302،515،518،523،529

فاضل سرابی محمّد حسین بن عبد الباقی،510

فاضل مقداد،64

فاضل نراقی-نراقی

فاضل هندی-فاضل اصفهانی

فاضلی خوانساری،316

فاضلی خوانساری،محمّد حسن، 488،517

فخر الدین بن آقا جمال خوانساری،517

ص:553

فخر رازی،محمد بن عمر،168،304

فرزانه،عقیل،370

فرهاد،161،184،426

فرهاد میرزا،70

فسائی شیرازی،محمّد مسیح،319،320، 321،323،325،326،327

فشارکی،سید محمد،28

فضل بن سهل،383

فقاهتی،میرزا عبد الرحیم،33

فقیه امامی،سیّد عطاء اللّه،30

فقیه قائنی،سید مهدی،530

فلکی حکمی زنجانی،میرزا ابراهیم،33

فیّاض علوانی،طه جابر،304

فیّاض فروشانی،شیخ احمد،30

فیروزآبادی،مجد الدین،132

فیض قمی،میرزا محمد،39،66

فیض کاشانی،ملا محسن،40،68، 69،465

فیضی،آصف بن علی اصغر،131

فیّومی(صاحب مصباح المنیر)،68

قاسمی،رحیم،65،69،70،91،133، 143،194،204

قاضی ابن برّاج-ابن برّاج

قاضی اصفهان،سیّد ماجد،321،323

قاضی کمره ای،شیخ جعفر،198، 328،506

قاضی نظاما،355،446،447

قاضی نعمان مصری،131

قزوینی،سیّد ابراهیم(صاحب ضوابط)،28، 73،507

قزوینی،سید علی،55

قزوینی،عبد النبی،486

قزوینی،ملاّ خلیل،342

قشقایی،جهانگیر خان،143

قهپایی،مولی عنایت اللّه،132

قیصریه ها،غلامحسین،65

قیّومی،جواد،64،65،130،303،305

ک،گ،ل،م

کاشانی،محمّد مسیح،322،323،324، 326،327،340،357

کاشانی،ملا حبیب اللّه،68

کاشف الغطاء،شیخ جعفر،20،67،73،78، 509،512،516،519،524

کاشف الغطاء،علی،29،73،516،519

کاشف الغطاء،مهدی بن علی بن جعفر،73، 516،518،524

ص:554

کاهلی،عبد اللّه بن یحیی،56

کرباسی،شیخ محمّد،71

کرکی عاملی،سیّد حسین بن سید حیدر، 502،516،518،523،529

کرمانشاهی،آقا محمد علی،134

کرمانی خراسانی،محمد جعفر،199

کشفی،سید محمد تقی،304

کشمیری،سید مرتضی،28

کلانتر،سید محمد،65

کلباسی،محمّد ابراهیم،72،85

کلباسی،میرزا ابو المعالی،142

کلینی،محمد بن یعقوب-شیخ کلینی کمره ای،حاج میرزا خلیل،30

کمره ای،شیخ محمد باقر،30

کورانی،شیخ علی،132

کوه کمره ای،سید حسین،142

گرجی،ابو القاسم،303

گلپایگانی،سید محمد رضا،30

گلستانه،امیر علاء الدین،198،312

گلستانه،محمد باقر،200

گیلانی،آقا حسین،501

گیلانی،محمد بن حبیب،199

گیلانی،مولی حسن(پدر صاحب قوانین)،501

لاهیجی،قاضی عضد الدین،201

لاهیجی،محمد شفیع،199

لواسانی،محمّد حسین،348

لیلی،165،173،177،178،182،192، 432،437،448

مازندرانی امیر کلاهی،ملاّ محمد طالب،200

مازندرانی،محمّد صالح،152،195،505، 511،531

مازندرانی،میرزا محمد تقی علی آبادی،366

مالک بن انس،59،304

مالک بن حارث اشتر،270

مامقانی،شیخ محی الدین،112،130

مامقانی(صاحب تنقیح المقال)،130

مبرّد،51،52

مجاهد،سید محمد،85

مجدد شیرازی-شیرازی،میرزا محمد حسن

مجلسی،ملا محمد تقی،73،197،502، 505،506،507،518،523،524

مجنون،165،173،177،178،182، 192،426

محب علی بیک بن کلب علی بیگ،470

ص:555

محدث ارموی،سید جلال الدین،304

محدّث قمی،شیخ عباس،27،29،51، 67،311،463،486

محدث کاشانی-فیض کاشانی

محقق اردبیلی-مقدس اردبیلی

محقق ثانی-محقق کرکی

محقق حلی،68،96،131،132،210، 233،234،275،277،279،280، 281،282،284،285،286،287، 288،290،294،297،300،304

محقق خراسانی،197

محقق خواجویی-خواجویی

محقق سبزواری،39،55،64،67،73، 198،201،311،328،502،516، 518،523،529

محقق شوشتری،علامه شیخ محمد تقی، (صاحب قاموس الرجال)،51،59،66،68

محقّق،شیخ حیدر علی،30

محقق قمی-میرزای قمی

محقق کاظمی،سید محسن،43،69

محقق کرکی،علی بن عبد العال،64،96، 297،298،305،491

محمد ابو الفضل ابراهیم،305

محمّد باقر بن محمّد مؤمن،خراسانی- محقق سبزواری

محمد بن ابی زینب،250

محمد بن اسماعیل،58

محمد بن اسماعیل بن بزیع،44،48

محمّد بن خاوند شاه،491

محمّد بن عبد الفتاح،تنکابنی- فاضل سراب

محمّد بن عبد الوهّاب،همدانی،72، 497،498

محمّد بن علی تبنینی عاملی،492

محمّد بن علی شریف،بغدادی(صاحب کتاب الرواة)،491

محمد بن عمران اشعری،111

محمد بن محمد بصروی،ابو الحسن،47

محمد بن مسلم،59

محمد بن مسلمة،223

محمّد تقی بن علی محمّد،نوری طبرسی،72

محمد تقی بن محمد مجید یزدی،328

محمد تقی بن محمد هادی،مازندرانی،366

محمّد حسین بن خلف،تبریزی،194

محمد رضا(فرزند فاضل سراب)،199

محمّد رفیع،بن جمال الدین محمّد خوانساری،484

ص:556

محمد شاه غازی هندی،122،128

محمّد صادق بن محمّد بن عبد الفتاح تنکابنی،199،501،502،515،518، 529

محمد عبد السلام عبد شافی،304

محمد فؤاد عبد الباقی،304

محمّد قاسم،354

محمّد هاشم بن زین العابدین،موسوی خوانساری اصفهانی-چهارسوقی اصفهانی

مختاری،رضا،66،87،131،158، 195،336

مدرسی،سید صالح،67

مدرسی طباطبایی،سید حسین،69

مدنی کاشانی،حاج آقا رضا،30

مدیر شانه چی،کاظم،65

مرعشی،سیّد محمود،488

مرعشی نجفی،سید شهاب الدین،30، 142،194

مستوفی میرزا محمّد امین،325

مسلم بن حجاج نیشابوری(صاحب صحیح مسلم)،305

مشکوة سدهی،شیخ علی،30

مصاحبی شهدادی نائینی،میرزا محمد،23، 83،85،87،89،91،95،129

مظاهری،جمشید،133

معاویة بن عمار،59

معتمد الدوله،342

معصومه،34

معلم حبیب آبادی،محمّد علی،86،88، 89،134،526

معینای اردوبادی،محمّد،348،350

معین،محمّد،194

مغنیه،محمد جواد،66

مغیرة بن شعبه،220،223

مفتاح،دکتر حسین،365،366

مقدس اردبیلی،ملاّ احمد،67،97، 201،311

مقدس غریفی،سیّد محمود،72

مکّی،سید عبد المحسن،321،323

مکی،شیخ یحیی،323

ملا الفتی،355،356

ملا صدرا-صدر المتألهین

ملاّ محمّد اکمل اصفهانی(والد وحید بهبهانی)،200،503،505،506،518، 523،529

ملا مظفر گنابادی،124

ملاّی رومی-مولوی

ص:557

منزوی،احمد،68،487

منزوی،علی نقی،306،487،488

منصور بن حازم،51

موسوی بجنوردی،کاظم،486

موسوی خرسان،سید حسن،63،64

موسوی خوانساری،سید ابو القاسم،500، 518،522،529

موسوی خوانساری،سیّد حسین(آقا حسین خوانساری)،500

موسوی خوانساری،سید فخر الدین بن جمال الدین،517

موسوی خوانساری،میرزا زین العابدین، 499،515،517،519،520،525،527

موسوی درچه ای،سید تقی،143،195

موسوی زنجانی،میرزا ابو القاسم بن محمد باقر،527

موسوی زنجانی،میرزا محمّد باقر،528

موسوی،سید ابو القاسم جعفر بن سید حسین،501،503

موسوی،سید حسن،303،305

موسوی قزوینی،سید علی،69

موسی بن بکر،120

مولا خلیل اللّه،397،398

مولوی،جلال الدین محمد،147،354

مولوی،عبد المجید،365

مولی محمّد حسن،521

مهدوی،سید مصلح الدین،30،60،69، 133،143،150،194،195،526،527

مهدوی هرستانی،سید مصطفی،30

میر حسین بن شاه رضا سنگچاره پشتی،204

میر خواند(مؤلف حبیب السیر)،491

میر داماد،65،127

میرزا ابو الفتوح،313،344،404

میرزا اشرف حکیم،325

میرزا تیمور خان،447

میرزا جان باغنوی شیرازی،364

میرزا ذو الفقار،343،344،403،404

میرزا رضی،349،358،359،460

میرزا رضیّا-میرزا رضی

میرزا سعید حکیم،313،314،315

میرزا سیّد مرتضی،321،323

میرزا شروانی،343،399

میرزا شفیع،357،454

ص:558

میرزا صائب،314،338،375

میرزا علی خان،365

میرزا علی نقی بن محمد تقی علی آبادی،367

میرزا محمد امین،325

میرزا محمّد بیک وزیر،325

میرزا محمد سعید،315

میرزا مهدی وزیر،325

میرزا نظام،362،478

میرزای قمی ابو القاسم بن حسن(صاحب قوانین)،39،66،500،505،509، 523،529

میر غیاث حکیم،343،402

میر محمّد صادقی،سید مجتبی،30

میر نعمتی،سیّد محمّد باقر،370

ن،و،ه،ی

نائینی،علامه شیخ محمد حسین،27

نبیل زادۀ بهایی،144،148

نجاشی،51،65،112،247،248،305

نجفی اصفهانی،شیخ محمد باقر،27،30

نجفی اصفهانی،شیخ محمد رضا،22،25، 26،28،29،31،33،36،65،69،70

نجفی،شیخ محمد تقی-رازی نجفی

نجفی،شیخ هادی،22،35،36،70،91

نجفی،میرزا محمد حسن،142

نجمی،محمّد صادق،134

نراقی،احمد،45،55،62،67،97،513، 514،516،518،524،529

نراقی،ملا محمد مهدی،513،516،524

نصرآبادی،میرزا محمّد طاهر،310،355، 356،358،486

نمرود،121

نوح بن درّاج،240

نور الدین،محمد شفیع،203

نورمحمّدی،محمّد جواد،24،135،140، 147،194،370

نوری،میرزا حسین(صاحب مستدرک الوسائل)،28،67،72

نوری،میرزا محمّد تقی،72

نووی،محیی الدین،305

نیریزی،میرزا احمد،313،339،342، 344،347،351،353،360،361،365

نیشابوری،محمّد باقر،200

نیشابوری،محمد صادق،199

ص:559

نیلفروشان،محمّد رضا،133،143،194

واحدی نیشابوری(صاحب اسباب النزول)، 303

واعظزادۀ خراسانی،محمّد،130

واعظی،شیخ مرتضی،67

وحید بهبهانی،39،49،55،64،68، 134،500،505،507،508،510، 511،512،516،518،523،524،529

ورام بن ابی فراس،270

ولید بن عقبه،217،218

هادی زاده،مجید،22،65،71،73

هزارجریبی،محمّد علی،73

هشام بن سالم،57

همایی،جلال الدین،85،133،143

همایی،ماهدخت،133

همدانی،حاج آقا رضا،(صاحب مصباح الفقیه)،28،40،44،55،68

همدانی،سیّد صدر الدین،502،505

یحیی بن حسین یزدی،491

یزدی،سید محمد کاظم(صاحب عروة الوثقی)،28

یزدی،محمّد حسن بن محمّد باقر،520

یزدی،ملا محمد باقر بن زین العابدین،345، 346،352،354،407،412،521

یزدی،میرزا علی اکبر،514،515

یوسف بن احمد بن ابراهیم،بحرانی،506

یوسف بن محمّد حسین،عاملی،491

یوسف علی طویل،132

ص:560

کتابها
الف،ب،پ،ت

آتشکده آذر،310،311،486

آثار الصادقین،154،194

آثار ملّی اصفهان،141،194

آداب الصلاة،152،156،194

آشنائی با چند نسخۀ خطی،34،69

آینۀ پژوهش(مجله)،70

ابواب الجنان،355

اثبات الباری،200

اثنا عشریة،39

اجازات خاندان روضاتیان،24،489

اجازات شهید اول،492

اجسام هندسی،200

اجوبة المسائل(سید حسین قزوینی)،508، 510،513

اجوبة المسائل(میرزا ابو القاسم)،510

احکام المتاجر،504

أحکام المیاه،22،25

احوال ملائکه،511

اختیار معرفة الرجال،249،303

اربعین حدیث(امام خمینی)،31،69

اربعین حدیث(سید احمد زنجانی)،34

اربعین(شیخ بهائی)،503،516

ارشاد الاذهان،96،130،280،290، 291،292،303

اسئلة و اجوبة الفقهیة،55،63

اساس الأحکام و العوائد،514

اسباب النزول،217،261،303

استبصار،41،44،51،63،279،280، 303،499،515،518،522

اسرار الحکم،152،194

اسرار النجوم،121

اشارات الاصول،85

اصباح الشیعة بمصباح الشریعة،96،97، 130،292

اصلاح ذات البین،88

ص:561

اصول آل الرسول،524،526،528

اصول الدین و العقائد،200

اصول کافی،158،169،194،499

اعیان الشیعه،310،367،486،490

افواه الرجال(سید احمد زنجانی)،33، 34،35

اقبال الاعمال،84،130

الاثنا عشریات الخمس،63

الاربعون حدیثا(خواجویی)،59،63

الاصول الاصلیه،146

الاعتقادات،83،130

الاقتصاد الهادی الی طریق الرشاد،378

الاقطاب الفقهیّة،78

الانتصار،281،282،288،289،290، 292،293،294،295،297،298،303

الأنوار النعمانیة،73

البدایة و النهایة،51،63

البهجة لثمرة المهجة،270

البیان،96،97،130

التحریر الطاوسی،492

التحفه السلیمانیة،327

التدخین و الصیام،72

التراث العربی،340

التعلیقه علی الرسالة الصومیة،73

التنقیح الرائع،41،64

الجامع للشرایع،96،130،293،303

الجمعه و القول بوجوبها العینی،201

الجمل و العقود،96،130

الحبل المتین،44،52،61،64،113

الحجة البالغه فی تنبیه القلوب الزائقه،148

الحدیقة الهلالیة،121،130

الحرکة فی المعقولات(فاضل سراب)،201

الحق المبین،509

الخصال،111،112،131

الخلاف،275،279،285،286،287، 288،290،291،292،294،295، 296،297،298،300،303

الدّر الثمین(حافظ رجب برسی)،145

الدروس الشرعیة،97،131،294،296، 303

الدرة الحمراء،88،90

الدرّة النجفیة،40،44،64،503،524

الذخیرة(سبزواری)-ذخیرة المعاد

الذریعة الی تصانیف الشیعه،26،31،33،

ص:562

64،122،124،198،199،231،303، 325،326،327،345،349،351، 357،364،367،369،370،486

الذریعة فی اعمال السنة،511

الذکری فی تفسیر آیة الخمر،44،96، 269،278،351

الرسائل العشر،131،295،303

الرسالة الخلافیة،502

الرسالة الکریة،88

الرسالة الهلالیة،87،90

الرعایة،44،65،269

الرواشح السماویة،44،65

الروضة البهیة،44،47،65،96

الروضة العبّاسیة،502

الریاض،505،507،510،524

الزهرة البارقة(فی المجاز و الحقیقة)،508

السرائر،40،47،65،96،279،281، 287،290،291،292،293،295، 296،297،298،299،210،303

السیف الصنیع،29،31،65

الشجرة المورقة و المشیخة المونقة،497

الشرح الکبیر،59

الصحاح،320،321

الطهارة(امام خمینی)،40،66

الطهارة(سید مصطفی خمینی)،45،60،67

الطهارة(شیخ الانصاری)،40،42،43، 44،45،47،51،54،66

العرایس البکریة،88

العوائد و المستند،514

الغدیر،145،194،425

الغنائم-غنائم الایام

الغنیة-غنیة النزوع

الفصول فی الاصول،223،303

الفقه علی المذاهب الخمسة،59،66

الفقیه-من لا یحضره الفقیه

الفوائد الرجالیة،524،526

الفوائد(مهدی طباطبائی)،503

الفهرست،248

الفهرست(شیخ طوسی)،210،250،303

الفهرست(شیخ منتجب الدین)،270،304

الفهرست لابن ندیم،121،122،132

الفهرست لمشاهیر و علماء زنجان،34،66

الفیض،39،66

القاموس المحیط،121،132

ص:563

القسطاس المستقیم فی الأصول،513

القوانین،510،524

الکافی،32،41،48،50،51،56،58، 59،66،83،97،515،518،522

الکافی فی الفقه(حلبی)،97،132،293، 294،298،304

الکامل فی التاریخ،84،132

الکشاف عن حقایق التنزیل،217،304

الکفایه،96،502،514،523

الکلام یجر الکلام،34

الکنی و الالقاب،51،67،84

الکواکب المنتثرة،325،327

اللمعات النیّره،40،67

اللمعة الدمشقیة،96،132،291،292

اللوامع فی الفقه،514

اللؤلؤ المکنون فی وقت فضیلة الظهرین،22، 88،95،129،435

المآثر و الآثار،490

المبسوط،42،67،96،97،279،281، 282،286،287،288،290،291، 292،293،295،296،297،298، 299،304

المحصول،220،223،304

المختصر النافع،132،279،281،291، 304

المراسم،281،291،293،304

المسائل الناصریات،40،67

المستصفی،220،221،304

المستطرفات،512،513

المستند فی الفقه،514

المعتبر فی شرح المختصر،41،44،47، 68،96،275،283،304

المعتمد،97

المعجم الوسیط،122

المغنی،59،68،223،304

المفتاح،96

المقنع،296،304

المقنعه،281،291،292،293،296، 304

المکاتیب المکیة،318،320،321،322، 323،324

الملاحم،112

المناهج،510،514

المنتهی،96

ص:564

المنقذ من التقلید و المرشد الی التوحید، 270

المنهاج،510

المواهب السنیة،35،44،68

الموطأ،222،304

المهذب،96،133،279،280،281، 287،292،293،295،296،304

المؤتلف و المختلف،293

النافع،96

النجعة فی شرح اللمعه،59،68

النحو علی السیوطی،509

النهایة،48،96،133،232،279،280، 281،285،290،292،293،295، 296،304،506

الوافی،56،69،114،119،133،499، 515،518،522

الوافیة،502،505

الوسائل،295،516،518،523

الوسیلة الی نیل الفضیلة،96،133،292

امل الآمل،270،308،486

اندیشۀ سیاسی و تاریخ نهضت بیدارگرانۀ حاج آقا نور اللّه اصفهانی،60

انوار الریاض،85

انوار الفقاهة،73

انوار درخشان،28

انیس التجّار،514

انیس المجتهدین،514

انیس الموحّدین فی الکلام،514

ایجاز المقال فی معرفة الرجال،492

ایضاح الاشتباه،491

ایضاح الفوائد،279،291،293،296، 297،305

ایمان و رجعت،34

بحار الانوار،63،90،99،100،105، 108،113،114،117،127،128، 154،194،200،305،378،465، 472،492،499،503،507،515، 516،518

بحر الغرایب،321

بدایة المجتهد،59

برهان قاطع،164،166،194

بقیة الطالب،509

بیان المفاخر،90،133

بیت الشّرف،89

ص:565

پاسخ به شبهه قائلین به وحدت وجود،201

تاریخ ادبیات در ایران،315،317،318، 493،486

تاریخ اصفهان(جابری)،85،133

تاریخ اصفهان(همایی)،85،133

تاریخچه اوقاف اصفهان،368،370،486

تاریخ حکما و عرفای متأخّر بر صدر المتألهین،143،194

تاریخ علمی اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر،30،60،69

تبصرة الفقهاء،43،49،55،63

تتمیم امل الآمل،486

تجرید الاصول،513،514

تحریرات فی الفقه(شهید حاج آقا مصطفی خمینی)،560

تحریر الاحکام،40،63،280،283،290، 291،294،296،305

تحریر التوحید،201

تحفة الابرار،95،133،508

تحفة العراقین،430،435

تذکره شعرای خوانسار،367،368،369، 370،493

تذکره شعرای خوانسار،486

تذکرۀ شعرای معاصر اصفهان،150،194

تذکرۀ مشایخ قم،491

تذکرۀ نصرآبادی،310،327،486

تذکرة الفقهاء،46،63،96،282،284، 285،289،294،297،305

تذکرة القبور،85،133،142،194،486

تذکرة القبور مهدوی،368،370

تربت پاکان،32،70

ترجمۀ صحیفه سجادیه(آقا حسین خوانساری)،312

ترجمۀ قرآن(آقا حسین خوانساری)،312

تعلیقات الرجالیه،504

تعلیقه الکبیر علی شرح العضدی،505

تعلیقۀ شرح عضدی،505

تعلیقۀ امل الآمل،308،486،493

تفسیر آیة الکرسی،201

تفسیر سورۀ تین،149

تلامذة العلامة المجلسی،199،305،491

تلخیص المقال،490

تنبیه الخواطر و نزهة النواظر،270

تنقیح المقال،130

ص:566

توضیح المقال،490

تهذیب الاحکام،48،50،51،59،64،96، 113،120،279،280،285،305، 499،515،518،522

تهذیب المقال،51،64

ث،ج،چ،ح

جام جهان نما،351

جامع الاخبار،83،84،130

جامع الاقوال فی علم الرجال،491،492

جامع الرواة،198،311،305

جامع المقاصد،40،64،77،96،288، 290،297،298،305

جامعة الاصول،514

جوامع الاصول،513

جواهر الفقه،298،305

جواهر الکلام،33،46،50،64،77،95، 97،114

حاج آقا نور اللّه اصفهانی،ستارۀ اصفهان،60

حاشیه بر آداب البحث قاضی عضد الدین لاهیجی،201

حاشیه بر اصول دین شیخ جعفر شوشتری،143

حاشیه بر ذخیرة المعاد محقق سبزواری، 201

حاشیه بر زبدة البیان(فاضل سراب)،201

حاشیه بر زبدة البیان مرحوم اردبیلی،201

حاشیه بر شرح لمعه شهید ثانی،201

حاشیه بر شرح مطالع(فاضل سراب)،201

حاشیه بر متاجر(آیت اللّه درچه ای)،143

حاشیه بر معالم الاصول،201

حاشیه بر مناسک(آیت اللّه درچه ای)،143

حاشیه علی مطالع الانوار،121

حاشیۀ اصول المعالم،502

حاشیۀ درر الاصول،34

حاشیۀ شرح اللمعة،201،501،511

حاشیۀ عروة الوثقی(زنجانی)،34

حاشیۀ فرائد الاصول(زنجانی)،34

حاشیۀ کفایة الاصول(زنجانی)،34

حاشیۀ مجمع الفائدة و البرهان،504

حاشیۀ مدارک الاحکام،504

حاشیۀ مدارک الاحکام(وحید بهبهانی)، 62،64

حاشیۀ وسیلة النجاة(زنجانی)،34

حاشیة ارشاد الاذهان،64،96

ص:567

حاشیة الروضة البهیة(شیخ جعفر قاضی)، 506

حاشیة المعالم،500،504،505،510

حاشیة ذخیرة المعاد،201،504

حاوی الاقوال فی معرفة الرجال،492

حبیب السیر،491

حجة البالغه،144

حجیة الاجماع و خبر الواحد،201

حجیة الاخبار و الاجماع،23،197،201، 203،502

حجیة الظن،513

حدائق الناضره(بحرانی)،56،64،73، 97،114،507

حدیقۀ سنائی،430،435

حرکت و زمان در فلسفه،202

حق الیقین،502

حکایت پارسایی،147،194

حکم الشرط فی ضمن العقد،514

حکم رؤیت هلال قبل از زوال،201

حکمة العین،455

حل شبهة الجذر الأصمّ،202

حلی الدّهر العاطل،29

حلیة الآداب و حلیة الکتّاب،325،326، 327

حلیة الکتاب،327

حمله عرش،453

حوزه(مجله)،27،31،70

حیاة المحقق الکرکی و آثاره،64

خ،د،ذ،ر

خلاصة الاقوال،51،52،64،490،491

خلاصة الحساب،36،90

خلیجة المقال فی علم الرجال،141،149

خمسۀ نظامی،430،435

دائرة المعارف بزرگ اسلامی،351،354، 354،357،486،493

دانشمندان خوانسار،307

دانشمندان و بزرگان اصفهان،85،133، 150،194

درر الاصول،34

دروس فی معرفة الوقت و القبلة،122، 131،143

درة الاسلاک،72

درة المنظومة،503

دعائم الاسلام،83،131

ص:568

دفتر نسخه های خطی،345،347،348

دفتر نشریه های دانشگاه،353

دیوان آقا حسین خوانساری،364،367

دیوان اشعار آیت اللّه سیّد ناصر الدین حجت نجف آبادی،144،148،195

دیوان صاحب کاشانی،326،328

دیوان قدریّه،23،135،139

دیوان قصائد،148

ذخائر المجتهدین،29

ذخیرة المعاد،44،55،64،73،308، 311،501،502،516،523

ذریعة،326،328

ذکری الشیعة فی احکام الشریعة،40،44، 51،64،96،268،275،305

رجال ابراهیم بن خلیفه،492

رجال ابن داود،211،250،305،490

رجال ابن عذاقه،492

رجال ابن غضائری،490

رجال اصفهان،85،195

رجال الوسیط-تلخیص المقال

رجال امام صادق،51،490

رجال ایران،490

رجال برقی،490

رجال شیخ طوسی،51،65،120،248، 250،305،490،491

رجال صغیر-توضیح المقال

رجال قم،491

رجال کبیر-منهج المقال

رجال کشی،249،491

رجال و مشاهیر اصفهان،133،143،324

رجال نجاشی،51،65،112،210،247، 248،305،490،491

رسائل الرجالیة،509

رسائل المرتضی،131،231،272،303

رسائل شهید ثانی،56،65،158،195

رسائله الشریفه فی الاصول و الفقه،510

رساله اجتهاد و اخبار،504

رساله اجماع،504

رساله استصحاب،504

رساله اصل البرائة،504

رساله ای در جبر و تفویض(آیت اللّه درچه ای)،143

رساله ای در طهارت آب قلیل،149

رساله ای در طهارت آب قلیل،149

رساله ای در کلام(فاضل سراب)،202

رساله ای در نذر و تصدق،202

ص:569

رساله صلاتیه،28،70

رساله صومیه،73

رساله فی عینیة وجوب صلاة الجمعه،501

رساله قرق شراب،350،367

رسالۀ امجدیه،29،31،70

رسالۀ فی تفصیل مصنفات العلامة المجلسی، 511

رسالة اجماع و الاخبار،502

رسالة الرضاعیة،512

رسالة الشهرة،510

رسالة القدریه فی طهارة الدم،509

رسالة حلّیة جمع بین فاطمیتین،504

رسالة صاحب المعالم و شرحها،96

رسالة فی احکام الغسالة،509

رسالة فی احکام الواردة عن الائمة،499

رسالة فی احکام خلل الصلاة،(میرزا محمد شیروانی)،506

رسالة فی اشتراط القبض فی الوقف،509

رسالة فی اصالة البراءة و الاشتغال،513

رسالة فی اصالة البراءة و الاشتغال،513

رسالة فی التوحید،145

رسالة فی الزکاة،502

رسالة فی تقدیم الید علی الاستصحاب، 509

رسالة فی حجیة الظن،512

رسالة فی حکم اقامة الحدود فی زمان الغیبة،509

رسالة فی حکم الشرط فی ضمن العقد، 513

رسالة فی حکم الصلاه عن المیت،509

رسالة فی حکم ذبائح اهل الکتاب،512

رسالة فی حکم رؤیت هلال قبل الزوال، 502

رسالة فی حکم صلاة الجمعة،502،507

رسالة فی حکم صلاة العیدین(سید حسین)، 507

رسالة فی ساعات اللیالی و الایام،511

رسالة فی شرح مقبولة عمر بن حنظلة،512

رسالة فی عدم تنجیس المتنجّس،65

رسالة فی قاعدة الضرر و الضرار،513

رسالة فی قولهم:الجمع مهما امکن اولی من الطرح،504

رسالة کبیرة فی احکام الطهارة و الصلاة، 511

ص:570

[رسالة فی الصلوات علی النبی و آله]145

روادع النفوس،511

روادع نفوس عملها فی تفصیل امر معاصی، 512

روح مجرد،145،195

روضات الجنات،28،65،85،199،305، 308،312،349،486،494

روض الجنان،46،56،65،96

روضة الصفا فی سیرة الانبیاء،491

روضة الطالبین،282،305

ریاض،506

ریاضی،455

ریحانة الادب،349،351

رؤوس المسائل موسومة بقوت لا یموت، 513

رؤوس مسائل الطهارة و الصلاة،514

رؤیت هلال(مجموعه رسائل،رضا مختاری)،87،131

ز،ژ،س،ش

ز آن که شمشیر آشنایی می زند،(مقاله)،29

زبدة الرجال،492

زندگانی چهارسوقی،489

زندگانی حکیم جهانگیر خان قشقایی،143

زهرة البارقة،509

سبحۀ جامی،430،435

ستاره ای از شرق(سید تقی درچه ای)، 143،195

سخنان حسین بن علی،84،134

سرّ الصلوة،84،134

سفینه نظم و نثر،345،365،368

سفینة البحار،463

سفینة النجاه(فاضل سراب)،201

سفینة النجاة فی کلام معروف،502

سلسلة الذهب،430،435

سلطنت علم و دولت فقر،32

سهل التناول فی مسئلة التداخل،499

سیر اعلام النبلاء،51،65

سیف الامة،514

شبهة المیزان،202

شرائع الاسلام،96،131،509،521

شرب الغلیان فی شهر رمضان،22،71

شرح احوال محقق خوانساری،363،370

شرح اصول کافی،152،195،505،531

شرح الزبده،505

شرح الصغیر،510

ص:571

شرح الفیه(سید محمد تقی شفتی)،508

شرح اللمعة،501،507،511،516

شرح المبسوط علی الشرایع(سید حسین)،507

شرح المفاتیح،504،510

شرح الوافیه،503

شرح بیست باب،124

شرح تجرید الاصول،513

شرح تهذیب الاصول،510

شرح جمل العلم و العمل،44،65

شرح حال محقق خوانساری،347، 360،367،368

شرح خلاصة الحساب،499

شرح زبده،505

شرح صغیر،510

شرح علی النافع،513

شرح کبیر معلّق علی کافی،505

شرح متاجر قواعد الاحکام،509

شرح معالم(صاحب روضات)،499

شرح معالم(عربی)میرزا محمد شیروانی،506

شرح معالم(فارسی)میرزا محمد شیروانی،506

شرح مقبولة عمر بن حنظلة،513

شرح نهج البلاغه(ابن ابی الحدید)، 242،305

شرح وافیة،503

شرح هدایة المسترشدین،27،61،65

ص،ض،ط،ظ

صحیح مسلم،221،305

صحیفه سجادیه،324،499،501،502، 522،523

صراط مستقیم در ردّ بهائیت،149

ضوابط،73

ضیاء الابصار،490

ضیاء القلوب،201

طبقات اعلام الشیعه،200،306،325، 326،328،487،494

طرائف المقال،112،113،131

ع،غ،ف،ق

عدة الاصول،226،236،240،248، 249،250،256،258،306

عدّة الکافی،510

عروة الوثقی(سید محمد کاظم یزدی)، 28،34

ص:572

عروة الوثقی(شهشهانی)،85

علماء الأسره،28،66

عوالی اللئالی،83،131

عیون اخبار الرضا،156

عیون الاصول،514

عیون الحساب،345،346،347،348

غایة المراد،47،66

غنائم الایّام،39،44،49،60،66،510

غنیة النزوع،44،96،97،131،210، 292،296،306،514

فائق المقال فی علم الحدیث و الرجال،492

فتوحات غیبیه،346

فرائد الاصول،34،42،66

فرازی از زندگی سیاسی حاج آقا نور اللّه اصفهانی به روایت اسناد،60

فرج المهموم،121،131

فروق اللغات،327،328

فروق اللغات،327

فرهنگ ایران زمین،352،354،487

فرهنگ بزرگ سخن،161،195

فرهنگ عمید،164،195

فرهنگ لاروس،163،195

فرهنگ معارف اسلامی،164،195، 416،420

فرهنگ معین،414،416،426،428، 431،440،442

فضائل السادات،370

فضل السادات،370

فقه الامامیة،39،50،55،66

فقه(مجله)،70

فوائد الرضویة،27،311،312،486

فوائد الریاض،507،508

فوائد لطیفة فی ابطال الحرکة،202

فهرست دو کتابخانه آستان قدس رضوی، 364،487

فهرست طوسی،210،250

فهرست کتابخانه آستان قدس رضوی، 337،338،341،343،347،352، 361،362،363،366،487

فهرست کتابخانه بیات،351،353

فهرست کتابخانه سنا،366

فهرست کتابخانه مجلس شورای اسلامی، 86،87،89،133،344،348،350، 353،360،366،368،487

فهرست کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، 325،326،328،337،338،339،

ص:573

341،342،343،344،345،346، 347،348،349،350،352،353، 354،356،357،358،359،360، 362،364،365،366،367،368، 471،474،487

فهرست کتابخانه مسجد گوهرشاد،89، 134

فهرست کتابخانه مشکوة،519

فهرست میکروفیلم های دانشگاه تهران، 338،350،359،365،487

فهرست نسخه های خطی،349،351

فهرست نسخه های خطی سپهسالار،338، 347،350،354،355،356،488

فهرست نسخه های خطی فارسی،345، 347،348،351،353،354،356

فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیة اللّه مرعشی،320،321،322،323،339، 340،341،342،344،347،349، 351،353،354،357،358،359، 365،487

فهرست نسخه های خطی کتابخانه مدرسه جعفریه قائن،367،369،487

فهرست نسخه های خطی کتابخانه ملّی، 337،487

فهرست نسخه های خطی کتابخانه های گلپایگان،322،323،340،487

فهرست نسخه های خطی کتابخانۀ ملک، 346،351،353،361،368،488

فهرست نسخه های خطی مرکز احیاء میراث اسلامی،345،354،488

فهرست نسخه های عکسی مرکز احیاء میراث اسلامی،343،488

فهرست هزار و پانصد نسخه اهدایی مقام معظم رهبری،90،134

فی احکام الممالیک،512

فی تفسیر القرآن الاصفی،465

قاعدة الضرر و الضرار،514

قاموس الرجال،51،52،66،112

قبالۀ نکاح،324

قبس الانوار(ابن زهره)،210

قبیله عالمان دین،27،28،30،70

قرب الاسناد،57،66

قرة العین فی النحو،512،513

قسطاس المستقیم فی الاصول،512

قصه های خواندنی از چهره ای ماندنی(سید تقی درچه ای)،143،195

ص:574

قناطر الوصول،87

قواعد الاحکام،40،47،66،282،291، 292،296،297،306،519

قواعد اللغویه،499

قواعد شریعه،530

قوانین،506

ک،گ،ل،م

کافی،459،488،492،516

کامل الزیارات،84،132

کبیرة فی احکام الطهارة و الصلاة،512

کتاب الاربعین،503،525

کتاب الالفین،145

کتاب الامامة،112

کتاب الایمان و الکفر،168

کتاب الحجة،158

کتاب الرواة،491

کتاب الزیج،122

کتاب الطهارة،114

کتاب فی اجوبة المسائل(سید حسین)، 508

کتاب فی احکام الملائکة،511

کتاب فی احکام الممالیک،511

کتاب فی اصول الدین،502

کتاب فی الفقه(احکام الطهارة)،508

کتاب فی مناقب المعصومین،499

کتب الاربعینیات،523

کتیبۀ تعمیر عمارت،314

کشف الالتباس،47،67

کشف الاوهام،72

کشف الرموز،96،132،296،306

کشف الظنون،121،132

کشف الغطاء،46،67،79

کشف الغطاء(شیخ خضر غروی)،509

کشف اللثام،49،54،67،97،507

کشف النهایة،89

کشکول بهائی،430

کفایة الاحکام،39،67،96،502، 516،529

کفایة الاصول،28،34

کلثوم ننه،309

کمال الدین و تمام النعمه،459،488

کنز الحساب،70،126

کنز العمال،222،306

گلشن اهل سلوک،28،30،31،32، 70،86

ص:575

گلشن نصرآبادی،364

لسان العجم،150

لسان العرب،48،67

مبادی الوصول،306

مجد البیان،27،28

مجلاة المشاعر،89

مجمع الرجال،132

مجمع الزوائد،223

مجمع الفائده و البرهان،47،67،97

مجموعه اجازات،526،527

مجموعه مکاتیب و اشعار فارسی (محمد مسیح فسائی)،325

محاسن الآداب،509

محاضرات(راغب)،309

محرق القلوب،514

محقق خوانساری،316،317،318،347، 367،370،488

مختصر در علم معانی و بیان،88

مختلف الشیعه،47،58،67،279،282، 288،291،292،293،295،296، 297،298،299،306

مخزن اسرار،430،435

مدارک الاحکام،44،51،67،73،77،97

مدینة الادب،85،133

مرآت الاحوال،327،328

مرشد العوام،510

مروّج المذهب،517

مسائل علی بن جعفر،57،66

مسالک الافهام،44،67،77،279،280، 281،282،283،284،285،286، 287،288،289،290،291،292، 293،294،295،296،297،298، 299،300،306

مسالک الفقهاء،523

مسالک النهج،89

مستثنیات الاحکام،34

مستدرک الوسائل،67،128

مستدرک تنقیح المقال،112

مستمسک العروة الوثقی،60،66

مستند الشیعه،55،62،66،97

مسند احمد،220،222،223،306

مشارق انوار الیقین،145،146

مشارق انوار الیقین فی اسرار امیر المؤمنین، 145

مشایخ الشیعة،491

مصابیح الاحکام،43،68،503

ص:576

مصابیح الظلاّم،39،49،55،68

مصباح الفقیه،28،40،44،47،55،68

مصباح المجتهد،84،132

مصباح المنیر،48،68

مصفی المقال،68

مصنفات علاّمه مجلسی،512

مطالع الانوار،90،100،132،508

مطالع الانوار فی الهیئة،100،105،106، 346،348،508

مطلع الانوار،313،345،347،348، 349،352،355،346،354،407، 411،416،435

معارج الاصول،210،220،233،306

معالم الاصول،518

معالم الدین و ملاذ المجتهدین،210،227، 231،232،233،239،253،256، 263،269،270،271،272،276، 278،306،518

معالم العلماء(ابن شهر آشوب)،210،306

معجم رجال الحدیث،51،52،68،112

معراج السعادة،514

معین الخواص فی رؤوس المسائل،510

مفاتیح الاصول،85

مفاتیح الشرایع،40،68،96،97

مفاتیح النجاة،502

مفتاح الفلاح،320،321،378

مفتاح الکرامة،44،47،68،95،96،97

مقالات للقواعد الشریعة،528

مقامع الفضل،121،134

مکاتبات،308،316،321،322

مکاتیب،312

مکارم الآثار،85،86،87،134،490

مکارم الاخلاق،509

مناسک حج(فاضل سراب)202

مناسک منظومه،326

مناقب الفضلاء،511

مناقب معصومین،500

منتخب التواریخ،311،488

منتفی الجمان،119،121،132

منتقد المنافع،49،68

منتهی المطلب،68،96،113

منجزات مریض،511

ص:577

منشآت و مکاتبات،23،24،307،308، 316،317،367

منطق الطیر عطّار،430،435

منظومه،40،44

منظومة فی الفقه،502

من لا یحضره الفقیه،58،68،294،295، 306،499،515،518،522

منهاج و عیون الاصول،510،513

منهج المقال،490،504

موسوعة الرجالیه المیسرة،51،68،112

موسوعة مؤلفی الامامیه،68

مهج الدعوات،128

میراث حدیث شیعه،88،492

میراث حوزه علمیه اصفهان،21،24،70، 489

میراث ماندگار،318،320،488

ن،و،ه،ی

نجعة المرتاد،29،31،69

نسخه پژوهشی،322،323،340،488

نشریه نسخه های خطّی دانشگاه تهران، 351،353،365،366،488

نظام الاقوال،492

نظم الدرر،88

نفحات روح القدس،148

نقباء البشر،27،33،68

نقد الرجال،492

نقد فلسفه داروین،29

نوادر الحکمة،112

نور علم(مجله)،32،33،35،70

نهایة الاحکام،46،69

نهایة القصوی،85

نهایة الوصول الی علم الاصول،221،226، 261،264،266،306

نهج البلاغه،379،523

وجوب الصلاة الجمعه(فارسی)،201

وجوب عینی نماز جمعه،201

وسائل الشیعة،41،44،47،48،49،50، 56،57،58،59،69،79،80،112، 240،295،425،499،515،518،522

وسائل الشیعة(سید محسن کاظمی بغدادی)، 43،69

وسیلة النجاة،34

ص:578

وفیات الاعیان،51،69،122

وقایة الاذهان،29

وقوع حرکت در«آن»در فلسفه 202

هدایة المسترشدین،27،28،43

هدیة الاحباب،349،351

هدیة الرّازی،26،69

هدیة العارفین،349،351

یادگار(مجله)،312،314،315،339، 340،342،344،347،353،357، 360،361،364،488

ینابیع الاحکام،55،69

ص:579

مکان ها

آتشکده فارس،463

آستان قدس رضوی،20،360،362، 363،471

احساء،320،321

استرآباد،362،479

اشترجان(اشترگان)،141

اصفهان،27،28،30،36،61،66،70، 73،85،102،107،116،121،124، 130،132،133،134،139،141، 142،143،144،147،194،195، 197،199،202،304،309،311، 319،323،337،339،349،351، 368،370،470،471،483،486، 500،501،502،503،509،511،513

اکبرآباد،366

انتشارات دانشگاه تهران،306،325، 487،488

ایران،60،124،143،320،434،493

بازار اصفهان،311

بصره،320،323،387،388،391

بطحاء،385،472

بغداد،308

بهبهان،503

بیابان حجاز،181

بیت اللّه الحرام،320،386،388،390، 395

بیت المعمور،417

بیت المقدس،170

بیداء،385

بیرجند،530

بیروت،63،64،65،67،132،133، 303،304،305،306،465،486

پیربکران،141

تخت فولاد اصفهان،86،202،312، 500،502

تکیۀ آقا حسین خوانساری،312

تهامه(ناحیه)،387،390،432

تهران،63،64،66،67،68،69،70،

ص:580

130،132،133،134،142،194، 195،304،305،310،311،351، 352،354،370،486،487،488

جامعه مدرسین حوزه علمیه قم،33

چین،441

حجاز،390،432،477

حجر اسماعیل،417

حرم نبوی،471

حسن آباد،483

حلّه،211

حمام نقش جهان،312

حوزه علمیه اصفهان،21،22،24،27،30

حوزه علمیه قم،25،30

حوزه علمیه نجف،142

خراسان،309،531

خوانسار،310،311،370،372،500، 501

خوزستان،424

دارابگرد شیراز،342،354،358،364

دار السلطنة اصفهان،470

دانشگاه اصفهان،312

درچه(اصفهان)،143

دروازۀ حسن آباد اصفهان،483

دریای سرخ،164

دریای مغرب،407

دفتر تبلیغات،195،465

رامسر،197

رشت،194

رود نیل،164

روم،122،313،392،397،420

زنجان،32،34

سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان،194،195

سدرة المنتهی،385،459

سراب،197

سمرقند،501

سومنات(بتخانه ای در هند)،431

شام،113

شیراز،354،358

عتبات عالیات،501

عراق،113،114،422،477،497

فردوس،160

قائن،367

قائنات،530

قاهره،303

قبرستان شش جویه(نجف آباد)،150

ص:581

قطیف،320

قلزم-دریای سرخ

قم،32،33،34،36،60،63،64،65، 66،67،68،69،70،130،131،132، 133،134،143،303،304،305، 306،308،310،370،372،373، 487،488،491،493،494،495

قودجان،502

کازرون،346

کتابخانه آیت اللّه حاج شیخ احمد حججی، 142،148،149،150

کتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی،304،305، 322،340،357،359،486،487، 488،497

کتابخانه امیر المؤمنین(اصفهان)،304

کتابخانه جامع چهل ستون تهران،378

کتابخانه حضرت آیة اللّه سیّد محمد علی روضاتی(اصفهان)،349،337

کتابخانه دانشگاه تهران،325،364،366، 367،474

کتابخانه دکتر حسین مفتاح،365،366

کتابخانه طبسی حائری(قم)،322،340

کتابخانه عبد الحسین بیات،351، 365،368

کتابخانه مجلس شورای اسلامی،487، 488

کتابخانه مدرسه جعفریه قائن،367

کتابخانه مدرسه علمیه آیت اللّه خویی (مشهد)،23

کتابخانه حوزۀ حسن آباد اصفهان،484

کتابخانه مرتضویه،304

کتابخانه مصطفی بابی مصر،304

کتابخانه ملی تهران،23،338

کتابخانه ملی و دانشگاهی اورشلیم،348، 349

کتابخانه های گلپایگان،322،323،340

کتابخانۀ آستان قدس رضوی،90،337، 343،363،364

کتابخانۀ آیة اللّه گلپایگانی(قم)،322،340

کتابخانۀ حجة الاسلام گلپایگانی (گلپایگان)،324،340

کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران،367،474

کتابخانۀ مشکوة،519

کرمان،394

کعبه،170،313،400،401،417،428، 431،432،469،472

ص:582

کوفه،112،117،119،120،121،454

کوه طور،180،186

گلپایگان،322

لنجان،141

مازندران،366

مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام،21

محمدیه(از توابع نایین)،85

مدرسه سپهسالار،488

مدرسه علمیه قرچخای(اصفهان)،368

مدرسه مریم بیگم(اصفهان)،368

مدرسۀ جدۀ کوچک(اصفهان)،36

مدینه،117،119،120،121،320،321

مرکز تحقیقات رایانه ای اصفهان،21، 22،24

مسجد الحرام،385

مسجد خیف،472

مسجد نصیر،147

مشهد،33،34،64،65،67،68،69، 134،143،313،343،360،370، 372،487،494

مصر،131

مکّه،112،320،321،385،388،446، 467،490

منی،388،472

مؤسسه امام صادق علیه السّلام،63،68،130، 306

مؤسسه نشر اسلامی،65،66،67،68، 69،130،131،132،133،303، 305،306

مؤسسۀ نشر آثار امام خمینی،66،67،69، 152،194

نجد،390

نجف آباد،141،142،144،145،146، 145،147،149،150

نجف اشرف،22،27،28،29،60،71، 72،131،142،144،310،311،312، 358،399،456،486،490،514

وادی السلام،454

همدان،361،498

هند،363،419،424،431،434،436، 443،482

هویزه،321،322،323

یثرب،467

یزد،514،520

یمامه،390

ص:583

فرق،مذاهب،سلسله ها

آل ابراهیم،380

آل العلامة،31

آل جعفر،130

آل داود،454

آل عمران،380

اخباریین،226،507

اصولیون،253

امامیه،145،210،226،238،252، 255،261،268،378،483

اهل اجتهاد،216،507

اهل ذمه،51

اهل سنت،223

اهل ظاهر،261

اهل کتاب،220،512

بنو فضّال،248،249

بنی العباس،422

بنی سماعة،249

پهلوی،60

ترسا،395،415

حنفیه،261،389

صفویه،313،315،316،317،319، 323،338،339،365،377،379، 387،388

طاطریون،248

غالین،521

فطحیه،248،249،250

قاجاریه،150

گبر(آتش پرست)،395،415

مجوس،220،298

معتزله،210

ناووسیه،243،248

نصاری،395

واقفیه،247،248،249،250،257

یهود،395،415

ص:584

جلد 5

اشاره

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

ص :5

ص :6

ص :7

ص :8

فهرست

عنوان صفحه

مقدمه 17

درباره این دفتر 27

منابع تحقیق مقدمه 31

دابة الأرض علاّ میر سیّد احمد علوی عاملی قدس سرّه تحقیق و تصحیح:حامد ناجی اصفهانی 33

درآمد 33

معرفی رساله علوی عاملی 35

دابة الأرض 41

پاره ای از منابع پژوهش 48

خطبة البیان علامه مولانا محمّد تقی مجلسی-علی اللّه مقامه- تحقیق و تصحیح:جویا جهانبخش 49

پیشگفتار پژوهنده 49

خطبة البیان 57

ص:9

تقدم نماز زیارت در زیارت از بعید علاّمه میر سید احمد علوی عاملی قدس سرّه تحقیق و تصحیح:محمد جواد نور محمدی 331

مقدمه 331

نگاهی به زندگی مؤلّف 333

نماز و زیارت در زیارت از بعید 339

فهرست منابع تحقیق 346

هفت استفتای فقهی شیخ بهاء الدین محمد بن حسین عاملی قدس سرّه تحقیق و تصحیح:علی صدرائی خوئی 347

مقدمه 347

آثار فقهی شیخ بهایی 347

الف)آثار در تمامی ابواب فقه 348

ب)شرح و حاشیه بر دیگر آثار 349

ج)بیان یک یا چند مسئله فقهی 349

د)استفتآت شیخ بهایی 350

هفت سؤال و جواب فقهی 352

سؤال اول:الماء المباح الداخل بنفسه الی الأرض المغصوبة 355

ص:10

جواب 355

سؤال ثانی:فیما لو وجب نزح جمیع الماء 356

جواب 356

سؤال ثالث:فی من وجب علیه السعی فی تحصیل الاجتهاد 356

جواب 356

سؤال رابع:فی من نذر سورة معنیة 356

جواب 357

سؤال خامس:لو غضب إنسان أموالا من أهل بلد 357

جواب الثقه 357

سؤال سادس:فی مال مجهول المالک 357

جواب 357

سؤال سابع:فی ما وقع فی مسجد تراب مغصوب 358

جواب 358

مشارع الاحکام فی تحقیق مسائل الحلال و الحرام فقیه مدقق شیخ محمد حسین اصفهانی (صاحب فصول)قدس سرّه تحقیق و تصحیح:مهدی باقری سیانی 361

مقدمه 361

علم فقه و جایگاه آن 361

ص:11

درنگی کوتاه در حیات مؤلف 362

الف:استادان و شاگردان 363

ب:برخی از آثار مؤلف 364

ج:وفات مؤلف 364

د:مبارزات مؤلف با اخباری ها و فرقه شیخیه 365

ه:برخی از مبانی علمی مؤلف 366

و:مؤلف در کلام دیگران 367

نکاتی درباره مشارع الاحکام 368

نکاتی درباره نسخه کتاب 369

معرفی این کتاب در بیان علاّمه روضاتی 370

معرفی نسخه 371

...و أمّا سخن پایانی 372

مشارع الأحکام 375

کتاب الطهارة 376

القول فی المیاه 378

الماء المطلق 379

الطهور فی اللغة 381

الطهارة فی الاصطلاح 384

الفوائد الخمسة 386

فصل فی أن الماء بحسب طبیعته الأصلیة و...391

ص:12

ثلاث مسائل فی المقام 397

تتمیم فی حکم التغییر بالمجاورة 404

فصل فی أقسام المیاه 405

الماء الجاری 405

فصل فی عدم نجاسة الجاری بالملاقاة مع الکثیرة 408

القول فی الأحداث الموجبة الوضوء 410

تنبیه فی نقل کلام الشهید فی حاشیة القواعد 412

فائدة 414

موجبات الوضوء 416

فصل فی نواقض الثلاثة 416

فصل:النوم و النصوص حوله 424

تتمیم فی حکم النعاس 437

فصل فی حکم ما غلب علی العقل 437

تنبیه فی المقام 440

فصل:حکم استحاضة القلیلة 441

فصل:فی حکم الاستحاضة القلیلة 441

کیفیة الوضوء و واجباته 443

الأمر الأول:النیّة 443

المقام الأوّل:فی بیان حکمهما 443

تذییل 445

ص:13

المقام الثانی:فی بیان حقیقتها 446

بقی فی المقام امور لابدّ من التنبیه علیها 450

التنبیه الأوّل 450

التنبیه الثانی 451

التنبیه الثالث 452

الوجوده الثمانیة فی المقام 455

تتمیم 457

التنبیه الرابع 459

التنبیه الخامس 459

تذنیب 461

التنبیه السادس و السابع و الثامن 462

فائدتان 463

المقام الثالث 463

تنبیه 479

و ینبغی التنبه علی امور:480

الأمر الأوّل المعتبر فی النیة 480

الأمر الثانی فی استدامة النیة 481

فروع 483

الامر الثالث فی الوضوء للتأهب 484

الامر الرابع حکم تفریق الوضوء علی اعضائه 486

ص:14

تذنیب فی مسألة التداخل 488

القسم الاول من الأقسام الثلاثة 488

القسم الثانی من الأقسام الثلاثة 497

القسم الثالث من الأقسام الثلاثة 498

الأمور الثمانیة فی المقام 501

المقام الثالث فی بیان محل النیّة فی الوضوء 505

الأمر الثانی:غسل تمام الوجه 507

الأمر الثالث:حکم البدئة فی غسل الوجه 514

تتمّة 517

فصل:فی حکم تخلیل اللحیة 518

تتمیم فیه فائدتان 524

الأمر الثالث:غسل الیدین 526

الأمر الرابع:مسح الرأس 534

فهرست مصادر الرسالة و التقدمة 553

المصادر العربیة 553

المصادر الفارسیة 567

الفهرست کتابشناسی آثار ملاّ حبیب اللّه کاشانی فقیه بارع آیت اللّه ملا حبیب اللّه کاشانی قدس سرّه تحقیق و تصحیح:مجید غلامی جلیسه 569

پیش درآمد 569

ص:15

زندگی نامه ملاّ حبیب اللّه کاشانی 570

فهرست های خودنوشت 571

تاریخچه ای از فهرست های خودنوشت 572

ترتیب تاریخی فهرست های خودنوشت 574

درباره رساله الفهرست 575

نسخه های الفهرست 577

روش تصحیح 577

متن رساله الفهرست 581

ترجمة العلامة الشیخ محمد حسین النجفی الاصفهانی قدس سرّه العلامة الفقید آیة اللّه الحاج الشیخ مجد الدین النجفی الاصفهانی قدس سرّه(1326-1403 ق) تحقیق و تصحیح:مجید هادی زاده 601

مقدمه 601

ترجمه العلامة الشیخ محمد حسین الاصفهانی قدس سرّه 603

فهرست های فنی 611

آیات 611

روایات عربی 613

روایات فارسی 623

چهارده معصوم و پیامبران علیهم السّلام 625

اشخاص 629

کتاب ها 644

مکان ها 659

فرق،مذاهب،طوایف 664

ص:16

بسم اللّه الرحمن الرحیم

مقدمه

اشاره

سرنوشت تراث اسلامی و نسخه های خطی عالمان و اندیشمندان شیعه حکایت تأسف باری است که گفتن از آن«یک دهان خواهد به پهنای فلک»و یا مصداق این سخن است که:«اگر گویم زبان سوزد و اگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد».چه می توان گفت که حکایت سستی ها و کوتاهی های ما-و بیشتر ناهماهنگی ها و سلیقه دوستی ها-در عرصه ی پاسداری از میراث بی بدیل اسلامی ناگفتنی است!

به قول آن فرهیخته فقیه که فرمود:کتاب هایی که صد سال پیش در زمان ناصر الدین شاه چاپ شده در دست نیست درحالی که حفظ کتب شیعه از مقاصد مهمه است؛هر چند ما حفظ نمی کنیم.خدا می داند چه کتاب هایی را از دست ما ارزان گرفتند و به خارج بردند.ما قدردان علم و عالم نیستیم.در فرانسه نام بعضی از خیابانها را به نام خواجه نصیر الدین و شیخ طوسی و شیخ صدوق گذاشته اند،ولی در ایران اسلامی به نام های...؟ (1).

یا در جایی دیگر می فرماید:چه کتاب هایی نفیس و گرانقدر که علمای ما نوشته اند و از بین رفته و در دسترس ما نیست.بزرگترین شخصیّت مذهبی ما شیعیان،مرحوم شیخ مفید و شیخ صدوق هستند که هرکدام دویست تا سیصد کتاب و رساله تألیف

ص:17


1- (1)) -600 نکته در محضر بهجت،محمد حسین رخشاد،ص 206.

نموده اند ولی شاید نیمی از کتاب های آن ها به چاپ نرسیده است.ای کاش هیأتی برای شناسایی،جست وجو،پیدا کردن،چاپ یا عکسبرداری از کتب شیعه تشکیل می شد و کتاب های خطّی علما را که در دسترس نیست به طبع می رساند زیرا اسلام ناب و خالص در کتب تشیّع است، «فِیهٰا کُتُبٌ قَیِّمَةٌ (1)» (2)

ناهماهنگی ها و نامرادی ها و ارباب متفرقّونی که احدی نگفت خیر است در این عرصه،مصیبت آفرین و ذلت آور است.غریبه ها و غربی ها هم خوب فهمیدند و هم زود! میراث ما را به تاراج بردند و هزینه کردند و گوهرهای آن را استخراج کردند و به قول اندیشمند بزرگ محمد رضا حکیمی کاخ تمدن و سیطره و حاکمیت خود را بر پایه های میراث علمی و فرهنگی ما گذاشتند.

امّا ما چه کردیم جز بی مهری؟و آیا تا کی این تلخ آب در این بستر می دود؟خدا داند...!

اهل تحقیق و اصحاب نگارش بر این عقیدت باورمندند که پژوهش گران یک جامعه قبل از اینکه درباره نو یا دیرین بودن سخنان خود حرفی بزنند باید ابتدا تمام تراث علمی خود را احیا کنند و سپس کاخ رفیع اندیشه خود را بر بنای استوار میراث گذشته خویش بنهند.این چنین می توان گفت که محققان وادی علم در عمر خویش و در سرمایه های انسانی و غیرانسانی شان صرفه جویی کرده اند.در این صورت و با نگاه به ثروت علمی گذشته یک ملت است که اشخاص می توانند سخن بگویند و آنکه می گوید:«لن یتفوه بهذا أحد قبلی»و یا«لا یقولون رجال العلم هذه اللطیفة قبل هذا الزمان»با این نظاره گری گزافه گویی نکرده است.و الاّ غیر از این و با غفلت از ثروت علمی گذشتگان علم و معرفت یک جامعه،چنین سخنی غیر از جفا و گزافه گوییی درشت چیزی نیست.

صرف نظر از اینکه کارهای احیا شده امروز تماما بر اسلوب های شایسته و بایسته

ص:18


1- (1)) -سوره مبارکه بیّنه،آیه 3.
2- (2)) -600 نکته در محضر بهجت،ص 121.

تحقیق و پژوهش استوار نشده است و بر بعضی از آن تصحیح و تحقیق ها نام«احیاء تراث»صدق نمی کند و برخی دیگر نیز به یقین بهتر قابل عرضه خواهد بود؛بسیاری از آثار فرهیختگان و اندیشه وران شیعه هنوز نیز احیا نشده است.از شخصیت های گمنام و پرتوان علمی و هرکدام چند اثر فخیم که بگذریم آثار بسیاری از فحول و بزرگان شیعه همچنان دست نخورده است.

به عنوان نمونه هنوز بسیاری از آثار علامه مجلسی(1037-1110 ق)تصحیح نشده است.چرا که از تعداد 169 کتاب و رساله معرفی شده از ایشان در زندگی نامه علامه مجلسی بیش از 109 اثر چاپ نشده از ایشان باقی است. (1)این آمار بیانگر آن است که حدود 64%این آثار همچنان چاپ نشده باقی مانده است.

در فهرست خودنوشت فیض کاشانی(1006-1091 ق)که پژوهیده جناب محسن ناجی است به لحاظ عنوانی 54%از آثار فیض به زیور چاپ-و البته بدون در نظر گرفتن ملاحظه کیفیت تحقیق و تصحیح که آن خود جای حرف و حدیث دیگری است -آراسته نشده است.

در این کتاب 113 عنوان تألیف از فیض کاشانی معرفی و نسخه پژوهی شده است که از این تعداد 61 عنوان چاپ نشده است. (2)البته نباید فراموش کرد که ترجمه ها، حاشیه ها،تلخیص ها،ردیّه ها و تعلیقاتی نیز دانشمندان شیعه بر آثار فیض نوشته اند که آنان نیز اغلب چاپ نشده است.

ص:19


1- (1)) -زندگی نامه علامه مجلسی،سید مصلح الدین مهدوی با حواشی علامه سید محمد علی روضاتی،همایش بزرگداشت علامه مجلسی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی،1378،تهران. ج 2،ص 128-217.
2- (2)) -این اثر در سال 1377 از سوی آستان قدس رضوی چاپ شده است.البته پس از آن آثار دیگری از فیض به زیر طبع آراسته گردیده است.

آیا مجلسی اوّل(1003-1070 ق)چه تعداد آثار چاپ نشده دارد؟براساس اطلاع بنده از چهل و نه اثر شناسایی شده از ایشان سی و سه اثر هنوز چاپ نشده است. (1)

در کتاب«تقویم الایمان»اثر حکیم الهی و معلم ثالث میرداماد(...-1040 ق)با اندکی اختلاف در برخی تألیفات،بیش از 70 اثر معرفی شده است که از این تعداد 38 اثر چاپ شده و بقیه که 45%کل آثار است همچنان بدون تحقیق مانده است.البته این مقدار با احتساب آثار چاپ سنگی است و علاوه بر این نامه ها و اجازات چاپ نشده نیز-که شمار آن به شانزده عدد می رسد-در زمره این آمار قرار نگرفته است. (2)

از جناب فاضل سراب(...-1124 ق)به نوشته کتاب:«مجموعه مقالات همایش فاضل سراب و اصفهان عصر وی»و غیر آن به دست می آید از میان حدود 42 اثر علمی -اعم از کتاب و اجازات-ایشان تعداد 7 کتاب و رساله چاپ یا آماده چاپ شده است؛ یعنی 83%آثار ایشان همچنان تصحیح و تحقیق نشده مانده است.

آثار ملا اسماعیل خواجویی(...-1173 ق)به سپاس حق تعالی اکثر چاپ شده است-هرچند شایسته تحقیق قویم و پرمایه تر است-و اندک آثاری از ایشان تحقیق نشده مانده است.

از 154 اثر ملا حبیب اللّه کاشانی(...-1340 ق)که در مقاله کتابشناسی آثار ملا حبیب اللّه کاشانی معرفی شده است و به خواست خدا در همین دفتر ارائه می شود، حدود 42 اثر به صورت چاپی ارائه شده و اغلب آنها نیز چاپ سنگی است و در حدود

ص:20


1- (1)) -زندگی نامه علامه مجلسی،سید مصلح الدین مهدوی،ج 2،ص 375-392.
2- (2)) -بنگرید به تقویم الایمان،میرداماد تحقیق علی اوجبی،ص 94-121؛نبراس الضیاء و تسواء السّواء،میرداماد،تحقیق حامد ناجی اصفهانی،ص 87-92 مقدمه؛حکیم استرآباد، دکتر سید علی موسوی مدرس بهبهانی،صص 107-175.

116 اثر همچنان چاپ نشده باقی مانده است.از آیت اللّه حاج محمد ابراهیم کلباسی (...-1261 ق)24 رساله و مقاله و اجازه معرفی شده است و از این تعداد 20 اثر همچنان چاپ نشده باقی مانده است. (1)

از حکیم میرفندرسکی(970-1050 قمری)22 اثر و اجازه معرفی شده و از آثار این حکیم بزرگ 9 اثر چاپ و بقیه همچنان خطی باقی مانده است. (2)

فقیه بزرگوار آیت اللّه حاج آقا منیر الدین بروجردی(1269-1342 ق)دارای بیش از 20 اثر فقهی،اصولی و رجالی است درحالی که از این مجموعه تاکنون 4 اثر به چاپ رسیده است.

تراجم نگاران به فقیه و عالم متضلّع محمد بن حسن اصفهانی مشهور به فاضل هندی (1062-1137 ق)80 اثر نسبت داده اند (3)که معدودی از آنها از جمله کشف اللثام، اجالة الفکر،الّلآلی العبقریّه،بینش غرض آفرینش،حکمت خاقانیّه و الکوکب الدرّی به چاپ رسیده و در حدود 90%آثار آن جناب همچنان در زاویه کتابخانه ها به صورت خطّی باقی مانده است.

البته از آثار چاپ نشده دانشمندان شیعه این سرزمین هم برخی آثار نسخه ای از آن موجود نیست یا اگر هست دست یافتنی نیست یا به سختی به دست می آید که آن نیز واگویه دردی دیگر است.

آثار خاندان های علمی و به خصوص بزرگان خاندان ها همتی جمعی را می طلبد و می تواند به صورت یک پروژه عظیم علمی مطرح شود.مثلا آثار خاندان آل ترکه و به

ص:21


1- (1)) -کتابشناسی حاج محمد ابراهیم کلباسی،سید محمد حسین حکیم.
2- (2)) -راه نمای پژوهش درباره میرفندرسکی،محمد رضا زادهوش.
3- (3)) -رجال اصفهان،دکتر سید محمد باقر کتابی،جلد اوّل،ص 69-70؛فوائد رضویه،محدث قمی،به کوشش عقیقی بخشایشی،ص 615-616 و غیر آن.

خصوص شخصیت بزرگوار و مشهور این خاندان صائن الدین علی ترکه اصفهانی (...835 ق)با 15 اثر فخیم و گرانسنگ از قبیل:اسرار الصلوة،تمهید القواعد،شرح فصوص قیصری،شرح تائیّه ابن فارض و...که هنوز نیز بخش زیادی از آن چاپ نشده مانده است.

ذکر این نکته حائز اهمیت است که بررسی خانواده های علمی و چگونگی شکل گیری آنها از منظر علمی و جامعه شناسی ثمراتی نغز به همراه دارد و نمایانگر جلوه ای از شکوه و عظمت تمدن اسلامی را در خود دارد و تصحیح و پژوهش علمی آثار خاندانی این ثمرات علمی و جامعه شناختی را نیز به همراه خواهد داشت.

اگرچه سخن درباره این آمار و ارقام به درازا می کشد ولی امید است پرگویی و گزافه گویی نشود و این درد غفلت در تراث پژوهی به خواست صاحب (ن وَ الْقَلَمِ وَ مٰا یَسْطُرُونَ) (1)درست واگویه شود و بی توجهی ما به این ثروت علمی تبیین شود.شاید این درداندیشی زمینه های جدیدی را برای شروع ها و فتوحاتی در عرصه تراث فراهم آورد.

باز بنگرید به آثار شیخ محسن عاصی اصفهانی رشتی(1224-1290 ق)که دارای آثار فراوان است و خود در«دافع البلیة»جایی می گوید که تا آن تاریخ 710 کتاب به نظم و نثر دارد. (2)وی در آن زمان شصت و شش ساله بوده است.از آثار او تاکنون چیزی -جز رساله«مرآة العاشقین»که در میراث دفتر سوم عرضه شده-چاپ نشده است و ما درباره افق علمی و ساحت فکری و فرهنگی وی به دلیل چاپ نشدن آثارش قضاوتی درست و کامل نمی توانیم داشته باشیم.در مقدمه مرآة العاشقین 54 اثر از آثار او معرفی اجمالی شده است.همچنین از فقیه بزرگ میرزا محمد شهدادی مصاحبی نائینی

ص:22


1- (1)) -سوره مبارکه قلم،آیه 1.
2- (2)) -میراث حوزه اصفهان،ج 3،ص 235.

(...-1278 ق)11 تألیف سراغ داریم که تنها دو رساله از آن تاکنون به چاپ رسیده است.

سیّد بزرگوار شفتی(1180 یا 1175-1260 ق)با 33 اثر علمی ارزشمند،میر زین العابدین پدر صاحب روضات با 12 نگارش،میرزا عیسی بیگ با 16 کتاب و رساله،میر سید احمد علوی با 48 تألیف هرکدام آثاری گرانسنگ به رشته تألیف درآوردند و همچنان به صورت خطی باقی مانده است.

آنچه ذکر شد از باب نمونه بود.بنده برای نمایاندن قصورها و تقصیرها یکصد نفر از شخصیت های مهم اصفهان را انتخاب نمودم و درباره وضعیت آثارشان تحقیق کردم امّا در نگارش و نگرش باز از آوردن همه آن آمار و ارقام چشم پوشیدم امّا عده ای از آن عالمان را دریغ دارم که ذکر نکنم.

عالمانی چون سید بهاء الدین محمد حسینی مشهور به مختاری نائینی(1080- 1130 تا 1140 ق) (1)با 18 اثر،ملا علی نوری(...-1246 ق)با 13 پژوهش (2)،مرحوم محقّق سبزواری(...-1090 ق)با 10 تألیف (3)،آقا سید محمد باقر درچه ای(1264- 1342 ق)با حدود 10 اثر علمی که از آن جمله است دوره فقه و اصول ایشان در شانزده مجلد (4)،ملا صالح مازندرانی(...-1086 ق) 5با 10 عنوان تألیف،ابن مسکویه

ص:23


1- (1)) -دانشمندان و بزرگان اصفهان،سید مصلح الدین مهدوی،ج 2،ص 896.
2- (2)) -همان،501.
3- (3)) -رجال اصفهان،دکتر محمد باقر کتابی،ص 26؛دانشمندان و بزرگان اصفهان،ص 372.
4- (4)) -دانشمندان و بزرگان اصفهان،370-371؛ستاره ای از شرق،ص 630-638.در ص 635 این کتاب آمده مهم ترین اثر او یک دوره 18 جلدی فقه و اصول است که شامل مطالبی درباره فقه،اصول،کلام،درایه،رجال و دیگر باب های علمی است،هریک از این مجلدات معادل 600 تا 700 صفحه دست نویس با خط ریز است که می توان حدس زد مجلدات چاپی آن به بیش از پنجاه جلد بالغ شود.

(...-421 ق)با گزارش تراجم نگاران از 28 اثر علمی وی (1)،سید عبد الحسیب عاملی (...-1121 ق)با 10 نگارش (2)،صاحب عبّاد(...-334 یا 335 ق)با 15 تألیف. (3)

کتابشناسان 12 تألیف برای سید صدر الدین عاملی (4)،31 اثر برای مولی محمد باقر فشارکی(...-1314 ق) (5)و 35 کتاب و رساله برای سید محمد رضوی خوانساری (1292-1374 ق) (6)و 13 اثر و تعلیقات فراوان بر کتب رجالی برای شیخ الشریعه اصفهانی گزارش کرده اند. (7)

از مرحوم میر محمد صالح خاتون آبادی(1058-1116 یا 1126 ق)25 اثر از تراث علمی (8)و از آقا سید ابوالقاسم دهکردی(1272-1353 ق)24 تألیف و حاشیه و شرح بر آثار مفاخر شیعه (9)و از سید محمد حسن مجتهد اصفهانی(1207-1263 ق)30 کتاب و رساله (10)معرفی کرده اند.

آقا محمد علی هزار جریبی(1188-1245 ق)با 22 اثر (11)و ملا محمد تقی هروی

ص:24


1- (1)) -همان،ص 132.
2- (2)) -همان،245.
3- (3)) -فوائد رضویه،محدث قمی،ص 110؛دانشمندان و بزرگان اصفهان،ص 275.
4- (4)) -رجال اصفهان،محمد باقر کتابی،ص 121،دانشمندان و بزرگان اصفهان،ص 285.
5- (5)) -دانشمندان و بزرگان اصفهان،ص 318.
6- (6)) -همان،ص 660-662.
7- (7)) -دانشمندان و بزرگان اصفهان،ص 706-707.
8- (8)) -رجال اصفهان،محمد باقر کتابی،ص 55-56؛دانشمندان و بزرگان اصفهان،ص 726- 727.
9- (9)) -منبر الوسیله،آیت اللّه دهکردی،ج 1،ص 32-33.
10- (10)) -دانشمندان و بزرگان اصفهان،ص 487.
11- (11)) -همان،ص 503-504.

اصفهانی(1217-1299 ق)با 39 رساله و کتاب (1)در زمره این عالمان اند که بسیاری از آثارشان تحقیق و عرضه نشده است.

این وضعیت آثار مؤلفان و عالمان سرشناس و مشهور است؛حال و وضعیت آثار و تألیفات عالمان گمنامی که از چشم تراث پژوهان دور مانده و یا یکی و دو اثر مهم و مشهور دارند به مراتب بدتر و ناگوارتر از این است.

امروز همراهی و هماهنگی علم و فرهیختگی در کنار تدبیر و درایت و هنر،و ذوق و سلیقه در همه عرصه های احیاء تراث از پژوهش گرفته تا چاپ و توزیع از ضرورت های انکارناپذیری است که می تواند در توجه مردم ما جاذبه ایجاد کند و جامعه فرزانگان و جوانان با استعداد را به پیشینه با عظمت خودشان واقف کند.این توجه به میراث گرانسنگ کهن شیعه است که می تواند جوانان ما را با اعتماد به روح خودباوری،به بیگانه ستیزی و مرعوب نشدن در برابر زخارف فریبنده دنیای غرب سوق دهد.

یکی از بزرگان علم (2)نکته ای بس لطیف و حرکت آفرین و تحول ساز فرمودند که آن را چنین تقریر می کنم:

امروزه هیچکس در قرآن از جهت شماره سوره و آیات آن اختلافی ندارد؛یعنی همه سوره چهلم،آیه بیست و دوم را سوره مؤمن آیه ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ کٰانَتْ تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ فَکَفَرُوا... می دانند.اگر در موقعیت کنونی که در فضای حاکمیت اسلامی زندگی می کنیم مجموعه ای و زین و معتبر یا گروهی از زعمای علمی کشور گرد هم جمع می شدند و گروههایی در رشته های مختلف علوم تشکیل می دادند و پس از آن در هر رشته تعدادی از بزرگان و فرزانگان آن عالم را دعوت می کردند و از آنها می خواستند

ص:25


1- (1)) -همان،ص 406-408؛رجال اصفهانی،محمد باقر کتابی،ص 136-137.
2- (2)) -مجله حوزه،ش 22 مهر و آبان 1366،ص 26 و 27،قسمت دوم مصاحبه با استاد علامه حسن زاده آملی.

بهترین کتابهای آن رشته را معرفی کنند و در صورتی که مناسب تحقیق شده است آن را انتخاب کنند و در غیر این صورت براساس یک اسلوب واحد و شیوه نامه،سفارش تحقیق دهند،مجموعه ای از صدها جلد کتاب مختلف و متنوع در رشته های گوناگون علوم اسلامی می شد که با عنوان«گنجینه میراث علمی و فرهنگی شیعه»چاپ می شد.

علاوه بر این کار با هماهنگی های به عمل آمده،به همه ناشران کشور نیز بدون دریافت حق التألیف اجازه چاپ این آثار داده شود.اگر چنین اقدام بزرگی انجام شود، هزاران ساعت از عمر گرانبهای نخبگان جامعه صرفه جویی خواهد شد و همه می توانند در پژوهشهای خود به این مجموعه عظیم علمی آدرس بدهند.این مجموعه در طول زمان نیز قابل گسترش است و می تواند یک تحوّل بزرگ فرهنگی ایجاد کند.

تحقق این پروژه عظیم فرهنگی و علمی مشروط به وحدت رویه و پشتیبانی همه نهادهای پژوهشی و متولیان فرهنگی می تواند نقش تأثیرگذار و سهم مهم شیعه و ذخایر تفسیری،عرفانی،اخلاقی،فقهی،فلسفی و...آن را در شاکله فرهنگ اسلامی بهتر و بیشتر به جهانیان معرفی کند.

باری موقعیت مهم اصفهان از نظر جغرافیایی و قرار گرفتن آن در نقطه میانی کشور از ابعاد گوناگون فرهنگی،اجتماعی و علمی یک موقعیت ممتاز و استثنایی است.از طرفی راههای ارتباطی اصفهان با نقاط مختلف کشور،مناسب و سهل الوصول است.یعنی اصفهان برای ارتباط برقرار کردن با نقاط مختلف کشور،از آذربایجان تا مشهد و از کردستان تا سیستان و بلوچستان و خوزستان و امثال آنها نقطه مرکزی است.این توانمندی در کمتر استان شمالی،جنوبی یا شرقی و غربی کشور وجود دارد و بهتر از هر جایی می تواند با کل کشور ارتباط فرهنگی و علمی داشته باشد.بعلاوه ارتباط و نزدیکی این مرکز با مرکز بزرگ مذهبی-روحانی کشور-یعنی قم-و نیز تهران حائز اهمیّت است.

فضاهای شهری مناسب و برای کار فرهنگی آماده است.شهری با پیشینه فرهنگی و میراث دار زحمات عالمان بزرگ شیعه در چندین قرن گذشته و به خصوص در دوره

ص:26

حاکمیت سلسله صفویه در اصفهان میراثی بزرگ برای استفاده و رشد روزافزون است.

این استعدادهای خداوندی همه و همه مسئولیت آور و برای خداباوران، تلاش آفرین و غیرت زا است.

حال مائیم و این همه زمینه های بکر و دست نیالوده کار تراثی و پژوهش و با استعدادهای فراوان در بدنه ساختاری؛آیا وقت آن نرسیده که بر این ناسپاسی به درگاه پروردگار و کوتاهی ها و ناهماهنگی ها مهر پایان بزنیم و تلاش خود را در این عرصه دو چندان کنیم؟!به امید آن روز.

****

درباره این دفتر

در این دفتر هفت رساله ارائه شده است که در این جا به اختصار معرفی می شوند تفصیل مطالب و چند و چون پژوهش و تصحیح را در فهرست مطالب رساله ها و مقدمه های محققان رسائل جستجو کنید.

رساله اول:با عنوان دابة الارض از آثار علامه میر سید احمد علوی عاملی و پژوهشی قرآنی درباره آیه 82 از سوره نمل است که در آن از دابة الارض سخن به میان آورده و محقق گرامی آن جناب آقای حامد ناجی اصفهانی در پژوهشی متین و گرانقدر در مقدمه به بررسی نظرات پیرامون دابة الارض پرداخته و سپس متن را تحقیق و تصحیح نموده است.

رساله دوم:رساله ای بلند با عنوان«شرح خطبة البیان»-از مصادر بحار الانوار- است که آخوند مولی محمد تقی مجلسی اعلی اللّه مقامه دست به نگارش آن زده است و قبل از آنکه شروع به شرح خود خطبة البیان نماید،ناتمام مانده است.این تصحیح و تحقیق به همت محقق ارجمند جویا جهانبخش صورت انجام پذیرفته است.محقق اثر نسخه را براساس دو نسخه از این اثر تصحیح و تحقیق کرده است.

رساله سوم:متنی است مختصر که به خامه قلم علامه میر سید احمد علوی عاملی

ص:27

شاگرد و داماد میرداماد فراهم آمده است.وی این رساله را در تقدم نماز زیارت بر زیارت در زیارت از راه دور نگاشته و به بررسی ابعاد این مسئله پرداخته است.این اثر براساس تنها نسخه موجود از آن که به محبت جناب دکتر حامد ناجی اصفهانی به دستمان رسید.و آن نسخه از کتابخانه علامه بزرگوار سید محمد علی روضاتی می باشد، تصحیح و تحقیق گردیده است.

رساله چهارم:هفت استفتاء فقهی است که به همت محقق توانا و فرهیخته جناب حجة الاسلام علی صدرایی خویی تحقیق گردیده است.محقق گرامی اثر در مقدمه تحقیق تحلیلی محتوایی و موضوعی پیرامون آثار شیخ بهایی پرداخته و در نهایت با بحثی درباره مجموعه استفتاءات چاپ نشده شیخ بهایی به تحقیق این رساله کوتاه پرداخته است.ارزشمندی این استفتاءها گذشته از سؤالات آن شخصیت پرآوازه، ذوفنون و متضلّع شیخ بهایی است که چاپ همه آثار و تألیف های او و حتی آثار وابسته به آثارش را اعم از ترجمه و شرح و حاشیه و تعلیق ها ضروری و ارزشی نموده است.

رساله پنجم:«مشارع الاحکام»اثر فقهی ارزشمندی از صاحب فصول مرحوم حاج شیخ محمد حسین اصفهانی حایری است.

محقق ارجمند جناب حجة الاسلام حاج شیخ مهدی باقری با دقت و امعان نظر به تحقیق و تصحیح و استخراج منابع و تنظیم مقدمه ای نیکو پرداخته است و اثر را به شایستگی احیا نموده است.این اثر از آن جهت که اولین اثر فقهی تصحیح شده از این فقیه اصولی است نیز حائز اهمیت می باشد.

رساله ششم:کتابشناسی خودنوشت آثار ملا حبیب اللّه کاشانی است که براساس نسخه مؤلف به همت جناب آقای مجید غلامی جلیسه فراهم آمده است.محقق محترم اثر در پاورقی های مفصل و سودمند نسخ موجود از آثار و نیز گزارشی از چاپهای

ص:28

سنگی و حروفی آن ارائه کرده است که رساله را به اثری کامل پیرامون آثار ملا حبیب کاشانی درآورده است.

رساله هفتم:رساله ای کوتاه از خاندانی فخیم پیرامون حیات سراسر معنویت و فیض علامه فقیه و عارف سترگ حاج شیخ محمد حسین اصفهانی صاحب تفسیر شریف مجد البیان است که به مساعدت محقق گرامی جناب حجة الاسلام مجید هادی زاده تحقیق گردیده است.

در پایان این مقال به چند تذکر لازم اشاره می کنم:

1-نظرات محققان این اثر در مقدمه رساله ها و تصحیح ها الزاما نظر مرکز نیست و از آنجا که نظر هر پژوهشگر محترم است در مواقعی که میان نظر ما و محقق رساله اختلاف نظری وجود داشته،در صورت عدم توافق علمی،بر نظر محقق احترام گزارده و بدون اعمال نظر خود،به درج آن مبادرت ورزیده ایم.

2-در ویرایش رساله ها-به جز خطبة البیان-سعی نموده ایم بر یک سبک و اسلوب پیش رویم تا هماهنگی و همخوانی ویرایش رساله ها حفظ شود.

3-از محققان گرامی و پژوهشگران حوزه و دانشگاه برای پربار شدن این مجموعه دعوت به همکاری می کنیم و در صورتی که رساله هایی از تراث اصفهان به نظر دقیق و دست مبارک محققی غبار غربت از چهره آن زدوده شده باشد،برای درج در این رساله نامه تراث اصفهان استقبال می کنیم.

4-صمیمانه سپاسگذار می شویم که اهل علم و ادب و تحقیق معایب کار را تذکر دهند و نکته هایی درباره این مجموعه یا تحقیق محققان یا نقد تصحیحی برایمان ارسال دارند.امید آن داریم در دفترهای آینده این تراث قیّم،مقالاتی نیز در زمینه نقدنامه تراث پژوهشی داشته باشیم.

ص:29

5-تکرار سپاس های دفترهای قبل را بر خود شکر نامکرّر می دانم و از همه سرورانی که در به سامان رسیدن این سفر سلف صالح،همکار و پشتیبان و همراه بوده اند،صمیمانه سپاسگزاری می کنیم.به خصوص از دفتر آیت اللّه مظاهری،مسئول محترم مرکز تحقیقات رایانه ای و محققان گرامی و همکاران محترم مرکز تحقیقات رایانه ای و بخش احیاء تراث و قسمت خدمات رایانه.امید که این خدمت ناقابل به دیده نورانی رضایت مندی حضرت ولی اللّه الاعظم رسیده باشد.آمین.

و السلام صفر المظفر 1429 اسفند ماه سال 1386 بنده امیدوار خدا،محمّد جواد نورمحمّدی

ص:30

منابع تحقیق مقدمه

1-نبراس الضیاء و تسواء السّواء،معلم ثالث،میرداماد،با تعلیقات حکیم ملا علی نوری،تصحیح و تحقیق حامد ناجی اصفهانی،نشر میراث مکتوب و انتشارات هجرت، اول،1374،قم.

2-تقویم الایمان با شرح آن به نام کشف الحقایق از علامه میر سید احمد علوی و تعلیقات حکیم ملا علی نوری،معلم ثالث میرداماد،تحقیق و تقدیم علی اوجبی،نشر مؤسسه مطالعات اسلامی دانشگاه تهران و نشر میراث مکتوب،اول،1376،تهران.

3-مجموعه مقالات همایش فاضل سراب و اصفهان عصر وی،به اهتمام گروه تاریخ دانشگاه اصفهان با مشارکت مجموعه تاریخی،فرهنگی و مذهبی تخت فولاد،به کوشش دکتر اصغر منتظر القائم،و انتشارات دانشگاه اصفهان،اول،1382.

4-زندگی نامه علامه مجلسی،ج 1-3،سید مصلح الدین مهدوی،با حواشی علامه سید محمد علی روضاتی،چاپ سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی،اول،1378.

5-میراث حوزه علمیه اصفهان،دفتر سوم،به اهتمام محمد جواد نور محمدی،اول، 1386،قم.

6-راه نمای پژوهش درباره میرفندرسکی،محمد رضا زادهوش،مهر قائم،اول، اصفهان،1383.

7-فواید رضویّه،حاج شیخ عباس قمی،با کوشش دکتر عقیقی بخشایشی،نشر نوید اسلام،اول،1385،قم.

8-رجال اصفهان،دکتر سید محمد باقر کتابی،ج 1،انتشارات گلها،اول،1375.

ص:31

9-دانشمندان و بزرگان اصفهان،سید مصلح الدین مهدوی،تحقیق و تصحیح رحیم قاسمی،محمد رضا نیلفروشان،نشر گلدسته،اول،1384،اصفهان.

10-منبر الوسیله،آیت اللّه سید ابوالقاسم دهکردی،به کوشش مجید جلالی دهکردی،ج اول،دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم،اول،1379.

11-ستاره ای از شرق،سید تقی درچه ای«موسوی»،مؤسسه اطلاعات،تهران، اول،1383.

12-حکیم استرآباد میرداماد،دکتر سید علی موسوی بهبهانی،دانشگاه تهران، دوم،1377.

13-کتابشناسی خاندان کلباسی،سید محمد حسین حکیم،دست نوشته مؤلّف.

ص:32

دابة الارض

اشاره

مؤلّف:علاّمه میر سیّد احمد علوی عاملی

تحقیق و تصحیح:حامد ناجی اصفهانی

[مقدمه محقق]

درآمد:

«دابة الارض (1)»یکی از آموزه های قرآنی است که در سوره مبارکه نمل،آیه 82 به صراحت از آن یاد شده است: وَ إِذٰا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنٰا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النّٰاسَ کٰانُوا بِآیٰاتِنٰا لاٰ یُوقِنُونَ .

«و چون قول(-فرمان عذاب)بر ایشان فرود آید،جنبنده ای را از زمین برای آنان بیرون آوریم که با ایشان سخن گوید که مردم[چنان که سزد]به نشانه های ما یقین نداشتند»

بنا بدین آیه شریفه:

1-ظهور«دابة الارض»(-جنبنده زمین)به هنگام فرمان خداوند است،که این فرمان به اطلاق قرآنی می تواند در مقطعی از زمان خاص باشد یا با طلیعه قیامت در پایان دنیا.

ص:33


1- (1)) -در پاره ای از تفاسیر نام وی«جسّاسة»دانسته شده است؛بنگرید به روح البیان،ج 6، ص 372؛الجامع لاحکام القرآن،ج 14،ص 235.

2-رسالت«دابة الارض»گفتگو با مردم و اسکات آنان است.

طرفه درین مقام آن است که اجمال آیه بعد از این آیه وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیٰاتِنٰا فَهُمْ یُوزَعُونَ) (1)«و آن روز که از هر امتی،گروهی از کسانی را که آیات ما را تکذیب کرده اند محشور می گردانیم،پس آنان نگاه داشته می شوند تا همه به هم بپیوندند.»-در بدو امر با قیامت سازگار است و با توجّه به آموزه های شیعی با مساله رجعت،زیرا در قیامت همه گروه ها محشور می شوند ولی به دلالت این آیه «مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً» فقط دسته ای محشور می شوند.

مفسّران اهل سنّت درباره شناسایی«دابة الارض»روایات متهافت و ناسازگاری را عرضه کرده اند که به اخبار اسرائیلیات شبیه است و بنا به مفاد اکثر آنها این موجود، موجودی غیرانسانی می باشد (2)،از همین رو از دیرباز این روایات اگرچه در تفاسیر گوناگون سنی و شیعی راه یافته مورد تردید قرار گرفته است.در تفسیر فخر الدین رازی آمده است:«و اعلم أنّه لا دلالة فی الکتاب علی شیء من هذه الامور،فإن صحّ الخبر فیه عن الرسول صلّی اللّه علیه و آله قبل،و الاّ لم یلتفت الیه (3)».و سید محمّد طنطاوی در تفسیر خود آورده است:«و نحن نؤمن بأنّ هناک دابة تخرج فی آخر الزمان و أنها تکلّم الناس بکیفیة یعلمها اللّه-عزّ و جلّ-أمّا ما یتعلّق بالمکان الذی تخرج منه هذه الدابة و بالهیئة التی تکون علیها من حیث الطول و القصر،فنکل ذلک الی علمه سبحانه-حیث لم یرد حدیث صحیح یعتمد علیه فی بیان ذلک» (4).

البته به استناد روایتی منقول از امیر مؤمنان علیه السّلام پاره ای از مفسّران اهل سنت (5)این جنبنده را انسان دانسته اند.

ص:34


1- (1)) -سوره مبارکه نمل،آیه 82.
2- (2)) -آلوسی در روح المعانی،ج 10،ص 234 همین رأی را به صراحت برگزیده است.
3- (3)) -مفاتیح الغیب،ج 24،ص 572.
4- (4)) -التفسیر الوسیط للقرآن الکریم،ج 10،ص 359.
5- (5)) -الجامع لاحکام القرآن،ج 14،ص 237.
معرفی رساله علوی عاملی:

نگاشته علاّمه علوی عاملی،دربردارنده دو بخش است،الف:نقل روایات مفسّران اهل سنت؛

وی درین مقام با تتبّعی ژرف تمامی اقوال موجود درین موضوع را در هجده نقل گرد هم آورده است،و بنابر جستار ما مرجع اصلی وی در نقل هفت قول اوّل،تفسیر روض الجنان رازی با واسطه و یا بی واسطه بوده است،که در منقول ذیل تأثّر وی از رازی آشکار می نماید.

روض الجنان،ج 15،ص 73:«در خبر دیگر آمده که بر شکل مرغی باشد،پر و بال دارد و چهار پای دارد،و اللّه اعلم بصحته».

رساله:«در خبر دیگر آمده است بر شکل مرغی باشد،پر و بال دارد و چهار پای دارد،و اللّه اعلم».

البته در خور ذکر است که او،خود در ذیل نقل هفتم از رازی نام برده است:«شیخ جلیل ابو الفتوح خزاعی رازی...نقل نموده است»و این بخش از عبارات او در واقع پایان نقل وی از روض الجنان است!

ب:نقل روایات مفسّران شیعه؛

علوی عاملی خود به صراحت تمامی منقولات خود را از تفسیر مجمع البیان علاّمه طبرسی نقل کرده است (1)و در مآل به منقولات وی صحّه نهاده است،درین مقام نیز اسلوب وی از عبور از اقوال مفسّران اهل سنّت به نظر شیعه بسان سبک روض الجنان است.

ص:35


1- (1)) -منقول وی از عیاشی نیز بر پایه نقل مجمع البیان است،زیرا در تفسیر عیاشی چنین مطلبی وجود ندارد.

رساله:«این جمله اقوال در شکل و بیرون آمدن و طرز و سیرت دابة الارض است و جمیع این اخبار به طرز سنّیان است و امّا نزد ما شیعیان آن است که...».

روض الجنان،ج 15،ص 75:«و این اخباری است از طریق عامّه مخالفان و موافق اخباری است که آمد،از طرق اصحاب ما که گفتند دابه کنایت است از...»

*** بنابر رساله عاملی در تحقیق«دابة الارض»چهار جنبه از وی به شرح ذیل قابل شناسایی است: (1)

الف:صفات ظاهری:

موجودی شگفت که ترکیبی از اعضاء گاو،خوک،فیل،بز کوهی،شتر مرغ،شیر، پلنگ،گربه،گوسفند و شتر دارد.(1)

در جایی دیگر وی بسان مرغ دارای پر و بال دانسته شده است.(2)،(12)

موجودی است بسان آدمیان.(10)

موجودی بدون مو و پشم ولی دارای محاسن.(7)

دارای خلقت مهیب و دژم،چنان که حضرت موسی علیه السّلام از خدا خواست که این موجود به جای خود رود.(13)

همان بچه شتر ناقه حضرت صالح علیه السّلام است.(17)

اشاره به ماری است که در دیوار مکّه بود و عقاب آن را در هنگام تجدید بنای کعبه توسّط قریش گرفت. (2)

ب:محل خروج:

1-کوه صفا در مسجد الحرام.(11)

2-از درختی در مکه،در موسم حج.(15)

ص:36


1- (1)) -شماره های مندرج بین دو کمان نشانگر شماره حدیث آن در متن رساله علوی عاملی است.
2- (2)) -فتح القدیر،ج 4،ص 174.

3-مسجد کوفه از تنور حضرت نوح علیه السّلام.(16)

4-طائف.(16)

5-شب عیدی از مکه به منی رود.(6)

6-مسجد الحرام.(9)

7-از ناحیه دور دستی در یمن دو بار ظاهر شود و سپس از مکه بیرون آید.(3)

ج:رسالت دابة الارض:

تمییز مؤمن از کافر با گذاشتن علامتی خاصّ بر هریک،بدون آن که بتوانند از وی بگریزند(3،5،9)

داشتن مأموریتی فراگیر،به نحوی که تمامی موجودات متوجه او شوند.(14)

د:وجه تسمیه:

1-سرعت تند،چنان که کسی بدو نرسد(4)

2-داشتن طیّ الارض(نظر مؤلّف)

***

و امّا برطبق روایات شیعه،مراد از«دابة الارض»امیر مؤمنان،علی بن أبی طالب علیه السّلام است که رسالت خود را در رجعت پس از ظهور به انجام خواهد رسانید(19)،(20)؛ و این معنی در آیه بعد(سوره نمل،آیه 83)به اجمال مورد گفتگو قرار گرفته است.

برطبق رأی برخی از مفسّران،مراد از«دابة الارض»حضرت حجّت علیه السّلام (1)است که در زمانی خاصّ ظهور خواهد فرمود.ولی گویا این رأی موردنظر علوی عاملی نیست و از آن صحبتی به میان نیاورده است.

تذکّر:بنابر صحّت روایات 5،9 قرائت واژه«تکلمهم»بدون تشدید و به فتح«تاء» خواهد بود (2)،و این همان قول منقول از ابن عبّاس در این موضوع است.

ص:37


1- (1)) -روض الجنان،ج 15،ص 75.
2- (2)) -نیز بنگرید:جامع البیان،ج 20،ص 11.
تصحیح رساله:

(1)

در تحقیق این اثر از تنها نسخه یافت شده آن در اواسط مجموعه ای خطّی در هفت صفحه استفاده گردید،که حضرت استاد علاّمه سید محمد علی روضاتی-حفظه اللّه-با سماحت تامّ آن را از کتابخانه شخصی خود در اختیار نگارنده قرار دادند،و للّه درّه.

این نسخه بنابر پاره ای از خطخوردگی ها بظاهر خطّ مؤلّف است،جز آن که این دست نوشت از سویی با سایر خطوط مسلّم وی،همچون نسخه مصابیح القدس،العروة الوثقی،الخطفات القدسیة و...چندان سازگار نمی نماید.

و از سوی دیگر وجود پاره ای از اخطاء در آن،انتساب آن را به مؤلّف علاّمه آن ردّ می نماید.از این رو در تصحیح اثر حاضر با عنایت به تصحیح قیاسی،رساله حاضر عرضه گردید.

ص:38


1- (1)) -جهت تفصیل زندگی نامه و نسخه شناسی آثار علوی عاملی به مقدمه نگارنده بر شرح قبسات و مصقل صفا مراجعه شود.

ص:39

ص:40

[متن رساله]

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحیم

بعد از حمد نامحدود بر معبود بی زوال و درود نامعدود بر محمد و آل،چنین گوید افقر عباد اللّه الی رحمة ربی الغنی احمد بن زین العابدین العلوی،که باری تعالی در سوره نمل در کریمه وَ إِذٰا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنٰا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النّٰاسَ کٰانُوا بِآیٰاتِنٰا لاٰ یُوقِنُونَ (1)

یعنی چون قول بر ایشان واقع شود-یعنی چون عذاب بر ایشان واقع شود-واجب شود (2)-به معصیت-در آخر الزمان بیرون آریم جانوری از زمین.

امّا حدیث دابة الارض و اخباری که در این معنی وارد شده است.

[1]: ابن جریح در وصف دابة الارض نقل نموده که سرش شبیه به سر گاو، و چشمش به چشم خوک،و گوشش به گوش پیل،و شاخش به شاخ بز کوهی، و گردنش به گردن شتر مرغ،و سینه اش به سینه شیر،و رنگش رنگ پلنگ و تهی گاهش چنانکه گربه،و دنبالش مثل دنبال گوسفند،و پایش پای شتر،و فراخی در میان هر دو پایش دوازده گز باشد،و ما بین سرش تا قدم یک فرسنگ.و بعضی گویند که فراخی میان هر دو شاخش به قدر نیزه باشد. (3)

ص:41


1- (1)) -سوره مبارکه نمل،آیه 82.
2- (2)) -کذا در نسخه،بظاهر نسخه بدل«واقع شود»در نسخه است که در نسخه تصحیح ما در متن قرار گرفته است.
3- (3)) -بنگرید:زاد المسیر،ج 3،ص 369؛الکشاف،ج 3،ص 384؛روض الجنان،ج 15، ص 73.

[2]: و در خبری دیگر آمده است که:بر شکل مرغی باشد،پر و بال دارد و چهار پای دارد و اللّه اعلم. (1)و اخباری که بعد از این بیایند به صواب و راستی نزدیکتر است.

[3]: عبید اللّه بن عمر لیثی روایت کرده است از ابی سرحه[انصاری]اخباری،که رسول صلّی اللّه علیه و آله فرموده است که:این دابة را سه بیرون آمدن باشد،

یکبار،از اقصای یمن،و در بادیه و صحرا خبرش فاش شود،و لیک به مکّه نرسد.

و چون مدت مدیدی بر این گذرد یکبار دیگر بیرون آید،خبر آن در بادیه آشکار شود،و به مکّه خبر آن برسد.

در روزی مردمان در مسجد الحرام جمع باشند،از ناحیه و طرفی[از]مسجد از رکن و مقام بیرون آید،و خاک را از سر دور سازد،و در قبیله بنی مخزوم ظاهر شود، و مردمان ازو ترسیده گریزان شوند.و جمعی دانند که گریختن از آیات باری تعالی وجهی ندارد متوجّه آن شوند (2)،پس روی هایشان مانند ستارگان روشن و مستضی گردد.پس دابة الارض روی به زمین گزارد کسی به او نرسد،و گریزنده از آن نتواند گریخت؛پس اگر به دشمن رسد که راه باطل داشته باشد از ترس و بیم آن در پناه نماز گزاردن گریزد،و بعد از آن در پس پشت او در آید و گوید که ای فلان،اکنون مشغول نماز گزاردن شدی،پس آن کس نگاه در عقب کند داغی بر بازوی او نهد،و با مردمان در حضر و سفر رفاقت کند.مؤمنان را از کافران شناسد،پس یکی مؤمن گوید و دیگری را کافر،به اینکه«یا کافر»گوید نسبت به کافر و«یا مؤمن»گوید نسبت به مؤمن. (3)

[4]: حذیفة بن یمان روایت کرده از رسول صلّی اللّه علیه و آله که بالای«دابة الارض»بیست گز باشد،و در تند رفتنها کسی به او نرسد،و گریزنده ازو نتواند گریخت،مؤمن را علامت بر

ص:42


1- (1)) -بنگرید:زاد المسیر،ج 3،ص 369؛روض الجنان،ج 15،ص 73.
2- (2)) -روض الجنان،ج 15،ص 74:«مردم از او بترسند و بگریزند و جماعتی که دانند که از خودی نتوان گریختن،به پیش او شوند».
3- (3)) -ر.ک:مجمع البیان،ج 7،ص 366؛روض الجنان،ج 15،ص 75.

روی کند،و کافر را داغی بر روی نهد،عصای موسی با او باشد با خاتم سلیمان». (1)

[5]: و بعضی (2)دیگر روایت کرده اند از رسول صلّی اللّه علیه و آله که فرموده باشد که:دابة الارض چون بیرون آید عصاء موسی با او باشد و انگشتری سلیمان؛روی مؤمن را نقش کند به انگشتری،و بینی کافر را بشکند به عصا،و چون مؤمنان و کافران بر او حاضر شوند مؤمن را از کافر شناسد،خطاب نماید«یا مؤمن»!مؤمن را،و«یا کافر»!کافر را. (3)

[6]: و بعضی روایت (4)نموده اند که«دابّة الارض»شب عیدی که حاجیان از مکّه به منی روند،بیرون آید (5)و مردمان از پیش او و از پس او روند و هیچ منافقی نبوده باشد مگر بینیش کَنَد (6)،و هیچ مؤمن نباشد مگر آن که گرامیش دارد.

[7]: شیخ جلیل ابو الفتوح خزاعی رازی از امیر المؤمنین علیه السّلام نقل نموده است که از آن حضرت پرسیدند صفت دابة را،او دنبال دارد یا ندارد؟فرمود که:ندارد.و مو و پشم ندارد و محاسن. (7)

[8]: و بعض از متأخّرین مفسّرین نقل نموده اند که دابة انسانی است گویا که با صاحبان بدعت و کفر خواهد نمود،و ایشان را مغلوب خواهد گرداند.

[9]: حذیفة بن الیمان نقل نموده است که رسول صلّی اللّه علیه و آله را پرسیدم که یا رسول اللّه این

ص:43


1- (1)) -ر.ک:مجمع البیان،ج 7،ص 366؛زاد المسیر،ج 3،ص 371؛روض الجنان،ج 15، ص 74.
2- (2)) -روض الجنان،ج 15،ص 75:ابو هریره.
3- (3)) -روض الجنان،ج 15،ص 75؛جامع البیان،ج 20،ص 12.
4- (4)) -روض الجنان،ج 15،ص 75:عبد اللّه عمر.
5- (5)) -روض الجنان،ج 15،ص 75:«دابة الارض شب جمع برون آید،یعنی شب عید که حاجیان از مکه به منی شوند».
6- (6)) -روض الجنان،ج 15،ص 75:«هیچ منافق نباشد و الاّ او مهار در بینیش کند».
7- (7)) -در روض الجنان،ج 15،ص 75 آمده است:«گفت او دنبال ندارد،و وبر و پشم ندارد،انّما او محاسن دارد چنان که مردان شما».

دابه از کجا بیرون می آید؟گفت:از مسجدی که حرمت آن زیاده تر باشد از سائر مساجد که آن مسجد الحرام باشد، (1)در حالتی که عیسی علیه السّلام طواف خانه کعبه با مسلمانان کند،و زمین در زیر قدم ایشان بجنبد،چنانچه قندیلهای کعبه بجنبد و کوه صفا شکافته شود از جانب مشعر الحرام،و آن از کوه صفا به در آید،هیچ رونده آن را نرسد،و هیچ گریزنده[ای]از آن نتواند گریخت رستن (2)مردم را به نام ایمان و کفر خواند،امّا مؤمن را نکته و نقطه بر روی او زند سفید،و آن نقطه پهن شود تا همه روی او نورانی شود؛و کافر را نقطه سیاه بر روی او زند که همه روی او سیاه شود گردد.بر روی آن بنویسد که این مؤمن است و بر روی این بنویسد که کافر است. (3)

[10]: و بعضی نقل نموده اند که روی آن چون روی آدمیان باشد. (4)

[11]: و بعضی گفته اند که از شکافی بیرون آید که در کوه صفاست سه روز بیرون آید (5)که هنوز ثلثی از آن بیرون نیامده باشد،چون بیرون آید بعد از آن که بیرون آید سر او باید رسد به منافق،رسد که در نماز بوده باشند.به ایشان گوید که شما را به نماز چه حاجت است؟آنگاه مهار در بینی ایشان کند.

[12]: و وهب گوید که تن آن چون تن مرغان بود. (6)

[13]: و حسن بصری گوید که موسی علیه السّلام از خدای تعالی درخواست تا دابه را به او نماید،سه شبانه روز از کوه بیرون می آمد و در حوالی رفت، (7)خلقت مهیب و منظری فقیع داشت،موسی فرمود بار خدایا فرمان ده تا به جای خود رود. (8)

ص:44


1- (1)) -ر.ک:الکشاف،ج 3،ص 384.
2- (2)) -هکذا در نسخه.
3- (3)) -الکشاف،ج 3،ص 385؛روض الجنان،ج 15،ص 76.
4- (4)) -روض الجنان،ج 15،ص 76 به نقل از وهب.
5- (5)) -الجامع لاحکام القرآن،ج 14،ص 237.
6- (6)) -زاد المسیر،ج 3،ص 370؛روض الجنان،ج 15،ص 76.
7- (7)) -اصل:در هوالی رفعت.
8- (8)) -کشف الاسرار،ج 7،ص 258؛منهج الصادقین،ج 7،ص 37.

[14]: و بعضی نقل کرده اند از رسول صلّی اللّه علیه و آله که بیرون آید«دابة الارض»،پس فریاد کند سه نوبت که بشنود آواز آن را هرکس که میان مشرق و مغرب باشد.

[15]: و قتیبی در کتاب عیون اخبار نقل کرده است که در موسم حج از درختی از مکه بیرون آید که سرش به این رسد، (1)و پای او از خاک هنوز بیرون نیامده باشد.

[16]: و بعضی نقل کرده اند که بیرون آید از مسجد کوفه از موضعی که فأر تنّور نوح، و بعضی گویند از طائف. (2)

[17]: و بعضی را اعتقاد آنست که«دابة الارض»عبارت است از بچه ناقه صالح علیه السّلام (3)که چون کافری ناقه صالح را کشت آن بچه اش (4)گریزان شد،سنگی شق شد (5)پس آن بچه در اندرون آن سنگ رفت،پس آن سنگ به هم آمد و در آن سنگ پنهان است تا حکم حق تعالی[بر]بیرون آمدن آن شود. (6)و بعضی از شعراء عرب این مضمون را به بیتی درآورده گفته است

و اذکر خروج فصیل ناقة صالح یسم الوری بالکف و الایمان

و معنی این بیت آن است که به خاطر رسان بچه ناقه صالح را،نام خواهد برد خلق آن را به کافر و مؤمن.

[18]: ابو الجوزا گفت عبد اللّه عباس را گفتم که باری تعالی فرموده است در حق دابة الارض که«تکلمهم»از«کلام»است به معنی سخن گفتن،یا از«کلم»است به معنی جراحت؟

ص:45


1- (1)) -کذا در نسخه.
2- (2)) -بنگرید:الجامع لأحکام القران،ج 14،ص 237.
3- (3)) -الجامع لأحکام القرآن،ج 14،ص 235؛فتح القدیر،ج 4،ص 151.
4- (4)) -کذا در نسخه به همین عبارت/شاید بچه شتر.
5- (5)) -یعنی شکاف برداشت.
6- (6)) -هکذا در نسخه/نسخه خطخوردگی دارد و احتمالا در اول چنین بوده است:«حکم حق تعالی شود بیرون آید».

گفت:که از هر دو باشد،با مؤمنانش کلام باشد،و با کافران«کلم»به معنی جراحت. (1)

پس حاصل معنی آن است که هرگاه مردمان امر معروف و نهی منکر را رها کنند بیرون آوریم برای ایشان جانوری از زمین که حرف گوید با مؤمنان،و مجروح سازد کافران را.

این جمله اقوال در شکل و بیرون آمدن و طرز و سیرت«دابة الارض»است،و جمیع این اخبار به طرز سنیان است.و اما نزد ما شیعیان آن است که در وقت خروج صاحب الزمان (2)حضرت علی بن ابی طالب علیه السّلام بیرون آید،و عصاء موسی در یک دست، خاتم سلیمان در دست دیگر اوست.و چون آن حضرت را طیّ الارض باشد تعبیر از آن به«دابة الارض»شده است به شکل مبارک خود و به هیبت تمام،

[19]: شیخ جلیل،طبرسی که از اکابر شیعه است در مجمع البیان آورده است به این عبارت:«و قد روی عن علی علیه السّلام أنّه صاحب العصا و المیسم»،یعنی روایت کرده شده است از حضرت علی علیه السلام من صاحب عصا و میسمم (3)،یعنی انگشتری سلیمان. (4)

[20]: و باز شیخ طبرسی نقل نموده است از علی بن ابراهیم بن هاشم که او در تفسیر خود روایت کرده است از حضرت ابی عبد اللّه علیه السّلام که آن حضرت فرموده که مردی در زمان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله به عمار بن یاسر گفت که ای ابا الیقظان آیه[ای]در کتاب اللّه است که دل مرا خراب و فاسد کرده است،عمار گفت که کدام آیه است؟پس آن مرد گفت که «دابة»است که بیرون خواهد آمد در آخر الزمان.عمار گفت به خدای که ننشینم و نخورم و نیاشامم تا که آن را به تو بنمایم،پس عمار آن کس را برداشته به خدمت

ص:46


1- (1)) -بسنجید:کشف الأسرار،ج 7،ص 258؛الکشاف،ج 3،ص 385؛زاد المسیر،ج 3،ص 371؛روض الجنان،ج 15،ص 77؛التبیان،ج 8،ص 119.
2- (2)) -در نسخه اساس بالای«الزمان»آمده است:الأمر-خ ل.
3- (3)) -اصل:میسم.
4- (4)) -مجمع البیان،ج 7،ص 366.

امیر المؤمنین علیه السّلام آورد و آن حضرت تناول می نمود خرما و روغن تازه با شیر،پس آن حضرت به عمار خطاب نمود که نزدیکتر آی!پس عمار نشست و با حضرت رفیق چیز خوردن شد،آن مرد تعجّب کرد از عمار،پس چون عمار برخواست آن مرد اعتراض کرد که تو گفتی قسم یاد نمودی که نخوری و نیاشامی تا مرا«دابة الارض»نمائی پس عمار گفت به تو نمودم،اگر ادراک و شعور می داشتی. (1)

[21]: و باز عیاشی همین حکایت را از ابی ذر غفاری-رضی اللّه عنه-نقل نموده است،و چون آن حضرت قسیم بهشت و دوزخ است،پس مؤمن را خطاب به بهشتی کند و غیر مؤمن را به دوزخ. (2)

و آیه دلالت دارد بر صحّت رجعت (3)جمعی از اموات در زمان خروج صاحب الزمان علیه السّلام (4)زنده خواهند گردید،و متصل به آیه«دابة الارض»فرموده است که وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیٰاتِنٰا فَهُمْ یُوزَعُونَ (5)و چون این آیه دلالت دارد بر آن که پاره ای از مردمان حشر خواهند شد،پس پیش از قیامت خواهد بود؛زیرا که در قیامت جمیع خلائق حشر خواهند شد،چنانچه حقّ تعالی در قیامت فرموده که: وَ حَشَرْنٰاهُمْ فَلَمْ نُغٰادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً . (6)

ص:47


1- (1)) -همان جا.
2- (2)) -بسنجید:مجمع البیان،ج 7،ص 367؛التبیان،ج 8،ص 120؛تفسیر الصافی،ج 4، ص 76.
3- (3)) -مجمع البیان،ج 7،ص 366 و تفسیر الصافی،ج 4،ص 75 به نقل از عیاشی.
4- (4)) -در بالای آن«الامر»آمده است.
5- (5)) -سوره مبارکه نمل،آیه 83.
6- (6)) -سوره مبارکه کهف،آیه 47.
پاره از منابع پژوهش

1-الکشاف،محمود الزمخشری،4 ج،دار الکتاب العربی،بیروت،1407 ق.

2-کشف الاسرار،رشید الدین میبدی،تحقیق علی اصغر حکمت،10 ج،امیر کبیر، تهران،1371.

3-زاد المسیر،ابو الفرج ابن جوزی،تحقیق عبد الرزاق مهدی،4 ج،دار الکتاب العربی، بیروت،1422 ق.

4-روض الجنان،ابو الفتوح رازی،تحقیق محمد جعفر یاحقی و محمد مهدی ناصح،20 ج، بنیاد پژوهشهای آستان قدس،مشهد،1408 ق.

5-التبیان،الشیخ حسن الطوسی،تحقیق احمد قصیر العاملی،10 ج،دار احیاء التراث العربی،بیروت.

6-مجمع البیان،فضل بن حسن الطبرسی،10 ج،ناصر خسرو،تهران،1372 ش.

7-الصافی،الملا محسن الفیض الکاشانی،تحقیق حسین اعلمی،5 ج،الصدر،تهران، 1415 ق.

8-جامع البیان،ابو جعفر محمد الطبری،30 ج،دار المعرفة،بیروت،1412 ق.

9-الجامع لاحکام القرآن،محمد بن احمد القرطبی،21 ج،ناصر خسرو،تهران 1264 ش.

10-فتح القدیر،محمد بن علی الشوکانی،6 ج،دار ابن کثیر و دار الکلم الطبیب،دمشق و بیروت 1414 ق.

11-مفاتیح الغیب،فخر الدین الرازی،32 ج،دار احیاء التراث العربی،بیروت،1420 ق.

12-روح البیان،اسماعیل الحقی البروسوی،10 ج،دار الفکر،بیروت.

13-التفسیر الوسیط للقرآن الکریم،السید محمد الطنطاوی،15 ج،دار النهضة،مصر.

14-روح المعانی،السید محمود آلوسی،تحقیق علی عبد الباری عطیة،16 ج،دار الکتب العلمیة،بیروت،1415 ق.

15-منهج الصادقین،ملا فتح اللّه کاشانی،10 ج،کتابفروشی علمی،تهران،1336 ش.

ص:48

شرح خطبة البیان

اشاره

مؤلّف:آخوند مولانا محمّد تقی مجلسی قدس سرّه(1070 ق)

تحقیق و تصحیح:جویا جهانبخش

پیشگفتار پژوهنده

اشاره

متنی که در معرض دید و داوری أرباب تحقیق و نظر قرار می گیرد،تألیفی است نویافته از آثار محدّث نامی عصر صفوی،آخوند ملاّ محمّد تقی مجلسی(مجلسی أوّل/ ف:1070 ه.ق.)که به آهنگ شرح خطبة البیان نگارش آن را آغاز نموده و به تمهید مقدّمات درازدامن پرداخته و علی الظّاهر تألیف آن را در نیمه راه و پیش از ختم مقدّمات و آغاز شرح نصّ خطبة البیان رها کرده است.به هر روی،متنی که به دست آمده-چنان که ملاحظه خواهید فرمود-ناتمام است و البتّه به تفصیلی که این مقام را گنجایش آن نیست،گمان می رود بعمد از پیگیری آن عنان بر تافته باشند.

خطبة البیان،گفتاری است با کاست و فزود و نقلهای ناهمسان که-به قول علاّمه مولانا محمّد باقر مجلسی و شماری از دیگر حدیث شناسان إمامیّه-برخی از غالیان و پیروان ایشان به أمیر مؤمنان علی علیه السّلام نسبت داده اند و اگرچه از حیث لفظ و مضمون

ص:49

مورد خرده گیری بوده و در حدیثنامه های معتبر و مهمّ شیعی نیز نیامده است، دریغمندانه از معدودی جلب نظر کرده و سبب گردیده است أحیانا بدان استشهاد یا استناد کنند.

متن حاضر،چون:أوّلا،از مؤلّفات مجلسی أوّل است و برای اطّلاع بر سیر و صیرورت علمی این دانشمند نامی به کار می آید؛ثانیا،إقدام به تألیف و باز ایستادن از إتمام آن-در کنار پاره ای قرائن-،نمودار دگردیسی فکری و فرهنگیی تواند بود که جامعه علمی در عصر صفوی به خود می دید؛ثالثا،سررشته ای در باب نحوه ترویج روایت موسوم به«حدیث نورانیّت»به دست می دهد؛رابعا،تنها بر پاره ای مفاهیم نااستوار یا أخبار مشکوک،اشتمال نداشته،بلکه پاره ای از فضائل و مناقب ممتاز أمیر مؤمنان علی-علیه السّلام-و دیگر پیشوایان پاک-علیهم السّلام-را نیز شامل است که دیده وران شیعی و سنّی بدان باورمند بوده و هستند؛و خامسا،از روزگار تألیف تاکنون بیشتر در زاویه خمول بوده و زین رو در مطالعات تاریخی و حدیثی و تراثی در معرض نقد و بررسی نیامده است،شاینده تحقیق و نشر دیده شد.

از برای تصحیح و تحقیق این متن دو دستنوشت به دست داشته ایم-هرچند پسان تر دستنوشت سومی نیز از این متن شناخته ایم-؛و آن دو دستنوشت از این قراراند:

یکی دستنوشت کتابخانه ملّی ملک(به شماره 1573)،و دیگر دستنوشت متعلّق به علاّمه آیة اللّه حاج سیّد محمّد علی روضاتی-دام علاه.

تصویر دستنوشت ملک را دوست ارجمند،حجّة الإسلام و المسلمین علی صدرائی خوئی-حفظه اللّه و رعاه-،إتحاف فرمود.این دستنوشت که به آن رمز M داده ایم سخت مغلوط و آلوده به تصحیفات و تحریفات فراوان است،و تنها از برای آنکه خواننده به چون و چند آن نیک آگاه شود،رنج گزارش اختلافات آن را با نسخه دیگر بر خود هموار داشته ایم؛اختلافاتی که أغلب پشیزی ارزش ندارند.

ص:50

دسترس به تصویر دستنوشت ملکی آیة اللّه روضاتی-أدام اللّه ظلّه-به مرحمت خود ایشان حاصل شد.این دستنوشت که با رمز R از آن یاده کرده ایم نسبتا صحیح و مضبوط است و مؤلّف به قلم خویش در آن إصلاحاتی کرده.با وجود دستنوشت آیة اللّه روضاتی که أوّلا-چنان که اشاره شد-آثار قلم مجلسی أوّل در آن است،و ثانیا- آنسان که از یادداشتهای پایان آن برمی آید-در تملّک ملاّ محمّد جعفر فرزند مؤلّف بوده،هیچ شکّی در نسبت این متن به مجلسی أوّل باقی نمی ماند.

به نظر می رسد که ماتن فقید،در مطالعه دستنوشت R ،نه تنها برخی سهو القلم های رونویسگر را إصلاح و تدارک نموده،در عبارات و نوشتار خویش نیز بازنگری می کرده و به نوعی کتاب خود را بازویرائی نموده است.

گواه این گمان،عبارات مشترکی است که در دستنوشت R و M موجوداند و در R قلم زده شده یا مورد تجدید نظر قرار گرفته اند.پیداست بیشینه این عبارات از قلم خود مجلسی یکم تراویده بوده است؛چه،نه R از روی M استنساخ گردیده و نه M از روی R ،و این عبارات در مادر نسخه هر دو وجود داشته است.

یادداشتهای توضیحی و تخریجات و تعلیقات و موادّی که برای این متن فراهم کرده بودیم،با مقدّمه ای مفصّل-از جمله در باب«خطبة البیان»و حدیث موسوم به «نورانیّت»و...-،بس درازدامن تر از آن بود که در میراث حوزه اصفهان تواند گنجید.

پس به نشری دیگر وانهاده شد؛ لَعَلَّ اللّٰهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذٰلِکَ أَمْراً .

از همه کسانی که در سامان یافتن این ویراست یاری کرده اند،از جمله بزرگوارانی که تصویر نسخه ها را مرحمت نمودند و نیز آقای علیرضا رحمانی ملک آباد که در مقابله یکچند مساعدت کردند،سپاسگزارم.

و الحمد للّه أوّلا و اخرا کمین خادم کتاب و سنّت:

جویا جهانبخش اصفهان1386/ هش.

ص:51

پینوشتها

(1)-این داوری از علاّمه مولانا محمّد باقر مجلسی(مجلسی ثانی)-رضوان اللّه علیه-است که «خطبة البیان»جز در کتابهای غالیان و مانند ایشان نیامده است.

تفصیل گفتگو را در باب این داوری و داوریهای مشابه و چون و چند«خطبة البیان»،به پژوهشنامه ای که در همین باره در دست تدوین است،وامی نهیم.

از پژوهشهای چاپ شده موجود،دست کم نوشته های شادروان شیخ محمّد جواد مغنیه و آقای سیّد جعفر مرتضی عاملی در این باره سزاوار مراجعه است.

(2)-سخت مایه تأسّف است که بسیاری أحادیث معتبر و باورآفرین در این مجموعه با مشتی أخبار سست و مشکوک همنشین گردیده اند و اگر خواننده خود در نقد تراث و دانش حدیث دیده ور نباشد ای بسا أخبار استوار کتاب را تحت الشّعاع پاره ای مرویّات ضعیف بنهد و از یک سنخ بپندارد.

البتّه این خلط و در آمیختن غثّ و سمین،منحصر به این کتاب و مجلسی یکم نیست.در کثیری از مناقب نامه ها چنین مسامحات و برف انبار أخبار مشهود می افتد بدان سان که گروهی را- حشویانه-به پذیرش هر رطب و یابس تشویق می کند و گروهی را به تشکیک در فقره های مناقشه ناپذیر می اندازد.

پالایش عالمانه مناقب نامه و رده بندی اعتباری أخبار مناقب،از بایسته های علمی روزگار ماست.

(3)-قرآن کریم:س 65،ی 1.

ص:52

ص:53

ص:54

ص:55

ص:56

[متن رساله]

اشاره

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

[مقدمه مؤلف]

سبحان من تقدّس بجلال عظمته عن أن تحیط به أوهام العارفین و تعالی بعظمة (1)کبریآئه عن أن تناله (2)أفکار الواصلین و تنزّه بکبریاء لاهوتیّته (3)عن أن تدرکه (4)قلوب المخلصین (5)و الصّلوة علی حبیب إله العالمین و فصّ خاتم الأنبیاء و المرسلین،محمّد المبعوث إلی الإنس و الجنّ أجمعین،و عترته شموس سمآء الدّین و نجوم فلک الیقین، علیّ بن أبی طالب و ذرّیّته المطهّرین،صلوة دائمة بدوام السّموات و الأرضین. (6)

أمّا بعد (7)،

مخفی نماند که چون خطبه مبارکه موسومه به«خطبة البیان» (8)از جمله خطب (9)مولای (10)مؤمنان و پیشوای متّقیان و وارث علوم جمیع پیغمبران و قسمت کننده خلد و نیران و در وجوب متابعت شریک قرآن،برگزیده پروردگار عالمیان و نفس و جان پیغمبر آخر الزّمان،لا أحصی ثناء علیک أنت کما أثنیت علی نفسک، (11)

ص:57


1- (1)) -بعظمة/ M بعظمته.
2- (2)) -تناله/ R تناله.
3- (3)) -لاهوتیّته/ M لاهوتیّه[کذا!].
4- (4)) -تدرکه/ R تدرکه.
5- (5)) -المخلصین/ R المخلصّین.
6- (6)) -الأرضین/ M الأرضین.
7- (7)) -أمّا بعد/ M ندارد.
8- (8)) -خطبة البیان/ M خطبة البیان.
9- (9)) -خطب/ M خطبه.
10- (10)) -مولای/زبر میم از M است.
11- (11)) -لا أحصی ثناء.../حدیث نبوی است.نگر:فرهنگ مأثورات متون عرفانی،باقر

آنجا که کمال کبریای تو بود عالم نمی از بحر عطای تو بود

ما را چه حد حمد و (1)ثنای تو بود هم حمد و ثنای تو سزای (2)تو بود

مولانا و مولی الثّقلین و مقتدانا و مقتدی الکونین،کلام اللّه (3)النّاطق،علیّ بن أبی طالب -علیه من (4)الصّلوات أزکاها و من التّحیّات أنماها-،خطبه ای (5)بود در کمال إغلاق و نهایت إشکال؛و درین أوقات در عالی مجلس نوّاب أشرف أقدس أعلی،کلب آستان علیّ بن أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه-،شاه عبّاس الحسینیّ الموسویّ الصّفوی- خلّد اللّه ملکه أبدا-مذکور شده بود و خواهان آن بودند،این فقیر بی بضاعت،محمّد تقی بن المجلسی (6)الاصفهانی،در خور فهم خود آن را شرحی کرد تا عالی مجلس شریف به آن مزیّن گردد و شیعیان حضرت أمیر المؤمنین(ع)از آن بهره مند گردند و ثواب آن به روزگار (7)فرخنده آثار أشرف أقدس أعلی عاید گردد-و من اللّه الاستعانة و التّوفیق.

و چون إیضاح آن مبتنی بود بر ذکر بعضی از آیات و أحادیث و کلام أصحاب تحقیق و عرفان،لا جرم مقدّم بر مطلوب،شروع در آنها شد.

ای طالب دین قویم!و ای پیماینده صراط مستقیم!اندکی از چاه طبیعت بیرون آی، و آنچه بر مذاق تو درست نیاید،حمل بر قصور فهم خود کن،نه بر غلو (8)،زیرا که ذات مقدّس مطهّر مرتضوی-تعالی شأنه (9)-نه در مرتبه ایست (10)که أمثال ما و تو گمگشتان تیه (11)طبیعت پی بدان توانیم برد،بلکه ملائکه مقرّبین و أنبیاء مرسلین به حقیقت آن حضرت

ص:58


1- (1)) -و/در M نیست.
2- (2)) -سزای/در M رضای.
3- (3)) -اللّه/در M نیامده است.
4- (4)) -من/ M من.
5- (5)) -خطبه ای/ M خطبه.
6- (6)) -المجلسی/ R مجلسی.
7- (7)) -به روزگار/ M پروردگار.
8- (8)) -غلو/ M علو.از همینجا پیداست که مشکّکان و منکران خطبة البیان را گفتاری غالیانه می شمرده اند.
9- (9)) -تعالی شانه/چنین است در M و R .
10- (10)) -مرتبه ایست/ M مرتبه.
11- (11)) -تیه/«تیه»یعنی:بیابان خشک و بی آب و علف.

نمی توانند رسید چنانکه منقولست از آن پیشوای (1)پیغمبران که:یا علی!نمی شناسد خدای-تبارک و تعالی-را کسی بغیر از من و (2)تو،و نمی شناسد (3)مرا کسی بغیر از خدای عزّ و جلّ-و تو،و نمی شناسد تو را کسی بغیر از خدای-تقدّس و تعالی-و من.

هرچند که جان عارف آگاه بود کی در حرم قدس تواش راه بود

دست همه أهل کشف و أرباب شهود از دامن إدراک تو کوتاه بود (4)

و دیگر أحادیث که به گوش هوش تو خواهم رسانید.

أوّلا بدان که واردست (5)در أخبار از نبیّ مختار و ائمّه أطهار-صلوات اللّه علیهم أجمعین- آنکه:ذات مقدّس إلهی-جلّت عظمته-در أزل الازال با کمال ظهور مخفی بود؛خواست که ظاهر گردد،نور مقدّس مطهّر مصطفی و مرتضی را آفرید چنانکه در حدیث قدسی (6)واردست (7)که:کنت کنزا مخفیّا فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لأعرف، (8)یعنی:من گنجی بودم (9)مخفی خواستم (10)که شناخته شوم آفریدم خلق را تا شناخته شوم و بنابر حدیث سابق کسی را غیر از محمّد و علی (11)-صلوات اللّه علیهما-قابلیّت معرفت حضرت حق-سبحانه و تعالی-نبود.پس مراد از خلق درین حدیث ایشان بوده باشند چنانکه مولوی معنوی بدین إشاره کرده اند:

ص:59


1- (1)) -پیشوای/ R پیش وای[کذا].
2- (2)) -و/در M «و»آشکارا زبر دارد.
3- (3)) -نمی شناسد/در M سین زیر دارد.
4- (4)) -این چارانه در شمار چارانه های منسوب به أبو سعید أبو الخیر است.
5- (5)) -واردست/ M وارد است.
6- (6)) -قدسی/ M ندارد.
7- (7)) -واردست/ M وارداست.
8- (8)) -لأعرف/در هامش M به خطّی روشن نوشته شده:لکی اعرف. از برای این حدیث قدسی،نگر:فرهنگ مأثورات متون عرفانی،ص 386.
9- (9)) -بودم/در M دال زیر دارد.
10- (10)) -خواستم/در M با هیأت«خواستم»کتابت کرده و در واقع معدوله بودن«واو»را اینگونه خاطرنشان کرده اند.
11- (11)) -علی/ M علّی.

أحمدا!خود کیست اسپاه (1)زمین ماه بین بر چرخ و بشکافش جبین

کنت کنزا رحمة مخفیّة فابتغیت أمّة مهدیّة

تاج«کرّمنا»ست بر فرق سرت (2) طوق«أعطیناک»آویز (3)درت

قفلهای ناگشوده مانده بود از کف«إنّا فتحنا»برگشود

صد هزاران آفرین بر جان او بر قدوم دور (4)فرزندان او

آن خلیفه زادگان (5)مقبلش زاده اند از عنصر جان و دلش (6)

ما را طلب و نیاز دادی (7)آغاز پس برحسب طلب تو در (8)کردی باز

اینها همه چیست؟!تا کنی گنج نهان بر خلق جهان عیان (9)ز گنجینه راز

و دیگر حدیث أوّل ما خلق اللّه نوری (10)،یعنی:أوّل چیزی که خدای-تبارک و تعالی-

ص:60


1- (1)) -اسپاه/ M اسیای.
2- (2)) -سرت/در M (گویا به خطّی الحاقی)دستکاری شده و به«سراست»[!]بدل گردیده.
3- (3)) -آویز/در M بالای سطر«د»افزوده شده تا«آویزد»خوانده شود.
4- (4)) -دور/چنین است در R .در M دوز.در مثنوی ی تصحیح نیکلسون(چ لاهوتی،د:6،ب: 175)«و دور»آمده است.
5- (5)) -خلیفه زادگان/ M خلیفة زادکان.
6- (6)) -این بیتها را-به ترتیب-نگر در:مثنوی(چاپ لاهوتی)،د:2،ب:353 و 364؛د:5،ب: 3574؛د:6،ب:166،175،176-البتّه با تفاوت هائی در ضبط.
7- (7)) -دادی/ M داری.
8- (8)) -تو در/ R ندارد.ضبط نص،موافق M است.
9- (9)) -عیان/در M عین آشکارا زبر دارد.
10- (10)) -نوری/ M نوری. «أوّل ما خلق اللّه نوری»را به عنوان حدیث نبوی نگر در:عوالی الّلالی،99/4؛و:الرّواشح السّماویّة،ط.دار الحدیث،ص 64؛و:نور البراهین جزائری،179/1؛و:الحاشیة علی أصول الکافی ی میرزا رفیعا،ص 473 و 578؛و...

آفرید (1)نور من بود،و حدیث قدسی یا محمّد!لو لاک لما خلقت الأفلاک، (2)یعنی:ای محمّد!اگر تو نمی بودی من نمی آفریدم أفلاک را.و آیه کریمه وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَکُمْ (3)بر اتّحاد (4)نور محمّد و علی (5)شاهدست و حدیث مشهور أنا و علیّ من نور واحد (6)- یعنی:من و علی از یک نوریم-بدین معنی ناطق؛و آنکه در أحادیث وارد شده است که:

أوّل ما خلق اللّه العقل (7)یعنی أوّل چیزی که خدای-تبارک و (8)تعالی-آفرید عقل بود و مذهب جماهیر حکما آنست که أوّل فیضی که از مبدإ فیّاض فایض (9)شد (10)إیجاد عقل

ص:61


1- (1)) -آفرید/ M افریده.ضبط نص،موافق R است.
2- (2)) -یا محمّد لولاک.../حدیث قدسی«لولاک لما خلقت الأفلاک»-که تحقیق در آن محتاج مجالی فراخ تر از این است-از مشهورات فریقین است(از جمله،نگر:فرهنگ مأثورات متون عرفانی،ص 440)لیک به صورت«یا محمّد!لولاک لما خلقت الأفلاک»در مصادر و منابع نیافتم؛ پس جای فحص و تتبّع همچنان باقی است.
3- (3)) -قرآن کریم:س 3،ی 61.
4- (4)) -بر اتّحاد/ M بر اتّخاذ(که مکرّر نیز نوشته).
5- (5)) -و/ M آشکارا زبر دارد.
6- (6)) -أنا و علیّ من نور واحد/این عبارت به عنوان حدیث نبوی آمده است در:عوالی اللاّلی، 124/4؛و:الرّواشح السّماویّة،ط.دار الحدیث،ص 64؛و:بحار الأنوار،48/33(در ضمن توضیحات مؤلّف)؛و:الحاشیة علی أصول الکافی ی میرزا رفیعا،ص 578؛و... البتّه حدیث«خلقت أنا و علیّ من نور واحد»در متون بس کهن تر و پرشمارتر دستیاب می شود.
7- (7)) -العقل/ R العقل.ضبط نص موافق M است. عبارت«أوّل ما خلق اللّه العقل»را به عنوان حدیث نبوی نگر در:عوالی اللاّلی،4 /99؛و: الرّواشح السّماویّة،ط.دار الحدیث،ص 64؛و:... مزید آگاهی را همچنین نگر:بحار الأنوار،102/1؛و:فیض القدیر مناوی،ط.أحمد عبد السّلام، 668/4؛و:...
8- (8)) -و/در R از قلم افتاده است.
9- (9)) -فایض/ M فایز.
10- (10)) -شد/ M شده.

أوّل بود یا محمولست بر آنکه أوّلیّت إضافی باشد یعنی بعد از إیجاد نور آن حضرت،أوّل چیزی که مخلوق شد،عقل بود (1)و یا محمولست بر آنکه أکثر محقّقین ذکر کرده اند که مراد از عقل نور مقدّس مطهّر مصطفوی و مرتضوی است (2)که ایشان عقل کلّند؛و علی أیّ حال،قبل از إیجاد عالم و آدم به چندین هزار سال در حظایر قدس و (3)مجامع أنس منظور نظر إلهی بودند و حضرت با آن نور عشق بازی می کرد و آن نور به تسبیح و تقدیس داد عاشقی می داد چنانکه مضمون آیه کریمه یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ (4)برین معنی شاهد است و آیه (5)کریمه وَ شٰاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ (6)،ازین معنی خبر می دهد:

آن دم که ز هر دو کون آثار نبود بر لوح وجود نقش أغیار نبود

معشوقه عشق و ما به هم می بودیم در گوشه خلوتی که دیّار نبود

چنانکه منقولست از آن حضرت-صلوات اللّه و سلامه علیه-که:کنت نبیّا و ادم بین المآء و الطّین، (7)یعنی:پیغمبر بودم و هنوز آدم میان آب و گل بود.

و حضرت شیخ العارفین،عراقی (8)،بدین معنی إشارت کرده اند (9):

ص:62


1- (1)) -بود/ M ندارد.
2- (2)) -مرتضوی است/ M مرتضویست.
3- (3)) -و/ M در.
4- (4)) -قرآن کریم:س 5،ی 54.
5- (5)) -آیه/ R ندارد.
6- (6)) -قرآن کریم:س 85،ی 3.
7- (7)) -کنت نبیّا و ادم بین الماء و الطّین/این حدیث که از مشهورات است،از جمله آمده است در:عوالی اللاّلی،121/4؛و:مناقب ال أبی طالب-علیهم السلام-،ابن شهر آشوب،ط. دار الأضواء،266/1.
8- (8)) -شیخ العارفین عراقی/مراد،فخر الدّین إبراهیم عراقی(ف:688 یا 686 ه.ق)،صوفی و شاعر ایرانی و نویسنده لمعات،است.
9- (9)) -بدین معنی إشارت کرده اند/این سروده ها را عراقی در رساله لمعات اش آورده و بالتّبع جامی نیز در أشعّة اللّمعات گزارش کرده است.

فإنّی و إن کنت ابن ادم صورة

فلی فیه معنی شاهد بأبوّتی (1)

گفتا:به صورت ارچه ز أولاد (2)آدمم

از وی به مرتبه به همه حال برترم

چون بنگرم در آینه (3)عکس جمال خویش

گردد همه جهان بحقیقت مصوّرم

خورشید آسمان ظهورم (4)،عجب مدار

ذرّات کاینات اگر گشت مظهرم (5)

أرواح قدس چیست؟نمودار معنیم

أشباح أنس چیست؟نگهدار پیکرم

بحر محیط رشحه ای (6)از فیض فایضم

نور بسیط،لمعه ای از نور أزهرم

از عرش تا به فرش همه ذرّه ای (7)بود

در نور آفتاب ضمیر منوّرم

روشن شود ز روشنی ذات من جهان

گر پرده صفات خود از هم فرودرم

ص:63


1- (1)) -این بیت-چنان که جامی نیز در أشعّة اللّمعات(ط.گوهری،ص 59)إشارت کرده-از چکامه تائی ابن فارض است.
2- (2)) -ز أولاد/ M باولاد.
3- (3)) -در آینه/ M باینه.
4- (4)) -ظهورم/ M ظهورهم.
5- (5)) -مظهرم/ M مطهرم.
6- (6)) -رشحه ای/ M رشحه.
7- (7)) -ذرّه ای/ M ذره.

عالم بسوزد از سبحات جلال من

از روی لطف گر به جهان بازبنگرم

پیش از وجود خلق به هفصد هزار سال

شد علم آخرین و نخستین مقرّرم

بر لوح ممکنات،قلم آنچه ثبت کرد

حرفی بود همه (1)ز حواشیّ دفترم

بحر ظهور و بحر بطون و قدم به هم

در من ببین که مجمع بحرین أکبرم

آبی که زنده گشت ازو خضر جاودان

آن آب چیست؟قطره ای (2)از حوض کوثرم

آن دم کزو مسیح همی مرده زنده کرد

یک نفحه ایست (3)از نفس روح پرورم

فی الجمله مظهر همه أسماست ذات من

بل اسم أعظمم بحقیقت چو (4)بنگرم

[روایات متعدّده در فضائل رسول خدا حضرت محمّد(صلّی الله علیه و آله)و علی بن ابیطالب(علیه السلام)و الأئمة المعصومین(علیهم السّلام)]
[روایت اول:از طریق عامّه و خاصّه]

و چنانکه منقولست به طرق مختلفه و أسانید متکثّره از طرق عامّه و خاصّه از رسول خدا-صلوات اللّه علیه-که آن حضرت فرمود که:کنت أنا و علیّ نورا بین یدی اللّه-تبارک و تعالی-یسبّح اللّه (5)ذلک النّور و یقدّسه قبل أن یخلق اللّه ادم بأربعة عشر الاف سنة فلمّا

ص:64


1- (1)) -همه/ M ندارد.
2- (2)) -قطره ای/ M قطره.
3- (3)) -نفحه ایست/ R نفثه است.بالای آن«نفحه خ ل»نوشته شده است بدین معنا که نسخه بدل است.ضبط نص موافق M است به جز این که در M به جای حاء،خاء ضبط شده است.
4- (4)) -چو/ M چه.
5- (5)) -اللّه/در R «اللّه»نوشته و در عین حال لام أوّل را کسره هم داده و گویا روی ألف یک

خلق اللّه تعالی ادم سلک ذلک النّور فی صلبه فلم یزل اللّه تعالی ینقله من صلب إلی صلب حتّی أقرّه صلب (1)عبد المطّلب ثمّ أخرجه من صلبه فقسمه (2)قسمین قسما فی صلب عبد اللّه و قسما فی صلب أبی طالب فعلیّ منّی و أنا منه لحمه لحمی و دمه (3)دمی فمن أحبّه فبحبّی أحبّه و من أبغضه فببغضی أبغضه (4)،یعنی:بودم (5)من و علی نوری در برابر خدای-تبارک و تعالی-و آن نور تسبیح و تقدیس إلهی می کرد پیش از آنکه خدای-تبارک و تعالی-آدم را بیافریند (6)به چهارده هزار سال.پس چون خدای-تبارک و تعالی-آدم را آفرید آن نور را در پشت (7)او جای داد.پس خدای-عزّ و جلّ-آن نور را از پشت به پشت می آورد (8)تا قرار داد او را در پشت عبد المطّلب پس آن نور را از پشت عبد المطّلب بیرون آورد (9)و او را دو قسمت کرد:قسمی را در پشت عبد اللّه جای داد و قسمی (10)را در

ص:65


1- (1)) -صلب/در M نیامده است.
2- (2)) -فقسمه/ M فقسّمه.
3- (3)) -دمه/ M دمه.
4- (4)) -این حدیث را-و لو با تفاوتهائی جزئی در ضبط نص-نگر در: نظم درر السّمطین زرندی حنفی،ص 79؛و:کشف الغمّه،ط.دار الأضواء،301/1؛و:کشف الیقین علاّمه حلّی،ط.درگاهی،ص 11 و ص 12. ؛و:مناقب علیّ بن أبی طالب-علیهما السّلام-ابن مردویه،ط.حرز الدّین،ص 286؛و:الخصال صدوق،ط.غفّاری،ص 640؛و:المحتضر حسن بن سلیمان حلّی،ص 174؛و:ینابیع المودّه ی قندوزی،ط.أسوه،47/1 و 48؛و:غایة المرام بحرانی،27/1-29؛و:...همچنین،تفصیل را، نگر:موسوعة الإمام علیّ بن أبی طالب(علیه السّلام)،64/8-66.
5- (5)) -بودم/در R و M چنین است.
6- (6)) -بیافریند/ M بیافرینند.
7- (7)) -پشت/«پشت»را مرحوم مجلسی-طاب ثراه-در ترجمه«صلب»آورده است.
8- (8)) -می آورد/در M ،راء،زبر دارد.
9- (9)) -تا قرار داد...آورد این بهره در M نیامده است.
10- (10)) -قسمی/چنین است در M .در R .

پشت أبی طالب.چون ما هر دو یک نوریم،لا جرم علی از منست و من ازو؛گوشت او گوشت منست،و خون او خون منست؛پس کسی که او را دوست دارد پس به سبب دوستی من (1)او را دوست (2)داشته است و (3)کسی که او را دشمن دارد پس به سبب دشمنی من (4)او را دشمن داشته است.

[روایت دوم:از مسند احمد بن حنبل]

و باز روایت کرده است أحمد بن حنبل در مسند خود و همچنین فقیه شافعی ابن مغازلی (5)هر دو به إسناد (6)خود از جابر بن عبد اللّه الأنصاری از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله و آله-أنّه (7)قال ذات یوم بعرفات و علیّ تجاهه: (8)ادن (9)منّی یا علیّ!خلقت أنا و أنت من شجرة واحدة،فأنا أصلها و أنت فرعها و الحسن (10)و الحسین (11)أغصانها، فمن تعلّق بغصن (12)منها أدخله اللّه الجنّة.یعنی:آن حضرت-صلوات اللّه علیه-روزی در عرفات نشسته بود و حضرت أمیر المؤمنین،علیّ بن أبی طالب،در برابر آن حضرت نشسته بود. (13)فرمود:یا علی! (14)به نزد من آی!یا علی!مخلوق شده ام (15)من و تو از یک

ص:66


1- (1)) -دوستی من/یعنی:دوستی با من و محبّت به من.
2- (2)) -دوست/ M +می دارد.
3- (3)) -و/ M پس.
4- (4)) -دشمنی من/یعنی:دشمنی با من.
5- (5)) -نگر:مناقب أهل البیت-علیهم السّلام-،ابن المغازلی،تحقیق محمودی،ص 161(با لحاظ تفاوت در ضبط). همچنین سنج:همان،ص 357.
6- (6)) -به أسناد/ M باسناد.
7- (7)) -أنّه/ M و R انّه.
8- (8)) -تجاهه/ M تجاهد.
9- (9)) -ادن/ M ادن.
10- (10)) -الحسن/ M الحسن.
11- (11)) -الحین/ M الحسین.
12- (12)) -بغصن/ M بغض[کذا!].
13- (13)) -بود/ M +و.
14- (14)) -علی/ M علی.
15- (15)) -مخلوق شده ام/چنین است در M و R .

درخت؛من بیخ (1)آن درختم (2)و تو شاخهای (3)بزرگ آن و حسن و (4)حسین شاخهایی (5)که از آن شاخ جدا شده اند.پس هرکه چنگ زند به شاخی از آن شاخها،خدای-تبارک و تعالی-او را داخل بهشت گرداند.

[روایت سوم:از پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله)]

و روایتست از سیّد و مهتر و بهتر پیغمبران-صلّی اللّه علیه و آله-أنّه (6)قال:کنّا ظلالا تحت العرش قبل خلق البشر و قبل خلق الطّینة الّتی منها البشر أشباحا عالیة لا أجساما نامیة.إنّ أمرنا صعب مستصعب لا یعرف کنهه إلاّ ملک مقرّب أو نبیّ مرسل أو مؤمن امتحن اللّه قلبه للإیمان فإن انکشف لکم سرّ أو وضح لکم أمر (7)فاقبلوه و إلاّ فاسکتوا تسلموا و ردّوا علمه إلی اللّه فأیّکم أوسع ممّا بین السّماء و الأرض. (8)

آن حضرت می فرمایند که:ما بودیم أرواح در زیر سایه عرش پیش از خلق آدم و (9)پیش از مخلوق شدن طینتی که آدم را از آن آفریدند أرواحی چند بلند مقدار،نه جسمی که نمو کند.بدرستی که کار ما دشوارست (10)دشوار. (11)نمی یابد کنه او را مگر فرشته مقرّب یا پیغمبر مرسل یا مؤمنی که آزموده باشد خدای-تبارک و تعالی-دل او را از برای إیمان.پس اگر ظاهر شود شما را سرّی از أسرار ما یا روشن گردد شما را کاری از

ص:67


1- (1)) -بیخ/«بیخ»یعنی ریشه.
2- (2)) -درختم/در M دال زبر دارد.خوانش«درخت»-به جای«درخت»-هنوز در میان عامّه مردم اصفهان متداول است.
3- (3)) -شاخهای/چنین است در R و آشنایان به هنجارهای نگارشی پیشینیان می دانند که این ریخت نگارشی را در دستنوشتهای قدیم هم برای«شاخها»(جمع شاخ)و هم برای«شاخه ها» (جمع شاخه)به کار می برده اند.
4- (4)) -و/در M زبر دارد.
5- (5)) -شاخهایی/ M شاخهای.
6- (6)) -أنّه/ R انّه.
7- (7)) -أمر/ M اسر.
8- (8)) -نظیر این روایت به عنوان حدیث علوی آمده است در:عوالی اللاّلی،129/4؛و:شرح نهج البلاغه ی ابن أبی الحدید،105/13.
9- (9)) -پیش از خلق آدم و/در M نیامده است.
10- (10)) -دشوارست/ M دشوار است.
11- (11)) -دشوار/ M ندارد.

کارهای ما،پس او را قبول کنید،و اگرنه خاموش (1)شوید تا بسلامت باشید و (2)علم او را به خدا گذارید.پس کدامیک از شما فراخ تر از میان (3)آسمان و زمین است. (4)ایشان را وسعت این معنی نیست.شما چه باشید که توانید به این معنی رسید؟!

روزی که مدار چرخ أفلاک نبود و آمیزش آب و آتش و خاک نبود

بر یاد تو مست بودم و باده پرست هرچند نشان باده و تاک نبود

[روایت چهارم:منقول از جابر بن عبدالله الأنصاری]

دیگر منقولست از جابر بن عبد اللّه الأنصاری که گفت:شنیدم از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-که آن حضرت فرمود که:إنّ اللّه-تبارک و تعالی-خلقنی و خلق علیّا و فاطمة و الحسن و الحسین و الأئمّة من نور واحد فعصر ذلک النّور عصرة فخرج (5)منه شیعتنا (6)فسبّحنا (7)فسبّحوا و قدّسنا فقدّسوا و هلّلنا فهلّلوا و مجّدنا (8)فمجّدوا (9)و وحّدنا فوحّدوا ثمّ خلق اللّه السّموات و الأرضین و خلق الملائکة (10)فمکثت الملائکة مائة عام لا تعرف تسبیحا و لا تقدیسا و لا تمجیدا فسبّحنا فسبّحت شیعتنا فسبّحت الملائکة لتسبیحنا و قدّسنا (11)فقدّست شیعتنا فقدّست (12)الملائکة لتقدیسنا و مجّدنا فمجّدت شیعتنا فمجّدت الملائکة لتمجیدنا و وحّدنا فوحّدت (13)شیعتنا فوحّدت الملائکة لتوحیدنا و کانت الملائکة لا تعرف تسبیحا و لا تقدیسا من قبل تسبیحنا و تسبیح شیعتنا،فنحن

ص:68


1- (1)) -خاموش/ M خواموش.
2- (2)) -و/در M زبر دارد.
3- (3)) -میان/ M +آن.
4- (4)) -است/ M هستند.
5- (5)) -فخرج/ M فخرج.
6- (6)) -شیعتنا/ R شیعتنا.ضبط نص،موافق M است.
7- (7)) -فسبّحنا/ M ندارد.
8- (8)) -مجّدنا/ M عبدنا.
9- (9)) -فمجّدوا/ M فسجدوا.
10- (10)) -الملائکة/ R الملائکة.ضبط نص،موافق M است.
11- (11)) -قدّسنا/ M قدّسنا.
12- (12)) -فقدّست/ M و قدّست.
13- (13)) -فوحّدت/ M توحّدت.

الموحّدون حیث لا موحّد غیرنا (1)و حقیق علی اللّه تعالی کما اختصّنا (2)و اختصّ شیعتنا أن ینزلنا و شیعتنا فی أعلا علّیّین.إنّ اللّه-تبارک (3)و تعالی-اصطفانا و اصطفی شیعتنا من قبل أن نکون أجساما فدعانا فأجبنا (4)فغفر لنا و لشیعتنا من قبل أن نستغفر (5)اللّه. (6)

آن حضرت می فرمایند که:

خدای-تبارک و تعالی-آفرید مرا و آفرید علی را و فاطمه و (7)حسن و حسین و إمامان را از یک نور.پس آن نور را افشرد (8)پس شیعه ما از آن نور (9)به هم رسیدند.پس ما تسبیح کردیم و خدای-تبارک و تعالی-را به پاکی یاد کردیم.پس شیعه ما نیز تسبیح کردند.و ما تقدیس و (10)تنزیه کردیم.پس شیعه نیز تقدیس و تنزیه کردند.و ما تهلیل کردیم.شیعه نیز تهلیل کردند.و ما تمجید و (11)تعظیم کردیم.پس ایشان (12)نیز تمجید و تعظیم کردند.و (13)ما توحید کردیم و خدا را به یگانگی یاد کردیم.پس ایشان نیز توحید کردند.پس خدای-تبارک و تعالی-آفرید آسمانها و (14)زمینها را و فرشتگان را پس صد سال برآمد که فرشتگان تسبیح و (15)تقدیس و (16)تمجید نمی دانستند.پس ما تسبیح

ص:69


1- (1)) -غیرنا/ M غیرنا.
2- (2)) -اختصّنا/ R اختصنّا.
3- (3)) -تبارک/ M تبارک.
4- (4)) -فأجبنا/ M فاحببنا.
5- (5)) -نستغفر/ R یستغفر.ضبط نص،موافق M است.
6- (6)) -این روایت را با تفاوت در ضبط نگر در: کشف الغمّه ی اربلی،ط.دار الأضواء،85/2؛و:جامع الأخبار سبزواری،ط.مؤسّسة آل البیت- علیهم السّلام،ص 45 و 46؛و:المحتضر حسن بن سلیمان حلّی،تحقیق سیّد علی أشرف، ص 202.
7- (7)) -و/در M زبر دارد.
8- (8)) -افشرد/ضبط نص موافق M است.
9- (9)) -نور/ M بود.
10- (10)) -و/در M زبر دارد.
11- (11)) -و/در M زبر دارد.
12- (12)) -ایشان/در M نون زیر دارد.
13- (13)) -و/در M زبر دارد.
14- (14)) -و/در M زبر دارد.
15- (15)) -و/در M زبر دارد.
16- (16)) -و/در M زبر دارد.

کردیم و شیعیان ما تسبیح کردند.پس ملائکه نیز تسبیح کردند از جهت تسبیح ما.و ما تقدیس کردیم.پس شیعیان ما تقدیس کردند.پس ملائکه (1)تقدیس کردند از جهت تقدیس (2)ما.

و ما تمجید کردیم.پس شیعیان ما تمجید کردند.پس ملائکه تمجید کردند از جهت تمجید ما.و ما توحید کردیم.پس شیعیان ما توحید کردند.پس ملائکه توحید کردند از جهت توحید ما؛و حال آنکه فرشتگان تسبیح و تقدیس نمی دانستند پیش از تسبیح ما و تسبیح شیعیان ما.مائیم توحیدکنندگان در وقتی که توحیدکننده نبود به غیر از ما و سزاوارست خدای-تبارک و تعالی-را که همچنانکه ما را مخصوص گردانید و شیعیان ما را برگزید،که (3)درآورد ما را و شیعیان ما را (4)در أعلی علّیّین بالاترین مراتب بهشت.

بدرستی که خدای-تبارک و تعالی-برگزید ما را و برگزید شیعیان ما را پیش از آنکه (5)بوده باشیم ما جسم.پس خواند ما را پس ما إجابت کردیم.پس آمرزید ما را و شیعیان ما را پیش از آنکه طلب آمرزش کنیم.

ما سالها مقیم در یار بوده ایم اندر حریم محرم أسرار بوده ایم

با یار خویش خرّم و خندان به کام دل بی زحمت مشقّت أغیار بوده ایم

پیش از ظهور این قفس تنگ کاینات ما عندلیب گلشن دیدار بوده ایم

چندین هزار سال در اوج فضای قدس بی پرّ و بال طایر طیّار بوده ایم

[روایت پنجم:منقول از امام جعفر صادق(علیه السٌلام)]

و دیگر منقولست از حضرت عالم أهل بیت،جعفر بن محمّد الصّادق-صلوات اللّه و سلامه علیهم-،که آن حضرت فرمود که:

أتی یهودیّ إلی النّبیّ-صلّی اللّه علیه و آله-فقام بین یدیه یحدّ النّظر إلیه فقال:یا یهودیّ!

ص:70


1- (1)) -ملائکه/ R ملایکه. M ملایکة(البتّه حرف چهارم را مهمل نهاده و بر زیر و زبر آن هیچ نقطه یا نشان نگذاشته است.)
2- (2)) -تقدیس/ M ندارد.
3- (3)) -که/چنین است در R و M ؛و پیداست که از دیدگاه دستور امروز فارسی زائد می نماید.
4- (4)) -و شیعیان ما را/ M ندارد.
5- (5)) -آنکه/ M اینکه.

ما حاجتک؟قال:أنت أفضل أم موسی بن عمران (1)الّذی کلّمه اللّه و أنزل علیه التّورئة (2)و العصی (3)و فلق له البحر و أظلّه بالغمام؟فقال له النّبیّ-صلّی اللّه علیه و آله-:انّه یکره للعبد أن یزکّی (4)نفسه و لکنّی أقول:إنّ ادم-علیه السّلام-لمّا أصاب الخطیئة کانت توبته أن قال:

اللّهمّ!إنّی أسألک بحقّ محمّد و ال محمّد أن تغفرلی خطیئتی فغفرها اللّه (5)تعالی له و إنّ نوحا (6)لمّا رکب فی السّفینة و خاف الغرق (7)قال:اللّهمّ!إنّی أسألک بحقّ محمّد و ال محمّد أن تنجینی من الغرق فنجّاه اللّه تعالی عنها (8)و إنّ إبراهیم(ع)لمّا ألقی فی النّار قال:اللّهمّ! إنّی أسألک بحقّ محمّد و ال محمّد أن تنجینی منها فجعلها (9)اللّه علیه بردا و سلاما و إنّ (10)موسی لمّا ألقی عصاه فأوجس فی نفسه خیفة قال:اللّهمّ!إنّی أسألک بحقّ محمّد و ال محمّد أن امنتنی منها فقال اللّه تعالی-جلّ جلاله (11)-لا تخف إنّک أنت الأعلی.یا یهودیّ!إنّ موسی(ع)لو أدرکنی (12)ثمّ لم (13)یؤمن بی و بنبوّتی ما نفعه إیمانه (14)شیئا و لا نفعته النّبوّة.

یا یهودیّ!و من (15)ذرّیّتی المهدیّ إذا خرج نزل عیسی بن (16)مریم لنصرته فقدّمه و صلّی خلفه. (17)

ص:71


1- (1)) -موسی بن عمران/ M موسی ابن عمران[کذا!].
2- (2)) -التّورئة/ R التّوریة.در M بنا درست واپسین حرف را هم زبر داده اند و هم زیر.
3- (3)) -العصی/چنین است در R و M . در رسم الخطّ امروزین«العصا»ضبط باید کرد.
4- (4)) -یزکّی/ M یزکیّ[کذا].
5- (5)) -فغفرها اللّه/چنین است در M .و R فغفر.
6- (6)) -نوحا/ R ندارد.از M ضبط شد.
7- (7)) -الغرق/ M الغرق.
8- (8)) -عنها/در R زیر«عنها»«عنه ل»(به عنوان نسخه بدل)نوشته شده است. M عیناه.
9- (9)) -فجعلها/ M فجعله.
10- (10)) -إنّ/ M انّ.
11- (11)) -جلاله/ M جلاله.
12- (12)) -أدرکنی/ M ادرکنی. R موافق متن است.
13- (13)) -لم یؤمن/ M کم یؤمن.
14- (14)) -إیمانه/ M ایمانه.
15- (15)) -من/ R من.
16- (16)) -بن/ M ابن.
17- (17)) -آمده است-با تفاوت در ضبط-در:الأمالی ی صدوق،تحقیق مؤسّسة البعثة،ص 287

آن حضرت فرمودند که:

یهودی به نزد رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-آمد (1)و در برابر آن حضرت ایستاد و نگاهی تند بر روی آن حضرت می کرد.پس آن حضرت فرمود که:ای یهودی!چه حاجت داری؟گفت:تو بهتری یا موسی بن (2)عمران-آن (3)پیغمبری که خدای-تبارک و تعالی-با او سخن گفت و تورات و عصی (4)به او فرستاد و دریا از برای او شکافت و ابر را بر سر او سایه بان (5)ساخت-؟پس رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله- (6)فرمود که:ناخوش است که کسی (7)ستایش خود کند (8)؛و لیکن چون می پرسی بگویم:بدرستی که حضرت آدم-صلوات اللّه علیه-چون ترک أولی (9)ازو واقع شد (10)،توبه اش این بود که گفت:

بار خدایا!بدرستی که (11)از تو سؤال می کنم به حقّ محمّد و آل محمّد که گناه مرا بیامرزی.

پس خدای تعالی گناه او را آمرزید و بدرستی که نوح چون در کشتی نشست و ترسید که غرق شود گفت:بار خدایا!بدرستی که از تو سؤال (12)می کنم به حقّ محمّد و آل محمّد که مرا از طوفان نجات دهی. (13)پس خدای-تبارک و تعالی-او را نجات داد و بدرستی که حضرت إبراهیم(ع)را چون در آتش انداختند گفت:بار خدایا!بدرستی (14)که از تو

ص:72


1- (1)) -آمد/در M ،میم،زیر دارد.
2- (2)) -بن/ M ابن.
3- (3)) -آن/ R ندارد.از M افزوده شد.
4- (4)) -عصی/چنین است در M و R .
5- (5)) -سایه بان/چنین است در M و R .
6- (6)) -علیه و آله/ R ندارد.
7- (7)) -کسی/ M کسی که.
8- (8)) -کند/ M ندارد.
9- (9)) -ترک أولی/این تعبیر از ترجمان روایت است.در نصّ روایت از«خطیئة»سخن رفته است.
10- (10)) -شد/ M ندارد.
11- (11)) -بدرستی که/ M +بار خدایا که.
12- (12)) -سؤال/در M مکرّر نوشته شده است.
13- (13)) -دهی/زیر دال در M آشکارا نوشته شده است.
14- (14)) -بدرستی/ M بدرستی[کذا].

سؤال می کنم به حقّ محمّد و آل محمّد (1)که مرا از آتش نجات دهی.پس خدای-تبارک و تعالی-آتش بر او سرد و سلامت گردانید و بدرستی که حضرت موسی(ع)چون عصای خود را انداخت و اژدها شد و ترسان شد،گفت:خداوندا!بدرستی که از تو سؤال می کنم به حقّ محمّد و آل محمّد که مرا ازین (2)إیمن گردان.پس خدای-تبارک و تعالی- فرمود که:ای موسی!مترس که تو غالبی.ای یهودی!بدرستی که موسی(ع)اگر زمان مرا در می یافت،پس (3)إیمان نمی آورد (4)به من و پیغمبری من،إیمان او به او هیچ نفع نمی رسانید و پیغمبری او به او فایده نمی بخشید.ای یهودی!از جمله ذرّیّت من مهدیست که چون بیرون می آید عیسی بن (5)مریم از آسمان به زیر می آید از جهت یاری او و مهدی را پیش می دارد و در عقب آن حضرت نماز خواهد گزارد. (6)

[روایت ششم:منقول از اهل سنت به طرق مختلف از عبدالله عمر]

و باز علمای سنّیان به طرق مختلفه (7)نقل کرده اند از عبد اللّه بن عمر که گفت:سؤال کردیم ما از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (8)-از مرتبه و حال علیّ بن أبی طالب.پس آن حضرت (9)فرمود که:

ما بال (10)أقوام (11)یذکرون من له منزلة عند اللّه کمنزلتی و مقام (12)کمقامی إلاّ النّبوّة. (13)

ص:73


1- (1)) -محمّد/ M ندارد.
2- (2)) -ازین/ M از این.ضبط نص موافق R است.
3- (3)) -پس/امروز در این مقام مثلا می گوئیم:«و آنگاه»یا«و آنگاه اگر».خلاصه،این جمله، هنوز در مقام بیان شرط است،نه جزای شرط.با نصّ عربی مقایسه فرمائید.
4- (4)) -نمی آورد/ M نمی یافت(بدون نقطه های یاء).
5- (5)) -بن/ M ابن.
6- (6)) -گزارد/ M کذارد.
7- (7)) -مختلفه/ M مختلفة.
8- (8)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
9- (9)) -پس آن حضرت/ M ندارد.
10- (10)) -بال/ M بال.
11- (11)) -أقوام/ M و R اقوام.
12- (12)) -مقام/ M مقامی(گویا به قصد إصلاح،بالای«می»یک«م»نوشته اند).
13- (13)) -النّبوّة/در M حرکتگذاری مخدوش است و مضطرب.

ألا (1)و من أحبّ علیّا فقد أحبّنی و من أحبّنی رضی اللّه عنه و من رضی اللّه عنه کافاه (2)بالجنّة.ألا! (3)و من أحبّ علیّا أعطاه اللّه کتابه بیمینه و حاسبه حساب الأنبیآء.ألا! و من أحبّ علیّا لا یخرج من الدّنیا حتّی یشرب (4)من الکوثر و یأکل من شجرة طوبی و یری مکانه من الجنّة.ألا! (5)و من أحبّ علیّا هوّن اللّه علیه سکرات (6)الموت و جعل قبره (7)روضة (8)من ریاض الجنّة.ألا! (9)و من أحبّ علیّا أعطاه اللّه تعالی فی الجنّة بکلّ عرق فی بدنه حورآء و شفّعه فی ثمانین من أهل بیته و له بکلّ شعرة علی بدنه مدینة فی الجنّة.

ألا! (10)و من عرف (11)علیّا و أحبّه بعث اللّه إلیه ملک الموت (12)کما بعث اللّه (13)إلی الأنبیاء و دفع عنه أهوال منکر (14)و نکیر و نوّر (15)قبره و فسحه مسیرة سبعین عاما و بیّض وجهه یوم القیمة.ألا! (16)و من أحبّ علیّا أظلّه (17)اللّه فی ظلّ عرشه مع الصدّیقین و الشّهدآء و الصّالحین و امنه من الفزع الأکبر و أهوال الصّاخّة.ألا! (18)و من أحبّ (19)علیّا تقبّل اللّه منه حسناته و تجاوز عن سیّئاته و کان فی الجنّة رفیق حمزة (20)سیّد الشّهدآء.ألا!و من أحبّ علیّا أثبت اللّه الحکمة فی قلبه و أجری علی لسانه الصّواب و فتح اللّه علیه أبواب الرّحمة.

ص:74


1- (1)) -ألا/ M الا.
2- (2)) -کافاه/ M کاناه.
3- (3)) -ألا/ M الاّ.
4- (4)) -یشرب/ M (یا:یشرب).
5- (5)) -ألا/ M الاّ.
6- (6)) -سکرات/ M و سکر.
7- (7)) -قبره/در M راء هم زیر دارد و هم زبر.
8- (8)) -روضة/ M روضة.
9- (9)) -ألا/ M الاّ.
10- (10)) -ألا/ M ألاّ.
11- (11)) -عرف/ M عرف.
12- (12)) -ملک الموت/ M ملک الموت.
13- (13)) -اللّه/ M ندارد.
14- (14)) -منکر/ M منکو.
15- (15)) -نوّر/ M نور.
16- (16)) -ألا/ M ندارد.
17- (17)) -أظلّه/ M اظلله.
18- (18)) -ألا/ M الاّ.
19- (19)) -أحبّ/ M أجّب.
20- (20)) -حمزة/چنین است در M و R .

ألا!و من أحبّ علیّا سمّی أسیر (1)اللّه فی أرضه و باهی اللّه به ملائکته و حملة (2)عرشه.

ألا! (3)و من أحبّ علیّا ناداه ملک من تحت العرش أن:یا عبد اللّه!استأنف العمل فقد غفر اللّه لک الذّنوب کلّها.ألا!و من أحبّ علیّا جاء یوم القیمة و وجهه کالقمر لیلة البدر ألا! و من أحبّ علیّا (4)وضع اللّه علی رأسه تاج الکرامة و ألبسه حلّة العزّة.ألا! (5)و من أحبّ علیّا مرّ علی الصّراط کالبرق الخاطف و لم یر صعوبة المرور.ألا! (6)و من أحبّ علیّا کتب اللّه له براءة من النّار و براءة من النّفاق و جوازا علی الصّراط و أمانا من العذاب.ألا!و من أحبّ علیّا لا ینشر (7)له دیوان و لا ینصب له میزان و قیل له:ادخل الجنّة بغیر حساب.

ألا!و من أحبّ علیّا أمن من الحساب و المیزان و الصرّاط.ألا!و من مات علی حبّ ال محمّد صافحته (8)الملائکة و زارته أرواح الأنبیاء و قضی اللّه له کلّ حاجة کانت له عند اللّه.ألا!و من (9)مات علی بغض ال محمّد مات کافرا.ألا!و من مات علی حبّ ال محمّد مات علی الإیمان و کنت أنا کفیله بالجنّة. (10)

آن حضرت می فرمایند که:

چه برین (11)داشته است جماعتی را که یاد می کنند کسی را که منزلت او و (12)مرتبت او نزد خدای-تبارک و تعالی-مثل منزله (13)و مرتبه من است و پایه او مثل پایه

ص:75


1- (1)) -أسیر/ R اسیر.ضبط نص،موافق M است.
2- (2)) -حملة/ M حمله.
3- (3)) -ألا/در M مخدوش شده(گویا دستنوشت پارگی دارد).
4- (4)) -کالقمر...علیّا/ M ندارد.
5- (5)) -ألا/ M الاّ.
6- (6)) -ألا/ M الاّ.
7- (7)) -ینشر/ M ینشر.
8- (8)) -صافحته/ M صافحته.
9- (9)) -من/ M +و.
10- (10)) -نگر:مائة منقبه ی ابن شاذان،ط.أبطحی،صص 64-67(منقبت 37)؛و:بشارة المصطفی- صلّی اللّه علیه و آله-،صص 70-72.
11- (11)) -برین/ M بر این.
12- (12)) -و/«و»در M زبر دارد.
13- (13)) -منزله/چنین است در M . R منزلة.

منست (1)مگر پیغمبری.بدان و (2)آگاه باش که هرکه علی را دوست دارد،پس بتحقیق (3)که مرا دوست داشته است،و هرکه مرا دوست (4)دارد خدای-تبارک و تعالی-ازو خشنود (5)است،و هرکه خدای-تبارک و تعالی-از وی خشنود گشت (6)پس مکافات می دهد او را به (7)بهشت. (8)بدرستی که هرکه علی را دوست دارد خدای-تبارک و تعالی-فردای روز قیامت نامه عمل او را به دست راست (9)او دهد و حساب کند او را مانند حساب پیغمبران. (10)بدان و آگاه باش که هرکه علی را دوست دارد از دنیا بیرون نرود تا او را از حوض (11)کوثر آب دهند و از درخت طوبی طعام دهند (12)و (13)ببیند جایگاه خود را در بهشت بدرستی و (14)راستی که هرکه علی را دوست دارد آسان گرداند خدای-تبارک و تعالی-بر وی (15)سکرات مرگ را و بگرداند قبر او را روضه ای (16)از روضه های بهشت.بدرستی که هرکه علی را دوست دارد خدای-تبارک و تعالی-بدهد (17)او را به عدد هر رگی که در بدن اوست حوری در بهشت و شفیع گرداند او را در هشتاد کس از أهل بیت (18)او و بوده باشد او را به عدد هر مویی (19)که در بدن اوست شهری در بهشت.بدان و (20)آگاه باش که هرکه علی را

ص:76


1- (1)) -منست/ M من است.
2- (2)) -و/در M زبر دارد.
3- (3)) -بتحقیق/ M بحقیقت.
4- (4)) -دوست/در M سین زبر دارد(!!).
5- (5)) -خشنود/ M خوشنود.
6- (6)) -گشت/ M کشت[!].
7- (7)) -به/ R ندارد ولی در M هست.
8- (8)) -بهشت/ M بهشت.
9- (9)) -راست/در M سین زبر دارد(!!).
10- (10)) -پیغمبران/ M بیغمبری.
11- (11)) -حوض/ M حوض[!].
12- (12)) -دهند/در M هاء زیر دارد!
13- (13)) -و/در M زبر دارد.
14- (14)) -و/در M زبر دارد.
15- (15)) -بروی/ M ندارد.
16- (16)) -روضه ای/ M روضه.
17- (17)) -بدهد/ M میدهد.
18- (18)) -أهل بیت/ M اهل بیت(پیداست که بی انضباطی در حرکتگذاری است).
19- (19)) -مویی/ M موئی.ضبط نص،از R است.
20- (20)) -و/در M زبر دارد.

بشناسد و او را دوست دارد خدای-تبارک و تعالی-ملک الموت را به سوی او فرستد چنانکه به سوی پیغمبران می فرستد و دفع کند از وی هول (1)و بیم و ترس منکر و نکیر را و منوّر و روشن گرداند قبر او را و فراخ گرداند قبر او را هفتاد ساله راه (2)و سفید گرداند روی او را در قیامت.آیا نه چنین است که هرکه علی را دوست دارد خدای-تبارک و تعالی -او را در سایه عرش خود درآورد با صدّیقان و شهیدان و صالحان (3)روزی که سایه ای (4)نباشد مگر سایه عرش إلهی (5)،و إیمن (6)گرداند او را خدای-تبارک و تعالی-از ترس عظیم روز قیامت و از هولهای (7)آن روز؟آیا نه چنین است که هرکه علی را دوست دارد قبول کند خدای-تبارک و تعالی (8)-از وی حسنات او را و در گذرد از گناهان او و بوده باشد در بهشت رفیق حمزه سیّد الشّهداء (9)؟بدرستی و راستی که هرکه علی را دوست (10)دارد خدای-تبارک و تعالی-علم و حکمت را در دل او جای دهد و جاری گرداند بر زبان او سخنان نیکو و بگشاید خدای-تبارک و تعالی-بر او درهای رحمت را.بدرستی که هرکه علی را دوست دارد او را می نامند به أسیر خدا در زمین و مباهات می کند خدای-تبارک و تعالی-به او با فرشتگان و حاملان عرش که مرا چنین بندگان در زمین هست.بدرستی که هرکه علی را دوست دارد ندا کند او را فرشته ای (11)از زیر عرش که:ای بنده خدا!عمل

ص:77


1- (1)) -هول/زبر هاء در M آشکارا کتابت شده است.
2- (2)) -هفتاد ساله راه/ M هفتاد سال راه.
3- (3)) -صالحان/در M «ن»زیر دارد.
4- (4)) -سایه ای/ R و M سایه.
5- (5)) -إلهی/ M +را.در R ،پس از این،پرهیب یک«را»ی کمرنگ دیده می شود.گویا تراشیده باشندش.
6- (6)) -إیمن/در M «م»آشکارا زبر دارد.
7- (7)) -هولهای/زبر هاء در M آشکارا کتابت شده است.
8- (8)) -تبارک و تعالی/ M تعالی.
9- (9)) -سیّد الشّهداء/زبر سین در M آشکارا کتابت گردیده است.
10- (10)) -دوست/در M یک زبر سرگردان بالای«و»یا«س»هست!!
11- (11)) -فرشته ای/ M فرشته.

را از سر گیر که خدای-تبارک و تعالی-جمیع گناهان تو را آمرزید (1).بدرستی که هرکه علی را دوست دارد فردای (2)روز قیامت در صحرای محشر حاضر گردد و روی او مثل ماه شب (3)چهارده باشد.بدرستی که هرکه علی را دوست دارد خدای-تبارک و تعالی-بر سر او نهد تاج کرامت را و (4)بپوشاند (5)او را حلّه (6)عزّت.بدرستی که هرکه علی را دوست دارد بگذرد (7)بر صراط (8)مثل برق جهنده و نبیند سختی گذشتن بر (9)صراط را.بدرستی که هرکه علی را دوست دارد بنویسد خدای-تبارک و تعالی-از برای او براتی (10)از آتش جهنّم و (11)براتی از نفاق و گذشتن بر (12)صراط و إیمن (13)بودن از عذاب را (14).بدرستی که هرکه علی را دوست دارد باز نمی کنند (15)در روز قیامت دیوان عمل او را و به پای نمی دارند ترازویی (16)از جهت کردار او و می گویند او را که:داخل بهشت شو بی حساب (17).پس

ص:78


1- (1)) -آمرزید/ M امرزیدم.
2- (2)) -فردای/در M روی یاء نشان جزم نهاده؛لیک در این دستنوشت جزم های سرگردان بسیار است و قابل اعتماد نیست؛کما این که در«صحرای»در همین سطر روی یاء همان جزم را نهاده!!
3- (3)) -شب/در M یکی از آن جزم های سرگردان روی«ب»نهاده شده!
4- (4)) -و/در M زبر دارد.
5- (5)) -بپوشاند/در M زیر باء آشکارا کتابت شده است.
6- (6)) -حلّه/در M حاء زیر دارد.
7- (7)) -بگذرد/در M باء آشکارا زیر دارد.
8- (8)) -صراط/در M «ط»آشکارا زیر دارد!!
9- (9)) -بر/ M پل.
10- (10)) -براتی/ R برآتی.ضبط نص،موافق M است.
11- (11)) -و/در M زبر دارد.
12- (12)) -بر/ M ندارد ولی کاتب،بالای سطر«از»افزوده است.
13- (13)) -إیمن/در M «م»آشکارا زبر دارد.
14- (14)) -را/ M ندارد.
15- (15)) -نمی کنند/ M نمی کند.
16- (16)) -ترازویی/ M ترازوی.
17- (17)) -بی حساب/ R بیی حساب.ضبط نص،موافق M است.

بدرستی که هرکه علی را دوست دارد إیمن گردد از حساب و میزان (1)و صراط. (2)

آیا نه چنین است که هرکه بر دوستی آل محمّد بمیرد مصافحه (3)می کنند او را فرشتگان و زیارت می کنند او را أرواح پیغمبران و خدای-تبارک و تعالی-برمی آورد هر حاجتی که او دارد به نزد او؟آیا نه (4)چنین است که هرکه بر دشمنی آل محمّد بمیرد (5)کافر (6)مرده است؟آیا نه چنین است (7)که هرکه بر دوستی آل محمّد بمیرد با إیمان از دنیا رفته است و من ضامن (8)اویم که به بهشت رود.

[روایت هفتم:از سیٌد کائنات(صلٌی الله علیه و آله)]

دیگر منقولست از سیّد (9)کاینات و (10)خلاصه پیغمبران که آن حضرت روایت کرد از جبرئیل و او از میکائیل و (11)او از إسرافیل و او از لوح و او از قلم و او از خدای-تبارک و تعالی عزّ شانه-که:پادشاه عالمیان فرمود:أنا اللّه الّذی لا إله إلاّ أنا خلقت الخلق بقدرتی و اخترت (12)منهم أنبیآء و اصطفیت (13)من الکلّ محمّدا و (14)جعلته (15)أمینی و خلیفتی و ولیّی علی عبادی یبیّن لهم کتابی و یشرّفهم بحکمی و جعلته (16)العلم الهادی من الضّلالة و بابی (17)الّذی یؤتی (18)منه (19)و بیتی (20)الّذی (21)من دخله کان امنا و حصنی الّذی من لجأ إلیه

ص:79


1- (1)) -میزان/ R تیران(/یا:یتران).ضبط نص،موافق M است.
2- (2)) -صراط/در M «ط»زیر دارد!!
3- (3)) -مصافحه/در M «ح»زیر دارد.
4- (4)) -نه/زبر نون در M صریح است.
5- (5)) -بمیرد/ R بمیر.
6- (6)) -کافر/زیر فاء در M صریح است.
7- (7)) -چنین است/ M چنینست.
8- (8)) -ضامن/در M «م»زبر دارد!!
9- (9)) -سیّد/زبر سین در M صریح است.
10- (10)) -و/در M زبر دارد.
11- (11)) -و/در M زبر دارد.
12- (12)) -اخترت/ M اختره.
13- (13)) -اصطفیت/ M اطصفیت[!؟].
14- (14)) -و/ M +من.
15- (15)) -جعلته/ M جعلته[کذا!!].
16- (16)) -جعلته/ M جعلته.
17- (17)) -بابی/ M یأتی.
18- (18)) -یؤتی/ M تؤتی[کذا].
19- (19)) -منه/ M امنه[؟!].
20- (20)) -بیتی/ M بیتی.
21- (21)) -الّذی/ M +توتی منه و بیتی الّذی[کذا].

حصنته (1)من مکروه الدّنیا و الاخرة و وجهی الّذی (2)من توجّه إلیه لم أصرف عنه وجهی و حجّتی علی أهل سمواتی و أرضی و علی جمیع من رضیته (3)من خلقی فلا أقبل (4)عمل عامل إلاّ مع الإقرار بولایته و نبوّة أحمد (5)رسولی،و یدی المبسوطة (6)فی عبادی فبعزّتی حلفت (7)و بجلالی أقسمت أنّه لا یوالی علیّا عبد من عبادی إلاّ أخرجته عن ناری و أدخلته (8)جنّتی و لا یعدل (9)عن ولایته (10)إلاّ من أبغضته و أدخلته ناری فمن زحزح عن النّار (11)الّتی هی (12)بغض علیّ و أدخل الجنّة الّتی هی حبّه فقد فاز. (13)

خدای-تبارک و تعالی؛جلّ جلاله-می فرماید که:منم آن خدایی (14)که بجز من خداوندی نیست.آفریدم خلق را به قدرت خود و برگزیدم ازیشان (15)پیغمبران را و گزیدم از همه پیغمبران محمّد را و گردانیدم او را پیغمبر و برگزیده و ازو (16)خشنود (17)گشتم و فرستادم او را به خلق به پیغمبری و برگزیدم از برای او علی را و مؤیّد ساختم او را به علی و (18)گردانیدم علی را أمین خودم و خلیفه خودم و ولیّ خودم بر بندگان خود که بیان کند از برای ایشان کتاب مرا و مشرّف سازد بندگان مرا به حکم من و (19)گردانیدم او را

ص:80


1- (1)) -حصنته/ M حضنته.
2- (2)) -و وجهی الّذی/در M مکرّر نوشته شده است.
3- (3)) -رضیته/ M رضیته[!].
4- (4)) -أقبل/ M +و.
5- (5)) -أحمد/ M احمد.
6- (6)) -یدی المبسوطة/چنین است حرکتگذاری در M و R .
7- (7)) -حلفت/ M خلقت.
8- (8)) -أدخلته/ M ادخله عن.
9- (9)) -یعدل/ M یعدل.
10- (10)) -ولایته/ M ولایته.
11- (11)) -النّار/ M ندارد.
12- (12)) -هی/ M ندارد.
13- (13)) -نگر:مشارق أنوار الیقین،ط.سیّد علی عاشور،ص 180.
14- (14)) -خدایی/ M خدای.
15- (15)) -ازیشان/ M اریشان.
16- (16)) -ازو/ M از او.
17- (17)) -خشنود/ M خوسنود.
18- (18)) -و/در M زبر دارد.
19- (19)) -و/در M زبر دارد.

علامتی (1)راه نماینده خلق از ضلالت به هدایت و گردانیدم او را خانه خود به منزله خانه کعبه (2)که هرکه داخل آن خانه شود یعنی دست در دامن ولای او زند إیمن باشد از عذاب و گردانیدم او را حصار خود که هرکه پناه به او برد او را نگاه دارم از مکروه دنیا و آخرت و گردانیدم او را روی خود که هرکه (3)توجّه به او کند و پیروی او کند روی إحسان خود و لطف از وی نگردانم و گردانیدم او را حجّت خود بر أهل آسمانها و زمین و هرکه من ازو خشنودم (4)از خلق خودم پس قبول نمی کنم عمل کسی را مگر بإقرار (5)به ولایت آن حضرت و نبوّت أحمد رسول من،و گردانیدم او را دست إحسان و إنعام و قهر و غضب خود که باز کرده ام در میان بندگان خود.پس به عزّت خودم قسم می خورم و به بزرگواری خود (6)سوگند (7)یاد می کنم که دوست ندارد (8)علی را بنده ای (9)از بندگان من مگر آنکه بیرون می آورم او را از آتش جهنّم و داخل می گردانم او را به (10)بهشت و رو نمی گرداند (11)از دوستی او مگر کسی که من او را دشمن دارم و داخل کنم او را در جهنّم.پس کسی که دور گردانیده شد (12)از آتشی که دشمنی علی است (13)و داخل شد در بهشتی که دوستی علی ست پس بتحقیق که رستگار شد.

ص:81


1- (1)) -علامتی/چنین است در M . R علومتی.
2- (2)) -کعبه/در M یک زبر بالای عین یا باء نهاده شده است.
3- (3)) -هرکه/ M +کا.
4- (4)) -خشنودم/ M خوشنودم.
5- (5)) -بإقرار/ M اقرار.
6- (6)) -خود/ M خودم[کذا].ضبط نص،موافق R است.
7- (7)) -سوگند/در M سین زبر دارد.
8- (8)) -ندارد/در M نیست.
9- (9)) -بنده ای/ M بنده.
10- (10)) -به/در M «از»بوده ولی خط زده شده و یک«به»إضافه گردیده است.
11- (11)) -نمی گرداند/در M «نمی کردانم»بوده ولی بالای ألف یک«ند»افزوده اند.
12- (12)) -شد/ M شده.
13- (13)) -علی است/ M علیست.
[روایت هشتم:از ابن عباس]

و عن ابن عبّاس أنّه قال:قلت:یا رسول اللّه!أوصنی (1).فقال:علیک بحبّ علیّ بن أبی طالب.قلت:یا رسول اللّه!أوصنی. (2)قال:علیک بمودّة علیّ بن أبی طالب(ع).و الّذی بعثنی بالحقّ نبیّا إنّ (3)اللّه لا یقبل من عبد حسنة حتّی یسأله (4)عن حبّ علیّ بن أبی طالب و هو أعلم،فإن جاءه بولایته قبل عمله علی ما فیه، (5)و إن لم یأت بولایته لم یقبله و أمر به إلی النّار.یابن عبّاس!و الّذی بعثنی (6)بالحقّ نبیّا إنّ اللّه لأشدّ غضبا علی مبغض (7)علیّ (8)ممّن زعم أنّ للّه ولدا.یابن عبّاس!لو أنّ الملائکة (9)المقرّبین و الأنبیآء (10)المرسلین أجمعوا علی بغضه و لم (11)یفعلوا لعذّبهم اللّه (12)بالنّار.

قلت:یا رسول اللّه! (13)و هل یبغضه أحد؟فقال:نعم، (14)یبغضه قوم یذکرون أنّهم من أمّتی لم یجعل اللّه لهم فی الإسلام نصیبا.یابن عبّاس!إنّ من علامة (15)بغضهم (16)له (17)تفضیلهم (18)علیه من هو دونه.و الّذی بعثنی بالحقّ نبیّا (19)ما خلق اللّه نبیّا أکرم منّی و لا

ص:82


1- (1)) -أوصنی/در R «أوصینی»بوده و سپس روی نقطه های یاء خط زده شده است.
2- (2)) -أوصنی/در R «اوصینی»بوده و سپس روی نقطه های یاء خط زده شده است.
3- (3)) -إنّ/چنین است در M .در R حرف یکم حرکت ندارد.
4- (4)) -حتّی یسأله/ M یسال اللّه.
5- (5)) -علی ما فیه/در M مکرّر نوشته شده است.
6- (6)) -بعثنی/ M +و خلقنی.
7- (7)) -مبغض/ M مبغض.
8- (8)) -علیّ/ M علّی.
9- (9)) -الملائکة/ M لل للملائکة.
10- (10)) -الأنبیآء/ M الأنبیآء.
11- (11)) -و لم/ M فلم.ضبط نص بنابر R است.
12- (12)) -اللّه/ M ندارد.
13- (13)) -یا رسول اللّه/ R +صلّی اللّه علیه و آله.این افزونه در M نیست.
14- (14)) -نعم/ M نعم.
15- (15)) -علامة/ M علامة.
16- (16)) -بغضهم/ M بعضهم.
17- (17)) -له/ M ندارد.
18- (18)) -تفضیلهم/ R و M تفصیلهم.
19- (19)) -نبیّا/ M ندارد.

وصیّا أکرم (1)من وصیّی (2)علیّ (3). (4)

روایتست (5)از ابن عبّاس که او گفت:که گفتم:یا رسول اللّه!مرا وصیّتی فرمای.پس حضرت فرمود که:بر تو باد به دوستی علیّ بن أبی طالب.گفتم:یا رسول اللّه!مرا وصیّتی فرمای.پس حضرت فرمود که:بر تو باد به دوستی علیّ بن أبی طالب.به حقّ آن خدایی (6)که مرا براستی به خلق فرستاد که خدای-تبارک و تعالی-قبول نمی کند از بنده که حسنه دارد یا نه و لیکن (7)می پرسد (8)از برای إتمام حجّت پس اگر محبّت آن حضرت را با خود آورده است،عمل او را قبول (9)می کند،هرچه باشد،و اگر ولایت آن حضرت با خود نیاورده است،قبول نمی کند از او عمل او را و می فرمایند که او را به (10)آتش اندازند یابن (11)عبّاس (12)!به حقّ آن (13)خداوندی که مرا براستی به خلق فرستاد (14)و پیغمبر (15)گردانید که خدای-تبارک و تعالی-غضبش بر دشمنان علی بیشتر از آنهایست (16)که از برای

ص:83


1- (1)) -أکرم/ M اکرم.
2- (2)) -وصیّی/ M وصّیتی.
3- (3)) -دستنوشت R در هامش در اینجا حاشیه ای دارد که مع الأسف بخشی از آن در برش کنار صفحه واقع شده و جز حروفی از آن دیده نمی شود(و ما به جای این بخش ناخوانا نقطه چین گذاشتیم):«أفضلیت علی بن أبی طالب بر جمیع پیغمبران،چون أوصیاء پیغمبران پیغمبر بوده اند و هریک وصی دیگری بوده اند......».
4- (4)) -نگر:الفضائل شاذان بن جبرئیل،ص 6.
5- (5)) -روایتست/ M روایت است.
6- (6)) -خدایی/ M خدائی.
7- (7)) -و لیکن/در M حرف یکم زبر دارد.
8- (8)) -می پرسد/ M مپرسد.
9- (9)) -قبول/ M ندارد.
10- (10)) -به/ M ندارد.
11- (11)) -یابن/ M بابن.
12- (12)) -عبّاس/«س»در M زیر دارد.
13- (13)) -آن/چنین است در M و R لیک به نظر می رسد در R دو خطّ ترقین بر روی آن کشیده اند.
14- (14)) -فرستاد/ M ندارد.
15- (15)) -پیغمبر/ M بیغمبری.
16- (16)) -آنهایست/ M انهائیست.

خدا (1)فرزند قرار می دهند.یابن عبّاس (2)!اگر آنکه فرشتگان مقرّب (3)و پیغمبران مرسل جمع می شدند بر دشمنی آن حضرت و حال آنکه جمع نشدند و (4)محالست که جمع شوند و لیکن بر سبیل تقدیر و فرض اگر جمع می شدند هر آینه خدای-تبارک و تعالی -ایشان را معذّب می گردانید به آتش جهنّم.

ابن عبّاس گفت که:گفتم:یا رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله- (5)آیا دشمن دارد کسی او را و چگونه کسی او را دشمن دارد؟ (6)پس حضرت فرمود (7)که:بلی دشمن دارند او را جماعتی که یاد کنند که ایشان از أمّت منند و خدای-تبارک و تعالی-ایشان را در إسلام (8)نصیبی و بهره (9)مقرّر نگردانیده است.یابن عبّاس (10)!از علامت دشمنی ایشان آن حضرت را آنست که غیر او را بر او تفضیل دهند. (11)به حقّ آن خدایی (12)که مرا براستی به خلق فرستاد که خدای-تبارک و تعالی-نیافریده است پیغمبری گرامی تر از من و نه وصیّی گرامی تر از علی. (13)

[روایت نهم:از سیٌد پیغمبران(صلّی الله علیه و آله)]

دیگر روایتست (14)از سیّد پیغمبران و شفیع إنس و (15)جان که آن حضرت فرمود که:لمّا أن خلق اللّه تعالی ادم و نفخ فیه من روحه عطس ادم فقال:الحمد للّه،فأوحی اللّه تعالی

ص:84


1- (1)) -خدا/ M خداوند.
2- (2)) -عبّاس/در M «س»زیر دارد.
3- (3)) -مقرّب/در متن M از قلم افتاده است ولی چون کاتب در رکابه صفحه پیش آورده پیداست که در نسخه مبناش بوده است.
4- (4)) -و/ M +جمع.
5- (5)) -صلّی اللّه علیه و آله/چنین است در M . R ص.
6- (6)) -کسی او را و چگونه کسی او را دشمن دارد/ M ندارد.
7- (7)) -فرمود/ M فرمودند.
8- (8)) -إسلام/در M «م»زیر دارد.
9- (9)) -بهره/ M بهره.
10- (10)) -عبّاس/در M «س»زیر دارد.
11- (11)) -دهند/ M دهد.
12- (12)) -خدایی/ M حداوندی.
13- (13)) -علی/ M علّی.
14- (14)) -روایتست/ M روایت است.
15- (15)) -و/در M زبر دارد.

إلیه حمدنی عبدی و عزّتی و جلالی لو لا عبدان أرید أن أخلقهما (1)فی (2)دار الدّنیا ما خلقتک.قال:إلهی!فیکونان منّی؟قال:نعم،یا ادم!ارفع رأسک و انظر فرفع رأسه فإذا مکتوب علی العرش لا إله إلاّ اللّه محمّد نبیّ الرّحمة و علیّ مقیم الحجّة.من عرف (3)حقّ علیّ زکی و طاب و من أنکر حقّه لعن و خاب.أقسمت بعزّتی أن أدخل الجنّة من أطاعه و إن عصانی و أقسمت بعزّتی أن أدخل (4)النّار من عصاه و إن أطاعنی. (5)

یعنی:

چون خدای-تبارک و تعالی- (6)آدم را آفرید و روح در قالب او دمید عطسه کرد و گفت:

الحمد للّه.پس خدای-تبارک و تعالی-وحی کرد به او که بنده من حمد کرد مرا.قسم به عزّت من و جلال من که اگرنه دو بنده بودند که می خواستم که بیافرینم ایشان را در دنیا تو را نمی آفریدم.گفت:إلهی!این هر دو فرزندان من باشند؟حضرت ربّ العزّة فرمود که:

بلی ای آدم!سر بالا کن و نظر کن.پس سر بالا کرد.دید که نوشته است بر عرش (7):لا إله إلاّ اللّه (8)تا به آخر (9)،یعنی:نیست خدایی (10)بجز معبود بر حق و خداوند مطلق.محمّد پیغمبر رحمتست و رحمت عالمیانست و علی إقامت کننده حجّت و حجّت عالمیانست.

هرکه حقّ علی را شناخت طینت او پاکست (11)و أعمال او (12)پاکیزه و هرکه إنکار کرد حقّ او را (13)ملعونست و (14)زیانکار.سوگند (15)یاد می کنم به عزّت خود که داخل بهشت گردانم

ص:85


1- (1)) -أخلقهما/ M اخلقها.
2- (2)) -فی/در R مکرّر نوشته شده است.
3- (3)) -عرف/ M عرف.
4- (4)) -أدخل/ M ادخل.
5- (5)) -نگر:مائة منقبه ی ابن شاذان،ط.أبطحی،ص 83.
6- (6)) -تبارک و تعالی/چنین است در M . R تعالی جلّ و جلاله.
7- (7)) -بر عرش/ M ندارد.
8- (8)) -اللّه/ R للّه.
9- (9)) -آخر/در M خاء زبر دارد.
10- (10)) -خدایی/ M خدا.
11- (11)) -و/در M زبر دارد.
12- (12)) -او/ M ان.
13- (13)) -را/ M ر.
14- (14)) -و/در M زبر دارد.
15- (15)) -سوگند/در M «س»زبر دارد.

هرکه او را إطاعت کند و (1)اگرچه عصیان من کرده باشد،و قسم می خورم به عزّت خود که داخل جهنّم گردانم هرکه عصیان او کرده باشد و اگرچه إطاعت من کرده باشد.

[روایت دهم:از طرق شیعه و سنٌی از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله)]

و دیگر وارد (2)است از طرق شیعیان (3)و سنّیان (4)از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله- که:حبّ علیّ حسنة لا یضرّ معها سیّئة و بغضه سیّئة لا ینفع معها حسنة (5)،یعنی:دوستی علیّ بن (6)أبی طالب-صلوات اللّه علیه-حسنه ایست و (7)عمل خیریست (8)که ضرر نمی کند با او گناهی و دشمنی آن حضرت گناهی است که نفع نمی کند با آن عمل خیری.

[روایت یازدهم:از طرق عامٌه و خاصٌه از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله)]

و دیگر در خبر است از آن حضرت از طرق عامّه (9)و خاصّه (10)که:لو اتّفق النّاس علی حبّ علیّ بن أبی طالب لما (11)خلق اللّه النّار،یعنی:اگر مردمان جمع می شدند بر دوستی حضرت علیّ بن أبی طالب هر آینه خدای تعالی آتش جهنّم را نمی آفرید.

و ازین (12)باب أحادیث (13)زیاده از حد و حصر است و این مقام گنجایش ذکر آنها ندارد.

فصل (14)

بدان که حضرت شیخ مفید-رحمة اللّه علیه (15)-در حدیث سابق برین حدیث پنج وجه ذکر کرده است: (16)

ص:86


1- (1)) -و/ M ندارد.
2- (2)) -وارد/ M روایت.
3- (3)) -شیعیان/ M سنیان.
4- (4)) -سنّیان/ M شیعیان.
5- (5)) -نگر:الأربعون حدیثا،منتجب الدّین،ص 44 و 45.
6- (6)) -بن/ M ابن.
7- (7)) -و/در M زبر دارد.
8- (8)) -خیریست/زبر خاء و سکون یاء از خود R است.
9- (9)) -عامّه/ M عام.
10- (10)) -خاصّه/ M خاص.
11- (11)) -لما/ M لمّا.
12- (12)) -ازین/ M از این.
13- (13)) -أحادیث/ M +بسیار.
14- (14)) -فصل/ M ندارد.
15- (15)) -رحمة اللّه علیه/ M ره.
16- (16)) -مصدر نقل قول را نیافتم.

أوّل آن که (1)دوستان و موالیان آن حضرت هرگاه معصیتی از ایشان صادر شود، محبّت آن حضرت نمی گذارد که آن شخص از دنیا بدر رود مگر با توبه و (2)إنابتی که از عقوبت آن گناهان خلاص شود یا مبتلا شود در جان یا در مال یا به غمی و اندوهی.پس اگر اینها نشود جان کندن بر او دشوار شود تا چون از دار دنیا بیرون رود او را گناهی نمانده باشد و بدین مضمون نیز أخبار از أئمّه أطهار واقع شده است.

دویم، (3)آنکه مراد از عدم ضرر،ضرری است (4)که صاحب آن سیّئه را به جهنّم برد یعنی با دوستی آن حضرت گناه سبب دخول جهنّم نمی شود هرچند (5)عقوبات دیگر بکشد مثل عذاب قبر و قیامت و أهوال آن و لیکن داخل جهنّم نمی شود زیرا که خدای- تبارک و تعالی-حرام گردانیده است بر آتش گوشت دوستداران (6)حضرت أمیر المؤمنین (7)را -صلوات اللّه علیه (8)-و بدین مضمون نیز أخبار وارد شده است از أهل بیت (9)-صلوات (10)اللّه علیهم.

سیم (11)، آن که مراد ازین (12)گناهی که ضرر ندارد،گناهان صغیره است،زیرا که هرگاه (13)بنده (14)از گناهان کبیره اجتناب نماید،خدای-تبارک و تعالی-به فضل عمیم خود از گناهان صغیره در می گذرد،و این معنی دوستان آن حضرت راست،زیرا که غیر دوستان آن حضرت از سلسله مؤمنان بیرون اند.

چهارم، آن که محبّت هرگاه با شرایط باشد گناه ازین کس صادر نمی گردد (15)چنانکه

ص:87


1- (1)) -آن که/ M ندارد.
2- (2)) -و/در M زبر دارد.
3- (3)) -دویم/ M دوّیم.
4- (4)) -ضرری است/ M ضرریست.
5- (5)) -هرچند/ M چند.
6- (6)) -دوستداران/ M دوستان.
7- (7)) -أمیر المؤمنین/ M +ع.
8- (8)) -صلوات اللّه علیه/ M ندارد.
9- (9)) -بیت/ M بیت[کذا].
10- (10)) -صلوات/ M صلوة.
11- (11)) -سیم/ M سیّم.
12- (12)) -ازین/ M از این.
13- (13)) -گاه/ M کناه.
14- (14)) -بنده/ M ندارد.
15- (15)) -نمی گردد/ R +و.لیک به نظر می رسد روی آن دو خط زده شده است.

در أخبار از أئمّه أطهار وارد شده است که:دوست ما کسیست که پیرو ما باشد.از آن جمله منقولست که شبی حضرت أمیر المؤمنین و إمام المتّقین،علیّ بن أبی طالب-صلوات اللّه علیه-،از کوفه بیرون آمده بود و متوجّه نجف بود و جماعتی از عقب آن حضرت بیرون آمده بودند.حضرت فرمود (1)که:شما کیستید؟ایشان گفتند که:ما شیعه توایم یا أمیر المؤمنین!حضرت فرمود که:چرا من در شما نمی بینم سیماء (2)شیعه را (3)؟ایشان گفتند:یا حضرت! (4)سیماء (5)شیعه کدامست (6)؟حضرت فرمود (7)که:آنست (8)که رویهای ایشان زرد باشد از بیداری شب؛چشمهای ایشان (9)کوروش باشد از گریه بسیار (10)، و لبهای ایشان خشک باشد از بسیاری دعا و شکمهای ایشان خالی باشد به سبب روزه، و پشتهای (11)ایشان کج شده باشد از بسیاری عبادت و بریشان (12)باشد عبرت (13)خاشعان.

و چنانکه شخصی به حضرت إمام (14)مجتبی حسن بن مرتضی-صلوات اللّه علیهما- گفت که:من از شیعیان شمایم (15).حضرت فرمود که:اگر أوامر و نواهی ما را مطیعی، راست می گویی. (16)و (17)چنانکه منقولست از إمام به حق ناطق،جعفر بن محمّد الصّادق- صلوات اللّه علیهما-که آن حضرت فرمود که دوست نمی دارد خدای-تبارک و تعالی-را

ص:88


1- (1)) -فرمود/ M فرمودند.
2- (2)) -سیماء/ M سیمای.
3- (3)) -را/در R نیامده است.از M ضبط شد.
4- (4)) -یا حضرت/ M ندارد.
5- (5)) -سیماء/ M سیمای.
6- (6)) -کدامست/ M کدام است.
7- (7)) -فرمود/ M فرمودند.
8- (8)) -آنست/ M آن است.
9- (9)) -چشمهای ایشان/ M ندارد. M +و.
10- (10)) -گریه بسیار/ M بسیاری کریه.
11- (11)) -و پشتهای/ M پشتهای.
12- (12)) -بریشان/ M پریشان.
13- (13)) -عبرت/چنین است در M و R .ظاهرا«غبرت»باید باشد.سنج:أمالی ی طوسی،ط. البعثة،ص 216.
14- (14)) -إمام/زیر«م»از خود M است.
15- (15)) -شمایم/ M شماایم.
16- (16)) -می گویی/ M میکوئی.
17- (17)) -و/ M ندارد.

کسی (1)که عصیان او می کند.پس حضرت این شعر را خواندند (2)که:

تعصی (3)الاله و أنت تظهر حبّه هذا لعمری فی الفعال بدیع (4)

لو کان حبّک صادقا لأطعته إنّ المحبّ لمن یحبّ مطیع (5)

یعنی:

عصیان پروردگار می کنی و ظاهر می گردانی دوستی او را.به جان خودم قسم که این در کردارها غریب و بدیع است.اگر دوستی تو صادق می بود هر آئینه (6)إطاعت می کردی پروردگار خود را بدرستی (7)که هرکه دوست کسی است محبوب خود را مطیع است.

و مؤیّد این معنی است که خدای-تبارک و تعالی-می فرماید که: قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّٰهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّٰهُ (8)یعنی:بگو-یا محمّد!-که اگر شما دوست می دارید خدا را پس متابعت من کنید تا خدای تعالی شما را دوست دارد.

پنجم، آنچه روایت شده است از باقر علوم أوّلین و آخرین (9)،محمّد بن (10)علی بن (11)الحسین-صلوات اللّه علیهم-در وقتی که از معنی این حدیث از آن حضرت پرسیدند حضرت فرمود که:معنی اش آنست که هرکه (12)حضرت علی را-صلوات اللّه علیه-دوست دارد و أعمال طاعت و عبادات بکند،خدای-تبارک و تعالی-ازو (13)قبول کند.پس اگر گناه کند گناه او برهم نمی زند عبادات او را و ثواب طاعات (14)او از برای او ذخیره است

ص:89


1- (1)) -را کسی/ M کسی را.
2- (2)) -خواندند/ M خواند.
3- (3)) -تعصی/ M تعصی.
4- (4)) -بدیع/ M بدیع.
5- (5)) -مطیع/ M و R مطیع.این دو بیت-با تفاوت در ضبط-در مناقب ابن شهر آشوب(ط. دار الأضواء،297/4)به نقل از إمام صادق-علیه السّلام-آمده است.
6- (6)) -هر آئینه/ M هر اینه.
7- (7)) -بدرستی/ M ندارد.
8- (8)) -قرآن کریم:س 3،ی 31.
9- (9)) -آخرین/در M خاء زبر دارد.
10- (10)) -بن/ M ابن.
11- (11)) -بن/ M +ابن.
12- (12)) -هرکه/ M ندارد.
13- (13)) -ازو/ M از او.
14- (14)) -طاعات/ M طاعت.

و عقاب معصیت او موقوفست به مشیّت اللّه-سبحانه و تعالی-و هرکه حضرت علی را- صلوات اللّه و سلامه علیه-دشمن دارد با آن دشمنی حسنه از برای او نمی نویسند و هر عمل خیری که بکند این بغض همه را ضایع می گرداند. (1)پس کسی که دوست ولیّ خداست، حسنات او مقبولست و سیّئات او به او ضرر نمی کند،و دشمن ولیّ خدا را حسنه نیست از جهت (2)جرم عظیم و بغضی (3)که به آن حضرت دارد و (4)شکّی که در خلافت آن حضرت (5)او را هست و اینست که خدای-تبارک و تعالی-می فرماید که:می آوریم أعمالی (6)که کرده اند و همه را هبآء منثورا می کنم.از أهل بیت (7)آن حضرت پرسیدند که:

أعمال کیست این أعمال که چنین خواهند کرد؟ایشان فرمودند که:این أعمال دشمنان ما و (8)دشمنان شیعیان ماست. (9)

[روایت دوازدهم:از امام محدّ باقر(علیه السّلام)]

و عن أبی خالد (10)الکابلیّ قال: (11)سألت أبا جعفر(ع)عن قول اللّه-عزّ و جلّ-: فَآمِنُوا (12)بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِی أَنْزَلْنٰا فقال: (13)یا أبا خالد (14)!النّور و اللّه (15)الأئمّة من ال محمّد- صلوات (16)اللّه علیهم-إلی (17)یوم القیمة و هم و اللّه (18)نور اللّه الّذی أنزل و هم و اللّه (19)نور اللّه فی السّموات و فی الأرض.و اللّه (20)-یا أبا خالد (21)-لنور (22)الإمام فی قلوب المؤمنین أنور من

ص:90


1- (1)) -می گرداند/ M می کند.
2- (2)) -از جهت/ M بجهت.
3- (3)) -بغضی/ M بعضی.
4- (4)) -و/در M زبر دارد.
5- (5)) -آن حضرت/ M ندارد.
6- (6)) -أعمالی/ M اعمال.
7- (7)) -بیت/در M باء آشکارا زبر دارد.
8- (8)) -دشمنان ما و/ M ندارد.
9- (9)) -ماست/ M ما است.
10- (10)) -أبی خالد/ M و R ابی خالد.
11- (11)) -قال/ M قل.
12- (12)) -فامنوا/ M فامومنوا[؟!].
13- (13)) -فقال/ M و قال.
14- (14)) -خالد/ M خالد.
15- (15)) -و اللّه/ M و اللّه.
16- (16)) -صلوات/ M صلواة.
17- (17)) -إلی/ M ندارد.
18- (18)) -اللّه/ M اللّه.
19- (19)) -و اللّه/ M و R و اللّه.
20- (20)) -و اللّه/ M و اللّه.
21- (21)) -خالد/ M خالد.
22- (22)) -لنور/ M لنور.

الشّمس المضیئة بالنّهار و هم و اللّه (1)ینوّرون (2)قلوب (3)المؤمنین و یحجب اللّه-عزّ و جلّ- نورهم عمّن (4)یشآء فتظلم قلوبهم.و اللّه-یا أبا خالد (5)!-لا یحبّنا عبد و لا یتولاّنا حتّی یطهّر اللّه قلبه و لا یطهّر (6)اللّه (7)قلب عبد حتّی یسلّم لنا و یکون سلما لنا (8)فإذا کان سلما لنا سلّمه اللّه (9)من شدید الحساب و امنه من فزع (10)یوم (11)القیامة الأکبر. (12)

روایتست (13)از أبی خالد کابلی (14)که گفت:سؤال کردم از حضرت إمام محمّد باقر- صلوات اللّه (15)و سلامه علیه-از تفسیر قول خدای-تبارک و تعالی-که می فرماید که:إیمان آورید به خدا (16)و به رسول او و (17)به نوری (18)که فرستادیم او را؛مراد از این نور چیست؟حضرت فرمودند که:ای أبا خالد!و اللّه که مراد از نور درین آیه أئمّه معصومین اند از آل محمّد-صلوات (19)اللّه علیهم-تا روز قیامت؛و ایشانند و اللّه نور إلهی که نازل شده است از جانب خدای-تبارک و تعالی-و اللّه که ایشانند نور إلهی در آسمانها و (20)در زمین.و اللّه-ای أبا خالد!-که نور إمام در دلهای مؤمنان روشن تر از آفتاب روشنی دهنده است در روز.و اللّه که ایشان منوّر می گردانند دلهای مؤمنان را و محجوب می گرداند (21)خدای-تبارک و تعالی-نور ایشان را از هرکه می خواهد.پس تاریک می گردد

ص:91


1- (1)) -و اللّه/ M و R و اللّه.
2- (2)) -ینوّرون/ M ینوّرون.
3- (3)) -قلوب/ M قلوب.
4- (4)) -عمّن/ M +سالت.
5- (5)) -خالد/ M خالد.
6- (6)) -یطهّر/ M یطهّر.
7- (7)) -اللّه/ M ندارد.
8- (8)) -لنا/ M ندارد.
9- (9)) -اللّه/ M ندارد.
10- (10)) -فزع/ M فزغ.
11- (11)) -یوم/ M یوم.
12- (12)) -نگر:الکافی،ط.غفّاری،194/1.
13- (13)) -روایتست/ M روایتست.
14- (14)) -کابلی/ M کابلی.
15- (15)) -اللّه/ M ندارد.
16- (16)) -خدا/ M خدای.
17- (17)) -و/«و»در R و M نبود.
18- (18)) -به نوری/ M ندارد.
19- (19)) -صلوات/ M صلو[؟!].
20- (20)) -و/در M زبر دارد.
21- (21)) -می گرداند/ M میکردانند.

دلهای آن جماعت.و اللّه-ای أبا خالد!-هیچ بنده ما را دوست نمی دارد و به ما تولاّ نمی کند تا آنکه خدای-تبارک و تعالی-دل او را (1)مطهّر گرداند (2)و خدای-تبارک و تعالی- مطهّر نمی گرداند (3)دل (4)بنده را تا آنکه منقاد و (5)مطیع ما نشود. (6)پس چون منقاد ما (7)می گردد (8)خدای-تبارک و تعالی-سالم می گرداند او را از سختیهای حساب و إیمن می گرداند او را از ترس عظیم تر (9)روز قیامت.

[روایت سیزدهم:از امام جعفر صادق(علیه السّلام)]

و عن الإمام أبی عبد اللّه جعفر بن (10)محمّد الصّادق-صلوات اللّه و سلامه علیهما-أنّه قال:ما جآء به علیّ-علیه السّلام-أخذ به و ما نهی عنه انتهی (11)عنه. (12)جری له من الفضل ما جری لمحمّد-صلّی اللّه علیه و آله (13)-و لمحمّد(ص) (14)الفضل علی جمیع من خلق اللّه-عزّ و جلّ- المتعقّب علیه فی شیء من أحکامه کالمتعقّب (15)علی اللّه و علی رسوله و الرّادّ علیه فی صغیرة أو کبیرة علی حدّ الشّرک باللّه.کان أمیر المؤمنین(ع)باب اللّه الّذی لا (16)یؤتی إلاّ منه و سبیله الّذی من سلک بغیره یهلک.و کذلک یجری لأئمّة (17)الهدی واحد (18)بعد واحد.

جعلهم اللّه أرکان الأرض أن تمید (19)بأهلها و حجّته البالغة (20)علی من

ص:92


1- (1)) -دل او را/ M ندارد.
2- (2)) -گرداند/ M می کرداند.
3- (3)) -و خدای-تبارک و تعالی-مطهّر نمی گرداند/ M ندارد.
4- (4)) -دل/ M +ان.
5- (5)) -و/در M زبر دارد.
6- (6)) -نشود/ M شود.
7- (7)) -منقاد ما/ M منقاد[کذا].
8- (8)) -می گردد/ M کردد.
9- (9)) -عظیم تر/ M عظیم.
10- (10)) -بن/ M ابن.
11- (11)) -انتهی/ M انتهی.
12- (12)) -عنه/ M ندارد.
13- (13)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
14- (14)) -ص/ M ندارد.
15- (15)) -کالمتعقّب/در M باء پیش دارد!.
16- (16)) -الّذی لا/ M لا الّذی.
17- (17)) -للأئمّة/ M الائمة(بدون«ء»بر کرسی حرف چهارم).
18- (18)) -واحد/ M واحدا.
19- (19)) -تمید/ M تمید.
20- (20)) -البالغة/ M البالغة.

فوق (1)الأرض و من تحت الثّری.و کان أمیر المؤمنین-صلوات اللّه علیه-کثیرا ما یقول: (2)أنا قسیم اللّه بین الجنّة و النّار،و أنا الفاروق الأکبر،و أنا صاحب العصا و المیسم و لقد أقرّت لی جمیع الملائکة (3)و الرّوح (4)و الرّسل بمثل ما أقرّوا به لمحمّد-ص-و لقد حمّلت (5)علی مثل حمولته (6)و هی حمولة (7)الرّبّ؛و إنّ رسول اللّه-ص (8)-یدعا فیکسا (9)و أدعا فأکسا و یستنطق (10)فأستنطق (11)،فأنطق علی حدّ منطقه و لقد أعطیت (12)خصالا ما سبقنی إلیها (13)أحد قبلی علّمت علم المنایا و البلایا و الأنساب (14)و فصل (15)الخطاب (16)فلم یفتنی ما سبقنی و لم یعزب (17)عنّی ما غاب عنّی؛أبشّر بإذن اللّه و أؤدّی عنه کلّ ذلک من اللّه مکّننی فیه بعلمه. (18)

منقولست به طرق مختلفه از إمام به حق ناطق،جعفر بن محمّد الصّادق-علیه (19)صلوات اللّه الملک الأکبر-که آن حضرت فرمود که:هرچه را حضرت أمیر المؤمنین-صلوات اللّه علیه-أمر کند واجبست که به آن عمل کنند و هرچه را نهی کند واجبست که از آن

ص:93


1- (1)) -فوق/ R فوق.ضبط نص،موافق M است.
2- (2)) -یقول/ M تقول.
3- (3)) -الملائکة/ M الملئکته.
4- (4)) -الرّوح/ M الرّوح.
5- (5)) -حمّلت/ M حمّلت.
6- (6)) -حمولته/در M به پیش یکم است!
7- (7)) -حمولة/در M حرف یکم پیش دارد و حرف واپسین زیر.
8- (8)) -ص/ M ندارد.
9- (9)) -فیکسا/ M ندارد.
10- (10)) -یستنطق/ M یستنطق.
11- (11)) -فأستنطق/ M فاستنطق.
12- (12)) -أعطیت/ M اعطیت.
13- (13)) -إلیها/ M الیه.
14- (14)) -الأنساب/ M الأنصاب.
15- (15)) -فصل/ M و R فصل.
16- (16)) -الخطاب/ M الخطّاب.
17- (17)) -لم یعزب/ R لم یغرب.ضبط نص،موافق M است.
18- (18)) -نگر:الکافی،ط.غفّاری،196/1 و 197.
19- (19)) -علیه/ M ندارد.

بازایستند. (1)ثابتست (2)آن حضرت را از فضیلت آنچه ثابتست (3)رسول خدا را-ص-؛ و حضرت محمّد راست-صلّی اللّه علیه و آله (4)-فضیلت بر هرکه خدای-تبارک و تعالی- آفریده است و کسی که مخالفت کند بر آن حضرت در چیزی از أحکام آن حضرت مثل کسیست که مخالفت کرده باشد خدا و رسول او را و کسی که رد کند بر آن حضرت،خواه کوچک (5)و خواه بزرگ را،بر حدّ شرکست به خدای-تبارک و تعالی-و (6)کافر است.

و حضرت أمیر المؤمنین-صلوات اللّه و سلامه علیه-باب اللّه بود یعنی دریست که به خدا نمی توان رسید مگر از آن در و آن حضرت راه خدا بود که هرکه از غیر آن راه برود هلاک می شود و همچنین اند أئمّه (7)معصومین-صلوات اللّه علیهم-هریک بعد از دیگری و خدای- تبارک و تعالی-ایشان را رکنهای زمین گردانیده است که به وجود ایشان دنیا باقی است و اگر ایشان نباشند زمین در می گردد همان ساعت و ایشانند حجّت کامله إلهی بر هرکه بر روی زمین اند از آدمیان و بر هرکه در زیر زمین است از جنّیان و (8)حضرت أمیر المؤمنین -صلوات اللّه علیه-بسیار می فرمود که:من قسمت کننده ام (9)به أمر إلهی میان بهشت و دوزخ؛ منم (10)فاروق أکبر که جداکننده ام حق را از باطل؛منم صاحب عصا و داغ-چنانکه منقولست از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (11)-که آن حضرت فرمود که:دابّة الأرض (12)درازی او (13)شصت گز است و (14)کسی ازو (15)نمی تواند گریخت و داغ (16)می کند مؤمن را

ص:94


1- (1)) -بازایستند/ M بارایستد.
2- (2)) -ثابتست/ M ثابت است.
3- (3)) -ثابتست/ M ثابت است.
4- (4)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ع.
5- (5)) -کوچک/ M ندارد.
6- (6)) -و/در M زبر دارد.
7- (7)) -أئمّه/زبر«م»در M صریح است.
8- (8)) -و/در M زبر دارد.
9- (9)) -کننده/در M مکرّر نوشته شده است.
10- (10)) -منم/در M از قلم افتاده است.
11- (11)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
12- (12)) -دابّة الأرض/در M «ض»زیر دارد.
13- (13)) -او/ M و.
14- (14)) -و/در M زبر دارد.
15- (15)) -ازو/ M از او.
16- (16)) -و داغ/ M و داع.

در میان چشمهای او و با او خواهد بود عصای موسی و خاتم سلیمان. (1)پس منوّر می گرداند روی مؤمن را (2)به عصا و مهار می کند بینی کافر (3)را به خاتم تا (4)آنکه می گویند:ای مؤمن و ای کافر (5)!. (6)و منقولست از حضرت أمیر المؤمنین-صلوات اللّه و سلامه علیه-که از آن حضرت پرسیدند (7)از دابّة الأرض؛حضرت فرمود که:و اللّه که او را دم (8)نیست و او را ریش است.و این إشاره است (9)که دابّة الأرض،از إنس باشد.و این حدیث با أحادیث دیگر دلالت دارد که آن حضرت باشد یا مثل آن کلمات باشد که فرمود:منم آدم و نوح؛اللّه أعلم. (10)

و بتحقیق که إقرار کردند به إمامت من جمیع فرشتگان و روح و پیغمبران چنانکه إقرار (11)کردند به نبوّت محمّد رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-و بر دوش من گذاشته اند آنچه بر دوش رسول خدا-ص-گذاشته بودند و آن خلافت إلهی است و بدرستی که فردای روز قیامت أوّل کسی را که بخوانند حضرت رسالت پناه (12)محمّدی است-صلّی اللّه علیه و آله-پس چون آن حضرت سر از خاک بیرون آورد آن حضرت را لباس عزّت و کرامت بپوشانند (13)و بعد از آن مرا بخوانند و لباس عزّت و کرامت در من پوشانند؛و آن حضرت را به سخن درآورند؛دیگر مرا به سخن درآورند؛و خواهم گفت آنچه آن حضرت خواهد فرمود که آن شفاعت أمّت باشد.و بتحقیق که به من داده اند صفاتی چند که به

ص:95


1- (1)) -سلیمان/در M «ن»زیر دارد.
2- (2)) -را/در R نیامده است.از M ضبط شد.
3- (3)) -کافر/ M کافران.
4- (4)) -تا/ M یا.
5- (5)) -کافر/زیر فاء در M صریح است.
6- (6)) -سنج:بحار الأنوار،300/6،و 345/39،و 125/53.
7- (7)) -پرسیدند/ M +که.
8- (8)) -دم/ M دم.
9- (9)) -است/ M ایست.
10- (10)) -أعلم/ M ادم.
11- (11)) -إقرار/در M حرف واپسین زیر دارد!.
12- (12)) -رسالت پناه/ M رسالت پناهی.
13- (13)) -بپوشانند/ M بپوشاند.

کسی (1)پیش از من نداده اند.می دانم علم منایا را-و آن علمی است که چون کسی را می بینند (2)قدر حیات او و مدّت بقای او و زمان مرگ او دانسته می شود-و می دانم علم بلایا را-که هر بلایی در چه وقت می آید (3)و (4)به که می آید و هرکس به چه بلا (5)مبتلا (6)می گردند و آن حضرت این دو علم را به بعضی از خواصّ خود تعلیم کرده بود مثل سلمان و رشید (7)هجری و میثم (8)تمّار و حبیب بن مظاهر أسدی،علمدار (9)حضرت سیّد الشّهدا (10)-صلوات اللّه علیه (11)-چنانکه بعضی از آن بتفصیل خواهد آمد.

منم صاحب (12)علم فصل الخطاب (13)-که حکم می کنم میان هر دو کس به علم لدنّی که حق ظاهر می گردد (14)؛چنانکه خواهد آمد-.پس فوت نشد (15)از من آنچه غایبست (16)از من.بشارت می دهم به إذن خدا و (17)أدا می کنم از خدای-تبارک و تعالی-همه (18)اینها از جانب خدای-تبارک و تعالی-است که مرا بر اینها استوار گردانیده است به إذن خود.

[روایت چهاردهم:از امام جعفر صادق(علیه السّلام)]

و عن أبی عبد اللّه جعفر بن محمّد الصّادق-صلوات اللّه و سلامه علیه-أنّه قال:نحن ولاة (19)أمر اللّه و خزنة علم اللّه و عیبة وحی اللّه. (20)

ص:96


1- (1)) -چند که به کسی/در M مکرّر است.
2- (2)) -می بینند/ M می بیند.
3- (3)) -می آید/ M می کونیدابد[؟!].
4- (4)) -و/در M زبر دارد.
5- (5)) -بلا/ M بلاء.
6- (6)) -مبتلا/ M مبتلاء.
7- (7)) -رشید/در M «ر»زبر دارد.
8- (8)) -میثم/ M میشم.
9- (9)) -علمدار/ M علم دار[!].
10- (10)) -سیّد الشّهدا/ M سید الشهداء[کذا بسکون الیاء!].
11- (11)) -اللّه/ M +و سلامه.
12- (12)) -صاحب/در M حاء زبر دارد.
13- (13)) -فصل الخطاب/ M فضل الخطاب[!].
14- (14)) -می گردد/ M می کرداند.
15- (15)) -نشد/در M شین زبر دارد؛فتأمّل.
16- (16)) -غایبست/ M غایب است.
17- (17)) -و/در M زبر دارد.
18- (18)) -همه/در M «م»زبر دارد.
19- (19)) -ولاة/هم در R و هم M به ریخت«ولات»کتابت گردیده است.
20- (20)) -نگر:الکافی،ط.غفّاری،192/1.

منقولست از آن حضرت که فرمود:ما والیان أمر خدائیم و (1)ما خازنان علم خدائیم و ما محلّ أسرار علوم خدائیم.

[روایت پانزدهم:از امام ابی الحسن موسی بن جعفر(علیهما السّلام)]

و عن أبی الحسن موسی بن (2)جعفر (3)-صلوات اللّه و سلامه علیه-أنّه قال:قال أبو عبد اللّه (ع) (4):إنّ اللّه-عزّ و جلّ-خلقنا (5)فأحسن خلقنا (6)و (7)صوّرنا فأحسن صورنا و جعلنا خزّانه فی سمائه و أرضه،و لنا نطقت (8)الشّجرة و بعبادتنا عبد اللّه-عزّ و جلّ-و لولانا ما عبد اللّه. (9)

منقولست از آن حضرت که فرمود که:

خدای-تبارک و تعالی-آفرید ما را پس نیکو گردانید خلق ما را به آنکه طینت ما را از أعلی علّیّین (10)گردانید و روح ما را از (11)نور خود آفرید و صورت داد پس نیکو گردانید (12)صورت ما را-یعنی:ما را موصوف به صفات خود گردانید-و گردانید ما را از خزینه داران (13)خود در (14)آسمان و زمین و ما را مظهر علوم خود گردانید و از برای ما به (15)سخن می آید درخت هرگاه که خواهیم و به سبب عبادت ما بندگی کرده شد (16)

ص:97


1- (1)) -و/در M زبر دارد.
2- (2)) -بن/ M ابن.
3- (3)) -جعفر/ M جعفر.
4- (4)) -ع/ M ندارد.
5- (5)) -خلقنا/ M خلقنا.
6- (6)) -خلقنا/ M خلقنا.ضبط نص،موافق R است.
7- (7)) -و/در M نیست ولی در R هست.
8- (8)) -نطقت/ M نطقت.
9- (9)) -...اللّه/ M +عزّ و جلّ. نگر:الکافی،ط.غفّاری،193/1.
10- (10)) -أعلی علّیّین/ M اعلی عّلیّین[!؟].
11- (11)) -از/ M ز.
12- (12)) -صورت داد پس نیکو گردانید/ M ندارد.
13- (13)) -خزینه داران/در M خاء و نون زبر دارد.
14- (14)) -در/ M و در.
15- (15)) -به/در M زیر دارد.
16- (16)) -شد/ M شده.

خدای-تبارک و تعالی (1)-زیرا که آنچه شرط عبادت بود بر وجه کمال ایشان می دانستند (2)و بر وجه کمال به جای (3)می آوردند؛و اگر ما نمی بودیم کسی عبادت خدای -تبارک و تعالی-نمی کرد. (4)

[روایت شانزدهم:از ابن عباس]

و عن ابن عبّاس-رضی اللّه عنهما-،قال:سمعت رسول اللّه (5)-صلّی اللّه علیه و آله-یقول:

معاشر النّاس!اعلموا أنّ للّه (6)بابا من دخله أمن من النّار و من الفزع الأکبر.فقام إلیه أبو سعید الخدریّ-رضی اللّه عنه (7)-فقال:یا رسول اللّه!اهدنا إلی هذا الباب حتّی نعرفه.قال:

هو علیّ بن (8)أبی طالب سیّد الوصیّین و أمیر المؤمنین و أخو رسول ربّ العالمین و خلیفة اللّه علی النّاس أجمعین.یا معاشر النّاس!من أحبّ أن یستمسک بالعروة الوثقی الّتی (9)لا انفصام لها فلیتمسّک (10)بولایة (11)علیّ بن أبی طالب بعدی فإنّ ولایته ولایتی (12)و طاعته طاعتی.یا معاشر (13)النّاس!من سرّه أن یقتدی بی (14)فعلیه أن یتولّی بولایة (15)علیّ بن أبی طالب بعدی و الأئمّة (16)من ذرّیّتی فإنّهم خزائن (17)علمی.فقام جابر (18)بن (19)عبد اللّه (20)

ص:98


1- (1)) -و تعالی/ M ندارد.
2- (2)) -می دانستند/ M +و.
3- (3)) -به جای/ M ندارد.
4- (4)) -نمی کرد/در M «ن»زبر دارد.
5- (5)) -رسول/ M رسول.
6- (6)) -للّه/ M اللّه.
7- (7)) -عنه/ M عنهما.
8- (8)) -بن/ M ابن.
9- (9)) -الّتی/در R به خطّ ریز به سطر إقحام گردیده است.در M نیست.
10- (10)) -فلیتمسّک/در M حرف واپسین زبر دارد.
11- (11)) -بولایة/ M بولایت.
12- (12)) -ولایتی/در M حرف یکم زبر دارد.
13- (13)) -معاشر/در M واپسین حرف هم زبر دارد و هم زیر!
14- (14)) -یقتدی بی/ M یقتدی.
15- (15)) -بولایة/در M «و»زبر دارد.
16- (16)) -الأئمّة/در M واپسین حرف پیش دارد.
17- (17)) -خزائن/ M خزان.
18- (18)) -جابر/ M جابر.
19- (19)) -بن/ M ابن.
20- (20)) -عبد اللّه/ M عبد اللّه.

الأنصاریّ و قال (1):کم عدّتهم؟ (2)فقال: (3)یا جابر!سألتنی-رحمک اللّه (4)!-عن الإسلام بأجمعه.عدّتهم عدّة الشّهور و هو عند اللّه اثنی عشر شهرا فی کتاب اللّه یوم خلق السّموات و الأرض (5)و عدّتهم عدّة العیون الّتی انفجرت (6)لموسی بن (7)عمران حین ضرب بعصاه فانفجرت منه اثنتا عشرة (8)عینا و عدّتهم عدّة (9)نقباء بنی إسرائیل.قال اللّه تعالی:

وَ لَقَدْ أَخَذَ اللّٰهُ مِیثٰاقَ بَنِی إِسْرٰائِیلَ وَ بَعَثْنٰا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ (10)نَقِیباً (11)فالأئمّة-یا جابر!-اثنی عشر إماما أوّلهم (12)علیّ بن أبی طالب و اخرهم (13)القائم-صلوات اللّه علیهم. (14)

منقولست از ابن عبّاس-رضی اللّه عنهما-که گفت:شنیدم از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-که می فرمود که:ای گروه مردمان!بدانید که خدای-تبارک و تعالی-را دری است که هرکه داخل شد به آن در،إیمن شد از عذاب جهنّم و از ترس عظیم روز قیامت.پس أبو سعید خدری-رضی اللّه عنه-برخاست (15)و (16)گفت:یا رسول اللّه! (17)ما را راه نما به آن در تا ما (18)بشناسیم او را.حضرت رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (19)-فرمود که:او علیّ بن

ص:99


1- (1)) -و قال/ M فقال.
2- (2)) -عدّتهم/ M عدد الأئمة من ذرّتیک[کذا!].
3- (3)) -فقال/ M و قال.
4- (4)) -اللّه/ M ندارد.
5- (5)) -الأرض/ M الارض.
6- (6)) -انفجرت/ R انفجرت.ضبط نص،موافق M است.
7- (7)) -بن/ M ابن.
8- (8)) -اثنتا عشرة/ M اثنتی عشرة.
9- (9)) -عدّة/ M ندارد.
10- (10)) -اثنی عشر/ M اثنی عشر.
11- (11)) -قرآن کریم:س 5،ی 12.
12- (12)) -أوّلهم/ R و M أوّلهم.
13- (13)) -اخرهم/در M راء زبر دارد.
14- (14)) -نگر:الیقین ابن طاوس،تحقیق أنصاری،ص 244 و 245.
15- (15)) -برخاست/ R برخواست؛ M یرخواست[!].
16- (16)) -و/در M زبر دارد.
17- (17)) -رسول اللّه/ M +ص.
18- (18)) -ما/ M ندارد.
19- (19)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.

أبی طالب است (1)بهترین أوصیاء پیغمبران و (2)پادشاه مؤمنان و برادر رسول پروردگار عالمیان و خلیفه خدا بر جمیع مردمان.ای گروه مردمان!هرکه خواهد که چنگ زند به رشته محکمی که گسستن و شکستن نداشته باشد،پس باید که چنگ زند به ولایت علیّ بن أبی طالب بعد از من و او را إمام خود داند.پس بدرستی که ولایت آن حضرت ولایت من است، (3)و إطاعت او (4)إطاعت من.ای گروه مردمان!هرکه خوش می آید که متابعت (5)من کند،پس بر اوست که تولاّ کند به ولایت علیّ بن أبی طالب بعد از من و (6)إمامان از ذرّیّت من و ایشان را إمام خود داند.پس بدرستی (7)که ایشان خزینه های علم من اند. (8)

پس جابر بن (9)عبد اللّه الأنصاری برخاست (10)و گفت:یا رسول اللّه! (11)عدد ایشان چند است؟پس حضرت فرمود که: (12)ای جابر!خدای-تبارک و تعالی-تو را ببخشاید که مرا سؤال کردی از همه (13)إسلام-یعنی:إسلام (14)همه (15)اینست،زیرا که هرکه إمام زمان خود را نداند و بمیرد کافر مرده است.

پس حضرت فرمود که:عدد ایشان عدد ماههاست (16)و آن نزد خدای-تبارک و تعالی- دوازده ماه است (17)در کتاب خدا (18)روزی که (19)آفرید آسمانها و (20)زمین را،

ص:100


1- (1)) -ست/ M است.
2- (2)) -و/در M زبر دارد.
3- (3)) -من است/ M منست.
4- (4)) -او/ M ندارد.
5- (5)) -متابعت/ M اطاعت.
6- (6)) -و/در M زبر دارد.
7- (7)) -بدرستی/در M «ر»زبر دارد.
8- (8)) -من اند/ M منند.
9- (9)) -بن/ M ابن.
10- (10)) -برخاست/ M و R برخواست.
11- (11)) -اللّه/ M ندارد.
12- (12)) -که/ M ندارد.
13- (13)) -همه/در M میم زبر دارد.
14- (14)) -إسلام/ M اسلم[کذا].
15- (15)) -همه/در M میم زبر دارد.
16- (16)) -ماههاست/ M ماها است.
17- (17)) -ست/ M است.
18- (18)) -خدا/ M خدای تع.
19- (19)) -که/ M ندارد.
20- (20)) -و/در M زبر دارد.

و (1)عدد ایشان عدد چشمه هایی (2)است که شکافته شد از جهت حضرت موسی بن (3)عمران وقتی که عصای خود را بر سنگ زد و ازو (4)گشوده شد دوازده چشمه (5)،و عدد ایشان عدد نقبای (6)بنی إسرائیل است چنانکه خدای-تبارک و تعالی-می فرماید:بتحقیق که ما عهد و پیمان بنی إسرائیل را (7)گرفتیم (8)و مبعوث (9)گردانیدیم از ایشان دوازده (10)نقیب.پس أئمّه-ای جابر!-دوازده إمامند،أوّل ایشان علیّ بن أبی طالب و آخر (11)ایشان مهدی (12)-صلوات اللّه علیهم أجمعین.

[روایت هفدهم:از ابن عباس]

و عن ابن عبّاس (13)قال رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-:علیّ بن (14)أبی طالب أفضل خلق اللّه تعالی غیری و الحسن و الحسین سیّدا (15)شباب (16)أهل الجنّة و أبوهما خیر منهما و إنّ (17)فاطمة سیّدة نسآء العالمین و إنّ (18)علیّا ختنی و لو وجدت لفاطمة (19)خیرا من علیّ لم أزوّجها منه. (20)

ص:101


1- (1)) -و/ M ندارد.
2- (2)) -چشمه هایی/ M چشمهای.
3- (3)) -بن/ M ابن.
4- (4)) -ازو/ M ندارد.
5- (5)) -چشمه/ M چشمه.
6- (6)) -نقبای/ M +امت.
7- (7)) -را/در M نیامده ولی در R هست.
8- (8)) -گرفتیم/ M کرفتم[کذا].ضبط نص،موافق R است.
9- (9)) -مبعوث/ M +و.
10- (10)) -دوازده/ M درازده[!].
11- (11)) -آخر/در M خاء زبر دارد.
12- (12)) -مهدی/ M ندارد.
13- (13)) -ابن عبّاس/ R ابن عبّاس؛ M ابن عبّاس[کذا].
14- (14)) -بن/ M ابن.
15- (15)) -سیّدا/ M سیّد.
16- (16)) -شباب/ R شباب.ضبط نص،موافق M است.
17- (17)) -إنّ/ R انّ.ضبط نص،موافق M است.
18- (18)) -إنّ/ R انّ.ضبط نص،موافق M است.
19- (19)) -لفاطمة/ M لفاطمة.
20- (20)) -نگر:مائة منقبه ی ابن شاذان،ط.أبطحی،صص 19-21(منقبت 2).

روایتست از عبد اللّه بن عبّاس (1)-رضی اللّه عنهما-که گفت که:رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-فرمود که:علیّ بن أبی طالب بهترین خلق خداست غیر از من،و حسن و حسین بهترین جوانان أهل بهشت اند (2)،و پدر ایشان بهتر از ایشانست (3)،و بدرستی که فاطمه بهترین زنان عالمیانست،و بدرستی (4)که علی داماد منست،و اگر می یافتم از برای فاطمه (5)شوهری بهتر از علیّ بن أبی طالب-صلوات اللّه علیه-من به علی نمی دادم او را.

[روایت هجدهم:(حدیثِ مَعرفتِ نورانیّه)از محمد بن صدقة]

و دیگر:روی محمّد بن (6)صدقة (7)أنّه (8)قال سأل (9)أبوذرّ (10)الغفاریّ (11)سلمان (12)الفارسیّ-رضی اللّه عنهما-:یا أبا عبد اللّه!ما معرفة أمیر المؤمنین-صلوات اللّه علیه- (13)بالنّورانیّة.قال:یا جندب! (14)فامض بنا حتّی نسأله (15)عن ذلک.قال:فأتیناه (16)فلم نجد.

قال:فانتظرناه حتّی جاء فقال-صلوات اللّه علیه-:ما جآء بکما؟قالا:جئناک-یا أمیر المؤمنین!-نسألک عن معرفتک بالنّورانیّة.قال-صلّی اللّه علیه-:مرحبا بکما من ولیّین للّه متعاهدین لدینه لیسا بمقصّرین. (17)لعمری إنّ (18)ذلک لواجب علی کلّ مؤمن و مؤمنة.

ص:102


1- (1)) -عبّاس/در M «س»زیر دارد!
2- (2)) -بهشت اند/ M بهشتند.
3- (3)) -ایشانست/ M ایشانند.
4- (4)) -بدرستی/در M «ر»زبر دارد!
5- (5)) -فاطمه/ M فاطمة.
6- (6)) -بن/ M ابن.
7- (7)) -صدقة/ M صدقة.
8- (8)) -أنّه/ R انّه.
9- (9)) -سأل/ M سالنی.
10- (10)) -أبوذرّ/ R ابوذر.
11- (11)) -الغفاریّ/ M الغفاری.
12- (12)) -سلمان/ M سلمان.
13- (13)) -علیه/«علیه»در R و M از قلم افتاده است.
14- (14)) -جندب/ R جندب؛ M جندب. واژه تازی«جندب»،به ضبطهای«جندب»و«جندب»و«جندب»در واژه نامه های مدرسی تازی آمده است(نگر:القاموس المحیط فیروزآبادی،ط.دار الفکر،ص 63-زیر«ج د ب»-؛ و:المعجم الوسیط،ص 140).
15- (15)) -حتّی نسأله/ M نسأله.
16- (16)) -فأتیناه/ M فاتیناه.
17- (17)) -بمقصّرین/ M بمقصّرین[کذا].
18- (18)) -إنّ/ M انّ.

ثمّ قال-صلوات اللّه علیه-:یا سلمان و یا جندب! (1)قالا:لبّیک (2)یا أمیر المؤمنین!قال- صلوات اللّه علیه-إنّه لا یستکمل أحد الإیمان (3)حتّی یعرفنی (4)کنه معرفتی بالنّورانیّة،فإذا عرفنی بهذه المعرفة فقد امتحن اللّه قلبه للإیمان و شرح صدره للإسلام و صار عارفا مستبصرا و من قصّر عن معرفة ذلک فهو شاکّ (5)مرتاب.یا سلمان و یا جندب! (6)قالا:لبّیک یا أمیر المؤمنین!قال-صلّی اللّه علیه-:معرفتی بالنّورانیّة معرفة اللّه-عزّ و جلّ-؛معرفتی بالنّورانیّة هو الدّین الخالص الّذی قال اللّه (7)تعالی:و مآ أمروا إلاّ لیعبدوا اللّه مخلصین له الدّین حنفآء للّه (8)و یقیموا الصّلوة (9)و یؤتوا الزّکوة و ذلک دین القیّمة (10). (11)یقول:ما أمروا إلاّ بنبوّة (12)محمّد-صلّی اللّه علیه و آله-و هو دین (13)الحنیفیّة (14)المحمّدیّة (15)السّمحة (16)و قوله:

وَ یُقِیمُوا الصَّلاٰةَ (17)و إقام ولایتی صعب مستصعب لا یحتمله إلاّ ملک مقرّب أو نبیّ مرسل أو مؤمن امتحن اللّه قلبه للإیمان فالملک إذا لم یکن مقرّبا لم یحتمله و النّبیّ (18)إذا لم یکن مرسلا لم یحتمله و المؤمن إذا لم یکن ممتحنا (19)لم یحتمله.قلت:یا أمیر المؤمنین! من المؤمن (20)و ما نهایته (21)و ما حدّه حتّی أعرفه؟قال-صلّی اللّه علیه و آله-:

ص:103


1- (1)) -جندب/ R جندب؛ M جندب.
2- (2)) -لبّیک/ M لبیّک[کذا].
3- (3)) -الإیمان/در M واپسین حرف پیش دارد.
4- (4)) -یعرفنی/ M یعرفنی.
5- (5)) -شاکّ/ M شاک.
6- (6)) -جندب/ M و R جندب.
7- (7)) -قال اللّه/در M مکرّر نوشته شده است.
8- (8)) -للّه/ M اللّه.
9- (9)) -الصّلوة/ M الصّلوة.
10- (10)) -القیّمة/در M حرف واپسین پیش دارد.
11- (11)) -مقایسه کنید با قرآن کریم(س 98،ی 5).
12- (12)) -بنبوّة/ M نبوّة.
13- (13)) -دین/چنین است در R . M الدّین.
14- (14)) -الحنیفیّة/ R الحنیفیّة. M الحنفیّة.
15- (15)) -المحمّدیّة/ R المحمّدیّة؛ M المحمّدین.
16- (16)) -السّمحة/ R السّمحة؛ M السمحة.
17- (17)) -قرآن کریم:س 14،ی 31.
18- (18)) -النّبیّ/ M النّبی[کذا].
19- (19)) -ممتحنا/چنین است در R .و M ممتحنا.
20- (20)) -من المؤمن/ M من المؤمن[!].
21- (21)) -نهایته/در M حرف یکم زبر دارد و در R هیچ حرکتی ندارد.

یا أبا عبد اللّه!قلت:لبّیک!یا أخا رسول اللّه! (1)قال:المؤمن الممتحن هو الّذی لا یرد من أمرنا علیه شیء إلاّ شرح (2)صدره لقبوله و لم یشکّ (3)و لم یرتب.اعلم-یا أبا ذرّ!-إنّی عبد اللّه-عزّ و جلّ-و خلیفته علی عباده.لا تجعلونا أربابا و قولوا فی فضلنا ما شئتم فإنّکم لا تبلغون کنه ما فینا و لا نهایته. (4)فإنّ اللّه-عزّ و جلّ-قد أعطانا (5)أکبر و أعظم ممّا یصفه (6)واصفکم (7)أو یخطر علی قلب (8)أحدکم فإذا عرفتمونا هکذا فأنتم المؤمنون.قال سلمان: (9)

قلت:یا أخا رسول اللّه! (10)و من أقام الصّلوة أقام ولایتک (11)قال:نعم (12)یا سلمان!تصدیق ذلک قوله (13)تعالی فی الکتاب العزیز: وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاٰةِ وَ إِنَّهٰا لَکَبِیرَةٌ إِلاّٰ عَلَی (14)الْخٰاشِعِینَ (15)فالصّبر رسول اللّه(ص) (16)و الصّلوة (17)إقامة (18)ولایتی (19).ففیها قال اللّه- تعالی-: وَ (20)إِنَّهٰا لَکَبِیرَةٌ إِلاّٰ عَلَی الْخٰاشِعِینَ (21)(22)و لم یقل:و إنّهما (23)لکبیرة (24)لأنّ (25)الولایة (26)کبیرة حملها إلاّ علی الخاشعین و (27)الخاشعون (28)هم الشّیعة

ص:104


1- (1)) -رسول اللّه/ R +ص.این افزونه در M نیست.
2- (2)) -شرح/ M شرح.
3- (3)) -لم یشکّ/ R لم یشکّ؛ M لم یشک.
4- (4)) -نهایته/در M و R حرف یکم زبر دارد.
5- (5)) -أعطانا/ M اعطا.
6- (6)) -یصفه/ M یصفه.
7- (7)) -واصفکم/ M واصفکم.
8- (8)) -قلب/ M قلب.
9- (9)) -سلمان/ M سلمان.
10- (10)) -رسول اللّه/ R +ص.
11- (11)) -ولایتک/ M ولایتک.
12- (12)) -نعم/ M نعم.
13- (13)) -قوله/ M قوله.
14- (14)) -إلاّ علی/در M از قلم افتاده است.
15- (15)) -قرآن کریم:س 2،ی 45.
16- (16)) -(ص)/ M ندارد.
17- (17)) -و الصّلوة/ M ندارد.
18- (18)) -إقامة/ M اقامة.
19- (19)) -ولایتی/در M حرف یکم زبر دارد.
20- (20)) -و/در M نیامده است.
21- (21)) -إلاّ علی الخاشعین/ R ندارد.
22- (22)) -قرآن کریم:س 2،ی 45.
23- (23)) -إنّهما/ M انّها.
24- (24)) -لکبیرة/ M ندارد.
25- (25)) -لأنّ/ M لان.
26- (26)) -الولایة/در M «و»زبر دارد.
27- (27)) -الخاشعین و/ M ندارد.
28- (28)) -الخاشعون/ M +اما.

المستبصرون (1)و ذلک أنّ أهل (2)الأقاویل (3)من المرجئة (4)و القدریّة و الخوارج و غیرهم (5)من النّاصبیّة (6)یقرّون (7)لمحمّد-صلّی اللّه علیه و آله (8)-بالنّبوّة لیس بینهم خلاف (9)و هم مختلفون فی ولایتی (10)منکرون لذلک جاحدون لها إلاّ القلیل (11)و هم الّذین وصفهم اللّه فی کتابه العزیز فی نبوّة محمّد-صلّی اللّه علیه و آله (12)-و فی ولایتی (13)فقال-عزّ و جلّ-: وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ (14)فالقصر (15)محمّد (16)(ص)و البئر المعطّلة ولایتی (17)عطّلوها و جحدوها و من لم یقرّ (18)بولایتی لم ینفعه الإقرار بنبوّة (19)محمّد(ص) (20).ألا إنّهما (21)مقرونان و ذلک أنّ النّبیّ (22)محمّدا (23)-صلّی اللّه علیه و آله (24)-نبیّ مرسل و هو إمام الخلق و علیّ من بعده إمام الخلق و وصیّ محمّد(ص) (25)کما قال له النّبیّ:أنت منّی بمنزلة هرون

ص:105


1- (1)) -المستبصرون/ M +حین.
2- (2)) -أهل/ M +الایمان.
3- (3)) -الأقاویل/در M واپسین حرف زبر دارد.
4- (4)) -المرجئة/در M میم زبر دارد.
5- (5)) -و غیرهم/ M غیرهم.
6- (6)) -من النّاصبیّة/ M ناصیة.
7- (7)) -یقرّون/ M یقرّون.
8- (8)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
9- (9)) -خلاف/ R خلاف. M ندارد.
10- (10)) -ولایتی/در M حرف یکم زبر دارد.
11- (11)) -القلیل/ M قلیل؛ R القلیل.
12- (12)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
13- (13)) -ولایتی/ضبط نص،موافق R است.در M حرف یکم حرکتی ندارد.
14- (14)) -قرآن کریم:س 22،ی 45.
15- (15)) -فالقصر/ M و القصر.
16- (16)) -محمّد/ M محمّد.
17- (17)) -ولایتی/چنین است در R و M به زیر یکم.
18- (18)) -یقرّ/ M یقر.
19- (19)) -بنبوّة/در M دندانه و نقطه باء دوم از قلم افتاده ولی حرکتش را گذاشته اند!
20- (20)) -ص/ M ندارد.
21- (21)) -إنّهما/ M انّهما.
22- (22)) -النّبیّ/در M واپسین حرف پیش دارد!
23- (23)) -محمّدا/ M محمّد.
24- (24)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
25- (25)) -ص/ M ندارد.

من موسی إلاّ (1)أنّه لا نبیّ بعدی،و أوّلنا (2)محمّد و أوسطنا محمّد (3)و اخرنا (4)محمّد- صلوات اللّه علیهم أجمعین-؛فمن استکمل معرفتی فهو علی الدّین القیّم کما قال اللّه تعالی: وَ ذٰلِکَ دِینُ (5)الْقَیِّمَةِ (6)و سأبیّن ذلک بعون اللّه و توفیقه یا سلمان و یا جندب! (7)قالا:لبّیک یا أمیر المؤمنین!قال-صلوات اللّه (8)علیه-:کنت (9)أنا و محمّد نورا واحدا من نور اللّه-عزّ و جلّ-فأمر اللّه-تبارک (10)و تعالی-ذلک النّور أن ینشقّ فقال للنّصف:کن محمّدا (11)، و قال للنّصف:کن علیّا؛فمنها قال رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-:علیّ منّی و أنا منه و لا یؤدّی (12)عنّی إلاّ علیّ و قد وجّه أبا بکر (13)ببراءة إلی مکّة (14)فنزل جبرئیل(ع)فقال:یا محمّد!قال:لبّیک!قال:إنّ اللّه یأمرک أن تؤدّیها أنت أو رجل منک فوجّهنی فی استرداد أبی بکر (15)فرددته فوجد (16)فی نفسه و قال:یا رسول اللّه!أنزل فیّ القرءان (17)؟قال:لا، و لکن لا یؤدّی إلاّ أنا أو علیّ.یا سلمان و یا جندب! (18)قالا:لبّیک (19)!یا أخا رسول اللّه!- صلّی اللّه علیه و آله (20).قال علیّ-صلوات اللّه و سلامه علیه-:من لا یصلح (21)لحمل (22)صحیفة

ص:106


1- (1)) -إلاّ/ M الا.
2- (2)) -أوّلنا/ M اوّلنا.
3- (3)) -و أوسطنا محمّد/ M ندارد.
4- (4)) -اخرنا/ M اخرنا.
5- (5)) -دین/ M دین.
6- (6)) -قرآن کریم:س 98،ی 5.
7- (7)) -جندب/ R جندب؛ M جندب.
8- (8)) -اللّه/ M ندارد.
9- (9)) -کنت/ M کنت.
10- (10)) -تبارک/ M تبارک.
11- (11)) -محمّدا/ M محمّد.
12- (12)) -یؤدّی/ M یؤدیّ[کذا].
13- (13)) -أبا بکر/ M ابا بکر[کذا].
14- (14)) -مکّة/ M مکة[کذا].
15- (15)) -أبی بکر/ M ابی بکر[کذا].
16- (16)) -فوجد/ M فوجد.
17- (17)) -فیّ القرءان/ M فی القران.
18- (18)) -جندب/ M و R جندب.
19- (19)) -لبّیک/ M لبّیک.
20- (20)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
21- (21)) -یصلح/ R یصلح.ضبط نص،موافق M است.
22- (22)) -لحمل/ M لحمل.

یؤدّیها عن رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله (1)-کیف یصلح (2)للإمامة؟!یا سلمان و یا جندب! (3)فأنا و رسول اللّه نور واحد؛صار رسول اللّه(ص) (4)محمّد مصطفی و صرت أنا وصیّه (5)المرتضی و صار محمّد (6)النّاطق (7)و صرت أنا الصّامت (8)فإنّه لابدّ فی کلّ عصر من الأعصار أن یکون فیه ناطق و صامت.یا سلمان! (9)صار محمّد المنذر (10)و صرت أنا الهادی و ذلک قوله (11)-عزّ و جلّ-: إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ (12)فرسول اللّه-صلّی اللّه (13)علیه و اله المنذر و أنا الهادی.اللّه یعلم ما تحمل کلّ أنثی (14)و ما تغیض الأرحام و ما تزداد و کلّ شیء عنده بمقدار (15)عالم الغیب و الشّهادة الکبیر المتعال (16)سواء منکم من أسرّ القول (17)و من جهر به و من هو مستخف باللّیل و سارب بالنّهار له معقّبات من بین یدیه و من خلفه یحفظونه (18)من أمر اللّه.قال:قال:فضرب بیده علی الأخری و قال:صار محمّد صاحب الجمع و صرت أنا صاحب النّشر و صار محمّد صاحب الجنّة و صرت أنا (19)صاحب النّار؛ أقول لها:خذی هذا و ذری هذا و صار محمّد صاحب الرّجفة (20)و صرت أنا صاحب العدد

ص:107


1- (1)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
2- (2)) -یصلح/ M یصلح؛ R یصلح.
3- (3)) -جندب/ M و R جندب.
4- (4)) -ص/ M ندارد.
5- (5)) -وصیّه/ R وصیّه. M موافق متن ماست.
6- (6)) -محمّد/ M محمّد.
7- (7)) -النّاطق/ R النّاطق.در M واپسین حرف حرکتی ندارد.
8- (8)) -الصّامت/ R الصّامت؛ M الصّامت.
9- (9)) -سلمان/ M سلمان.
10- (10)) -المنذر/ M و R المنذر.
11- (11)) -قوله/ M قوله.
12- (12)) -قرآن کریم:س 13،ی 7.
13- (13)) -صلّی اللّه/ M ص.
14- (14)) -أنثی/ M اثنی.
15- (15)) -بمقدار/ M بمقدار.
16- (16)) -المتعال/ M ندارد.
17- (17)) -القول/در M واپسین حرف زیر دارد.
18- (18)) -یحفظونه/ M یحفظونه.
19- (19)) -صاحب النّشر...الجنّة و صرت أنا/ M ندارد.
20- (20)) -الرّجفة/ M الدّجفة.

و أنا صاحب (1)اللّوح المحفوظ ألهمنی اللّه-عزّ و جلّ-علم ما فیه نعم یا سلمان و یا جندب (2)!صار محمّد یس و القرءان الحکیم (3)و صار محمّد ن و القلم (4)و صار محمّد طه ما أنزلنا علیک القرءان لتشقی و صار محمّد صاحب الدّلالات و صرت أنا صاحب (5)الایات و صار محمّد (6)خاتم (7)النّبیّین و صرت أنا خاتم (8)الوصیّین و أنا الصّراط المستقیم و أنا النّبأ (9)العظیم الّذی (10)هم فیه مختلفون و لا أحد اختلف إلاّ فی ولایتی و صار محمّد صاحب الدّعوة و صرت أنا صاحب السّیف و صار محمّد نبیّا مرسلا و صرت أنا صاحب (11)أمر (12)النّبیّ(ص) (13).قال اللّه-عزّ و جلّ- یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلیٰ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ (14)هو روح اللّه لا یعطیه و لا یلقی هذا الرّوح (15)إلاّ علی ملک (16)مقرّب أو نبیّ مرسل أو وصیّ منتجب (17)فمن أعطاه اللّه هذا الرّوح (18)فقد أبانه من النّاس و فوّض (19)إلیه (20)القدرة (21)و إحیاء (22)الموتی و علم بها ما (23)کان و ما یکون و سار (24)من

ص:108


1- (1)) -صاحب/ M صاحب.
2- (2)) -جندب/ R جندب؛ M جندب.
3- (3)) -الحکیم/ M الحکیم.
4- (4)) -القلم/ M القلم[!].
5- (5)) -صاحب/در M واپسین حرف پیش است.
6- (6)) -محمّد/ M محمّد.
7- (7)) -خاتم/ M خاتم.
8- (8)) -خاتم/ M خاتم المرسلین.
9- (9)) -النّبأ/ M النّبآء.
10- (10)) -الّذی/ M ندارد.
11- (11)) -السّیف...صاحب/ M ندارد.ضبط نص موافق R است مگر در«نبیّا مرسلا»که در R «نبیّ مرسل»است!.
12- (12)) -أمر/ M امن.
13- (13)) -ص/ M ندارد.
14- (14)) -قرآن کریم:س 40،ی 15.
15- (15)) -الرّوح/در M واپسین حرف زیر دارد.
16- (16)) -ملک/ M ملک.
17- (17)) -أو وصیّ منتجب/ M ندارد.
18- (18)) -الرّوح/در M واپسین حرف زیر دارد.
19- (19)) -فوّض/ M قوض.
20- (20)) -إلیه/ M ندارد.
21- (21)) -القدرة/ M القدرة.
22- (22)) -إحیاء/در M حرف یکم زبر دارد.
23- (23)) -ما/ M من.
24- (24)) -سار/ M سائر.

الشّرق (1)إلی (2)و من الغرب إلی الشّرق (3)فی (4)لحظة عین و علم ما فی الضّمائر (5)و القلوب و علم ما فی السّموات و الأرض یا سلمان و یا جندب (6)!صار محمّد الذّکر الّذی قال اللّه-عزّ و جلّ-:إنّا أرسلنا إلیکم ذکرا رسولا یتلوا علیکم ایاتی أفلا تعقلون (7).

إنّی أعطیت (8)علم المنایا و البلایا و فصل (9)الخطاب و استودعت (10)علم القرءان و ما هو کآئن إلی یوم القیمة و محمّد-صلّی اللّه علیه و آله (11)-أقام الحجّة (12)علی النّاس و صرت أنا حجّة (13)اللّه جعل اللّه لی (14)ما لم (15)یجعل لأحد من الأوّلین و الاخرین (16)لا لنبیّ (17)مرسل و لا لملک مقرّب.یا سلمان (18)و یا جندب (19)!قالا:لبّیک یا أمیر المؤمنین!قال-صلّی اللّه علیه و آله (20)-:أنا الّذی حملت نوحا فی السّفینة بأمر ربّی،و أنا الّذی أخرجت (21)یونس من بطن (22)الحوت بإذن ربّی،و أنا الّذی جاوزت بموسی (23)بن (24)عمران البحر (25)بأمر ربّی، و أنا الّذی أخرجت إبراهیم من النّار بإذن ربّی، (26)و أنا الّذی أجریت أنهارها

ص:109


1- (1)) -الشّرق/ M الشّرق.
2- (2)) -إلی/ M و.
3- (3)) -و من الغرب إلی الشّرق/ M ندارد.
4- (4)) -فی/ M فی[!؟].
5- (5)) -الضّمائر/ M الضمایر.
6- (6)) -جندب/ M و R جندب.
7- (7)) -مقایسه کنید با:قرآن کریم:س 65،ی 10 و 11.
8- (8)) -أعطیت/ M اعطیت علی.
9- (9)) -فصل/ M فضل[!].
10- (10)) -استودعت/در M تای نخست پیش دارد.
11- (11)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
12- (12)) -الحجّة/در M حرف واپسین زیر دارد!
13- (13)) -حجّة/در M حرف واپسین زیر دارد.
14- (14)) -لی/ M ندارد.
15- (15)) -لم/ M ندارد.
16- (16)) -الاخرین/در M خاء زبر دارد.
17- (17)) -لنبیّ/ M نبیّ.
18- (18)) -سلمان/ M سلیمان.
19- (19)) -جندب/ R جندب؛ M جندب.
20- (20)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
21- (21)) -أخرجت/ M خرجت.
22- (22)) -بطن/ M بطن.
23- (23)) -بموسی/ M بموسی.
24- (24)) -بن/ M ابن.
25- (25)) -البحر/در M واپسین حرف زیر دارد.
26- (26)) -و أنا الّذی أخرجت...ربّی/ M ندارد.

و فجّرت (1)عیونها و غرست أشجارها بإذن ربّی،و أنا عذاب یوم (2)الظّلّة و أنا المنادی من مکان قریب قد سمعه الثّقلان الجنّ و الإنس (3)و فهمه (4)قوم إنّی لأسمع (5)کلّ (6)قوم الجبّارین (7)و المنافقین بلغاتهم و أنا الخضر عالم موسی و أنا معلّم سلیمان (8)و داود و (9)أنا ذو القرنین و أنا قدرة (10)اللّه-عزّ و جلّ.یا سلمان (11)و یا جندب! (12)أنا محمّد و محمّد أنا و أنا من محمّد و محمّد (13)منّی.قال اللّه تعالی: مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیٰانِ بَیْنَهُمٰا بَرْزَخٌ لاٰ یَبْغِیٰانِ . (14)یا سلمان و یا جندب! (15)قالا:لبّیک!یا أمیر المؤمنین!قال-صلوات اللّه علیه-:

إنّ میّتنا (16)لم یمت و غائبنا (17)لم یغب و إنّ (18)قتلانا (19)لن یقتلوا (20).یا سلمان (21)و یا جندب! (22)قالا:لبّیک! (23)یا أمیر المؤمنین!قال-صلّی اللّه علیه و آله-:أنا أمیر کلّ (24)مؤمن و مؤمنة من مضی و من بقی (25)و أیّدت (26)بروح العظمة و أنا تکلّمت علی لسان عیسی بن

ص:110


1- (1)) -فجّرت/ M +انها.
2- (2)) -یوم/ M یوم.
3- (3)) -الإنس/ M الإنس.
4- (4)) -فهمه/ M فهمه.
5- (5)) -لأسمع/ M لاسمع.
6- (6)) -کلّ/ M کلّ.
7- (7)) -الجبّارین/ M جباریّن.
8- (8)) -سلیمان/ M ندارد.
9- (9)) -و/ M ندارد.
10- (10)) -قدرة/در M واپسین حرف زیر دارد.
11- (11)) -سلمان/ M سلمان.
12- (12)) -جندب/ R جندب؛ M جندب.
13- (13)) -و محمّد/ M ندارد.
14- (14)) -قرآن کریم:س 55،ی 19 و 20.
15- (15)) -جندب/ M و R جندب.
16- (16)) -میّتنا/ M متیّنا[؟!].
17- (17)) -غائبنا/ M و R غایبنا.
18- (18)) -إنّ/ M انّ.
19- (19)) -قتلانا/ M قتلالنا.
20- (20)) -یقتلوا/ M یقتلوا.
21- (21)) -سلمان/در M واپسین حرف هم پیش دارد و هم زیر.
22- (22)) -جندب/ R جندب.
23- (23)) -لبّیک/ M لبیّک.
24- (24)) -کلّ/ M کلّ.
25- (25)) -بقی/ M بقی.
26- (26)) -أیّدت/ M ایّدت.

مریم فی المهد و أنا ادم (1)و أنا نوح (2)و أنا إبراهیم و أنا موسی (3)و أنا عیسی (4)و أنا محمّد أتقلّب (5)فی الصّور کیف أشاء. (6)من رءانی (7)فقد رءاهم و من رءاهم فقد رءانی،و لو ظهرت (8)للنّاس فی صورة (9)واحدة لهلک (10)فیّ النّاس (11)و قالوا:هو لا یزول و (12)لا یتغیّر و إنّما أنا عبد من عباد (13)اللّه تعالی لا تسمّونا (14)أربابا و قولوا فی فضلنا ما شئتم فإنّکم لم تبلغوا من فضلنا (15)کنه ما جعله اللّه لنا و لا معشار العشر لأنّا ایات اللّه و دلائله (16)و حجج اللّه و خلفاؤه و أمناء اللّه (17)و أئمّته (18)و وجه اللّه و عین اللّه (19)و لسان اللّه؛بنا یعذّب (20)اللّه عباده و بنا یثیب (21)و من بین خلقه طهّرنا و اختارنا (22)و اصطفانا و لو قال قائل: (23)لم و کیف و فیم لکفر و أشرک لأنّه لا یسئل عمّا یفعل و هم یسألون (24).یا سلمان و یا جندب (25)!قالا:لبّیک! (26)یا أمیر المؤمنین!قال-صلّی اللّه علیه و آله (27)-:من امن بما قلت (28)و صدّق (29)بما بیّنت (30)

ص:111


1- (1)) -ادم/ M ادم.
2- (2)) -نوح/ M نوح.
3- (3)) -موسی/ M عیسی.
4- (4)) -عیسی/ M موسی.
5- (5)) -أتقلّب/ M یتقلت(بدون نقطه های حرف یکم).
6- (6)) -أشاء/ M اشاء.
7- (7)) -رءانی/ M دانی.
8- (8)) -ظهرت/ M ظهرت.
9- (9)) -صورة/ M صورة.
10- (10)) -لهلک/ M یهلک.
11- (11)) -فیّ النّاس/ M فی الناس.
12- (12)) -هو لا یزول و/ M اهؤلاء.
13- (13)) -عباد/ M عبد[!].
14- (14)) -تسمّونا/ M یسمّون.
15- (15)) -ما شئتم...فضلنا/ M ندارد.
16- (16)) -دلائله/ M دلائله.
17- (17)) -أمناء اللّه/ M امناؤه.
18- (18)) -أئمّته/ M ائمتّه.
19- (19)) -اللّه/ M ندارد.
20- (20)) -یعذّب/ M یعذّب.
21- (21)) -یثیب/ M یثبّت.
22- (22)) -اختارنا/ M اختارنا.
23- (23)) -قائل/ M قائل.
24- (24)) -یسألون/ M یَسألون.
25- (25)) -جندب/ R جندب؛ M جندب.
26- (26)) -لبّیک/ M لبّیک.
27- (27)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
28- (28)) -قلت/ M قلت.
29- (29)) -صدّق/ M صدق.
30- (30)) -بیّنت/ M تبنت.

و فسّرت و شرحت و أوضحت و نوّرت (1)و برهنت فهو مؤمن ممتحن (2)امتحن اللّه قلبه للإیمان و شرح صدره للإسلام (3)و هو عارف مستبصر قد انتهی و بلغ (4)و کمل (5)و من شکّ و عند و جحد و وقف (6)و تحیّر و ارتاب فهو مقصّر (7)و ناصب.یا سلمان (8)و یا جندب (9)!قالا (10):لبّیک! (11)یا أمیر المؤمنین!قال-صلّی اللّه علیه و آله (12)-:أنا أحیی و أمیت بإذن ربّی و أنا أنبّئکم بما تأکلون و ما تدّخرون (13)فی بیوتکم بإذن ربّی و أنا عالم بضمائر (14)قلوبکم و الأئمّة (15)من أولادی-علیهم السّلام-یعلمون و یفعلون هذا إذا أحبّوا و أرادوا لأنّا کلّنا (16)واحد أوّلنا محمّد (17)و اخرنا محمّد (18)و أوسطنا محمّد (19)و کلّنا محمّد (20)فلا تفرّقوا (21)بیننا فإنّا نظهر (22)فی کلّ زمان و وقت و أوان،فی أیّ صورة شئنا (23)بإذن اللّه-عزّ و جلّ-کنّا و نحن إذا شئنا شآء اللّه و إذا کرهنا کره اللّه.الویل کلّ (24)الویل لمن

ص:112


1- (1)) -و نوّرت/ M ندارد.
2- (2)) -ممتحن/ M ندارد.
3- (3)) -للإسلام/ M للاسلم.
4- (4)) -بلغ/ M بلغ.
5- (5)) -کمل/ M کمل.
6- (6)) -و وقف/ M ندارد.
7- (7)) -مقصّر/ M مقصّر.
8- (8)) -سلمان/ M سلمان.
9- (9)) -جندب/ M و R جندب.
10- (10)) -قالا/ M قال.
11- (11)) -لبّیک/در M حرف یکم هم زبر دارد و هم زیر!
12- (12)) -صلّی اللّه علیه و آله/چنین است در M و M . R +و.
13- (13)) -تدّخرون/در M خاء هم زیر دارد و هم زبر.
14- (14)) -بضمائر/ M بضمایر.
15- (15)) -الأئمّة/در M واپسین حرف زیر دارد.
16- (16)) -لأنّا کلّنا/ R لاتا کلّنا.ضبط نص،موافق M است.
17- (17)) -محمّد/ M محمّد.
18- (18)) -محمّد/ M محمّد.
19- (19)) -محمّد/ M محمّد.
20- (20)) -محمّد/ M ندارد.
21- (21)) -تفرّقوا/ M تفرّقوا.
22- (22)) -نظهر/ M تظهر.
23- (23)) -شئنا/ M شیئا.
24- (24)) -کلّ/در M چنین است. R کلّ.

أنکر فضلنا (1)و خصوصیّتنا (2)و ما أعطانا اللّه ربّنا (3)،لأنّ من أنکر شیئا ممّا أعطانا اللّه فقد أنکر قدرة اللّه-عزّ و جلّ-و مشیّته فینا.یا سلمان (4)و یا جندب (5)!قالا:لبّیک!یا أمیر المؤمنین!قال-صلوات اللّه و سلامه علیه-:لقد أعطانا (6)اللّه ربّنا (7)ما هو أجلّ (8)و أعظم و أعلا و أکبر من (9)هذا کلّه (10).قلنا:یا أمیر المؤمنین!أیّ شیء أعطاکم (11)اللّه أعظم و أکبر من هذا کلّه.قال-صلوات (12)اللّه علیه-:قد أعطانا ربّنا-عزّ و جلّ-علمنا للاسم الأعظم الّذی لو شئنا (13)خرقنا (14)السّموات و الأرض (15)و الجنّة و النّار و نعرج به السّماء و نهبط به الأرض و نغرّب و نشرّق و ننتهی به إلی (16)العرش فنجلس علیه بین یدی اللّه-عزّ و جلّ-و یطیعنا کلّ شیء حتّی السّموات و الأرض و الشّمس و القمر و النّجوم و الجبال و الشّجر و الدّوابّ و البحار و الجنّة و النّار (17)أعطانا اللّه ذلک کلّه (18)بالاسم (19)الأعظم الّذی علّمنا (20)و خصّنا به و مع هذا (21)کلّه نأکل و نشرب (22)و نمشی فی الأسواق و نعمل هذه الأشیآء بأمر ربّنا

ص:113


1- (1)) -فضلنا/ M ندارد.
2- (2)) -خصوصیّتنا/در M تاء زیر دارد.
3- (3)) -ربّنا/در M نیست.
4- (4)) -سلمان/ M سلیمان.
5- (5)) -جندب/ R جندب؛ M جندب.
6- (6)) -أعطانا/ M اعطینا.
7- (7)) -ربّنا/ M ربّنا.
8- (8)) -أجلّ/ M اجل.
9- (9)) -من/ M من[!؟].
10- (10)) -کلّه/ M کلّه.
11- (11)) -أعطاکم/ M أعطیکم(بدون نقطه های حرف چهارم).
12- (12)) -صلوات/در M حرف واپسین هم زیر دارد و هم پیش.
13- (13)) -شئنا/ M شینا.
14- (14)) -خرقنا/ M خرقناه.
15- (15)) -الأرض/در M حرف واپسین زیر دارد.
16- (16)) -إلی/در M نیامده است.
17- (17)) -السّموات و...و النّار/همه این معطوفهای مرفوع در R به همینسان اند.در تمام این معطوفهای مرفوع در M تنها تای«السّموات»زیر دارد و ضاد«الأرض»زبر.الباقی به همینسان مرفوع اند.
18- (18)) -کلّه/ M کلّه.
19- (19)) -بالاسم/ M بالاسم.
20- (20)) -علّمنا/ M علّمنا.
21- (21)) -هذا/ M ندارد.
22- (22)) -نشرب/ M نشرب.

و نحن عباد (1)اللّه المکرمون الّذین لا یسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون و جعلنا (2)معصومین مطهّرین (3)و فضّلنا (4)علی کثیر من عباده المؤمنین فنحن نقول:الحمد للّه الّذی هدانا لهذا و ما کنّا لنهتدی لو لا أن هدانا اللّه و حقّت کلمة العذاب علی الکافرین أعنی الجاحدین بکلّ ما أعطانا اللّه من الفضل و الإحسان.یا سلمان (5)و یا جندب! (6)هذا معرفتی بالنّورانیّة فتمسّک بها راشدا فإنّه لا یبلغ أحد من شیعتنا حدّ الاستبصار حتّی یعرفنی بالنّورانیّة (7)فإذا عرفنی (8)بها کان مستبصرا بالغا کاملا قد خاض بحرا من العلم و ارتقی درجته من الفضل و اطّلع سرّا من سرّ اللّه و مکنون خزآئنه. (9)

و (10)دیگر از آنچه وارد شده است در أخبار،حدیث معرفت نورانیّه است و أکثر فقره های (11)این حدیث از بابت (12)خطبة البیان است و بعضی مانند شرح او.هرچه مخفی ماند در ضمن شرح خطبه-إن شاء اللّه-مبیّن خواهد شد.

منقولست که:

روزی أبوذرّ (13)غفاری-که نام او جندب (14)است-از سلمان فارسی پرسید که:ای

ص:114


1- (1)) -عباد/ M عباد.
2- (2)) -جعلنا/ M جعلنا.
3- (3)) -مطهّرین/ R مطّهرین.ضبط نص،موافق M است.
4- (4)) -فضّلنا/ M فضّلنا.
5- (5)) -سلمان/ M سلیمان.
6- (6)) -جندب/ R جندب؛ M جندب.
7- (7)) -فتمسّک...بالنّورانیّة/ M ندارد.
8- (8)) -عرفنی/ M عرفنی.
9- (9)) -مقایسه کنید با بحار الأنوار(1/26-7).همچنین تردید مجلسی ثانی را درباره آن نگر در: همان،17/26.
10- (10)) -و/در M زبر دارد.
11- (11)) -فقره های/ M فقرهاء.
12- (12)) -بابت/حرف واپسین در M زبر دارد!
13- (13)) -أبوذرّ/تشدید راء در خود R بروشنی کتابت گردیده است.در M روی راء جزم نهاده شده است.
14- (14)) -جندب است/در M نخست«جندب اللّه»نوشته شده و سپس(گویا)بر«للّه»خطی-

سلمان!به من خبر ده شناخت حضرت أمیر المؤمنین را به نورانیّت. (1)گفت:ای جندب (2)! بیا تا برویم و از آن حضرت سؤال کنیم.سلمان می گوید که:چون آمدیم آن حضرت حاضر نبود.انتظار کشیدیم (3)تا آمد.پس-حضرت صلوات (4)اللّه علیه (5)-فرمود که:به چه کار (6)آمده اید؟گفتند که: (7)یا أمیر المؤمنین!آمده ایم که از شما سؤال کنیم از معرفت شما به نورانیّت.

حضرت فرمود که:خوش آمدید!ای دو دوست خدای رعایت کننده دین خدا که تقصیر نمی کنید در آنچه شما را در کار است!به جان خودم قسم که این معرفت واجبست (8)بر هر مؤمن و (9)مؤمنه.پس آن حضرت-صلوات اللّه علیه-فرمود که:هیچکس إیمان خود را کامل نمی گرداند تا مرا بشناسد چنانکه می باید شناخت به نورانیّت.پس چون مرا به این معرفت شناخت (10)،پس او از کسانیست که خدای-تبارک و تعالی-دل او را به إیمان جای داده است و سینه او را روشن (11)گردانیده است (12)به إسلام (13)و گردیده (14)است عارف و (15)بینا،و کسی که این معرفت ندارد،او صاحب شک و ریب (16)است.ای سلمان و ای جندب! (17)گفتند:لبّیک!یا أمیر المؤمنین!حضرت فرمود

ص:115


1- (1)) -نورانیّت/ M نورانیه.
2- (2)) -جندب/در M باء زبر دارد!
3- (3)) -کشیدیم/ M کشیدم.
4- (4)) -صلوات/در M واپسین حرف زیر دارد!
5- (5)) -علیه/در R نیامده است.از M ضبط شد.
6- (6)) -کار/در M راء زیر دارد.
7- (7)) -که/ M ندارد.
8- (8)) -واجبست/ M واجب است.
9- (9)) -و/در M زبر دارد.
10- (10)) -شناخت/در M تاء زبر دارد!
11- (11)) -روشن/ M روشن[!].
12- (12)) -است/در M تاء زبر دارد!
13- (13)) -إسلام/در M میم زیر دارد!
14- (14)) -گردیده/ M کرده.
15- (15)) -و/در M زبر دارد.
16- (16)) -ریب/زبر راء در M بروشنی کتابت گردیده است.
17- (17)) -جندب/در M باء زبر دارد.

که:از جمله شناخت (1)خدای-تبارک و تعالی-معرفت (2)منست (3)به نورانیّت؛و اینست (4)دین خالصی که خدای-تبارک و تعالی-فرموده است که: وَ مٰا أُمِرُوا إِلاّٰ لِیَعْبُدُوا (5)اللّٰهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفٰاءَ وَ یُقِیمُوا (6)الصَّلاٰةَ وَ یُؤْتُوا الزَّکٰاةَ وَ ذٰلِکَ دِینُ الْقَیِّمَةِ (7)(8).

ترجمه (9)این آیت آنست (10)که مأمور نشده اند مگر به آنکه عبادت کنند پروردگار خود را و خالص گردانند دین را از برای او و میل کنند از دینهای باطل به دین حق و به پای دارند نماز را و بدهند زکات مال را و اینست (11)دین درست.حضرت می فرماید (12)که:معنی این آیه آنست که خلایق مأمور نشده اند مگر به نبوّت محمّد رسول اللّه (13)-صلّی اللّه علیه و آله (14)-و این دین حنیفیّه (15)محمّدیّه سهله (16)خوش آیند (17)آسانست (18)و (19)آنکه خدای-تبارک و تعالی-می فرماید که: وَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰةَ (20)پس هرکه إقامت (21)کند ولایت (22)مرا و مرا إمام خود داند و مرتبت مرا بداند و به شرایط آن عمل کند،پس او به پای داشته است نماز را و به پای داشتن ولایت (23)من کاریست دشوار

ص:116


1- (1)) -شناخت/در M تاء زبر دارد!
2- (2)) -معرفت/ M شناخت.
3- (3)) -منست/ M من است.
4- (4)) -اینست/ M این است.
5- (5)) -لیعبدوا/در M حرف یکم زبر دارد!همچنین در M ألف پایانی هم از قلم افتاده است.
6- (6)) -یقیموا/ R یقیمو.ضبط نص،موافق M است.
7- (7)) -القیّمة/در M حرف واپسین پیش دارد.
8- (8)) -قرآن کریم:س 98،ی 5.
9- (9)) -ترجمه/در M جیم پیش دارد.
10- (10)) -آنست/ M این است.
11- (11)) -اینست/ M این است.
12- (12)) -می فرماید/ M فرمود.
13- (13)) -رسول اللّه/ M ندارد.
14- (14)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
15- (15)) -حنیفیّه/ M حنفیه.
16- (16)) -سهله/در M لام زبر دارد.
17- (17)) -خوش آیند/ M خوش اینده.
18- (18)) -آسانست/ M انسان است.
19- (19)) -و/در M زبر دارد.
20- (20)) -قرآن کریم:س 2،ی 3.
21- (21)) -إقامت/در M تاء زبر دارد.
22- (22)) -ولایت/در M تاء زبر دارد.
23- (23)) -ولایت/در M حرف یکم زبر دارد.

بس (1)دشوار. (2)نمی تواند این بار را برداشتن (3)مگر فرشته[ای]مقرّب یا پیغمبری مرسل یا مؤمنی که خدای-تبارک و تعالی-إیمان را در دل او جای داده باشد.پس فرشته هرگاه مقرّب نباشد این بار (4)برنمی دارد و پیغمبر هرگاه مرسل نباشد به این نمی تواند رسید و مؤمن هرگاه ممتحن نباشد این بار (5)نمی تواند کشید.سلمان گوید:گفتم:یا أمیر المؤمنین!کیست این مؤمن و چیست نهایت او (6)و حدّ او تا (7)ما او را بشناسیم؟پس حضرت-صلوات (8)اللّه علیه-فرمود که:ای سلمان!گفتم:لبّیک!ای برادر رسول خدا!فرمود که:مؤمن ممتحن آنست که هرچیز از کارهای ما و صفات ما و بزرگی ما که به او رسد سینه اش روشن شود (9)و گنجایش قبول او داشته باشد (10)و قبول کند (11)و (12)شک و ریبی (13)او را حاصل نشود.بدان-ای أبوذر!-که من بنده خدای-تبارک و تعالی-ام و خلیفه خداام بر بندگان او.ما را خدا مدانید و (14)بگویید (15)در فضیلت ما هرچه خواهید؛ که شما به کنه ما نمی رسید و وصف ما را نهایت نیست.پس بدرستی که خدای-تبارک و تعالی-به ما داده است (16)مرتبه[ای]عظیم تر و بالاتر از آنکه شما توانید صفت ما را بیان کرد یا در خاطر شما تواند گذشت (17)که ما در چه مرتبه ایم. (18)وقتی که ما را چنین

ص:117


1- (1)) -بس/در R این کلمه سه نقطه زیر سین دارد و دیگر هیچ. M پس.
2- (2)) -دشوار/ M ندارد.
3- (3)) -برداشتن/در M باء زیر دارد.
4- (4)) -بار/ M +را.
5- (5)) -بار/ M +را.
6- (6)) -او/ M آن.
7- (7)) -حدّ او تا/ M چون.
8- (8)) -صلوات/ M صلوة.
9- (9)) -شود/ M کردد.
10- (10)) -باشد/در M شین زیر دارد.
11- (11)) -و قبول کند/ M ندارد.
12- (12)) -و/در M زبر دارد.
13- (13)) -ریبی/زبر راء در M صریح است.
14- (14)) -و/در M زبر دارد.
15- (15)) -بگویید/ M بکوئید.ضبط نص،موافق R است.
16- (16)) -است/در M سین زبر دارد!
17- (17)) -گذشت/در M شین زبر دارد!
18- (18)) -ایم/ M ندارد.

دانستید شما مؤمنید.سلمان گفت که:گفتم:ای برادر رسول خدا (1)!مراد (2)از این إقامت صلوة (3)،إقامت ولایتست (4)؟حضرت فرمود که:بلی ای سلمان!و تصدیق این می کند قول (5)خدای-تبارک (6)و تعالی-در قرآن مجید که: وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاٰةِ وَ إِنَّهٰا لَکَبِیرَةٌ (7)إِلاّٰ عَلَی الْخٰاشِعِینَ (8)یعنی:یاری جویید (9)به صبر و (10)صلوة (11)و (12)بدرستی که صلوة (13)بزرگست و گرانست مگر بر خاشعان. (14)پس صبر درین آیت مراد از آن رسول خداست-صلّی اللّه علیه و آله (15)-و صلوة (16)إقامت (17)ولایت من است ازین (18)جهت است که خدای-تبارک و تعالی-«صلوة»را گفت که گرانست؛نفرمود که«صبر»و«صلوة»هر دو گرانست زیرا که ولایت أمری است (19)عظیم و باریست که گرانست برداشتن او (20)مگر بر خاشعان (21)و مراد از خاشعان (22)شیعیانی اند که بینا شده اند به معرفت ما زیرا که أهل

ص:118


1- (1)) -رسول خدا/ R +ص.این افزونه در M نیست.
2- (2)) -مراد/ M مرا.
3- (3)) -صلوة/ R صلواة.ضبط نص،موافق M است.
4- (4)) -ولایتست/ M ولایة است.
5- (5)) -قول/زبر قاف در M صریح است.
6- (6)) -تبارک و/ M ندارد.
7- (7)) -لکبیرة/ M لکبیرة.
8- (8)) -قرآن کریم:س 2،ی 45.
9- (9)) -جویید/ M جوئید.ضبط نص،موافق R است.
10- (10)) -و/در M زبر دارد.
11- (11)) -صلوة/ R صلواة.ضبط نص،موافق M است.
12- (12)) -و/در M زبر دارد.
13- (13)) -صلوة/ R صلواة.
14- (14)) -خاشعان/ M خاشعین.
15- (15)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
16- (16)) -صلوة/ R صلواة.
17- (17)) -إقامت/ M اقامه.
18- (18)) -ازین/ M از این.
19- (19)) -أمری است/ M امریست.
20- (20)) -او/ M ان.
21- (21)) -خاشعان/در M «ن»نیز زیر دارد!
22- (22)) -خاشعان/در M «ن»نیز زیر دارد!

مذاهب (1)فاسده چون مرجئه (2)و قدریّه و خوارج و (3)غیر ایشان (4)از سنّیان (5)إقرار می کنند (6)به نبوّت محمّد-صلّی اللّه علیه و آله (7)-و میان ایشان (8)خلافی نیست و ایشان مخالفت کرده اند در ولایت من و منکر آنند و إقرار به آن ندارند مگر اندکی و (9)آنهااند که خدای-تبارک و تعالی-وصف کرده است ایشان را به خشوع و (10)خدای-تبارک و تعالی- در جای دیگر در کتاب خود یاد کرده است در نبوّت محمّد-صلّی اللّه علیه و آله (11)- و ولایت من و فرموده است که: وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ . (12)مراد ازین (13)چاه تعطیل کرده شده ولایت من است که سبب حیات أبدی ایشان بود؛آن را معطّل ساختند و إنکار آن کردند (14)و (15)کسی که إقرار نکند به ولایت من نفع نمی کند او را إیمان به محمّد-صلّی اللّه علیه و آله-بدرستی (16)که این هر دو قرین یکدگرند (17)زیرا که محمّد(ص) پیغمبر مرسل بود (18)و او (19)پیشوای خلق بود و حضرت علی بعد از آن حضرت پیشوای خلق است و وصیّ محمّد است(ص) (20)چنانکه پیغمبر-صلّی اللّه علیه و آله-به او گفت که:

ص:119


1- (1)) -مذاهب/ M مذاهب.
2- (2)) -مرجئه/ R مرحبه. M مرجه.
3- (3)) -و/در M زبر دارد.
4- (4)) -ایشان/«ن»در M زیر دارد!
5- (5)) -سنّیان/ M ستنیان.
6- (6)) -می کنند/ M میکند.
7- (7)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
8- (8)) -ایشان/در M «ن»زیر دارد!
9- (9)) -و/در M زبر دارد.
10- (10)) -و/در M زبر دارد.
11- (11)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
12- (12)) -قرآن کریم:س 22،ی 45. زیر«قصر مشید»در R به خطّی ریز نوشته شده است:کوشک استوار.
13- (13)) -ازین/ M ار این.
14- (14)) -کردند/ M کرده اند.
15- (15)) -و/در M زبر دارد.
16- (16)) -بدرستی/در M سین زبر دارد!
17- (17)) -یکدگرند/ M یکدیکراند.
18- (18)) -بود/ M بود.
19- (19)) -و او/ M و.
20- (20)) -ص/ M ندارد.

یا علی!تو از من به منزله هارونی از موسی،غیر از آنکه بعد از من پیغمبری نخواهد بود، (1)و اگرنه تو پیغمبر می بودی.و أوّل ما محمّد است (2)و میان ما محمّد است (3)و آخر ما محمّد است-صلوات اللّه علیهم.پس کسی که کامل کند معرفت مرا پس او بر دین ثابت و مستقیم است چنانکه خدای-تبارک و تعالی-فرموده است که:اینست دین قیّم و راست و (4)درست و من بیان کنم به یاری خدا و توفیق خدا.ای سلمان و ای جندب!گفتند:

لبّیک!یا أمیر المؤمنین!حضرت-صلوات اللّه علیه-فرمود که:بودم (5)من و محمّد یک نور از نور خدای-تبارک و تعالی-؛پس خدای-تبارک و تعالی-آن نور را (6)دو قسمت کرد،به نصفی از آن گفت (7)که:باش محمّد،و به نصفی دیگر فرمود که:باش علی.پس ازین (8)جهت است که پیغمبر-صلّی اللّه علیه و آله (9)-فرمود که:علی از منست و من از علی ام (10)و أدا نمی کند به نیابت من رسالت را مگر علی و (11)بتحقیق که أبو بکر (12)را سوره برائت داد و به جانب مکّه روانه ساخت (13).پس جبرئیل آمد (14)و گفت:یا محمّد!حضرت فرمود که:لبّیک! حضرت جبرئیل فرمود که:خدای-تبارک و تعالی-می فرماید که:این سوره را تو برسانی (15)یا مردی که از تو باشد.پس مرا فرستاد (16)تا أبو بکر را باز گردانیدم (17)و أبو بکر را بد آمد و (18)گفت:یا رسول اللّه!-صلّی اللّه علیه و آله (19)-آیا در شان من چیزی نازل شد؟

ص:120


1- (1)) -بود/ M بود.
2- (2)) -است/ M +ص.
3- (3)) -است/ M +ص.
4- (4)) -و/در M زبر دارد.
5- (5)) -بودم/چنین است در R و M .
6- (6)) -نور را/ M نورا.
7- (7)) -گفت/در M تاء زبر دارد.
8- (8)) -ازین/ M از این.
9- (9)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
10- (10)) -علی ام/ M علّیم.
11- (11)) -و/در M زبر دارد.
12- (12)) -أبو بکر/ M ابو بکر.
13- (13)) -ساخت/ M ساخت.
14- (14)) -آمد/در M میم زیر دارد.
15- (15)) -برسانی/ M برسان.
16- (16)) -فرستاد/در M دال زیر دارد.
17- (17)) -بازگردانیدم/ M بازاکردانیدم.
18- (18)) -و/در M زبر دارد.
19- (19)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.

حضرت فرمود که:نه،و لیکن خدای-تبارک و تعالی-می خواهد که أدای رسالت را نکند به غیر از من و (1)علی.ای سلمان و ای جندب! (2)گفتند:لبّیک!ای برادر رسول خدا! (3)حضرت فرمود که:شخصی که قابلیّت نداشته باشد که نامه[ای]را أدا کند از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-، (4)چگونه صلاحیت إمامت (5)داشته باشد؟ای سلمان و ای جندب!بدرستی که من و رسول خدا یک نوریم،رسول خدا محمّد (6)مصطفی-صلّی اللّه علیه و آله- (7)- و (8)برگزیده (9)حضرت (10)إله است (11)و (12)من وصیّ آن حضرت و مرتضی و پسندیده پروردگارم و محمّد-صلّی اللّه علیه و آله (13)-ناطق بود و من خاموش (14)بودم زیرا که در هر عصری می باید یک معصوم گویا باشد و (15)یک معصوم خاموش (16).ای سلمان!محمّد منذر و بیم کننده است و (17)من هادی و راه نماینده ام چنانکه خدای-تبارک و تعالی- می فرماید: إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ (18)یعنی:یا محمّد!تو بیم کننده ای (19)و ترساننده بندگان مرا از عذاب من و هر قومی را هدایت کننده مقرّر کرده ام.پس رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (20)-منذر بود و من هادیم و بعد از آن حضرت أولاد (21)أمجاد

ص:121


1- (1)) -و/در M زبر دارد.
2- (2)) -جندب/در M باء زبر دارد.
3- (3)) -رسول خدا/ R +ص.
4- (4)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
5- (5)) -إمامت/ M امامیت.
6- (6)) -محمّد/ M و حضرت.
7- (7)) -علیه و آله/ R ندارد.از M ضبط شد.
8- (8)) -و/در M زبر دارد.
9- (9)) -برگزیده/ M حرف یکم در M هم زیر دارد و هم زبر.
10- (10)) -حضرت/ M ندارد.
11- (11)) -است/ M است[!].
12- (12)) -و/در M زبر دارد.
13- (13)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
14- (14)) -خاموش/ M خواموش.
15- (15)) -و/در M زبر دارد.
16- (16)) -خاموش/ M خواموش.
17- (17)) -و/در M زبر دارد.
18- (18)) -قرآن کریم:س 13،ی 7.
19- (19)) -بیم کننده ای/ M بیم کننده.
20- (20)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
21- (21)) -أولاد/ M +و.

آن حضرت.پس فرمود که خدای-تبارک و تعالی-می فرماید از عقب (1)این آیه که: اَللّٰهُ یَعْلَمُ مٰا تَحْمِلُ (2)کُلُّ أُنْثیٰ وَ مٰا تَغِیضُ الْأَرْحٰامُ وَ مٰا (3)تَزْدٰادُ وَ کُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدٰارٍ عٰالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهٰادَةِ الْکَبِیرُ الْمُتَعٰالِ (4)سَوٰاءٌ مِنْکُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّیْلِ وَ سٰارِبٌ بِالنَّهٰارِ لَهُ مُعَقِّبٰاتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ (5)مِنْ أَمْرِ اللّٰهِ . (6)ترجمه آیه کریمه اینست که:خدای-تبارک و تعالی-می داند آنچه بار برمی دارد هر ماده به آنکه نر است یا ماده،صحیح است یا معیوب،سعید است یا شقی،عمر او کوتاه (7)خواهد (8)بود یا دراز، (9)و (10)به کجا خواهد مدفون (11)شد،و می داند کمی و زیادتی رحم را از عدد فرزند که یکی است یا زیاده تا چهار (12)واقع شده است،و (13)از کمی اندام و زیادتی آن،و (14)از مدّت ولادت که کمتر از نه ماه است (15)یا زیاده،و (16)هر چیزی نزد او به قدری و اندازه ایست که از آن در نمی گذرد و از آن کمتر نمی باشد.خداوندیست که دانای پنهان و آشکارست (17)و بزرگوارست به حسب (18)مرتبه و بلندست بر هر چیزی به قدرت یا بزرگوارست از آنکه او را صفتی باشد مثل صفات مخلوقات و (19)متعالیست (20)

ص:122


1- (1)) -عقب/ M عقب.
2- (2)) -تحمل/در R حرف یکم هم دو نقطه بر زبر دارد و هم در زیر. M یحمل.
3- (3)) -ما/ M و R ندارد.
4- (4)) -المتعال/ M لام هم زیر دارد و هم پیش.
5- (5)) -یحفظونه/در M فاء زیر دارد.
6- (6)) -قرآن کریم:س 13،ی 8-11.
7- (7)) -کوتاه/ M دراز.
8- (8)) -خواهد/در M هاء زیر دارد.
9- (9)) -دراز/ M کوتاه.
10- (10)) -و/در M زبر دارد.
11- (11)) -خواهد مدفون/ M مدفون خواهد.
12- (12)) -چهار/ M چهار.
13- (13)) -و/در M زبر دارد.
14- (14)) -و/در M زبر دارد.
15- (15)) -ست/ M است.
16- (16)) -و/در M زبر دارد.
17- (17)) -ست/ M است.
18- (18)) -به حسب/ M بحسب.
19- (19)) -و/در M زبر دارد.
20- (20)) -متعالیست/ M تعالی است.

از آن و مساوی است از شما نسبت به او هرکه آهسته سخن گوید و یا بلند گوید و (1)کسی که پنهان باشد در ظلمت شب یا روان باشد در ضیاء روز،مر او را جمعی از فرشتگان (2)هست از پیش روی آن کس و از پس سر او که حفظ می کنند (3)او را به فرموده إلهی یا از عذاب إلهی به دعا (4)هرگاه بندگان گناه می کنند پس پروردگاری که چنین عالم است (5)به أحوال بندگان خود چنین مشفق است به ایشان (6)از برای هر قومی در هر زمانی هادی مقرّر گردانیده که معصوم باشد و خلق را از ضلالت به هدایت آورند (7)و از معصیت به طاعت (8)و از کفر به إیمان.پس آن حضرت دستی بر (9)دست دیگر زد و فرمود (10)که:گردید محمّد صاحب (11)جمع و (12)گردیدم من صاحب (13)نشر.معنی اش (14)آنست-اللّه أعلم-که:

فردای قیامت أمّت آن حضرت جمع خواهند شد هشتاد هزار صف و لیکن علیّ بن أبی طالب همه (15)را پراکنده خواهد ساخت به آنکه شیعیان خود را در بهشت درآورد و (16)دشمنان (17)خود را در دوزخ (18).و گردید محمّد صاحب بهشت و گردیدم من صاحب دوزخ زیرا که از أمّت آن حضرت دشمنان علیّ بن (19)أبی طالب و ستمکاران بر آن حضرت و أولاد آن حضرت و مخالفان او داخل جهنّم خواهند شد؛می گویم به جهنّم

ص:123


1- (1)) -و/در M زبر دارد.
2- (2)) -فرشتگان/در M «ن»زیر دارد.
3- (3)) -می کنند/ M می کند.
4- (4)) -دعا/ M دعاء.
5- (5)) -است/ M است.
6- (6)) -ایشان/در M «ن»زیر دارد.
7- (7)) -آورند/زبر«و»در M صریح است.
8- (8)) -طاعت/ M طاعت.
9- (9)) -بر/ M بر.
10- (10)) -و فرمود/ M و گفت.
11- (11)) -صاحب/در M باء زبر دارد.
12- (12)) -و/در M زبر دارد.
13- (13)) -صاحب/در M حاء زبر دارد.
14- (14)) -اش/ M است.
15- (15)) -همه/زبر میم در M صریح است.
16- (16)) -و/در M زبر دارد.
17- (17)) -دشمنان/در M حرف یکم زبر دارد.
18- (18)) -و/در M زبر دارد.
19- (19)) -بن/ M ابن.

که:نگاه دار این دشمن مرا،و (1)بگذار این دوست مرا.و گردید محمّد-صلّی اللّه علیه و آله- صاحب زلزله قیامت،و (2)گردیدم من صاحب (3)شمار أهل محشر.منم صاحب (4)لوح محفوظ که خدای-تبارک و تعالی-إلهام کرده است مرا آنچه در لوح (5)است.بلی ای سلمان (6)و ای جندب!گردید محمّد،یس و القرءان الحکیم.أشهر در تفسیر او آنست که:

ای سیّد! (7)به حق قرآن با حکمت که از تو جمله پیغمبران مرسلی.و بعضی گفتند که:یس اسم آن حضرتست (8)و از این (9)جهت است که أهل بیت (10)را«آل یس»می نامند و گردید محمّد، (11)ن و القلم.أظهر (12)در تفسیر او آنست که«ن» (13)عبارت از دواتست چنانکه منقولست از حضرت أمیر المؤمنین-صلوات اللّه علیه-که:رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله- فرمود که:أوّل چیزی که خدای-تبارک و تعالی-آفرید قلم بود.پس نون را بیافرید و قلم از آن دوات (14)نوشت آنچه بوده و هست و خواهد بود. (15)و چون پیشتر گذشت که أوّل چیزی که خدای-تبارک و تعالی-آفرید ذات مقدّس مطهّر (16)مصطفوی (17)و مرتضوی بود، پس نون و (18)قلم (19)که مظهر علوم إلهی اند کنایت از ایشان باشد.

و گردید محمّد-صلّی اللّه علیه و آله (20)-، طه مٰا أَنْزَلْنٰا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقیٰ (21).در

ص:124


1- (1)) -و/در M زبر دارد.
2- (2)) -و/در M زبر دارد.
3- (3)) -صاحب/در M باء زبر دارد.
4- (4)) -صاحب/در M باء زبر دارد.
5- (5)) -لوح/ M +محفوظ.
6- (6)) -سلمان/در M «ن»زیر دارد.
7- (7)) -سیّد/زبر سین در M صریح است.
8- (8)) -حضرتست/ M حضرت است.
9- (9)) -از این/ M ان.
10- (10)) -بیت/زبر باء در M صریح است.
11- (11)) -محمّد/ M +ص.
12- (12)) -أظهر/ M اظهر.
13- (13)) -ن/ M ان.
14- (14)) -دوات/در M تاء زیر دارد.
15- (15)) -سنج:بحار الأنوار 372/54.
16- (16)) -مطهّر/ M ندارد.
17- (17)) -مصطفوی/ M مصطوی[!].
18- (18)) -و/در M زبر دارد.
19- (19)) -قلم/چنین است در R . M القلم.
20- (20)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
21- (21)) -قرآن کریم:س 20،ی 1-2.

تفسیر«طه»اختلاف بسیاری واقع شده است (1)میان مفسّران.أمّا جمعی کثیر ازیشان (2)برانند که از جمله هفت نام رسالت پناه محمّدی است-صلّی اللّه علیه و آله (3)-که در قرآن واقع شده است چنانکه از ابن عبّاس مرویست که او از رسول خدا(ص) (4)روایت کرد که:

آن حضرت فرمود که:خدای-تبارک و تعالی-مرا در قرآن به هفت نام خواند:محمّد و أحمد و طه و یس و مزّمّل و مدّثّر و عبد اللّه. (5)پس برین (6)تقدیر منادی (7)باشد که حرف ندا ازو (8)حذف شده است.یعنی:ای محمّد!ما قرآن را نفرستادیم به سوی تو که تو تعب (9)بکشی چنانکه منقولست که (10)آن حضرت-صلوات (11)اللّه علیه-در ابتدای رسالت به قیام شب إقدام نمودی و بر یک پا ایستادی تا پشت پای او ورم کردی؛این سوره نازل شد. (12)

و از حضرت إمام به حق ناطق،جعفر بن (13)محمّد الصّادق (14)-صلوات اللّه و سلامه (15)علیهما-منقولست که:طه سوگند است به طهارت أهل بیت (16)رسول خدا(ص)که:

وَ یُطَهِّرَکُمْ (17)تَطْهِیراً . (18)و آنچه این بی بضاعت (19)را به خاطر رسیده است-و (20)اللّه أعلم-آنست که طا به حساب جمّل نه است و (21)ها پنج.مجموع،چهارده می شود.ممکن

ص:125


1- (1)) -شده است/ M ندارد.
2- (2)) -ازیشان/ M از ایشان.
3- (3)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
4- (4)) -ص/ M ندارد.
5- (5)) -عبد اللّه/در M حرف پایانی زیر دارد.
6- (6)) -برین/ M بر این.
7- (7)) -منادی/در M مکرّر نوشته شده است.
8- (8)) -ازو/ M از او.
9- (9)) -تعب/ M تعب[!].
10- (10)) -که/ M از.
11- (11)) -صلوات/ M و R صلواة.
12- (12)) -..نازل شد/«شد»در M نیست.
13- (13)) -بن/ M ابن.
14- (14)) -الصّادق/در M واپسین حرف زیر دارد.
15- (15)) -سلامه/در M میم زبر دارد.
16- (16)) -بیت/زبر باء در M صریح است.
17- (17)) -یطهّرکم/در M راء زبر دارد.
18- (18)) -قرآن کریم:س 33،ی 33.
19- (19)) -بی بضاعت/در M تاء زیر دارد!
20- (20)) -و/در R نیامده ولی در M هست.
21- (21)) -و/در M زبر دارد.

است که قسم باشد به چهارده معصوم (1)که خدای-تبارک و تعالی-عالم را از برای وجود ایشان إیجاد کرده-و اللّه أعلم (2)بحقائق (3)الأمور. (4)

و دیگر حضرت می فرماید که:گردید محمّد صاحب (5)دلالات (6)و (7)معجزات و (8)گردیدم من نیز صاحب (9)ایات و (10)علامات و معجزات؛و (11)گردیدم محمّد خاتم (12)پیغمبران و گردیدم (13)من خاتم أوصیاء پیغمبران (14)؛منم راه راستی که خدای-تبارک و تعالی-أمر کرده است به پیروی (15)آن راه؛منم آن خبر عظیمی که مردمان در آن اختلاف کردند و (16)کسی اختلاف نکرد مگر در ولایت من و گردید محمّد-صلّی اللّه علیه و آله (17)- صاحب (18)دعوت که خلق را به زبان به خدا می خواند و گردیدم من صاحب شمشیر محمّد(ص) (19)که مردم را به شمشیر به راه آوردم.گردید محمّد پیغمبر مرسل و گردیدم من صاحب أمر پیغمبر-صلّی اللّه علیه و آله (20)-که خدای-تبارک و تعالی-فرموده است که:

یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلیٰ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ (21)یعنی إلقا می کند خدای (22)-تبارک

ص:126


1- (1)) -معصوم/واپسین حرف در M زیر دارد.
2- (2)) -أعلم/ M یعلم.
3- (3)) -بحقائق/ M بحقایق.
4- (4)) -الأمور/ M ندارد.
5- (5)) -صاحب/در M واپسین حرف زبر دارد!
6- (6)) -دلالات/در M واپسین حرف زبر دارد!
7- (7)) -و/در M زبر دارد.
8- (8)) -و/در M زبر دارد.
9- (9)) -صاحب/در M واپسین حرف زبر دارد.
10- (10)) -و/در M زبر دارد.
11- (11)) -و/در R نیامده ولی در M هست.
12- (12)) -خاتم/در M هر دو حرف واپسین زبر دارند.
13- (13)) -و گردیدم/ M ندارد.
14- (14)) -پیغمبران/در M «ن»زیر دارد!
15- (15)) -پیروی/ R بی روی.
16- (16)) -و/در M زبر دارد.
17- (17)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
18- (18)) -صاحب/در M باء زبر دارد.
19- (19)) -ص/ M ندارد.
20- (20)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
21- (21)) -قرآن کریم:س 40،ی 15.
22- (22)) -خدای/ R خدایی.ضبط نص،موافق M است.

و تعالی-روح را از أمر خود بر هرکه می خواهد از بندگان خود و این روح برگزیده خداست که عطا نمی کند و (1)إلقا نمی کند این روح را مگر بر فرشته مقرّب یا پیغمبر مرسل یا وصیّ پیغمبر برگزیده.پس کسی که خدای-تبارک و تعالی-او را این روح کرامت کند،او را از سایر مردمان ممتاز می گرداند و او را قادر می گرداند به قدرت خود و می دهد او را زنده (2)گردانیدن مردگان (3)و می داند به سبب این روح آنچه بوده است (4)و آنچه خواهد بود و می تواند که برود (5)از مشرق به مغرب و از مغرب به مشرق (6)در یک چشم برهم زدن و می داند آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است و می داند آنچه (7)در خاطر خطور می کند و آنچه در دلها می گذرد.

ای سلمان و ای جندب! (8)گردید محمّد آن ذکری که خدای-تبارک و تعالی-می فرماید که:بدرستی که فرستادیم (9)به سوی شما ذکری را یعنی یادآورنده خدای-تبارک و تعالی- و ثواب و (10)عقاب او که آن پیغمبری است که تلاوت می کند بر شما آیات مرا.آیا عقل خود را به کار نمی فرمایید؟ (11)بدرستی که به من داده اند علم مرگها که می دانم که هرکس در چه وقت می میرد و به چه مرگ می میرد و به من داده اند علم بلاهایی (12)که نازل می شود که چه بلا نازل می گردد (13)و در چه وقت می آید و به من داده اند علم جدایی (14)میان خصمها که هر دو کس را می دانم که در میان ایشان چه نحو حکم می باید کرد و به من أمانت داده اند (15)علم قرآن را و آنچه واقع خواهد شد تا روز قیامت و محمّد-صلّی اللّه

ص:127


1- (1)) -و/در M زبر دارد.
2- (2)) -زنده/در M دال زبر دارد.
3- (3)) -مردگان/در M «ن»زیر دارد!
4- (4)) -است/ M است.
5- (5)) -برود/ M ندارد.
6- (6)) -مشرق/در M واپسین حرف زیر دارد.
7- (7)) -آنچه/ M +را.
8- (8)) -جندب/ M جندب.
9- (9)) -فرستادیم/ M فرستاده ایم.
10- (10)) -و/در M زبر دارد.
11- (11)) -نمی فرمایید/ M نمی فرماید.
12- (12)) -بلاهایی/ M بلاهای.
13- (13)) -می گردد/ M میْ اید کردد.
14- (14)) -جدایی/ M جدائی.
15- (15)) -داده اند/ M داده ند.

علیه و آله (1)-إقامت حجّت کرد بر خلق و تبلیغ رسالت کرد و از آن جمله إمامت و ولایت مرا واضح گردانید و (2)گردیدم من حجّت خدا بر خلق خدای-تبارک و تعالی.داده است به من آنچه نداده است به کسی دیگر،نه از پیشینیان و نه از پسینیان، (3)نه (4)پیغمبر مرسل را (5)و نه (6)فرشته مقرّب را.ای سلمان و (7)ای جندب!گفتند:لبّیک!یا أمیر المؤمنین! (8)حضرت- صلوات اللّه و سلامه علیه (9)-فرمود که:منم آن کس (10)که برداشتم نوح را در کشتی به أمر پروردگار خود.منم آن کسی (11)که (12)بیرون آوردم یونس را از شکم ماهی به إذن پروردگار.منم آن کسی (13)که گذرانیدم موسی بن عمران را از دریا به أمر پروردگار. (14)منم آن کسی (15)که بیرون آوردم إبراهیم را از آتش به أمر پروردگار. (16)منم آن کس که جاری (17)گردانیدم نهرها را در آن آتش و شکافتم چشمه های او را و کشتم درختهای او را به إذن پروردگار.منم عذاب روز ظل و آن ابری بود که قوم شعیب را فرا گرفت (18)و ایشان (19)از سختی گرما پناه به او بردند؛پس همه (20)را فرا گرفت و (21)هلاک کرد.منم نداکننده در نفخ

ص:128


1- (1)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
2- (2)) -و/در M زبر دارد.
3- (3)) -پسینیان/در M حرف واپسین زیر دارد! M +و.
4- (4)) -نه/ M +ار[ظ:از].
5- (5)) -را/ M ندارد.
6- (6)) -نه/ M +از.
7- (7)) -و/در M زبر دارد.
8- (8)) -أمیر المؤمنین/ M +ع.
9- (9)) -صلوات اللّه و سلامه علیه/ M ندارد.
10- (10)) -آن کس/ R آنکسی(که البتّه به نظر می رسد خطّ خردی روی یاء کشیده شده است). ضبط نص،موافق M است.
11- (11)) -آن کسی/ M انکس.
12- (12)) -که/ M +یونس را.
13- (13)) -آن کسی/ M ندارد.
14- (14)) -پروردگار/در M واپسین حرف زیر دارد.
15- (15)) -آن کسی/ M انکس.
16- (16)) -پروردگار/در M واپسین حرف زیر دارد.
17- (17)) -جاری/ M ندارد.
18- (18)) -گرفت/در M تاء زبر دارد!
19- (19)) -ایشان/ M +را.
20- (20)) -همه/در M «م»زبر دارد.
21- (21)) -و/در M زبر دارد.

صور از جایی (1)نزدیک که بشنوند او را جن و (2)إنس و جماعتی چنین فهمند که من به همه (3)کس می توانم فهمانید و (4)شنوانید از ستمکاران و (5)منافقان به زبانهای ایشان. (6)

منم (7)خضر عالم موسی.منم یاددهنده سلیمان (8)و داود.منم ذو القرنین.منم قدرت خدای-تبارک و تعالی.

ای سلمان و (9)ای جندب!منم محمّد و محمّد منست، (10)و منم از (11)محمّد و محمّد از من. (12)خدای-تبارک و تعالی-می فرماید: مَرَجَ (13)الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیٰانِ بَیْنَهُمٰا بَرْزَخٌ (14)لاٰ یَبْغِیٰانِ . (15)در تفسیر أهل بیت (16)وارد شده (17)است که مراد ازین (18)آیه آنست که خدای- تبارک و تعالی-در آمیخت دو دریا را تا آمیخته شوند (19)و مراد ازین (20)دو دریا حضرت أمیر المؤمنین و فاطمه زهراست-صلوات اللّه علیهما-که یکی دریای علم بود و (21)یکی دریای (22)حلم؛ (23)یکی دریای (24)شجاعت و یکی دریای سخاوت،و در میان حایلی هست تا باهم آمیخته نشوند و آن رسول خداست (25)(ص) (26)و بیرون می آید

ص:129


1- (1)) -جایی/ M جای.
2- (2)) -و/در M زبر دارد.
3- (3)) -همه/در M «م»زبر دارد.
4- (4)) -و/در M زبر دارد.
5- (5)) -و/ M +منقا.
6- (6)) -ایشان/در M «ن»زیر دارد.
7- (7)) -منم/ M ندارد.
8- (8)) -سلیمان/زبر لام در M صریح است.
9- (9)) -و/در M زبر دارد.
10- (10)) -منست/ M من است.
11- (11)) -از/در M روی آن(ظ)خطی کشیده شده.
12- (12)) -محمّد از من/ M من محمد.
13- (13)) -مرج/ M مرج.
14- (14)) -برزخ/ M برزخ.
15- (15)) -قرآن کریم:س 55،ی 19.
16- (16)) -بیت/زبر باء در M صریح است.
17- (17)) -شده/در M دال زیر دارد.
18- (18)) -ازین/ M از این.
19- (19)) -شوند/ M نشوند.
20- (20)) -ازین/ M از این.
21- (21)) -و/در M زبر دارد.
22- (22)) -دریای/ R دریاء.ضبط نص،موافق M است.
23- (23)) -حلم/ M حکم.
24- (24)) -دریای/ R دریاء. M دریای.
25- (25)) -ست/ M است.
26- (26)) -ص/ M ندارد.

ازین (1)دو دریا مروارید و مرجان که حسن و حسین باشند-صلوات اللّه و سلامه علیهما.ای سلمان و ای جندب (2)!گفتند:لبّیک!یا أمیر المؤمنین!حضرت فرمود که: (3)بدرستی که مرده ما نمی میرد و غایب ما غایب نمی گردد و کشته ما کشته نمی شود (4)هرگز.ای سلمان و ای جندب!گفتند:لبّیک!یا أمیر المؤمنین!حضرت فرمود که:منم پادشاه هر مؤمن و مؤمنه از هرکه گذشته است و هرکه می آید و مؤیّد ساخته اند مرا به روح عظمت و من حرف زدم بر زبان عیسی بن مریم در گهواره.منم آدم.منم نوح.منم إبراهیم.منم موسی.

منم عیسی (5).منم به هر صورتی که می خواهم می گردم.هرکه مرا ببیند ایشان را دیده است و اگر ظاهر شوم بر مردم در یک صورت هر آینه همه (6)هلاک شوند (7)در من و گویند که:او را زوال و تغیّر (8)نیست و کافر شوند. (9)و بدرستی که نیستم من مگر بنده ای (10)از بندگان خدای-تبارک و (11)تعالی.ما را خدا مدانید و در فضیلت ما هرچه خواهید بگوئید؛که هرچه بگوئید نرسیده است به حقیقت آنچه مقرّر ساخته است (12)خدای-تبارک و تعالی-از برای ما بلکه به صد یک او نمی رسید زیرا که ما آیات و علامات پروردگاریم و دلایل

ص:130


1- (1)) -ازین/ M از این.
2- (2)) -جندب/در M واپسین حرف زبر دارد.
3- (3)) -که/ M و R +منم پادشاه ولی در R روی آن خط زده شده است.
4- (4)) -نمی شود/ R نمی شوند.ضبط نص،موافق M است.
5- (5)) -منم عیسی/در M پیش از«منم موسی»آمده است.
6- (6)) -همه/در M «م»زبر دارد.
7- (7)) -شوند/ M می شوند.ضبط نص،موافق R است.
8- (8)) -تغیّر/ R و M تغیر.در R پس از«تغیر»لفظی شبیه«باشد»نوشته شده و البتّه خط زده شده است.
9- (9)) -و کافر شوند/در R به خطّی ریز بالای سطر نوشته شده است. M به جای«و»،«همه» دارد.
10- (10)) -بنده ای/ M بنده.
11- (11)) -تبارک و/ M ندارد.
12- (12)) -ساخته است/ M کردانیده.

و (1)بیّنات اوئیم و حجّتهای خدائیم بر خلق و خلیفه های اوئیم و أمینان حضرت إلهیم و إمامان اوئیم.مائیم وجه اللّه و (2)عین اللّه و (3)لسان اللّه-و تفسیر أکثر اینها خواهد آمد در ضمن شرح؛إن شاء اللّه.

به سبب دشمنی ما خدای-تبارک و تعالی-بندگان خود را عذاب می کند و به سبب دوستی و متابعت ما ثواب می دهد و از میان خلق خود ما را معصوم و مطهّر گردانید و ما را برگزید و اگر کسی بگوید که:چرا؟و چگونه؟ (4)و در کجا؟، (5)هر آینه کافر می گردد و مشرک،زیرا که نمی رسد کسی را که ازو سؤال کند از آنچه او می کند چه هرچه می کند همه بر وفق حکمت می کند (6)و او را می رسد که از همه سؤال کند از هرچه می کنند.ای سلمان و ای جندب!

گفتند:لبّیک!یا أمیر المؤمنین!

حضرت (7)-صلوات اللّه علیه-فرمود که:هرکه (8)إیمان بیاورد به آنچه گفتم و تصدیق کند به آنچه بیان کردم و تفسیر کردم و شرح کردم (9)و واضح گردانیدم و روشن ساختم و مبرهن ساختم،پس او مؤمنیست ممتحن که خدای-تبارک و تعالی-إیمان را در دل او جای داده است و سینه او را باز کرده و روشن ساخته است از برای إسلام و او عارفی است بینا که به نهایت عرفان رسیده است (10)و تمام و کامل شده است؛و هرکه شک کند

ص:131


1- (1)) -و/ M ندارد.
2- (2)) -و/در M زبر دارد.
3- (3)) -و/در M زبر دارد.
4- (4)) -و چگونه/در M «و»یا«چ»زبر دارد.
5- (5)) -کجا/ M +و.
6- (6)) -آنچه او...حکمت می کند/ M هرچه میکنند.
7- (7)) -حضرت/در M روی واپسین حرف دو زبر نهاده شده است!!
8- (8)) -هرکه/در R مکرّر نوشته شده است.
9- (9)) -و شرح کردم/ M ندارد.
10- (10)) -رسیده است/ M رسید است.

و (1)عناد ورزد و توقّف کند و حیران شود و صاحب (2)شک شود،پس او تقصیر کرده است و دشمن ماست. (3)ای سلمان و جندب!

گفتند:لبّیک!یا أمیر المؤمنین!

حضرت فرمود که:من میرانم و من (4)زنده می گردانم به إذن پروردگار خود،و من خبر می دهم شما را به آنچه می خورید و آنچه ذخیره می سازید در خانه های (5)خود به إذن پروردگار،و منم دانا به پنهان دلهای (6)شما و إمامان از فرزندان من نیز می دانند (7)و هرچه خواهند می توانند کرد،زیرا که ما همه (8)یکی ایم (9)،أوّل ما محمّد است و آخر ما محمّد است و همه ما محمّدیم.پس جدایی میندازید (10)میان ما.پس بدرستی که ما ظاهر می شویم در هر زمانی و در هر وقتی در هر دوری (11)در هر صورتی که خواهیم به إذن خدای-تبارک و تعالی-و خواهش ما خواهش خداست و هرگاه ما نخواهیم (12)خدا نمی خواهد.وای همه وای بر کسی که إنکار کند فضیلت ما را و برگزیدگی ما را و آنچه پروردگار ما به ما داده است،زیرا که هرکه إنکار کند چیزی از آن چیزهایی (13)که خدای -تبارک و تعالی-به ما ارزانی داشته است (14)،پس بتحقیق که إنکار قدرت إلهی و خواهش

ص:132


1- (1)) -و/در M زبر دارد.
2- (2)) -صاحب/در M واپسین حرف زبر دارد!
3- (3)) -ماست/ M ندارد.
4- (4)) -من/ M ندارد.
5- (5)) -خانه های/ M و R خانهای. آشنایان به هنجارهای رسم الخطّی پیشینیان می دانند که«خانهای»هم جمع«خان»تواند بود و هم جمع«خانه».
6- (6)) -دلهای/در M حرف یکم زبر دارد.
7- (7)) -می دانند/ M می داند.
8- (8)) -همه/در M «م»زبر دارد.
9- (9)) -یکی ایم/ R یکی ام.ضبط نص،موافق M است.
10- (10)) -میندازید/ M می سازید.
11- (11)) -دوری/ M دوری و.
12- (12)) -نخواهیم/ M نمی خواهیم.
13- (13)) -چیزهایی/ M چیزهای.
14- (14)) -است/ M ندارد.

إلهی کرده است (1)در حقّ ما.ای سلمان و ای جندب!

گفتند:لبّیک!یا أمیر المؤمنین!

حضرت فرمود که:بتحقیق که پروردگار ما به ما عطا کرده است آنچه بزرگتر و عظیم تر و بالاتر و بزرگوارتر ازینهاست. (2)

همه گفتیم:یا أمیر المؤمنین!چه چیز است آنچه عطا کرده است شما را پروردگار شما که ازینها همه (3)عظیم تر (4)و بزرگ تر (5)است؟

حضرت-صلوات (6)اللّه علیه-فرمود که:به ما داده است پروردگار ما اسم أعظم خود را که اگر خواهیم بدریم و (7)پاره کنیم (8)آسمانها و (9)زمینها و بهشت و دوزخ را،و (10)به سبب آن به آسمان بالا رویم یا به (11)زمین به زیر رویم و به مغرب رویم و به مشرق رویم و به (12)عرش رویم (13)و بر عرش نشینیم و با خدا سخن گوئیم (14)و إطاعت می کنند ما را هرچیز حتّی آسمانها و زمین و آفتاب و ماه و ستارگان و (15)کوهها و درختان و چهارپایان و دریاها و بهشت (16)و دوزخ.اینها همه را خدای-تبارک و تعالی-به ما داده است به برکت (17)اسم أعظمی که به ما یاد داده است و ما را به آن مخصوص گردانیده است،و با

ص:133


1- (1)) -و خواهش إلهی کرده است/ R در إدامه افزوده است:«و خواهش الهی»؛آنگاه روی دو لفظ«خواهش»و«الهی»را در این افزونه خط زده اند.
2- (2)) -ازینهاست/ M از اینها است.[کذا].
3- (3)) -همه/در M زبر دارد.
4- (4)) -عظیم تر/ M عظیم.
5- (5)) -بزرگ تر/ M بزرکوارتر.
6- (6)) -صلوات/ M صلواة.
7- (7)) -و/در M زبر دارد.
8- (8)) -کنیم/در M «ن»زبر دارد!
9- (9)) -و/در M زبر دارد.
10- (10)) -و/در M زبر دارد.
11- (11)) -به/ M بر.
12- (12)) -به/ M با.
13- (13)) -رویم/ M ندارد.
14- (14)) -گوئیم/ M کوییم[!].
15- (15)) -و/در M زبر دارد.
16- (16)) -بهشت/ M بهشتها(ولی روی«سها»-ظ.به نشانه حذف نقطه چین شده است).
17- (17)) -برکت/در M حرف واپسین زبر دارد!

اینها همه،چیزی می خوریم و می آشامیم و در بازارها راه می رویم و این کارها (1)می کنیم به أمر پروردگار،و ما بندگان خاص پروردگاریم که سبقت بر وی نمی گیریم به سخن و به أمر او کار (2)می کنیم و ما را (3)گردانید همه معصوم و مطهّر و زیادتی داد بر بسیاری از بندگان مؤمن خود.پس ما می گوئیم که:حمد و سپاس و ستایش آن پروردگاری را که هدایت کرد ما را به این مرتبه و ما نبودیم که هدایت یابیم اگر خدای-تبارک و تعالی-ما را هدایت نمی کرد،و تمام است (4)کلمه عذاب بر کافران یعنی آنهائی (5)که إنکار می کنند آنچه خدای-تبارک و تعالی-ما را داده است از فضل و إحسان.ای سلمان و (6)ای جندب! (7)این معرفت منست (8)به نورانیّت.پس به این دست زنید تا راه یابید.پس بدرستی که هیچ یک از شیعیان ما به حدّ بینایی (9)نمی رسند تا مرا به نورانیّت نشناسند.پس چون مرا به نورانیّت (10)شناختند بینااند و به تمام و کمال خود رسیده اند و به دریای (11)علم فرو رفته اند و به مرتبه فضل خود رسیده اند و مطّلع شده اند (12)بر سرّی از أسرار إلهی و پنهان خزینه های او.

[روایت نوزدهم:نقل کرده ثقة الاسلام کلینی در کافی از عبد العزیز بن مسلم]

و روی ثقة الإسلام فی الکافی،عن عبد العزیز بن مسلم قال:کنّا مع الرّضا-صلوات اللّه (13)علیه-بمرو (14)فاجتمعنا فی الجامع یوم (15)الجمعة فی بدء مقدمنا فاداروا (16)أمر

ص:134


1- (1)) -کارها/ M کارها[کذا].
2- (2)) -کار/در M مکرّر نوشته شده است.
3- (3)) -را/ M ر.
4- (4)) -تمام است/ M تمامت.
5- (5)) -آنهائی/ M انهایی.
6- (6)) -و/در M زبر دارد.
7- (7)) -جندب/واپسین حرف در M زبر دارد.
8- (8)) -منست/ M من است.
9- (9)) -بینایی/ M بینائی.
10- (10)) -نشناسند...نورانیّت/ M ندارد.
11- (11)) -و به دریای/ M ریای.
12- (12)) -شده اند/ R شداند. M ندارد.
13- (13)) -مع...اللّه/ M ندارد.
14- (14)) -بمرو/ M بمرو. R ؟.
15- (15)) -یوم/ M یوم.
16- (16)) -فاداروا/ M فارادوا.

الإمامة و ذکروا خوض النّاس فیها فدخلت علی سیّدی-علیه السّلام (1)-فأعلمته خوض النّاس فیه،فتبسّم-علیه السّلام-ثمّ قال:یا عبد العزیز!جهل القوم (2)و خدعوا عن ارائهم (3)إنّ اللّه-عزّ و جلّ-لم یقبض نبیّه (4)-صلّی اللّه علیه و آله-حتّی أکمل له الدّین و أنزل علیه القرءان (5)فیه تبیان (6)کلّ شیء بیّن فیه الحلال و الحرام و الحدود و الأحکام و جمیع ما یحتاج (7)إلیه النّاس (8)کملا (9).فقال-عزّ و جلّ-: مٰا فَرَّطْنٰا فِی الْکِتٰابِ مِنْ شَیْءٍ (10)و أنزل فی حجّة (11)الوداع و هی اخر عمره (12)-صلّی اللّه علیه و آله (13)- اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ (14)وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ (15)لَکُمُ الْإِسْلاٰمَ (16)دِیناً (17)(18)و أمر الإمامة من تمام الدّین و لم یمض-صلّی اللّه علیه و آله (19)-حتّی بیّن لأمّته معالم (20)دینهم (21)و أوضح لهم سبیلهم و ترکهم علی قصد (22)سبیل الحقّ و أقام لهم علیّا-صلوات اللّه و سلامه علیه (23)-علما (24)و إماما و ما ترک

ص:135


1- (1)) -علیه السّلام/ M ع.
2- (2)) -القوم/ M القوم.
3- (3)) -ارائهم/در M حرف یکم زبر دارد.
4- (4)) -نبیّه/در M یاء پیش دارد.
5- (5)) -القرءان/در M واپسین حرف زیر دارد.
6- (6)) -تبیان/ M بیان.
7- (7)) -یحتاج/در M واپسین حرف زبر دارد.
8- (8)) -النّاس/ R النّاس.در M واپسین حرف نشان جزم دارد.
9- (9)) -کملا/ M کهلا.
10- (10)) -قرآن کریم:س 6،ی 38.
11- (11)) -حجّة/ M حجّة.
12- (12)) -عمره/ M عمره.
13- (13)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
14- (14)) -لکم دینکم/در M از قلم افتاده است.
15- (15)) -رضیت/ M رضیت.
16- (16)) -الإسلام/در M واپسین حرف پیش دارد.
17- (17)) -دینا/ M +قیّما.گویا خود کاتب یا دیگر که زائد بودن این افزونه را دریافته آن را نشاندار کرده است.
18- (18)) -قرآن کریم:س 5،ی 3.
19- (19)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
20- (20)) -معالم/در M واپسین حرف پیش دارد.
21- (21)) -دینهم/ M دینهم.
22- (22)) -علی قصد/ M حتّی قصد.
23- (23)) -صلوات اللّه و سلامه علیه/ M ص.
24- (24)) -عَلَما/ M عِلمْا.

لهم شیئا یحتاج إلیه الأمّة إلاّ بیّنه فمن زعم أنّ اللّه-عزّ و جلّ-لم یکمل (1)دینه (2)فقد ردّ کتاب اللّه و من ردّ کتاب اللّه (3)فهو کافر.هل یعرفون (4)قدر الإمامة و محلّها (5)من الأمّة فیجوز (6)فیها اختیارهم؟! (7)إنّ الإمامة (8)أجلّ قدرا و أعظم شأنا (9)و أعلی مکانا و أمنع (10)جانبا و أبعد غورا (11)من أن یبلغها النّاس بعقولهم أو ینالوها بارائهم (12)أو یقیموا إماما باختیارهم.إنّ (13)الإمامة (14)خصّ اللّه-عزّ و جلّ-بها إبراهیم الخلیل (15)-صلوات اللّه علیه (16)-بعد النّبوّة و الخلّة (17)مرتبة ثالثة و فضیلة شرّفه بها و أشاد (18)بها ذکره فقال: إِنِّی جٰاعِلُکَ لِلنّٰاسِ إِمٰاماً (19)فقال الخلیل(ع)سرورا بها: وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی .قال اللّه تبارک و تعالی: لاٰ یَنٰالُ عَهْدِی (20)الظّٰالِمِینَ فأبطلت هذه الایة إمامة کلّ ظالم إلی یوم القیمة و صارت فی الصّفوة ثمّ أکرمه اللّه تعالی بأن جعلها فی ذرّیّته أهل (21)الصّفوة و الطّهارة.

ص:136


1- (1)) -یکمل/ M یکمل.
2- (2)) -دینه/ M دینه[کذا].
3- (3)) -و من ردّ کتاب اللّه/ M ندارد.
4- (4)) -یعرفون/در R حرف یکم هم دو نقطه بر فراز دارد و هم دو نقطه بر فرود. M تعرفون.
5- (5)) -محلّها/در M لام مشدّد زیر دارد.
6- (6)) -فیجوز/چنین است در R و M به پیش زای.
7- (7)) -اختیارهم/در M راء زبر دارد.
8- (8)) -الإمامة/در M واپسین حرف پیش دارد.
9- (9)) -شأنا/ M شانا.ضبط نص موافق R است.
10- (10)) -أمنع/در M واپسین حرف زبر دارد.
11- (11)) -غورا/در M حرف یکم پیش دارد.
12- (12)) -بارائهم/در M حرف دوم زبر دارد.
13- (13)) -إنّ/ M انّ.
14- (14)) -الإمامة/در M واپسین حرف زیر دارد.
15- (15)) -الخلیل/در M واپسین حرف زیر دارد.
16- (16)) -صلوات اللّه علیه/ M ص.
17- (17)) -الخلّة/در M و R به زبر خاء کتابت شده است.
18- (18)) -أشاد/ M اشار.
19- (19)) -قرآن کریم:س 2،ی 124.
20- (20)) -عهدی/ R عهدی. M سازگار با ضبط ماست.
21- (21)) -أهل/ M اهل.

فقال: وَ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ نٰافِلَةً وَ کُلاًّ جَعَلْنٰا صٰالِحِینَ وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنٰا وَ أَوْحَیْنٰا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرٰاتِ وَ إِقٰامَ الصَّلاٰةِ وَ إِیتٰاءَ الزَّکٰاةِ وَ کٰانُوا لَنٰا (1)عٰابِدِینَ (2)فلم تزل (3)فی ذرّیّته یرثها بعض (4)عن بعض قرنا فقرنا حتّی ورّثها (5)اللّه (6)-عزّ و جلّ-النّبیّ (7)- صلّی اللّه علیه و اله (8)-فقال-جلّ و تعالی-: إِنَّ أَوْلَی النّٰاسِ بِإِبْرٰاهِیمَ لَلَّذِینَ (9)اتَّبَعُوهُ وَ هٰذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اللّٰهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ (10)فکانت له خاصّة (11)فقلّدها-صلّی اللّه علیه و آله (12)-علیّا-صلوات اللّه و سلامه علیه (13)-بأمر اللّه-عزّ و جلّ-علی رسم (14)ما فرض اللّه فصارت فی ذرّیته الأصفیآء (15)الّذین ءاتاهم اللّه العلم و الإیمان بقوله-جلّ و علا (16)-: وَ قٰالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِیمٰانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِی کِتٰابِ اللّٰهِ إِلیٰ یَوْمِ الْبَعْثِ (17)فهی فی ولد علیّ(ع)خآصّة إلی یوم القیمة إذ لا نبیّ بعد محمّد-صلّی اللّه علیه و آله (18)-فمن أین یختار هؤلآء الجهّال (19)؟!

إنّ الإمامة هی منزلة الأنبیآء و إرث (20)الأوصیآء.إنّ الإمامة (21)خلافة (22)اللّه (23)

ص:137


1- (1)) -لنا/ M لها.
2- (2)) -قرآن کریم:س،.
3- (3)) -تزل/ M یزل.
4- (4)) -بعض/ R بعض.
5- (5)) -ورّثها/ M ورثه.
6- (6)) -اللّه/در M واپسین حرف زیر دارد.
7- (7)) -النّبیّ/در M واپسین حرف پیش دارد.
8- (8)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
9- (9)) -للّذین/ M للّذین.
10- (10)) -قرآن کریم:س 3،ی 68.
11- (11)) -خاصّة/ M خاصة.
12- (12)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.ضبط نص،بنابر R است.
13- (13)) -صلوات اللّه و سلامه علیه/ M ع.
14- (14)) -رسم/ M رسم.
15- (15)) -الأصفیآء/در R واپسین حرف پیش دارد.ضبط نص،موافق M است.
16- (16)) -علا/ M علی.
17- (17)) -قرآن کریم:س 30،ی 56.
18- (18)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
19- (19)) -الجهّال/در M واپسین حرف زیر دارد.
20- (20)) -و إرث/ M وارث.
21- (21)) -إنّ الإمامة/در M از قلم افتاده است.
22- (22)) -خلافة/در R و M به زبر خاء کتابت گردیده است.در M واپسین حرف افزون بر پیش، زیر نیز دارد.
23- (23)) -اللّه/در M از قلم افتاده است.

و خلافة (1)الرّسول-صلّی اللّه علیه و آله (2)-و مقام (3)أمیر المؤمنین-علیه السّلام (4)-و میراث الحسن و الحسین-صلوات اللّه علیهما.إنّ الإمامة زمام الدّین و نظام المسلمین و صلاح الدّنیا و عزّ المؤمنین.إنّ الإمامة أسّ الإسلام النّامی (5)و فرعه السّامی بالإمام تمام الصّلوة و الزّکوة و الحجّ و الصّیام و الجهاد و توفیر الفیء و الصّدقات و إمضاء الحدود و الأحکام و منع الثّغور و الأطراف. (6)الإمام یحلّ حلال اللّه و یحرّم (7)حرام اللّه و یقیم حدود (8)اللّه و یذبّ (9)عن دین اللّه و یدعو (10)إلی سبیل ربّه بالحکمة و الموعظة الحسنة و الحجّة البالغة.

الإمام کالشّمس الطّالعة المجلّلة (11)بنورها للعالم و هی فی الأفق بحیث لا تنالها (12)الأیدی و الأبصار (13).الإمام البدر المنیر و السّراج الزّاهر و النّور السّاطع و النّجم الهادی فی غیاهب (14)اللّجی و أجواز البلدان القفار و لجج (15)البحار.الإمام المآء العذب علی الظّمآء و الدّالّ علی الهدی و المنجی (16)من الرّدی.الإمام النّار علی الیفاع الحارّ لمن اصطلی به و الدّلیل فی المهالک؛من فارقه (17)فهالک.الإمام السّحاب الماطر و الغیث الهاطل و الشّمس المضیئة و السّمآء الظّلیلة و الأرض البسیطة و العین الغزیرة و الغدیر و الرّوضة.

ص:138


1- (1)) -خلافة/در R و M به زبر خاء کتابت گردیده است.در M واپسین حرف زیر دارد.
2- (2)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص. M +فمن این یختار.
3- (3)) -مقام/در M واپسین حرف زیر دارد.
4- (4)) -علیه السّلام/ M ع.
5- (5)) -النّامی/ M الّناهی[کذا].
6- (6)) -الأطراف/ M +و.
7- (7)) -یحرّم/ M یحرّم.
8- (8)) -حدود/در M واپسین حرف زیر دارد.
9- (9)) -یذبّ/در R به پیش حرف یکم کتابت گردیده است. M یذّب.
10- (10)) -یدعو/ M یدعوا.
11- (11)) -المجلّلة/ M المجللّة.
12- (12)) -تنالها/در M لام زبر دارد.
13- (13)) -الأبصار/در M باء زیر دارد. M +و.
14- (14)) -غیاهب/در R به زبر هاء کتابت شده است.
15- (15)) -لجج/ M یحج.
16- (16)) -المنجی/ M المنجی.
17- (17)) -فارقه/ M ندارد.

الإمام الأنیس الرّفیق و (1)الوالد الشّفیق و الأخ الشّقیق (2)و الأمّ البرّة بالولد (3)الصّغیر (4)و مفزع العباد (5)فی الدّاهیة النّادّ (6).الإمام أمین اللّه (7)فی خلقه و حجّته علی عباده و خلیفته فی بلاده و الدّاعی إلی اللّه و الذّابّ عن حرم اللّه.الإمام المطهّر من الذّنوب و المبرّأ (8)من العیوب،المخصوص بالعلم،الموسوم بالحلم،نظام الدّین و عزّ (9)المسلمین و غیظ المنافقین و بوار الکافرین.الإمام واحد دهره لا یدانیه أحد و لا یعادله (10)عالم (11)و لا یوجد منه بدل و لا له مثل و لا نظیر مخصوص بالفضل کلّه من غیر طلب منه له و لا اکتساب بل اختصاص (12)من المفضّل الوهّاب فمن ذا الّذی یبلغ معرفة (13)الإمام أو یمکنه اختیاره (14)؟! هیهات! (15)هیهات! (16)ضلّت العقول (17)و تاهت (18)الحلوم و حارت (19)الألباب و خسئت (20)العیون و تصاغرت العظمآء (21)و تحیّرت (22)الحکمآء و تقاصرت الحلمآء (23)و حصرت

ص:139


1- (1)) -و/ M ندارد.
2- (2)) -الشّقیق/ M الّشفیق[کذا].
3- (3)) -بالولد/ M بالوالد.
4- (4)) -الصّغیر/ M الصّغیر.
5- (5)) -العباد/ M العباد.
6- (6)) -النّادّ/ M النّاذ.
7- (7)) -اللّه/ M اللّه.
8- (8)) -المبرّأ/ M المبرّ.
9- (9)) -عزّ/ M عزّ.
10- (10)) -یعادله/ M یعادله.
11- (11)) -عالم/در R حرف سوم هم زیر دارد و هم زبر.
12- (12)) -اختصاص/ M اختصاص.
13- (13)) -معرفة/ M معرفة.
14- (14)) -اختیاره/در M راء زیر دارد.
15- (15)) -هیهات/در M واپسین حرف حرکت ندارد.
16- (16)) -هیهات/در M واپسین حرف زیر دارد.
17- (17)) -العقول/در M واپسین حرف زیر دارد.
18- (18)) -تاهت/ M ناهت.
19- (19)) -حارت/ M حارت.
20- (20)) -خسئت/در R حرف سوم دو نقطه در زیر نیز دارد.ضبط نص،موافق M است.
21- (21)) -العظماء/ M العظماء.
22- (22)) -تحیّرت/ M +العظمآء[کذا].
23- (23)) -الحلماء/در M واپسین حرف زیر دارد.

الخطبآء (1)و جهلت الألبّآء و کلّت الشّعرآء و عجزت (2)الأدبآء و عییت البلغآء عن وصف شأن من شأنه أو فضیلة من فضائله و أقرّت بالعجز و التّقصیر و کیف یوصف بکلّه أو ینعت بکنهه أو یفهم شیء من أمره أو یوجد من یقوم مقامه (3)و یغنی غناه لا کیف و أنّی؟و هو بحیث النّجم (4)من ید المتناولین و وصف الواصفین.فأین الاختیار من (5)هذا أو أین (6)العقول عن هذا و أین (7)یوجد مثل هذا-؟أتظنّون أنّ ذلک یوجد فی غیر ال الرّسول محمّد -صلوات اللّه علیه و علیهم السّلام-؟کذّبتهم (8)و اللّه (9)أنفسهم (10)و منّتهم الأباطیل فارتقوا (11)مرتقا (12)صعبا دحضا تزلّ عنه إلی الحضیض أقدامهم راموا إقامة الإمام بعقول حائرة بائرة ناقصة و اراء مضلّة فلم یزدادوا منه إلاّ بعدا قاتلهم اللّه أنّی یؤفکون لقد راموا صعبا (13)و قالوا إفکا و ضلّوا ضلالا بعیدا و وقفوا فی الحیرة إذ ترکوا الإمام عن بصیرة و زیّن لهم الشّیطان أعمالهم و صدّهم عن السّبیل و کانوا مستبصرین رغبوا (14)عن اختیار (15)اللّه و اختیار رسوله (16)-صلّی اللّه علیه و آله (17)-و أهل بیته إلی اختیارهم و القرءان ینادیهم: وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ مٰا یَشٰاءُ وَ یَخْتٰارُ مٰا کٰانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحٰانَ اللّٰهِ (18)وَ تَعٰالیٰ عَمّٰا یُشْرِکُونَ (19)و قال- عزّ و جلّ-: وَ مٰا کٰانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاٰ مُؤْمِنَةٍ إِذٰا قَضَی اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ (20)أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ

ص:140


1- (1)) -و حصرت الخطباء/ M ندارد.
2- (2)) -عجزت/در M جیم زیر دارد.
3- (3)) -مقامه/ R و M مقامه.
4- (4)) -النّجم/ R النّجم.ضبط نص،موافق M است.
5- (5)) -من/ M من.
6- (6)) -أین/ M این.
7- (7)) -أین/ M این.
8- (8)) -کذّبتهم/ M کذّبتهم.
9- (9)) -اللّه/در M واپسین حرف پیش دارد.
10- (10)) -أنفسهم/ M أنفسهم.
11- (11)) -فارتقوا/ M فارتقوا.
12- (12)) -مرتقا/ M مرتقا. R مرتقا.
13- (13)) -دحضا...صعبا/ M ندارد.
14- (14)) -رغبوا/ M رغبوا.
15- (15)) -اختیار/در M راء زبر دارد.
16- (16)) -رسوله/ M رسول اللّه.
17- (17)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
18- (18)) -اللّه/واپسین حرف در M پیش دارد.
19- (19)) -قرآن کریم:س 28،ی 68.
20- (20)) -رسوله/در M لام زبر دارد.

اَلْخِیَرَةُ (1)الایة،و قال: مٰا (2)لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ أَمْ لَکُمْ کِتٰابٌ فِیهِ تَدْرُسُونَ إِنَّ لَکُمْ فِیهِ لَمٰا تَخَیَّرُونَ أَمْ لَکُمْ أَیْمٰانٌ عَلَیْنٰا بٰالِغَةٌ إِلیٰ یَوْمِ الْقِیٰامَةِ إِنَّ لَکُمْ لَمٰا تَحْکُمُونَ (3)سَلْهُمْ أَیُّهُمْ بِذٰلِکَ زَعِیمٌ أَمْ لَهُمْ شُرَکٰاءُ فَلْیَأْتُوا بِشُرَکٰائِهِمْ إِنْ کٰانُوا صٰادِقِینَ (4)و قال-عزّ و جلّ-: أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ (5)الْقُرْآنَ أَمْ عَلیٰ قُلُوبٍ أَقْفٰالُهٰا (6)أم طبع اللّه علی قلوبهم فهم لا یفقهون (7)أم قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ هُمْ لاٰ یَسْمَعُونَ إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ (8)عِنْدَ اللّٰهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لاٰ یَعْقِلُونَ وَ لَوْ عَلِمَ اللّٰهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (9)أم قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ عَصَیْنٰا (10)بل هو فَضْلُ اللّٰهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ اللّٰهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (11)فکیف لهم باختیار الإمام و الإمام عالم (12)لا یجهل راع لا ینکل معدن (13)القدس و الطّهارة و النّسک و الزّهادة و العلم و العبادة مخصوص بدعوة الرّسول-صلّی اللّه علیه و آله-و نسل المطهّرة البتول لا مغمز فیه فی نسب و لا یدانیه ذو حسب فی البیت من قریش و الذّروة من هاشم و العترة (14)من الرّسول-صلوات اللّه علیه و آله-و الرّضا من اللّه-عزّ و جلّ-شرف الأشراف و الفرع من عبد مناف نامی العلم کامل الحلم مضطلع بالإمامة عالم بالسّیاسة مفروض الطّاعة قائم بأمر اللّه-عزّ و جلّ (15)-ناصح لعباد اللّه حافظ لدین اللّه.إنّ الأنبیاء (16)و الأئمّة (17)

ص:141


1- (1)) -قرآن کریم:س 33،ی 36.
2- (2)) -ما/در M از قلم افتاده است.
3- (3)) -أم لکم کتاب...تحکمون/ M ندارد.
4- (4)) -قرآن کریم:س 48،ی 38.
5- (5)) -یتدبّرون/ R یتّدبرون. M یتدّبرون.
6- (6)) -قرآن کریم:س 47،ی 24.
7- (7)) -مقایسه کنید با قرآن:س 9،ی 93.
8- (8)) -الدّوابّ/در M باء مشدّد پیش دارد.
9- (9)) -قرآن کریم:س 8،ی 21-23.
10- (10)) -قرآن کریم:س 2،ی 93.
11- (11)) -قرآن کریم:س 21،ی 57.
12- (12)) -عالم/ M +و.
13- (13)) -معدن/ M معدن.
14- (14)) -العترة/ M العثرة.
15- (15)) -شرف الأشراف...عزّ و جلّ/ M ندارد.
16- (16)) -الأنبیآء/در M واپسین حرف زیر دارد.
17- (17)) -الأئمّة/در M واپسین حرف زیر دارد.

-صلوات اللّه علیهم-یوفّقهم اللّه و یؤتیهم من مخزون (1)علمه و حکمه ما لا یؤتیه (2)غیرهم فیکون علمهم فوق (3)علم (4)أهل (5)زمانهم فی قوله-جلّ و تعالی-: أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ (6)أَمَّنْ لاٰ یَهِدِّی إِلاّٰ أَنْ یُهْدیٰ (7)فَمٰا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ (8)و قوله-تبارک (9)و تعالی-: وَ مَنْ یُؤْتَ (10)الْحِکْمَةَ (11)فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً (12)و قوله تعالی فی طالوت: (13)إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفٰاهُ عَلَیْکُمْ وَ زٰادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللّٰهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشٰاءُ وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ (14)و قال لنبیّه-صلّی اللّه علیه و آله-: أَنْزَلَ اللّٰهُ عَلَیْکَ الْکِتٰابَ (15)وَ الْحِکْمَةَ (16)وَ عَلَّمَکَ مٰا لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ وَ کٰانَ فَضْلُ اللّٰهِ عَلَیْکَ عَظِیماً (17)[و قال فی الأئمّة من أهل بیت نبیّه و عترته و ذرّیّته-صلوات اللّه علیهم-: أَمْ یَحْسُدُونَ النّٰاسَ عَلیٰ مٰا آتٰاهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنٰا آلَ إِبْرٰاهِیمَ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ] (18)وَ آتَیْنٰاهُمْ مُلْکاً عَظِیماً 19فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ

ص:142


1- (1)) -مخزون/ M مخزون.
2- (2)) -یؤتیه/ M یوتیهم.
3- (3)) -فوق/چنین است در R . M فوق.
4- (4)) -علم/ M علم.
5- (5)) -أهل/ M اهل.
6- (6)) -یتّبع/ M یتّبع.
7- (7)) -إلاّ أن یهدی/ M ندارد.
8- (8)) -قرآن کریم:س 10،ی 35.
9- (9)) -تبارک/ M تبارک[کذا].
10- (10)) -یؤت/ M و R یؤتی(در R حرف یکم نقطه ندارد).
11- (11)) -الحکمة/واپسین حرف در M پیش دارد.
12- (12)) -قرآن کریم:س 2،ی 269.
13- (13)) -طالوت/در M واپسین حرف هم زیر دارد و هم زبر.
14- (14)) -قرآن کریم:س 2،ی 247.
15- (15)) -الکتاب/در M واپسین حرف پیش دارد.
16- (16)) -الحکمة/در M واپسین حرف پیش دارد.
17- (17)) -قرآن کریم:س 4،ی 113.
18- (18)) -و قال فی...الحکمة/همه این بخش که درون قلاّب نهاده ایم،نه در M هست و نه در R ؛ لیک پیداست که از قلم افتاده،چه ماتن،ما به إزای آن را در ترجمه آورده است.ما این بخش را نقل کردیم از:الکافی،تحقیق غفّاری،202/1.-

وَ کَفیٰ بِجَهَنَّمَ سَعِیراً (1)و إنّ العبد إذا اختاره اللّه-عزّ و جلّ-لأمور (2)عباده شرح صدره لذلک و أودع قلبه ینابیع (3)الحکمة (4)و ألهمه (5)العلم إلهاما فلم یعی بعده بجواب و لا یحیر فیه عن الصّواب فهو معصوم مؤیّد موفّق مسدّد قد أمن (6)من الخطاء و الزّلل و العثار یخصّه اللّه بذلک لیکون (7)حجّة (8)علی عباده و شاهدة علی خلقه و ذلک فضل اللّه (9)یؤتیه من یشاء و اللّه ذو الفضل العظیم. (10)فهل یقدرون علی مثل هذا فیختارونه أو یکون مختارهم بهذه الصّفّة فیقدّمونه تعدّوا (11)-و بیت (12)اللّه!-الحقّ و نبذوا کتاب اللّه وراء ظهورهم (13)کأنّهم لا یعلمون و فی کتاب اللّه الهدی و الشّفاء فنبذوه و اتّبعوا أهوائهم فذمّهم (14)اللّه و مقتهم (15)و أتعسهم (16)فقال-جلّ و علا-: وَ مَنْ أَضَلُّ (17)مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوٰاهُ بِغَیْرِ هُدیً مِنَ اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الظّٰالِمِینَ و قال: فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمٰالَهُمْ و قال کَبُرَ (18)مَقْتاً عِنْدَ اللّٰهِ وَ عِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا کَذٰلِکَ یَطْبَعُ (19)اللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبّٰارٍ و صلّی اللّه علی محمّد و آله و سلّم (20)تسلیما. (21)

ص:143


1- (1)) -قرآن کریم:س 4،ی 54 و 55.
2- (2)) -لأمور/ M الامور.
3- (3)) -ینابیع/در M واپسین حرف پیش دارد.
4- (4)) -الحکمة/در M واپسین حرف زبر دارد.
5- (5)) -ألهمه/ R الهمة.
6- (6)) -أمن/ M امن.
7- (7)) -لیکون/ M لیکون.
8- (8)) -حجّة/ M حجّة.
9- (9)) -اللّه/در M از قلم افتاده است.
10- (10)) -العظیم/در M واپسین حرف پیش دارد.
11- (11)) -تعدّوا/ M تعدّوا.
12- (12)) -بیت/ M بیت.
13- (13)) -ظهورهم/ M ظهورهم.
14- (14)) -فذمّهم/ M فدمهم.
15- (15)) -مقتهم/ M مقتهم.
16- (16)) -أتعسهم/ضبط نص موافق R است. M تعسهم.
17- (17)) -أضلّ/ M اضّل.
18- (18)) -کبر/ M کبر.
19- (19)) -یطبع/ M یطبع.
20- (20)) -سلّم/ M سلّم.
21- (21)) -نگر:الکافی،تحقیق غفّاری،198/1-203؛و:أصول کافی،با ترجمه و شرح مرحوم آیة اللّه کمره ای،ط.أسوه،116/2-130.

روایت کرده (1)است محمّد بن یعقوب کلینی در کتاب کافی به إسناد او از عبد العزیز بن مسلم که ما با حضرت إمام ثامن،علیّ بن موسی الرّضا-صلوات اللّه و سلامه علیه-بودیم در مرو.پس ما جمعی از موالیان آن حضرت در روز جمعه (2)در مسجد جامع جمع شدیم در ابتدای دخول ما به آن شهر.پس در میان انداختند جمعی أمر إمامت را و نقل کردند (3)که مردم بسیار در آن متفکّراند (4)و در تبیین (5)آن می کوشند.پس من داخل شدم بر آن حضرت-صلوات اللّه و سلامه علیه-و إعلام کردم آن حضرت را که مردمان (6)بسیار در إمامت سخن می گویند.پس آن حضرت تبسّم (7)فرمود و (8)فرمود که:ای عبد العزیز!این قوم همه جاهل و نادانند و ایشان فریب خورده اند (9)از رای و (10)تدبیر و فکرشان.بدرستی که خدای-عزّ و جلّ-رسول خود را-صلّی اللّه علیه و آله-از دنیا نبرد (11)تا آنکه دین را از برای او کامل نگردانید (12)و قرآنی به سوی او فرستاد که در اوست بیان هرچیز و مبیّن است (13)در او حلال و حرام و حدود و أحکام (14)و هرچه مردمان به آن (15)احتیاج دارند بالتّمام و الکمال. (16)پس خدای-تبارک و تعالی-فرمود که:ما تقصیر نکردیم در قرآن هیچ تقصیر.و در حجّة الوداع که آخر عمر آن حضرت بود(ص) (17)این آیه را فرستاد (18)که

ص:144


1- (1)) -کرده/در M دال زبر دارد.
2- (2)) -جمعه/در M عین زبر دارد.
3- (3)) -کردند/ M کردم.
4- (4)) -متفکّراند/ M متفکرند.
5- (5)) -تبیین/ M تبین.
6- (6)) -مردمان/ M مردم.
7- (7)) -تبسّم/ M تبسم.
8- (8)) -و/در M زبر دارد.
9- (9)) -خورده اند/در M دال پس از راء زبر دارد.
10- (10)) -و/در M زبر دارد.
11- (11)) -نبرد/ M نبرد.
12- (12)) -نگردانید/ M کردانید.
13- (13)) -است/ M ندارد.
14- (14)) -أحکام/ M احکام.
15- (15)) -آن/ M او.
16- (16)) -بالتّمام و الکمال/ M بالتمام و الکمال.
17- (17)) -ص/ M ندارد.
18- (18)) -فرستاد/ M فرستاد[کذا].

ترجمه اش (1)اینست:امروز کامل گردانیدم از برای شما دین شما را و تمام گردانیدم بر شما نعمت خود را و خشنود (2)گردیدم (3)از برای شما دین إسلام را و أمر إمامت از تمامی (4)دین است و آن حضرت-صلّی اللّه علیه و آله (5)-از دنیا نرفت تا آنکه بیان کرد از برای أمّت خود چیزهایی (6)که سبب دانش دین ایشان بود و روشن گردانید از برای ایشان (7)راه ایشان را و (8)ایشان را گذاشت بر آنکه به راه حق می رفتند و إقامت کرد از برای ایشان حضرت (9)أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب را-صلوات اللّه علیه-که راهنما و إمام و پیشوای (10)ایشان باشد و نگذاشت (11)از برای ایشان چیزی که أمّت به آن احتیاج داشته باشند مگر آن که بیان کرد.پس کسی که گمان کند که خدای-تبارک و تعالی-دین خود را کامل (12)نکرد.پس بتحقیق که رد کرده (13)است کتاب خدا را و هرکه رد کند کتاب خدا را پس او کافر است.آیا می دانید شما قدر إمامت را و مرتبه او را و نسبت او را (14)به أمّت تا آنکه جایز باشد در آن اختیار أمّت؟بدرستی که قدرش (15)از آن بزرگترست و شانش از آن عظیم تر و مرتبه اش از آن بلندتر و (16)جانبش از آن مانع تر و غورش از آن دورتر است که مردمان به آن توانند رسید به عقول خودشان (17)یا توانند یافت او راه به فکرهای خود یا إقامت توانند کرد إمامی به اختیار خود.بدرستی (18)که إمامت (19)

ص:145


1- (1)) -ترجمه اش/زبر جیم در M آمده است.
2- (2)) -خشنود/ M خوشنود.
3- (3)) -گردیدم/ M کردانیدم.
4- (4)) -تمامی/ M امام.
5- (5)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
6- (6)) -چیزهایی/ M چیزهای.
7- (7)) -بود و...ایشان/در M نیامده است.
8- (8)) -و/ M و راه.
9- (9)) -حضرت/ M ندارد.
10- (10)) -و پیشوای/ M و بیشوای.
11- (11)) -نگذاشت/ M نکذاشت.
12- (12)) -کامل/ M کامل[!].
13- (13)) -کرده/در M دال زبر دارد.
14- (14)) -و نسبت او را/ M ندارد.
15- (15)) -قدرش/ M قدراش.
16- (16)) -و/در M زبر دارد.
17- (17)) -خودشان/ M خودشان.
18- (18)) -بدرستی/ M بدرستی.
19- (19)) -إمامت/ M اقامت.

مخصوص گردانید خدای (1)-عزّ و جلّ-به آن،حضرت إبراهیم خلیل را-صلوات اللّه (2)علیه- بعد از مرتبه نبوّت و مرتبه محبّت و این مرتبه سیّم (3)بود فوق آن دو مرتبه زیرا که إمامت ریاست (4)دین و دنیاست (5)و فضیلتی بود که آن حضرت را به آن مشرّف گردانید و نام آن حضرت را به این بلند (6)گردانید و فرمود که: إِنِّی جٰاعِلُکَ لِلنّٰاسِ إِمٰاماً (7)یعنی بدرستی که من گردانیدم تو را إمام مردمان. (8)پس حضرت خلیل(ع) (9)از روی خوشحالی به این مرتبه فرمود: وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی (10)یعنی:خداوندا!چنانکه مرا به این شرف مشرّف گردانیدی بعضی از ذرّیّت مرا نیز به این مرتبه (11)مشرّف گردان.خدای- تبارک و تعالی-فرمود (12)که:دعای تو را مستجاب گردانیدیم (13)و لیکن (14)نمی رسد (15)به عهد من که إمامت و خلافتست، (16)ستمکاران (17)از ذرّیّت تو.پس باطل گردانید این آیه إمامت هر ظالمی (18)را تا روز قیامت و گردید إمامت در معصومان.و (19)صاحب (20)کشّاف

ص:146


1- (1)) -خدای/ M خدای.
2- (2)) -صلوات اللّه/ M صلواة.
3- (3)) -سیّم/تشدید یاء از M است.
4- (4)) -ریاست/ M ریااست.
5- (5)) -ست/ M است.
6- (6)) -بلند/ M مشرف.
7- (7)) -قرآن کریم:س 2،ی 124.
8- (8)) -مردمان/ M ندارد.
9- (9)) -ع/ M ندارد.
10- (10)) -قرآن کریم:س 2،ی 124.
11- (11)) -مرتبه/ M +کردانیدی بعضی از ذریت مرا نیز باین مرتبه.
12- (12)) -فرمود/ M فرمود[!].
13- (13)) -گردانیدیم/ M کردانیدم.
14- (14)) -و لیکن/ R و ولیکن.ضبط نص،موافق M است.
15- (15)) -نمی رسد/زبرهای راء و سین از M است.
16- (16)) -خلافتست/ M خلافت است.
17- (17)) -ستمکاران/ M ستمکارانر[کذا].
18- (18)) -ظالمی/ M ظلمی.
19- (19)) -و/از«و صاحب کشّاف...»تا«...تدبّر»در R و M پس از«...به کمال إیمان مشرف»- که لختی پس از این است-آمده.در R رونویسگر نشانه تقدیم و تأخیر نهاده و محلّ صحیح این بخش را نشان داده است.
20- (20)) -و صاحب/در M مکرّر نوشته شده و در یک مورد روی باء زبر نهاده شده است!

و قاضی بیضاوی استدلال کرده اند به این آیت بر عصمت أنبیا و أئمّه (1)و قاضی گفته که:

این آیه دلالت می کند که می باید که پیغمبران معصوم باشند پیش از زمان بعثت و بعد از زمان بعثت و أئمّه (2)می باید که در زمان إمامت معصوم باشند. (3)و برو بحث کرده است (4)مولانا عصام الدّین (5)که یک آیه و (6)یک دلالت (7)چگونه دلالت می کند بر عصمت أنبیا پیش از زمان بعثت (8)و دلالت نمی کند بر عصمت أئمّه پیش از زمان إمامت؟و اگر دلالت کند لازم می آید که أبا بکر و عمر و عثمان (9)إمام نباشند زیرا (10)که هریک ازیشان سالها کافر بودند و آنکه گفتند که:می باید که در زمان إمامت معصوم باشند آن را هم که (11)قایلست (12)که أئمّه (13)ایشان معصوم بودند با (14)آن مطاعنی (15)که خود از برای هریک نقل کرده اند و إجماع صحابه بر تکفیر عثمان و (16)قتل او و دفن نکردن او (17)؛تدبّر.

پس (18)خدای-تبارک و تعالی-گرامی ساخت حضرت إبراهیم را به آنکه گردانید در

ص:147


1- (1)) -نگر:تفسیر البیضاوی،398/1؛و:الکشّاف،309/1.
2- (2)) -أئمّه/ R ایمه. M ائمه.
3- (3)) -نگر:تفسیر البیضاوی،398/1.
4- (4)) -کرده است/ R کرد است.
5- (5)) -عصام الدّین/ M عصام الدین[!].گویا مراد از«مولانا عصام الدّین»،همانا«عصام الدّین إبراهیم بن محمّد بن عربشاه اسفراینی(873-945 ه.ق)است که بر تفسیر بیضاوی حاشیه نوشته است(نگر:کشف الظّنون،190/1 و 191؛و روضات الجنّات،ط.إسماعیلیان،180/1؛ و:الأعلام زرکلی،66/1).
6- (6)) -و/در M زبر دارد.
7- (7)) -دلالت/زبر دال در M هست.
8- (8)) -بعثت/ M بعثت.
9- (9)) -عثمان/ M عثمان.
10- (10)) -زیرا/ M زیرا زیرا.
11- (11)) -هم که/ M که هم.
12- (12)) -قایلست/ M قابلست.
13- (13)) -أئمّه/ R ایمه.
14- (14)) -با/ M یا.
15- (15)) -مطاعنی/ M مطاعتی.
16- (16)) -و/در M زبر دارد.
17- (17)) -دفن نکردن او/ M دفن او نکردن. البتّه در M روی«او»و«نکردن»دو نشان ناخواناست که دور نیست نشان تأخیر و تقدیم باشد.
18- (18)) -پس/در R بالای این کلمه به خطّی.

ذرّیّت او أهل اصطفا (1)و عصمت را.پس فرمود که:بخشیدیم و دادیم به (2)حضرت إبراهیم (3)به واسطه این دعا حضرت إسحاق و یعقوب را که فرزند فرزند او بود و همه را (4)گردانیدیم (5)صالح و شایسته (6)و گردانیدیم (7)ایشان را إمامان که هدایت کنند خلق را به أمر ما و وحی (8)کردیم به ایشان (9)کردن أعمال خیر را و (10)به پای داشتن نماز را و دادن زکات را و (11)بودند ایشان (12)عبادت کنندگان ما.پس همیشه این إمامت در ذرّیّت حضرت إبراهیم بود (13)و میراث می بردند إمامت را بعضی از بعضی قرن قرن تا خدای-تبارک و تعالی-به میراث به حضرت رسالت پناه (14)محمّدی (15)-صلّی اللّه علیه و آله (16)-،ارزانی داشت. (17)پس خدای-تبارک و تعالی-فرمود که: (18)بدرستی که سزاوارترین مردمان (19)به حضرت إبراهیم هر آینه (20)آنهایی اند (21)که متابعت آن حضرت کردند و (22)این پیغمبر-صلّی اللّه علیه و آله- (23)و آنهایی که به کمال إیمان مشرّف گشتند از خویشان آن حضرت و خدای-تبارک و تعالی-ولیّ مؤمنانست. (24)پس این إمامت،مخصوص رسول

ص:148


1- (1)) -اصطفا/ R اصطفی. M اصطفی.
2- (2)) -به/ M ندارد.
3- (3)) -إبراهیم/ M +را.
4- (4)) -را/ M ندارد.
5- (5)) -گردانیدیم/ M کردانیدم.
6- (6)) -شایسته/ M شایسته.
7- (7)) -گردانیدیم/ M کردانیدم[کذا].
8- (8)) -وحی/ M وحی.
9- (9)) -ایشان/ M ایشان.
10- (10)) -و/در M زبر دارد.
11- (11)) -و/ M ندارد.
12- (12)) -ایشان/ M ایشان.
13- (13)) -بود/ M بودند.
14- (14)) -رسالت پناه/ M رسالت پناهی.
15- (15)) -محمّدی/ M محمّد مصطفی.
16- (16)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
17- (17)) -داشت/ M داشت.
18- (18)) -که/ M ندارد.
19- (19)) -مردمان/ M مردمان.
20- (20)) -هر آینه/«ن»در M زبر دارد.
21- (21)) -انهایی اند/ M آنهای.
22- (22)) -و/در M زبر دارد.
23- (23)) -صلّی اللّه علیه و آله/ R «و آله»ندارد. M ص.
24- (24)) -مؤمنانست/ M مومنا است.

خدا (1)بود(ص). (2)پس آن حضرت در گردن حضرت أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب (ع) (3)انداخت (4)به أمر خدای-تبارک و تعالی-بر آن نحوی که خدای-تبارک و تعالی-مقرّر گردانیده بود.پس گردید در ذرّیّت آن حضرت برگزیدگانی که خدای-تبارک و تعالی-به ایشان داد علم و إیمان را به آنکه فرمود که:گفت خدای-تبارک و تعالی-آن جماعتی را که به ایشان داده شده بود علم و إیمان که بتحقیق که شما درنگ خواهید کرد به حسب نوشته إلهی تا روز قیامت (5)زیرا که بعد از محمّد(ص) (6)دیگر پیغمبری نخواهد بود. (7)پس از کجا اختیار می توانند کرد این جهّال إمامت را؟بدرستی (8)که إمامت منزلت و مرتبه پیغمبرانست و میراث أوصیاء ایشانست.بدرستی که إمامت، (9)،جانشینی خدا و (10)جانشینی رسول خداست و مرتبه حضرت أمیر المؤمنین(ع)و میراث إمام حسن و إمام حسین است-صلوات اللّه علیهما.بدرستی که إمامت،مهار دین است و نظام مسلمانان است (11)و (12)صلاح دنیا و سبب عزّت مؤمنانست. (13)بدرستی که إمامت پی إسلام است که عالی است (14)و (15)شاخ بلند اوست.به سبب إمام (16)تمام است نماز و (17)زکات و (18)حج و (19)روزه و (20)جهاد و رسانیدن غنایم و تصدّقات به مستحقّان ایشان

ص:149


1- (1)) -خدا/ M خدای.
2- (2)) -ص/ M ندارد.
3- (3)) -علیّ بن أبی طالب(ع)/ M ندارد.
4- (4)) -انداخت/ M انداخت.
5- (5)) -قیامت/ M قیامت.
6- (6)) -ص/ M ندارد.
7- (7)) -بود/ M بود.
8- (8)) -بدرستی/ M بدرستی.
9- (9)) -منزلت...إمامت/ M ندارد.
10- (10)) -و/در M زبر دارد.
11- (11)) -مسلمانان است/ M مسلمانانست.
12- (12)) -و/در M زبر دارد.
13- (13)) -مؤمنانست/ M مومنااست.
14- (14)) -عالی است/ M عالیست.
15- (15)) -و/در M زبر دارد.
16- (16)) -إمام/ M امام.
17- (17)) -و/در M زبر دارد.
18- (18)) -و/در M زبر دارد.
19- (19)) -و/در M زبر دارد.
20- (20)) -و/در M زبر دارد.

و جاری ساختن حدود إلهی و أحکام باری و محفوظ گردانیدن سرحدها و أطراف (1)از أعادی.إمام حلال می کند حلال خدا را و حرام می کند حرام خدا را و إقامت می کند حدود إلهی را و دفع می کند از دین خدا شبه ملحدان را و می خواند مردمان را به راه خدا به حکمت و موعظه (2)نیکو و حجّت کامل.إمام مثل آفتاب طالعست که روشن می کند به نور خود تمام (3)عالم را و آن آفتاب در أفق آسمان به مرتبه ایست که نمی رسد به آن دستها و (4)دیده ها.إمام ماه شب چهارده است که روشن می گرداند عالم را و چراغی است روشنائی دهنده (5)و نوریست لامع (6)و ستاره ایست راه نماینده در شبهای تار و در میان (7)شهرهای خالی و (8)کنارهای (9)دریاها.إمام آب شیرینست بر تشنگان و راه نماینده است به راه هدایت و نجات دهنده است از راه هلاکت.إمام به منزله آتشی است که در بلندیها می گذارند (10)در صحراها که کسی که راه را گم کند بر سر راه آید به دیدن آن.آتش گرم کننده است سرماخورده ها را که خواهند از آن گرم شوند.راهنماست در مهلکه ها. (11)

هرکه ازو (12)مفارقت کند هالکست.إمام ابریست باران دهنده.بارانیست پی درپی آینده.

ص:150


1- (1)) -أطراف/در M واپسین حرف زیر دارد.
2- (2)) -موعظه/در M ،ظاء،زبر دارد.
3- (3)) -تمام/ M تمام.
4- (4)) -و/در M زبر دارد.
5- (5)) -روشنائی دهنده/ R روشنایی دهنده.در M «روشنائی»مکرّر نوشته شده است.و در بار دوم حرف پیش از آخر نه نقطه دارد و نه«ء».
6- (6)) -لامع/ M ندارد.
7- (7)) -میان/ M +ان.
8- (8)) -و/در M زبر دارد.
9- (9)) -کنارهای/چنین است در R و M .زیر کاف از M است. بر بنیاد هنجارهای رسم الخطّی پیشینیان،«کنارهای»را،هم می توان به صورت جمع«کنار» خواند و هم جمع«کناره».
10- (10)) -می گذارند/ M +و.
11- (11)) -مهلکه ها/ R مهلکها. M مهلکها.
12- (12)) -ازو/ M ازان.

آفتابیست روشنائی دهنده. (1)آسمانی است سایه اندازنده.زمینی است گسترده (2)از برای نفع خلایق.چشمه ایست بسیار آب محلّ جمع شدن آبهای بارانست. (3)باغستانست (4).

إمام أنیس بیچارگانست.رفیق دردمندانست.پدر مشفق مهربانست.برادر با جان برابرست. (5)به منزله مادر مهربانست.نسبت به فرزند خرد (6).فریادرس بندگانست در مصیبتهای (7)سخت.إمام أمین خداست در میان خلق او (8)،و حجّت خداست بر بندگان او و خلیفه خداست در (9)بلاد او.خواننده (10)است مردم را به خدا.دفع کننده است دشمنان را از حرم إلهی.إمام پاکست از گناهان و بری است از عیبها.مخصوص است به علم.نشانه است در حلم.نظام دین است (11)و سبب عزّت مسلمانانست و سبب خشم کافرانست (12)و سبب هلاک کافرانست.إمام یگانه زمانست.نمی باید در آن زمانه کسی (13)بهتر ازو (14)باشد.کسی در مرتبه (15)نزدیک او نیست و در دانائی (16)عدیل او نیست و بدل او یافت نمی شود و او را شبیه و (17)نظیر نیست. (18)مخصوص است به همه فضیلتها بی آنکه او طلب او کرده (19)باشد یا کسب کرده باشد بلکه (20)مخصوص گردانیدنی است (21)از منعم

ص:151


1- (1)) -روشنائی دهنده/در M چنین است. R روشنایی دهنده.
2- (2)) -گسترده/ M گسترنده.
3- (3)) -آبهای بارانست/ M اینها باران.
4- (4)) -باغستانست/ M +و.
5- (5)) -ست/ M است.
6- (6)) -خرد/ M و R خورد.
7- (7)) -مصیبتهای/ M معصیتهای.
8- (8)) -در میان خلق او/ M ندارد.
9- (9)) -حجّت...در/ M ندارد.
10- (10)) -خواننده/ M خوانده.
11- (11)) -دین است/ M دینست.
12- (12)) -کافرانست/چنین است در M و R لیک گویا سهو القلم ماتن است و به قیاس نصّ عربی «منافقانست»باید باشد.
13- (13)) -کسی/ M ندارد.
14- (14)) -ازو/ M از او.
15- (15)) -مرتبه/ R مرتبه.
16- (16)) -دانائی/ R دانایی.ضبط نص.موافق M است.
17- (17)) -و/در M زبر دارد.
18- (18)) -نیست/ M ندارد.
19- (19)) -کرده/ M +است.
20- (20)) -بلکه/ M +او.
21- (21)) -مخصوص گردانیدنی است/ M مخصوص کردانیدنست.

بخشنده پروردگار عالمیان.پس که می تواند شناخت إمام را یا که را ممکن است که اختیار إمام کند؟!دور افتاده اند عقلها همه گم اند و خردها همه سرگردانند و عقول همه حیرانند و چشمها همه کند و بی نورند و (1)بزرگان همه ذلیل اند (2)و حکما همه متحیّرند و صاحبان خرد همه قاصرند (3)و زبان فصحا همه بازمانده است و (4)صاحبان عقل همه جاهلند (5)و (6)شعرا همه لالند و عربیّت دانان همه عاجزاند (7)و صاحبان بلاغت بازمانده اند از آنکه وصف توانند کرد مرتبه ای (8)از مراتب إمام (9)را یا فضیلتی از فضایل او را و (10)همه مقرّند به عجز و تقصیر.و چگونه وصف توان (11)کرد او را بتمامی یا توان رسید به کنه (12)وصف او یا توان فهمید چیزی از کارهای او را یا یافت شود کسی که جانشین او باشد (13)و (14)یا فایده إمام (15)را رساند؟حاشا نه و (16)چگونه و (17)کجا؟!و حال (18)آنکه به منزله ستاره است که دست هیچکس به او (19)نمی رسد و (20)وصف هیچکس به او نمی رسد.پس کجا اختیار توانند کرد أمّت چنین کس را یا کجا عقلها می رسد به این مرتبه و (21)کجا یافت می شود مثل (22)این مرتبت؟!آیا گمان دارید که این مرتبه یافت

ص:152


1- (1)) -و/در M زبر دارد.
2- (2)) -ذلیل اند/ M ذلیلند.
3- (3)) -قاصرند/ M قاصراند.
4- (4)) -و/در M زبر دارد.
5- (5)) -جاهلند/ M جاهلند[کذا].
6- (6)) -و/در M زبر دارد.
7- (7)) -عاجزاند/ M عاجزند.
8- (8)) -مرتبه ای/ M مرتبه.
9- (9)) -إمام/ M امام.
10- (10)) -و/در M زبر دارد.
11- (11)) -توان/ M توانند.
12- (12)) -کنه/ M کنه.
13- (13)) -باشد/در M شین زیر دارد.
14- (14)) -و/ M ندارد.
15- (15)) -إمام/ M او.
16- (16)) -و/در M زبر دارد.
17- (17)) -و/در M زبر دارد.
18- (18)) -حال/در M واپسین حرف زبر دارد.
19- (19)) -او/ M ان.
20- (20)) -و/ M ندارد.
21- (21)) -و/در M زبر دارد.
22- (22)) -مثل/ M ندارد.

می شود در غیر آل (1)رسول-صلّی اللّه علیه و آله و علیهم السّلام-؟!و اللّه که خود تکذیب خود می کنند و (2)ایشان را به این دروغ باز داشته اند باطل چند پس به پایه چند بالا رفتند مشکل لغزنده (3)که می لغزد از آنجا قدمهای (4)ایشان و می افتند به أسفل السّافلین.

إراده کردند إقامت إمام را به عقلهای حیران هالک ناقص و عقلهای گمراه کننده. (5)پس زیاده نشد ایشان را از خدای-تبارک و تعالی-یا از إمام مگر دوری.

بکشد خدای-تبارک و تعالی (6)-ایشان را!از کجا این افترا می بندند.هر آینه اراده کاری مشکل کردند و دروغی عظیم بستند و (7)گم شدند گم شدنی که از راه دور افتادند و در حیرت افتادند زیرا که با آنکه إمام را می دانستند ترک او کردند و زینت داد از برای ایشان شیطان کرده های (8)ایشان را و ایشان را از راه خدا بازداشت (9)و حال آنکه راه را می دانستند رو گردانیدند از اختیار خدا و اختیار رسول خدا و (10)أهل بیت (11)او و خود اختیار کردند و حال آنکه قرآن ایشان را فریاد می کند که: وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ مٰا یَشٰاءُ وَ یَخْتٰارُ مٰا کٰانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ (12)یعنی:پروردگار تو می آفریند آنچه را می خواهد و اختیار می کند هرکه را می خواهد و ایشان را اختیاری نیست در اختیار إمام. (13)منزّه است خدای -تبارک و تعالی-و تعالی است از آنچه شرک به او می آورند و دیگر خدای-تبارک و تعالی-

ص:153


1- (1)) -آل/ M آن.
2- (2)) -و/ M ندارد.
3- (3)) -لغزنده/ M لغزیده.
4- (4)) -قدمهای/ M قدمهاء.
5- (5)) -گمراه کننده/ M کمراه کنند.
6- (6)) -یا از...تعالی/ M ندارد.
7- (7)) -و/در M زبر دارد.
8- (8)) -کرده های/ M کردهای. R کردهای.
9- (9)) -بازداشت/در M «باز داشتند»بوده و سپس به خطّ رونویسگر من یک«شت»بالای آن إضافه شده است.
10- (10)) -و/در M زبر دارد.
11- (11)) -بیت/در M در متن-که آغاز سطر أوّل صفحه چپ باشد-نیامده ولی در رکابه صفحه پیش از آن آمده است(البتّه به ضبط«بیت»!).
12- (12)) -قرآن کریم:س 28،ی 68.
13- (13)) -إمام/ M امام.

می فرماید که:نیست هیچ مرد (1)مؤمن و زن مؤمنه ای (2)را که چون خدا و رسول أمری کنند ایشان را اختیاری باشد و دیگر خدای-تبارک و تعالی-می فرماید:چیست شما را و چه شده است؟چگونه حکم می کنید؟آیا شما را کتابی هست که در آن کتاب می خوانید که شما را باشد که آنچه خواهید اختیار کنید یا شما را هست پیمانها و سوگندها بر ما که می رسد تا روز قیامت که شما را باشد که آنچه خواهید حکم کنید؟یا محمّد!سؤال کن از ایشان که کدامیک ازیشان (3)به این معنی کفیل و ضامن می شوند یا ایشان را شریکهاست. (4)پس باید که بیاورند شریکهای خود را اگر راست می گویند و دیگر خدای -تبارک و تعالی-می فرماید که:آیا تدبّر نمی کنند در معانی قرآن یا بر دلهای ایشان زده شده است قفلها یا زنگ گرفته است دلهای ایشان و مهر زده شده است (5)که ایشان چیزی نمی فهمند یا می گویند که شنیدیم و حال آنکه نمی شنوند.بدرستی که بدترین حیوانات نزد خدای-تبارک و تعالی- (6)کران و (7)گنگانی اند (8)که عقل ندارند و عقل خود را به کار نمی فرمایند و اگر خدای-تبارک و تعالی-دریشان (9)خیری (10)می دید هر آینه به ایشان می شنوانید و اگر به ایشان بشنواند (11)که هر آینه ایشان پشت می کنند و رو می گردانند یا می گویند که شنیدیم و لیکن (12)عصیان می کنیم بلکه أمر إمام از فضل خدای-تبارک و تعالی- است.به هرکه می خواهد می دهد (13)و خدای-تبارک و تعالی-صاحب (14)فضل عظیم است.

ص:154


1- (1)) -مرد/ M مردی.
2- (2)) -مؤمنه ای/ M مومنه[کذا].
3- (3)) -ازیشان/ M از ایشان.
4- (4)) -شریکهاست/ M شریکها است.
5- (5)) -است/ M ندارد.
6- (6)) -و تعالی/ M ندارد.
7- (7)) -و/در M زبر دارد.
8- (8)) -گنگانی اند/ M کنکانند.
9- (9)) -دریشان/ M در ایشان.
10- (10)) -خیری/ M چیزی.
11- (11)) -و اگر به ایشان بشنواند/ M ندارد.
12- (12)) -و لیکن/در M حرف یکم زبر دارد.
13- (13)) -می دهد/در M دال نیز زبر دارد. M +و خدای تبارک و تعالی است بهر که می خواهد بدهد.
14- (14)) -صاحب/در M باء زبر دارد.

پس چگونه ایشان (1)اختیار إمام توانند کرد و حال آنکه إمام عالمی است که جهل را به او راهی نیست؛رعایت کننده ایست که از کار خود باز نمی ایستد؛معدن (2)پاکی و پاکیزگی و عصمت و عبادت و (3)زهادت (4)و (5)علم و (6)بندگی است. (7)مخصوص است (8)به خواندن رسول-صلّی اللّه علیه و آله-و از نسل مطهّره فاطمه زهراست. (9)در نسب او عیبی نیست و صاحب (10)حسبی نزدیک او نمی تواند بود.أصل او از قریش (11)است (12)و از بهترین قریش هاشم و از خویش نزدیک رسول خدا (13)-صلّی اللّه علیه و آله-است (14)و خواسته خدای- تبارک و تعالی.او شرف جمیع شرفهاست (15)و از أولاد عبد مناف.علم او بلندترین علمهاست.حلم او کامل ترین حلمهاست. (16)بار سنگین إمامت را از روی قوّت و قدرت برداشته است.داناست (17)به تدبیر خلق.واجبست إطاعت او.ایستاده است به أمر إلهی.

نصیحت کننده است بندگان خدا را.حفظکننده است دین خدا را.بدرستی که پیغمبران و (18)إمامان-صلوات اللّه علیهم-خدای-تبارک و تعالی-ایشان را توفیق می دهد (19)و می دهد (20)ایشان را از علم و حکمتهای مخزون پوشیده آنچه به غیر ایشان نمی دهد تا بوده باشد علم ایشان بالاتر از علم أهل زمان ایشان در آنجا که می فرماید خدای-تبارک

ص:155


1- (1)) -ایشان/ M +را.
2- (2)) -معدن/در M دال زبر دارد.
3- (3)) -و/در M زبر دارد.
4- (4)) -زهادت/ M زهاده.
5- (5)) -و/در M زبر دارد.
6- (6)) -و/در M زبر دارد.
7- (7)) -است/ M ندارد.
8- (8)) -است/ M است.
9- (9)) -فاطمه زهراست/ M فاطمة زهراء.
10- (10)) -صاحب/ M صاحب.
11- (11)) -قریش/زبر حرف دوم از M است.
12- (12)) -است/ M است.
13- (13)) -خدا/ M +است.
14- (14)) -است/ M ندارد.
15- (15)) -شرفهاست/ M شرفها است.
16- (16)) -حلم او کامل ترین حلمهاست/ M ندارد.
17- (17)) -داناست/ M دانا است.
18- (18)) -و/در M زبر دارد.
19- (19)) -می دهد/در M دال نیز زبر دارد.
20- (20)) -می دهد/در M دال نیز زبر دارد.

و تعالی-که:آیا کسی که هدایت می کند مردمان را به حق سزاوارترست (1)که پیروی او کنند یا کسی که راه نیافته است مگر آنکه او را راه نمایند؟پس چه شده است شما را؟ چگونه حکم می کنید؟و (2)آنجا که خدای-تبارک و تعالی-می فرماید (3)که:هرکه خدای- تبارک و تعالی-حکمت داد (4)پس بتحقیق که او را خیری (5)بسیار داده شده است و آنجا که می فرماید در حکایت طالوت که:بدرستی که خدای تعالی (6)برگزیده او را بر شما و زیاده کرد او را در فراخی علم و بدن و خدای-تبارک و تعالی-می دهد ملک و پادشاهی خود (7)را به هرکه می خواهد و خدای-تبارک و تعالی-واسع العطایاست (8)و داناست (9)که به که می باید داد و باز خدای-تبارک و تعالی-گفت به رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-که:

فرستاد پروردگار تو بر تو (10)قرآن و حکمت را (11)و یاد داد تو را آنچه نمی دانستی و هست فضل خدای-تبارک و تعالی-بر تو عظیم.و باز خدای-تبارک و تعالی-در شان إمامان أهل بیت (12)رسول خودش و خویشان و ذرّیّت آن حضرت-صلوات اللّه علیهم- فرمود که:آیا حسد می برند مردمان را بر آنچه خدای-تبارک و تعالی-داده است به ایشان از فضل خود.پس بتحقیق که دادیم ما آل إبراهیم را کتاب و (13)حکمت و (14)دادیم ایشان را ملکی عظیم.پس بعضی از مردمان (15)إیمان آوردند و (16)بعضی إیمان نیاوردند و بس

ص:156


1- (1)) -سزاوارترست/ M سزاوارتر است.
2- (2)) -و/ M در.
3- (3)) -می فرماید/ M می فرمایند.
4- (4)) -داد/ M ندارد.
5- (5)) -خیری/ M و R چیزی(در R حرف دوم بی نقطه است).ضبط نص به تصحیح قیاسی است.
6- (6)) -تعالی/ M تبارک و تعالی.
7- (7)) -خود/ M او.
8- (8)) -واسع العطایاست/ M واسع العطایا است.
9- (9)) -داناست/ M دانا است.
10- (10)) -تو/ M ندارد.
11- (11)) -را/ M داد.
12- (12)) -بیت/زبر یکم در M آمده است.
13- (13)) -و/در M زبر دارد.
14- (14)) -و/در M زبر دارد.
15- (15)) -مردمان/در M واپسین حرف زیر دارد.
16- (16)) -و/در M زبر دارد.

است جهنّم آتشی (1)افروخته (2)ایشان را و بدرستی (3)که بنده هرگاه خدای-تبارک و تعالی- او را اختیار کند از برای أمور بندگان (4)خود و او را والی ایشان گرداند (5)سینه او را منبسط و پهن و روشن می گرداند از برای أمر إمامت و (6)جا می دهد در دل او چشمه های (7)حکمت را و إلهام (8)می کند به او علوم را تا بعد از آن در نماند در جواب کسی و حیران نشود در جواب از آنچه صوابست.پس او معصوم است و مؤیّد است از خدای-تبارک و تعالی-و توفیق داده شده است و به راه راست است و ایمن (9)است از خطا و (10)لغزش و سر در آمدن و خدای-تبارک و تعالی-او را به این مخصوص گردانیده تا بوده باشد حجّت بر بندگان او و شاهد و (11)گواه خدا باشد بر خلق إلهی و این فضل (12)خدای-تبارک و تعالی- است؛به هرکه می خواهد می دهد و (13)خدای-تبارک و تعالی-صاحب (14)فضل عظیم است.

پس آیا قادر می توانند بود خلق بر مثل این مرتبه تا او را اختیار کنند (15)یا بوده باشد اختیار کرده ایشان به این صفات تا او را مقدّم دارند؟!به حقّ خانه خدای-تبارک و تعالی- که از حق بدر (16)رفتند و کتاب خدای-تبارک و تعالی-در پس پست خود انداختند که گویا هیچ نمی دانند و حال آنکه در کتاب خدای-تبارک و تعالی- (17)-است (18)هدایت و شفای خلق.پس او را بدور انداختند و متابعت کردند خواهشهای خود را. (19)پس خدای-تبارک

ص:157


1- (1)) -آتشی/ M اتش.(بدون نقطه های حرف دوم).
2- (2)) -افروخته/در M تاء زبر دارد.
3- (3)) -بدرستی/ M بدرستی.
4- (4)) -بندگان/در M دال زبر دارد.
5- (5)) -گرداند/ M کرده اند.
6- (6)) -و/در M زبر دارد.
7- (7)) -چشمه های/ M و R چشمهای.
8- (8)) -إلهام/«م»در M زیر دارد.
9- (9)) -ایمن/در M «م»زبر دارد.
10- (10)) -و/در M زبر دارد.
11- (11)) -و/در M زبر دارد.
12- (12)) -خدا...فضل/ M ندارد.
13- (13)) -و/در M زبر دارد.
14- (14)) -صاحب/در M حاء زبر دارد.
15- (15)) -کنند/ M +و.
16- (16)) -بدر/ M پدر.
17- (17)) -و تعالی/ M ندارد.
18- (18)) -است/ M ندارد.
19- (19)) -پس او را...خود را/ M ندارد.

و تعالی-ایشان را مذمّت کرد (1)و (2)از برای ایشان عذاب و (3)هلاکت مقرّر ساخته چنانکه خدای-تبارک و تعالی-می فرماید که:کیست گمراه تر از کسی که پیروی کند خواهش خود را بی هدایت إلهی؟بدرستی که خدای-تبارک و تعالی-هدایت نمی کند و به مطلب نمی رساند قوم ستمکاران را. (4)و دیگر فرمود که:هلاکت باد ایشان را و (5)ضایع باد أعمال ایشان.و دیگر فرمود که:دشمنی و گناه (6)عظیم است (7)نزد خدای-تبارک و تعالی-و نزد مؤمنان همچنین مهر می نهد (8)خدای-تبارک و تعالی (9)-بر دل هر متکبّری که بزرگی کند و حق را قبول نکند،و درود فرستد خدای-تبارک و تعالی-بر محمّد و آل او و (10)سلام فرستد سلام فرستادنی.

[روایت بیستم:در مناقب خطیب خوارزم و وسیلة المتعبّدین منقولست:]

و در مناقب خطیب خوارزم (11)و وسیلة المتعبّدین (12)منقولست که:در روز فتح خیبر (13)پیغمبر-صلّی اللّه علیه و آله-به حضرت أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب(ع) (14)گفت که:یا علی!لو لا أن یقول فیک طوائف (15)من أمّتی ما قالت النّصاری فی عیسی لقلت فیک قولا لا تمرّ بملإ (16)إلاّ أخذوا تراب رجلیک (17)و فضل طهورک (18)یستشفون به لکن حسبک

ص:158


1- (1)) -کرد/ M کرده.
2- (2)) -و/ M ندارد.
3- (3)) -و/در M زبر دارد.
4- (4)) -ستمکاران را/ M ستمکار.
5- (5)) -و/در M زبر دارد.
6- (6)) -و گناه/ M من.
7- (7)) -عظیم است/ M عظیمست.
8- (8)) -مهر می نهد/ M ندارد.
9- (9)) -تعالی/ M +و نزد مومنان هم مهر می نهد.
10- (10)) -و/ M ندارد.
11- (11)) -نگر:مناقب خوارزمی،ص 129 و 158؛و سنج:بشارة المصطفی-صلّی اللّه علیه و آله-، ص 246؛و:إعلام الوری،366/1.
12- (12)) -نگر:مناقب خوارزمی،ص 129 و 158؛و سنج:بشارة المصطفی-صلّی اللّه علیه و آله-، ص 246؛و:إعلام الوری،366/1.
13- (13)) -خیبر/ M خبر.
14- (14)) -ع/ M علیه السلم.
15- (15)) -طوائف/ M طوائف.
16- (16)) -بملإ/ R بملاء.
17- (17)) -رجلیک/ M برجلیک.
18- (18)) -طهورک/چنین است در M . R ظهورک.

أن تکون منّی کهرون من موسی إلاّ إنّه (1)لا نبیّ (2)بعدی و إنّک تبرئ عن ذمّتی و تقاتل علی سنّتی و إنّک فی الاخرة معی و إنّک علی الحوض خلیفتی و إنّک أوّل من یکسی معی و إنّک أوّل من یدخل الجنّة (3)معی من أمّتی و إنّ شیعتک علی منابر من نور مبیضّة (4)وجوههم أشفع لهم و یکونون جیرانی و إنّ حربک (5)حربی و سلمک سلمی و إنّ سرّک سرّی و علانیتک علانیتی و إنّ الحقّ معک و علی لسانک و فی قلبک و بین عینیک و إنّ الإیمان مخالط لحمک و دمک کما خالط لحمی و دمی لن یرد (6)علی الحوض مبغض لک و لن یغیب عنه محبّ لک. (7)فخرّ علیّ-رضی اللّه عنه-ساجدا و قال:الحمد للّه الّذی أنعم علیّ بالإسلام و علّمنی القرءان (8)و حبّبنی (9)إلی خیر البریّة خاتم (10)النّبیّین و سیّد المرسلین إحسانا و تفضیلا.

آن حضرت-صلوات اللّه و سلامه علیه-می فرمایند که:یا علی!اگرنه آن بود که طائفه ای (11)چند از أمّت من می گفتند در شان تو آنچه گفتند نصاری در شان (12)عیسی و او را خدا دانستند،هر آینه من در شان تو می گفتم سخنی چند که نمی گذشتی به هیچ قوم مگر آنکه برمی داشتند از خاک (13)پای تو و بازمانده وضوی تو که به آن شفا یابند و لیکن همین بس است تو را که تو از من به منزله هارونی از موسی چنانکه هارون خلیفه موسی

ص:159


1- (1)) -إلاّ إنّه/ M الا انّه.
2- (2)) -نبیّ/ M نبیّی.
3- (3)) -الجنّة/در M واپسین حرف زیر دارد.
4- (4)) -مبیضّة/چنین است در M . R مبیّضة.
5- (5)) -حربک/در M باء پیش دارد(شاید به قلمی إلحاقی).
6- (6)) -یرد/ M یرد.
7- (7)) -لک/ R +قال.این افزونه در M نیست.
8- (8)) -القرءان/در M واپسین حرف زیر دارد.
9- (9)) -حبّبنی/ M حببّنی.
10- (10)) -خاتم/چنین است در R به زبر تاء. M خاتم.
11- (11)) -طائفه ای/ M طائفه.
12- (12)) -تو...شان/ M ندارد.
13- (13)) -خاک/ M خاک.

بود (1)و (2)تو نیز خلیفه و (3)جانشین منی،غیر از آنکه بعد از من پیغمبری نخواهد بود (4)و (5)اگرنه تو می بودی و (6)بدرستی که تو بری می گردانی ذمّت مرا از حقوق مردم و قرضهای ایشان را که بر من دارند تو أدا خواهی کرد و وعدهایی (7)که (8)به ایشان کرده ام وفا خواهی کرد و تو بر سنّت و (9)طریق من جهاد خواهی کرد با سه گروه و بدرستی که تو در آخرت با من خواهی بود و بدرستی که تو در حوض (10)کوثر جانشین من خواهی بود در آب دادن أمّت من و بدرستی که تو أوّل کسی که حلّه های (11)بهشت بپوشانند تو را با من و بدرستی که تو أوّل کسی که داخل بهشت شود با من از أمّت من (12)و بدرستی که فردای قیامت شیعیان تو بر منبرها باشند از نور و (13)رویهای ایشان سفید و نورانی باشد و من شفاعت کنم ایشان (14)را و بوده باشند در بهشت همسایگان من و بدرستی که حرب با تو حرب با منست و (15)صلح با تو صلح با من و بدرستی که پنهان تو پنهان منست و (16)آشکار تو آشکار من (17)و بدرستی که حق با تست و بر زبان تست و در دل تست و برابر چشمهای تست یعنی حق می گویی (18)و حق می دانی و (19)حق می بینی و بدرستی که

ص:160


1- (1)) -بود/ M بود.
2- (2)) -و/ M ندارد.
3- (3)) -و/ M منی و.
4- (4)) -نخواهد بود/ M نخواهد.
5- (5)) -و/در M زبر دارد.
6- (6)) -و/در M زبر دارد.
7- (7)) -وعدهایی/چنین است در M . R وعدهای. بر بنیاد هنجارهای رسم الخطّی پیشینیان«وعدهایی»را می توان هم صورت جمع«وعده» گرفت و هم صورت جمع«وعد».
8- (8)) -که/ M ندارد.
9- (9)) -و/در M زبر دارد.
10- (10)) -حوض/زبر یکم در M آشکارا آمده است.
11- (11)) -حلّه های/ M حلها.
12- (12)) -بدرستی که تو أوّل...من/ M ندارد.
13- (13)) -و/ M ندارد.
14- (14)) -ایشان/در M واپسین حرف زیر دارد.
15- (15)) -و/در M زبر دارد.
16- (16)) -و/در M زبر دارد.
17- (17)) -من/ M من است.
18- (18)) -می گویی/ M می کوئی.
19- (19)) -و/در M زبر دارد.

إیمان (1)مخلوطست به گوشت و خون تو چنانکه مخلوطیست به گوشت و خون من (2)و بدرستی که وارد نمی گردد بر حوض (3)کوثر دشمن تو و غایب نخواهد بود ازو (4)دوست تو.پس حضرت أمیر المؤمنین-صلوات اللّه و سلامه علیه (5)-به سجده افتاد و (6)گفت:حمد و (7)سپاس آن پروردگاری را که منّت نهاد و (8)إنعام (9)کرد بر من به إسلام (10)و (11)به یاد داد (12)مرا قرآن و دوست گردانید مرا به نزد بهترین أنام و خاتم پیغمبران و سیّد (13)و مهتر و (14)بهتر مرسلین،و (15)اینها به من کرد از روی إحسان و تفضیل و تفضیل (16)دادن من (17)بر دیگران.

ای عزیز!نیکو تأمّل کن در هریک از ألفاظ این حدیث که دلیلیست واضح و (18)هویدا بر أفضلیّت آن حضرت و جلالت (19)قدر (20)و رتبت آن بزرگوار.و (21)علمای

ص:161


1- (1)) -می بینی...إیمان/ M ندارد.
2- (2)) -مخلوطیست...من/ M ندارد. M +می بینی.
3- (3)) -حوض/در M زبر یکم آشکارا کتابت گردیده است.
4- (4)) -ازو/ M از او.
5- (5)) -علیه/ R ندارد.
6- (6)) -و/در M زبر دارد.
7- (7)) -و/در M زبر دارد.
8- (8)) -و/در M زبر دارد.
9- (9)) -إنعام/در M حرف یکم زبر دارد!!
10- (10)) -إسلام/در M واپسین حرف زیر دارد.
11- (11)) -و/در M زبر دارد.
12- (12)) -به یاد داد/ M یاد.«به یاد یاد دادن»یعنی؟
13- (13)) -سیّد/زبر سین در M آشکارا کتابت گردیده است.
14- (14)) -و/در M زبر دارد.
15- (15)) -و/در M زبر دارد.
16- (16)) -و تفضیل/در R بالای سطر و میان کلمات إقحام شده است.در M نیست.
17- (17)) -من/ M مرا.
18- (18)) -و/در M زبر دارد.
19- (19)) -جلالت/ M جلالیت.
20- (20)) -قدر/ M قدر.
21- (21)) -و/در M زبر دارد.

عامّه (1)در أکثر کتب خود این حدیث را ذکر کرده اند و از مفاد آن غافلند؛ خَتَمَ اللّٰهُ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ وَ عَلیٰ سَمْعِهِمْ وَ عَلیٰ أَبْصٰارِهِمْ غِشٰاوَةٌ (2).

[روایت بیست و یکم:در کفایت الطّالب و چهل حدیث و در وسیلة المتعبّدین

هم از دارقطنی مروی است]

و در کفایت الطّالب (3)و (4)چهل حدیث که حافظ أبو نعیم در شان مهدی جمع کرده (5)و در وسیلة المتعبّدین (6)هم از دارقطنی که صاحب جرح (7)و تعدیلست مروی شده است که:أبو هرون عبدی گفت:از أبو سعید خدری (8)طلب کردم حدیثی که از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (9)-شنیده باشی در فضل حضرت أمیر المؤمنین-صلوات اللّه و سلامه علیه-؛ أبو سعید خدری گفت که:رسول خدا(ص)بیمار شد و حضرت فاطمه زهرا به عیادت وی آمد و (10)من از طرف دست راست رسول خدا(ص)نشسته بودم.چون رسول خدا را ضعیف و نحیف دید گریه (11)بر وی غالب شد تا بر روی آن حضرت روان (12)شد.حضرت فرمود که:ما یبکیک (13)؟قالت:أخشی الضّیعة من بعدک-یا رسول اللّه!.فقال:یا فاطمة! أما (14)علمت (15)أنّ (16)اللّه اطّلع علی أهل الأرض اطّلاعة (17)فاختار منها أباک (18)ثمّ اطّلع

ص:162


1- (1)) -عامّه/در M میم زیر دارد.
2- (2)) -قرآن کریم:س 2،ی 7.استشهاد بدین آیه در این مقام صواب نیست و نمونه ای است از کین توزیهای فرقه ای،که مع الأسف از دیرباز میان عامّه و خاصّه بوده است.
3- (3)) -نگر:کشف الغمّة،ط.دار الأضواء،153/1.
4- (4)) -و/در M زبر دارد.
5- (5)) -نگر:کشف الغمّة،ط.دار الأضواء،153/1،و 267/3.
6- (6)) -سنج:کشف الغمّة،ط.دار الأضواء،153/1.
7- (7)) -جرح/ M خرج.
8- (8)) -خدری/ M جدری.
9- (9)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
10- (10)) -و/در M زبر دارد.
11- (11)) -گریه/زیر یکم در M آشکارا کتابت شده است.
12- (12)) -روان/ M جاری.
13- (13)) -یبکیک/در M واپسین حرف زبر دارد.
14- (14)) -أما/ M امّا.
15- (15)) -علمت/ R علمت. M علمت.
16- (16)) -أنّ/ M انّ.
17- (17)) -اطّلاعة/ R اطلاّعة.
18- (18)) -أباک/ M و R اباک. M +ثمّ اطّلع ثانیة فاختار منها اباک.

ثانیة فاختار (1)منها (2)بعلک (3)فأوحی إلیّ فأنکحته (4)و أخذته وصیّا.أما (5)علمت (6)أنّه لکرامة اللّه إیّاک. (7)زوّجک (8)أعظمهم علما و أکثرهم حلما و أقدمهم سلما.

فاستبشرت فقال:یا فاطمة!إنّا أهل بیت أعطینا سبع (9)خصال لم یعطها (10)أحد من الأوّلین و لا یدرکها أحد من الاخرین:نبیّنا خیر الأنبیاء و هو أبوک و وصیّنا خیر الأوصیاء و هو بعلک (11)و شهیدنا خیر الشّهداء و هو عمّ أبیک حمزة (12)و منّا من له جناحان (13)یطیر بهما فی الجنّة حیث شاء و هو جعفر و منّا سبطا هذه الأمّة و هما ابناک (14)و منّا مهدیّ هذه الأمّة الّذی یصلّی خلفه عیسی بن (15)مریم-علی نبیّنا و آله و علیهما (16)السّلام.ثمّ ضرب منکب (17)الحسین فقال:من (18)هذا مهدیّ (19)هذه الأمّة.

حضرت رسالت پناه-صلوات اللّه و سلامه علیه (20)-پرسیدند که:چه چیز تو را به گریه

ص:163


1- (1)) -فاختار/ R فاختار.
2- (2)) -منها/ R منهم.در M هم«منهم»بوده ولی خود رونویسگر دستکاری کرده و آن را«منها» گردانیده است.
3- (3)) -بعلک/ R بعلک.
4- (4)) -فأنکحته/در M به زبر تاء آمده است.
5- (5)) -أما/ M امّا.
6- (6)) -علمت/ R علمت.
7- (7)) -إیّاک/ M ایّاک.
8- (8)) -زوّجک/ M زوجک.
9- (9)) -سبع/ M سبع.
10- (10)) -یعطها/در M طاء هم زیر دارد و هم زبر.
11- (11)) -بعلک/در M واپسین حرف زبر دارد.
12- (12)) -حمزة/ M حمزة.
13- (13)) -جناحان/ M و R جناحان.
14- (14)) -ابناک/در M واپسین حرف زبر دارد.
15- (15)) -بن/ M ابن.
16- (16)) -علیهما/ R علیهما.
17- (17)) -منکب/ M منکب.
18- (18)) -من/ M من.
19- (19)) -مهدیّ/ M مهدّی.
20- (20)) -صلوات اللّه و سلامه علیه/ M صلّی اللّه علیه و آله.

درآورده است؟حضرت فاطمه (1)-صلوات اللّه علیها (2)-فرمود که:چون تو از دنیا می روی من بیکس و غریب می شوم و از بیکسی و فروماندگی ترسانم.پس حضرت فرمود که:ای فاطمه (3)!آیا نمی دانی که خدای-تبارک و تعالی-نظر کرد به أهل زمین نظری و از ایشان اختیار کرد و برگزید پدر تو را؛پس نظری دیگر فرمود و (4)و برگزید ازیشان (5)شوهر تو را؛پس وحی کرد به من تا تو را به فرمان او به او دادم و او را وصیّ خود گردانیدم؟آیا نمی دانی که خدای-تبارک و تعالی-تو را گرامی داشت که تو را گردانید زن عالمترین مردمان (6)و بردبارترین عالمیان (7)و پیشتر از همه (8)به شرف إسلام مشرّف شده.

پس حضرت فاطمه-صلوات اللّه علیها-خوشحال گردید.پس حضرت-صلوات اللّه علیه- فرمود که:ای فاطمه! (9)بدرستی که ما أهل بیتیم که داده اند ما را هفت خصلت که نداده اند هیچ یک از پیشینیان را و (10)در نمی یابد این صفات (11)را أحدی از پسینیان. (12)پیغمبر ما بهترین پیغمبرانست و آن پدر تست و (13)وصیّ ما بهترین أوصیاء پیغمبرانست و آن شوهر تست و شهید ما بهترین (14)شهیدان است (15)و آن عمّ پدر تست حمزه و از ماست کسی که او را دو بالست و به آن طیران می کند در بهشت به هرجا که خواهد و (16)آن جعفر است،

ص:164


1- (1)) -فاطمه/ M فاطمة.
2- (2)) -صلوات اللّه علیها/ M علیها السّلام.
3- (3)) -فاطمه/ M فاطمة.
4- (4)) -و/ M ندارد.
5- (5)) -ازیشان/ M ار ایشان.
6- (6)) -مردمان/در M «ن»زیر دارد.
7- (7)) -عالمیان/در M «ن»زیر دارد.
8- (8)) -همه/در M «م»زبر دارد.
9- (9)) -فاطمه/ M فاطمة.
10- (10)) -و/در M زبر دارد.
11- (11)) -صفات/در M واپسین حرف زیر دارد.
12- (12)) -پسینیان/ M پسنینان.
13- (13)) -و/در M زبر دارد.
14- (14)) -أوصیاء...بهترین/ M ندارد.
15- (15)) -شهیدان است/ M شهیدانست.
16- (16)) -و/در M زبر دارد.

برادر حضرت أمیر المؤمنین،و از ماست دو سبط و فرزندزاده پیغمبر این أمّت و آن هر دو فرزندان تست (1)و از ماست مهدیّ این أمّت که نماز خواهد گزارد (2)در عقب او عیسی بن مریم-علی نبیّنا و آله و علیه السّلام. (3)پس پیغمبر-صلّی اللّه علیه و آله (4)- دست بر دوش حضرت إمام حسین (5)زد-صلوات اللّه و سلامه علیه (6)-و فرمود که:از صلب این (7)فرزند خواهد بود مهدیّ این أمّت.

[روایت بیست و دوم:منقولست از پیامبر اکرم(صلی اللّه علیه و آله)]

و عن النّبیّ-صلّی اللّه علیه و آله-انّه (8)قال لمّا وصلت (9)إلی العرش رأیت قدّامی (10)تحت العرش علیّا یسبّح اللّه (11)و یقدّسه.فقلت:یا جبرئیل! (12)سبقنی (13)علیّ بن (14)أبی طالب (15)- علیه السّلام-!فقال جبرئیل (16):لا (17)،لکنّی أخبرک-یا محمّد!-أنّ (18)اللّه-تبارک و تعالی-کان یکثر من (19)الثّناء و الصّلوة علی علیّ بن أبی طالب(ع)فوق عرشه فاشتاق العرش (20)إلی (21)رؤیته فلذلک خلق اللّه-تبارک و تعالی-ملکا بصورته تحت العرش لینظر (22)العرش إلی علیّ

ص:165


1- (1)) -تست/ M تست.
2- (2)) -گزارد/ M کذارد[کذا].
3- (3)) -آله و علیه السّلام/ M علیهم السّلام[کذا].
4- (4)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
5- (5)) -حسین/ M ندارد.
6- (6)) -صلوات اللّه و سلامه علیه/ M ندارد.
7- (7)) -این/ M ای.
8- (8)) -انّه/در M نون مشدّد هم زیر دارد و هم زبر!
9- (9)) -وصلت/در M صاد مشدّد است.
10- (10)) -قدّامی/ M قدامی.
11- (11)) -اللّه/در M واپسین حرف پیش دارد.
12- (12)) -جبرئیل/در M واپسین حرف زبر دارد.
13- (13)) -سبقنی/ M صبقنی.
14- (14)) -بن/ M ابن.
15- (15)) -أبی طالب/ M طالب.
16- (16)) -جبرئیل/در M واپسین حرف زبر دارد.
17- (17)) -لا/در M نیامده است.
18- (18)) -أنّ/ M انّ.در R حرف یکم حرکت ندارد.
19- (19)) -من/ R +و.گویا روی آن خط زده شده است.چنین افزونه ای در M نیست.
20- (20)) -العرش/در M واپسین حرف زیر دارد.
21- (21)) -إلی/ M علی.
22- (22)) -لینظر/در M واپسین حرف پیش دارد.

بن أبی طالب فیسکن (1)شوقه (2)و یکون (3)تسبیح (4)هذا الملک (5)و تمجیده (6)ثوابا لشیعة أهل بیتک یا محمّد!ثمّ قال جبرئیل(ع) (7):إنّی أحبّ علیّ بن (8)أبی طالب و أحبّ من یحبّه لأنّه لا یحبّه (9)إلاّ مؤمن تقیّ و لا یبغضه إلاّ منافق شقیّ.أری-یا محمّد!- أنّ حملة العرش و الکرسیّ و الصّافّون (10)حول العرش و الکرسیّ و الرّوحانیّین (11)أشدّ (12)معرفة لعلیّ بن (13)أبی طالب(ع) (14)من أهل الأرض له.یا محمّد!من أحبّ أن ینظر إلی یحیی بن زکریّا (15)(ع) (16)فی زهده و إلی المسیح عیسی بن (17)مریم(ع) (18)فی صفوته و إلی سلیمان فی سخائه (19)و إلی موسی الکلیم فی عظمته و إلی داود فی خوفه و رجائه و إلی أیّوب فی صبره فلینظر إلی وجه علیّ بن أبی طالب(ع) (20). (21)

ص:166


1- (1)) -فیسکن/واپسین حرف در R و M پیش دارد.
2- (2)) -شوقه/ M شوقه.
3- (3)) -یکون/واپسین حرف در R پیش دارد.
4- (4)) -تسبیح/ M یسبّح.
5- (5)) -الملک/در M لام و کاف هم زبر دارند و هم زیر!
6- (6)) -تمجیده/ M تمجیده.
7- (7)) -ع/ M ندارد.
8- (8)) -بن/ R ابن. M بن.
9- (9)) -لأنّه لا یحبّه/ M ندارد.
10- (10)) -الصّافّون ضبط نص،موافق M و R است.
11- (11)) -الرّوحانیّین/ R الرّوحانیّین.ضبط نص موافق M است.
12- (12)) -أشدّ/ R أشّد.
13- (13)) -بن/ M ابن.
14- (14)) -ع/ M علیه السّلام.
15- (15)) -زکریّا/ M زکریّاء.
16- (16)) -ع/ M ندارد.
17- (17)) -بن/ M ابن.
18- (18)) -ع/ M ندارد.
19- (19)) -سخائه/ضبط نص،موافق R است. M سخاوته.
20- (20)) -ع/ M ندارد.
21- (21)) -سنج:مناقب ال أبی طالب-علیهم السّلام-،ابن شهر آشوب،266/2؛و:نهج الإیمان،634 و 635.

و باز (1)منقولست از رسول خدا(ص)که فرمود که:چون به (2)عرش رسیدم در شب معراج (3)دیدم در پیش خود علیّ بن أبی طالب را در زیر عرش که تسبیح و تقدیس (4)إلهی می کرد.پس گفتم:ای جبرئیل!علیّ بن (5)أبی طالب پیشی گرفته است بر من.پس جبرئیل گفت که:او پیشی نگرفته است و لیکن خبر دهم تو را-یا محمّد!-که خدای- تبارک و تعالی-مدح حضرت علیّ بن (6)أبی طالب بسیار می کرد (7)و صلوات بر آن حضرت بسیار می فرستاد.پس عرش مشتاق جمال آن حضرت شد.پس ازین جهت (8)خدای-تبارک و تعالی (9)-فرشته ای (10)آفریده است به صورت آن حضرت در زیر عرش تا آنکه عرش به او نظر کند و اشتیاق او ساکن شود و تا آنکه بوده باشد ثواب تسبیح و تمجید این فرشته از برای شیعیان أهل بیت (11)تو یا محمّد!پس جبرئیل(ع)فرمود که:

من دوست می دارم علیّ بن (12)أبی طالب را و (13)دوست می دارم کسی را که او را دوست (14)دارد زیرا که دوست نمی دارد او را مگر مؤمن پرهیزکار و دشمن نمی دارد او را مگر منافق با شقاوت. (15)می دانم و می بینم-یا محمّد!-که فرشتگان حاملان عرش و کرسی و فرشتگان صف زننده در دور عرش و (16)کرسی و ملائکه (17)روحانیان علیّ

ص:167


1- (1)) -و باز/ M ندارد.
2- (2)) -به/ M ندارد.
3- (3)) -معراج/در M حرف یکم زبر دارد.
4- (4)) -تسبیح و تقدیس/ M تقدیس و تسبیح.
5- (5)) -بن/ M ابن.
6- (6)) -بن/ M ابن.
7- (7)) -بسیار می کرد/ M ندارد.
8- (8)) -جهت/زبر یکم دو دوم در M آشکارا کتابت شده است.
9- (9)) -و تعالی/ M ندارد.
10- (10)) -فرشته ای/ M فرشته.
11- (11)) -بیت/زبر یکم در M آشکارا کتابت شده است.
12- (12)) -بن/ M ابن.
13- (13)) -و/ M ندارد.
14- (14)) -دوست/ M دوست[!].
15- (15)) -با شقاوت/زبر شین آشکارا در M کتابت گردیده.
16- (16)) -و/در M زبر دارد.
17- (17)) -ملائکه/ M ملائکه و.

بن (1)أبی طالب را-صلوات اللّه علیه-بیشتر از أهل زمین می شناسند. (2)یا محمّد!هرکه خواهد که ببیند زهد و ترک دنیا و ترس حضرت یحیی بن زکریّا را-صلوات اللّه علیهما- و صفوت و برگزیدگی حضرت عیسی بن مریم را-صلوات اللّه علیهما-و سخا (3)و جوانمردی سلیمان بن داود را-علیهما السّلام (4)(5)عظمت و بزرگواری (6)حضرت موسی بن عمران را-علی نبیّنا و آله (7)و علیه السّلام-و بیم و (8)امید حضرت داود نبی را-صلوات اللّه (9)علیه-و صبر حضرت أیّوب پیغمبر را-سلام اللّه علیه-پس باید که نظر کند به سوی علیّ بن أبی طالب-صلوات اللّه علیه-که جمیع این خصال (10)که هریک از پیغمبران برگزیده به یکی از آنها موصوف بودند بر وجه کمال در آن حضرت مجتمع است.

و (11)این حدیث دالّست بر أفضلیّت آن حضرت بر پیغمبران اولی العزم چنانکه بر متبصّر (12)پوشیده نیست.

[روایت بیست و سوم:از ابن عباس]

و عن ابن عبّاس (13)قال:قال رسول (14)اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-لمّا عرج بی إلی السّماء انتهی بی المسیر (15)مع جبرئیل (16)إلی السّماء الرّابعة فرأیت بیتا من یاقوت (17)أحمر فقال

ص:168


1- (1)) -بن/ M ابن.
2- (2)) -می شناسند/ M می شناسد.
3- (3)) -سخا/ M سخاوت.
4- (4)) -علیهما السّلام/در M واپسین حرف زیر دارد.
5- (5)) -و/در M زبر دارد.
6- (6)) -بزرگواری/در M حرف یکم زیر دارد!
7- (7)) -و آله/ M ندارد.
8- (8)) -و/در M زبر دارد.
9- (9)) -اللّه/ M +و سلامه.
10- (10)) -خصال/ M خصال.
11- (11)) -و/در M زبر دارد.
12- (12)) -متبصّر/ضبط نص،موافق R است. M مستبصر.
13- (13)) -عبّاس/ M عبّاس.
14- (14)) -رسول/در M لام زیر دارد.
15- (15)) -بی المسیر/ M الی المسیر.
16- (16)) -جبرئیل/ M جبرئیل.
17- (17)) -یاقوت/ M یاقوت.

لی:یا محمّد (1)!هذا هو البیت المعمور (2)؛خلقه (3)اللّه-عزّ و جلّ-قبل خلق السّموات و الأرض بخمسین ألف (4)عام.قم-یا محمّد!-فصلّ فیه.قال النّبیّ-صلّی اللّه علیه و آله (5)-:و جمع اللّه-تبارک (6)و تعالی-لی (7)النّبیّین و صفّهم جبرئیل (8)-علیه السّلام-ورائی صفّا فصلّیت (9)بهم فلمّا سلّمت أتانی ات من عند ربّی فقال لی:یا محمّد! (10)ربّک یقرئک (11)السّلام (12)و یقول لک:سل الرّسل (13)علی ماذا أرسلتم (14)من قبلک؟فقلت:معاشر الرّسل! علی ماذا بعثکم ربّی قبلی.فقالت الرّسل:علی ولایتک و ولایة (15)علیّ بن أبی طالب (ع) (16)و هو قوله:و اسئل (17)من أرسلنا قبلک من رسلنا (18). (19)

و باز منقولست از عبد اللّه (20)بن (21)عبّاس که گفت که:رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله- فرمود که:چون شب معراج مرا به آسمان (22)بردند و با حضرت جبرئیل به آسمان چهارم رسیدم،پس دیدم خانه ای (23)از یاقوت سرخ.پس جبرئیل به من گفت که:یا محمّد!این

ص:169


1- (1)) -محمّد/در M واپسین حرف زبر دارد.
2- (2)) -البیت المعمور/واپسین حرف هر دو کلمه در M زیر دارد.
3- (3)) -خلقه/ M خلقه.
4- (4)) -ألف/ M الف.
5- (5)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
6- (6)) -تبارک/در M راء زیر دارد.
7- (7)) -لی/ M ندارد.
8- (8)) -جبرئیل/ M جبرئیل.
9- (9)) -فصلّیت/ M فصلّیت.
10- (10)) -محمّد/در M واپسین حرف زبر دارد.
11- (11)) -یقرئک/ M یقرئک.
12- (12)) -السّلام/ M و R السّلام.
13- (13)) -الرّسل/ M الرّسل.
14- (14)) -أرسلتم/چنین است در هر دو دستنوشت.
15- (15)) -ولایة/ M و R ولایت.
16- (16)) -ع/ M علیه السّلم.
17- (17)) -و اسئل/ M و اسئل.
18- (18)) -در قرآن کریم(س 43،ی 45)می خوانیم: وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنٰا
19- (19)) -نگر:مائة منقبه ی ابن شاذان قمی،ط.أبطحی،ص 149 و 150(منقبت 82).
20- (20)) -عبد اللّه/ M عبد.
21- (21)) -بن/ M ابن.
22- (22)) -آسمان/در M «ن»زیر دارد.
23- (23)) -خانه ای/ M خانه.

بیت المعمور است که خدای-تبارک و تعالی-پیش از آفریدن آسمانها آفریده است به پنجاه هزار سال.بایست-یا محمّد!-و (1)در اینجا نمازگزار. (2)حضرت پیغمبر-صلّی اللّه علیه و آله-فرمود که:خدای-تبارک و تعالی-جمع کرد از برای من جمیع پیغمبران را و حضرت جبرئیل ایشان را در عقب (3)من به یک صف باز داشت. (4)پس (5)من پیشنمازی ایشان کردم.پس چون سلام دادم فرشته ای (6)از جانب پروردگار عالمیان به سوی من آمد (7)و (8)مرا گفت (9)که:یا محمّد!پروردگارت سلام می رساند (10)و می فرماید که:بپرس ازین (11)پیغمبران که به چه (12)چیز مبعوث شدند (13)پیش از تو؟پس من گفتم که:ای گروه پیغمبران!شما پیش از من به چه چیز مبعوث شدید؟پس جمیع پیغمبران گفتند:بر ولایت (14)تو و ولایت علیّ بن أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیهما (15)و علی جمیع الأنبیاء و المرسلین.و این است معنی این آیه (16)که خدای-تبارک و تعالی-می فرماید که: وَ سْئَلْ (17)مَنْ أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنٰا (18)یعنی:یا محمّد!بپرس آنهایی 19را که فرستادیم به

ص:170


1- (1)) -و/ M ندارد.
2- (2)) -نمازگزار/ M نمازکذار[کذا].
3- (3)) -عقب/ M عقب. R حرکتگذاری ندارد.
4- (4)) -باز داشت/ M باز داشته.
5- (5)) -پس/ M ندارد.
6- (6)) -فرشته ای/ M فرشته.
7- (7)) -آمد/ M امد.
8- (8)) -و/در M زبر دارد.
9- (9)) -گفت/ M کفت.
10- (10)) -می رساند/در M راء زیر دارد.
11- (11)) -ازین/ M از این.
12- (12)) -چه/در M نیامده است.
13- (13)) -شدند/در R در آغاز«شدید»نوشته شده و سپس دو نقطه زیرین را قلم گرفته «شدند»نوشته اند. M موافق ضبط متن است.
14- (14)) -ولایت/ M ولایت.
15- (15)) -و سلامه علیهما/ M علیه(که البتّه بالای سطر هم افزوده شده است).
16- (16)) -آیه/ M ایه.
17- (17)) -و اسئل/ M و اسئل.
18- (18)) -چنانکه پیشتر بیامد-در قرآن کریم(س 43،ی 45)می خوانیم: وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنٰا -

رسالت پیش از تو از پیغمبران ما که بر (1)چه چیز مبعوث شدید (2)پیش از من و ایشان آن جواب دادند.

ای عزیز!نیکو تأمّل (3)نما در بزرگواری این دو بزرگوار که غرض کلّی از بعثت جمیع پیغمبران ولایت (4)ایشان است و (5)این کم است از رتبه ایشان.

[روایت بیست و چهارم:از جابر بن عبداللّه الأنصاری]

و عن جابر بن عبد اللّه الأنصاریّ-رضی اللّه عنه (6)-أنّه قال:قال رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله (7)-جاءنی (8)جبرئیل (9)من عند (10)اللّه-عزّ و جلّ-بورقة (11)اس خضراء (12)مکتوب (13)ببیاض إنّی (14)افترضت (15)محبّة علیّ بن (16)أبی طالب علی خلقی فبلّغهم (17)ذلک. (18)

و باز منقولست از جابر بن عبد اللّه أنصاری که گفت که:رسول خدا-صلّی اللّه علیه

ص:171


1- (1)) -که بر/ M بر که.
2- (2)) -شدید/ M شدند.سنج با نصّ عربی روایت.
3- (3)) -تأمّل/ M تامل.
4- (4)) -ولایت/ M ولایت.
5- (5)) -و/در M زبر دارد.
6- (6)) -عنه/ R عنهما.در M «عنه»نوشته شده و بالای آن«هما».
7- (7)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
8- (8)) -جاءنی/ M جائی.
9- (9)) -جبرئیل/در M نیامده است.
10- (10)) -عند/در M واپسین حرف هم زیر دارد و هم زبر.
11- (11)) -بورقة/ M من ورقة.
12- (12)) -خضراء/ M خضراء.
13- (13)) -مکتوب/ M مکتوبا.
14- (14)) -إنّی/ R أنّی. M انّی.
15- (15)) -افترضت/ R افترصت. M افرضت.
16- (16)) -بن/ M ابن.
17- (17)) -فبلّغهم/ M فبلغهم.
18- (18)) -نگر:الأمالی ی طوسی،ط.البعثة،ص 619.

و آله (1)-فرمود که:حضرت جبرئیل (2)از جانب ملک (3)جلیل به نزد من آمد (4)و برگی سبز از مورد آورد (5)که برو به سفیدی نوشته بود که:من واجب گردانیدم محبّت علیّ بن (6)أبی طالب را بر جمیع آفریدگان خودم.پس به ایشان (7)برسان این (8)را-یا محمّد!

[روایت بیست و پنجم:از جابر بن عبداللّه الأنصاری]

و عن جابر بن عبد اللّه الأنصاریّ أنّه (9)قال:قال (10)رسول اللّه(ص):إنّ اللّه-تبارک و تعالی -لمّا خلق السّموات و الأرض (11)دعاهنّ فأجبنه ففرض (12)علیهنّ نبوّتی و ولایة (13)علیّ بن أبی طالب فقبلتاهما (14)ثمّ خلق الخلق و فوّض (15)إلینا أمر الدّین،فالسّعید (16)من سعد بنا و الشّقیّ من شقی (17)بنا.نحن المحلّلون (18)لحلاله و المحرّمون (19)لحرامه. (20)

و باز از جابر بن عبد اللّه أنصاری (21)روایتست که او گفت که:رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (22)-فرمود که:چون خدای-تبارک و تعالی-آسمانها و زمینها را آفرید ایشان را

ص:172


1- (1)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
2- (2)) -جبرئیل/زبر جیم آشکارا در M کتابت گردیده است.
3- (3)) -ملک/ M ملک.
4- (4)) -آمد/ M امد.
5- (5)) -از مورد آورد/ M بنزد من اورد[کذا].
6- (6)) -بن/ M ابن.
7- (7)) -به ایشان/ M بایشا(بدون نقطه حرف یکم).
8- (8)) -این/ M ندارد.
9- (9)) -أنّه/در M نون مشدّد هم زیر دارد و هم زبر.
10- (10)) -قال/ R ندارد.
11- (11)) -الأرض/ M الارض.
12- (12)) -ففرض/ M ففرض[کذا].
13- (13)) -ولایة/ R ولایت. M ولایت.
14- (14)) -فقبلتاهما/ M فقبلتاهما.
15- (15)) -فوّض/ M فوضّ[کذا].
16- (16)) -فالسّعید/در M واپسین حرف زیر دارد.
17- (17)) -شقی/ M شقا.
18- (18)) -المحلّلون/ M المجللّون.
19- (19)) -المحرّمون/ M المجرمّون[کذا].
20- (20)) -نگر:مائة منقبه ی ابن شاذان،ط.أبطحی،ص 25 و 26(منقبت 7).
21- (21)) -أنصاری/ M الأنصاری.
22- (22)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.

خواند،إجابت کردند،پس واجب گردانید بریشان (1)نبوّت من و ولایت علیّ بن (2)أبی طالب را.پس آسمان و زمین نبوّت و ولایت را قبول کردند.پس خلق را آفرید و أمر دین را به ما باز گذاشت و ما را إمام (3)و حافظ دین گردانید.پس سعادتمند کسی است که به متابعت ما سعادت یابد و شقی کسی است (4)که به مخالفت ما شقاوت یابد.مائیم (5)حلال کنندگان حلال خدا و حرام کنندگان حرام خدا.

[روایت بیست و ششم:از عمر بن خطّاب]

و عن عمر (6)بن الخطّاب عن رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله (7)-أنّه (8)قال:حبّ علیّ براءة من النّار. (9)

و باز از عمر بن خطّاب منقولست که او از رسول خدا(ص)نقل کرده است که آن حضرت فرمود که (10):دوستی علیّ بن أبی طالب سبب بیزاریست از آتش دوزخ (11).

به واسطه همین این مقدار دوستی کرد!

[روایت بیست و هفتم:از ابن عباس]

و عن ابن عبّاس (12)أنّه قال:قال رسول اللّه (13)-صلّی اللّه علیه و آله-:حبّ علیّ بن أبی طالب یأکل الذّنوب (14)کما تأکل النّار (15)الحطب. (16)

ص:173


1- (1)) -بریشان/ M بر ایشان.
2- (2)) -بن/ R ابن. M موافق ضبط متن است.
3- (3)) -إمام/در M واپسین حرف زیر دارد.
4- (4)) -کسی است/ M کسیست.
5- (5)) -مائیم/ M مابیم.
6- (6)) -عمر/ M عمر.
7- (7)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
8- (8)) -أنّه/ M انّه.
9- (9)) -نگر:مناقب ال أبی طالب،ابن شهر آشوب،ط.دار الأضواء،232/3(به نقل از فضائل أحمد و فردوس دیلمی)؛و:الصّراط المستقیم بیاضی،50/2(به نقل از فردوس دیلمی)؛و:کتاب الأربعین محمّد طاهر قمی شیرازی،ط.رجائی ص 463 به نقل از فردوس دیلمی و با نقل توضیحاتی از نخب ابن جبر).
10- (10)) -که/ M ندارد.
11- (11)) -دوزخ/ M ندارد.
12- (12)) -عبّاس/ M عبّاس.
13- (13)) -اللّه/در M واپسین حرف پیش دارد.
14- (14)) -الذّنوب/در M واپسین حرف هم زیر دارد هم زبر.
15- (15)) -النّار/در M واپسین حرف زبر دارد.
16- (16)) -نگر:مناقب ال أبی طالب،ابن شهر آشوب،ط.دار الأضواء،230/3؛و...

و باز از عبد اللّه بن عبّاس منقولست که او گفت که:رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (1)- فرمود که:دوستی علیّ بن أبی طالب می خورد گناهان را و محو می گرداند چنانکه می خورد (2)آتش هیمه را.

[روایت بیست و هشتم:از أمّ سلمة]

و عن أمّ سلمة أنّه قالت:قال رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و اله (3)-:علیّ و شیعته هم الفائزون یوم القیمة. (4)

باز از أم سلمه روایتست (5)که او گفت که:رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (6)-فرمود که:

حضرت علیّ بن أبی طالب و (7)شیعه آن حضرت ایشان اند (8)رستگاران در روز قیامت،نه غیر ایشان.

[روایت بیست و نهم:از حسن بصری]

و عن الحسن (9)البصریّ أنّه قال:قال رسول (10)اللّه-صلّی اللّه علیه و اله (11)-:إذا کان یوم (12)القیمة یقعد علیّ (13)بن (14)أبی طالب علی الفردوس و هو جبل (15)قد علا (16)علی الجنّة و فوقه (17)عرش ربّ العالمین و من صفحته ینفجر أنهار الجنّة و یتفرّق فی الجنّة و هو جالس علی کرسیّ من نور یجری بین یدیه التّسنیم لا یجوز أحد الصّراط إلاّ و معه براءة

ص:174


1- (1)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
2- (2)) -می خورد/ M می خورد.
3- (3)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
4- (4)) -نگر:الصّراط المستقیم بیاضی،209/1؛و:شرح الأخبار قاضی نعمان،454/3.
5- (5)) -روایتست/در M به زبر راء کتابت گردیده است.
6- (6)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
7- (7)) -و/در M زبر دارد.
8- (8)) -ایشان اند/ M ایشانند.
9- (9)) -الحسن/ M +ابن.البتّه این افزونه نابجا بالای سطر إقحام گردیده است.
10- (10)) -رسول/در M واپسین حرف زیر دارد.
11- (11)) -صلّی اللّه علیه و اله/ M ص.
12- (12)) -یوم/ M یوم.
13- (13)) -علیّ/ M علّی.
14- (14)) -بن/ M بن.
15- (15)) -جبل/ R حبل.
16- (16)) -علا/ M علی.
17- (17)) -فوقه/ M فوقه.

بولایته (1)و ولایة أهل بیته یشرف علی الجنّة فیدخل (2)محبّیه (3)الجنّة (4)و یدخل مبغضیه (5)النّار. (6)(7)

و باز از حسن بصری منقولست که او گفت که:رسول خدا-صلّی اللّه علیه و اله-فرمود که:چون روز قیامت شود خواهد نشست حضرت علیّ بن (8)أبی طالب بر فردوس و (9)آن کوهی است که مشرفست (10)بر بهشت و (11)بالای او عرش حضرت ربّ العالمین است و از دامان آن (12)کوه روان می گردد نهرهای بهشت و آن حضرت-صلوات اللّه و سلامه علیه- خواهد نشست بر کرسی[ای]از نور و روان خواهد بود (13)در برابر آن حضرت چشمه تسنیم که مخصوص أهل بیت (14)است و نمی گذرد بر صراط مگر کسی (15)که با او بوده باشد براءت (16)ولایت آن حضرت و ولایت أهل بیت آن حضرت،و (17)مشرف می گردد بر بهشت،پس داخل می گرداند دوستان خود را به بهشت و (18)دشمنان خود را به دوزخ.

ص:175


1- (1)) -بولایته/ M بولایته.
2- (2)) -فیدخل/ M فیدخل.
3- (3)) -محبّیه/ M محبّته.
4- (4)) -الجنّة/ M الجنّة.
5- (5)) -مبغضیه/ M مبغضه.
6- (6)) -النّار/در M واپسین حرف هم زیر دارد و هم زبر و هم جزم!!!
7- (7)) -نگر:مائة منقبه ی ابن شاذان،ط.أبطحی،ص 85 و 86(منقبت 52)؛و:العقد النّضید و الدّرّ الفرید قمی،ص 78؛و:مناقب خوارزمی،ط.محمودی،ص 71.
8- (8)) -بن/ M ابن.
9- (9)) -و/در M زبر دارد.
10- (10)) -مشرفست/ M مشرف است.
11- (11)) -و/در M زبر دارد.
12- (12)) -آن/ M ندارد.
13- (13)) -بود/ M بود.
14- (14)) -بیت/زبر باء در M آشکارا کتابت گردیده است(البتّه با قدری تسامح در محل).
15- (15)) -کسی/در M «جسمی»و بالایش«کسی»نوشته شده است.
16- (16)) -براءت/چنین است در R . M برات.
17- (17)) -و/در M زبر دارد.
18- (18)) -و/در M زبر دارد.
[روایت سی ام:منقولست از پیامبر اکرم(صلی اللّه علیه و آله)]

و عن النّبیّ-صلّی اللّه علیه و اله-أنّه قال:یا علیّ!لو أنّ عبدا عبد اللّه مثل ما قام (1)نوح فی قومه و کان له مثل أحد ذهبا فأنفقه فی سبیل اللّه و مدّه (2)فی عمره حتّی حجّ ألف حجّة (3)علی قدمیه (4)ثمّ قتل (5)بین الصّفا و المروة مظلوما ثمّ لم یوالک-یا علیّ!-لم یشمّ (6)رائحة (7)الجنّة (8)و لم یدخلها. (9)

و (10)باز منقولست از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-،فرمود که:یا علی!اگر آنکه بنده[ای]عبادت کند خدای-تبارک و تعالی-را (11)آن مقدار که حضرت نوح(ع)در میان قوم بود که نهصد و پنجاه سالست و بوده باشد او را به مقدار (12)کوه أحد طلا و او را صرف کند در راه خدای-تبارک و تعالی-و خدای-تبارک و تعالی (13)-آن مقدار عمرش بدهد که هزار حجّ پیاده بکند پس کشته (14)شود مظلوم در میان صفا و مروه و تو را إمام نداند بوی بهشت نشنود (15)و داخل بهشت نشود-زیرا که إمامت از أصول دین است.

ص:176


1- (1)) -ما قام/ R ما قام.
2- (2)) -مدّه/ M مّدة.
3- (3)) -حجّة/ M حجّة.
4- (4)) -قدمیه/ M قدمه.
5- (5)) -قتل/ M قبل.
6- (6)) -لم یشمّ/ R لم یشمّ. M لم یشّم.
7- (7)) -رائحة/ M و R رایحة.
8- (8)) -الجنّة/در M واپسین حرف زبر دارد.
9- (9)) -نگر:الصّراط المستقیم بیاضی،49/2؛و:کتاب الأربعین محمّد طاهر قمی،ط.رجائی،ص 462؛و:ریاض السّالکین سیّد علیخان،27/7؛و:بشارة المصطفی-صلّی اللّه علیه و اله-،ط. قیّومی،ص 153؛نیز سنج:الرّوضه ی شاذان بن جبرئیل،ص 96 و 97.و:المناقب خوارزمی، ط.محمودی،ص 67 و 68؛و:کشف الغمّة،ط.دار الأضواء،100/1؛و:ینابیع المودّه ی قندوزی،293/2؛و:منهاج الکرامه ی علاّمه حلّی،ط.مبارک،ص 88 و 89.
10- (10)) -و/در M زبر دارد.
11- (11)) -را/ M ندارد.
12- (12)) -به مقدار/ضبط نص،موافق R است،هرچند«به»-که موافق هنجارهای رسم الخطّی پیشینیان متّصل به لفظ پسین کتابت گردیده-،چندان خردست که آدمی از درستی خوانش خویش به گمان می افتد. M مقدار.
13- (13)) -و خدای تبارک و تعالی/ M ندارد.
14- (14)) -کشته/ M کشته.
15- (15)) -نشنود/ M نشود.
[روایت سی و یکم:از ابوذر غفاری]

و عن أبی ذرّ (1)الغفاریّ (2)أنّه قال:قال رسول اللّه (3)-صلّی اللّه علیه و اله:-یا أباذرّ! (4)علیّ أخی و صهری و عضدی و إنّ اللّه لا یقبل (5)فریضة إلاّ بحبّ علیّ بن (6)أبی طالب.یا أباذرّ! (7)لمّا أسری بی إلی السّمآء مررت بملک جالس علی سریر من نور و علی رأسه تاج من نور إحدی رجلیه فی المشرق و الأخری فی المغرب و بین یدیه لوح ینظر فیه و الدّنیا کلّه بین عینیه و الخلق بین رکبتیه و یده فی المشرق و المغرب.فقلت (8):

یا جبرئیل!من هذا؟فقال:عزرائیل (9).تقدّم و سلّم علیه.فقال:تقدّمت و سلّمت علیه و قلت (10):السّلام علیک حبیبی ملک الموت!فقال:و علیک السّلام یا أحمد!ما فعل (11)ابن عمّک علیّ بن أبی طالب (12)؟فقلت: (13)و هل تعرف ابن عمّی علیّا؟قال:و کیف لا أعرفه فإنّ اللّه و کّلنی بقبض أرواح (14)الخلائق (15)ما خلا روحک (16)و روح (17)علیّ بن أبی طالب فإنّ اللّه یتوفّا کما بمشیّته. (18)

ص:177


1- (1)) -أبی ذرّ/ M ابی ذری.
2- (2)) -الغفاریّ/ M الغفّاری.
3- (3)) -اللّه/ M اللّه.
4- (4)) -یا أباذرّ/ R یا باذرّ.
5- (5)) -یقبل/ M یقبل.
6- (6)) -بن/ M ابن.
7- (7)) -یا أباذرّ/ R یا باذرّ.
8- (8)) -فقلت/ M فقلت.
9- (9)) -عزرائیل/چنین است در M و R به زبر یکم.اگرچه لفظ«عزرائیل»در تداول بیشتر به زیر یکم شنیده می شود،به زبر یکم نیز درست است. زبیدی در تاج العروس(تحقیق علی شیری،215/7؛ذیل«عزر»)گوید: «...عزرائیل-ضبطوه بالکسر و الفتح-:ملک مشهور؛علیه السّلام».
10- (10)) -قلت/ M لک.
11- (11)) -فعل/ M فعل.
12- (12)) -أبی طالب/ M ابیطالب.
13- (13)) -فقلت/ M فقلت.
14- (14)) -أرواح/ M الارواح.
15- (15)) -الخلائق/ M الخلایق.
16- (16)) -روحک/در M راء هم زبر دارد و هم پیش.
17- (17)) -روح/در M راء زبر دارد.
18- (18)) -نگر:مناقب ال أبی طالب،ابن شهر آشوب،ط.دار الأضواء،268/2.

و (1)از أبو ذرّ غفاری-رضی اللّه عنه-منقولست که:او گفت که:رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-فرمود که:ای أبوذر!علی برادر منست و (2)داماد منست و باهو (3)و مددکار منست (4)و بدرستی که خدای-تبارک و تعالی-قبول نمی کند عمل واجبی را مگر با دوستی علیّ بن أبی طالب.ای أبوذر!چون مرا به آسمان بردند گذشتم به (5)فرشته[ای]که نشسته بود بر تختی از نور و بر سر او تاجی بود از نور.یکی از پایهای آن فرشته در مشرق (6)بود و دیگری در مغرب (7)و در برابر او لوحی بود که نظر می کرد درو (8)و (9)همه دنیا در برابر چشمهای او بود و جمیع خلایق در میان زانوهای او و دست او در مشرق بود و در مغرب.پس گفتم:یا جبرئیل! (10)این کیست؟!پس حضرت فرمود که:این عزرائیل است. (11)پیش (12)رو و بر او سلام کن.پس حضرت فرمود که پیش رفتم و سلام (13)کردم و گفتم:السّلام علیک حبیب من و دوست من ملک الموت!او (14)گفت که:و علیک السّلام یا أحمد!چه حال دارد پسر عمّت علیّ بن أبی طالب؟پس من گفتم:آیا تو می شناسی پسر (15)عمّ من علی را؟او گفت که:چگونه نشناسم او را؟پس بدرستی که خدای-تبارک و تعالی-موکّل ساخته است مرا به قبض روح جمیع خلایق به غیر از روح تو و روح علیّ بن (16)أبی طالب که خدای-تبارک و تعالی-قبض روح شما می کند به إراده خود.

ص:178


1- (1)) -و/در M زبر دارد.
2- (2)) -و/در M زبر دارد.
3- (3)) -باهو/چنین است در R و M .
4- (4)) -منست/ M من است.
5- (5)) -به/ M بر.ضبط نص موافق R است.
6- (6)) -مشرق/ M مغرب.
7- (7)) -مغرب/ M مشرق.
8- (8)) -درو/ M در او.
9- (9)) -و/ M ندارد.
10- (10)) -جبرئیل/در M زبر حرف یکم آشکارا نوشته شده است.
11- (11)) -است/ M ست.
12- (12)) -پیش/ M پیش.
13- (13)) -کن...سلام/ M ندارد.
14- (14)) -او/ M باو.
15- (15)) -پسر/ M پس.
16- (16)) -بن/ M ابن.
[روایت سی و دوم:از انس بن مالک]

و عن أنس بن مالک أنّه قال:قال رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و اله (1)-:خلق اللّه من نور وجه علیّ بن أبی طالب سبعین ألف ملک یستغفرون له و لمحبّیه إلی یوم القیمة. (2)

و (3)از أنس بن مالک (4)مرویست که او گفت که:رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-فرمود که:خدای-تبارک و تعالی-آفریده است از نور روی (5)علیّ بن أبی طالب هفتاد هزار (6)فرشته را که استغفار می کنند از برای آن حضرت و (7)دوستان آن حضرت تا روز قیامت.

[روایت سی و سوم:از انس بن مالک]

و عن أنس (8)بن مالک (9)أنّه قال:قال رسول اللّه (10)-صلّی اللّه علیه و اله-:مررت لیلة أسری بی إلی السّمآء فإذا أنا بملک جالس علی منبر من نور و الملائکة محدقون (11)به.

فقلت: (12)یا جبرئیل! (13)من هذا الملک؟فقال:ادن منه و سلّم علیه.فدنوت منه و سلّمت علیه فإذا أنا بأخی و ابن عمّی علیّ بن أبی طالب. (14)فقلت:یا جبرئیل! (15)سبقنی علیّ إلی السّمآء الرّابعة.فقال:لا یا محمّد!و لکنّ الملائکة (16)شکت حبّها (17)لعلیّ فخلق اللّه هذا

ص:179


1- (1)) -صلّی اللّه علیه و اله/ M ص.
2- (2)) -نگر:مائة منقبه ی ابن شاذان،ط.أبطحی،ص 43(منقبت 19)؛و:مناقب خوارزمی،ص 71.
3- (3)) -و/در M زبر دارد.
4- (4)) -مالک/ M مالک.
5- (5)) -روی/ M نور.
6- (6)) -هزار/زبر هاء در M آشکارا نوشته شده است.
7- (7)) -و/در M زبر دارد.
8- (8)) -أنس/ M انس.
9- (9)) -مالک/ M مالک[کذا].
10- (10)) -اللّه/در M واپسین حرف پیش دارد.
11- (11)) -محدقون/چنین است در R . M محدقین. در R بالای سطر به خطّی ریزتر آمده:«قون ط». حرف«ط»(قاعدتا:ظ)نمودار استظهار است و این استظهاری نحوی است.
12- (12)) -فقلت/ M فقلت.
13- (13)) -جبرئیل/در M راء زیر دارد.
14- (14)) -علیّ بن أبی طالب/ M +ع.این افزونه در R نیست.
15- (15)) -جبرئیل/در M راء زیر دارد.
16- (16)) -الملائکة/در M حرف واپسین نقطه ندارد و زیر دارد.
17- (17)) -حبّها/ M حبّا.

الملک من نور علیّ یزورونه (1)فی کلّ لیلة جمعة (2)و یوم جمعة (3)سبعین ألف مرّة و (4)یسبّحون اللّه و یقدّسونه و یهدون (5)ثوابه لمحبّ علیّ-علیه سلام اللّه (6). (7)

و (8)باز از أنس بن (9)مالک مرویست که:رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (10)-فرمود که:

شبی که مرا به معراج بردند دیدم فرشته[ای]را که نشسته بود بر منبری از نور و فرشتگان دور (11)او در آمده بودند.پس گفتم:یا جبرئیل!کیست این فرشته؟جبرئیل گفت که:

پیش رو و (12)سلام کن بر او.پس (13)پیش رفتم و سلام کردم بر او.پس ناگاه دیدم برادرم و پسر عمّم،علیّ بن أبی طالب،را.پس گفتم:یا جبرئیل!حضرت علی پیش از من به آسمان چهارم آمده است.پس گفت:نه یا محمّد!و لیکن (14)فرشتگان (15)به خدای-تبارک و تعالی-شکایت کردند دوستی خود را به (16)علیّ بن أبی طالب که ما او را نمی بینیم (17).

پس خدای-تبارک و تعالی-این فرشته را از نور روی علیّ بن أبی طالب آفرید که زیارت

ص:180


1- (1)) -یزورونه/ M یزرونه.
2- (2)) -لیلة جمعة/ M لیلة جمعة.
3- (3)) -یوم جمعة/ M یوم جمعة.
4- (4)) -و/ M و یستحبّ.
5- (5)) -یهدون/ M یهدونه[کذا].
6- (6)) -علیه سلام اللّه/چنین است در R .در R ،پیشتر،لفظ«سلام»«ال»داشته که پسان تر محوش ساخته اند. M علیه السّلم.
7- (7)) -نگر:کشف الغمّة،ط.دار الأضواء،137/1 و 138؛و:کشف الیقین علاّمه حلّی،ط.درگاهی، ص 233.
8- (8)) -و/در M زبر دارد.
9- (9)) -بن/ M ابن.
10- (10)) -و آله/در R نیامده است.
11- (11)) -دور/زبر یکم در M آشکارا کتابت گردیده است.
12- (12)) -و/در M زبر دارد.
13- (13)) -پس/در M نیامده است.
14- (14)) -و لیکن/زبر یکم در M آشکارا کتابت گردیده است.
15- (15)) -فرشتگان/زیر تاء آشکارا در M آمده است.
16- (16)) -به/باء در M زیر دارد.
17- (17)) -که ما او را نمی بینیم/ R دارند و او را نمی بینند.در R بالای«واو»به خطّی ریزتر«انکه» إضافه شده است. M نه می بینم.

می کنند او را در هر شب جمعه و (1)روز جمعه هفتاد هزار بار و (2)تسبیح إلهی و تقدیس او می کنند و (3)هدیّه می فرستند ثواب آن را از برای دوستان علیّ بن (4)أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه. (5)

[روایت سی و چهارم:از مسند احمد بن حنبل]

و من مسند (6)أحمد (7)بن حنبل أنّه قال:قال رسول اللّه-صلّی اللّه (8)علیه و اله-مکتوب علی باب الجنّة:محمّد رسول اللّه،علیّ أخو رسول (9)اللّه(ص) (10)قبل أن یخلق السّموات بألفی (11)عام. (12)

و از مسند أحمد بن (13)حنبل مرویست که او گفت که:رسول خدای (14)-صلّی اللّه علیه و آله (15)-فرمود که:نوشته بود بر در بهشت که:محمّد رسول خداست و (16)علی برادر رسول خدای (17)است (18)-صلّی اللّه علیه و آله (19)-پیش از آنکه خدای-تبارک و تعالی- بیافریند آسمانها را به دو هزار سال.

[روایت سی و پنجم:از جابر بن عبد اللّه الأنصاری]

و عن جابر بن (20)عبد اللّه الأنصاریّ أنّه قال:قال رسول اللّه-صلّی (21)اللّه علیه و اله-مکتوب

ص:181


1- (1)) -و/در M زبر دارد.
2- (2)) -و/در M زبر دارد.
3- (3)) -و/در M زبر دارد.
4- (4)) -بن/ M ابن.
5- (5)) -و سلامه علیه/ R علیه و آله.ضبط نص موافق M است.
6- (6)) -مسند/ M مسند.
7- (7)) -أحمد/ M احمد.
8- (8)) -صلّی اللّه/ M ص.
9- (9)) -رسول/ M رسول.
10- (10)) -ص/ M ندارد.
11- (11)) -بألفی/ M بالف[کذا].
12- (12)) -نگر:فضائل أهل البیت-علیهم السّلام-من کتاب فضائل الصّحابة،ط.محمودی،ص.178 و سنج:مناقب أهل البیت-علیهم السّلام-ابن المغازلی،ط.محمودی،ص 162.
13- (13)) -بن/ M ابن
14- (14)) -خدای/ M خدا.
15- (15)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
16- (16)) -و/در M زبر دارد.
17- (17)) -خدا/ M خدای.
18- (18)) -است/ M ست.
19- (19)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ندارد.
20- (20)) -بن/ M ابن.
21- (21)) -اللّه صلّی/در M نیامده است.

علی باب الجنّة:لا إله إلاّ اللّه، (1)محمّد رسول اللّه علیّ أخوه ولیّ اللّه أوجب اللّه (2)ولایته و حبّه علی الذّرّ قبل خلق السّموات و الأرض بألفی (3)عام فمن سرّه أن یلقی (4)اللّه و هو عنه راض فلیوال علیّا و عترته فإنّهم أولیائی و نجبائی و أحبّائی و خلفآئی. (5)

و (6)باز از جابر بن عبد اللّه أنصاری (7)روایتست که او گفت که:رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (8)-فرمود که:نوشته (9)است بر در بهشت که لا إله إلاّ اللّه،محمّد رسول اللّه، (10)علیّ أخوه ولیّ اللّه، (11)یعنی:علی برادر رسول و (12)ولیّ خداست و خدای-تبارک و تعالی-واجب گردانید ولایت (13)آن حضرت و دوستی آن حضرت را بر أرواح پیش از خلق آسمانها و زمینها به دو هزار سال.هرکه خواهد که چون (14)روز قیامت شود (15)خدای-تبارک و تعالی -ازو (16)راضی باشد،پس باید که مرتضی علی و فرزندان او را إمام داند.پس بدرستی که ایشان دوستان و برگزیدگان (17)من و محبوبان من و (18)خلیفه های منند.

[روایت سی و ششم:از ابن عباس]

و عن ابن عبّاس أنّ رسول (19)اللّه-صلّی اللّه علیه و اله (20)-قال:شیعة علیّ هم الفائزون یوم

ص:182


1- (1)) -اللّه/در M واپسین حرف هم پیش دارد و هم زیر.
2- (2)) -اللّه/در M نیامده است.
3- (3)) -بألفی/ M بالف.
4- (4)) -یلقی/ M یلقی.
5- (5)) -شیخ حرّ عاملی در الجواهر السّنیّة(ص 304)این حدیث را-با مختصر تفاوتی-به نقل از برسی آورده و او از فردوس دیلمی نقل کرده است.
6- (6)) -و/در M زبر دارد.
7- (7)) -أنصاری/ M الانصاری.
8- (8)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
9- (9)) -نوشته/ M نوشته[!].
10- (10)) -اللّه/در M نیامده است.
11- (11)) -اللّه/ M اللّه.
12- (12)) -و/در M زبر دارد.
13- (13)) -ولایت/ M ولایت.
14- (14)) -چون/ M ندارد.
15- (15)) -شود/ M +و.
16- (16)) -ازو/ M از او(به نظر می رسد ألف را پس از کتابت میان زای و واو إقحام کرده اند).
17- (17)) -برگزیدگان/ M برکزیده کان.
18- (18)) -و/در M زبر دارد.
19- (19)) -رسول/ M رسول.
20- (20)) -صلّی اللّه علیه و اله/ M ندارد.

القیمة.یا علیّ!أنا منک و أنت منّی.شیعتک شیعتی و روحک روحی و أولیاؤک أولیائی.

من أحبّهم فقد أحبّنی و من أبغضهم فقد أبغضنی و من عاداهم فقد عادانی.یا علیّ!شیعتک مغفور لهم علی ما کان منهم من عیوب و ذنوب و أنا الشّفیع لهم إذا قمت المقام المحمود (1)فبشّرهم بذلک.یا علیّ!شیعتک شیعة اللّه و أنصارک أنصار اللّه و أولیاؤک أولیاء اللّه (2)و حزبک حزب اللّه و حزب اللّه (3)هم المفلحون.یا علیّ!سعد من والاک و شقی من عاداک. (4)

و (5)از عبد اللّه عبّاس (6)منقولست که رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-فرمود که:شیعیان علیّ بن (7)أبی طالب،ایشانند رستگاران در روز قیامت،نه غیر ایشان. (8)یا علی!من از توام و تو از منی.شیعه تو شیعه و پیرو (9)من است (10)و روح تو روح من است و دوستان تو دوستان منند (11).هرکه ایشان را دوست دارد مرا دوست داشته است و هرکه ایشان را دشمن دارد مرا دشمن داشته است (12)و هرکه إظهار دشمنی با او کند با من إظهار دشمنی کرده است.یا علی!شیعه تو را عاقبت خواهند آمرزید با همه عیبها و (13)گناهان و (14)من شفیع ایشانم چون در مقام شفاعت بایستم.پس ایشان را بشارت ده به این.یا علی! شیعه و پیرو تو (15)شیعه خداست و یاوران تو یاوران خدااند و دوستان تو دوستان

ص:183


1- (1)) -المقام المحمود/در هر دو کلمه در M حرف واپسین پیش دارد.
2- (2)) -اللّه/در M واپسین حرف پیش دارد.
3- (3)) -و حزب اللّه/ M ندارد.
4- (4)) -مقایسه کنید با:أمالی ی صدوق،ط.البعثة،ص 411.
5- (5)) -و/در M زبر دارد.
6- (6)) -عبّاس/در M واپسین حرف زیر دارد.
7- (7)) -بن/ M ابن.
8- (8)) -ایشان/در M واپسین حرف زیر دارد.
9- (9)) -پیرو/در M راء زبر دارد.
10- (10)) -من است/ M منست.
11- (11)) -منند/در R گویا نخست«منست»بوده و آنگاه با دستکاری به«منند»تبدیل شده و-احتمالا برای آنکه ناخوانا نباشد-زیرش نوشته شده:«من اند». M من است.
12- (12)) -داشته است/زیر تاء در M إظهار گردیده.
13- (13)) -و/در M زبر دارد.
14- (14)) -و/در M زبر دارد.
15- (15)) -تو/در M تاء زبر دارد-که احتمالا بایستی ناشی از مسامحه کاری رونویسگر در باب-

خدااند و (1)لشکر تو لشکر خداست،و (2)لشکر خدا،ایشانند رستگاران.یا علی! سعادتمند کسی که دوست تو باشد و شقی کسی که دشمن تو باشد.

[روایت سی و هفتم:از حذیفة]

و عن حذیفة (3)قال:قال رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و اله-:علیّ (4)خیر البشر،من أبی فقد کفر. (5)

یعنی:علی بهترین خلایق است. (6)هرکه إبا کند کافر است.

[روایت سی و هشتم:از حافظ بن مردویه]

و حافظ ابن (7)مردویه (8)دوازده حدیث نقل کرده است به این مضمون و (9)غیر (10)او نیز از علمای عامّه (11)به طرق متکثّره نقل کرده اند. (12)

و عن النّبیّ-صلّی اللّه علیه و اله-أنّه قال:یا علیّ!أنت أخی و وارثی و وصیّی و خلیفتی فی أهلی و أمینی فی حیوتی (13)و بعد مماتی.محبّک محبّی و مبغضک مبغضی.یا علیّ!أنا و أنت و الأئمّة من ولدک سادة فی الدّنیا و ملوک فی الاخرة.من عرفنا فقد عرف اللّه و من أنکرنا فقد أنکر اللّه. (14)

و (15)از رسول خدا (16)-صلّی اللّه علیه و آله-منقولست که فرمود:یا علی!تو برادر منی و وصیّ منی و (17)خلیفه منی در أهل من و أمین منی در زندگانی من و بعد از مرگ من

ص:184


1- (1)) -و/در M زبر دارد.
2- (2)) -و/در M زبر دارد.
3- (3)) -حذیفة/در M واپسین حرف زیر دارد.
4- (4)) -علیّ/ M ندارد.
5- (5)) -نگر:کشف الغمّة،ط.دار الأضواء،155/1.
6- (6)) -است/ M است[کذا].
7- (7)) -ابن/ M بن.
8- (8)) -مردویه/ M مردویه.در R هیچ حرکتگذاری ندارد.
9- (9)) -و/در M زبر دارد.
10- (10)) -غیر/در M زبر یکم إظهار گردیده است.
11- (11)) -عامّه/در M «م»زیر دارد.
12- (12)) -کرده اند/ M کرده اند.
13- (13)) -حیوتی/ M حیواتی[کذا].
14- (14)) -نگر:أمالی ی صدوق،ط.مؤسّسة البعثة،ص 754 و 755.
15- (15)) -و/در M زبر دارد.
16- (16)) -خدا/ M +ص.
17- (17)) -و/در M زبر دارد.

دوست تو دوست من است و (1)دشمن تو دشمن من است.یا علی!من و (2)تو به منزله (3)پدر و مادر (4)این أمّتیم (5).یا علی!تو و إمامان از فرزندان تو (6)سیّدان (7)و مهترانند (8)در دنیا و پادشاهانند در آخرت.هرکه ما را شناخت (9)به وسیله ما خدا را شناخت و هرکه ما را نشناخت خدا را نشناخت.

[روایت سی و نهم:از أسماء بنت عمیس]

و عن أسمآء بنت (10)عمیس قال: (11)سمعت سیّدتی فاطمة-علیها السّلام-تقول:لیلة (12)دخل بی علیّ بن (13)أبی طالب أفزعنی فی فراشی فقلت: (14)أفزعت (15)-یا سیّدة النّسآء!-؟ قالت:بلی (16).سمعت الأرض یحدّثه و یحدّثها فأصبحت و أنا فزعة (17)فأخبرت والدی- صلّی اللّه علیه و اله-فسجد سجدة طویلة ثمّ رفع رأسه و قال:یا فاطمة!أبشری بطیب النّسل فإنّ اللّه فضّل بعلک علی سائر (18)خلقه و أمر الأرض أن یحدّثه (19)بأخبارها و ما یجری

ص:185


1- (1)) -و/در M زبر دارد.
2- (2)) -و/در M زبر دارد.
3- (3)) -منزله/در M لام زیر دارد.
4- (4)) -مادر/ M +من است.
5- (5)) -اینجا،ترجمه با نصّ عربی ناهماهنگ است.دقّت شود.
6- (6)) -تو/ M +و.
7- (7)) -سیّدان/زبر سین در M إظهار گردیده است.
8- (8)) -مهترانند/در R چنین است. M مهترند.
9- (9)) -شناخت/در M دستکاری شده و یک«ن»به أوّل آن إضافه گردیده است.
10- (10)) -بنت/در M واپسین حرف هم زیر دارد و هم زبر.
11- (11)) -قال/چنین است در R و M !.
12- (12)) -لیلة/ M و R لیلة.
13- (13)) -بن/ M ابن.
14- (14)) -فقلت/ M فقلت.
15- (15)) -فزعت/در M واپسین حرف پیش دارد.
16- (16)) -بلی/ R ندارد.ولی در M آمده است.
17- (17)) -فزعة/در M عین هم زبر دارد و هم زیر!
18- (18)) -سائر/ M سایر.
19- (19)) -یحدّثه/ M یحدّث.

علی وجهها من شرق الأرض إلی غربها. (1)

روایتست از أسماء دختر عمیس که او گفت:شنیدم از سیّده (2)خودم،فاطمه (3)زهرا (4)-صلوات اللّه علیها-که می فرمود (5)که:آن شبی که حضرت علیّ بن (6)أبی طالب-صلوات اللّه علیه-بر من داخل شد،مرا در خوابگاه ترسانید!من گفتم:ای سیّده (7)زنان!آیا ترسیدی (8)؟!گفت:بلی؛شنیدم زمین را که با او سخن می گفت و آن حضرت با زمین سخن می گفت؛پس چون صبح شد من همان ترسناک (9)بودم.پس خبر (10)دادم پدرم را- صلوات اللّه علیه-؛پس آن حضرت سجده درازی کرد؛پس سر برداشت (11)و گفت:ای (12)فاطمه (13)!خوشحال باش که نسل تو نیکو و (14)پاکیزه و معصوم خواهند بود.پس بدرستی (15)که خدای-تبارک و تعالی-تفضیل داد شوهر تو را بر جمیع خلایق و آفریده های خود و أمر کرد زمین را که خبرهای خود را به آن حضرت حکایت کند و آنچه بر وی

ص:186


1- (1)) -نگر الإقبال ابن طاوس،ط.قیّومی،94/3؛و:الطّرائف ابن طاوس،ط.رجائی،ص 110 و 111؛و:المحتضر حلّی،ص 172؛و:کشف الغمّة،ط.دار الأضواء،289/1.
2- (2)) -سیّده/زبر حرف یکم در M إظهار گردیده است.
3- (3)) -فاطمه/ M فاطمة.
4- (4)) -زهرا/ M زهراء.
5- (5)) -می فرمود/ M می فرمودند.
6- (6)) -بن/ M ابن.
7- (7)) -سیّده/زبر حرف یکم در M إظهار گردیده است.
8- (8)) -ترسیدی/ M ترسندی.
9- (9)) -ترسناک/در M واپسین حرف زبر دارد.«ترسناک»به معنای خائف و بیمناک از دیرباز در پارسی به کار می رفته است؛چنان که نظامی گفته:توانگر که باشد زرش زیر خاک/ز دزدان بود روز و شب ترسناک.سنج:فرهنگ بزرگ سخن،ص 1697.
10- (10)) -خبر/در M به زیر باء کتابت شده و این خوانش موافق تلفّظ عوام اصفهان امروز است.
11- (11)) -برداشت/در M واپسین حرف زبر دارد!
12- (12)) -ای/در M زیر حرف یکم إظهار گردیده.
13- (13)) -فاطمه/در M زیر طاء إظهار گردیده است.
14- (14)) -و/در M زبر دارد.
15- (15)) -بدرستی/ M بدرستی.

واقع خواهد شد (1)از آفتاب برآمدن تا آفتاب فرورفتن.

و این حدیث نیز دلالت می کند بر أفضلیّت آن حضرت بر جمیع پیغمبران.

[روایت چهلم:از امیر المؤمنین علی بن ابیطالب(علیه السلام)]

و عن أمیر المؤمنین (2)و إمام المتّقین علیّ بن أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه-قال:

قال رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و اله-:ما خلق اللّه خلقا (3)أفضل منّی و لا أکرم علیه منّی.قال علیّ-صلوات اللّه و سلامه علیه-فقلت:یا رسول اللّه (4)!فأنت (5)أفضل أم جبرئیل؟فقال:یا علیّ!إنّ اللّه فضّل أنبیاءه المرسلین علی ملائکته (6)المقرّبین و فضّلنی علی جمیع النّبیّین و المرسلین و الفضل بعدی لک و للأئمّة (7)من بعدک و إنّ الملائکة (8)لخدّامنا (9)و خدّام محبّینا (10)-یا علیّ!-الّذین یحملون العرش و من حوله یسبّحون بحمد ربّهم و یستغفرون للّذین امنوا بولایتنا. (11)یا علیّ!لو لا نحن ما خلق اللّه ادم و لا حوّا و لا الجنّة و لا النّار و لا السّمآء و لا الأرض.فکیف لا نکون (12)أفضل من الملائکة و قد سبقناهم إلی معرفة ربّنا و تسبیحه و تهلیله و تقدیسه لأنّ أوّل ما خلق اللّه-عزّ و جلّ-أرواحنا فأنطقها بتوحیده و تمجیده ثمّ خلق الملائکة فلمّا شاهدوا أرواحنا نورا واحدا استعظمت أمرنا فسبّحنا لتعلم الملائکة أنّا خلق (13)مخلوقون و أنّه منزّه (14)عن صفاتنا فسبّحت الملائکة لتسبیحنا

ص:187


1- (1)) -شد/در M شین زبر دارد.
2- (2)) -أمیر المؤمنین/در M و R بر روی راء زبر نهاده شده است!
3- (3)) -خلقا/در R روی خاء دو زبر نهاده شده و روی لام-کما فی المتن-سکون.ضبط نص موافق M است.
4- (4)) -رسول اللّه/ R +ص.در M روی حرف پایانی رسول پیش نهاده شده!
5- (5)) -فأنت/ M فامنت.
6- (6)) -ملائکته/ M الملائکة.
7- (7)) -للأئمّة/ M الأئمة.
8- (8)) -الملائکة/در M واپسین حرف هم زیر دارد و هم زبر!
9- (9)) -لخدّامنا/ M الخدّامنا.
10- (10)) -محبّینا/ M محبّنا.
11- (11)) -بولایتنا/ M بولایتنا.
12- (12)) -نکون/ M تکون[کذا].
13- (13)) -خلق/ M خلق.
14- (14)) -منزّه/ M منزّه.

و نزّهته عن (1)صفاتنا (2)فلمّا شاهدوا عظم (3)شأننا هلّلنا لتعلم (4)الملائکة أن لا إله إلاّ اللّه و أنّا عبید و لسنا بالهة یجب (5)أن لا نعبد معه أو دونه.فقالوا:لا إله إلاّ اللّه.فلمّا شاهدوا کبر محلّنا کبّرنا لتعلم الملائکة أنّ اللّه أکبر من أن ینال (6)عظم (7)المحلّ إلاّ به.فلمّا شاهدوا ما جعله لنا من العزّ و القوّة قلنا:لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العلیّ العظیم لتعلم الملائکة أن لا حول و (8)لا قوّة إلاّ باللّه.فلمّا شاهدوا ما أنعم اللّه علینا و أوجبه (9)علینا (10)من فضل الطّاعة قلنا:الحمد للّه لتعلم الملائکة ما یحقّ اللّه-تعالی ذکره-علینا من الحمد علی نعمه.فقالت:الحمد للّه فبنا (11)اهتدوا (12)إلی معرفة توحید (13)اللّه-عزّ و جلّ-و تسبیحه (14)و تهلیله و تحمیده و تمجیده. (15)ثمّ إنّ اللّه-تبارک (16)و تعالی-خلق ادم فأودعنا صلبه و أمر الملائکة بالسّجود له تعظیما لنا و إکراما و کان سجودهم للّه-عزّ و جلّ-عبودیّة و لادم إکراما و طاعة لکوننا فی صلبه.فکیف لا نکون (17)أفضل من الملائکة و قد سجدوا (18)لادم کلّهم أجمعون و إنّه

ص:188


1- (1)) -عن/ M من.
2- (2)) -صفاتنا/در M صاد زبر دارد!
3- (3)) -عظم/ M عظم.
4- (4)) -لتعلم/ M لتعلم[کذا].
5- (5)) -یجب/ M یحبّ[کذا].
6- (6)) -ینال/ R ینال. M ینال.
7- (7)) -عظم/ R عظیم. M عظم.
8- (8)) -لا حول و/ M ندارد.
9- (9)) -أوجبه/ M اوحئه[کذا].
10- (10)) -علینا/در R در إدامه«لنا ظ»نوشته شده بوده است که خط زده اند و با خطّی ریزتر بالای سطر«لنا ط ل»نوشته شده.ضبط M موافق متن است.
11- (11)) -فبنا/ M فینا.
12- (12)) -اهتدوا/ M اهتدوا.
13- (13)) -معرفة توحید/ M و R توحید معرفة.در R روی لفظ نخست«خ»و روی لفظ دوم«م» نهاده شده است،به نشانه مؤخّر و مقدّم.
14- (14)) -تسبیحه/ R تسبحه. M تسبیحه.
15- (15)) -تهلیله و تحمیده و تمجیده/در M در هر سه کلمه معطوف حرف پیش از آخر زبر دارد.
16- (16)) -تبارک/در M راء زبر دارد.
17- (17)) -نکون/ M تکون.
18- (18)) -سجدوا/ M سجد.

لمّا عرج (1)بی إلی السّماء أذّن جبرئیل مثنی مثنی و أقام مثنی مثنی ثمّ قال لی:تقدّم (2)یا محمّد!فقلت (3)له:یا جبرئیل! (4)أتقدّم علیک؟قال:نعم، (5)لأنّ اللّه-تبارک و تعالی (6)-فضّل أنبیاءه علی ملائکته أجمعین و فضّلک خاصّة.قال:فتقدّمت و صلّیت بهم و لا فخر.فلمّا انتهیت به إلی حجب (7)النّور قال لی (8)جبرئیل:تقدّم-یا محمّد!و تخلّف عنّی.فقلت: (9)یا جبرئیل (10)فی مثل هذا الموضع (11)تفارقنی؟فقال:یا محمّد!إنّ انتهاء حدّی الّذی وضعنی اللّه فیه إلی هذا المکان فإن جاوزته احترقت أجنحتی بتعدّی (12)حدود ربّی-جلّ جلاله (13)-؛ فزخّ بی زخّة فی النّور حتّی انتهیت إلی ما شاء اللّه من علوّ مکانی فنودیت:یا محمّد! قلت (14):لبّیک-ربّ!-و سعدیک!تبارکت و تعالیت!فنودیت:یا محمّد!أنت عبدی و أنا ربّک فإیّای فاعبد و علیّ فتوکّل فإنّک نوری (15)فی عبادی و رسولی إلی خلقی و حجّتی علی بریّتی (16).لک و لمن تبعک خلقت جنّتی،و لمن خالفک خلقت ناری (17)و لأوصیائک (18)أوجبت کرامتی و لشیعتهم أوجبت ثوابی.فقلت:یا ربّ!و من أوصیائی (19)؟فنودیت:یا

ص:189


1- (1)) -عرج/چنین است در M و R .
2- (2)) -تقدّم/ M تقدّم.
3- (3)) -فقلت/ M و R فقلت.
4- (4)) -جبرئیل/در M راء زیر دارد.
5- (5)) -نعم/ M نعم[کذا].قابل توجّه است که«نعم»نیز ریختی است از«نعم».نگر: مختار الصّحاح.
6- (6)) -و تعالی/ M ندارد.
7- (7)) -حجب/در M حرف واپسین هم زیر دارد و هم پیش.پس از کتابت یک«ال»هم بر سر حاء افزوده اند.
8- (8)) -لی/ M و R +یا.ولی در R روی آن خط زده شده است.
9- (9)) -فقلت/در M واپسین حرف زبر دارد.
10- (10)) -جبرئیل/در M راء زیر دارد.
11- (11)) -الموضع/در M واپسین حرف زبر دارد.
12- (12)) -بتعدّی/ M تتعدّی.
13- (13)) -جلاله/ M جلاله.
14- (14)) -قلت/ M قلت.
15- (15)) -نوری/ M نودی.
16- (16)) -بریّتی/در M پس از راء یک دندانه إضافه کتابت گردیده است.
17- (17)) -ناری/ M نادی.
18- (18)) -لأوصیائک/ M لاوصائک.
19- (19)) -أوصیائی/ M اوصائی.

محمّد!أوصیاؤک (1)المکتوبون علی ساق العرش فنظرت و أنا بین یدی ربّی-جلّ جلاله (2)-إلی ساق العرش فرأیت اثنی عشر (3)نورا سطرا أخضر علیه اسم أوصیائی (4)أوّلهم علیّ بن (5)أبی طالب (6)و اخرهم مهدیّ أمّتی.فقلت:یا ربّ!أهؤلآء أوصیائی بعدی؟فنودیت:یا محمّد!هؤلآء (7)أولیائی (8)و أحبّائی و أوصیائی و حججی بعدک علی بریّتی (9).و عزّتی و جلالی لأظهرنّ بهم دینی و لأغلبنّ (10)بهم کلمتی و لأطهّرنّ الأرض باخرهم من أعدآئی و لأملّکنّه (11)مشارق الأرض و مغاربها و لأسخّرنّ له الرّیاح و لأذلّلنّ (12)له السّحاب الصّعاب و لأرقینّه (13)فی الأسباب و لأنصرنّه بجندی و لأمدّنّه (14)بملائکتی حتّی یعلن (15)دعوتی و یجمع (16)الخلق (17)علی توحیدی ثمّ لأدیمنّ ملکه و لأداولنّ (18)الأیّام بین أولیآئی إلی یوم القیمة. (19)

دیگر روایتست از حضرت أمیر المؤمنین و (20)إمام (21)المتّقین علیّ بن أبی طالب-

ص:190


1- (1)) -أوصیاؤک/ M اوصائک.
2- (2)) -جلّ جلاله/ M حلّ جلاله.
3- (3)) -اثنی عشر/ R اثنا عشر.ضبط نص موافق M است.
4- (4)) -أوصیائی/ M اوصآئی.
5- (5)) -بن/ M ابن.
6- (6)) -طالب/ M طالب.
7- (7)) -هؤلآء/در M حرف واپسین پیش دارد.
8- (8)) -أولیائی/ M اوصیائی.(البتّه بدون دندانه یاء!درحالی که نقطه های یاء را دارد!!).
9- (9)) -بریّتی/در M پس از راء یک دندانه إضافه کتابت گردیده است.
10- (10)) -لأغلبنّ/ R لاغلینّ. M لاغلبنّ.
11- (11)) -لأملّکنّه/ M لاملکته.
12- (12)) -لأذلّلن/در M بجای«ذ»،«ز»نوشته شده است.
13- (13)) -لأرقینّه/ M لارقّینّه.
14- (14)) -لأمدّنه/ M لامدّنه.
15- (15)) -یعلن/ M یعلن.
16- (16)) -یجمع/در M واپسین حرف پیش دارد.
17- (17)) -الخلق/ M الخلق.
18- (18)) -لأداولنّ/در M تشدید روی واو نهاده شده است!
19- (19)) -نگر:علل الشرائع،ط.حیدریّه،5/1-7؛و:کمال الدّین صدوق،ط.غفّاری،صص 254- 256؛و:عیون أخبار الرّضا-علیه السّلام-ط.أعلمی،237/1.
20- (20)) -و/در M زبر دارد.
21- (21)) -إمام/در M واپسین حرف زبر دارد.

صلوات اللّه و سلامه علیه-که آن حضرت فرمود که:رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-فرمود که:

نیافریده است خدای (1)-تبارک و تعالی-خلقی أفضل از من و نه خلقی گرامی تر بر خدای تعالی (2)از من.حضرت أمیر المؤمنین-صلوات اللّه (3)و سلامه علیه (4)-فرمود که:من گفتم:یا رسول اللّه!تو فاضل تری یا جبرئیل؟پس حضرت فرمود که:یا علی!بدرستی که خدای -تبارک و (5)تعالی-تفضیل داده است پیغمبران مرسل خود را بر فرشتگان مقرّب خود و مرا تفضیل داده است بر همه پیغمبران و مرسلان (6)و بعد از مرتبه من فضل و زیادتی بر پیغمبران تو راست و إمامان بعد از تو و بدرستی که فرشتگان خدمتکاران مااند و خدمتکاران دوستان مااند.یا علی!آن فرشتگان که حاملان عرش اند و (7)آنهایی (8)که در (9)دور عرشند (10)تنزیه می کنند خدای-تبارک و تعالی-را (11)و مشغولند به حمد پروردگار خود و استغفار می کنند و طلب آمرزش می کنند از برای آن کسانی که إیمان آورده اند به ولایت ما.یا علی! (12)اگر ما نمی بودیم خدای-تبارک و تعالی-نمی آفرید نه آدم را و (13)نه حوّا را و نه بهشت را و نه دوزخ را و نه آسمان را و (14)نه (15)زمین را.پس

ص:191


1- (1)) -خدای/در M واپسین حرف زیر دارد.
2- (2)) -تعالی/ M تبارک و تعالی.
3- (3)) -اللّه/ M ندارد.
4- (4)) -علیه/ R ندارد.
5- (5)) -تبارک و/در متن R نیامده ولی به خطّی ریزتر لفظ«تبارک»بالای سطر افزوده شده است.
6- (6)) -و/در M زبر دارد.
7- (7)) -و/در M زبر دارد.
8- (8)) -آنهایی/چنین است در M . R انهائی.
9- (9)) -در/ M ندارد.
10- (10)) -عرشند/ M عرش اند.
11- (11)) -را/ M ندارد.
12- (12)) -علی/ M علّی.
13- (13)) -و/در M زبر دارد.
14- (14)) -و/در M زبر دارد.
15- (15)) -نه/زبر نون در M إظهار گردیده است.

چگونه ما بهتر از فرشتگان نباشیم و (1)حال آنکه ما پیشی گرفته ایم (2)ایشان را به معرفت پروردگار (3)خود و تسبیح او و (4)تهلیل او و تقدیس او زیرا که أوّل چیزی که خدای-تبارک و تعالی-آفرید أرواح ما را آفرید؛پس (5)ایشان را گویا ساخت به توحید خود و (6)تعظیم خود.پس آفرید فرشتگان را.پس چون فرشتگان دیدند أرواح ما را از یک (7)نور بزرگ (8)دانستند شان ما را.پس ما پروردگار خود را به تنزیه یاد کردیم تا بدانند فرشتگان که ما خلقیم آفریده شده و خدای-تبارک و تعالی-منزّه است از صفات ما.پس تسبیح گفتند فرشتگان از جهت تسبیح ما و منزّه دانستند خدای-تبارک و تعالی-را از صفات ما.پس دیگر چون فرشتگان بزرگواری شان ما را مشاهده کردند،ما تهلیل کردیم و خداوند خود را به یگانگی یاد کردیم تا بدانند فرشتگان که بجز او خداوندی نیست و (9)ما بندگان اوئیم و (10)ما را نمی سزد خدایی (11)پس نباید که ما را بندگی (12)کنند،نه با او و نه بی او.

پس (13)ایشان نیز گفتند:لا إله إلاّ اللّه و خدای-تبارک و تعالی-را به یگانگی یاد کردند.پس دیگر فرشتگان چون مشاهده (14)نمودند بزرگواری مرتبه ما را ما خداوند خود را-عزّ شانه -به بزرگواری یاد کردیم به گفتن«اللّه أکبر»تا بدانند فرشتگان که خدای-تبارک و تعالی- از آن بزرگوارتر است که به مرتبه[ای]عظیم توان رسید بدون فضل او.پس دیگر چون فرشتگان مشاهده کردند آنچه را که خدای-تبارک و (15)تعالی-مقرّر ساخته بود از برای ما از

ص:192


1- (1)) -و/در M زبر دارد.
2- (2)) -گرفته ایم/زیر تاء در M إظهار گردیده است.
3- (3)) -پروردگار/ M خدای.
4- (4)) -و/در M زبر دارد.
5- (5)) -پس/ M ندارد.
6- (6)) -و/در M زبر دارد.
7- (7)) -یک/در M واپسین حرف زبر دارد.
8- (8)) -بزرگ/در M واپسین حرف زبر دارد.
9- (9)) -و/در M زبر دارد.
10- (10)) -و/در M زبر دارد.
11- (11)) -خدایی/ضبط نص موافق R است. M خدائی.
12- (12)) -بندگی/ M بزرک.
13- (13)) -پس/در M مکرّر نوشته شده است.
14- (14)) -مشاهده/ M ندارد.
15- (15)) -تبارک و/ M ندارد.

عزّت و (1)قوّت گفتیم (2)که:لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العلیّ العظیم-یعنی:نیست حولی (3)و قوّتی مگر به سبب خداوند بزرگوار (4)عظیم تا بدانند فرشتگان که نیست ما را حولی (5)و قوّتی مگر به خدای-تبارک و تعالی.پس دیگر چون مشاهده نمودند نعمتهایی (6)را که خدای-تبارک و تعالی-به ما إنعام کرده بود و واجب گردانیده بود بر ما از فضیلت طاعت (7)ما او را،و یا واجب گردانیده (8)بود از برای ما (9)از فضیلت إطاعت خلایق ما را، گفتیم ما (10):الحمد للّه و شکر او به جای آوردیم تا بدانند فرشتگان حقّی را که واجبست از خدای-تبارک و تعالی-بر ما از شکر نعمتهای او.پس ملائکه (11)گفتند:الحمد للّه.پس به سبب ما راه یافتند فرشتگان به شناختن توحید خدای-تبارک و تعالی-و (12)تسبیح او و تهلیل او و تحمید او و تمجید او.پس بدرستی که خدای-تبارک و تعالی-آدم را آفرید و أنوار ما را در پشت او جای داد (13)و أمر کرد فرشتگان را که سجده او کنند از جهت (14)تعظیم و إکرام ما و سجده ایشان خدای را بود از روی بندگی و (15)آدم را بود (16)از روی إکرام و (17)إطاعت؛چون ما در صلب او بودیم.پس چگونه ما أفضل از ملائکه نباشیم

ص:193


1- (1)) -و/در M زبر دارد.
2- (2)) -گفتیم/ M کفتم.
3- (3)) -حولی/در M بر حرف یکم آشکارا زبر کتابت گردیده است.
4- (4)) -بزرگوار/در M راء زبر دارد.
5- (5)) -حولی/در M بر حرف یکم آشکارا زبر کتابت گردیده ست.
6- (6)) -نعمتهایی/چنین است در M . R نعمتهائی.
7- (7)) -طاعت/ M اطاعت.
8- (8)) -گردانیده/ M کرد و بنده.
9- (9)) -ما/ M ندارد.
10- (10)) -گفتیم ما/ M کفتم.
11- (11)) -ملائکه/ M ملایک(البتّه بدون نقطه های یاء).
12- (12)) -و/در M نیامده است.
13- (13)) -داد/ M داده.
14- (14)) -جهت/ M ندارد.
15- (15)) -و/در M زبر دارد.
16- (16)) -بود/در M واو زبر دارد.
17- (17)) -و/در M زبر دارد.

و حال (1)آنکه ایشان همه سجده آدم کردند و بدرستی که چون مرا به آسمان بردند جبرئیل أذان گفت دو دو و إقامت گفت (2)دو دو.پس مرا گفت (3)که:پیش رو یا محمّد! پس گفتم:یا جبرئیل!پیشی گیرم بر تو؟گفت:بلی،زیرا که خدای-تبارک و تعالی-تفضیل داده است پیغمبران خود را بر فرشتگانش تمام و بتخصیص تو را بر همه تفضیل (4)داده است (5).حضرت فرمود که:من پیش رفتم و با ایشان نماز کردم و به این فخر نمی کنم.پس چون با جبرئیل (6)به حجابهای نور رسیدم جبرئیل مرا گفت (7)که:یا محمّد!پیش رو و مرا بگذار. (8)پس گفتم:یا جبرئیل (9)!در چنین جایی (10)تو از من جدایی (11)می کنی؟پس گفت:

یا محمّد!بدرستی که نهایت حدّ من که خدای-تبارک و تعالی-مقرّر ساخته است (12)تا این موضع است.پس اگر بالاتر روم (13)خواهد سوخت پرهای من که از حدود پروردگار خود تجاوز کرده ام.پس به یک مرتبه (14)در افتادم در عالم نور تا رسیدم (15)به جایی (16)که خدای -تبارک و تعالی-می خواست.پس ندا کردند مرا که:یا محمّد!پس گفتم که:لبّیک و سعدیک!ای پروردگار من!بزرگواری و بلندی قدر (17)و مرتبه توراست.پس ندا آمد (18)

ص:194


1- (1)) -و حال/ M و حال.
2- (2)) -گفت/ M کفت.
3- (3)) -گفت/ M کفت.
4- (4)) -تفضیل/ R تفصیل. M ندارد.
5- (5)) -پیغمبران...است/ M ندارد.
6- (6)) -جبرئیل/در M باء زبر دارد.
7- (7)) -مرا گفت/ M کفت مرا.
8- (8)) -بگذار/در M یک واو کوچک یا یک پیش اندکی پس از راء و البتّه بالاتر از سطر کتابت شده است.
9- (9)) -جبرئیل/در M باء زیر دارد.
10- (10)) -جایی/ M جائی.
11- (11)) -جدایی/در M حرف چهارم نقطه ندارد.
12- (12)) -است/ M ندارد.
13- (13)) -روم/ M ندارد.
14- (14)) -به یک مرتبه/در M یاء زبر دارد.
15- (15)) -رسیدم/ M رسیدم[کذا].
16- (16)) -جایی/ M جائی.
17- (17)) -بلندی قدر/ M بلند قدری.
18- (18)) -آمد/ M آمد.

که:یا محمّد!تو بنده منی و من پروردگار توام.پس مرا عبادت کن و بس (1)،و (2)بر من توکّل کن و بس. (3)پس (4)بدرستی که تو (5)نور منی و هدایت کننده (6)بندگان منی و رسول منی به سوی خلق من و حجّت منی بر آفریدگان من.از برای تو و از برای پیروان تو آفریده ام (7)بهشت خود را و از برای مخالفان تو آفریده ام (8)دوزخ را و از برای أوصیای تو واجب گردانیدم کرامت خود را و از برای شیعیان ایشان واجب گردانیده ام ثواب خود را.پس گفتم:پروردگارا!کیستند (9)أوصیای من؟پس ندا آمد که:یا محمّد!أوصیآء تو آنهااند که أسامی ایشان بر ساق عرش نوشته است.پس نظر کردم و حال آنکه بودم به نزد خدای-تبارک و تعالی-،به ساق عرش.دیدم دوازده نور به سطری (10)سبز بر او نوشته شده بود اسم أوصیای من.أوّل ایشان علیّ بن (11)أبی طالب بود و آخر ایشان مهدی أمّت (12)من.پس گفتم:یا رب!آیا این جماعت أوصیای منند بعد از من؟ندا آمد که:یا محمّد!اینها أولیاء (13)منند و دوستان منند و أوصیای منند و حجّتهای منند بعد از تو بر خلق من.به عزّت من (14)و (15)جلال من که هر آینه (16)دینم را به ایشان ظاهر گردانم و به

ص:195


1- (1)) -بس/ M پس.
2- (2)) -و/ M ندارد.
3- (3)) -بس/ M پس.
4- (4)) -پس/ M و.
5- (5)) -تو/در M تاء زبر دارد!
6- (6)) -هدایت کننده/در M حرف یکم زبر دارد.
7- (7)) -آفریده ام/ M افریدم.
8- (8)) -آفریده ام/ M افریدم.
9- (9)) -کیستند/در R نخست«کیست»نوشته شده بوده و سپس دستکاری شده و به«کیستند» بدل گردیده است. M کیست.
10- (10)) -سطری/ M سطر.
11- (11)) -بن/ M ابن.
12- (12)) -أمّت/ M غائب.
13- (13)) -أولیاء/چنین است در M و R .در M روی کلمه سپسین یک«ی»کتابت گردیده است، احتمالا بدین معنا که«اولیای»نیز توان خواند؛فلاحظ.
14- (14)) -من/ M ندارد.
15- (15)) -و/در M زبر دارد.
16- (16)) -هر آینه/در M نون زبر دارد.

ایشان آشکارا کنم کلمه توحید را و پاک گردانم به آخر (1)ایشان زمین را از دشمنانم و هر آینه مالک (2)گردانم او را بلاد مشرق و مغرب و همه را در تحت تصرّف او درآورم (3)و هر آینه بادها (4)را مسخّر او (5)گردانم و ابرهای (6)دشوار را ذلیل او گردانم و هرآینه او را بلند گردانم در جمیع سببهای بلندی و هرآینه او را یاری کنم به (7)لشکر خود (8)و (9)هر آینه (10)مدد کنم او را به فرشتگان خود تا ظاهر گردد دعوت من و جمع گردد (11)خلق بر توحید من.پس دایم گردانم ملک (12)او را و هر آینه أیّام دولت (13)دوستان خود را بکشم تا روز قیامت.

ای عزیز!اگر به غیر ازین حدیث نباشد در فضل ایشان،همین کافی است تو را.پس نیکو تدبّر کن!

[روایت چهل و یکم:روایت شده که از امیر المؤمنین علی بن ابیطالب(علیه السلام)پرسیدند]

و روی أنّه سئل (14)أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب (15)-صلوات اللّه و سلامه علیه-عن معنی

ص:196


1- (1)) -آخر/در M خاء زبر دارد.
2- (2)) -مالک/ M مالک.
3- (3)) -درآورم/زبرهای واو و راء در M إظهار گردیده است.
4- (4)) -بادها/ M بادها.
5- (5)) -او/ M ندارد.
6- (6)) -ابرهای/ R ابرها.ضبط نص موافق M است لیک روی یاء را در M قدری مخدوش کرده و شاید خط زده باشند.
7- (7)) -به/ M از.
8- (8)) -خود/در M واو زبر دارد.
9- (9)) -و/در M زبر دارد.
10- (10)) -هر آینه/در M نون زبر دارد.
11- (11)) -گردد/چنین است در M و R لیک در R یک نقطه هم روی دال هست موهم این که کاتب «گردند»نوشته ولی در مدّ دندانه نون تقصیر کرده باشد؛و العلم عند اللّه.در M روی دال زبر إظهار گردیده است.
12- (12)) -ملک/ M ملک.
13- (13)) -دولت/زبر دال در M إظهار گردیده است.
14- (14)) -سئل/ M +عن.در R ،در زیر سطر،پس از«سئل»إضافه شده:«عن».
15- (15)) -أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب/ R امیر المؤمنین علّی بن ابی طالب. M امیر المؤمنین علّی ابن ابیطالب.

قول رسول (1)اللّه-صلّی اللّه علیه و اله-:«إنّی مخلّف (2)فیکم الثّقلین:کتاب (3)اللّه و عترتی»، من العترة؟فقال:أنا و الحسن و الحسین و الأئمّة (4)المعصومین (5)من ولد الحسین تاسعهم مهدیّهم و قائمهم لا یفارقون کتاب اللّه و لا یفارقهم حتّی یردوا (6)علی رسول (7)اللّه-صلّی اللّه علیه و اله-حوضه (8).

روایتست (9)از طرق أهل بیت (10)که پرسیدند از حضرت أمیر المؤمنین-صلوات اللّه علیه- از معنی قول رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-که آن حضرت فرمود که:«من از دنیا می روم و بعد از خود می گذارم در میان شما دو چیز عظیم:یکی کتاب خدا و دیگر عترت من»؛ پرسیدند که:این عترت کیست؟حضرت فرمود که:منم و حسن و حسین (11)و نه إمام از فرزندان حسین که نهم ایشان مهدی ایشانست (12)و می ایستد به أمر إلهی در إعلای (13)کلمة (14)اللّه (15)بالسّیف (16)و ایشان مفارقت نمی کنند کتاب إلهی را و کتاب خدا نیز از ایشان جدا نمی گردد تا وارد شوند در حوض کوثر بر رسول خدا(ص).

ص:197


1- (1)) -رسول/در M لام پیش دارد.
2- (2)) -مخلّف/ M مخلّف.
3- (3)) -کتاب/در M باء پیش دارد.
4- (4)) -الأئمّة/چنین است در M .در R واپسین حرف زیر دارد.
5- (5)) -المعصومین/کذا فی R و M !در R ضبط«التّسعة»به خطّ رونویسگر متن،بالای سطر افزوده شده است،با نشان«ل».
6- (6)) -یردوا/در M از قلم افتاده است.
7- (7)) -رسول/در M لام پیش دارد.
8- (8)) -سنج:عیون أخبار الرّضا-علیه السّلام-،ط.أعلمی،60/1؛و:کمال الدّین صدوق،ط.غفّاری، ص 240.
9- (9)) -روایتست/در M حرف یکم زبر دارد.
10- (10)) -بیت/در M زبر یکم إظهار گردیده است(ولی با تسامح در محلّ گذاشتن آن).
11- (11)) -حسین/زبر سین در M إظهار گردیده است.
12- (12)) -ایشانست/ M ایشان است.
13- (13)) -إعلای/ M اعلای.
14- (14)) -کلمة/چنین است در R . M کلمه.
15- (15)) -اللّه/در M واپسین حرف زیر دارد.
16- (16)) -بالسّیف/ R با السّیف. M بالسّیف.

و این حدیث ثقلین از طرق أهل سنّت قریب به دویست طریق منقول شده که نقل آنها سبب ملال می شود و (1)در جمیع کتب ایشان مسطور است و إنکار این نمی توانند کرد زیرا که از حدّ تواتر گذشته است،بلکه از ضروریّات دین شده است.

[روایت چهل و دوم:از امیر المؤمنین علی بن ابیطالب(علیه السلام)]

و عن أمیر المؤمنین علیّ بن (2)أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه-قال:قال رسول اللّه- صلّی اللّه علیه و اله-:یا علیّ!طوبی لمن أحبّک و صدّق بک و ویل لمن أبغضک و کذّب بک.

محبّوک معروفون فی السّمآء السّابعة و الأرض السّابعة السّفلی و ما بین ذلک.هم أهل الدّین و الورع و السّمت الحسن و التّواضع للّه-عزّ و جلّ-؛خاشعة (3)أبصارهم و جلة قلوبهم لذکر اللّه-عزّ و جلّ-و قد عرفوا (4)حقّ ولایتک (5)و ألسنتهم ناطقة بفضلک و أعینهم ساکبة تحنّنا علیک و علی الأئمّة (6)من ولدک یدینون للّه بما أمرهم فی کتابه و جاءهم به البرهان من سنّة نبیّه؛عاملون بما یأمرهم به و أولوا (7)الأمر منهم؛متواصلون غیر (8)متقاطعین؛متحابّون غیر (9)متباغضین؛و إنّ الملائکة لتصلّی علیهم و تؤمّن (10)علی دعآئهم و تستغفر (11)للمذنب منهم و تشهد لحضرتهم (12)و تستوحش (13)لفقدهم (14)إلی یوم القیامة. (15)

و (16)دیگر روایتست از پادشاه مؤمنان و (17)پیشوای متّقیان،حضرت علیّ بن (18)

ص:198


1- (1)) -و/در M نیامده است.
2- (2)) -بن/ M ابن.
3- (3)) -خاشعة/ M خاشعة.
4- (4)) -عرفوا/ M عرفوا.
5- (5)) -ولایتک/در M حرف یکم زبر دارد.
6- (6)) -الأئمّة/در M واپسین حرف زبر دارد.
7- (7)) -أولوا/در R ألف پایانی در آغاز نبوده و بعدا إضافه شده است.
8- (8)) -غیر/ M غیر.
9- (9)) -غیر/ M غیر.
10- (10)) -تؤمّن/ M ثومنّ[کذا].
11- (11)) -تستغفر/ M یستغفر.
12- (12)) -لحضرتهم/ R لحضرته. M کحضرتهم.
13- (13)) -تستوحش/ M تتوحّش.
14- (14)) -لفقدهم/ R لفقده. M لفقدهم.
15- (15)) -سنج:عیون أخبار الرّضا-علیه السّلام-،ط.أعلمی،236/1؛و:بحار الأنوار،150/65 (حدیث منقول از عیون به شماره 3).
16- (16)) -و/در M زبر دارد.
17- (17)) -و/در M زبر دارد.
18- (18)) -بن/ M و R ابن.

أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه-که آن حضرت فرمود که:رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (1)-فرمود که:یا علی!خوشا حال کسی (2)که تو را دوست دارد و تو را تصدیق کند به إمامت (3)و وای بر کسی که تو را دشمن دارد و تو را باور ندارد به إمامت.یا علی!دوستان تو معروفند در آسمان هفتم و زمین هفتم و هرچه میان این هر دو است و (4)آفریدگان تمام ایشان را می شناسند.ایشانند أهل دین و ورع و (5)سیرت نیکو و تواضع از برای خدای-تبارک و تعالی-؛چشمهای ایشان با خشوع است؛دلهای ایشان با خوف است از جهت ذکر خدای-تبارک و تعالی-؛و ایشان می دانند حقّ ولایت و إمامت و (6)دوستی تو را و زبان ایشان گویاست (7)به فضل تو و آب چشمهای ایشان روانست (8)از روی شفقت بر تو و بر إمامان از فرزندان تو.إطاعت می کنند خدای-تبارک و تعالی-را به آنچه أمر کرده است ایشان را در کتاب خود و به آنچه آمده است به ایشان دلیل او از سنّت رسول خدا- صلّی اللّه علیه و آله-عمل کنندگانند به آنچه أمر می کنند ایشان را به آن حضرات (9)أئمّه معصومین-صلوات اللّه علیهم أجمعین.با یکدیگر مشفق و مهربان و نیکوکارند.از یکدیگر جدایی (10)نمی کنند.با یکدیگر دوستی کنندگانند (11)،نه دشمنی کنندگان؛و بدرستی که فرشتگان صلوات می فرستند بریشان (12)و بر دعای ایشان آمین می گویند و از برای (13)

ص:199


1- (1)) -و آله/ R ندارد.ولی در M هست.
2- (2)) -خوشا حال کسی/ M خوشحال کسی[کذا].
3- (3)) -به إمامت/ M بامامت[کذا].
4- (4)) -و/در M زبر دارد.
5- (5)) -و/در M زبر دارد.
6- (6)) -و/در M زبر دارد.
7- (7)) -گویاست/ M کویا است.
8- (8)) -روانت/ M روانست.
9- (9)) -حضرات/ M حضرت.
10- (10)) -جدایی/ M جدائی.ضبط نص موافق R است.
11- (11)) -دوستی کنندگانند/ M دوستی کنند.
12- (12)) -بریشان/ M بر ایشان.
13- (13)) -برای/ M ندارد.

گناهکاران ایشان استغفار می کنند و (1)جایی (2)که ایشان حاضرند فرشتگان حاضر می شوند و چون می روند فرشتگان وحشت می گیرند تا روز قیامت.

[روایت چهل و سوم:از امیر المؤمنین علی بن ابیطالب(علیه السلام)]

و عن أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب-علیه الصّلوة و السّلام (3)-قال:قال (4)رسول اللّه- صلّی اللّه علیه و آله-:یا علیّ!إنّی سألت ربّی-عزّ و جلّ-فیک خمس خصال فأعطانی:

فأمّا أوّلها فإنّی سألته أن تنشقّ الأرض عنّی و أنفض (5)التّراب عن رأسی و أنت معی (6)فأعطانی.

و أمّا الثّانیة فإنّی سألته (7)أن أقضی عند کفّة (8)المیزان و أنت معی فأعطانی.

و أمّا الثّالثة فإنّی سألته (9)-عزّ و جلّ-أن یجعلک حامل لوآئی و هو لوآء (10)اللّه الأکبر علیه مکتوب:المفلحون الفآئزون (11)بالجنّة فأعطانی (12).

و أمّا الخامسة (13)فإنّی سألته (14)أن یجعلک قائد (15)أمّتی فأعطانی.

و الحمد للّه الّذی منّ علیّ به. (16)

ص:200


1- (1)) -و/در M زبر دارد.
2- (2)) -جایی/چنین است در M . R جائی.
3- (3)) -الصّلوة و السّلام/در M در هر دو کلمه معطوف واپسین حرف زیر دارد.
4- (4)) -قال/ M ندارد.
5- (5)) -أنفض/ M انفض.
6- (6)) -معی/ M معی.
7- (7)) -سألته/در M تاء زبر دارد.
8- (8)) -کفّة/ M کفّة.
9- (9)) -سألته/در M تاء زبر دارد.
10- (10)) -لوآء/ M لوآء.
11- (11)) -الفآئزون/ R الفایزون.ضبط نص موافق M است.
12- (12)) -هم در نصّ عربی روایت-چنان که دیده می شود-و هم در ترجمه آن-چنان که خواهید دید-،خبری از فقره چهارم نیست و از«سوم»به«پنجم»رفته اند.
13- (13)) -الخامسة/در M واپسین حرف زیر دارد.
14- (14)) -سألته/در M تاء زبر دارد.
15- (15)) -قائد/ M قاید.
16- (16)) -نگر:خصال صدوق،ط.غفّاری،ص 314 و 315؛و:عیون أخبار الرّضا-علیه السّلام-،ط. أعلمی،251/1.

و دیگر (1)روایتست از حضرت أمیر المؤمنین و إمام المتّقین،علیّ بن (2)أبی طالب- صلوات اللّه و سلامه علیه (3)-که:او فرمود که رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-فرمود که:یا علی!بدرستی که من سؤال کردم از خدای-تبارک و تعالی-در شان تو پنج خصلت و (4)خدای تعالی به من ارزانی داشت:

أمّا أوّل آن:پس (5)بدرستی که من سؤال کردم از خدای-تبارک و تعالی-که چون زمین شکافته شود و من از زمین بیرون آیم و خاک از سر خود پاک کنم تو با من باشی.خدای -تبارک و تعالی-به من عطا کرد.

دویم:از خدای-تبارک و تعالی-طلب کردم که در وقتی که ترازوی أعمال خلایق کشند و (6)من حکم کنم تو با من باشی.پس قبول کرد (7)خدای-تبارک و تعالی.

سیم:سؤال کردم از خدای-تبارک و تعالی-که بگرداند تو را بردارنده علم من و آن علم أکبر خدای-تبارک و تعالی-است و بر او نوشته است که:رستگاران کسانی اند که به نعیم بهشت فایز گردند.پس خدای-تبارک و تعالی-به من عطا کرد.

و أمّا سؤال پنجم:پس بدرستی که از پروردگار عالمیان طلب کردم که بگرداند تو را پیشرو و کشاننده أمّت من در دنیا و (8)آخرت،در دنیا به إمامت،و در آخرت به رسانیدن به مراتب عالی بهشت.پس خدای-تبارک و تعالی-به من عطا کرد.

و شکر و (9)سپاس خداوندگاری را که منّت نهاد (10)بر من به آنکه حاجات مرا برآورد. (11)

ص:201


1- (1)) -و دیگر/در M واو و دال هر دو زبر دارند.
2- (2)) -بن/ M ابن.
3- (3)) -صلوات اللّه و سلامه علیه/ M علیه السّلم.
4- (4)) -و/در M زبر دارد.
5- (5)) -پس/ M ندارد.
6- (6)) -و/در M زبر دارد.
7- (7)) -قبول کرد/در R نخست«قبول کردم»نوشته شده و سپس سعی گردیده است که«م» إمحاء گردد.ضبط نص موافق M است.
8- (8)) -و/در M زبر دارد.
9- (9)) -و/در M زبر دارد.
10- (10)) -نهاد/ M نهاد.
11- (11)) -آورد/ M اورد[کذا].
[روایت چهل و چهارم:منقولست مردی نزد امیر المؤمنین علی بن ابیطالب(علیه السلام)آمد و از تفسیر اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ پرسید]

روی أنّ رجلا جاء إلی أمیر المؤمنین فقال:أخبرنی عن قول اللّه-عزّ و جلّ-: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ ما تفسیره؟فقال:الحمد للّه هو أن عرّف عباده بعض نعمه علیهم جملا إذ لا یقدرون علی نعمه (1)معرفة جمیعا بالتّفصیل لأنّها أکثر من أن تحصی أو تعرف. (2)

فقال:قولوا:الحمد للّه علی ما أنعم به علینا ربّ (3)العالمین و هم الجماعات من کلّ مخلوق من الجمادات و الحیوانات (4)فأمّا الحیوانات 5فهو یقلّبها فی قدرته و یغذّیها من رزقه (5)و یحوطها بکنفه و یدبّر کلاّ منها بمصلحته.و أمّا الجمادات فهو یمسکها بقدرته و یمسک المتّصل (6)منها أن تتهافت و یمسک المتهافت (7)منها أن یتلاصق (8)و یمسک السّمآء أن تقع علی الأرض إلاّ بإذنه و یمسک الأرض أن تنخسف إلاّ بأمره إنّه بعباده رحیم.قال- علیه السّلام-:و ربّ العالمین مالکهم و خالقهم و سآئق أرزاقهم إلیهم من حیث یعلمون و من حیث لا یعلمون فالرّزق مقسوم و هو یأتی ابن ادم علی أیّ سیرة سارها من الدّنیا لیس بتقوی (9)متّقی بزیادة و لا بفجور (10)فاجر بنقیصة بینه و بینه ستر و هو طالبه و لو أنّ أحدکم یفرّ من رزقه لطلبه (11)رزقه کما یطلبه الموت.فقال اللّه-عزّ و جلّ-:قولوا:الحمد للّه علی ما أنعم علینا و ذکرنا (12)به من خیر فی کتب الأوّلین قبل أن نکون ففی هذا إیجاب علی

ص:202


1- (1)) -نعمه/ M ندارد.
2- (2)) -تعرف/ R تعرف.ضبط نص موافق M است.
3- (3)) -ربّ/ R ربّ.
4- (4 و 5)) -الحیوانات/در هر دو مورد در R ،حرف یاء به سکون کتابت گردیده است.در M در مورد نخست سکون دارد ولی مورد دوم حرکتگذاری نشده است لیک در M در مورد دوم واپسین حرف هم زبر دارد و هم پیش.
5- (6)) -رزقه/ M رزقها.
6- (7)) -المتّصل/در R صاد زبر دارد.
7- (8)) -المتهافت/در M فاء زبر دارد.
8- (9)) -یتلاصق/ M و R یتلاصق.
9- (10)) -بتقوی/ R بتقوی.
10- (11)) -بفجور/در M چنین است. R فجور.
11- (12)) -لطلبه/ M لطلبه.
12- (13)) -ذکرنا/ M ذکّرنا.

محمّد و ال محمّد-صلوات اللّه علیهم-و علی شیعتهم أن یشکروه لما فضّلهم و ذلک أنّ (1)رسول (2)اللّه-صلّی اللّه علیه و اله-قال:لمّا بعث اللّه-عزّ و جلّ-موسی بن (3)عمران(ع) و اصطفاه نجیّا و فلق له البحر و نجّا به (4)بنی إسرائیل و أعطاه التّوریة (5)و الألواح و مکانة من ربّه-عزّ و جلّ-فقال:یا ربّ!لقد أکرمتنی بکرامة لم تکرم به أحدا قبلی.فقال اللّه-جلّ جلاله (6)-:یا موسی!أما علمت أنّ محمّدا عندی أفضل من جمیع ملائکتی و جمیع خلقی.

قال موسی:یا ربّ!فإن کان محمّد (7)أکرم عندک من جمیع خلقک فهل فی ال الأنبیآء أکرم من الی (8)؟قال اللّه-جلّ جلاله (9)-:یا موسی!أما علمت أنّ فضل ال محمّد علی جمیع ال النّبیّین کفضل محمّد کذلک؟قال:فهل فی أمم الأنبیآء أفضل عندک من أمّتی؟ظلّلت علیهم الغمام و أنزلت علیهم المنّ و السّلوی و فلقت لهم البحر. (10)فقال اللّه-جلّ جلاله (11)-:یا موسی!أما علمت أنّ فضل أمّة محمّد علی جمیع أمم الأنبیآء کفضله علی جمیع خلقی.

فقال موسی:یا ربّ! (12)لیتنی کنت أراهم فأوحی اللّه-عزّ و جلّ-إلیه:یا موسی!إنّک تراهم فی الجنان جنّات عدن و الفردوس (13)بحضرة محمّد فی نعیمها یتقلّبون (14)و فی خیراتها

ص:203


1- (1)) -أنّ/چنین است در M . R انّ.
2- (2)) -رسول/در M لام زیر دارد.
3- (3)) -بن/ M ابن.
4- (4)) -به/در M بالای سطر-گویا خطّ کاتب متن-افزوده شده ولی در R از بن نیامده است.
5- (5)) -التّورئة/در R ،راء و حرف پسین خالی از هرگونه إعجام در حرکت و نقطه است.زین رو، هم آنسان که ما آوردیم،«التّورئة/(التّوراة)»می توان خواند و هم«التّوریة».در M نیز چنان است لیک روی راء یک ألف کوچک هست.
6- (6)) -جلاله/ M جلاله.
7- (7)) -محمّد/ M محمّدا.
8- (8)) -الی/ M الی[کذا].
9- (9)) -جلاله/ M جلاله.
10- (10)) -البحر/ M البحر.
11- (11)) -جلاله/ M جلاله.
12- (12)) -ربّ/ M ربّ.
13- (13)) -الفردوس/در M واپسین حرف هم زیر دارد و هم زبر.
14- (14)) -یتقلّبون/ M یتقلبّون[کذا].

یتبجّحون.أفتحبّ أن أسمعک (1)کلامهم؟فقال:نعم،إلهی!قال اللّه-عزّ و جلّ-:قم بین یدیّ و اشدد میزرک (2)قیام العبد الذّلیل بین یدی الملک (3)الجلیل.ففعل موسی(ع) (4)فنادی ربّنا-عزّ و جلّ-:یا أمّة محمّد!فأجابوه کلّهم و هم فی أصلاب ابآئهم و أرحام أمّهاتهم:

لبّیک اللّهمّ!لبّیک لبّیک!إنّ الحمد و النّعمة و الملک لک لا شریک لک لبّیک.فقال:فجعل اللّه تلک الإجابة شعار الحاجّ.ثمّ نادی ربّنا-عزّ و جلّ-:یا أمّة محمّد!إنّ قضائی علیکم أنّ (5)رحمتی سبقت غضبی و عفوی قبل عقابی (6).فقد استجبت لکم قبل أن تدعونی و أعطیتکم (7)قبل أن تسألونی.من لقینی (8)منکم بشهادة أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له و أنّ محمّدا عبده و رسوله صادق فی أقواله محقّ فی أفعاله و أنّ علیّ بن (9)أبی طالب أخاه (10)وصیّه من بعده و ولیّه و یلتزم طاعته (11)کما یلتزم طاعة (12)محمّد و أنّ أولیاءه المصطفین الطّاهرین المطهّرین المنابین بعجائب (13)ایات اللّه و دلائل (14)حجج اللّه من بعدهما أولیاؤه أدخلته جنّتی و إن کانت ذنوبه مثل زبد البحر.قال:فلمّا بعث اللّه-عزّ و جلّ-نبیّنا (15)محمّدا -صلّی اللّه علیه و اله-قال:یا محمّد!و ما کنت بجانب الطّور إذ نادینا أمّتک بهذه الکرامة.ثمّ قال-عزّ و جلّ-لمحمّد-صلّی اللّه علیه و اله-:قل الحمد للّه ربّ العالمین علی ما اختصّنی به

ص:204


1- (1)) -أسمعک/در M عین زبر دارد.
2- (2)) -میزرک/چنین است در M . R مئیزرک[کذا].
3- (3)) -الملک/ R الملک.ضبط نص موافق M است.
4- (4)) -ع/ M علیه السّلم.
5- (5)) -أنّ/ M انّ.
6- (6)) -عقابی/ M عقابی.
7- (7)) -أعطیتکم/در M تاء زبر دارد.
8- (8)) -لقینی/ M لقینی.
9- (9)) -بن/ M ابن.
10- (10)) -أخاه/ M و R +و.در R روی«و»را خط زده اند.
11- (11)) -طاعته/چنین است در R . M طاعته.
12- (12)) -طاعة/چنین است در R . M طاعة.
13- (13)) -بعجائب/ M و R بعجایب.
14- (14)) -دلائل/ M و R دلایل.
15- (15)) -نبیّنا/ M نبّینا[کذا].

من هذه الفضیلة (1)و قال لأمّته:قولوا:الحمد للّه ربّ العالمین علی ما اختصّنا به من هذه الفضائل. (2)

و دیگر منقولست از طرق أهل بیت (3)-صلوات اللّه علیهم-که مردی آمد به نزد حضرت أمیر المؤمنین علیّ بن (4)أبی طالب و (5)گفت:خبر ده مرا از تفسیر قول خدای-تبارک و تعالی (6)-: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ ،که (7)چه معنی دارد؟پس حضرت فرمود که:

خدای-تبارک و تعالی-تعلیم می دهد بندگان خود را که ستایش و حمد او به جای آورند به آنکه به ایشان شناسانید بعضی از نعمتهای خود را بریشان (8)از روی إجمال زیرا که بندگان قادر نیستند بر شناختن نعمتهای او بتمامی بتفصیل زیرا که نعمتهای إلهی زیاده از آنست که توان شمرد (9)یا توان دانست.پس فرمود که:بگویید: (10)الحمد للّه بر هر نعمتی که خدای-تبارک و تعالی-به ما إنعام کرده است؛آن خداوندی که ربّ العالمین است یعنی آفریننده و روزی دهنده است و تربیت کننده (11)هر مخلوقی (12)از جمادات و حیوانات. (13)أمّا

ص:205


1- (1)) -الفضیلة/ M ندارد.
2- (2)) -نگر:علل الشّرائع،416/2-418؛و:عیون أخبار الرّضا-علیه السّلام-،ط.أعلمی،254/1- 256؛و:بشارة المصطفی-صلّی اللّه علیه و آله-،صص 329-331.
3- (3)) -بیت/در M زبر یکم إظهار گردیده است.
4- (4)) -بن/ M ابن.
5- (5)) -و/در M زبر دارد.
6- (6)) -تعالی/ M و R +که.در R روی«که»خط زده شده است.
7- (7)) -که/ M ندارد.در R بالای سطر افزوده شده است.
8- (8)) -بریشان/ M بر ایشان.
9- (9)) -شمرد/در M دال زبر دارد.
10- (10)) -بگویید/چنین است در M . R بکوئید.
11- (11)) -تربیت کننده/ضبط نص موافق M است. R ترتیب کننده.
12- (12)) -مخلوقی/ M مخلوق.
13- (13)) -حیوانات/در M واپسین حرف زیر دارد.

حیوانات (1)را پس او در قبضه (2)قدرت دارد، (3)از روزی خود ایشان را عطا می دهد (4)و تربیت ایشان می کند (5)به حفظ خود و (6)هریک را آنچه مصلحت می داند عطا می کند و جزا می دهد.و أمّا جمادات را به قدرت خود نگاه می دارد و آنچه متّصلست از او (7)نگاه می دارد که از هم نپاشد و آنچه از یکدیگر جدااند نگاه می دارد (8)به حکمت خود که به یکدیگر متّصل نگردند و آسمان را نگاهبانی می کند که بر زمین نیفتد مگر به إذن او و (9)فرمان او (10)و زمین را نگاهداری می کند که فرو نرود و معدوم نگردد مگر به إذن او.

بدرستی که او به بندگان خود رحیم است و مهربان.پس حضرت فرمود که:ربّ العالمین یعنی مالک عالمیان و آفریدگار ایشان و روزی دهنده ایشان از جایی (11)که دانند و (12)از جایی (13)که ندانند.پس روزی از برای ایشان قسمت کرده (14)است (15)و روزی به فرزند آدم می رسد در دنیا به هر نوعی که سر کند، (16)نه به تقوی و پرهیزکاری زیاده می گردد و نه به فسق و فجور (17)کم می گردد. (18)میانه او و روزی پرده است و روزی طلب کننده

ص:206


1- (1)) -حیوانات/در M واپسین حرف زبر دارد.
2- (2)) -قبضه/در M زبر ضاد إظهار گردیده است.
3- (3)) -دارد/ M داد.
4- (4)) -می دهد/در M دال نخست و هاء زبر دارد.
5- (5)) -می کند/چنین است در R . M می کنند.
6- (6)) -و/در M زبر دارد.
7- (7)) -از او/ M ازو.
8- (8)) -که از هم...نگاه می دارد/در M نیامده است.
9- (9)) -و/در M زبر دارد.
10- (10)) -او/ M ندارد.
11- (11)) -جایی/چنین است در M . R جائی.
12- (12)) -و/در M زبر دارد.
13- (13)) -جایی/ M جائی.
14- (14)) -کرده/در M دال زبر دارد.
15- (15)) -و/در M زبر دارد.
16- (16)) -کند/ M کنند.
17- (17)) -فجور/در M راء زبر دارد.
18- (18)) -می گردد/ M می شود و.

آدمی است،و اگر آنکه شخصی از روزی خود (1)بگریزد چنان که از مرگ می گریزد، (2)هر آینه (3)روزی او را طلب کند چنان که مرگ او را طلب می کند، (4)و (5)دیگر آنکه خدای- تبارک و تعالی-می فرماید که:بگویند:الحمد للّه بر آنچه خدای-تبارک و تعالی-إنعام کرده (6)است بر ما و ما را به خوبی یاد کرده است در کتابهای پیشینیان پیش از آنکه ما موجود گردیم.پس واجب گردانید خدای-تبارک و تعالی-بر محمّد و آل محمّد(ص) و شیعیان ایشان که شکر او به جای آورند چون خدای-تبارک و تعالی (7)-ایشان را تفضیل داد و آن چنان بود که رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-فرمود که:چون خدای-تبارک و تعالی -حضرت موسی بن (8)عمران را مبعوث گردانید و او را برگزید و صاحب مناجات خود گردانید و دریا از برای او شکافت و (9)بنی إسرائیل را نجات داد و (10)او را عطا کرد تورات (11)و ألواح و آن مرتبه به نزد خدای-تبارک و تعالی-به هم رسانید پس گفت:

پروردگارا!مرا گرامی داشتی به کرامتی که کسی را پیش از من به این کرامت مکرّم نگردانیدی.پس خدای-تبارک و تعالی-فرمود که:یا موسی!آیا نمی دانی که محمّد نزد من أفضل است از جمیع فرشتگان من و جمیع خلق من؟موسی گفت:یا ربّ!پس (12)اگر محمّد نزد تو بزرگوارتر است از جمیع خلق تو،پس آیا در آل أنبیا کسی گرامی تر از آل من هست؟ (13)خدای-عزّ و جلّ-فرمود که:یا موسی!آیا ندانستی که فضیلت آل محمّد بر

ص:207


1- (1)) -خود/در M روی«و»زبر هست.
2- (2)) -می گریزد/چنین است در M . R می کریزند.
3- (3)) -هر آینه/در M نون زبر دارد.
4- (4)) -چنان که مرگ او را طلب می کند/ M ندارد.
5- (5)) -و/در M زبر دارد.
6- (6)) -کرده/در M دال زبر دارد.
7- (7)) -و تعالی/ M ندارد.
8- (8)) -بن/ M ابن.
9- (9)) -و/در M زبر دارد.
10- (10)) -و/در M زبر دارد.
11- (11)) -تورات/ R تورایه[کذا]. M توریت[کذا].
12- (12)) -پس/ M ندارد.
13- (13)) -هست/ M است.

جمیع آل پیغمبران مثل فضیلت محمّد است بر پیغمبران (1)؟!پس موسی گفت:إلهی!آیا در أمّتهای پیغمبران کسی گرامی تر از أمّت من هست نزد تو؟ابر را سایه بان (2)ایشان گردانیدی:ترنجبین و مرغ (3)بریان از برای ایشان فرستادی و (4)دریا از برای ایشان شکافتی.پس خدای-جلّ جلاله (5)-فرمود که:یا موسی!آیا ندانستی که فضیلت أمّت محمّد بر جمیع أمّتهای پیغمبران مثل فضیلت محمّد است بر جمیع خلایق من؟پس موسی گفت:یا رب!کاش من ایشان را می دیدم.پس خدای-تبارک و تعالی-وحی کرد به او که:یا موسی!بدرستی که تو خواهی دید ایشان را در بهشتها،در باغستانهای بهشت عدن و فردوس در حضور حضرت محمّد-صلّی اللّه علیه و آله-،در حالتی که در نعمتهای بهشت گردان باشند و حوریان با کمال حسن و جمال را در منازل خود درآورده باشند.

یا موسی!آیا دوست می داری که بشنوانم به تو سخن ایشان را؟موسی گفت:بلی،یا إلهی!خدای-تبارک و تعالی-فرمود که:برخیز (6)نزد من و (7)میان خود دربند و بایست به نحوی که بنده ذلیل در برابر (8)پادشاه عظیم الشّان می ایستد.پس موسی چنان کرد.پس خدای-تبارک و تعالی-ندا کرد که:ای أمّت محمّد!پس همه (9)جواب دادند و حال آنکه ایشان همه (10)در پشت پدران و رحمهای مادران بودند. (11)گفتند:لبّیک اللّهمّ!لبّیک لبّیک! بدرستی (12)که حمد و سپاس و (13)نعمت و پادشاهی تو راست و تو را شریک نیست؛لبّیک.

پس حضرت فرمود که:خدای-تبارک و تعالی-این لبّیک و این إجابت را شعار

ص:208


1- (1)) -پیغمبران/ R بیغمبرآن.
2- (2)) -سایه بان/ M سایبان.
3- (3)) -مرغ/ M مزع[!].
4- (4)) -و/در M زبر دارد.
5- (5)) -جلّ جلاله/ M تعالی جل و جلاله.
6- (6)) -برخیز/در M باء زیر دارد.
7- (7)) -و/در M زبر دارد.
8- (8)) -در برابر/ M بنزد.
9- (9)) -همه/در M «م»زبر دارد.
10- (10)) -همه/در M «م»زبر دارد.
11- (11)) -بودند/ M ندارد.
12- (12)) -بدرستی/در M به جای آن بیاض است.
13- (13)) -و/در M زبر دارد.

حاجیان گردانید.پس خدای-تبارک و تعالی-ندا کرد که:یا أمّة (1)محمّد!بدرستی (2)که حکم من بر شما چنین رفته است که رحمت من پیشی گیرد بر غضب من و عفو من بوده باشد پیش از عقاب من.پس بتحقیق که پیش از آنکه شما مرا بخوانید دعاهای شما را مستجاب گردانیدم و پیش از آنکه از من سؤال کنید شما را عطاها کردم.هرکه (3)از شما فردای روز قیامت در صحرای محشر حاضر گردد و معتقد باشد به وحدانیّت من که مرا شریک نیست و آنکه محمّد (4)بنده منست و رسول منست (5)و صادق بود در أقوال خود و درست کردار بود و (6)آنکه علیّ بن (7)أبی طالب برادر اوست و وصیّ اوست بعد از او و ولیّ خداست و بر خود واجب دانسته باشد إطاعت آن حضرت را چنانکه واجب دانسته باشد إطاعت محمّد را-صلّی اللّه علیه و آله-و بداند که إمامانی (8)که والیانند از جانب خدای-تبارک و تعالی-و برگزیدگان اویند و پاکان و پاکیزگانند از گناهان صغیره و (9)کبیره و سهو و (10)نسیان و قایم مقام رسول خدااند و هریک را داده اند عجایب آیات إلهی (11)و معجزات (12)و دلایل حجّتهای خدای-تبارک و تعالی-بعد از محمّد و (13)علی ایشان را إمام (14)خود داند و إطاعت ایشان کند،داخل گردانم او را در بهشت خود و اگرچه گناهان او مثل کف دریا باشد.

پس حضرت أمیر المؤمنین-صلوات اللّه و سلامه (15)علیه-فرمود که:چون خدای-عزّ

ص:209


1- (1)) -أمّة/در M بالای سطر افزوده شده است.به إملای«امت».
2- (2)) -بدرستی/در M راء زبر دارد.
3- (3)) -هرکه/ M و هرکس[کذا].
4- (4)) -محمّد/ M +ص.
5- (5)) -منست/ M من است.
6- (6)) -و/در M زبر دارد.
7- (7)) -بن/ M ابن.
8- (8)) -إمامانی/ M +و.
9- (9)) -و/در M زبر دارد.
10- (10)) -و/در M زبر دارد.
11- (11)) -إلهی/ R اللهی.
12- (12)) -معجزات/در M واپسین حرف زبر دارد.
13- (13)) -و/در M زبر دارد.
14- (14)) -إمام/ M امام.
15- (15)) -و سلامه/ M ندارد.

و جلّ-پیغمبر ما را محمّد(ص) (1)مبعوث گردانید فرمود که:یا محمّد!نبودی تو در جانب طور آن وقتی که ما ندا کردیم و (2)خواندیم أمّت تو را و (3)گرامی داشتیم ایشان را (4)به این کرامت.پس خدای-تبارک و تعالی-به (5)رسول خود می فرماید که:بگو:الحمد للّه ربّ العالمین بر (6)آنچه مرا مخصوص گردانید به این (7)فضیلت و آنگاه به (8)أمّت خود فرمود که (9):بگویید: (10)الحمد للّه ربّ العالمین که خدای-تبارک و تعالی-ما را مخصوص گردانید به این فضیلتها.الحمد للّه ربّ العالمین.

[روایت چهل و پنجم:از ابن معتَمِر]

و عن ابن المعتمر (11)قال:رأیت أبا ذرّ الغفاریّ (12)-رضی اللّه عنه-اخذا بباب الکعبة و هو یقول:ألا!من عرفنی (13)فقد عرفنی (14)و من لم یعرفنی فأنا أبوذرّ جندب (15)بن (16)السّکن.

سمعت رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و اله-یقول:إنّی خلّفت فیکم الثّقلین:کتاب (17)اللّه و عترتی (18)أهل (19)بیتی و إنّهما لن یفترقا (20)حتّی یردا علیّ الحوض.ألا!و إنّ (21)

ص:210


1- (1)) -ص/در M نیامده است.
2- (2)) -و/در M زبر دارد.
3- (3)) -و/در M زبر دارد.
4- (4)) -ایشان را/ M ندارد.
5- (5)) -به/ M بر.
6- (6)) -بر/ M به.
7- (7)) -این/ M این.
8- (8)) -به/در M باء زبر دارد.
9- (9)) -که/ M ندارد.
10- (10)) -بگویید/ M بکوئید.ضبط نص موافق R است.
11- (11)) -المعتمر/چنین است در R (البتّه بدون زیر میم و زیر راء که در آنجا از بن این دو حرف واپسین حرکتگذاری نشده اند). M المعمّر.لزوما نگر:کمال الدّین صدوق،ط.غفّاری، ص 239،هامش.
12- (12)) -الغفاریّ/ M الغفاریّ.
13- (13)) -عرفنی/در M راء زیر دارد.
14- (14)) -عرفنی/در M راء زیر دارد.
15- (15)) -جندب/ R جندب. M موافق متن ماست.
16- (16)) -بن/ R بن. M ابن.
17- (17)) -کتاب/ M کتاب.
18- (18)) -عترتی/ M +و.
19- (19)) -أهل/ M اهل.
20- (20)) -یفترقا/ M یفترقا.
21- (21)) -إنّ/ M انّ.

مثلهما (1)کسفینة نوح من رکب فیها نجی (2)و من تخلّف عنها غرق (3). (4)

روایتست (5)از ابن معتمر (6)که گفت: (7)دیدم أبوذرّ غفاری را که در کعبه (8)را گرفته بود و می گفت:بدرستی که هرکه مرا شناسد (9)و هرکه مرا نشناسد بداند که (10)من أبوذرّ غفاریم صحابه رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (11)-؛بدرستی که شنیدم از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (12)-که می فرمود که:من می روم و (13)در میان شما می گذارم دو چیز عظیم:

یکی کتاب خدای-تبارک و تعالی (14)-و دیگر عترت من،أهل بیت (15)من،و این هر دو از یکدیگر جدا نخواهند شد تا در حوض کوثر به من (16)رسند (17)یعنی هرگز أهل بیت من مخالفت قرآن نخواهند کرد چرا که معصوم اند (18)یا آنکه علم قرآن به نزد ایشانست زیرا که در قرآنست علم گذشته و (19)آینده تا روز قیامت و کسی این علم را نمی داند به غیر از راسخان در علم که أهل بیت نبی اند، (20)أئمّه معصومین-صلوات اللّه علیهم أجمعین.بدرستی که

ص:211


1- (1)) -مثلهما/ M مثلهما.
2- (2)) -نجی/ M +یردا عّلی الحو[کذا].
3- (3)) -غرق/ M و R غرق.
4- (4)) -سنج:کمال الدّین صدوق،ط.غفّاری،ص 239.
5- (5)) -روایتست/در M حرف یکم زبر دارد.
6- (6)) -ابن معتمر/ R ابن معمّر. M ابن معمر.
7- (7)) -گفت/ M کفت.
8- (8)) -کعبه/زبر باء در M إظهار گردیده است.
9- (9)) -مرا شناسد/ M شناسد مرا.
10- (10)) -بداند که/ M بدانکه.
11- (11)) -صلّی اللّه علیه و آله/علیه و آله را R ندارد. M ص.
12- (12)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
13- (13)) -و/در M نیامده است.
14- (14)) -و تعالی/ M ندارد.
15- (15)) -بیت/زبر حرف یکم در M إظهار گردیده است(با مسامحه در محلّ کتابت).
16- (16)) -من/ M +خواهند.
17- (17)) -رسند/زبر یکم و دوم در M إظهار گردیده است.
18- (18)) -معصوم اند/ M معصومند.
19- (19)) -و/در M زبر دارد.
20- (20)) -اند/ M اللّه.

داستان کتاب و (1)أهل بیت (2)من به منزله کشتی نوح است که هرکه در او نشست نجات یافت و (3)هرکه ازو (4)تخلّف کرد غرق شد.همچنین هرکه دست در دامان متابعت قرآن و (5)أهل بیت من زد که مفسّر قرآنند و بیان کننده شریعت من نجات یابد (6)از غرقاب (7)ضلالت و هرکه ازیشان (8)تخلّف کند و متابعت ایشان (9)نکند هلاک شود در دریای موّاج غوایت.

و حدیث ثقلین و سفینه از طرق عامّه (10)متواتر است و اگرنه خوف تطویل بود، می آوردم (11)به طرق (12)مختلفه (13)که ایشان در کتب خود نقل کرده اند. (14)

[روایت چهل و ششم:منقولست از پیامبر اکرم(صلی اللّه علیه و آله)]

و عن النّبیّ-صلّی اللّه علیه و اله-أنّه سئل عن قوله تعالی: أَلْقِیٰا فِی جَهَنَّمَ کُلَّ کَفّٰارٍ عَنِیدٍ یا علیّ!إذا جمع اللّه النّاس یوم القیامة فی صعید واحد کنت أنا و أنت یومئذ عن یمین العرش فیقول اللّه-تبارک (15)و تعالی-:یا محمّد و (16)یا علیّ!قوما و ألقیا من أبغضکما و خالفکما و کذّبکما فی النّار. (17)

ص:212


1- (1)) -و/در M زبر دارد.
2- (2)) -بیت/زبر یکم در M إظهار گردیده است(با مسامحه در محلّ کتابت).
3- (3)) -و/در M زبر دارد.
4- (4)) -ازو/ M از او.
5- (5)) -و/در M زبر دارد.
6- (6)) -یابد/ M یابند.
7- (7)) -غرقاب/ M غرقات.
8- (8)) -ازیشان/ M از ایشان.
9- (9)) -ایشان/ M ندارد.
10- (10)) -عامّه/در M «م»زیر دارد.
11- (11)) -می آوردم/در R «آ»یا در جدول کنار صفحه واقع شده،یا از قلم کاتب افتاده است. M اوردم.
12- (12)) -به طرق/ M و R بطریق.
13- (13)) -مختلفه/در M فاء زبر دارد.
14- (14)) -کرده اند/در M دال زبر دارد.
15- (15)) -تبارک/در M راء زیر دارد.
16- (16)) -و/ M ندارد.
17- (17)) -نگر:مائة منقبه ی ابن شاذان،ط.أبطحی،ص 48؛و:مناقب ال أبی طالب،ابن شهر آشوب، 180/2؛و:تفسیر فرات الکوفی،ط.محمّد الکاظم،ص 437.

و (1)دیگر منقولست از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-که از آن (2)حضرت پرسیدند از تفسیر قول خدای-تبارک و تعالی (3)-که می فرماید که:بیندازید در جهنّم هر کافر (4)معاند را حضرت رسول(ص)فرمود که:یا علی!چون خدای-تبارک و تعالی-جمع کند مردمان را در روز قیامت در یک تل (5)خاک بوده باشم (6)من و (7)تو در آن روز از دست راست عرش.پس خدای-تبارک و تعالی-فرماید که:یا محمّد و یا علی!برخیزید و بیندازید هرکس را که دشمنی با شما کرده است و (8)مخالفت کرده است شما را و (9)تکذیب کرده است شما را در جهنّم.

[روایت چهل و هفتم:منقولست از ابن عباس]

و عن ابن عبّاس أنّه قال:قال رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و اله-:و الّذی بعثنی بالحقّ بشیرا و نذیرا ما استقرّ الکرسیّ و لا العرش (10)و لا دار الفلک و لا قامت السّموات و الأرض إلاّ بأن کتب اللّه علیها:لا إله إلاّ اللّه،محمّد رسول اللّه (11)-صلّی اللّه علیه و اله-،علیّ أمیر المؤمنین (ع)و أنّ اللّه تعالی لمّا عرج (12)بی إلی السّمآء و اختصّنی بلطیف ندائه قال:یا محمّد! قلت: (13)لبّیک و سعدیک!فقال:أنا المحمود و أنت محمّد.شققت اسمک من اسمی و فضّلتک علی جمیع بریّتی فانصب أخاک علیّا علما لعبادی یهدیهم إلی دینی.یا محمّد! إنّی قد جعلت (14)علیّا أمیر المؤمنین (15)فمن تأمّر علیه لعنته و من خالفه عذّبته و من أطاعه

ص:213


1- (1)) -و/در M زبر دارد.
2- (2)) -آن/ M ندارد.
3- (3)) -و تعالی/ M ندارد.
4- (4)) -کافر/در M فاء زبر دارد.
5- (5)) -تل/ M طل.
6- (6)) -باشم/چنین است در M . R باشیم.نظیر ضبط R پیشتر در همین متن در شبیه این سیاق آمده بود.
7- (7)) -و/در M زبر دارد.
8- (8)) -و/در M زبر دارد.
9- (9)) -و/در M زبر دارد.
10- (10)) -العرش/در M شین زبر دارد.
11- (11)) -اللّه/در M واپسین حرف پیش دارد.
12- (12)) -عرج/ R عرج. M عرّج.
13- (13)) -قلت/ M قلت.
14- (14)) -جعلت/ R جعلت.ضبط نص موافق M است.
15- (15)) -أمیر المؤمنین/در M راء پیش دارد.

قرّبته.یا محمّد!إنّی قد جعلت علیّا إمام المسلمین فمن تقدّم علیه أخزیته و من عصاه أسخفته (1).إنّ علیّا سیّد الوصیّین و قائد الغرّ المحجّلین و حجّتی علی الخلق أجمعین (2).

منقولست از ابن عبّاس که او گفت (3)که:رسول خدا(ص)فرمود که:به حقّ آن خدایی (4)که مرا براستی به خلق (5)فرستاد که بشارت دهنده مؤمنان و بیم کننده کافران باشم که قرار نگرفت کرسی و (6)نه عرش و گردان نشد أفلاک و به پای نایستاد (7)آسمانها و زمینها مگر (8)به سبب آنکه نوشت خدای-تبارک و تعالی-بر او که:لا إله إلاّ اللّه،محمّد رسول اللّه (9)،علیّ أمیر المؤمنین.و (10)بدرستی که چون خدای-تبارک و تعالی-مرا به آسمان برد و به ندای لطیف خود مخصوص گردانید فرمود که:یا محمّد!گفتم:لبّیک و سعدیک! پس فرمود که:منم محمود و تویی (11)محمّد.بیرون آوردم نام تو را از نام خود و تو را تفضیل دادم بر همه خلق خودم.پس نصب کن و بگردان برادرت علی را إمام

ص:214


1- (1)) -أسخفته/چنین است در M . R استخفته.
2- (2)) -این روایت آمده است در:مائة منقبة از محمّد بن أحمد قمی،تحقیق مدرسة الإمام المهدیّ- علیه السّلام-،ص 49 و 50(المنقبة الرّابعة و العشرون)؛و:الیقین ابن طاوس،تحقیق أنصاری، ص 239؛و:الجواهر السّنیّه ی شیخ حرّ عاملی-به نقل مائه منقبه ی قمی به واسطه کنز الفوائد کراجکی-،ط.مکتبة المفید(قم)،ص 300؛و:مدینة المعاجز بحرانی-به نقل از مائة منقبة-،ط. مؤسّسة المعارف الإسلامیّة،401/2 و 402؛و:بحار الأنوار-به نقل از کشف الیقین-8/27 ش 16،و 12/38 ش 69؛و:غایة المرام بحرانی به نقل از مائة منقبة-،ط.سیّد علی عاشور،/1 68،و 158/1،و 179/2،و 174/6.
3- (3)) -گفت/ M ندارد.
4- (4)) -خدایی/چنین است در M . R خدائی.
5- (5)) -خلق/در M واپسین حرف زبر دارد.
6- (6)) -و/در M زبر دارد.
7- (7)) -نایستاد/ M نشد افلاک و به پای نه ایستاد.
8- (8)) -مگر/ M ندارد.
9- (9)) -اللّه/ M ندارد.
10- (10)) -و/در M زبر دارد.
11- (11)) -تویی/چنین است در M . R توئی.

و (1)جانشین خود از جهت بندگان من که هدایت کند ایشان را به دین من.یا محمّد! بدرستی (2)که گردانیدم علی را پادشاه مؤمنان؛پس کسی که بر او (3)إمارت و پادشاهی کند ملعون می گردانم او را و هرکه مخالفت او کند معذّب می گردانم او را و هرکه إطاعت او کند مقرّب می گردانم او را. (4)یا محمّد!بدرستی که من گردانیدم علی را إمام و (5)پیشوای (6)مسلمانان.پس کسی که پیشی (7)گیرد بر او خوار می گردانم او را و هرکه عصیان او کند و مخالفت او ورزد (8)من او را هالک (9)و معذّب و ضایع می گردانم.بدرستی که علی سیّد (10)و سرور أوصیاء (11)پیغمبرانست و پیشوای شیعیان و روی و دست و پا سفیدانست و حجّت منست (12)بر همه خلایق.

[روایت چهل و هشتم:منقولست از ابن عباس]

و عن ابن عبّاس قال:کنّا جلوسا مع النّبیّ-صلّی اللّه علیه و اله-إذ دخل علیّ بن أبی طالب فقال:السّلام علیک یا رسول اللّه!قال:و علیک السّلام یا أمیر المؤمنین و رحمة اللّه و برکاته.فقال علیّ:و أنت حیّ؟یا رسول اللّه!فقال:نعم و أنا حیّ و إنّک-یا علیّ!- مررت بنا أمس یومنا و أنا و جبرئیل فی حدیث و لم تسلّمه؛ (13)فقال جبرئیل-علیه السّلام -:ما بال أمیر المؤمنین مرّ بنا و لم یسلّم؟أما و اللّه لو سلّم لسررنا (14)و رددنا علیه فقال

ص:215


1- (1)) -و/در M زبر دارد.
2- (2)) -بدرستی/در M سین زبر دارد.
3- (3)) -بر او/ M برو.
4- (4)) -او را/ M +و هرکه عصیان(لیک گویا این افزونه را با نشانه هائی خواسته اند إبطال کنند).
5- (5)) -و/در M زبر دارد.
6- (6)) -پیشوای/ M پیشوایان.
7- (7)) -پیشی/ M پیش.
8- (8)) -ورزد/ M وزد.
9- (9)) -هالک/ M هالک.
10- (10)) -سیّد/ M سید.
11- (11)) -أوصیاء/در M صاد زبر دارد.
12- (12)) -منست/ M من است.
13- (13)) -تسلّمه/ M تسلّمه.
14- (14)) -لسررنا/چنین است در M . R لسررنا.

علیّ(ع) (1):یا رسول (2)اللّه!رأیتک و دحیة (3)استخلیتما (4)فی حدیث فکرهت أن أقطعه علیکما.فقال-صلّی اللّه علیه و اله-:إنّه لم یکن دحیة (5)و إنّما کان جبرئیل.

فقلت (6):یا جبرئیل!کیف سمّیته (7)أمیر المؤمنین؟فقال:کان اللّه أوحی إلیّ فی غزوة بدر أن اهبط علی محمّد فمره أن یأمر أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب أن یجول بین الصّفّین فإنّ الملائکة (8)یحبّون أن ینظروا و هو یجول بین الصّفّین؛فسمّاه اللّه و من فی السّمآء أمیر المؤمنین.فأنت-یا علیّ!-أمیر من فی السّمآء و أمیر (9)من فی الأرض و أمیر (10)من بقی؛فلا أمیر قبلک و لا أمیر بعدک،لأنّه لا یجوز أن یسمّی بهذا الاسم من لم یسمّ اللّه تعالی به. (11)

و (12)دیگر منقولست از ابن عبّاس (13)که گفت نشسته بودیم به نزد رسول خدا (14)(ص)که ناگاه داخل شد علیّ بن (15)أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه-؛پس گفت:السّلام علیک یا رسول اللّه (16)!حضرت فرمود که (17):علیک السّلام یا أمیر المؤمنین و رحمة اللّه و برکاته!پس

ص:216


1- (1)) -ع/علیه السّلم متن مطابق R است.
2- (2)) -رسول/در M لام پیش دارد.
3- (3)) -دحیة/ R دحیة. M دحیة.
4- (4)) -استخلیتما/ M امتخلیتما.
5- (5)) -دحیة/ R دحیة. M دحیة.
6- (6)) -فقلت/ M فقلت.
7- (7)) -سمّیته/در M تاء پیش دارد.
8- (8)) -الملائکة/در M واپسین حرف زیر دارد.
9- (9)) -أمیر/در M در هر دو مورد راء تنوین رفع دارد.
10- (10)) -أمیر/در M در هر دو مورد راء تنوین رفع دارد.
11- (11)) -نگر:مائة منقبه ی ابن شاذان،ط.أبطحی،ص 51 و 52.
12- (12)) -و/در M زبر دارد.
13- (13)) -ابن عبّاس/در M سین زیر دارد M و R +از رسول خدا صلی اللّه علیه و آله.در R روی این عبارت قلم زده اند.
14- (14)) -خدا/ M ندارد.
15- (15)) -بن/ M ابن.
16- (16)) -رسول اللّه/ M و R +ص.
17- (17)) -که/ M و R +و.در R روی این حرف قلم زده شده است.

حضرت علی بن (1)أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه (2)-فرمود که:من أمیر مؤمنان ام در حالتی که تو زنده ای؟! (3)یا رسول اللّه! (4)حضرت فرمود که:بلی (5)در حالتی که من زنده ام تو أمیر مؤمنانی و بدرستی که تو-یا علی!-دیروز بر ما گذشتی و من و جبرئیل در حکایتی (6)بودیم و (7)تو سلام نکردی جبرئیل را. (8)جبرئیل فرمود که:چرا حضرت أمیر المؤمنین بر ما گذشت (9)و سلام (10)به ما (11)نکرد؟!بدرستی که و اللّه اگر سلام می کرد هر آینه خوشحال می شدیم و (12)جواب سلام او می دادیم.پس حضرت فرمود که:یا رسول اللّه!دیدم که شما با دحیه (13)کلبی خلوت کرده بودید و (14)حکایتی (15)می کردید؛ نخواستم که سخن شما را برهم زنم.پس پیغمبر-صلّی اللّه علیه و آله (16)-فرمود که:دحیه کلبی نبود.بدرستی که جبرئیل بود.پس من گفتم:یا جبرئیل!چگونه او را أمیر المؤمنین نامیدی؟پس جبرئیل گفت که:خدای-تبارک و تعالی-وحی کرد به من در جنگ بدر که برو به نزد محمّد و (17)بگو آن حضرت را که أمر کند أمیر المؤمنین را که جولان کند میان دو صف.پس خدای-تبارک و تعالی-و فرشتگان آسمان (18)او را أمیر المؤمنین می خوانند.

ص:217


1- (1)) -بن/ M و R ابن.
2- (2)) -صلوات اللّه و سلامه علیه/«علیه»در R نیامده است.«اللّه...علیه»در M نیامده است.
3- (3)) -زنده ای/ M زنده.
4- (4)) -رسول اللّه!/ R +صلی اللّه[کذا].
5- (5)) -بلی/ M بلی.
6- (6)) -حکایتی/ M حالتی.
7- (7)) -و/در M زبر دارد.
8- (8)) -جبرئیل را/ M ندارد.
9- (9)) -گذشت/ M کذشته.
10- (10)) -سلام/ M سلم.
11- (11)) -به ما/ M ندارد.
12- (12)) -و/در M زبر دارد.
13- (13)) -دحیه/ M دحیه.
14- (14)) -و/در M زبر دارد.
15- (15)) -حکایتی/ M حکایتی.
16- (16)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
17- (17)) -و/در M زبر دارد.
18- (18)) -آسمان/زیر سین در M إظهار گردیده است.

پس (1)-یا علی!-تو أمیر و پادشاه أهل آسمانی و أمیر و پادشاه (2)أهل زمینی و أمیر کسانی که مانده اند.پس أمیری پیش از تو نیست و أمیری بعد از تو نیست زیرا که روا نیست (3)که أمیر المؤمنین بخوانند کسی را که خدای (4)-تبارک و تعالی-او را به این نام نخوانده باشد.ازین (5)حیثیّت (6)است که شیعه (7)،حضرات أئمّه معصومین را-صلوات اللّه علیهم أجمعین-با آنکه خلیفه خدا و رسول خدا می دانند ایشان را به«أمیر المؤمنین» نمی خوانند و این اسم را مخصوص علیّ بن (8)أبی طالب می دانند زیرا که خدای-تبارک و تعالی-آن حضرت را مخصوص به این اسم گردانیده است.

[روایت چهل و نهم:از جابر بن عبد اللّه الأنصاری]

و عن جابر بن عبد اللّه الأنصاریّ-رضی اللّه عنهما-قال:کنت عند النّبیّ-صلّی اللّه (9)علیه و اله-جالسا إذ أقبل (10)علیّ(ع)فأدناه و مسح وجهه (11)ببرده،ثمّ قال:یا أبا الحسن!ألا أبشّرک بما بشّرنی به جبرئیل؟!قال:بلی.قال (12):إنّ فی الجنّة عینا من تسنیم یخرج منه نهران (13)لو أنّ سفن الدّنیا (14)فیها لجرت،قضبانها (15)من اللّؤلؤ و المرجان الرّطب

ص:218


1- (1)) -پس/ M ندارد.
2- (2)) -أهل آسمانی...پادشاه/ M ندارد.
3- (3)) -روانیست/ M روایت است.
4- (4)) -خدای/ M +که.(لیک گویا این افزونه را در M قلم زده اند).
5- (5)) -ازین/ M از این.
6- (6)) -حیثیت/ R حیثیت. M حییثّ.[!]
7- (7)) -شیعه/ M شیعیه.
8- (8)) -بن/ M ابن.
9- (9)) -صلّی اللّه/چنین است در M . R صلوات[کذا].
10- (10)) -إذ أقبل/ M اذا قبل.
11- (11)) -وجهه/ M وجهه.
12- (12)) -یا...قال/ M ندارد.
13- (13)) -نهران/ R نهروان.در R روی«و»خط زده شده است.
14- (14)) -الدّنیا/ R الدّنیا.
15- (15)) -قضبانها/ R قضبانها.متن موافق M است.

و حشیشها (1)من الزّعفران علی حافیتهما (2)کراسیّ (3)من نور علیها أناس جلوس مکتوب علی جباههم بالنّور هؤلآء المؤمنون.هؤلآء من محبّی علیّ بن (4)أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه. (5)

و (6)دیگر از جابر بن (7)عبد اللّه أنصاری (8)روایتست که او گفت که:من به نزد رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-نشسته بودم که ناگاه حضرت علیّ بن أبی طالب در آمد.

پس آن حضرت او را به نزد خود (9)خواند و ردای برد یمانی خود را بر روی آن حضرت می مالید.پس فرمود که:یا أبا الحسن!می خواهی که (10)بشارت دهم تو را (11)به چیزی که بشارت داد مرا به آن جبرئیل؟حضرت فرمود که:بلی.پیغمبر-صلّی اللّه علیه و آله-فرمود که:بدرستی که در بهشت چشمه ایست که آن را تسنیم می گویند؛بیرون می آید از آن چشمه دو نهر که اگر کشتیهای دنیا را در آن اندازند هر آینه روان شود از بزرگی آن، و درختان کنار او از مروارید و مرجان تر است (12)و (13)گیاه او از زعفران و برکنارهای (14)این نهرها کرسیها گذاشته است از نور و بر آن کرسیها نشسته اند (15)جماعتی که نوشته

ص:219


1- (1)) -حشیشها/ M حشیسها.
2- (2)) -حافیتهما/ R حافیتهما. M حافیتها.
3- (3)) -کراسیّ/ M کراسیّ. R کراسیّ.
4- (4)) -بن/ M ابن.
5- (5)) -سنج:گفتآورد شجرة طوبی ی حائری(9/1)از سرور الشّیعة.
6- (6)) -و/در M زبر دارد.
7- (7)) -بن/ M ابن.
8- (8)) -أنصاری/ M الانصاری.
9- (9)) -نزد خود/ M نزدیک.
10- (10)) -که/ M +ترا.
11- (11)) -تو را/ M ندارد.
12- (12)) -مرجان تر است/ M مرجانست.
13- (13)) -و/در M زبر دارد.
14- (14)) -کنارهای/چنین است در M و R . به اقتضای هنجارهای رسم الخطّی پیشینیان،«کنارها»را هم«کنارها»(جمع«کنار»)می توان خواند و هم«کناره ها»(جمع«کناره»).
15- (15)) -نشسته اند/در M الف زیر دارد!.

است بر پیشانیهای ایشان به نور که:ایشانند مؤمنان.ایشانند از دوستاران علی بن (1)أبی طالب-صلوات اللّه (2)و سلامه علیه.

[روایت پنجاهم:منقولست از ابن عباس]

و عن عبد اللّه بن عبّاس قال:قال رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و اله (3)-لعلیّ بن أبی طالب- صلوات اللّه و سلامه علیه (4)-:یا علیّ!إنّ جبرئیل(ع) (5)أخبرنی (6)فیک بأمر قرّت به عینی و فرّح (7)به قلبی.قال لی:یا محمّد!إنّ اللّه-تبارک و تعالی-قال لی:اقرأ محمّدا منّی السّلام (8)و أعلمه (9)أنّ (10)علیّا إمام الهدی و مصباح الدّجی و الحجّة علی أهل الدّنیا،فإنّه الصّدّیق الأکبر (11)و الفاروق الأعظم (12)و إنّی الیت (13)بعزّتی أن (14)لا أدخل (15)النّار أحدا تولاّه و سلّم له و للأوصیاء من بعده و لا أدخل 16الجنّة من ترک ولایته و التّسلیم له و للأوصیاء من بعده (16)و حقّ (17)القول (18)منّی لأملأنّ جهنّم و أطباقها (19)من أعدآئه و لأملأنّ الجنّة (20)من أولیآئه و شیعته (21).

ص:220


1- (1)) -بن/ M ابن.
2- (2)) -اللّه/ M ندارد.
3- (3)) -صلّی اللّه علیه و اله/ M ص.
4- (4)) -و سلامه علیه/ M ندارد.
5- (5)) -ع/ M ندارد.
6- (6)) -أخبرنی/در M باء زیر دارد.
7- (7)) -فرّح/چنین است در M . R فرح.ضبط نص را سنج با ترجمه ماتن از این فعل.فتأمّل!
8- (8)) -السّلام/در M «م»پیش دارد.
9- (9)) -أعلمه/ M اعلمه[کذا].
10- (10)) -أنّ/ M انّ.
11- (11)) -الأکبر/ M ندارد.
12- (12)) -الأعظم/ M ندارد.
13- (13)) -الیت/ M الیث.
14- (14)) -أن/ M ندارد.
15- (15 و 16)) -أدخل/ M و R ادخل.
16- (17)) -الجنّة...من بعده/ M ندارد.
17- (18)) -حقّ/ M حقّ الأرض(گویا خواسته اند با نشانه هائی زائد بودن واژه«الأرض»را فرانمایند).
18- (19)) -القول/در M لام پایانی زیر دارد.
19- (20)) -أطباقها/در M قاف پیش دارد.
20- (21)) -الجنّة/در M حرف پایانی زیر دارد.
21- (22)) -نگر:مائة منقبه ی ابن شاذان،ط.أبطحی،ص 56 و 57(منقبت 30).

و (1)دیگر منقولست از عبد اللّه بن عبّاس از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-که آن حضرت به علیّ بن أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه-فرمود که:یا علی!بدرستی که جبرئیل خبر داد مرا در شان تو (2)به خیری (3)که چشم مرا به آن روشن (4)گردانید و دل مرا به آن خوشحال گردانید.مرا گفت که:یا محمّد!بدرستی که خدای-تبارک و تعالی-مرا گفت که:سلام من به محمّد برسان (5)و خبر کن او را که علی پیشوای راه هدایت است و چراغ تاریکی شب ضلالت (6)و حجّت است بر أهل دنیا.پس بدرستی که اوست صدّیق أکبر و عظیم ترین راستگوها و اوست فاروق أعظم و (7)بزرگترین جداکننده ها میان حقّ و (8)باطل و (9)من سوگند (10)یاد کرده ام به عزّت خودم که داخل جهنّم نکنم کسی را (11)که تولاّ کند به او و او را إمام داند و فرمان او برد و فرمان برد أوصیاء بعد از او (12)را و داخل نمی کنم به بهشت کسی را که ترک کند ولایت او را و فرمانبرداری او را و إمام (13)نداند او را و یا أوصیآء بعد از او را إمام نداند و حق و (14)راستست سخن من که هر آینه پر خواهم کرد جهنّم را و طبقه های (15)جهنّم را از دشمنان آن حضرت و (16)پر خواهم کرد بهشت را از دوستان و پیروان آن حضرت.

[روایت پنجاه و یکم:از ابو سعید خُدری]

و عن أبی سعید (17)الخدریّ أنّه قال:قال رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و اله-:ما مررت فی

ص:221


1- (1)) -و/در M زبر دارد.
2- (2)) -تو/در M تاء زبر دارد.
3- (3)) -چیزی/چنین است در R . M خیری.
4- (4)) -روشن/در M «و»زبر دارد!
5- (5)) -برسان/زبر راء در M إظهار گردیده است.
6- (6)) -ضلالت/ M و R ظلالت.البته در R کشیدگی دندانه«ظ»قدری إمحا شده است.
7- (7)) -و/ R ندارد. M و.
8- (8)) -و/در M زبر دارد.
9- (9)) -و/در M زبر دارد.
10- (10)) -سوگند/ M سوکند.
11- (11)) -را/چنین است در M . R ندارد.
12- (12)) -او/ M آن.
13- (13)) -إمام/ M امام.
14- (14)) -و/در M زبر دارد.
15- (15)) -طبقه های/ M و R طبقهای.
16- (16)) -و/در M زبر دارد.
17- (17)) -سعید/ M سعید.

لیلة أسری بی بشیء من ملکوت السّمآء و لا علی شیء من حجب فوقها إلاّ وجدتها کلّها (1)مشحونة بکرام (2)ملائکة اللّه ینادوننی:هنیئا (3)لک یا محمّد!فقد أعطیت ما لم یعط أحد قبلک و لا یعطی أحد بعدک.أعطیت علیّ بن (4)أبی طالب أخا و فاطمة (5)زوجته بنتا (6)و الحسن و الحسین (7)أولادا و (8)محبّیهم شیعة.یا محمّد!إنّک أفضل النّبیّین و علیّ أفضل الوصیّین و فاطمة سیّدة نسآء العالمین و الحسن و الحسین أکرم من دخل الجنان من أولاد المرسلین و شیعتهم أفضل من تضمّنته (9)عرصات القیامة و تشتمل علیه غرف الجنان و قصورها و متنزّهها. (10)فلم یزالوا یقولون ذلک فی مصعدی و مرجعی (11)فلو لا أنّ اللّه حجب عنها اذان الثّقلین لما بقی أحد إلاّ سمعها. (12)

و (13)دیگر منقولست از أبو سعید خدری که او گفت که:رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله- فرمود که:آن شبی که مرا به آسمان بردند نگذشتم به ملکوت آسمانها و بالاتر از آسمانها که آن حجابهاست (14)مگر آنکه یافتم همه را که پر بودند از فرشتگان عظیم الشّان و فریاد می کردند و می گفتند:مبارک باد و گوارنده باد تو را-یا محمّد!-که داده اند به تو آنچه نداده اند به کسی پیش از تو و نمی دهند به کسی بعد از تو:علیّ بن (15)أبی طالب را به تو دادند (16)و برادر تو گردانیدند و فاطمه که زن اوست دختر تو گردانیدند و (17)إمام حسن

ص:222


1- (1)) -کلّها/ M کلّها.
2- (2)) -بکرام/ M بکرام[کذا].
3- (3)) -هنیئا/ M ندارد.
4- (4)) -علیّ بن/ M علّی بن.
5- (5)) -أخا و فاطمة/ M ندارد.
6- (6)) -بنتا/ M بنت.
7- (7)) -الحسین/در M نون زیر دارد.
8- (8)) -و/ M او.
9- (9)) -تضمّنته/ M تضمّته.
10- (10)) -متنزّهما/در M هاء زیر دارد.
11- (11)) -مرجعی/چنین است در R . M مرجعی.
12- (12)) -سنج:مقتل الحسین-علیه السّلام-،خوارزمی،ط.نجف،ص 96(به نقل از احقاق الحق، 119/4).
13- (13)) -و/در M زبر دارد. R از بن ندارد.
14- (14)) -ست/ M است.
15- (15)) -بن/ M ابن.
16- (16)) -دادند/ M داده اند[کذا].
17- (17)) -و/در M زبر دارد.

و إمام حسین (1)را فرزندان تو (2)گردانیدند و دوستان ایشان را شیعه تو گردانیدند.یا محمّد!بدرستی که تو بهترین پیغمبرانی و (3)علی بهترین أوصیای (4)پیغمبرانست و فاطمه (5)بهترین زنان عالمیانست و حسن و حسین (6)بهترین آن کسانند (7)که داخل بهشت می شوند از فرزندان پیغمبران مرسل (8)و شیعیان ایشان بهترین (9)أهل عرصه قیامتند و بهترین کسانی اند که در غرفه های بهشت و قصرهای بهشت (10)و سیرگاههای (11)بهشت در می آیند.پس همیشه این سخن می گفتند در بالا رفتن و برگشتن من.پس اگرنه آن بود که خدای-تبارک و تعالی-گوشهای جنّ و (12)إنس را از آن (13)محجوب گردانیده بود هر آینه کسی نمی ماند (14)که نشنود (15)این سخنان را.

[روایت پنجاه و دوم:از قنبر آزاد شده امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)]

و عن قنبر مولی أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه-أنّه قال کان أمیر المؤمنین (16)علیّ-علیه السّلام و الصّلوة (17)-علی شاطئ الفرات فنزع قمیصه و دخل المآء فجاءت موجة فأخذ القمیص فخرج أمیر المؤمنین (18)(ع)فلم یجد القمیص فاغتمّ بذلک غمّا شدیدا فإذا بهاتف یهتف:یا أبا الحسن!انظر عن یمینک و خذ ما تری فإذا بمندیل عن

ص:223


1- (1)) -حسین/در M زبر سین إظهار گردیده است.
2- (2)) -تو/در M تاء زبر دارد.
3- (3)) -و/در M زبر دارد.
4- (4)) -أوصیای/ M اوصیاء.
5- (5)) -فاطمه/ M فاطمة.
6- (6)) -حسین/زبر سین در M إظهار گردیده است.
7- (7)) -کسانند/ R کسانید.
8- (8)) -مرسل/ M مرسل.
9- (9)) -بهترین/ M بهتر از.
10- (10)) -و قصرهای بهشت/ M ندارد.
11- (11)) -سیرگاههای/ M سبرکاههای.
12- (12)) -و/در M زبر دارد.
13- (13)) -از آن/ M ندارد.
14- (14)) -نمی ماند/ M نمی ماند.
15- (15)) -نشنود/ M نشنوند(البتّه بدون نقطه حرف سوم).
16- (16)) -أمیر المؤمنین/در M راء زبر دارد.
17- (17)) -السّلام و الصّلوة/ M الصّلوة و السّلام[کذا].
18- (18)) -أمیر المؤمنین/در M راء زبر دارد.

یمینه و فیه قمیص مطویّ فإذا أخذه لیلبسه (1)فسقطت من جیبه رقعة فیها مکتوب:

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم.

هدیّة من اللّه العزیز الحکیم (2)إلی علیّ بن (3)أبی طالب-صلوات (4)اللّه و سلامه علیه.

هذا قمیص (5)هارون بن (6)عمران کذلک و أورثناها قوما اخرین. (7)

و (8)دیگر منقولست از قنبر آزاد کرده حضرت (9)أمیر المؤمنین-صلوات اللّه و سلامه علیه- که او گفت که:حضرت أمیر المؤمنین-صلوات اللّه و (10)سلامه علیه-در کنار آب فرات بود و پیراهن خود را کند و داخل آب شد.پس موجه[ای] (11)آمد و (12)جامه را برداشت و (13)برد.پس چون حضرت أمیر المؤمنین-صلوات (14)اللّه و سلامه علیه-بیرون آمد پیراهن را ندید.بسیار غمناک شد.پس ناگاه شنیدیم (15)که هاتفی آواز داد که:یا أبا الحسن!به دست راست خود نظر کن و هرچه می بینی بردار.پس چون نظر کرد دید دستاری از دست راست و در او پیراهنی پیچیده است.پس چون پیراهن را برداشت که بپوشد از گریبان او (16)رقعه ای (17)افتاد و در او (18)نوشته بود که:

ص:224


1- (1)) -لیلبسه/ M لیلبسه.
2- (2)) -الحکیم/در M واپسین حرف پیش دارد.
3- (3)) -بن/ M ابن.
4- (4)) -صلوات/ M صلوات[کذا].
5- (5)) -قمیص/ M قمیص.
6- (6)) -بن/ M ابن.
7- (7)) -نگر:مائة منقبه ی ابن شاذان،ط.أبطحی،ص 70(منقبت 40).
8- (8)) -و/در M زبر دارد.
9- (9)) -حضرت/در M مکرّر نوشته شده است. M +کرده.
10- (10)) -و/در M زبر دارد.
11- (11)) -«موجه»(به معنای«موج»و«یک موج»)در أدب پارسی نیز راه یافته است.صائب گوید: چون موجه سرابیم در شوره زار عالم کز بود بهره ای نیست غیر از نمود ما را
12- (12)) -و/در M زبر دارد.
13- (13)) -و/در M زبر دارد.
14- (14)) -صلوات/در M تاء زبر دارد.
15- (15)) -شنیدیم/ M شنیدم.
16- (16)) -او/ M ان.
17- (17)) -رقعه ای/ M رقعه.
18- (18)) -در او/ M درو.

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم .

این هدیّه ایست از خداوندگاری که او راست قهر و غلبه (1)و بزرگواری و هرچه می کند از روی حکمت و (2)مصلحت می کند به سوی علی بن (3)أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه.

این پیراهن هارون بن عمران چنانچه به او کرامت کرده بودیم همچنان میراث دادیم به قومی دیگر.

و چون هارون،وصیّ حضرت موسی بود،و آن حضرت،وصیّ حضرت (4)خاتم (5)النّبیّین پیراهن او را از برای آن حضرت آوردند.

[روایت پنجاه و سوم:از عبد اللّه بن مسعود]

و عن عبد اللّه بن مسعود قال:سمعت رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و اله-یقول:إنّ (6)للشّمس وجهین:فوجه یضیء لأهل السّمآء و وجه یضیء لأهل الأرض و علی الوجهین منها کتابة. (7)ثمّ قال:أتدرون ما تلک الکتابة؟قلت:اللّه و رسوله أعلم.قال:الکتابة الّتی تلی (8)أهل السّمآء:«اللّه نور السّموات و الأرض»،و أمّا الکتابة الّتی تلی (9)أهل (10)الأرض:«علیّ نور الأرضین». (11)

و دیگر از عبد اللّه بن مسعود منقولست که او گفت که:شنیدم از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (12)-که آن حضرت فرمود که:بدرستی که آفتاب را دو رویست (13):به یک روی

ص:225


1- (1)) -غلبه/در M باء زبر دارد.
2- (2)) -و/در M زبر دارد.
3- (3)) -بن/ M و R ابن.
4- (4)) -حضرت/ M ندارد.
5- (5)) -خاتم/در M تاء زیر دارد.
6- (6)) -إنّ/ M بانّ.
7- (7)) -کتابة/ M کتابه.
8- (8)) -تلی/ M تلی.
9- (9)) -أهل.../ M ندارد.
10- (10)) -أهل/ M اهل.
11- (11)) -نگر:مائة منقبه ی ابن شاذان،ط.أبطحی،ص 77 و 78(منقبت 45).
12- (12)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
13- (13)) -رویست/ M روی است.

روشنایی (1)می دهد أهل آسمان را و به یک (2)روی (3)روشنایی (4)می دهد أهل زمین را و بر هر دو روی آفتاب نوشته ایست.پس فرمود که:آیا می دانید که آن نوشته چه چیز است؟ گفتم:خدا (5)و رسول او داناتراند!حضرت فرمود که:آن نوشته که به جانب آسمانست (6)اینست (7)که:اللّه نور السّموات و الأرض،یعنی (8):خدای-تبارک و تعالی-هدایت کننده (9)أهل آسمان (10)و (11)زمین است و آن نوشته که به جانب زمین است اینست که:علیّ نور الأرضین، (12)یعنی علی هدایت کننده أهل زمین (13)است.

[روایت پنجاه و چهارم:منقولست از پیامبر اکرم(صلی اللّه علیه و آله)]

و عن النّبیّ-صلّی اللّه علیه و اله-أنّه قال:سمعت اللّه-جلّ جلاله (14)-یقول:علیّ بن (15)أبی طالب حجّتی علی خلقی و نوری فی بلادی (16)و أمینی علی علمی،لا أدخل (17)النّار من عرفه (18)و إن عصانی (19)و لا أدخل الجنّة من أنکره و إن أطاعنی. (20)

و (21)دیگر منقولست از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-که فرمود که:شنیدم از خدای-

ص:226


1- (1)) -روشنایی/ M روشنائی.
2- (2)) -به یک/ M بیک.
3- (3)) -روی/ M ندارد.
4- (4)) -روشنایی/در M حرف ماقبل آخر هیچ نقطه یا نشانه ای ندارد.
5- (5)) -خدا/در M مکرّر نوشته شده است.
6- (6)) -که به جانب آسمانست/ M ندارد.
7- (7)) -اینست/ M این است.
8- (8)) -یعنی/ M +که(ولی آن را خط زده اند).
9- (9)) -هدایت کننده/در M حرف یکم زبر دارد.
10- (10)) -آسمان/ M اسمان.
11- (11)) -و/در M زبر دارد.
12- (12)) -الأرضین/ M الأرضین.
13- (13)) -ترجمه«الأرضین»به«أهل زمین»،علی الظّاهر،خالی از«تجوّز»یا«مسامحه»نیست.
14- (14)) -جلاله/ M جلاله.
15- (15)) -بن/ M ابن.
16- (16)) -بلادی/ M البلاد.
17- (17)) -أدخل/ M ادخل.
18- (18)) -عرفه/ M عرفه.
19- (19)) -و إن عصانی/ M ندارد.
20- (20)) -نگر:مائة منقبه ی ابن شاذان قمی،ط.أبطحی،ص 78 و 79(منقبت 46).
21- (21)) -و/در M زبر دارد.

تبارک و تعالی-که می فرمود که:علیّ بن (1)أبی طالب حجّت منست بر خلق من و نور من است در شهرهای من و أمین من است بر علم من.داخل نمی گردانم به دوزخ کسی را که او را شناسد به إمامت و (2)اگرچه عصیان (3)من کرده باشد و داخل بهشت نمی کنم کسی را که او را إمام نداند و (4)اگرچه إطاعت من کرده (5)باشد.

[روایت پنجاه و پنجم:منقولست از پیامبر اکرم(صلی اللّه علیه و آله)]

و عن النّبیّ-صلّی اللّه علیه و اله-أنّه قال:لعلیّ بن (6)أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه (7)-:

یا أبا الحسن!لو وضع إیمان الخلائق (8)و أعمالهم فی کفّة میزان و وضع عملک یوم أحد علی کفّة أخری لرجح (9)عملک علی جمیع ما عمل الخلائق (10)و إنّ (11)اللّه باهی بک یوم أحد ملائکته (12)المقرّبین و رفع الحجب من السّموات السّبع (13)و أشرفت إلیک الجنّة و ما فیها و ابتهج بفعلک ربّ العالمین-تعالی شانه (14)-و إنّ اللّه تعالی یعوّضک بذلک الیوم ما یغبط به کلّ نبیّ و رسول و صدّیق و شهید. (15)

و (16)دیگر منقولست از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (17)-که آن حضرت فرمود (18)به علی بن (19)أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه-که:یا أبا الحسن!اگر بگذارند إیمان خلایق

ص:227


1- (1)) -بن/ M ابن.
2- (2)) -و/در M زبر دارد.
3- (3)) -عصیان/در M عین زبر دارد!
4- (4)) -و/در M زبر دارد.
5- (5)) -کرده/در M دال زبر دارد.
6- (6)) -بن/ M ابن.
7- (7)) -صلوات اللّه و سلامه علیه/ M ع.
8- (8)) -الخلائق/ M الخلایق.
9- (9)) -لرجح/ R لرجح. M لرجّح.
10- (10)) -الخلائق/ M الخلایق.
11- (11)) -إنّ/ M انّ.
12- (12)) -ملائکته/ M ملائکة.
13- (13)) -السّبع/در M واپسین حرف زبر دارد.
14- (14)) -شانه/ M شانه.
15- (15)) -نگر:مائة منقبه ی ابن شاذان،ط.أبطحی،ص 79 و 80(منقبت 47).
16- (16)) -و/در M زبر دارد. R از بن ندارد.
17- (17)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
18- (18)) -فرمود/ M +که ان حضرت فرمود که.
19- (19)) -بن/ M ابن.

و أعمال ایشان را در کفّه (1)ترازویی (2)و (3)بگذارند جهادی را که تو در روز أحد کردی در دیگر کفّه (4)ترازوی،هر آینه (5)زیادتی کند عمل تو (6)بر عمل همه خلایق و بدرستی که خدای-تبارک و تعالی-مباهات کرد به تو روز أحد با ملائکه مقرّبین و برداشت حجابها از هفت آسمان و بهشت و هرکه در بهشت بود همه به سوی تو (7)نظر می کردند و خشنود (8)بود (9)از کردار تو (10)پروردگار عالمیان (11)و بدرستی که خدای-تبارک و تعالی-عوض می دهد تو را از جهت عمل آن روز عوضی که آرزوی آن کنند هر پیغمبری و رسولی و صدّیقی (12)و شهیدی.چرا که همه أصحاب در آن روز آن حضرت را گذاشته (13)فرار نمودند با آنکه (14)مأمور بودند از جانب خدای-تبارک و تعالی-به ثبات و حضرت أمیر المؤمنین-صلوات اللّه و سلامه علیه-در آن روز جانبازیها کرد که در کتب سیر و (15)تواریخ مسطور است که زیاده از هفتاد زخم بر بدن مبارک آن حضرت رسیده بود و آن حضرت دمار از روزگار ایشان برآورد (16)تا عاقبت،لشکر (17)کفّار به شمشیر آن حضرت منهزم گشتند؛و این مقام جای تفصیل آنها نیست.

[روایت پنجاه و ششم:منقولست از پیامبر اکرم(صلی اللّه علیه و آله)]

و عن النّبیّ-صلّی اللّه علیه و اله-أنّه قال:یا علیّ!مثلک فی أمّتی مثل المسیح عیسی

ص:228


1- (1)) -کفّه/ M کف[کذا].
2- (2)) -ترازویی/چنین است در M . R ترازوی.
3- (3)) -و/در M زبر دارد.
4- (4)) -کفّه/ M کف.
5- (5)) -هر آینه/در M نون زبر دارد.
6- (6)) -تو/در M تاء زبر دارد.
7- (7)) -تو/در M تاء زبر دارد.
8- (8)) -خشنود/ R خوشنود.ضبط نص موافق M است.
9- (9)) -بود/ M بو.
10- (10)) -تو/در M تاء زبر دارد.
11- (11)) -عالمیان/در M نون زیر دارد.
12- (12)) -صدّیقی/ M صدیقی.
13- (13)) -گذاشته/ R کذشته.ضبط نص موافق M است.
14- (14)) -با آنکه/ M بانکه.
15- (15)) -و/در M زبر دارد.
16- (16)) -برآورد/ M براورد.
17- (17)) -لشکر/ M ندارد.

بن (1)مریم-علیهما السّلام-افترق قومه ثلث فرق:فرقة مؤمنون و هم الحواریّون،و فرقة عادوه (2)و هم الیهود،و فرقة غلوا (3)فیه فخرجوا من الإیمان؛فإنّ أمّتی ستفترق فیک ثلث فرق:ففرقة شیعتک و هم المؤمنون،و فرقة عدوّک و هم الشّاکّون،و فرقة (4)یغلو (5)فیک و هم الجاحدون؛و أنت فی الجنّة-یا علیّ!-و شیعتک،و عدوّک و الغالی فی النّار. (6)

دیگر منقولست از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (7)-که آن حضرت فرمود که:یا علی! مثل و داستان تو همچو داستان عیسی بن (8)مریم است-علیهما السّلام-که قوم او سه گروه شدند:گروهی با إیمان بودند و (9)آنها حواریان بودند،و گروهی با او دشمنی کردند و (10)ایشان یهودان بودند،و گروهی (11)در شان او از حد و اندازه بیرون رفتند و (12)او را به خدایی (13)پرستیدند،پس از إیمان بیرون رفتند.پس بتحقیق که أمّت من نیز زود (14)باشد که سه گروه شوند:گروهی (15)شیعه و پیرو تو باشند و ایشان مؤمنانند، (16)و گروهی دشمن (17)تو باشند و ایشان کسانی اند که در إمامت تو شک دارند،و (18)گروهی در تو غلو خواهند (19)کرد و ایشان منکرانند؛و (20)تو در بهشتی-یا علی!-با شیعیان خود و دوستان

ص:229


1- (1)) -بن/ M ابن.
2- (2)) -عادوه/چنین است در M . R عادوه.
3- (3)) -غلوا/چنین است در M . R غلوا.
4- (4)) -و هم الشّاکّون و فرقة/ M ندارد.
5- (5)) -یغلو/ M یعلوا.
6- (6)) -نگر:مائة منقبه ی ابن شاذان،ط.أبطحی،ص 80 و 81(منقبت 80 و 81).
7- (7)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
8- (8)) -بن/ M ابن.
9- (9)) -و/در M زبر دارد.
10- (10)) -و/در M زبر دارد.
11- (11)) -و گروهی/ M ندارد.
12- (12)) -و/در M زبر دارد.
13- (13)) -خدایی/چنین است در M . R خدائی.
14- (14)) -زود/ M زود.
15- (15)) -گروهی/ M کروه.
16- (16)) -مؤمنانند/ M ایشان مومانند.
17- (17)) -دشمن/در M دال زبر دارد.
18- (18)) -و/در M زبر دارد.
19- (19)) -خواهند/ M خواهد.
20- (20)) -و/در M زبر دارد.

شیعیان خود،و دشمن تو و کسی که در محبّت تو (1)غلو کرده باشد و تو را خدا داند (2)ایشان هر دو در جهنّم خواهند بود.

[روایت پنجاه و هفتم:از ابوذر غفاری]

و عن أبی ذرّ-رضی اللّه عنه-أنّه قال:نظر النّبیّ-صلّی اللّه علیه و اله-إلی علیّ بن (3)أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه (4)-فقال:هذا خیر الأوّلین و الاخرین (5)من أهل السّموات و الأرضین.هذا سیّد الوصیّین و إمام المتّقین و قائد الغرّ المحجّلین إذا کان یوم (6)القیامة جاء علیّ علی ناقة (7)من نوق الجنّة قد أضاءت القیامة (8)من ضوئها و علی رأسه (9)تاج مرصّع بالزّبرجد و الیاقوت فتقول (10)الملائکة:هذا ملک مقرّب،و یقول النّبیّون:

هذا نبیّ مرسل.فینادی مناد من بطنان (11)العرش:هذا الصّدّیق الأکبر، (12)هذا وصیّ (13)حبیب اللّه،هذا علیّ بن (14)أبی طالب،فیقف علی متن جهنّم،فیخرج منها من یحبّ،و (15)یدخل فیها (16)من یبغض (17)و یأتی أبواب الجنّة فیدخل (18)أولیائه الجنّة (19)بغیر حساب. (20)

ص:230


1- (1)) -تو/در M تاء زبر دارد.
2- (2)) -و تو را خدا داند/این عبارت افزوده ترجمان است در تفسیر«غالی»و معنای«غلو».
3- (3)) -بن/ M ابن.
4- (4)) -صلوات اللّه و سلامه علیه/ M ع.
5- (5)) -الاخرین/در M خاء زبر دارد.
6- (6)) -یوم/ R یوم. M یوم.
7- (7)) -ناقة/ M زاقة.
8- (8)) -القیامة/چنین است در R به پیش واپسین حرف.در M واپسین حرف زیر دارد.
9- (9)) -رأسه/ M راسها.
10- (10)) -فتقول/ M فنقول.
11- (11)) -بطنان/ M و R بطنان.
12- (12)) -الأکبر/ M الأکبر.
13- (13)) -وصیّ/ M وصّی.
14- (14)) -بن/ M ابن.
15- (15)) -و/ M ندارد.
16- (16)) -فیها/ M منها.
17- (17)) -یبغض/ M یبغص.
18- (18)) -فیدخل/ M فیدخل.
19- (19)) -الجنّة/در M واپسین حرف زیر دارد.
20- (20)) -نگر:مائة منقبه ی ابن شاذان،ط.أبطحی،ص 88 و 89(منقبت 55).

و دیگر روایتست از أبو ذرّ غفاری که روزی (1)رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (2)-نظر کرد به علی بن أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه (3)-پس فرمود که:علی بهترین پیشینیان و (4)پسینیان است از أهل آسمانها و زمینها و او بهتر و (5)مهتر أوصیاء پیغمبرانست (6)و إمام و پیشوای متّقیانست (7)و (8)کشاننده شیعیان سفیدرویان (9)دست و پا سفیدان است (10)به بهشت.چون روز قیامت شود بیاید حضرت علیّ بن أبی طالب و سوار باشد بر ناقه ای (11)از ناقه های (12)بهشت که (13)روشن شود صحرای قیامت از روشنی ناقه آن حضرت و بر سر آن حضرت تاجی باشد مرصّع به زبرجد و یاقوت.پس فرشتگان گویند:آیا این فرشته مقرّب است؟ (14)و پیغمبران گویند:آیا این پیغمبر مرسلست؟پس منادی از جانب عرش ندا دهد که:این صدّیق أکبرست (15)،این وصیّ حبیب خداست، این علیّ بن أبی طالب است. (16)پس آن حضرت بر سر پل صراط بایستد و بیرون آورد از دوزخ هرکه را که دوستدار او باشد و (17)داخل کند در جهنّم هرکه را که دشمن او باشد و بیاید به درهای بهشت و (18)داخل گرداند دوستان خود را به بهشت بی حساب.

ص:231


1- (1)) -روزی/ M +که.
2- (2)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
3- (3)) -علیه/ R +و آله.این افزونه در M نیست.
4- (4)) -و/در M زبر دارد.
5- (5)) -و/در M زبر دارد.
6- (6)) -پیغمبرانست/ M پیغمبران است.
7- (7)) -متّقیانست/ M متقیان است.
8- (8)) -و/در M زبر دارد.
9- (9)) -سفیدرویان/در M سین زبر دارد.
10- (10)) -است/ M ست.
11- (11)) -ناقه ای/ M ناقه.
12- (12)) -ناقه های/ R ناقها. M ناقهای.
13- (13)) -که/در R مکرّر نوشته شده است. M که.
14- (14)) -است/ M ست.
15- (15)) -صدّیق أکبرست/ M صدیق اکبر است.
16- (16)) -ست/ M است.
17- (17)) -و/در M زبر دارد.
18- (18)) -و/در M زبر دارد.
[روایت پنجاه و هشتم:از انس بن مالک و او از عایشه]

و عن أنس (1)بن مالک عن عائشة (2)قالت:سمعت رسول اللّه (3)(ص)یقول:علیّ بن (4)أبی طالب خیر البشر من أبی فقد کفر.فقیل:فلم حاربته (5)فقالت:و اللّه ما حاربته (6)من ذات نفسی و ما حملنی علیه إلاّ طلحة (7)و زبیر. (8)

و (9)دیگر روایتست از أنس بن مالک و (10)او از عایشه که او گفت:شنیدم از رسول خدا -صلّی اللّه علیه و آله (11)-که می فرمود که:علیّ بن (12)أبی طالب بهترین خلق خداست.هرکه إبا کند کافر (13)است.پس به عایشه گفتند که: (14)پس تو چرا (15)با او محاربه نمودی؟گفت:و اللّه که من به خودی خود (16)این کار نکردم و مرا بر حرب او نداشتند مگر طلحه و زبیر.

و این خبر نیز در کتب علمای أهل سنّت از حدّ تواتر گذشته است که«علیّ خیر البشر من أبی فقد کفر»از عایشه و غیر آن.

[روایت پنجاه و نهم:از ابو هریره]

و (17)عن أبی هریرة (18)أنّه قال:قال رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و اله (19)-:إنّ اللّه خلق فی

ص:232


1- (1)) -أنس/ M انس.
2- (2)) -عائشة/ R عایشة. M عایشة.
3- (3)) -رسول اللّه/در M واپسین حرف در هر دو واژه پیش دارد!
4- (4)) -بن/ M ابن.
5- (5)) -حاربته/ M و R حاربته.
6- (6)) -فقالت...حاربته/ M ندارد.
7- (7)) -طلحة/در M واپسین حرف تنوین رفع دارد.
8- (8)) -نگر:مائة منقبه ی ابن شاذان،ط.أبطحی،ص 138(منقبت 70).
9- (9)) -و/در M زبر دارد.
10- (10)) -و/در M زبر دارد.
11- (11)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
12- (12)) -بن/ M و R ابن.
13- (13)) -کافر/زیر فاء در M إظهار گردیده است.
14- (14)) -که/ M ندارد.
15- (15)) -چرا/ M چرا.
16- (16)) -خود/ M خود.
17- (17)) -و/ M ندارد.
18- (18)) -هریرة/در M واپسین حرف زیر دارد.
19- (19)) -صلّی اللّه علیه و اله/ M ص.

السّماء الرّابعة مائة ألف (1)ملک و فی السّماء الخامسة ثلاثمائة ألف ملک (2)و فی السّماء السّابعة (3)ملکا رأسه (4)تحت العرش و رجلاه تحت الثّری و ملائکة (5)أکثر (6)من ربیعة و مضر لیس لهم طعام و لا شراب إلاّ الصّلوة علی أمیر المؤمنین علیّ بن (7)أبی طالب و محبّیه و الاستغفار (8)لشیعته (9)المذنبین و موالیه. (10)

دیگر روایتست از أبو هریره که او گفت که رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (11)-فرمود که:

خدای-تبارک و تعالی-در آسمان چهارم (12)صد هزار فرشته آفریده است و در آسمان پنجم سیصد هزار فرشته و در آسمان هفتم فرشته[ای]آفریده است که سر او در زیر عرش است و پایهای او در زیر زمین و آفریده است فرشتگان زیاده از عدد ربیعه (13)و مضر-که دو طایفه اند عظیم و عدد ایشان را خدای تبارک و تعالی می داند-و ایشان را طعام و شرابی نیست به غیر از صلوات بر حضرت (14)أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب و دوستان آن حضرت و (15)استغفار و طلب آمرزش می کنند (16)از جهت شیعیان گناهکار آن حضرت و (17)موالیان آن حضرت.

ص:233


1- (1)) -ألف/ M الف.
2- (2)) -ثلاثمائة ألف ملک/ M ثلاث مائة الف.
3- (3)) -السّابعة/ M السّابعة[کذا].
4- (4)) -رأسه/ M راسه.
5- (5)) -ملائکة/در M واپسین حرف زبر دارد و در R تنوین رفع.
6- (6)) -أکثر/در R واپسین حرف پیش دارد.متن موافق M است.
7- (7)) -بن/ M ابن.
8- (8)) -الاستغفار/ M و R الاستغفار.
9- (9)) -لشیعته/ M لشیعة.
10- (10)) -نگر:مائة منقبه ی ابن شاذان،ط.أبطحی،ص 164(منقبت 88).
11- (11)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
12- (12)) -چهارم/ M چهارم.
13- (13)) -ربیعه/ M ربیعة.
14- (14)) -حضرت/ M ندارد.
15- (15)) -و/ M ندارد.
16- (16)) -می کنند/ M می کند.
17- (17)) -و/در M زبر دارد.
[روایت شصتم:روایتست از پیامبر اکرم(صلی اللّه علیه و آله)]

و عن النّبیّ(ص)أنّه قال (1)حدّثنی جبرئیل عن ربّ العزّة-جلّ جلاله (2)-أنّه (3)قال:

من علم أن لا إله إلاّ أنا وحدی و أنّ (4)محمّدا عبدی و رسولی و أنّ علیّ بن (5)أبی طالب خلیفتی و أنّ الأئمة من ولده حججی،أدخلته (6)الجنّة (7)برحمتی و نجّیته (8)من النّار بعفوی و أبحت له جواری و أوجبت له کرامتی و أتممت علیه نعمتی و جعلته (9)من خاصّتی (10)و خالصتی (11)فإن نادانی لبّیته (12)و إن (13)دعانی أجبته (14)و إن سألنی أعطیته (15)و إن (16)سکت ابتدأته (17)و إن (18)أساء رحمته (19)و إن (20)فرّ منّی دعوته (21)و إن رجع إلیّ (22)قبلته و إن قرع بابی فتحته (23)و من لم یشهد أنّ (24)لا إله إلاّ أنا وحدی أو شهد بذلک و لم یشهد أنّ محمّدا رسولی أو شهد بذلک و لم یشهد أنّ علیّ بن (25)أبی طالب (26)-صلوات اللّه (27)علیه- خلیفتی أو شهد بذلک و لم یشهد أنّ الأئمّة من ولده حججی فقد جحد نعمتی و صغّر

ص:234


1- (1)) -قال/ M ندارد.
2- (2)) -جلاله/ M جلاله.
3- (3)) -أنّه/ M ندارد.
4- (4)) -أنّ/ M انا.
5- (5)) -بن/ M بن[کذا].
6- (6)) -أدخلته/در M تاء زبر دارد.
7- (7)) -الجنّة/در M واپسین حرف زیر دارد.
8- (8)) -نجّیته/در M تاء زبر دارد.
9- (9)) -جعلته/در M تاء زبر دارد.
10- (10)) -خاصّتی/ M خاصّی.
11- (11)) -خالصتی/ M خالصی.
12- (12)) -لبّیته/در M تاء زبر دارد.
13- (13)) -إن/ M و R ان.
14- (14)) -أجبته/در M تاء زبر دارد.
15- (15)) -أعطیته/در M تاء زبر دارد.
16- (16)) -إن/ M ان.
17- (17)) -ابتدأته/ M ابتداته.
18- (18)) -إن/ M ان.
19- (19)) -رحمته/در M تاء زبر دارد.
20- (20)) -إن/ M ان.
21- (21)) -دعوته/در M تاء زبر دارد.
22- (22)) -إلیّ/ M الی.
23- (23)) -فتحته/در M حرف ما قبل آخر زبر دارد.
24- (24)) -أنّ/ M ان.
25- (25)) -بن/ M بن.
26- (26)) -أبی طالب/ M ندارد.
27- (27)) -اللّه/ M +و سلامه.

عظمتی و کفر بایاتی و کتبی و رسلی إن قصدنی حجبته و إن سألنی حرمته (1)و إن نادانی لم أسمع نداءه و إن دعانی لم أستجب دعاءه و إن رجانی خیّبته (2)ذلک جزاؤه (3)منّی و ما أنا بظلاّم للعبید.فقام جابر بن (4)عبد اللّه (5)الأنصاریّ فقال:یا رسول اللّه! (6)و من الأئمّة (7)من ولد (8)علیّ بن (9)أبی طالب؟قال:الحسن و الحسین (10)سیّدا شباب (11)أهل الجنّة،ثمّ زین العابدین فی زمانه علیّ بن (12)الحسین،ثمّ الباقر محمّد بن (13)علیّ و ستدرکه، (14)فإذا أدرکته فاقرأه منّی السّلام. (15)ثمّ الصّادق جعفر بن (16)محمّد،ثمّ الکاظم موسی بن (17)جعفر،ثمّ الرّضا علیّ بن موسی،ثمّ التّقیّ محمّد (18)بن علیّ، (19)ثمّ النّقیّ علیّ بن (20)محمّد،ثمّ الزّکیّ الحسن بن (21)علیّ،ثمّ ابنه القائم بالحقّ مهدیّ (22)أمّتی (23)الّذی یملأ الأرض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا هؤلاء-یا جابر!-خلفائی و أوصیائی و أولادی و عترتی.من أطاعهم فقد أطاعنی و من عصاهم فقد عصانی و من أنکرهم أو

ص:235


1- (1)) -حرمته/در M تاء زبر دارد.
2- (2)) -خیّبته/در M تاء زبر دارد.
3- (3)) -جزاؤه/ R جزأوه.
4- (4)) -بن/ M ابن.
5- (5)) -عبد اللّه/در M دال پیش دارد.
6- (6)) -رسول اللّه/ M و R +ص.در M واپسین حرف کلمه نخست پیش دارد.
7- (7)) -الأئمّة/در M واپسین حرف زیر دارد.
8- (8)) -من ولد/ M ولد.
9- (9)) -بن/ M ابن.
10- (10)) -الحسین/در M واپسین حرف زیر دارد.
11- (11)) -شباب/ M شباب.
12- (12)) -بن/ M ابن.
13- (13)) -بن/ M ابن.
14- (14)) -ستدرکه/در M کاف زبر دارد.
15- (15)) -السّلام/در M واپسین حرف پیش دارد.
16- (16)) -بن/ M ابن.
17- (17)) -بن/ M ابن.
18- (18)) -محمّد/ M محمّد.
19- (19)) -بن علیّ/ M ندارد.
20- (20)) -بن/ M ابن.
21- (21)) -بن/ M ابن.
22- (22)) -مهدیّ/ M مهدیّ.
23- (23)) -أمّتی/زبر یاء در M إظهار گردیده است.

أنکر واحدا منهم فقد أنکرنی.بهم یمسک اللّه السّماء (1)أن تقع علی الأرض إلاّ بإذنه و بهم یحفظ اللّه الأرض أن تمید بأهلها. (2)

دیگر روایتست از رسول خدا(ص)که آن حضرت فرمود که:خبر داد مرا (3)جبرئیل از خداوند عالمیان (4)که خدای-تبارک و تعالی-فرمود که:هرکه بداند و اعتقاد کند که بجز من خداوندی نیست و (5)من در ذات و صفات یگانه ام و (6)بداند که محمّد بنده من و رسول منست و بداند که علیّ بن (7)أبی طالب خلیفه و (8)گماشته منست بر خلق من و (9)بداند که إمامان فرزندان او حجّتهای منند بر خلق،داخل کنم او را به بهشت به رحمت خودم و نجات دهم (10)او را از آتش جهنّم به عفو خودم و او را درآورم در جوار دوستان خودم و واجب گردانم از جهت او کرامت خودم را و (11)تمام گردانم بر او نعمتم را و بگردانم او را از جمله خاصان (12)و (13)برگزیدگان خود.پس اگر مرا ندا کند (14)لبّیک گویم او را و اگر مرا بخواند إجابت کنم او را و اگر مرا سؤال کند عطا کنم او را و اگر او (15)نطلبد من نطلبیده او را بدهم (16)و اگر بد کند او را ببخشم و اگر از من بگریزد او را بخوانم (17)و (18)اگر رجوع کند به سوی من قبول کنم توبه (19)او را و اگر در مرا (20)بکوبد در او

ص:236


1- (1)) -السّماء/در M واپسین حرف پیش دارد.
2- (2)) -سنج:کمال الدّین صدوق،ط.غفّاری،ص 258.259.
3- (3)) -مرا/ M مرا را.
4- (4)) -عالمیان/در M «ن»زیر دارد.
5- (5)) -و/در M زبر دارد.
6- (6)) -و/در M زبر دارد.
7- (7)) -بن/ M ابن.
8- (8)) -و/در M زبر دارد.
9- (9)) -و/در M زبر دارد.
10- (10)) -دهم/ M ندارد.
11- (11)) -و/در M زبر دارد.
12- (12)) -خاصان/در M نون زیر دارد.
13- (13)) -و/در M زبر دارد.
14- (14)) -کند/در M یک دندانه افزون دارد.
15- (15)) -او/در M «و»زبر دارد.
16- (16)) -بدهم/ M می دهم.
17- (17)) -بخوانم/در M «ن»زیر دارد.
18- (18)) -و/در M زبر دارد.
19- (19)) -توبه/در M تاء زبر دارد.
20- (20)) -مرا/ M من.

بگشایم و (1)کسی که گواهی (2)ندهد به وحدانیّت من یا گواهی دهد به وحدانیّت من و لیکن گواهی ندهد به (3)رسالت محمّد-صلّی اللّه علیه و آله (4)-یا به این هر دو گواهی دهد و گواهی ندهد به إمامت (5)علیّ بن (6)أبی طالب که خلیفه منست یا به اینها همه گواهی دهد و گواهی ندهد که إمامان فرزندان او حجّتهای منند بر خلق،پس بدرستی (7)که إنکار کرده است نعمت مرا و (8)کوچک دانسته است عظمت مرا و (9)کافر شده است به آیات من و کتابهای من و رسولان من.اگر قصد من کند او را محجوب (10)گردانم و (11)اگر از من سؤال کند او را محروم گردانم و (12)اگر او مرا بخواند إجابت نکنم دعای او را و (13)اگر از من امیدوار باشد ناامیدش گردانم و (14)این جزای اوست از من و من (15)ستمکار (16)نیستم بندگان را.پس جابر بن عبد اللّه الأنصاری برخاست (17)و (18)گفت:یا رسول اللّه! (19)کیست (20)إمامان فرزندان (21)علیّ بن أبی طالب؟حضرت فرمود که:حسن و حسین سیّدان (22)جوانان أهل بهشت،پس،زینت عبادت کنندگان در زمان خود،علیّ بن الحسین، (23)پس،

ص:237


1- (1)) -و/در M زبر دارد.
2- (2)) -گواهی/در M حرف یکم زبر دارد.
3- (3)) -به وحدانیّت...گواهی ندهد/ M ندارد.
4- (4)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
5- (5)) -به إمامت/ M بامامامت.
6- (6)) -بن/ M ابن.
7- (7)) -بدرستی/در M سین زبر دارد.
8- (8)) -و/در M زبر دارد.
9- (9)) -و/در M زبر دارد.
10- (10)) -محجوب/ M محبوب.
11- (11)) -و/در M زبر دارد.
12- (12)) -و/در M زبر دارد.
13- (13)) -و/در M زبر دارد.
14- (14)) -و/در M زبر دارد.
15- (15)) -من/ M منم.
16- (16)) -ستمکار/ M ستم کار.
17- (17)) -برخاست/ M و R برخواست.
18- (18)) -و/در M زبر دارد.
19- (19)) -رسول اللّه/ M +ص.
20- (20)) -کیست/چنین است در M و R .
21- (21)) -فرزندان/ M +علی ابن.
22- (22)) -سیّدان/ M +و.
23- (23)) -بن الحسین/ M ابن الحسن.

پهن کننده علوم، (1)محمّد بن علی، (2)و زود باشد که او را (3)دریابی،پس چون او را (4)دریابی (5)سلام من به او برسان.پس بعد از آن،صادق جعفر بن (6)محمّد،پس بعد از آن،کاظم موسی بن جعفر،پس بعد از آن رضا (7)علیّ بن موسی،پس بعد از آن،تقی محمّد بن علیّ،پس بعد از آن،نقی علیّ بن محمّد،پس بعد از آن زکی حسن بن علی، پس بعد از آن فرزند او قائم (8)به حق،مهدی أمّت من،که خدای-تبارک و تعالی-به سبب او زمین را پر از عدل و داد (9)کند بعد از آنکه پر از ظلم و (10)جور شده باشد.پس حضرت فرمود که:یا جابر!این جماعت خلیفه های منند و أوصیای منند (11)و أولاد منند و عترت منند.هرکه إطاعت ایشان کند إطاعت من کرده است و هرکه عصیان ایشان (12)کند عصیان (13)من کرده است و هرکه إنکار کند ایشان را یا إنکار کند یکی ازیشان (14)را چنانست که إنکار کرده است مرا و (15)به (16)برکت ایشان خدای-تبارک و تعالی-نگاه می دارد آسمان را که بر زمین نیفتد مگر به إذن او و به (17)وجود ایشان خدای-تبارک و تعالی-حفظ می کند زمین را از آنکه مبادا بگردد و أهل خود (18)را سرنگون کند.

[روایت شصت و یکم:از امام جعفر صادق(علیه السّلام)]

و عن الإمام جعفر بن (19)محمّد الصّادق عن ابائه-صلوات اللّه علیهم-عن

ص:238


1- (1)) -علوم/در M «م»زیر دارد.
2- (2)) -بن علی/ M ابن علی ع.
3- (3)) -که او را/ M ندارد.
4- (4)) -او را/ M ندارد.
5- (5)) -دریابی/ M +او را.
6- (6)) -بن/ M ابن.
7- (7)) -رضا/ M رضاء.
8- (8)) -قائم/ R قایم.در M حرف سوم نه نقطه دارد و نه همزه.
9- (9)) -و داد/ M و داد.
10- (10)) -و/در M زبر دارد.
11- (11)) -أوصیای منند/ M اوصیاء.
12- (12)) -ایشان/در M «ن»زیر دارد.
13- (13)) -عصیان/در M حرف یکم زبر دارد!
14- (14)) -ازیشان/ M از ایشان.
15- (15)) -و/در M زبر دارد.
16- (16)) -به/در M باء زبر دارد.
17- (17)) -و به/ M ندارد.
18- (18)) -خود/ M او.
19- (19)) -بن/ M ابن.

أمیر المؤمنین-صلوات اللّه و سلامه علیه-أنّه کان جالسا فی الرّحبة (1)و النّاس حوله فقام إلیه رجل (2)فقال:یا أمیر المؤمنین! (3)إنّک بالمکان الّذی أنزلک اللّه تعالی و أبوک معذّب فی النّار!فقال له:مه!فضّ اللّه (4)فاک! (5)و الّذی بعث محمّدا بالحقّ نبیّا لو شفع أبی (6)فی کلّ مذنب علی وجه الأرض لشفّعه اللّه!فتقول أبی (7)معذّب (8)فی النّار و ابنه قسیم الجنّة و النّار! و الّذی بعث محمّدا بالحقّ نبیّا إنّ نور أبی طالب یوم القیامة لیطفئ نور الخلائق (9)إلاّ خمسة أنوار:نور (10)محمّد و نور فاطمة (11)و نور (12)الحسن و نور (13)الحسین و نور (14)ولده من الأئمّة.ألاّ إنّ (15)نوره من نورنا خلقه اللّه تعالی من قبل خلق ادم بألفی (16)عام. (17)دیگر روایتست از حضرت إمام جعفر بن (18)محمّد الصّادق از آبای او از حضرت أمیر المؤمنین (19)(ع) (20)که آن حضرت در رحبه (21)-که محلّه ایست از کوفه یا در (22)فضای مسجد کوفه- نشسته (23)بود و مردمان به گرد آن حضرت در آمده (24)بودند.پس مردی به سوی او

ص:239


1- (1)) -الرّحبة/ M الرّجفة.
2- (2)) -رجل/ M رجل.
3- (3)) -أمیر المؤمنین/ M +صلوات اللّه و سلامه[کذا].
4- (4)) -اللّه/در M واپسین حرف زبر دارد.
5- (5)) -فاک/ M قال.
6- (6)) -أبی/ M انّی.
7- (7)) -أبی/ M انّی.
8- (8)) -معذّب/ M معذّب.
9- (9)) -الخلائق/ M الخلافة.
10- (10)) -نور/ M نور.
11- (11)) -فاطمة/ M فاطمة.
12- (12)) -نور/ M نور.
13- (13)) -نور/ M ندارد.
14- (14)) -نور/ M نور.
15- (15)) -إنّ/ M ان.
16- (16)) -بألفی/ M بالف.
17- (17)) -نگر:مائة منقبه ی ابن شاذان،ط.أبطحی،ص 174 و 175(منقبت 98).
18- (18)) -بن/ M ابن.
19- (19)) -أمیر المؤمنین/در M راء زبر دارد.
20- (20)) -ع/در R نیامده.از M نقل شد.
21- (21)) -رحبه/ M رجب.
22- (22)) -در/در R «از»بوده و گویا دستکاری شده و شبیه به«در»گردیده است.
23- (23)) -نشسته/در M تاء زبر دارد.
24- (24)) -در آمده/در M دال زیر دارد.

برخاست (1)و (2)گفت:یا أمیر المؤمنین!بدرستی که تو با این (3)مرتبه که نزد خدای- تبارک و تعالی-داری،روا باشد که پدرت در آتش جهنّم معذّب باشد؟!پس حضرت فرمود که:بس کن!خدای تعالی دهان تو را بشکناد! (4)به حقّ آن خداوندی که محمّد را براستی به خلق فرستاد (5)و پیغمبر گردانید که اگر پدرم شفاعت کند هر گناهکاری را که بر روی زمین است هر آینه (6)خدای-تبارک و تعالی-شفاعت او را قبول کند.پس تو می گویی (7)که پدر من معذّب است در آتش-و (8)حال آنکه فرزند او قسمت کننده بهشت و (9)دوزخ است-؟!به حقّ آن خدایی (10)که محمّد را بحق مبعوث گردانید (11)و رسول خود ساخت که نور (12)أبو طالب در روز قیامت فرو نشاند نور جمیع خلایق را مگر پنج نور:نور محمّد و نور فاطمه (13)و نور حسن و نور (14)حسین و نور فرزندان حسین (15)که إمامانند.

بدرستی که نور او از نور ماست که خدای-تبارک و تعالی-آفرید نور او را پیش از خلق آدم به دو هزار سال.

ای عزیز!أحادیث در إیمان أبو طالب،بلکه در عصمت او بسیارست و أکثر شیعه برآنند که آن حضرت از أوصیای (16)حضرت عیسی است و (17)برین (18)مضمون کتب

ص:240


1- (1)) -برخاست/ M و R برخواست.
2- (2)) -و/در M زبر دارد.
3- (3)) -با این/ M باین.
4- (4)) -تو را بشکناد!/ M بر بشکناد(بدون نقطه حرف سوم).
5- (5)) -فرستاد/ M فرستاد.
6- (6)) -هر آینه/در M نون زبر دارد.
7- (7)) -می گویی/ M می کوئی.
8- (8)) -و/در M زبر دارد.
9- (9)) -و/در M زبر دارد.
10- (10)) -خدایی/ M خدائی.
11- (11)) -گردانید/ M کردانیده.
12- (12)) -نور/+علی.
13- (13)) -فاطمه/ M فاطمة.
14- (14)) -و نور/ M و نور.
15- (15)) -حسین/ M +و نور فرزندان.
16- (16)) -عصمت...أوصیای/ M ندارد.
17- (17)) -و/ M ندارد.
18- (18)) -برین/ M بر این.

بسیار نوشته اند (1)علی رغم سنّیان (2)و ایشان نیز أحادیث بسیار نقل کرده اند که دالّست بر إیمان او، (3)و لکن (4)خَتَمَ اللّٰهُ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ وَ عَلیٰ سَمْعِهِمْ (5)وَ عَلیٰ أَبْصٰارِهِمْ (6)غِشٰاوَةٌ (7)

[روایت شصت و دوم:منقولست از پیامبر اکرم(صلی اللّه علیه و آله)]

و (8)عن النّبیّ-صلّی اللّه علیه و اله (9)-أنّه قال:لکلّ أمّة صدّیق (10)و فاروق (11)و صدّیق (12)هذه الأمّة و فاروقها علیّ بن (13)أبی طالب (14)(ع).إنّ علیّا سفینة نجاتها (15)و باب (16)حطّتها و إنّه (17)یوشعها (18)و شمعونها و ذو قرنیها. (19)معاشر النّاس!إنّ علیّا خلیفة اللّه (20)و خلیفتی علیکم بعدی و إنّه (21)لأمیر المؤمنین و خیر الوصیّین.من نازعه فقد نازعنی و من ظلمه (22)فقد ظلمنی و من غالبه فقد غالبنی و من برّه فقد برّنی و من جفاه فقد جفانی و من عاداه فقد عادانی و من والاه فقد والانی و ذلک أنّه أخی و وزیری و مخلوق (23)من طینتی و کنت أنا و هو من نور (24)واحد. (25)

ص:241


1- (1)) -نوشته اند/در M تاء زیر و دال زبر دارد.
2- (2)) -سنّیان/در M حرف واپسین زیر دارد.
3- (3)) -او/در M «و»زبر دارد.
4- (4)) -لکن/ M لیکن.
5- (5)) -علی سمعهم/ M ندارد.
6- (6)) -أبصارهم/در M راء زبر و هاء پیش دارد.
7- (7)) -قرآن کریم:س 2،ی 7.
8- (8)) -و/ M ندارد.
9- (9)) -صلّی اللّه علیه و اله/ M ص.
10- (10)) -صدیق/در M واپسین حرف تنوین جر دارد.
11- (11)) -فاروق/در M واپسین حرف تنوین جر دارد.
12- (12)) -صدّیق/در M واپسین حرف زیر دارد.
13- (13)) -بن/ M ابن.
14- (14)) -أبی طالب/ M ابیطالب.
15- (15)) -نجاتها/ M نجاتها.
16- (16)) -باب/ M و R باب.
17- (17)) -إنّه/ M انّه.
18- (18)) -یوشعها/ M یوشعها.
19- (19)) -ذو قرنیها/ M ذو قرنها.
20- (20)) -اللّه/ M ندارد.
21- (21)) -إنّه/ M انه.
22- (22)) -ظلمه/ M ظلمه.
23- (23)) -مخلوق/در M قاف پیش دارد.
24- (24)) -نور/در M نیامده است.
25- (25)) -نگر:عیون أخبار الرّضا-علیه السّلام-،ط.أعلمی،16/2.

دیگر منقولست از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (1)-که آن حضرت فرمود که:هر أمّتی را صدّیقی است یعنی تصدیق کننده نبی در (2)جمیع أقوال (3)و أفعال یا راستگویی (4)که هرگز (5)به زبان او دروغ جاری نشده است و فاروقی است یعنی جداکننده میان حقّ و باطل؛و صدّیق این أمّت و فاروق (6)این أمّت،علیّ بن أبی طالب است. (7)بدرستی که علی کشتی نجات این أمّت است (8)و باب حطّه این أمّت است (9)چنانکه در بنی إسرائیل دری بود و مأمور شدند قوم موسی که در آنجا داخل شوند و (10)بگویند:حطّه (11)تا از تیه نجات یابند،همچنین هرکه بر در آن حضرت در آمد و روی از غیر او گردانید،از بیابان ضلالت نجات یافت و (12)سیّئاتش (13)مبدّل به حسنات گشت و بدرستی که علی یوشع این أمّتست چنانکه یوشع وصیّ حضرت موسی بود،علی وصیّ منست؛و شمعون این أمّت است چنانکه شمعون وصیّ حضرت عیسی بود،علی وصیّ (14)منست و علی ذو القرنین این أمّتست. (15)

و تفسیر این کلام (16)بر وجه (17)کمال در شرح خطبه خواهد آمد. (18)

ص:242


1- (1)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
2- (2)) -در/در M مکرّر نوشته شده است.
3- (3)) -أقوال/در M لام زیر دارد.
4- (4)) -راستگویی/ M راست کوئی.ضبط نص موافق R است.
5- (5)) -هرگز/ M هرکز.
6- (6)) -میان حقّ...فاروق/ M ندارد.
7- (7)) -أبی طالب است/ M ابیطالبست.
8- (8)) -أمّت است/ M امتست.
9- (9)) -أمّت است/ M امتست.
10- (10)) -و/در M زبر دارد.
11- (11)) -حطّه/ M حطّه.
12- (12)) -و/در M زبر دارد.
13- (13)) -سیّئاتش/ M سیاتش.
14- (14)) -وصیّ حضرت...وصیّ/ M ندارد.
15- (15)) -أمّتست/ M امت است.
16- (16)) -کلام/واپسین حرف در M زیر دارد.
17- (17)) -وجه/ M وجه.
18- (18)) -خواهد آمد/در M در هر دو واژه حرف پیش از دال زیر دارد.

ای گروه مردمان!بدرستی که علی خلیفه خداست و (1)خلیفه منست بر شما بعد از من.و (2)بدرستی که علی أمیر مؤمنانست و بهترین أوصیاء پیغمبرانست.هرکه با او منازعه (3)کند با من منازعه (4)کرده است و هرکه او را ستم کند مرا ستم کرده است (5)و (6)هرکه بر او غلبه کند چنانست که خواهد که (7)بر من غلبه (8)کند و هرکه با او (9)دشمنی کند با من دشمنی کرده است و هرکه با او دوستی کند با من دوستی کرده است (10)زیرا که او برادر منست و وزیر منست و مخلوقست (11)از طینت من و من و علی از یک نوریم.

[روایت شصت و سوم:از ابن عباس]

و عن ابن (12)عبّاس أنّه قال لمّا زوّج رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و اله (13)-علیّا(ع) (14)فاطمة -علیها (15)السّلام-تحدّثن (16)نساء (17)قریش و غیرهنّ (18)و عیّرنها (19)و قلن:زوّجک (20)رسول اللّه(ص)من عائل لا مال له.فقال لها رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و اله (21)-:یا فاطمة! أما (22)ترضین (23)أنّ (24)اللّه-تبارک و تعالی-اطّلع اطّلاعة إلی الأرض فاختار منها رجلین

ص:243


1- (1)) -و/در M زبر دارد.
2- (2)) -و/در M زبر دارد.
3- (3)) -منازعه/در M عین زبر دارد.
4- (4)) -منازعه/در M عین زبر دارد.
5- (5)) -ستم کرده است/ M ستم کرداست.
6- (6)) -و/در M زبر دارد.
7- (7)) -که/در M نیامده است.
8- (8)) -غلبه/در M باء زبر دارد.
9- (9)) -او/ M او.
10- (10)) -و هرکه با او دوستی...است/ M ندارد.
11- (11)) -مخلوقست/ M مخلوق است.
12- (12)) -ابن/ M ابی.
13- (13)) -صلّی اللّه علیه و اله/ M ص.
14- (14)) -ع/ M ندارد.
15- (15)) -علیها/ M علیهما.
16- (16)) -تحدّثن/ R تحدّثنّ[کذا]. M تحدثن.
17- (17)) -نساء/ M نساءه.
18- (18)) -غیرهنّ/در M راء و هاء زیر دارد.
19- (19)) -عیّرنها/ M عیّرنّها.
20- (20)) -زوّجک/ M زوجک.
21- (21)) -صلّی اللّه علیه و اله/ M ص.
22- (22)) -أما/ M امّا.
23- (23)) -ترضین/ R ترضین.ضبط نص موافق M است.
24- (24)) -أنّ/ R انّ.ضبط نص موافق M است.

أحدهما (1)أبوک و الاخر بعلک.یا فاطمة (2)!کنت (3)أنا و علیّ نور من بین یدی اللّه (4)مطبقین (5)من قبل أن یخلق اللّه ادم-علیه السّلام-بأربعة عشر ألف عام،فلمّا خلق ادم قسم ذلک النّور جزئین:جزء (6)أنا و جزء علیّ.ثمّ إنّ قریشا تکلّمت فی ذلک و فشا الخبر.

فبلغ النّبیّ(ص)فأمر (7)بلالا فجمع النّاس (8)و خرج إلی مسجده و رقا منبره (9)یحدّث (10)النّاس بما خصّه اللّه تعالی من الکرامة (11)و بما خصّ به علیّا و فاطمة-علیهما (12)السّلام-؛فقال:یا معشر النّاس! (13)إنّه (14)بلغنی مقالاتکم و إنّی محدّثکم حدیثا فعوه و احفظوه منّی و اسمعوه؛فإنّی مخبرکم بما خصّ اللّه به أهل البیت و بما خصّ به علیّا من الفضل و الکرامة و فضله علیکم؛فلا تخالفوه فتنقلبوا علی أعقابکم،و من ینقلب علی عقبیه فلن یضرّ (15)اللّه شیئا و سیجزی اللّه الشّاکرین.معاشر النّاس!إنّ اللّه قد اختارنی من خلقه فبعثنی إلیکم رسولا و اختار لی علیّا خلیفة و وصیّا.معاشر النّاس!إنّه لمّا أسری بی إلی السّماء و تخلّف عنّی جمیع من کان معی من ملائکة السّموات و جبرئیل(ع)و الملائکة المقرّبین (16)و وصلت إلی حجب ربّی دخلت سبعین ألف حجاب من کلّ حجاب إلی حجاب من حجب العزّة و القدرة و البهآء و الکرامة و الکبریآء و العظمة (17)و النّور و الظّلمة

ص:244


1- (1)) -أحدهما/در M دال زبر دارد.
2- (2)) -فاطمة/در M واپسین حرف زبر دارد.
3- (3)) -کنت/ M ندارد.
4- (4)) -اللّه/در M واپسین حرف زبر دارد.
5- (5)) -مطبقین/ M مطبقین.
6- (6)) -جزء/ M جزء.
7- (7)) -فأمر/ M فامن.
8- (8)) -فجمع النّاس/ M فجمع النّاس.
9- (9)) -رقا منبره/ M قرا مبزره[کذا].
10- (10)) -یحدّث/ M کحدّث.
11- (11)) -الکرامة/در M کاف زیر دارد.
12- (12)) -علیهما/ M علیها.
13- (13)) -النّاس/ M النّاس.
14- (14)) -إنّه/ M انّه.
15- (15)) -یضرّ/ M یضرّ.
16- (16)) -وصیّا.معاشر...المقرّبین/ M ندارد.
17- (17)) -العظمة/ M العضّة.

و الوقار (1)حتّی وصلت إلی حجاب الجلال فناجیت ربّی-تبارک و تعالی-بین یدیه و تقدّم إلیّ-عزّ ذکره-بما أحبّه و أمرنی بما أراد لم أسئله لنفسی شیئا فی علیّ-علیه السّلام (2)-إلاّ أعطانی و وعدنی الشّفاعة (3)فی شیعته و أولیائه.ثمّ قال لی (4)الجلیل-جلّ جلاله (5)-:

فأحبّ (6)علیّا فإنّی أحبّه (7)و أحبّ (8)من یحبّه (9)و أحبّ (10)من أحبّ من یحبّه.فخررت (11)للّه ساجدا مسبّحا شاکرا لربّی-تبارک و تعالی-فقال لی:یا محمّد (12)!علیّ ولیّی (13)و خیرتی بعدک من خلقی اخترته لک أخا و وصیّا و وزیرا (14)و صفیّا و خلیفة و ناصرا لک علی أعدآئی.یا محمّد!و عزّتی و جلالی!لا ینادی علیّا جبّار إلاّ قصمته (15)و لا یقاتل علیّا عدوّ من أعدائی إلاّ هزمته و أبدته.یا محمّد!إنّی اطّلعت (16)علی قلوب عبادی فوجدت علیّا أنصح خلقی لک و أطوعهم لک فاتّخذه أخا و خلیفة و وصیّا و زوّجه ابنتک فإنّی سأهب (17)لهما غلامین طیّبین (18)طاهرین تقیّین نقیّین.فبی (19)حلفت (20)و علی نفسی حتمت أنّه لا یتولّینّ علیّا و زوجته و ذرّیّتهما أحد من خلقی إلاّ رفعت لواءه إلی قائمة عرشی و جنّتی و بحبوحة (21)

ص:245


1- (1)) -الوقار/ M و R الوقار.
2- (2)) -علیه السّلام/ M ع.
3- (3)) -الشّفاعة/در M واپسین حرف هم زبر دارد و هم زیر.
4- (4)) -لی/زبر یاء در M إظهار گردیده است.
5- (5)) -جلاله/در M حرف ما قبل آخر زبر دارد.
6- (6)) -فأحبّ/در M حاء زبر دارد.
7- (7)) -أحبّه/در M حاء پیش دارد و باء مشدّد زبر.
8- (8)) -أحبّ/ M احبّ.
9- (9)) -یحبّه/ M یحبّه.
10- (10)) -أحبّ/ M احبّ.
11- (11)) -فخررت/ M فخزرت.
12- (12)) -محمّد/در M دال تنوین رفع دارد.
13- (13)) -ولیّی/ M ولّی.
14- (14)) -وزیرا/ M وزیرا.
15- (15)) -قصمته/ M قسمته.
16- (16)) -اطّلعت/در M واپسین حرف زبر دارد.
17- (17)) -سأهب/ M ساهب.
18- (18)) -طیّبین/ M طیّبین.
19- (19)) -فبی/ M منّی.
20- (20)) -حلفت/ M خلفت.
21- (21)) -بحبوحة/ R بحبوبة. M بحبوبة.

کرامتی و سقیته (1)من حظیرة قدسی و لا یعادیهم أحد و یعدل عن ولایتهم (2)-یا محمّد!- إلاّ سلبته (3)ودّی و باعدته (4)من قربی و ضاعفت (5)علیهم عذابی و لعنتی.یا محمّد! إنّک (6)رسولی (7)إلی جمیع خلقی و إنّ علیّا ولیّی (8)و أمیر المؤمنین (9)و علی ذلک أخذت میثاق ملائکتی و أنبیائی و جمیع (10)خلقی من قبل أن أخلق خلقا (11)فی سمآئی و أرضی محبّة منّی لک-یا محمّد!-و لعلیّ و لولدکما و لمن أحبّکما و کان من شیعتکما و لذلک خلقته من خلیقتکما.فقلت: (12)إلهی و سیّدی!فاجمع (13)الأمّة (14)علیه.فأبی علیّ و قال:یا محمّد!إنّه (15)المبتلی و المبتلی به و إنّی جعلتکم محنة لخلقی أمتحن (16)بکم جمیع عبادی و خلقی فی سمائی و أرضی و ما فیهنّ لأکمل (17)الثّواب (18)لمن أطاعنی فیکم و أحلّ (19)عذابی و لعنتی علی من خالفنی فیکم و عصانی؛و بکم أمیّز الخبیث من الطّیّب.یا محمّد! و عزّتی و جلالی لولاک ما خلقت ادم و لو لا علیّ ما خلقت (20)الجنّة (21)لأنّی بکم أجزی (22)العباد یوم المعاد بالثّواب و العقاب و بعلیّ و بالأئمّة من ولده أنتقم (23)من أعدائی فی الدّنیا

ص:246


1- (1)) -سقیته/در M تاء زبر دارد.
2- (2)) -ولایتهم/ M ولاایتهم[کذا].
3- (3)) -سلبته/در M تاء زبر دارد.
4- (4)) -باعدته/در M تاء زبر دارد.
5- (5)) -ضاعفت/در M تاء زبر دارد.
6- (6)) -إنّک/ M انّک.
7- (7)) -رسولی/ M رسول.
8- (8)) -ولیّی/ M ولّی.
9- (9)) -أمیر المؤمنین/در M راء زبر دارد.
10- (10)) -جمیع/در M عین زبر دارد.
11- (11)) -خلقا/ M ندارد.
12- (12)) -فقلت/در M تاء زبر دارد.
13- (13)) -فاجمع/ M فاجمع.
14- (14)) -الأمّة/در M واپسین حرف زیر دارد.
15- (15)) -إنّه/ M انه[کذا].
16- (16)) -أمتحن/ M امتحن.
17- (17)) -لأکمل/ M الاّ کمّل.
18- (18)) -الثّواب/ M الّتوّاب.
19- (19)) -أحلّ/ M و R احلّ.
20- (20)) -خلقت/در M تاء زبر دارد.
21- (21)) -الجنّة/در M واپسین حرف زیر دارد.
22- (22)) -أجزی/در M حرف یکم پیش دارد.
23- (23)) -أنتقم/ M انتقم[کذا].

ثمّ إلیّ (1)مصیر العباد فی المعاد و أحکّمکما فی جنّتی و ناری فلا یدخل الجنّة (2)لکما عدوّ و لا یدخل النّار لکما ولیّ و بذلک أقسمت علی نفسی.ثمّ انصرفت فجعلت لا أخرج من حجاب إلی حجاب من حجب (3)ذی الجلال و الإکرام إلاّ سمعت (4)من النّدآء ورائی:یا محمّد!قدّم علیّا!یا محمّد!استخلف علیّا!یا محمّد!أوص إلی علیّ!یا محمّد!واخ (5)علیّا!یا محمّد!أحبّ من یحبّ علیّا!یا محمّد!استوص بعلیّ و شیعته خیرا!فلمّا وصلت إلی الملائکة جعلوا یهنّونی فی السّموات و یقولون:هنیئا لک-یا رسول اللّه!-بکرامة اللّه لک و لعلیّ.معاشر النّاس!علیّ أخی فی الدّنیا و الاخرة و وصیّی و أمینی علی سرّی و سرّ ربّ العالمین و وزیری و خلیفتی علیکم فی حیاتی و بعد وفاتی لا یتقدّمه (6)أحد و خیر من أخلّف بعدی و لقد أعلمنی ربّی-تبارک و تعالی-أنّه سیّد المسلمین و إمام (7)المتّقین و أمیر المؤمنین و وارثی و وارث النّبیّین و وصیّ رسول ربّ العالمین و قائد الغرّ المحجّلین من شیعته و أهل ولایته (8)و إلی جنّات النّعیم بأمر ربّ العالمین یبعثه اللّه یوم القیامة مقاما محمودا یغبطه به الأوّلون و الاخرون (9)بیده لوائی لواء (10)الحمد (11)یسیر به أمامی (12)و تحته (13)ادم (14)و جمیع (15)من (16)ولّده (17)من النّبیّین و الشّهدآء (18)و الصّالحین إلی جنّات

ص:247


1- (1)) -إلیّ/ M الی.
2- (2)) -الجنّة/در M واپسین حرف زیر دارد.
3- (3)) -من حجب/ M و من حجب(گویا بر«و»رقم إبطال زده اند).
4- (4)) -سمعت/در M تاء زبر دارد.
5- (5)) -واخ/ M واخ.
6- (6)) -یتقدّمه/ M یتقدّمه.
7- (7)) -إمام/ M امام.
8- (8)) -ولایته/ M ولایته.
9- (9)) -الاخرون/ M و R الاخرون.
10- (10)) -لواء/ M ندارد.
11- (11)) -الحمد/ M الحمد.
12- (12)) -أمامی/ M امامی.
13- (13)) -تحته/ M و R تحته.
14- (14)) -ادم/ M ادم.
15- (15)) -جمیع/در M عین زبر دارد.
16- (16)) -من/ M من.
17- (17)) -ولّده/ M ولده.
18- (18)) -الشّهداء/در M واپسین حرف زبر دارد.

النّعیم حتما من اللّه محتوما من ربّ العالمین (1)وعد وعدنیه (2)ربّی فیه و لن یخلف اللّه وعده و أنا علی ذلک من الشّاهدین. (3)

و (4)دیگر منقولست از عبد اللّه بن عبّاس (5)که گفت که:چون حضرت رسول خدا- صلّی اللّه علیه و آله (6)-حضرت فاطمه (7)زهرا (8)را به علیّ مرتضی داد،زنان قریش و غیر ایشان به سخنهای ناشایسته (9)در آمدند و (10)حضرت فاطمه (11)را سرزنش کردند و (12)گفتند که:رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (13)-تو را به زنی به (14)فقیری بی مال داد.پس رسول خدا(ص)به حضرت فاطمه (15)گفت (16)که: (17)یا فاطمه (18)!آیا خشنود (19)نیستی که خدای-تبارک و تعالی-نظری به سوی أهل زمین کرد و از ایشان دو کس را برگزید:

یکی (20)پدر،و دیگری شوهر تو.ای فاطمه (21)!بودم (22)من و (23)علی دو (24)نور نزد خدای

ص:248


1- (1)) -ربّ العالمین/ M و R +و.البتّه در R روی«و»خط زده شده است.
2- (2)) -وعدنیه/ M وعدیته.
3- (3)) -نگر:الیقین ابن طاوس،تحقیق أنصاری،صص 424-427.
4- (4)) -و/در M زبر دارد.
5- (5)) -عبّاس/در M سین زیر دارد.
6- (6)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
7- (7)) -فاطمه/ M فاطمة.
8- (8)) -زهرا/ M زهراء.
9- (9)) -ناشایسته/ M شایسته.
10- (10)) -و/در M زبر دارد.
11- (11)) -فاطمه/ M فاطمة.
12- (12)) -و/در M زبر دارد.
13- (13)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
14- (14)) -زنی به/ M و R زن.
15- (15)) -فاطمه/ M فاطمة.
16- (16)) -گفت/ M کفت.
17- (17)) -که/ M ندارد.
18- (18)) -فاطمه/ M فاطمة.
19- (19)) -خشنود/ M خوشنود.ضبط نص موافق R است.
20- (20)) -یکی/ M ندارد.
21- (21)) -فاطمه/ M فاطمة.
22- (22)) -بودم/چنین است در R و M .
23- (23)) -و/در M زبر دارد.
24- (24)) -دو/ M در.

-تبارک و تعالی-قرین یکدیگر و با هم ممزوج پیش از آنکه خدای-تبارک و تعالی-آدم را بیافریند (1)به چهارده هزار سال.پس چون خدای-تبارک و تعالی-آدم را بیافرید (2)و در صلب او جای داد و از پشت به پشت می آمد تا آنکه آن نور را دو (3)حصّه (4)کرد:یک حصّة (5)من شدم و (6)یکی علی.پس دیگر قریش سخنان گفتند درین (7)باب و این خبر فاش شد و خبر به رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (8)-رسید.حضرت أمر کرد بلال را تا مردمان را در مسجد حاضر کرد.پس حضرت به مسجد تشریف آوردند (9)و (10)منبر را مشرّف گردانیدند (11)که خبر دهند مردمان را به آنچه خدای-تبارک و تعالی-او را مخصوص گردانیده است از کرامت و به (12)کرامتهایی که خدای-عزّ و جلّ-حضرت أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب را و حضرت فاطمه زهرا را کرامت کرده است.پس فرمود که:ای گروه مردمان! (13)به من رسیده است گفته های شما و بدرستی که شما را حدیث می گویم به حدیثی.پس او را نگاه دارید و حفظ کنید از من.پس بدرستی که من خبر می دهم شما را به آنچه مخصوص گردانیده است خدای-تبارک (14)و تعالی-به آن أهل بیت (15)مرا و به آنچه مخصوص گردانیده است (16)به آن علی را از فضل و کرامت و (17)

ص:249


1- (1)) -بیافریند/ M بیافرید[کذا].
2- (2)) -به چهارده هزار...بیافرید/ M ندارد.
3- (3)) -دو/ M دو.
4- (4)) -حصّه/ M حصّه.
5- (5)) -حصّة/چنین است در R به تاء واپسین. M حصّه.
6- (6)) -و/در M زبر دارد.
7- (7)) -درین/ M در این.
8- (8)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
9- (9)) -آوردند/در M زبر«و»إظهار گردیده است.
10- (10)) -و/در M زبر دارد.
11- (11)) -گردانیدند/ M کردانید.
12- (12)) -به/باء در M زبر دارد.
13- (13)) -مردمان/در M نون زیر دارد.
14- (14)) -تبارک/ M ندارد.
15- (15)) -بیت/در M زبر باء إظهار شده است.
16- (16)) -است/ M +خدای تبارک و تعالی.
17- (17)) -و/در M زبر دارد.

او را تفضیل داده است بر شما.پس مخالفت او مکنید (1)که برخواهید گشت بر عقب خود و به سبب مخالفت او کافر خواهید شد و هرکه (2)برگردد و کافر گردد پس هیچ ضرر به خدا نرسانیده است و زود باشد که خدای-تبارک و تعالی-جزا دهد شکرکنندگان را.ای گروه مردمان!بدرستی که خدای-تبارک و تعالی-مرا از میان خلق برگزید و مرا به سوی شما فرستاد که رسول شما باشم و علی را از برای من برگزید (3)که خلیفه و وصیّ من باشد. (4)ای جمع مردمان! (5)بدرستی که چون مرا به آسمان بردند و (6)از من بازماندند هرکه با (7)من بود از فرشتگان آسمانها و جبرئیل(ع) (8)و (9)ملائکه مقرّبین و رسیدم (10)به حجابهایی (11)که خدای-تبارک و تعالی-آفریده است،داخل شدم در هفتاد هزار حجاب از حجاب به حجاب از حجابهای عزّت و قدرت و (12)بها و کرامت و کبریا و عظمت و نور و ظلمت و وقار،تا رسیدم به حجاب جلال.پس مناجات کردم با پروردگار خود-تبارک و تعالی-و در مقام بندگی ایستادم و خدای-تبارک و تعالی-به (13)من گفت آنچه خواست و (14)أمر کرد مرا به آنچه خواست و من سؤال نکردم از برای خود (15)چیزی در شان علی مگر آن که او را به من عطا کرد و وعده کرد مرا شفاعت در شیعیان علی (16)و دوستان او.

ص:250


1- (1)) -مکنید/ M می کنند(بدون نقطه حرف دوم).
2- (2)) -هرکه/ M هرکو.
3- (3)) -و مرا به سوی شما...برگزید/ M ندارد.
4- (4)) -باشد/ M +و مرا بسوی شما فرستاد که رسول شما باشم و علی را از برای من برکزید که خلیفه و وصیّ من باشد[کذا].
5- (5)) -مردمان/در M نون زیر دارد.
6- (6)) -و/در M زبر دارد.
7- (7)) -با/ M یا.
8- (8)) -ع/ M ندارد.
9- (9)) -و/در M زبر دارد.
10- (10)) -رسیدم/زبر راء در M إظهار گردیده است.
11- (11)) -حجابهایی/ M حجابها.
12- (12)) -و/در M زبر دارد.
13- (13)) -به/زیر باء در M إظهار گردیده است.
14- (14)) -و/در M زبر دارد.
15- (15)) -خود/ M خودم.
16- (16)) -مگر آن که...شیعیان علی/ M ندارد.

پس خدای تعالی (1)فرمود به من که:که را دوست می داری از خلق من؟گفتم:خداوندا! دوست می دارم (2)آن کسی را که تو دوست می داری.پس خدای-تبارک و تعالی- فرمود که:یا محمّد!تو علی را دوست دار که من دوست می دارم او را و دوست می دارم کسی را که (3)علی را دوست دارد (4)و دوست می دارم کسی را که دوست دارد کسی را که علی را دوست دارد.پس من به سجده افتادم و (5)تسبیح إلهی و تنزیه او کردم به شکرانه (6)پروردگار عالمیان (7)-تبارک و تعالی.پس مرا گفت (8)که:یا محمّد!علی ولیّ منست و برگزیده منست (9)از خلق من بعد از تو.من او را اختیار کردم از برای تو (10)که برادر تو و (11)وصیّ تو (12)باشد و وزیر و برگزیده و خلیفه تو باشد و یاور تو باشد بر دشمنان من.یا محمّد!به عزّت من (13)و جلال من که دشمنی نخواهد کرد با علی جبّاری (14)مگر آنکه او را خوار و (15)زار خواهم کرد و پشت او را خواهم شکست و جنگ نخواهد کرد با (16)علی دشمنی از دشمنان من مگر آنکه او را شکست خواهم داد و هلاک خواهم (17)کرد.یا محمّد!بدرستی (18)که من مطّلع شدم بر دلهای بندگان خودم.پس یافتم علی را ناصح ترین و بهترین خلقم از برای تو و مطیع ترین خلق من مر تو را.پس او را برادر

ص:251


1- (1)) -تعالی/ M تبارک و تعالی.
2- (2)) -خداوندا!دوست می دارم/ M ندارد.
3- (3)) -که/ M +دوست می دارد.
4- (4)) -دوست دارد/ M ندارد.
5- (5)) -و/در M دوبار نوشته شده و یکی از آن دو مورد زبر دارد.
6- (6)) -شکرانه/در M زیر نون إظهار شده است.
7- (7)) -عالمیان/در M نون زیر دارد.
8- (8)) -گفت/ M کفت.
9- (9)) -منست/ M من است.
10- (10)) -تو/در M تاء زبر دارد.
11- (11)) -و/در M زبر دارد.
12- (12)) -تو/در M تاء زبر دارد.
13- (13)) -من/ M ندارد.
14- (14)) -جبّاری/ M حیاری.
15- (15)) -و/در M زبر دارد.
16- (16)) -با/ M یا.
17- (17)) -داد و هلاک خواهم/ M ندارد.
18- (18)) -بدرستی/در M سین زبر دارد.

خود و خلیفه خود و وصیّ خود گردان و دخترت را به او تزویج نمای.پس بدرستی که من (1)عنقریب به ایشان عطیّه خواهم کرد دو پسر پاک (2)پاکیزه (3)پرهیزکار (4)پاکیزه نهاد.

پس من به ذات خود قسم یاد کرده ام (5)و بر (6)خود (7)واجب گردانیده ام (8)که دوست نخواهد داشت علی را و زوجه او را و ذرّیت ایشان را أحدی از خلق من مگر آنکه بلند خواهم گردانید علم (9)او را و مرتبه او را تا به قائمه (10)عرش خودم و (11)در خواهم آورد (12)او را به بهشت خودم و خانه کرامتم و (13)او را آب خواهم داد از حظیره قدسم و هرکه (14)دشمنی کند با ایشان (15)و ایشان را إمام خود نداند البتّه دوستی خود را از او بردارم و او را از قرب خود دور گردانم و مضاعف گردانم بر او عذاب خود را و لعنت خود را. (16)یا محمّد! بدرستی که تو رسول منی به همه خلق من و بدرستی (17)که علی ولیّ منست و أمیر مؤمنانست و برین عهد و پیمان گرفته ام (18)از جمیع فرشتگان و جمیع پیغمبران و جمیع خلق خودم پیش از (19)آنکه بیافرینم آفریده ای (20)در آسمان (21)و زمین از جهت

ص:252


1- (1)) -که من مطّلع...که من/ M ندارد.
2- (2)) -پاک/ M +و.
3- (3)) -پاکیزه/ M +و.
4- (4)) -پرهیزکار/ M +و.
5- (5)) -کرده ام/در M الف زیر دارد!
6- (6)) -بر/در M باء زیر دارد.
7- (7)) -خود/ M خودم.
8- (8)) -گردانیده ام/ M کردانیدم[کذا].
9- (9)) -علم/در M عین هم زیر دارد و هم سکون!
10- (10)) -قائمه/ M قائم(حرف سوم نه همزه دارد و نه نقطه).
11- (11)) -و/در M زبر دارد.
12- (12)) -آورد/راء در M زبر دارد.
13- (13)) -و/در M زبر دارد.
14- (14)) -هرکه/ M هر.
15- (15)) -با ایشان/ M بایشان.
16- (16)) -و لعنت خود را/ M ندارد.
17- (17)) -بدرستی/در M سین زبر دارد.
18- (18)) -گرفته ام/ M کرفته اند.
19- (19)) -از/ M ندارد.
20- (20)) -آفریده ای/ M افریده.
21- (21)) -آسمان/ M اسمان.

دوستی تو-یا محمّد!-و دوستی (1)علی و فرزندان شما (2)و دوستان شما و شیعیان شما و (3)به واسطه شما آفریدم هرکه (4)را آفریدم یا از فضل طینت شما آفریدم شیعیان شما را.پس من گفتم:إلهی و سیّدی! (5)پس جمع گردان أمّت مرا همه برین (6)ملّت که مخالفت علی نکنند.پس خدای-تبارک و تعالی-فرمود که:اینچنین (7)نخواهد شد (8)و فرمود که:یا محمّد! (9)بدرستی که علی محلّ آزمایش ماست و (10)خلق را به او می آزمائیم (11)و بدرستی که گردانیدم شما را آزمایشی از برای خلق خودم.به شما می آزمایم (12)جمیع بندگان خود را و آنهایی (13)را (14)که آفریده ام در آسمان و زمین (15)و آنچه میان آسمان و زمین است و هر آینه کامل می گردانم ثواب کسی را که إطاعت من کند در محبّت (16)شما و متابعت شما و در می آورم (17)عذابم را و (18)لعنتم را بر کسی که مخالفت من کند در (19)مخالفت شما و عصیان من کند به سبب عصیان شما و به سبب شما جدا می گردانم بدکار را از نیکوکار.

یا محمّد!به حقّ عزّت من و جلال من که اگر تو نمی بودی آدم را نمی آفریدم و اگر علی نمی بود بهشت را نمی آفریدم زیرا که به سبب شما جزا می دهم بندگانم را در روز قیامت به (20)ثواب و عقاب و به علی و إمامان فرزندان او (21)انتقام می کشم (22)از دشمنانم در دار

ص:253


1- (1)) -دوستی/ M دوست.
2- (2)) -و فرزندان شما/ M ندارد.
3- (3)) -و/در M زبر دارد.
4- (4)) -هرکه/ M هرکاه.
5- (5)) -و سیّدی/ M و سیدی.
6- (6)) -برین/ M براین.
7- (7)) -اینچنین/ M ان چنین.
8- (8)) -شد/ M ندارد.
9- (9)) -که:یا محمّد/ M ندارد.
10- (10)) -و/در M زبر دارد.
11- (11)) -می آزمائیم/ M می ازمایم.
12- (12)) -می آزمایم/ M ازمایم.
13- (13)) -آنهایی/ M انهاتی.
14- (14)) -را/در M ألف از قلم افتاده است.
15- (15)) -زمین/در M نون زبر دارد.
16- (16)) -محبّت/ M بحث.
17- (17)) -در می آورم/ M در حی آوردم.
18- (18)) -و/در M زبر دارد.
19- (19)) -در/ M و.
20- (20)) -به/ M ندارد.
21- (21)) -او/در M «و»زبر دارد.
22- (22)) -می کشم/در M شین زیر دارد.

دنیا.پس بازگشت بندگان (1)به سوی منست در روز قیامت و شما را حاکم خواهم گردانید در بهشت و دوزخم.پس داخل بهشت نمی شود (2)دشمن شما و (3)داخل دوزخ نمی شود دوست شما،و به این قسم خورده ام و بر خود واجب گردانیده ام.پس چون برگشتم از هر حجابی که بیرون می آمدم از آن حجابهای (4)پروردگار ذی الجلال و الإکرام ندا می شنیدم از عقب خود:یا محمّد!علی را مقدّم گردان! (5)یا محمّد!علی را خلیفه گردان!یا محمّد!علی را وصی گردان!یا محمّد!علی را برادر خود گردان! (6)یا محمّد!دوستان علی را دوست دار!یا محمّد!به علی (7)و شیعیان او نیکی کن!پس چون ازین (8)حجابها گذشتم و به فرشتگان رسیدم،ایشان«مبارک باد»می گفتند مرا در آسمانها و (9)می گفتند:گوارا باد تو را-یا رسول اللّه!-آن کرامتی که خدای-تبارک و تعالی- تو را کرد و علی را کرد.ای گروه (10)مردمان!علی برادر منست (11)در دنیا و آخرت و (12)وصیّ منست و (13)أمین منست بر سرّ من و سرّ پروردگار عالمیان و وزیر منست و خلیفه منست بر شما در حیات من و بعد از وفات من.کسی را نمی رسد که بر او پیشی گیرد و بهترین کسانیست (14)که بعد از خود می گذارم و (15)بدرستی (16)که خبر داد مرا پروردگارم

ص:254


1- (1)) -بندگان/در M نون زبر دارد.
2- (2)) -نمی شود/در M «و»زیر دارد.
3- (3)) -و/در M زبر دارد.
4- (4)) -حجابهای/ R حجابهاء.ضبط متن موافق M است.
5- (5)) -یا محمّد!علی را مقدّم گردان/ M ندارد.
6- (6)) -یا محمّد!علی را وصی...گردان/ M ندارد.
7- (7)) -علی/ M علّی.
8- (8)) -ازین/ M از این.
9- (9)) -و/در M زبر دارد.
10- (10)) -گروه/در M واپسین حرف زبر دارد.
11- (11)) -منست/ M من است.
12- (12)) -و/در M زبر دارد.
13- (13)) -و/در M زبر دارد.
14- (14)) -کسانیست/ M کسانی است.
15- (15)) -و/در M زبر دارد.
16- (16)) -بدرستی/در M سین زبر دارد.

-تبارک و تعالی-که علی سیّد (1)و سرور مسلمانانست و إمام متّقیانست (2)و (3)أمیر مؤمنانست و وارث من و وارث پیغمبرانست و وصیّ رسول ربّ العالمین است و برنده (4)شیعیان روسفید (5)و دست وپایها سفید (6)خود است و (7)أهل ولایت خود است (8)به جنّات نعیم به أمر ربّ العالمین.مبعوث گرداند (9)او را خدای-تبارک و تعالی-فردای روز قیامت در مقامی که آرزوی مقام و مرتبه او کنند پیشینیان و پسینیان و به دست او باشد علم (10)من که موسومست به لواء حمد و پیش پیش من برد او را در زیر آن علم (11)باشند (12)حضرت آدم و جمیع فرزندان او از پیغمبران و شهیدان (13)و صالحان (14)تا درآورد ایشان را به باغها (15)و بستانهای (16)نعمت إلهی و این واجبی است از خدای (17)-تبارک و تعالی-و مقدّر شده است از پروردگار عالمیان و (18)وعده ایست که وعده کرده است مرا پروردگار من و خدای-عزّ و جلّ-خلاف نمی کند وعده خود را و (19)من برین سخن از جمله (20)گواهانم.

ص:255


1- (1)) -سیّد/در M زبر سین إظهار گردیده است.
2- (2)) -متّقیانست/در M نون و تای پایانی زبر دارد.
3- (3)) -و/در M زبر دارد.
4- (4)) -برنده/در M دال زیر دارد.
5- (5)) -روسفید/در M سین زبر دارد.
6- (6)) -دست و پایها سفید/در M «و»و«س»زبر دارند.
7- (7)) -و/در M زبر دارد.
8- (8)) -است/ M +و اهل ولایت خود است[کذا].
9- (9)) -گرداند/ M کرده اند.
10- (10)) -علم/ M علم.
11- (11)) -علم/ M علم.
12- (12)) -باشند/ M باشد.
13- (13)) -شهیدان/در M واپسین حرف زیر دارد.
14- (14)) -صالحان/در M واپسین حرف زیر دارد.
15- (15)) -باغها/ M باغهای.
16- (16)) -بستانهای/ M بوستانهای.
17- (17)) -خدای/ M خدای[کذا].
18- (18)) -و/در M زبر دارد.
19- (19)) -و/در M زبر دارد.
20- (20)) -جمله/در M جیم زبر دارد!

ای عزیز!أحادیثی که در مضمون قریب به این است به اندک زیاده و (1)نقصانی از طرق سنّیان که ایشان در کتابهای خود نقل کرده اند بسیار است و اگرنه (2)خوف درازی کلام بود بعضی از آنها را نیز نقل می کردیم.از آن جمله حضرت سیّد العلماء و الفضلاء، ابن طاوس (3)،کتابی تصنیف کرده است در أحادیثی که سنّیان نقل کرده اند در شان علیّ بن أبی طالب-صلوات اللّه علیه و آله (4)-که آن حضرت از جانب خدای-تبارک و تعالی-موسوم شد به أمیر المؤمنین و در آنجا زیاده از دویست (5)حدیث نقل کرده (6)است از کتابهای ایشان که در شان علیّ بن أبی طالب (7)نقل کرده اند و هریک ازین (8)کتابها مشتمل بوده است بر فضایل (9)بسیار و لیکن ابن طاوس (10)-رحمة اللّه علیه-همین أحادیثی را نقل کرده است (11)که مشتمل است بر تسمیه آن حضرت به أمیر المؤمنین (12).و غیر او (13)نیز از علمای ما أحادیث بسیار نقل کرده اند در کتب خود و این بنده نیز بر بسیاری از کتب أحادیث ایشان مطّلع شدم و بعضی از آنها نقل کردم در کتب خود (14)تا سبب (15)زیادتی اعتقاد شیعیان گردد.

ص:256


1- (1)) -و/در M زبر دارد.
2- (2)) -نه/زبر نون در M إظهار شده است.
3- (3)) -طاوس/ M طاووس.
4- (4)) -و آله/در R آمده ولی در M نیست.
5- (5)) -دویست/ M دویست.
6- (6)) -کرده/در M دال زبر دارد.
7- (7)) -أبی طالب/ M +است.
8- (8)) -ازین/ M از این.
9- (9)) -فضایل/در M حرف ما قبل آخر هیچ نقطه و نشانه ای جز دندانه اش ندارد.
10- (10)) -طاوس/ M طاووس.
11- (11)) -کرده است/ M کرداست.
12- (12)) -کتاب موردنظر ملجسی أوّل از آثار ابن طاوس،گویا همان کتاب الیقین اوست که ذیلی موسوم به التّحصین دارد.
13- (13)) -او/ M او.
14- (14)) -در کتب خود/ R ندارد.از M ضبط شد.
15- (15)) -سبب/ M ندارد.
[روایت شصت و چهارم:از امام عالم اهل بیت حضرت موسی بن جعفر(علیهما السلام)]

و عن الإمام العالم موسی بن (1)جعفر-صلوات اللّه و سلامه علیه-أنّه قال:إنّ (2)اللّه-تبارک و تعالی-خلق نور (3)محمّد من نور اللّه-عزّ و جلّ-من نور عظمته و جلالته و هو نور لاهوتیّته (4)الّذی بدا منه و تجلّی به لموسی بن (5)عمران فی طور سینآء فما استقرّ و لا أطاق (6)رؤیته (7)و کان ذلک النّور (8)محمّدا (9)و علیّا (10)و لم یخلق من ذلک النّور غیرهما (11)کما قال-صلّی اللّه علیه و اله-:خلقت (12)أنا و علیّ من شجرة واحدة و خلق النّاس من أشجار شتّی خلقهما بیده و خلق فیهما نفسه لنفسه و صوّرهما علی صورته و جعلهما أمنآءه و شهداء علی خلقه و عینا له فی عباده و لسانا فی بریّته (13)و استودعهما علمه و استرعاهما خلقه و علّمهما البیان؛أطلعهما (14)علی الغیب و جعل أحدهما نفسه و الاخر روحه لأنّ نفسه و روحه لا یقوم (15)أحدهما (16)بدون صاحبه ظاهرهما (17)بشریّة و باطنهما (18)لاهوتیّة حتّی ظهر للخلائق (19)علی هیاکل (20)ناسوتیّة بحیث یطیقون رؤیتهما فهما مقامی (21)ربّ العالمین و حجابی خالق الخلائق (22)أجمعین.فبهذا

ص:257


1- (1)) -بن/در R مکرّر نوشته شده است. M ابن.
2- (2)) -إنّ/ M انّ.
3- (3)) -نور/ M نور.
4- (4)) -لاهوتیّته/چنین است در R ؛البتّه پس از دستکاریی که در عبارت کرده اند. M لاهّیّه [کذا].
5- (5)) -بن/ M ابن.
6- (6)) -أطاق/ M طاق.
7- (7)) -رؤیته/ M دویته.
8- (8)) -النّور/ M نور.
9- (9)) -محمّدا/ M محمّد ص.
10- (10)) -علیّا/ M علیّ ع.
11- (11)) -غیرهما/در M راء زیر دارد.
12- (12)) -خلقت/ M خلفت.
13- (13)) -بریّته/ M بریّته.
14- (14)) -أطلعهما/ R اطّلعهما.در M نیز چنین است و حرف یکم نیز زبر دارد.
15- (15)) -یقوم/ M یقوم.
16- (16)) -أحدهما/در M دال زبر دارد.
17- (17)) -ظاهرهما/در M راء زبر دارد.
18- (18)) -باطنهما/در M نون زبر دارد.
19- (19)) -للخلائق/ M و R للخلایق.
20- (20)) -هیاکل/در M لام زیر دارد.
21- (21)) -مقامی/ M مقامی.
22- (22)) -الخلائق/ M و R الخلایق.

بدأ (1)الخلائق (2)و بهذا یختم (3)مقادیر الخلائق (4).ثمّ اقتبس من نور محمّد نور فاطمة (5)کما اقتبس (6)نور محمّد من نور جلاله و اقتبس (7)من نور علیّ و فاطمة (8)نور الحسن و الحسین (9)کاقتباس المصابیح خلقوا من الأنوار و انتقلوا (10)فی أصلاب الأبرار و أرحام الأطهار فی الطّبقة العلیا نقلا (11)بعد نقل لا من مآء مهین و لا من نطفة حثرة (12)بل أنوار ینتقل فی الطّاهرین و أسرار یظهر فی صفات النّبیّین أقامهم الرّبّ مقامه فی عباده لأنّه سبحانه لا یری و لا یعرف (13)کیفیّته و لا أبنیّته. (14)جعلهم تراجمة (15)وحیه و النّاطقون عنه المبلّغون إلی عباده ففیهم یظهر قدرته (16)و عنهم یری ایاته (17)و بهم عرّف عباده نفسه و بهم یطاع أمره (18)و لولاهم ما عرف لأنّه یجری أمره (19)کیف شآء. (20)

و (21)دیگر منقولست از إمام عالم أهل بیت،حضرت موسی بن (22)جعفر-صلوات اللّه و سلامه علیهما-که آن حضرت فرمود که:خدای (23)-تبارک و تعالی-آفرید نور محمّد را از نور عظمت و جلالت خودش و آن نور لاهوتیّت إلهی است (24)و خداوندی او که از آن

ص:258


1- (1)) -بدأ/ M ابدأ.
2- (2)) -الخلائق/ R الخلایق. M الخلایق.
3- (3)) -یختم/ M اختم.
4- (4)) -الخلائق/ M و R الخلایق.
5- (5)) -فاطمة/ M فاطمة.
6- (6)) -اقتبس/ M اقبس.
7- (7)) -اقتبس/ M اقبس.
8- (8)) -فاطمة/ M فاطمة.
9- (9)) -نور الحسن و الحسین/ R و الحسن و الحسین.ضبط نص موافق M است.
10- (10)) -انتقلوا/ M انتقلوا.
11- (11)) -نقلا/ M نقلا.
12- (12)) -حثرة/ M حشرة.
13- (13)) -یعرف/ M یعرف.
14- (14)) -أینیّته/ M و هم تراجمة.
15- (15)) -تراجمة/ R تراجمة. M تراجمة.
16- (16)) -یظهر قدرته/ M ندارد.
17- (17)) -یری ایاته/ M یری ایاته.
18- (18)) -أمره/ M امره.
19- (19)) -أمره/ M امره.
20- (20)) -مأخذ این حدیث یافت نشد.
21- (21)) -و/ M ندارد.
22- (22)) -بن/ M ابن.
23- (23)) -خدای/ M خدای[کذا].
24- (24)) -إلهی است/ M الهیست.

نور بر خلق ظاهر شد به آیات و بیّنات (1)و (2)تجلّی کرد به آن نور بر موسی بن عمران در طور سینا.پس موسی قرار نگرفت و طاقت دیدن آن نور نداشت و (3)آن نور محمّد و علی بود و از آن نور غیر ایشان را بیافرید (4)چنانکه پیغمبر-صلّی اللّه علیه و آله (5)- می فرماید که:من و (6)علی از یک درختیم و مردمان مخلوق شدند از درختهای مختلف (7)و خدای-تبارک و تعالی-طینت هر دو را به ید قدرت خود ساخت و جای داد دریشان (8)روح القدس را و ایشان را از برای محبّت خود آفرید و ایشان را موصوف به صفات (9)خود گردانید و ایشان (10)را أمینان خود و (11)گواهان خود گردانید بر خلقش و به منزله چشم خود گردانید (12)در میان بندگان و ایشان را زبان خود گردانید (13)در میان خلق خود-چنانکه در تفسیر حدیث قدسی«فبی (14)یسمع (15)و بی یبصر (16)و بی ینطق (17)» (18)، معنی این سخن ظاهر خواهد (19)شد (20)؛إن شاء اللّه-؛و ایشان را محلّ علوم خود گردانید و سردار خلق خود گردانید و به ایشان یاد داد بیان علوم را که هرکسی را درخور فهم او

ص:259


1- (1)) -بیّنات/ M بینات.
2- (2)) -و/در M زبر دارد.
3- (3)) -و/در M زبر دارد.
4- (4)) -را بیافرید/ M نیافریند.
5- (5)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
6- (6)) -و/در M زبر دارد.
7- (7)) -درختهای مختلف/ M درختها مختلف.
8- (8)) -دریشان/ M درایشان.
9- (9)) -صفات/ M صفات.
10- (10)) -ایشان/در M نون زیر دارد.
11- (11)) -و/در M زبر دارد.
12- (12)) -بر خلقش...گردانید/ M ندارد.
13- (13)) -گردانید/ M +بر خلقش و بمنزله چشم خود کردانید.
14- (14)) -فبی/چنین است در R هرچند بروشنی خوانده نمی شود. M بی.
15- (15)) -یسمع/ M سمیع.
16- (16)) -یبصر/ M بصیر.
17- (17)) -ینطق/ M ینطق[کذا].
18- (18)) -نگر:بحار الأنوار،207/5.سنج:الفتوحات المکّیّة،697/1.
19- (19)) -خواهد/در M هاء زیر دارد.
20- (20)) -شد/ M ندارد.

و قابلیّت او با او سخن گویند و هریک از (1)ایشان را به منزله جان و روح یکدگر گردانید چنانکه جان و روح بی یکدیگر نمی توانند بود ایشان نیز بی یکدیگر نمی توانستند زیست.بظاهر ایشان به صورت آدمیان بودند و لیکن باطن ایشان منوّر بود به أنوار إلهی تا آنکه بر خلایق (2)ظاهر شدند بدین هیکل ناسوتی تا آنکه خلق را طاقت دیدن ایشان باشد.پس این هر دو (3)جانشین پروردگار عالمیان اند (4)و پرده خالق (5)جمیع خلایق اند (6)که از ایشان خدای-تبارک و تعالی-را می توان شناخت. (7)پس به واسطه ایشان (8)آفرید خلایق را و به واسطه ایشان (9)ختم کرد تقدیرهای خلایق را.پس خدای-تبارک و تعالی- گرفت (10)از نور محمّد-صلوات اللّه و سلامه علیه-نور (11)حضرت فاطمه زهرا (12)را چنانکه نور (13)محمّد را (14)از نور جلال خود آفرید و پدید آورد (15)از نور فاطمه (16)و (17)علی،نور حسن و حسین (18)را چنانکه چراغها را از یکدیگر روشن می کنند (19)و ایشان آفریده شده اند از أنوار و منتقل شده اند (20)در صلبهای أبرار و رحمهای أطهار از آدم تا به خاتم و (21)ایشان مخلوق نگشته اند از آب گندیده بی مقدار و نه از منی بی اعتبار (22)،بلکه أنوار

ص:260


1- (1)) -از/ M ندارد.
2- (2)) -خلایق/ M خلایق.
3- (3)) -هر دو/ M هر دو.
4- (4)) -عالمیان اند/ M عالمیانند.
5- (5)) -خالق/ M خالق[!].
6- (6)) -خلایق اند/ M خلایقند.
7- (7)) -شناخت/ M شناخت[!].
8- (8)) -ایشان/در M نون زیر دارد.
9- (9)) -آفرید خلایق را و به واسطه ایشان/ M ندارد.
10- (10)) -گرفت/در M تاء زبر دارد.
11- (11)) -نور/در M راء زبر دارد.
12- (12)) -فاطمه زهرا/ M فاطمة زهراء.
13- (13)) -نور/در M راء زبر دارد.
14- (14)) -را/ M ندارد.
15- (15)) -آورد/ M اورد.
16- (16)) -فاطمه/ M فاطمة.
17- (17)) -و/در M زبر دارد.
18- (18)) -حسین/زبر سین در M إظهار گردیده است.
19- (19)) -می کنند/ M می کند.
20- (20)) -شده اند/ M شده اند.
21- (21)) -و/ M و از.
22- (22)) -بی اعتبار/در M راء زیر دارد.

بودند که منتقل می شدند در پاکان و أسراری (1)بودند که ظاهر می گشتند در صفات پیغمبران.بازداشته بود ایشان را خدای-تبارک و تعالی-به جای خود در میان بندگان زیرا که خدای-تبارک و تعالی-را نمی توان دید و چگونگی را او آفریده است و مکان نیست او را زیرا که مکانها را او آفریده است. (2)پس ایشانند ترجمان و بیان کننده وحی إلهی.

ایشانند گویندگان از خدا.ایشانند رسانندگان وحی إلهی به بندگان (3)خدا.پس دریشان (4)ظاهر می گردد قدرت إلهی و (5)ازیشان (6)دیده می گردد آیات و بیّنات خداوندی او و به ایشان (7)خدای-تبارک و تعالی-خود را به خلق شناسانید (8)و به متابعت ایشان إطاعت (9)کرده می شود أمر إلهی را (10)و اگر ایشان نمی بودند خدای-تبارک و تعالی-را کسی نمی شناخت (11)زیرا که جاری می گرداند أمر خود را به هر نحو که می خواهد و چنین جاری گردانیده است که ایشان محلّ معرفت او باشند.

[روایت شصت و پنجم:از عیون اخبار الرضا(علیه السلام)]

و فی عیون أخبار الرّضا عن النّبیّ-صلّی اللّه علیه و اله-أنّه قال:یا علیّ!أنت المظلوم بعدی فویل لمن ظلمک و اعتدی علیک و طوبی لمن تبعک و لم یتخیّر (12)علیک یا علیّ! أنت المقاتل بعدی فویل (13)لمن خالفک و طوبی لمن قاتل معک.یا علیّ!أنت الّذی تنطق (14)بکلامی و تتکلّم بلسانی.فویل لمن ردّ علیک طوبی لمن قبل کلامک. (15)یا علیّ!أنت سیّد هذه الأمّة (16)بعدی و أنت خلیفتی علیها و من فارقک فقد فارقنی یوم القیامة و من کان

ص:261


1- (1)) -أسراری/ M اسراری.
2- (2)) -و مکان نیست...آفریده است/ M ندارد.
3- (3)) -بندگان/در M دال زبر دارد.
4- (4)) -دریشان/ M در ایشان.
5- (5)) -و/در M زبر دارد.
6- (6)) -ازیشان/ M از ایشان.
7- (7)) -ایشان/در M نون زیر دارد.
8- (8)) -شناسانید/در M «سا»از قلم افتاده است.
9- (9)) -إطاعت/ M اطادعت[!].
10- (10)) -را/چنین است در M و R .
11- (11)) -نمی شناخت/در M خاء زبر دارد!
12- (12)) -یتخیّر/ R یتحیّر. M یتخیّر.
13- (13)) -فویل/ M فویل.
14- (14)) -تنطق/چنین است در R . M ننطق.
15- (15)) -قبل کلامک/ M کلامک.
16- (16)) -الأمّة/در M واپسین حرف پیش دارد.

معک کان معی یوم القیامة.یا علیّ!أنت أوّل من امن بی و صدّقنی و أنت أوّل من (1)أعاننی علی أمری و جاهد معی عدوّی و أنت أوّل من صلّی معی و النّاس یومئذ فی غفلة الجهالة (2)و أنت أوّل من تنشقّ عنه الأرض (3)معی و أنت أوّل من یبعث معی (4)و أنت أوّل من یجوز الصّراط و إنّ ربّی-عزّ و جلّ-أقسم بعزّته أن لا یجوز عقبة (5)الصّراط (6)إلاّ من معه براءة بولایتک (7)و ولایة (8)الأئمّة من ولدک و أنت أوّل من یرد حوضی تسقی (9)منه أولیاءک و تردّ عنه أعدائک و أنت صاحبی إذا قمت المقام المحمود تشفع لمحبّینا (10)فتشفّع (11)و أنت أوّل من یدخل الجنّة (12)و بیدک لوائی لواء (13)الحمد و هو سبعون شقّة الشّقّة منه أوسع من الشّمس و القمر و أنت صاحب شجرة طوبی فی الجنّة أصلها فی دارک و أغصانها فی دور شیعتک و محبّیک. (14)

و دیگر منقولست در کتاب عیون أخبار الرّضا به إسناد آن حضرت از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (15)-که آن حضرت فرمود که:یا علی!بر تو ظلم خواهند کرد بعد از من.پس

ص:262


1- (1)) -امن...من/ M ندارد.
2- (2)) -الجهالة/ R الجهالة.ضبط نص موافق M است.
3- (3)) -الأرض/در M ضاد زیر دارد.
4- (4)) -و أنت أوّل من یبعث معی/ M ندارد.
5- (5)) -عقبة/در M واپسین حرف پیش دارد.
6- (6)) -الصّراط/در M واپسین حرف زبر دارد.
7- (7)) -بولایتک/در M واو زبر دارد.
8- (8)) -ولایة/ M ولایت.
9- (9)) -تسقی/ M تسقی.
10- (10)) -لمحبّینا/چنین است در R و M ،ولی در R روی نقطه های یاء خط زده شده است.
11- (11)) -فتشفّع/ R فتشفّع. M فتشفّع[کذا].
12- (12)) -الجنّة/در M واپسین حرف زیر دارد.
13- (13)) -لواء/در M واپسین حرف زبر دارد.
14- (14)) -نگر:عیون أخبار الرّضا-علیه السّلام-،ط.أعلمی،271/1 و 272.
15- (15)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.

وای بر کسی که بر تو ستم کند و ظلم کند و (1)از حدّ خود تجاوز کند در پیروی تو (2)و خوشا حال کسی که پیروی تو کند و بر تو گردنکشی نکند.یا علی!تو بعد از من قتال خواهی کرد.وای بر کسی که برخلاف تو باشد و خوشا حال کسی که در خدمت تو باشد.

یا علی!تو سخن خواهی گفت به سخنان من و (3)متکلّم خواهی شد به زبان من.پس وای بر کسی که بر تو رد کند و خوشا حال کسی که سخن تو را قبول کند.یا علی!تو سیّد و مهتر این أمّتی بعد از من و (4)تو (5)خلیفه منی برین (6)أمّت و هرکه از تو جدایی کند از من جدا خواهد بود در روز قیامت (7)و هرکه با تو باشد با من خواهد بود در روز قیامت.یا علی!تو أوّل کسی که إیمان به من آوردی (8)و تصدیق من کردی و تو أوّل کسی که یاری کردی مرا بر أمر تبلیغ رسالت و نبوّت و با (9)من با دشمنان من جهاد (10)کردی و (11)تو (12)أوّل (13)کسی که نماز گزاردی (14)با من و (15)حال آنکه مردمان همه در آن وقت در غفلت جهالت و نادانی بودند و تو أوّل (16)کسی که زمین شکافته خواهد شد از او با من

و تو أوّل (17)کسی که مبعوث خواهی شد (18)با من و تو أوّل کسی که بگذری از صراط و بدرستی که خدای-تبارک و تعالی-قسم یاد کرده است به عزّت خود که نگذرد بر عقزبه

ص:263


1- (1)) -و/در M زبر دارد.
2- (2)) -تو/در M نیامده است.
3- (3)) -و/در M زبر دارد.
4- (4)) -و/در M زبر دارد.
5- (5)) -تو/در M تاء زبر دارد.
6- (6)) -برین/ M بر این.
7- (7)) -و هرکه از تو جدایی...قیامت/ M ندارد.
8- (8)) -آوردی/ M اوردی.
9- (9)) -و با/ M و یا.
10- (10)) -جهاد/ M جهاد.
11- (11)) -و/در M زبر دارد.
12- (12)) -تو/در M تاء زبر دارد.
13- (13)) -أوّل/ M اول اول.
14- (14)) -نماز گزاردی/ M و R نماز کذاردی.
15- (15)) -و/در M زبر دارد.
16- (16)) -أوّل/ M +که.
17- (17)) -و تو أوّل/ M ندارد.
18- (18)) -شد/در M شین زبر دارد.

صراط مگر کسی که با او باشد براتی (1)از ولایت تو (2)و ولایت (3)إمامان از فرزندان تو و تو أوّل کسی که وارد شوی در حوض من،حوض کوثر،و آب دهی (4)از آن حوض دوستان خود را و دور کنی از آن دشمنان خود را و تو (5)با من خواهی بود چون بایستم در جایگاه محمود شفاعت و (6)تو شفاعت خواهی کرد دوستان ما را و شفاعت تو را قبول خواهند (7)کرد و (8)تو أوّل کسی که داخل بهشت (9)خواهی شد و (10)به دست تو خواهد بود علم (11)من که آن لواء حمد است و آن هفتاد شقّه است هر برخی از آن فراخ تر از آفتاب و (12)ماه و (13)تو صاحب درخت طوبایی (14)در بهشت.بیخ او در خانه تو خواهد بود و شاخه های (15)او در خانه های (16)شیعیان تو و دوستان تو.

و اگرچه بعضی از کلمات بعضی أحادیث در حدیث دیگر هست و (17)مناسب آنست که مذکور نگردد و لیکن (18)چون هر حدیثی مشتملست بر چیزهایی (19)که در حدیث دیگر

ص:264


1- (1)) -براتی/چنین است در M و R .
2- (2)) -تو/در M تاء زبر دارد.
3- (3)) -ولایت/در M حرف یکم زبر دارد.
4- (4)) -دهی/ M دهی.
5- (5)) -تو/در M تاء زبر دارد.
6- (6)) -و/در M زبر دارد.
7- (7)) -خواهند/ M خواهد.
8- (8)) -و/در M نیست.
9- (9)) -بهشت/در M شین زبر دارد.
10- (10)) -و/در M زبر دارد.
11- (11)) -علم/ M علم[!].
12- (12)) -و/در M زبر دارد.
13- (13)) -و/در M زبر دارد.
14- (14)) -طوبایی/چنین است در M . R طوبائی.
15- (15)) -شاخه های/ M و R شاخهای. آشنایان به هنجارهای رسم الخطّی پیشینیان می دانند که«شاخها»را هم می توان«شاخ ها» خواند و هم«شاخه ها».
16- (16)) -خانه های/ M و R خانهای. «خانها»را بر بنیاد هنجارهای رسم الخطّی پیشینیان هم می توان«خان ها»خواند و هم «خانه ها».
17- (17)) -و/در M زبر دارد.
18- (18)) -و لیکن/در M حرف یکم زبر دارد.
19- (19)) -چیزهایی/ M چیزهائی.

نیست،ازین (1)جهت (2)مذکور می گردد و تکریر نیز از جهت تأکید نیکوست و (3)مقوّی اعتقادست (4)و (5)سبب متواتر شدن آن مضمون است.

[روایت شصت و ششم:از عبد اللّه بن عمر بن خطّاب]

و عن عبد اللّه بن عمر بن الخطّاب (6)أنّه قال (7)سئل رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و اله (8)-أنّه لیلة (9)أسری بک بأیّ لغة خاطبک ربّک؟فقال:خاطبنی بلغة علیّ بن أبی طالب فألهمنی أن (10)قلت:یا ربّ!خاطبتنی أم علیّ؟فقال:یا محمّد!أنا شیء لیس کالأشیاء و لا أقاس و لا أوصف بالأشباه خلقتک من نوری و خلقت علیّا من نورک فاطّلعت (11)علی سرآئر قلبک فلم أجد إلی قلبک أحبّ من علیّ بن (12)أبی طالب فخاطبتک بلسانه لیطمئنّ قلبک. (13)

و دیگر روایتست از عبد اللّه بن عمر بن خطّاب که او گفت که:پرسیدند از رسول خدا -صلّی اللّه علیه و آله (14)-که آن شبی که تو را به آسمان بردند خدای-تبارک و تعالی-به چه زبان با تو خطاب کرد؟پس حضرت فرمود که:خطاب کرد با من به زبان علیّ بن أبی طالب.پس إلهام کرد مرا که پرسیدم که:خداوندا!تو مرا خطاب کردی یا علی؟!پس خطاب رسید که:یا محمّد!من چیزی ام نه (15)مانند چیزها و مرا قیاس (16)نمی توان کرد به خلایق و وصف نمی توان کرد به مانندها.آفریدم تو را از نور خود و آفریدم علی را از

ص:265


1- (1)) -ازین/ M از این.
2- (2)) -جهت/ M ندارد.
3- (3)) -و/در M زبر دارد.
4- (4)) -ست/ M است.
5- (5)) -و/در M زبر دارد.
6- (6)) -بن الخطّاب/ R ندارد.از M ضبط شد.
7- (7)) -قال/ R ندارد.از M ضبط شد.
8- (8)) -صلّی اللّه علیه و اله/ M ص.
9- (9)) -لیلة/ M لیلة.
10- (10)) -أن/ M ان.
11- (11)) -فاطّلعت/ M و اطّلعت.
12- (12)) -بن/ M ابن.
13- (13)) -نگر:الطّرائف ابن طاوس،ط.رجائی،ص 155؛و:المحتضر حلّی،ص 171 و 172؛ و:الصّراط المستقیم بیاضی،207/1؛و:الجواهر السّنیّه ی شیخ حر،ص 295؛و...
14- (14)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
15- (15)) -نه/ M +من[!].
16- (16)) -قیاس/در M سین زیر دارد.

نور تو.پس مطّلع شدم بر پنهان دل تو؛پس نیافتم به نزد دل (1)تو کسی را دوستر از علیّ بن أبی طالب.پس با تو خطاب کردم به زبان علیّ بن أبی طالب تا دل تو قرار گیرد.

[روایت شصت و هفتم:روایتست از پیامبر اکرم(صلی اللّه علیه و آله)]

و عن النّبیّ-صلّی اللّه علیه و اله (2)-أنّه قال:لمّا أسری بی إلی السّمآء ثمّ من السّمآء إلی سدرة المنتهی وقفت بین یدی ربّی-عزّ (3)و جلّ-قلت: (4)لبّیک و سعدیک!قال:بلوت-یا محمّد!-خلقی فأیّهم (5)رأیت (6)أطوع لک؟قال:قلت:ربّی!علیّا!قال:صدقت یا محمّد! فهل اتّخذت لنفسک خلیفة یؤدّی عنک و یعلّم عبادی من کتابی ما لا یعلمون.قال:

قلت: (7)اختر لی فإنّ خیرتک خیرتی. (8)قال:قد اخترت لک علیّا،فاتّخذه (9)لنفسک خلیفة و وصیّا،و نحلته علمی و حلمی و هو أمیر المؤمنین حقّا،لم ینلها أحد قبله و لیست لأحد بعده.یا محمّد!علیّ رایة الهدی و إمام من أطاعنی و هی الکلمة الّتی ألزمتها المتّقین.من أحبّه (10)فقد أحبّنی و من أبغضه فقد أبغضنی؛فبشّره بذلک یا محمّد!فقال النّبیّ(ص) (11):

قلت: (12)قد بشّرته. (13)فقال:أنا عبد اللّه و فی قبضته إن یعاقبنی فبذنونی لم یظلمنی شیئا و إن یتمّم لی وعده (14)فإنّه مولای.قال:فقلت:اللّهمّ!اجل (15)قلبه و اجعل ربیعة الإیمان

ص:266


1- (1)) -دل/در M دال زبر دارد!
2- (2)) -صلّی اللّه علیه و اله/ M ص.
3- (3)) -عزّ/ M عز عزّ.
4- (4)) -قلت/ M قلت.
5- (5)) -فأیّهم/در M یاء مشدّد پیش دارد.
6- (6)) -رأیت/ M ارایت.
7- (7)) -قلت/ M قلت.
8- (8)) -خیرتی/ M خیرتی.
9- (9)) -فاتّخذه/در M ذال زبر دارد.
10- (10)) -أحبّه/ M احبّها.
11- (11)) -ص/ M ندارد.
12- (12)) -قلت/در M تاء زبر دارد. M +ربی(لیک این افزونه-شاید:بعمد-قدری مخدوش گردیده است).
13- (13)) -بشّرته/در M تاء زبر دارد.
14- (14)) -وعده/ R وعدی.ضبط نص موافق M است.
15- (15)) -اجل/ M نوّر.

به.قال:قد فعلت (1)ذلک یا محمّد!غیر أنّی (2)مخصّصه بشیء من البلاء لم أخصّ (3)به أحدا من أولیائی.قال:قلت:ربّی!أخی و صاحبی!قال:قد سبق فی علمی أنّه مبتلی به،و لو لا علیّ لم یعرف حزبی و لا أولیآئی (4)و لا أولیآء رسلی. (5)

و (6)دیگر روایتست از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (7)-که آن حضرت فرمود که:چون شب معراج مرا به آسمان بردند،پس از آسمان (8)به سدرة المنتهی (9)،ایستادم به جایی (10)که خدای-تبارک و تعالی-با من خطاب کرد،پس فرمود که:یا محمّد!گفتم:لبّیک و سعدیک!فرمود که:آزمودی خلق مرا کدام یک از ایشان را یافتی که إطاعت تو بیشتر کردند؟حضرت فرمود که:من گفتم که:خداوندا!من علی را مطیع تر یافتم از دیگران.

خطاب رسید که:راست گفتی،یا محمّد!آیا از برای خود خلیفه و جانشینی قرار دادی که أدای رسالت کند به نیابت تو و تعلیم کند بندگان مرا از کتاب من آنچه ندانند؟حضرت فرمود که:گفتم:خداوندا!تو اختیار کن (11)از برای من که اختیار تو اختیار منست.

خطاب رسید که:من اختیار کردم از برای تو علی را.پس تو (12)او را جانشین خود و وصیّ خود گردان و من عطا کردم او را علم خودم و حلم خودم و او أمیر و (13)پادشاه

ص:267


1- (1)) -فعلت/در M تاء زبر دارد.
2- (2)) -أنّی/ M انّی.
3- (3)) -أخصّ/ M و R اخصّ.
4- (4)) -قال:قلت...أولیآئی/ M ندارد.
5- (5)) -نگر:أمالی ی طوسی،ط.البعثة،ص 354.
6- (6)) -و/در M نیامده است.
7- (7)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
8- (8)) -آسمان/ M اسمان.
9- (9)) -سدرة المنتهی/ R +و.این افزونه در M نیست.
10- (10)) -جایی/چنین است در M . R جائی.
11- (11)) -کن/ M کن.
12- (12)) -تو/در M تاء زبر دارد.
13- (13)) -و/در M زبر دارد.

مؤمنانست حقّا و نرسیده است (1)به این مقامات و حالات-یا:به این نام-کسی پیش از او و نیست کسی را بعد از او.یا محمّد!علی علم (2)هدایت و پیشوای مطیعان منست (3)و این کلمه کلمه ایست که واجب گردانیده ام بر متّقیان که هرکه او را دوست دارد،مرا دوست داشته است،و هرکه او را دشمن دارد،مرا دشمن داشته است؛پس بشارت ده او را به این سخن؛یا محمّد!پس رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (4)-فرمود که:من گفتم که:

پروردگارا!من بشارت دادم او را؛پس او گفت که:من بنده خداام و در قبضه قدرت اویم (5)،اگر عقاب کند مرا پس به واسطه گناهان منست و (6)بر من هیچ ستم (7)نکرده است و اگر تمام (8)کند از برای من آنچه وعده (9)داده است پس او خداوند منست و او این إحسانها بسیار کرده (10)است و می کند.حضرت (11)پیغمبر-صلّی اللّه علیه و آله (12)-فرمود که:

بعد از آن من گفتم:خداوندا!روشن گردان دل او را و بهار إیمان را در دل او درآور. (13)

خطاب رسید (14)که:کردم به او آنچه طلبیدی و لیکن او را مخصوص خواهم کرد به بلائی که هیچ یک (15)از دوستان خود را به آن (16)مخصوص (17)نگردانیدم.حضرت فرمود که:

گفتم:خداوندا!برادر من و (18)صاحب منست؛اگر تو مصلحت دانی این بلا را ازو (19)

ص:268


1- (1)) -نرسیده است/ M نرسید است.
2- (2)) -علم/ M علم.
3- (3)) -منست/ M من است.
4- (4)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
5- (5)) -اویم/ M +و.
6- (6)) -و/در M زبر دارد.
7- (7)) -ستم/ M ستم.
8- (8)) -تمام/ M تمام.
9- (9)) -وعده/ M وعده.
10- (10)) -کرده/در M دال زبر دارد.
11- (11)) -حضرت/ M ندارد.
12- (12)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
13- (13)) -درآور/زبر دال و واو در M إظهار گردیده است.
14- (14)) -خطاب رسید/ M خطاب رسید[کذا].
15- (15)) -هیچ یک/زبر یاء در M إظهار گردیده است.
16- (16)) -به آن/ M باو.
17- (17)) -مخصوص/ M ندارد.
18- (18)) -و/در M زبر دارد.
19- (19)) -ازو/ M ازان.

بگردان!خطاب (1)رسید که:در علم (2)من گذشته است و (3)من چنین مصلحت می دانم که او را مبتلا گردانم تا بد و نیک از یکدیگر جدا شوند،مؤمن (4)مخلص از منافق شقی ممتاز گردد و (5)اگر علی نمی بود دانسته نمی شد لشکر من و نه دوستان من و نه دوستان (6)پیغمبران من-زیرا که مؤمنان و منافقان با هم ممزوج بودند در زمان رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (7)-؛و آن حضرت این مبالغات و تأکیدات نمود در وجوب متابعت حضرت أمیر المؤمنین(ع) (8)،بلکه می توان گفت که أکثر أوقات رسول خدا(ص)صفات کمال آن حضرت را به خلق می رسانید از جانب خدای-تبارک و تعالی-و (9)منافقانی که بظاهر مسلمان شده بودند تا خون ایشان محفوظ ماند در ظاهر قبول می کردند تا زمانی که آن حضرت به مرض موت (10)رسید شروع کردند در إظهار کفر (11)و نفاق خود و حقّا (12)ثمّ حقّا که غیر از آن حضرت به این بلا مبتلا (13)نشد زیرا که در هیچ زمانی چنین نشد که چنین ذات مقدّسی که موصوف به جمیع صفات کمال إلهی باشد (14)،غصب کنند مرتبه او را جمعی که مدّت عمر (15)خود را به بت پرستی سرآورده (16)باشند و مردمان (17)پیروی

ص:269


1- (1)) -خطاب/در M خاء زبر دارد.
2- (2)) -علم/در M حرف یکم هم زیر دارد و هم زبر.
3- (3)) -و/در M زبر دارد.
4- (4)) -مؤمن/ M مومن.
5- (5)) -و/در M زبر دارد.
6- (6)) -و نه دوستان/ M ندارد.
7- (7)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
8- (8)) -(ع)/ R ندارد ولی در M آمده است.
9- (9)) -و/در M زبر دارد.
10- (10)) -موت/در M واو زبر دارد.
11- (11)) -کفر/ M کفر.
12- (12)) -حقّا/ M +و.
13- (13)) -مبتلا/ M مبتلا.
14- (14)) -باشد/ M و R +و.البتّه در R ظاهرا«و»را سیاه کرده اند.
15- (15)) -عمر/در M راء زبر دارد.
16- (16)) -سرآورده/ M سرارورده.
17- (17)) -مردمان/در M نون زیر دارد.

ایشان کنند و آن حضرت اینها را بیند و (1)صبر کند؛ وَ سَیَعْلَمُ (2)الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ ! (3)

[روایت شصت و هشتم:از أخطب خطبای خوارزم در مناقب خود و أحمد بن حنبل در مسندش]

و (4)دیگر أخطب (5)خطبای خوارزم در مناقب خود و أحمد بن (6)حنبل در مسند خود از حضرت أمیر المؤمنین روایت (7)کرده اند که:إنّ رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و اله (8)-اخی بین المسلمین ثمّ قال:یا علیّ!أنت أخی و أنت منّی بمنزلة هارون من موسی غیر أنّه (9)لا نبیّ بعدی.أمّا (10)علمت-یا علیّ!-أنا (11)أوّل (12)من یدعی (13)بی.قال:فأقوم عن یمین العرش فی ظلّة فأکسی (14)حلّة خضراء من حلل الجنّة ثمّ یدعی بالنّبیّین بعضهم (15)علی أثر بعض فیقومون سماطین (16)عن یمین العرش و یکسون (17)حللا خضرا من حلل (18)الجنّة.ألا! و إنّی أخبرک-یا علیّ!-أنّ أمّتی أوّل الأمم یحاسبون به (19)یوم القیامة.ثمّ أنت أوّل من یدعی بک لقرابتک منّی و منزلتک عندی و یدفع إلیک لوآئی و هو لواء الحمد فتسیر بین

ص:270


1- (1)) -و/در M زبر دارد.
2- (2)) -سیعلم/در M «م»زبر دارد.
3- (3)) -قرآن کریم:س 26،ی 227.
4- (4)) -و/در M زبر دارد.
5- (5)) -أخطب/ M خطبه[کذا].
6- (6)) -بن/ M ابن.
7- (7)) -روایت/در M راء زبر دارد.
8- (8)) -صلّی اللّه علیه و اله/ M ص.
9- (9)) -غیر أنّه/در M مکرّر نوشته شده است.
10- (10)) -أما/ M امّا.
11- (11)) -أنا/ R انّ.ضبط نص بنابر M است.
12- (12)) -أوّل/ R اوّل.ضبط نص موافق M است.
13- (13)) -یدعی/ R یدعی.ضبط نص موافق M است.
14- (14)) -فأکسی/ M فاکسی.
15- (15)) -بعضهم/ M بعضهم.
16- (16)) -سماطین/ R سماطین. M سماطین.
17- (17)) -یکسون/در R گویا نخست«یکسبون»نوشته شده و سپس إصلاح کرده اند. M یلبسون.
18- (18)) -حلل/ M حلل.
19- (19)) -به/ M بها.

السّماطین (1)ادم و جمیع الخلق یستظلّون (2)بظلّ لوائی یوم (3)القیامة و طوله مسیرة (4)ألف سنة سنامه یاقوتة حمرآء (5)و قضیبه (6)فضّة بیضآء (7)و جمّه درّة خضرآء (8)و له ثلاث (9)ذوآئب (10)من نور (11)ذؤابة (12)فی المشرق و ذؤابة (13)فی المغرب و الثّالثة وسط (14)الدّنیا مکتوب علیه ثلاثة أسطر:الأوّل:بسم اللّه الرّحمن الرّحیم؛و الثّانی:الحمد للّه ربّ العالمین؛و الثّالث:لا إله إلاّ اللّه،محمّد رسول اللّه؛طول کلّ سطر مسیرة (15)ألف سنة قال:

تسیر بلوائی و الحسن عن یمینک و الحسین عن یسارک حتّی تقف بینی و بین إبراهیم ثمّ تکسی (16)حلّة خضراء من الجنّة.ثمّ ینادی مناد من تحت العرش:نعم الأب (17)أبوک إبراهیم و نعم الأخ أخوک علیّ (18).أبشر یا علیّ!إنّک تکسی إذا کسیت و تدعی إذا دعیت و تحیی إذا حییت. (19)

ص:271


1- (1)) -السّماطین/ R السّماطین. M السّماطین.
2- (2)) -یستظلّون/ M تظّلون.
3- (3)) -یوم/ M فی یوم.
4- (4)) -مسیرة/ M میسرة.
5- (5)) -حمرآء/در M همزه پایانی تنوین رفع دارد.
6- (6)) -قضیبه/ M قضیته.
7- (7)) -بیضاء/در M همزه پایانی تنوین رفع دارد.
8- (8)) -خضرآء/در M همزه پایانی تنوین رفع دارد.
9- (9)) -ثلاث/ M ثلث.
10- (10)) -ذوائب/ R ذوایب.ذوآئب.
11- (11)) -نور/در M راء زیر دارد.
12- (12)) -ذؤابة/ M و R ذوابة.
13- (13)) -ذؤابة/ M و R ذوابة.
14- (14)) -وسط/ R وسط.ضبط نص موافق M است.
15- (15)) -مسیرة/ M میسرة.
16- (16)) -تکسی/ M تکسی.
17- (17)) -الأب/در M واپسین حرف هم زیر دارد و هم پیش.
18- (18)) -علیّ/ M و R علیّ.
19- (19)) -نگر:مناقب خوارزمی،ط.محمودی،ص 140؛و:أمالی ی صدوق،ط.البعثة،س 403؛

آن حضرت فرمود که:بدرستی که رسول خدا-صلّی اللّه علیه و اله (1)-برادری انداخت (2)میان مسلمانان؛پس فرمود که:یا علی!تو برادر منی و تو از من به منزله هارونی از موسی غیر از آنکه بعد از من پیغمبری نیست.آیا نمی دانی-یا علی!-که (3)أوّل کسی را که روز قیامت می خوانند من خواهم بود؛پس می ایستم از دست راست عرش در سایه عرش؛پس می پوشانند مرا حلّه (4)سبزی از حلّه های بهشت؛پس بعد (5)از آن خواهند خواند پیغمبران را بعضی از عقب (6)بعضی؛پس می ایستند (7)ایشان دو (8)صف از دست راست عرش و می پوشانند ایشان را حلّه های سبز از حلّه های بهشت.بدرستی که تو را خبر دهم-یا علی!-که فردای روز قیامت از میان أمّتها أوّل أمّت مرا حساب خواهند کرد. (9)پس بدان که تو أوّل کسی خواهی بود که خواهند او را بعد از من از جهت خویشی تو به من و بزرگی قدر تو نزد من و به دست تو خواهند داد لواء مرا (10)و آن لواء (11)حمد است و (12)میانه صفهای پیغمبران درخواهی آمد و (13)آدم و جمیع خلایق در سایه لواء من باشند در روز قیامت.و درازی آن علم (14)هزار ساله (15)راه باشد میان او از یاقوت سرخ و سر او از نقره سفید و زیر او از مروارید سبز و او را سه شاخه باشد از نور:یکی از آنها

ص:272


1- (1)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
2- (2)) -انداخت/در M تاء زبر دارد.
3- (3)) -که/ M +تو.
4- (4)) -حلّه/ M حله.
5- (5)) -بعد/در M دال زبر دارد.
6- (6)) -عقب/ M عقب. R هیچ حرکتی ندارد.
7- (7)) -می ایستند/ M میایستد.
8- (8)) -دو/ M در.
9- (9)) -کرد/ M کردند.
10- (10)) -لواء مرا/ M لوای مردان.
11- (11)) -لواء/ M لوای.
12- (12)) -و/در M زبر دارد.
13- (13)) -و/در M زبر دارد.
14- (14)) -علم/ M علم.
15- (15)) -هزار ساله/ R هزار سال.البتّه در R در«ل»قدری خدشه هست؛شاید خواسته باشند «سال»را به«ساله»بدل کنند.در M موافق ضبط متن است با إظهار زیر لام.

در (1)مشرق باشد و (2)یکی از آنها در مغرب و (3)یکی از آنها در میان دنیا.نوشته باشد بر او سه سطر:سطر أوّل:بسم اللّه الرّحمن الرّحیم؛و سطر دویم:الحمد للّه ربّ العالمین؛ و (4)سطر سیّم (5):لا إله إلاّ اللّه،محمّد رسول (6)اللّه.درازی هر سطری هزار ساله (7)راه باشد.

حضرت فرمود که:تو (8)خواهی داشت علم مرا و می روی و إمام حسن از دست راست تو (9)خواهد بود (10)و (11)إمام حسین (12)از دست چپ تو تا آنکه بیایی و میان من و حضرت إبراهیم (13)خلیل بایستی.پس دیگر حلّه (14)سبزی از حلّه های بهشت در تو پوشانند.پس منادی از زیر عرش ندا کند که:نیکو پدریست إبراهیم خلیل تو را و نیکو برادریست علی تو را!بشارت باد تو را-یا علی!-که چون مرا حلّه خواهند پوشانید (15)تو را خواهند پوشانید و چون مرا خواهند خواند (16)به صحرای محشر تو را با من خواهند خواند (17)و چون مرا زنده خواهند کرد تو را نیز با من زنده خواهند کرد.

[روایت شصت و نهم:از أخطب خطبای خوارزم از بلال بن حمامه]

و فی مناقب الخطیب عن بلال (18)بن حمامة (19)أنّه قال:طلع علینا رسول اللّه(ص)ذات

ص:273


1- (1)) -در/ M درها.
2- (2)) -و/در M زبر دارد.
3- (3)) -و/در M زبر دارد.
4- (4)) -و/در M زبر دارد.
5- (5)) -سیّم/تشدید یاء در M إظهار گردیده است.
6- (6)) -رسول/در M لام زیر دارد.
7- (7)) -هزار ساله/در M لام زیر دارد.
8- (8)) -تو/در M تاء زبر دارد.
9- (9)) -تو/در M تاء زبر دارد.
10- (10)) -بود/ M ندارد.
11- (11)) -و/در M زبر دارد.
12- (12)) -حسین/در M زبر سین إظهار گردیده است.
13- (13)) -إبراهیم/ M ندارد.
14- (14)) -حلّه/ M حله.
15- (15)) -پوشانید/در M دو حرف ما قبل آخر هم دو نقطه منفصل بر فراز دارند-با یک زبر-و هم دو نقطه متّصل بر فرود.پس هم«پوشانند»می توان خواند و هم«پوشانید».
16- (16)) -خواند/در M دال زبر دارد.
17- (17)) -خواند/در M دال زبر دارد.
18- (18)) -بلال/ M و R بلال.
19- (19)) -حمامة/چنین است در M . R حماقة[کذا].

یوم و وجهه (1)مشرق کدائرة (2)القمر،فقام إلیه عبد الرّحمن بن (3)عوف (4)،فقال:یا (5)رسول (6)اللّه (7)-صلّی اللّه علیک! (8)ما هذا النّور؟!قال:بشارة (9)أتتنی (10)من ربّی فی ابن عمّی و ابنتی و إنّ (11)اللّه زوّج علیّا من فاطمة و أمر رضوان خازن الجنان (12)فهزّ (13)شجرة (14)طوبی فحملت رقاقا یعنی (15)صکاکا (16)بعدد محبّی (17)أهل بیتی و أنشأ من تحتها ملائکة و دفع إلی کلّ ملک صکّا فإذا استوت القیامة (18)بأهلها نادت الملائکة (19)فی الخلائق (20)فلا یبقی محبّ لأهل البیت إلاّ دفعت (21)إلیه صکّا فیه فکاک من النّار.فأخی و ابن عمّی و ابنتی (22)فکاک رقاب رجال و نساء (23)من أمّتی من النّار. (24)

و دیگر (25)أخطب خطبای (26)خوارزم روایت کرده است (27)از بلال (28)بن حمامه (29)که

ص:274


1- (1)) -وجهه/ M وجهه.
2- (2)) -کدائرة/ R کدایرة. M کدایرة.
3- (3)) -بن/ M بن.
4- (4)) -عوف/ M عوف.
5- (5)) -یا/ M ندارد.
6- (6)) -رسول/در M لام پیش دارد.
7- (7)) -اللّه/در M واپسین حرف پیش دارد.
8- (8)) -صلّی اللّه علیک/ M ندارد.
9- (9)) -بشارة/ R بشارة. M بشارة.
10- (10)) -أتتنی/ M ابتنی.
11- (11)) -إنّ/ M انّ.
12- (12)) -الجنان/در M جیم زبر دارد.
13- (13)) -فهزّ/ M فتهّر.
14- (14)) -شجرة/ M شجرة.
15- (15)) -یعنی/ R یعنی. M یغنی.
16- (16)) -صکاکا/در R صاد زبر دارد.متن ما موافق M است.
17- (17)) -محبّی/ M محّبتی.
18- (18)) -القیامة/در M واپسین حرف زیر دارد.
19- (19)) -الملائکة/در M واپسین حرف زیر دارد.
20- (20)) -الخلائق/ M الخلایق.
21- (21)) -دفعت/ M رفعت.
22- (22)) -فکاک...ابنتی/ M ندارد.
23- (23)) -نساء/ M نساء.
24- (24)) -نگر:مناقب خوارزمی،ط.محمودی،ص 341.
25- (25)) -و دیگر/در M بیاض است.
26- (26)) -أخطب خطبای/ M خطبه خطباء.
27- (27)) -کرده است/ M کرده است.
28- (28)) -بلال/در M باء زبر دارد.
29- (29)) -حمامه/ M حمام.

روزی رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (1)-از در ما در آمد و روی او (2)تابان بود مثل ماه شب چهارده.پس عبد الرّحمن بن عوف برخاست (3)و گفت:یا رسول اللّه! (4)این چه نور است.

که ما مشاهده می نمائیم؟حضرت فرمود:بشارتی به من آمد از جانب پروردگار عالمیان در شان پسر عمّم علی و دخترم فاطمه (5)و بدرستی که خدای-تبارک و تعالی- تزویج کرد فاطمه را به علی و أمر کرد خدای-عزّ و جلّ-رضوان را که خازن بهشتهاست (6)و حرکت داد (7)درخت طوبی را.پس او بار برداشت کاغذها به عدد دوستان أهل بیت (8)من و آفرید در زیر او (9)فرشتگان (10)و به هر فرشته کاغذی دادند.

پس چون روز قیامت شود و (11)أهل محشر همه حاضر گردند،ندا کنند این فرشتگان در میان خلایق.پس نماند دوستار أهل بیتی (12)مگر آنکه به او دهند کاغذ آزادی (13)از آتش جهنّم.پس برادر و پسر عمّ من و دختر من سبب آزادی مردان و زنان أمّت من شوند از آتش جهنّم (14)،آنهایی (15)را که (16)دوستار (17)ایشان باشند.

ص:275


1- (1)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
2- (2)) -او/ M ان.
3- (3)) -برخاست/ M و R برخواست.
4- (4)) -رسول اللّه/ M +ص.
5- (5)) -فاطمه/ M فاطمة.
6- (6)) -ست/ M است.
7- (7)) -و حرکت داد/ M که حرکت دهد.
8- (8)) -بیت/در M زبر باء إظهار گردیده است.(البتّه با لختی مسامحه در وضع آن در محل).
9- (9)) -او/ M ان.
10- (10)) -فرشتگان/در M نون زبر دارد.
11- (11)) -و/در M زبر دارد.
12- (12)) -بیتی/در M زبر باء إظهار گردیده است(البتّه با مسامحه در وضع آن در محل).
13- (13)) -آزادی/ M ازاری.
14- (14)) -پس برادر...جهنّم/ M ندارد.
15- (15)) -آنهایی/چنین است در M . R انهائی.
16- (16)) -که/ M +دوستان اهل بیتی مکر انکه باو دهند کاغذ ازادی از اتش جهنم انهائی را که.
17- (17)) -دوستار/ M دوستان.
[روایت هفتادم:از جابر بن سَمُره]

و عن جابر بن سمرة أنّه قال:قال رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله (1)-:أیّها النّاس (2)!هذا علیّ بن (3)أبی طالب (4)و أنتم تزعمون (5)أنّی (6)زوّجته (7)ابنتی فاطمة (8)و لقد خطبها (9)إلیّ (10)أشراف (11)قریش فلم أجب کلّ (12)ذلک أتوقّع الخبر (13)من السّماء حتّی جاءنی جبرئیل- علیه السّلام (14)-لیلة رابع و عسرین من شهر رمضان (15)،قال:العلیّ الأعلی یقرأ علیک السّلام (16)و قد جمع الرّوحانیّین (17)فی واد یقال له:الأفسح تحت شجرة طوبی و زوّج فاطمة علیّا و أمرنی فکنت الخاطب و اللّه تعالی الولیّ و أمر شجرة (18)طوبی فحملت الحلیّ (19)و الحلل و الدّرّ و الیاقوت ثمّ نثرته و أمر الحور (20)العین (21)فاجتمعن فلقطن فهنّ (22)یتهادینه إلی یوم القیامة و یقلن:هذا نثار (23)فاطمة (24). (25)

و (26)دیگر منقولست از جابر بن سمره (27)که او گفت که رسول خدا-صلّی اللّه علیه

ص:276


1- (1)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
2- (2)) -النّاس/در M سین زیر دارد.
3- (3)) -بن/ M ابن.
4- (4)) -أبی طالب/ M ابیطالب.
5- (5)) -تزعمون/در M عین زبر دارد.
6- (6)) -أنّی/ M انّی.
7- (7)) -زوّجته/ M رزجته.
8- (8)) -فاطمة/ M فاطمة.
9- (9)) -خطبها/در R طاء زیر دارد.
10- (10)) -إلیّ/ M الی[کذا].
11- (11)) -أشراف/در M فاء هم زیر دارد و هم زبر.
12- (12)) -کلّ/در M لام مشدّد پیش دارد.
13- (13)) -الخبر/ M الخبر[کذا].
14- (14)) -علیه السّلام/ M ع.
15- (15)) -رمضان/ M رمضان[کذا].
16- (16)) -السّلام/ M السّلام لیلة.
17- (17)) -الرّوحانیّین/ R الرّوحانیّین. M الرّوحانیین.
18- (18)) -شجرة/ M شجرة.
19- (19)) -الحلیّ/ M الحلّی.
20- (20)) -الحور/در M نیامده است.
21- (21)) -العین/ M العین.
22- (22)) -فهنّ/ M فهن.
23- (23)) -نثار/ M اثنار.
24- (24)) -فاطمة/در M نیامده است.
25- (25)) -نگر:کشف الغمّه ی اربلی،377/1.
26- (26)) -و/در M زبر دارد.
27- (27)) -سمره/ M سمرة.

و آله (1)-فرمود که:ای مردمان (2)!این علیّ بن أبی طالب را شما چنان گمان می برید که من فاطمه را به خودی خود به او (3)دادم،بلکه نه چنین است (4)زیرا که أشراف (5)قریش همه از من (6)طلب خواستگاری او (7)کردند و من انتظار خبر آسمانی می بردم (8)تا آنکه جبرئیل (9)در شب بیست و (10)چهارم ماه رمضان (11)بر من نازل شد و (12)گفت که:علیّ أعلی و پروردگار عالمیان سلامت می رساند (13)و جمیع ملائکه روحانیان (14)را (15)جمع کرده (16)است در بهشت و در وادی[ای] (17)که او را«أفسح» (18)می گویند در زیر درخت طوبی و تزویج کرد فاطمه (19)را به علی و (20)أمر کرد مرا که من از جانب علی خواستگاری کردم و صیغه گفتم و خدای-تبارک و تعالی-به ولایت حضرت فاطمه (21)تزویج فرمود و أمر کرد (22)درخت (23)طوبی را تا آنکه بار برداشت (24)از زیورها و زینتها و مروارید و یاقوت (25)؛پس او نثار کرد و أمر کرد حوریان بهشتی را تا برچینند.پس ایشان (26)برچیدند آنها را و به هدیّه (27)به

ص:277


1- (1)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
2- (2)) -مردمان/در M نون زیر دارد.
3- (3)) -او/در M حرف دوم زبر دارد.
4- (4)) -است/ M است.
5- (5)) -أشراف/در M شین زیر دارد.
6- (6)) -از من/ M ندارد.
7- (7)) -او/در M «و»زبر دارد.
8- (8)) -می بردم/ M می بودم.
9- (9)) -جبرئیل/زبر جیم در M إظهار گردیده است.
10- (10)) -و/در M نیامده است.
11- (11)) -رمضان/در M نون زیر دارد.
12- (12)) -و/در M زبر دارد.
13- (13)) -می رساند/ M ندارد.
14- (14)) -روحانیان/در M واپسین حرف زیر دارد.
15- (15)) -را/ M ندارد.
16- (16)) -کرده/در M دال زبر دارد.
17- (17)) -و در وادی[ای]/ M ندارد.
18- (18)) -أفسح/ M وادی افتح.
19- (19)) -فاطمه/ M فاطمة.
20- (20)) -و/در M زبر دارد.
21- (21)) -فاطمه/ M فاطمة.
22- (22)) -أمر کرد/ M بولایت که.
23- (23)) -درخت/در M تاء زبر دارد.
24- (24)) -بار برداشت/در M شین زبر دارد.
25- (25)) -یاقوت/در M تاء زبر دارد.
26- (26)) -ایشان/در M نون زیر دارد.
27- (27)) -هدیّه/زبر هاء در M إظهار گردیده است.

یکدیگر (1)می فرستند (2)تا روز قیامت و می گویند:این نثار حضرت فاطمه است.

[روایت هفتاد و یکم:از رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله)]

و دیگر منقولست به طرق متکثّره متواتره (3)از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (4)-که آن حضرت فرمود:لمبارزة علیّ لعمرو (5)بن (6)عبدودّ (7)یوم الخندق أفضل (8)من عمل أمّتی إلی یوم (9)القیامة. (10)

یعنی:جنگی که علیّ بن (11)أبی طالب با عمرو بن عبدود (12)در روز خندق کرد بهتر از عمل أمّت منست تا روز قیامت.

و (13)آن چنان بود که کفّار قریش با (14)طوایف یهود از أطراف و (15)جوانب جمع شدند و (16)بر سر رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (17)-آمدند و آن حضرت پیش از آمدن ایشان به مشورت حضرت سلمان (18)شروع کردند (19)در کندن خندق در دور مدینه و تا ایشان می آمدند آن خندق به إتمام رسید.و در کندن آن خندق (20)معجزات (21)بسیار از

ص:278


1- (1)) -یکدیگر/در M حرف یکم زبر دارد.
2- (2)) -می فرستند/ M می ایستد فرستند.
3- (3)) -متواتره/ M متواترة.
4- (4)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص و آله.
5- (5)) -لعمرو/ M لعمرو.
6- (6)) -بن/ M ابن.
7- (7)) -عبدودّ/ M و R عبدودّ.
8- (8)) -أفضل/ M افضل.
9- (9)) -یوم/ M یوم.
10- (10)) -نگر:مناقب ال أبی طالب ابن شهر آشوب،ط.دار الأضواء،163/3؛و:الطّرائف ابن طاوس، ط.رجائی،ص 60؛و:الصّراط المستقیم بیاضی،72/2؛و:مناقب خوارزمی،ط.محمودی، ص 107؛و:کشف الغمّه،ط.دار الأضواء،148/1؛و...
11- (11)) -بن/ M ابن.
12- (12)) -عبدود/ R عبدود.در M تنها عین زبر دارد.
13- (13)) -و/در M زبر دارد.
14- (14)) -با/ R یا.ضبط نص موافق M است.
15- (15)) -و/در M زبر دارد.
16- (16)) -و/در M زبر دارد.
17- (17)) -علیه و آله/ R ندارد.
18- (18)) -سلمان/ M سلیمان.
19- (19)) -کردند/ M ندارد.
20- (20)) -در دور...آن خندق/ M ندارد.
21- (21)) -معجزات/در M تاء زبر دارد.

آن حضرت ظاهر شد که اینجا محلّ ذکر آنها نیست.و ایشان زیاده از ده هزار کس بودند و مسلمانان سه هزار کس (1)بیش نبودند و خوفی عظیم در دل (2)ایشان پیدا شد. (3)

و چون عرب خندق را دیدند متعجّب شدند و آن طرف خندق فرود آمدند و (4)میانه (5)ایشان و (6)مسلمانان زیاده از بیست شبانه روز (7)جنگ بود و بر (8)یکدیگر تیر می انداختند تا به آخر (9)چون به تنگ (10)آمدند سواران قریش مثل عمرو بن عبدود و عکرمة (11)بن أبی جهل و هبیره (12)و (13)ضرار و مرداس و غیر ایشان (14)متّفق شدند که به این طرف خندق آیند (15)و با مسلمانان مردآزمایی (16)کنند و تفحّص (17)کردند جائی (18)که تنگ تر بود اسبهای خود را از آنجا جهانیدند.و به این طرف آمدند و عمرو را با هزار سوار برابر می دانستند در عرب و آنها نیز در (19)شجاعت نزدیک به عمرو بودند.عاقبت چون مسلمانان دیدند که ایشان از خندق گذشتند خوفی عظیم در دل (20)ایشان پیدا شد؛ و عمرو از مسلمانان مبارز طلبید و پیغمبر-صلّی اللّه علیه و آله (21)-ایشان را بر حرب

ص:279


1- (1)) -کس/ M ندارد.
2- (2)) -دل/ M دل.
3- (3)) -شد/در M شین زبر دارد.
4- (4)) -و/در M زبر دارد.
5- (5)) -میانه/ M میان.
6- (6)) -و/در M زبر دارد.
7- (7)) -شبانه روز/ M شبان روز.
8- (8)) -و بر/در R مکرّر نوشته شده است.
9- (9)) -آخر/در M خاء زبر دارد.
10- (10)) -تنگ/در M واپسین حرف زبر دارد.
11- (11)) -عکرمة/چنین است در R . M عکرمه.
12- (12)) -هبیره/ M سیرة.
13- (13)) -و/در M زبر دارد.
14- (14)) -ایشان/در M نون زیر دارد.
15- (15)) -آیند/ M بیایند.
16- (16)) -مردآزمایی/ M مردازمائی.
17- (17)) -تفحّص/در M صاد زبر دارد.
18- (18)) -جائی/ M ندارد.
19- (19)) -در/ M از.
20- (20)) -دل/در M دال زبر دارد.
21- (21)) -صلّی اللّه علیه و آله/ R «علیه و آله»را ندارد. M از بن عبارت درود را ندارد.

دلیر (1)می کرد و وعده فتح و ظفر می داد و (2)ثواب عقبی را در نظر ایشان در می آورد (3)و لیکن ازیشان (4)کسی جرأت (5)مبارزت (6)او نمی کرد به غیر (7)از حضرت علیّ بن أبی طالب که در هر مرتبه (8)آن حضرت برمی خاست (9)و حضرت رسول خدا(ص) (10)می خواست که دیگری برود.عاقبت به أمر إلهی پیغمبر(ص) (11)پیراهن خود را به آن حضرت پوشانید و عمامه (12)مبارک خود را بر سر آن حضرت گذاشت و شمشیر خود را به آن حضرت داد و آن حضرت با أصحاب شروع به دعا کردند تا چون حضرت به او (13)رسید فرمود که:یا عمرو (14)!تو در جاهلیّت می گفتی که:هرکه سه چیز از من طلب کند، من یکی از آن سه حاجت او را برآورم.الحال من یکی از سه (15)چیز از تو طلب می کنم:

أوّلا می خوانم تو را به وحدانیّت إلهی و به شهادت به رسالت محمّد مصطفی-صلّی اللّه علیه و آله (16).گفت: (17)ای پسر عم!این حاجت را بگذار که این برآورده (18)نخواهد شد.

حضرت فرمود (19)که:اگر این حاجت را برمی آوردی (20)از برای تو بهتر بود.عمرو گفت:

دیگری را بگوی.حضرت فرمود که:دویم آن که چنانکه آمده اید برگردید.گفت (21):

ص:280


1- (1)) -دلیر/در M حرف یکم دال زبر دارد.
2- (2)) -و/در M زبر دارد.
3- (3)) -در می آورد/در M حرف ما قبل آخر زبر دارد.
4- (4)) -ازیشان/ M از ایشان.
5- (5)) -جرأت/ M جرات.
6- (6)) -مبارزت/در M تاء زبر دارد.
7- (7)) -غیر/در M زبر غین إظهار گردیده است.
8- (8)) -مرتبه/ M +که.
9- (9)) -برمی خاست/ M و R برمی خواست.
10- (10)) -ص/ M ندارد.
11- (11)) -ص/ M ندارد.
12- (12)) -عمامه/ R عمّامه. M عمامه.
13- (13)) -به او/ M بدو.
14- (14)) -عمرو/ R عمر. M عمرو.
15- (15)) -حاجت او...سه/ M ندارد.
16- (16)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
17- (17)) -گفت/ M کفت.
18- (18)) -برآورده/در M راء زیر دارد!
19- (19)) -فرمود/در M نیامده است.
20- (20)) -برمی آوردی/در M راء(یا:دال)زبر دارد.
21- (21)) -گفت/ M کفت.

هرگز این نخواهد شد.این سخن را به زنان قریش نمی توان گفت!سیم را بگو.حضرت فرمود که:از اسب به زیر آی تا با تو دستبردی نمایم (1).عمرو به خنده درآمد (2)که این صفتی است که هرگز گمان نمی بردم که کسی از عرب این آرزو کند از من.برو-ای (3)پسر عم!-که نمی خواهم مثل (4)تو کریمی بر دست من کشته شود.حضرت فرمود که:أمّا (5)من می خواهم که (6)تو را بکشم!اگر می خواهی به زیر آی.عمرو در غضب شد (7)و فی الحال (8)به زیر آمد و اسب خود را نهیب داد و تا رسید شمشیری حواله آن حضرت کرد که گوشه خود آن حضرت را ربود و اندکی سر مبارک آن حضرت مجروح شد و میانه (9)ایشان مکرّر ردّ و بدل شد (10)تا عاقبت آن حضرت ضربتی بر سر او فرود آورد و او را به دو نیم کرد.غریو از هر دو لشکر برآمد.پس آنها که با عمرو (11)بودند شروع به گریز کردند و آن حضرت ایشان را تعاقب نمود و بعضی ازیشان (12)نیز بر دست آن حضرت کشته شدند و به سبب کشته شدن عمرو هیبتی عظیم از آن حضرت در دل کفّار (13)افتاد و دل (14)بر (15)فرار نهادند و خدای-تبارک و (16)تعالی-بادی فرستاد (17)و ایشان را (18)عاجز کرد.

ص:281


1- (1)) -دستبرد نمودن:حمله کردن،ضرب شست نشان دادن(نگر:فرهنگ بزرگ سخن).
2- (2)) -درآمد/در M میم زیر دارد.
3- (3)) -ای/ M ابن.
4- (4)) -مثل/در M لام زبر دارد.
5- (5)) -أمّا/در M نیست.
6- (6)) -که/ M ندارد.
7- (7)) -شد/در M دال زیر دارد.
8- (8)) -الحال/در M واپسین حرف زیر دارد.
9- (9)) -میانه/در M نون زیر دارد.
10- (10)) -شد/در M شین زبر دارد.
11- (11)) -عمرو/ M عمرو.
12- (12)) -ازیشان/در M از ایشان.
13- (13)) -کفّار/در M راء زیر دارد.
14- (14)) -دل/ M دل.
15- (15)) -بر/ M در.
16- (16)) -و/در R از قلم افتاده است.
17- (17)) -فرستاد/در M دال زیر دارد.
18- (18)) -را/ M ندارد.

عاقبت خایب و خاسر برگشتند.پس پیغمبر-صلّی اللّه علیه و آله (1)-این سخن را فرمود.

و این حدیث در أکثر کتب ایشان مسطور است. (2)

[روایت هفتاد و دوم:از ابن عباس]

و عن ابن عبّاس (3)قال:سألت (4)رسول (5)اللّه-صلّی اللّه علیه و آله (6)-عن الکلمات (7)الّتی تلقّاها ادم من ربّه-عزّ و جلّ-فتاب علیه؛قال:سأل بحقّ محمّد و علیّ و فاطمة (8)و الحسن و الحسین إلاّ تبت علیّ،فتاب علیه. (9)

و (10)دیگر منقولست از عبد اللّه بن (11)عبّاس (12)که گفت:پرسیدم از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (13)-از آن کلماتی که آدم او را گفت و خدای-تبارک و تعالی-توبه او را قبول کرد،کدام بود؟حضرت فرمود که:آدم سؤال کرد که:إلهی!به حقّ محمّد و (14)علی و فاطمه (15)و حسن و حسین (16)که توبه مرا قبول کن.خدای-تبارک و تعالی-توبه او را قبول کرد.

و این حدیث در أکثر کتب ایشان مسطور است.

[روایت هفتاد و سوم:از رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله)]

و عن النّبیّ-صلّی اللّه علیه و اله (17)-أنّه قال:لمّا أسری بی إلی السّمآء و انتهی بی إلی

ص:282


1- (1)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
2- (2)) -است/ M است.
3- (3)) -عبّاس/در M سین زیر دارد.
4- (4)) -سألت/در M تاء زبر دارد.
5- (5)) -رسول/در M لام پیش دارد.
6- (6)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
7- (7)) -الکلمات/در M کاف زیر دارد!
8- (8)) -فاطمة/ M فاطمة.
9- (9)) -نگر:الخصال صدوق،ط.غفّاری،ص 270؛و:معانی الأخبار صدوق،ط.غفّاری،ص 125؛ و:الرّوضه ی شاذان بن جبرئیل،ص 81.
10- (10)) -و/در M زبر دارد.
11- (11)) -بن/ R ابن.
12- (12)) -عبّاس/در M سین زیر دارد.
13- (13)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
14- (14)) -و/در M زبر دارد.
15- (15)) -فاطمه/ M فاطمة.
16- (16)) -حسین/در M زبر سین إظهار گردیده است.
17- (17)) -صلّی اللّه علیه و اله/ M ص.

حجب النّور کلّمنی ربّی-جلّ جلاله (1)-و قال لی:یا محمّد!بلّغ علیّ بن (2)أبی طالب منّی السّلام (3)و أعلمه (4)أنّه حجّتی علی عبادی بعدک،به أسقی العباد الغیث و به أدفع عنهم السّوء (5)و به أحتجّ (6)علیهم یوم یلقونی فإیّاه (7)فلیطیعوا (8)و لأمره فلیأتمروا و عن نهیه فلینتهوا أجعلهم (9)عندی فی مقعد صدق و أبیح لهم جنّاتی و إن لا یفعلوا أسکنهم (10)ناری مع الأشقیاء من أعدائی ثمّ (11)لا أبالی. (12)

دیگر منقولست از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (13)-که آن حضرت فرمود که:چون مرا به آسمان بردند و مرا به حجابهای نور رسانیدند،خدای-تبارک و تعالی-با من سخن گفت و فرمود مرا (14)که:یا محمّد!سلام مرا به علی برسان (15)و خبر ده او را که او حجّت منست بر بندگان من بعد از تو؛به برکت او بندگان را آب از آسمان می دهم و به یمن او دفع می کنم از ایشان (16)بدیها را و به او حجّت می گیرم بر ایشان در روز قیامت.پس باید که او را إطاعت کنند و هرچه او (17)أمر کند إطاعت کنند (18)و هرچه را او نهی کند از آن باز ایستند تا آنکه ایشان را درآورم (19)نزد خودم در جایگاه نیکو و حلال (20)کنم از برای

ص:283


1- (1)) -جلاله/ M جلاله.
2- (2)) -بن/ M ابن.
3- (3)) -السّلام/ M و السّلام.
4- (4)) -أعلمه/ M اعلمه.
5- (5)) -السّوء/ M السوء.
6- (6)) -أحتجّ/ M احتجّ.
7- (7)) -فإیّاه/ M ایّاه.
8- (8)) -فلیطیعوا/ M فلیعطوا.
9- (9)) -أجعلهم/ M اجعلهم.
10- (10)) -أسکنهم/ M اسکنهم.
11- (11)) -ثمّ/ M ندارد.
12- (12)) -نگر:مائة منقبه ی ابن شاذان،ط.أبطحی،ص 55.
13- (13)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
14- (14)) -مرا/ M ندارد.
15- (15)) -برسان/در M واپسین حرف زیر دارد.
16- (16)) -ایشان/در M واپسین حرف زیر دارد.
17- (17)) -او/ M او.
18- (18)) -إطاعت کنند/ M ندارد.
19- (19)) -درآورم/ M در اوردم.
20- (20)) -حلال/ M حلال[!].

ایشان (1)بهشتهای خودم را و اگر چنین نکنند ایشان را ساکن گردانم در آتش جهنّم با أشقیای دشمنانم.

[روایت هفتاد و چهارم:از رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله)]

و عن النّبیّ-صلّی اللّه علیه و اله (2)-أنّه قال:و الّذی نفسی بیده ما وجّهت (3)علیّا قطّ (4)فی سریّة إلاّ و (5)نظرت إلی جبرئیل (6)فی سبعین ألفا من الملائکة عن یمینه،و إلی میکائیل (7)فی سبعین ألفا عن (8)یساره،و إلی ملک الموت أمامه،و (9)إلی سحابة (10)تظلّه حتّی یرزقه (11)حسن (12)الظّفر. (13)

دیگر منقولست از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (14)-که آن حضرت فرمود که:به حقّ آن خداوندی که جان من در قبضه قدرت اوست که من هرگز (15)علی را نفرستادم به سوی لشکری مگر آنکه دیدم که جبرئیل با هفتاد هزار فرشته (16)از دست راست او بودند و میکائیل با هفتاد هزار فرشته از دست چپ او بودند و ملک الموت (17)پیش پیش آن حضرت می رفت و ابری سایه بان (18)آن حضرت بود تا آنکه خدای-تبارک و تعالی- روزی می کرد او را ظفری نیکو (19)بر أعادی.

ص:284


1- (1)) -ایشان/در M نون زیر دارد.
2- (2)) -صلّی اللّه علیه و اله/ M ص.
3- (3)) -وجّهت/در M تاء زبر دارد.
4- (4)) -قطّ/ M قط.
5- (5)) -و/در M مکرّر نوشته شده است.
6- (6)) -جبرئیل/در M واپسین حرف زیر دارد.
7- (7)) -عن یمینه و إلی میکائیل/ M ندارد.
8- (8)) -عن/در R مکرّر نوشته شده است.
9- (9)) -و/ M ندارد.
10- (10)) -سحابة/ M سحابة.
11- (11)) -یرزقه/ M و R یرزق؛ولی در R «ق»را به«قه»إصلاح کرده اند.
12- (12)) -حسن/ M حسن.
13- (13)) -نگر:الخصال صدوق،ط.غفّاری،ص 218.
14- (14)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
15- (15)) -که من هرگز/در M مکرّر نوشته شده است.
16- (16)) -فرشته/در M راء زبر دارد.
17- (17)) -الموت/زبر«م»در M إظهار گردیده است.
18- (18)) -سایه بان/ M سایبان.
19- (19)) -ظفری نیکو بر/ M و ظفر نیکو می داد.
[روایت هفتاد و پنجم:از جابر بن عبد اللّه الأنصاری]

و عن جابر بن عبد اللّه (1)الأنصاریّ قال:کنّا عند رسول (2)اللّه-صلّی اللّه علیه و اله (3)-و هو جالس إلی الکعبة فأقبل علیّ بن (4)أبی طالب (5)-صلوات اللّه و سلامه علیه (6)-،فقال النّبیّ (ص) (7):قد أتاکم أخی ثمّ التفت (8)إلی الکعبة فضربها بیده و قال:و الّذی بعثنی بالحقّ نبیّا إنّ هذا و شیعته هم الفائزون یوم القیامة ثمّ قال:إنّه أوّلکم إیمانا معی و أوفاکم بعهد اللّه و أقواکم بأمر اللّه-عزّ و جلّ-و أعدلکم (9)فی الرّعیّة و أقسمکم (10)بالسّویّة (11)و أعظمکم (12)عند اللّه مزیّة (13)و قال:و نزلت: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِکَ هُمْ خَیْرُ (14)الْبَرِیَّةِ (15). (16)

دیگر منقولست از جابر (17)بن (18)عبد اللّه أنصاری (19)که گفت:بودیم ما به نزد رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (20)-و آن حضرت نزد کعبه (21)نشسته (22)بود؛پس پیدا (23)شد حضرت علیّ بن أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه-؛پس حضرت (24)فرمود که:آمد شما را برادر من.پس رو به سوی کعبه (25)کرد و دست خود به کعبه (26)زد و (27)فرمود که:به حقّ آن

ص:285


1- (1)) -عبد اللّه/در M دال پیش دارد.
2- (2)) -رسول/در M لام پیش دارد.
3- (3)) -صلّی اللّه علیه و اله/ M ص.
4- (4)) -بن/ M ابن.
5- (5)) -أبی طالب/در M حرف واپسین زیر دارد.
6- (6)) -صلوات اللّه و سلامه علیه/ R +و آله.
7- (7)) -ص/ M ندارد.
8- (8)) -التفت/در M واپسین حرف زیر دارد.
9- (9)) -أعدلکم/در M لام زبر دارد.
10- (10)) -أقسمکم/در M میم زبر دارد.
11- (11)) -بالسّویّة/در M واپسین حرف زبر دارد.
12- (12)) -أعظمکم/در M میم زبر دارد.
13- (13)) -مزیّة/ M مزّیت.
14- (14)) -خیر/ M خیر.
15- (15)) -قرآن کریم:س 98،ی 7.
16- (16)) -نگر:أمالی ی طوسی،ط.البعثة،ص 251 و 252.
17- (17)) -جابر/ M جابر.
18- (18)) -بن/ M ابن.
19- (19)) -أنصاری/ M الانصاری.
20- (20)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
21- (21)) -کعبه/در M باء زبر دارد.
22- (22)) -نشسته/در M تاء زبر دارد.
23- (23)) -پیدا/ M و R بیدار.
24- (24)) -حضرت/ M +علی بن ابیطالب.
25- (25)) -کعبه/در M باء زبر دارد.
26- (26)) -کعبه/ M کعبه.
27- (27)) -و/در M نیامده است.

خدایی (1)که مرا براستی (2)به خلق فرستاد (3)که بدرستی (4)که این مرد و شیعیان او رستگارانند در روز قیامت.پس فرمود که:علی پیش از شما همه،إیمان آورد (5)به من، و وفاکننده ترین شماست به عهد (6)إلهی و (7)قوی ترین شما است به أمر خدای-عزّ و جلّ -و (8)عادل ترین (9)شماست در میان رعیّت و بهتر از شماست (10)نزد خدای-تبارک و تعالی- در مرتبت؛و فرمود که:این (11)آیت نازل شد که ترجمه اش اینست که:بدرستی (12)و (13)راستی (14)که (15)آن جماعتی که إیمان آوردند و عمل شایسته درگاه او (16)کردند آن جماعت بهترین خلق خدااند.و (17)این آیت در شان آن حضرت نازل شد.

[روایت هفتاد و ششم:از عبد اللّه بن عُمَر]

و عن عبد اللّه (18)بن عمر أنّه قال:قال رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و اله (19)-لعلیّ بن أبی طالب- صلوات اللّه و سلامه علیه-:إذا کان یوم (20)القیامة یؤتی بک-یا علیّ!-علی نجیب من نور علی رأسک تاج یضیء یکاد نوره (21)یخطف أبصار أهل الموقف،فیأتی (22)النّداء من عند اللّه-جلّ جلاله (23)-:أین خلیفة محمّد رسول (24)اللّه(ص) (25)؟فتقول-یا علیّ!-:ها أنا

ص:286


1- (1)) -خدایی/چنین است در R .
2- (2)) -براستی/در M باء زبر دارد.
3- (3)) -فرستاد/در M دال زیر دارد.
4- (4)) -بدرستی/در M سین زبر دارد.
5- (5)) -آورد/ M اورد.
6- (6)) -عهد/ M امر.
7- (7)) -و/در M زبر دارد.
8- (8)) -و/در M زبر دارد.
9- (9)) -عادل ترین/در M «عاجل ترین»بوده و سپس بالای«جل»،«دل»نوشته است.
10- (10)) -شماست/ M شما است.
11- (11)) -انبیا/ M این.
12- (12)) -بدرستی/در M راء زبر دارد.
13- (13)) -و/در M زبر دارد.
14- (14)) -راستی/در M سین زبر دارد.
15- (15)) -که/ M ندارد.
16- (16)) -او/ M او.
17- (17)) -اند و/ M ندارد.
18- (18)) -عبد اللّه بن عمر/ M عبد اللّه بن عمر.
19- (19)) -صلّی اللّه علیه و اله/ M ص.
20- (20)) -یوم/ M یوم.
21- (21)) -نوره/ M نوره.
22- (22)) -فیأتی/در M یاء پایانی زیر دارد.
23- (23)) -جلاله/ M جلاله.
24- (24)) -رسول/در M لام پیش دارد.
25- (25)) -ص/ M ندارد.

ذا! (1)فیأتی النّداء (2):یا علیّ!من أحبّک أدخله الجنّة (3)و من عاداک أدخله (4)النّار (5)؛فأنت قسیم الجنّة و أنت قسیم النّار. (6)

و (7)دیگر منقولست از عبد اللّه بن عمر که او گفت (8)که:رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (9)-فرمود به علیّ بن (10)أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه-که چون (11)روز قیامت شود بیاورند تو را-یا علی!-بر شتری از نور بر سر تو (12)تاجی باشد که روشنی دهد أهل محشر را که نزدیک باشد که چشمهای أهل موقف را خیره گرداند.پس ندا از جانب حضرت (13)ربّ العزّة آید که:کجاست خلیفه محمّد رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله (14)-؟پس- یا علی!-تو گویی (15)که اینک من!پس ندا آید که:یا علی!هرکه تو را دوست دارد او را داخل بهشت (16)گردان و (17)هرکه دشمن تو باشد او را داخل (18)جهنّم گردان.پس تویی (19)قسمت کننده بهشت و تویی (20)قسمت کننده (21)دوزخ.

[روایت هفتاد و هفتم:از ابن عباس]

و عن ابن عبّاس (22)قال:سمعت (23)رسول (24)اللّه-صلّی اللّه علیه و اله (25)-یقول:لمّا أسری

ص:287


1- (1)) -ها أنا ذا/ R ها انذا. M «ذا»را ندارد.
2- (2)) -النّداء/ M النّداء.
3- (3)) -الجنّة/در M واپسین حرف زیر دارد.
4- (4)) -أدخله/ M ادخله.
5- (5)) -النّار/ M النّار.
6- (6)) -نگر:أمالی ی صدوق،ط.البعثة،ص 442.
7- (7)) -و/در M زبر دارد.
8- (8)) -گفت/ M کفت.
9- (9)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
10- (10)) -بن/ M ابن.
11- (11)) -چون/ M چون.
12- (12)) -سر تو/ M سر.
13- (13)) -حضرت/ M ندارد.
14- (14)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
15- (15)) -گویی/ M کوئی.
16- (16)) -بهشت/ M بهشت.
17- (17)) -و/در M زبر دارد.
18- (18)) -داخل/در M خاء زبر دارد.
19- (19)) -تویی/ M توئی.
20- (20)) -تویی/ M توئی.
21- (21)) -قسمت کننده/ M قسمت کننده.
22- (22)) -عبّاس/ M عبّاس.
23- (23)) -سمعت/ M سمعت.
24- (24)) -رسول/در M لام پیش دارد.
25- (25)) -صلّی اللّه علیه و اله/ M ص.

بی إلی السّمآء ما مررت بملإ من الملائکة إلاّ سألونی عن علیّ بن أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه-حتّی ظننت أنّ اسم علیّ أشهر فی السّمآء من اسمی فی الأرض.فلمّا بلغت السّمآء الرّابعة فنظرت إلی ملک الموت قال لی:یا محمّد!ما فعل علیّ؟قلت:یا حبیبی!من أین تعرف علیّا؟قال:یا محمّد (1)!ما خلق اللّه خلقا إلاّ و أنا أقبض روحه (2)بیدی ما خلاک و علیّ بن (3)أبی طالب،فإنّ اللّه-جلّ جلاله (4)-یقبض روحکما بقدرته.فلمّا صرت تحت العرش إذا بعلیّ بن أبی طالب واقف تحت عرش (5)ربّی؛فقلت:یا علیّ!سبقتنی؟!فقال لی (6)جبرئیل(ع):من (7)هذا الّذی یکلّمک؟فقلت (8):هذا علیّ بن أبی طالب.فقال:یا محمّد!لیس هذا علیّا و لکنّه ملک (9)من ملائکة (10)الرّحمن خلقه اللّه-تبارک و تعالی-علی صورة (11)علیّ بن (12)أبی طالب-علیه السّلام (13)-،فنحن الملائکة المقرّبون کلّما اشتقنا (14)إلی وجه علیّ بن أبی طالب زرنا هذا الملک لکرامة علیّ بن أبی طالب (15)و سبّحنا له. (16)

و (17)دیگر منقولست از عبد اللّه بن عبّاس (18)که گفت:شنیدم از رسول خدا-صلّی اللّه

ص:288


1- (1)) -ما فعل...یا محمّد/ M ندارد.
2- (2)) -روحه/ M زوجه.
3- (3)) -علیّ بن/ M علّی ابن.
4- (4)) -جلاله/ M جلاله.
5- (5)) -عرش/در M شین هم زیر دارد و هم زبر.
6- (6)) -لی/ M ندارد.
7- (7)) -من/ M من.
8- (8)) -فقلت/ M فقلت.
9- (9)) -ملک/در M کاف پیش دارد.
10- (10)) -ملائکة/در M واپسین حرف تنوین جر دارد.
11- (11)) -صورة/ M صورت.
12- (12)) -بن/ M ابن.
13- (13)) -علیه السّلام/ M ع.
14- (14)) -اشتقنا/ M اشقنا.
15- (15)) -علیّ بن أبی طالب/ M ندارد.
16- (16)) -مائة منقبه ی ابن شاذان،ط.أبطحی،ص 33(منقبت 13).
17- (17)) -و/در M زبر دارد.
18- (18)) -عبّاس/در M سین زیر دارد.

علیه و آله (1)-که می فرمود که:چون مرا به آسمان (2)بردند نگذشتم (3)به گروهی از فرشتگان مگر آنکه سؤال کردند مرا از علیّ بن (4)أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه-تا آنکه دانستم که (5)اسم علی (6)در آسمان مشهورتر است از نام من در زمین.پس چون رسیدم به آسمان چهارم نظر کردم به ملک الموت مرا گفت:یا محمّد!چونست علی؟ گفتم:ای دوست من!چه می شناسی تو علی را!گفت:یا محمّد!نیافریده است خدای- تبارک و تعالی-خلقی را مگر آنکه من قبض روح او خواهم کرد به غیر از تو و علیّ بن (7)أبی طالب که خدای-تبارک و (8)تعالی-قبض روح شما می کند به قدرت خود.پس چون رسیدم به زیر عرش دیدم علیّ بن (9)أبی طالب (10)را که در زیر عرش ایستاده (11)است.

گفتم:یا علی!تو پیش از من آمدی؟!پس جبرئیل(ع) (12)گفت که:یا محمّد!کیست این که با تو سخن می گوید؟من گفتم (13):این علیّ بن (14)أبی طالب است (15).پس جبرئیل (16)گفت که:یا محمّد! (17)این علی نیست و لیکن (18)فرشته ایست از فرشتگان خدای-تبارک و تعالی-که خدای-تبارک و (19)تعالی-او را به صورت علیّ بن (20)أبی طالب (21)آفریده است.

ص:289


1- (1)) -صلّی اللّه علیه و آله/ R «علیه و آله»را ندارد. M ص.
2- (2)) -آسمان/ M اسمان.
3- (3)) -نگذشتم/ M بکذشتم.
4- (4)) -بن/ M ابن.
5- (5)) -که/ M ندارد.
6- (6)) -علی/ M +ع.
7- (7)) -بن/ M ابن.
8- (8)) -تبارک و/ M ندارد.
9- (9)) -بن/ M ابن.
10- (10)) -أبی طالب/ M +ع.
11- (11)) -ایستاده/ M است ایستاد.
12- (12)) -ع/در M هست ولی در R نیست.
13- (13)) -گفتم/ M +که.
14- (14)) -بن/ M ابن.
15- (15)) -است/ M ست.
16- (16)) -جبرئیل/در M زبر جیم إظهار گردیده است.
17- (17)) -یا محمّد/ M ندارد.
18- (18)) -و لیکن/ M ندارد.
19- (19)) -تبارک و/ M ندارد.
20- (20)) -بن/ M ابن.
21- (21)) -أبی طالب/در M لام زبر دارد.

پس ما گروه ملائکه مقرّبان (1)هرچند مشتاق روی (2)علیّ بن (3)أبی طالب می شویم زیارت می کنیم این فرشته را از جهت کرامت علیّ بن (4)أبی طالب و (5)تسبیح می گوئیم از جهت آن حضرت.

[روایت هفتاد و هشتم:از ابو سعید خُدری]

و عن أبی سعید (6)الخدریّ عن النّبیّ-صلّی اللّه علیه و اله (7)-قال:سمعته (8)یقول:إذا کان یوم (9)القیامة أمر اللّه ملکین و یقعدان (10)علی الصّراط فلا یجوز أحد إلاّ ببراءة أمیر المؤمنین (11)علیّ بن (12)أبی طالب (13)-صلوات اللّه و سلامه علیه-و من لم یکن له براءة (14)أمیر المؤمنین (15)أکبّه اللّه علی منخره (16)فی النّار و ذلک قوله تعالی: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ . (17)قلت:فداک أبی و أمّی!یا رسول اللّه!-صلّی اللّه علیه و اله (18)-ما معنی «براءة (19)أمیر المؤمنین» (20)قال:مکتوب علیه:لا إله إلاّ اللّه،محمّد رسول اللّه،علیّ بن (21)أبی طالب وصیّ رسول اللّه (22)-صلّی اللّه علیه و اله و سلّم. (23)

ص:290


1- (1)) -مقرّبان/ M مقربون.
2- (2)) -روی/ M روی.
3- (3)) -بن/ M ابن.
4- (4)) -بن/ M ابن.
5- (5)) -و/در M زبر دارد.
6- (6)) -سعید/ M سعد.
7- (7)) -صلّی اللّه علیه و اله/ M ص.
8- (8)) -سمعته/ M سمعته.
9- (9)) -یوم/ M و R یوم.
10- (10)) -یقعدان/چنین است در M . R یقعدان.
11- (11)) -أمیر المؤمنین/در M راء زبر دارد.
12- (12)) -بن/ M ابن.
13- (13)) -أبی طالب/ M +ع.
14- (14)) -براءة/ M براءة.
15- (15)) -أمیر المؤمنین/در M راء هم زیر دارد و هم زبر.
16- (16)) -منخره/ M مبخره.
17- (17)) -قرآن کریم:س 37،ی 24.
18- (18)) -صلّی اللّه علیه و اله/چنین است در M . R ص.
19- (19)) -براءة/ M براءة. R براءة.
20- (20)) -أمیر المؤمنین/در M راء زبر دارد.
21- (21)) -بن/ M ابن.
22- (22)) -اللّه/ M ندارد.
23- (23)) -نگر:مائة منقبه ی ابن شاذان،ط.أبطحی،ص 36 و 37(منقبت 16).

و دیگر منقولست از أبو سعید خدری که گفت:شنیدم از رسول خدا(ص)که آن حضرت فرمود که:چون روز قیامت شود أمر می کند خدای-تبارک و تعالی-دو فرشته را که بر صراط بنشینند (1)و نگذرد کسی از صراط مگر آنکه با او باشد برائت (2)حضرت أمیر المؤمنین-صلوات اللّه و سلامه علیه-،و هرکه با او برائت (3)حضرت أمیر المؤمنین (4)نباشد،سرنگون او را در آتش جهنّم می اندازند و اینست (5)معنی قول (6)خدای-تبارک و تعالی-که:بدارید (7)ایشان را که ازیشان (8)سؤال خواهیم (9)کرد.گفتم:فدای تو باد پدر و مادر من!یا رسول اللّه! (10)چیست معنی برائت (11)حضرت أمیر المؤمنین و (12)چه (13)نوشته است در او؟ (14)حضرت فرمود که:درو نوشته است (15)که:لا إله إلاّ اللّه،محمّد رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و اله (16)-،علیّ بن (17)أبی طالب وصیّ رسول (18)اللّه.

[روایت هفتاد و نهم:از ابو سلیمان]

و عن أبی سلیمان عن رسول اللّه(ص) (19)أنّه قال:لیلة أسری بی (20)إلی السّمآء قال لی الجلیل-جلّ جلاله (21)-:امن الرّسول بما أنزل إلیه من ربّه.قلت:و المؤمنون.قال:صدقت یا

ص:291


1- (1)) -بنشینند/ M بنشیند.
2- (2)) -برائت/ R برات.ضبط نص،موافق است با M .
3- (3)) -برائت/ R برات.
4- (4)) -صلوات اللّه...أمیر المؤمنین/ M ندارد.
5- (5)) -اینست/ M ایتست.
6- (6)) -قول/زبر قاف در M إظهار گردیده است.
7- (7)) -بدارید/در M باء زبر دارد.
8- (8)) -ازیشان/ M از ایشان.
9- (9)) -خواهیم/ M خواهم.
10- (10)) -رسول اللّه/ M +ص.
11- (11)) -برائت/ M و R برات.
12- (12)) -و/در M زبر دارد.
13- (13)) -چه/ M +برو.
14- (14)) -در او/چنین است در M . R ندارد.
15- (15)) -حضرت فرمود که:درو نوشته است/ M ندارد.
16- (16)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ندارد.
17- (17)) -بن/ M ابن.
18- (18)) -رسول/ M رسول.
19- (19)) -ص/ M ندارد.
20- (20)) -بی/ M بی.
21- (21)) -جلاله/ M جلاله.

محمّد!من خلفت فی أمّتک؟قلت:خیرها.قال:علیّ بن أبی طالب؟قلت (1):نعم یا ربّ! قال:یا محمّد! (2)إنّی اطّلعت إلی الأرض اطّلاعة (3)فاخترتک منها،فشققت (4)لک اسما من اسمی،فلا أذکر فی موضع إلاّ ذکرت (5)معی،فأنا المحمود و أنت المحمّد.ثمّ اطّلعت الثّانیة (6)فیها،فاخترت (7)منها علیّا (8)و شققت (9)له (10)اسما من أسمائی فأنا (11)العلیّ الأعلی و هو علیّ.یا محمّد!إنّی خلقتک و خلقت علیّا و فاطمة و الحسن (12)و الحسین (13)و الأئمّة (14)من ولده من شبح (15)نور من نوری و عرضت (16)ولایتکم (17)علی أهل السّموات و أهل الأرض،فمن قبلها (18)کان عندی من المؤمنین و من جحدها کان عندی من الکافرین.یا محمّد!لو أنّ عبدا من عبیدی (19)عبدنی (20)حتّی ینقطع و یصیر کالشّنّ البالی (21)ثمّ أتانی جاحدا لولایتکم (22)ما غفرت له حتّی یقرّ بولایتکم. (23)یا محمّد!تحبّ أن تراهم؟قلت:

ص:292


1- (1)) -قلت/ R قلت.
2- (2)) -من خلفت...یا محمّد/ M ندارد.
3- (3)) -اطّلاعة/ M اطلاعة.
4- (4)) -فشققت/ M فشفعت.
5- (5)) -ذکرت/در M تاء هم زبر دارد و هم پیش.
6- (6)) -الثّانیة/در M «الّثالثه»بوده؛سپس دندانه لام را کوتاه کرده و یک نقطه بر سر آن نهاده اند.
7- (7)) -فاخترت/در M واپسین حرف زبر دارد.
8- (8)) -علیّا/ M ندارد.
9- (9)) -شققت/ M فشققت.
10- (10)) -له/ M لک.
11- (11)) -فأنا/ M و انا.
12- (12)) -الحسن/در M واپسین حرف زیر دارد.
13- (13)) -الحسین/ M الحسین.
14- (14)) -الأئمّة/در M واپسین حرف زیر دارد.
15- (15)) -شبح/ M سنج.
16- (16)) -عرضت/در M واپسین حرف زیر دارد.
17- (17)) -ولایتکم/ M ولایتکم.
18- (18)) -قبلها/ M قبلها.
19- (19)) -عبیدی/ M عبدی.
20- (20)) -عبدنی/ M عبدنی.
21- (21)) -البالی/ M ندارد.
22- (22)) -لولایتکم/در M «و»زبر دارد.
23- (23)) -بولایتکم/در M «و»زبر دارد.

نعم. (1)فقال لی:التفت (2)عن یمین العرش.فالتفتّ فإذا أنا بعلیّ و فاطمة (3)و الحسن و الحسین و علیّ و محمّد و جعفر و موسی و علیّ و محمّد و علیّ و الحسن و المهدیّ فی ضحضاح من نور قیام (4)یصلّون و فی وسطهم المهدیّ یضیء کأنّه کوکب درّیّ.فقال:یا محمّد!هؤلاء الحجج (5)و النّائب (6)من عترتک-و عزّتی و جلالی-له الحجّة الواجبة (7)لأولیائی و المنتقم (8)من أعدائی.بهم یمسک اللّه السّموات أن تقع علی الأرض إلاّ بإذنه. (9)

و (10)دیگر منقولست از أبو سلیمان (11)از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (12)-که آن حضرت فرمود که:آن شبی که مرا به آسمان بردند پروردگار عالمیان به من فرمود که:

امن الرّسول یعنی إیمان آورد فرستاده ما محمّد-صلّی اللّه علیه و آله (13)-به آنچه نازل شد به سوی او از جانب پروردگار (14)او.من گفتم که:مؤمنان نیز (15)همه إیمان آوردند به خدا و فرشتگان و (16)به کتابهای خدا و رسولان او.خطاب رسید (17)که:راست گفتی،یا محمّد! که را خلیفه خود گردانیدی در میان أمّت (18)خود؟گفتم:خداوندا!بهترین أمّت را.خدای-

ص:293


1- (1)) -نعم/ M نعم.
2- (2)) -التفت/در M ألف زبر دارد.
3- (3)) -فاطمة/ M فاطمة.
4- (4)) -قیام/ M ندارد.
5- (5)) -الحجج/ M ندارد.
6- (6)) -النّائب/ R النّایب.
7- (7)) -الواجبة/در M واپسین حرف زیر دارد.
8- (8)) -المنتقم/در M قاف زبر دارد.
9- (9)) -نگر:الغیبه ی طوسی،تحقیق،147 و 148؛و:الطّرائف ابن طاوس،ط.رجائی،ص 173.
10- (10)) -و/در M زبر دارد.
11- (11)) -از أبو سلیمان/ M ندارد.
12- (12)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
13- (13)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
14- (14)) -پروردگار/ M پروردکار.
15- (15)) -نیز/در M به خطّی ریزتر به قلم خود کاتب میان«همه»و«إیمان»افزوده شده است.
16- (16)) -و/در M نیامده است.
17- (17)) -رسید/در M زبر راء إظهار گردیده است.
18- (18)) -أمّت/چنین است در M . R امتان.

تبارک و تعالی-فرمود (1)که:علیّ بن أبی طالب را خلیفه گردانیدی؟گفتم:بلی،ای پروردگار عالمیان!خطاب رسید (2)که:یا محمّد!من نظر کردم یک نظر به سوی أهل زمین پس تو را ازیشان (3)اختیار کردم.پس از برای تو بیرون آوردم اسمی از اسمهای (4)خودم.پس من مذکور نمی گردم در جایی (5)مگر آنکه تو (6)با من مذکور می گردی.پس منم محمود و تویی (7)محمّد.پس دیگر باره (8)نظر کردم و (9)از أهل زمین علی را اختیار کردم و بیرون (10)آوردم از برای او اسمی (11)از اسمهای خودم.پس منم أعلی (12)و اوست علی.یا محمّد!بدرستی (13)که من (14)آفریدم (15)تو را و آفریدم علی را و فاطمه را و حسن و (16)حسین (17)را و إمامان (18)فرزندان حسین (19)را از پاره ای (20)نور از نور خودم،و عرض کردم ولایت (21)شما را بر أهل آسمانها و أهل (22)زمین،پس هرکه قبول کرد ولایت شما را او نزد (23)من از جمله مؤمنانست و هرکه إنکار کرد او نزد من از جمله کافرانست.یا محمّد!اگر آنکه (24)بنده ای (25)از بندگان من آنقدر بندگی کند تا آنکه گسسته شود

ص:294


1- (1)) -فرمود/ M ندارد.
2- (2)) -رسید/در M راء زبر دارد.
3- (3)) -ازیشان/ M از ایشان.
4- (4)) -اسمهای/ M اسمای.
5- (5)) -جایی/ M جائی.
6- (6)) -تو/در M تاء زبر دارد.
7- (7)) -و تویی/ M توئی.
8- (8)) -دیگرباره/ M دیکر بارم بان.
9- (9)) -و/در M زبر دارد.
10- (10)) -بیرون/در M «و»(یا:«ن»)زبر دارد.
11- (11)) -اسمی/ M اسمی.
12- (12)) -أعلی/ M علی.
13- (13)) -بدرستی/در M سین زبر دارد.
14- (14)) -من/ M ندارد.
15- (15)) -آفریدم/ M من.
16- (16)) -و/در M زبر دارد.
17- (17)) -حسین/در M زبر سین إظهار گردیده است.
18- (18)) -إمامان/ M +و.
19- (19)) -حسین/در M زبر سین اظهار گردیده است.
20- (20)) -پاره ای/ M پاره.
21- (21)) -ولایت/در M «و»زبر دارد.
22- (22)) -و أهل/ M و.
23- (23)) -او نزد/در M مکرّر نوشته شده است.
24- (24)) -آنکه/ M اینکه.
25- (25)) -بنده ای/ M بنده.

و بگردد (1)مثل انبان کهنه پس به نزد من آید و منکر باشد ولایت شما را،نیامرزم او را تا آنکه إقرار کند به ولایت شما.یا محمّد!می خواهی که ایشان را ببینی؟گفتم:بلی.پس به من گفت که:نظر کن از دست (2)راست عرش.پس نظر کردم؛دیدم علی و فاطمه و حسن و حسین و (3)علیّ بن الحسین و محمّد بن (4)علی و جعفر بن (5)محمّد و موسی بن (6)جعفر و علیّ بن (7)موسی و محمّد بن (8)علی و علیّ بن (9)محمّد و الحسن بن علی و (10)مهدی هادی را در فضایی (11)از نور که ایستاده بودند و نماز می گزاردند (12)و در میان ایشان مهدی هادی روشنی می داد که گویا ستاره ایست درخشنده.پس خدای-تبارک و تعالی-فرمود که (13):

یا محمّد!این جماعت حجّتهای منند بر خلق و جانشین تواند از عترت تو.به عزّت من و جلال من که مهدی راست حجّت واجبه از برای دوستان من و انتقام خواهد کشید از دشمنان من و به برکت (14)ایشان خدای-تبارک و تعالی-نگاه می دارد آسمانها را که بر زمین نیفتد مگر به إذن او.

[روایت هشتادم:روایت شده است که...]

روی أنّه دخل رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و اله (15)-علی علیّ مسرورا مستبشرا و سلّم علیه فردّ-علیه السّلام (16)-و قال:ما رأیتک أقبلت علیّ مثل هذا الیوم.فقال:جئتک أبشّرک!إعلم

ص:295


1- (1)) -و بگردد/ M ندارد.
2- (2)) -دست/ M دست.
3- (3)) -و/در M زبر دارد.
4- (4)) -بن/ M ابن.
5- (5)) -بن/ M ابن.
6- (6)) -بن/ M ابن.
7- (7)) -بن/ M ابن.
8- (8)) -بن/ M ابن.
9- (9)) -بن/ M ابن.
10- (10)) -و/در M زبر دارد.
11- (11)) -فضایی/ M فضای.
12- (12)) -نماز می گزاردند/ M و R نماز می کذاردند.
13- (13)) -که/ M ندارد.
14- (14)) -برکت/در M باء زیر دارد.
15- (15)) -صلّی اللّه علیه و اله/ M ص.
16- (16)) -علیه السّلام/ M ع.

أنّ فی هذه السّاعة نزل جبرئیل(ع)و قال:الحقّ یقرئک (1)السّلام (2)و یقول:بشّر علیّا- علیه السّلام (3)-أنّ شیعته الطّائع (4)و العاصی من أهل الجنّة.فلمّا (5)سمع علیّ-علیه السّلام (6)- مقالته-صلّی اللّه علیه و اله (7)-خرّ له (8)ساجدا و رفع یدیه إلی السّمآء ثمّ قال:أشهد (9)اللّه علیّ (10)أنّی (11)وهبت لشیعتی نصف حسناتی فقال الحسن-علیه السّلام (12)-مثلها و قال الحسین-علیه السّلام (13)-مثل ذلک.فقال النّبیّ-صلّی اللّه علیه و اله (14)-:ما أنتم بأکرم (15)منّی.

أشهد اللّه علیّ أنّی قد وهبت (16)لشیعة (17)علیّ-علیه السّلام-نصف حسناتی.فقال اللّه-عزّ و جلّ-:ما أنتم بأکرم منّی.قد غفرت لشیعة علیّ(ع) (18)و محبّیه (19)ذنوبهم جمیعا.و الدّلیل علی ذلک قوله (20)تعالی: إِنَّ اللّٰهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً (21). (22)

دیگر (23)روایتست که روزی رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (24)-داخل شد بر حضرت

ص:296


1- (1)) -یقرئک/در M حرف ما قبل آخر نه نقطه دارد و نه همزه ولی زیر دارد.
2- (2)) -السّلام/در M «م»پیش دارد.
3- (3)) -علیه السّلام/ M ع.
4- (4)) -الطّائع/در M عین پیش دارد.
5- (5)) -فلمّا/ M فامّا.
6- (6)) -علیه السّلام/ M ع.
7- (7)) -صلّی اللّه علیه و اله/ M ص.
8- (8)) -له/ R ننه[کذا]که البتّه روی آن در R خطی هم زده شده.
9- (9)) -أشهد/ R اشهد.
10- (10)) -علیّ/ M علّی.
11- (11)) -أنّی/ M انّی.
12- (12)) -علیه السّلام/ M ع.
13- (13)) -علیه السّلام/ M ع.
14- (14)) -صلّی اللّه علیه و اله/ M ص.
15- (15)) -بأکرم/در M «م»زیر دارد.
16- (16)) -وهبت/در M تاء زبر دارد.
17- (17)) -لشیعة/ M لشیعته.
18- (18)) -علیه السّلام نصف...ع/ M ندارد.
19- (19)) -محبّیه/ M محبّیه.[کذا].
20- (20)) -قوله/ M قوله.
21- (21)) -قرآن کریم:س 39،ی 53.
22- (22)) -نگر:الفرقة النّاجیه ی إبراهیم قطیفی،ط.محمّدی مظفّر،268 و 269.
23- (23)) -دیگر/در M گویا«و دیکر»است؛ولی«و»بسیار کم رنگ است؛شاید بعمد إمحاء شده باشد.
24- (24)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.

أمیر المؤمنین-صلوات اللّه و سلامه علیه (1)-خوشحال و خندان و (2)بر آن حضرت سلام کرد.

پس حضرت أمیر جواب داد و فرمود که:یا رسول اللّه! (3)هرگز (4)خوشحال بر من داخل نشدی مثل امروز.پس پیغمبر(ص)فرمود که:یا علی!آمده ام (5)که بشارت دهم تو را بدان که درین ساعت جبرئیل بر من نازل شد (6)و گفت:خدای-تبارک و تعالی-سلامت می رساند و می فرماید (7)که:بشارت ده علیّ بن أبی طالب را که شیعیان مطیع و (8)گناهکار او از (9)أهل بهشتند.پس چون حضرت أمیر المؤمنین این سخن بشنید به سجده إلهی رفت (10)از روی شکر.پس سر برداشت (11)به جانب آسمان و (12)گفت: (13)خدای-تبارک و تعالی-را بر خود گواه گرفتم که بخشیدم به شیعیان خودم نصف حسنات خود را.پس حضرت إمام حسن(ع)نیز دست برداشت و گفت:خدای-تبارک و تعالی-را بر خود گواه گرفتم که بخشیدم به (14)شیعه (15)پدرم نصف حسنات خود را.پس حضرت إمام حسین (16)-صلوات اللّه علیه (17)-نیز چنین فرمود.پس رسول خدا(ص)فرمود که:کرم شما (18)بیش (19)از من نیست.من نیز خدای-تبارک و تعالی-را بر خود گواه گرفتم که بخشیدم به شیعه (20)

ص:297


1- (1)) -علیه/ M ندارد.
2- (2)) -و/در M زبر دارد.
3- (3)) -رسول اللّه/ M +ص.
4- (4)) -هرگز/در هاء زیر دارد!
5- (5)) -آمده ام/ M امدم.
6- (6)) -شد/در M شین زبر دارد.
7- (7)) -می فرماید/ M می فرمایند.
8- (8)) -و/در M زبر دارد.
9- (9)) -از/ M ندارد.
10- (10)) -رفت/ M افتاد.
11- (11)) -برداشت/ R بر برداشت.
12- (12)) -و/در M زبر دارد.
13- (13)) -گفت/ M کفت.
14- (14)) -شیعیان خودم...بخشیدم به/ M ندارد.
15- (15)) -شیعه/زبر عین در M إظهار گردیده است.
16- (16)) -حسین/در M زبر سین إظهار گردیده است.
17- (17)) -علیه/ M ندارد.
18- (18)) -شما/ M ندارد.
19- (19)) -بیش/ M پیش.
20- (20)) -شیعه/زبر عین در M إظهار گردیده است.

علیّ بن (1)أبی طالب نصف حسنات خود را.پس جبرئیل آمد (2)که خدای-تبارک و تعالی- می فرماید که:شما کریم تر از من نیستید.بدرستی که آمرزیدم شیعیان علیّ بن (3)أبی طالب و دوستان آن حضرت را گناهان ایشان را تمام.و دلیل برینست قول خدای- تبارک و تعالی-که ترجمه اش اینست که:بدرستی که خدای-تبارک و تعالی-می آمرزد گناهان را تمام. (4)

[روایت هشتاد و یکم:از جابر بن عبد اللّه الأنصاری]

و عن جابر بن عبد اللّه (5)الأنصاریّ عن النّبیّ(ص) (6)فی حدیث طویل یصف فیه وقوع النّطفة فی الرّحم (7)و انتقال (8)الإنسان فی بدو خلقه من حال إلی حال:

فقلت:یا رسول اللّه!-صلّی اللّه علیه و اله (9)-فکیف حالک و حال الأوصیآء بعدک فی الولادة. (10)فسکت رسول (11)اللّه(ص)ملیّا (12)ثمّ قال:یا جابر!لقد سألت عن أمر جسیم لا یحتمله (13)إلاّ ذو حظّ عظیم.إنّ الأنبیآء و الأوصیآء مخلوقون من نور عظمة اللّه-جلّ جلاله (14)-،فودّع اللّه (15)أنوارهم أصلابا طیّبة و أرحاما طاهرة یحفظها بملائکته و یربّیها بحکمته و یغذوها بعلمه فأمرهم (16)یجلّ (17)أن یوصف و أحوالهم یدقّ أن یعلم لأنّهم نجوم

ص:298


1- (1)) -بن/ M ابن.
2- (2)) -آمد/در M «م»زیر دارد.
3- (3)) -بن/ M ابن.
4- (4)) -تمام/ M ندارد.
5- (5)) -عبد اللّه/در M دال پیش دارد.
6- (6)) -ص/ M ندارد.
7- (7)) -الرّحم/در M حاء مجزوم است.
8- (8)) -انتقال/ R انتقال.در M حرف یکم زبر دارد.
9- (9)) -صلّی اللّه علیه و اله/چنین است در M . R ص.
10- (10)) -الولادة/در M «و»زبر دارد.
11- (11)) -رسول/در M لام زبر دارد.
12- (12)) -ملیّا/ M ملّیا.
13- (13)) -یحتمله/در M لام زبر دارد.
14- (14)) -جلاله/ M جلاله.
15- (15)) -اللّه/در M واپسین حرف زبر دارد.
16- (16)) -فأمرهم/ M فامرهم.
17- (17)) -یجلّ/ M یحلّ.

اللّه فی أرضه و أعلامه (1)فی بریّته (2)و خلفاؤه علی عباده و أنواره فی بلاده و حججه علی خلقه.یا جابر!هذا من مکنون العلم و مخزونه فاکتمه إلاّ عن أهله. (3)

دیگر منقولست از جابر بن عبد اللّه الأنصاریّ از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (4)-در حدیثی طویل که وصف می کند در او کیفیّت واقع شدن نطفه را در رحم و منتقل شدن آدمی در ابتدای حال از حالی به حالی:

پس گفتم:یا رسول اللّه! (5)پس چگونه است حال تو و حال أوصیای (6)بعد از تو (7)در ولادت؟پس رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (8)-ساعتی دراز خاموش شد.پس فرمود که:یا جابر!بتحقیق که پرسیدی از أمری عظیم که تاب آن ندارد و نمی تواند یافت مگر کسی که صاحب (9)بهره عظیم باشد از إیمان.بدرستی (10)که پیغمبران و أوصیای (11)ایشان مخلوقند از نور عظمت خدای-تبارک و تعالی.پس خدای-تبارک و تعالی-نورهای -آن أنوار را به فرشتگان خود و ایشان را (12)نشو و نما می دهد به حکمت خود و (13)غذا می دهد ایشان را به علم خود. (14)پس کار ایشان از آن بالاتر است که وصف توان کرد و (15)حالات ایشان از آن باریک تر است که توان دانست زیرا که ایشان ستارگان خدااند

ص:299


1- (1)) -أعلامه/ M اعلامه.
2- (2)) -بریّته/ M برّیته.
3- (3)) -نگر:کتاب من لا یحضره الفقیه،ط.غفّاری،414/4 و 415.
4- (4)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
5- (5)) -رسول اللّه/ M +ص.
6- (6)) -أوصیای/ M اوصیاء.
7- (7)) -تو/در M تاء زبر دارد.
8- (8)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
9- (9)) -صاحب/ M صاحب.
10- (10)) -بدرستی/در M دال زبر دارد.
11- (11)) -أوصیای/ M اوصای.
12- (12)) -جای داد در...ایشان را/ M ندارد.
13- (13)) -و/در M زبر دارد.
14- (14)) -خود/ M خود.
15- (15)) -و/در M زبر دارد.

در زمین و (1)إمامان خدااند در میان خلق خدا و جانشینان پروردگارند بر بندگان او و (2)أنوار إلهی اند در شهرهای او و حجّتهای خدااند بر خلق او.یا جابر!این از علوم پوشیده است و مخزون است نزد أهلش.تو نیز بپوشان (3)این را مگر از کسی که أهل این علم باشد.

[روایت هشتاد و دوم:منقولست از پیامبر اکرم(صلی اللّه علیه و آله)]

و عن النّبیّ-صلّی اللّه علیه و اله (4)-أنّه قال:إنّ (5)اللّه-تبارک و تعالی-جعل لأخی علیّ بن أبی طالب فضائل لا تحصی کثرة،فمن قرأ فضیلة من فضائله مقرّا بها غفر اللّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخّر و من کتب فضیلة من فضائله لم تزل الملائکة (6)یستغفرون له ما بقی لتلک الکتابة رسم (7)و من استمع إلی فضیلة من فضائله غفر اللّه له الذّنوب الّتی اکتسبها بالاستماع و من نظر إلی کتاب من فضائله غفر اللّه له الذّنوب الّتی اکتسبها (8)بالنّظر.ثمّ قال:النّظر إلی علیّ بن أبی طالب (9)عبادة و ذکره عبادة و لا یقبل اللّه إیمان عبد إلاّ بولایته (10)و البراءة من أعدائه. (11)

دیگر (12)منقولست از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (13)-که آن حضرت فرمود که:بدرستی که خدای-تبارک و تعالی-مقرّر گردانیده است از برای برادرم علیّ بن (14)أبی طالب فضایل (15)

ص:300


1- (1)) -و/در M زبر دارد.
2- (2)) -و/در M زبر دارد.
3- (3)) -بپوشان/در M «ن»زیر دارد.
4- (4)) -صلّی اللّه علیه و اله/ M ص.
5- (5)) -إنّ/ M انّ.
6- (6)) -الملائکة/در M واپسین حرف زیر دارد.
7- (7)) -رسم/ M رسم.
8- (8)) -بالاستماع...اکتسبها/ M ندارد.
9- (9)) -أبی طالب/در M واپسین حرف زیر دارد.
10- (10)) -بولایته/در M «و»زبر دارد.
11- (11)) -نگر:أمالی ی صدوق،ط.مؤسّسة البعثة،ص 201؛و:روضة الواعظین،ص 114.
12- (12)) -دیگر/در M بیاض است.
13- (13)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
14- (14)) -بن/ M ابن.
15- (15)) -فضایل/در M حرف ما قبل آخر نه نقطه دارد و نه همزه ولی زیر دارد.

بسیار که نمی توان شمرد از بسیاری.پس کسی که بخواند فضیلتی از فضایل (1)علیّ بن أبی طالب را (2)و به آن (3)إقرار داشته (4)باشد بیامرزد خدای-تبارک و تعالی-گناهان گذشته و آینده او را و هرکه بنویسد (5)فضیلتی از فضایل (6)علیّ بن (7)أبی طالب را،همیشه فرشتگان از برای او استغفار (8)کنند تا از آن نوشته أثری بماند،و هرکه گوش دهد به فضیلتی از فضایل (9)علیّ بن (10)أبی طالب،خدای-تبارک و تعالی-بیامرزد از او گناهانی (11)را که به گوش دادن هم رسانیده باشد (12)،و هرکه نظر کند به (13)کتابی از فضایل (14)علیّ بن (15)أبی طالب،خدای-تبارک و تعالی-بیامرزد از او (16)گناهانی را که به دیدن حاصل کرده باشد.پس آن حضرت فرمود که:نظر به روی علیّ بن (17)أبی طالب کردن، عبادتست (18)،و یاد او کردن،عبادتست (19)و خدای-تبارک و تعالی-قبول نمی کند إیمان بنده را مگر به دوستی آن حضرت و دشمنی دشمنان آن حضرت.

ص:301


1- (1)) -فضایل/در M حرف ما قبل آخر نه نقطه دارد و نه همزه ولی زیر دارد.
2- (2)) -را/ M ندارد.
3- (3)) -به آن/ M باو.
4- (4)) -داشته/در M زیر تاء إظهار گردیده است.
5- (5)) -بنویسد/در M نون زبر دارد.
6- (6)) -فضایل/در M حرف ما قبل آخر نه نقطه دارد و نه همزه ولی زیر دارد.
7- (7)) -بن/ M ابن.
8- (8)) -استغفار/در M راء زیر دارد.
9- (9)) -فضایل/ M فضائل.
10- (10)) -بن/ M ابن.
11- (11)) -گناهانی/در R نخست«کناهان»بوده و سپس با دستکاری به«کناهانی»بدل گردیده است. M کناهان.
12- (12)) -هم رسانیده باشد/چنین است در M و R .
13- (13)) -به/زیر باء در M إظهار شده است.
14- (14)) -فضایل/ M فضائل.
15- (15)) -بن/ M ابن.
16- (16)) -او/ M او.
17- (17)) -بن/ M ابن.
18- (18)) -عبادتست/ M عبادت است.
19- (19)) -و یاد او کردن عبادتست/ M ندارد.
[روایت هشتاد و سوم:از ابن عباس]

و عن ابن عبّاس قال:قال رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و اله (1)-:لو أنّ الغیاض أقلام و البحر (2)مداد و الجنّ (3)حسّاب و الإنس (4)کتّاب لما أحصوا فضائل علیّ بن (5)أبی طالب. (6)(7)

و (8)دیگر منقولست از عبد اللّه بن (9)عبّاس که گفت که:رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (10)-فرمود که:اگر آنکه نیستانها همه قلم گردند (11)و (12)دریاها مرکّب گردند و جنّیان حساب کننده گردند و آدمیان نویسنده گردند، (13)نمی توانند شمرد فضایل (14)علی بن (15)أبی طالب را.

[مقدّمه دیگر در مراتب کمالاتی که إنسان کامل را می باشد از آنچه در آیات و أحادیث و کلام محقّقین وارد شده است]
اشاره

ای عزیز!-أیّدک اللّه تعالی لمعرفة صراطه المستقیم! (16)-چون شمّه ای (17)از فضایل (18)آن حضرت استماع نمودی (19)و اگرچه آنچه مذکور شد (20)از آنچه (21)این کثیر التّقصیر دیده است قطره ایست از بحر عمّان (22)و آنچه این بنده دیده است نظر به آنچه ندیده است نسبت

ص:302


1- (1)) -صلّی اللّه علیه و اله/ M ص.
2- (2)) -البحر/در M واپسین حرف پیش دارد.
3- (3)) -الجنّ/در M نون مشدّد پیش دارد.
4- (4)) -الإنس/در M سین پیش دارد.
5- (5)) -بن/ M ابن.
6- (6)) -أبی طالب/در M واپسین حرف تنوین رفع دارد.
7- (7)) -نگر:مائة منقبه ی ابن شاذان،ط.أبطحی،ص 175 و 176(منقبت 99).
8- (8)) -و/در M هست ولی در R نیامده.
9- (9)) -بن/ R ابن.ضبط متن موافق M است.
10- (10)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
11- (11)) -گردند/ M کردد.
12- (12)) -و/در M زبر دارد.
13- (13)) -و آدمیان نویسنده گردند/ M ندارد.
14- (14)) -فضایل/ M فضائل.
15- (15)) -بن/ M ابن.
16- (16)) -صراطه المستقیم/ M صراط مستقیم.
17- (17)) -شمّه ای/ M شمه.
18- (18)) -فضایل/در M حرف ما قبل آخر نه نقطه دارد و نه همزه ولی زیر دارد.
19- (19)) -نمودی/در M دال زبر دارد.
20- (20)) -شد/ M شد.
21- (21)) -آنچه/در M «چ»زبر دارد.
22- (22)) -بحر عمّان/ M عمان.

متناهی است (1)به غیر متناهی،چون چنین است و إحصاء فضایل (2)آن حضرت ممتنع است،شروع کرد به مقدّمه دیگر در مراتب کمالاتی که إنسان کامل را می باشد از آنچه در آیات و أحادیث و (3)کلام محقّقین وارد شده است.و (4)اگرچه این نیز (5)به مرتبه ایست که إحصا نمی توان کردن و لیکن (6)به حکم«ما لا یدرک کلّه لا یترک (7)کلّه» (8)پاره[ای]از آن در حیّز تحریر درآورد (9)که مؤیّد حلّ إشکالات خطبه شود.

مخفی نماند که به حکم حدیث قدسی سابق محرّر شد (10)که خدای-تبارک و تعالی- می فرماید که:من گنجی بودم مخفی،خواستم که شناخته (11)شوم،آفریدم خلق را تا شناخته شوم (12)؛چنانکه حضرت شیخ (13)مغربی می فرماید:

[اشعاری از شیخ مغربی]

عشق پیش از جهان کن فیکون در سرای منزّه از چه و چون

بود آزاد از حدوث و قدم بود مستغنی از ظهور و بطون

پا نهاد از حریم خلوت خود بهر إظهار حسن خود بیرون

ساخت معجونی از وجود و (14)عدم دو جهان ممتزج از آن معجون

ص:303


1- (1)) -است/ M ندارد.
2- (2)) -فضایل/در M حرف ما قبل آخر نه نقطه دارد و نه همزه ولی زیر دارد.
3- (3)) -و/در M زبر دارد.
4- (4)) -و/ M و نیز این.
5- (5)) -این نیز/ M ندارد.
6- (6)) -و لیکن/در M زبر«و»إظهار شده است.
7- (7)) -یترک/در M یاء زبر دارد.
8- (8)) -مثل و قاعده مشهوری است(نمونه را،نگر:شرح نهج البلاغه ی ابن أبی الحدید،ط.محمّد أبو الفضل إبراهیم،75/19-که از آن تعبیر به«مثل»شده است)؛به قولی هم حدیث شمرده شده است(نگر:عوالی اللاّلی،58/4؛و:کشف الخفاء عجلونی،ط.خالدی،176/2.
9- (9)) -درآورد/در M زبر راء إظهار گردیده است.
10- (10)) -شد/ M شد.
11- (11)) -شناخته/زیر تاء در M إظهار شده است.
12- (12)) -آفریدم...شوم/ M ندارد.
13- (13)) -شیخ/ M ندارد.
14- (14)) -و/در R نیامده است.

جامع ذلّ و عزّ و فقر و غنا شامل علم و جهل و عقل و جنون (1)

بر جهان و جهانیان پاشید در خزاین هرآنچه بد مخزون (2)

و دیگر می فرماید: (3)

پیشتر از ظهور پرده کون عشق در پرده بود پرده نواز

داشت اندر فضای خود طیران بودش اندر هوای خود پرواز

گل صد برگ حسن دوست نداشت عندلیبی که تا نوازد ساز

بود سلطان عشق او دایم (4) متّکی (5)بر چهار بالش ناز

ناز او را نیاز می بایست ناگزیرست ناز را ز نیاز

طاق ابروش سجده می طلبید (6) قامتش بود مستحقّ نماز (7)

حسن معشوق عاشقی می جست (8) بیدلی خواست دلبر (9)طنّاز

زانکه در ذلّ اوست این را عز ز آنکه در سوز اوست وی را ساز

به گدایست (10)پادشه پیدا به نشیبست سربلند فراز (11)

و از خلایق غیر إنسان (12)را قابلیّت معرفت نبود-چنانکه در مظانّ خود مبرهن شده

ص:304


1- (1)) -جنون/ M چنان.
2- (2)) -با قدری تفاوت آمده است در:دیوان شمس مغربی،ط.إسلامیّه،ص 128.129.
3- (3)) -می فرماید/ M +نظم.
4- (4)) -دایم/در M حرف ما قبل آخر نه نقطه دارد و نه همزه.
5- (5)) -متّکی/ M ملمکنی.
6- (6)) -می طلبید/ M طلبید.
7- (7)) -نماز/در M زای زبر دارد.
8- (8)) -می جست/در M سین زبر دارد.
9- (9)) -دلبر/ M دلبر.
10- (10)) -به گدایست/ R بکدائیست(البتّه حرف بعد از ألف هیچ نقطه یا نشانی ندارد). M بکدامیست.
11- (11)) -با تفاوت در ضبط آمده است در:دیوان شمس مغربی،ط.إسلامیّه،ص 130 و 131.
12- (12)) -إنسان/حرف پایانی در M زیر دارد.

است (1)-،لهذا پیش از آنکه او را إیجاد کنند (2)چون ملایک (3)از سبب آفریدن إنسان و استخلاف او در زمین از ایزد متعال (4)-تقدّست أسماؤه و تظاهرت الاؤه-استفسار نمودند حضرت عزّت-تعالی شانه (5)-أوّلا ایشان را تعلیم فرمود که بندگان را لایق آنست که آنچه حکیم علیم کند بدانند که در آن حکمتی (6)عظیم هست اگرچه أفهام ایشان از إدراک آن قاصر باشد،و ثانیا به ایشان فهمانید که سبب اختیار إنسان و فضیلت او بریشان (7)آنست که إنسان را قابلیّت (8)علم و معرفت بر وجه کمال هست و ایشان را نیست و شک نیست که هریک از أفراد إنسان را قابلیّت مرتبه ای از مراتب کمال هست (9)و (10)آن بعد از ریاضات بسیار و مجاهدات (11)بیشمار حاصل می گردد (12)و اگرچه به حسب (13)استعدادات ذاتی هریک به مرتبه[ای]می رسند (14)فوق (15)دیگری (16)به تفضّل (17)حضرت باری تعالی چنانکه منقولست که:کلّ (18)میسّر لما خلق له، (19)یعنی:هرکس (20)را آسانست رسیدن به مرتبه[ای]که از برای آن مرتبه مخلوق

ص:305


1- (1)) -است/ M ندارد.
2- (2)) -کنند/در R «کند»بوده و با دستکاری به«کنند»بدل گردیده است.
3- (3)) -چون ملایک/ M ملایق.
4- (4)) -متعال/در M لام زیر دارد.
5- (5)) -شانه/ M شانه.
6- (6)) -حکمتی/در M حاء زبر دارد!
7- (7)) -بریشان/ M بر ایشان.
8- (8)) -قابلیّت/در M باء نیز زبر دارد!
9- (9)) -و ایشان را نیست...هست/ M ندارد.
10- (10)) -و/در M زبر دارد.
11- (11)) -مجاهدات/ M مجامداه.
12- (12)) -می گردد/ M می کرد.
13- (13)) -حسب/زبر سین در M إظهار شده است.
14- (14)) -می رسند/زبر راء و سین در M إظهار گردیده است.
15- (15)) -فوق/زبر فاء در M إظهار گردیده است.
16- (16)) -دیگری/ M ندارد.
17- (17)) -تفضّل/ M تفضیل.
18- (18)) -کلّ/در M لام مشدّد پیش دارد.
19- (19)) -له/در M نیامده است.
20- (20)) -هرکس/در R «هرکسی»بوده و با دستکاری به«هرکس»بدل ساخته شده یا-

شده اند،و فَوْقَ کُلِّ (1)ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ (2)و مٰا مِنّٰا إِلاّٰ لَهُ مَقٰامٌ مَعْلُومٌ (3)(4)و (5)از مضامین أحادیث سابق مستفاد گشت (6)و (7)أحادیث متواتر (8)برین معنی شاهد (9)است که خدای-تبارک و تعالی-دمیان رای و استعدادات ایشان رای مختلف (10)آفریده ست و لیکن (11)همه رای قابلیّتی (12)داده است که در خور آن قابلیّت تحصیل کمالی بکنند و (13)بیش از آن مرتبه از او (14)نطلبیده است،و این ظلم نیست،بلکه عین عدالت و (15)حکمتست و (16)حصول این کمالات (17)به عبادات و (18)مجاهدات می شود چنانکه در کلام مجید ربّانی واقع است (19)که: وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ (20)إِلاّٰ لِیَعْبُدُونِ (21)(22)یعنی:نیافریدم جنّیان و آدمیان رای مگر از برای آنکه عبادت کنند مرا.

[حدیث قدسی]

و در حدیث قدسی از طرق (23)عامّه و خاصّه (24)وارد شده است که رسول (25)خدا-صلّی اللّه علیه و آله (26)-فرمود

ص:306


1- (1)) -کلّ/ M کلّ.
2- (2)) -قرآن کریم:س 12،ی 76.
3- (3)) -معلوم/ M ندارد.
4- (4)) -قرآن کریم:س 37،ی 164.
5- (5)) -و/در M زبر دارد.
6- (6)) -گشت/در M شین زیر دارد.
7- (7)) -و/در M زبر دارد.
8- (8)) -متواتر/ M تره[!].
9- (9)) -شاهد/ M شاهده.
10- (10)) -مختلف/در M فاء زبر دارد.
11- (11)) -و لیکن/حرف یکم در M زبر دارد.
12- (12)) -قابلیّتی/در M باء زبر دارد.
13- (13)) -و/در M زبر دارد.
14- (14)) -از او/ M ازو.
15- (15)) -و/در M زبر دارد.
16- (16)) -و/در M زبر دارد.
17- (17)) -کمالات/ M کلمات.
18- (18)) -و/در M زبر دارد.
19- (19)) -واقع است/ M واقعست.
20- (20)) -الإنس/در M سین زیر دارد.
21- (21)) -لیعبدون/ R لیعبدون. M لیعبدون.
22- (22)) -قرآن کریم:س 51،ی 56.
23- (23)) -طرق/ M طرقه.
24- (24)) -عامّه و خاصّه/در M میم و صاد زیر دارد.
25- (25)) -رسول/ M +که رسول.
26- (26)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.

که:لمّا أسری بی قلت:یا ربّ! (1)ما حال المؤمن عندک؟قال:یا محمّد!من أهان لی ولیّا فقد بارزنی بالمحاربة و أنا أسرع شیء إلی نصرة أولیائی و ما تردّدت عن شیء أنا فاعله کتردّدی عن وفات المؤمن یکره الموت (2)و أکره مسائته و إنّ من عبادی (3)المؤمنین من لا یصلحه (4)إلاّ الفقر (5)و لو صرفته إلی غیر ذلک لهلک و ما یتقرّب إلیّ عبد من عبادی بشیء أحبّ (6)إلیّ ممّا افترضت (7)علیه و إنّه لیتقرّب (8)إلیّ بالنّافلة حتّی أحبّه (9)فإذا أحببته (10)کنت سمعه الّذی یسمع به و بصره الّذی یبصر به و لسانه الّذی ینطق به و یده الّتی یبطش بها، إن (11)دعانی أجبته (12)و إن سألنی أعطیته (13). (14)

آن حضرت می فرمایند:شبی که مرا به عالم بالا بردند گفتم:پروردگارا!حال مؤمن نزد تو چونست؟خطاب از حضرت ربّ العزّة رسید (15)که:یا محمّد!حال مؤمن نزد من آنست (16)که هرکه خوار گرداند دوست مرا چنانست که با من جنگ کرده است (17)و من زودتر از همه کس (18)یاری می دهم (19)دوستان خود رای و دیگر حال مؤمن آنست که من

ص:307


1- (1)) -ربّ/ M ربّ.
2- (2)) -الموت/در M تاء زیر دارد.
3- (3)) -عبادی/زبر یاء در M إظهار شده است.
4- (4)) -یصلحه/ M یصلحه.
5- (5)) -الفقر/ M الفقر.
6- (6)) -أحبّ/ R احبّ.ضبط نص،موافق M است.
7- (7)) -افترضت/در M تاء زبر دارد.
8- (8)) -لیتقرّب/در M لام زیر دارد.
9- (9)) -أحبّه/ R احبّه.در M ،باء،تشدید دارد و بس.
10- (10)) -أحببته/در M تاء زبر دارد.
11- (11)) -إن/ M انّ.
12- (12)) -أجبته/ M احببته.
13- (13)) -أعطیته/در M تاء زبر دارد.
14- (14)) -نگر:الکافی،ط.غفّاری،352/2 و 353.
15- (15)) -رسید/در M سین زبر دارد.
16- (16)) -آنست/ M اینست.
17- (17)) -جنگ کرده است/ M کرده است.
18- (18)) -کس/ M کس.
19- (19)) -می دهم/زیر دال در M إظهار گردیده است.

تردّد ندارم در هر چیز که می کنم مثل تردّدی که دارم در میرانیدن بنده مؤمن که او نمی خواهد مرگ رای و من نمی خواهم که او آزرده شود؛و دیگر (1)آنکه بعضی از بندگان مؤمن هستند که صلاح حال ایشان نیست مگر در توانگری و (2)اگر او رای از آن حال به حالی دیگر گردانم هر آینه هلاک شود،و بعضی از بندگان مؤمن من (3)هست (4)که صلاح حال او نیست مگر در فقر و (5)اگر بگردانم او رای به غیر آن هرآینه (6)هلاک شود؛و (7)دیگر آنکه نزدیک نمی گردد به من بنده[ای] (8)از بندگان (9)من به چیزی که دوست تر باشد به نزد من از آنچه بر وی واجب گردانیده ام و بعد از قرب به فرایض (10)بدرستی که نزدیک می گردد به سوی من به سبب کردن سنّتیها تا به مرتبه ای که من دوست دارم (11)او را.پس چون من دوست او شدم خواهم بود به منزله (12)گوش او که به من شنوا باشد و به منزله (13)دیده او که به من بینا باشد و به منزله زبان او که به من گویا باشد و به منزله دست او که به (14)من روان باشد و (15)اگر بخواند مرا إجابت (16)می کنم او رای و اگر سؤال کند مرا عطا می کنم او را.

و برین مضمون أحادیث از طرق (17)شیعه و (18)سنّی بسیار وارد شده است.به همین اکتفا کردیم.

ص:308


1- (1)) -و دیگر/ M و دیکر.
2- (2)) -و/در M زبر دارد.
3- (3)) -من/ M ندارد.
4- (4)) -هست/ M هستند.
5- (5)) -و/در M زبر دارد.
6- (6)) -هر آینه/ M ندارد.
7- (7)) -و/در M زبر دارد.
8- (8)) -بنده ای/ M ندارد.
9- (9)) -بندگان/در M دال زبر دارد.
10- (10)) -فرایض/ M فرائض.
11- (11)) -دوست دارم/ R دوستدارم.
12- (12)) -منزله/در M زای زبر دارد.
13- (13)) -منزله/در M زای زبر دارد.
14- (14)) -به/در M زیر باء إظهار گردیده است.
15- (15)) -و/در M زبر دارد.
16- (16)) -إجابت/ M اجابت اجابت.
17- (17)) -طرق/ M طرقه.
18- (18)) -و/در M زبر دارد.

ای عزیز!نیکو تأمّل (1)کن در معنی این حدیث و ملاحظه (2)نما که یک مرتبه خدای -تبارک و تعالی-او را به منزله (3)خود گردانید و خواری مؤمن را به منزله (4)حرب (5)خود گردانید چنانکه اگر کسی محبوب کسی را اندک آزار دهد محبّ او را صد هزار آزار (6)داده است و (7)اگرچه ذات مقدّس متعال (8)-عزّ شانه-از آن برتر است که او را خشنودی (9)یا آزاری که از صفات مخلوقست عارض گردد و دیگر آنکه خود را به منزله (10)متردّد (11)گردانید (12)هرچند آن حضرت-تبارک و تعالی-از آن (13)منزّه است که او را تردّد باشد،بلکه بر مقتضای مصلحت (14)حکم او جاریست-تعالی شانه.و (15)گویا معنیش آنست که:اگر من تردّد می کردم در چیزی هر آینه تردّد می کردم در میرانیدن بنده مؤمن، و (16)یا آنکه خود را به منزله متردّد گردانید در آزار رسانیدن به مؤمن چنانکه پدر مشفق و مادر مهربان هرگاه خواهند به فرزند خود نشتری (17)زنند (18)که سبب حیات او باشد از جهت غلبه (19)خون،متردّدند؛گاهی ملاحظه (20)نفع دایمی می کنند و إراده فصد می نمایند

ص:309


1- (1)) -تأمّل/ M تامل.
2- (2)) -ملاحظه/در M حرف یکم زبر دارد.
3- (3)) -منزله/ M منزله.
4- (4)) -منزله/در M زای زبر دارد.
5- (5)) -حرب/ M حرب.
6- (6)) -آزار/در M راء زیر دارد.
7- (7)) -و/در M زبر دارد.
8- (8)) -متعال/ M متعالی.
9- (9)) -خشنودی/ M خوشنودی.
10- (10)) -منزله/در M زای پیش دارد.
11- (11)) -متردّد/ R متّردد.
12- (12)) -گردانید/ M کردانیده.
13- (13)) -آن/در M «ن»زبر دارد.
14- (14)) -مصلحت/در M صاد و حاء زبر دارد.
15- (15)) -و/در M زبر دارد.
16- (16)) -و/در M زبر دارد.
17- (17)) -نشتری/در R دو نقطه نیز زیر شین به نظر می رسد ولی ای بسا لکّه باشد و بس چرا که جز دندانه«ن»هیچ دندانه دیگری ندارد.
18- (18)) -زنند/در M دال زبر دارد.
19- (19)) -غلبه/در M باء هم زیر دارد و هم زبر.
20- (20)) -ملاحظه/حاء در M زیر دارد.

و گاهی ملاحظه (1)آزار فرزند می نمایند و از آن معنی باز می ایستند (2)از جهت محبّت؛ بخلاف فصّاد (3)که او را این تردّد (4)نیست از جهت عدم محبّت؛و این معنی مؤیّد (5)معنی محبوبیّت است.و (6)آنکه درین (7)حدیث وارد شده است که مؤمن نمی خواهد (8)مرگ را با آنکه (9)در قرآن مجید و أحادیث بسیار وارد شده است که دوستان او خواهان مرگند و اگرنه أجل مقرّر باشد،یک چشم زدن قرار نمی گیرد روحهای ایشان در بدنهای ایشان (10)،محمول بر آنست که نخواستن ایشان مرگ را از جهت تحصیل سعادات (11)و زیادتی طاعات و عباداتست که سبب علوّ درجات ایشان شود و به نهایت مرتبه خود برسند،و چون نمی دانند که دیگر بودن ایشان از برای ایشان (12)نفع ندارد و رفتن از برای ایشان (13)بهتر است ازین جهت نمی خواهند مرگ را،و اگرنه از جهت رسیدن به مطلوب، مردن (14)عین مطلوب ایشانست (15).و دیگر آنکه حضرت عزّت-تعالی شانه-با ایشان لطف می کند به آنچه صلاح حال ایشان در آنست؛بعضی را به فقر سرافراز می گرداند و ایشان به آن افتخار می کنند (16)بر عالمیان،و بعضی را به توانگری غنی می گرداند و ایشان أموال خود را در راه آن حضرت إیثار می کنند.و (17)دیگر شانی و مرتبتی (18)که از

ص:310


1- (1)) -ملاحظه/حاء در M زیر دارد.
2- (2)) -باز می ایستند/ M باز ایستند.
3- (3)) -فصّاد/ M فصاد.
4- (4)) -تردّد/ M تردد.
5- (5)) -مؤیّد/ M مؤید.
6- (6)) -و/در M زبر دارد.
7- (7)) -درین/ M در این.
8- (8)) -نمی خواهد/در M دال زیر دارد.
9- (9)) -با آنکه/ M بانکه.
10- (10)) -سنج:شرح خطبه متقین مجلسی أوّل،ص 74.
11- (11)) -سعادات/ M سعادات.
12- (12)) -ایشان/در M «ن»زیر دارد.
13- (13)) -نفع ندارد و رفتن از برای ایشان/ M ندارد.
14- (14)) -مردن/ M مردی.
15- (15)) -ایشانست/ M ایشان است.
16- (16)) -می کنند/ M می کند.
17- (17)) -و/در M زبر دارد.
18- (18)) -مرتبتی/ R مرتبه.ضبط نص موافق M است.

برای مؤمن مقرّر ساخت،مرتبه قرب آن حضرت به فرایض (1)و نوافل است (2)که در قرب فرایض (3)مرتبه محبّیّت (4)حاصل می گردد و در قرب نوافل مرتبه محبوبیّت.و (5)چون معنی قرب،غموضی دارد،ناچار است از آنکه آن (6)را توضیحی داده شود:

[در معنای قُرب]

بدان که ذات مقدّس متعال-عزّ شانه-از شایبه قرب مکانی منزّه و (7)مبرّاست،چرا که قرب مکانی متضمّن کون در مکان است و آن مستلزم احتیاج است و احتیاج مستلزم إمکان است (8)و إمکان (9)منافی وجوب وجود؛چنانکه عارف ربّانی،حکیم سنایی (10)- قدّس سرّه (11)-می فرماید:

با مکان آفرین مکان چه کند؟ آسمانگر خود آسمان چه کند؟

کی مکان باشدش ز بیش و (12)ز کم که مکان خود مکان ندارد هم

آسمان دی نبود امروزست باز فردا نباشد او نوزست (13)

پس بدان که معنی قرب به لسان أرباب (14)التّحقیق و العرفان (15)آنست که چون مبیّن شد که:غرض از خلق عالم علوی و سفلی (16)،إیجاد إنسان کامل است (17)چرا که او (18)مظهریّت جمیع صفات (19)جمال و جلال (20)دارد بخلاف باقی مظاهر که هریک (21)مظهر

ص:311


1- (1)) -فرایض/ M فرائض.
2- (2)) -نوافل است/ M نوافلست.
3- (3)) -فرایض/ M فرائض.
4- (4)) -محبّیّت/ M محبت.
5- (5)) -و/در M زبر دارد.
6- (6)) -آن/ M او.
7- (7)) -و/در M زبر دارد.
8- (8)) -إمکان است/ M امکانست.
9- (9)) -إمکان/در M میم زبر دارد.
10- (10)) -سنایی/ M سنائی.
11- (11)) -قدّس سرّه/ M قدس سره.
12- (12)) -و/در M زبر دارد.
13- (13)) -نوز/ M و R نور.
14- (14)) -أرباب/بای پایانی در M زبر دارد.
15- (15)) -العرفان/در M «ن»زبر دارد.
16- (16)) -سفلی/در M سین زبر دارد.
17- (17)) -کامل است/ M کاملست[کذا].
18- (18)) -او/ M ندارد.
19- (19)) -صفات/در M تاء زبر دارد.
20- (20)) -جلال/در M حرف پایانی زیر دارد.
21- (21)) -هریک/زبر باء در M إظهار گردیده است.

بعضی از أسما و صفاتند چنانکه در کلام مجید ربّانی واقعست: سَنُرِیهِمْ آیٰاتِنٰا (1)فِی الْآفٰاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّٰی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ أَلاٰ إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقٰاءِ رَبِّهِمْ أَلاٰ إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ (2)(3)

تفسیر این آیت (4)چنانکه محقّقان ذکر کرده اند-و اللّه أعلم-آنست که زود باشد که (5):

بنمائیم ایشان را آیات و علامات خداوندی خود را در آفاق که عالم کبیر است و در أنفس ایشان که عالم صغیر است تا (6)ظاهر گردد ایشان را که اوست واجب الوجود (7).

آیا کافی نیست پروردگار تو آنکه او بر همه چیز گواهست و حاضر؟یعنی ذات او در ظهور به مرتبه ایست که أشیا به آن ظهور دارند؛چه احتیاج دارد به دلیل تا آنکه أشیا دلیل ظهور او باشند؟بدرستی که ایشان در شک اند از لقای پروردگار خود.بدرستی که او به همه چیزها إحاطه کرده است به إحاطه ای که عقل به آن راه ندارد-چنانکه شیخ محمود (8)-قدّس سرّه-می فرماید:

ظهور جمله أشیا به ضدّست ولی حق را نه مانند و نه ندّست

چو (9)نبود ذات حق را شبه و (10)همتا ندانم تا چگونه داند او را

چو (11)آیاتست روشن گشته از ذات نگردد ذات او روشن ز آیات

همه عالم به (12)نور اوست پیدا کجا او گردد از عالم هویدا؟

جهان جمله فروغ نور حق دان حق اندر وی ز پیدائیست پنهان (13)

ص:312


1- (1)) -ایاتنا/ M ایاتنا.
2- (2)) -محیط/ M محیط.
3- (3)) -قرآن کریم:س 41،ی 53 و 54.
4- (4)) -آیت/ R آیة. M ایه.
5- (5)) -زود باشد که/در M مکرّر نوشته شده است.
6- (6)) -تا/ M یا.
7- (7)) -واجب الوجود/در M باء زبر دارد.
8- (8)) -مراد شیخ محمود شبستری(ف:740 ه.ق.)است.
9- (9)) -چو/ M چه.
10- (10)) -و/در M نیامده است.
11- (11)) -چو/ M چه.
12- (12)) -به/ M ز.
13- (13)) -نگر:مجموعه آثار شیخ محمود شبستری،ص 70 و 71.(بخش گلشن راز).
[در تفسیر(أمانت)]

و (1)دیگر ایزد متعال-جلّ جلاله (2)-می فرماید که: إِنّٰا عَرَضْنَا الْأَمٰانَةَ عَلَی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبٰالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهٰا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهٰا وَ حَمَلَهَا الْإِنْسٰانُ إِنَّهُ (3)کٰانَ ظَلُوماً جَهُولاً . (4)یعنی:بدرستی (5)که ما عرض کردیم بار أمانت را بر آسمانها (6)و زمینها و (7)کوهها یا بر ساکنان اینها؛پس ایشان إبا کردند که این بار را بردارند و ترسیدند و برداشت او را آدمی.بدرستی (8)که او بسیار ستمکارست (9)و بسیار نادان.

و در تفسیر«أمانت»اختلاف بسیار واقع (10)شده است و لیکن آنچه (11)أکثر أهل عرفان برآنند آنست که مراد ازین (12)«بار أمانت»مرتبه جامعیّت است که عالم علوی و سفلی (13)را قابلیّت این مرتبه نبود (14)چنانکه بعضی از محقّقان (15)فرموده اند که:حق-سبحانه و تعالی -بر أهل آسمان (16)و زمین و جبال (17)عرض فرمود و (18)إبا کردند از حمل آن به جهت عدم استعداد و چون إنسان را استعداد حمل آن بود بی مضایقه و مبالغه قبول نمود و او ظلومست بر نفس خود که إفنای ذات خود می کند در هویّت مطلقه و جهولست (19)که غیر حق را نمی شناسد یا ظلومست به واسطه (20)استیلای قوّت غضبی و جهولست به حسب غلبه (21)قوّت شهوانی و آدمی به قوّت عقلی این دو قوّت را از تعدّی نگاه می دارد و بر

ص:313


1- (1)) -و/در M زبر دارد.
2- (2)) -جلاله/ M و جلاله.
3- (3)) -إنّه/ M انّه.
4- (4)) -قرآن کریم:س 33،ی 72.
5- (5)) -بدرستی/در M دال زبر دارد.
6- (6)) -آسمانها/ M اسمانها.
7- (7)) -و/در M زبر دارد.
8- (8)) -بدرستی/ M بدرستی.
9- (9)) -ست/ M است.
10- (10)) -واقع/ M ندارد.
11- (11)) -آنچه/ M انکه.
12- (12)) -ازین/ M از این.
13- (13)) -سفلی/ M سفلی.
14- (14)) -نبود/در M «و»زبر دارد.
15- (15)) -محقّقان/ M محققین.
16- (16)) -آسمان/ M اسمان.
17- (17)) -و جبال/ M و خیال.
18- (18)) -و/در M زبر دارد.
19- (19)) -جهولست/ M جهولت.
20- (20)) -به واسطه/ M بواسطه.
21- (21)) -غلبه/در M باء زبر دارد.

طریقه اعتدال (1)می آورد و مستجمع جمیع صفات کمال می گردد.و أرباب عرفان را در تفسیر این آیت (2)تحقیقات لطیف هست که اینجا مقام آن نیست؛و اللّه أعلم بحقائق (3)الأمور.

دیگر در حدیث قدسی واردست (4)که خدای-تبارک و تعالی-می فرماید که:لا یسعنی (5)أرضی و لا سمائی و لکن یسعنی قلب عبدی (6)المؤمن (7)؛یعنی:وسعت و گنجایش من ندارد عالم سفلی (8)و نه عالم علوی،و لکن وسعت و گنجایش دارد مرا دل بنده مؤمن (9).و چنانکه حضرت أمیر المؤمنین و إمام المتّقین و لسان ربّ العالمین (10)می فرماید که:

و تحسب أنّک (11)جرم صغیر و فیک انطوی العالم الأکبر

و أنت الکتاب المبین الّذی بأحرفه یظهر المضمر (12)

یعنی:تو می پنداری (13)که کوچکی چون جثّه تو (14)کوچکست و (15)حال آنکه در تو پنهان است عالم أکبر یعنی هرچه در آفاقست در نفس تو از آن نمونه ای (16)هست-و تحقیق این

ص:314


1- (1)) -اعتدال/در M لام زیر دارد.
2- (2)) -آیت/ M ایهْ.
3- (3)) -بحقائق/ R بحقایق. M بحقایق.
4- (4)) -واردست/ M وارد است.
5- (5)) -یسعنی/ M یسعنی.
6- (6)) -عبدی/ M عبد.
7- (7)) -به عنوان حدیث قدسی آمده است در M .
8- (8)) -عالم سفلی/ M ندارد.
9- (9)) -بنده مؤمن/چنین است در R و M ؛و البتّه درست و دقیق آن بود که«عبدی المؤمن»به «بنده مؤمن من»ترجمه شود.
10- (10)) -ربّ العالمین/در M «ن»زبر دارد.
11- (11)) -أنّک/در M حرف یکم هم زیر دارد و هم زبر.
12- (12)) -با تفاوت ضبط آمده است در:شرح فصوص الحکم قیصری،ص 91.
13- (13)) -می پنداری/ M پنداری.
14- (14)) -تو/ M تو.
15- (15)) -و/در M زبر دارد.
16- (16)) -نمونه ای/ R نمونه. M موافق ضبط متن ماست.

معنی در کتب أهل عرفان مبیّن است-و تویی (1)کتاب مبینی که به حرفهای خود ظاهر می گرداند پنهان را یعنی آنچه خدای-تبارک و تعالی-می فرماید که: وَ لاٰ رَطْبٍ وَ لاٰ یٰابِسٍ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ (2)یعنی:نیست تر و خشکی مگر آنکه در کتاب مبین هست.

و در جایی (3)دیگر می فرماید که:و ما یعزب عنه مثقال ذرّة فی الأرض و لا فی السّمآء و لا أصغر من ذلک و لا أکبر إلاّ فی کتاب مبین، (4)یعنی:پنهان نیست از او هم سنگینی ذرّه ای (5)،نه در زمین (6)و نه در آسمان (7)و نه کوچک تر و (8)نه بزرگ تر مگر آنکه در کتاب مبین مسطور (9)است.و مفسّران را در تفسیر«کتاب مبین»خلافست.بعضی گفته اند:مراد از آن لوح محفوظ است، (10)و بعضی گفته اند که:قرآن مجید است چنانکه در أحادیث أهل بیت واقع است (11)که علم ما کان و ما (12)یکون تا روز قیامت همه در قرآن هست و لیکن عقول مردمان از رسیدن به کنه آن عاجز است و (13)أهل بیت-صلوات اللّه علیهم أجمعین-به آن عالمند چنانکه-إن شاء اللّه-در مبحث علم ایشان خواهد آمد مبسوط،و بعضی گفته اند که:مراد از آن حقیقت جامعه محمدیّه (14)است-صلوات اللّه و سلامه علیه-که مستجمع جمیع صفات جمال و (15)جلال بود که با او خطاب کردند که (16): وَ إِنَّکَ لَعَلیٰ خُلُقٍ

ص:315


1- (1)) -تویی/ M توئی.
2- (2)) -قرآن کریم:س 6،ی 59.
3- (3)) -جایی/چنین است در M . R جای.
4- (4)) -ظاهرا در اینجا دو آیه از قرآن کریم(س 10،ی 61؛س 34،ی 3)در حافظه ماتن خلط شده است.
5- (5)) -ذرّه ای/ M ذره.
6- (6)) -زمین/ M اسمان.
7- (7)) -آسمان/ M زمین.
8- (8)) -و/در M زبر دارد.
9- (9)) -مسطور/در M راء زبر دارد.
10- (10)) -است/ M ست.
11- (11)) -واقع است/ M واقعست.
12- (12)) -ما/ M ندارد.
13- (13)) -و/در M زبر دارد.
14- (14)) -محمّدیّه/ R محمدیة.ضبط نص،موافق M است.
15- (15)) -و/در M زبر دارد.
16- (16)) -که/ M ندارد.

عَظِیمٍ (1)و حضرت می فرماید که:مراد از کتاب مبین حقیقه جامعه إنسانست که بدن او را نسخه مجموعه موجودات عالم سفلی (2)کرده اند و او من حیث البدن مایلست به عالم سفلی (3)و صفات (4)ذمیمه که سباع (5)و (6)بهایم و غیر (7)ایشان را می باشد و من حیث الرّوح مایلست (8)به عالم علوی (9)و اتّصاف به صفات (10)إلهی و او را مرتبه (11)جامعیّت حاصلست چنانکه منقولست از حضرت إمام به حق ناطق،جعفر بن (12)محمّد الصّادق- صلوات اللّه و سلامه علیهما-در حدیثی طویل که مجملی (13)از مضمون آن اینست که:خدای- تبارک و تعالی-عقل را آفرید از نور خود و آن خلق أوّل بود از روحانیان (14)و او را فرمود که:

برو،رفت.و فرمود که:بیا،آمد (15).پس حق-سبحانه و تعالی (16)-فرمود که:من آفریدم تو را خلقی عظیم (17)و تفضیل دادم تو را بر جمیع خلق خودم.پس جهل را آفرید.فرمود که:

برو،رفت.و فرمود که:بیا،نیامد (18).خطاب آن حضرت رسید که:تکبّر کردی،لعنت بر تو باد!پس از برای عقل هفتاد و پنج لشکر مقرّر فرمود.پس چون جهل (19)دید عطای إلهی را

ص:316


1- (1)) -قرآن کریم:س 68،ی 4.
2- (2)) -سفلی/در M سین پیش دارد.
3- (3)) -کرده اند...سفلی/ M ندارد.
4- (4)) -و صفات/ M و صفات.
5- (5)) -سباع/در M عین زیر دارد.
6- (6)) -و/در M زبر دارد.
7- (7)) -غیر/در M زبر غین إظهار شده است.
8- (8)) -مایلست/ R مائلست.در M مانند متن است.
9- (9)) -علوی/در M عین زبر دارد.
10- (10)) -صفات/در M صاد زبر دارد.
11- (11)) -مرتبه/ M بمرتبه.
12- (12)) -بن/ M ابن.
13- (13)) -مجملی/ M مجمل.
14- (14)) -روحانیان/در M واپسین حرف زیر دارد.
15- (15)) -آمد/ M امد.
16- (16)) -و تعالی/ M ندارد.
17- (17)) -عظیم/ M ندارد.
18- (18)) -نیامد/ M نیامد.
19- (19)) -جهل/ M چهل.

نسبت به عقل با او دشمن شد و (1)گفت:یا رب! (2)او (3)خلقی است (4)مثل من،او را آفریدی و إکرام کردی و قوّت دادی،مرا نیز آنقدر لشکر بده که او را دادی.خطاب رسید که:تو را نیز دادم.پس حضرت-صلوات اللّه و سلامه علیه-صفات کمال را با أضداد آن بیان می فرمایند که هر صفت کمال که بود (5)به عقل دادند و أضداد آن را به جهل دادند؛ (6)و اللّه أعلم بحقائق (7)الأمور.آنچه به خاطر می رسد آنست که مراد از عقل،روح إنسان است (8)که او را قابلیّت اتّصاف به صفات کمال کرامت کرده اند،و (9)مراد از جهل،طبیعت عنصری و روح حیوانی (10)است که او را نفس أمّاره می خوانند و او مایلست به جمیع أوصاف ذمیمه و إنسان کامل کسی است که این صفات رذیله را از خود زایل گرداند به ریاضات و مجاهدات و موصوف گردد به أخلاق إلهی که صفات کمالست.و شرح این سخن را نهایت نیست خصوصا (11)از أحادیث أئمّه معصومین-صلوات اللّه علیهم أجمعین-و لیکن (12)ناچار است که به شمّه ای (13)از آن إشاره شود.

بدان-وفّقک اللّه لسعادة الدّارین!-که قرب فرایض (14)و (15)نوافلی که در حدیث مذکور

ص:317


1- (1)) -و/در M زبر دارد.
2- (2)) -رب/ M رب.
3- (3)) -او/ M آن.
4- (4)) -خلقی است/ M خلقیست.
5- (5)) -بود/ M بود.
6- (6)) -دادند/در M حرف واپسین زبر دارد.از برای ملاحظه این حدیث بتفصیل آن نگر: الکافی،تحقیق غفّاری،21/1-23.
7- (7)) -بحقائق/ R بحقایق. M بحقایق.
8- (8)) -إنسان/ M انسانست.
9- (9)) -و/در M زبر دارد.
10- (10)) -حیوانی/ M انسانی.
11- (11)) -خصوصا/ M خصوصا.
12- (12)) -ولیکن/در M زبر یکم إظهار گردیده است.
13- (13)) -شمّه ای/ M شمه.
14- (14)) -فرایض/در M حرف ما قبل آخر نه نقطه دارد،نه همزه،و نه حرکت؛تنها دندانه دارد.
15- (15)) -و/در M زبر دارد.

وارد شده است،تحقیق او کما ینبغی متعسّر است،بلکه متعذّر،و لیکن (1)هرچه را همه در نتوان یافتن (2)همه را ترک نباید کرد؛اگر به آن إشاره شود مهیّج (3)شوق سالکان إلی اللّه خواهد بود و مبیّن مراتب و حالات أمیر مؤمنان و (4)مولای (5)متّقیان که این سلسله به آن حضرت منتهی می شود،و سالک (6)عارف چون نظر کند،خواهد (7)دید که در هر مرتبه (8)ازین (9)مراتب ذات مقدّس مرتضوی در اوج کمالست؛چرا که أصل خلقت آن حضرت از نور است چنانکه در أحادیث متواتره مبیّن شد،و (10)أنوار أوصاف إلهی که به آن (11)نور منضم گردد،نور علی نور (12)می شود؛ یَکٰادُ زَیْتُهٰا یُضِیءُ (13)وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نٰارٌ نُورٌ عَلیٰ نُورٍ یَهْدِی اللّٰهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشٰاءُ (14)(15)اگر آنکه این بنده در هر مقامی إثبات کنم از أحادیث سنّیان (16)که آن حضرت به اعتقاد ایشان سلطان آن مقام است این کتاب (17)گنجایش آن ندارد.إن شاء اللّه بعد ازین (18)کتابی بنویسم و در آنجا بیان مقامات کنم و (19)بیان کنم که این علوم مستفاض (20)است از أنوار آن حضرت-صلوات اللّه و سلامه علیه- بعون اللّه الملک الوهّاب.

ص:318


1- (1)) -ولیکن/در M حرف یکم زبر دارد.
2- (2)) -یافتن/ M یافت.
3- (3)) -مهیّج/ M هیچ.
4- (4)) -و/در M زبر دارد.
5- (5)) -مولای/در M زبر یکم إظهار گردیده است.
6- (6)) -سالک/در M واپسین حرف زبر دارد.
7- (7)) -خواهد/ M خواهد.
8- (8)) -هر مرتبه/ M هر مرتبه.
9- (9)) -ازین/ M از این.
10- (10)) -و/در M زبر دارد.
11- (11)) -به آن/ M بان.
12- (12)) -نور/در M راء تنوین جر دارد.
13- (13)) -یضیء/ M یضیء.
14- (14)) -قرآن کریم:س 24،ی 35.
15- (15)) -و/در M زبر دارد.
16- (16)) -سنیّان/در M سین زبر دارد.
17- (17)) -کتاب/در M واپسین حرف زیر دارد.
18- (18)) -ازین/ M از این.
19- (19)) -و/در M زبر دارد.
20- (20)) -مستفاض/ M امستغاض.
[در بلندی مراتب مؤمنان و أوصاف کمال ایشان]

پس بر سبیل إجمال بدان که در قرآن مجید آیاتی که دلالت می کند بر بلندی مراتب مؤمنان و أوصاف کمال ایشان بسیار است (1)و در حدیث همّام (2)که از مولای مؤمنان و (3)کلام اللّه النّاطق (4)سؤال می کند از صفات متّقیان (5)و مؤمنان و (6)آن حضرت قریب به دویست و (7)بیست و پنج صفت (8)از برای او بیان کرد و (9)او را تاب شنیدن نماند (10)و (11)در أثنای بیان (12)آن حضرت نعره ای (13)زد و جان به حق تسلیم کرد (14)؛و در حدیثی دیگر که از حضرت جعفر بن (15)محمّد الصّادق-صلوات اللّه (16)علیهما-منقولست که در کافی (17)مسطور است صد و پنجاه صفت است؛و زیاده ازین (18)و (19)کمتر ازین (20)نیز أحادیث بسیار است؛و (21)از شیخ المشایخ أبو بکر کتّانی (22)منقولست که:میان بنده (23)و خدای-تبارک و تعالی

ص:319


1- (1)) -بسیار است/در M راء زبر دارد.
2- (2)) -همّام/ M همام.
3- (3)) -و/در M زبر دارد.
4- (4)) -النّاطق/ M ناطق.
5- (5)) -متّقیان/در M واپسین حرف زیر دارد.
6- (6)) -و/در M زبر دارد.
7- (7)) -و/در M زبر دارد.
8- (8)) -صفت/در M صاد زبر دارد.
9- (9)) -و/در M زبر دارد.
10- (10)) -نماند/ M نماند.
11- (11)) -و/در M زبر دارد.
12- (12)) -بیان/ M بیان.
13- (13)) -نعره ای/ M نعره.
14- (14)) -از برای ملاحظه این حدیث،نگر:شرح خطبه متّقین مجلسی اوّل،صص 40-46.
15- (15)) -بن/ M ابن.
16- (16)) -اللّه/ M ندارد.
17- (17)) -نگر:أصول کافی،با ترجمه و شرح آیة اللّه کمره ای،ط.أسوه،14/5-22،«باب المؤمن و علاماته و صفاته»،ح 1.
18- (18)) -ازین/ M از این.
19- (19)) -و/در M زبر دارد.
20- (20)) -ازین/ M از این.
21- (21)) -و/در M زبر دارد.
22- (22)) -کتّانی/ M کنانی.مراد أبو بکر محمّد بن علی کتّانی است(در گذشته به 322 ه.ق).درباره وی نگر:نفحات الأنس،ط.عابدی،ص 181.
23- (23)) -بنده/ M ندارد.

-هزار مقام است از نور و ظلمت (1)؛و در أحادیث نبوی-صلوات اللّه و سلامه علیه-وارد است (2)که میان بنده و (3)حق-سبحانه و تعالی-هفتاد هزار حجابست (4)از نور و ظلمت. (5)

و مشایخ صوفیه-رضوان اللّه علیهم-هریک (6)به نحوی بیان کرده اند (7)أمّا حضرت خواجه عبد اللّه أنصاری أصول اینها را در صد مقام (8)آورده اند (9)و در هر مقامی سه درجه ذکر کرده اند (10)و (11)اگرچه أوّل و آخر (12)مقام معلومست و لیکن (13)وسط را مراتب غیر (14)متناهی است (15)و بدین سبب مقامات غیر متناهی می شود.لا جرم شروع شد در ذکر (16)أصول مقامات: (17)

بدان که آن ده (18)قسم است:بدایات (19)و (20)أبواب و (21)معاملات (22)و أخلاق و (23)

ص:320


1- (1)) -«إنّ بین العبد و الحقّ ألف مقام من نور و ظلمة»(منازل السّائرین،إعداد علی الشّیروانیّ، ص 26؛و:شرح منازل السّائرین،القاسانیّ،تحقیق محسن بیدارفر،ص 13 و 14).
2- (2)) -وارد است/ M وارد است.
3- (3)) -و/در M زبر دارد.
4- (4)) -حجابست/در M باء زیر و سین زبر دارد.
5- (5)) -نگر:شرح منازل السّائرین،القاسانیّ،ص 290.
6- (6)) -هریک/در M یاء و کاف زبر دارد.
7- (7)) -کرده اند/در M دال زبر دارد.
8- (8)) -مقام/در M واپسین حرف زیر دارد.
9- (9)) -آورده اند/در M واپسین حرف زبر دارد.
10- (10)) -از برای مقامات صدگانه و درجات هر مقام نزد خواجه عبد اللّه أنصاری،نگر:منازل السّائرین،و:صد میدان.
11- (11)) -و/در M زبر دارد.
12- (12)) -و آخر/ M و اخر.
13- (13)) -و لیکن/زبر یکم در M إظهار شده است.
14- (14)) -غیر/در M زبر یکم إظهار گردیده است.
15- (15)) -متناهی است/ M متناهیست.
16- (16)) -ذکر/در M راء زبر دارد.
17- (17)) -مقامات/در M قاف زیر دارد!
18- (18)) -ده/ M دو.
19- (19)) -بدایات/در M تاء زیر دارد.
20- (20)) -و/در M زبر دارد.
21- (21)) -و/در M زبر دارد.
22- (22)) -معاملات/در M تاء زیر دارد.
23- (23)) -و/ M ندارد.

أصول و (1)أودیه و (2)أحوال و ولایات (3)و (4)حقایق و نهایات (5).

أمّا بدایات (6)دوازده بابست:

باب أوّل (7)مقام یقظه است- یعنی:بیداری-و آن چنانست که آدمی که صاحب (8)نفس أمّاره است (9)از جهت (10)تعلّقات جسمانی بدنی از حق-سبحانه و تعالی-دور افتاده است (11)و (12)به مشتهیات (13)نفسانی گرفتار شده است.چون توفیق إلهی رفیق او می شود از خواب غفلت بیدار می شود چنانکه حق-سبحانه و تعالی-می فرماید که: قُلْ إِنَّمٰا أَعِظُکُمْ بِوٰاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلّٰهِ (14)یعنی:بگو-یا محمّد!-که:من شما را پند می دهم به یک کلمه (15)که برخیزید ازین خواب غفلت از برای (16)خدای (17)تعالی.و حضرت کلام اللّه النّاطق نیز بسیار می فرمایند در مواعظ (18)و نصایح (19)خود که:ای عباد اللّه!از خواب غفلت بیدار شوید و این بیداری به آن حاصل می گردد که بنده ملاحظه نماید نعمتهای إلهی را و (20)ببیند که نعمتهای او غیر متناهیست و (21)بداند که در شکر آنها تقصیر کرده است و دیگر ملاحظه (22)نماید که با خود چه کرده است و خود را مستحقّ (23)عذاب إلهی

ص:321


1- (1)) -و/در M زبر دارد.
2- (2)) -و/در M زبر دارد.
3- (3)) -ولایات/در M حرف یکم زبر دارد.
4- (4)) -و/در M زبر دارد.
5- (5)) -نهایات/در M تاء زیر دارد.
6- (6)) -بدایات/در M تاء زیر دارد.
7- (7)) -أوّل/در M بیاض است.و در هامش کاغذ یک«اول»کوچک نوشته شده.
8- (8)) -صاحب/ M صاحب.
9- (9)) -أمّاره است/ M اماره.
10- (10)) -جهت/در M جیم زبر دارد.
11- (11)) -افتاده است/ M افتاد است.
12- (12)) -و/در M زبر دارد.
13- (13)) -مشتهیات/ M مشیتات.
14- (14)) -قرآن کریم:س 34،ی 46.
15- (15)) -کلمه/در M «م»زبر دارد.
16- (16)) -برای/در M یاء زبر دارد.
17- (17)) -خدای/در M یاء زیر دارد.
18- (18)) -مواعظ/ M مواعظه.
19- (19)) -نصایح/ M نصیحت.
20- (20)) -و/در M نیامده است.
21- (21)) -و/در M زبر دارد.
22- (22)) -ملاحظه/در M حاء زیر دارد.
23- (23)) -مستحقّ/ M مستحق.

گردانیده است؛پس مهیّا گردد که در مقام تلافی و تدارک درآید.و (1)دیگر بداند که:

أوقات (2)عزیز-که سرمایه عمر اوست (3)همه را بر باد فنا داده است و (4)روز به روز در نقصان بوده است؛الحال مهیّا شود که تحصیل کمالات کند و (5)کاری کند که هر روز در زیادتی باشد چنانکه کلام اللّه النّاطق می فرماید که:من استوی یوماه فهو مغبون (6)؛یعنی:

هرکه دو روز او مساوی باشد او مغبون است. (7)پس بعد از ملاحظه اینها و أمثال اینها در مقام توبه در می آید.

باب دویم (8)توبه است چنانکه خدای-تبارک و تعالی-می فرماید که: تُوبُوا إِلَی اللّٰهِ تَوْبَةً نَصُوحاً (9)(10)یعنی:بازگشت کنید به پروردگار خود توبه[ای]که نصیحت کننده خلق باشد،یعنی:هرکه أثر توبه رای از شما ببیند متنبّه شود و او نیز از معاصی باز آید،یا آنکه:

توبه کنید که هرچه از عمر ضایع کرده اید به سبب این توبه به إصلاح آورید.و أحادیث در ترغیب توبه بسیار است،بلکه وجوب توبه از ضروریّات دین است. (11)

و توبه صحیح وقتی حاصل می شود (12)که بدانی گناهان رای و (13)آنکه در وقت معصیت (14)حق-سبحانه و تعالی-در (15)حال تو مطّلع بود (16)و تو مصر بودی بر گناهان.به سبب این (17)

ص:322


1- (1)) -و/در M زبر دارد.
2- (2)) -أوقات/در M تاء زبر دارد.
3- (3)) -اوست/ M است.
4- (4)) -و/در M زبر دارد.
5- (5)) -و/در M زبر دارد.
6- (6)) -مغبون/در M «ن»تنوین جر دارد.از برای این روایت نگر:أمالی ی صدوق،تحقیق مؤسّسة البعثة،ص 766؛و:معانی الأخبار صدوق،ط.غفّاری،ص 342.
7- (7)) -مغبون است/ M مغبونست.
8- (8)) -دویم/ M اول.
9- (9)) -نصوحا/ M نصوحا R نصوحا.
10- (10)) -قرآن کریم:س 66،ی 8.
11- (11)) -دین است/ M دینست.
12- (12)) -می شود/ M می اید.
13- (13)) -و/در M زبر دارد.
14- (14)) -معصیت/ M معصیت.
15- (15)) -در/چنین است در R و M .
16- (16)) -بود/ M بود.
17- (17)) -این/در M نیامده است.

معنی،تو را (1)پشیمانی حاصل شود و به زبان در مقام عذر درآیی (2)و أعضا (3)و جوارح (4)خود رای باز داری از معاصی.و هرکس رای توبه از چیزیست:عوام از معاصی و خواص از ترک مندوبات و ارتکاب مکروهات (5)و خاصّ الخاص (6)از توجّه (7)به غیر حق-سبحانه و تعالی (8)-و اگرچه آن نزد أبرار از حسنات ایشان است (9)و لیکن (10)سیّئات (11)مقرّبانست و ازین (12)جهت[است]که پیغمبر-صلّی اللّه علیه و آله (13)-می فرماید که:من هر روز هفتاد (14)نوبت استغفار می کنم (15)،و أئمّه معصومین-صلوات (16)اللّه علیهم أجمعین-همیشه در مقام اعتذار بودند؛چرا که ایشان رای مقام«لی مع اللّه وقت لا یسعنی[فیه]ملک مقرّب و لا نبیّ (17)مرسل» (18)بود،یعنی:مرا با خدا وقتیست که در آن وقت راه ندارد و گنجایش ندارد نه فرشته مقرّب و نه نبیّ مرسل،و چون به أمر إلهی از جهت إصلاح عوام مأمور بودند به تبلیغ أحکام و توجّه به غیر إلهی و (19)جهاد کافران هرچند از یاد او غافل نبودند و (20)در سیر للّه بودند و لیکن نزد سیر مع اللّه و فی اللّه در معصیت بودند.ازین جهت

ص:323


1- (1)) -را/ M ندارد.
2- (2)) -درآیی/ M درآئی.
3- (3)) -أعضا/ M اعضاء.
4- (4)) -جوارح/ M جوارج.
5- (5)) -مکروهات/در M تاء زیر دارد.
6- (6)) -خاصّ الخاص/در M واپسین حرف زیر دارد.
7- (7)) -توجّه/ M توجه.
8- (8)) -و تعالی/ M ندارد.
9- (9)) -ایشان است/ M ایشانست.
10- (10)) -و لیکن/در M زبر یکم إظهار شده است.
11- (11)) -سیّئات/ M سیات.
12- (12)) -ازین/ M از این.
13- (13)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.
14- (14)) -هفتاد/در M تاء زیر دارد.
15- (15)) -می کنم/ M می کنم.نصّ حدیث موردنظر ملجسی أوّل احتمالا این است:«إنی لأستغفر اللّه فی الیوم سبعین مرّة»(نگر:شرح منازل السائرین،القاسانیّ،ص 105،هامش).
16- (16)) -صلوات/در M تاء زیر دارد.
17- (17)) -و لا نبیّ/در M مکرّر نوشته شده است.
18- (18)) -این عبارت به عنوان حدیث در متون صوفیانه بس متداول است.درباره آن،نگر:شرح خطبه متّقین مجلسی أوّل،ص 75،هامش.
19- (19)) -و/در M زبر دارد.
20- (20)) -و/در M زبر دارد.

ازینها (1)استغفار می کردند.پس بعد ازینها (2)در مقام محاسبه در می آید.

باب سیم،محاسبه است؛ چنانکه خدای-تبارک و تعالی-می فرماید که: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ لْتَنْظُرْ (3)نَفْسٌ مٰا قَدَّمَتْ (4)یعنی:ای مؤمنان!از خداوند خود بترسید و (5)باید که هر نفسی نظر کند و فکر کند که چه پیش فرستاده است از جهت فردای خود.

و از خاتم النّبیّین (6)و أشرف المرسلین (7)(ص)منقولست که فرمودند که:حاسبوا (8)أنفسکم قبل أن تحاسبوا (9)؛یعنی:محاسبه کنید نفوس خود را پیش از آنکه شما را محاسبه کنند.

ص:324


1- (1)) -ازینها/ M از اینها.
2- (2)) -ازینها/ M از اینها.
3- (3)) -و لتنظر/در M لام زبر دارد.
4- (4)) -قرآن کریم:س 59،ی 18.
5- (5)) -و/در M زبر دارد.
6- (6)) -خاتم النّبیّین/در M تاء و میم زیر دارد.
7- (7)) -المرسلین/ M المسلمین.
8- (8)) -حاسبوا/در M سین زبر دارد.
9- (9)) -حاسبوا أنفسکم قبل أن تحاسبوا/به عنوان حدیث نبوی آمده است در: محاسبة النّفس ابن طاوس(چاپ شده در:تراثنا،ج 46)،ص 350 و 368؛و:وسائل الشّیعة(ط. مؤسّسة ال البیت-علیهم السّلام-)،99/16(به نقل از محاسبة النّفس ابن طاوس)؛و:بحار الأنوار، 73/67 ش 26(به نقل از محاسبة النّفس)؛و:وصیّة نافعه ی شهید ثانی(چاپ شده در:تراثنا،ج 14)،ص 213؛و:شرح المقاصد تفتازانی،222/2؛و:الفتوحات المکّیّه ی ابن عربی،211/1 و 476/4. همچنین به عنوان حدیث علوی آمده است در: غرر الحکم آمدی؛و:عیون الحکم و المواعظ واسطی،ط.دار الحدیث،ص 231؛و:أعلام الدّین دیلمی،ط.مؤسّسة ال البیت-علیهم السّلام-ص 251؛و:مستدرک الوسائل،ط.مؤسّسة ال البیت- علیهم السّلام-،154/12(به نقل از غرر آمدی). همچنین در بعض منابع روائی به جمله«حاسبوا أنفسکم قبل أن تحاسبوا»در زمره سخنانی باز می خوریم که نقل شده است که بر درهای بهشت یا دوزخ نوشته شده اند.(نگر:مستدرک الوسائل،ط.مؤسّسة ال البیت-علیهم السّلام-،153/12(به نقل از روضه و فضائل شاذان بن جبرئیل)؛و:الرّوضه ی شاذان بن جبرئیل،تحقیق شکرچی،ص 177؛و:الفضائل شاذان بن جبرئیل،ط.نجف أشرف،ص 154؛و:العقد النّضید قمی،ص 24؛و:مدینة المعاجز بحرانی،-

و درین باب کفعمی (1)کتابی نوشته است موسوم به محاسبة النّفس اللّوّامة. (2)باید که بدان رجوع کنی.و (3)مجملش آنست که باید که بنده بداند که بر هر نفسی از أنفاس (4)او را حساب خواهند کرد که او را از برای حق-سبحانه و تعالی-برآورده است یا از برای شیطان و (5)هوا و (6)هر نعمتی که به آدمی داده اند (7)از أعضا و جوارح و (8)قوای ظاهر

ص:325


1- (1)) -شیخ کفعمی(تقی الدّین إبراهیم بن علیّ بن حسن بن محمّد بن صالح بن إسماعیل حارثی 820-905 ه ق.)،از مشاهیر فضلا و محدّثان إمامیّه و مردی أدیب و شاعر و عابد بوده است. لفظ کفعمی،نسبت است به کفعم(بر وزن زمزم)که دیهی است از دیههای جبل عامل. دو کتاب جنّة الأمان الواقیة و جنّة الإیمان الباقیة(معروف به المصباح)و همچنین البلد الأمین او که هر دو در زمره کتابهای نیایش و زیارت و آداب عبادی اند آوازه ای بلند یافته اند. از دیگر آثار اوست:المقام الأسنی فی تفسیر الأسماء الحسنی. درگذشت کفعمی در کربلا رخ داده است. درباره وی،نگر:فهرس التّراث،783/1 و 784.
2- (2)) - R اللوّامه.این کتاب-که نام کامل آن را«محاسبة النّفس اللّوّامة و تنبیه الرّوح النّوّامة» گفته اند-تحت عنوان محاسبة النّفس به تحقیق فارس الحسّون در قم از سوی مؤسّسة قائم آل محمّد-عج-(ط:1،1413 ه ق.)انتشار یافته است.
3- (3)) -و/در M زبر دارد.
4- (4)) -أنفاس/در M سین زیر دارد.
5- (5)) -و/در M زبر دارد.
6- (6)) -و/در M زبر دارد.
7- (7)) -داده اند/در M واپسین حرف زبر دارد.
8- (8)) -و/در M زبر دارد.

و باطن و غیر آن از نعمتها از آن (1)حساب خواهند خواست و هر چیزی را از برای کاری داده اند و فردا بر آن حساب خواهند کرد.پس باید که سالک (2)امروز وقت و فرصت را غنیمت شمارد و آنچه او را باید کرد بکند (3)و هر عضوی را به کاری که طلبیده اند (4)بدارد (5)و أموال خود را در راه معبود خود إیثار کند و أنفاس خود را بی یاد حق-سبحانه و تعالی-برنیاورد. (6)پس بعد ازین (7)در مقام إنابت در می آید.

باب چهارم إنابت است؛ چنانکه حق-سبحانه و تعالی-می فرماید که: وَ أَنِیبُوا إِلیٰ رَبِّکُمْ (8)یعنی:رجوع کنید (9)به پروردگار خود و إنابت بازگشتن است به حق-سبحانه و تعالی-به إصلاح أعمال چنانکه توبه،بازگشتن است به اعتذار (10)به مقال و إنابت مصحّح توبه است؛چنانکه خدای-تبارک و تعالی (11)-می فرماید که: اَلَّذِینَ تٰابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَیَّنُوا فَأُولٰئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ (12)یعنی:آن جماعتی که توبه کنند و به إصلاح آورند کارهای خود را و (13)ظاهر گردانند بر خود آثار توبه را،پس ازین (14)جماعت قبول می کنم توبه ایشان را.

و (15)آیات برین مضمون بسیارست. (16)و منقول است (17)از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (18)

ص:326


1- (1)) -آن/در M «ن»زبر دارد.
2- (2)) -سالک/ M سالک.
3- (3)) -بکند/در M باء زبر دارد.
4- (4)) -اند/ M است.
5- (5)) -بدارد/ M بدارند.
6- (6)) -بر نیاورد/ M بر نیاورد.
7- (7)) -ازین/ M از این.
8- (8)) -قرآن کریم:س 39،ی 54.
9- (9)) -کنید/ M کند.
10- (10)) -اعتذار/در M راء زیر دارد.
11- (11)) -خدای-تبارک و تعالی-/ M حق سبحانه و تعالی.
12- (12)) -قرآن کریم:س 2،ی 160.
13- (13)) -و/در M زبر دارد.
14- (14)) -ازین/ M از این.
15- (15)) -و/در M زبر دارد.
16- (16)) -بسیارست/ M بسیار است.
17- (17)) -و منقول است/ M و منقولست.
18- (18)) -صلّی اللّه علیه و آله/ M ص.

-که:هرگاه تایب أثر توبه بر او (1)ظاهر نشود او تایب نیست و أثر توبه آنست که خصمان (2)خود را راضی کند خواه مال ازیشان (3)برده باشد یا هتک عرض (4)ایشان کرده باشد یا غیبت ایشان کرده باشد یا بریشان (5)ستمی کرده باشد و نمازهایی (6)که نکرده است به جای آورد و (7)با خلایق در مقام تواضع (8)و فروتنی درآید و نفس خود را از خواهشهای نفسانی و مستلذّات جسمانی بازدارد و (9)گردن خود را ضعیف و نحیف کند به روزه (10)روز و رنگ (11)خود را زرد کند به عبادت شب و بیداری و شکم خود را لاغر (12)کند به گرسنگی و پشت خود را به منزله کما کند از ترس آتش جهنّم و استخوانهای خود را بگدازد (13)از شوق (14)بهشت و دل (15)خود را با رقّت کند و (16)با گریه و زاری باشد از ترس ملک الموت و پوست بدن خود را تنک کند به تفکّر در أمور آخرت.پس اینها أثر توبه است و هرگاه بنده تایب را برین صفات (17)ببینید، (18)بدانید (19)که او توبه نصوح کرده (20)است.و باز منقولست از حضرت کلام اللّه الناطّق و باب اللّه الصّافق (21)که شخصی

ص:327


1- (1)) -بر او/ M برو.
2- (2)) -خصمان/ M خصیمان.
3- (3)) -ازیشان/ M از ایشان.
4- (4)) -هتک عرض/در M کاف و راء زبر دارند.
5- (5)) -بریشان/ M بر ایشان.
6- (6)) -نمازهایی/ M نمازهائی.
7- (7)) -و/ M ندارد.
8- (8)) -تواضع/در M ضاد زیر دارد.
9- (9)) -و/در M زبر دارد.
10- (10)) -روزه/ M روزه.
11- (11)) -رنگ/در M کاف پارسی زبر دارد.
12- (12)) -لاغر/در M غین زیر دارد.
13- (13)) -بگدازد/ M بکذارد.
14- (14)) -شوق/زبر شین در M إظهار شده است.
15- (15)) -و دل/ M و دل.
16- (16)) -و/در M زبر دارد.
17- (17)) -صفات/ M صفات.
18- (18)) -ببینید/ M به بیند.
19- (19)) -بدانید/ M بداند.
20- (20)) -کرده/ M کرده.
21- (21)) -الصّافق/ M الصافون.این تعبیر را در الرّواشح السّماویّه ی میرداماد(ط.دار الحدیث،-

در حضور آن حضرت گفت:أستغفر اللّه!حضرت فرمود که:مادرت به مصیبتت بنشیند (1)! (2)می دانی که استغفار (3)چیست؟بدرستی که استغفار (4)درجه بلند مرتبگانست؛و این اسمی است (5)که لازم دارد شش چیز را (6):أوّل،پشیمانی بر (7)گذشته ها؛دویم،عزم بر آنکه دیگر به (8)آن معصیت (9)بازگشت نکنی هرگز؛سیم،آنکه حقوق خلق خدا را به (10)ایشان أدا کنی تا در صحرای محشر کسی را بر تو حقّی نباشد؛ چهارم،هر فریضه که ترک کرده ای همه را به جای آوری؛پنجم،این گوشتی که در بدن تو به معصیت روییده (11)است،به غم و (12)ألم و گریه و زاری و ریاضت (13)بگدازی (14)تا آنکه پوست به (15)استخوان چسپد (16)پس گوشتی تازه به عبادت (17)و (18)طاعت به هم رسد؛ششم،آنکه بدن را (19)ألم طاعات بچشانی چنانکه حلاوت معصیت چشانیده ای (20).

ص:328


1- (1)) -بنشیند/ M نشیند.
2- (2)) -تعبیر«ثکلتک أمّک»که مرحوم مجلسی أوّل بدین ریخت ترجمه کرده تعبیری است که عرب در مقام إنکار فراوان به کار می برده و حقیقت لفظ آن را إراده نمی کرده است(نگر: فتح الباری ی ابن حجر،344/7،و 40/13،و:عمدة القاری ی عینی،218/17).
3- (3)) -استغفار/در M راء زیر دارد.
4- (4)) -بدرستی که استغفار/ M ندارد.
5- (5)) -است/ M ست.
6- (6)) -را/ M ندارد.
7- (7)) -بر/ M از.
8- (8)) -به/ M بر.
9- (9)) -معصیت/ M معصیّت.
10- (10)) -به/ M با.
11- (11)) -روییده/ M روئیده.
12- (12)) -و/در M زبر دارد.
13- (13)) -ریاضت/ M ریاضات.
14- (14)) -بگدازی/ M بکذاری.
15- (15)) -به/ M بر.
16- (16)) -چسپد/چنین است در R به بای پارسی. M چسبد.
17- (17)) -عبادت/در M تاء زیر دارد.
18- (18)) -و/در M زبر دارد.
19- (19)) -را/ M و.
20- (20)) -چشانیده ای/ M چشانیده.از برای نصّ روایت،نگر:نهج البلاغه،با ترجمه دکتر-

و أخبار برین مضمون بسیارست (1)و این مقام گنجایش آنها ندارد. (2)پس بعد ازین در مقام (3)....

ص:329


1- (1)) -بسیارست/ M بسیار است.
2- (2)) -ندارد/ M +تمام شد.بتوفیق اللّه تعالی.الباقی را M ندارد.
3- (3)) -در مقام/مطلب در دستنوشت R همینجا تمام گردیده و باقی سپید گذاشته شده است.

ص:330

تقدّم نماز زیارت

اشاره

در زیارت از بعید

مؤلّف:علاّمه میر سیّد احمد علوی عاملی

تحقیق و تصحیح:محمّد جواد نور محمّدی

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

مقدمه

رساله حاضر پیرامون حکم نماز زیارت در مواقعی است که زائر از راه دور معصومین علیهم السّلام را زیارت می کند.مؤلف بزرگوار اثر بر این عقیده است که در مواردی که زیارت معصوم علیه السّلام از دور خوانده می شود باید نماز زیارت بر زیارت مقدم شود بر خلاف جایی که زائر فیض حضور در حرم معصومین علیهم السّلام را به دست می آورد،که در آن هنگام باید بعد از زیارت نماز زیارت خوانده شود.

از آنجا که مؤلف بر نظرات استاد و پدر همسر خویش جناب سید الحکماء میرداماد بسیار تأکید دارد و سعی بر پذیرش همه نظرات او و تایید و استدلال بر اثبات آنهاست بعید نیست که این رساله را نیز در تأیید نظر سید داماد قدّس سرّه نگاشته باشد.این مسئله یکی از موارد اختلاف در میان میرداماد و شیخ بهایی بوده است. (1)

ص:331


1- (1)) -در این مورد بنگرید به:شرح زیارة العاشوراء،للعلاّمة الشیخ أبی المعالی الکلباسی،-. -تحقیق:شیخ یوسف احمد الاحسائی،ص 111-121،مکتبة فدک لإحیاء التراث،قم، چاپ اول،1428.

در این اثر حکیم و فقیه بزرگوار میر سید احمد علوی عاملی با استناد به روایات اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام و سخنان بزرگان شیعه به اثبات این مطلب می پردازد.

تصحیح این رساله بر اساس تنها نسخه موجود-بر اساس اطلاع ما-از آن که در کتابخانه شخصی حضرت علامه سید محمد علی روضاتی قرار دارد انجام گرفته است.

و راهنمایی بر این اثر و تهیه نسخه آن را مرهون الطاف سرور عزیز جناب آقای حامد ناجی اصفهانی هستم.از آن سید جلیل القدر و استاد معظم و از این فاضل محترم سپاسی ارادتمندانه دارم.

در اطراف نسخه موجود حواشی غیر مربوط به رساله آمده است که به آن نپرداخته ایم و اختلاف روایات را بر اساس متون منابعی که مؤلف از آنها ستانده گزارش کرده ایم.تا خواننده محقق بتواند بر چند و چون نسخه نیز وقوف یابد.

در ابتدای رساله به پاس حرمت مؤلف محترم اثر به شرح حالی کوتاه از ایشان بسنده کرده ام که امید است مقبول اهل نظر افتد.

در چند مورد از راهنمایی دوست فاضل و بزرگوار جناب آقای جویا جهانبخش نیز بهره جسته ام که صمیمانه سپاسگزار ایشانم.امید این اثر مورد توجه حضرت باری- جلت عظمته-قرار گیرد.

و السلام

محمّد جواد نور محمدی

دوم صفر الخیر 1429 قمری

ص:332

نگاهی به زندگی مؤلف

میر سید احمد علوی عالم فاضل،حکیم محقّق و متکلّم اصولی قرن یازدهم قمری است که از محضر پرفیض میرداماد-که وی سمت دامادی و پسر خاله گی میر را نیز داشته-و شیخ بهایی بهره برده و از هر دو استاد خویش اجازه داشته است.همچنین از دایی خود شیخ عبد العالی فرزند محقق کرکی نیز اجازه داشته است.

از سال تولّد او اطلاع دقیقی موجود نیست اما می دانیم در اصفهان تولد یافته است (1).

اکثر اجداد آن جناب از افراد برجسته و عالمان صاحب علم و فضیلت بوده اند و نسب شریفش به محمد دیباج می رسد.

از آن جناب آثار گرانقدری بر جای مانده است که در اینجا به یاد کرد نام آنها بسنده می کنیم.

1-إظهار الحق و معیار الصدق:در حمایت از میرلوحی سبزواری که وی رساله ای در مذمّت ابو مسلم خراسانی و حلاج پرداخته و مردم بر او شوریدند.

2-الأغالیط.

3-بیان الحقّ و تبیان الصدق؛در احکام وقف.

4-تعلیقه بر حاشیه خفری بر شرح جدید تجرید قوشجی.

5-تعلیقه بر حاشیه دوانی بر تهذیب.

6-تعلیقه بر حاشیه میر سید شریف بر شرح عقائد عضدی.

7-ثقوب الشهاب فی رجم المرتاب.

8-جواب سؤالات خواجه نصیر از شمس الدین خسروشاهی.

9-حظیرة الأنس،من أرکان کتاب ریاض القدس:شرح مختصر تجرید است.

10-تقدّم نماز زیارت در زیارت از دور(رساله حاضر).

ص:333


1- (1)) -دانشمندان و بزرگان اصفهان،سید مصلح الدین مهدوی،ج 1،ص 244.

11-حواشی بر شرح هدایه میبدی.

12-حواشی بر کافی.

13-حواشی بر من لا یحضره الفقیه.

14-الخطفات القدسیّة:مقالاتی است در حکمت.

15-رساله ای در اصول اعتقادات.

16-رساله ای در اقوال دابّة الأرض.

17-رساله ای در دیباچه آینه حق.

18-رساله ای در نجاست خمر.

19-رساله ای در نسب معاویه.

20-رساله ای در وقف کفران:گفتاری کوتاه در مبحث وقف در علم تجوید.

21-روضة المتّقین،حاشیه بر قسمت پنجم و ششم تجرید الاعتقاد خواجه طوسی.

22-ریاض القدس،شرح و حاشیه بر شرح تجرید قوشجی و خفری.

23-سیادة الأشراف.

24-شرح اثنی عشریه شیخ بهائی.

25-شرح اشعار اوّل جذوات.

26-شرح الایماضات میرداماد در مسئله حدوث.

27-شرح برهان شفاء.

28-شرح قاطیغوریاس شفاء.

29-شرح قبسات (1)

30-شهاب المؤمنین فی رجم الشیاطین المبتدعین.

31-صواعق الرحمن،در ردّ بر یهود،فارسی.

ص:334


1- (1)) -به همت محقق پرتلاش جناب آقای حامد ناجی اصفهانی تحقیق و چاپ شده است.

32-عقد الجواهر المتعلقة بکتاب التجرید الزاخر؛شرح قسمت جواهر و اعراض تجرید الاعتقاد.

33-عنایات الأخیار،در شرح استبصار.

34-کحل الأبصار.

35-کشف الحقائق،در شرح تقویم الإیمان عربی میرداماد است. (1)

36-لطایف غیبی،فارسی (2)

37-لوامع ربّانی،در رفع شبهات نصرانی.

38-لغز لوامع ربّانی؛در مباحث عددی.

39-مصابیح القدس و قنادیل الأنس.

40-مصقل الصفا،فارسی و در ردّ بر نصاری (3)

41-المعارف الإلهیّة؛شرح حدیث«من عرف نفسه...».

42-معراج العارفین؛شرح منهاج السالکین بحرانی.

43-عروة الوثقی یا مفتاح الشفاء.

44-مناهج الأخیار؛شرح استبصار و به نام عنایات الأخیار نیز خوانده شده است.

45-منهاج صفوی:درباره فضایل سادات.

46-منهاج الصحة.

47-نفحات اللاهوتیّة فی العثرات البهائیة؛پیرامون ایرادات وارده بر شیخ بهایی.

رحلت ایشان در اصفهان در میان سال های 1054 و 1060 بوده است و در تخت فولاد در تکیه آقا رضی مدفون گردید.

ص:335


1- (1)) -در فهرست کتب خطی کتابخانه های اصفهان،ج 1،ص 174 معرفی شده است.
2- (2)) -به اهتمام سید جمال الدین میردامادی چاپ شده است.
3- (3)) -به همت فاضل ارجمند حامد ناجی اصفهانی تحقیق و چاپ شده است؛لازم به ذکر است در نوشتن شرح احوال میر سید احمد علوی عاملی علاوه بر منابع پیشین از مقدمه این کتاب و شرح قبسات که هر دو به همت محقق ارجمند حامد ناجی اصفهانی بوده است،بهره جسته ام.

ص:336

ص:337

ص:338

[متن رساله]

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

معروضِ رای عالم آرای ناظم نظام سلطنت و شاهنشاهی،فلک الافلاک معدلت و پادشاهی،اعنی بندگان همایون اشرف اقدس ارفع اعلی اللّهم اجعل امَدَ دَوامِه اطوال الآماد و مَدی عمره اقصی الآباد مستقرا علی مستقر السلطنة فی الأصقاع،مستویا علی سریر الخوقنة فی الأرباع و الأقطاع آمین رب العالمین،می دارد بنده دعاگوئی بی حد احمد که احادیث از ائمه معصومین-صلوات اللّه علیهم اجمعین-و همچنین مشهور میان افاخم علماء امامیه و اعاظم مجتهدین اثنا عشریة از قدما و متأخرین-قدس اللّه أرواحهم و جعل فی أعلی علیین قرارهم-که مجالی انوار الهی و خازنان احکام رسالت پناهی و اوصیای طاهرین و اهل بیت مطهرین صلوات اللّه علیهم اجمعین اند،آن است که زیارت هرگاه از دور باشد و در تحت قبه هیچ معصومی نباشد نماز زیارت بر زیارت مقدم است و این حکمی است مطّرد در زیارت رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-و سائر ائمه معصومین-صلی اللّه علیهم اجمعین-و زیارت سیّدة النساء فاطمة زهرا[ء]-علیها السلام- و حدیثی که مخالف باشد در این باب به نظر نرسیده و اما اگر زیارت از نزدیک باشد زیارت بر نماز مقدم است.

و کسی که کمال مهارت و تمام بضاعت در فقه و حدیث داشته باشد،اطلاع بر این فرع و تحقیق این فرق خواهد داشت.فلهذا اکابر ارباب علم و دانش و اصحاب فضل

ص:339

و بینش که سخن سنجان وادی قدس و قدسی نژادان حظیره انسند،تصریح بر این مدعی نموده اند از برای اطمینان خاطر اشرف اقدس ناسک مناسک دعاگوئی بر وفق اقتضای برق وقت و بر حسب مساعدت قهرمان توفیق از بوارق انوار عالم قدس به مسامع فضل و کمال و موقف عرض همایون بی همال می رساند[و بعضی]از عبارات اعاظم اصحاب-رضی اللّه تعالی عنهم-را ذکر می نماید.

از آن جمله سیّد فقیه مکرّم ربّانی ابن زهره حلبی که قدماء مجتهدین و محدثین اثناعشریه استحقه اللّه تعالی برحمته و رضوانه در کتاب غنیة النزوع به این عبارت گفته است:«و أما صلاة الزیارة للنبی-صلّی اللّه علیه و آله (1)-أو لأحد الأئمة-علیهم السلام- فرکعتان عند الرأس بعد الفراغ عن الزیارة فإن أراد الإنسان الزیارة لأحدهم و هو مقیم فی بلده قدّم الصلاة ثم زار عقیبها (2)». (3)

یعنی نماز زیارت نبی صلی اللّه[علیه و آله]یا یکی از ائمه معصومین علیهم السّلام دو رکعت است برابر سر معصوم بعد از فارغ شدن از زیارت؛پس اگر انسانی اراده زیارت یکی از این حضرات داشته باشد در حالتی که در شهر خود بوده باشد،نماز را مقدم می گزارد و بعد از آن زیارت می نماید.

و همچنین شیخ الشهید محمد بن مکی-قدس اللّه روحه-در کتاب ذکری از ابن زهره نقل نموده که:«قال ابن زهرة رحمه اللّه تعالی (4)من زار و هو مقیم فی بلده قدّم الصلاة ثم زار عقبیها (5)» (6)؛یعنی کسی که زیارت کند در هنگامی که در شهر خود باشد مقدم دارد نماز را و بعد از آن زیارت کند بعد از نماز.

ص:340


1- (1)) -در غنیة النزوع«صلّی اللّه علیه و آله و سلم»است.
2- (2)) -در نسخه«عقبتها»است.
3- (3)) -غنیة النزوع،ابن زهره،تحقیق شیخ ابراهیم بهادری،ص 109.
4- (4)) -در ذکری«رحمه اللّه تعالی»ندارد.
5- (5)) -در نسخه«عقبتها»است.
6- (6)) -ذکری الشیعة،شهید اول،ج 4،ص 287.

و دیگر عروة الاسلام ابو جعفر محمد ابن بابویه-رضی اللّه عنه-در کتاب من لا یحضره الفقیه در اواخر کتاب حج در باب زیارت ذکر نموده است به این عبارت که:«فی باب ما یقوم مقام زیارة (1)الحسین علیه السّلام و زیارة غیره من الأئمة علیهم السّلام لمن لا یقدر علی قصده لبُعد المسافة؛

روی ابن أبی عمیر عن هشام قال:قال أبو عبد اللّه علیه السّلام:إذا بعدت لأحدکم الشقّة (2)و به الدار فلیصعد علی منزله فلیصلّ رکعتین و لیؤم بالسّلام إلی قبورنا فإنّ ذلک یصل (3)إلینا» (4)؛یعنی زیارت حضرت امام حسین و سائر ائمه معصومین-صلوات اللّه علیهم اجمعین-از دور که در ثواب برابر زیارت از نزدیک باشد؛روایت نموده است به طریق صحیح از ابن ابی عمیر از هشام از حضرت ابی عبد اللّه علیه السّلام که آن حضرت فرمود که هرگاه یکی از شما شیعیان از روضه مقدسه دور باشد و اراده زیارت داشته باشد باید که بر بام خانه خود رود و دو رکعت نماز زیارت گذارد و بعد از آن اشاره به جانب قبرهای ما نموده زیارت بجای آورد.

و ایضا شیخ الطائفة ابو جعفر محمد بن الحسن الطوسی-قدس سره القدوسی-در کتاب مصباح المتهجد در باب زیارت عاشورا از دور روایت نموده از صالح بن عقبه و سیف بن عمیرة از علقمة بن محمد حضرمی از مولای ما ابی جعفر الباقر علیه السّلام تقدیم نماز و تاخیر زیارت را به این عبارت که:

«قال صالح بن عقبة و سیف بن عمیرة قال علقمة بن محمد الحضرمی قلت لأبی جعفر-علیه السّلام-:علّمنی دعاء أدعو (5)ذلک الیوم إذا أنا زرته من قرب و دعاء أدعو به إذا أنا لم أزره من قرب و أومأت من بُعد البلاد و من داری بالتسلیم (6)إلیه.فقال لی:یا علقمة إذا أنت صلیت الرکعتین بعد أن تؤمی إلیه بالتسلیم (7)فقل

ص:341


1- (1)) -در نسخه«زیارت الحسین»است.
2- (2)) -در نسخه«الشفقة»است.
3- (3)) -در نسخه«یصلی»آمده و ظاهرا اشتباه است.
4- (4)) -من لا یحضره الفقیه،شیخ صدوق،تصحیح و تعلیق شیخ حسین اعلمی،ج 2،ص 376.
5- (5)) -در مصباح المتهجد:«أدعو به».
6- (6)) -در مصباح المتهجد:«بالسلام إلیه»آمده و در پاورقی«بالسلیم»به عنوان نسخه بدل آورده شده است.
7- (7)) -در مصباح المتهجد:«بالسلام».

عند الإیماء (1)بعد التکبیر هذا القول فإنک إذا قلت ذلک فقد دعوت بما یدعوا به زوّاره من الملائکة کتب (2)اللّه لک مائة ألف (3)درجة و کنت لمن أشهد (4)مع الحسین علیه السّلام حتی تشارکه فی درجاته (5)ثم لا تعرف (6)إلاّ فی الشهداء الذین استشهدوا معه و کتب لک ثواب زیارة کلّ نبی و کلّ رسول و زیارة کلّ من زار الحسین علیه السّلام منذ یوم قتل علیه و علی أهل بیته التحیة و السّلام» ؛ (7)ترجمه این حدیث شریف آن است که علقمه نقل می نماید که عرض نمودم به خدمت امام محمد باقر علیه السّلام درباره آنکه تعلیم نماید مرا دعا و زیارت حضرت امام حسین علیه السّلام در روز عاشورا نزدیک و دور و فرق نماید میان این دو زیارت،پس آن حضرت فرمود که ای علقمه بعد از آنکه سلام دهی آن حضرت را و دو رکعت نمازگزار (8)و بعد از آن تکبیر بجای آور و اشاره به جانب قبر نموده و بگوی این قول را یعنی زیارت کن به این زیارت که:«السّلام علیک یا أبا عبد اللّه»تا آخر چنانچه شیخ الطائفة نقل نموده.

و هرگاه چنین کردی به تحقیق که کرده آنچه زائران او از ملائکه کرده اند و باری تعالی بنویسد از برای تو صدهزار درجه و منزلت؛و مرتبت تو در ثواب،منزلت و رتبت کسی است که در جهادات در خدمت آن سرور[حضور]یافته باشد و اللّه تعالی از برای تو ثواب زیارت هر نبی و هر رسولی خوا[هد]نوشت و همچنین ثواب زیارت هر کسی که زیارت آن حضرت از ابتدای شهادت آن حضرت تا وقت زیارت تو نموده

ص:342


1- (1)) -در مصباح المتهجد:«الإیماء إلیه من بُعد».
2- (2)) -در مصباح المتهجد:«و کتب».
3- (3)) -در مصباح المتهجد:«ألف ألف».
4- (4)) -در کنار نسخه به عنوان نسخه بدل«استشهد»آورده است.
5- (5)) -در مصباح المتهجد:«تشارکهم فی درجاتهم».
6- (6)) -در مصباح المتهجد:«و لا تعرف».
7- (7)) -مصباح المتهجد،شیخ طوسی،تحقیق علی اصغر مروارید،ص 772.
8- (8)) -در نسخه دو کعة نماز گذارد است که گویا اشتباه از کاتب است.

در نامه اعمال تو ثبت خواهد نمود؛و بعد از نماز زیارت متوجه ذکر زیارت شده گفته است که:«السلام علیک یا أبا عبد اللّه»تا آخر دعا،چنانچه مشهور است.حتی کفعمی این حکم را دانسته و در مصباح خود نقل نموده است به این عبارت که:

«فمن أراد ذلک و کان بعیدا عنه علیه السّلام فلیبرز إلی الصحراء أو یسعد سطحا مرتفعا فی داره و یؤمی إلیه بالسّلام و یجتهد فی الدعاء علی قاتله ثم یصلی رکعتین و لیکن ذلک فی صدر النهار فإذا أنت صلیت الرکعتین المذکورتین آنفا فکبّر اللّه مائة مرّة ثم أوم إلیه علیه السّلام و قل«السّلام علیک» تا آخر زیارت.

یعنی کسی که دور باشد از مرقد مقدس آن حضرت باید که به صحرا رود یا صعود بر سطح بام نماید و متوجه آن جانب شده سلام داده و نفرین بر قاتلان آن حضرت نموده و بعد از آن دو رکعت نماز زیارت گزارد و باید که در وقت بلند شدن آفتاب پیش از پیشین باشد.پس اگر دو رکعت نماز گزاردی بعد از آن صد نوبت«اللّه اکبر»بگوی و بعد از آن متوجه زیارت آن حضرت شده اشارت به آن جانب نموده،بگوی:

«السّلام علیک یا أبا عبد اللّه،السّلام علیک یا ابن فاطمة سیّدة النساء العالمین» تا آخر زیارت،چنانچه مشهور است.

و باز شیخ الطائفة نور اللّه تعالی مرقده در همین کتاب در باب فضل روز جمعه و عمل های آن ذکر نموده به این الفاظ که:«و یستحبّ زیارة النبی صلّی اللّه علیه و آله و الأئمة علیهم السّلام فی یوم الجمعة؛

روی عن الصادق علیه السّلام (1)من أراد أن یزور قبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و قبر أمیر المؤمنین و فاطمة و الحسن و الحسین و قبور الحجج علیهم السّلام (2)فلیغتسل فی یوم الجمعة و یلبس (3)ثوبین نظیفین و لیخرج إلی فلاة من الأرض ثم یصلی أربع رکعات یقرأ فیهنّ ما تیسّر من القرآن،فإذا تشهد و سلّم فلیقم مستقبل القبلة و لیقل:«السّلام علیک أیّها النبی و رحمة اللّه

ص:343


1- (1)) -در مصباح المتهجد:«جعفر بن محمد علیهما السلام».
2- (2)) -در مصباح المتهجد:«و هو فی بلده»اضافه دارد.
3- (3)) -در مصباح المتهجد:«و لیلبس».

و برکاته؛السّلام علیک أیّها النبی المرسل و الوصی المرتضی و السیّدة الکبراء و السیّدة الزهراء و السّبطان (1)المنتجبان و الأدلاّء (2)الأعلام و الأمناء المنتجبون (3)المستخزنون (4)جئت (5)انقطاعا إلیکم و إلی آبائکم و ولدکم الخلف علی برکة الحق (6)فقلبی لکم مسلم و نصرتی لکم معدّة حتی یحکم اللّه لدینه (7)فمعکم معکم لا مع عدوّکم إنّی لمن القائلین بفضلکم مقرّ برجعتکم لا أُنکر اللّه قدرة و لا أزعم إلاّ ما شاء سبحان اللّه ذی الملک و الملکوت یسبح اللّه بأسمائه جمیع خلقه و السّلام علی أرواحکم و أجسادکم و السّلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته». (8)

معنی این حدیث و قول شیخ آن است که:سنت است زیارت نبی و ائمه معصومین علیهم السّلام در روز جمعه؛روایت کرده شده است از حضرت امام بحق ناطق جعفر صادق علیه السّلام که کسی که اراده زیارت قبر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و قبر امیر المؤمنین و فاطمه و امام حسن و امام حسین و قبرهای سائر ائمه معصومین علیهم السّلام داشته باشد باید که آن کس دو جامه پاک خود را بعد از آنکه غسل کرده باشد درپوشد و به صحرا رود پس نماز زیارت بگزارد و بعد از«الحمد»هر سوره ای که خواهد بخواند،بعد از آن روی به قبله ایستاده، زیارت کند زیارتی که مذکور شد و این زیارت مشتمل بر زیارت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله است و حضرت فاطمه زهراء و سائر ائمه هدی علیهم السّلام.

و در روایت دیگر وارد است که

«افعل ذلک علی سطح دارک» ،یعنی این زیارت را بعد از نماز زیارت بر پشت بام خانه خود بکن.و باز در همین کتاب مذکور است که:

«و یستحب زیارة أبی عبد اللّه الحسین بن علی-علیهما السلام-مثل ذلک بعد أن یغتسل

ص:344


1- (1)) -در نسخه«السلطان»است.
2- (2)) -در مصباح المتهجد:«و الأولاد».
3- (3)) -در مصباح المتهجد اضافه دارد.
4- (4)) -در نسخه«المستخربون»است.
5- (5)) -در نسخه«حیث»است.
6- (6)) -در مصباح المتهجد«علی برکة حق».
7- (7)) -در مصباح المتهجد«بدینه»در متن آمده و«لدینه»را به عنوان نسخه بدل در پاورقی آورده است.
8- (8)) -مصباح المتهجد،شیخ طوسی،ص 289.

و یعلو سطح داره أو فی مفازة من الأرض و یؤمی إلیه بالسّلام و تقول...»،یعنی مانند زیارت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله از کردن و دو جامه پاک پوشیدن در روز جمعه و به پشت بام خانه خود رفتن تا به صحرا و بعد از نماز زیارت این زیارت را کردن که:

«السّلام علیک یا مولای و یا سیّدی (1)و ابن سیّدی؛السّلام علیک یا مولای (2)و یا قتیل ابن القتیل و یا شهید ابن الشهید (3)؛السّلام علیک و رحمة اللّه و برکاته» ، (4)تا آخر.

پس از این احادیث بلاغت فرجام و عبارات فقهاء کرام ظاهر شد که نماز زیارت از دور مقدم است بر زیارت؛اما نزدیک،زیارت مقدم است بر نماز و اللّه یحق الحق و یهدی السبیل.

تمت الرسالة الشریفة،و اللّه الموفق المستعین.

ص:345


1- (1)) -در مصباح المتهجد:«و سیدی».
2- (2)) -در مصباح المتهجد:«یا مولای و ابن مولای».
3- (3)) -در مصباح المتهجد:«الشهید بن الشهید».
4- (4)) -مصباح المتهجد،ص 289.

فهرست منابع تحقیق

1-مصباح المتهجد،ابو جعفر محمد بن حسن طوسی،تحقیق علی اصغر مروارید،چاپ اول،1411 ق،مؤسسة فقه الشیعة،بیروت.

2-من لا یحضره الفقیه،محمد بن علیّ بن بابویه قمی،تحقیق شیخ حسین اعلمی،

3-غنیة النزوع،سید حمزة بن علیّ بن زهره حلبی،تحقیق شیخ ابراهیم بهادری،چاپ اول،1417،مؤسسه امام صادق قم.

4-دانشمندان و بزرگان اصفهان،سید مصلح الدین مهدوی،تحقیق رحیم قاسمی، محمد رضا نیلفروشان،چاپ اول،1384،اصفهان.

5-فهرست کتب خطی کتابخانه های اصفهان،سید محمد علی روضاتی،ج 1،چاپ حبل المتین،1341 ش،اصفهان.

6-لطائف غیبیه(آیات العقائد)،میر سید احمد علوی،به اهتمام سید جمال الدین میردامادی،1396 قمری.

7-شرح قبسات،میر سید احمد علوی،تصحیح و تحقیق حامد ناجی اصفهانی،نشر مؤسسه مطالعات اسلامی دانشگاه تهران با همکاری نشر میراث مکتوب،چاپ اول، 1376.

8-مِصقل صفا،میر سید احمد علوی،تصحیح و تحقیق حامد ناجی اصفهانی،چاپ امیر، قم،1373.

9-ذکری الشیعة فی أحکام الشریعة،شهید اول،تحقیق مؤسسة آل البیت،قم،الطبعة الأولی، 1419.

10-شرح زیارة العاشوراء،العلامة الشیخ أبو المعالی الکلباسی،تحقیق الشیخ یوسف أحمد الأحسائی،مکتبة فدک لإحیاء التراث،قم،الأولی،1428 ق.

ص:346

هفت استفتای فقهی

اشاره

شیخ بهاء الدین محمد بن حسین عاملی(1031)

تحقیق:علی صدرائی خوئی

[مقدمه محقق]

اشاره

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

الحمد للّه ربّ العالمین و الصلاة و السلام علی عبده و رسوله و صفیّه و حبیبه محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین.

شیخ بهایی از عالمان پرآوازه عهد صفوی در نیمه دوم قرن دهم و سه دهه اوّل قرن یازدهم هجری است.

آثار شیخ در علوم و فنون مختلف مورد توجه اندیشمندان قرار گرفته و اغلب به صورت کتاب درسی درآمده است.مانند:فوائد الصمدیة در نحو،خلاصة الحساب در ریاضیات،تشریح الأفلاک و بیست باب در اسطرلاب در نجوم،الوجیزة در درایه، جامع عباسی در فقه،زبدة الأصول در اصول فقه و غیره.

در نوشته حاضر عنوان آثار فقهی شیخ بهایی ذکر و پس از آن هفت استفتای فقهی از وی برای اولین بار تقدیم ارباب نظر می گردد.

آثار فقهی شیخ بهایی
اشاره

یکی از فنونی که شیخ در آن صاحب نظر بوده،فقه است.شیخ بهایی آثار چندی در

ص:347

فقه،نگاشته که همه مورد توجه محققان و فقیهان قرار گرفته است.آثار فقهی شیخ بهائی بر چهار دسته است.

الف)آثار در تمامی ابواب فقه

آثاری که در آنها شیخ بنا داشته مسائل تمامی ابواب فقه را مورد بحث و بررسی قرار دهد.شیخ سه اثر در این موضوع نگاشته،به این عنوانها

1-جامع عباسی:این کتاب اولین دوره فقه فارسی غیر استدلالی است که به صورت رساله عملیه نوشته شده و مورد مراجعه عوام و خواص شیعه قرار گرفته است.

و بسیاری از مجتهدان با برخی حواشی که بر آن نوشته اند اجازه عمل به آن را به مقلدین خویش داده اند. (1)

2-حبل المتین؛

3-مشرق الشمسین؛

که هر دو ناتمام مانده و شیخ در بیان فرق میان آنها چنین گفته است:

«یمتاز کتابنا الموسوم بمشرق الشمسین عن کتابنا المرسوم بالحبل المتین بأمور:

منها:اشتماله علی آیات الأحکام و البحث عن تفسیرها علی وجه لا مزید علیه،فهو جامع بین أحکام الکتاب و السنة و کتاب الحبل المتین مختص بالسنة.

و منها:ذکر أسانید الأحادیث بتمامها کما هی مذکورة فی الأصول الأربعة المشهورة مع اختصار تام غیر مخلّ.

و منها:تصدیر کل حدیث برمز الأصل الذی نقل منه،لیسهل مراجعة الأصل عند الحاجة.

و منها:أنّ کلّ حدیث یحتاج إلی توضیح و بیان،فبیانه مذکور فی ذیله متصلا به من غیر فصل.

ص:348


1- (1)) -سیمایی از شیخ بهایی در آیینه آثار،محمد قصری(مشهد،بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی،1374 ش)،ص 53.

و یمتاز کتاب الحبل المتین عن هذا الکتاب بأمور:

منها:اشتماله علی ثلاثة أصناف من الأحادیث المعتبرة أعنی الصحاح و الحسان و الموثقات و اختصاص هذا الکتاب بالأحادیث الصحاح لا غیر.

و منها:أنّ الحبل المتین غیر مختص بالأحادیث الواردة فی الأصول الأربعة بل تشتمل کثیر من الأحادیث التی لم تضمنها تلک الأصول و هی منقولة فیها من غیرها من الکتب المعتبرة کأمالی و علل الشرائع و غیرها.و أمّا هذا الکتاب فجمیع ما تضمّنه من الأحادیث فهو منقول من الأصول الأربعة و لیس فیه شیء من غیرها.

و منها:إنّنا بسطنا الکلام فی الحبل المتین فی کثیر من المطالب المهمة و أطلقنا عنان القلم فی مظان...فیها و أمّا فی هذا الکتاب فقد سلکنا جادة الإیجاز و الاختصار و أحلنا ما یحتاج من المباحث إلی الأطناب علی ما حررناه فی ذلک الکتاب و اللّه سبحانه ولی التوفیق». (1)

ب)شرح و حاشیه بر دیگر آثار

آثاری که شیخ به صورت حاشیه و شرح بر آثار فقهی دیگر نوشته است،بدین ترتیب:

4-حاشیة علی من لا یحضره الفقیه؛

5-شرح الفرائض النصیریة للمحقق الطوسی؛

6-شرح اثنی عشریه صاحب معالم؛

7-حاشیة علی مختلف الشیعة للعلامة الحلی.

ج)بیان یک یا چند مسأله فقهی

آثاری که در بیان یک یا چند مسأله فقهی نوشته است.بدین ترتیب:

8-رسالة من المواریث؛

ص:349


1- (1)) -نقل از برگ اوّل نسخه خطی مشرق الشمسین،نسخه ش 532،مدرسه نمازی خوی.

9-اثنی عرشیات الخمس فی الطهارة و الصلاة و الزکاة و الصوم و الحج؛

10-رسالة فی ذبائح أهل الکتاب؛

11-رسالة الکر؛

12-رسالة القبلة؛

13-رسالة فی استحباب السورة ردا علی بعض معاصریه؛

14-رسالة فی قصر الصلاة و إتمامها فی الأماکن الأربعة؛

15-رسالة فی أحکام سجود التلاوة؛

16-مقالة فیما لا تتم به الصلاة من الحریر؛

17-مقالة فی امتناع الزوج عن مطلق الاستمتاع؛

د)استفتاآت شیخ بهایی

علاوه بر این آثار فقهی یاد شده،سؤالات مختلفی در موضوعات مختلف فقهی از محضر شیخ به عمل آمده و او به این سؤالات پاسخ داده است.

آنچه تا کنون از سؤال و جواب های شیخ بهایی شناسایی شده،چنین است:

18-الأسئلة الجزائریة(أجوبة مسائل الشیخ صالح الجزائری):جواب مسائل فقهی که شیخ صالح بن حسن جزائری از شیخ بهائی پرسیده است.این سؤالها 22 سؤال بوده که شیخ پاسخ داده است.آغاز آن چنین است.

الحمد للّه ربّ العالمین و الصلاة و السلام علی خیر خلقه محمد و آله أجمعین» (1)

ششمین سؤال آن درباره مراتب معصومین علیهم السّلام است.و خلاصه جواب شیخ بهائی این است که:حضرت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله افضل خلائق است و بعد از آن حضرت علی امیر المؤمنین علیه السّلام و بعد از آن ها امام حسن و امام حسین علیه السّلام افضل مردمان هستند.اما تعیین مراتب بین نه امام بعدی،بهتر آن است که در این مورد توقف کنیم. (2)

ص:350


1- (1)) -کشف الحجب و الأستار،سید اعجاز حسین؛ص 164.
2- (2)) -الذریعة،آقا بزرگ تهرانی:ج 2 ص 80؛التراث العربی فی خزانة المخطوطات مکتبة- آیة اللّه العظمی المرعشی النجفی،سید احمد حسینی:ج 1 ص 96،نسخه های ش 1691 و 6403.

19-الأسئلة السلطانیة:سؤالاتی که شاه عباس الصفوی از شیخ بهایی پرسیده است.

این سؤالات به فارسی و پانزده سؤال است. (1)

20-أجوبة مسائل اللاهجی:بیست و دو پرسش است در تفسیر بعضی آیات و معنی بعض روایات و مطالبی از فقه و کلام و ریاضی،که میرزا جان لاهیجی گیلانی از شیخ بهائی پرسیده و شیخ به آن ها پاسخ داده است. (2)

آغاز:«سؤالاتی که بندگان خلاصه افاضل اوان و زبده علمای زمان،مولانا حکیم میرزا جان لاهجی از رکن الشریعة و مفتی الطریقة حجة الإسلام و المسلمین شیخ بهاء الدین محمد به جهت فتوی و استفسار و اخذ فتوی و امتحان کرده بودند و اجوبه حسنه که بندگان شیخ افاده نموده.السؤال الأول:قال اللّه تعالی: «وَ إِذْ قٰالَ رَبُّکَ لِلْمَلاٰئِکَةِ إِنِّی جٰاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً» لما شاور-سبحانه و تعالی-مع الملائکة قبل خلقة آدم علیه السّلام أن یجعله خلیفة فی الأرض ثم خلقه و خلق حوّاء و أمرهما بالسّکون و الخلود فی الجنّة و أکل ما شاءاه و نهاهما عن قرب الشّجرة الممنوعة و الأمر و النهی للوجوب،خصوصا إذا کان الآمر و الناهی هو اللّه سبحانه،فلو أطاعا بما أمروا بما نهیا لزم أن یخلد فی الجنّة أبدا،مع أن مشاورته مع الملائکة أن یجعله خلیفة فی الأرض لا فی الجنّة،فما الفائدة فی الأمر بالسکون و نهی القرب عن الشّجرة و کونها یقربه من الظّالمین.التمس من الشیخ المحقق المدقّق جامع بین المعقولات و المنقولات أن یرشدنی إلی الصواب و تحقیق

ص:351


1- (1)) -الذریعة،آقا بزرگ تهرانی:ج 2،ص 84..
2- (2)) -فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیت اللّه مرعشی:ج 2 ص 194،نسخه ش 601، التراث العربی فی خزانة المخطوطات مکتبة آیة اللّه العظمی المرعشی النجفی،سید احمد حسینی:ج 1 ص 86؛جنگ فلسفی اسد اللّه دوانی(نسخه شماره 660 مدرسه نمازی خوی) ص 564-565 فقط سؤال و جواب اوّل را دارد.

الحال أقرب.

الجواب:هذا سؤال جیّد ینبئ عن فطرة ألمعیّة و فطنة أوزعیّة و لیس اقترانه بالجواب موجبا لانحطاط رتبته و انتقاص درجته.اعلم-وفقک اللّه لارتقاء أرفع معارج الکمال- أنّ آدم و حوا إنّما أمرا بالسّکنی فی الجنّة و هی أعمّ من الخلود و لا دلالة للعام علی الخاص و الإضافات المتفقة یقوم بالمضافین ضعیفان و الأعراض کلّها حادثة لأنّ محلّها هو الجسم حادث،فقد سبق...»

21-أجوبة مسائل ابن شدقم:سؤال و جواب های فقهی و اعتقادی است که زین الدین علی بن حسن بن شدقم مدنی از شیخ بهایی پرسیده و شیخ به آن ها پاسخ داده است. (1)

22-أجوبة مسائل الثلاث(أجوبة مسائل شاه فضل اللّه):سه سؤال و جواب است درباره سه آیه: «وَ مٰا أُنْزِلَ عَلَی الْمَلَکَیْنِ» ، «رَبَّنٰا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی» و «أُولٰئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمّٰا یَقُولُونَ» (2)

23-هفت سؤال و جواب فقهی(که در همین نوشته بدان پرداخته میشود).

هفت سؤال و جواب فقهی

از جمله سؤال و جواب های باقی مانده از شیخ بهایی،هفت سؤال و جواب فقهی است که در اینجا متن آن تقدیم می شود.نسخه منحصر آن در ضمن جنگ اسد اللّه بن

ص:352


1- (1)) -التراث العربی فی خزانة المخطوطات مکتبة آیة اللّه العظمی المرعشی النجفی،سید احمد حسینی:ج 1 ص 78-79،نسخه های ش 1118 و 6662 فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیت اللّه مرعشی:ج 27 ص 115،نسخه ش 10662.
2- (2)) -التراث العربی فی خزانة المخطوطات مکتبة آیة اللّه العظمی المرعشی النجفی،سید احمد حسینی:ج 1 ص 86 نسخه ش 4077،و ج 1 ص 94 نسخه های ش 1003 و 1118؛گویا رساله معرفی شده در فهرست دانشگاه طهران(ج 1 ص 42،نسخه ش 918)نیز همین رساله است.

ظهیر الدین دوانی به دست ما رسیده است.اسد اللّه دوانی از شاگردان شیخ بهایی و از فیلسوفان شیعی سده یازدهم هجری است و تنها اثر شناخته شده از وی جنگ فلسفی است که در مدرسه نمازی خوی به شماره 660(و تصویر آن به شماره 1176 در کتابخانه مرکز احیاء میراث اسلامی در قم)نگهداری می شود.برای اطلاع از محتوای این جنگ به فهرست نسخه های خطی مدرسه نمازی خوی ص 357-360 مراجعه شود. (1)

این سؤال و جوابها در صفحه 484-485 جنگ مذکور تحریر شده اند.سؤالات یک یک طرح شده و شیخ ذیل هرکدام جواب آن ها را نوشته است.

امید که بتوانیم تمام این مجموعه سؤال و جواب ها را به اهل علم و ادب تقدیم کنیم.

و السلام

قم-علی صدرایی خویی

ص:353


1- (1)) -فهرست نسخه های خطی مدرسه نمازی خوی:ص 357-360.

ص:354

[متن رساله]

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحیم

صورت هفت مسئله ای که شخص از شیخ بهاء الدین رحمه اللّه استفتا نمود و شیخ در تحت هر سؤال جوابی نوشته.

سؤال اوّل:[الماء المباح الداخل بنفسه إلی الأرض المغصوبة]

ما یقول سیدنا-أطال اللّه بقاه و کشف اللّه غمة الإسلام بهداه-فی المباح الداخل بنفسه إلی الأرض المغصوبة هل علی حکمه أو ینتقل إلی حکمها و أو زرع الغاصب فی الأرض المغصوبة و دخل ماء مباحا لإصلاح زرعه هل یملکه أم یبقی علی الإباحة أم یصیر کالأرض.بیّن نوجر.

جواب:الثقة باللّه وحده.

مجرد دخول الماء المباح بنفسه إلی الأرض المغصوبة لا یصیره مغصوبا بل لا یصیر بمجرد ذلک ملکا لصاحب الأرض.نعم هو و الحالة هذه أولی به من غیره و لو سبق إلیه الغیر،فعل حراما لکنّه یملکه و نظیر ذلک الصید الموحل فی أرض مملوکة فقد صرّح الأصحاب-رضوان اللّه علیهم-بعدم تملّکه بمجرد ذلک و نصّ الشیخ (1)و جماعة (2)علی ملک

ص:355


1- (1)) -النهایة،شیخ طوسی،ج 1،ص 325.
2- (2)) -نهایة الأحکام،علامه حلی،ج 1،ص 250.

الآخذ و إن فعل حراما و من هذا یعلم حکم الماء المستدخل إلی الأرض المغصوبة.

و اللّه أعلم.

سؤال ثانی:[فیما لو وجب نزح جمیع الماء]

و ما یقول سیّدنا-أصلحه اللّه به الإسلام و أهله-فیما لو وجوب نزح جمیع الماء هل یفی ظنّ الأغلبیّة ابتداء فی الرجوع إلی التراوح أم یجب النزح إلی أن تظهر الأغلبیة و لو نزح بقصد نزح الجمیع نصف نصاب التراوح ثم ظهرت الأغلبیة هل یکفی إتمام ذلک النصاب أو یجب استیناف.أفد لا زلت مفیدا.

جواب:الثقة باللّه وحده.

الأشبه الاکتفاء بظن الأغلبیة فی الرجوع إلی التراوح کما أنّ الأظهر فی صورة الثانیة الاکتفاء بإتمام النصاب و عدم وجوب الاستیناف.و اللّه أعلم.

سؤال ثالث:[فی من وجب علیه السعی فی تحصیل الاجتهاد]

و ما یقول سیّدنا فیمن وجب علیه السعی فی تحصیل الاجتهاد و لم یدر بذلک إلی أن تأهل،هل یجب علیه طلاق الزّوجات لذلک أم لا؟و لو عقد و الحال هذا علی امرأة أخری هل تحل له أم لا؟و لو علم بالوجوب قبل التزویج و أهمل و تزوّج هل تحل له المعقودة علیها علی أنّها مانعة من الطلب أم لا؟

جواب:الثقة باللّه وحده

طلاق الزّوجات غیر واجب علیه و لو عقد علی أخری حلّت له بغیر مزید و لو تزوّج مع العلم بأنّ التزویج مانع من الطّلب فالنّکاح صحیح.و اللّه أعلم.

سؤال الرابع:[فی ناس نذر سورة معینة]

و لو نذر سورة معینة کالتوحید مثلا قبل علمه بالخلاف فی وجوب قراءة الجمعتین فی

ص:356

یوم الجمعة،هل له أن یقرأهما فی الجمعة،تفصّیا من الخلاف أم یلزمه ما نذر؟و لو نسی النّذر و قرأ غیر المنذورة فی فریضة مثلا هل ینحل نذره أم یجب علیه البقاء علیه؟

جواب:الثقة باللّه وحده.

الأولی لزوم النّذر،فإنّ قول الصّدوق-طاب ثراه-بوجوب الجمعتین فی الجمعة (1)متروک،بل انعقد الإجماع بعده علی خلافه و ما هذا شأنه لا یخرج لأجله عن مقتضی النّذر و لو نسی النّذر و قرأ غیر المنذورة انتهی ذلک علی انحلال النّذر بالنّسیان.و شیخنا الشهید-قدّس اللّه روحه-یمیل إلیه و الظاهر عدمه.أمّا لو قرأ غیر المنذور فلا کلام فی الانحلال.و اللّه أعلم.

سؤال خامس:[لو غصب إنسان أموالا من أهل بلد]

و لو غصب إنسان أموالا من أهل بلد و خلطها بحیث لا یتمیّز و أهلها غیر محصورین بل و لا معلومین و إن علم بعضهم،هل بجوز لمن وقع فی یده شیء من ذلک التّصدیق به عن مالکه أم لا؟

جواب:الثّقة باللّه وحده.

نعم.و اللّه سبحانه أعلم.

سؤال سادس:[فی مال مجهول المالک]

و لو کان فی ذمّة شخص مالا مجهولا و لم یتصدّق عن مالکه بقدره و علم إصراره علی ذلک؛هل لمن ظفر بشیء من ماله التّصدّق به عمّن له علیه أم لا؟و لو مات و الحال هذا و لم یوص هل یجوز التّصدیق بشیء من ماله عن أهل ذلک المال أم لا؟

جواب:الثقة باللّه وحده.

إن ظفر بعین ذلک المال و آیس من التوصّل إلی مالکه فلا مندوحة عن التّصدیق به عنه.

ص:357


1- (1)) -من لا یحضره الفقیه،شیخ طوسی،ج 1،ص 415.

أمّا لو ظفر بغیره من أموال ذلک الشّخص فالظّاهر وجوب ردّه علی مالکه و عدم التّصدّق به و أمّا لو مات و لم یوص بالتّصدّق و علمنا عدم تصدّق الوارث لم یبعد القول بجواز تصدّق من فی یده منه شیء و الفرق ظاهر عند التّأمل.و اللّه أعلم

سؤال سابع:[فی ما وقع فی مسجد تراب مغضوب]

لو وقع فی مسجد تراب مغصوب و لم تمیّز و لم یمکن إخراجه إلاّ بقلع طبقة من أرض المسجد،هل یجب ذلک أم لا؟

جواب:الثقة باللّه وحده.

القول بجواز ذلک إذا لم یمکن استرضاء صاحب التّراب غیر بعید عن الصّواب.

و اللّه أعلم.

و آخر دعوانا أن الحمد للّه رب العالمین

ص:358

ص:359

ص:360

مشارع الأحکام فی تحقیق مسائل الحلال و الحرام

اشاره

اصولی محقّق و فقیه مدقّق:شیخ محمّد حسین اصفهانی

حائری(صاحب فصول)

تحقیق:مهدی باقری سیانی

مقدمه

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحیم رساله پیش رو یکی از میراث گرانقدر فقهی است و مؤلف آن از درخشان ترین چهره های علمی شیعه در قرن سیزدهم هجری قمری می باشد.

ما در این مقدمه،ابتدا تعریفی از علم فقه و جایگاه آن ارائه نموده و بعد از نگاهی کوتاه به حیات علمی مؤلف،به معرفی این رساله و نحوه تحقیق آن می پردازیم.

علم فقه و جایگاه آن

فقه در لغت به معنای فهم است؛البته فهمی که همراه با فراست و دقت باشد (1)؛و به عبارت روشن تر فقه،یعنی فهم عمیق. (2)

ص:361


1- (1)) -نگر:اساس البلاغة،ص 479؛النهایة،ج 3،ص 4؛المصباح المنیر،ج 2،ص 479.
2- (2)) -بیان متفکر والامقام شهید مطهری در«آشنائی با علوم اسلامی»،ج 3،ص 14

در اصطلاح،علم فقه علم به احکام فرعی شرع اسلام است از روی منابع ادله تفصیلی. (1)

شهید بزرگوار مرحوم آیة اللّه سید محمد باقر صدر در بیانی مختصر،علم فقه را علم استنباط می دانند. (2)

با توجه به تعریف پیش گفته از علم فقه،این علم-پس از معرفت و شناخت خالق هستی آفرین-برترین علوم است زیرا بواسطة آن،امر و نهی إلهی شناخته می شود و به فرامین خداوند عمل و از نواهی او اجتناب می گردد؛ (3)و از دیگر سوی،علمی که عهده دار نظام معیشتی انسان است و بواسطة آن انسان به بالاترین درجات کمال می رسد،علم فقه است. (4)

درنگی کوتاه در حیات مؤلف
اشاره

مؤلف این اثر علمی بسیار ارجمند،علامه بزرگ،فقیه ژرف اندیش و اصولی بلندآوازه شیعه،مرحوم شیخ محمّد حسین رازی اصفهانی حائری است که بیشتر با مهم ترین اثر اصولیش یعنی«الفصول الغرویة»شناخته می شود،وی و برادر بزرگش شیخ محمّد تقی (5)هر دو از درخشان ترین چهره های علمی شیعه می باشند.از زمان ولادت این دو اصولی نامدار،اطلاع دقیقی در دست نیست جز این که می توان گفت در

ص:362


1- (1)) -همان،ص 15؛و نیز نگر:القواعد و الفوائد،ج 1،ص 30؛معالم الأصول،ص 56.
2- (2)) -دروس فی علم الأصول،ج 1،ص 36.
3- (3)) -قسمتی از اجازه روائی شیخ حر عاملی به علامه محمد باقر مجلسی،چنین است:«...و إنّ أشرف أنواع العلوم هو العلم بالأحکام الشرعیّة،فهو الوسیلة إلی تحصیل السیادة الدنیویّة و السعادة الأخرویة...»؛بحار الأنوار،ج 107،ص 103.
4- (4)) -نگر:معالم الأصول،ص 56.
5- (5)) -شرح حال وی را نگر در:قبیله عالمان دین،ص 11-39؛رساله صلاتیه،ص 24-43.

محدوده زمانی دهه پایانی قرن دوازدهم هجری بوده است.صاحب کتاب«الکرام البررة»زادگاه مؤلف را ایوان کیف از توابع ورامین تهران معرفی می نماید. (1)

الف:استادان و شاگردان

دو نفر از استادان وی عبارتند از:

-شیخ علی بن شیخ جعفر کاشف الغطاء. (2)

-شیخ محمد تقی صاحب«هدایة المسترشدین». (3)

مرحوم علاّمه سیّد مصلح الدین مهدوی در کتاب«تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان» بیست و یک نفر از شاگردان مؤلّف را نام برده است، (4)افزون بر آنچه وی نام برده، برخی دیگر از خوشه چینان خرمن علم این فقیه بزرگ عبارتند از:

-سیّد نظام الدین مازندرانی (5)صاحب«تبیان الأصول».

-سیّد نصر اللّه استرآبادی (6).

-سیّد جعفر طباطبائی. (7)

-سیّد حسین بن سیّد رضا بروجردی. (8)

ص:363


1- (1)) -الکرام البررة،ج 1،ص 390،رقم 79.
2- (2)) -نگر:اعیان الشیعة،ج 9،ص 233.
3- (3)) -علاّمه آقا بزرگ تهرانی در این مورد چنین می نویسد:«...و لما عاد إلی أصفهان شقیقه الحجّة الکبیر الشیخ محمّد تقی...کان المترجم من الذین اکتسبوا من معارفه و انتهلوا من نمیر فضله فقد حضر علیه مدّة طویلة استفاد منه خلالها کثیرا...»؛الکرام البررة،ج 1،ص 390،رقم 79.
4- (4)) -تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان،ج 1،ص 194-193.
5- (5)) -تراجم الرجال،ج 2،ص 850،رقم 1598.
6- (6)) -همان،ص 846،رقم 1590.
7- (7)) -أعیان الشیعة،ج 4،ص 114.
8- (8)) -همان،ج 6،ص 18.
ب:برخی از آثار مؤلف:

-«الفصول الغرویة» این کتاب که در گذشته،در شمار کتب رسمی حوزه های علمیه بوده است،دارای نسخه های خطی متعدد است و تألیف آن در روز جمعه 19 ذی الحجة 1232 قمری به پایان رسیده است.بر این کتاب حواشی متعددی نگاشته شده و آیة اللّه سیّد صدر الدین صدر،آن را مختصر نموده و نام آن را«خلاصة الفصول»نهاده است؛صاحب روضات الجنّات در مورد این کتاب چنین می نویسد:«...و کتابه هذا أحسن ما کتب فی أصول الفقه و أجمعها للتحقیق و التدقیق و أشملها لکلّ فکر عمیق...و قد تداولته جمیع أیدی الطلبة فی هذا الزمان،و تقبلته القبول الحسن فی جمیع البلدان...». (1)

-«مشارع الأحکام فی تحقیق مسائل الحلال و الحرام» توضیح درباره این اثر در ادامه خواهد آمد.

-«الرسالة الصومیة» علاّمه آقا بزرگ تهرانی در الذریعة این کتاب را از جزء آثار صاحب بر می شمارد. (2)

ج:وفات مؤلّف

در مورد تاریخ رحلت مؤلف اختلاف وجود دارد و پنج قول ذکر شده است که قول صحیح آن،دوشنبه 10 جمادی الثانی 1255 قمری است این قول،در«تراجم الرجال» به نقل از خط یکی از شاگردان صاحب فصول ذکر شده است. (3)

مؤلّف این اثر پس از عمری پربرکت که به تدریس،تألیف،عبادت،تعظیم شعائر

ص:364


1- (1)) -روضات الجنّات،ج 2،ص 126.
2- (2)) -الذریعة،ج 11،ص 205،رقم 1234.
3- (3)) -تراجم الرجال،ج 2،ص 675،رقم 1252.

و جهاد گذشت، (1)در کربلای معلّی وفات یافت و در یکی از حجره های صحن کوچک حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام،دفن گردد؛در این حجره مرقد صاحب ضوابط الأصول نیز قرار دارد.

د:مبارزات مؤلّف با اخباری ها و فرقه شیخیه:

اگرچه علاّمه وحید بهبهانی،اولین کسی است که خطر تفکر اخباری گری و اخباری ها را احساس نمود و به صورت جدّی به مبارزه علنی با اخباریان پرداخت و در پرتو عزم قوی و تلاش جدّی،بساط آنان را برچید؛ولی حرکت اخباریان،پس از وی به صورت آرام و خزنده ادامه پیدا نمود.صاحب این کتاب،از کسانی است که در طبقه دوم شاگردان وحید بهبهانی قرار دارد و به مبارزه با اخباریان پرداخته است.

همچنین مؤلّف از اولین کسانی است که به ماهیت فرقه شیخیه پی برد و صراحتا آنان را از خود طرد می کرد.صاحب روضات الجنّات در این دوره سفری به کربلاء دارد و گزارشی از بعضی از سخنرانی های صاحب فصول را به صورت مختصر ارائه نموده است،و در این مورد چنین می نویسد:«...و کان هذا الشیخ المعظّم کثیر الطعن و التشنیع علی طائفة الشیخیة المنتسبین إلی الشیخ أحمد[الأحسائی]البحرانی المقدم إلیه الإشارة متجاهرا باللعن علیهم و التبری عن عقائدهم الفاسدة علی رءوس الأشهاد...» (2)؛مرحوم علاّمه آقا بزرگ تهرانی در این مورد چنین می نویسد:«...و کان فی کربلاء یوم ذاک فریق من الشیخیة و کان المترجم کثیر التشنیع علیهم حتی ضعف نفوذهم و کسر شوکتهم و...». (3)

ص:365


1- (1)) -بیان صاحب الکرام البررة چنین است:«...و هکذا قضی عمره الشریف بین تدریس و تألیف و عبادة و تعظیم شعائر و جهاد و نضال حتی أجاب داعی ربّه...».ج 1،ص 390،رقم 79.
2- (2)) -روضات الجنّات،ج 2،ص 126.
3- (3)) -الکرام البررة،ج 1،ص 390،رقم 79.
ه.برخی از مبانی علمی مؤلّف

-مؤلّف از منکرین انتساب کتاب فقه الرضا،به حضرت امام رضا علیه السّلام می باشد و در این کتاب و کتاب فصول به این مطلب تصریح نموده است. (1)

-مبنای مؤلّف،بر اخذ روایات است نه طرد آن؛از همین روی در سند روایات هرجا توثیق یا مدحی رسیده باشد،آن را اخذ نموده و به آن استناد می کند.

-یکی از راویانی که درباره وی اختلاف نظر وجود دارد،سهل بن زیاد آدمی قمی است.مؤلّف در این اثر،هماهنگ با بزرگانی چون شیخ طوسی در رجال (2)،شیخ مهذّب الدین صاحب فائق المقال (3)،شیخ حرّ عاملی (4)،وحید بهبهانی (5)،سیّد بحر العلوم (6)و سیّد محمّد باقر شفتی اصفهانی،صاحب مطالع الأنوار (7)قائل به حسن و اعتبار سهل بن

ص:366


1- (1)) -درباره کتاب«فقه الرضا»و مؤلف آن نگر:مقدمه کتاب«فقه الرضا»،ص 10-55؛ مستدرک الوسائل،ج 19،ص 230-322؛مصباح الفقاهة،ج 1،ص 25-30.
2- (2)) -رجال الطوسی(تحقیق جواد قیّومی)،ص 387،رقم 5699؛بیان شیخ طوسی در این مورد چنین است:«سهل بن زیاد الآدمی،یکنّی أبا سعید،ثقة،رازی».
3- (3)) -فائق المقال،ص 117،رقم 483.
4- (4)) -وسائل الشیعة،ج 30،ص 389؛قسمتی از عبارت شیخ حر عاملی،چنین است:«سهل بن زیاد...و رجّح بعض مشایخنا المعاصرین توثیقه؛و لعلّه أقرب»؛و نیز نگر الرجال(شیخ حر عاملی)ص 136،رقم 695.
5- (5)) -حاشیة مجمع الفائدة و البرهان،ص 740؛عبارت مرحوم وحید بهبهانی چنین است:«... و سهل أیضا ثقة علی الأقوی...»و نیز نگر«الموسوعة الرجالیة المیسرة»،ص 227-228، رقم 2768؛عبارت کتاب چنین است:«...ذهب بعض کالوحید-رحمه اللّه-إلی وثاقته لکثرة روایاته و روایة الأجلاء عنه،و کونه شیخ الإجازة و...»..
6- (6)) -الفوائد الرجالیّة«سیّد بحر العلوم»،ج 3،ص 21-23؛قسمتی از عبارت سیّد بحر العلوم، چنین است:«...و الأصح توثیقه،وفاقا لجماعة من المحققین...».
7- (7)) -الرسائل الرجالیّة(سیّد شفتی)ص 458-460.

زیاد می شود.از دیگر عالمان و فقیهان شیعی که همچون مؤلّف قائل به وثاقت سهل بن زیاد هستند می توان به أعلام زیر اشاره نمود:

-میرزا حسین نوری طبرسی در خاتمة مستدرک الوسائل. (1)

-شیخ عبد اللّه مامقانی در تنقیح المقال. (2)

-امام خمینی در کتاب الطهارة. (3)

-مرحوم آیة اللّه شیخ علی نمازی شاهرودی در مستدرکات علم الرجال (4)و مستطرفات المعالی. (5)

-مرحوم آیة اللّه شیخ غلامرضا عرفانیان در مشایخ الثقات. (6)

-آیة اللّه حسین مظاهری-مدّ ظلّه-زعیم حوزه علمیّه اصفهان در الثقات الأخیار. (7)

و:مؤلّف در کلام دیگران
اشاره

در این قسمت تنها به نقل دو مورد اکتفا می کنیم

-بیان صاحب روضات الجنّات:

وی در شرح حال مرحوم شیخ محمّد تقی رازی صاحب«هدایة المسترشدین»

ص:367


1- (1)) -نگر:خاتمة مستدرک الوسائل،ج 5،ص 213-248.
2- (2)) -تنقیح المقال(چاپ سنگی)،ج 2،ص 65.
3- (3)) -کتاب الطهارة ج 1،ص 258-259؛قسمتی از بیان حضرت امام در این مورد،چنین است:«...فإنّ سهل بن زیاد و إن ضعّف لکن المتتبّع فی روایاته یطمئنّ بوثاقته-من کثرة روایاته و إتقانها و اعتناء المشایخ بها-فوق ما یطمئنّ من توثیق أصحاب الرجال...».
4- (4)) -مستدرکات علم الرجال،ج 4،ص 175-178،رقم 6721.
5- (5)) -مستطرفات المعالی،ص 144-145،رقم 326؛قسمتی از عبارت کتاب چنین است:«... و أطال النوری فی حقّه و أوضح وثاقته و ضعّف قول المضعف بأمور فالوثاقة راجحة».
6- (6)) -مشایخ الثقات(چاپ جامعه مدرسین)،ص 67،رقم 97 و ص 199،رقم 9.
7- (7)) -الثقات الأخیار،ص 192-193،رقم 699.

چنین می نویسد:

«...قد کان لشیخنا المعظم إلیه أخ فاضل فقیه،و صنو کامل نبیه،و حبر بارع وجیه من أولاد أمه و أبیه،جعله اللّه تعالی منه بمنزلة هارون من أخیه و هو الفاضل المحقّق المدقق المتوحد فی عصره المسمّی بالشیخ محمّد حسین صاحب الفصول فی علم الأصول...» (1).

-بیان صاحب نجوم السماء

وی در این مورد چنین می نویسد:

«الشیخ محمّد حسین...آیتی از آیات ربّانی و علامه بی نظیر و لا ثانی؛فضلش مستغنی از اظهار،و صیت کمالش مشهور در اقطاع و اقطار است؛کتاب الفصول الغرویة فی الأصول الفقهیّة شاهد عدل بر کمال عدیم المثال او است و...». (2)

نکاتی درباره مشارع الأحکام:
الف:فقاهت مؤلّف

قوّت و قدرت مؤلّف در علم اصول با اثر بسیار ارجمند«الفصول الغرویّة»شناخته می شود و احیاء«مشارع الأحکام»تلاشی است در جهت بازشناسی قدرت علمی مؤلّف در فقه.

ب:موقعیت علمی مؤلّف

این کتاب در اوج اقتدار و اشتهار علمی و اجتماعی مؤلّف نوشته شده است.مرحوم علاّمه آقا بزرگ تهرانی این قسمت از حیات مؤلّف را چنین بیان می کند:«...ثمّ هاجر إلی العراق فسکن کربلاء و أخذت شهرته بالاتساع تدریجا حتی عدّ فی مصاف علماء عصره و فی رعیل الأول منهم و رأس فعلا منصة الزعامة و دست الرئاسة فاذا به الأوحدی الفذ و العالم المبرّز و استغل فی التدریس و التقلید و...». (3)

ص:368


1- (1)) -روضات الجنّات،ج 2،ص 126.
2- (2)) -نجوم السماء،ص 406،رقم 54.
3- (3)) -الکرام البررة،ج 1،ص 390،رقم 795.
ج:تتبّع کمال

مؤلّف در بازیابی اقوال و مراجعه به کتب فقهی مانند المناهج السویّة(مرحوم فاضل هندی)و مانند آن استناد نموده است و حال آنکه این اثر ارجمند کمتر در دسترس بوده است و تعدادی محدود از فقهاء مانند صاحب جواهر الکلام به آن مراجعه و از آن نقل قول نموده اند.

د:بستر زمانی آفرینش این اثر:

اگرچه تاریخ دقیق تألیف این کتاب در دست نیست ولی می توان با استناد به برخی قرائن-چون تصریح مؤلّف به نوشتن این کتاب پس از الفصول الغرویّة (1)و بیان کاتب در حاشیه اولین صفحه از نسخه خطی موجود-دوره آفرینش این اثر را نیمه دوم از دهه پنجم قرن سیزدهم هجری قمری دانست.

نکاتی درباره نسخه کتاب

-کاتب که شاگرد مؤلّف نیز می باشد این کتاب را در دوره بحرانی فراگیر شدن طاعون و وبای سال 1246 قمری عراق نوشته است؛وی در قسمتی از حاشیه کتاب، این وضعیت را چنین گزارش می کند:«إلی الآن که یازدهم شهر ذی الحجة الحرام است تخمینا آنکه[طاعون و وبا]چهار هزار خلق،از داخل کربلاء تا خارج کشته است...».

-از حواشی کتاب می توان استنباط کرد که دو نسخه از کتاب،در اختیار کاتب بوده است. (2)

-دو گونه حاشیه در کناره نسخه موجود است که برخی از کاتب و برخی نیز به احتمال قوی از مؤلّف می باشد

-با استناد به یکی از دو حاشیه موجود در برگه هشتم نسخه خطی می توان استنباط

ص:369


1- (1)) -نگر:مقدمه مؤلّف بر مشارع الأحکام،ص 359.
2- (2)) -مانند این که،کاتب در برخی موارد-اگرچه محدود-نسخه بدل ذکر می کند.

کرد که کاتب هر قسمت از کتاب را پس از کتابت به مؤلّف ارائه می نموده است دلیل این سخن این که در پایان حاشیه مورد اشاره این کلمات نوشته شده است:«منه عفی عنه» و این نوع نگارش،از مؤلّف است و نه کاتب؛شاهد دیگر بر این ادّعا،نقل دیگر حواشی مؤلّف است که با این کلمات پایان پذیرفته است:«منه دام ظلّه». (1)

-حواشی کتاب دربردارنده برخی نکات ناب و سودمند تاریخی نیز می باشد مانند تعیین و ضبط تاریخ دقیق وفات مرحوم شریف العلماء مازندرانی (2)و مرحوم ملاّ علی بروجردی (3)-داماد میرزای قمی و جدّ مرحوم حاج آقا منیر الدین بروجردی اصفهانی. (4)

معرفی این کتاب در بیان علاّمه روضاتی

محقّق و کتاب شناس بزرگ علاّمه سیّد محمّد علی روضاتی که خود در سال های جوانی از وجود این نسخه مطلع و آن را دیده است،در حواشی ارزشمند خویش بر کتاب ارجمند«مکارم الآثار»در معرّفی علاّمه شیخ محمّد حسین اصفهانی حائری در

ص:370


1- (1)) -همچنین این عبارت کاتب،که در یادداشت های روز یک شنبه 17 ذی ذی قعده 1246،چنین می نویسد:«می خواهم جزوه ها را تندی بنویسم و به جناب حاجی استاد رد کنم نسخه اصل [را]».
2- (2)) -عموم کسانی که متعرّض وفات مرحوم شریف العلماء مازندرانی شده اند،تنها سال وفات را ذکر کرده اند و یا افزون بر آن،متذکّر طاعون فراگیر عراق در آن سال ها شده اند؛ولی در حاشیه این کتاب،حتی روز و ماه وفات شریف العلماء نیز مشخص شده است؛عبارت کاتب در حاشیه کتاب چنین است:«الیوم 24 شهر ذی قعدة 1246...خلق بسیار مردند و جناب شریف العلماء،ملاّ شریف مازندرانی ملقّب به آخوند مطلق،مرد...».
3- (3)) -کاتب در این مورد چنین می نویسد:«...شهر ذی قعدة الحرام 1246 از آشنایان...ملاّ علی بروجردی،داماد میرزای مرحوم،قمی صاحب قوانین مرد...».
4- (4)) -مرحوم علاّمه معلّم حبیب آبادی در مکارم الآثار ج 7،ص 1921،رقم 1161 در این مورد چنین می نویسد:«مرحوم ملاّ علی بروجردی از اجلّه علماء زمان خود و داماد میرزای قمی بوده و در سنه 1262 وفات کرده و در بروجرد دفن شد و...»

مورد کتاب مشارع الأحکام و خصوصیات آن،چنین می نویسد:«...اضافه می کنم که صاحب ترجمه را کتابی در فقه بوده به نام«مشارع الأحکام»که نسخه ای از آن به خط یکی از شاگردانش به نظر راقم این سطور رسیده،و این نسخه دارای هفتاد برگ است به خط نستعلیق از آغاز کتاب طهارت تا اواخر مبحث مسح،و ظاهرا بقیه اوراق آن مفقود شده و کاتب آن را در عین ابتلای عراق به طاعون عام سال 1246 استنساخ کرده و یادداشت های مهمی نیز در باب واقعه طاعون در گوشه و کنار نسخه نوشته است که از جمله تاریخ دقیق وفات شریف العلماء مازندرانی را...و آنچه در اینجا شایسته تذکّر است این که اولا:کاتب در چند موضع از صاحب ترجمه به عنوان شیخنا آقا محمّد حسین دام ظلّه یاد کرده،و ثانیا:واقعه در گذشت فرزند پسری از صاحب،عنوان را با این عبارت ضبط کرده است که:الیوم هشتم شهر ذی الحجّة الحرام سنة 1256 به دو روز قبل از عید اضحی طاعون شدّت کرده،در کربلای معلّی از دویست،سیصد،بل متجاوز کشته،و شیخ علی ابن آقا محمّد حسین-دام ظلّه-مصنّف هذا الکتاب-مشارع الأحکام -به سن دوازده سیزده،باری قریب به بلوغ بود،جوانک مضبوط،طفلک را کشته...تا آخر». (1)

معرّفی نسخه:

همان گونه که در قسمت های قبل این مقدمه گذشت کاتب در ابتدای کتاب،خود را شاگرد صاحب فصول معرفی می کند،ولی اطلاع دقیقی از وی در دست نیست جز این در حاشیه صفحه 17 نسخه خطی کاتب از خود با عنوان«شیخ الکجائی الگیلانی»نام می برد؛در کتاب«آشنائی با چند نسخه خطی»در این مورد،چنین نوشته شده است«در الذریعة...و مکارم الآثار...از شیخ حسن به محمّد علی کجائی کهدمی،زاده 1203، مؤلّف ارشاد المتعلّمین در سال 1245 در کربلاء یاد می شود که می تواند نگارنده این

ص:371


1- (1)) -همان.

یادداشت ها همو باشد» (1)؛تنها نسخه شناخته شده و اصل این اثر ارجمند،در کتابخانه فقیه وارسته آیة اللّه العظمی سیّد احمد زنجانی بوده و پس از وی به فرزند دانشمندش، فقیه و رجالی بزرگ حضرت آیة اللّه العظمی سیّد موسی شبیری زنجانی-دامت برکاته- منتقل گردیده است. (2)

همچنین نسخه عکسی آن در اختیار علاّمه محقّق آیة اللّه مرحوم سیّد عبد العزیز طباطبائی بوده و در فهرست نسخه های عکسی مکتبة المحقّق الطباطبائی معرّفی شده است. (3)

تصویر از این نسخه به لطف حجّة الاسلام سیّد علی طباطبائی در اختیار نگارنده قرار گرفت.

کتاب ارزشمند«مشارع الأحکام»توسط استاد گرامی آیة اللّه شیخ هادی نجفی به نگارنده معرفی گردید،و با ارشادات وی تحقیق آن به سامان رسید.

..و أمّا سخن پایانی:

نویسنده در پایان این مقدمه ضمن این که با تمام وجود،خالق هستی آفرین را سپاس می گوید که به وی توفیق احیاء یکی دیگر از میراث فقهی سلف صالح را عطا فرمود،این بضاعت مزجاة را به روح مطهّر و ملکوتی احیاگر اسلام ناب محمّدی صلّی اللّه علیه و آله حضرت امام خمینی-رضوان اللّه علیه-که با قیام إلهی خود،زمینه احیاء معارف بلند اهل البیت علیهم السّلام،و قدردانی از تلاش عالمان دین باور را فراهم آورد،تقدیم می نماید.

و آخر دعونا أن الحمد للّه ربّ العالمین

اصفهان مهدی باقری سیانی

ذی حجّة الحرام 1428 قمری برابر با دی ماه 1386 شمسی.

ص:372


1- (1)) -آشنائی با چند نسخه خطی ص 257.
2- (2)) -همان،ص 208،رقم 57.
3- (3)) -المحقّق الطباطبائی فی ذکراه السنویة الأولی،ج 3،ص 1486،رقم 214.

ص:373

ص:374

[مشارع الأحکام]

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحیم الحمد للّه الذی علّمنا معالم مراسم دیننا ببیان أمنائه و أعلامه،و نوّر سرائر مسالک أفهامنا بلمعة من روضة مدارک شرائعه و أحکامه،و أیّدنا بتبصرة و ذکری فی تحریر المهذّب الکافی من حلاله و حرامه،و بلّغنا منتهی المطلب و غایة المراد فی تنقیح محرر قواعده و أحکامه؛أحمده حمدا ینبغی لعزّ جلاله،و أشکره شکرا یوجب المزید من نواله، و أسأله أن یؤیّدنی بما یسدّدنی،و أن یساعدنی بما یسعدنی و یرشدنی،و أستعینه علی القیام ممّا یوجب لی رضاه،و یثبّتنی علی الانقطاع إلیه عمّا سواه،و الصلاة و السلام علی من اصطفاه علی العالمین،و جعله سیّد المرسلین،و خاتم النبیین،محمّد و آله الغرّ المیامین إلی یوم الدین

أمّا بعد فیقول المفتقر إلی رحمة ربّه الکریم محمّد حسین بن محمّد رحیم:إنّی لما فرغت من تحریر کتابنا المسمّی ب«الفصول فی تنقیح مسائل الأصول»-و هو مصنّف لم یمسح بمثله أفکار العلماء،و لم یأت بنظیره أحد من الفضلاء الأزکیاء،و قد أوردت فیه جواهر (1)أنظار نفیسة،و لئالی أفکار ثمینة،استخرجتها من بحار التدقیق و التحقیق، بمساعدة سواعد التأبید و التوفیق-اتبعت ذلک بتصنیف کتاب یشتمل علی تحریر

ص:375


1- (1)) -«بدائع»نسخة بدل.

مباحث الفقه و مسائله،و یحتوی علی توضیح مدارکه و دلائله؛و لیس غرضی فیه مجرّد نقل الدلائل و[/2 A ]الأقوال،و حکایة ما ذکروه فی مقام الاستدلال،بل عمدت إلی تحقیق المسائل و تنقیح الدلائل بعبارات واضحة و بیانات لائحة،مستعینا بالملک الوهّاب،و مستمدّا بملهم الحقّ الهادی إلی الصواب،و سمّیته ب«مشارع الأحکام فی تحقیق مسائل الحلال و الحرام»،و أسأل اللّه من فضله و إنعامه أن یوفّقنی لإتمامه و حسن ختامه،و أن یجعله خالصا لوجهه الکریم فإنّه لمن رجاه رؤف رحیم،و رتّبته علی کتب نبدأ فیها بالأهمّ فالأهم.

کتاب الطهارة
اشاره

الکتاب مصدر من الکتب[بفتح الکاف]،و یأتی لمعان مصدریة،منها:الجمع،و منه قوله تعالی کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمٰانَ (1)؛و منها:الإثبات،و منه قوله علیه السّلام

«کتب فی الذکر کلّ شیء» (2)؛و منها:الکتابة المعهودة،و منه قوله تعالی وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کٰاتِبٌ (3).و قد یأتی للمفعول من هذه المعانی کما فی قوله تعالی کِتٰاباً مَوْقُوتاً (4)،و قوله جلّ شأنه اِذْهَبْ بِکِتٰابِی (5).و یصحّ حمله علی معانیها الثلاثة بالاعتبار الأخیر فیکون المعنی هذا مجموع،أو مثبت،او مکتوب للطهارة،أو منها،أو فیها؛و الظرفیة علی الأخیر توسیعه، سواء جعل الکتاب من جنس الطهارة-أعنی مسائلها بأن جعلا عبارة عن المعانی و الألفاظ،أو النقوش،أو المرکّب من اثنین منها،أو الثلاثة-أو لا،و وجه التوسّع علی الأخیر ظاهر؛و أمّا علی الأوّل فللابتناء علی تنزیل الکلّ منزلة الظرف فی الإحاطة فإنّ المذکور فیه بعض أحکامها لعدم إمکان الإحاطة بالجمیع.

ص:376


1- (1)) -السورة المجادلة،الآیة 22.
2- (2)) -لم ترد الحدیث من طریق أصحابنا الإمامیّة،و لکن تجده فی الصحیح البخاری،ج 8،ص 175؛کنز العمّال،ج 10،ص 370،ح 29850.
3- (3)) -السورة البقرة،الآیة 282.
4- (4)) -السورة النساء،الآیة 103.
5- (5)) -السورة النمل،الآیة 28.

و الطهارة فی الأصل للنظافة و النزاهة،و یطلق فی العرف العام الشرعی-و یحتمل اللغة أیضا-تارة علی ما یقابل الحدث،و أخری علی ما یقابل الخبث،إمّا بطریق الاشتراک المعنوی،أو اللفظی،أو الحقیقة و المجاز،و الأوّل أقرب لقضاء التبادر و الاستعمال،و لهذا تراهم یفسّرون الطهور بالطاهر المطهّر،و یریدون به المطهّر عن الحدث و الخبث-کما سیأتی-؛و المراد ب«ما یقابل الحدث»،الحالة المبیحة للصلاة التی یتوقّف حصولها علی استعمال طهور بالنیّة؛و بالحدث الحالة المانعة التی یتوقف رفعها[/2 B ]،أو رفع منعها علی ذلک.و إنّما قیّدنا الحالة المبیحة و المانعة بما مرّ لئلاّ یرد النقض بمثل الإیمان و الکفر من أسباب الإباحة و المنع.و قد یطلق الطهارة علی أسباب الحالة المبیحة،کما یطلق الحدث علی أسباب الحالة المانعة،و لا ریب فی أنّ الطهارة حقیقة فی هذا المعنی فی عرف الفقهاء کما یظهر من حدودهم،و أمّا فی عرف غیرهم فالظاهر أنّ إطلاقها علیها مجاز تسمیة للسبب باسم مسببه.و أمّا الحدث فإطلاقه علی أسبابه حقیقة مطلقا؛و الظاهر أنّ إطلاقه علی الحالة مجاز تسمیته للمسبّب باسم سببه

ثمّ اختلفوا فی تحدید الطهارة بالمعنی الأخیر-و هو المراد بها هنا،لأنّه المقصود بالبیان الآتی-:فمنهم من جعله مشترکة معنی بین أقسامها من الوضوء و الغسل و التیمم کالشهید،حیث عرّفها باستعمال طهور مشروط بالنیّة (1).و ربّما یلوح فی عبارة المحقّق فی الشرائع أنّها مشترکه لفظا بینها حیث عرّفها ب«أنّها اسم للوضوء أو الغسل أو التیمّم علی وجه له تأثیر فی استباحة الصلاة» (2).و یمکن حمل التردید فی کلامه علی التقسیم فکأنّه قال:الطهارة اسم لما ینقسم علی الأقسام الثلاثة،و فیه تعسّف لفظا إلاّ أنه أقرب معنی.ثمّ منهم من عمّها علی المبیح و غیره کما هو ظاهر الحدّ الأوّل،فإنّ الطهور ظاهر فی الطهور بالقوّة؛و منهم من خصّها بالمبیح کما هو صریح الحدّ الأخیر،و یلزمه أن یخرج مع غیر المبیح غسل المیت،إلاّ أن یدعی أنّه فی معنی غسل الجنابة کما یستفاد من بعض

ص:377


1- (1)) -الدروس الشرعیّة،ج 1،ص 86.
2- (2)) -شرایع الإسلام،ج 1،ص 3.

النصوص.و أنّ المراد بالتأثیر ما یعم الثانی أو یقال:المراد باستباحة الصلاة ما یعمّ استباحة الصلاة له،أو علیه (1)و سیأتی عدم جواز الصلاة علی المیّت إلاّ بعد الغسل مع إمکانه؛ و کلاهما تعسّف؛و التزام کون البحث عنه استطرادا أشدّ تعسّفا.و لنبدأ بالبحث عن المیاه و ما یتبعها،إذ لا یتمّ معرفة الطهارة إلاّ بها.

القول فی المیاه
فصل: [فی انقسام الماء الی المطلق و المضاف]

ینقسم الماء إلی مطلق و مضاف فالماء المطلق کلّ ما یستحقّ[/3 A ]إطلاق اسم الماء علیه من غیر إضافة،کذا عرّفه المحقّق. (2)

و أورد علیه أوّلا:بأنّ التعریب:إنّما یکون للماهیة فلا یصح إلاّ بالماهیة فلا یصلح له کلی لأنّه لعموم الأفراد.

و ثانیا بأنّه مشتمل علی الماء،و هو المحدود فیلزم الدور.

أقول:و یرد علیه ثالثا:أنّه لا خلاف فی أنّ الماء مشترک معنوی بین أفراده،و قضیة تحدیده بکلّ أن یکون موضوعا بالوضع العام لخصوصیات أفراده کاسم الإشارة،و لا قائل به.

و رابعا:أنّه إن أرید بالاستحقاق،الاستحقاق الوضعی فالقید الأخیر مستدرک،إذ لا یستحق اسم الماء بالوضع إلاّ الماء المطلق،و إن أرید الأعمّ فالقید المذکور لا یصحّح الطّرد،لصدق الحدّ علی المیاه المضافة فی الجملة فإنّها قد تستحق الاسم من غیر إضافة و لو مجازا.

و خامسا:بأنّا إذا وضعنا الماء لمعنی آخر دخل فی الحدّ مع خروجه عن المحدود.

ص:378


1- (1)) -لتفصیل هذه الأقوال و المناقشات راجع:مسالک الأفهام،ج 1،ص 9؛روض الجنان،ج 1، ص 48،اثنا عشر رسالة(للمحقّق الداماد)ص 16؛المهذّب البارع،ج 1،ص 75.
2- (2)) -شرایع الإسلام،ج 1،ص 4.

و أجیب عن الأولین بأنّ التعریف لفظی،و المقصود مجرّد کشف معنی الاسم بتبدیله بلفظ أوضح (1)؛و الأظهر أن یجاب عن الثانی بأنّ الدور المتوهّم إنّما یرد إذا أرید بالماء فی الحدّ معناه،و هو ممنوع؛بل المراد لفظه و الإضافة بیانیة؛و أمّا«ما»فی«ما یستحقّ» فموصولة،لخلوّها عن الهمزة.و لو جعلت معها أمکن دفع الدور بأن یراد به مطلق ما یسمّی ماءً و لو مجازا،و لا ریب أنّ المحدود أخصّ منه. (2)

و الجواب عن الثالث:أنّ المراد أنّ الماء یصدق صدقا حقیقا علی کلّ ما یستحق إطلاق الاسم من حیث حصول الطبیعة فیه،لا من حیث الخصوصیة.

و عن الرابع:أنّ المراد أن یستحق الإطلاق من غیر حاجة إلی الإضافة و ما فی معناها من القرائن فی إفادة المعنی،و ظاهر أنّ المیاه المضافة لا تستحق إطلاق الاسم کذلک مطلقا.و یمکن أیضا أن یختار الوجه الأوّل و یمنع لزوم استدراک القید علی تقدیره،فإنّ الماء-علی ما یظهر فی النظر-موضوع مطلقا للماء المطلق،و مضافا إلی الأعیان المعهودة للمعتصر منها،کما فی ماء العنب،أو الممتزج بها کما فی ماء اللحم،أو المصعّد معها کما فی ماء الورد،فلو ترک القید المذکور لزم دخولها فی الحدّ،مع أنّها خارجة عن المحدود.

و عن الخامس:

أنّ المراد ما یستحقه لغة،أو عرفا و إلی زمان التعریف فلا اشکال.

[الماء المطلق]

ثم الماء المطلق؛طاهر فی نفسه،و مطهر لغیره من الخبث و الحدث،و لو فی الجملة، و یدلّ علی ذلک-بعد الإجماع، (3)بل الضرورة-الکتاب و السنة،قال اللّه تعالی وَ یُنَزِّلُ

ص:379


1- (1)) -راجع:مدارک الأحکام،ج 1،ص 26.
2- (2)) -راجع:الرسائل التسع(للمحقّق الحلّی)،ص 201.
3- (3)) -انظر:منتهی المطلب،ج 1،ص 17.

عَلَیْکُمْ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ (1)و قوله جلّ شأنه وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً طَهُوراً (2)فإنّ ماء و إن کانت نکرة فی سیاق الإثبات إلاّ أنّه یفید العموم بقرینة وروده فی مقام الامتنان،و دفعا للإجمال،أو التحکّم اللازم علی تقدیر الحمل علی البعض.و المراد ب السماء إمّا معناها الحقیقی فیکون اعتبار النزول منها باعتبار أنّ تقادیر نزوله منها، أو جهة العلو،أو السحاب فیکون النزول منها منزّلا علی ظاهره،و یعمّ سایر میاه الأرض من میاه الآبار و العیون لنزولها فی الأصل من السماء کما یدلّ علیه قوله تعالی أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً فَسَلَکَهُ یَنٰابِیعَ فِی الْأَرْضِ (3)،و قوله جلّ شانه وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً بِقَدَرٍ فَأَسْکَنّٰاهُ فِی الْأَرْضِ (4)،روی علیّ بن إبراهیم عن الباقر علیه السّلام فی تفسیر هذه الآیة قال:

هی الأنهار و العیون و الآبار (5)؛و لا یقدح فی ذلک ما ذکره الطبیعیون من أنّ مواد العیون و الآبار من الأبخرة المحتبسة فی الأرض،و إن حصل لها الغزارة و النزارة بکثرة الأمطار و قلّتها لإمکان المنع فی صحّة ما ذکره،إذ لیس لهم علیه حجّة واضحة،و یمکن الجمع بحمل ما ذکروه علی بعض الیسیر،و حمل الآیة و الروایة علی الغالب الذی یستقیم به النظام لمعایش الأنام.

و أمّا ماء البحر؛فالظاهر من بعض الأخبار أنّه خلق قبل خلق السماوات فطهوریته مستفادة من الإجماع و المعمومات الآتیة،مضافا إلی الصحیح-علی الصحیح ما بالعبیدی (6)،

عن یونس-عن عبد اللّه بن سنان عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:«سألته عن ماء

ص:380


1- (1)) -السورة الأنفال،الآیة 11.
2- (2)) -السورة الفرقان،الآیة 48.
3- (3)) -السورة الزمر،الآیة 21.
4- (4)) -السورة المؤمنون،الآیة 18.
5- (5)) -تفسیر القمی،ص 91.
6- (6)) -محمّد بن عیسی بن عبید،قال النجاشی فی شأنه:«...أبو جعفر،جلیل فی أصحابنا،ثقة، عین،کثیر الروایة،حسن التصانیف،روی عن أبی جعفر الثانی علیه السّلام مکاتبة و مشافهة»،رجال النجاشی،ص 333،الرقم 896؛معجم رجال الحدیث ج 18،ص 119-126،الرقم 11536؛ قاموس الرجال،ج 9،ص 499-503،الرقم 7145؛موسوعة الرجالیة المیسّرة،ص 443،-

البحر أ طهور هو؟قال:نعم». (1)

ثمّ لا إشکال فی دلالة الآیة الأولی علی کون الماء مطهّرا بعد ملاحظة شأن نزولها، مضافا إلی ما سننبّه علیه من انصراف الطهارة و ما یشتقّ منها فی لسان[/3 A ]الشارع علی المعنی الشرعی،و یمکن استفادة طهارته منها أیضا،نظرا إلی أنّ الظاهر من الحکم بکون شیء مطهّرا کونه طاهرا.و لا یرد النقض بمثل الحجر المستعمل و الغسالة بناء علی نجاستها قبل الانفصال،لأنّ الخروج عن الظاهر بالنسبة إلی بعض موارده لدلالة دلیل لا یقدح فی التعویل علیه بالنسبة إلی غیره،مع إمکان تخصیص الظهور بما قبل الاستعمال

[الطهور فی اللغة]

و أمّا الآیة الثانیة؛ففی الاستدلال بها علی کون الماء مطهّرا إشکال،و هو أنّ الطهور فعول،و هو یأتی للمصدر هنا،-کما صرّح به فی القاموس (2)-و إن کان مجیئه بهذا الوزن نادرا کالقبول،و لما یفعل به کالوقود،و للفاعل کالذلول،و للمبالغة کالشکور (3)،و المعنیان الأولان غیر محتملین فی المقام لوقوع الطهور فیه صفة للماء،و المصدر لا یوصف به الذات إلاّ نادرا،مقصورا علی مورد السماع کرجل عدل،و کذلک اسم الآلة لا یقع وصفا لأنّه کاسم الزمان و المکان من قبیل أسماء الذوات،فإنّ الأصل فی مدالیلها الذات،و إن اعتبر معها معنی وصفی لتعیین الذات و الصفة لا بدّ أن یکون المتأصّل فی مدلولها الوصفیة،و إن اعتبر معها الذات تبعا علی ما قیل نظرا إلی احتیاجها فی القیام إلیها.

ص:381


1- (1)) -الکافی،ج 3،ص 1،ح 4.
2- (2)) -قاموس المحیط،ج 2،ص 79.
3- (3)) -راجع:المصباح المنیر،ص 379.

و المعنی الأخیر غیر محتمل فی نفسه لأنّ الطهارة لیست من الصّفات التی تحتمل القلّة و الکثرة فیتعیّن إرادة المعنی الثالث،و حینئذ فلا یثبت بالآیة إلاّ مجرّد طهارة الماء.

و الجواب:إنّ مجیء فعول بمعنی الفاعل و إن کان مستقیما علی القیاس إلاّ أنّه فی هذه المادة شاذّ مقصور علی مورد السماع کما صرّح به الفیّومی فی المصباح المنیر؛و احتمل أن یکون من هذا الباب أو من باب المبالغة قوله:«[عذاب الثنایا]ریقهن طهور» (1)قال:

«و لو کان طهور بمعنی طاهر مطلقا لقیل ثوب طهور و خشب طهور مع أنّه ممتنع» (2)و حینئذ فیبطل القول بأنّه فی الآیة بمعنی طاهر،کما عن أبی حنیفة و بعض أتباعه. (3)

و یؤکّد ذلک فی الآیة ما ذکره بعضهم من أنّ قوله تعالی فَأَنْزَلْنٰا مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً دلّ علی طهارة الماء،لوروده فی مقام[/3 B ]الامتنان إنّما یکون بالماء الطاهر،و حینئذ فوصفه بکونه طهورا یوجب إرادة معنی زائد علی ما دلّ علیه الکلام السابق،و مرجعه إلی ترجیح التأسیس علی التأکید فیتعیّن فی الطهور هنا أحد الأمرین:

الأوّل:أن یجعل بمعنی ما یتطهّر به،و یجاب عن وقوعه صفة للماء بارتکاب التأویل فیه بتجریده عن معنی الذات علی وجه یصلح للوصفیة،أو إضمار ما یصحّ معه للوصفیّة.

و قد یمنع صحة اعتبار التجرید هنا لأنّه إنّما یجوز بالنسبة إلی قیود المعنی کالإسراء إذا جعل بمعنی السیر،لا ما هو أصل المعنی کالذاب بالنسبة إلی اسم الآلة و...، (4)و حینئذ فیتعیّن الثانی و هو الإضمار.

الثانی:أن یجعل بمعنی المطهّر أو الطاهر المطهّر فإنّه کما یأتی للمعانی المتقدمة کذلک یأتی لهذا المعنی،و إن کان علی خلاف القیاس.

و إنکار مجیئه بهذا المعنی-کما فی المدارک (5)و عن المعالم (6)-غیر مسموع،بعد نصّ

ص:382


1- (1)) -صدر البیت:«إلی رجّح الأکفال هیف خصورها»کما نقله فی لسان العرب ج 2،ص 445.
2- (2)) -المصباح المنیر،ص 379،380.
3- (3)) -انظر:المجموع(للنووی)،ج 1،ص 84.
4- (4)) -کلمة لا تقرأ فی المخطوطة.
5- (5)) -مدارک الأحکام،ج 1،ص 27.
6- (6)) -المعالم فی الفقه،ج 1،ص 122-123.

جماعة من اللغویین علیه،فعن ثعلب الطهور هو الطاهر فی نفسه المطهّر لغیره؛و عن الأزهری الطهور فی اللغة هو الطاهر المطهّر (1)؛و فی القاموس:«الطهور المصدر، و[اسم]لما یتطهّر به أو الطاهر المطهّر (2)؛و عن الترمذی-الطهور بالفتح-من الأسماء المتعدیة،و هو المطهّر غیره (3)؛و عن ابن الأثیر ما لم یکن مطهّرا فلیس بطهور،و حکی عن الشافعیة أنّهم نقلوا ذلک عن اللغة. (4)

ثمّ المعروف بینهم-کما عرفت-تعریفه بالطاهر المطهّر.و لعلّ من فسّره منهم بالمطهّر یرید به الطاهر المطهّر إلاّ أنّه اقتصر علی بیان أصل المعنی و أهمل ما اعتبر فی وضع الکلمة تقییده به تعویلا علی الوضوح،و حینئذ فیکون کلمتهم متفقة علی أنّه بمعنی الطاهر المطهّر،مع احتمال أن یکون من فسّره بالمطهر قد اقتصر علی ذکر أصل المعنی؛ و من فسّره بالطاهر المطهّر قد اعتبر فی تفسیر اللفظ معناه مع لازمه لظهور أنّ المطهّر لا یکون إلاّ طاهرا،ذلک إن تنزّل کلا من التفسیرین علی ظاهره و تجعله خلافیا.

ثمّ المستفاد من کلماتهم أنّ هذا التفسیر لیس مبنیّا علی التوسّع فی المعنی الثانی- أعنی[/4 A ]ما یتطهّر به-نظرا إلی استلزامه کونه مطهّرا و لو بتخصیصه بالطاهر بناء علی اعتباره فی مدلوله،بل هو إمّا معنی وصفی مستقل،أو مأخوذ من الطهور للمبالغة؛یرشد إلی الأوّل ظاهر کلام کثیر من اللغویین کما عرفت.و یدلّ علی الثانی ظاهر عبارة الروضة حیث قال:«الطهور مبالغة فی الطاهر،و المراد منه هنا الطاهر فی نفسه المطهّر لغیره» (5)؛ و أصرح من ذلک ما ذکره الشیخ فی التهذیب (6)،و محصله أنّ فعولا موضوع للمبالغة و کون الماء طاهرا لیس ممّا یتکرر و یتزاید فینبغی أن یعتبر فیه غیر ذلک،و لیس بعد ذلک إلاّ أنّه

ص:383


1- (1)) -نقل عنهما الفیّومی فی المصباح،ص 379.
2- (2)) -قاموس المحیط،ج 2،ص 79.
3- (3)) -نقل عنه المحقّق الحلّی فی المعتبر،ج 1،ص 35.
4- (4)) -النهایة،ج 3،ص 147.
5- (5)) -الروضة البهیّة،ج 1،ص 246.
6- (6)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 214.

مطهّر،و ردّ علی من قال بأنّ الطهور بمعنی المطهّر متعد مع أنّ اسم فاعله لازم بأنّهم کثیرا یعتبرون فی اسم المبالغة التعدیة،و إن کان اسم فاعله لازما،کما یقع علیه بورود«کلیل موهنا» (1)فی قول الشاعر.

و أمّا ما ورد علیه فی المدارک من استدلال،فیمکن دفعه بأنّ غرض الشیخ من التعلیل المذکور بیان نکتته،بمجیئه بهذا المعنی،و إلاّ فهو یعتمد فی إثبات المعنی علی نقل نقلة اللغة.

[الطهارة فی الاصطلاح]

بقی الکلام فی بیان کون الطهارة هنا بمعناها الشرعی-أعنی ما یقابل الحدث و الخبث دون مجرّد النظافة و النزاهة-لیتمّ الاستدلال،و یمکن أن یستدل علیه بأنّ هذا معنی قد کان ثابتا فی الشرائع السابقة-کما یظهر من بعض الآثار و الأخبار-،و لم ینقل عنهم لفظ بإزائه فیتعیّن أن یکون هذه اللفظة بإزائه و العادة قاضیة بصیرورتها فی لسان المتشرعین بها حقیقة فیه بالغلبة علی تقدیر عدم تحقّق النقل التعیینی فیه لتوفّر الدواعی علی الاستعمال،نظرا إلی مسیس الحاجة إلیه غالبا،و حینئذ فورودها فی لسان صاحب الشریعة مطلقا ینصرف إلی ذلک المعنی،هذا.

و قد یستدلّ أیضا علی طهوریة الماء من الخبث بقوله تعالی إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ التَّوّٰابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ (2)لنزوله فیمن لان بطنه فاستنجی بالماء،کما جاء فی بعض النصوص (3)،و التقریب ظاهر.

ص:384


1- (1)) -و البیت: «حتی شاها کلیل موهنا عمل باتت طرابا و بات اللیل لم ینم» و الضمیر فی«شاها»راجع الی السبقة:قیل:و المعنی سبقها الموهن نحو من نصف اللیل و العمل الولوغ...فی العمل.منه عفی عنه؛[من هامش النسخة،و البیت لساعدة بن جؤیة الهذلی؛راجع خزانة الأدب،ج 8،ص 157.].
2- (2)) -السورة البقرة،الآیة 222.
3- (3)) -انظر:تفسیر العیاشی،ج 1،ص 109،ح 327.

و یدلّ علی طهوریة الماء من الأخبار قول الصادق علیه السّلام فی صحیحة داود بن فرقد:

«کان بنو إسرائیل إذا أصاب أحدهم قطرة بول قرضوا[/4 B ]لحومهم بالمقاریض، و قد وسّع اللّه علیکم بأوسع ممّا بین السماء و الأرض،و جعل لکم الماء طهورا فانظروا کیف تکونون» (1)؛و الظاهر أنّ موضع القرض کان مختصا بغیر مخرج البول بالنسبة إلی ما کان یصیبه حال الخروج،کما یدلّ علیه ظاهر الإصابة و اللحوم،و یحتمل التعمیم إلیه، و لا یلزم انقراضه فی مدة یسیر لجواز أن ینبت ما کانوا یقرضوا به لذلک.

و منها:ما رواه السکونی-فی الخبر-عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

«قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:

الماء یطهر و لا یطهر» (2).

و فی هذا الحدیث إشکال مشهور،و هو أن قوله«لا یطهّر»یدلّ علی عدم قبول الماء المتنجّس للتطهیر،و هو خلاف المذهب.

و أجیب عنه بوجوه منها:أنّ الماء لا ینجّس إلاّ بالتغییر،و معه یخرج عن کونه ماء، و لا یخفی ما فیه لمنع الحصر و عدم صدق الاسم بمجرّد التغییر کما سیأتی،مع جریان الإشکال بعد زواله عنه بنفسه،إلاّ أن یلتزم بطهارته بذلک،و لو مع القلّة و هو کما تری.

و منها:أنّ المراد أنّه یطهِّر غیره و لا یطهِّر غیره.

و أورد علی إطلاقه النقض بالنزح علی القول بانفعال البئر بغیر التغییر.

و باستحالة الماء المتنجّس بولا لحیوان مأکول.

و بإتمام ما دون الکر المتنجّس بمضاف لم یسلبه الإطلاق علی القول بطهره بذلک.

و أجیب عن الأوّل:بالمنع من انفعال البئر،و علی تقدیر تسلیمه فالمطهّر له الاتصال بالمادة،أو الماء النابع بالنزح لا نفسه،و بمثله یجاب عن صورة التغییر.

و عن الثانی بأنّ المراد أنّه لا یطهّر بغیره مع بقائه علی حقیقته کما هو الظاهر من اللفظ، لا مع انعدامها.

ص:385


1- (1)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 356،ح 1064.
2- (2)) -الکافی،ج 1،ص 1،ح 1 و سیجیء فی نصّ رسالتنا هذه بیان حول قراءة الحدیث هذا.

و عن الثالث بعد ضعف المبنی أنّ المطهّر لیس المضاف،بل مجموع الماء البالغ کرا؛ و یمکن أیضا بأنّ غایة ما یلزم من ذلک تقیید الإطلاق بموارد نادرة،و لا بأس به بعد قیام الدلیل علیه.

و منها ما ذکره بعض متأخری المتأخّرین (1)حیث نزل الروایة علی ظاهرها،و جعلها دلیلا علی اشتراط الممازجة فی تطهیر الماء المتنجّس،و زعم أنّه مع الامتزاج یستهلک الماء المتنجّس،و یخرج عن کونه ذلک الماء.و ضعفه واضح إذ الممازجة المعتبرة عند القائلین باعتبارها لا یوجب استهلاک الماء المتنجّس،کیف؟!و الماء[/5 A ]المتنجّس قد یکون أضعاف الطاهر فلا یعقل استهلاکه فیه.

و یمکن الجواب عن أصل الإشکال أیضا بأنّ کلا من قوله

«یطهّر و لا یطهّر» یحتمل أن یکون بتخفیف العین،أو بتضعیفها مع البناء للفاعل أو المفعول،فالاحتمالات تسعة و الإشکال المذکور یبتنی علی أن یکون الثانی مبیّنا للمفعول دون الأوّل فیمکن التفصّی بالحمل علی أحد احتمالات الستة الباقیة،و إن کانت علی خلاف الظاهر فیندفع الإشکال.و ربما أمکن أن نقرأ تطهّر من باب التفعّل فیهما أو فی إحداهما بالبناء للفاعل أو المفعول بإضمار به فیرتقی الاحتمالات إلی خمسة و عشرین،هذا و ممّا یدلّ علی طهوریة الماء أیضا الآیات و الأخبار الآمرة باغتسال و الغسل عن الحدث و الخبث فإنّ فی بعضها التصریح بالغسل بالماء،و فی بعضها أطلق الغسل و هو ینصرف إلی الغسل بالماء،و قضیته ذلک کلّه طهوریة الماء أیضا و هو واضح.

[الفوائد الخمسة]

و هنا فوائد: الأولی: یشترط فی بقاء إطلاق الماء میعانه،فلو انجمد و صار ثلجا خرج عن وصف الإطلاق و صار مضافا فیقال له الماء المنجمد و لا یقال له الماء المطلق،

ص:386


1- (1)) -[و هو]صاحب الحدائق رحمه اللّه[فی الحدائق،ج 1،ص 178].سمعت منه؛[من هامش النسخة].

و لا ینافی ذلک بقاء الحقیقة المائیة حال الانجماد،و لأنّ زوال الاسم کما یکون بزوال الحقیقة کذلک یکون بزوال الوصف المعتبر فی التسمیة کما فی الحصرم و العنب و الحنطة و الدقیق،و بهذا یفارق الماء کثیرا من المائعات التی لا تختلف أسامیها بالمیعان و الانجماد کالعسل و الشمع و الدبس و الدهن و القیر و الذهب و الفضة و غیر ذلک.

و علی ما قرّرنا فلو لاقی الماء المنجمد نجاسة برطوبة تنجّس موضع الملاقات،سواء تغیّر أم لا،و سواء کان قلیلا أم کثیرا.و تفرّد العلامة فی المنتهی (1)حیث حکم بعد انفعال الکثیر منه بالملاقات مع عدم التغییر نظرا إلی أنّ الماء لا یخرج عن حقیقته بالجمود،بل یتکامل فیه صفة البرودة التی هی من مقتضیات طبعه فتأثّر فیه الجمود.و استشکل فی هذا الحکم فی القواعد و یأتی علی قوله عدم انفعال الکرّ المرکّب منه و من الماء،و القلیل منه[/5 B ]المتّصل منه بالمادة علی القول باعتصامه بها،و جواز المتطهّر به.و ضعفه ظاهر بعد شهادة صریح العرف و الاستعمال علی اعتبار المیعان فی صدق الاسم،و ظاهر أنّ الأحکام الشرعیة تتبع صدق أسامی موضوعاتها دون وجود حقائقها،مع أنّ الحکمة فی عدم انفعال الکثیر إنّما هی تقوّی بعض الأجزاء ببعض،و لا ریب فی اختصاصه بصورة المیعان لعدم التقوّی حال الانجماد؛و ما دلّ علی جواز الوضوء بذلک الماء المنجمد علی الجلد،محمول علی ما إذا حصل الغسل به کما یدلّ علیه غیره.و ربّما یأتی علی مقالته انفعال القلیل منه بالملاقات إلاّ أنّه صرّح باختصاص النجاسة بموضع الملاقات نظرا إلی عدم نفوذ النجاسة فیه کسائر المائعات المنجمدة،و أمّا الماء المنجمد حجرا و ملحا و ما أشبه ذلک فحکمه حکم سایر الجمادات قولا واحدا.

الثانیة: یخرج الماء بالتصعید عن کونه ماءً مطلقا و إن لم یمزج حال التصعید بشیء قولا واحدا علی الظاهر،و بهذا الإطلاق یشعر عبارة المحقّق فی النافع (2)،و السیّد فی المدارک، (3)و الفاضل فی کشف اللثام (4)،حیث عدّوا المصعّد من أقسام المضاف و لم یقیّدوه بشیء.

ص:387


1- (1)) -منتهی المطلب،ج 1،ص 172.
2- (2)) -المختصر النافع،ص 3.
3- (3)) -مدارک الأحکام،ج 1،ص 110.
4- (4)) -کشف اللثام،ج 1،ص 281.

و من فضلائنا المعاصرین من فصّل بین المصعّد عن الماء القراح،و المصعّد عن ماء جعل فیه خلیط کالورد و شبهه فحکم بإطلاق الأوّل و احتجّ علیه بأنّه یسمّی ماء عرفا، و هو ضعیف،لمنع الصدق،و لا سبیل إلی استصحاب المائیة علی تقدیر الشکّ لتعدد الموضوع.و ربّما کان منشأ هذا الوهم أنّ المصعّد عن الماء القراح هو عین ذلک الماء قبل التصعید،و إن ترکب حال التصعید مع أجزاء ناریة فصار بخارا ثمّ فارقها و عاد إلی أصله، و لو أثّر ذلک فی نفی الإطلاق لأثّر فی ماء المطر لأنّه عند التحقیق أیضا کذلک.و یضعّفه أن الأسامی تتبع الحقائق العرفیة دون التدقیقات العقلیة،و العرف یفرق بین القسمین، و لا یساعد علی تسمیة الأوّل ماء مطلقا،و یأتی علی کلامه نجاسة عرق البول لکونه بولا بالبیان المتقدّم،و کذا عرق غیره[/6 A ]من المائعات النجسة و المتنجّسة،و هو بعید جدا؛ ثمّ علی القول المذکور ینبغی عدم الاعتداد بخلیط الطین مطلقا،و لا بغیره إن کان یسیرا بحیث لا یخرج الماء به عند التصعید عن الإطلاق،و إن کان وردا و وجد رائحته،و هو عجیب.أمّا الماء المفوّر فلا یخرج بالفوران عن صدق الاسم،و إن ذهب أکثره ما لم یمتزج بغیره بحیث یخرجه عن حد الإطلاق.

الثالثة: القطرات التی توجد علی أوراق الأشجار و شبهها ممّا یتکوّر من رطوبة الهواء المجاور للماء،و یتّفق فی لیالی الربیع غالبا،و ربّما یقال لها الطلّ فما کان منها حامضا کالمتکوّن علی شجرة الحمض،أو حلوا کالمنّ فلا إشکال فی عدم صدق اسم الماء علیه، و فیما عداه إشکال،و لا یبعد منع صدق الاسم.و لو تکوّن من الشجر أو الورق فلا إشکال فی عدم الصدق أیضا.و أمّا ما یتکوّن من الضباب (1)فالظاهر صدق الماء علیه لأنّه فی حکم السحاب.

الرابعة: قال المحدّث الکاشانی فی الوافی (2)بنائه علی ما ذهب إلیه من عدم انفعال القلیل بالملاقات ما حاصله«أنّ الماء لا ینجّس إلاّ إذا تغیّر أحد أوصافه بالنجاسة،

ص:388


1- (1)) -الضباب:سحاب یغشی الأرض کالدخان،و یکثر فی الغداة الباردة؛المعجم الوسیط،ج 1، ص 532.
2- (2)) -الوافی،ج 6،ص 18.

و حینئذ فیخرج عن کونه ماء مطلقا و یصیر مضافا،و صرّح بأنّ حکم وقوع النجاسة فیه حکم وقوع الأعیان الطاهر فیه کالخلّ و اللبن فی خروجه بالتغییر عن الإطلاق».

و فیه-بعد الإغماض عن بطلان مبناه-أنّه إن أراد أن التغییر المعتبر فی التنجیس هو التغییر الخروج للماء عن حدّ الإطلاق إلی الإضافة ففساده واضح فإنّ إطلاق الأخبار و عبائر الأصحاب حجّة علیه کما سیأتی.و ربّما کان منشأ هذا الوهم أن الطهوریة اللاحقة للماء إنّما تلحقه باعتبار حقیقته و طبیعته،فما دامت الحقیقة و الطبیعة ثابتة یثبت لها أحکامها،و ضعفها ظاهر للمنع من لحوق الطهوریة لحقیقة الماء من حیث هی،بل مع مراعاة أمر آخر،و هو عدم تغیّره بالنجاسة و ما فی حکمه کما أنّ لحوق الطهارة لسائر الأجسام الطاهرة،و الطهوریة للتراب و غیر ذلک من الأحکام اللاحقة لها و لغیرها کذلک؛ و إن أراد أنّ صدق الاسم یزول بمجرّد التغییر[/6 B ]-کما هو الظاهر من کلامه-فبطلانه معلوم من العرف و اللغة،ضرورة عدم صحّة سلب الاسم عن الماء بمجرّد تغیّر أحد أوصافه.

الخامسة: إذا تغیّر الماء بطاهر بقی علی طهارته مطلقا إجماعا،بل ضرورة (1)؛ و یشترط فی بقائه علی طهوریته بقاء وصف الإطلاق،و هو المعروف من مذهب الأصحاب،و عن الناصریات،و الفقیه،و المنتهی،و التذکرة،و غیرها الإجماع علیه (2)؛ و ربّما یستفاد من کلام المحدّث الکاشانی المتقدّم زوال طهوریّته بذلک (3)،و هو بمحل من السقوط.و لا فرق فی ذلک بین ما لا یمکن التحرّز عنه کالطحلب، (4)و ما ینبت فی الماء،

ص:389


1- (1)) -غنیة النزوع،ص 46؛و انظر فی هذا المجال ما أفاده الفقیه المحقّق المولی حبیب اللّه الکاشانی فی منتقد المنافع،ج 1،ص 153-154.
2- (2)) -منتهی المطلب،ج 1،ص 21؛تذکرة الفقهاء،ج 1،ص 13؛و انظر:جواهر الکلام،ج 1،ص 237-238.
3- (3)) -الوافی،ج 6،ص 18.
4- (4)) -الطُحْلَب:خضرة تعلو الماء الآسن،المعجم الوسیط،ص 552.

و ما یتساقط فیه من أوراق الشجر،و ما یکون فی مقرّه أو ممرّه من النورة و الملح،و بین ما یمکن التحرّز عنه کقلیل الزعفران.

و خالف فی الثانی بعض أهل الخلاف،و ضعفه ظاهر عرفا و لغة إن أراد منع الإطلاق، و شرعا إن أراد منع الطهوریة بعموم أدلّه طهوریة الماء مع سلامتها عن المعارض،مضافا إلی ما عرفت من الإجماع.قال فی الذکری فی الماء المتغیّر أحد أوصافه مع بقاء الاسم «إنّه إن کان بطاهر لم ینجّس فی المشهور»یرید أنّه لم ینجّس من جهة هذا التغییر بملاقات النجاسة و إن لم تنجّس بملاقاتها من جهة أخری ککونه دون الکرّ،و مرجعه إلی بقائه علی وصف الطهوریة و إهماله للقید المذکور من جهة الظهور،أو أراد بقوله«لم ینجّس»أنّه لم یخرج عن الطهوریة مجازا،و فی الوجهین تکلّف.

ثمّ احتجّ علیه بإطلاق اسم الماء علیه،و بعدم انفکاک السقاء فی أوّل استعماله من التغیر،و لم ینقل عن الصحابة التحرّز عنه یرید عدم التحرّز عنه فی الطهارة،و ترکه لهذا القید أیضا من جهة الظهور قال و لم یستدل فی الخلاف علیه بالإجماع. (1)

و منه یظهر أنّ الشهید لم یقف علی قول من أصحابنا بزوال طهوریته بذلک،و أنّه إنّما نسب الحکم إلی المشهور لإیهام عبارة الخلاف بالخلاف من حیث عدم دعوته الإجماع علیه،کما هو طریقته فی سایر المسائل التی یتعرّض فیها لخلاف أهل الخلاف.و یمکن أن یکون الشیخ قد استغنی عن التمسّک بالإجماع لظهور الدلیل المعتبر[/7 A ]بین الفریقین، و هو صدق الاسم المستتبع لثبوت أحکامه له فلا یدلّ علی وجود الخلاف فیه.

و العجب من صاحب کشف اللثام حیث نزل قول الشهید«لم ینجّس»علی ظاهره من أنّه لم ینجّس بمجرّد التغییر بالطاهر فاستشکل فی نسبته ذلک إلی المشهور (2)مع أنّ الظاهر کونه إجماعا.و أنت خبیر بأنّ استظهارها للإجماع فی المقام أیضا عجیب،إذ الحکم

ص:390


1- (1)) -ذکری الشیعة،ج 1،ص 75.
2- (2)) -کشف اللثام،ج 1،ص 252.

بالطهارة هنا فی الضروریات الدینیّة،إذ لولاها للزم نجاسة أکثر المطعومات التی یتوقّف إصلاحها علی المزج بالماء الموجود فی بدایة الأمر للتغییر کما فی اللحم و الدقیق و الأرز،و کذلک الخلّ و الدبس و الأدویة المشروبة إلی غیر ذلک ممّا لا حصر له.

و قد یتخیّل«إن لم ینجّس»تحریف من النسّاخ،و إنّ عبارة الشهید«لم یخرج»، و المراد لم یخرج به عن الطهوریة؛و فیه أیضا تکلیف.و لو امتزج الماء بطاهر یسلبه الإطلاق،ثمّ عاد إلی إطلاقه لحقه حکم الإطلاق،و لا فرق بین الامتزاج بالطین و غیره.

و اعلم: إنّ جملة من الأخبار الآتیة تدلّ علی نجاسة الماء المتغیّر و أنّه لا یجوز شربه و الوضوء به،من غیر تقیید بکونه متغیّرا بالنجاسة،إلاّ أنّها محمولة علی تغییر بها لانصراف الإطلاق علی ذلک،و لما عرفت من قیام الضرورة علی طهارة المتغیّر بالطاهر، و الإجماع علی طهوریته مع صدق الاسم و إن کره الاستعمال فی بعض الصور.

فصل:فی أنّ الماء بحسب طبیعته الأصلیة و الأولیة...

قد تبیّن ممّا مرّ أنّ کلّ ماء مطلق فهو بحسب طبیعته الأصلیة و خلقته الأولیة طاهر مطهّر،و قد یخرج عن ذلک بوقوع النجاسة فیه،و هی تارة تغیّر أحد أوصاف الماء،و تارة لا تغیّره،فإن غیّرت أحد أوصافه الثلاثة من اللون و الطعم و الریح حکم بنجاسته مطلقا و إن کان کرّا أو جاریا،إجماعا محصّلا و منقولا. (1)

و یدلّ علیه النصوص المستفیضة؛منها:قوله صلّی اللّه علیه و آله

«خلق اللّه الماء طهورا لا ینجّسه إلاّ ما غیّر عنه لونه أو طعمه أو ریحه» ،و لا یقدح ضعف السند،لکونه عامیا علی ما صرّح به جماعة (2)،لاعتضاده بالعمل و القبول.

ص:391


1- (1)) -کما فی تذکرة الفقهاء،ج 1،ص 15؛مصابیح الأحکام،ج 1،ص 67؛الحدائق الناضرة،ج 1،ص 178؛و انظر:المعتبر،ج 1،ص 40؛منتهی المطلب،ج 1،ص 21؛غنیة النزوع،ص 46.
2- (2)) -ممّن صرّح بکون الروایة عامیّة الفاضلین فی المعتبر،ج 1،ص 40؛و المنتهی،ج 1،ص 20؛و الشیخ البهائی فی الحبل المتین،ج 1،ص 464؛و المحقّق السبزواری فی الذخیرة،-

و عن ابن أبی عقیل إنّ الأخبار تواتر عنهم علیهم السّلام ب

«أنّ الماء[/7 B ]طاهر لا ینجّسه شیء إلاّ ما غیّر لونه أو طعمه أو ریحه (1)،و المراد بالموصولة النجاسة،کما هو الظاهر من سیاق العبارة.

و منها: صحیحة أبی خالد القماط أنّه سمع أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول:

«إن کان الماء قد تغیّر ریحه أو طعمه فلا تشرب و لا تتوضأ منه» (2)؛وجه الدلالة أنّ التغیّر فیه محمول علی التغیر بالنجاسة لیستقیم ظاهر النهی،و الظاهر من المنع،[المنع]من شربه و الوضوء منه للنجاسة. (3)

و منها: ما رواه حریز عمّن ذکره عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

«کلّما غلب الماء علی ریح الجیفة فتوضأ منه و اشرب،فإذا تغیّر الماء و تغیّر الطعم فلا تتوضّأ منه و لا تشرب» (4)و هذا الحدیث-علی ما رواه الشیخ فی التهذیب-صحیح،لأنّه رواه بطریق صحیح عن حمّاد عن حریز عن أبی عبد اللّه علیه السّلام؛و لهذا وصفه جماعة بالصحّة، (5)لکنّ الکلینی رواه فی الکافی بطریقین صحیحین عن حمّاد،عن حریز،عمّن أخبره،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام (6)؛ و الظاهر أنّ کلمة«عمّن أخبره»قد سقط من قلم الشیخ،کما یرشد إلیه وقوع نظائره فی کتاب الشیخ،و قد ثبت بالتتبّع أنّ الکلینی أضبط،و ممّا یؤیّده ما قیل من أنّ حریز لم یسمع

ص:392


1- (1)) -مختلف الشیعة،ج 1،ص 14؛انظر:عوالی اللئالی،ج 1،ص 9،ح 6.
2- (2)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 40،ح 112؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 138،ح 9.
3- (3)) -العبارة فی المخطوطة هکذا:«و الوضوء منه النجاسة».
4- (4)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 216،ح 625؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 137،ح 1.
5- (5)) -ممّن صرّح بکون الروایة صحیحة الفاضل فی المنتهی،ج 1،ص 21 و المحقّق الأردبیلی فی مجمع الفائدة،ج 1،ص 251،و المحقّق الخوانساری فی المشارق،ج 1،ص 188 و انظر غنائم الأیام،ج 1،ص 501.
6- (6)) -الکافی،ج 3،ص 4،ح 3.

من أبی عبد اللّه علیه السّلام إلاّ حدیثین (1)،و احتمال أن یکون حریز قد روی هذا الحدیث عنه علیه السّلام تارة بواسطة،و أخری بدونها-و أن یکون حمّاد قد رواه عنه کذلک-بعید فالظاهر أنّ الروایة ضعیفة بالإرسال إلاّ أنّها مجبورة بالقبول.

و منها: ما رواه فی کتاب البصائر (2)عن شهاب بن عبد ربّه فی الصحیح-علی فی الحدائق- (3)،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال فی آخر الروایة:

«و جئت تسأل عن الماء فما لم یکن فیه تغیّر أو ریح غالبة علیه.قلت:فما التغیر؟قال:الصفرة فتوضّأ منه» ،و یمکن القدح فی دلالته بأنّه لیس فیه ما یدلّ علی کون التغیّر بالنجاسة فیمکن حمله علی التغیّر بالشمس، أو لطول المکث فیستفاد من مفهومه،استحباب التنزّه عن الماء الآجن؛و ربّما یؤیّد ذلک تفسیر التغیّر بالصفرة فإنّ الغالب فی الماء و المتغیّر بما ذکر،تلوّنه بالصفرة،و أمّا الماء المتغیّر لونه بالنجاسة فلا یتعیّن فیه الصفرة،بل یختلف باختلاف لون النجاسة.و غایة ما یمکن أن یقال[/8 A ]فی توجیه الاحتجاج به أنّ التغییر و غلبة الریح المذکورین فیه مطلق،و لا قرینة علی تفسدهما بغیر النجاسة،فیقیّدان بها لیستقیم ظاهر المفهوم من تحریم الوضوء بالمتغیّر،إذ لا شاهد علی حمله علی التنزیه،مع أنّ الحمل علی التنزیه لا یستقیم إلاّ بالتقیید،و کذا إذا حمل النهی علی القدر المشترک.

و منها: ما رواه عبد اللّه بن سنان فی الخبر عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

«سأله رجل عن غدیر أتوه و فیه جیفة؟فقال:إذا کان الماء قاهرا و لا یوجد فیه الریح فتوضّأ» (4)، و الاحتجاج به مبنی علی ما حقّقناه فی محله من حجیّة مفهوم الشرط کما علیه الأکثر.

و منها: ما رواه العلاء بن الفضیل فی الخبر قال:

«سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن الحیاض یبال

ص:393


1- (1)) -انظر فی هذا المجال:اختیار معرفة الرجال،ص 321،الرقم 716؛سماء المقال،ج 1،ص 142؛قاموس الرجال،ج 3،ص 160،الرقم 1813.
2- (2)) -بصائر الدرجات،ص 258،ح 13.
3- (3)) -الحدائق الناضرة،ج 1،ص 180.
4- (4)) -الکافی،ج 3،ص 4،ح 4.

فیها؟قال:لا بأس إذا غلب لون الماء،لون البول» (1)،و هو محمول علی بول الإنسان فیها، کما هو الظاهر،أو بول حیوان غیر مأکول لیستقیم ظاهر المفهوم من المنع مع غلبة لون البول؛و حمله علی حصول الإضافة بعید.

و منها: ما نقل عن کتاب دعائم الإسلام عن علیّ علیه السّلام أنّه قال فی الماء الجاری یمرّ بالجیف و العذرة و الدم،یتوضأ منه و یشرب،لیس ینجّسه شیء ما لم یتغیّر أوصافه طعمه و لونه و ریحه. (2)

و قد یستدل ب[ما]فی کتاب الفقه الرضوی

«کلّ غدیر فیه من الماء أکثر من کرّ لا ینجّسه ما یقع فیه من النجاسات،إلاّ أن یکون فیه الجیف فتغیّر لونه و طعمه و رائحته فإذا غیّرته لم یشرف و لم یتطهّر منه» (3)؛و الظاهر أن«الواو»فیه-کما فی الخبر السابق- بمعنی«أو»للإجماع علی عدم اعتبار اجتماع التغییرات الثلاثة.و قوله

«أکثر من کرّ» معناه کرّ فأکثر منه،و یحتمل أن یراد به الأکثر خاصّة کما هو الظاهر،و إن جری حکمه فی الکرّ أیضا،إذ لا قائل بالفرق؛و یمکن أن یکون اعتبار الزیادة علی الکرّ للمحافظة علی بقاء کرّ طاهر،إذ العادة قاضیة بتغیّر بعض أجزاء الماء عند وقوع مثل الدم و البول فیه.

و تخصیص الحکم بالتنجیس بما إذا تغیّر بالجیف مبنی علی الغالب[/8 B ]من حصول التغیر بها دون سائر النجاسات؛و هذا الاحتجاج عندی ضعیف،لعدم الاعتماد علی الکتاب المزبور،و قد حقّقنا الکلام فیه فی الفصول الغرویة (4).

و قد یستدلّ أیضا بروایة أبی بصیر،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام أنّه

«سأل عن الماء النقیع ببول

ص:394


1- (1)) -الاستبصار،ج 1،ص 22،ح 53؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 139،ح 7.
2- (2)) -دعائم الإسلام،ج 1،ص 111؛مستدرک الوسائل،ج 1،ص 188،ح 1.
3- (3)) -فقه الرضا علیه السّلام،ص 91؛مستدرک الوسائل،ج 1،ص 199،ح 2.
4- (4)) -الفصول الغرویّة،ص 311-313؛و راجع-إن شئت-إلی تعلیقتنا علی«رسالة صلاتیة» فی الأقوال الواردة حول کتاب فقه الرضا علیه السّلام،رساله صلاتیه،ص 400.

فیه الدواب؟فقال:إن تغیّر الماء فلا تتوضأ منه،و إن لم تغیّره أبوالها فتوضأ منه،و کذلک الدم إذا سال فی الماء و أشباهه (1)» .و الاحتجاج بها إنّما یتمّ إذا قلنا بأنّ المراد بالدواب معناها اللغوی فتخصّ بقرینة النهی بغیر المأکول من ذی النفس،و لو استظهرنا منها معناها العرفی-کما هو الظاهر-توقف الاحتجاج علی القول بنجاسة أبوالها،و فی الروایة دلالة علیه إلاّ أنّه خلاف المختار،کما سیأتی تحقیق المسألة فی محلّها إن شاء اللّه تعالی، فیتعیّن حمل (2)النهی علی التنزیه،و لا یمکن التمسّک حینئذ بقوله علیه السّلام

«و کذلک الدم...» ،إذ بعد حمل سابقه علی کراهة الاستعمال-کما هو مذهب القائلین بطهارة تلک الأبوال- یکون مفاده خلاف المدعی،و لو حمل التغیّر علی التغییر المخرج عن حدّ الإطلاق صحّ حمل قوله«لا تتوضأ»علی ظاهره،إلاّ أنّ قوله

«و کذلک الدم» لا یدلّ إلاّ علی سلب الطهوریة عنه مع حصول التغیّر به علی وجه یخرجه عن الإطلاق،و هو غیر المدعی.

و ما ورد فی مقابلة هذه الأخبار،ما یدلّ بظاهره علی طهارة الماء المتغیّر بالنجاسة فمطروح أو مأوّل کصحیحة علیّ بن جعفر عن أخیه الکاظم علیه السّلام (3)الدالّة علی طهارة ماء بئر وقع فیها زنبیل من عذرة رطبة،أو یابسة،أنّ الآبار المتعارفة یتغیّر بوقوع هذا القدر من النجاسة فیها؛و مثلها موثقة عمّار عن الصادق علیه السّلام (4).و سیأتی الکلام فی تأویلها فی مباحث الآبار،و کمرسلة الکاهلی عن الصادق علیه السّلام. 4و فیها:

«و یسأل عن الماء المطر أری فیه التغییر و أری فیه آثار القذر فیقطر القطرات علیّ و ینضح علیّ منه و،البیت یتوضأ علی سطحه فیکف علی ثیابنا؟قال ما بذا بأس» [/9 A ]الحدیث (5)و الوجه فی الدفع،إمّا

ص:395


1- (1)) -التهذیب،ج 1،ص 40،ح 112؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 138،ح 3.
2- (2)) -فی النسخة«الحمل»بدل«حمل».
3- (3)) -التهذیب ج 1،ص 246،ح 709؛وسائل الشیعة ج 1،ص 172،ح 8.
4- (4)) -التهذیب،ج 1،ص 416،ح 1312؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 174،ح 15.
5- (5)) -الکافی،ج 3،ص 13،ح 3؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 146،ح 5.

حمل القذر فیها علی القذر الطبعی لا الشرعی،و التغیّر علی التغیّر به؛أو حملهما علی المتنجّس،و التغیّر به؛أو حمل القطرات علی ما إذا تقاطرت من غیر المتغیّر منه؛أو مع اشتباه فمحال،إذ لیس فی العبارة ما تدلّ عمّا تغیّر الجمیع.ثمّ المستفاد من الأخبار المتقدمة أنّ المعتبر تغیّر أحد الأوصاف الثلاثة،و هو المعروف من مذهب الأصحاب (1)، و جعله فی المعتبر مذهب أهل العلم کافة (2)،و مثله عن المنتهی (3)؛و مناقشة بعض المتأخّرین کصاحب المدارک (4)فی اللون من جهة خلوّ الأخبار المرویة من طرقنا منه، مدفوعة بما عرفت من دلالة صحیحة شهاب و غیرها علیه،مع أن الروایة المرویة من طرقنا إذا اعتضدت بالشهرة کانت حجّة،و هی هنا معتضدة بالاتفاق،و الظاهر أنّ الوجه فی خلوّ أکثر أخبار الباب من ذکر اللون عدم انفکاکه عن تغیّر الطعم و الرائحة فاکتفی بهما عنه.

و المراد بتغیّر لون الماء أو رائحته بالنجاسة أن یظهر فی الماء لون أو رائحة من النجاسة فلا یرد ما قیل من أن الماء الصافی لا لون له و لا رائحة،مع أنّ الدعوی غیر واضحة فی اللون.و أمّا ما عدا هذه الصفات الثلاث کالحرارة و البرودة و الثقل و الحجم و ما أشبه ذلک فلیس بمعتبر بلا خلاف یعرف بینهم.و ما عن المجمع و ابن بابویه (5)من اعتبارهما أغلبیّة النجاسة فی هذا الباب فمحمول علی غلبتها علی إحدی الصفات الثلاث،کما نبّه علیه بعضهم.و أمّا لو تغیّر الاسم مع بقاء الأوصاف الثلاثة فلا إشکال فی النجاسة؛و عدم

ص:396


1- (1)) -ممّن صرّح بالإجماع فی المقام الفاضل فی التذکرة،ج 1،ص 15،و الصیمری فی کشف الالتباس،ج 1،ص 42،و المحدّث البحرانی فی الحدائق،ج 1،ص 178،و السیّد بحر العلوم فی المصابیح،ج 1،ص 67 و تلمیذه الشیخ محمّد تقی صاحب الهدایة فی تبصرة الفقهاء،ج 1، ص 72.
2- (2)) -المعتبر،ج 1،ص 40.
3- (3)) -منتهی المطلب،ج 1،ص 20.
4- (4)) -غنیة النزوع،ص 46،تبصرة الفقهاء،ج 1،ص 77 و انظر:کشف اللثام،ج 1،ص 255.
5- (5)) -المقنع،ص 34.

تعرّض الأصحاب له ناظر علی عدم انفکاکه غالبا عن تغیّر بعض الأوصاف؛و قول صاحب الریاض (1)بالطهارة هنا ضعیف جدّا،و سیأتی الکلام فیه إن شاء اللّه.

[ثلاث مسائل فی المقام]

و یلحق بالمقام مسائل:

الأولی:یعتبر فی انفعال الماء بالتغیّر أن یکون التغیّر

بالملاقات،

فلو تغیّر بمجاورة النجاسة لم ینجّس قولا واحدا؛ (2)و کذا[لو]تغیّر بمجاورتها سایر المائعات و غیرها،و یدلّ علیه الأصل،و اختصاص مورد الأخبار الدالّة علی التنجیس نصّا[/9 B ]أو ظهورا بصورة الملاقات کما هو الغالب.

و علی المقال إشکال، و هو أنّ الغرض-کما علیه المحقّقون-ممّا یمتنع علیه الانتقال من موضوع إلی آخر،فعروض التغییر علی الماء المجاور للنجاسة یکشف عن خروج أجزاء صغار منها مع أبخرة خفیفة یتکوّن منها بسبب تأثیر الحرارة الداخلة أو الخارجة، و تلک الکیفیة قائمة بها،فإذا مرّت علی الماء امتزجت به و انتشرت فیه،فإذا تکاثرت علیه ظهر أثرها فی الحس؛و کذا الحال فی صورة الملاقات،فلا فرق بین الصورتین إلاّ أنّ الحامل لها فی صورة المجاورة الهواء المجاور،و فی صورة الملاقات الماء المجاور، و هذا لا یصلح فارقا فی الحکم لأنّ الانفعال إنّما یکون بغلبة أجزاء النجاسة المستکشف عنها بغلبة کیفیتها علی الماء،و لا مدخل للحامل الموصل،لأنّه واسطة فی الإیصال لا علّة التنجیس؛و لا یرد الإشکال حینئذ بلزوم تنجیس القلیل و ما فی حکمه بمجرّد المجاورة،و إن لم یتغیّر لإمکان عدم الاعتداد بملاقات تلک الأجزاء عند عدم ظهورها علی الحس تنزیلا لها فی العرف منزلة العدم.

و الجواب: أنّ القول باستحالة الانتقال علی الأعراض لا یوجب المصیر إلی انتقال أجزاء من النجاسة علی مجاورها المتغیّر بکیفیتها،لإمکان تأثیرها فیه بطریق الإعداد؛ و لو سلّم فحکمنا بانفعال الماء عند تغیّره بالملاقات تعبّدی و لیس منوطا بالتدقیق

ص:397


1- (1)) -ریاض المسائل،ج 1،ص 12.
2- (2)) -انظر:مصابیح الأحکام،ج 1،ص 77.

المذکور،و لو سلّم فیجوز أن یکون لخصوصیة الحامل و القابل مدخل فی الحکم،و لهذا لا نحکم بنجاسة ما تغیّر رائحته بمجاورة النجاسة من سایر الأشیاء،فیجب الاقتصار فی الحکم بالتنجیس علی مورد النصّ،و الرجوع فیما عداه إلی الأصل السالم،مع ما عرفت من الاتفاق علی ذلک،و لا فرق فی التغییر بالمجاورة بین أن تکون الواسطة بینهما هواء،أو أرضا،أو غیرهما من الجمادات فلو دفن جیفة طاهر[/10 A ]فی جانب الماء فتغیّر رائحته بواسطة الأرض المجاورة لها لم ینفعل،و کذا لو کان بینهما ماء منجمد.

و ربّما یتفرّع علی ما ذهب إلیه العلامة من بقائه علی اسم المائیة حصول الانفعال، و أمّا ما دلّ علی تنجیس ماء البئر إذا تغیّر لقربه من ماء البالوعة فمحمول علی صورة حصول التغیّر بالملاقات کما سیأتی.و لو کانت الواسطة بینهما مائعا غیر الماء کالمضاف فالظاهر التنجیس،لأنّه لا یقصر عن المضاف المتغیّر بالنجاسة إذا ألقی فی الماء فتغیر الماء بصفة النجاسة.و لو استند التغیّر إلی الملاقی و المجاور،فإن استقلّ کلّ منهما فی التأثیر بحیث لو انفرد أحدهما لم یؤثّر فإن تعدّد فالظاهر الطهارة،و إن اتحدا-کما لو تغیّر الماء بجیفة بعضها فیه و بعضها خارج عنه-احتمل وجوها،ثالثها التفصیل بین ما إذا کان بعض منه فی الماء بحیث یصحّ أن یقال عرفا أنّه فی الماء فینفعل،و بین غیره فلا ینفعل، و هو الأقوی؛أمّا لو استند التغیّر إلی ظاهر الملاقی و باطنه فلا إشکال فی التنجیس،و إن اختص الملاقات بالظاهر. (1)

الثانیة:إذا تغیّر الماء بالمتنجّس،

فإن تغیّر بما فیه من جیفة ما تنجّس به تنجّس لعموم النبوی المتقدم،مضافا إلی ما دلّ علی تنجیس ماء البئر إذا تغیّر بماء البالوعة (2)،و لأنّه لو لا زال لما صحّ الحکم بنجاسة ما عدا الجزء الملاقی لعین النجاسة من الماء المتغیّر بها لأنّه

ص:398


1- (1)) -فی المخطوطة«الظاهر»بدل«الطاهر».
2- (2)) -راجع وسائل الشیعة،ج 1،ص 197،باب 24 من أبواب الماء المطلق.

إنّما تغیّر بالمتنجّس؛و لو تغیر الماء بصفة المتنجّس ما ینجّس مع بقاء الإطلاق،و هو ظاهر الأکثر للأصل،و عن ظاهر المبسوط التنجیس (1)،و لعلّه لعموم النبوی؛و یدفعه- بعد عدم وضوح شموله للمقام-ضعف السند،و انتفاء الجابر بالنسبة إلیه؛و کذا لو تغیّر بما فیه من صفة النجاسة التی لم ینجّس بها،کما لو تغیّر بالقلیل المتنجّس بالملاقات المتغیر بالمجاورة.

الثالثة:هل العبرة فی التغیر بالحس،أم یکفی التقدیر؟قولان ،

(2)

و المشهور بین المتعرضین للمسألة هو الأوّل (3)،و هو قضیة إطلاق الأکثر،حیث أناطوا الحکم بالتغییر، و هو ظاهر فی الحسّ؛و عن الذکری (4)و الروض أنّه ظاهر المذهب (5)،و ذهب العلامة فی القواعد إلی الثانی (6)،و هو محکی عن ولده و المحقّق الکرکی و ابن فهد. (7)و هل النزاع فی اعتبار التقدیر فی جانب النجاسة خاصّة،أو فیها و فی الماء أیضا؟وجهان.و استظهر بعضهم من کلماتهم الأوّل،و یستفاد من القواعد و هو صریح کشف اللثام. (8)

احتج القائلون بعدم اعتبار التقدیر

بالأصل و بانصراف إطلاق الأخبار الدالّة علی الانفعال بالتغییر علی التغییر الحسّی،و بأنّ المیاه تختلف بالعذوبة و الملوحة و الرقّة و الغلظة،و لها أثر بیّن فی قبول التغییر فلو اعتبر التقدیر فی جانب النجاسة،وجب اعتباره فی جانب الماء أیضا فیجب تقدیره وسطا،مع أنّه لا قائل به ظاهرا؛و فی هذا الوجه نظر یعرف ممّا مرّ و ممّا یأتی.

ص:399


1- (1)) -المبسوط،ج 1،ص 21.
2- (2)) -مصابیح الأحکام،ج 1،ص 72؛ریاض المسائل،ج 1،ص 13.
3- (3)) -مستند الشیعة،ج 1،ص 14.
4- (4)) -ما وجدناه فی الذکری،و لکن انظر:البیان،ص 98.
5- (5)) -روض الجنان،ج 1،ص 361.
6- (6)) -قواعد الأحکام،ج 1،ص 183.
7- (7)) -إیضاح الفوائد،ج 1،ص 16؛جامع المقاصد،ج 1،ص 114-115؛الموجز الحاوی (الرسائل العشر)ص 36.
8- (8)) -قواعد الأحکام،ج 1،ص 180؛کشف اللثام،ج 1،ص 283.
و استدلّ علی الثانی بوجوه

الأوّل: أنّ التغییر الذی هو مناط النجاسة دائر مع الأوصاف فإذا فقدت وجب تقدیرها.

و هذا کما قیل إعادة للمدعی.

الثانی: أنّ الماء حینئذ مقهور بالنجاسة لأنّه کلّما لم یکن مقهورا بها،لم یتغیّر بها علی تقدیر المخالفة،و ینعکس بعکس النقیض علی أنّه کلّما کان متغیّرا بها علی تقدیر المخالفة کان مقهورا.

و ردّ بمنع کلیة الأصل عند المخالف،لأنّه یقول بعدم مقهوریة الماء بالنجاسة مع تغیّره بها،علی تقدیر المخالفة.و ینبغی أن یکون المراد بالتقدیر فی الدلیل ما یعمّ التقدیر الواقع و غیره،و فی الرد ما یخصّ غیر الواقع.و لو خصّ التقدیر فی الدلیل به أیضا کان المتّجه فی الرد منع الأصل،لا منع کلیّته؛و کیف کان فهذا أیضا مصادرة کسابقه.

الثالث: إنّ تنجّس الماء بالتغییر لیس من جهة تغیّره بکیفیة النجاسة فإنّ الکیفیة لیست من النجاسات حتی یستند التنجیس إلیها،بل من جهة غلبة عین النجاسة المستکشف عنها بغلبة الکیفیة،و لا ریب أنّ غلبة العین لا تختلف بثبوت الأوصاف فیها و عدمها،فإذا ثبت غلبته مقدار من العین مع الأوصاف ثبت غلبته بدونها فیجب التقدیر عند انتفائها.

و فیه:إنّ التنجیس و إن کان باعتبار غلبة العین إلاّ أنّ الشارع قد قدر غلبتها[/11 A ] بغلبة أوصافها،و لم یقدرها بغیر ذلک فیدور الحکم مدار التقدیر الموظف،فلا یعتبر التقدیر عند عدم حصوله.

الرابع: و یمکن أنّ یستدل علی ذلک بوجه رابع،و هو أنّ مطلقات الأخبار الدالّة علی الانفعال بالتغییر واردة مورد الغالب من اتصاف الماء و النجاسة بصفات المتعارفة،فإذا فرض خروج أحدهما عن المتعارف وجب ردّه إلیه بتقدیره علی الصفة المتعارفة،لأنّه المعیار فی لحوق الأحکام الشرعیة لمواردها،کما یدلّ علیه الرجوع فی تعیین الأشبار فی الکر،و الوجه و الید فی الوضوء إلی غیر ذلک.

ص:400

و جوابه: أنّ الظاهر من تعلیق حکم علی وصف ثبوته حقیقة لا تقدیرا،و لا عبرة بالغالب المتعارف فی ذلک،و لهذا لو أمر المولی عبده بتغیّر الماء بشیء لا یتمثّل بفعل ما یوجبه تقدیرا.و لا استبعاد فی اختلاف المیاه فی الانفعال بالنجاسة الواحدة عند الاختلاف فی الصفات مع أنّ الاستبعاد بمجرّده لا یصلح دلیلا.و أمّا الأمثلة المذکورة فلیست من الباب فإنّ إطلاق الأشبار فی مساحة الکر ینصرف إلی الأشبار المتعارفة،فمن کان أشباره خارجة عن الحدّ المتعارف یرجع إلی المتعارف و یقدّر به،إذ للکرّ حدّ معیّن فی الواقع لا یختلف باختلاف أشبار المعتبرین،و علی قیاسه الکلام فی نظائره،هذا.

و تحقیق المقام أنّ التقدیر الموجب للتغییر؛إمّا أن یعتبر فی جانب الماء نظرا إلی اتصافه بصفة مضادة لصفة النجاسة،أو موافقة لها؛أو فی جانب النجاسة نظرا إلی کونها مسلوبة الصفات،أو ضعیفة فیها؛أو فی الجانبین،کما لو اجتمع الفرضان،فإن کان الأوّل، فإن کان وجود الصفة مانعا من وجود التغییر واقعا فلا إشکال فی عدم الانفعال لما مرّ فی حجّة المشهور،کما أنّه لو کان وجودها مانعا من إحساسه مع تحقّقه واقعا،و لم تکن صفة خلقیة للماء،و لا متعارفة فلا إشکال فی الانفعال،لأنّ المدار[/11 B ]علی حصول التغییر واقعا و قد حصل؛غایة الأمر وجود مانع فی الماء من إحساسه-کرائحة المسک المانعة من إحساس رائحة الجیفة مثلا-و هو غیر قادح فی ثبوت الحکم،کما لو کان هناک مانع خارجی من إبصار اللون کالظلمة؛و ذلک لأنّ الأحکام الشرعیة تتبع متعلقاتها الواقعیة، و إن خفیت علی الحس لطروّ مانع،و لهذا تراهم یکتفون فی الجهر و الإخفات بالسماع التقدیری عند وجود أصوات مانعة من السّماع الفعلی و نحو ذلک.و کذا إذا کان فی الماء رائحة نتنة کرائحة الجیفة التی تقع فیه فإنّه لا یظهر حینئذ رائحتها علی الحس مع القطع بوجودها.و مثل ذلک ما لو کان للماء لون مغایر للونه الأصلی،أو لونه المتعارف موافق للون النجاسة،خصوصا إذا کان مساویا له فی الشدّة و الضعف فإنّه لا یظهر حینئذ لون النجاسة فی الماء و إن بلغت فیه ما بلغت،و کذا الحال فی الطعم،إلاّ أنّ العذوبة لمثل ماء السماء،و الملوحة لمثل ماء البحر من الصفات الخلقیة المتعارفة.

ص:401

و أمّا إذا کان وجود الصفة الخلقیة،أو المتعارفة مانعا من إحساس التغییر الحاصل واقعا فإن انفراد أحد الاعتبارین عن الآخر بأن کانت الصفة خلقیة غیر متعارفة-کماء الکبریت-،أو متعارفة غیر خلقیة-کالماء الری جعل فیه بعض الملح-فوجهان من حصول التغییر واقعا،و إن لم یحس به فینجس لما مرّ فی القسم الثانی،و من أنّ المدار علی تغیّر الماء بحسب ما له من الصفات الخلقیة،أو المتعارفة،لأنّ ذلک ظاهر الأخبار الدالّة علی انفعال الماء بالتغییر،و للأصل فلا ینجّس،و الأوّل أحوط؛و إن اجتمعا بأن کانت الصفة خلقیة و متعارفة فلا إشکال فی عدم التنجیس.

و اعلم: إنّ الظاهر من التغییر الحسی فی کلام الأصحاب هو التغییر الفعلی،سواء کان حسیّا فعلیا،أو تقدیریا بقرینة ذکره فی مقابلة التغییر التقدیری لا الحسی التقدیری فیرجع مختارنا فی التغییر التقدیری إلی ما ذهب إلیه الأکثر من عدم الانفعال به مطلقا [/12 A ]،و التفصیل الّذی ذکرناه أخیرا إنّما هو فی التغییر الحسی،و هو خارج عن مفروض المسألة،و ممّا ینبّه علی ذلک عبارة السیّد فی المدارک فإنّه بعد أن وافق الأکثر فی اعتبار التغییر الحسّی،قال:«لو خالفت النجاسة الجاری فی الصفات،لکن منع من ظهورها مانع کما لو وقع فی الماء المتغیّر بطاهر أحمر-مثلا-ینبغی القطع بنجاسته لتحقّق التغییر حقیقة.غایة الأمر أنّه مستور عن الحس،و قد نبّه علی ذلک الشهید فی البیان».

انتهی (1)،فیستفاد منه أنّ التغییر الفعلی خارج عن محل البحث،و إن کان حسیّا تقدیریا؛ و ربّما یستفاد منه أن لا نزاع لأحد حینئذ فی الانفعال،و هو غیر بعید لما عرفت من وضوح الدلیل علیه جدّا،فقول صاحب الریاض (2)بعدم الانفعال هنا،کما فی التغییر التقدیری لیس بجیّد.و ربّما یفهم من اعتبار السیّد فی التمثیل تغیّر الماء بطاهر أحمر،أنّ حمرة الماء لو کانت خلقیة اعتبر ظهور التغییر علی الحسّ،و له وجه کما نبّهنا علیه.

ص:402


1- (1)) -مدارک الأحکام،ج 1،ص 30؛و انظر:البیان،98.
2- (2)) -ریاض المسائل،ج 1،ص 134.

ثمّ علی القول باعتبار التقدیر،هل یعتبر الوسط من أوصاف النجاسة المتعارفة،أو یعتبر ما هو أبعدها فی الانفعال؟وجهان:و الأصل یقتضی ترجیح الثانی،و بعضهم صرّح بالأوّل،و هو أحوط؛و مثله الکلام بالنسبة إلی أوصاف الماء؛و لو خرجت النجاسة فی قوة الأوصاف عن المعتاد فغیّر قلیلها فلا إشکال فی التنجیس،إن کانت أصلیة،لعموم الأدلّة؛و یحتمل بعیدا اعتبار التقدیر هنا،بناء علی اعتباره فی ضعیفها،کما مرّ،تمسّکا بالأصل،و انصراف الأدلّة علی المتعارف؛و لا یخفی ما فیه.و إن کانت القوّة عارضیة فوجهان کما یأتی.

الرابعة:هل یعتبر فی الانفعال تغیّر الماء بصفة النجاسة،

أو ما یقاربها و إن لم یشتمل علی ما فیها من الشدّة،یکفی مطلق التغییر المستند إلیها حتی أنّه لو وقع فی الماء المتصف بالبیاض نجس أصفر فصار لون الماء أحمر،حکم بانفعاله الثانی عملا بإطلاق النصّ و الفتوی؛و لو کان بیاض الماء عارضیا،و کان بحیث لولاه لم یحصل التغییر أصلا فأشکال؟و الأحوط،بل الأظهر التنجیس،لصدق التغییر بها؛و وجه العدم استناد التغییر فیه حقیقة إلی النجاسة و البیاض[/12 B ]العارض معا.

الخامسة:لو کانت صفة النجاسة المغیّرة للماء عارضیة غیر منجّسة فی نفسها

کالبول المملح،أو المصبوغ بطاهر أحمر أو المنتن بمجاورة جیفة،ففی التنجیس وجهان،من إطلاق الأدلّة،و من انصرافها إلی تغییرها بصفاتها الأصلیّة،و الأول أحوط،و إن کان الثانی لا یخلو من قوة؛و أمّا حمرة البول لشرب الدواء و نتنه من فساد الطبیعة فصفته (1)أصلیة له لا عارضیة،و إن کانت غیر معتادة و قد مرّ الکلام فیه.و إن کانت الصفة العارضة منجّسة نفسها کالبول المصبوغ بالدم،أو المنتن بملاقات الجیفة فلا إشکال فی التنجیس، کما أنّه لو کثر الخلیط فی الفرض الأوّل بحیث خرج البول عن کونه بولا لا إشکال فی عدم التنجیس،بل یلحقه حکم المتنجّس المغیّر للماء بصفته،و قد مرّ خلاف الشیخ فیه.

ص:403


1- (1)) -فی المخطوطة«فضعفه»بدل«فصفته».
السادسة:لا فرق فی التغییر الموجب للتنجیس بین کونه موجبا لحدوث صفة،أو

لشدّتها،أو ضعفها

فلو صبّ فی ماء قلیل الحمرة نجس أحمر کالدم فإن ورد حمرة، أو صبّ نجس أبیض کالبول فیه فضعفت حمرته تنجّس.

السابعة:العبرة فی وجود التغییر بالحواس المتعارفة

فلو قدر إدراک أوحدی من الناس طعم یسیر فی النجاسة أو رائحتها،أو لونها فی الماء مع عدم إدراک معظم الناس ذلک لم یعبأ به،بل یحکم بطهارته فی حقّ الجمیع.و کذا لو کان التغییر خفیّا بحیث لا یدرک إلاّ باستعانة بعض الآلات. (1)أمّا لو کان التغییر بحیث یدرک فی الشمس دون الظلّ،أو عند عدم برودة الماء،لا عند حصولها فالظاهر التنجیس،لأنّ الظلّ و البرودة إنّما یمتنعان من إدراک التغییر لا من حصوله.و کذا إذا کان تغیّر اللون بحیث یحسّ به عند کثرة حجم الماء دون قلّته،أو کان تغیّر الرائحة بحیث یحسّ به عند کثرة مقدار المتغیّر دون قلّته.

الثامنة:لو استهلکت النجاسة فی الماء ثمّ ظهر التغییر علیه ففی نجاسته وجهان:

من صدق التغییر بالنجاسة،و من زوالها بالاستهلال،و حدوثه بعده من قبیل حدوثه من قبل الماء أو بالمجاورة،مضافا إلی أصل الطهارة،و لعلّه أظهر.

التاسعة:متی شکّ فی حصول التغییر،أو فی استناده إلی النجاسة،أو إلی ملاقاتها

نفی بالأصل العدم؛[/13 A ]و لو شکّ فی زوال التغییر بعد ثبوته حکم ببقائه للاستصحاب.

العاشرة یثبت الملاقات و التغییر بالعلم به،

و هو ظاهر؛و کذا ثبت بإخبار ذی الید البالغ العاقل،و إن کان فاسقا إن أخبر حال ثبوت یده علیه؛و بشهادة العدلین،بناء علی عموم أدلّة حجّیّتها؛قیل:و بإخبار العدل،و المشهور خلافه.و لتفصیل الکلام فیه محلّ آخر.

تتمیم: [لو تغیّر الماء بمجاورة الجیفة مثلا]

قد عرفت أنّ التغییر بالمجاورة لا یوجب الانفعال فلو تغیّر الماء بمجاورة الجیفة مثلا،

ص:404


1- (1)) -کالبلور الذی یری به الخفی جلیّا(منه دام ظله)؛من هامش النسخة.

ثمّ وقعت فیه اعتبر فی انفعاله بها حصول تغییر یستند إلیها حال الملاقات،و یعلم ذلک تارة بزیادة التغییر فی الماء،و أخری ببقاء التغییر،أو بقاء شدّته فیه علی مدّة لا یمکن بقاء التغییر السابق،أو شدّته إلیها؛و علی هذا فإن علم بوجود التغییر و الملاقات و شکّ فی استناده إلیها حال الملاقات حکم بالطهارة للأصل.

و یحتمل الحکم بالنجاسة تعویلا علی ما هو الظاهر من الاستناد إلی الملاقات،و عملا بإطلاق الأخبار الواردة فی الباب،و لأصالة تأخّر التغییر و الملاقات فیقترفان،و یضعفه أنّ الظاهر بمجرّده لیس بدلیل،و إطلاق الأخبار ینصرف إلی ما هو الغالب من حصول العلم باستناد التغییر إلی الملاقات؛و أصالة التأخّر لا یثبت التقارن،کما حقّقناه فی محلّه، و إنّما ینفی حصول أحدهما قبل حصول الآخر،و هو لا یجدی مع أنّ التغییر المستند إلی الملاقات لا یکون عادة إلاّ بعد الملاقات فلا یفید المتقارن.

فصل فی أقسام المیاه

و ینقسم الماء باعتبار وقوع النجاسة فیه و عدم تغیره بها علی أقسام:

[الماء الجاری]

فمنها الجاری: و هو فی الأصل لکلّ ما جری،سواء کان ماء أم لا،و سواء کان جریانه علی وجه الأرض أم لا،و سواء کان عن مادّة أم لا.و یختصّ فی العرف العام بما جری من الماء بحیث لا ینصرف إلی غیره إلاّ بالتقیید،و المراد به هنا-کما صرّح به فی الروض و المسالک و الذخیرة (1)،و نزل علیه الجاری[/13 B ]فی کلام الأصحاب-«هو کلّ ماء نابع من الأرض،غیر البئر سواء جری علی وجه الأرض أم لا» (2)،و المراد ب«النابع من

ص:405


1- (1)) -روض الجنان،ج 1،ص 360-361؛مسالک الأفهام،ج 1،ص 14؛ذخیرة المعاد،ج 1، ص 126.
2- (2)) -انظر:فی هذا المجال ما أفاده الفقیه المحقّق الشیخ محمّد رضا النجفی الأصفهانی فی رسالة أحکام المیاه[میراث حوزه اصفهان،ج 4،ص 43-47.]

الأرض»،النابع من مادّة مخلوقة الأرض کما هو الظاهر من إطلاق هذا اللفظ فلا یرد النقض بما ینبع فی بعض الحیاض عن مادّة معمولة لها؛و قوله«سواء جری علی وجه الأرض أم لا»تأکید للإطلاق السابق،و تصریح بدخول العیون الراکدة فیه؛و تعمیمه إلیها إمّا باعتبار التغلیب،أو الحقیقة العرفیة-کما نبّه علیه فی المسالک-أو مبنی علی حمله علی ما یعمّ الجریان الشأنی،أو علی اعتبار الجریان من المادّة إلی وجه الأرض.

و خصّه فی کشف اللثام بالجاری علی وجه الأرض،و جعل العیون الغیر الجاریة من قبیل الواقف،أو البئر قال:«و الثانی أظهر کما فی المقنعة و التهذیب لعدم صدق الجریان لغة و عرفا فلا یشملها شیء من عبارات الأصحاب»،ثم نقل عن الروض و المسالک ما مرّ و ردّه بأنّه تکلّف. (1)

أقول: و ما حکاه عن المقنعة و التهذیب غیر واضح،و لا بأس بنقل عبارتها توضیحا للحال،قال فی المقنعة:«الماء الذی یکون فی غدیر أو قلیب،إن کان کرا فما زاد لا ینجّس إلاّ أن یتغیر کالجاری،و إن کان دونه جری مجری میاه الآبار و الحیاض التی یفسدها ما یقع فیها».هذا کلامه ملخّصا؛و الظاهر أنّه یرید ب«القلیب»الأرض المحفورة التی ینبع منها الماء کالبئر،و لا یجری منها ممّا لا یسمّی عرفا بئرا.

قال فی مجمع البحرین عن«المغرب»:القلیب بئر تحفر فینقلب ترابها قبل أن نطوی؛ و هذا کما تری یتناول بإطلاقه ما إذا بقی اسم البئر بعد الانقلاب و عدمه؛ثمّ نقل عن الأزهری إنّ القلیب عند العرب البئر العادیة القدیمة مطویة کانت أو غیر مطویة؛ (2)و ظاهره -کما تری-اعتبار صدق اسم البئر علیه،و لا یمکن حمله فی کلام المفید علی ظاهر المعنی الأخیر،و لا علی إطلاق الأوّل،إذ لا قائل بالفرق بین الآبار العادیة-أعنی القدیمة و الحادثة-،و لا بین الآبار المطویة و الغیر المطویة بعد تسمیتها بئرا،مع أنّه قد فرق حیث جعل القلیل من القلیب کالبئر فی الانفعال بالملاقات دون الکثیر فیتعیّن حمله علی

ص:406


1- (1)) -کشف اللثام،ج 1،ص 253-254.
2- (2)) -المقنعة،ص 64.

ما ذکرناه؛و منه یظهر أنّ حکم العیون الغیر الجاریة[/14 A ]عنده حکم بعض أنواع الواقف،لا حکم البئر.

و قد فسّر«القلیب»بعضهم فی کلام المفید بما یکون علی هیئة البئر و لا یکون نابعا،بل یجتمع فیه الماء من المطر و غیره؛و قریب منه تفسیر بعض له بالمصنع،و هو کما فی مجمع البحرین«ما یصنع لجمع الماء کالبرکة و نحوها» (1)؛و هذا المعنی ربّما کان أنسب بکلام المفید حیث عطفه علی الغدیر،و جعلهما بحکم واحد[/14 B ]،إلاّ أنّی لم أقف علیه فی کلام أهل اللّغة مطلقا.

و کیف کان فالوجه تعمیم الجاری فی المقام علی الجاری علی وجه الأرض و غیره کما صرّح به الشهید الثانی لعموم بعض الأدلّة الآتیة،و لأنّ أکثر الأصحاب ذکروا أقسام الماء،و استقصوا البحث عنها،و لم یتعرضوا حکم العیون الغیر الجاریة بالخصوص، فإن لم یکن ذلک منهم إلحاقا لها بالجاری فإما أن یکون إهمالا لحکمها بالکلّیة،و هو بعید جدّا،أو إلحاقا لها بالراکد أو البئر،و کلاهما غیر مستقیم،أمّا الأوّل فلأنّ کثیرا منهم یقول باعتصام البئر بالمادّة فکیف لا یقول باعتصام العین بها؟!و أمّا الثانی فلأنّ للبئر عندهم أحکاما کانفعال کثیرها عند کثیر منهم بالملاقات،و طهرها بالنزح،و لا قائل منهم ظاهرا بشیء من ذلک فیها،و إن ظهر من الشیخین المخالفة فی الأخیر.

و یظهر من التنقیح أنّ المراد بالجاری هنا ما هو أعمّ من الجاری عن مادة حیث قال:

«و هل تشترط کریّته أم لا؟أطلق المصنّف الحکم بطهارته،و قیّده العلاّمة بالکرّیة،و هو أولی لیدخل تحت إطلاق قوله علیه السّلام

إذا بلغ الماء کرا لم یحمل خبثا ،و الإجماع علی العمل بمفهومه؛و قال الشهید إن جری عن مادّة فلا یشترط الکریة،و لا عنها بشرط دوامه،و هو حسن و علیه الفتوی»انتهی (2)،و یظهر ذلک من کنز العرفان أیضا حیث قال:«و أمّا الجاری فلا ینجّس إلاّ بالتغییر،و الأولی اشتراط بلوغه کرا إلاّ أن یکون جاریا عن مادّة

ص:407


1- (1)) -مجمع البحرین،ج 2،ص 639.
2- (2)) -التنقیح الرائع،ج 1،ص 38.

فلا یشترط»انتهی. (1)و التحقیق أنّ المراد بالجاری هنا ما یکون عن مادّة،و الجاری لا عن مادة یلحق عندهم بالراکد.

فصل: [فی عدم نجاسة الجاری بالملاقاة مع الکثیرة]

لا ینجّس الجاری بالملاقاة مع الکثرة بأن کان کرا فصاعدا إجماعا محصّلا و منقولا.و کذا إذا کان دون الکرّ علی المشهور، (2)بل ظاهر الشیخ فی الخلاف،و صریح ابن البرّاج فی شرح الجمل،و ابن زهرة فی الغنیة الإجماع علیه. (3)و جعله فی المعتبر مذهب فقهائنا أجمع. (4)و فی المنتهی نقل اتفاق علمائنا علی عدم نجاسة الجاری بالملاقات،ثمّ حکی مخالفة الشافعی لهم فی أحد قولیه حیث جعله کالراکد،قال فی فروع المسألة،الأقرب اشتراط الکریة (5)،و هو ممّا یدافع کلامه الأوّل[/15 A ]و فی کشف اللثام نقل عنه الإجماع فی المسألة، (6)و کأنّه نظر إلی صدر کلامه.و جعل فی جامع المقاصد اشتراط الکریة فی الجاری من متفردات العلاّمة (7)و هو نودی بدعوی الإجماع.و قریب منه ما فی الذکری حیث قال:«لم أقف فیه علی مخالف بین السلف». (8)و هذا هو الأقوی،خلافا للعلاّمة فی القواعد و التحریر و التذکرة فذهب إلی انفعال قلیله بالملاقات. (9)و مال إلیه

ص:408


1- (1)) -کنز العرفان،ج 1،ص 39.
2- (2)) -انظر:مصابیح الأحکام،ج 1،ص 306؛مستند الشیعة،ج 1،ص 19؛تبصرة الفقهاء،ج 1، ص 92.
3- (3)) -الخلاف،ج 1،ص 195؛شرح جمل العلم و العمل،ص 55-56؛غنیة النزوع،ص 46.
4- (4)) -المعتبر،ج 1،ص 41.
5- (5)) -منتهی المطلب،ج 1،ص 27.
6- (6)) -کشف اللثام،ج 1،ص 255.
7- (7)) -جامع المقاصد ج 1،ص 111.
8- (8)) -ذکری الشیعة،ج 1،ص 79.
9- (9)) -قواعد الأحکام،ج 1،ص 182؛تحریر الأحکام،ج 1،ص 45؛تذکرة الفقهاء،ج 1، ص 22.

الشهید الثانی فی الروض و الروضة (1)،و جعله فی المسالک أصح (2)،لکن حکی عنه فی المعالم رجوعه عن هذا القول و قال:«إنّ الذی استقر رأیه علیه بعد ذلک هو القول الأوّل» (3).و یظهر من عبارة المفید المتقدّمة الفرق بین ما جری منه علی وجه الأرض فلا ینفعل بالملاقات مطلقا،و بین غیره فینفعل مع القلّة دون الکثرة.

لنا-بعد أصل الطهارة و استصحابها الثابت هنا عموما بأدلّته المقرّرة فی محلّه، و خصوصا بالروایة المرویة بطرق مستفیضة فی بعضها قوّة عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

«الماء کلّه طاهر حتی تعلم أنّه قذر» (4)-ظاهر جملة من النصوص:

منها: عموم ما مرّ ممّا دلّ علی أنّ الماء طاهر لا ینجّسه إلاّ ما غیّر أحد أوصافه،خرج منه القلیل من الراکد،للأدلّة الدالّة علی انفعال فیبقی الباقی.

و منها: قوله علیه السّلام فی صحیحة داود بن سرحان فی ماء الحمام هو بمنزله الجاری (5)،فإنّ المراد بیان أنّ ماء الحمّام معتصم بمادّته کاعتصام الجاری بمادّته،و لیس منها معتد للجاری بکونه کرا فیستفاد منه أنّ کلّ جار کذلک،بل اعتصام الجاری علی القول الآخر لیس بالمادّة،بل بالکریة فیصنع فائدة تخصیص الجاری بالذکر.

و منها: قول الرضا علیه السّلام فی صحیحة ابن بزیع الآتیة:

«ماء البئر واسع لا یفسده شیء إلاّ أن یتغیّر ریحه،أو طعمه فینزح حتی یذهب الریح و یطیب طعمه لأنّ له مادّة» ، (6)و وجه الاحتجاج أنّ قوله

«لأنّ له مادّة» إمّا تعلیل لقوله

«واسع» ،أو لقوله

«لا یفسده» ،أو لقوله

«فینزح» ،و علی التقادیر الثلاثة یستفاد منه اعتصام الجاری بالمادّة؛أمّا علی الأوّل فلأنّ المراد بسعة ماء البئر،لیس کثرته[/15 B ]ظاهرا و إلاّ لزم حمل الخاصّ علی العامّ،بل سعته حکما،کما یفسّره قوله

«لا یفسده...» فیدلّ التعلیل المذکور علی ثبوت السعة

ص:409


1- (1)) -روض الجنان،ج 1،ص 361؛الروضة البهیّة،ج 1،ص 252.
2- (2)) -مسالک الأفهام،ج 1،ص 12.
3- (3)) -المعالم فی الفقه،ج 1،ص 298-299.
4- (4)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 216،ح 621.
5- (5)) -نفس المصدر،ص 378،ح 1170.
6- (6)) -الاستبصار،ج 1،ص 33،ح 87.

المذکورة لکلّ ذی مادّة،و هو المقصود؛و منه یظهر وجه الاحتجاج علی الوجه الثانی؛ و أمّا علی الثالث فلأنّ المستفاد من تعلیل وجوب النزح إلی الغایة المذکورة بذلک أنّ النزح لإزالة التغییر و طهر الماء بعده من جهة المادّة فإذا کانت المادّة مزیلة للنجاسة الموجودة فی ماء البئر کانت عاصمة له عن الانفعال بالملاقات بطریق أولی،و یلزمه انسحاب الحکم المذکور إلی الجاری لوجود العلّة المذکورة فیه.و قد یناقش فی هذا الاحتجاج باحتمال تعلّق التعلیل المذکور بقوله

«یذهب الریح و یطیب طعمه» فلا یدلّ علی المدّعی،و لیس بجیّد لأنّ سببیة المادّة لذلک بعد النزح أمر واضح لا یحتاج إلی البیان،مع أنّ تنزیل کلام الشارع و أُمنائه علی بیان الحکم الشرعی أولی من تنزیله علی بیان الأمر العادی،لأنّ ذلک هو الظاهر المنساق إلی الفهم من کلامه عند عدم القرینة.

و منها: ما روی عن دعائم الإسلام. (1)

و منها: صحیحة الفضیل عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

«لا بأس بأن یبول الرجل فی الماء الجاری (2)» ،وجه الدلالة أنّ نفی البأس یقتضی نفی جمیع أفراده.

و منها بل أظهرها انفعال الماء و إطلاق الجاری یتناول ما کان دون الکرّ أیضا، و یشکل الظاهر منها بملاحظة ذیلها عدم البأس فی الفعل لا فی الماء. (3)

[/17 A ]القول فی الأحداث الموجبة للوضوء

اعلم:أنّ من الأحداث ما یوجب الوضوء فقط،و منها ما یوجب الغسل فقط،و منها ما یوجبهما معا،و الکلام هنا فی القسم الأوّل،و المراد بکونها موجبات للوضوء،أنّها توجبه علی من وجب علیه أمر مشروط به،و قد یعبّر عنها بالأسباب للسببیّتها له،أی لمشروعیته و رجحانه کما یعبّر عنها بالنواقض من حیث نقضها لحکمه.و النسبة بین

ص:410


1- (1)) -دعائم الإسلام،ج 1،ص 111.
2- (2)) -التهذیب،ج 1،ص 31،ح 81.
3- (3)) -هنا بیاض بقدر صفحتین فی المخطوطة،و البحث ناقص.

الأولین عموم مطلق،لأنّ کلّ ما هو موجب للوضوء فهو سبب له،بخلاف السبب فإنّه قد لا یکون موجبا له حیث لا یجب مشروط به؛و لو أرید بالموجب ما یکون من شأنه الإیجاب،أو المثبت للوضوء و لو علی وجه الاستحباب لتساویا،و بین الأخیر عموم من وجه لصدق الناقص بدونهما فی الجنابة،و صدقهما بدونه فی الحدث الواقع بعد الحدث فإنّه سبب و موجب،سواء فسّروا بالشّأنی أو الفعلی بناء علی أنّ علل الشرع معرّفات لأحکامها فیجوز أن تتوارد علی معلول واحد؛و لا یصدق علیه الناقص إن أرید به الناقض الفعلی لانتفاء مورده؛و یشکل بأنّ الناقض علی التقدیر المذکور أیضا علّة معرفة للنقض فیصحّ توارد عدید منه علی معلول واحد،و یمکن دفعه بأنّهم اصطلحوا الناقض فی المعرّف الذی یقارن حدوث الانتقاض،کما هو المتبادر منه عرفا فلا یصدق علی الحدث اللاحق،و قد یصدقان بدونه علی نذر الوضوء و ما فی معناه،و ربّما یصدقان أیضا علی انتباه النائم،و زوال الجنون و الاغماء،و البلوغ و انقطاع دم الحیض؛أمّا السّبب فمطلقا،و أمّا الموجب فعند وجوب مشروط به،إن أرید به الفعلی[/17 B ]مع عدم صدق الناقض علی شیء منها مطلقا؛و کذلک یصدقان بدونه علی الخطاب الدالّ علی الحکم التکلیفی المتعلّق بفعله کما یصدق الناقض بدونهما علی الخطاب الدالّ علی الحکم الوضعی المتعلّق بالأحداث؛نعم لو فسّرنا السبب بالوصف الدالّ علی توجّه الخطاب بالطّهارة وجوبا أو ندبا و لو بالقوة کما فعله بعضهم،لم یتناول الأخیر،بل و لا الخمسة الأوّل،مع أنها عند التحقیق شرائط لتوجّه التکلیف بالوضوء لا أسباب و لا موجبات له حقیقة فلا یصدقان علیها مطلقا.

و اعلم: أن العناوین الثلاثة قد تضاف إلی الأحداث السّتة الّتی هی أسباب الوضوء، و حینئذ فیصحّ أن یقال بین سببیّتها للوضوء و بین کونها موجبات و نواقض له،عموم مطلق؛و أنّ بین کونها موجبات و نواقض،عموما من وجه،کما فعله الشهید الثانی فی

ص:411

الروضة (1)فلا یرد النقض بأنّ الجنابة ناقضة و لیست سببا و لا موجبا له،لأنّ الکلام علی هذا التقدیر لیس فی مطلق هذه العناوین،بل فی المضاف منها إلی الأحداث الستة.

تنبیه [فی نقل کلام الشهید فی حاشیة القواعد]

حکی عن الشهید قدّس سرّه أنّه ذکر فی حاشیة القواعد:أنّ بین السبب و بین کلّ من الموجب و الناقض عموما مطلقا (2)؛و اعترض علیه بأنّ الجنابة ناقضة للوضوء و لیست سببا له، و کذا وجود الماء للتیمّم فلا یکون بین الناقض و السّبب عموم مطلق،بل[من]وجه حکاه فی المدارک عن بعض مشایخه المعاصرین،و أجاب عنه بأنّ:«المفروض فی عبارة القواعد أسباب الطهارات و موجباتها و نواقضها فالنقض[/18 A ]بالجنابة غیر جیّد لأنّها سبب للطّهارة-[إلی أن]قال:و یمکن التزام ذلک فی وجود الماء أیضا لأنّه معرّف لوجوبها-ثمّ قال:-و یرد علیه أنّ النقض بالأمرین معا غیر مستقیم لأنّ البحث إن کان فی أسباب الوضوء و نواقضه و موجباته لم یرد الثانی،و إن کان فی الأعمّ لم یرد الأوّل». (3)

أقول: الذی یظهر من مقالة المعترض أنّه فهم من کلام الشهید أنّ بین سبب کلّ واحدة من الطهارات الثلاث و بین موجبها و ناقضها عموم مطلقا،و هو الذی یقتضیه ظاهر العبارة الّتی حکاها،و حینئذ فلا یتّجه علیه الجواب المذکور،و إنّما یتّجه إذا اعتبر ذلک بالنّسبة إلی جنس الطهارة،و هو بعید عن ظاهر کلامه؛و علی ما قرّرنا فقول المعترض «فلا یکون بین الناقض و السبب عموم مطلق بل من وجه»،ناظر إلی مورد النقض-أعنی الوضوء و التیمم-فالمعنی فلا یکون بین ناقض الوضوء و التیمّم و سببهما عموم مطلق،بل من وجه لصدق الناقض بدون السبب فی الأوّل علی الجنابة،و فی الثانی علی وجود الماء.

ص:412


1- (1)) -الروضة البهیّة،ج 1،ص 318.
2- (2)) -حکی عنه ثانی الشهیدین فی فوائد القواعد،ص 29-30،و السیّد السند فی المدارک،ج 1،ص 141.
3- (3)) -للعثور علی کلام المعترض و الجواب عنه راجع مدارک الأحکام،ج 1،ص 141-142.

و من هنا یظهر أیضا ضعف قول المجیب«و یمکن التزام ذلک...»فإنّ المقصود منع سببیّة وجود الماء للتیمّم،لا منع سببیّته لمطلق الطهارة،و الجواب المذکور إنّما یتمّ علی الوجه الثانی.

و إنّما عبّر بالإمکان،لإمکان أن یقال لا تسلّم سببیّة وجود الماء للطّهارة،بل السبب له الحدث السابق الذی مع التیمّم من ظهور أثره حال فقد الماء فإذا وجد الماء ارتفع المانع، و کان الحدث الثانی هو السّبب.و ممّا قرّرنا[/18 B ]یتضح فساد الإیراد أیضا فإنّ البحث فی ذلک علی ما ذکرنا بالنسبة إلی کلّ واحدة من الطّهارة لا بالنسبة إلی جنس و لا الوضوء خاصّة.

ثمّ اعلم: إنّ الأحداث الموجبة للغسل إنّما تحدث فی المکلف بحدوث أسبابها و لیست لاحقة له بحسب أصل الخلقة قطعا،و لهذا لا یجب علی العاقل عند بلوغه الغسل مع خلوّه عن أسبابه بحسب الأصل علی الطهارة الحدثیة مطلقا کما أنه مخلوق علی الطهارة الخبثیة حیث یکون نطفته منعقدة علی الإسلام،و إنّما تعرض له النجاسة بعروض أسبابها،أو أنّها حالة أصلیة ترتفع بفعل الطّهارة و تعود بوقوع نواقضها وجهان،و لعلّ أظهرهما الأوّل فلا ثمرة یعتد بها فی ذلک.

و ربّما أمکن فرضها فی جواز إمساس بدن المولود بکتابة القرآن قبل وقوع حدث منه بناء علی عدم جوازه بعده إن لم تلحق عدم حدوث العقل فیه بزواله،أو یفرض کون المولود فی أوّل ولادته إنسانا عاقلا،و هو بعید عادة بالنسبة إلی غیر الأنبیاء و الأئمة علیهم السّلام؛ و ربّما یظهر الثمرة أیضا فی المکلّف المعاد إلی الدنیا کما یتفق فی زمن الرجعة،و یحتمل فیه استصحاب الحالة السابقة،بناء علی أنّ کلا من الطهارة و الحدث من عوارض النفس، و إن ظهر بعض أحکامها علی البدن؛و مع التوقّف بین الوجهین یؤخذ بأحکامهما الموافقة للأصل دون المخالفة له؛ثمّ لو ألحقنا عدم العقل فی المولود بزواله لزم صدق السبب و الموجب علی تلک الحالة،و لا یصدق الناقض علیها لعدم سبق طهارة،و کذا وقوع سائر الأحداث منه بناء علی عدم أصلیّة الطهارة،و هی أیضا مادّة أخری للتفارق.

ص:413

فائدة:

تجب کل واحدة من الطهارات الثلاث وجوبا غیریا عند وجوب مشروط بها فی حقّ فاقدها،سواء کانت شرطا فی صحّته أو فی وقوعه علی وجه الجواز فتجب للصلاة الواجبة و لو بالنذر و التحمّل (1)،و الطواف الواجب کذلک إجماعا (2)،و لمس کتابة القرآن فی المشهور (3)،إن التزم به بنذر و شبهه،أو توقّف الإصلاح الواجب بإجارة و غیرها علیه،و أمّا الإصلاح فی نفسه و الظاهر عدم وجوبه،و إن صرّح به بعضهم؛نعم لو أدّی ترکه علی الإخلال بالمعجز و انعدامه کما تمسّک به المصرّح وجب،و إن بعد الفرض؛و کذا لو وجب أخذه من موضع یحرم إبقاؤه فیه احتراما لقذارة الموضع،و توقّف أخذه علی مسّ الکتابة، و لو استلزم فعل الطهارة زیادة بقائه فیه سقط وجوبها مع التشاغل به علی الظاهر،لأنّ إبقاءه فیه أدخل فی الهتک من مسّه محدثا،و لو کان هناک مکلّف متطهّر لا یقصر عنه المسارعة إلی الأخذ وجب علیه أوّلا فإن عصی وجب علی المحدث؛و مثله ما لو کان أحدهما محدثا بالأصغر و الآخر بالأکبر؛و کذا لو وجب أخذه من موضع بمنع مالکه عن إبقائه فیه،لکن وجوب الأخذ هنا یختصّ بالمالک،أو الوضع،أو من فی حکمهما،و لو کان الوضع بإذن مالک المکان لم یجز مسّه بدون الطهارة،و ما یلزمه حینئذ من تفویت حقّ المالک قد جاءه من قبله حیث أذن فی الوضع و ثبوت الوجوب لها فی هذه الموارد

ص:414


1- (1)) -الخلاف،ج 2،ص 322؛غنیة النزوع،ص 53؛تذکرة الفقهاء،ج 1،ص 148؛البیان، ص 35؛مسالک الأفهام،ج 1،ص 9؛کفایة الأحکام،ج 1،ص 14؛مجمع الفائدة و البرهان،ج 1،ص 65؛مفاتیح الشرائع،ج 1،ص 367.
2- (2)) -ممّن صرّح بالإجماع السیّد السند فی المدارک،ج 1،ص 9 و ثانی الشهیدین فی الروض، ج 1،ص 52 و المحقّق السبزواری فی الذخیرة،ج 1،ص 2.
3- (3)) -المعتبر،ج 1،ص 175؛المقتصر،ص 48؛ذخیرة المعاد،ج 1،ص 3؛کفایة الأحکام،ج 1، ص 14 و مفاتیح الشرائع،ج 1،ص 38.

و نظائرها مبنیّ علی القول بوجوب مقدّمة الواجب،و من لا یقول به یلزمه الاقتصار فیه علی موارد الأمر بها.

ثمّ المعروف من مذهب الأصحاب أنّ الطهارات الثلاث لا تجب لنفسها (1).و حکی الشهید فی الذکری قولا بوجوبها لنفسها وجوبا موسّعا لا یتضیّق إلاّ بظنّ الوفات،أو بتضیق العبادة المشروطة بها؛ (2)و یظهر من صاحب المدارک المیل إلیه (3)حیث قال:

«و یشهد له إطلاق الآیة و کثیر من الأخبار الآمرة بالوضوء و الغسل عند وقوع ما یوجبهما کالصحیح

من وجد طعم النوم قائما أو قاعدا فقد وجب علیه الوضوء (4)،و الموثّق

إذا استیقنت أنّک أحدثت فتوضّأ (5)،و قوله علیه السّلام

[«أ توجبون علیه الحدّ و الرجم]و لا توجبون علیه صاعا من الماء» (6)إلی غیر ذلک.

و منهم من فصّل بین غسل الجنابة[و غیرها]فحکم بوجوب الأوّل لنفسه دون الثانی؛ و الأقوی عدم وجوب شیء من الطهارات لنفسها مطلقا.

لنا الأصل السالم[/19 B ]عن المعارض،و أنّ الظاهر من الأمر بالطهارة،أو الحکم بوجوبها عند حصول أسبابها فی تلک الأخبار إنّما هو فعلها لغایاتها الواجبة لا لنفسها فإنّ هذا هو المفهوم من إطلاقها فی عرف المتشرّعة؛أ لا تری أنّ الأوامر الواردة فی إزالة النجاسة عن الثوب و البدن أوامر مطلقة،و لم یذهب ذهنهم إلی أنّها دالّة علی وجوبها لنفسها،بل فهموا منها-تبعا للعرف-وجوب الإزالة لما تجب له الإزالة کالصلاة فکذلک الحال فی الأوامر المطلقة الواردة فی المقام،فإنّ الکلّ من باب واحد،مضافا إلی أنّ الغالب فی المحتضرین وجود الحدث فیهم،و لو بسبب الإغماء الغالب حصوله بهم، و لم یعهد من النبی صلّی اللّه علیه و آله،و لا الأئمة علیهم السّلام،و لا أحدا من أصحابهم أنّهم أمروا محتضرا

ص:415


1- (1)) -کفایة الأحکام،ج 1،ص 14؛مفاتیح الشرائع،ج 1،ص 38.
2- (2)) -ذکری الشیعة،ج 1،ص 196.
3- (3)) -مدارک الأحکام،ج 1،ص 110.
4- (4)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 8،ح 10.
5- (5)) -الکافی،ج 1،ص 33،ح 1.
6- (6)) -تهذیب الأحکام ج 1،ص 119،ح 314.

بالطهارة قبل فوات تمکّنه منها و لو بالتوکیل،مع تعذّر المباشرة؛و لا أمروا من یحضرهم من أمرهم بها،و لا أمروا أحدا بالطهارة عند الاحتضار،و لقد ورد عنهم أحکام إیجابیة و ندبیة للمحتضرین،و لمن حضرهم،و لیس هذا مذکورا فی عدادها،بل قد ورد فی حقّ من وجب قتله شرعا أنّه یؤمر بأن یغتسل غسل المیّت فنبهّوا علی حکم هذا الفرض مع ندرة وقوعه،فکیف لم ینبّهوا علی حکم المقام مع عموم البلوی به؟!.

و ممّا یدلّ علی ما ذکرناه-بعد عدم وجدان مخالف مصرّح بوجوب الطهارات الثلاث لنفسها فی أصحابنا و،احتمال أن یکون القول الذی حکاه فی الذکری (1)عن غیرهم- قوله علیه السّلام:

«إذا دخل الوقت وجب الطهور و الصلاة» فإنّه یدلّ بمفهومه علی عدم وجوبهما قبله؛و الظاهر منه عدم وجوب کلّ واحد منهما قبله،لا عدم وجوب المجموع،کما توهّمه بعضهم؛و یدلّ علی ذلک أیضا ما ورد فی امرأة أجنبت،ثم حاضت قبل الغسل:

«أنّها لا تغتسل» معلّلا بأنّها

قد جاءها ما یفسد صلاتها (2)،و التقریب واضح؛و ربّما یدلّ أیضا مفهوم قوله تعالی إِذٰا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاٰةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ (3)الآیة،و لکن الاحتجاج به یستدعی تکلّفات.

[موجبات الوضوء]
فصل: [فی نواقض الثلاثة]

ممّا یوجب الوضوء خروج البول و الغائط و الریح من الموضع المعتاد،و یدلّ علیه بعد الإجماع (4)،بل الضرورة،الکتاب و السنة قال اللّه تعالی أَوْ جٰاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغٰائِطِ ، الآیة (5)[و]وجه الدلالة أنّ الغائط فی الأصل هو المنخفض من الأرض (6)،و منه یسمّی

ص:416


1- (1)) -ذکری الشیعة،ج 1،ص 194.
2- (2)) -الکافی،ج 3،ص 83،ح 1.
3- (3)) -السورة المائدة،الآیة 6.
4- (4)) -انظر:المعتبر،ج 1،ص 106؛منتهی المطلب،ج 1،ص 183؛مدارک الأحکام،ج 1، ص 142؛ذخیرة المعاد،ج 1،ص 12؛کشف اللثام،ج 1،ص 186؛غنائم الأیام،ج 1،ص 83.
5- (5)) -سورة المائدة(5):6.
6- (6)) -انظر:المعجم الوسیط،ج 2،ص 666.

الغائط غائطا لأنّ المتغوّط یطلبه،تسمیة للحال باسم المحلّ،و الظاهر أنّ هذا هو المراد هنا فیکون المجیء منه کنایة عن التغوّط فتدلّ الآیة علی کونه موجبا للوضوء للأمر بالتیمّم علی تقدیر عدم وجدان الماء.

و فی دلالتها علی کون البول موجبا إشکال،لعدم وضوح جریان العادة بتطلّب المنخفض من الأرض له،و إن کان بالآداب أنسب،کما روی من

«أنّه صلّی اللّه علیه و آله لم یر علی بول و لا غائط قطّ» (1)،و علی هذا فربّما أمکن الإشکال فی دلالتها علی ناقضیة الغائط وحده أیضا لعدم انفکاکه غالبا عن البول،نعم لو حمل الغائط علی معناه المعروف دلّ علی انتقاله بالنقض إلاّ أنّ فیه تکلّفا.و أمّا الریح وحدها فلا دلالة لها علی ناقضیتها،إذ لا یطلب لها المنخفض من الأرض و لا یصدق علیه الاسم،و یمکن أن یستدل أیضا بعموم قوله تعالی إِذٰا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاٰةِ فَاغْسِلُوا فإنّه یدلّ علی وجوب الوضوء عند القیام إلی الصلاة مطلقا،[و]خرج منه المتطهّر الذی لم یصدر منه أحد الأحداث بالنصّ و الإجماع و یبقی من صدر منه أحدها مندرجا فی الإطلاق؛[و]یشکل بأنّه فسّر فی بعض الأخبار بالقیام من النوم فلا یدلّ إلاّ علی حدثیته،و أمّا الأخبار فکثیرة،و سیأتی جملة منها فی موارد الحاجة إلیها،و ممّا یؤکّد ذلک ما رواه یونس بن یعقوب فی الصحیح قال:قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام

«الوضوء الذی افترضه اللّه علی العباد لمن جاء من الغائط أو بال؟قال یغسل ذکره و یذهب الغائط» الحدیث (2).

و لا فرق بین أن یتفق الموضع المعتاد فی المحل المعتاد و غیره،و لا بین حصول الاعتیاد و عدمه حتی لو فرض انفتاح المخرج الطبیعی بعد البلوغ نقض بأوّل خروجه منه،و کذا لو فرض عدم خروج الریح منه إلاّ بعد البلوغ؛و لو خرج البول أو الغائط من غیر الموضع المعتاد من خلق کما یتفق فی بعض الأمراض،أو من ثقب،أو جرح ففی نقضه

ص:417


1- (1)) -الفوائد الملیّة،ص 37؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 305،ح 3.
2- (2)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 47،ح 134.

مطلقا،أو مع حصول الاعتیاد خاصّة،أو مع انسداد الموضع المعتاد کذلک،أو مع حصول أحدهما،أو عدم النقض مطلقا،أو التفصیل بین الخارج عمّا دون المعدة فینقض،أو ممّا فوقها فلا ینقض وجوه،بل أقوال؛یدلّ علی الأوّل إطلاق بعض الأخبار بناقضیتها کقول الرضا علیه السّلام فی روایة زکریا بن آدم علیه السّلام:

«إنّما ینقض الوضوء الثلاث البول و الغائط و الریح» (1)،و قول الصادق علیه السّلام فی صحیحة زرارة الآتیة:

«لا یوجب الوضوء إلاّ غائط أو بول» الحدیث (2)،و هذا القول محکی عن ابن إدریس و العلاّمة فی التذکرة (3)،و احتمله فی النهایة (4)،و هو ظاهر من أطلق القول بناقضیتهما،و حکی هذا الإطلاق عن أکثر المتقدّمین.

و یدلّ علی الثانی انصراف المطلق علی المعتاد،و لا أقلّ من معتاد الشخص فیعتبر حصوله،و هذا ظاهر العلاّمة فی جملة من کتبه،قال فی القواعد:«یجب الوضوء بخروج البول و الغائط و الریح من المعتاد و غیره مع اعتیاده» (5)،و اقتصر فی الإرشاد علی قوله «من المعتاد» (6)،و یمکن تنزیله علی ما یعمّ معتاد النوع و الشخص فیوافق مذهبه فی القواعد،و قال فی النهایة:«إنّ الإنسان لا بدّ له فی العادة من منفذ یخرج منه الفضلات التی یدفعها الطبیعة فإذا انسدّ ذلک قام ما انفتح مقامه،و لا فرق بین أن ینفتح فوق المعدة،أو تحتها حتی لو قاء الغائط و اعتاد نقص»انتهی. (7)و یستفاد من صدر کلامه نقض الخارج بعد الانسداد مطلقا،فإن نزل أحدهما علی إطلاقه و قیّد الآخر به،فإن قیّد الأوّل بالثانی رجع إلی القول المذکور،فإن قیّد الثانی بالأوّل صار وجها سابعا فی المسألة؛و لو ترکا علی إطلاقهما رجع إلی الوجه الرابع،و هو محکی عنه فی المنتهی؛ (8)و أمّا حمله علی اعتبار العادة فی خصوص القیّ،أو الخارج عمّا فوق المعدة فبعید جدّا.

ص:418


1- (1)) -الکافی،ج 3،ص 36،ح 2.
2- (2)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 346،ح 1016.
3- (3)) -السرائر،ج 1،ص 106؛تذکرة الفقهاء،ج 1،ص 99.
4- (4)) -نهایة الإحکام،ج 1،ص 71.
5- (5)) -قواعد الأحکام،ج 1،ص 179.
6- (6)) -إرشاد الأذهان،ج 1،ص 221.
7- (7)) -نهایة الإحکام،ج 1،ص 71.
8- (8)) -منتهی المطلب،ج 1،ص 188.

ثمّ المرجع فی العادة-علی ما صرّح به بعضهم-إلی العرف (1)؛و قیل:تحصل بمرّتین (2)، لأنّها مشتقّة من العود کالعادة فی الحیض؛و قیل بثلاث، (3)و ینبغی أن یعتبر علی هذین القولین عدم تطاول الفصل،کما نبّه علیه بعضهم.

و الظاهر أنّ مرجعهما إلی الأوّل،و إنّما الاختلاف فیما یتحقّق به العادة العرفیة، و یشکل بأنّه لم یرد فی شیء من أخبار الباب لفظ العادة حتی یرجع فیه إلی العرف کما هو الشأن فی الألفاظ التی لم یثبت لها حقیقة شرعیة،إلاّ أن یدعی أنّ إطلاق النصوص ینصرف إلی ذلک،و هو غیر واضح.

و یدلّ علی الثالث أنّ الموضع المعتاد إنّما یعتبر مع انفتاحه،و أمّا مع انسداده فلا بدّ من اعتبار غیره مقامه،إذ لا معنی لارتفاع حکم الحدث الخارج حینئذ بالکلیة؛و عن ظاهر المنتهی (4)الإجماع علی الانتقاض هنا؛و هذا الوجه محتمل الروضة حیث قیّد البول و الغائط و الریح بکونها من المعتاد،أو من غیره مع انسداده (5)،بناء علی حمل المعتاد فی کلامه علی معتاد النوع خاصّة،لا الأعمّ منه و من معتاد الشخص.

و ینبغی أن یرجع فی تحقیق الانسداد إلی العرف لأنّ ما هو مناط الحکم إنّما یتحقّق بالنسبة إلیه،و أمّا دوام الانسداد فلا یعتبر علی هذا القول قطعا،و یعرف من هذا و سابقه حجّة الوجه الرابع،و حمل علیه عبارة الشهید الثانی فی الروضة،و حکی عن سایر کتبه أیضا (6)،و هو مختار المحقّق فی المعتبر حیث قال:«لو کان[/21 A ]المخرج فی غیر موضعه خلقة انتقضت الطهارة بخروج الحدث منه لأنّه مخرج أنعم اللّه به.و کذا إذا انسدّ المعتاد و انفتح غیره،لأنّه صار مخرجا منعما به؛أمّا لو لم ینسدّ المعتاد و انفتح معه آخر

ص:419


1- (1)) -جامع المقاصد،ج 1،ص 82؛مدارک الأحکام،ج 1،ص 144؛تبصرة الفقهاء،ج 1،ص 357.
2- (2)) -روض الجنان،ج 1،ص 73؛المقاصد العلیّة،ص 65 و 425.
3- (3)) -انظر:الحدائق الناضرة،ج 2،ص 93.
4- (4)) -منتهی المطلب،ج 1،ص 188.
5- (5)) -الروضة البهیّة،ج 1،ص 317.
6- (6)) -کمسالک الأفهام،ج 1،ص 26.

فإن صار خروج الحدث منه معتادا أیضا فقد ساوی المخرج،و إن کان نادرا فالأشبه أنّه لا ینتقض»انتهی (1)،و مثله من المنتهی.

و یدلّ علی الخامس الأصل و ظاهر الأخبار الدالّة علی حصر الناقض فیما یخرج من الطرفین الأسفلین الذین أنعم اللّه بهما علی العبد،لأنّ النعمة إنّما یتحقّق بالمخرج المعهود مع ظهور الطرفین الأسفلین فیه،بل الوصف بالأسفلین یمنع التناول لغیره،مضافا إلی صحیحة زرارة قال:

قلت لأبی جعفر و أبی عبد اللّه علیهما السّلام:«ما ینقض الوضوء؟قال:ما یخرج من طرفین الأسفلین الدبر و الذکر» (2).و أمّا الأخبار المطلقة فهی-مع انصرافها علی ما هو المتعارف المعهود-محمولة علیه،علی تقدیر عدمه جمعا بینهما و بین الحصر المستفاد من غیرها،و هذا الوجه یحتمله عبارة کلّ من قیّد الثلاثة بخروجها من المعتاد مقتصرا علیه کعبارة الإرشاد،و قد مرّ حکایتها؛و ربّما یدلّ علی عدم نقض الخارج من الحلق إطلاق أخبار الدالّة علی أنّ القی لا ینقض الوضوء کصحیحة أبی أسامة قال:

«سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن القی ینقض الوضوء؟قال:لا» (3)،و بمضمونها أخبار أخر.

و ذهب الشیخ إلی الوجه السادس،و احتجّ علیه بأنّ الخارج ممّا دون المعدة یعدّ غائطا فینقض لإطلاق قوله تعالی أَوْ جٰاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغٰائِطِ (4)،بخلاف الخارج ممّا فوقها فإنّه لا یسمّی غائطا فلا یکون ناقضا (5).و لا یخفی أنّ ما ادّعاه من أنّ الخارج ممّا فوق المعدة لا یسمّی غائطا علی إطلاقه ممنوع و لعلّ نظر الشیخ إلی ما هو الغالب من کون الخارج ممّا فوق المعدة لا یکون غائطا بخلاف الخارج ممّا تحتها،و هو غیر مجد،و مع ذلک فحکمه بالنقض فی الصورة الأولی لکون الخارج غائطا غیر واضح،إذ لا دلیل علی نقض خروج الغائط مطلقا؛و لفظ الغائط فی الآیة إن حملناه علی معناه[/21 B ]الأصلی-

ص:420


1- (1)) -المعتبر،ج 1،ص 107.
2- (2)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 9،ح 15.
3- (3)) -الکافی،ج 3،ص 36،ح 9.
4- (4)) -السورة المائدة،الآیة 6.
5- (5)) -المبسوط،ج 1،ص 50؛الخلاف،ج 1،ص 115-116.

أعنی المنخفض من الأرض-و قلنا بأنّ المجیء منه کنایة عن التغوّط لأنّ المتغوّط یطلبه فظاهر أنّ طلب المنخفض من الأرض إنّما هو للتغوّط من المخرج المعتاد فلا یدلّ علی نقض غیره؛و إن حملناه علی معناه المعروف-فمع کونه احتمالا غیر ظاهر-یتّجه علیه منع انصرافه علی الخروج من غیر المخرج المعتاد،خصوصا مع دلالة بعض النصوص المتقدّمة علی تخصیصه بالخروج من الدبر،و یقوی عندی أنّهما لو خرجا من غیر الموضع المعتاد و انسدّ المعتاد نقضا،خصوصا مع حصول الاعتیاد،لظاهر إجماع المنتهی،و یؤیّده تعلیل المعتبر مع بعد سقوط حکم الحدث الخارج حینئذ بالکلیة،و أمّا مع عدم الانسداد فالظاهر عدم الانتقاض،و إن حصل الاعتیاد،للأصل السالم عن المعارض،و لظاهر أخبار الحصر؛و دعوی مساوات الخارج مع الاعتیاد للخارج عن الموضع المعتاد-کما مرّ حکایتها-غیر قطعیة،و ظنیّتها غیر مجدیة لکونها قیاسا فاسدا.

و لو خرج بول الخنثی المحکوم علیه بالذکوریة من فرجه الآخر،أو بالعکس ففی إلحاقه بالمعتاد و عدمه،وجهان مبنیّان علی أنّ المراد بالمعتاد هل هو معتاد النوع،أو معتاد الصنف؟

و لو خرج البول من مخرج الغائط أو بالعکس فحکمه حکم الخروج من غیر المعتاد،إذ العبرة فی کلّ حدث بما یعتاد خروجه منه.و أمّا قوله علیه السّلام فیما مرّ

«لا ینقض الوضوء إلاّ غائط أو بول» و قوله علیه السّلام فی الصحیحة الأخری:

«ما یخرج من طرفک الأسفلین الدبر و الذکر» فالمستفاد منهما بعد ضمّ أحدهما علی الآخر اختصاص کلّ من الحدثین بمخرجه المعهود.

و هل یعتبر فی الخروج عن الموضع المعتاد أن یکون علی الوجه المعتاد،أو یکفی مطلق الخروج؟وجهان صرّح جماعة بالأوّل،قالوا:فلو خرجت المقعدة متلطّخة بالعذرة

ص:421

ینتقض (1)؛و یقوی عندی التفصیل بین ما إذا خرجت هی فی ظاهرها فینقض،کما لو خرجت کذلک فابنیت عنها،أو خرجت منکشفة بدون المقعدة،ثمّ عادت،و بین ما إذا خرجت و هی فی باطنها فلا ینتقض کما لو خرج بعض الأمعاء بما فیها،سواء عادت،أو لم تعد.و لو خرج من مخرج الغائط حبّ قرع-و هو دود عریض قصیر یتولّد فی الأمعاء، یسمّی به لشبهه بحبّ القرع،أو نحوه-فإن کان متلطّخا بالغائط نقض،لعموم الأدلّة،و إلاّ لم ینقض،و یدلّ علیه-بعد الأصل-قول الرضا علیه السّلام فی خبر زکریا بن آدم:

«إنّما ینقض الوضوء ثلاثة البول و الغائط و الریح» (2)،و قول الصادق علیه السّلام فی خبر عبد اللّه بن یزید:

«لیس فی حبّ القرع و الدیدان الصغار وضوء،إنّما هو بمنزلة القمّل» (3)،و فی خبر فضیل بن یسار -المروی فی الکافی

-عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی الرجل یخرج منه مثل حبّ القرع قال:لیس علیه الوضوء (4)،بحمل الروایتین علی صورة عدم التلطّخ،و الروایة الثانیة مرویة فی التهذیبین (5)بدون لفظة«لیس»فتحمل علی صورة التلطّخ،و الشاهد علی هذا الحمل-بعد الأصل و العمومات-موثّقة عمّار بن موسی عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

«سئل عن الرجل یکون فی صلاته فیخرج منه حبّ القرع کیف یصنع؟قال:إن کان خرج نظیفا من العذرة فلیس علیه شیء،و لم ینقض وضوؤه،و إن خرج متلطّخا بالعذرة فعلیه أن یعید الوضوء» الحدیث. (6)

و لو خرج و فی جوفه غائط غیر مستحیل بحیث یصدق علیه الاسم احتمل النقض لاندراجه فی العموم،و لکونه بمنزلة القضیّة،و لعلّه مختار الصدوق حیث قال بعد أن أورد روایة عبد اللّه بن یزید:

«هذا إذا لم یکن فیه ثقل فإذا کان فیه ثقل ففیه الاستنجاء

ص:422


1- (1)) -انظر:کشف اللثام،ج 1،ص 186.
2- (2)) -الکافی،ج 3،ص 37،ح 13.
3- (3)) -الکافی،ج 3،ص 36،ح 4.
4- (4)) -نفس المصدر،ح 5.
5- (5)) -الاستبصار،ج 1،ص 82،ح 256؛تهذیب الأحکام،ج 1،ص 12،ح 22.
6- (6)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 11،ح 20.

و الوضوء» (1)،لکن ذکره«الاستنجاء»یشعر بإرادة الظاهر خاصّة إلاّ أن یقیّد حکم الاستنجاء فی کلامه بالظاهر،و یترک حکم الوضوء علی إطلاقه،و یحتمل عدم النقض للأصل،و عموم النصّ؛و صیرورته بعد الانتقال إلی باطن حبّ القرع تابعا له کدم الإنسان المنتقل إلی باطن البعوضة،و لأنّه خروج لا علی وجه المعتاد فلا یشمله إطلاق الأدلّة و هذا قویّ.

و لو نزل البول إلی بعض المجری فأمسکه لم ینقض لعدم تحقّق الخروج،و لو أبین حینئذ ممّا فوقه فإشکال،و الظاهر عدم النقض.و مثله ما لو خرجت بعض الأمعاء و فی جوفها الغائط فأبینت.و لو نزل البول فی الغلفة و لم یخرج،قیل نقض،و لعلّه لکون الغلفة بمنزلة الخارج لوجوب إزالتها،و الأظهر العدم مع عدّها عرفا باطنا.

و لو أدخل فی دبره مجوّفا کالقصبة فدخل فیه الغائط و لم یبلغ حدّ الخارج لم ینقض؛ و لو خرج منه،أو بلغ[/22 B ]حدّ الخارج نقض؛و کذا لو أخرجه و هو فیه،و لو خرج بدونه لم ینتقض؛و مثله الکلام فی البول.

و لو خرج البول من ثقب البول فی مجراه المعتاد ففی إلحاقه بالثقب المعتاد،أو غیره فیجری فیه التفاصیل المتقدّمة وجهان،و لعلّ الأوّل أظهر.أمّا لو قطعت الآلة،أو بعضها فلا إشکال فی نقض الخارج منه من موضع القطع.

و لو خرجت الریح من غیر الدبر فالظاهر عدم الانتقاض مطلقا للأصل،و انصراف إطلاق الأخبار إلی المعتاد،و لا فرق فی ذلک بین خروجه بطریق الجشاء، (2)أو من ثقب فی البدن،أو من القبل؛و قول العلاّمة فی التذکرة بأنّه إن خرج من قبل المرأة نقض لأنّ له منفذ إلی الجوف (3)غیر واضح.

ص:423


1- (1)) -من لا یحضره الفقیه،ج 1،ص 62.
2- (2)) -جشء:جشأت الغنم،و هو صوت یخرج من حلوقها...و الاسم الجشاء،و هو تنفّس المعدة عند الامتلاء.«ترتیب کتاب العین،ج 1،ص 291».
3- (3)) -تذکرة الفقهاء،ج 1،ص 101.

و یختصّ الحکم بالریح المتکوّنة فی الشخص و یأول (1)خروجه فلو أدخل الریح فی دبره بطریق النفخ و غیره فخرجت لم ینتقض،کما لو أدخل البول و الغائط فخرج.و لو شکّ فی خروج غیرها معها عوّل علی أصالة عدم و استصحاب الطهارة،و لا یعتبر فیها إن تشتمل علی صوت،أو ریح،عملا بإطلاق النصّ و الفتوی؛و أمّا الصحیح

«لا یوجب الوضوء إلاّ غائط،أو بول،أو ضرطة یسمع صوتها،أو فسوة یجد ریحها» (2)فمحمول علی الغالب من عدم الانفکاک عن أحد الوصفین،أو التنبیه علی اعتبار القطع بخروجه و عدم الاعتداد بظنّه،أو توهّمه لتحرّک ریح عند المقعدة،أو تحرّک عرق حولها،أو نحو ذلک کما یشعر به فحوی صحیحة معاویة بن عمّار قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام:«إن الشیطان ینفخ فی دبر الإنسان حتی یخیّل إلیه أنّه خرج منه ریح فلا ینتقض وضوء إلاّ ریح یسمعها،أو یجد ریحها» ، (3)و بمضمونها خبر عبد الرحمن بن أبی عبد اللّه (4)؛و ربّما ذهب بعض مشایخنا إلی تخصیص الحکم بالریح المتکوّنة فی المعدة دون المتکوّنة فی المقعدة و حمل حدیث نفخ الشیطان علیه،و هو بعید مع أنّ دعوی لزوم خلوّ الریح المتکوّنة فی المقعدة عن الوصفین غیر واضحة.

فصل [النوم و النصوص حوله]

و منها:النوم و هی حالة معروفة تغلب علی القلب فتبطل إدراکه بالحواس الظاهرة؛ و ذکر العین و الأذن معه فی صحیحة زرارة (5)؛و الاقتصار علیهما فی مرسلة سعد (6)،و علی

ص:424


1- (1)) -کذا فی المخطوطة.
2- (2)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 346،ح 1016؛الوسائل،ج 1،ص 245،ح 2.
3- (3)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 347،ح 1017؛الوسائل،ج 1،ص 246،ح 3.
4- (4)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 247،ح 1018؛الوسائل،ج 1،ص 246،ح 5.
5- (5)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 8،ح 11؛الوسائل،ج 1،ص 245،ح 1.
6- (6)) -الکافی،ج 3،ص 37،ح 16؛الوسائل،ج 1،ص 247،ح 8.

الأخیرة فی موثّقة ابن بکیر (1)[/23 A ]محمول علی الملازمة،فإنّ الغلبة علی الأذن تحقیقا،أو تقدیرا بتقدیر تحقّق الصوت،أو عدم ما یمنع من إدراکها غیر النوم حتی الغفلة تستلزم الغلبة علی القلب علی الظاهر.

و أمّا العین فقد ذکر الشهید الثانی أنّها من أضعف الحواس فلا عبرة بالغلبة علیها (2)، و لعلّه ناظر إلی ما فی صحیحة زرارة من

«أنّه قد تنام العین و لا ینام القلب» (3)،و ما فی روایة سعدة من

«أنّه قد تنام العینان و لا تنام الأذنان» ،و هما غیر صریحتین فی المقصود لإمکان أن یکون المراد ب«نوم العین»فیهما انطباق الأجفان،کما هو المعهود حصوله عند النوم.

و لا ینافی ما قرّرناه فی معنی النوم شموله لنوم النبی صلّی اللّه علیه و آله مع أنه کان یری و یسمع فی منامه کما فی یقظته (4)،فإنّ الظاهر استناد تلک الروایة و ذلک السماع علی غیر الآلتین مع احتمال أن یکون النوم فی حقّه علیه السّلام بمعنی آخر،ثمّ العبرة به بعدم سماع الصوت مطلقا ما دامت تلک الحالة باقیة،و لا یقدح سماعه بعد الانتباه،و لو به؛و أمّا لو کان بحیث یسمع الجهر دون الإخفات،أو القریب دون البعید فالظاهر أنّه لیس بنوم.

و أمّا السنة:فهی تخالف النوم بدلیل عطفه علیها فی قوله تعالی: لاٰ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاٰ نَوْمٌ (5)،و هی حالة معروفة توجب بطلان بعض الحواس،أو تورث الفتور فیها و لا تبلغ حدّ الإبطال؛و قد یطلق النوم علیها مجازا،و الظاهر أنّ معناهما لغة و عرفا

ص:425


1- (1)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 7،ح 9؛الوسائل،ج 1،ص 253،ح 7.
2- (2)) -روض الجنان،ج 1،ص 73.
3- (3)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 8،ح 11؛الوسائل،ج 1،ص 245،ح 1.
4- (4)) -الخرائج و الجرائح،ج 1،ص 106،ص 172 و انظر ما أفاده السیّد الداماد فی حاشیته علی اختیار معرفة الرجال(ج 1،ص 124)و العلاّمة المجلسی فی البحار(ج 16،ص 399) و المحقّق الکرکی فی جامع المقاصد(ج 16،ص 66).
5- (5)) -السورة البقرة،الآیة 255.

و شرعا واحد (1)،ثمّ الحکم بنقض النوم فی جمیع الأحوال ممّا لا مصرّح بخلافه،و قد عدّه من النواقض فی المقنعة و التهذیب و المبسوط و المراسم و الوسیلة و المهذّب و الشرائع و النافع (2)،و کافّة کتب العلاّمة و المتأخّرین (3)؛و عن الأمالی أنّه من دین الإمامیّة (4)؛و فی الانتصار و الناصریات و الخلاف و السرائر و الغنیة الإجماع علی ناقضیته فی جمیع الأحوال (5)،و ادّعی فی التنقیح انعقاد الإجماع علی ذلک بعد الصدوق (6)،و نسبه فی المنتهی

ص:426


1- (1)) -ممّن صرّح بهذا الشیخ الطائفة فی تفسیر التبیان(ج 1،ص 308)،و إلیک نصّ کلامه الشریف:«...فالسنة نوم بلا خلاف»و لکن بعض من اللغویین و المفسرین فرّق بین السنة و النوم، منهم؛ أمین الإسلام الطبرسی فی جوامع الجامع(ج 1،ص 139)قائلا:«[السنة]و هو ما یتقدّم النوم من الفتور الذی یسمّی النعاس». و الفیّومی فی المصباح المنیر(ص 631)قائلا:«...قیل:السنة هی النعاس،و قیل:السنة ریح تبدوا فی الوجه ثمّ تنبعث إلی القلب». و ابن عشیرة البحرانی فی بهجة الخاطر و نزهة الناظر(ص 133،الرقم 277)قائلا:«الفرق بین السنة و النوم فالسنة فی الرأس،و النوم فی القلب». و المیرزا محمّد المشهدی فی تفسیر کنز الدقائق(ج 1،ص 606)قائلا:«السنة فتور یتقدّم النوم،و النوم حال یعرض...بحیث تقف الحواس الظاهرة عن الإحساس رأسا».
2- (2)) -المقنعة،ص 38؛تهذیب الأحکام،ج 1،ص 5،ذیل الحدیث؛المبسوط،ج 1،ص 49؛ المراسم،ص 40؛الوسیلة ص 53؛المهذّب البارع،ج 1،ص 126؛شرایع الإسلام،ج 1،ص 9؛ النافع،ص 4.
3- (3)) -مختلف الشیعة،ج 1،ص 89،م 48؛تحریر الأحکام،ج 1،ص 59؛و قواعد الأحکام،ج 1،ص 179 و انظر:کفایة الأحکام،ج 1،ص 14؛کشف اللثام،ج 1،ص 187؛معتمد الشیعة، ص 163؛غنائم الأیّام،ج 1،ص 83؛ریاض المسائل،ج 1،ص 87.
4- (4)) -الأمالی،ص 514.
5- (5)) -الانتصار،ص 118؛الناصریات،ص 132؛الخلاف،ج 1،ص 107؛السرائر،ج 1، ص 107؛غنیة النزوع،ص 34.
6- (6)) -التنقیح الرائع،ج 1،ص 67.

إلی علمائنا (1)،و فی المعتبر و التذکرة إلی علمائنا[أجمع] (2)،و حصر الصدوق فی المقنع نواقض الوضوء فی أربعة الأحداث الثلاثة و المنی،و لم یذکر النوم (3)،و نقل مثل ذلک عن والده فی الرسالة، (4)و هو مشعر بعدم عدّه منها.

و یمکن[/23 B ]حمل الحصر علی الإضافی بالنسبة إلی ما یخرج من الإنسان،أو یشترک خروجه بین الرجل و المرأة فلا یتنافی نقض النوم،و لا نقض الإیلاج،و لا علی الأخیر لنقض الدماء الثلاثة فلا یبقی إلاّ عدم الذکر،و هو لیس نصّا فی الخلاف خصوصا بعد ما سمعت،و لعلّهما یجعلان ناقضیة النوم باعتبار ما یحتمل خروجه حال النوم من الریح کما سنشیر إلیه،قال فی کشف اللثام:«عدم ذکره-یعنی الصدوق-لیس نصّا علی الخلاف،و خلافه لا ینقض الإجماع» (5)هذا،و أورد فی الفقیه بعض الأخبار الدالّة علی عدم نقض النوم فی بعض الأحوال کما یأتی.

و ربّما یتخیّل أنّ قضیة ما التزم به فی أوّل کتابه أن یکون ذلک مذهبا له،و هو أیضا غیر واضح کما سننبّه علیه.

و کیف کان فالمعتمد علی قول المعظم،و یدلّ علیه وجوه:

منها: قوله تعالی یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاٰةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ الآیة (6)،وجه الدلالة،أنّه إن حمل القیام علی ظاهره دلّ علی وجوب الوضوء لکلّ صلاة خرج منه المتطهّر الذی لم یقع منه النوم،و لا سائر الأحداث بالنصّ و الإجماع و یبقی

ص:427


1- (1)) -منتهی المطلب،ج 1،ص 14 و 193.
2- (2)) -المعتبر،ج 1،ص 108 و 109؛تذکرة الفقهاء،ج 1،ص 102.
3- (3)) -المقنع،ص 12.
4- (4)) -نقل عنه فی المختلف الشیعة،ج 1،ص 89،م 48.
5- (5)) -کشف اللثام،ج 1،ص 188.
6- (6)) -السورة المائدة الآیة 6.

الباقی،و منه محلّ البحث؛و إن حمل علی القیام من النوم،کمّا صرّح به بعض المفسرین، (1)بل حکی فی الانتصار و الناصریات إجماعهم علیه (2)کان نصّا فی المطلوب،و یدلّ علیه موثقة ابن بکیر عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی تفسیر قوله تعالی إِذٰا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاٰةِ قال:

«إذا قمتم من النوم،قلت ینقض النوم الوضوء؟فقال:نعم إذا کان یغلب علی السمع و لا یسمع الصوت» ، (3)و هذه الروایة حجّة أخری علی المطلوب.

و منها: صحیحة زید الشحّام عن أبی عبد اللّه علیه السّلام:

«إنّ علیّا علیه السّلام کان یقول:من وجد طعم النوم فإنّما أوجب علیه الوضوء» (4)،و فی سند هذا الحدیث الحسین بن سعید (5)،عن فضالة -و هو ابن أیوب (6)-و نقل النجاشی عن الحسین بن یزید السورانی أنّ الحسین بن سعید لم یلق فضالة بن أیوب فما یرویه عنه فبواسطة أخیه الحسن (7)،و هذا النقل-و إن لم یکن

ص:428


1- (1)) -انظر:تفسیر العیاشی،ج 1،ص 297؛مجمع البیان،ج 3،ص 448؛فقه القرآن(للراوندی) ج 1،ص 11؛تفسیر الصافی،ج 2،ص 14.
2- (2)) -الانتصار،ص 119؛المسائل الناصریات،ص 134.
3- (3)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 7،ح 9.
4- (4)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 8،ح 10.
5- (5)) -الحسین بن سعید بن حمّاد بن سعید بن مهران الأهوازی قال الطوسی:«ثقة روی عن الرضا و أبی جعفر الثانی و أبی الحسن الثالث علیهم السّلام و قال:أصله کوفی و انتقل إلی الأهواز، و توفّی بقم و له ثلاثون کتابا»(الفهرست،ص 149،الرقم 230)و وثّقه الشیخ فی رجال الرضا علیه السّلام[رجال الطوسی،ص 355-الرقم 5257]و انظر:الموسوعة الرجالیة المیسّرة، ص 154،الرقم 1859.
6- (6)) -فضالة بن أیوب الأزدی،عدّه الشیخ فی رجال الکاظم علیه السّلام قائلا:ثقة،و فی رجال الرضا علیه السّلام و فی من لم یرو عنهم علیه السّلام[رجال الطوسی،ص 342،الرقم 5092 و ص 363،الرقم 5383 و ص 436،الرقم 6237]و قال النجاشی فی شأنه:«عربی صمیم،سکن الأهواز،روی عن موسی بن جعفر علیه السّلام،و کان ثقة فی حدیثه،مستقیما فی دینه،له کتاب الصلاة».رجال النجاشی، ص 310،الرقم 850؛و انظر:معجم رجال الحدیث،ج 14،ص 290،الرقم 9347،و الموسوعة الرجالیة المیسّرة،ص 359،الرقم 4602.
7- (7)) -رجال النجاشی،ص 58،الرقم 136-137.

ثابتا إلاّ أنّه علی تقدیر ثبوته-لا یقدح فی صحّة الحدیث لوثاقة الحسن أیضا. (1)

و منها: صحیحة زرارة قال:

«قلت له الرجل ینام و هو[/24 A ]علی وضوء -إلی أن قال-

فإذا نامت العین و الأذن و القلب فقد وجب الوضوء» (2)،و لا یقدح فیه الإضمار لظهور أنّ مثل زرارة لا یروی هکذا عن غیر المعصوم. (3)

و منها: صحیحة الأخری عن أحدهما قال:

«لا ینقض الوضوء إلاّ ما خرج من طرفیک أو النوم» ، (4)و فی سندها أحمد بن محمّد بن الحسن بن الولید،و هو و إن لم یصرّح بتوثیقه، (5)إلاّ أنّ جماعة من الأصحاب کالعلاّمة (6)صحّحوا کثیرا من الأخبار،و هو فی

ص:429


1- (1)) -الحسن بن سعید الأهوازی:قال الطوسی:«ثقة،روی جمیع ما صنّفه أخوه عن جمیع شیوخه»،(الفهرست،ص 136،الرقم 197)،و وثّقه الکشی فی ترجمة محمّد بن سنان(اختیار معرفة الرجال،ص 422،الرقم 980)؛انظر:الموسوعة الرجالیة المیسّرة،ص 130،رقم 1514.
2- (2)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 8،ح 11.
3- (3)) -ممّن صرّح بأنّ مضمرات الزرارة کمسنداته المحقّق القمی فی«قوانین الأصول»ص 487.
4- (4)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 6،ح 2.
5- (5)) -عند القدماء،و أمّا المتأخّرین فجماعة منهم صرّحوا بتوثیقه فمنهم: الف:السیّد بن طاوس فی فرج المهموم ص 139. ب:الشهید الثانی فی البدایة و الرعایة،ص 169. ج:شیخنا البهائی فی هامش حبل المتین ج 1،ص 56. د:العلاّمة المامقانی فی تنقیح المقال ج 7،ص 252،رقم 502. ه:و عدّه السیّد الداماد فی الرواشح ممّن شأنهم أجلّ من أن یحتاج«إلی تزکیة مزکٍ و توثیق موثّقٍ»؛راجع الرواشح السماویة ص 171.
6- (6)) -ممّن صرّح بکون روایاته صحیحا: الف:الفاضل فی المختلف الشیعة،ج 1،ص 21-22. ب:الشیخ حسن بن الشهید الثانی فی المنتفی الجمان،ج 1،ص 35. ج:العلاّمة محمّد باقر المجلسی فی الوجیزة،ص 23،الرقم 122.

طریقها،و کفاه أنّه من مشایخ المفید (1)،مع (2)أنّ الأمر فی مشایخ الإجازة سهل.

و منها: موثّقة سماعة قال:

«سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن الرجل ینام و هو ساجد،قال:

ینصرف و یتوضّأ» (3)،و فی طریقها حسین بن حسن بن إبّان، (4)و صرّح ابن داود بتوثیقه (5)فلا إشکال فی صحّة السند من جهته.

و منها: صحیحة زرارة قال:

«قلت لأبی جعفر و أبی عبد اللّه علیهما السّلام ما ینقض الوضوء؟

ص:430


1- (1)) -ممّن صرّح بکونه من مشایخ شیخنا المفید: الف:شیخ الطائفة فی الفهرست،ص 118،الرقم 13. ب:مولی عبد اللّه الأفندی الأصفهانی فی ریاض العلماء،ج 1،ص 61. ج:المولی عنایة اللّه القهپائی فی مجمع الرجال،ج 1،ص 197. د:المحدّث النوری فی مستدرک الوسائل ج 21،ص 240. ه:و انظر:أمالی المفید،ص 140،ح 5 و ص 151،ح 1.
2- (2)) -و إلیک ما أفاده العلاّمة المحقّق آیة اللّه الشیخ محی الدین المامقانی فإنه یقول فی المقام ما نصّه: حصیلة البحث: التأمّل فی روایات المترجم،و فتوی الأعلام بمضمونها فی جمیع أبواب الفقه،و شیخوخته لمثل الشیخ المفید قدّس سرّه،و غیرها من الأمارات،تقضی بالحکم علیه بالوثاقة و الجلالة،و عدّ روایاته صحاحا،و إنی أعتبره غنیّا عن التوثیق،و من أساطین الحدیث،بل فی الرعیل الأوّل من مشایخنا الناشرین لأحادیث أئمة الدین علیهم السّلام.تنقیح المقال،ج 7،ص 255-256.
3- (3)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 6،ح 1؛الاستبصار،ج 1،ص 79،ح 243.
4- (4)) -الحسین بن الحسن بن أبان:عدّه الشیخ من رجال العسکری علیه السّلام(رجال الطوسی ص 398، الرقم 5843)؛و روی عنه ابن قولویه فی کامل الزیارات(ص 10،ح 18)؛و نبّه الوحید علی روایة الأجلّة القمیین عنه؛و قال العلامة المجلسی:«یعدّ حدیثه صحیحا لکونه من مشایخ الإجازة»،(الوجیزة،ص 16،الرقم 54)؛و انظر:تنقیح المقال،ج 21،ص 396-406،الرقم 6010 و موسوعة الرجالیة المیسّرة،ص 151،الرقم 1817.
5- (5)) -رجال ابن داود،ص 270،رقم 431،ترجمة محمّد بن أورمة.

فقالا:ما یخرج من طرفیک الأسفلین من الدبر و الذکر،غائط،أو بول،أو منی،أو ریح، و النوم حتی یذهب العقل،و کل النوم یکره إلاّ أن یکون یسمع الصوت» (1)و فی طریقها إبراهیم بن هاشم،و الحقّ صحّة الروایة من جهته،و إن لم یصرّحوا بتوثیقه (2)إذ یکفی فی توثیقه ما قیل فی حقّه من«أنّه أوّل من نشر حدیث الکوفیین بقم» (3)فإنّ ذلک لا یکون إلاّ مع اشتهاره بینهم بالعدالة،مضافا إلی إکثار ولده الجلیل عنه الروایة؛ (4)و منهم من عدّ حدیثه حسنا (5)؛و منهم من جعله حسنا کالصحیح. (6)

و منها: صحیحة عبد اللّه بن المغیّرة عن الرضا علیه السّلام قال:

«إذا ذهب النوم بالعقل فلیعد الوضوء» . (7)

و منها: صحیح عبد الحمید بن عواض عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

«سمعته یقول:من نام و هو راکع،أو ساجد،أو ماش،علی أیّ الحالات فعلیه الوضوء» . (8)

و منها: صحیحة إسحاق بن عبد اللّه الأشعری عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

«لا ینقض الوضوء إلاّ حدث،و النوم حدث» (9)،و الاستدلال به لیس من جهة کونه مشتملا علی هیئة الشکل الثانی لأنّ الجزء الأوّل منه یحلّ علی قضیتین:أحدهما«لا ینقض الوضوء ما لیس

ص:431


1- (1)) -الکافی،ج 1،ص 36،ح 6.
2- (2)) -انظر:فی هذا المجال فوائد الوحید علی منهج المقال(ج 1،ص 149)و تعلیقته علیه فی ترجمة إبراهیم بن هشام(ج 1،ص 385)و منتهی المقال،ج 1،ص 213-218،الرقم 92.
3- (3)) -انظر:الفهرست(للشیخ الطوسی)ص 11،الرقم 9؛خلاصة الأقوال،ص 49،الرقم 9؛ نقد الرجال،ج 1،ص 95،الرقم 158؛الفوائد الرجالیة(للسیّد بحر العلوم)ج 1،ص 439.
4- (4)) -انظر:رجال النجاشی،ص 16،الرقم 18.
5- (5)) -منهم الفاضلین و السیّدین و الشیخ البهائی و ابن الشهید قدس سرهم،کما صرّح به العلاّمة الطباطبائی قدّس سرّه فی فوائده؛راجع الفوائد الرجالیة،ج 1،ص 448.
6- (6)) -انظر:الوجیزة فی الرجال،ص 16،الرقم 54.
7- (7)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 6،ح 4.
8- (8)) -نفس المصدر،ح 3.
9- (9)) -نفس المصدر،ح 5.

بحدث»،و هذا إذا رکب مع الجزء الثانی لا یتحدّ[/24 B ]فیه الأوسط،مع أنّه ینتج نقیض المدعی؛و الأخری«ینقض الوضوء حدث»،و هذا لا ینتج لعدم الاختلاف فی الکیف، بل لأنّ المستفاد من الجزء الأوّل أنّ کلّ حدث ینقض الوضوء،و استفادة ذلک منه لیس من جهة أنّ استثناء المفرد المنکر من النفی یفید العموم لانتفاء موجبه؛أ لا تری أنّ قولک:

«لا أزور إلاّ عالما»لا دلالة له علی زیارة کلّ عالم،بل من جهة قرینة الحکمة الجاریة فی المقام،و نحوه ممّا یمتنع فیه تعلّق الحکم بفرد لا بعینه،و انتفاء قرینة التعیین،و هی لزوم الإجمال المنافی لمقتضی الحال علی تقدیر الحمل علی البعض،فیجعل القضیة المذکورة کبری للجزء الثانی فیصیر من باب الشکل الأوّل،أو صغری له فیصیر من باب الشکل الرابع،و ینتج المطلوب؛أو لأنّ الحدث فی عرف أهل الشرع عبارة عن الأمر الذی جعله الشارع ناقضا للطهارة،و هو الظاهر منه فی الروایة دون معناه اللغوی لخلوّ الکلام معه عن الفائدة فیستقل الجزء الثانی بالدلالة علی کون النوم ناقضا،و هو المقصود،أو لأنّ ضمّ الفقرة الثانیة مع الأولی یفید ناقضیة النوم،إذ لولاه لضاع ثمرة الترکیب،و تهافت نظم الکلام.

و أمّا ما ذکره العلامة-فی المختلف-فی توجیه الاحتجاج بالروایة من أنّ«کلّ حدث من الأحداث فیه جهة اشتراک لسائر الأحداث وجهة امتیاز،و ما به الاشتراک-و هو مطلق الحدث-مغایر لما به الامتیاز،و هو خصوصیة لکلّ حدث،و لا شکّ[فی]أنّ تلک الخصوصیات لیست أحداثا و إلاّ لکان ما به الاشتراک داخلا فیما به الامتیاز،(و لا بدّ عن ما یزد نقل الکلام إلیه) (1)و ذلک موجب للتسلسل،و إذا انتفیت الحدثیة عن الممیّزات لم یکن لها مدخل فی النقض،و إنّما یستند النقض إلی المشترک الموجود فی النوم علی ما حکم به فی[المقدمة] (2)الثانیة،و وجود العلّة یستلزم وجود المعلول[فثبت النقض بالنوم

ص:432


1- (1)) -ما بین المعقوفتین لم ترد فی المصدر المطبوع.
2- (2)) -أضفناها من المصدر.

و هو المراد] (1)» (2).فقد أورد علیه فی المدارک:«أنّه لا یلزم من انتفاء الحدثیة عن الممیّزات عدم مدخلیتها،و إنّما اللازم عدم کونها ناقضة،أمّا عدم مدخلیّتها فلا؛-[ثمّ]قال-فإن قلت:إنّ مدخلیّتها منفی بالأصل.قلت:لما کان المراد من الحدث ما صدق علیه من الأفراد لم یعلم أنّه[/25 A ]لا مدخل للخصوصیات لجواز أن یراد بعضها،إذ لا دلیل علی الکلّیة و إلاّ لم یحتج علی هذا البیان»، (3)انتهی.

و منها: صحیحة معمّر بن خلاّد الآتیة فی نقض ما یغلب علی العقل؛و روایة أخری تذکر بعدها.

و منها: مرسلة سعد عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

«أذنان و عینان،تنام العینان و لا تنام الأذنان،و ذلک لا ینقض الوضوء فإذا نامت العینان و الأذنان انتقض الوضوء» . (4)

ثمّ فی مقابلة هذه الأخبار،أخبار تدلّ بظاهرها علی عدم نقض النوم مطلقا،أو فی بعض الأحوال،و ذکر الشیخ فی التهذیب أنّها أخبار کثیرة (5)،و نحن نذکر ما وقفنا علیه منها:

فمنها:خبر عمران بن أحمر أنّه سمع عبدا صالحا یقول:

«من نام و هو جالس لا یتعمد النوم فلا وضوء علیه» . (6)

و منها: خبر بکر بن أبی بکر قال:

«سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام هل ینام الرجل و هو جالس؟ فقال:کان أبی یقول:إذا نام الرجل و هو جالس مجتمع فلیس علیه وضوء،و إذا نام مضطجعا فعلیه الوضوء» . (7)

و منها: خبر الکنانی عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال

«سألته عن الرجل یخفق فی الصلاة؟

ص:433


1- (1)) -أضفناها من المصدر.
2- (2)) -مختلف الشیعة ج 1،ص 90.
3- (3)) -مدارک الأحکام،ج 1،ص 146-147.
4- (4)) -الکافی،ج 3،ص 37،ح 16.
5- (5)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 7.
6- (6)) -نفس المصدر،ح 6.
7- (7)) -نفس المصدر،ح 7.

فقال:إن کان لا یحفظ حدثا منه-إن کان-فعلیه الوضوء و إعادة الصلاة،و إن کان یستیقن أنّه لم یحدث فلیس علیه وضوء و لا إعادة» . (1)

و منها: ما رواه فی الفقیه-مرسلا-عن موسی بن جعفر علیه السّلام

«عن الرجل یرقد و هو قاعد هل علیه وضوء؟فقال:لا وضوء علیه ما دام قاعدا إن لم ینفرج» . (2)

و منها: ما رواه فیه أیضا عن سماعة (3)بطریق الإضمار-و طریقه إلیه قوی بعثمان بن عیسی (4)-[قال:سألته]

«عن الرجل یخفق رأسه و هو فی الصلاة قائما أو راکعا؟فقال:

لیس علیه وضوء» . (5)

و منها صحیحة عبد اللّه بن سنان عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی الرجل هل ینقض وضوؤه إذا نام و هو جالس؟قال:

«إن کان یوم الجمعة فی المسجد فلا وضوء علیه،و ذلک أنّه فی حال ضرورة» . (6)

و الجواب عن هذه الروایات:أنّها و إن کانت معتضدة بالأصل،و بجملة من الأخبار المعتبرة المفیدة لحصر النواقض فیما یخرج من الطرفین،إلاّ أنها مختلفة المفاد،ضعیفة الإسناد ما عدا الأخیرة منها،و مع ذلک فهی مهجورة بین الأصحاب فلا تصلح[/25 B ] لمعارضة الأخبار الصحیحة المعتضدة بعمل الأصحاب،الموافقة لظاهر الآیة و الاحتیاط فتطرح فی مقابلتها،أو یحمل النوم فیها علی النوم الغیر الغالب علی العقل،و لو مجازا لأنّ

ص:434


1- (1)) -نفس المصدر،ح 8.
2- (2)) -من لا یحضره الفقیه،ج 1،ص 63،ح 144.
3- (3)) -قال الصدوق فی الفقیه:ما کان فیه عن سماعة بن مهران فقد رویته عن أبی،عن علیّ بن إبراهیم بن الهاشم،عن أبیه،عن عثمان بن عیسی العامری،عن سماعة بن مهران؛من لا یحضره الفقیه،ج 4،ص 427.
4- (4)) -عثمان بن عیسی شیخ الواقفة و وجهها،و لکن نقل الکشی و النجاشی توبته؛رجال الکشّی، ص 493-494،الرقم 1118-1120 و رجال النجاشی،ص 300،الرقم 817.
5- (5)) -من لا یحضره الفقیه،ج 1،ص 63،ح 143.
6- (6)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 8،ح 13.

جملة من الأخبار السّابقة دلّت علی التفصیل،و نقض النوم الغالب علی العقل،أو ما یرجع إلیه دون غیره.

و قضیة الجمع تنزیل هذه المطلقات علی تلک المفصّلات مع أنّ«الخفق»فی خبر الکنانی ظاهر فی السنة التی هی غیر النوم،متناول بإطلاقه لها فتحمل علیها.

و الروایة الأخیرة غیر واضحة الدلالة علی عدم نقض النوم لأنّ عدم وجوب الوضوء علیه فی حال الضرورة لا یقتضی بقاء طهارته.

و أمّا أخبار الحصر فهی مخصّصة بما دلّ علی نقض النوم،لأنّها خاصّة فیقدّم العمل بها علی العام،أو القصر فیها محمول علی أنّه قصر أفراد بالنسبة علی ما یخرج من الإنسان ردّا علی من زعم من العامّة ناقضیة القی و الرعاف و شبهها ممّا یخرج من الإنسان. (1)

و یمکن ترک هذه الأخبار علی ظاهرها و حمل ما دلّ علی نقض النوم علی نقضه باعتبار ما یجامعه عادة من احتمال خروج الریح فیکون هذا الاحتمال معتبرا فی حق النائم کاحتمال حدثیة الخارج فی حق غیر المستبرئ من البول،أو المنی فیخصّ بذلک ما دلّ علی عدم جواز نقض الوضوء من غیر أن یستیقن الحدث،و بهذا الجمع یشعر روایة الکنانی،

و ما رواه الصدوق فی العلل (2)و العیون (3)بسند معتبر-علی ما قیل-عن الفضل بن شاذان فی العلل التی رواها عن الرضا علیه السّلام و فیه:

«و أمّا النوم فإنّ النائم إذا غلب علیه النوم یفتح کل شیء منه و استرخی فکان أغلب الأشیاء ممّا یخرج منه الریح فوجب علیه الوضوء لهذه العلّة» ،و ربّما کان نظر والد الصدوق إلی ذلک حیث لم یذکر النوم فی النواقض.

ص:435


1- (1)) -منهم أبو حنیفة،راجع:اللباب فی شرح الکتاب،ج 1،ص 11؛منتهی المطلب،ج 1، ص 217-221؛جامع الخلاف و الوفاق،ص 17؛الفقه علی المذاهب الخمسة،ص 32..
2- (2)) -علل الشرائع،ج 1،ص 258.
3- (3)) -عیون أخبار الرضا علیه السّلام،ج 1،ص 111-112.

و التحقیق أنّ النوم فی نفسه حدث أخذا بظاهر النصّ و الفتوی،و التعلیل المذکور حکمة فلا یجب اطرادها،و لهذا لو قطع النائم بعدم خروج ریح منه حال النوم حکم بانتقاض طهارته؛و روایة الکنانی ضعیفة لا تصلح للحجّیّة فی نفسها،فضلا عن مقاومتها، لما مرّ.

و اعلم: أنّ ظاهر المرسلة المتقدّمة التی رواها الصّدوق فی الفقیه[/26 A ]عدم نقض النوم حال القعود مع عدم الانفراج،و ظاهر الروایة التی رواها فیه عن سماعة عدم نقضه حال القیام و الرکوع،فقد یتخیّل أنّ قضیة ما التزم به فی أوّل کتابه من أن لا یورد فیه إلاّ ما یفتی بمضمونه أن یکون الروایتان مذهبا له-کما أشرنا إلیه-فیکون مذهبه فی النوم إمّا عدم النقض مطلقا،أو التفصیل بین الأحوال.

و یمکن رفعه بأنّ الصدوق کما أورد هاتین الروایتین فی الفقیه کذلک أورد فیه صحیحة زرارة الدالّة علی کون النوم الغالب علی العقل ناقضا مطلقا فلا بدّ له من الجمع،إمّا بتنزیل الروایة علی استحباب إعادة الوضوء من النوم،أو تقیید إطلاقها بما إذا جامع احتمال خروج الریح،أو بصورة حصوله فی غیر حال القیام و الرکوع مطلقا،أو القعود بدون الانفراج،أو تنزیلها علی صورة عدم غلبته علی العقل فیکون قوله علیه السّلام

«ما لم ینفرج» کنایة عن عدم خروج الریح نظرا إلی استلزام خروجها الانفراج و لو فی الجملة،و لا مرجّح لأحد الوجوه الثلاثة الأول علی الأخیر إن لم ترجح الأخیر علیها خصوصا بالنسبة إلی الروایة الأخیرة فإن انخفق (1)تحریک الرأس بسبب النعاس؛و لو سلّم رجحانها علیه فلعلّه یختار الأخیر لمرجّحات خارجة إذ لم یلتزم فی أوّل کتابه أن یفتی بظاهر ما یورده فیه من غیر التفات إلی الشواهد الخارجة،مع أنّه قد یحکی رجوعه عمّا بنی علیه فی أوّل الکتاب.و بالجملة فغایة الأمر أن یقال:مذهب الصدوق فی الفقیه فی نقض النوم و عدمه غیر معلوم و هذا لا یحقّق الخلاف.

ص:436


1- (1)) -کذا فی المخطوطة و لعلّ الصحیح«الخلق».
تتمیم: [فی حکم النعاس]

لو غلب علیه النعاس بحیث تخایل له شیء اعتقده محسوسا مع بقاء المشاعر لها ففی کونه ناقضا و عدمه وجهان،من کونه کاشفا عن زوال العقل به فإنّ اعتقاد الخیال محسوسا لا یجامع بقاء العقل،و قد دلّ بعض الأخبار السابقة علی أنّ النوم المزیل للعقل ناقض،و لا تقدح عدم إطلاق النوم علیه حقیقة لأنّ المراد فی الروایة معناه الأعمّ بقرینة قوله«حتی یذهب العقل»،و لأنّ ذهاب العقل فی نفسه من الأحداث کما یأتی؛و إن لم یجامع النوم،و من أنّه لا یسمی نوما حقیقة فیحکم فیه الأصل،و الحصر المصرّح به [/26 B ]فی جملة من الأخبار،و هذا أقوی الروایة منزلة علی صورة إزالته للعقل بالکلیة بحیث یزول معه إدراک الحواس حتی السمع بدلیل اعتباره فی روایات أخر،و إناطة الحکم فیها به،و هذا القدر من فتور إدراک العقل ممّا لا ینصرف إلیه إطلاق زوال العقل، و لا دلیل علی کونه ناقضا،و الظاهر أنّ المسألة لیست بموضع خلاف.

و قد اعتبر کثیر منهم فی النوم الناقض غلبته علی السمع (1)،و هو مشعر بعدم اعتبار التخایل فیه،نعم لو بلغ التخایل مرتبة الرؤیا اتّجه الحکم بالنقص لاستلزامه بطلان الحواس علی الظاهر،و لو فرض عدم بطلانها ففی البعض إشکال،و عن التذکرة«لو تحقّق أنّه رؤیا نقض»و اختاره فی المدارک (2)،و لعلّه مبنیّ علی الوجه الأوّل.

فصل: [فی حکم ما غلب علی العقل]

و فی حکم النوم ما غلب علی العقل من جنون،أو سکر،أو إغماء،أو نحوها بإجماع المسلمین کما فی التهذیب (3)،و لا نعرف فیه مخالفا بین أهل العلم کما فی المنتهی (4)،و هو

ص:437


1- (1)) -انظر:حاشیة المدارک،ج 1،ص 207؛مصابیح الظلام،ج 3،ص 107؛غنائم الأیّام،ج 1، ص 83.
2- (2)) -تذکرة الفقهاء،ج 1،ص 104؛مدارک الأحکام،ج 1،ص 148.
3- (3)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 5.
4- (4)) -منتهی المطلب،ج 1،ص 202.

مجمع علیه بین الأصحاب کما فی المدارک (1)،و قد نقل الإجماع علیه عن الغنیة و النهایة و غیرها (2)،و عن الخصال أنّه من دین الإمامیّة (3)،و عن البحار أنّ أکثر الأصحاب نقلوا الإجماع علی ناقضیته. (4)

و الظاهر أنّ من حکم بالنقض فی مسألة النوم حکم به هنا أیضا،و الخلاف الذی یوهمه عبارة الصدوقین هناک یوهمه هنا أیضا،نعم قطع صاحب الحدائق بالنقض فی تلک المسألة،و یظهر منه هنا نوع تردد، (5)و کیف کان فلا إشکال عندنا فی الحکم بالنقض هنا، کما فی المسألة السابقة،و یدلّ علیه-بعد الإجماعات المنقولة و الاحتیاط اللازم مراعاته بالنسبة إلی ما یشترط بالطهارة-أمور:

الأوّل: صحیحة معمّر بن خلاّد قال:

«سألت أبا الحسن علیه السّلام عن رجل به علّة لا یقدر علی الاضطجاع و الوضوء یشتدّ علیه و هو قاعد مستند بالوسائد فربّما أغفی و هو قاعد علی تلک الحال؟قال:یتوضأ،قلت له:إنّ الوضوء یشتدّ علیه[الحال علّته؟] (6)،فقال:إذا خفی علیه الصوت فقد وجب علیه الوضوء» (7)؛وجه الدلالة أنّه علیه السّلام علّق وجوب الوضوء علی خفاء الصوت علیه،و هو أعمّ من أن یکون بسبب النوم،أو غیره من الأسباب المذکورة؛و ضعّفه فی المدارک ب«أنّ الضمیر فی قوله[/27 A ]إذا خفی علیه الصوت راجع إلی الرجل الذی أغفی کما هو مورد السؤال،و الأغفی هو النوم فلا تتناول غیره» (8)؛

ص:438


1- (1)) -مدارک الأحکام،ج 1،ص 149.
2- (2)) -غنیة النزوع،ص 34-35؛نهایة الإحکام،ج 1،ص 69؛مشارق الشموس،ج 1،ص 57؛ ریاض المسائل،ج 1،ص 89.
3- (3)) -ما وجدناه فی الخصال و لکن انظر الأمالی،ص 514.
4- (4)) -بحار الأنوار،ج،ص 215.
5- (5)) -انظر:الحدائق الناضرة،ج 2،ص 104-107.
6- (6)) -أضفناها من المصدر.
7- (7)) -الکافی،ج 3،ص 37،ح 14.
8- (8)) -مدارک الأحکام،ج 1،ص 149.

و جوابه أنّ الضمیر راجع إلی الرجل الذی به علة،و خفاء الصوت علیه کما یمکن أن یکون بسبب الإغفاء المفروض فی کلام السائل،کذلک یمکن أن یکون بغیره کالإغماء القریب حصوله عادة فی حقّ المریض المذکور،و قد تحقّق فی محلّه أنّ العبرة بعموم الجواب لا بخصوص المورد،نعم یمکن دفعه بأنّ الظاهر من السیاق کون خفاء الصوت علیه بسبب الإغفاء،و یمکن الاحتجاج أیضا بأنّ الظاهر من إناطة الحکم بخفاء الصوت کونه هو السبب فیثبت حیث یتحقّق کما سیأتی.

الثانی: قوله علیه السّلام فی الصحیحة السابقة

«إذا ذهب النوم بالعقل فلیعد الوضوء» ،حیث یشعر بأنّ المناط فی نقض النوم ذهاب العقل فیتسرّی الحکم علی غیره لوجود العلّة، و هذه الحجّة قد ارتضاها صاحب المدارک،و لا ریب أنّ الدلیل الأوّل أوضح لاشتماله مع العموم علی هذه الإناطة أیضا،و هذا الوجه من الاستدلال یجری أیضا فی قوله علیه السّلام فی صحیحة زرارة

«و النوم حتی یذهب العقل» ،و قوله علیه السّلام فی موثقة ابن بکیر:

«إذا کان یغلب -یعنی النوم-علی السمع و لا یسمع الصوت» ،و یمکن القدح فی هذه الدلالة بأنّ إناطة نقض النوم بذهاب العقل و ما فی معناه لا یوجب استقلاله به لجواز أن یکون لخصوصیة السبب مدخل فی النقض.أ لا تری أنّ إناطة نجاسة العصیر بالغلیان لا تدلّ علی استقلال الغلیان بالتنجیس و إلاّ لزم تنجس سایر المائعات به أیضا.

الثالث: ما رواه فی دعائم الإسلام عن الصادق علیه السّلام عن آبائه علیهم السّلام

«أنّ المرء إذا توضأ صلّی بوضوئه ذلک ما شاء من الصلاة ما لم یحدث،أو ینم،أو یجامع،أو یغمّ علیه،أو یکون ما یجب منه إعادة الوضوء» (1)،و الضعف منجبر بالعمل،و الحکم فی غیر الإغماء یتمّ بالإجماع المرکّب.

الرّابع: أنّ الوضوء إنّما وجب بالنوم لجواز خروج الریح معه کما دلّ علیه خبر الکنانی المتقدّم،و هو أقوی فی البواقی فیثبت الحکم فیها بطریق أولی،و هو ضعیف لمنع العلّة فی

ص:439


1- (1)) -دعائم الإسلام،ج 1،ص 101.

الأصل لأنّها مستنبطة،و خبر الکنانی ضعیف لا یصلح دلیلا علیها و إلاّ لزم الحکم بعدم النقض[/27 B ]إذا علم بعدم خروج الریح کما دلّ علیه الخبر المذکور،و لا مصرّح به،بل الظاهر من إطلاق الأصحاب خلافه،و إن أرید بها الحکمة-کما دلّ علیه حدیث العلل المتقدّم-فهی غیر لازمة الاطّراد،مضافا إلی منع کونها فی البواقی علی الإطلاق کما لا یخفی.

تنبیه: [فی المقام]

هل یعتبر فی نقض الجنون و نحوه أن یکون غالبا علی الحواس الظاهرة،صارفا لها عن الإدراک،أو لا یعتبر ذلک،بل یکفی مجرّد حصوله و إن بقیت الحواس سلیمة؟وجهان من إناطة الحکم فی الدلیل الأوّل،و هو المعروف بینهم بخفاء الصوت المستلزم لزوال بقیة الحواس،إذ المراد خفاؤه تحقیقا،أو تقدیرا فیعتبر حصوله،و من إناطته فی الدلیل الثانی بذهاب العقل فیکفی حصوله مطلقا؛و ربّما یساعد علیه الدلیل الرابع إن تمّ،و لأنّه لا عبرة بإدراک الحواس بعد زوال العقل فینزل منزلة العدم،و لأنّ ظاهر الأصحاب کون مزیل العقل ناقضا مطلقا حیث لم یقیّدوه بما إذا غلب علی الحاستین،و حینئذ فیدلّ الروایة الأولی علی بعض المقصود،و ینهض غیرها بتمامه،و هذا أقوی،و علی هذا فلو غلب النوم علی العقل،و لم یغلب علی الحاستین کالسکر اتّجه الحکم بنقضه إدراجا له مزیل العقل و إن کان ظاهر الروایات و العبارات المشتملة علی اعتبار غلبته علی الحاستین لا یساعد علیه،و لعله للتلازم غالباً و إلاّ فلا وجه لعدم الاکتفاء بزوال العقل بدونها فی النوم الذی هو الأصل،و الاکتفاء به فی غیره،و حینئذٍ فما دلّ علی نقض النوم الغالب علی العقل یترک علی إطلاقه،و ما دلّ علی اعتبار غلبته علی السمع یحمل علی ما إذا لم یتحقّق غلبته علی العقل بدون ذلک.

ص:440

فصل: [حکم استحاضة القلیلة]

و منها الاستحاضة القلیلة علی المشهور (1)،للنصوص و سیأتی ذکرها فی محله.

و القول بوجوب الغسل لها فی کلّ یوم و لیلة مرّة-کما عن ابن الجنید-کالقول بعدم وجوب شیء لها کما عن ابن أبی عقیل (2)ضعیف.

ثمّ المشهور عدم وجوب الوضوء بالمذی و هو علی ما قیل ما یخرج عند الملاعبة، و الأظهر أن یقال ما یخرج عند تحرّک الشهوة و لو بطریق التخیّل،و یظهر من بعض الأخبار أنّه أعمّ من ذلک،و لا بالتقبیل[/28 A ]،و لا بمسّ باطن الدبر و الإحلیل،بل عن التذکرة و نهایة الإحکام الإجماع علیه للأصل،و الأخبار الدالّة علی حصر النواقض فی ما عداها (3)،و للنصوص المستفیضة:

منها: صحیحة زید الشحّام قال:

«قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام المذی ینقض الوضوء؟قال:لا و لا یغسل منه الثوب و لا الجسد،إنّما هو بمنزلة البزاق و المخاط» (4).

و منها: موثقة إسحاق بن عمّار عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

«سألته عن المذی؟فقال:إنّ علیّا کان رجلا مذّاء فاستحیی أن یسأل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لمکان فاطمة علیها السّلام فأمر المقداد أن یسأله و هو جالس فسأله؟فقال له:لیس بشیء» (5).

و منها: حسنة عمر بن حنظلة قال:

«سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن المذی؟فقال:ما هو عندی إلاّ کالنخامة» . (6)

ص:441


1- (1)) -انظر:المعتبر،ج 1،ص 189؛کشف الالتباس،ج 1،ص 120؛مجمع الفائدة،ج 1،ص 87؛ ریاض المسائل،ج 1،ص 89؛تبصرة الفقهاء،ج 1،ص 366.
2- (2)) -نقل عنهما الفاضل فی المختلف،ج 1،ص 209،م 151.
3- (3)) -تذکرة الفقهاء،ج 1،ص 105؛نهایة الإحکام،ج 1،ص 71.
4- (4)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 17،ح 40.
5- (5)) -نفس المصدر،ح 39.
6- (6)) -نفس المصدر،ح 38.

و منها:خبر عنبسة قال:

«سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول کان علیّ لا یری فی المذی وضوء،و لا غسل ما أصاب الثوب منه» (1).

و منها: صحیحة ابن أبی عمیر عن غیر واحد من أصحابنا عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

«لیس فی المذی من الشهوة،و لا من الغائط،و لا من القبلة،و لا من مسّ الفرج،و لا من المضاجعة وضوء،و لا یغسل منه الثوب و لا الجسد» . (2)

و منها: صحیحة زرارة عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

«لیس فی القبلة و لا المباشرة و لا مسّ الفرج وضوء» (3)إلی غیر ذلک من الأخبار،و عن ابن الجنید أنّه أوجب الوضوء فی الجمیع، لکن قیّد الأولین بصورة الشهوة (4)،و عن الصدوق أنّه وافقه فی المسّ و زاد علیه فتح الإحلیل. (5)

و المستند فی المذی صحیحة علیّ بن یقطین قال:

«سألت أبا الحسن علیه السّلام عن المذی أ ینقض الوضوء؟قال:إن کان من شهوة نقض» (6)،و خبر أبی بصیر قال:

«قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام المذی یخرج من الرجل؟قال:أحدّ لک فیه حدّا؟قال:قلت نعم جعلت فداک، قال فقال إن خرج منک علی شهوة فتوضأ،و إن خرج منک علی غیر ذلک فلیس علیک فیه شیء» (7).

و أمّا ما ورد فی بعض الأخبار من الأمر بالوضوء له مطلقا کصحیحة محمّد بن إسماعیل فمحمول علی ذلک جمعا.

و الجواب: إنّ هذه الأخبار و ما فی معناها محمولة علی الاستحباب جمعا بینها و بین الأخبار السابقة الدّالة علی نفی وجوب الوضوء منه عموما و خصوصا،و هی معتضدة بالأصل،و بأخبار الحصر[8/28]و الشهرة العظیمة بین الأصحاب،بل کادت أن تکون

ص:442


1- (1)) -الکافی،ج 3،ص 54،ح 3.
2- (2)) -تهذیب الأحکام،1،ص 19،ح 47.
3- (3)) -نفس المصدر،ص 22،ح 54.
4- (4)) -نقله عنه فی المختلف،ج 1،ص 91،م 49.
5- (5)) -من لا یحضره الفقیه،ج 1،ص 65،ذیل الحدیث،148.
6- (6)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 19،ح 45.
7- (7)) -نفس المصدر،ح 44.

إجماعا،و ممّا یدلّ علی الحمل المذکور صحیحة محمّد بن إسماعیل عن أبی الحسن علیه السّلام قال:

«سألته عن المذی فأمرنی بالوضوء منه،ثم أعدت علیه سنة أخری فأمرنی بالوضوء و قال إنّ علیّا علیه السّلام أمر المقداد أن یسأل رسول صلّی اللّه علیه و آله و استحی أن یسأله فقال فیه الوضوء؟ قلت:فإن لم أتوضّأ؟قال:لا بأس» (1)،و مستند البواقی أخبار لا تنهض فی مقابله ما مرّ، و ربّما أمکن حملها علی الاستحباب.

[کیفیة الوضوء و واجباته]
[ [الأمر الأوّل:] النیّة]

الأمر الأوّل:النیّة و الکلام فیها تتعلّق ببیان حکمها و حقیقتها و محلّها،و تنقیح ذلک یتمّ برسم مقامات ثلاثة:

المقام الأوّل:فی بیان حکمها:

لا خلاف ظاهرا بین أصحابنا فی وجوب النیّة فی الطهارات الثلاث بمعنی عدم صحّتها بدونها (2)،إلاّ ما حکاه فی الذکری عن ظاهر ابن الجنید من مصیره إلی استحبابها فیها،لأنّه عطف علی المستحب قوله:«و أن یعتقد عند إرادة الطهارة أنّه یؤدّی فرض اللّه فیها لصلاته».قال بعد نقله عنه:«و[استحبابها] (3)لا أعلمه قولا لأحد من علمائنا» (4).

قلت: بل یمکن أن یرید استحباب استحضار النیّة تفصیلا.و احتمل فی شرح الدروس أن یرید نیة الاستباحة و الوجوب (5).و یمکن حمله علی ما یعمّ الأمرین،و ممّا یؤیّد الأوّل

ص:443


1- (1)) -نفس المصدر،ص 18،ح 43.
2- (2)) -کما فی:منتهی المطلب،ج 2،ص 7؛تذکرة الفقهاء ج 1،ص 139؛إیضاح الفوائد،ج 1، ص 34؛کشف اللثام،ج 1،ص 502.
3- (3)) -أضفناها من المصدر.
4- (4)) -ذکری الشیعة،ج 2،ص 105.
5- (5)) -مشارق الشموس،ج 1،ص 91.

قوله:«و لو عزبت النیّة عنه قبل ابتداء الطهارة،ثمّ اعتقد ذلک و هو فی عملها،أجزأه ذلک» (1)فإنّ الظاهر أنّه أراد عزوب النیّة التفصیلیة.

هذا و حکی فی المعتبر عنه القول بوجوبها فی الطهارات الثلاث حیث قال:«النیّة شرط فی صحّة الطهارة وضوءا کانت،أو غسلا،أو تیمما،و هو مذهب الثلاثة و أتباعهم و ابن الجنید» (2)انتهی،و کیف کان فخلافه فی المسألة-علی تقدیر تحقّقه-غیر قادح فی الإجماع و هو الحجّة فیفید به الإطلاقات المقتضیة لنفی الاشتراط.

و لو منع من تحقّق الإجماع فی المقام فلا ریب فی تحقّق الشهرة العظیمة القادحة فی الإطلاقات فیبقی قاعدة الاشتغال المقتضیة لوجوبها تحصیلا للیقین بالفراغ سالمة عن المعارض.

و استدلّ جماعة (3)علی وجوبها بقوله تعالی وَ مٰا أُمِرُوا إِلاّٰ لِیَعْبُدُوا اللّٰهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ . (4)و الاستدلال به إمّا باعتبار قصر المأمور به فی العبادة فیدلّ علی أنّ کلّ مأمور به عبادة،و هی لا تتحقّق لغة و عرفا إلاّ بقصد الامتثال و القربة[ف]خرج ما خرج منه بالدلیل و بقی الباقی و منه محلّ البحث؛و هذا إنّما یتمّ إذا کان الظاهر من الأمر بشیء للعبادة،أن یکون الأمر به للتعبّد به لا الأعمّ منه و من التعبّد بغیره.و لو منعنا هذا الظهور سقط الاستدلال إذ منکر الاشتراط لا ینکر کون«إلاّ بالطهارة»للتعبّد فی الجملة و لو بمشروطها،و إمّا باعتبار أنّ الدین متناول لأصوله و فروعه،و الطهارات من فروعه فیجب الإخلاص فیها.

و لا یشکل بأنّ المراد ما أمروا فی التوراة و الإنجیل فلا یدلّ علی حال الأمر فی هذه الشریعة لأنّ قوله وَ ذٰلِکَ دِینُ الْقَیِّمَةِ ،یدلّ علی ثبوته فی شرعنا أیضا؛نعم قد یشکل

ص:444


1- (1)) -ذکری الشیعة،ج 2،ص 105.
2- (2)) -المعتبر،ج 1،ص 138.
3- (3)) -انظر:غنیة النزوع،ص 52؛المعتبر،ج 1،ص 149؛جامع الخلاف و الوفاق،ص 34؛ منتهی المطلب،ج 2،ص 9؛مسالک الأفهام،ج 1،ص 62؛مدارک الأحکام،ج 1،ص 184؛ کشف اللثام،ج 1،ص 502.
4- (4)) -السورة البیّنة،الآیة 5.

بأنّ الظاهر من السیاق کون القصر إفرادیا ردّا علی المشرکین،و أنّ المراد بالإخلاص ما یقابل الشرک فلا یفید المدّعی.

و استدلوا أیضا بما رواه الشیخ فی التهذیب مرسلا من قوله صلّی اللّه علیه و آله:

«إنّما الأعمال بالنیّات» (1)،و بقوله صلّی اللّه علیه و آله

«إنّما لکلّ امرئ ما نوی» (2)،و بقول علیّ بن الحسین علیهما السّلام فی حسنة الثمالی:

«لا عمل إلاّ بنیة» (3)،و[بما]رواه الشیخ فی أمالیه عن أبی الصلت عن الرضا علیه السّلام عن آبائه عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أنّه قال:

«لا قول إلاّ بعمل،و لا قول و عمل إلاّ بنیّة،و لا عمل و نیّة إلاّ بإصابة السنّة» (4)،و ما رواه فی بصائر الدرجات عن علیّ علیه السّلام قال:

«قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لا قول إلاّ بعمل،و لا عمل إلاّ بنیّة،و لا عمل و نیّته إلاّ بإصابة السنّة» . (5)

و اعلم أنّ النیّة التی تشترط فی العبادات مرکبة عندنا من أمرین من تعیین العمل بحیث یرتفع عنه الإبهام واقعا،و من کون الداعی إلیه قصد القربة و الامتثال،و الآیة إنّما تدلّ علی اعتبار الأمر الثانی،و الأخبار المذکورة إنّما تدلّ علی اعتبار الأمر الأوّل،و لا دلالة لها علی اعتبار قصد القربة فیما لم یثبت اشتراط العمل بها،و الکلام هنا فی إثبات الاشتراط إلاّ أن یقال إطلاق النیّة فیها ینصرف إلی نیّة القربة،أو ما یشتمل علیها و هو فی الروایة الثانیة بعید،و فیما عداها محتمل،خصوصا فی الروایتین الأخیرتین.

تذییل

قال فی المدارک:«الفرق بین ما یجب فیه النیّة من الطهارة و نحوها،و ما لا یجب من إزالة النجاسة و ما أشبهها ملتبس جدّا لخلوّ الأخبار من هذا البیان-إلی أن قال-و لعلّ ذلک من أقوی الأدلّة علی سهولة الخطب فی النیّة،و إنّ المعتبر فیها تخیّل المنوی بأدنی

ص:445


1- (1)) -تهذیب الأحکام،ج 4،ص 186،ح 518.
2- (2)) -نفس المصدر،ح 519.
3- (3)) -الکافی،ج 2،ص 84،ح 1.
4- (4)) -الأمالی،ص 501،ح 25.
5- (5)) -بصائر الدرجات،ص 31،ح 4.

توجّه،و هذا القدر أمر لا ینفکّ عنه أحد من العقلاء کما یشهد به الوجدان،و من هنا قال بعض الفضلاء لو کلّفنا اللّه الصلاة،أو غیرها من العبادات بغیر نیّة کان تکلیفا بما لا یطاق [/29 B ]،و هو کلام متین لمن تدبّره» (1)،انتهی.

و لا یخفی ما فیه لأنّ القدر الذی لا ینفکّ عنه الفعل الاختیاری هو القصد إلیه مع وجود داع ما إلیه،أمّا تعیینه مع التعدّد،و کون الداعی إلیه القربة لا غیر-کما هو المراد بالنیة المبحوث عنها فی المقام-فلا کما لا یخفی.

[المقام]الثانی فی بیان حقیقتها:

قد أشرنا آنفا علی أنّ النیّة فی العبادات مرکّبة من أمرین،من تعیین العمل،و من کون الداعی إلیه القربة فیعبر فی نیة الوضوء أمور:

[الأمر]الأوّل:القصد إلی فعل الوضوء،

فلو غسل وجهه من غیر تعیین لکونه وضوءا أو غسلا و کانا ثابتین فی ذمّته بطل و لم یقع أحدهما،و[هکذا لو]أغفل عن التعیین أو تردد فیه لامتناع وقوع المبهم،و إن حافظ علی بقیّة القیود.و لو تعیّن أحدهما فی حقّه- و لو بضمیمة بعض القیود کالوجوب،أو الندب،أو الاستباحة،أو الرفع-فالظاهر الصحّة و ینصرف إلی المتعیّن.

[الأمر]الثانی:أن یقصد فعله لرفع الحدث،أو استباحة الصلاة

و یتعیّن الثانی حیث یتعدّد الأوّل کما فی دائم الحدث،و مثله المتیمّم،و الاکتفاء بأحدهما علی التخییر خیرة المبسوط و المعتبر و المنتهی و المختلف و القواعد (2)،و حکی عن الوسیلة و الجامع (3)؛و فی السرائر الإجماع علی ذلک لأنّه قال:«و إجماعنا منعقد علی أنّه لا یستباح الصلاة إلاّ بنیّة

ص:446


1- (1)) -مدارک الأحکام،ج 1،ص 184-185.
2- (2)) -المبسوط،ج 1،ص 39؛المعتبر،ج 1،ص 138؛منتهی المطلب،ج 1،ص 17؛ مختلف الشیعة،ج 1،ص 107،م 65؛قواعد الأحکام،ج 1،ص 199.
3- (3)) -الجامع للشرائع،ص 35؛الوسیلة،ص 51.

رفع الحدث،أو نیّة استباحة الصلاة بالطهارة (1)؛و من اقتصر علی الاستباحة-کما عن السیّد و الشیخ فی انتصار- (2)،أو علی الرفع-کما عن الشیخ فی عمل یوم و لیلة- (3)فلعلّه قصد الإجزاء لا التعیین فیرجع إلی القول الأوّل.

ثمّ منهم من اقتصر علی ذکر استباحة الصلاة کالمهذّب و الوسیلة و الکافی و السرائر (4)؛ و منهم من صرّح بالتعمیم إلی استباحة غیرها کالطواف،کالمبسوط و الغنیة (5).و فی الکافی و الغنیة و المهذّب،و[أیضا]عن الإصباح و الإشارة وجوب القصد إلیهما. (6)

حجّة الفریقین أنّ الوضوء شرع لرفع الحدث و الاستباحة فإذا لم یقصد به ذلک لم یقصد الوضوء علی الوجه الذی أمر به،و لأنّ[/30 A ]من العمل ما شرع لنفسه،و منه ما شرع لغایة فإذا جرّد النیّة عن ذلک،لم یتمیّز المنوی،و لقوله تعالی إِذٰا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاٰةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ الآیة (7)فإنّ الظاهر من تعلیق الأمر بالوضوء بالقیام إلی الصلاة فعله لها،کما أنّ الظاهر من قولک إذا لقیت الأسد فخذ[سلاحک،و إذا لقیت الأمیر فخذ] (8)أهبتک،أنّ الأخذ للقائه.

و اعترض بأنّ الآیة علی هذا البیان تفید وجوب قصد الاستباحة علی التعیین.

و قد استدلّ بها من یقول بوجوب أحد الأمرین من قصد الاستباح أو الرفع.

و أجیب بأنّ الوجوب التخییری غیر خارج عن حقیقة الوجوب،و هو کما تری،إذ

ص:447


1- (1)) -السرائر،ج 1،ص 105.
2- (2)) -المسائل الناصریات،ص 141-145؛الاقتصاد،ص 245.
3- (3)) -عمل الیوم و اللیلة(الرسائل العشر)ص 142.
4- (4)) -المهذب،ج 1،ص 47؛الوسیلة،ص 51؛الکافی فی الفقه،ص 135؛السرائر،ج 1، ص 105.
5- (5)) -المبسوط،ج 1،ص 39؛غنیة النزوع،ص 53.
6- (6)) -الکافی فی الفقه،ص 132؛غنیة النزوع،ص 53؛المهذّب،ج 1،ص 47؛إصباح الشیعة، ص 28؛إشارة السبق،ص 70.
7- (7)) -السورة المائدة/الآیة 6.
8- (8)) -أضفناها من المصدر.

لا یرفع ذلک منافاته للوجوب التعیینی المستفاد من الآیة،بل الوجه فی الجواب أنّ قصد الرفع عند هذا القائل،فی معنی قصد الاستباحة کما سیأتی فی حجّته.

و احتجّ من اکتفی بأحدهما باستلزامه للآخر،و أنّه فی معناه فإنّ المنع من الصلاة-مثلا -مأخوذ فی مفهوم الحدث،و معنی الاستباحة إنّما هو رفع هذا المانع.

و احتجّ من اعتبر الجمع بینهما بتغایر المعنیین فإنّهما،و إن اجتمعا فی أغلب الأفراد لکنّهما قد یفترقان کما فی وضوء دائم الحدث فإنّه یبیح و لیس برافع،و وضوء الحائض فإنّه رافع و لیس بمبیح،بناء علی أنّ وضوءها یرفع حدثها الأصغر و یرفع غسلها حدثها الأکبر فإذا کان بینهما عموم من وجه فکیف یتّحدان.

و أجیب بأنّ المراد برفع الحدث رفع المانعیة بالاستباحة ما یعمّ التامّة و الناقصة فیتّحدان.

و فی الأوّل تکلّف،بل الظاهر من الحدث ذات المانع،لا المنع فالحکم بالتغایر مستقیم.و إن بطل دعوی کون النسبة بینهما عموما من وجه،بناء علی حمل الاستباحة علی ما یعمّ الناقضة کما هو الظاهر.

و منه یظهر الجواب عن حجّة من اکتفی بأحدهما،لأنّه إن ادّعی الاتّحاد بین الاستباحة و الرفع-کما یقضیه ذیل الحجة-فقد علم فساده ممّا ذکر؛و إن اعترف بالتغایر و ادّعی الاستلزام-کما یظهر من صدر الحجّة-فکون قصد أحد المتلازمین مغنیا عن قصد الآخر یحتاج إلی دلیل،مع أنّه یوجب أن یکون قصد الوضوء للتقرّب مغنیا عن قصد الأمرین لاستلزامه[8/30]لهما حیث یمکن ترتّبهما علیه.

بقی الکلام فی حججهما علی أصل الحکم،و هی ضعیفة:

أمّا الأولی فلأنّ مشروعیة الوضوء لرفع الحدث و الاستباحة لا یوجب أن یتعیّن فی حقّ فاعله قصد ذلک به،کما فی سائر الحکم الباعثة علی تشریع سائر الواجبات فإنّه لا یعتبر فی امتثالها قصد تلک الحکم بفعلها.

ص:448

و أمّا الثانیة فلأنّ ما شرع لنفسه و ما شرع لغیره متمایزان فی الواقع قطعا،-تعلّق به نظر الفاعل،أو لم یتعلّق-فلا أثر للقصد فی ذلک؛و إن أرید لزوم التمیّز فی القصد فمصادرة.

و أمّا الثالثة فلأنّ المستفاد من التعلیق کون الأمر بالوضوء للصلاة لا وجوب قصد فاعله،أنّه یفعله لها،و کذلک المستفاد من قوله علیه السّلام

«إذا أحدثت فتوضّأ» (1)مطلوبیة الوضوء،أو وجوبه بعد الحدث مطلقا لا بنیّة رفعه فالتحقیق کما ذهب إلیه الشیخان فی المقنعة و النهایة-و لعلّه المشهور-عدم الحاجة إلی قصد شیء منها،بل یکفی قصد الوضوء متقرّبا فإن صادف الحدث و لم یکن هناک مانع من رفعه،رفعه و أباح الدخول فی الصلاة؛و لو صادف المانع من الرفع دون الإباحة أفاد الإباحة خاصّة.

و بالجملة فهذه من الثمرات المترتّبة علی فعل الوضوء،و لا یلزم فی ترتّب ثمرة شیء علیه قصده به،و لهذا لیستباح بالوضوء الطواف و مسّ الکتابة،و إن لم یتعلّق القصد حین الفعل بشیء منهما.

و ممّا یکشف عمّا ذکرناه إطلاق الأوامر المتعلّقة بالوضوء العاریة عن اعتبار هذه الخصوصیات فی نیّتها،مع أنّ المسألة عامّة البلوی؛قال السیّد بن طاوس فی البشری علی ما حکاه فی الذکری:«لم أعرف نقلا متواترا،و لا آحادا یقتضی القصد إلی رفع الحدث،أو استباحة الصلاة،لکن علمنا یقینا أنّه لا بدّ من نیّة القربة،-قال-و إلاّ کان هذا من باب اسکتوا عمّا سکت اللّه عنه». (2)

و اعلم أنّ الکلام فی اشتراط رفع الحدث و استباحة الصلاة جمعا،أو علی التخییر إنّما هو فی الوضوء الرافع،أو المبیح للصلاة لا مطلق الوضوء للإجماع علی صحّة الوضوء التجدیدی و وضوء الجنب و الحائض (3)[/31 A ]بمعنی موافقتها لطلب الشارع،کما هو معنی الصحّة العبادة مع خلّوها عن قصدهما.

ص:449


1- (1)) -الکافی،ج 3،ص 33،ح 1.
2- (2)) -ذکری الشیعة،ج 2،ص 108.
3- (3)) -انظر:الحدائق الناضرة،ج 2،ص 136،138،141،142.

و أمّا حکم العلامة فی نهایة الإحکام بعدم صحّة وضوء یمتنع فیه رفع الحدث- کوضوء الحائض للذکر،و الغاسل لتکفین- (1)،فمعناه عدم إفادة الطهارة کحکمه فی التذکرة بعدم صحّة الوضوء للتجدید و غسل الجمعة (2)؛و کذلک إطلاقه و إطلاق غیره الصحّة،و عدمها فی بعض الموارد الآتیة،و هذا الاستعمال مجاز مستند إلی القرنیة.

بقی فی المقام أمور لا بدّ من التنبیه علیها:
[التنبیه]الأوّل:

لو توضّأ لفریضته أو للفریضة،جاز الدخول به فی فریضة و فی النافلة؛و کذا لو توضّأ لنافلة،أو للنافلة جاز الدخول به فی نافلة أخری و فی الفریضة،و استباح به أیضا مسّ کتابة القرآن و الطواف؛و الظاهر أنّ الحکم فی الجمیع موضع وفاق،قال فی الغنیة:

«و یجوز أن یؤدّی بالوضوء المندوب المفروض (3)من الصلاة بالإجماع،و من خالف فی ذلک من أصحابنا غیر معتدّ بخلافه» (4)انتهی،فإنّ حمل الوضوء المندوب فی کلامه علی الوضوء للنافلة،أو اعتبر الخلاف فی مطلقه دلّ علی وجود مخالف فی المسألة،لکن نقل فی السرائر و التذکرة الإجماع علی ذلک من غیر إشارة إلی الخلاف (5)،فالظاهر أنّ مراده بالوضوء المندوب ما یتناول الوضوء لغیر النافلة کقراءة القرآن؛و الخلاف الذی حکاه إنّما هو بالنسبة إلیه خاصّة،و لا ینافی حکمه بالجواز.

أمّا[ما]حکینا عنه(من)اعتباره الجمع بین رفع الحدث و استباحة الصلاة لأنّ الظاهر اعتباره ذلک فیما إذا توضّأ للصلاة أو یرید نیّة رفع الحدث لغایة هو مطلوب لها شرعا فیکون ذکر استباحة الصلاة من باب التمثیل کما یشیر إلیه دلیله،و سیأتی توضیحه، و یتعیّن أحد هذین الاحتمالین فی کلام من اعتبر الاستباحة.

ص:450


1- (1)) -نهایة الإحکام،ج 1،ص 31.
2- (2)) -تذکرة الفقهاء،ج 1،ص 145.
3- (3)) -فی المصدر«افرض»بدل«المفروض».
4- (4)) -غنیة النزوع،ص 54.
5- (5)) -السرائر،ج 1،ص 98؛تذکرة الفقهاء،ج 1،ص 144.

ثم صرّح بأنّه لو توضّأ لقراءة القرآن و نحوها،ارتفع حدثه و جاز له الدخول فی الصلاة کالعلاّمة فی بعض کتبه (1)کما یأتی.

[التنبیه]الثانی:

لو توضّأ لما لا یستباح إلاّ به کمسّ الکتابة و الطواف فالأکثر علی أنّه یستباح به الدخول فی الصلاة؛قال فی الذخیرة[/31 B ]:«و ظاهر ابن إدریس خلافه حیث قال:و إجماعنا منعقد علی أنّه لا یستباح الصّلاة إلاّ بنیّة رفع الحدث أو نیّة استباحة الصّلاة بالطهارة» (2)،و عزاه فی الحدائق إلی المبسوط أیضا. (3)

أقول: أمّا نسبة الخلاف إلی المبسوط فوهم،لأنّه صریح فیه بخلافه حیث قال:

«و کیفیتها أن ینوی رفع الحدث،أو استباحة فعل من الأفعال التی لا یصحّ فعله إلاّ بطهارة مثل الصلاة و الطواف،فإذا نوی استباحة شیء من ذلک أجزأه»،انتهی. (4)

و یدلّ علیه أیضا تعلیله عدم ارتفاع الحدث بالوضوء لمثل القراءة،و دخول المسجد بأنّ فعله لیس من شرطه الطهارة،و حکمه بارتفاع حدث الجنابة بالغسل لدخول المسجد و الجلوس فیه.

ثمّ أقول: ظاهر من خیّر بین نیّة الرفع و استباحة الصّلاة فی حصول استباحتها کابن إدریس فی السرائر (5)عدم حصول الرفع إذا لم ینوهما،و نوی استباحة المسّ،أو الطواف، و یلزمه عدم حصول إباحتهما أیضا لتحریمهما علی غیر التطهّر،و علی هذا فیعتبر فیما لو توضّأ لاستباحتهما ضمّ نیّة الرفع أو استباحة غیرها إلیها.

و ظاهر من عیّن نیّة استباحتها مطلقا،أو مع الرفع،عدم إجزاء قصد إباحة غیرها و لو مع نیّة الرفع،و القولان بمکان من البعد کما لا یخفی،بل ممّا لا یظنّ مصیر أحد إلیه فالوجه

ص:451


1- (1)) -منتهی المطلب،ج 3،ص 83.
2- (2)) -ذخیرة المعاد،ج 1،ص 4.
3- (3)) -الحدائق الناضرة،ج 2،194.
4- (4)) -المبسوط،ج 1،ص 39
5- (5)) -انظر:السرائر،ج 1،ص 105.

لها تخصیص الاشتراط بما إذا توضّأ للصلاة أو حمل الصلاة فی کلامهم علی التمثیل فیکون المراد ما یستباح بالطهارة.

و هذا وجه ثالث فی تفسیر هذا الشرط فیرتفع الخلاف.و ممّا یقرب ما ذکرناه فی عبارة السرائر أنّه قال بعد العبارة التی تقدم حکایتها عنه من غیر فصل:«فأمّا إن توضّأ الإنسان بنیّة دخول المساجد،أو لیکون علی طهارة،أو الأخذ فی الحوائج-لأنّ الإنسان یستحبّ أن یکون فی هذه المواضع علی طهارة-فلا یرتفع حدثه،و لا یستبیح بذلک الوضوء الدخول فی الصلاة» (1)،فإن اقتصاره علی ذکر ما لا یقصد فیه الاستباحة أصلا، مقابلة ما قصد به استباحة الصلاة ممّا یشعر بإرادة ما ذکرناه،و إلاّ لکان ذکره لما یستباح به غیر الصلاة أولی.

[/32 A ]

[التنبیه]الثالث:

لو توضّأ من یمکن فی حقّه الرفع لما یباح بدونه فهناک صورتان:

[الصورة]الأولی: أن یتوضّأ لما یستحب الطهارة له من الأفعال کالتلاوة و دخول المسجد، ففی المبسوط:«إذا نوی استباحة شیء من هذا لم یرتفع حدثه لأنّ فعله لیس من شرطه الطهارة» (2)،و الظاهر أنّ مراده ب«الاستباحة»هنا إیقاع الفعل علی وجه الکمال مجازا،کما فهمه الأصحاب علی ما یظهر من نقلهم خلافه فی المقام، (3)و ردّهم علیه؛و قد عبّر بها عنه هنا الشهید فی الذکری و الدروس و البیان أیضا (4)،و ممّا ینبّه علیه أنّ هذا المعنی هو المناسب للبحث عنه هنا،و المعنی الآخر إنّما یناسب البحث عنه بعد البحث عن هذا المعنی.

ص:452


1- (1)) -انظر:السرائر،ج 1،ص 105.
2- (2)) -المبسوط،ج 1،ص 39.
3- (3)) -انظر:غنائم الأیّام،ج 1،ص 167.
4- (4)) -ذکری الشیعة،ج 2،ص 111؛الدروس الشرعیّة،ج 1،ص 90؛البیان،ص 44.

و تکلّف شارح الدروس (1)حیث نزلها علی معناها الحقیقی،و حینئذ فیخرج عن محلّ البحث.

و یتّجه فیه البطلان إن اعتبر الاستباحة قیدا،کما هو ظاهر الفرض حینئذ لا الصحّة و عدم الرفع کما هو ظاهر المبسوط،و قد سمعت عبارة السرائر الدالّة علی عدم الرفع؛ و وافقهما علی ذلک فی الإیضاح (2)،و قال فی المعتبر بعد نقل عبارة المبسوط:«و لو قیل یرتفع حدثه کان حسنا لأنّه قصد الفضیلة،و هی لا تحصل من دون الطهارة»انتهی، (3)و هو یعطی ترجیح الرفع علی تردّد.و قد أشار إلی التردّد بعد ذلک،و قریب منه عبارة المنتهی (4).

و توقّف فی التحریر (5).و اختار الرفع فی المختلف و التذکرة و القواعد (6).و قیّده فی نهایة الإحکام بما إذا قصد الکمال قال:«و إلاّ فلا»، (7)و هو ظاهر الذکری حیث قال:«و لو نوی استباحة بالطهارة مکمّلة له کقراءته القرآن و دخول المساجد فالأقرب الصحّة إن نوی إیقاعها علی الوجه الأفضل».و فی الدروس:«لو نوی استباحة ما یکمل بالطهارة کالتلاوة أجزأ»،و ذکر مثله فی البیان (8).و فصّل فی جامع المقاصد (9)بین ما إذا توضّأ للتلاوة-مثلا- أو لکمالها فنفی الإشکال عن حصول الرفع به فی الثانی،و جعل النزاع فی الأوّل خاصّة، و اختار فیه قول الشیخ،و هذا تنزیل ثالث لعبارته.

أقول: لا یفهم من الوضوء لعمل عرفا،إلاّ الوضوء لاستباحته إن توقّفت استباحته علیه،أو لکماله[/32 B ]إن توقّف کماله علیه فالفرق بین قصد الوضوء للقراءة،و بین

ص:453


1- (1)) -مشارق الشموس،ج 1،ص 95.
2- (2)) -إیضاح الفوائد،ج 2،ص 36.
3- (3)) -المعتبر،ج 1،ص 140.
4- (4)) -منتهی المطلب،ج 2،ص 82.
5- (5)) -تحریر الأحکام،ج 1،ص 74-75.
6- (6)) -مختلف الشیعة،ج 1،ص 108-109؛تذکرة الفقهاء،ج 2،ص 189؛قواعد الأحکام، ج 1،ص 200.
7- (7)) -نهایة الإحکام،ج 1،ص 31-32.
8- (8)) -البیان،ص 44.
9- (9)) -جامع المقاصد،ج 1،ص 144-145.

قصده لکمالها بمکان من السقوط،مع أنّ ظاهر المبسوط المنع من الرفع فی الثانی و لتسویتنا له إلی الأوّل من جهة کونه فی معناه،نعم ربّما یوهم هذا الفرق عبارة نهایة الإحکام و الذکری حیث اشتراطا حصول الرفع فیه بقصد الکمال،و ینبغی حمل ذلک علی الاحتراز کما لو نوی به الاستباحة الحقیقة،و هذا الحمل فی عبارة الذکری قریب جدّا،و الأقوی حصول الرفع و الاستباحة به کما ذهب إلیه المشهور علی الظاهر،بل عزاه فی المدارک إلی ظاهر الأصحاب حیث قال:«الظاهر من مذهب الأصحاب جواز الدخول فی العبادة الواجبة المشروطة بالطهارة بالوضوء المندوب الذی لا یجامع الحدث الأکبر مطلقا،و ادّعی بعضهم علیه الإجماع»،انتهی. (1)قال فی الذخیرة«و لم أطّلع علی ما نسبه إلی بعضهم من دعوی الإجماع إلاّ فی کلام ابن إدریس حیث قال:«و یجوز أن یؤدّی بالطهارة المندوبة الفرض من الصلاة بدلیل الإجماع من أصحابنا-ثمّ قال-لکن عموم کلامه مخصّص بما إذا قصد بالمندوبة صلاة النافلة،أو رفع الحدث جمعا بینه و بین ما حکی سابقا» (2)،و أشار به إلی ما حکیناه عنه من اعتباره نیّة الرفع،أو استباحتها،مدّعیا علیه الإجماع.

أقول: بل دعوی الإجماع موجودة فی ظاهر الغنیة و التذکرة،و قد سمعت عبارة الغنیة و هی قوله:«و یجوز أن یؤدّی بالوضوء المندوب الفرض (3)من الصلاة إجماعا» (4).و حمله علی الوضوء للنافلة تقیید من غیر إمارة علیه،مع أنّه نقل الخلاف فیه عن بعض الأصحاب،و هو بالنسبة إلی الوضوء للنافلة بعید جدّا،إذ لم یحک أحد فیه خلافا.

و لا ینافی ذلک اعتباره الجمع بین نیّة الرفع و استباحة ما لا یستباح إلاّ به،لأنّ ظاهر دلیله یکشف عن اختصاص نیّة الاستباحة بما إذا توضّأ للاستباحة،لأنّه قال:«و اعتبرنا تعلّقها

ص:454


1- (1)) -مدارک الأحکام،ج 1،ص 13.
2- (2)) -ذخیرة المعاد،ج 1،ص 4.
3- (3)) -فی المخطوطة«المفروض»بدل«الفرض»،و لکن صحّحناها من المصدر.
4- (4)) -غنیة النزوع،ص 54.

-یعنی النیّة-باستباحة العبادة،لأنّ ذلک هو الوجه الذی لأجله أمر برفع الحدث فما لم ینو لا یکون ممتثلا للفعل علی الوجه الذی أمر به لأجله».[/33 A ]انتهی (1)؛و لا یخفی أنّ قضیة تعلیله«أنّه لو توضّأ للقراءة ینوی رفع الحدث للقراءة»،و هکذا«فلا یدلّ هناک إلاّ اعتبار نیّة الرفع»،و لیس غرض صاحب المدارک«أنّ مذهب الأصحاب عدم اعتبار نیّة الرفع»کیف؟!و قد تصدّی لنقل أقوالهم فیه فی مبحث النیّة،و إنّما یرید إن قصد إباحة غیر متعیّنة،بل لو توضّأ للقراءة حصلت الاستباحة به أیضا؛و هذا ممّا لم نقف فیه علی مخالف عدا ابن إدریس.و قال فی التذکرة:«یجوز أن یصلّی نافلة،قبل الوقت و بعده،مع ارتفاع الحدث بلا خلاف،أمّا مع بقاء الحدث کالمستحاضة فقولان»انتهی (2)،فإنّ قوله«أو نقلا» یتناول الوضوء لغیر الصلاة أیضا ممّا یعتبر فی کماله کالقراءة؛نعم ربّما ینافی التعمیم قوله «سواء توضّأ النافلة أو فریضة» (3)حیث یوهم أنّه أراد بالوضوء نفلاً الوضوء للنافلة،إذ لو أراد الأعمّ لکان الأنسب أن یقول بعد ذلک«أو غیرها»؛و یمکن حمله علی التسامح فی التعمیم لعدم ذکره فیه الوضوء للطواف و المسّ أیضا،مع أنّ شمول الحکم له لیس محلّ کلام علی الظاهر.

[الوجوه الخمسة فی المقام]

إذا عرفت هذا فلنا علی القول المختار وجوه:

[الوجه]الأوّل: الأصل،و مرجعه إلی نفی اشتراط الصلاة بوضوء قصد به الرفع،أو الاستباحة علی التعیین،و التمسّک به مبنیّ علی جریانه فی شرائط العبادات.

[الوجه]الثانی: ظاهر الآیة (4)فإنّها دلّت علی اشتراط الصلاة بالغسلات و المسحات

ص:455


1- (1)) -نفس المصدر،ص 53.
2- (2)) -تذکرة الفقهاء،ج 1،ص 205.
3- (3)) -هکذا فی المخطوطة،و لکن الأصحّ کما فی المصدر هکذا:«سواء کان الوضوء فرضا أو نفلا»
4- (4)) - إِذٰا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاٰةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ... السورة المائدة،الآیة 6.

من غیر اعتبار أمر زائد فیها خرجنا عن إطلاقها بالنسبة إلی اعتبار قصد القربة فیها للدلیل،و حیث لا دلیل علی اعتبار أمر آخر من قصد الرفع و الاستباحة یتعیّن تحکیم الإطلاق و نفیه به،و قد تقدّم الکلام فی ذلک.

[الوجه]الثالث: إذا توضّأ لما یستحب له رفع الحدث فهو کما لو توضّأ لما یجعله رفعه،فکما أنّ الثانی یوجب رفع الحدث[/33 B ]قطعا بناء علی عدم تعیین نیّة الرفع، کذلک الأوّل لمساواتهما مطلوبیة الرفع له و استلزام وقوعه علی وجه الجواز،أو الکمال الرفع،و إلی هذا یرجع احتجاج العلاّمة قدّس سرّه بأنّه قد نوی شیئا من ضرورته صحّة الطهارة، و هو إیقاع القراءة علی وجه الکمال،و لا یتحقّق إلاّ برفع الحدث فیکون رفع الحدث منویا،فما أورده علیه فی جامع المقاصد من:«أنّ المفروض نیّة قراءة القرآن لا نیّته علی هذا الوجه المعیّن،إذ لو نواه علی هذا الوجه ملاحظا ما ذکر لکان ناویا رفع الحدث فلا یتّجه حینئذ فی الصّحّة إشکال» (1)،ففیه ما عرفت،فإنّ نیّة الوضوء لقراءة (2)کنیّته للصلاة فکما أنّ مرجعها فی الثانی إلی نیّة استباحتها،لا یفهم له محصّل سواها،کذلک مرجعها فی الأوّل إلی نیّة کمالها،لا محصّل لها غیر ذلک.

و من هنا یتّضح وجه الاستدلال علی القول باعتبار نیّة الرفع علی التعیین إذا ضمنه إلی قصد ما یستحب له الرفع.

[الوجه]الرابع: إنّ الوضوء متی شرع کان رافعا للحدث،إذ لا معنی لصحّة الوضوء إلاّ ذلک،و متی ثبت ارتفاعه حصلت الاستباحة لأنّه المانع،و یشکل من وجهین:

الأوّل: أنّ وضوء الجنب و الحائض مشروعان،و لیسا برافعین فالملازمة ممنوعة.

و یمکن دفعه بأنّ فی الشرطیة قیدا طوی ذکره،و هو انتفاء المانع من الرفع به،أو أنّ المراد بیان کونه مقتضیا للرفع فحیث لا یتحقق المانع،-کما فی محل البحث-یجب أن یعمل مقتضاه و یترتّب علیه أثره.

ص:456


1- (1)) -جامع المقاصد،ج 1،ص 207.
2- (2)) -کذا فی المخطوطة و لعل الأنسب«للقراءة».

الثانی: ما ذکره فی المدارک (1)من جواز أن یکون الغرض من الوضوء وقوع تلک الغایة عقیبه،و إن لم یکن رافعا.

و فیه:أنّ المستفاد من الخطابات الآمرة بالوضوء لتلک الغایات أنّ المقصود فعلها مع الطهارة،کما لا یخفی فیرتفع الإشکال.

[الوجه]الخامس: قوله علیه السّلام فی موثقة ابن بکیر:

«إذا استیقنت أنّک أحدثت فتوضّأ، و إیّاک أن تحدث وضوءا أبدا حتی تستیقن أنّک قد أحدثت» (2)؛و قوله علیه السّلام فی صحیحة إسحاق بن عبد اللّه

«لا ینقض الوضوء[/34 A ]إلاّ حدث،و النوم حدث» (3)؛و قوله علیه السّلام فی صحیحة زرارة

«لا ینقض الوضوء إلاّ ما خرج من طرفیک و النوم» (4)،و بمضمونها أخبار أخر.

و استشکل فی دلالتها بأنّ عدم انتقاض الوضوء للقراءة-مثلا-إلاّ بالحدث لا یدلّ علی جواز الدخول معه فی الصلاة.

و یمکن رفعه بأنّ الظاهر من عدم انتقاضه إلاّ بالحدث أنّه قبل انتقاضه غیر محدث، و ارتفاع الحدث یستلزم الاستباحة.

و احتجّ فخر المحققین علی ما ذهب إلیه بأنّ قصد إیقاع الفعل علی الوجه الأکمل غیر مستلزم لرفع الحدث،لأنّه کلّما کان مستلزما للشیء کان ممتنع الاجتماع مع نقیضه، و هنا یمکن الاجتماع فلم ینو رفع الحدث،و لا ما یستلزمه. (5)

و الجواب: أنّ المقصود إیقاع الفعل علی الوجه الأکمل من جهة الطهارة،و هو لا یجامع الحدث فیستلزم رفعه.

تتمیم

و من هذا الباب ما لو توضّأ للنوم فإنّه یرتفع به حدثه،و یحصل به

ص:457


1- (1)) -مدارک الأحکام،ج 1،ص 14.
2- (2)) -الاستبصار،ج 1،ص 79،ح 246.
3- (3)) -الاستبصار،ج 1،ص 79،ح 246.
4- (4)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 6،ح 2.
5- (5)) -إیضاح الفوائد،ج 1،ص 37.

الاستباحة،أمّا علی القول بکفایة الوضوء بقصد القربة فی ذلک مع عدم المانع فواضح، و أمّا علی القول باعتبار نیّة الرفع أو ما یستلزمه فلأنّ الحکم باستحباب الوضوء للنوم إنّما هو لاستحباب النوم متطهّرا کما دلّ علیه النصّ فالمقصود إیقاعه علی أفضل أحواله کسائر غایاته التی یستحبّ لها؛و لا ینافی ذلک کون النوم حدثا فلا یجامع الطهارة،لأنّ المستحب هو الانتقال من حال الطهارة،قال فی الذکری:«و لک أن تقول لا یلزم من استحباب النوم علی الطهارة صحّة الطهارة للنوم،إذ الموصل إلی ذلک وضوء رافع للحدث فلینو رفعه أو استباحة مشروط به،لا مناف له-ثمّ قال-و التحقیق أنّ جعل النوم غایة مجاز،إذ الغایة هی الطهارة فی آن قبل[النوم] (1)بحیث یقع النوم علیها فیکون من باب الکون علی الطهارة و هی غایة صحیحة»،انتهی. (2)

و لا یخفی أنّ محصّل الجواب الذی أشار إلیه بقوله«و التحقیق»یرجع إلی إنکار استحباب الوضوء للنوم،و أنّه الکون علی الطهارة قبله،و لیس بواضح،[/34 B ]بل المستفاد من النصّ أنّ للنوم علی الطهارة جهة رجحان،و فضیلة علی النوم بدونها، فالطهارة مطلوبة لإدراک تلک الجهة فی النوم؛و جوّز شارح الدروس أن یکون أثر الوضوء هناک أمر آخر غیر رفع الحدث باقیا حال النوم (3)،و لیس بسدید،لأنّ المستفاد من النصّ استحباب النوم متطهّرا؛نعم لا یعدّ فی أن یکون هناک أثر الطهارة باق حال النوم،و ذلک لا ینافی المقصود.

[الصورة]الثانیة:أن یتوضّأ لما لم یشرع له الوضوء کالأکل و البیع ففی المنتهی و التحریر:«لم یرتفع حدثه إجماعا» (4)،و علّله فی الأوّل بأنّه لم ینو الطهارة،و لا ما یتضمّن نیّتها فلا تکون حاصلة له کالذی لم ینو شیئا،و نفی عنه الصحّة فی نهایة الإحکام (5)،

ص:458


1- (1)) -أضفناها من المصدر.
2- (2)) -ذکری الشیعة،ج 2،ص 111-112.
3- (3)) -مشارق الشموس،ج 1،ص 96.
4- (4)) -منتهی المطلب،ج 1،ص 15؛تحریر الأحکام،ج 1،ص 74.
5- (5)) -نهایة الإحکام،ج 1،ص 32.

و الظاهر منه بقرینة السیاق عدم الرفع؛و التحقیق أنّه إن قصد به امتثال الخطاب الشرعی المتعلّق به لذلک فالوجه للتشریع؛و إن قصد به تحصیل الطهارة،و قصد بتحصیلها فعل ذلک متطهّرا فإن قصد ذلک لا لرجحانه الشرعی فلا إشکال،و إلاّ فإشکال،و لا یبعد البطلان لکونه عملا قصد به التوصّل إلی محرّم التشریع فیحرم؛و کذا الکلام فیما لو توضّأ لارتکاب محرّم کالصلاة ریاء و قبل الوقت.

[التنبیه]الرابع:

لو توضّأ للکون علی الطهارة فالظاهر أنّ من قال بالرفع فی المسألة السابقة قال به هنا، إلاّ أنّ المتعرّض لذکره بعضهم ففی السرائر صرّح بعدم الرفع (1)،و قال فی المعتبر بعد ما استحسن الرفع فی الوضوء للقراءة و لدخول المسجد،«و کذا البحث لو قصد الکون علی الطهارة» (2)؛و فی الذکری«لو قصد الکون علی الطهارة فالأقرب الصحّة»،انتهی. (3)

و المختار حصول الرفع به لما مرّ،و تأکّد الحجّة علیه هنا بأنّه کلّما کان الوضوء للکون علی الطهارة مشروعا کان رافعا للحدث،و المقدّم ثابت إذ النزاع علی تقدیره فالتالی مثله؛

بیان الملازمة،أنّ مشروعیّة الوضوء للکون علی الطهارة یستلزم ترتّبها علیه،و إلاّ لکان مشروعا لأمر محال،و هو محال،و الطهارة و الحدث وصفان متضادّان لا یجتمعان فی موضوع فاللازم من ثبوت أحدهما ارتفاع الآخر؛و لعلّ الخصم یدّعی أنّ الطهارة المبیحة أمر مغایر لمطلق الطهارة فلا یلزم من[/35 A ]ثبوت الثانی ثبوت الأوّل،و یلزم من ذلک أن یکون الحدث المقابل لمطلق الطهارة مغایرا للحدث المقابل للطهارة المبیحة فلا یلزم من رفع الأوّل رفع الثانی؛و لا یخفی ما فیه من التکلّف.

[التنبیه]الخامس:

لو توضّأ للتجدید ثمّ انکشف کونه محدثا أجزأه ذلک،و کان رافعا علی الأقوی،وفاقا

ص:459


1- (1)) -السرائر،ج 1،ص 105.
2- (2)) -المعتبر،ج 1،ص 140.
3- (3)) -ذکری الشیعة،ج 2،ص 111.

للمبسوط و الخلاف و الوسیلة و المعتبر (1)؛و توقّف فی ظاهر المنتهی و التحریر و الذکری (2)؛ و اختار العدم فی التذکرة و القواعد و البیان (3)؛و قوّی الرفع به فی موضع من الدروس،ثمّ قال فی موضع آخر:«و لو غسلت اللمعة بقصد الندب جهلا بها فوجهان، و فی تجدیدها بعد (4)،و فی الغسلة الثانیة منه أشدّ بعدا،و أبعد من الجمیع لو انغسلت فی الثالثة»،انتهی (5)،فظنّ الشارح (6)منافات قوله«و فی تجدیدها بعد»حکمه السابق،و هو وهم فی معرفة مقصوده فإنّ مراده بعد إجزاء غسل اللمعة فی التجدید عن غسلها فی الأوّل بحیث یصحّ له الوضوء الأوّل مع حصول الموالات دون الثانی،و هذه المسألة غیر مسألة إجزاء الوضوء التجدیدی عن الوضوء الرافع؛ثمّ الذی یدلّ علی حصول الرفع هنا، مضافا إلی ما مراده الظاهر من تشریع تجدید الوضوء تدارک ما یحتمل طریانه علی الوضوء السابق من الحدیث فلو لا کونه رافعا علی تقدیر مصارفة الحدث به لم یتمّ ذلک، و قد یمنع کون الحکمة فی التجدید ذلک،بل کمال الطهارة،و له وجه.

و ینبغی القطع بالرفع لو نفی التجدید للصلاة من غیر ملاحظة لاستباحتها أو کمالها، لأنّ ما تمسّکوا به علی اعتبار نیّة الاستباحة-بعد تسلیمه-،لا تفید أکثر من ذلک؛قال فی الذکری:«و أولی بالصحّة لو شکّ فی الحدث بعد یقین الطهارة فتوضّأ احتیاطا؛لنیّة الاستباحة هنا،و یمکن المساواة لعدم الجزم فی المنوی،و علّله فی التذکرة بعد نیّة الوجوب،و یشکل بأنّا نتکلّم علی تقدیرها»،انتهی، (7)

ص:460


1- (1)) -المبسوط،ج 1،ص 47؛الخلاف،ج 1،ص 203؛الوسیلة،ص 53؛المعتبر،ج 1، ص 140.
2- (2)) -منتهی المطلب،ج 2،ص 16؛تحریر الأحکام،ج 1،ص 75؛ذکری الشیعة،ج 2،ص 112.
3- (3)) -تذکرة الفقهاء،ج 1،ص 147؛قواعد الأحکام،ج 1،ص 200؛البیان،ص 52.
4- (4)) -و لکن فی المصدر المطبوع«و فی التجدید أبعد»بدل«و فی تجدیدها بعد».
5- (5)) -الدروس الشرعیة،ج 1،ص 86 و 91.
6- (6)) -مشارق الشموس،ج 1،ص 99.
7- (7)) -ذکری الشیعة،ج 2،ص 112-113.

قلت: المعتبر من الجزم فی المنوی أن یقصد العمل علی وجه یرتفع عنه الإبهام واقعا و إن لم یرتفع فی نظر العلیل کالرباعیة المنوی بها عمّا فی الذمة،[/35 B ]و لا ریب فی حصول هذا القدر من الجزم فی المنوی فی محلّ الفرض.و أمّا إشکاله علی التذکرة بأنّا نتکلّم علی تقدیرها فغیر واضح،إذ لا خفاء فی عدم تحقّق نیّة الوجوب هناک،و إنّما المتحقّق قصده لما هو واجب لو علم بالحال،و هذا لا یجدی عند العلاّمة فالوجه منع اشتراط نیّة الوجوب،خصوصا مع الجهل بالحال،مع أنّ الوضوء فی محلّ الفرض قد لا یجب علی المکلّف واقعا فالدلیل أخصّ من المدعی.

تذنیب:

لو تبیّن الإخلال بعضو فإن کان الوجه بطل وضوؤه؛و إن کان غیره فإن کان قد جدّد وضوءه بعد ذلک،و أتی بموظّفه فی الوضوء التجدیدی قبل فوات الموالات-و إن بعُد الفرض عندنا-فوجهان،أظهرهما عدم احتسابه من الوضوء الأوّل لفوات قصده و قصد غیره به،بل یحتسب للوضوء الثانی فیرتفع حدثه به علی ما مرّه إن لم یخلّ بشیء من أفعاله؛و یظهر الثمرة بین الوجهین فیما لو تبیّن فساد الثانی لإخلال ببعض أفعاله السابقة علیه،فإن قلنا باحتسابه من الأوّل کان متطهّرا،و إلاّ کان محدثا.

و لو تبیّن الإخلال بغسل لمعة من الأوّل فإن کان تمام الأعلی،کان حکمه حکم الإخلال بالعضو فیجری فیه ما مرّ؛و إلاّ بأن کان بعض الأعلی،أو بعض غیره من محلّ الغسل،فإن کان قد غسله فی الغسلة الثانیة فالظاهر الإجزاء بناء علی استحبابها،سواء کان وضوؤه واجبا أو ندبا لغسله بنیّة ذلک الوضوء؛و نیة الندب غیر قادحة إن کان وضوؤه واجبا لندبه علیه ظاهرا؛و کذا قصده من الغسلة الثانیة،لأنّ الظاهر أنّ نیّة هذه الخصوصیة تلغی مع الغفلة؛و إن غسله فی الغسلة الثالثة لغی لعدم مشروعیّتها عندنا،إلاّ أن یعتقدها ثانیة،أو مشروعة فی المجدّد (1)و لم یحتسب للوضوء الأوّل کما مرّ،خصوصا إذا غسله فی

ص:461


1- (1)) -فی المخطوطة«المجد»بدل«المجدّد».

الغسلة الثانیة.و من ذلک یتبیّن الحال فیما لو أهمل لمعة من غسل،ثمّ غسلها فی غسل آخر،أو أهملها فی الوضوء ثمّ غسلها فی الغسل،أو بالعکس؛بل عدم الإجزاء هنا أولی.

[التنبیه]السادس:

لو توضّأ متقرّبا من غیر أن ینوی به غایة حتی الکون علی الطهارة،و أمکن فی حقّه رفع الحدث،رفعه علی الأقوی،وفاقا للشیخین فی المقنعة و النهایة (1)،و جماعة من المتأخّرین (2)؛و ربّما نسب إلی أکثرهم،قیل:و هو مذهب کلّ من لم یتعرّض لکیفیّة النیّة من القدماء.و قطع فی المعتبر و الذکری بعدم الرفع (3)،و استوجهه فی التحریر (4)،و جعله فی المنتهی (5)أصحّ بعد ما نظر فیه بأنّ الوضوء و الطهارة ینصرفان بالإطلاق إلی المشروع فیکون ناویا لوضوء شرعی،و قد عرف الوجه فی ذلک ممّا مرّ.

[التنبیه]السابع:

لو توضّأ غاسل المیّت لتکفین المیّت فقد قطع العلاّمة فی نهایة الإحکام (6)بعدم رفعه للحدث لأنّه لم یقصد به رفعه و لا ما یستلزمه،و ظاهره عدم الاکتفاء به عن الوضوء الواجب مع غسل المسّ،و الأظهر الاکتفاء به لما مرّ.

[التنبیه]الثامن:

لو توضّأ الجنب وضوءه،أو توضّأت الحائض وضوءها ثمّ انکشف عدم الجنابة فی

ص:462


1- (1)) -المقنعة،ص 46؛النهایة،ص 15.
2- (2)) -کالفاضل الهندی فی کشف اللثام،ج 1،ص 507؛و المحدّث الکاشانی فی مفاتیح الشرائع ج 1،ص 48؛و المحقّق السبزواری فی کفایة الأحکام،ج 1،ص 15 و الشیخ الأکبر فی کشف الغطاء،ج 2،ص 22.
3- (3)) -المعتبر،ج 1،ص 140؛ذکری الشیعة،ج 2،ص 111.
4- (4)) -تحریر الأحکام،ج 1،ص 74-75.
5- (5)) -منتهی المطلب،ج 2،ص 14.
6- (6)) -نهایة الإحکام،ج 1،ص 31-32.

الأوّل و عدم الحیض فی الثانی،فإن اشترطنا نیّة الاستباحة،أو الرفع،أو ما یلزمه فلا إشکال فی عدم حصول الرفع؛و إن منعنا الاشتراط-کما هو المختار-احتمل الرفع لتحقّق الرافع،و عدمه لکون وضوئهما صوریّا لا حقیقیّا کإمساک المسافر و عمل التمرین عند من لم یجعله شرعیّا فحقیقة الوضوء هناک غیر مقصودة،و هذا أحوط.

فائدتان:

الأولی: هل یعتبر فی قصد الاستباحة-بناء علی اعتباره-العزم علی فعل المستباح به؟وجهان:أظهرهما العدم،کما صرّح به بعضهم لأنّ قصد الاستباحة أمر لا یستلزم قصده؛ ثمّ علی هذا التقدیر هل یعتبر إمکانه فی حقّه؟وجهان:من عدم تعلّق الإباحة الفعلیّة بغیر المقدور،و من إمکان تعمیم الإباحة علی الإباحة الثانیة لأنّها ملزوم رفع الحدث کالإباحة الفعلیّة حیث تتحقّق؛و یتفرّع علی ذلک صحّة قصد البعید عن البیت بوضوئه استباحة الطواف،إن علم عادة یتعذّر فعله بذلک الوضوء فی حقّه.

الثانیة: علی القول بعدم اعتبار نیة الرفع و الاستباحة،لو نوی بوضوئه الرافع رفع الأحداث الثابتة فی حقّه فلا إشکال؛و لو نوی رفع البعض فإن قصد رفعه لا بشرط فلا إشکال أیضا،و یرتفع الجمیع؛و یتّجه علی القول باعتبار نیّة الرفع[/36 B ]البطلان.

و إن قصده بشرط عدم ارتفاع الباقی احتمل الصحّة مطلقا،إلغاءً للاشتراط؛و البطلان مطلقا،لاستلزامه التشریع؛و التفصیل بین ما إذا اعتبره قیدا للوضوء المنوی و مشخّصا له فیبطل للتشریع،و بین ما إذا اعتبره متفرّعا علیه لاحقا له من غیر اعتبار التقیید فیصحّ لمشروعیة الفرد المنوی،و هذا قویّ.

و کذا الکلام فیما لو نوی بغیر الرافع الرفع،أو بالمبیح عدم الإباحة،أو بغیر المبیح الإباحة؛و لو نوی الاستباحة و الرفع لاعتقاده الحدث،أو عدمهما لاعتقاده عدمه،ثمّ انکشف الخلاف فالظاهر أنّ حکمه حکم المتعمّد فی الصحّة و البطلان.

[الأمر]الثالث:أن ینوی الوجوب أو الندب وصفا و غایة،

فعن بعض الأصحاب أنّه

ص:463

اعتبرهما،و عن الوسیلة و ظاهر المنتهی اعتبار الوجوب وصفا لا غایة، (1)و عن المهذّب و الکافی اعتبارهما غایة (2)،و عن الغنیة و السرائر اعتبارهما أو اعتبار وجههما غایة (3).

و الظاهر أن المراد بوجههما حسن الفعل المانع من النقیض،أو بدونه عند العدلیة، و مجرد الأمر عند الأشاعرة.و فسّره فی کشف اللثام باللطف عند أکثر العدلیّة،و ترک المفسدة اللازمة من الترک عند بعض المعتزلة،و الشکر عند الکعبی،و مجرّد الأمر عند الأشعریة؛و استدلوا علی وجوب قصد ذلک بوجوب تمیّز المنوی،و قطع الإبهام عنه، و إیقاع الفعل علی الوجه الذی أمر به و لا یتمّ بدون ذلک. (4)

و کلا الوجهین ضعیف، أمّا الأول فلأن الوضوء إن کان فی وقت واجب مشروط به و ترتّب فعله علیه کان واجبا،و إلاّ کان مندوبا فلا إبهام فیه حتی یرفع بنیّة الوجوب أو الندب.و أمّا ما یقال من أنّه إن کان فی وقت واجب مشروط به کان واجبا،و إلاّ کان مندوبا،فغیر سدید،بل التحقیق أنّ ما وجب لغیره إنّما یقع علی وجه الوجوب واقعا إذا ترتّب علیه الغیر،و ظاهرا إذا علم أو ظنّ بترتّبه علیه لا مطلقا.و قد حقّقنا ذلک فی علم الأصول بما لا مزید علیه فعلی هذا إذا اشتغلت ذمّته بفریضة أدائیّة،أو قضائیّة و توضأ و لم یقصد فعلها بوضوئه ذلک لم یکن له أن ینوی الوجوب،خلافا للشهید الثانی[/37 A ] فی الروضة (5)،و حکی مثله عن العلاّمة و ولده فخر المحققین،و قضیته مع والده معروفة، و تبعهم فی ذلک بعض من تأخّر عنهم.

و أمّا الثانی فلأنّه إن أرید بالوجه الذی أمر به نیّة الوجوب أو الندب فمصادرة،و إن أرید غیره فلا تعلّق له بمحلّ البحث،فالتحقیق أنّ قصد الوضوء،متقرّبا کاف فی صحّته کما

ص:464


1- (1)) -الوسیلة،ص 51؛منتهی المطلب،ج 2،ص 14.
2- (2)) -المهذّب،ج 1،ص 43؛الکافی فی الفقه،ص 132.
3- (3)) -غنیة النزوع،ص 53؛السرائر،ج 1،ص 98.
4- (4)) -کشف اللثام،ج 1،ص 508-509.
5- (5)) -الروضة البهیّة،ج 1،ص 321.

مرّ؛فإن صادف وجوبه وقع علی جهة الوجوب؛و إن صادف الاستحباب وقع علی جهة الاستحباب؛و إن صادفهما معا-کما إذا توضّأ بعد دخول الوقت و صلّی به الفریضة و النافلة-دفع علی الجهتین.و ذلک مبنیّ علی ما حقّقناه فی علم الأصول من عدم المنافات بین الوجوب الغیری و الاستحباب الغیری إذا تعدّد الغیر؛و تمام تحقیق المقام یطلب ممّا أوردناه هناک. (1)

و اعلم:أنّه إن اعتبر الوجوب أو الندب غایة،فالوجه عدم الحاجة إلی قصد التقرّب بعده لأنّه بمعناه،فاعتبار القائلین به قصد القربة معه ما لا وجه له کما لا یخفی تفریعی علی القول بعدم اعتبار نیّة الوجه إذا نوی الندب بالواجب،أو الوجوب بالمندوب متعمّدا ففی صحة وضوئه وجهان،بل قولان،من أنّ نیّة الوجه لما لم تکن معتبرة کان نیّة خلافه من قبیل نیّة خلاف سائر الأمور التی لا تعتبر نیّتها فی الوضوء-کما لو توضّأ نهارا و نوی أنّه یتوضّأ لیلا،أو فی مکان و نوی أنّه یتوضّأ فی غیره،إلی غیر ذلک-،و من استلزام ذلک للتشریع حیث یقصد بفعله امتثال أمر إیجابی أو ندبی غیر واقع غیر واقع؛و یقوی التفصیل بین ما للتشریع حیث یقصد بفعله امتثال أمر إیجابی أو ندبی غیر واقع؛و یقوی التفصیل بین ما إذا اعتبر خلاف الوجه قیدا فی المنوی فیبطل للتشریع،و بین ما إذا اعتبره حکما لاحقا له فیصحّ لما مرّ.

و یمکن التوفیق بین القولین بحمل الأوّل علی الثانی،و الثانی علی الأوّل فیرتفع النزاع،و الجاهل الذی لا یعذره جهله فی نیّة الخلاف کالعامل بخلاف غیره،کما إذا اعتقد دخول الوقت فنوی الوجوب أو استصحب عدمه فنوی الندب،ثمّ انکشف الخلاف فإنّه لا إشکال فی الصحّة لوجوب الوضوء علیه ظاهرا فی الأوّل،و استحبابه[/37 B ] فی الثانی.

[الأمر]الرابع:قصد القربة،و المراد به أن یکون الداعی و الباعث علی العمل هو امتثاله تعالی و موافقة أمره؛و التعبیر عن ذلک بالقربة باعتبار استلزامه للقرب المعنوی

ص:465


1- (1)) -راجع:الفصول الغرویّة،ص 133-134.

تشبیها له بالقرب الصوری،و التفاتا علی وقوع التعبیر عنه فی قوله تعالی وَ یَتَّخِذُ مٰا یُنْفِقُ قُرُبٰاتٍ عِنْدَ اللّٰهِ وَ صَلَوٰاتِ الرَّسُولِ أَلاٰ إِنَّهٰا قُرْبَةٌ لَهُمْ (1)،و للأمر به فی قوله جلّ شأنه وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ (2)،و فی الحدیث القدسی

«لا یزال العبد یتقرب إلیّ بالنوافل...»، (3)إلی غیر ذلک (4)؛ثمّ إذا کان الباعث علی عمل العبد امتثاله لأمره تعالی فلا إشکال فی صحّة عمله من هذه الجهة،سواء کان الباعث علی الامتثال کونه صفة کمال فی العبد،أو کونه تعالی أهلا[لذلک]لأنّ یتمثّل أوامره،أو کان امتثاله طلبا لمرضاته،إمّا لکونه صفة کمال فی العبد،أو لکونه تعالی أهلا کذلک،أو تباعدا عن سخطه کذلک،أو حبّا له،أو مهابة منه، أو شکرا له،أو حیاء منه،أو للفوز بمرتبة المعبودیة لکونها فی حدّ ذاتها کمالا للعبد،أو للتقرّب إلیه تعالی،أو طمعا فی ثوابه فی الدنیا أو فی الآخرة،أو مدحه،أو مدح غیره من الملائکة و،غیرهم إذا أراد ذلک منه تعالی،أو خوفا من عقابه فی الدنیا و الآخرة،أو ذمّه،أو ذمّ غیره بالشرط المتقدّم،و لا خلاف ظاهرا فی صحّة العبادة بهذه الغایات ممّا عدا الطمع و الخوف.و ینبغی القطع بصحّتها بهاتین الغایتین أیضا،و یدلّ علیه السیرة القطعیّة المستمرة بین المسلمین،بل بین جمیع أرباب الملل و الأدیان إذ عامّة المطیعین ما عدا أوحدی منهم لا تنفکّ عباداتهم عن کون الباعث فیهم علیها أحد هذین الأمرین،و یدلّ علیه مضافا إلی ذلک قوله تعالی لِمِثْلِ هٰذٰا فَلْیَعْمَلِ الْعٰامِلُونَ (5)،و قوله جلّ شأنه وَ یَدْعُونَنٰا رَغَباً وَ رَهَباً (6)،و قوله عزّ من قائل هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلیٰ تِجٰارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذٰابٍ أَلِیمٍ الآیة (7)،و قوله علیه السّلام فی عدّة روایات

«من بلغه ثواب علی عمل ففعله التماس

ص:466


1- (1)) -السورة التوبة،الآیة 99.
2- (2)) -السورة العلق،الآیة 19.
3- (3)) -عوالی اللئالی،ج 4،ص 103،ح 152.
4- (4)) -انظر:وسائل الشیعة،ج 4،ص 72؛شرح اصول الکافی-للمازندرانی-،ج 9،ص 424.
5- (5)) -السورة الصافات،الآیة 61.
6- (6)) -السورة الأنبیاء،الآیة 90.
7- (7)) -السورة الصف،الآیة 10 و 11.

ذلک الثواب أوتیته و إن لم یکن الحدیث کما بلغه» (1)،و قول الباقر علیه السّلام

«اتقوا اللّه و اعملوا لما عند اللّه» (2)،و قول الصادق علیه السّلام:

«قوم عبدوا اللّه خوفا[/38 A ]فتلک عباده العبید،و قوم عبدوا اللّه رغبة فتلک عبادة الأجراء،و قوم عبدوا اللّه حبّا فتلک عبادة الأحرار» (3)،و ما رواه فی الأمالی عن الصادق علیه السّلام،عن أبیه،عن آبائه،عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:

«إنّ من صام یوما تطوعا ابتغاء ثواب اللّه وجبت له المغفرة» (4)،و ما رواه فی الفقیه:

«و حقّ الهدی أن ترید به اللّه عزّ و جلّ،و لا ترید به خلقه،و لا ترید به إلاّ التعرّض لوجه اللّه،و نجاة روحک یوم تلقاه» (5)،إلی غیر ذلک ممّا یقف علیه المتتبّع،بل نقول ذلک مقتضی جمیع الآیات و الأخبار الدّالة علی الترغیب فی فعل الواجبات ببیان المثوبات العظیمة المترتّبة علیه، و الترهیب عن ترکها ببیان العقوبات الشدیدة المترتّبة علیه،و لو کان المطلوب فعلها مجرّدا عن تعیین الغایتین لکان فی تلک البیانات إخلالا بالحکمة المقصودة و تفویتا للجهة المطلوبة،فکان اللطف فی ترکها،إذ المؤمن المطیع ربّما یتعذّر علیه رفع هذا الباعث عن نفسه بعد علمه بذلک و اطلاعه علیه؛و ممّا یدلّ علی صحّة العبادة لتحصیل المنافع الدنیویة،أو رفع مضارّها،الأدعیة المأثورة فی الصلاة و غیرها لذلک؛و لا ریب أنّ الدعاء لمن فضّل (6)العبادات،و کذلک تشریع صلاة الحاجة و صلاة الاستخارة،و ما دلّ علی أنّ صلاة اللیل توجب زیادة الرزق، (7)و زکاة الفطر توجب حفظ النفس فی ذلک العام (8)،و زکاة الأموال توجب نموّها، (9)و شکر النعمة توجب زیادتها (10)إلی غیر ذلک،خلافا

ص:467


1- (1)) -الکافی،ج 2،ص 87،ح 2 و انظر:القواعد الفقهیة(للمحقّق البجنوردی)ج 3،ص 327 و تحریرات فی الأصول،ج 7،ص 232-237،(خاتمة المطاف فی أخبار من بلغ).
2- (2)) -الکافی،ج 2،ص 74،ح 3.
3- (3)) -الکافی،ج 2،ص 84،ح 5.
4- (4)) -الأمالی(للصدوق)ص 645،ح 874.
5- (5)) -من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 618.
6- (6)) -هکذا فی المخطوطة و لعلّ الأولی«من أفضل»بدل«لمن فضّل».
7- (7)) -التهذیب،ج 2،ص 120،ح 222.
8- (8)) -الکافی،ج 4،ص 174،ح 21.
9- (9)) -انظر الکافی،ج 3،ص 498،ح 6.
10- (10)) -الکافی،ج 2،ص 94،ح 3.

للمحکی عن ابن طاوس (1)و العلاّمة فی أجوبة المسائل (2)مذهبا إلی عدم إجزاء العبادة بهاتین الغایتین،بل قال العلاّمة فی العبارة المحکیة عنه«فیما اتّفق (3)العدلیة علی أنّ من فعل فعلا لطلب الثواب،أو لخوف العقاب فإنّه لا یستحق بذلک[ثوابا] (4)»و احتجّ بما یرجع محصّله إلی أنّ من فعل فعلا لیجلب نفعا،أو یندفع ضررا لا یکون ممتثلا،و لا یعدّ مطیعا کما أنّ من أعطی غیره شیئا لیستفید فائدة،أو لیدفع مفسدة لا یعدّ جوادا.

فإن قیل: یجوز نیّة الفعل لوجه وجوبه کما صرّحوا به،و تفسیره باللطف و المصلحة لیس بأولی من تفسیر بالتعرّض للثواب.

قلنا: المراد ب«وجه الوجوب»إنّما هو وجه[/38 B ]تخصیص الفعل به،و لا یصلح له إلاّ ما یکون صفة للفعل فی نفسه سابقة علی وجوبه،و لیس إلاّ کونه لطفا و مصلحة، و التعریض للثواب حکمة محسنة للإیجاب،مخرجة له عن کونه عبثا و لغوا فلا یکون وجها للوجوب»انتهی؛ (5)،و ذکر الشهید فی قواعده«لعدّ للریاء غایات ثمانیة:هی قصد الثواب،و الخلاص من العقاب،و الشکر،و الحیاء،و الحب،و التعظیم و موافقة الأمر،و کونه أهلا للعبادة،و ادعی الإجماع علی صحّة العبادة بالغایة الأخیرة-ثمّ قال-و أمّا غایة الثواب و العقاب فقد قطع الأصحاب بکون العبادة فاسدة بقصدهما؛و کذا ینبغی أن یکون غایة الحیاء و الشکر و باقی الغایات الظاهر إن قصدها مجز،لأنّ الغرض بها اللّه تعالی فی الجملة فلا یقدح کون تلک الغایات باعثة علی العبادة-أعنی الطمع و الرجاء و الشکر و الحیاء-و لأنّ الکتاب و السنة مشتملة علی المرحبات فی المدح،و الثناء فی العاجل، و الجنة و نعیمها فی الآجل؛و أمّا الحیاء فغرض مقصود؛و قد جاء فی الخبر عن النبی صلّی اللّه علیه و آله:

«استحیوا من اللّه حقّ الحیاء» .انتهی. (6)

ص:468


1- (1)) -نقل عنه فی ذکری الشیعة،ج 2،ص 108.
2- (2)) -أجوبة المسائل المهنائیة،ص 90.
3- (3)) -فی المصدر«اتّفقت»بدل«اتّفق».
4- (4)) -نقلناها من المصدر.
5- (5)) -انظر القواعد و الفوائد،ج 1،ص 76-80.
6- (6)) -نفس المصدر،ص 76.

و لم أقف علی من یتأمّل فی غایة الحیاء و الشکر غیره،بل الظاهر أنّ صحّة العبادة بهاتین الغایتین موضع وفاق کالغایات الخمسة المتأخّرة،و أمّا موافقة الأمر فتستدعی غایة أخری فلا ظهور[ل]ها (1)فی تلک الغایات فالکلام إنّما هو فی غایة الثواب و العقاب و التحقیق أنّ قصد جلب الثواب بالعمل یتصوّر علی قسمین:

الأول:أن یقصد ذلک بنفس العمل مجرّدا عن قصد الامتثال،و ذلک لا یکون إلاّ إذا رأی العامل أنّ عمله مؤثّر فی نفسه فی ترتّب ذلک بالخاصیة کتأثیر بعض الریاضات فی حصول بعض الآثار؛و ربّما کان هذا الوهم أنسب حصوله بالقول بتجسّم الأعمال، و لا ریب فی بطلان العمل بهذه النیّة.

الثانی:أن یقصد ذلک بفعله المقصور به الامتثال،و هذا أیضا علی قسمین:

الأوّل أن یقصد بفعله أن یستحق علی اللّه الثواب استحقاق عدل لا استحقاق تفضّل، و لا إشکال فی أنّ هذه النیّة توجب حبط أجره،بل لا یبعد بطلان عمله حینئذ لا دلالة بعبادته و اتکاله علیها.

الثانی:أن یقصد ترتّب ذلک علیه علی وجه التفضّل منه تعالی،و هذا مقطوع بصحّته، و فی معناه أن یفعل[/39 A ]للّه،و یرجو منه أن یثیبه علی فعله له؛و لا ریب فی أنّ الفاعل بهذا القصد یعدّ ممتثلا عقلا و لغة و عرفا،و یستحقّ علیه الأجر و المثوبة.

و یمکن تنزیل کلام القائل بالفساد علی أحد الوجهین المتقدمین فیعود النزاع لفظیّا؛ و یؤیّده دعوی العلاّمة اتّفاق العدلیة علی عدم استحقاقه للثواب،فإنّه ممّا یرشد علی إرادته لأحد القسمین الأوّلین،ثمّ اشتراط صحّة الوضوء،بل مطلق العبادة بقصد القربة هو المشهور بین الأصحاب،بل کاد أن یکون إجماعا. (2)

و یدلّ علیه-مضافا إلی ما مرّ-ما رواه أبو بصیر عن الصادق علیه السّلام قال:

«سألته عن حدّ العبادة التی إذا فعلها فاعلها لکان مؤدّیا؟قال:حسن النیّة بالطاعة» ، (3)خلافا للمحکی عن

ص:469


1- (1)) -«و ظاهرها»نسخة بدل.
2- (2)) -انظر:مدارک الأحکام،ج 1،ص 186.
3- (3)) -الکافی،ج 2،ص 85،ح 4.

المرتضی فی الانتصار (1)فذهب إلی أنّه لو نوی الریا بصلاته لم یجب إعادتها،و إن سقط الثواب علیها؛و هذا یدلّ علی حکمه بذلک فی جمیع العبادات،بل هو فی غیرها أولی.

و یدفعه-بعد الإغماض عمّا مرّ من دلیل اشتراط القربة-أن العبادات الصرفة إنّما هی متعلقات لأمر الشارع علی أنّها عبادة فلا یتحقّق ماهیّاتها المجعولة بدون قصد الامتثال و الطاعة مع أنّ عمل المرائی محرّم فلا یکون مطلوبا.

أمّا الأوّل فالمستند علیه-بعد الإجماع-النهی عنه فی قوله تعالی وَ لاٰ یُشْرِکْ بِعِبٰادَةِ رَبِّهِ أَحَداً (2)،و فی الخبر فی تفسیر الآیة

«من صلّی مراءاة الناس (3)فهو مشرک» (4)،و فی الآخر

«الرجل یعمل شیئا من الثواب لا یطلب وجه اللّه تعالی و إنّما یطلب تزکیة الناس یشتهی أن یسمع الناس فهذا الذی أشرک بعبادة ربّه» (5)،و فی قوله جلّ ذکره یُرٰاؤُنَ النّٰاسَ (6)،و قوله تبارک اسمه اَلَّذِینَ هُمْ یُرٰاؤُنَ (7)فإنّ الذم دلیل التحریم،و قوله عزّ من قائل لاٰ تُبْطِلُوا صَدَقٰاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذیٰ کَالَّذِی یُنْفِقُ مٰالَهُ رِئٰاءَ النّٰاسِ (8)،إلی غیر ذلک.

و أمّا الثانی فلامتناع اجتماع الأمر و النهی فی الشیء الواحد،-علی ما حقّقناه فی محلّه-فإذا ثبت عدم کونه مطلوبا کان سقوط المطلوب بفعله تقییدا لإطلاق أدلّته فیحتاج إلی دلالة دلیل علیه.

و یمکن منع المقدمة الأولی-أعنی تحریم عمل المرائی و إن حرم نفس الریاء-لمنع الإجماع علیه،و عدم دلالة الآیات و الأخبار علی تحریم العمل،و إنّما مفادها تحریم الرئاء و هو غیره؛و لا یخفی ضعفه.

ص:470


1- (1)) -الانتصار،ص 100.
2- (2)) -السورة الکهف،الآیة 110.
3- (3)) -و لکن فی المخطوط«امرائیا للناس»«بدل لمراءاة الناس».
4- (4)) -تفسیر القمی،ج 2،ص 47؛بحار الأنوار،ج 69 ص 297،ح 25.
5- (5)) -الکافی،ج 2،ص 293،ح 4؛کتاب الزهد،ص 67،ح 177.
6- (6)) -السورة النساء،الآیة 142.
7- (7)) -السورة الماعون،الآیة:6.
8- (8)) -السورة البقرة،الآیة 264.

[/39 B ]و قد یستدل للسیّد (1)بأنّ غایة ما یستفاد من الآیات و الأخبار الواردة فی المقام عدم القبول الموجب لعدم استحقاق الثواب،و هو غیر مناف للصحّة بمعنی عدم وجوب الإعادة،و لا ملازمة بین عدم القبول و سقوط الإعادة کما ورد:

«إنّ صلاة شارب الخمر لا تقبل أربعین صباحا» ، (2)مع سقوط الإعادة عنه،و قوله تعالی إِنَّمٰا یَتَقَبَّلُ اللّٰهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ (3)فإنّ ظاهره عدم قبول العمل من غیر المتقی مع سقوط الإعادة عنه.

و الجواب: إنّ المستفاد من أدلّتنا علی اعتبار قصد القربة فی العبادات عدم مطلوبیتها بدونها،فإن أرید بعدم القبول ذلک فلا ریب فی استلزامه لوجوب إعادة الواجب منها، حیث لا دلیل علی تقید إطلاق أدلّتها؛و إن أرید به عدم کمال المقبول الموجب للثواب الجزیل،أو مطلق الثواب و إن تحقیق القبول الموجب لصون الفاعل عن استحقاق العقوبة بالترک کما هو المراد من الروایة،و نحوها کقوله علیه السّلام

«لا تقبل الصلاة إلاّ ما أقبل علیه» (4)، و یحتمله الآیة بناءً علی حمل المنفی فیها علی إطلاقه،فممنوع،بل المستفاد من آیات المقام و أخباره هو المعنی الأوّل.

و قد یختلج بالبال احتجاجان للسیّد،هما أمتن ممّا ذکروه لا بأس بالتنبیه علیهما (5)و علی رفعهما.

الأوّل: أنّ تارک الصلاة،بل مطلق العبادات الواجبة یلزم بفعلها شرعا بالتعزیر علی ترکها،و ذلک ینافی اشتراط صحّتها بقصد القربة،و إلاّ لکان إلزاما بعمل فاسد لأنّ الملتزم بفعلها إنّما یفعلها لدفع التعزیر عن نفسه،و مع ذلک فهو باق بعد فعلها فی عهدة المکلّف (6)فیجب إلزامه بها ثانیا و هکذا.

و الجواب: أنّه یلزم بالتعزیر بفعلها متقرّبا،فإذا أتی بالصورة ترک لإمکان فعله لها

ص:471


1- (1)) -المستدلّ هو صاحب الحدائق،راجع:الحدائق الناضرة،ج 2،ص 181.
2- (2)) -الکافی،ج 6،ص 401،ح 10؛و انظر:وسائل الشیعة،ج 25،ص 297-298.
3- (3)) -السورة المائدة،الآیة 27.
4- (4)) -الکافی،ج 3،ص 363،ح 2.
5- (5)) -فی المخطوطة«علیها»بدل«علیهما».
6- (6)) -فی المخطوطة«التکلیف»بدل«المکلّف».

متقرّبا فیحمل علی الصحیح،إذ لا یلزم من وجود داع،استناد الفعل إلیه؛و یحتمل الاکتفاء بفعله لها،و إن علم بفوات قصد القربة فی حقّه،إذ یحصل بذلک التمرین المقصود و المحافظة علی شعائر الإسلام بقدر الإمکان و إن لم ینفعه ذلک فی الآخرة کالاکتفاء بإسلام من یعلم بخلوّه عن العقائد الأصولیة،و إن لم ینفعه ذلک فی الآخرة،کما یدلّ [/40 A ]علیه قوله تعالی قٰالَتِ الْأَعْرٰابُ آمَنّٰا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لٰکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنٰا وَ لَمّٰا یَدْخُلِ الْإِیمٰانُ فِی قُلُوبِکُمْ (1)،و قوله علیه السّلام فی دعائه المعروف

«إنّ قوما آمنوا بألسنتهم لیحقنوا به دماءهم فأدرکوا ما أمّلوا» (2).و یحتمل أیضا أن یقال فعلها للتخلّص من العقوبة الشرعیة الدنیویة کفعلها للتخلّص من العقوبة الأخرویة لا ینافی صحّة العمل،إذا کان ذلک باعثا علی الإتیان بالعمل امتثالا لا مطلقا کما مرّ،و هو هنا غیر لازم إلاّ أن یحمل ظاهر الفعل علیه حملا لفعل المسلم علی الصحیح مع الإمکان فیقرب من الوجه الأوّل.

الثانی:لا ریب فی صحّة العبادات التی یؤتی بها علی وجه التعبّد،و من الواضح أن قصد المنفی یتعلّق بإراءة المخالف کونه متعبّدا بدینه موافقا له فی مذهبه لئلاّ ینال منه مکروها،و هذا نوع فی الحقیقة من الریاء لأنّ غرض المرائی کما قد یتعلّق بجلب المنفعة کذلک قد یتعلّق بدفع المفسدة.

و الجواب: إنّ کون المقصود یعمل التقیة إراءته المخالف لا ینافی أن یکون الداعی علی إراءته الامتثال لوجوب ذلک علیه،أو استحبابه فی حقّه؛و لو فرض وجود داعی التحفّظ عن المکروه فی نفس المنفی أیضا فله أن یقطع النظر عنه فی مقام العمل و یأتی بالفعل لداعی التقرّب و الامتثال هذا.

و أجاب الشهید فی قواعده عن منافات التقیّة للإخلاص بأنّ«أصل العبادة واقع علی وجه الإخلاص،و ما فعل منها تقیة فإن له اعتبارین بالنظر إلی أصله و هو قربة،و بالنظر

ص:472


1- (1)) -السورة الحجرات،الآیة 14.
2- (2)) -من دعاء رواه أبی حمزة الثمالی عن الإمام زین العابدین علیه السّلام؛راجع إقبال الأعمال،ج 1، ص 157-175.

إلی ما طرأ من استدفاع الضرّ و هو لازم لذلک فلا یقدح فی اعتباره،-ثمّ قال:-أمّا لو فرض إحداثه صلاة[-مثلا-]تقیة فإنّها من باب الریاء».انتهی. (1)

و فی ما ذکره أوّلا نظر،لأنّه إنّما یتمّ فیما إذا تغایر موضوع العبادة و التقیة فی الخارج کترک البسملة فی القراءة و التکفیر فی القیام،لا إذا اتّحد کغسل الوجه و الیدین فی الوضوء منکوسا.و قد یتخیّل أنّ مرجع النزاع إلی أنّ صحّة العبادة هل هی موافقة الأمر و حصول ما یستلزم الثواب،أو عبارة عن مجرّد کونها مسقطة للقضاء فی الدنیا و العقوبة فی الآخرة؟فالأکثر علی الأوّل،[/40 B ]و المرتضی علی الثانی (2)،و هذا وهم غیر مفید،إذ الکلام فی إثبات کون عبادة المرائی مسقطة للعقوبة و القضاء،لا فی تسمیتها بعد ثبوت ذلک صحیحة،إلا فإنّ ذلک نزاع لفظی لا یترتّب علیه ثمرة.

و اعلم:إنّ حقیقة الریاء هی الإتیان بالعمل لإراءة العباد کونه فائزا بمقام العبودیة، أو لا کالزهد و تعلّم العلوم الدینیة،و قضاء الحوائج،و غیر ذلک من الأمور الراجحة شرعا؛ و لا فرق بین إراءة الناس من الأنبیاء و الأوصیاء أحیاء و أمواتا،و غیرهم کالملائکة و الجان.ثمّ إن کان آراؤهم باعثة علی الإتیان بالعمل فلا إشکال فی کونها ریاء محرّما مفسدا للعمل؛و أمّا إذا کانت باعثة علی إتیان العمل للّه تعالی کما لو أخلص للّه تعالی فی عبادته لیراه الأنبیاء و الملائکة فی عداد الصالحین المخلصین لیکون له منزلة عندهم،أو لیکون محبوبا لدیهم ففی کونها ریاء محرّما و مفسدا للعمل نظر؛و ما دلّ من الآیات و الأخبار علی تحریم الریاء فمورده القسم الأوّل کما لا یخفی،و ممّا ینبّه علی جواز الثانی قوله تعالی وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّٰهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ (3)،و قوله تعالی وَ لاٰ تُخْزِنٰا یَوْمَ الْقِیٰامَةِ ، (4)و فی بعض الأدعیة المأثورة ما یشیر إلی ذلک.و لو أخلص اللّه

ص:473


1- (1)) -القواعد و الفوائد،ج 1،ص 76.
2- (2)) -الانتصار،ص 100.
3- (3)) -السورة التوبة،الآیة 105.
4- (4)) -السورة آل عمران،الآیة 194.

تعالی لأن یهیّأ له من کرمه أسباب الوصول علی المعاصی ففی صحّة عمله إشکال.

و الدواعی الریائیة کثیرة مرجعها إلی جلب منفعة،أو رفع مضرّة،فمن القسم الأوّل قصده بالعبادة صرف وجوه الناس إلیه و إقبالهم علیه،و حصول قدر و مکانة له لدیهم لیعظم فی المجالس،و یحسن ذکره فی المحافل،و تحصیل ما فی أیدیهم من الأموال،و الاستعانة بهم فی نیل اللذات؛و من الثانی قصده به سلامته من الطعن بالمداهیة فی أمر الدین،و ذکره فی عداد الفاسقین و أمثال ذلک.

و قد یقصد المرائی إراءة الحاضر لبلغ الغائب فیستوفی منه مآربه،و الکلّ من باب واحد.و لو عمل للّه تعالی راجیا منه تیسّر تلک الغایات له لم یکن مرائیا؛و کذا لو علم أو ظنّ بترتّب هذه الغایات علی إظهار الطاعة،لکن لم یکن ذلک باعثا علی الإظهار،و إن أحسن[/41 A ]من نفسه الفرح بترتّبها علیه.و کذا لو وجد فی نفسه الدواعی الریائیّة فأعرض عنها و أتی بالفعل لداع التقرب بحیث استند الفعل إلیه لا إلیها،إذ لا یلزم من وجود داع بمجرّده حصول الفعل،و لا استناده علی تقدیر الحصول إلیه،لأنّ الدواعی فی حدّ أنفسها علل ناقصة و مقتضیات لفاعلیة الفاعل غیر تامّة فیجوز أن یعارضها داع آخر أقوی منها کالخوف فیمنعها من التأثیر.و لو شکّ فی وجود تلک الدواعی،أو تأثیرها واقعا علی وجه لا یحسن به مع البناء.و عقد القلب علی الإتیان بالفعل لداع التقرّب جاز الاعتماد علی ما هو ظاهر الحال من استناد الفعل إلیه لا إلیها،و یؤیّده صعوبة إزالة تلک الدواعی عن النفس بالکلّیّة فی حقّ کثیر من الناس،و تعسّر تحصیل العلم بعدم تأثیرها فی الفعل مطلقا،و ربّما یؤدّی الاحتیاط فی ذلک علی فتح باب الوسواس و تفویت کثیر من الطاعات التی یتعذّر أو یتعسّر إخفاؤها کالحجّ و الاعتکاف و الزیارة و ما أشبه ذلک، و ربّما یستفاد من الحثّ علی صلاة الجماعة و الإمامة،و اختیار الصفّ الأوّل و رفع الصوت بالأذان و إظهار الصدقة الواجبة و أمثال ذلک عدم الاعتداد بالاحتمال المذکور مع تحقّقه فی أغلب الناس.

ص:474

و بالجملة فالمتعبّد الورع إذا اجتهد فی إخلاص النیّة و بذل مجهوده فی تخلیصها من سائر الدواعی فحسبه ذلک،و لو اتّفق فی الواقع علی وجه لم یعلم به فالمرجوّ من سعة فضله تعالی و مزید کرمه إصلاح ذلک کما یشیر إلیه قوله تعالی إِنْ تَتَّقُوا اللّٰهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقٰاناً[وَ یُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئٰاتِکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللّٰهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (1).و قوله تعالی أیضا یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ -وَ قُولُوا قَوْلاً سَدِیداً یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمٰالَکُمْ (2)و أمّا ما ذکر من بعض الأفاضل من أنّ المرائی الذی یعتقد بنیّة الإخلاص أعظم ذنبا من العالم بکونه مرائیا و الغافل کما قال اللّه تعالی قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمٰالاً اَلَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً (3)،و قال جلّ شأنه أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً (4)،و لأنّهما ربّما یعتبر فإن یقبح عملهما فیتوبان،و یشد أرکان بالإعادة أو القضاء،بخلاف الأوّل،ففیه ما فیه[/41 B ]لأنّ الاعتقاد إذا بلغ درجة الجزم فصاحبه معذور بالعقل و النقل کالغافل غیرهما.و الآیتان واردتان فی حق الکفّار،أو کلّ مفرط مقصّر و لیستا علی ظاهرهما،و التعلیل الأخیر-لو تمّ-لدلّ علی أنّ المخطئ المعوّل علی طریق معتبر أسوأ حالا من متعمّد الخطاء،و هو باطل بالضرورة،هذا و لو ثقل علی المصلّی-مثلا-من جهة الناس أن یصلی مأموما،أو فی غیر الصف الأوّل،أو حلف غیر المعروف فترک ما یثقل علیه لئلاّ ینقض محلّه عند الناس،بل للتقرّب صحّ عمله لأنّ الداعی إلی الفرد الذی أتی به لیس إلاّ التقرّب،و إن کان الداعی إلی ترک غیره أمر آخر و ذلک کمن ترک الوضوء،أو الاغتسال بالماء البارد دفعا لأذیّة البرودة،و توضّأ بالماء الحارّ للتقرّب لا للتّلذذ بحرارته؛و ما سبق إلی بعض الأوهام من بطلان الوضوء و الغسل فی مثل هذا الفرض لفوات قصد القربة فمن الأغلاط الواضحة.

و لا فرق فی بطلان العبادة بالریا بین وقوعه عمدا،أو سهوا مع العلم بحکمه،أو الجهل به و إن کان التحریم یختصّ بالعامد العالم،و الجاهل المقصّر؛و لا بین کون الریاء مستقلاّ

ص:475


1- (1)) -السورة الأنفال،الآیة 29.
2- (2)) -السورة الأحزاب،الآیة 70-71.
3- (3)) -السورة الکهف،الآیة 103.
4- (4)) -السورة الفاطر،الآیة 8.

أو منضما إلی قصد القربة بحیث استند العمل إلیهما،سواء کان کلّ منهما أو أحدهما بحیث لو انفرد لاستند إلیه الفعل أوّلا،و لا بین کون ما رائی فیه عبادة مستقلّة أو غیر مستقلّة کالجزء و الکیفیة،سواء رائی فیهما باعتبار نفسهما،أو باعتبار أصل العمل،و لو لم تکن الکیفیة عبادة کالتستّر للصلاة فإن رائی فیها باعتبار أصل العمل کان مرائیا فیه،و إلاّ صحّ العمل.و لو دخل فی العمل ثمّ رائی فیها باعتبار أصل العمل کان مرائیا فیه،و إلاّ صحّ العمل.و لو دخل فی العمل ثمّ رائی فی جزئه باعتبار نفسه و أمکنته التدارک من غیر حصول مناف صحّ،کما لو رائی فی غسل الیدین تدارکه مع عدم فوات الموالات،قال الشهید فی قواعده:«و قد یکون ابتداء النیّة إخلاصا و فی الأثناء یحصل الریاء،فیجب التحرّز عنه فإنّه مفسد للعمل.نعم لا یکلّف بضبط هواجس (1)النفس و خواطرها بعد إیقاع النیّة فی الابتداء خالصة،فإنّ ذلک معفوّ عنه،کما جاء فی الحدیث».انتهی. (2)

و ینبغی أن یراد بإتیان العبادة فی حدّ الریاء ما یعمّ الأفعال و التروک،فإنّ الریاء یتحقّق فی المقامین فإنّ المرائی قد یترک الغیبة،أو الغناء،أو استماعهما[أو]یجتنب[/42 A ]أکل الحرام لإراءة الناس کونه متقیا ورعا فیکون حراما کالریاء بالفعل؛و أمّا الدواعی التی لا ترجع إلی قصد الامتثال و لا الریاء فلا ریب فی بطلان العبادة بها،نعم لا بأس بالإتیان بغیر العبادات الموظفة بهذه الدواعی ما لم یقصد بها التوصّل إلی أمر محرّم،و ذلک کبذل المال لیعرف جوادا،و المسارعة إلی أداء الدین لیعرف وفیّا،و ترقیق الصوت،و ترک إکثار النظر فی وجوه الناس لیعرف حییّا،و ترک إکثار الضحک و الکلام و المسارعة فی المشی لیکون منها بمکینا،إلی غیر ذلک؛و لو عمل للّه تعالی لیعرفه بین الناس صالحا عابدا لم یکن مرائیا.

و لو ضمّ إلی نیّة التقرّب ضمیمة بحیث کان لها مدخل فی وقوع العمل،فإن کانت راجحة شرعا و قصدها لرجحانها فلا إشکال فی الصحّة کإجهار الإمام لإسماع من خلفه،

ص:476


1- (1)) -هجس الشیء فی صدره یهجس من حدّ ضرب،هجسا:خطر بباله و وقع فی خلده... الهاجس:الخاطر،صفة غالبة غلبة الأسماء،و الجمع:الهواجس؛تاج العروس،ج 17، ص 25-26.
2- (2)) -القواعد و الفوائد،ج 1،ص 120.

و إطالة الرکوع للحوق المتخلّف،و القیام فی صلاة الخوف للحوق الطائفة الأخری، و تخفیف الصلاة بالإسراع فی القراءة،و اختیار السور القصار مراعاة لحال أضعف المأمومین،و الإجهار بصلاة اللیل لإیقاظ النائم لها،و ترغیب غیر الراغب إلیها، و الإعلان بدفع الزکاة لیقتدی به،و ذلک لأنّ قصد التقرّب بتلک الضمائم غیر مناف لنیّة القربة بأصل العمل،بل مؤکّد لها.

و نقل عن المدارک (1)و بعض من تأخّر عنه أنّه مع الرجحان لا خلاف فی الصحّة.

قلت: غیر بعیدة فی نفسها،إلاّ أنّی لم أقف علیها فی المدارک،نعم نقل الاتفاق علیه فی شرح الدروس (2)،ثمّ ردّ النقل المذکور بأنّ جماعة أطلقوا القول بالبطلان مع الضمیمة من غیر تفصیل بین الضمیمة الراجحة و غیرها.

قلت: بل الظاهر من عبائرهم ضمّ غیر القربة إلیها،لا ضمّ مثلها إلیها لظهور أنّ ذلک لا یخرج العمل عن کونه للّه تعالی.و لا یتوهّم أنّ ذلک ینافی ما تقرّر فی محله من أصالة عدم التداخل لاختصاص ذلک بالأوامر النفسیة دون الغیریة،سواء اعتبرت مع مثلها،أو مع الأوامر النفسیّة،و إن کانت الضمیمة محرّمة،فإن کانت ریاء بطل علی المشهور،سواء کان کلّ من قصد التقرّب فی الریاء فی نفسه علّة تامّة کافیة فی صدور الفعل لو انفرد،أو علّة ناقصة مغتفرة إلی انضمام الآخر إلیها[/42 B ]،أو کان أحدهما علّة تامّة و الآخر ناقصة لفوات الإخلاص المأمور به فی العبادة،و حصول الشرک المنهی عنه فیها،و منافات تحریم الفعل لمطلوبیّته،و لقوله تعالی أَلاٰ لِلّٰهِ الدِّینُ الْخٰالِصُ (3)،و قوله علیه السّلام

«إنّ اللّه خیر شریک» (4)؛و یأتی علی مذهب السیّد صحّة العمل فی جمیع هذه الصور.

و لو رائی لغایة شرعیة متقرّبا بها کالتمکّن من الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر کان من قبیل القسم الأوّل فیجوز،بل قد یجب؛و إن کانت الضمیمة محرّمة غیر ریائیة بأن کان

ص:477


1- (1)) -انظر:الحدائق الناضرة،ج 2،ص 188.
2- (2)) -مشارق الشموس،ج 1،ص 98.
3- (3)) -السورة الزمر،الآیة 3.
4- (4)) -انظر:المحاسن،ج 1،ص 252،ح 271 و 272.

الفعل مقدّمة لمحرّم قصد به المتوصّل إلیه بطل لتحریمه المنافی لمطلوبیته،و قد حقّقناه فی محلّه،و ذلک کما لو نوی فی سیره إلی الحجّ،أو فی طوافه أو سعیه الوصول إلی محرّم من غصب،أو نظر إلی أجنبیّة،أو استماع لهو،أو نحو ذلک؛أو اغتسل لعمل سحر یتوقّف علی فعل الغسل،أو رفع صوته بالأذان،أو القراءة لإعلام ذاتیه بکونه هناک لتطلبه،أو تنتظره،إلی غیر ذلک.

و لو کانت الضمیمة مباحة-و المراد ما یتناول المکروهة،و ما تساوی فعله و ترکه-أو رجح فعله،لکن لم یقصده لرجحانه کما لو ضمّ إلی القربة الغازی تحصیل الغنیمة، و الصائم الحمیة،و المتطهّر بالماء التنظیف و التبرید أو التسخین،فعن الأکثر الصحّة و لم یثبت،نعم هو مختار المبسوط و المعتبر و الشرائع و المنتهی و الإرشاد (1)؛و فی القواعد «صحّ علی إشکال».و نقل الصحّة أیضا فی الجامع (2)؛و قیل بالبطلان و هو خیرة الإیضاح و جامع المقاصد و الروض و المسالک، (3)و إلیه ذهب المولی الأردبیلی،و حکی عن نهایة الإحکام و البیان،و جعله فی المدارک أحوط. (4)

و تردد الشهید قدّس سرّه فی الدروس و الذکری (5)؛و احتمل فی قواعده التفصیل بین ما إذا کان الباعث الأصلی هو القربة فیصحّ،و إلاّ فیبطل؛و فی الأخیرة إن کانت نیّة القربة غالبة فالمتّجه الصحّة و إلاّ فمحلّ إشکال. (6)

ص:478


1- (1)) -المبسوط،ج 1،ص 40؛المعتبر،ج 1،ص 140؛شرایع الإسلام،ج 1،ص 12؛منتهی المطلب،ج 2،ص 17؛إرشاد الأذهان،ج 1،ص 222.
2- (2)) -قواعد الأحکام،ج 1،ص 200؛الجامع الشرائع،ص 35.
3- (3)) -إیضاح الفوائد،ج 1،ص 36؛جامع المقاصد،ج 1،ص 203؛روض الجنان،ج 1،ص 95؛ مسالک الأفهام،ج 1،ص 34.
4- (4)) -مجمع الفائدة،ج 1،ص 99؛نهایة الإحکام،ج 1،ص 32؛البیان،ص 7؛مدارک الأحکام،ج 1،ص 191.
5- (5)) -الدروس الشرعیة،ج 1،ص 90؛ذکری الشیعة،ج 2،ص 113.
6- (6)) -القواعد و الفوائد،ج 1،ص 80.

و استدل للقول الأوّل بأنّه فعل الواجب و زیادة غیر منافیة فیکون صحیحا،و بأنّ الضمیمة حاصلة و إن لم ینوها فنیّتها لاغیة،و بأنّ اللازم واجب الحصول فلا تزید نیّته علی عدمها.

و ردّ الأوّل بالمنع من عدم المنافات،کیف؟و هو مفوت للإخلاص،و منه یظهر ضعف الثانی،و ردّ الثالث تارة بالنقص بالریا لأنّ رؤیة الناس أیضا[/43 A ]لازمة للفعل سواء نویت أم لا،و أخری بأنّ لزومه لا یقتضی جواز قصده.

و یدلّ علی القول الثانی إخلال الضمیمة بالإخلاص الواجب،و حمله علی الإخلاص عن الشرک خاصّة خروج عن الظاهر من غیر قرینة؛و ممّا یؤید القول الأوّل الترغیب فی الجهاد و إلی أخذ الغنائم فی قوله تعالی وَ مَغٰانِمَ کَثِیرَةً یَأْخُذُونَهٰا (1)،و قوله عزّ شأنه وَعَدَکُمُ اللّٰهُ مَغٰانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَهٰا فَعَجَّلَ لَکُمْ هٰذِهِ (2).و لو قصد الضمیمة بالامتثال لا بنفس الفعل،فإن کانت مباحة فلا إشکال فی الصحّة کما توضّأ لیدخل السوق متطهّرا لکونه أحبّ إلیه.و یظهر من جامع المقاصد (3)اختیار البطلان فیه،و لا وجه له.و من هذا الباب ما لو قدم الصائم الصلاة لیکون حال الإفطار ساکن القلب،و إن کانت راجحة، و قصدها لرجحانها فالصحة أولی؛و إن کانت محرّمة کما لو قدم الصلاة لیکون حال التشاغل بمحرّم فارغا عن التکلیف بها لئلاّ یقطعه عن التشاغل به؛أو توضّأ متقرّبا لعمل سحر یتوقّف علی الطهارة الشرعیة ففی الصحّة إشکال،خصوصا فی القسم الثانی.

تنبیه

قال فی الدروس:«لو ضمّ المنافی بطل.و لو ضمّ التبرّد أو غیره من اللوازم فوجهان» (4).

قال الشارح:«المراد بالمنافی الریاء،ثم أورد علیه بأنّ القربة إن کانت قصد الامتثال فقط فجمیع القصود مناف،و إن کان قصد الامتثال فی الجملة فالریاء أیضا غیر مناف» (5).

ص:479


1- (1)) -السورة الفتح،الآیة 19.
2- (2)) -السورة الفتح،الآیة 20.
3- (3)) -جامع المقاصد،ج 1،ص 204.
4- (4)) -الدروس الشرعیّة،ج 1،ص 90.
5- (5)) -مشارق الشموس،ج 1،ص 96.

أقول: إنّما عبّر من الریا بالمنافی لاقتضائه تحریم الفعل المنافی لمطلوبیته،و یمکن أن یرید به ما یتناول ما قصد به المحرّم أیضا کما مرّ،و إنّما لم یعبّر عن ضمیمة التبرّد بالمنافی لتردّده فی منافاته لصحّة العمل،فیرجع کلامه أنّ المعتبر فی قصد القربة هل هو قصدها المجرّد عن الضمائم المنافیة المطلوبیة العمل خاصّة؟فالإیراد المذکور ممّا لا مساس له به.

و ینبغی التنبه علی أمور:
الأمر الأوّل: [المعتبر فی النیة]

المعتبر فی النیّة تعیین العمل بقیوده المعتبرة فی نظر العامل کتعیین سایر أفعاله الاختیاریة التی یأتی بها،مع کون الباعث علی الإتیان به امتثاله تعالی،و لا یعتبر أن یناجی قلبه بألفاظها کأن یحدّث نفسه بأنّه یتوضّأ لرفع الحدث[/43 B ]،أو استباحة الصلاة لندبه،أو وجوبه قربة إلی اللّه،و إن أوهمه بعض عبائر الأصحاب،لأنّ تصوّر الألفاظ کالنطق بها لیس من النیّة،و إلاّ لتعذّرت النیّة فی حقّ من لا یعرف شیئا من الألفاظ کالأخرس،و لا استحضار صورة العمل بقیوده المعتبرة؛و الداعی بمعنی تصوّرها تفصیلا کما یظهر من المبسوط و الغنیة و الوسیلة (1)و غیرها،لأنّ المعتبر فی تعیین العمل تمیّزه عمّا عداه و لو إجمالا،و فی الداعی وجوده لا تصوّره.

و بالجملة فالأدلّة التی دلّت علی اعتبار النیّة فی العبادات إنّما دلّت علیه بالمعنی الأوّل،و لو کان المراد هو المعنی الأخیر لتکرّر بیانه فی الأخبار لعموم البلوی به،مع أنّا لم نجد فیها ما یشعر باعتبار ذلک فی شیء من العبادات،نعم روی الصدوق فی العلل و العیون عن الفضل بن شاذان عن الرضا علیه السّلام قال:

«إنّما یرفع الیدان (2)بالتکبیر -إلی أن قال-

و لأنّ فی رفع الیدین إحضار النیّة و إقبال القلب علی ما قال و قصد» ، (3)فإنّ الظاهر من النیّة

ص:480


1- (1)) -المبسوط،ج 1،ص 39؛غنیة النزوع،ص 53؛الوسیلة،ص 51.
2- (2)) -فی المصدر المطبوع«لأنّ رفع الیدین»بدل«إنّما یرفع الیدان».
3- (3)) -علل الشرائع،ج 1،ص 264؛عیون أخبار الرضا علیه السّلام،ج 1،ص 117.

نیّة الصّلاة،و إحضار النیّة إخطارها بالبال،و هو معنی إقبال القلب علی ما قصد إن أرید ما قصده من فعل الصلاة.

و یتمّ الکلام فی نیّة غیر الصلاة من العبادات بعدم القول بالفرق.

و یمکن حمل الإحضار و الإقبال علی التنبّه للنیّة و الالتفات إلیها،و إن لم یکن بطریق حدیث النفس،بل هو الظاهر من اللفظین مع أنّ الظاهر من قوله

«علی ما قال و قصد» ، ما قاله و قصده من تکبیره تعمّ دون الصلاة لوحدة الموصول،و اختصاص القول بالتکبیر و إضمار الموصول فی الثانی،أو حمل القول علی القصد بعید،و حینئذ فیحتمل أن یکون المراد بالنیّة نیّة تکبیره تعالی بصیغة التکبیر فیکون الجملة الثانیة توضیحا للأولی؛و فیه تکلّف،فالمتّجه إذن استحباب إحضار النیّة فی أوّل العمل بمعنی التنبیه لها و الالتفات إلیها،و إن لم یکن بطریق حدیث النفس عملا بظاهر الروایة لقصورها عن إفادة الوجوب و خروجا عن شبهة خلاف لإمکان حمل کلام القائلین بالإخطار کلاّ أو بعضا علیه دون حدیث النفس.و ممّا یفید القطع بعدم اشتراطه جریان السیرة القطعیة من المتعبّدین [/44 A ]فی جمیع الأعصار فی أصناف العبادات کالجهاد،و الزیارة،و الصدقة، و التعقیب،و قراءة الأدعیة،و تلاوة القرآن،و قضاء حوائج الإخوان،و التعلیم،و التعلّم، و التکسّب الراجح،و غیر ذلک علی عدم مراعات ذلک،و من الواضح أنّ الصلاة،و الزکاة، و الحج و الاعتکاف و الطهارات مشارکة لها فی الحکم.

الأمر الثانی: [فی استدامة النیة]

یجب استدامة النیّة إلی الفراغ بلا خلاف (1)،و فسّرت فی المشهور بعدم نیّة الخلاف، و فسّرها الشهید بالبقاء علی حکمها و العزم علی مقتضاها،قال:«لأنّ الاستدامة الفعلیة ممّا یمتنع أو یتعسّر-ثمّ نقل التفسیر المشهور و قال-کأنه بناء منهم علی أنّ الباقی مستغن عن المؤثّر» (2).

ص:481


1- (1)) -انظر:مصابیح الظلام،ج 3،ص 372-373.
2- (2)) -ذکری الشیعة،ج 2،ص 110.

و اعترضه فی المدارک أوّلا: ب«أن ما فسّر به الاستدامة الحکمیة(من العزم) (1)هو [بعینه معنی] (2)الاستدامة الفعلیة و قد نفاها.

و ثانیا: بأنّه یقتضی بطلان عبادة الذاهل عن العزم فی أثناء العبادة و هو باطل قطعا.

و ثالثا: بأنّ ما ذکره من البناء(علی مسألة استغناء الباقی) (3)غیر مستقیم،فإنّ أسباب الشرع علامات و معرّفات لا علل حقیقیة،فیمکن القول بعدم الاستغناء عن المؤثّر مع عدم اشتراط الاستدامة مطلقا،فضلا علی الاکتفاء بالحکمیة» (4).

أقول: و الجواب عن الأولین:أنّ قوله«و العزم»عطف علی الحکم،و المراد البقاء علی العزم السابق،و إن حصل الذهول عنه فإنّه لا ینافی بقاءه،و به یظهر الفرق بین الاستدامة الفعلیة و الحکمیة فإنّ التنبّه للعزم معتبر فی الأوّل علی ما یظهر من کلامه دون الثانی، و کذا یظهر صحّة عمل الذاهل عن العزم فی الأثناء مع بقائه.

و عن الثالث:أنّ لا یرید أنّ بقاء حکم العزم مبنیّ علی مسألة استغناء الباقی،و إنّما یرید أنّ بقاء العزم السابق ممّا یعتبر فی صحّة العمل،و اکتفائهم بعدم نیّة الخلاف مبنیّ علی أنّ العزم إذا وجد استمرّ ما لم یرفع بإیجاد ضدّه من نیّة الخلاف،فاکتفوا عن ذکره بذکر لازمه،نعم یتّجه أن یقال بناء مقالتهم فی المسألة علی القول باستغناء الباقی عن المؤثّر مع أنّه متضح الفساد،کما تقرّر فی محلّه غیر متعیّن لإمکان القول بالحاجة،و منع [/44 B ]اشتراط بقاء العزم فی صحّة العمل،أو منع کون العبد مؤثّرا حقیقیا بجواز کونه مؤثّرا إعدادیا کما فی بیان الملکات و الأحوال الکسبیة،فلا یلزم من زوال تأثیره زوال الأثر،و لعلّه علی هذین الوجهین أشار بأدات التشکیک.

و التحقیق: أنّ الاستدامة الحکیمة فی الأفعال الغیر المستمرّة عبارة عن بقاء العزم السابق کما ذکره الشهید قدّس سرّه؛و ما ذکره غیره من عدم نیّة الخلاف یستلزمه لظهور الأفعال التی تصدر فی البین أفعال اختیاریة،و هی ممّا یمتنع صدورها بدون العزم.و الداعی

ص:482


1- (1)) -لیستا فی المصدر المطبوع.
2- (2)) -أضفناها من المصدر المطبوع.
3- (3)) -لیستا فی المصدر المطبوع.
4- (4)) -مدارک الأحکام،ج 1،ص 192-193.

الفعلین إمّا التنبّه لهما،فممّا لا مدخل له فی النیّة عندنا لا ابتداء و لا استدامة،نعم من اعتبر فی النیّة الإخطار فإنّما یعتبر ابتداء لا استدامة لتعذّره أو لتعسّره،و أمّا الأفعال المستمرّة کالکون فی المسجد للاعتکاف،و التروک کما فی الصوم فاعتبار بقاء العزم فیها إلی آخر العلم غیر واضح لزواله عند الدخول عنه بالکلیة،إلاّ أن یعتبر العزم علی الکون أو الترک عند التذکّر،و سیأتی تتمّة الکلام فی ذلک فی محلّه إن شاء اللّه تعالی.

فروع
[الفرع]الأوّل:

لو عزم فی أثناء الوضوء علی إبطاله،ثمّ عزم علی إتمامه،صحّ مع عدم فوات الموالات،و لو أتی ببعض أفعاله حینئذ قبل العود إلی العزم السابق أعاد ذلک البعض مع عدم فوات الموالات.و لو عزم أوّلا علی الإبطال،أو تردّد فیه بطل مطلقا لعدم کونه ناویا له حقیقة،نعم لو کان تردّده فیه لتردّده فی طریان مانع اضطراری عقلی،أو شرعی فی أثنائه صحّ.و لو وجد ماء قلیلا،و شکّ فی کفایته لأفعال الوضوء صحّ الدخول فیه مع الیأس عن إصابة غیره فی الوقت،و بدونه إشکال. (1)

[الفرع]الثانی:

لو نوی الرفع بوضوئه الرافع،ثمّ عدل عنه فی الأثناء أجری فیه ما مرّ فی نیّة عدم الرفع بالرافع أوّلا،سواء عدل عنه إلی عدم الرفع مطلقا أو لحدث خاص،نعم لو ظنّ دائم الحدث فترة فنوی الرفع فانکشف الخلاف عدل إلی عدم الرفع و لا إشکال.

[الفرع]الثالث:

لو نوی بوضوئه استباحة[/45 A ]الصلاة،ثمّ عدل عن فعلها فی أثنائه، فإن قلنا بأنّه لا یشترط فی استباحتها إرادة فعلها فلا إشکال فی بقائه علی نیّة الاستباحة؛ و إن منعنا منه احتمل البطلان إن قلنا باشتراط نیّة الاستباحة،و لو علی وجه التخییر بینه و بین نیّة الرفع؛و علی المختار من عدم الاشتراط لا إشکال فی الصحّة.و لو توضّأ لتلاوة القرآن،ثمّ نوی الاستباحة به فی الأثناء فعلی المختار من حصول الاستباحة،و إن لم

ص:483


1- (1)) -«هذا مع عدم شکّ بإضافة فترة أخری فی أثناء الوقت و إنّما ترکنا هذا القید لوضوحه»؛منه دام ظلّه العالی.

یقصدها به کان له ذلک و لا إشکال؛و علی القول الآخر لا یحصل به الاستباحة،فیجری فیه ما مرّ فیما لو نوی الاستباحة بغیر المبیح أو عدم الاستباحة بالمبیح.

[الفرع]الرّابع:

لو نوی بوضوئه الوجوب أو الندب.ثمّ عدل إلی الآخر مع بقاء الوصف الأوّل و انتفاء الثانی،فیه ما مرّ فیما لو نوی ذلک فی أوّل الوضوء؛و إن کان مع زوال الوصف کما لو نوی بوضوئه الوجوب للصلاة الواجبة فعدل فی الأثناء إلی الندب لفعل النافلة به خاصّة،أو نوی الندب لظنّه عدم دخول الوقت،ثمّ انکشف الخلاف فی الأثناء فعدل إلی الوجوب صحّ.و لو تعمّد البقاء حینئذ علی النیّة السابقة جری فیه ما مرّ فیما لو نوی خلاف الوجه الثابت فی حقّه فی أوّل الوضوء؛و کذا الحال فیما لو استمرّ علی نیّة الرفع حیث ینکشف عدمه فی الأثناء.

[الأمر]الثالث: [فی الوضوء للتأهب]

یستحب الوضوء للفریضة قبل دخول وقتها علی المشهور،و یسمّی بالتأهّب،فإذا توضّأ هذا الوضوء ندبا فدخل وقت الفریضة فی أثنائه لم یبطل وضوؤه و وجب الإتمام علیه؛

أمّا الأوّل فلأنّ دخول وقت الواجب المشروط به مؤکّد لمقتضی الصحّة لا مناف له، و لعدم تحرز السلف عن الوضوء عند دخول الوقت،و عدم مبالاتهم به لو اتّفق فی الأثناء، و لخلوّ الأخبار عنه،و لضبط الفقهاء الموانع (1)و عدم عدّهم ذلک منها،و لإطلاقهم کالنصّ بجواز تفریق غسل الأعضاء للموانع فی غسل الجنابة من غیر تقیید له بما إذا لم یصادف دخول الوقت فی الأثناء مع مصیر کثیر منهم علی نفی وجوبه النفسی.

و أمّا الثانی فواضح ممّا حقّقناه فی محلّه من وجوب مقدّمة الواجب؛[/45 B ]و قوّی العلاّمة فی التذکرة و القواعد الاستیناف (2)؛و علّله فی کشف اللثام (3)بوجوب الطهارة علیه

ص:484


1- (1)) -فی المخطوطة«للمانع»بدل«المانع».
2- (2)) -تذکرة الفقهاء،ج 1،ص 148؛قواعد الأحکام،ج 1،ص 201.
3- (3)) -کشف اللثام،ج 1،ص 524.

بدخول الوقت،و امتناع المندوبة ممّن علیه واجبة،و إحداث نیّة الوجوب فی الباقی خاصّة لأنّه تبعیض للطهارة؛و استقربه فی الإیضاح. (1)ثمّ احتمل فی التذکرة الإتمام لوقوعه مشروعا قال:«فیحتمل الاستمرار علی النیّة و العدول إلی الوجوب»؛و قوّی الأخیر فی جامع المقاصد لأصالة الصحّة فیما مضی و العمل بمقتضی الخطاب فیما بقی قال:«و العمل علی الأوّل» (2)؛و الذکری قرب الاستیناف لأنّها عبادة واحدة قال:«و لو لم نعتبر الوجه لم توجب الاستیناف» (3).

أقول: بل التحقیق صحّة الوضوء علی القولین،خصوصا عند من جوّز تفریق النیّة علی الأعضاء کما استقربه فی التذکرة و القواعد علی ما یأتی.غایة ما فی الباب أن یأتی علی القول باعتبار نیّة الوجه،وجوب نیّة الوجوب عند ثبوت دخول الوقت.

نعم هنا إشکال یخطر بالبال لا بأس التنبیه علیه و علی رفعه،و هو أنّ الوضوء عبادة واحدة،و قد تقرّر فی محلّه أنّ صحّة العبادة عبارة عن موافقتها لأمر الشارع الإیجابی أو الندبی،و هذا الوضوء لا یوافق أحدهما فیبطل؛أمّا أنّه لا یوافق الأمر الإیجابی،فلحدوثه فی أثناء الوضوء فلا یتعلّق بالأجزاء المتقدّمة لامتناع تعلّق الأمر اللاحق بالفعل السابق، و ما یتعلّق الأمر ببعضه لا یتعلّق بکلّه؛و أمّا أنّه لا یوافق الأمر الندبی فلارتفاعه فی أثناء الوضوء،و الموافقة فرع البقاء.

و الجواب: أنّ المعتبر فی الصحّة موافقة الطلب الشرعی فی الجملة،سواء کان إیجابا أو ندبا کما هو الغالب،أو ندبا و إیجابا کما فی المقام،و مثله المندوبات التی یجب إتمامها بعد التلبّس بها کالنافلة عند من یمنع من قطعها،و الحج المندوب،و الاعتکاف المندوب بعد مضیّ یومین منه،إلی غیر ذلک.

و توضیح ذلک: إنّا إن جعلنا الطلب تمام حقیقة أفراده،و المنع من الترک و عدمه من

ص:485


1- (1)) -إیضاح الفوائد،ج 1،ص 38.
2- (2)) -جامع المقاصد،ج 1،ص 211.
3- (3)) -ذکری الشیعة،ج 2،ص 116.

عوارضه الطاریة علیه،فلا إشکال أصلا لاتّحاد فرد الطلب الذی یوافقه الفعل،و إن اختلفت قیوده و صفاته بحسب اختلاف الحالین کما أنّها قد تختلف لجهات (1)أخری کما لو تأکّد الوجوب أو الاستحباب فی أثناء العمل،أو انقلب النفسی تخییریا،أو العینی کفائیا، أو العکس المحال؛و إن منعنا کون الطلب تمام حقیقة أفراده لکونه مختلفا فیها بالشدّة و الضعف.و قد تقرّر عند جماعة من المحقّقین أنّ ما هو کذلک فالقوی منه نوع،و الضعیف نوع آخر فحینئذ إن قلنا بأنّ زوال الفصل لا یستلزم زوال الجنس إذا تعقّبه بالنسبة إلی الأحکام التی هی من الأنواع البسیطة فنقول المعتبر فی الصحّة موافقة الطلب،سواء اتّحد تحصله أم تعدّد،و لو لا ذلک لم یعقل الصحّة علی القول بأنّ بقاء الطلب عبارة عن تعاقب الأمثال.و من هنا یتبیّن الحال فیما لو بلغ الصبی فی أثناء الطهارة بما لا یفسدها فإنّ طهارته صحیحة بناء علی ما مرّ إن جعلنا عباداته شرعیة،کما هو الظاهر فیکون طهاراته رافعة و مبیحة؛و إن جعلناها تمرینیة بطلت.

و اعلم إنّ بعض الأفاضل صرّح بحرمة إبطال الوضوء بعد التلبّس به،لعموم تحریم إبطال العمل؛و علیه لا یتصوّر الوجه الذی ذکروه (2)للاستیناف،ثمّ یلزم علی قولهم عدم جواز الدخول فی الطهارة المندوبة إذا علم المکلّف أو ظنّ بدخول الوقت قبل الإتمام لقصده القربة بعمل فاسد فیکون تشریعا.

[الأمر]الرابع [:حکم تفریق الوضوء علی اعضائه]

لا یجوز تفریق النیة علی الأعضاء بأن یقصد عند غسل الوجه غسله خاصّة،ثمّ عند

ص:486


1- (1)) -فی المخطوطة«الجهات»بدل«لجهات».
2- (2)) -العبارة فی المخطوطة هکذا:«الوجه الذکری ذکروه...».

غسل الید غسلها خاصّة،و هکذا وفاقا لجماعة (1)و خلافا للعلاّمة فی التذکرة و المنتهی و القواعد،و شارح الدروس،و ظاهر کشف اللثام فذهبوا إلی جواز التفریق (2).

لنا: أنّ المجموع عمل واحد فلا بدّ من تعلّق القصد بإتیان المجموع عند التلبّس به کالصلاة و الصیام و الاعتکاف.و فرق العلامة فی التذکرة و المنتهی بأن الصلاة یرتبط بعضها ببعض بخلاف أرکان الطهارة،ممّا لا وجه له کأنّ ارتباط الأبعاض[/46 B ]فی المقامین سواء،و هذا علی ما نختاره فی النیّة من أنّها تعیین العمل و لو إجمالا مع داعی القربة واضح جدّا،إذ لا سبیل للمکلّف إلی قصد القربة،و لا رفع الحدث و لا الاستباحة بغسل الوجه إلاّ إذا کان حین غسله ناویا للإتیان بالباقی فیکون ناویا للجملة فإنّ غسل الوجه بمجرّده غیر مطلوب شرعا،و لا یترتّب علیه الرفع و الإباحة قطعا.و کذا علی القول بالإخطار إذا تجرّد نیّة غسل الوجه عن نیّة الجملة مطلقا؛و أمّا إذا اشتملت علی نیّتها علی الوجه المختار فربّما أمکن القول بجواز تبعیض الإخطار علی الأفعال لتمکّن التکلّف حینئذ من قصد القرینة و الرفع و الاستباحة بکلّ فعل لکونه حینئذ مطلوبا،و له مدخل الرفع و الاستباحة فیکون ذلک علی المختار مؤکّدا للاستدامة الحکمیة.

لکن تصحیح ذلک علی القول بأنّ حقیقة النیّة هی الإخطار مشکل علی جواز التفریق بأنّه إذا صحّ غسل الوجه لنیّته فی ضمن نیّة المجموع فصحّته بنیّة خاصّة به أولی.

و فیه: أن نیّته فی ضمن المجموع نیّته للعمل المطلوب علی الوجه المطلوب فیصحّ، بخلاف ما لو نواه منفردا؛و زاد فی کشف اللثام«أنّ الوضوء أفعال مخصوصة و لا دلیل علی نیّتها جملة» (3)،و ذکر مثله شارح الدروس (4).و فیه أنّها عبادة من حیث الجملة فإذا لم ینوها کذلک لم یکن ناویا للعبادة.

ص:487


1- (1)) -انظر:مفتاح الکرامة،ج 2،ص 351-352؛جواهر الکلام،ج 2،ص 201.
2- (2)) -تذکرة الفقهاء،ج 1،ص 146؛منتهی المطلب،ج 2،ص 19؛قواعد الأحکام،ج 1، ص 201؛مشارق الشموس،ص 98؛کشف اللثام،ج 1،ص 519.
3- (3)) -کشف اللثام،ج 1،ص 520.
4- (4)) -مشارق الشموس،ج 1،ص 98.

و لو فرّق نیّة الرفع و الاستباحة علی الأعضاء بأن قصد بغسل الوجه رفع الحدث عنه و استباحة المس به مثلا،فإن أخذ ذلک قیدا للوضوء بأن قصد الوضوء المشروع علی هذا الوجه فالظاهر بطلانه لتعلّق قصده بأمر غیر مشروع،لأنّ الحدث شرعا لاحق لتمام البدن لا یرتفع إلاّ بعد الإتیان بتمام الأفعال،و إلاّ صحّ و لغی قصده.

تذنیب فی مسألة تداخل الأغسال

لا بأس بتذییل المباحث المتقدمة بمسألة التداخل فنقول:لا خلاف فی تداخل الأحداث الموجبة للوضوء بمعنی أنّه یکفی لها وضوء واحد،سواء کانت موجبة للوضوء فقط،أو له[/47 A ]و للغسل،أو کانت مشتمله علی النوعین.و أمّا الأحداث الموجبة للغسل فإن کانت من نوع واحد فلا خلاف فی تداخلها أیضا بمعنی أنّه یجزی عنها غسل واحد،کما لو تعدّد سبب الجنابة کالالتقاء و الإنزال فإنّه یجزی عنها غسل واحد.

و التداخل فی هذین القسمین عزیمة بالإجماع،فإن اختلف النوع فقد حکی فیه بعض المتأخّرین أقوالا أربعة؛التداخل مطلقا،و عدمه مطلقا،و التداخل مع انضمام الواجب، و التداخل لا مع انضمامه؛و بعض هذه الأقوال ممّا لم أقف علی قائلها،و هناک أقوال لم یتصدّ هذا الناقل لذکرها؛ و تفصیل الکلام فی المقام أنّ الأغسال،إمّا أن تکون واجبة،أو مندوبة،أو یکون بعضها واجبا و بعضها مندوبا فالأقسام ثلاثة:

[القسم]الأول[من الأغسال الثالثة]:

[القسم]الأول:أن یکون الأغسال واجبة؛و التداخل هنا صور:
[الصورة]الأولی:أن یغتسل غسلا واحدا متقرّبا إلی اللّه تعالی من غیر أن ینوی شیئا

من الأسباب،

ففی إجزائه عمّا فی ذمّته قولان فظاهر العبارة الّتی حکیناها سابقا عن النهایة الإجزاء،و هی قوله:«و متی نوی الإنسان بالطهارة القربة جاز أن یدخل بها فی صلاة النوافل و الفرائض» (1)؛و هذا القول مغزی إلی المرتضی أیضا،و ظاهر الخلاف

ص:488


1- (1)) -النهایة،ص 15.

البطلان لأنّه قال:«إذا اغتسل غسلا واحدا و لا ینوی غسل الجنابة و الجمعة فإنّه لا یجزی عنهما»و حکاه عن الشافعی (1)،و استدلّ علیه بأنّ الوضوء و الغسل لا بدّ فیهما من نیّة فإذا لم ینو لم یجز،و اختار هذا القول فی المنتهی. (2)و فی المختلف حکی قول الخلاف و جعله مبنیّا علی اشتراط نیّة السبب[و]قال:«و إن لم یکن شرطا فإذا نوی غسلا مطلقا أجزأ عن الجنابة إن نوی الوجوب،و عن الجمعة إن نوی الندب» (3)،و ظاهره التردد فی اشتراط نیّة السبب،و إن جزم باشتراط نیّة الوجه؛و کیف کان ففی القول الأوّل قوّة،و طریق الاحتیاط واضح.

[الصورة]الثانیة:أن ینوی الجمیع بغسل واحد،

و لا إشکال حینئذ فی التداخل بمعنی رفع الغسل الواحد[/47 B ]جمیع الأحداث المنوی به رفعها،إن کان الجمیع صالحا للرفع،و إن لم یکن بعضها قابلا للرفع کالاستحاضة المستمرّة أفاد الاستباحة بالنسبة إلیه، و الرفع بالنّسبة إلی غیره،و یسقط الوضوء معها علی القول بوجوبه مع غیر غسل الجنابة إن کان فیها غسل جنابة لقیامه مقام الوضوء،و لم نقف فی المسألة علی مخالف عدا ما مرّ من نقل بعض المتأخّرین قولا بعدم التداخل مطلقا و هو مع شذوذه و عدم معلومیّة قائله، مخالف للنّصوص المستفیضة؛ففی الصحیح أو الحسن بإبراهیم بن هاشم،عن حریز،عن زرارة قال:

«إذا اغتسلت بعد طلوع الفجر أجزأک غسلک ذلک للجنابة،و الجمعة،و عرفة، و النحر،و الذبح،و الزیارة فإذا اجتمعت(للّه) (4)علیک حقوق أجزأها عند غسل واحد،قال ثمّ قال:و کذلک المرأة یجزیها غسل واحد بجنابتها و إحرامها و جمعتها و غسلها من

ص:489


1- (1)) -الخلاف،ج 1،ص 221،م 190؛و انظر المجموع،ج 1،ص 325.
2- (2)) -منتهی المطلب،ج 2،ص 480.
3- (3)) -مختلف الشیعة،ج 1،ص 156-157،م 108.
4- (4)) -غیر موجود فی المصدر المطبوع.

حیضها و عیدها» (1)؛و لا یضرّ الإضمار لظهور أنّ مثل هذا الراوی لا یروی عن غیر الإمام؛ و رواه فی التهذیب فی الخبر بعلی بن السندی (2)،و لم یوثقه غیر نصر بن الصباح (3)عن حریز،عن زرارة عن أحدهما علیهما السّلام (4)؛و نقله فی السرائر عن کتاب حریز عن زرارة عن أحدهما علیهما السّلام (5)و قال:«کتاب حریز أصل معتمد معمول علیه» (6).

و فی صحیحة عبد اللّه بن سنان عن أبی عبد اللّه علیه السّلام

عن المرأة تحیض و هی جنب هل علیها غسل الجنابة؟قال:غسل الجنابة و الحیض واحد. (7)

و فی موثقة زرارة عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

«إذا حاضت المرأة و هی جنب أجزأها غسل واحد» (8).

و فی موثقة أبی بصیر عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

«سئل عن رجل أصاب من امرأته،ثمّ حاضت قبل أن تغتسل؟قال:تجعله غسلا واحدا» . (9)

و فی موثقة حجّاج الخشّاب قال:[/48 A ]

«سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن رجل وقع علی امرأته فطمثت بعد ما فرغ أ تجعله غسلا واحدا إذا طهرت،أو تغتسل مرّتین؟قال:تجعله غسلا واحدا عند طهرها» (10).

ص:490


1- (1)) -الکافی،ج 3،ص 41،ح 1.
2- (2)) -علیّ بن السندی:قال الکشی:«قال نصر بن الصباح:علیّ بن إسماعیل،ثقة،و هو علیّ بن السندی».و قَبِل الوحید کلام الکشی و لکن المحقّق الخوئی ذهب إلی التعدّد(معجم الرجال الحدیث،ج 12،ص 302،الرقم 7952)؛روی عنه(علی بن السندی)محمّد بن أحمد بن یحیی فی نوادر الحکمة،و لم یستثنه ابن الولید عن روایاته و له أربع و ثمانون روایة فی الکتب الأربعة.راجع:نقد الرجال،ج 3،ص 231،الرقم 3508 و ص 263،الرقم 3581 و ص 267، الرقم 3594؛منتهی المقال،ج 5،ص 20،الرقم 2036.
3- (3)) -انظر:اختیار معرفة الرجال،ص 494،الرقم 1119.
4- (4)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 103،ح 279.
5- (5)) -السرائر،ج 3،ص 588.
6- (6)) -نفس المصدر،ص 589.
7- (7)) -الکافی،ج 3،ص 83،ح 2.
8- (8)) -تهذیب،ج 1،ص 395،ح 1225.
9- (9)) -نفس المصدر،ص 395،ح 1226.
10- (10)) -نفس المصدر،ص 395،ح 1227.

و فی موثقه عمّار عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

«سألته عن المرأة یواقعها زوجها ثمّ تحیض قبل أن تغتسل؟قال إن شاءت أن تغتسل فعلت،و إن لم تفعل لیس علیها شیء فإذا طهرت اغتسلت غسلا واحدا للحیض و الجنابة» . (1)

و فی مرسلة جمیل عن أحدهما علیهما السّلام أنّه قال:

«إذا اغتسل الجنب بعد طلوع الفجر أجزأ عنه ذلک الغسل من کلّ غسل یلزمه ذلک الیوم» . (2)

و هذه الروایات و إن دلّت صریحا علی تداخل بعض الأغسال إلاّ أنّ قوله علیه السّلام فی الصّحیحة الأولی:

«و إذا اجتمعت للّه علیک حقوق أجزأها عند غسل واحد» یدلّ بعمومه علی ثبوت التداخل فی الأقسام الثلاثة فیستفاد منه أنّ الأغسال المذکورة فیها إنّما وردت علی سبیل التمثیل؛و لا یقدح فی ذلک کون الخطاب فیها للرجل؛و عدم تحقّق الأغسال الثلاثة فی حقّه لدلالة ذیلها علی مساوات المرأة للرجل،و ذکر أغسال خاصّة فی حقّها لا یقتضی الاختصاص،بل المستفاد من السیاق أنّ ذکر ذلک من باب التمثیل؛و معنی اجتماع حقوق،اجتماع تکالیف متعلّقة برفع أحداث،و تحصیل نزاهات و نظافات؛ و معنی إجزاء غسل واحد لها قیامه بإفادتها کالأغسال المتعدّدة عند عدم الاجتماع؛ و یحتمل أن یراد باجتماع حقوق،اجتماع تکالیف متعلّقة بأغسالٍ لأسباب.

و استدلّ فی شرح الدّروس بصحیحة زرارة عن أبی جعفر علیه السّلام

«فی میّت مات و هو جنب؟قال:یغسل غسلا واحدا یجزی ذلک للجنابة و لغسل المیّت لأنّهما حرمتان اجتمعا فی حرمة واحدة» (3)[/48 B ]قال:«وجه الاستدلال بالروایة من حیث تعلیله علیه السّلام بقوله- لأنهما حرمتان-لأنّه علم» (4)،و لا یخفی ما فیه لمنع العموم إذ لا دلالة للتعلیل علی اجتماع کلّ حرمتین،بل الحرمتین المذکورتین.

و یظهر من الشهید تداخل الغسل الرافع مع الرافع دون المبیح و إن نواهما،و سیأتی

ص:491


1- (1)) -نفس المصدر،ص 396،ح 1229.
2- (2)) -الکافی،ج 3،ص 41،ح 1.
3- (3)) -نفس المصدر،ص 154،ح 1.
4- (4)) -مشارق الشموس،ج 1،ص 62.

نقل کلامه فی الصورة الثالثة.و فی حکم نیّة الجمیع نیّة رفع الحدث أو الاستباحة،و به صرّح فی المعتبر،ثمّ إن لم تکن فی الأحداث جنابة فلا إشکال فی وجوب الوضوء مع الغسل بناء علی وجوبه لها کما هو المشهور،و إن کان معها جنابة سقط الوضوء إلی ظاهر کلامهم،ثمّ قال (1):«فإن حصل الإجماع فلا بحث،و إن لم یحصل فلا یخلوا من إشکال لأنّ هذا الغسل کما یصدق علیه غسل جنابة یصدق علیه غیره أیضا،و کما ورد الأثر بعدم وجوب الوضوء مع غسل الجنابة کذلک ورد بوجوبه مع غیره علی زعمهم فحینئذ یحصل التعارض بین الآثار فتتساقط،و یبقی عموم آیة الوضوء بحاله إلاّ أن یمنع العموم کما مرّ مرارا»،انتهی. (2)

أقول: إن فهم من الأخبار الدالّة علی عدم وجوب الوضوء مع غسل الجنابة،مجرّد عدم وجوبه لأجل الجنابة فهی لا تدلّ علی عدم وجوبه للأحداث الصغریات المجامعة معها أیضا،و لا أظنّ المستشکل المذکور یلتزم بذلک لبعده عن مساق تلک الأخبار جدّا، بل هی صریحة فی خلافه؛و إن فهم منها عدم وجوبه لها،و لأسبابه الموجبة له معها-کما هو الظاهر منها-سقط الإشکال المذکور،[و]أن یکون حینئذ ما دلّ علی عدم وجوبه مع غسل الجنابة أخصّ مطلقا ممّا دلّ علی وجوبه لأسبابه فیتعیّن تخصیصه به؛و مع الإعراض عن ذلک فالعامّان المتعارضان إنّما یتساقطان إذا فقد المرجّح لا معه،و لا ریب أنّ ما دلّ علی عدم وجوب الوضوء مع غسل الجنابة معتضد بالشهرة العظیمة،إن لم تکن إجماعا فیتعیّن ترجیحه.و أمّا الآیة فهی واردة فی حقّ غیر الجنب کما یدلّ علیه ذیلها فلا تدلّ علی ما زعمه.

[الصورة]الثالثة:أن ینوی[/49 A ]بغسل واحد رفع البعض،

فإن کان جنابة أجزأ نیّة رفعها عن الباقی،وفاقا للمبسوط و المعتبر و التذکرة و التحریر و القواعد و موضع من

ص:492


1- (1)) -أی شارح الدروس.
2- (2)) -نفس المصدر،ص 62.

الذکری و المدارک و غیرها (1)؛و بالجملة هو المشهور بین الأصحاب کما فی المدارک و الذخیرة (2)،و فی السرائر و جامع المقاصد الإجماع علیه. (3)

و یدلّ علیه إطلاق روایات المتقدّمة ما عدا روایة عمّار،و لا یعارضها عموم قوله:

«إنّما الأعمال بالنیّات» (4)،و قوله:

«إنّما لکلّ امرئ ما نوی» (5)لأنّ الغسل عمل واحد،و قد حصلت نیّته،و لیس بأعمال متعددة بحسب تعدد الأسباب حتی یحتاج کلّ منها علی نیّة تمیّزه عمّا عداه،و إلاّ لامتنع التداخل؛و أمّا رفع کلّ حدث من تلک الأحداث،بناء علی تعدد أنواعها-کما هو الظاهر-فإنّما هو من خواصّ الغسل و آثاره المترتبة علیه عند مصارفته،و عدم المانع من رفعه،و لیس منوّعا للغسل و مصیّرا له أعمالا متعددة، کالطهارة المنوی بها استباحة الصلاة أو المسّ؛و بالجملة فالمستفاد من الروایات أنّ الأعمال تتشخّص و تتمایز بالنیّة،لا أنّ کلّ عمل یترتّب علیه آثار متعددة یحتاج ترتّب کلّ أثر منها علیه علی نیّته بحیث إذا لم ینوه لم یترتّب علیه،مع أنّ الذی نحتاج إلیه فی المقام کون الغسل المبیح عملا واحدا لا مطلق الغسل.

ثمّ لو سلّم التعارض فالنسبة بینهما عموم من وجه فالترجیح لعموم هذه الأخبار لاعتضادها بالشهرة العظیمة و الإجماع المحکی؛و أمّا قوله علیه السّلام فی موثقة عمّار المتقدّمة

«اغتسلت غسلا واحدا للحیض و الجنابة» فمحمول-بقرینة ما مرّ-علی کونه مجزیا لهما،أو علی وجوب ذلک علی التخییر،و الفرد الآخر اغتسالها للجنابة خاصّة.و کذا

ص:493


1- (1)) -المبسوط،ج 1،ص 39؛المعتبر،ج 1،ص 361؛تذکرة الفقهاء،ج 2،ص 147؛ تحریر الأحکام،ج 1،ص 94؛قواعد الأحکام،ج 1،ص 179؛ذکری الشیعة،ج 1،ص 204؛ مدارک الأحکام،ج 1،ص 194،و انظر:مفتاح الکرامة،ج 1،ص 108-109.
2- (2)) -ذخیرة المعاد،ج 1،ص 8.
3- (3)) -السرائر،ج 1،ص 123؛جامع المقاصد،ج 1،ص 86-87.
4- (4)) -أمالی الطوسی،ص 883،ح 10؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 48،ح 10.
5- (5)) -أمالی الطوسی،ص 883،ح 10؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 48،ح 10.

الکلام فی قوله علیه السّلام فی موثقة أبی بصیر

«تجعله غسلا واحدا» ؛و لا فرق فیما مرّ بین أن یضمّ إلی الجنابة رفع بعض ما عداها-کما لو کان علیها الأغسال الخمسة فنوت الجنابة و الحیض مثلا-،أولا؛و لو نوی غیر الجنابة مع تحقّقها کالمسّ و الحیض أجزأ عن المنوی علی الأقوی،و الظاهر أنّه المشهور،بل لم أقف فیه علی مخالف إلاّ العلاّمة فی التذکرة حیث استشکل فی ارتفاع المنوی معلّلا بعدم ارتفاعه[/49 B ]مع بقائها لعدم نیّتها (1)، و استشکل فی سائر کتبه فی إجزائه عن الجنابة دون المنوی.و یدفعه إطلاق الأمر بالغسل عند حصول أسبابه المقتضی للإجزاء،خصوصا مع قصده،و لعموم

«إنّما لکلّ امرئ ما نوی» ؛ثمّ علی تقدیر إجزائه عن المنوی فهل یجزی عن الجنابة؟أقوال (2)فذهب المحقّق فی المعتبر بعد التردّد إلی إجزائه عن الجنابة بدون الوضوء (3)؛و استشکل العلاّمة فی القواعد فی إجزائه عنها مع الوضوء بعد قطعه بعدمه بدون الوضوء (4)؛و استشکل فی التحریر فی الصورتین (5)؛و استقرب فی التذکرة وجوب الوضوء و ارتفاع الجنابة بعده علی تقدیر صحّة الغسل (6)؛و استقرب الشهید فی الذکری الإجزاء بدون الوضوء أوّلا،ثمّ بعد فاصلة یسیرة استقرب وجوب الوضوء و احتجّ علیه بالعموم،ثمّ جعل الأحوط فی لو جامعت الجنابة الاستحاضة المستمرّة تعدّد الغسل لبقاء الحدث،ثمّ قال:«و علی الاکتفاء بالقربة لا بحث فی التداخل فی غیر الاستحاضة» (7).

و استدل علی إجزاء غیر غسل الجنابة من الأغسال الواجبة عنها بوجوه:

منها: أنّ أسباب الغسل،و إن تعددت و اختلفت فإنّ سببها أمر واحد،و هو المعتبر عنه بالحدث،و بالحالة المانعة من الصلاة،و لا یقدح تعدّد العلّة و اتحاد المعلول لأنّ علل الشرع معرّفات،و لیست بعلل حقیقیة فإذا نوی المکلف الغسل لرفعه،مضافا إلا أحد

ص:494


1- (1)) -تذکرة الفقهاء،ج 2،ص 147.
2- (2)) -انظر:مفتاح الکرامة،ج 1،ص 173.
3- (3)) -المعتبر،ج 1،ص 361.
4- (4)) -قواعد الأحکام،ج 1،ص 179.
5- (5)) -تحریر الأحکام ج 1،ص 94،م 217.
6- (6)) -تذکرة الفقهاء،ج 2،ص 147.
7- (7)) -ذکری الشیعة،ج 1،ص 216-217.

الأسباب فقد نوی رفع المضاف علی جمیع الأسباب فیرتفع،لأنّ

«لکلّ امرئ ما نوی» ؛ و یشکل بجواز تعدّد المسببات کما یدلّ علیه جواز اغتسال الحائض قبل انقطاع دمها عن الجنابة

و منها: ما قرّره فی جامع المقاصد (1)بوجوه ثلاثة،و الأوضح عندی تقریرها بوجه رابع،و هو أنّه لو أجزأ غسل الجنابة عن[الحیض]-مثلا کما مرّ-،دون العکس لزم عدم وجوب الحیض مع الجنابة،و الثانی باطل؛بیان الملازمة أنّه لو وجب معه فإمّا أن یجبا علی التعیین،أو التخییر؛و الأوّل[/50 A ]مخالف لإجزاء غسل الجنابة من الحیض، و الثانی مخالف لبطلان العکس،إذ قضیة التخییر سقوط کلّ منهما بفعل الآخر؛و أمّا بطلان الثانی فلمخالفته لما دلّ علی وجوب غسل الحیض،و لأنّه ینافی دعوی إجزاء غسل الجنابة عن غسل الحیض،إذ لا غسل حیض حینئذ هناک حتی یجزی عنه غسل الجنابة؛ و یمکن دفعه بالتزام سقوط غسل الحیض مع الجنابة کسقوط الوضوء للحدث الأصغر معها لاندراج الأضعف فی الأقوی فیخصّ ما دلّ علی ثبوت غسل الحیض بغیر هذه الصورة؛و لا یخفی ما فیه.

و الأولی أن یقال یجوز أن یجب کلّ من الغسلین تعیینا،و یکون بقاء وجوب غسل الحیض مشروطا بعدم وقوع غسل الجنابة،و علی هذا فلو قدّمت غسل الحیض امتثلت الأمر به و ارتفع عنها حدث الحیض،و بقی علیها حدث الجنابة؛و إذا اغتسلت للجنابة، امتثلت الأمر بغسل الجنابة،و سقط عنها غسل الحیض لارتفاع الحدثین به.

و أمّا ما ذکره فی کشف اللثام (2)من أنّ هنا قسما آخر،[و]هو التخییر بین أن ینوی بالغسل رفع الجنابة،و أن ینوی رفعها مع الحیض،ففیه أنّ الکلام فی وجوب غسل الحیض تعیینا و تخییرا،لا وجوب نیّته؛و إذا أراد التخییر بین غسل ینوی به رفع الجنابة خاصّة،و بین غسل ینوی به رفعها مع الحیض ففیه أنّ التخییر لا یعقل حینئذ إلاّ إذا اعتبر

ص:495


1- (1)) -جامع المقاصد،ج 1،ص 87.
2- (2)) -کشف اللثام،ج 1،ص 167.

الأوّل بشرط لا یتحقّق التقابل بین الفردین،و کذلک التخییر بین النیّتین،و هو تکلّف.

و منها: الأخبار المتقدّمة الدالّة بإطلاقها علی إجزاء غسل واحد عن الجنابة و الحیض،سواء قصد به رفع الجنابة،أو رفع الحیض،أو رفع الحدثین؛و عورض بعموم

«إنّما الأعمال بالنیّات» ،و

«إنّما لکلّ امرئ ما نوی» ؛و یشکل بما مرّ،من أنّ نیّة العمل حاصلة،و إنّما المنتفی نیّة الغایة،و لیس فی الروایة دلالة علی أنّ الغایات بالنیّات،نعم ظاهر قوله علیه السّلام فی موثّقة عمّار المتقدّمة

«اغتسلت غسلا واحدا للحیض و الجنابة» عدم الاکتفاء بنیّة الحیض عن الجنابة؛و لا ینافی ذلک دلالته علی عدم الإجزاء بنیّة الجنابة [/50 B ]عن الحیض أیضا،و لا نقول به لمعارضته هناک بالدلیل الأقوی من الإجماع المحکی،و ظاهر النصوص المعتضد بالشهرة العظیمة،بخلاف المقام،مع أصالة عدم التداخل-کما حقّقناه فی الأصول-،و قضاء الاستصحاب ببقاء حدث الجنابة،فهذا أقوی؛مضافا إلی أنّا لو جعلنا غسل الحیض-مثلا-بدون الوضوء مجزیا عن غسل الجنابة کان مخالفا للاعتبار،لأنّ غسل الحیض لضعفه لا یصلح لرفع الحدث المنوی-،أعنی الحیض-بناء علی اشتراط الوضوء فی غسله کما هو المشهور فکیف یقوم مقام الأقوی؟! أعنی غسل الجنابة،و یرفع حدثها.

و لو جعلنا مجزیا عنه مع الوضوء نظرا إلی أنّه حینئذ یکافأ غسل الجنابة فی إفادة الرفع فهذا بعید لأنّ الوضوء لا مدخل له فی رفع حدث الجنابة،و إنّما یرتفع بالغسل خاصّة؛و بذلک یظهر وجه کلّ من القول باعتبار الوضوء و القول بعدمه فی الإجزاء.و لعلّ مستند المنع من تداخل الغسل الرافع و المبیح عدم ذکره فی الأخبار بالخصوص،و لأنّ الغسل المبیح إذا لم یکن صالحا لرفع المنوی فکیف یکون صالحا لرفع غیره؟!و یشکل بأنّ اندراجه فی عموم الصحیحة الأولی کاف فی ثبوته کالغسل الرافع،و الفرق غیر واضح.

و أنّ عدم صلوح الغسل لرفع المنوی لیس لقصور فی الغسل،بل لقوّة فی الحدث، لاستمراره المانع من الرفع،و هو غیر حاصل فی الجنابة المجامعة معه.بطریق أولی.ثمّ إن

ص:496

قلنا بأنّ نیّة رفع غیر الجنابة یوجب رفعها أوجب ذلک رفع غیرها من الأحداث المجامعة معه بطریق أولی،سواء جامعها الجنابة،أو لا؛و إن لم نقل بذلک ففی رفعه لها وجوه ثالثها ذلک فی الحیض و النفاس خاصّة،لأنّ النفاس فی معنی الحیض؛ثمّ علی التداخل لا إشکال فی اعتبار الوضوء هنا فی الرفع،بناء علی اعتباره فی غیر غسل الجنابة لتوقّف رفع المنوی و غیره علیه.

[القسم]الثانی من الأقسام الثلاثة:

أن تکون الأغسال مندوبة،و فی تداخلها أقوال (1):

فقیل بالتداخل مطلقا،و هو ظاهر الذکری و المنتهی،و استظهره فی المدارک و شرح الدروس،و نفی عنه البعد فی الذخیرة. (2)

و قیل بعدمه مطلقا،و هو مختار القواعد و الإرشاد[/57 A ]و جامع المقاصد (3).

و قیل بالتفصیل بین نیّة الجمیع فتداخل،و بین نیّة البعض فیختصّ بما نواه،و هو مختار المعتبر و التذکرة؛و فی القول الأول قوّة،و یدلّ علیه عموم الصحیحة الأولی.

و استدلّ فی جامع المقاصد علی مختاره بعدم الدلیل الدالّ علی التداخل هنا؛و فیه ما عرفت من عموم الصحیحة الأولی،مع ما فیها من التصریح بتداخل لجملة من المندوبات،و یعمّ الکلام فی غیرها بشهادة السیاق علی ورود المذکورات فیها علی سبیل التمثیل،مع أنّه لا قائل بالفرق.

ص:497


1- (1)) -انظر:مصابیح الظلام،ج 4،ص 106؛مفتاح الکرامة،ج 1،ص 110-112.
2- (2)) -ذکری الشیعة،ج 1،ص 205؛منتهی المطلب،ج 2،ص 480؛مدارک الأحکام،ج 1، ص 196؛مشارق الشموس،ج 1،ص 68؛ذخیرة المعاد،ج 1،ص 90؛کشف اللثام،ج 1، ص 163.
3- (3)) -قواعد الأحکام،ج 1،ص 179؛إرشاد الأذهان،ج 1،ص 221؛جامع المقاصد،ج 1، ص 89.

و استدلّ فی المعتبر علی ما صار إلیه ب«أنّ نیة السبب فی المندوبات مطلوبة،إذ لا یراد به رفع الحدث بخلاف الأغسال الواجبة لأنّ المراد بها الطهارة فیکفی نیّتها و إن لم ینو السبب»؛و یشکل بأنّه لا دلیل علی مطلوبیة نیّة السبب فی الغسل المندوب،و لو سلّم فلا دلیل علی اشتراطه بها،و عدم إرادة رفع الحدث به لا ینافی تحقّقه علی وجه المطلوبیة بدون نیّة السبب لجواز إفادته فائدته من مزید النظافة عند وجود السبب؛و إن لم یقصد فإنّ المذکور فی الأخبار استحباب الغسل یوم الجمعة و یوم العیدین و یوم عرفة و عند الإحرام و عند دخول مکة و الکعبة و المدینة و لیالی شهر رمضان إلی غیر ذلک،و هذا لا یدلّ علی اعتبار نیّة السبب،نعم فی بعض الأخبار

«یغتسل یوم الخمیس لیوم الجمعة» و یمکن تنزیله علی وجه ینافی ما ذکرناه.و أمّا التمسک بروایتی

«إنّما الأعمال بالنیّات» و

«إنّما لکلّ امرئ ما نوی» فقد بیّنا أنّ المستفاد منهما توقّف العمل علی نیّته،لا توقّف ترتّب غایاته علیه علی نیّتها،و من جملتها إجزاء العمل من جهة الخصوصیات المنضمّة إلیه و إن لم یعلم بها فمن صلّی فی مسجد یترتب أجر الصلاة فی ذلک المسجد علی صلاته و إن لم یعلم بکونه مسجدا،و کذا لو صلّی و اقتدی به جماعة أعطی أجر الإمام و إن لم یعلم باقتدائهم،و من صام یوم الغدیر و لم یعلم به أعطی أجر صوم یوم الغدیر،إلی غیر ذلک عملا بإطلاق ما دلّ علی ترتّب الأجر المخصوص علی ذلک العمل؛نعم قد یتوقّف ترتّب خصوص أجر علی نیّته و ذلک فیما إذا کان[/51 B ]العمل فی نفسه خالیا عن ذلک الأجر،و إنّما بلغ العامل خبر یترتّبه علیه ففعله التماس ذلک الأجر فیؤتی حینئذ و إن لم یکن کما بلغه (1)للنصّ لا مطلقا،لعدم الدلیل.

[القسم الثالث من الأقسام الثلاثة] [أن یکون بعضها واجبا،و بعضها مندوبا]

الثالث:أن یکون بعضها واجبا،و بعضها مندوبا فإن نوی الجمیع تداخلت علی

ص:498


1- (1)) -للعثور علی الأقوال حول خبر «من بلغ...» انظر ما أفاده الفقیه المحقّق السیّد البجنوردی فی القواعد الفقهیّة،ج 2،ص 325،القاعدة 35.

المشهور کما حکاه بعض المتأخّرین؛ (1)و فی الخلاف الإجماع علیه،لکن فرض المسألة فی غسل الجنابة و الجمعة (2)،و الظاهر أنّه مثال؛و استقرب فی التذکرة بطلان الغسل؛و به قطع فی المختلف؛و اختاره فی جامع المقاصد، (3)و المعتمد الأوّل،و یدلّ علیه صحیحة زرارة،و مرسلة جمیل المتقدّمتین.

و احتجّ فی المختلف علی البطلان بأنّه«لا بدّ من نیّة الوجه،فإن نوی الوجوب عن الجمعة و الجنابة لم یجزه لأنّه یکون نوی الوجوب فیما لیس بواجب،فیکون قبیحا، فلا یتقرّب به إلی اللّه تعالی،و إن نوی الندب لم یوقع غسل الجنابة علی وجهه،و إن نواهما [معا]کان الفعل الواحد قد نوی به الوجوب و الندب معا،و هما ضدّان فلا یقع علیهما،و لا علی أحدهما،لأنّه ترجیح من غیر مرجّح».

و الجواب أنّه لا یخلوا إمّا أن یکون وجوب الغسل و استحبابه غیریّین لرفع حالة ردیة من حدث أو غیره؛أو لتحصیل صفة کمالیة من طهارة،أو نظافة مترتّبة علیه؛أو یکونا نفسیین؛أو یکون أحدهما نفسیّا و الآخر غیریّا،فإن کانا غیریّین فلا منافات بینهما مع تعدد الغیر،کما هو محلّ البحث،فلا مانع من الاجتماع فی مورد واحد،لأنّ التنافی المتوهّم هناک إن کان باعتبار الجنس فهو باطل قطعا،ضرورة أنّ رجحان شیء لشیء لا ینافی رجحانه لغیره،بل یؤکّده؛و إن کان باعتبار الفصل فهو أیضا باطل،لأنّ المنع من ترکه لشیء کما هو فصل الوجوب الغیری لا ینافی عدم المنع لغیره،کما هو فصل الاستحباب الغیری.و ما ذکره بعض علماء الأصول من أنّ«فصل الاستحباب جواز الترک»فخارج عن التحقیق،أو بطل معه حصر الأحکام فی الخمسة؛و کذا إذا کان أحدهما نفسیّا و الآخر غیریّا،إذ المنع من ترک العمل،أو عدمه لنفسه لا ینافی عدم المنع

ص:499


1- (1)) -ذخیرة المعاد،ج 1،ص 9 و انظر:مفاتیح الشرائع،ج 1،ص 55؛مصابیح الظلام،ج 4، ص 108-113.
2- (2)) -الخلاف،ج 1،ص 221.
3- (3)) -تذکرة الفقهاء،ج 2،ص 148؛مختلف الشیعة،ج 1،ص 156،م 107؛جامع المقاصد، ج 1،ص 76.

لغیره،أو المنع له؛و إن کانا نفسیّین فلا کلام فی تنافیهما ضرورة أنّ المنع من ترک الفعل لنفسه ینافی عدمه کذلک کالغیریّین مع اتّحاد الغیر؛و حینئذ فإن جعلنا النیّة،.و التقیید بها جزء[/52 A ]من العمل فلا إشکال،لتغایر المرکبین فی الخارج،فلا یلزم من اتّصافهما بهما اجتماعها فی محلّ واحد.و أمّا استلزام ذلک اجتماع الوجوب و الاستحباب فی الجزء فغیر ضائر لأنّهما غیریّان لمتغایرین،أو فی ضمن مرکّبین،و لا بأس باجتماعهما،- و تمام تحقیق ذلک یطلب ممّا حرّرناه فی علم الأصول-و إلاّ کان مرجع الاستحباب علی أفضلیّة الفرد المشتمل علی القصدین کاستحباب الفریضة فی المسجد،و لا إشکال فیه،فاتّضح ممّا حقّقنا صحّة الجمع بین نیّة الوجوب و الاستحباب علی غیر التقدیر الأخیر،و فیه ینوی الوجوب خاصّة علی أنّ نیّة الوجه غیر معتبرة عندنا،کما حقّقناه سابقا؛و إن نوی البعض أجزأ عن المنوی،و إن کان مندوبا علی المشهور عملا بإطلاق دلیله،و عن المندوب إن کان واجبا،خصوصا إن کان غسل جنابة،لعموم الصحیحة السابقة دون العکس،وفاقا للمشهور للأصل؛و ضعف عموم الروایة بمخالفة الشهرة.

و ذهب الشیخ فی الخلاف إلی أنّه إن اجتمع غسل الجنابة و الجمعة،فإن نوی الجنابة أجرأ عنهما؛و إن نوی الجمعة دون الجنابة لم یجز عن أحدهما،أما عن غسل الجنابة فلعدم نیّتها،و أما عن غسل الجمعة فلأنّه إنّما شرع للتنظیف و زیادة التطهیر،و لا یصحّ ذلک فی حقّ الجنب». (1)و اختار هذا القول فی ظاهر المبسوط (2)؛و قال فی السرائر (3)«إن نوی غسل الجنابة أجزأ عنه و عن غسل الجمعة،و إن نوی عن غسل الجمعة أجزأ عنه،و بقی علیه غسل الجنابة»؛و عارض الشیخ بأنّ الحائض یصحّ منها غسل الإحرام و الجمعة مع کونها کالجنب (4)؛و اختار هذا القول فی الجامع (5)؛و استشکل فی المعتبر فی الإجزاء عن

ص:500


1- (1)) -الخلاف،ج 1،ص 222،م 192.
2- (2)) -المبسوط،ج 1،ص 67.
3- (3)) -السرائر،ج 1،ص 124.
4- (4)) -السرائر،ج 1،ص 124.
5- (5)) -الجامع للشرائع،ص 34.

المندوب لو نوب الواجب لاشتراط نیّة السبب فی الأغسال المندوبة قال:«و لا یفتقر فی الواجبة إلی ذکر السبب،بل یکفی نیّة رفع الحدث أو الاستباحة» (1).

و ذهب جماعة من (2)المتأخّرین إلی الإجزاء عن الجمیع،سواء کان المنوی واجبا أو مندوبا،و سواء کان الواجب غسل جنابة[/52 B ]أو غیره،و هو ظاهر الصدوق فی الفقیه حیث روی فی باب الصوم مرسلا

«إنّ من جامع فی أوّل شهر رمضان،ثمّ نسی الغسل حتی خرج شهر رمضان أنّ علیه أن یغتسل،و یقضی صلاته و صومه إلاّ أن یکون قد اغتسل للجمعة فإنّه یقضی صلاته و صومه إلی ذلک الیوم و لا یقضی ما بعد ذلک» ، (3)و یدلّ علیه-مضافا إلی تلک الروایة-عموم الصحیحة السابقة؛و الروایة ضعیفة بالإرسال،و قول صاحب الحدائق«إنّ الأصحاب تلقّوها بالقبول» (4)ممنوع،بل الأکثر علی ترک العمل بها فی المقام،و منه یظهر ضعف عموم الصحیحة.

و ینبغی التنبه علی أمور:

[الأمر]الأوّل: المراد بالأغسال الواجبة فیما مرّ الأغسال المبیحة،و هی الأغسال الخمسة،فإنّها واجبة فی الأصل حتی غسل المیّت علی المشهور (5)،و إن وقعت مندوبة کما لو فعلها قبل وجوب مشروط بالطهارة علی القول بعدم وجوبها لنفسها،و بالمندوبة ما هی مندوبة فی الأصل،و هی ما عداها عدا غسل المیّت فإنّها مندوبة فی الأصل علی المشهور،و إن وجبت بالنذر و شبهه؛نعم من منع تداخل الواجب و المندوب لامتناع اجتماع الوصفین المتضادّین فی محلّ واحد فینبغی أن یرید تداخل الواجب و المندوب الفعلین سواء کانا فی الأصل کذلک أم لا،فیتناول تداخل غسل الجمعة و الزیادة علی القول بوجوب الأوّل،و مثله غسل الإحرام؛أو وجب أحدهما بالنذر علی القول الآخر

ص:501


1- (1)) -المعتبر،ج 1،ص 361.
2- (2)) -فی المخطوط«فی»بدل«من».
3- (3)) -من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 119،ح 1898.
4- (4)) -الحدائق الناضرة،ج 2،ص 203.
5- (5)) -انظر:مستند الشیعة،ج 3،ص 60.

بخلاف تداخل غسل الجنابة إذا وجب و غسل الجمعة المنذور؛أو علی القول بوجوبه.

و أمّا غسل المیّت ففی تداخله مع سائر الأغسال الواقعة الثابتة علیه فی حیاته وجه، یدلّ علیه صحیحة زرارة المتقدّمة فی میّت مات و هو جنب قال:

«یغسّل غسلا واحدا یجزئ ذلک للجنابة و لغسل المیت لأنّهما حرمتان اجتمعا فی حرمة واحدة» (1)، و صحیحة عیص بن القاسم

«غسّل غسلا واحدا» (2)،و فی روایة أبی بصیر

«لیس علیه إلاّ غسلة واحدة» (3)،و موثّقة عمّار

«فی المرأة[/53 A ]إذا ماتت فی نفاسها کیف تغسل؟قال:

مثل غسل الطاهر و کذلک الحائض و کذلک الجنب،إنّما یغسل غسلا واحدا فقط» (4)،فربّما یستفاد من ضمّ الروایة الأولی إلی الأخیرة تداخل الأغسال[و]إنما یخاطب بها المحدث دون غیره للدخول فی الواجب المشروط بالطهارة لا لنفسها،و کلاهما منتفیان فی المقام؛ و یمکن دفعه بأنّ المستفاد من أخبار الباب ارتفاع حدث الجنابة و غیره عن المیّت بتغسیله غسل المیت و هذا لا یقتضی مخاطبة غیر المحدث بالرفع،و لا وجوبه لنفسه؛ و لو حصل فی حقّ المولود موجب غسل کمس المیت لم تدخل فی غسل المولود للأصل.

[الأمر]الثانی: لا ریب فی عدم تداخل غسلات الوضوء فی غسلات الغسل؛و فی تداخل أبعاض الغسل فی مثله بدون الکلّ حیث یناط بالنیّة-کما لو غسلت رأسها بنیّة غسل الحیض و المسّ،ثمّ غسل الباقی مرّة بنیّة إتمام غسل الحیض و أخری بنیّة إتمام غسل المس،أو فعلت ذلک فی الشقّ الأیمن خاصّة،ثمّ عادت فی الأیسر علی الجمیع،أو فرقت أوّلا ثمّ عدلت إلی الجمع مع العود إلی التفریق-و عدمه وجوه:من أنّ جواز التداخل فی الکلّ یستلزم جوازه فی البعض؛و من أنّ الأصل عدم جواز التداخل،خرجنا عنه فی الکلّ و فی الجزء فی ضمن الکلّ للدلیل،و یبقی الباقی؛و یدلّ علی الوجه الثالث

ص:502


1- (1)) -الکافی،ج 3،ص 154،ح 1.
2- (2)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 433،ح 1389.
3- (3)) -نفس المصدر،ص 432،ح 1385.
4- (4)) -نفس المصدر،ح 1382.

-و هو جواز العدول من الجمع إلی التفریق دون العکس-أنّها مخیرة أوّلا بین الجمع و التفریق،فإذا اختار الجمع جاز التفریق لأنّه یقتضی الأصل بخلاف العکس؛و فیه قوّة خصوصا إذا حدث نیّة التفریق فی الأثناء.

[الأمر]الثالث: یجوز للحائض أن تغسل غسل الجنابة قبل انقطاع دمها،کما صرّح به بعض الأصحاب (1)لإطلاق الأمر بغسل الجنابة الشامل لحال الحیض،و لموثّقة عمّا المتقدّمة المصرّحة بالجواز؛و کذا الحال فی سائر الأغسال و الأحداث مع اختلاف النوع، و أمّا مع اتحاده فلا،فلا یجوز للحائض أن تغتسل قبل انقطاع دمها عن حیضها المتقدّم، و کذا فی النفساء؛و فی اتّحاد[/53 B ]نوع الحیض و النفاس هنا نظر.

[الأمر]الرابع: حیث نقول بإجزاء غسل منوی به عن سبب خاص عن غیر المنوی، فلو نوی عدم الإجزاء عند نفی صحّة غسله وجوه،و التنبیه علیها فیما لو توضّأ المحدث بالنوم و البول،و نوی رفع حدث النوم مع نیّة عدم رفع حدث البول؛و یمکن الفرق بین المسألتین بناء علی الصحّة بمنع عموم أدلّة المقام للإجزاء حتی مع نیّة الخلاف،بخلاف مسألة الوضوء،و لیس بمرضیّ.

[الأمر]الخامس: تداخل الأغسال حیث نقول بوقوعه بدون النیّة عزیمة؛و حیث نقول بتوقعه علی النیّة رخصة.و قال الفاضل[الأردبیلی:«الظاهر]أنّ تجویز التداخل رخصة فلا ینافی التعدّد بالاحتیاط» (2)؛

و استدلّ بما ورد من أنّ للحائض أن تغتسل غسل الجنابة قبل الانقطاع.

و فیه-کما نبّه علیه شارح الدروس-:أنّه لا یتناول صورة إمکان التداخل کما هو محل البحث، (3)و قال فی شرح المفاتیح:«لیس التداخل علی سبیل القهر و العزیمة کما توهّمه صاحب الذخیرة و متابعوه (4)ثمّ استدلّ علی ردّهم بأنّ لفظ الإجزاء الوارد فی

ص:503


1- (1)) -راجع:جواهر الکلام،ج 3،ص 392-393.
2- (2)) -مجمع الفائدة و البرهان،ج 1،ص 83.
3- (3)) -مشارق الشموس،ج 1،ص 69.
4- (4)) -مصابیح الظلام،ج 4،ص 113-114؛و فی المصدر المطبوع«موافقوه»بدل«متابعوه».

أخبار الباب یدلّ علی أنّه أقلّ مراتب الواجب و إنّ الفضل فی التعدّد،مضافا إلی أنّ

«أفضل الأعمال أحمزها» ،و أنّه یستلزم تفویت فضیلة غسل الجمعة و هی فی فعله عند الزوال إذا اغتسل للجنابة بعد الفجر.

أقول: إن أراد منع التداخل القهری مطلقا لتوقف التداخل علی نیّة الجمیع مطلقا،أو عدم نیّة الخلاف و لو حیث یحصل التداخل بدون النیّة فله وجه خصوصا علی التقدیر الأوّل؛إلاّ أنّا قد بیّنا عدم الحاجة إلی نیّة رفع غیر الجنابة فی الأحداث المجامعة معها.و قد مال إلیه الفاضل المذکور عند بیان ذلک،و استشکل فی صحّة الغسل إذا نوی به عدم رفع بقیة الأحداث،و علی هذا فلا یستقیم قطعه هنا بعدم التداخل مطلقا؛و إن أراد منع کون التداخل قهریا مطلقا،و إن لم نعتبر نیّة الجمیع،و لو فی بعض الصور،و لا عدم نیّة الخلاف فغیر معقول؛ثمّ لائم أنّ لفظ الإجزاء یشعر بأنّ المجزی أقلّ المراتب فی کلّ مورد،نعم یشعر به فی بعض الموارد و لیس المقام منه،سلّمنا لکن هذا[/54 A ]الإشعار بتعیّن إلغائه عند تعذّر اعتباره مع أنّا لم نلتزم بالتداخل القهریّ مطلقا،بل بتداخل رفع غیر الجنابة فی رفعها فلا مانع حینئذ من أن یکون الأفضل أن تغتسل لغیر الجنابة أوّلا ثمّ تغتسل لها؛و أمّا

«أنّ أفضل الأعمال أحمزها» (1)فمخصوص بما إذا ثبت مشروعیّة الأحمز لا مطلقا،و فوات فضیلة غسل الجمعة فی الفرض المذکور،بناء علی دخوله فی غسل الجنابة بعد الفجر قهرا لا یصلح دلیلا لإمکان تقدّم غسل الجنابة علی الفجر،مع احتمال تخصیص رجحان التأخیر بغیر هذه الصورة.

[الأمر]السادس: فی کلّ مقام نحکم بالتداخل فیه،سواء قلنا به مع النیّة أو بدونها یعتبر اجتماع الأسباب قبل الغسل،و علیه ینزل قوله علیه السّلام فی المرسلة

«أجزأه عن کلّ غسل یلزمه ذلک الیوم» فلو حدث بعضها فی أثناء أو بعده لم تتداخل.

ص:504


1- (1)) -الحدیث نبوی مرسل رواه فی مجمع البحرین،ج 1،ص 573؛و النهایة لابن أثیر،ج 1، ص 440 و انظر ما أفاده شیخنا البهائی فی مفتاح الفلاح،ص 32 و المحقّق الکرکی فی الرسالة الجعفریّة(رسائل المحقّق الکرکی،ج 1)،ص 79.

[الأمر]السّابع: قال فی جامع المقاصد:«لم یذکر الأصحاب فی الوضوء إذا اجتمع له أسباب،هل یکفی عنها وضوء واحد أم لا بدّ من التعدد؟لکن یلوح من کلامهم،أنّ الوضوء الرافع للحدث کاف فی مثل التلاوة،و دخول المساجد،و الکون علی الطهارة،و زیارة المقابر،و السعی فی الحاجة؛و حیث یمتنع الرفع،کما فی نوم الجنب،و جماع المحتلم و أمثالهما ممّا شرع الوضوء فیه مع وجود المانع من الرفع ینبغی التعدّد»،انتهی. (1)

قلت: بل لا یبعد فی القسم الأخیر الاکتفاء بوضوء واحد إذا نوی به الجمیع،إلاّ أنّ الأصل یقتضی المصیر إلی ما ذکره.و ذکر شارح الدروس (2)للتداخل هنا احتمالات وقوعها علی أقوالهم فی تداخل الأغسال،و لم نقف له علی وجه ظاهر.

[الأمر]الثامن: لا یتداخل التیمّم عن الوضوء،و التیمّم عن الغسل إذا وجبا مطلقا للأصل،و ربّما یأتی علی قول فی محلّ التداخل علی الأصل،الاجتزاء عنهما بتیمّم واحد،و لیس بشیء؛و فی تداخل تیمّم الأغسال مطلقا أو مع النیّة وجهان؛من أنّ التیمّم یقوم مقام الغسل فحیث یجزی غسل واحد یجزی تیمّم واحد،و لأنّ الأحداث،و إن اختلف أنواعها مشترکة[/54 B ]فی معنی واحد فإذا نوی بالتیمّم الاستباحة من الحدث أفادها فلا یبقی مانع یحتاج إلی التیمم،و من أنّ الأصل عدم التداخل،و الذی دلّت علیه الأخبار إنّما هو تداخل الأغسال خاصّة لا ما هو یدلّ عنها،و لأنّ ثبوت حکم الإجزاء فی الأقوی لا یستلزم ثبوته فی الأضعف،و هذا أحوط.

[المقام]الثالث فی بیان محل النیّة فی الوضوء

لا خلاف فی إجزاء النیّة إن وقعت مقارنة لأوّل غسل الوجه المعتبر،و هو أوّل أفعاله له الواجبة،کما أنّه لا خلاف ظاهر فی عدم جواز تأخیرها عن ذلک؛و أمّا ما نقله فی الذکری عن ابن الجنید من جواز الإتیان بنیّة الوضوء فی أثنائه، (3)فقد مرّ فی أوّل مبحث النیّة أنّه

ص:505


1- (1)) -جامع المقاصد،ج 1،ص 77.
2- (2)) -مشارق الشموس،ج 1،ص 61.
3- (3)) -ذکری الشیعة،ج 2،ص 105.

غیر واضح؛و إنّما الخلاف فی جواز تقدیمها عند غسل الیدین حیث یستحب،و هو أن یکون الوضوء من حدث البول،أو الغائط،أو النوم و عند المضمضة و الاستنشاق،فعن الأکثر جواز تقدیمها عند غسل الیدین،و إلیه ذهب الشیخ فی المبسوط،و ابن حمزة فی الوسیلة،و المحقّق فی الشرائع و النافع،و العلامة فی المنتهی و التذکرة و التحریر و الإرشاد، (1)بل صرّح فیما عدا النافع و التذکرة و الإرشاد بالاستحباب؛و الظاهر علی هذا القول جواز تقدیمها عند المضمضة و الاستنشاق أیضا،بل جعله فی الروض أولی لقربهما إلی الواجب، (2)و عن البیان و النفلیة أنّ تأخیرها إلی غسل الوجه أولی، (3)و عن ابن طاوس أنّه توقّف فی ذلک فی البشری (4)،و عن ظاهر الغنیة و موضع من السرائر أنّها تقدّم عند المضمضة و الاستنشاق لا عند غسل الیدین،قال فی الغنیة:«و إذا کان المضمضة و الاستنشاق أوّل ما یفعل من الوضوء فینبغی مقارنة النیّة لابتدائهما» (5).و قریب منها عبارة السرائر فی هذا الباب، (6)و صرّح فی باب الجنابة بجواز تقدیمها عند غسل الیدین، و الظاهر أنّ مبنی الخلاف علی أنّ تلک الأفعال هل هی من آداب الوضوء،أو أجزائها المندوبة؟فعلی الأوّل لا یصحّ نیّته عندها بأن ینوی کونه موقعا للوضوء بها و بما بعدها من الأفعال للتشریع،و علی الثانی یصح النیّة،بل یتوقّف قصد التعبّد بها علی نیّة الوضوء بها إن التزموا بأنّ[/55 A ]مشروعیّتها علی وجه الجزئیّة خاصّة کما هو الظاهر علی هذا القول،و به یشعر عبارة الغنیة المتقدّمة؛نعم لو قیل بأنّها مشروعة علی الوجه الأعم،جاز قصد التعبّد بها علی الوجهین،لکن لا یخلو من بعد،و دلالة الأخبار المشتملة علیها علی کونها آدابا أقرب من دلالتها علی کونها أجزاء،مضافا إلی تعلیله علیه السّلام

«غسل الید من حدث

ص:506


1- (1)) -المبسوط،ج 1،ص 39؛الوسیلة،ص 51؛شرایع الإسلام،ج 1،ص 20؛المختصر النافع، ص 5؛منتهی المطلب،ج 2،ص 15؛تذکرة الفقهاء،ج 1،ص 141؛تحریر الأحکام،ج 1، ص 74؛إرشاد الأذهان،ج 1،ص 222.
2- (2)) -روض الجنان،ج 1،ص 95.
3- (3)) -البیان،ص 43؛النفلیّة،ص 188.
4- (4)) -ذکری الشیعة،ج 2،ص 108.
5- (5)) -غنیة النزوع،ص 54.
6- (6)) -السرائر،ج 1،ص 98.

النوم بأنّه لا یدری أین باتت یده» ، (1)حیث یشعر بأنّ المقصود به رفع النجاسة الوهمیة، و قول الباقر علیه السّلام فی صحیحة زرارة

«المضمضة و الاستنشاق لیسا من الوضوء» . (2)

و قوله علیه السّلام

«لیس المضمضة و الاستنشاق فریضة و لا سنّة» (3)،أی من أجزائه المسنونة، جمعا بینها و بین ما دلّ علی کونهما من سنن الوضوء فتعیین النیّة عند غسل الوجه أوضح.

و لا فرق فیما مرّ بین أن یجعل النیّة عبارة عن الإخطار بالبال أو لا،لأنّ إشکال التشریع یجری علی التقدیرین.و یمکن القول بجواز التقدیر علی تقدیر کونها آدابا أیضا؛أمّا علی القول بأنّ النیّة هی الداعی فواضح لاقترانه بأوّل العمل،و إن تقدم الإخطار؛و أمّا علی القول بالإخطار فبناء علی عدم إخلال مثل هذا الفصل بالمقارنة العرفی فنوی الإتیان بالآداب و الأفعال معا؛و لا یخفی ما فیه،بل الوجه تنزیل الخلاف علی ما مرّ، و لم یتعرضوا لتقدیم (4)النیّة عند السّؤال مع أنّه من سنن الوضوء،بل قد روی أنّه شطر منه، و کذا التسمیة،و لعلّه وفاق منهم علی کونهما من الآداب؛قال فی الذکری:«لعلّه لسلب اسم الغسل المعتبر فی الوضوء عنهما»،انتهی (5)؛و الروایة محمولة علی المبالغة.

[الأمر الثانی:غسل تمام الوجه]

الثانی:غسل تمام الوجه، و وجوبه ثابت بنصّ الکتاب و السنّة و الإجماع. (6)و تحقیق الکلام فی ذلک یتمّ برسم مباحث:

[المبحث]الأوّل: المعتبر فی الغسل إجراء الماء الکائن فی المغسول من موضع منه إلی آخر بنفسه،أو بمعاون علی المشهور،لأنّه المتبادر من الغسل المأمور به فی الکتاب

ص:507


1- (1)) -صحیح البخاری،ج 1،ص 25؛صحیح مسلم،ج 1،ص 233،ح 278؛و انظر منتهی المطلب،ج 1،ص 292.
2- (2)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 78،ح 199.
3- (3)) -نفس المصدر،ح 302.
4- (4)) -و لکن فی المخطوطة«التقدیم».
5- (5)) -ذکری الشیعة،ج 2،ص 118.
6- (6)) -انظر:معتمد الشیعة،ص 180؛مفتاح الکرامة،ج 2،ص 364.

و السنة عرفا فثبت لغة و شرعا بضمیمة أصالة عدم النقل،مع مساعدة بعض عبائر أهل اللغة علیه،یؤیّده مقابلته للمسح فی الآیة و الأخبار؛و ممّا یدلّ علی اعتبار الإجراء قوله علیه السّلام فی الجنب:

«ما جری علیه الماء من جسده قلیله و کثیره[/55 B ]فقد أجزأ» (1)، و لا فارق بین الوضوء و الغسل؛و ما دلّ علی عدم إجزاء غسل موضع المسح کصحیحة زرارة و روایة محمّد بن مروان،و ممّا یدلّ علی کفایة الإجراء بمعاون بعد إطلاق ما مرّ،ما دلّ علی کفایة کفّ للوجه و کفّین للذراعین من الأخبار البیانیة،و غیرها،فإنّ إجراء ذلک علی تمام العضو من غیر معاون غیر ممکن عادة.و إنّما اعتبرنا کون الماء فی المغسول، احترازا عن المسح بالبلّة الیسیرة الکائنة فی الماسح فإنّه،و إن استلزم إمرار تلک البلّة من موضع إلی آخر،إلاّ أنّه لا یسمّی غسلا؛و یمکن الاستغناء عنه بذکر الإجراء لأنّ ذلک لا یعدّ إجراء.

و قیل:بل یرجع فی الغسل إلی العرف،و هو یرجع إلی القول المختار إلاّ أن یخالفنا فی تعیینه.

و قیل:بل یکفی الدهن (2)لقوله علیه السّلام فی صحیحة محمّد بن مسلم:

«إنّ المؤمن لا ینجّسه شیء،و إنّما یکفیه مثل الدهن» (3)،و فی الصحیحة الأخری

«یأخذ أحدکم الراحة من الدهن فیملأ بها جسده،و الماء أوسع من ذلک» ، (4)و فی صحیحة زرارة

«إذا مسّ جلدک الماء فحسبک» (5)؛و حملها علی الغسل الخفیف،و الإجراء بمعاون،أو عدم لزوم الدلک طریق جمع بینها و بین ما مرّ،فیتعیّن،خصوصا مع موافقة الشهرة و الاحتیاط اللازم مراعاته فی مثل المقام.

و یمکن حمل کلام القائل بذلک علیه أیضا.

ص:508


1- (1)) -الکافی،ج 3،ص 21،ح 4.
2- (2)) -انظر:الحدائق الناضرة،ج 2،ص 222.
3- (3)) -من لا یحضره الفقیه،ج 1،ص 38،ح 78.
4- (4)) -الکافی،ج 3،ص 21،ح 1.
5- (5)) -نفس المصدر،ص 22،ح 7.

و عن الشیخین (1)أنّه خصّ جواز الدهن بصورة الضرورة لصحیحة علیّ بن جعفر فیمن یجد الماء القلیل:

«...و إن کان الوضوء غسل وجهه و مسح یده علی ذراعیه و رأسه و رجلیه» ،و قوله علیه السّلام فیمن یجد ثلجا و صعیدا أیّهما أفضل؟فقال:

«الثلج إذا بلّ جسده و رأسه أفضل» (2)؛و الوجه حملهما-کالأخبار السابقة-علی الغسل الخفیف،و عن الذکری«لعلّهما أرادا به ما لا جریان فیه أو الأفضلیّة» (3)؛قال فی کشف اللثام:«یعنی أفضلیّة ما یزید علی الدهن عند عدم الضرورة» (4)؛و فی المعتبر«ظنّ قوم[منّا] (5)إنّ دهن الأعضاء فی الطهارة یقصر عن الغسل و منعوا عن الاجتزاء به إلاّ فی حال الضرورة،و هو خطأ،فإنّه لو لم یسمّ غسلا لما[جاز] (6)اجتزاء به،لأنّه لا یکون ممتثلا،و إن کان غسلا لم یشترط فیه الضرورة».انتهی (7)،و هو حسن.

و اعلم: أنّ الغسل کما یتحقق بصبّ الماء و إجرائه[/56 A ]بمعاون یتحقّق بالغمس، فلو غمس وجهه فی الماء أجزأ،و الحکم لعلّه موضع وفاق،و فی المدارک نسبه إلی مذهب الأصحاب (8)مؤذنا بدعوی الإجماع،و یدلّ علیه إطلاق الآیة و الأخبار الآمرة بغسل الوجه فإنّه یتناول صورة الغمس أیضا.و عن ظاهر ابن الجنید«وجوب إمرار الید لحکایة وضوئه،و لأنّه المعهود فی الغسل»؛ (9)و یضعفه إمکان أن یکون ذلک ارتکابا لأسهل الفردین،مع أنّ الغسل بطریق الغمس کثیرا ما لا یتیسّر کالوضوء بالمطر،فلا یدلّ العدول عنه علی عدم کفایته؛ثمّ هل یعتبر فی الغمس جریان الماء علی العضو،و لو بتحریکه،أو یکفی استیلاء الماء علیه؟وجهان،و فی الثانی قوّة لمساعدة العرف علیه،و یؤیّده قوله علیه السّلام:

«إذا مسّ جلدک الماء فحسبک» ،و لا ینافی ذلک ما ذکرناه من اعتبار الجریان فی صدق الغسل لاختصاصه بغیر صورة الغمس.

ص:509


1- (1)) -انظر:المقنعة،ص 59؛النهایة،ص 15؛التهذیب،ج 1،ص 417،ج 1315.
2- (2)) -نفس المصدر،ص 416،ح 1315.
3- (3)) -ذکری الشیعة،ج 2،ص 130.
4- (4)) -انظر:کشف اللثام،ج 1،ص 525-526.
5- (5)) --أضفناهما من المصدر المطبوع.
6- (6)) -أضفناهما من المصدر المطبوع.
7- (7)) -المعتبر،ج 1،ص 379.
8- (8)) -مدارک الأحکام،ج 1،ص 197.
9- (9)) -انظر:ذکری الشیعة،ج 2،ص 130.

[المبحث]الثانی: الوجه عندنا ما بین قصاص الشعر إلی آخر الذقن طولا،و ما دارت علیه الإبهام و الوسطی عرضا،و هذا التحدید موضع وفاق عند أصحابنا علی الظاهر.

و عن الخلاف و الغنیة الإجماع علیه. (1)و عن المعتبر و المنتهی«أنّه مذهب أهل البیت علیهم السّلام،و القدر الذی رواه المسلمون». (2)

و یدلّ علیه بعد ذلک،ما رواه الصدوق فی الصحیح عن زرارة،عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

«قلت له أخبرنی عن حدّ الوجه الذی ینبغی أن یتوضّأ الذی قال اللّه عز و جل،فقال:الوجه الذی قال اللّه و أمر اللّه عزّ و جلّ بغسله الذی لا ینبغی لأحد أن یزید علیه و لا تنقص منه- إن زاد علیه لم یؤجر و إن نقص منه أثم-ما دارت علیه الوسطی و الإبهام من قصاص شعر الرأس إلی الذقن،و ما جرت علیه الإصبعان مستدیرا فهو من الوجه،و ما سوی ذلک فلیس من الوجه،قلت الصدغ من الوجه؟قال:لا» . (3)

و رواه فی الکافی و التهذیب فی الصحیح،عن حریز عن زرارة بطریق الإضمار، (4)و رواه فی الخلاف و المعتبر عن حریز عن أحدهما علیه السّلام (5)،و لعلّ صاحب المعتبر نقله عن الخلاف،و کأنّ«زرارة»ساقطا فیه عن قلم الشیخ.

و روایة إسماعیل بن مهران قال:

«کتبت إلی الرضا علیه السّلام أسئلة من حدّ الوجه؟فکتب:

من أوّل الشعر إلی آخر الوجه،و کذلک الجبینین» . (6)

ثمّ الدوران الذی علیه مدار التحدید[/56 B ]فی صحیحة زرارة بوجهین:

الأوّل: وضع الإصبعین علی طرفی القصاص مبسوطتین و سبحها بطریق الإدارة علی أطراف اللحیین إلی أن یجتمع رأسیهما فی الذقن.

ص:510


1- (1)) -الخلاف،ج 1،ص 76،م 23؛غنیة النزوع،ص 54.
2- (2)) -المعتبر،ج 1،ص 141؛منتهی المطلب،ج 2،ص 21.
3- (3)) -من لا یحضره الفقیه،ج 1،ص 44،ح 88.
4- (4)) -الکافی،ج 3،ص 27،ح 1؛تهذیب الأحکام،ج 1،ص 54،ح 154.
5- (5)) -الخلاف،ج 1،ص 76؛المعتبر،ج 1،ص 141.
6- (6)) -الکافی،ج 3،ص 28،ح 4.

الثانی: وضع الإصبعین مبسوطتین علی الخطّ الموهوم بین القصاص و الذقن، و إثبات وسطهما،و إدارتهما علی نفسهما.

و اختلفوا فی تعیین المراد منهما،فذهب البهائی إلی الثانی،و تبعه المحدّث الکاشانی (1)؛ و قیل بالأوّل،و هو الأولی المعروف بین الأصحاب لأنّه المنساق من لفظ الحدیث عرفا؛ و ما فهمه الشیخ البهائی أنسب بأفهام الممارسین للعلوم الریاضیة؛و ممّا یؤید الأوّل أنّه علیه السّلام قد حدّ الطول بما بین قصاص الشعر إلی الذقن،و لم یبق إلاّ بین العرض فیکون التحدید المذکور مسوّقا لبیانه،و الذی یناسبه الدوران علی الوجه المذکور،لکن یبعده أنّه یلزم علی هذا أن یکون ما یحاذی طرفی طرف الأنف من الوجه أقصر ممّا یحاذی جانبیه،و التزامه بعید کتنزیل الروایة علی ما دارت علیه الإصبعان بتقدیر عدم الأنف،أو الالتزام بأنّ ما یجب غسله من الوجه ذلک فیختلف معناه لغة و شرعا،إذ الظاهر اتّحادهما؛ و الوصف فی الروایة للتوضیح لا للاحتراز؛و ممّا یبعّد الثانی أنّه یلزم أن یکون کلّ وجه مستدریا،مع أنّا نری بالعیان أنّ کثیرا من الوجوه المستویة مائل إلی الاستطالة.

و حیث أن النسبة بین الوجهین عموم من وجه فالاحتیاط یقتضی إدخال ما یقتضی أحدهما دخوله تحصیلا للیقین بالبراءة،و لو خرجت الإصبعان.و المراد بهما ما یتناول ما بینهما عن حد الاستواء طولا أو قصرا،رجع منهما إلی المستوی الخلقة؛و لو خرج الوجه عن حدّ الاستواء صغرا أو کبرا،قدر له إصبعان[و]نسبتهما إلیه کنسبتی إصبعی مستوی الخلقة إلی وجهه؛و کذا الکلام فی الأنف علی بعض الاحتمالات المتقدّمة.ثمّ لا ریب أنّ وجوه مستوی الخلقة مختلفة صغرا و کبرا کاختلاف أصابعهم طولا و قصرا،إلاّ أنّ الغالب مناسبة الأصابع للوجه،فلو اتّفق[/57 A ]الاختلاف فالظاهر الرجوع إلی الغالب؛و إن کان کلّ منهما غیر خارج عن حدّ الاستواء فإن للوجه حدّا واقعیا لا یناط بالأصابع،و إنّما یعرف بهما لانطباقهما فی مستوی الخلقة علیه؛و کذا الکلام فی قصاص الشعر فالأنزع (2)

ص:511


1- (1)) -الحبل المتین،ج 1،ص 71؛مفاتیح الشرائع،ج 1،ص 44-45.
2- (2)) -فی المخطوطة«فالأنوع»بدل«فالأنزع».

و الأغم (1)یرجعان إلی مستوی الخلقة بمعنی أنّهما یغسلان من موضع نسبته إلی وجههما کنسبة قصاص مستوی الخلقة إلی وجهه؛و ببیان آخر یعتبر لوجهها جبهة و جبین نسبتهما إلی بقیة وجههما کنسبة جبهة مستوی الخلقة و جبینه إلی وجهه.

و علی هذا لا یختلف الحال فیما إذا کان وجهها خارجا عن حدّ الاستواء صغرا أو کبرا أو لا.

ثمّ لا خفاء فی أنّ مستوی الخلقة مختلفون فی القصاص فصاحب قصاص منهم یغسل من قصاصه و لا إشکال،و أمّا غیرهم فهل المعتبر فی حقّه الأعلی منهم،أو الأوسط،أو الأدون؟وجوه:و الاحتیاط یقتضی المصیر إلی الأوّل،و الأصل إن أجریناه فی المقام یقتضی الأخیر و مراعاة الأوسط.

ثمّ إنهم بعد أن اتّفقوا علی تحدید الوجه بالحدّ المذکور اختلفوا فی أمور:

[1] منها:الصدغ فالمشهور خروجه (2)،و هو مصرّح به فی صحیحة زرارة السابقة، و عن الراوندی دخوله (3)،و اختلفوا فی تفسیره (4)ففسّره أهل اللغة تارة بما بین العین و الأذن (5)،و أخری بالشعر المتدلی علی هذا الوضع (6)،و عن العلاّمة فی المنتهی أنّه الشعر الذی بعد انتهاء المقدار المحاذی لرأس الأذن و ینزل علی رأسه قلیلا (7)،و عن الذکری «ما حاذی العذار فوقه» (8).

ص:512


1- (1)) -الأنزع:فاقد شعر الناصیة أو من انحصر الشعر عن بعض رأسه؛و یقابله الأغمّ و هو الذی نبت الشعر علی بعض جبهته أو أشعر الجبهة.انظر:لسان العرب،ج 8،ص 352 و معجم ألفاظ الفقه الجعفری،ص 73.
2- (2)) -ذخیرة المعاد،ج 1،ص 26؛مصابیح الظلام،ج 3،ص 273؛غنائم الأیّام،ج 1،ص 119؛ الحدائق الناضرة،ج 2،ص 229.
3- (3)) -فقه القرآن،ج 1،ص 13.
4- (4)) -انظر:مفتاح الکرامة،ج 2،ص 372-373.
5- (5)) -انظر:الحدائق الناضرة،ج 2،ص 228.
6- (6)) -انظر:القاموس المحیط،ج 3،ص 109؛الصحاح ج 4،ص 1323؛النهایة،ج 3،ص 17.
7- (7)) -منتهی المطلب،ج 2،ص 24.
8- (8)) -ذکری الشیعة،ج 2،ص 122.

[2] و منها:العذار،و هو الشعر النابت علی العظم الذی یلی سمت الصماخ یتصل أعلاه بالصدغ و أسفله بالعارض،فعن الأکثر خروجه (1)؛و عن المبسوط و الخلاف (2)و ابن الجنید (3)و صریح المحقّق الثانی و الشهید الثانی دخوله. (4)

[3] و منها:مواضع التحذیف و هی ما بین الصدغ و النزعة،و ربّما فسّر بما بین منتهی العذار و النزعة (5)فدخل الصدغ،أو بعضه فیه،و هو بعید،فعن العلاّمة فی المنتهی و التّذکرة القطع بخروجها (6)،و ذهب جماعة إلی دخولها احتیاطا (7).

[4] و منها العارض،و هو شعر المنحط عن محاذات الأذن یتّصل أعلاه بالعذار و أسفله بما یقرب من الذقن،فعن الشهیدین دخوله،بل عن ثانیهما نقل الإجماع علیه. (8)و عن المنتهی خروجه (9)،و عن النهایة التفصیل[/57 B ]بین ما خرج منه عن حدّ الإصبعین فیخرج،و ما دخل فیه فیدخل» (10).

و التحقیق: أنّ النزاع فی دخول هذه الأمور الأربعة و خروجها-بعد الاتّفاق علی عدم وجوب غسل ما خرج عن الحدّ المذکور-ناشئ،إمّا من الاختلاف فی التفسیر،فالحاکم بالدخول یفسّر ما یحکم بدخوله بما یدخل کلّه تحت الإصبعین،أو یدخل بعضه،و یؤیّد به الدخول دخول البعض؛و الحاکم بالخروج یفسّر ما یحکم بخروجه بما یخرج عن الحدّ،

ص:513


1- (1)) -انظر:الحدائق الناضرة،ج 2،ص 229.
2- (2)) -المبسوط،ج 1،ص 41؛الخلاف،ج 1،ص 76.
3- (3)) -کما فی ذکری الشیعة،ج 2،ص 122.
4- (4)) -حاشیة الشرائع[حیاة المحقّق الکرکی و آثاره،ج 10،ص 47]؛مسالک الأفهام،ج 1، ص 36.
5- (5)) -انظر:مفتاح الکرامة،ج 2،ص 375.
6- (6)) -منتهی المطلب،ج 2،ص 24؛تذکرة الفقهاء،ج 1،ص 153.
7- (7)) -منهم الوحید البهبهانی فی المصابیح،ج 3،ص 278.
8- (8)) -الدروس الشرعیّة،ج 1،ص 91؛مسالک الأفهام،ج 1،ص 36.
9- (9)) -منتهی المطلب،ج 2،ص 24.
10- (10)) -نهایة الأحکام،ج 1،ص 36.

أو من جهة أنّ الحاکم بالدخول یعتبر الدوران لا بطریق الاستدارة فیحکم بدخول ما یدخل فی الحدّ،و الحاکم بالخروج یعتبر الدوران بطریق الاستدارة فیحکم بالخروج؛ أو من جهة أنّ الحاکم بالدخول یعتبر المحاذی لطرفی الإصبعین-کما هو الظاهر من التحدید-فیحکم بدخول الکلّ،أو البعض،و الحاکم بالخروج یعتبر ما یلاقیه طرفا الإصبعین،و هو دون المحاذی فیحکم بالخروج؛أو من جهة أنّ کلا یراعی التحدید المذکور فی حقّ نفسه،أو حقّ من یعتبر الحال به فیری فیه الدخول،أو الخروج فیحکم به، فإنّ هذا القدر من الاختلاف ممّا لا یبعد حصوله فی أفراد مستوی الخلقة.و النزاع علی الأوّل لفظی،و علی ما عدا الأخیر حکمیّ موضوعیّ؛و قد تبیّن منّا تحقیق ما هو الحقّ منها.

و یمکن أن یکون النزاع فی مواضع التحذیف مبنیّا علی وجه آخر،و هو أنّ القائل بالخروج یعتدّ بالشعر النابت علیها فیجعل قصاص الشعر فیها من حیث تنتهی،فإنّ جهة أعلی الوجه تنتهی إلی قصاص الشعر،و هو یختلف باختلاف المنبت علوّا و هبوطا ما لم یخرج عن حدّ الوجه کالنزعتین،و القائل بالدخول لا یعتدّ بذلک الشعر لخفّته و نعومته کشعر الجبهة،و المعتبر عنده فی القصاص منتهی منبت الشعر الخشن،و ربّما یؤیّده روایة إسماعیل بن مهران حیث دلّت علی غسل الجنبین (1)فإنّهما ربّما یتناولان بعض التحذیف.

[المبحث]الثالث:

المشهور بین الأصحاب وجوب البدأة بالأعلی فی غسل الوجه (2)؛و قیل:یستحب، و هو المنقول عن المرتضی (3)،و ابن إدریس (4)و مال إلیه جماعة من المتأخّرین (5)؛و عن

ص:514


1- (1)) -الکافی،ج 3،ص 28،ح 4.
2- (2)) -مدارک الأحکام،ج 1،ص 199؛و انظر:تذکرة الفقهاء،ج 1،ص 157؛کشف الرموز،ج 1، ص 66؛زبدة البیان،ص 39.
3- (3)) -نقله عنه فی التنقیح الرائع،ج 1،ص 81.
4- (4)) -السرائر،ج 1،ص 99.
5- (5)) -کالسیّد السند فی المدارک،ج 1،ص 200 و المحقّق السبزواری فی الکفایة،ج 1،ص 16.

صاحب الإشارة أنّه تعدّ من المسنون عدم کسر الشعر فی الیدین (1)،و هو یشعر بنفی استحبابه فی الوجه،و هو یقتضی إمّا وجوبه عنده،أو عدم الرجحان[/58 A ]مطلقا، و المعتمد الأوّل.

و یدلّ علیه أمور الأوّل:ظاهر الآیة و الأخبار الآمرة بغسل الوجه،فإنّ إطلاق الأمر به فیها ینصرف إلی ما هو الشائع المتعارف،و هو الغسل من الأعلی إلی الأسفل،جنح إلی التمسّک به صاحب حبل المتین بعد أن قدح فی حجّة المشهور؛ (2)و فیه نظر،لمنع هذا الظهور،و لهذا لا یجب البدأة بالأعلی فی غسلات الغسل.

الثانی:الاحتیاط اللازم مراعاته فی المقام،للشکّ فی حصول البراءة مع ترک البدأة بالأعلی،فیجب المحافظة علیه تحصیلا للیقین بالفراغ؛و لا یقدح فیه إطلاق الأمر بغسل الوجه،بناء علی عدم انصرافه إلی الغسل من الأعلی،لوهنه بمخالفة المشهور.

الثالث:صحیحة زرارة قال:

«حکی لنا الباقر علیه السّلام وضوء رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فدعا بقدح من ماء فأدخل یده الیمنی فأخذ کفّا من ماء فأسدله علی وجهه من أعلی الوجه» ،الحدیث (3).

وجه الدلالة أنّ فعله علیه السّلام قد ورد فی مقام البیان،فیدلّ علی الوجوب؛و اعترض علیه باحتمال تعلّق قصده علیه السّلام بالبدأة بالأعلی لکونه أحد جزئیات مطلق الغسل لا للمخصوصة؛و یضعّف بأنّ الظاهر من حکایة الراوی للخصوصیة فهمه تعلّق القصد فی البیان بها،و لهذا لم ینبّه علی سائر الخصوصیات التی علم بعدم تعلّق القصد فی البیان بها ممّا یعلم عادة بتحقّقها.نعم یتّجه الإشکال بأنّه علیه السّلام إنّما بین وضوءه صلّی اللّه علیه و آله أعنی الوضوء الذی کان یفعله-،و هو ممّا یمکن أن یشتمل علی بعض المندوبات فلا یدلّ علی الوجوب،إلاّ أن یضمّ إلیه إطلاق ما دلّ علی وجوب التأسّی به صلّی اللّه علیه و آله،و هو بعد تسلیمه معارض بإطلاق الأمر بالغسل،لکن یتّجه ترجیح الأوّل بمساعدة الشهرة،و موافقة

ص:515


1- (1)) -إشارة السبق،ص 71.
2- (2)) -الحبل المتین،ج 1،ص 71.
3- (3)) -الکافی،ج 3،ص 24،ح 1.

الاحتیاط؛و قد یؤید ذلک بما نقل عنه صلّی اللّه علیه و آله بطریق الإرسال أنّه قال حین أکمل وضوءه:

«هذا وضوء لا یقبل اللّه الصلاة إلاّ به» ؛قلت:الروایة فی الفقیه هکذا:

«و توضّأ النبی صلّی اللّه علیه و آله مرّة مرّة و قال:هذا وضوء لا یقبل اللّه الصلاة إلاّ به» (1)،و هو لا تعلّق له بالمقام،إلاّ أن یقال المحکی فی الصحیحة الوضوء الذی کان یداوم صلّی اللّه علیه و آله علیه،بناء علی أن ذلک هو الظاهر من الإضافة.

الرابع:الصحیحة الأخری عنه علیه السّلام فی حکایة وضوئه صلّی اللّه علیه و آله قال:

«ثمّ غرف فملأها فوضعها علی جبینه ثمّ قال بسم اللّه و أسدله علی أطراف[/58 B ]لحیته» (2)الحدیث، و رواه فی الفقیه مرسلا (3)[و]وجه الدلالة أنّ بدأته صلّی اللّه علیه و آله بالجبهة یدلّ علی تعیینها،لما مرّ، فثبت البدأة بأعلاها بالإجماع المرکّب.

الخامس:ما نقل عن العیاشی فی تفسیره عن زرارة و بکیر[بن أعین]عن الباقر علیه السّلام فی حکایة وضوء رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله إلی أن قال:

«فغرف بها غرفة فصبّها علی جبهته فغسل وجهه بها» (4)،الحدیث.و وجه الاستدلال ما مرّ.

السادس:ما رواه فی قرب الإسناد عن أبی جریر الرقاشی قال:

«قلت لأبی الحسن موسی علیه السّلام کیف أتوضّأ للصلاة؟ -إلی أن قال-

و لا تلطم وجهک بالماء لطما و لکن اغسله من أعلی وجهک إلی أسفله» ،الحدیث (5).

السابع:لا ریب فی أنّه صلّی اللّه علیه و آله توضّأ بیانا،فإن کان قد ابتدأ بالأسفل لزم وجوبه، و لا قائل به؛و لأنّه یلزم أن یکون قد فعل المکروه،إذ القائل بالجواز یلتزم بالکراهة، و هو صلّی اللّه علیه و آله منزّه عنه؛و إن کان غسل من أعلاه،وجب اتّباعه.و ردّ بجواز ابتدائه بالأعلی لکونه أحد جزئیات الغسل،أو بالأسفل لبیان الجواز.و إنّما لم یتعیّن للنصّ و الإجماع

ص:516


1- (1)) -من لا یحضره الفقیه،ج 1،ص 38،ح 76.
2- (2)) -الکافی،ج 3،ص 25،ح 4.
3- (3)) -من لا یحضره الفقیه،ج 1،ص 36،ح 74.
4- (4)) -تفسیر العیاشی،ج 1،ص 298،ح 51.
5- (5)) -قرب الإسناد،ص 129.

و حجّة من جاز الغسل منکوسا إطلاق

«إلاّ بغسل الوجه» فی الآیة،و الأخبار،و هو یصدق بغسله منکوسا أیضا.

و الجواب أنّه مقیّد بما دلّ علی اعتبار البدأة بالأعلی،و قد تقدّم بیانه.و قد یستدلّ له بقوله علیه السّلام

«لا بأس بمسح الوضوء مقبلا و مدبرا» ،و هو مبنیّ علی تعمیم المسح علی الغسل و المسح المحصّل للغسل،و هو بعید.و قد یدعی دلالة الروایة علی ثبوت البأس بذلک فی الغسل،فیدلّ علی مذهب الأکثر،و هو ضعیف،إذ مفهوم اللقب غیر معتبر عند المحققین.

و اعلم: أنّ هاهنا مسألتین،وجوب البدأة بالأعلی،و عدم جواز النکس،و لا تلازم بینهما إلاّ أن الظاهر أن لا قائل بالفرق بین الحکمین،فإذا ثبت الأوّل بما مرّ،ثبت الثانی بالإجماع المرکّب،مضافا إلی أنّ الإسدال المذکور فی الصحیحتین،یفید الغسل من الأعلی إلی الأسفل،و مثلهما روایة قرب الإسناد،و حینئذ فربّما یشکل الغسل عرضا، و إن صرّح بعضهم بجوازه لأنّه خارج عن الإسدال،و عن کونه غسلا عن الأعلی إلی [/59 A ]الأسفل.

تتمّة:

علی القول بوجوب الغسل من الأعلی،هل یتعیّن غسل کلّ أعلی،قبل کلّ أسفل- و إن لم یکن محاذیا له،-أو یتعیّن ذلک مع المحاذات خاصّة،أو لا یتعیّن شیء منهما،بل یکفی مجرّد البدأة بالأعلی،و یجزی غسل الباقی کیف اتّفق؟وجوه،بل أقوال: (1)

قال الشهید الثانی فی شرح الرسالة:«المعتبر فی غسل الوجه الأعلی فالأعلی،لکن لا حقیقة لتعسّره،أو تعذّره،بل عرفا فلا یضرّ المخالفة الیسیرة التی لا یخرج بها فی العرف عن کونه غسل الأعلی فالأعلی، (2)-ثم قال-:و فی الاکتفاء[فیه]بکون کلّ جزء من

ص:517


1- (1)) -انظر:جواهر الکلام،ج 2،ص 268-270.
2- (2)) -و لکن العبارة فی المصدر المطبوع هکذا:«المعتبر فی غسل الأعلی فالأعلی المفهوم-

العضو لا یغسل قبل ما فوقه علی خطّه،و إن غسل ذلک الجزء قبل الأعلی من غیر جهته وجه وجیه (1).

و قال العلاّمة فی مسألة من أغفل غسل لمعة فی الوضوء:«و لا أوجب غسل جمیع ذلک العضو،بل من الموضع المتروک إلی آخره إن أوجبنا الابتداء من موضع بعینه، و الموضع خاصّة إن سوّغنا النکس» (2)،انتهی. (3)

و کلامه علی التقدیر الأوّل یحتمل کلا من الوجهین الأوّلین،إلاّ أن ظاهره أوفق بالوجه الأوّل،و هو أضعف الوجوه لاستلزامه عدم إمکان غسل الوجه بکفّ واحدة.

و ذهب صاحب المدارک فی ظاهر کلامه إلی القول الثالث،و تبعه بعض من تأخّر عنه، (4)و لا یخفی بعده عن ظاهر الأخبار الدالّة علی اعتبار البدأة بالأعلی.و یقوی عندی فی المقام وجه رابع،و هو إجزاء إجراء الماء من الأعلی إلی الأسفل،و لو مع الانحراف علی أحد الجانبین المستلزم بغسل بعض الأسفل قبل الأعلی المحاذی له،لأنّ الأخبار الدالّة علی اعتبار البدأة بالأعلی،لا تدلّ علی اعتبار أکثر من ذلک،إن لم تدلّ علی نفیه فیحکم فیه إطلاق الأمر بغسل الوجه الوارد فی الآیة و الأخبار.

فصل [فی تخلیل اللحیة]
لا یجب تخلیل اللحیة الکثیفة

و هی غیر الخفیفة إجماعا، (5)بل یکتفی بغسل ظاهرها، و یدلّ علیه صحیحة محمّد بن مسلم عن أحدهما علیهما السّلام قال:

«سألته عن الرجل یتوضّأ

ص:518


1- (1)) -المقاصد العلیّة،ص 89.
2- (2)) -فی المصدر المطبوع«العکس»بدل«النکس».
3- (3)) -مختلف الشیعة،ج 1،ص 141-142،م 93.
4- (4)) -مدارک الأحکام،ج 1،ص 201،مشارق الشموس،ج 1،ص 103.
5- (5)) -کما فی جامع المقاصد،ج 1،ص 214؛و کشف اللثام،ج 1،ص 530.

أ یبطن لحیته؟قال:لا» (1)؛و صحیحة زرارة قال:

«قلت له أ رأیت ما کان تحت الشعر؟قال:

کلّما أحاط به الشعر فلیس للعباد أن یغسلوه و لا یبحثوا عنه و لکن یجری علیه الماء» ، و هذه الروایة رواها الصدوق فی الفقیه عن أبی جعفر علیه السّلام، (2)و الشیخ فی التهذیب عن زرارة[/59 B ]بطریق الإضمار (3)،و رواها العلاّمة فی التذکرة عن الشیخ عن زرارة عن أبی جعفر علیه السّلام و وصفها الإضمار 3،و رواها العلاّمة فی التذکرة عن الشیخ عن زرارة عن أبی جعفر علیه السّلام و وصفها بالصّحة؛ (4)و لعلّه نقلها عنه من غیر کتاب الحدیث،أو کانت فی نسخته مصرّحة،أو تبیّن له بالقرائن أنّ الروایة عن أبی جعفر علیه السّلام.و قول الباقر علیه السّلام فی روایة زرارة:

«لیس المضمضة و الاستنشاق فریضة و لا سنّة إنّما علیک أن تغسل ما ظهر» (5)، و الروایة ضعیفة بقاسم بن عروة (6)،و عدّها فی کشف اللثام موثّقة (7)،و وجهه غیر ظاهر.

و یمکن القدح فی دلالتها باحتمال أن یکون المراد ب

«ما ظهر» ما یقابل البواطن بقرینة صدرها،و من الظاهر أنّ ما تحت الشعر ظاهر بهذا المعنی،و لهذا یجب إزالة النجاسة عنه و غسله فی الغسل.و یدلّ أیضا خلوّ الأخبار البیانیة علی تعدّدها عن ذکر القلیل،و أنّ الغرفة الواحدة لا تسع لغسل الوجه إن اعتبر فیه استبطان اللحیة قطعا،و قد دلّ جملة من النصوص علی الاجتزاء بها فیه کالأخبار البیانیة المشتملة علی أخذه علیه السّلام غرفة للوجه (8)، و الصحیح

فقد یجزیک من الوضوء ثلاث غرفات،واحدة للوجه...، الحدیث. (9)و روایة

ص:519


1- (1)) -الکافی،ج 3،ص 28،ح 2.
2- (2)) -الفقیه،ج 1،ص 44،ح 88.
3- (3)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 364،ح 1106.
4- (4)) -ما وجدناه فی التذکرة و لکن نقله فی المنتهی،ج 2،ص 25.
5- (5)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 78،ح 202.
6- (6)) -صرّح المفید فی کتاب المسائل الصاغانیة(ص 71-72)،بوثاقته،و ذکره ابن داود فی رجاله(ص 153،الرقم 1214)و قال«ممدوح»؛راجع:الموسوعة الرجالیّة المیسّرة،ص 367، الرقم 4711.
7- (7)) -کشف اللثام،ج 1،ص 566.
8- (8)) -الکافی،ج 3،ص 25،ح 5.
9- (9)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 360،ح 1083.

حمّاد بن عثمان عن أبی عبد اللّه علیه السّلام:

«فملأ بها کفّ فعمّ به وجهه» (1)،بل منها ما یدلّ علی الاجتزاء بما دونها أیضا کالمرسل المقطوع فی رجل کان معه من الماء مقدار کفّ و حضرت الصلاة فقال:

«یقسمه أثلاثا للوجه...» ،الحدیث (2)؛و قد یناقش فی ذلک بورود الاجتزاء بالغرفة الواحدة فی غسل الرأس فی الغسل مع أنّه لا کلام فی وجوب التخلیل، و أین هذا من غسل الوجه خاصة؟!.

و استدلّ العلاّمة فی التذکرة و غیره أیضا بأن الوجه اسم لما یواجه به،و المواجهة فی المستور بالشعر إنما یکون بالشعر،و منه یظهر الفرق بینه و بین الیدین حیث یجب فیهما الاستبطان دونه إن تمّ.

و فیه نظر؛لأنّ التعریف المذکور و إن نقل عن بعض أهل اللغة إلاّ أنّه ممنوع،أو مأوّل کما سننبّه علیه فی التتمیم.

و التحقیق أنّ الشعر خارج عن الوجه بالمعنی المبحوث عنه،و لهذا لا یقال لمن قطعت لحیته أنّه قطع بعض وجهه،و لأنّ الوجه بعض الجسد و لا شیء من الشعر ببعض الجسد، و لهذا لا یقال لمن أبین بعض شعره أنّه أبین بعض جسده،و یؤیّده عدم وجوب غسله فی الغسل؛و إنّما حکمنا بوجوب غسله فی الوضوء فلتبعیته (3)[/60 A ]للمحلّ،ثمّ المستفاد من الصحیحتین المتقدمین عدم استحباب تخلیلها،و هو مختار الفاضل فی کشف اللثام (4)و عزاه إلی المحقّق و المنتهی و ظاهر النفلیة و البیان. (5)و عن التذکرة و نهایة الإحکام

ص:520


1- (1)) -الکافی ج 3،ص 27،ح 8.
2- (2)) -الکافی،ج 3،ص 27،ح 8.
3- (3)) -فی المخطوطة«فللتبعیته»بدل«فلتبعیته».
4- (4)) -کشف اللثام،ج 1،ص 531.
5- (5)) -شرائع الإسلام،ج 1،ص 13؛منتهی المطلب،ج 2،ص 52؛النفلیة،ص 188؛البیان، ص 50.

استحبابها للاستظهار (1).و عن الدروس أنّه أولی؛ (2)و ضعفه ظاهر،إذ لا وجه للاستظهار بعد النهی و توقیفیّة العبادة.

و أمّا اللحیة الخفیفة

و هی التی تری البشرة فی خلالها محلّ التخاطب کما فی المسالک و الروضة، (3)و فی الذکری ذلک أو ما یصل الماء إلی منبته من غیر مبالغة قال:«و قد یؤثّر الشعر فی أحد الأمرین دون الآخر بحسب البسوطة و الجعودة»، (4)فالمشهور-کما فی الذکری و الدروس و جامع المقاصد-عدم وجوب تخلیلها؛ (5)و علیه المعظم کما فی الروضة و کشف اللثام؛و إلیه ذهب الشیخ فی المبسوط،و المحقّق فی المعتبر،و العلاّمة فی التذکرة و المنتهی و التحریر و الإرشاد،و الشهید الثانی فی الروضة (6)،و نقل ذلک عن التلخیص،و هو قضیة کلّ من أطلق عدم وجوب تخلیل اللحیة؛و ذهب العلاّمة فی القواعد و الشهید فی اللمعة إلی وجوب تخلیلها (7)،و نقل ذلک عن ابن الجنید و المرتضی و ابن أبی عقیل. (8)و أیضا العبارة المنقولة عن ابن الجنید غیر ظاهرة فی ذلک،قال-فیما نقل عنه-:«إذا خرجت اللحیة فلم تکثر فتواری بینها (9)البشرة من الوجه فعلی المتوضّئ غسل الوجه کما کان قبل أن ینبت الشعر،حتی یستیقن وصول الماء إلی بشرته التی علیها حسّ البصر إمّا بالتخلیل أو غیره،لأنّ الشعر إذا ستر البشرة قام مقامها و إذا لم یسترها کان

ص:521


1- (1)) -تذکرة الفقهاء،ج 1،ص 155؛نهایة الإحکام،ج 1،ص 36.
2- (2)) -الدروس الشرعیّة،ج 1،ص 91.
3- (3)) -مسالک الأفهام،ج 1،ص 36؛الروضة البهیة،ج 1،ص 323.
4- (4)) -ذکری الشیعة،ج 2،ص 126.
5- (5)) -جامع المقاصد،ج 1،ص 214.
6- (6)) -المبسوط،ج 1،ص 41؛المعتبر،ج 1،ص 142؛تحریر الأحکام،ج 1،ص 76؛ إرشاد الأذهان،ج 1،ص 223.
7- (7)) -قواعد الأحکام،ج 1،ص 202؛اللمعة،ص 17.
8- (8)) -نقله عنه المحقق فی المعتبر،ج 1،ص 142.
9- (9)) -لکن فی المصدر المطبوع العبارة هکذا:«و متی فرجت اللحیة،فلم تکن تتواری بنباتها...».

علی المتوضّئ (1)إیصال الماء إلیها» (2)،و المستفاد من ذیل العبارة عدم وجوب غسل المستورة بالشعر،و عن صدرها وجوب غسلها من باب المقدمة،و ظاهر الحکایة وجوب غسلها أصالة فلا یتوافقان.و قال السیّد فی الناصریّات:«فمن کان ذا لحیة کثیفة یغطّی بشرة وجهه ممّا لا یظهر و ممّا یغطّیه اللحیة لا یلزمه إیصال الماء إلیه و یجزیه إجراء الماء علی البشرة-إلی أن قال-و الذی یدلّ علی أنّ تخلیل اللحیة الکثیفة و إیصال الماء إلی البشرة لا یلزم،بل یکفی إجراء الماء علی الشعر بعد إجماع الفرقة،قوله تعالی فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ ،و الذی یواجه هو اللحیة دون البشرة،[/60 B ]لأنّ الشعر قد غطّاها»،انتهی (3)؛و هذه العبارة و إن أوهمت الفرق بین اللحیة الکثیفة و الخفیفة إلاّ أنّ المستفاد منها،-بعد التأمّل فیها-الفرق بین البشرة المستورة بالشعر و غیرها.

و تحقیق المقام: إنّ النزاع إن کان فی البشرة التی یتراءی للناظر فی جمیع أوضاع المواجهة خلال اللحیة الخفیفة،-سواء کانت قلیلة أو کثیرة-فالظاهر وجوب غسلها کما لو اتّفق ذلک فی موضع من الکثیفة فلا یجزی غسل ما حولها لإخلاله بالاستیعاب الواجب،و إلحاقها بالبواطن التی لا یجب غسلها یحتاج إلی دلیل،و المنع من تبطین اللحیة لا ینصرف إلی غسل ما ظهر بینها،و معنی ما أحاط به الشعر،ما أحاط علیه لا ما أحاط حوله،و لأنّ السؤال فیه عمّا تحت الشعر،مضافا إلی قضاء قاعدة الشغل بوجوب غسلها،و لعل الحکم موضع وفاق،قال فی جامع المقاصد:«و أمّا ما بین الشعر-یعنی البشرة التی تتراءی بین الشعر-فلا کلام فی وجوب غسله» (4)،و فی الروض«الخلاف إنّما هو فی وجوب تخلیل البشرة التی تحت الشعر الخفیف المستورة به،و أمّا ما کان منها مرئیّا بین الشعر فیجب غسله قطعا لعدم انتقال اسم الوجه عنه» (5)،و إن کان فی البشرة

ص:522


1- (1)) -فی المصدر المطبوع«المتطهّر»بدل«المتوضّئ».
2- (2)) -نقله عنه الشهید فی ذکری الشیعة،ج 2،ص 125.
3- (3)) -المسائل الناصریات،ص 115.
4- (4)) -جامع المقاصد،ج 1،ص 214.
5- (5)) -روض الجنان،ج 1،ص 99.

المستورة بالشعر مطلقا فهی ممّا لا إشکال فی عدم وجوب غسلها أصالة،لعموم الأدلة المتقدّمة،و لا تبعا ما لم یتوقف تحصیل العلم بغسل الظاهر علیه،و وجهه ظاهر؛و منه یظهر ضعف[قول]ابن أبی الجنید بوجوب غسل المستورة مطلقا من باب المقدمة؛نعم لو کان بعض البشرة مستورا بشعرة أو شعرتین ففی سقوط التخلیل إشکال ینشأ من الشکّ فی اندراج مثل ذلک ممّا أحاط به الشعر؛و إن کان فی البشرة التی یتراءی للناظر فی بعض أوضاع المواجهة،أو فی أثناء الغسل فالمتّجه وجوب غسلها لعدم وضوح اندراجها فیما أحاط به الشعر،و علی هذا فیمکن حمل کلام القائل بوجوب التخلیل علی الصورة الثانیة،و القائل بعدمه علی غیرها فیعود النزاع لفظیّا.

و فی حکم شعر اللحیة شعر الشارب و العنفقة

(1)

و قد یطلق اللحیة علیهما تغلیبا،و کذا شعر الناحیة و الجبهة فی الأغمّ؛و لو طال شعر الرأس فستر بعض الوجه وجب غسل ما تحته دون الشعر لخروج نبته عن محل الفرض،و عدم انصراف[/61 A ]الروایة إلیه، و کذلک الشعر النابت فی باطن الأنف إذا ظهر،و کذا باطن العین.

و لو نبت للمرأة لحیته فکلحیة الرجل،

و به صرّح فی المبسوط و المهذّب و المعتبر و المنتهی و القواعد و التحریر و الذکری و البیان و جامع المقاصد و الروض (2)و المدارک،بل فی الأخیر«هذا الحکم ثابت بإجماعنا،و ردّ به علی الشافعی حیث أوجب تخلیلها مطلقا،لأنّ المرأة من شأنها أن لا یکون لها لحیة،فکان وجهها فی الحقیقة نفس البشرة؛ و فساده ظاهر».انتهی. (3)

ص:523


1- (1)) -«العنفقة:ما بین الشفة السفلی و الذقن منه لخفّة شعرها؛و قیل:العنفقة ما بین الذقن و الشفة السفلی،کان علیها شعر أو لم یکن؛و قیل العنفقة ما نبت علی الشفة السفلی من الشعر...»انظر: لسان العرب،ج 10،ص 277 و تاج العروس،ج 7،ص 25.
2- (2)) -المبسوط،ج 1،ص 43؛المهذب،ج 1،ص 43؛المعتبر،ج 1،ص 142؛منتهی المطلب،ج 2،ص 25؛قواعد الأحکام،ج 1،ص 202؛تحریر الأحکام،ج 1،ص 76؛ذکری الشیعة،ج 2، ص 124؛البیان،ص 145؛جامع المقاصد،ج 1،ص 215.
3- (3)) -مدارک الأحکام،ج 1،ص 203.

و لو طال شعر الحاجب فستر بعض البشرة فالظاهر عدم وجوب التخلیل،و لو کشف عن البشرة التی تحت الشعر وجب غسلها،و لو عاد إلیها الشعر سقط عن البشرة،و حیث یجب غسل ما نبت فیها من الشعر و اللحم الزائد و إن کانا خارجین عن مفهوم الوجه لتبعیّتها له عزما و للشک فی البراءة بدون غسلهما؛و غسلهما کغسل الوجه فیعتبر فیهما البدأة من الأعلی إلی الأسفل بالنظر إلی نفسهما لا بالنظر إلی الوجه؛و الجلد المکشوط (1)المتّصل بمحل القرض (2)کالشعر فی وجوب غسله لا فی قیامه مقام البشرة المستورة به؛ و حیث غسل الشعر بدلا عن البشرة فالمعتبر غسل الشعر الظاهر لأنّه الظاهر من قوله علیه السّلام

«لکن یجری علیه الماء» ،و لأنّ غسل الباطن یستدعی بحثا،و هی منفی؛و المعتبر فی الظاهر علی الظاهر فی الحسّ فلو اندحج (3)الظاهر فی الباطن جری علی ظاهر کلّ منهما حکم الظاهر؛و الظاهر أنّ وجوب غسل الشعر حیث یحکم به لا یسقط بغسل ما تحته من البشرة.و ربّما یتوهّم أنّ الأمر بغسل الشعر بدلا عن البشرة رخصة لا عزیمة کمسح شعر الرأس،و لیس بالوجه لبعده من ظاهر النصّ؛و لو غسل الشعر،ثمّ انکشف ما تحته قبل الفراغ مع بقاء الشعر أو زواله ففی وجوب غسله وجهان،و کذا لو کشط جلد البشرة المغسولة فانکشف ما تحته.

تتمیم فیه فائدتان:
الأولی:لا یستحب تخلیل اللحیة الکثیفة،

وفاقا للمعتبر و المنتهی و کشف اللثام للأصل و خلوّ أخبار البیان علی تعدّدها منه،و ظاهر الصحیحتین المتقدّمتین،و لاحتمال

ص:524


1- (1)) -فی المخطوطة«الفرض»بدل«القرض».
2- (2)) -کشط الجزور جلدها،کشط عنها و أرفع عنها کشاطها لأنظر إلی لحمها و هو الجلد المکشوط،(أساس البلاغة،ص 545)؛کشط الغطاء عن الشیء و الجلد عن الجزور و الجلّ عن الفرس یکشطه کشطا:قلعه و نزعه و کشف عنه،(لسان العرب،ج 7،ص 387).
3- (3)) -هکذا فی المخطوطة،و لعلّ الصحیح«اندرج».

دخوله فی التعدّی المنهیّ عنه،و لإخلاله بالموالات،و لکونه مذهبا للعامّة (1)،فیکون الرشد[/61 B ]فی خلافهم (2)،و لما رواه فی کشف الغمّة عن الکاظم علیه السّلام:أنّه کتب إلی علیّ بن یقطین اتقاء:

«اغسل وجهک،و خلّل شعر لحیتک-ثمّ کتب إلیه-توضّأ کما أمر اللّه تعالی،اغسل وجهک مرّة فریضة و أخری سباغا -إلی أن قال-

فقد زال ما کنّا نخاف علیک» (3)،و لو کان التخلیل مستحبّا لتعرّض له ثانیا،خلافا للتذکرة و الذکری فاستحباه استظهارا (4)،و لما روی من أنّ النبی صلّی اللّه علیه و آله فعله،و إنّ علیّا علیه السّلام کان یخلّل لحیته؛و ضعف ذلک فی مقابلة ما ذکرناه ظاهر؛و أمّا الخفیفة فلا بأس باستحباب تخلیلها حیث لا توجبه خروجا عن شبهة الخلاف.

الثانیة:لا یجب غسل ما استرسل من اللحیة،-

و هو ما خرج عن الوجه طولا و عرضا إجماعا محصّلا و منقولا (5)،لخروجه عن اسم الوجه،و إن حصلت المواجهة به إذا تعریفه بما یواجه به تعریف لفظی کتعریفهم«سعدانة بأنّها نبت»،مع احتمال أن تکون الموصلة للعهد،أو أنّه تعریف له باعتبار معنی آخر فإنّه کما یأتی لمطلق ما یوجّه به الشیء کقولهم وجه الأرض و وجه الجدار،کذلک قد یأتی لخصوص الوجه الذی هو أحد أجزاء الجسد کالرأس،و هو المراد هنا،و هذا لا یدخل فیه الشعر مطلقا کما مرّ فی صدر البحث.و هل یستحبّ غسله؟قولان:فعن ابن الجنید و الشهید ذلک (6)،لما فی صحیحة زرارة:

«ثمّ غرف غرفة فوضعها علی جبینه و أسدله علی أطراف لحیته» (7)،و یؤیّده الأخبار الدالّة علی أخذ

ص:525


1- (1)) -انظر:المجموع،ج 1،ص 376.
2- (2)) -انظر:وسائل الشیعة،ج 27،ص 115-118؛فرائد الأصول،ج 1،ص 614؛شرح هدایة المسترشدین،ص 525-526.
3- (3)) -کشف الغمّة،ج 3،ص 17-18.
4- (4)) -تذکرة الفقهاء،ج 1،ص 155؛ذکری الشیعة،ج 2،ص 126.
5- (5)) -انظر:الخلاف،ج 1،ص 77،مدارک الأحکام،ج 1،ص 201؛کشف اللثام،ج 1،ص 529.
6- (6)) -ذکری الشیعة،ج 2،ص 182.
7- (7)) -الکافی،ج 3،ص 25،ح 4.

البلة من اللحیة؛و احتجّ من أنکر الاستحباب بقوله علیه السّلام فی صحیحة زرارة المتقدّمة

«الوجه الذی قال اللّه عزّ و جلّ و أمر اللّه عزّ و جلّ بغسله الذی لا ینبغی لأحد أن یزید علیه و لا ینقص منه إن زاد علیه لم یؤجر و إن نقص عنه أثم،ما دارت علیه الوسطی و الإبهام من قصاص الشعر إلی الذقن» ؛و التصرّف فی دلیل کلّ من القولین ممکن،فیمکن حمل الأطراف و اللحیة فیما مرّ علی ما دخل فی حدّ الوجه،مع احتمال جواز الأخذ من بلّة المسترسل إذا کانت من غسالة الوجه،و إن لم یستحب غسله؛و یمکن حمل قوله

«و إن زاد» علی ما عدا مسترسل اللحیة،أو علی الزیادة بقصد الوجوب؛و الظاهر أنّ التأویل فی الأوّل أقرب فالقول بعدم الاستحباب أوضح،و إن کان الاستحباب للزوم[/62 A ]أنسب بقاعدة التسامح فی أدلّة السنن.

[الأمر الثالث:غسل الیدین]

الثالث: غسل الیدین من المرفقین إلی أطراف الأصابع،و وجوبه معلوم بنصّ الکتاب و السنّة و الإجماع (1)،و قد تقدّم القول فی تحقیق معنی الغسل؛و تنقیح الکلام فی بقیة مباحث المقام یتمّ برسم مسائل:

[المسألة]الأولی:

المرفق کمنبر و کمجلس،فسرّه جماعة من أصحابنا بمجمع عظمی الذراع و العضد-أعنی مجموع رأسی العظمین-فإنّ فی الساعد نقرة یدخل فیها رأس عظم العضد،فمقدارها ما یحاذی رأس کلّ منهما رأس الآخر هو المراد بمجمعهما؛ و فسرّها آخرون بالمفصل (2)؛و المراد به إمّا نهایة الذراع،أو نهایة العضد-أعنی السطح العرضی القائم بأحدهما-أو نهایتهما معا؛و فسرّها بعض أفاضل المتأخّرین بالفرجة التی بین رأس العظمین.و تعریفه بموصل الذراع فی العضد-کما عن الصحاح (3)-،أو بموصل

ص:526


1- (1)) -کما فی المعتبر،ج 1،ص 143؛و المنتهی المطلب،ج 2،ص 33.و انظر:جواهر الکلام،ج 2،ص 284.
2- (2)) -انظر:الحدائق الناضرة،ج 2،ص 240.
3- (3)) -الصحاح،ج 4،ص 1482.

العضد بالساعد-کما عن المغرب-یوافق التفسیر بالمجمع.و تعریفه بموصل العضد فی الذراع-کما فی القاموس- (1)یوافق التفسیر بالمفصل.و ذکر بعض أفاضل المتأخّرین أنّ التعریفین الأولین أیضا یوافقانه،و لعلّه مبنی حمله (2)علی حمل الموصل علی السطح لا الجسم،و هو تکلّف؛و منهم من تخیّل موافقة الأخیر للأوّل أیضا،و لعلّه ینزّله علی معنی أنّه موضع من العضد یتصل فی الذراع-أی به-أو بتضمین الاتّصال معنی الدخول، و کان الأوضح تنزیله علی أنّه موصله الکائن فی الذراع مخالف الأوّل.و کیف کان فالمختار هو القول الأوّل،و المستند فیه ما حکیناه من صاحب الصحاح و صاحب المغرب،و هما أضبط من صاحب القاموس مع عدم صراحة کلامه فی مخالفتها،مضافا إلی اعتضاد ذلک بالاحتیاط،و بظاهر صحیحة علیّ بن جعفر عن أخیه موسی علیه السّلام قال:

«سألته عن رجل قطعت یده منن المرفق کیف یتوضّأ؟قال:یغسل ما بقی من عضده» (3).

وجه الدلالة أنّ الموصولة للعهد و من للتبعیض،یعنی یغسل الباقی من مرفقه الذی هو بعض عضده،فیدلّ علی أنّ بعض العضد من المرفق،و لیس إلاّ رأسه الذی ذکر.

[المسألة]الثانیة:

المشهور-کما صرّح به غیر واحد منهم-دخول المرفق فی المغسول أصالة،و هو الأقوی، (4)خلافا للمحکی عن المنتهی (5)[/62 B ]و جمع من المتأخّرین فأوجبوا غسله من باب المقدمة (6).و یدلّ علی الأوّل روایة الأقطع المتقدّمة، و قول زرارة فی صحیحته عن الباقر علیه السّلام:

«ثمّ غرف ملأها ماء، (7)فوضعها علی جبینه و أسدله علی أطراف لحیته،ثمّ غمس یده الیسری فغرف بها ملأها،ثمّ وضعه علی مرفقه

ص:527


1- (1)) -القاموس المحیط ج 3،ص 244.
2- (2)) -فی المخطوطة«حمل»بدل«حمله».
3- (3)) -الکافی،ج 3،ص 29،ح 9.
4- (4)) -انظر فی المجال ما أفاده الوحید البهبهانی فی المصابیح،ج 3،ص 288-289.
5- (5)) -منتهی المطلب،ج 2،ص 36.
6- (6)) -کالسیّد السند فی المدارک،ج 1،ص 204.
7- (7)) -فی المخطوطة«غرفة»بدل«ملأها ماء».

الأیمن ثمّ ذکر مثله فی غسلة الیسری» ،فإنّ ظهور

«وضعه علی المرفق» فی دخوله أصالة کظهور وضعه علی الجبین فی دخوله أصالة.و یدلّ علی الثانی ظاهر الآیة فإنّ قضیة التجدید بغایة خروجها عن المعنی.و أمّا ما یجاب به من أنّ الغایة قد تدخل فی المعنی کما فی قوله تعالی إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی ، (1)و قولک«حفظت القرآن من أوّله إلی آخره»؛و قد تخرج کما فی قوله تعالی أَتِمُّوا الصِّیٰامَ إِلَی اللَّیْلِ (2)و قوله عزّ ذکره فَنَظِرَةٌ إِلیٰ مَیْسَرَةٍ (3)فلا تدلّ علی شیء منها،فغیر مرضیّ عندنا،و قد حقّقنا المسألة فی الأصول؛بل الوجه فی الجواب أنّ التحدید بالغایة،و إن اقتضی بظاهره خروجها عن المعنی لکن قد یقوم علی إرادة خلاف هذا الظاهر قرینة حال أو مقال فیحکم بالدخول کما فی هذه الآیة،فإنّ الدلیل الذی تمسّکنا به علی الدخول صالح لصرفها عن ظاهرها، مضافا إلی أنّ الشیخ فی الخلاف قال:«إلی فی الآیة بمعنی مع»،و ادّعی ثبوت ذلک من الأئمة علیهم السّلام. (4)و قال الشیخ الطبرسی فی جامع الجوامع:«لا دلالة للآیة علی دخول المرافق إلاّ أن أکثر الفقهاء ذهبوا إلی وجوب غسلها،و هو مذهب أهل البیت علیهم السّلام» (5)،و هما فی قوة نقل الإجماع.

[المسألة]الثالثة:

المشهور کما صرّح به جماعة وجوب البدأة بأعلی المرفق (6)،و عن المرتضی (7)و ابن الجنید جواز النکس علی کراهیّة،و المعتمد الأوّل.و یدلّ علیه صحیحة زرارة عن أبی جعفر علیه السّلام فی حکایة وضوء رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله إلی أن قال:

«ثمّ غمس یده الیسری فغرف بها ملأها،ثمّ وضعه علی مرفقه الیمنی،و أمرّ کفّه علی ساعده حتی جری

ص:528


1- (1)) -السورة الإسراء،الآیة 1..
2- (2)) -السورة البقرة،الآیة 187.
3- (3)) -السورة البقرة/الآیة 280.
4- (4)) -الخلاف،ج 1،ص 78.
5- (5)) -جامع الجوامع،ج 1،ص 315؛لکن مع اختلاف فی الألفاظ.
6- (6)) -کما فی التبیان،ج 3،ص 450-451؛مصابیح الظلام،ج 3،ص 293 و انظر:التنقیح الرائع،ج 1،ص 80؛اللمعات النّیرة،ص 59.
7- (7)) -جوابات المسائل الموصلیات الثالثة(رسائل الشریف المرتضی،ج 1)،ص 213.

الماء علی أطراف أصابعه،ثمّ غرف بیمینه،ملأها فوضعه علی مرفقه الیسری،و أمرّ کفّه علی ساعده حتی جری الماء علی أطراف أصابعه،ثمّ غرف بیمینه ملأها فوضعه علی مرفقه الیسری و أمرّ کفّه علی ساعده حتی جری الماء علی أطراف أصابعه» ،الحدیث. (1)

و فی صحیحة الأخری عنه علیه السّلام فی حکایة وضوئه صلّی اللّه علیه و آله:«

ثمّ غمس کفّه[/63 A ]الیسری فغرف بها غرفة فأفرغ بها علی ذراعه الیسری من المرفق و صنع بهم مثل ما صنع بالیمنی» ، الحدیث (2)؛و مثله روایته الأخری.و عن العیاشی فی تفسیره من صفوان قال:

سألت أبا الحسن عن قول اللّه عزّ و جل فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ إلی أن قال:

«قلت له یرد الشعر یعنی فی غسل الیدین قال:إذا کان عنده آخر فعل و إلاّ فلا .حجة الآخرین ظاهر الآیة.

و الجواب:إنّ إِلَی فیها لیست غایة للغسل بل للمغسول،و إن توقف علی الإضمار المخالف للأصل لأنّ تعلّقه بالغسل یوجب تعیین النکس و لا قائل به من علماء الإسلام علی ما صرّح به بعضهم،بل القائل بجواز النکس من أصحابنا یقول بکراهته،فیتعیّن أن یکون«إلی»بیانا لنهایة المغسول،فلا یبقی إلاّ التمسّک بالإطلاق،و هو لا ینهض فی مقابلة ما عرفت،مضافا إلی ما رواه عروة التمیمی فی الحسن بسهل بن زیاد (3)قال:

«سألت أبا

ص:529


1- (1)) -الکافی،ج 3،ص 25،ح 4؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 387،ح 2.
2- (2)) -الکافی،ج 3،ص 25،ح 5؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 388،ح 3.
3- (3)) -سهل.بن زیاد الآدمی القمی:ذهب الشیخ إلی ضعفه فی الفهرست(ص 228،الرقم 339) و الاستبصار(ج 3،ص 261)و ابن الغضائری فی رجاله(ص 66،الرقم 11)و النجاشی أیضا، قائلا:«...کان ضعیفا فی الحدیث،غیر معتمد علیه فیه...»(رجال النجاشی،ص 185،الرقم 490)و لکنّ الشیخ فی رجاله عدّه من رجال الإمام الجواد و الإمام الهادی و الإمام العسکری علیهم السّلام و فی أصحاب الإمام الهادی علیه السّلام قائلا:«ثقة رازی».(رجال الطوسی،ص 387، الرقم 5659)و قال العلاّمة المجلسی فی الوجیزة(ص 91،الرقم 883):«و عندی لا یضرّ ضعفه لکونه من مشایخ الإجازة»؛و ذهب العلاّمة الوحید البهبهانی إلی وثاقته لکثرة روایاته و روایة الأجلاّء عنه،و کونه شیخ الإجازة(انظر:منتهی المقال،ج 2،ص 426،الرقم 1406 و موسوعة الرجالیة المیسّرة،ص 227،الرقم 2768)؛و المؤلّف قدّس سرّه تبع الشیخ فی الرجال-

عبد اللّه علیه السّلام عن قوله تعالی فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرٰافِقِ فقال:لیس هکذا تنزیلها،إنّما هو فاغسلوا وجوهکم و أیدیکم من المرافق » (1)،و حینئذ فیتعلّق الطرف بالغسل کما هو الظاهر،و یدلّ علی وجوب البدأة بالمرفق.

فإن قیل:هذا الحدیث معارض بالمتواتر فلا یجوز التمسّک به.

قلنا:بعد تسلیم تحقّق التواتر فی نحو ذلک یمکن حمل التنزیل فیه علی التأویل فیرجع المحصّل إلی أنّ«إلی»فی الآیة بمعنی من؛و قد ذکروا أنّ حروف الجرّ یجوز قیام بعضها مقام بعض

هذا کلّه مع قضاء قاعدة الاشتغال المعلوم بتحصیل الیقین بالفراغ،و هو لا یتمّ إلاّ بالبدأة بأعلی المرفق،ثمّ علی تقدیر وجوب البدأة بالأعلی هل یتعیّن غسل کلّ أعلی قبل کلّ أسفل،أو کلّ أسفل یحاذیه،أو یکفی مجرّد البدأة بالأعلی و غسل الباقی کیف اتّفق،أو یکفی إجراء الماء من الأعلی إلی الأسفل و لو مع الانحراف عن سمت الأعلی وجوه؟أقواها الأخیر،و قد تقدّم الکلام فیها فی غسل الوجه.

[المسألة]الرابعة:

یجب غسل ما اشتملت علیه الید من الشعر و الظفر و إن طال و الکفّ و الإصبع و اللحم الزوائد لتبعیّتها للید،و الاحتیاط.و تجب تخلیل الشعر هنا و إن کشف[/3 B ]لأنّ الظاهر من الأمر بغسل الید غسل بشرتها بتوابعها بخلاف الوجه بناء علی أنّه اسم لما یواجه،به فإنّ المواجهة مع وجود الشعر إنّما یکون به لا بالبشرة المستورة به،و قد تقدّم الکلام فیه،و الأوضح فی الفرق-بعد قیام الدلیل علیه-أنّ وجود الشعر الساتر للبشرة هنا نادر جدّا فلا ینصرف الإطلاق إلاّ إلی غسل البشرة،و إن تناول ما نبت علیها تبعا بخلاف الوجه فإنّ الغالب وجود الشعر الساتر للبشرة فیه فلا یبعد انصراف

ص:530


1- (1)) -الکافی،ج 3،ص 28،ح 5.

إطلاق الأمر بغسله فی المستور منه بالشعر إلی غسل الشعر؛و استقرب فی الذکری وجوب غسل الشعر و تخلیله هنا مطلقا (1)؛و لعلّ الوجه فی عدم قطعه بوجوب الأمرین معا-و إن کان وجوب أحدهما قطعیّا-إمکان منع تبعیّة الشعر للید فی صدق الاسم علیه لخروجه عن حقیقتها و التبعیّة فی الحکم لتوقّفه علی الدلیل،و احتمال الاجتزاء بغسله عن غسل ما تحته من البشرة لعموم قوله علیه السّلام فیما مرّ

«کلّما أحاط به الشعر فلیس علی العباد أن یغسلوه و لا یبحثوا عنه و لکن یجری علیه الماء» ،و قوله علیه السّلام فیما مرّ

«إنّما علیک غسل ما ظهر» ؛و الأوّل مدفوع بدلالة العرف علی التبعیّة کما فی الإصبع الزائدة.

و الثانی بفهم الأصحاب منه حکم الوجه خاصّته،و یؤیّده ندرة إحاطة الشعر بغیره من مواضع الغسل فربّما یشکّ فی شمول العموم له.

و الثالث بأنّا نمنع أنّ ما تحت الشعر لیس ممّا ظهر کما مرّ التنبیه علیه،و أمّا الظفر فلا إشکال فی غسل ما لا یخرج منه أطراف الأصابع،و أمّا الخارج فالظاهر وجوب غسله أیضا للتبعیّة،و علّل فی الذکری بأنّه من أجزائها،ثمّ فرّق بینه و بین فاضل اللحیة باتّصاله بمتّصل دائما-یعنی أصل الظفر-لما کان ثابتا فی الأصابع دائما صار بمنزلة الجزء بخلاف الشعر فإنّ أصله غیر ثابت،بل فی معرض الزوال فصار بمنزلة أمر خارج،و الأولی فی الفرق ما نبّه علیه الفاضل (2)فی شرح الروضة من أنّ الوجه قد حلّ محلّ لا یدخل فیه فاضل اللحیة،بخلاف الید،فإنّ الحکم فیها معلّق علی اسمها المتناول لذلک إذ لم یرد تحدیدها بأطراف[/64 A ]الأصابع،و إنّما ورد فی الوضوء السابق ما یدلّ علی أنّه علیه السّلام غسل یده إلی أطراف الأصابع،و ظاهر أنّه علیه السّلام لم یکن فی ظفره زیادة تخرج عن أطراف الأصابع لاستحباب إزالتها فی کلّ أسبوع،مع احتمال أن یجعل الأظفار و إن طالت،

ص:531


1- (1)) -ذکری الشیعة،ج 2،ص 126.
2- (2)) -و هو العلاّمة الفقیه الشیخ بهاء الدین محمّد بن تاج الدین حسن الأصفهانی المشتهر بالفاضل الهندی فی«المناهج السویّة فی شرح الروضة البهیّة»و هی إلی الآن مخطوطة.

داخلة فی أطراف الأصابع؛و أمّا الید الزائدة فإن اشتبهت بالأصلیة وجب غسلها من باب المقدمة مطلقا،و إن تمیّزت عنها بالوضع أو بالهیئة أو بضعف البطش و القوة،فإن کانت دون المرفق فالظاهر وجوب غسلها لتبعیّتها للأصلیّة فی الحکم،أو فی شمول الاسم کالإصبع الزائدة،و لتوقّف الیقین بالبراءة علی غسلها إذ الظاهر أنّ لا خلاف فی وجوب غسلها کما فی الحدائق (1)،و فی الذخیرة حکی عن بعضهم التصریح بنفی الخلاف،و إن کانت فوق المرفق لم یجب لانصراف الأیدی فی الآیة إلی الأصلیّة،و لو کانت فی نفس المرفق فإن قلنا بوجوب غسله أصالة وجب غسلها کذلک،و إن قلنا بوجوب غسله تبعا من باب المقدمة وجب غسل ما یتوقّف تحصیل العلم بغسل تمام الید علیه،و لو ثبت الزائدة فی محل الفرض و خارجه وجب غسل ما یحاذی منها محل الفرض خاصّة. (2)

و ظاهر الشرائع و الإرشاد،و صریح المختلف وجوب غسل الزائدة أصالة مطلقا (3)، و احتجّ علیه فی المختلف بصدق اسم الید علیها بدلیل صحّة تقسیم الید إلی الزائدة و الأصلیة،و مورد القسمة مشترک،و بالمعارضة بما تحت المرفق.

و الجواب:منع صدق الاسم علی الزائدة حقیقة لتبادر الأصلیّة،و کون التقسیم للید الحقیقة ممنوع،بل للأعمّ کتقسیم الصلاة إلی الصحیحة و الفاسدة عند من یجعلها اسما للصحیحة؛و ما یقال من أنّه لا ریب فی صدق الید الزائدة علیها حقیقة،فبعد تسلیمه إنّما یوجب کون المقیّد حقیقة لا المطلق کالماء و ماء الرمان فی أظهر الوجهین؛سلّمنا لکن نمنع الشمول لأنّ الظاهر من الإضافة هنا کونها للعهد لا للعموم.و بعبارة أخری ظاهرها العموم فی المعهود لا فی المفهوم،بل یکفی[/64 B ]الشکّ عند من یحکم أصل العدم فی أجزاء العبادات،و قد یمنع وجوب اشتراک المقسم فی جمیع أفراد الأقسام،لصحّة تقسیم

ص:532


1- (1)) -الحدائق الناضرة،ج 2،ص 247.
2- (2)) -ذخیرة المعاد،ج 1،ص 29.
3- (3)) -شرایع الإسلام،ج 1،ص 13؛إرشاد الأذهان،ج 1،ص 223؛مختلف الشیعة،ج 1، ص 121،م 74.

الحیوان إلی الأبیض و غیره؛ورد هذا المنع بأنّ التقسیم عبارة عن ضمّ قیود متخالفة إلی مورد القسمة لیحصل بانضمام کلّ قید إلیه قسم،فالقسم عبارة عن مجموع مورد القسمة مع القید فلا یتحقّق بدون اشتراک المورد،فالقسم فی المثال المذکور هو الحیوان الأبیض و غیر الأبیض.

قال فی روض الجنان بعد نقل ذلک«و فیه بحث» (1).

أقول: الظاهر من کلام المانع المنع من قضاء تقسیم الید إلی الأصلیّة و الزائدة کون کلّ زایدة یدا کما أنّ تقسیم الحیوان إلی الأبیض و غیره لا یوجب کون کلّ أبیض أو غیر أبیض حیوانا،و لا خفاء فی أنّ هذا القدر من المنع ممّا لا تعلّق له بمقالة العلاّمة لأنّه لم یدّع أنّ کلّ زایدة یدا،و إنّما ادّعی أنّ الید کما تکون أصلیّة تکون زایدة قبال من خصها بالأصلیّة، و لعلّه یرید أنّ التقسیم إلی الزائدة و غیرها إنّما یقتضی کون بعض الزائدة یدا کما أنّه المثال إنّما یقتضی کون بعض الأبیض و بعض غیر الأبیض حیوانا،و لا کلام فیه إذ لا نزاع فی وجوب غسل الزائدة التی تحت المرفق.و یشکل بأنّ من یقول بأنّ الزائدة التی تحت المرفق فرد من أفراد الید حقیقة،یقول به فی الزائدة التی فوق المرفق أیضا؛و من أنکر کون الزائدة یدا أنکره فی المقامین.و أمّا التزامه بوجوب غسل التی تحت المرفق فلیس لکونها یدا،بل جزء من الید أو تبعا.

و ممّا قرّرنا یتّضح أن الردّ الذی حکیناه علی المنع المذکور ممّا لا مساس به،لأنّ محصّله أنّ المقسم لا یباین أقسامه،بل یجب صدقه علیها،و هذا ممّا لم ینکره المانع و لم یتوقّف منعه علیه،و لعلّ صاحب الروض أشار بقوله«و فیه بحث»إلی ذلک؛قال الفاضل فی المناهج بعد نقل عبارة الروض:«أقول لعلّه منع أنّ معنی القسمة ذلک فإنّ القسمة فی الحقیقة تجزئة الشیء إلی أجزائه-،استشهد علیه بتنصیص بعض أهل التحقیق علیه، ثمّ قال-فما قاله المعترض من معنی[/65 A ]القسمة هی فی محلّ المنع فیبطل ما فرعه

ص:533


1- (1)) -روض الجنان،ج 1،ص 100.

علیه من لزوم الاشتراک بین الأقسام فإنّ اشتراک الکلّ بین أجزائه غیر معقول؛و لو سلّم ذلک فی قسمة الکلّی إلی جزئیاته-کما هو المتعارف-فلا شبهة أنّ الحکم علی إطلاقه غیر صحیح،لأنّ قسمة الکلّ إلی أجزائه متعارفة أیضا»،انتهی ملخّصا. (1)

أقول: و کان هذه الکلمات ناشئة من اشتباه العارض بالمعروض،فإنّ لفظ القسمة کما یطلق علی قسمة الکلّ إلی أجزائه-کما هو هنا مانعة-کذلک یطلق علی قسمة الکلّی إلی جزئیاته کما هو معناها اصطلاحا،و لا ریب فی أنّ أهل اللغة یقسمون الکلّی إلی جزئیاته کأرباب العلوم لکن لا یسمّونه تقسیما،و ظاهر أنّ الکلام هنا فی المعنی لا فی التسمیة فاتّضح أنّ المناقشة المذکورة ممّا لا وجه لها.

[الأمر]الرابع:مسح الرأس

و وجوبه ثابت بالکتاب و السنة و فیه مطالب:

الأوّل:حقیقة المسح إمرار المساح علی الممسوح فالإمرار معتبر فی مفهومه،

و الظاهر أنّه ممّا لا خلاف فیه کما عن التذکرة و المنتهی و النهایة (2)،لکن استقرب فی الذکری عدم الاکتفاء بالوضع، (3)و هو مشعر بالخلاف أو باحتماله.و نسب الفاضل إلی ظاهر المقنعة الاکتفاء بالوضع (4)حیث قال:«و یجزئ الإنسان فی مسح الرأس أن یمسح من مقدّمه مقدار إصبع یضعها علیه عرضا».

قلت: بل الظاهر منه مسح مقدار ما یحیط به عرض الإصبع عند الوضع لا المسح بالوضع،ثمّ المعتبر هنا إمرار الید مع البلة علی الممسوح،و هو یباین الغسل مصداقا إن أرید به مسح الید ببللها،أی معه علی الممسوح،و ذلک لأنّ حقیقة الغسل،کما مرّ-إجراء الماء علی المغسول من موضع منه إلی آخر،و ظاهر أنّه یباین المسح بالمعنی المذکور فی

ص:534


1- (1)) -المناهج السویّة.
2- (2)) -تذکرة الفقهاء،ج 1،ص 161؛منتهی المطلب،ج 2،ص 40؛نهایة الإحکام،ج 1،ص 41.
3- (3)) -ذکری الشیعة،ج 2،ص 136.
4- (4)) -انظر:مختلف الشیعة،ج 1،ص 122.

المفهوم؛و أمّا من حیث الوجود فبینهما عموم من وجه،إذ قد یوجد الغسل مع المسح فیما لو مسح ببلة زائدة بحیث انتقل بعض البلة حال المسح من الماسح إلی الممسوح،و من بعض الممسوح إلی بعضه الآخر،و قد یوجد بدونه کالغسل بالغمس و الصبّ،و قد یوجد المسح بدون الغسل کما لو مسح مع قلّة البلّة بحیث تحقّق به إمرار البلّة التی فی الماسح من غیر أن یتحقّق الانتقال المذکور.و إن أرید بالمسح مسح البلّة[/65 B ]التی فی الید علی الممسوح فبینهما بحسب الصدق عموم من وجه،فإنّ مسح تلک البلّة بالید إمرارها علی الممسوح بها فقد یکون ذلک نقلا لها من موضع منه إلی آخر،کما إذا زادت و صلحت لذلک فیکون غسلا؛و قد یکون بدونه فلا یکون غسلا.و أمّا تحقّق الغسل بدونه فواضح.

ثم هل المعتبر فی المسح الواجب أن لا یصدق علیه الغسل و إن جامع حصوله،أو أن لا یجامع حصوله و إن لم یصدق علیه،أو یکفی حصول المسح فی الجملة و إن جامع حصول الغسل،أو صدق علیه؟وجوه:

یدلّ علی الأوّل إنّا إن قلنا بأنّ الواجب هنا مسح الید ببلّتها،فقد عرفت أنّه یباین الغسل مصداقا،و إن جاز أن یقارنه وجودا؛و إن قلنا بأنّ الواجب هنا مسح بلّة الید علی الممسوح کما یدلّ علیه صحیحة زرارة:

«ثمّ تمسح یمناک ناصیتک» فالظاهر من المسح ببلة الیمنی کون البلة حال المسح بلّتها،و ذلک یوجب عدم انتقال البلّة عنها،إذ بالانتقال یخرج عن کونها بلّتها؛و یضعف بالمنع،بل المعتبر کونها قبل المسح فی الیمنی کما لو قیل امسح بدهن هذه الآنیة رأسک،فإنّه لا یقتضی کونه فی الآنیة حال المسح؛سلّمنا لکن یکفی فی إضافة البلّة إلی الیمنی اتّصالها بها و إن انتقلت بالوضع إلی المسموح.

و الوجه الثانی مختار الروض حیث قال:«هل اختلاف حقیقتی الغسل و المسح علی وجه العموم و الخصوص من وجه،أو علی[وجه]التباین بحیث لا یجتمعان فی مادّة؟ یحتمل الأوّل؛لأنّ المراد بالغسل إجراء الماء علی العضو،و بالمسح إمرار الید علیه مع وجود بلل الوضوء علیها،و هو أعمّ من کونه مع ذلک جاریا علی العضو و عدمه،و حینئذ فیصدق الغسل بدون المسح فی إجراء الماء علی العضو من دون إمرار الید،و المسح بدونه

ص:535

[مع]إمرار الید ببلل غیر جار،و یجتمعان فی إمرارها ببلل یجری علی العضو.و یحتمل الثانی؛لدلالة الآیة و الأخبار علی اختصاص أعضاء الغسل به،و أعضاء المسح به، و التفصیل قاطع للشرکة،فلو أمکن اجتماعهما فی مادّة أمکن غسل الممسوح،فیتحقّق [/66 A ]الاشتراک.و لأنّ المصنّف نقل فی التذکرة الإجماع علی أنّ الغسل لا یجزئ عن المسح؛و لا شکّ أنّ الماء الجاری علی العضو علی ذلک الوجه غسل،فلا یجزئ إجماعا، و لا اعتبار بعدم نیّة الغسل به؛لأنّ الاسم تابع للحقیقة لا النیّة.و یظهر الفائدة فیما لو مسح علی العضو الممسوح ببلل کثیر بحیث جری علیه،فعلی الأوّل یجزئ دون الثانی.و ممّن صرّح بالإجزاء الشهید فی الذکری-ثمّ نقل کلامه الدالّ علی جواز المسح بماء جار علی العضو و إن أفرط الجریان لصدق الامتثال و لأنّ الغسل غیر مقصود قال-و فی تحقّق الامتثال ما مرّ من المنع.و عدم قصد الغسل مع وجوده لا یخرجه عن کونه غسلا،فالمتّجه حینئذ عدم الإجزاء».انتهی. (1)

أقول: تفسیره للمسح بإمرار الید علی العضو مع وجود البلل علیها،و الغسل بإجراء الماء علیه مع جعله للنسبة بینهما عموما من وجه یعطی أنّه اعتبر النسبة بینهما بحسب الوجود لا الصدق لوضوح أنّ بین إمرار الید و إجراء الماء تباینا کلّیا بحسب الصدق.

و قضیته المقابلة أن یکون مراده بالتباین،التباین بحسب الوجود،و حینئذ فیرد احتجاجه للتباین،و هو مختاره کما صرّح به أخیرا أنّ مطلوبیة الغسل فی مواضعه و المسح فی مواضعه إنّما یقتضی مطلوبیته لا بشرط عدم تحقق الآخر؛أ لا تری أنّ قول القائل«أعط زیدا یوم الخمیس و عمروا یوم الجمعة»لا یدلّ علی مطلوبیة إعطاء زید یوم الخمیس بشرط عدم إعطاء عمرو فیه،و لا علی مطلوبیة إعطاء عمرو یوم الجمعة بشرط عدم إعطاء زید فیه،علی أنّا نقول لو اشتراط فی امتثال الأمر بالمسح فی مواضعه عدم تحقّق الغسل معه لاشتراط فی امتثال الأمر بالغسل فی مواضعه عدم تحقّق المسح معه لاشتراک الدلیل،و ذلک یوجب عدم إجزاء الغسل بمعونة إمرار الید لاستلزامه عادة تحقّق المسح

ص:536


1- (1)) -روض الجنان،ج 1،ص 106-107.

معه.و قوله:«و التفصیل قاطع للشرکة».فیه:أنّه لا اشتراک بینهما علی هذا التقدیر،و إنّما المتحقّق مجرّد المقارنة فی الوجود،و ذلک لا یوجب الشرکة قطعا؛لو حمل الإجزاء فی تفسیره[/66 B ]للغسل بفعل ما یوجب جریان الماء،أو ترک تفسیره للمسح علی إمرار البلل الذی فی الید علی الممسوح،کانت النسبة المذکورة بینهما بحسب الصدق.

و لا یخفی ضعف ما تمسّک به علی التباین علی هذا التقدیر أیضا،لظهور أنّ قول القائل «أعط عالما یوم الخمیس و هاشمیا یوم الجمعة»لا دلالة له علی اشتراط کون العالم غیر هاشمی و لا الهاشمیّ غیر عالم؛و لزوم الشرکة علی تقدیر عدم التباین إن کان باعتبار جهة التکلیفین فممنوع،و إن کان باعتبار المصداق فغیر ضائر،و منه یظهر ضعف ما أجاب به عن حجّة الذکری من منع تحقّق الامتثال.

و أمّا قوله:«أو عدم قصد الغسل مع وجوده لا یخرجه عن کونه غسلا»؛ففیه:إذ لیس المقصود عدم تحقّق الغسل به،بل عدم دخوله فی الوضوء لعدم قصده فإنّ الفرد المشتمل علی حقیقتی الغسل و المسح إنّما تمثیل به فی موضع المسح من حیث کونه مشتملا علی المسح کما أنّه تمثیل به فی موضع الغسل باعتبار کونه مشتملا علی الغسل،إذ اتّحاد جهة غیر مطلوبة مع الجهة المطلوبة لا یخرجها عن کونها مطلوبة.

و صاحب المدارک و شارح الدروس بعد أن وافقا صاحب الذکری فی الحکم بالإجراء لتحقّق الامتثال،تنظّر صاحب المدارک فی قوله«و لأنّ الغسل غیر مقصود» (1)،و حکم بضعف هذا التعلیل شارح الدروس (2)،و الظاهر أنّ منشأه ما ذکره صاحب الروض،و قد عرفت ما فیه،فاتّضح ممّا ذکرنا أنّ الإجماع الذی حکاه عن التذکرة علی عدم إجزاء الغسل عن المسح لا ینافی إجزاء المسح الذی یتحقّق فی ضمن الغسل حیث یتّفق لأنّ الجهتین متغایرتان فعدم إجزاء أحدهما لا ینافی إجزاء الأخری،بل ظاهره الغسل بغیر طریق المسح لتعلیله المنع باشتماله علی الاستیناف و بمغایرته للمسح المأمور به،و من

ص:537


1- (1)) -مدارک الأحکام،ج 1،ص 215.
2- (2)) -مشارق الشموس،ج 1،ص 118.

الظاهر أنّ الاستیناف إنّما یلزم غالبا فی الغسل بغیر طریق المسح،إذ فرض بقاء بلل کثیر فی الید بعد الفراغ من الغسل بحیث یمکن جریانه علی موضع المسح بالتقاطر،أو مجرّد الوضع بعید إلاّ فی الغسل بالارتماس،و هو نادر[/67 A ]؛و أمّا الغسل بطریق المسح فهو لا یتوقّف غالبا علی استیناف.و حمل التعلیل علی النادر بعید،و ممّا ینبه علی ذلک أنّ الشهید فی الذکری ذکر أوّلا عدم إجزاء الغسل عن المسح و استدلّ علیه بمخالفة الأمر، و عدم صدق أحدهما علی الآخر،و بتحریم الماء الجدید،و بروایة محمّد بن مروان،ثمّ قال:«و لو جفّ ماء الوضوء عن یدیه أخذ من مظانّه-کما مرّ-و لو تعذّر لإفراط الحرّ و شبهه أبقی جزء من الیسری أو کلّها،ثمّ یغمس فی الماء،أو یکثر الصبّ و یمسح به.

و لا یقدح قصد إکثار الماء لأجل المسح؛لأنّه من بلل الوضوء،و کذا لو مسح بماء جار علی العضو و إن أفرط الجریان؛لصدق الامتثال،و لأنّ الغسل غیر مقصود»،انتهی. (1)فإنّ معنی عدم إجزاء الغسل عن المسح-کما أورده فی صدر الکلام-إنّما هو عدم إجزاء تحقّق ماهیّة الغسل عن تحقّق ماهیّة المسح،أو عدم إجزاء الغسل بغیر طریق المسح عنه، و لهذا لم یناف تصریحه أخیرا بإجزاء المسح المحصّل للغسل کما نقل عنه صاحب الروض؛و لو کان معناه ما فهمه صاحب الروض من عبارة التذکرة لتحقّق التنافی بین صدر کلام الذکری و ذیله لاتحاد العبارتین؛و أمّا حمل الفاضل فی المناهج ما ذکره فی الذکری أخیرا علی إجزاء المسح المحصّل للغسل عن المسح المجرّد عنه عند الضرورة فلا یخفی ما فیه،لأنّ المفروض فی کلامه وجود الضرورة فی حصول الجفاف،لا فی عدم التمکّن من تقلیل رطوبة الید بحیث لا یتحقّق معها الجریان،مع أنّه عن فرضه بعید علی أنّ تعلیله کما تری یعطی عدم اختصاص الجواز بصورة الضرورة،و الذی دعاه إلی ارتکاب التکلّف المذکور أنّه وافق صاحب الروض فی أنّ قضیّة الحکم بعدم إجزاء الغسل عن المسح-کما هو مصرّح به فی کلام الأصحاب،و ادّعی علیه الإجماع غیر واحد منهم

ص:538


1- (1)) -ذکری الشیعة،ج 2،ص 140-143.

کما حکاه فی المناهج-عدم إجزاء المسح المشتمل علی الغسل؛و أنت خبیر بأنّ العبارة المذکورة ممّا لا دلالة لها علی ذلک بشیء من الدلالات کما ینبّه علیه عبارة الذکری، و قد أشرنا إلیه.و قریب منها عبارة الروض حیث[/67 B ]علّل قول العلامة«و لا یجزئ الغسل عنه»،أی من المسح بقوله«لأنّهما حقیقتان مختلفتان لا یدخل أحدهما تحت الأمر بالأخری،و لتحریم الماء الجدید و للخبر»،ثمّ أورد الکلام الذی حکیناه عنه، (1)فإنّه لو کان قضیة عدم إجزاء الغسل عن المسح التباین لم یلائمه تذییله بالکلام المذکور،و إن کان یرد علیه أنّه لو کان مقتضاه الأعمّ لم یتّجه له التمسّک بعبارة التذکرة فی إثبات التباین.

و أمّا ما اعترض به فی المناهج علی تعلیل التذکرة و الذکری لعدم إجزاء الغسل عن المسح باشتماله علی استیناف الماء من أنّه غیر لازم،فهو غیر وارد کما أشرنا إلیه؛نعم ربّما یتّجه ذلک علی تعلیل الروض هذا.و لقد أجاد المحقّق الثانی فی جامع المقاصد حیث فسّر قول العلاّمة«و لا یجزی الغسل عنه»بقوله:«إمّا بأن یستأنف ماء جدیدا،أو بأن یقطر ماء الوضوء علی محلّ المسح،أو یجریه علی المحل بآلة غیر الید اختیارا»، (2)لکن ذکره للأخیر غیر جیّد،لأنّ المنع منه لیس من جهة تحقّق الغسل به بل من جهة کون الآلة غیر الید.

و أمّا الوجه الثالث:فقد عرفت أنّه مختار الذکری و جامع المقاصد و المدارک و شرح الدروس و اختاره المقدّس الأردبیلی فی شرح الإرشاد و الفاضل السبزواری فی الذخیرة علی ما یأتی حکایة عبارته فیها و وافقهم علیه صاحب الحدائق، (3)بل الظاهر أنّه مذهب سائر الأصحاب،عدا من صرّح منهم بالخلاف کصاحب الروض و المناهج حیث أنّهم أطلقوا ذکر المسح و لم یذکروا من شرائطه أن لا یشتمل علی الغسل مع أنّ الغالب تحقّقه.

ص:539


1- (1)) -روض الجنان،ج 1،ص 106.
2- (2)) -جامع المقاصد،ج 1،ص 219.
3- (3)) -الحدائق الناضرة،ج 2،ص 366.

و أمّا قولهم ب«أنّ الغسل لا یجزی عن المسح»فقد عرفت أنّه لا یدلّ علی الشرط المذکور،و هذا هو الأقوی،و یدلّ علیه إطلاق الآیة،و الأخبار الآمرة بالمسح،و خلوّ الأخبار البیانیة،و غیرها عن ذکر تقلیل بلل الید بالنفض، (1)و غیره مع أنّ الغالب بقاء بلل فی الید یتحقّق بمسحه و الجریان خصوصا مع الإسباغ،و ظاهر البیان کون المسح الواقع بتمامه من المشتمل منه علی الغسل و غیره من الوضوء،و أمّا ما رواه محمّد بن مروان فی الخبر عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:قال

«إنّه[/68 A ]یأتی علی الرجل ستون أو سبعون سنة ما قبل اللّه منه صلاة قلت و کیف ذلک؟قال،لأنّه یغسل ما أمر اللّه بمسحه» فمع ضعفه لا ینافی ما ذکرناه لأنّ الظاهر أنّه تعریض بالعامّة فی غسلهم الرجلین مجرّدا عن المسح، کذا فی شرح الدروس (2)،و لیس علی ما ینبغی کما لا یخفی،بل لأنّ الظاهر من قوله «یغسل»أنّه یتعبّد فی الوضوء بغسل ما أمر اللّه بمسحه کما یفعله العامّة (3)إذ لو ترک علی إطلاقه لدلّ علی بطلان الوضوء بمجرّد غسل موضع المسح کیف ما اتّفق،و هو مخالف للضرورة و الإجماع.و فی الذخیرة ردّد بین الوجهین فقال:«المراد بالغسل الممنوع منه فی الخبر،الغسل بدون المسح،أو مع قصد وجوب الغسل». (4)و استدلّ المقدّس الأردبیلی علی رد القول باشتراط عدم صدق الغسل علی المسح ب«أنّه حرج و ضیق،و هو مناف للشریعة السهلة»؛ (5)و هذا کما تری إنّما یصلح ردّا علی القول باشتراط عدم تحقّق الغسل مع المسح کما هو أحد الوجوه المتقدّمة،لا علی القول باشتراط عدم الصدق کما هو قضیة بیانه أن لا ریب فی أنّه إذا مسح مع زیادة البلّة تحقّق المسح المجرّد عن الغسل بالنسبة إلی سحب موضع التماس،فإنّ وضع الماسح علی الممسوح بقوّة یعتاد حصولها حال المسح یوجب انسحاب البلل الذی فی موضع التماس إلی جوانبه الفارغة بحیث لا یبقی فی محل

ص:540


1- (1)) -النفض بالفارسی تکاندن؛من هامش النسخة.
2- (2)) -انظر:مشارق الشموس،ج 1،ص 116-117.
3- (3)) -انظر:جامع الخلاف و الوفاق،ص 37؛الفقه علی المذاهب الخمسة،ص 37.
4- (4)) -ذخیرة المعاد،ج 1،ص 30.
5- (5)) -مجمع الفائدة و البرهان،ج 1،ص 105.

التماسّ إلاّ بلل یسیر لا یتحقّق به الغسل،فإذا سحب الماسح علی الممسوح تحقّق المسح بدون الغسل فی سحب موضع التماس،و الغسل بالنسبة إلی جوانبه الفارغة المتّصلة به التی اجتمع فیها البلّة،فاعتبار الأوّل دون الثانی ممّا لا حرج و لا ضیق فیه؛و یتّضح من ذلک أیضا أنّه لا یجب تقلیل البلل،و إن قلنا أنّ النسبة بین الغسل و المسح بحسب الصدق التباین،بل لیس بین هذا القول و القول بأنّ النسبة بینهما من وجه ثمرة یعتدّ بها کما یظهر من جماعة،و إنّما یظهر الثمرة فی احتساب مسح البلّة المجتمعة بین الأصابع و جوانبها المنتقلة من موضع من الممسوح إلی آخر بالمسح من المسح المطلوب[/68 B ]و عدمه، و الأمر فی ذلک سهل.

و اعلم: أنّ صاحب الذخیرة بعد أن ذکر أنّ الظاهر أنّ معنی المسح إمرار الید مع رطوبته سواء کان مع الجریان أم لا،و حکم بأنّ النسبة بینه و بین الغسل عموم من وجه قال:

«فلا یضرّ کثرة الماء فی المسح بحیث یحصل معه جریان قلیل و به صرّح الشهید فی الذکری-ثمّ نقل عبارته المتقدّمة ثمّ قال-و بالجملة الظاهر أنّ الجریان القلیل غیر ضائر إذا لم یقصد أنّ المفروض غسل».انتهی. (1)و لا یخفی أنّ صدر کلامه یدلّ علی أنّ المسح المحصّل للغسل مجز مطلقا،سواء حصل به الجریان الکثیر أم القلیل،و قضیّة عبارته المتأخّرة تخصیصه بما إذ حصل به الجریان القلیل،فإن حمل کلامه علی ظاهره کان إحداث قول ثالث فی المسألة،و مع ذلک لا یوافقه قوله:«و به صرّح الشهید فی الذکری» لأنّه صرّح فی الذکری بالإجزاء؛و إن أفرط الجریان-کما تقدّم-فالوجه حمل القلیل فی کلامه علی ما یقابل الکثیر الذی یتحقّق بالصبّ،فإنّ الجریان الحاصل بالمسح،و إن کثر، قلیل بالنسبة إلی الجریان الحاصل بالصبّ،و حینئذ فیرتفع الإشکال عن کلامه.

الثانی:یختصّ المسح بمقدّم الرأس إجماعا،

حکاه فی الغنیة و الانتصار و الخلاف و المعتبر و التذکرة و الذکری و الروض و المدارک و کشف اللثام و غیرها (2)،خلافا

ص:541


1- (1)) -ذخیرة المعاد،ج 1،ص 30.
2- (2)) -غنیة النزوع،ص 55؛الانتصار،ص 103،114؛الخلاف،ج 1،ص 83؛المعتبر،ج 1،-

للجمهور (1)؛و یدلّ علیه قول الصادق علیه السّلام فی صحیحة محمّد بن مسلم:

«مسح الرأس علی مقدمه» (2)،و قوله علیه السّلام فی صحیحته الأخری أو حسنته:

«امسح علی مقدّم رأسک» (3)،و فی صحیحة زرارة فی بیان وضوئه صلّی اللّه علیه و آله

«ثمّ مسح علی مقدّم رأسه» ،و فی صحیحته الأخری

«فقد یجزیک من الوضوء ثلاث غرفات:واحدة للوجه و اثنتان للذراعین،و تمسح ببلّة یمناک ناصیتک» (4)،و فی المرسل عن أحدهما علیهما السّلام فی الرجل یتوضّأ و علیه العمامة؟قال:

«یرفع العمامة بقدر ما یدخل إصبعه فیمسح علی مقدّم رأسه» (5)؛و بها یقید إطلاق الأمر بمسح الرأس فی الآیة،و ما یدلّ من الأخبار علی إجزاء المسح بشیء من الرأس کصحیحة زرارة و بکیر،و علیها ینزل الأخبار[/69 A ]البیانیّة المشتملة علی أنّه علیه السّلام مسح رأسه مع إمکان أن یقال الظاهر من إطلاق المسح علی الرأس المسح علی مقدّمه؛ لأنّه الفرد الظاهر،و مع الإغماض عن ذلک فهی إنّما وردت حکایة عن فعل شخص فلا عموم لها،و لو سلّم دلالتها علی سائر المطلقات فیجب حملها علی الأخبار المقیّدة علی ما هو قاعدة الجمع،مع أنّ الصحیحة الأولی ظاهرة فی إفادة الحصر،فلو عارضها عموم لوجب تخصیصه بها فتقیید المطلق بها أولی.و أمّا ما رواه الحسین بن عبد اللّه-فی الخبر-

«عن الصادق علیه السّلام فی الرجل یمسح رأسه من خلفه،و علیه عمامة،بإصبعه أ یجزیه (6)ذلک؟

ص:542


1- (1)) -انظر:الأم،ج 1،ص 26؛المجموع،ج 1،ص 395؛المغنی لابن قدامة،ج 1،ص 142؛نیل الأوطار،ج 1،ص 192؛جامع الخلاف و الوفاق،ص 37؛الفقه علی المذاهب الخمسة،ص 36.
2- (2)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 62،ح 171.
3- (3)) -الکافی،ج 3،ص 29،ح 2.
4- (4)) -نفس المصدر،ص 25،ح 4.
5- (5)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 90،ح 238.
6- (6)) -و لکن فی المخطوطة«أ یحرّک»بدل«أ یجزیه».

فقال:نعم» (1)فقد حمله فی الوافی علی مسح مقدّم رأسه من خلفه (2)و لا بأس به.و أمّا قول الصادق علیه السّلام فی حسنة[الحسین]ابن أبی العلاء (3):

«امسح الرأس علی مقدّمه و مؤخّره» (4)، و کذا صحیحته قال:

«سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن المسح علی الرأس فقال:کأنّی أنظر إلی عکنة (5)فی قفاء أبی یمرّ علیها یده،و سألته عن الوضوء بمسح الرأس مقدّمه و مؤخّره؟ قال:کأنّی أنظر إلی عکنة فی رقبة أبی یمسح علیها» (6)،فمحمول علی التقیة لإعراض الأصحاب عنها.

و اعلم: إنّ أکثر الأصحاب عبروا فی المقام بلفظ المقدّم و مقدّم الرأس،و لم ینبّهوا علی بیان المراد،و الظاهر أنّهم أرادوا الناصیة،و هی ما أحاط به النزعتان،کما یستفاد من کلمات أهل اللغة؛قال الشیخ الطبرسی فی قوله تعالی فَیُؤْخَذُ بِالنَّوٰاصِی :الناصیة شعر مقدّم الرأس، (7)و هو ظاهر فی أنّ مقدّم الرأس لا یتجاوز الناصیة.و قال صاحب القاموس

ص:543


1- (1)) -نفس المصدر،ح 240.
2- (2)) -الوافی،ج 4،ص 289.
3- (3)) -الحسین بن أبی العلاء الخفّاف:قال النجاشی:أبو علی الأعور...و أخواه علیّ و عبد الحمید، روی الجمیع عن أبی عبد اللّه علیه السّلام،و کان الحسین أوجههم(رجال النجاشی،ص 52،الرقم 117) و عدّه الشیخ فی رجال الإمامین الباقر و الصادق علیهما السّلام(رجال الشیخ،ص 837،الرقم 1339 و 982،الرقم 2212)و روی عنه ابن قولویه فی کامل الزیارات(ص 73،ح 7)و للعلاّمة السیّد محمد باقر الشفتی رسالة مستقلة مبسوطة فی الحسین المذکور فإنّه یقول فی قسم من کلامه ما هذا نصّه هذا نصّه:«...أیضا و یرشد إلی حسن حاله بل جلالته،ملاحظة الأخبار المرویة عنه،فإنّها فی کمال المتانة،بل الظاهر منها أنّه من أهل البصیرة فی أحکام الشرعیة،و أنّ له یدا طویلا و إحاطة تامّة بالأخبار»،(الرسائل الرجالیة،ص 357-422)و ذهب المحقق الخوئی إلی وثاقته؛راجع معجم رجال الحدیث،ج 6،ص 198،الرقم 3276.
4- (4)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 62،ح 170.
5- (5)) -«عکنة هی بالضم،فالسکون،واحدة العکن کالصرد:طی فی العنق،و أصلها الطیّ فی البطن من السمن».مجمع البحرین،ج 3،ص 299.
6- (6)) -نفس المصدر،ص 91،ح 242.
7- (7)) -مجمع البیان،ج 9،ص 309.

فی تفسیر المقدم:[«المقدّم]من کلّ شیء أوّله و الجبهة و الناصیة» (1)،و هو ظاهر فی أنّ مقدّم الرأس اسم للناصیة.و قال فی المصباح:«الناصیة قصاص الشعر و جمعها النواصی، و نصوت فلانا و نصوا من باب قتل قبضت علی ناصیته،و قول أهل اللغة النزعتان هما البیاضان اللذان یکتنفان الناصیة،و القفا مؤخّر الرأس،و الجانبین ما بین النزعتین،و القفا و الوسط ما أحاط به ذلک،و تسمیتهم کلّ موضع باسم ما یخصّه کالصریح فی أنّ الناصیة مقدّم الرأس فکیف یستقیم علی هذا تقدیر الناصیة بربع الرأس،و کیف یصحّ إثباته بالاستدلال؟!،و الأمور[/69 B ]النقلیة إنّما تثبت بالسماع لا بالاستدلال،و من کلامهم جزّ ناصیته،و أخذ بناصیته و معلوم أنّه لا یتقدّر»انتهی. (2)و لفظة«الجانبین»کأنّه غلط من النساخ،و الصواب«و الجانبان»،أو أنّه و القفا معطوفان علی الناصیة،و المعنی یکتنفان الناصیة و القفا و الجانبین فیکون مؤخّر الرأس بدلا عن القفا،و ما بین النزعتین بدلا عن الجانبین،و فیه تعسّف.و کیف کان فلا یخفی ما فیه من الظهور فی أنّ مقدّم الرأس هو الناصیة،و إنکار صاحب الحدائق (3)له نظرا إلی أنّه حمل مقدّم الرأس علی الناصیة و لم یعکس لیس بشیء؛لأنّ الظاهر من حمل شیء علی شیء فی مقام التعریف إنّما هو المساوات و إن أجاز،و التعریف بالأعمّ فی الحدود اللفظیّة؛لأنّ الجواز لا ینافی الظهور، و لهذا یعتبر فی التعریف بالأعمّ نصب القرینة علیه دفعا للالتباس کما فی قولهم«سعدانة نبت».و العجب أنّه اعترف قبل ذلک بأنّ مفاد کلامهم فی التقسیم أنّ الناصیة مجموع مقدّم الرأس،ثمّ أتبعه بهذا الإنکار و التدافع ظاهر ثمّ فی کلامه،«الظاهر»دلالة علی أنّ الناصیة هی ما أحاط به النزعتان کما فسرّها به جماعة من أصحابنا منهم العلاّمة فی التذکرة و هو المتبادر منها عرفا،و منه یعلم أنّ تعریفه لها أوّلا بقصاص الشعر الذی یفسّر فی کلامهم بآخر منابت شعر الرأس،و کذا تعریف غیره لها به-کصاحب القاموس-مبنی علی التوسّع

ص:544


1- (1)) -و لکن فی المصدر المطبوع«الناصیة»مقدمة علی«الجبهة»،القاموس المحیط،ج 4، ص 162.
2- (2)) -المصباح المنیر،ج 2،ص 609.
3- (3)) -انظر:الحدائق الناضرة،ج 2،ص 252-262.

حیث أرادوا بقصاص الشعر مجموع مقدّم الرأس؛لظهور أنّ الناصیة لا تطلق علی قصاص مؤخّر الرأس و لا جانبیه،فإذا اعتبرت الآخریة عرفیة،أو إضافیة بالنسبة إلی وسط الرأس صدقت علی مجموع ما بین النزعتین؛و زعم صاحب الحدائق أنّه یرید أنّ الناصیة إما أن یکون عبارة عن قصاص الشعر-کما هو المشهور فی کلامهم-أو عن مجموع المقدّم- کما هو المستفاد من هذا التقسیم-فالقول بأنّها الربع-کما هو مختار أبی حنیفة-ممّا لا وجه له،و لا یخفی ما فیه إذ لا یستفاد من کلامه اختلاف أهل اللغة فی تفسیر الناصیة کیف،و قد نسب التقسیم إلی أهل اللغة؟!و ظاهره[/70 A ]الاتّفاق علیه فکیف یکون خلافه مشهورا؟!بل الوجه أنّ کلامه اللاحق بیان لکلامه السابق کما ذکرنا؛ثمّ الظاهر أنّ الناصیة اسم للمحلّ و تسمیة الشعر بها-کما مرّ عن مجمع البحرین-مجاز تسمیة للحال باسم المحل کتسمیة شعر الصدغ به،و یحتمل علی بعد أن یشترک بینهما لفظ،و ممّا یدلّ علی ما ذکرناه من عبائر الأصحاب ظاهر المفید فی المقنعة حیث قال:«فیمسح من مقدّم رأسه مقدار ثلاث أصابع مضمومة من ناصیته إلی قصاص شعر رأسه»؛ (1)و قریب منه عبارة الشیخ فی النهایة حیث قال:«ثمّ یمسح بباقی نداوة یده من قصاص شعره مقدار ثلاث أصابع (2)؛و أمّا ما ذکره صاحب الحدائق من«أنّ هاتین العبارتین و إن دلّنا علی کون المسح فی هذا المکان-أعنی الناصیة-لکن لا دلالة لهما علی الانحصار فیه و عدم إجزاء ما سواه» (3)،فضعفه ظاهر،إذ لا مجال لإنکار ظهور العبارتین فی الانحصار.و قال الصدوق فی الهدایة:«و حدّ الرأس مقدار أربع أصابع من مقدّم الرأس» (4)؛و لا یخفی ظهوره فی الناصیة،إذ لا قائل بتعیین غیرها،و حمله علی إرادة مسح هذا المقدار من المقدّم أیّ موضع کان بعید.و لعلّ الوجه فی اختلافهم فی التحدید بالثلاث و الأربع اختلاف نواصی مستوی الخلقة فی ذلک،و الظاهر أنّها من الثلاث إلی الأربع.و قال فی السرائر:«و مسح مقدّم الرأس ببلّة یده-إلی أن قال-و أقلّ ما یجزئ فی مسح الناصیة ما وقع علیه اسم

ص:545


1- (1)) -المقنعة،ص 44.
2- (2)) -النهایة،ص 13.
3- (3)) -الحدائق الناضرة،ج 2،ص 258.
4- (4)) -الهدایة،ص 81.

المسح» (1)؛و قضیة الجمع بین صدر کلامه و ذیله اختصاص المقدّم بالناصیة.و قال فی المعتبر:«أمّا اختصاص مقدّم الرأس بالمسح فعلیه إجماع الأصحاب،خلافا للجمهور؛ لنا ما رواه المغیرة بن شعبة أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله مسح بناصیته». (2)و قال فی التذکرة:«یختصّ المسح بمقدّم الرأس عند علمائنا أجمع،خلافا للجمهور،لأنّ النبی صلّی اللّه علیه و آله مسح بناصیته فی عرض البیان»،انتهی (3)و التوفیق بین المدعی و دلیله یقتضی أن یکون مقدّم الرأس هو الناصیة.و قال فی المختلف:«قال ابن بابویه حدّ مسح الرأس أن یمسح بثلاث أصابع مضمومة من مقدّم الرأس-قال-فإن قصد[/70 B ]بذلک أنّ محل الفرض فی المسح ذلک بحیث أیّ شیء وقع منه أجزأ فهو حقّ،و إن قصد أنّ المنع علی هذا المحلّ کلّه کان ممنوعا»،انتهی. (4)و لا خفاء فی أنّ مبدأ التقدیر علی الأوّل قصاص الشعر،و إن لم یصرّح به لوضوحه فیدلّ علی اختصاص المسح عنده بالناصیة؛و أصرح من جمیع ذلک عبارة الذکری حیث قال:«یختصّ المسح بالمقدّم إجماعا؛لأنّ النبی صلّی اللّه علیه و آله مسح بناصیته فی الوضوء البیانی-إلی أن قال-و یجوز المسح علی کلّ من البشرة و الشعر المختصّ بالمقدّم؛لصدق الناصیة علیهما-إلی أن قال-و لو کان شعر المقدّم یخرج بمدّه عن حدّ الناصیة لم یجزئ المسح علی الجمّة و هی:مجتمع شعر الناصیة عند عقصیه.نعم لو أدخل یده تحت الجمّة،و مسح بشرة الرأس،أو أصل شعر الناصیة أجزأ،و الأغمّ و الأصلع یمسحان مکان ناصیة مستوی الخلقة».انتهی. (5)و مواضع الدلالة منه علی ما ذکرناه عین خفیة.و ربّما یشعر کلامه بکون الحکم المذکور إجماعیا،حیث لم ینبّه فیه علی ما یشعر بالخلاف کما هو شأنه فی المسائل الخلافیة،و حمل الناصیة فی کلامه و کلام غیره علی ما یتناول ما حولها مجاز لا قرینة علیه فلا سبیل للمصیر إلیه.

ص:546


1- (1)) -السرائر،ج 1،ص 99 و 101.
2- (2)) -المعتبر،ج 1،ص 144.
3- (3)) -تذکرة الفقهاء،ج 1،163.
4- (4)) -مختلف الشیعة،ج 1،ص 122،م 75.
5- (5)) -ذکری الشیعة،ج 2،ص 135 و 141 و 142.

و ممّن یوهم کلامه بالمخالفة السیّد المرتضی فی المسائل الناصریات (1)حیث قال:

«قال الناصر فرض المسح متعیّن بمقدّم الرأس و الغایة إلی الناصیة»،فقال السیّد فی الجواب:«هذا صحیح،و هو مذهبنا،و بعض الفقهاء یخالفون فی ذلک،و یجوّزون المسح علی أی بعض کان من الرأس.و الدلیل علی صحّة مذهبنا الإجماع المقدّم ذکره،و أیضا لا خلاف بین الفقهاء فی أنّ من مسح علی مقدّم الرأس فقد أدّی الغرض،و أزال الحدث، و لیس کذلک من مسح مؤخّر الرأس فما علیه الإجماع أولی»،انتهی. (2)و وجه الدلالة علی المخالفة أنّ السیّد قد صحّح مقالة السائل من کون الناصیة غایة لمسح مقدّم الرأس،بل ادّعی الإجماع علیه،و هذا یدلّ علی أنّ مقدّم الرأس الذی یجب المسح علی أیّ بعض منه أعمّ من الناصیة،و أیضا احتجاجه علی تعیین مسح المقدّم بقیام الإجماع علی تأدّی الغرض به بخلاف مسح المؤخّر،[/71 A ]یعطی نفی الواسطة بینهما،و إلاّ لتعرّض لذکرها، فلا یختصّ مقدّم الرأس بالناصیة،و إلاّ لکان ما عداها داخلا فی مؤخّر الرأس،و هو باطل قطعا.و یمکن رفع الأوّل بأنّ المراد بالناصیة نفس القصاص،کما یوهمه بعض عبائر أهل اللغة،فلا یدلّ علی المخالفة،و الثانی بأنّه ترک التعرض لذکر ما بینهما إحالة علی ظهور حکمه من بیان حکم المؤخّر،و إلاّ لدلّ کلامه علی جواز المسح علی النصف المقدّم من الرأس،و لا قائل به ظاهرا.و قال فی جامع المقاصد بعد قول العلاّمة:«بل إمّا علی البشرة أو علی الشعر المختصّ بالمقدّم،إذا لم یخرج عن حدّه»ما لفظه:«البشرة فی العبارة تصدق علی موضع الشعر إذا أزیل بشیء و موضع (3)النزع الذی لا ینبت علیه الشعر مع کونه من الرأس باعتبار الغالب».انتهی. (4)و هو یدلّ علی عدم اختصاص المقدّم بالناصیة؛ لحکمه بدخول موضع النزع فیه،و الظاهر أنّ مراده بالنزع مع قوله«کونه من الرأس»أنّه

ص:547


1- (1)) -فی المخطوطة«الناصریة»بدل«الناصریات».
2- (2)) -المسائل الناصریات،ص 119،م 30.
3- (3)) -فی مصدر«بموضع»بدل«موضع».
4- (4)) -جامع المقاصد،ج 1،ص 219-220.

یرید الاحتراز (1)عن نزعه فإنّه قد یکون کلا أو بعضا فی الوجه،لا فی الرأس فإنّ المراد بالرأس هنا ما فوق وجه مستوی الخلقة.و قال فی الروض بعد قول العلامة:«و یجب مسح بشرة مقدّم الرأس»ما لفظه:«دون وسطه،أو خلفه أو أحد جانبیه».و مثله عبارة شرح الدروس (2).و قریب منهما عبارة الذخیرة حیث قال:«دون سائر جوانبه» (3)، و ظاهرهم ضبط حدود الرأس فیما ذکر،فیدلّ علی أنّ مقدّم الرأس لا یختصّ بالناصیة لأنّ وسط الرأس و جانبیه بحسب معناهما العرفی یتصلان بالناصیة.و یمکن أن یکون المراد بالخلف القفا،و بالجانبین ما بین النزعتین و القفا،و بالوسط ما أحاط به تلک الحدود،و الناصیة کما حکاه صاحب المصباح عن أهل اللغة،و قد مرّ آنفا فیدلّ کلامهم علی أنّ مقدّم الرأس الناصیة و النزعتان،و أن یکون المراد بالجانبین النزعتین؛لأنّهما فی جانبی الناصیة،و بالخلف القفا و الجانبین بالمعنی المتقدّم،و بالوسط ما مرّ،فیدلّ علی اختصاص المقدّم بالناصیة.و ممّا یرید هذا الوجه فی عبارة شارح الدروس احتجاجه علی جواز المسح علی الشعر المختصّ بالمقدّم أنّ النبی صلّی اللّه علیه و آله و الأئمة علیهم السّلام کان علی رءوسهم الشعر و یمسحون علیه،و بلزوم العسر و الحرج إن لم یجز ذلک،فإنّ الوجهین لظاهرهما إنّما یتمّان إذا خصّ المسح بالناصیة دون النزعة،و إلاّ لأمکن[/71 B ]دفعهما بإمکان کون المسح حال وجود الشعر علیها؛و قریب من عبارة الروض،عبارة الوسیلة حیث قال:«و مسح مقدّم الرأس-ثمّ ذکر-أنّ التروک عشرون» (4)،و عدّ منها مسح مؤخّر الرأس و مسح أحد جانبیه و مسح جمیع الرأس؛فسرّه فی شرح الألفیّة بنقیض المؤخّر (5)، و یمکن حمله علی ما ذکره فی الروض.

ص:548


1- (1)) -صحّحناها بالسیاق،و لکن فی المخطوطة هکذا:«أن مراده به النزعة قوله مع کونه من الرأس الظاهر أنّه یرید به الاحتراز».
2- (2)) -مشارق الشموس،ج 1،ص 114.
3- (3)) -ذخیرة المعاد،ج 1،ص 29.
4- (4)) -الوسیلة،ص 50.
5- (5)) -المقاصد العلیة،ص 91.

و ممّن صرّح بأنّ مقدّم الرأس هو الناصیة،الشیخ عبد اللّه بن صالح البحرانی (1)و عزاه إلی أکثر الأصحاب و أهل اللغة،و حکی ذلک عنه فی الحدائق و اختار أنّه فیه ما کان من قبّة الرأس إلی القصاص ممّا یلی الجبهة الذی هو کذلک إلی القصاص من خلف قال:«فبأیّ جزء من هذه المسافة مسح تأدّی به الواجب»،و نقل هذا القول عن والده مدّعیا علیه إجماع الطائفة،و وافقه علی هذا الدعوی،و استدلّ علیه بأنّه المتبادر من هذا اللفظ فی الأخبار و عبائر الأصحاب،و أیده بتفسیر صاحب مجمع البحرین للمقدّم بنقیض المؤخّر قال:«و منه مسح مقدّم رأسه،و یقول صاحب الصحاح مؤخّر الشیء نقیض مقدمه،و قول صاحب المصباح مؤخّر الشیء بخلاف مقدّمه،و بما مرّ من صاحب القاموس فی تفسیر المقدّم و من کلّ شیء أوّله،و قال فی الآخر الآخر بخلاف الأوّل». (2)

أقول: لا یخلو تفسیره للمقدّم من إجمال إذ لم یتبیّن منه أنّه النصف المقدّم من الرأس، أو الربع،أو ما یحاذی تمام الوجه،أو الجبهة خاصّة.و کلامه فی أثناء المسألة لا یخلو من اضطراب؛لأنّه نقل عبارة الروض و الذخیرة و شرح (3)الدروس و زعم أنّ مقابلتهم للمقدّم بالخلف و الوسط و الجانبین،یدلّ علی موافقتهم له فی القول قال:«و إلاّ لبقی فرد آخر

ص:549


1- (1)) -الشیخ عبد اللّه بن صالح السماهیجی البحرینی(1086-1135 ق)قال المحدّث البحرانی فی شأنه:لا...کان الشیخ المذکور عالما عابدا ورعا شدیدا فی الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر،جوادا،کریما،سخیّا،کثیرا لملازمة للتدریس،و المطالعة و التصنیف لا تخلو أیّامه من أحدها له جملة من المصنفات...بعد هجمات العرب ترک بحرین...و سکن فی بلدة بهبهان و کتب فیها الإجازة الکبیرة المدبّجة للشیخ ناصر الجارودی و ذکر فیها تصانیفه القریب من الخمسین و مشایخه الخمسة و کان هذا الشیخ قدّس سرّه أخباریا صرفا و قد توفّی فی تاسع جمادی الثانیة 1135 و دفن فی قبة السیّد أحمد بن مولانا الکاظم المشهور ب«شاه چراغ». لؤلؤة البحرین،ص 96،و انظر:روضات الجنّات،ج 4،ص 247-255،الرقم 390؛طبقات أعلام الشیعة(الکواکب المنتثرة)ص 461-463.
2- (2)) -الحدائق الناضرة،ج 2،ص 254 و 259-260.
3- (3)) -فی المخطوطة«شروح»بدل«شرح».

مغفّل فی الکلام،فلا یدلّ التفریع علی الانحصار-ثمّ استشهد بکلام الأکثر فقال-:أکثر عبائر الأصحاب فی هذا المقام قد اشتملت علی التعبیر بالمقدّم مفردا أو مضافا إلی الرأس،و من الظاهر[البیّن] (1)أنّ کلّ أحد (2)لا یفهم من لفظ المقدّم المضاف إلی الرأس أو غیره متی أطلق إلاّ ما قابل المؤخّر».انتهی. (3)و أنت خبیر بأنّ قضیّة موافقته للروض مقابلة المقدّم للجوانب الثلاثة،و قضیّة کلام الأخیر مقابلة للمؤخّر خاصّة؛و التوفیق[/72 A ] بینهما لا یخلو عن تکلّف.

و کیف کان فالإجماع الذی حکاه هو و والده ممّا لا أصل له کما عرفت ممّا مرّ؛و أمّا ما نقله من أهل اللغة من أنّ المقدّم نقیض المؤخّر أو خلافه،ففیه أنّه تفسیر منهم أنّه لمطلق المقدّم،فلا یصلح لمعارضة قولهم فی مقدم الرأس أنّه الناصیة کما عرفت،مع أنّه بمعناه الأوّل ممّا ینصرف عند الإطلاق إلی الناصیة.ثمّ بعد الإغماض عمّا ذکر،و تسلیم أنّ مقدّم الرأس أعمّ من الناصیة فاللازم بمقتضی القاعدة المقرّرة فی الجمع بین المطلق و المقیّد تقیید مطلقات الأخبار الآمرة بمسح المقدّم بالصحیحة المتضمّنة للأمر و بالمسح علی الناصیة کما قیّدوا إطلاق الآیة و الأخبار الآمرة بمسح الرأس بما دلّ علی مسح المقدّم فیختصّ المسح بالناصیة.

و قد أورد علی ذلک بوجهین: الأوّل: ما ذکره فی الحدائق من أنّ الاستدلال بالروایة إنّما یتمّ إذا کان قوله علیه السّلام

«و تمسح» جملة مستأنفة،و هو غیر متعیّن؛لجواز أن یکون عطفا علی ثلاث غرفات بإضمار،فیصیر مسح الناصیة داخلا تحت الأجزاء الذی هو أقلّ مراتب الواجب فیسقط الاستدلال.

و الجواب: أنّ العطف المذکور-کما ذکر-مبنیّ علی الإضمار،و هو مخالف للأصل فلا یصار إلیه من غیر قرینة،مع أنّ جعل المسح علی الناصیة أقلّ مراتب الواجب إن کان من حیث کونه علی الناصیة مخالف للإجماع؛و إن کان من حیث کونه أقلّ المسمّی فهو

ص:550


1- (1)) -أضفناها من المصدر.
2- (2)) -فی المخطوطة«واحد»بدل«أحد».
3- (3)) -الحدائق الناضرة،ج 2،ص 256-257.

غیر لازم من فرضه علیها فإنّ المعروف من مذهب الأصحاب أن الفصل فی مسح مقدار ثلاث أصابع کما یأتی.و لا ریب فی إمکان مراعاته فی المسح علیها،فلا وجه لعدّه أقلّ مراتب الواجب.

الثانی: ما ذکره فی الریاض-بعد أن ذهب إلی أنّ المراد بالمقدّم ما قابل المؤخّر-من:

«أنّه ربّما فسرّت الناصیة بمطلق شعر الرأس،و فی کتب جماعة من أهل اللغة أنّها خصوص القصاص الذی هو آخر منابت شعر الرأس،و به تخرج عن صلاحیة تقیید الأخبار المطلقة[فی المقدّم]». (1)

و الجواب: أنّ تفسیرها بمطلق شعر الرأس ممّا لم یثبت لواحد،و لو ثبت فمحمول علی المجاز لمخالفته لما مرّ من کلمات أهل اللغة،نعم فسّرها فی مجمع البیان فی تفسیر الآیة [/72 B ]بشعر مقدّم الرأس، (2)و الظاهر أنّه مجاز بعلاقة الحلول و المجاورة،و القرینة إسناد الأخذ إلیها،و التفسیر بالقصاص یرجع إلی التفسیر بما بین النزعتین،کما نبّهنا علیه.و لو سلّم التعدّد فلا خفاء فی أنّ حملها فی الروایة علی المعنی الثانی أوضح؛لثبوته بالعرف و اللغة و کلمات الأصحاب،و یؤیّده قرینة الأمر بالمسح علیها فالحمل علیه متعیّن.

و قال المقدّس الأردبیلی:«لعلّ المراد بالناصیة هو مقدم الرأس؛لأنّه الأقرب إلی الناصیة المشهورة،أو اسم له حقیقة».انتهی. (3)

و کلامه لا یخلو من إجمال فیمکن أن یکون مراده أن الناصیة المشهور فی کلمات أهل اللغة،نفس القصاص،و المراد بها فی الروایة ما بین النزعتین مجاز بعلاقة الکلّ و الجزء،أو حقیقة لأنّه معناها کما صرح به الأصحاب،و حینئذ فرجع کلامه إلی ما ذکرناه،أو أنّه یرید أنّ الناصیة المشهور ما بین النزعتین،أو قصاص الشعر.و المراد بها مقدّم الرأس الذی هو أعمّ ممّا بین النزعتین،أو مجازا،أو حقیقة،و حینئذ فینافی ما ذکرناه

ص:551


1- (1)) -ریاض المسائل،ج 1،ص 130.
2- (2)) -مجمع البیان،ج 9،ص 309.
3- (3)) -مجمع الفائدة و البرهان،ج 1،ص 103.

فیرد علیه-مضافا إلی ما مرّ-أنّ تفسیرها بالأخیر ممّا لم یعهد من أحد من اللغویین و غیرهم،فدعوی کونها حقیقة فیه ممّا لا وجه له.و أمّا ما رواه حسین بن زید بن علیّ- فی الخبر-عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

«لا تمسح المرأة بالرأس کما یمسح الرجال إنّما المرأة إذا أصبحت مسحت رأسها و تضع الخمار عنها فإذا کان الظهر و العصر و المغرب و العشاء تمسح بناصیتها». (1)فقد زعم فی الحدائق (2)أنّه یدلّ علی مقصوده،فإنّ ظاهره أنّها تمسح فی الصبح بعد وضع الخمار عنها فی غیر موضع الناصیة،أو نهایة علیها بخلاف باقی الصلاة فإنّها تدخل یدها تحت الخمار و یمسح علی ناصیتها خاصّة.

و فیه بعد الإغماض عن ضعف سند الروایة أن لا دلالة لها علی مقصوده،إذ لا یلزم من مسحها علی ما زاد علی الناصیة کونه من مقدّم الرأس،و إن أراد إثبات ذلک بصحیحة یدلّ علی أنّ مسح الرأس علی مقدّمه،ففیه أنّه کما یمکن ذلک فی مقام الجمع کذلک یمکن تخصیص مسح المقدّم بالرجل،بل هو قضیّته تخصیص المقدّم بالناصیة،مع أنّ الظاهر من الروایة مسحها لتمام الرأس،و لا قائل به ظاهرا.

ص:552


1- (1)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 77،ح 194.
2- (2)) -الحدائق الناضرة،ج 2،ص 274.
فهرست مصادر الرسالة و التقدمة
المصادر العربیة

1-أجوبة المسائل المهنائیة،للعلاّمة الحلّی،قم،1401 ق.

2-اختیار معرفة الرجال،للشیخ الطوسی،تحقیق جواد القیّومی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1427 ق.

3-إرشاد الأذهان إلی أحکام الإیمان،للعلاّمة الحلّی،تحقیق الشیخ فارس الحسّون،قم، مؤسسة النشر الإسلامی،1410 ق.

4-الاستبصار،للشیخ الطوسی،تحقیق السیّد حسین الموسوی الخرسان،الطبعة الرابعة، طهران،دار الکتب الإسلامیة،1363 ش.

5-إشارة السبق،لعلاء الدین الحلّی،تحقیق إبراهیم البهادری،قم،مؤسسة النشر الإسلامی، 1414 ق.

6-إصباح الشیعة بمصباح الشریعة،لقطب الدین البیهقی الکیدری،تحقیق إبراهیم البهادری، قم،مؤسسه الإمام الصادق علیه السّلام،1416 ق.

7-أعیان الشیعة،للسیّد محسن أمین العاملی،تحقیق السید حسن أمین،بیروت،دار التعارف.

8-إقبال الأعمال،للسیّد بن طاوس،تحقیق جواد القیّومی الأصفهانی،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1414 ق.

ص:553

9-الاقتصاد فیما یتعلّق بالاعتقاد،للشیخ الطوسی،الطبعة الثانیة،بیروت،دار الأضواء، 1406 ق.

10-الأم،لابن إدریس الشافعی،بیروت،دار الفکر،1403 ق.

11-أمالی الصدوق،للشیخ الصدوق،طهران،مؤسسة البعثة،1417 ق.

12-أمالی الطوسی،للشیخ الطائفة الطوسی،تحقیق بهراد الجعفری و علی أکبر الغفّاری، طهران،دار الکتب الإسلامیّة،1380 ش.

13-أمالی المفید،للشیخ المفید،قم،مؤسسة النشر الإسلامی.

14-الانتصار،للسیّد المرتضی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1415 ق.

15-إیضاح الفوائد فی شرح إشکالات القواعد،للفخر الدین الحلّی،قم،إسماعیلیان، 1363 ش.

16-بحار الأنوار،للعلاّمة المجلسی،الطبعة الثانیة،بیروت،مؤسسة الوفاء،1403 ق.

17-بهجة الخاطر و نزهة الناظر،لابن عشریة البحرانی،تحقیق السیّد أمیر رضا عسکری زاده،مشهد،مکتبة الروضة الرضویة،1426 ق.

18-بصائر الدرجات،لمحمّد بن الحسن الصّفار،إعداد میرزا محسن کوچه باغی،طهران، مؤسسة الأعلمی،1404 ق.

19-البیان،للشهید الأوّل،تحقیق الشیخ محمّد الحسّون،طهران،بنیاد فرهنگی امام المهدی (عج)،1412 ق.

20-تاج العروس من جواهر القاموس،للزبیدی،بیروت،دار إحیاء التراث العربی.

21-تبصرة الفقهاء،للشیخ محمّد تقی الرازی النجفی الأصفهانی،تحقیق السیّد صادق الحسینی الأشکوری،قم،مجمع الذخائر الإسلامیة،1427 ق.

22-التبیان فی تفسیر القرآن،للشیخ الطوسی،تحقیق أحمد قصیر العاملی،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1409 ق.

23-تحریر الأحکام الشرعیة،للعلاّمة الحلّی،تحقیق إبراهیم البهادری،قم،مؤسسة الإمام الصادق علیه السّلام،1420 ق.

ص:554

24-تحریرات فی الأصول،للسیّد مصطفی الخمینی،طهران،مؤسسة تنظیم و نشر آثار الإمام الخمینی،1418 ق.

25-تحریرات فی الفقه،للسیّد مصطفی الخمینی،طهران،مؤسسة تنظیم و نشر آثار الإمام الخمینی،1418 ق.

26-تذکرة الفقهاء،للعلاّمة الحلّی،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1414 ق.

27-تراجم الرجال،للسید أحمد الحسینی الأشکوری،قم،دلیل ما،1422 ق.

28-تفسیر الصافی،للفیض الکاشانی،تعلیق الشیخ حسین الأعلمی،الطبعة الثانیة،طهران، مکتبة الصدر،1415 ق.

29-تفسیر العیاشی،لمحمّد بن مسعود العیاشی،تحقیق السیّد هاشم الرسولی المحلاّتی، طهران،مکتبة العلمیّة الإسلامیّة،1380 ق.

30-تفسیر القمّی،لعلّی بن إبراهیم القمّی،إعداد السیّد طیّب الموسوی الجزائری،الطبعة الثانیة،قم،مؤسسة دار الکتاب،1404 ق.

31-تفسیر کنز الدقائق،للمیرزا محمّد المشهدی،تحقیق الشیخ مجتبی العراقی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1407 ق.

32-ترتیب کتاب العین،لخلیل بن أحمد الفراهیدی،تحقیق المخزومی،و الفراهیدی، طهران،أسوه،1414 ق.

33-التنقیح الرائع،للفاضل المقداد،تحقیق عبد اللطیف الحسینی،قم،مکتبة السیّد المرعشی، 1404 ق.

34-تنقیح المقال فی علم الرجال،للعلاّمة المامقانی،تحقیق و استدراک الشیخ محیی الدین المامقانی،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1423 ق.

35-تهذیب الأحکام،للشیخ الطوسی،إعداد السیّد حسن الموسوی الخرسان،الطبعة الرابعة،طهران،دار الکتب الإسلامیة،1365 ش.

36-الثقات الأخیار من رواة الأخبار،للشیخ حسین المظاهری،قم،مؤسسة الزهراء، 1428 ق.

ص:555

37-جامع الخلاف و الوفاق،للشیخ علیّ بن محمّد القمّی السبزواری،تحقیق الشیخ حسین الحسینی البیرجندی،قم،1379 ش.

38-الجامع للشرائع،لیحیی بن سعید الحلّی،قم،مؤسسة سیّد الشهداء علیه السّلام،1405 ق.

39-جامع المقاصد،للمحقّق الثانی،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1408 ق.

40-جوامع الجامع،للشیخ أبی علی الطبرسی،إعداد أبو القاسم الگرجی،طهران،الطبعة الثالثة،جامعة طهران،1377 ش.

41-جواهر الکلام،للشیخ محمّد حسن النجفی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1417 ق.

42-حاشیة إرشاد الأذهان،للمحقّق الثانی،تحقیق الشیخ محمّد حسّون،طهران،1381 ش«حیاة المحقّق الکرکی و آثاره».

43-حاشیة الشرائع،للمحقّق الثانی،تحقیق الشیخ محمّد الحسّون،طهران،احتجاج، 1381 ش؛«حیاة المحقق الکرکی و آثاره».

44-الحاشیة علی مدارک الأحکام،للوحید البهبهانی،مشهد،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام، 1419 ق.

45-حاشیة مجمع الفائدة و البرهان،للوحید البهبهانی،قم،مؤسسة العلامة الوحید البهبهانی، 1417 ق.

46-الحبل المتین،للشیخ البهائی،تحقیق السیّد بلاسم الموسوی،مشهد،مکتبة الروضة الرضویة،1424 ق.

47-الحدائق الناضرة،للمحدّث البحرانی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1363 ش.

48-حیاة المحقّق الکرکی و آثاره،للمحقّق الثانی،تحقیق الشیخ محمّد الحسون،طهران، احتجاج،1381 ش.

49-الخرائج و الجرائح،لقطب الدین الراوندی،قم،مؤسسة الإمام المهدی علیه السّلام.

50-خزانة الأدب،للبغدادی،تحقیق محمّد نبیل الطریفی،بیروت،دار الکتب العلمیّة، 1998 م.

ص:556

51-خلاصة الأقوال،للعلاّمة الحلّی،تحقیق جواد القیّومی،قم،نشر الفقاهة،1417 ق.

52-الخصال،للشیخ الصدوق،إعداد علی أکبر الغفّاری،قم،مؤسسة النشر الإسلامی، 1403 ق.

53-الخلاف،للشیخ الطوسی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1407 ق.

54-دروس فی علم الأصول،للشهید السید محمد باقر الصدر،الطبعة الثانیة،بیروت، دار الکتب اللبنانی،1406 ق.

55-الدروس الشرعیة فی فقه الإمامیّة،للشهید الأوّل قم،مؤسسة النشر الإسلامی، 1412 ق.

56-دعائم الإسلام،للقاضی نعمان المصری،تحقیق آصف بن علی أصغر الفیضی،مصر، دار المعارف،1389 ق.

57-ذخیرة المعاد،للمحقّق السبزواری،قم،أفست مؤسسة آل البیت علیهم السّلام.

58-الذریعة،للشیخ آقا بزرگ الطهرانی،الطبعة الثالثة،بیروت،دار الأضواء،1403 ق.

59-الرجال،لابن الغضائری،تحقیق السیّد محمّد رضا الحسینی الجلالی،قم،دار الحدیث، 1422 ق.

60-ذکری الشیعة،للشهید الأوّل،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1418 ق.

61-رجال ابن داود؛لتقی الدین ابن داود الحلّی،النجف الأشرف،مطبعة الحیدریة.

62-الرجال،للشیخ حرّ العاملی،تحقیق علی الفاضلی،قم،دار الحدیث،1385 ش.

63-رجال الطوسی،للشیخ الطائفة الطوسی،تحقیق جواد القیّومی،الطبعة الثالثة،قم، مؤسسة النشر الإسلامی،1427 ق.

64-رجال النجاشی،لأبی العباس النجاشی،تحقیق السیّد موسی الشبیری الزنجانی،الطبعة الثامنة،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1427 ق.

65-رسالة الجعفریة،للمحقّق الکرکی،تحقیق الشیخ محمّد الحسّون،قم،مکتبة آیة اللّه المرعشی،1409 ق«رسائل المحقّق الکرکی».

ص:557

66-الرسالة النفلیة،للشهید الأوّل،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1381 ش،«رسائل الشهید الأوّل».

67-الرسائل التسع،للمحقّق الحلّی،تحقیق رضا الأستادی،قم،مکتبة آیة اللّه المرعشی، 1371 ش.

68-رسائل الشریف المرتضی،لعلم الهدی السیّد المرتضی،تحقیق السیّد أحمد الحسینی الأشکوری،و السیّد مهدی الرجائی،قم،دار القرآن الکریم،1405 ق.

69-رسائل الشهید الأوّل،للشهید الأوّل،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1423 ق.

70-الرسائل العشر،للشیخ الطوسی،إعداد عدّة من الفضلاء،قم،مؤسسة النشر الإسلامی، 1404 ق.

71-رسائل المحقّق الکرکی،للشیخ علی المحقّق الثانی،تحقیق الشیخ محمّد الحسّون،قم، مکتبة آیة اللّه المرعشی،1409 ق.

72-الرعایة و البدایة،للشهید الثانی،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1423 ق.

73-الرواشح السماویة،للمیر الداماد،تحقیق نعمة اللّه الجلیلی و غلامحسین قیصریه ها،قم، دار الحدیث،1422 ق.

74-روضات الجنّات فی أحوال العلماء و السادات،للسیّد محمّد باقر الخوانساری،تحقیق أسد اللّه إسماعیلیان،قم،إسماعیلیان،1390 ق.

75-الروضة البهیّة،للشهید الثانی،إعداد السیّد محمّد الکلانتر،الطبعة الثانیة،بیروت،دار إحیاء التراث العربی،1403 ق.

76-روض الجنان،للشهید الثانی،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1422 ق.

77-ریاض العلماء و حیاض الفضلاء للمیرزا عبد اللّه الأفندی الأصفهانی،إعداد السیّد أحمد الحسینی،قم،مکتبة آیة اللّه المرعشی،1401 ق.

78-ریاض المسائل،للسیّد علی الطباطبائی،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1418 ق.

79-زبدة البیان،للمحقّق الأردبیلی،إعداد رضا الأستادی و علی أکبر زمان نژاد،الطبعة الثانیة،قم،مؤمنین،1421 ق.

ص:558

80-السرائر،لابن إدریس الحلّی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1410 ق.

81-سماء المقال،لأبی الهدی الکلباسی،تحقیق السیّد محمّد الحسینی القزوینی،قم، مؤسسة ولی عصر(عج)،1419 ق.

82-شرایع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام،للمحقّق الحلّی،تحقیق عبد الحسین محمّد علی البقّال،الطبعة الثانیة،قم،إسماعیلیان،1408 ق.

83-شرح أصول الکافی،للمولی صالح المازندرانی،تعلیقات للعلاّمة الشعرانی،بیروت،دار إحیاء التراث العربی،1421 ق.

84-شرح جمل العلم و العمل،للقاضی ابن برّاج،تحقیق کاظم مدیر شانه چی،مشهد، جامعة مشهد،1352 ش.

85-شرح هدایة المسترشدین،للشیخ محمّد باقر النجفی الأصفهانی،تحقیق مهدی الباقری السیانی،قم،عطر عترت،1427 ق.

86-الصحاح(تاج اللغة و صحاح العربیّة)،لابن حمّاد الجوهری،تحقیق أحمد عبد الغفور عطّار،الطبعة الرابعة،بیروت،دار العلم للملایین،1404 ق.

87-صحیح البخاری،لأبی عبد اللّه البخاری،بیروت،دار الفکر،1401 ق.

88-صحیح مسلم،لأبی الحسین النیشابوری،بیروت،دار الفکر،

89-طبقات أعلام الشیعة،للشیخ آقا بزرگ الطهرانی،تحقیق علی نقی المنزوی،طهران، جامعة طهران،1372 ش.

90-طرائف المقال فی معرفة طبقات الرجال،للسیّد علی أصغر الجابلقی البروجردی، تحقیق السیّد مهدی الرجائی،قم،مکتبة آیة اللّه المرعشی،1410 ق.

91-علل الشرائع،للشیخ الصدوق،النجف الأشرف،مطبعة الحیدریة،1386 ق.

92-عمل الیوم و اللیلة،للشیخ الطوسی،تحقیق رضا الأستادی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1404 ق«الرسائل العشر».

93-عوالی اللئالی،لابن أبی جمهور الأحسائی،قم،سیّد الشهداء علیه السّلام،1405 ق.

ص:559

94-عیون أخبار الرضا،للشیخ الصدوق،إعداد الشیخ حسین الأعلمی،بیروت،مؤسسة الأعلمی،1404 ق.

95-غنائم الأیّام،للمحقّق القمّی،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1417 ق.

96-غنیة النزوع إلی علمی الأصول و الفروع،لابن زهرة الحلبی،تحقیق الشیخ إبراهیم البهادری،قم،مؤسسة الإمام الصادق علیه السّلام،1417 ق.

97-فائق المقال فی الحدیث و الرجال،للشیخ أحمد بن عبد الرضا البصری،تحقیق غلامحسین قیصریه ها،قم،دار الحدیث،1422 ق.

98-فرائد الأصول،للشیخ الأنصاری،الطبعة الخامسة،قم،مجمع الفکر الإسلامی، 1424 ق.

99-فرج المهموم فی تاریخ علماء النجوم،للسیّد بن طاوس،النجف الأشرف،الحیدریة، 1368 ق.

100-الفصول الغرویة،للشیخ محمّد حسین الأصفهانی،قم،دار إحیاء العلوم الإسلامیة، 1404 ق.

101-فقه الرضا،تحقیق مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،مشهد،المؤتمر العالمی للإمام الرضا علیه السّلام، 1406 ق.

102-الفقه علی المذاهب الخمسة،للشیخ جواد المغنیة،الطبعة الخامسة،طهران،مؤسسة الصادق،1377 ش.

103-فقه القرآن،للراوندی،إعداد السیّد أحمد الحسینی،الطبعة الثانیة،قم،مکتبة آیة اللّه المرعشی،1405 ق.

104-الفقیه(کتاب من لا یحضره الفقیه)للشیخ الصدوق،تحقیق علیّ أکبر الغفّاری،الطبعة الرابعة،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1426 ق.

105-الفوائد الرجالیة،للسیّد مهدی بحر العلوم النجفی،تحقیق محمّد صادق و حسین بحر العلوم،طهران،مکتبة الصادق،1363 ش.

ص:560

106-فوائد القواعد،للشهید الثانی،تحقیق السیّد أبی الحسن المطّلبی،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1378 ش.

107-الفوائد الملیّة،للشهید الثانی،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1420 ق.

108-الفهرست،للشیخ الطوسی،تحقیق السیّد عبد العزیز الطباطبائی،قم،مکتبة المحقّق الطباطبائی،1420 ق.

109-قاموس الرجال،للمحقّق التستری،الطبعة الثانیة،قم،مؤسسة النشر الإسلامی، 1424 ق.

110-القاموس المحیط،لمجد الدین الفیروزآبادی،بیروت،دار الجیل.

111-قرب الإسناد،لعبد اللّه بن جعفر الحمیری،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1413 ق.

112-قواعد الأحکام،للعلاّمة الحلّی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1413 ق.

113-القواعد الفقهیة،للمحقّق البجنوردی،تحقیق محمّد حسین الدرایتی و مهدی المهریزی،قم،مؤسسة الهادی،1419 ق.

114-القواعد و الفوائد،للشهید الأوّل،تحقیق عبد الهادی الحکیم،الطبعة الثانیة،قم، مکتبة المفید.

115-قوانین الأصول،للمحقّق القمّی،طهران،مکتبة العلمیّة الإسلامیّة،1378 ق.

116-الکافی،لثقة الإسلام الکلینی،تحقیق علی أکبر الغفّاری،الطبعة الثامنة،طهران، دار الکتب الإسلامیة،1375 ش.

117-الکافی فی الفقه،لأبی الصلاح الحلبی،تحقیق رضا الأستادی،أصفهان،مکتبة أمیر المؤمنین علیه السّلام،1403 ق.

118-کامل الزیارات،لابن قولویه القمی،تحقیق بهراد الجعفری،طهران،مکتبة الصدوق، 1375 ش.

119-کتاب الزهد،لحسین بن سعید الأهوازی الکوفی،إعداد غلامرضا عرفانیان،قم، العلمیّة،1399 ق.

ص:561

120-کتاب الطهارة،للإمام الخمینی،طهران،مؤسسة تنظیم و نشر آثار الإمام الخمینی، 1421 ق.

121-الکرام البررة،للشیخ آقا بزرگ الطهرانی،الطبعة الثانیة،مشهد،دار المرتضی، 1404 ق.

122-کشف الالتباس،للشیخ الصیمری،قم،مؤسسة صاحب الأمر(عج)،1417 ق.

123-کشف الرموز فی شرح مختصر النافع،للفاضل الآبی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی، 1408 ق.

124-کشف الغطاء،للشیخ جعفر کاشف الغطاء،مشهد،مکتب الإعلام الإسلامی،1422 ق.

125-کشف الغمّة فی معرفة الأئمة علیهم السّلام،لأبی الفتح الإربلی،تحقیق علی الفاضلی،طهران، مجمع العالمی لأهل البیت علیهم السّلام،1426 ق.

126-کشف اللثام،للفاضل الهندی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1416 ق.

127-کفایة الأحکام،للمحقّق السبزواری،تحقیق الشیخ مرتضی الواعظی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1423 ق.

128-کنز العرفان فی فقه القرآن،للفاضل المقداد،تحقیق السیّد محمّد القاضی،طهران، 1419 ق.

129-کنز العمّال،للمتّقی الهندی،الطبعة الخامسة،بیروت،مؤسسة الرسالة،1405 ق.

130-الکواکب المنتشرة فی القرن الثانی بعد العشرة،للشیخ آقا بزرگ الطهرانی،تحقیق علی نقی المنزوی،طهران،جامعة طهران،1372 ش.

131-اللباب فی شرح الکتاب،عبد الغنی الغنیمی،بیروت،دار الکتب العلمیة.

132-لسان العرب،لابن منظور المصری،بیروت،دار إحیاء التراث العربی،1408 ق.

133-اللمعات النّیرة،للآخوند الخراسانی،تحقیق السیّد صالح المدرسی،قم،مرصاد، 1380 ش.

134-اللمعة الدمشقیة،للشهید الأوّل،تحقیق الشیخ علی الکورانی،قم،دار الفکر،1411 ق.

ص:562

135-اللؤلؤة البحرین،للمحدّث البحرانی،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام.

136-المبسوط فی فقه الإمامیّة،للشیخ الطوسی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1422 ق.

137-مجمع البحرین،لفخر الدین الطریحی،تحقیق السیّد أحمد الحسینی،الطبعة الثانیة، نشر الثقافة الإسلامیة،1408 ق.

138-مجمع البیان لعلوم القرآن،لأمین الإسلام الطبرسی،الطبعة الرابعة،طهران،1416 ق.

139-مجمع الرجال،للمولی عنایة اللّه القهبائی،تحقیق السیّد ضیاء الدین العلاّمة، قم،إسماعیلیان.

140-مجمع الفائدة و البرهان،للمحقّق الأردبیلی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1402 ق.

141-المجموع،لأبی زکریا النووی الشافعی،بیروت،دار الفکر،

142-المحاسن،لأبی جعفر البرقی،تحقیق المحدّث الأرموی،طهران،دار الکتب الإسلامیة.

143-المحقق الطباطبائی فی ذکراه السنویة الأولی،إعداد اللجنة التحضیریة،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1417 ق.

144-المختصر النافع فی فقه الإمامیّة،للمحقّق الحلّی،الطبعة الثالثة،طهران،مؤسسة البعثة،1410 ق.

145-مختلف الشیعة،للعلاّمة الحلّی،الطبعة الثانیة،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1423 ق.

146-مدارک الأحکام،للسیّد محمّد العاملی،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1410 ق.

147-المراسم فی،الفقه الإسلامی،للسّر الدیلمی،قم،حرمین،1404 ق.

148-المسائل الصاغانیة،للشیخ المفید،تحقیق السیّد مهدی القاضی،المؤتمر العالمی لألفیة الشیخ المفید،1413 ق.

149-المسائل الناصریات،للسیّد المرتضی،طهران،1417 ق.

150-مسالک الأفهام،للشهید الثانی،الطبعة الثانیة،قم،مؤسسة المعارف الإسلامیة، 1421 ق.

151-مستدرکات علم الرجال،للشیخ علی النمازی الشاهرودی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1425 ق.

ص:563

152-مستدرک الوسائل،للمحدّث النوری،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1408 ق.

153-مستطرفات المعالی،للشیخ علی النمازی الشاهرودی،إعداد،الشیخ حسن بن علی النمازی،طهران،مؤسسة نبأ،1422 ق.

154-مستند الشیعة،للفاضل النراقی،مشهد،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1415 ق.

155-مشارق الشموس فی شرح الدروس،للمحقّق الخوانساری،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،

156-مشایخ الثقات،للشیخ غلامرضا عرفانیان،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1417 ق.

157-مصابیح الأحکام،للعلاّمة بحر العلوم النجفی،تحقیق السیّد مهدی الطباطبائی و فخر الدین الصانعی،قم،فقه الثقلین 1427 ق.

158-مصابیح الظلام،للعلاّمة الوحید البهبهانی،قم،مؤسسة الوحید البهبهانی،1424 ق.

159-مصباح الفقاهة،للشیخ محمد علی التوحیدی(تقریرا لما أفاده المحقق الخوئی)، بیروت دار الهادی،1423 ق.

160-المصباح المنیر،للفیومی،قم،دار الهجرة،1405 ق.

161-معالم الدین و ملاذ المجتهدین،للشیخ حسن بن الشهید الثانی،تحقیق عبد الحسین محمّد علی بقّال،الطبعة الرابعة،قم،مکتبة آیة اللّه المرعشی،1410 ق.

162-المعالم فی الفقه،للشیخ حسن بن الشهید الثانی،قم،مؤسسة الفقه،1418 ق.

163-المعتبر،للمحقّق الحلّی،قم،مؤسسة سیّد الشهداء علیه السّلام،1364 ق.

164-معتمد الشیعة،للمحقّق مولی مهدی النراقی،قم،مؤسسة الوحید البهبهانی،1422 ق.

165-معجم ألفاظ الفقه الجعفری،للدکتور أحمد الفتح،تقدیم عبد الهادی الفضلی،1415 ق.

166-معجم رجال الحدیث،للمحقق السیّد أبی القاسم الخوئی،الطبعة الخامسة،قم،نشر آثار الشیعة،1413 ق.

167-المعجم الوسیط،لإبراهیم مصطفی و...،طهران،مکتبة المرتضوی،1427 ق.

168-المغنی،لابن قدامة الحنبلی،بیروت،دار الکتاب العربی.

ص:564

169-مفاتیح الشرائع،للفیض الکاشانی،تحقیق السیّد مهدی الرجائی،قم،مجمع الذخائر الإسلامیة،1410 ق.

170-مفتاح الفلاح،للشیخ البهائی،بیروت،دار الأضواء،1405 ق.

171-مفتاح الکرامة،للسیّد جواد العاملی،تحقیق الشیخ محمّد باقر الخالصی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1419 ق.

172-المقاصد العلیّة للشهید الثانی،قم،مکتبة الإعلام الإسلامی،1420 ق.

173-المقتصر من شرح المختصر،لابن فهد الحلّی،تحقیق السیّد مهدی الرجائی،مشهد، مکتبة الروضة الرضویة،1420 ق.

174-المقنع،للشیخ الصدوق،قم،مؤسسة الإمام الهادی علیه السّلام،1415 ق.

175-المقنعة،للشیخ المفید،الطبعة الرابعة،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1417 ق.

176-منتقد المنافع،للمولی حبیب اللّه الکاشانی،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1426 ق.

177-منتقی الجمان فی الأحادیث الصحیح و الحسان،للشیخ حسن بن زین الدین العاملی، تحقیق علی أکبر الغفّاری،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1362 ش.

178-منتهی المطلب،للعلاّمة الحلّی،مشهد،مکتبة الروضة الرضویة،1412 ق.

179-منتهی المقال فی أحوال الرجال،لأبی علی الحائری،قم مؤسسة آل البیت علیهم السّلام، 1416 ق.

180-منهج المقال فی تحقیق أحوال الرجال،للمیرزا محمد بن علی الأسترآبادی،قم، مؤسسة آل البیت علیهم السّلام 1422 ق.

181-الموجز الحاوی،لابن فهد الحلّی،تحقیق السیّد مهدی الرجائی،قم،مکتبة آیة اللّه المرعشی،1409 ق.

182-الموسوعة الرجالیة المیسّرة،لعلّی أکبر الترابی،الطبعة الثانیة،قم،مؤسسة الإمام الصادق علیه السّلام،1424 ق.

ص:565

183-المهذّب،للقاضی ابن البرّاج،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1406 ق.

184-المهذّب البارع فی شرح المختصر النافع،لابن فهد الحلّی،تحقیق الشیخ مجتبی العراقی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1407 ق.

185-نقد الرجال،للسیّد مصطفی التفرشی،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1418 ق.

186-نهایة الإحکام فی معرفة الأحکام،للعلاّمة الحلّی،تحقیق السیّد مهدی الرجائی، الطبعة الثانیة،قم،إسماعیلیان،1413 ق.

187-النهایة فی غریب الحدیث و الأثر،لابن أثیر الجزری،الطبعة الرابعة،قم،إسماعیلیان، 1363 ش.

188-النهایة فی مجرّد الفقه و الفتاوی،للشیخ الطوسی،قم،قدس محمّدی.

189-نیل الأوطار،للشوکانی،بیروت،دار الجلیل.

190-الوافی،للفیض الکاشانی،إعداد السیّد ضیاء الدین الفانی،أصفهان،مکتبة الإمام أمیر المؤمنین علیه السّلام،1412 ق.

191-الوجیزة،للعلاّمة محمّد باقر المجلسی،تحقیق محمّد کاظم رحمان ستایش،طهران، 1378 ش.

192-وسائل الشیعة،للشیخ حرّ العاملی،الطبعة الثالثة،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1416 ق.

193-وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة،للسیّد محسن الکاظمی البغدادی،طهران، مکتبة المصطفوی،1364 ش.

194-الوسیلة إلی نیل الفضیلة،لابن حمزة الطوسی،تحقیق الشیخ محمّد الحسّون،قم، مکتبة آیة اللّه المرعشی،1408 ق.

195-الهدایة[فی الأصول و الفروع]،للشیخ الصدوق،قم،مؤسسة الإمام الهادی علیه السّلام، 1418 ق.

ص:566

المصادر الفارسیة

196-آشنائی با چند نسخه خطی،رضا استادی و حسین مدرسی طباطبائی،قم،مهر، 1355 ش.

197-آشنائی با علوم اسلامی،استاد شهید مرتضی مطهری،چاپ پنجم،تهران،انتشارات صدرا،1367 ش.

198-تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر،سیّد مصلح الدین مهدوی،قم،نشر الهدایة،1367 ش.

199-رساله صلاتیه،شیخ محمد تقی رازی نجفی اصفهانی،تحقیق مهدی باقری سیانی، قم،ذو القربی،1383 ش.

200-قبیله عالمان دین،شیخ هادی نجفی،قم،عسکریه،1423 ق.

201-نجوم السماء فی تراجم العلماء،محمد علی آزاد کشمیری،تحقیق میر هاشم محدّث، تهران،شرکت چاپ و نشر بین الملل،1382 ش.

202-مکارم الآثار،شیخ محمد علی معلم حبیب آبادی،تعلیقات سید محمد علی روضاتی، اصفهان.

ص:567

ص:568

الفهرست (کتابشناسی ملاّ حبیب اللّه کاشانی)

اشاره

فقیه ارجمند آیت اللّه ملاّ حبیب اللّه کاشانی(1340 ق)

تحقیق و تصحیح:مجید غلامی جلیسه

[مقدمه محقق]

پیش درآمد

از بزرگان علم گفتن و بررسی آثار و احوال و یک عمر تلاش آنان،هم تاریخ نگاری و تذکره نویسی و کتابشناسی است،و هم تذکّری برای مجاهدان عرصه علم و تلاش عصر حاضر.

ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی فرزند ملاّ علی مدد بن رمضان ساوجی از جمله بزرگان عرصه تشیّع به شمار می رود که عمری خالصانه در راه ترویج فرهنگ علوی قدم برداشت،ساده زیست،تلاش نمود،فراگرفت و فراداد،نگاشت و گذاشت و امروز،بعد از گذشت حدود 88 سال از رحلت این بزرگ مرد خطه عالم پرور کاشان هنوز که هنوز است یادش به خلوص و آثارش زنده است.توفیق رفیق این حقیر گردیده است،که گوشه ای از تلاشهای این عالم پرکار و سخت کوش را احیاء و در اختیار اهل دانش قرار دهم،و خداوند را سپاس می گویم و امید آن دارم که این تلاش ره توشه ای برای عقبی باشد و بس.

ص:569

زندگی نامه ملاّ حبیب اللّه کاشانی

(1)

آیت اللّه ملاّ حبیب اللّه کاشانی از عالمان بزرگ سده چهاردهم هجری است که تألیفات گرانبها و مهم و متنوّعی در فقه،اصول،کلام،حدیث و غیر آن دارد.وی پسر علی مدد فرزند رمضان کاشانی است و علاوه بر تبحّر در علوم دینی و ادبی قریحه سرودن شعر نیز داشته است.وی در یکی از کتب خود چنین می نویسد:

در سن چهارده سالگی دوره آموزش صرف و نحو و دروس متداوله را به پایان رسانده و نزد حاج سید حسین و عده دیگری از علما به تحصیل فقه و اصول پرداختم.مقداری از فصول را نزد شیخ محمد اصفهانی خواهرزاده خود و یک قسمت عمده از رسائل شیخ مرتضی انصاری را نیز پیش حاج میرزا ابو القاسم کلانتری تهرانی خوانده و مقداری از حکمت را نیز از حاج ملاّ هادی سبزواری فرا گرفتم.

آیت اللّه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی در سن شانزده سالگی به تحصیل اجازه روایتی و هجده سالگی با اجازه استاد خود حاج سید حسین به مقام اجتهاد نایل شد و تمامی عمر خود را صرف تدریس و تألیف نمود چنان که آن جناب تألیفات خود را بیش از دویست جلد برشمرده و در این رساله به معرفی آنها پرداخته است.

سرانجام آیت اللّه ملاّ حبیب اللّه شریف در بیست و سوم جمادی الاخر سال 1340 قمری در کاشان وفات یافت.جنازه مطهرش با تشییعی باشکوه در مزار دشت افروز کاشان به خاک سپرده شد.

ص:570


1- (1)) -درباره زندگی ایشان مقالات و کتابهایی نگاشته شده است و این حقیر تنها به ذکر چند خطی از زندگی پربار این بزرگمرد بسنده می کنم.علاقه مندان می توانند برای به دست آوردن اطلاعات کافی درباره حیات ایشان به کتاب ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی(فقیه فرزانه)،عبد اللّه موحدی،قم،چاپ دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم،1376 ش و مجله نور علم،ش 54،مقاله رضا استادی،صص 24-65 مراجعه کنند.
فهرست های خودنوشت
اشاره

نوشتن فهرستی از تألیفات،از دیرباز مورد توجه علما و دانشمندان اسلامی بوده است، و کم نبوده اند بزرگانی که اقدام به نگارش فهرستی از مؤلفات خود و یا مؤلفات اساتید، یا دانشمندان مورد علاقه خود را به صورت رساله ای مستقل و یا به ضمیمه آثار دیگر به رشته تحریر در می آوردند. (1)

فهرست خودنوشت (2)فهرستی است که صاحب اثر برای نگاشته های خود تنظیم می کند و در آن به معرفی آثار خود می پردازد،و از این کار می تواند سه هدف را دنبال نماید:

1-معرفی آثار

بسیاری از مؤلفان برای آنکه جامعه علمی بتواند از نگاشته های آنها بهره کافی و وافی ببرد اقدام به معرفی آثار خود می نمودند،این نحو معرفی ها حال یا به صورت رساله ای مستقل و صرفا به جهت معرفی تألیفات بوده است و یا آنکه در ضمن نگاشته های خود اقدام به معرفی آثار خود می پرداخته اند.

2-جلوگیری از سرقت آثار

بسیار پیش می آمد که دانشمند نماهایی با سرقت کل اثر و یا تلخیصی و یا ترجمه ای از یک تألیف،و نوشتن نام خود بر آن حاصل دسترنج عالمی را از آن خود می کردند.

اینگونه بود که بسیاری از بزرگان با نگارش فهرست آثار خود و صد البته اشاره به

ص:571


1- (1)) -در این مجال تنها به بحث فهرست های خودنوشت می پردازیم اما شایان توجه است که اولین کسی که اقدام به نگارش فهرست آثار برای دیگران نموده است نیز یک ایرانی می باشد، پولوس ایرانی (Paulus persa) فهرستی از آثار ارسطو و افلاطون را برای انوشیروان به نگارش در می آورد.ر ک:گنجور و برنامه او.محمد تقی دانش پژوه.هنر و مردم:ش 126: صص 92-94.
2- (2)) - uAutiBi bliography

مضمون و محتوای آن سعی بر جلوگیری از اینگونه سرقتها داشته اند،نکته قابل توجه آن است که برای جلوگیری از این مهم لزوما نیازی به نگارش فهرستی مستقل از آثار نبوده است و بسیاری از مؤلفان سعی می نمودند که در ضمن تألیفات خود عنوان و موضوع دیگر آثار خود را معرفی نمایند،اما یکی از بهترین راهکارها برای جلوگیری از این نحو سرقت ها نوشتن فهرستی مستقل از تألیفات توسط خود مؤلف به شمار می آمده است.

3-جلوگیری از نسبت آثار

جنگهای فرقه ای از صدر اسلام با به وجود آمدن دو فرقه شیعه و سنی شروع و در سیر تاریخ با به وجود آمدن نحله های مختلف مذهبی و عقیدتی همواره وجود داشته و دارد.

کم نبودند کسانی که با نگارش اثری موافق عقاید فرقه خود و انتساب آن به بزرگی از دیگر فرق،سعی داشته اند تمایلات عامه را به سمت و سوی مذهب خود بکشانند؛ مؤلفان و بزرگان می توانستند با نگارش فهرستی از آثار خود صحت انتساب این نحو آثار را به خود منتفی نمایند.

تاریخچه ای از فهرستهای خودنوشت

پیش قراول نویسندگان فهرست های خودنوشت را باید جالینوس طبیب (1)(د:ح 210 م.)دانست.جالینوس فهرستی از آثار خود تهیه نموده که آن را پیناکس (2)نامیده است، این رساله در دو مقاله می باشد که مقاله اول کتابهای طبی و مقاله دوم کتابهای منطقی، فلسفی،بلاغی،نحوی وی را شامل می شود،جالینوس در این فهرست به توصیف کتابهای خود پرداخته و مقصود خود را در هر تألیف بیان می دارد و در ذیل هر کتاب ضمن اشاره به سن و سال خود،کسانی را که کتاب به آنها اهدا شده نیز نام می برد.

ایوب رهاوی ابرش این رساله را به سریانی ترجمه نموده و حنین بن اسحاق عبادی

ص:572


1- (1)) - Jalinus
2- (2)) - Pinakes

(د:260 ق.)نیز این رساله را برای داود متطبّب به سریانی و برای أبو جعفر محمّد بن موسی خوارزمی به عربی ترجمه نموده است. (1)

شایان توجه است که به جهت اهمیت این فهرست،بعدها ابو بکر محمد بن زکریای رازی «کتاب فی استدراک ما بقی من کتب جالینوس مما لم یذکره حنین و لا جالینوس نفسه فی فهرسته»را تألیف نموده که در آن به جز فهرستی که از آثار خود ارائه می دهد، استدراکی بر رساله آثار خود جالینوس و حنین بن اسحاق به نگارش در می آورد. (2)

به نظر می رسد جالینوس فهرست دیگری نیز برای تألیفات خود نگاشته است که نسخه ای از آن در دانشگاه تهران به شماره 4914/2 موجود می باشد،این فهرست در پایان کتاب«جالینوس فی صناعه الطب»آمده است و در آن آمده است:

«و اما سائر الکتب و التفاسیر التی وضعتها فلیس یضطرنی شیء الی ذکرها فی هذا الموضع لان من رأیی أن أحصیها کلها فی مقالة واحدة أو فی مقالتین و اجعل عنوان الکتاب لجالینوس فی ذکر کتبه» (3)

ص:573


1- (1)) -نسخه منحصر به فرد این رساله در کتابخانه أیا صوفیا به شماره 3631 موجود است،این رساله برای اولین بار توسط مستشرق آلمانی Bergshtrasser در سال 1925 میلادی در لیپزیک تصحیح و با ترجمه آلمانی در مجله ایسیس(728/8)به چاپ می رسد،دکتر مهدی محقق نیز برای دومین بار متن عربی رساله را به همراه ترجمه فارسی آن در سال 1379 ش در تهران توسط انتشارات دانشگاه تهران و مؤسسه مطالعات اسلامی در 126 صفحه منتشر می نماید.
2- (2)) -این رساله در عیون الأنباء در ضمن کتاب حاوی قسمت دوازدهم معرفی شده است و نسخه ای از آن موجود نمی باشد و با توجه به عنوان کتاب در این رساله،رازی کتبی را که از جالینوس باقی مانده و حنین بن اسحق ذکر نکرده آورده است.ر.ک:گنجور و برنامه او، محمد تقی دانش پژوه،هنر و مردم،ش 126،صص 92-94؛مؤلفات و مصنفات رازی، ص 267.
3- (3)) -فهرست نسخه های خطی دانشگاه تهران،ج 14،ص 4017.

مرحوم دانش پژوه احتمال داده است که این رساله با رساله دیگر وی به نام:«کتاب فی مراتب قراءة کتبه»،که اسحاق بن حنین برای بخت یشوع به سریانی و حنین برای أبو الحسن احمد بن موسی خوارزمی به عربی درآورده بی ارتباط نباشد.

ترتیب تاریخی فهرست های خودنوشت

1-فهرست جالینوس(د:ح 210 م).

2-فهرست أبو موسی جابر بن حیان بن عبد اللّه کوفی(د:160 ق).

3-فهرست عبدان اسماعیلی(د:سده سوم ق).

4-فهرست محمد بن احمد بن جنید اسکافی(د:381 ق).

5-فهرست ابو الفتح عثمان ابن جنّی(د:392 ق).

6-فهرست کتابهای رازی و نام کتابهای بیرونی،تألیف أبوریحان محمّد بن أحمد بیرونی(د:440 ق).

7-فهرست،ابو الفتح محمّد بن علی کراجکی(د:449 ق).

8-احمد بن علی نجاشی(د:450 ق).

9-محمّد بن حسن طوسی(د:460 ق).

10-علی بن حسن بن علی میانجی معروف به عین القضاة همدانی(د:471 ق).

11-محیی الدین عربی(د:560 ق.).

12-علی بن موسی معروف به ابن طاووس(د:589 ق).

13-محمّد بن علی بن محمّد جرجانی(د:سده 8 ق).

14-محمّد بن مرتضی فیض کاشانی(د:1091 ق).

15-فخر الدین بن محمد علی بن احمد طریحی(د:1085 ق).

16-محمد علی بن ابو طالب حزین لاهیجی(د:1181 ق).

ص:574

17-الفهرست،ملاّ حبیب اللّه بن علی مدد کاشانی(د:1340 ق).

درباره رساله الفهرست

کتاب الفهرست دارای سه بخش کلی است:

فهرست کتابخانه؛

فهرست تألیفات؛

وصیت نامه.

بخش اول این رساله در بردارنده فهرست کتابهای کتابخانه شخصی ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی است که طبق دسته بندی خود وی در 16 فصل بدین قرار است:

1-در کتب فقهیه از مؤلفات متقدمین و متأخرین و متأخری المتأخرین؛

2-در ذکر کتب اصول فقه که در تصرف این احقر است؛

3-در ذکر کتب تفسیر و قرائت و تجوید است که در تصرف این حقیر است؛

4-در ذکر کتب لغت و نحو و صرف و معانی و بیان و نحو ذلک من الادبیات؛

5-در ذکر کتب تواریخ و درایه و رجال و حکایات و نحو ذلک که در تصرف این حقیر است؛

6-در ذکر کتب حکمت و کلام و منطق و حساب و هیئت و نجوم و نحو ذلک که در تصرف احقر است؛

7-در مصاحف و کتب دعوات و زیارات و ما یتعلق بذلک که در تصرف این حقیر است؛

8-در ذکر کتب مصائب ائمه معصومین علیهم السّلام که در تصرف این حقیر است؛

9-در کتب اخلاق و معارف و مطالب عرفانیه که در تصرف این حقیر است؛

10-در ذکر کتب اخبار و احادیث از شیعه و سنی در اصول دین و فروع دین و غیر ذلک که در تصرف من است؛

11-در ذکر کتب متفرقه که جمله از آن کتب باطله است که برای رد،در تصرف من است و جمله از آن در رد وهابیت باطله است؛

ص:575

12-در ذکر کتبی که مرحوم ملاّ اسماعیل برزی وصیت کرده بود که به این حقیر داده شود و داده شده مگر چند کتاب آن که در نزد ملاّ میرزا آقا و حاجی ملاّ محمّد یزدی است؛

13-در ذکر کتب حبسی مرحوم حاجی سید حیدر که وصیت کرده که من آنها را بعد از وفات او حبس نمایم الی مدت بیست سال و چون در این مدت یکی از اولاد و اولاد اول او قابل نشوند این کتب بعد از انقضای مدت از مال نور چشمی آقا حسین باشد،لهذا در سیم شهر شعبان سنه 1315 این کتب همه به نحو مذبور حبس نمودم و تولیت آنها را با خود واگذاشتم؛

14-در ذکر کتب موقوفه مرحوم حاجی محمد علی کوزه کنانی که در تصرف این حقیر است چه آن مرحوم تولیت آنها بعد از وفات خود بر اولاد و اولاد خود و با انقراض آنها به اولاد حاجی محمد خان و با انقراض آنها با علم علمای بلدی که این کتابها در آنجا اتفاق افتد و تفصیل این وقف در پشت این کتابها نوشته شده است؛

15-در کتب موقوفه مرحوم آقای ملاّ مهدی نراقی که در تصرف این حقیر است باذن من له التصرف فیها من أعقل اولاد اولاده المذکور و ارشده،چنانکه تفصیل این وقف در پشت این کتابها مرقوم است؛

16-در ذکر کتبی که در قم خریدم فی سنه 1329.

بخش دوم این رساله که شامل تألیفات ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی است و در حقیقت فهرست خودنوشت آثار ملاّ حبیب اللّه کاشانی به شمار می رود نیز دارای 2 فصل به قرار زیر است:

1-در ذکر کتبی که از مؤلفات و مصنفات خود این احقر است که در نزد خودم می باشد، مگر جمله ای از آنها که طلاب نسخه اصل آنها را برای استنساخ برده اند و نداده اند؛

2-در ذکر کتبی که از مؤلفات این احقر که به چاپ رسیده است.

بخش سوم که خاتمه این رساله است نیز در حقیقت وصیت نامه ی مرحوم ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی به شمار می رود.

ص:576

نسخه های الفهرست

دو نسخه خطی از کتاب الفهرست ملاّ حبیب در دست می باشد:

1-کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش (1)

2-تهران:دانشگاه تهران،ش 5994،نستعلیق سده 1،73 گ،11*17،19 س [175/16] (2)

لازم به ذکر است که تنها بخش فهرست مصنفات مرحوم ملاّ حبیب اللّه کاشانی نیز در انتهای کتاب مغانم المجتهدین که با خط مؤلف به صورت سنگی طبع شده است،توسط محمّد بن حبیب اللّه شریف کاشانی فرزند مولف کتابت شده است.

روش تصحیح

ما در این رساله تنها بخش آثار مؤلف را تصحیح نموده ایم و البته امید آن است که در آینده ای نه چندان دور کل رساله به صورت کتابی مستقل به همراه نمایه هایی مفصل به زیور طبع آراسته گردد.در این تصحیح نسخه کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی که به خط خود مؤلف می باشد،اصل قرار گرفته و دو نسخه دیگر یعنی نسخه دانشگاه با رمز(د)و نسخه چاپ سنگی با رمز(س)به صورت نسخه بدل استفاده شده است.

کلیه نسخه های خطی موجود از آثار مؤلف چه در کتابخانه شخصی مؤلف و چه در دیگر کتابخانه های ایران،شناسایی و در پاورقی،اطلاعات اجمالی و منبع مورد استفاده آنها ذکر شده است،و سعی گردیده در صورت چاپ،اثری از مؤلف ابتدا با اشاره به چاپ آن کتاب رهنمون محققان و پژوهشگران استفاده کننده از آثار آن بزرگوار باشیم.

لازم به ذکر است که برخی از نسخه های خطی ایشان که در حال حاضر در کتابخانه

ص:577


1- (1)) -عکس این نسخه به شماره 905/5 در کتابخانه مرکز احیاء میراث اسلامی موجود می باشد.
2- (2)) -به ضمیمه کتاب رباعیات می باشد.

شخصی ایشان در کاشان موجود است در این رساله فهرست نشده اند که عبارتند از:

1-المسائل الحجّیة به زبان فارسی.

2-فضائل و آداب اعیاد شرعیه به زبان فارسی.

3-النجم الثاقب فی رد هذا الکافر الناصب به زبان فارسی.

4-مجالسی در مصائب امام حسین علیه السّلام و یارانش به زبان فارسی.

5-شرح کتاب الطلاق من مفاتیح الشرایع فیض کاشانی به زبان عربی.

6-اثنا عشر خطبة به انشاء مؤلف به زبان عربی.

7-قصیدة در مدح صاحب الزمان عج اللّه تعالی فرجه الشریف به زبان عربی.

8-قصیدة فی ذم الدنیا به زبان عربی.

9-قصیدة فی المرثیة به زبان عربی.

10-قصیدة فی الاشتیاق الی الموت به زبان عربی.

11-قصیدة فی طلب العلم و آدابه به زبان عربی.

12-قصیدة فی مرثیة علی نحو قصیدة امرء القیس به زبان عربی.

13-الفهرست به زبان عربی.

14-شرح سؤال و جواب رأس الجالوت و امام رضا علیه السّلام به زبان عربی.

و السلام

قم-مجید غلامی جلیسه

ص:578

ص:579

ص:580

[متن رساله الفهرست]

اشاره

در ذکر کتبی که از مؤلفات و مصنفات خود این احقر است،که در نزد خودم می باشد، مگر جمله از آنها که طلاب نسخه اصل آنها را برای استنساخ برده اند و نداده اند.

[1]حقایق النحو فی تطبیق مسائل النحو علی المطالب العرفانیة؛ (1)[2]مصابیح الظلام فی النحو؛[3]مصابیح الدجی،شرح سیوطی فی النحو؛[4]التذکرة النوروزیة فی النحو؛ [5]حدیقة الجمل؛[6]حاشیة علی شرح القطر و هذه الکتب مما ألفته قبل البلوغ؛ [7]العشرة الکاملة فی التجوید؛ (2)[8]الوجیزة فی الکلمات النحویة؛ (3)[9]منظومة فی النحو؛[10]ایضا منظومة فی النحو مسماة بدرّة الجمان؛ (4)[11]منتخب القوانین؛ (5)[12]المنظومة فی الأصول؛ (6)[13]ایضا منظومة فی الفقه مسماة بزبدة المقال (7)؛ (8)

ص:581


1- (1)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 57/11.
2- (2)) -نسخ خطی:قم:گلپایگانی،ش 104/20،خط مؤلف،1290 ق،5 گ[525]. کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 56/2.(نسخه ناقص می باشد) کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 57/1. کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،خط علی اکبر بن یوسف بن محمد صالح کاشانی، ش 71/2. قم:مرکز احیاء میراث اسلامی،ش 9094 خطی،نسخ،حسن شریف بن علی کاشانی، 1309 ق،19 پ-29 ر[ج 130/3].
3- (3)) -احتمالا همان کتاب«کلمات یبحث عنها النحویون»می باشد. نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 57/6. قم:مرکز احیاء میراث اسلامی 909/6 خطی،نسخ،حسن شریف بن علی کاشانی،1309 ق، 32 پ-33 پ[131/3].
4- (4)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 22/2.
5- (5)) -س:-منتخب القوانین.
6- (6)) -چاپ:چاپ شده[معجم المطبوعات العربیة فی ایران:202]
7- (7)) -س:+فی نظم الأفعال.
8- (8)) -چاپ:بی جا،بی نا،68 ص،1278 ق.

[14]ایضا منظومة فی الأصول مسماة بمنیة الوصول؛ (1)[15]منظومة فی الدرایة؛ (2)[16]منظومة فی علم المناظرة؛ (3)[17]منظومة فی علم اصول الدین مسماة بالجوهر الثمین؛ (4)[18]منظومة فی الصرف؛ (5)[19]لباب الفکر فی المنطق؛ (6)[20]لب النظر فی المنطق أیضا؛ (7)[21]هدایة الضبط فی علم الخط؛ (8)[22]نخبة البیان 9فی علم البیان؛ 10

ص:582


1- (1)) -عنوان کتاب«منیة الوصول فی علم الأصول»می باشد. چاپ:به سعی و اهتمام:ابراهیم خوشگذران؛اسد اللّه مرادی،کاشان:مجمع متوسلین به آل محمد صلّی اللّه علیه و آله،صص 55-311،1372 ش. نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 42/4. کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 72/2.
2- (2)) -نام این کتاب«الدرة الفاخرة»می باشد. چاپ:تصحیح:سید محمد تقی حسینی،مجلة علوم الحدیث،شماره اول،صص 335-359، 1418 ق. نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 72/3..
3- (3)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 42/5. کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 72/4.
4- (4)) -عنوان کتاب جواهر الثمین می باشد. چاپ:تهران:بی نا،1326 ق. نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 42/3. کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،72/1.
5- (5)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 22/3.
6- (6)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 57/2.
7- (7)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 57/3. قم:مرکز احیاء میراث اسلامی،ش 909/2 خطی،نسخ،حسن شریف بن علی کاشانی، 1309 ق،(10 ر-11 پ)؛[129/3].
8- (8)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 57/4.-

[23]تعلیقات علی تمهید القواعد للشهید الثانی؛ (1)[24]تعلیقات علی مقدمة الفصول؛ (2)[25]منظومة فی علم البیان؛ (3)[26]منظومة فی فن البدیع مسماة بزهرة الربیع؛ (4)[27]فهرسة الأمثال؛ (5)[28]نخبة الأمثال (6)؛[29]منتخب الأمثال؛ 7[30]نظم الأمثال؛

ص:583


1- (1)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 48/2.
2- (2)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 57/12.
3- (3)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 58/11.
4- (4)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 58/12.
5- (5)) -عنوان کتاب فهرست منتخب الأمثال می باشد. نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 41. قم:مرکز احیاء میراث اسلامی ش 901 عکسی،نسخ،خط مؤلف،281 ص[102/3].
6- (6)) -عنوان کتاب«نخبة المقال فی منتخب الأمثال»است. نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 1/1.(دو نسخه که یکی پاکنویس و مفصل تر می باشد).-

[31]الأنوار السانحة فی تفسیر الفاتحة؛ (1)[32]بوارق القهر فی تفسیر سورة الدهر؛ (2)[33]تفسیر فارسی علی سورة الجمعة (3)؛ (4)[34]تفسیر سورة الملک؛ (5)[35]تفسیر سورة انا فتحنا؛ (6)[36]تفسیر سورة قل هو اللّه؛[37]شرح الخطبة الشقشقیة؛ (7)[38]مصاعد الصلاح؛[39]شرح دعاء الصباح؛ (8)[40]جذبة الحقیقة شرح دعای کمیل؛ (9)[41]شرح

ص:584


1- (1)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 54.
2- (2)) -چاپ:تحقیق:مؤسسه الضحی الثقافیة،قم:نشر عالمه،354 ص،1381 ش. تحقیق:مؤسسه الضحی الثقافیة،قم:شمس الضحی،356 ص،1383 ش. نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 53.
3- (3)) -س:+تفسیر عربی سورة الجمعة.
4- (4)) -عنوان تفسیر عربی سوره جمعه«اللمعة فی تفسیر سورة الجمعة»می باشد. نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 1/2. قم:مرکز احیاء میراث اسلامی،ش 903/2 عکسی،نسخ،خط مؤلف،399-414[103/3].
5- (5)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 26.
6- (6)) -چاپ:تهران:بی نا،1323 ق.[معجم المطبوعات العربیة فی ایران:246]. نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 23/2. کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،خط ابن علی بن احمد نراقی،ش 71/1.
7- (7)) -عنوان این کتاب«کشف السحاب فی شرح الخطبة الشقشقیة»می باشد. نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 57/9.
8- (8)) -عنوان این کتاب معارج الصلاح فی شرح دعاء الصباح می باشد. نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 37.
9- (9)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 59/1. قم:مرکز احیاء میراث اسلامی،ش 881/1 عکسی،نستعلیق و نسخ،خط مؤلف،1-80 [73/3].

علی الخمسة عشر من مناجات السجاد علیه السّلام؛ (1)[42]شرح علی (2)دعاء السحر؛ (3)[43]شرح علی الجوشن الصغیر؛ (4)[44]شرح دعاء صنمی قریش؛ (5)[45]شرح عربی علی (6)دعاء عدیلة؛ (7)[46]شرح فارسی علی العدیلة مسمی بعقائد الإیمان؛ (8)[47]رسالة فی اصطلاحات اهل الجفر؛[48]رسالة فی نخبة من الدعوات الواردة فی الأوقات الشریفة؛[49]شرح علی شرح الباب الحادی عشر مسمی بشمس المشارق؛[50]اسرار العارفین فی الأخلاق؛ (9)[51]توضیح السبل؛ (10)[52]مقدمة السلوک فی اصطلاحات

ص:585


1- (1)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 59/2. قم:مرکز احیاء میراث اسلامی،ش 881/2 عکسی،نستعلیق و نسخ،خط مؤلف،81-104 [73/3].
2- (2)) -س:-علی.
3- (3)) -چاپ:قم:بی نا،86 ص،1405 ق. نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 52/2.
4- (4)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 52/1.
5- (5)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 52/4.
6- (6)) -س:-علی.
7- (7)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 30.
8- (8)) -چاپ:بی جا:بی نا،1259 ق. تهران:بی نا،334 ص،1316 ق.(خط محمد تقی بن ملا حسین طالقانی)[فهرست کتب چاپ سنگی فارسی کتابخانه مرکزی تبریز:121] تهران:بی نا،341 ص،1360 ق. قم:بصیرتی،26+343 ص.بی تا.
9- (9)) -عنوان اصلی کتاب اسرار العارفین و انوار السالکین است که در سه باب می باشد. نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 40. تهران:ملک 2134/2،نسخ،احتمالا از مؤلف،1273 ق،(123 ر-166 ر)؛[430/5].
10- (10)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 36. کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 68.

الصوفیة؛[53]النخبة المجموعة فی المطالب المتفرقة؛ (1)[54]القواعد الربانیة فی باطنیات الأخلاق؛ (2)[55]الملهمة القدوسیة فی المناجاة؛[56]المقالات المخزونة فی المناجاة أیضا؛[57]اکمال الحجة فی المناجاة ایضا؛[58]بدر البلاغة فی الخطب؛[59]درة اللاهوت فی المطالب العرفانیة؛[60]ریاض العرفان فی المثنویات؛[61]شعل الفؤاد؛ [62]تبصرة السائر فی دعوات المسافر؛ (3)[63]النخبة الرفیة فی شرح الدرة البهیة فی الاصول؛ (4)[64]مسائل الأفعال فی أفعال الصلوة؛[65]الکلمات الجذبیة؛[66]رسالة فی الرد علی البابیة؛ایضا[67]رسالة فی الرد علیهم مسماة برجم الشیاطین فی الرد الملاعین؛ (5)[68]فضیحة اللئام فی الرد علی من ابدع فی الاسلام؛[69]رسالة فی علم المناظرة؛ (6)[70]حکم المواعظ؛[71]رسالة فارسیة فی أفعال الحج؛[72]شرح علی القصاص و الدیات من المفاتیح؛ (7)[73]الدر المکنون فی شرح دیوان المجنون؛ (8)

ص:586


1- (1)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 56/1.
2- (2)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 51/3.
3- (3)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 28. کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،خط آقا محمد آیت اللّه زاده،67/1.
4- (4)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 48/4.
5- (5)) -نسخ خطی:قم:مرکز احیاء میراث اسلامی،ش 1164 خطی،نستعلیق و نسخ،خط مؤلف،1285 ق،54 گ[406/3].
6- (6)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 57/8. قم:مرکز احیاء میراث اسلامی،ش 909/1 خطی،نسخ،حسن شریف بن علی کاشانی، 1309 ق،(1 پ-9 پ)؛[128/3].
7- (7)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 32.
8- (8)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 38. کاشان:مدرسه سلطانی کاشان،ش 189/2،نسخ،بی کا،1300 ق[فهرست مدرسه سلطانی کاشان،ص 19؛نشریه نسخه های خطی:356/4]. کاشان:کتابخانه ارشاد اسلامی کاشان،ش 26:نسخ،محمد حسین بن محمد جعفر کاشانی،-

[74]مقدمة التعلیم و التعلم؛ (1)[75]صراط الرشاد فی الأخلاق؛ (2)[76]قوامیس الدرر فی مجلدین فی مطلب متفرقة (3)؛ (4)[77]رسالة فی تحقیق حکم العصیر؛[78]رسالة فی الشکیات؛[79]رسالة فی التیمم؛[80]رسالة فی حجیة الظن؛ (5)[81]قبس المقتبس فی شرح من عرف نفسه فقد عرف ربه؛ (6)[82]رسالة فی معنی الصلوة علی محمّد و آله؛ (7)

ص:587


1- (1)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 49/1.
2- (2)) -عنوان کامل کتاب«صراط الارشاد و میزان العباد»می باشد. نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 57/10.
3- (3)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 40/1.(جلد اول) کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 50.(جلد دوم)
4- (4)) -س:+منتخب القوامیس.
5- (5)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 48/3.
6- (6)) -چاپ:به ضمیمه کتاب مجمع الفوائد و ملتقی الشوارد فی علوم الأوائل و الأواخر نوشته سید عزیز اللّه امامت کاشانی به چاپ رسیده است. تحقیق:محمود شریفی:فصلنامه علوم حدیث،شماره 4،صص 125-140،تابستان 1376 ش. نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 59/3. قم:مرکز احیاء میراث اسلامی،ش 881/3 عکسی،نستعلیق و نسخ،خط مؤلف،105-112 [73/3].
7- (7)) -چاپ:تصحیح:اسد اللّه مرادی بروجردی،کاشان:حسینیه آیت اللّه امامت کاشانی،مجمع متوسلین به آل محمد صلّی اللّه علیه و آله،374 ص،1383 ش. نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 59/4. قم:مرکز احیاء میراث اسلامی،ش 881/3 عکسی،نستعلیق و نسخ،خط مؤلف،113-121[74/3].

[83]البارقات المکلوتیة فی الأخلاق؛ (1)[84]مسائل الأحکام فی المسائل العملیة؛ (2)[85]وسیلة الأخوان فی رؤوس المسائل العملیة؛ (3)[86]رسالة فارسیة فی الشکیات و السهویات؛[87]رسالة فارسیة فی مسائل الإجتهاد و التقلید؛ (4)[88]منتخب المسائل فی المسائل العملیة؛[89]مغانم المجتهدین فی حکم صلوة الجمعة و العیدین فی زمان الغیبة؛ (5)[90]رسالة فارسیة فی أفعال الصلوة؛[91]منتقد المنافع فی شرح النافع مجلدات کثیرة؛ثلاث مجلدات فی الطهارة (6)و مجلدات خمس فی الصلوة و مجلد فی الإرث و مجلد فی القضا و الشهادة و مجلد فی المتاجر (7)؛ 8[92]وسیلة المعاد فی فضائل

ص:588


1- (1)) -چاپ:کاشان:مجمع متوسلین به آل محمد صلّی اللّه علیه و آله 196 ص،1376 ش. قم:شمس الضحی،284 ص،1427 ق. نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 59/7. قم:مرکز احیاء میراث اسلامی،ش 881/6 عکسی،نستعلیق و نسخ به خط مؤلف،169-343 [74/3].
2- (2)) -چاپ:چاپ شده[فهرست کتابهای چاپی فارسی:3553/2] نسخ خطی:قم:مرکز احیاء میراث اسلامی:ش 1845 خطی،محمد حسین بن محمد جعفر کاشانی،1301 ق،220 گ[264/5] مشهد:آستان قدس،ش 14954،نسخ،بی کا،135 گ[فهرست رایانه ای]
3- (3)) -نسخه خطی:قم:مرکز احیاء میراث اسلامی،ش 329 خطی،نسخ،محمد حسین بن محمد جعفر کاشانی،1295 ق،72 گ[433/1]. تهران:دانشگاه تهران،ش 9497،مند علی بن أبو القاسم آقا حسین آقا صالح شعرباف کاشانی، 1295 ق،39 گ[385/17]
4- (4)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 45/4.
5- (5)) -چاپ:بی جا:بی نا،158 ص،1390 ق. نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 33.
6- (6)) -چاپ:قم:بوستان کتاب،716 ص،وزیری،1384 ش.
7- (7)) -س:و مجلد فی الزکوة و الخمس و الصوم و مجلد فی الحج.-

آل محمد صلّی اللّه علیه و آله؛[93]ذریعة المعاد فی الفضائل أیضا؛ (1)[94]رسالة فارسیة فی الرجعة؛ [95]مستقصی المدارک؛[96]منتخب القواعد؛[97]ریاض الحکایات؛ (2)[98]تنبیهات

ص:589


1- (1)) -چاپ:بی جا:محمد شریف آیت اللّه زاده کاشانی،3 جلد،1331-1371 ق. نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 46/1.
2- (2)) -چاپ:بی جا:بی نا،243 ص،1317 ق. بی جا:بی نا،240 ص،1320 ق. تهران:بی نا،247 ص،1322 ق[فهرست کتب چاپ سنگی سازمان مدارک فرهنگی-

الغافلین؛ (1)[99]اسرار الأنبیاء فی ترجمة الجواهر السنیة؛ (2)[100]مصابیح الصائمین فی

ص:590


1- (1)) -چاپ:بی جا،بی نا،592 ص،رقعی،بی تا،.(به همراه تشویقات السالکین و گلزار اسرار و ساقی نامه،رباعیات،نصیحت نامه و شکایت نامه به چاپ رسیده است). تهران:آخوند ملاّ هاشم،374 ص،1322 ق. تهران:آخوند ملاّ هاشم،374 ص،1392 ق.(افست از چاپ قبلی). نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 60/2. تهران:دانشگاه تهران 4297/4،
2- (2)) -عنوان کامل کتاب«اسرار الأنبیاء و أنوار الأصفیاء»می باشد که این کتاب ترجمه تحت اللفظی از کتاب«الجواهر السنیة»شیخ حر عاملی(د:1104 ق.)است که در آن احادیث قدسیّه گردآوری شده است. نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 34/1. قم:مرعشی،ش 2855،نسخ،محمد حسین بن محمد جعفر کاشانی،1292 ق،246 گ [58/8]. قم:مرعشی،ش 1242،نسخ،علی اکبر بن محمد حسین بن علی اکبر،1310 ق،187 گ [41/4]. چاپ: بی جا:بی نا،566 ص،وزیری،1405 ق.

آداب الصوم؛ (1)[101]جمل النواهی فی شرح حدیث المناهی؛ (2)[102]توضیح البیان فی تسهیل الأوزان؛ (3)[103]مجالس الأبرار فی فضائل آل محمد صلّی اللّه علیه و آله؛ (4)[104]شرح اللغز؛ (5)[105]رساله فارسیه در آداب روز جمعه؛ (6)[106]اسرار حسینیه؛ (7)[107]شرح

ص:591


1- (1)) -چاپ:چاپ شده[معجم المطبوعات العربیة فی ایران،ص 543]. نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 34/2.
2- (2)) -چاپ:قم:الکاشانی،272 ص،رقعی،1364 ش.(با ترجمه ی متن حدیث مناهی از محمد شریف)[معجم المطبوعات العربیة فی ایران:290]. نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 20.
3- (3)) -چاپ:بی جا:بی نا،227 ص،رقعی،1313 ق. بی جا:بی نا،رقعی،1328 ق.[فهرس التراث،ج 2،ص 288]. تهران:به اهتمام شیخ محمد حسین بن ملاّ محمّد کتابفروش خوانساری،خشتی،227 ص، 1313 ق.[مشار فارسی:1449/1]. قم:بی نا،560 ص،رقعی،1404 ق. نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 5/1. کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،خط محمد حسین بن محمد جعفر کاشانی،ش 64. کاشان:مدرسه سلطانی کاشان 142/2،نسخ،بی کا،1295 ق[فهرست مدرسه سلطانی کاشان: 12؛نشریه نسخه های خطی:355/4].
4- (4)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 46/3.
5- (5)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 52/3.
6- (6)) -چاپ:به سعی و اهتمام:ابراهیم خوشگذران؛اسد اللّه مرادی،کاشان:مجمع متوسلین به آل محمد صلّی اللّه علیه و آله،صص 123-154،1372 ش. نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 45/2.
7- (7)) -چاپ:بی جا:بی نا،24 ص،1329 ق. بی جا:بی نا،24 ص،1380 ق. به اهتمام:حسین درگاهی،تهران:وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی معاونت فرهنگی،رقعی،-

لامیة العجم؛[108]شرح قصیدة السید اسماعیل الحمیری؛ (1)[109]شرح قصیدة الفرزدق؛ (2)[110]جنة الحوادث فی شرح زیارة الوارث؛ (3)[111]القول الفصل فی ان منجزات المریض من الأصل؛ (4)[112]تسهیل المسالک إلی المدارک؛ (5)[113]گوهر

ص:592


1- (1)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملا حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 25/1. قم:مرکز احیاء میراث اسلامی،ش 1982 خطی،نسخ،محمد بن حبیب الشریف،جمادی الثانی 1373 ق،37 گ[414/5] چاپ:بی جا:بی نا،1374 ش.
2- (2)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 25/2.
3- (3)) -چاپ:به اهتمام:آقا محمد شریف آیة اللّه زاده کاشانی،قم:چاپخانه علمیه،84 صفحه، رقعی،1405 ق.(به ضمیمه شرح زیارت عاشورا به چاپ رسیده است). تحقیق و تعلیق:نزار الحسن،قم:دار جلال الدین،وزیری،196 صفحه،1381 ش. تحقیق و تعلیق:نزار الحسن،بیروت:دار العلوم للتحقیق و الطباعة و النشر و التوزیع،192 ص، رقعی،1423 ق. تحقیق و تعلیق:نزار الحسن،قم:دار جلال الدین،وزیری،196 صفحه،1383 ش. تحقیق و تعلیق:نزار الحسن،بیروت:دار العلوم،وزیری 192 صفحه،1423 ق. نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 30.
4- (4)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 42/1. قم:مرکز احیاء میراث اسلامی،ش 2413/2 خطی،نسخ علی بن محمد مهر آبادی،15 جمادی الثانیة 1324 ق،32 ص[295/6]
5- (5)) -چاپ:کاشان:بی نا،48 ص،1374 ش. بی جا:بی نا،40 ص،1404 ق. قم:کتابخانه آیة اللّه مرعشی،40 ص،1404 ق. تصحیح:جواد حسینی،کاشان،مجمع متوسلین به آل محمد صلّی اللّه علیه و آله،98 ص،رقعی،1379 ش. قم:المطبعة العلمیة،40+287 ص،بی تا.-

مقصود در وفای به عهود؛ (1)[114]گلزار اسرار؛ (2)[115]ساقی نامه فی مدح علی علیه السّلام؛ (3)[116]ساقی نامه فی الأخلاق؛ (4)[117]شرح الأربعین فی فضائل أمیر المؤمنین علیه السّلام؛ [118]أحسن التراتیب فی نظم المکاتیب؛ (5)[119]تذکرة الشهداء (6)فی مصائب

ص:593


1- (1)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 22/4. تهران:دانشگاه تهران 5672،نستعلیق،محمد بن حبیب اللّه شریف،1349 ق،38 گ [63/16] چاپ:بی جا:بی نا،54 ص،جیبی،بی تا.
2- (2)) -چاپ:بی جا:بی نا،592 ص،رقعی،بی تا.(به همراه تنبیهات الغافلین،تشویقات السالکین،ساقی نامه،رباعیات،نصیحت نامه و شکایت نامه به چاپ رسیده است). نسخ خطی:تهران:دانشگاه تهران،ش 4297/5.
3- (3)) -چاپ:بی جا:بی نا،592 ص،رقعی،بی تا.(به همراه تنبیهات الغافلین،تشویقات السالکین،گلزار اسرار،رباعیات،نصیحت نامه و شکایت نامه به چاپ رسیده است).
4- (4)) -چاپ:تهران:آخوند ملاّ هاشم،374 ص،1322 ق.
5- (5)) -نسخه خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 4. چاپ:بی جا:بی نا،161 ص،1394 ق.(خط مؤلّف).
6- (6)) -چاپ:بی جا:بی نا،454+14،رحلی،1308 ق. بی جا:بی نا،452 ص،1389 ق. به کوشش:جعفر رسول زاده،کاشان:مرسل،126 ص،1381 ش(برگزیده 72 مجلس از این کتاب است). تصحیح:عباس محمد قلیان،قم:شمس الضحی،632 ص،وزیری،1384 ش. تصحیح:سید علی جمال اشرف،قم:مدین،540 ص،وزیری 1385 ش. نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،خط محمد حسین بن محمد جعفر کاشانی،ش 63. قم:کتابخانه شهید محمد حسین شریعتی،نستعلیق،أبو القاسم بن علی اکبر،1313 ق،151 گ [63].

سید الشهداء؛[120]نخبة المصائب؛ (1)[121]مفتاح السعادات فی الدعوات؛ (2)[122] رسالة فی علم الجفر؛ (3)[123]تشویقات السالکین الی معارج الحق و الیقین؛ (4)[124] کتاب الرباعیات؛ (5)[125]شرح علی زیارة عاشوراء؛ (6)[126]ذریعة الاستغناء فی

ص:594


1- (1)) -چاپ:بی جا:بی نا،111 ص،1336 ق. نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 3.
2- (2)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 47/1.
3- (3)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 47/2. قم:مرکز احیاء میراث اسلامی،ش 1198/2 خطی،نستعلیق،محمد بن نصر اللّه موسوی کاشانی،1313 ق،(9 پ-18 ر)؛[459/3].
4- (4)) -چاپ:بی جا،بی نا،592 ص،رقعی،بی تا.(به همراه تنبیهات الغافلین،گلزار اسرار،ساقی نامه،رباعیات،نصیحت نامه و شکایت نامه به چاپ رسیده است). تهران:آخوند ملاّ هاشم،374 ص،1322 ق. تهران:آخوند ملاّ هاشم،374 ص،1392 ق.[افست از چاپ قبلی]. نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 60/1.
5- (5)) -چاپ:بی جا:بی نا،24 ص،جیبی،1380 ق. کاشان،بی نا،88 ص،1373 ق. بی جا:بی نا،592 ص،رقعی،بی تا.(به همراه تنبیهات الغافلین،تشویقات السالکین،ساقی نامه،گلزار اسرار،ساقی نامه در مدح امیر المؤمنین،نصیحت نامه و شکایت نامه به چاپ رسیده است). نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 61. تهران:دانشگاه تهران 5994،نستعلیق،سده 14،73 گ[175/16].
6- (6)) -چاپ:به اهتمام:آقا محمد شریف آیة اللّه زاده کاشانی،قم:چاپخانه علمیه،84 ص،رقعی، 1405 ق.(به ضمیمه جنة الحوادث فی شرح زیارة الوارث). تحقیق:نزار الحسن،قم:دار جلال الدین،وزیری،118 صفحه،1382 ش. نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 29. قم:مرکز احیاء میراث اسلامی،ش 909/7 خطی،نسخ،حسن شریف بن علی کاشانی،-

تحقیق مسئلة الغناء؛ (1)[127]رسالة فارسیة فی المکاسب و المتاجر؛ (2)[128]رسالة فارسیة فی الرضاع؛ (3)[129]رسالة فارسیة فی الارث؛ (4)[130]رسالة فارسیة فی القصاص و الدیات؛ (5)[131]رسالة فارسیة فی خواص الأسماء الحسنی؛ (6)[132]رسالة فی عدم جواز صلح حق الرجوع مطلقا؛ (7)[133]رسالة فی المعاطاة در نزد آقا یحیی

ص:595


1- (1)) -چاپ:تحقیق:دانشگاه کاشان:مرکز احیاء آثار ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی(ره)،176 ص،وزیری،1375 ش. نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 43.
2- (2)) -د:رسالة فارسیة فی الرضاع...رسالة فارسیة فی خواص الأسماء الحسنی.
3- (3)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،خط آیة اللّه سید فخر الدین امامت،ش 65. کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،خط محمد حسین بن محمد جعفر کاشانی، 66/2.
4- (4)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،خط آیة اللّه سید فخر الدین امامت،ش 64/2.
5- (5)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،خط آیة اللّه سید فخر الدین امامت،ش 66/1. کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 66/3.
6- (6)) -چاپ:بی جا:بی نا،96 ص،1329 ق. تعریب ه ج.الحسینی؛اعداد و اخراج حسین جهاد الحسانی،نجف:مؤسسة البلاغ،وزیری، 189 صفحه،1420 ق. تحقیق:مؤسسه الضحی الثقافیة،قم:عالمة 148 ص،1381 ش. قم:صائب،352 ص،وزیری،1383 ش. تهران:شمس الضحی،148 ص،1383 ش. تهران:یاس بهشت،352 ص،1384 ش.
7- (7)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 42/2.

است (1)؛ (2)[134]القصیدة السینیة فی الأخلاق؛[135]التعلیقات علی اعتقادات الصدوق(ره)؛ (3)[136]رسالة طویلة فی معاملات الفضولی؛[137]مجمع الحواشی علی شرح اللمعة؛ (4)[138]ایضاح الریاض فی الحواشی علی الشرح الکبیر فی مجلدین؛ (5)[139]لباب الألقاب فی ألقاب الأطیاب؛ (6)[140]رسالة مبسوطة فی اصل البرائة و الإحتیاط؛ (7)[141]مراحل الأصحاب فی تحقیق مسئلة الإستصحاب؛ (8)[142]منتخب المقالات فی کتاب المقامات؛ (9)[143]جملة من الأشعار المتفرقة؛[144]شرح فارسی بر قصیده مخمسه شیخ زین الدین در مراثی حسین بن علی علیه السّلام؛ (10)[145]قصیدة مخمسة

ص:596


1- (1)) -س:-در نزد آقا یحیی است.
2- (2)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 21.
3- (3)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 44 ز. قم:مرکز احیاء میراث اسلامی،ش 902 عکسی،نستعلیق،خط مؤلف،176 ص[102/3].
4- (4)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 35.
5- (5)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 62.(جلد دوم و سوم). کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،خط علی بن حسین کاشانی،ش 70. قم:مرعشی،ش 3147،نسخ،بی کا،بی تا،86 گ[378/8].
6- (6)) -چاپ:تهران:مطبعة مصطفوی،160 ص،1378 ق.[معجم المطبوعات العربیة فی ایران: 231]. نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 24. کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،خط احمد فرزند مؤلف،ش 69. قم:مرکز احیاء میراث اسلامی،ش 904 عکسی،نسخ،خط مؤلف،112 ص[105/3].
7- (7)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 2.
8- (8)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 19.
9- (9)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 23/1.
10- (10)) -چاپ:تهران:بی نا،88 ص،1380 ش. نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 58/1.

فی مراثی الحسین علیه السّلام؛ (1)[146]قصیدة فی ذم هذا الزمان و الاستغاثة بصاحب الزمان(عج اللّه تعالی فرجه الشریف)؛ (2)[147]قصیدة فی مرثیة الحسین أیضا؛ (3)[148] أیضا قصیدة فی المرثیة؛[149]درة الدرر فی تفسیر سورة الکوثر؛ (4)[150]منتخب من درّة الغواص؛ (5)[151]منتخب الأمثال؛[152]رساله انتخاب المسائل؛ (6)[153] نصیحت نامه؛ (7)[154]شکایت نامه؛ (8)[155]حواشی بر رساله زینة العباد؛[156]

ص:597


1- (1)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 58/2. قم:مرکز احیاء میراث اسلامی،905/1 عکسی،نسخ و نستعلیق،خط مؤلف،(برگ 1-34)؛ [104/3].
2- (2)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 58/3. قم:مرکز احیاء میراث اسلامی،ش 905/3 عکسی،نسخ و نستعلیق،خط مؤلف،45-50 [105/3].
3- (3)) -چاپ:تحقیق:فارس حسّون کریم،مجلة تراثنا،العدد 61،صص 187-218،1421 ق. نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 58/4. قم:مرکز احیاء میراث اسلامی،ش 905/2 عکسی،نسخ،و نستعلیق،خط مؤلف،(8 برگ، 35-45)؛[105/3].
4- (4)) -(تفسیر-عربی) چاپ:تهران:بی نا،51 ص،27-1326 ق.[معجم المطبوعات العربیة فی ایران:253]. بی جا:بی نا،51 ص،جیبی،1328 ق.
5- (5)) -نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 55.
6- (6)) -چاپ:چاپ شده[فهرست کتابهای چاپی فارسی،ج 1،ص 344]. نسخ خطی:کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش 45/5.
7- (7)) -چاپ:تهران:بی نا،43 ص،بی تا. بی جا:بی نا،592 ص،رقعی،بی تا.(به همراه تنبیهات الغافلین،تشویقات السالکین، ساقی نامه،گلزار اسرار،ساقی نامه در مدح امیر المؤمنین،شکایت نامه به چاپ رسیده است).
8- (8)) -چاپ:بی جا:بی نا،592 ص،رقعی،بی تا.(به همراه تنبیهات الغافلین،تشویقات-

حواشی بر رساله شیخ جعفر شوشتری؛[157]حواشی بر رساله مجمع المسائل؛[158] حواشی بر رساله آقا باقر. (1)

فصل

در ذکر کتبی که از مؤلفات این احقر به چاپ رسیده است

(2)

رساله وسیلة الاخوان در مسائل عملیة؛رساله مسائل الأحکام؛رساله تقلید؛ تسهیل الأوزان؛شرح فارسی عدیله مسمی به عقائد الإیمان؛ریاض الحکایات مکررا چاپ شده است؛تفسیر سوره انّا فتحنا؛تشویقات السالکین؛تنبیهات الغافلین؛گلزار اسرار؛ساقی نامه فی مدح امیر المؤمنین علیه السّلام؛ایضا ساقی نامه فی الأخلاق؛اشعار و رباعیات متفرقه که با کتب خمسه سابقه مزبور در یک مجلد چاپ شده است؛

ص:598


1- (1)) -س.سرّ المستسر فی الطلسمات و الدعوات.
2- (2)) -در نسخه«س»از این بخش به بعد نیامده است و به جای آن این پاراگراف ذکر شده است: و تعدادی دیگر از تصنیفات آن مرحوم. و حقیر محمد شریف آیت اللّه زاده کاشانی فرزند مؤلف مرحوم آقای ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی بعد از وفات والد کتب زیر را به چاپ رسانیده ام: (1)-گوهر مقصود در وفای به عقود(2)مصابیح الصائمین فی اسرار الصوم و آدابه(3)رساله در اعیاد شرعیه(4)رساله در رجعت ائمة(5)کتاب اشعار شکایت نامه و نصیحت نامه(6)کتاب الرباعیات(7)تسهیل المسالک الی المدارک فی رؤس القواعد الفقهیة(8)کتاب نخبة المصائب(9)شرح فارسی بر قصیده مخمسه شیخ زین الدین و اسرار الحسینیة در یک جلد (10)لباب الالقاب فی ألقاب الأطیاب(11)ذریعة المعاد(12)تذکرة الشهداء(13) منتخب القوامیس(14)مغانم المجتهدین به خط مؤلف و منظومه زبدة المقال به خط ابن المؤلف محمد بن حبیب اللّه الشریف.

وسیلة المعاد؛تفسیر المعاد؛ (1)تفسیر سورة توحید؛تفسیر سوره انّا أعطیناک الکوثر؛ منظومة اصول دین؛منظومة اصول فقه؛منظومة علم درایة؛منظومة علم مناظرة؛انتخاب المسائل؛رساله رجعت؛ (2)اسرار حسینیّه؛شرح خواص الأسماء؛رسالة آداب التجارة.

ص:599


1- (1)) -د:-تفسیر المعاد.
2- (2)) -چاپ:بی جا:بی نا،12 ص،رقعی،بی تا.

ص:600

رسالة فی ترجمة العلاّمة الشّیخ محمّد حسین

اشاره

النّجفیّ الإصفهانیّ قدّس سرّه(1266-1308 ق)

لحفیده العلامة الفقید آیة اللّه الشّیخ

مجد الدّین النّجفیّ الأصفهانیّ قدّس سرّه(1326-1403 ق)

تصحیح و تحقیق:مجید هادی زاده بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

مقدّمه

نوشته حاضر،رساله ای است کم برگ،که در شمار آخرین نوشته ها-و گویا آخرین نوشته ی-فقیه معظّم آیة اللّه حاج شیخ مجد الدّین نجفی اصفهانی-نامبردار به «مجد العلماء»-قرار دارد.این رساله را مؤلّف ارجمند،دو ماهی پیش از آنکه جهت معالجت چشم راهی اروپا گردد-سفری که هیچ گاه به وقوع نپیوست،و در تهران با عروج روح بلند ایشان به دار الخلد،طی ناشده باقی ماند-،بر فرزند خود مرحوم آیة اللّه حاج شیخ مهدی غیاث الدین-مجد الإسلام نجفی (1)-(1355-1422 ق)املاء فرمود؛ تا به عنوان پیشنوشت ایشان بر تفسیر«مجد البیان»-که در صدد چاپ و احیای آن بوده اند-،به طبع درآید.

ص:601


1- (1)) -شرح حال این پدر و پسر و اجدادشان را می توانید در کتاب«قبیله عالمان دین»ببینید.

هرچند درونمایه این رساله،در دیگر آثاری که پیرامون فقیه،فیلسوف و عارف مجذوب حضرت آیة اللّه العظمی حاج شیخ محمّد حسین اصفهانی نجفی،بر قلم شماری از تراجم نگاران متأخّر رفته است،نیز می تواند دست یاب شود؛امّا بدون تردید رساله حاضر،منبعی اصیل و اصلی،پیرامون زیست نامه علاّمه نجفی است،چه به املای نواده آن بزرگ بوده،و از این رو،اطلاعات منعکس بر آن،به صورت دست اوّل،و برای نخستین بار،از طریق خاندان آن مفضال فرزانه انعکاس می یابد.

*** دو سالی پیش از این،حضرت حجّة الإسلام و المسلمین حاج شیخ هادی نجفی-که امروزه میراث بر آن خاندان مکرّم است،و میراثبان تراث علمی کرامند همانان-؛ دستنوشت رساله حاضر را-که به خطّ پدر گرامیش می باشد-به این بنده نمود،تا در فرصتی،آن را باز خواند،و-اگر موافق تدبیر اوفتد تقدیر-در دفتری به طبع رساند.

اکنون که دست اندرکاران مجموعه«میراث حوزه اصفهان»،از ایشان و من-هر دو- رساله ای برای طبع در دفتر پنجم آن مجموعه،درخواست کرده اند،از آنرو که به هیچ روی فرصت دست بردن به کاری علمی و درازدامن و دراز دامنه را نداشتم؛به دعوت جناب نجفی به کار بازخوانی این رساله پرداختم؛و بدین ترتیب صورت کنونی آن را تقدیم«دفتر پنجم میراث حوزه اصفهان»،می نمایم.

بدیهی است که آنچه درباره این رساله انجام شده است را،نمی توان تحقیقی علمی خواند؛امّا باز به فضل خداوند متعال امید می برم،تا نشر همین رساله خرد را نیز نافع گرداند؛و همّتی از نفس نفس نفیس حکیم سالک،مؤلّف کرامند تفسیر پیش گفته را، همره ما فرماید.

بمنّه و کرمه مجید هادی زاده 1386/10/25 شب پنجم محرّم الحرام 1429

ص:602

[ترجمة العلامة الشیخ محمد حسین الاصفهانی قدس سره]

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه ربّ العالمین،و صلی اللّه علی نبیّنا و آله الطّاهرین.

هذا تفسیر جدّی الأمجد الأورع الأزهد،آیة اللّه علی العالمین المبرّی من کلّ دنس و شین (1)لحاج شیخ محمّد حسین الأصفهانیّ النّجفیّ-والد آیة اللّه أبی المجد الشّیخ محمّد رضا النّجفیّ،والد کاتب هذه السّطور:العبد الحقیر مجد الدّین النجفی.

و الحاج الشیخ محمّد حسین النّجفیّ الأصفهانیّ المصنّف،ابن آیة اللّه الحاج الشیخ محمّد باقر النّجفیّ،ابن آیة اللّه الحاج الشیخ محمّد تقیّ النّجفیّ صاحب هدایة المسترشدین-علی سورة فاتحة الکتاب،و آیات معدودة من سورة البقرة؛مع تقدیم مقدّمات مهمّة.

و لمّا کان الکتاب فریدا فی بابه فائقا علی أترابه-حتّی أنّی سمعت بعض الأعلام یقول:

«لو تمّ تفسیر الشّیخ محمّد حسین النّجفیّ الأصفهانیّ،لا نحتاج إلی تفسیر آخر»!،و لقد صدق فی مقاله هذا،فإنّ المفسّرین علی کثرتهم و تشعّب فنونهم و اختلاف مسالکهم،إنّما یطلب فی تفسیره حرفته و یسلک طریقته،فیذکر ما یطابق فنّه فیوافق اختصاصه؛هذا

ص:603


1- (1)) -کذا فی المخطوط.و لا یخفی ما فیه من الغلوّ و الارتفاع.و لا بأس به،حیث إنّ أمثاله کثیرة فیما یکتبه الانسان بالنسبة إلی أبیه،أو أحد أجداده،لأنّ الکتابة بالنسبة إلی الأسرة یعدّ من مواضع إثارة المحبة و الرأفة.

جار اللّه الزّمخشریّ فی کتابه«الکشّاف»یذکر ما یناسب علم المعانی و البیان، و المحسّنات البدیعیّة و المسائل العربیّة غالبا،و یغفل أنّ القرآن العظیم فیه تِبْیٰاناً لِکُلِّ شَیْءٍ (1)،و لاٰ رَطْبٍ وَ لاٰ یٰابِسٍ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ (2)؛مع أنّ الزّمخشریّ قد ذکر أمورا أخر استطرادا،و لکن نصب عینیه غالبا ما ذکرناه-؛

و لکن هذا التّفسیر النّفیس و الأثر الخالد،قد ذکر ما ینبغی ذکره مع بیان الحقائق الرّاهنه و المطالب المهمّة الّذی یحتاج المراجعة إلیه.

و بالجملة:کان المصنّف عالما عاملا فقیها متکلّما أصولیّا متبحّرا زاهدا جامعا و ماهرا من أجلّة العلماء العاملین،عدیم النّظیر من الفقهاء الرّاشدین و الحکماء و المتکلّمین و العلماء الرّیاضیّین.

ولد فی أصفهان و کان ولادته فی ثانی یوم من محرّم الحرام من سنة 1266 ق من بطن المخدّرة العلویّة بنت آیة اللّه السّیّد صدر الدّین العاملیّ،و أمّها بنت الشّیخ الأکبر الشّیخ جعفر النّجفیّ-:صاحب«کشف الغطاء»و غیرها من المصنّفات-

و کان الشّیخ محمّد حسین النّجفیّ الأصفهانیّ فی أیّام صباه،فطنا زکیّا،و هو لا یشتغل باللّهو و اللّعب.و کان منتهی همّه الدّرس و البحث،و قد أکمل الصّرف و النّحو و البیان و سائر المقدّمات قبل أوان الحلم(:البلوغ)؛ثمّ اشتغل عند والده الحاج الشّیخ محمّد باقر النّجفیّ بالفقه و الأصول؛ثمّ انتقل إلی النّجف الأشرف لأجل تکمیل معلوماته و علومه، و مکث فیها سنین عدیدة.و اشتغل فیها عند جماعة من علماء عصره و فقهاء زمانه؛مثل:

العالم العامل و الفقیه الکامل قدوة العلماء المیرزا حبیب اللّه الرّشتیّ الجیلانیّ.و من أساتذته:

الشّیخ الوحید و الحبر المتبحّر الفرید شیخ الطّائفة فی أوانه و أستاذ الفقه و الحدیث فی زمانه الشّیخ راضی النّجفیّ-تغمّده اللّه بغفرانه-.و من أساتذة المصنّف الشّیخ الفقیه العالم العجاب مروّج المذهب و الدّین أستاذ البشر فی القرن الرّابع العشر الحاج میرزا السّیّد الحسن الشّیرازیّ مولدا،و السّامرّائیّ مسکنا،و الغرویّ مدفنا؛

ص:604


1- (1)) -سورة النحل،الآیة 89.
2- (2)) -سورة الأنعام،الآیة 59.

و جمع آخر من العلماء العاملین،حتّی صار مجتهدا کاملا و فقیها جامعا.و یقول مؤلّف کتاب«نقباء البشر»فی صفحة 539 فی شرح حال المصنّف-ینقل عن«تکملة أمل الامل» للسّیّد الحسن الصّدر-:

«إنّ الشّیخ محمّد حسین صاحب«التّفسیر»تلمذ فی الحکمة و الکلام عند أستاذه الشّیخ میرزا باقر الشّکّی فی النّجف الأشرف،و رجع إلی أصبهان فی حدود 1296 ق،و هاجر إلی النّجف الأشرف فی سنة 1303»؛ و نقل عن السّیّد الحسن الصّدر ب:

«أنّه رأی جزوات بخطّ مصنّف«التّفسیر»حول مسألة أصل البرائة،مع مطالب مهمّة و معارف إسلامیّة فی أصول العقائد؛أملی هو-رحمه اللّه-علی بعض تلامیذه و هم یکتبونه».

و خلاصة الکلام:بعد رجوعه إلی أصفهان،شرع بالتّدریس و الإرشاد و هدایة النّاس إلی الدّین القویم،و یعظ النّاس-مواعظ بلیغة-،و الطلاّب حافّون به یتلمذون عنده و یعدّون وجوده بینهم موهبة عظیمة!.

و صار صاحب الرّئاسة العظیمة و یعدّ من العلماء المشار إلیهم بالبنان.

ثمّ بنی قبّة مظلمة فی داره بأصفهان،یسکنه و کان فیه دائما یذکر اللّه-تبارک و تعالی!- و یتفکّر فی حکمته و جلالته و جبروته،یشتغل بالعبادة له-تعالی!-.

و فی سنه 1299 ق سافر إلی مکّة المعظّمة و المدینة المنوّرة،و فی سنة 1300 ق رجع من هذه الرّحلة.

ثمّ إنّه ترک الرّئاسة و الزّعامة فی أصبهان و صار مشغولا بالزّهد و التّقوی و السّیر و السّلوک؛و سافر إلی النّجف الأشرف.

و سبب هذا الانقطاع من الدّنیا-کما حکاه نفسه الشّریف لأخیه الأصغر حجّة الإسلام آیة اللّه الحاج شیخ محمّد علیّ النّجفیّ-هکذا:

ص:605

«إنّی کلّما أردت أن أقیم الصّلاة،ساعة أو ساعتین أفکّر فی أمر نیّتها، لأجعله خالصا للّه-تبارک و تعالی!-لتحصیل الخلوص الّذی هو أصل کلّ عبادة.و أثّر هذا الفکر فی نفسی تأثیرا عظیما،حتّی منعنی من الأعمال».

ثمّ إنّ المرحوم صاحب«التّفسیر»قد اشتغل فی النّجف الأشرف بریاضات شرعیّة، و ورد فی عالم السّیر و السّلوک،و اشتهر شهرة عظیمة فی هذه البلدة الشّریفه؛کما ذکر صاحب«المآثر»فی صفحة 161،و قال:

«إنّه فقیه مسلّم،و کان یعدّ فی النّجف الأشرف من أجلّة العلماء»؛انتهی.

ظهر لحضرة الشّیخ محمّد حسین النّجفیّ الأصبهانیّ-:صاحب«التّفسیر»-فی النّجف الأشرف بعض المکاشفات و الکرامات؛کما نقله جمع کثیر من العلماء.و کان یعیش فیها بلباس خشن و طعام جشب،و کان یقسّم غذاءه و طعامه علی الفقراء و المساکین و الأیتام.

و فی حوادث الدّهر و بلایاه،کان صابرا و شاکرا و وقورا،ذا عظمة و قامة معتدلة، و بدنه نحیف،و کانت عیناه غائرتین؛و کان فی أواخر عمره یترنّم بهذا الشّعر الفارسیّ:

آنکه دائم هوس سوختن ما می کرد کاش می آمد و از دور تماشا می کرد

و له تلامذة کثیرة،منهم:أخوه آیة اللّه العظمی الحاج آقا نور اللّه النّجفیّ؛و ولده الحبر العالم العلاّمه آیة اللّه العظمی الشّیخ محمّد رضا النّجفیّ-أبو المجد-و غیرهم من العلماء العاملین.

و فی ملحقات«تذکرة القبور»فی صفحة 78 ذکر أنّ له قریحة شعریّة؛و نقل من أشعاره هذین البیتین،و الحقّ أنّ هذین البیتین لخاله و أبی زوجته آقا مجتهد:

ص:606

باستشاره رندان گسسته ام تسبیح بیار خوشه تا کی که استخاره کنم (1)

*** رازی که نگفتند و نیش نام نهادند

«نی»دم زد از آن راز و«نی»ش نام نهادند

و خلاصة الکلام:إنّه توفّی غرّة محرّم الحرام سنة 1308 ق المطابق 26 برج الأسد فی النّجف الأشرف بعد أن عاش سعیدا مدّة إحدی و أربعین سنة و أحد عشر شهرا و تسعا و عشرین یوما فی أوائل الظّهر فی یوم الأحد؛و دفن فی مقبرة جدّه من طرف الأمّ آیة اللّه السّیّد الصّدر الدّین العاملیّ،فی الصحن المطهّر لمولانا أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب- علیه السّلام-.فقال بعض الشّعراء فی تأریخ وفاته و رحلته باللّغة الفارسیّة:

«با حسین شهید شد محشور»-:1308 ق-

و ذکر باللّغة العربیّة:

«ثلم فی الإسلام ثلمة»-:1308 ق-

و رثاه صدیق والدی العلاّمة آیة اللّه العظمی الشّیخ محمّد رضا النّجفیّ أبو المجد،السّیّد جعفر الحلّیّ الشّاعر المعروف(1277-1315 ق.):

کم یا هلال محرّم تشجینا ما زال قوسک نبله ترمینا

إلی أن قال:

لو تترکنّ لنا الشّریف أبا الرّضا لترکت للشّرع الشّریف أمینا

و القصیدة حسنة مطبوعة فی دیوانه. (2)

و المرحوم صاحب التّفسیر تزوّج بنت خاله آیة اللّه آقا مجتهد المسمّاة بمخدّرة«رباب

ص:607


1- (1)) -قد نقل المعلّم الحبیب آبادی فی«مکارم الآثار»،ج 4،ص 1096 هذا البیت مع البیتین الأخریین عن المصنّف عن جدّه من طریق الأمّ السّیّد محمّد علی المعروف بآقا مجتهد ابن السید صدر الدین الصدر العاملی الکبیر.
2- (2)) -سحر بابل و سجع البلابل،ص 417-419.

خانم»؛و رزق منها آیة اللّه العظمی الشّیخ محمّد رضا النّجفیّ أبو المجد،و بنتان.

و نختم ترجمتنا بشعر من أشعار السّیّد جعفر الحلّیّ النّجفیّ فی دیوانه المسمّی ب«سحر بابل و سجع البلابل»؛و هی آخر القصیدة:

نسرت عقیق دموعها لمّا غدا بعصاه ینکث لؤلؤأ مکنونا

هذا ما تیسّر لنا شرحه فی شرح حال هذا العالم العامل و الزّاهد العابد؛مع ضیق المجال و تشتّت البال و کمال الاستعجال،لأنّی عازم علی السّفر إلی خارج المملکة لأجل معالجة العینین-رزقنا اللّه و إیّاکم السّلامة و السّعادة فی الدّنیا و الآخرة!-.

حفید المصنّف مجد الدّین النّجفیّ المشهور بمجد العلماء

ص:608

فهارس فنی:

اشاره

*آیات

*روایات

*معصومین و پیامبران علیهم السّلام

*اشخاص

*کتاب ها

*مکان ها

*فرق،مذاهب،طوایف

ص:609

ص:610

آیات

اذا قمتم إلی الصلوة فأغسلوا ؛416،417، 427،428،447،455،522،529،530

اذهب بکتابی ؛376

افلا یتدبرون القران علی قلوب... ؛141

افمن زین له سوء عمله فرآه حسنا ؛475

افمن یهدی الی الحق احق ان یتبع ؛142

ألا للّه الدین الخالص ؛477

الحمد للّه رب العالمین ؛202،205

الذین تابوا و أصلحوا و بیّنوا ؛326

الذین هم یرآءون ؛470

ألقیا فی جهنم کل کفار عنید ؛212

اللّه یعلم ما تحمل کل انثی ؛122

الی المسجد الاقصی ؛528

الیوم اکملت لکم دینکم ؛135

ام یحسدون الناس علی ما اتاهم اللّه ؛142

انا عرضنا الأمانة علی السموات ؛313

ان الذین امنوا و عملوا الصالحات ؛285

ان اللّه اصطفاه علیکم و زاده ؛142

ان اللّه یحب التوابین و یحب المتطهرین ؛384

ان اللّه یغفر الذنوب جمیعا ؛296

ان اولی الناس بابراهیم للذین اتّبعوه ؛137

إن تتقوا اللّه یجعل لکم فرقانا ؛475

انزل علیک الکتاب و الحکمة ؛142

أنزل من السماء ماء فسلکه ؛380

انفسنا و انفسکم ؛61

انما انت منذر و لکل قوم هاد ؛107،121

انما یتقبل اللّه من المتقین ؛471

انی جاعلک للناس اماما ؛136،146

أو جاء احد منکم من الغائط ؛416،420

تبیانا لکل شیء ؛604

توبوا الی اللّه توبة نصوحا ؛322

ختم اللّه علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم ؛162،241

ذلک الدین القیمة ؛444

ذلک بانهم کانت تاتیهم رسلهم بالبینات ؛25

سنریهم ایاتنا فی الافاق و فی انفسهم ؛312

شاهد و مشهود ؛62

طه ما انزلنا علیک القرآن لتشقی ؛124

فامنوا باللّه و رسوله و النور الذی انزلنا ؛90

فتعسا لهم و أضلّ اعمالهم ؛143

فضل اللّه یوتیه من یشاء... ؛141

فنظرة الی المیسرة ؛528

فوق کل ذی علم علیم ؛306

فیها کتب قیمة ؛18

قالت الاعراب امنا قل لم تومنوا ؛472

قالوا سمعنا و عصینا ؛141

ص:611

قالوا سمعنا و هم لا یسمعون ؛141

قل ان کنتم تحبون اللّه فاتبعونی... ؛89

قل انما اعظکم بواحدة أن تقوموا للّه ؛321

قل هل ننبئکم بالأخسرین اعمالا ؛475

کتابا موقوتا ؛376

کتب فی قلوبهم الایمان ؛376

لا تأخذه سنة و لا نوم ؛425

لا تبطلوا صدقاتکم بالمن و الأذی ؛470

لعل اللّه یحدث بعد ذلک امرا ء؛51

لمثل هذا فلیعمل العاملون ؛466

ما فرّطنا فی الکتاب من شیء ؛135

ما لکم کیف تحکمون ؛141

مرج البحرین یلتقیان ؛110،129

ن و القلم و ما یسطرون ؛22

و اذا وقع القول علیهم اخرجنا لهم ؛33،41

و اسئل من ارسلنا من قبلک ؛169،170

و استعینوا بالصّبر و الصلوة ؛104،118

و اسجد و اقترب ؛466

و انزلنا من السماء ماء بقدر ؛380

و انزلنا من السماء ماء طهورا ؛380،382

و انک لعلی خلق عظیم ؛315

و انیبوا الی ربکم ؛326

و بئر معطلة و قصر مشید ؛105،119

و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا ؛45

و ذلک دین القیمة ؛106

و ربک یخلق ما یشاء و یختار ؛140،153

و سیعلم الذین ظلموا أیّ منقلب ؛270

وعدکم اللّه مغانم کثیرة تأخذونها ؛479

و قال الذین اوتوا العلم و الایمان ؛137

وقفوهم انهم مسؤلون ؛290

و قل اعملوا فسیری اللّه عملکم ؛473

و لا تخزنا یوم القیمة ؛473

و لا رطب و لا یابس ،315؛604

و لا یشرک بعبادة ربّه احدا ؛470

و لقد اخذنا میثاق بنی اسرائیل و بعثنا ؛99

و لیکتب بینکم کاتب ؛376

و ما امروا الا لیعبدوا اللّه ؛116،444

و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون ؛306

و ما کان لمومن و لا مومنة ؛140

و مغانم کثیرة تأخذونها ؛479

و من أضل ممن اتبع هواه ؛143

و من یؤت الحکمة فقد أوتی ؛142

و وهبنا له اسحق و یعقوب نافلة ؛137

و یتخذ ما ینفق قربات عند اللّه ؛466

و یدعوننا رغبا و رهبا ؛466

و یطهرکم تطهیرا ؛125

و یقیموا الصّلوة ؛103

و یقیمون الصلوة ؛116

و ینزل علیکم من السماء ماء ؛377

و یوم نحشر من کل امة فوجا ؛34،47

هل ادلکم علی تجارة تنجیکم ؛466

یا ایها الذین امنوا اتقوا اللّه و لتنظر ؛324

یا ایها الذین امنوا اتقوا اللّه ؛475

یحبونهم و یحبونه ؛62

یرآءون الناس ؛470

یکاد زیتها یضیء و لو لم تمسسه نار ؛318

یلقی الروح من امره علی من یشاء ؛ 108،126

یؤخذ بالنواصی ؛543

ص:612

روایات
روایات عربی

اتقو اللّه و اعلموا لما عند اللّه؛467

أتی یهودی الی النبی-صلی اللّه علیه و آله- فقام بین یدیه یحدّ النظر الیه فقال:یا یهودی؛ 70

إذا احدثت فتوضّأ؛449

اذا استیقنت أنّک أحدثت،فتوضّأ و ایّاک ان تحدث وضوء ابدا؛457

اذا اغتسل الجنب بعد طلوع الفجر اجزأ عنه ذلک الغسل من کل غسل یلزمه ذلک الیوم؛ 491

اذا بعدت لأحدکم الشقّة و به الدار فلیصعد علی منزله فلیصلّ رکعتین؛341

اذا بلغ المآء کرا لم یحمل خبثا؛407

اذا حاضت المرأة و هی جنب اجزأها غسل واحد؛490

اذا دخل علی بن ابی طالب فقال:السلام علیک یا رسول اللّه!قال و علیک السلام یا امیر المؤمنین و رحمة اللّه و برکاته؛215

اذا ذهب النوم بالعقل فلیعد الوضوء؛431، 439

اذا قمتم من النوم،قلت ینقض النوم الوضوء؟ فقال:نعم؛428

اذا کان یغلب-یعنی النوم-علی السمع و لا یسمع الصوت؛439

اذا کان یوم القیامة امر اللّه ملکین و یقعدان علی الصراط فلا یجوز احد الاّ ببراءة امیر المؤمنین علی بن ابیطالب؛290

اذا کان یوم القیامة یقعد علی بن ابی طالب علی الفردوس و هو جبل قد علا علی الجنة؛ 174

إذا مسّ جلدک المآء فحسبک؛509

اذنان و عینان،تنام العینان و لا تنام الأذنان و ذلک لا ینقض الوضوء؛433

استحیوا من اللّه حقّ الحیاء؛468

اغتسلت غسلا واحدا للحیض و الجنابة؛ 493،496

إغسل وجهک،و خلّل شعر لحیتک-ثم کتب الیه-توضّأ کما امر اللّه تعالی؛525

الدالة علی طهارة ماء بئر وقع فیها زنبیل من عذرة رطبة؛395

المآء کلّه طاهر حتی تعلم أنّه قذر؛409

الوجه الذی قال اللّه عز و جل و امر اللّه عز و جل بغسله الذی ینبغی لأحد ان یزید علیه؛526

الوضوء الذی افترضه اللّه علی العباد لمن جاء

ص:613

من الغائط أو بال؟417

إمسح الرأس علی مقدّمه و مؤخّره؛543

إمسح علی مقدّم رأسک؛542

انا اللّه الذی لا اله الاّ أنا خلقت الخلق بقدرتی و احنزت منهم انبیاء؛79

ان افضل الاعمال احمزها؛504

ان الشیطان ینفخ فی دبر الانسان حتی یخیّل الیه أنه خرج منه ریح؛424

ان اللّه-تبارک و تعالی-خلقنی و خلق علیا و فاطمة و الحسن و الحسین و الائمة من نور واحد؛68

ان اللّه خلق فی السّماء الرابعة مائة الف ملک و فی السمآء الخامسة ثلاثمائة الف ملک؛ 232

ان اللّه خیر شریک؛477

إنّ الماء طاهر لا ینجسه شی الا ما غیر لونه او طعمه او ریحه؛392

أنّ المرء اذا توضأ صلّی بوضوئه ذلک ما شاء من الصلاة ما لم یحدث؛439

إنّ المومن لا ینجّسه شیء و انّما یکفیه مثل الدهن؛508

انا و علی من نور واحد؛61

ان رجل جاء الی امیر المؤمنین فقال:اخبرنی عن قول اللّه-عز و جل-الحمد للّه رب العالمین-ما تفسیره؛202

ان رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-اخی بین المسلمین ثمّ قال:یا علیّ!أنت اخی و انت منی بمنزلة هارون من موسی غیر أنّه لانبی بعدی؛270

انّ علیّا کان یقول:من وجد طعم النوم فإنّما اوجب علیه الوضوء؛428

ان کان المآء قد تغیّر ریحه او طعمه فلا تشرب و لا تتوضأ؛392

إنّما الاعمال بالنیّات؛445

إنّما لکل إمرء مانوی؛445

انّما یرقع الیدان بالتکبیر-الی ان قال-و لأن فی رفع الیدین إحضار النیة و اقبال القلب؛ 480

انما ینقض الوضوء الثلاث البول و الغائط و الریح؛418،422

ان من صام یوما تطوعا ابتغاء ثواب اللّه وجبت له المغفرة؛467

انّه صلی اللّه علیه و آله لم یر علی بول و لا غائط قطّ؛417

أنّه قال ذات یوم بعرفات و علی تجاهه:اذن منی یا علی؛66

أنّه قال کنا ظلالا تحت العرش قبل خلق البشر؛67

أنّه قال ما جآء به علی-علیه السلام-اخذ به و ما نهی عنه انتهی عنه.جری له من الفضل ما جری لمحمد صلّی اللّه علیه و آله و لمحمد(ص)الفضل علی جمیع من خلق اللّه؛92

أنّه کان جالسا فی الرّحبة و الناس حول فقام

ص:614

الیه رجل فقال یا امیر المؤمنین انک بالمکان الذی انزلت اللّه تعالی؛238

إنه یأتی علی الرجل ستون أو سبعون سنه ما قبل اللّه منه صلاة قلت و کیف ذلک؛540

انی مخلف فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی؛ 197

اول ما خلق اللّه العقل؛61

اول ما خلق اللّه نوری؛60

ایّها الناس!هذا علی بن ابی طالب و أنتم تزعمون انی زوجته ابنتی فاطمه و لقد خطبها الیّ اشراف قریش فلم أجب کل ذلک؛ 276

تجعله غسلا واحدا؛494

توضّأ النبی(صلّی اللّه علیه و آله)مرة مرة و قال:هذا وضوء لا یقبل اللّه الصلاة إلاّ به؛516 ثمّ غرف غرفة فوضعها علی جبینه و أسد له علی اطراف لحیته؛525

ثم غرف ملأها ماء فوضعها علی جبینه و أسد له علی اطراف لحیته؛527

ثمّ غمس کفه الیسری فغرف بها غرفة فأفرغ بها علی ذراعه الیسری من المرفق؛529

ثمّ غمس یده الیسری فغرف بها ملأها،ثم وضعه علی مرفقه الیمنی؛528

جائنی جبرئیل من عند اللّه-عز و جل-بورقة اس خضراء مکتوب ببیاض انی افترضت محبّة علی بن ابی طالب علی خلقی فبلّغهم ذلک؛171

حاسبوا قبل ان تحاسبوا؛324

حبّ علی براءة من النّار؛173

حب علی بن ابی طالب یاکل الذنوب کما تاکل النار الحطب؛173

حبّ علی حسنة لا یضرّ معها سیئة؛86

حکی لنا الباقر علیه السلام وضوء رسول اللّه (صلّی اللّه علیه و آله)فدعی بقدح من ماء فأدخل یده الیمنی؛515

خلق اللّه المآء طهورا لا ینجّسه الاّ ما غیر عنه لونه أو طعمه أو ریحه؛391

خلق اللّه من نور وجه علی بن ابیطالب سبعین الف ملک یستغفرون له؛179

خلق نور محمد من نور اللّه-عز و جل-من نور عظمته و جلالته و هو نور لاهوتیته؛ 257

روی أنّه دخل رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-علی علّی مسرورا مستبشرا و سلّم علیه فردّ-علیه السلام-و قال:ما رایتک اقبلت علیّ مثل هذا الیوم؛295

سئلت ابا عبد اللّه علیه السلام عن الرجل نیام و هو ساجد،قال:ینصرف و یتوّضاء؛430

سئل رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-أنّه لیلة أسری بک بأیّ لغة خالطبک ربّک؟ فقال:خاطبنی بلغة علی بن ابی طالب؛265 سئل عن الرجل یکون فی صلاته فیخرج منه حبّ القرح کیف یصنع؟422

سئل عن رجل أصاب من امرأته،ثمّ حاضت

ص:615

قبل أن تغتسل؛490

سئل عن قوله تعالی ألقیا فی جهنم کل کفار عنید یا علی!اذا جمع الناس یوم القیامة فی صعید واحد کنت انا و أنت یومئذ عن یمین العرش؛212

سألت أبا الحسن علیه السلام عن المذی أینقض الوضوء؟قال:ان کان من شهوة نقض؛442

سألت ابا الحسن علیه السلام عن رجل به علّة لا یقدر علی الانطجاع و الوضوء؛438

سألت ابا عبد اللّه-علیه السلام-عن الحیاض یبال فیها؟قال:لا بأس اذا غلب لون الماء؛ 394

سألت ابا عبد اللّه علیه السلام.عن القی ینقض الوضوء؟قال:لا؛420

سألت ابا عبد اللّه علیه السلام عن المذی؟ فقال:ما هو عندی الاّ کالنخامة؛441

سألت ابا عبد اللّه(علیه السلام)عن المسح علی الرأس فقال:کأنی أنظر إلی عنکة؛543

سألت ابا عبد اللّه علیه السلام عن رجل وقع علی امرأته فطمثت بعد ما فرغ أتجعله غسلا واحدا إذا طهرت؛490

سألت ابا عبد اللّه عن قوله تعالی فاغسلوا وجوهکم و أیدیکم الی المرافق ؛530

سألته عن الرجل یتوضأ أیبطن لحیته؟قال:

لا؛519

سألته عن الرجل یخفق فی الصلاة؟فقال إن کان لا یحفظ حدثا منه...؛434

سألته عن المذی فأمرنی بالوضوء منه.ثم أعدت علیه سنه اخری فأمرنی بالوضوء؛ 443

سألته عن المذی؟فقال:إنّ علیّا کان رجلا مذّاء فاستحیی أن سأل؟441

سألته عن المرأة یواقعها زوجها ثمّ تحیض قبل أن تغتسل؛491

سألته عن حد العبادة التی إذا فعلها فاعلها لکان مؤدیا؟قال:حسن النیّة بالطاعة؛469

سألته عن رجل قطعت یده من المرفق کیف یتوضّأ؛537

سألته عن مآء البحر أحصور هو؟قال:نعم؛ 381

سأل رجل عن غدیر اتوه و فیه جیفة؟فقال:

393

سأل عن المآء النقیع ببول فیه الدواب؟394

سمعت ابا عبد اللّه یقول کان علیّ لا یری فی المذی وضوء و لا غسل ما أصاب الثوب منه؛442

سمعت رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله- یقول انی خلّفت فیکم الثقلین:کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی؛210

سمعت رسول اللّه(ص)یقول:علی بن ابیطالب خیر البشر من أبی فقد کفر؛232

سمعت سیّدتی فاطمة-علیها السّلام-تقول:

ص:616

لیلة دخل بی علی بن ابیطالب أفزعنی فی فراشی؛185

سمعته یقول:من نام و هو راکع،أو ساجد،او ماش،علی أیّ الحالات فعلیه الوضوء؛431

شیعة علیّ هم الفائزون یوم القیمة؛182

طلع علینا رسول اللّه(ص)ذات یوم و وجهه مشرق کدائرة القمر،فقام الیه عبد الرحمن بن عوف فقال یا رسول اللّه-صلی اللّه علیک!ما هذا النور؛273

علمنی دعاء ادعو ذلک الیوم اذا انا زرته من قرب و دعاء ادعو به اذا انا لزم؛341

علی بن ابی طالب افضل خلق اللّه تعالی غیری و الحسن و الحسین سیّد اشباب اهل الجنّة؛101

علیّ خیر البشر.من أبی فقد کفر؛184

علی و شیعته هم الفائزون یوم القیمة؛174

عن ابن عباس-رضی اللّه عنهما-قال سمعت رسول اللّه-صلی اللّه علیه و آله- یقول معاشر الناس اعلموا انّ باب اللّه بابا من دخله أمن من النار...؛98

عن ابن عباس قال:سألت رسول اللّه-صلی اللّه علیه و آله-عن الکلمات التی تلقاها ادم من ربه-عز و جل-فتاب علیه؛قال:سأل بحق محمد و علی و فاطمة و الحسن و الحسین؛282

عن ابی سلیمان عن رسول اللّه(ص)أنّه قال:

لیلة أسری بی الی السّماء قال لی الجلیل- جل جلاله-امن الرسول بما انزل الیه من ربه؛291

عن الرجل یخفق رأسه و هو فی الصلاة قائما او راکعا؟فقال:لیس علیه الوضوء؛434

عن المرئة تحیض و هی جنب هل علیها غسل الجنابة؟قال:غسل الجنابة و الحیض واحد؛490

عن النبی-صلی اللّه علیه و آله-انه قال:

سمعت اللّه-جل جلاله-یقول:علی بن ابی طالب حجتی علی خلقی و نوری فی بلادی و امینی علی علمی لا ادخل النار من عرفه؛ 226

عن النبی-صلی اللّه علیه و آله-أنّه قال لما وصلت الی العرش رأیت قدامی تحت العرش علیا یسبح اللّه و یقدمه فقلت یا جبرئیل سبقنی علی بن ابی طالب؛165

عن جابر بن عبد اللّه انصاری رضی اللّه عنهما

ص:617

قال کنت عند النبی-صلی اللّه علیه و آله- جالسا اذا اقبل علی(ع)فأدناه و مسح وجهه ببرده؛218

عن عبد العزیز بن مسلم قال:کنا مع الرضا- صلوات اللّه علیه-بمرو فاجتمعنا فی الجامع یوم الجمعه فی بدء مقدمنا فاداروا أمر الامامة...؛134

عن عبد اللّه بن مسعود قال:سمعت رسول اللّه -صلی اللّه علیه و آله-یقول انّ للشمس وجهین:فوجه یضیء لأهل السماء و وجه یضیء لأهل الارض؛225

غسل الید من حدث النوم بأنّه لا یدری أین باتت یده؛507

فغرف بها غرفة فصبها علی جبهته فغسل وجهه بها؛516

فملأ بها کفّ فعمّ به وجهه؛520

فی الرجل هل ینقض و وضوئه اذا نام و هو جالس؛434

فی الرجل یتوضّأ و علیه العمامة؟قال:یرفع العمامه بقدر ما یدخل اصبعه؛542

فی الرجل یخرج منه مثل حبّ القرع قال:

لیس علیه الوضوء؛422

فی الرجل یمسح رأسه من خلفه و علیه عمامة،باصبعه أیجزیه ذلک؛542

فیمن یجد ثلجا و صعیدا أیّهما أفضل؟فقال:

الثلج إذا بلّ جسده و رأسه افضل؛509

فی میت مات و هو جنب؟قال:یغسل غسلا واحدا یجزی ذلک للجنابة؛491

قال ابو عبد اللّه(ع):ان اللّه-عز و جل-خلقنا فاحسن خلقنا و صوّرنا فأحسن صورنا...؛ 97

قال رسول اللّه-صلی اللّه علیه و آله-لعلی بن ابیطالب-صلوات اللّه و سلامه علیه-اذا کان یوم القیامة یؤتی بک-یا علیّ!علی نجیب من نور علی رأسک تاج یضیء یکاد نوره؛286

قال سألت ابا جعفر(ع)عن قول اللّه تعالی عز و جل فأمنوا باللّه و رسوله و النور الذی انزلنا فقال یا ابا خالد النور و اللّه الائمّة من ال محمد صلوات اللّه علیهم؛90

قال فی المآء الجاری یمر بالجیف و العذرة و الدم؛394

قد روی عن علی علیه السّلام أنّه صاحب العصا و المیسم؛46

ص:618

قلت لأبی عبد اللّه علیه السلام المذی یخرج من الرجل؟قال:أحدّ لک فیه حدّا؟قال:

قلت نعم جعلت فداک؟442

قلت لأبی عبد اللّه علیه السلام المذی ینقض الوضوء؟قال:لا و لا یغسل منه الثوب و لا الجسد؛441

قلت له أخبرنی عن حد الوجه الذی ینبغی أن یتوضأ الذی قال اللّه عز و جل؛510

قلت له أرأیت ما کان تحت الشعر؟قال:کلّما أحاط به الشعر فلیس؛519

قلت له الرجل نیام و هو علی الوضوء-الی ان قال-فاذا نامت العین و الأذن؛429

قلت یا رسول اللّه!أوصنی.فقال:علیک.

بحبّ علی بن ابی طالب؛82

قوم عبدوا اللّه خوفا فتلک عبادة العبید؛467

کان امیر المؤمنین علی-علیه السلام و الصلوة -علی شاطئ الفرات فنزع قمیصه و دخل المآء فجاءت موجة فاخذ القمیص؛223

کان بنو اسرائیل إذا اصاب احدهم قطرة بول قرضوا لحومهم بالمقاریض؛385

کتبت الی الرضا علیه السلام أسئله من حدّ الوجه؟فکتب من أوّل الشعر إلی آخر الوجه؛ 510

کتب فی الذکر کل شی؛376

کلّما غلب الماء علی ریح الجیفة فتوضأ منه و اشرب؛392

کنا عند رسول اللّه-صلی اللّه علیه و آله- و هو جالس الی الکعبة فاقبل علی بن ابی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه-فقال النّبی(ص)قد أتاکم أخی ثمّ التفت الی الکعبة؛285

کنت أنا و علی نورا بین یدی اللّه-تبارک و تعالی-؛64

کنت کنزا مخفیا فأحببت أن اعرف فخلقت الخلق لاعرف؛59

کنت نبیا و ادم بین المآء و الطین؛62

لا بأس بأن یبول الرجل فی المآء الجاری؛ 410

لا بأس بمسح الوضوء مقبلا و مدبرا؛517

لا تقبل الصلاة إلاّ ما أقبل علیه؛471

لا تمسح المرأة بالرأس کما یمسح الرجال إنّما المرأة إذا أصبحت مسحت رأسها؛552

لا توجبون علیه صاعا من المآء؛415

لا عمل الا بالنیة؛445

ص:619

لا قول الاّ بعمل،و لا عمل إلاّ بنیة و لا عمل و نیّة إلا بإصابة السنة؛445

لا قول الاّ بعمل،و لا قول و عمل إلاّ بنیّة و لا عمل و نیّة إلاّ بإصابة السنة؛445

لا یزال العبد یتقرب إلیّ بالنوافل؛466

لا یسعنی ارضی و لا سمائی و لکن یسعنی قلب عبدی المؤمن؛314

لا ینقض الوضوء إلا حدث و النوم الحدث؛ 431،457

لا ینقض الوضوء الاّ غائط أو بول؛421

لا ینقض الوضوء إلاّ ما خرج من طرفیک أو النوم؛429

لا ینقض الوضوء إلاّ ما خرج من طرفیک و النوم؛457

لا یوجب الوضوء الاّ غائط أو بول؛418

لکل أمّة صدیق و فاروق و صدیق هذه الأمة و فاروقها علی بن ابی طالب؛241

لمّا أسری بی الی السمآء ثم من السمآء الی سدرة المنتهی وقفت بین یدی ربی- عز و جل-قلت:لبیک و سعدیک!؛266

لمّا أسری بی إلی السّماء ما مررت بملاء من الملائکة الاّ سألونی عن علی بن ابی طالب- صلوات اللّه و سلامه علیه-حتّی ظننت أنّ اسم علی اشهر فی السماء من اسمی فی الارض؛287

لمّا أسری بی الی السّمآء و انتهی بی إلی حجب النّور کلّمنی ربّی-جل جلاله-و قال لی:یا محمد!بلغ علی بن ابی طالب منی السّلام؛282

لمّا اسری بی قلت:یا رب!ما حال المومن عندک؟قال:یا محمد!من اهان لی ولیّا فقد بارز فیّ بالمحاربة؛307

لما أن خلق اللّه تعالی ادم و نفخ فیه من روحه عطس ادم فقال:الحمد للّه؛84

لمّا خلق السموات و الارض دعاهنّ فأجبنه ففرض علیهن نبوّتی و ولایة علی بن ابی طالب فقبلناهما؛172

لمّا زوّج رسول اللّه-صلی اللّه علیه و آله- علیا(ع)فاطمة-علیها السّلام-تحدّثن نساء قریش و غیرهن و عبّرنها و قلن:زوّجک رسول اللّه(ص)من عائل لا مال له؛234

لمّا عرج بی الی السماء انتهی بی المسیر مع جبرئیل الی السماء الرابعه فرأیت بیتا من یاقوت احمر...؛168

ص:620

لمبارزة علی لعمرو بن عبدود یوم الخندق افضل من عمل أمتی الی یوم القیامة؛278

لو اتفق الناس علی حب علی ابن ابیطالب لما خلق اللّه النّار؛86

لو انّ الغیاض اقلام و البحر مداد و الجن حسّاب و الانس کتّاب لما أحصوا فضائل علی بن ابی طالب؛302

لو انّ عبدا عبد اللّه مثل ما قام نوح فی قومه و کان له مثل أحد ذهبا فأنفقه فی سبیل اللّه و مدّه فی عمره...؛176

لیس فی القبلة و لا المباشرة و لا مسّ الفرج وضوء؛442

لیس فی المذی من الشهوة،و لا من الغائط، و لا من القبلة؛442

لیس فی حبّ القرع و الدیدان الصغار وضوء، إنّما هو بمنزلة القمّل؛422

لی مع اللّه وقت لا یسعنی[فیه]ملک مقرب و لا نبیّ مرسل؛323

ما بال اقوام یذکرون من له منزلة عند اللّه کمنزلتی و مقام کمقامی الا النبوة؛73

ما جری علیه الماء من جسده قلیله و کثیره فقد أجزأ؛508

ما خلق اللّه خلقا افضل منی و لا اکرم علیه منی قال علی-صلوات اللّه و سلامه علیه- فانت افضل ام جبرئیل؛187

ما مررت فی لیلة أسری بی بشیء من ملکوت السّما و لا علی شیء من حجب؛ 222

ما ینقض الوضوء؟فقالا:ما یخرج من طرفیک الأسفلین من الدبر و الذکر؛431

ما ینقض الوضوء؟قال:ما یخرج من طرفین الأسفلین الدبر و الذکر؛420،421

مررت لیلة اسری بی الی السماء فاذا انا بملک جالس علی منبر من نور؛179

مسح الرأس علی مقدمه؛542

مکتوب علی باب الجنة لا اله الا اللّه،محمد رسول اللّه،علی اخوه ولی اللّه اوجب اللّه ولایته؛181

مکتوب علی باب الجنة محمد رسول اللّه، علی اخو رسول اللّه قبل أن یخلق السموات بألفی عام؛181

من اراد ان یزور قبر رسول اللّه-صلی اللّه علیه و آله-و قبر امیر المؤمنین و فاطمه و الحسن و الحسین و قبور الحجج

ص:621

علیهم السلام فلیغتسل فی یوم الجمعه و یلبس ثوبین نظیفین؛343

من بلغه ثواب علی عمل ففعله التماس ذلک الثواب؛466

من علم أن لا اله الاّ أنا وحدی و أن محمد عبدی و رسولی و أن علی بن ابیطالب خلیفتی و أن الائمة من ولده حججی؛234

من نام و هو جالس لا یعتمد النوم فلا وضوء علیه؛433

نحن ولاة امر اللّه و خزنة علم اللّه و عیبة وحی اللّه؛96

نظر النبی-صلّی اللّه علیه و آله-إلی علی بن ابیطالب-صلوات اللّه و سلامه علیه- فقال:هذا خیر الأوّلین و الاخرین من اهل السموات و الارضین؛230

و الذی بعثنی بالحق بشیرا و نذیرا ما استفرّ الکرسی و لا العرش و لا دار الفلک...؛213

و أمّا النوم فإن النائم اذا غلب علیه النوم یفتح کل شیء منه و...؛435

و جئت تسأل عن المآء فما لم یکن فیه تغیّر او ریح غالبة علیه؛393

و عن النّبی-صلّی اللّه علیه و آل-أنّه قال:

و الذی نفس بیده ما وجّهت علیّا قطّ فی سریّة الاّ و نظرت الی جبرئیل و سبعین ألفا من الملائکة عن یمینه؛284

و عن النبی-صلی اللّه علیه و آله-أنّه قال:

انّ اللّه-تبارک و تعالی-جعل لأخی علی بن ابی طالب فضائل لا تحصی کثرة،فمن قرأ فضیلة من فضائله مقرّا بها غفر اللّه له؛300

و عن جابر بن عبد اللّه الانصاری عن النبی (ص)فی حدیث طویل یصف فیه وقوع النطفة فی الرحم و انتقال الانسان فی بدو خلقه من حال الی حال فقلت یا رسول اللّه- صلی اللّه علیه و آله-فکیف حالک و حال الأوصیاء بعدک فی الولادة؛298

هل نیام الرجل و هو جالس؟فقال:کان أبی یقول إذ نام الرجل و هو جالس مجتمع فلیس علیه الوضوء؛433

هی الأنهار و العیون و الآبار؛380

یا اباذر!علیّ اخی و صهری و عضدی و ان اللّه لا یقبل فریضة الاّ بحب علی بن ابیطالب...؛177

یا ابا عبد اللّه!ما معرفة امیر المؤمنین- صلوات اللّه علیه-بالنورانیّة.قال:یا جندب

ص:622

فامض بنا حتّی فسأله عن ذلک...؛102

یا ابا الحسن!لو وضع ایمان الخلائق و اعمالهم فی کفة میزان و وضع عملک یوم احد علی کفة اخری لرجح عملک علی جمیع ما عمل الخلائق؛227

یا علی انت اخی و وارثی و وصیّی و خلیفتی فی اهلی و امینی فی حیوتی و بعد مماتی؛184

یا علی!انت المظلوم بعدی فویل لمن ظلمک و اعتدی علیک و طوبی لمن تبعک و لم تغیّر علیک یا علی!؛261

یا علی انّ جبرئیل(ع)اخبرنی فیک بأمر قرّت به عینی و فرّح به قلبی؛220

یا علی انی سالت ربی-عز و جل-فیک خمس خصال فأعطانی...؛200

یا علی طوبی لمن احبک و صدق بک و ویل لمن ابغضک؛198

یا علی لو لا ان یقول فیک طوائف من امّتی ما قالت النّصاری فی عیسی لقلت فیک قولا لا یمرّ بملا الا اخذ و اتراب رجلیک...؛ 158

یا علی مثلک فی امتی مثل المسیح عیسی بن مریم-علیهما السلام-افترق قومه ثلث فرق؛228

یا محمد لولاک لما خلقت الافلاک؛61

یسأل عن المآء المطر أری فیه التغییر و أری فیه آثار القذر؛395

روایات فارسی

از امیر مؤمنان نقل نموده اند که از آن حضرت پرسیدند صفت دابة را،او دنبال دارد یا ندارد؟فرمود که:ندارد؛43

از حضرت علی پرسیدند از دابة الارض، حضرت فرمود که:و اللّه او را دم نیست و او را ریش است؛95

اللّه است که دل مرا خراب و فاسد کرده است؛46

این دابة را سه بیرون آمدن باشد،یکبار،از اقصای یمن و در بادیه و صحرا خبرش فاش شود؛42

بالای«دابة الارض»بیست گز باشد و در تند رفتنها کسی به او نرسد؛42

بیرون آید«دابة الارض»پس فریاد کند سه نوبت؛45

دابة الارض چون بیرون آید عصاء موسی با او باشد؛43

دابة الارض شب عیدی که حاجیان از مکه به منی روند بیرون آید؛43

ص:623

شخصی به حضرت امام حسن مجتبی حسن بن مرتضی-صلوات اللّه علیهما-گفت که:

من از شیعیان شمایم.حضرت فرمود که:اگر اوامر و نواهی ما را مطیعی راست می گویی...؛88

شخصی در حضور آن حضرت گفت:

استغفر اللّه!حضرت فرمود که:مادرت به مصیبتت بنشیند می دانی که استغفار چیست؛ 328

مردی در زمان رسول خدا(ص)به عمار بن یاسر گفت که ای ابا الیقظان آیه ای در کتاب منقولست که شبی حضرت امیر المؤمنین و امام المتقین،علی بن ابیطالب صلوات اللّه علیه،از کوفه بیرون آمده بود و متوجه نجف بود و جماعتی از عقب آن حضرت بیرون آمده بودند،حضرت فرمود شما کیستید؟ ایشان گفتند که ما شیعیان توایم...؛88

هرکه علی علیه السلام را دوست دارد و اعمال طاعت و عبادت بکند،خدای- تبارک و تعالی-از او قبول کند؛89

هرگاه تایب اثر توبه بر او ظاهر نشود او تایب نیست و اثر توبه آن است که خصمان خود را راضی کند؛326

یا رسول اللّه این دابه از کجا بیرون می آید؟ گفت از مسجدی که حرمت آن زیادتر باشد از سایر مساجد که آن مسجد الحرام باشد؛ 44

یا علی نمی شناسد خدای-تبارک و تعالی- را کسی بغیر از من و تو؛59

ص:624

معصومین و پیامبران

ائمه اطهار علیهم السّلام؛59،75،79،87،68، 88،90،91،94،98،99،101،124، 126،140،141،142،147،153، 156،163،164،167،182،184، 198،199،205،207،210،211، 212،218،235،239،240،244، 246،262،249،292،317،331، 332،340،341،342،344،350، 372،413،415،430،510،528، 548،575،589،591

اهل بیت،امامان معصوم-ائمه اطهار علیهم السّلام

حضرت محمد صلّی اللّه علیه و آله؛34،39،42،43،45، 46،59،60،61،62،64،70،71،72، 73،79،80،81،82،83،84،85،86، 89،92،93،94،95،96،99،100، 101،102،103،104،105،106، 107،108،109،110،112،116، 117،118،119،120،121،124، 117،118،119،120،121،124، 125،126،127،129،132،137، 138،140،141،142،144،148، 149،153،154،155،156،158، 159،161،162،165،166،167، 168،169،170،171،172،173، 174،175،176،177،178،179، 180،181،182،183،184،187، 189،190،191،194،195،197، 198،199،200،201،203،204، 207،208،209،210،211،212، 213،214،215،216،217،218

احمد،مصطفی،نبی،رسول اکرم،رسول اللّه -حضرت محمّد صلّی اللّه علیه و آله

امام علی علیه السّلام؛34،37،43،46،47،50، 58،59،61،62،64،65،66،69،73، 74،75،76،77،78،79،80،81،82، 83،84،85،86،87،88،89،90،92، 93،94،95،96،99،100،101،102، 103،105،106،107،109،110، 111،112،113،115،117،119، 120،121،123،124،128،129، 130،131،132،133،135،137، 138،145،149،158،159،161، 162،164،166،167،169،170، 171،172،173،174،175،176، 177،178،179،180،181،182، 183،184،185،186،187،190،

ص:625

191،195،196،198،199،200، 201،202،204،205،209،212، 213،214،215،216،217،218، 219،220،221،222،223،224، 225،226،227،228،229،230، 231،232،233،234،235،236، 237،239،240،241،242،243، 244،245،246،247،248،249، 250،251،252،253،254،255، 256،257،258،259،260،261، 262،263،265،266،267،268، 269،270،271،272،273،274، 275،276،277،278،280،282، 283،284،285،286،287،288، 289،290،291،292،293،294، 295،296،297،298،300،301، 302،314،318،343،344،350، 394،428،443،445،525،593، 597،598

علی بن ابیطالب،امیر مؤمنان-امام علی علیه السّلام

حضرت فاطمه علیها السّلام؛69،101،102،129، 155،158،162،163،164،168، 185،186،222،223،239،240، 243،244،248،249،258،260، 274،275،276،277،278،282، 292،293،294،295،340،343، 344،350،441

امام حسن علیه السّلام؛66،67،68،88،101، 102،130،138،197،222،223، 235،237،239،240،258،260، 271،273،282،292،293،294، 295،296،279،343،344،350

امام مجتبی،حسن مرتضی-امام حسن علیه السّلام

امام حسین علیه السّلام؛66،67،68،96،101، 102،130،138،163،165،197، 222،223،235،237،239،240، 258،260،271،273،282،292، 293،294،295،296،297،341، 342،343،344،350،365،578، 596،597

سید الشهداء،حسین بن علی-امام حسین علیه السّلام

امام سجاد علیه السّلام؛235،237،293،295، 445،572،585،472

علی بن الحسین-امام سجاد علیه السّلام

امام باقر علیه السّلام؛89،90،91،235،237، 238،293،295،341،342،380، 430،442،467،490،491،507، 510،515،516،519،527،528،543

ابا جعفر،محمد بن علی بن الحسین-امام باقر علیه السّلام

امام صادق علیه السّلام؛46،70،88،92،93،96،

ص:626

97،125،235،238،239،293،295، 316،319،341،343،344،380، 385،392،393،394،395،409، 410،417،418،420،422،424، 428،430،431،433،434،439، 441،442،467،469،490،491، 520،529،542،543،552

جعفر بن محمد،ابی عبد اللّه،محمد بن الصادق-امام صادق

امام کاظم؛97،235،238،257،258، 293،295،395،434،525،516،527

موسی بن جعفر-امام کاظم

امام رضا علیه السّلام؛134،144،235،238، 293،295،366،409،418،422، 431،435،445،480،510،578، 438،442،443

امام جواد علیه السّلام؛235،238،293،295، 529،380،428

ابی جعفر الثانی-امام جواد علیه السّلام

امام هادی علیه السّلام؛235،238،293،295، 428،529

ابی الحسن الثالث-امام هادی علیه السّلام

امام حسن عسکری علیه السّلام؛235،238،293، 295،529

امام زمان علیه السّلام؛30،37،45،71،73،99، 101،162،163،164،165،190، 197،235،293،295،597

حضرت حجت،صاحب الزمان،القائم،ولی اللّه الاعظم-امام زمان علیه السّلام

*** حضرت ابراهیم علیه السّلام؛71،72،109،111، 128،130،136،137،142،146، 147،148،156،271،273

حضرت آدم علیه السّلام؛64،72،84،85،95، 111،188،191،193،239،246، 247،255،272،282،351

حضرت اسحاق علیه السّلام؛137،148

حضرت ایوب؛166،168

حضرت خضر علیه السّلام؛110،129

حضرت داود علیه السّلام؛110،166،168

حضرت ذو القرنین علیه السّلام؛110،129،241، 242

حضرت سلیمان علیه السّلام؛41،95،110،129، 166،168

حضرت شعیب علیه السّلام؛128

حضرت شمعون علیه السّلام؛241،242

حضرت صالح علیه السّلام؛36،45

حضرت عیسی علیه السّلام؛44،71،73،110، 111،130،159،163،165،166، 229،240

حضرت موسی علیه السّلام؛36،43،44،46،71، 72،73،95،99،101،106،109،110، 111،120،128،129،130،159،

ص:627

166،203،204،207،208،225، 242،257،258،259

حضرت نوح علیه السّلام؛37،45،71،72،95، 111،128،130،176،211

حضرت یحیی علیه السّلام؛168

حضرت یعقوب علیه السّلام؛137،148

حضرت یوشع علیه السّلام؛241،242

حضرت یونس علیه السّلام؛109،128

ص:628

اشخاص
(الف،ب،پ،ت)

آخوند خراسانی(صاحب کفایة)؛562

آخوند ملا هاشم؛590:593،594

آزاد کشمیری،محمد علی(صاحب نجوم السماء)؛368،567

آقا بزرگ تهرانی؛350،351،363-365، 368،557،562

آقا حسین آقا صالح شعرباف کاشانی؛588

آقا مجتهد،سید محمد علی؛606،607

آقا محمد آیت اللّه زاده کاشانی؛586،589، 592،594،598

آقا محمد باقر بن محمد اکمل بهبهانی- وحید بهبهانی

آلوسی،سید محمود؛34،49

آمدی(صاحب غرر و درر)؛324

آملی،علامه حسن زاده؛25

ابا الیقظان؛46

ابا صلت هروی؛445

ابراهیم بن هاشم قمی؛431،489

ابراهیم،مصطفی؛564

ابطحی؛75،85،101،169،172،175، 179،212،216،220،227-224، 229،230،232،233،239،283، 288،290،302

ابن ابی الحدید؛67،303،325

ابن ابی جمهور احسائی؛559

ابن ابی شیبه کوفی؛325

ابن ابی عقیل؛393،521،441

ابن ابی عمیر؛341،442

ابن اثیر جذری؛382،549،566

ابن ادریس حلی؛418،451،514،455، 559

ابن المعتمر؛210،211

ابن بابویه؛435،546

ابن براج؛408،559،566

ابن بزیع؛409

ابن بکیر؛425،428،439،457،542

ابن ترکه،صائن الدین علی اصفهانی؛22

ابن جبر؛173

ابن جریح؛41

ابن جنّی،ابو الفتح عثمان؛574

ابن جنید اسکافی؛441-443،505، 509،512،521،523،525،528،574

ابن جوزی،ابو الفرج؛48

ابن حجر؛328

ص:629

ابن حمزه طوسی؛506،566.

ابن داود حلی؛430،519

ابن زهره حلبی سید حمزة بن علی؛340، 346،408،560

ابن سنان؛380؛443،490

ابن شاذان؛75،85،101،169،172، 175،179،212،216،220،225، 226،227،229،230،239،283، 288،290،302

ابن شدقم مدنی؛352

ابن شهر آشوب؛62،89،166،173، 212،278

ابن طاووس؛99،186،214،248،256، 265،278،293،324،429،449، 468،506،553،574

ابن عباس،37،82،83،84،98،99، 102،125،168،173،174،182، 183،213،214،215،216،220، 221،243،248،282،287،288،302

ابن عبید،محمد بن عیسی؛380

ابن عربی؛324،574

ابن عساکر؛325

ابن عشیره بحرانی؛426،554

ابن غضائری؛529،557

ابن فارض؛63

ابن فهد حلّی؛399،565،566

ابن قدامه؛542،564

ابن قولویه قمی؛430،543،561

ابن کثیر؛504

ابن مردویه؛65،184

ابن مردویه؛184

ابن مسکویه؛23

ابن مغازلی؛66،181

ابن ولید؛490

ابو الجوزا؛43

ابو العباس نجاشی-نجاشی

ابو الفتوح خزاعی رازی؛35،41،46

ابو القاسم بن علی اکبر؛593

ابو بصیر؛394،442،469،494،502

ابو بکر؛106،120

ابو بکر کتّانی؛319

ابو حمزه ثمالی؛445،472

ابو خالد کابلی؛90،91

ابو ذر غفاری؛45،102،103،106،114، 155،120،121،127،128،129، 130،131،132،133،134،177، 178،210،211،230،231

ابو سعید خدری؛98،221،222،290، 291

ابو سلیمان؛291،293

ابو طالب؛65،66،240

ابو مسلم خراسانی،333

ابو هریره؛232،233

ابی اسامه؛420

ص:630

ابی جریر رقاشی؛516

ابی خالد قماط؛392

ابی زکریا نووی؛563

ابی سرحه انصاری؛39

احسائی،شیخ احمد؛365

احمد الأحسائی،شیخ یوسف؛332،346

احمد الفتح؛564

احمد بن حنبل؛66،181،270

احمد بن موسی الکاظم علیهما السّلام؛549

احمد عبد السلام؛61

اربلی،ابو الفتح؛69،562

ارسطو؛571

ازهدی؛406

استادی رضا؛558،559،561،567، 570

استرآبادی،میرزا محمد(صاحب منهج المقال)؛565

استرآبادی،نصر اللّه؛363

اسحاق بن عبد اللّه اشعری؛431،457

اسحاق بن عمّار؛441

اسفراینی؛147

اسماعیل بن أبی زیاد-سکونی

اسماعیل بن مهران؛410،514

اسماعیلیان،اسد اللّه؛558

اسماء بنت عمیس؛185،186

اصفهانی حائری،شیخ محمد حسین (صاحب فصول)؛28،29،361،362، 364،368،370،376،560

اصفهانی،شیخ الشریعه؛24

اعرجی کاظمینی،سید محسن(صاحب المحصول)؛566

اعلمی،حسین؛46،190،197،198، 200،205،241،341،346،555،560

افلاطون؛571

افندی اصفهانی،میرزا عبد اللّه؛430،558

الحسینی،عبد اللطیف؛555

الغیمی،عبد الغنی؛562

الفضلی،عبد الهادی؛564

الکنایی؛433،435،439

المخزومی؛555

المدرسی،سید صالح؛562

الموسوی سید بلاسم؛556

امامت،آیت اللّه سید فخر الدین؛595

امامت کاشانی،سید عزیز اللّه؛587

امام خمینی؛372،562

امام فخر رازی؛34،48

امرء القیس؛578

ام سلمه؛174

امین عاملی،سید حسن؛553

امین عاملی،سید محسن؛553

انس بن مالک؛179،232

انصاری؛99،214،248

انصاری،مرتضی(شیخ اعظم)؛560،564، 570

ص:631

انوشیروان؛571

اوجبی،علی؛20،31

ایوب رهاوی ابرش؛572

باقری سیانی،مهدی؛28،361،372، 567

بجنوردی،محمد حسن؛468،498،516، 529،561

بحر العلوم نجفی،سید محمد مهدی(صاحب الدرة)؛396،431،560،564

بحرانی،شیخ هاشم(صاحب غایة المرام)؛ 214

بحرانی،شیخ یوسف،65،386،392، 396،438،471،501،539،544، 545،549،556،563

بحرانی،عبد اللّه بن صالح؛549

بحرانی(مدینة المعاجز)؛214

بخت یشوع؛574

برزی،ملا اسماعیل؛576

برسی،حافظ رجب؛182

برقی،ابو جعفر؛563

بروجردی اصفهانی،حاج آقا منیر الدین؛ 21،370

بروجردی،سید حسین بن سید رضا؛363

بکر بن ابی بکر؛433

بکیر بن اعین؛516

بلال؛244،249

بلال بن حمامه؛273،274

بهادری،ابراهیم؛340،346،553،554، 560

بیاضی؛174،176،265،278

بیدارفر،محسن؛320

بیرونی،ابوریحان؛574

بیهقی کیدری،قطب الدین؛553

پولوس ایرانی؛571

ترابی،علی اکبر؛565

ترمذی؛325،383

تفتازانی؛324

تفرشی،سید مصطفی(صاحب نقد الرجال)؛ 566

توحیدی،محمد علی؛564

(ث،ج،چ،ح)

جابر بن حیان؛574

جابر بن سمره؛276

جابر بن عبد اللّه انصاری؛66،68،98،99، 100،171،172،181،182،218، 219،235،237،285،298،299

جالینوس؛572،573،574

جامی،عبد الرحمن؛62،63

جزایری(صاحب نور البراهین)؛60

جعفر بن ابی طالب؛163،164

جعفری،بهراد؛554،561

ص:632

جلیلی،نعمت اللّه؛558

جمال اشرف،سید علی؛69،593

جمیل بن دراج؛491،499

جندب بن سکن-ابوذر غفاری

جهاد الحسانی،حسین؛595

جهانبخش،جویا؛27،49،51،332

حائری،ابو علی(صاحب منتهی المقال)؛ 565

حائری(صاحب شجره طوبی)؛219

حاج آقا نور اللّه اصفهانی؛606

حاج سید حسین(استاد ملا حبیب اللّه کاشانی)؛570

حاجی ملا محمد یزدی؛576

حبیب بن مظاهر اسدی؛96

حجاج االخشاب؛490

حذیفة بن یمان؛42،43،184

حریز؛392،393،489،510

حزین لاهیجی،محمد علی بن ابو طالب؛ 574

حسن بصری؛42،174،175

حسن شریف بن علی کاشانی؛581،582، 583،586،594

حسون،شیخ محمد؛553-558،560

حسین بن أبی العلاء؛543

حسین بن حسن بن أبان؛430

حسین بن زید بن علی؛552

حسین بن سعید اهوازی؛428

حسین بن یزید سورانی؛428

حسینی اشکوری،سید احمد؛350،351، 352،555،558،560،563

حسینی اشکوری،سید صادق؛554

حسینی جلالی،سید محمد رضا؛557

حسینی،جواد؛592

حسینی زنجانی،آیة اللّه سید احمد؛372

حسینی،سید محمد تقی؛582

حسینی قزوینی،سید محمد؛559

حفص بن قاسم؛502

حقی بروسوی،اسماعیل؛48

حکمت،علی اصغر؛48

حکیم سنائی؛311

حکیم،سید محسن؛21

حکیم،سید محمد حسین؛32

حکیمی،محمد رضا؛18

حلاج،حسین بن منصور؛333

حلی،ابن داود؛557

حلّی،حسن بن سلیمان؛65،69

ص:633

حلی،سید جعفر؛607،608

حلی(صاحب المحتضر)؛186،265

حلی،فخر المحققین؛399،457،464، 554

حلی،یحیی بن سعید؛556

حماد بن عثمان؛520

حماد بن عیسی؛392،393

حمزه سید الشهداء؛163،164

حمیری،سید اسماعیل؛592

حنین بن اسحاق عبادی؛572،573،574

(خ،د،ذ،ر)

خاتون آبادی،محمد صالح؛24

خالصی،شیخ محمد باقر؛565

خسروشاهی،شمس الدین؛333

خرسان،سید محمد باقر؛71

خفری؛333،334

خوئی،سید ابو القاسم(آیة اللّه)؛490،564، 543

خواجویی،ملا اسماعیل؛20

خواجه عبد اللّه انصاری؛320

خواجه نصیر الدین طوسی؛17،333،334

خوارزمی،ابو جعفر محمد بن موسی؛573، 574

خوارزمی(صاحب مناقب)؛158،175، 176،179،222،270،271،273، 274،278

خوانساری،آقا حسین؛392،564

خوانساری اصفهانی،سید محمد باقر (صاحب روضات)؛23،364،365

خوانساری،سید محمد رضوی؛24

خوشگذران،ابراهیم؛582،591

دانش پژوه،محمد قمی؛571،573،574

داود بن فرقد؛385

داود متطبّب؛573

دحیه کلبی؛216

درچه ای،سید محمد باقر؛23

درچه ای موسوی،سید تقی؛32

درگاهی،حسین؛65،180،591،592

دوانی؛333

دوانی،اسد اللّه؛351،353

دهکردی،سید ابو القاسم؛24

دیلمی؛173،182،324

رازی،شیخ ابو الفتوح-ابو الفتوح

رازی نجفی اصفهانی،شیخ محمّد تقی؛ 362،363،367،392،396،554،567

راوندی،قطب الدین(صاحب فقه القرآن)؛ 428،512،556

رباب خانم(دختر آقا مجتهد)؛607

رجائی؛186،265،293

رجائی،سید مهدی؛553،558،559، 565،566

رحمان ستایش،محمد کاظم؛566

رحمانی ملک آباد،علیرضا؛51

ص:634

رخشاد،محمد حسین؛17

رسول زاده،جعفر؛593

رسولی محلاتی،سید هاشم؛555

رشتی،میرزا حبیب اللّه؛604

رشید هجری؛96

روضاتی،سید محمد علی؛19،28،31، 38،51،332،346،370

(ز،ژ،س،ش)

زادهوش،محمد رضا؛21،31

زبیدی(صاحب تاج العروس)؛177،554

زرارة بن أعین؛418،420،424،429، 436،439،442،457،489،490، 491،499،501،507،508،510، 512،515،516،519،525-528، 535،542

زرکلی؛147

زرندی حنفی؛65،325

زرندی شافعی؛320

زکریا بن آدم؛418،422

زکریای رازی،ابو بکر محمد؛573،574

زمان نژاد،علی اکبر؛558

زمخشری،محمود؛48،146،604

زید شحام؛411،428

زین الدین بن علی عاملی-شهید ثانی

ساعدة بن جؤیة الهذلی؛384

سبزواری؛69

سبزواری،حاج ملا هادی؛570

سبزواری،ملا محمّد باقر-محقّق سبزواری

سعد؛424،425،433

سکونی؛385

سلاّر دیلمی؛563

سلمان فارسی؛96،102،103،104، 106،107،108،109،110،111، 112،113،114،115،117،118، 120،121،127،128،129،130، 131،132،133،134،278

سماعة بن مهران؛434

سهل بن زیاد؛366،529،530

سید اعجاز حسین؛350

سید علیخان مدنی؛176

سید علی طباطبائی(فرزند محقق طباطبائی)؛372

سید مرتضی،علم الهدی؛431،447،470، 471،473،476،488،514،521، 522،528،547،554،558،563،564

شاذان بن جبرئیل؛83،176،282،324

شارح دروس-خوانساری آقا حسین

شافعی،محمد بن ادریس؛408،489، 523،554

شاه عباس صفوی؛58،351

شبستری،شیخ محمود؛312

شبیری زنجانی،سید موسی(آیة اللّه)؛372،

ص:635

557

557

شریعتی،سید محمد حسین؛593

شریفی،محمود؛587

شعرانی،میرزا ابو الحسن؛559

شفتی،سید محمّد باقر(صاحب مطالع الأنوار)؛381،530،543

شمس مغربی؛303،304

شوشتری،شیخ جعفر؛598

شوشتری،محمد تقی(علامه)؛561

شوکانی،محمد بن علی؛48،566

شهاب بن عبد ربّه؛393،396

شهید اول؛340،346،357،390،391، 402،411،414،415،452،468، 478،481،494،513،521،522، 525،536،537،541،562

شهید ثانی؛324،407،409،411،412، 414،419،471،429،425،512، 513،517،521،533،537،538، 539،563

شهیدی،سید جعفر؛329

شیخ بهائی؛28،331،333،334،335، 347،353،357،391،429،431، 504،511،515،556،565

شیخ حر عاملی؛182،214،265،362، 366،557،566

شیخ حسن صاحب معالم؛349،429، 431،564،565

شیخ راضی نجفی؛604

شیخ زین الدین؛596،598

شیخ صدوق؛17،71،183،184،190، 197،200،210،271،282،284،293 300،322،426،427،434،467، 480،501،510،519،545،554، 557،559،560،565،566

شیخ طوسی(شیخ الطائفة)؛46،88،267، 362،366،383،384،392،407، 408،420،422،426،428،430، 433،435،436،442،445،447، 449،453،462،493،500،506، 509،510،519،521،528،529، 545،553-559،561،563،574

شیخ علی(فرزند صاحب فصول)؛371

شیخ کلینی؛134

شیخ محمد اصفهانی(خواهرزاده ملا حبیب اللّه کاشانی)؛570

شیخ محمد حسین بن ملا محمد کتابفروش خوانساری؛591

شیخ مفید؛17،86،406،407،409، 430،449،462،509،519،545، 563،565

شیخ مهذّب الدین(صاحب فائق المقال)؛ 366

شیرازی،میرزا محمد حسن؛604

شیروانی،علی؛320

ص:636

شیری،علی؛177

(ص،ض،ط،ظ)

صاحب بن عباد؛24

صالح بن حسن جزائری؛350

صالح بن عقبه؛341

صانعی،فخر الدین؛564

صدرایی خویی،علی؛28،50،347،353

صدر،سید حسن؛605

صدر،سید صدر الدین؛364

صدر،محمد تقی؛362

صدری نیا،باقر؛58

صفار،محمد بن حسن؛554

صفوان بن یحیی؛529

صمیری،شیخ مفلح؛396،562

ضرار؛279

طالقانی،محمد تقی بن ملا حسین؛585

طباطبائی سید جعفر؛363

طباطبائی،سید عبد العزیز؛372،563

طباطبائی،سید علی(صاحب ریاض)؛403

طباطبائی،سید مهدی؛564

طبرسی،امین الاسلام(صاحب مجمع البیان)؛35،44،46،72،526، 528،543،556،563

طبری،ابو جعفر محمد؛48

طریحی،فخر الدین بن محمد علی؛549، 563،574

طنطاوی،سید محمد؛34،47

(ع،غ،ف،ق)

عاشور،سید علی؛80،214

عاصی اصفهانی،شیخ محسن؛22

عاملی،سید جواد(صاحب مفتاح الکرامة)؛ 565

عاملی،سید صدر الدین؛24،604،607

عاملی،سید عبد الحسین؛24

عاملی،سید محمد؛563

عایشه؛232

عبد الباری عطیة،علی؛47

عبد الحمید بن عواض؛431

عبد الرحمن بن عوف؛274،275

عبد الرزاق،مهدی؛48

عبد العزیز بن مسلم؛134،135،144

عبد اللّه بن سنان-ابن سنان

عبد اللّه بن عمر؛73،286،287

عبد اللّه بن عمر بن الخطاب؛265

عبد اللّه بن مسعود؛225

عبد اللّه بن مغیرة؛431

عبد اللّه بن یزید؛422

عبد اللّه(پدر حضرت محمد صلّی اللّه علیه و آله)؛65

عبد اللّه عباس؛45

عبد اللّه عمر؛43

عبد المطلب؛65

عبد مناف؛155

ص:637

عبید اللّه بن عمر لیثی؛39

عثمان بن عیسی؛434

عجلونی؛303

عراقی،شیخ فخر الدین ابراهیم؛62

عراقی،شیخ مجتبی؛555

عرفانیان،شیخ غلامرضا؛367،564

عروة التمیمی؛529

عسکری زاده،سید امیر رضا؛554

عصام الدین ابراهیم بن محمد بن عربشاه؛ 279

عضدی؛333

علامه حلی؛65،176،180،349،387، 391،398،399،407،418،426، 429،431،432،450،451،456، 461،464،468،484،487،494، 506،512،513،518-521،534، 539،564،547،548،553،555، 557،561،563،565،566

علامه فانی،سید ضیاء الدین؛563،566

علامه مجلسی؛19،52،362،425،529، 566

علامه مجلسی اوّل(مولی محمد تقی)؛20، 27،49،50،51،52،58،65،256، 310،319،323،328

علامه بحر العلوم-بحر العلوم نجفی

علاء بن فضیل؛393

علقمة بن محمد حضرمی؛341،342

علوی عاملی،علامه میر سید احمد؛23، 27،31،33،34،35،36،38،41، 331-333،335،339،346

علی اکبر بن محمد حسین بن علی اکبر؛ 590

علی اکبر بن یوسف کاشانی؛581

علی بن ابراهیم قمی؛46،380،434، 555

علی بن جعفر عریضی؛395،509

علی بن حسین کاشانی؛596

علی بن سنوی؛490

علی بن محمد مهر آبادی؛592

علی بن یقطین؛443،525

عمار بن موسی؛422

عمار بن یاسر؛46،47

عمار ساباطی؛395،491،493،496، 502،503

عمران بن احمد؛433

عمر بن حنظله؛441

عمر بن خطاب؛173،320

عمر بن عبدود؛278،279،280،281

عیاشی،محمد بن مسعود؛35،45،516، 529،555

ص:638

عین القضاة همدانی؛574

عینی(صاحب عمدة القاری)؛328

غفاری،علی اکبر؛65،91،96،142، 143،190،197،200،210،282، 284،299،322،554،557،560، 561،565

غلامی جلیسه،مجید؛28،369،578

فارس حسّون؛325

فارس حسّون کریم؛597

فاضل آبی؛562

فاضل اصفهانی،محمد بن تاج الدین حسن؛ 21،369،387،390،462،520،531، 533،538،539،562

فاضل سراب؛20

فاضل مقداد؛555،562

فاضل هندی-فاضل اصفهانی

فاضلی،علی؛557،562

فرات کوفی؛212

فراهیدی،خلیل بن احمد؛555

فرزدق؛592

فشارکی،مولی محمد باقر؛24

فضالة بن ایوب؛428

فضل بن شاذان؛435،445،480

فضیل بن یسار؛410،422

فیروز آبادی(صاحب قاموس)؛102

فیروز آبادی،مجد الدین(صاحب قاموس المحیط)؛544،549،561

فیض کاشانی،ملا محسن؛19،46،388، 389،462،511،555،565،566، 574،578

فیضی آصف بن علی اصغر؛557

فیومی(صاحب مصباح المنیر)؛382،426، 548،549،564

قاسمی،رحیم؛32

قاضی بیضاوی؛147

قاضی،سید مهدی؛563

قاضی نعمان مصری؛174،557

قتیبی؛45

قرطبی،محمد بن احمد؛48

قزوینی،سید ابراهیم(صاحب ضوابط)؛ 365

قصری،محمد؛348

قصیر العاملی،احمد؛48،554

قطیفی،شیخ ابراهیم؛296

قمی،میرزا ابو القاسم(صاحب قوانین)؛ 370،428،561

قنبر؛222،224

قندوزی؛65،176

قوشجی؛333،334

قهپائی،مولی عنایت اللّه؛430،563

ص:639

قیصریه ها،غلامحسین؛558

قیّومی جواد؛186،553،557

(ک،گ،ل،م)

کاشانی،عبد الرزاق؛320،323

کاشانی،ملا حبیب اللّه؛20،29،389، 565،569،570،575،576،577،598

کاشانی،ملا فتح اللّه؛49

کاشف الغطاء،شیخ جعفر؛462،562،604

کاشف الغطاء،شیخ علی؛363

کاهلی عبد اللّه بن یحیی؛395

کتابی،سید محمد باقر؛21،23،25،31

کتابچی،احمد؛590

کجائی کهدمی،شیخ علی(شاگرد صاحب فصول)؛371

کراجکی ابو الفتح محمد بن علی؛214، 574

کرکی،شیخ عبد العالی،333

کعبی؛464

کفعمی،شیخ ابراهیم بن علی؛325،343

کلانتر،سید محمد؛558

کلانتری تهرانی،حاج میرزا ابو القاسم؛570

کلباسی،ابو المعالی؛331،346

کلباسی،ابو الهدی؛559

کلباسی،حاج محمد ابراهیم؛21

کمره ای،آیت اللّه؛143،319

کمیل؛584

کوچه باغی،میرزا محسن؛554

کورانی،شیخ علی؛562

کوزه کنانی،حاجی محمد علی؛576

گرجی،دکتر ابو القاسم؛556

گنجور؛571،573

مازندرانی،سید نظام الدین؛363

مازندرانی،ملا صالح؛23،466،559

مامقانی،عبد اللّه؛367،429،555

مامقانی،محی الدین؛430،555

متقی هندی؛562

مجتهد اصفهانی،سید محمد حسن؛24

مجد الاسلام نجفی،شیخ مهدی؛601

مجنون؛586

محدّث ارموی؛563

محدّث بحرانی-بحرانی شیخ یوسف

محدث قمی؛21،31

محدث قمی؛21،31

محدث،میرهاشم؛567

محقق اردبیلی،ملا احمد؛292،478،503، 539،540،551،559،563

محقق حلی؛377،379،383،387، 391،392،396،419،431،494، 506،510،520،521،559،563،564

ص:640

محقق،دکتر مهدی؛573

محقق سبزواری؛23،391،414،462، 503،514،539،541،557،562

محقق طباطبائی-سید عبد العزیز

محقق کرکی،علی بن عبد العال؛399، 425،504،513،539،556،557،558

محمد ابو الفضل ابراهیم؛303،325

محمد بن احمد بن یحیی؛490

محمد بن احمد قمی؛214

محمد بن اسماعیل؛443

محمد بن اورمه؛430

محمد بن حبیب الشریف؛592،593

محمد بن صدقه؛102

محمد بن علی جرجانی؛574

محمد بن مروان،508،540

محمد بن مسلم؛508،518،542

محمد بن ملا حبیب اللّه کاشانی؛577

محمد حسین بن محمد جعفر کاشانی؛ 586،587،588،590،591،593،595

محمد دیباج؛333

محمد طاهر قمی شیرازی؛173،176

محمد علی البقال،عبد الحسین؛564،559

محمد قلیان،عباس؛593

محمدی مظفّر؛296

محمودی؛66

مختاری نائینی؛23،31

مدرسی طباطبائی،سید حسین؛567

مرادی بروجردی،اسد اللّه؛582،587،591

مرتضی عاملی،سید جعفر؛52

مرداس؛279

مروارید،علی اصغر؛342،346

مشهدی،میرزا محمد(صاحب کنز الدقائق)؛ 426،555

مصاحبی نائینی،میرزا محمد؛22

مطهری،مرتضی(شهید)؛361،567

مظاهری،حسین(آیة اللّه)،30،368،555

معاویه؛334

معاویة بن عمار؛424

معلم حبیب آبادی،محمد علی؛375،567، 607

معمّر بن خلاد؛432،438

مغنیه،محمد جواد؛52

ملا علی مددبن رمضان ساوجی؛569، 570،575

ص:641

ملا میرزا آقا؛576

مناوی(صاحب فیض القدیر)؛61

منتجب الدین؛86

منتظر القائم،اصغر؛31

مند علی بن ابو القاسم؛588

موحدی،عبد اللّه؛570

موسوی جزائری،سید طیب؛555

موسوی خرسان،سید حسن؛553،555، 556

موسوی کاشانی،ضیاء الدین؛583

موسوی کاشانی،محمد بن نصر اللّه؛594

موسوی مدرس بهبهانی،سید علی؛20،32

مهدوی،سید مصلح الدین؛19،20،23، 31،32،263،333،346،567

میبدی،رشید الدین؛48

میثم تمار؛96

میر داماد،محمد باقر؛20،31،32،326، 331،333،335،378،425،429، 553،557

میردامادی،سید جمال الدین؛335،346

میرزا باقر شکّی؛605

میرزا جان لاهیجی،351

میرزا عیسی بیگ؛23

میر زین العابدین؛23

میرفندرسکی(حکیم)؛21،31

میر لوحی سبزواری؛333

(ن،و،ه،ی)

نائینی،میرزا رفیعا؛60،61

ناجی اصفهانی،حامد؛20،27،28،33، 332،334،335،346

ناجی،محسن؛19

ناصح،محمد مهدی؛48

ناصر الدین شاه قاجار؛17

ناصر جارودی؛549

نجاشی،ابو العباس احمد بن علی؛428، 434،529،543،557،574

نجفی اصفهانی،حاج آقا نور اللّه-حاج آقا نور اللّه اصفهانی

نجفی اصفهانی،شیخ مجد الدین؛601، 603،608

نجفی اصفهانی،شیخ محمد حسین(صاحب مجد البیان)؛601،602،603،604،605، 606

نجفی اصفهانی،شیخ محمد رضا؛603، 606،607،608

نجفی،شیخ محمد باقر؛603،604

ص:642

نجفی،شیخ محمد تقی(صاحب هدایه)؛ 603

نجفی،شیخ محمد علی؛605

نجفی،محمد حسن(صاحب جواهر)؛369، 556

نجفی،هادی؛367،372،567،602

نراقی،ابن علی بن احمد؛584

نراقی،مولی احمد؛564

نراقی،مولی محمد مهدی؛564،576

نزار الحسن؛592،594

نصر بن صباح؛490

نمازی شاهرودی،شیخ علی؛367،563، 564

نور محمدی،محمد جواد؛30،31

نوری طبرسی،میرزا حسین؛367،430، 564

نوری،ملا علی؛23

نووی،محیی الدین؛382

نیکلسون؛60

نیلفروشان،محمد رضا؛32

واسطی؛324

واعظی،مرتضی؛562

وحید بهبهانی؛365،366،430،431، 490،513،527،529،556،564

وهب؛44

هادی زاده،مجید؛29،601،602

هبیره؛279

هروی،ملا محمد تقی؛24

هزار جریبی،محمد علی؛24

هشام؛341

یا حقی،محمد جعفر؛48

یونس بن عبد الرحمن؛380

یونس بن یعقوب؛417

ص:643

کتابها

اثنا عشر خطبة به انشاء مؤلف به زبان عربی؛578

اثنی عشرة الرساله(محقق داماد)؛378

اثنی عشریات الخمس فی الطهارة و الصلاة و الزکاة و الصوم و الحج؛350

اجالة الفکر،21

أجوبة مسائل ابن شدقم؛352

أجوبة مسائل الثلاث؛352

اجوبة مسائل اللاهجی؛351

أحسن التراتیب فی نظم المکاتیب؛578، 593

احقاق الحق؛222

اختیار معرفة الرجال؛393،425،429، 490،553

ارشاد الاذهان؛418،478،497،506، 521،532،553

اسرار الأنبیاء فی ترجمة الجواهر السنیة؛ 590

اسرار الصلوة،22

اسرار العارفین فی الأخلاق؛585

اسرار حسینیه؛591،599

اشعار شکایت نامه و نصیحت نامه؛598

اشعار و رباعیات متفرقه؛598

أشعّة اللّمعات(جامی)؛62،63

اصول کافی(مترجمه و شرح کمره ای)؛ 143،319

اظهار الحق و معیار الصدق؛333

اعلام الدین؛324

اکمال الحجة فی المناجاة ایضا؛586

الاحتجاج(طبرسی)؛72

الأربعون حدیث؛86

الأربعین(محمد طاهر قمی شیرازی)؛173، 176

الاسئلة الجزائریة؛350

الاسئلة السلطانیة؛351

الاستبصار؛394،409،422،430،457، 529،553

الأغالیط؛333

الاقبال(ابن طاووس)؛186

الانتصار؛426،428،470،473،541، 554

الأنوار السانحة فی تفسیر الفاتحة؛584

البارقات المکلوتیة فی الأخلاق؛588

البلد الأمین؛325

ص:644

البیان؛399،402،414،452،453، 460،478،506،520،523،554

التبیان(شیخ طوسی)؛46،47،48،426، 528،554

التذکرة النوروزیة فی النحو؛581

التراث العربی؛350،351،352

التعلیقات علی اعتقادات الصدوق(ره)؛596

التفسیر الوسیط للقرآن الکریم؛34،49

التنقیح الدافع؛407،426،514،528، 555

الجامع الاحکام القران؛33،34،44،45، 48

الجواهر السنیة؛182،214،265،590

الحاشیة علی اصول الکافی(میرزا رفیعا)؛ 60،61

الحبل المتین؛391،429،511،515، 556

الحدائق الناضرة؛386،391-393،419، 438،449،451،471،477،501، 508،512،513،526،532،539، 544،545،549،550،552،556

الخرائج و الجرائح؛425،556

الخصال صدوق؛65،282

الخطفات القدسیّه؛334

الخلاف؛408،414،420،426،460، 489،499،500،510،512،513، 525،528،541،557

الدر المکنون فی شرح دیوان المجنون؛586

الدّر النّظیم؛272

الذریعة؛350،351

الرجال شیخ طوسی؛366،428،430، 529،543،557

الرسائل التسع(محقق حلی)؛379،558

الرسائل الرجالیه(سید شفتی)؛366،381

الرسائل العشر؛399،558

الرّواشح السّماویّة؛60،61،327

الروضه(شاذان بن جبرئیل)؛176،282، 324

الروضة البهیة؛383،409،412،419، 464،521،531،558

السرائر؛418،426،447،450-452، 459،464،490،493،500،506، 514،545،546،559

الصراط المستقیم؛173،174،176،265، 278

الطرائف(ابن طاوس)؛186،265،278، 293

العشرة الکاملة فی التجوید؛581

العقد النّضید؛175،324

الغیبه(طوسی)؛293

الفتوحات المکیة؛259،324

الفرقة الناجیة؛296

الفضائل شاذان بن جبرئیل؛83،324

الفوائد الملیة؛417،561

ص:645

الفهرست به زبان عربی؛578

الفهرست(شیخ طوسی)؛428-431،529، 561

الفهرست،ملاّ حبیب اللّه بن علی مدد کاشانی؛575

القاموس المحیط(فیروز آبادی)؛102

القصیدة السینیة فی الأخلاق؛596

القواعد الربانیة فی باطنیات الأخلاق؛586

القواعد و الفوائد؛412،561

القول الفصل فی ان منجزات المریض من الأصل؛592

الکافی؛381،385،392،393،395، 415،416،418،420،422،424، 431،433،438،442،445،449، 467،469-471،490،491،502، 508،510،514،516،520،525، 527،529،530،542،561

الکافی(تحقیق غفاری)؛142،143،307، 317

الکشاف؛41،44،48،147

الکلمات الجذبیة؛586

الکوکب الدری؛21

اللآلی العبقریة؛21

اللوّامه؛325

المآثر؛606

المبسوط؛397،399،420،426،446، 447،451،452،454،460،478،480، 492،493،500،506،513،521، 523،563

المجموع(نووی)؛382،489،525،542، 563

المحتضر(حسن بن سلیمان)؛65،69

المحتضر(حلّی)؛186،265

المختصر النافع؛387،426،526،563

المراسم؛426،563

المسائل الحجّیة به زبان فارسی؛578

المسائل الناصریات؛426،428،447، 522،547،563

المعارف الالهیّة؛335

المعالم فی الفقه؛382،409،518،564

المعتبر؛383،391،396،408،414، 416،420،427،441،443،446، 453،459،460،462،478،492، 494،498،500،501،509،510، 521،523،526،541،546،564

المعجم الوسیط؛388،389،416،564

اللمعة الدمشقیه؛521،562

المقاصد العلیة؛419،517،518،548، 565

المقالات المخزونة فی المناجاة أیضا؛586

المقام الأسنی فی تفسیر الأسماء الحسنی؛ 325

المقتصر؛414،565

المقنع؛396،427،565

ص:646

المقنعه؛406،426،462،509،545، 565

الملهمة القدوسیة فی المناجاة؛586

المناقب خوارزمی؛158،175،176، 179،271،278

المنظومة فی الأصول؛581

الموجز الحاوی؛399،565

المهذب البارع؛378،426،566

النجم الثاقب فی رد هذا الکافر الناصب به زبان فارسی؛578

النخبة الرفیة فی شرح الدرة البهیة فی؛586

الاصول

النخبة المجموعة فی المطالب المتفرقة؛586

النهایة؛355

الوافی؛388،389،543،566

الوجیزه در درایه؛347

الوجیزة فی الکلمات النحویة؛581

الیقین ابن طاووس؛99،214،248،256

أمالی طوسی؛88،171،267،285،287

انتخاب المسائل؛599

ایضاح الریاض؛596

ایضاح الفوائد؛399،443،453،457، 478،485،554

أمالی(شیخ صدوق)؛426،438،445، 467،554

بحار الانوار؛27،61،72،95،114،198، 214،259،324،362،425،438، 470،554

بدر البلاغة فی الخطب؛586

بشارة المصطفی صلّی اللّه علیه و آله؛75،158،176، 205

بوارق القهر فی تفسیر سورة الدهر؛584

بهجة الخاطر؛426،554

بیان الحقّ و تبیان الصدق؛333

بیست باب در اسطرلاب؛347

بینش غرض آفرینش؛21

پیناکس(فهرست خودنوشت جالینوس)؛ 572

تاریخ مدینه دمشق؛325

تبصرة السائر فی دعوات المسافر؛586

تبصرة الفقهاء؛392،408،419،441، 554

تحریرات فی الفقه؛555

تحریر الاحکام؛408،426،453،458، 460،462،492،493،494،506، 521،523،554

تذکرة الشهداء فی مصائب سید الشهداء؛ 594،598

تذکرة الفقهاء؛389،391،396،408، 414،418،423،427،437،443، 450،453-455،460،484،487، 492-494،499،506،513،514، 519،520،521،525،534،536، 538،539،541،542،544،546،555

ص:647

ترتیب کتاب العین؛423،555

تسهیل الأوزان؛598

تسهیل المسالک إلی المدارک؛592،598

تشریح الأفلاک؛347

تشویقات السالکین؛593،594،598

تعلیقات علی تمهید القواعد للشهید الثانی؛ 583

تعلیقات علی مقدمة الفصول؛583

تعلیقه بر حاشیه خفری؛333

تعلیقه بر حاشیه دوانی بر تهذیب؛333

تعلیقه بر حاشیه میر سید شریف بر شرح عقائد عضدی؛333

تفسیر الصافی؛47،49،428،555

تفسیر المعاد؛599

تفسیر المعاد؛599

تفسیر بیضاوی؛147

تفسیر سوره انّا أعطیناک الکوثر؛599

تفسیر سورة الملک؛584

تفسیر سورة انا فتحنا؛584،598

تفسیر سورة توحید؛584،599

تفسیر عیاشی؛384،428،516،555

تفسیر فارسی علی سورة الجمعة؛584

تفسیر فرات الکوفی؛212

تفسیر کنز الدقائق؛426،555

تفسیر مجد البیان؛29،600

تقدم نماز زیارت؛27،331،333

تقویم الایمان؛20،31

تکمل أمل الامل؛605

تمهید القواعد؛22

تنبیهات الغافلین؛590،593،594،597، 598

توضیح البیان فی تسهیل الأوزان؛591

توضیح السبل؛585

تهذیب الاحکام؛383،385،392،395، 409،410،415،417،418،420، 422،424-425،426،428-431، 433،434،437،441،442،445، 457،467،490،502،507،510، 519،542،543،552،555

ثقوب الشهاب فی رجم المرتاب؛333

جالینوس فی صناعة الطب؛573

جامع الأخبار(سبزواری)؛69

جامع البیان؛37،46

جامع المقاصد؛399،408،419،425، 453،456،478،479،485،493، 495،497،499،505،518، 521-523،539،547،556

جامع عباسی؛347،348

جذبة الحقیقة شرح دعال کمیل؛584

جرح و تعدیل؛162

جمل نواهی فی شرح حدیث المناهی؛591

جملة من الأشعار المتفرقة؛596

جنة الأمان الواقیة و جنّة الایمان الباقیة معروف به المصباح؛325

ص:648

جنة الحوادث فی شرح زیارة الوارث؛592

جواب سوالات خواجه نصیر از شمس الدین خسرو شاهی؛333

جوامع الجامع؛426،528،556

جواهر الکلام؛389،369،487،503، 517،526،556

چهل حدیث؛162

حاشیه خضری بر شرح جدید تجرید قوشجی؛333

حاشیه دوانی بر تهذیب؛333

حاشیه میر سید شریف بن شرح عقائد

عضدی؛333

حاشیة القواعد(شهید اول)؛412

حاشیة علی شرح القطر و هذه الکتب مما الفته قبل البلوغ؛581

حاشیة علی مختلف الشیعة؛349

حاشیة علی من لا یحضره الفقیه؛349

حبل المتین؛348

حدیقة الجمل؛581

حظیرة الانس؛333

حقایق النحو فی تطبیق مسائل النحو علی المطالب العرفانیة؛581

حکم المواعظ؛586

حکمت خاقانیه؛21

حکیم استرآباد؛20

حواشی بر رساله آقا باقر؛598

حواشی بر رساله زینة العباد؛597

حواشی بر رساله شیخ جعفر شوشتری؛ 598

حواشی بر رساله مجمع المسائل؛598

حواشی بر شر هدایه میبدی؛334

حواشی بر کافی؛334

حواشی بر من لا یحضره الفقیه؛334

خصال صدوق؛200،284

خلاصة الحساب؛347

دابة الارض؛28،33

دافع البلیة؛22

دانشمندان و بزرگان اصفهان؛23،24،32، 333،346

در محضر بهجت؛17،18

درة الدرر فی تفسیر سورة الکوثر؛597

درة اللاهوت فی المطالب العرفانیة؛586

دعائم الاسلام؛394،410،439،557

دفتر پنجم میراث حوزه اصفهان؛602

دیوان شمس مغربی؛304

ذخیره المعاد؛391،405،414،416، 451،454،493،497،499،512، 532،539،540،541،548،549،557

ذریعة الاستغناء فی تحقیق مسئلة الغناء؛ 595

ذریعة المعاد فی الفضائل؛589،598

ذکری الشیعه؛340،364،390،399، 408،415،416،442،444،449، 452،454،458-459،460،462،

ص:649

468،478،481،485،493،494، 497،505-507،509،512،513، 521-522،523،525،531،534، 536-539،541،542،546،557

راه نمای پژوهش؛21،31

رجال اصفهان؛21،24،25،31

رجال نجاشی؛380،428،431،434، 529،543،557

رساله احکام المیاه؛405

رساله انتخاب المسائل؛597

رساله ای در اصول اعتقادات؛334

رساله ای در اعیاد شرعیه؛598

رساله ای در اقوال دابّة الارض؛27،334

رساله ای در دیباچه آینه حق؛334

رساله ای در رجعت ائمه؛598

رساله ای در نجاست خمر؛334

رساله ای در نسب معاویه؛334

رساله ای در وقف کفران؛334

رساله تقدم نماز زیارت؛28

رساله تقلید؛598

رساله مسائل الأحکام؛598

رساله هفت استفتاء فقهی؛28،347،352

رساله رجعت؛599

رساله مرآة العاشقین؛22

رسالة آداب التجارة؛599

رسالة القبلة؛350

رسالة الکر؛350

رسالة فارسیة در آداب روز جمعه؛591

رسالة فارسیة فی أفعال الحج؛586

رسالة فارسیة فی أفعال الصلوة؛588

رسالة فارسیة فی الارث؛595

رسالة فارسیة فی الرجعة؛589

رسالة فارسیة فی الرضاع؛595

رسالة فارسیة فی الشکیات و السهویات؛ 588

رسالة فارسیة فی القصاص و الدیات؛595

رسالة فارسیة فی المکاسب و المتاجر؛595

رسالة فارسیة فی خواص الأسماء الحسنی؛ 595

رسالة فارسیة فی مسائل الإجتهاد و التقلید؛ 588

رسالة فی احکام سجود التلاوة؛350

رسالة فی استحباب السورة؛350

رسالة فی اصطلاحات اهل الجفر؛585

رسالة فی التیمم؛587

رسالة فی الرد علی البابیة؛586

رسالة فی الرد علیهم مسامة برجم الشیاطین فی الرد الملاعین؛586

رسالة فی الشکیات؛587

رسالة فی المعاطاة؛595

رسالة فی المواریث؛349

رسالة فی تحقیق حکم العصیر؛587

رسالة فی حجیة الظن؛587

رسالة فی ذبائح اهل الکتاب؛350

ص:650

رسالة فی عدم جواز صلح حق الرجوع مطلقا؛595

رسالة فی علم الجفر؛594

رسالة فی علم المناظرة؛586

رسالة فی قصر الصلاة و اتمامها؛350

رسالة فی معاملات الفضولی؛596

رسالة فی معنی الصلوة علی محمد و آله؛ 587

رسالة فی نخبة من الدعوات الواردة فی الأوقات الشریفة؛585

رسالة مبسوطة فی اصل البرائة و الإحتیاط؛ 596

روح البیان؛33،48

روح المعانی؛34،48

روضات الجنات؛147

روض الجنان؛35،36،37،41،42،44، 46،48،378،399،405،409،414، 419،425،478،506،522،533، 535-539،541،542،548،549،558

روضة المتّقین؛334

روضة الواعظین؛72،300

ریاض الحکایات؛589،598

ریاض السالکین؛176

ریاض العرفان فی المثنویات؛586

ریاض القدس؛334

ریاض المسائل؛397،399،402،426، 438،441،551،558

زاد المسیر؛41،42،44،46،48

زبدة الاصول؛347

زندگی نامه علامه مجلسی؛19،20،31

ساقی نامه فی الأخلاق؛593،598

ساقی نامه فی مدح امیر المؤمنین علیه السّلام؛598

ساقی نامه فی مدح علی علیه السّلام؛593

ساء المقال؛393،559

ستاره ای از شرق؛23،32

سحر بابل و سجع البلابل؛607،608

سنن ترمذی؛325

سیادة الاشراف؛334

سیمایی از شیخ بهایی در آیینه آثار؛348

شرایع الاسلام؛377،378،426،478، 506،520،532،559

شرح اثنی عشریه شیخ بهائی؛334

شرح اثنی عشریه صاحب معالم؛349

شرح اشعار اوّل جذوات؛334

شرح الأخبار قاضی نعمان؛174

شرح الأربعین فی فضائل أمیر المؤمنین علیه السّلام؛ 593

شرح الایقاضات میر داماد در مسأله حدوث؛ 334

شرح الخطبة الشقشقیة؛584

شرح الفرائض النصیریة؛349

شرح اللغز؛591

شرح المقاصد(تفتازانی)؛324

شرح برهان شفاء؛334

ص:651

شرح تائبیّه ابن فارض؛22

شرح جمل العلم و العمل؛559،408

شرح خطبه متقین؛310،319،323

شرح خطبة البیان؛27،29،49،51

شرح خواص الأسماء؛599

شرح دعاء الصباح؛584

شرح دعاء صنمی قریش؛585

شرح زیارة العاشورا؛331،346

شرح سؤال و جواب رأس الجالوت و امام رضا علیه السّلام به زبان عربی؛578

شرح عربی علی دعاء عدیلة؛585

شرح علی الجوشن الصغیر؛585

شرح علی الخمسة عشر من مناجات السجاد علیه السّلام؛585

شرح علی القصاص و الدیات من المفاتیح؛ 586

شرح علی دعاء السحر؛585

شرح علی زیارة عاشوراء؛594

شرح علی شرح الباب الحادی عشر مسمی بشمس المشارق؛585

شرح فارسی بر قصیده مخمسه شیخ زین الدین در مراثی حسین بن علی علیه السّلام؛ 596،598

شرح فارسی علی العدیلة مسمی بعقائد الإیمان؛585

شرح فصول قیصری؛22

شرح قاطیغوریاس شفاء؛334

شرح قبسات؛38،334،346

شرح قصیدة السید اسماعیل الحمیری؛592

شرح قصیدة الفرزدق؛592

شرح کتاب الطلاق من مفاتیح الشرایع؛578

شرح لامیة العجم؛592

شرح منازل السائرین؛320

شرح نهج البلاغه(ابن أبی الحدید)؛67، 303،325

شعل الفؤاد؛586

شکایت نامه؛597

شهاب المؤمنین فی رجم الشیاطین المبتدعین؛334

صراط الرشاد فی الأخلاق؛587

صواعق الرحمن؛در ردّ بر یهود؛334

عروة الوثقی یا مفتاح الشفاء؛335

عقائد الإیمان؛598

عقد الجواهر المتعلقة بکتاب التجرید الزاخر؛ 335

علل الشرائع؛190،205

عمدة القاری؛328

عنایات الاخیار؛335

عوالی الّلالی؛60،61،62،67،303، 392،466،559

عیون اخبار؛43

عیون اخبار الرضا؛190،197،198،200، 205،241،262

عیون الأبناء؛573

ص:652

عیون الحکم و المواعظ؛324

غایة المرام(بحرانی)؛65،214

غرر الحکم(آمدی)؛324

غنائم الایام؛392،416،426،437،452، 454،542-560

غنیة النزوع؛340،346،389،391،396، 408،414،426،438،444،447، 450،454،464،480،506،510، 541،560

فتح القدیر؛36،45،48

فتح الباری؛328

فرهنگ بزرگ سخن؛186،281

فرهنگ مأثورات متون عرفانی؛57،59، 61

فضائل الصّحابة؛181

فضائل و آداب اعیاد شرعیه؛578

فضیحة اللئام فی الرد علی من ابدع فی الاسلام؛586

فقه الرضا؛366،394،560

فوائد الصمدیة؛347

فوائد رضویه؛21،24،31

فهرس التّراث؛325،591

فهرست ابو الفتح عثمان ابن جنّی؛574

فهرست ابو الفتح کراجکی؛574

فهرست أبو موسی جابر بن حیان؛574

فهرست أحمد بن علی نجاشی؛574

فهرست جالینوس؛574

فهرست دانشگاه طهران؛352،573

فهرست عبدان اسماعیلی؛574

فهرست عین القضاة همدانی؛574

فهرست ابن طاووس؛574

فهرست فخر الدین طریحی؛574

فهرست فیض کاشانی؛19

فهرست کتاب های رازی؛574

فهرست کتب چاپ سنگی سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی؛589

فهرست کتب خطی کتابخانه های اصفهان؛ 335،346

فهرست ابن جنید اسکافی؛574

فهرست محمد بن حسن طوسی؛574

فهرست محمّد بن علی بن محمّد جرجانی؛ 574

فهرست فیض کاشانی؛574

فهرست حزین لاهیجی؛574

فهرست محیی الدین عربی؛574

فهرست مدرسه سلطانی کاشان؛586

فهرست مدرسه سلطانی کاشان؛591

فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیت اللّه مرعشی؛351،352

فهرست نسخه های خطی مدرسه نمازی خوی؛353

فهرسة الأمثال؛583

فیض القدیر؛61

قاموس الرجال؛393،561

ص:653

قاموس المحیط؛381،383،512،527، 543،544،549،561

قبس المقتبس فی شرح:«من عرف نفسه فقد عرف ربه»؛587

قبیله عالمان دین؛601

قصیدة در مدح صاحب الزمان؛578

قصیدة فی الاشتیاق الی الموت؛578

قصیدة فی المرثیة به زبان عربی؛578

قصیدة فی ذم الدنیا به زبان عربی؛578

قصیدة فی ذم هذا الزمان و الاستغاثة بصاحب الزمان؛597

قصیدة فی طلب العلم و آدابه؛578

قصیدة فی مرثیة الحسین؛597

قصیدة فی مرثیة علی نحو قصیدة امرء القیس؛578

قصیدة مخمسة فی مراثی الحسین علیه السّلام؛597

قواعد الاحکام؛399،408،418،426، 446،453،460،478،484،487، 492-494،497،521،523،561

قوامیس الدرر فی مطالب متفرقة؛587

کتاب الرباعیات؛598

کتاب الرباعیات؛594

کتابشناسی حاج محمد ابراهیم کلباسی؛ 21،32،22،569

کتابشناسی ملا حبیب اللّه کاشانی؛28

کتاب فی استدراک ما بقی من کتب جالینوس؛573

کحل الأبصار؛335

کشف الاسرار؛42،44،46

کشف الالتباس؛396،441،562

کشف الحجب و الاستار؛350

کشف الحقایق؛335

کشف الخفاء؛303

کشف الظنون؛147

کشف الغمة؛65،69،162،176،180، 184،186،272،278

کشف اللثام؛21،24،387،390،396، 399،406،408،416،422،426، 427،443،444،462،464،484، 487،495،497،509،518-520، 525،541،542،562

کشف الیقین؛65،180،214

کفایت الطّالب؛162

کفایة الاحکام؛414،415،426،462، 514،562

کمال الدین؛190،197،210،211،236

کنز العرفان؛407،408،562

کنز الفوائد کراجکی؛214

گلزار اسرار؛593،598

گنجور و برنامه او؛571،572،573

گوهر مقصود در وفای به عهود؛593،598

لباب الفکر فی المنطق؛582

لبال الألقاب فی ألقاب الأطیاب؛596،598

لب النظر فی المنطق أیضا؛582

ص:654

لسان العرب؛382،523،524

لطائف غیبیه؛346

لطایف غیبی؛335

لمعات(شیخ العارفین)؛62

لوامع ربّانی؛335

مائة منقبه ابن شاذان؛75،101،169، 172،175،179،212،214،220، 224،225،226،227،229،230، 232،233،239،283،288،290،302،

مثنوی(تصحیح نیکلسون)؛60

مجالس الأبرار فی فضائل آل محمد صلّی اللّه علیه و آله؛ 591

مجالسی در مصائب امام حسین علیه السّلام و یارانش؛578

مجله تراثنا؛597

مجله حوزه؛25

مجمع البحرین؛407،504،543،545، 549،563

مجمع البیان؛35،40،45،46،428، 543،551،555،563

مجمع الحواشی علی شرح اللمعة؛596

مجمع الفائدة و البرهان؛392،414،441، 478،502،539،540،551،562

مجموعه آثار شیخ محمود شبستری؛312

مجموعه مقالات همایش فاضل سراب؛ 20،31

محاسبة النفس(ابن طاوس)؛324

مختلف الشیعه؛392،426،429،432، 433،441،442،446،453،489، 499،518،532،534،546،562

مدارک الاحکام؛379،382،384،387، 402،412،414،416،419،433، 437-439،444،446،454،455، 457،469،477،478،482،493، 497،509،513،514،518،523، 525،527،537،539،541،542،563

مدینة المعاجز؛214،324

مراحل الأصحاب فی تحقیق مسئلة الإستصحاب؛596

مسائل الأحکام فی المسائل العملیة؛588

مسائل الأفعال فی أفعال الصلوة؛586

مسالک الافهام؛378،405،409،414، 419،444،478،521،563

مستدرک الوسائل؛324،366،394،430، 564

مستقصی المدارک؛589

مستند الشیعه؛399،408،501،564

مسند(احمد بن حنبل)؛66

مشارع الاحکام؛28

مشارع الاحکام؛28،361،368،371، 372

مشارق الشموس؛392،438،443،453، 458،460،477،479،487،491، 497،503،505،540،548،549،564

ص:655

مشارق انوار الیقین؛80

مشرق الشمسین؛348،349

مصابیح الاحکام؛391،396،397،399، 408،564

مصابیح الدجی،شرح سیوطی فی النحو؛ 581

مصابیح الصائمین فی آداب الصوم؛591، 598

مصابیح الظلام فی النحو؛581

مصابیح القدس و قنادیل الانس؛335

مصاعد الصلاح؛584

مصباح المجتهد؛341،342،343،344، 345،346

مصقل الصفا؛335،346

معارج الوصول؛325

معانی الأخبار؛282،322

معتمد الشیعه؛426،507،564

معجم مطبوعات العربیة فی ایران؛581، 591،596،597

معراج العارفین؛335

مغانم المجتهدین فی حکم صلوة الجمعة و العیدین فی زمان الغیبة؛588،598

مفاتیح الشرایع؛414،415،462،499، 511،565

مفاتیح الغیب؛34،48

مفتاح السعادات فی الدعوات؛594

مفتاح الکرامه؛478،493،494،497، 499،507،512،513،565

مقالة فی امتناع الزوج عن مطلق الاستمتاع؛ 350

مقالة فیما لا تتم به الصلاة من الحریر؛350

مقتل الحسین؛222

مقدمة التعلیم و التعلم؛587

مقدمة السلوک فی اصطلاحات الصوفیة؛ 586

مکارم الآثار؛607

ملا حبیب اللّه شریف کاشانی(عبد اللّه موحدی)؛570

منازل السائرین؛320،323

مناقب ابن شهر آشوب؛89

مناقب ال ابی طالب؛62،166،173، 177،212،278

مناقب اهل البیت علیهم السّلام؛66،181

مناقب علی بن ابی طالب؛65

مناهج الأخیار؛335

منبر الوسیلة(دهکردی)؛24،32

منتخب الأمثال؛583،597

منتخب القواعد؛589

منتخب القوامیس؛598

منتخب القوانین؛581

منتخب المسائل فی المسائل العملیة؛588

منتخب المقالات فی کتاب المقالات؛596

منتخب من درّة الغواص؛597

ص:656

منتقد المنافع فی شرح النافع؛382،565، 588

منتهی المطلب؛379،389،391،392، 396،408،416،418،419،427، 435،437،443،444،446،451، 453،458،460،462،464،487، 489،497،507،510،512،513، 519،520،523،526،527،534،565

منتهی المقال؛529،565

منظومة اصول دین؛582،599

منظومة اصول فقه؛599

منظومة علم درایه؛599

منظومة علم مناظره؛582،599

منظومة فی الأصول مسماة بمنیة الوصول؛ 582

منظومة فی الدرایه؛582

منظومة فی الصرف؛582

منظومة فی الفقه مسماة بزبدة المقال؛581

منظومة فی النحو؛581

منظومة فی النحو مسماة بدرّة الجمان؛581

منظومة فی علم البیان؛583

منظومة فی فن البدیع مسماة بزهرة الربیع؛ 583

من لا یحضره الفقیه؛299،341،346، 357،423،434،436،442،467، 501،508،516،519،560

منهاج الصحه؛335

منهاج الکرامه(علامه حلی)؛176

منهاج صفوی؛335

منهج الصادقین؛42،47

موسوعه الامام علی بن ابیطالب؛65

میراث حوزه اصفهان؛22،31،405

نبراس الضیاء و تسواء السّواء؛20،31

نخبة الأمثال؛583

نخبة البیان فی علم البیان؛582

نخبة المصائب؛594،598

نشریه نسخه های خطی؛591

نصیحت نامه؛597

نظر فقه الادب؛384،556

نظم الأمثال؛583

نظم درر السّمطین؛65،325

نفحات الأنس؛319

نفحات اللاهوتیّة فی العثرات البهائیه؛335

نقباء البشر؛605

ص:657

600 نکته در محضر بهجت؛19،20

نور البراهین؛60

نهایة الاحکام؛418،441،450،453، 458،462،478،513،520،521، 534،566

نهج الایمان؛166

نهج البلاغه(ترجمه شهیدی)؛328

وسائل الشیعه؛324،366،392،395، 397،417،424،425،466،471،

493،525،529،566

وسیلة الاخوان؛588،598

وسیلة المتعبّدین؛162

وسیلة المعاد؛599

وسیلة المعاد فی فضائل آل محمد صلّی اللّه علیه و آله؛ 589

وصیّة نافعه شهید ثانی؛324

هدایة الضبط فی علم الخط؛582

ینابیع المودة(قندوزی)؛65،176

ص:658

مکانها

آستان قدس رضوی؛19

اصفهان؛23،26،27،51،67،333، 335،346،363،372،561،566، 604،605

انتشارات دانشگاه اصفهان؛31

انتشارات گلها؛31

اهواز؛428

ایران؛17

ایران کیف؛363

بحر عمان؛302

بحرین؛549

بروجرد؛370

بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی؛46، 348

بنیاد فرهنگی امام المهدی؛554

بهبهان؛549

بیت العمور؛169،170

بیروت؛46،47،553،554،557،560، 592

تهران؛19،26،31،48،49،553-556، 560،563،566،567،573،577، 582،585،589-591،594،596، 597،601

جامعه مدرسین حوزه علمیه قم؛367

جامعة طهران-دانشگاه تهران

حرم شاه چراغ؛549

حسینیه آیت اللّه امامی کاشانی؛587

خوزستان؛26

دار ابن کثیر؛48

دار احیاء التراث العربی؛48،554،558، 559،562

دار الاحیاء العلوم الاسلامیه؛560

دار الأضواء؛65،69،89،162،173، 176،177،180،184،186،272، 278،554،557،565

دار التعارف؛553

ص:659

دار الجلیل؛566

دار الجیل؛561

دار الحدیث؛61،324،327،557،558، 560

دار العلم للملایین؛559

دار العلوم للتحقیق و النشر؛592

دار الفکر؛46،102،325،554،559، 562،563

دار القرآن الکریم؛558

دار الکتاب عربی؛48

دار الکتب الاسلامیه-نشر اسلامیه

دار الکتب العلمیة؛49،556،562

دار الکتب اللبنانی؛557

دار الکلم الطیب؛48

دار المرتضی؛562

دار المعارف؛557

دار المعرفة؛48

دار النهضة؛49

دار الهادی؛564

دار جلال الدین؛592،594

دانشگاه تهران؛32،556،562،573، 577،588،590،593،594

دانشگاه کاشان؛595

دانشگاه مشهد؛559

دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم؛ 32،553-563،565

دفتر نشر فرهنگ اسلامی؛563

دمشق؛48

سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی؛ 589

سدرة المنتهی؛266،267

سیستان و بلوچستان؛26

شرکت چاپ و نشر بین الملل؛567

شرکت نسبی کانون کتاب؛590

صفا و مروه؛176

طائف؛37،43

طور سینا؛210،257،259

عراق؛370،371

فرات؛224

فرانسه؛17

قبرستان پشت افروز کاشان؛570

قم؛26،332،346،428،553-567، 570،576،583-589،591،592

کاشان؛570،577،581-597

ص:660

کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی قم-مکتبة آیة اللّه المرعشی

کتابخانه ملا حبیب اللّه شریف کاشانی؛ 581-597

کتابخانه ی ملا ملی مالک؛50

کتابخانه آیت اللّه گلپایگانی؛581

کتابخانه ارشاد اسلامی کاشان؛586

کتابخانه ایا صوفیا؛573

کتابخانه شهید محمد حسین شریعتی؛593

کتابخانه مرکزی تبریز؛585

کتابفروشی علمی؛47

کربلا؛325،365،368،369،371

کردستان؛26

کعبه؛36،42،81،210،211،285

کفعم؛325

کنگره هزاره شیخ طوسی؛563

کوفه؛239

کوه أحد؛176

کوه صفا؛36،42،173

لیپزیک؛573

مجمع الذخائر الاسلامیة؛554،565

مجمع الفکر الاسلامی؛560

مجمع متوسلّین به آل محمد؛582،587، 588،591،592

مجموعه تاریخی،فرهنگی و مذهبی تخت فولاد؛31

مدرسه الامام المهدی؛214

مدرسه سلطانی کاشان؛586،591

مدرسه نمازی خوی؛349،351،353

مدرسة الامام المهدی قم؛214

مدینه؛278

مرکز احیاء میراث اسلامی قم؛353،577، 581-588،594،592،596،597

مرکز جهانی اهل بیت(مجمع المعالمی لأهل البیت)؛562

مرو؛134،144

مسجد الحرام؛36،37،40،42

مسجد النبی؛244

مسجد جامع مرو؛134،144

مسجد کوفه؛37،43،239

مشعر الحرام؛44

مشهد؛26،46،554،556،560،562، 564،565

مصر؛47،557

ص:661

مطبعة الحیدریة؛557،559،560

مکتب الإعلام الاسلامی-دفتر تبلیغات اسلامی قم

مکتبة آیة اللّه المرعشی؛555،557-560، 565،566،590،592،596

مکتبة الروضة الرضویة؛554،556،565

مکتبة الصادق؛560

مکتبة الصدر؛555

مکتبة الصدوق(تهران)؛561

مکتبة العلمیة الاسلامیة؛561

مکتبة المحقق الطباطبائی؛372،561

مکتبة المصطفوی؛566

مکتبة المفید؛214،561

مکتبة امیر المؤمنین(اصفهان)؛561،566

مکتبة بصیرتی؛585

مکتبة فدک؛332،346

مکه؛36،37،40،41،43

منی؛37،43

مؤسسه نباء؛564

مؤسسه اطلاعات تهران؛32

مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی؛ 555،562

مؤسسه مطالعات اسلامی دانشگاه تهران؛ 31،346

مؤسسة آل البیت؛69،324،346،553، 555،557،559-566

مؤسسة الاعلمی؛554،560

مؤسسة الامام المهدی؛556

مؤسسة الامام الهادی؛565،566

مؤسسة البعثة؛183،184،267،271، 300،183،322،554،563

مؤسسة البلاغ؛595

مؤسسة الرسالة؛562

مؤسسة الزهراء؛555

مؤسسة الصادق؛560

مؤسسة الضحی الثقافیة؛584،595

مؤسسة العلامة الوحید البهبهانی؛556، 564

مؤسسة المعارف الاسلامیة؛214،315، 325،563

مؤسسة النشر الاسلامی التابعة لجامعة المدرسین بقم-مؤسسة نشر اسلامی مؤسسة الوفاء؛554

مؤسسة الهادی؛561

ص:662

مؤسسة امام صادق؛346،553،554، 560،565

مؤسسة دار الکتاب؛555

مؤسسة سید الشهداء؛556،560

مؤسسة شمس الضحی؛588،593،595

مؤسسة صاحب الامر؛562

مؤسسة فقه الثقلین؛564

مؤسسة فقه الشیعه؛346

مؤسسة قائم آل محمد؛325

مؤسسة مطالعات اسلامی؛573

مؤسسة نشر اسلامی؛553،554، 557-566

مؤسسة ولی عصر؛559

نجف اشرف؛222،324،557،559، 560،595،605،607

نشر اسلامیه؛553-555،561،563

نشر اسماعیلیان؛147،554،558،559، 563،566

نشر اسوه؛143،555

نشر الفقاهة؛557

نشر بوستان کتاب؛588

نشر حرمین؛563

نشر دلیل ما؛555

نشر ذوی القربی؛558،567

نشر رایزن؛592

نشر صدرا؛567

نشر عسکریه؛567

نشر عطر عترت؛559

نشر قدس محمدی؛566

نشر گلدسته اصفهان؛32

نشر مدین؛593

نشر مرسل؛590،593

نشر مرصاد؛562

نشر مهر؛567

نشر مهر قائم اصفهان؛31

نشر میراث مکتوب؛31

نشر مؤمنین؛559

نشر ناصر خسرو؛46

نشر نوید اسلام؛31

نشر یاس بهشت؛595

ورامین؛363

یمن؛37،42

ص:663

فرق،مذاهب،طوایف

545،548،551،552

اخباری؛365

امامیه؛339،426

اهل اللغة-لغویون

بابیت؛586

بنی اسرائیل؛207،242

بنی مخزوم؛39،42

خوارج؛105،119

ربیعه(طاینه)؛233

شهدا؛74،77

شیخیه؛365

صالحین؛74،77

صدیقین؛74،77

صوفیه؛320

طبیعیون؛380

غالیان؛49،52

قدریه؛105،119

قریش؛141،155،243،248،276، 277،278،،281

لغویون؛383،426،508،534،543، 545،548،551،552

مرجئه؛105،119

مضر(طایفه)؛233

مفسرون؛426،428

ناصبی؛105

نصاری؛335

نصرانی؛335

وهابیّت؛575

یهود؛278،334

ص:664

جلد 6

اشاره

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

هو الشکور

نام و یاد عارف و حکیم متألّه و فقیه فرزانه دوران بهاء الدین محمد بن عبد الصمد عاملی مشهور به شیخ بهایی-قدس اللّه نفسه الزکیه-که در اکثر علوم زمان خویش سرآمد روزگار بود و گوی سبقت را در فتوحات و مقامات معنوی و منزلت های علمی،از همگنان خویش ربوده و نام مبارکش مایه مباهات حوزه علمیه پرتوان اصفهان است را گرامی داشته،دفتر ششم میراث حوزه علمیه اصفهان را که در بردارنده گوهرهایی ذی قیمت از میراث گرانبار و ثروت علمی مکتب اصفهان است،به پیشگاه باعظمت آن آیت بزرگ الهی تقدیم می داریم.

ص:5

درباره این مجموعه

«میراث حوزه اصفهان»مجموعه ای است نوپا،با طرحواره ای به وسعت عرصه:

«رساله نگاری در پهنه یکهزار سال تلاش علمی،معرفتی دانشیانی که با حوزه علمیّه اصفهان پیوند داشته اند.

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیّه اصفهان-که به امر مرجع عالیقدر حضرت آیة اللّه العظمی مظاهری مدظله العالی تأسیس گردیده-این مجموعه را با هدف ارائه محقّقانه،شکیل و شایسته متون مورد اشاره بنا نهاده است و با چشمداشت به لطف حضرت حق در این مسیر گام می نهد.در توضیح این مطلب اشاره به نکاتی چند بایسته است.

الف)هرچند عنوان«رساله»عنوانی است عام و ریخته های قلمی خرد و کلان را به یکسان در بر می گیرد.امّا در اینجا به اقتفای متأخّران و معاصران،این کلمه به معنای«نگاشته های کم برگ»به کار رفته است.

ب)«رساله نگاری»،مفهومی است عام و مراد از آن،همان معنای اصیل عامش می باشد، بدین ترتیب تألیف،ترجمه،تحشیه و دیگر ساحت های تلاش علمی قلمزنان می تواند در حیطه این مجموعه قرار گیرد.

ج)حوزه زمانی این مجموعه،به هیچ دوره خاصّی محصور نمی باشد،امروزه،از سابقه یکهزار ساله حوزه علمیّه اصفهان آگاهی داریم،رساله هایی که در این مجموعه عرضه می شود،می تواند سراسر این پهنه وسیع را دربر گیرد.

د)پر واضح است که اگر در این شهر ابن سیناها،صاحب ابن عبادها و علاّمه مجلسی ها«قدّس سرّهم»به تلاش علمی مشغول بوده اند،شیخ بهایی ها،و میردامادها و حکیم صهباها قدّس سرّهم نیز در کنار تلاش

ص:6

علمی بس ارجمندشان به ذوق ورزی و تکاپوهای گرانقدر در زمینه هایی که نشانگر عالی ترین هیجانات روح انسانی است،هم می پرداخته اند.از این رو مجموعه حاضر دو حیطه«تلاش علمی و تکاپوی ذوقی»را همزمان در کنار هم عرضه خواهد کرد.

ه)پیوند با«فضای علمی و معرفتی»حوزه علمیّه اصفهان،شرط اجتناب ناپذیر ورود نگاشته ها به این مجموعه است.گذشته از علمی بودن آثار،تطابق آن با«فضای معرفتی»حوزه ای،که اقیانوس های ناپیدا کرانه ای همچون مجلسی شیخ بهایی،میرداماد،محقّق خوانساری،فاضل هندی صدر المتألّهین،حکیم نوری.حکیم سبزواری قدّس سرّهم را در خود پرورانده است شرطی است که این مجموعه بر حصول آن تأکید دارد.

و)هدف این مجموعه،«ارائه محقّقانه،شکیل و شایسته این متون»می باشد.این عنوان می تواند مادّه و صورت مجموعه حاضر را مشخص سازد،زیرا ارائه«محقّقانه»این نگاشته ها،نشانگر مادّه مجموعه و ارائه«شکیل»آن،نشان دهنده صورت آن است.به باور ما،ارائه«شایسته» نیز ارائه ای است که همزمان دو قید«محقّقانه»و«شکیل»بودن را به همراه داشته باشد.

بدین ترتیب،این مجموعه،می کوشد با استمداد از عنایات حضرت حقّ،متون فاخری که شرایط مذکور را حائز باشد،منتشر نموده و صفحات خود را بدان،زیور بخشد و در این راه،همدلی و همراهی همه محقّقان ارجمند را امید می برد.

و اللّه ولیّ التّوفیق

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیّه اصفهان

ص:7

ص:8

فهرست

عنوان صفحه

مقدمه 21

الرّقیمة النّوریّة تألیف:حکیم متألّه ملاّ علی نوری قدّس سرّه تحقیق و تصحیح:حامد ناجی اصفهانی

مقدمه محقّق 27

الرقیمة النوریّة فی قاعدة بسیط الحقیقیة 28

پاره ای از اشارات حکمی در رقیمه نوریّه 30

نسخه های تصحیح 32

الرقیمة النوریّة 35

الشیئیة الوجودیّة و الشیء الوجودی 36

معرفة الشیئ المفهومی و مفهوم الشیئ 37

تناقض الوجود و العدم 38

کل ما بالعرض ینتهی إلی ما بالذّات 39

تنبیه فی أن العلم بحقائق الأشیاء لا یؤخذ من اللغة 41

إنّ النسبته بین الشیئین خارجة عن الطرفین 41

النسبة المفهومیة و الوجودیة 41

المضاف المشهوری و الحقیقی 42

الوجود الفقری الإرتباطی 43

تتمة نوریه فی الإضافة الإشراقیة 43

إنّ الألفاظ وضعت للحقایق العالیة اوّلا 44

ص:9

ما أفاده المحقّق الکاشانی فی تفسیر القلم و اللوح و المیزان 44

تحقیق فی اصالة الوجود و اصالة الجزئیة الحقیقیة 46

تنبیه تصریحی و تصریح تسجیلی إحقاقی و إحقاق تصریحی 49

اصالة الوجود و تبعیة الأحکام منه 49

تصریح تنبیهی و تفریع تسجیلی:فی أصالة الوجود و ما یتعلّق بها 50

احقیقة الوجود فی الموجودیة من الماهیة 51

التوسّل الی باب التناقض فی أصالة الوجود 52

اختلاف الحمل بالشایع و الأولی یفید أصالة الوجود 57

إن الأمور الظاهریة لیست بأمور مفهومیة 59

تقریر آخر من المقام فی أصالة الوجود 59

فی سرّ عدم اعتراف بعض الأفاضل إلی أصالة الوجود 60

احتجابات فی نفی أصالة الوجود 62

اشکال آخر 63

تمهید فی المعقولات الأوّلیّة و الثّانیة 64

المعقول الثانی و کیفیة التعرّف علیه 64

إنّ المعانی العامة فی المعقولات الثانیة 66

البینونیة بین الواجب و المقولات العشر 67

الشبهة العویصه فی إرجاع الوجود إلی المعقولات الثانیة 68

الإجابة 68

الأقوال الواردة فی المقام 69

ما قاله صدر المتألهین فی کیفیة إطلاق الشیء علی الواجب 70

تحقیق فی تشکیک الوجود 74

التشکیک الخاصّی 75

تصریح فیه تحصیل و تنویر:فی البینونة الصفتیة بین الواجب و الممکن 79

إجمال فیه إکمال:فی معرفة الممکن و افتقاره 81

ص:10

ایصال و ارادة اکمال:فی کیفیة رفع الوجود للعدم و بالعکس 82

تفریع تحصیلی و تفریع تنبیهی:فی کیفیة وجود العدم و مفهومات الکلیة 83

قضاء و امضاء:فی اقسام الشیئیة المطلقه 86

اعادة لمزید الفائدة و تجدید الإفادة 87

فی تقسیم الموجود الی الواجب و الممکن 87

تنبیه فی تصریح و تصریح فی تنبیه 88

فی سرّ عینیة الوجود فی الواجب 88

ایضاح فهم و ازاحة وهم 89

فی معنی عینیة الوجود للواجب 89

تکملة جدیدة لها تبصرة شدیده و انارة غربیة فیها آراء عجیبة 90

فی معرفة احدیة الواجب 90

تصریح فیه تنقیح:فی التنبیه علی قاعدة بسیط الحقیقة کلّ الأشیاء فی مقام الثبوت 92

انارة فهم لازاحة وهم 93

فی أن بسیط الحقیقة لیس بعینه عن الموجودات 93

تفسیر کلام الشبستری بوجه لائق 97

وجوب التأویل فی کلمات القوم دون الرّد علیهم 98

استدراک فی الإذعان بالخطأ فی آراء الحکماء و العرفاء 100

رجعة بعد رجعة و تکملة بعد تکملة 101

فی أن بسیط الحقیقة وجود بحت و کمال صرف 101

وهم و فهم:فی أن الناقص لا یکون تامّا 102

الغموض فی فهم قاعدة بسیط الحقیقة 103

وجه الأعتذار فی الدخول فی شرح المقام 104

عمید فی بیان تمام التمامات و کمال الکمالات 105

تفریع بأن النبیّ الأعظم کلّ الکمالات 105

ص:11

کیفیة البینونة بین الواجب و الممکن 105

الإشارات العلویّه فی اثبات المقام 106

توضیح بعد توضیح 107

الصلة بین قاعدة صرف الوجود لایتثنی و قاعدة بسیط الحقیقة 107

إنّ مسئلة بسیط الحقیقة کل الأشیاء أس التوحید و الدلیل علیه 108

وجوه الخلل فی ما قاله الخوانساری 110

تفریع فی سرّ اثبات التوحید بعد اثبات الواجب فی کتب القوم 113

تتمیم فیه تعمیم:فی تحقیق حقیقة الشیء 117

إن بسیط الحقیقة کل الکمالات الوجودیة 118

تنبیه تفریعی فی سرّ کون الوجدة قبل الکثرة 119

تلخیص فیه تحصیل،تحصیل فیه تکمیل 119

فی تحقیق سرّ الکثرة فی الوحدة فی بیان«لیس بشیء منها»فی القاعدة 119

فصل و وصل،فرع و اصل:تقسیم الموجود إلی الکلی و الجزئی 120

ان مناط الموجودیة یخالف شیئیة المفهومیة 121

تحقیق فی التّشخص 122

تفصیل و تفریق،و تکمیل و تحقیق 123

إن الأشیاء الخارجیة طرّا من إتخاذ الوجودات الشخصیة 123

إن نور رحمة الحق یشمل کلّ الأشیاء الوجودیّة 124

عبرة و اعتبار،تبصرة و استبصار 126

فی معرفة الشیئیات المفهومیّة و عدم تقرّرها 126

کیفیة اعتبار الماهیّة الخالیة 126

تحقیق فی کیفیة ارتفاع النقیضین عن المرتبة 128

تحقیق فی اتّصاف الماهیة بالوجود 128

کشف و انارة،رمز و اشاره 129

فی أن الوجود زائد علی الماهیّة 129

ص:12

کیفیّة تعرّی ذات الممکن عن الوجود و حقّ القول فیها 130

الماهیة الخالیة أیضا عن سطوع الوجود 131

إستدراک فیه نحو إدراک 132

فی کیفیة اعتبار الممکنات بدون الوجود 132

اشراق فیه ابلاغ:فی معرفة التوحید الذاتی 134

إیصال فیه إکمال:الجزئی الحقیقی یحتاج إلی العلّة 135

تحقیق فی الإفتقار الذاتی 137

الإمکان الفقری 138

الإضافة الإشراقیة بین الواجب و الممکن 140

تکمله فیه تبصرة:فی إحاطة الرحمة الأزلیه علی الممکنات 141

المشیة الإلهیة و دورها فی الإیجاد 142

تکملة بعد تکملة و تبصرة بعد تبصرة 143

فی عدم استقلال الفیض الأوّل 143

تنزیه و تقدیس:فی الوجوب إعتبار التفرقة بین الفیض الأوّل و ذاته تعالی 144

تکملة فیها مزید تبصرة و تفرقة فیها مزید تکملة 146

تقسیم صفات العلیا 146

ألقیام الصدوری و معرفته 147

کل الصفات الإضافیة ترجع إلی حیثیة واحدة 147

الرحمة الواسعة توجب حضور الواجب فی العالم 149

تکملة فیها تبصرة:إن الرحمة الواسعة غیر محدودة و لا تتناهی 150

تکملة بعد تکمله:تبصرة بعد تبصرة 154

فی معرفة الرحمة الواسعة و الفیض الأوّل 154

کلّ شیء هالک الاّ الفیض الأقدس 155

المعیة القیومیّة 157

تبیان فی أن صفات الواجب لیست بزائدة علی الذات 157

ص:13

کل الأشیاء تحت ظلّ الرحمان 159

فلا موجود إلاّ هو 159

رجعة بعد رجعة و تکملة بعد تکملة 160

فی التفرقة بین الصفات الحقیقیة و الإضافیة 160

تلطیف و تدقیق،فیه تنزیه و تحقیق 160

فی معرفة النور العلوی و الفیض الأقدس 160

تحقیق فی بیان نسبة الأمر إلی الخلق 163

کیفیة اتصاف الرحمة الواسعة بصفات الواجب 164

تنزّه الرحمة الواسعة عن الصفات الغیر الکمالیة 165

مراتب الوجود 166

نسبة الرحمة الواسعة إلی الحقّ الغنی 167

تمثیل فیه توضیح و تفصیل:فی نسبة النفس إلی النفس 168

تلخیص فیه تفریع و ترتیب 169

فی تعامل الکثرة و الواحدة 169

الکثرة فی الواحدة 169

إن الواجب واحد قط 169

الوحدة فی الکثرة 170

التوحید یجری فی الظهر و البطن 171

عبرة و اعتباره تبصرة و استبصار 171

فی بیان ما ورد من أئمّتنا حول الواجب و توحیده 171

شصت استفتاء فقهی از شیخ بهائی «اجوبه مسائل شیخ صالح جزائری» تحقیق و تصحیح:علی صدرایی خویی

مقدمه محقق 177

ص:14

شیخ صالح جزایری 178

سئوالات شیخ صالح از شیخ بهایی 178

الف)اجوبة المسائل الصالحیّات(سؤال و جواب های مشهور)179

ب)اجوبه مسائل شیخ صالح جزائری(سؤال و جواب های غیر مشهور)183

ج)یک سؤال و یک جواب 183

رساله حاضر 184

محتوای سؤال و جواب ها 185

نسخه های شناخته شده 187

روش تصحیح و تحقیق 188

شصت استفتاء فقهی 214-193

شرح فقره ای از نهج البلاغه علاّمه میر سیّد احمد علوی عاملی تحقیق و تصحیح:محمّد جواد نور محمّدی

مقدمه محقّق 215

شرح فقره ای از نهج البلاغه 222-219

اجازات علاّمه ملاّ محمّد تقی مجلسی قدّس سرّه علاّمه ملاّ محمّد تقی مجلسی قدّس سرّه تحقیق و تصحیح:سید جعفر حسینی اشکوری

درآمد 223

1-اجازه به الشیخ ابراهیم 227

2-انهائی جهت ابو الحسن بن معز الدین محمّد قهجاورستانی 228

ص:15

3-انهائی جهت ابو الفتح بن محمّد حسینی خوراسگانی 228

4-اجازه به اسماعیل بن میر عماد بن حسن حسینی خاتون آبادی 229

5-اجازه به امیر هاشم برای نقل حرز یمانی 232

6-پنج انهائی جهت سید حسن بن حسین بن محمّد کیا حسینی جیلانی 233

7-اجازه به آقا حسین بن جمال الدین محمّد خوانساری 235

8-اجازه به زین العابدین بن علی بن نصیر الدین حسینی هزارجریبی 257

9-دو اجازه به شاهمیر بن فخر الدین بن یونس حسینی هزارجریبی 258

10-انهائی جهت علی اکبر بن حاجی حمزه ابهری 259

11-انهائی جهت علی رضا 259

12-انهائی جهت علی نقی 260

13-اجازه به ملا محمّد 260

14-دو اجازه و یک انهاء به ملاّ محمّد باقر بن محمّد تقی مجلسی 262

15-دو اجازه به محمّد تقی بن محمّد صالح بن حاجی کنجی اردبیلی 311

16-انهائی جهت محمّد حسین بن شمس الدین محمّد اصفهانی 311

17-انهائی جهت محمّد رضی 312

18-دو انهاء جهت محمّد سعید 313

19-انهائی جهت محمّد سلیم 314

20-انهائی جهت محمّد سمیع بن محمّدرضا کزرجی اردبیلی 314

21-اجازه به محمّد صادق الشریف 315

22-دو اجازه به محمّد صادق 316

23-دو انهاء جهت محمّد صالح 326

24-اجازه محمّد صالح بن احمد مازندرانی،حسام الدین 327

25-چهار انهاء جهت سید محمّد معصوم بن ابو الخان بن کمال حسینی کرمرودی 329

26-اجازه به محمّد مقیم بن محمّد باقر اصفهانی 330

ص:16

27-پنج انهاء جهت محمّد مؤمن بن عنایة اللّه قهپائی 337

28-انهائی جهت محمّد مهدی بن محمّد حسینی اصفهانی 340

29-انهائی جهت مولانا مرتضی 340

30-انهائی جهت منوچهر ترکمان 341

31-انهائی جهت هاشم بن عبد الباقی حسینی اصفهانی خوراسگانی 341

32-انهائی جهت هدایت اللّه بن عبد الباقی حسینی مشهدی 342

نخبة التبیان فی علم البیان تألیف آیت اللّه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی قدّس سرّه تحقیق و تصحیح:عماد جبار

مقدمه محقّق 357

اسمه و لقبه الشّریف 358

مولده و نشأته 358

حیاته العلمیة 359

أخلاقه و أوصافه 359

شیوخه 360

أقوال العلماء فیه 361

وفاته،و مدفنه 362

آثاره 362

هذه الوجیزة،و صفها و منهجها 365

النّسخة المعتمدة 366

منهجیّة التّحقیق 367

نخبة التبیان فی علم البیان 371

المطلب الاول:فی التشبیه 373

فصل 376

ص:17

فصل 378

المطلب الثانی:فی المجاز 380

المطلب الثالث:فی الاستعارة 384

فصل 385

المطلب الرابع:فی الکنایة 389

مصادر التحقیق و مراجعه 395

اقل و اکثر ارتباطی سید جواد عاملی صاحب مفتاح الکرامه تحقیق و تصحیح:مهدی باقری سیانی

مقدمه محقّق 401

الف:علم اصول فقه و جایگاه آن 402

ب:آشنایی با فقیهان چهارگانه 403

1-فقیه محقّق زاهد،سیّد محسن أعرجی رحمه اللّه 403

2-فقیه ژرف اندیش شیخ جعفر کاشف الغطاء رحمه اللّه 404

3-فقیه و اصولی بلندآوازه،شیخ محمّد تقی رازی نجفی اصفهانی رحمه اللّه 405

4-فقیه متتبّع سیّد محمّد جواد عاملی رحمه اللّه 407

ج:برخی نکات و ویژگی های کتاب 408

1-بستر آفرینش این اثر 408

2-معرفی رساله در کلام بزرگان 409

الف:بیان صاحب الذریعه 409

ب:بیان صاحب أعیان الشیعه 410

3-تذکّر چند نکته 410

4-نکاتی درباره تعلیقه صاحب«هدایة المسترشدین»412

5-نسخه و شیوه تحقیق آن 412

ج:برخی از اشتباهات که در کتابت نسخه راه یافته بود 413

ص:18

سخن پایانی 414

اقل و اکثر ارتباطی 417

[مقالة المحقق الأعرجی الکاظمی قدّس سرّه]417

[جواب الأستاذ الأکبر الشیخ جعفر قدّس سرّه]425

[جواب السیّد محسن الأعرجی قدّس سرّه]428

[حاشیة الشیخ جعفر الکبیر قدّس سرّه]440

[جواب السیّد صاحب المحصول علی حاشیة الشیخ قدّس سرّه]442

فهرس مصادر الرسالة و التقدمة 445

المصادر العربیة 445

المصادر الفارسیة 449

مدارس اصفهان گزارشی از وضعیت حوزه های اصفهان برای ظل السلطان تحقیق و تصحیح:مجید غلامی جلیسه

پیش درآمد 451

مدارس اصفهان 454

تألیفات پیرامون مدارس اصفهان 454

رساله حاضر 461

مؤلف رساله 461

تاریخ اصفهان 462

لغات قرآن 462

کتابچه مدارس اصفهان 463

روش تصحیح 463

مدرسه نوریّه 467

مدرسه کاسه گران 470

مدرسه نماور 471

ص:19

مدرسه صدر 473

مدرسه جدّه کوچک 474

مدرسه جدّه 475

مدرسه مبارکیّه 476

مدرسه ملا عبد اللّه 477

مدرسه الماسیّه 478

مدرسه مریم بیگم 479

مدرسه چهارباغ 480

مدرسه شاهزاده ها 481

مدرسه واقعه در محله باب القصر 482

مدرسه علی قلی آغا 482

سه مدرسه دیگر 483

مدرسه دیگر 483

مدرسه مرحوم حاجی حسن 484

فهرست اجمالی رساله های دفتر اول تا پنجم 485

فهارس فنی:497

آیات 497

روایات 499

چهارده معصوم و پیامبران علیهم السّلام 502

اشخاص 503

کتابها 533

مکان ها 547

فرق و مذاهب و سلسله ها 559

ص:20

مقدمه

اشاره

فرزانگان علم و معرفت معتقدند که در هرکار پاک و مقدّسی که در عالم وجود تحقّق می یابد اذن پروردگار متعال و عنایت ویژه ذات مقدّس خداوندی در آن مشهود است و اراده و مشیّت حق تعالی باعث آن گردیده است.و هرعنایت و توفیقی که از آن ذات پاک و بی انباز رسد سزاوار سپاس و حمد است و لیاقت حمد نیز ثنایی جدید را می طلبد و انسان را به خضوع و خشوع و عبودیتی ابدی می رساند.«فلک الحمد ابدا ابدا دائما سرمدا یزید و لا یبد کما تحب و ترضی». (1)

توفیق عرضه رسائلی از میراث مکتوب مکتب اصفهان و نیز دیگر پژوهش های مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان عنایتی است که از سوی خدای سبحان نصیب این مرکز گردیده است و خداوند را بر آن شاکریم.امید است این توفیق همچنان ادامه یابد.

آنچه به خواست خدا در دفتر ششم از میراث حوزه علمیه اصفهان ارائه می شود چند رساله گرانبها از میراث مکتوب فرزانگان مکتب اصفهان است که در این بدرقه کوتاه با توصیفی اجمالی به محضر اهل خرد تقدیم می گردد.

الرقیمة النوریة

رساله بلند«الرقیمة النوریة»شاهکار علمی ذهن خلاّق و جان نورانی حکیم متألّه

ص:21


1- (1)) -اقبال الاعمال،ص 685؛بحار الانوار،ج 91،ص 98.

و عارف بزرگوار ملاعلی نوری قدّس سرّه است.همو که مکتب حکمت متعالیه را به بازار علم و معرفت کشاند و به انزوای دهه های متمادی آن خاتمه داد.

این رساله در تحلیل قاعده«بسیط الحقیقة کل الأشیاء و لیس بشیء منها»است و در واقع پاسخی است بر درخواست فقیه اصولی میرزای قمی-اعلی اللّه مقامه-صاحب قوانین الاصول که درباره این قاعده در کلام صدر المتألهین-رضوان اللّه علیه-سؤال نموده است.

تصحیح و تحقیق این رساله مفصّل،به همت محقق توانا جناب آقای دکتر حامد ناجی اصفهانی براساس سه نسخه،انجام گرفته است،محقق گرامی اثر در مقدمه ای ارزنده،هفت نکته شاخص و 5 مبنای اصیل در این رساله را که مؤلف بر آن اصرار ورزیده و تایید و اثبات کرده،آورده است.پاسخ اشکالات میرزای قمی بر این رساله که تقریبا رساله ای به همین اندازه را فراهم آورده در دستور کار چاپ در مجموعه میراث حوزه علمیه اصفهان قرار دارد که امیدواریم در دفترهای بعدی زمینه چاپ آن فراهم شود.

شصت استفتاء فقهی از شیخ بهایی قدّس سرّه

پیرامون استفتاءات فقهی از شیخ اجل،بهاء الدین محمد عاملی-اعلی اللّه مقامه-در مجلّد پیشین این مجموعه،رساله ای با نام«هفت استفتاء فقهی از شیخ بهایی»آوردیم.

از این مجموعه استفتاءات،چند نسخه دیگر نیز شناسایی شده و امید است بتوانیم در دفترهای بعدی آنها را نیز تحقیق و منتشر نمائیم.از زیبائیهای این پژوهشها،کاویدن و غبار روبی از تراث علمی کم برگ و کوتاه-و گاه پراکنده-اندیشمندان شیعه است که از جمله آنها یک استفتاء از شیخ بهایی است که در مقدمه محقق معرفی و متن آن به طور کامل آمده است.این رساله به همّت محقق متتبّع و نسخه شناس پرکار،حجة الاسلام و المسلمین آقای صدرایی خویی تحقیق گردیده است.

شرح فقره ای از نهج البلاغه

این اثر یکی از فراوان پژوهه های کوتاه قامت پیرامونی نهج البلاغه است؛که به خامه

ص:22

علامه میر سید احمد علوی عاملی-اعلی اللّه مقامه-نگاشته شده و از سوی این بنده تحقیق گردیده است.این گونه کوتاه نگاری و تک نگاری ها از سوی عالمان نهج پژوه شیعه و حتّی سنّی،فراوان وجود دارد که احیاء آن برای دریافت تأملات اندیشمندان تراز اوّل شیعه در کلمات معصومین علیهم السّلام ضرورت دارد.

علامه میر سید احمد علوی در این نگارش به بررسی کوتاهی از یک فرازنامه هفدهم نهج البلاغه،پرداخته است.نامه هفدهم امام علی علیه السّلام در نهج البلاغه در جواب یکی از نامه های معاویه که منکر فضیلت های شخصیتی و نسبی امام الموحدین علیه السّلام بوده،به رشته تحریر قدوسی آن امام همام درآمده است.

فراز مورد بحث در این رساله-که به رساله نسب معاویه نیز مشهور است- «لا الصّریح کاللّصیق»است که امام در تبیین نسب معاویه فرموده است.در این اثر ایشان با کمک از منابع تاریخی مورد توجه اهل سنت،به بحث پیرامون معنا و مفهوم این فراز پرداخته است.

اجازات آخوند مولی محمد تقی مجلسی قدّس سرّه

این مجموعه دربردارنده پنجاه و دو اجازه و انهاء است که آخوند مولی محمد تقی مجلسی-اعلی اللّه مقامه-برای شاگردان و شخصیت های معاصر خویش نگاشته است.

محقق محترم جناب سید جعفر حسینی اشکوری با آوردن مقدمه ای کوتاه و سودمند اجازات را پی درپی آورده و در مواردی که لازم بوده در پاورقی توضیحاتی را افزوده است.

نخبة التبیان

این اثر،تألیف علامه فرزانه ملا حبیب اللّه شریف کاشانی-اعلی اللّه مقامه-است که به همّت جناب آقای عماد جبّار کاظم،استادیار دانشگاه استان واسط عراق تحقیق و تصحیح گردیده است.محقق گرامی در مقدمه با نگاهی به شرح حال مؤلف اثر،به بیان شیوه تحقیق و تصحیح خود در متن پرداخته است.

ص:23

تنوّع آثار علمی ملا حبیب اللّه کاشانی و دقت علمی و موشکافانه ایشان،ضرورت پرداختن به آثارش را بیشتر می کند.امید آنکه بتوانیم بیشتر و بهتر به تحقیق و نشر آثار آن عالم گرانمایه بپردازیم.

در دفتر پنجم میراث حوزه علمیه اصفهان،کتابشناسی آثار ملا حبیب اللّه کاشانی را به همّت محقق گرامی جناب آقای مجید غلامی جلیسه آورده ایم.

اقل و اکثر

رساله اصولی اقل و اکثر ارتباطی،تدوینی ارزنده و ابتکاری شایسته از علامه سید جواد عاملی قدّس سرّه-دایرة المعارف فقه شیعه و صاحب مفتاح الکرامه-است.وی در این رساله نظرات سه تن از فقهاء و اصولیین بزرگ در این موضوع را جمع آوری و تدوین نموده است.این سه فقیه و اصولی بزرگ سید محسن أعرجی کاظمینی-قدّس سرّه- صاحب«المحصول»،شیخ جعفر کاشف الغطاء-قدس سره-صاحب«کشف الغطاء»و شیخ محمد تقی رازی نجفی اصفهانی-قدس سره-صاحب«هدایة المسترشدین»هستند که صاحب مفتاح الکرامه نظرات آنان را در این مجموعه به شکل زیبایی جمع آوری کرده است.

این رساله به همت جناب حجة الاسلام آقای مهدی باقری تصحیح و تحقیق گردیده است.

مدارس اصفهان

رساله ای است از مؤلّفی ناشناخته،که به همّت دوست فاضل و ارجمند آقای مجید غلامی جلیسه تحقیق و آماده شده است.تنها نسخه این اثر در کتابخانه مجلس شورای اسلامی موجود بوده و از همین جهت گرانبها و قابل توجه است.

مؤلف به معرفی مدارس علمیه اصفهان در عصر قاجار پرداخته و محقق نیز در

ص:24

ضرورت سامان دهی پژوهش های پیرامون تاریخ حوزه های علمیه شیعه مقدمه ای تاکید کرده.و به تحلیل و بررسی این مجموعه همّت گمارده اند.

نکته ای که به حق شایسته است متولّیان پژوهش حوزه های علمیه و مراکز مدیریتی حوزه های علمیه بر آن اهتمام ورزند،تهیه و آماده سازی شناسنامه ای جامع،مفصّل و گویا از حوزه های علمیه شیعه است.

محقق اثر،سعی کرده است با افزودن پاورقی های سودمند توضیحی و نیز ارائه منابع تکمیلی،بر غنای اثر بیفزاید.

در پایان مقدمه ذکر چند نکته ضروری می نماید:

1-تأخیر دفتر ششم میراث حوزه علمیه اصفهان به ضرورت اجتناب ناپذیر برخی پژوهشهای مستقل بود که از سوی این مرکز تحقیقات در دست تحقیق است و به خواست خداوند متعال به زودی به زیور طبع آراسته خواهد شد.با این حال از علاقمندان این مجموعه میراث به دلیل تأخیر،عذر می خواهیم.و العذر عند کرام الناس مقبول.

2-از همه دوستان این مجموعه که در آماده سازی و به انجام رساندن آن همّت گزیدند صمیمانه سپاسگزاریم.از محققین گرامی رساله های قیّم میراث حوزه علمیه اصفهان،همچنین محققین عزیز بخش احیاء تراث مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان حجج اسلام آقایان محمد بیدقی،مصطفی صادقی،قاسم ترکی،سید مصطفی موسوی بخش و نیز از حروف نگار دفتر ششم سرکار خانم صدری که با حوصله به تنظیم این دفتر همّت گماردند،تشکر کرده و برای همه آنها آرزوی توفیق و سربلندی داریم.

3-پیشاپیش از اظهار لطف سروران عزیز و محققین گرامی در بیان دیدگاههای

ص:25

خویش و نقد و نظرهای سازنده سپاسگزاری می نمایم و امیدواریم بتوانیم از نقدهای مدون و دیدگاههای علمی و پژوهشی ارسالی،کمال استفاده را در ارتقاء این مجموعه بنمائیم.

و آخر دعوانا ان الحمد للّه رب العالمین 20 جمادی الثانیه 1431 ولادت حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام اللّه علیها محمّد جواد نورمحمّدی

ص:26

الرقیمة النوریة

اشاره

مؤلّف:ملاّ علی نوری

تحقیق و تصحیح:حامد ناجی اصفهانی

مقدمه

اشاره

رساله حاضر،الرقیمة النوریة،یکی از نگاشته های جاودان فلسفی در تحلیل قاعده بسیار پیچیده«بسیط الحقیقة کلّ الأشیاء و لیس بشی منها»است،این نگاشته به خامه علاّمه سترگ آخوند ملاّ علی نوری است،که پیش از ورود به معرّفی آن،اشارتی گذرا به زندگی این حکیم متألّه خواهیم داشت.

صدر الحکماء المتأخرین و قدوة ارباب الیقین،سرکار آخوند ملا علی نوری بزرگترین شارح حکمت صدرایی در سده سیزدهم هجری است،وی در منطقه نور مازندران چشم گشود و در مازندران و قزوین از محضر سیّد حسن و سیّد حسین قزوینی فقه و اصول را فراگرفت،سپس به اصفهان آمد و از محضر میرزا ابو القاسم مدرّس اصفهانی بهره برد و بالاخره به آستانه عارف الهی و حکیم متألّه آقا محمّد بید آبادی راه یافت و معارف الهی و سیر و سلوک را آموخت.

وی در طی عمر طولانی خود،حوزه ای هفتاد ساله در دروس معقول گشود، و شاگردان بس فرهیخته ای را تربیت کرد،همچون حاج ملا هادی سبزواری،میرزا ابو القاسم راز شیرازی،ملا محمّد جعفر لنگروی،ملا اسماعیل درب کوشکی،میرزا حسن نوری،ملا اسماعیل واحد العین،ملا آقای قزوینی و دیگران.

ص:27

سرانجام این حکیم در پی عمری طویل در 22 رجب سال 1246 ق در اصفهان به جانب حضرت حقّ شتافت.و پس از آن که سیّد حجة الاسلام به پیکرش نماز گذارد؛بر طبق وصیتش به نجف اشرف برده شد،و در پی تشییع کم نظیری در کفش کن باب طوسی مدفون گشت (1)

الرقیمة النوریة فی قاعدة بسیط الحقیقة

بنابر نسخه های برجای مانده از این اثر،این رساله در چند مرحله به رشته تحریر در آمده است.

براساس نسخه موجود در کتابخانه مجلس شورای اسلامی،در ذیل مجموعه 1915،که گویی اساس چاپ همین بخش در مجلّد چهارم منتخبات آثار حکمای الهی ایران صص 545-598 توسط علاّمه فقید استاد سیّد جلال الدین آشتیانی قرار گرفته است؛حکیم ملاّ علی نوری رساله ای کوتاه در مقاله بسیط الحقیقة به رشته تحریر در آورده است.

فقیه اصولی میرزا ابو القاسم قمی،مجتهد نامدار حوزه قم که دوستی دیرینه ای با حکیم نوری داشته و مراسلاتی گوناگون بین آنها ردّ و بدل شده است،درخواست نگارش رساله ای از حکیم نوری در این موضوع نموده است،که وی را بر آن داشته که پاسخ دوست دیرین و مجتهد عصر خود را بدهد.

در پشت برگه نخستین نسخه آستان قدس رضوی آمده است:«کتاب رقیمه مرحوم مغفور جنّت مکان،رئیس الحکماء المتألّهین،نور الحکمة آخوند ملاّ علی نوری -طاب ثراه-که در جواب گرامی تعلیقه رئیس الفقهاء و الاصولیین جامع المعقول و المنقول،طوبی آشیان فاضل قمی-اعلی اللّه مقامه-که به ایشان نوشته بوده و سؤال از کلام

ص:28


1- (1)) -نیز بنگرید:مکارم الاثار،ج 4،ص 1264؛ریحانة الادب،ج 6،ص 261؛طرائق الحقائق، ج 3،ص 214.

استاد الحکماء و العرفا صدر المتألّهین و نور السالکین ملاّ صدرا شیرازی-طاب ثراه-در کتاب اسفار،بسیط الحقیقة کلّ الاشیاء از حقیقت معنی آن سؤال فرمودند،و آن جناب جواب شافی مرقوم داشته که بیان حقیقت آن است».

افزون بر این،در متن رساله اشارات گوناگونی بدین موضوع وجود دارد،همچون:

«و لکنی لست أجسّر کلّ الجسارة...و لست أطمئنّ کلّ الاطمینان فی الرخصة من صاحب الشریعة و من جانب الحجة-عجل اللّه فرجه،علیه السّلام فإنّ العبارة قاصرة و ظواهر الالفاظ متبادرة،و مع ذلک کلّه خفت إساءة الأدب؛فإنّ امتثال الأمر الأعلی من المهمّ الأهمّ الأوهب،و کیف لا!؟و قد أمر المولی الأعظم،مولی الکلّ،مقتداء الجلّ و الکلّ، فخر العرب و العجم-مدّ اللّه ظلّه الأعلی-..».

بنابدین عبارت،حکیم نوری تحاشی از ورود به بیان برخی از حقایق الهی داشته که فرمان پیشوای شریعت را مصحّحی جهت بیان آن دانسته است.

حکیم نوری پس از نگارش متن رساله خود،دیباجه ای بر آن نگاشته که به صراحت از پاسخگویی خود در قبال محقّق قمی یاد کرده است،«امّا بعد فهذه النمیقة الوجیزة، الموسومة بالرقیمة النوریة...امتثالا لأمر الأعلی...یعنی أمر المولوی،مولی أصحاب السعادة،مولی طلاّب الحقیقة،مولی الکلّ فی الکلّ،مولی الجلّ و القلّ،خلیفة بقیة اللّه تعالی فی أرض الدنیا،و نائب صاحب الأمر...مد اللّه ظلّه الأعلی،و منّ علینا بإدامة بقائه...»

براساس این دیباجه،افزون بر مراتب ارادت زائد الوصف نویسنده به محقّق قمی نام این نگاشته مسلّما«رقیمه نوریه»خواهد بود.

پس از نگارش رساله و ارسال آن به محقّق قمی،وی تعلیقه هایی نقضی بر رساله نوری نگاشته که همین امر دستمایه پاسخ بدان شده است،براساس پاره ای از نسخ کامل این اثر،پاسخ به اشکالات محقّق قمی،نگاشته ای تقریبا به اندازه متن رساله را فراهم آورده،که تا حال تحریر بر نگارنده معلوم نشده است که اصل این پاسخها از خود حکیم نوری است یا یکی از شاگردان وی.

ص:29

در مجموعه های کامل این اثر،یعنی متن رساله،و دفاعیه از آن،دیباجه رساله به دلیل نامعلومی تغییر یافته،و گویی در صورت نهایی اندکی شده است،که البته این امر با توجه به نگارشهای متعدّد از یک اثر توسّط حکیم نوری بعید نمی نماید،همچون تحریرهای مختلف تفسیر سوره توحید و شرح حدیث زینب عطاره.

پاره ای از اشارات حکمی در رقیمه نوریه

1-حکیم نوری بر این باور است،که دریافت حقیقت اصالت وجود موجب حصول یقینی می باشد:

«فانّ المسألة اسّ أساس المعرفة و من لم یتحقق بها لم یمکن أن یکون من اصحاب المعرفة و عندی أنّ البصیرة فی الدین و الوصول الی درجة الیقین لا یتصوّر إلاّ بتحقیق هذه المسألة و تأسیسها...»(ب11/-الف12/)

و در این راستا تقریر خود را در باب وجود،منحصر به فرد دانسته است:

و هذا المنهج الذی سلکنا فی الکشف عن الوجود و عن موجودیته و عن حقیقة حال ما یخالفه،لم أر إلی الان أحدا استشعربه،أو کتابا أشعر إلیه فیه»

2-فهم تشکیک خاصی جز به الهام حضرت حق میسّر نیست،که این مرتبه برای مؤلف رساله فراهم آمده است.

«الوجه الآخر فی التشکیک فالأمر فیه خفی غایة الخفاء...قلّ من یصل إلی حقیقة المقصود فیه و کنه المرام،إلاّ من أیّده اللّه...لدرک أمثال هذا المقام،و خلقه لأجله...

و نوّره بنور التعلّم من لدن العلیم العلام،و علمه بطریق الإلهام و لکنّی أقول...کما یقول البرهان علی ما ألهمنی اللّه...»(الف26/)

3-قاعده بسیط الحقیقة،مسأله ای سخت پیچیده است که پیکره بسیاری از معارف بدو وابسته می باشد:

«لعمر الحبیب أنما فی الغموض و الإعضال فی مرتبة لاثانی لها،و فی کونها أصل

ص:30

الحقایق و أس الأسطقسات فی المعارف منزلة لا شریک لها،ظاهره سهل أنیق،باطنه صعب مستصعب عمیق»(الف40/)

4-حکیم نوری تحلیل اوصاف رحمت واسعه الهی،یعنی مرتبه«کن وجودی»را در رساله مبسوطی نگاشته،که بظاهر همان رساله شرح حدیث زینب عطاره (1)است.

«و بالجمله اوصاف تلک الرحمة الواسعة و ألقابها و أسمائها...کثیرة جدّا،لا یتیسّر إحصاؤها فی هذه الوجیزة و أوردت کثیرا منها فی الرسالة المفصّلة المبسوطة...» (ب59/)

5-انکار وجود جهان خارج،و انحصار وجود به خداوند،گفتار پاره ای از صوفیان گمراه است:

«و لیس المراد کما تحققت و تعرفت أنّ الموجودات العینیة،المحسوسة الوجود أو المعقولة کلها امور اعتباریة تعمّلیة الاّ الواجب-تعالی شأنه-سبحانک هذا من عظیم البهتان...و لا یتفوّه بأمثاله اقل العاقل فضلا عن الأماجد و الأفاضل؛اللّهم إلاّ طائفة من الملاحدة الصوفیة الضالّة المضلّة»(الف55/)

6-حکیم نوری برخلاف رأی جمهور و آقا حسین خوانساری در عدم جواز تقلید در اصول دین و جواز در فروع،بر این باور است که پاره ای از اصول می تواند تقلیدی باشد.

«فکأنّه-طاب ثراه-لما لم یجوّز التقلید المتعارف فی الأصول و خصصه بالفروع وفاقا للمشهور و ما علیه الجمهور،و خلافا لأصحاب التحقیق الذین یشربون من کأس الرحیق شرابا طهورا،فاصرّوا و استکبر استکبارا»(الف46/)

7-کلام حکما در برخی موارد رمزی است،و صاحب درایت،حق جسارت بر آنان را ندارد،و باید کلمات آن را بر محمل صحیحی حمل نماید.

ص:31


1- (1)) -تحقیق این رساله توسط نگارنده انجام شده که،در ذیل میراث حدیث شیعه ش 19 به چاپ رسیده است.

«و الحق أن کلمات الأقدمین مرموزة غالبا،بل بعض الأقدمین کسقراط مثلا عادته أن یرمز فی أقواله و یأتی بألفاظ ظواهرها مستشنعة تشمئزّ منه الأفهام...فلا ینبغی من الرجل العلمی و المرء الإیمانی،صاحب شعار التقوی...یحمل کلماتهم المرموزة علی مجرّد ظواهر ألفاظها المنکرة المکروهة...»(ب37/-الف38/)

نسخه های تصحیح

در تصحیح اثر حاضر از سه نسخه خطی استفاده گردید:

1-«س»،نسخه کتابخانه مدرسه عالی سپهسالار،ش 6459،به خط نسخ محمد علی کرمانشاهی،در تاریخ 1297 ق.در پایان این نسخه چنین آمده است:«قد کتبت هذه النسخة الشریفة الموسومة برقیمة(کذا)النوریة من النسخة التی کتبت من النسخة التی کتبت من النسخة التی کتبت فی النسخة التی بخطّ المصنّف؛فهذه رابعة النسخ و قد فرغت من تسویدها فی یوم السبت،السابع عشر من شهر ربیع الأول من شهور سنة الألف و مأتین و السبع و التسعین و الکاتب المستدعی الخاطی اقل الطلبة،الساکن فی مدرسة سپهسالار محمد علی کرمانشاهی الاصل.

این نسخه نسبت به سایر نسخ،از استواری در خور توجهی برخوردار است،لذا پایان صفحات این نسخه،در تصحیح حاضر درج گردید.

درخور توجّه است که این نسخه در بردارنده دفاعیات رساله نیز می باشد.

2-«الف»،نسخه کتابخانه آستان قدس رضوی،ش 8127،خط نسخ،مورخ 1303 ق.این نسخه در موارد متعدّدی نادرست است،و کلمات به صورت شگرفی نقاشی شده است.

3-«د»،نسخه کتابخانه دانشگاه تهران،ش...،این نسخه دربردارنده دیباجه ای مغایر با دو نسخه قبل است،و گویی تحریر میانی این اثر می باشد.

این دیباجه در پانوشت صفحه اوّل آمده است.

ص:32

برگه اوّل نسخه خطی الرقیمة النوریة

ص:33

برگه آخر نسخه خطی«الرقیمة النوریة»

ص:34

[الرقیمة النوریة]

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحیم و به نستعین (1)

لمّا کان الافتتاح بما لا یتمّ المهمّ إلاّ به متحتّما،و الإبتداء بما تنتفع به فی إتمام المرام مهتمّا (2)،فلیعلم أن هیهنا أمورا و أصولا (3)لا بدّ من (4)تمهیدها و تشییدها (5).أولا:

ص:35


1- (1)) -جاء فی أوّل نسخة جامعة طهران: سبحان من تمّ جماله،و جلّ جلاله،و کمل کماله،و له الحمد الأجمل و الثناء الأشمل،و منه الصلاة الأزکی،و السّلام الأوفی علی أکمل آله و أجمل حمد جماله و أشمل ثناء جلاله،أحمد الأکمل،محمّد المرسل،سیّد الرسل،و آله الأولیاء،أصفیاء الکمّل. أما بعد فهذه النمیقة الوجیزة الموسومة ب«الرقیمة النوریة»فی کشف حجب خفاء و الإختفاء عن وجه مسألة بسیط الحقیقة کلّ الأشیاء بالنحو الأشرف و الوجه الأعلی-مع قلّة البضاعة فی الصناعة الکبری-بقدر الرخصة و بمقدار الفرصة علی قدر الطاقة البشریة،امتثالا لأمر الأعلی- أدام اللّه سبحانه و تعالی اشراق نور بقائه(د:نفاءه)علی الهیاکل القوابل،للعروج(د:العروج)فی المعارج إلی الذّروة الزّلفی و الصعود فی المدارج إلی درجة الزلفة القصوی-یعنی أمر المولوی مولی أصحاب السعادة،مولی طلاّب الحقیقة،مولی الکلّ فی الکلّ،مولی الجلّ و القلّ،خلیفة بقیّة اللّه تعالی فی أرض الدنیا،و نائب صاحب الأمر-حجة اللّه و خلیفته-علیه صلواته تبارک و تعالی-علی خلیقته فی الأرض و السماء،مولی الأجلّ الأعظم الأکمل الأکرم الأفضل الأتقی، و الأورع الأفقه الأعلم،المجاهد فی سبیل الهدی،و المحامی عن الملّة العزّ،و المحجة البیضاء، الذابّ عن حرم دین اللّه تعالی و حرم الشریعة الغرّاء،مدّ اللّه ظلّه الأعلی،و منّ علینا بإدامة بقائه،و السلوی سلوا إفادته البلیغ.
2- (2)) -س:مهمّا.
3- (3)) -خ:-أمورا و أصولا.
4- (4)) -خ+أمور.
5- (5)) -خ+أمورا و أصولا.
[الشیئیة الوجودیة و الشیء الوجودی]

[1]-فمنها:أنّ الشیئیّة عند عرف العرفان علی وجهین:ثبوتیة و وجودیة.

و المراد من الشیئیّة الثّبوتیة و الشیء الثبوتی،الشیئیّة المفهومیّة،و الشیء المفهومی؛ و[الشیئیة]الوجودیة،و[الشیء]الوجودی بخلافهما؛فإنّ العقل (1)و البرهان یشهد و یقول إنّ فی المطلق الواقع (2)شیئا لا یکون بالنظر إلی نفسه مع قطع النظر عمّا هو خارج عنه آبیا عن الصدق علی الکثیرین،و لیس بمجرّد ملاحظة نفسه إلاّ أمرا مبهما محتملا للکثیرین، ممکن الصدق علیها،و یوصف نفسه بالکلّی-أی الموصوف بالکلّیّة،-و یعبّر عن وصفه الّذی هو ذلک الإمکان بالکلّیة.و هذا النحو من (3)الشیء و الشیئیّة سمّیناه بالشیء المفهومی و الشیئیّة المفهومیة،و سمّوه بالشیء الثبوتی و الشیئیة الثبوتیّة.

و من ثمّة قد یقال فی عرفهم:السمع الثبوتی و البصر الثبوتی و الإنسان الثبوتی مثلا، کما قالوا:سمعت الأشیاء قبل وجودها بالأذن الثبوتیّة و أبصرت بالأبصار الثابتة أو بالسمع الثبوتی و البصر الثبوتی،و هکذا (4)،و أنّ فی الواقع المطلق شیئا بخلاف ذلک،أی لا یکون بالنظر إلی نفسه مع قطع النظر عن کلّ ما هو خارج عنه إلاّ آبیا عن الصدق علی الکثیرین،و لیس مجرّد (5) ]1/B[ نفسه إلاّ محوضة حیثیة ذلک الإباء،و مجرّد ذلک الامتناع؛فحقیقته حقیقة الجزئیة الحقیقة و التشخّص و التعیّن بمعنی الإباء عن الحمل علی الکثیرین،و الامتناع عن الصدق علیها،و هو ممتنع (6)الصدق علی الکثیرین بنفسه.

و ما هو بخلافه،أی القسم الأوّل الّذی هو بمجرّد نفسه ممکن الصدق علیها لا یصیر جزئیا حقیقیا شخصیا متعینا ممتنع الصدق علی الکثیرین إلاّ به.و هذا النحو من الشیء و الشیئیة،سمیّناه بالشیئیّة الوجودیة و الشیء الوجودی،و سمّوه بالوجود،و أقاموا

ص:36


1- (1)) -الف:-العقل.
2- (2)) -خ:الواقع المطلق.
3- (3)) -د:+الذی.
4- (4)) -خ:-هکذا.
5- (5)) -بمجرّد.
6- (6)) -الف:د:خ:ممتنعة.

البراهین القاطعة علی أنّه الموجود بالحقیقة و ما هو بخلافه-أی الشیء المفهومی-إنّما یصیر موجودا به بالعرض،کما أنّه یصیر به متشخّصا و أمرا شخصیّا بالعرض،و هذا ظاهر جدا.

[معرفة الشیء المفهومی و مفهوم الشییء]

[2]-و منها (1):أنّ الشیء المفهومی و مفهوم الشیء لیس بحقیقة ذلک الشیء (2)التی یترتّب علیها آثار ذلک الشیء و أحکامه.مثلا:مفهوم الإنسان و الفرس و الفلک و الملک و الماء و النار،لیس بحقیقة الإنسان التی یترتّب علیها آثار الإنسان و أحکامه الخاصّة به، کالنطق و التعجّب و الضّحک و الکتابة و التعلّم و التفکّر مثلا،و کذلک فی بواقی (3)الأمثلة، مثلا مفهوم النّار الّذی اعتبروا (4)ینتزع من النار العینیة،هو بعینه لیس حقیقة النّار التی تحرّ و تسخّن و تحرّق (5)و تحیل ]2/A[ الأشیاء التی لاقتها إلی نفسها،[و]تلطّفها و تصعّدها (6).

و هذا واضح لا خفاء فیه.و من هنا قالوا:مفهوم الشیء إنّما هو ذلک الشیء بالحمل الأوّلی الذاتی (7)،لا بالحمل الشایع الصناعی.

و مرادهم:أنّ مفهوم الشیء إنّما هو نفس مفهومه لا مصداقه،و حقیقته (8)ذاته العینیة الشخصیة التی یتّصف بآثاره و أحواله و أحکامه،و یحمل علیها مفهومه حمل الکلّی علی شخصه و مصداقه و فرده،و حمل عنوان الشیء علی حقیقته.

ص:37


1- (1)) -الف،س:ثانیا.
2- (2)) -خ:-الشیء.
3- (3)) -خ:تلک
4- (4)) -کذا فی النسخ و الصحیح:اعتبروه.
5- (5)) -الف:-و تحرق.
6- (6)) -خ:تلطفها و تصورها.
7- (7)) -و إن استثنوا بعض المفاهیم،و قالوا إلاّ مفهوم الشیء المطلق،فإنه کما یحمل علی نفسه بالحمل الأوّلی کذلک یحمل علی نفسه بالحمل المتعارف،و کذلک فی أمثاله الممکن العامی و الممکن الخاصی و هذا و إن کان کذلک و لکن عندی نظر دقیق لطیف فی أمر هذا الإستثناء. (منه دام ظلّه العالی).
8- (8)) -الف:حقیقة و.

و إنّما سمّوا حمل المفهوم علی نفسه حملا أوّلیا لبداهة هذا الحمل و (1)أولیة هذا (2)الحکم،و ذاتیّا لانحصار هذا الحمل فی الذاتیّات،و لا یتصوّر فی العرضیات.مثلا یقال:

مفهوم الإنسان نفس مفهوم الحیوان و (3)الناطق.و لا یمکن أن یقال:مفهوم الإنسان نفس مفهوم الکاتب و الضاحک،کما لا یخفی.

و مناط هذا الحمل هو الإتّحاد فی المفهوم،و سمّوا حمل مفهوم الشیء علی حقیقته العینیّة و شخصه (4)العینی حملا شایعا و متعارفا،أو صناعیا لشیاعه و شیوعه،و وجه الشیوع و اعتبار أهل العرف-أی عرف أهل البرهان و النظر و أصحاب صناعة العلم و الاعتبار-مسّ الحاجة کثیرا إلیه و توفّر الدواعی شدیدا إلیه توفّرا. (5)

و کون نفس مفهوم الشیء نفس مفهوم الشیء ضروریّا أولیّا (6)حملها لا یفید فائدة عند أهل الاعتبار و النظر،بخلاف خلافه،کما (7)لا یخفی علی اولی النهی؛ ]2/B[ .فإنّ الأحکام النظریة التی مسّت الحاجة إلی التعرّض لها منحصرة فی الحمل الشایع المتعارف الصناعی.

[تناقض الوجود و العدم]

[3]-و منها:أنّ الوجود و العدم نقیضان و متناقضان بالذات لا بالعرض،و کلّ متناقضین بالذات لا بالعرض یکون کلّ منهما رفعا للآخر و منافیا له بالذات لا بالعرض؛ لأنّ نقیض (8)کلّ شیء رفعه،فالوجود و العدم یکون کلّ منهما رفعا للآخر،و منافیا بالذات لا بالعرض.

و المراد من قولنا:«بالذات»،فی أمثال هذا المقام،أن تکون حیثیّة ذات الوجود مثلا

ص:38


1- (1)) -الف:-و.
2- (2)) -الف:بهذا.
3- (3)) -الف:أو.
4- (4)) -س:الشخصة.
5- (5)) -الف:-شدیدا اذ حمل.
6- (6)) -الف:و:ضروری اولی.
7- (7)) -الف:لما.
8- (8)) -الف:نقیضی.

و مجرّد حیثیة نفسه مع قطع النظر عن کلّ ما هو خارج عنه،بعینها حیثیة المنافاة و الرافعیة و المناقضة للعدم،و کلّ ما هو خارج عن حاقّ نفس الوجود مثلا،فهو لا یرفع العدم و لا ینافیه بالذات و بالحقیقة،بل بالعرض و بتبعیّة الوجود.

و من هیهنا قالوا:إنّ تقابل السلب و الایجاب بالذات أنّما یکون بین أمرین،یکون مفهوم أحدهما بعینه رفع الآخر؛أی لا مفهوم له سوی کونه رفعا له (1)،و لأجل ذلک لا یتحقّق هذا التقابل إلاّ بین شیئین،و الحصر بینهما لا محالة عقلی،لا یسع العقل تجویز واسطه بینهما.

[کلّ ما بالعرض ینتهی إلی ما بالذات]

[4]-و منها:أنّ کلّ ما هو بالعرض (2)-أی کلّ حکم و حال ثابت لشیء بالعرض و بتبعیة شیء آخر-لا بدّ فیه من أن ینتهی إلی شیء یکون ذلک الحکم ثابتا له بالذات ]3/A[ و بالحقیقة؛فإنّ التبعیّة تلزمها المتبوعیّة،و التابع من حیث هو تابع لا بدّ له من متبوع لمکان التضائف.

و من هیهنا (3)قالوا:إنّ ما بالعرض ینتهی بما بالذات دائما،و أنّ الشیء الّذی یکون له الحکم بالعرض لا بالذات،فهو بحسب نفسه و فی (4)مرتبة ذاته خال عن ذلک الحکم بالحقیقة،غیر واجد له بالذات،و ما شمّ فی مرتبة نفسه و من حیث ذاته رائحة ذلک الحکم،و ذلک الحکم إنّما هو ثابت و متحقّق فی مرتبة ذات المتبوع،و الموصوف بذلک الحکم حقیقة إنّما هو نفس ذات المتبوع لا غیر،فإنّ المتبوع بالمعنی المراد هیهنا (5)ما هو متّصف بذلک الوصف بمجرّد ملاحظة ذاته مع قطع النظر عن کلّ ما هو خارج عن حاقّ نفسه،فحیثیّة ذلک الوصف (6)بعینها حیثیة ذات الموصوف به (7)فی مرتبة ذاته؛و ظاهر أنّ

ص:39


1- (1)) -خ:للاخر
2- (2)) -د:+و بتبعیة شیء آخر.
3- (3)) -الف:هنا.
4- (4)) -س،د:-فی.
5- (5)) -الف:هنا.
6- (6)) -الف:-بمجرّد ملاحظة...الوصف.
7- (7)) -س:-به.

مرتبة ذات التابع المفروض خالیة عن مرتبة ذات ذلک المتبوع المفروض،غیر واجدة إیّاها،منفصلة عنها و إن کان ضرب من الإتصال بینهما.

و مثاله فی المشهور و عند نظر الجمهور:کون جالس السفینة متحرّکا بالعرض،أی بتبعیة السفینة المتحرکة فی البحر،فالجالس ما شمّ رائحة حرکة السفینة بحسب نفسه بالحقیقة؛فإنّه ساکن فی الحقیقة فی مکانه الّذی جلس فیه،و إنّما تحرّک ]3/B[ بالعرض و بضرب (1)من المجاز.

و أمّا مثاله عند النظر الخاص (2)هو (3)کون الجسم أسود مثلا؛فإنّ البرهان یحکم بأنّ ما ثبت له السواد بالحقیقة إنّما هو نفس السواد لاغیر،فإنّ الشیء غیر خال عن نفسه ألبتة، و واجد إیّاها،غیر منفکّ عنها؛و أمّا الجسم فهو أسود،أی ما ثبت له السواد و وجده بالعرض،لا بالذات و الحقیقة؛فإنّ مرتبة ذات الجسم خال عن السواد و السوادیة، و حیثیة ذاته غیر حیثیة السوادیة (4)منفصلة عنها و إن کان بینهما نحو من الاتصال الّذی یصحّح أن یحمل أحدهما علی الآخر بالاشتقاق و التوسّط،و هذا التوسّط یرجع عند البرهان إلی التوسّط فی العروض بالمعنی المحرّر المراد هیهنا (5)،و هو غیر التوسّط فی الثبوت کما هو المشهور و علیه البرهان.و لکن هذا القدر من الاتصال و الإرتباط لا یصیّر (6)ذات الجسم واجدا للسوادیة (7)من حیث نفسه و فی مرتبة ذاته،بل یصیر أسود بضمیمة السواد الّذی قام به و عرض له؛فالضمیمة بوجدان السواد فی مرتبة نفسها أولی و أحقّ من ذات الجسم بمعنی أنّه الأصل فی ذلک الوجدان و الجسم تبع له بالضرورة؛فإنّ ما بالغیر (8)یجب أن ینتهی إلی ما بالذات بالبدیهة.

ص:40


1- (1)) -د:بالضرب.
2- (2)) -الف:الخواصّ
3- (3)) -خ:هو.
4- (4)) -خ:السواد.
5- (5)) -س:هنا
6- (6)) -الف:لا یضرّ
7- (7)) -س،د:للاسودیة.
8- (8)) -د:-بالغیر
تنبیه:[فی أنّ العلم بحقائق الأشیاء لا یؤخذ من اللغة]

هذا الّذی أظهرنا و أخبرنا من عند البرهان ]4/A[ و أصحاب المعرفة لا ینافی کون الأسود حقیقة فی الجسم و مجازا فی السواد عند أصحاب اللغة و عرف العربیة.بل إنّما عرفنا عرف البرهان و عرف العقل و العرفان.[بأن]قالوا:العلم بحقایق الأشیاء لا یقتنص (1)من اللغات.

[إنّ النسبة بین الشیئین خارجة عن الطرفین]

[5]-و منها:أنّ النسبة بین الشیئین و الارتباط بین الطرفین خارج (2)عنهما،لیس بشیء منهما لضرورة (3)من الفطرة،فالنسبة بما هی نسبة و ما دام کونها نسبة،لا یمکن أن یحمل (4)علیها شیء أصلا،بل لا یحکم-لا علیه و لا به-أصلا،حتّی نفس النسبة؛إذ لو حمل علیه شیء أو حکم به علی (5)شیء،لصار طرفا للنسبة،موضوعا فی القضیة أو محمولا،و خرج عن کونه نسبة بین الشیئین و ارتباطا بین الطرفین-أی طرفی الموضوع و المحمول-فالنسبة بما هی نسبة و ما دام کونها نسبة لا خبر عنها و لا به،إنّما هی آلة الإخبار عن الشیء و بالشیء (6)،و لا یلتفت إلیها بالذات،و لا یقصد الأوّل.و استخرج (7)من هنا المعانی الحرفیة الغیر الاستقلالیة،فإنّها کلّها معانی نسبیة و أدوات ارتباطیة،یتعرّف بها أحوال الأشیاء غیر ملتفت إلیها أصلا،إذ التفت إلیها لخرجت عن حدود الحرفیة و دخلت فی بقعة الإسمیة.

[النسبة المفهومیة و الوجودیة]

و إنّ النسبة تنقسم حسب إنقسام الشیئیة بحسب الأصل الأوّل ]4/B[ إلی ما هی من

ص:41


1- (1)) -الف:لا یقنضی.
2- (2)) -کذا فی النسخ/و الصحیح:خارجة.
3- (3)) -الف:للضرورة.
4- (4)) -الف:یعمل
5- (5)) -الف:-علی
6- (6)) -الف:د:به الشیء
7- (7)) -س:-و استخرج

سنخ الشیئیة المفهومیة و إلی ما هو بخلافها-أی الوجودیة-و النسبة و الإرتباط المفهومی المطلق من جملة ما اندرج تحتها الأجناس العالیة النسبیة السبعة الفرضیّة التی تکون منها مقولة الإضافة المعروفة،و هی غیر الإضافة المطلقة،بل جنس من أجناسها السبعة،کما فصّل فی محله.

و أما النسبة الوجودیة-أی الوجود الارتباطی-فهی الوجود الذی یفتقر فی تقوّم نفسه (1)و تذوّت ذاته إلی ما هو خارج عنه (2)و (3)مقوّم و مذوّت لذاته،فهو بنفسه متعلّق بفاعله،مرتبط بجاعله،لا بارتباط زائد علی ذاته عارض لها؛و کلّ مرتبط بذاته-أی فی مرتبة ذاته-إلی شیء،لا یکون الاّ نفس الإرتباط؛لأنّ غیر الإرتباط إنّما یرتبط إلی الشیء بعروض الارتباط له،و أمّا نفس الارتباط فهو (4)مرتبط بنفسه.

[المضاف المشهوری و الحقیقی]

و من هیهنا قد قسّموا المضاف إلی المشهوری و الحقیقی،و قالوا:إنّ المضاف الحقیقی -أی المضاف بالذات و بالحقیقة-إنّما هو نفس الإضافة،و غیر الإضافة إنّما یصیر مضافا بضمیمة الإضافة و انضمامها إلیه و تقییده بها.فالمضاف المشهوری ما شمّ رائحة الإضافة بالذات و بالحقیقة،و أمّا الإضافة فهو المضاف الحقّ.و قس علی ذلک فی کل المشتقات! ]5/A[

فإنّ الأسود المشهوری إنّما هو الجسم بضمیمة السواد و انضمامه إلیه،و الأسود الحقّ الحقیقی إنّما هو نفس السواد.و لا یستبعدنّ ذلک!فإنّ الأسود مثلا کما مرّ الإیماء؛إلیه ما وجد السواد و السواد واجد نفسه غیر فاقد نفسه،لإمتناع خلوّ الشیء عن نفسه و غیر السواد إنّما یجد السواد بانضمام نفس السواد إلیه؛فالسواد أولی و أحقّ فی هذا الوجدان،

ص:42


1- (1)) -الف:نسخ
2- (2)) -د:+ذاته.
3- (3)) -د:منه.
4- (4)) -د،الف:و.

لأنّه الأصیل (1)فیه و من الأصالة فی وجدان السواد (2)لنفسه.و من ثمّة یقال فی عرف البرهان للجسم،أنّه أسود بالعرض و بضرب من المجاز،و إن کان الأمر بحسب عرف اللغة و اللغویین علی العکس من ذلک.

[الوجود الفقری الارتباطی]

فانکشف (3)أنّ الوجودات العالمیة الإمکانیة عین الارتباطات و الانتسابات و التعلّقات و الافتقارات،أی مرتبطات متعلّقات فاقرات فی ذواتها بأنفسها إلی جاعلها القیّوم-تعالی-و غیر الوجودات الإمکانیة الفاقرة الذوات من المعانی و الماهیات الکلیّة و الأشیاء المفهومیة،إنّما یصیر مرتبطة متعلّقة فاقرة إلی الحقّ المقوّم المذوّت لحقائق الأشیاء بضمیمة تلک الوجودات و بالعرض،لا بالذات و بالحقیقة،و إلاّ لصارت تلک الماهیات الکلیة العالمیة و المعانی الإمکانیة بجواهرها و أعراضها کلّها منحصرة فی مقولة واحدة و هی الإضافة،و لا یتصوّر و لا یتعقل تعدّد ]5/B[ المقولة حینئذ أصلا،سواء کانت عند التعدّد عشرا-کما علیه المشهور-أم لا،أقلّ أو أکثر،کما ذهب إلیه (4)کلّ ذاهب، و ذلک بعد ذلک ظاهر جدّا.

تتمة نوریة:[فی الإضافة الإشراقیة]

فالإضافة الوجودیة التی لنور (5)کنه ذاته-سبحانه و تعالی-إلی الأشیاء کلّها (6)،هی لیست إلاّ أوّل (7)فیض یفیض عنه تعالی-إلیها،و هی نسبة الاستوائیة و رحمته (8)الواسعة و مشیته الشاملة علی ما سیظهر (9)سرّه الشریف و وجهه اللطیف،لمّا کانت لمعة نور کماله-بهر

ص:43


1- (1)) -الف:الاصل
2- (2)) -الف:+و
3- (3)) -الف:-فانکشف حینئذ
4- (4)) -س،د:الی.الف:-الیه
5- (5)) -کذا فی النسخ/و فی العبارة وجه اضطراب کما لا یخفی.
6- (6)) -النسخ:+و/ضبط النصّ قیاسی.
7- (7)) -الف:الاوّل
8- (8)) -الف:رحمة
9- (9)) -الف:لیظهر

برهانه-و عکس نور جماله-جل جلاله-و اشراق نور شمس حقیقة جماله و جلاله (1)عظمت شأنه-علی هیاکل الأشیاء،عرفت بالإضافة الإشراقیة و سمیّت بها؛فإنّ حقیقة الوجود الحقیقی (2)الحقّ الغنی المطلق الواجبی،نور بالحقیقة،کما ستعلم؛و إفاضته علی الأشیاء هی نفس إضافته-تعالی-إلیها،لیس إلاّ أشراق ذلک النور الأوّل علی هیاکل الأشیاء الفاقرة إلیها،و الذوات الممکنة المطلقة فی ذواتها.

[إنّ الألفاظ وضعت للحقائق العالیة أوّلا]

[6]-و منها:أنّ تعمیم معانی الألفاظ بقدر ما یساعده البرهان (3)فی کلّ مقام،ممّا یعاضده البرهان و یقوّیه (4)و یصحّحه و یؤکّده (5)و یقتضیه.

[ما أفاده المحقّق الکاشانی فی تفسیر القلم و اللوح و المیزان]

قال صاحب«الصافی»محاذیا لما أفاده فی المقام استاذه أستاذ الکلّ (6):«إنّ لکلّ معنی من المعانی حقیقة و روحا،و له صورة و قالب،و قد تتعدّد الصور و القوالب لحقیقة واحدة،و إنّما وضعت الألفاظ للحقائق و الأرواح،و لوجود هما فی القوالب تستعمل الألفاظ ]6/A[ فیها علی الحقیقة،لاتّحاد مّا بینهما.مثلا:لفظ القلم إنّما وضع لآلة نقش الصور فی الألواح من دون أن یعتبر فیها کونها من قصب أو حدید أو غیر ذلک،بل و لا (7)أن یکون جسما،و لأکون النقش محسوسا أو معقولا،و لا (8)کون اللوح من قرطاس أو خشب،بل مجرّد کونه منقوشا فیه.و هذا حقیقة اللوح و حدّه و روحه،فإن کان فی الوجود شیء یستطر بواسطته نقش العلوم فی ألواح القلوب،فأخلق به أن یکون هو القلم؛

ص:44


1- (1)) -الف:جلاله و جماله و.
2- (2)) -س:المحصل(؟)/لعلّ:المحصّل.
3- (3)) -الف:+أی علی الامنانة.
4- (4)) -خ:البرهان و.
5- (5)) -س:یؤکد
6- (6)) -أی الملاصدرا.
7- (7)) -الف:لا بدّ
8- (8)) -س،د:أو.

فإنّ اللّه عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسٰانَ مٰا لَمْ یَعْلَمْ (1)،بل هو القلم الحقیقی حیث وجد فیه روح القلم و حقیقته و حدّه،من دون أن یکون معه ما هو خارج عنه.

و کذلک المیزان مثلا،فإنّه موضوع لمعیار یعرف به المقادیر،و هذا معنی واحد هو حقیقته و روحه.و له قوالب مختلفة و صور شتّی،بعضها جسمانی و بعضها روحانی،کما یوزن به الأجرام و الأثقال،مثل ذی الکفّتین و القبان (2)و ما یجری مجریهما،و ما یوزن به المواقیت و الارتفاعات کالاسطرلاب،و ما یوزن به الدوائر[و القسی]کالفرجار (3)،و ما یوزن به الأعمدة کالشاقول،و ما یوزن به الخطوط کالمسطرة (4)،و ما یوزن به الشعر کالعروض،و ما یوزن به الفلسفة کالمنطق،و ما یوزن به المدرکات کالحسّ و الخیال،و ما یوزن به العلوم و الأعمال کما یوضع (5)لیوم القیامة،و ما ]6/B[ یوزن به الکلّ کالعقل الکامل،إلی غیر ذلک من الموازین.

و بالجملة میزان کلّ شیء یکون من جنسه و لفظة المیزان حقیقة فی کلّ منها باعتبار حدّه و حقیقته الموجودة فیه،و علی هذا القیاس کلّ لفظ و معنی.

و أنت إذا اهتدیت إلی الأرواح صرت روحانیا،و فتحت لک أبواب الملکوت و اهلّت لمرافقة (6)الملأ الأعلی وَ حَسُنَ أُولٰئِکَ رَفِیقاً (7)فما من شیء فی عالم الحسّ و الشهادة إلاّ و هو مثال و صورة لأمر روحانی فی عالم الملکوت،هو روحه المجرّد و حقیقته الصّرفة.» (8)

أقول:و من هنا قیل:«صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی». (9)و إلیه تنحو المثل الأفلاطونیة و تنظر أرباب الأنواع النوریة.

ص:45


1- (1)) -سورة علق،4-5.
2- (2)) -الف:القبتین.
3- (3)) -الف:کالفرجان.
4- (4)) -خ:کالمسطر.
5- (5)) -الف:وضع.
6- (6)) -الف:لموافقة.
7- (7)) -سورة النساء،الآیة 69.
8- (8)) -تفسیر الصافی،ج 1،ص 31 و 32.
9- (9)) -منشده هو الأمیر فندرسکی فی قصیدته الیائیة.

قال:«و عقول جمهور الناس فی الحقیقة أمثلة لعقول الأنبیاء و الأولیاء» (1).

أقول:و من هنا ینکشف وجه الإفتقار إلی الحجة،حجة العصر علیه السّلام و الإضطرار إلیه و الإستنارة بنور وجوده،الفائض جوده علی کلّ موجود مع غیبته الکبری التی یمتنع فیها لنا درک دولة مشاهدته و ادراک نعمة صحبته و الإستفاضة عن خطاب مشافهته،و تلک الاستنارة منّا و الإنارة منه علیه السّلام کالانتفاع بوجود الشمس فی یوم السحاب و الاستبصار بنورها فیه،فالإستبصارات لأرباب الإعتبار و العبرة و الاعتبار لأصحاب البصائر و الفکرة (2)لا یتصوّر ]7/A[ بصور (3)الإصابة،و لا یتّفق علی وجه المطابقة إلاّ باشراق نوره علی القلوب،و یرشّح سحاب علمه علی العقول بل القلوب و العقول لأصحاب القلوب فی هذه الدورة لا یتحصّل إلاّ بفضل من سحاب وجوده و إفاضة بحر جوده.

و قال قدّس سرّه:«فلیس للأنبیاء و الأولیاء أن یتکلّموا معهم إلاّ بضرب الأمثال،لأنّهم أمروا أن یکلّموا الناس علی قدر عقولهم،و قدر عقولهم أنّهم فی النوم بالنسبة إلی تلک النشأة، و النائم لا ینکشف له (4)شیء فی الأغلب إلاّ بمثل،و لهذا من کان یعلّم الحکمة غیر أهلها رأی فی المنام أنه یعلّق الدّر (5)فی أعناق الخنازیر» (6)،إلی قوله قدّس سرّه فقال:سبحانه: فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ الآیة (7).

[تحقیق فی أصالة الوجود و أصالة الجزئیة الحقیقیة]

[7]-و منها:أنّ المراد بأصالة الوجود فی الموجودیة أو الماهیة لیس إلاّ أنّ (8)ما ینافی العدم و البطلان (9)أوّلا و بالذات و بالحقیقة،لا بالعرض و نحو من التبعیة،ما هو؛أ هو الشیء المفهومی و الشیئیة المفهومیة التی عرفتها و حقّ المعرفة،أم لا!؟بل ما ینافی العدم

ص:46


1- (1)) -نفس المصدر السابق.
2- (2)) -الف:الفکر.
3- (3)) -الف:بصورة.
4- (4)) -الف:لهم.
5- (5)) -س:الذر.
6- (6)) -تفسیر الصافی،ج 1،ص 32.
7- (7)) -سورة آل عمران،الآیة 7.
8- (8)) -س:-أن.
9- (9)) -خ:البطلان و العدم

أوّلا و بالذات،و البطلان (1)إنّما هو أمر ما وراء الشیء المفهومی،و (2)بخلافه الذی عرفته و عرفت حکمه،و الشیء المفهومی إنّما یصیر موجودا و منافیا بالتحقیق (3)للعدم و البطلان بالعرض و بضرب من المجاز و نحو من التبعیة لذلک الأمر،و من أجل ذلک الأمر الذی هو خلاف الشیء المفهومی و وراءه ینافی ]7/B[ العدم و البطلان أوّلا و بالذات،و یکون رافعا و رفعا له بمجرّد نفسه،و نقیضا و مناقضا له بمحوضة ذاته مع قطع النظر عن کلّ ما هو خارج عن نفس ذاته؛یقال له الوجود و إنّه الوجود،فإنّ الوجود إنّما هو نقیض (4)للعدم و البطلان أوّلا بالذات،و یکون رافعا و رفعا له،و کذلک العدم للوجود،و کلّ ما هو غیر الوجود و العدم لا یتصوّر أن یکون بهذا الشأن إلاّ بالعرض و بالتبعیة لها (5)فی المنافاة و المناقضة،و ذلک ظاهر واضح (6)جدّا،و إنکاره فی الرکاکة و القباحة فوق المکابرة و السفسطة،و الشکّ و التردید (7)فیه لیس إلاّ السفاهة (8)کلّ السفاهة.

و کذلک فی باب أصالة الجعل و المجعولیة،أی المجعول أوّلا و بالذات و أثر الجعل بالحقیقة أ هو الشیء المفهومی بنفسه،أم وراء نفس المفهوم و الشیئیة المفهومیة؟و هکذا فی جانب الجاعل.

و کذلک فی باب أصالة الجزئیة الحقیقیة و التشخّص الحقیقی الذی یعبّر عنه بامتناعه (9)عن الصدق علی الکثیرین؛أی الشیء المفهومی و المفهوم الکلّی،هل هو بنفسه یأبی عن الصدق علی الکثیرین أوّلا و بالذات،أم غیره؟و أمر وراء الشیء المفهومی الکلّی،فهو (10)بنفسه و بمجرّد ذاته یأبی عن ذلک الصدق،و غیره و خلافه.أعنی الشیء المفهومی الکلّی -لا یصیر جزئیا إلاّ بالعرض و بضرب من تبعیة ذلک الأمر المتعیّن بذاته المشخّص لما

ص:47


1- (1)) -کذا فی النسخ و فی العبارة اضطراب.
2- (2)) -الف:-و.
3- (3)) -خ:-بالتحقیق.
4- (4)) -الف:یقتضی
5- (5)) -د،الف:لها.
6- (6)) -خ:-واضح.
7- (7)) -الف:التردد.
8- (8)) -س،خ:+به.
9- (9)) -الف:بامتناع.
10- (10)) -أی ذلک الأمر.(منه)

سواه ]8/A[ من المعانی و المفهومات الکلّیة؛فإنّ الکلّی بمجرّد نفسه و بإضافة أمثاله من المعانی الکلّیة و بإنضمامها إلیه ألف ألف مرّة لا یفید الجزئیة الحقیقیة أصلا.

ملخصّة بالفارسیّة:«ندار از ذات خود،و از هزار هزار ندار دیگر مثل خود،دارا نمی تواند شد،إلاّ این که منتهی بشوند به دارای از خود بالذات و غنی من جمیع الجهات».

و من ثمّة اشتهر البرهان المشهور من الفارابی فی إثبات الصانع-تعالی-بالأسدّ و الأخصر ب«البرهان الأسد و الأخصر»،فإنّ مفاده أنّ جمیع الممکنات و مجموع الممکنات التی لیست بموجودة فی نفسها و بمجرّد نفسها لا توجد إلاّ من قبل ما هو موجود بمجرّد نفسه و ذاته بالضرورة،و لا حاجة فیه إلی التزام الدور (1)و (2)التسلسل و إبطالهما؛و کذلک فی باب جمیع الصفات الکمالیة للموجود بما هو موجود.

مثلا فنقول:إنّ حقیقة العلم و ما ینکشف به الشیء بالذات و حیثیة الظهور و حقیقة الانکشاف،هل هو الشیء المفهومی،أم حیثیة الظهور و الانکشاف شیء بخلاف الشیء المفهومی،و أمر وراؤه؟بمعنی أنّ مفهوم العلم و الانکشاف و الظهور لیس بحقیقة العلم فإنّ مفهوم الشیء کما علمت لیس إلاّ نفس مفهوم ذلک الشیء لا حقیقة ذلک الشیء التی تترتّب علیها آثاره و أحکامه،و ذلک مع ما أحکمنا بنیانه (3) ]8/B[ ضروری فی نفسه بحیث لا یحتاج إلی بیّنة أصلا؛و هکذا فی القدرة و الإرادة و الحیاة و السمع و البصر و الکلام،و کذلک فی باب جمیع المعانی و الماهیات الکلیة المتأصّلة الموجودة فی الخارج؛فإنّ مفهوم الإنسان مثلا لیس بحقیقة الإنسان التی تتعجّب و تضحک و تتکلّم و تمشی و تأکّل و تشرب و تتعلّم (4)و تعلم و تکتب و تتصوّر و تتعقل مثلا؛بل مفهومه لیس إلاّ مجرد مفهومه،و لا یحمل علیه إلاّ بالحمل الأوّلی الذاتی کما علمت،و إنّما هو أمر

ص:48


1- (1)) -الف:الالتزام بالدور.
2- (2)) -خ:أو.
3- (3)) -الف:أحکمناه بنیاه.
4- (4)) -س،د:و تتعلّم.

اعتباری انتزاعی لا أثر له فی العین و لا خبر عنه فی الخارج،و لا یوجد إلاّ فی الذهن علی ما اشتهر؛و إلاّ فالحقّ الحقیق أنّ مفهوم الشیء و الشیء المفهومی-کمفهوم الانسان مثلا- ما شمّ رائحة الوجود بالحقیقة أصلا،لا فی الخارج و لا فی الذهن و العقل.

نعم للعقل أن یتعمّل لضرب من التعمّل و الإعتبار و الملاحظة له (1)و الإلتفات إلیه بحیث لا یتحصّل بحسب تلک الملاحظة التجریدیة و الإعتبار الخالی عن ملاحظة الأغیار (2)إلاّ نفس ذلک المفهوم،و بهذا الضرب من التعقّل کأنّه لا یوجد إلاّ فی العقل،و إلاّ فالموجود (3)بالذات ذهنا أو خارجا (4)بالحقیقة فهو أمر وراء نفس (5)الشیئیات المفهومیة، و المعانی و المفهومات لیست إلاّ (6)أمورا موجودة بالعرض ]9/A[ و[ال]أشیاء العلمیة هالکة باطلة بالذات و بالحقیقة-کما أوضحنا-بحیث لم یبق أثر من الاختفاء.

تنبیه تصریحی،و تصریح تسجیلی إحقاقی،و إحقاق تصریحی
اشاره

[أصالة الوجود و تبعیة الأحکام منه]

(7)

فقد انکشف وجه الحقیقة عن الاختفاء (8)و بلغ إلی غایة الانجلاء،أنّ الوجود إنّما هو الأصل فی الموجودیة،و ما هو فی مرتبة الموجودیة من التشخّص و العلم و القدرة و سایر الأحوال و الکمالات للموجود بما هو موجود؛و (9)مخالفه-أی مخالف الوجود-و غیره- الذی لیس إلاّ المعانی و المفهومات و الشیئیات المفهومیة،سواء کانت ماهیات و حقایق و ذوات الأشیاء کما فی حق الممکنات أم لا-لا یتصوّر أن یوجد إلاّ بالعرض و بتبعیّة الوجود المنافی للعدم بالذات،إذ الموجودیة بالحقیقة لیست إلاّ رفع العدم و ارتفاعه،

ص:49


1- (1)) -الف:له.
2- (2)) -الف:الاعتار.
3- (3)) -الف:فی الموجود.
4- (4)) -الف:+و.
5- (5)) -الف:أنفس.
6- (6)) -الف:-إلاّ.
7- (7)) -س:تفریع.الف:تفریع تنبیه.
8- (8)) -د:-الاختفاء.
9- (9)) -س:-و.

و رفع العدم بالذات و ارتفاعه بالحقیقة (1)لیس إلاّ حکم الوجود الذی هو نقیض العدم أوّلا و بالذات،فالوجود موجود،و له فی ذاته الموجودیة بالحقیقة،فإنّ الشیء أن (2)لا (3)یخلو عن نفسه،فکیف یخلو الموجودیة الحقیقیة عن نفسها؟و غیر الوجود-أعنی الشیء المفهومی-کما حرّرناه لیس موجودا إلاّ بالعرض؛إذ لیس له حکم الموجودیة إلاّ بضمیمة الوجود الحقیقی؛إذ مفهوم الشیء فی نفسه بمجرّد نفس مفهومه لیس إلاّ نفس ذلک المفهوم لاغیر،و کونه موجودا ]9/B[ أو (4)غیر ذلک ممّا هی بمنزلة الوجود،و الموجود لیس له إلاّ بضرب (5)من المجاز و التبعیة،فاتقن ذلک!

تصریح تنبیهی و تفریع تسجیلی

[فی أصالة الوجود و ما یتعلّق بها]

فقد انکشف وجه الحقیقة عن حجاب الاختفاء،و طلعت شمس الحقّ من أثر البیان فی غایة الانجلاء أنّ الوجود الحقیقی الذی ینافی و یرفع العدم بالذات إنّما هو الأصل و الأصیل فی الوجود و الموجودیة،و فیما هو بمنزلة (6)الموجودیة؛و مرتبتها کالتشخّص و العلم و الحیاة و القدرة و الإرادة (7)و السمع و البصر و غیرها من أحوال (8)الموجود بما هو موجود،و (9)کمالات الوجود بما هو وجود.

و قد علمت و تحققّت معنی تلک الأصالة و ما یخالف الوجود-أی الذی هو غیر الوجود-و لیس المراد منه هیهنا (10)إلاّ المعانی و المفاهیم و الشیئات المفهومیة،سواء کانت ماهیات و حقائق و ذواتا للأشیاء و حیثیات ذاتیة لها-کما فی حقّ الممکنات-أم لا؛کما فی حقّ الواجب-تعالی-لا یتصوّر أن یکون موجودا إلاّ بالعرض و بضرب من التبعیة

ص:50


1- (1)) -الف:-لیست...بالحقیقة.
2- (2)) -هکذا فی النسخ/و الأظهر:زیادة«أن».
3- (3)) -الف:-لا.
4- (4)) -د،الف:و.
5- (5)) -هکذا فی النسخ.
6- (6)) -س:فی منزلة.
7- (7)) -الف:ارادة.
8- (8)) -الف:الاحوال.
9- (9)) -الف:-و.
10- (10)) -الف:-هیهنا.

للوجود الموجود بنفسه،المنافی للعدم بمجرّد ذاته؛إذ حقیقة الموجودیة کما علمت لیست إلاّ حیثیة المنافاة للعدم بالذات،و حقیقتها إنّما هو حیثیة رفع العدم و ارتفاعه، و هذه-أی حیثیة المنافاة للعدم (1)و حیثیة ارتفاعه-لیس کما أحکمنا (2)إلاّ حکم الوجود الذی هو نقیض العدم أوّلا و بالذات،فالوجود واجد للموجودیة من باب وجدان الشیء نفسه، ]01/A[ و لیس بفاقد الموجودیة لامتناع خلوّ الشیء عن نفسه،و استحالة انفکاک الشیء عن ذاته و غیر الوجود من المعانی و المفهومات.حتّی مفهوم الوجود إنّما یحمل (3)الموجودیة و الخروج من العدم و یصیر موجودا و مرتفعا عنه العدم بضمیمة الوجود و وجدانه؛إذ الموجودیة لیست (4)إلاّ رفع العدم و ارتفاعه،و ذلک لا یکون و لا یتصوّر بغیر ما هو نقیض (5)العدم بالحقیقة إلاّ بالعرض و بتبعیة ذلک النقیض؛لأنّ رفع کلّ شیء لا یتصوّر إلاّ بتحقیق نقیضه بالذات،ممّا لم یتحقّق نقیض العدم بالذات-و هو الوجود لا غیر-کیف یتحقّق و یوجد و یتخلّص و یخرج عن العدم ما هو غیر ذلک النقیض،إذ کلّ شیء له حکم بالعرض و بتبعیة شیء آخر،فلا بدّ فی اتصافة بذلک الحکم من تقدّم اتصاف الشیء الآخر الأصیل فی الحکم علی اتصافه؛لأنّ ما بالعرض مستند بما بالذات،و هذا التقدّم ضرب آخر من غیر الأقسام الخمسة المشهورة،و هذا التقدّم یرجع بالحقیقة إلی اللاحقیة فی الحکم.

[احقیّة الوجود فی الموجودیة من الماهیة]

فإذا قلنا:أنّ الوجود متقدّم فی الموجودیة علی الماهیة فلا نعنی منه إلاّ کون الوجود أحقّ و أولی فی الموجودیة من الماهیة،إذ الوجود موجود بالحقیقة و الماهیة بالعرض.

و هذه اللاحقیة کما علمت یرجع إلی أنّ الوجود موجود بالحقیقة و غیره ممّا یوجد بالعرض و بضرب من التبعیة ما شمّ رائحة الوجود و الموجودیة، ]01/B[ و هکذا الأمر

ص:51


1- (1)) -الف:-بالذات...للعدم.
2- (2)) -الف:حکمنا.
3- (3)) -یمکن أن یقرأ ما فی س:یحل.
4- (4)) -الف:+لیس.
5- (5)) -الف:یقض.

و الحکم جار (1)بین کلّما هو بالعرض و ما هو بالذات.و من ثمّة یقال لما بالعرض أنّه ضرب من المجاز،و له الحکم بضرب من التوسّع و التجوّز؛لا علی مجری الحقیقة.و من علامة المجاز صحّة السلب کما قرّر فی محله.

[التوسّل إلی باب التناقض فی أصالة الوجود]

و إلی هذا المنهج الذی سلکناه و أخترناه فی بیان أصالة الوجود فی الموجودیة و فیما هو بمنزلة الموجودیة،التوسّل بحکم التناقض،یرجع بالحقیقة ما قیل فی ذلک البیان:إنّ کلّ ما هو غیر الوجود انّما هو یوجد بالوجود،فالوجود إذا أحقّ الأشیاء بالموجودیة، و أولی منها،و کلّ ذی حقیقة إنّما یصیر ذا حقیقة بالوجود،فالوجود إذا حقیقة کلّ ذی حقیقة،و هو حقیقة بنفسه،فهو أولی و أحقّ من کلّ ذی حقیقة فی الحقیقة.

و یحقّق هذا القول و البیان کما هو لیس إلاّ ما تعرّضنا و حقّقنا من التوسّل بباب التناقض و یجب أن یحقّق هکذا،و إلاّ ففیه بظاهره نوع مصادرة لا یندفع إلاّ بتأویله و إرجاعه إلی ما سلکنا و اخترنا.

و من هیهنا ادّعی جماعة من المحقّقین القائلین بأصالة الوجود أنّ الموجودیة فی الوجود و کونه أصیلا (2)فی الموجودیة بالمعنی المراد علی ما علمت من البدیهیات الأوّلیة،و وجهه أنّ کلّ من تصوّر الوجود کما هو حقّ تصوّره و تعقّل معنی المراد من الوجود و تصوّر غیر الوجود،کذلک لاضطرّ ألبتة إلی الحکم و الإذعان و الاعتراف و الإیمان بأنّ الوجود موجود بالحقیقة،و غیر الوجود (3)لا یمکن أن یوجد إلاّ به،و ذلک کذلک،إذ التصوّر هیهنا کاف فی التصدیق.نعم الأمر فی التصوّر هیهنا،و الکلام فیه صعب، قلّ من اهتدی الیه سبیلا،و نحن بفضل اللّه تعالی أخرجنا دلیله و أوضحنا سبیله.

و هذا المنهج الذی سلکنا فی (4)الکشف عن الوجود و عن موجودیته و عن حقیقة حال ما یخالفه،لم أر الی الآن أحدا استشعر به أو کتابا أشعر الیه فیه،و إن کان ما قیل کما قلنا

ص:52


1- (1)) -س:جاری.
2- (2)) -الف:أصلا.
3- (3)) -الف:-کذلک لاضطرّ...الوجود.
4- (4)) -س:+الوجود.

یوجّه به و یؤدّ إلیه تتمیما له.و ظنّی أنّ هذا المنهج هو الصراط السوی و المسلک المستقیم الذی یهدی إلی سواء السبیل،و هو أوضح طریق هیهنا و منهج،و أحسن وجه و أکمل و أعدل شاهد و أتمّ دلیل کما لا یخفی علی أولی النصفة من أصحاب النهی و أرباب التتبع و الاستقراء فی حق أدلّة هذا المدّعی (1)،و لا یبعد أن لا یحتاج معه إلی دلیل و برهان آخر فی تنویر السبیل و إیضاح المدّعی و تقویة الدلیل،لفرط إنارة هذا السبیل و قوّه دلالة هذا الدلیل،کأنّه البیضاء فی تلک الإضائیة،و سایر الأدلّة بمنزلة السهی،مع الشمس لا یبقی أثر للسهی،بل للأنجم الزاهرة و القمر القمراء،و مع ذلک کلّه نور.

و أدلّة اخری لمزید الاهتمام هیهنا،فإنّ المسألة اسّ أساس المعرفة (2)،و من لم یتحقّق بها لم یمکن أن یکون من أصحاب البصیرة.و عندی ]11/B[ أنّ البصیرة فی (3)الدین و (4)الوصول إلی درجة الیقین لا یتصوّر إلاّ بتحقیق هذه المسألة و تأسیسها و إحکامها و إتقانها و إیقانها و الإیمان لها.

فنقول:إنّ من الآیات الواضحات و الظاهرات الباهرات أنّ ذاتیات ماهیة الإنسان و أجزائها مثلا من الجنس العالی-و هو الجواهر-إلی الفصل الأخیر (5)-و هو الناطق-کلّ منها معنی و مفهوم علی حدة،و هی معان (6)و مفهومات متکثّرة متفرّقة متمایزة،کلّ منها عن البواقی بنفسه،و مفارق عنها (7)بمجرّد جوهر مفهومه،و لا یتصوّر بالنظر إلیها مع قطع النظر عمّا هو خارج عنها جهة اتحادیة بینها،جامعة لها؛و لا یتعقّل فیها أمر یجمع کلّها فی الوجود حتّی تصیر تلک المعانی و الأمور المختلفة المتعدّدة المتکثّرة فی أنفسها متّحدة بحسب تلک الجهة الاتحادیة الجامعة،و مجتمعة بسبب ذلک الأمر الجامع لها اتحادا و اجتماعا،و تصیّرها مع اختلافها الذاتیة ذاتا واحدة فی العین و أمرا وحدانیا (8)فی

ص:53


1- (1)) -س:مدعی.
2- (2)) -س:معرفة.
3- (3)) -الف:و.
4- (4)) -الف:أو.
5- (5)) -الف:الآخر.
6- (6)) -س:الف:معانی.
7- (7)) -س:+و.
8- (8)) -الف:واحدة انیا.

الخارج،و تصدق تلک الأمور المختلفة و المعانی و الماهیات المتکثّرة علی ذلک الأمر الوجدانی،فما لم یتصوّر و لم یتحصّل فی الواقع و العین و الخارج أمر وراء نفس تلک المعانی و المفهومات المتعددة یصدق ]21/A[ کلّ منها علیه بالذات،و ینتزع کلّ منها منه بذاته و یحمل علیه بالحقیقة،و یتصف ذلک بها،یکون حصوله فی الواقع حصولها و تحصّلاتها (1)و وجوداتها (2)و تحقّقا لها بعینه،بلا مغایرة و مبائنة أصلا،لا یتصوّر لها جهة جامعة،و وجها إتحادیا،و مصداقا وحدانیا،و تحصّلا جمعیا؛و لا یتعقّل لها صورة وحدانیة عینیة یترتّب علیها آثارها الخاصّة و أحکامها الذاتیة.

و لقد اجتمعت الألسنة (3)و اتفّقت العقول السلیمة و تعاضدت الأدلّة و البراهین القاطعة علی أنّ الأجناس مطلقا متحدة فی التعیّن و التحصّل فی العین مع الفصول،و مختلفة بحسب المفهوم و الاعتبار و الذهن،فلو انحصرت الشیئیة فی الشیئیة المفهومیة، و الأشیاء و ذواتها فی (4)مجرّد المعانی و المفاهیم،فکیف یتصوّر ذلک الاتحاد؟و کیف یتعقّل ذلک الاجتماع و الاختلاط؟إذ الاتحاد الحقیقی و الاجتماع التوحّدی لا یتصوّر مجرّد جهة التخالف،و الاختلاف،فإنّ جهة الاختلاف فیها لیست الأشیاء منها (5)المفهومیة،و جهة الاتحاد غیر جهة الاختلاف بالضرورة،و خلاف ذلک سفسطة،فلا بدّ من أمر لا یکون من سنخ المعانی و المفهومات الکلیة المبهمة،و یکون ]21/B[ سنخه و سنخ (6)تجوهره فی الشیئیة مخالفا لسنخ (7)الشیئیة المفهومیة،یکون متحصّلا بنفسه، متعینا و متشخصّا بمجرّد ذاته،منشأ للآثار بتجوهره و إن کان محتاجا فی تذوّته و تنفّس نفسه و تجوهره فی الخارج عنه إلی الجاعل له.و یکون کلّ ما لا یکون من سنخه (8)و من

ص:54


1- (1)) -الف:تحصلا لها.
2- (2)) -الف:وجودا لها.
3- (3)) -الف:الانسة.
4- (4)) -الف:-فی.
5- (5)) -کذا.
6- (6)) -الف:نسخ.
7- (7)) -الف:لنسخ.
8- (8)) -الف:نسخه.

سنخ (1)تجوهره و تشیّئه من المعانی متحصّلا به،و متعیّنا متشخّصا،منشأ للآثار بضمیمة و بضرب من الاتحاد به،و لا نعنی بالوجود إلاّ ذلک الأمر الذی هو فی التجوهر هو الشیئیة وراء الشیئیات المفهومیة و المعانی الکلیة و مخالف لها،و ذلک ظاهر واضح جدّا.

و خلاصة هذا المساق من البیان تجری فی کلّ موجود؛إذ ما من موجود إلاّ و تصدق علیه عدّة معانی بالحقیقة،وجهة الجامعة بینها فی الصدق لا یتصوّر أن یکون مجرّد أنفسها المفهومیة التی هی بحسبها متخالفة متبائنة بالضرورة،و لا یختصّ بما یصدق علیه معانی متعدّدة ذاتیة،بعضها جنسیة و بعضها فصلیة،کالموجودات العالمیة الخلقیة التی ماهیاتها معانی مرکّبة من الأجناس و الفصول،و ذلک لمکان الواجب-تعالی-و کلّ موجود لا یکون ذا ماهیة مرکّبة من الجنس و الفصل،و یکون حکمه فی ذلک حکمه-تعالی-؛إذ الواجب- تعالی- ]31/A[ بنفس ذاته الأحدیة البسیطة مصداق صفاته العلیا و أسمائه الحسنی التی هی متخالفة المعنی،و تصدق تلک الصفات المتخالفة المعنی و الأوصاف المختلفة المفهوم کالوجود و الشیء و الوجوب و العلم و الحیاة و الإرادة و القدرة و القیّومیّة و الأزلیة و الأبدیة و السرمدیة من المعانی المتخالفة و النعوت المتغایرة کلّها علی تجرّد ذاته البسیطة الأحدیة الواحدة بالوحدة الحقّة و حقّ الوحدة.

فلو کانت الشیئیة فی متن الواقع و عالم نفس الأمر مطلقا منحصرة فی الشیئیات المفهومیة و المفهومات الکلیة،فکیف یتصوّر ذلک فی حقّه-تعالی-مع بساطته من جمیع الجهات و وحدة الحقة!؟إذ تلک الصفات بحسب شیئیاتها المفهومیة لیست إلاّ امورا متکثّرة متعدّدة متخالفة،لا تتصوّر جهة جامعة لها بینها (2)بمجرّد أنفسها،و لا شیئیة علی هذا الفرض وراء الشیئیة المفهومیة،حتّی یتصوّر أن یقال فی حقّه-تعالی-أمر ما (3)مجهول الکنه،وراء سنخ الشیئیة المفهومیة،و المفهومات الکلیة،تصدق علیه-بذاته و بالنظر إلی ذاته-مع قطع النظر عن کلّ حیثیة خارجة عن حاقّ ذاته طائفة من المعانی و المفهومات

ص:55


1- (1)) -الف:نسخ.
2- (2)) -الف:بینهما.
3- (3)) -خ:-ما.

الکلّیة،کمفهوم الوجود و الموجود و الواجب و الوجوب و القیومیة قدمیة ]31/B[ و العلم و القدیم و العلیم،و غیر ذلک من الصفات العلیا و الأسماء الحسنی و الأحوال و الأحکام، و لا یتصوّر أن یکون تجوهر ذاته الأحدیة بمفهوم ما و معنی کلّ ما لا یأبی فی نفسه عن أن یصدق علی الکثیرین مجهول الکنه؛إذ کون کنه ذاته تعالی أمرا مفهومیا کلّیا مشترکا بین الکثیرین،محتاجا فی تشخّصه و تعیّنه و امتناع صدقه علی الکثیرین إلی أمر خارج عن کنه ذاته حتّی یتحصّل و یتعیّن فی العین من البیّن الفساد.إذ هذا لیس إلاّ شأن الممکن الذی یحتاج فی تحصّله و تعیّنه و تشخصّه إلی أمر خارج عن حاقّ ذاته کالکلیّات (1)الطبیعیة و الطبائع الکلیة التی لا تتعیّن و لا تتحصّل فی العین بحیث یمتنع صدقه (2)علی الکثیرین إلاّ بضمیمة ما خارجة عن حاقّ حقیقتها المفهومیة الکلّیة.و الغنی المطلق کیف یتصوّر له الاحتیاج فی تحصّل الذات و تعیّنها و تشخّصها!؟و من أین یتصوّر حینئذ أن یکون واجب الوجود بالذات بالمعنی الّذی حقّقناه و لو جوّزنا احتاج (3)الواجب-تعالی- فی تعیّن ذاته،تعالی عن ذلک؛بل عن شائبة (4)الاحتیاج مطلقا،سواء کان فی تحصّل ذاته و تعیّنها،أو فی أمر خارج عن ذاته متعلّق بذاته سبحانه علوّا کبیرا.

فعلی ذلک الفرض-أی فرض انحصار ]41/A[ الشیئیة فی الواقع بالشیئیة المفهومیة- کیف یتصوّر و یتیسّر حصول التعیّن و تحصّل التشخّص و امتناع الصدق علی الکثیرین له -تعالی-بأمر خارج عن تجوهره-تعالی-إذ الخارجی أیضا علی ذلک الفرض کلّی،یحتاج فی الشخصیة الی أمر خارج عن ذاته،فإمّا أن یتسلسل أو یدور،و ذلک کما تری.

و هذا (5)الباب-أی باب تیسّر التشخّص (6)و تصوّر التعیّن بنفسه-برهان مستقلّ علی أصالة الوجود بالوجه المراد.

و قد علمت منّا أن لیس المراد بالحقیقة إلاّ أن الشیئیة لا یمکن أن یکون منحصرا فی

ص:56


1- (1)) -الف:-کاالکلیّات.
2- (2)) -کذا.
3- (3)) -فی النسخ:احتیاج.
4- (4)) -الکلمة غیر مقروة فی النسخ.
5- (5)) -الف:هذ.
6- (6)) -الف:الشخص.

الشیئیة المفهومیة الکلّیة الإبهامیة،و المراد من (1)الوجود هنا لیس الاّ ما یخالف فی السنخ (2)الشیئیات المفهومیة الإبهامیة الاشتراکیة.و لعمری الحبیب أنّ هذا الشیء یراد، و أنّ هذا یکاد یکون ضروریا.

[اختلاف الحمل بالشایع و الأولی یفید أصالة الوجود]

و من الوجوه القاطعة علی ذلک الأصل الأصیل أنّ الحمل علی ضربین حمل أولی (3)ذاتی،و حمل شایع صناعی (4)متعارف،و لا حمل سوی هذا بالبرهان.

أمّا الأوّل:فهو حمل یکون مفاده الاتحاد فی المفهومیة،کقولنا:«الإنسان»و«زید»، بمعنی أنّ معنی (5)الموضوع عین معنی المحمول.

و أمّا الثانی:فهو حمل یکون مفاد الاتحاد فی الوجود،کقولنا:زید إنسان،بمعنی أنّ زیدا بذاته مصداق مفهوم (6)الإنسان و متّحدا به فی الوجود.

و کلّ حمل مبناه علی اتّحاد مّا و تغایر مّا کما لا یخفی؛فلو کان (7)الوحدة المحضة لم یتصوّر (8)الحمل،و لو کان (9)المغایرة المحضة ]41/B[ فکذلک.

و وجه المغایرة فی الحمل الأوّلی الذاتی إنّما هو نحو من الاعتبار و ضرب من التعمّل؛ إذ المحمول فیه عین الموضوع مفهوما،فلا بدّ من تعمّل التغایر بین الشیء و نفسه لتصوّر و تیسّر الحمل بهو هو،و فی الثانی إنّما هو باعتبار المفهوم؛إذ مفهوم الموضوع فیه لا بدّ أن یکون غیر المحمول إلبتة.

و إذا تقرّر ذلک فنقول لو انحصر الشیئیة فی الواقع مطلقا،عینا کان أو ذهنا فی الشیئیات المفهومیة الکلّیة،و لا یتصوّر شیئیة وراءها و (10)علی خلافها،فلزم أن لا یتصوّر

ص:57


1- (1)) -الف:-من.
2- (2)) -الف:النسخ.
3- (3)) -الف:+و.
4- (4)) -الف:صناعی شایع.
5- (5)) -س:-معنی.
6- (6)) -س،الف:المفهوم.
7- (7)) -کذا.
8- (8)) -الف:لم یکن.
9- (9)) -کذا.
10- (10)) -الف:-و.

و لا یتیسّر (1)الحمل الصناعی المتعارف،و ینحصر الحمل فی الأوّلی (2)الذاتی؛إذ حینئذ لم تتصوّر جهة الوحدة الجامعة بین المفاهیم المتغایرة بذواتها المختلفة بأنفسها حتّی یتصوّر حمل بعضها علی بعض بهو هو،فإنّها من حیث المفهوم متغایرة لیست بحسب الشیئیة المفهومیة بعضها عین بعض آخر (3)منها،و معنی هو هو إنّما هو ضرب من العینیة و التوحّد و الاتحاد،فإذ لیست الحملیة العینیة متحصّلة بحسب الشیئیة المفهومیة بینها- و لیست شیئیة وراء المفهومیة حتّی تتصوّر العینیة و الاتحاد فیها للأشیاء المتغایرة المعنی و المفهومات المختلفة بأنفسها-فکیف یتصوّر الحمل بین المعانی و المفهومات ]51/A[ المختلفة بأن یقال بعضها بعض آخر!؟کما یقول الإنسان حیوان،أی کلّ ما صدق علیه مفهومات الإنسان و اتّصف به صدق علیه المفهوم الحیوان و اتّصف به،و کذلک الإنسان کاتب أوضاحک مثلا، (4)و مفاد کلّ منهما حسب ما اقیم علیه البرهان و یشهد علیه الوجدان لیس إلاّ أن کلّ من ذینک العنوانین و المفهومین متحّد مع الآخر فی الوجود (5)؛إذ لا تتصوّر العینیة فی المفهوم بینهما،فلا جرم یجب (6)أن یکون ذلک الاتحاد الذی هو مفاد الحمل بهو هو فی شیئیة وراء المفهومیة،و المفروض خلافه فانکشف الانحصار-أی انحصار الحمل فی الأولی (7)البدیهی.-و لا یتصوّر الحمل الشائع الذی یبتنی کلّ العلوم الصناعیة المتعارفة الباحثة عن أحوال الأشیاء علیه،و لا یتصوّر علم من العلوم المتعارفة المدوّنة بدونه؛إذ لا مبحث فی العلوم عن الضروریات،بل لا یتعرّض لها إلاّ بالعرض و لا یدوّن فیها البدیهیات فضلا عن الأولیات،و ظاهر أنّ مفاد الحمل الأوّلی بمقتضی التسمیة بدیهی أوّلی،و ذلک ظاهر جدا.

ص:58


1- (1)) -س،الف:لا تیسر.
2- (2)) -الف:+و.
3- (3)) -الف:الآخر.
4- (4)) -س،خ:-و.
5- (5)) -الف:+و.
6- (6)) -الف:یحسب.
7- (7)) -الف:+و.
[إنّ الأمور الظاهریة لیست بأمور مفهومیة]

و من الشواهد المنبّهة الواضحة و المنبّهات البیّنة الدلالة أنّ من الظواهر المتبیّنة أن لیست الامور العینیّة التی ]51/B[ تصدق علیها المعانی الکلّیة الذهنیة مجرّد شیئیات مفهومیة و معانی کلیة و امور إبهامیة مشترکة بین الآحاد (1)و الأشخاص،مثلا بیّن أنّ زیدا و عمروا و خالدا و ولیدا و غیر ذلک من الذوات العینیّة التی تترتّب علیها الآثار و الأحکام الإنسانیة لیست مجرّد مفهومات کلیة منضمّة بعضها إلی بعض،کمفهوم الإنسانیة المرکّب من تجوهر الجنس العالی و سایر الأجناس المتوسّطة و القربیة و الفصل الأخیر،کالناطق و مفهومات اخری (2)من العرضیات،و إلاّ لم یبق فرق أصلا بین الکلیّات و مصداقاتها العینیة،و لم تحصل تفرقة بین الکلّی و الجزئی الحقیقی،فلو انحصر الشیئیة بالمفهومیة لزم کون (3)الامور العینیة و المصداقات الخارجیة مجرّد شیئیات مفهومیة کلّیة مشترکة إبهامیة،و هذا لیس إلاّ (4)السفسطة. (5)

[تقریر آخر من المقام فی أصالة الوجود]

و العجب کلّ العجب أنی فی مبلغ عمری هذا ما رأیت أحدا و ما لاقیت شخصا من القائلین بأصالة الماهیة المصرّ فیه بالغایة،المنکرین لأصالة الوجود فی الشدّة،یمکنه أن یقول و یتفوّه (6)بأنّ الأمر العینی و الزید الشخصی الخارجی مثلا مجرّد مفهوم الإنسان الکلّی الذهنی بضمیمة طائفة (7)من المفاهیم العرضیة الکلّیة،و لیس ذاته العینیة ]61/A[ الخارجیة إلاّ مجرد المفهومات الکلّیة و الشیئیات المفهومیة الإبهامیة؛بل اتّفق لی کثیر

ص:59


1- (1)) -الف:-الآحاد و.
2- (2)) -الف:آخر.
3- (3)) -الف:یکون.
4- (4)) -خ:-إلاّ.
5- (5)) -الف:الاسفسطة.
6- (6)) -الف:یتضوّه.
7- (7)) -الف:لمابقه.

المکالمة معهم و مع أعیانهم إلی أن قلت لهم-بعضهم أو جمعهم-هل یتصوّر أن یقول أو یتفوّه الرجل العلمی (1)بأنّ هذه الأشخاص الخارجیة الجزئیة المحسوسة بالحواسّ الظاهرة مجرّد مفهومات کلیة و شیئیات مفهومیة؟فجعلوا یتوحّشون و یقولون و یستقدمون،کیف یتصوّر هذا؟لا یتصوّر التفوّه به من العاقل فضلا عن الفاضل،و هذا ممّا لا ریب من الأریب.و لا شکّ و لا مجال للتأمّل فیه.

فقلت لهم:إنّ مرادنا من الوجود و أصالته (2)فی الموجودیة لیس إلاّ هذه القضیة البیّنة الاتفاقیة،و لا یتصوّر خلافه من الأصل،و کیف یتصوّر أن یقال أنّ ما یأبی بمجرّد نفسه عن الصدق علی الکثیرین إنّما هو مجرّد لا یأبی عن ذلک الصدق،و بینها تقابل التناقض؟ و النقیضان بالذات هل یتصوّر أن یصدقا من جهة واحدة.و لیس هذه إلاّ سفسطة.

فقالوا عند هذا:إن کان المراد من أصالة الوجود هذا،فلا یمکن خلافه،و لا یتصوّر من ذی شعور إنکاره أصلا.

و الغرض من نقل هذه المکالمة التی جرت و ذکر تلک المعاملة التی (3)وقعت بینی و بینهم لیس إلاّ تنبیها علی أنّ الإنصاف ]61/B[ و الوجدان یحکمان بأنّ المراد بعد التحریر و تهذیبه کما هو حقّه ممّا و لا یمکن لأحد أن یتفوّه بخلافه،و إن کان من المخالفین الناصبین،لکلّ من قال بأصالة الوجود أو مال إلیه،المستندین بأنّ مجرد القول بذلک تصوّف (4)بحت،یکفّر قائله و یحسّن قاتله.

دخل و دفع

[فی سرّ عدم اعتراف بعض الأفاضل إلی أصالة الوجود]

المقام مقام تعجّب و إشکال،و المحلّ محلّ تحیّر و سؤال،و هو أنّ الأمر إذا کان کذلک -أی بحیث لا یتصوّر من ذوی (5)الدرایة و لا یتیسّر لأولی النّهی التّفوه بخلافه-فکیف

ص:60


1- (1)) -س:العمی.
2- (2)) -س:أصالة.
3- (3)) -س:-التی.
4- (4)) -هکذا فی النسخ.
5- (5)) -الف:ذی.

ذهبت إلی خلافه جمّ غفیر من أکابر الأفاضل و أعاظم العلماء ذوی المناقب و الفضائل، کالسید الداماد-قدّس روحه-و أمثاله من المشایخ الشوامخ،و تبعهم الأکثرون من العلماء الأتباع،و الحال أنّه لا یتصوّر و لا یتیسّر (1)التفوّه بالخلاف من أصحاب العقول السلیمة، فضلا من الأفاضل أهل العلوم الشرعیة و الفضایل الکریمة.

فاستمع لما یتلی علیک و یلقی إلیک بما بلغت فیه من کلام أئمّة الفن و ادّخرت من تحصیلاتهم (2)أنّ سبب ذلک لیس إلاّ عروض شبهات و تشکیکات قوّیة و ظهور (3)إشکالات و همیة ما اتّفقت لهولاء الأکابر الاطلاع علی کیفیة رفعها، (4)و ما تیسّرت لهم مؤونة دفعها،و ما اتضحت لهم طریقة حلّها (5).و لا استبعاد فیه،إذ ذلک ]61/A[ فضل اللّه یوتیه من یشاء. (6)

و الحقّ أنّ بعض تلک الشبهات حجب قویة یستصعب درک حقیقة (7)و رفعها،و حجج و همیة یتجلّی فی جلیل من النظر بصور العقلیة،یسرق (8)طریقة الوقوف بطرق خللها، و هی کثیرة لا یمکن یناسب إیرادها فی هذه الوجیزة،لضیق (9)المجال و قلّة الفرصة و طول زمان الخجلة من تعویق (10)الامتثال للأمر الأعلی و تأخیره و تأخیر المباشرة بإیقاع الخدمة المقرّرة التی صدر الأمر من قبل المولی-سلمه اللّه تعالی-بتعجیله و الاستعجال بتنظیمه،و لکن بمؤدّی«ما لا یدرک کلّه لا یترک کلّه»نتعرّض بعضا منها،ینتهی أکثرها بالآخرة-إلیه و بعضا آخر لا أقوی منه فیها،و هو لدی هذا المسکین الحقیر المستعین الفقیر أمران:

ص:61


1- (1)) -الف:لا تیسّر.
2- (2)) -الف:تحصّلاتهم.
3- (3)) -س:+ظلمات.
4- (4)) -س:ترفعها.
5- (5)) -الف:دخلها.
6- (6)) -اقتباس من الجمعة،4.
7- (7)) -س،الف:حقیقه.
8- (8)) -الف:یستدق.
9- (9)) -س،الف:یضیق.
10- (10)) -الف:-تعویق.
[احتجابات فی نفی أصالة الوجود]

أحدهما:و هو المشهور بینهم بأنّه عسیر (1)الدفع جدّا،أنّ الوجود مطلقا-إمکانیا کان،أم لا-إذا کان موجودا (2)،فیجب أن یکون موجودا بنفسه،و لا یتصوّر خلافه کما یخرج من مجرّد تحریر (3)الدعوی و یستخرج من الأدلّة و الشواهد و البیّنة علی هذا المدّعی.

و حینئذ یجب أن یکون کلّ وجود وجود و کل موجود موجود (4)بالحقیقة لا بالعرض واجبا-تعالی عن ذلک علوّا کبیرا-إذ الواجب ما یجب له الوجود بنفسه،و کلّ وجود ممّا یجب له الوجود بنفسه أو غیر الوجود من المعانی المفهومیة ]71/B[ و الماهیات الکلّیة إنّما یوجد بالوجود لا بنفسه،و أمّا الوجود مطلقا فهو موجود بنفسه،و ثبوت الشیء لنفسه (5)ضروری،لامتناع خلوّ الشیء عن (6)نفسه،و الوجوب فی الوجود و (7)ضرورة الوجود لیس إلاّ کون الشی ضروری الوجود بنفسه،و یمتنع مع نفسه أن لا یکون موجودا و هذا لیس إلاّ حال الوجود مطلقا أیّ وجود کان،و الأمر بخلافه لمکان الإمکان و الوجودات و الموجودات الإمکانیة و الذوات الفاقرات العالمیة،الواضحة الفقر، الظاهر[ة]العجز و المسکنة الوافرة.

و الجواب عنه علی ما أفاده الاستاد الکامل،الصدر الدین الفاضل،و لم یسبقه أحد ممّن سبقه أنّ الواجب الوجود-تعالی-واجبا لیس بمجرّد ما یجب له الوجود بنفسه بل بنفسه و لنفسه.و محصّله أنّ الواجب-تعالی-هو ما یجب وجوده بالنظر إلی ذاته مع قطع النظر عن جمیع ما هو خارج عن حاقّ ذاته و مع عزل النظر عن أیّة حیثیة کانت تقییدیة أو تعلیلیة،عینیة موجودة خارجیة أو (8)ذهینة اعتباریة کما مررّنا و فصّلنا الأمر فی بعض من

ص:62


1- (1)) -س:عسر.
2- (2)) -س:موجود.
3- (3)) -کذا،الف:-تحریر.
4- (4)) -س:موجود.
5- (5)) -س:لشیء.
6- (6)) -الف:من.
7- (7)) -الف:-و.
8- (8)) -س:أم.

تلک التمهیدات الممهدة،و الوجودات الإمکانیة الفاقرات الذوات لا یتصوّر أن یکون کذلک فإنّها موجودة واجبة بنفسها،و لکن لا یمکن أن تکون واجبة لنفسها لافتقارها (1)فی تقوّم أنفسها ]61/A[ و تذوّت ذواتها الوجودیة إلی الوجود الواجبی القیومی،فهی لیست بموجودات فی أنفسها و بمجرّد ذواتها مع قطع النظر عن کلّ ما هو خارج عن حاقّ أنفسها؛ إذ الجاعل الحقّ الحیّ القیّوم لها المقوّم لأنفسها،خارج عن حاقّ أنفسها،و مذوّت لها و جاعل إیّاها و حافظ لها،فکیف یتصوّر و یتیسّر (2)لها الوجود الذی هو نفسها بأنفسها مع عزل النظر الی القیّوم المقوّم لأنفسها،و من الضروریات الأوّلیة أنّ المتقوّم لا یتصوّر أن ینظر إلیه و یشار إلیه من حیث هو متقوّم إلاّ بعد النظر إلی مقوّمه کما هو ظاهر فی حقّ معنی الإنسان النوعی و مقوّماته (3)الجنسیة و الفصلیة من أجزائه الذاتیة؟هل یتصوّر و یتیسّر (4)لناظر أن ینظر و یلتفت إلی کنه معناه (5)،المتقوّم بمفهومی الحیوان و الناطق مع عدم النظر و الالتفات إلی کلّ من ذینک المفهومین و لا یجری الفرق بدخول المقوّم فی الإنسان و خروجه فیما نحن فیه؛إذ المناط من عدم ذلک التیسّر و عدم ذلک التصوّر لیس إلاّ الافتقار الذاتی و تحقّقه علما أو عینا،و إلاّ لم یکن الافتقار افتقارا (6)؛و ذلک خلف باطل.

[إشکال آخر ]

(7)

و أمّا آخر ]81/B[ الأمرین من الإشکالین العویصین فهو أمر عسیر (8)الدفع جدّا،دقیق مسلک دفعه،قلّ من یتصوّر منه و یتیسّر (9)له السلوک بهذا المسلک (10)،و من هنا هلک من هلک،و قلّ من نجی،و لم أر من أحد التعرض له و لدفعه صریحا،و صاحب الأسفار مع

ص:63


1- (1)) -الف:لاقتضائها.
2- (2)) -س،الف:تیسّر.
3- (3)) -الف:مفهومات.
4- (4)) -س،الف:تیسّر.
5- (5)) -س:معنی.
6- (6)) -الف:-المفتقر الیه...نفس.
7- (7)) -خ:الآخر.
8- (8)) -الف:یسر.
9- (9)) -الف:تیسّر.
10- (10)) -الف:لمسلک.

أصالته فی توحّد تأسیس هذا الأصل الأصیل و إنفراده بإقامة البراهین القاطعة علیه بالحقیقة،و تفرّده بالذبّ عنه من مسلک (1)البرهان من دون التمسّک بمجرّد الکشف و العیان،فلم یتعرّض له فیما رأیته من کتبه المبسوطة المعتبرة المشهورة (2)و غیرها، و لا سیما الأسفار الأربعة،و لا بدّ لنا أوّلا من تمهید مقدمة تسهیلا للأمر.

[تمهید فی المعقولات الأوّلیة و الثانیة]

فلیعلم أنّ المعانی و المفهومات الکلّیة علی ضربین:

[1]:ضرب منها یسمّی بالمعقولات الاولی،

[2]:و ضرب آخر منها یسمّی بالمعقولات الثانیة.

[المعقول الثانی و کیفیة التعرّف علیه]

و الثانی حسبما اعتبر فی عرف العلم الکلّی المعروف بالأمور العامّة و البحث عنها ما لا یحاذیه فی العین و الخارج أمر بالانفراد و الاستقلال،و إن اتصف الأشیاء بها فی الخارج کالشیئیة المطلقة بالمعنی المصدری،بل مفهوم الشیء المطلق،فإنّه ممّا یصدق علی الأشیاء کلّها و یتّصف به الأشیاء فی الخارج،بمعنی أنّها بحسب وجوداتها العینیة و الخارجیة یتّصف بوصف الشیئیة ]91/A[ و یوصف بمفهوم الشیء المطلق،و لا یکون فی شیء منها أمر بحذائه بخصوصه و علی الاختصاص و بالانفراد و الاستقلال.

مثلا الإنسان الخارجی کزید یصدق علیه معنی الشیء الکلّی و معنی الإنسان،و سایر العوارض و الأحوال التی خارجة عن معنی الإنسان الکلّی النوعی و عارضة له فی ضمن زید،و لیس فی ذات زید أمر عینی علی حدة و حیثیة خارجیة منفردة یقال أنّها شیئیتها، کما أنّ فی شخصه العینی أمر عینی علی حدة کالبدن اللحمی ادحی (3)للحیاة (4)الحسیة

ص:64


1- (1)) -الف:سلک.
2- (2)) -الف:المشهور.
3- (3)) -الف:الحسّی.
4- (4)) -س،الف:لحیاة.

یقال بحسبه إنّه (1)حیوان،و فیه شیء آخر علی حدة کالروح النطقی،یقال بحسبه إنّه ناطق.

و هکذا فی کلّ واحد واحد من تلک المعانی و الأحوال یتصوّر لکلّ واحد منها أو لأکثرها فی شخصیة العینی أمر منفرد بحسب ذلک الأمر بخصوصه،یصدق علی شخصه ذلک المعنی الکلّی،بخلاف معنی الشیء المطلق،فإنّه یصدق علی شخص زید مثلا،و من کل جهة من الجهات (2)الذاتیة و العرضیة تصدق علیه من جهة کونه حیوانا،و جهة بدنه أنّه شیء،و من جهة کونه ناطقا و جهة روحه یصدق علیه أنّه شیء،بحیث لا یختصّ صدقه علیه بجهة دون جهة و هکذا،و لیس فیه شیء خاصّ و أمر مخصوص یقال له شیء بحسب ذلک الأمر بعینه،و لم یصدق علیه ذلک بحسب سایر جهاته و حیثیاته الذاتیة و العرضیة إلاّ بحسب جهة ذلک الأمر (3)بعینه،فلو یتحقّق فی شخصه هذه الجهة بخصوصها فلم یصدق ]91/B[ علیه مفهوم الشیء أصلا.

فحصل و استخرج من ذلک أنّ معنی الشیء المطلق مثلا لا یتصوّر له فی الأشیاء العینیة و الموجودات الخارجیة صورة عینیة علی حدة و حیثیة وجودیة بالانفراد؛و کلّ ما هو کذلک فاصطلحوا علیه الإلهیون بکونه معقولا ثانیا لا استقلال له فی العین؛و بخلافه المعقول الأوّل و هو المعنی الکلّی الذی یتصوّر أن یکون (4)له صورة عینیة علی حدة، و جهة و حیثیة (5)خارجیة مستقلّة منفردة علی الوجه الذی سمعت.

فالمعقولات الثانیة هی المفهومات التی لا تحقّق لها فی الخارج بالانفراد،و لا یحاذی لها صورة عینیة و جهة حیثیة خارجیة،فلا مصداق لها فی العین بالاستقلال،و إنّما یصدق علی الأشیاء بالعرض فهی امور اعتباریة انتزاعیة لا حیثیة لها بخصوصها فی العین و الواقع،فهی لا یحصل فی الخارج إلاّ بالعرض.

ص:65


1- (1)) -الف:ان.
2- (2)) -س،الف:جهات.
3- (3)) -الف:-الأمر/س:إلا.
4- (4)) -س:-أن یکون.
5- (5)) -و جهة حیثیة.
[إنّ المعانی العامّة من المعقولات الثانیة]

إذا تقرّر ذلک و ترسّخ (1)فی سمعک،فاعلم أنّ المعانی العامّة التی تصدق علی الأشیاء کلّها و لا أعمّ منها فی المعانی و المفهومات الکلّیة،کمفهوم الشیء المطلق،و معنی «الموجود»و«الوجود المطلق»و«ما» (2)و«الذی»و«الذات»و«الجوهر» (3)و غیر ذلک، کالإمکان العامّ،بل الإمکان الخاصّ و نظایره (4)أیضا-کما سیظهر وجهه-بحیث أن یکون ]02/A[ من المعقولات الثانیة و الامور الاعتباریة الانتزاعیة التی لا توجد فی الخارج بالأصالة،بل بالعرض و التبعیة؛إذ المعنی العامّ الصادق علی الأشیاء کلّها کالشیء مثلا،لو کان له فیما (5)صدق هو علیه صورة عینیة علی حدة و حیثیة خارجیة منفردة بحیث لو لم (6)یوجد تلک الحیثیة فیما صدق هو علیه،لما صدق هو علیه و صدق فیما صدق بحسب تلک الجهة بعینها و بجهة تلک الصورة بخصوصها و لا یصدق علی شیء بجهة اخری.فمن ذلک أن لا (7)یکون سایر الجهات و الحیثیات الخارجیة عن ذلک الجهة و الحیثیة بخصوصها و سایر الصور العینیة الموجودات الخارجیة غیر (8)تلک الصورة المخصوصة شیئا بالحقیقة،و إذا لم یکن شیئا بالحقیقة فهو لا شیء،لامتناع إرتفاع النقیضین،و هذه سفسطة فلا یمکن و لا یتصوّر لشیء من تلک المعانی العامّة الشاملة للأشیاء کلّها، کالشیء و الوجود و«ما»و«الذی» (9)و غیرها،الوجود فی الخارج بالاستقلال،و یجب أن یکون کلّها من الامور الاعتباریة الانتزاعیة الموجودة بالعرض،و لا أفراد لها فی العین و الخارج بالأصالة إلاّ بالعرض و بنحو التبعیة.

ص:66


1- (1)) -الف:وسخ.
2- (2)) -کذا.
3- (3)) -الف:-و الجوهر.
4- (4)) -الف:نضایره.
5- (5)) -الف:فما.
6- (6)) -الف:+یکن.
7- (7)) -الف:-لا.
8- (8)) -الف:-ذلک الجهة...غیر.
9- (9)) -کذا.

و محصّله:أنّ المعانی التی تصدق علی امور[ال]متباینة (1)المحضة و الأشیاء المتخالفة البحتة التی لیست من حقائقها و ذواتها جهة توافق و تطابق و جهة اشتراک ]02/B[ و سنخیة أصلا،کالواجب تعالی و المقولات العشر من الأشیاء العالمیة،و لا شیء سواها؛ فانّها امور متبائنة صرفة،لا سنخیة بین حقائقها أصلا.

[البینونیة بین الواجب و المقولات العشر]

أمّا الواجب-تعالی-فبینه و بین المقولات العشر بأنواعها و أصنافها و أشخاصها بینونة صرفة،بینونیة صفة لا بینونیة عزلة؛فانّه-تعالی-هو الغنی المطلق و الغناء البحت، و الأشیاء العالمیة المنحصرة فی المقولات العشر أو فی (2)أقل منها ذوات فاقرة فی حاقّ ذواتها،فضلا عن أحوالها و صفاتها الفاقرة إلی حاقّ ذواتها، وَ اللّٰهُ الْغَنِیُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَرٰاءُ، (3)و الغناء عدم الفقر (4)أو (5)بالعکس.و علی أیّ حال فتقابلا،و التقابل بینهما تقابل التناقض، و هو أتمّ أنحاء البینونة.«توحیده تمییزه عن خلقه،و حکم التمییز بینونة صفة،لا بینونیة صفة،لا بینونة عزلة» (6).

أمّا المقولات العشر التی لا یتصوّر شیء خارج عنها فی الأشیاء العالمیة فهی متبائنة بالأجناس العالیة،و لا یتصوّر جهة اشتراک بین ذواتها و حیثیة سنخیة أصلا،و ذلک المعانی لمّا کانت صادقة علی مجرّد الأمور (7)المتبائنه بما هی متبائنة،و لیست بینها جهة توافق أصلا،فلا یتصوّر لها-أی لتلک المعانی-ما یحاذیها بالاستقلال فی تلک المصداقات المتبائنة یمکن أن یتصوّر و یتحقّق بحذائها فیها صورة عینیة علی حدة

ص:67


1- (1)) -الف:+بالعرض.
2- (2)) -الف:-فی.
3- (3)) -اقتباس من کریمة محمّد،الآیه 38.
4- (4)) -س،د:الفرق.
5- (5)) -هکذا فی النسخ.
6- (6)) -الاحتجاج،ج 1،ص 198؛بحار الأنوار،ج 4،ص 253.
7- (7)) -الف:+الاعتبارته.

تصدق تلک ]12/A[ المعانی علی.تلک المصداقات بحسب تلک الصورة،و الجهة و الحیثیة المخصوصة الاتفاقیة التی اتفّقت کلّها فیها،لا بحسب الجهات المتبائنة البحتة متبائنة متخالفة (1)الأخری التی امتازت بها (2)،و إلا فلم تکن الامور المتبائنة البحتة متبائنة متخالفة صرفة لاتصافها فی الجهات الموجبة لصدق تلک المعانی العامّة المصحّحة لاتصاف تلک الذوات المتخالفة بتلک المعانی الشاملة،فیلزم الترکیب فی الواجب-تعالی- و کون الأشیاء العالمیة کلّها جنسا واحدا،و کلاهما خلف ظاهر،فاسد جدّا.

[الشبهة العویصة فی إرجاع الوجود إلی المعقولات الثانیة]

و من البیّنات الواضحة أنّ معنی الموجود (3)من تلک المعانی الشاملة الصادقة علی تلک الحقائق المتبائنة فی حقائقها من کلّ الوجوه فیجب أن یکون من المعقولات الثانیة التی لا توجد فی العین بالاستقلال،أی لیس له فرد بالانفراد و مصداق بالاستقلال یصدق علی الأشیاء بحسب ذلک الفرد الانفرادی،و یتحقّق فیها بسبب تحقّق تلک الحیثیة العینیة التی منه فیها،کما هو المعنی المحصّل و المقصود المحرّز من أصالة الوجود و کذلک مفهوم الوجود بلا فرق أصلا،و إن افترقا عند الجمهور،و فرق بینهما فی المشهور سائرا هذا العویص،و ما المفرّ عن هذا النظر العمیق؟و ما الحلّ من هذا المشکل الذی لا یشمّ منه، و من آثاره رائحة الانحلال ]82/B[ و الحلّ (4).

[الإجابة]

و لعمر حبیب إله العالمین صلّی اللّه علیه و آله أنّ هذا الشیء عجاب،و لا یکاد یتیسّر (5)لأحد من الأصحاب فیه الواجب بإصابة الصواب إلاّ من خصّه اللّه-تعالی-بعنایته و فضله بفصل من

ص:68


1- (1)) -الف:-البحتة المتبائنة متخالفة.
2- (2)) -کذا فی النسخ،و فی العبارة وجه اندماج.
3- (3)) -س:+منها.
4- (4)) -الف:+و العمر.
5- (5)) -س،الف:تیسّر.

الخطاب،و کیف لا یکون الأمر خطیرا و الشأن عجیبا،و إنّا قد فصّلنا بالقضیّتین البیّنتین المتناقضتین (1)،و ألزمنا المناقضة فی البین:

قضیة:کون الوجود منافیا بالذات للعدم،و لیس مع أصالة الوجود إلاّ هذا،و هذا من البینّات و الضروریات.

و قضیة:کون الوجود ممّا (2)یصدق علی الامور المتبائنة بما هی متبائنة،و هی یستلزم اعتباریة الوجود.

و لا مفرّ و لا مهرب عن القول بهما،و هما متناقضان یوجب صدق کلّ منهما کذب الآخر،و من أین یتصوّر وجه الجمع،و من أنّی یتیّسر الحرج.

«مبادا کار کس این گونه مشکل».

[الأقوال الواردة فی المقام]

و من جهة أمثال هذا الاشکال (3)العسیرة الانحلال ارتکبوا کلّ بما ارتکبوا و تورّطوا فیما تورّطوا (4)،فهلکوا.

فقال طائفة بالاشتراک اللفظی فی کلّ ما یقال علیه-تعالی-و علی الأشیاء الموجب لتعطیل الصریح و صریح الکفر القبیح.

و الباقون النافون للاشتراک اللفظی القائلون بالمعنوی المحقّون (5)المحقّقون،منهم قالوا بأصالة الوجود و کون الوجود موجودا بالحقیقة علی الوجه الوجیه و النهج السوی و البیان الصریح الذی تحقّق منّا،و قد یصرّحون أنفسهم ]22/A[ أیضا بکون الوجود من المعقولات الثانیة و من الأمور الاعتباریة و المفهومات الانتزاعیة التی لا یتصوّر لها صورة استقلالیة فی الخارج،و لا یتیسّر (6)لها الحقیقة العینیة الانتزاعیة أصلا،و یستدلّون علیه،

ص:69


1- (1)) -الف:المتنافقین.س:المتناقضین.
2- (2)) -الف:فما.
3- (3)) -الف:+البعید.
4- (4)) -الف:تورقلوا...
5- (5)) -س:-المحقّون.
6- (6)) -س،الف:لاتیسّر.

و هذا معنی من عجب العجایب کانوا یقولون بأصالة الوجود و یصرّون فیه،و یستدلّون علیه (1).

[ما قاله صدر المتألهین فی کیفیة إطلاق الشیء علی الواجب]

قال قدوتهم الکبری و (2)عروتهم الوثقی،صدر أصحاب الصفوة و الصفا،بدر سماء المعرفة و النهی،و حجّتهم فی تحقیق حقائق الأشیاء صدر الدین صاحب الأسفار الاربعة قدّس سرّه فی شرحه لأصول الکافی فی باب اطلاق القول بأنّه-تعالی (3)-شیء ما هذه عبارته بعینها:

«اعلم أنّ من المفهومات،مفهومات عامّة شاملة لا یخرج منها شیء من الأشیاء،لا ذهنا و لا عینا،و هی کمفهوم الشیء و الموجود و المخبر عنه و غیر ذلک من المعانی الشاملة، و هی لشمولها (4)علی کلّ شیء لا یکون عینا لشیء،و لا یقع فی العین،بل الموجود فی الأعیان لا یکون إلاّ أمرا مخصوصا کالإنسان أو فلک أو حجر أو شجر،فیمتنع أن یقع فی الوجود ما هو شیء فقط،و لو وجد معنی الشیئیة فی الخارج للزم من وجود شیء وجود أشیاء غیر متبائنة؛إذ کلّ ما تحقّق فی الخارج فهو شیء ]22/B[ و (5)له شیئیة،و لشیئیته أیضا شیئیة اخری علی ذلک الفرض،فذهب الأمر إلی غیر النهایة،و کذا الحال (6)فی نظائره (7).فهذه معان اعتباریة یعتبرها العقل لکلّ شیء.

إذا تقرّر هذا فاعلم أنّ جماعة من المتکلّمین ذهبوا إلی مجرّد التعطیل،و منعوا عن اطلاق الشیء و الموجود و أشباهها علیه-تعالی-محتجّین علی ذلک بأنّه-تعالی-إن کان شیئا یشارک الأشیاء فی مفهوم الشیئیة و إن کان موجودا یشارک الموجودات فی معنی

ص:70


1- (1)) -س:+و کانوا یصرّحون باعتباریة الوجود و کونه من المعقولات الثانیة،و یصرّون فیه و یستدلّون علیه.
2- (2)) -س:-و.
3- (3)) -س:-تعالی.
4- (4)) -الف:بشمولها.
5- (5)) -الف:-و.
6- (6)) -الف:لحل.
7- (7)) -الف:نضائره.

الموجودیة،و کذا إن کان ذا حقیقة یشارک الحقائق فی مفهوم الحقیقة،فیلزم علیهم کون خالق الأشیاء لا شیئا،و لا موجودا،و لا ذا حقیقة،و لا ذا هویة،تعالی اللّه عمّا یقولون علوّا کبیرا (1).و بناء غلطهم علی عدم الفرق بین مفهوم الأمر و ما صدق علیه،و بین الحمل الذاتی و الحمل العرضی.

فإذا علمت هذا فنقول:قولنا«الباری شیء» (2)المراد أنّ ذاته-تعالی-یصدق علیه أنّه شیء،لا أنّ ذاته نفس هذا المعنی الکلّی الذی من أجلی البدیهیات و أعرف المتصوّرات، کیف و ذاته غیر حاصل فی عقل و لا وهم،و هذا المفهوم و نظائره أوائل البدیهیّات،و لهذا لمّا سئل أبو نجران أبا جعفر-علیه السّلام-«هل توهّم الباری أنّه شیء من الأشیاء؟أجاب بقوله:نعم،غیر معقول و لا محدود» (3).معناه أنّ ذاته تعالی و إن لم یکن معقولا لغیره و لا محدودا بحدّ إلاّ أنّه ممّا یصدق ]32/A[ علیه مفهوم الشیء،لکن کلّما یتوهّم أو یتصوّر من الأشیاء المخصوصة فهو بخلافه،و لا یشبهه أصلا شیء ممّا هو فی المدارک و الأوهام؛ لأنّ کلّ ما یقع فی الأوهام و العقول فصورها الإدراکیة کیفیات نفسانیة و أعراض قائمة بالذهن،و معانیها ماهیات کلیّة للاشتراک و الإنقسام،فهی بخلاف الأشیاء و بخلاف ما یتصوّر الأوهام و الأزمان».

ثمّ قال قدّس سرّه فی شرح الفقرة الأخیرة من خبر أبی نجران بعد ما شرح سایر فقراته السابقة علی تلک الفقرة الأخیرة حسبما انطوی فیما نقلنا منه هیهنا.

و قوله علیه السّلام«ما (4)یتوهّم شیء غیر معقول و لا محدود»أراد به أنه یجب أن یتوهّم و یتصوّر أنّه-تعالی-شیء لیس من شأنه أن یعقله بخصوصه عاقل أو یحدّده حادّ.

فان قلت:إذا امتنع أن یتوهّم أو یعقل أو یدرک،فکیف یتوهّم أنّه لا یتوهّم،أو یدرک أنّه لا یدرک؟أو کیف یعقل أنّه لا یعقل؟

ص:71


1- (1)) -اقتباس من الاسراء،الآیه 43.
2- (2)) -الف:+أن.
3- (3)) -راجع:اصول الکافی،ج 1،ص 82:«أتوهم شیئا فقال:نعم:غیر معقول و لا محدود».
4- (4)) -الف:انّما.

قلت:هذه شبهة کشبهة ترد علی قولنا:«المجهول المطلق لا یخبر عنه»،و (1)کقولنا:

«شریک الباری ممتنع»،و«اجتماع النقیضین محال»،و کقولنا:«اللاشیء و اللاممکن (2)غیر موجود فی العین و لا فی الوهم»،و قولنا:«انّ الممتنع لا ذات له».و الفرق بأنّ هذه الأمور الباطلة لفرط بطلانها لا صورة لها فی العقل،و الباری-جلّ اسمه-لفرط تحصّله و نوریّته لا صورة لها فی العقل ]32/B[ و لکنّ البرهان حاکم بما یخبر (3)فی الموضعین (4)؛ و نحن (5)قد حلّلنا تلک العقدة فی کتبنا العقلیة بأنّ موضوعات هذه القضایا عنوانات تحمل علی أنفسها بالحمل الذاتی الأوّلی،و لا یحمل علی شیء (6)ممّا فی الأعیان و الأذهان بالحمل المتعارف الصناعی (7)،إذ لا فرد لها إلاّ بمجرّد الفرض،فیحکم بهذا الأحکام علی تلک الفرضیات من الأفراد؛فإذا جاز لنا الحکم بالاستحالة و الامتناع أو عدم الإخبار و نحوها علی تلک الأمور التی لا صورة لها فی الذهن لفرط بطلانه فبأن یحکم بالقدّوسیة و الأحدیة و التجرّد عن المثل و الصورة علی خالق الأشیاء و محقّق الحقائق و جاعل المعقول (8)و الأوهام و ما فیها،الذی لا صورة لها فی العقل و الوهم لفرط تحصّله و شدّة ظهوره و قوّة نوریته،لکان أولی و أحری (9).فالبرهان یحکم بأنّ مبدأ سلسلة الممکنات و افتقارها إلی (10)ذات أحدیة لا یعقل و لا یتصوّر،و إنّما المعقول منه أنّه لیس بمعقول، و المتصوّر منه أنّه لیس بمتصوّر (11)».إنتهی.

قوله:«بأنّ موضوعات هذه القضایا عنوانات»،إلی آخره،یعنی أنّ (12)هذه العنوانات التی تحمل علی أنفسها بالحمل الذاتی الأوّلی،و إن کانت عنوانات لأمور (13)باطلة

ص:72


1- (1)) -س:-و.
2- (2)) -الف:الا.
3- (3)) -الف:یجری.
4- (4)) -الف:الموصفین.
5- (5)) -الف:عن.
6- (6)) -الف:-شیء.
7- (7)) -س:-الصناعی.الف:الضاعی.
8- (8)) -الف:المعقول.
9- (9)) -الف:أخری.
10- (10)) -س:-إلی.
11- (11)) -الف:منه أنه لم یعقل و لم یتصوّر.
12- (12)) -س:-أنّ.
13- (13)) -الف:لامورا.

الذوات رأسا،لکنها کما (1)کانت ممّا یوجد فی الأذهان،فإذا صارت من الأشیاء الموجودة فی نفس الأمر بحسب الأذهان ]42/A[ التی (2)یصحّ أصل الإخبار و الحکم فی الجملة،و لکن خصوصیة الحکم بعدم الإخبار،الامتناع و الاستحالة و نحوها (3)لا یتوجّه إلی أنفسها بعینها أصلا،بل توخذ هذه العنوانات حینئذ مجرّد عنوانات و حکایات و آلات لحاظ لأمور لا حظّ لها من التقرّر و التحصّل،و التشیّیء (4)أصلا،إلاّ بحسب الفرض و التقدیر،أی تقدیر تنفّس تلک الأمور الباطلة،أی یحکم بتوسّط تلک العنوانات بنحو الآلیة،لا بطریق الأصالة علی تلک الأمور الباطلة بتلک الأحکام المخصوصة بأن یلاحظ أن لو اتّفقت امورا اتّصفت بتلک العنوانات،و تنفّست و تذوّتت،بحیث تصدق هی علیها لکانت ممّا یمتنع الإخبار عنها مثلا،لا أنّ (5)تلک العنوانات بالفعل موصوفة بنفسها بتک الأحکام المخصوصة،و لا أنّ فی نفس الأمر امورا متحصّلة بالفعل،متّصفة بتلک العنوانات،اتّصفت (6)بالفعل و ألبتّ و القطع بتلک الأحکام،بل یحکم بالاتصاف بوصف المحمول علی تقدیر ذات الموضوع،و یحمل وصف المحمول علیها بالحمل الغیر البتّی، و لهذا سمّیت تلک الحملیات بالحملیات الغیر البتیّة علی خلاف الحملیات البتّیة (7)التی ذوات موضوعاتها امورا متحصّلة فی الواقع،متصفة بالفعل و البتّ بعنوانات محمولاتها.

فصار حاصل الکلام أنّ معنی کلّ معدوم ]42/B[ مطلق یمتنع الإخبار عنه محصّله.أن لو اتفق ما یتّصف بالمعدومیة الصرفة لا اتصف علی ذلک التقدیر بامتناع الإخبار،و هذا التقدیر تقدیر ذات الموضوع،لا تقدیر ثبوت وصف المحمول له،حتّی تصیر قضیة شرطیة؛بل هی قضیة حملیة غیر بتّیة؛و بینهما بون بعید؛إذ الأولی مبنی علی الفراغة عن فرض الذات و تقدیرها،و التقدیر إنّما یتعلّق بثبوت وصف المحمول لذات الموضوع

ص:73


1- (1)) -س:ما.
2- (2)) -الف:-التی.
3- (3)) -الف:نحو ذلک.
4- (4)) -الف:-التشیّیء.
5- (5)) -الف:لأنّ.
6- (6)) -الف:اتصف.
7- (7)) -الف:البنیة.

المتقرّر بالفعل فی الواقع.و الثانیة مبنی (1)علی ثبوت الوصف لذات الموضوع علی تقدیر الذات،فالتقدیر فی الاولی تألیفی،و فی الثانیة بسیط.و هذا مع قطع النظر عن (2)کلّ محصورة ینحلّ موضوعه (3)إلی عقد حملی ایجابی (4)،فتقدیر الذات حینئذ یرجع بالحقیقة إلی تقدیر ثبوت الوصف لذات ما و شیء ما،فصار بمنزلة الشرطیة،و فی قوّتها،و لکنّ النظر الدقیق یتصوّر له اعتبار تقدیر الذات مع قطع النظر عن تقدیر اتصافها بالوصف العنوانی.و إن کان الثانی یلزم الأوّل بالقوة القربیة من الفعل؛فتفطّن هذا!

[تحقیق فی تشکیک الوجود]

فلنرجع إلی ما کنّا فیه،فأقول و اللّه یقول الحقّ و هو یهدی إلی سواء السبیل أنّ مفهوم الموجود بما هو موجود و الوجود بما هو وجود إنّما یقال علیه-تعالی-و علی غیره من الأشیاء بالتشکیک لا بالتواطوء،و القول بالتشکیک یتصوّر علی وجهین:

أحدهما: ]52/A[ کالسواد المقول علی السواد الشدید و الضعیف منه،و کلاهما سواد بالحقیقة،أی سوادیة کلّ منهما إنّما هی حقیقة السوادیة،و کلّ منهما سواد (5)بحقیقة السوادیة،إلاّ أن السواد الشدید أشدّ فی السوادیة و أقوی فی تلک الحقیقة،کأنّه أضعاف سوادیة (6)،السواد الضعیف،مشتمل علی أمثال تلک السوادیة الضعیفة و علی أضعافها،لا علی نفس تلک السوادیة؛بل فاقد لها،و لم توجد فیه تلک السوادیة من حیث هی سواد، و من حیث هو شیء و من حقیقة السوادیة و إن وجد فیه أضعافها،بل أضعاف أضعافها و أمثالها (7)و أمثال أمثالها؛فهو-أی السواد الشدید-مع کونه مشتملا علی أضعاف السواد الضعیف و أضعاف أضعافه ناقص فی السوادیة،محدود فی تلک الحقیقة،لیس بصرف السواد و السواد الصرف.و کذلک السواد الضعیف،فکلاهما محدود مرکّب لیس شیء

ص:74


1- (1)) -الف:منی.
2- (2)) -الف:+أن.
3- (3)) -کذا.
4- (4)) -الف:الایجابی.
5- (5)) -الف:-بالحقیقة أی...سواد.
6- (6)) -الف:-السواد الشدید...سوادیة.
7- (7)) -الف:-و أمثالها.

منهما (1)بسیط الحقیقة و الذات (2)،و یکون کل منهما بحیث لو اتحد بالآخر فی الوجود انضمّ إلیه الآخر انضماما اتحادیا،و أضیف إلیه إضافة تؤدّی إلی التوحید فی الذات الشخصیة لصار أتمّ و أکمل فی السوادیة،و حقیقة السواد (3)ممّا کان أوّلا قبل الانضمام و الاتحاد، و بالعکس علی العکس،أی لو فرض کونهما متّحدین أوّلا ثم عرض أن ینفصلا و ینفرزا فی الوجود،فصار کلّ منها أنقص و أضعف ممّا کان أوّلا ]52/B[ .

و الوجه الآخر من التشکیک،فالأمر فیه خفی غایة الخفاء و الاختفاء، (4)و السرّ فیه سرّ (5)مستتر (6)غایة الاستتار،و قلّ من یصل إلی حقیقة المقصود فیه و کنه المرام،إلاّ من أیّده اللّه-ولی الفضل و الانعام-لدرک أمثال هذا (7)المقام،و خلقه لأجله،و صفی مرآة قلبه بنور التقوی عن دین الظلام (8)،و نورّه بنور التعلّم من لدن العلیم العلاّم،و علّمه بطریق الإلهام.

[التشکیک الخاصّی]

و لکنّی أقول:-مستعینا باللّه تعالی شأنه،کما یقول البرهان علی ما ألهمنی اللّه سبحانه- أنّ بعضا من المفهومات و المعانی الذی (9)یعبّر و یعنون به (10)عن حقیقة من الحقائق العینیة قد یقال علی ما تحته من مراتب تلک الحقیقة المختلفة بالقوّة و الضعف و الکمال و النقص و التمامیة و النقیصة بالتشکیک،و یحمل علی تلک المراتب المختلفة بالشدّة و الضعف و التقدّم و التأخّر و الأولویة و خلافها،و یکون أقوی منها من أفراد ذلک المعنی بالحقیقة، و کذلک الضعیف منها،و لا تفاوت بینهما (11)فی کونهما ممّا یصدق علیه ذلک المعنی

ص:75


1- (1)) -الف:منها.
2- (2)) -الف:الذوات.
3- (3)) -الف:السوادیة.
4- (4)) -الف:الإخفاء.
5- (5)) -الف:-سرّ.
6- (6)) -الف:متسر.
7- (7)) -الف:-هذا.
8- (8)) -الف:الضلام.
9- (9)) -کذا فی النسخ.
10- (10)) -کذا.
11- (11)) -الف:بینها.

بالحقیقة،و لکنّه یصدق علیهما صدقا بالتفاوت،و یتحقّق فیهما تحقّقا مختلفا بالشدّة و الضعف و التقدّم و التأخّر و الأولویة.

و خلافها بأن یکون القوی من تلک المراتب الذی (1)لا أقوی منه فیها قوّیا شدیدا بالغا فی تلک الحقیقة و فی قوّتها و تمامیتها و شدّتها إلی ]62/A[ غیر النهایة تامّا کاملا،بل فوق التمام و فوق ما لا یتناهی بما لا یتناهی،بحیث لا یشوب فیها بشوب (2)من النقصان و الفقدان،و شائبة من الفقد و النقیصة،و لا یعزب عنه مثقال ذرة من تلک الحقیقة (3)،و إلاّ لم یکن بالغا فیها (4)إلی النهایة،فیکون (5)صرفا فی تلک الحقیقة،و حقیقته صرف شیئیة تلک الحقیقة،و شیئیته (6)فی مرتبة نفسه مجرّد تلک الحقیقة،و مخصوصة شیئیتها (7)لا یشوب بشیء غیر تلک الحقیقة،و لا یتضمّن نقصها و لا ذرّة من فقدها و عدمها،کلّه کلّ تلک الحقیقة.

و یکون الضعیف منها-أیّ ضعیف کان من تلک المراتب المرتبة (8)المختلفة بالشدّة و الضعف و التقدّم و التأخّر و الأولویة و خلافهما-فاقدا فی مرتبة نفسه کمرتبة ذلک القوی،غیر واجد شیئا من حقیقة ما وجد من تلک الحقیقة فی مرتبة ذلک القوی البالغ إلی غیر النهایة،و لا مثقال ذرة منه فائضا من ذلک القوی،ناشئا منه فیضانا لا یصیر سببا لنقصانه،و لا منشئا لضعفه و قدرته،و لا یزیده کثرة العطاء إلاّ کرما وجودا بمثابة فیضان العکس من العاکس و انبجاسه (9)منه،و بوجه بمنزلة فیضان الظلّ من الشاخص و انبجاسه منه.فإنّ فیضان العکس من الأصل و انبجاسه منه لا یوجب نقصانا فی الأصل،و لا ضعفا فیه،و لا یوجب إضافة العکس علی الأصل لو أمکنت زیادة فی قوّتها و تمامیة فی کمالها.

ص:76


1- (1)) -کذا.
2- (2)) -الف:مشوب.
3- (3)) -اقتباس من سبأ،3.
4- (4)) -الف:+لا.
5- (5)) -س:فیکونه.
6- (6)) -النسخ:شیئیة.
7- (7)) -هکذا فی النسخ.
8- (8)) -الف:المترتبة.
9- (9)) -انبجاس:انتشاء،انفجار.

و لا تصیر تلک الإضافة و الانضمام ]62/B[ منشسأ لحصول کمال الأصل و تمامیة (1)فی حقیقة (2)لم یکن حاملا له قبل الإضافة،بل کلّما فاضت العکوس من العاکس و کثرت، ازدادت آثاره و أفعاله،و (3)تکثّرت شؤونه و أطواره،و کلّما انبجست العکوس من الأصل ظهرت آیاته و تبیّنت بیانه سَنُرِیهِمْ آیٰاتِنٰا فِی الْآفٰاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّٰی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ (4)،لا کنشوة النداوة من البحر،فإنّ النداوة لمّا کانت من سنخ حقیقة الماء مساویا للبحر فی الأصل و الحقیقة المائیة (5)،و إن کانت فی غایة الضعف و القلّة،فإذا انفصلت من البحر صار البحر فی الحقیقة المائیة ناقصا فاقدا من (6)تلک الحقیقة قدر مائیة النداوة،و إذا أضیف هذا المقدار القلیل المنفصل عن البحر الیه ازداد ماء البحر فی الواقع و إن لم یزدد فی الحسّ لقلّته بائنا منه،أی یکون الضعیف فائضا من ذلک (7)القوی،منبجسا منه بینونة صفة لا بینونة عزلة،بمثابة بینونة العکس من الأصل،فإنّ العکس باین الأصل بالاحتیاج إلیه،و الأصل باین العکس بالغناء عنه،و الاحتیاج صفة العکس و الغناء صفة الأصل، و الغناء عدم الاحتیاج أو (8)بالعکس.

و لا یتصوّر بینونة أتمّ من تلک البینونة،و هذا هی البینونة الصفتیة (9)و أمثالها،لا کبینونة النّداوة من البحر؛فإنّ النداوة باین البحر بوجدان قدر معیّن من أصل (10)حقیقة المائیة، لا یوجد ذلک (11)القدر بعینه و بشخصه بخصوصه للبحر و فیه،و انفصل و انعزل عن البحر و عن التوحّد به و التحصّل فیه.و البحر باین النداوة بفقدان ذلک القدر من حقیقة المائیة بعینه و بشخصه بخصوصه و إن وجد أضعافها و أضعاف أضعافها و أمثالها و أمثال أمثالها

ص:77


1- (1)) -الف:-تمامیة.
2- (2)) -الف:فی الحقیقة.
3- (3)) -س:-و.
4- (4)) -سورة فصّلت،الآیة 53.
5- (5)) -الف:المبائنة.
6- (6)) -الف:عن.
7- (7)) -کذا.
8- (8)) -هکذا فی النسخ.
9- (9)) -الف:الصفیة.
10- (10)) -س:أصله.
11- (11)) -س:تلک.

بالغا مبلغا لا یمکن أن یحصل،و وجد فی البحر ما وجد فیه من الماء،لکنّه انفصل و انعزل عن النداوة و عن وجدانها بعینها و عن تحصّلها فیه.فصار کلّ من البحر و النداوة ناقصا فی الحقیقة المائیة،فاقدا کلّ منهما لمرتبة من أصل تلک الحقیقة،مرکّبا من حصّة عن تلک الحقیقة المائیة (1)و من فقدان ما سوی (2)تلک الحصّة (3)؛باین الضعیف من القوی بهذه البینونة،و صارت البینونة بینهما أتمّ أنحاء البینونة،و هی البینونة الصفتّیة البالغة فی البینونة إلی الغایة،بأن یکون القوی غنیا فی ذاته عن الضعیف،و الضعیف فقیرا إلی القوی فی ذاته،محتاجا إلیه فی حاقّ نفسه،و یکون القوی ذاته (4)مجرّد الغناء عن الضعیف، و الضعیف ذاته محوضة الافتقار إلی القوی.

فلم ینفصل الضعیف عن القوی انفصال شیء عن شیء بأن یکونا شیئین إثنین فی هویة الشیئیة و حقیقة الهویة،بحیث یتیسّر للعقل الصریح اللطیف الدقیق الناقد النافذ الفاروق للأشیاء و دقائق أحوالها و رقائق حیثیاتها و خفیّات جهاتها و اعتباراتها بالتعمّلات الدقیقة و اللحاظات اللطیفة ]72/B[ أن یلاحظ (5)هویة الضعیف بالانفراد، و یشیر إلیها بالاستقلال،بأن لا یحتاج و (6)لا یضطرّ فی لحاظ نفس الهویة الضعیفة بعینها إلی لحاظ هویة القوی،و لا یلجأ و لا یلجأ فی الإشارة إلی حاقّ الهویة الضعیفة (7)إلی الإشارة إلی الهویة القویة،بحیث لا یتیسّر ذلک اللحاظ الانفرادی و الإشارة الاستقلالیة بالتعمّل الشدید،إذ أقلّ مراتب الإثنینیة هو الإثنینیة العقلیة التعملّیة بأن یتیسّر للعقل المتعمّل تعمّل أن یلاحظ فی حاقّ نفس الضعیف من دون أن یلاحظ فی لحاظه هویة القوی،و یضطرّ فی ذلک اللحاظ إلی ذلک اللحاظ،فإنّ هذه أقلّ خاصیة (8)الإثنین؛إذ لا یتصوّر إثنان،و لا یتیسّر خلوّ کلّ منهما فی مرتبة نفسه عن الآخر و لا خلوّ لحاظ نفس

ص:78


1- (1)) -الف:-فاقدا کلّ منهما...المائیة.
2- (2)) -الف:السواء.
3- (3)) -الف:+فإذا.
4- (4)) -کذا.
5- (5)) -الف:یلاحظه.
6- (6)) -الف:-و.
7- (7)) -الف:-بعینها إلی...الضعیفة.
8- (8)) -الف:خاصّه.

أحدهما عن لحاظ نفس الآخر،و إلاّ فلم یکن ثمة إثنان أصلا،لا فی الواقع و لا فی الاعتبار.

و (1)أمّا بیان الملازمة،أی (2)إذا کان القوی غنیا فی نفسه عزل الضعیف،و الضعیف فقیر مضطرّ إلیه فی نفسه،و متذوتا متقوّما به؛ما اللم الذی یوجب أن لا ینفصل ذلک الضعیف عن ذلک القوی أصلا حتّی فی لحاظ التعمّل و الاعتبار!؟

فالوجه (3)و السرّ فیه هو وجود علاقة التقوّم و التذوّت و التقویم و التذویت بینهما؛إذ (4)الضرورة حاکمة بأنّ المتقوّم شیء من حیث هو مقوّم-سواء کان المقوّم جزءا داخلا و فاعلا خارجا-لا یتصوّر أن یعلم و یلاحظ ]82/A[ و یحضر و ینکشف إلاّ بعد العلم بمقوّمه من حیث هو مقوّم و لحاظه و حضوره و انکشافه؛و هذا ظاهر واضح جدّا، لا یتصوّر أن یخفی علی أحد.

تصریح فیه تحصیل و تنویر

[فی البینونة الصفتیة بین الواجب و الممکن]

فإذا تحقّقت (5)بما حققّناه و بلّغت بحقیقة ما بلّغناه فاستمع لما یلقی الیک!أنّ معنی وجود المطلق و مفهوم الموجود (6)بما هو موجود الذی یقال علی حقیقة الوجود الحقیقی الواجب الغنی المطلق القوی الحقّ الذی لا یتصوّر له فوق فی القوة،البالغ (7)فی قوّة الوجود و شدّته إلی غیر النهایة،و علی ما سواه من الأشیاء العالمیة و الوجودات الفاقرة و الذوات الإمکانیة بالتشکیک،فالتشکیک فیه لا یتصوّر إلاّ بالضرب الثانی من قسمی التشکیک، فإنّ معنی الوجود و مفهومه علی ما أصّلنا و أسّسنا له أفراد حقیقیة،موجود بالحقیقة، مختلفة بالکمال و النقص و القوّة و الضعف و الغنی و الفقر.

ص:79


1- (1)) -الف:-و.
2- (2)) -س:-أی.
3- (3)) -الف:و الوجه.
4- (4)) -الف:-إذ.
5- (5)) -الف:ممّا.
6- (6)) -الف:الوجود.
7- (7)) -الف:البالغة.

فلحقیقة الوجود التی هی متحقّقة بالحقیقة-و هو الوجود الحقیقی-مراتب و درجات و مقامات و منازل،مختلفة بتلک الاختلافات،و أقویها و أکملها و أتمّها و أقویها هو أصل حقیقة الوجود الواجبی (1)الذی هو صرف الوجود الّذی لا یشوب بشائبة فقد و لا غایة نقص أصلا،و عنهم علیهم السّلام:«موجود غیر فقید.» (2)

و سایر المراتب النازلة من تلک الحقیقة الفائضة ]82/B[ منها،منزلتها من ذلک الأصل حسب ما أعطاه و أفاده البرهان منزلة العکس من الأصل،فالبینونة بین تلک المراتب النازلة الفاقرة و بین ذلک الأصل الغنی المطلق الموجود الحقّ الحقیقی بینونة صفة لا بینونة عزلة،کما قال واحد من (3)الصادق علیه السّلام:«توحیده تمییزه عن خلقه،و حکم التمییز بینونة صفة لا بینونة عزلة.» (4)و عنهم علیه السّلام:«بان عن الأشیاء بالقهر لها،و بانت الأشیاء (5)عنه بالخضوع». (6)

و المعنی المحصّل من البینونة الصفتیة علی ما علمت و تحقّقت مما أعلمنا (7)و حققّنا هو الافتراق بالغنی و الفقر و التقویم و التقوّم الذی لا یتصوّر معه أن ینفصل الضعیف الفقیر عن القوی الغنی (8)بوجه أصلا،حتّی فی التعمّل العقلی،لفرط افتقار (9)الضعیف و شدّة احتیاجه إلی القوی،و فی الحدیث القدسی:«انّی بدک اللازم یا موسی! (10)»و إلیه ینظر قوله تعالی: وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مٰا کُنْتُمْ (11)و قد سمّیت فی عرف أصحاب العرفان حسبما

ص:80


1- (1)) -الف:+فإذا.
2- (2)) -اصول الکافی،ج 1،ص 86؛بحار الانوار،ج 3،ص 267.
3- (3)) -الف:عن.
4- (4)) -بحار الأنوار،ج 4،ص 253؛الاحتجاج،ج 1،ص 198.
5- (5)) -الف:-بالقهر...الأشیاء.
6- (6)) -لم نعثر علیه.
7- (7)) -کذا.
8- (8)) -الف:-القوی الغنی.
9- (9)) -الف:الافتقار.
10- (10)) -قارن:شرح الأسماء الحسنی،ج 1،ص 163،مع اختلاف یسیر.
11- (11)) -سورة الحدید،الآیة 4.

اقتضاء (1)البرهان هذه المعیة بالمعیّة القیومیّة،إشارة إلی هذه الدقیقة من البینونة الصفتیّه.

و قد صدر عن مصدر الحکمة أمیر المؤمنین علیه السّلام معدن النبوة من دون مرّة علی ما فی نهج البلاغة و فی (2)غیرهما:«داخل فی الأشیاء لا بالممازجة،و خارج عن الاشیاء لا بالمزائلة.»، (3)[و]«داخل فی الأشیاء لا کدخول الشیء فی شیء،خارج ]92/A[ عن الأشیاء لا کخروج شیء عن شیء». (4)و المعنی علی ما انکشف من البرهان:داخل فی الأشیاء،لا کدخول شیء منفصل فی شیء منفصل آخر؛خارج عن الأشیاء لا کخروج منفصل عن شیء منفصل آخر،و نفی طبیعة الانفصال الذی هو موجب الإثنینیة إنّما هو نفس إیجاب تلک المعیّة القیومیّة و إثباتها.و المعنی المحصّل من بینونة العزلة-إنّما هو علی خلاف البینونة الصفتیة،و أقلّها الانفصال فی اللحاظ و الإشارة العقلیة التعمّلیة،و هو المراد بالمزائلة،و یتحقّق (5)فی صورة الممازجة و الممتزجین و إن لم یتمیزا و لم یفترقا فی الوجود،و لکنّها یتمیّزان و یفترقان أقلاّ فی اللحاظ العقلی،و التحلیل التعمّلی.

إجمال فیه إکمال:

[فی معرفة الممکن و افتقاره]

محصّل القول:أن الموجود:

[1]:إمّا أن یکون مجرّد ذاته و بالنظر إلی حاقّ نفسه مع قطع النظر عن کلّ ما هو خارج عن حاقّ ذاته لا یأبی عن (6)العدم،

[2]:أو لا.

ص:81


1- (1)) -س،الف:-اقتضاء.
2- (2)) -الف:+و.
3- (3)) -لم نعثر علی صریح ألفاظه فی الجوامع المعتبرة و لکن قارن:شرح الأسماء الحسنی،ج 2، ص 96.
4- (4)) -بحار الانوار،ج 58،ص 105؛الفصول المهمة،ج 1،ص 201؛الاختصاص،ص 266 و لکن جاء فی شرح الأسماء الحسنی،ج 1،ص 96،بنفس عبارة النصّ مع اختلاف یسیر.
5- (5)) -الف:تحقّق.
6- (6)) -الف:علی.

و الأوّل:هو الممکن.

و الثّانی:هو الواجب.

فالممکن ما لا یکون بذاته و بالنظر إلی حاقّ نفسه مع قطع النظر عن کلّ ما هو خارج عن حاقّ ذاته موجودا،و لا یلزم أن یکون بذاته آبیا عن العدم،و بمجرّد نفسه منافیا للبیّنة،و بمحض ذاته موجودا ممتنع العدم،فانقلب الممکن واجبا؛هذا خلف.

فلا مخلص و لا مهرب منه إلاّ بأن ]92/B[ یکون الممکن موجودا بأمر زائد علی ذاته، فالموجود بالحقیقة هیهنا (1)لیس إلاّ ذلک الزائد،و الممکن حینئذ لیس إلاّ هالکا فی نفسه (2)باطلا فی ذاته،ثابتا بما هو خارج عن حاقّ نفسه.

إیصال و إرادة إکمال

[فی کیفیة رفع الوجود للعدم و بالعکس]

و إنارة الحقّ الصریح الخالص و الحقیق بالتّصریح الفاحص (3)هو أنّ صراحة الفطرة و الفطرة السازجة الصریحة،حاکمة بأنّ الوجود لیس إلاّ حقیقة رفع العدم،و العدم لیس هو (4)إلاّ مجرّد رفع الوجود،فهما متناقضان بالذات؛إذ (5)نقیض کلّ شیء إنّما هو رفعه لا غیر بحکم الفطرة،فلا تناقض بالحقیقة.

و لا تنافی بالذات عند الفطرة إلاّ بین الوجود و العدم؛إذ المراد بالوجود بحکم الفطرة لیس إلاّ حیثیّة شیئیة هی بنفسها و بمجرّد ذاتها حیثیة رفع العدم،و مراد الفطرة من العدم لیس إلاّ مجرّد لا شیئیة هی (6)مجرّد رفع الوجود فی المنافی بالذات،و الرافع بالحقیقة للوجود لیس إلاّ رفعه و انتفاعه،و الذی هو العدم، (7)فالمنافی بالذات و الرافع بالحقیقة

ص:82


1- (1)) -الف:هنا.
2- (2)) -الف:+و حینئذ.
3- (3)) -خ:-و الحقیق بالتصریح الفاحص.
4- (4)) -الف:إلاّ هو.د:-هو.
5- (5)) -الف:أو.
6- (6)) -الف:بل.
7- (7)) -الف،س:-فی المنافی...العدم.

للعدم لیس إلاّ الوجود الذی هو مجرّد حیثیة رفع العدم،و حقیقة رافعیة و حیثیة سلبیة، فکلّ ما هو غیر الوجود أو (1)العدم بما هو غیرهما-و لو فرضا (2)و تعمّلا-لا ینافی و لا یناقض و لا یرفع الوجود (3)إلاّ بالعرض؛بمعنی أنّ ما هو غیرهما أو خارج عن حاقّ نفس کلیهما فرضا و تعمّلا لیس فی نفسه،و بمجرّد حاقّ ذاته رفعا للوجود و لا رفعا للعدم،فهو بمقتضی هذا الفرض لا یأبی فی نفسه عن الوجود و العدم،و لا ]03/A[ یتصور إباؤه و امتناعه عن واحد منهما إلاّ بالآخر،فلا یعقل و لا یتصوّر أن یصیر ذلک الغیر موجودا،أی آبیا ممتنعا (4)عن العدم،إلاّ بأمر زاید عن (5)حاقّ ذاته آب ذلک الزائد عن العدم بذاته ممتنع (6)عن نفسه یرفعه (7)بحاقّ جوهره و بالعکس علی العکس.

فالموجود بالذات و الآبی عن العدم بالحقیقة و بحاقّ نفسه مع قطع النظر عن جمیع ما هو خارج عن حاقّ ذاته،و عن کلّ حیثیة تقییدیّة أو تعلیلیة خارجیة أو اعتباریة وراء حاقّ (8)نفسه لیس إلاّ الوجود بالمعنی الذی حرّره و حصّله (9)الفطرة،و ذلک المعدوم بالذات و الآبی عن الوجود بالحقیقة و الممتنع عنه بحاقّ نفسه لیس إلاّ (10)العدم الذی عینه الفطرة فی مقابل الوجود.

تفریع تحصیلی و تفریع تنبیهی

[فی کیفیة وجود العدم و المفهومات الکلیة]

فالشیء مطلقا حقیقیا کان أم تقدیریا،تحقیقیا کان أم تحلیلیا تعمّلیا،ینحصر (11)عند صرف (12)الفطرة فی الوجود و العدم الفطریین،و ما هو غیرهما بالتعمّل فی البین،و إلاّ فمع

ص:83


1- (1)) -الف،د:-أو.
2- (2)) -الف:فرضنا.
3- (3)) -الف:+و.
4- (4)) -د:مختلفا.
5- (5)) -د:علی.
6- (6)) -د:یمتنع.
7- (7)) -س:+عن.
8- (8)) -س،الف:-حاقّ.
9- (9)) -د:حصله.
10- (10)) -د:-إلاّ.
11- (11)) -الف:منحصرة.
12- (12)) -الف:عرف.

قطع النظر عن التعمّل الصرف و صرف التعمّل،فلا شیء فی نفس الأمر و الواقع إلاّ الوجود و (1)الموجود بالذات و آثاره و أفعاله،فلا شیء إلاّ الموجود بالحقیقة کما سینکشف علی (2)بصیرة الفطرة عند طلوع شمس الحقیقة و ارتفاع سحاب سراب الظلمة،و کلّ ما خلا الموجود بالحقیقة لیس إلاّ باطلا صرفا،و لا شیئا بحتا و کیف لا!؟و الحصر بین ]03/B[ الموجود و اللا (3)موجود حصر فطری،و لا واسطة بین السلب و الإیجاب ضروری،و هو أوّل (4)الأوائل فی العلوم الیقینیة،و إلیه ینحلّ کلّ العلوم بالحقیقة الحقّة نظریة کانت أو بدیهیة، (5)کما فصّل (6)فی محلّه،و قد عبّر (7)عنه لسان الصدق و العصمة (8)بلا منزلة بین النفی و الاثبات،و لقد قالوا أنّ منزلة هذه القضیة فی التصدیقات منزلة علّة العلل فی سلسلة الموجودات،و الواجب تعالی شأنه أوّل الأوائل فی الذوات.

و المراد من الغیریة التعمّلیة هیهنا لا یرجع محصّله بعد البرهان و عند الفحص البالغ فی البیان إلاّ إلی المغایرة بحسب (9)المعنی (10)و المفهوم (11)عند تحلیل (12)العقل و تعمّلاته و تفصیله و تعبیراته،کما لا یخفی علی من له أدنی ربط بالمقامات (13)العملیة (14)و بضاعة مزجاة (15)فی الاعتبارات الحکمیة النضیجة،فمقتضی ما امضینا بمؤدّی ما قضینا لا موجود بالحقیقة و لا بالذات إلاّ الوجود بالمعنی الذی هو حقیقة رفع العدم،و لا معدوم کذلک إلاّ العدم الذی هو مجرد رفع (16)الوجود،و کلّ ما هو غیرهما لیس إلاّ نفس المعانی و المفهومات،أیّ مفهوم کان،حتّی مفهوم الوجود و مفهوم العدم.

ص:84


1- (1)) -د:-و.
2- (2)) -الف:عن.
3- (3)) -الف:إلاّ.
4- (4)) -س،الف:أولی.
5- (5)) -د:أم ضروریة.
6- (6)) -د:حصل.
7- (7)) -الف:غیر.
8- (8)) -الف:المعصمة.
9- (9)) -س،د:-بحسب.
10- (10)) -س،د:بالمعنی.
11- (11)) -الف:-المعنی و المفهوم.
12- (12)) -س،د،الف:التحلیل.
13- (13)) -الف:فی المقامات.
14- (14)) -س،الف:-العملیة.
15- (15)) -الف:-مزحاة.
16- (16)) -الف:رفع مجرد.

و ظاهر أنّ نفس مفهوم الوجود لیس بحقیقة الوجود الذی هو بنفسه (1)حقیقة رفع العدم، و حیثیة سلبه و انتفائه،کیف لا!؟و هذا المفهوم البدیهی التصوّر مفهوم ]13/A[ کلّی انتزاعی اعتباری،لا تحصّل و لا تقرّر له إلاّ بضرب من الوجود فی الذهن،کما لا یخفی علی أحد من العقلاء فضلا عن الفضلاء.و حقیقة الوجود الذی هو بنفسه و بذاته (2)لیس إلاّ رفع العدم حقیقة،إنّما هی الوجود (3)الحقیقی العینی الآبی (4)من مجرّد نفسه الممتنع بحاقّ ذاته عن العدم و النفی و الانعدام و الإنتفاء،کما أوضحناه،و هو الحقیق بأن یسمّی بالوجود الحقیقی و الموجود بالحقیقة،کما سمّوا،لا مفهوم الوجود الذی یعبّر عن الوجود الحقیقی (5)فی ضرورة التفهیم و التفهّم، (6)کسایر المفهومات التی (7)یعبّر بها عن حقایق الأشیاء،أی حقائقها العینیة.

و کذلک مفهوم العدم لیس بشیء من العدم الحقیقی الذی هو مجرّد رفع (8)الوجود الحقیقی،و قد مضی (9)بأن لا معدوم بالحقیقة (10)إلاّ هو،و هو لیس إلاّ لیسیة صرفة و عدما بحتا و بطلانا محضا،لا یعلم و لا یخبر عنها و لا به أصلا علی ما برهن علیه فی محلّه؛ و کیف لا!؟و هذا المفهوم کقرینه مفهوم الوجود-أمر متصوّر،له ضرب من الوجود و التحصّل فی الذهن؛و (11)هو یجامع الوجود و لا ینافیه (12)و لا یرفعه،و لیس بمناقض (13)، و لا نقیض لحقیقة الوجود؛بل (14)و لا لمفهوم (15)تلک الحقیقة،و کیف یناقضها و هو یجامعها؟کما لا یخفی علی اولی النهی.

ص:85


1- (1)) -س،الف:-هو بنفسه.
2- (2)) -س،الف:-بذاته.
3- (3)) -د:الموجود.
4- (4)) -خ:الإبائی.
5- (5)) -د:+به.
6- (6)) -س،الف:-و التفهّم.
7- (7)) -س،د:الذی.
8- (8)) -الف:رفع مجرّد.
9- (9)) -د:+الضرورة.
10- (10)) -الف:+و.
11- (11)) -د:-و.
12- (12)) -د:لا ینافی.
13- (13)) -خ:بمتناقض.
14- (14)) -د:-بل.
15- (15)) -س:المفهوم.د:بمفهوم.

و کذلک بالحقیقة حال سایر المعانی و المفهومات الکلیة التی یعبّر بها عن الحقائق العینیة؛ ]13/B[ و الأسماء (1)الحقیقیة إنّما هی حقائق (2)الخارجیة،لیس و لا شیء من تلک المعانی و المفهومات بموجود حقیقی عینی یترتّب علیه الأحکام و الآثار،و ما شمّ شیء منها (3)رائحة من الوجود الحقیقی إلاّ بضرب من التعمّل العقلی و نحو من الوجود الذهنی کما حقّقنا و فصّلنا فی التفاصیل التی قدّمناه.

و من هنا (4)قالوا:الأعیان الثابتة ما شمّت رائحة الوجود،أی الکلّیات الطبیعة التی یعبّر عنها لماهیات الکلّیة لیست بموجودة (5)بالحقیقة،و إنّما توجد بضرب من المجاز و طور من التبعیة.

و هذا أیضا من الضروریات الاتّفاقیة الذی النصفة و استقامة الفطرة،قد قال به کلّ عاقل،لا یتفوّه بخلافه أقلّ عاقل،و کیف لا!؟

و لقد (6)قضیت الضرورة (7)الفطریة بأنّ الامور العینیة الشخصیة و الحقائق الخارجیة المتعیّنة، (8)أیّ أمر کان و أیّة (9)حقیقة (10)کانت،لیست إلاّ بمجرّد (11)معانی و مفهومات کلّیة؛ إِنْ هِیَ إِلاّٰ أَسْمٰاءٌ سَمَّیْتُمُوهٰا أَنْتُمْ وَ آبٰاؤُکُمْ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ بِهٰا مِنْ سُلْطٰانٍ (12)

قضاء و إمضاء

[فی أقسام الشیئیة المطلقة]

و (13)إذ قد قضینا بضرورة الفطرة أن لا موجود بالحقیقة إلاّ الوجود (14)الحقیقی،و هو

ص:86


1- (1)) -د:-الأسماء.
2- (2)) -خ:الأشیاء.
3- (3)) -الف:-منها.
4- (4)) -د:هیهنا.
5- (5)) -الف:بموجود.
6- (6)) -الف:قد.
7- (7)) -الف:+و.
8- (8)) -د:التعیّنیة.
9- (9)) -س:أی.
10- (10)) -الف:حصّه.
11- (11)) -الف،د:لیست بمجرّد.
12- (12)) -سورة النجم،الآیة 23.
13- (13)) -د:-قضاء و امضاء.
14- (14)) -س:-الوجود.

الشیء و بحقیقة الشیئیة،و أنّ المعانی و المفهومات التی یعبّر بها عن الأشیاء (1)و الحقیقیة لیست بموجودة (2)إلاّ بضرب من التبعیة،و أن لا شیء فی الواقع المطلق إلاّ الوجود الحقیقی، ]23/A[ و ضرب من الأشیاء التعمّلیة التی لیست إلاّ تلک المفهومات و المعانی؛ و أنّ الشیئیة المطلقة منحصرة (3)فیهما،إذ (4)العدم الحقیقی لیس شیء أصلا،لا أصلیة و لا تبعیة.

إعادة لمزید الفائدة و تجدید الإفادة

[فی تقسیم الموجود إلی الواجب و الممکن]

فلیعلم أنّ الموجود (5)المطلق:

[1]:إمّا أن یکون موجودا آبیا عن العدم،ممتنعا عن اللیسیة الحقیقیة بذاته و لذاته، و بمجرّد حاقّ نفسه مع قطع النظر عن (6)کلّ ما هو خارج عن حاقّ حقیقة ذاته،و مع قطع النظر عن کلّ حیثیة خارجة عن جوهر نفسه،تقییدیة کانت تلک الحیثیة (7)الخارجیة (8)،أم تعلیلیة؛حقیقیة (9)،أم اعتباریة،

[2]:أم لا.

و بالجملة أنّ الموجود (10)فی الجملة: (11)

[الف]:إمّا أن یکون متقرّرا متحصّلا متقوّما متذوّتا (12)متجوهرا بذاته و لذاته،من دون أن یحتاج فی تقرّره و تحصّله و تقومّه و قوام ذاته و تجوهر (13)نفسه إلی شیء خارج عن حاقّ ذاته أصلا،

ص:87


1- (1)) -خ:الأسماء.
2- (2)) -الف،د:بموجود.
3- (3)) -د:منحصر.
4- (4)) -د:-إذ.
5- (5)) -الف:الوجود.
6- (6)) -د:-عن.
7- (7)) -د:حیثیة.
8- (8)) -س:الخارجة.
9- (9)) -الف:حقیقة.
10- (10)) -د:+و.
11- (11)) -س:بالجملة.
12- (12)) -د:-متقومّا متذوتا.
13- (13)) -د:+جوهر.

[ب]:أم لا یکون کذلک.

و الأول:هو مجرّد حقیقة الوجود الحقیقی الحقّ،الموجود بالحقیقة،الآبی بمجرّد حاقّ ذاته عن العدم الحقیقی طرّا،الممتنع بمحض حیثیة ذاته عن اللیس الواقعی المطلق رأسا حسبما اقتضاه النقاضة الذاتیة و المناقضة الحقیقیة،و هو مجرّد الأیسیة المحضة، المتنافیة بذاتها اللیسیة الصرفة،و مجرّد الإنیّة (1)الحقیقیة التی هی آبیة بنفسها للنفی و الانتفاء،و هو الواجب الوجود بذاته-تعالی-إذ لا معنی (2)للواجب (3)بالذات ]23/B[ إلاّ ما یکون موجودا بذاته،و لذاته (4)متقررا متحصّلا متقوّما متذوّتا بمجرّد (5)نفسه من دون أن یحتاج فی تجوهر ذاته و قوام حقیقة نفسه و تقرّر قوامه و موجودیته کنه ذاته و تحصّل حاقّ حقیقة نفسه إلی شیء خارج عن حاقّ ذاته أصلا،و اللّه الغنی و أنتم الفقراء (6).

و الثانی:لیس إلاّ الممکن المفتقر فی قوامه (7)إلی الواجب القائم بذاته،سواء کان (8)أمرا عینیا شخصیا،أم ذهنیا کلّیا.

و سنعود إلی شرح حاله علی نمط التحقیق إن ساعدنا مرافقة التوفیق.فانتظر مترقّبا، و ترقّب متفحّصا!

تنبیه فی تصریح و تصریح فی تنبیه

[فی سرّ عینیة الوجود فی الواجب]

فقد طلع من الافق،هذا البیان،أنّ (9)سرّ عینیة الوجود فی الواجب بالذات بمعنی أنّ وجود ذات الواجب-أی ما یطرد به عن ذاته العدم طرّا،و ما به یأبی عن اللیسیة رأسا،

ص:88


1- (1)) -الف:الاینیة.
2- (2)) -الف:لا یفنی.
3- (3)) -س:بالواجب.الف و د:فالواجب.
4- (4)) -الف:+و.
5- (5)) -الف:مجرد.
6- (6)) -اقتباس من فاطر،الآیة 15 و غیرها.
7- (7)) -د:-فی قوامه.
8- (8)) -الف:+قبل.
9- (9)) -د:هی.

و ما به یمتنع عن (1)کنه ذاته الانعدام،و یجب له القدم-إنّما هو بعینه عین کنه (2)ذاته-تعالی- و لا یتصوّر بین حقیقة وجوده و حیثیة کنه ذاته شائبة الإثنینیة أصلا،حقیقیة (3)کانت تلک الإثنینیة أم تعمّلیة؛إثنینیة (4)خارجیة (5)،أو تحلیلیة إعتباریة.و کیف لا!؟فلو کان حقیقة وجوده و حیثیة ما یطرد به عن ذاته العدم أمرا زائدا علی کنه ذاته-تعالی عن ذلک علوّا کبیرا-و لو بحسب التعمّل و التحلیل فبضرب من التفرقة و التفصیل،فلا یتصوّر حینئذ أن یصدق ]33/A[ علی ذاته أنّه (6)موجود بذاته مع قطع النظر عن کلّ ما هو خارج من حاقّ ذاته،و لا یعقل حینئذ فی حقّه-تعالی-أن یکون متحقّقا بمجرّد جوهر نفسه مع قطع النظر عن (7)کلّ حیثیة خارجیة،حقیقیة کانت تلک الحیثیة،أم اعتباریة.

و قد حکم ضرورة الفطرة بأنّه-تعالی-موجود بمجرّد ذاته من دون أن یحتاج فی وجود ذاته و تقوّم قوامه إلی شیء أصلا،هذا ظاهر جدا.

إیضاح فهم و إزاحة و هم

[فی معنی عینیة الوجود للواجب]

لا تتوهمنّ من العینیة هنا، (8)العینیة الاتحادیة،کما تقرّر (9)بین طبیعة الجنس و الفصل فی الحقایق النوعیة المرکّبة الذوات من الحقیقة (10)الجنسیة الإبهامیة و الحیثیة الفصلیة المحصّلة،حتّی یتصوّر هیهنا أیضا،إنّ المراد بالعینیة هو أن تتّحد حیثیة الوجود فی حقّه -تعالی-بحیثیة ذاته الواجبیة،و اتّحدت (11)الحیثیتان فی العین، (12)هیهات!تعالی ذاته

ص:89


1- (1)) -س:علی.
2- (2)) -د:-عن اللیسیة...کنه.
3- (3)) -د:حقیقة.
4- (4)) -د:-أم تعمّلیة إثنینیة.
5- (5)) -الف:خارجة.
6- (6)) -د:-أنّه.
7- (7)) -د:-عن.
8- (8)) -س،د:ههنا.
9- (9)) -الف:-تقرّر.
10- (10)) -د:حیثیة.
11- (11)) -الف،د:اتحد.
12- (12)) -الف:-فی العین.

الأحدیة (1)الواحدة بالوحدة الحقة،المنزّه عن شائبة الکثرة البسیطة کلّ البساطة. (2)

بل المعنی من العینیة هو أنّ حیثیة ذاته بذاته مع قطع النظر عن کلّ حیثیة وراءها (3)یکون موجودا آبیا عن العدم،فارغا عن اللیسیة،حتّی تکون حیثیة الذات بعینها و بمحوضة نفسها منافیة للعدم،نقیضا لل«لیس»؛لأنّه محض الأیس،و الأیس بنفسه ینافی اللیس،اذ اللیس نفس لا أیس، (4)و الأیس نفس لا لیس،فافهم و اغتنم و اشکر ربّک الأکرم!فإنّ الشکر یزداد به النعم. (5)

تکملة جدیدة لها تبصرة شدیدة،و إنارة غربیة فیها آراء عجیبة

[فی معرفة أحدیة الواجب]

(6)

فقد انکشف الحقّ حتّی (7)الانکشاف،و قد انجلی قمر الحقیقة عن الانخساف أنّ الحقّ الحقیقی المطلق القیومی المنزّه عن جهات النقیصة طرّا أنّما هو مجرّد حقیقة الوجود الحقیقی البحت،المعرّی عن شوائب العدم کلاّ (8)،لیس إلاّ صرف الأیس الخالص عن (9)مثالب (10)اللیس رأسا؛إذ الوجود البحت لیس إلاّ (11)رفع العدم،و الأیس الصرف لیس إلاّ صرف سلب اللیس و لا نقص و لا نقصان و لا نقیصة و لا منقصة بالحقیقة إلاّ عدم الوجود و رفعه،و لا عیب و لا عائبة بالضرورة إلاّ سلب الأیس و نفیه،إذ الوجود خیر کلّه،و الخیر بالذات لیس إلاّ الأیس،قلّه و جلّه.و العدم بالحقیقة شرّ کلّه،و لا شرّ بالذات إلاّ اللیس قلّه و جلّه (12)؛و هذا ممّا اتفق علیه کلّ العقول،و أزاح عن وجهه ظلمة الشبه و الشکوک جلّ الفحول.

ص:90


1- (1)) -الف:الأحدیته.
2- (2)) -د:البسائط.
3- (3)) -س،الف،د:وراها.
4- (4)) -الف:لایس.
5- (5)) -قارن:سورة إبراهیم،الآیة 7: لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ.
6- (6)) -الف:غربیة إنارة
7- (7)) -الف:-حتی.
8- (8)) -د:+و.
9- (9)) -د:-عن.
10- (10)) -الف:-مثالب.
11- (11)) -س:+بحت.
12- (12)) -د:جلّة و قلّه.

فکیف یتصوّر أن لا یکون الحقّ المنزّه وجودا بحتا؟و کیف یتعقّل أن لا یکون القیّوم المطلق أیسا صرفا-تعالی عن ذلک علوّا کبیرا-و إلاّ للزم أن یکون الحقّ الغنی (1)المنزّه خلقا مشبّها،و القیوم المطلق البسیط (2)متقوّما من الأیسیة و اللیسیة مرکّبا،فلم یکن حقّا غنیا منزّها عن شائبة الافتقار و الاحتیاج، ]43/A[ و لم یکن قیّوما بسیطا مطلقا مقدّسا عن عائبة الترکّب و الازدواج،فلمّا کان کلّه الوجود فهو کلّ الوجود-لا أنّ الکلّ منه له بعض موجود-غیر فقید (3)،فلا حدّ و لا تحدید؛فإنّه الموجود بلا تحدید و لا (4)تعلیل و لا تقیید.و من هنا قال-علیه السّلام-:کلّ ما میّز تموه بأوهامکم فی أدقّ معانیه فهو مخلوق مثلکم،مردود إلیکم. (5)»

و السرّ فیه کونه موجودا (6)محدودا فی الموجودیة،ناقصا فی الوجود،مرکّبا من الوجود و العدم،إذ الوجود الصرف البسیط المحیط لا یحاط؛و المحاط لعقولنا لا یکون إلاّ محدودا کما علّل (7)به فی الأخبار الکثیرة.و هذا إنّما هو سرّ التوحید؛إذ لو کان فی الوجود وجود بحت آخر غیر الحقّ الأحد الوحید (8)خارج عن حاقّ ذاته،ینفصل (9)عن کنه قوامه -تعالی عن ذلک علوا کبیرا-لکان بالضرورة الفطریة کلّ منهما فی مرتبة ذاته فاقدا للآخر، خالیا بائنا عنه،فلم یکن بالضرورة شیء منهما فی مرتبة ذاته وجودا بحتا،بل مؤلّفا من وجود نفسه و سلب وجود الآخر،و مرکّبا من وجدان حیثیة وجوده،و فقدان حیثیة وجودیة اخری،کسائر الموجودات الخلقیة،و الوجودات الأنفسیة و الآفاقیة،و هذا

ص:91


1- (1)) -د:الغنی الحقّ.
2- (2)) -د:البسیط المطلق.
3- (3)) -د:مقید.
4- (4)) -س،د:-تحدید و لا.
5- (5)) -بحار الأنوار ج 66،ص 293؛الفصول المهمة ج 1،ص 163؛و جاء قریبها فی تاریخ مدینة دمشق ج 66،ص 59 نقلا عن الشبلی.
6- (6)) -الف:+و.
7- (7)) -د:عمل.
8- (8)) -الف:التوحید.
9- (9)) -الف:یتفضل.

خلاف ما قضی علیه الفطرة و أمضاه الضرورة،فلیس کمثله شیء (1)و هو شیء بحقیقة الشیئیة (2)،و لا شیء سواه إلاّ ما هو بمنزلة الظلّ و الفیء فی الحقیقة.

و لمّا کان هو الأحد الصمد،أی وجودا بحتا ]43/B[ بسیطا غنیا صرفا فلم یکن له کفوا أحد (3).

تصریح فیه تنقیح

[فی التنبیه علی قاعدة بسیط الحقیقة کلّ الأشیاء فی مقام الثبوت]

فالوجود البحت الذی لا یشوب فی تذوّت (4)ذاته الأحدیة بعدم (5)حقیقی أصلا، و الأیس الصرف الذی لا یتقوّم (6)فی قوام (7)نفسه البسیط بلیسیة حقیقیة مطلقا،لا یتصوّر بضرورة من الفطرة أن یکون فی حقیقة الوجود و الموجودیة الحقیقیة ناقصا،و لا یتعقّل أن یفقد فی حاقّ نفسه الأحدیة من سنخ حقیقة الأیسیة الحقیقیة شیئا،و إلاّ فلم یکن فی مرتبة ذاته وجودا بحتا و أیسا صرفا،بل مرکّبا (8)من الأیسیة و اللیسیة مؤلفا (9)من الشیئیة و اللاشیئیة؛فاتّضح غایة الاتّضاح أنّ الوجود البسیط و الأیس المحیط کلّ الموجودات (10)بنحو أعلی،و أنّ بسیط الحقیقة کل الأشیاء،لا أنّ (11)الکلّ (12)منه له بعض.

و لمّا کان الوجود البسیط کل الوجودات،فلیس بشیء منها؛إذ لیس شیء من تلک الأشیاء الاّ ناقصا ضعیفا خالیا بائنا (13)عن کلّ ما هو غیره من تلک الأشیاء فاقدا کلّ من

ص:92


1- (1)) -اقتباس من الشوری،الآیة 11.
2- (2)) -اقتباس من حدیث:«أنه شیء بحقیقة الشیئیة»التوحید،ص 104،ح 2.
3- (3)) -اقتباس من التوحید،الآیة 4.
4- (4)) -د:مرتبة.
5- (5)) -د:-بعدم.
6- (6)) -الف:لا یتقواه.
7- (7)) -د:مقام.
8- (8)) -د:مؤلفا.
9- (9)) -د:مرکبا.
10- (10)) -الف:-الموجودات.
11- (11)) -الف:لأنّ.
12- (12)) -الف:کلّ.
13- (13)) -یمکن أن یقرأ فی الف:نائیا.

تلک الأشیاء لما هو (1)غیرها منها،فترکّب کلّ منها من شیئیة و لا شیئیة،و (2)حیثیة وجود و لا وجود،من ثمّة ورد من أسمائه الحسنی (3):«یا من خلق الأشیاء من العدم (4).»إذ (5)الخلیقة-کما کشفنا-متقوّم القوام من الوجود و العدم،و المنزه من العدم طرّا منحصر فی القدم،و من ثمّ یقال:«کلّ ممکن زوج ترکیبی»،فافهم!

فلو کان البسیط الحقیقی المطلق ]53/A[ و الوجود البسیط الحقّ شیئا منها (6)-تعالی- عن ذلک علّوا کبیرا-للزم الترکیب المنافی للبساطة المحضة و الکثرة المناقضة للوحدة الحقّة فصار فقیرا (7)و محتاجا،فانقلب فی ذاته کثیرا، (8)و فی وحدته أزواجا-و لقد قضت ضرورة (9)الفطرة بکونه غنیا بحتا و بسیطا صرفا و وحدة محضة-فهذا (10)خلاف الضرورة.

إنارة فهم لإزاحة وهم

[فی أنّ بسیط الحقیقة لیس بعینه عن الموجودات]

(11)

ربّما یتوهّم من کلام هؤلاء (12)الأکابر العظام و الأفاضل الأعلام هذا-أی بسیط الحقیقة کلّ الأشیاء-أنّ مرادهم منه أنّ (13)البسیط الواجبی-القدیم المحیط القیّومی الحقّ (14)المنزّه عن صفات الإمکان،المقدّس عن سمات الحدثان-بعینه عین الموجودات العالمیة و الذوات الإمکانیة،و عین الحادثات الیومیة و الأشیاء الرفیعة و الوضیعة

ص:93


1- (1)) -الف:هو.
2- (2)) -د:+من.
3- (3)) -الف:-الحسنی.
4- (4)) -قارن:بحار الانوار،ج 91،ص 394.
5- (5)) -د:اذ الاشیاء.
6- (6)) -الف:شامها.
7- (7)) -الف:فقیرا.
8- (8)) -د:-و.
9- (9)) -س،الف:-ضرورة.
10- (10)) -الف:فهو.
11- (11)) -الف:+و.
12- (12)) -د:سؤال.
13- (13)) -د:+الحقّ.
14- (14)) -د:-الحقّ.

و المزیّفة و الخسیسة (1)،بمعنی أنّ کنه ذاته تعالی عن التشبیه بالأشیاء،فضلا عن التوحّد بها و السریان فیها (2)فی مرتبة ذاته أمر مطلق منبسط فیها،متّحد بکلّ واحد منها،و یظهر لنا فی کلّ شیء بحسبه،فلا نحسّ إلاّ کنه ذات الواجب الوجود (3)،و لا نبصر و لا نسمع و لا نشمّ و لا نذوق و لا نلمس و لا نتخیّل و لا نتوهّم و لا نتعقّل إلاّ إیّاه،فهو محیط غیر محدود فی الوجود،و موجود غیر فقید،و لا شیء بالحقیقة سواه بهذا الوجه و فرید وحید وحده،لا شریک له بهذا المعنی عند هولاء الأکابر ]53/B[ ذوی المناقب و المفاخر الذین یعدّون منهم أفلاطون الإلهی و أعظم (4)تلمیذه،أرسطاطالیس الحکیم،حیث قال من قال من (5)هؤلاء:

غیرتش غیر در جهان نگذاشت زین سبب عین جمله اشیا شد

و أمثال ذلک من مقالاتهم فی هذا المقام و أمثاله.

أنشدکم باللّه العلی العظیم،یا أصحاب التصفیة (6)و المنصفة و الفضل (7)و المعرفة!هل یتصوّر من أقلّ (8)عاقل أن یقول بأمثال هذا؟و هل العار کلّ العار یتصور للعامل أعظم من هذا (9)فضلا عن (10)أن یعتقدها!؟

و العجب کلّ العجب من أمثال اولئک أنّهم کیف یتمکّنون من عند أنفسهم أن یظنّوا فی حقّ هؤلاء الأعلام بهذه الظنون الرکیکة التی تقضی ببطلانها ضرورة الفطرة،و إفتضاحها لیست بمنزلة تکاد أن یختفی علی أرباب البدیهة،فضلا عن أصحاب البصیرة.

کیف لا!؟و قد قال فیه أرسطاطالیس الحکیم،أرشد تلمیذ الأفلاطون الحکیم (11)و نقله

ص:94


1- (1)) -د:الشریعة.
2- (2)) -د:-فیها.
3- (3)) -د:-الوجود.
4- (4)) -الف:أعزّ.
5- (5)) -الف:-من.
6- (6)) -د:+و المتصفة.
7- (7)) -الف:-و العقل.
8- (8)) -د:-أقل.
9- (9)) -د:-أقل...هذا.
10- (10)) -س:-عن.
11- (11)) -الف:الأعظم.

الناقلون القائلون العاملون.و لمّا کان کلّه الوجود فهو کلّ الوجود،فهو الکلّ فی وحدته.

و بروایة و عبارة اخری فهو الکلّ فی وحدة،فعلی ما حملوه لا معنی له إلاّ فهو الکلّ فی کثرته،أو فی کثرة. (1)

و لقد قال فیه أیضا:«بسیط الحقیقة کلّ الأشیاء،و لیس بشیء منها»و علی ما توهّموه لا معنی له إلاّ أنّه عین کلّ شیء منها (2)بالإیجاب الکلّی،و قد قال أرسطاطالیس (3)بالسلب الکلّی ]63/A[ .و نصّ علیه و صرّح علیه،و قس (4)علیه ما (5)قد یقال فیه أنّهم ما أرادوا إلاّ أن الأشیاء کلّها و (6)جلّها و قلّها لیست إلاّ المظاهر و المجالی (7)لحقیقة الحقّ الحقیقی و الوجود الحقیقی القیومی،فهی کلّها مرایا ذاته (8)و مظاهر أسمائه و صفاته،بأنّ الوجود الحقیقی عندهم لیس (9)بکلّی و لا جزئی،و لا کلّ؛ (10)بل هو أمر مطلق منبسط علی هیاکل الأشیاء یتجلّی فیها،و هذا انّما هو معنی بسیط (11)الحقیقة کلّ الأشیاء،فالخلق المشبّه لیس إلاّ المرآة و المجلاة (12)للذات،و الحقّ المنزّه لیس إلاّ ما یترائی فی تلک المراتب،فکلّ ما یترائی لنا و یظهر لمدارکنا (13)کلّها (14)عقلیة کانت أم حسیة، (15)باطنیة کانت أم ظاهریة،لیست إلاّ الذات الأحدیة بصفاتها التی هی عین ذاتها (16)البسیطة،إذ المرآة بما هی مرآة ما شمّت رائحة الظهور،فإنّها آلة الظهور،و آلة ظهور الشیء بما هی آلة ظهوره لیست بظاهرة (17)أصلا،بل الظاهر الرائی لیس إلاّ ذلک الشیء الذی هو آلة ظهوره،کما لا یخفی علی اولی النهی.

ص:95


1- (1)) -د:أو فی کثرة.
2- (2)) -الف:-منها.
3- (3)) -د:+ما.
4- (4)) -الف:قص.
5- (5)) -الف:علی ما.د:+قد.
6- (6)) -د:-و.
7- (7)) -الف:المجاز.
8- (8)) -س،الف:-ذاته.
9- (9)) -الف:عندهم لیس.
10- (10)) -الف:کلاّ.
11- (11)) -س:لبسیط.
12- (12)) -الف:المهلاة.
13- (13)) -الف:لمدرکنا.
14- (14)) -الف،د:کلّه.
15- (15)) -الف:حیّه.
16- (16)) -د:ذاتها.
17- (17)) -س،د:بظاهر.

فعلی هذا لیس الشیء المطلق إلاّ الحق تعالی (1)،و ما سواه ما (2)شمّت رائحة الشیئیة أصلا (3)،فإنّ مرآة الشیء بما هی مرآة الشیء لیس بشیء أصلا،بل الشیء إنّما هو ما تیائی فیها (4).

فهذا هو ما راموه من بسیط الحقیقة کل الأشیاء،و هو کسابقه ]63/B[ فی الوهن و الرکاکة و الفضیحة و التباحة،کما تری،و کیف لا!؟و أوّل فضیحة و أقل شناعة یرد علیه أنّ الجزئیة لیست إلاّ إباء الشیء فی نفسه عن الصدق علی الکثیرین،و الکلّیة لیست إلاّ عدم الإباء،فارتفاعها ارتفاع النقیضین بعینه،فکیف یتصوّر شیء لا یکون کلّیا و لا (5)جزئیا حقیقیا،و کیف یتصوّر القول (6)بها،و هل هذا إلاّ السفسطة (7)کما تری،و قد یقال أنّ معنی بسیط الحقیقة (8)کلّ الأشیاء لیس محصّله إلاّ مفاد قولهم:

چو (9)ممکن گرَد امکان برفشاند بجز واجب دگر (10)چیزی نماند

و هو ایضا فی الشناعة کما تری،و فی الرکاکة کما لا یخفی؛إذا الحکیم أرسطاطالیس (11)العظیم یقول:لمّا کان کلّه الوجود فهو کلّ الوجود و لا یقیّده بقید خروج الممکن عن غبار الإمکان،و لا یشترط فیه طریان الانعدام علی عالم الحدثان بما هو عالم الحدثان،و إلاّ فلا بدّ أن یکون الوجود الواجبی محدودا أوّلا،ثمّ بعد انعدام العالم بما هو (12)عالم یصیر وجودا صرفا محیطا، (13)لا شیء غیره.و هم یقولون بأنّ الواجب وجود بسیط فی نفسه،

ص:96


1- (1)) -د:ما.
2- (2)) -الف:+کان أظهرها من.
3- (3)) -الف:+کان أظهرها من.
4- (4)) -الف:فی المرآة.د:فیه.
5- (5)) -س،د:-لا.
6- (6)) -د:-القول.
7- (7)) -الف:لسفطة.
8- (8)) -الف:الحقیقی.
9- (9)) -س،الف،د:چه.
10- (10)) -الف:دیگر.د:-دگر.
11- (11)) -لم نعثر علی صریح العبارة الآتیة،و أیظنّ أنّه-قدّس سره-نقله بالمعنی.
12- (12)) -د:-هو.
13- (13)) -د:-محیطا.

و فی مرتبة ذاته قبل وجود الأشیاء و حدوثها (1)و فنائها، (2)و لمّا کان وجودا (3)بحتا بسیطا تامّا،بل فوق التمام،فیجب أن یکون کلّ الوجودات بما هی وجود و موجود،و إلاّ فلم یکن فی مرتبة کنه ذاته قبل وجود الأشیاء و إیجادها بسیطا تامّا فی الوجود و الموجودیة. ]73/A[

[تفسیر کلام الشبستری بوجه لائق]

و هذا واضح جدا علی أنّ مراد من قال بمفاد (4)ذلک الشعر لیس إلاّ أنّ السالک قد یصیر فی شهاب سلوکه و مجاهداته الی اللّه-تعالی (5)-بقدم العبودیة و المجاهدة فی سبیله (6)بحیث ینمحی فی نظر شهوده عین (7)إنانیته،و ینتفی (8)عن بصر بصیرته (9)إنّیته، فیندکّ (10)حینئذ جبل إنانیته و عینه (11)،و لا یبقی (12)فی نظره من عینه،و ذاته و صفاته لا عین، و لا أثر،لا علم له بنفسه و ذاته،و لا خبر،و یعبّرون عن هذا بالفناء،و لو (13)نفس هذا المحق الفناء أیضا عن لوح بصر عقله،صار حینئذ فانیا (14)فی الفناء؛و یعبّرون عنه بالبقاء فی الفناء،و بعبارة اخری بالفناء فی التوحید،و یسمّون صاحبه بالباقی بالبقاء لا بالإبقاء، و یصطلحون علیه بالقرب النوافل حسبما ورد فی الخبر علی ما اشتهر.

و قد یفرّقون بین القرب بالنوافل و القرب بالفرائض،و یقولون إنّ الثانی أکمل و أفضل (15)من الأوّل،و یجعلون قوله-صلّی اللّه علیه و آله-:«لی مع اللّه وقت لا یسعنی

ص:97


1- (1)) -س:حدوث.
2- (2)) -الف:-فنائها.
3- (3)) -د:-وجودا.
4- (4)) -س:د:-بمفاد.
5- (5)) -الف:-تعالی.
6- (6)) -د:-إلی اللّه...سبیله.
7- (7)) -الف:عن.
8- (8)) -الف:ینبقی.
9- (9)) -الف:+أثر.
10- (10)) -الف:فیذک.
11- (11)) -د:-و ینبغی...عینه.
12- (12)) -الف:لا ینبقی.
13- (13)) -د:إذ.
14- (14)) -الف:کانیا.
15- (15)) -د:أفضل و أکمل.

فیه ملک مقرّب و لا نبی مرسل.» (1)مشیرا الیه.و الحال أنّه صلّی اللّه علیه و آله خاتم الأنبیاء و سید المرسلین صلّی اللّه علیه و آله،و النکرة فی سیاق النفی یفید العموم،و یحملون حینما (2)ورد قولهم علیهم السّلام (3)-:«لنا حالات مع اللّه نحن هو،و هو نحن،و هو هو،و نحن نحن.» (4)علیه (5).

و لقد تعرّض لهذا المقال مولانا المجلسی-أعلی اللّه مقامه-فی بحار الأنوار (6)،فی کتاب السماء و العالم فی أثناء (7)مباحث حدوث العالم،فی مقام یناسب ]73/B[ الحال حیث انجرّ به المقال إلی تبدیل[ال]صفات البشریة (8)بطریق المجاهدة الکبری فی سبیل اللّه -تعالی (9)-و أوّله بتأویل وجیه و وجّه فأحسن (10)توجیه و تقبّله بقبول أحسن،فبعد ما شرحناه (11)فأین و أنّی (12)فی هذا من القول بأنّ بسیط الحقیقة کلّ الأشیاء!؟

[وجوب التأویل فی کلمات القوم دون الردّ علیهم]

و الحقّ أنّ کلمات الأقدمین مرموزة غالبا،بل بعض الأقدمین (13)کسقراط مثلا عادته أن یرمز فی أقواله (14)،و یأتی بألفاظ ظواهرها مستشنعة (15)تشمئزّ منه الأفهام،أو مخالفة للحقّ، و بواطنها صحیحة حقّة،و له فی ذلک مصلحة شرعیة (16)و غرض صحیح،حتّی أنّه لو کان یصرّح بمعناها فاتت المصلحة،أو لزم (17)مفسدة،أرجح ترکها من مصلحة (18)الإظهار،بل هذا منهم کأنّه اسوة حسنة فی الأنبیاء و الأولیاء المعصومین علیهم السّلام عن السهو و الخطاء

ص:98


1- (1)) -بحار الانوار،ج 18،ص 360.
2- (2)) -الف:حیثما.
3- (3)) -س،الف،د:علیه.
4- (4)) -لم نعثر علیه فی الجوامع المعتبرة.
5- (5)) -خ:-و.
6- (6)) -د:فی بحار الأنوار-أعلی اللّه مقامه-
7- (7)) -د:إثبات.
8- (8)) -قارن،بحار الأنوار،ج 7،ص 34.
9- (9)) -د:و إیاه أن تکون.
10- (10)) -د:+هذا ممّا بلغ عنهم علیهم السّلام إلینا.
11- (11)) -الف:شرحناها.
12- (12)) -الف:-فأین و أنّی س:-أنّی.
13- (13)) -د:الأقدمان.
14- (14)) -س:أحواله.
15- (15)) -الف:متشتتة.
16- (16)) -د:یرعیه.
17- (17)) -کذا.
18- (18)) -الف:المصلحة.

الذین لم یؤتوا من جهة سهوا أو غلطا (1)بل (2)أوتوا الحکمة و فصل الخطاب،و جاؤوا من عند اللّه (3)الوهاب بصریح الوحی و نصّ الکتاب،هذه و تیرتهم،و المجیء بالرمز شیمتهم؛ فانّ کثیرا من آیات القرآن الحکیم النازل من عند اللّه العلیم و أحادیث نبیّنا صلّی اللّه علیه و آله من هذا القبیل،و قد جرت شیمة (4)أوصیائه الانجبین،أئمّتنا (5)الأطهرین علیهم السّلام علی هذا السبیل.

فلا ینبغی من الرجل العلمی و المرء الإیمانی،صاحب شعار التقوی،الطالب لسبیل الهدی من أن لا یبالی أصلا،و لا یعتنی بجلالة شأن هؤلاء (6)الأجلّة ]83/A[ من الحکماء العظام و العرفاء الأعلام،و یرکب ظهر فکره الغیر المجرّب و متن فرس فراسة قریحة الغیر المؤدّب،و یحمل علی هؤلاء الرکبان الفرسان،و یحمل کلماتهم المرموزة علی مجرّد ظواهر ألفاظها المنکرة المکروهة من دون حجّة و برهان و رعایة قانون و میزان،کمن رکض دابة جموحه من غیر جذب الخطام،أو من دون کفّ العنان،فیخرج به عن (7)الطریق المستوی لا محالة بیمینه و یساره، (8)تسقطه بالآخرة،و یکسر ظهره کسرة لا تنجبر أصلا، فیجعله هالکا و لئن أنجز لم یرجع إلی صورتها الاولی.و قد ورد بهذا المضمون فی الخبر و إن لم یکن الآن خصوص ألفاظ الخبر فی البال حاضرا (9)،و إنّ من کفّر أحدا لا علی وجهه لرجع المکفّر کافرا (10).و وجهه یکون علی العارف الواقف واضحا ظاهرا.

و الحق انّ من الواجب علی اللبیب الأدیب و الطالب المنصف و الحسیب أن یرجع فی

ص:99


1- (1)) -الف:غلط.
2- (2)) -الف:-لم یأتوا...بل.
3- (3)) -د:-اللّه.
4- (4)) -الف:شیئة.
5- (5)) -الف:أئمة.
6- (6)) -د:هو.
7- (7)) -س،الف:من.
8- (8)) -الف،د:یسیره.
9- (9)) -د:+من الواجب علی اللبیب الأدیب و الطالب المصنف الحسیب أن یرجع فی کل علم إلی أهله.
10- (10)) -راجع:الکافی ج 2،ص 360:«ما شهد رجل علی رجل بکفر قطّ إلاّ باء به أحدهما إن کان شهد به علی کافر صدق،و إذ کان مؤمنا رجع الکفر علیه؛فایّاکم و الطغی علی المؤمنین».

کلّ علم إلی أهله (1)إن وجد أهله بالبرهان،و إلاّ فینتظر ذٰلِکَ فَضْلُ اللّٰهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشٰاءُ (2).

هذا هو (3)بالحقیقة هو السرّ الذی ینظر إلیه قوله صلّی اللّه علیه و آله:«خذ العلم من أفواه الرجال» (4)و إیّاک أن تکون صحفیا.و من ثمّ قالوا (5)و لنعم ما قالوا قول المیت کالمیت (6)فیجب تقلید العالم الحی،کن (7)عالما (8)أو متعلّما و لا تکن (9)ثالثا. (10)

استدراک

[فی الإذعان بالخطأ فی آراء الحکماء و العرفاء]

فلیعلم أنّی لست ارید أنّ کلّ ما قال به هؤلاء الحکماء و أولئک العرفاء یجب ]83/B[ أن یکون له (11)وجه وجیه (12)و محمل (13)صحیح (14)،و لا یمکن أن یخطؤوه أو یأتوه بقول قبیح،و من أین و أنّی یتسیر هذا!؟إنّما هذا منصب من عصمة اللّه-تعالی-من المعصومین عن السهو و الخطاء،و (15)لست أقول بأنّ ما بین دفتی الأسفار و أثولوجیا (16)کالوحی النازل من السماء،و مطابق لما (17)جاء به الأنبیاء،و کشف عنه الأولیاء علیهم السّلام،و لم یأتوا بباطل أو لا طائل (18)أصلا،بل (19)نرید (20)أن جلّ کلماتهم و أکثر عباراتهم المرموزة لیست (21)المراد

ص:100


1- (1)) -د:ان من الواجب...أهله.
2- (2)) -سورة الجمعة،الآیة 4.
3- (3)) -د:-هذا هو.
4- (4)) -عوالی اللئالی،ج 4،ص 78،ح 68.
5- (5)) -د:+و لنعم ما قالوا.
6- (6)) -د:+فلا مخلص و لا مهرب من وجود.
7- (7)) -د:-فیجب...کن.
8- (8)) -راجع:غرر الحکم،ص 44،ح 135:«کن عالما ناطقا أو مستمعا واعیا و إیّاک أن تکون الثالث».
9- (9)) -د:و إیاه أن تکون.
10- (10)) -د:+هذا ممّا بلغ عنهم إلینا.
11- (11)) -د:-له.
12- (12)) -د:-وجیه.
13- (13)) -الف:متحمل.
14- (14)) -د:-وجیه.
15- (15)) -س:-و.
16- (16)) -د:اتوبوجیها مثلا کله.
17- (17)) -د:-لما.
18- (18)) -الف:طابل.
19- (19)) -د:-بل.
20- (20)) -س:نزید.
21- (21)) -کذا،و الصحیح:لیس.

منها ما یتراءی من ظواهر ألفاظها المستنکرة المکروهة بالبدیهة،و لا ارید (1)غیر هذا (2).

رجعة بعد رجعة و تکملة بعد تکملة
[فی أنّ بسیط الحقیقة وجود بحت و کمال صرف]
اشاره

فانکشف علی الطالب المستبصر و المسترشد المستخیر (3)ممّا کشفنا أنّ بسیط الحقیقة و الوجود البسیط الحقیقی الموجود بذاته و لذاته-الذی لا یحتاج فی قوام ذاته الأحدیة البسیطة إلی غیره أصلا فی مرتبة کنه ذاته الأزلیة بحقیقة الأزلیة قبل وجود الأشیاء و إیجادها-کلّ الوجودات و تمام التامات و کمال الکمالات و حقیقة الحقائق الموجودیة بما هی (4)وجودیة بنحو أعلی و أشرف و أکمل و ألطف؛ (5)فإنّه بحت وجود و وجود بحت (6)،فلو لم یکن تمام التمامات و کمال الکمالات و کلّ الوجودات فلم یکن وجودا بحتا و کمالا صرفا،بل ناقصا متقوّم القوام من الحقیقة (7)الکمالیة و (8)حیثیة النقیصة، فهو الکلّ فی مرتبة وحدة کنه ذاته ]93/A[ الأحدیة (9)التی هی قبل کلّ شیء و قبل کلّ ظلّ (10)و فیء (11)،لا أنّ الکل منه.له بعض،و هو تمام التمامات فی مرتبة ذاته البسیط بالبساطة الحقّة،و حقّ البساطة (12)التی هی قبل القبلیات کلّها،و قبل الأشیاء جلّها و قلّها؛ و (13)لا توجد فی تلک المرتبة الأزلیة بالأزلیة الحقیقیة شیء من الأشیاء بما هو شیء من الأشیاء أصلا کما قلنا:«بسیط الحقیقة کلّ الأشیاء فلیس بشیء منها»و إلاّ لم یکن تمام (14)

ص:101


1- (1)) -د:یزید.
2- (2)) -الف،د:+هذا.
3- (3)) -الف:مشجّر.د:المنجر.
4- (4)) -د:-هی.
5- (5)) -د:ألطف و أکمل.
6- (6)) -د:+التی هی قبل کل شیء و قبل کل ظلّ و فیء،فهو الکلّ فی مرتبة کنه ذاته الأحدیة.
7- (7)) -د:حیثیة.س،الف:حقیقة.
8- (8)) -د:+من.
9- (9)) -الف:+تعالی.
10- (10)) -الف:ذلل.
11- (11)) -الف:فهو.د:-فهو الکل...فیء.
12- (12)) -د:البسائط.
13- (13)) -س،د:-و.
14- (14)) -د:+التمامات.

الأشیاء،فلم یکن وجودا (1)بسیطا،بل مرکّبا؛و لم یکن (2)کمال (3)کمالات الأشیاء،فلم یکن کمالا محیطا،بل ناقصا فهو لکونه کلّ الوجود خلو من خلقه و خلقه خلو (4)منه.و إنّما قلنا بنحو أعلی و أشرف؛لأنّ الوجود الناقص إذا وجد تامّا (5)کاملا منزها (6)عن النقصان طرّا، معرّی عن سمات النقص رأسا،خلوّا من شوائب النقیصة الإمکانیة،عوائب (7)الفقر و الفاقة الذاتیة کلاّ،کان قائما بذاته،غیر مفتقر فی قوام کنه ذاته و تمام صفاته إلی غیره أصلا، قیّوما للأشیاء کلّها،مذوّتا لها،قاهرا علیها،واجبا بذاته،غنیا صرفا (8)مطلقا تامّا،فوق التمامات کاملا،فوق الکمالات عالیا،أعلی من أن یعرف شریفا کبیرا (9)،أشرف و أکبر من أن یوصف.

و هم و فهم

[فی أنّ الناقص لا یکون تامّا]

و لا تتوهّمن (10)ممّا قلناه أنّ الوجود الناقص بعینه (11)کان تاما،فوق التمامات،حقّا غنیا مطلقا واجبا بالذات،ثمّ صار نازلا ناقصا هالکا فقیرا ممکنا فاقر (12)الذات-تعالی عن ذلک علوّا کبیرا-و کیف ]93/B[ و (13)یلزم (14)حینئذ عیاذا باللّه أن ینقلب الواجب ممکنا،و الثابت الدائم الذی لا یتغیّر و لا یتبدّل أصلا متغیّرا (15)و حادثا فانیا و و هکذا.و هل هذا إلاّ السفسطة التی هی (16)باطلة بضرورة الفطرة.

ص:102


1- (1)) -د:-وجودا.
2- (2)) -الف:+من.
3- (3)) -د:+و.
4- (4)) -اقتباس من حدیث:«و اللّه خلو من خلقه و خلقه خلو منه»التوحید،ص 143،ح 7.
5- (5)) -الف:ناما.
6- (6)) -الف:منزه.
7- (7)) -الف:حوائب،الف:عوائب.
8- (8)) -د:+حتی.
9- (9)) -د:-کبیرا.
10- (10)) -الف:لا یتوهّم.د:لا یتوهّمن.
11- (11)) -الف،د:بینه.
12- (12)) -د:فاقد.
13- (13)) -الف،د:-و.
14- (14)) -الف،د:لا یلزم.
15- (15)) -الف:متنیرا.
16- (16)) -س،الف:-هی.

بل نقول انّ برهان العقل (1)الصریح القاطع و برق نور البیان اللامع یقول و یکشف أنّ (2)حاقّ جوهر الوجود الذی هو حاقّ حقیقة رفع العدم الحقیقی و هو صرف سلب (3)اللیس التصریحی خلو (4)من کلّ نقصان (5)،و هو تامّ الحقیقة،فوق التمامات فی حقیقة الوجود الحقیقی و سنخ (6)الموجودیة الحقیقیة،و هذا هو المعنی من التحیّث (7)و التقیّد (8)بنحو أعلی.و کثیرا مّا یوهم العبارة لضیقها الذاتی خلاف ما یراد منها (9)،لا سیّما عند لطافة المعنی و علوّه و غموضه جدا؛و لا سیّما إذا بلغ فی اللطافة و الدقّة غایة القصوی،کما هو منزلة (10)بسیط الحقیقة کل الأشیاء علی ما اعترف (11)به أصحاب المعرفة بحقایق الأشیاء، و کیف لا!؟و (12)هی امّ الحقایق الإلهیة کلّها،و برهان براهین قوانین العلوم الحقیقیة جلّها و قلّها.

[الغموض فی فهم قاعدة بسیط الحقیقة]

لعمر الحبیب أنّها فی الغموض و الإعضال فی (13)مرتبه لا ثانی لها،و فی کونها أصل (14)الحقایق و اسّ الاسطقسات فی المعارف (15)منزلة لا شریک لها؛ظاهره سهل أنیق،باطنه صعب مستصعب عمیق؛فالعبارة بکثرة (16)ضیقها،فکیف یطبقها؟

و الحق أنّه حقیق بأن یوصف بالسهل الممتنع،فهو (17)الذی ]04/A[ أظهرنا منه هو

ص:103


1- (1)) -س:العقول.
2- (2)) -س:ان.
3- (3)) -د:-سلب.
4- (4)) -الف:عن.
5- (5)) -د:+و نقیصة.
6- (6)) -الف:فسخ.
7- (7)) -الف:التحبت.
8- (8)) -س:التقیید.
9- (9)) -س:+و.
10- (10)) -د:مسأله.
11- (11)) -د:اعرف.
12- (12)) -س:-لا و.
13- (13)) -د:إلی.
14- (14)) -س،الف:أصول.
15- (15)) -د:+یعنی.
16- (16)) -د:بکثر.
17- (17)) -د:-فهو.

الظهر (1)الظاهر الذی کأنّه لفرط ظهوره لا یحتاج إلی البیان،و کیف لا!؟و الوجود الصرف و صرف الوجود الذی لا یشوب بنقص و لا (2)نقیضة أصلا.

کیف یتصوّر فی النظر الأوّل و أوّل النظر أن (3)لا یکون تامّا فوق التمام فی سنخ الوجود و حقیقة الموجودیة،هل کونه تامّا فوق التمامات منزّها عن کلّ النقصانات،له معنی یتصوّر (4)غیر معنی (5)کونه وجودا بحتا بسیطا و أیسا صرفا،لا یشوب بشائبة نقیصة أصلا؟

فهل (6)لیس ذاک إلاّ نفس هذا؟اللّهم إلاّ بتعمّل مّا،و إلاّ فلا مفاوتة (7)بینهما معنی یقیّد (8)بها،هذا واضح جدا،لا یکاد أن یخفی.

[وجه الاعتذار فی الدخول فی شرح المقام]

و لکنّی لست اجسّر (9)کلّ الجسارة (10)فی الإشارة إلی شیء یسیر أنذر (11)من بطونها، و لست أطمئنّ کلّ الاطمینان فی الرخصة من صاحب الشریعة و من (12)جانب الحجّة عجّل اللّه فرجه علیه السّلام (13)فإنّ العبارة قاصرة و ظواهر الألفاظ متبادرة،و مع ذلک کلّه خفت (14)إساءة الأدب،فإنّ امتثال الأمر الأعلی من المهمّ الأهمّ الأوجب.و کیف لا!؟و قد أمر المولی (15)الأعظم،مولی (16)الکلّ،مقتداء الجلّ و الکلّ،فخر (17)العرب و العجم-مدّ اللّه ظلّه الأعلی و أدام برکات فضله ما دامت الدنیا-فلست أدری ما أفعل بی!

ص:104


1- (1)) -هکذا فی النسخ.
2- (2)) -الف:-لا.
3- (3)) -د:-أن.
4- (4)) -د:متصور.
5- (5)) -س،الف:-معنی.
6- (6)) -سخ:فهی.
7- (7)) -د:بتفاوته.
8- (8)) -الف:-معنی یقیّد.د:یعتّد.
9- (9)) -الف:اجبّر.
10- (10)) -د:لست بسبب آخر کلّ الجسارة.
11- (11)) -هکذا/د:أنذر بسیر.
12- (12)) -الف:عن.
13- (13)) -د:-من صاحب...السّلام.
14- (14)) -الف:حفّت.
15- (15)) -الف:موالی.
16- (16)) -الف:موالی.
17- (17)) -د:مفتخر.
[تمام التمامات و کمال الکمالات]

فأقول مستعینا باللّه (1)متوکّلا علیه، وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَی اللّٰهِ (2)کما أمرنا من لدیه أن ما لا یدرک کلّه لا یترک کلّه؛فلیعلم أنّ الأمر کما أومأت (3)إلیه فی صدر هذه التکملة (4)حیث قلت تمام ]04/B[ التامات و کمال الکمالات و حقیقة الحقایق بنحو الأعلی، فلیتأمّل فی کونه تمام التمامات و کمال الکمالات و حقیقة الحقائق!

[تفریع بأنّ النبی الأعظم صلّی اللّه علیه و آله کلّ الکمالات]

و لقد قالوا:إنّ إمام الشیء أولی بنفس ذلک من ذلک الشیء،فتمام الوجودات و کمالها فی الوجود الحقیقی و الموجودیة الحقیقیة أولی و أوکد من أنفسها،فهو بأنفسها أحقّ و أولی من أنفسها اَلنَّبِیُّ أَوْلیٰ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ (5)أی بما هم مؤمنون؛فایمانه بل نبوّته کلّ النبوات و الولایات و الایمانات و تمامها و کمالها.و أین و أنّی مراتب سائر (6)النبوات و الولایات و الإیمانات من مرتبة نبوّته و ولایته و إیمانه.بل هو حقیقة نور النبّوة و الولایة (7)و الإیمان و تلک المراتب الاخری أشعتّها،فالکلّ شعبه (8)علیه السّلام و شیعته علیه السّلام و أشعتّه،و من هیهنا قال-صلّی اللّه علیه و آله-«من رآنی فقد رأی الحق.» (9)

[کیفیة البینونة بین الواجب و الممکن]

و انتفاء لزوم السنخیة المنافیة لنصّ کریمة لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ (10)المناقضة لمقتضی

ص:105


1- (1)) -د:+تعالی.
2- (2)) -سورة غافر،الآیة 44.
3- (3)) -الف:أونست.
4- (4)) -سخ:الکلیة.
5- (5)) -سورة الأحزاب،الآیة 6.
6- (6)) -الف:سائی.
7- (7)) -د:إلا لّأنه.
8- (8)) -خ:شیعه.
9- (9)) -راجع:بحار الأنوار،ج 58،ص 234.
10- (10)) -سورة الشوری،الآیة 11.

البرهان المبین المتقنة (1)بضرورة من الدین؛بل بضرورة من العقول-عقول الکاملین و المتوسطین و الناقصین-لضرورة (2)المناقضة بین الضرورة و اللاضرورة،و ثبوت المنافاة البیّنة بین الوجوب و اللاوجوب،ثابت و معلوم محقق جدّا من التقیید بنحو أعلی، بمعنی الذی حقّقنا أنّ من المعلوم المحقق الظاهر الواضح حینئذ أنّ الوجود (3)البحت الصرف الذی هو (4)کلّ الوجودات علی النحو الأعلی،أی منزّها (5)عن شوائب النقص و النقیصة ]14/A[ طرّا،مقدّسا عن عوائب الفقر و الفاقة رأسا،لیس و لا یتصوّر إلاّ أن یکون غنیا بحتا و غنا صرفا،و کلّ وجود و موجود (6)،و سواه لیس (7)،و لا یتصوّر إلاّ أن یکون فقیرا مضطرّا إلیه التبتة،بل فقرا و فاقة محضة،کما انکشف ممّا کشفنا و سینکشف مزید الانکشاف-إن شاء اللّه تعالی-فلا بینونة بینه تعالی و بین ما دونها إلاّ بالوجوب و الإمکان،و لا ینفصل کلّ ما هو سواه عنه سبحانه إلاّ یکونه مجرّد الفقر و الفاقة إلیه، و کونه سبحانه مجرد الغناء عنه.

[الإشارات العلویة فی إثبات المقام]

و هکذا (8)کما قال امام الموحدین امیر المؤمنین علیه السّلام حین سئل عن قوله:«من عرف نفسه فقد عرف ربه» (9)،أنّ من عرف نفسه بالاحتیاج،فقد (10)عرف ربه بالغناء،و من عرف نفسه بالحدوث فقد عرف ربّه بالقدم. (11)الحدیث.

ص:106


1- (1)) -د:المنفیة.
2- (2)) -س:بضرورة.
3- (3)) -الف:الوجودات.
4- (4)) -من،د:-هو.
5- (5)) -الف:منتزعا.
6- (6)) -د:الموجود.
7- (7)) -الف:-و لا یتصور...لیس.
8- (8)) -د:هکذا من.
9- (9)) -راجع:مصباح الشریعة،ص 13؛عوالی اللئالی،ج 4،ص 102؛بحار الأنوار،ج 2،ص 32.
10- (10)) -الف:-فقد.
11- (11)) -لم نعثر علی حدیث بنفس هذه العبارات فی الجوامع المعتبرة.

و عنهم (1)علیهم السّلام:«بان عن الأشیاء بالقهر لها،و بانت الأشیاء عنه بالخضوع له.» (2)و البینونة بین الغناء المحض الذاتی و الفقر و الفاقة الذاتیة أتمّ أنحاء البینونات،و هی (3)البینونة الصفتیة و هی بینونة التناقض؛إذ الغناء إنّما هو حقیقة عدم الإفتقار،و الإفتقار بالحقیقة لیس إلاّ عدم الفناء،و هکذا فی الوجوب و الإمکان و القدم و الحدوث و الدوام و الغناء و غیرها (4).

و عن واحد من الصادقین علیهما السّلام:«توحیده تمییزه عن (5)خلقه،و حکم التمییز بینونة صفة،لا بینونة عزلة. (6)»و فی معناه أخبار و آثار کثیرة من أصحاب العصمة (7)علیه السّلام و ]14/B[ و سینکشف الفرق بین البینونتین عند شرح حال الممکن و الإمکان و بیان حقیقة أحوال الوجودات الإمکانیة،و کیفیة بینونتها و مبائنتها للوجود الواجبی القیومی-عزّ اسمه-.

توضیح بعد توضیح
[الصلة بین قاعدة صرف الوجود لا یتثنّی و قاعدة بسیط الحقیقة]
اشاره

فالوجود الحقیقی البحت الذی هو تمام التمامات و فوق التمامات بالوجه الأشرف الأعلی،المنزّه عن مجانسة الأشیاء و عن (8)مشابهة (9)شیء منها للبینونة الصفتیة التی هی فی کونها بینونة فی الغایة (10)القصوی،أتمّ الأنحاء،بحیث لا یتصوّر و لا یعقل بینونة تساویها،فضلا عن أن یکون أقوی، (11)انّما هو أصل الاصول فیها؛بل قالوا و هو فصل الفصول أوکد (12)و أولی،کما أومأنا.

ص:107


1- (1)) -د:عنه.
2- (2)) -قارن:بحار الانوار ج 4،ص 269؛راجع:مجموعة ورام،ج 1،ص 224.
3- (3)) -س،الف،د:هو.
4- (4)) -د:-و البینونة...غیرها.
5- (5)) -المصدر:من.
6- (6)) -بحار الأنوار،ج 4،ص 253؛الاحتجاج،ج 1،ص 198.
7- (7)) -د:-العصمة.
8- (8)) -الف:من.د:فی.
9- (9)) -س:شائبة.
10- (10)) -د:غایة.
11- (11)) -الف:أمور.
12- (12)) -کذا فی النسخ.و الصحیح:آکد.

فلا ثانی له فی الوجود أصلا،و إلاّ للزم (1)أن یکون الوجود الصرف التامّ الذی هو فوق التمام ناقصا محدودا،و لصار الأحد الصمد واحدا بالعدد (2)،فیکون فی عداد الأشیاء معدودا (3)،تعالی شانه عن ذلک علوّا کبیرا-فضلا عن کنه ذاته-تعالی.

فالوجود الحقیقی الواجبی القیّومی عزّ و جلّ لا یتعدّد وحدة، (4)و (5)لا شریک له فلم یکن له کفوا أحد (6)فهو حقیقة نور الأنوار،و سائر الوجودات الناقصة الفاقرة الذوات فیوضاته و لمعاته و أشعته و إشراق علی هیاکل الماهیات العالمیة و قوابل الوجودات (7)الإمکانیة، و سنزید فی شرح حال تلک (8)الوجودت الفاقرة (9)الذوات،و بیان حقیقة أحوالها -إن شاء اللّه تعالی- ]24/A[

[انّ مسألة بسیط الحقیقة کلّ الأشیاء أسّ التوحید و الدلیل علیه]

فانکشف کمال الإنکشاف أنّ مسألة بسیط الحقیقة کلّ الأشیاء بالوجه الأعلی أصل به یتوصّل إلی الوحدانیة الکبری،و نفی الشریک عنه-تعالی-و التوحید الذی هو أصل (10)أصول الدین،و لأجله بعث الأنبیاء و أرسل المرسلین،لا دلیل علیه،و لا برهان له،إلاّ و هو دلیله و برهانه؛و لا أصل و لا اسّ یتوصّل به إلیه (11)إلاّ و هو أسّه (12)و بنیانه،و بدون هذا الأصل لا یتصوّر تحقیق التوحید بالبرهان و القول بوحدانیة الأوّل عزّ و جلّ بنور الیقین و الایقان،اللّهم إلاّ بضرب من التقلید،تقلید الشارع الصادع (13)المخبر الصادق علیه السّلام،لو لم یتوقّف التصدیق بصدقه علی توحید الربّ الوحید.

ص:108


1- (1)) -الف،س:إلا لا یلزم.
2- (2)) -س:بالعدم.
3- (3)) -الف:محدودا.
4- (4)) -الف:-وحدة.
5- (5)) -الف،س:-و.
6- (6)) -اقتباس من الإخلاص،4.
7- (7)) -الف:الموجودات.
8- (8)) -د:-تلک.
9- (9)) -الف:القاقرة.د:-الفاقرة.
10- (10)) -الف:-أصل.
11- (11)) -س:اللّه.
12- (12)) -س:للّه.
13- (13)) -د:الصادق.الصادع.

کما قال به (1)-أی بعدم التوقّف-الفاضل المدّقق الخوانساری-طاب ثراه (2)-فی حاشیته (3)علی إلهیات الشفاء،اضطرارا أقرّ و اعترف (4)بعدم إمکان دفع الشبهة المشهورة عن ابن کمّونه عن أدلّة توحیده-سبحانه و تعالی-عقلا،أیّ دلیل کان إلاّ بالتمسک بما یبتنی علیه هذا الأصل من أصالة الوجود فی الموجودیة،و القول بالوجود الحقیقی الموجود بذاته و لذاته،و انّه هو الواجب-تعالی شانه-اعترافا واضحا و إقرارا ظاهرا.و لمّا لم یتیسّر (5)له-طاب ثراه-الوصول إلی أصل (6)أصالة الوجود لحجب قویة و حجج و همیة لم یتمکّن من رفعها و دفعها عن ذلک الأصل الأصیل،فلم یظفر-طاب ثراه-مع جلالة منصبه فی الفنون العقلیة و عظم شأنه و رفعة قدره فی النظر و الدقة بدلیل فی هذا المهمّ الأهمّ الجلیل؛لم ترد علیه تلک الشبهة التی عجزت عن دفعها ]24/B[ مشاهیر الأیام، (7)من الأفاضل الأعلام عند جماهیر الأنام،و تحیّرت کلّهم و اعترفت بالعجز جلّهم أو قلّهم،فالتجأ-طاب ثراه- و اضطرّ إلی الاکتفاء بالتقلید فی التوحید،و إلی عدم توقّف التصدیق بصدق النبوة و الرسالة علی (8)توحید المرسل (9)حیث قال بعد ما أورد (10)اصول الأدّلة و أورد علیها تلک الشبهة،و ذکر کلّ ما ذکروا فی دفعها؛و لا سیّما ما هو خاصّة أصحاب (11)العرفان و أرباب نور الایقان و الیقین من الأوّلین و الآخرین،و لا سیّما الحکماء الأقدمین الذین لهم أسوة حسنة فی الأنبیاء و المرسلین-صلوات اللّه علیهم-و لم یتحقّق تحقیقة[علی]ما راموا، و لم یصلی إلی کنه ما و صلوا،و لم یتضّح له حقیقة ما حقّقوا،فأورد ما أورد علیهم جرحا و ردّا (12)،و لم یبق بزعمه حینئذ (13)عن الأدّلة ذبّا و دفعا.

ص:109


1- (1)) -س:-به.
2- (2)) -س،الف:-طاب ثراه.
3- (3)) -د:تعلیقاته.
4- (4)) -د:أورد و أعرف.
5- (5)) -س،الف،د:تیسر.
6- (6)) -س،د:الوصول باطل.
7- (7)) -الف:الأنام.
8- (8)) -الف:إلی.
9- (9)) -د:+الوحید.
10- (10)) -د+و.
11- (11)) -الف:أهل.
12- (12)) -الف:ردّ.
13- (13)) -الف:+زحمه.

فإن قلت:فعلی هذا کیف یثبت هذا المطلب الجلیل؟

قلت:إثبات هذا المطلب تکفیه (1)دلائل (2)التقلید؛إذ إثباتها لا یستلزم دورا،لأنّ إثبات الواجب-تعالی-و علمه و قدرته و صدقه کاف فی إثبات النبوة،فلیس شیء منها موقوفا علی توحید الواجب-تعالی-و بعد إثباتها یثبت التوحید بالدلائل النقلیة التی تشحّنت الکتاب و السنة،بل هو من ضروریات الدین؛علی أنّ الدلائل العقلیة (3)التی فی القرآن و الحدیث مثل قوله تعالی لَوْ کٰانَ فِیهِمٰا آلِهَةٌ إِلاَّ اللّٰهُ لَفَسَدَتٰا (4)و نظائره.لو فرض أنّها لم یکن برهانا فلا شکّ أنّها فی إقناع النفس تفعل (5)البراهین التی للحکماء،و بالجملة الأمر واضح بحمد اللّه تعالی من دون ]34/A[ اریبة وَ لَوْ کَرِهَ الْکٰافِرُونَ (6)«تعالی اللّه عمّا یقوله الظالمون». (7)إنتهت عبارته بعینها و فیه (8)أمور من وجوه شتی (9)کما لا یخفی علی الواقف الناظر بالعین الیمنی.

[وجوه الخلل فی ما قاله الخوانساری]

*الأول:ما أشرنا إلیه من عدم وصوله إلی ما وصلوا هیهنا.و عدم إحاطته بمبادئ (10)الأدلّة التی حقّقوها،و مبانی الأجوبة التی فصّلوها.

*الثانی:الخلط منه-طاب ثراه-وجها من وجهی تلک الشبهة العویصة بوجه آخر منها خلطا (11)و عدم التفرقة بینهما أصلا،کما لا یخفی علی الواقف بحقیقة تلک الشبهة و کیفیتها،

ص:110


1- (1)) -د:بکیفیة.
2- (2)) -س:الدلائل.
3- (3)) -الف:-اثباته لها...العقلیة.
4- (4)) -سورة الأنبیاء،الآیة 22.
5- (5)) -د:-نفعل.الف:یفعل.
6- (6)) -سورة الصف،الآیة 8.
7- (7)) -اقتباس من الاسراء،آیه 43.
8- (8)) -س،الف:-فیه.
9- (9)) -الف:شق.
10- (10)) -س:لمساوی.الف:بمبادرة.
11- (11)) -د:خاطئا.

و العارف (1)بأنّها ذات الوجهین،بکلّ (2)وجه یقابلها نحو خاص من المقابلة فی الذبّ عن الأدلّة و الدفع للشبهة.

*الثالث:أنّه کما خلط فی الشبهة خلطا و غلط فی أجوبة الطائفة،خلط جوابا عن (3)وجّه ذینک (4)الوجهین بجواب الآخر،و لم یفرّق أصلا فی البین،عامیّا مشهوریا کان الجواب،أم خاصّیا حقیقیا.و لا سیّما فی الخاصّی علی النحو الذی (5)حقّقه المحشّی الماجد الناقد صدر المحقّقین،صدر الدین الشیرازی،قدّس سرّه.

*الرابع:ما حصله (6)عند ما اضطرّ إلی الأنبیاء فی التوحید (7)علی مجرّد التقلید من أنّه یکفی فی إثبات النبوة و صدق صاحب (8)الشریعة صلّی اللّه علیه و آله مجرّد إثبات الواجب و علمه و قدرته و صدقه (9)،و (10)لایحتاج فیهما إلی غیرها أصلا توهّم باطل (11)البتة (12)و خیال منه، لا طائل تحته،مجرّد دعوی بلا بیّنة؛فإنّ من الظاهر ]34/B[ الواضح أنّه لو فرض واجب آخر،و فرضنا فی (13)وجوب الوجود ثانیا،فکلّ منهما بحسب کنه ذاته بعینه و فی مرتبة حاقّ جوهر نفسه یجب أن یکون علما کلّه و قدرة و صدقا کذلک،لا أنّ الکلّ (14)له بعض، أی علما صرفا و هکذا.و لمّا کان علما کلّه فهو کلّ العلوم (15)و إلاّ لم یکن علما صرفا،بل مشوبا بالنقصان فیه،و مخلوطا بعدمه،و مختلطا مؤلّفا من العلم و الجهل،تعالی عن ذلک

ص:111


1- (1)) -الف:-و العارف.
2- (2)) -الف:لکلّ.
3- (3)) -د:-عن.
4- (4)) -الف:تینک.
5- (5)) -س:نحو حقّقه.د:ما.
6- (6)) -د:حصل.
7- (7)) -الف:التقلید.
8- (8)) -الف:مباحث.
9- (9)) -د:صدقه و قدرته.
10- (10)) -الف:+ما.
11- (11)) -س:بأهل.
12- (12)) -د:أصلا و یمکن أن یقرأ فی س:السنة.
13- (13)) -س،الف:-فی.
14- (14)) -الف:منه.
15- (15)) -الف:المعلوم.

علوّا کبیرا.و لمّا لم یمکن أن یکون کنه إدراک کلّ منهما بعینه هو کنه إدراک الآخر (1)بعینه لضرورة البینونة فی البین (2)و إلاّ فلم یکونا اثنین،فکلّ منهما فاقد فی مرتبة حاقّ ذاته العلم الصرف الذی هو بعینه عین الآخر،و الفاقد للعلم الصرف إمّا جاهل صرف-لا علم له أصلا-أو عالم بوجه و جاهل بوجه آخر.

و بالجملة (3)یلزم أن یکون علمه الذی هو عین ذاته علما محدودا ذا حدّ و نهایة و نقصان و نقیصة،فلم یکن له (4)علما صرفا،هذا واضح (5)جدا،و کذلک القیاس فی القدرة و الصدق.فإذا لم یکن علم الواجب (6)محیطا و قدرته محیطة و صدقه صدقا محضا فلم یکن علمه علما تامّا کاملا،بل مشوبا بالجهل و النقصان،و[لم تکن]قدرته قدرة تامة کاملة،بل مشوبة بالعجز و النقیصة،و[لم یکن]صدقه صدقا تاما (7)کاملا،بل محدودا ذا حدّ و نهایة،فلا یتصوّر و لا یتیسّر له أن لا یجهل أصلا و أن لا یعجز أصلا و أن لا یصدق أصلا.فمن أین و أنّی یتعقّل و یتیسّر حینئذ (8)الکفایة المطلوبة فی إثبات ]44/A[ النبوّة و صدقها،تعالی عن (9)ذلک علّوا کبیرا.

*و أمّا خامسا:فقد ظهر کلّ الظهور أنّ إثبات علمه التامّ الذی یجب (10)أن یکون فوق التمام فضلا عن التام (11)الذی لا مخلص و لا مهرب فی إثبات النبوة و صدقها عنه،و کذلک قدرته الکاملة و صدقه الصرف،کلّ ذلک موقوف علی توحیده و نفی الشریک عنه-تعالی- فلو أثبتنا توحیده (12)و نفی (13)الشریک عنه-تعالی-بنبوّة الأنبیاء و صدقها للزم الدور،کما لا یخفی بأدنی التدبّر و أقل الغور.

ص:112


1- (1)) -د:یکن أن یکون کلّ ذات منهما بعینه هو کنه ذات کل منهما بعینه کنه ذات الآخر.
2- (2)) -الف:المنن.
3- (3)) -د:-بالجملة.
4- (4)) -د:-له.
5- (5)) -الف،د:ظاهر.
6- (6)) -د:واجب.
7- (7)) -الف:فلا.
8- (8)) -س:+فی.
9- (9)) -د:+کلّ.
10- (10)) -س:لا یحب.
11- (11)) -س:التمام.
12- (12)) -الف:توحید.
13- (13)) -کذا.
تفریع:[فی سرّ إثبات التوحید بعد إثبات الواجب فی کتب القوم]

و هذا هو السرّ الباعث للسلف الصالح علی ما کانوا یقدّمون البحث عن وحدانیته -تعالی شانه-و توحیده سبحانه بعد إثبات الذات علی سایر الصفات کلّها (1)و لقد جری بذلک عادتهم الفاضلة،فصار ذلک قاعدتهم الدائمة،و اقتدی بهم من اقتدی من اللاحقین، مستشعرا بالتزام التأسی (2)بهم (3)من تأسی من حیث لا یشعر،و لنعم ما قیل بالفارسیة:

«ره چنان رو که ره روان رفتند»

و کیف لا!؟و من أین و أنّی یتصوّر أن لا یلزم الاقتداء بسیرتهم الوسطی (4)و التأسّی بأسوتهم الوسطی فی طریق طلب الهدی (5)،و قد اقتبس السلف الصالح أنوار علومهم الحقیقة من مشکاة نبوّة الأنبیاء-صلوات اللّه علیهم-و قد استضاء (6)مصباح نفوسهم القدسیة و قلوبهم القادسة الصافیة من مصباح ولایة الأولیاء علیهم السّلام و قد استنسخوا النسخ صحائف عقولهم المکتسبة (7)من الصحائف (8) ]94/B[ المنزلة من السماء و الکتب النازلة من عند اللّه -تعالی-بتراجمة (9)الأنبیاء و الأوصیاء.

*و أما سادسا:فعلی ما تخیّله و تصوّره-طاب ثراه-من أنّه لا یتصوّر و لا یتیسّر للذبّ عن الأدلّة و الدفع لتلک الشبهة (10)إلاّ بالتمسک بأصل أصالة الوجود.و هذا الأصل ممّا لا أصل له علی ما حصّله أصلا و لا محصّل له (11)علی ما أسسّه قطعا؛فمن أین یتصوّر تحصّل دلیل عقلا و تقریر (12)برهان قطعا،حتّی یمکن أن تکون الأدلّة القرانیة و (13)

ص:113


1- (1)) -الف:+بعد إثبات الذات علی سایر الصفات محلّها.
2- (2)) -الف،د:تأسی.
3- (3)) -خ:+من تأسی
4- (4)) -د:الأولی.
5- (5)) -الف:الهوی.
6- (6)) -الف:استفاء.
7- (7)) -د:الملکیة.
8- (8)) -د:الصحف.
9- (9)) -الف:به تراجمة.
10- (10)) -د:-الشبهة.
11- (11)) -الف:-علی ما...له.
12- (12)) -س،د:مقرّر/لعل الصواب:تقرّر.
13- (13)) -س،الف:أو.

الحدیثیة (1)أدلّة عقلیة لها و براهین قطعیة عندنا،و قد قطع-طاب ثراه-و حکم قطعا بکونها أدلّة عقلیة و براهین قطعیة،حیث قال:«علی أنّ الأدلة العقلیة (2)التی فی القرآن و الحدیث»،إلی قوله:«لو فرض أنّها لم یکن برهانا»حیث وصف الأدلّة بالعقلیة أوّلا و أتی بلفظ«لو فرض ثانیا».

و لو سامحنا و قلنا:إنّ هذا منه لیس (3)تصریح فی قطعه-طاب ثراه-بکونها برهانیة قطعیة،فلا أقلّ من کونه دالاّ علی الإمکان و یجوز (4)أن یکون برهانا،فهو أیضا حینئذ (5)کما تری،و یرد علیه مع ذلک التأسف هذا الذی أردناه کما لا یخفی.

و لو قیل (6):لعلّه أراد أنّها یکون حینئذ برهانا عند اللّه و عند رسول اللّه (7)صلّی اللّه علیه و آله من دون أن یتقرّر برهانا لنا،فهو فی الوهن و الرکاکة أوضح من أن یوحی.و إنّما الاحتیاج إلی الدلیل إنما هو ما حقّقناه (8)،و هو-تعالی-منزّه عن شائبة الاحتیاج رأسا و هم علیهم السّلام أیضا لا یحتاجون ]54/A[ فی أنفسهم و لأنفسهم إلی أمثال (9)تلک الأدلّة أصلا،و الدلیل علی ذلک شَهِدَ اللّٰهُ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ وَ الْمَلاٰئِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ (10)،و الدلیل لا یحتاج إلی الدلیل.

فأحسن التأمّل فیه!

*و أما سابعا:فقوله:«فلا شکّ فی إقناع النفس تفعل ما لا تفعل البراهین التی للحکماء»و (11)هذا الدعوی منه کأنّه ما وقع فی موقعه أصلا،إذ الأدلّة بأقسامها و أنواعها منحصرة فی صور (12)ثلاث،لا رابع لها بالبرهان و الإتفاق،و هی بلسان القرآن:المجادلة

ص:114


1- (1)) -س:لحدیثه.
2- (2)) -الف:-لها و براهین...العقلیة.
3- (3)) -د:-لیس.
4- (4)) -الف:لجوز.د،س:جواز/ضبط النصّ قیاسی.
5- (5)) -د:حینئذ أیضا.
6- (6)) -الف:+و.
7- (7)) -الف:زمیر له.د:+و الأئمة.
8- (8)) -الف:حقنا.
9- (9)) -الف:امتثال.
10- (10)) -سورة آل عمران،الآیة 18.
11- (11)) -س،لا:-و.
12- (12)) -د:صورة.

بالتی هی أحسن،ثمّ الموعظة ثمّ الحکمة (1)و بلسان المیزان:إلزام و الخطابة و البرهان علی ما أصّله و فصّله هیهنا-طاب ثراه-فلا یتصوّر کون تلک الأدلّة جولیة إلزامیة فی حقّ الأنفس البشریة عند قیام تلک الشبهة و ورودها (2)و عدم ما یتصوّر جوابا عنها،لا إلزاما و لا برهانا،کما هو المفروض عندنا،فانحصر (3)حینئذ کونها موعظة و خطابة،کما هو المتبادر من مساق کلامه هیهنا (4)،و الظاهر و المتبادر من قوله حیث قال فی إقناع النفس و الموعظة عند قیام الشبهة و ورودها (5)،و لا سیّما تلک الشبهة العویصة العجیبة التی عجزت عنها (6)جلّ أعاظم المشاهیر الأزکیاء،و قلّ جماهیر العلماء،لا أثر لها فی النفس أصلا،و کیف لا!؟و قد رتّبوا تلک الصور الثلاث فی المراتب المرتّبة،و قالوا:المجادلة،ثمّ الموعظة،ثمّ الحکمة؛الإلزام (7)،ثمّ الخطابة،ثم البرهان.

و وجه هذا الترتیب ما أشرنا إلیه من أنّ الواجب أوّلا أن یلزم الخصم و یسدّ طرق مغالطاته طرّا،و یسکت فیسکت،فإذا انکسر ]54/B[ سورة إبائه و إنکاره و انسدّ باب مخاصمته و مکابرته (8).کلاّ،فالحکیم المنجی من الهلکة،الهادی إلی الطریقة الحقّة یأخذ حینئذ فی الموعظة،و یخاطبه بالخطابة لیسکن اضطرابه بذلک الخطاب،و یمیل بقلبه إلی الصواب (9)،ثمّ یشرع فی طریقه الحکمة،و یبرهن (10)و یأتی بفصل الخطاب لیحقّق بحقیقة الإیمان و الیقین،فهذا (11)إنّما هو طریق الصواب.

و أمّا عند قیام الشبهة و عدم ما یعارضها و یناقضها إلزاما أو برهانا فلا یفید الخطابة، و لا یستعملها صاحب قانون (12)المناظرة.

ص:115


1- (1)) -اقتباس من النحل،الآیة 25.
2- (2)) -س:ردّها.
3- (3)) -الف:فانحصره.
4- (4)) -الف،د:هنا.
5- (5)) -الف:-و ورودها.
6- (6)) -الف:عند.
7- (7)) -س:الزمه.
8- (8)) -الف:مکاتبیه.
9- (9)) -الف:الصواب.
10- (10)) -الف:یرهن.
11- (11)) -الف:و هذا.
12- (12)) -الف:قالمون.

*و أمّا ثامنا:فعلی ما کشفنا و أظهرنا الأولی بحاله و حال أمثاله-طاب ثراه-و الأخری بشأنه[أن]جعل الجنة مثواه،و شأن أقرانه أن یقولوا هیهنا قولا اضطراریا بالتقلید الشایع المتعارف الذی قالوا بصحّته (1)و جوازه فی الفروع و الأحکام جمیعا،و أجمعوا علی أن لا مهرب عنه فیها إجماعا،و اختلفوا فی صحّته و جوازه فی الأصول و العقاید الدینیة علی أنّ الصواب هو الصحّة؛فتنبّه-طاب ثراه-اختیار جواز هذا القسم من التقلید فی هذا المقام و نظائره طرّا و لم یختر (2)ما اختاره هیهنا (3)اضطرارا،لظهور فساده کما أظهرنا.فکأنّه -طاب ثراه-لمّا لم یجوّز (4)التقلید المتعارف فی الأصول،و خصّصه بالفروع وفاقا للمشهور و ما علیه (5)الجمهور،و خلافا لأصحاب التحقیق الذین یشربون من کأس الرحیق شرابا طهورا (6)فأصرّوا (7)و استکبر استکبارا،و هو وقع فیما وقع (8) ]64/A[ فیما کان یهرب عنه اضطرارا،فافترق عن مکان الطلبة (9)افتراقا و احترق بنار الحرمان احتراقا.

و أمّا تاسعا:فلئن سلّمنا و سامحنا معه-طاب ثراه (10)-فی أنّ أصل أصالة الوجود کما تخیّله ممّا لا أصل لها أصلا،قلنا أن نقول (11)أنّ ما یتوقّف علیه إتمام دلیل التوحید بحیث لا ترد علیه شبهة أصلا إنّما هو مسألة«بسیط الحقیقة کلّ الاشیاء».و هی غیر موقوفة علی أصل أصالة الوجود،فإنّ لنا أن نقول:إنّ بسیط الکمال کلّ الکمالات،و إنّ بسیط العلم کلّ العلوم (12)بعین ما أسلفنا (13)من البرهان القاطع و النیّر اللامع من دون (14)أنّ یتوقّف برهاننا هذا

ص:116


1- (1)) -الف:-بصحّته.
2- (2)) -الف:-یختر.
3- (3)) -الف،د:هنا.
4- (4)) -الف:+و.
5- (5)) -د:-و ما علیه.
6- (6)) -اقتباس من المطففین،الآیة 25 و الإنسان،الآیة 21.
7- (7)) -الف:-فأصرّوا.
8- (8)) -الف:+وقع.
9- (9)) -الف:الطلیة د:الطفیّه.
10- (10)) -د:-معه طاب ثراه.
11- (11)) -کذا.
12- (12)) -د:+أصلا أم لا.
13- (13)) -س:سلفنا.
14- (14)) -الف:غیر.

علی ذلک الأصل أصلا؛فإذا تمّت هذه المسألة من دون توقّف علی تلک المسألة.تمّ ما یتوقّف علیها من التوحید و نظائره فی حقّه تعالی.

فإن قلت:فعلی هذا فلم أسّست هیهنا أوّلا أساس أصالة الوجود،ثمّ فرّعت علیها مسألة بسیط الحقیقة کلّ الأشیاء.

قلت:الحقّ الأصیل إنّما هو ذلک الأصل الجلیل،و الأمر فی الواقع إنما هو علی ما (1)أسسّنا؛و ما هو خلافه فلا أصل له أصلا.و لکن هذا (2)لا یوجب أن لا یتصوّر لنا إثبات هذه المسألة إلاّ بتلک المسألة.و السّرفیه أنّ کون کنه ذاته-تعالی-کما لا صرفا بسیطا بحتا،ممّا لا مفرّ عنه،و اجتمع علیه الکلّ،الجلّ و القلّ،و هذا القدر یکفینا فی إثبات أنّ بسیط الکمال کلّ الکمالات بنحو أعلی،فلا ثانی له فی حقیقة الکمال،و لکنّ البرهان قائم علی ]64/B[ أنّ الکمال إنّما هو الوجود لا غیر،کما لا یخفی (3)علی ما حققّنا.

تتمیم فیه تعمیم

[فی تحقیق حقیقة الشیء]

و إذا تحقّقت بحقیقة ما حققّنا من أنّ المعنی (4)و المفهوم کائنا (5)ما کان لیس إلاّ مفهوما عنوا بالمفهوم (6)الشیء و عنوان الشیء لیس بذلک الشیء،مثلا مفهوم العالم الذی یعبّر عنه بالفارسیة ب«دانا (7)»،و مفهوم القادر الذی یعبّر عنه ب«توانا»لیس شیء منها بحقیقة العالم بما هو عالم و بحقیقة القادر بما هو قادر،و کذلک العلم و القدرة کما فصّلناه (8)و حصّلناه؛إذ من الضروریات الأوّلیة هو أنّ مفهوم العلم لیس بحقیقة (9)التی یترتّب علیه آثار العلم (10)

ص:117


1- (1)) -د:بیناه.
2- (2)) -الف:إلاّ.
3- (3)) -س:-لا یخفی.
4- (4)) -د:المعین.
5- (5)) -یمکن أن یقرأ فی س:کافیا.
6- (6)) -خ:عنوانا و المفهوم.
7- (7)) -الف:بل انا.
8- (8)) -س:فصّلنا.
9- (9)) -هکذا فی النسخ.
10- (10)) -الف:علیه آثاره.

و هکذا،و ذلک واضح جدا.بل حقیقة الشیء بهذا الوجه لیس إلاّ ضربا من الوجود الحقیقی الذی یخصّه.

[إنّ بسیط الحقیقة کلّ الکمالات الوجودیة]

فاعلم أنّ الوجود (1)الصرف الواجبی (2)و صرف الوجود القیّومی (3)کما أنّه لمّا کان کلّه الوجود فهو کلّ الوجود بنحو أعلی،فکذلک لمّا کان کلّه العلم فهو کلّ العلوم،و هکذا القیاس فی جمیع الصفات الحقیقیة التی هی (4)عین ذاته تعالی،فلمّا (5)یثبت بهذا (6)الأصل الأصیل أصل تلک (7)الصفات الحقیقیة،فکذلک یثبت به عمومها و شمولها،أی کونها تامّة،بل فوق التمام؛لذا (8)أثبت له (9)عمومها و شمولها،ثبت وحدانیها،و أن لا ثانی لها،و إلاّ لزم التحدید و الترکیب (10)کما أوضحناه،فهو الکلّ فی الکلّ فی وحدته قبل وجود الأشیاء و صدورها عنه-تعالی- ]74/A[ أی فهو سبحانه کلّ الوجودات و (11)کلّ الکمالات للموجود بما هو موجود و لحقیقة الموجود بما هی موجود (12)فی مرتبة کنه ذاته الأحدیة البسیطة قبل وجود الأشیاء و کمالاتها و صدورها و فیضانها عنه-تعالی-و لمّا کان هو سبحانه کلّ شرف و فضل کذلک،فلیس (13)کمثله شیء (14)؛و الاّ لزم أن لا یکون کذلک، لضرورة البینونة العقلانیة (15)فی البین،و لزوم نقصان کلّ من المثلین (16)،و إلاّ لم یکونا إثنین.

ص:118


1- (1)) -الف:وجود.
2- (2)) -د:الواجبی الصرف.
3- (3)) -الف:وجود القوی.
4- (4)) -د:هو.
5- (5)) -یمکن أن یقرأ فی الف:فکلما.
6- (6)) -الف:لهذا.
7- (7)) -س:-تلک.الف:-أصل تلک.
8- (8)) -الف،س:-یثبت به...لذا.
9- (9)) -س:-به.
10- (10)) -د:الترکیب و التحدید.
11- (11)) -د:-و.
12- (12)) -الف:-و لحقیقة...موجود.د:الوجود بما هی وجود.
13- (13)) -الف:لیس.
14- (14)) -اقتباس من الشوری،الآیة 11.
15- (15)) -الف:الفقدانیة.
16- (16)) -س:المسألتین.
تنبیه تفریعی

[فی سرّ کون الوحدة قبل الکثرة]

و هذا بالحقیقة إنّما هو سرّ کون الوحدة قبل الکثرة،فالوحدة فی مرتبة الذات و الکثرة بعد الذات،و من ثمّه قد یقال لها أی لتلک المسألة-و یعبّر عنها بالکثرة فی الوحدة-أی (1)و من جهة أنّه الکلّ فی وحدته قبل وجود الأشیاء عنه سبحانه-تعالی (2)-علی نعت الکثرة و قبل صدورها عنه-تعالی-شأنه علی وجه الکثرة (3)و التفرقّه،یسمّی محصّل تلک (4)المسألة بالکثرة فی الوحدة؛و یقال إنّ کریمة أَنَّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ کٰانَتٰا رَتْقاً فَفَتَقْنٰاهُمٰا (5)مراتب بطونها،مشیرة إلی تلک المسألة.

تلخیص فیه تحصیل؛تحصیل فیه تکمیل
[فی تحقیق سرّ الکثرة فی الوحدة فی بیان«لیس بشیء منها»فی القاعدة]

فإذا تحقّقت و تعرّفت بأنّ حقیقة الوجود الحقیقی لیست إلاّ حقیقة رفع العدم (6)و علمت أنّ حیثیة انتفاء (7)الانتفاء (8)حقیقة-الأیسیة-لیست إلاّ حقیقة سلب اللیسیة و حیث رفع اللاشیئیة فی الأشیاء،فاعرف و اعترف بأنّ صرف الوجود و الوجود الصرف صرف رفع العدم طرّا،و صرف سلب اللیسیة ]74/B[ رأسا،و صرف نفی اللاشیئیة کلاّ، فیتناقض بنفس ذاته العدم طرّا أیّ عدم کان،و لا یجامع اللیسیة أصلا أیّة (9)لیسیة کانت (10).

ص:119


1- (1)) -الف:أی.
2- (2)) -س،الف:-تعالی.
3- (3)) -الف:التکثر.
4- (4)) -الف:فلک.
5- (5)) -سورة الأنبیاء،الآیة 30.
6- (6)) -د:+الحقیقی.
7- (7)) -الف:-انتفاء.
8- (8)) -کذا.د:العدم حیثیة الانتفاء الانتفاء و علمت أنّ.
9- (9)) -د:انّه.
10- (10)) -د:کاتب.

و رافعیة الوجود الصرف و سلبه من (1)سنخ العدم الحقیقی لا یختصّ بعدم شیء دون شیء،و لا ینحصر سلب لا شیئیة دون لا شیئیة،فهو بنفسه الصرفة و بمجرّد حاقّ ذاته البحتة مع قطع النظر عن کلّ ما هو خارج عن حاقّ نفسه یرفع فی مرتبة ذاته العدم عن الأشیاء کلّها،و یسلب فی حاقّ نفسه اللیسیة (2)عن الأعیان جلّها و قلّها،و رفع العدم عن الشیء فی الواقع کما صوّرنا و کرّرنا لا یتصوّر إلاّ بوجوده فیه،فهذا هو سرّ الکثرة (3)فی الوحدة-و لمّا کان کذلک فهو لیس بشیء من الأشیاء أصلا،و إلاّ فلم یکن بنفسه رفع العدم عن الأشیاء کلّها (4)،لضرورة أن لیس شیء من الأشیاء أصلا (5)بشیء آخر منها،إذ اتحاد الإثنین ضروری الاستحالة،فلو لم یکن الوجود الصرف صرف سلب العدم طرّا عن الأشیاء کلّها،لکان سلب العدم عن بعض منها،فصار وجودا (6)محدودا کسائر (7)الوجودات الناقصة رفعا لعدم دون عدم،و سلبا للیسیة دون لیسیة،و مناطا لشیئیة دون شیئیة،فصار سبحانه تعالی شأنه شیئا من الأشیاء،أی شیئا من الأشیاء الناقصة فی الشیئیة و الموجودیة الحقیقیة؛و قد قلنا أنّه لیس شیء منها لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ (8). ]84/A[ فلم یکن محقّق الحقائق[و]مشیّئ الأشیاء قیّوما (9)حقّا و غنیا مطلقا،بل متقوّما قائما بغیره، هالکا بنفسه،فقیرا من الفقراء،و هو کما تری وَ اللّٰهُ الْغَنِیُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَرٰاءُ (10).

فصل و وصل،فرع و أصل
اشاره

[تقسیم الموجود إلی الکلّی و الجزئی]

و اعلم أنّ الموجود الذی لا یوجد بنفسه مع قطع النظر عن کلّ ما هو خارج عن (11)حاقّ نفسه لا یخلو:

ص:120


1- (1)) -س،الف:-من.
2- (2)) -الف:البلیة.
3- (3)) -فی النسخ:الکسرة.
4- (4)) -الف:تمّها.
5- (5)) -الف:-أصلا.
6- (6)) -س:وجودها.
7- (7)) -الف:کیانی.
8- (8)) -سورة الشوری،الآیة 11.
9- (9)) -الف:ما.
10- (10)) -سورة محمد،الآیة 38.
11- (11)) -الف:من.

[1]:إمّا أن یکون بحسب (1)نفسه مع قطع النظر عن کلّ ما هو خارج عن حاقّ نفسه،آبیا عن احتمال (2)الکثرة و (3)عن الصدق علی الکثیرین؛

[2]:أو لا یکون کذلک.

الأوّل:هو الکلّی الذی یعبّر عنه بلسان العرب (4)بالمعنی و المفهوم،و لا نعنی بها إلاّ حیثیة شیئیة لا تأبی بمجرّد نفسها مع قطع النظر عن ما هو خارج عن حاقّ نفسها عن الصدق علی الکثیرین،و لا یثمر (5)ضمّ بعضها ببعض آخر منها ثمرة الإباء عن ذلک الصدق أصلا،کما قالوا:«ضمّ الکلّی إلی الکلّی-و لو ألف مرّة-لا (6)یفید الجزئیة».

و الثانی هو الجزئی الحقیقی الذی یعبّر عنه (7)بلسان الوقت بالوجود و الأیسیة و الإنیّة (8)و حیثیة رفع العدم و حیثیة سلب اللیسیة،و مناط نفی اللاشیئیة (9).و لیس تعبیرنا هذا بمجرد التسمیة من دون دلیل و دلالة و مجرّد اصطلاح من غیر شاهد صدق و بیّنة (10)،کیف لا!؟و قد أثبتنا أصالة الوجود فی الوجود العینی (11)و الهویة و التعیّن الخارجی بحکم الفطرة ]84/B[ و أحکمنا بنیانه بمحکمات الضرورة.

[إنّ مناط الموجودیة یخالف الشیئیة المفهومیة]

و ظاهر أنّ الشیئیة المعنویة و الجنسیة (12)المفهومیة التی تنحصر الشیئیة المطلقة فیها، و فی خلافها-کما أوضحنا بحیث لا یتصوّر الواسطة بینهما لمکان التناقض-انّما هی مجرّد حیثیة لا تأبی بمجرّد نفسها عن الصدق علی الکثیرین،و بمجرّد (13)جوهرها لا یأبی

ص:121


1- (1)) -س:یجب.
2- (2)) -الف:اجمال.
3- (3)) -الف:-و.
4- (4)) -د:الوقت.
5- (5)) -الف:لا یثم.
6- (6)) -الف:+یوجب.
7- (7)) -الف:یعرضه.
8- (8)) -الف:-و الإنیة.
9- (9)) -الف:الایسیة.
10- (10)) -د:+و.
11- (11)) -س:-العینی.الف:العنی.
12- (12)) -الف،د:الحیثیة.
13- (13)) -د:+حاق.

عن الوجود و العدم،حتّی مفهوم الوجود و مفهوم العدم و مفهوم الواجب بذاته و مفهوم العدم (1)المطلق و مفهوم اللاشیء الصرف التی هی من حیث هی لیست إلاّ هی لا موجودة، و لا معدومة.و هذا موضع وفاق من العقول،و أطبقت علیه ألسنة کلّ (2)الفحول و غیر الفحول.فالشیئیة التی هی بمجرد حاقّ نفسها لا تأبی عن الوجود و العدم کیف یتصوّر أن تکون مجرّد حیثیة الوجود و الإباء عن (3)العدم،و حقیقة سلب اللیسیة و الإباء عنها؟ و هل هذا إلاّ السفسطة.

فانکشف فی الغایة أنّ مناط الموجودیة الحقیقیة-الذی ینافی العدم و یناقضه و یأبی عنه بنفسه و ما هو حقیقة رفع العدم الحقیقی و معیار رفع اللیسیة الحقیقیة الذی یرفعها بحاقّ نفسه-إنّما هو ما یخالف و یقابل الشیئیة المفهومیة الذی هو مجرّد حیثیة الجزئیة الحقیقیة (4)و محض حقیقة التهوّی (5)و التشخّص (6)و الإباء عن الصدق علی الکثیرین.

[تحقیق فی التشخّص]

و قد علمت أیضا أنّ مفهوم التشخّص و التهوّی-حتّی مفهوم الجزئی (7)الحقیقی و الشخص العینی أیضا معنی کلّی و مفهوم عقلی انتزاعی اعتباری بحسب مجرّد نفس مفهومه لا یأبی عن الصدق علی الکثیرین،و أنّ حقیقة کلّ معنی و مفهوم التی تترتّب علیها آثارها (8). (9) ]94/A[ إنّما هو نحو وجوده الذی هو بنفسه رفع عدمه،کما أوضحنا سبیله و أحکمنا دلیله،و لقد اتّفقت عقول المحقّقین المحقّین (10)علی أنّ التشخص عین الوجود حقیقة و غیره معنی و مفهوما.و اطبقت (11)ألسنة المحصّلین من الحکماء و غیرهم

ص:122


1- (1)) -د:المعدوم.الف:+العدم.
2- (2)) -د:کل من.الف:الکل من.
3- (3)) -د:-عن.
4- (4)) -الف:الحقیقة.
5- (5)) -الف:الهودی.
6- (6)) -الف:-و التشخص.
7- (7)) -د:جزئی.
8- (8)) -د:آثاره.
9- (9)) -الف:أیضا أن...العینی.
10- (10)) -الف:-المحقّین.
11- (11)) -الف:-أطبقت.

من أیّ طایفة و أیّ طبقة کان علی أنّهما متلازمان؛و من ثمّة قالوا:«أنّ الشیء ما لم یتشخّص لم یوجد.»و الحقّ کما أظهرنا أنّهما متعدّان وجودا (1)،و متغایران مفهوما.و من هنا أطبقت ألسنة اولئک المحصّلین علی التلازم؛فافهم!

تفصیل و تفریق،و تکمیل و تحقیق
[إنّ الأشیاء الخارجیة طرّا من إتخاذ الوجودات الشخصیة]

فالأعیان العینیة (2)و الأشیاء الخارجیة لیست و لا یمکن أن تکون إلاّ أنحاء الوجودات الحقیقیة؛و أمّا الوجودات الذهنیة و الصور الموجودة فی الأنفس و الأذهان (3)فهی أیضا لیست بالحقیقة إلاّ أصناف (4)من الوجودات و أشخاص من الموجودات؛إذ الموجودیة لا یتصوّر بالحقیقة إلاّ للوجود و الشخصیة لا یتعقّل إلاّ لحیثیة الموجودیة الحقیقیة؛ فالموجودات کلّها صور ذهنیّة کانت أم أعیانا خارجیة.امور شخصیة،جزئیات حقیقیة، ممتنعة (5)الصدق علی الکثیرین.

فالأشیاء (6)الواقعة فی نفس الأمر-سواء کانت فی الخارج و (7)فی الأعیان، ]94/B[ أو فی أوعیة الأنفس و الأذهان-لیست إلاّ موجودات و وجودات شخصیة،و هی بما هی موجودة متشخّصة متعیّنة آبیة بنفسها عن الصدق علی الکثیرین؛إذ الوجود و الموجودیة أیّ موجودیة کانت فی أیّ و عاء من الأوعیة لیس و لیست إلاّ صفة التعیّن (8)و الشخصیة و حیثیة التشخّص (9)و الجزئیة،فمن أین یتصوّر الکلّی،و من أنّی (10)یتیسّر (11)الشیء المفهومی الذی لا یأبی بحسب نفسه عن ذلک الصدق!؟

ص:123


1- (1)) -الف:وجود.
2- (2)) -الف:النسبیة.
3- (3)) -الف:الأزمان.
4- (4)) -الف:-أصناف.
5- (5)) -س:ممتنع.
6- (6)) -الف:الواقعیة.
7- (7)) -س:-و.
8- (8)) -د:حقیقة الیقین.
9- (9)) -الف:التشخیص.
10- (10)) -الف:أین.
11- (11)) -س:تیسّر.
[إنّ نور رحمة الحق یشمل کلّ الأشیاء الوجودیة]

فلیعلم أنّ الحقّ الحقیق بالتصدیق هو أنّ نفس الواقع و نفس الأمر و الواقع فی الواقع و فی نفس الأمر مطلقا-مع قطع النظر عن تعمّلات العقل و اعتباراته و ملاحظاته و تصرّفاته (1)لیس إلاّ أنحاء الوجودات،تامّة کانت-بل فوق التمام،قائما بذاته،قیّوما بذاته،قیّوما للأشیاء کلّها-أم (2)ناقصة فاقرة الذوات، (3)و لا خبر و لا عین و لا أثر فی الواقع،و نفس الأمر مطلقا بهذا الاعتبار مع قطع النظر عن التعمّلات (4)العقلیة و التصرّفات (5)الاعتباریة عن المعنی و الشیء المفهومی،و الکلّی الذی یقابل الجزئی الحقیقی أصلا للبرهان القاطع الذی أحکمنا بنیانه و أتقنّا بنیانه. (6)

و السرّ فی ذلک و الوجه فیه،هو:[أنّ]انبساط نور الوجود الحقیقی الواجبی الحقّ (7)القیّومی و شمول (8)رحمته التی (9)وسعت کلّ شیء (10)،و أحاط علمه البسیط المحیط وسعة قدرته و عنایته (11)الشاملة (12)[علی]کلّ ظلّ و فیء،و نفاذ أمره و قضائه فی الأشیاء کلّها، و تعلّق إرادته ]05/A[ و مشیّته بالأشیاء (13)،و ما شاءت الأشیاء أو تشاء،جلّها و قلّها، کلّ شیء بشیء محیط،و المحیط بما أحاط هو اللّه (14)، اَللّٰهُ (15)نُورُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ (16).

ص:124


1- (1)) -الف:تفرقاته.
2- (2)) -د:-أم.
3- (3)) -کذا فی النسخ/و الظاهر أنّ هنا وقع سقط فی النسخ أو تشویشا فی العبارة.
4- (4)) -س:التعملیات.
5- (5)) -الف:التفرقات.
6- (6)) -س:تبیانه.
7- (7)) -الف:الحیّ.
8- (8)) -س:الشمول.
9- (9)) -کذا فی النسخ/و الظاهر أن«التی»زائدة فی المقام.
10- (10)) -اقتباس من الأعراف،الآیة 156.
11- (11)) -الف:آیاته.
12- (12)) -الف،د:شامله.
13- (13)) -الف:فی الأشیاء.
14- (14)) -الف:+تعالی.
15- (15)) -د:الذی.
16- (16)) -سورة النور،الآیة 35.

و ظاهر أنّ نور رحمته الواسعة لیس إشراق نور کنه ذاته القیومی الذی هو لیس إلاّ أصل حقیقة الوجود الحقّ (1)الحقیقی،و إشراقه لیس و لا یتصوّر أن یکون من نسخ الشیئیة المفهومیة الإبهامیة الاعتباریة (2)الکلّیة،فهو لیس و لا یکون إلاّ من سنخ (3)الوجود،خلاف نسخ (4)الشیء المفهومی،فالآفاق و الأنفس الواقعیة النفس الأمریّة و العوالم العالمیة (5)العالیة،روحانیة کانت أم جسمانیة،و الأوعیة (6)و الأودیة:أعیانیة أو أذهانیة،کلّها مملّوة من تلک الرحمة الواسعة،لا یتصوّر و لا تتعقّل مرتبة خالیة عنها غیر مملّوة منها،کما قال صلّی اللّه علیه و آله:«یطلب بکلّ (7)مکان و لم یخل عنه مکان طرفة عین،حاضر غیر معذور،غائب غیر مفقود». (8)

و إلاّ لما وسعت کلّ شیء و ما شملت کلّ ظلّ و فیء،فانتهت و قصرت و تحدّدت و انتقصت، (9)و قصورها و انتقاضها (10)یوجب نقصان کمال الرّحمان،و انتهاؤها و تجدّدها یستلزم محدودیة جمال السبحان،فترکّب (11)من الکمالیة و النقصان،تعالی عن ذلک علوّا کبیرا (12).و کیف لا!؟و هو (13)القهّار و النور القاهر و قهر النور لاتمکن الظلمة من الظهور هو الأوّل و الآخر و الظاهر و الباطن،«یا من خفی من فرط ظهوره»، (14)«یا من احتجب بشعاع نوره عن ]05/B[ نواظر خلقه». (15)

ص:125


1- (1)) -الف:الحیّ.
2- (2)) -الف:الأغیاریة.
3- (3)) -الف:نسخ.
4- (4)) -الف:النسخ.
5- (5)) -الف،د:-العالمیة.
6- (6)) -س:الأدعیة.
7- (7)) -خ:لکلّ.
8- (8)) -بحار الأنوار،ج 4،ص 263.
9- (9)) -الف:انتقضت.
10- (10)) -الف:انتقامها.
11- (11)) -الف:فیرکب.
12- (12)) -اقتباس من الأسراء،الآیة 43.
13- (13)) -س:فهو.
14- (14)) -قارن:نور البراهین،ج 1،ص 35:«خفیّا من فرط ظهوره».
15- (15)) -قارن:بحار الأنوار ج 91،ص 403.

و تلک الشیئیات (1)المفهومیة الإبهامیة کما سیظهر-إن شاء اللّه-لیست إلاّ ظلمات بعظها فوق بعض (2)،لم یکد خرج من کتم الخفاء و الاختفاء الذاتی (3)،و لم نکد نراها لا بضوء (4)، الضمائر (5)و لا بنور العقول و البصائر،إن هی إلاّ أسماء سمیّتموها ما أنزل اللّه (6)من سلطان (7)لا سلطان (8)الوجود و لا سلطان الظهور.و من ثمّة قالوا:«الأعیان الثابتة ما شمّت رائحة الوجود» (9).و قد علمت أنّ الوجود لیس إلاّ النور.

عبرة و اعتبار،تبصرة و استبصار
[فی معرفة الشیئیات المفهومیة و عدم تقرّرها]

فتلک الشیئیات المفهومیة-التی لا تأبی بمجرّد أنفسها و بالنظر إلی حاقّ ذواتها (10)عن الصدق علی الکثیرین-لا تتصوّر لها (11)فی أنفسها تقرّر (12)،و لا یتعقّل لأنفسها کینونیة و تحصّل إلاّ بالتعمّل البحت.

[کیفیة اعتبار الماهیة الخالیة]

و المعنی من التعمّل البحت (13)هنا لیس إلاّ أنّ لنا أن نأخذها عند تصوّرنا إیّاها و حصول صورها فی أنفسنا و أذهاننا مجرّدة عن کافّة الوجودات،خالیة عن کلّ التعیّنات،بأن نلاحظها مع قطع النظر عن کلّ تلک الوجودات التی هی توجد بها،خارجیة کانت

ص:126


1- (1)) -الف:المفهومات.
2- (2)) -اقتباس من النور،الآیة 40.
3- (3)) -س:-لم یکد خرج...الذاتی.
4- (4)) -الف:لم نکدنی بما لا نضوء.
5- (5)) -الف:الظمائر.
6- (6)) -الف:+تعالی.
7- (7)) -اقتباس من النّجم،الآیة 23 و یوسف،الآیة 40.
8- (8)) -الف:-لا سلطان.
9- (9)) -قارن:شرح الاسماء الحسنی،ج 1،ص 19؛الأسفار الأربعة،ج 1،ص 331.
10- (10)) -الف:ذاتها.
11- (11)) -د:النور.
12- (12)) -س:التقرّر.
13- (13)) -الف:-و المعنی من التعمّل البحت.

الوجودات أو ذهنیة (1)،حتّی عن هذه الملاحظة (2)التی إنّما هی بحسبها خالیة عن الوجودات و التشخّصات کلّها،إذ هذه الملاحظة أیضا نحو من أنحاء الوجود فی الواقع -و إن لم یلاحظ کونها وجودا-و لم نعتبر (3) ]15/A[ أنّها أیضا وجود؛فإنّ عدم (4)اعتبار الشیء لا یوجب اعتبار عدمه،و لا عدمه (5)فی الواقع،و لا ینافی وقوعه فی متن الواقع، فهی حینئذ و إن کانت مخلوطة بالوجود و متّحدة بضرب من الوجود فی الواقع،و هو نفس هذه الملاحظة،لکنّا نلاحظها و ننظر إلی أنفسها و نأخذها (6)و نعتبر (7)مجرّد أنفسها من دون ملاحظة (8)وجودها و من غیر أن نعتبر کونها موجودة بهذه الملاحظة،فهذه (9)الملاحظة التی هی أیضا نحو من أنحاء وجودها بالحقیقة من دون توسّع أصلا،نعبّر (10)عنها بمرتبة الماهیة الخالیة عن قاطبة الوجودات و التشخّصات و نعبّر عن معنی الإنسان و مفهومه الحاصل فی تلک المرتبة الملحوظة بهذا النحو من الملاحظة المأخوذ بهذا الضرب من التجرید و التخلیة ب«الکلّی الطبیعی»من الإنسان.و نقول:إنّ الإنسان و معناه بحسب نفسه مع قطع النظر عن کلّ ما هو خارج عن حاقّ نفسه لا یأبی عن الصدق علی الکثیرین،و یکون کلّیا (11)طبیعیا مشترکا بین الکثیرین،لا یأبی فی نفسه و بالنظر إلی حاقّ ذاته عن الوجود و العدم و لا یقتضی بحسب حاقّ جوهر ذاته المعرّی (12)عن کافّة الوجودات،الخالی عن قاطبة العدمّات شیئا من الوجود و العدم،فهو ممکن بالذات،جائز الوجود و العدم فی مرتبة ذاته،لا یجب له شیئا منها بالنظر إلی ذاته مع قطع النظر ]15/B[ عن کلّ ما هو خارج عن حاقّ ذاته،و لا یکفی مجرّد ذاته فی التلبّس بواحد منهما،بل

ص:127


1- (1)) -د:ذهنی.
2- (2)) -الف:-التی هی...الملاحظة.د:عن لاحظة.
3- (3)) -الف:بعثر.
4- (4)) -الف:-عدم.
5- (5)) -سخ:منها.
6- (6)) -الف:مأخذها.
7- (7)) -الف:بعثر.
8- (8)) -د:-ملاحظة.
9- (9)) -س:فهیهنا.
10- (10)) -الف:معبّر.
11- (11)) -د:+و.
12- (12)) -الف:المعراة.

یحتاج فی کلّ منهما إلی أمر خارج عن نفس ذاته،فالممکن فی وجوده یحتاج إلی علّة، و عدمه بانعدام العلّة و انتفی بانتفائه (1)؛فکلّ من الوجود و العدم خارج عن حاقّ ذات الممکن،و ذات الممکن خالیة عن الوجود و العدم فی تلک المرتبة.

[تحقیق فی کیفیة ارتقاع النقیضین عن المرتبة]

و بحسب هذه الملاحظة و من ثمّة اشتهر ما اشتهر من جواز ارتفاع النقیضین فی المرتبة (2)مع أنّ ارتفاعهما کاجتماعهما ضروری الاستحالة،بل فطری الاستحالة کما أسلفنا،و السرّ فیه ما اتّضح الآن لک من فضل اللّه المنان جلّ احسانه من أنّ خلق المرتبة عن الوجود طرّا إنّما هو (3)عدم اعتبار الوجود بمعنی قطع النظر عن کون نفس تلک المرتبة، و تلک الملاحظة بعینها وجودا و ضربا من الموجودیة حقیقة،و فرق بین عدم اعتبار الشیء و عدمه فی الواقع.و بینهما بون بعید.

فالخلوّ بهذا الوجه عن النقیضین لا یناقض (4)استحالة إرتفاعهما عن الواقع،و لیس هذا بارتفاع النقیضین حقیقة؛إذ التخلیة (5)حینئذ بمجرّد التعمّل و الإغماض،و التجرید بمحض الاعتبار،و عدم اعتبار کون تلک الملاحظة ضربا من الوجود حقیقة،فهذه التخلیة عین الاختلاط،و هذه التفرقة عین الاتصال.

[تحقیق فی اتّصاف الماهیة بالوجود]

و اتصاف الماهیة بالوجود و تقرّر الماهیة ]25/A[ قبل صفة الوجود بضرورة (6)تقدّم مرتبة الموصوف علی الصفة فی تقرّر و التحصّل (7)إنّما یتصحّح بهذا التعمّل،و هذا هو الحقیق بأن یراد (8)من زیادة الوجود علی الماهیة فی الذهن،کما قال المحقّق الطوسی

ص:128


1- (1)) -الف:أشفی بإشفائه.
2- (2)) -الف:-و بحسب هذه...المرتبة.
3- (3)) -د:+معنی.
4- (4)) -الف:-لا یناقض...النقیضین.
5- (5)) -الف:+إذ التخلیة.
6- (6)) -الف،د:بالضرورة.
7- (7)) -د:الوصل.
8- (8)) -الف:یزار.

-رحمه اللّه-فی متن تجریده:«و زیادته فی الذهن (1)»،فالمراد بالذهن إنّما هو هذا التعمّل، و إلاّ فکیف یمکن قهر الوجود القاهر،و سعة رحمته الواسعة للماهیة (2)،أی یتقدّم علیه فی متن الواقع و حاقّ نفس الأمر،کما أوضحنا (3)ذلک سابقا؛و کذلک إتصاف الماهیة بالصفات (4)السابقة علی الوجود،کالإمکان و الاحتیاج و الإیجاب و الوجوب و الإیجاد، حسبما اشتهر عن الجمهور لا یتصوّر له وجه،و لا یتصحّح (5)بوجه إلاّ بهذا النحو من التعریة و التخلیة،و إلاّ (6)فالأمر فی الواقع علی العکس فی کلّ ذلک؛فإنّ الماهیة نعت بالحقیقة، و تبع لنحو وجوده الذی یوجد به،و ذلک الوجود متبوع و أصل و مقدّم علی الماهیة،و إذا تقدّم الوجود علی الماهیة (7)فتقدّمه (8)حینئذ علی صفات الماهیة کالإمکان و نظائره، ظاهر جدا.

کشف و إنارة،رمز و إشارة
[فی أنّ الوجود زائد علی الماهیة]
اشاره

کأنک (9)تکون الآن ممّن عرف و اعترف (10)بأنّ وجود الممکن زائد علی ذاته،إذ الممکن ما لا یأبی بذاته و بالنظر إلی حاقّ نفسه عن شیء من الوجود و العدم،فلو کان موجودیة ذاته و وجوده مجرّد حیثیة ذاته بعینها،فکیف یتصوّر حینئذ أن لا یکون آبیا ]25/B[ عن العدم،إذ (11)حیثیة الذات حینئذ هو بعینها (12)مجرّد حیثیة الوجود المناقض

ص:129


1- (1)) -تجرید الاعتقاد.
2- (2)) -الف:الواسطة للماهیات.
3- (3)) -د:+لک.
4- (4)) -س:الصفات.
5- (5)) -کذا؛و لم تستعمل هذه الصیغة فی لغة العرب.
6- (6)) -الف:+فی.
7- (7)) -د:+حقیقة.
8- (8)) -س:فتقدیمه.
9- (9)) -الف:و کأنّک.
10- (10)) -س،الف:عرفت و اعترفت.
11- (11)) -د:أو.
12- (12)) -د:+هو.

للعدم بالذات،و حیثیة أحد النقیضین بعینها لا یتصوّر أن لا یأبی عن الآخر،و إلاّ فلا یکون ما فرض نقیضا نقیضا،و هذا واضح جدا.

و محصّل کون الوجود زائدا (1)علی الماهیة التی هی (2)حیثیة ذات الممکن هو أنّ حیثیة الوجود بحقیقة الموجودیة (3)فی الذوات الإمکانیة إنّما هی غیر حیثیة ذاتها،و بائن لها بالبینونة الصفتیة التی قد تعرّفتها غیر مرّة؛فإنّ الوجود إنّما هو حیثیة الإباء عن العدم، و حیثیة ذات الممکن کما عرفت حیثیة عدم ذلک الإباء،فهما متخالفان ذاتا و کنها بالضرورة؛بل متناقضان قطعا فی الجملة.

[کیفیة تعرّی ذات الممکن عن الوجود و حقّ القول فیها]

فإذا تحققّت بهذا و تعرّفت و اعترفت بحقیقة ما حقّقنا فاجتهد (4)اجتهادا کافیا،و ابذل جهدک بذلا وافیا،و انظر نظر عبرة و (5)انتظار،و اعتبر عبرة اعتبار!هل یتصوّر و یتعقّل أن یباین ذات الممکن عن الوجود بینونة،و ینفصل عنه انفصالا،و یمتاز عنه امتیازا یتیسّر للعقل الحقیق بالتحقیق بالنظر الدقیق البالغ فی التدقیق أن یشیر و ینظر إلیها نظرا خالیا عن النظر إلی الوجود،و أن یحضرها حضورا لا یشوب بحضور الوجود؟بل و لا یسبقها الوجوب فی هذا (6)الحضور،و لا یکون هذا (7)الحضور و الظهور حضور الوجود أوّلا و بالذات،و حضور تلک الذات ]35/A[ ثانیا و بالعرض،و لا ذلک الظهور (8)ظهوره أصالة و حقیقة،و ظهور تلک لضرب (9)من التوسّع و التبعیة،أم لا یتیسّر ذلک أصلا.

فانتبه یا حبیبی و تنبّه یا لبیبی!و اقض عجبا و قل و اعجبا!فمن أین یتصوّر هذا

ص:130


1- (1)) -الف:زائد.
2- (2)) -الف:إنما هی غیر.
3- (3)) -الف:حقیقة الموجودیة.
4- (4)) -س،الف:اجتهد.
5- (5)) -الف،د:-و.
6- (6)) -الف:فی هذا الوجود.
7- (7)) -س:هذه.
8- (8)) -س:+و.
9- (9)) -س،الف:-لضرب.

الضرب من البینونة،و من أنّی یتیسّر هذا النحو من الانفصال و المتأخرّیة (1)بحیث یتیسّر للعقل أن ینظر إلیها و یحضرها حضورا لا یسبقها الوجود فیه،و لا یکون هذا الحضور حضور الوجود أوّلا،و هذا الظهور ظهور الوجود حقیقة و أصالة،و حضورها (2)ظهورها بضرب (3)من التوسّع و التبعیة.

و قد حقّقنا بحقیقة التحقیق و البیان،و أوضحنا بکمال الإیضاح و التبیان أنّ خلوّ تلک الذات و الماهیة عن صنع الوجود إنّما هو بمجرّد التعمّل و الاغماض،و خروج تلک الذات (4)عن حیطة نور الوجود،وسعة رحمته الواسعة إنّما هو بمحض عدم الاعتبار و عدم اللحاظ،و إلاّ فمع قطع النظر عن ذلک التعمّل و الإغماض و مع الإعراض عن عدم الاعتبار و عدم اللحاظ کیف یمکن قهر الوجود من أن یظهر تلک الماهیة (5)استقلالا، و کیف یمکن سعة رحمته الواسعة من أن تتحلّی تلک الذات منفصلا من دون أن یسبقه فی التجلی و الظهور ذلک النور،و هل (6)هذا إلاّ مجرد الحکم بالتحکمّ بالزور.

[الماهیة الخالیة أیضا من سطوع الوجود]

فانکشف للنظر الفاحص و خصوص الحقّ الخالص أنّ الحاضر بالذات و الظاهر بالحقیقة ]35/B[ فی تلک المرتبة الماهیة الخالیة عن کلّ الوجودات حتّی عن (7)تلک الملاحظة التی هی عین نحو من الوجود حقیقة إنّما هو نور الوجود و سطوعه،و أنّ المشار إلیه الحاظر بالأصالة فی تلک المرتبة فضلا عن سایر المراتب الخارجة عن تلک المرتبة لیس إلاّ نحوا من الوجود،و إنّما حصل و حضر و تحصّل و ظهر تلک الماهیة فی تلک المرتبة (8)التی هی مرتبة تقرّر الماهیة،خالیة عن قاطبة الوجودات بضرب من التوسّع

ص:131


1- (1)) -د:المبائنة/خ:+و.
2- (2)) -س:+و.
3- (3)) -د:بضرب.
4- (4)) -د:-الذات.
5- (5)) -الف:المرتبة.
6- (6)) -د:دلّ.
7- (7)) -الف:-عن.
8- (8)) -الف:-لیس إلا...المرتبة.

البحت (1)علی وجه التبعیة المحضة،فهی لم یخرج من (2)کتم الخفاء و الاختفاء الذاتی أصلا (3)و لم یوجد أزلا و أبدا رأسا،فهی فی هلاکه الذاتی.و بطونه الأصلی باق،و إنّما لم تشمّ رایحة الوجود و الظهور أبدا،و کیف لا!و قد علمت تحقیقا أنّ الموجود بالحقیقة و الظاهر بالأصالة لیس إلاّ الوجود الذی هو رفع العدم بالحقیقة،و أنّ حیثیة ذات الممکن بحسب حاقّ جوهرها لا یأبی عن العدم،و قد اتّضح أن تینک (4)الحیثیتین متخالفان،بل متناقضان بالذات،و التخالف بالذات بین الشیئین یوجب التخالف فی الأحکام و الأحوال،فالأوصاف التی للوجود لا یمکن أن یتّصف بها بالحقیقة ما یخالفه و یقابله، و کذلک العکس.فالموجودیة (5)و الظهور و نظائرهما من أوصاف الکمال التی هی من أحوال الموجود (6)الحقیقی لا یتصوّر أن یتّصف بها المعانی و الماهیات،اللّهم إلاّ بضرب من التبعیة و المجاز؛و الأوصاف التی ]45/A[ یقابلها (7)هی صفات تلک الذوات-کالهلاکة و الاستهلاک و الخفاء و الاختفاء و أشباهها-لا یتصوّر أن یتّصف بها الوجود،إلاّ بضرب من المجاز و التبعیة.

إستدراک فیه نحو إدراک

(8)

[فی کیفیة اعتبار الممکنات بدون الوجود]
اشاره

فذوات الممکنات-التی یزید (9)وجودها علیها-هالکة،مستهلکة الحضور (10)و الظهور فی مشهد (11)نور الوجود،بمعنی أن لا یتمکّن العقل الدقیق البالغ فی التدقیق من أن

ص:132


1- (1)) -الف،د:+و.
2- (2)) -الف:عن.
3- (3)) -الف:املا.
4- (4)) -الف:یشکّ.
5- (5)) -د:فالموجود.
6- (6)) -س:الوجود.
7- (7)) -د:+التی.
8- (8)) -الف:-نحو.
9- (9)) -س،د:تزید.
10- (10)) -د:-الحضور.
11- (11)) -د:شبهة.

ینظر و یشیر إلیها إلاّ بأن یقع النظر (1)فیه (2)و الإشارة منه (3)علی الوجود أوّلا و بالذات، و علیها ثانیا و بالعرض،و لا یتیسّر (4)له أن یحضرها و یشاهدها و یلاحظها إلاّ و یسبقها الوجود فی الحضور و اللحاظ و الشهود،بحیث یصیر الوجود حاضرا و ملحوظا و مشهودا استقلالا و بالأصالة،و تلک الذوات بضرب من المجاز و التبعیة.

فتلک الذوات هالکة مستهلکة (5)بهذا الوجه من الاستهلاک،و لیس المراد من تلک الهلاکة (6)أنّها أعدام صرفة،و لیسیّات محضة؛فإنّ الأعدام الصرفة مستحیلة ممتنعة، و لیس الممتنع بالذات ضروری العدم بذاته إلاّ لعدم الصرف و واللیس المحض (7)،کما أنّ الواجب بالذات (8)ضروری الوجود بذاته،لیس إلاّ الوجود الصرف و الأیس البحت؛فکیف یمکن أن یکون ذلک الممکن ممتنعا و أنّ بینها الفرق،و هذا ظاهر جدا،فلها منزلة بین الشیء و اللاشیء،و لیس هذا کما (9)أوضحنا و أحکمنا بارتفاع النقیضین فی ]45/B[ شیء،فلیست تلک الذوات الإمکانیة شیئا بالحقیقة،و لا الأشیاء (10)بالحقیقة،مع أنّه لا منزل بین النفی و الإثبات.

فمن هیهنا (11)قالوا:إنّ من جهة هذا الخفاء و الاختفاء الذاتی و الهلاک و الاستهلاک الأصلی قال أصحاب العلم و المعرفة:«إنّ الأعیان الثابتة ما شمّت رائحة الوجود و الظهور» (12)،و (13)لم یخرج و لا یخرج من کتم الخفاء و الاختفاء؛فهی باقیة فی الهلاکة و ظلمه العدم و الانتفاء و الخفاء و الاختفاء (14)أزلا و أبدا.و قالوا:«إنّ الذوات الإمکانیة

ص:133


1- (1)) -د:+النظر.
2- (2)) -س:-فیه.
3- (3)) -د:-منه.
4- (4)) -د:لا یتصحح.
5- (5)) -الف:-الحضور و الظهور...مستهلکة.
6- (6)) -د:+و الاستهلاک.
7- (7)) -یمکن أن یقرأ فی د:مزجی.
8- (8)) -د:-ضروری العدم...بالذات.
9- (9)) -الف:لمّا.
10- (10)) -س:شیئا.
11- (11)) -س:هنا.
12- (12)) -قد مضی مصادر.
13- (13)) -الف:-و.
14- (14)) -الف:-فهی باقیة...الاختفاء.

کلّها امور اعتباریة تعملّیة،لا عین و لا أثر لها فی العین و الخارج أصلا»و«أن لا ذات فی الوجود إلاّ ذات الحق سبحانه و تعالی شأنه.»

و لیس[ال]مراد کما تحقّقت (1)و تعرّفت أنّ الموجودات العینیة المحسوسة الوجود (2)أو المعقولة،کلّها أمور اعتباریة تعمّلیة (3)إلاّ الواجب-تعالی شأنه (4)-سبحانک هذا من عظیم البهتان؛و کیف لا!؟و هذا خلاف الحسّ الصریح الضروری و مخالف صریح العقل الأوّلی،فضلا عن (5)مخالفة قواطع البرهان و مناقضة سواطع العیان،و لا یتفوّه بأمثاله أقلّ العاقل،فضلا عن الأماجد و (6)الأفاضل؛اللّهم إلاّ طائفة من الملاحدة (7)الصوفیة الضالّة المضلّة،خذلهم اللّه تعالی و قطع نسلهم فی البریة.

إشراق فیه إبلاغ

[فی معرفة التوحید الذاتی]

]55/A[ هذا الذی أظهرناک و وجّهنا إلیک إنّما هو وجه من وجوه التوحید الذاتی،و أنّ الکثرة فی الذات اعتباریة محضة،و أنّ الوحدة فیها حقّه صرفة.و قد تعرّفت قبل هذا أنّ المقصود منه ما ذا،و أنّ الذات التی هی موجودة بمجرّد نفسها مع قطع النظر عن کلّ ما هو خارج (8)عن حاقّ جوهرها إنّما هی ذاته-تعالی شانه-،و أنّ الذوات-التی هی بحسب أنفسها لا یأبی عن الوجود و العدم،و لیست هی فی مرتبة ذاتها لا موجودة و لا معدومة، و لا شیء و لا لاشیء بالحقیقة-إنّما هی الذوات الإمکانیة-التی تقابل الذات الحقة الواجبة (9)-و الذوات (10)الباطلة المستحیلة الممتنعة.

ص:134


1- (1)) -الف:تعرفت و تحققت.
2- (2)) -الف:المحبوسة الموجودة.
3- (3)) -هکذا فی النسخ.
4- (4)) -س:-شأنه.
5- (5)) -الف:من.
6- (6)) -س:-و.
7- (7)) -د:الملاحظة.
8- (8)) -د:-خارج.
9- (9)) -س:-الواجبة.
10- (10)) -د:الذات.

فالذات الحقة الواجبة هی الموجودة (1)حقّا،و الذات الباطلة و الامتناعیة هی المعدومة حقا.

و أمّا الذوات الإمکانیة التی هی ممکنة الوجود و العدم فی ذاته فهی بحسب حاقّ جوهر ذاتها الإمکانیة لا موجودة (2)و لا معدومة حقّا.کیف لا!؟لو کانت هی فی ذاتها و بمجرّد حاقّ نفسها شیئا متأصّلا (3)-فی التقرّر و التحصّل و أمرا قائما بنفسه،متقرّرا بالأصالة،مستقلا فی النظر و الإشارة العقلیة،کما أوضحنا سبیله و أحکمنا دلیله-فلم یکن ذاتا إمکانیة،بل واجبة؛إذ الواجب لا معنی ]55/B[ له إلاّ ما هو متقرّر و (4)متحصّل بمجرّد حاقّ نفسه،و أنّ هذا الشرک (5)عظیم.

فاعتبر و استبصر و افهم و اغتنم!و اشکر ربک الکریم!فإنّه لبلاغ عظیم،و هو بالتصدیق حقیق و إن کان له عمق عمیق.فمن دخله من دون (6)وظایف لطایف التحقیق و من غیر ضوابط شرایط التدقیق،فهو بالنار حریّ،و فی النار حریق،و فی البحر المسجور غریق، و لبئس الغریق،و أنّ التوفیق نعم (7)الرفیق.

و هذا الذی أومأنا و أظهرنا إنّما هو من (8)ظهور التوحید الذاتی،و له بطون سینکشف عن وجه من وجوهها إن ساعدنا التوفیق، وَ اللّٰهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ (9)،إنّه لنعم الهادی و لنعم الدلیل،و هو حسبی و نعم الکفیل.

إیصال فیه إکمال

[الجزئی الحقیقی یحتاج إلی العلّة]

و أما القسم الثانی من الوجود الإمکانی الذی یحتاج (10)فی تقرّر نفسه و تحصّل حاقّ

ص:135


1- (1)) -الف:الموجود.
2- (2)) -د:+حقا.
3- (3)) -الف:متأملا.
4- (4)) -س:-و.
5- (5)) -اقتباس من لقمان،الآیة 13.
6- (6)) -الف:-دون.
7- (7)) -الف:النعم.
8- (8)) -س:+حمر.
9- (9)) -سورة الأحزاب،الآیة 4.
10- (10)) -الف:لا یحتاج.

جوهره و تقوّم قوامه و تجوهر (1)ذاته التی ما هو خارج عن حاقّ جوهر ذاته،فهو کما أخرجنا من التقسیم (2)العقلی و الحصر الضروری لیس إلاّ الجزئی الحقیقی الذی یأبی فی نفسه و بحاقّ جوهر ذاته عن الصدق علی الکثیرین،موجودا (3)عینیا خارجیا کان أم صورة ذهنیة،عقلیة کانت تلک الصورة الذهنیة أم (4)حسّیة،باطنیة کانت (5)أم حسّیة ظاهریة-کالصّور المدرکة بمدارک الأنفس البشریة-عقلیة أم غیر عقلیة،و الموجود العینی (6)منه مادّیا محسوسا (7)و جسما و جسمانیا کان أم روحانیا، ]65/A[ مجردا عن المادّة-غیر محسوس بالحواسّ الظاهرة-عقلیا غیر مشکّل کان ذلک الروحانی أم روحانیا مثالیا مشکّلا محسوسا بالحواس الباطنة کالصور النامیة.

فلیعلم أنّ ذلک الأمر الإمکانی الجزئی الحقیقی الذی بسبب حاقّ نفسه یأبی عن الصدق علی الکثیرین لیس إلاّ أنحاء الوجودات (8)الإمکانیة التی هی موجودة بنفسه لا لنفسه،و أمّا أنّه لیس إلاّ نحوا من الوجود فلما أوضحنا و أخرجنا من التقسیم العقلی الحاصر و البرهان القطعی الباهر و الحصر (9)الضروری القاهر (10)من أنّ الشیئة المطلقة إمّا أن یکون مجرّد حیثیة شیئیة لا یأبی بنفسه عن الصدق علی الکثیرین،أو لا یکون کذلک؛ و الأوّل لیس إلاّ الشیئیات المفهومیة الإبهامیة الکلّیة التعمّلیة التی قد أحطت بأحوالها و أحکامها خبرا و (11)تحقّقت بحقائقها تحقیقا؛و الثانی لیس إلاّ الوجود الذی هو نقیض العدم بنفسه (12)و یأبی عن الشرکة و الصدق علی الکثیرین بحاقّ جوهره،و لا ثالث لهما (13)فی الواقع المطلق للحصر الدائر بین النفی و الإثبات.

ص:136


1- (1)) -الف:یجوهر.
2- (2)) -الف:+بقوله إمّا أن یابی إلی آخر.
3- (3)) -الف:موجود.
4- (4)) -الف:-أم سخ:+تلک الصورة.
5- (5)) -الف:-کانت.
6- (6)) -الف:العنی.
7- (7)) -الف:محموسا.
8- (8)) -الف:اتحادات لوجود.
9- (9)) -د:العقلی.
10- (10)) -د:الظهر.
11- (11)) -خ:جزء.
12- (12)) -الف:-العدم بنفسه.
13- (13)) -الف:لها.
[تحقیق فی الافتقار الذاتی]

و أمّا أنّه موجود بنفسه لا لنفسه فلیعلم أوّلا:أنّ المعنی بکونه موجودا بنفسه لا لنفسه أن حیّثیة موجودیته و حیثیة رفع عدمیته (1)لیست إلاّ لنفسه،و لکن تنفّس نفسه و تذوّت ذاته بأمر خارج عن حاقّ نفسه بمعنی أنّه فی قوام ذاته و فی (2)تجوهر نفسه محتاج إلی شیء یقرّر حاقّ نفسه و یحصّل جوهر ذاته بالتقریر و التحصیل البسیطی ]65/B[ لا بمعنی أنّ نفسه فی نفسها متقرّرة حاصلة،ثمّ ذلک الشیء یجعل نفسه نفسه،حتّی لزم أن لا یکون نفس الشیء نفسه،و یصیر نفسه من قبل الغیر؛فإنّ هذا لیس إلاّ السفسطة و خلاف الفطرة.بل بمعنی أنّ الشیء محتاج فی حاقّ نفسه و فی کنه ذاته إلی الأمر الخارج الذی فرق أنّه مذوّت ذاته و منفّس نفسه و مقوّم قوامه،فالجعل البسیط محصّله الذی لا محیص عنه لیس إلاّ (3)افتقار الشیء فی حاقّ ذاته و (4)فی تنفّس کنه نفسه إلی (5)غیره؛إذ من الضروری الذی لا مخلص عنه أنّ المحتاج إمّا أن یکون محتاجا فی حاق ذات،أو فی أمر زائد علی حاقّ ذاته؛فننقل الکلام إلی ذلک الأمر،فهو أیضا إن کان محتاجا فی (6)أمر زائد علی ذاته،و هکذا إلی غیر النهایة؛فلا یتحقّق حینئذ (7)فی الواقع محتاجا أصلا،فلا بدّ فی تحقّق الاحتیاج و تحقّق طبیعة المحتاج من أن ینتهی الأمر فی الاحتیاج إلی شیء یکون محتاجا فی ذاته.و کیف لا!؟و من الضروری الأوّلی أنّ ما بالعرض یستند (8)دائما الی ما بالذات،فلا یتصوّر و لا یتعقّل أن یکون کلّ محتاج محتاجا بالعرض

ص:137


1- (1)) -الف:عدمته.
2- (2)) -د:-فی.
3- (3)) -د:-إلاّ.
4- (4)) -س:-و.
5- (5)) -الف:لا.
6- (6)) -الف:-حاق ذاته...فی.
7- (7)) -س،الف:-حینئذ.
8- (8)) -س:لیستند.

من غیر أن یتحقّق هیهنا (1)محتاج بالذات و فی أصل الذات أصلا،و الحال أنّ التابع (2)لا بدّ له من متبوع،و إلاّ لبطل مقتضی التضائف،و هو التلازم و التکافؤ،هذا واضح جدّا (3).

فاتّضح أنّ المحتاج بالحقیقة لیس إلاّ ما هو محتاج فی تذوّت ذاته،و المحتاج ]75/A[ بالذات لیس إلاّ ما هو مفتقر فی ذاته،و کلّ ما لا یحتاج فی ذاته و تنفّس نفسه، بل فی أمر زاید خارج عن حاقّ نفسه،فالمحتاج بالحقیقة إنّما هو الأمر الخارج الزائد، و أمّا نفس ذلک الشیء فهو (4)غنی بالحقیقة،غیر محتاج فی ذاته،و لهذا یقال له فی عرف الضرورة،«المحتاج بالعرض».

[الإمکان الفقری]

فإذا تعرّفت محصّل معنی الافتقار الذاتی المعروف بالمجعولیة البسیطة و الجعل (5)البسیط،فلیعرف أنّ الوجودات الإمکانیة و الهویّات العالمیة کلّها فاقرة الذوات تعلّقی الهویات،مفتقرات فی حاقّ ذواتها بواسطة أو بلا واسطة إلی الموجود (6)القائم بنفسه و لنفسه،الغنی فی قوام ذاته و کنه (7)وجهه من کلّ وجه،القیّوم (8)لکلّ (9)شیء سواه (10)من کلّ الوجوه، وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ (11)،اللّه الغنی و أنتم الفقراء (12)،و لا جهة لها (13)إلاّ جهة التعلّق (14)و الافتقار،و لا وجه لها إلاّ وجه الفقر إلی الحقّ القهّار.و ظاهر أنّ کلّ فقیر فی ذاته لیس حیثیة الفقر و حقیقة الافتقار إلاّ حیثیة کنه ذاته؛و من ثمّة یقال للوجودات

ص:138


1- (1)) -الف،د:هنا.
2- (2)) -الف:الثانی.
3- (3)) -الف:هذا.
4- (4)) -الف،د:هو.
5- (5)) -الف:الجهل.
6- (6)) -س:الوجود.
7- (7)) -الف:ذواته و کنهه.
8- (8)) -د:-مفتقرات فی...القیّوم.
9- (9)) -س:لعل.
10- (10)) -الف:سواء.
11- (11)) -سورة طه،الآیة 111.
12- (12)) -اقتباس من محمّد،الآیة 38.
13- (13)) -الف:-لها.
14- (14)) -الف،د:المتعلّق.

الإمکانیة و الموجودات العالمیة فاقرة الذوات و تعلّقی الهویات،بمعنی أنّ نفس الهویة الفقریة إنّما هی بعینها حیثیة التعلّق و العلاقة،و حقیقة الفقر و الفاقة،و لیست متعلّقة بتعلّق الزائد،و فقیرة بفاقة زائدة،و إلاّ فلم تکن فقیرة (1)فی ذاتها،متعلّقة فی نفس هویّتها، و لست (2)أرید بحیثیة الفقر و الفاقة مفهومات ]75/B[ تلک الألفاظ (3)،و لا نعنی بحقیقة التعلّق و العلاقة مفهومات تلک (4)الألفاظ و معانیها الانتزاعیة التی هی غیر حاصلة إلاّ بضرب (5)التعمّل،و هو التعقّل (6)الذی تعرّفت حاله و شأنه،بل المراد بها هی مصداقات تلک المعانی و المفهومات و حیثیاتها التی تنتزع تلک المفهومات منها و تحمل علیها،فتلک الحیثیات الحقیقیة (7)و تلک الحقائق العینیة التی هی حقائق تلک المفهومات و وجوداتها إنّما (8)هی بعینها نفس الهویات الإمکانیة و عین أعیان الموجودات العالمیة،کما لا یخفی علی ما أوضحنا.فالأعیان العالمیة و الحقائق الإمکانیة لیست فی أنفسها إلاّ نفس التعلّقات و الافتقارات الحقیقیة.

و هذا مع ما أسلفنا و أوضحنا و إن کان واضحا لم یحتج إلی مزید البیان،لکنّا (9)نزید تأکیدا و تشییدا للعقیدة و تأسیسا (10)لمزید الإفادة فتقول:إنّ السرّ فیه أنّ المجعولیة معنی إضافی و أمر نسبی لیست هی إلاّ (11)نفس النسبة و مجرّد الإضافة،و الأعیان و الأشخاص الإمکانیة و الهویات و الحقائق العالمیة (12)مجعولة فی حاقّ ذواتها،فحیثیة المجعولیة التی هی إضافة محضة (13)و حقیقة نسبیة لیست زائدة (14)علی حاقّ أنفسها،و إلاّ فلم تکن هی

ص:139


1- (1)) -الف:فقرة.
2- (2)) -الف:لیست.
3- (3)) -د:-مفهومات تلک الألفاظ.
4- (4)) -س،د:-تلک.
5- (5)) -س:فی ضرب.
6- (6)) -الف:المتعلّق.د:-التعمّل و هو التعقّل.
7- (7)) -الف:الحقیقة.
8- (8)) -س،الف:-انّما.
9- (9)) -س:لاکنّا.
10- (10)) -د:نامیا.
11- (11)) -الف:-هی إلاّ.
12- (12)) -الف:العالیة.
13- (13)) -الف:مختصة.
14- (14)) -الف:زائد.

مجعولة بذواتها و فی حاقّ أنفسها،بل بأمر (1)زائد علی أنفسها،فلم تکن مفتقرة (2)متعلّقة فی ذواتها إلاّ بضمیمة زائدة خارجة عن حاقّ أنفسها،فهی حینئذ غنیة (3)فی ذواتها و فی تحصّل قوامها،فصارت واجبة بالذات؛هذا خلف واضح جدا ]85/A[

[الإضافة الإشراقیة بین الواجب و الممکن]

فاتضح أنّ الموجودات الإمکانیة و الوجودات و الهویات الافتقاریة کلّها بعین حاقّ ذواتها مع قطع النظر عن کلّ ما هو خارج عن أنفسها إفاضات (4)و ارتباطات و تعلّقات حقیقیة (5)و حیثیات إضافیة،و (6)امور و هویّات تعلّقیة لا (7)استقلال لها أصلا،لا قوام و لا تقوّم لها إلاّ بوجوده تعالی،«یا من کلّ شیء قائم بک»!و هذا إنّما هو الفقر الحقیقی و الافتقار الذاتی و الذات التعلّقی.

و لکن یجب أن یعلم أن تلک (8)الإضافة إضافة إشراقیة،أمّا کونها إضافة فقد اتضحت بما لا مزید علیه،و أمّا کونها إضافة إشراقیة فلکون الوجودات الإمکانیة و الهویات الفاقرة (9)سطوعات النور الحقیقی الواجبی القیّومی-تعالی شأنه-و لمعات شمس وجوده الحقیقی و إشراقات (10)جماله و کماله و سبحات نور قهره و جلاله جلّ جلاله و فیوضاته و آیاته النورانیة؛إذ الفائض من النور إنّما هو إشراقاته و لمعاته و لمعة النور نور؛فالتفاوت إنّما هو بالکمال و النقص،و القوّة و الضعف،و الغنی و الحاجة،و الوجوب و الإمکان،و القدم و الحدوث،و الدوام و اللادوام،و البقاء و الفناء،و هکذا مع التفاوت و الاختلاف بین مراتب تلک الإشراقات و منازلها و مقاماتها طبقة منها علّیون و طبقة (11)اخری سجّیون، فرقة منها آباء علویات و أخری (12)أمّهات سفلیات.

ص:140


1- (1)) -الف:-بأمر.
2- (2)) -الف:متقررة.
3- (3)) -س،الف:حیثیة.
4- (4)) -د:إضافات.
5- (5)) -الف:حقیقة.
6- (6)) -د:-و.
7- (7)) -الف:بلا.
8- (8)) -س:-تلک.
9- (9)) -د:الفاقدة.
10- (10)) -یمکن أن یقرأ فی الف:انتزاعات.
11- (11)) -الف:-طبقة.
12- (12)) -الف:+منها.

و اعلم أنّ هاتین (1)الفریقتین هذا شأنها فی النزول، ]85/B[ و أمّا فی القوس الصعودی فربّما یصیر الامّهات الأربعة (2)یتولّد منها أبناء علویة أعظم رتبة و أجلّ مرتبة من آبائها العلویات النازلة،بعضها علوی و أخری سفلی،وسعت رحمته (3)و (4)«سبقت رحمته (5)غضبه» (6)کلّ بما جری علیه حکمه و اقتضی حکمته (7)،«جری بقدرتک القضاء و مضت علی إرادتک الأشیاء». (8)

تکملة فیها تبصرة

[فی إحاطة الرحمة الأزلیة علی الممکنات]

و ممّا یحب أن یعلم أنّ تلک الإشراقات (9)الإضافیة و الإضافات الإشراقیة ترتّبها (10)فی المراتب الطولیة (11)و تشعّبها (12)بالشعب العرضیة (13)بادیة کانت أو عائدة،و أولویة کانت أم اخرویة (14)،کلّها و جلّها و قلّها،غیر خارجة عن سعة رحمته التی وسعت کلّ شیء،بمعنی أنّ الفیض (15)الأوّل الفائض بالذات من نور ذاته-تعالی-لیس إلاّ تلک الرحمة الواسعة التی وسعت کلّ شیء،و لا یخرج عن سعتها التی هی عینها شیء،لا ظلّ وجودات (16)و لا فیء ماهیات،و هی فی کلّ بحسبه،أی بحکمه و حاله منصبغ (17)بصبغة،منطبع بطبعة،متحقّق

ص:141


1- (1)) -الف:-هاتین.
2- (2)) -د:+السفلیة علویة.الف:+أصلا.
3- (3)) -اقتباس من الأعراف،الآیة 156.
4- (4)) -س:-و.
5- (5)) -د:-و سبقت رحمته.
6- (6)) -راجع:بحار الأنوار،ج 87،ص 158؛البلد الأمین،ص 103.
7- (7)) -س:کلمة.
8- (8)) -الصحیفة السجادیة،ص 54،الدعاء 7؛مصباح الکفعمی،ص 233.
9- (9)) -س:الإشراقیات.
10- (10)) -د،سخ:بترتیبها.
11- (11)) -الف:-الطولیة.
12- (12)) -الف:لشعبها.
13- (13)) -الف:للعرضیة.
14- (14)) -الف:ضروریة.
15- (15)) -الف:الفقر.
16- (16)) -د:-وجودات.
17- (17)) -د:بحسبه أی بحکمه و قال صنایع.

بحقیقته (1)،متعیّن بعینه و تعیّنه،و هو المحیط.و تلک الرحمة الواسطة إحاطته،و هو الواسع،و تلک الرحمة سعته و هو العلم (2)،و هو العلم الصرف و صرف العلم،و کذلک القدرة و العنایة،و تلک الرحمة الواسعة تعلّق علمه البسیط المحیط و أحاطة بکلّ (3)الأشیاء، و هو القدرة الصرفة و العنایة البحتة،و تلک تعلّقها و إحاطتها بها،و هکذا؛فأین (4)مرتبة کنه ذاته البسیط المحیط؟و أین مرتبة إحاطته (5)؟ ]95/A[ و أین مرتبة کنه ذاته الواسع؟و أین مرتبة السعة؟و کذلک أین مرتبة علمه الصرف الذی هو عین ذاته سبحانه؟و أین مرتبة تعلّق علمه البسیط المحیط،فإنّ البون بین المرتبتین بون بعید،لا یتصوّر بون و بینونة أبعد منه؛إذ البینونة حینئذ إنّما هی البینونة بالوجوب و الإمکان،و الغنی المطلق الصرف و الفقر (6)المحض البحت،و الکمال البحت و النقص و الضعف.

[المشیة الإلهیة و دورها فی الإیجاد]

و هکذا و تلک الرحمة الواسعة الفائضة أوّلا من کنه نور ذاته تعالی بلا توسّط شیء أصلا إنّما هی بعینها عین مشیته (7)التی قد ورد فیها عن أصحاب العصمة و الصدق علیهم السّلام علی ما هو فی الکافی (8):«إنّ اللّه خلق المشیة بنفسها،ثمّ خلق الأشیاء بالمشیة.» (9)و هی الإبداع الأوّل و هی الصنع،لا المصنوع،کما یطلق (10)به خبر عمران الصابی علی ما فی التوحید (11)،و هی:الأمر،لا الخلق و هو قوله«کن»،و هی حقیقة الحقایق فی العمق الأکبر،أی الإمکان و تلک الحقیقة هی حقیقة نور نبیّنا صلّی اللّه علیه و آله التی قد (12)تقدّمت علی الکلّ (13)

ص:142


1- (1)) -د:تحققه.
2- (2)) -د:-و هو العلم.
3- (3)) -الف:ظل.
4- (4)) -الف:فایز.
5- (5)) -الف،د:الإحاطة.
6- (6)) -الف:-و الفقر.
7- (7)) -الف،د:شیئیة.
8- (8)) -الف:+فی.
9- (9)) -التوحید،ص 147؛بحار الأنوار،ج 54،ص 56.
10- (10)) -د:فطن.
11- (11)) -راجع:التوحید،ص 435.
12- (12)) -الف،د:-قد.
13- (13)) -الف:+و.

-الجلّ و القلّ-و بالجملة أوصاف تلک الرحمة الواسعة و ألقابها و أسمائها و صفاتها العلیا و أحوالها و أحکامها علی ما ورد عنهم علیهم السّلام (1)-کثیرة (2)جدا لا یتیسّر (3)إحصاؤها فی هذه الوجیزة،و أوردت کثیرا من (4)لبابها فی الرسالة المفصّلة المبسوطة (5)،و بسطت القول فیها هناک بسطا متوسّطا و اختصرت (6)هنا علی قدر الحاجة ]95/B[

تکملة بعد تکملة و تبصرة بعد تبصرة

[فی عدم استقلال الفیض الأوّل]

(7)

ثمّ إنّ ذلک الفیض الأوّل الفائض بنفسه عن نور کنه جماله و جلاله سبحانه عظم (8)شأنه لمّا کان مجعولا فی حاقّ ذاته فاقرا (9)فی کنه قوامه متعلّقا فی هویّته،مرتبطا فی حاقّ نفسه،فقیرا فی حقیقة (10)و کنه هذیّته إلی کنه الحقّ الحیّ القیّوم الغنی المطلق عزّ و جلّ فهو بکنه (11)ذاته الفائضة و بحاقّ (12)نفسه الفاقرة فقر (13)صرف و فاقة محضة،فلا استقلال له فی الحصول و الحضور و الظهور،بحیث یتصوّر للعقل العمیق فی التدقیق أن یشیر و ینظر إلی کنه هویته،و یشاهد کنه حقیقته (14)و هذیّته منفصلا عن حضور قیّومه و مقوّمه،بائنا عن فصول (15)جاعله و منفسّه،خالیا عن ظهور مذوّتة و شهود محقّقه و مشیّئه؛إذ الحضور و الظهور و نظائرهما علی ما تعرّفت لیس إلاّ نحو الوجود.

ص:143


1- (1)) -الف:ص.
2- (2)) -الف،د:کثیرا.
3- (3)) -س،الف،د:تیسّر.
4- (4)) -الف،د:عن.
5- (5)) -و الظاهر:أنها رسالة شرح حدیث زینب العطارة.
6- (6)) -س:احصرت.
7- (7)) -س:-و.
8- (8)) -س،الف:عظمت.
9- (9)) -د:فاقدا.
10- (10)) -الف:-حقیقة.
11- (11)) -الف:کنه.
12- (12)) -الف:حاقّ.
13- (13)) -د:الفاقدة.
14- (14)) -الف:حقیقة.
15- (15)) -د:حصول.

فلو (1)استقلّ فی الحصول و الوجود و الحضور و الظهور و الشهود-الذی هو عین هویّته الفائضة و حقیقة هذیته الفاقرة-فاستقلّ فی هویة ذاته،و استغنی فی هذیّة (2)قوامه؛فصار غنیا واجبیا (3)،و حقّا حقیقیا،إنّ هذا لشرک عظیم (4).

فلا مهرب و لا محیص عنه إلاّ بأن یکون کنه هویته الفائضة و حقیقة حقیقة الفاقرة (5)عین حضوره-تعالی شأنه (6)-و مجرّد ظهوره سبحانه،لا حضورا بائنا عن حضوره، و لا ظهورا خلوا عن ظهوره؛و کیف لا!؟و المتقوّم فی حقیقة هویّته الفاقرة فی کنه هذیّته لو (7)انفصل فی ]06/A[ حضور کنه هویّته عن حضور قیّومه فلم یکن متقوما مفتقرا فی حاقّ هویته إلیه (8)،و لو خلّی فی ظهور حقیقة (9)هذیته عن ظهور مذوّته و مقوّمه فلم یکن متعلّقا فقیرا فی حاقّ هذیته إلیه؛إذ المتقوّم بما هو متقوّم کما لا یحصل إلاّ بحصول مقوّمه فکذلک لا یحضر إلاّ بحضوره؛لأنّ الحصول و الحضور متّحدان حقیقة و عینا،متخالفان مفهوما و ذهنا؛فاعتبروا یا اولی الأبصار!و انظروا (10)بعین العبرة و الاعتبار!

تنزیه و تقدیس

[فی الوجوب اعتبار التفرقة بین الفیض الأوّل و ذاته تعالی]

إیّاک یا صاحب البصیرة و یا طالب الحقیقة!أن تنظر بعین الوهم لا بنور الفهم،و تتوهّم أنّ تلک الرحمة الواسعة صار[ت]حینئذ فی وجودها و حصولها عین وجود کنه ذاته -تعالی شأنه-و حصوله؛و حضورها و ظهورها (11)لیس إلاّ عین حضور (12)حقیقة ذاته سبحانه و ظهورها.

ص:144


1- (1)) -الف،د:فلا.
2- (2)) -س،الف،د:هذیته.
3- (3)) -هکذا فی النسخ.
4- (4)) -اقتباس من سورة لقمان،الآیة 13: إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ.
5- (5)) -د:الفاقده.
6- (6)) -د:-شأنه.
7- (7)) -س:-لو.
8- (8)) -الف:ألبتة.
9- (9)) -س:حقیقته.
10- (10)) -س:انظر.
11- (11)) -س،الف:حضوره و ظهوره.
12- (12)) -الف،د:ظهور.

سبحانک هذا من أسوء الحسبان،و أنّه لصریح الکفر و الطغیان،کیف و قد تعرّفت آنفا أنّ ما بین المرتبتین-مرتبة (1)کنه الذات و مرتبة تلک الرحمة-بون و بینونیة کبری،و (2)لا یتعقّل بینونة أکبر منها،کیف لا!؟و هی لیست إلاّ مجرّد الفقر و الفاقة،و حقیقة ذاته تعالی (3)لیست إلاّ بحت الغنی،المنزّهة (4)عن شوب (5)الفقر و الحاجة طرّا.

فانظر بعین البصیرة یا صاحب العبرة!فالتزم التفرقة بین المرتبتین،و کیف لا تلتزم (6)تلک التفرقة؛ ]06/B[ و لقد قالوا علیهم السّلام غیر مرّة:«إنّ اللّه خلو من خلقه،و خلقه خلو منه» (7)، و کن (8)ثابتا راسخا متثبّتا (9)فیما (10)بلغ (11)عنهم-علیهم السّلام-أنّه خارج عن الحدّین،حد الإبطال و حدّ التشبیه-کما أورده صدوق الطائفة المحقة-نوّر اللّه تعالی ضریحه و جعله مهبط أنوار (12)البرکات و التحیات فی الکتابین کتاب التوحید و رسالة الاعتقادات. (13)

فاختبر یا طالب الحقیقة!فی طریقتک منزلة بین ذینک الأمرین؛فإنّ تلک المنزلة لیس و لا یتصوّر أن یکون فیها إلاّ التقدیس و التوحید و التنزیه عن الشرکة.

و أطلب یا صاحب البصیرة دائم الحسنة بین (14)السیئتین أیضا،فإنّه عن الصادقین المعصومین علیهما السّلام و فی الخبر علی ما اشتهر:«خیر الامور أوسطها» (15).

فلا تکن یا حبیبی ثنویا یقول بالإثنین!و لا تکن یا لبیبی صوفیا سوفسطائیا یقول باتّحاد المتقابلین المتبائنین!و لا سیّما باتحاد المتبائنین بالبینونة الکبری.

ص:145


1- (1)) -الف:رتبة.
2- (2)) -د:-و.
3- (3)) -د:سبحانه.
4- (4)) -س:المنزّه.
5- (5)) -الف:شواب.و الأصح:شوائب.
6- (6)) -س،الف،د:لا یلتزم.
7- (7)) -الکافی،ج 1،ص 82؛بحار الأنوار،ج 3،ص 263،ح 20.
8- (8)) -د:سخن.
9- (9)) -س:مثبتا.
10- (10)) -الف:فما.
11- (11)) -د:یلقی.
12- (12)) -س:الأنوار.
13- (13)) -راجع:التوحید،ص 8؛الاعتقادات،ص 22.
14- (14)) -الف:عن.
15- (15)) -عوالی اللئالی ج 1،ص 296،ح 199.

قال علیه السّلام:«بان عن الأشیاء بالقهر لها و بانت الأشیاء عنه (1)بالخضوع (2)» (3)له، وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ (4).

و لعمر الحبیب!أنّ بین التوحید و الاتحاد فرقا (5)تامّا؛فإنّ التوحید یخبر عن الوحدة و الاتحاد ینبؤ عن الکثرة؛تلطّف فیه!و تثبّت (6)[فیه]،فإنّه لقول کریم (7)،و إنّ هذا القول فیه سرّ عظیم.

«یک نکته از این دفتر گفتیم (8)و همین باشد»

تکلمة فیها مزید تبصرة،و تفرقة فیها مزید تکملة
[تقسیم صفاته العلیا]
اشاره

و ممّا یجب أن یعلم ]16/A[ هیهنا (9)لمزید الکشف عن هذه الوجهة الکبری أنّ صفاتها (10)العلیا بالقسمة (11)الأوفی حقیقیة و إضافیة،و بعبارة اخری:کمالیة و غیر کمالیة.

فالحقیقة الکمالیة منها إنّما هی بحقائقها لا بمفهوماتها عین (12)کنه حقیقة ذاته تعالی علی الوجه الذی حقّقنا و أسلفنا.

و أمّا الإضافیة الغیر الکمالیة الفائضة من نور کنه ذاته الأحدیة فهی لمّا کانت فائضة مجعولة فاقرة محتاجة فی حاقّ قوامها إلی کنه الذات الأحدیة،فظاهر جدّا أنّ رتبتها بعد رتبة الذات الأحدیة البسیطة الغنیة (13)من جمیع الجهات،فهی زائدة علی الذات الأحدیة

ص:146


1- (1)) -الف:منه.
2- (2)) -قارن بحار الأنوار،ج 4،ص 269؛راجع:مجموعة ورام،ج 1،ص 224.
3- (3)) -الف:+و.
4- (4)) -سورة طه،الآیة 111.
5- (5)) -النسخ:لفرقا.
6- (6)) -یمکن أن یقرأ فی الف:تشبث.
7- (7)) -اقتباس من الواقعة،الآیة 17.
8- (8)) -الف:گفتم.
9- (9)) -الف:هنا.د:+وسطا.
10- (10)) -س:صفاتها.
11- (11)) -الف:بالضمة.
12- (12)) -الف:عن.
13- (13)) -الف:العینیة.

الحقّة قائمة (1)بالذات الأحدیة قیام صدور و فیضان،لا (2)قیام عروض و حلول،یقبل المعروض العارض و یستفیده (3)من الخارج،و (4)ینفعل من غیره فی حصول العارض له (5).

فإنّا نعنی بالعروض و الحلول هذا الوجه من الاتصاف الانفعالی الذی یوجب انفصال (6)الموصوف عن الغیر،فتحصیل (7)اتصافه بالصفة بتأثیر الغیر فیه.

[القیام الصدوری و معرفته]

و أما قیام الصدور و الفیضان،فإنّا لا نعنی به إلاّ أنّ الوصف الذی یوصف به الموصوف فاقر (8)فی تقوّم قوام نفسه إلی کنه ذات الموصوف،متقوّم فی نفسه به،مفتقر فی تذوّته و تنفیسه (9)إلیه،فیجعله الموصوف،و یذوّته (10)نفسه بالجعل البسیط و یذوّته و یقوّمه و یقیمه من دون مدخلیة شیء غیر ذات (11)الموصوف (12)أصلا.

[کل الصفات الإضافیة ترجع إلی حیثیة واحدة]

و کما أنّ صفاته الحقیقیة الکمالیة مع تخالفها ]16/B[ و تغایرها من حیث المعنی و المفهوم کلّها من حیث الحقیقة و الوجود موجود بوجود واحد بسیط هو عین کنه ذاته البسیطة الأحدیة-سبحانه و تعالی شانه-و هو-سبحانه-بمجرّد کنه حقیقة التی هی کما تعرّفت لیس إلاّ الوجود الصرف و صرف الوجود و صرف (13)النور و النور الصرف و صرف

ص:147


1- (1)) -الف:قائما.
2- (2)) -الف:له امّا.
3- (3)) -س:یستفیدها.
4- (4)) -د:-و.
5- (5)) -الف:-له.
6- (6)) -الف:-الذی یوجب انفصال د:-فإنّا نعنی...انفصال.
7- (7)) -س:فیحصل.
8- (8)) -د:فاقد.
9- (9)) -س:تنفسه.
10- (10)) -س،الف:-و یذوّته.
11- (11)) -د:الذات.
12- (12)) -الف:-و یذوته نفسه...الموصوف.
13- (13)) -الف:-و هو سبحانه...صرف.

الکمال و الشرف و الفضیلة و الجمال و الجلال و الکمال (1)و الشرف (2)الصرف،مصداق تصدق علیه تلک المعانی و المفهومات و العنوانات الکمالیة،کالعلم و القدرة و الحیاة و العنایة و الإرادة الحقیقیة و السمع و البصر،و کمفهوم الکمال و الشرف و الخیر و الفضیلة و غیرها ممّا یلیق بجنابه،بلا مدخلیة أمر خارج،و بلا ضمیمة مغائرة (3)،لکنّه ذاته-تعالی- فکذلک (4)کلّ صفاته الإضافیة الغیر الحقیقیة الغیر الکمالیة یرجع کلّها-مع اختلافها معنی و مفهوما-إلی حیثیة واحدة بسیطة أحدیة،هی عین تلک الرحمة الواسعة التی وسعت کلّ شیء (5)،و لا یخرج عن حیطتها شیء من الأشیاء،لا ظل و لا فیء،و هی لیست بعینها البسیطة إلاّ إضافة قیومیّة للأشیاء کلّها.

فکما أنّ تلک الصفات الحقیقیة لو کانت بحسب اختلافها المفهومی مختلفة فی الحقیقة،متغایرة فی التحقّق و الوجود،لاشتملت،تنثلمه الأحدیة الذاتیة (6)الإلهیة الأحدیة البسیطة،و تطرّقت الکثرة فی مرتبة ]26/A[ کنه ذاته الأحدیة،و لترکّبت (7)الذات الأحدیة من جهات حقیقیة مختلفة متکثّرة،فلم یکن الأحد الذی لا ترکیب فیه أصلا أحدا،و لم یکن الصمد الذی لا یشوب بشائبة الفقر (8)و لا بعاینة الفاقة (9)أصلا صمدا؛ فکذلک (10)تلک الصفات الإضافیة-کالعلم الإضافی و الحیاة الإضافیة و القدرة الإضافیة و الإرادة الإضافیة و القیومیّة و الرازقیة و الرحمة و العفو و الغفران و السخط و الرضوان و الإنابة و الانتقام (11)و غیر ذلک ممّا لا یحصی-لو لم یرجع کلّها إلی حیثیة واحدة بسیطة

ص:148


1- (1)) -س:-و الجلال و الکمال.
2- (2)) -الف:+و.
3- (3)) -س،الف:متغایرة.
4- (4)) -«فکذلک»خبر«کما أنّ صفاته».
5- (5)) -اقتباس من سورة الأعراف،الآیة 156 و غیرها.
6- (6)) -الف:الذات.
7- (7)) -الف:لترکب.
8- (8)) -س:فقر.
9- (9)) -س:فاقة.
10- (10)) -«فکذلک»خبر«فکما أنّ تلک الصفات».
11- (11)) -الف:الانتقام و الإنابة.

و لم یرجع إلی القیومیّة المطلقة،و لو لم تکن هی مع تلک الکثرة المفهومیة نفس تلک الرحمة الواسعة بعینها،و لم ترجع إلیها،لاشتملت أحدیة الذات الأحدیة،و تطرقّت الکثرة إلی تلک المرتبة الأحدیة الحقّة الإلهیة الحقیقیة البسیطة من کلّ الوجود و الجهات؛لأنّ تلک الصفات الإضافیة کلّها آیات و آثار لتلک الصفات الحقیقیة (1)الکمالیة،و اختلاف الآثار یستلزم اختلاف مبادی (2)الآثار،فلو کانت تلک الصفات الإضافیة امورا مختلفة الحقیقة للزم اختلاف تلک الصفات الحقیقیة من حیث الحقیقة و الذات،فلزم الترکّب (3)و التکثّر فی مرتبة کنه الذات الأحدیة الحقة،تعالی عن ذلک علوّا کبیرا.

[الرحمة الواسعة توجب حضور الواجب فی العالم]

فإذا تعرّفت هذا،فاعرف و اعترف بأنّ تلک الرحمة الواسعة التی وسعت کلّ شیء ]26/B[ لیست إلاّ صفة الإضافیة الجامعة بنفسها (4)لجمیع صفاتها الإضافیة،فکما أنّها رحمته التی سبقت غضبه،وسعت کلّ شیء،فهی علمه الإضافیة و قدرته الإضافیة و إرادته الإضافیة و حیاته الإضافیة،و حضوره (5)الإضافی و ظهوره الإضافی و غیر ذلک من الصفات الإضافیة التی لا یکاد أن تحصی.فحصول تلک الرحمة الواسعة الواعیة (6)الجامعة و کلمته التامّة و وجودها و حضورها و ظهورها بعینه حصوله تعالی و وجوده الإضافی و حضورها و ظهورها الإضافی الغیر الحقیقی الذی مرتبتها بعد مرتبة الذات الأحدیة الحقة الإلهیة-سبحانه تعالی شأنه (7)-و قد تعرّفت آنفا أنّ تلک الصفات الإضافیة التی هی حقیقة واحدة و حیثیة واحدة إنّما هی نفس فعله و صنعه،لا نفس کنه ذاته تعالی.

ص:149


1- (1)) -الف:من حیث.
2- (2)) -س:-مبادی.
3- (3)) -الف:الرکب.
4- (4)) -الف:بدعها.
5- (5)) -س:حضور.
6- (6)) -س:الذاتیة.الف:-الواعیة.
7- (7)) -الف،د:شأنه.

فحضور ذاته تعالی و ظهوره (1)لغیره من العقول و النفوس بهذا النحو من الحضور (2)و الظهور لیس بمحال مطلقا (3)و لا فساد فیه أصلا.

نعم حضوره سبحانه و ظهوره بکنه ذاته تعالی و بحضوره الحقیقی و ظهوره الحقیقی الذی عین کنه ذاته تعالی لغیره سبحانه (4)هو الذی شهد باستحالته و فساده و بطلانه ضرورة العقل (5)و ضرورة النقل،و کیف لا!؟و لو (6)لم یکن و لم یکن (7)حضور ذاته سبحانه (8)و ظهورها مطلقا لا بالحضور و الظهور الحقیقی و لا بالحضور ]36/A[ و الظهور الغیر الحقیقی (9)الإضافی،فکیف نعلمه و نخبر عنه بنفی أو إثبات،و کیف تیسّر (10)لنا التصدیق و الإیمان بوجوده و صفاته و أسمائه و أمره و خلقه و ملائکته و کتبه و رسله و أمره و نهیه،و کیف یتصوّر و یتعقّل لعباده (11)معرفته و عبادته؛و ذلک ظاهر واضح جدّا.

تکلمة فیها تبصرة

[إنّ الرحمة الواسعة غیر محدودة و لا تتناهی]

فکما أنّه تعالی فی (12)وجوده الحقیقی و نوره الحقیقی الذی عین کنه ذاته تعالی غیر متناه شدة و قوة،بمعنی أنّه صرف الوجود و صرف النور و صرف العلم و صرف الکمال و غیر ذلک،و (13)کذلک فی (14)وجوده الإضافی الذی هو تلک الرحمة الواسعة غیر محدود و غیر متناه،لاشدّة و قرّة و کمالا و شرفا،بل بمعنی أن تلک الرحمة الواسعة وسعت کلّ

ص:150


1- (1)) -س:ظهورها.الف:+و.
2- (2)) -الف:الحقیقة.
3- (3)) -س:-مطلقا.
4- (4)) -د:ذاته لغیره سبحانه تعالی.
5- (5)) -یمکن أن یقرأ فی الف:الفطرة.
6- (6)) -س:فلو.
7- (7)) -س:-و لم یکن.
8- (8)) -د:+تعالی.
9- (9)) -د:-الغیر الحقیقی.
10- (10)) -کذا فی النسخ.
11- (11)) -الف:بعباده.
12- (12)) -د:-فی.
13- (13)) -س:-و.
14- (14)) -س:-فی.

شیء،لا یختصّ بشیء دون شیء،لا بمرتبة أو مراتب دون مرتبة اخری (1)أو مراتب اخری،و إلاّ فلم تکن واسعة.فهو تعالی رحمان و ذو الرحمة الواسعة،و هی رحمته الواسعة الشاملة (2)و هو سبحانه علم بحت (3)،و هی عموم تعلّق ذلک العلم الصرف الأشیاء کلّها (4)،و هو حقیقة القدرة الصرفة،و هی شمول تعلّق تلک القدرة الحقّة،و هو حقیقة الوجود (5)و (6)النور البحت،و تلک شمول ذلک الوجود و انبساط (7)ذلک النور الحق،و هو حقیقة الحضور و الظهور،و تلک شمول ذلک الحضور و الظهور،فکما (8)أنّه-سبحانه و تعالی عن (9)النقص و النقصان- ]36/B[ غیر محدود (10)لیس بمتناه فی الکمالیة و الشرف؛ و کما (11)أنّه غیر محدود (12)منزّه فی الکمالیة و (13)الشرف (14)و الوجود و الظهور و الحضور الحقیقی،فکذلک ذلک الشمول الذی هو لیس بکنه نور ذاته تعالی-بل شمول ذلک النور شمول (15)-غیر محضور و غیر مخصوص بشیء من الأشیاء أو طائفة من الأشیاء (16)دون شیء و أشیاء اخر.

و کیف لا!؟و قد تعرّفت أنّه المحیط،و تلک احاطة للأشیاء،فلو تناهت و انحصرت لتناهت حقیقة کنه کماله الصرف،و تحدّدت،فترکبّت من الکمالیة و النقصان کالکمالات الإمکانیة و ذلک هو (17)التنبیه-فکذلک الشمول و تلک الرحمة و ذلک التعلّق و تلک السعة

ص:151


1- (1)) -د:آخر.الف:-اخری.
2- (2)) -د:الشاملة الواسعة.
3- (3)) -الف:بحیث.
4- (4)) -س،الف:-کلّها.
5- (5)) -س:وجود.
6- (6)) -س:-و.
7- (7)) -س:انبساطه.
8- (8)) -د:+ذاته غیر محدود منزه فی الکمالیة و الشرف.
9- (9)) -الف،س:فی.
10- (10)) -س:+و.
11- (11)) -س:-کما.
12- (12)) -س،د،الف:+و.
13- (13)) -س،د،الف:فی.
14- (14)) -د:-و کما...الشرف.
15- (15)) -س،د،الف:+و.
16- (16)) -س،د،الف:فی.
17- (17)) -د:هو ذلک.

لاتتناهی عدّة،بل و لا مدّة؛کما أنّ ذلک الحق المطلق و تلک الحقیقة الحقّة لاتتناهی شدّة و قوّة،و من ثمّة یحب أن یقال بعموم علمه و قدرته تعالی بمعنی أن تعلّقهما (1)لا یتناهی بالفعل (2)فی عین الأعیان و متن الواقع و نفس الأمر (3)،و لیس علی (4)ما أحکمنا أمر تعلّق العلم و القدرة (5)القدیمین علی ما تخیّله الجمهور و توهّموا فی المشهور من أنّه معنی اعتباری و مفهوم شیء انتزاعی،لا عین و لا أثر له فی العین و متن الواقع،تعالی عن ذلک علوّا کبیرا.

فلو کان ذلک کذلک فلم یتعلّق علمه و قدرته (6)و عنایته و إرادته الأزلیة بشیء من الأشیاء ]46/A[ فی الواقع،و لم یتحقّق ذلک التعلّق من جانب الآزال و لا یتحقّق من جانب الآباد أصلا؛فلم یصر (7)شیئا متعلّقا بقدرته و لعلمه لإرادته؛فقد خرج الأشیاء عن حیطة علمه و قدرته سبحانه و تعالی عمّا یقول الظالمون (8)علوّا کبیرا.

فإن قیل:کون التعلّق عندهم انتزاعیا لیس معناه أنّه لیس بموجود أصلا،بل المراد أنّه لیس بموجود بنفسه،بل بموجود بمعنی وجود منشأ انتزاعه،و هو الشیء الذی یتعلّق به العلم و القدرة مثلا،کسایر الانتزاعیات التی هی امور واقعیة و لیست بواقعة بنفسها،بل وقوعها بمعنی وقوع ما ینتزع هی منها.

فاعلم یا طالب الحقیقة عن وجه (9)البصیرة أنّ الذی قررّت و إن کان ممّا قررّه و استحسنوا و تقبّلوا (10)بقبول حسن،لکنّه أمر و همی لا فهم فیه أصلا.

أمّا أوّلا فلما أوضحنا إیضاحا لا یتصوّر له فرق (11)أصلا من کون الفائض بالذات

ص:152


1- (1)) -الف:د:تعلّقها.
2- (2)) -الف:بالعقل.
3- (3)) -نسخ:الدهر العیان.
4- (4)) -الف:عمل.
5- (5)) -الف:+و.
6- (6)) -الف:عنایته و قدرته.
7- (7)) -س،د،الف:فلم یصیر.
8- (8)) -س:یقوله الجاهلون.
9- (9)) -الف:من الوجه.
10- (10)) -الف:تقبلو اللّه.
11- (11)) -س،خ:فوق.

و المجعول بالحقیقة متعلّقا فی حاقّ نفسه و کون التعلّق فی حاقّ نفسه عین التعلّق و الارتباط،فتلک (1)الرحمة الواسعة الفائضة أوّلا و بالذات فهی لیست إلاّ هویة تعلّقیة و هذیة ارتباطیة،و هی النسبة (2)الإستوائیة التی قد فسّروا علیهم السّلام (3)بها کریمة اَلرَّحْمٰنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَویٰ (4)،و هی النسبة التی قال أصحاب العلم و المعرفة (5)إنّ الأعیان ]46/B[ العالمیة و الذوات و الماهیات الإمکانیة موجودة بالانتساب إلیه-تعالی-فتلک النسبة الإستوائیة و الإضافیة الإشراقیة (6)إذا اعتبر (7)من جانب الحقّ الحقیقی الغنی المطلق القیّومی فهی تعلّق علمه و قدرته و إرادته و عنایته الحقیقیة التی هی عین ذاته-تعالی- بالأشیاء و الذوات الإمکانیة،و إذا (8)اعتبرت من (9)جانب الأشیاء فهی تعلّق ذواتها وجهة افتقارها و حقیقة ارتباطها و فقرها و فاقتها إلیه سبحانه؛إذ قد علمت أنّ الذوات و الماهیات الإمکانیة موجودة بالعرض،و الموجود بالذات و الفائض بالحقیقة عن القیّوم تعالی شأنه إنّما هی تلک الرحمة التی وسعت کلّ شیء،فالکلّ محتاجة (10)إلیه تعالی، فهی (11)محوضة الفقر و الفاقة إلیه،و محض الارتباط و التعلّق به (12)سبحانه (13).

و أما ثانیا فقد تعرّفت (14)علی ما أسلفنا فی تحقیق الشیئیات المفهومیة أنّ کلّها امور انتزاعیة تعمّلیة لا تحصّل له لا (15)فی العین و لا فی الذهن إلاّ بضرب من التعمّل العقلی،بل المتحصّل و المتأصل فیها إنّما هو أنحاء (16)الهویات الوجودیة،و أنّ وجود المعانی

ص:153


1- (1)) -الف،د:لتلک.
2- (2)) -الف:للنسبة.
3- (3)) -کذا.
4- (4)) -سورة طه،الآیة 5.
5- (5)) -الف،س:+و.
6- (6)) -الف:الاشتراقیة.
7- (7)) -الف:اعترض.
8- (8)) -الف:إذ.
9- (9)) -د:فی.الف:عن.
10- (10)) -کذا.الف:+فیها و بهاء إلیه.
11- (11)) -د:-فهی.
12- (12)) -الف:-به.
13- (13)) -د:+تعالی.
14- (14)) -الف:عرفت.
15- (15)) -س:إلاّ.
16- (16)) -الف:أیّ.

و المفهومات کلّها بمعنی وجود ما ینزع هی منه (1)،و لا اختصاص لهذا بمفهوم (2)التعلّق و أمثاله.

نعم،هیهنا کلام آخر من کون بعض المعانی معقولا أوّلا،و (3)بعضها معقولا ثانیا،و هذا له وجه وجیه لیس ]56/A[ لأصحاب العلوم الرسمیة إلی حقّ درکه و حقیقة فهمه سبیل، و لا لهم علی ما فهموه و حصّلوه هیهنا برهان و دلیل؛بل غایة ما حصّلوه هیهنا هو ما قرّره صاحب القیل،و قد علمت ما فیه من الانتقاض الصریح و التحکّم و الفضیح (4)؛و تحقیق الأمر فیه علی ما هو حقّه لا یلائم طور هذه الوجیزة،و صاحب البصیرة تکفیه الإشارة، و لیس بیانه کما هو حقّه بموضع الحاجة (5)فیما نحن بصدده (6).

تکلمة بعد تکلمة،تبصرة بعد تبصرة

[فی معرفة الرحمة الواسعة و الفیض الأوّل]

و لمّا تعرّفت (7)أنّ الفیض الأوّل الأقدس الذی هو ظهور نوره الأزل و حضوره الإضافی،و شموله و انبساطه و إشرافه علی هیاکل الأعیان العالمیة کلّها تعیّنیّات الهویات الخلقیة جلّها و قلّها،و لاحدّ لذلک الحضور و الظهور و الشمول و الإشراق، و لا نهایة،و إلاّ فلم یکن شمولا و عموما و رحمة و (8)واسعة؛فلیعترّف أنّه بعینه نوره الساری فی السماوات الذی هو آیة جامعة للآیات کلّها،و کلمة التامّة الحاویة للحروف تعیّنات (9)جلّها و قلّها،الحاکیة (10)عن کنه نور ذاته و جماله و جلاله،فمنزلة ذلک النور الساری و الإشراق الکلّی (11)من نور ذاته تعالی منزلة الواجه عن الکنه،و منزلة الحکایة

ص:154


1- (1)) -الف:-منه.
2- (2)) -الف:بمفهومه.
3- (3)) -د:+بعض.
4- (4)) -د:القبیح.
5- (5)) -س:حاجة.
6- (6)) -الف،د:فیما نحن بصدده بموضع الحاجة.
7- (7)) -د:-تعرفت.
8- (8)) -کذا.
9- (9)) -الف:و الکمالات.
10- (10)) -د:-للحروف...الحاکیة.
11- (11)) -الف:-الکلّی.

من (1)المحکی عنه،و منزلة عکس الشیء،من الشیء من حیث (2)أنّ عکس الشیء یفیض عن الشیء من غیر أن ینقص الشیء و ینقص ]56/B[ منه شیء و لیس العکس،بحیث لو انضمّ إلی الشیء و اعتبر معه ما یقوّمه (3)و یکمّله و یزیده کمالا و شدّة و تمامیة فی شیء و فی حقیقة شیئیة (4)لا یزیده کثرة العطاء إلاّ جودا و کرما (5).

[کلّ شیء هالک إلاّ الفیض الأقدس]

و قد تعرّفت أنّ کلّ شیء من الأشیاء العالمیة و (6)الأعیان الإمکانیة-سوی (7)ذلک الفیض الأقدس الفایض أوّلا و (8)بالذات،المتقرّر المتحصّل (9)الموجود بالحقیقة،تتقوّم نفسه (10)بقیومیّة الحقّ،تعالی شأنه-إنّما هو هالک (11)خفی،یقتضی بنفسه مستهلکة (12)الحقیقة؛متقرّر متحصّل حاضر ظاهر بذلک الفیض ثانیا و بالعرض کُلُّ شَیْءٍ هٰالِکٌ إِلاّٰ وَجْهَهُ (13)و لقد قالوا علیهم السّلام«نحن وجه اللّه» (14)فهو،الموجود الباقی بکنهه و وجهه، و ما سوی ذاته-تعالی شأنه-و وجه ذاته-سبحانه-لیس إلاّ الهالک الفانی،و ذلک الوجه الباقی ببقائه-تعالی شانه-علی ما أوضحنا بیانه و برهانه و أحکمنا بفضل اللّه-تعالی- بنیانه لیس بشیء حقیقی سواه (15)منفصلا عنه سبحانه فی الوجود العینی و الحضور

ص:155


1- (1)) -د:-من.
2- (2)) -د:-حیث.د:+للحروف و الکلمات الحاکیة.
3- (3)) -الف:تقویة.
4- (4)) -د:-فی حقیقة شیئیة.
5- (5)) -س:د:الأکبر وجوده.
6- (6)) -د:علی.
7- (7)) -الف،د:سواء.
8- (8)) -د:-و.
9- (9)) -الف:التحصل.
10- (10)) -الف:بنفسه.
11- (11)) -د:لک.
12- (12)) -کذا فی النسخ.
13- (13)) -سورة القصص،الآیة 88.
14- (14)) -الکافی،ج 1،ص 143 و التوحید،ص 150.
15- (15)) -خ:سواء.

و الشهود العقلی،فإنّ أقل مراتب المغائرة و السوائیة (1)،المغایرة و السوائیة فی الإشارة العقلیة و الحضور و الظهور العقلی (2)،و أقلّ مراتب الإثنینیة و الانفصال الإثنینیة و الانفصال فی الحضور و الشهود العقلی و التفصیل و التفرقة فی النظر التعمّلی (3)التحلیلی، و کلّ ذلک مستحیل هنا؛قد قام علی استحالته محکم الدلیل الأوفی؛إذ المتقوّم بما هو متقوّم لا یتصوّر ]66/A[ و لا یتعقّل أن یحضر بکنه نفسه المتقومة عند العقل إلاّ بحضور مقدّمه،کما هو مشهور فی معنی الإنسان المتقوّم فی حدّ نفسه بمفهوم الحیوان و مفهوم الناطق مثلا؛فإنّ حضور معنی الإنسان بکنهه لا یوجّهه مثلا بعینه،إنّما هو نفس حضور معنی الحیوان و الناطق.

و السرّ فیه إنّما هو علاقة التقوّم و التقویم (4)المطلقة،و لیست للخصوصیة مدخلیة فی ذلک أصلا،فالمقوّم للشیء سواء کان جزءا داخل فی ذلک الشیء أم جاعلا قیوما خارجا لا یمکن (5)و لا یتیسّر أن یحصل و یحضر ذلک الشیء المتقوّم فی محضر من دون حضور ذلک المقوّم،کیف لا!؟و الافتقار و الفقر و الفاقة عین قوام کنه نفس ذلک (6)المتقوّم (7)، و نفس الشیء لا ینفکّ عن نفسه،و الذاتی لا یختلف و لا یتخلّف،و امتناع انفکاک الشیء عن نفسه ضروری الظهور،فنفس جوهر المتقوّم أینما (8)وجد و حضر (9)إنّما وجد و حضر (10)مفتقرا متقوّما بمقوّمه،حاضرا ظاهرا بحضور قیومه-تعالی-و ظهوره، فَأَیْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّٰهِ (11).و فی حدیث القدسی:«یا موسی!أنا بدّک اللازم.» (12)

ص:156


1- (1)) -د:+و.
2- (2)) -الف:-فان أقل...العقلی.
3- (3)) -الف:العقلی.
4- (4)) -د:التقویم و التقوّم.
5- (5)) -الف:لا یکن.
6- (6)) -س:+المفهوم.
7- (7)) -الف،د:المقوّم.
8- (8)) -د:إنّما هو.
9- (9)) -س:+إنّما وجد و حضر.إنّما وجود حضر.
10- (10)) -خ:-إنّما وجد و حضر.
11- (11)) -سورة البقرة،الآیة 115.
12- (12)) -قارن:شرح الأسماء الحسنی،ج 1،ص 63.
[المعیّة القیومیّة]

و من ثمّ قال أهل العلم:إنّ المعلول فی البقاء یحتاج إلی العلّة،أی العلّة الفاعلیة القیومیة،و لقد قال تعالی: وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مٰا کُنْتُمْ (1).و هذه المعیة إنّما ]66/B[ هی (2)المعیّة القیومیة،لا غیر التی یعبّر عنها باللسان الخاصّ بالوحدة المحضة (3)الخاصة عن شوب الشرک و الشرکة؛و عن شائبة الکثرة و عن الإثنینیة العقلیة،فضلا عن الخارجیة.

«أوّل الدین معرفته،و کمال المعرفة:التصدیق به،و کمال التصدیق:توحیده،و کمال التوحید (4):الإخلاص له،و کمال الإخلاص له:نفی الصفات عنه،بشهادة کلّ صفة أنّها غیر الموصوف،و شهادة کلّ موصوف أنه غیر الصفة؛فمن وصف اللّه سبحانه فقد قرنه،و من قرنه فقد ثنّاه،و من ثنّاه فقد جزّاه،و من جزاه فقد جهله»،الحدیث. (5)

[تبیان فی أن صفات الواجب لیست بزائدة علی الذات]

فاعتبرا یا اولی الأبصار و الألباب (6)حقّ الاعتبار من هذه الکلمات التامّات (7)الباهرات الولویة العلویة،علی قائلها ألف ألف سلام.فصلاة زاکیة وافیة التی هی العیار و المعیار،و هی الملاک،و علیها المدار فی توحید (8)الواحد الأحد الصمد القهّار؛فإنّ مدلولها (9)لیس محصورا فی الصفات الحقیقیة الکمالیة التی یجب أن یکون عین کنه ذاته -تعالی-من حیث الحقیقة و الوجود،لا من حیث المعنی و المفهوم ردّا علی الأشعریة القائلة بزیادة الصفات الحقیقیة الکمالیة،بل دلالتها علی نفی کون الصفات زائدة عامّة

ص:157


1- (1)) -سورة الحدید،الآیة 4.
2- (2)) -د،الف:هو.
3- (3)) -الف:-المحضة.
4- (4)) -د:توحید.
5- (5)) -نهج البلاغة،الخطبة 1.
6- (6)) -الف:الألباب و الأبصار.
7- (7)) -د:+الایات.
8- (8)) -د،الف:التوحید.
9- (9)) -الف:یبدلولها.

شاملة،لا یختصّ بطائفة منها دون طائفة (1)؛إذ الوجه الذی وجّهه علیه السّلام من قوله (2):«بشهادة کلّ صفة»إلی قوله:«فقد جهله»متوجّه فی نفی الصفات ]76/A[ مطلقا حقیقیة کانت أم إضافیة قائم ناهض علی نفی تلک الزیادة،و علی إثبات العینیة فی حقّ کلّها،و لا شکّ أنّه سبحانه کما یوصف بالوجود و العلم و الحیاة و القدرة و العنایة و السمع و البصر و غیرها من الصفات الحقیقة الکمالیة کذلک (3)بالضرورة من العقل و الدین یوصف بالرحمة و المشیة و الإبداع و الصنع و القیومیّة و الإحاطة و العلم الإضافی و القدرة الإضافیة و غیر ذلک من الإضافیات (4)التی لا تحصی،لمؤدّی دلالة هذا البرهان الباهر (5)القاطع، و بمقتضی إنارة هذا (6)النور القاهر الساطع،لا مخلص له و لا محیص عن عینیة صفاته تعالی طرّا،حقیقیة کانت أم إضافیة،و لا مهرب و لا مفرّ (7)عن نفی کونها زائدة کمالیة کانت أم غیر کمالیة.

إذ ظاهر جدا أنّ دلالة ذلک البرهان الباهر و إنارة ذلک النور القاهر الصادر (8)من معدن العلم و الحکمة و النبوة و الولایة علیه السّلام لم یکن (9)تعلّل نفی کون (10)الصفات زائدة بکونها حقیقیة کمالیة،بل بأنّ زیادتها توجب کونها مغائرة له فی الحقیقة و الوجود،و مغائرتها توجب کونها قرینة له-تعالی-و القران یوجب کونها سبحانه مثنّی،و التثنیة توجب کونه -تعالی سبحانه (11)-مجزّی،و التجزیة توجب أن تجعله بأن یعرفه بوجه و یکون بحسبه ممکنا لا واجبا،تعالی عن ذلک ]76/B[ علوا کبیرا،فالذی عرفه حینئذ لیس بواجب،و الواجب لیس بما عرّفه،و ذلک شرک جدا،کما لا یخفی علی من فی (12)زمرة العقلاء (13)،فضلا عن الفضلاء.

ص:158


1- (1)) -د:+أخری.
2- (2)) -الف،د:علیه السّلام.
3- (3)) -د:کذلک.
4- (4)) -الف:الإضافیة.
5- (5)) -د:الظاهر.
6- (6)) -الف:هذه.
7- (7)) -الف:لا مفرّ و لا مهرب.
8- (8)) -د:الصادر القاهر.
9- (9)) -د:-یکن.
10- (10)) -الف:-کون.
11- (11)) -الف:-سبحانه.
12- (12)) -د:-من فی.
13- (13)) -د:الفضلاء.
[کلّ الأشیاء تحت ظلّ الرحمان]

فالوجود بالحقیقة و بالأصالة لیس إلاّ هو سبحانه،إذ الموجود فی الواقع لیس إلاّ ذاته -سبحانه-و فعله (1)و صنعه و رحمته التی وسعت کلّ شیء؛ (2)و (3)لا یتصوّر وجود شیء من الأشیاء العالمیة یکون خارجا عن (4)حیطة تلک الرحمة الواسعة،و لا یتعقّل موجود من الذوات و الأعیان الإمکانیة منفصل خارج من (5)سعة تلک الرحمة،غیر مشمول لتلک الرحمة،و (6)إلاّ فهو إمّا رحمان آخر أو مشمول لرحمة رحمان آخر،و وجود الرحمانین (7)یوجب عدمهما (8).

[فلا موجود إلاّ هو]

و قد تحقّقت بحقیقة التحقیق،و تعرّفت بالمعرفة الحقّانیة بما حقّقنا،و لا سیّما بذلک النور القاهر الساطع و البرهان الظاهر (9)القاطع أنّ فعله و صنعه (10)و رحمته لیس إلاّ عینه، فلا موجود بالأصالة و بالحقیقة إلاّ هو-سبحانه و (11)تعالی شأنه-،و وجهه الذی هو عینه (12)بوجه موجّه،منزّه (13)سبحانه،و مقدّس له،تعالی شأنه،لا مشبّه له و لا معطّل و مبطل إیّاه، بهر برهانه؛بل خلاف ذلک،کما کشف علیه السّلام عن عزّ وجه ذلک،لیس إلاّ الإبطال و التشبیه، و هو خلاف التقدیس و التنزیه.

ص:159


1- (1)) -د:و قوله.
2- (2)) -إقتباس من الأعراف،الآیة 156.
3- (3)) -س:-و.
4- (4)) -د:-عن.
5- (5)) -س:عن.
6- (6)) -الف:-و.
7- (7)) -د،الف:الرحمانیة.
8- (8)) -د،الف:عدمها.
9- (9)) -د:الباهر.
10- (10)) -الف:وصفه.
11- (11)) -الف،د:-و.
12- (12)) -الف:عنه.
13- (13)) -د:+له.
رجعة بعد رجعة و تکملة بعد تکملة
[فی التفرقة بین الصفات الحقیقیة و الإضافیة]
اشاره

و لیعلم أنّ بین العینیتین (1)،عینیة الصفات الحقیقیة الکمالیة و عینیة الصفات الإضافیة الإشراقیة- ]86/A[ کما بینّا من التفرقة (2)بین المرتبتین تفرّقا شدیدا و بونا بعیدا،و لقد بالغوا فی التزام التفرقة بین المرتبتین حیث قالوا:و«علیک بحفظ المرتبة»،و خلاف تلک التفرقة لیس إلاّ الکفر و الزندقة،و کذلک مرتبة لزوم التفرقة بین العینیتین (3).و من لم یصل بحقیقة تلک التفرقة و لم یقل بذلک الفرق و الفرقان،فهو خارج عن الإیمان،و حلّ به النیران.و هذا مما اتّفق علیه (4)أصحاب الیقین و الإیقان،و اجتمع علیه أرباب المعرفة و العرفان.

تلطیف و تدقیق،فیه تنزیه و تحقیق
[فی معرفة النور العلوی و الفیض الأقدس]
اشاره

و ممّا (5)یجب أن یعلم و ینبغی،و لا مخلص[و]لا محیص عنه الموجد الحقیقی، و بدونه لا یتصوّر و لا یتعقّل شیء من وحید،لا العامّی و الخاصّی (6):هو أنّ الفیض الأقدس الفائض الأوّل الذی هو المشیة التی خلقت بنفسها (7)و خلقت؛الخلیقة کلّها بها،و هو رحمته التی وسعت الأشیاء، (8)جلّها و قلّها،و هو الإبداع و (9)الصنع الأوّل الذی لا یتصوّر صنع خارج عن حیطته (10)،و هو الأمر الأوّل الذی هو أصل عالم الأمر الذی (11)قبل عالم

ص:160


1- (1)) -الف:العینین.
2- (2)) -کذا و فیه وجه اضطراب.
3- (3)) -النسخ:العینین.
4- (4)) -س،الف:به.
5- (5)) -س:لما.
6- (6)) -کذا فی النسخ.و فی العبارة اضطراب.
7- (7)) -اقتباس من حدیث:«خلق اللّه الأشیاء بالمشیة و المشیة بنفسها»اصول الکافی،ج 1،ص 110.
8- (8)) -الف:+کلّها و.
9- (9)) -الف:أو.
10- (10)) -الف:حیطة.
11- (11)) -س:-الذی.

الخلق،و إلیه یرجع الأمر کلّه (1)،و هو یرجع إلی اللّه سبحانه و تعالی شأنه (2)علی ما (3)فهمت إن شاء اللّه-تعالی-من کونه عینه (4)تعالی،غیر منفصل عنه،فانیا فیه مستهلکا عنده،و هو حقیقة النور العلوی الذی قیل فیه، ]86/B[ و (5)لنعم ما قیل (6):

«ما علی را خدا نمی دانیم از خدا هم جدا نمی دانیم»

إنّما یوصف هو سبحانه و یرجع هو أیضا إلیه-تعالی شأنه-بتلک العینیة (7)،و لا تکون أمرا سواه،حتّی فی الإشارة العقلیة،إذا أخذ بوجه یتنزّه بحسبه عن الصفات الخلقیة طرّا، و (8)عن سمات الخلقیة رأسا (9)،و بنحو یتقدّس بحسبه عن التوحید بالأعیان العالمیة، و عن التهوّی بالهویات الإمکانیة،و عن التقیّد (10)بالقیودات الجوهریة بأجناسها و أنواعها و أصنافها و أشخاصها،و کذلک عن التعیّنات العرضیة (11)بمقولاتها التسعة بأجناسها و أنواعها و أصنافها (12)و أشخاصها (13)،و إلاّ فهو الإبطال و التشبیه،و لیس فیه رائحة توحید و لا تنزیه.

و لقد أسلفنا لک یا حبیبی!أنّ تلک الرحمة الواسعة-التی وسعت کلّ شیء و ما خرج عن حیطتها وسعتها لا ظلّ و لا فیء-إنّما هی فی کلّ بحسبه،و تصبغ (14)بصبغته،و (15)متصّف بأوصافه،و (16)لیست الخلقیة بکلیّتها و جزئیتها و جوهریتها و عرضیتها إلاّ أنحاء تعیّنات تلک الرحمة و تقیّداتها؛فهی لیست فی کلّ شیء شیء من الخلقیة إلاّ عین ذلک

ص:161


1- (1)) -اقتباس من المأثور:«و إلیک یرجع الأمر کلّه»،الکافی،ج 1،ص 581.
2- (2)) -الف:شأنه و تعالی سبحانه.
3- (3)) -الف:-ما.
4- (4)) -الف:عین الواجب.
5- (5)) -س،الف:-و.
6- (6)) -د:قال.
7- (7)) -د:-بتلک العینیة.
8- (8)) -الف:-و.
9- (9)) -د:-رأسا.
10- (10)) -س:التقیید.
11- (11)) -الف:العرفیة.
12- (12)) -د:-إصنافها/الف:اضافها.
13- (13)) -د:-و کذلک عن...أشخاصها.
14- (14)) -الف:منضع.و یمکن أن یقرأ فی س،الف:یتصغ.
15- (15)) -س:-و.
16- (16)) -د:إذ.

الشیء و وصفه (1)و حکمه؛فهی بما هی وصف و نعت له-تعالی شأنه-بحسب ما تحقّقت و تعرّفت،و لا سیما بحسب ما أفاده ذلک البرهان الباهر القاطع یجب أن یکون عینه (2)تعالی ]96/A[ .و هی بما هی رحمة التی وسعت کلّ شیء و تحقّقت و تحصّلت و تعیّنت و تهویت الخلقیة بها،یجب أن یکون عینها (3).فکیف یستقیم الأمر بلا نقص و شین (4)؟ و کیف یتصوّر و یتعقّل وجه الجمع بین هاتین العینیتین،عینیتها للحقّ المنزّه،و عینیتها للخلق المشبّه.و أین یتیسّر المفرّ و المهرب!؟و أنّ هذا لهو الأمر العجیب (5)الذی هو العجیب (6).

و لعمر الحبیب!إنّه لبحر (7)عمیق و قعره عمقه (8)بعید؛فمن دخله من دون (9)وظائف لطایف التحقیق (10)و من غیر ضوابط شرائط التدقیق،فهو بالنار حرّی،و فی النار حریق.

و إنّه لفی البحر المسجور (11)غریق،و لبئس الغریق!و کیف لا!؟و فیه زفیر و شهیق (12).

و لقد جاء فی (13)الصحیح:إن الصراط له و جهان.فبوجه أدقّ من الشعر،و بوجه أحدّ من السیف (14)،الخبر.و لقد قالوا أنّ الوجه الذی هو أدقّ من الشعر لیس إلاّ تحقیق حقائق الأشیاء و معرفة أحوالها المعروف فی عرف العلماء بالحکمة النظریة؛فالنظر فیها لا ینفی و لا یحلّ إلاّ بوظائف لطائف التحقیق و ضوابط شرائط التدقیق بملازمة المجاهدة الکبری،أو بمرافقة العمل الصالح و التقوی، وَ الَّذِینَ جٰاهَدُوا فِینٰا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنٰا (15)

ص:162


1- (1)) -د:بوجهه.
2- (2)) -د:علیه.
3- (3)) -س:علیها.الف:عنها.
4- (4)) -د:-شین.
5- (5)) -د:تعجّبت.
6- (6)) -د:بو العجب.الف:العجب.
7- (7)) -الف:عمقه.
8- (8)) -س:عمق.الف:و قعره و عمقه.
9- (9)) -الف:-دون.
10- (10)) -الف،د:المحقّق.
11- (11)) -د:المحبور.الف:المحصور.
12- (12)) -اقتباس من هود،الآیة 106.
13- (13)) -د:-فی.
14- (14)) -جاء فی المأثور:«سألته عن الصراط،فقال:هو أدقّ من الشعر و أحدّ من السیف».تفسیر القمی،ج 1،ص 29.
15- (15)) -سورة العنکبوت،الآیة 69.

و إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّٰالِحُ یَرْفَعُهُ (1)،إن یتّق اللّه یعلّمکم اللّه (2)و مَنْ یَتَّقِ اللّٰهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاٰ یَحْتَسِبُ (3)، اَللّٰهُ وَلِیُّ ]96/B[ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَی النُّورِ (4).و قد ورد:«أنّ الإیمان کلّه عمل» (5)، لَیْسَ لِلْإِنْسٰانِ إِلاّٰ مٰا سَعیٰ (6)و السعی لا یتصوّر إلاّ بالعمل،کما هو طریقة الأنبیاء و الرسل و الأولیاء و الأوصیاء الکمّل علیهم السّلام و لیس السعی و الجهاد بمجرّد الفکر و النظر،و إلاّ لکان إمام الشیاطین و (7)المشکّکین أعلم البشر.دعنا بلسان الحال و أمسک من هذا المقال!فلنرجع إلی ما کنّا فیه من القیل و القال.

و اعلم یا لبیبی!إنّ أمثال هذا المقام الشامخ العالی المتعالی (8)لا یفیء بنیانها تبیان المقال (9)،و من أین یوصل البیان إلی العیان!؟و من أنّی یتصل المقال بالحال!؟و لکن لزوم الامتثال للأمر الأعلی أمر المولی العالی-مدّ اللّه تعالی (10)ظلّه العالی،علی رؤوس طلاب (11)المعرفة و أصحاب التقوی-یلزمنی و یلجأنی إلی الجسارة العظمی،فنقول مستعینا باللّه تعالی،و اللّه (12)یقول الحقّ و هو یهدنی السبیل،إنّه لنعم المولی و لنعم الوکیل. (13)

[تحقیق فی بیان نسبة الأمر إلی الخلق]

و لیعلم أن نسبة الأمر إلی الخلق علی ما یقول ضرب من البرهان النازل من (14)عند من

ص:163


1- (1)) -سورة فاطر،الآیة 10.
2- (2)) -اقتباس من البقرة،الآیة 282.
3- (3)) -سورة الطّلاق،الآیات 2-3.
4- (4)) -سورة البقرة،الآیة 257.
5- (5)) -لم نعثر علیه فی الجوامع المعتبرة و لکن نقل النصّ فی نور البراهین،ج 2،ص 436 و صر یخالف ما ورد فی النصوص المعتبرة أنّ للإیمان ثلاثة أرکان.
6- (6)) -سورة النجم،الآیه 39.
7- (7)) -س،الف:فخر.
8- (8)) -د:المتعالی العالی.
9- (9)) -س:+فلنرجع.
10- (10)) -الف:-اللّه تعالی.
11- (11)) -الف:المعرفة.
12- (12)) -س:-و اللّه.
13- (13)) -د:+و هو حسبی و نعم الکفیل.
14- (14)) -الف:-من.

خلق الإنسان و علّمه البیان (1)و علی ما ینکشف ضرب من النور الساطع من نور قلوب أولیائه بنور العیان«العلم نور یقذفه اللّه فی قلب من یشاء» (2)نسبة الروح إلی البدن،و أنّ تلک الرحمة الرحمانیة ]07/A[ منزلتها من العالم منزلة الروح من الجسد.

و من ثمّ (3)یقال:أنّها روح الأرواح و حقیقة روح (4)الأعظم الذی هو روح کلیة العالم؛ و هو حیاة العالم (5)کلّه و هو نوره الساری فی السماوات و الأرض،و العرش و الفرش.

[کیفیة اتصاف الرحمة الواسعة بصفات الواجب]

و (6)تلک الحقیقة النوریة الاسفهبدیة بنفسها و بحسب حاقّ جوهرها و حیثیة محض ذاتها إنّما یعبّر عنها بالأوصاف العلیا و الألقاب الحسنی (7)التی یوصف بها ذات اللّه-تعالی- لکونها رحمة واسعة و نورا و إبداعا و صنعا و إیجادا و إفاضة و قیّوما و أمرا و کلاما و علما إضافیا و قدرة و یدا و قوة إضافیة و إرادة و مشیة إضافیة و حیاة إضافیة و وجودا إضافیا له-تعالی-و غیر ذلک من الصفات الإضافیة له (8)-سبحانه تعالی-و هی (9)بنفسها و بحاقّ ذاتها مع قطع النظر عن التحدّدات (10)و التقیدات و التعینات النقصانیة التی تلحقها فی کلّ مرتبة مرتبة (11)من مراتب الخلقیة و العالمیة لا توصف إلاّ بصفاتها الذاتیة التی تصحّ و یعقل أن توصف بها هو سبحانه و تعالی،و إنّما یوصف بما یوصف (12)به من الصفات الخلقیة و العنوانات العالمیة (13)و النعوت و الأوصاف الاستوائیة (14)لا بنفسها و بحاقّ حقیقتها

ص:164


1- (1)) -اقتباس من الرحمن،الآیات 4-5.
2- (2)) -مصباح الشریعة،ص 16.
3- (3)) -الف:ثمة.
4- (4)) -س:الف:-روح.
5- (5)) -الف:-و هو حیاة العالم.
6- (6)) -س:-و.
7- (7)) -الف:-الحسنی.
8- (8)) -الف:-له.
9- (9)) -د:+فی.
10- (10)) -س:التجدّدات.
11- (11)) -د:-مرتبة.
12- (12)) -د:-بما یوصف.
13- (13)) -الف:-العنوانات العالمیة.
14- (14)) -د،الف:السوائیة.

و بحقیقة جوهر ذاتها،بل بحسب تحدّدها بالحدود الخلقیة و تعیّنها و تقیّدها بالنقصانات العالمیة.

فهی بحسب مرتبة متعیّنة ]07/B[ محدودة من الحصول و الوجود-کالوجود الکیفی المحدود الذی لا یکون غیر الکیف من طبائع الأجناس الاخر مثلا-توصف و تتّصف بوصف الکیف و بصفة (1)الکیفوفیة،و یصدق علی تلک الرحمة لا بنفسها،بل بحسب تلک المرتبة من التحدّد و النقص (2)مفهوم الکیف مثلا.و بحسب مرتبة معیّنة خلقیة أخری- کالکمّ مثلا-توصف (3)تلک (4)الرحمة الواسعة بصفة الکمّ،فیقال لها:کمّ،و یحمل علیها بحسب خصوصیة تلک المرتبة؛ (5)و ذلک الحدّ و النقص (6)و النقیصة معنی (7)الکمّ،لا بحسب تلک الرحمة الواسعة (8)المطلقة المنزّهة عن هذه التعیّنات و النقصانات،و هکذا بالنسبة إلی کلّ واحد واحد من الحقائق الخلقیة و الأعیان العالمیة.

[تنزّه الرحمة الواسعة عن الصفات الغیر الکمالیة]

فهو-تعالی-کما أنّه منزّه بحسب کنه ذاته الواجبیة-عن کونه کیفا و کمّا و جوهرا و عرضا روحانیا أم جسمانیا-فکذلک بحسب رحمته الواسعة التی من (9)صفتها (10)الإضافیة الغیر الکمالیة مقدّس عن کونه شیئا من الأشیاء الخلقیة و مصداقا لأوصافها و عنوانا لماهیاتها،و لو صار مصداقا بحسب صفاته (11)الإضافیة لا بحسب کنه ذاته -عزّ اسمه-فیقال له-تعالی-:یا رحمان و یا مبدع و یا صانع و یا ضارّ و (12)یا نافع و هکذا، و لا یمکن أن یقال له-تعالی-یا سماء،یا أرض،یا جبال،یا إنسان،و هکذا.

ص:165


1- (1)) -الف:بوصفة.
2- (2)) -د:التنقص.
3- (3)) -یمکن أن یقرأ فی د:توقیف.
4- (4)) -د:بتلک.
5- (5)) -الف:-تلک المرتبة.
6- (6)) -د:+و التقیید.
7- (7)) -س:یعنی.
8- (8)) -الف،د:-الواسعة.
9- (9)) -د:هی.الف:-من.
10- (10)) -کذا.
11- (11)) -س:صفته.
12- (12)) -فی نسخة د:حرف الواو ساقطة بین المعطوفات.

و من هیهنا (1)قالوا:إنّ الماهیات ]17/A[ الإمکانیة و الأعیان الثابتة عبارة عن حدود الوجودات،و بإزاء نقصاناتها و بحذاء تعیّناتها و تقیّداتها،فالوجود الإضافی و النور الإشراقی و الفیض الأقدس و الفائض الأوّل و الرحمة الواسعة إنّما صار شیئا من الأشیاء الخلقیة و عینا من الأعیان العالمیة بحسب حدّ و نقص لحقها فی کلّ مرتبة (2)؛و العین و الذات العالمیة لیس إلاّ ذلک الوجود الناقص (3)المحدود بما هو ناقص محدود،لا بما هو وجود.

[مراتب الوجود]

و من ثمّة قالوا:إنّ للوجود (4)ثلاث مراتب (5):

المرتبة الأولی: (6)الوجود الصرف الحقیقی الواجبی الحقّ (7)المطلق القیومی-تعالی شأنه-و یقال له:«الوجود بشرط لا»و کلمة (8)«لا»هیهنا عبارة (9)عن تجرّده و تنزّهه عن کلّ ضعف و نقص،حتّی الضعف الذی للرحمة الواسعة.بعبارة اخری تلک اللفظة إشارة إلی الصفات السلبیة (10).

الثانیة:الوجود اللا (11)بشرط،و یقال له:«الوجود المطلق»و یعنون به الرحمة الواسعة علی ما سلف شرح حاله و شأنه فی الجملة (12).

الثالثة:الوجود المقیّد،و هو عبارة عن الرحمة المحدودة المختصة بشیء خاصّ من الأشیاء الخلقیة.

ص:166


1- (1)) -الف،د:هنا.
2- (2)) -د:+مترتبة.
3- (3)) -د:الفائض.
4- (4)) -الف:الوجود.
5- (5)) -د:مراتب ثلاث.
6- (6)) -الف:+و.
7- (7)) -الف:+الغیر.
8- (8)) -کذا.
9- (9)) -الف:عبارة هنا.
10- (10)) -س،د،الف:السلبة.
11- (11)) -الف:الا.د:لا.
12- (12)) -د:+و.
[نسبة الرحمة الواسعة إلی الحقّ الغنی]

و ما یقال:إنّ الخلق المشبّه مظاهر الحق المنزّه و مرایا جماله و جلاله، فسّر علی ما (1)أظهر بمؤدّی کریمة: سَنُرِیهِمْ آیٰاتِنٰا فِی الْآفٰاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّٰی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ (2)حیث (3)أنّ تلک الکریمة تفرّق ]17/B[ بین الآیات و بین ما فیه الآیات من الآفاق و الأنفس،فالوجود الغنی الحقّ المطلق-جلّ شأنه- (4)هو المتجلّی و الوجود الإضافی و النور الإشراقی؛و الرحمة الواسعة إنّما هی آیة ذلک النور الحقّ الحقیقی و جلوته (5)و ظهوره،أی الظهور (6)الإضافی.و مراتب تحدّدات ذلک الوجود الانبساطی الإضافی-التی هی بالحقیقة لیست إلاّ نقصانات لحقته فی کلّ مرتبة مرتبة من (7)المراتب (8)الخلقیة الآفاقیة و الأنفسیة-بمنزلة مرایا و مظاهر له-تعالی-و إنّما أتی فی الآیات بصیغة (9)الجمع و بهیئة الکثرة،لا باعتبار نفس الآیة التی هی بعینها (10)نفس الرحمة الواسعة التی هی عین الوحدة،بل باعتباره تعدّد المرایا و المظاهر التی هی نفس الأنفس و الآفاق، و تکثّرها ذاتی لها،کما لا یخفی.

و من ثمّ (11)قال أصحاب العلم و المعرفة«الواحد (12)لا یصدر عنه إلاّ الواحد.»،و أنّ أول ما صدر و فاض عن الحقّ تعالی عزّ و جلّ-أمر واحد بسیط»لا تعدّد و لا (13)تکثّر فیه أصلا.

فتلطّف فیه و تثبت!حتّی تجد غالیة مبتغاک بوجه أعلی علی ما هو علیه،و الهدایة أمر من لدیه.

ص:167


1- (1)) -الف،س:-ما.
2- (2)) -سورة فصلت،الآیة 53.
3- (3)) -د،الف:+هی.
4- (4)) -د:+و.
5- (5)) -الف:جلواته.
6- (6)) -د:+له.
7- (7)) -د:-مرتبة من.الف:عن.
8- (8)) -الف:المراتب.
9- (9)) -د،الف:بصفة.
10- (10)) -س:بعینه.
11- (11)) -س:ثمة.
12- (12)) -الف:الواحدة.
13- (13)) -س،الف:-لا.
تمثیل فیه توضیح و تفصیل

[فی نسبة النفس إلی النفس]

«من عرف نفسه فقد ]27/A[ عرف ربه.» (1)فالنفس-بسکون الفاء-یفیض عن حاقّ ذاتها فیض منبسط کالنفس-بفتح الفاء-فتعیّن (2)تلک النفس الانبساطی بإرادة النفس بالتعینات الحرفیة ببسائطها أوّلا،و بمرکّباتها ثانیا،و هکذا یبقی و یتکلّم ما أرادت،و إذا بلغت الغایة و (3)الکتاب أجله أمسکت عن التکلّم،فلم یبق إلاّ النفس (4)و نفسه الذی هو وجهه،فالنفس مقوّم النفس و جاعله،و النفس متقوّم بها؛و لیس لما هو نفس قائم بالنفس أمرا منفصلا عنها مستقلاّ فی نفسه،و النفس بإرادة النفس یتطوّر و یتصوّر بأطوار الحروف و صور الکلمات حسبما شاءت،و لیس النفس-بفتح الفاء-بحسب حاقّ جوهر (5)النفس تلحقه بحسب حاقّ (6)جوهر نفسه متعیّنا بخصوصیة تعیّن الألف أم الیاء (7)مثلا (8)،بل ذلک أمر خارج عن حاقّ جوهر النفس،یلحقه بحسب (9)اقترانه بمخرج من المخارج الحرفیة بإرادة النفس و اختیاره،فله بحسب نفسه حکم و بحسب تلک الحروف التی یعین النفس -بفتح الفاء-عند کلّ مخرج بتعیّن (10)واحد منها (11)بمحض إرادة قیّومه الذی هو النفس -بسکون الفاء-حکم آخر،هکذا مثّلوا.و المراد بالتمثیل فی هذا المقام و من آیة (12)من الآیات ملایمة من جهة أو جهات،و لا تناسب من جهات کثیرة اخری،کما ]27/B[

ص:168


1- (1)) -شرح نهج البلاغة،ج 20،ص 292؛مصباح الشریعة،ص 13.
2- (2)) -الف،د:فیتعیّن.
3- (3)) -الف:-و.
4- (4)) -الف:و نفس.
5- (5)) -الف:جوهره.
6- (6)) -د:-جوهر...حاقّ.
7- (7)) -الف:الالیاء.
8- (8)) -الف:-مثلا.
9- (9)) -الف:+حاق جوهره.
10- (10)) -الف:یتعیّن.
11- (11)) -الف،د:منهما.
12- (12)) -د:درایة.

لا یخفی علی اولی النهی.و من ثمّ (1)و لأجل هذه الجهة یقال للرحمة الواسعة،و یسمّی فی عرفهم (2)بالنفس الرحمانی.

تلخیص فیه تفریع و ترتیب
[فی تعامل الکثرة و الوحدة]
[الکثرة فی الوحدة]

فعلی کل ما أسلفنا انکشف و اتّضح أنّ الوجود الصرف و صرف الوجود و الکمال الصرف و صرف الکمال الحقیقی الحقّ الواجبی الغنی المطلق القیّومی-تعالی شأنه-هو فی مرتبة کنه جماله (3)و جلاله قبل مرتبة إبداع (4)الأشیاء کلّها،کلّ الوجودات بنحو أشرف و کلّ الکمالات بنحو أعلی و تمام التمامات و فوق التمام بوجه ألطف،و هذا هو المراد من (5)الکثرة فی الوحدة،و محصّله (6)لیس (7)إلاّ أنّه سبحانه کمال بحت،لا نقصان له أصلا،و هذا ضروری من العقل و الدین،فلو فرض وجود صرف و کمال صرف و صرف کمال آخر لما کان شیء منهما (8)کمالا صرفا،بل محدودا ناقصا،مرکّب (9)القوام من حیثیة (10)الکمالیة و من حیثیة (11)نقص و النقیصة،فلم یکن شیء منهما واجبا،بل ممکنا محتاجا إلی أمر خارج عنهما،هذا خلف واضح جدا.

[إنّ الواجب واحد قط]

فاتّضح أنّ کونه-تعالی-واحدا لا شریک له أصلا إنّما یتمّ إذا کان کنه ذاته کمال

ص:169


1- (1)) -سخ،الف:ثمة.
2- (2)) -د:سمی تلک الرحمة الواسعة عندهم.
3- (3)) -س:کماله.
4- (4)) -الف:الإبداع.
5- (5)) -د:-من.
6- (6)) -الف:یحصله.
7- (7)) -د:-لیس.
8- (8)) -الف:منها.
9- (9)) -س:مرکبت.
10- (10)) -س:حیث.
11- (11)) -س،الف:حیث.

الکمالات و تمام التمامات بوجه أشرف و بنحو أعلی؛و لمّا کان هو (1)سبحانه (2)فی مرتبة (3)کنه ذاته الأحدیة البسیطة الحقّ کلّ الکمالات،و کمالا صرفا فالفائض عن کنه ذاته أوّلا یجب (4)أن یکون فی تقوّم قوامه و تنفّس (5)نفسه ]37/A[ فی حاقّ تقرّر ذاته فقیرا (6)إلیه (7)و متعلّقا بذاته-تعالی-و إلاّ فیکون بذاته غنیا عنه،و ما یکون غنیا بنفسه و فی حاقّ ذاته (8)غیر متقوّم فی قوام نفسه بشیء أصلا،لا بأمر داخل فیه،و لا بشیء خارج عنه،فهو لا یکون إلاّ واجبا بالذات،هذا خلف.و إنّ هذا لشرک باللّه العظیم.

و إذا افتقر فی حاقّ قوامه إلیه-تعالی-فهو لفرط فقره إلیه لا (9)یتصوّر أن (10)یتقرّر و یتحصّل منفصلا عنه،و لا (11)یتیسّر أن یحضر و یظهر خلوا عن حضوره و ظهوره-سبحانه- و إلاّ فلا یکون فقیرا فی قوام ذاته إلیه-تعالی-بل غنیا عنه،غیر محتاج إلیه أصلا،فهو إمّا واجب آخر أو مستند إلیه؛و تعدّد الواجب یوجب کون کلّ منهما فی نفسه فاقدا لکمال (12)الآخر،فلم یکن شیء منهما (13)کمالا صرفا؛هذا خلف.

[الوحدة فی الکثرة]

فالفائض من (14)کنه ذاته-سبحانه (15)-أوّلا،و المفتقر فی حاقّ قوامه إلیه حقیقة،مع البینونة الصفتیة التی فی البین،و البون البعید بین المرتبتین،لیس بأمر منفصل عنه،خلو

ص:170


1- (1)) -س:-هو.
2- (2)) -د:+و تعالی.
3- (3)) -الف:-ذاته کمال...مرتبة.
4- (4)) -الف:بحسب.
5- (5)) -س:منفس.
6- (6)) -الف:فقرا.
7- (7)) -س:-إلیه.
8- (8)) -د:-ذاته.
9- (9)) -د:أن.
10- (10)) -د:-أن.
11- (11)) -س،د:أن.
12- (12)) -الف:فی الکمال.
13- (13)) -س:منها.
14- (14)) -س:عن.
15- (15)) -الف:تعالی.

فی مرتبة ذاته (1)عن (2)حضوره و ظهوره الإضافی-تعالی شأنه-و هذا إنّما هو الوحدة فی الکثرة التی یتفرّع من ذلک الأصل الذی هو الکثرة فی الوحدة (3).و بعبارة اخری و هو الکلّ فی وحدته،و کلّ ذلک علی نحو ما سلف مفصّلا بضوابط شرائط.

[التوحید یجری فی الظهر و البطن]

فقد ظهر کلّ ]37/B[ الظهور أنّ کلّ بطن من بطون أنحاء التوحید الخاصّ (4)یرجع بالحقیقة بلا تعسّف و تکلّف الی توحید الواجب-تعالی-و نفی الشریک عنه-سبحانه-بلا تفرقة بین الظهر و البطن أصلا،و بلا بینونة بینهما رأسا،و ما لم یکن کذلک فذلک الباطن لیس إلاّ (5)الکفر و الزندقة،و علی قائله لعنة اللّه تعالی،و لعنة الملائکة و لعنة کلّ لا عن من الخلقیة. (6)

فانظر (7)هو (8)المیزان العدل المتقن المحکم یجب (9)أن یوازن به الباطن؛فإن طابقه و رجع إلیه فهو الحقّ الذی لا یأتیه الباطل،لا من خلقه و لا من بین (10)یدیه،و إلاّ فهو الزاهق الباطل (11)،لیس للقائل به حجّة إلاّ ما یکون علیه.

عبرة و اعتبار،تبصرة و استبصار
[فی بیان ما ورد من أئمّتنا حول الواجب و توحیده]

فاعتبروا یا اولی الألباب و الأبصار،و استبصروا کلّ الاستبصار من نور قوله تعالی

ص:171


1- (1)) -د:ذهابه.
2- (2)) -الف:-عن.
3- (3)) -الف+بعبارة.
4- (4)) -کذا.
5- (5)) -الف:-إلاّ.
6- (6)) -کذا فی النسخ و الظاهر:الخلیقة.
7- (7)) -الف:فالظهر.
8- (8)) -س:هی.
9- (9)) -الف:یحسب.
10- (10)) -الف:-بین.
11- (11)) -اقتباس من الإسراء،الآیة 81.

و (1)الأطیاب الأخیار علی ما فی معانی الأخبار باسناده عن علی بن أبی طالب علیه السّلام قال:

«قال رسول اللّه:التوحید ظاهره فی باطنه،و باطنه فی ظاهره؛ظاهره (2)موصوف لا یری، و باطنه موجود لا یخفی؛یطلب بکلّ مکان،و لم یخل عنه مکان طرفة عین؛حاضر غیر (3)محدود،و غائب غیر مفقود». (4)

أمّا قوله صلّی اللّه علیه و آله«و لم یخل عنه مکان»أی،عن أینه الجامعة الرحمة الواسعة.

و أمّا قوله (5):«التوحید ظاهره فی باطنه و باطنه فی ظاهره»،محصّله و مرجعه ما بیّنا و فصّلناه (6)من کون کلّ منهما راجعا إلی الآخر (7)حقّا و حقیقة ]47/A[

و أمّا قوله صلّی اللّه علیه و آله«ظاهره موصوف لا یری»أی ظهر التوحید هو أن یقال:إنّه-تعالی- شیء لا کالأشیاء،فلا یری،لا ببصائر العقول و لا بأبصار (8)الحواسّ؛و کلّ ما یری و یدرک بأبصار العقول و مدارک (9)الحواسّ فهو مخلوق محدود، (10)کالعقول و الحواسّ،و إلی الخلق و الخلیقة مردود (11)،و الحقّ المطلق منزّه عن القیود و الحدود.

و أمّا قوله صلّی اللّه علیه و آله:«و باطنه موجود لا یخفی»،أی بطن التوحید هو أنّه ظاهر حاضر غیر خفی أصلا؛إذ هو الحاضر بالذات و الظاهر بالحقیقة،مختلف محتجب عن الأبصار- أبصار العقول و أبصار الحواسّ-من فرط حضوره و ظهوره.«یا من خفی من فرط (12)ظهوره» (13).فلمّا کان حاضرا بحتا و ظاهرا صرفا فلا یمکن أنّ (14)یظهر لغیره؛إذ کلّ ما هو

ص:172


1- (1)) -س:-و.
2- (2)) -الف:-ظاهره.
3- (3)) -د:-غیر.
4- (4)) -معانی الأخبار،ص 10؛بحار الأنوار،ج 4،ص 263.
5- (5)) -س:-صلّی...قوله.
6- (6)) -الف،د:حصلناه.
7- (7)) -الف:الآخرة.
8- (8)) -س:أبصار.
9- (9)) -د:یدرک.
10- (10)) -د:محدود مخلوق.
11- (11)) -کذا فی النسخ،و فی العبارة اضطراب.
12- (12)) -الف:+حضوره و خفی من فرط.
13- (13)) -قارن:نور البراهین،ج 1،ص 489:«خفیا من فرط ظهوره».
14- (14)) -الف:-أن.

بغیره (1)-تعالی-عقلا کان أو حسّا لیس و لا یکون غیره (2)إلاّ محصورا محدودا فی الظهور، ناقصا فی الحضور؛و المحصور المحدود،الناقص فی الحضور (3)و الظهور،لا یمکن و لا یتعقّل أن یکون حاضرا صرفا بحتا،و صرف الظاهر و الظاهر الصرف لا یشوب بشائبة من الخفاء فی نفسه أصلا،فمنشأ الاحتجاب لیس إلاّ من قبلنا،لا من قبله-تعالی-فإنّا خفافیش (4)الأبصار،و هو الشمس الحقیقة فی النور و الضیاء،و الشمس عند الارتفاع لا یخفی أصلا،فاحتجابها عن بصر الخفاش ]47/B[ إنّما نشأ من ضعف بصره (5)الذی لا بطیق أن ینظر إلیها فی النهار؛بل یختفی الخفاش عن الشمس فی النهار إلی أن تغیب الشمس و یجیء اللیل،فیخرج و ینظر إلی آثار الشمس من نور القمر و أنوار الکواکب التی هی من آثار نور الشمس،کما إنّا (6)لا نطیق أن نری بأعیننا (7)العقلیة و الحسیة شمس الحقیقة و نورها الساری الذی أشرقت به السموات و الأرضون،و نری فی الظلمات العالمیة آثارها (8)الظاهرة بالعرض التی ما شمّت رائحة الظهور أصلا من الأعیان الإمکانیة، و الصور المحدودة الحاضرة لنا (9)من ضرب (10)التوسّع و التبعیة.

قوله صلّی اللّه علیه و آله (11):«یطلب بکلّ مکان»،أی یطلب و هو الحاضر،و لکنّ الطالب لا (12)یشعر.

قال:کیف تخفی و أنت بالمنظر الأعلی (13)ظاهر،أم کیف تغیب و أنت الرقیب الحاضر (14)،

ص:173


1- (1)) -س،الف:-إذ کلّ ما هو بغیره.
2- (2)) -د:-غیره.
3- (3)) -الف:+و المحصور المحدود الناقص فی الحضور.
4- (4)) -د:فاما حقّا فیشعر.
5- (5)) -الف:-بصره.
6- (6)) -د:-إنّا.
7- (7)) -د:باعتبار.
8- (8)) -الف:آثاره.
9- (9)) -د:-لنا.
10- (10)) -س،الف،د:بضرب.
11- (11)) -س:ع.
12- (12)) -د:أن.
13- (13)) -قارن:إقبال الاعمال ج 2،ص 222:«اللّهم أنت بالمنظر الأعلی تری و لا تری».
14- (14)) -بحار الأنوار ج 95،ص 227:«کیف تخفی و أنت الظاهر،أم کیف...»

وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مٰا کُنْتُمْ (1)،و فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلاٰ تُبْصِرُونَ (2).و المراد بالمنظر الأعلی عین العقل الذی اندکّ جبل تعیّنه و تحدّده،فصار کأنّه لا عین بعینه و لا أثر دلالة (3)عن نفسه أثر و لا خبر.قال صلّی اللّه علیه و آله:«لی مع اللّه وقت،لا یسعنی فیه ملک مقرّب و لا نبی مرسل (4)». (5)

و قوله:«حاضر غیر محدود»،أی بحضوره الإضافی (6)العمومی و ظهوره الإشراقی الشمولی الذی أشرقت به السموات و الأرضون ]57/A[ و نور إسمه الذی یصلح به الأوّلون و الآخرون.فهو-سبحانه-حاضر بذلک الحضور الإضافی الإبداعی الغیر المحصور بنفسه الغیر (7)المحدود بحاقّ حقیقته بما هو غیر محصور (8)و غیر محدود من حیث نفسه التی هی نفس سعة (9)نور کنه ذاته-سبحانه تعالی-و عین رحمته الواسعة.و أمّا باعتبار کون ذلک الحضور و الظهور محصورا محدودا بتعیّن شیء من الأشیاء الخلقیة، و (10)من حیث کون (11)تلک الرحمة الواسعة متحصّلة و متخصّصة (12)و بخصوصیة واحد واحد من الأعیان العالمیة،فلیس بحضور و ظهور (13)له-تعالی-أصلا،بل هو بهذا الاعتبار حضور شیء ممّا سواه،و ظهور الشیء ممّا عداه سواء کان فی المدارک العقلیة أو الحسیة تعالی اللّه-سبحانه-عن إحاطة بصائر العقول و أبصار الحواس.کما قال:«احتجب عن العقول کما احتجب عن الأبصار.» (14)

ص:174


1- (1)) -سورة الحدید،الآیة 4.
2- (2)) -سورة الذاریات،الآیة 21.
3- (3)) -الف:و لا له.
4- (4)) -بحار الأنوار،ج 79،ص 243.
5- (5)) -د:+و شرح هذا المقام...الأمل/هذه الفقرة قد نقلت فی آخر الرسالة فی نسخة س و الف.
6- (6)) -س:الإضافیة.
7- (7)) -الف،د:غیر.
8- (8)) -س:محصورة.
9- (9)) -س:سعته.
10- (10)) -الف:-و.
11- (11)) -الف:-کون.
12- (12)) -د:-و أما باعتبار...متخصّصة.
13- (13)) -د:بظهور و حضور.الف:ظهوره.
14- (14)) -بحار الانوار،ج 4،ص 301.

و هذا لاحتجاب منه-تعالی-عن البصائر (1)و الأبصار لیس باعتبار کنه ذاته فقط،بل باعتبار ذاته و صفاته مطلقا،حقیقیة کمالیة کانت الصفات العلیا أم إضافیة إشراقیة غیر کمالیة.و من ثمّة قال علیه السّلام (2):«کلّ ما میّزتموه بأوهامکم فی أدق معانیه» (3)،الحدیث.و هذا بعد ما حقّقنا و بلّغنا إلیک ظاهر واضح جدا.

و قوله:«غائب غیر (4)مفقود»،أی ]57/B[ غائب غیر (5)محتجب بالذات و الصفات، مطلقا عن البصائر و الأبصار،کما تعرّفت (6).و أمّا کونه غیر مفقود،فهو باعتبار حضوره و ظهوره فی کلّ مکان یطلب،حیث لم یخل عن آیته الجامعة و رحمته الواسعة مکان من الأمکنة علی وجه ما تعرّفت،لا علی ما تخیّله الجاهلون،و یقوله الظالمون المشبّهون، تعالی اللّه عمّا یقوله الظالمون، وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ (7).

و شرح هذا المقام العالی یطول الکلام فیه،و العاقل اللبیب بما أومانا إلیه یکفیه.و هذا هو المعروف بفناء العارف السالک عن نفسه و بالفناء عن الفناء و هو لا یتیسّر إلاّ بملازمة حقیقة التقوی و مواظبة صالح العمل،لا بسلوک الفکر و النظر مع عبادة الهوی و طاعة طول الأمل.

ص:175


1- (1)) -الف:البصایرة.
2- (2)) -الف:فی.س:علیه السّلام.
3- (3)) -راجع:بحار الأنوار،ج 66،ص 293 و بعبارة اخری فی:إرشاد القلوب،ج 1،ص 171.
4- (4)) -د:غیر غائب.
5- (5)) -د:-غیر.
6- (6)) -الف،د:تعرف.
7- (7)) -سورة الشعراء،الآیة 227.

ص:176

شصت استفتاء فقهی

اشاره

(اجوبه مسائل شیخ صالح جزائری)

از:بهاء الدین محمد عاملی«شیخ بهایی»

تحقیق و تصحیح:علی صدرایی خویی

مقدمه [محقق]

اشاره

الحمد للّه ربّ العالمین و الصّلوة و السّلام علی عبده و رسوله و صفیّه و حبیبه محمّد و آله الطّیّبین الطّاهرین.

در دفتر پنجم اثر وزین«میراث حوزه اصفهان»هفت استفتای فقهی از شیخ الفقهاء بهاء الدین محمد عاملی(متوفای 1031 ق)،تقدیم گردید. (1)

در این شماره سوال و جواب دیگری-مبسوطتر از استفتاآت قبلی-از آن عالم فرزانه،با مقدمه و تعلقیاتی،ارائه می گردد.این رساله که از زمان خود شیخ مورد توجه فقه پژوهان شیعی بوده و در ذکر آثار شیخ هم از آن همواره یاد شده،مسائل شیخ صالح جزائری است.قبل از درج متن این اثر گران سنگ،مباحثی درباره زیست نامه سائل، محتوای رساله مذکور،و نسخه های خطی مورد استفاده قرار گرفته،تقدیم می گردد.

ص:177


1- (1)) -میراث حوزه اصفهان،دفتر پنجم،به اهتمام محمّد جواد نور محمّدی،اصفهان،مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان،1387 ش،ص 347-359.
شیخ صالح جزائری

شیخ صالح بن حسن جزائری،از دانشمندان امامی سده یازدهم هجری است.اصل وی از بحرین بوده و زندگانی علمی خود را در نجف سپری نموده است.آخرین خبر از وی،گواهی قرائتی است که در یازدهم رمضان 1019 ق.در مجموعه ای از رسائل شیخ بهایی نوشته و از آن استفاده می شود که در سال مذکور در قید حیات بوده است.

او در کتاب مذکور،نیای خود را تا چند جدش چنین شماره می کند:

صالح بن حسن بن فضل به فیاض بن احمد بن فضل العباسی،که از این خاندان افرادی دیگری-که در زمره اهل علم بوده اند-در کتاب ها یاد شده است.از جمله آنها پسر عموی شیخ صالح است که به فضل بن محمد بن فضل عباسی،نامبردار بوده و نزد شیخ عبد النبی جزائری(متوفای 1021 ق)علم آموزی نموده و نسخه ای از اثر رجالی استادش عبد النبی موسوم به جامع الأقوال فی معرفة الرجال،را برای شیخ صالح مورد بحث ما،در سال 1017 ق در نجف اشرف،تحریر نموده و از شیخ صالح چنین تعریف آورده:

«إنّه برسم الشیخ الجلیل و الفاضل النبیل و الکهف الظلیل ذی العقل الراجح و المنهج الواضح شیخنا و مولانا إبن الشیخ حسن الشیخ صالح أصلح اللّه أمر داریه». (1)

شیخ صالح شاگرد شیخ بهایی بوده و از وی اجازه نقل روایت داشته،ولی بر اجازه شیخ بهایی به وی دسترسی پیدا نکردیم.یاد شیخ صالح جزایری با مسائل فقهی که از شیخ بهایی نموده،ماندگار گردیده است.

سوالات شیخ صالح از شیخ بهایی
اشاره

از سوال و جوابهایی که شیخ صالح جزائری از شیخ بهایی پرسیده،تاکنون،سه رساله

ص:178


1- (1)) -تمامی اطّلاعات یاد شده را،شیخ کتابشناسان علاّمه شیخ آغا بزرگ تهرانی در طبقات أعلام الشیعه، قرن یازدهم(الروضة النضرة فی علماء المائة الحادیة عشرة)،ص 281-282،بیان نموده،که بخشی از آن را از أمل الآمل شیخ حر عاملی و ریاض العلمای میرزا عبد اللّه افندی گرفته است.

مختلف،شناسایی شده،یکی از آنها سؤال و جواب های مشهور است که نسخه های متعدد دارد،دیگری سؤال و جواب های غیر مشهور است که متن آن در اینجا عرضه خواهد شد و سوّمی:سوال و جوابی درباره زنا می باشد.مشخصات کتاب شناختی هرکدام از این رساله ها چنین است:

الف).أجوبة المسائل الصالحیّات(سوال و جوابهای مشهور):

این رساله حاوی 22 پرسش درباره مسائل فقهی و اعتقادی است که شیخ صالح بن حسن جزائری،از شیخ بهایی سؤال کرده،و شیخ به روش فتوایی و بعضا استدلالی پاسخ داده که برخی از آنها به شرح ذیل است:

1.شیء پاک مرطوب که با نجس تماس پیدا کند نجس شده،تطهیرش واجب است؛ 2.کراهت در عبادت؛3.روش ثبوت نسب؛4.حرمت تطهیر با سرگین و استخوان؛ ششمین سوال آن درباره مراتب معصومین علیهم السّلام است.و خلاصه جواب شیخ بهائی این است که:حضرت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله افضل خلائق است و بعد از آن حضرت علی أمیر المؤمنین علیه السّلام و بعد از آنها امام حسن و امام حسین علیهما السّلام افضل مردمان هستند.اما تعیین مراتب بین نه امام بعدی،بهتر آن است که در این مورد توقف کنیم. (1)

آغاز این سوال و جواب چنین است:«الحمد للّه وحده و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله.أما بعد فهذه مسائل للشیخ الصالح الورع الزاهد الشیخ صالح بن حسن الجزائری -حفظه اللّه تعالی-سألها من الشیخ الجلیل النبیل الثقة العدیم المثیل فرید دهره و وحید عصره الفائق علی أقرانه شیخنا الشیخ بهاء الدین محمد-أطال اللّه بقاه-مسئلة:ما یقول سلطان العلماء و رئیس الفقهاء-أیّده اللّه تعالی-هل یجوز أن یحکم الشارع بنجاسة شی ثم لا یوجب التطهیر عنه عند مباشرته بالرطوبة».

ص:179


1- (1)) -الذریعة،آقا بزرگ الطهرانی:ج 2،ص 80؛التراث العربی فی خزانة المخطوطات مکتبة آیة اللّه العظمی المرعشی النجفی،سید احمد حسینی:ج 1،ص 96،نسخه های ش 1691 و 6403.

انجام آن چنین است:«مسئلة علی القول بإبطال الصلوة بالفعل الکثیر الواقع فی بین الصلوة سهوا...و لیس بشیء منهما جزاء من شیء منهما و اللّه سبحانه و تعالی أعلم بحقائق الأمور...و أجزاءه علی صفحة خاطره بما یسنح من الدعوات المعطرة مشام الاجابة أرفع درج الإستجابة».

نسخه های شناخته شده از این رساله چنین است:

(1).نسخه ش 19706 آستان قدس رضوی:که به خط یکی از شاگردان شیخ بهائی، به نام محمد بن خلیل تبریزی در سال 1014 ق تحریر گردیده،و شیخ بهایی در پایان آن طی دستخطی که مرقوم نموده صراحتا از آن بنام«أجوبة المسائل الصالحیّات»یاد کرده و کاتب نسخه،سال ها بعد،پس از درگذشت شیخ بهایی،در زیر خط شیخ این شعر را در حسرت فقدان شیخ نوشته است:

دیروز چنان وصال جان افروزی امروز چنین فراق عالم سوزی

افسوس که در دفتر عمر ایام آن را روزی نویسد این را روزی

آغاز و انجام این نسخه با نمونه ذکر شده در بالا برابر است.

نسخ،17 برگ،13 سطر،18/7*12/5 س،با نسخه اصل مقابله شده است. (1)

(2).نسخه ش 22114 آستان قدس رضوی:تحریر احمد بن قاضی احسن در 1030،16 برگ،15 سطر،12*23 س. (2)

آغاز و انجام این نسخه با نمونه ذکر شده در بالا برابر است.

(3).نسخه ش 16884 آستان قدس رضوی:تحریر محمد ابراهیم بن محمد اسماعیل اصفهانی در 1126 ق،10 برگ،16 سطر،19*12/5 س.

ص:180


1- (1)) -فهرست کتب خطی کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد آستان قدس رضوی،جلد بیست و یکم(کتب فقهی چاپ نشده،تألیف براتعلی غلامی مقدم)،ص 29.
2- (2)) -همان،ج 20،ص 18.

در فهرست،توضیحی داده نشده و فقط عنوان شده که مکرر نسخه شماره(22114) همین کتابخانه است. (1)

(4).نسخه ش 1691 مرعشی:تحریر حسین علی بن محمد حسین در دهه سوم شعبان 1359 ق،12 برگ،15 سطر،15/5*10 س. (2)

آغاز و انجام این نسخه نمونه ذکر شده در بالا برابر است.

(5).نسخه ش 6403 مرعشی:رساله پنجم از مجموعه،تحریر حسین تربتی در 1075 ق،مقابله شده به وسیله محمد ابراهیم رضوی قائنی در ربیع الاول 1076 ق،7 برگ،25 سطر،20*15 س. (3)

برای این نسخه در فهرست توضیحی ذکر نگردیده و به ش 1691 همان کتابخانه ارجاع داده شده است.

(6).نسخه ش 4316/7 دانشگاه تهران:تحریر محمد بن علی تبنینی در سال 1011 ق.

در فهرست با عنوان جواب سئوال الجزائری یاد شده که در صفحه 33-49 مجموعه قرار دارد و به فهرست دانشگاه 1797/5 ارجاع داده شده است. (4)

در مصدری که بدان ارجاع داده(دانشگاه 1797/5)،رساله سوم که حاوی یک سوال و جواب است معرفی شده،ولی با توجه به حجم این نسخه که 17 صفحه 17 سطری است به نظر می رسد جواب های دیگر را هم شامل باشد.

(7).نسخه ش 3598/9 دانشگاه تهران:تحریر محمد حسن بن محمد حسین خاتون آبادی،نستعلیق،رساله نهم از مجموعه،برگ های(293 پ-302 پ)،15 سطر.

ص:181


1- (1)) -همان،ج 20،ص 19.
2- (2)) -فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیت اللّه مرعشی،ج 5،ص 86.
3- (3)) -همان،ج 17،ص 7.
4- (4)) -فهرست دانشگاه تهران،ج 13،ص 3279.

در فهرست با عنوان:«مسائل الشیخ صالح بن حسن الجزایری من الشیخ بهاء الدین محمد العاملی»آمده و توضیحی داده نشده است. (1)

(8).نسخه ش 5873/6 دانشگاه تهران:تحریر محمد حسین بن کمال الدین علی فسایی شیرازی در بندر مچلی پتن،سال 1058 ق،نستعلیق،رساله ششم از مجموعه، برگهای(492-495)،12 سطر،از انجام افتادگی دارد.در فهرست با عنوان:«جواب مسائل صالح بن حسن الجزایری از شیخ بهایی آمده و توضیحی داده نشده است». (2)

(9).نسخه ش 5192/3 مجلس:تحریر محمد بن مطهر،بدون تاریخ،نسخ،رساله هفتم و آخر مجموعه،برگهای(124 پ-137 پ)،15 سطر.در فهرست با عنوان«أسئلة و أجوبة»معرفی شده (3)و آغاز و انجام آن با نمونه درج شده برابر است.

(10).نسخه ش 120/11 دانشکده ادبیات تهران:تحریر محمود بن حسام مشرقی جزائری برای شیخ یونس بن حسن صیمری جزائری 1014 ق،رساله یازدهم مجموعه، در فهرست با عنوان«جوابات المسائل الجزائریة التی سألها صالح بن حسن الجزائری» و به فهرست دانشگاه(1797/5)ارجاع داده شده است. (4)

(11).نسخه ش 1245/6 مجلس سنای سابق:تحریر سید رضا لنکرانی،سال 1290 ق در کربلا،رساله ششم مجموعه،صفحه 201-205،آغاز و انجام برابر با نمونه درج شده است. (5)

(12).نسخه ش 1142/35 کتابخانه ملک تهران:تحریر نور محمد بن محمد تبریزی،در شب ذیحجه 1159 ق در نسا،شکسته نستعلیق،رساله سی و پنجم مجموعه،

ص:182


1- (1)) -فهرست دانشگاه تهران،ج 15،ص 4241.
2- (2)) -فهرست دانشگاه تهران،ج 16،ص 117.
3- (3)) -فهرست مجلس،ج 16،ص 22.
4- (4)) -فهرست دانشکده ادبیات تهران(حکمت)،ج 2،ص 42.
5- (5)) -فهرست نسخه های خطی مجلس سنای سابق،181/2.

برگ(341 ر-344 ر)،در فهرست چنین معرفی شده:«جوابات المسائل الحائریة،شیخ بهایی در پاسخ صالح بن حسن جزائری با عنوان مسأله». (1)

ب).أجوبه مسائل شیخ صالح جزائری(سؤال و جواب های غیر مشهور):

همین رساله که متن آن در اینجا عرضه می گردد و بعد از این در مورد آن توضیح داده خواهد شد.

ج).یک سوال و جواب،

رساله کوتاهی شامل یک سوال از شیخ صالح جزائری و پاسخ آن از شیخ بهایی است.

که نصّ آن چنین است:

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم.

سأل الشیخ صالح الجزائری عن الشیخ بهاء الدین قدّس سرّه:

هل الزنا حقّ للّه سبحانه فقط أو مشترک بینه-جلّ شأنه-و بین الزوج،لو کانت المرءة المزنی بها ذات بعل،أو بینه و بین المولی لو کانت أمة،أو بینه و بین الزوجة مع إکراهها،أو بین اللّه-جلّ و علا-و بین الزوجین مع الإکراه،و علی تقدیر الإشتراک فما وجه التخلیص من ذلک عند إرادة التوبة،و هل هذا الحقّ یورّث أم لا؟بیّن نفعک اللّه و نفع بک الأنام إلی ظهور الإمام.

[الجواب]الثقة باللّه وحده،إطلاق القول بأنّ الزنا حقّ اللّه-سبحانه-لا یخلو من شیء (2)و بعد القول بالتفصیل[أل]أقرب إلی التحصیل،فالأظهر أن یقال إن وقع بالحرّة الخلیّة مطاوعة فهو حقّ للّه فقط،و إن وقع بالأمة أو ذات بعل أو المکرهة أو بمن ترکّب منها ترکّب ثنائی أو ثلاثیا فهو مرکّب من حقّ اللّه و حقّ الآدمی،أعنی:حقّ المولی و الزوج و المرءة نفسها.

و لا شک أنّ غصب العرض و انتها که أفحش و أفضح و أشقّ علی النفس من غصب المال بمراتب لا تحصی.و فی الحدیث یحکم البعل فی حسنات الزانی.

ص:183


1- (1)) -فهرست نسخه های خطی کتابخانه ملک،ج 5،ص 240.
2- (2)) -أی إشکال.

و وجه التخلّص إذا أراد التوبة،أن یعلم صاحب الحقّ کالزوج و المولی بأنّ له علیه حقّ عرضیّ،و یکون ذکر لذلک علی سبیل الإجمال التّام و تعظیمه،لکن لا یبالغ فی تعظیمه إلی حدّ یظهر لصاحب الحقّ ما هو،فتثور الفتنة و تشیع الفاحشة و یعظم الخطب،بل یقتصر علی ما لا یؤدی إلی ذلک،فإذا أبرء ذمته من ذلک الحقّ العرضیّ،حصل فراغ الذمة إن شاء اللّه تعالی.

و أمّا ما سألت-أیدک اللّه تعالی-من أنّ هذا الحقّ هل یورّث أم لا؟فعندی فیه توقف.و اللّه أعلم بحقائق الأمور.تمّت». (1)

شایان ذکر است که چکیده این سوال و جواب به عنوان مسئله 28 از سوال و جواب های غیر مشهور،درج شده که در متن آن-که پس از این درج گردیده-قابل ملاحظه است.

از این رساله تاکنون دو نسخه شناسایی شده،با این خصوصیات:

(1).مجموعه شماره 2761 مجلس:که در صفحه 375 و 376 مجموعه مذکور قرار دارد و در فهرست آن کتابخانه در معرفی این مجموعه،این رساله معرفی نشده است. (2)

(2).مجموعه شماره 1130 دانشگاه تهران:که در برگ(30 پ)آن مجموعه، قرار دارد. (3)

رساله حاضر(سوال و جواب غیر مشهور)

رساله ای که در اینجا عرضه می گردد سوال و جواب های غیر مشهور شیخ صالح جزایری از شیخ بهایی است.این سؤال ها به صورت استفتا بوده،یعنی شیخ صالح جزائری سوالاتی را تنظیم و خدمت شیخ بهایی ارسال نموده،و شیخ به آنها به صورت

ص:184


1- (1)) -در اینجا متن این سوال و جواب از روی نسخه مجلس تحریر شده و با چند سطری از آن که در فهرست دانشگاه تهران نقل شده،مقابله گردیده است.
2- (2)) -ر.ک:فهرست نسخه های خطی مجلس شورای اسلامی،ج 9،ص 150-164.
3- (3)) -فهرست دانشگاه تهران،ج 5،ص 1797.

فتوایی-که صلاحیت عمل کردن را داشته باشد-جواب داده و از استدلال علمی و ادله ای خودداری نموده است.شیخ صالح پس از آن،این سوال و جواب را به صورت رساله فقهی -همان صورتی که به دست ما رسیده است-در آورده است.شیخ صالح در این بازنگری، عبارت سؤال های خود را حذف نموده،و جوابها را به صورت«مسئله-مسئله»در آورده و در برخی موارد نظر دیگر فقهاء را بازگو و پس از آن نظر شیخ بهایی را آورده است.

محتوای سؤال و جوابها

این رساله حاوی شصت مسئله فقهی است که اغلب آنها کوتاه برگزار شده ولی برخی به دلیل پیچیدگی مسئله ناچارا به درازا کشیده است.موضوعات مطرح شده در این مسائل عبارتند از:

-نماز جمعه:که آن را واجب تخییری در زمان غیبت دانسته است.(مسئله 1)؛

-نماز:که چند مسئله درباره آن مطرح شده است.لباس نمازگزار(مسئله 2)،کیفیت نماز میت(مسئله 5)،شستن دستها قبل از وضو(مسئله 20)،غسل جنابت در ضیق وقت (مسئله 29)،وقت نماز غفیله(مسئله 32)،حکم احکام تجوید در قرائت نماز(مسئله 34 و 37)،حکم وضو بعد از غسل جنابت(مسئله 38)حکم ادخال نجاست در مسجد (مسئله 39)،حکم موی حیوان در لباس نمازگزار(مسئله 42)،حکم اذن فحوی در لباس نمازگزار(مسئله 43)،حکم حریر بودن لباس نمازگزار(مسئله 44)،نماز وحشت برای میت(مسئله 46)،وضوی جبیره ای(مسئله 50)حکم نماز در بالاخانه هایی که در راه می سازند(مسئله 56)حکم مسح در وضو(مسئله 59)

-طهارت:تطهیر ظرف های بزرگ(مسئله 3)،درباره نجس شدن آب جاری(مسئله 6)،حکم آب سیل(مسئله 7)،تطهیر آب کرّ نجس شده(مسئله 8)،بارانی که آب نجس را پاک می کند(مسئله 9)،اعتبار سخن صاحب مال در طهارت مالش(مسئله 10)پاک شدن آب انگور(مسئله 11)،پاک کردن روغن نجس(مسئله 15)،غسل زنی که فقط برای غسل حیض،آب دارد(مسئله 23)،پاک نمودن شیره انگوره(مسئله 24)،چگونگی

ص:185

طهارت اعضای حیوان(مسئله 28)،حکم مگس وقتی از روی نجاستی مرطوب برخاسته و بر روی انسان نشیند(مسئله 30)،چگونگی پاک شدن زیر کفش(مسئله 31)،اجزاء کوچکی که از پوست انسان جدا می شود(مسئله 33)،حکم ادخال نجاست در مسجد (مسئله 39)،حکم زایمانی که خونریزی نداشته باشد(مسئله 41)،حکم شک در کرّ بودن آب(مسئله 53)،

-اسماء جلاله و اسماء ائمه:حکم طلا و نقره هایی که اسماء جلاله یا ائمه علیه السّلام روی آنها نقش بسته(مسئله 4)،

-ملائکه نقّاله:ملائکه ای که مشهور شده اموات را جابه جا می کنند(مسئله 12)،

-اطعمه و اشربه:نخامه(مسئله 13)،خوردن حرام ها برای شفا(مسئله 16)،فضلات انسان در طعام(مسئله 17)،

-مرگ مسمی و معلّق(مسئله 15)،

-وجوب صلوات بر نبی صلّی اللّه علیه و آله(مسئله 18)،

-نکاح:مهریه زنی که به عقد موقت درآید و در اثنای مدت بمیرد(مسئله 21)،حرمت ازدواج خنثای مشکل(مسئله 22)،

-غیبت:چگونگی توبه از غیبت(مسئله 25)،

-ولایت بر اطفال(مسئله 26)،

-حق در زنا و چگونگی توبه از زنا(مسئله 27)،

-حکم عقائد باطله ای که به ذهن انسان خطور می کند(مسئله 35)،

-حج:خانه و مؤونه حج(مسئله 36)،حکم کسی که در گزاردن حج اهمال نمود (مسئله 51)،

-حکم کتابت قرآن برای کسی که غسلی بر او هست یا وضو ندارد(مسئله 45)،

-حکم لعن شارب خمر(مسئله 52)،حکم لعن مخالفان در دین(مسئله 54)،

-بیع:حکم اختلاف بایع و مشتری(مسئله 57 و 58 و 59)

همچنان که ملاحظه می شود اغلب این مسائل در باب نماز و طهارت می باشد.نظرات

ص:186

شیخ در این مسائل با فقیهان امروزی هم تفاوت چندانی ندارد زیرا شیخ همواره به فتوای مشهور و نظریه مشهور تاکید داشته و براساس آن فتوا می داده است.

نسخه های شناخته شده

تاکنون از این استفتاآت دو نسخه شناسایی شده،که تحقیق حاضر براساس این دو نسخه سامان پذیرفته است.مشخصات نسخه شناختی این دو دست نویس عبارتند از:

(1).نسخه ای در ضمن سفینه شماره 7913 کتابخانه آستان قدس رضوی (ص 536-547).این نسخه سفینه کلامی و فلسفی و ادبی مهمی است که یکی از فضلای دانشمند امامیه در سده دوازدهم،آن را جمع آوری نموده است.اغلب مطالب این سفینه، کلامی و فلسفی و ادبیات است ولی در اثناء آنها مطالبی در دیگر علوم هم به چشم می خورد.

در این سفینه چند اثر از شیخ بهایی تحریر شده بدین اسامی:

1.لغز شیخ بهایی به نام کتاب قانون و شرح آن از محمد سلیم رازی؛

2.مطلبی با عنوان«من افادات سید الحکماء و المحققین میر محمد باقر و شیخ بهاء الدین و ملاّ محمد صالح فی قوله علیه السّلام بین المرء و الحکمة نعمة العالم و الجاهل شقی بینهما»؛

3.مسائل شیخ بهایی،ص 536-543 سفینه(رساله حاضر)؛

4.منتخب کشکول شیخ بهایی؛

5.مسائل شاه عباس از شیخ بهایی.

(2).مجموعه شماره 2761 مجلس،این مجموعه دارای 17 رساله در 581 برگ است.کاتب تمام مجموعه،یک نفر بوده که در جاهای متعدد مجموعه،خود را«محمد بن بدوی جزائری عسکری»معرفی نموده،که در سال 1117 ق،این مجموعه را دست نویسی کرده است.

این مجموعه قبلا در اصفهان در کتابخانه صاحب روضات الجنّات،سید محمد باقر

ص:187

خوانساری قرار داشته که مهر و دستخط وی مبنی بر تملک آن در آغاز مجموعه مشهود است،و پس از آن به کتابخانه مجلس منتقل شده است.

در دست نویس یاد شده،سه اثر از شیخ بهایی،درج شده،با این مشخصات:

1.مسائل فقهی،که رساله دهم مجموعه مذکور بوده و ص 379 تا 394 آن را در بر گرفته است(رساله حاضر)؛

2.الوجیزه در درایة الحدیث،که رساله چهاردهم مجموعه یاد شده بوده و در ص 541-552،قرار دارد.

3.رساله قبله،که رساله پانزدهم مجموعه یاد شده بوده و در ص 553-562، قرار دارد. (1)

کاتب این مجموعه،خط بدی داشته و در تحریر مطالب دقت زیادی به خرج نداده،که مسائل شیخ هم از این مسئله به دور نمانده است.

روش تصحیح و تحقیق

تصحیح براساس دو نسخه یاد شده انجام گرفته است.نسخه اول با علامت«الف» و نسخه دوم با علامت«ب»مشخص شده است.تصحیح براساس تلفیق انجام گرفته، گرچه نسخه«الف»نسبت به نسخه«ب»امتیازاتی داشته،ولی در برخی موارد تکمیل متن بدون نسخه«ب»امکان پذیر نبود.و گفتنی است که بدون نسخه اول،به دلیل بدخطی و اغلاط متعددی که نسخه«ب»داشته،تصحیح این رساله تقریبا ممکن نبود.

سعی شده متنی درست ارائه گردد و اختلاف نسخه ها هرچند جزیی هم بوده،در پاورقی تذکر داده شده است.

ص:188


1- (1)) -برای تفصیل رساله ها و مطالب مندرج در مجموعه یاد شده،به فهرست نسخه های خطی مجلس شورای اسلامی،ج 9،ص 150-164،تألیف استاد عبد الحسین حائری،مراجعه شود.

تصویر شماره(1)صفحه اول از نسخه«الف»شصت استفتاء فقهی

ص:189

تصویر شماره(2)صفحه آخر از نسخه«الف»شصت استفتاء فقهی

ص:190

تصویر شماره(3)صفحه اول از نسخه«ب»شصت استفتاء فقهی

ص:191

تصویر شماره(4)صفحه آخر از نسخه«ب»شصت استفتاء فقهی

ص:192

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

هذه مسائل سئلت عن الشیخ الأجل الأکرم الأعلم الأکمل بهاء الدین محمد العاملی -علیه الرحمة و الغفران-فأجابه-رحمه اللّه-عنها.

[شصت استفتاء فقهی]

(1) مسئلة

قال:صلوة الجمعة الان أفضل الواجبین عندی،وجوبا تخییریّا بینها و بین الظهر، و لا یفتقر فعلها إلی الإمام أو النّایب أو المجتهد (1)،بل یکفی لصحتها وجود إمام عدل مع جماعة.

(2) مسئلة

قال-رحمه اللّه-لا یجوز الصلوة فی ثوب علیه فضلات حیوان لا یؤکل لحمه،سواء کان إنسانا أو غیره،کالعرق و الدمع و النخامة (2)و الریق و الشعر،ما دام رطبة،فإذا جفّ-و لیس له جرم-یجوز الصلوة فیه.

أمّا فضلات المصلّی نفسه،إذا کان فی ثوبه،یجوز الصلوة فیه،سواء کان رطبا أو یابسا.

و کذا لا بأس بقتل القمّل فی ثوبه،إذا أراد الصلوة فیه.

ص:193


1- (1)) -الف:مجتهد.
2- (2)) -نخامه:آب بینی و دماغ و سینه؛«لغت نامه دهخدا،ماده نخامه».

(3) مسئلة

قال-رحمه اللّه (1)-/537/:طریق تطهیر الأوانی المنقولة عادة بالماء القلیل،أن تصب الماء فیها و تدوره علیها،بحیث وصل الماء إلی مجموع مواطنها (2)،ثمّ تهرقه (3)عنها،فإذا فعل ذلک ثلاثا فقد طهرت الآنیة.

و هل یجب غسل الید علیحدة بعد کلّ غسلة و (4)قبل الأخری؟قال:قال الفقهاء (5):

لا یجب، (6)و الاحتیاط بیّن.

ثمّ قال:و (7)طریق تطهیر الأوانی الغیر المنقولة عادة و کذا القدر المثبت الغیر المنقول عادة،أن تصب الماء علی باطنها،بحیث یصل (8)الماء إلی مجموعه،ثمّ تأخذ الماء المجتمع فیه (9)بخرقة طاهرة،فإذا فعل ذلک ثلاثا طهرت.

و هل یجب تطهیر الخرقة أو تغییرها فی کلّ مرتبة بعد الغسل علیحدة؟قال:قال الفقهاء (10):لا یجب،و الأحوط الوجوب.

(4) مسئلة

سئلت عن الذهب و الفضّة-المنقّش فیهما (11)لا إله إلاّ اللّه-هل یجوز أن یذوبهما بالنار (12)؟

ص:194


1- (1)) -ب:-رحمه اللّه.
2- (2)) -الف:بواطنها.
3- (3)) -ب:یهرقه.
4- (4)) -ب:-و.
5- (5)) -ب:قالوا الفقهاء.
6- (6)) -النهایة،ص 13 و 53؛الحدائق الناظرة،ج 1،ص 483.
7- (7)) -الف:-و.
8- (8)) -الف:وصل.
9- (9)) -ب:فیه عنه.
10- (10)) -ب:قالوا الفقهاء.
11- (11)) -فی حاشیة ب:المنقوش علیهما.
12- (12)) -الف:النار.

قال:هذا مشکل،لکن المعمول و المشهور بین الناس أن یدخلوا فی النار و (1)المصنوع بالتربة الحسینیّة المنقوشة بأسماء النبی و الأئمة-علیهم السّلام-،و الفقهاء-رضوان اللّه علیهم- لا یمنعون ذلک.

(5) مسئلة

سئل عنه عن صلوة الجنازة،هل فعلها علی طریق المشهور أولی (2)،أو علی ما نقل عن السید محمد (3)-قدّس سرّه-؟ (4)

قال:العمل علی المشهور أولی.

(6) مسئلة

قال:النجاسة لو أستوعبت عمود الماء الجاری،فإنّ ما قبل المتغیر مع ما بعده دون الکرّ نجس المجموع عند العلامة (5)،و أمّا عند باقی الأصحاب-کما هو المشهور-لا ینجس ما قبله،بل ینجس ما بعده. (6)

(7) مسئلة

ماء السیل ألذی یشوبه (7)الوحل،یجوز به (8)إزالة الحدث و الخبث،لأنّه ماء مطلق.

ص:195


1- (1)) -ب:-و.
2- (2)) -ب:هل هی بدل فعلها علی المشهور أو علی.
3- (3)) -السید محمد بن علی بن حسین بن أبی الحسن موسوی العاملی الجبعی المعروف بصاحب مدارک الأحکام(المتوفی 1009 ق)ر.ک:طبقات أعلام الشیعة،القرن الحادی عشر(الروضة النضرة فی علماء المائة الحادیة عشرة)،ص 525.
4- (4)) -قاله فی مدارک الاحکام:ج 1،ص 182.
5- (5)) -قواعد الأحکام،ج 1،ص 182.
6- (6)) -هذه المسئلة وقعت فی نسخة«ب»بعد مسئلتین الآتیین.
7- (7)) -فی هامش ب:یشبه.
8- (8)) -ب:-به.

(8) مسئلة

قال (1):إذا کان کرّ (2)من الماء واقعا فی جنب کرّ آخر،و (3)بینهما ثقبة،فیخلوا (4)ماء أحدهما فیملأه بماء نجس،فإذا فتحت الثقبة و إتّصلا،بحیث مائهما یصیران واحدا،طهر النجس و إن کان لون مائهما مختلفا.

(9) مسئلة

قال:المراد بتقاطر المطر (5)أن لا یکون قطراته صغیرة،بحیث لا یری فی بادی الرأی،فإذا وصل المطر المتقاطر (6)فی الکرّ المتنجس فقد طهر،و لو إتّصل الکوز المملوّ بالماء النجس بالکثیر الطاهر طهر ماؤه.

(10) مسئلة

قال:یعتبر قول المالک فی طهارة مائه و ثیابه و لو کان فاسقا،و قول المستأجر کقول المالک فی طهارة المستأجر له (7).

(11) مسئلة

قال:لو ذهب ثلثا عصیر العنبی طهر و یحلّ أکله. (8)

ص:196


1- (1)) -ب:ثمّ قال.
2- (2)) -ب:کرّا.
3- (3)) -ب:-و.
4- (4)) -فی هامش ب:فیحلّ.
5- (5)) -الف:-المطر.
6- (6)) -ب:الماء المتقاطر.
7- (7)) -الف:به.
8- (8)) -لا توجد هذه المسئلة فی نسخة«الف».

(12) مسئلة

سئل عنه عن الملک النقّالة (1)،فقال:وقوعه غیر معلوم. (2)

(13) مسئلة

قال:النخامة ألتی تنزل من الرأس،إبتلاعها جائز إن لم یصل إلی فضاء الفم،و کذا یجوز إن وصلت،ما لم تنفصل عن الفم. (3)

(14) مسئلة

قال:الموت قسمان:موت مسمّا و موت معلّق.فالأول ظاهر و الثانی أنه لو فعل عمل الخیر کالصدقة (4)و غیرها،لزاد عمره/538/مقدار 5معین،فإذا زاد فی عمره هذا المقدار ثمّ

ص:197


1- (1)) -قال الشیخ جعفر النقدی:«حکایة الملائکة النقالة شائع جدا،و وارد فی الأخبار عن الأئمة الأطهار. ففی«أمالی الشیخ»عن الصادق علیه السّلام،قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:إن للّه تعالی ملائکة موکلین ینقلون الأموات إلی حیث یناسبهم.و عنه علیه السّلام إنّه قال علیه السّلام إنّ اللّه عزّ و جلّ خلق سبعین ألف ملک یقال لهم النقالة،ینتشرون فی مشارق الأرض و مغاربها،فیأخذون کلا منهم مکانا یستحقه،و إنهم یسلبون جسد المیت،و یضعون آخر فی مکانه،من حیث لا تدرون و تشعرون،و ما ذلک ببعید،و ما اللّه بظلام للعبید.و الروایات فی هذا الباب مستفیضة و انقاله مشهورة،و کتاب دار السّلام لشیخنا النوری المعاصر-ره-متکفلا بأکثرها». ألأنوار العلویة،الشیخ جعفر النقدی،ص 432.
2- (2)) -هذه المسئلة وقعت فی نسخة«ب»بعد مسئلتین الآتیین.
3- (3)) -هذه المسئلة وقعت فی نسخة«ب»بعد مسئلتین الآتیین.
4- (4)) -المقنع،الشیخ الصدوق،ص 174:«علیک بالصدقة فإنها تطفئ غضب الرب عن العباد و تدفع

یموت،فهذا موت معلّق.

(15) مسئلة

قال:لو صار الدهن نجسا فطریق تطهیره أن یلقی علی أکثر من (1)کرّ من ماء حار،ثمّ یمتزج (2)فیه مزجا کثیرا،ثمّ یترک الماء لحظة و یأخذه عن (3)وجه الماء،و به حکم العلاّمة فی التذکرة (4)و المنتهی (5)أیضا. (6)

(16) مسئلة

قیل:الحرام لیس فیه شفاء و إن کان دواء،لما روی أنّه:لیس فی الحرام شفاء (7)و قال بعضهم:الحرام لیس حراما لمن یحتاج إلیه،کأکل المیتة لمن یموت بالجوع،لأن الضرورات تبیح المحذورات.

و قال شیخنا الأکمل بهاء الدین محمد:إنّ الحرام إن کان له بدل یقوم مقامه فی العلاج، فالإجتناب واجب،و إلاّ فاظاهر جواز (8)إستعماله أکلا و غیره،بقول حکیم حاذق.

ثمّ قال:الخمر کما لا یجوز أکله إختیارا،لا یجوز الإطلاء به أیضا،لقوله تعالی:

فَاجْتَنِبُوهُ (9)الآیة. 15

ص:198


1- (6)) -الف:-من.
2- (7)) -ب:یمزج.
3- (8)) -ب:یوخذ من علی.
4- (9)) -تذکرة الفقهاء،للعلامة الحلی،ج 1،ص 9.
5- (10)) -منتهی المطلب،للعلامة الحلی،ج 1،ص 9.
6- (11)) -ب:-و به حکم العلامة فی التذکرة و المنتهی أیضا.
7- (12)) -ب:-لما روی إنّه:لیس فی الحرام شفاء.
8- (13)) -ب:یجوز.
9- (14)) -سورة المائدة،الآیة 90.و تمام الآیة: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصٰابُ وَ الْأَزْلاٰمُ -

(17) مسئلة

قال:فضلات الإنسان کلّها کالعرق و الدمع و النخامة أکلها حرام،سواء وقعت فی طعام، فحینئذ أکله حرام إن کان مایعا و سواء لم یدخل فی شیء،و استثنی من ذلک عرق الطبّاخ إذا وقع فی (1)قدر کبیر،لدفع الحرج.

(18) مسئلة

ألأصح وجوب الصلوة کلّما قال أو سمع إسم النبی«محمّدا»کان أو«أحمد»،و کذا «الرسول»و«النبی»،إلاّ فی الصلوات (2)علیه،فإنّه لا تجب (3)حینئذ،و إلاّ لزم التسلسل؛ و یجب (4)أیضا علی من سمع و هو فی الصلوة،إلاّ (5)إذا تکرر السماع،بحیث یخلّ بنظم القرائة لو صلّی علیه،فإنّه لا یجب علیه.

(19) مسئلة

سئل عن قطعة ذات عظم،مبانة من حیّ،إذا غسلت (6)بالسدر و الکافور و القراح،فهی طاهرة أو لا؟

ص:199


1- (1)) -ب:علی.
2- (2)) -ب:الصلوة.
3- (3)) -ب:لا یجب.
4- (4)) -ب:تجب.
5- (5)) -ب:و الاّ.
6- (6)) -الف:غسل.

قال:فیها خلاف (1)،فبعضهم قال بتطهیرها (2)،و بعضهم ذهب إلی العدم. (3)

ثمّ قال:الخمر کما لا یجوز أکله إختیارا،لا یجوز الإطلاء به ایضا،لقوله تعالی:

فَاجْتَنِبُوهُ الآیة.

(20) مسئلة

سئل عنه:فی غسل الید فی الوضوء،هل یجب فی إبتداء الغسل من المرفق تدویر غسلها من المرفق (4)إلی أطراف (5)الأصابع؟

قال:لا یجب.

(21) مسئلة

سئل عنه:لو زوّج إمرئة بعقد المتعة،ثمّ ماتت فی أثناء المدّة،هل یجب علی الزوج دفع مجموع المبلغ المسمّی إلی وارثها،أم یجب علیه دفع البعض بالنسبة إلی زمان حیاتها؟

قال الشیخ:ألظاهر ألأول (6).

(22) مسئلة

قال:ألخنثی المشکل یحرم علیه التزویج،سواء تزوّج (7)نفسه لرجل أو زوّج (8)إمرءة.

ص:200


1- (1)) -الجامع للشرایع،ص 24؛قواعد الأحکام،ج 1،ص 179؛منتهی المطلب،ص 128.
2- (2)) -ب:تطهر.
3- (3)) -الف:«ثمّ قال:الخمر کما لا یجوز أکله إختیارا،لا یجوز الإطلاء به أیضا،لقوله تعالی: فَاجْتَنِبُوهُ الآیة».
4- (4)) -ب:-تدویر غسلها من المرفق.
5- (5)) -ب:-اطراف.
6- (6)) -ب:لعله الأولی.
7- (7)) -ب:زوّج.
8- (8)) -ب:تزوّج.

و الأمة ألتی کانت (1)خنثی المشکل لا یجوز لمالکها وطیها.

(23) مسئلة

قال:إذا وجب علی المرءة غسل لإنقطاع الحیض،ثمّ دخل وقت الصلوة/539/و معها ماء یکفی للغسل فقط،فتغسل (2)به و تیمم (3)بدلا من الوضوء و قس علیه العکس.

(24) مسئلة

قال:طریق تطهیر الدّبس النجس،أن یلقی فی الماء الکثیر،ثمّ إمتزج (4)حتّی یستهلکه الماء،بشرط أن لا یخرج الماء عن الإطلاق،ثمّ یغلی هذا الماء حتّی یخرج أجزاء المائیة (5)و بقی (6)الدّبس خالصا.

(25) مسئلة

قال:الغیبة کبیرة یسقط إثمها بالتوبة و الإستغفار (7)للمغتاب،إذا لا یسمعها (8)أبدا،و لو تاب المغیب،ثمّ یسمعها (9)،ففی سقوط إثمها بالنسبة إلی المغتاب تردّد،أمّا بالنسبة إلی اللّه -سبحانه-فالظاهر السقوط.و لو سمعها ثمّ تاب المغیب،فعدم السقوط بالنسبة إلیه متیقن (10)و بالنسبة إلی اللّه تعالی (11)کما مرّ.و إذا أراد المغیب أن یستحیل المغتاب (12)،هل یجب علی

ص:201


1- (1)) -ب:تکون.
2- (2)) -ب:فتغتسل.
3- (3)) -ب:تتیمم.
4- (4)) -ب:امزجه.
5- (5)) -ب:الماء.
6- (6)) -ب:یبقی.
7- (7)) -ب:الاستعذار.
8- (8)) -ب:اذ لم یسمعها.
9- (9)) -ب:سمعها.
10- (10)) -ب:منتف.
11- (11)) -الف:-تعالی.
12- (12)) -ب:-المغتاب.

المغیب[إظهار الغیبة]بالتفصیل أو یکفی الإجمال؟

قیل التفصیل (1):فإن کان إظهار الغیبة مفصّلا موجبا لهتک عرض أو سببا لوقوع قتل، فالإجمال کاف،بأن یقول:«قلت فی حقّک (2)ألفاظا توجب لی ذنبا عظیما»،و إن لم یکن کذلک فالتفصیل.

(26) مسئلة

قال الفقهاء (3):ولی الطفل أبوه (4)أو الجدّ لأبیه،فإن لم یکن فالحاکم،فإن لم یکن فالعدول؛ و هل یعتبر فی العدول إثنان أو یکفی الواحد؟

قال الشیخ:الواحد یکفی هنا،و فی کلّ مادة یعتبر الشارع العدول. (5)

(27) مسئلة

ألزنا ذنب کبیر حقّ اللّه إن کانت الموطوئة لیست ذات بعل و لا مکرهة و إن کانت مکرهة (6)فهو حقّ الناس،و کلّما کان حقّ الناس یجتمع معه حقّ اللّه بخلاف العکس.لکن حق الناس منحصر فی المرءة إذا لم یکن لها بعل و هی مکرهة و مشترک بین الزوج و الزوجة مع عدم رضاء الزوج أیضا.و (7)إن کانت ذات بعل مطوّعة فهو حق للزوج مع عدم رضاه و یسقط فی حق الزوجة و بالعکس.

لا أسمع من الشیخ شیئا،لکن الظاهر السقوط فی حقّ الزوج لا فی الزوجة.

ص:202


1- (1)) -الف:قیل فیه تفصیل.
2- (2)) -ب:حقّک کالزنی.
3- (3)) -قواعد الأحکام،ج 3،ص 102.
4- (4)) -الف:أبه.
5- (5)) -هذه المسئلة فی نسخة«ب»وقع بعد مسئلة الآتی.
6- (6)) -ب:-و إن کانت مکرهة.
7- (7)) -ب:-و.

فإن أراد الزانی التحلیل بالحقّ،فإن الإجمال کاف إذا علم أو ظنّ طریان الفساد علی الإظهار مفصّلا،کالقتل و الرّجم و الحدّ (1)و غیرها.

و لو مات الزوج هل یجوز الإستحلال من الوارث؟قیل لا،لانّ هذا لیس مالیّا حتّی إنتقل إلیه.

(28) مسئلة

لو نجس بعض أعضاء (2)الحیوان غیر الآدمی،قال الفقهاء (3):یکفی فی طهارته زوال العین و أطلقوا.

و قال الشیخ:یکفی (4)زوال عین النجاسة سواء کان الزوال من قبل نفسه أو من غیره.

(29) مسئلة

إذا کانت وقت الصلوة مضیّقا،بحیث لو اغتسل (5)المجنب لفات الوقت،فحینئذ هل یجوز التیمم و یصلی فی الوقت أو یغسل و یقضی؟ (6)

قال الشیخ سلّمه اللّه:مختاری الأول،و (7)مختار الشیخ الثانی (8).

(30) مسئلة

قال (9):لو طار الذباب عن النجاسة المتعدیّة ثمّ جلس علی المتخلّی هل ینجّس ثوبه

ص:203


1- (1)) -الف:حقد.
2- (2)) -الف:اجزاء.
3- (3)) -مدارک الأحکام،ج 1،ص 134؛مهذّب البارع،ص 224.
4- (4)) -الف:-یکفی.
5- (5)) -الف:غسل.
6- (6)) -ب:یجوز التیمم ثمّ یصلی فی التیمم أو یغتسل و یقضی؟.
7- (7)) -ب:-و.
8- (8)) -تهذیب الأحکام،ج 1،ص 191.
9- (9)) -ب:-قال.

/540/أو بدنه؟

قال الشیخ:لا بأس به و إن کانا رطبین.

(31) مسئلة

قال:قد تطهر الأرض أسفل النعل و الشمشک و إن کان فیها نعل من الحدید و الأوتاد (1)منه.

(32) مسئلة

قال:الصلوة الغفیلة مستحبة،و وقتها أداء إلی ذهاب الحمرة المغربیّة و (2)قضاء إلی نصف اللیل.

(33) مسئلة

الأجزاء الصغیرة المنفصلة من جلد الانسان هل هی نجسة؟

قال الشیخ:إنّها معفوة.نعم لو کانت بحیث إذا قطعت لوجد (3)إدراک الألم فحینئذ الإجتناب أولی من المباشرة (4)لها مع الرطوبة.

(34) مسئلة

یستحبّ للمصلّی أن یجمع بین القراءات فی الصلوة،سواء کان فی«الفاتحة»مثل (ملک)و مٰالِکِ أو فی السورة مثل کُفُواً و کُفُواً أَحَدٌ. (5)

ص:204


1- (1)) -ب:للاوتاد.
2- (2)) -ب:أو.
3- (3)) -ب:یجد.
4- (4)) -ب:بالمباشرة.
5- (5)) -ب:مثل کفواء أو کفوا.

(35) مسئلة

سئل عنه (1)عن الأشیاء التی تخطر فی قلب الإنسان،ربما تکون کفرا لو عزم علیها؟

قال فی جوابه (2):لا بأس به،بل ذلک من خلوص الدّین،لأنّه من الشیطان فإنّه یجتهد فی ترغیب المؤمن عن الإیمان،فعند ذلک ینبغی له أن یقال (3):«أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم».

کما روی عن أحد من الصادقین علیهما السّلام. (4)

(36) مسئلة

إعلم إنّ الدّار الّتی هی (5)من مستثنیات مؤونة (6)الحج،قیمتها أیضا کذلک،إذا لم یکن موجودة.

(37) مسئلة

قال (7):الإظهار و الإخفاء و الغنّة و الهمس و الإستعلاء و الإطباق و غیرها من الصفات فی القراءة،لیس واجبا شرعیّا بل واجب قراءة (8)،و کلّما هو واجب (9)فهو مستحسن فی الشرع،إلاّ التشدید و الإعراب و المدّ و إخراج کلّ حرف من المخارج المقررّة،فإنّه واجب

ص:205


1- (1)) -ب:-عنه.
2- (2)) -ب:-قال فی جوابه.
3- (3)) -ب:یقول.
4- (4)) -بحار الأنوار،ج 56،ص 158.
5- (5)) -ب:-هی.
6- (6)) -ب:-مؤونة.
7- (7)) -ب:قیل.
8- (8)) -الف:قرآنی.
9- (9)) -الف:واجب قرآنی.

فی القراءة و الشرع معا،لکن أقلّ المدّ الواجب فی الشرع هو الإمتداد بقدر الألف و نصفه (1)و الزاید منه من المستحسنات.

(38) مسئلة

ألوضوء مع غسل الجنابة بدعة.و غسل المستحاضة مع الوضوء رافع للحدث فلا یجوز دخول المساجد لها مع الغسل فقط.

و قال بعض العلماء (2)إنّ الغسل رافع لحدث الإستحاضة و الوضوء رافع للحدث الأصغر، و الأظهر أنّ الأول أولی،لدخول الأصغر تحت الأکبر و الأکبر رفعه موقوف علی الغسل و الوضوء معا.

(39) مسئلة

قال:الأصح عندی عدم جواز إدخال النجاسة فی المسجد،و إن کانت غیر متعدیّة؛ و فی حکمه ألمشاهد المشرّفة أیضا،أعنی (3):ألبقعة التی دفن فیها النبی صلّی اللّه علیه و آله (4)أو أحد من الأئمة المعصومین علیهم السّلام.

(40) مسئلة

قال:ما لم یتمّ الصلوة فیه منفردا یجوز (5)الصلوة فیه،و إن کان متنجّسا (6)بنجاسة دم

ص:206


1- (1)) -ب:نصف.
2- (2)) -المبسوط،ج 1،ص 44؛کشف الرموز،ج 1،ص 73.
3- (3)) -ب:-أعنی.
4- (4)) -الف:النبی صلعم.
5- (5)) -ب:تجوز.
6- (6)) -ب:منجّسا.

الحیض و النّفاس و الإستحاضة و نجس العین،إلاّ إذا کان أصله نجسا کجلد المیتة فإنّه لا یجوز الصلوة فیه.

(41) مسئلة

إذا ولدت ولدا کاملا و لم تری دما أصلا،لا یجب علیها الغسل و لا ینتقض (1)وضوءها.

و لو مات ولدها فی الرحم/541/ثمّ أخرج،وجب علیها غسل المسّ،و حدث المسّ حکمه کحدث الأصغر،فیجوز للمحدث به الدخول فی المساجد و قراءة العزائم.

(42) مسئلة

قال:لا یجوز الصلوة و علی ثوبه و بدنه شعر حیوان لا یؤکل لحمه،سواء کان إنسانا أو غیره،و لو کان الشعر واحدا،أمّا شعر نفس المصلّی فلا بأس به.

(43) مسئلة

قال:لا یکفی فی لباس المصلّی إذن الفحوی،کما فی المکان،بل یفتقر إلی إذن صریح و لا یجوز الصلوة فی التکّة و القلنسوة الحریر (2)و نحوهما و فی الکفّ بالحریر حدیث یدلّ علی الجواز،لکن بعد تحقیق حال رواته ینتهی سنده إلی عمر بن الخطاب،فالأولی و (3)الأحوط الإجتناب منه.

(44) مسئلة

قال (4):ألأولی للمرءة أن لا تصلی فی الحریر،أمّا الذهب فیجوز لها الصلوة فیه قطعا،أمّا

ص:207


1- (1)) -ب:لا ینقض.
2- (2)) -ب:-الحریر.
3- (3)) -ب:أو.
4- (4)) -الف:-قال.

الحریر الممزوج (1)بالقطن و الکتان و الصوف فیجوز للرجل أیضا الصلوة (2)فیه،أمّا الممزوج (3)بالفضّة فالإجتباب أحوط.

و لو تعارض بین المتنجس و الحریر-مع الحاجة إلی أحدهما-فالمتنجس أولی،لأنّه منهی عنه بالعرض،بخلاف الحریر فإنّه منهی عنه بالأصالة (4).

و لو تعارض بین جلد المیتة و الحریر فالمصلّی مخیّر فی اختیار (5)أحدهما.

و یجوز للرجل أن یحمل مصحفا مزیّنا بالذهب فی صلوته و یجوز له أن یحمل حریرا مسکوکا أو ذهبا (6)أو غیر مسکوک حین الصلوة.

(45) مسئلة

قال (7):لا یجوز للمحدث (8)مسّ کتابة القرآن أو فعل کتابته،و مسّ إسم النبی صلّی اللّه علیه و آله أو أحد من الأئمة المعصومین-صلوات اللّه علیهم اجمعین-.

و المراد بالإسم (9)المکتوب بقصد أنّه إسم لأحدهم،و یجوز (10)مسّ لفظ (11)محمّد إذا (12)لم یرد به النبی صلّی اللّه علیه و آله مثلا.نعم لو کان إسم شخص«عبد اللّه»أو«عبد الحسین»ففیه إشکال، من حیث أنّ المجموع هو إسم لذات واحدة یجوز المسّ،و من حیث أنّ المضاف الیه غیر المضاف لا یجوز.

ص:208


1- (1)) -ب:الممتزج.
2- (2)) -ب:-الصلوة.
3- (3)) -ب:الممتزج.
4- (4)) -وسائل الشیعة،باب عدم الجواز صلاة الرجل فی الحریر المحض،ج 4،ص 367-371.
5- (5)) -ب:إجتناب.
6- (6)) -الف:-أو ذهبا.
7- (7)) -الف:-قال.
8- (8)) -ب:-للمحدث.
9- (9)) -الف:و المراد هو.
10- (10)) -ب:و إلاّ یجوز.
11- (11)) -ب:لفظة.
12- (12)) -ب:إذ.

(46) مسئلة

قال:صلوة الهدیة للمیّت رکعتان،یجوز أن یقرء فیهما الحمد وحده (1)،و وقتها لیلة الدفن،سواء کان بین العشائین أو بعد العشاء،و تمید وقتها إلی ثلاثة أیام بل مدّة العمر.

(47) مسئلة

عدم جواز المحدث فعل کتابة القرآن من مختصات الشیخ-ره-و مستنده الحدیث الصحیح الّذی رواه علی بن جعفر علیه السّلام عن اخیه موسی الکاظم علیه السّلام. (2)

و صاحب المدارک زعم أنّ هذا الحدیث غیر صحیح بالتحریم (3).و تفصیله فی حواشی شیخ الخاتون (4)علی الجامع. 5

ص:209


1- (1)) -ب:وحدها.
2- (2)) -رواه الشیخ فی التهذیب،ج 1،ص 127،ح 345؛منتهی المطلب،ج 1،ص 76:؛و نقله المؤلف فی کتابه الحبل المتین،ص 35.
3- (3)) -مدارک الأحکام،السید محمد العاملی،ج 1،ص 241،قال فیه:«...و بروایة أبی بصیر:قال:سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عمّن قرأ فی المصحف و هو علی غیر وضوء،قال:لا بأس،و لا یمسّ الکتاب و مرسلة حریز، عمن أخبره،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام:إنه قال لولده إسماعیل:یا بنی!إقرأ المصحف،فقال:إنی لست علی وضوء،فقال:لا تمسّ الکتاب،و مسّ الورق و إقرأ.و صحیحة علی بن جعفر،عن أخیه موسی علیه السّلام:أنه سأله عن الرجل یحل له أن یکتب القرآن فی الألواح و الصحیفة و هو علی غیر وضوء،قال:لا.و یتوجه علی الروایتین الاولیین الطعن فی السند بإرسال الثانیة،و ضعف بعض رجال الأولی.و علی الروایة الثالثة عدم الدلالة علی المدعی صریحا،و إمکان حملها علی الکراهة،إذ لا نعلم بمضمونها قائلا،و بالجملة:فالروایات کلها قاصرة.
4- (4)) -هو الشیخ محمد بن علی بن خاتون العاملی العینائی.

(48) مسئلة

لو مرّ الجنب فی المسجد و رای فیه نجاسة،یجوز التوقّف له (1)فیه لإزالة النجاسة، و یجوز له الخروج أیضا،فهو مخیر بین الأمرین،لأنّه لو تعارض الواجبان المتضادان فالمکلّف مخیّر فی اختیار أحدهما.

(49) مسئلة

لو رای نجاسة فی المسجد و أهمل إزالتها و صلّی،/542/هل صلوته صحیحة أم لا؟

قال:هذا مبنی علی أنّ الأمر بالشیء یستلزم النهی عن ضدّه العام أو الخاص[أم لا]؟ و الظاهر الأول،فصلوته صحیحة.

إختلف علماء الأصول فی أنّ الأمر بالشیء یستلزم النهی عن ضدّه العام-الّذی هو ترک المأمور به-أم یستلزم النهی عن ضدّه الخاص أیضا-و هو الأفعال الوجودیّة الواقعة فی ضمن ذلک الترک-؟

فعلی الأوّل الأمر بازالة النجاسة إنّما یقتضی النهی عن ترک الإزالة فقط،و علی الثانی یقتضی النهی عن الصّلوة أیضا،فعلی هذا التقدیر صلوته غیر صحیحة،لکونها منهیّا عنها، و النهی فی العبادة یوجب فسادها،دون القول الأول،لعدم توجه النهی علیها. (2)

ص:210


1- (1)) -ب:یجوز له التوقف.
2- (2)) -ب:-إختلف علماء الأصول...لعدم توجه النهی علیهما.

(50) مسئلة

قال:لو استوعب الجبیرة عضوا تامّا واقعة فی موضع الغسل أو المسح و لم یمکن النزع أو وصول الماء إلی التحت،سقط الوضوء و إنتقل فرضه إلی التیمم،و لو لم یستوعب لا یسقط. (1)

(51) مسئلة

لو استقرّ الحج فی ذمّة المکلّف،ثمّ أهمل حتّی مات،هل هو کافر أو لا؟

قال الشیخ:لا،و مضمون الآیة (2)و الأحادیث المشتملین علی التکفیر (3)محمولتان علی تغلیظ الإثم.

(52) مسئلة

هل یجوز اللعن علی شارب الخمر و آکل الرّبا و الزّانی و غیرهم،من مرتکبی الکبائر، مع کونهم مسلمین مؤمنین أو لا؟

ص:211


1- (1)) -الف:لا تسقط.
2- (2)) -سورة آل عمران،الآیة 97: فِیهِ آیٰاتٌ بَیِّنٰاتٌ مَقٰامُ إِبْرٰاهِیمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ کٰانَ آمِناً وَ لِلّٰهِ عَلَی النّٰاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطٰاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّٰهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعٰالَمِینَ.
3- (3)) -ر.ک:الکافی،الکلینی،ج 4،ص 269.و قد ورد فیه:«عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:قلت له:أ رأیت الرجل التاجر ذا المال حین یسوف الحج کل عام و لیس یشغله عنه إلا التجارة أو الدین فقال:لا عذر له یسوف الحج إن مات و قد ترک الحج فقد ترک شریعة من شرائع الإسلام»-؛الکافی،الکلینی،ج 4، ص 270،باب أنه لیس فی ترک الحج خیرة و ان من حبس عنه فیذنب:«عدة من أصحابنا،عن سهل بن زیاد رفعه قال أبو عبد اللّه علیه السّلام:لیس فی ترک الحج خیرة-».

عندی فی هذا توقّف.

(53) مسئلة

لو وقع ماء فی موضع و غلب الظن علی کرّیته هل یجوز استعماله فی إزالة النجاسة؟

قال:نعم،و لا یفتقر إلی حصول العلم بکرّیته.

(54) مسئلة

هل یجب اللعن علی المخالفین فی الدّین أو یستحب؟

البرائة بالقلب واجبة،أمّا اللعن اللسانی فلا.

(55) مسئلة

هل یجوز الإستغفار و الدعا[ء]للأموات الّذین یکونوا قریبا للداعی،مع أنّهم کانوا مخالفین له فی المذهب أم لا؟

لا یبعد جواز الدعاء لهم بتخفیف العذاب.

(56) مسئلة

لا یجوز الصلوة فی الهواء المغصوب کالصلوة فی الرواشن (1)،الذی یکون مضرّا للمارّة (2). (3)

ص:212


1- (1)) -رواشن:جمع روشن،روزن خانه؛«لغت نامه دهخدا،مدخل رواشن».روزن:سوراخ،سوراخ دیوار،دریچه،دریچه خانه که از آن روشنی به اندرون بتابد.«همان،مدخل روزن».
2- (2)) -ب:مضرّا للماء.
3- (3)) -الف:«روازن،بالاخانه هایی که بر شوارع می سازند».

(57) مسئلة

لو باع شخص ملکه ببیع الخیار و شرط أنّ الخیار ثابت له مدة سنة مثلا (1)،فأجاره المشتری عن البایع عنه،فحینئذ یسقط خیار البایع،علی تردد.

(58) مسئلة

قال:لو اختلف شخصان متبایعان،بأن یقال:«ما وقع ثمن مالی إلیّ».و قال المشتری:

«أدفعته و أقبضته»،و أقام البیّنة علی الإعتراف البایع (2)بقبض الثمن.

و قال البایع:أنّ (3)اعترافی بقبض الثمن،للوسیلة علی إتمام القبالة و صحتها،لأنّه لولاه لما أعطیتنی الثمن،فحینئذ وجب علی المشتری-مع عدم البیّنة علی الإقباض-الحلف علی أنّ ذمتی خالیة عن حقّ البایع.

(59) مسئلة

قال یستحب أن یمسح رأسه فی الوضوء بثلاث أصابع عرضا،/543/و المراد بالعرض عرض الإصبع (4)،و هو ما وقع فی طرف الکفّ من دور الإصبع،و یجب قصد وجوب الثلاثة من باب أفضل الواجبین،و لا یجوز أن یقصد بالواحد (5)منها الوجوب و بالباقین النّدب،لأنّه یلزم تکرار المسح.

ص:213


1- (1)) -الف:-مثلا.
2- (2)) -الف:-البایع.
3- (3)) -الف:-انّ.
4- (4)) -الف:الأصابع.
5- (5)) -الف:أحد.

(60) مسئلة

لو کان ملک فی تصرّف شخص،و ادعی الآخر أنّ هذا الملک حقّی،لأنّه کان لوالدی و أنا (1)وارثه.و قال المتصرّف أنت کاذب و هذا ملک طلق لی.ثمّ شهد (2)شاهدان علی أنّ هذا الملک کان لأب المدّعی (3)،فحینئذ هل یجوز مطالبة المتصرف بوجه النقل و سبب انتقال الملک إلیه أم لا؟

قال الشیخ:إنّی إلی الآن متوقف فی هذه المسئلة،و هی (4)فی غایة الإشکال. (5)

تمّت المسائل.

پایان

ص:214


1- (1)) -الف:انّی.
2- (2)) -ب:یشهد.
3- (3)) -ب:ثمّ یشهد الشاهدان علی أن کان لأب المدعی.
4- (4)) -الف:هو.
5- (5)) -در نسخه«ب»،کاتب پس از اتمام مسائل چنین نوشته است: «تمت المسائل الشریفة المبارکة من إملاء المرحوم المبرور خاتمة الفضلاء و المجتهدین الملا بهاء الدین محمد العاملی عامله اللّه بلطفه الخفیّ.فرغ من نسخها العبد المذنب الجانی محمد بن بدوی الجزائری العسکری،عصر یوم الخمیس رابع عشر جمیدی الأولی أحد شهور سنة السابعة عشر و المائة و الألف، حامدا مصلیّا علی النبی و آله الطاهرین».

شرح فقره ای از نهج البلاغه

اشاره

مؤلّف:علامه میر سید احمد علوی عاملی

تحقیق و تصحیح:محمد جواد نور محمّدی

مقدمه

رساله حاضر یکی از تألیفات علامه میر سید احمد علوی عاملی داماد و شاگرد برجسته میرداماد است.وی در این رساله کوتاه به تحلیل و بررسی کلام نورانی امیر سخن،در نهج البلاغه پرداخته است.علی علیه السّلام در جواب نامه معاویه که گفت:«إنّما نحن و أنتم بنو عبد مناف»،می فرمایند:«لا الصّریح کاللّصیق».این تعبیری است که علامه میر سیّد احمد علوی می فرمایند؛امّا آنچه در روایات و منابع حدیثی شیعه یافته ایم چنین است:«و أمّا قولک:إنّا بنو عبد مناف لیس لبعضنا علی بعض فضل، فلعمری إنّا بنو أب واحد،و لکن لیس امیّة کهاشم،و لا حرب کعبد المطّلب،و لا أبو سفیان کأبی طالب،و لا المهاجر کالطلیق،و لا المحقّ کالمبطل!» (1).

امر بیان علی علیه السّلام در جایی دیگر در بیان تفاوت های اساسی او با معاویه که او با بیان جمله«انما نحن و انتم بنو عبد مناف»منکر شده بود جملاتی صریح می آورد و تفاوت خاندان معاویه و خاندانش را ترسیم می کند.حضرت می فرماید:

ص:215


1- (1)) -نهج السعاده فی مستدرک نهج البلاغه،محمد باقر محمودی،ج 4،ص 271؛ الرسائل السیاسیة بین الامام علی علیه السّلام و معاویه،ص 270.

«منّا النّبیّ و منکم المکذّب،و منّا أسد اللّه و منکم أسد الأحلاف،و منّا سیّدا شباب أهل الجنّة،و منکم صبیّة النار،و منّا خیر نساء العالمین،و منکم حمّالة الحطب،فی کثیر ممّا لنا و علیکم» (1)یعنی:

علامه میر سید احمد علوی به دور از تعصّب و براساس نقل های مستند موجود در کتب حدیثی و تاریخی اهل سنت و شیعه،این فقره را بررسی کرده و تلاش نموده مؤیّدات سخن امیر المؤمنین علی علیه السّلام را ارائه دهد.

از آنجا که ساختار شخصیت معاویه-لعنة اللّه علیه-تأثیرات سوء فراوانی در تاریخ اسلام و تحوّلات صدر آن داشته است،تحقیق و تصحیح رساله حاضر با قصد بررسی تاریخی سخنی از امیر المؤمنین علی علیه السّلام در نهج البلاغه،درباره نسب معاویه و قصد یکسان سازی اجداد وی و علی علیه السّلام بنا به ادّعایش،انجام گرفته است.این رساله تنها نسخه موجود-طبق اطّلاع ما-است که در کتابخانه شخصی سرور معظّم حضرت استاد آیة اللّه سید محمد علی روضاتی-دام ظله-قرار دارد.

به دست آوردن این نسخه را مدیون لطف و اتحاف دوست عزیز جناب دکتر حامد ناجی اصفهانی هستم.و از لطف ایشان صمیمانه سپاسگذارم.

از آنجا که شرح حال علامه میر سید احمد علوی را در دفتر پنجم میراث در رساله تقدّم نماز زیارت از بعید آورده ایم در اینجا از آوردن آن صرف نظر می کنیم.

و آخر دعوانا أن الحمد للّه رب العالمین محمد جواد نور محمّدی

ص:216


1- (1)) -شرح نهج البلاغة،إبن أبی الحدید،ج 15،ص 182.

برگه اوّل نسخه خطی«شرح فقره ای از نهج البلاغه»

ص:217

برگه آخر نسخه خطی«شرح فقره ای از نهج البلاغه»

ص:218

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم و به نستعین یا اللّه یا محمّد یا علی

معروض رای خورشید انجلاء،قمر ضیاء عالم آرای محی مراسم اجداده الطاهرین، مروّج مذهب آبائه الطیبین،اعنی بندگان همایون اشرف اقدس ارفع اعلی که هزار جان مقدّس فدای نامش باد،می دارد بنده دعاگویی بی حد،احمد که فایده نفیسه دینیّه مرتضویّه که صلاحیت این دارد که در موقف عرض درآید؛زیرا که تواریخ و سیر مشهوره بهره از آن ندارند بلکه مشهور در آنها،آن است که میان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و معاویه عم زاد گیست به اینکه نسب ایشان به عبد مناف منتهی می شود،و این خلاف واقع است، چنانچه لایح و هویدا،لامع و بیدا[ء]از مشرق انوار کلام مرتضوی در کتاب نهج البلاغه که دون کلام خالق و فوق کلام مخلوق است،در جواب بعضی از کتابات معاویه که به خدمت آن سرور نوشته،در طلب امارت و حکومت شام از آن بهتر و در آن کتابت اشعار نموده بود:«انّما نحن و انتم بنو عبد مناف» (1)یعنی:ما و شما بنو عبد منافیم؛آن حضرت در جواب کتابت او نوشته و اشارت وافی دلالت نموده که:«لا الصریح کاللصیق» (2)یعنی:

ص:219


1- (1)) -این تعبیر با اندکی اختلاف در نهج السعاده،محمد باقر محمودی،ج 4،ص 269 آمده است و در آن«و نحن بنو عبد مناف لیس لبعضنا علی بعض فضل الاّ فضل لا یستذلّ به عزیز و لا یسترق به حرّ»آمده است.
2- (2)) -نهج البلاغه،سید رضی،نامه 17،فراز چهارم.

فرزند صریح عبد مناف مانند فرزند ملحق و ملصق و چسبیده به عبد مناف نیست.این کنایت است که معاویه فرزند چسبیده است و این بر دو وجه است

وجه اول:آنکه امیّه که بنو امیه به او منسوبند از صلب عبد شمس بن عبد مناف نبود، بلکه غلامی بود از روم که در خدمت عبد شمس بزرگ گردیده،او را پسر خوانده می گفتند:بنو امیّه خود را به او منسوب گردانیدن.پس مفاد فرموده آن حضرت آن است که بنو امیّه خود را به عبد مناف چسبانیده اند نه آنکه از فرزندان صلبی اویند،بلکه منسوبند به امیّه و امیّه فرزند چسبیده عبد شمس است.فلهذا بعضی از علما و متأخرین مانند شیخ مفلح الدین صمیری-قدّس اللّه روحه-ذکر نمود که امیّه غلامی بود از روم نزد عبد شمس،نه آنکه پسر صلبی او بود و آن را از بعضی قدماء نسّابه نقل نموده است.

وجه دوم:آنکه معاویه فرزند چسبیده به امیّه است و امیّه فرزند چسبیده به عبد شمس است؛پس معاویه خود را چسبانیده به امیّه و امیّه خود را چسبانیده به عبد شمس بن عبد مناف؛بنابراین معاویه فرزند چسبیده چسبیده به دو مرتبه به عبد مناف است،نه فرزند خالص پاکیزه او.چنانچه فرمود که:«لا الصّریح کاللصیق» یعنی:نیست خالص پاکیزه،همچو آمیخته و چسبانیده از دو وجه.

و سبب آنکه فرزند چسبیده به امیّه بود آن است که معاویه«ابن دعی»بوده است، یعنی چندین کس او را به فرزندی به خود نسبت می دادند،یکی از ایشان ابو سفیان بود؛ چنانچه کلبی نسّابه که از اعیان اهل خلاف است،گفته.و سید مکرّم معظم،جمال الدین بن طاوس در کتاب طرائف نقل نموده،به این عبارت گفته که:«رواه ابو المنذر هشام بن محمد السائب الکلبی فی کتاب المثالب:فقد کان معاویة لاربعة:عمارة بن الولید المغیره المخزومی و لمسافر بن عمر و لابی سفیان و لرجل آخر سماه» (1)یعنی معاویه،منسوب از

ص:220


1- (1)) -الطرائف،ج 2،ص 500،مطاعن معاویة بن أبی سفیان.

جهت نسب به چهار کس بود؛عمارة بن الولید مخزومی و مسافر بن[عمر،و]ابو سفیان و مردی دیگر که کلبی ذکرش نموده.

و سبب آنکه جمال الدین ابن طاوس ذکر آن فرد نکرده است[این باشد]که از معاصر خلفاء بنی عباس بود و از ایشان تقیه می نمود،در اینکه ذکر کند که یکی از آن چهار نفر عباس بن عبد المطلب است؛بلکه تعبیر از آن به رجل آخر کرده،یعنی:دیگر،مردی دیگر.و مراد از او عباس بن عبد المطلب است.

پس ظاهر شد از کلام معجز نظام حضرت امیر علیه السّلام از کتاب نهج البلاغه مکرّم-که لجّه[ای]از بحر علم مرتضوی است-عم زادگی بنو امیّه خصوصا معاویه با رسول خدا و علی مرتضی علیهما السّلام از جاده صواب به کران است و آنچه در کتب تواریخ و سیر،مسطور است خطا و ناصوابست.چنانچه بر سبّاحان دریای عرفان و سیاحان بیداء ایقان که زمزم شناسان رموز دین و عقده گشایان کنوز یقین اند ظاهر و هویدا است و از این کلمات بلاغت آیات،ظاهر گردید که نسب معاویه را چون نصیبی و بهره[ای]از نکاح صحیح و عقد صریح نبود و در فراش شرعی تولّد ننموده بود،سبب بغض و عداوت او با حضرت امیر علیه السّلام (1)گردیده،به غایت الغایت رسیده بود.

فلهذا واقع است حدیث شریف از رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله چنانچه علماء و محدثین ما اثنا عشریة-رضی اللّه تعالی عنهم-و همچنین مخالفان دین از سنیّان نقل نموده اند از جابر بن عبد اللّه انصاری که قال،قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله (2):«بوروا أولادکم بحبّ علی بن ابی طالب فمن أحبّه فاعلموا أنّه لرشدة و من ابغضه فاعلموا إنه لغیّة» (3).معنی این حدیث آن است که:

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله امر نموده و حکم فرموده است مردمان را بر اینکه فرزندان خود را

ص:221


1- (1)) -در اصل«عل»آمده است.
2- (2)) -در اصل«صلعم»آمده است.
3- (3)) -الارشاد،ج 1،ص 45؛اعلام الوری،ص 159.

امتحان نمایند به دوستی علی بن ابی طالب علیه السّلام پس هرکس از ایشان دوست دارد آن حضرت را،بدانید که تولّد او از نکاح صحیح و عقد صریح و فراش شرعی است.یعنی حلال زاده است و از این تعبیر شده است به رشد به فتح راء و کسر راء هردو روا است.

و هرکس که بغض آن سرور داشته باشد،بدانید که تولّدش از نکاح صحیح نیست و تعبیر از آن در حدیث به«غیّة»شده است و غیّة به کسر غین معجمة است و فتح آن نیز رواست و لام داخل آن شده است نه آنکه جزء آن است و تصحیح این بر این نحو است.

و اللّه الموفق و الیه المصیر تمت الرسالة الشریفة علی ید الفقیر محمّد... (1)

ص:222


1- (1)) -ادامه نام کاتب خط خورده و پاک شده است و شاید جعفر باشد.

اجازات ملاّ محمّد تقی مجلسی

اشاره

تدوین:سید جعفر حسینی اشکوری

درآمد:

خدمات گسترده مرحوم ملاّ محمد تقی بن مقصود علی مجلسی (1)و فرزند علامه اش ملا محمد باقر مجلسی در گسترش احادیث ائمه معصومین علیهم السّلام بر محققین پوشیده نیست، خدماتی چون:ترجمه بسیاری از کتب اخبار و در اختیار عامه مردم نهادن،اهمیت دادن به مراجع و مصادر کهن حدیثی و انتشار آنها،و پرورش شاگردان فراوان را می توان از جمله آنها برشمرد.

ص:223


1- (1)) -برای شرح حال وی بنگرید به:ریاض العلماء و حیاض الفضلاء 47/5،لؤلؤة البحرین 60-61، وقایع السنین و الاعوام 521،تذکرة القبور گزی 63-70،أمل الآمل 252/2،هدیة الأحباب 251، فوائد الرضویة 439-446،بحار الأنوار(اجازات)32/110-84،105/105-142،30/1،مرآت الأحوال جهان نما 57-76،طبقات اعلام الشیعة قرن 101/11-102،ریحانة الأدب 198/5-201، مقدمه کتاب روضة المتقین جلد اول صفحات یا-ید،روضات الجنات 118/2-123،تعلیقة أمل الآمل 255 شماره 742،جامع الرواة 82/2،بهجة الآمال فی شرح زبدة المقال 657/1-661،قصص خاقانی 37/2-38،الکنی و الألقاب 150/3-151 ضمن شرح حال فرزندش،قصص العلماء 231-234، مستدرک الوسائل(خاتمه)416/3 در بیان مشایخ روایی ملا محمد باقر مجلسی شماره 19 از اساتید وی،نجوم السماء 59-64،منتخب التواریخ 754،دانشمندان و بزرگان اصفهان،مهدوی 422/1- 424،اعیان الشیعة 192/9،طرائف المقال 79/1 شماره 246،الفیض القدسی 205-222،تاریخ اصفهان،جابری 318،تکملة أمل الآمل 304/5-308 و...

در مقال حاضر بر آنیم تا اشاره ای گذرا به برخی از شاگردان مجلسی اول و اجازاتی که برای آنان صادر شده،نمائیم؛اما قبل از ورود به بحث تذکر چند نکته لازم است:

نکته اول:برخی از اجازات مرحوم ملا محمد تقی مجلسی در موسوعه سترگ فرزندش،«بحار الانوار»،آمده است که در اینجا فقط به نام مجازین اشاره می کنیم تا راهگشای محققین باشد:

الف:طرق روایی مجلسی اول در صحیفه سجادیه(بحار الانوار 43/107-66).

ب:اجازه به میرزا ابراهیم بن کاشف الدین محمد یزدی(بحار الانوار 67/107-73).

ج:اجازه ایشان به برخی از شاگردانش(بحار الانوار 74/107-78).

د:اجازه به محمد صادق کرباسی اصفهانی همدانی(بحار الانوار 79/107-84).

نکته دوم:در برخی از مصادر به نام برخی از شاگردان مجلسی اول اشاره شده است که از وی دارای اجازه بوده اند بدین عناوین:

الف:محمد حسین(حسن)بن شمس الدین محمد اصفهانی،از مجلسی اول دارای سه اجازه بر نسخه ای از تهذیب الاحکام به سالهای 1049 تا 1050 ق بوده است(الذریعه 162/1،طبقات،قرن 158/11).

ب:عبد الباقی بن بدیع الزمان،دارای اجازه ای به سال 1056 ق بر نسخه ای از تهذیب الأحکام(الذریعه،163/1 ش 812).

ج:امیر محمد مهدی حسینی،دارای اجازه ای به سال 1062 ق بر نسخه ای از تهذیب (الذریعه،163/1 ش 813).

د:محمد صالح بن محمد ابهری،دارای اجازه به سال 1052 ق بر نسخه ای از فقیه (طبقات،قرن 279/11).

ه:منوچهر ترکمان،دارای اجازه ای به سال 1060 در پایان فقیه و اجازه ای به سال 1062 در پایان مزار(طبقات،قرن 587/11 و 458).

و:سید تاج الدین حسین حسینی گلستانه،دارای اجازه به سال 1062(طبقات قرن 91/11).

ص:224

ز:امیر ابو الحسین حسنی حسینی،دارای اجازه به سال 1067 بر نسخه ای از فقیه (تراجم الرجال،55/1).

ح:اسماعیل حسینی خاتون آبادی اصفهانی(تراجم الرجال،155/1).

نکته سوم:در برخی از فهارس نسخه های خطی کتابخانه ها به برخی از اجازات مجلسی اول جهت برخی از شاگردانش اشاره شده است که تاکنون به متن اجازات دست نیافته ایم،این اجازات با ذکر مصادر آنها چنین اند:

الف:اجازه ای به میر عبد الحسین خاتون آبادی،موجود در دانشگاه تهران،3046/9.

ب:اجازه به سید محمود(فهرست مجلس،121/12).

ج:اجازه به امیر محمد مهدی حسینی(فهرست کتابخانه ملک،534/1).

د:اجازه به علی رضا(فهرست آستان قدس،اهدایی رهبری،197).

ه:دو انهاء جهت محمد باقر بن فخر الدین علی(کتابخانه مجلس،638/10).

و:دو انهاء جهت محمد حسین بن هادی(کتابخانه ملی،363/10).

ز:اجازه به ملا عبد اللّه فرزند خود(فهرست دانشکده حقوق،422/1).

ح:چندین انهاء جهت محمد محسن بن امیر عبد الکریم حسینی(فهرست آستان قدس،552/14).

ط:اجازه به ملا محمد رضا(فهرست مجلس،184/13).

نکته چهارم:نسبت به اجازات مجموعه حاضر چند نکته را متذکر می شویم:

الف:این اجازات برای بار اول چاپ و در دسترس محققین قرار می گیرد.

ب:در اجازات حاضر نام 32 تن از شاگردان مجلسی اول با متن 52 اجازه مختصر و مفصل آمده است.

ج:در شرح حال برخی از شاگردان به مصادر شرح حال آنان اشاره شده است،ولی مهم در اجازات حاضر آن است که اکثر این شاگردان ناشناس و کمتر نام آنها در مصادر به چشم می خورد.

ص:225

د:در پاورقی به نام کتابی که اجازه بر آن ثبت شده با مکان وجود آن کتاب اشاره شده است.

ه:آنچه در برخی از موارد لازم می نمود بین دو قلاب[]آمده است.

و:در پاره ای از موارد به علت رطوبت دیدگی یا ناخوانا بودن متن یا دلائل دیگر،به جای عبارات ناخوانا...جایگزین شده است.

ز:آنچه در حاشیه اجازات نوشته شده بود،در پاورقی آمده است.

پر واضح است که کار اجازات مرحوم ملا محمد تقی مجلسی به اینجا خاتمه نمی یابد و فرصتی بس فراتر می طلبد تا تمامی مصادر بررسی گردد،امید آن است که تعداد دیگری از اجازات و شاگردان آن مرحوم فراهم آید تا پژوهشگران این رشته را به کار آید.

قم مقدسه-اول رمضان المبارک 1429

سید جعفر حسینی اشکوری

ص:226

(1)

الشیخ ابراهیم

(1)

نسخه ای از کتاب«الصحیفة السجادیة»را نزد ملاّ محمد تقی مجلسی خوانده و اجازه ای به سال 1056 ق به او داده است (2).

[1]

بلغ المولی الفاضل الکامل العالم العامل الشیخ إبراهیم-أدام اللّه تعالی تأییده-هذه...فی مجالس آخرها أواسط شهر ذی القعدة الحرام لسنة ست و خمسین بعد الألف.

و أجزت له أن یروی الصحیفة الکاملة عنّی بأسانیدی المتصلة إلی سیّد الساجدین -صلوات اللّه و سلامه علیه-،و التمست منه-دام معالیه-أن لا ینسانی فی مظانّ إجابة الدعوات.

نمّقه بیده الفانیة أحوج المفتاقین إلی رحمة ربّه الغنی محمّد تقی بن مجلسی الاصفهانی -عفی عنهما بالنبی و الوصی-حامدا مصلّیا مسلما.

ص:227


1- (*)) -احتمالا وی همان ابراهیم بن کاشف الدین محمد یزدی است که اجازه ای از مجلسی اول در بحار الانوار ج 107،ص 67 جهت وی آمده است و شرح حال وی در طبقات اعلام الشیعة،قرن 11، ص 3 ثبت شده است.
2- (1)) -کتابخانه مرعشی،ش 12875.

(2)

ابو الحسن بن معز الدین محمد قهجاورستانی

نسخه ای از«من لا یحضره الفقیه»را به سال 1060 ق کتابت نموده و آن را نزد مجلسی اول خوانده است و وی انهائی به سال 1060 ق برای او نگاشته است (1).

[2]

أنهاه المولی الفاضل و العالم الکامل مولانا أبو الحسن-أحسن اللّه تعالی حاله-سماعا و تحقیقا و تصحیحا فی مجالس آخرها أواسط شهر رجب لسنة ستّین بعد الألف من الهجرة.

نمّقه بیده الداثرة أحوج المفتاقین إلی رحمة ربّه الغنی محمد تقی بن مجلسی-عفی عنهما-حامدا مصلیا مسلما.

(3)

أبو الفتح بن محمد حسینی خوراسکانی

(2)

جزء سوم و چهارم از«من لا یحضره الفقیه»را به سال 1050 ق نگاشته و آنرا نزد مجلسی اول خوانده است و وی انهائی به سال 1051 ق برای او نوشته است (3).

[3]

أنهاه-أدام اللّه تعالی توفیقه و تأییده-سماعا و ضبطا و تحقیقا فی مجالس آخرها أواسط شهر جمادی الاولی سنة احدی و خمسین بعد الألف.

ص:228


1- (1)) -کتابخانه آستان قدس رضوی،مشهد،ش 5698.
2- (*)) -طبقات اعلام الشیعة،قرن 11،ص 429.
3- (2)) -کتابخانه امیر المؤمنین علیه السّلام-علامه امینی-نجف اشرف.

نمّقه أحوج المربوبین إلی رحمة ربّه الغنی محمد تقی بن مجلسی-عفی عنهما بالنبی و الوصی-حامدا مصلیا مسلما.

(4)

اسماعیل بن میر عماد بن حسن حسینی خواتون آبادی

(1)

در پایان نسخه ای از«من لا یحضره الفقیه»صورت اجازه مجلسی اول جهت وی به سال 1067 ق آمده است (2).

[4]

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

أنهاه السید الجلیل العالم النبیل-أدام اللّه تعالی تأییده-ألأمیر إسماعیل و کثر فی العلماء مثله بقرائتی علیه فی مجالس آخرها أواخر شهر اللّه الأعظم لسنة سبع و ستین بعد الألف الهجریة،و أجزت له أن یروی-دام مجده-بعد الإستجازة أن یروی زبور آل محمد و انجیل أهل البیت و الدعاء الکامل الصحیفة الکاملة مع سایر کتب الأدعیة مع کتب الأحادیث، سیّما الکتب الأربعة بأسانیدی المستکثرة البالغة حدّ التواتر و فوقه بالأضعاف الکثیرة منها:

ما أخبرنی به الشیخ الأعظم بل الوالد المعظم علاّمة الزمان و وحید الأوان بهاء الملّة و الشریعة و الطریقة و الحقیقة و الورع و التقوی و الدین محمد العاملی الحارثی الهمدانی،عن أبیه شیخ الإسلام و المسلمین العلاّمة الفهّامة الحسین بن عبد الصمد بن الشیخ الأجل صاحب الکرامات شمس الدین محمد،عن الشیخ الأعظم الأجل محقق الحقائق زین الملّة و الدین،عن شیخ علمائنا المحققین مروّج مذهب الأئمة المعصومین-سلام اللّه و صلواته علیهم أجمعین-فی المائة التاسعة نور الدین علی بن عبد العالی-رضی اللّه تعالی عنهم-.

ص:229


1- (*)) -طبقات اعلام الشیعة،قرن 11،ص 46-47.
2- (1)) -کتابخانه مرعشی،ش 5304.

ح:و ما أخبرنی به أستادی و من علیه فی العلوم الدینیة استنادی شیخ علماء الزمان و مربّی الفضلاء الأعیان الزاهد العابد البدل مولانا عبد اللّه بن الحسین التستری،عن الشیخ الأجل نعمت اللّه بن خاتون العاملی،عن الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی.

ح:و عن جماعة من الأعلام منهم:أستاد الفضلاء القاضی أبو الشرف،و خالی مولانا محمد قاسم،و الشیخ الأجل عبد اللّه بن جابر العاملی ابن عمّة والدتی،عن جدّی القمقام وحید عصره فی العلوم الدینیة و المعارف الیقینیة مولانا درویش محمد ابن الشیخ العابد الزاهد الورع البدل الحسن النطنزی العاملی،و عن الشیخ جابر العاملی،و هما عن الشیخ نور الدین علی-رضی اللّه تعالی عنهم-.

ح:و عن جماعة من الفضلاء الأعلام منهم:الشیخ بهاء الدین محمد،و العلاّمة الفهّامة القاضی معز الدین محمد،و الشیخ الجلیل یونس الجزائری،جمیعا عن العلاّمة الفهّامة الشیخ عبد العالی،عن أبیه الشیخ علی بن عبد العالی،عن الشیخ الأجل الأعظم الشیخ نور الدین علی بن هلال الجزائری،عن الشیخ جمال العارفین أحمد بن فهد الحلّی،عن الشیخ زین الدین علی بن الخازن،عن شیخ علمائنا المحققین وارث علوم الأنبیاء و المرسلین السعید الشهید محمد بن الشیخ الأجل مکّی.

ح:و عن الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی،عن ابن الشهید محمد بن أحمد بن داود الشهیر ب«إبن المؤذّن»،عن الشیخ الأجل ضیاء الدین علی،عن أبیه الشهید محمد بن مکّی.

ح:و عن إبن المؤذّن،عن السید الأعظم علی دقماق الحسینی،عن الشیخ الفاضل علی ابن طی،عن الشیخ شمس الدین جزّینی،عن السید حسن بن أیّوب،عن الشهید ابن مکّی.

ح:و عن إبن المؤذّن،عن جماعة کثیرة بوسایط قلیلة و کثیرة،عن الشهید،عن جماعة جمّة من الفضلاء الأعلام منهم:فخر المحققین محمد ابن العلاّمة بالإطلاق حجة اللّه علی العالمین جمال الدین الحسن بن الشیخ الأعظم سدید الدین یوسف بن مطهر الحلّی،و السید الأعاظم عمید الدین عبد المطلب،و السید الأجلّ الأعظم العلاّمة تاج الدین محمد بن القاسم بن معیّة الحسنی الدیباجی،و العلاّمة الفهّامة مولانا قطب الدین محمد الرازی،

ص:230

و السید الأجل الأعظم أحمد بن محمد بن زهرة الحلبی،و السید الأجل مهنّا بن سنان المدنی و غیرهم،عن العلاّمة،عن أبیه یوسف،و شیخ علمائنا المحقّقین الشیخ نجم الدین أبی القاسم جعفر بن الحسن بن سعید،عن السید الأعظم فخّار بن معد الموسوی،عن علی ابن السکون،و الشیخ الأعظم عمید الرؤساء هبة اللّه بن حامد بن أیّوب،عن السید الأجل بهاء الشرف إلی آخر ما فی أوّل السند فی المتن.

ح:و عن السید تاج الدین،عن...بن معد،عن أبیه السید جلال الدین القاسم بن معیة، عن عمید الرؤساء،عن السید الأجل...الخ.

و عن السید تاج الدین بأسانید متکثرة،عن السید فخّار،عن الشیخ محمد بن محمد بن هارون،عن أبی طالب حمزة بن شهریار،عن السید الأجل...الخ.

و عن السید فخّار،عن الشیخ الأجل محمد بن ادریس،عن الشیخ الأعظم أبی علی الحسن بن محمد بن الحسن الطوسی،عن أبیه شیخ الطائفة المحقّة،عن الشیخ الأعظم الثقة الحسین بن عبید اللّه الغضائری،عن أبی المفضّل الشیبانی کما هو المذکور فی الحاشیة.

ح:و بالأسانید المتواترة عن شیخ الطائفة بکتبه التی منها:تهذیب الحدیث و الإستبصار.

و عن الشیخ الطوسی،عن العلاّمة الفهّامة محمد بن محمد بن النعمان المفید و غیره،عن الصدوق أبی جعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمی بکتبه سیّما من لا یحضره الفقیه.

و عن المفید،عن أبی القاسم جعفر بن محمد بن قولویه القمی،عن رئیس المحدّثین ثقة الإسلام محمد بن یعقوب الکلینی الرازی بکتبه سیّما الکافی.

فلیرو السید اللوذعی الألمعی عنّی هذه الکتب و غیرها بهذه الأسانید و غیرها إلی أصحاب الکتب و إن کان الأظهر أنّه لا یحتاج فی الکتب المتواترة إلی الأسانید کأمثال هذه الکتب إلاّ علی سبیل التیمّن و التبرک.و المرجوّ من الولد الأعزّ أن لا ینسانی فی الخلوات و فی مظان إجابة الدعوات.

ص:231

نمّقه بیمناه الداثرة أحوج المفتاقین إلی رحمة ربّه الغنی محمد تقی بن مجلسی حامدا مصلیا مسلما.

(5)

امیر هاشم

(1)

مجلسی اول اجازه ای برای نقل حرز یمانی جهت وی نگاشته است (2).

[5]

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه رب العالمین،و الصلاة علی أشرف المرسلین محمد و عترته الطاهرین.

و بعد:فقد التمس منّی السید النجیب،زبدة السادات العظام و النقباء الکرام أمیر هاشم -أدام اللّه تعالی تأییداته بجاه محمد و آله الأقدسین-أن أجیز له الحرز الیمانی المنسوب إلی أمیر المؤمنین و امام المتقین و خیر الخلایق بعد سید النبیّین-صلوات اللّه و سلامه علیهما مادامت الجنة مأوی الصالحین-فأجزت له-أدام تأییده-أن یرویه عنّی باسنادی عن السید العابد الزاهد العدل أمیر إسحاق الإسترآبادی المدفون قرب سیّد شباب أهل الجنّة أجمعین کربلا،عن مولانا و مولی الثقلین خلیفة اللّه تعالی صاحب العصر و الزمان-صلوات اللّه علیه و علی آبائه الأقدسین-و قال:أعییت فی طریق مکة المعظّمة فتأخرت عن القافلة و آیست عن الحیاة و استلقیت کالمحتضر و شرعت فی الشهادة،فإذا علی رأسی مولانا و مولی العالمین خلیفة اللّه علی الناس أجمعین فقال:قم یا اسحاق،فقمت و کنت عطشانا،فسقانی الماء فأردفنی خلفه،فشرعت فی قراءة هذا الحرز و هو-صلوات اللّه علیه-یصلح حتّی تمّ فإذا أنا بأبطح، فنزلت عن المرکب و غاب عنّی،و جائت القافلة بعد تسعة أیام و اشتهر بین أهل مکة انّی جئت بطیّ الأرض،فاختفیت بعد مناسک الحج و کان قد حجّ علی قدمیه أربعین حجّة.

ص:232


1- (*)) -طبقات اعلام الشیعة،قرن 11،ص 630،نام وی«المیر محمد هاشم»ثبت شده است.
2- (1)) -صورت اجازه در مرکز احیاء میراث اسلامی،شماره(3454)موجود است.

و لمّا تشرفت فی اصفهان بخدمته فی مجیئه من کربلا إلی زیارة مولی الکونین الامام علی بن موسی الرضا-صلوات اللّه علیهما-و کان فی ذمّته مهر زوجته سبعة توامین،و کان له هذا المبلغ عند واحد من سکّان المشهد الرضوی،فرأی فی المنام انّه قرب موته فقال:إنّی کنت مجاورا فی کربلا خمسین سنة لأن أموت فیه و أخاف أن یدرکنی الموت فی غیره.

فلمّا اطلع علیه بعض اخواننا أدّی المبلغ و بعثت معه من أخوانی فی اللّه،فقال:لمّا وصل السیّد إلی کربلا و أدّی دینه مرض و مات یوم التاسع و دفن فی منزله.و رأیت أمثال هذه الکرامات فی مدة إقامته بإصفهان-رضی اللّه تعالی عنه-.

ولی لهذا الدعاء إجازات کثیرة إقتصرت علیها،فالمرجوّ منه-دام تأییده-أن لا ینسانی فی مظان إجابة الدعوات،و التمست منه أن لا یقرأ هذا الدعاء إلاّ للّه تعالی،و لا یقرأ بقصد هلاک عدوّه إذا کان مؤمنا و إن کان فاسقا أو ظالما،و أن لا یقرأ لجمع الدنیا الدنیّة بل ینبغی أن یکون قرائته للتقرب إلی اللّه تعالی و لدفع ضرر شیاطین الجنّ و الانس عنه و عن جمیع المؤمنین إذا أمکنه نیّة القربة فی هذا المطلب،و إلاّ فالأولی ترک جمیع المطالب غیر القرب منه تعالی شأنه.

نمّقه بیمناه الداثرة أحوج المربوبین إلی رحمة ربّه الغنی محمد تقی بن مجلسی الاصفهانی حامدا للّه تعالی و مصلیّا علی سیّد الأنبیاء و أوصیائه النجباء الأتقیاء.

(6)

سید حسن بن حسین بن محمد کیا حسینی جیلانی

نسخه ای از«تهذیب الأحکام»را بین سالهای 1022 تا 1051 ق در اصفهان نگاشته است و آن را نزد مجلسی اول خوانده و وی چندین أنهاء برای او بین سالهای 1060 تا 1062 ق نگاشته است (1).

ص:233


1- (1)) -کتابخانه مدرسه امام صادق علیه السّلام،اردکان 179.

[6]

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

أنهاه السید السند المولی الفاضل العامل السید حسن الجیلی-أدام اللّه تأییده-سماعا و تحقیقا و ضبطا فی مجالس آخرها أواخر شهر اللّه محرم الحرام لسنة ستین بعد الألف من الهجرة.

نمّقه بیده الداثرة أحوج المفتاقین إلی رحمة ربّه الغنی محمد تقی بن مجلسی -عفی عنهما بالنبی و الوصی-حامدا مصلیا مسلما.

[7]

أنهاه السید الفاضل اللوذعی الألمعی میر حسن-أدام اللّه تعالی تأییده-سماعا و تصحیحا و تحقیقا فی مجالس آخرها أواخر شهر جمادی الآخرة لسنة ستین بعد الألف من الهجرة.

نمّقه بیده الداثرة أحوج المربوبین إلی رحمة ربّه الغنی محمد تقی بن مجلسی -عفی عنهما-حامدا مصلیا مسلما.

[8]

أنهاه السید العالم و الفاضل العامل السید حسن-أحسن اللّه تعالی أحواله فی الدارین-سماعا و تحقیقا فی مجالس آخرها أواسط شهر محرم الحرام لسنة احدی و ستین بعد الألف.

نمّقه بیده الداثرة أحوج المربوبین إلی رحمة ربّه الغنی محمد تقی بن مجلسی -عفی عنهما-حامدا مصلیا مسلما.

[9]

أنهاه السید الفاضل و العالم العامل السید حسن-أدام اللّه تعالی تأییده-سماعا و ضبطا و تصحیحا فی مجالس آخرها أواسط شهر محرم الحرام لسنة اثنی و ستین و ألف من الهجرة حامدا مصلیا مسلما.

ص:234

[10]

أنهاه السید الفاضل الکامل اللوذعی الألمعی الأمیر حسن-أدام اللّه تعالی تأییده-سماعا و تصحیحا و تحقیقا فی مجالس آخرها أواخر شهر ربیع الأول لسنة اثنی و ستین بعد الألف.

نمّقه بیده الداثرة أحوج المربوبین إلی رحمة ربّه الغنی محمد تقی بن مجلسی، و الحمد للّه ربّ العالمین و الصلاة علی محمد و آله القدیسین.

(7)

آقا حسین بن جمال الدین محمد خوانساری

(1)

مرحوم مجلسی اول اجازه مفصلی به تاریخ 1062 جهت وی نگاشته است (2).

[11]

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه الذی جعل الروایه درکا لمبین أحکامه،و وصلة لنیل أعلی درجات جنانه، و نورا یهدی إلی اتباع هداة صراطه،و الصلاة علی سید المرسلین و خیر البریة أجمعین محمد و المقدّسین من آله.

و بعد:فیقول فقیر عفو ربّه الغنی محمد تقی بن مجلسی الاصفهانی:إنّه قد تطابق العقل و النقل علی أنّ أشرف المآرب و أنجح المطالب هو العلم الذی به یفضل علی ملائکة السموات،و یستحق باعماله أعلی و أعظم الدرجات،و یتوسل به إلی رضی خالق الأرضین و السموات،و ما هو إلاّ العلم بکتاب اللّه المجید المأخوذ عن سیّد الأنبیاء و عترته الأصفیاء

ص:235


1- (*)) -برای شرح حال مفصل وی بنگرید به:محقق خوانساری،تألیف حاج محمد حسن فاضلی خوانساری،به تحقیق اینجانب سید جعفر حسینی اشکوری،الذریعه،ج 1،ص 162-163،شماره 809،طبقات،قرن 11،ص 337 و 403.
2- (1)) -کتابخانه علامه سید محمد علی روضاتی،اصفهان.

کما هو مبین من حدیث الثقلین و غیره،بل جمیع أخبارهم بیان المراد من الکتاب المبین.

و لذا کان السلف-رضی اللّه تعالی عنهم-همتهم ابدا رعایة الأخبار بالهمم العالیة و الفطن الصافیة بأوامر أئمّتهم الهادیة-سلام اللّه علیهم-تارة بالحفظ لما یروونه و الفرق بین ما یقبلونه و یردونه،و أخری بالجمع و التألیف و الاقرار و الروایة علی أکمل وجوه الرعایة.

ثمّ درست عوائد التوفیق و طمست فوائد التأیید و ذهبت معالم الشریعة البیضاء المصطفویة،و زالت آثار الطریقة الغراء المرتضویة،و اللّه سبحانه لم یخلفهم لهذا التضییع، و لم یبعثهم للانهماک فی هذا الجهل الفضیع فإنّا للّه و إنّا إلیه راجعون (1)و لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العلی العظیم.

ثمّ إنّی لمّا تشرفت برهة من الزمان بصحبة العالم الفاضل،العامل الکامل،ذی النفس الطاهرة الزکیة،و الهمّة الباهرة العلیة،و الأخلاق الزاهرة الملکیة،جامع المعقول و المنقول، حاوی الفروع و الأصول،المترقی من حضیض التقلید إلی اوج الیقین،حلاّل المشکلات برأیه الصائب،کشّاف المعضلات بنظره الثاقب،مستجمع الکمالات و المناقب،العلاّمة الفهّامة اللوذعی الألمعی آقا حسین بن الفاضل الکامل التقی النقی جمال الدین محمد الخونساری-أسعد اللّه تعالی جدّه و وفّقه تعالی للعروج إلی أعلی معارج الیقین و سلوک مسالک المتقین و اتباع آثار الأئمّة الطاهرین صلوات اللّه علیهم أجمعین-،و قرأ علی هذا الضعیف جمّا غفیرا من الفقه و الحدیث و الرجال علی أکمل التحقیق و التدقیق.

و التمس منّی أن اجیز له روایة ما جازلی روایته،فاستخرت اللّه تعالی و أجزت له-و إن لم أکن أهلا له-أن یروی-أدام اللّه تعالی تأییده و کثر فی العلماء مثله-عنّی روایة جمیع ما یجوز لی روایته من کتب علمائنا المتقدّمین و المتأخّرین سیّما کتب الأحادیث خصوصا الکتب الأربعة المتداولة من الکافی و من لا یحضره الفقیه و التهذیب و الاستبصار للأبی جعفرین المحمدین الثلاثة-رضی اللّه تعالی عنهم-فلیرو عنّی-دام ظلّه-هذه الکتب و غیرها بأسانیدی الکثیرة إلی مؤلفیهم:

ص:236


1- (1)) -اقتباس من سورة البقره،الآیه 156.

منها:ما أخبرنی به الشیخ الأعظم و الوالد المعظم،شیخ فضلاء الزمان و مربّی العلماء الأعیان،أفضل المحققین،أکمل المدققین،الزاهد العابد،الورع الثقة،التقی النقی،المولی عبد اللّه بن حسین التستری-أعلی اللّه درجته فی الجنان و حشره مع النبیّ و الأئمّة الکرام-،عن الشیخ الجلیل و الفاضل النبیل نعمة اللّه بن أحمد بن محمد بن خاتون العاملی،عن أبیه الشیخ الحافظ المتقن،خلاصة الفضلاء و الأتقیاء الشیخ جمال الدین أحمد،عن والده الجلیل شمس الدین محمد بن خاتون،عن الشیخ الأکمل جمال الدین أحمد بن الحاج علی،عن الشیخ الفاضل الکامل زین الدین جعفر بن الحسام،عن السید الجلیل و الکامل النبیل حسن بن نجم الدین،عن شیخ علماء الزمان و أفضل فضلاء الأوان،السعید الشهید،محمد بن مکّی -رضی اللّه عنهم أجمعین-.

ح:و أخبرنی الشیخ المعظّم و الوالد الأعظم،شیخ الإسلام و المسلمین،علامة الزمان، رئیس المحدّثین المتقنین،بهاء الملّة و الحق والدین،محمد العاملی الهمدانی-أفاض اللّه تعالی مراحمه الشریفة علی تربته الزکیة-،عن والده الشیخ الجلیل الفاضل العلامة الفهّامة حسین بن الشیخ الفاضل العالم العامل،عبد الصمد بن الشیخ الفاضل الزاهد الورع،شمس الدین محمد -أنار اللّه برهانهم-،عن الشیخ الأعظم الأعلم،محیی ما درس من سنن المرسلین،و محقق حقایق الأولین و الآخرین زین الدین بن علی بن أحمد بن جمال الدین بن تقی الدین صالح بن مشرف-جزاه اللّه عن الایمان و المؤمنین أحسن الجزاء بمحمد و آله الطاهرین-،عن الشیخ الجلیل أفضل المحققین و أکمل المدققین،مروّج مذهب الأئمّة المعصومین-سلام اللّه علیهم أجمعین- نور الدین علی بن عبد العالی-أنار اللّه روحه المقدّسة-.

ح:و أخبرنی جماعة من الفضلاء منهم:الشیخ الجلیل و العالم النبیل،أستاد الفضلاء أبو الشرف،و الشیخ الصالح الکامل الفاضل عبد اللّه العاملی،عن جدّی الفاضل العالم العامل،شیخ الفقهاء و المحدّثین فی زمانه الشریف المولی درویش محمد قدّس سرّه ابن الشیخ الجلیل الفاضل النبیل،الزاهد الورع التقی النقی الشیخ حسن النطنزی العاملی،عن الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی.

ص:237

ح:و بأسانیدی المتکثرة غیر ما ذکر عنه رضی اللّه عنه،عن الشیخ الفاضل العالم العامل السعید ابن عمّ الشهید رحمه اللّه شمس الدین محمد بن محمد بن محمد بن داود الشهیر بابن المؤذن الجزینی،عن الشیخ الفاضل النبیل ضیاء الدین علی نجل الشیخ الجلیل السعید الشهید شمس الدین محمد بن مکّی،عن أبیه-قدّس اللّه أرواحهم الزکیة الطاهرة-.

ح:و بالاسناد إلی الشیخ شمس الدین بن داود،عن الشیخ أبی القاسم علی بن طیّ،عن الشیخ شمس الدین العریضی (1)،عن السید حسن بن أیّوب الشهیر بابن نجم الدین بن الأعرج الحسینی،عن الشهید-رحمهم اللّه تعالی-.

ح:و عن الشیخ شمس الدین،عن الشیخ عز الدین حسن بن العشرة،عن جمال الاسلام و المسلمین،الزاهد الورع التقی النقی أحمد بن فهد،عن الشیخ زین الدین علی بن الخازن الحائری،عن الشهید رحمه اللّه.

ح:و عن الشیخ شمس الدین بن داود،عن السیّد الأجل المحقّق السیّد علی بن دقماق الحسنی،عن الشیخ الفاضل المحقّق شمس الدین محمد بن شجاع القطان،عن الشیخ المحقق أبی عبد اللّه المقداد بن عبد اللّه السیوری الحلّی،عن الشهید رحمه اللّه.

ح:و بهذا الاسناد عن المقداد جمیع مصنّفاته.

ح:و بالاسناد المتقدّم إلی الشیخ جمال الدین أحمد بن فهد جمیع مصنّفاته.

ح:و بالاسناد المتقدّم إلی الشیخ عز الدین بن العشرة إلی الشیخ شمس الدین محمد بن نجدة الشهیر بابن عبد العالی،عن الشهید.

ح:و بالاسناد إلی الشهید الثانی رحمه اللّه،عن الشیخ الأجل الأعلم،أفضل المتأخرین فی العلم و العمل،السید حسن بن السید جعفر بن السید فخر الدین بن السید حسن بن نجم الدین بن الأعرج الحسینی رحمه اللّه،عن الشیخ علی بن عبد العالی.

ح:و بالاسناد عنه-رحمه اللّه تعالی-،عن الشیخ العالم العامل،جمال الدین أحمد بن محمد بن خاتون،إلی الشهید بالاسناد الأول.

ص:238


1- (1)) -در متن چنین آمده است ولی در برخی مصادر القریضی مذکور است.

ح:و عن الشیخ جمال الدین أحمد و جماعة من فضلاء الأصحاب،عن الشیخ الأجل الأکمل نور الدین علی بن عبد العالی،عن الشیخ الأعظم الأکمل نور الدین علی بن هلال الجزائری،عن الشیخ جمال الدین أحمد بن فهد،عن الشیخ علی بن الخازن الحائری،عن الشهید رحمه اللّه.

ح:و أخبرنی اجازة السید الجلیل و الفاضل النبیل الأمیر،شرف الدین علی الحسنی الحسینی-دام ظلّه-،عن السید الفاضل الکامل الأمیر فیض اللّه،و عن الشیخ المحقق المدقق الشیخ محمد،عن الشیخ الجلیل و الفاضل النبیل الشیخ حسن،عن الشیخ المحقق حسین بن عبد الصمد،عن الشیخ الأعلم الأفضل الشیخ زین الدین.

ح:و عن السید فیض اللّه،عن السیّد الجلیل أبی الحسن علی بن الحسین العاملی،عن الشیخ زین الدین رحمهم اللّه،عن الشیخ علی بن عبد العالی-قدّس اللّه روحه-.

ح:و عن الشیخ الجلیل و الفاضل المعظم میرزا محمد الاسترآبادی رضی اللّه عنه،عن الشیخ الجلیل السعید ابراهیم بن الشیخ الأکمل نور الدین علی بن عبد العالی،عن أبیه -روح اللّه أرواحهم-.

ح:و أخبرنی اجازة جماعة من الفضلاء الأتقیاء منهم:الشیخ الجلیل الزاهد الورع جابر بن عباس النجفی،و السید التقی النقی السید عبد الکریم العاملی،عن سیّد المحققین و المدققین،السید محمد بن السید علی العاملی صاحب کتاب المدارک،عن أبیه،عن الشهید الثانی،عن الشیخ نور الدین علی،بأسانیده إلی الشهید-رحمهم اللّه و ارضاهم-،عن الشیخ الجلیل فخر المحققین و المدققین أبی طالب محمد بن العلاّمة،و السیّد الجلیل الطاهر ذی المجدین المرتضی عمید الدین عبد المطلب بن السیّد مجد الدین أبی الفوارس محمد بن علی بن الأعرج الحسینی،و السید العلاّمة النسّابة المرتضی النقیب تاج الدین أبو عبد اللّه محمد بن القاسم بن معیّة الحسنی الدیباجی،و السیّد الجلیل العریق الأصیل أحمد بن أبی ابراهیم محمد بن محمد بن الحسن بن زهرة الحلبی،و السید الکبیر العالم مهنّا بن سنان المدنی،و الشیخ العلاّمة ملک العلماء،سلطان المحققین و أکمل المدققین،قطب الملّة

ص:239

والدین محمد بن محمد الرازی شارح المطالع و غیره،و الشیخ العلاّمة ملک الادباء و الفضلاء رضی الدین أبو الحسن علی بن الشیخ جمال الدین أحمد بن یحیی المعروف بالمزیدی، و الشیخ المحقّق زین الدین أبو الحسن علی بن طراد المطاربادی،و غیرهم من الفضلاء،عن الشیخ الأجل العلاّمة سلطان العلماء و ترجمان الحکماء جمال الملّة و الحق و الدین الحسن ابن الشیخ الفاضل العالم سدید الدین یوسف بن علی بن مطهر الحلّی-قدّس اللّه أرواحهم-.

ح:و قال الشهید الثانی-رحمه اللّه تعالی-:و أروی مصنّفات و مرویّات السیّد تاج الدین ابن معیّة المذکور و جمیع ما یصحّ عنه أیضا عن ولدی شیخنا الشهید أبی طالب محمّد و أبی القاسم ضیاء الدین علی،عن السیّد تاج الدین المذکور بغیر واسطة،أمّا ضیاء الدین علی فبالاسناد إلی الشیخ شمس الدین بن داود عنه،و أما أبو طالب محمد فبالاسناد إلی الشیخ عز الدین بن العشرة عنه.

رأیت خط هذا السیّد المعظم بالاجازة لشیخنا السعید شمس الدین محمد بن مکّی و لولدیه محمّد و علی و لاختهما أمّ الحسن فاطمة المدعوّة ست المشایخ و لجمیع المسلمین ممّن أدرک جزءا من حیاته بجمیع ذلک عن مشایخه منهم:الشیخ جمال الدین العلاّمة، و السیّد مجد الدین أبو الفوارس محمّد بن علی بن الأعرج والد السیّد ضیاء الدین و عمید الدین رحمهم اللّه،و السیّد الجلیل النسّابة علم الدین المرتضی بن السیّد جلال الدین عبد الحمید بن السیّد النسّابة الطاهر الأوحد فخّار بن معد الموسوی،و السیّد رضی الدین علی بن السیّد غیاث الدین عبد الکریم بن السیّد جمال الدین أبی الفضائل أحمد بن طاوس الحسنی،و السیّد کمال الدین الحسن بن محمد الآوی الحسینی،و الشیخ صفی الدین محمد ابن الشیخ نجیب الدین یحیی بن سعید،و الشیخ جمال الدین یوسف بن حمّاد،و الشیخ جلال الدین محمد بن الکوفی،و غیرهم عن مشایخهم و جمیع مصنّفات هؤلاء و مؤلّفاتهم.

ح:و بالاسناد إلی الشیخ أبی طالب محمد بن الشهید جمیع مصنّفات و مرویّات والده و الشیخ فخر الدین بن المطهر عنه بغیر واسطة باجازة سبقت منه إلیه.

ح:و بالاسناد المتقدّم إلی الشیخ رضی الدین علی بن أحمد المزیدی و زین الدین علی

ص:240

ابن طراد جمیع مصنّفات و مرویّات الشیخ الجلیل الأدیب تقی الدین الحسن بن علی بن داود الحلّی.

و عنه جمیع مصنّفات و مرویّات الشیخ المحقق شیخ الطائفة نجم الدین أبی القاسم جعفر ابن سعید.

و جمیع مصنّفات و مرویّات السید العلاّمة جمال الدین أبی الفضائل أحمد بن موسی بن جعفر بن الطاوس الحسنی مصنّف کتاب البشری و کتاب ملاذ العلماء و کتاب حل الاشکال فی معرفة الرجال و غیرها من الکتب تمام اثنین و ثمانین مجلدا کلها من أحسن التصانیف -قدّس اللّه روحه-.

و جمیع مصنّفات و مرویّات ولده السعید صاحب الکرامات و المقامات غیاث الدین عبد الکریم و غیرهم،و سیأتی إن شاء اللّه تعالی ذکر مشایخ هؤلاء الأفاضل و اتصالهم بمن تقدم.

ح:و عن السیّد غیاث الدین جمیع مصنّفات و مرویّات الشیخ السعید المحقق سلطان الحکماء و الفقهاء و الوزراء نصیر الدین محمد بن محمد بن الحسن الطوسی.

ح:و بالاسناد المتقدّم عن العلاّمة جمال الدین بن مطهّر،عنه أیضا.

و عن السید غیاث الدین،عنه أیضا.

ح:و بالاسناد المتقدم إلی الشیخ رضی الدین المزیدی جمیع ما رواه عن مشایخه مضافا إلی العلاّمة منهم:الشیخ الصالح العالم شمس الدین محمد بن أحمد بن صالح السیبی القسّینی تلمیذ السیّد فخار بن معد الموسوی،و منهم:السیّد رضی الدین بن معیّة الحسنی، و منهم:الشیخ العلاّمة فخر الدین أبو الحسن علی بن یوسف بن البوقی اللغوی،و الشیخ العالم صفی الدین محمد بن نجیب الدین یحیی بن سعید،و الشیخ تقی الدین الحسن بن داود، و الشیخ الأفضل الأعلم شیخ الطائفة و ملاذها شمس الدین محمد بن جعفر بن نما الحلّی، و منهم:والده السعید جمال الدین أحمد بن یحیی المزیدی و غیرهم،عن مشایخهم بطرقهم إلیهم،و عن هؤلاء المشایخ جمیع مصنّفاتهم و مرویاتهم.

ص:241

ح:و بالاسناد المتقدم إلی السید المرتضی عمید الدین جمیع ما یرویه عن والده السعید مجد الدین محمد بن علی بن الأعرج تلمیذ الشیخ یحیی بن سعید و الشیخ مفید الدین محمد ابن جهیم و غیرهما،و جمیع ما رواه عن جدّه السعید فخر الدین علی.

و السیّد فخر الدین یروی عن السیّد جلال الدین عبد الحمید بن السیّد فخار عن والده و غیره،و جمیع ما رواه عن الشیخ رضی الدین علی بن الشیخ سدید الدین یوسف بن المطهر -قدّس اللّه روحه-.

ح:و بالاسناد إلی الشیخ العلاّمة فخر الدین بن المطهر جمیع ما رواه مضافا إلی والده السعید جمال الدین،عن عمّه رضی الدین علی بن یوسف بن مطهر،عن والده سدید الدین یوسف،و الشیخ نجم الدین جعفر بن سعید و غیرهما.

و أمّا مصنّفات و مرویّات الشیخ العلاّمة فإنّا نرویها بطرق اخری مضافة إلی ما تقدّم منها:

بالاسناد المتقدّم عن الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی قدّس سرّه،عن الشیخ الصالح شمس الدین محمد بن أحمد الصهیونی،عن الشیخ المحقّق جمال الدین الشهیر بابن الحاج علی،عن الشیخ زین الدین جعفر بن الحسام،عن السیّد الجلیل حسن بن أیّوب الشهیر بابن نجم الدین بن الأعرج الحسینی،عن السیّدین الفقیهین الأبرین ضیاء الدین عبد اللّه بن محمد ابن علی بن الأعرج و أخیه السیّد عمید الدین و الشیخ فخر الدین جمیعا،عن العلاّمة رضی اللّه عنهم.

ح:و عن شیخنا الأکمل نور الدین علی،عن الشیخ شمس الدین بن داود،عن الشیخ زین الدین علی بن طی،عن الشیخ شمس الدین محمد بن محمد بن عبد اللّه القریضی،عن السید بدر الدین حسن بن نجم الدین،عن المشایخ الثلاثة ضیاء الدین و عمید الدین و فخر الدین،عن العلاّمة.

ح:و عن الثلاثة جمیع مصنّفاتهم رضی اللّه عنهم.

ح:و عن الشیخ شمس الدین محمد بن داود،عن الشیخ عز الدین حسن بن العشرة،عن العالم الربّانی أحمد بن فهد الحلّی،عن الشیخ نظام الدین علی بن عبد الحمید النیلی،عن المشایخ الثلاثة،عن العلاّمة.

ص:242

ح:و عن الشیخ شمس الدین الصهیونی،عن الشیخ عز الدین حسن بن العشرة،عن الشیخ نظام الدین علی بن عبد الحمید،عن الشیخ فخر الدین،عن العلاّمة.

ح:و منها عن الشیخ الربّانی الشهید الثانی بالاسناد المتقدّم،عن رئیس الفقهاء و أبو عذرها السیّد حسن بن السیّد جعفر بن الأعرج الحسینی،عن الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی بطرقه.

ح:و منها عن الشهید الثانی،عن الشیخ الجلیل جمال الدین أحمد بن خاتون و غیره من الفضلاء،عن الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی،عن الشیخ نور الدین علی بن هلال،عن الشیخ الربّانی أحمد بن فهد،عن الشیخ علی بن عبد الحمید،عن المشایخ الثلاثة،عن العلاّمة.

ح:و عن الشیخ نور الدین علی جمیع ما صنّفه و ألّفه و رواه عن مشایخه مفصّلا.

ح:و عن الشیخ جمال الدین أحمد،عن الشیخ شمس الدین محمد الصهیونی،عن مشایخه المتقدّمین،عن العلاّمة-رضی اللّه تعالی عنهم-،عن والده الشیخ سدید الدین یوسف، و عن الشیخ المحقّق نجم الدین جعفر بن الحسن بن یحیی بن الحسن بن سعید الحلّی،و ابن عمّه الشیخ نجیب الدین یحیی بن أحمد بن یحیی بن الحسن بن سعید،و الشیخ مفید الدین محمد بن جهیم الأسدی الحلّی،و السیّدین السعیدین الزاهدین البدلین رضی الدین أبی القاسم علی و جمال الدین أبی الفضائل أحمد ابنی موسی بن جعفر بن محمد بن الطاوس الحسنی-رضی اللّه تعالی عنهم-جمیع مصنّفاتهم و مؤلّفاتهم و مرویّاتهم عنهم بغیر واسطة.

و أروی مصنّفات الشیخ نجم الدین أبی القاسم عالیا،عن شیخنا الشهید،عن الشیخ العالم الفاضل البلیغ جلال الدین محمد بن الشیخ الفاضل ملک الأدباء شمس الدین محمد ابن الکوفی،عن الشیخ نجم الدین بلا واسطة.

و أرویها أیضا عن الفاضلین عمید الدین و فخر الدین،عن الشیخ رضی الدین علی بن یوسف بن مطهر،عن المحقق.

ص:243

و أرویها أیضا بالاسناد المتقدّم،عن السیّد تاج الدین بن معیة الحسنی،و الشیخ رضی الدین علی بن أحمد المزیدی،و الشیخ زین الدین علی بن طرّاد جمیعا،عن الشیخ صفی الدین محمد بن یحیی بن سعید،عن عمّه المحقّق-رضی اللّه تعالی عنهم-.

و عن الجماعة کلّهم جمیع مصنّفات و مرویّات الشیخ العلاّمة قدوة المذهب نجیب الدین أبی ابراهیم محمد بن جعفر بن أبی البقاء هبة اللّه بن نما الحلّی،و مصنّفات و مرویّات السیّد السعید العلاّمة المرتضی امام الأدباء و النسّاب و الفقهاء شمس الدین أبی علی فخّار بن معد الموسوی،و مصنّفات و مرویّات الشیخ العلاّمة قدوة المذهب السیّد السعید محیی الدین أبی حامد محمد بن أبی القاسم عبد اللّه بن علی بن زهرة الحسینی الصادقی الحلبی.

و عن المشایخ الثلاثة جمیع مصنّفات و مرویّات الشیخ المحقّق المدقّق فخر الدین أبی عبد اللّه محمد بن ادریس الحلّی،و مصنّفات و مرویّات الشیخ السعید رشید الدین أبی جعفر محمد بن علی بن شهرآشوب المازندرانی،و مصنّفات و مرویّات الشیخ الفاضل العالم البدل أبی الفضل سدید الدین شاذان بن جبرئیل القمی کلّ ذلک بغیر واسطة إلاّ فی الشیخ نجیب الدین بن نما،فإنّه یروی عن شاذان بواسطة الشیخ السعید أبی عبد اللّه محمد بن جعفر المشهدی.

ح:و بالاسناد عن السیّد فخّار جمیع مصنّفات الشیخ أبی زکریا یحیی بن علی بن البطریق الحلّی و روایاته،و جمیع مصنّفات الشیخ الفاضل المحقّق المدقّق عمید الرؤساء هبة اللّه بن أحمد بن حامد بن أحمد بن أیّوب،عنهما بغیر واسطة.

و عن الشیخ محمد بن ادریس جمیع مصنّفات السید الطاهر أبی المکارم حمزة بن علی ابن زهرة،و عن ابن أخیه السید محیی الدین محمد المتقدّم،عنه.

و جمیع مصنّفات و مرویّات الشیخ عربی بن مسافر العبادی،و الشیخ نجم الدین عبد اللّه ابن جعفر الدوریستی.

و عن الشیخ شاذان بن جبرئیل جمیع مصنّفات و مرویّات الشیخ الجلیل أبی عبد اللّه جعفر بن محمد الدوریستی تلمیذ الشیخ المفید.

ص:244

و عن شاذان،عن الشیخ الفقیه عبد اللّه بن عمر الطرابلسی،عن القاضی عبد العزیز ابن أبی کامل،عن الشیخ أبی الفتح محمد بن عثمان الکراجکی جمیع تصانیفه.

و عن شاذان،و عن الشیخ الفقیه أبی محمد ریحان بن عبد اللّه الحبشی،عن القاضی عبد العزیز،عن الشیخ الکراجکی أیضا.

و عن القاضی عبد العزیز أیضا جمیع مصنّفات الشیخ الفقیه السعید خلیفة المرتضی فی البلاد الحلبیة أبی الصلاح تقی بن نجم الحلبی.

و عن الشیخ شاذان،عن أبی القاسم العماد محمد بن أبی القاسم الطبری مصنّفات و مرویّات الشیخ الفقیه أبی علی الحسن بن الشیخ الأجل شیخ الطائفة أبی جعفر محمد بن الحسن الطوسی رحمه اللّه.

و عن أبی علی مصنّفات و مرویّات والده الشیخ أبی جعفر-رضی اللّه تعالی عنهم-من جملتها کتاب تهذیب الأحکام و الاستبصار و غیرهما من کتب الحدیث و التفسیر و الفقه و الاصول.

و عن الشیخ أبی جعفر مصنّفات و مرویّات السید المرتضی علم الهدی علی بن الحسین الموسوی،و مصنّفات و مرویّات أخیه السیّد الرضی التی من جملتها کتاب نهج البلاغة، و مصنّفات الشیخ سلاّر بن عبد العزیز الدیلمی،و مصنّفات و مرویّات الشیخ أبی عبد اللّه الحسین بن عبید اللّه الغضائری التی من جملتها کتاب الرجال،و مصنّفات و مرویّات الشیخ الجلیل الضابط أبی عمرو الکشّی بواسطة الشیخ الجلیل هارون بن موسی التلعکبری، و جمیع مصنّفات و مرویّات الشیخ المفید محمد بن محمد بن النعمان-رحمهم اللّه تعالی-.

و عن الشیخ المفید جمیع مصنّفات و مرویّات الشیخ الأجل العالم الفقیه الصدوق أبی جعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمی منها کتاب من لا یحضره الفقیه، و مصنّفات و مرویّات الشیخ الفقیه ابن أبی القاسم[کذا]جعفر بن قولویه.

و عن الصدوق محمد مصنّفات و مرویّات والده علی بن الحسین.

و عن ابن قولویه جمیع مصنّفات و مرویّات الشیخ الأکمل ثقة الاسلام أبی جعفر محمد ابن یعقوب الکلینی التی من جملتها کتاب الکافی و هو خمسون کتابا بالأسانید التی فیه

ص:245

لکل حدیث متصلة بالائمة المعصومین-صلوات اللّه علیهم أجمعین-،عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، عن اللّه عزّ و جلّ.

و لنا طریق آخر إلی الشیخ المفید و من قبله أعلی من ذلک عن السیّد فخّار الموسوی بالاسناد إلیه المتقدّم عن شاذان بن جبرئیل،عن جعفر الدوریستی،عن محمد المفید.

و عن الدوریستی،عن أبیه محمد،عن الصدوق ابن بابویه.

و عن شاذان،عن السیّد أحمد بن محمد الموسوی،عن ابن قدامة،عن الشریف المرتضی و أخیه السیّد الرضی.

و عن الشیخ جعفر بن محمد الدوریستی،عن الرضی و أخیه المرتضی أیضا.

و بالاسناد المتقدّم إلی المحقّق المعظّم خواجة نصیر الدین الطوسی،عن أبیه،عن السیّد فضل اللّه الحسنی،عن المرتضی الرازی،عن جعفر بن محمد الدوریستی،عن السیّد الرضی.

و بالاسناد المتقدّم إلی السیّد غیاث الدین بن أحمد بن طاوس،عن السیّد جلال الدین عبد الحمید بن السیّد فخّار الموسوی،عن الشیخ برهان الدین القزوینی،عن السیّد هبة اللّه ابن الشجری النحوی،عن ابن قدامة،عن السیّد الرضی.

ح:و بالاسناد المتقدّم إلی الشیخ رشید الدین محمد بن شهرآشوب السروی المازندرانی،عن السیّد المنتهی ابن أبی زید بن کیابکی الحسینی الجرجانی،عن السیّد الرضی.

ح:و عن ابن شهرآشوب،عن السید فضل اللّه بن علی الراوندی،عن عبد الجبّار المقرئ،عن أبی علی،عن والده،عن السیّد الرضی-رضی اللّه تعالی عنهم-.

و عن ابن شهرآشوب،عن السیّد أبی الصمصام ذی الفقار بن معبد الحسنی المروزی، عن الشیخ أبی عبد اللّه محمد بن علی الحلوانی،عن السیدین السعیدین البدلین علی و محمد المرتضی و الرضی-قدّس اللّه روحیهما و نوّر ضریحیهما-.

ح:و عن السیّد أبی الصمصام الحسینی مصنّفات الشیخ أبی العبّاس أحمد بن علی بن أحمد بن العبّاس النجاشی التی من جملتها کتاب الرجال.

ص:246

و عن النجاشی مصنّفات الشیخ أبی عبد اللّه الحسین بن عبید اللّه الغضائری.

هذا ما اقتضاه الحال من ذکر الطریق المشترک إلی من ذکر من الأصحاب -رضوان اللّه تعالی علیهم-،و لنا إلی الشیخ السعید أبی جعفر محمد بن الحسن الطوسی -قدّس اللّه تعالی روحه-طرق اخری مضافة إلی ما تقدّم فمنها:عن السیّد رضی الدین علی بن طاوس الحسنی،عن الشیخ حسین بن أحمد السوراوی،عن محمد بن القاسم الطبری،عن الشیخ أبی علی،عن والده الشیخ أبی جعفر.

ح:و عن السیّد رضی الدین،عن الشیخ علی بن یحیی الخیّاط،عن عربی بن مسافر العبادی،عن محمد بن القاسم الطبری،عن أبی علی،عن والده.

ح:و عن السیّد رضی الدین بن طاوس،عن أسعد بن عبد القاهر الأصفهانی،عن أبی الفرج علی بن أبی الحسین الراوندی،عن أبی جعفر محمد بن علی بن الحسن الحلبی، عن الشیخ أبی جعفر.

ح:و عن السیّد رضی الدین،عن السیّد محیی الدین أبی حامد محمد بن زهرة الحلبی، عن الشیخ أبی الحسن یحیی بن الحسن بن البطریق الأسدی،عن العماد محمد بن القاسم الطبری،عن الشیخ أبی علی،عن والده.

ح:و بالاسناد المتقدّم إلی المحقق السعید خواجة نصیر الدین الطوسی،عن والده،عن السیّد فضل اللّه الراوندی،عن السیّد المجتبی بن الداعی،عن الشیخ أبی جعفر.

ح:و بالاسناد المتقدّم إلی العلاّمة بن المطهّر،عن والده،عن الشیخ یحیی بن محمد بن الفرج السوراوی،عن الفقیه الحسین بن هبة اللّه بن رطبة،عن أبی علی،عن والده.

و عن العلاّمة،عن والده،عن السیّد أحمد بن یوسف العریضی العلوی،عن برهان الدین محمد بن محمد الحمدانی القزوینی،عن السیّد فضل اللّه بن علی الراوندی،عن السیّد عماد الدین أبی الصمصام ذی الفقار بن معبد الحسنی،عن الشیخ أبی جعفر.

ح:و بالاسناد المتقدّم إلی شیخنا الشهید رحمه اللّه،عن الشیخ رضی الدین علی بن أحمد المزیدی و زین الدین علی بن طرّاد المطارباذی،عن الشیخ العلاّمة تقی الدین ابن داود،عن الشیخ نجم الدین جعفر بن الحسن بن یحیی بن الحسن بن سعید،عن أبیه،عن أبیه یحیی

ص:247

الأکبر،عن عربی بن مسافر،عن الیاس بن هشام الحائری،عن الشیخ أبی علی،عن والده.

و عن مشایخ السیّد فخار الذین تقدموا إلی المفید و غیره،قال الشیخ محمد بن صالح:

روی لی السیّد فخّار فی السنة التی توفی فیها رضی اللّه عنه و هی سنة ثلاثین و سته مائة،و سبب ذلک انّه جاء إلی بلادنا و خدمناه و کنت أناصبی أتولی خدمته فأجاز لی و قال لی:ستعلم فیما بعد حلاوة ما خصصتک به.

ح:و عن الشیخ محمد بن صالح،عن والده أحمد،عن الفقیه قوام الدین محمد بن محمد البحرانی،عن السیّد فضل اللّه الراوندی،عن السیّد المجتبی بن الداعی الحسنی،عن الشیخ أبی جعفر الطوسی.

ح:و عن والده أحمد،عن الشیخ علی بن فرج السوراوی،عن الحسین بن رطبة،عن أبی علی،عن والده.

ح:و عن والده أحمد،عن الفقیه الأدیب المتکلّم اللغوی راشد بن ابراهیم البحرانی،عن القاضی جمال الدین علی بن عبد الجبّار الطوسی،عن والده،عن الشیخ أبی جعفر الطوسی.

ح:و عن القاضی جمال الدین علی مصنّفات الشیخ قطب الدین سعید بن هبة اللّه و السیّد أبی الرضا فضل اللّه الراوندیین.

ح:و عن الشیخ محمد بن صالح،عن محمد بن أبی البرکات الصنعانی،عن عربی بن مسافر،عن الحسین بن رطبة،عن أبی علی،عن والده.

ح:و عن ابن صالح،عن السیّد رضی الدین ابن طاوس،و الشیخ المحقّق نجم الدین بسندهما المتقدّم إلی الشیخ أبی جعفر.

ح:و عن ابن صالح،عن الشیخ علی بن ثابت بن عصیدة السوراوی،عن عربی بن مسافر،عن الحسین بن رطبة،عن أبی علی،عن والده.

ح:و عن ابن صالح،عن السید رضی الدین ابن طاوس و المحقّق بسندهما المتقدّم إلی الشیخ أبی جعفر.

ح:و عن ابن صالح،عن الشیخ علی بن ثابت،عن عربی بن مسافر،عن الحسین بن رطبة،عن أبی علی،عن والده.

ص:248

ح:و عن ابن صالح،عن محمد بن نما،عن والده جعفر و عن ابن ادریس کلیهما،عن الحسین بن رطبة،عن أبی علی،عن والده.

ح:و عن ابن صالح،عن السیّد الفقیه الزاهد رضی الدین محمد بن محمد بن محمد بن زید بن الداعی الحسینی،عن أبیه،عن أبیه،عن أبیه،عن أبیه الداعی الحسینی،عن الشیخ أبی جعفر،و عن السید المرتضی علم الهدی،عن الشیخ سلاّر و القاضی عبد العزیز بن البرّاج،و الشیخ أبی الصلاح بجمیع ما صنّفوه و رووه.

ح:و بالاسناد إلی شیخنا الشهید،عن شیخه الجلیل الفقیه الصالح جلال الدین الحسن ابن أحمد بن الشیخ نجیب الدین محمد بن جعفر بن هبة اللّه بن نما،عن أبیه،عن أبیه،عن أبیه،عن أبیه،عن الشیخ أبی عبد اللّه الحسین بن محمد بن طحال المقدادی،عن أبی علی، عن والده.

و بهذه الطرق نروی مصنّفات من تقدّم علی الشیخ أبی جعفر من المشایخ المذکورین و غیرهم،و جمیع ما اشتمل علیه کتابه فهرست اسماء المصنّفین و جمیع کتبهم و روایاتهم بالطرق التی له إلیهم.

ثمّ بالطرق التی تضمنتها الأحادیث،و إنما أکثرنا الطرق إلی الشیخ أبی جعفر رضی اللّه عنه لأن اصول المذهب کلّها ترجع إلی کتبه و روایاته.

و أجزت له-أدام اللّه تعالی ظلاله العالی و معالیه-أن یروی عنّی جمیع ما رواه الشیخ الفاضل العالم الربّانی الشهید الثانی،عن الشیخ الفاضل العالم الحافظ منتجب الدین أبو الحسن علی بن عبید اللّه بن الحسن المدعو حسکابن الحسین بن الحسن بن الحسین بن علی بن الحسین بن بابویه،عن مشایخه،و عن والده و جدّه و باقی أسلافه،و عن عمّه الأعلی الصدوق أبی جعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه بالطرق التی له إلیه،و جمیع ما اشتمل علیه کتاب فهرسته لأسماء العلماء المتأخرین،عن الشیخ أبی جعفر الطوسی بطرقه فیه إلیهم،و هذا الکتاب مشتمل علی قریب من خمسة آلاف اسم من أسامی علمائنا المتأخرین و هو موجود عندنا لم نعد أسماءه،بل ذکرنا علی التخمین،و کان هذا الرجل حسن الضبط کثیر

ص:249

الروایة عن مشایخ عدیدة بالاسناد المتقدّم إلی السیّدین الأعظمین رضی الدین علی و جمال الدین أحمد ابنی طاوس و الشیخ سدید الدین ابن مطهّر جمیعا،عن السیّد صفی الدین محمد بن معد الموسوی،عن الشیخ الفقیه برهان الدین الحمدانی القزوینی نزیل الری،عن الشیخ الحافظ منتجب الدین صاحب الکتاب.

و بهذا الاسناد جمیع مصنّفات السیّد صفی الدین ابن معد و روایاته و مصنّفات الشیخ برهان الدین القزوینی و روایاته.

و عن الحمدانی مصنّفات الشیخ أمین الدین أبی علی الفضل بن الحسن الطبرسی من ذلک تفسیراه للقرآن المجید مجمع البیان و جوامع الجامع.

و مصنّفات الشیخ سدید الدین الحمصی،و مصنّفات السیّد فضل اللّه الراوندی، و مصنّفات الکراجکی و الصهرشتی عنهم بغیر واسطة،و کتب الشیخ السعید أبی الحسین ورّام بن أبی فراس المالکی الأشتری بواسطة الشیخ منتجب الدین-رضی اللّه تعالی عنهم-.

و أروی أیضا مصنّفات و مرویات الشیخ منتجب الدین المذکور بالاسناد إلی الشهید،عن السیّد تاج الدین بن معیة،عن السیّد رضی الدین علی،عن والده السیّد غیاث الدین عبد الکریم بن طاوس،عن الوزیر السعید نصیر الدین محمد بن الحسن الطوسی،عن برهان الدین الحمدانی،عنه.

و عن العلاّمة،عن والده سدید الدین،عن السیّد أحمد بن یوسف العریضی،عن برهان الدین القزوینی،عن الشیخ منتجب الدین،عن المرتضی و المجتبی ابنی الداعی الحسنی،عن الشیخ المفید عبد الرحمن بن أحمد بن الحسین النیسابوری جمیع مصنّفاته و جمیع مصنّفات و مرویّات السیّد المرتضی و أخیه الرضی و الشیخ أبی جعفر و سلاّر و ابن البرّاج.

و أجزت له-أدام اللّه مجده و نبله و کبّت عدوّه و ضدّه-أن یروی الصحیفة الکاملة عن مولانا سیّد العابدین علی بن الحسین-صلوات اللّه علیهما-بالاسناد المتقدّم إلی شیخنا الشهید،عن السیّد تاج الدین بن معیة،عن والده أبی جعفر القاسم،عن خاله تاج الدین أبی عبد اللّه جعفر بن محمد بن الحسن بن معیة،عن والده السیّد مجد الدین محمد بن الحسن بن معیة،عن الشیخ

ص:250

محمد بن شهرآشوب المازندرانی،عن السید أبی الصمصام ذی الفقار بن محمد بن معبد الحسنی،عن الشیخ أبی جعفر الطوسی بسنده المذکور فی أوّلها.

و بطریق آخر عن السیّد تاج الدین بن معیة،عن السیّد کمال الدین المرتضی محمد بن محمد بن السیّد رضی الدین الآوی الحسینی،عن خواجة نصیر الدین محمد بن الحسن الطوسی،عن والده،عن السیّد أبی الرضا فضل اللّه الحسنی،عن السیّد أبی الصمصام،عن الشیخ أبی جعفر الطوسی رحمهم اللّه.

ولی أسانید آخر إلی الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی-رضی اللّه تعالی عنه-منها:عن الشیخ الوالد المعظّم بهاء الدین محمد رحمهم اللّه،عن الشیخ العلاّمة الفهّامة الفقیه المحدّث الشیخ عبد العالی ابن الشیخ نور الدین علی،عن والده،و عن الفاضل العلاّمة الفهّامة القاضی معز الدین محمد-رضی اللّه تعالی عنه-،و الشیخ الفاضل الثقة العدل الشیخ یونس الجزائری و غیرهما من الفضلاء،عن العلاّمة الشیخ عبد العالی،عن أبیه الشیخ نور الدین علی بن [عبد]العالی-رضی اللّه تعالی عنهم-.

و أما کتب القراءات فإنّا نروی کتاب التیسیر بطرق کثیرة إلی الشیخ أبی عمرو الدانی أوضحها بالأسانید المتقدّمة إلی السیّد تاج الدین بن معیّة،عن جمال الدین یوسف بن حمّاد،عن السیّد رضی الدین بن قتادة،عن الشیخ أبی جعفر (1)عمر بن معن الزبری الضریر، عن الشیخ أبی عبد اللّه محمد بن عمر بن یوسف القرطبی،عن الشیخ أبی الحسن علی بن محمد بن أحمد الجذامی الضریر،عن الشیخ أبی محمد عبد اللّه بن سهل،عن الشیخ أبی عمرو الدانی مصنّف الکتاب.

و أرویه أیضا عن شیخنا الشهید،عن الشیخ عز الدین أبی البرکات خلیل بن یوسف الأنصاری،عن عبد اللّه بن سلیمان الأنصاری الغرناطی،عن أحمد بن علی بن الطباع الرعینی،عن عبد اللّه بن محمد بن مجاهد العبدی،عن أبی خالد یزید بن محمد بن رفاعة

ص:251


1- (1)) -در بحار الأنوار،ج 105،ص 165 و ج 106،ص 54،أبی حفص آمده است.

اللخمی،عن علی بن أحمد بن خلف الأنصاری،عن علی بن الحسین المرسی،عن الشیخ أبی عمرو الدانی.

و أمّا کتاب حرز الأمانی المشهور بالشاطبیة فإنّی أرویها بهذا الطریق،عن الشیخ خلیل الأنصاری،عن الجعبری بسنده عن مصنّفها أبی القاسم بن فیرة الرعینی.

و أرویها أیضا عن الشیخ الشهید،عن الشیخ جمال الدین أحمد بن الحسین بن محمد بن المؤمن الکوفی،عن الشیخ شمس الدین محمد بن الغزال المضری،عن الشیخ زین الدین علی بن یحیی المربعی،عن السید عزّ الدین حسین بن قتادة المدینی،عن الشیخ مکین الدین یوسف بن عبد الرزاق،عن ناظمها.

و عن الشهید رحمه اللّه،عن الشیخ شمس الدین محمد بن عبد اللّه البغدادی،عن الشیخ محمد بن یعقوب المعروف بابن الجرائدی،عن ولد المصنّف،عن والده الناظم.

و أمّا کتاب الموجز فی القراءة و الرعایة فی التجوید و باقی کتب مکّی بن أبی طالب المقرئ و کتاب الوقف و الابتداء للشیخ شمس الدین محمد بن بشار الأنباری و باقی کتبه فإنّی أرویها بالاسناد المتقدّم إلی السیّد رضی الدین ابن قتادة،عن أبی حفص الزبری،عن القاضی بهاء الدین بن رافع بن تمیم،عن ضیاء الدین یحیی بن سعدون القرطبی،عن الشیخ أبی محمد عبد الرحمن بن محمد بن عتاب،عن الفاضل أبی محمد مکّی بن أبی طالب المقرئ.

و بالاسناد عن ابن رافع،عن ضیاء الدین،عن أبی عبد اللّه الحسین بن محمد بن عبد الوهاب،عن أبی جعفر محمد بن أحمد بن محمد المسلمة،عن أبی القاسم اسماعیل بن سعید،عن محمد بن القاسم بن بشار الأنباری.

و أروی کتاب الشیخ جمال الدین أحمد بن موسی بن مجاهد فی القراءات السبع بالاسناد إلی العلاّمة بن مطهر،عن أبیه،عن السیّد صفی الدین ابن معد الموسوی،عن نصیر الدین راشد بن ابراهیم البحرانی،عن السیّد فضل اللّه الحسنی،عن أبی الفتح ابن الفضل الاخشیدی،عن أبی الحسن علی[بن]القاسم بن ابراهیم الخیّاط،عن أبی حفص عمر بن ابراهیم الکنانی،عن مصنّفه أحمد بن مجاهد.

ص:252

و أمّا کتب اللغة و العربیة فإنّی أروی صحاح اسماعیل بن حماد الجوهری بالاسناد إلی الشیخ سدید الدین بن مطهر،عن مهذب الدین الحسین بن ردّة،عن محمد بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن عبد الصمد التمیمی،عن أبیه،عن جدّ أبیه،عن الأدیب أبی منصور ابن أبی القاسم البیشکی،عن الجوهری المصنّف.

و أروی کتاب الجمهرة مع باقی مصنّفات محمد بن درید و روایاته و اجازاته بالاسناد المتقدّم إلی السیّد فخّار الموسوی،عن أبی الفتح محمد بن المیدانی،عن ابن الجوالیقی، عن الخطیب أبی زکریا التبریزی،عن أبی محمد الحسن بن علی الموهری (1)،عن أبی بکر ابن الجراح،عن ابن درید المصنّف.

و بالاسناد إلی أبی الفتح المیدانی جمیع مصنّفات یعقوب بن السکیت صاحب کتاب اصلاح المنطق و جمیع روایاته،عن الرئیس الحسین بن محمد بن عبد الوهاب المعروف بالبارع،عن محمد بن أحمد بن المسلم المعدل،عن أبی القاسم اسماعیل بن أسعد بن اسماعیل بن سوید،عن أبی بکر محمد بن القاسم بن بشار الأنباری،عن أبیه،عن عبد اللّه ابن محمد الرستمی،عن المصنّف.

و عن السیّد فخار جمیع مصنّفات الهروی صاحب کتاب الغریبین،عن أبی الفرج بن الجوزی،عن ابن الجوالیقی،عن أبی زکریا الخطیب،عن الوزیر أبی القاسم المغربی،عن الهروی المصنّف.

و بالاسناد إلی الخطیب التبریزی،عن أبی الفتح سلیمان بن أیّوب الرازی،عن الشیخ أبی الحسین أحمد بن فارس صاحب کتاب مجمل اللغة له و لجمیع مصنّفاته.

و عن ابن الجوالیقی،عن أبی الصقر الواسطی،عن الحبشی،عن التنیسی،عن الأنکاکی،عن أبی تمام حبیب بن اوس الطائی صاحب الحماسة لها و لجمیع تصانیفه و روایاته.

ص:253


1- (1)) -در برخی از مصادر:الجوهری آمده است.

و عن السیّد فخّار جمیع مصنّفات أبی العبّاس أحمد بن یحیی المشهور بتغلب صاحب الفصیح،عن عمید الرؤساء هبة اللّه بن أیّوب،عن ابن القصار،عن أبی الحسن سعد الخیر بن محمد الأندلسی،عن أبی سعید محمد بن محمد المظفری،عن أبی نعیم أحمد بن عبد اللّه الأصفهانی الحافظ،عن أبی الحسن محمد بن أحمد بن کیسان النحوی،عن تغلب.

و أمّا الخلاصة المالکیة فإنّی أرویها عن الشهید بن مکّی،عن الشیخ شهاب الدین أبی العباس أحمد بن الحسن بن أحمد النحوی،عن الشیخ برهان الدین ابراهیم بن عمر الجعبری،عن الشیخ شمس الدین محمد بن أبی الفتح الدمشقی،عن ناظمها.

و عن المزیدی،عن والده أحمد،عن الشیخ یحیی بن سعید،عن الشیخ الأدیب مهذّب الدین بن کرم النحوی،عن الشیخ نجیب الدین أبی البقاء العکبری و الشیخ علی بن فرج السوراوی کلاهما عن الشیخ أبی محمد عبد اللّه بن أحمد بن الخشاب النحوی،عن السیّد النقیب هبة اللّه بن الشجری،عن السیّد أبی المعمر یحیی بن هبة اللّه بن طباطبا الحسنی،عن القاضی أبی القاسم عمر بن ثابت الثمانینی النحوی،عن ابن جنی لکتاب اللمع و غیره من مصنّفاته.

و بالاسناد إلی السیّد فخار،عن أبی الفتح المیدانی،عن ابن الجوالیقی جمیع کتبه.

و عن ابن الجوالیقی،عن أبی زکریا الخطیب جمیع کتبه.

و عن أبی زکریا،عن أبی العلاء المعری و الثمانینی و أبی الحسن بن عبد الوارث جمیع کتبهم.

و عن الثمانینی،عن ابن جنی جمیع کتبه.

و عن الربعی جمیع کتبه.

و عن أبی علی الفارسی،عن أبی بکر بن السراج جمیع کتبه.

و عن ابن السراج،عن الزجاج جمیع کتبه.

و عن الزجاج،عن أبی العبّاس المبرّد جمیع کتبه.

و عن المبرّد،عن أبی عثمان المازنی،عن الجرمی جمیع کتبه.

و عن أبی الحسن الأخفش جمیع کتبه.

ص:254

و عن الأخفش،عن سیبویه جمیع کتبه.

و عن سیبویه،عن الشیخ الخلیل بن أحمد العروضی جمیع کتبه.

فهؤلاء أئمّة اللغة و الأدب و من تأخّر عنهم انّما اقتفی علی آثارهم و نسج علی منوالهم فلا جرم اقتصرنا علی ذکر الطرق إلیهم و ایثارا للاختصار و لنذکر طریقا واحدا هو أعلی ما اشتملت علیه هذه الطرق إلی مولا[نا]و سیّدنا و سیّد الکاینات و أشرف الموجودات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و یعلم منه أیضا مفصّلا أعلی ما عندنا من السند إلی کتب الحدیث کالتهذیب و الاستبصار و الفقیه و المدینة و الکافی و غیرها:

أخبرنا الشیخ بهاء الدین محمد بن الحسین،عن الشیخ عبد العالی،عن الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی،عن الشیخ شمس الدین محمد بن داود،عن الشیخ ضیاء الدین علی، عن الشهید محمد بن مکّی،عن رضی الدین المزیدی،عن محمد بن صالح،عن السید فخار.

ح:و عن شیخ ضیاء الدین علی،عن السیّد تاج الدین بن معیة،عن الشیخ جمال الدین ابن مطهر،عن نجم الدین بن سعید،عن السیّد فخّار.

ح:و عن الشهید،عن محمد بن الکوفی،عن نجم الدین بن سعید،عن السیّد فخّار،عن شاذان بن جبرئیل،عن جعفر الدوریستی،عن المفید،عن الصدوق أبی جعفر محمد بن بابویه،عن محمد بن أبی القاسم المفسّر الاسترآبادی،عن یوسف بن محمد بن زیاد و علی ابن محمد بن سنان،عن أبویهما،عن مولانا و سیّدنا أبی محمد الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیهم أجمعین-عن أبیه،عن أبیه،عن أبیه،عن أبیه،عن أبیه،عن أبیه،عن أبیه،عن أبیه،عن أبیه علی بن أبی طالب قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لبعض أصحابه ذات یوم:«یا عبد اللّه أحبب فی اللّه و أبغض فی اللّه و وال فی اللّه و عاد فی اللّه،فإنه لا تنال ولایة اللّه إلاّ بذلک و لا یجد رجل طعم الایمان و إن کثرت صلاته و صیامه حتی یکون کذلک و قد صارت مؤاخاة الناس یومکم هذا أکثرها علی الدنیا علیها یتوادون و علیها یتباغضون و ذلک لا یغنی عنهم من اللّه شیئا».

ص:255

فقال الرجل:یا رسول اللّه کیف لی أن أعلم إنی قد والیت و عادیت فی اللّه؟و من ولیّ اللّه عزّ و جلّ حتی اوالیه؟و من عدوّه حتّی اعادیه؟

فأشار له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله إلی علی علیه السّلام فقال:«ألا تری هذا»؟قال:بلی،قال:«ولیّ هذا ولیّ اللّه فواله،و عدوّ هذا عدوّ اللّه فعاده،وال ولی هذا و لو انّه قاتل أبیک و ولدک،و عاد عدوّه و لو انّه أبوک و ولدک (1)».

فلیرو ذلک و غیره عنّی بهذه الطرق و غیرها ممّا ذکره الأصحاب فی کتبهم و ضمنوه اجازاتهم خصوصا کتاب الاجازات لکشف طرق المفازات الذی جمعه السیّد السعید الطاهر رضی الدین علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن الطاوس الحسنی،و الاجازة التی أجازها العلاّمة جمال الدین الحسن بن یوسف بن مطهر للسیّد الطاهر الأصیل أبی الحسن علی بن محمد بن زهرة فإنّها اشتملت علی المهمّ من کتب الأصحاب و أکثر علماء الاسلام من الحدیث و التفسیر و الفقه و اللغة و العربیة و النثر و النظم و غیرها،و کتاب فهرست الشیخ منتجب الدین علی بن عبید اللّه بن بابویه،و فهرست الشیخ محمد بن الحسن الطوسی، و فهرست النجاشی،و فهرست ابن بابویه-قدّس اللّه اسرارهم-.

و آخذ علی وحید الزمان و علاّمة الوقت و الأوان ما اخذ علیّ من العهد بملازمة تقوی اللّه سبحانه،فإنّها وصیة الأنبیاء و الأولیاء و الصلحاء،و بدوام مراقبته تعالی فی السرّ و الاعلان، و الأخذ بالاحتیاط التام فی جمیع الامور سیّما فی الفتوی،و بذل العلم لأهله و بذل الوسع فی تحصیله و تحقیقه و تنقیحه و الاخلاص للّه تعالی فی طلبه و بذله فلیس فوق هذا مطلب إذا حصلت شرایطه فقد روینا بالاسناد الآنف إلی أمیر المؤمنین و امام العارفین علی بن أبی طالب-سلام اللّه تعالی و صلواته علیه-أنّه قال:«من کان من شیعتنا عالما بشریعتنا فأخرج ضعفاء شیعتنا من ظلمة جهلهم إلی نور العلم الذی حبوناه جاء یوم القیامة علی رأسه تاج من نور یضیء لأهل جمیع العرصات و علیه حلة لا یقوم لاقل سلک منها الدنیا بحذافیرها

ص:256


1- (1)) -امالی صدوق 61،علل الشرایع 141/1،وسائل الشیعة 178/16،بحار الانوار 54/27.

و ینادی مناد:هذا عالم من بعض تلامذة علماء آل محمد ألا فمن أخرجه من ظلمة جهله فی الدنیا فلیتشبث به یخرجه من حیرة ظلمة هذه العرصات إلی نزه الجنان،فیخرج کل من کان علمه فی الدنیا خیرا أو فتح عن قلبه من الجهل قفلا،أو أوضح له عن شبهة» (1)إلی غیر ذلک من الأخبار الکثیرة عن کل واحد من الأئمّة المعصومین-صلوات اللّه علیهم أجمعین-،و التمست منه-دام ظله-أن لا ینسانی فی مظان إجابة الدعوات کما انّه لا أنساه.

نمّقه بیمناه الداثرة أحوج المربوبین إلی رحمة ربّه الغنی محمد تقی بن مجلسی -عفی عنهما-فی شهر ربیع الثانی لسنة اثنی و ستین بعد[الألف من]الهجرة المقدسة،و الحمد للّه رب العالمین و الصلاة علی أشرف الانبیاء و المرسلین و سید الأولین و الآخرین محمد و عترته الأصفیاء النجباء الطیبین الطاهرین المعصومین و سلّم تسلیما کثیرا إلی یوم الدین.

(8)

زین العابدین بن علی بن نصیر الدین حسینی هزارجریبی

(2)

نسخه ای از«من لا یحضره الفقیه»را به سال 1054 ق کتابت نموده و آن را نزد مجلسی اول خوانده و وی اجازه ای به سال 1058 ق جهت او نگاشته است (3).

[12]

أنهاه السید الجلیل و العالم النبیل أمیر زین العابدین-أدام اللّه تعالی تأییده-فی مجالس آخرها أوائل شهر صفر لسنة ثمان و خمسین بعد ألف من الهجرة.

نمّقه أحوج الأحوجین إلی رحمة ربّه الغنی محمد تقی بن مجلسی الاصفهانی -عفی عنهما بالنبی و عترته القدیسین-حامدا مصلیا مسلما.

ص:257


1- (1)) -الاحتجاج،ج 1،ص 7؛بحار الأنوار،ج 2،ص 2.
2- (*)) -تراجم الرجال،ج 1،ص 375.
3- (2)) -مرکز احیاء میراث اسلامی،ش 1999.

(9)

شاهمیر بن فخر الدین بن یونس حسینی هزار جریبی

(1)

نسخه ای از«استبصار»را به سال 1060 تا 1062 ق نگاشته و مجلسی اول دو اجازه به او به سال 1060 و 1062 ق داده است (2).

[13]

أنهاه المولی السید الفاضل اللوذعی الألمعی أمیر شاهمیر-أدام اللّه تعالی تأییده-سماعا و تصحیحا و تحقیقا فی مجالس آخرها أواخر شهر ربیع الآخر لسنة ستین بعد الألف الهجریة.

نمّقه بیده الداثرة أحوج المربوبین إلی رحمة ربّه الغنی محمد تقی بن مجلسی -عفی عنهما-...و عترته القدیسین،و الحمد للّه وحده و صلوات اللّه علی محمد و آله الطاهرین.

[14]

أنهاه السید العالم العامل الفاضل أمیر شاهمیر-أدام اللّه تبارک و تعالی تأییده و توفیقه-سماعا و تحقیقا و تصحیحا و ضبطا فی مجالس آخرها آخر شهر ربیع الأول لسنة اثنی و ستّین بعد الألف.و أجزت له-دام توفیقه-أن یروی عنّی هذا الکتاب مع باقی الکتب الأربعة للمحمدین الثلاثة-رضی اللّه تعالی عنهم-بأسانیدی المتکثرة إلیهم إلی الأئمّة المعصومین -صلوات اللّه علیهم أجمعین-،و التمست منه أن لا ینسانی فی مظان إجابة الدعوات.

نمّقه بیده الداثرة أحوج المربوبین إلی رحمة ربّه الغنی محمد تقی بن مجلسی -عفی عنهما-و الحمد للّه ربّ العالمین و الصلاة علی محمد و آله الطاهرین.

ص:258


1- (*)) -تراجم الرجال،ج 1،ص 398.
2- (1)) -کتابخانه مرعشی،ش 3590.

(10)

علی اکبر بن حاجی حمزه ابهری

نسخه ای از کتاب«الکافی»را به سال 1052 ق نگاشته و آنرا نزد مجلسی اول خوانده است و وی انهائی در پایان کتاب طهارت به سال 1053 ق جهت او نگاشته است (1).

[15]

أنهاه-أدام اللّه تعالی تأییده-سماعا و ضبطا و تصحیحا فی مجالس آخرها أواخر شهر جمادی الأولی لسنة ثلاث و خمسین بعد الألف من الهجرة النبویة.

نمّقه بیده الفانیة أحوج المربوبین إلی رحمة ربّه الغنی محمد تقی بن مجلسی الأصفهانی،حامدا مصلیا مسلما.

(11)

علی رضا

نسخه ای از«من لا یحضره الفقیه»را نزد مجلسی اول خوانده و وی أنهائی به سال 1060 ق جهت او نگاشته است (2).

[16]

أنهاه المولی الفاضل اللوذعی الألمعی مولانا علی رضا-أدام اللّه تأییده-قراءة و تحقیقا و تدقیقا فی مجالس آخرها أوائل شهر جمادی الأخری لسنة ستّین بعد الألف من الهجرة.

نمّقه بیده الداثرة أحوج المربوبین إلی رحمة ربّه الغنی محمد تقی بن مجلسی -عفی عنهما بالنبی و الوصی-حامدا مصلیا مسلما.

ص:259


1- (1)) -کتابخانه آستان قدس رضوی،ش 11178.
2- (2)) -همان،ش 20421.

(12)

علی نقی

نسخه ای از کتاب«الکافی»را نزد مجلسی اول خوانده و وی انهائی به سال 1064 ق جهت وی نگاشته است (1).

[17]

أنهاه المولی الفاضل العالم الکامل جامع المعقول و المنقول الشیخ علی نقی -أدام اللّه تعالی تأییده-سماعا و تحقیقا و تدقیقا فی مجالس آخرها أوائل شهر اللّه الأصب رجب لسنة أربع و ستین بعد الألف الهجریة.و أجزت له-أدام اللّه توفیقه-أن یروی عنّی هذا الکتاب مع سائر کتب الأحادیث بأسانیدی المتکثرة إلی أربابها معنعنا عن الأئمة المعصومین -صلوات اللّه علیهم أجمعین-.

نمّقه بیمناه الداثرة أحوج المربوبین إلی رحمة ربّه الغنی محمد تقی بن مجلسی،و الحمد للّه رب العالمین و الصلاة علی سید المرسلین محمد و عترته الأصفیاء الطاهرین.

(13)

ملاّ محمّد

نسخه ای از صحیفه سجّادیه را نزد مجلسی اول خوانده و وی اجازه ای در پایان نسخه به سال 1067 ق جهت او نگاشته است (2).

[18]

بلغ الولد العزیز ذو النفس الزکیة و الأخلاق المرضیة،المسعود بسعادات رب العالمین محمد-أدام اللّه تبارک و تعالی افاضاته علیه-سماعا بقراءتی علیه و أجزت له أن یروی الدعاء

ص:260


1- (1)) -کتابخانه مرعشی،ش 12407.
2- (2)) -کتابخانه سریزدی،یزد،ش 125.

الکامل زبور آل محمد و انجیل أهل بیت..الأنبیاء و المرسلین..العارفین و امام الساجدین زین العابدین الامام علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب-صلوات اللّه علیهم..-بأسانیدی..

عن امام الزمان و..الحجة بن الحسن-صلوات اللّه علیه..العلماء الراسخین و منها ما..عن المشایخ العظام و اجازاتهم لی فمنها:بقراءة الشیخ الأعظم بل الوالد المعظم،شیخ فضلاء العصر و علماء الزمان بهاء الملة و الحق و الدین محمد بن شیخ الاسلام و المسلمین الحسین بن عبد الصمد الحارثی الهمدانی،عن أبیه،عن شیخ علمائنا المحققین زین الملة و الحق والدین،عن الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی.

و ما أخبرنا به الوالد الأعظم مولی العلماء المحققین،أستاذ الفضلاء المدققین مولانا عبد اللّه بن الحسین التستری،عن الشیخ الأجل البدل نعمة بن..العاملی،عن الشیخ..و عن جماعة من الفضلاء،عن الشیخ عبد العالی.

و عن جدّی..مولانا درویش..الحسن العاملی،عن الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی،عن الشیخ الأعظم علی بن هلال الجزائری،عن شیخ العارفین أحمد بن فهد الحلی،عن الشیخ علی بن الخازن،عن شیخ الطائفة محمد بن مکی الشهید -رضی اللّه تعالی عنهم-.

و عن الشیخ نور الدین علی،عن الشیخ الأجل..بن عمّ الشهید،عن الشیخ ضیاء الدین علی،عن أبیه الشهید،عن جماعة کثیرة من العلماء الأعیان منهم:الشیخ فخر الدین محمد، عن أبیه العلامة آیة اللّه فی العالمین الحسن بن المطهر،عن أبیه الشیخ سدید الدین یوسف بن المطهر،و عن خاله شیخ علمائنا المحقق الحلّی،عن الشیخین الأعظمین السید فخّار و ابن نما،عن الشیخ الأعظم عمید الرؤساء هبة اللّه،عن السید بهاء الشرف،الی آخر السند.

و عن الشیخین الأجلین،عن محمد بن إدریس،عن الشیخ أبی علی،عن والده شیخ الطائفة محمد بن الحسن الطوسی،عن الحسین بن عبید اللّه الغضائری،عن الشیخ الأعظم الأجل أبی المفضل محمد بن عبد اللّه..إلی آخر ما فی سند المتن.

و عن الطوسی بکتبه سیّما مصباح المتهجد.

ص:261

و عنه،عن المفید،عن رئیس المحدّثین محمد بن علی بن بابویه القمی بکتبه،عن الشیخ جعفر بن محمد بن قولویه.

و عن المفید،عنه،عن ثقة الاسلام محمد بن یعقوب الکلینی بکتبه خصوصا الکافی بأسانیده إلی الأئمة المعصومین-صلوات اللّه علیهم أجمعین-.

نمّقه بیمناه الداثرة محمد تقی بن مجلسی،و الحمد للّه رب العالمین و الصلاة علی سید المرسلین محمد و عترته الطاهرین فی سنة 1067 ق.

(14)

ملاّ محمّد باقر بن محمّد تقی مجلسی

بسیاری از علوم عقلیه و نقلیه را نزد پدرش تلمّذ نموده و وی چندین اجازه برای او نگاشته است:

1-اجازه مفصلی به سال 1068 ق (1).

2-اجازه دیگری که صورت آن در کتابخانه مرعشی در پایان نسخه ای از استبصار به خط محمد بدیع بن حیدر علی موجود است (2).

3-انهائی که در پایان نسخه ای از کافی به سال 1064 ق نگاشته است (3).

[19]

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم و به ثقتی

الحمد للّه رب العالمین،و الصلاة علی سیّد الأنبیاء و المرسلین محمد و عترته الأصفیاء الطاهرین.

و بعد:فیقول أحوج المربوبین إلی رحمة ربّه الغنی محمد تقی بن مجلسی العاملی

ص:262


1- (1)) -کتابخانه مجلس سنا،ش 13615.
2- (2)) -کتابخانه مرعشی،ش 588،پایان استبصار،ش 8160 در همان کتابخانه.
3- (3)) -کتابخانه مشکوة،ش 1124.

النطنزی الاصفهانی:إنّه لا ریب لأولی الألباب و العقول،و لا خلاف بین علماء المعقول و المنقول،و أرباب الفروع و الأصول أنّ أفضل الأعمال و أشرفها و أحسن الأخلاق و أکملها بعد معرفة اللّه تبارک و تعالی و معرفة رسوله و الأئمة المعصومین-صلوات اللّه علیهم أجمعین-هو العلم بالأحکام الشرعیة و الوظائف الدینیة،و به تحصل السعادات الأبدیة و الکمالات السرمدیة.

و لا شک فی أنّ المتکفل لذلک هو کتاب اللّه المبین و أحادیث سید المرسلین و الأئمّة المعصومین-صلوات اللّه علیهم أجمعین-بل لا یمکن معرفة القرآن المجید سیّما متشابهاته إلاّ منهم،بل لا یحصل العلم إلاّ من أبواب مدینة العلم کما ورد متواترا عن سیّد المرسلین صلّی اللّه علیه و آله انّه قال:«لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض» (1)فی حدیث الثقلین.

ثمّ انّ الولد الأعز،المترقی من حضیض التقلید إلی أوج الإستدلال محمد باقر لمّا قرأ علیّ کتب الفقه و الأحادیث سیّما الکتب الأربعة للأبی جعفرین المحمّدین الثلاثة -رضی اللّه تعالی عنهم-و سمع منّی بالفحص و التدبّر و التحقیق و التدقیق،و سمع و قرأ علیّ غیرها من کتب الأخبار الموجودة فی هذا الزمان کقرب الاسناد للحمیری،و المحاسن للبرقی، و البصائر للصفّار،و عیون أخبار الرضا،و الأمالی،و علل الشرائع،و الخصال،و التوحید، و الأصول،و کمال الدین و تمام النعمة و غیرها للصدوق و صحّحها،التمس منّی أن أجیز له ما یجوز لی روایته من کتب التفاسیر و الأحادیث و الفقه و الکلام و الأصول و القراءة و اللغة و الآداب و کتبی و غیرها ممّا صنّف فی الإسلام من الخاصّة و العامّة.

فاستخرت اللّه تبارک و تعالی و أجزت له أن یرویها عنّی بأسانیدی المتواترة إلی أربابها، فمن ذلک ما أخبرنا به الشیخ الأعظم،بل الوالد المعظّم شیخ الطائفة العظام،و مربّی العلماء الأعلام،الزاهد العابد،البدل مولانا عبد اللّه بن الحسین التستری،عن الشیخ الأجل نعمة اللّه

ص:263


1- (1)) -الانتصار،ص 80؛الکافی للحلبی،ص 97؛الکافی ج 2،ص 415؛دعائم الاسلام ج 1،ص 28؛ الامالی للصدوق ص 500؛عیون اخبار الرضا ج 1،ص 68؛کمال الدین ج 64،ص 234-244 و....

ابن خاتون العاملی،عن شیخ الطائفة و مروّج المذهب،قدوة علمائنا المحققین و فضلائنا المدققین نور الدین علی بن عبد العالی الکرکی (1).

و عن الشیخ نعمة اللّه،عن أبیه أعلم علمائنا المتأخرین أحمد بن الشیخ شمس الدین محمد بن خاتون العالم.

و عن الشیخ نور الدین،عن الشیخ جمال الدین أحمد العیناثی،عن الشیخ زین الدین جعفر بن الحسام،عن السید الأجل الحسن بن أیّوب،عن شیخ العلماء و الفضلاء السعید الشهید محمد بن مکّی العاملی-رضی اللّه تعالی عنهم أجمعین-.

ح (2):و ما حدّثنا به الشیخ الأعظم،بل الوالد المعظّم،شیخ علماء الزمان و مربّی الفضلاء الأعیان،العلاّمة الفهّامة،شیخ الإسلام و المسلمین بهاء الملّة و الحق و الحقیقة و الدین محمد ابن الشیخ الأجل الأعظم الحسین بن عبد الصمد الحارثی الهمدانی العاملی،عن أبیه،عن شیخ علمائنا المحققین و أکمل فضلائنا المدققین زین الملة و الحق و الحقیقة و الدین علی بن أحمد العاملی،عن الشیخ الجلیل نور الدین علی بن عبد العالی المیسی.

و ما حدّثنا و أخبرنا به جماعة من العلماء العظام و الفضلاء الفخام منهم:الشیخ بهاء الدین العاملی،و العلاّمة الفهّامة القاضی معز الدین محمد،و الشیخ یونس الجزائری،عن الشیخ الأجل الأعظم العلاّمة الفهّامة عبد العالی،عن أبیه الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی الکرکی.

ح:و ما أخبرنا به جمّ غفیر من الفضلاء منهم:أستاد الفضلاء القاضی أبو الشرف،و ابن عمّة امّی الشیخ الأجل عبد اللّه بن الشیخ الأعظم جابر العاملی،و خالی مولانا محمّد قاسم،

ص:264


1- (1)) -کرک قریة قریبة من جبل العامل«منه».
2- (2)) -هذه الحاء علی المشهور مهملة،جرت عادة المحدثین برسمها لتکون علامة التحویل من إسناد إلی إسناد آخر،فکأنها منقوص الحروف من التحویل،و بعضهم سمّاها حاء الحیلولة،و عن بعضهم إنها معجمة مختصر لفظ آخر فتدبر«ضیاء عفی عنه».

عن جدّی شیخ الطائفة فی عصره الشریف مولانا درویش محمد بن الشیخ الزاهد العالم العابد البدل،ذی الکرامات العالیة حسن العاملی النطنزی الأصفهانی.

ح:و عن الشیخ الأعظم جابر العاملی،و هما عن الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی الکرکی-أنار اللّه تعالی برهانهم-و ما أجاز لی فی الصغر الشیخ الأعظم أبو البرکات الواعظ،عن الشیخ نور الدین.

ح:و ما حدّثنا و أخبرنا به السید الأجل الأعظم،العابد الزاهد،العلامة الأمیر شرف الدین علی الشولستانی،عن السید الأجل الأمیر فیض اللّه،و الشیخ الأجل الأعظم محمد بن الشیخ الأجل الأعلم الحسن بن شیخ الطائفة فی عصره زین الملّة و الحق و الحقیقة و الدین،جمیعا عن الشیخ الأعظم الحسن العاملی،عن شیخ الاسلام و المسلمین الحسین ابن عبد الصمد.

ح:و عن الأمیر فیض اللّه،عن السید الأجل أبی الحسن علی بن الحسین،جمیعا عن الشهید الثانی الشیخ زین الدین العاملی.

ح:و عن السید الأجل،عن الفاضل العالم الزاهد،المجاور لبیت اللّه تبارک و تعالی میرزا محمد الاسترآبادی،عن الشیخ الأجل ابراهیم،عن أبیه الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی المیسی-قدّس اللّه أرواحهم-.

ح:و ما أخبرنا به الشیخ الأجل جابر بن عباس النجفی و جماعة،عن الشیخ عبد النبی الجزائری،عن السید المحقق المدقق محمد بن السید علی.

ح:و عن جماعة کثیرة منهم:السید الأجل عبد الکریم العاملی،عن السید محمد بن السید علی،عن أبیه،عن الشهید الثانی.

و عن السید محمد بن علی و مولانا عبد اللّه،عن المولی الأجل الأعظم الأعلم الأزهد الربّانی مولانا أحمد الأردبیلی،عن مشایخه،عن الشهید الثانی،عن الشیخ نور الدین علی ابن عبد العالی المیسی.

و ما أخبرنا به الشیخ الأجل محمد التبنینی،عن أربعین من مشایخنا،عن الأربعین إلی

ص:265

شیخ الطائفة بل المشایخ الثلاثة علی ما هو المسطور فی رسالته فی الإجازات،و لمّا کانت الکتب الأربعة بل أکثر کتب الحدیث متواترة لم أذکرهم،بل لا أذکر إلاّ للتیمّن و التبرّک تأسیّا بالسلف.

و عن الشیخ نور الدین الکرکی،عن الشیخ نور الدین علی بن هلال الجزائری،عن الشیخ الأعظم جمال العارفین و الزاهدین أحمد بن فهد الحلّی،عن الشیخ الأجل زین الدین علی ابن الخازن الحائری،عن شیخ علمائنا المحققین و أفضل فضلائنا المدققین الشهید السعید محمد بن مکّی العاملی-قدّس اللّه أرواحهم-.

ح:و عن الشیخ حسن،عن السید نور الدین علی بن السید حسن،و الشیخ حسین، و السید نور الدین بن فخر الدین الهاشمی،و الشیخ أحمد بن سلیمان و غیرهم من مشایخه، عن الشهید الثانی،عن الشیخ نور الدین علی المیسی،عن ابن عمّ الشهید الأول الشیخ شمس الدین محمد بن داود الشهیر بابن المؤذن الجزّینی،عن الشیخین الأجلین أبی طالب محمد و ضیاء الدین علی نجلی الشهید،عن محمد بن مکّی رضی اللّه عنهم.

ح:و عن ابن المؤذّن،عن السید علی بن دقاق،عن الشیخ شمس الدین محمد بن شجاع القطان،عن الشیخ أبی عبد اللّه المقداد بن عبد اللّه السیوری،عن الشهید.

ح:و عن ابن المؤذّن،عن الشیخ عزّ الدین المعروف بابن العشرة،عن الشیخ شمس الدین محمد بن نجدة الشهیر بابن عبد العالی،عن الشهید.

ح:و عن ابن العشرة،عن ابن فهد،عن ابن الخازن،عن الشهید.

ح:و عن ابن المؤذّن،عن الشیخ أبی القاسم علی بن طیّ،عن الشیخ شمس الدین العریضی،عن السید حسن بن أیوب بن الأعرج،عن الشهید-رضی اللّه تعالی عنهم-،عن جمّ کثیر من الفضلاء الأخیار و العلماء الأبرار منهم:الشیخ الأعظم فخر المحققین أبی طالب محمد بن العلامة،و سید المحققین عمید الملّة و الدین عبد المطلب بن الأعرج،و السید الأعظم الأجل العلاّمة تاج الدین أبی عبد اللّه محمد بن القاسم بن معیّة الحسینی الدیباجی، و السید الأجل الأعظم أبی طالب أحمد بن محمد بن الحسن بن زهرة الحلبی،و السید الکبیر

ص:266

الفاضل نجم الدین مهنّا بن سنان المدنی،و الشیخ المحقق العلاّمة ملک العلماء و الفضلاء مولانا قطب الدین محمد بن محمد الرازی شارح المطالع و الشمسیة،و الشیخ العالم الأدیب رضی الدین أبی الحسن علی بن أحمد بن یحیی المعروف بالمزیدی،و الشیخ الفاضل أبی الحسن علی بن طراد المطاربادی،عن الشیخ الأجل الأعظم آیة اللّه فی العالمین جمال الملّة و الحق و الحقیقة و الدین،علاّمة العلماء المحققین الحسن بن العلاّمة الشیخ سدید الدین یوسف بن المطهّر الحلّی.

ح:و عن الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی المیسی العاملی،عن الشیخ شمس الدین محمد بن أحمد الصهیونی،عن الشیخ جمال الدین أحمد المعروف بابن الحاج علی،عن الشیخ زین الدین جعفر بن الحسام،عن السید حسن بن أیّوب،عن السیدین الفقیهین ضیاء الدین عبد اللّه و عمید الدین عبد المطلب ابنی الأعرج،و الشیخ فخر الدین محمد،عن العلاّمة.

ح:و عن نجلی الشهید،عن السید تاج الدین،عن العلاّمة.

ح:و عن ابن المؤذّن،عن ابن العشرة،عن ابن فهد،عن الشیخ عبد الحمید النیلی،عن السیدین عبد اللّه و عبد المطلب و الشیخ فخر الدین،عن العلاّمة.

ح:و عن الصهیونی،عن ابن العشرة،عن الشیخ نظام الدین علی بن عبد الحمید النیلی، عن الشیخ فخر الدین،عن العلاّمة.

ح:و عن ابن المؤذّن،عن علی بن طیّ،عن الشیخ محمد بن عبد اللّه العریضی،عن السید بدر الدین حسن بن نجم الدین،عن السیدین و فخر المحققین،عن العلاّمة.

ح:و عن الشهید و غیره،عن السید تاج الدین بن معیة،عن جمّ غفیر من علمائنا منهم:

العلاّمة و والده الشیخ فخر الدین محمد و ولده الشیخ ظهیر الدین محمد بن محمد بن الحسن ابن المطهّر،و إن روی ظهیر الدین عن السید أیضا کأمثاله.

و منهم:العالم الربّانی عمید الدین عبد المطلب بن الأعرج الحسینی،و السید الجلیل جمال الدین یوسف بن ناصر بن حمّاد الحسینی،و السید السعید جلال الدین جعفر بن علی،

ص:267

و السید الأجل علم الدین المرتضی علی بن عبد الحمید بن فخّار الموسوی،و السید الأعظم رضی الدین أبو القاسم علی بن السید الأعظم غیاث الدین عبد الکریم بن طاوس الحسنی، و أبوه السید الأجل أبو جعفر القاسم بن الحسن بن معیة،و السید السعید صفی الدین محمد الموسوی،و السید الجلیل کمال الدین الرضی الحسن بن محمد الآوی (1)الحسینی،و السید الکبیر ناصر الدین عبد المطلب بن بادشاه الحسینی الحرزی،و السید العظیم فخر الدین أحمد بن علی بن عرفة الحسنی،و السید الأعظم مجد الدین أبی الفوارس محمد بن علی، و السید الأجل ضیاء الدین عبد اللّه بن السید السعید مجد الدین أبی الفوارس محمد بن الأعرج الحسینی،و السید الفقیه عز الدین بن أبی الفتح بن دهان الحسینی،و الشیخ الجلیل صفی الدین محمد بن سعید،و الشیخ السعید نجم الدین أبو القاسم عبد اللّه بن حملات، و القاضی السعید تاج الدین أبو علی محمد بن محفوظ بن و شاح،و العدل الأمین جلال الدین محمد بن السعید شمس الدین محمد بن أحمد الکوفی،و الشیخ الأمین زین الدین جعفر بن علی بن یوسف بن عروة الحلّی،و الشیخ السعید مهذب الدین محمود بن یحیی بن مجهود بن سالم الشیبانی الحلّی،و الشیخ الزاهد کمال الدین علی بن الحسین بن حمّاد الواسطی، و الشیخ العالم شمس الدین محمد بن الغزالی المضری الکوفی،و الشیخ العلاّمة نصیر الدین علی بن محمد القاشی،و الشیخ الفقیه الفاضل رضی الدین علی بن أحمد بن المزیدی، و الشیخ السعید جمال الدین أحمد بن محمد الحدّاد،و الشیخ الفاضل شمس الدین محمد بن علی بن غنی،و الفقیه السعید قوام الدین محمد بن الفقیه رضی الدین علی بن مطهّر،و الشیخ

ص:268


1- (1)) -آوه و یقال لها:آبة-بالموحدة-قریة قریبة من ساوة علی فرسخین،کان أهلها قدیما من الشیعة الإمامیة بخلاف ساوة،قال النبی-صلّی اللّه علیه و آله-:«لمّا عرج بی إلی السماء مررت بأرض بیضاء کافوریة شممت منها رائحة طیبة،فقلت:یا جبرئیل ما هذه البقعة؟قال:یقال لها آبة،عرضت علیها رسالتک و ولایة ذریتک فقبلت،و ان اللّه تعالی یخلق منها رجالا یتولونک و یتولون ذریتک فبارک اللّه علیها و علی أهلها»«مجالس».بحار الأنوار 228/57.

الأجل علی بن طراد،عن الشیخ الفقیه الأدیب النحوی العروضی تقی الدین الحسن بن علی ابن داود الحلّی صاحب کتاب الرجال.

ح:و عن العلاّمة و بعضهم،عن ولده فخر المحققین،عن أبیه،عن أبیه سدید الدین یوسف،و رئیس المحققین أبی القاسم جعفر بن سعید الحلی،و الشیخ نجیب الدین یحیی بن سعید،و سلطان العلماء و الحکماء خواجه نصیر الملة و الحق و الحقیقة والدین،و السیدین السندین الزاهدین البدلین رضی الدین أبی القاسم علی و جمال الدین أبی الفضائل أحمد ابنی موسی بن جعفر بن الطاوس الحسنی،و الشیخ مفید الدین محمد بن جهیم الأسدی،جمیعا عن السید الأعلم الأعظم المرتضی إمام الأدباء و النسّاب و الفقهاء شمس الدین أبی علی فخار بن معد الموسوی،و الشیخ الأجل الفقیه نجیب الدین أبی إبراهیم محمد بن جعفر بن أبی البقاء هبة اللّه بن نماء الحلّی،عن المشایخ العظام و الفضلاء الکرام محمد بن إدریس الحلّی،و الشیخ الأعظم أبی الفضل سدید الدین شاذان بن جبرئیل القمی،و الشیخ السعید رشید الدین أبی جعفر محمد بن علی بن شهرآشوب المازندرانی.

ح:و عن الشیخ نجیب الدین یحیی بن سعید،عن السید السعید الفقیه محیی الدین أبی حامد محمد بن أبی القاسم عبد اللّه بن علی بن زهرة،عن الثلاثة المتقدمة،و عن الشیخ الأعظم أبی الحسین یحیی بن الحسن بن البطریق الأسدی،عن الفقیه عماد الدین أبی جعفر محمد بن أبی القاسم الطبری،عن الشیخ المفید أبی علی الحسن،عن والده شیخ الطائفة و رئیسها محمد بن الحسن الطوسی-رضی اللّه تعالی عنهم أجمعین-.

ح:و عن تقی الدین بن داود،عن المحقق و السید جمال الدین أحمد بن طاوس،و ولده السید غیاث الدین عبد الکریم،و عن الشیخ کمال الدین علی بن الحسین بن حمّاد الواسطی، عن السید غیاث الدین،عن خواجة نصیر الملّة و الدین الطوسی.

و عن الشیخ فخر الدین بن المطهّر،عن عمّه رضی الدین علی بن یوسف بن مطهّر.

و عن السید عمید الدین،عن أبیه السید مجد الدین أبی الفوارس،و خاله الشیخ رضی الدین بن مطهّر،عن والده الشیخ سدید الدین یوسف،و المحقق.

ح:و عن الشیخ رضی الدین علی المزیدی،عن الشیخ محمد بن صالح،عن المحقق،

ص:269

و عن الشیخ کمال الدین حمّاد،عن الشیخ نجیب الدین یحیی بن سعید،و الشیخ نجم الدین جعفر بن محمد بن جعفر بن هبة اللّه بن نما و الشیخ العلاّمة کمال الدین میثم بن علی بن میثم البحرانی،و الشیخ شمس الدین محفوظ بن وشاح،و الشیخ الفقیه شمس الدین محمد بن صالح القسینی بکتبهم و روایاتهم.

ح:و عن الشهید،عن الشیخ جلال الدین محمد بن الکوفی،عن المحقّق،و عن الشیخ نجیب الدین یحیی بن سعید،و کان هذا الشیخ معمّرا.

ح:و عن الشهید،عن المزیدی،عن الشیخ شمس الدین محمد بن صالح،عن السید فخار،عن شاذان،عن الدوریستی (1)،عن أبیه،عن الصدوق.

و عن الدوریستی،عن شیخنا المفید،و هذا أعلی الطرق.

و ذکر محمد بن صالح أنّه یروی عن السید فخار،و الشیخ نجیب الدین بن نما و جماعة آخرین منهم:السید الفقیه المعظم الزاهد رضی الدین محمد بن محمد الآوی،و الشیخ الفقیه شمس الدین علی بن ثابت بن عصیدة السوراوی،و السید رضی الدین علی بن موسی بن طاوس،و أبوه أحمد بن صالح روی له عن الفقیهین راشد بن ابراهیم بن اسحاق البحرانی، و قوام الدین محمد بن محمد البحرانی،و الشیخ الفقیه علی بن فرج السوراوی بطرقهم إلی الشیخ أبی جعفر الطوسی،قال:و روی لی محمد بن أبی البرکات الصنعانی،عن عربی بن مسافر الفقیه،و السید الأعظم جمال الدین أحمد بن طاوس.

ح:و عن الشهید،عن السید الأجل شمس الدین محمد بن أبی المعالی،عن الشیخ

ص:270


1- (1)) -أبی عبد اللّه جعفر بن محمد بن أحمد بن العباس الدوریستی،و أبی القاسم المرزبان بن الحسین بن محمد الدوریستی و سیجیء. و دوریست-بضمّ المهملة و سکون الواو و کسر المهملة و سکون الیاء و سکون المهملة و التاء-قریة بری یقال لها:درشت،ینسب إلیها أبو محمد عبد اللّه بن جعفر بن محمد بن موسی بن جعفر من أولاد حذیفة الیمان،سکن بغداد سنة ست و ستین و خمسمائة و بثّ فیها آثار أئمة الهدی،ثمّ رجع إلی دوریست و مات بها.

کمال الدین علی بن حمّاد الواسطی،عن الشیخ نجم الدین جعفر بن نما،عن أبیه الشیخ نجیب الدین محمد بن نما،عن الشیخ أبی عبد اللّه محمد بن جعفر المشهدی الحائری،و عن الشیخین العالمین أبی الفرج علی بن الشیخ قطب الدین أبی الحسین الراوندی،و أبی الحسن

علی بن یحیی بن علی الحناط،عن محمد بن ادریس،و ابن البطریق،و العالم المقرئ أبی عبد اللّه محمد بن هارون المعروف والده بالکال،و الشیخ الفقیه عبد اللّه بن حمزة الطوسی،و الشیخ المقرئ جعفر بن محمد بن محمد بن شفرة الجاصمی،عن قطب الدین، و السید الأعظم ضیاء الدین فضل اللّه بن علی الراوندی الحسنی،و الشیخ الأجل جمال الدین أبی الفتوح الخزاعی الرازی المفسّر،و الشیخ الأعظم السعید سدید الدین محمود بن علی الحمصی،و الشیخ الأجل الأعظم العلاّمة أمین الدین أبی علی الفضل بن الحسن الطبرسی جمیع کتبهم.

ح:و عن محمد بن جعفر المشهدی،عن الشیخ الزاهد أبی الحسین ورّام بن أبی فراس کتابه المعروف.

ح:و عن محمد بن جعفر،عن ابن البطریق بجمیع کتبه و روایاته.

ح:و عن محمد بن جعفر،عن محمد بن هارون بکتبه و روایاته،و عن الشیخ الفقیه أبی عبد اللّه الحسین بن أحمد بن ردة،و عن الشریف الأجل شرف شاه بن محمد بن زیارة، و الشیخ أبی الفضل شاذان بن جبرئیل،عن الشریف محمد المعروف بأبی الشریف الجمل البحری،عن البصروی کتاب المفید فی التکلیف له.

ح:و عن الشیخ یحیی بن سعید،عن السید محیی الدین بن زهرة،عن عمّه السید الأجل عز الدین أبی المکارم حمزة بن علی بن زهرة.

ح:و عن السید محیی الدین،عن أبیه،عن عمّه أیضا بالقراءة و السماع لتصانیفه و تصانیف أبیه.

ص:271

ح:و عن الشیخ شاذان،و محمد بن إدریس،عن السید أبی المکارم حمزة بن زهرة الحسینی بتصانیفه.

ح:و عن العلاّمة،عن أبیه،عن الشیخ سدید الدین سالم بن محفوظ بن عزیزة السوراوی جمیع مصنّفاته.

و عن أبیه،عن الشیخ مهذب الدین محمد بن یحیی بن کرم جمیع مصنّفاته و روایاته.

و عن أبیه،عن الشیخ علی بن ثابت بن عصیدة السوراوی جمیع روایاته عن مشایخه الذین هم نجیب الدین مذکی الاسترآبادی،و الفقیه إلیاس بن هشام الحائری،و العماد الطبری،و محمد بن طحال المقدادی الحائری.

و عن العلاّمة،عن أبیه،عن الشیخ مهذب الدین بن ردة،عن العلاّمة نصیر الدین عبد اللّه ابن حمزة الطوسی بتصانیفه و روایاته.

ح:و عن العلاّمة،عن الشیخ الأجل جمال الدین علی بن سلیمان البحرانی بتصانیفه و روایاته.

ح:و عن والده،و السیدین ابنی الطاوس،و الشیخ سدید الدین بن مطهّر،عن السید صفی الدین،عن الشیخ السعید الفقیه برهان الدین محمد بن علی الحمدانی القزوینی نزیل الری،عن الشیخ الأعظم الحافظ منتجب الدین أبی الحسن علی بن عبد اللّه بن الحسن المدعو حسکا بن الحسین بن الحسن بن الحسین بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمی جمیع روایاته و ما اشتمل علیه فهرسته المتضمن لأسماء علمائنا المتأخرین،عن الشیخ أبی جعفر الطوسی رحمه اللّه و المعاصرین له.

ح:و عن الشهید،عن السید تاج الدین،عن السید رضی الدین،عن أبیه السید غیاث الدین،عن خواجه نصیر الدین محمد،عن الشیخ برهان الدین،عن الشیخ منتجب الدین.

ص:272

ح:و عن العلاّمة،عن أبیه،عن السید أحمد بن یوسف العریضی العلوی،عن الشیخ برهان الدین،عن الشیخ منتجب الدین رضی اللّه عنهم.

ح:و عن الشیخ برهان الدین،عن الشیخ الأعظم العلاّمة أمین الدین أبی علی الفضل بن الحسن الطبرسی،و الشیخ سدید الدین الحمصی،و السید الأجل فضل اللّه بن علی الراوندی جمیع مصنّفاتهم و روایاتهم.

و عن العلاّمة،عن الفضلاء الأربعة السابقة،عن السید صفی الدین،عن الشیخ نصیر الدین راشد بن ابراهیم بن اسحاق البحرانی،عن السید فضل اللّه،عن الشیخ أبی علی الطبرسی بکتبه سیّما مجمع البیان و جوامع الجامع.

ح:و عن العلاّمة،عن أبیه،عن السید فخّار،عن ابن البطریق،و الشیخ الأعظم الأجل الضابط البارع عمید الرؤساء هبة اللّه بن حامد بن أحمد بن أیوب جمیع کتبهما و روایاتهما سیّما الصحیفة الکاملة،عن السید الأجل.

ح:و عن الشهید،عن المزیدی،عن محمد بن صالح،عن السید فخّار،عن عمید الرؤساء،عن السید الأجل باسناده إلی سیّد الساجدین-صلوات اللّه علیه-.

و عن العلاّمة،عن أبیه،عن الشیخ مهذب الدین بن ردة،عن القاضی أحمد بن علی بن عبد الجبار الطوسی،عن الشیخ الفقیه أبی الحسین قطب الدین الراوندی جمیع مصنّفاته و روایاته و اجازاته.

و عن مهذب الدین بن ردة أیضا،عن الحسن بن أبی علی الفضل بن الحسن الطبرسی،عن والده بروایاته و مصنّفاته.

ح:و عن العلاّمة،عن السید جمال الدین أحمد بن طاوس،عن الشیخ السعید سدید الدین بن أبی علی الحسین بن خشوم جمیع کتب أصحابنا السابقین و روایاتهم و اجازاتهم و مصنّفاتهم.

ص:273

ح:و عن والده،عن السید صفی الدین محمد بن معد الموسوی،عن الشیخ أبی الحسن ابن یحیی الخیاط،عن الشیخ محمد بن إدریس الحلّی،و الشیخ شمس الدین یحیی بن البطریق،و الشیخ نصیر الدین عبد اللّه بن حمزة بن الحسن الطوسی جمیع روایاتهم و مصنّفاتهم.

ح:و عن الخیّاط،عن الشیخ المقرئ محمد بن هارون بن الکال جمیع ما یرویه.

ح:و عن السید فخّار،عن شاذان،عن الفقیه عبد اللّه بن عمر الطرابلسی،عن القاضی عبد العزیز أبی کامل،عن الشیخ أبی الصلاح تقی بن نجم الحلبی،عن الشیخ الطوسی، و السید المرتضی.

ح:و عن القاضی،عن الشیخ الفقیه أبی الفتح محمد بن عثمان بن علی الکراجکی، عنهما-رضی اللّه عنهما-.

ح:و عن السید فخّار،عن الشیخ شاذان،عن الفقیه عبد اللّه بن عبد الواحد،عن القاضی عبد العزیز بن أبی کامل،عن القاضی سعد الدین عبد العزیز نحریر بن البراج بکتبه و روایاته، عن السیدین الأجلین المرتضی و رضی الدین بکتبهما و روایاتهما.

ح:و عن الشیخ شاذان،عن القاضی أبی الفتح علی بن عبد الجبار الطوسی،عن السید أبی تراب بن الداعی،عن الشیخ أبی یعلی سلاّر بن عبد العزیز الدیلمی جمیع مصنّفاته و روایاته،عن السیدین و المفید.

ح:و عن الشیخ محمد بن صالح،عن السید الأعظم رضی الدین محمد بن محمد الآوی الحسینی،عن أبیه،عن جدّه زید،عن جدّ أبیه الفقیه الداعی،عن الشیخ أبی الصلاح القاضی عبد العزیز بن البراج،و الشیخ سلاّر.

ح:و عن الشهید،عن السید شمس الدین محمد بن أبی المعالی،عن الشیخ کمال الدین علی بن حمّاد الواسطی،عن الشیخ نجیب الدین یحیی بن سعید،عن السید محیی الدین محمد بن عبد اللّه بن زهرة،عن الشیخ سدید الدین شاذان،عن عبد اللّه بن عمر،عن القاضی عبد العزیز،عن أبی الصلاح الحلبی،و ابن البراج.

ح:و عن السید محیی الدین بن زهرة،عن الشریف الفقیه عز الدین أبی الحارث محمد

ص:274

ابن الحسن العلوی البغدادی،عن الشیخ الفقیه قطب الدین الراوندی،عن الشیخ أبی جعفر محمد بن علی بن المحسن الحلبی،عن القاضی أبی القاسم عبد العزیز بن نحریر بن البراج جمیع تصانیفه و روایاته.

ح:و عن السید محیی الدین،عن شاذان،عن الشیخ أبی محمد عبد اللّه بن عبد الواحد، و الشیخ عبد اللّه بن عمر،عن القاضی عبد العزیز بن أبی کامل،عن الکراجکی کتبه و روایاته.

ح:و عن شاذان،عن الشیخ الفقیه أبی محمد ریحان بن عبد اللّه الحبشی،عن القاضی، عن الکراجکی.

ح:و عن السید محیی الدین،عن ابن ادریس،عن عربی بن مسافر،عن السید الأجل بالصحیفة الکاملة.

ح:و عن ابن مسافر العبادی،عن الشیخ إلیاس بن هشام الحائری،عن الشیخ المفید أبی علی الحسن بن محمد بن الحسن،عن أبیه شیخ الطائفة.

ح:و عن الشیخ أبی یعلی سلاّر بن عبد العزیز.

ح:و عن الشیخ کمال الدین علی بن حمّاد،عن الشیخ نجم الدین جعفر بن نما،عن والده،عن الشیخ أبی الفرج علی بن الشیخ قطب الدین الراوندی،عن الشیخ أبی جعفر الحلبی،عن ابن البراج.

ح:و عن أبی الفرج،عن أبیه،عن السید الأعظم الأجل أبی الصمصام ذی الفقار بن معبد الحسنی،عن النجاشی و الطوسی و سلاّر.

ح:و عن الشهید،عن السید تاج الدین،عن السید علم الدین المرتضی علی بن السید جلال الدین عبد الحمید بن السید العلاّمة شمس الدین أبی علی فخّار بن معد الموسوی،عن أبیه،عن جدّه،عن ابن إدریس،عن الشیخ جمال الدین الحسن بن هبة اللّه السوراوی جمیع مصنّفاته.

ح:و عنه،عن أبی علی،عن والده شیخ الطائفة جمیع مصنّفاته و روایاته.

ص:275

ح:و عن العلاّمة،عن أبیه،عن السید أحمد بن یوسف العریضی،عن برهان الدین،عن السید فضل اللّه الراوندی،عن السید أبی الصمصام،عن الشیخ أبی العباس أحمد بن علی النجاشی کتابه فی الرجال و أسانیده إلی الکتب إلی الأئمة المعصومین -صلوات اللّه علیهم أجمعین-.

ح:و عن الشهید،عن الشیخ الفقیه الصالح جلال الدین الحسن بن أحمد بن الشیخ نجیب الدین محمد بن جعفر بن هبة اللّه بن نما،عن أبیه،عن أبیه،عن أبیه،عن الشیخ أبی عبد اللّه الحسین بن طحال البغدادی،عن الشیخ أبی علی،عن شیخ الطائفة.

ح:و عن الشهید،عن السید تاج الدین،عن السید علی بن عبد الحمید بن فخار،عن أبیه،عن جدّه فخّار،عن شاذان،عن العماد الطبری،عن أبی علی،عن الطوسی.

ح:و عن الشهید،عن المزیدی و المطارباذی،عن ابن داود،عن الشیخ المحقق نجم الدین جعفر بن الحسن بن یحیی بن سعید،عن أبیه،عن أبیه یحیی الأکبر،عن عربی بن مسافر،عن الشیخ إلیاس،عن أبی علی،عن أبیه شیخ الطائفة.

ح:و عن العلاّمة،عن أبیه،عن الشیخ یحیی بن الفرج السوراوی،عن الفقیه الحسین بن هبة اللّه،عن أبی علی،عن أبیه.

ح:و عن العلاّمة،عن أبیه،عن السید أحمد العریضی،عن برهان الدین،عن السید فضل اللّه،عن السید ذی الفقار،عن الشیخ أبی جعفر.

ح:و عنه،عن ابنی الطاوس،عن ابن زهرة،عن ابن البطریق،عن العماد الطبری،عن أبی علی،عن أبیه.

ح:و عنه،عن أبیه،عن الفقیه علی بن الفرج،عن الحسین بن رطبة،عن أبی علی،عن أبیه شیخ الطائفة.

ح:و عنه،عن محمد بن أبی البرکات الصنعانی،عن عربی بن مسافر،عنهما،عنه،عن أبیه.

ح:و عنه،عن السید الفقیه رضی الدین محمد الآوی،عن أبیه محمد،عن جدّه زید،عن جدّ أبیه الداعی،عن الشیخ أبی جعفر الطوسی.

ص:276

ح:و عن السید غیاث الدین،عن أبیه و عمّه،عن ابن زهرة،عن الشیخ رشید الدین محمد بن علی بن شهرآشوب،عن جدّه،عن الطوسی.

ح:و عن السید غیاث الدین،عن سلطان الحکماء خواجة نصیر الملّة و الدین محمد بن محمد بن الحسن الطوسی،عن أبیه،عن فضل اللّه الراوندی،عن السید ذی الفقار،عن شیخ الطائفة.

ح:و عن العلاّمة،و عن أبیه،عن السید علی بن طاوس،عن الشیخ حسین بن أحمد السوراوی،عن العماد الطبری،عن أبی علی،عن أبیه.

ح:و عن العلاّمة و أبیه،عن السید علی بن طاوس،عن الشیخ علی بن الخیاط،عن عربی بن مسافر،عن العماد،عن أبی علی،عن أبیه.

ح:و عن کمال الدین بن حمّاد،عن السید غیاث الدین و محمد بن صالح،عن السید رضی الدین علی بن طاوس،عن الحسین بن أحمد،عن العماد،عن أبی علی،عن أبیه.

ح:و عن العلاّمة،عن أبیه،عن أسعد بن عبد القاهر الأصفهانی،عن أبی الفرج علی بن قطب الدین الراوندی،عن محمد بن علی الحلبی،عن شیخ الطائفة.

ح:و عن السید محیی الدین بن زهرة،عن ابن البطریق،عن الطبری،عن أبی علی،عن أبیه.

ح:و عن الشیخ نجیب الدین یحیی بن سعید،عن السید محیی الدین بن زهرة،عن الشیخ رشید الدین بن شهرآشوب،عن السید أبی الفضل الداعی بن علی الحسینی،و السید أبی الرضا فضل اللّه بن علی الحسنی،و عبد الجلیل بن عیسی،و أبی الفتوح أحمد بن علی الرازی،و محمد و علی ابنی علی بن عبد الصمد النیسابوری،و محمد بن الحسن السوهانی الفقیه الصالح الثقة،و أبی علی الطبرسی و جماعة غیرهم،عن الشیخ أبی علی و عبد الجبار المقرئ،عن شیخ الطائفة.

ح:و عن السید محیی الدین،عن الشریف الفقیه عز الدین أبی الحارث محمد بن الحسن ابن علی الحسینی،عن الفقیه قطب الدین،عن محمد بن علی بن المحسن الحلبی،عن شیخ الطائفة.

ص:277

ح:و عن السید محیی الدین،عن شاذان،عن الطبری،و أبی غالب عبد القاهر بن حمویه القمی و الطبری،عن أبی علی،و ابن حمویه،عن الفقیه حسکة بن بابویه القمی،عن شیخ الطائفة.

و عن الشیخ نجم الدین بن نما،عن والده،عن محمد بن جعفر المشهدی،عن الشیخین الأجلین الحسین بن هبة بن رطبة و أبی البقاء هبة اللّه بن نما،عن أبی علی،عن أبیه.

ح:و عن نجم الدین،عن أبیه،عن الشیخ أبی الفرج،عن أبیه قطب الدین،عن محمد بن المحسن،عن شیخ الطائفة.

ح:و عن أبی الفرج،عن السید ضیاء الدین فضل اللّه،عن السید ذی الفقار،عن شیخ الطائفة.

ح:و عن أبی الفرج،عن الشیخ جمال الدین أبی الفتوح،عن الشیخ عبد الجبار،عن شیخ الطائفة.

ح:و عن أبی الفرج،عن الطبری،عن أبی علی،عن أبیه شیخ الطائفة محمد بن الحسن الطوسی-رضی اللّه تعالی عنهم أجمعین-.

ح:و عن العلاّمة،عن أبیه،و المحقق،و السیدین ابنی طاوس،عن السید فخّار،عن شاذان،عن الشیخ أبی عبد اللّه جعفر بن محمد الدوریستی،عن المفید شیخ الفضلاء محمد ابن محمد بن النعمان.

و عن الدوریستی،عن أبیه،عن الصدوق ابن بابویه القمی.

ح:و عن الشیخ نجم الدین بن نما،عن أبیه،عن الشیخ أبی الفرج،عن السید السعید صفی الدین المرتضی بن الداعی الحسنی،عن الشیخ أبی عبد اللّه جعفر بن محمد بن أحمد ابن العباس الدوریستی،عن أبیه،عن الصدوق.

ح:و عنه،عن أبیه،عن أبی الفرج،عن السیدین الأجلین ناصح الدین أبی جعفر محمد، و السعید أمین الدین أبی القاسم المرزبان بن الحسین بن محمد الدوریستی،عن أبیه،عن الصدوق.

ص:278

ح:و عن السید محیی الدین بن زهرة،عن عربی بن مسافر،عن إلیاس بن هشام،عن السید الموفق أبی طالب بن مهدی السلیقی العلوی،عن شیخ الطائفة.

ح:و عن(ظ)السید أبی یعلی الجعفری،و الشیخ أبی جعفر الدوریستی،عن الصدوق.

ح:و عن السید محیی الدین بن زهرة،عن أبی المکارم حمزة بن زهرة،عن الشیخ المکین أبی منصور محمد بن الحسن بن منصور النقّاش الموصلی،عن أبی الوفاء الموصلی الحسینی المحمدی،عن شیخنا الصدوق محمد بن بابویه،و هذا أعلی الأسانید.

ح:و عن السید محیی الدین،عن الشیخ ابن إدریس،عن الشیخ عربی بن مسافر،عن الرئیس عمید الرؤساء بن جیّا،عن القاضی أحمد بن علی بن قدامة،عن الشیخ أبی عبد اللّه المفید محمد بن محمد بن النعمان.

ح:و عن السید محیی الدین،عن السید عز الدین محمد بن الحسن الحسینی،عن الفقیه قطب الدین،عن السید أبی الصمصام،عن المفید بکتبه و روایاته.

ح:و عن الشیخ نجم الدین،عن أبیه،عن محمد بن جعفر المشهدی،عن النقاش الموصلی،عن السید أبی الوفاء المحمدی،عن المفید.

ح:و عن أبیه،عن علی بن یحیی الخیاط،عن ابن مسافر،عن عمید الرؤساء یحیی بن علی بن جیّا،عن القاضی أحمد بن قدامة،عن شیخنا المفید.

ح:و عن شاذان،عن أحمد بن محمد الموسوی،عن ابن قدامة،عن السیدین الأجلین المرتضی و الرضی جمیع مصنّفاتهما و روایاتهما.

ح:و عن السید غیاث الدین،عن خواجة نصیر الدین محمد بن محمد،عن أبیه،عن السید فضل اللّه الراوندی،عن مکی بن أحمد المخلّطی،عن أبی عبد اللّه بن أبی غانم العصمی،عن السید المرتضی-رضی اللّه عنه-.

ح:و عن السید غیاث الدین،عن القاضی عبد اللّه بن محمود،عن السید الأعظم العارف الربانی کمال الدین حیدر بن محمد بن زید الحسینی،عن محمد بن علی بن شهرآشوب، عن المنبهی بن أبی زید،عن أبیه،عن السید الرضی بکتبه و روایاته سیّما کتاب نهج البلاغة.

ص:279

ح:و بالأسانید عن ابن شهرآشوب،عن السید أبی الصمصام،عن المفید،و السیدین، و الطوسی،و النجاشی.

و عنه،عن السید و أبی عبد اللّه محمد بن علی الحلوانی،عن السید المرتضی جمیع تصانیفه و روایاته،و عن السید الرضی بکتبه و روایاته.

ح:و عن السید محیی الدین،عن السید عز الدین،عن الشیخ قطب الدین،عن السیدین الأجلین المرتضی و المجتبی ابنی الداعی،عن أبی جعفر الدوریستی،عن الصدوق، و السیدین الرضی و المرتضی رضی اللّه عنهم.

ح:و عن ابن نما،عن المشهدی،عن المازندرانی،عن المنبهی،عن أبیه أبی زید الجرجانی،عن السیدین الرضی و المرتضی.

ح:و عن ابن نما،عن محمد بن جعفر،عن عبد اللّه بن جعفر الدوریستی،عن جدّه،عن جدّه،عن المرتضی و الرضی و الصدوق.

ح:و عن ابن نما،عن الخیاط،عن السید شرفشاه الأفطسی،عن الشیخ أبی الفتوح الرازی،عن القاضی الفاضل حسن الاسترآبادی،عن ابن قدامة،عن السیدین.

ح:و عن ابن نما،عن الشیخ أبی الفرج،عن عبد الرحیم بن أحمد بن الأخوة البغدادی، عن الشیخ أبی غانم العصمی الهروی الشیعی الإمامی،عنهما.

ح:و عنه،عن الخیاط،عن الشیخ علی بن هارون الکال،عن الحسن بن علی بن عبدة، عن أبی السعادات أحمد بن الماصوری العطاردی،عن ابن قدامة،عنهما.

ح:و عن الشیخ محمد بن صالح،عن رضی الدین الآوی الحسینی،عن أبیه محمد،عن جدّه زید،عن جدّ أبیه الفقیه الداعی،عن الشیخ و السیدین-رضی اللّه عنهما-.

ح:و بالأسانید المتواترة،عن المحقق،و سدید الدین ابن مطهّر،و نجم الدین ابن نما و غیرهم،عن السید فخّار،و الشیخ نجیب الدین ابن نما،عن الشیخ محمد بن جعفر المشهدی سماعة عن السید بهاء الشرف بقراءة الشریف الأجل نظام الشرف أبی الحسن العریضی،و قراءة علی أبیه،و علی الشیخ الفقیه هبة اللّه ابن نما،و الشیخ المقرئ جعفر بن أبی

ص:280

الفضل بن شقرة (1)،و الشریف أبی القاسم بن الزکی العلوی،و الشریف أبی الفتح بن الجعفریة، و الشیخ سالم بن قیارویه،جمیعا عن السید بهاء الشرف بسنده المسطور فی أول الصحیفة الکاملة زبور آل محمد و انجیل أهل البیت و الدعاء الکامل.

ح:و عن الشیخ الأجل نجیب الدین بن نما،عن الخیاط،عن الشیخ عربی بن مسافر، عن السید الأجل.

ح:و عن الشهید،عن المزیدی،عن الشیخ جمال الدین محمد بن صالح و غیره من الفضلاء الأخیار،عن السید فخّار،عن الشیخ الأجل الأعظم عمید الرؤساء هبة اللّه بن حامد،عن السید الأجل.

ح:و عن السید فخّار،عن الشیخ الأجل محمد بن محمد بن هارون المعروف بابن الکال،عن أبی طالب حمزة بن شهریار،عن السید الأجل.

ح:و عن السید فخّار،عن ابن ادریس،عن السید الأجل.

ح:و عنه،عن علی بن السکون،عن السید الأجل.

ح:و بالأسانید المتواترة،عن ابن إدریس،عن أبی علی،عن أبیه.

ح:و عن ابن إدریس،عن العماد الطبری،و إلیاس بن هشام الحائری،و ابن رطبة السوراوی و غیرهم،عن السید ذی الفقار بن معبد،و الشیخ أبی علی،عن شیخ الطائفة.

ح:و عن ابن إدریس،و ابن شهرآشوب،و شاذان و غیرهم،عن عبد الجبار المقرئ، و أبی علی،عن شیخ الطائفة.

ح:و بالأسانید المتواترة،عن شیخ الطائفة،عن الشیخ أبی عبد اللّه الحسین بن عبید اللّه الغضائری،عن أبی المفضل..الخ.

ح:و عن الشهید،عن السید تاج الدین،عن والده أبی جعفر القاسم،عن خاله تاج الدین أبی عبد اللّه جعفر بن محمد بن معیة،عن أبیه السید مجد الدین محمد بن الحسن بن معیة، عن الشیخ رشید الدین محمد بن علی بن شهرآشوب،عن جدّه،عن شیخ الطائفة.

ص:281


1- (1)) -در برخی از مصادر«شفرة»آمده است.

و عن السید تاج الدین،عن السید کمال الدین المرتضی محمد بن محمد الآوی،عن خواجة نصیر الدین محمد بن محمد بن الحسن الطوسی،عن أبیه،عن السید أبی الرضا فضل اللّه الحسنی،عن السید أبی الصمصام،عن شیخ الطائفة بأسانیده المتکثرة،عن الامام سید الساجدین علی بن الحسین زین العابدین-صلوات اللّه علیه-.

ح:و عن السیدین ابنی طاوس،عن الشیخ حسین بن أحمد السوراوی،عن العماد الطبری،عن أبی علی،عن شیخ الطائفة.

ح:و عنهما،عن علی بن یحیی الخیاط الحلّی،عن عربی بن مسافر العبادی،عن العماد الطبری،عن أبی علی،عن أبیه.

ح:و عنهما،عن الشیخ الفاضل أسعد بن عبد القاهر الاصفهانی،عن الشیخ أبی الفرج الراوندی،عن الشیخ أبی جعفر محمد بن علی بن المحسن الحلبی،عن شیخ الطائفة محمد ابن الحسن الطوسی-رضی اللّه تعالی عنهم-بکتبه و روایاته سیّما کتاب تهذیب الأحکام و الاستبصار و فهارسته،عن العلماء الأخیار،عن جماعة کثیرة منهم:

شیخ الطائفة و رئیسها فی العلوم العقلیة و النقلیة أبو عبد اللّه محمد بن محمد بن النعمان المفید،و أبو عبد اللّه الحسین بن عبید اللّه الغضائری،و أبو الحسین جعفر بن الحسن بن حسکة،و أبو زکریا محمد بن سلیمان الحمرانی و غیرهم،عن الصدوق رئیس المحدّثین محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمی بکتبه و روایاته سیّما کتاب من لا یحضره الفقیه.

و عن شیخ الطائفة،عن جماعة کثیرة منهم:المفید،و ابن الغضائری،و أحمد بن عبدون، عن الشیخ الصدوق أبی القاسم جعفر بن محمد بن قولویه القمی،و عن أبی غالب أحمد بن محمد الرازی،و أبی عبد اللّه أحمد بن إبراهیم الصیمری المعروف بابن أبی رافع،و أبی محمد هارون بن موسی التلعکبری،و أبی المفضل محمد بن عبد اللّه بن المطلب الشیبانی،جمیعا عن شیخ علمائنا الربانیین ثقة الاسلام و رئیس المحدّثین أبی جعفر محمد بن یعقوب

ص:282

الکلینی الرازی بکتبه سیّما الکتاب الکافی المشتمل علی خمسین کتابا (1)لم یصنّف فی الاسلام مثله بأسانیده المثبتة فیه إلی الأئمّة المعصومین،عن سید الأنبیاء و المرسلین و أشرف الأوّلین و الآخرین،عن اللّه تبارک و تعالی ربّ العالمین.

و عنه،عنهم-صلوات اللّه علیهم أجمعین-،عن جبرئیل،عن اللّه تعالی.

و عن جبرئیل،عن میکائیل،عن إسرافیل،عن خالق السموات و الأرضین.

و عن إسرافیل،عن اللوح،عن القلم،عن اللّه تعالی ربّ العالمین.

فکلّ کتاب صنّفه علماؤنا أو رووه؛فهو داخل فی هذه الأسانید إلاّ ما شذّ.

و أمّا کتب العامة:فعن العلامة،عن أبیه،عن السید صفی الدین بن معد الموسوی،عن الشیخ نصیر الدین راشد بن إبراهیم بن إسحاق البحرانی،عن السید فضل اللّه الراوندی،عن الشیخ أبی المظفر عبد الواحد بن أحمد بن محمد بن رشیدة السکّری باصبهان فی داره بمحلة شتمیکان (2)،عن سعید بن أبی سعید،عن محمد بن عمر بن شبوبة،عن محمد بن یوسف بن مطر،عن محمد بن اسماعیل البخاری بصحیحه.

ح:و عن السید رضی الدین ابن طاوس،عن الشیخ تاج الدین الحسن بن الدربی،عن رشید الدین ابن شهرآشوب المازندرانی،عن أبی عبد اللّه محمد الفراوی،عن عبد الغفار النیشابوری،عن أبی أحمد الجلودی،عن أبی إسحاق إبراهیم بن محمد بن سفیان الفقیه، عن أبی الحسین مسلم بن الحجاج بصحیحه.

ح:و عن العلاّمة،عن أبیه،عن الشیخ علی بن محمد المندآنی الواسطی،عن أبیه،عن

ص:283


1- (1)) -الکافی المعروف فی هذا العصر مشتمل علی أربعة و ثلاثین کتابا و نسأل اللّه أن یرزقنا ذلک المشتمل علی الخمسین.
2- (2)) -کذا فی الأصل و لکن فی البحار،ج 106،ص 51:شمینکان؛و الصحیح:شمیکان،قال فی المعجم البلدان،ج 3،ص 366،ما هذا نصّه:شمیکان:بالفتح ثم الکسرو بعد الیاء کاف و آخر نون:محلة بأصبهان، نسب إلیها بعض الرّواة أبو سعد.

أمین الحضرة هبة اللّه،عن أبی علی المذهّب،عن أحمد بن جعفر بن حمدان القطیعی،عن أبی عبد الرحمن،عن أبیه أحمد بن حنبل بمسنده.

ح:و عن أبیه،عن علی بن محمد المندآنی،عن القاضی الحسن بن ابراهیم الفارقی، عن أحمد بن ثابت الخطیب،عن القاسم بن جعفر الهاشمی،عن أبی علی اللؤلؤی،عن أبی داود السجستانی بسننه.

ح:و عن العلاّمة،عن أبیه،عن المندآنی،عن القاضی أبی طالب الکنانی،عن أبی طاهر الباقلانی،عن عبد الغفار،عن أبی علی الصواف،عن أبی علی الأسدی،عن أحمد بن محمد النسائی،عن محمد بن الحسن الشیبانی،عن مالک بن أنس الأصبحی بالموطأ.

ح:و عن الشیخ أبی زکریا یحیی بن البطریق،عن میر الأجل،عن الشریف الخطیب أبی یعلی حیدرة الهاشمی،عن الحمیدی بالجمع بین الصحیحین للبخاری و مسلم.

و عن ابن البطریق،عن عبد اللّه بن منصور الباقلانی،عن الحسن بن رزین بالجمع بین الصحاح الستة للبخاری و مسلم و الترمذی و السجستانی و مالک بن أنس و رزین العبدری.

ح:و عن السید فخار بن معد الموسوی،عن المندآنی،عن أبی القاسم بن الحسین،عن القاضی أبی عبد اللّه القضاعی بکتاب الشهاب فی الحکم و الآداب من کلام سید المرسلین صلّی اللّه علیه و آله،و الطرق إلی هذه الکتب أکثر من أن تحصی.

و أمّا کتب القراءة:فعن الشهید،عن السید تاج الدین،عن الشیخ جمال الدین یوسف بن حماد،عن السید رضی بن قتادة،عن عمر بن معن،عن محمد بن عمر القرطبی،عن علی ابن محمد المالقی،عن عبد اللّه بن سهل،عن الشیخ أبی عمرو الدانی بکتاب التیسیر فی القراءات السبع.

ح:و عن الشهید،عن الشیخ جمال الدین أحمد بن الکوفی،عن الشیخ محمد المضری، عن الشیخ زین الدین علی المربعی،عن الشیخ عز الدین حسین بن قتادة المدنی،عن الشیخ مکین الدین یوسف بن عبد الرزاق الأنصاری،عن ناظم الشاطبیة المعروفة بحرز الأمانی.

ص:284

ح:و عن السید فضل اللّه الراوندی الحسنی،عن أبی الفتح بن أبی الفضل الاخشیدی، عن أبی الحسن علی بن القاسم الخیّاط،عن عمر بن ابراهیم الکتانی،عن الشیخ جمال الدین أحمد بن موسی بن مجاهد فی القراءات السبع.

ح:و عن الشهید،عن السید تاج الدین،عن الشیخ جمال الدین یوسف بن حماد،عن السید رضی الدین بن قتادة،عن أبی حفص الزبری،عن القاضی بهاء الدین،عن ضیاء الدین یحیی بن سعدون القرطبی،عن الشیخ عبد الرحمن بن عتاب مکی بن أبی طالب المقرئ بکتاب الموجز فی القراءات و الرعایة فی التجوید و سائر کتبه فی القراءة.

ح:و عن السید محیی الدین بن زهرة،عن عمّه حمزة بن زهرة،عن أبیه عبد اللّه بن زهرة،عن الشیخ أبی عبد اللّه الحسین بن عبد الأحد (1)القنّسرینی بکتاب التهذیب له فی القراءات السبع.

ح:و عن السید محیی الدین،عن الشیخ المقرئ علم الدین أبی الفتح بن العلیمی،عن الشیخ علی بن برکات بن خلیفة الحدّاد،عن الخطیب عبد الواحد بن علی،عن الشیخ أبی الحسن علی بن أحمد المقرئ المعروف بابن البنّا بکتاب التذکار فی قراءة السبعة و یعقوب إلی غیر ذلک من کتب القراءة و غیر ما ذکرنا من الطرق إلی الکتب التی ذکرناها.

و أمّا کتب اللغة:فعن العلاّمة،عن أبیه،عن الشیخ مهذب الدین الحسین بن ردة،عن محمد بن الحسین بن علی بن محمد بن أبی الحسن بن علی بن عبد الصمد التمیمی النیسابوری،عن أبیه،عن جدّ أبیه،عن الأدیب أبی منصور بن أبی القاسم البیتکی،عن أبی نصر إسماعیل بن حمّاد الجوهری بکتاب الصحاح فی اللغة.

ح:و عن السید فخّار،عن أبی الفتح محمد بن المندآنی،عن أبی منصور موهوب بن أحمد بن الخضر الجوالیقی،عن الخطیب أبی زکریا التبریزی،عن محمد بن علی الجوهری،عن أبی بکر بن الجراح،عن ابن درید بکتاب الجمهرة و سائر مصنّفاته و روایاته و إجازاته.

ص:285


1- (1)) -کذا فی الأصل و فی البحار،ج 104،ص 164 و ج 106،ص 59:عبد الواحد.

ح:و عن السید فخّار،عن أبی الفتح،عن الرئیس أبی عبد اللّه الحسین بن محمد بن عبد الوهاب المعروف بالبارع،عن محمد بن أحمد بن المسلم العدل،عن أبی القاسم إسماعیل بن أسعد بن سلیمان بن سوید،عن أبی بکر محمد بن القاسم بن بشار الأنباری، عن أبیه القاسم،عن عبد اللّه بن محمد الرستمی،عن أبی یوسف یعقوب بن إسحاق السکیت الشهید للتشیع بکتاب اصلاح المنطق،و کان من خصیص أصحاب أبی جعفر الجواد و أبی الحسن الهادی-صلوات اللّه علیهما-،روی عنه تغلب.

ح:و عن السید فخار،عن عمید الرؤساء أبی منصور هبة اللّه بن أیّوب،عن ابن العضار (1)،عن سعد الخیر،عن محمد بن محمد المطری،عن جدّی أبی نعیم أحمد بن عبد اللّه الحافظ الإصبهانی المقبول عند الخاصة و العامة،و له کتب منها:کتاب حلیة الأولیاء،عن محمد بن أحمد بن کیسان النحوی،عن أبی العباس تغلب أحمد بن یحیی بکتبه و روایاته منها:کتاب الفصح.

ح:و عن العلاّمة،عن أبیه،عن الشیخ مهذب الدین محمد بن یحیی بن کرم،عن أبی الفرج بن الجوزی،عن أبی (2)الجوالیقی،عن الخطیب التبریزی،عن سلیمان بن أیوب الرازی،عن أحمد بن فارس بکتبه سیّما کتاب مجمل اللغة له.

ح:و عن أبیه،عن السید فخار،عن أبی الفرج ابن الجوزی،عن ابن الجوالیقی،عن الخطیب التبریزی،عن الوزیر أبی القاسم المقرئ،عن أبی عبید أحمد بن محمد الهروی بکتبه سیّما کتاب الغریبین له.

ح:و عن السید فخار،عن عمید الرؤساء،عن ابن العضار،عن محمد بن مهر،عن المبارک بن عبد الجبار،عن أبی الحسن أحمد بن محمد بن عبدوس،عن الحسن بن عبد الغفار النحوی،عن محمد بن السرّی،عن الحسین السکری،عن أبی إسحاق الزیادی، عن أبی سعید عبد الملک الأصمعی بکتبه.

ح:و عن العلاّمة،عن السید رضی الدین علی بن طاوس،عن الشیخ تاج الدین الحسن ابن الدربی،عن الموفق أبی عبد اللّه أحمد بن شهریار الخازن،عن أبی محمد عبد اللّه بن

ص:286


1- (1)) -فی بعض المصادر:العصار.
2- (2)) -کذا فی الأصل و الصحیح«إبن».

أحمد بن الخشاب النحوی اللغوی المغربی بکتبه و روایاته و مقرواته من کتب الأدب و التفاسیر و الأحادیث و غیرها.

ح:و عن أبیه،عن السید فخار،عن ابن المندآنی،عن ابن الجوالیقی،عن الخطیب التبریزی،عن أبی العلاء بن سلیمان المقرئ بکتبه و روایاته.

ح:و عن والده،عن الشیخ ابن کرم،عن ابن الجوزی،عن ابن الجوالیقی،عن الخطیب التبریزی.

ح:عن أبی العلاء المعرّی و أبی القاسم عمر بن ثابت الثمانینی و أبی الحسن بن عبد الوارث بجمیع کتبهم و روایاتهم.

ح:و عن الثمانینی،عن أبی الفتح بن جنّی بجمیع کتبه و روایاته سیّما عن الخاصة.

و عن ابن جنّی بهذا الاسناد،عن الشیخ الأعظم الإمامی أبی علی الفارسی بجمیع کتبه.

ح:و عن أبی علی،عن أبی بکر بن السراج بجمیع کتبه.

ح:و عنه،عن الزجّاج بجمیع کتبه.

ح:و عنه،عن أبی العبّاس المبرّد بجمیع کتبه.

ح:و عنه،عن المازنی أبی عثمان بجمیع کتبه.

ح:و عنه،عن الجرمی بمصنّفاته.

ح:و کذا عن أبی الحسن الأخفش بتصانیفه.

ح:و عنه،عن سیبویه بکتبه سیّما الکتاب.

ح:و عنه،عن الشیخ الأعظم الخلیل بن أحمد بکتبه و روایاته.

ح:و بالأسانید المتواترة عن الصدوق محمد بن بابویه،عن الخلیل الإمامی الثقة النقة بکتبه و روایاته عن الخاصة،عن الأئمّة المعصومین-صلوات اللّه علیهم أجمعین-.

ح:و عن العلاّمة،عن نجم الدین الکاتبی،عن أثیر الدین الفضل بن عمر الأبهری جمیع روایاته و مصنّفاته.

ح:و کذا عن أفضل الدین الخونجی.

ص:287

ح:و عنهما،عن فخر الدین محمد بن الخطیب الرازی بمصنّفاته و مرویّاته.

فلیرو الولد الأعز-أدام اللّه تبارک و تعالی تأییداته و توفیقاته-هذه الکتب و غیرها ممّا لم أذکره اختصارا من الکتب التی صنّف فی الاسلام سیّما کتب التفاسیر و الأحادیث عنّی،و آخذ علیه ما أخذ علیّ من الإحتیاط فی الروایة و الفتوی،و أن لا یعمل و لا یفتی إلاّ بالأحوط؛ فإنّه لا یضل سالکه سیّما الیوم فإن السبیل منحصر فیه إلاّ ما یکون واضحا کصلاة الجمعة فی زمان الغیبة مع أنّی أحتاط فیها ایضا مع أنّ وجوبه کالمتیقن عندی،و أمّا مثل وجوب السورة أو استحبابه،و کذا السّلام و القنوت؛فإنّ الظاهر أنّ أمثالها من المتشابهات و الإحتیاط فیها أن لا یترکها،و لا یفتی بالوجوب و لا الإستحباب کما یری من عملی.

ثمّ إنّی أوصیه و نفسی الخاطئة بتقوی اللّه تبارک و تعالی فإنّها وصیة اللّه تعالی فی الأولین و الآخرین و ایثار مراقبته و الإخلاص له فی العلم و العمل؛فإنّ الناس کلّهم هلکی إلاّ العالمین،و العالمون کلّهم هلکی إلاّ العاملین،و العاملون کلّهم هلکی إلاّ المخلصین، و المخلصون علی خطر عظیم.

و أن یقرأ کل یوم من القرآن العظیم جزءا بالتدبّر و التفکّر،و أن یلاحظ کلّ یوم وصیّة مولانا أمیر المؤمنین-صلوات اللّه علیه-لابنه أبی محمد الحسن سیّد شباب أهل الجنّة أجمعین التی مذکورة فی نهج البلاغة و أن یعمل بها و الآخر و بوصایا باقی الأئمّة المعصومین -صلوات اللّه علیهم أجمعین-.

و أن لا یترک الریاضات و المجاهدات کما قال تعالی: وَ الَّذِینَ جٰاهَدُوا فِینٰا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنٰا وَ إِنَّ اللّٰهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ (1).

و علیه أن یتدبر فی الأخبار الواردة فی الأخلاق المرضیة و فی الأطوار الردیة و الإجتناب عنها.

و علیه بالمداومة بالدعوات و أن یسأل اللّه تعالی أن یجعله من أولیائه الذین لا خوف علیهم و لا هم یحزنون.

ص:288


1- (1)) -سوره مبارکه عنکبوت،آیه 69.

ثمّ المأمول منه أن لا ینسانی حیّا و میتا سیّما فی مظان إجابة الدعوات و عقیب الصلوات.

نمّقه بیمناه الداثرة أحوج المربوبین إلی رحمة ربّه الغنی محمد تقی بن مجلسی -عفی عنهما-و الحمد للّه ربّ العالمین،و الصلاة علی أشرف الأنبیاء و المرسلین محمد و عترته الطیبین الطاهرین،و کان ذلک فی شهر جمادی الآخرة لسنة ثمان و ستین بعد الألف الهجریة.

[20]

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم و به نستعین

الحمد للّه الذی جعل الروایة ذریعة إلی درک أحکامه و أوضح بها معانی آیات کتابه، و الصلاة علی أفضل من أرسله للوصول إلی جنابه،و آله المقتفین لمناهج آثاره.

و بعد:فیقول أفقر عباد اللّه و أحوجهم إلی رحمته محمد تقی بن مجلسی -عفی عنهما بالنبی و آله-:إنّه لا ریب أنّ أرجح المطالب و أنجح المآرب العلم باللّه سبحانه و معرفة محابه و مکارهه،و لا یحصل ذلک إلاّ باتباع الأئمّة الهادین الذین هم أبواب مدینة علوم سید المرسلین و خزانة أسرار رب العالمین،و انحصر فی هذا الزمان متابعتهم بنقل أخبارهم و العمل بآثارهم-سلام اللّه و صلواته علیهم-.

ثمّ إنّ الولد الأعز محمد باقر-أدام اللّه تبارک و تعالی تأییداته و وفّقه للعروج إلی أعلی معارج الیقین و سلوک مسالک المتقین-ممّن انقطع بکلیته إلی طلب المعالی و وصل یقظة الأیام باحیاء اللیالی، و قرأ علیّ أکثر العلوم العقلیة و النقلیة سیّما الأخبار النبویة و الأحادیث المرتضویة محقّقا لمعانیه علی أکمل التحقیق و التدقیق.

و قد أجزت له بعد الاستجازة (1)-أدام اللّه تأییده و کثر فی العلماء مثله-أن یروی عنّی جمیع ما قرأه و سمعه علیّ و أن یقرئه و یعمل به عن مشایخی الذین عاصرتهم و استفدت منهم،أو اتصلت الروایة بهم؛بل أجزت له روایة جمیع ما صنّفه و رواه و ألّفه علماؤنا الماضون و سلفنا الصالحون-رضی اللّه تعالی عنهم أجمعین-من جمیع العلوم النقلیة و العقلیة و الأدبیة و العربیة

ص:289


1- (1)) -خ ل:الاستخارة.

بالطرق التی لی إلیهم،و جمیع ما رویته عنهم و عن غیرهم متی علم أنّه داخل تحت روایتی، و طرقی إلیهم کثیرة فمن ذلک:

ما أرویها عن الشیخ الأعظم و الوالد المعظم،شیخ فضلاء الزمان و مربّی العلماء الأعیان، رئیس المحققین،قدوة المدققین،الزاهد الورع،التقی النقی مولانا عبد اللّه بن حسین التستری-رفع اللّه تعالی مکانه فی جنته و قرّبه-،عن الشیخ العالم الفاضل البدل نعمة اللّه بن أحمد بن محمد بن خاتون العاملی،عن أبیه الشیخ الأفضل الأکمل أحمد،و عن شیخ علماء الاسلام رئیس المحققن و المدققین نور الدین الشیخ علی بن عبد العالی الکرکی العاملی،عن الشیخ الأعلم و الأفضل الأکمل شمس الدین محمد بن خاتون،عن الشیخ الأجل الأکمل جمال الدین أحمد بن الحاج علی العیناثی،عن الشیخ زین الدین جعفر بن الحسام،عن السید الأجل الحسن بن أیّوب الشهیر بابن نجم الدین،عن شیخنا الأعظم محقق حقایق الأوّلین و الآخرین السعید الشهید أبی عبد اللّه محمد بن مکّی العاملی -قدّس اللّه روحه و نوّر ضریحه-.

ح:و أرویها عن شیخ الاسلام و المسلمین و أفضل المحقّقین و رئیس المحدّثین العلاّمة الأعظم و الوالد المعظم بهاء الملّة و الحق و الدین محمد العاملی الحارثی الهمدانی -نوّر اللّه رمسه الزکیة و روحه الرضیة-،عن أبیه الشیخ العلاّمة الفهّامة شیخ الاسلام و المسلمین حسین بن عبد الصمد،عن شیخ علماء الاسلام و علاّمة علماء الزمان العالم الربّانی و المحقق الصمدانی زین الدین علی بن أحمد العاملی-أنار اللّه برهانه-،عن شیخ المحققین و أکمل المدققین نور الدین علی بن عبد العالی.

ح:و عن جماعة من الفضلاء الأعیان منهم:العلاّمة الفهّامة القاضی معز الدین محمد، و الشیخ الفاضل التقی الشیخ یونس الجزائری،و الشیخ الأعظم الأکمل الشیخ بهاء الدین محمد-رضی اللّه تعالی عنهم-،عن الشیخ العلاّمة الفهّامة الشیخ عبد العالی بن الشیخ علی،عن أبیه نور الدین علی بن عبد العالی-رضی اللّه تعالی عنهم-.

ح:و عن جماعة من الفضلاء منهم:الشیخ الفاضل الکامل أستاد الفضلاء القاضی أبو الشرف،و الشیخ الفاضل الکامل الشیخ عبد اللّه بن الشیخ الفاضل الشیخ جابر العاملی،

ص:290

و الشیخ الکامل مولانا محمد قاسم،عن جدّی رئیس الفقهاء و المحدّثین فی زمانه الشریف مولانا درویش محمد ابن الشیخ العالم الربّانی الشیخ حسن النطنزی العاملی،عن الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی-قدّس اللّه أرواحهم الزکیّة-.

و عن الشیخ العالم الفاضل البدل الشیخ جابر بن عباس النجفی،عن الشیخ الأکمل الأفضل الشیخ عبد النبی الجزائری،عن السید المحقّق السید محمد.

و عن جماعة من الفضلاء منهم:السید العالم العامل[العاملی]السید عبد الکریم،عن السید محمد بن السید علی،عن أبیه،عن الشهید الثانی،عن الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی.

ح:و عن السید الفاضل الکامل المحقق المدقق الأمیر شرف الدین علی-دام ظلّه-،عن السید الأفضل الأکمل الأمیر فیض اللّه التفرشی النجفی،و الشیخ الفاضل الکامل المحقق المدقق الشیخ محمد بن الشیخ الأکمل الأفضل قدوة المحققین الشیخ حسن بن الشهید الثانی-قدّس اللّه أرواحهم-جمیعا،عن الشیخ حسن،عن الشیخ العلاّمة الحسین بن عبد الصمد،عن الشهید الثانی.

و عن السید السند فیض اللّه،عن السید الجلیل أبی الحسن علی بن الحسین،عن الشهید الثانی،عن الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی-قدّس اللّه أرواحهم-.

و عن السید الأجل الأمیر شرف الدین علی،عن الشیخ الأجل رئیس المحدّثین میرزا محمد الاسترآبادی،عن الشیخ السعید الجلیل الشیخ ابراهیم بن الشیخ نور الدین علی،عن أبیه الشیخ علی بن عبد العالی-نوّر اللّه ضرایحهم-،عن الشیخ الأجل الأکمل السعید ابن عمّ الشهید شمس الدین محمد بن داود الشهیر بابن المؤذن الجزینی،عن الشیخ الجلیل ضیاء الدین علی نجل الشیخ السعید الشهید محمد بن مکّی،عن والده-رضی اللّه تعالی عنهم-.

ح:و عن الشیخ شمس الدین بن داود،عن الشیخ أبی القاسم علی بن طیّ،عن الشیخ شمس الدین العریضی،عن السید حسن بن أیّوب الشهیر بابن نجم الدین بن الأعرج،عن الشهید-رحمهم اللّه تعالی-.

ح:و عن ابن داود،عن الشیخ عز الدین حسن بن العشرة،عن الشیخ العالم الربّانی

ص:291

جمال الدین أحمد بن فهد،عن الشیخ زین الدین علی بن الخازن الحائری،عن الشهید -رضی اللّه تعالی عنهم-.

و عن ابن داود،عن السید الأجل المحقق السید علی بن دقماق الحسینی،عن الشیخ الفاضل المحقق شمس الدین محمد بن شجاع القطان،عن الشیخ المحقق أبی عبد اللّه المقداد بن عبد اللّه السیوری الحلّی،عن الشهید-رحمهم اللّه تعالی-.

ح:و عن الشیخ عز الدین ابن العشرة،عن الشیخ شمس الدین محمد بن نجدة الشهیر بابن عبد العالی،عن الشهید محمد بن مکی رحمهم اللّه.

و عن الشهید الثانی،عن الشیخ الأکمل الأعلم الأفضل ابن الأعرج السید حسن،عن الشیخ نور الدین علی.

و عن الشیخ زین الدین،عن الشیخ جمال الدین أحمد بن محمد بن خاتون بالسند الأول إلی الشهید.

و عن أحمد بن خاتون و جماعة من الفضلاء،عن الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی، عن الشیخ الفاضل العلاّمة نور الدین علی بن هلال الجزائری،عن الشیخ جمال الدین ابن فهد،عن الشیخ علی بن الخازن،عن الشهید-رضی اللّه تعالی عنهم-جمیع مصنّفات الشهید و الفضلاء المذکورین فی السند.

و بهذه الطرق و غیرها جمیع مصنّفات و مرویات الشیخ العلاّمة سلطان العلماء و ترجمان الحکماء جمال الملة و الدین حسن بن الشیخ الأکمل سدید الدین یوسف بن علی بن مطهر، عن جماعة من تلامذته،عنه.

منهم:ولده الشیخ الفاضل فخر المحققین و المدققین أبو طالب محمد،و السید الجلیل عمید الدین عبد المطلب بن الأعرج الحسینی و السید العلاّمة النسّابة تاج الدین أبو عبد اللّه محمد بن القاسم بن معیة الحسنی الدیباجی و السید الجلیل أحمد بن أبی ابراهیم محمد بن زهرة الحلبی،و السید الکبیر العالم نجم الدین مهنّا بن سنان المدنی،و الشیخ العلاّمة الفهّامة قطب الدین محمد بن محمد الرازی،و الشیخ العلاّمة رضی الدین أبو الحسن علی بن الشیخ

ص:292

جمال الدین أحمد بن یحیی المعروف بالمزیدی،و الشیخ المحقق زین الدین علی بن طراد المطارباذی،و غیرهم،عن العلاّمة-رضی اللّه تعالی عنهم-.

و أروی مصنّفات و مرویّات السید تاج الدین بن معیّة المذکور و جمیع ما یصحّ عنه أیضا من ولدی شیخنا الشهید أبی طالب محمد و أبی القاسم ضیاء الدین علی،عن السید تاج الدین بغیر واسطة.

أمّا ضیاء الدین علی فبالإسناد إلی الشیخ شمس الدین ابن داود،و أمّا أبو طالب فبالإسناد إلی الشیخ عز الدین بن العشرة،عنه.

قال الشهید الثانی:رأیت خط هذا السید المعظم بالإجازة لشیخنا السعید شمس الدین محمد بن مکّی و لولدیه محمد و علی و لأختهما أم الحسن فاطمة و لجمیع المسلمین ممّن أدرک جزءا من حیاته بجمیع ذلک عن مشایخه منهم:الشیخ العلاّمة جمال الدین و السید مجد الدین أبو الفوارس محمد بن علی بن الأعرج والد السید ضیاء الدین و عمید الدین رحمهم اللّه و السید الجلیل النسّابة علم الدین المرتضی بن السید جلال الدین عبد الحمید ابن السید الطاهر الأوحد فخار بن معد الموسوی،و السید رضی الدین علی بن السید غیاث الدین عبد الکریم ابن السید جمال الدین أحمد بن طاوس الحسنی،و السید کمال الدین الحسن بن محمد الآوی الحسینی،و الشیخ صفی الدین محمد بن الشیخ نجیب الدین یحیی بن السعید، و الشیخ جمال الدین یوسف بن حماد،و الشیخ جلال الدین محمد بن الکوفی و غیرهم،عن مشایخهم و جمیع مصنّفات هؤلاء و مؤلفاتهم.

و بالاسناد إلی الشیخ أبی طالب محمد ولد شیخنا الشهید جمیع مصنّفات و مرویات والده و الشیخ فخر الدین بن المطهر عنه بغیر واسطة باجازة سبقت منه إلیه.

و بالاسناد المقدم إلی الشیخ رضی الدین علی بن أحمد المزیدی،و زین الدین علی بن طراد المطارباذی جمیع مصنّفات و مرویات الشیخ الفقیه الأدیب تقی الدین الحسن بن علی ابن داود الحلّی.

و عنه قدّس سرّه جمیع مصنّفات و مرویات الشیخ المحقق شیخ الطائفة نجم الدین أبی القاسم

ص:293

جعفر بن سعید،و جمیع مصنّفات و مرویات السید العلاّمة جمال الدین أبی الفضائل أحمد بن موسی بن جعفر بن الطاوس الحلّی مصنّف کتاب بشری المحققین و کتاب ملاذ العلماء و کتاب حل الاشکال فی معرفة الرجال و غیرها من الکتب تمام اثنین و ثمانین مجلدا، و جمیع مصنّفات و مرویات ولده السعید غیاث الدین عبد الکریم بن أحمد بن طاوس صاحب المقامات و الکرامات و غیرهم،و سیأتی إن شاء اللّه تعالی ذکر مشایخ هؤلاء الأفاضل و اتصالهم بمن تقدّم.

و عن السید غیاث الدین جمیع مصنّفات و مرویات الامام السعید رئیس العلماء المحققین محقق حقایق الأولین و الآخرین نصیر الملّة و الحق و الدین محمد بن محمد بن الحسن الطوسی،و عن الشیخ جمال الدین بن المطهر،عنه أیضا.

و عن السید غیاث الدین،عنه أیضا.

و بالاسناد المتقدّم إلی الشیخ رضی الدین علی بن أحمد المزیدی جمیع ما رواه عن مشایخه مضافا إلی العلاّمة فمنهم:الشیخ الصالح شمس الدین محمد بن أحمد بن صالح السیبی تلمیذ السید فخّار بن معد الموسوی،و منهم:السید رضی الدین بن معیة الحسنی، و منهم:الشیخ العلاّمة فخر الدین علی بن یوسف بن البوقی اللغوی،و الشیخ العالم صفی الدین محمد بن نجیب الدین یحیی بن سعید،و الشیخ تقی الدین الحسن بن داود، و الشیخ الأعلم شیخ الطائفة و ملاذها شمس الدین محمد بن جعفر بن نما،و منهم:والده السعید أحمد بن یحیی المزیدی و غیرهم،عن مشایخهم بطریقهم إلیهم،و عن هؤلاء المشایخ جمیع مصنّفاتهم و مرویاتهم.

ح:و بالاسناد المتقدّم إلی السید عمید الدین جمیع ما یرویه عن والده السعید مجد الدین أبی الفوارس محمد بن علی بن الأعرج تلمیذ الشیخ یحیی بن سعید،و الشیخ مفید الدین محمد بن جهیم و غیرهما.

و جمیع ما رواه عن جدّه السعید فخر الدین علی،و السید فخر الدین یروی عن السید جلال الدین عبد الحمید بن السید فخّار،عن والده و غیرهم.

ص:294

و جمیع ما رواه عن الشیخ رضی الدین علی بن الشیخ سدید الدین یوسف بن المطهر -قدّس اللّه أرواحهم-.

ح:و بالاسناد إلی الشیخ فخر الدین بن المطهر جمیع ما رواه مضافا إلی والده السعید جمال الدین،عن عمّه العلاّمة رضی الدین علی بن یوسف بن مطهر،عن والده سدید الدین یوسف،و الشیخ نجم الدین جعفر بن سعید و غیرهما.

و أمّا مرویات و مصنّفات العلاّمة جمال الدین بن مطهر فإنّا نرویها بطرق أخری مضافة إلی ما تقدّم منها:عن الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی،عن الشیخ الصالح شمس الدین محمد بن أحمد بن محمد الصهیونی،عن الشیخ المحقق جمال الدین أحمد بن الحاج علی، عن جعفر بن الحسام،عن السید حسن بن أیّوب بن الأعرج،عن السیدین الأمیرین ضیاء الدین عبد اللّه بن محمد بن علی بن الأعرج و أخیه السید عمید الدین،و عن الشیخ فخر الدین،عن العلاّمة.

ح:و عن الشیخ نور الدین علی،عن الشیخ شمس الدین بن داود،عن الشیخ زین الدین علی بن طی،عن الشیخ شمس الدین محمد بن محمد بن عبد اللّه العریضی (1)،عن السیّد بدر الدین حسن بن نجم الدین،عن المشایخ الثلاثة ضیاء الدین و عمید الدین و فخر الدین، عن العلاّمة،و عن الثلاثة جمیع مصنّفاتهم.

ح:و عن الشیخ شمس الدین محمد بن داود،عن الشیخ عز الدین حسن بن العشرة،عن الشیخ جمال الدین أحمد بن فهد،عن الشیخ نظام الدین علی بن عبد الحمید النیلی،عن المشایخ الثلاثة،عن العلاّمة.

ح:و عن الشیخ شمس الدین الصهیونی،عن الشیخ عز الدین حسن بن العشرة،عن الشیخ نظام الدین النیلی،عن الشیخ فخر الدین،عن العلاّمة،و غیرها من الطرق.

و عن العلاّمة،عن والده سدید الدین یوسف،و عن الشیخ المحقق نجم الدین و ابن عمّه الشیخ نجیب الدین یحیی بن أحمد بن سعید،و الشیخ مفید الدین محمد بن جهیم الأسدی،

ص:295


1- (1)) -فی الأصل القریضی.

و السیدین الزاهدین رضی الدین أبی القاسم علی و جمال الدین أبی الفضائل أحمد ابنی موسی بن الطاوس الحسنی جمیع مصنّفاتهم و مرویاتهم عنهم بغیر واسطة.

و أروی مصنّفات الشیخ المحقق جعفر بن سعید عالیا عن شیخنا الشهید،عن الشیخ البلیغ جلال الدین محمد بن الشیخ العلاّمة شمس الدین محمد بن الکوفی الهاشمی الحارثی،عن الشیخ نجم الدین بلا واسطة.

و أرویها أیضا عن الأجلین عمید الدین و فخر الدین،عن الشیخ رضی الدین علی بن یوسف بن مطهر،عن المحقق.

و أرویها أیضا عن السید تاج الدین بن معیة الحسنی،و الشیخ رضی الدین علی بن أحمد المزیدی،و الشیخ زین الدین علی بن طراد المطارباذی جمیعا،عن الشیخ صفی الدین محمد بن یحیی بن سعید،عن عمّه المحقق-رحمهم اللّه تعالی-.

و عن الجماعة کلّهم جمیع مصنّفات و مرویات الشیخ العلاّمة نجیب الدین أبی إبراهیم محمد بن جعفر بن أبی البقا هبة اللّه بن نما الحلّی،و مصنّفات و مرویات السید العلاّمة المرتضی شمس الدین أبی علی فخّار بن معد الموسوی،و مصنّفات و مرویات الشیخ العلاّمة قدوة المذهب السید السعید محیی الدین أبی حامد محمد بن أبی القاسم عبد اللّه بن علی بن زهرة الحسینی الصادقی الحلبی.

و عن المشایخ الثلاثة مصنفات و مرویات الشیخ العلاّمة فخر الدین أبی عبد اللّه محمد بن إدریس الحلّی،و مصنّفات و مرویات الشیخ السعید رشید الدین أبی جعفر محمد بن علی بن شهرآشوب المازندرانی،و مصنّفات و مرویات الشیخ الفاضل العالم سدید الدین أبی الفضل شاذان بن جبرئیل القمی بغیر واسطة إلاّ فی الشیخ نجیب الدین بن نما فإنّه یروی عن شاذان بواسطة الشیخ السعید أبی عبد اللّه محمد بن جعفر المشهدی.

و بالاسناد عن السید فخّار جمیع مصنّفات و مرویات الشیخ أبی زکریا یحیی بن علی بن البطریق الحلّی،و جمیع مصنّفات و مرویات الشیخ الأفضل عمید الرؤساء هبة اللّه بن حامد ابن أحمد بن أیوب،عنهما بغیر واسطة.

ص:296

و عن الشیخ محمد بن ادریس جمیع مصنّفات السید الطاهر أبی المکارم حمزة بن علی ابن زهرة الحلبی صاحب کتاب الغنیة و غیره،و عن ابن أخیه السید محیی الدین،عنه أیضا.

و جمیع مصنّفات و مرویات الشیخ عربی بن مسافر العبادی،و الشیخ نجم الدین عبد اللّه ابن جعفر الدوریستی.

و عن الشیخ شاذان جمیع مصنّفات و مرویات الشیخ الجلیل أبی عبد اللّه جعفر بن محمد الدوریستی تلمیذ الشیخ المفید،عن شاذان،عن الشیخ الفقیه عبد اللّه بن عمر الطرابلسی، عن القاضی عبد العزیز بن أبی کامل،عن الشیخ أبی الفتح محمد بن عثمان الکراجکی جمیع تصانیفه.

و عن شاذان،و عن الشیخ الفقیه أبی محمد ریحان بن عبد اللّه الحبشی،عن القاضی عبد العزیز بن أبی کامل،عن الشیخ أبی الفتح الکراجکی أیضا.

و عن القاضی عبد العزیز أیضا جمیع مصنّفات الشیخ الفقیه السعید خلیفة المرتضی فی البلاد الحلبیة أبی الصلاح تقی بن نجم الحلبی.

و عن الشیخ شاذان،عن أبی القاسم العماد محمد بن أبی القاسم الطبری مصنّفات و مرویات الشیخ الفقیه أبی علی الحسن بن الشیخ الأعظم الأجل شیخ الطائفة علامة الدوران أبی جعفر محمد بن الحسن الطوسی.

و عنه مصنفات و مرویات والده محمد بن الحسن-رضی اللّه تعالی عنهم-التی من جملتها کتاب التهذیب و الاستبصار و غیرهما من کتب الحدیث و الأصول و الفروع.

و عن الشیخ أبی جعفر مصنّفات و مرویات السید المرتضی علم الهدی علی بن الحسین الموسوی،و مصنّفات و مرویات أخیه السید الرضی التی من جملتها کتاب نهج البلاغة، و مصنّفات الشیخ سلاّر بن عبد العزیز الدیلمی،و مصنّفات و مرویات الشیخ أبی عبد اللّه الحسین بن عبید اللّه الغضائری التی من جملتها کتاب الرجال،و مصنّفات و مرویات الشیخ الجلیل الضابط أبی عمرو الکشی بواسطة الشیخ الجلیل هارون بن موسی التلعکبری، و جمیع مصنّفات شیخ الطائفة و رئیسها أبی عبد اللّه محمد بن محمد بن النعمان الملقب بالمفید-رحمهم اللّه تعالی-.

ص:297

و عن الشیخ المفید جمیع مصنّفات و مرویات الشیخ الفقیه رئیس المحدّثین الصدوق أبی جعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمی سیّما کتاب من لا یحضره الفقیه،و مصنّفات و مرویات الشیخ الفقیه أبی القاسم جعفر بن محمد بن قولویه.

و عن الصدوق مصنّفات و مرویات والده علی بن الحسین.

و عن ابن قولویه جمیع مصنّفات و مرویات الشیخ الأعظم الأفخم ثقة الاسلام رأس المحدثین شیخ الطائفة أبی جعفر محمد بن یعقوب الکلینی الرازی التی من جملتها کتاب الکافی-و هو خمسون کتابا بالأسانید التی فیه لکل حدیث متصلة بالائمة المعصومین-سلام اللّه و صلواته علیهم أجمعین-.

و لنا طریق آخر إلی الشیخ المفید و من قبله أعلی من ذلک:عن السید فخّار بن معد الموسوی المتقدم،عن شاذان بن جبرئیل،عن جعفر بن محمد الدوریستی،عن المفید.

و عن الدوریستی،عن أبیه محمد،عن الصدوق ابن بابویه.

ح:و عن الشیخ شاذان،عن السید أحمد بن محمد الموسوی،عن ابن قدامة،عن الشریف المرتضی و أخیه السید الرضی.

و عن الشیخ جعفر بن محمد الدوریستی،عن الرضی أیضا و عن المرتضی أخیه.

ح:و بالاسناد المتقدم إلی الشیخ المحقق المعظم خواجة نصیر الدین الطوسی،عن أبیه، عن السید فضل اللّه الحسنی،عن المرتضی الرازی،عن جعفر بن محمد الدوریستی،عن السید الرضی.

ح:و بالاسناد المتقدم إلی السید غیاث الدین بن طاوس،عن السید جلال الدین عبد الحمید بن السید فخار،عن الشیخ برهان الدین القزوینی،عن السید هبة اللّه بن الشجری النحوی،عن ابن قدامة،عن السید الرضی.

و بالاسناد المتقدم إلی الشیخ رشید الدین محمد بن شهرآشوب السروی المازندرانی، عن السید المنتهی بن أبی زید بن کیابکی الحسینی الجرجانی،عن السید الرضی.

ح:و عن ابن شهرآشوب،عن السید فضل اللّه بن علی الراوندی،عن عبد الجبار المقرئ،عن أبی علی،عن والده،عن السید الرضی-رضی اللّه تعالی عنهم-.

ص:298

ح:و عن ابن شهرآشوب،عن السید أبی الصمصام ذی الفقار بن معبد الحسنی المروزی،عن الشیخ أبی عبد اللّه محمد بن علی الحلوانی،عن السیدین البدلین علی و محمد المرتضی و الرضی-قدّس اللّه أرواحهم-.

ح:و عن السید أبی الصمصام مصنّفات الشیخ أبی العباس أحمد بن علی بن أحمد بن العباس النجاشی التی من جملتها کتاب الرجال.

و عن النجاشی مصنفات الحسین بن عبید اللّه الغضائری.

و لنا إلی الشیخ السعید محمد بن الحسن الطوسی-قدّس اللّه روحه-طرق أخری مضافة إلی ما تقدّم فمنها:عن السید رضی الدین علی بن طاوس،عن الشیخ حسین بن أحمد السوراوی،عن محمد بن القاسم الطبری،عن الشیخ أبی علی،عن والده.

[ح:و عن السید رضی الدین،عن الشیخ أبی زیاد علی،عن والده] (1).

ح:و عن السید رضی الدین علی بن یحیی الحناط،عن عربی بن مسافر العبادی،عن محمد بن القاسم الطبری،عن أبی علی،عن والده.

ح:و عن السید رضی الدین بن طاوس،عن أسعد بن عبد القاهر الاصفهانی،عن أبی الفرج علی بن أبی الحسین الراوندی،عن أبی جعفر محمد بن علی بن المحسن الحلبی،عن الشیخ أبی جعفر.

ح:و عن السید رضی الدین،عن السید محیی الدین ابن زهرة،عن الشیخ یحیی بن البطریق،عن محمد بن أبی القاسم الطبری،عن الشیخ أبی علی،عن والده.

و بالاسناد المتقدم إلی نصیر الدین الطوسی،عن والده،عن السید فضل اللّه الراوندی، عن السید المجتبی بن الداعی،عن الشیخ أبی جعفر.

ح:و بالاسناد المتقدم إلی العلامة،عن والده،عن الشیخ یحیی بن الفرج السوراوی، عن الفقیه الحسین بن هبة اللّه بن رطبة،عن أبی علی،عن والده رضی اللّه عنه.

ح:و عن العلامة،عن والده،عن السید أحمد بن یوسف العریضی العلوی،عن

ص:299


1- (1)) -داخل[]در نسخه الف آمده است.

برهان الدین محمد بن محمد الحمدانی القزوینی،عن السید فضل اللّه بن علی الراوندی، عن السید أبی الصمصام الحسنی،عن الشیخ أبی جعفر رضی اللّه عنه.

ح:و بالاسناد إلی الشهید رحمه اللّه،عن رضی الدین المزیدی،و زین الدین المطارباذی،عن الحسن بن داود،عن المحقق نجم الدین جعفر بن الحسن بن یحیی بن سعید،عن أبیه،عن أبیه،عن عربی بن مسافر،عن إلیاس بن هشام،عن أبی علی،عن والده-رحمهم اللّه تعالی-.

ح:و عن الشهید،عن السید تاج الدین بن معیة،عن السید المرتضی علی بن السید جلال الدین عبد الحمید بن فخار الموسوی،عن أبیه،عن جدّه فخار،عن شاذان بن جبرئیل،عن العماد الطبری،عن أبی علی،عن والده.

ح:و عن الشهید،عن المزیدی،عن محمد بن صالح،عن السید فخار،عن شاذان،عن العماد،عن أبی علی،عن أبیه رضی اللّه عنه.

و عن مشایخ السید فخار الذین تقدموا إلی المفید و غیره.

قال الشیخ محمد بن صالح روی لی السید فخار فی السنة التی توفی فیها رضی اللّه عنه و هی سنة ثلاثین و ستمائة،و سبب ذلک أنّه جاء إلی بلادنا و خدمناه،و کنت أنا صبیّ أتولی خدمته فأجاز لی و قال لی:ستعلم فیما بعد حلاوة ما خصصتک به.

ح:و عن الشیخ محمد بن صالح،عن والده أحمد،عن الفقیه قوام الدین محمد بن محمد البحرانی،عن السید فضل اللّه الراوندی،عن السید المجتبی بن الداعی الحسنی،عن الشیخ الطوسی-رحمهم اللّه تعالی-.

ح:و عن والده أحمد،عن الشیخ علی بن الفرج السوراوی،عن الحسین بن رطبة،عن أبی علی،عن والده.

ح:و عن والده أحمد،عن الفقیه الأدیب المتکلّم راشد بن إبراهیم البحرانی،عن القاضی جمال الدین علی بن عبد الجبار الطوسی،عن والده،عن الشیخ أبی جعفر -رحمهم اللّه تعالی-.

ح:و عن القاضی جمال الدین علی مصنّفات الشیخ قطب الدین سعید بن هبة اللّه و السید أبی الرضا فضل اللّه الراوندیین.

ص:300

ح:و عن ابن صالح،عن محمد بن أبی البرکات الصنعانی،عن عربی بن مسافر،عن الحسین بن رطبة،عن أبی علی،عن والده.

ح:و عن ابن صالح،عن السید رضی الدین[بن]طاوس و المحقق نجم الدین بسندهما إلی الشیخ.

ح:و عن ابن صالح،عن الشیخ علی بن ثابت بن عصیدة،عن عربی بن مسافر،عن ابن رطبة،عن أبی علی،عن والده.

ح:و عن ابن صالح،عن الشیخ نجیب الدین محمد بن نما،عن والده جعفر،و عن ابن إدریس کلیهما عن ابن رطبة،عن أبی علی،عن والده.

و عن ابن صالح،عن السید الفقیه الزاهد رضی الدین محمد بن محمد بن محمد بن زید ابن الداعی الحسینی،عن أبیه،عن أبیه،عن أبیه،عن أبیه الداعی الحسینی،عن الشیخ رحمهم اللّه.

و عن السید المرتضی،و عن سلاّر،و ابن البراج،و أبی الصلاح بجمیع ما صنّفوه و رووه.

ح:و بالاسناد إلی الشهید رحمه اللّه عن شیخه الجلیل الفقیه الصالح جلال الدین الحسن بن أحمد بن الشیخ نجیب الدین محمد بن جعفر بن هبة اللّه بن نما،عن أبیه،عن أبیه،عن أبیه، عن أبیه،عن الشیخ أبی عبد اللّه الحسین بن محمد بن طحال المقدادی،عن أبی علی،[عن والده].

و بهذه الطرق نروی جمیع مصنّفات من تقدّم علی الشیخ من المشایخ المذکورین و غیرهم و جمیع ما اشتمل علیه کتابه فهرست أسماء المصنّفین و جمیع کتبهم و روایاتهم بالطرق التی له إلیهم،ثم بالطرق التی تضمنتها الأحادیث.

و أجزت له-أدام اللّه تأییده-أن یروی عنّی جمیع ما رواه الشیخ الفاضل الحافظ منتجب الدین أبو الحسن علی بن عبید اللّه بن الحسن المدعوّ حسکا بن الحسن بن الحسین ابن علی بن الحسین بن بابویه،عن مشایخه و عن أبیه و جدّه و باقی أسلافه،و عن عمّه الأعلی الصدوق بالطرق التی له إلیه،و جمیع ما اشتمل علیه کتاب فهرسته لأسماء العلماء المتأخرین عن الشیخ أبی جعفر الطوسی بطرقه فیه إلیهم.

و کان هذا الرجل حسن الضبط کثیر الروایة عن مشایخ عدیدة بالاسناد المتقدّم إلی

ص:301

السیدین الأعظمین رضی الدین علی و جمال الدین أحمد ابنی طاوس،و الشیخ سدید الدین ابن مطهر،عن الشیخ صفی الدین أبی جعفر محمد بن معد الموسوی،عن الشیخ برهان الدین القزوینی،عن الشیخ منتجب الدین.

و بهذا الاسناد جمیع مصنّفات السید صفی الدین و روایاته و مصنّفات برهان الدین و روایاته.

و عن برهان الدین مصنّفات الشیخ أمین الدین أبی علی الفضل بن الحسن الطبرسی، و مصنّفات الشیخ سدید الدین الحمصی،و مصنّفات السید فضل اللّه الراوندی،و مصنّفات الکراجکی و الصهرشتی عنهم بغیر واسطة،و کتب الشیخ السعید أبی الحسین ورّام بن أبی فراس المالکی الأشتری بواسطة الشیخ منتجب الدین رحمهم اللّه.

ح:و أروی أیضا مصنّفات و مرویّات الشیخ منتجب الدین،عن الشیخ الشهید،عن السید ابن معیة،عن السید رضی الدین علی بن السید غیاث الدین عبد الکریم بن طاوس،عن والده،عن الشیخ نصیر الدین محمد بن الحسن الطوسی،عن برهان الدین،عنه.

و عن العلامة،عن والده،عن السید أحمد بن یوسف،عن برهان الدین،عنه.

و بهذا الطریق عن الشیخ منتجب الدین،عن المرتضی و المجتبی ابنی الداعی الحسنی، عن الشیخ المفید عبد الرحمن بن أحمد بن الحسین النیسابوری جمیع مصنّفاته و مصنّفات السید المرتضی و أخیه الرضی و الشیخ أبی جعفر و سلاّر و ابن البراج.

و أجزت له-أدام اللّه توفیقه-أن یروی الصحیفة الکاملة عن مولانا سید العابدین بالاسناد المتقدّم إلی عمید الرؤساء هبة اللّه،عن السید الأجل..إلی آخر ما فی السند.

و عن ابن إدریس بالطرق إلیه.

و عن الشیخ بالطرق إلیه.

و بالاسناد إلی الشهید،عن السید تاج الدین،عن أبیه أبی جعفر القاسم،عن خاله تاج الدین أبی عبد اللّه جعفر بن محمد بن الحسن بن معیة،عن والده السید مجد الدین محمد ابن الحسن بن معیة،عن الشیخ أبی جعفر محمد بن شهرآشوب المازندرانی،عن السید أبی

ص:302

الصمصام ذی الفقار بن محمد بن معبد الحسنی،عن الشیخ أبی جعفر محمد بن الحسن الطوسی بسنده المذکور فی أوّلها.

ح:و بطریق آخر عن السید تاج الدین بن معیة،عن السید کمال الدین المرتضی محمد ابن محمد بن السید رضی الدین الآوی الحسینی،عن خواجة نصیر الدین محمد بن الحسن الطوسی،عن والده،عن السید أبی الرضا فضل اللّه الحسنی،عن السید أبی الصمصام،عن الشیخ أبی جعفر الطوسی-رحمهم اللّه تعالی-.

و بالاسناد عن ابن إدریس،عن أبی علی،عن شیخ الطائفة الطوسی،عن الحسین بن عبید اللّه الغضائری،عن أبی المفضل محمد بن عبد اللّه بن المطلب الشیبانی،عن الشریف الحسنی إلی آخر السند.

و بالاسناد عن السید فخار،عن الشیخ الأفضل الأکمل عمید الرؤساء هبة اللّه بن حامد ابن أحمد بن أیّوب،و الشیخ الجلیل النبیل علی بن السکون،عن السید الأجل نجم الدین بهاء الشرف أبی الحسن محمد بن الحسن الحسینی إلی آخر السند المشهور.

و بالاسناد عن الشهید رحمه اللّه،عن السید الجلیل أحمد بن أبی إبراهیم محمد بن زهرة الحلبی،عن العلاّمة بأسانیده إلی الشیخ و ابن إدریس و عمید الرؤساء.

ولی طریق أعلی من هذه الطرق أخذتها عن مولانا و مولی الثقلین صاحب الزمان و خلیفة الرحمن-صلوات اللّه و سلامه علیه-فإنّی کنت فی عنفوان الشباب طالبا أقرب الطرق إلی اللّه تبارک و تعالی بالریاضات و المجاهدات،فرأیت فی الرؤیا بین النوم و الیقظة مولانا -صلوات اللّه علیه-و سألت منه مسائل اشکلت علیّ،و بعده سألت عنه کتابا أعمل علیه، فأعطانی الصحیفة الکاملة و انکشف علیّ منها علوم کثیرة و شاعت فی الآفاق حتّی أنّه لا یوجد فی بلادنا دار لا تکون فیها متعدّدة.

و کذلک فی النجف الأشرف قرأت الزیارة الجامعة الکبیرة علی الحجّة-صلوات اللّه علیه- فقال:نعمت الزیارة،فقلت:روحی فداک هذه زیارة جدّک،فقررّنی و لاطفنی بملاطفات کثیرة و وقع جمیع ما بشّرنی به فی تلک الرؤیا.

ص:303

و کذلک جمیع أخبار أهل البیت باسناد أقرب فإنّی رأیت فی أحیان المجاهدات فی الطیف انه جاء شخص نورانی و کان معه ثوب نورانی مکتوب علیه بالخط الأخضر جمیع أحادیث أهل البیت و کان الجلالة مکتوبة بماء الذهب،فأراد أن یلبسنی،قلت:إنّی أرید الثوب الذی یکون کلّه مکتوبا علیه الجلالة و لا ألبس هذا الثوب،فقال:علی العبد أن یسمع کلام مولاه،ألبسه و الثوب الذی تریده قطع لک و ما خیط بعد،فأرانیه و کان کما أردت کان مکتوبا علیه کله الجلالة بماء الذهب،فلمّا لبسته انفتح علیّ معانی الأخبار و مشکلاته و وفقنی اللّه لترویج الأحادیث بعد ما کانت متروکة،و الحمد للّه رب العالمین علی هذه النعماء،و الغرض من ذکره التحدیث بنعم اللّه تعالی کما قال تعالی: وَ أَمّٰا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ (1).

و أمّا کتب القراءات فإنّا نروی کتاب التیسیر للشیخ أبی عمرو الدانی بالاسناد المتقدّم إلی السید تاج الدین بن معیة،عن جمال الدین یوسف بن حماد،عن السید رضی الدین بن قتادة،عن الشیخ أبی حفص عمر بن معن الزبری الضریر إمام مسجد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله،عن الشیخ أبی عبد اللّه محمد بن عمر بن یوسف القرطبی،عن الشیخ أبی الحسن علی بن أحمد الجذامی الضریر المالقی،عن الشیخ أبی محمد عبد اللّه بن سهل،عن الشیخ أبی عمرو الدانی المصنّف.

و أرویه أیضا عن شیخنا الشهید،عن الشیخ عز الدین أبی البرکات خلیل بن یوسف الأنصاری،عن عبد اللّه بن سلیمان الأنصاری الغرناطی،عن أحمد بن علی بن الطباع الرعینی،عن عبد اللّه بن محمد بن مجاهد العبدی،عن أبی خالد یزید بن محمد بن رفاعة اللخمی،عن علی بن أحمد بن خلف الأنصاری،عن علی بن الحسین المرسی،عن الشیخ أبی عمرو الدانی.

و عن شیخنا الأجل بهاء الدین محمد العاملی،عن شیخ الفقهاء و القراء فی زمانه الشریف مولانا عماد الدین الاسترآبادی بسنده المذکور فی کتبه إلی الشیخ أبی عمرو.

ص:304


1- (1)) -سورة الضحی،الآیه 11.

و عن شیخنا الأجل الأکمل الحافظ الضریر محمد بن شمس الدین الدستجردی،عن أستاده،عن مولانا عماد الدین بسنده.

و أمّا کتاب حرز الأمانی المشهور بالشاطبیة فإنّی أرویها بهذا الطریق عن الشیخ خلیل الأنصاری،عن الجعبری بسنده،عن مصنّفها أبی القاسم بن فیرة الرعینی.

و أرویها بالسند إلی شیخنا الشهید،عن الشیخ جمال الدین أحمد بن الحسین بن محمد ابن المؤمن الکوفی،عن الشیخ شمس الدین محمد بن الغزال المضری،عن الشیخ زین الدین علی بن یحیی المربعی،عن السید عز الدین حسین بن قتادة المدینی،عن الشیخ مکین الدین یوسف بن عبد الرزاق،عن ناظمها.

و عن الشهید،عن الشیخ شمس الدین محمد بن عبد اللّه البغدادی،عن الشیخ محمد بن یعقوب المعروف بابن الجرایدی،عن ولد المصنّف،عن والده الناظم بأسانیده المتکثرة إلی الرواة العشرین،عن العشرة المشهورة،عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله،و لم أذکر الطرق لطولها و کثرتها و هی مذکورة فی شرحها للشیخ أبی الحسن علی بن محمد السخاوی و غیره.

و أمّا کتاب الموجز فی القراءات و الرعایة فی التجوید و باقی کتب مکی بن أبی طالب المقرئ و کتاب الوقف و الابتداء للشیخ شمس الدین محمد بن بشار الأنباری و باقی کتبه فإنّی أرویها بالاسناد المتقدّم إلی السید رضی الدین بن قتادة،عن أبی حفص الزبری،عن القاضی بهاء الدین بن رافع بن تمیم،عن ضیاء الدین یحیی بن سعدون القرطبی،عن الشیخ أبی محمد عبد الرحمن بن محمد بن عتاب،عن الامام أبی محمد مکّی بن أبی طالب المقرئ.

و بالاسناد عن ابن رافع،عن ضیاء الدین،عن أبی عبد اللّه الحسین بن محمد بن عبد الوهاب،عن أبی جعفر محمد بن أحمد بن محمد بن المسلم (1)،عن أبی القاسم اسماعیل ابن سعید،عن محمد بن القاسم بن بشار الأنباری.

و أروی کتاب الشیخ جمال الدین أحمد بن موسی بن مجاهد فی القراءات السبع

ص:305


1- (1)) -فی البحار،ج 105،ص 66:مسلمة.

بالاسناد إلی العلاّمة ابن مطهر،عن أبیه سدید الدین یوسف،عن السید صفی الدین محمد بن معد الموسوی،عن نصیر الدین راشد بن ابراهیم البحرانی،عن السید فضل اللّه الحسنی،عن أبی الفتح بن الفضل الأخشیدی،عن أبی الحسن علی بن القاسم بن ابراهیم الخیاط،عن أبی حفص عمر بن إبراهیم الکنانی،عن مصنّفه أحمد بن مجاهد.

و أمّا کتب اللغة و العربیة فإنّی أروی صحاح اسماعیل بن حمّاد الجوهری بالاسناد إلی الشیخ سدید الدین بن مطهر،عن مهذب الدین الحسین بن ردة،عن محمد بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن عبد الصمد التمیمی،عن أبیه،عن جدّ أبیه،عن الأدیب أبی منصور بن أبی القاسم البیشکی،عن الجوهری المصنّف.

و أروی کتاب الجمهرة مع باقی مصنّفات محمد بن درید و روایاته و اجازاته بالاسناد المتقدم إلی السید فخار الموسوی،عن أبی الفتح محمد بن المیدانی،عن ابن الجوالیقی، عن الخطیب أبی زکریا التبریزی،عن أبی محمد الحسن بن علی الجوهری،عن أبی بکر بن الجراح،عن ابن درید المصنّف.

و بالاسناد عن أبی الفتح المیدانی جمیع مصنّفات یعقوب بن السکیت صاحب کتاب اصلاح المنطق و جمیع روایاته،عن الرئیس الحسین بن محمد بن عبد الوهاب المعروف بالبارع،عن محمد بن أحمد بن المسلم المعدل،عن أبی القاسم اسماعیل بن أسعد بن اسماعیل بن سوید،عن أبی بکر محمد بن القاسم بن بشار الأنباری،عن أبیه القاسم،عن عبد اللّه بن محمد الرستمی،عن المصنّف.

و عن السید فخّار جمیع مصنّفات الهروی صاحب کتاب الغریبین،عن أبی الفرج ابن الجوزی،عن ابن الجوالیقی،عن الخطیب التبریزی،عن الوزیر أبی القاسم المغربی،عن الهروی المصنّف.

و بالاسناد إلی الخطیب التبریزی،عن أبی الفتح سلیمان بن أیّوب الرازی،عن الشیخ أبی الحسین أحمد بن فارس صاحب کتاب مجمل اللغة له و لجمیع مصنّفاته.

و عن ابن الجوالیقی،عن أبی الصقر الواسطی،عن الحبشی،عن التیسینی،عن

ص:306

الأنطاکی،عن أبی تمام حبیب بن أوس الطائی صاحب الحماسة لها و لجمیع تصانیفه و روایاته.

و عن السید فخّار جمیع مصنّفات أبی العباس أحمد بن یحیی المشهور بثعلب صاحب الفصیح،عن عمید الرؤساء هبة اللّه بن أیّوب،عن ابن القصار،عن أبی الحسن سعد الخیر بن محمد الأندلسی،عن أبی سعید محمد بن محمد المظفری،عن الحافظ أبی نعیم جدّی أحمد ابن عبد اللّه الاصفهانی صاحب کتاب حلیة الأولیاء،عن أبی الحسن محمد بن أحمد بن کیسان النحوی،عن ثعلب.

و أمّا الخلاصة المالکیة فإنّی أرویها عن الشهید،عن الشیخ شهاب الدین أبی العباس أحمد بن الحسن بن أحمد النحوی فقیه الصخرة ببیت المقدس،عن الشیخ برهان الدین ابراهیم بن عمر الجعبری،عن الشیخ شمس الدین محمد بن أبی الفتح الدمشقی،عن ناظمها.

و عن الشهید،عن المزیدی،عن والده أحمد،عن الشیخ نجیب الدین یحیی بن سعید، عن الشیخ الأدیب مهذب الدین بن کرم النحوی،عن الشیخ نجیب الدین أبی البقاء العکبری، و الشیخ علی بن فرج السوراوی جمیعا،عن الشیخ أبی محمد عبد اللّه بن أحمد بن الخشاب النحوی،عن السید النقیب هبة اللّه بن الشجری،عن السید أبی المعمر یحیی بن هبة اللّه بن طباطبا الحسنی،عن القاضی أبی القاسم عمر بن ثابت الثمانینی النحوی،عن ابن جنی لکتاب اللمع و غیره من مصنّفاته.

و بالاسناد إلی السید فخار،عن أبی الفتح المیدانی،عن ابن الجوالیقی جمیع کتبه.

و عن ابن الجوالیقی،عن أبی زکریا یحیی بن علی بن الخطیب التبریزی جمیع کتبه.

و عن التبریزی،عن أبی العلاء المعری و الثمانینی،و أبی الحسن بن عبد الوارث جمیع کتبهم.

و عن الثمانینی،عن ابن جنی جمیع کتبه.

و عن ابن جنی،عن أبی علی الفارسی جمیع کتبه،و عن الربعی جمیع کتبه.

ص:307

و عن أبی علی الفارسی،عن أبی بکر بن السراج جمیع کتبه.

و عن ابن السراج،عن الزجاج جمیع کتبه.

و عن الزجاج،عن أبی العباس المبرّد جمیع کتبه.

و عن المبرّد،عن أبی عثمان المازنی جمیع کتبه.

و عن المازنی،عن الجرمی جمیع کتبه،و عن أبی الحسن الأخفش جمیع کتبه.

و عن الأخفش،عن سیبویه جمیع کتبه.

و عن سیبویه،عن الشیخ الأجل الخلیل بن أحمد العروضی جمیع کتبه.

فهؤلاء أئمة اللغة و الأدب و من تأخّر عنهم إنّما اقتفی علی آثارهم و نسج علی منوالهم فلا جرم اقتصرنا علی ذکر الطرق إلیهم و ایثار الاختصار،و لو حاولنا ذکر الطریق إلی کلّ من بلغنا من المصنفین و المؤلفین لطال الخطب و اللّه ولی التوفیق.

و لنذکر طریقا واحدا هو أعلی ما اشتملت علیه هذه الطرق إلی سید المرسلین صلّی اللّه علیه و آله و یعلم منه مفصلا أعلی و أشرف ما عندنا من السند إلی کتب الحدیث کالتهذیب و الاستبصار و الفقیه و مدینة العلم و الکافی و غیرها (1):

أخبرنا الشیخ الأعظم بهاء الدین محمد العاملی،عن أبیه الحسین بن عبد الصمد،عن الشهید الثانی،عن الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی.

ح:و أخبرنا الشیخ بهاء الدین محمد،عن الشیخ عبد العالی،عن الشیخ نور الدین علی ابن عبد العالی،عن الشیخ شمس الدین محمد بن داود،عن الشیخ ضیاء الدین علی،عن والده الشهید،عن رضی الدین المزیدی،عن محمد بن صالح،عن السید فخّار.

ح:و عن الشیخ ضیاء الدین بن مکّی،عن السید تاج الدین بن معیة،عن العلاّمة،عن المحقق،عن السید فخار.

ص:308


1- (1)) -هذه السند أشرف الأسناد باعتبار المعصومین،أو لأجل انّه إذا اتصل بواحد منهم-صلوات اللّه علیهم- فکأنّه اتصل بالنبی صلّی اللّه علیه و آله و إلاّ فیؤخذ فی اسناد الفقیه و الکافی أعلی منه بمراتب،فتدبر«منه».

ح:و عن الشهید،عن محمد بن الکوفی،عن المحقق،عن السید فخار،عن شاذان بن جبرئیل،عن جعفر الدوریستی،عن المفید،عن الصدوق أبی جعفر محمد بن بابویه قال:

حدثنا محمد بن القاسم المفسّر الجرجانی قال:حدّثنا یوسف بن محمد بن زیاد و علی بن محمد بن سنان،عن أبویهما،عن مولانا و سیّدنا أبی محمد الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب -صلوات اللّه علیهم-،عن أبیه،عن أبیه،عن أبیه،عن أبیه،عن أبیه،عن أبیه،عن أبیه،عن أبیه، عن أبیه علی بن أبی طالب قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لبعض أصحابه ذات یوم:«یا عبد اللّه أحبب فی اللّه و أبغض فی اللّه و وال فی اللّه و عاد فی اللّه،فإنّه لا تنال ولایة اللّه إلاّ بذلک،و لا یجد رجل طعم الإیمان و إن کثرت صلاته و صیامه حتّی یکون کذلک و قد صارت مؤاخاة الناس یومکم هذا أکثرها علی الدنیا علیها یتوادون و علیها یتباغضون و ذلک لا یغنی عنهم من اللّه شیئا؛

فقال الرجل:یا رسول اللّه کیف لی أن أعلم أنّی قد والیت و عادیت فی اللّه؟و من ولیّ اللّه عزّ و جلّ حتّی أوالیه؟و من عدوّه حتّی أعادیه؟

فأشار له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله إلی علی علیه السّلام فقال:«ألا تری هذا»؟فقال:بلی،فقال:ولیّ هذا ولیّ اللّه فواله،و عدوّ هذا عدوّ اللّه فعاده،وال ولیّ هذا و لو أنّه قاتل أبیک و ولدک،و عاد عدوّه و لو أنّه أبوک أو ولدک (1).

فلیرو ذلک و غیره الولد الأعزّ-أدام اللّه تأییده-عنّی بهذه الطرق و غیرها ممّا ذکره الأصحاب فی کتبهم و ضمنوه إجازاتهم خصوصا کتاب الإجازات لکشف طرق المفازات الذی جمعه السید السعید الطاهر رضی الدین علی بن موسی بن جعفر بن الطاوس الحسنی، و الإجازة التی أجازها العلاّمة جمال الدین الحسن بن یوسف بن مطهر للسید الطاهر

ص:309


1- (1)) -امالی الصدوق،ص 11،المجلس الثالث؛علل الشرایع،ج 1،ص 141؛وسائل الشیعة،ج 16، ص 178؛بحار الأنوار،ج 75،ص 281.

الأصیل أبی الحسن علی بن محمد بن زهرة الحلبی،فإنّها اشتملت علی المهم من کتب الأصحاب و أکثر علماء الاسلام من الحدیث و التفسیر و الفقه و اللغة و العربیة و النثر و النظم و غیرها،و کتاب فهرست الشیخ منتجب الدین علی بن عبید اللّه بن بابویه،و فهرست الشیخ محمد بن الحسن الطوسی،و فهرست النجاشی،و إجازة الشهید محمد بن مکی لولدیه، و اجازة الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی لولدیه الشیخ عبد العالی و الشیخ ابراهیم و غیرها-قدس اللّه أرواحهم و حباهم بالجنان و سرهم و جعلنا من رفقائهم فی الرفیق الأعلی بجاه سید المرسلین و آله الطاهرین-.

و آخذ علی الولد بما أخذ علیّ من العهد بملازمة التقوی من اللّه سبحانه فیما یأتی و یذر، و دوام مراقبته و الأخذ بالاحتیاط التام فی جمیع أموره سیّما فی النقل و الفتوی،فإنّ المفتی علی شفیر جهنم،و بذل العلم لأهله،و بذل الوسع فی تحصیله و تحقیقه،و الاخلاص للّه تعالی فی طلبه و بذله،فلیس وراء هذا السبب من مطلب إذا حصلت شریطته فقد روینا بالاسناد السابق عن مولانا أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه-انّه قال:«من کان من شیعتنا عالما بشریعتنا فأخرج ضعفاء شیعتنا من ظلمة جهلهم إلی نور العلم الذی حبوناه القیامة[به]یوم علی رأسه تاج من نور یضیء لأهل جمیع العرصات و علیه حلّة لا یقوم لأقل سلک منها الدنیا بحذافیرها،و ینادی مناد:هذا عالم من بعض تلامذة علماء آل محمد، ألا فمن أخرجه من ظلمة جهله فی الدنیا فلیتشبث به یخرجه من حیرة ظلمة هذه العرصات إلی نزه الجنان،فیخرج کلّ من کان علمه فی الدنیا خیرا أو فتح عن قلبه من الجهل قفلا أو أوضح له عن شبهة» (1)الخبر مع اخبار کثیرة مذکورة فی التفسیر المنسوب إلی الإمام أبی محمد الحسن بن علی العسکری-صلوات اللّه و سلامه علیهما و علی الأئمة المعصومین-.

و کتب هذه الأحرف بیمناه الداثرة أحوج المربوبین إلی رحمة ربّه الغنی محمد تقی بن مجلسی الاصفهانی،النطنزی العاملی-عاملهما اللّه تعالی بلطفه الخفی و الجلی بجاه محمد و عترته القدیسین-،و الحمد للّه رب العالمین و الصلاة علی محمد و عترته الأکرمین المطهرین.

ص:310


1- (1)) -مستدرک الوسائل،ج 17،ص 317؛الاحتجاج،ج 1،ص 16؛الفصول المهمة فی اصول الائمة،للحر العاملی،ج 1،ص 600؛بحار الأنوار،ج 2،ص 2 و ج 7،ص 224.

[21]

أنهاه الولد الأعزّ محمد باقر-أعزّه اللّه فی الدارین و وفّقه لحصول کمالات النشأتین-سماع فحص و تحقیق و تدقیق و تصحیح فی مجالس آخرها أوائل شهر اللّه الأصب رجب لسنة أربع و ستین بعد الألف من الهجرة.

نمّقه محمد تقی بن مجلسی حامدا للّه تعالی و مصلیا علی نبیّه و آله.

(15)

محمد تقی بن محمد صالح بن حاجی کنجی اردبیلی

(1)

نسخه ای از«تهذیب الأحکام»شیخ طوسی را به سال 1058 ق در مدرسه صفویه اصفهان نگاشته است و آنرا نزد مجلسی اول خوانده و وی دو اجازه در پایان کتاب الطهارة و الصلاة به سالهای 1060 و 1062 ق برای وی نگاشته است (2).

[22]

أنهاه المولی الفاضل اللوذعی الألمعی مولانا محمد تقی-ادام اللّه تعالی تأییده-سماعا و تحقیقا فی مجالس آخرها أواسط شهر ربیع الأول لسنة اثنی و ستّین و ألف من الهجرة.

نمّقه بیمناه الداثرة محمد تقی بن مجلسی حامدا مصلیّا مسلما.

(16)

محمد حسین بن شمس الدین محمد اصفهانی

(3)

نسخه ای از«تهذیب الأحکام»را به سال 1047 ق نگاشته و آن را نزد مجلسی اول خوانده و وی دو انهاء برای او نگاشته،که یکی به سال 1050 ق است (4).

ص:311


1- (*)) -تراجم الرجال،ج 3،ص 144.
2- (1)) -کتابخانه آیة اللّه مرعشی،ش 4272.
3- (**)) -تراجم الرجال،ج 3،ص 196-197؛طبقات اعلام الشیعة،قرن 11،ص 158-159.
4- (2)) -کتابخانه مرعشی،ش 3779.

[23]

لقد سمع علیّ المولی الفاضل الکامل اللوذعی الألمعی مولانا محمد حسین -أدام اللّه تعالی تأییده-فی مجالس آخرها آخر شهر ذی القعدة الحرام من سنة خمسین بعد الألف.و أجزت له-أدام اللّه تعالی تأییده-أن یروی عنّی هذا الکتاب مع الکتب الثلاثة للمحمّدین الثلاثة.

و نمّقه بیده الداثرة تراب أقدام المحدّثین محمد تقی بن مجلسی-عفی عنهما بالنبی و الوصی- حامدا مصلیا مسلما.

(17)

محمد رضی

در پایان جزء اول،نسخه ای از«من لا یحضره الفقیه»صورت انهائی از مجلسی اول جهت وی به سال 1067 ق آمده است (1).

[24]

ثمّ أنهاه الولد الأعز مولانا محمد رضی-أرضاه اللّه تعالی و وفّقه لارتقاء أقصی معارج الکمالات فی العلم و العمل-سماعا و تحقیقا و تدقیقا فی مجالس آخرها أواخر شهر ربیع الأوّل لسنة سبع و ستین بعد الألف من الهجرة،و الحمد للّه رب العالمین و الصلاة علی خیر العالمین محمّد و عترته الأوصیاء الأقدمین الأطهرین.

در آغاز،انهاء دیگری بدون نام نیز آمده است که ظاهرا جهت وی صادر شده است بدین عبارت:

ص:312


1- (1)) -کتابخانه مؤسسه آیة اللّه بروجردی،ش 600.

[25]

أنهاه المولی الفاضل الکامل اللوذعی الألمعی-أدام اللّه تعالی تأییده-قراءة و سماعا و تصحیحا و ضبطا فی مجالس آخرها أواسط شهر ذی القعدة الحرام لسنة تسع و خمسین بعد الألف من الهجرة.

نمّقه بیده الفانیة أحوج المربوبین إلی رحمة ربّه الغنی محمد تقی بن مجلسی -عفی عنهما بالنبی و عترته المقدسین-

(18)

محمد سعید

نسخه ای از کتاب«الکافی»را نزد مجلسی اول خوانده و وی دو انهاء به سال 1063 و 1064 ق برای وی نگاشته است (1).

[26]

أنهاه المولی الفاضل العالم العامل مولانا محمد سعید-أدام اللّه تعالی تأییده-سماعا فی مجالس آخرها أوائل رجب لسنة أربع و ستین بعد الألف الهجریة.

نمّقه محمد تقی بن مجلسی حامدا مصلیا مسلما.

[27]

أنهاه المولی الفاضل العالم العامل مولانا محمد سعید-أدام اللّه تعالی تأییده-سماعا و تحقیقا فی مجالس آخرها غرّة محرم الحرام لسنة ثلاث و ستین بعد الألف الهجریة.

نمّقه بیمناه الداثرة محمد تقی بن مجلسی حامدا مصلیا مسلما.

ص:313


1- (1)) -کتابخانه مرکز احیاء میراث اسلامی،ش 4009.

(19)

محمد سلیم

نسخه ای از کتاب«من لا یحضره الفقیه»را نزد مجلسی اول خوانده و وی انهائی به سال 1062 ق برای او نگاشته است (1).

[28]

أنهاه المولی الفاضل العالم العامل مولانا محمد سلیم-أدام اللّه تعالی تأییده-سماعا و تحقیقا فی مجالس آخرها أواخر شهر ربیع الأول لسنة اثنی و ستین و ألف من الهجرة.

نمّقه بیمناه الداثرة محمد تقی بن مجلسی-عفی عنهما-حامدا مصلیا مسلما.

(20)

محمد سمیع بن محمد رضا کزرجی اردبیلی

نسخه ای از کتاب«تهذیب الاحکام»شیخ طوسی را به سال 1059 ق در اصفهان نگاشته و آن را نزد مجلسی اول خوانده است و وی انهائی به سال 1062 ق در پایان کتاب الصلاة جهت او نگاشته است (2).

[29]

أنهاه السید الفاضل اللوذعی الألمعی محمد سمیع الأردبیلی (3)-أدام اللّه تعالی تأییده-سماعا و تحقیقا فی مجالس آخرها أواسط شهر ربیع الاول لسنة اثنی و ستّین بعد الألف.

نمّقه بیده الفانیة محمد تقی بن مجلسی حامدا مصلیا مسلما.

ص:314


1- (1)) -کتابخانه سید معصوم قهستانی،قائن،ش 14.
2- (*)) -کتابخانه دار العلم خوئی،نجف اشرف.
3- (2)) -در اجازه حاضر نام مجاز پاک شده و نام«محمد سمیع»به خط دیگری نوشته شده است.

(21)

محمد صادق الشریف

نسخه ای از«من لا یحضره الفقیه»را چهار مرتبه تصحیح و مقابله نموده است که آخرین بار آن به سال 1071 ق در اصفهان بوده است.مجلسی اول اجازه ای جهت وی در رجب 1060 ق نگاشته است (1).

مجاز ظاهرا همان محمد صادق کرباسی همدانی است که ترجمه اش در طبقات اعلام الشیعة،قرن 11،ص 277 مذکور می باشد.

[30]

أنهاه المولی الفاضل،و العالم العامل،اللوذعی الألمعی مولانا محمد صادق-أدام اللّه تعالی تأییده و کثر فی العلماء مثله-سماعا و تحقیقا و تدقیقا فی مجالس آخرها أواسط شهر اللّه الأصب لسنة ستین بعد الألف الهجریة.

و أجزت له-دام توفیقه-أن یروی هذا الکتاب عنّی مع بقیة الکتب الأربعة للمحمدین الثلاثة مع سایر کتبهم و سایر کتب علمائنا المتقدمین و المتأخرین-رضوان اللّه علیهم أجمعین- بأسانیدی المتکثرة إلیهم معنعنا إلی الأئمة المعصومین-سلام اللّه و صلواته علیهم أجمعین-آخذا علیه ما اخذ علیّ من الاحتیاط فی النقل و الفتوی لأنّ المفتی علی شفیر جهنم و لیس المعصوم إلاّ من عصمه اللّه من أنبیائه و أوصیائه-صلّی اللّه علیهم-.

نمّقه بیده الداثرة أحوج المربوبین إلی رحمة ربّه الغنی محمد تقی بن مجلسی -عفی عنهما-و الحمد للّه رب العالمین و الصلاة علی محمّد و آله الطاهرین القدیسین.

ص:315


1- (1)) -کتابخانه آیة اللّه مرعشی،ش 311.

(22)

محمد صادق

دو اجازه مفصل و مختصر جهت شخصی به نام محمد صادق صادر شده است بدین عناوین:

1-در پایان نسخه ای از«من لا یحضره الفقیه»به سال 1060 ق (1).

2-در آغاز نسخه ای از«شرح المشیخه»مجلسی اول به سال 1068 ق.

ظاهرا وی همان محمد صادق کرباسی همدانی است که مجلسی اول اجازه ای بر صحیفه سجادیه به سال 1068 ق برای وی نگاشته و در اجازات بحار الأنوار،ج 107، ص 79-84 و الذریعه،ج 1،ص 168 مذکور است.

[31]

أنهاه المولی الفاضل و العالم العامل،اللوذعی الألمعی مولانا محمد صادق-أدام اللّه تعالی تأییده و کثر فی العلماء مثله-سماعا و تحقیقا و تدقیقا فی مجالس آخرها أواسط شهر اللّه الأصب لسنة ستین بعد الألف الهجریة.

و أجزت له-دام توفیقه-أن یروی هذا الکتاب عنّی مع بقیة الکتب الأربعة للمحمدین الثلاثة مع سایر کتبهم و سایر کتب علمائنا المتقدمین و المتأخرین-رضوان اللّه علیهم أجمعین- بأسانیدی المتکثرة إلیهم معنعنا إلی الأئمة المعصومین-سلام اللّه و صلواته علیهم أجمعین-آخذا علیه ما اخذ علیّ من الاحتیاط فی النقل و الفتوی فإنّ المفتی علی شفیر جهنّم و لیس المعصوم إلاّ من عصمه اللّه من أنبیائه و أوصیائه-صلّی اللّه علیهم-.

نمّقه بیده الداثرة أحوج المربوبین إلی رحمة ربّه الغنی محمد تقی بن مجلسی -عفی عنهما-و الحمد للّه رب العالمین و الصلاة علی محمد و آله الطاهرین القدیسین.

ص:316


1- (1)) -کتابخانه آیة اللّه حکیم،نجف اشرف،ش 1278.

[32]

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه الذی هدانا سبل سید الأنبیاء و المرسلین،و وفقنا لاقتفاء آثار أمیر المؤمنین و أولاده المعصومین،و الصلاة علی من أتاه اللّه تبارک و تعالی مدینة العلم و الحکمة من النبیین و آله أبواب تلک المدینة من أوصیائه المطهرین.

و بعد:فیقول أحوج المربوبین إلی رحمة ربّه الغنی محمد تقی بن مجلسی العاملی الاصفهانی-عامله اللّه تعالی بفضله الجلی و لطفه الخفی-:إنّه لا ریب فی تواتر الحدیث الذی نقله الخاصة و العامة أنّه قال رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-فی حجّة الوداع فی مسجد الخیف و فی غدیر خم و غیرهما:«إنّما أنا بشر یوشک أن یأتینی رسول ربّی فأجیب و انّی تارک- أو مخلف-فیکم ثقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض» (1)، فانحصر التمسّک فیهما.

و ظهر انّ علم کتاب اللّه عند أهل البیت و لا یعلمه غیرهم،فانحصر الأصول فی آثار الأئمة المعصومین-صلوات اللّه علیهم أجمعین،و لا ریب فی أنّ أصحاب أئمّتنا-صلوات اللّه علیهم- إلی زمان الغیبة الکبری کان متمسّکهم أخبار أئمّتهم و کانوا متفقین علی ذلک.و کان اهتمامهم و کدّهم و وکدهم فی الروایة و الدرایة و العمل بها إلی أن صارت بسبب سلاطین الجور و أصحاب الضلال متروکة کأن لم یکن شیئا مذکورا.

ثمّ وفّق اللّه تبارک و تعالی قوما لتجدید معالمها الطامسة و لتعمیر دمنه الدارسة و أیقظهم من مراقد الغفلة و أراهم أنواره بأعین البصیرة،فمنهم المولی الفاضل و العالم العامل،جامع المعقول

ص:317


1- (1)) -مسند الرضا علیه السّلام،ص 210؛مناقب الامام امیر المؤمنین علیه السّلام،محمد بن سلیمان کوفی،ج 2،ص 136؛ دلائل الامامة،ص 20؛العمدة،ابن بطریق،ص 69؛بحار الأنوار،ج 23،ص 108؛مسند احمد بن حنبل، ج 4،ص 367؛سنن الدارمی،ج 2،ص 432؛صحیح مسلم،ج 7،ص 122؛فضائل الصحابة،سنائی،ص 22؛السنن الکبری،بیهقی،ج 2،ص 148 و....

و المنقول،حاوی الفروع و الأصول مولانا محمد صادق-أدام اللّه تبارک فضله و أسبغ علیه آلاءه-الذی ولّی شطر هذا المقصد الأسنی وجه همّته و ظفر من مطالبه الجلیلة ببغیته،و قرأ علی هذا الضعیف جمیع کتاب«من لا یحضره الفقیه»و جلّ غیره من الأصول بعد قراءة أکثر کتب الفقه و الرجال و الأصول و غیرها.

و قد التمس منّی إجازة کتب العلماء فاستخرت اللّه تعالی و أجزت له-أدام اللّه تعالی تأییداته- أن یروی عنّی ما جاز لی روایته بالأسانید المتواترة إلی علمائنا السابقین مصنّفی کتب الحدیث و التفاسیر و الفقه و الکلام و الأصول و القراءة و اللغة و النحو و الصرف و غیرها و مؤلّفاتی و أسانیدی إلی هذه الکتب أکثر من أن تحصی و لکنّی أذکر منها أصحّها و أعلاها.

فمن ذلک ما أخبرنا و حدّثنا به الشیخ الأعظم بل الوالد المعظّم،شیخ علماء الزمان و مربّی الفضلاء الأعیان،العابد الزاهد،صاحب الکرامات مولانا عبد اللّه بن الحسین التستری-رضی اللّه تعالی عنه-،عن الشیخ الأجل البدل نعمت اللّه بن العلاّمة الفهّامة الشیخ أحمد بن خاتون العاملی إجازة عن الشیخ الأجل الأعظم مروّج مذهب الأئمّة المعصومین قدوة العلماء المحقّقین نور الدین علی بن عبد العالی،و قراءة علی أبیه عن الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی-رضی اللّه تعالی عنهم-.

ح:و ما حدّثنا و أخبرنا به الشیخ الأعظم و الوالد الأکرم شیخ الاسلام و المسلمین علاّمة علمائنا المحققین بهاء الملة و الحق و الحقیقة و الدین محمد بن شیخ الاسلام و المسلمین العلاّمة الفهّامة الحسین بن الشیخ الأجل عبد الصمد بن الشیخ الأعظم البدل صاحب الکرامات الخلیلیة شمس الدین محمد الحارثی الهمدانی العاملی،عن أبیه،عن شیخ علمائنا المتأخرین وارث علم الأئمة المطهرین زین الملّة و الحق و الحقیقة و الدین بن علی الشهیر بابن الحجّة،عن الشیخ الأعظم الأجلّ نور الدین علی بن عبد العالی.

ح:و ما أخبرنا به جماعة من الفضلاء الأعیان منهم:الشیخ بهاء الدین محمد،و العلاّمة الفهّامة القاضی معزّ الدین محمد،و الفقیه النبیه الشیخ یونس الجزائری،عن العلاّمة الفهّامة الشیخ عبد العالی بن الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی،عن أبیه.

ص:318

ح:و ما أخبرنا به جماعة کثیرة منهم:السید الأجل الأعظم الأمیر شرف الدین علی الشولستانی النجفی،عن الشیخ الأمجد الأجل الأعظم میرزا محمد الاسترآبادی،و سید المحققین الأمیر فیض اللّه بن السید الأجل عبد القاهر التفریشی،و الشیخ الأعظم الأجل محمد بن الشیخ الأجل المحقق الحسن بن الشیخ زین الدین،عن الشیخ الأمجد الأجل ابراهیم بن الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی.

و ما أخبرنی به الشیخ الأجل جابر النجفی،عن جماعة من مشایخه منهم:الشیخ ابراهیم،عن أبیه الشیخ نور الدین.

و عن جماعة کثیرة من الفضلاء منهم:الشیخ جابر و السید عبد الکریم،عن الشیخ الأجل الحسن بن الشیخ زین الدین،عن جماعة من الفضلاء منهم:السید نور الدین علی بن السید الحسن،و الشیخ الأجل الحسین بن عبد الصمد،و السید الأعظم نور الدین علی بن السید فخر الدین،و الشیخ الأجل أحمد بن سلیمان جمیعا عن الشیخ زین الدین،عن الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی.

و ما أخبرنا به جمّ کثیر من الفضلاء منهم:أستاد الفضلاء القاضی أبو الشرف،و خالی مولانا محمد قاسم،و ابن عمّتی الشیخ عبد اللّه بن جابر العاملی،عن جدّی شیخ الطائفة مولانا درویش محمد بن العابد الزاهد البدل الشیخ حسن النطنزی العاملی،و نسیبی الشیخ الزاهد البدل جابر العاملی،عن الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی.

و ما أخبرنا به إجازة فی الصغر الشیخ الأجل الأعظم أبی البرکات الواعظ،عن الشیخ نور الدین،و بواسطة جمّ کثیر من الفضلاء عنه بالغا من السنّ قرب المائة،عن الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی-رضی اللّه تعالی عنهم أجمعین-،عن الشیخ الأکمل نور الدین علی بن هلال الجزائری،عن الشیخ الأعظم جمال العارفین أحمد بن فهد الحلّی،عن الشیخ الأجل زین الدین علی بن الخازن المشهدی،عن رئیس علمائنا المحقّقین محقّق حقائق الأولین و الآخرین السعید الشهید أبی عبد اللّه محمد بن مکّی العاملی.

و عن الشیخ نور الدین،عن الشیخ الأجل الأعظم شمس الدین محمد بن داود ابن عمّ

ص:319

الشهید الشهیر بابن المؤذن،عن الشیخین الأجلین ضیاء الدین علی و فخر الدین أبی طالب محمد،عن أبیهما الشهید.

و عن مولانا أفضل المحقّقین و أکمل المدققین عبد اللّه،عن الشیخ نعمت اللّه بن العلاّمة أحمد بن الشیخ الأجل شمس الدین محمد بن خاتون العاملی،عن أبیه،عن أبیه،عن الشیخ جمال الدین أحمد بن الحاج علی العیناثی،عن الشیخ زین[الدین]جعفر بن الحسام،عن سید المحقّقین الحسن بن أیوب الشهیر بابن نجم الدین،عن الشهید.

و عن ابن المؤذّن،عن الشیخ عز الدین المعروف بابن العشرة،عن ابن فهد،عن ابن الخازن،عن الشهید.

و عن ابن العشرة،عن الشیخ محمد بن نجدة الشهیر بابن عبد العالی،عن الشهید.

و عن ابن المؤذّن،عن السید علی بن دقماق،عن الشیخ محمد بن شجاع القطان،عن الشیخ أبی عبد اللّه المقداد الحلّی،عن الشهید.

و عن الشیخ نور الدین،عن السید العلاّمة الحسن بن السید جعفر بن السید فخر الدین بن السید حسن بن السید نجم الدین بن الأعرج الحسینی،عن أبیه،عن أبیه،عن أبیه،عن أبیه، عن الشهید.

و عن ابن المؤذّن،عن الشیخ علی بن طیّ،عن الشیخ شمس الدین القریضی (1)،عن السید حسن بن أیوب،عن الشهید،عن فخر المحقّقین و المدقّقین محمد بن العلاّمة،و سیّد المحقّقین عمید الدین عبد المطلب،و سید الفضلاء الأخیار تاج الدین محمد بن القاسم بن معیة الدیباجی،و السید الأعظم أحمد بن أبی ابراهیم محمد بن زهرة الحلبی،و السید الأجل الأعظم مهنّا بن سنان المدنی،و الشیخ الأجل العلاّمة الفهّامة مولانا قطب الدین محمد الرازی،و الشیخ الأکمل الأجل علی بن أحمد بن یحیی المزیدی،و الشیخ الفاضل علی بن طراد المطاربادی جمیعا عن آیة اللّه فی العالمین جمال الحق و الحقیقة والدین علامة علماء الآفاق الحسن بن العلاّمة الفهّامة سدید الدین یوسف بن المطهر الحلّی،عن

ص:320


1- (1)) -کذا فی الأصل و فی بعض المصادر:العریضی و اورد المجیز فی اجازاته کلیهما.

أبیه،و عن رئیس علمائنا المحقّقین نجم الملّة و الحق و الحقیقة والدین أبی القاسم جعفر بن الحسن بن سعید الحلّی،و عن الشیخ نجیب الدین یحیی بن سعید الحلّی،و عن سلطان العلماء و برهان الفضلاء خواجة نصیر الحق و الحقیقة و الدین محمد بن محمد بن الحسن الطوسی،و السیّدین الأعظمین الأکملین البدلین رضی الدین أبی القاسم علی و جمال الدین أبی الفضائل أحمد ابنی طاوس الحسنی،و الشیخ الأعظم مفید الدین محمد بن جهیم و غیرهم من الفضلاء الأخیار،عن السید الأجل الأعظم العلاّمة فخار بن معد الموسوی، و الشیخ الأفضل الأکمل الفقیه النبیه نجیب الدین محمد بن نما الحلّی،عن الشیخ العلاّمة محمد بن إدریس الحلّی،و الشیخ الأعظم الأجل رشید الدین محمد بن علی بن شهرآشوب المازندرانی،و الشیخ سدید الدین أبی الفضل شاذان بن جبرئیل القمی،عن الشیخ الأعظم الحسین بن رطبة،و الشیخ أبی عبد اللّه الحسین طحال المقدادی،و الشیخ إلیاس الحایری، و الشیخ الفقیه العماد أبی جعفر محمد بن أبی القاسم الطبری،عن الشیخ الأجل الأعظم أبی علی الحسن،عن أبیه شیخ الطائفة محمد بن الحسن الطوسی-رضی اللّه تعالی عنهم-.

و عن نجلی الشهید،عن السید تاج الدین،عن السید المرتضی علی بن السید جلال الدین عبد الحمید بن فخار الموسوی،عن أبیه،عن جدّه فخّار.

و عن الشیخ نور الدین علی،عن الشیخ شمس الدین محمد بن أحمد الصهیونی،عن الشیخ جمال الدین أحمد،عن الشیخ زین الدین جعفر،عن السید حسن بن أیوب،عن السیدین الفقیهین ضیاء الدین عبد اللّه و عمید الدین عبد المطلب و الشیخ فخر الدین،عن العلاّمة.

و عن السید تاج الدین ابن معیة،عن جمّ کثیر من الفضلاء الأخیار منهم:العلاّمة الحسن ابن مطهر،و ابنه الشیخ فخر الدین،و الشیخ صفی الدین محمد بن سعید،و الشیخ نجم الدین عبد اللّه بن حملات،و السید الأجل جمال الدین یوسف بن ناصر،و السید الجلیل جلال الدین جعفر بن علی،و السید السعید علم الدین المرتضی علی،و السید الأعظم رضی الدین علی بن السید الأجل غیاث الدین عبد الکریم بن طاوس،و أبیه السید الأجل القاسم بن معیة،و الشیخ تاج الدین محمد بن محفوظ بن و شاح،و السید صفی الدین محمد

ص:321

ابن الحسن بن أبی الرضا العلوی،و العدل الأمین جلال الدین محمد بن الشیخ شمس الدین محمد بن أحمد الکوفی،و السید الرضی کمال الدین الحسن بن محمد بن محمد الآوی، و الشیخ الأمین زین الدین جعفر بن علی الحلّی،و الشیخ السعید مهذّب الدین محمود الحلّی،و السید الأجل ناصر الدین عبد المطلب بن پادشاه صاحب التصانیف السایرة، و الشیخ الزاهد کمال الدین علی بن الحسین بن حماد الواسطی،و السید السعید فخر الدین أحمد بن علی بن عرفة،و السید الأعظم مجد الدین أبی الفوارس بن محمد بن الشیخ الأجل فخر الدین علی،و الشیخ العالم شمس الدین محمد بن الغزالی المضری الکوفی،و الشیخ الأعظم نصیر الدین علی بن محمد القاشی،و السید الأجل عز الدین بن أبی الفتح بن الدهان، و الشیخ السعید جمال الدین أحمد بن محمد الحداد،و الشیخ الفاضل شمس الدین محمد بن علی بن غنی،و الشیخ الفقیه قوام الدین محمد بن الشیخ الفقیه رضی الدین علی بن مطهر، و الفقیه السعید ظهیر الدین محمد بن محمد بن مطهر و غیرهم،عن العلاّمة،و بعضهم عن أبیه و الشیخ أبی القاسم إلی آخر سندیهما.

و عن الشهید،عن الشیخ رضی الدین علی المزیدی و أبی الحسن علی بن طراد،عن الشیخ الفقیه الأدیب تقی الدین الحسن بن علی بن داود الحلّی،و الشیخ صفی الدین محمد ابن الشیخ نجیب الدین یحیی بن سعید،عن المحقّق أبی القاسم،و یحیی بن سعید، و السیدین الأعظمین جمال الدین أحمد بن طاوس،و ولده السید غیاث الدین عبد الکریم، عن أبیه و عمّه.

و عن السید غیاث الدین،عن سلطان الحکماء و العلماء خواجة نصیر الدین محمّد.

و عن الشیخ فخر الدین،عن عمّه رضی الدین علی بن یوسف،عن أبیه سدید الدین یوسف بن المطهر.

و عن السید عمید الدین،عن أبیه السعید مجد الدین أبی الفوارس،و خاله الشیخ رضی الدین،عن أبیه الشیخ سدید الدین و المحقّق.

و عن المزیدی،عن الشیخ شمس الدین محمد بن صالح،عن المحقّق.

و عن الشهید،عن السید الأعظم شمس الدین محمد بن أحمد بن أبی المعالی،عن

ص:322

العلاّمة الفهّامة الزاهد الورع کمال الدین علی بن الشیخ شرف الدین الحسین بن حمّاد الواسطی،عن الشیخ نجیب الدین یحیی بن سعید،و الشیخ نجم الدین جعفر بن الشیخ الأعظم محمد بن نما،و الشیخ العلاّمة کمال الدین میثم بن علی بن میثم البحرانی، و الشیخ شمس الدین محمد بن محفوظ بن وشاح،عن الشیخ محمد بن نما،و السید فخار.

و عن المزیدی،عن محمد بن صالح،عن السید فخار،و الشیخ نجیب الدین محمد بن نما و جماعة آخرین،عن محمد بن إدریس الحلّی،و الشیخ أبی عبد اللّه محمد بن جعفر الحایری،و الشیخین الفاضلین أبی الفرج علی بن الشیخ الأعظم قطب الدین أبی الحسین الراوندی،و أبی الحسن علی بن الخیاط،عن الشیخ الأجل أبی الحسین یحیی بن الحسن بن البطریق،و الشیخ العالم المقرئ محمد بن هارون المعروف والده بالکال،و الشیخ الفقیه العالم عبد اللّه بن حمزة بن الحسن الطوسی،و الشیخ الفاضل جعفر بن محمد بن شقرة (1)،عن الشیخ قطب الدین الراوندی،و السید ضیاء الدین فضل اللّه بن علی الراوندی،و الشیخ الأعظم جمال الدین أبی الفتوح الرازی المفسّر،و الشیخ العلاّمة أمین الدین أبی علی الفضل ابن الحسن الطبرسی المفسّر،و الشیخ المعظم سدید الدین محمود بن علی الحمصی،عن عماد الدین أبی الصمصام.. (2)أبی علی،عن شیخ الطائفة محمد بن الحسن الطوسی.

و عن أبی الصمصام،عن أبی العباس علی بن أحمد بن العباس النجاشی بکتبه سیّما الرجال بأسانیده إلی أصحاب الأصول و سایر الکتب.

و عن العلاّمة،عن أبیه،عن السید أحمد بن یوسف العریضی.

و العلاّمة،عن خواجة نصیر الدین جمیعا،عن الشیخ برهان الدین محمد الحمدانی القزوینی،عن السید فضل اللّه،عن أبی الصمصام،عن شیخ الطائفة.

و عن الشهید،عن العلاّمة نجم الدین طومان بن أحمد العاملی،و المزیدی،عن محمد بن صالح،عن السید فخار.

ص:323


1- (1)) -در برخی از مصادر شفرة آمده است.
2- (2)) -چند کلمه در متن از بین رفته است.

و عن الشیخ نجیب الدین ابن نما،و رضی الدین محمد الآوی،و الشیخ شمس الدین علی ابن ثابت،و ابنی طاوس،و یحیی بن سعید،عن السید فخّار.

و عن یحیی بن سعید،عن السید العلاّمة محیی الدین محمد بن عبد اللّه بن زهرة الحلبی، عن ابن ادریس،و شاذان،و محمد بن علی بن شهرآشوب،عن الثقة الجلیل جعفر بن محمد الدوریستی،عن شیخ الطائفة أبی عبد اللّه محمد بن النعمان المفید،عن رئیس المحدّثین الصدوق محمد بن علی بن بابویه القمی بکتبه.

و عن الدوریستی،عن أبیه،عن الصدوق.

و عن المفید،عن الشیخ الأجل جعفر بن محمد بن قولویه،عن ثقة الاسلام المعظم بین الخاص و العام محمد بن یعقوب الکلینی بالکافی بأسانیده إلی الأئمّة المعصومین -صلوات اللّه علیهم أجمعین-،عن سید المرسلین،عن اللّه تعالی ربّ العالمین.

و بالأسانید عن السید فخار،عن العلاّمة عمید الرؤساء هبة اللّه بن حامد بن أیوب،عن السید بهاء الشرف بالصحیفة الکاملة.

و عن برهان الدین،عن الشیخ منتجب الدین المدعو حسکا بن الحسن بأسانیده المثبتة فی فهرسته،عن شیخ الطائفة و غیره من أصحاب الکتب و الأصول.

و عن العلاّمة،عن أبیه،و ابنی طاوس،و المحقّق،و خواجة نصیر الدین الطوسی،عن السید صفی الدین بن معد،عن برهان الدین،عن الشیخ منتجب الدین،و الشیخ أمین الدین، و الشیخ سدید الدین،و السید فضل اللّه الراوندی،عن السید ذی الفقار،عن السیدین الأجلین الأعظمین الرضی و المرتضی،و شیخ الطائفة،و النجاشی بکتبهم و روایاتهم.

و عن العلاّمة،عن أبیه،عن الشیخ یحیی السوراوی،عن الحسین بن رطبة،عن أبی علی،عن الطوسی.

و عن المزیدی،عن محمد بن أحمد بن صالح،عن أبیه،عن الفقیه قوام الدین البحرانی، عن السید فضل اللّه،عن ذی الفقار،عن الطوسی.

ص:324

و عن الشیخ یحیی بن سعید،عن محمد بن جعفر المشهدی،عن الشیخ الزاهد ورّام بن أبی فراس بکتابه.

و عن محمد بن جعفر،عن محمد بن هارون،و جعفر بن أبی الفضل بن شقرة و الحسین بن أحمد بن ردة،و شرفشاه بن محمد بن زیادة،و شاذان بن جبرئیل،و ابن إدریس،و محمد بن شهرآشوب،عن السید أبی المکارم حمزة بن زهرة الحلبی،عن أبی علی،عن الطوسی.

و عن السید فخار،عن شاذان،عن عبد اللّه بن عمر الطرابلسی،عن القاضی عبد العزیز، عن الشیخ أبی الصلاح تقی بن نجم الحلبی،و الشیخ أبی الفتح محمد بن عثمان الکراجکی، عن الطوسی.

و عن شاذان،عن الفقیه عبد اللّه بن عبد الواحد،عن القاضی عبد العزیز بن أبی کامل،عن القاضی سعد الدین عبد العزیز بن نحریر بن البراج بجمیع کتبه و روایاته،عن المفید و المرتضی.

و عن شاذان،عن القاضی أبی الفتح علی بن عبد الجبار الطوسی،عن السید أبی تراب، عن الشیخ أبی یعلی سلاّر بن عبد العزیز الدیلمی،عن المفید و المرتضی.

و عن ابن صالح،عن رضی الدین الآوی،عن أبیه محمد،عن جدّه زید،عن جدّ أبیه الفقیه الآوی،عن الشیخ أبی الصلاح،عن ابن البراج و سلاّر.

و عن یحیی بن سعید،عن ابن زهرة،عن ابن شهرآشوب،عن السید أبی الفضل الداعی ابن علی،و السید فضل اللّه و عبد الجلیل بن عیسی و أبی الفتوح أحمد بن علی الرازی، و محمد و علی ابنی علی بن عبد الصمد النیسابوری،و محمد بن الحسن الشوهانی،و محمد ابن الفضل الطبرسی و غیرهم،عن الشیخین أبی علی الحسن و عبد الجبار المقرئ،عن شیخ الطائفة بکتبه و روایاته.

و عن شاذان،عن عبد القاهر،عن حسکة بن بابویه القمی،عن الطوسی.إلی غیر ذلک ممّا لا یحصی من الطرق.

ص:325

فلیرو عنّی-أدام اللّه فضله-جمیع کتب العلماء المذکورین و غیرهم،و لیعمل بمودعات أخبار أهل البیت مراعیا للاحتیاط مهما أمکن،و للتقوی و الورع فوق.. (1).

نمّقه بیمناه الداثرة أحوج المربوبین إلی رحمة ربّه الغنی محمد تقی بن مجلسی و الحمد للّه رب العالمین و الصلاة علی سید الأنبیاء و المرسلین محمد و عترته الأصفیاء و النجباء الطیبین الطاهرین،و کان فی محرّم سنة ثمان و ستّین بعد الألف.

(23)

محمد صالح

در نسخه ای از«اصول الکافی»دو انهاء به سال 1062 و 1063 جهت وی نگاشته است (2).

شاید وی همان محمد صالح بن محمد بن میرزا علی ابهری از شاگردان مجلسی اول باشد که شرح حال وی در طبقات اعلام الشیعة قرن 279/11-280 آمده است.

[33]

أنهاه المولی الکامل العامل مولانا محمد صالح-أدام اللّه تعالی تأییده-سماعا و تصحیحا فی مجالس آخرها أواسط شهر اللّه محرم لسنة اثنی و ستین و ألف من الهجرة.

نمّقه بیده الداثرة محمد تقی بن مجلسی حامدا مصلیا مسلما.

[34]

أنهاه المولی الفاضل العالم العامل مولانا محمد صالح-أدام اللّه تعالی تأییده-سماعا و تحقیقا فی مجالس آخرها أواسط شهر صفر لسنة ثلاث و ستین بعد الألف الهجریة.

نمّقه بیمناه الداثرة أحوج المربوبین إلی رحمة ربّه الغنی محمد تقی بن مجلسی حامدا مصلیا مسلما.

ص:326


1- (1)) -کلمه ای خوانده نمی شود.
2- (2)) -کتابخانه دانشکده حقوق 2/1 ب.

(24)

محمد صالح بن احمد مازندرانی،حسام الدین

(1)

در پایان نسخه ای از شرح اصول کافی مترجم صورت اجازه ای از مجلسی اول جهت وی به سال 1062 ق آمده است (2).

و نیز در مجموعه ای از اجازات،صورت اجازه مجلسی اول به وی به سال 1050 ق آمده است (3).

[35]

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه رب العالمین و الصلاة علی سید الأنبیاء و أشرف المرسلین محمد و عترته النجباء الأصفیاء الطیبین الطاهرین.

و بعد:فلمّا تشرفت بمطالعة شرح الکافی لثقة الاسلام،رئیس المحدثین،مروّج مذهب الأئمة المعصومین محمد بن یعقوب الکلینی الرازی-رضی اللّه تعالی عنه و حشره مع شفعاء یوم الدین- الذی ألّفه المولی الفاضل الکامل العالم العامل جامع المعقول و المنقول،حاوی الفروع و الأصول،العلاّمة الفهّامة مولانا محمد صالح المازندرانی-أدام اللّه تعالی تأییده و کثر فی العلماء مثله-، فوجدته فی غایة التحقیق و نهایة التدقیق،أجزت له-دام فضله-أن یتمّم هذا الشرح و دعوت اللّه الوهّاب أن یوفّقه و یؤیّده لا تمامه و أن یروی عنّی هذا الکتاب مع سایر الکتب الأربعة لأبی جعفرین المحمّدین الثلاثة-رضی اللّه تعالی عنهم و عن سایر سلفنا الصالحین-مع سایر کتب الأخبار و الأحادیث و التفاسیر و الفقه و الاصول و الکلام و اللغة و القراءة و الصرف و النحو و غیر ما قد ألّفوه و ألّفه سایر علمائنا المتقدّمین و المتأخرین.بعد أن قرأ علی هذا الضعیف برهة من الزمان جلّ کتب الأحادیث بأسانیدی المتکثرة عن مشایخی متصلا إلی الأئمة

ص:327


1- (1)) -طبقات اعلام الشیعة،قرن 11،ص 288.
2- (2)) -مدرسه نمازی خوی،ش 220.
3- (3)) -کتابخانه آیة اللّه مرعشی،ش 5924.

الهادین،عن سید المرسلین،عن اللّه تبارک و تعالی،آخذا علیه ما اخذ علیّ من الاحتیاط فی النقل و الفتوی.

و التمست منه-دام ظلّه-اخطاری بباله حیّا و میّتا فی مظان اجابة الدعوات و أن یبالغ بجدّه و جهده فی اتمام هذا الشرح،و أرجو من اللّه تبارک و تعالی أن یوفّقه لاتمام شرح هذا الکتاب و بشرح باقی کتب الأحادیث و أن یجعله خالصا لوجهه الکریم و ذخیرة لیوم یقوم الناس لربّ العالمین.

نمّقه بمیناه الداثرة أحوج المربوبین إلی رحمة ربّه الغنی محمد تقی بن مجلسی الاصفهانی،و الحمد للّه ربّ العالمین و الصلاة علی أشرف القدسیّین محمد و آله الأصفیاء المقدّسین.و کان ذلک فی غرّة شهر اللّه الأصب لسنة اثنی و ستین بعد الألف من الهجرة المقدسة.

[36]

بسمه تعالی

الحمد للّه الذی فضل العلم و أهله علی غیرهم کفضل القمر علی سائر النجوم،و الصلاة و السّلام[علی]رسوله الأمّی الذی جعله مخزن علمه،و علی أوصیائه الذین هم مظاهر صفاته و مرایا علمه و اسمائه،و لعنة اللّه علی أعدائهم مراکز الجهل و الظلم و العدوان.

و بعد:لمّا استجازنی العلم الفهّام و الحبر القمقام معتمد العلماء الفخام و سیّد الفقهاء الکرام مولینا الجلیل و شیخنا النبیل المولی محمد صالح الطبرسی-أیّده اللّه بتأییداته-،فأجزت له أن یروی عنّی کلّما رویته عن مشایخی الکرام من الکتب الأربعة و الأصول المعتمدة، و باقی مصنّفاتی لا سیّما شرح الفقیه المسمّی بروضة المتقین،و کلّما سمع منّی من الأخبار و الأحادیث الصحیحة و روایات المعتبرة و المنقولات الحسنة المتصلة إلی أصحاب العصمة -علیهم صلوات اللّه الملک المنّان-و علیه العمل بما استنبط من الأدلة الأربعة.

و أسأل اللّه أن یوفقنا و إیّاه إلی سبیل الرشاد.کتبه الداعی الفانی محمد تقی بن مقصود

ص:328

علی المجلسی-عفی اللّه عنهما-فی الثانی عشر من شهر رمضان المبارک سنة خمسین بعد الألف من الهجرة علی هاجرها ألف تحیة و سلام.

(25)

سید محمد معصوم بن ابو الخان بن کمال حسینی کرمرودی

نسخه ای از«تهذیب الاحکام»را به سال 1058 ق کتابت نموده و آنرا نزد مجلسی اول خوانده و وی چهار انهاء از سال 1060 تا 1062 ق جهت او نگاشته است (1).

[37]

أنهاه المولی الفاضل الکامل اللوذعی الألمعی الأمیر محمد معصوم-أدام اللّه تعالی تأییده- سماعا و تصحیحا و ضبطا فی مجالس آخرها أواخر شهر اللّه الحرام المحرّم لسنة ستّین بعد الألف من الهجرة النبویة.

نمّقه بیده الداثرة أحوج المربوبین إلی رحمة ربّه الغنی محمد تقی بن مجلسی-عفی عنهما بالنبی و آله القدیسین-حامدا مصلیا مسلما.

[38]

أنهاه السید الفاضل الکامل میر محمد معصوم-أدام اللّه تعالی تأییده-سماعا و تحقیقا فی مجالس آخرها أواسط محرّم الحرام لسنة احدی و ستین بعد الألف من الهجرة،حامدا مصلیا مسلما.

نمّقه بیده الداثرة محمد تقی بن مجلسی-عفی عنهما بالنبی و آله-.

ص:329


1- (1)) -کتابخانه دار العلم خوئی،نجف اشرف.

[39]

أنهاه السید السند الفاضل میر محمد معصوم-أدام اللّه تعالی تأییده-سماعا و ضبطا فی مجالس آخرها أواخر شهر جمادی الاخری لسنة اثنی و ستّین و ألف من الهجرة.

نمّقه محمد تقی بن مجلسی-عفی عنهما-حامدا مصلیا مسلما.

[40]

أنهاه السید الفاضل اللوذعی الأمیر محمد معصوم-أدام اللّه تعالی تأییده-سماعا و تحقیقا فی مجالس آخرها أوائل شهر ذی القعدة الحرام لسنة اثنی و ستّین بعد الألف من الهجرة النبویة.

نمّقه بیده الداثرة أحوج المربوبین إلی رحمة ربّه الغنی محمد تقی بن مجلسی -عفی عنهما-و الحمد للّه رب العالمین و الصلاة علی محمد و آله القدیسین.

(26)

محمد مقیم بن محمد باقر اصفهانی

[41]

(1)(2)

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه رب العالمین،و الصلاة و السّلام علی سیّد الأنبیاء و المرسلین و أشرف الأولین و الآخرین محمد و عترته الأئمّة الهداة المقدّسین.

و بعد:فیقول أحوج المربوبین إلی رحمة ربّه الغنی محمد تقی بن مجلسی:إنّه روی متواترا من طرق الخاصة و العامة أنه قال سید الأنبیاء و المرسلین-صلّی اللّه علیه و آله-:«إنّی مخلّف فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض»، و لا ریب فی أنّ المراد بعدم الافتراق انّ علم الکتاب عند أهل البیت کما قال صلوات اللّه علیه و آله:«أنا مدینة العلم و علی بابها» (3)،و فی روایة أخری:«أنا مدینة الحکمة و علیّ

ص:330


1- (*)) -تلامذة العلامة المجلسی،ص 128،زندگینامه علامه مجلسی،ج 2،ص 104،طبقات اعلام الشیعة قرن 11،ص 580-581.
2- (1)) -کتابخانه آیة اللّه مرعشی.
3- (2)) -وسائل الشیعة،ج 27،ص 34؛ارشاد القلوب،ج 2،ص 212؛العمدة،ص 285.

بابها» (1)،فانحصر العلم و الحکمة فی أهل البیت و أخبارهم،مع أنّه لم یختلف أحد من المسلمین فی فضل الأئمّة المعصومین علی العالمین،و فی عدالتهم و ثقتهم.و کتاب اللّه تعالی ناطق بطهارتهم و عصمتهم و وجوب مودتهم و اطاعتهم،و الکون معهم و امامتهم.

و أنّ المولی الصالح الفاضل اللوذعی الألمعی مولانا محمد مقیم-أدام اللّه تعالی تأییده-قد قرأ علیّ و سمع منّی جمّا کثیرا من أخبارهم و آثارهم،و التمس منّی أن أجیز له روایة الکتب الأربعة للأبی جعفرین المحمدین الثلاثة-رضی اللّه تعالی عنهم-و غیرها من کتبهم و کتب غیرهم من المحدّثین و الفقهاء و الفضلاء بطرقی المتواترة إلیها و إلیهم.

فاستخرت اللّه تعالی و أجزت له أن یروی عنّی جمیع الکتب بجمیع طرقی و أسانیدی إلی کتب الإجازات و رسائلها سیّما إلی کتاب اجازات العلاّمة و السیدین الأعظمین ابنی الطاوس و الشهیدین السعیدین و الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی و الشیخ الجلیل الحسن ابن الشهید الثانی-رضی اللّه تعالی عنهم أجمعین-.

فمن ذلک ما حدّثنا و أخبرنا و أجاز لنا الشیخ الأعظم و الوالد المعظم شیخ فضلاء الزمان و مربّی العلماء الأعیان،قدوة المحققین و إمام المدققین و أسوة المتعبدین و الزاهدین مولانا عبد اللّه بن الحسین التستری،عن الشیخ الأجل الأعظم نعمت اللّه بن خاتون العاملی،عن الشیخ الأعظم مروج المذهب امام المحققین الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی.

ح:و ما حدّثنا و أخبرنا و أجاز لنا الشیخ الأجل الأعظم و الوالد الأفخم المعظم شیخ علماء الزمان و مربّی الفضلاء الأعیان علاّمة الزمان بهاء الملّة و الحق و الحقیقة و الدین محمد بن شیخ الإسلام و المسلمین العلاّمة الفهّامة الحسین بن عبد الصمد الحارثی الهمدانی،عن أبیه،عن شیخ علمائنا المحققین و أفضل فضلائنا المتأخرین السعید الشهید زین الملّة و الحق و الحقیقة و الدین،عن الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی.

ح:و ما حدّثنا و أخبرنا و أجاز لنا جمّ کثیر من الفضلاء الأعیان منهم:الشیخ بهاء الدین محمد،و العلاّمة الفهّامة القاضی معزّ الدین محمد،و الشیخ الجلیل یونس الجزائری،عن

ص:331


1- (1)) -عوالی اللآلی،ج 4،ص 123؛الامالی،ص 525؛التحصین،ابن طاوس،ص 627.

الشیخین الاجلین الأعظمین العلاّمة الفهّامة عبد العالی،و الفاضل ابراهیم،عن أبیهما الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی.

ح:و ما أخبرنا جماعة من الفضلاء،عن جدّی شیخ فقهاء الزمان فی عصره الشریف مولانا درویش محمد بن الزاهد العابد البدل الشیخ حسن الاصفهانی النطنزی العاملی، و نسیبه الشیخ العابد الزاهد البدل جابر العاملی،عن الشیخ نور الدین.

ح:و ما أجاز لنا الشیخ الأجل الأعظم أبو البرکات الواعظ،عن الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی.

ح:و عن جمّ کثیر من الاعیان،عن أبی البرکات،عن الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی،عن الشیخ الأعظم الأجل علی بن هلال الجزائری،عن شیخ العارفین و جمال الزاهدین أحمد بن فهد الحلّی،عن الشیخ زین الدین علی بن الخازن المشهدی الحائری، عن شیخ فضلائنا المحققین علاّمة العلماء و فهّامة الفضلاء السعید الشهید محمد بن مکّی العاملی.

ح:و عن الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی،عن الشیخ الأجل ابن عمّ الشهید محمد ابن داود الشهیر بابن المؤذّن،عن الشیخین الأجلین الأعظمین أبی طالب محمّد و ضیاء الدین علی،عن أبیهما الشهید محمد بن مکّی،عن جماعة من الفضلاء و المجتهدین منهم:السید العلاّمة تاج الدین محمد بن القاسم بن معیّة الدیباجی،و السید الأعظم أحمد بن ابراهیم بن زهرة الحلبی،و السید الأجل مهنّا بن سنان المدنی،و السید الأجل الأعظم العلاّمة عمید الدین عبد المطلب،و الشیخ الأعظم فخر المحققین و المدققین محمد بن العلاّمة،و الشیخ الأجل الأعظم العلاّمة مولانا قطب الدین محمد الرازی صاحب شرح المطالع و الشمسیة،و الشیخ الفاضل علی بن أحمد بن یحیی المزیدی،و الشیخ الأجل علی ابن طراد المطار باذی جمیعا،عن آیة اللّه تبارک و تعالی فی العالمین أفضل فضلائنا المتبحرین علاّمة العلماء و فهّامة الفضلاء جمال الدین الحسن بن الشیخ العلاّمة الفهّامة سدید الدین یوسف بن المطهر الحلّی،عن أبیه،و عن شیخ الطائفة إمام المحققین أبی القاسم

ص:332

جعفر بن سعید الحلّی،و عن سلطان العلماء و برهان الفضلاء و امام الحکماء خواجة نصیر الملّة و الحق و الحقیقة و الدین محمد بن محمد،و عن السیدین الأجلین الأعظمین البدلین صاحبی المقامات العالیة و الکرامات المتوالیة رضی الدین علی و جمال الدین أحمد ابنی الطاوس العلوی الحسنی،و الشیخ العلاّمة مفید الدین محمد بن جهیم جمیعا،عن السید الأجل العلامة فخار بن معد الموسوی،و الشیخ الأجل الأعظم نجیب الدین محمد بن نما الحلّی،عن الشیخ الأجل العلاّمة عمید الرؤساء هبة اللّه بن حامد،عن السید الأجل بهاء الشرف بالصحیفة الکاملة زبور آل محمد و انجیل أهل البیت-سلام اللّه علیهم-باسناده المزبور فی أول الصحیفة إلی سیّد الساجدین و قبلة العارفین و امام الموحدین وارث علوم الأنبیاء و المرسلین علی بن الحسین بن أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیهم أجمعین-

و لأحوج المربوبین محمد تقی إجازة أعلی و أجل مناولة عن صاحب الزمان و خلیفة الرحمن الحجّة بن الحسن فی الرؤیا الطویلة التی ظهرت صحّتها بوجوه شتّی منها:

اشتهار الصحیفة بعد الخمول علی یدی.

و عن السید فخار و ابن نما،عن الشیخ الأجل محمد بن إدریس الحلّی،عن الشیخ الأعظم أبی علی الحسن،عن والده شیخ الطائفة محمد بن الحسن الطوسی،عن الحسین بن عبید اللّه الغضائری،عن أبی المفضل الشیبانی إلی آخر الأسانید.

و عن السید فخار و ابن نما،عن الشیخ الأعظم محمد بن جعفر المشهدی سماعة عن السید الأجل بقراءة الشریف الأعظم نظام الشرف،و قراءة علی أبیه الشیخ الأجل جعفر بن علی المشهدی،و علی الشیخ الفقیه هبة اللّه بن نما و علی الشیخ المقرئ جعفر بن أبی الفضل ابن شقرة،و علی السید الأعظم أبی الفتح بن الجعفریة،و السید الأجل أبی القاسم بن الزکی العلوی،و الشیخ الفاضل سالم بن قبارویه جمیعا،عن السید بهاء الشرف..الخ.

و عن السید فخّار و ابن نما،عن الشیخ أبی الحسن علی بن الخیاط،عن الشیخ الأجل الأعظم عربی بن مسافر،عن السید الأجل،و عن ابنی الشهید،عن السید تاج الدین،عن والده أبی جعفر القاسم بن معیّة،عن خاله تاج الدین جعفر بن معیة،عن أبیه السید مجد الدین محمد بن الحسن بن معیّة،عن شیخ الطائفة.

ص:333

و عن السید تاج الدین،عن السید کمال الدین محمد الآوی الحسینی،عن خواجة نصیر الملّة و الدین محمد بن محمد بن الحسن،عن أبیه،عن السید أبی الرضا فضل اللّه بن علی الراوندی،عن السید العلاّمة أبی الصمصام ذی الفقار بن معبد الحسینی،عن شیخ الطائفة المفید محمد بن محمد بن النعمان،و عن السیدین الأعظمین الأجلین المرتضی و الرضی،و عن شیخ الطائفة محمد بن الحسن الطوسی،و عن الشیخ الأعظم أحمد بن العباس النجاشی بکتبهما و روایاتهما التی منها الصحیفة الکاملة،فعن النجاشی،عن المفید و الشیخ ابن الغضائری،عن أبی المفضّل،و عنهم عن أبی المفضل الشیبانی..الخ.

و عن النجاشی،عن الشیخ الأعظم هارون بن موسی التلعکبری.

و عن شیخ الطائفة،عن مشایخه،عن هارون،عن أحمد بن العباس الصیرفی المعروف بابن الطیالسی المکنّی بأبی یعقوب روی الصحیفة فی سنة خمس و ثلاثین و ثلاثمائة باسناده إلی یحیی بن زید.

و عن شیخ الطائفة،عن جماعة من مشایخه،عن التلعکبری،عن أبی محمد الحسن المعروف بابن أخی طاهر،عن محمد بن مطهر،عن أبیه،عن عمیر بن المتوکل،عن أبیه، عن یحیی بن زید.

و عن شیخ الطائفة،عن أحمد بن عبدون،عن أبی بکر الدوری الوراق أحمد بن عبد اللّه ابن جلین الثقة المعتمد.

و عن شیخ الطائفة،عن الحسین بن عبید اللّه،عن الدوری،عن الحسن،عن محمد عن أبیه..الخ.

و عن شیخ الطائفة بکتبه و روایاته و منها:کتاب التهذیب و الاستبصار.

و عنه،عن المفید،عن الصدوق بکتبه و روایاته التی منها:کتاب من لا یحضره فقیه و کتاب اکمال الدین و اتمام النعمة و کتاب الخصال و العیون و التوحید و الأمالی و ثواب الأعمال و عقاب الأعمال و مدینة العلم و غیرها.

و عن المفید،عن الشیخ الأعظم أبی القاسم جعفر بن محمد بن قولویه القمی،عن الشیخ الأعظم رئیس المحدّثین ثقة الاسلام المعظم بین الخاص و العام،مروّج المذهب فی

ص:334

المائة الرابعة أبی جعفر محمد بن یعقوب الکلینی الذی لم یجد مثله فی العدالة و الثقة و الفضل و الکمال بکتبه التی منها:الکافی الذی لم یصنّف فی الاسلام مثله ترتیبا و وضعا منقولا عن الأصول الأربعمائة التی کانت معتمد أصحابنا الإمامیة-رضی اللّه تعالی عنهم- و اختاروها من جملة کتب الحدیث المصنّفة التی یزید علی مائة ألف کتاب و أشار إلی بعضها شیخ الطائفة و النجاشی فی فهرستیهما و الصدوق فی فهرسته.

و المعروف بین أصحابنا فی الاجازات اجازة حدیث بأقرب الطرق و أعلی الأسانید، فمن ذلک ما حدّثنا به الشیخ بهاء الدین محمد،عن الشیخ عبد العالی،عن أبیه الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی،عن الشیخ محمد بن داود،عن الشیخ ضیاء الدین علی،عن الشهید،عن المزیدی،عن الشیخ محمد بن صالح،عن السید فخار،عن الشیخ شاذان بن جبرئیل القمی،عن الشیخ المعمّر الثقة جعفر بن محمد الدوریستی،عن المفید،عن الصدوق محمد بن علی بن بابویه القمی،عن الشیخ محمد بن القاسم المفسّر الاسترآبادی، عن أبی یعقوب یوسف بن محمد بن زیاد و أبی الحسن محمد بن سیّار،عن أبیهما،عن الامام الهمام الحسن بن علی العسکری بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب،عن أبیه،عن أبیه،عن أبیه،عن أبیه،عن أبیه،عن أبیه،عن أبیه،عن أبیه،عن أبیه أمیر المؤمنین-صلوات اللّه و سلامه علیهم-قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لبعض أصحابه ذات یوم:«یا عبد اللّه أحبب فی اللّه و أبغض فی اللّه و وال فی اللّه و عاد فی اللّه فإنّه لاتنال ولایة اللّه إلاّ بذلک،و لا یجد رجل طعم الایمان و إن کثرت صلاته و صیامه حتی یکون کذلک،و قد صارت مؤاخاة الناس یومکم هذا اکثرها فی الدنیا علیها یتوادون و علیها یتباغضون و ذلک لا یغنی عن اللّه منهم شیئا».

فقال له:و کیف لی أن أعلم انّی قد والیت و عادیت فی اللّه عزّ و جلّ؟فمن ولیّ اللّه حتّی أوالیه؟و من عدوّه حتّی أعادیه؟

فأشار له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله إلی علی-صلوات اللّه علیه-فقال:«أتری هذا»؟فقال:بلی،قال:

ص:335

«ولیّ هذا ولیّ اللّه فواله،و عدوّ هذا عدوّ اللّه فعاده،وال ولیّ هذا و لو أنّه قاتل أبیک و ولدک، و عاد عدوّ هذا و لو أنّه أبوک و ولدک» (1).

و أقول:أروی بسند أعلی منه:فأخبرنا به أبو البرکات،عن الشیخ نور الدین علی،عن محمد بن داود،عن الشیخ ضیاء الدین علی،عن الشهید،عن الشیخ جلال الدین محمد بن الکوفی،عن المحقّق،عن السید فخار،عن شاذان،عن الدوریستی،عن المفید،عن الصدوق،عن أبیه،عن العطار،عن العمرکی،عن علی بن جعفر،عن أخیه موسی بن جعفر، عن أبیه،عن أبیه،عن الحسین-صلوات اللّه علیهم-قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:«یؤمر برجل إلی النار فیقول اللّه-جلّ جلاله-لملک:قل للنار لاتحرق لهم أقداما فقد کانوا یمشون إلی المساجد،و لا تحرق لهم وجها فقد کانوا یسبغون الوضوء،و لا تحرق لهم أیدیا فقد کانوا یرفعونها بالدعاء،و لا تحرق لهم ألسنة فقد کانوا یکثرون تلاوة القرآن،قال:فیقول لهم خازن النار:یا أشقیاء ما کان حالکم؟قالوا:کنّا نعمل لغیر اللّه،فیقال(فقیل):لتأخذوا ثوابکم ممّن عملتم له» (2).

و أعلی منه بالاسناد عن الصدوق،عن أبیه،عن عبد اللّه بن جعفر الحمیری،عن هارون ابن مسلم،عن مسعدة بن زیاد،عن الامام جعفر الصادق،عن أبیه-صلوات اللّه علیهما-عن جدّه الحسین-صلوات اللّه علیه-أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله سئل فیما النجاة غدا؟قال:«إنّما النجاة فی أن لا تخادعوا اللّه فیخدعکم،فإنّه من یخادع اللّه یخدعه و یخلع منه الإیمان و نفسه یخدع لو یشعر».فقیل له:و کیف یخادع اللّه؟قال:«یعمل بما أمره اللّه ثمّ یرید به غیره،فاتقوا اللّه و الریا فإنّه شرک باللّه إنّ المرائی یدعی یوم القیامة بأربعة أسماء:یا کافر،یا فاجر،یا غادر،

ص:336


1- (1)) -امالی الصدوق،ص 61؛علل الشرایع،ج 1،ص 141؛وسائل الشیعة،ج 16،ص 178؛بحار الانوار، ج 27،ص 54.
2- (2)) -عقاب الاعمال،ص 217؛مسائل علی بن جعفر،ص 341؛عدة الداعی،ص 214؛الجواهر السنیة، ص 143؛بحار الانوار،ج 69،ص 296.

یا خاسر حبط عملک و بطل أجرک،و لا خلاق لک الیوم،فالتمس أجرک ممّن کنت تعمل له (1)».

و الخبران صحیحان،و قال بصحة الخبر الأول الصدوق أیضا،و الجمیع یدلّ علی وجوب الاخلاص فی العبادات و طلب العلم من أفضل العبادات و علی خصوصه یدلّ ما رواه الصدوقان عن أبی جعفر-صلوات اللّه علیه-قال:من طلب العلم یساهی به العلماء أو یماری به السفهاء أو یصرف به وجوه الناس إلیه فلیتبوأ مقعده من النار.إنّ الریاسة لا تصلح إلاّ لأهلها.

فالملتمس من الولد العزیز تصحیح النیّة و الاخلاص فی جمیع الأعمال و التقوی من اللّه تعالی حتی ینفتح علیک العلوم اللدنیّة و المعارف الربانیّة و الحقایق اللاهوتیّة بجاه محمد و آله خیر البریّة.

نمّقه بیمناه الداثرة أحوج المربوبین إلی رحمة ربّه الغنی المغنی محمد تقی بن مجلسی، و الحمد للّه رب العالمین و الصلاة علی أشرف الأنبیاء و المرسلین محمد و عترته الطیّبین الطاهرین الأقدسین،و کان ذلک فی شهر ربیع الأوّل لسنة سبعین بعد الألف من الهجرة المقدّسة.

(27)

محمد مؤمن بن عنایة اللّه قهپائی

(2)

نسخه ای از«تهذیب الأحکام»را نزد مجلسی اول خوانده و وی اجازاتی بین سالهای 1060 تا 1064 برای او نگاشته است (3).

ص:337


1- (1)) -امالی صدوق،ص 677،ثواب الاعمال،ص 255،معانی الاخبار،ص 341،بحار الانوار،ج 69، ص 295.
2- (*)) -طبقات اعلام الشیعة قرن 11،ص 595-596.
3- (2)) -کتابخانه امیر المؤمنین علیه السّلام(علامه امینی)،نجف اشرف.

[42]

أنهاه المولی العالم العامل مولانا محمد مؤمن-أدام اللّه تعالی تأییده-سماعا و تحقیقا فی مجالس آخرها أوائل شهر اللّه المعظم رجب لسنة ستّین بعد الألف الهجریة.

نمّقه بیده الداثرة محمد تقی بن مجلسی-عفی عنهما-حامدا مصلیا مسلما.

[43]

أنهاه المولی الفاضل الکامل العالم العامل مولانا محمد مؤمن-أمسه اللّه تعالی فی الدارین- سماعا و تحقیقا و تدقیقا فی مجالس آخرها اواسط شهر اللّه الحرام محرّم لسنة إحدی و ستین بعد الألف الهجریة.

نمّقه بیده الداثرة أحوج المربوبین إلی رحمة ربّه الغنی محمد تقی بن مجلسی -عفی عنهما-و الحمد للّه رب العالمین و الصلاة علی أشرف القدیسین محمد و عترته الأمجاد المطهرین.

[44]

أنهاه المولی الفاضل العالم العامل مولانا محمد مؤمن-أدام اللّه تعالی تأییده-سماعا و تحقیقا و تصحیحا فی مجالس آخرها أواسط شهر ربیع الأول لسنة اثنی و ستّین بعد الألف من الهجرة.

نمّقه بیده الداثرة محمد تقی بن مجلسی-عفی عنهما-حامدا مصلیا مسلما.

[45]

أنهاه المولی الفاضل العالم العامل مولانا محمّد مؤمن القهپائی-أدام اللّه تعالی تأییده-سماع تحقیق و تنقیح،فی مجالس آخرها أوائل شهر جمادی الآخرة لسنة أربع و ستین بعد الألف من الهجرة المقدّسة.

و نمّقه بیمناه الداثرة أحوج المربوبین إلی رحمة ربّه الغنی محمّد تقی بن مجلسی حامدا مصلیا مسلما.

ص:338

[46]

أنهاه المولی الفاضل و العالم العامل،ذو الأخلاق..و الکمالات الملکیة مولانا محمد مؤمن القهپائی-أدام اللّه تبارک و تعالی..-سماعا منّی و تحقیقا و تدقیقا،و أجزت له-دام توفیقه-أن یروی عنّی هذا الکتاب مع بقیة الکتب الأربعة للأبی جعفرین المحمدین الثلاثة -رضی اللّه تعالی عنهم-بأسانیدی المتصلة إلی أربابها،أعلاها ما أخبرنی به الشیخ الأعظم و الوالد المعظم،شیخ علماء الزمان..مولانا عبد اللّه بن الحسین التستری،عن شیخه المعظم نعمت اللّه بن أحمد بن محمد بن خاتون العاملی،عن شیخ علمائنا المحققین مروّج مذهب الأئمّة المعصومین نور الدین علی بن عبد العالی.

ح:و ممّن أخبرنی الشیخ المعظم بل الوالد الأعظم شیخ الطائفة فی زمانه الشریف بهاء الدین محمد،عن أبیه شیخ الاسلام و المسلمین الحسین بن عبد الصمد الحارثی الهمدانی،عن شیخ علمائنا المتأخرین زین الدین بن علی بن أحمد،عن الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی.

ح:و عن جماعة من أصحابنا منهم:الشیخ بهاء الدین محمد،عن العلاّمة الفهّامة الشیخ عبد العالی بن الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی،عن الشیخ الأجل شمس الدین محمد بن داود ابن عمّ الشهید،عن الشیخ الأعظم ضیاء الدین علی،عن أبیه شیخ علمائنا المحققین المدققین محمد بن مکی العاملی المعروف بالشهید،عن الشیخ فخر المحققین محمد،عن أبیه شیخ الطائفة جمال الملة و الحق والدین الحسن بن الشیخ المعظم سدید الدین یوسف بن مطهر،عن أبیه،عن السید الأجل الأعظم فخار بن معد الموسوی،عن الشیخ شاذان بن جبرئیل القمی،عن الشیخ الأعظم جعفر بن محمد الدوریستی،عن شیخ الطائفة محمد بن الحسن الطوسی بکتبه.

و عن شیخنا الأعظم محمد بن محمد بن النعمان المفید،عن الشیخ رئیس المحدثین محمد بن علی بن الحسین بن بابویه بکتبه.

ص:339

و عن المفید،عن الشیخ أبی القاسم جعفر بن محمد بن قولویه،عن الشیخ الأعظم ثقة الاسلام محمد بن یعقوب الکلینی بأسانیده إلی الأئمة المعصومین-صلوات اللّه علیهم أجمعین-.

نمّقه محمد تقی بن مجلسی و الحمد للّه رب العالمین و الصلاة علی محمد و عترته الأقدسین.

(28)

محمد مهدی بن محمد حسینی اصفهانی

نسخه ای از کتاب«الکافی»را نگاشته و به سال 1064 ق از کتابت آن فارغ شده و آنرا نزد مجلسی اول خوانده است و وی اجازه ای جهت او به سال 1063 ق نوشته است (1).

[47]

أنهاه السید الجلیل و الفاضل النبیل محمد مهدی-أدام اللّه تعالی تأییده و کثر فی العلماء أمثاله- سماعا و تحقیقا و ضبطا فی مجالس آخرها غرّة محرّم الحرام لسنة ثلاث و ستّین بعد الألف من الهجرة.

نمّقه بیمناه الداثرة أحوج المربوبین إلی رحمة ربّه الغنی محمّد تقی بن مجلسی حامدا مصلیا.

(29)

مولانا مرتضی

در پایان جزء اول کتاب«الاستبصار»مجلسی اول انهائی به سال 1058 ق جهت او نگاشته است (2).

[48]

أنهاه المولی اللوذعی الألمعی مولانا مرتضی رضی اللّه عنه سماعا فی مجالس آخرها أوائل شهر اللّه الأصب لسنة ثمان و خمسین بعد الألف الهجریة.

ص:340


1- (1)) -کتابخانه آیة اللّه مرعشی،ش 4518.
2- (2)) -کتابخانه آیة اللّه مرعشی،7949.

نمّقه بیده الفانیة أحوج المفتاقین إلی رحمة ربّه الغنی محمد تقی بن مجلسی -عفی عنهما بالنبی و الوصی-و الحمد للّه ربّ العالمین و الصلاة علی أشرف المرسلین محمد و عترته الأماجد المطهرین.

(30)

منوچهر ترکمان

(1)

نسخه ای از«تهذیب الاحکام»را نزد استادش مجلسی اول خوانده و وی انهائی به سال 1062 ق جهت او نگاشته است (2).

[49]

أنهاه المولی الفاضل العالم العامل حاجی منوچهر-أدام اللّه تعالی تأییده-سماعا فی مجالس آخرها أوائل شهر ذی القعدة الحرام لسنة اثنی و ستّین بعد الألف من الهجرة.

نمّقه بیمناه الداثرة أحوج المربوبین إلی رحمة ربّه الغنی محمد تقی بن مجلسی حامدا مصلیا مسلما.

(31)

هاشم بن عبد الباقی حسینی اصفهانی خوراسکانی

جزء اول و دوم از«من لا یحضره الفقیه»را به سال 1052 ق کتابت کرده و آن را نزد مجلسی اول خوانده و وی انهائی به سال 1056 ق جهت او نگاشته است (3).

نسخه ای از«تهذیب الاحکام»شیخ طوسی نیز در کتابخانه آستان قدس به شماره

ص:341


1- (*)) -طبقات اعلام الشیعة قرن 11،ص 587-588.
2- (1)) -کتابخانه مجلس شورای اسلامی،ج 11،ص 394.
3- (2)) -کتابخانه آیة اللّه گلپایگانی،ش 217،چون نیمه دوم این کتاب به خط ابراهیم بن یوسف مازندرانی مظاهری اسدی به سال 1053 ق کتابت شده است احتمال آن می رود که این اجازه جهت او صادر شده باشد.

(24614)موجود است که مترجم به سال 1050 ق نگاشته است که در جلد 26،ص 195 معرفی شده است.

[50]

أنهاه-أدام اللّه تعالی تأییده-سماعا و ضبطا و تحقیقا و تدقیقا فی مجالس آخرها أواخر شهر ربیع الثانی لسنة ست و خمسین بعد الألف.

نمّقه أحوج المربوبین إلی رحمة ربّه الغنی محمد تقی بن مجلسی-عفی عنهما بالنبی و الوصی-.

(32)

هدایت اللّه بن عبد الباقی حسینی مشهدی

نسخه ای از کتاب«الکافی»کلینی را به سال 1069 ق نگاشته است و آنرا نزد مجلسی اول خوانده و وی دو انهاء به سال 1062 و 1063 ق به وی داده است (1).

[51]

أنهاه السید الکامل العالم العامل أمیر هدایت اللّه-هداه اللّه تبارک و تعالی إلی ما یحبّه و یرضاه- سماعا فی مجالس آخرها أواسط شهر محرم الحرام لسنة اثنی و ستین و ألف من الهجرة.

نمّقه بیده الداثرة أحوج المربوبین إلی رحمة ربّه الغنی محمد تقی بن مجلسی -عفی عنهما-حامدا مصلّیا مسلما.

[52]

أنهاه السیّد الفاضل و العالم العامل الأمیر هدایت اللّه-هداه اللّه تعالی إلی ما یحبّه و یرضاه- سماعا و تحقیقا فی مجالس آخرها أواسط شهر صفر لسنة ثلاث و ستین بعد الألف الهجریة.

نمّقه بیمناه الفانیة أحوج المربوبین إلی رحمة ربّه الغنی محمد تقی بن مجلسی،و الحمد للّه وحده و الصلاة علی نبیّه و آله.

ص:342


1- (1)) -کتابخانه آیة اللّه مرعشی،ش 2607.

نسخه خطی اجازه شماره(3)

ص:343

نسخه خطی اجازه شماره(4)

ص:344

صفحه اوّل نسخه خطی اجازه شماره(5)

ص:345

صفحه دوم نسخه خطی اجازه شماره(5)

ص:346

صفحه آخر نسخه خطی اجازه شماره(5)

ص:347

صفحه اوّل نسخه خطی اجازه شماره(11)

ص:348

صفحه آخر نسخه خطی اجازه شماره(11)

ص:349

نسخه خطی اجازه شماره(12)

ص:350

نسخه خطی اجازه شماره(22)

ص:351

نسخه خطی اجازه شماره(32)

ص:352

نسخه خطی اجازه شماره(35)

ص:353

نسخه خطی اجازه شماره(36)

ص:354

نسخه خطی اجازه شماره(47)

ص:355

نسخه خطی اجازه شماره(51)

ص:356

نخبة التّبیان فی علم البیان

اشاره

تألیف:علاّمة ملاّ حبیب اللّه الشریف الکاشانی

مدد الساوجی(ت1340ه )

تحقیق:عماد جبّار کاظم

مدرس مساعد جامعة واسط

[مقدمة المحقق]

اشاره

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه ربّ العالمین،و الصّلاة و السّلام علی سیدنا محمد و آله الطّیّبین الطّاهرین.

و بعد:یزخر التّراث العربیّ و الإسلامیّ بکنوز من العلم و المعرفة،لمّا تزل فی طیّات السّطور بین دفتی مخطوط،تقاتل عوادی الزّمن من أجل البقاء،و فی صیحات باستغاثة من ینجدها؛کی یخرجها من رحم الظّلام إلی حیّز نور الطّبع و النّشر العلمی،للإفادة منها فی الأصالة.

لقد بدأ لی أن أخرج هذه الوجیزة«نخبة التّبیان فی علم البیان»إلی مصارعة شموس المعرفة فی البلاغة العربیّة،لینیر بیانها أفق الوجود الفنیّ الجمالیّ،و یکشف ضوؤها سمت التّراث الأدبیّ النبیل.

و قد کان سبیل العمل هذا فی مقدّمة،سرت فیها مع حیاة المؤلف فی اختصار،و من بعد،دخلت فی رحاب النّصّ لتحقیّقه،شاکرا المولی(جلّ و علا)علی منّه الکریم فی الهدایة،سائلیه-سبحانه-السّداد و التّقویم،فی البدایة و النّهایة.

ص:357

حیاة المؤلّف فی سطور

اسمه و لقبه الشّریف :

(1)

هو آیة اللّه المحقّق العلامة الملاّ حبیب اللّه الشّریف بن الملاّ علی مدد بن رمضان السّاوجی الأصل،الکاشانی النّشأة.

مولده و نشأته:

ولد قدّس سرّه فی کاشان فی حدود سنة 1262 ه علی ما هو تحقیقه،إذ ذکر أنّه لم یتبین تأریخ مولده من مکتوب من والده،و إنّما ذکرت له والدته(رحمهما اللّه تعالی):أنّ ولادته کانت قبل وفاة الغازی محمد شاه القاجار المتوفی سنة 1264 ه،بسنتین.

کان والده رحمه اللّه من العلماء الأعلام،له مؤلّفات عدّة فی الفقه و أصوله،من أهل ساوة، رحل إلی قزوین،و أصفهان للدّراسة،ثمّ إلی کاشان،فسکنها،و تزوّج فیها،فولد له نجله الشّریف حبیب اللّه.

و لمّا بلغ الخامسة من العمر بعث أکابر أهل ساوة فی طلب أبیه؛لمکانته العلمیّة؛فی تولّی شؤونهم الدّینیة،و أمور الفتیا؛فعاد إلیها.

و بقی المؤلّف فی کاشان یتنقّل فیها علی نخبة من الشّیوخ،بکفالة أمّه،و رعایة الفقیه

ص:358


1- (1)) -ترجم المؤلف(قدّس سره)لنفسه فی کتابه،لباب الألقاب،ص 148-157.و ترجم له فی: أعیان الشیعة،ج 4،ص 559.و طبقات أعلام الشیعة،القرن الرابع عشر،ج 1،ص 360-361. و مصفی المقال،ص 120.العقد المنیر،ص 394-395.و الذریعة،ج 2،ص 66-67؛ج 4،ص 182، ص 491-492؛ج 5،ص 287؛ج 8،ص 98؛ج 10،ص 161-162،ص 187؛ج 13،ص 248؛ج 15،ص 28؛ج 19،ص 143؛ج 23،ص 4.و معجم المؤلفین،ج 3،ص 187.و ما کتبه العلاّمة المحقّق الأستادی فی مجلّة(نور علم)،الفارسیة،العدد(54)الصادرة فی قم سنة 1413 ه و الدّرة الفاخرة، تحقیق:السّید محمد تقی الحسینی،ص 347 و بعدها.

الحاجّ السیّد محمّد حسین الکاشانی (1)الذّی کان أبرّ و أعطف علیه من أبیه،کما قال الشّریف.

و توفّی والده فی مدینة ساوة سنة 1270 ه،و المؤلّف فی ربیع التّاسعة من عمره،فی شغف التّحصیل،و شوق الدّرس؛بتشویق السّیّد محمّد حسین.

ثم سافر إلی طهران و هو فی سنّ التّاسعة عشرة من العمر؛لمواصلة الدّرس،و متابعة التّحصیل،و من ثمّ هاجر إلی العراق سنة 1281 ه؛لزیارة العتبات المقدّسة؛و لإدراک الشّیخ المرتضی للاستفادة،فما أن وصل إلی کربلاء،حتّی نعی بوفاة الشّیخ الأنصاری قدّس سرّه فتوقف،ثم ذهب إلی النّجف الأشرف،و لم یحضر مجلسا من مجالس الدّرس؛لتعطیلها؛ بفوت الشّیخ مرتضی الأنصاریّ رحمه اللّه فطفق راجعا إلی کاشان،ثم هاجر إلی گلپایگان، للتزوّد من أستاذه التّقی الملاّ زین العابدین،الذّی تأسّی بسیرته،و التزم بوصیته،و سار علی طریقته فی الدّرس و التّهذیب و التّألیف فی العلوم بأنواعها،و الفنون أشتاتها،عند ما عاد إلی کاشان (2).

حیاته العلمیة:

عکف المؤلف منذ نعومة أظفاره علی الدّرس،و السّعی الحثیث لطلب العلم و المعرفة، -و قد مرّت بنا أسفاره و تنقلاته فی اختصار-،مقبلا علی شأنه،صارفا عنان نفسه عن جمع الأموال مع فقده لها و کثرة العیال،غیر مدّخر وسعا فی البحث و التّدریس، و لا صارفا عمرا فیما صرفه البطالون،و اللاهون الغافلون (3).

أخلاقه و أوصافه:

و هو علی کل ذلک،کان دائم الذکر و التلاوة،کثیر التهجد و العبادة،محبّا للاعتزال،

ص:359


1- (1)) -ینظر ترجمته:لباب الألقاب المتقدم،فی الباب الثّامن.
2- (2)) -ینظر:العقد المنیر،المازندرانی،ص 394؛معجم المؤلفین،ج 3،ص 187.
3- (3)) -ینظر:لباب الألقاب،عن مقدمة کتاب ذریعة الإستغناء،ص 14.

متجنبا عن المراء و الجدال،و عن غیر شأنه و الجواب و السؤال،إلا فی مسائل الحرام و الحلال،معرضا عن الحقد و الحسد و الطّمع و طول الآمال،صابرا علی البأساء و الضراء، و شدائد الأحوال،غیر جازع من الضّیق،و الفاقة،و عدم المال (1).یدلّک علی ذلک فی أبسطه کثرة مؤلفاته،و آثاره العلمیة.

شیوخه:

تتلمذ الشّیخ قدّس سرّه علی عدد من العلماء الکرام،فی مقدمات الدّرس،و مراحل البحث المتقدمة فی الفقه و الأصول،منهم:

1-المیرزا أبو القاسم الکلانتری الطهرانی.

2-المولی حسین الفاضل الأردکانی.

3-المولی زین العابدین الگلپایگانی.

4-الشیخ محمد الأصفهانی،ابن أخت صاحب الفصول،(محمد حسین الأصفهانی الحائری).

5-المیرزا محمد الاندرمانی.

6-السّید محمد حسین بن محمد علی بن رضا الکاشانی.الذی أجازه بالروایة،و هو فی عمر السّادسة عشرة.

7-المولی الهادی المدرس الطّهرانی.

و لمّا بلغ الثامنة عشرة أجازه السّیّد محمد حسین،المذکور،الإجازة التّی نصها الآتی:

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

ألحمد للّه رب العالمین،و صلّی اللّه علی خیر خلقه محمد و آله أجمعین.

و بعد،فإن ولدی الروحانی،العالم الربانی،و العامل الصمدانی،النحریر الفاضل،الفقیه

ص:360


1- (1)) -المصدر نفسه،14.

الکامل،الموفق المسدد،المؤید بتأیید اللّه الصّمد،حبیب اللّه بن المرحوم المغفور علامة زمانه علی مدد رحمه اللّه قد کان معی فی کثیر من أوقات البحث و الخوض فی العلوم، و قد قرأ علیّ کثیرا من علم الأصول و الفقه،و سمع منی کثیرا من المطالب المتعلّقة بعلم الکلام و المعارف الدینیة و ما یتعلّق بها.و قد صار بحمد للّه و المنة عالما فاضلا،و فقیها کاملا،مستجمعا لشرائط الفتوی و الاجتهاد،حائزا لمراتب العلم و العمل و العدالة و النبالة و السداد،فأجزت له أن یروی عنی عن مشایخی بأسانیدی و طرقی المرقومة فی إجازاتی المتصلة بأهل العصمة علیهم آلاف الصلاة و السّلام و الثناء و التحیة،و ألتمس منه أن یلتزم الاحتیاط فی الفتوی و العمل،و أن لا ینسانی فی أوقات الإجابة من الدعاء فی حیاتی و بعد مماتی.و کان تحریر ذلک فی الثانی عشر من شهر ذی الحجّة الحرام سنة 1279.

محمد حسین بن محمد علی الحسینی» (1)

أقوال العلماء فیه:

ترقّی المؤلّف رحمه اللّه مکانة علمیة رفیعة المستوی،ذائعة الصّیت،بالغة الأفق،ما جعله یحظی باهتمام العلماء و الدّارسین،فقال فیه السّیّد محسن الأمین:«عالم،فاضل،له عدة مؤلفات..» (2).

و قال فیه الشیخ العلاّمة آقا بزرگ الطهرانی:«عالم فقیه،و رئیس جلیل،و مؤلّف مروج مکثر..» (3)

و قال فیه أیضا السّید موسی الحسینی المازندرانی:«عالم فقیه،محقّق،مشارک فی عدّة علوم..» (4).

ص:361


1- (1)) -لباب الألقاب،عن مقدمة کتاب ذریعة الإستغناء،ص 12.
2- (2)) -أعیان الشیعة،ج 4،ص 559.
3- (3)) -عن مقدمة کتاب ذریعة الإستغناء،ص 32.
4- (4)) -العقد المنیر،ص 394.
وفاته و مدفنه:

و بعد عمر ناهز الّثمانین فی الدّرس و التّدریس و التألیف،و النّتاج و العطاء،رفل المؤلّف فی الذّکر الخالد الحمید،و التحق قدّس سرّه إلی الرّفیق الأعلی فی یوم الثّلاثاء(23)خلت من جمادی الآخرة سنة 1340 ه،1922 م (1).

و دفن فی المقبرة المسمّاة ب«دشت افروز»،الّتی[کانت]تقع خارج بلدة کاشان،فی بقعة خاصة به (2).و أصبح قبره مزارا یرتاده المؤمنون حتی هذه الأیام.مخلفا وراءه تراثا علمیّا کبیرا،و ذرّیّة صالحة ینعمون فی أثواب المجد و الخیر إلی الآن.

آثاره:

وقف المؤلّف قدّس سرّه نفسه علی العلم و التّصنیف،و الجمع و الشّرح و التّألیف،فبرع فی کثیر من العلوم،و وسع فیها،و تحقّقت إجادته فی جملة من الفنون،و خبرها؛فبلغت مؤلفاته (163)مؤلّفا (3)بین کتاب و رسالة،فی العلوم العربیة و العقلیة،کالخطّ و الصّرف و النّحو و البلاغة و الأدب و تأریخ السّیرة،و علوم القرآن و الحدیث و الکلام و الفقه و الأصول و المنطق و الأخلاق و العرفان و غیرها من أفانین المعرفة.

و لقد أعدّت لذکر مؤلّفاته قوائم خاصّة بذلک،أهمّها ما أعدّه الشّریف هو لنفسه -قدّس اللّه روحه-،فی الفهرست الذی ذکره فی نهایة ترجمته فی کتابه لباب الألقاب، الذّی طبع مختصره فی نهایة کتابه:مغانم المجتهدین فی حکم صلاة الجمعة و العیدین (4).

و القائمة الّتی شمّر لها ساعدا الشّیخ رضا الأستادی الطّهرانی التّی رتّب فیها مؤلّفاته

ص:362


1- (1)) -ینظر:الذّریعة،ج 5،ص 287؛و العقد المنیر،ص 395،معجم المؤلفین،ج 3،ص 187.
2- (2)) -ینظر:الذریعة،ج 10،ص 108؛و العقد المنیر،ص 395.
3- (3)) -ینظر:مقدمة کتاب ذریعة الإستغناء،ص 31.
4- (4)) -ینظر:مقدمة الدّرة الفاخرة-منظومة للمؤلّف-المطبوعة فی مجلّة علوم الحدیث العربی، العدد الأوّل،السنة الأولی سنة:1418 ه،ص 338-339.

علی الحروف الهجائیة،و طبعت مع ترجمة مفصّلة عن المؤلّف فی مجلة نور علم الفارسیة،العدد 54،الصادرة فی قم،سنة 1413 ه.

و الفهرسة التّی قدّمها محقّقو کتابه ذریعة الاستغناء فی تحقیق مسألة الغناء فی جامعة کاشان،الذی طبعت سنة 1417 ه-1996 م،إذ صنّفت فیها المؤلّفات بحسب العلوم و الموضوعات،مع ترجمة مبتسرة عن حیاة المؤلّف فی تصرّف بالاعتماد الکلّی علی ترجمته لنفسه فی لباب الألقاب،و غیرها من الفهارس العامّة التّی ذکرت حیاته، و الخاصّة التّی تصدّی لها من عمل علی تحقیق تراثه الخالد،و قد ذکر (1)منها:

1.إکمال الحجة فی المناجاة.

2.الأنوار السانحة فی تفسیر سورة الفاتحة.

3.إیضاح الرّیاض.

4.بوارق القهر فی تفسیر سورة الدهر،مطبوع.

5.تبصرة السائر فی دعوات المسافر.

6.تذکرة الشهداء،مطبوع علی الحجر،بالفارسیة.و قد طبع حدیثا مع التحقیق فی المجلدین.

7.توضیح البیان فی تسهیل الأوزان فی تعیین الموازین الشرعیة،مطبوع، علی الحجر.

8.جنة الحوادث فی شرح زیارة وارث،مطبوع،قدیما و حدیثا.

9.جذبة الحقیقة،فی شرح دعاء کمیل.حققه حفید المؤلف الشیخ حسین الشریف.

10.الجوهر الثمین فی أصول الدّین.

ص:363


1- (1)) -ینظر:القائمة التّی أعدها الأستاذ فارس حسون محقق مرثیته فی الإمام الحسین علیه السّلام،التی طبعت فی مجلة تراثنا،العدد الأول(61)،سنة 1421 ه فقد ذکر فیها أن مؤلفاته بلغت ما یقرب (140)مؤلفا،ص 194.و للمزید،ینظر:القائمة التّی أعدتها جامعة کاشان فی مقدمة کتابه،ذریعة الإستغناء،ص 16-31.

11.حاشیة علی شرح قطر النّدی.

12.حدیقة الجمل.

13.حقائق النّحو.

14.خواص الأسماء.

15.الدّر المکنون فی شرح دیوان المجنون.

16.درة اللاهوت،منظومة فی العرفان.

17.رجوم الشیاطین،فی ردّ البابیة.

18.زبدة الفرائد،بالعربیة.

19.زهر الربیع فی علم البدیع،(منظومة).

20.شرح القصیدة الحمیریّة.

21.شرح زیارة عاشوراء،مطبوع،قدیما و حدیثا.

22.شرح الصّحیفة السّجّادیّة.

23.شرح علی المناجاة الخمسة عشر.

24.صراط الرشاد فی الأخلاق.

25.کشف السحاب فی شرح الخطبة الشقشقیة.

26.لباب الألقاب،مطبوع.

27.لباب الفکر فی علم المنطق.

28.اللمعة فی تفسیر سورة الجمعة،مطبوع.

29.مرثیة الإمام الحسین علیه السّلام،مطبوع.

30.مصابیح الدّجی.

31.مصابیح الظلام.

32.مصاعد الصلاح فی شرح دعاء الصباح.

33.منتخب الأمثال،فی أمثلة العرب.

34.منتخب درة الغواص فی أوهام الخواص للحریری.

ص:364

35.منظومة فی النّحو.

36.منیة الوصول فی الأصول،نظم عربی.

37.نخبة التبیان فی علم البیان.-الکتاب الذی بین أیدینا.

38.نخبة المصائب.

39.الوجیزة فی الکلمات النحویة.

40.هدایة الضبط فی علم الخط.

هذه الوجیزة،وصفها و منهجها:

هی رسالة بلاغیّة مقتضبة فی علم البیان،حدّا،و موضوعا،و فائدة،مشتملة علی أربعة مطالب:فی التّشبیه،و المجاز،و الاستعارة،و الکنایة،فی فصول قصیرة.

أعدّها المؤلّف فی العشرینیات من عمره،فی بعض من زمن یوم،فقد جاء فی نهایة الرّسالة:«و قد ألفتها فی بعض من یوم،و قلیل من الزّمان،و أنا العبد الواثق باللّه الصّمد حبیب اللّه بن علی مدد،فی یوم الخمیس،من ذی الحجة الحرام،فی 1284 ه،بلدة کلبایکان».ما یدلّ علی توّقد فکره،وسعة حفظه،و قوّة ذاکرته،و استیعابه، و تمییزه لمادّته.

و قد اعتمد الشّریف فیها سبیل منهجیة القسمة المنطقیّة الدّائرة بین النّفی و الإثبات:

(إمّا،أو):فی تلخیص القواعد الکلیّة لموضوعات علم البیان و إختصارها؛إبتعادا عن التّفصیلیة التّی تستخدم فی الشّروح،و الإطناب،خلافا لموضوع فائدة التّشبیه الذّی أسهب فیه بالتّعدد علی الرّغم من إمکان آلیة الإضافة فی الإحالة،و الإختصار الذّی سار علیه فی الرّسالة،مع إهمال الأمثلة التّطبیقیّة إلا فی النّادر القلیل جدا مما لا بدّ منه، و العنایة الشّدیدة بالنّظر و الأصول البیانیة.کقوله مثلا:«إن کان الطّرفان مفردین،فتشبیه مفرد بمفرد،سواء کانا مقیّدین،أو غیر مقیّدین،أو مختلفین.و إن کانا مرکّبین،فمرکّب بمرکّب.و إن کانا مختلفین،فمفرد بمرکّب،و بالعکس.و إن کانا متعدّدین،فإن ترتّب

ص:365

المشبّه بها علی المشبّهات المذکورة،أوّلا،بعطف،و نحوه،ف(التّشبیه ملفوف)،و إلاّ ف(مفروق).».

و فی مورد المثال قوله،مثلا:«کما فی تشبیه غرّة الصّبح بوجه الخلیفة».و قوله:«کما یقال للزّنجیّ:(ما أشبهه بالکافور!)»و الإقتضاب هذا لیس ضنّا من المؤلّف قدّس سرّه،بل هو شأن الإختصار،قال:«و تفصیل الأمثلة لا یلیق بهذا المختصر».

لقد جعل الشّریف حبیب اللّه فی مقدمة هذه الوجیزة تقدیم کلام البلغاء علی کلام المعبود،فی فائدة علم البیان،قال:«و فائدته،مضافة إلی ذلک:الوقوف علی مراتب کلام البلغاء،و شرافة کلام المعبود».علی غیر عادة البلاغیین فی ذلک،و هو أمر یمتدح به؛لأنّ معرفة ذلک هو نفسه مقدّمة من سبیل ترتیب المقدمات إذ إنّ الوقوف علی کلام البلغاء هو مفتاح لمعرفة عظمة کلام المعبود سبحانه.

کتبت الرّسالة بخط الإجازة-التّوقیع-،بحروف واضحة مع تحریک بعضها،فی زمن المؤلّف علی ید حسن الشّریف بن علی الکاشانی،سنة 1309 ه،فی کاشان،یتصدرها عنوانها:«هذه و جیزة موسومة ب(نخبة التّبیان فی علم البیان)من تألیفات علاّمة الزمان آقای ملا حبیب اللّه»بخط واضح عریض فی منتصف الصّفحة،مخلّفا وراءه ستّ أوراق فی الموضوعات و الفصول المتقدمة،بخط کبیر أیضا،مأطّرة بإطار،تحتوی کل صفحة منها علی 18 سطرا،فیه 17 إلی 18 کلمة.بقیاس:(23*18 سم).مع بعض الرّموز الکتابیة ک(ح)،و(کک)،و فی نهایة بعض الصّفحات فی أسفلها علی یسار القارئ کلمة أو کلمتین من الصّفحة التّالیة لها،للبیان و الوصل.

النّسخة المعتمدة:

اعتمدت فی التّحقیق علی صورة النّسخة المخطوطة المحفوظة فی مرکز إحیاء التراث الإسلامی بالمجموعة المرقمة:909،الکتاب الخامس،و المذکورة فی فهرس المخطوطات العربیة فی مرکز إحیاء التراث الإسلامی ج 2،ص 56.

ص:366

و قد استوثقت من اسمها،و نسبتها إلی مؤلّفها؛إذ ذکرها المؤلف فی الفهرست الذی أعدّه هو بنفسه عند ترجمته فی اللباب برقم:12،فضلا عن ذکر إسمه مرّتین فی المخطوط عینها،و غیر ذلک من القوائم المتقدمة التّی أنجزت لإحصاء تراثه.

منهجیّة التّحقیق:

لما کانت الرّسالة موجزة جدا بسلوکها و منهجها التّألیفی،علی الرّغم من أنّ البیان فی البیان بحاجة إلیه،فی کثرة الأمثلة،و التّوضیح؛لتشعّب موضوعاته،و تنوّع تفرعاته، رأیت من المناسب جدّا العودة إلی کتب البلاغة و شروحها کمفتاح العلوم،و التّلخیص و شروحه،و المطوّل و غیرها؛لفتح شفرات الرّسالة،و حلّ رموزها،و الوقوف علی مرجعیات المؤلّف فی التألیف،و سبیل قراءته،فکان منّی العمل الآتی:

-تحریر النّصّ علی وفق القواعد الإملائیّة المعروفة،و ضبط ما یحتاج إلی ذلک،مع الإصلاح فی الأصل،و الإشارة إلی بعضها فی الهامش،فضلا عن حلّ الرّموز التّی إستخدمها النّاسخ مثل:(ح)،للدلالة علی کلمة(حینئذ)،و(کک)،للدلالة علی(کذلک)، فأثبتناه من غیر إشارة،و کذلک ألفاظ رسمت رسما قرآنیّا.

-حاولت قدر الإمکان تحریک النّصّ.

-ألإحالة إلی المصادر الرئیسة التّی أفاد منها المؤلّف.

-ألإحالة إلی مجموعة من المظانّ البلاغیّة فی بدایة المطلب للإفادة من أماکن وجودها و التّیسیر علی القارئ،فی الرجوع إلیها.

-ألتّرجمة للمؤلفین الذّین أخذ عنهم المؤلف،و التّعریف بهم،مع مظانّ ذلک.

-ألمقارنة فی بعض المسالک التی وردت فی الکتب البلاغیّة.

-ألتّعلیق علی بعض الأمور التّی تشکل.

-توضیح بعض الکلمات و الإشارة إلی معانیها.

-تخریج إشارة البیت الشعری الذّی تمثل به المؤلّف-علی قلّة ذلک-و الإحالة إلی مصادره.

ص:367

-جعلت أقسام المطلب و فصوله بین قوسین کذا:()،و بخطّ عریض؛للتمییز بینها.

-و صیّرت ما أضفناه علی النّص بین قوسین معقوفین:[...].

-وضعت خطّین مائلین[//]؛للإشارة إلی نهایة الصّفحة،و بدایتها من المخطوط.

-عمل فهرسة خاصّة فی الموضوعات،و المطالب التی وردت فی المخطوط.

و بعد فأرجوا أن أکون قد وفقت فی تقریب النّصّ إلی القارئ الکریم بصورة علمیة عصریة جیدة علی قدر الإمکان،خدمة للتّراث العربی و الإسلامی،و إحیاء لذکر الشّریف الکاشانی-رحمه اللّه تعالی-. رَبَّنٰا إِنَّنٰا سَمِعْنٰا مُنٰادِیاً یُنٰادِی لِلْإِیمٰانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنّٰا رَبَّنٰا فَاغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا وَ کَفِّرْ عَنّٰا سَیِّئٰاتِنٰا وَ تَوَفَّنٰا مَعَ الْأَبْرٰارِ (1)..

و آخر دعوانا أن الحمد للّه رب العالمین.

عماد جبار کاظم العراق

الجامعة واسط/کلیة الآداب 2006/9/15 م.

ص:368


1- (1)) -سورة آل عمران،ألآیة 193.

برگه اوّل نسخه خطی«نخبة التبیان فی علم البیان»

ص:369

برگه آخر نسخه خطی«نخبة التبیان فی علم البیان»

ص:370

[نخبة التبیان]

اشاره

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

و به نستعین

الحمد للّه الّذی اصطفی محمّدا فعلّمه القرآن،و شرّفه بمدارج الفصاحة و البیان، فالصّلاة علیه،و علی آله مهابط الوحی و الإیمان،و علی أصحابه معانی العدل و الإحسان.

و بعد:

فالبیان (1):علم یقتدر به علی إیراد التّشبیه،و المجاز،و الکنایة،علی ما هو المقصود.

ص:371


1- (1)) -فی اللغة هو:الکشف و الظّهور،جاء فی اللسان:«البیان:ما بیّن به الشیء من الدّلالة و غیرها.و بان الشیء بیانا:اتّضح،فهو بیّن،...و استبان الشیء:ظهر،...و منه قوله تعالی: آیٰاتٍ مُبَیِّنٰاتٍ؛ سورة النور،الآیة 46؛و التّبیان:مصدر،و هو شاذ لأنّ المصادر إنّما تجیء علی التّفعال،بفتح التّاء،مثال:التّذکار و التّکرار..،و لم یجئ بالکسر إلا حرفان و هما التّبیان و التّلقاء..»،«و البیان:الفصاحة و اللّسن،و کلام بیّن فصیح.و البیان:الإفصاح مع ذکاء..روی ابن عباس عن النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،أنّه قال:«إنّ من البیان لسحرا و إنّ من الشّعر لحکما»؛قال:البیان إظهار المقصود بأبلغ لفظ،و هو من الفهم و ذکاء القلب مع اللّسن،و أصله الکشف و الظهور،..و قال الزّجاج:فی قوله تعالی: خَلَقَ الْإِنْسٰانَ عَلَّمَهُ الْبَیٰانَ؛ سورة الرحمن،ألآیة 4،3؛قیل:إنّه عنی بالإنسان ههنا النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،علّمه البیان،أی:علّمه القرآن الذی فیه بیان کلّ شیء،و قیل: الإنسان هنا آدم علیه السّلام،و یجوز فی اللغة أن یکون الإنسان اسما لجنس الناس جمیعا،و یکون علی هذا علّمه البیان جعله ممیّزا حتی انفصل الإنسان ببیانه و تمییزه من جمیع الحیوان..».لسان

و فائدته:مضافة إلی ذلک (1):الوقوف علی مراتب کلام البلغاء،و شرافة کلام المعبود.

و موضوعه:الثّلاثة المذکورة (2).

و نحن نشیر إلی بیانها فی الجملة،فی طیّ مطالب أربعة (3)،مفردین للبحث عن الاستعارة فی مطلب علی حدة.

فنقول:

ص:372


1- (1)) -فی المقصد الذی یراد فی الحدّ،و التعریف.و هذه الفائدة عامّة لموضوع العلم فی الإنحصار الکلّی لمفرداته،و سیأتی ذکر المؤلف فی بعض فوائد تلک الموضوعات الخاصّة،ک(فوائد التشبیه).
2- (2)) -التّی فی التعریف:(التشبیه،و المجاز،و الکنایة).قال القزوینی؛فی إنحصار علم البیان فی هذه الأنواع الثّلاثة،قال:«اللفظ المراد به لازم ما وضع له؛إن قامت قرینة علی عدم إرادة ما وضع له فهو مجاز،و إلا فهو کنایة.ثمّ المجاز منه الإستعارة،و هی ما تبتنی علی التّشبیه؛فیتعّین التّعرّض له.فإنحصر المقصود فی التّشبیه،و المجاز،و الکنایة،و قدّم التّشبیه علی المجاز لما ذکرنا،من ابتناء الإستعارة التّی هی مجاز علی التّشبیه،و قدّم المجاز علی الکنایة؛لنزول معناه من معناها منزلة الجزء من الکل».الإیضاح فی علوم البلاغة،ج 2،ص 213.و قیل:أنّها أربعة مع إفراد الإستعارة؛فی البناء علی التّشبیه.ینظر:مواهب الفتاح فی شرح تلخیص المفتاح، أبو یعقوب المغربی(ضمن شروح التّلخیص)،ج 3،ص 291.
3- (3)) -و هی:التشبیه،و المجاز،و الاستعارة،و الکنایة،علی ترتیبها فی الوجیزة،و قد أوفاها المؤلّف حقّها فی إختصار.
المطلب الأوّل فی التشبیه
اشاره

(1)

و هو تشریک أمر لآخر فی معنی؛بأداة ظاهرة،أو مقدّرة،علی وجه مخصوص.

فأرکانه أربعة:المشبّه،و المشبّه به،و وجه الشّبه،و أداة التّشبیه.

و الأوّلان (2)إمّا:محسوسان بإحدی الحواسّ الظّاهرة (3)-و لو بواسطة المادة (4)-،أو معقولان،أو مختلفان.

و یشترط فی الثّالث (5):أن یکون له زیادة اختصاص بالطّرفین (6)مع قصد بیان اشتراکهما فیه (7).و هو (8)إمّا:تحقیقیّ،أو تخییلیّ.

و ینقسم (9)[مرّة] (10)أخری إلی:داخل فی الطّرفین (11)،و خارج.و الخارج إمّا:صفة

ص:373


1- (1)) -ینظر فی:أسرار البلاغة،الجرجانی؛ص 64؛و نهایة الإیجاز فی درایة الإعجاز،الرازی، ص 92؛و مفتاح العلوم،السکاکی،ص 157؛و أصول البلاغة،میثم البحرانی،ص 61؛و حسن التّوسّل فی صناعة التّرسّل،شهاب الدین الحلبی،ص 106؛و الإیضاح فی علوم البلاغة، ص القزوینی،ج 3،ص 213؛و الطّراز،حمزة العلوی،ص 125؛المطوّل،التفتازانی،ص 516؛ و شروح التّلخیص،ج 3،ص 291.
2- (2)) -یعنی:(المشبه و المشبه به).
3- (3)) -و هی الحواسّ الخمس الظّاهرة:البصر،و السّمع،و اللمس،و الذّوق،الشّمّ.
4- (4)) -المراد بالحسیّ الشّیء المدرک هو،أو مادّته،کما فی تشبیه الخدّ بالورد،و القدّ بالرّمح، و الفیل بالجبل فی المبصرات،و الصّوت الضّعیف بالهمس فی المسموعات،و النّکهة بالعنبر فی المشمومات،و الرّیق بالخمر فی المذوقات،و الجلد النّاعم بالحریر فی الملموسات.ینظر: الإیضاح فی علوم البلاغة،ج 2،ص 291؛و الطّراز،العلوی،ص 128،و شروح التّلخیص،ج 3، ص 314.
5- (5)) -أی:وجه الشّبه.
6- (6)) -أی:المشبّه و المشبّه به.
7- (7)) -لأنه الصّفة،و المعنی الذی یفترض أن یشترک فیها الطرفان.
8- (8)) -یعنی:وجه الشبه المتقدم.أی و یقسم وجه الشبه،و هو التقسیم الأول.
9- (9)) -العطف علی تقسیم وجه الشبه المتقدّم.
10- (10)) -زیادة یقتضیها السّیاق.
11- (11)) -هذه العبارة أوفی من عبارة الإیضاح،قال القزوینی:«و هو إمّا غیر خارج عن حقیقة

حقیقیّة متقرّرة فی الذّات،أو إضافیّة متعلّقة بشیئین.و الحقیقیّة إمّا:حسّیّة،أو عقلیّة، و[مرّة] (1)أخری (2)إلی:الواحد؛حسّیّا،أو عقلیّا،و المرکّب،و المتعدّد کذلک،أو مختلفین.

و التّشبیه بالوجه العقلیّ أعمّ من الحسّیّ؛لجواز أن یکون طرفاه حینئذ:عقلیّین،أو (3)حسّیین،أو (4)مختلفین،بخلاف الحسّی؛فإنّ طرفیه (5)لا یکونان إلاّ حسّیّین.

و قد ینتزع وجه الشّبه من نفس التّضادّ بین الشّیئین،فینزّل منزلة التّناسب (6)؛لتملیح (7)، أو(تهکّم) (8)،کما یقال للزّنجیّ:ما أشبهه بالکافور!.

و أمّا أداة التّشبیه:فهی کلّ ما دلّ علیه (9)من الألفاظ،ک:الکاف،و کأنّ،و مثل،و شبه، و ما یشتقّ منهما (10)،و ما یرادفهما. (11)

و کثیرا ما یستعمل کأنّ (12)؛عند عدم التّیقّن بثبوت الخبر من دون قصد إلی التّشبیه 13،

ص:374


1- (1)) -زیادة یقتضیها السّیاق.
2- (2)) -تقسیم آخر ل(وجه الشبه).
3- (3)) -فی الأصل(واو)،و ما أثبتناه أنسب؛لأن المطلب فی التّقسیم،و(أو)،هی الأداة التّی تستخدم فیه؛تمشّیا مع السّیاق.
4- (4)) -فی الأصل(واو)،و ما أثبتناه أنسب.
5- (5)) -فی الأصل کذا:(فإنّ طرفاه لا یکونان إلا حسّیّین)،و هو خطأ نحوی،و الصّحیح ما أثبتناه.
6- (6)) -ینظر:مفتاح العلوم،السکاکی،ص 168؛و الإیضاح فی علوم البلاغة،القزوینی،ج 2،ص 265؛و شروح التّلخیص،ج 3،ص 381.
7- (7)) -أی:ما فیه طرافة و ملاحة،یقال:ملح الشیء بالضمّ یملح ملوحة و ملاحة أی حسن،فهو ملیح،و استملحه:عدّه ملیحا.و یقال:ملح الشّاعر،إذا جاء بشیء ملیح.ینظر:الصّحاح الجوهری،مادّة(ملح)،ج 1،ص 597؛و لسان العرب،مادّة(ملح)،ج 2،ص 599.
8- (8)) -أی:استهزاء،و سخریة.من تهکّم:تکبّر.ینظر:لسان العرب:617/12.
9- (9)) -علی التّشبیه.
10- (10)) -من(مثل و شبه).
11- (11)) -أی:و ما یؤدی دلالتها،و معناها فی المماثلة و المشابهة و المحاکاة و ما یضاهیها و غیرها..
12- (12)) -ل(کأنّ)أربعة معان:أحدها:و هو الغالب علیها،و المتفق علیه(التشبیه)،و هذا المعنی أطلقه الجمهور لکأنّ،و زعم جماعة منهم ابن السّید البطلیموسی:أنّه لا یکون إلا إذا کان خبرها اسما جامدا،نحو:کأنّ زیدا أسد.بخلاف:کأنّ زیدا قائم،أو فی الدّار أو عندک أو یقوم.فإنّها فی

-و إن کان الخبر جامدا،علی الأظهر (1).

و الأکثر فیما یدخل (2)//علی المفرد أن یلیه المشبّه به،و لو تقدیرا. (3).

ص:375


1- (1)) -جاء فی المطوّل:«قال الزّجّاج:(کأنّ)للتشبیه إذا کان الخبر جامدا نحو:کأنّ زیدا أسد،أو للشک إذا کان مشتقّا نحو:کأنّک قائم؛لأن الخبر فی المعنی هو المشبه،و الشّیء لا یشبّه بنفسه. و قیل إنه للتّشبیه مطلقا،و مثل هذا علی حذف الموصوف أی:کأنک شخص قائم،لکن لما حذف الموصوف و جعل الإسم بسبب التشبیه،کأنه الخبر بعینه صار الضمیر یعود إلی الاسم لا إلی الموصوف المقدر،نحو:کأنک قلت،و کأننی قلت،و الحق أنه قد یستعمل عند الظن بثبوت الخبر من غیر قصد إلی التشبیه،و سواء کان الخبر جامدا أو مشتقا،نحو:کأن زیدا أخوک،کأنه فعل کذا،و هذا کثیر فی کلام المولدین».المطوّل،التّفتازانی،ص 538؛و ینظر:شروح التّلخیص،ج 3،ص 386.
2- (2)) -من آلات التّشبیه و أدواته.قال علماء البلاغة:الأصل فی الکاف و نحوها مما یدخل علی المفرد من:مثل،و شبه،و مشابه،و مماثل،و نحو ذلک أن یلیه المشبه به،بخلاف ما یدخل علی الجملة مثل:کأن أو ما یکون جملة بنفسه مثل:یشابه،أو یماثل،و غیرها.ینظر:الإیضاح فی علوم البلاغة،ج 2،ص 253؛و شرح التّلخیص،البابرتی،ص 497؛و المطوّل،ص 539؛ و شروح التّلخیص،ج 3،ص 387.
3- (3)) -ذکر المؤلّف التّقدیری و لم یذکر اللفظیّ،کقوله تعالی: مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نٰاراً فَلَمّٰا أَضٰاءَتْ مٰا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّٰهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُمٰاتٍ لاٰ یُبْصِرُونَ سورة البقرة ألآیة 17.أی: کمثل المستوقد.لوقوع الإشکال فی التقدیری،فی نحو قوله تعالی: أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّمٰاءِ فِیهِ ظُلُمٰاتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصٰابِعَهُمْ فِی آذٰانِهِمْ مِنَ الصَّوٰاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللّٰهُ مُحِیطٌ بِالْکٰافِرِینَ سورة البقرة،ألآیة 19.و التقدیر:أو کمثل ذوی صیّب،فحذف ذوی لدلالة قوله:
فصل

فائدة التّشبیه (1):إمّا تعود إلی المشبّه،کما هو الأغلب،أو إلی المشبّه به.و الفائدة فی الأوّل (2)أحد أمور سبعة:

الأوّل:أن یراد أنّ المشبّه أمر ممکن الوجود لا سبیل إلی ادّعاء امتناعه.

الثّانی:أن یراد بیان وصف من أوصافه.

الثّالث:أن یراد بیان مقدار الوصف (3).

الرّابع:أن یراد بیان تقریر الوصف،و تمکینه فی نفس السّامع.

الخامس:أن یراد تزیین المشبّه فی عین السّامع (4).

السّادس:أن یراد تقبیحه فی عینه (5).

السّابع:أن یراد استطرافه،و عدّه أمرا طریفا حدیثا،و له و جهان (6).

ص:376


1- (1)) -تنظر فی:مفتاح العلوم،ص 162،و الإیضاح فی علوم البلاغة،ج 2،ص 236؛و الطّراز، ص 131؛و شروح التّلخیص،ج 3،ص 390.
2- (2)) -أی:المشبّه.
3- (3)) -فی القوة و الضّعف،أو الزّیادة و النّقصان.
4- (4)) -للتّرغیب فیه.
5- (5)) -للتّنفیر عنه.
6- (6)) -قال الدّسوقی:«الإستطراف من حیث هو له و جهان:الأول إبراز المشبه فی صورة الممتنع فی الخارج.و الثانی:إبرازه فی صورة النادر الحضور فی الذّهن.و هما مفهومان مختلفان،-

و الأغراض الأربعة الأول (1)مقتضیة لأتمّیة (2)وجه الشّبه،و أشهریته فی المشبّه به، بخلاف الأخیرة (3).

و فی الثّانی (4)أحد أمرین:الأوّل:ادّعاء أنّ المشبّه (5)أکمل فی وجه الشّبه من المشبّه به و حینئذ،فیجعل النّاقص مشبّها به،و یسمّی ذلک:ب:التشّبیه المقلوب،کما فی تشبیه:

غرّة الصّبح بوجه الخلیفة (6).

ص:377


1- (1)) -إمکان وجوده،و بیان وصفه و مقداره،و تقریره و تمکینه.
2- (2)) -قال القزوینی:«و هذه الوجوه تقتضی أن یکون وجه الشبه فی المشبه به أتمّ و هو به أشهر». الإیضاح فی علوم البلاغة،ج 2،ص 238.
3- (3)) -تزیینه و تقبیحه فی نفس السّامع و استطرافه.
4- (4)) -أی:الفائدة فی المشبّه به.
5- (5)) -ظاهر عبارة المفتاح،ص 163،و الإیضاح،ج 2،ص 240:هو«إیهام أنّ المشبه به أتم من المشبه فی وجه الشبه»،و لیس کما ذکر المؤلّف،من:«إدّعاء أن المشبّه أکمل فی وجه الشبه من المشبّه به»؛بید أنّه لما کان الأمر تابع إلی بیان أهمیة المشبّه به و وضوحه فی وجه الشبه،و کماله فی أحدهما جاز ذلک.
6- (6)) -من قول للشاعر أبی جعفر محمد بن وهیب الحمیری،فی قصیدة یمدح بها المأمون العباسی،و هو: و بدا الصباح کأنّ غرّته وجه الخلیفة حین یمتدح [من الکامل] ینظر البیت فی:معجم الشعراء،المرزبانی،ص 358 و أسرار البلاغة،الجرجانی،ص 194، و أصول البلاغة،میثم البحرانی،ص 64؛و حسن التّوسّل فی صناعة التّرسّل،شهاب الدین الحلبی،ص 123؛و نهایة الأرب،النویری،ج 7،ص 47؛و الطّراز،العلوی،ص 167؛

الثّانی:بیان أنّ الاهتمام بالمشبّه به أکثر،کما فی تشبیه الجائع:(وجها کالبدر بالرّغیف) (1)،و یسمّی:

ذلک ب:إظهار المطلوب.

و الأولی فیما أرید الجمع بین شیئین فی معنی من غیر قصد إلی بیان کون أحدهما ناقصا،أو زائدا (2)،-ترک التّشبیه،و التّصریح بالتّشابه. (3).

فصل

إن کان الطّرفان مفردین،فتشبیه مفرد بمفرد،سواء کانا مقیّدین،أو غیر مقیّدین،أو مختلفین.و إن کانا مرکّبین،فمرکّب بمرکّب.و إن کانا مختلفین،فمفرد بمرکّب،و بالعکس.و إن کانا متعدّدین،فإن ترتّب المشبّه بها علی المشبّهات المذکورة،أوّلا،بعطف،و نحوه،ف(التّشبیه ملفوف)،و إلاّ، ف(مفروق).و إن کان المشبّه خاصّة (4)متعدّدا،ف(تشبیه التّسویة)،و إن کان المشبّه به کذلک، ف(تشبیه الجمع).

و إن کان وجه الشّبه منتزعا من متعدّد (5)،ف(تمثیل)،و إلاّ فغیره (6)،و للسّکّاکی (7)اصطلاح آخر 8.

ص:378


1- (1)) -کالبدر بالإشراق،و الاستدارة بالرغیف؛إظهارا للاهتمام بشأن المشبّه به.قال السّکاکی: «و لا یحسن المصیر إلیه إلاّ فی مقام الطمع؛فی تسنّی المطلوب...».مفتاح العلوم:164.
2- (2)) -فی وجه الشّبه.
3- (3)) -لکی یکون کلّ واحد من الطرفین مشبّها و مشبّها به؛احترازا من ترجیح أحد المتساویین علی الآخر.ینظر:الإیضاح فی علوم البلاغة،ج 2،ص 242،و ینظر مفتاح العلوم،ص 164، و شروح التّلخیص،ج 3،ص 432؛و المطوّل،ص 547.
4- (4)) -دون المشبّه به.
5- (5)) -تقسیم آخر بحسب ملاحظة وجه الشبه.
6- (6)) -أو:غیر تمثیل.
7- (7)) -هو سراج الدین أبو یعقوب یوسف بن أبی بکر محمد بن علی السّکاکی من أهل خوارزم،-

و إن ذکر وجه الشّبه بنفسه،أو بلازمه،ف(مفصّل)،و إلاّ ف(مجمل مطلقا)،سوآء کان الوجه ظاهرا أو خفیّا،و سوآء ذکر وصف الطّرفین (1)،أو أحدهما،أو لم یذکر أصلا. (2)

و إن انتقل فیه (3)من المشبّه إلی المشبّه به من غیر حاجة إلی تدقیق،فالتشبیه:قریب

مبتذل مطلقا)،سواء کان ظهور وجه الشّبه لإجماله،أو لقلّة تفصیله مع غلبة حضور المشبّه به فی الذّهن (4)،و إلاّ ف(بعید غریب).

ص:379


1- (1)) -أی:فی الوصف الذّی یکون فیه إشارة إلی وجه الشبه.
2- (2)) -العطف هنا علی التشبیه المجمل؛لبیان تقسیمه،و أنواعه.
3- (3)) -أی:وجه الشبه،و هو تقسیم آخر له.
4- (4)) -هذه هی الأسباب الداعیة لذلک،و هی:الإجمال و التفصیل.ینظر:الإیضاح فی علوم

و قد یتحوّل(القریب)إلی(الغریب)؛بتصرّف فی التشبیه،فإن کان بشرط:وجودیّ، أو عدمیّ،فهو:(المشروط).

و المحذوف//أداة التّشبیه فیه (1):(مؤکّد)،کما أنّ المذکور فیه ذلک:(مرسل) (2).

و الوافی بإفادة الغرض مقبول،و غیر الوافی مردود (3).

و اعلم أنّ أقوی مراتب التّشبیه،و أبلغها،ما حذفت (4)منه الأداة،و وجه الشّبه،ثمّ ما حذف منه أحدهما،بل لا قوة فی غیرهما.

المطلب الثّانی فی المجاز

(5)

وحدّه معروف کالحقیقة (6)،و لا بدّ فیه من قرینة مانعة عن إرادة المعنی الموضوع له

ص:380


1- (1)) -تقسیم بحسب الأداة وجودا و عدما.
2- (2)) -لإرساله عن التأکید.
3- (3)) -و هو تقسیم باحتساب الغرض،یقول القزوینی:«المقبول الوافی بإفادة الغرض کأن یکون المشبّه به أعرف شیء بوجه الشبه إذا کان الغرض بیان حال المشبّه من جهة وجه الشّبه أو بیان المقدار،ثمّ الطّرفان فی الثّانی إذا تساویا فی وجه الشّبه فالشبیه کامل فی القبول و إلا فکلّما کان المشبّه به أسلم من الزّیادة و النّقصان کان أقرب إلی الکمال،أو کأن یکون المشبّه به أتمّ شیء فی وجه الشّبه إذا قصد إلحاق الناقص بالکامل،أو کأن یکون المشبّه به مسلّم الحکم معروفة عند المخاطب فی وجه الشبه إذا کان الغرض بیان إمکان الوجود؛و المردود بخلاف ذلک،أی القاصر عن إفادة الغرض». الإیضاح فی علوم البلاغة،ج 2،ص 262؛و شروح التّلخیص،ج 3،ص 467.
4- (4)) -رسمت فی الأصل کذا:(حذف)،علی الرّغم من تأنیث الفاعل،و ما أثبتناه أنسب.
5- (5)) -ینظر فی:أسرار البلاغة،ص 303؛و نهایة الإیجاز،ص 81؛و مفتاح العلوم،ص 168؛ و أصول البلاغة،ص 57؛و حسن التّوسّل فی صناعة التّرسّل،ص 104؛و الإیضاح فی علوم البلاغة،ج 2،ص 266؛و الطّراز،ص 23؛و المطوّل،ص 567؛و الإتقان فی علوم القرآن، السیوطی،ج 3،ص 71؛و شروح التّلخیص،ج 4،ص 2.
6- (6)) -و هی الکلمة المستعملة فی المعنی الموضوع لها علی وجه التّخاطب.ینظر:الإیضاح فی

اللفظ:متّصلة،أو منفصلة:لفظیّة،أو عقلیّة.و من مناسبة للمعنی المذکور علی وجه ظاهر، و تسمّی ب(العلاقة)،و المعتبر فیها علی الأقوی ما یعدّه الذّوق السّلیم علاقة،فلا تنحصر فیما ذکروه (1)من:المشابهة،و الملازمة،و الکلّیّة،و الجزئیّة،و السّببیّة،و المسبّبیّة، و الآلة،و الأول (2)،و المحلّ،و غیر ذلک (3)،بل المحاکمة فی ذلک إلی العرف،و الذّوق (4).

ثمّ إن کانت العلاقة هی المشابهة،ف(المجاز إستعارة)-یأتی بیانها-و إلاّ،ف(مرسل).

و إن کان التّصرف فی أمر عقلیّ،[فالمجاز عقلیّ]و إن کان فی اللفظ باستعماله فی غیر الموضوع له علی الوجه الخاصّ (5)خاصّة،-ف(لغوی).و هل الإستعارة من القسم الأوّل (6)،أو الثّانی (7).خلاف (8).

ص:381


1- (1)) -ینظر:مفتاح العلوم،ص 172؛و الإیضاح فی علوم البلاغة،ج 2،ص 270؛و الطّراز، ص 35-37؛و الإتقان فی علوم القرآن،السیوطی،ج 3،ص 72؛و شروح التّلخیص،ج 4، ص 32،و بعدها.
2- (2)) -أی:تسمیة الشّیء بإسم ما یؤول إلیه،من آل إلیه یؤول أولاّ و مالا:رجع أو صار إلیه،و منه قولهم:فلان یؤول إلی کرم..و الأول:الرجوع.و أوّل إلیه الشیء:رجعه.و ألت عن الشیء: ارتددت.ینظر:لسان العرب،ج 11،ص 32.
3- (3)) -قال التفتازانی معلّقا علی قول التّلخیص فی تعدّدیة العلاقة:«أنواع العلاقة المعتبرة کثیرة ترتقی ما ذکروه إلی خمسة و عشرین،و المصنف(یعنی:القزوینی)قد أورد...تسعة..»المطول، ص 576.و ینظر:الإیضاح،ج 2،ص 266؛و الطراز،ص 35.
4- (4)) -لأن الملحظ فی نوعیة المجاز موضوع بالوضع النّوعی،لا بالوضع الشخصی.ینظر:المطوّل، ص 576.
5- (5)) -فی العلاقة الملاحظة،فی کونها غیر المشابهة.
6- (6)) -النوع العقلی.
7- (7)) -النوع اللغوی.
8- (8)) -اختلف علماء البلاغة فی الإستعارة،هل هی من المجاز اللغوی أو العقلی؟.فذهب الجمهور إلی أنّها مجاز لغویّ،بمعنی:أنّها لفظ استعمل فی غیر الموضوع له؛لعلاقة المشابهة؛و استدلّوا علی ذلک بأن قالوا:إنّ اللفظ المسمّی بالإستعارة هو ما وضع للمشبّه به و لیس للمشبه

و المتغیّر حکم إعرابها (1)بحذف لفظ (2)،أو زیادته (3)،مجاز فی الإعراب 4،و یعرف الأوّل

ص:382


1- (1)) -أی:حکمها الذی هو الإعراب فالإضافة للبیان و المعنی،أی:تغییر إعرابها من نوع إلی آخر.
2- (2)) -أکان المحذوف حرفا،أو فعلا،أو اسما،کقوله تعالی: وَ جٰاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا؛ سورة الفجر،الآیة 22.و قوله سبحانه: وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ الَّتِی کُنّٰا فِیهٰا؛ سورة یوسف،الآیة 82. أی:(أمر ربّک)؛لإستحالة المجیء علیه سبحانه،و سؤال(أهل القریة)..إذ حذف المضاف، و أقیم المضاف إلیه مکانه،فتغییر حکم إعرابها من الجر إلی الرفع فی الأول«ربک».و منه إلی النصب فی الثانی«القریة».ینظر:الإیضاح،ج 2،ص 318؛و شروح التّلخیص،ج 4،ص 232.
3- (3)) -کقوله تعالی: لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ؛ سورة الشوری،الآیة 11.علی

ب(مجاز الحذف)،أیضا.

و هل الموصوف بالمجازیّة هو نفس الإعراب،أو الکلمة؟و جهان (1)،و فی ترجیح أحد المحتملات فی الحذف تفصیل مسطور فی بعض کتب النّحو (2)،و لا محتمل للحذف إلا

ص:383


1- (1)) -وجّه شرّاح التّلخیص ظاهر عبارة مفتاح العلوم أنّ الموصوف بهذا النّوع من المجاز هو نفس الإعراب،و ذهب القزوینی إلی أنّه الکلمة.قال أبو یعقوب المغربی:«لیس المسمّی بالمجاز إعراب هذه الکلمات،بل المسمّی هو تلک الکلمات إما لمشابهتها بالمجاز المعرّف فیما تقدّم فی نقل کل من إعراب هو أصل إلی غیره و إستعماله فیه کنقل المجاز من معنی إلی آخر،و إمّا للاشتراک اللفظیّ بسبب وجود ما به التشابه المذکور...و ظاهر عبارة المفتاح أنّ الموصوف بالتّجوّز المذکور و المسمّی بلفظ المجاز هو نفس الإعراب...و ما ذکره المصنّف(یعنی: القزوینی)أنّ المسمّی بالمجاز و الموصوف بالتّجوّز هو الکلمة المعربة لا إعرابها هو الأقرب..». مواهب الفتاح،(ضمن شروح التّلخیص)،ج 4،ص 234؛و ینظر:مفتاح العلوم،ص 185؛ و الإیضاح،ج 2،ص 317؛و المطوّل،ص 628. علی أن فی الموضوع توجیها آخر،اذ ذکر القزوینی أن الشیخ عبد القاهر الجرجانی قد بالغ«فی النکیر علی من أطلق القول بوصف الکلمة بالمجاز للحذف أو الزیادة».الإیضاح فی علوم البلاغة،ج 2،ص 318.و ینظر:أسرار البلاغة،ص 362.و الرأی عند السکاکی أن هذا النوع لا یعد مجازا،و إنما هو ملحق به،قال:«و رأیی فی هذا النوع أن یعد ملحقا بالمجاز و مشبّها به لما بینهما من التشبه و هو اشتراکهما فی التعدی عن الأصل لا أن یعد مجازا...».مفتاح العلوم، ص 185.
2- (2)) -ینظر المسألة فی:شرح المفصل،ابن یعیش،ج 3،24؛و الإیضاح فی شرح المفصل،ابن الحاجب، ج 1،ص 420؛و شرح التّسهیل،ابن مالک،ج 3،ص 112؛و شرح ابن النّاظم،ص 285؛و همع الهوامع، السّیوطی،ج 2،ص 519؛و حاشیة الصّبان علی شرح الأشمونی،ج 2،ص 410.

بالقرینة الحالیّة،أو المقالیّة؛لکونه خلاف الأصل،و لذا ینبغی تقلیله ما أمکن.

و لتفصیل هذه المسألة محل آخر،و قد بسط الکلام فیها ابن هشام (1)فی(المغنی) (2).

المطلب الثّالث فی الاستعارة
اشاره

(3)

و هی-کما عرفت-مجاز،علاقته المشابهة و وجه المبالغة فیها،دعوی (4)قسمة المشبّه به إلی فردین:متعارف (5)،و غیر متعارف (6)،و لذا لا تکون 7علما 8إلا إذا تضمّن نوع

ص:384


1- (1)) -هو جمال الدّین أبو محمد عبد اللّه بن یوسف بن أحمد بن هشام الأنصاری الحنبلی النّحوی، کان بارعا فی عدة علوم،لا سیّما العربیّة فإنّه کان فارسها و مالک زمامها،توفی سنة إحدی و ستّین و سبعمائة.و دفن بمقابر الصّوفیة خارج باب النصر من القاهرة،و له من التّصانیف: الشّرح علی ألفیة ابن مالک فی النحو المسمّی"بالتوضیح"،و شرح"البردة"و شرح"بانت سعاد" و کتاب"المغنی"و غیر ذلک.ینظر:ترجمته فی:الدّرر الکامنة،ابن حجر،ج 2،ص 310، 308؛النّجوم الزاهرة،ابن تغری بردی،ج 10،ص 761،و بغیة الوعاة،ص 541-542؛ و شذرات الذّهب،ابن العماد،ج 6،ص 191،291؛مفتاح السعادة،طاش کبری زاده،ج 1، ص 159-160،و کشّف الظنون،حاجی خلیفة،ص 124،154،406.و معجم المؤلفین،ج 6، ص 163.
2- (2)) -المسالة فی مغنی اللبیب عن کتب الأعاریب تحت موضوع(ذکر أماکن من الحذف یتمرن بها معرب)،ج 2،ص 811،و فی(الباب السادس:فی التّحذیر من أمور اشتهرت بین المعربین، و الصّواب خلافها)،ج 2،ص 856.
3- (3)) -تنظر فی:دلائل الإعجاز،الجرجانی،ص 333؛أسرار البلاغة،ص 22؛نهایة الإیجاز، ص 115؛مفتاح العلوم،ص 174؛أصول البلاغة،ص 66؛حسن التّوسّل فی صناعة التّرسّل، ص 126؛الإیضاح فی علوم البلاغة،ج 2،ص 280؛الطّراز،ص 96؛المطوّل،ص 578؛ الإتقان فی علوم القرآن،السیوطی،ج 3،ص 88؛شروح التّلخیص،ج 4،ص 30.
4- (4)) -و هی دعوی قائمة علی إدخال المشبّه فی جنس المشبّه به.
5- (5)) -مستعمل فی شیء ذاتا و دلالة.
6- (6)) -أی فی استعماله فی غیر ما وضع له مع قرینة مانعة من إرادة المعنی المتعارف؛لتعیین غیر المتعارف، فیکون فی معناها دون ذاته المخصوصة،کلفظ:أسد مثلا.ینظر:شروح التّلخیص،ج 4،ص 65.

و صفیّة (1)؛فیکون مفهومه حینئذ عامّا قابلا للقسمة المذکورة (2)،و لا بدّ فیها (3)من قرینة؛ لکونها مجازا،و هی:إمّا:أمر واحد،أو مرکّب من أمور یصلح کلّ واحد منها للقرینة، أو من أمور لا یصلح إلا مجموعها لذلک.

و یسمّی المشبّه به:مستعارا منه،و المشبّه:مستعارا له،و اللفظ الموضوع للأوّل المستعمل فی الثّانی:مستعارا.و وجه الشّبه قد یکون منتزعا من أمور//متعدّدة، فیسمّی:ب(التمثیل)علی سبیل الاستعارة،و ب(المجاز المرکّب).

فإن اشتهر استعماله علی الوجه المذکور (4)،فب(المثل)،و لا تغییر فیه (5)أصلا،و إن فالف المضرب للمورد (6)تذکیرا،و تأنیثا،و نحو ذلک (7).

و الوجه فیه:أنّ الاستعارة لا بدّ فیها من استعمال لفظ المشبّه به،کما هو فی المشبّه و المغیّر لیس بنفس لفظ المشبّه به (8)و لا کذب فی الاستعارة؛لمکان القرینة،و التّأویل فیها دونه (9).

فصل

إن أمکن اجتماع طرفی الاستعارة فی شیء،فهی:(وفاقیّة)،و إن امتنع،ف(عنادیّة:

تهکّمیّة،أو تملیحیّة)،إن کان الاستعمال فی الضّدّ أو النّقیض.

ص:385


1- (1)) -ینظر:تلخیص المفتاح(ضمن شروح التّلخیص)،ج 4،ص 70.
2- (2)) -التعارف،و غیر التّعارف فی المشبّه به.
3- (3)) -فی الاستعارة.
4- (4)) -أی سبیل الإستعارة لا علی معنی التشبیه الأصلیّ
5- (5)) -فی الأمثال.
6- (6)) -أی لمورد مضرب المثل المذکور،فینظر إلی مورده.ینظر:المطوّل،ص 605.
7- (7)) -أی:إفرادا،أو تثنیة،أو جمعا.
8- (8)) -ینظر:المطوّل،ص 605.
9- (9)) -ینظر:مفتاح العلوم،ص 176؛الإیضاح فی علوم البلاغة،ج 2،ص 287؛المطوّل،ص 605.

و الجامع (1)إن کان ظاهرا،یفهمه العامّة،فهی:(مبتذلة)،و إلاّ،ف(غریبة).

و المستعار إن کان اسم جنس،ف(أصلیّة)،و إلاّ،ف(تبعیّة)،کما فی المشتقّات (2)،و الحرف (3).

و إن لم تقترن الاستعارة بما یلآئم أحد طرفیها من صفة معنویّة (4)،أو تفریع (5)،فهی:(مطلقة).

و إن اقترنت بما یلآئم المستعار له خاصّة،ف(مجرّدة)،و بما یلآئم المستعار منه کذلک،ف(مرشّحة)،و هی أبلغ (6)؛لدلالتها علی أنّ المستعار له نفس المستعار منه؛و لذا یصحّ التّعجّب (7)،و النّهی عنه 8.

ص:386


1- (1)) -الذی یشترک فیه الطرفان:المستعار و المستعار له کالذی یسمی فی التشبیه وجها.أی: و یقسم علی أساسه.
2- (2)) -کالفعل و ما یشتق منه من اسمی الفاعل و المفعول و غیرها..
3- (3)) -فی الأصل:(الحرف).و هو خلاف السّیاق،إذ جمع المشتقّات یقتضی جمع معطوفها فی عرض المطلب.و هو ظاهر عبارة المفتاح،ص 180،و الإیضاح،ج 2،ص 298،و شرّاح التّلخیص،4،ص 112،فی ذکر«المشتقّات و الحروف».و کذا أنسب.
4- (4)) -أی:الصّفة القائمة فی غیرها کما هی فی مبحث القصر البلاغیّ،و لیس النّعت النّحویّ فی التّوابع.
5- (5)) -أی:تفریع کلام یلائم الطرفین:المستعار له و المستعار منه.
6- (6)) -من المطلقة و المجرّدة؛بناء علی الدّعوة المتقدّمة فی إدخال المشبّه فی جنس المشبّه به، و تحقیق قسمة التّعارف و عدمه.
7- (7)) -فی إثبات وصف یمتنع ثبوته للمستعار منه،فی قول أبی الفضل ابن العمید(ت 360 ه): قامت تظلّلنی من الشّمس نفس أعزّ علیّ من نفسی قامت تظلّلنی و من عجب شمس تظللنی من الشّمس [من الکامل] قال التفتازانی:«و یروی فأقول:یا عجبا و من عجب(الشّمس)أی:إنسان کالشّمس فی الحسن و البهاء(تظلّلنی)فلولا أنّه إدّعی له معنی الشّمس الحقیقی،و جعله شمسا علی الحقیقة لما کان لهذا التعجب معنی؛إذ لا تعجب فی أن یظلّ إنسان حسن الوجه إنسانا آخر..»؛المطوّل، ص 585؛و لهذا صحّ النّهی عن التّعجّب فی البیت التّالی،فی قول ابن طباطبا العلوی،فی الهامش.

و إن أضمر التّشبیه فی النّفس،و لم یذکر من أرکانه سوی المشبّه،و لکن (1)أثبت له (2)ما یختصّ بالمشبّه به،فاستعارة ب(الکنایة)،و قد یسمّی ب(الاستعارة المکنّی عنها)، و إثبات هذا المختصّ به (3)له (4)،استعارة(تخییلیّة)،فبینهما ملازمة،و للسّکاکی (5)اصطلاح آخر (6)حیث قسّم (7)الاستعارة إلی:(المصرّح بها):و هو ما یکون الطّرف المذکور فیه هو

ص:387


1- (1)) -الإستدراک ردّا علی إشکال یتجلّی فی جدلیّة التفتازانی،قال:«فإن قلت:قد سبق فی التشبیه أن ذکر الشبه به واجب ألبتة،..قلت:ذلک فی الشبیه المصطلح،و قد سبق أن المراد به غیر الاستعارة بالکنایة..»،المطوّل،ص 606،و الدلیل إثبات الاختصاص.
2- (2)) -أی:بالمشبّه به.
3- (3)) -أی:بالمشبّه.
4- (4)) -أی للمشبّه.
5- (5)) -تقدّمت ترجمته.
6- (6)) -سمّی السّکاکی الاستعارة فی موضوع تقسیمها بالمصرح بها المحتملة للتحقیق و التّخییل، و قال:«و هی أن یکون المشبه المتروک صالح الحمل علی ما له تحقّق من وجه و علی ما لا تحقق له من وجه آخر..»مفتاح العلوم،ص 178.
7- (7)) -ینظر:مفتاح العلوم،ص 176.

المشبّه به،و(المکنّی عنها):و هو ما یکون المذکور فیه هو المشبّه (1).

و قسّم الأولی (2)إلی:(تحقیقیّة)،و فسّرها:بأن یکون المشبّه متحقّقا حسّا،أو عقلا (3)، و:(تخییلیّة)،و فسّرها:بما لا تحقّق لمعناها أصلا؛بأن یکون (4)صورة و همیّة محضة (5)، فیرجع(المرشّحة)إلیها،کما یرجع(التّبعیّة)إلی الثّانیة (6)،و علی هذا فلا ملازمة (7)بین:

(المکنّی عنها)،و(التّخییلیّة).

ثمّ الطّرفان (8)إمّا:حسّیّان،أو عقلیّان،أو مختلفان.

و الجامع فی الأوّل،و الأخیر لا یکون إلاّ عقلیّا کما تقدّم،فیحصل أقسام ستّة أیضا.

و تفصیل الأمثلة (9)لا یلیق بهذا المختصر.

ص:388


1- (1)) -ینظر:مفتاح العلوم،ص 176.
2- (2)) -یعنی:الإستعارة المصرح بها.
3- (3)) -ینظر:مفتاح العلوم،ص 176.
4- (4)) -یعنی:المشبّه.
5- (5)) -ینظر:مفتاح العلوم،ص 176.
6- (6)) -قال السّکّاکی فی آخر فصل الإستعارة التّبعیة:«هذا ما أمکن من تلخیص کلام الأصحاب فی هذا الفصل و لو أنهم جعلوا قسم الإستعارة التبعیة من قسم الاستعارة بالکنایة..،لکان أقرب إلی الضّبط فتدبّر»،مفتاح العلوم،ص 181.
7- (7)) -إستنتاج المؤلّف هذا من قول القزوینی ردّا علی السّکّاکی فی التّقسیم المتقدّم،قال:«و فیه نظر،لأنّ التّبعیة التّی جعلها قرینة لقرینتها التی جعلها إستعارة بالکنایة ک"نطقت"فی قولنا: "نطقت الحال بکذا"لا یجوز أن یقدرها حقیقة حینئذ؛لأنّه لو قدّرها حقیقة لم تکن استعارة تخییلیة؛لأن الاستعارة التّخییلیّة عنده مجاز کما مرّ،و لو لم تکن تخییلیّة لم تکن الإستعارة مستلزمة للتخییلیة،و اللازم باطل بالإتفاق؛فیتعّین أن یقدّرها مجازا؛و إذا قدّرها مجازا لزمه أن یقدّرها من قبیل الإستعارة لکون العلاقة بین المعنیین هی المشابهة؛فلا یکون ما ذهب إلیه مغنیا عن قسمة الإستعارة إلی أصلیّة و تبعیّة،و لکن یستفاد مما ذکر ردّ التّرکیب فی التّبعیة إلی ترکیب الإستعارة الکنایة علی ما فسرناها،و تصیّر التبعیة حقیقیة و إستعارة تخییلیة؛لما سبق أنّ التخییلیة علی ما فسّرناها حقیقة لا مجاز».الإیضاح فی علوم البلاغة،ج 2،ص 316.
8- (8)) -أی:المستعار له و المستعار منه.
9- (9)) -ینظر:فی الأمثلة و تفصیلها،نهایة الإیجاز،ص 133؛مفتاح العلوم،ص 183؛الإیضاح

و کلّ ما جازت فیه الاستعارة جاز فیه التّشبیه،و لا عکس؛لجواز خفاء وجه الشّبه فیه دونها.

نعم،إذا قوی الشّبه بین الطّرفین تعیّنت،و لم یحسن التّشبیه؛حذرا من تشبیه الشّیء بما هو کنفسه،و ما یشمّ منه رائحة التّشبیه فی اللفظ//،فلیس من قبیل الاستعارة علی ما قیل (1)،فلیتدبّر!.

المطلب الرّابع

فی الکنایة

(2)

و هو اللفظ المراد به لازم من لوازم معناه،الموضوع له،مع جواز إرادة نفس هذا المعنی مع اللازم أیضا.و بذلک ظهر الفرق بینها،و بین المجاز؛لشرطهم فیه قرینة مانعة عن إرادة المعنی الحقیقیّ دونها.

و قد یفرّق بینهما بأنّ الانتقال،فیها من اللازم إلی الملزوم دونه،فإنّه بالعکس،و فیه نظر (3).

ص:389


1- (1)) -قال القزوینی فی فصل محاسن الإستعارة:«إنّ لحسنها(یعنی الإستعارة)شروطا إن لم تصادفها عریت عن الحسن،و ربّما تکتسب قبحا و هی فی کلّ من التّحقیق و التمثیل رعایة ما سبق ذکره من جهات حسن التشبیه،و أن لا یشمّ من جهة اللفظ رائحته؛و لذلک یوصی فیه أن یکون الشّبه بین طرفیها جلّیا بنفسه،أو عرف،أو غیره؛و إلاّ صار تعمیة و ألغازا لا إستعارة و تمثیلا..»،ثم قال:«إذا قوی الشّبه بین الطّرفین بحیث صار الفرع کأنّه الأصل لم یحسن التشبیه،و تعیّنت الإستعارة...،و کذا المکنّی عنها حسنها برعایة جهات حسن التّشبیه،و أمّا التخییلیّة،فحسنها بحسب حسن المکنّی عنها؛لما بیّنّا أنّها لا تکون إلا تابعة لها».الإیضاح فی علوم البلاغة،ج 2،ص 317.و مفتاح العلوم،ص 183.
2- (2)) -ینظر فی:دلائل الإعجاز،الجرجانی،ص 236؛و نهایة الإیجاز،ص 135؛و مفتاح العلوم، ص 189؛و أصول البلاغة،ص 73؛و حسن التّوسّل فی صناعة التّرسّل،ص 140؛و الإیضاح فی علوم البلاغة،ج 2،ص 318؛و الطّراز،ص 172؛و المطوّل،ص 630؛و الإتقان فی علوم القرآن،السیوطی،3،ص 104؛و شرح البابرتی،ص 599،و شروح التّلخیص،ج 4،ص 237.
3- (3)) -قال القزوینی:«فالفرق بینهما و بین المجاز من هذا الوجه،أی من جهة إرادة المعنی مع

و لو قیل:بأنّها،أیضا،من أقسام المجاز،لکان له وجه (1)،کما لا یخفی،و لکنّ ظاهرهم (2)حیث جعلوها قسیما للحقیقة،و المجاز-أنّها لیست من قبیلهما،و لبعض الأصولیّین (3)- هنا-تحقیق آخر (4)،و تفصیل لا یلیق بهذا المختصر.

ص:390


1- (1)) -فی ردّ المصطلحات إلی بعض،و عدم التّشقیق فیما لیس من تحته طائل.
2- (2)) -الضمیر یعود علی جمهور البلاغیین،و محقّقیهم.
3- (3)) -فی هامش الأصل بخطّ المؤلف:صاحب الفصول(منه)یقصد:الشّیخ محمد حسین بن عبد اللّه الأصفهانی الحائری،صاحب کتاب(الفصول الغرویة فی المسائل الفقهیة)،ینظر: ترجمته فی تراجم الرّجال،السّید أحمد الحسینی،ج 2،ص 667؛الکنی و الألقاب،الشیخ عباس القمی،ج 2،ص 7.
4- (4)) -قال الشّیخ محمد حسین الحائری:«إعلم أنّ محقّقی علماء البیان جعلوا الکنایة قسیما للحقیقة و المجاز،و عرفوها:بلفظ أرید به لازم معناه مع جواز إرادته معه،فأخرجوها عن حدّ الحقیقة؛لکونها مستعملة فی غیر ما وضعت له،و عن حدّ المجاز؛لإعتبارهم فیه الإقتران بالقرینة المانعة عن إرادة ما وضعت له و عدمه فیها،فالمراد ب(طویل النجاد و کثیر الرماد)طویل القامة و الجواد مع جواز إرادة معناهما الأصلی أیضا،و وجّهه التفازانی بأنّ المراد جوازه من حیث کونه کنایة و إن امتنع من حیث خصوص المادة کما فی قوله تعالی: لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ، سورة الشوری،الآیة 11،إذا جعلناه کنایة من قبیل قولهم:(مثلک لا یبخل علیّ)،ما صرّح به صاحب الکشّاف،و أیضا کثیرا ما تخلو الکنایة عن إرادة المعنی الحقیقی کما یقال:(فلان کثیر الرماد و جبان الکلب)،و إن لم یکن له رماد و لا کلب،و إعترض بذلک علی السّکاکی حیث

ص:391

و المطلوب بالکنایة (1)إمّا:صفة من الصّفات الحسنة،أو الرّذیلة،و إمّا:نسبة (2)من النّسب الثّبوتیّة،أو السّلبیّة.و إمّا:أمر غیرهما (3).و الانتقال فی الأوّل (4)إلی الصّفة إن کان بلا واسطة،ف(الکنایة قریبة)،و إلاّ ف(بعیدة).و(القریبة)،إن سهل الانتقال فیها، ف(واضحة)،و إلاّ ف(خفیّة)،و اللازم فی الثّالث (5):إمّا خاصّة:مفردة،أو مرکّبة،و إلاّ لم یحصل الانتقال المطلوب.

و الموصوف فی الأوّلین (6)،قد یکون مذکورا،و قد یکون مطویّا عنه،إلاّ مع التّصریح بإثبات الصّفة للموصوف،أو نفیها عنه،فلا یکون إلاّ مذکورا.

ص:392


1- (1)) -تقسیم للکنایة بحسب الغرض المؤدّی بها،و الذی تشیر إلیه.
2- (2)) -أی:إثبات أمر لآخر و نسبته إلیه إثباتا أو نفیا.
3- (3)) -و هو الکنایة عن الموصوف.
4- (4)) -أی:فی الکنایة عن الصفة.
5- (5)) -فی القسم الخاص بالکنایة عن الموصوف.
6- (6)) -فی القسمین:الکنایة عن الصفة،و الکنایة عن النسبة.

و تسمّی (1)(الکنایة المسوقة)؛لأجل موصوف غیر مذکور ب(التّعریض)،و إن لم تکن (2)مسوقة لذلک (3)،فإن قلّت الوسائط موجبة للانتقال،و لم یکن خفاء فی اللزوم،فب(الإیماء)،و(الإشارة)،و مع الخفاء،فب(الرّمز)،و إن کثرت (4)،فب(التّلویح).

و قد تکون(الکنایة ساذجة):بأن لا یشوبها شیء من التّصریح بالمطلوب،و قد تکون(غیر ساذجة)،کما فی:(طویل النجاد (5))،إذ أصله:(طویل نجاده)،فأضیف الوصف (6)بعد تحویل إسناده عن الفاعل إلی الضّمیر الرّاجع إلی الموصوف (7)؛و لذا یجب المطابقة بینهما (8).قیل:و علی هذا فلا کنایة (9).

قلت:هذا بحسب اللفظ،و لکنّ الصّفة للمضاف إلیه بحسب المعنی،و النّظر-هنا-فی المعنی دون اللفظ کما لا یخفی (10).

ص:393


1- (1)) -فی الأصل:(یسمی)،علی الرّغم من تأنیث الفاعل:(الکنایة المسوقة).و کذا أنسب.
2- (2)) -فی الأصل:(یکن)،علی خلاف السّیاق الذی وردت فیه مع مقتضاه،و کذا أنسب.
3- (3)) -هذا تقسیم للکنایة بحسب الوسائط،و السیاق علی أربعة أقسام:تعریض،و تلویح،و رمز، و إشارة.
4- (4)) -أی:الوسائط.
5- (5)) -النجاد:بکسر النون:هو حمائل السّیف یکنّی بها عن طویل القامة.ینظر:مجمع البحرین،ج 4،ص 270.
6- (6)) -صیغة مبالغة اسم الفاعل(طویل).
7- (7)) -الذی هو:النجاد.
8- (8)) -بین المضاف و المضاف إلیه مراعاة لقواعد اللغة،و منطقها النحوی.
9- (9)) -ینظر:حاشیة الدسوقی علی شرح تلخیص المفتاح(فمن شروح التّلخیص)،ج 4،ص 253.
10- (10)) -أجد لهذا الرّأی سابقة عند شرّاح التّلخیص کالتفتازانی فی المطوّل،ص 633؛و أبی یعقوب المغربی فی مواهب الفتاح فی شرح تلخیص المفتاح(ضمن شروح التّلخیص)،ج 4،ص 253. قال التفتازانی فی محاورة جدل لبیان ذلک،قال:«فإن قلت:إذا أسند الصفة إلی الضمیر الموصوف،فلم زعمت أنّها کنایة مشوبة بالتصریح،و هلاّ کانت تصریحا کما فی قوله تعالی: حَتّٰی یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ سورة البقرة،الآیة 187.و نحو ذلک ممّا یشتمل علی إشارة ذکر أحد الطرفین جعل تشبیها لا إستعارة مشوبة بالتشبیه.قلت:

و اعلم أنّ المجاز أبلغ من الحقیقة،و کذلک الکنایة من التّصریح،و الاستعارة من التّشبیه.و ادّعی السّکّاکی علی ذلک کلّه إطباقهم (1)،و استدلّ علیه مضافا إلی ذلک،بأنّ الانتقال من الملزوم إلی الّلازم بمنزلة دعوی الشّیء ببیّنة و برهان (2)،فقولک:(فلان طویل نجاده)،معناه://طویل لطول نجاده،فلیتدبّر!.

و لیکن هذا آخر ما قصدناه من هذه الوجیزة الموسومة ب(نخبة التّبیان فی علم البیان).و قد ألّفتها فی بعض من یوم،و قلیل من الزّمان،و أنا العبد الواثق باللّه الصّمد (حبیب اللّه بن علی مدد)،فی یوم الخمیس،من ذی الحجّة الحرام،فی 1284 ه،بلدة کلبایکان.

و قد وقع الفراغ من تحریر هذه النّسخة الشّریفة علی ید العاصی الحقیر حسن الشّریف بن علی الکاشانی،فی 1309 ه،بلدة کاشان (3).

ص:394


1- (1)) -قال السّکّاکی:«إعلم أنّ أرباب البلاغة و أصحاب الصیاغة للمعانی مطبقون علی أنّ المجاز أبلغ من الحقیقة،و أنّ الاستعارة أقوی من التّصریح بالتشبیه،و أنّ الکنایة أوقع من الإفصاح بالذّکر..»مفتاح العلوم،ص 194.
2- (2)) -ینظر:مفتاح العلوم،ص 194-195.
3- (3)) -(کاشان)بالشین المعجمة و آخره نون:مدینة بما وراء النّهر علی بابها وادی أخسیکث، معجم البلدان،الحموی،ج 4،ص 430.
مصادر التحقیق و مراجعه:

-القرآن الکریم

1-الإتقان فی علوم القرآن،السّیوطی(جلال الدّین عبد الرحمن الشّافعیّ،ت 911 ه)،حقق أصوله،و وثق نصوصه،طه عبد رؤوف سعد،المکتبة التوفیقیة،مصر،(د.ت).

2-أسرار البلاغة،الجرجانی،عبد القاهر الجرجانی(أبو بکر بن عبد الرّحمن،ت 474 ه)، تحقیق:السّیّد محمّد رشید رضا،دار المعرفة للطباعة و النّشر،بیروت-لبنان،1398 ه-1978 م.

3-أسرار العربیّة؛أبو برکات الأنباری؛(عبد الرّحمن محمّد بن أبی سعید،ت 577 ه)،تحقیق:

محمّد بهجت البیطار،مطبعة التّرقیّ،دمشق،1377 ه-1957 م.

4-أصول البلاغة،ابن میثم البحرانیّ(کمال الدین میثم بن علیّ،ت 679 ه)،تحقیق:د.

عبد القادر حسین،ط:1،دار الثّقافة للنّشر و التّوزیع،الدّوحة،قطر 1406 ه-1989 م.

5-أعیان الشّیعة،السّیّد محسن الأمین العاملی،تحقیق و تخریج:حسن الأمین:دار التّعارف للمطبوعات،بیروت 1403 ه-1983 م.

6-الأعلام،(تراجم)؛خیر الدین الزرکلی،دار العلم للملایین،بیروت،1984 م.

7-الإیضاح فی شرح المفصّل(المفصّل للزّمخشریّ)،إبن الحاجب(أبو عمرو عثمان بن عمر) (570-646 ه)،تحقیق:موسی بنّای العلیلیّ،إحیاء التراث الإسلامیّ،مطبعة العانیّ،بغداد، 1402 ه-1982 م.

8-الإیضاح فی علوم البلاغة،الخطیب القزوینیّ(محمّد بن عبد الرحمن(666-739 ه)،تحقیق و تعلیق:لجنة من أساتذة کلّیّة اللّغة العربیّة بالجامع الأزهر،مطبعة السّنّة المحمّدیّة،القاهرة(د.ت).

9-بغیة الوعاة فی طبقات اللّغویین و النّحاة،السّیوطیّ(جلال الدین عبد الرحمن،ت 911 ه)، تحقیق:محمّد عبد الرحیم،ط:1،دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع،بیروت-لبنان،1426 ه- 2005 م.

10-تراجم الرّجال،السّید أحمد الحسینی،مطبعة الصدر،قم،مکتبة آیة اللّه العظمی المرعشی النجفی،قم،1414 ه

ص:395

11-تلخیص المفتاح،أبو زکریا القزوینی(ت 739 ه)؛(ضمن شروح التلخیص)،مطبعة عیسی البابی الحلبی و شرکاؤه بمصر،(د.ت).

12-حاشیة الدسوقی علی شرح مختصر البلاغة،للتّفتازانیّ،(ضمن شروح التّلخیص)، الدسوقی،مطبعة عیسی البابی الحلبی و شرکاؤه بمصر،(د.ت).

13-حاشیة الصّبان علی شرح الأشمونیّ علی ألفیة إبن مالک،الصّبان(محمّد بن علیّ، ت 1205 ه)،تحقیق:محمّد بن الجمیل،ط:1،مکتبة الصفا،القاهرة،1423 ه-2002 م.

14-حسن التّوسل إلی صناعة التّرسل،شهاب الدین الحلبیّ(أبو الثناء شهاب الدین محمود بن سلمان،ت 725 ه)،تحقیق و دراسة:أکرم عثمان یوسف،دار الرشید للنشر،وزارة الثقافة و الإعلام،دار الحریة للطباعة،بغداد،1980 م.

15-الدّرر الکامنة فی أعیان المائة الثامنة،ابن حجر العسقلانی(شهاب الدین أحمد بن علی ت 452 ه)،دار الکتب الحدیثة،مصر،(د.ت).

16-الدّرة الفاخرة منظومة فی علم درایة الحدیث،نظم ملا حبیب اللّه بن علی مدد الکاشانی (ت 1340 ه)؛إعداد و تحقیق:السیّد محمّد تقی الحسینی،طهران،(د.ت).

17-دلائل الإعجاز فی علم المعانی،عبد القاهر الجرجانی(أبو بکر بن عبد الرحمن،ت 474 ه)،تحقیق:السّیّد محمّد رشید رضا،دار المعرفة للطباعة و النّشر،بیروت-لبنان،1402 ه- 1981 م.

18-ذریعة الإستغناء فی تحقیق مسألة الغناء؛آیة اللّه العلامة الملا حبیب اللّه الشریف الکاشانی (ت 1340 ه)؛تحقیق:جامعة کاشان و مرکز إحیاء آثار الملا حبیب اللّه الشریف الکاشانی؛قم المقدسة،إیران،1471 ه-1996 م.

19-الذّریعة إلی تصانیف الشّیعة،محمّد محسن آغا بزرک الطهرانیّ(ت 1389 ه)،ط 1، دار الأضواء بیروت،1403 ه-1983 م.

20-شذرات الذّهب فی أخبار من ذهب،ابن عماد الحنبلی(أبی الفلاح عبد الحی،ت 1089 ه)،دار الکتب العلمیة،بیروت-لبنان،(د.ت).

ص:396

21-شرح ابن النّاظم علی ألفیة إبن مالک،إبن النّاظم(أبو عبد اللّه بدر الدین محمّد بن محمّد بن مالک،ت 686 ه)،تح:محمّد باسل عیون السود،ط:1،دار الکتب العلمیة،بیروت-لبنان، 1420 ه-2000 م.

22-شرح التّسهیل،إبن مالک(أبو عبد اللّه محمّد جمال الدین،ت 672 ه)،تحقیق:عبد الرحمن السّیّد،ط 1،دار الکتب العلمیة،بیروت-لبنان،2005 م.

23-شرح التّلخیص للقزوینیّ،البابرتیّ(أکمل الدین محمّد بن محمّد بن محمود بن أحمد، ت 786 ه)،دراسة و تحقیق:د.محمّد مصطفی رمضان صوفیه،ط 1،المنشأة العامّة للنّشر و التّوزیع و الإعلان،طرابلس،الجماهیریّة العربیّة الّلیبیّة الشّعبیّة الإشتراکیّة،1392 ه-1983 م.

24-شرح المختصر لسعد الدین التفتازانی(ت 791 ه)،علی تلخیص المفتاح للخطیب القزوینی،(ت 739 ه)،فی المعانی،و البیان،و البدیع؛(ضمن شروح التلخیص):مطبعة عیسی البابی الحلبی و شرکاؤه بمصر،(د.ت).

25-شرح المفصّل للزمخشریّ(ت 538 ه)،ابن یعیش(أبو البقاء موفق الدین بن علیّ، ت 643 ه)عالم الکتب،بیروت،(د.ت).

26-شروح التّلخیص،مجموعة من الشّروح علی تلخیص المفتاح،للخطیب القزوینی، ت 739 ه،طبع بمطبعة عیسی البابی الحلبی و شرکاؤه بمصر،(د.ت).

27-الصّحاح،تاج الّلغة و صحاح العربیّة،الجوهری(أبو نصر إسماعیل بن حمّاد،ت 395 ه)،تحقیق:أمیل یعقوب،منشورات محمّد علی بیضون،ط:1،دار الکتب العلمیة،بیروت،لبنان، 1999 م.

28-صحیح البخاری،البخاری(ت 256 ه)دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع.

29-طبقات أعلام الشیعة؛الشیخ آغا بزرک الطهرانی،دار الکتاب العربی،بیروت،1391 ه

30-الطّراز المتضمن لأسرار البلاغة و علوم حقائق الإعجاز،إبن حمزة العلویّ الیمنیّ(یحیی بن حمزة بن علیّ بن إبراهیم،ت 749 ه)،مراجعة و ضبط و تدقیق:محمّد عبد السّلام شاهین،ط:

1،دار الکتب العلمیة،بیروت-لبنان،1415 ه-1995 م.

ص:397

31-عروس الأفراح بهاء الدّین السبکی؛(ضمن شروح التلخیص):مطبعة عیسی البابی الحلبیّ و شرکاؤه بمصر،(د.ت).

32-العقد المنیر(تراجم)،السّیّد موسی الحسینی المازندرانی؛المطبعة الإسلامیة،مکتبة الصدوق،طهران،1382 ه

33-الفصول الغرویة فی الأصول الفقهیة؛الشیخ محمّد حسین بن عبد الرحیم الطهرانی الحائری (ت 1250 ه)دار إحیاء العلوم الإسلامیة،قم-ایران،1404.

34-القاموس المحیط،الفیروزآبادی(مجد الدّین محمّد بن یعقوب الشّافعی،ت 817 ه)،ط:

1،دار الکتب العلمیة،بیروت-لبنان،1420 ه-1999 م.

35-کتاب حروف المعانی،الزجاجی(أبو القاسم عبد الرحمن بن إسحاق الزجاجی 340 ه)، تح:د.علی توفیق الحمد،ط:1،مؤسسة الرسالة،بیروت،1984 م.

36-کتاب الموطأ،الإمام مالک بن انس ت 179 ه،تحقیق:محمّد فؤاد عبد الباقی،دار إحیاء التراث العربی،بیروت-لبنان،1985 م.

37-کشف الظّنون،حاجی خلیفة(مصطفی بن عبد اللّه ت 1017 ه)،دار کتب العلمیة، بیروت-لبنان،1992.

38-الکّشاف عن حقائق غوامض التنزیل فی وجوه التأویل،الزّمخشری(جار اللّه محمود بن عمر ت 538 ه)؛منشورات محمّد علی بیضون،ط:1،دار الکتب العلمیة،بیروت-لبنان،1415 ه-1995 م.

39-الکنی و الألقاب،الشیخ عباس القمی،مکتبة الصدر،طهران.(د،ت)

40-لباب الألقاب فی ألقاب الأطیاب؛الملا حبیب اللّه علی بن مدد الکاشانی(ت 1340 ه)، مطبعة المصطفوی،إیران،1378 ه

41-لسان العرب(معجم)،ابن منظور(أبو الفضل جمال الدّین محمّد بن مکرم،ت 711 ه)، دار صادر بیروت-لبنان،(د،ت).

42-المجازات النّبویة؛الشّریف الرّضی ت 406 ه)،تحقیق و شرح:طه محمّد الزیتی، منشورات مکتبة بصیرتی،قم.

ص:398

43-مجلة(نور علم)،الفارسیة،مقدمة العلامة المحقق الأستادی،العدد:(54)،قم،سنة 1413 ه

44-مجمع البحرین،فخر الدّین الطّریحی ت 1085 ه،تح السید أحمد الحسینی،ط:2،مکتب النشر الثقافة الاسلامیة،1408 ه

45-المخطوطات العربیّة فی مرکز إحیاء التراث الإسلامی،تألیف السید أحمد الحسینی،ط 1، سرور،1424 ه

46-مرثیة الإمام الحسین(علیه السّلام)؛نظم ملا حبیب اللّه الکاشانی؛تحقیق:فارس حسون؛ مجلة تراثنا،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التراث،العدد:الأول:(61)،السنة السّادسة عشرة،محرم،1421 ه

47-مصفی المقال؛للشیخ آغا بزرک الطهرانی المطبعة الحکومیة-إیران1378/ ه

48-المطول،شرح تلخیص المفتاح،التفتازانی(سعد الدین مسعود بن عمر ت 792 ه)،تح:

عبد الحسین الهنداوی،ط 1،دار الکتب العلمیة،بیروت-لبنان،2001 م.

49-معانی القران و إعرابه؛الزّجّاجی(أبو إسحاق إبراهیم بن السری ت 311 ه)،شرح تحقیق:د.عبد الجلیل عبده شلبی،دار الحدیث،القاهرة،1424 ه-204 م.

50-معاهد التّنصیص علی شواهد التّلخیص،العباسیّ(عبد الرحمن بن أحمد،ت 963 ه)،تح:

محمّد محیی الدّین عبد الحمید،عالم الکتب،بیروت-لبنان،1367 ه-1947 م.

51-معجم الأدباء؛یاقوت الحموی،مراجعة وارة المعارف العمومیة،دار مأمون،(د.ت).

52-معجم البلدان؛أبو عبد اللّه یاقوت بن عبد اللّه الحموی(ت 626 ه)،دار الفکر،بیروت.

53-معجم الشّعراء؛المرزبانی(أبو عبید اللّه محمّد بن عمران ت 384 ه)،صححه و علق علیه الأستاذ الدکتور:ف.کرنکو،ط:1،دار الجیل،بیروت-لبنان،1991 م.

54-معجم المؤلفین؛عمر رضا کحالة،دار إحیاء التّراث العربی،بیروت،(د،ت).

55-مغنی الّلبیب عن کتب الأعاریب،إبن هشام الأنصاریّ(أبو محمّد عبد اللّه جمال الدّین بن یوسف،ت 761 ه)،تحقیق و تعلیق:د.مازن المبارک،د.محمّد علی حمد اللّه،ط:1،مؤسسة الصّادق،تهران.

ص:399

56-مفتاح السّعادة؛طاش کبری زادة؛تح:کامل بکری و عبد الوهاب أبو النور،مطبعة الإستقلال،مصر،1968 م.

57-مفتاح العلوم،السّکاکیّ(أبو یعقوب یوسف بن أبی بکر،ت 626 ه)،ط 1،مطبعة مصطفی البابی الحلبی و أولاده بمصر،1356 ه-1937 م.

58-مفردات ألفاظ القرآن،العلامة الرّاغب الأصفهانی المتوفی فی حدود 425 ه،تحقیق:

صفوان عدنان داوودی،دار القلم،دمشق،دار الشامیة،بیروت،ط 4،1425 ه

59-مواهب الفتاح فی شرح تلخیص المفتاح،أبو یعقوب المغربی؛(ضمن شروح التلخیص):

مطبعة عیسی البابی الحلبیّ و شرکاؤه بمصر،(د.ت).

60-النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهرة،ابن تغری بردی(جمال الدین أبو المحاسن یوسف)،دار الکتب،المؤسسة المصریة للتألیف و الترجمة و الطباعة و النشر،1950 م.

61-نهایة الأرب فی فنون الأدب،النویری(شهاب الدین أحمد بن عبد الوهاب ت 733 ه)، وزارة الثقافة و الإرشاد القومی،المؤسسة المصریة للتألیف و الترجمة و الطباعة و النشر.

62-نهایة الإیجاز فی درایة الإعجاز،فخر الدّین الرازیّ،(ت 606 ه)،تح:د.محمّد برکات حمدی أبو علیّ،و:د.إبراهیم السّامرآئیّ،دار الفکر للنّشر و التّوزیع،الأردن،1985 م.

63-همع الهوامع فی شرح جمع الجوامع،السّیوطیّ(جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر، ت 911 ه)،تحقیق:عبد الحمید الهنداوی،المکتبة التوفیقیة،مصر،القاهرة(د،ت).

ص:400

اقل و اکثر ارتباطی

اشاره

از منظر صاحب محصول،کشف الغطاء و هدایه

جمع آوری و تدوین:سیّد جواد عاملی صاحب مفتاح الکرامه تصحیح و تحقیق:مهدی باقری سیانی

[مقدمه محقق]

اشاره

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

رساله پیش رو،درباره یکی از مباحث علم اصول به نام«أقل و أکثر ارتباطی»است؛ و شامل نظریات سه تن از بزرگترین فقیهان و اصولیین شیعه در نیمه اول قرن سیزدهم هجری می باشد که عبارتند از حضرات آیات عظام:سید محسن أعرجی کاظمینی،شیخ جعفر کاشف الغطاء و شیخ محمّد تقی رازی نجفی اصفهانی قدّس سرّهم.

و جالب آن که جمع آوری کننده این مجموعه،بزرگ متتبّع فقه،علاّمه سیّد جواد عاملی قدّس سرّه می باشد.

نگارنده در این مقدّمه می کوشد که در ابتدا به اختصار،جایگاه ویژه علم اصول فقه را در بین سایر علوم اسلامی،مشخص نماید و سپس شرح حالی-هرچند مختصر-از چهار فقیه پیش گفته به دست دهد و آنگاه به بیان برخی نکات و ویژگی ها پیرامون نسخه خطی این رساله و چگونگی دست یابی محقّق به آن پردازد و در پایان نیز برخی از بایسته های شیوه پژوهشی خود را متذکّر گردد.

ص:401

الف:علم اصول فقه و جایگاه آن

فقیه برای رسیدن به قلّه اجتهاد و رساندن مردم به سر منزل مقصود،نیازمند آن است که با سالها تمرین و ممارست اختیار نفس خویش به دست گیرد؛این شرط-که از آن به «قوّه قدسیّه»تعبیر می شود-به حالت های نفسانی و صفات شخصی مجتهد مربوط است و مقتضای آن،این است که مجتهد،انسانی معتدل و متوازن باشد؛علاّمه فقیه، وحید بهبهانی این امر را اصل و اساس اجتهاد می داند.به نظر وی دارا بودن«قوّه قدسیّه» به معنای اجتماع شرائط ده گانه است (1)،این شرائط در کتاب الفوائد الحائریه (2)ذکر شده و مورد بررسی قرار گرفته است. (3)افزون بر آنچه ذکر شد،فقیه و مجتهد لازم است که از بعضی علوم نیز آگاه باشد؛شهید ثانی این علوم را 12 علم ذکر کرده است (4)؛فرزند گرامی وی،شیخ حسن معروف به صاحب معالم آن را 9 علم می شمارد. (5)همچنین مرحوم فاضل تونی در کتاب ارزشمند«الوافیة»این موارد نه گانه را در سه زیر مجموعه علوم ادبی،عقلی و نقلی به صورت خلاصه چنین بر می شمارد:«از علوم ادبی،لغت و صرف و نحو؛از علوم عقلی،اصول فقه و کلام و منطق؛از علوم نقلی،تفسیر آیات الاحکام، دانستن احادیث احکام و علم رجال». (6)

در کتاب ارزشمند«مدخل علم فقه»دیدگاه فقهای معاصر را در این مورد چنین بیان می کند:

«...امّا از نظر فقهای معاصر،اجتهاد متوقّف بر سه علم است:ادبیّات عرب،دانش

ص:402


1- (1)) -بخشی از عبارت مرحوم علاّمه وحید بهبهانی،این چنین است:«...و من الشرائط،القوّة القدسیّة و الملکة القویّة و هو أصل الشرائط وجد ینفع باقی الشرائط و ینتفع من الأدلّة و الأمارات و التنبیهات...».
2- (2)) -نگر:الفوائد الحائریّة،ص 331-346.
3- (3)) -نگر:مدخل علم فقه،ص 62-63.
4- (4)) -منیة المرید،ص 377.
5- (5)) -معالم الأصول،ص 383-384.
6- (6)) -الوافیة،ص 250-290.

رجال و اصول فقه.و از آن جا که برای مجتهد،صاحب نظر بودن در ادبیّات عرب لازم نیست،می توان گفت تنها دو علم است که اجتهاد در فقه متوقّف بر اجتهاد در آن ها است:علم رجال و اصول فقه». (1)

ب:آشنایی با چهار فقیه نامدار
اشاره

یکی از شخصیت های بسیار تأثیرگذار در فقه شیعه،مرحوم علاّمه محمّد باقر اصفهانی معروف به«وحید بهبهانی»است که بحق«احیاگر علم اصول در قرن دوازدهم هجری»است وی با برهانی قوی و تلاشی فراگیر بساط«اخباری گری»را برچید و فقه شیعی را وارد مرحله تازه ای کرد.

علم اصول پس از وحید بهبهانی توسّط شاگردان-بی واسطه و باواسطه-وی تکامل یافت.چهار تن از شاگردان نام آور وی-که هرکدام نیز نقشی مؤثّر در پیدایش این اثر دارند-عبارتند از:

1-فقیه محقّق زاهد،سیّد محسن أعرجی رحمه اللّه

وی معروف به«مقدّس کاظمی»و یا«مقدّس بغدادی»است و در حدود سال 1130 ق در بغداد متولّد گردید و تا حدود سی سالگی در بغداد ماند و پس از آن،شوق آموختن علوم دینی،او را رهسپار کربلای معلّی و نجف اشرف نمود و نزد مهم ترین دانشمندان این دو شهر از جمله:علاّمه وحید بهبهانی،علاّمه سیّد مهدی بحر العلوم و علاّمه شیخ جعفر کاشف الغطاء به شاگردی و کسب دانش پرداخت.

علاّمه ادیب،سیّد محمّد باقر خوانساری-أعلی اللّه مقامه-در«روضات الجنّات»در مورد ایشان چنین می نویسد:«البحر الطامی و مفخر کلّ شیعی إمامی...من أفاضل عصره و أعاظم دهره بأسره،محقّقا فی الأصول الحقّة و معطیا للوصول إلی الفقه حقّه». (2)

ص:403


1- (1)) -نگر:مدخل علم فقه،ص 59-60.
2- (2)) -نگر:روضات الجنّات،ج 6،ص 104.

همچنین محدّث بزرگ،حاج میرزا حسین نوری،نیز درباره وی چنین می فرماید:

«العالم المحقّق الناقد الزاهد...کان من الزهّاد الناسکین». (1)

بیان علاّمه سید حسن صدر عاملی به ترتیب در ابتدای«تکملة أمل الآمل»و رساله «ذکری المحسنین»چنین است:«السیّد محسن...أحد الأعلام من علماء الإمامیّة المحققّین المؤسّسین فی الفقه و الأصول،إمام فی العلوم الأدبیّة،حسن التحریر، جیّد التقریر،بلیغ العبارة،جزل الکلام،فحل الفحول فی کلّ الأصول،رجالی ماهر و محدّث باهر فقیه متضلّع،قلّ فی المتأخّرین مثله فی التحقیق و التدقیق و فقه کلمات الفقهاء و فقه الحدیث...» (2)«السیّد الإمام،آیة اللّه فی العالمین،سیّد المحققّین و رئیس الملّة و الدین،علم الأعلام و تاج الفقهاء،السیّد الأوّاه...». (3)

این فقیه فرزانه سالهای پایانی عمر پربرکت خویش را در شهر کاظمین گذرانید و در سال 1227 ق رخت به سرای باقی کشید و در مقبره خانوادگی خود در همان شهر مدفون گردید.

2-فقیه ژرف اندیش شیخ جعفر کاشف الغطاء رحمه اللّه

وی در سال 1156 ق (4)در شهر نجف اشرف و در خاندان علم و تقوا دیده به جهان گشود و در همان شهر و شهر کربلا به فراگیری علوم و دانش های گوناگون اسلامی پرداخت.

برخی از اساتید وی عبارتند از:پدر دانشمندش شیخ خضر نجفی(متوفّای 1180 ق)و شیخ محمّد دورقی نجفی(متوفّای 1186 ق)؛سیّد صادق حسینی أعرجی معروف

ص:404


1- (1)) -نگر:خاتمة المستدرک،ج 2،ص 123.
2- (2)) -تکملة أمل الآمل،ج 4،ص 302،رقم 1810.
3- (3)) -نگر:وسائل الشیعة(محقّق اعرجی)ص 940.
4- (4)) -سال ولادت وی را 1146 و 1154 ق نیز گفته اند و سال 1156 ق را علاّمه آغا بزرگ تهرانی اختیار نموده است؛نگر:الکرام البررة ج 1،ص 249،رقم 506.

به«فحّام»(و متوفّای 1122 ق)و شیخ مهدی فتونی عاملی؛ (1)ولی بزرگترین استاد وی- همان گونه که گذشت-علاّمه بزرگ،وحید بهبهانی است.

فقیه بزرگ،سیّد جواد عاملی در ابتدای مفتاح الکرامة می نویسد:«...امتثلت أمر سیّدی و استاذی و من علیه-بعد اللّه سبحانه و أولیائه-معوّلی و اعتمادی،الإمام العلاّمة، المعتبر المقدّس،الحبر الأعظم الشیخ جعفر،جعلنی اللّه فداه،و أطال اللّه تعالی للمؤمنین بقاءه...». (2)

محدّث خبیر،حاج میرزا حسین نوری درباره وی چنین می فرماید:«...و هو من آیات اللّه العجیبة ألّتی تقصر عن درکها العقول،و عن وصفها الألسن...». (3)

و بیان شیخ آغا بزرگ تهرانی-صاحب موسوعه گرانسنگ الذریعة-نیز در تمجید ایشان چنین است:

«هو شیخ الطائفة...و الحقّ أنّه من الشخصیّات العلمیّة النادرة المثیل،و أنّ القلم لقاصر عن وصفه و مکانته...». (4)

این فقیه نامور قبل از ظهر روز چهارشنبه،بیست و دوم ماه رجب سال 1228 ق در شهر مقدّس نجف دیده از جهان فانی فروبست و نزدیک حرم مطهّر امیر مؤمنان حضرت علی علیه السّلام در مقبره ای که از قبل برای خود آماده نموده بود،دفن گردید.

3-فقیه و اصولی بلندآوازه،شیخ محمّد تقی رازی نجفی اصفهانی رحمه اللّه

شیخ محمّد تقی رازی و برادر دانشمندش شیخ محمّد حسین دو تن از سرشناس ترین چهره های علمی شیعه می باشند اگرچه این دو برادر دارای مرتبتی بلند در علم اصول فقه می باشند و یکی با«هدایة المسترشدین»جاودانه گردید و دیگری با

ص:405


1- (1)) -همان.
2- (2)) -مفتاح الکرامة،ج 1،ص 18.
3- (3)) -خاتمة المستدرک،ج 2،ص 117.
4- (4)) -الکرام البررة،ج 1،ص 249-250.

«الفصول الغرویّة» (1)؛ولی جایگاه فقهی این دو بزرگوار تحت الشعاع تبحّر اصولی آنان قرار گرفته است.

از تاریخ ولادت این دو عالم بزرگ اطلاع دقیقی در دست نیست جز آن که می توان -با توجه به قرائن-احتمال داد که در بین سالهای 1185 تا 1190 ق بوده باشد.

مرحوم علاّمه شیخ آغا بزرگ تهرانی زادگاه صاحب هدایة المسترشدین را-ایوان کی(ایوان کیف)-ورامین ذکر می نماید. (2)

صاحب«روضات الجنّات»درباره وی چنین می فرماید:

«...أفضل أهل عصره فی الفقه و الأصول،بل أبصر أهل وقته بالمعقول و المنقول...

استاد الکلّ فی الکلّ و فی أصول الفقه علی الخصوص...». (3)

و یا«المحقّق المدقّق النحریر و الجامع الفقیه الخبیر،خاتمة المجتهدین و رئیس الموحّدین...» (4)

شارح هدایة المسترشدین می فرماید:

«والدی الأمام،عماد الإسلام،فقیه أهل البیت-علیهم السّلام-مشکاة حنادس الظلام، و مربّی الفضلاء الکرام؛بل استاذ العلماء الأعلام و فخر الفقهاء العظام...» (5)

این فقیه و اصولی بزرگ به هنگام ظهر روز جمعه پانزدهم ماه شوّال سال 1248 ق به دیار باقی شتافت و در تکیه ای که بعدها به نام وی-تکیه شیخ محمّد تقی-معروف شد، دفن گردید.

ص:406


1- (1)) -این اثر ارجمند،دارای چاپ های متعدد حجری می باشد و مبحث«حقیقت و مجاز»آن در سال 1386 ش و به اهتمام فاضل گرامی حجة الاسلام مجید هادی زاده در مجموعه «نصوص و رسائل من اصفهان العلمی الخالد»به زیور طبع آراسته گردید.
2- (2)) -الکرام البررة،ج 1،ص 215.
3- (3)) -نگر:روضات الجنّات،ج 2،ص 123.
4- (4)) -نگر:علماء الاسرة،ص 180.
5- (5)) -نگر:شرح هدایة المسترشدین،ص 66.
4-فقیه متتبّع سیّد محمّد جواد عاملی رحمه اللّه

وی صاحب موسوعه گرانسنگ«مفتاح الکرامة»می باشد که در حدود سال 1160 ق در«شقراء»-از روستاهای جبل عامل لبنان-چشم به جهان گشود.

این فقیه بزرگ،مقدّمات علوم را در زادگاه خود آموخت و آنگاه جهت کسب فیض و دانش از محضر دیگر عالمان شیعه،رهسپار عراق گردید و در دو حوزه علمی عظیم کربلا و نجف به تکمیل اندوخته های علمی خود پرداخت.

علاّمه وحید بهبهانی در وصف شخصیت والای ایشان می فرماید:

«...العالم العامل و الفاضل المحقّق المدقّق الماهر العارف ذو الذهن النقّاد و الطبع الوقّاد...». (1)

میرزای قمی صاحب«قوانین الأصول»نیز در اجازه روایی خود به صاحب مفتاح الکرامة-که تاریخ نوشتن آن جمادی الثانی 1206 ق می باشد-از چنین تعبیراتی استفاده می کند:«...السیّد العالم العامل،الفاضل الکامل،المتتبّع المطلّع علی الأقوال و الأفکار،الناقد المضطلع بمعرفة الأخبار و الآثار...». (2)

برخی از آثار این فقیه فرزانه-افزون بر«مفتاح الکرامة»-عبارت است از:

«شرح وافیة الأصول»فاضل تونی؛

شرح طهارت کتاب«وافی»فیض کاشانی(تقریرات سیّد بحر العلوم)؛

و رساله ای در ردّ أخباریین. (3)

ص:407


1- (1)) -أعیان الشیعه،ج 6،ص 405.
2- (2)) -أعیان الشیعه،ج 6،ص 405.
3- (3)) -سید محسن امین در مورد این کتاب چنین می نویسد:«رسالة فی الردّ علی الأخباریین، نافعة جدّا و کتب المحقّق البغدادی علی ظهرها بخطّه:أحسنت و أجملت و أفضت حکمة و صوابا و موردا عذبا و مستزادا لبابا،لازلت موفّقا لهدایة الخلق و إرشاد الناس إلی الحقّ و الکشف عن الفیایا و الدلالة علی الخبایا».أعیان الشیعة،ج 6،ص 411،(ذیل رقم 3836).

این فقیه نامور در ذی القعده سال 1228 ق،در شهر نجف اشرف چشم از جهان خاکی فروبست و در جوار مرقد مطهّر امیر مؤمنان-روحی له الفداء-جسم پاکش در دل خاک آرام گرفت. (1)

ج:برخی از نکات و ویژگی های کتاب:
1-بستر آفرینش این اثر:

آن گونه که از برخی نوشته های این رساله استفاده می شود،ظاهرا فردی از محقّق اعرجی راجع به یکی از عبارات اصولی وی-الشغل الیقینی یستدعی البراءة الیقینیّة- پرسش می کند و وی در پاسخ قسمت اول،این رساله را می نویسد؛این نوشته را سیّد جواد عاملی می بیند و آن را بر دیگر استاد خویش،شیخ جعفر کاشف الغطاء عرضه می دارد؛مرحوم کاشف الغطاء برخی از نظرات سیّد اعرجی را نقد نموده و جواب آن را به صورت مکتوب در اختیار سیّد عاملی قرار می دهد.

سیّد عاملی،نقد شیخ جعفر را بر سیّد اعرجی عرضه می نماید و سیّد نیز در جواب از مبانی خود دفاع،و نقد شیخ جعفر را پاسخ می گوید.

برای بار دوم جواب و نقد سیّد محسن توسّط سیّد عاملی بر شیخ جعفر عرضه می گردد؛شیخ جعفر نقد دوم سیّد محسن را مجدّدا پاسخ می گوید؛این پاسخ به دست سیّد محسن می رسد و برای بار سوم وی از خود دفاع می نماید،ولی این پاسخ به دست شیخ جعفر نمی رسد.

از سوی دیگر نوشته اول سیّد اعرجی را شیخ محمّد تقی رازی می بیند(و شاید به واسطه سیّد جواد عاملی،در اختیار وی قرار می گیرد)و صاحب«هدایة المسترشدین» نیز برخی از مبانی استاد خود را نقد نموده و آن را به صورت تعلیقه در کناره نوشته استاد می نویسد.

ص:408


1- (1)) -نگر:المشاهیر المدفونین فی الصحن العلوی الشریف،ص 271،رقم 353.

مکان آفرینش این اثر نجف اشرف است؛ (1)و تاریخ به انجام رسیدن آن حدود سال 1215 ق،یا قبل از آن می باشد؛یعنی نزدیک به دهه پایانی عمر سیّد اعرجی و شیخ جعفر کاشف الغطاء؛و تعلیقات شیخ محمّد تقی مربوط به پیش از خروج وی از نجف اشرف و هجرت به ایران است چرا که حرکت وی به سوی ایران را به صورت احتمال سال 1217 ق،بعد از وفات پدرش دانسته اند بلکه به طور قطع و یقین،وی در سال 1217 ق در ایران بوده است. (2)

2-معرفی رساله در کلام بزرگان:
الف-بیان صاحب الذریعه:

بزرگ کتاب شناس شیعه،مرحوم آغا بزرگ تهرانی از رساله حاضر در«الذریعة»با عنوان«أصالة البراءة»نام می برد.بیان وی در این مورد،چنین است:

«أصالة البراءة للسیّد محمّد جواد بن محمّد الحسینی الشقرائی...أوّله(الحمد للّه ربّ العالمین)،أورد أوّلا کلام السیّد محسن المقدّس الأعرجی(أنّ الشغل الیقینی یستدعی البراءة الیقینیّة)و تکلّم فی الردّ علیه،ثمّ أورد ما کتبه السیّد محسن فی الجواب عنه،ثمّ ردّ جوابه و هکذا إلی آخر الکتاب،بعنوان(قال سلّمه اللّه و أقول)و قال فی آخره(و قد جری بیننا و بین سیّدنا الأمیر السیّد علی فی ذلک و کتبناه فی رسالة منفردة و کذا تحقیق سیّدنا السیّد مهدی)و النسخة الموجودة منها عند الشیخ هادی آل کاشف الغطاء،کتبت

ص:409


1- (1)) -با توجه به این مطلب که مرحوم سیّد محسن اعرجی سال های پایانی عمر مبارک خود را در شهر کاظمین گذرانده و در همان شهر نیز وفات نموده و در همان جا دفن گردیده است، می توان احتمال داد که مقاله اول سیّد اعرجی در شهر کاظمین نوشته شده و این نوشته در نجف به دست شیخ جعفر کاشف الغطاء و شاگردش شیخ محمّد تقی-صاحب هدایه-می رسد و شیخ جعفر،نقدی بر آن می نویسد و شیخ محمّد تقی نیز به صورت جداگانه،تعلیقات انتقادی خود را ذیل آن قرار می دهد.
2- (2)) -نگر:قبیله عالمان دین،ص 16؛رساله صلاتیه،ص 29.

عن نسخة الأصل ألّتی علیها حواش إمضائها(محمّد تقی)،و المظنون أنّها للشیخ محمّد تقی،صاحب حاشیة المعالم،و أمّا الرسالة ألّتی تعرّض فیها للجواب عن صاحب الریاض و آیة اللّه بحر العلوم فتأتی بعنوان الرسالة فی الشکّ فی الجزئیّة و الشرطیّة». (1)

ب-بیان صاحب أعیان الشیعه:

مرحوم سیّد محسن امین نیز به هنگام برشمردن آثار سیّد عاملی،از این رساله با عنوان«رسالة فی أصل البراءة»نام می برد و چنین می نویسد:

«رسالة فی أصل البراءة ذکر فیها أولا کلام السیّد محسن الأعرجی:إنّ الشغل الیقینی یستدعی البراءة الیقینیّة و تکلّم فی الردّ علیه،ثمّ أورد ما کتبه السیّد محسن فی الجواب عنه،ثمّ أورد جوابه و هکذا إلی آخر الکتاب بعنوان قال سلّمه اللّه...». (2)

3-تذکّر چند نکته:

الف:این نوشته از آثار سیّد جواد عاملی نیست؛بلکه وی آن را جمع آوری و تألیف نموده و آن را به خط خویش نگاشته است(همان گونه که صاحب الذریعه و صاحب أعیان،به آن تصریح نموده اند).

ب:جمله آغازین رساله و جمله های کوتاهی که ربط بین رساله ها را برقرار می کند، از صاحب مفتاح الکرامة است؛نمونه هایی از عبارات سیّد عاملی چنین است:«الحمد للّه ربّ العالمین...قال المولی الفاضل المتقن سیّدنا السیّد محسن-أحسن اللّه إلیه و أرسل عیون غوادی نعمه علیه-»،«إنتهی کلامه علا مقامه.و لما عرض هذا علی الأستاذ الأکبر و المولی المعتبر النحریر،الأمجد الموفّق المؤیّد،الشیخ جعفر-سلّمه اللّه تعالی-کتب فی الجواب بخطّه»،«و لما عرض هذا الجواب علی سیّدنا المحسن،کتب علیه ما نصّه»،«و لما عرض هذا الجواب علی الشیخ-أدام اللّه حراسته-کتب علی الحاشیة...».

ص:410


1- (1)) -الذریعه،ج 2،ص 113،رقم 451 و نیز نگر:الکرام البرره،ج 3،ص 308.
2- (2)) -أعیان الشیعه،ج 4،ص 411.

ج:کاتب،در ابتدای رساله تصریح می کند که این رساله به خط سیّد عاملی است [و نه از آثار وی]؛ (1)همچنین در مواردی از حاشیه نسخه،این نکته ذکر شده است؛مانند این نمونه که در کناره یکی از صفحات با خط سرخ و متمایز،نوشته شده:«و هنا نسخه من خطّه رحمه اللّه و صحّح علیه».

د:هم چنین از بعضی از دست نوشته های حاشیه رساله می توان استفاده کرد که هر سه رساله توسّط صاحب مفتاح الکرامة جمع آوری شده است مانند این عبارت در آخرین صفحه نسخه خطی:«و لم یعرض علی الشیخ ما ذکره السیّد محسن أبقاهم اللّه جمیعا».دعای سیّد عاملی بعد از ذکر نام سیّد محسن أعرجی و شیخ جعفر کاشف الغطاء با جمله«أبقاهم اللّه»مؤیّد این مطلب است.

ه:صاحب مفتاح الکرامة شرحی نیز بر وافیه فاضل تونی دارد و در آن کتاب، تمامی این رساله را آورده است.بخشی از بیان صاحب أعیان الشیعة در این مورد چنین است:«شرح الوافیة فی الأصول مجلّدان أکبر من القوانین تمام علی الظاهر...و ذکر فیه جمیع ما وقع من المباحثة و المناظرة بین العلمین الشیخ الأکبر الشیخ جعفر و السیّد الفاضل المتقن السیّد محسن البغدادی فی جریان أصل البراءة فی أجزاء العبادات...». (2)

و:در کناره برخی از صفحات نسخه،حواشی علمی و ارزشمندی وجود دارد که ظاهرا از سیّد جواد عاملی است. (3)

ز:کاتب،این رساله را از نسخه ای که به خط سیّد جواد عاملی بوده نوشته است و البته تصرفاتی هم در آن کرده و خود به این تصرفّات صورت گرفته،تصریح نموده است.نمونه ای از آن،این چنین است:«وجد فی هامش هذه الرسالة بعض الحواشی بخطّ

ص:411


1- (1)) -عبارت کاتب چنین است:«هذا ما وجد بخط السیّد العلاّمة صاحب مفتاح الکرامة و من خطّه نسخت،قال رحمه اللّه...».
2- (2)) -أعیان الشیعه،ج 6،ص 411.
3- (3)) -نمونه را نگر،ص 433(لم یختاره المحقّق).

آخر،و فی بعضها عند الإنتهاء مرسوم محمد تقی و الظاهر-کما قطع به البعض-أنّه صاحب الهدایة-قدّس اللّه سرّه-فأحببت إلحاقها بها».

4-نکاتی درباره تعلیقه صاحب«هدایة المسترشدین»:

الف:تعلیقات شیخ محمّد تقی-که به خط وی نیز بوده-را،علاّمه ذوفنون شیخ محمّد رضا نجفی-صاحب«وقایة الأذهان»و نبیره صاحب«هدایة المسترشدین»- دیده است؛وی در این مورد،چنین می نویسد:«له ردود علی العلاّمة السیّد محسن الکاظمی فی مسألة الأقلّ و الأکثر،رأیتها بخطّه الشریف». (1)

ب:شاید بتوان گفت این تعلیقه،اولین اثر اصولی مؤلّف می باشد که در سال های پایانی حضور وی در شهر مقدّس نجف نگاشته شده است. (2)

ج:با توجه به این مطلب که این تعلیقات در زمان حیات محقّق اعرجی نوشته شده است،به خوبی می توان نبوغ و برجستگی فوق العاده و قدرت و قوّت بالای صاحب «هدایة المسترشدین»را استنباط کرد.

5-نسخه و شیوه تحقیق آن

الف:اصل نسخه این رساله،در کتابخانه مرحوم آیة اللّه شیخ هادی کاشف الغطاء (1289-1361 ق)،صاحب دو کتاب ارزشمند«مدارک نهج البلاغة»و«مستدرک نهج البلاغة»بوده است و اینک در نجف اشرف و نزد نواده ایشان جناب حجة الاسلام دکتر عباس کاشف الغطاء،نگهداری می شود.

ب:همانگونه که قبلا گذشت،در نسخه اصل،عبارات مقدّس اعرجی و نظریات

ص:412


1- (1)) -نگر:أعلاط الروضات،ص 10 و گلشن أهل سلوک،ص 49.
2- (2)) -از آثار فقهی این فقیه بزرگ،شرح طهارت کتاب وافی فیض کاشانی است که در زمان حیات علاّمه بحر العلوم(سالهای قبل 1212 ق)و از تقریرات درس وی نوشته شده است.

مرحوم صاحب هدایة باهم و یکجا بوده،با این تفاوت که بیان مرحوم اعرجی در متن است،و نظریات مرحوم شیخ محمّد تقی به صورت تعلیقه و در حاشیه نسخه؛ و کاتب،آن را به پایان نوشته خود منتقل نموده است؛ما جهت سهولت در دسترسی،آن را به جای اصلیش-در کنار عبارات مقدّس بغدادی-برگرداندیم.

ج:برخی از اشتباهات که در کتابت نسخه راه یافته بود-با تذکّر در پاورقی- اصلاح گردید.

د:در برخی موارد که به هنگام تحقیق،مصدر بعضی از آراء و اقوال در منابع مقدّم بر تألیف کتاب،دستیاب نبوده،به منابع متأخّر-مانند فرائد الأصول و مفاتیح الأصول- ارجاع داده ایم.

ه:تصویری الکترونیکی از نسخه کتاب به لطف دانشمند فاضل،جناب حجّة الاسلام دکتر عبّاس کاشف الغطاء-رئیس محترم مؤسسه کاشف الغطاء-، و مساعدت و پیگیری استاد گرامی حضرت آیة اللّه شیخ هادی نجفی،در اختیار نگارنده قرار گرفت.

و:لازم به یادآوریست که این رساله در سال 1420 ق،در نجف اشرف توسّط موسسه کاشف الغطاء و به همّت حجّة الإسلام دکتر عباس کاشف الغطاء در حدود صد نسخه و بدون هیچ گونه تصحیح،تحقیق و ارائه مصادری،تکثیر شده است.

ز:نگارنده هم چنین در طول مدّت تحقیق این رساله،از ارشادات و راهنمائی های بیدریغ حضرت استاد نجفی برخوردار بوده است که در همین جا از ایشان سپاس گذاری نموده و توفیقات بیش از پیش برایشان از خداوند مهربان و بنده نواز، طلب می نماید که إنّه ولیّ التوفیق.

ص:413

...سخن پایانی:

و سخن پایانی آن که اگر تحقیق این اثر،در پیشگاه دادار خطاپوش بنده نواز،شایسته مثوبت و پاداشی-هرچند خرد و اندک-باشد،نگارنده آن را به پیشگاه تمامی فقیهان راحل و شاگردان مکتب امام صادق علیه السّلام و بالاخص چهار فقیه پیش گفته،تقدیم می دارد.

و آخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین مهدی باقری سیانی 27 اردیبهشت 1387 شمسی برابر با 10 جمادی الاولی 1429 قمری

ص:414

برگه اوّل نسخه خطی«اقل و اکثر ارتباطی»

ص:415

برگه آخر نسخه خطی«اقل و اکثر ارتباطی»

ص:416

[اقل و اکثر ارتباطی]

اشاره

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

بحث فی مسألة الأقل و الأکثر الإرتباطیین بین أصحاب المحصول و کشف الغطاء و الهدایة جمعها:صاحب مفتاح الکرامة-أعلی اللّه مقامهم-

الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین و لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العلیّ العظیم. (1)

[مقالة المحقّق الأعرجی الکاظمی قدّس سرّه]

قال المولی الفاضل المتقن سیّدنا السیّد محسن (2)(أحسن اللّه إلیه و أرسل عیون غوادی (3)نعمه علیه):

إشتهر أنّ الشغل الیقینی یستدعی البراءة الیقینیّة (4)و هذا لا کلام فیه حیث یعلم الشغل کما إذا علم اشتغال الذمّة بشیء بعینه و شکّ فی أدائه.و بالجملة فوجوب البراءة علی نحو

ص:417


1- (1)) -هذا ما وجد بخطّ السیّد العلاّمة صاحب مفتاح الکرامة(أعلی اللّه مقامه)،[من هامش النسخة]؛انظر:الذریعه،ج 2،ص 113-114،رقم 451.
2- (2)) -و هو الفقیه المحقّق و الأصولی المدقّق السیّد محسن الأعرجی المعروف ب«المقدّس الکاظمی»صاحب«المحصول»فی الأصول و«وسائل الشیعة»فی الفقه و«العدّة»فی الرجال، المتوفّی 1227 قمری.
3- (3)) -الغوادی جمع غادیه و هی سحابة تنشأ غدوة و صباحا؛انظر:کتاب العین،ج 4،ص 427.
4- (4)) -انظر:الوافیة،ص 191؛معارج الأصول،ص 299.

ما وقع به الشغل،فظلّ (1)ناس یتعلّقون بها فی کلّ رطب و یابس حتی تجاوزوا بها إلی کلّ ما وقع التکلیف به أوّلا علی الإجمال و جاء بیانه ثمّ قام هناک احتمال عدم الکمال و إن لم یکن ذلک الإحتمال عن دلیل أو إمارة،بل بمجرّد تجویز العقل.

و بالجملة،ما لم یقم دلیل علی العدم و ذلک کالصلاة جاء بیانها قولا و فعلا،ثمّ زعم زاعم أو قام احتمال أن هناک جزءا آخر کجلسة الإستراحة،أو شرطا آخر کالستر إلی نصف الساق مثلا أو احتمل أنّ قول«آمین»أو الکلام فی الإقامة أو عدم نیّة الوجه مثلا أو نحو ذلک مبطل کالتیمم جاء فی بیانه«أنّه مسح الجبین بالکفّین و ظاهر کلّ منهما بباطن الأخری» (2)ثمّ احتمل دخول الحاجبین أو جمیع الوجه أو باطن الکفّین أو إلی المرفقین أو أنّ المسح لا بدّ و أن یکون بجمیع أجزاء باطن الکفّین أو لا بدّ من مسح ما لا تناله الیدین من الممسوح کما بین الأصابع بعد الإنضمام أو أن یصیب الأرض کلّ جزء من الکفّین حتی یتکلّف فی وضع الإبهامین المشاق إلی غیر ذلک ممّا یطول تعداده،فأثبتوا بهذه القاعدة (3)کلّ محتمل کائنا ما کان و بالغا ما بلغ.غیر أن منهم:

[1]من اقتصر علی الجزء لدخوله فی المفهوم. (4)

[2]و منهم من تجاوز إلی الشرط.

[3]و ربما تجاوز بعضهم إلی المانع.

متعلّقین فی الأول بأنّ التکلیف إنّما کان بتمام الماهیة و لا یتیقّن الإتمام مع قیام الإحتمال إلاّ بالإتیان بکلّ محتمل فوجب ]1/B[ من باب المقدّمة. (5)

ص:418


1- (1)) -«ظلّ الشیء ظلالة:دام ظلّه...و یقال:ظلّ یفعل کذا:دام علی فعله»؛المعجم الوسیط، ص 576،مادة«ظلّ».
2- (2)) -أنظر فی هذا المجال ما أفاده الشیخ البهائی قدّس سرّه فی«الحبل المتین»،ج 1،ص 395-386 فإنّه قدّس سرّه نقل أحد عشر حدیثا فی المقام.
3- (3)) -أی قاعدة الاشتغال.
4- (4)) -انظر:رسائل المحقّق الکرکی،ج 3،ص 206؛مجمع الفائدة و البرهان،ج 1،ص 236؛ کشف الغطاء،ج 2،ص 322.
5- (5)) -کلّ ما یتوقّف علیه فی إتیان المأمور به،سواء کان شرعیّا أو عقلیّا.

و فی الأخیرین بأنّ التکلیف إنّما کان بالصحیح و بأنّ أسماء العبادات إنّما وضعت للصحیح و لا صحّة إلاّ باجتماع الشرائط و ارتفاع الموانع،حتی اشتهر فیما بینهم،أن ما شکّ فی جزئیته فهو جزء و ما شکّ فی شرطیته فهو شرط، (1)و ربما قالوا ما شکّ فی مانعیته فهو مانع،و کذلک یقولون فی الوضعیات کالعقود و الإیقاعات فکلّ عقد احتمل اشتراطه حکموا بتوقّف صحّته علی توفّر ذلک الشرط المحتمل و کان فی ذلک فتح باب عظیم لا یکاد ینسدّ. (2)

و نحن نقول:أوّلا:أ لیس قد جاء البیان قولا و فعلا و حکاه لنا حملة الشریعة کابرا عن کابر إذا لم یکن التفصیل بعد السؤال بالقول و الفعل بیانا فکیف یکون البیان؟!أکان ما جاءت به الثقاة العدول عن أرباب الشریعة و تلقّاه العلماء بالقبول أسوء حالا عندکم ممّا جاء عن أهل اللغة؟!ألا توقّفتم هناک و أخذتم بالإحتمال و هو ممّا تدور علیه الأحکام أیضا فإنّه من موضوعاتها.أنّی یسوغ تأخیر البیان و قد مسّت الحاجة و اضطّر الحال؟و لو کان وراء ما بان أمر لظهر لعموم البلوی و توفّر الدواعی علی النقل و استمرار العلماء فی جمیع الأعصار علی التنقیر و التفتیش و الفحص و ضبط الأجزاء و الشرائط.

و إثبات الجزء إن کان علی أن یؤتی به مع باقی الأجزاء فی صورة واحدة فهو إدخال فی الشریعة بمجرّد الإحتمال.

و إن کان فی صور شتّی فالتکلیف بمثله خارج عن قانون الشریعة السمحاء. (3)

و ما جاء فی الإحتیاط مبنیّ علی عدم العثور بما وقع من البیان،لا أنّه علیه السّلام یهمل البیان

ص:419


1- (1)) -انظر:هدایه المسترشدین،ج 3،ص 562؛مفتاح الکرامة،ج 5،ص 232؛جواهر الکلام، مؤسسة النشر الإسلامی،ج 1،ص 653.
2- (2)) -لم یقل أحد بذلک فی المعاملات لأنّها لیست توقیفیّة.[محمّد تقی].
3- (3)) -قوله:و إثبات الجزء إن کان علی أن...إلی آخره.ألمراد،ألأوّل و الإدخال من جهة الإجمال و باب المقدّمة.[محمّد تقی].

و یؤخّره عن وقت الحاجة اعتمادا علی ذلک. (1)و علی هذا فحیثما جاء البیان فذلک هو البیان،و یکون ذلک أصلا لا نخرج عنه و نحکم بالنقصان إلاّ بدلیل ثابت یکشف عن حصوله من قبل أو مقارنا له،کما نقول فی التخصیص و التقیید حیث یتوّهم تأخّر عن وقت الحاجة.علی أنّک عرفت فیما تعمّ به البلوی-و خاصّة العبادات-قاضیة بالظهور و حیث ]2/A[ لم یظهر دلّ علی عدم الوقوع.

لیت شعری أین إذن أصل البراءة الّذی حکی الإجماع علیه فی التکالیف و الوضعیّات، (2)الأخباریّة کصاحب الفوائد[المدنیّة] (3)و الشیخ الحر (4)و شیخنا صاحب الحدائق (5)فضلا عن المجتهدین؟

أم أین ما عدّ فی الأدلّة العقلیّة من الأخذ بالأقل (6)عند الشکّ فی الزائد؟ (7)

و ما عساه یقال من أنّ أصل البراءة إنّما یتمشی فی التکالیف الابتدائیة لا فی بیان الماهیّة؟و هل بیانها فی الشرعیّات إلاّ کالبیان فی اللغات؟

ففیه:إنّ ما ورد علینا من قبله بعد ورود المجمل إن کان بطریق التکلیف أوامر و نواهی -کما هو الغالب-فذلک التکلیف و أصل البراءة جار فیه.و أیّ فرق بین أن یکلّف أوّلا علی الأجمال ثمّ یأمر و ینهی علی التفصیل أو یکلّف بالتفصیل ثمّ یأمر بالمجمل تأکیدا کما یقول:امتثلوا ما أمرتم به؟و لعلّ ما نحن فیه من الثانی و ما کان لیخاطبهم بما لا یعقلون.

ص:420


1- (1)) -قوله:(لا أنّه یهمل البیان...إلی آخره).لم یجیء إلینا خبر مشتمل علی البیان.[محمّد تقی].
2- (2)) -الظاهر أن یکون مراده،مقبولیة أصل البراءة،حتی عند الأخباریین فی الشبهات الوجوبیة من التکالیف،و فی الوضعیات.
3- (3)) -الفوائد المدنیّة،ص 276.
4- (4)) -الفوائد الطوسیة،ص 196-215،(الفائدة 49).
5- (5)) -الدرر النجفیّة،ج 1،ص 155-186،(الرقم 6)و الحدائق الناضرة،ج 1،ص 43-44.
6- (6)) -قوله:(من الأخذ بالأقل)هذا فی غیر التوقیفیّات.[محمّد تقی].
7- (7)) -راجع:الوافیة،ص 198؛مفاتیح الأصول،ص 519.

و إن کان بطریق البیان کأن یقول:الصلاة ألّتی أمرتم بها هذه،فذلک البیان و ما بعد البیان من توقّف ألا قنعتم فیه بذلک کما قنعتم بمثله فی اللغات،علی إنّا نقول:

أوّلا:إن لم یجز أصل البراءة فی البیان فأصل العدم جار فیه للقطع بأنّ الأصل فی المرکّب عدم التألیف (1)من الزائد. (2)

لیت شعری کیف کان التکلیف فی مبادیء التکلیف و لا سیّما فی النائین؟أو لیس إنما کان یرد علیهم شیئا فشیئا-أمروا برکعتین فکان التکلیف بهما ثمّ أمروا بأخریین فکان بأربع و هکذا-لا یعرفون إلاّ ما یرد علیهم و إن أجازوا أن یکون قد أوحی إلیه صلّی اللّه علیه و آله أو أمر آخر لم تأتهم بها الرسل أتراک توجب علیهم الإتیان بکلّ ما احتملوه أو توهّموه لأن قیل لهم أولا أقیموا الصلاة؟إنّ هذا لهو التشریع.

ثمّ نقول ثانیا:إن التکلیف بالمجمل و إن اقتضی بحسب اللغة التکلیف بجمیع الأجزاء الواقعیّة لتعلّقه بتمام الماهیّة إلاّ أنّ أهل العرف إنّما یعقلون التکلیف بما وصل إلی المکلّف و ظهر لدیه و اطمأنّت به نفسه لا بکلّ ما یتوهّمه،حسبما نعقل من نحو ادع لی کلّ فقیه فی البلد،و اعط کلّ فقیر منهم،و قد فرضت علیک أمورا یأتیک بیانها.أتراک تتکلّف إلاّ بما تعرف منهم أو تزاول ]2/B[ بعد ورود البیان و انقطاعه ما تجوز أن یکون أراده و وجهه به و لم یصل إلیک،هذا منّا قولا بدخول العلم فی مفاهیم الألفاظ کما یحکی عن بعض، (3)بل هو من قبیل تخصیص العموم بالعرف.

و بالجملة أخذ فیما یعقله الناس فی محاوراتهم،و لعلّ أولئک إنّما أرادوا ذلک لبعد صدور الدعوی ممّن له أدنی مسکة.

ثمّ نقول ثالثا:لا ریب أنّ التکلیف فی المجمل-بناء علی القول بثبوت الحقیقة الشرعیّة-إنّما هو بما صار فیه حقیقة عند الشارع،و لا نزاع أن المعنی الشرعی ألّذی وقع

ص:421


1- (1)) -و فی نسختنا المخطوطة:التألف.
2- (2)) -قوله:(عدم التألیف...إلی آخره).کیف یجری فی معاجین الأطبّاء.[محمّد تقی].
3- (3)) -انظر:فرائد الأصول،ج 1،ص 30.

الکلام فیه إنّما هو صار حقیقة عند المتشرّعة-کما لا یخفی علی من عرف محلّ النزاع- فکان التکلیف علی هذا بالمعنی العرفی،و معلوم أنّ الأجزاء المحتملة غیر داخلة فیه فإنّ المنساق من إطلاق الصلاة-مثلا-فیهم إنّما هو هذا المرکّب من هذه الأجزاء المعلومة.

و أما ما تعلّقوا به فی الأخیرین حیث قالوا:التکلیف بالصحیح و لا صحّة إلاّ باجتماع الشرائط و ارتفاع الموانع فلا ینهض لتوجیه المنع علی الصغری فإنّ التکلیف بما دلّ علیه الخطاب و هو ما وضع له الإسم،و الوضع إنما هو للطبیعة من حیث هی لا بشرط، (1)کسائر أسماء الأجناس.

و ما تمسّکوا به فی دعوی الوضع للصحیح من تبادر الصحیح،و صحّة السلب عن الفاسد و تعلّق الأوامر بها و لا أمر بالفاسد، (2)و أنّ لها أجزاء تتألّف منها قطعا،و لو کان لکلّ منها إسما للأعمّ لصحّ إطلاقه مع فقدها فیلزم إمّا انتفاء الجزئیّة أو تحقّق الکلّ بدون جزئه، و کلاهما باطل بالضرورة.

ص:422


1- (1)) -قوله:(و الوضع إنّما هو للطبیعة من حیث هی لا بشرط...إلی آخره).لا یخفی أن هذا اعتراف منه أنّها موضوعه للطبیعة و الطبیعة إسم للمرکّب و المرکّب ینتفی بانتفاء أحد أجزائه. فإن قیل:المراد بالأجزاء الأجزاء الحقیقیّة لا المحتملة. قلنا:لیس العمل علی کلّ محتمل،بل ما احتمل احتمالا شرعیّا أی معتبر اعتبارا شرعا،و معلوم أن ذلک لا یمکن أن یجری فیه أصل العدم بعد القطع بکون التکلیف إجمالیّا لأنّ دعوی التفصیل عریّة عن البیان. کیف و هذه کلمات الفقهاء فی غایة الاضطراب فی مثل النیّة و جلسة الاستراحة و قول وحده لا شریک له و التسلیم و نحو ذلک.هذا. مع أنه یمکن أن یدّعی فی أنّ الشرط و إن کان فی حدّ ذاته خارجا إلاّ أنّ الاشتراط به داخل فهو کالجزء الإضافی أعنی کالبصر بالنسبة إلی العمی فإن التقیید داخل فی مفهوم العمی. و إن کان القید خارجا قلنا فیه تأمّل لأنّه لا یعدّ جزأ عرفا فتأمّل.[محمّد تقی].
2- (2)) -قوله(و لا أمر بالفاسد...)إنّما یتوجّه علی من یقول بوضعها لکلّ من الصحیح و الفاسد. [محمّد تقی].

و أنّ الظاهر من قوله صلّی اللّه علیه و آله:«لا صلاة إلاّ بطهور» (1)و«لا صلاة إلاّ بفاتحة الکتاب» (2)و«لا صیام لمن لا یبیّت الصیام من اللیل» (3)انتفاء الماهیة بانتفاء الأمور المذکورة.و علی القول بوضعها لما یعمّ الصحیح و الفاسد فلا انتفاء.و الحمل علی نفی الصحّة تأویل لا یصلح متعلّقا.

أمّا الأوّلان فللمنع الظاهرة. (4)

و أمّا الثالث فالأوامر إنّما تعلّقت بما دلّ علیه اللفظ و وضع له،و هو القدر المشترک مع قطع النظر عن العوارض الخارجیّة من صحّة أو فساد و غیرهما،و هو معنی قولنا «لا بشرط».فقد بطلت الصغری.سلّمنا تعلّقها بالصحیح و لکن تعلّق الأمر بنوع من الجنس لا یستلزم وضع اللفظ لذلک النوع.

]3/A[ و أمّا الرابع:الأجزاء الّتی تتألّف منها الماهیّة ما ترکّب منها القدر المشترک، و تلک لا یصدق بدونها و ما یصدق بدونه فلیس من أجزاء الماهیّة.و بالجملة فالشرطیّة القائلة بأنّه لو کان إسم العبادة إسما للأعم لصحّ إطلاقه مع فقد بعض أجزاء الماهیّة فی حیّز المنع،و أنّی یصحّ إطلاق ما وضع للکلّ علی البعض إلاّ علی ضرب من التسامح و ما کنّا لندعّی صحة الإطلاق علی کلّ فاسد حتی ناقص الأجزاء.کلاّ بل ما فقد بعض الشرائط من حیث إنّ توفّر الشرائط و ارتفاع الموانع لم تؤخذ فی الوضع. (5)

ص:423


1- (1)) -الفقیه ج 1،ص 58،ح 129؛التهذیب،ج 1،ص 49،ح 144؛الاستبصار،ج 1،ص 55،ح 160؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 265،ح 1.
2- (2)) -عوالی اللئالی،ج 1،ص 196،ح 2؛تفسیر روض الجنان،ج 1،ص 39؛مستدرک الوسائل، ج 4،ص 158،ح 4365.
3- (3)) -عوالی اللئالی،ج 3،ص 132،ح 5؛مستدرک الوسائل،7،ص 316،ح 8278.
4- (4)) -قوله:(أمّا الأوّلان فللمنع الظاهرة)أمّا بالنسبة إلی التبادر فلا یمکن المنع لأنّه بدیهی،و أمّا بالنسبة إلی صحّة السلب فلا شکّ عرفا أنّ من لم یأت بالشیء تامّا یقال له ما أتی به حقیقة لأنّ المرکّب ینتفی بانتفاء أحد أجزاءه قطعا فلا وجه للمنع أصلا.[محمّد تقی].
5- (5)) -قوله:(إلاّ علی ضرب من التسامح...إلی آخره).الحمد للّه حیث اعترف بالجزء.و قد

و أمّا الخامس: (1)فإرادة نفی الکمال من أمثال هذه الخطابات و إن کان مجازا لکنّه قد اشتهر و شاع حتی صار هو المنساق عند الإطلاق تقول:لا سفر إلاّ مع رفقاء،و لا إقامة إلاّ بین الأحبّاء،و لا أخذ إلاّ عن ماهر،و لا قراءة إلاّ عن مصحف،و لا دعاء إلاّ مع الإقبال، و لا بیع إلاّ فی منی.و مثله فی الشرعیّات«لا نکاح إلاّ بولی»، (2)و«لا صلاة لمن جاره المسجد». (3)و تنزیله علی الحقیقة خروج عمّا هو المتعارف.و لذلک لا تکاد تعثر علی أحد یحمله علی حقیقته و إنما یحملونه علی نفی الصحّة أو الکمال.و هذا ممّا یدلّ علی أن الأکثرین علی ما نختار،إذ لو کانت عندهم حقیقة فی الصحیح لحملوا هذا الکلام علی حقیقته.

و أقصی ما یمکن أن یقال أنّ فی دعوی الوضع بعد ذلک أنّ الشارع لمّا وضع إسم الصلاة مثلا أو تجوز به فلا ریب أنّه إنّما جعله بازاء الصحیح و استعمله فیه لا فی الفاسد، و لا فیما هو أعم-أعنی القدر المشترک-و هذا هو الّذی اشتهر حتی صار حقیقة،و إطلاقه

ص:424


1- (1)) -قوله:(و أمّا الخامس...إلی أخره).هذا إنّما یتأتّی مع وجود القرینة و ما نحن فیه لیس من هذا القبیل قطعا.نعم لو أجاب بأنّ المنفی فی الخبرین لمکان فقدان الجزء بأن یدعی أنّ الطهارة جزء فی العبادة أو الاشتراط بها کذلک لکان أولی له ممّا ذکر،و إن کان فیه ما فیه.[محمّد تقی].
2- (2)) -دعائم الإسلام،ج 2،ص 218،ح 807،و ص 228،ح 859؛عوالی اللئالی،ج 1، ص 306،ح 9،و ج 3،ص 313،ح 148؛مستدرک الوسائل،ج 14،ص 317،ح 16813؛ و انظر:سنن البیهقی،ج 7،ص 124-126؛کنز العمّال،ج 16،ص 308-314.
3- (3)) -لم نعثر علیه فی المصادر الموجودة بین أیدینا و لکن ورد فی بعض المصادر بهذا الألفاظ: «لا صلاة لجار المسجد إلاّ فی المسجد»،أو«فی مسجده»؛انظر:التهذیب،ج 1،ص 92، ح 244؛وسائل الشیعة،ج 5،ص 194،ح 1؛دعائم الإسلام،ج 1،ص 148 و مستدرک الوسائل،ج 3،356،ح 3767.

علی الفاسد إنما کان من تسامح أهل العرف،کما یطلقون الإسم علی الناقص کالحین (1)و الیوم ]3/B[ و الشهر علی ما نقص قلیلا فما ظنّک بفاقد الشرط.

و الجواب:أنّ الوضع إنّما کان للماهیّة لا بشرط کوضع سائر أسماء الأجناس و الاستعمال أوّلا إنّما کان فیها.و فرق بین الاستعمال فی الناقص و الاستعمال فی الفاقد فإنّ الأوّل من التسامح بخلاف الثانی کما هو واضح.و أمّا العقود و الأصل فی سببیتها و إن کان هو العدم و هو معنی قول من قال أنّ الأصل فیها الفساد؛لکن هذا الأصل قد انهدم بما جاء من الأمر بالوفاء بالعقود فکان ذلک أصلا جدیدا.نعم لا بدّ من معرفة کونه عقدا فی اصطلاحه علیه السّلام أو فی عرف زمانه إن أمکن و إلاّ ففی اللغة أو العرف الحاضر بضمیمة أصالة عدم التغییر و کلّ شرط یدّعی زائدا علی الصدق فعلی المدعی بیانه لأصالة عدم الاشتراط. (2)انتهی کلامه علا مقامه. (3)

[جواب الأستاذ الأکبر الشیخ جعفر قدّس سرّه]

و لما عرض هذا علی الأستاذ الأکبر و المولی المعتبر النحریر الأمجد الموفّق المؤیّد الشیخ جعفر(سلّمه اللّه تعالی)کتب فی الجواب بخطّه:

ص:425


1- (1)) -کالأمس ظاهرا.[من هامش النسخة].
2- (2)) -و کتب بعد انتهاء کلام السیّد محسن قدّس سرّه:إعلم أنّه لو بنی السیّد الأستاذ الشریف[الماتن]- أیده اللّه تعالی-علی أنّها أسامی للصحیحة دون الفاسدة و سلّم أن اللفظ حقیقة فی الصحیح و أنّه للتبادر و عالج فی أنّ الموجود من الشروط و الأجزاء و الموانع ثابت و ما عداه ینفی بالأصل و أنّه المحتمل و لو کان احتمالا شرعیّا لا عبرة به إذ الأصل إنّما یجری محلّه فی هذا و نحو کما یبتنی عنه أول کلامه و أنّ التکلیف لم یأت بالمجمل؛سلّمنا و لکنّه قد فصّل.و ما یقال أنه لم یأت التفصیل علی سبیل البتّ و الجزم فمردود و لئن سلّمنا فالمجزوم به نقول به و ما لیس کذلک فالأصل ینفیه و ما شأن التکالیف الشرعیّة إلاّ کالتکالیف العرفیّة لکان أولی لأنّها أکمل و أجمل و أدلّ.[محمّد تقی].
3- (3)) -هذا من نسخ خطّه-رحمه اللّه-و صحّح علیه؛[من هامش النسخة].

ألّذی جرت علیه ملّة الإسلام و استمرت علیه طریقة العلماء الأعلام عدم جواز التعویل علی أصل الإباحة و البراءة و أصل العدم و نحو هنّ إلاّ بعد إمعان النظر فی أدلّة الأحکام،و الرجوع إلی الفقهاء فی حقّ العوام،و بعد تحقّق هذا الشرط إنّما یجوز التعویل علی ما ذکر حیث لا یعلم اشتغال الذمّة بیقین،و إلاّ فلا بدّ من یقین الفراغ کما فی الإنائین المشتبهین (1)و الحلال المختلط بالحرام (2).و لو لا قیام الأدلّة من الکتاب و السنّة و الإجماع و لزوم الحرج و منافاة سهولة الشریعة إلی غیر ذلک،لأمکن تمشیة لزوم الاحتیاط فی سائر الأشیاء بعد العلم بوجود المکلّف و حصول التکلیف،فکان ذلک هو الداعی إلی قصر قاعدة ]4/A[ الاحتیاط فی الشخصیّات دون الکلیّات،و لا ریب أن حال العبادات علی القول بإجمالها کحال الحلال المختلط بالحرام،فإنّ التکلیف فی کلّ منهما تعلّق بشیء مجهول فعلا فی الأوّل و ترکا فی الثانی،فوجب الاحتیاط فیهما.فکما لا یتمشّی أصل البراءة فی الأخیر فکذا لا یتمشّی فی سابقه.و إنکار الإجمال فی ألفاظ العبادات مکابرة محضة فإنّها موضوعة لهیئة مرکّبة ممیّزة فی متن الواقع و لیس لها عند المتشرّعة و لا فی الأخبار حدّ محدود،و لهذا تری الفقیه الواحد یذهب إلی جزئیة شیء منها ثم یعدل عنه و بالعکس،فلو کانت لها حقیقة بیّنة عند أهل الشرع لما قام فیها هذا الاختلاف العظیم.

و دعوی أن تلک الأجزاء لیست من مقوماتها ممّا یأبی عنه إطلاق اسم الأجزاء علیها مع أنّ کلّ من خاض فی لسان الشرع و کرع (3)من کأس الفقاهة یعلم أن تلک العبادات

ص:426


1- (1)) -و إلیک نصّ کلام الفاضل النراقی قدّس سرّه فی«المستند الشیعة»،ج 1،ص 119:«...لا خلاف فی وجوب الإجتناب عن الإنائین المشتبهین أللّذین أحدهما طاهر و الآخر نجس و علیه الإجماع فی الخلاف[ج 1،ص 196،م 153]و السرائر[ج 1،ص 85-86]و الغنیة [ص 129]و المعتبر[ج 1،ص 624]و التذکرة[ج 5،ص 424]و نهایة الإحکام[ح 1، ص 248]و المختلف[ج 1،ص 81،م 43]،و لمزید الفائدة انظر:مجمع الفائدة و البرهان، ج 1،ص 340؛منتقد المنافع،ج 1،ص 456.
2- (2)) -انظر فی المجال:جامع المقاصد،ج 3،ص 53؛کشف الغطاء،ج 4،ص 205.
3- (3)) -«کرع فی الماء کرعا و کروعا:تناوله بفیه من موضعه من غیر أن یشرب بکفیّه و لا

مؤلّفة من تلک الأجزاء.و بهذا یتّضح لک استناد بعض المتأخّرین إلی ما یسمعه من العوام (1)من إطلاق الصلاة علی الفاسدة،فی أن الصلاة مثلا إسم لما یعمّ الصحیح و الفاسد، (2)مع أنّه إن لم یبن کلام العامّة علی المسامحات العرفیّة فی الاکتفاء بالهیئة الصوریة عن الحقیقة للزم ألاّ یثبت عنده جزیئة شیء فی العبادات إلاّ فیما لا یصحّ إطلاق إسم الصلاة فی لسان العامّة إلاّ به.

و کیف کان فمن أمعن النظر عرف أن إطلاق العامّة من المسامحات.و کفاک شاهدا علی أن العبادات أسماء للصحیحة.إنّا إنّما (3)عرفنا صلاة و وضوء-مثلا-إلاّ من أوامر الشارع.و لا شکّ أن متعلّق الأمر الصحیح.ثمّ الصلاة و نحوها من العبادات و هی أخص منها بالبدیهة کما لا یخفی علی من نظر فی تقسیم الفقهاء بل الروایات العبادات إلی کذا و کذا.ثمّ الصلاة مثلا واجبة بل هی عمود الدین، (4)و لا نشک فی أنّ مثل هذه العبادات لیست عامّة مخصوصة.ثمّ فی الدوران مدار الصحّة کفایة فإنّک حیث تجعل إسم الصلاة دائرا مدار عدد الرکعات و الکیفیة الخاصّة لا یسعک أن تطلق إسمها علی من صلّی مضطجعا أو مستلقیا مع العجز و حیث تقع علی وجه صحیح تسمّی صلاة.

ثمّ علی تقدیر کونها موضوعة للأعمّ یکون الأمر بمطلق الصلاة منصرفا إلی الفرد الظاهر فی لسان الشرع و هو الصحیح.و علی تقدیر أن لا (5)ظهور فاستفادة حکم العموم من هذا المطلق منظور فیه بعد ظهور أنّ المنهی عنه منهما أکثر من المأمور به بمراتب فإنّا لا نفهم ]4/B[ من هذا الإطلاق إلاّ طلب الفرد الموافق.

ص:427


1- (1)) -کذا فی النسخة و لعل الصحیح«الأعوام»بدل«العوام».
2- (2)) -انظر:قوانین الأصول،ج 1،ص 47-48.
3- (3)) -«ما»ظاهرا؛[من هامش النسخة].
4- (4)) -التهذیب،ج 2،ص 237،ح 936؛وسائل الشیعة،ج 4،ص 27،ح 12 و ص 34،ح 13.
5- (5)) -فی المخطوطة«ألاّ»بدل«أن لا».

و آخر الأمر إنّا إنّما نقول علی هذا الأصل فی مواضع الاشتباه لورود الروایات و الخلاف المعتدّ به من الفقهاء.و لو لا قیام الإجماع و قضاء السیرة لقلنا بلزوم ذلک بمجرّد الاحتمالات العقلیّة،و لا نصغی إلی قول من یوجب الاحتیاط بمجرّد قیام الاحتمال،و أنّ العبادات مبنیّة بالإجماع علی نفی الزائد،لأنّ صاحب هذا القول لو عثر علی دلیل یفیده إیجاب شیء آخر لا یعدّه مخالفا للإجماع.نعم السند و التمسّک هو الإجماع العام المتقدّم المؤیّد بلزوم الحرج و الضیق،و منافاة السهولة فی الملّة إن أوجبنا سائر المحتملات أو سقوط التکلیف.و فی المقام کلام لا یوقف له علی ساحل،و فی القلیل کفایة و اللّه الموفق.

[جواب السیّد محسن الأعرجی قدّس سرّه]

و لما عرض هذا الجواب علی سیّدنا المحسن کتب علیه ما نصّه: (1)

(قال الشیخ-سلّمه اللّه تعالی-:«إنّ العلماء علی عدم جواز التعویل علی الأصول إلاّ بعد إمعان النظر فی الأدلّة».

أقول:لیس فیما صرنا إلیه ما یوجب الاعتماد علی الأصل قبل الفحص.کیف و محل البحث إنّما هو حیث لا یقوم دلیل علی الشرطیّة و الجزئیّة و المانعیّة بعد بذل الجهد و استفراغ الوسع.و بالجملة حیث یسوغ للفقیه أن یحکم فأثبت الشیخ بمجرّد الاحتمال لقول الفقیه و نحوه ممّا لیس بدلیل،و نفینا نحن عملا بأصل البراءة و أصل العدم،و کیف لا ننفی ما لو کان له أثر لظهور بل تواتر لعموم البلوی و توفّر الدواعی و ترادف الأنظار و تلاحق الأفکار و استمرار العلماء فی جمیع الأعصار علی التنقیر و التفتیش و الفحص؟؟!!.

و أمّا التکلیف بالمجمل فإن دلّ علی وجوب الجزء المحتمل فإنّما یدلّ علیه بواسطة وجوب مقدّمة العلم و هو فی حیّز المنع.فإنّا و إن قلنا بوجوب المقدمة فقد نتوقّف فی

ص:428


1- (1)) -هذا کلام صاحب مفتاح الکرامة؛[من هامش النسخة].

إیجاب هذا القسم،و ذلک أنّ أقصی ما استنهضناه هناک الوجوب.هو إنّا نعقل من حال من أمر بشیء الأمر بجمیع ما یتوقّف علیه ذلک الشیء.و رجعنا فی ذلک إلی العرف،و لما رجعنا فی مقدّمة العلم إلی حال الشارع فی التکالیف لم نقطع بأنّه ممّا یوجب فی الأمر الإتیان بکلّ[ما]وقع فیه الاشتباه و لا فی النهی ترکه،بل نجیز أن یقنع منّا بأحد الأمرین، فإنّا نفرق بین الشاهد و الغائب من حیث أن المصلحة فی الشاهد تعود إلیه بخلاف الغائب فإنّها تعود إلی المأمور فلا یبعد أن یقنع منه عند الاشتباه بالتکلیف بأحد الأمرین و لا أقل من الجواز.و حینئذ فنمنع وجوب (1) ]5/A[ ما وقع فیه الاشتباه متعلّقین بأصل البراءة، و هذا بخلاف ما إذا کان المکلّف به معلوما ثم عرض الاشتباه و لا یتمّ إلاّ بالضمیمة کما فی غسل الوجه و الیدین و مسح الرأس و الرجلین و ستر العورة و نحو ذلک،فإنّه ممّا علم فیه الشغل بشیء بعینه و لم یقع الاشتباه فی التکلیف.سلّمنا وجوب المقدّمة علی الإطلاق و لکن لا نسلّم بقاء هذه المجملات علی الإجمال بل قد جاء البیان و قد أوضحنا ذلک فی الأصل من ثلاث طرق:

أحدها:ما تلقیّناه عن حملة الشریعة بعد بذل الجهد و استفراغ الوسع فی المدد المتطاولة حتی لم یبق فی القوس منزع و لو کان هناک جزء آخر لظهر بطول البحث،إذا لم یکن التفصیل بعد السؤال بالقول و الفعل بیانا فکیف البیان؟أکان ما جاء به الثقاة العدول عن أرباب الشریعة و تلقّاه العلماء بالقبول أسوء حالا عندکم ممّا جاء عن أهل اللغة؟ألا توقّفتم هناک و أخذتم بالاحتمال و هو ممّا تدور علیه الأحکام أیضا فإنّه من موضوعاتها؟أنّی یسوّغ تأخیر البیان و قد مسّت الحاجة و اضطّر الحال؟و کیف یسوّغ لنا الأخذ بقول کلّ قائل و قد تقدّم إلینا الشارع أن لا نأخذ إلاّ بما قامت علیه الحجّة و لا سیّما فیما منه الاشتهار؟و هل هذا إلاّ کمن أرسل عبده فی تکالیف فرضها علی سبیل الإجمال و وعده بالبیان و نهاه أن یأخذ إلاّ بما تجیء به رسله و تنطق به کتبه فعمل بکلّ ما جاءت

ص:429


1- (1)) -فی هامش النسخة کلمة«صدر الدین»،و لا ندری إلی أین یرجع؟!.

به الرسل و نطقت به الکتب؛أتراک توجب علیه من وراء ذلک أن یأخذ بکلّ ما یخبر أن یکون مولاه أرسل فیه کتابا لم یبلغه أو رسولا لم یأته؟أم تعدّه أن أخذ بذلک مخالفا علی مولاه فیما تقدّم إلیه؟نعم إن اختلفت علیه الرسل و تعارضت الکتب فهناک الإشکال.

و مثله فیما نحن فیه ما لو تعارض البیان فی مجمل علی التکافؤ و لیس فی ذلک عندنا من إشکال للتخییر المجمع علیه فیما بیننا.

و کیف کان فلیس من محل النزاع.لیت شعری هل علی المجتهد إلاّ تناول الأحکام و تعرف الموضوعات الشرعیة من مجموع الأدلّة مبیّنا بعضها ببعض؟أهل علی المکلّف إلاّ ما ورد علیه کما هو الشأن فی مبادی التکلیف؟.

الثانی:أن التکلیف بالمجمل و إن اقتضی بحسب اللغة الإتیان بجمیع الأجزاء الواقعیّة لتعلّقه بتمام الماهیّة،إلاّ أن أهل العرف إنما یعقلون من ذلک التکلیف بما وصل إلی المکلّف و ظهر لدیه و اطمأنّت ]5/B[ به نفسه لا بکلّ ما توهّمه حسبما نعقله من نحو:

ادع لی کلّ فقیه فی البلد و أعط کلّ فقیر منهم.أتراک تتکلّف بعد بذل الجهد فی الفحص و المسألة إلاّ بما تعرف عنهم؟و کذلک اعطه الفقراء و فرّقه فی المساکین،إنما یراد من عرفت فقره و مسکنته بعد بذل الجهد.و لیس هذا منّا قولا بدخول العلم فی مفاهیم الألفاظ کما یحکی عن بعضهم بل من قبیل تخصیص العموم بالعرف؛و بالجملة أخذ بما یعقله الناس فی محاوراتهم.و لعلّ أولئک إنما یریدون هذا لبعد صدور تلک الدعوی ممّن له أدنی مسکة.

الثالث:إن التکلیف فی المجمل-بناء علی القول بثبوت الحقیقة الشرعیّة-إنّما هو بما صار فیه حقیقة عند الشارع.و معلوم أن المعنی الشرعی الّذی وقع الکلام فیه إنّما هو عند المتشرعة،فکان التکلیف علی هذا بالمعنی العرفی.و من البیّن أن الأجزاء المحتملة غیر داخلة فیه فإن المنساق من إطلاق الصلاة-مثلا-فیهم إنّما هو هذا المرکّب من هذه الأجزاء المعلومة المشهورة.

قال:-سلّمه اللّه تعالی-:«کما فی مسألة الإنائین».

ص:430

أقول:کم بین مسألة الإنائین و ما نحن فیه من فرق،التکلیف فی أحد الإنائین معلوم للقطع بعروض النجاسة لأحدهما[و]أقصی ما هناک أنه اشتبه بآخر طاهر،فمن ثمّ وجب الامتثال فیه باجتناب ما وقع فیه الاشتباه للشغل الیقینی.و هذا بخلاف الجزء المحتمل فإنّ التکلیف به غیر معلوم بل أقصاه بیّن الوهم.فمن ثمّ صحّ لنا التعلّق فی نفیه بأصل البراءة و کذلک الحلال المختلط بالحرام و کذلک کلّ محظور اشتبه فی محصور فکیف یقاس أحدهما؟.

رضینا بالقیاس فاحملنا علیه؛أ لست إذ کان وجود الحرام فی المشتبه موهوما،بل مشکوکا،بل مظنونا تأخذ بالأصل و تتناول ما شئت و إلاّ تعلّقت هنا بالأصل و نفیت الجزء المحتمل.إنّما مثل ما نحن فیه الإناء یشکّ فی عروض النجاسة له.و مثل الإنائین العبد یؤمر بإحضار شیء بعینه فاشتبه علیه بآخر،فإن قرّر التنظیر بنحو آخر کأن یقال:

لا ریب إنّ لهذا المجمل معنی یراد و هو مشتبه بین معان أخر کالإناء و الحلال المشتبهین.

قلنا الفرق بین المقامین أبین من أن یقع فیه الاشتباه فإنّ ]6/A[ المفروض فیما نحن فیه إن قد جاء فی البیان شیء،بل تبیّن المراد لدی المجتهد من مجموع الأدلّة کما تبیّن له سائر الأحکام،بل وجد ما یدلّ علی المنع من الأخذ بغیره،و هذا بخلاف المشتبه فی المثالین فإنّه علی محض الاشتباه لم یجیء فیه شیء أصلا.

قال:-سلمه اللّه تعالی-:«و لا ریب أنّ حال العبادات کحال الحلال المختلط».

أقول:هذا ظاهر فی اختیار التقریر الأخیر و قد عرفت الجواب.

قال-سلمه اللّه تعالی-:«فإنکار الإجمال مکابرة»).

أقول:کأنّ الشیخ یری أهل هذا الخلاف العظیم ألّذی یدعیّه کانوا متّفقین علی إثبات الأجزاء المحتملة معترفین ببقاء الإجمال؟فلیت شعری فیما کان الاختلاف؟کلاّ إن وقع الخلاف فی اشتباه نادر کالرفع من الرکوع و الهوی من السجود و جلسة الاستراحة و السّلام فلا ریب أنّ من ذهب إلی الجزئیّة یقول أنّ الصلاة ما تألّف منها؛و من نفاها قال هی ما تألّف ممّا عداها،و بالجملة فکلّ منهم یدّعی حصول البیان من مجموع الأدلّة.

ص:431

و کیف کان إنکار بقاء الإجمال مکابرة؟أتری أنّ القوم کلّهم کانوا مکابرین؟إنّما وقع هذا لبعض المتأخّرین لم یقم له علی جزئیّة الحلّیّة مثلا دلیل و رأی الخلاف فی ذلک فأراد أن یحتاط بها فجعل یتعلّق بهذا و نحوه.

من هنا تعرف أن التعلّق بهذه القاعدة فی إثبات الأجزاء المحتملة لم یکن معروفا من قبل و إلاّ لم یعظم الخلاف.إنّما المعروف فی ذلک التمسّک بأصل البراءة و الأخذ بالأقل و لذلک تراهم یعدّون الأخذ بالأقل فی الأدلّة العقلیّة.قال الشهید فی«الذکری»بعد أن قسم ما لا یتوقّف علی الخطاب من دلیل العقل إلی خمسة و عدّ ما یستفاد من قضیة العقل کردّ الأمانة أوّلا،و التمسک بالبراءة الأصلیّة ثانیّا،و بعدم الدلیل ثالثا ما نصّه:«الرابع:

الأخذ بالأقلّ عند فقد الدلیل علی الأکثر کدیة الذمّی عندنا لأنّه المتیقّن فیبقی الباقی علی الأصل و هو راجع إلیها» (1)یعنی البراءة الأصلیة،و کذا قال غیره و مثّله بأرش عین الدابة و معلوم أن الأخذ بالأقلّ لیس بدلیل و لا وجه لذلک سوی استمرار الطریقة و ذلک أنّهم کلّما شکّوا فی الزیادة أخذوا بالأقلّ متعلّقین بأصل البراءة فی التکلیف و أصل العدم فی الوضع،فلمّا اشتهرت هذه الطریقة و ظهرت حجّة الأخذ بالأقل صاروا إذا شکّوا فی زیادة ]6/B[ تعلّقوا بهذا العنوان من دون إشارة إلی دلیله أعنی الأصل المذکور.

ثمّ لمّا صار کالعلم المنصوب بإزاء الدلیل عدّوه فی الأدلّة و قالوا أنّه یرجع إلی أصل البراءة، کما صنعوا مثله فی عدم الدلیل حیث عدّوه منها و نصّوا علی رجوعه إلی الأصل المذکور؛

و من عدّه دلیلا برأسه خصّه بما تعمّ البلوی لیفضی إلی الواقع.أ لیس الإجماع منعقد علی وجوب الدیة فی الأول و الأرش فی الثانی و کلاهما أمر مجمل و قد رأیت کیف أخذوا فیها بالأقلّ مع أنّ هذا لیس ممّا نحن فیه لجهالة الحکم مع استواء الاحتمالین؟

نعم ربّما تعلّقوا بالاحتیاط و لکن فی غیر هذا الباب و ذلک کما احتجّ العلاّمة علی أنّ تعلّق الشکّ بالأجزاء فی الأولیین مبطل للصلاة بأنّا مکلّفون بعبادة تامّة غیر ناقصة

ص:432


1- (1)) -ذکری الشیعة،ج 1،ص 53.

و لا زائدة فإذا شککنا فی الرکوع مثلا فإن رکعنا احتملت الزیادة،و إن ترکنا احتملت النقیصة فلا جرم وجب استقبال الصلاة من رأس لتوقّف یقین البراءة علیه. (1)و هو کما تری ممّا علم فیها التکلیف و شکّ فی الأداء.

و کما تعلّق بعضهم فی وجوب السبع فی الغسل من الولوغ بالإجماع علی النجاسة فی المزیل؛و هذا أیضا غیر ما نحن و إن ظنّ أنّه منه،و ذلک أنّ الحکم فیه غیر معلوم و إنّما قام هناک احتمالان الواحدة و السبع إذا المفروض الغضّ عمّا جاء بتلک من نصّ.علی أن ناسا تمسّکوا فی هذه أیضا بأصل البراءة فلم یوجبوا إلاّ الواحدة (2)و هو ألّذی اختاره (3)المحقّق فی أصول (4)و إن احتمل الأوّل.

و ذهاب الأصحاب فی أرش عین الدابّة إلی الأقلّ تمسّکا بالأصل معروف. (5)

و کیف کان فهذا کلّه لیس ممّا نحن فیه إنّما محلّ الکلام ما إذا علم التکلیف بشیء و لم یقع فی ذلک المعلوم شکّ و لا شبهة و لکن قام هناک احتمال دخول أمر آخر فیه و انضمام تکلیف زائد إلیه من غیر دلیل،و کذلک ما جاء فی الأخبار من الأمر بالاحتیاط فی خصوصیات الموارد کروایة إبن وضّاح الواردة فی أمر الغروب، (6)و صحیحة عبد الرحمن

ص:433


1- (1)) -راجع:منتهی المطلب،ج 7،ص 19-23؛تذکرة الفقهاء،ج 3،ص 314-315 و انظر: مفتاح الکرامة،ج 7،ص 311-331.
2- (2)) -انظر فی هذا المجال ما أفاده المحقّق السبزواری فی ذخیرة المعاد،ج 1،ص 176.
3- (3)) -و لم یختاره المحقّق فی اصوله،و قد أبان ذلک[السیّد]صدر الدین.[من هامش النسخة].
4- (4)) -انظر:معارج الأصول،ص 298-299.
5- (5)) -راجع:المعتبر،ج 1،ص 32؛الوافیة،ص 198 و انظر:ذکری الشیعة،ج 1،ص 52-53.
6- (6)) -و إلیک نصّ الروایة:...عبد اللّه بن وضّاح قال:«کتبت إلی العبد الصالح علیه السّلام یتواری القرص و یقبل اللیل ثمّ یزید اللیل ارتفاعا،و تستر عنّا الشمس،و ترتفع فوق اللیل حمرة،و یؤذّن عندنا المؤذّنون،أفأصلّی حینئذ و أفطر إن کنت صائما؟أو أنتظر حتی تذهب الحمرة،و تأخذ بالحائطة لدینک.الاستبصار،ج 1،ص 264،ح 13؛التهذیب،ج 2،ص 259،ح 68؛الوسائل،ج 4، ص 176،ح 14.

الواردة فی العدّة، (1)و صحیحته الأخری الواردة فی قتل الصید، (2)و روایة شعیب الحدّاد الواردة فی تزویج المطلّقة ثالثا علی غیر السنّة (3)علی أنّها ظاهرة فی الاستحباب.

ص:434


1- (1)) -و إلیک نصّ الصحیحة:أبو علی الأشعری،عن محمّد بن عبد الجبّار؛و محمّد بن اسماعیل، عن الفضل بن شاذان جمیعا،عن عبد الرحمن بن الحجّاج،عن أبی إبراهیم علیه السّلام قال:«سألته عن الرجل یتزوّج المرأة فی عدّتها بجهالة أهی ممّن لا تحلّ له أبدا؟ فقال:لا أمّا إذا کان بجهالة فلیتزوّجها بعد ما تنقضی عدّتها و قد یعذر الناس فی الجهالة بما هو أعظم من ذلک فقلت:بأیّ الجهالتین یعذر؟بجهالته أن یعلم أنّ ذلک محرّم علیه أم بجهالته أنّها فی عدّة؟ فقال:إحدی الجهالتین أهون من الاخری،الجهالة بأنّ اللّه حرّم ذلک علیه و ذلک بأنّه لا یقدر علی الاحتیاط معها فقلت:فهو فی الاخری معذور؟ قال:نعم،إذا انقضت عدّتها فهو معذور فی أن یتزوّجها؛ فقلت:فإن کان أحدهما متعمّدا و الآخر یجهل؟ فقال:ألّذی تعمّد لا یحلّ له أن یرجع إلی صاحبه أبدا». راجع:الکافی،ج 5،ص 427،ح 3؛الاستبصار،ج 3،ص 186،ح 3؛التهذیب،ج 7،ص 306،ح 32؛الوسائل،ج 20،ص 450،ح 4.
2- (2)) -و إلیک نصّ الصحیحة: علی بن أبراهیم،عن أبیه؛و محمّد بن إسماعیل،عن الفضل بن شاذان جمیعا عن إبن أبی عمیر؛ و صفوان بن یحیی جمیعا،عن عبد الرحمن بن الحجّاج قال:«سألت أبا الحسن علیه السّلام عن الرجلین أصابا صیدا و هما المحرمان،الجزاء بینهما أو علی کلّ واحد منهما جزاء؟ فقال:لا،بل علیهما أن یجزی کلّ واحد منهما الصید قلت:إنّ بعض أصحابنا سألنی عن ذلک فلم أدر ما علیه فقال:إذا أصبتم مثل هذا فلم تدروا فعلیکم بالاحتیاط حتی تسألوا عنه فتعلموا». راجع:الکافی،ج 4،391،ح 1؛التهذیب،ج 5،ص 466،ح 277؛الوسائل،ج 13،ص 46، ح 6.
3- (3)) -و إلیک نصّ الروایة:

و بالجملة إذا سبرت لم تکد تعثر علی ]7/A[ روایة تدلّ علی الاحتیاط بالخبر المحتمل.

قال سلمه اللّه تعالی:(و لیس لها عند المتشرعّة و لا فی الأخبار حدّ محدود).

أقول:قد عرفت أن مثبت الجزء المحتمل یقول أنّ الصلاة ألّتی أمر اللّه تعالی بها هی هذا المجموع المؤلّف من الأجزاء المجمع علیها و هذا الجزء المختلف فیه الثابت عنده و إنّ ذلک هو ألّذی قامت علیه الأدلّة و دلّت علیه الأخبار،و أن النافی یقول أنّ الصلاة ألّتی أمر اللّه تعالی بها هذا المجموع المؤلّف من الأجزاء المجمع علیها لیس إلاّ،و إنّ الذی قامت علیه الأدلّة و دلّت علیه الأخبار ذلک فقد بان أنّ للصلاة عند کلّ من المثبت و النافی حدّا محدودا.

و کیف کان فحصول التحدید من مجموع الأخبار و الجمع بینهما ممّا لا ینبغی أن یشکّ فیه.و من هنا ظهر لک وجه ما فی قوله«فلو کان لها حقیقة لما قام فیها هذا الاختلاف».

قال سلمه اللّه تعالی:(و لهذا تری الفقیه الواحد...إلی آخره).

أقول:إن کان یقال الفقیه یدور مدار غلبة ظنّه و ظهوره له فأیّ بأس فی إثبات ما نفی و نفی ما أثبت کما هو الشأن فی سائر الأحکام؟هل للفقیه عمل سوی النقض و الإبرام؟ فإذا أثبت کان التحدید بالمجموع،و إن نفی کان التحدید الباقی عساه یرید ألّذی لا یمرّ الشکّ بساحته لقیام الحجج القاطعة متی انحصرت الأدلّة فی القواطع!.

ص:435

قال سلمه اللّه تعالی:(و دعوی أن تلک الأجزاء لیست من مقوّماتها ممّا یأبی عنه إطلاق إسم الأجزاء).

أقول:إن أراد بالأجزاء،الأجزاء المحتملة-حسبما الکلام فیه-فمعلوم أن من ینفیها و یمنع کونها من مقوّماتها لا یطلق علیها إسم الأجزاء إنما یطلق إسم الجزء علی ما ثبت ترکّب الکلّ منه؛و إن أراد الأجزاء الثابتة فمتی ادّعینا فی جزء أنّه لیس من مقوّمات الکلّ؟و دعوی وضع الإسم للقدر المشترک لا تستلزم صحّة الإطلاق علی ناقص الأجزاء و أنّی یصحّ ما وضع للکلّ علی البعض إلاّ علی ضرب من المجاز،[و]إنما تستلزم صحّة الإطلاق علی فاقد الشرائط من حیث أن توفّر الشرائط و ارتفاع الموانع لم یؤخذ فی الوضع و قد أوضحنا هذا فی الأصل.

قال سلمه اللّه تعالی:(مع أن کلّ من خاض ذکره...إلی آخره).

أقول:إن أراد الأجزاء المحتملة فکیف یظهر للفقیه تألّف هذه العبادة المشتهرة فی الأقطار الظاهرة ظهور الشمس فی رابعة النهار من الأجزاء المحتملة ألّتی لم تقم علی جزئیّتها حجّة و لم ینهض لها دلیل و لا ورد عن أرباب الشریعة فیها أثر کما هو المفروض، بل کان أقصی أمرها قیام الاحتمال و لو جاء فی مثله خبر لکان من حقّه أن لا یستتر لعموم البلوی و توفّر الدواعی ]7/B[ علی نقله.

و إن أراد بالأجزاء التابعة فقد عرفت براءة ساحتنا من هذه الدعوی.و کیف یصحّ للشیخ أن یتعلّق علینا بمثل هذا و کلامنا صریح فی خلافه؟!و من هنا بان لک أن ما أطال فیه لا طائل تحته.

قال-سلمه اللّه تعالی-:«و کفاک شاهدا علی أن العبادات أسماء للصحیحة...إلی أخره».

أقول:هذا عمدة ما تعلّق به القوم فی دعوی الوضع للصحیح و هی الشبهة الثالثة و قد أجبنا عنها فی الأصل بأنّ الأمر أنّما یتعلّق بما دلّ علیه اللفظ و وضع له.و لیس له ها هنا إلا القدر المشترک مع قطع النظر عن العوارض الخارجیّة من صحّة أو فساد و هو معنی قولنا(لا بشرط).

ص:436

قال-سلمه اللّه تعالی-:«و لا نشکّ فی أن هذه العبادات لیست عامّه مخصوصة».

أقول:لا یخفی علی من له أدنی مسکة فی المحاورات أن لیس معنی قولهم علیهم السّلام:

«الصلاة عمود الدین» (1)کلّ صلاة و إنما المراد الطبیعة أی هذا الجنس من العمل عمود الدین،ما کنت أؤثّر أن یذهب هذا علی الشیخ.

قال-سلمه اللّه تعالی-:«لا یسعک أن تطلق اسمها علی من صلّی مضطجعا أو مستلقیا».

أقول:لیس فی کلامنا ما یوجب شیئا من هذا و قد عرفت أن دعوی الوضع القدر المشترک لا تستلزم صحّة الإطلاق علی الناقص.

و من هنا یظهر لک ما فی قوله:«علی تقدیر کونها...إلی قوله منصرفا إلی الفرد الظاهر» و کذا حال قوله:«و أخر الأمر...إلی آخره».

أقول:إذا کان الموجب للاحتیاط هو الإجمال لم یتّجه الفرق بین المقامین بعد قیام الاحتمال و اشتراک الکلّ فی عدم الحجیّة.

(و من ثمّ أوجب الأستاذ[الشیخ جعفر]و أتباعه اعتبار کلّ احتمال لا یقوم علی نفیه إجماع لتوقّف یقین البراءة علیه.و الشیخ لمّا رأی شناعة ذلک سلک بین بین و خالف المذهبین مع أن ما تعلّق به حاکم علیه فی البنائین). (2)

و أما الإجماع المتقدّم و لزوم الحرج و الضیق فلا یدفع عنه ضیما (3)لیرد ذلک کلّه فی المشتبه بغیر المحصور و بلوغ ما نحن فیه إلی ذلک فی حیّز المنع،قل لی:إذا وقع فی

ص:437


1- (1)) -المحاسن،ج 1،ص 44،ح 60 و ص 286،ح 430؛التهذیب،ج 2،ص 237،ح 5؛ الوسائل،ج 4،ص 27،ح 12،و ص 34،ح 13.
2- (2)) -الظاهر أن بین القوسین من کلام السیّد العاملی،صاحب«مفتاح الکرامة»و جامع هذه الرسالة.
3- (3)) -ضام ضیما مثل ضار ضیرا،وزنا و معنی؛الضیم الظلم،ضامه حقّه ضیما،نقصه إیّاه.لسان العرب،ج 12،ص 355.

الأذان و الإقامة و الرفع من الرکوع و الهوی إلی السجود و جلسة الاستراحة و السّلام خلاف معتدّ به فاعتبرناه بجزئیّة ذلک کلّه ثمّ عثرنا علی قول شاذ فی التکبیر بعد السّلام مثلا أو لم نعثر و لم یقم إجماع علی نفی جزئیّته،أحقّ إن اعتبار الأخیر یفضی بنا إلی الحرج و یخرج بالخلاف عن الخطر؟بل لو کان الخلاف فی جمیع ما ذکرنا غیر معتدّ به أو أنّ هذه الخمسة مثلا أجزاء و إن نزعم ذلک فی کلّ شیء احتملناه بعد تکلیف الإتیان به.

و بالجملة فلیس فی اعتقاد جزئیّة من جرح بعد رجوعه إلی قاعدة ]8/A[ مضبوطة و هی أن کلّ ما احتمل جزئیّته کلاّ لیس فی ذلک ما تقتضی إلی تعدّد صور المجمل بحیث تخرج عن الحصر إذ أقصاها[...] (1).

سلّمنا،و لکن إنّما سقطت المراعاة فی غیر المحصور للزوم الحرج و الضیق.و لیس فی التزام جمیع ما یفعله الإنسان فی الصلاة من ضیق بعد أن یکون الأمر له ضابطة،نعم لو اعتبروا کلّ احتمال لزم ذلک،لکنّ القوم شرطوا عدم الإجماع علی نفیه و ما کانوا لیجیزوا مخالفة الإجماع،و معلوم أن أکثر الاحتمالات العقلیّة منفی بالإجماع؛بلی اللهمّ ما جاءت به الأخبار تلحظ و کیف لا تلحظ ما قامت به الحجّة إلاّ أن یکون ما جاء به ساقطا عن الاعتبار قد أعرض عنه الأصحاب فنعرض کما أعرضوا فإن تعارضت فیه،هذا یثبته و ذاک ینفیه و تکافأت فطریقتنا فی ذلک معروفة قد حکی علیها الإجماع.

و ربّما رجّح ما دلّ علی الإثبات لمکان الاحتیاط فإنّه من المرجّحات فلا تکافؤ.

و فیه:أن التعارض إذا کان فی الجزئیّة و عدمها فلا احتیاط فی شیء منها،و کذلک إن کان فی الفعل و الترک؛و إن کان فی إیجاب الفعل و استحبابه،فلا ریب أنّ الحائط بالفعل.

و لکن أین هذا من دعوی الجزئیّة؟.

سلّمنا و لکن یکون ثبوت الجزئیّة حینئذ بقاعدة الترجیح بالاحتیاط لا بقاعدة الشغل الیقینی حتی یکون منشأ الثبوت هو التکلیف بالمجمل کما هو المدّعی.

ص:438


1- (1)) -بیاض فی الأصل[من هامش النسخة].

فإن قلت:لو لم یکن فی هذه القاعدة إلاّ عموم ما جاء فی الأمر بالاحتیاط کقوله صلّی اللّه علیه و آله فیما روی الفریقان:«دع ما یریبک إلی ما لا یریبک» (1).و قول أمیر المؤمنین علیه السّلام فیما روی الشیخ فی أمالیه:«أخوک دینک فاحتط لدینک» (2).و قول الصادق علیه السّلام فیما روی فی حدیث طویل:«...خذ بالاحتیاط لدینک فی جمیع أمورک ما تجد إلیه سبیلا» (3)؛و ما روی عنه علیه السّلام:«لیس بناکب عن الصراط من سلک طریق الاحتیاط» (4).لکن ذلک أنّ الاحتیاط فی اللغة-کما فی الصحاح-هو الأخذ بالثقة؛ (5)و فی الشریعة (6)هو الأخذ بما یخرج عن العهدة علی جمیع الوجوه و معلوم أن الأمر للوجوب.و حینئذ یجب الأخذ بالحائطة إلاّ أن یدلّ دلیل علی خلافه.

قلت:من ادّعی هذه الخطابات و نظر فی مواردها و رائهم أکثر ما یوردون ذلک فیما إذا کانت الشبهة فی موضع الحکم کجوائز ]8/B[ الظالم،و ما یهدی إلی الولاة،و کسب من لا یجتنب الحرام،و سؤر ما لا یتّقی النجاسة،علم أنّ الأمر فیها مستعمل فیما تناول الوجوب و الندب من باب عموم المجاز.

ص:439


1- (1)) -نقل الطبرسی فی جوامع الجامع،ج 1،ص 13 و الشهید فی الذکری،ج 2،ص 444 و نقل عنهما المحدّث الشیخ حرّ العاملی فی الوسائل،ج 27،ص 173،ح 63 و ص 330،ح 214؛ و أیضا نقل القاضی نعمان المصری فی عوالی اللئالی،ج 3،ص 394،ح 214 و أبو الفتح الکراجکی فی کنز الفوائد،ج 1،ص 351 و نقل عنهما العلاّمة المجلسی فی البحار،ج 2، ص 259-260،ح 7 و 16 و انظر معارج الأصول،ص 227 و 298.
2- (2)) -الأمالی للطوسی،ص 179،ح 22؛الوسائل،ج 27،ص 167،ح 46.
3- (3)) -الوسائل،ج 27،ص 172،ح 69.
4- (4)) -ما عثرنا فی المجامیع الحدیثیة و لکن نقله المحدّث البحرانی فی الحدائق الناضرة،ج 1، ص 76.و انظر:جامع أحادیث الشیعة،ج 1،ص 332،ح 627.
5- (5)) -«...و احتاط الرجل لنفسه أی أخذ بالثقة»؛الصحاح،ج 3،ص 1121،مادة«احوط».
6- (6)) -لم یثبت للاحتیاط معنی الشرعی[من هامش النسخة و من المحتمل أنّها من السیّد جواد العاملی،جامع هذه الرسالة].

سلّمنا و لکنّه معارض بمجموع ما جاء فی أصل البراءة و أصل الإباحة،و لا جمع إلاّ بتنزیل ما جاء فی الاحتیاط علی الاستحباب.و هذا کما جاء فی الزهد و مکارم الأخلاق فإن أکثره أوامر،و لیس هناک إلاّ ما ذکرناه.

سلّمنا و لکن یجب تخصیصه بغیر ما نحن فیه لما جاء من المنع بالأخذ بکلّ خبر کان و الإصغاء إلی کل ناطق،أتراهم یأمرون بالاحتیاط لخبر نادر و قد أعرض عنه الأصحاب،أو قول قائل منکبّ طریقتهم و هم ینهون عن مثلها ما زالوا یحذرون عن القول بغیر علم و العمل بالخبر من دون عرض.أولم تعلم أنّ ما أعرض عنه الأصحاب من الأخبار أو شذّ منهم هو خبر الواحد ألّذی لم تزل الطائفة مجمعة علی الإعراض عنه؟.

سلّمنا و لکن أقصاه الإتیان بالمحتمل و أین هذا من دعوی الجزئیّة؟و کیف کان فإثبات الجزئیّة بالاحتمال تشریع یجب التخرج عنه (1)و لا أقلّ من الاحتیاط.و لا قوّة إلاّ باللّه و الحمد للّه أوّلا و آخرا.

[حاشیة الشیخ جعفر الکبیر قدّس سرّه]

و لمّا عرض هذا الجواب علی الشیخ-أدام اللّه حراسته-کتب علیه الحاشیة:

أما الکلام الأوّل منّا فتوطئة و تمهید (2)فلا ینبغی التعرّض إلاّ بنفیه من أصله إن أمکن، و أمّا نفی وجوب المقدّمة العلمیّة فبحث لفظی للاکتفاء باللآبدّیّة،و أصل البراءة لعمومه مخصوص باستصحابات خاصّة غیر خفیّة،

و الفرق فی المجمل بین ما طرأ الاشتباه أو سبق مردود بأنّ سبق العلم إن أرید به من أهل الشرع فالسبق فی الجمیع و أمّا منّا فلا فرق.

و أمّا دعوی البیان فجوابه أنّی اقسم علیک بأجدادک-صلوات اللّه علیهم-حین ورود الجزء علیک إن تبیّن حقیقة الصلاة إن کانت عندک معلومة فإنّی إلی الآن متأمّل فی

ص:440


1- (1)) -أی عالم یفرق بینهما فی حاشیة المدارک[کذا فی هامش النسخة].
2- (2)) -فی المخطوطة«تمهیدا»بدل«تمهید».

وجوب الأربعة،أو التسعة،أو الإثنی عشر فی التسبیح بدل القراءة،و فی لفظ(وحده لا شریک له)فی التشهّد،و فی لزوم التصریح باسم النبی صلّی اللّه علیه و آله فی ابتداء الصلاة علیه- صلوات اللّه علیه-مع إضافة الآل علیهم السّلام و أنّ الصلاة علی الآل واجبة أم لا؟فإن کان هنا بیانا معروفا فاحکم فإنّک ادعّیت ]9/A[ ظهور الأمر و راجع الآثار و الأخبار؛یا مولانا:

ألا تدری أنّ العلماء حتی الیوم کثیرا ما یتوقّفون و یتحیّرون فی واجبات الصلاة فأین البدیهة؟فبیّن لنا ذلک و أرسل لنا القوس و أین هذا ممّا فی اللغة من بیان الألفاظ و کشف معانیها؛و قضیّة الرسل-إن صحّت-قضت بجواز الاقتصار لأوّل من بلغته الأخبار علی تکبیرة الإحرام مثلا(سبحان اللّه)قد علم کلّ أحد أنّ الصلاة إسم لعمل مخصوص و الشارع بیّنها جزءا جزءا.نعم لو جاءت الرسل ببیان تمام العمل لسلم الأمر.

و أما قولک«لیت شعری هل علی المجتهد...إلی آخره»،فهذه هی طریقتنا فی آخر حاشیتنا تعویلا علی الإجماع حیث لا نزاع و لا شبهة.

و کتب علی قول السیّد(کم بین مسألة الإنائین...إلی آخره)ما نصّه:

لا فرق بین المسألتین لاشتباه المطلوب فی کلّ منهما غیر أنّه فی أحدهما ترک و فی الآخر فعل و دعوی البیان قد سبق منعه.

و کتب علی قول السیّد(کأنّ الشیخ یری أهل هذا الخلاف...الخ).

غرضی حاصل الإجمال لا أطلب علیک البیان و أنّه لیس هناک شیء بیّن واضح ترجع إلیه کما ادّعیت فی رسالتک الأولی من أنّ أساطین العلماء لا یخفی أمر هذه الحقیقة و أنّها بینهم معروفة.

و کتب علی قول السید(و کیف یصحّ للشیخ أنّ یتعلّق علینا بمثل هذا)ما نصّه:

الناظر فی کلام الفقهاء لا یجد مسألة الصلاة إلاّ کمسألة لغویة اختلف فیها کلام أهل اللغة و اضطربت فیها ادلتهم و إن کانت فی الحقیقة واحدة و أقصی ما فی هذا الکلام أنّه یرجع إلی ما قرّرته أخیرا فی آخر الحاشیة.

ص:441

[جواب السیّد صاحب المحصول علی حاشیة الشیخ قدّس سرّه]

و لمّا وصل هذا إلی السیّد(أدام اللّه توفیقه)کتب فی الجواب: (1)

قوله:«الکلام الأوّل توطئة و تمهید فلا ینبغی التعرّض له إلاّ بنفیه أصله».

قلت:إذا و هی التمهید کان البناء علی شفا جرف هار.

و قوله:«و أمّا وجوب المقدّمة العلمیّة فبحث لفظی».

قلت:الفرق بین المقدّمتین أظهر من أن یخفی علی ذی عینین المطلوب فی مقدّمة العلم مشتبه و فی غیرها معلوم فکیف یدّعی أنّ البحث فی ذلک لفظی؟!و معلوم أنّ من أمر بشیء بعینه و توقّف علی آخر کقطع المسافة فی الحجّ فهو ممّا یریدها ]9/B[ معا و إن کان أحدهما بالذات و الآخر بالتبع و هذا بخلاف مقدّمة العلم فإنّ أقصی ما علمنا من حال الشارع أنّه مرید لشیء ممّا وقع فیه الاشتباه،و لم نقطع بأنّه مرید للجمیع لجواز أن یقنع منّا بواحد منها حسب ما بیّنا علی أنّ التحقیق إنّ ما نحن فیه لیس من باب المقدّمة فی شیء لأنّ الشکّ إن کان من الجزء المحتمل فالأمر ظاهر،و إن کان فی المجموع-أعنی تمام معنی المجمل-فالعمل بوجوب المقدّمة یقتضی الإتیان بجمیع الصور المحتملة لا بصورة واحدة کما یصنع الخصم[و]یجیء بالمشکوک فیه فیزعم أنّه جزء؛و أین هذا من باب المقدّمة.

قوله:«و الفرق فی المجمل بین ما طرأ علیه الاشتباه أو سبق مردود».

أقول:لم نفرق بین الأمرین و طرؤ الاشتباه و سبقه لیتعب الشیخ نفسه فی إبطال ذلک صحّ أو بطل،و إنّما قلنا أنّ الکلام إن کان فی الجزء المحتمل فالفرق بینهما أوضح من أن یخفی لو أنّ التکلیف به غیر معلوم بخلاف المشتبه بالحرام و النجس و إن کان فی تمام معنی المجمل فالفرق بینهما أیضا ظاهر لما بیّنا و أوضحنا من أنّ البیان فیما نحن فیه حاصل لمن أثبت الجزء المحتمل و لمن نفاه بل قد قام هناک ما یمنع من الأخذ بالآخر

ص:442


1- (1)) -من«و لما»إلی«فی الجواب»من کلام السیّد جواد العاملی قدّس سرّه.

و هو کلّ ما دلّ علی المنع من القول بغیر علم و الحکم بغیر دلیل و هذا بخلاف المشتبه بالحرام و النجس فإنّه لم یقم للمتناول و المستعمل ما یدلّ علی تعیین أحد الأمرین و لو بحسب ظاهر الشرع کما قام فی محل النزاع بل باق علی محض الاشتباه،و قد أوضحنا ذلک فی الأصل.و لست أدری ما ذا یعرض للشیخ عند مراعاة ما یلقی إلیه فیعقل منه ما لا یراد و یجیب علی نحو ما عقل مع وضوح المأخذ و حسن التأدیة إن کان هناک بحث ففی الفرق الذی ذکرنا فلیذکر لینظر فیه. (1)

ثمّ الحقّ ألّذی لا ینبغی أن یعدل عنه ذو إنصاف أن عامّة الصلاة و جمهور أجزائها معروف بالطرق الشرعیّة و إنّما وقع الشک فی وجوب ما اتّفقوا علی جزئیّته أو جزئیّة ما یتناوله و ربّما وقع فی جزئیّة ما اتّفقوا علی لزومه کالهوی إلی السجود أو جوازه فکان الشک إنّما هو فی ذلک الفرد النادر المحتمل لا فی تمام معنی المجمل؛و الشکّ فیه لا یوجب الشکّ فیما یحتمل دخوله فیه مع ظهوره و اشتهاره فکان الوجه هو الأوّل.

و ظهر الفرق ]01/A[ بین ما نحن فیه و بین المشتبه بحیث لا یجهل فإن أبی إلاّ الثانی فقد عرفت الفرق لظهور البیان فی الإثبات و النفی.

و أما ما ذکر من شکّه فی أشیاء کثیرة فقد یعلم شیخنا أنّ من لم یبارح هذه الخطّة لم یزل یتردّد فی أودیة الشکّ.هذه الأشیاء ألّتی ذکرت إن نهض بجزئیّتها و لو ظاهر خطاب معتبر کما تستظهر من الصلاة علی محمّد و آله علیهم السّلام و التصریح باسمه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فذلک هو البیان و لا کلام؛أو علی القدر المشترک کما إذا لم تستظهر التصریح اجتزئنا بکلّ من الظاهر و المضمر و لا إشکال و إن کانت الحائطة فی التصریح لکن لا علی أنّه بخصوصه هو الجزء فإنّه التشریع المحظور.کیف لا و الجزء ألّذی دلّ علیه الدلیل إنّما هو القدر المشترک؛و إن جاءت بکلّ منهما کما فی التسبیح فإن رجّحنا فالعمل بالراجح؛و إن تکافأت لدینا فالتخییر و کلاهما إجماع-و کیف کان فهو البیان؛و ما لم یجیء و لا فیما

ص:443


1- (1)) -الخطّ:المکان ألّذی یخطّه الإنسان لنفسه أو یخطتّه؛ترتیب جمهرة اللغة،ج 1،ص 538.

یتناوله ما یصلح للدلالة فذلک ألّذی ینفی جزئیّته متعلّقین بأصل البراءة و أصالة عدم الترکیب من الزائد و غیر ذلک من الأدلّة العقلیّة الراجعة إلیها کعدم الدلیل و الأخذ بالأقل سواء ظهرت له إمارة أو تعارضت فیه الإمارات أو کان خلوا من ذلک کلّه و هو ألّذی نقول لو جاء فیه شیء لظفر به العلماء بعد طول البحث و شدّة التنقیر.

ثمّ ما للشیخ لم یتعرض للوجهین الآخرین ألّذین ذکرناهما فی البیان و فی کلّ واحد من الوجوه کفایة و أمّا القوس فقد أوترها من قبلک باریها و أغرق فی نزعها العلماء فلم یجدوا منزعا و لا ظفروا بما یدلّ علی الجزء المحتمل ألّذی تحاول أنت إثباته یوما و أنت معترف بذلک لا تجد مسلفا إلی الإنکار إذ النزاع إنّما هو فیما لم تقم علیه حجّة و لم ینهض به دلیل فما تصنع بعد ذلک بالقوس.و الحمد للّه أوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین (1). (2)

ص:444


1- (1)) -و فی آخر الرسالة کتب هکذا:«و قد جری بیننا و بین سیّدنا السیّد علی فی ذلک و کتبناه فی رسالة منفردة و کذا تحقیق سیّدنا السیّد محمّد مهدی؛حررّت 12 شعبان 215[1]»؛ [و مراده من«السیّد علی»هو السیّد الطباطبائی صاحب«ریاض المسائل»؛و من«السیّد محمّد مهدی»السیّد بحر العلوم صاحب«الدرّة النجفیّة»و«مصابیح الأحکام»].
2- (2)) -و لم یعرض علی الشیخ ما ذکره السیّد محسن-أبقاهم اللّه جمیعا-،هکذا وجد محررّا؛ صححّته علی نسخة الأصل و هی بخطّ صاحب مفتاح الکرامة-أعلی اللّه مقامه-.[من هامش المخطوطة].

فهرس مصادر الرسالة و التقدمة

المصادر العربیة

1-الاستبصار،للشیخ الطوسی،تحقیق السید حسن الخرسان،الطبعة الرابعة،طهران، دار الکتب الاسلامیّه،1363 ش.

2-أیمان الشیعة،للسیّد محسن الأمین،اعداد السیّد حسن الأمین،الطبعة الخامسة،بیروت دار التعارف،1420 ق.

3-الأمالی،للشیخ الطوسی،تحقیق بهراد الجعفری و علی اکبر الغفّاری،طهران،دار الکتب الاسلامیّة،1380 ش.

4-بحار الأنوار،للعلاّمة المجلسی،الطبعة الثانیة،بیروت،مؤسسة الوفاء،1403 ق.

5-تذکرة الفقهاء للعلاّمة الحلّی،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1414 ق.

6-ترتیب جمهرة اللغة،لإبن درید الأزدی،إعداد عادل عبد الرحمن البدری،مشهد،مکتبة الروضة الرضویة،1426 ق.

7-تهذیب الأحکام،للشیخ الطوسی،تحقیق علی اکبر الغفّاری،الطبعة الرابعة،طهران، دار الکتب الاسلامیة،1365 ش.

8-جامع أحادیث الشیعة،الف تحت إشراف آیة اللّه العظمی البروجردی،قم،العلمیّة، 1399 ق.

9-جامع المقاصد،للمحقّق الکرکی،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1408 ق.

10-جوامع الجامع،للشیخ الطبرسی،تحقیق ابو القاسم گرجی،الطبعة الثالثة،طهران،جامع الطهران،1377 ش.

11-جواهر الکلام،للشیخ محمّد حسن النجفی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1417 ق.

12-الحبل المتین،للشیخ بهاء الدین العاملی،تحقیق السیّد بلاسم الموسوی،مشهد،مکتبة الروضة الرضویة،1424 ق.

ص:445

13-الحدائق الناضرة،للمحقق البحرانی،إعداد محمّد تقی الإیروانی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1409 ق.

14-خاتمة المستدرک،للمحدّث النوری،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1415 ق.

15-الخلاف،للشیخ الطوسی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1417 ق.

16-الدرر النجفیّة،للمحدّث البحرانی،بیروت،دار المصطفی لإحیاء التراث،1423 ق.

17-دعائم الاسلام،للقاضی نعمان المصری،تحقیق آصف الفیضی،مصر،دار المعارف، 1389 ق.

18-ذکری الشیعة،للشهید الأوّل،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1403 ق.

19-الذریعة،للشیخ آغا بزرک الطهرانی،الطبعة الثالثة،بیروت،دار الأضواء،1403 ق.

20-رسائل المحقّق الکرکی،للمحقّق الثانی،تحقیق الشیخ محمّد الحسون،قم،مکتبة آیة اللّه النجفی،1409 ق.

21-روض الجنان،للشهید الثانی،قم،ذکر الإعلام الإسلامی،1422 ق.

22-السرائر،لإبن ادریس الحلّی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1410 ق.

23-شرح هدایة المسترشدین،للشیخ محمد باقر النجفی الاصفهانی،تحقیق مهدی الباقری السیانی،قم،عطر عترت،1427 ق.

24-علماء الاسرة،للسیّد محمّد باقر الخوانساری،تحقیق،السیّد أحمد الروضاتی،طهران، مکتب القرآن،1413 ق.

25-العین،لخلیل بن أحمد،قم،مؤسسة الهجرة،1410 ق.

26-غنیة النزوع،لإبن زهرة الحلبی،تحقیق الشیخ ابراهیم البهادری،قم،مؤسسة الإمام الصادق علیه السّلام،1411 ق.

27-فرائد الأصول،للشیخ مرتضی الأنصاری،الطبعة الخامسة،قم،مجمع دار الفکر الإسلامی،1424 ق.

28-الفوائد الحائریة،للوحید البهبهانی،قم،مجمع الفکر الأسلامی،1415 ق.

29-الفوائد الطوسیة،للشیخ حر العاملی،قم،المطبعة العلمیّة،1403 ق.

ص:446

30-الفوائد المدنیّة،للشیخ محمّد امین الاسترآبادی،تحقیق الشیخ رحمت اللّه الرحمتی الأراکی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1424 ق.

31-قوانین الأصول،للمیرزا أبی القاسم القمی،طهران،مکتبة العلمیّة الإسلامیّة،1378 ق.

32-الکافی،لثقة الإسلام الکلینی،تحقیق علی اکبر الغفّاری،الطبعة الخامسة،طهران، دار الکتب الاسلامیّة،1375 ش.

33-الکرام البررة(ج 1 و 2)،للشیخ آغا بزرک الطهرانی،تعلیقات السید عبد العزیز الطباطبائی،الطبعة الثانیة،مشهد،دار المرتضی،1427 ق.

34-الکرام البررة،ج 3،للشیخ آغا بزرگ الطهرانی،تحقیق البغدادی و النابغی،قم،مؤسسة الإمام الصادق علیه السّلام،1427 ق.

35-کشف الغطاء،للشیخ جعفر کاشف الغطاء،مشهد،مرکز الإعلام الاسلامی،1422 ق.

36-کنز العمّال الهندی،بیروت،مؤسس الرسالة،1409 ق.

37-کنز الفوائد،للشیخ أبی الفتح الکراجکی،تحقیق الشیخ عبد اللّه نعمة،قم،دار الذخائر، 1410 ق.

38-مجمع الفائدة و البرهان،للمحقق الأردبیلی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1402 ق.

39-المحاسن لأبی جعفر البرقی،تحقیق السیّد جلال الدین الحسینی المحدّث،طهران، دار الکتب الاسلامیّة،

40-مختلف الشیعة،للعلاّمة الحلّی،الطبعة الثانیّة،قم،مرکز الإعلام الإسلامی،1423 ق.

41-مستدرک الوسائل،للمحدّث النوری،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1407 ق.

42-مستند الشیعة،للمولی أحمد النراقی،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1415 ق.

43-مشاهیر المدفونین فی الصحن العلوی الشریف،للکاظم عبّود الفتلاوی،قم،الاجتهاد، 1427 ق.

44-معارج الأصول،للمحقق الحلّی،تحقیق السیّد محمّد حسین الرضوی الکشمیری،قم، مؤسسة آل البیت،1403 ق.

ص:447

45-معالم الأصول،للشیخ نحسن بن زین الدین بن علی العاملی،الطبعة التاسعة،قم،

46-المعتبر،للمحقق الحلّی،قم،مؤسسة سیّد الشهداء علیه السّلام،1364 ق.

47-معجم الوسیط،لابراهیم مصطفی و...،الطبعة الثانیة،طهران،مکتبة المرتضوی، 1427 ق.

48-مفاتیح الأصول،للسیّد المجاهد،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام.

49-مفتاح الکرامة،للسیّد جواد العاملی،تحقیق الشیخ محمّد باقر الخالصی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1419 ق.

50-منتقد المنافع،للمولی حبیب اللّه الشریف الکاشانی،قم،مرکز الإعلام الإسلامی، 1426 ق.

51-منتهی المطلب،للعلاّمة الحلّی،مشهد،مکتبة الروضة الرضویّة،1412 ق.

52-من لا یحضره الفقیه،للشیخ الصدوق،تحقیق علی أکبر الغفّاری،الطبعة الرابعة،قم، مؤسسة النشر الإسلامی،1426 ق.

53-منیة المرید،للشهید الثانی،تحقیق للشیخ رضا المختاری،الطبعة الرابعة،قم،مرکز الإعلام الاسلامی،1418 ق.

54-نهایة الإحکام،للعلاّمة الحلّی،تحقیق السیّد مهدی الرجائی،الطبعة الثانیّة،قم، اسماعیلیان،1410 ق.

55-الوافیة،للفاضل التونی،تحقیق السیّد محمّد حسین الرضوی الکشمیری،قم،مجمع الفکر الإسلامی،1412 ق.

56-وسائل الشیعة،للشیخ حرّ العاملی،الطبعة الثالثة،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1416 ق.

57-وسائل الشیعة،للمحقق الأعرجی،اعداد السیّد محمد علی الکاظمینی البروجردی، طهران،المصطفوی،1364 ش.

58-هدایة المسترشدین،الشیخ محمد تقی الرازی النجفی الاصفهانی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1420 ق.

ص:448

المصادر الفارسیة

59-تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر،سیّد مصلح الدین مهدوی،قم،نشر الهدایة،1368 ش.

60-تفسیر روض الجنان،ابو الفتوح رازی،تحقیق محمّد جعفر یاحقی و محمّد مهدی ناصح،مشهد،مجمع البحوث الاسلامیّة،1365 ش.

61-رساله صلاتیه،شیخ محمّد تقی رازی نجفی اصفهانی،تحقیق مهدی باقری سیانی،قم، ذو القربی،1383 ش.

62-سیمای فرزانگان،رضا مختاری،چاپ سیزدهم،قم،دفتر تبلیغات اسلامی، 1377 ش.

63-شرح حال دانشمندان گلپایگان،به کوشش رضا مختاری،کنگره بزرگداشت علمای گلپایگان،1381 ش.

64-قبیله عالمان دین،شیخ هادی نجفی،قم،عسکریة،1423 ق.

65-گلشن اهل سلوک،رحیم قاسمی،اصفهان،کانون پژوهش،1385 ش.

66-مدخل علم فقه،رضا اسلامی،انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم،1384 ش.

ص:449

ص:450

مدارس اصفهان

اشاره

تألیف:ناشناخته

تحقیق و تصحیح:مجید غلامی جلیسه

پیش درآمد

شناسایی مدارس علمیه و آشنایی با تاریخ علمی و مذهبی آنها،از جمله مباحث مهمی است که از دیرباز مورد توجه تاریخ نگاران بوده و هست.صرف نظر از وجوه فراوان تاریخی آن،ثمره اخلاقی و تشویقی معرفی مدارس علمیه نیز قابل توجه است، چرا که بنای مدارس در بسیاری از موارد به جهت علاقه،اشتیاق و نذر بزرگان و متموّلان به ترویج علم و دانش بوده است.و همچنین اطلاع از بزرگان و اندیشمندانی که در این مدارس تدریس و تحصیل می کرده اند،نحوه تحصیل،کتب مورد مطالعه و متداول در آن روزگار،سبک و سیاق زندگی در این مدارس،مرارت ها و مشقّتهای حاصل از کمبود امکانات و بسیاری از آگاهی های دیگر،توانی و انگیزه ای دو چندان به طالبان علوم اسلامی که در این مدارس به تحصیل مشغولند،می بخشد.

هرچند تاریخ نویسی مدارس علمیه ایران شکلی جدّی به خود نگرفته،اما همواره دغدغه بسیاری از محققین بوده و هست،که هریک از وجوه مختلفی چون معماری، هنری،ادبی،علمی،سیاسی و دیدگاه تراجمی،به نگارش تاریخ این مدارس اقدام می نمودند.اما به نظر می رسد که باید نهضتی جدّی در راستای نگارش تاریخ حوزه های

ص:451

علمیه شیعه ایجاد کرد،تا هرچه زودتر با ثبت مستندات موجود از این مدارس و گزارش اطلاعات مختلف گامی به جلو در راستای معرفی فرهنگ و تمدّن اسلامی و شیعی ایران برداشته شود.

آثار فراوانی در گزارش مدارس کشورهای اسلامی به چاپ رسیده است که در ذیل گزارشی از آن تعداد که بنده اطلاع بر آن پیدا کرده ام آمده است:

*مدارس العراق قبل الاسلام،رفائیل ابو اسحق،بغداد،مطبعة شفیق،1955 م.

*مدارس بغداد فی العصر العباسی،عماد عبد السّلام رؤوف،مطبعة دار البصری، 1966 م.

*مدارس واسط،ناجی معروف،بغداد،مطبعة الارشاد،1966 م.

*مدارس قبل النظامیه،ناجی معروف،عراق،مطبعة المجمع العلمی العراقی، 1973 م.

*علماء النظامیات و مدارس المشرق الاسلامی،ناجی معروف،بغداد،مطبعة الارشاد،1973 م.

*المدارس فی بیت المقدس،عبد الجلیل حسن عبد المهدی،بیروت،مطبعة الاقصی، 1981 م.

*المدارس الاسلامیه فی الیمن،قاضی اسماعیل بن علی الاکوع،بیروت، موسسة الرساله،1986 م.

*المدارس الشرابیه ببغداد و واسط و مکّه،ناجی معروف،بغداد،مطبعة الارشاد.

*آموزش و دانش در ایران،صفا،ذبیح اللّه،1363 ش.

*مدارس نظامیه و تأثیرات علمی و اجتماعی آن،کسائی،نور اللّه،تهران،امیر کبیر، 1363 ش.

*تاریخ مدارس ایران از عهد باستان تا تأسیس دار الفنون،سلطان زاده،حسین، تهران،آگاه،1364 ش.

*زمینه تاریخ آموزش و پرورش ایران و اسلام،ضمیری،محمد علی.

ص:452

*تاریخ مدارس نوین در ایران،فخر الدین رشیدیه،هیرمند،1370 ش.

*مدرسه دار الفنون،اقبال یغمایی،تهران،سروا،1376 ش.

*مدارس جدید در دوره قاجاریه بانیان و پیشروان،اقبال قاسمی پویا،هامش بناءپور و رضاپور جوادی،تهران،نشر دانشگاهی،1377 ش.

*تاریخ تحول آموزش و پرورش فارسی از دار الفنون تا مشروطه-از مشروطه تا انقلاب،عطارد،جواد،1378 ش.

*تحولات فرهنگی ایران در دوره قاجاریه و مدرسه دار الفنون،هاشمیان،احمد، تهران،موسسه جغرافیایی و کارتوگرافی سحاب،1379 ش.

*مدرسه فیضیه به روایت اسناد ساواک،تهران،مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1380 ش.

*سیر تحول آموزش و پرورش در فارس،عطارد،جواد،1380 ش.

*آشنایی با حوزه های علمیه شیعه در طول تاریخ،موحّد ابطحی،حجّت.

*کارنامه فرهنگی فرنگی در ایران،ناطق،هماز،1380 ش.

*تاریخ مدارس خارجی در ایران،پرویز صلاحی،مهری بسناس،آوای نور، 1382 ش.

*تاریخچه آموزش و پرورش نوین خراسان از آغاز تا انقلاب اسلامی،یوسف متولی حقیقی،مرندیز،مشهد،1384 ش.

*تاریخ مدارس در کاشان،عباس شکاری،ماهنامه کاشان شناخت،سال اول، شماره دوم،پائیز و زمستان 1384 ش،صص 149-163.

*اصفهان مدارس نوین و مفاخر آن،معتمدی،اسفندیار،1386 ش.

*مدارس اصفهان(دار العلم شرق)،مهدوی،مصلح الدین،1386 ش.

ص:453

مدارس اصفهان

اشاره

اولین مکانی که در اصفهان از آن به عنوان مدرسه استفاده می گردیده،مسجد جامع اصفهان بوده است،چرا که پیش از پیدایش مدارس،مساجد محل تجمّع مردم و تبلیغ اسلام بوده اند.

قدیمی ترین مکان تدریس که شاید بتوان عنوان مدرسه به معنای واقعی را بر روی آن گذاشت،مدرس ابن سینا است که هنوز آثاری از آن در محلّه در دشت اصفهان باقی است این مدرسه از جمله مدارس قدیمه اصفهان می باشد که ابن سینا در آن به جهت سمت وزارت علاء الدوله کاکویه در اصفهان،هم به تدریس و هم به وزارت مشغول بوده است.

قدیمی ترین مدرسه ای که در اصفهان از آن یاد شده است مدرسه خواجه نظام الملک سلجوقی با نام«نظامیه»در محله در دشت-طوقچی کنونی-اصفهان بنا گردیده بود.

مدارس نظامیه از جمله مدارس معروف عصر سلجوقی و پایگاه علمی بزرگ دوران خود بوده است.نظامیه اصفهان به جهت مدرّس معروفش-صدر الدّین خجندی-به نام صدریّه شهرت یافت.

تألیفات پیرامون مدارس اصفهان

پیرامون مدارس اصفهان گزارش های ضمنی متعددی در کتب مختلف آمده است اما در خصوص مدارس تنها می توان به اثر حاضر«کتابچه مدارس اصفهان»به عنوان قدیمی ترین اثر مکتوب و همچنین کتاب«اصفهان دار العلم شرق»مرحوم مهدوی به عنوان جدیدترین و البته دومین اثر مستقل پیرامون مدارس علمیه اصفهان اشاره نمود.

از جمله گزارش هایی که در خصوص مدارس علمیه اصفهان به صورت ضمنی در برخی کتب آمده،می توان به موارد زیر اشاره نمود.

شاردن در سفرنامه خود در شمارش مدارس دینی در محلاّت،8 مدرسه در محله خواجو،5 مدرسه در محله عباس آباد،2 مدرسه در محله شیخ یوسف را نام می برد.

ص:454

عبد الحسین سپنتا در کتاب تاریخچه اوقاف اصفهان که به سال 1346 ش منتشر شده است فهرستی از 31 مدرسه قدیم شهر اصفهان را ارائه نموده است.

همچنین جناب آقای مجتبی ایمانیه نیز در کتاب تاریخ فرهنگ اصفهان،که به سال 1355 ش منتشر شده،مدارس اصفهان عصر خود را با برشمردن 20 مدرسه با مشخص کردن موقعیت مکانی آن نام برده است.

مرحوم سید مصلح الدین مهدوی در کتاب گرانقدر خود،اصفهان دار العلم شرق (مدارس دینی اصفهان)،فهرست کامل و جامعی از 186 مدرسه در اصفهان ارائه نموده که البته برخی با نام مدارس در منابع پیشین تکراری و برخی خارج از محدوده شهر اصفهان می باشد اجمال نام این مدارس به قرار زیر است:

نام مدرسه علمیهدوره تاریخی بناموقعیت مکانی

1-آقا شیرعلیعهد صفویکوچه آقا شیرعلی

2-آقا کافورعهد صفویاحمدآباد

3-آقا کمال خازنعهد صفویمحله مستهلک

4-آقا مبارک1105 قخیابان حافظ کوچه کرمانی

5-آقا جولاعهد صفویمحله دردشت

6-ابن سیناقبل از صفویمحله قصر منشی الممالک

7-ابو مسعود رازیقبل از صفوی

8-اسفندیار بیکحدود سال 1000 قجنب بازار چهارسوق نقاشی

9-اسماعیلیه تخت فولادعهد صفویتخت فولاد اصفهان

10-اسماعیلیه محله قصر منشیعهد صفویمحله قصر منشی الممالک

11-افتخار الملکصفویمحله شیخ یوسف بنا

12-افندیصفوی

13-الماسیهصفویمحله چهارسوق مقصود

14-امامیهقبل از صفویمجاورت باب القصر محله درب کوشک

ص:455

15-امامزاده اسماعیلصفویصحن امامزاده اسماعیل

16-امین الدولهپس از صفویچهارباغ صدر

17-اوزون حسنقبل از صفویچهارسوق نقاشی

18-ایلچیصفویمحله احمدآباد

19-باب القصرقبل از صفویمجاورت باب القصر محله درب کوشک

20-باغ سهیلصفوینزدیک محله حسینی و در دشت قبرستان شیر سبز

21-باقریه902 ق.قبرستان سابق درب کوشک

22-پاشیر یا درب کوشکقبل از صفویقبرستان سابق درب کوشک

23-مدرسه پاقلعهپس از صفویمحله پاقلعه مجاور قلعه طبرک

24-پریخان خانمصفویخیابان سید علی خان

25-تاج الملکقبل از صفویدر حدود مسجد جامع قدیم

26-تربت نظام الملک یا ملک شاهقبل از صفویباغات احمدآباد

27-ترک هاقبل از صفویخیابان آیت اللّه طیب

28-مردسه توشمال باشیصفوی

29-مدرسه جده بزرگصفویبازار بزرگ اصفهان

30-مدرسه جده کوچکصفویبازار بزرگ اصفهان

31-جعفریهقبل از صفویخیابان هاتف

32-جلالیهصفویخیابان حافظ محله احمدآباد

33-دردشتقبل از صفویمحله دردشت

34-درب کوشکقبل از صفویمحله درب کوشک و باب القصر

35-درویشانقبل از صفویمحله خواجو بازارچه حسن آباد

36-ذو الفقارصفویبازار بزرگ مجاور مسجد نوبازار

37-رکن الدین یزدیقبل از صفویبازار خواجه محمود

38-زهرابیگمصفویمحله احمدآباد

39-زینب بیگمصفویخیابان شهید موحدیان

40-ساروتقی(آقا شیخ محمد علی)صفویبازارچه حسن آباد

ص:456

41-سلطان محمد سلجوقیقبل از صفویهارون ولایت،حکیم نظامی

42-سلیمانیه(رفیعیه سلیمانیه)صفویسمت جنوب غربی مسجد امام

43-مدرس سیداواخر صفویمحله بیدآباد،در خیابان مسجد سید

44-سید العراقین(صدر پاقلعه)بعد از صفویمحله پاقلعه

45-شاهپوریهصفوی

46-شاه حسنصفویمحله خواجو دروازه حسن آباد

47-شاهزاده ها(حکیم)صفویانتهای بازارچه رنگرزها و نزدیک مسجد سید

48-شاه طهماسب918 ق.کنار خیابان هاتف در مغرب هارون ولایت

49-مدرسه شاهیه(شاه طهماسب)\

50-شاه عباس کبیرصفوی

51-شفیعیه1067 ق.محله احمدآباد(دردشت)

52-شمس آباد1125 ق.محله مستهلک عباس آباد

53-شمسه(کاسه گران)1104 ق.بازار ریسمان محله کاسه گران

54-شوریقبل از صفویمحله دردشت

55-شهرستانصفویجی قدیم

56-شهشهانقبل از صفویمحله شهشهان نزدیک مسجد جامع

57-شیخ الاسلامصفویچهار راه تختی

58-شیخ لطف اللّه1015 ق.مقابل نقش جهان از میدان امام

59-شیخ یوسف بنا(محمد صالح بیک)قبل از صفویمحله شیخ یوسف بنا در محله خواجو

60-صدر اعظمصفویمیدان نقش جهان

61-صدر بازاربعد از صفویبازار گلشن یا جارچی

62-صدر چهارباغ یا صدرخواجوپس از صفویچهارباغ صدر

63-صدر عامصفوینزدیک حمام شیخ بهایی کوچه آقا شیرعلی

64-صدریهقبل از صفویمحله دردشت

65-صفویهقبل از صفویحدود محله چهارسوق مقصود

66-طاهریه\اردستان در محله فهره

ص:457

67-طیبه(میرزا تقی)صفویحوالی مسجد حکیم در محله جمال کله

68-ملا عبد اللّهصفویبازار بزرگ اصفهان نزدیک میدان امام

69-عربان(آیة اللّه خادمی)صفویکوچه بازار حسن آباد بالاتر از امامزاده احمد

70-عصمتیهقبل از صفویبازار خواجه محمود

71-علی بن سهلقبل از صفویقبرستان قدیمی محله طوقچی

72-عمر بن عبد العزیزقبل از صفویدر محل مسجد جامع اصفهان

73-علائیقبل از صفویمحله دردشت

74-فاضل هندیصفویکوی کران مجاور مسجد فاضل

75-فاطمیهصفوی

76-فخریهقبل از صفوی

77-قاسمیه-هاشمیهصفویگلزار فعلی

78-قرچقای بیکصفویبازار رنگرزان

79-قطبیهصفویمحله مستهلک عباس آباد

80-کاسه گرانصفویبازار ریسمان

81-کرّانقبل از صفویمحله احمدآباد

82-کسرصفویمحله شیخ یوسف بنا

83-کمر زرینصفویمیدان کهنه

84-کوچه جمال کلهصفویمحله جمال کله

85-کوچه عربان و قیصریه کهنهصفویکوچه عریان قیصریه کهنه یا محله جویباره

86-گچ کنانصفویمیدان کهنه

87-گلگوزصفویمحله دار البطّیخ

88-محرمیه یا خواجه محرمصفویمحله یزدآباد

89-مرتضویهصفوی

90-مسجد حکیمصفویخیابان مسجد سید

91-مشعلدار باشیصفویحدود خیابان کرمانی و بازارچه حاج کلانتر

92-ملکه خاتونقبل از صفویبازار لشکر

ص:458

93-مشکونیه\شمس آباد،خوزان

94-مریم بیگمصفویمجاورت چهارسوق نقاشی

95-مقصودیه ناظریهصفویجنب مسجد شاه

96-ملک شاه(تربت نظام)قبل از صفویباغات احمدآباد(محله کرّان)

97-میرزا باقرصفویبیدآباد

98-میرزا تقی دولت امیرصفویمحله جماله مقابل بابا عبد اللّه

99-میرزا حسینصفویبازارچه بیدآباد

100-میرزا خانصفویدر حوالی مدرسه آقا مبارک

101-میرزا رضیصفویبازارچه حسن آباد

102-میرزا شاه حسین(هارونیه)صفویمغرب بقعه هارون ولایت

103-میرزا قاضیصفویمحله شهشهان

104-میرزا مهدیافشاریهمحله بیدآباد

105-نادرشاه(مادرشاه)صفویمحله مستهلک

106-ناصریه(ناصری)صفویجنوب شرقی مسجد امام

107-نجفقلی بیکصفوی

108-نجفیه(توشمال باشی)صفوی

109-نصرآبادقرن 8روستای نصرآباد

110-نظامیهقبل از صفویمحله دردشت

111-نقاشان(هارون ولایت)قبل از صفویتختگاه هارون ولایت

112-نوریهصفویبازار بزرگ

113-نیم آوردصفویمحله نیم آورد مجاور بازار بزرگ

114-وزیر اوقافصفویمحله جمال کله

115-مدارس هفتگانه خواجهصفویمحله خواجو

116-مدارس خمسهصفویچهارسوق مقصود

117-ابراهیم بیکصفویصحن امام زاده اسماعیل

118-احمدآبادصفویمحله احمدآباد

ص:459

119-آقانورپس از صفویبازار اصفهان

120-الغدیر1405 قخیابان شیخ انصاری کوچه متصل به هارونیه

121-امام صادق علیه السّلامصفویچهارباغ عباسی

122-امامیهقبل از صفویخیابان هاتف کنار بقعه باباقاسم

123-امیر المؤمنین علی علیه السّلام1400 قطوقچی

124-انیس(اسفندیار بیک)حدود 1000 قخیابان شهید موحدیان

125-باقر العلوم علیه السّلامپس از صفویخیابان احمدآباد

126-جوادیهپس از صفویکوچه مدرسه ذو الفقار

127-حکمتیهپس از صفویچهار راه کرمانی کوچه مشیر الملک

128-دار السیادهقبل از صفویغازان بن ارغول خان مغول

129-رحیم خانپس از صفویابتدای محله نو متصل به محله درب کوشک

130-زاهدیمعاصرکنار مسجد و درمانگاه

131-ستاره صبحصفویباغ طاووس خانه

132-سمیریقبل از صفوی

133-سن پیر و سن پلصفویجلفا

134-شاه(مسجد جامع عباسی)صفویمیدان نقش جهان

135-شرفقرن 14

136-شمسیه1104 قبازار ریسمان محله کاسه گران

137-شهصفویچهارباغ پایین

138-شیخ بهاییصفویکنار مسجد جامع

139-صارمیه(شاه حسین)صفویمحله خواجو دروازه حسن آباد

140-صدر منصورقرن 6

141-مسجد و مدرسه علیقلی آقاصفویچهارسوق در محله بیدآباد

142-عمرقبل از صفویسبزه میدان

143-عباس آبادصفویتقاطع عباس آباد و خیابان ابو ذر

144-عیدیه(سعیدیه)صفوی

ص:460

145-کشهصفویکوچه شیخ یوسف

146-مدرسه کوچک در محله سر نیم آوردصفویمحله سر نیم آرود

147-محمودیه1415 قکوچه مدرسه ذو الفقار

148-مسجد جامع(جمعه)قرن 8 قکنار مسجد جامع

149-میرزا حسین خانصفویبازارچه بیدآباد کنار مسجد سیّد

150-نظام الملکقبل از صفویمحله دردشت

151-نواب1067 قمحله احمدآباد

152-هارونیه(میرزا شاه حسین)قبل از صفویمغرب هارون ولایت

153-کتابخانه امیر المؤمنین1400 قفلکه شکرشکن ابتدای احمدآباد

154-نفیسهقرن 14 قکوی شیخ ابو مسعود

155-مدرسة الزهراء علیها السّلام1358 شخیابان صائب

156-مکتب حضرت زینب علیها السّلام1354 شچهارسوق شیرازی ها

157-مکتب فاطمیه1344 شخیابان مسجد سیّد

رساله حاضر

رساله حاضر با عنوان کتابچه مشخصات مدارس اصفهان به شماره 1020 به خط شکسته نستعلیق سده 14،در هشت برگ 17 الی 19 سطری از جمله نسخه های خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی(سنای سابق)به شمار می رود که توسط مرحوم محمد تقی دانش پژوه فهرست شده است. (1)

مؤلف رساله

متأسفانه رساله حاضر به جهت تک نسخه بودن و عدم گزارش کاتب از عنوان خود و مؤلف،نمی توان صراحتا و دقیقا به عنوان مؤلف اشاره نمود.اما به نظر می رسد

ص:461


1- (1)) -فهرست نسخه های خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی شماره 2(سنای سابق): 105/2.

نویسنده این رساله حیدر علی بن محمد مهدی ندیم الملک اصفهانی باشد،چرا که در این رساله نویسنده در ذیل گزارش مدرسه جده بزرگ،عنوان می دارد:«چند نفر طلبه خوب دارد،و دو سه نفر هم مدرّس،یکی جناب آقا میرزا محمد علی کاشانی از احفاد مرحوم نراقی،دیگری جناب آقا میرزا محمد حسین همدانی و جناب میرزا حیدر علی راقم کتابچه ولد جناب آقا میرزا مهدی...»

با جستجو و بررسی که انجام شد یک نفر بیشتر با این اسم و نام پدر یافت نشد و او حیدر علی بن محمد مهدی ندیم الملک اصفهانی است و بعید نیست با توجه به تسلط وی بر تاریخ منطقه،ظل السلطان از وی خواسته باشد که به گزارش مدارس عصر وی اقدام کند.

درباره مؤلف اطلاع چندانی در دست نیست ولی 3 اثر به نام وی و یک نسخه به کتابت وی یافته ام که به قرار زیر می باشد:

تاریخ اصفهان

این کتاب به تصحیح استاد ایرج افشار در مجله فرهنگ ایران زمین مجلد 12 به چاپ رسیده است.

*اصفهان،مدرسه صدر بازار،مجموعه رضویه،شماره 11465،خط مولف، جمادی الثانی 1340 ق.[نشریه نسخه های خطی:314/5] (1)

*تهران:ملک،شماره 3713،شکسته نستعلیق،قرن 14،32 گ[73/2]

لغات قرآن

فرهنگ بسیار مختصری برای لغات قرآن و ترجمه آنها به فارسی که به ترتیب سوره های قرآن و به نام احمد شاه قاجار نوشته شده است.

ص:462


1- (1)) -در فهرست جدید این مدرسه که به تازگی توسط انتشارات مجمع ذخایر اسلامی منتشر شده است،اثری از این نسخه در میان نیست.

*قم،مرعشی:شماره 2488،نستعلیق،احتمالا مؤلف،شعبان 1341 ق،29 گ [1318/8].

کتابچه مدارس اصفهان

*تهران:مجلس(سنا)،شماره 1020،شکسته نستعلیق سده 14[105/2]

روش تصحیح

در تصحیح این رساله که تنها یک نسخه خطی از آن موجود بود بعد از استنساخ رساله و مقابله سعی شده است که ضمن برگردان شیوه رسم الخط به رسم الخط امروزی عناوین مدارس با اندازه درشت تری مشخص گردد و در پاورقی اطلاعاتی درباره آن مدرسه مانند تاریخ بنا و بانی و مدرسین و محصلین آن ارائه گردد و منابع دیگر جهت اطلاعات بیشتر نیز در انتها معرفی شده است.

و السّلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته مجید غلامی جلیسه پائیز 1387 شمسی قم مقدسه

ص:463

برگه اوّل نسخه خطی«مدارس اصفهان»

ص:464

برگه آخر نسخه خطی«مدارس اصفهان»

ص:465

ص:466

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

چون رأی بیضا ضیای بندگان،حضرت مستطاب اشرف،احمد ارفع،اسعد والا، ظل السلطان (1)-ارواحنا فداه-اقتضا نموده که اطلاع بر مدارس اصفهان حاصل فرمایند،از بانی و تاریخ بنا و سکنه و خرابی و آبادی هریک،لهذا در کمال تحقیق از روی بصیرت تحقیق شده و به عرض حضور میمنت ظهور می رساند مدارسی که در حکم معموره است از این قرار است.

مدرسه نوریه

(2)

واقعه در طریق بازار (3)جنب مسجد جامع عتیق اصفهان،از بناهای میرزا نور الدین

ص:467


1- (1)) -مسعود میرزا فرزند ناصر الدین شاه مشهور به ظل السلطان(در گذشته 1336 ق)تا سال 1291 ق حاکم فارس بود و پس از عزل از حکومت در همان سال به امر ناصر الدین شاه به عنوان حاکم اصفهان روانه این شهر شد،و از این تاریخ تا اوایل مشروطیت مدت سی و چهار سال حاکم مطلق اصفهان بوده است.
2- (2)) -مدرسه نوریه از جمله مدارس عهد صفوی است،این مدرسه در سال 1347 ش تعمیر شده است و در حال حاضر 22 حجره و یک مدرس به صورت ایوان در طرف غرب و یک کتابخانه در سمت شرق دارد.جهت اطلاع بیشتر ر.ک:الاصفهان،ص 109؛رجال و مشاهیر اصفهان،ص 161؛تاریخ اصفهان و ری،ص 307؛تاریخ فرهنگ اصفهان،ص 109؛ تاریخچه ی اوقاف اصفهان،ص 74؛ریشه ها و جلوه های تشیع و حوزه علمیه اصفهان،ج 2، ص 205.
3- (3)) -مراد بازار عربان است.

محمّد انصاری که از احفاد جابر بن عبد اللّه انصاری (1)-رحمة اللّه علیه-بود که، در زمان شاه سلیمان بنا کرده، (2)گویا رتبه وزارت داشته،بنای آنجا از گچ و آجر می باشد.

هجده باب حجره دارد و دو صفّه نمازخانه،حوض آب در وسط مدرسه است.سکنه مدرسه همیشه ادبا و فصحا و خطاطین و اهل هنر بوده اند حالا به همان و تیره (3)معدودی از آن جماعت منزل دارند،جناب میرزا عبد الحسین هرندی (4)در آن مدرسه سکنی دارد، روزها چند نفر طلاّب از خارج مدرسه می آیند،[و ایشان]درس مقدمات می گویند. (5)

ص:468


1- (1)) -میرزا نور الدین محمّد جابر انصاری نبیره میرزا نظام الدین وزیر شاه و از نژاد میرزا سلمان اعتماد الدوله وزیر بوده است که از اجداد میرزا حسن خان جابری انصاری صاحب کتاب تاریخ اصفهان و ری می باشد.
2- (2)) -نام دو تن از سلاطین صفوی شاه سلیمان بوده است.اول صفی میرزا که بعد از شاه عباس بر تخت نشست و 29 سال سلطنت نمود و دوم سید محمد،متولی مشهد که شاهرخ بن رضا قلی میرزا ابن نادر شاه را دستگیر و نابینا کرد و خود به عنوان خواهرزاده شاه سلطان حسین صفوی به نام شاه سلیمان دوم به تخت نشست و بیشتر از 40 روز حکومت ننمود.فرهنگ معین،ج 5،ص 796.
3- (3)) -روش،نهاد،شیوه،سبک،اسلوب.
4- (4)) -میرزا عبد الحسین بن محمد تقی خوشنویس هرندی(1235-1326 ق)وی از جمله علمای اصفهان بوده که در خط و علوم ادبی تبحری خاص داشته وی بعد از وفات در سر قبر آقا واقع در محله خابجون در مغرب خیابان مدرس برابر کوچه باب الدشت به خاک سپرده شده است.ر.ک:مکارم الآثار،ج 4،ص 1432؛مزارات اصفهان،ص 51.
5- (5)) -از مدرسین این مدرسه می توان به اشخاص زیر اشاره نمود: 1.اسماعیل بن محمد حسن معزی معروف به پشمی(1288؟-1363 ق)صاحب آثاری چون:اصول الایمان،تقریرات آخوند،شانزده رساله در مباحث مختلف فقه و اصول،شرح کفایه آخوند خراسانی،قضایای غریبه و عجیبه،مجالس الموحدین و...از شاگردان آخوند فشارکی و مدفون در تکیه کازرونی می باشد.ر.ک:نقباء البشر،ج 1،ص 154؛تذکرة القبور، ص 136؛رجال اصفهان،ص 217؛سیری در تاریخ تخت فولاد اصفهان،ص 171؛

موقوفات بسیار دارد ولی در تصرف وقف نیست،فعلا به قدر پنجاه تومان منافع مستغلات دارد که به مصارف ]1/A[ خادم و صرف روشنائی و آبکشی مدرسه می رسد و بیست تومان از این پنجاه تومان را کارگذاران حضرت مستطاب اشرف والا،قریب به ده سال است که مستمرا بغایت مزرعه جشیران (1)کرون (2)که مخروبه بوده است و به قواعد شرع اجاره فرموده اند مستمرا هرساله مرحمت می فرمایند. (3)

تاریخ بنای مدرسه مطابق وقفنامچه و کتیبه در مدرسه،سنه أربع و ستین و ألف مائه ی هجری است 1164، (4)متولی حالیه آقا میرزا رضی از احفاد میرزا نور الدین محمّد انصاری است.

ص:469


1- (1)) -گویا همان باشد که اکنون به خمیران معروف است و روستایی است در کنار سد خاکی با همین نام.
2- (2)) -به فتح اول و ثالث،نهم از بلوکات اصفهان است که در مغرب نجف آباد قرار دارد و دو قسمت می شود با دو مرکز جمعیتی کرون علیا که آبادی معروفش دهق و کرون سفلی که آبادی معروفش طهران یا سزران[تیران کنونی]می باشد.نصف جهان،ص 314.
3- (3)) -درباره موقوفات این مدرسه ر.ک:نشریه اوقاف اصفهان:سال 1346،صفحه 63؛ تاریخچه اوقاف اصفهان،ص 74.
4- (4)) -به اعتقاد جابر انصاری بنای مدرسه متعلق به دوره سلطنت شاه سلیمان صفوی و سلطان حسین صفوی می باشد،در کتاب تاریخ فرهنگ اصفهان تاریخ بنای این مدرسه به سال 1064 ق و بعد از سلطنت شاه عباس دوم ذکر شده است.ر.ک:تاریخ اصفهان و ری،ص 307؛ تاریخچه اوقاف اصفهان،ص 74؛تاریخ فرهنگ اصفهان،ص 109.
مدرسه کاسه گران

(1)

به فاصله پانصد قدم از مدرسه نوریه در سمت یسار طریق بازار عامه، (2)از بناهای مرحوم آقا میرزا مهدی اردستانی ملقب به حکیم الملک است، (3)در زمان شاه سلیمان به طریق اعراض سفر هندوستان کرده،مدتها در آن حدود توقف کرده مشغول طبابت بوده از آنجا تدارک بنای مدرسه را نموده و در غیاب مشارالیه ساخته شده،پنجاه و هشت باب حجره فوقانی و تحتانی دارد،وسط مدرسه حوض آب دارد،هجده نفر طلبه دارد، صفه نمازخانه دارد.

مدرّس جناب مستطاب آقا سید سینا،خلف مرحوم ملاّ سیّد جعفر دارابی -اعلی اللّه مقامه-در آنجا مدرّس می باشد. (4)

ص:470


1- (1)) -از آنجا که این مدرسه در محله کاسه گران واقع شده است بدین نام خوانده می شده و البته این مدرسه به مناسبت عنوان بانی آن یعنی حکیم الملک"حکیمیه"نیز نام گرفته چنانچه در وقفنامه مورخه 1104 ق نیز همین نام حکیمیه مورد استفاده قرار گرفته است.جهت اطلاع بیشتر ر.ک:الاصفهان،ص 109؛سفرنامه اصفهان(افضل الملک)،ص 38؛تاریخ اصفهان و ری،ص 307؛تاریخ فرهنگ اصفهان،ص 111؛ریشه ها و جلوه های تشیع و حوزه علمیه اصفهان،ج 2،ص 178؛خوشنویسی در کتیبه های اصفهان،ص 134؛بازار بزرگ اصفهان، ص 689.
2- (2)) -این مدرسه واقع در بازار ریسمان منشعب از بازار بزرگ عربان می باشد که از یک سو به میدان قیام(سبزه میدان)و از سوی دیگر نزدیک مسجد جامع اصفهان است.
3- (3)) -میر محمد مهدی حسنی حسینی اردستانی معروف به حکیم الملک،از جمله اطبایی بوده است که در عهد اورنگ زیب شاه،درمانگاهی در هندوستان داشته است،زمانی که دختر پادشاه مریض می شود و اطبای هند از معالجه وی عاجز می شوند حکیم الملک به معالجه وی می پردازد و چون بهبودی می یابد به حکیم و زنش،زینب بیگم هدایای بسیاری می بخشد و حکیم الملک و همسرش با آن پول اقدام به بنای مدارسی در اصفهان می نمایند.
4- (4)) -از دیگر مدرّسان این مدرسه می توان به اشخاص زیر اشاره نمود:

موقوفات آن در اردستان است،تقریبا دویست تومان عاید می شود.تاریخ بنای مدرسه ثلاث مائه بعد الألف است 1103،متولی حالیه احفاد حکیم الملک سادات اردستانی هستند. ]1/B[

مدرسه نماور

(1)

در وسط شهر اصفهان در کنار بازار عامه به فاصله صد قدم که به طریق محله باب الدشت (2)می رود.آنچه مشهور است بین الاهالی چون بانی آنجا نماور سلطان زوجه مرحوم میرزا مهدی حکیم الملک (3)که بانی مدرسه کاسه گران بوده است به این جهت

ص:471


1- (1)) -جهت اطلاع بیشتر ر.ک:الاصفهان 209؛سفرنامه اصفهان،افضل الملک:38؛تاریخ اصفهان و روی:307؛تاریخ فرهنگ اصفهان:127؛ریشه ها و جلوه های تشیع و حوزه علمیه اصفهان:209/2.
2- (2)) -محله باب الدشت و یا دردشت که البته عوام گاهی آن را بابل دشت نیز خوانند از جمله محلات قدیمی اصفهان بوده است که حافظ ابو نعیم اصفهانی نیز در ذکر اخبار اصفهان عالمانی را در ذیل نام این محل ذکر می کند.
3- (3)) -نام زوجه حکیم الملک اردستانی زینب بیگم بوده است،و به نظر می رسد آن چنان که

موسوم به این اسم شده،شرح حال مشارالیه در طی مدرسه کاسه گران مقدم شده،قریب شصت حجره تحتانی و فوقانی دارد و یکصد و بیست نفر طلبه دارد.

مدرّس آنجا جناب حاجی میرزا بدیع درب امامی (1)و جناب آقا میرزا عبد الرزاق رشتی هستند، (2)در زمان بانی،تولیت با مرحوم میرزا رشید ابن طباطبائی اردستانی بوده

ص:472


1- (1)) -سید بدیع بن مصطفی بن عبد الحمید بن محمد موسوی اصفهانی به جهت سکونت در محله درب امام به درب امامی معروف گشته بود،جامع علوم فقه و اصول در اصفهان بود.وی از شاگردان سید محمد صادق بن محمد کتابفروش(م 1304 ق)،سید محمد شهشهانی، ملا حسینعلی تویسرکانی،محمد باقر نجفی،میرزا محمد باقر چهار سوقی بوده است از مبرزترین شاگردان وی می توان به سید ابو الحسن اصفهانی مدیسه ای اشاره نمود.وی صاحب تألیفاتی چون رساله ای در خراج و مقاسمه،حاشیه بر قوانین،حاشیه بر ریاض و رساله ای در حجیّت استصحاب بوده است.میرزا بدیع در عصر جمعه 21 شعبان 1318 ق در سن شصت و هفت سالگی وفات کرد و در تکیه استادش میر سید محمد شهشهانی به خاک سپرده شد. ر.ک:تذکرة القبور،ص 200.
2- (2)) -از دیگر مدرسان این مدرسه می توان به عالمان زیر اشاره کرد: *1.سید محمد مشهور به سید آقاجان نوربخش(در گذشته 1364 ق)ر.ک:تذکرة القبور:، ص 13. *2.مولی أبو طالب لواسانی(در گذشته ح 1260 ق)ر.ک:تذکرة القبور،ص 78. *3.میرزا ابو القاسم بن محمد بن ابراهیم رشتی اصفهانی،عالم فاضل ادیب محقق مؤلف کتاب تحفة الناصریة در فنون ادب که منتخبی است از اشعار عرب با ترجمه آنها و در سال 1278 ق به طبع رسیده است.ر.ک:تذکرة القبور،ص 89؛اعیان الشیعة،ج 7،ص 85. *4.شیخ محمد باقر قزوینی(در گذشته 1365 ق)از مدرسین حساب و هیئت قدیم مدفون در تخت فولاد است.ر.ک:تذکرة القبور،ص 156.

است و بعد از آن به ارشد[به]اولاد،که تا حال نسلا بعد نسل به سادات طباطبائی اردستانی مفوّض است و مداخله می نمایند، (1)مرحوم آقا جمال خونساری (2)ناظر بوده، بالفعل قریب به دویست تومان موقوفه دارد به مصارف می رسد.

تاریخ بنای مدرسه همان زمان بنای مدرسه کاسه گران است که زوج و زوجه ساخته اند به شش هفت سال فاصله،که تاریخ چنین می شود سنه عشرین و مائه بعد الالف 1120. (3)

مدرسه صدر

(4)

از بناهای مرحوم حاجی محمد حسین خان صدر اعظم اصفهانی، (5)در زمان خاقان

ص:473


1- (1)) -در تذکرة القبور آمده است:آقا محمّد جعفر بن مهدی بن محمّد ظهیر بن محمّد سمیع بن خدا بخش هرندی نواده بدیع الزمان هرندی(د:1203 ق)در زمان او امور شرعیه اردستان و هرند به او محول بوده و تولیت مدرسه جده کوچک را داشته است.ر.ک:تذکرة القبور:232.
2- (2)) -محمد بن حسین خوانساری(م 1125 ق)معروف به آقا جمال،وی مجری صیغه وقف و ناظر قرار داد بوده است.ر.ک:آثار ملی اصفهان،صص 504-505.
3- (3)) -مرحوم شیخ جابر انصاری بنای مدرسه را به سال 1117 ق و در دوران شاه سلطان حسین صفوی می داند.
4- (4)) -ر.ک:الاصفهان،ص 210؛سفرنامه اصفهان،افضل الملک،ص 38؛تاریخ فرهنگ اصفهان،ص 138؛ریشه ها و جلوه های تشیع و حوزه علمیه اصفهان،ج 2،ص 120؛ خوشنویسی در کتیبه های اصفهان،ص 111.
5- (5)) -وی بعد از ورود به درگاه محمد خان قاجار ملقب به امین الدوله و بعد از آن در زمان فتحعلی شاه ملقب به نظام الدوله و بعد از رسیدن به صدارت ملقب به صدر اعظم گردید،وی در سال 1239 ق،دار فانی را وداع گفت.

مغفور فتحعلی شاه (1)-البسه اله تعالی حلل النور-ساخته شده است،در بازار عامه اصفهان، قریب باروی اشرف و محمود افغان واقع است.

مدرسه با صفایی است،باغچه های منظّف خوبی دارد.شصت و دو باب حجره تحتانی و در زوایا دارد،طلاّب محصل خوب دارد،نسبت به سایر مدارس طلبه چندان ندارد و طلاّب آنجا قریب به هشتاد نفر می شوند.

مدرس آنجا آخوند ملاّ محمّد کاشانی ]2/A[ و جناب جهانگیر خان قشقایی هستند.قریب یکصد و پنجاه تومان موقوفات دارد،متولی جناب مستطاب آقای حاجی میر أبو القاسم کلباسی شیخ العراقیین-دام افضاله-هستند در حقیقت امر،مدرسه خیلی منظم است،بنا قریب هفتاد سال است.1237.

مدرسه جدّه کوچک

(2)

من حیث الوضع و من حیث البانیه جد بزرگ (3)والد صفی میرزای صفوی ملقب به ابو البقاء ولد ابو المظفر شاه عباس الموسوی الحسینی بهادر خان ساخته (4)در بازاری که از بازار عامه جدا می شود از محل معروف به در قهوه کاشان،پنجاه و شش اطاق فوقانی

ص:474


1- (1)) -فتحعلی بن حسینقلی خان قاجار(در گذشته 1236 ق)دومین پادشاه سلسله قاجار می باشد.
2- (2)) -جهت اطلاع بیشتر ر.ک:الاصفهان،ص 210؛سفرنامه اصفهان،افضل الملک،ص 38؛ تاریخ فرهنگ اصفهان،ص 104؛ریشه ها و جلوه های تشیع و حوزه علمیه اصفهان،ج 2، ص 120.
3- (3)) -دو مدرسه جدّه کوچک و جدّه بزرگ را امروز از طرف عموم مردم بر حسب وسعت بنا می شناسند،بدین ترتیب که مدرسه بزرگتر را مدرسه جده بزرگ و مدرسه کوچکتر را جده کوچک می نامند و حال آنکه مدرسه بزرگتر را جده کوچک نام نهاده و شاه عباس بنا کرده و مدرسه کوچکتر را جده بزرگ نام داده اند و شاه عباس دوّم بنا نموده است.
4- (4)) -بانی این مدرسه دلارام خانم جده شاه عباس دوم می باشد.

و تحتانی دارد و شصت،هفتاد طلبه محصل دارد،طلاب آنجا از جانب متولی هرنفری ماهی سی شاهی الی سه هزار دینار به قدر مراتبهم مقرری دارند،متولی آنجا جناب میرزا محمّد علی هرندی است.

مدرّس معتبری ندارد، (1)طلاب با سواد دارد،اغلب طلاب آنجا خارج از مدرسه درس می خوانند.من حیث الوضع،خوب منظم است،متولی آنجا مردی مقدس و خداشناس است.تاریخ بنای مدرسه فی شهر رجب المرجب من شهور سبع و خمسین بعد الالف 1057.

مدرسه جدّه

(2)

من حیث الوضع،بزرگ و من حیث الأبنیه،جده کوچک شاه عباس ثانی صفوی بنا کرده،هفتاد و دو حجره فوقانی و تحتانی دارد،حجرات فوقانی بلاسکنه و مخروبه.از بی مواظبتی خیلی مشوش است،حجرات تحتانی را هم بعد از وضع زوایا که حجراتش مخروبه و بلا سکنه است.

به قدر بیست نفر طلبه محصل دارد و نهر آب ]2/B[ از وسط مدرسه عبور می کند در سال پنج ماه آب ندارد در سایر شهور آب متوالی جاریست،قریب دویست و پنجاه تومان موقوفات دارد و چهل،پنجاه تومان از آن مخارج خادم و روغن و چراغ

ص:475


1- (1)) -از جمله اساتید این مدرسه می توان به مدرسان زیر اشاره کرد: 1.محمد کاظم واله اصفهانی:ر.ک:الذریعة،ج 9،ص 1255. 2.شیخ حسن دشتکی(در گذشته 1344 ق)از شاگردان میرزا بدیع درب امامی،ملاّ محمّد حسین کرمانی،سید محمد باقر درچه ای و در تخت فولاد مدفون گردیده است. ر.ک:تذکرة القبور،ص 249.
2- (2)) -جهت اطلاع بیشتر ر.ک:الاصفهان،ص 210؛تاریخ فرهنگ اصفهان،ص 102؛ریشه ها و جلوه های تشیع و حوزه علمیه اصفهان،ج 2،ص 112.

و بوریای مسجد و صفه ها می رسد،ما بقی را از میان می برند به مصارف برخلاف قرارداد واقف می رسد.

چند نفر طلبه خوب دارد و دو سه نفر هم مدرّس دارد،یکی جناب آقا میرزا محمّد علی کاشانی از احفاد مرحوم نراقی،دیگری جناب آقا میرزا محمد حسین همدانی (1)و جناب میرزا حیدر علی (2)راقم کتابچه ولد جناب آقا میرزا مهدی در حجره مرحوم آقا محمد کاظم واله که از بهترین حجرات مدارس است و به وضع خوب و با سلیقه بنا شده، مدرّس مقدمات و علوم ادبیه است.

متولی اسمی بالفعل میرزا محمد علی از احفاد آقا جمال خوانساری است ولی مداخله با غیر است،تاریخ مدرسه قریب دویست و بیست سال است.

مدرسه مبارکیه

(3)

جنب خانه جناب جلالیان آقای مشیر الملک واقع است خوب مدرسه[ای]است لکن از بی پرستاری قریب به انهدام است گویا جناب جلالیان خیال تعمیر آن را دارند که

ص:476


1- (1)) -ر.ک:نقباء البشر،ج 2،ص 622.
2- (2)) -میرزا حیدر علی بن ملاّ مهدی از دانشمندان دستگاه ظل السطلان و مؤلف کتب تاریخ اصفهان،لغات قرآن،ترجمه مروج الذهب.ر.ک:سیری در تاریخ تخت فولاد،ص 229.
3- (3)) -این مدرسه که با نام مدرسه آقا مبارک نیز شناخته می شده است،توسط آقا مبارک از خواجگان شاه اسماعیل صفوی بنا شده و در محله گلبهار است در کوچه ای از خیابان حافظ به سوی خیابان مشیر منتهی می شود،این مدرسه به سال 1313 ش در زمان حکومت پهلوی اول تخریب و از طرف اداره فرهنگ دبستانی به نام ناموس در آنجا ایجاد می گردد که بعدها دوباره تجدیدبنا گشته و با نام دبیرستان علامه مجلسی افتتاح می شود.قبر آقا مبارک در دالان مدرسه قرار داشته و شکل مدرسه دارای پانزده حجره بوده است.از جمله موقوفات این مدرسه می توان به حمام علی اکبر اشاره نمود که توسط حاجی محمد حسن تاجر وقف شده بود.الاصفهان،ص 210؛رجال و مشاهیر اصفهان،ص 444؛تاریخ فرهنگ اصفهان، ص 118؛ریشه ها و جلوه های تشیع و حوزه علمیه اصفهان،ج 2،ص 228.

دایر نمایند در صورتی که دایر شود اسباب دعای خیر است و از صدقات جاریه خواهد بود.

مدرسه ملاّ عبد اللّه

(1)

واقعه در چهار سوق شاه،قرب میدان نقش جهان در زمان شاه سلیمان ساخته شده است و به اسم ملا عبد اللّه شوشتری که مخصوصا او را از اماکن مشرفه آورده اند (2)به جهت تدریس طلاب و مدرسه را به اسم آن مرحوم شهرت داده اند.از موقوفات،قلیلی دارد،حجرات فوقانی و تحتانی دارد،نهر آب از وسط مدرسه جاریست طلبه هیچ ندارد،حجرات آنجا را کرایه می دهند،[به]مذهب (3).و اهل بازار انبار بقالی و قصابی و غیره...داده اند،متولی جناب شیخ الاسلام هستند سکنه معروف آنجا حاجی میرزا بهاء و حاجی ملاّ صادق خوانساری است تاریخ بنا،زمان شاه سلیمان است.

ص:477


1- (1)) -ر.ک:الاصفهان،ص 210؛سفرنامه اصفهان،افضل الملک،ص 38؛تاریخ فرهنگ اصفهان،ص 97؛آشنایی با شهر تاریخی اصفهان،ج 2،ص 187؛خوشنویسی در کتیبه های اصفهان،ص 137.
2- (2)) -درباره حضور ملاّ عبد اللّه شوشتری(د:1021 ق.)در اصفهان و تدریس و اقامه جماعت وی در این مدرسه دو نقل قول متفاوت است اول آنکه وی پس از تحصیل مقدمات در شوشتر به عراق رفته و مدت سی سال در آنجا به تحصیل مشغول می شود و بعد از آن به مشهد می رود و مشغول تدریس و تعلیم می گردد و از آنجا که آوازه شهرت و تقوی وی به گوش شاه عباس کبیر می رسد از او تقاضای می شود که به اصفهان بیاید و ملا عبد اللّه به سال 1006 ق به اصفهان آمده و شاه عباس به جهت علاقه به وی دستور ساخت این مدرسه را می دهد و ملاّ عبد اللّه تا پایان عمر در آنجا مشغول به تدریس و اقامه نماز جماعت می شود،در برخی از کتب نیز آمده که ملاّ عبد اللّه به جهت رنجش خاطری که از ابتدا از شاه عباس داشته به خراسان می رود،اما بعدا شاه عباس در مقام دلجویی از وی برمی آید و با تجلیل فراوان وی را به اصفهان آورده و مدرسه مزبور را برای محل تدریس وی بنا می کند.
3- (3)) -مسافران.
مدرسه الماسیه

(1)

از بناهای صفویه است واقع است در اواخر بازار چهار سوق مقصود (2)به سمت دروازه حسن آباد می رود و مدرسه خوب محکم خوش بنائی است،هشت هفت حجره تحتانی و فوقانی دارد و طلاّب آنجا سی نفر می شوند که تمام محصل می باشند،موقوفه جزئی دارد که وفا به مصارف آنجا نمی کند، (3)تولیت با جناب مستطاب حاجی میرزا ابو القاسم شیخ العراقین است که حالا تفویض به جناب مستطاب حاجی میرزا عبد الجواد کلباسی است، (4)تاریخ بنا همان زمان صفویه است. (5)

ص:478


1- (1)) -ر.ک:الاصفهان،ص 209؛تاریخ فرهنگ اصفهان،ص 110؛ریشه ها و جلوه های تشیع و حوزه علمیه اصفهان،ج 2،ص 106؛مزارات اصفهان،ص 319؛بازار بزرگ اصفهان، ص 530.
2- (2)) -بانی بازار چهار سوق یا چهارسو و کاروان سرای مقصود را که در حال حاضر فقط سردر آن در بازار چهارسو مقصود باقی است و خود کاروان سرا از میان رفته،مقصود بیگ مسگر می باشد این بازار در زاویه جنوب شرقی میدان نقش جهان تا حدود امامزاده احمد امتداد داشته است.ر.ک:تاریخ اصفهان و ری جابری،ص 237؛مزارات اصفهان،ص 319.
3- (3)) -وقف نامه این مدرسه به سال 1104 ق.نوشته شده است.ر.ک:بازار بزرگ اصفهان، ص 530.
4- (4)) -عبد الجواد بن محمّد مهدی بن محمّد ابراهیم کلباسی(در گذشته 1314 ق)صاحب کتاب تهذیب الاصول می باشد.ر.ک:الذریعة،ج 4،ص 53.
5- (5)) -بانی مدرسه را حاج الماس نامی از غلامان دربار پادشاه صفوی دانسته اند که وقف نامه آن به سال 1104 ق می باشد،و نام مدرسه را بدین جهت الماسیه دانسته اند،البته گفته شده،از باب آنکه مرحوم شیخ محمّد تقی الماسی داماد مجلسی از مدرّسین این مدرسه بوده است این مدرسه به الماسیه شهرت پیدا نموده است.
مدرسه مریم بیگم

(1)

دختر شاه صفی (2)بوده،در ابتدای بازار چهارسوق حسن آباد است،از قراری که در تواریخ نوشته شده بدوا گمرک خانه (3)شهر بوده،چون که عجله در بنای آن داشته اند و وجه آن موجب تطویل می شود گمرک خانه را مدرسه کرده اند (4)از وضع و محاذات دهلیز مدرسه معلوم است که بنای گمرک خانه بوده مدتها بود که مخروبه و بایر بود، جناب فخامت نصاب میرزا سلیمان خان رکن الملک در مقام آبادی آنجا برآمدند به مخارجات کلی دایر نشد.حال چند نفر طلبه دارد و شهریانه می دهند به طلاّب، موقوفات در اغلب ولایات دارد به خصوص در اصفهان که موقوفات کلی دارد و هیچیک به تصرّف موقوف علیه نیست.

طومار و کتاب وقفنامچه مفصلی دارد که نزد جناب مستطاب حاجی میرزا جعفر ولد مرحوم آقا میرزا محمّد علی امام جمعه سابق بوده است. (5)متولی این مدرسه بالفعل خدا است و محاسب حضرت حجة اللّه یوم یقوم الحساب. (6)

ص:479


1- (1)) -ر.ک:الاصفهان،ص 202؛سفرنامه اصفهان،افضل الملک،ص 38؛تاریخ اصفهان و ری، ص 305؛تاریخ فرهنگ اصفهان،ص 115؛آشنایی با شهر تاریخی اصفهان،ص 152؛ تاریخچه اوقاف اصفهان،ص 298؛ریشه ها و جلوه های تشیع و حوزه علمیه اصفهان، ص 271؛خوشنویسی در کتیبه های اصفهان،ص 135.
2- (2)) -مریم بیگم دختر شاه صفی می باشد.
3- (3)) -افضل الملک در سفرنامه خود آن را کاروان سرا نامیده است.
4- (4)) -این بنا به دستور مریم بیگم به سال 1115 ق.تغییر کاربری داده شده است.
5- (5)) -صاحب کتاب تاریخ اصفهان و ری در باب موقوفات این مدرسه آورده است که:«آنرا دختر شاه سلیمان صفوی بنا کرده و موقوفه بسیاری برای طلبه و لوازم آبادانی آن معین کرده حتی از شهرهای جز اسپهان و نیز ملک خریده و وقف بر آنجا نموده تا جائی که از تبریز و بسطام و قزوین و غیرها موقوفه داشته.»
6- (6)) -این مدرسه به جهت عدم توجه،ویران گردیده و موقوفات آن نیز به تصاحب افراد
مدرسه چهارباغ

(1)

از بناهای شاه سلطان حسین صفوی است در نهصد و دوازده هجری بنا شده و در نهصد و بیست و هفت تمام شده (2)که ما بین بناء و اتمام پانزده سال است یکصد و بیست و پنج اطاق در تحتانی و فوقانی و زوایا و پهنای روی به باغ شیرخانه و روی به بازارچه بلند دارد.

چهل نفر طلاب مقرری دارد که تماما را متولی از یک تومان و شش هزار در ماه مقرری می دهند به حسب مراتبهم.موقوفات به فراخور این مخارجات چند سال است که به مراحم خاص بندگان حضرت مستطاب اشرف والا روحی فداها به تصرف وقف در آمده است که به مصارف می رسد خرابی چندانی هم ندارد در هرسال یکبار جناب مستطاب حاجی میرزا مهدی مدرس که از زمان شاه سلطان حسین نسلا بعد نسل متولی بوده اند تعمیرات لازمه را متحمل می شود و کمال انتظام را دارد. (3)

ص:480


1- (1)) -الاصفهان،ص 209؛سفرنامه اصفهان،افضل الملک،ص 38؛تاریخ فرهنگ اصفهان،ص 130؛ریشه ها و جلوه های تشیع و حوزه علمیه اصفهان،ج 2،ص 126؛آشنایی با شهر تاریخی اصفهان،؛تاریخچه اوقاف اصفهان،ص 117؛خزائن مکتوب،ص 166؛خوشنویسی در کتیبه های اصفهان،ص 67 و 71 و 135.
2- (2)) -در کتاب تاریخ فرهنگ اصفهان تاریخ بنا،سال 1118 ق ذکر شده است.
3- (3)) -از آنجا که این مدرسه را شاه سلطان حسین صفوی بنا کرده است این مدرسه را سابقا مدرسه شاهی نام می برده اند و البته امروزه به عنوان مدرسه امام صادق(علیه السّلام)مشهور است.مدرسه در دو طبقه و چهار ایوان در چهار سمت مدرسه قرار دارد درب بزرگ نقره ای و با کتابت برجسته به سمت خیابان چهارباغ قرار دارد.ر.ک:سفرنامه اصفهان،افضل الملک:38. از مدرسین این مدرسه می توان از اشخاص زیر یاد کرد:
مدرسه ی شاهزاده ها

(1)

در زوال بازار صباغان،ظهر حمام معروف به شاهزاده ها است، (2)که از اولاد سلاطین

ص:481


1- (1)) -ر.ک:الاصفهان،ص 209؛سفرنامه اصفهان،افضل الملک،ص 38؛تاریخ اصفهان و ری، ص 308؛تاریخ فرهنگ اصفهان،ص 120؛گنجینه آثار تاریخی اصفهان،ص 753؛ ریشه های تشیع و حوزه علمیه اصفهان،ج 2،ص 248؛بازار بزرگ اصفهان،ص 311 و 608.
2- (2)) -در سه راه بازار نو به سوی مسجد حکیم قرار داشته است،این مدرسه را به جهت نزدیکی به مسجد حکیم و هم چنین مدرّس آن ملاّ عبد الجواد حکیم،به مدرسه حکیم نیز می شناخته اند،این مدرسه در سال 1314 ش.به صورت مخروبه در آمده بود که از سوی اداره فرهنگ به جای آن دبستانی به نام حکیم نظامی بنا شد و در حال حاضر در محل آن مدرسه ای به نام هاشمی رفسنجانی به تاریخ تأسیس 1359 ش.قرار دارد.

صفویه ساخته اند تشخیص درستی از بانی بدست نیامده، (1)بیست و سه حجره تحتانی و فوقانی دارد و بیست و پنج نفر طلبه محصل دارد.تولیت آن با جناب حاجی میرزا أبو القاسم کلباسی است، (2)موقوفات هیچ ندارد[و اگر]داشته است از میان رفته است، (3)تاریخ بنا،مأخذ صحیح بدست نیامده.

مدرسه واقعه در محله باب القصر

از بناهای مرحومه مریم بیگم دختر صفی میرزای صفوی بانی مدرسه واقعه در چهار سوق حسن آباد است مدتها بود مخروبه افتاده بود بیست و پنج سال قبل از این مرحوم حجة الاسلام حاجی سید اسد اللّه تعمیر کردند و به حلیه اهالی درآمده که تاکنون معمور است و قریب بیست و پنج،شش حجره دارد طلاّب محصل در آنجا موجود است.

مدرسه علی قلی آغا

واقعه در چهارسوق علی قلی آغا که یکی از خواجگان سلاطین صفویه است.

در همان زمان که مدرسه بیگم ساخته شده بنای این مدرسه و مسجد و حمام و بازاچه واقعه در محله بیدآباد به اسم علی قلی آغا بنا شده است (4)موقوفات زیاد دارد هیچیک به تصرف نیست بالفعل جناب مستطاب حاجی شیخ أبو القاسم قاضی-سلمه اللّه تعالی-در آنجا مشغول به نماز جماعت هستند.

ص:482


1- (1)) -توسط شهربانو خانم دختر سلطان حسین ساخته شده است.تاریخ فرهنگ اصفهان، ص 120.
2- (2)) -از جمله مدرسان این مدرسه می توان به بزرگان زیر اشاره نمود: 1.ملاّ عبد الجواد حکیم 2.میرزا ابو المعالی محمّد بن ابراهیم کلباسی.
3- (3)) -حمام شاهزاده ها را از موقوفات این مدرسه می دانسته اند.
4- (4)) -این بازارچه در خیابان مسجد سید کنونی قرار گرفته است.
سه مدرسه دیگر

در محله بیدآباد است یکی معروف به مدرسه میرزا مهدی (1)است که واقع است در راه معبر بیدآباد سرجوی معروف به بابا حسن،اختیار آن با جناب مستطاب آقا میرزا سید علی ولد مرحمت پناه آقا میرزا سید حسن-اعلی اللّه مقامه-است دو نفر سکنه دارد، مذکور است که به تصرف وقف نامه شده و ملک است. (2)

مدرسه دیگر

مدرسه میرزا حسین (3)است که قرب مسجد مرحوم حجة الاسلام حاجی سید محمّد باقر -اعلی اللّه مقامه-که یکی از اعیان شهر بوده در همان زمانها که بیدآباد،آباد شده،ساخته اند (4)طلاّب محصل دارد و اختیار آن با جناب مستطاب آقای حاجی سیّد جعفر است. (5)

ص:483


1- (1)) -این مدرسه به نام مدرسه بیدآباد و بابا حسن نیز شهرت داشته است.ر.ک:سفرنامه اصفهان،افضل الملک:38؛تاریخ اصفهان و ری:308؛تاریخ فرهنگ اصفهان:126؛ تذکرة القبور:73 و 117 و 119 و 158.
2- (2)) -مدرسان بزرگی در این مدرسه به تعلیم و تدریس مشغول بوده اند که از آن جمله می توان به موارد زیر اشاره نمود: *1.شیخ اسد اللّه معروف به حاج فاضل بیدآبادی(د:1260 ق). *2.شیخ احمد بن محمّد جواد بن محمّد حسن اصفهانی حسین آبادی(د:1357 ق). شیخ علی محمّد بن محمّد جواد بن محمّد حسن اصفهانی حسین آبادی(د:1373 ق). *3.میر محمّد باقر بن میر محمد اسماعیل بن میر ابو صالح حسینی(د:سده 13 ق).
3- (3)) -ر.ک:سفرنامه اصفهان،افضل الملک،ص 38؛رجال و مشاهیر اصفهان،ص 495 و 541؛ تاریخ اصفهان و ری،ص 308؛تاریخ فرهنگ اصفهان،ص 110.
4- (4)) -این مدرسه از بناهای زمان شاه سلیمان صفوی است که به سال 1099 ق بنا شده است.
5- (5)) -بانی این مدرسه عزت نسا خانم دختر میرزا خان تاجر قمی که شوهر خود را میرزا مهدی معرفی می نماید،تولیت این مدرسه در ابتدا با آقا حسین خوانساری بوده که در زمان

مدرسه دیگر مدرسه میرزا باقر است که مسجد و مدرسه اتصال به یکدیگر دارد در محله بیدآباد،طلبه ندارد دو نفر مکتب دار در آنجاست پسر مرحوم ملاّ علی اکبر خوانساری در آنجا مشغول به نماز جماعت است میرزا باقر از اعیان شهر اصفهان بوده است.

مدرسه مرحوم حاجی حسن

قرب مسجد حکیم از بناهای مرحوم حاجی کلباسی-اعلی اللّه مقامه-می باشد،قریب سی نفر طلبه دارد که محصل می باشد موقوفات هیچ ندارد،کفالت طلاّب را حتی الامکان جناب مستطاب حاجی میرزا ابو القاسم کلباسی می فرمایند.قریب پنجاه سال است که ساخته شده است. (1)

و السّلام

ص:484


1- (1)) -در مقابل صحن ورودی هارون الولایه و متصل به مسجد علی در ضلع شمالی آن مدرسه کوچکی بوده است که به مدرسه حاج حسن معروف است و احتمال می داده اند که مدرسه سلطان محمد سلجوقی باشد،مؤلف نزهت القلوب مکان آن را در محل جوباره نوشته و مؤلف تاریخ اصفهان و ری محل آن را در دار البطیخ ذکر کرده،هرچند مدرسه مذکور در محل سبزه میدان(میدان کهنه)و خیابان هارونیه روبروی بقعه هارونی بوده است.این مدرسه تا سال 1360 ش طلبه نشین بوده و از آن سال به بعد تخریب و به ورزشگاه حمیدرضا کمال تبدیل شده است.ر.ک:بازار بزرگ اصفهان،ص 308 و 659.

فهرست اجمالی رساله �های دفتر اول تا پنجم

اشاره

میراث حوزه علمیه اصفهان

دفتر اوّل

عنوان صفحه

سرآغاز/محمد حسن مظاهری 10-7

مقدّمه/سید احمد سجادی 11

(1)إجالة الفکر علامه بهاء الدین محمد بن حسن اصفهانی(فاضل هندی)قدّس سرّه

تصحیح و تحقیق:رحیم قاسمی

مقدّمه محقق 23

إجالة الفکر 78-28

(2)تجسّم الأعمال علامه ملاّ اسماعیل خواجویی(محقّق خواجوئی)قدّس سرّه

تصحیح و تحقیق:رحیم قاسمی

مقدّمه محقّق 79

تجسّم الأعمال 136-85

(3)وحدت وجود علاّمه ملاّ اسماعیل خواجویی(محقّق خواجوئی)قدّس سرّه

تصحیح و تحقیق:سید مهدی رجائی

وحدت وجود 166-137

ص:485

(4)أجل محتوم علاّمه ملاّ اسماعیل خواجویی(محقّق خواجوئی)قدّس سرّه

تصحیح و تحقیق:سید مهدی رجائی

اجل محتوم 181-167

(5)سهو النّبی علاّمه ملاّ اسماعیل خواجویی(محقّق خواجوئی)قدّس سرّه

تصحیح و تحقیق:سید مهدی رجائی

سهو النّبی 203-183

(6)شرح خطبه شقشقیّه میرزا ابو المعالی کلباسی قدّس سرّه

تصحیح و تحقیق:مجید هادی زاده

مقدّمه محقّق 206-205

خطبه شقشقیّه 278-207

(7)رسائل فقهی(1) علامه سید محمد باقر موسوی شفتی قدّس سرّه

تصحیح و تحقیق:سید مهدی شفتی

مقدّمه محقّق 280-279

رسائل فقهی(1)296-281

(8)رسائل فقهی(2) علامه سید محمد باقر موسوی شفتی قدّس سرّه

تصحیح و تحقیق:سید مهدی شفتی

رسائل فقهی(2)322-297

ص:486

(9)نجعة المرتاد علاّمه شیخ محمّدرضا نجفی قدّس سرّه

تصحیح و تحقیق:رحیم قاسمی

مقدّمه محقّق 324-323

نجعة المرتاد 520-325

****** دفتر دوّم

****** سرآغاز 13

درباره این دفتر 19

مصاحبه حضرت آیة اللّه مظاهری-مدّ ظلّه العالی-54-23

(10)قبلة البلدان آیت اللّه حاج شیخ عبّاسعلی ادیب قدّس سرّه

تصحیح و تحقیق:مجید هادیزاده

مقدّمه محقّق 57-55

قبلة البلدان 102-59

(11)قبض الوقف آیت اللّه حاج آقا منیر الدّین بروجردی اصفهانی قدّس سرّه

تصحیح و تحقیق:مهدی باقری سیانی

مقدّمه محقّق 104-103

قبض الوقف 129-105

ص:487

(12)شرح خطبه متّقین علاّمه محمّد تقی مجلسی قدّس سرّه

تصحیح و تحقیق:جویا جهانبخش

پیشگفتار مصحّح 134-129

شرح خطبه متّقین 238-135

(13)اجازات خاندان روضاتیان(1) علاّمه سیّد محمّد باقر چهارسوقی قدّس سرّه

تدوین:سیّد جعفر اشکوری

مقدمه محقق 240-239

اجازات خاندان روضاتیان 283-241

(14)مکارم الآثار/زندگینامه شیخ الرئیس علاّمه محمّد علی معلم حبیب آبادی قدّس سرّه

تحقیق و تصحیح:مجید هادیزاده

مقدمه محقق 288-285

مکارم الآثار/زندگینامه شیخ الرئیس 390-289

(15)گل گلشن(منتخب گلشن راز) آیة اللّه مجد الدین نجفی اصفهانی

تحقیق و تصحیح:جویا جهانبخش

مقدمه محقق 393-391

گل گلشن 429-394

کتابنامه 431-430

****** دفتر سوّم

****** مقدّمه:نگاهی به دانش پژوهی شیعی در مکتب اصفهان 36-17

ص:488

(16)مفتاح الجنان در شرح دعای صباح آیت اللّه حاج میرزا رضا کلباسی قدّس سرّه

تحقیق و تصحیح:مهدی رضوی

مقدّمه محقّق 48-37

مفتاح الجنان 90-49

(17)سؤال و جواب فقهی آیت اللّه سیّد محمّد باقر موسوی شفتی قدّس سرّه

تحقیق و تصحیح:سیّد مهدی شفتی

مقدّمه محقّق 95-91

سؤال و جواب فقهی 171-96

(18)أسئلة و أجوبة فقهیّة آیت اللّه حاج آقا منیر الدین بروجردی اصفهانی قدّس سرّه

تحقیق و تصحیح:مهدی باقری سیانی

مقدّمه محقّق 182-173

أسئلة و أجوبة فقهیّة 222-183

فهرست برخی از مصادر تحقیق 32-223

(19)مرآت العاشقین شیخ محسن عاصی اصفهانی رشتی قدّس سرّه

تحقیق و تصحیح:علی صدرایی خویی

مقدمه محقّق 242-233

مرآت العاشقین 260-243

ص:489

(20)گزیده رساله اخلاق آیت اللّه شیخ ابراهیم ریاضی نجف آبادی

تحقیق و تصحیح:محمّد جواد نورمحمّدی

مقدّمه محقّق 278-261

گزیده رساله اخلاق 345-279

منابع تحقیق رساله 348-346

(21)رسالة استحباب التختم بالعقیق محمّد ابراهیم خوزانی قدّس سرّه

تحقیق و تصحیح:محمّد داوری

مقدّمه محقّق 352-349

رسالة استحباب التختم بالعقیق 356-353

(22)شرح عوامل نحو محمّد بن حسن اصفهانی معروف به فاضل هندی قدّس سرّه

تصحیح و تحقیق:اباذر کافی موسوی

مقدّمه محقّق 357

شرح عوامل نحو 380-366

فهرست های فنی دفتر سوم 424-381

****** دفتر چهارم

****** مقدّمه دفتر چهارم 24-19

ص:490

(23)احکام المیاه تقریرات علاّمه فقیه شیخ محمّد رضا نجفی اصفهانی قدّس سرّه مقرّر:آیة اللّه سیّد احمد حسینی زنجانی قدّس سرّه

تصحیح و تحقیق:مهدی باقری سیانی

مقدّمه محقّق 38-25

احکام المیاه 62-39

فهرست مصادر الرسالة و التقدمة 70-63

(24)رساله شرب القلیان فی شهر رمضان فقیه محقق شیخ محمد تقی رازی نجفی اصفهانی قدّس سرّه

تحقیق و تصحیح:مجید هادی زاده

مقدّمه محقّق 75-71

متن رساله 81-77

(25)اللؤلؤ المکنون فی وقت فضیلة الظهرین مؤلّف:علاّمه میرزا محمّد شهدادی مصاحبی نائینی

تحقیق و تصحیح:مهدی باقری سیانی

مقدّمه محقّق 94-83

اللؤلؤ المکنون فی وقت فضیلة الظهرین 134-95

(26)دیوان قدریّه غزل های عارفانه ای پیرامون شب های نورانی قدر سروده:آیت اللّه سیّد ناصر الدین حجّت نجف آبادی

تحقیق و تصحیح:محمّد جواد نورمحمّدی

مقدّمه محقّق 150-135

ص:491

دیوان قدریّه 195-151

(27)حجیة الأخبار و الإجماع محمّد بن عبد الفتاح تنکابنی قدّس سرّه«فاضل سراب»

تحقیق و تصحیح:مهدی رضوی

مقدمه محقّق 208-197

حجیة الأخبار و الإجماع 306-209

(28)منشآت و مکاتبات (آقا حسین خوانساری(ره))

تحقیق و تصحیح:علی اکبر زمانی نژاد

مقدّمه محقّق 374-307

مجموعه منشآت آقا حسین خوانساری 488-375

(29)اجازات خاندان روضاتیان(2) اجازات فقیه بارع آیت اللّه میرزا محمّد هاشم چهارسوقی قدّس سرّه

تحقیق و تصحیح:سیّد جعفر حسینی اشکوری

مقدّمه محقّق 496-489

اجازات 531-497

فهرست های فنی 584-533

****** دفتر پنجم

****** مقدمه دفتر پنجم 32-17

ص:492

(30)دابة الأرض علاّمیر سیّد احمد علوی عاملی قدّس سرّه

تحقیق و تصحیح:حامد ناجی اصفهانی

درآمد 40-33

دابة الأرض 48-41

(31)خطبة البیان علامه مولانا محمّد تقی مجلسی-علی اللّه مقامه-

تحقیق و تصحیح:جویا جهانبخش

پیشگفتار پژوهنده 56-49

خطبة البیان 329-57

(32)تقدم نماز زیارت در زیارت از بعید علاّمه میر سید احمد علوی عاملی قدّس سرّه

تحقیق و تصحیح:محمّد جواد نورمحمّدی

مقدمه محقّق 337-331

نماز و زیارت در زیارت از بعید 346-339

(33)هفت استفتای فقهی شیخ بهاء الدین محمد بن حسین عاملی قدّس سرّه

تحقیق و تصحیح:علی صدرائی خوئی

مقدمه محقّق 353-347

هفت سؤال و جواب فقهی 359-355

ص:493

(34)مشارع الاحکام فی تحقیق مسائل الحلال و الحرام فقیه مدقق شیخ محمد حسین اصفهانی(صاحب فصول)قدّس سرّه

تحقیق و تصحیح:مهدی باقری سیانی

مقدمه محقّق 374-361

مشارع الأحکام 567-375

(35)الفهرست(کتابشناسی آثار ملاّ حبیب اللّه کاشانی) فقیه بارع آیت اللّه ملا حبیب اللّه کاشانی قدّس سرّه

تحقیق و تصحیح:مجید غلامی جلیسه

پیش درآمد 580-569

متن رساله الفهرست 599-581

(36)ترجمة العلامة الشیخ محمد حسین النجفی الاصفهانی قدّس سرّه العلامة الفقید آیة اللّه الحاج الشیخ مجد الدین النجفی الاصفهانی قدّس سرّه(1326-1403 ق)

تحقیق و تصحیح:مجید هادی زاده

مقدمه محقّق 602-601

ترجمه العلامة الشیخ محمد حسین الاصفهانی قدّس سرّه 608-603

فهرست های فنی دفتر پنجم 664-609

ص:494

فهارس فنی:

اشاره

*آیات

*روایات

*چهارده معصوم و پیامبران علیهم السّلام

*اشخاص

*کتاب ها

*مکان ها

*فرق،مذاهب،سلسله ها

ص:495

ص:496

آیات

آیٰاتٍ مُبَیِّنٰاتٍ؛ 371.

أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ؛ 382.

اَلرَّحْمٰنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَویٰ؛ 153.

اَللّٰهُ نُورُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ؛ 124.

اَللّٰهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَی النُّورِ؛ 163.

اَلنَّبِیُّ أَوْلیٰ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؛ 105.

إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّٰالِحُ؛ 163.

أَنَّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ کٰانَتٰا رَتْقاً؛ 119.

إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ؛ 144.

إِنَّمٰا مَثَلُ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا کَمٰاءٍ أَنْزَلْنٰاهُ؛ 376.

إِنْ هِیَ إِلاّٰ أَسْمٰاءٌ سَمَّیْتُمُوهٰا أَنْتُمْ وَ؛ 86.

إن یتق اللّه یعلمکم اللّه؛163.

أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّمٰاءِ فِیهِ ظُلُمٰاتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصٰابِعَهُمْ؛ 375،379.

فَأَیْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّٰهِ؛ 156.

حَتّٰی یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ؛ 393.

خَلَقَ الْإِنْسٰانَ عَلَّمَهُ الْبَیٰانَ؛ 371.

ذٰلِکَ فَضْلُ اللّٰهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشٰاءُ؛ 100.

رَبَّنٰا إِنَّنٰا سَمِعْنٰا مُنٰادِیاً یُنٰادِی لِلْإِیمٰانِ؛ 368.

سَنُرِیهِمْ آیٰاتِنٰا فِی الْآفٰاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ؛ 77، 167.

شَهِدَ اللّٰهُ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ وَ الْمَلاٰئِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ؛ 114.

عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسٰانَ مٰا لَمْ یَعْلَمْ؛ 45.

فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلاٰ تُبْصِرُونَ؛ 174.

فِیهِ آیٰاتٌ بَیِّنٰاتٌ مَقٰامُ إِبْرٰاهِیمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ کٰانَ آمِناً وَ لِلّٰهِ عَلَی النّٰاسِ حِجُّ الْبَیْتِ؛ 211.

کُفُواً أَحَدٌ؛ 204.

کُلُّ شَیْءٍ هٰالِکٌ إِلاّٰ وَجْهَهُ؛ 155.

لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ؛ 90.

لَوْ کٰانَ فِیهِمٰا آلِهَةٌ إِلاَّ اللّٰهُ لَفَسَدَتٰا؛ 110.

لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ؛ 105،120،382،390.

لَیْسَ لِلْإِنْسٰانِ إِلاّٰ مٰا سَعیٰ؛ 163.

مٰالِکِ یَوْمِ الدِّینِ؛ 204.

مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نٰاراً فَلَمّٰا أَضٰاءَتْ مٰا حَوْلَهُ؛ 375،376،379.

مَنْ یَتَّقِ اللّٰهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاٰ یَحْتَسِبُ؛ 163.

وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ الَّتِی کُنّٰا فِیهٰا؛ 382.

وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَی اللّٰهِ؛ 105.

وَ الَّذِینَ جٰاهَدُوا فِینٰا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنٰا؛ 162، 288.

ص:497

وَ اللّٰهُ الْغَنِیُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَرٰاءُ؛ 67،120.

وَ اللّٰهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ؛ 135.

فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ؛ 46.

وَ أَمّٰا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ؛ 304.

وَ جٰاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا؛ 382.

وَ جَعَلُوا الْمَلاٰئِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبٰادُ الرَّحْمٰنِ إِنٰاثاً؛ 382.

وَ حَسُنَ أُولٰئِکَ رَفِیقاً؛ 45.

وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ؛ 175.

وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ؛ 138،146.

وَ لَوْ کَرِهَ الْکٰافِرُونَ؛ 110.

وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مٰا کُنْتُمْ؛ 80،157،174.

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصٰابُ؛ 198،200.

یَجْعَلُونَ أَصٰابِعَهُمْ فِی آذٰانِهِمْ؛ 376.

ص:498

روایات

روایات عربی

أتوهم شیئا:فقال:نعم غیر معقول و لا محدود؛71.

احتجب عن العقول کما احتجب عن الابصار؛174.

أخوک دینک فاحتط لدینک؛439.

أ رأیت الرجل التاجر ذاالمال حین یسوف الحج...؛211.

اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم؛205.

التوحید ظاهره فی باطنه،و باطنه فی ظاهره؛172.

الصلاة عمود الدین؛437.

العلم نور یفذفه اللّه فی قلب من یشاء؛164.

اللهم انت بالمنظر الاعلی تری و لا تری؛ 173.

الیک یرجع الأمر کلّه؛161.

انّ الایمان کله عمل؛163.

انّ اللّه خلق المشیه بنفسها؛142.

انّ اللّه خلو من خلقه،و خلقه خلو منه؛ 102،145.

ان اللّه عزّ و جلّ خلق سبعین ألف ملک یقال لهم النقالة؛197.

أنا مدینة الحکمة و علیّ بابها؛330.

أنا مدینة العلم و علی بابها؛330.

إن للّه تعالی ملائکة موکلین ینقلون الأموات الی حیث یناسبهم؛197.

إنّما النجاة فی أن لا تخادعوا اللّه فیخدعکم...؛ 336.

إنّما انا بشر یوشک أن یأتینی رسول ربّی...؛ 317.

إنّ من البیان لسحرا و إنّ من الشّعر لحکما؛ 371.

أنه سأله عن الرجل یحل له أن یکتب...؛ 209.

انّه شیء بحقیقة الشیئیة؛92.

انّی بدک اللازم یا موسی؛80،156.

إنّی مخلّف فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی...؛330.

اول الدین معرفته،و کمال المعرفة...؛157.

بان عن الاشیاء بالقهر لها؛80،107،146.

بوروا أولادکم بحبّ علی بن ابی طالب فمن أحبه فاعلموا أنه لرشدة و...؛220.

توحیده تمییزه عن خلقه و حکم التمییز بینونة صفة؛67،80،107.

ص:499

جری بقدرتک القضاء و مضت علی إرادتک الاشیاء؛141.

حاضر غیر محدود؛174.

خذ العلم من افواه الرجال؛100.

خذ بالاحتیاط لدینک فی جمیع أمورک ما تجد إلیه سبیلا؛439.

خلق اللّه الأشیاء بالمشیة و المشیة بنفسها؛ 160.

خیر الامور أوسطها؛145.

داخل فی الأشیاء لا بالممازجة و...؛81.

داخل فی الاشیاء لا کدخول الشیء فی شیء خارج عن الاشیاء؛81.

دع ما یریبک إلی ما لا یریبک؛439.

رجل من موالیک یقرئک السّلام و قد اراد أن یتزوّج امرأة؛435.

سألت أبا الحسن علیه السّلام عن الرجلین أصابا صیدا و هما المحرمان؛434.

سألته عن الرجل یتزوّج المرأة فی عدّتها بجهالة أهی ممن لا تحلّ له أبدا؛434.

سألته عن الصراط،فقال:هو ادقّ من الشعر واحدّ من السیف؛162.

سبقت رحمته غضبه؛141.

علیک بالصدقة فانها تطفی غضب الرب عن العباد و...؛197.

قال:سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عمن قرأ فی المصحف و هو علی غیر وضوء؛209.

کتبت إلی العبد الصالح علیه السّلام یتواری القرص و یقبل اللیل...؛433.

کل ما میّزتموه باوهامکم فی ادق معانیه؛ 91،175.

کن عالما ناطقا او مستمعا واعیا،100.

کیف تخفی و انت الظاهر،ام کیف...؛173.

لا الصّریح کاللّصیق؛22،215،219،220.

لا صلاة إلاّ بطهور؛423.

لا صلاة إلاّ بفاتحة الکتاب؛423.

لا صلاة لجار المسجد؛424.

لا صلاة لمن جاره المسجد؛424.

لاصیام لمن لا یبیّت الصیام من اللیل؛423.

لا نکاح إلاّ بولی؛424.

لمّا عرج بی الی السماء مردت بأرض بیضاء...؛268.

لنا حالات مع اللّه نحن هو...؛98.

لن یفترقا حتی یردا علی الحوض؛263.

لیس بناکب عن الصراط من سلک طریق الاحتیاط؛439.

لیس فی ترک الحج خیرة؛211.

لی مع اللّه وقت لا یسعنی فیه ملک مقرب و لا نبیّ مرسل؛97،174.

ما شهد رجل علی رجل بکفر قطّ...؛99.

ما یتوهّم شیء غیر معقول و لا محدود؛71.

منا النبی و منکم المکذب،و منا أسد اللّه و منم أسد الأحلاف...؛216.

من رآنی فقد رأی الحق؛105.

من عرف نفسه فقد عرف ربه؛106،168.

ص:500

من کان من شیعتنا عالما بشریعتنا فاخرج ضعفاء شیعتنا...؛256،310.

موجود غیر فقید،80.

نحن وجه اللّه؛155.

و اللّه خلو من خلقه و خلقه خلو منه،102.

و الیک یرجع الامر کلّه؛161.

و أمّا قولک:إنّا بنو عبد مناف لیس لبعضنا علی بعض فضل،فلعمری إنا بنو أب واحد...؛215.

هل توهّم الباری أنه شیء من الاشیاء...؛ 71.

یا بنی!إقرأ المصحف،فقال:انی لست علی وضوء...؛209.

یا عبد اللّه احبب فی اللّه و ابغض فی اللّه...؛ 255،309،335.

یا من احتجب بشعاع نوره عن نواظر خلقه؛ 125.

یا من خفی من فرط ظهوره؛125،172.

یا من خلق الأشیاء من العدم،93.

یطلب بکل مکان و لم یخل عنه مکان؛125، 173.

یؤمر برجل إلی النار فیقول اللّه-جل جلاله- لملک:قل للنار...؛336.

ص:501

معصومین و پیامبران

خاتم الأنبیاء؛35،98،99،114،142، 172،174،177،179،186،195، 199،206،208،214،216،219، 221،222،357،360،371،441، 443،444،105.

الأنبیاء و المرسلین؛108،109،111، 112،113،163.

النبی الاعظم،محمد،سید الرسل،رسول اللّه، رسول خدا،پیامبر-خاتم الانبیاء.

ائمه علیه السّلام؛22،98،99،107،145،163، 179،186،195،197،206،208،361.

أمیر المؤمنین علیه السّلام؛22،81،106،172، 179،215،216،219،221،222، 405،434،439،460،461.

حضرت زهرا علیها السّلام؛26،216،461.

امام حسن علیه السّلام؛179.

امام حسین علیه السّلام؛179،209،211،216، 363،435.

امام باقر علیه السّلام؛71،460.

امام صادق علیه السّلام؛80،107،108،197، 205،414،439،460،480.

امام کاظم علیه السّلام؛209.

امام زمان علیه السّلام؛29،35،46،104،479.

آدم علیه السّلام؛371.

ابراهیم؛90،434.

حضرت زینب علیها السّلام؛461.

جبرائیل؛487.

ص:502

اشخاص

الف،ب،پ،ت

آخوند فشارکی؛468.

آخوند کاشی؛481.

آشتیانی،سیّد جلال الدّین؛28.

آقا بزرگ تهرانی؛178،179،210،361، 396،397،399،404،405،406، 409،410،446،447.

آقا سید سینا؛470.

آوی حسینی،حسن بن محمد؛240،268، 280،293،322.

آوی حسینی،محمد بن محمد؛251،270، 274،276،282،303،324،325،334.

آوی،محمد بن زید؛276.

آیة اللّه حکیم؛316.

آیة اللّه مرعشی؛315.

آیة اللّه مظاهری،حسین؛487.

ابراهیم بن نورالدین علی بن عبد العالی میسی؛239،265،291،310،319، 332.

ابطحی،سید علی بن سید محمد باقر؛471.

إبن أبی الحدید؛216.

إبن أبی عمیر؛434.

ابن ابی غانم عصمی؛279،280.

ابن ادریس حلّی؛231،244،261،269، 271،272،274،275،279،281، 296،297،301،302،303،321، 323،324،325،333،446.

ابن انباری؛375،395.

ابن براج،قاضی عبد العزیز؛249،250، 274،275،301،302،325.

ابن بطریق؛271،273،274،275،276، 317.

ابن جرائدی،شیخ محمد بن یعقوب؛252، 305.

ابن جنی؛254،287،307.

ابن جوالیقی؛253،287،306،307.

ابن جوزی ابو فرج؛253،286،306.

إبن حاجب(أبو عمرو عثمان بن عمر)؛ 383،395.

ابن حاج علی،جمال الدّین احمد؛267.

ص:503

ابن حجر عسقلانی(شهاب الدین أحمد بن علی)؛396،384.

ابن حمزه طوسی؛271،272،274،323.

ابن حمزه علوی یمنی(یحیی بن حمزة بن علیّ بن ابراهیم)؛373،377،397.

ابن حمویه قمی؛278.

ابن خاتون؛210.

ابن داعی،سید مجتبی؛247،248،250، 280،299،300،302.

ابن داعی،سید مرتضی؛250،278،280، 302.

ابن داود حلّی،حسن بن علی؛241،269، 293،294،300.

ابن داود،شیخ تقی الدّین؛247،276،322.

ابن درید ازدی؛253،285،306،445.

ابن زهره،ابو المکارم حمزه؛279،285، 297،325.

ابن زهره،سید محیی الدّین؛271،297، 280،299،324.

ابن زهره حلبی،احمد بن محمد؛231، 239،244،247،256،266،269، 271،272،275،276،285،292، 303،310،320،332،446.

ابن سراج؛254،287،308.

ابن سینا؛454.

ابن شهر آشوب مازندرانی؛244،246، 251،269،275،280،281،296، 298،299،302،324،325.

ابن طباطبا؛386،387.

ابن طی،شیخ علی؛230،238،242، 266،267،291،295،320.

ابن عماد حنبلی(أبی الفلاح عبد الحی)؛ 379،384،396.

ابن غضائری،حسین بن عبید اللّه؛231، 245،247،261،281،282،297، 299،303،333،334،522،557.

ابن فهد حلّی؛230،238،239،242، 243،261،266،292،294،319، 320،332.

ابن قتادة،رضی الدّین؛251،252،284، 285،304،305.

ابن قدامة،احمد بن علی؛246،279، 280،298.

ابن قصار؛254،307.

ابن قولویه قمی،ابو القاسم جعفر بن محمد؛ 231،245،262،298،324،334،340.

ص:504

ابن مالک،أبو عبد اللّه محمّد جمال الدّین؛ 383،397.

ابن کیسان نحوی،محمد بن احمد؛254، 286،307.

ابن منظور،أبو الفضل جمال الدّین محمّد بن مکرم؛372،398.

ابن میثم بحرانی؛270،323،373،377، 395.

ابن مؤذن جزّینی،شیخ شمس الدّین محمد بن احمد بن داود؛230،237،238،240، 242،255،266،267،290،293، 295،308،319،326،332،335، 336،337.

ابن ناظم،محمد بن محمد بن مالک؛397.

ابن نما حلّی،محمد بن جعفر؛241،244، 261،269،271،294،323.

ابن نما حلّی،نجم الدّین جعفر؛249،270، 271،275،278،279،280.

ابن هشام(أبو محمد عبد اللّه جمال الدّین بن یوسف انصاری)؛375،384،399.

ابن یعیش،أبو البقاء موفق الدّین بن علی؛ 383،397.

ابو احمد جلودی؛283.

ابو اسحاق ابراهیم بن محمد بن ابو سفیان؛ 283.

ابو اسحاق زیادی؛286.

ابو البرکات واعظ؛264،332،336.

ابو البقاء(فرزند شاه عباس)؛474.

ابو البقاء هبة اللّه بن نما؛278،281،296، 333.

ابو الحسن بن عبد الوارث؛287،307.

ابو الحسن بن یحیی خیاط؛274.

ابو الصلاح حلبی،تقی بن نجم؛245،249، 274،297،301،325.

ابو الصمصام ذو الفقار بن معبد حسنی مروزی؛246،247،251،275،276، 277،278،279،280،281،282، 299،300،303،323،324،334.

ابو العلاء معری؛307.

ابو الفتح بن جعفریه؛281،333.

ابو الفتح بن فضل اخشیدی؛252،285، 306.

ابو الفتوح رازی،احمد بن علی؛271،275، 278،280،323،449.

ابو القاسم بن زکی علوی؛281،333.

ابو القاسم بن فیرة رعینی؛252،305.

ص:505

ابو القاسم مغربی وزیر؛253،306.

أبو النّور،عبد الوهّاب؛400.

ابو الوفاء موصلی حسینی؛279.

ابو بکر بن جراح؛253،285،306.

أبو بکر بن عبد الرّحمن؛395.

ابو تراب بن الداعی؛274،325.

ابو حسین،احمد بن فارسی؛253،286، 306.

ابو حفص زبری؛252.

ابو خالد یزید بن محمد بن رفاعة لخمی؛ 251،304.

ابوذر؛460.

ابو سعادت احمد بن ماصوری عطاردی؛ 280.

أبو سفیان؛215،220،221.

ابو شریف جمل بحری؛271.

ابو صقر واسطی؛253،306.

أبو طالب؛215.

ابو طالب بن مهدی سلیقی علوی؛279.

ابو طالب حمزة بن شهریار؛231،281.

ابو عبد اللّه محمد فراوی؛283.

ابو عثمان مازنی؛254،287،308.

ابو علی حسن بن ابو جعفر(فرزند شیخ طوسی)؛245.

ابو علی فارسی؛254،287،307،308.

ابو علی لؤلؤی؛284.

ابو علی مذهّب؛284.

ابو علی مقرئی؛277.

ابو عمر والدانی؛251،252.

ابو محمد عبد اللّه بن سهل؛251،284، 304.

ابو مظفر عبد الواحد بن رشیدة سکری؛283.

ابو منصور بن ابی القاسم بیشکی؛253، 285،306.

أبو نجران؛71.

ابو نعیم اصفهانی؛254،286،307،471.

ابو یعلی جعفری؛279.

ابهری،علی اکبر بن حاجی حمزة؛259.

ابهری،فضل بن عمر؛287.

ابهری،محمد صالح بن محمد؛224،326.

احمد بن ابراهیم صیمری(ابن ابی رافع)؛ 282.

احمد بن ثابت؛284.

احمد بن جعفر بن حمدان قطیعی؛284.

احمد بن حسن بن احمد نحوی؛254، 307.

ص:506

احمد بن حسین بن محمد بن مؤمن کوفی؛ 252،305.

احمد بن حنبل؛284،317.

احمد بن سلیمان؛319.

احمد بن شهریار خازن؛286.

احمد بن عباس صیرفی؛334.

احمد بن عبدون؛282،334.

احمد بن علی بن طباع رعینی؛251،304.

احمد بن علی بن عباس نجاشی؛246، 276،299،334.

احمد بن علی بن عبد الجبار طوسی؛273.

احمد بن علی بن عرفة الحسنی؛268، 322.

احمد بن قاضی احسن؛180.

احمد بن محمد بن جعفر بن نما؛276.

احمد بن محمد بن عبدوس؛286.

أحمد بن محمّد بن عیسی؛435.

احمد بن محمد حدّاد؛268،322.

احمد بن محمد موسوی؛246،279،298.

احمد بن محمد نسائی؛284.

احمد بن محمد هروی؛286.

احمد بن موسی بن مجاهد،جمال الدّین؛ 252،305،306.

احمد بن یحیی(تغلب)؛254،287،307.

احمد بن یحیی مزیدی؛294.

احمد شاه قاجار؛462.

اخفش؛254،255،287،308.

ادیب،آیة اللّه حاج شیخ عباسعلی؛487.

اردبیلی،محمد تقی بن محمد صالح بن حاجی کنجی؛311.

اردبیلی،محمد سمیع بن محمد رضا کزرجی؛ 314.

اردستانی،آقا میرزا مهدی؛470.

اردستانی،میرزا رشید ابن طباطبائی؛472.

اردستانی،میر محمد مهدی حسنی حسینی؛ 470.

ارسطو(ارسطاطالیس)؛94،95،96.

استادی،شیخ رضا؛362.

استرآبادی،امیر اسحاق؛232.

استرآبادی؛عماد الدّین؛304،305.

استرآبادی،محمد امین؛420

استرآبادی،میرزا محمد(صاحب منهج المقال)؛239،265،291،319،447.

اسلامی،رضا؛449.

اسماعیل بن اسعد بن اسماعیل؛306.

اسماعیل بن جعفر الصادق علیه السّلام؛209.

ص:507

اسماعیل بن سعید،أبو القاسم؛252،305.

اسماعیل بن سوید؛286.

اسماعیل بن محمد حسن معزی(معروف به پشمی)؛468.

اشعری،ابو علی؛434.

اصفهانی،اسعد بن عبد القاهر؛247،277، 282،299.

اصفهانی،حاجی محمد حسین خان صدر اعظم؛473.

اصفهانی،حیدر علی بن محمد مهدی ندیم الملک؛462.

اصفهانی خوراسکانی،هاشم بن عبد الباقی حسینی؛341.

اصفهانی،راغب؛372،378،400.

اصفهانی،شیخ محمد حسین(صاحب فصول)؛494،360،390.

اصفهانی،محمد مقیم بن محمد باقر(شاگرد علاّمه مجلسی)؛330،331.

اصفهانی،محمد مهدی بن محمّد رضا؛472.

اصفهانی مدیسه ای،سید ابو الحسن؛472.

اصفهانی،میرزا شاه حسین؛484.

أعرجی کاظمینی،سید محسن؛23،401، 403،404،408،409،410،411،412 413،417،425،428،442،444،448.

افتخار الملک؛455.

افشار،ایرج؛462.

افضل الدّین خونجی؛287.

افضل الملک؛471،473،474،477، 479،480،481،483.

افلاطون؛94.

افندی،میرزا عبد اللّه؛178.

الماسی،شیخ محمّد تقی(داماد مجلسی)؛ 478.

الیاس بن هاشم حایری؛248،272،275، 279،281،300،321.

ام الحسن فاطمه(دختر شهید اول)؛240.

امیر ابو الحسین علی حسنی حسینی؛225، 239.

امیر شرف الدّین علی شولستانی؛265، 291،319.

امیر فندرسکی؛45.

امیر فیض اللّه تفرشی؛239،265،291، 319.

امیر هاشم(مجاز از مجلسی اول)؛232.

أمیل یعقوب؛397.

امین الحضرت هبة اللّه؛284.

ص:508

امین الدّوله؛456،473.

امین،سیّد حسن؛445.

امین،سید محسن؛395،407،410،445.

امیّة؛215.

اندرمانی،میرزا محمد؛360.

انصاری،جابر بن عبد اللّه؛221،468،469.

انصاری،شیخ خلیل؛252،304،305.

انصاری،شیخ مرتضی؛359،446.

انصاری،میرزا نور الدّین محمّد؛467،468، 469.

ایروانی،محمّد تقی؛446.

ایمانیه،مجتبی؛455،484.

بابرتی،أکمل الدّین محمّد بن محمود بن أحمد؛375،397.

باقری سیانی،مهدی؛24،401،414، 446،448،487،489،491،494.

بحر العلوم،علاّمه سیّد مهدی؛403،410، 412،444،481.

بحرانی،قوام الدّین محمد بن محمد؛248، 270،324.

بحرانی،نصیر الدّین راشد بن ابراهیم؛248، 252،270،273،283،300،306.

بردی،ابن تغری(جمال الدّین أبو المحاسن یوسف)؛384،400.

برقی؛263.

بروجردی،آیة اللّه العظمی؛445.

بروجردی اصفهانی،آیة اللّه حاج آقا منیر الدّین؛487،489.

برهان الدّین قزوینی محمد بن محمد حمدانی؛246،247،250،272،273، 276،298،300،302،323،324.

برهان تبریزی؛210.

بسناس،مهری؛453.

بطلیموسی،ابن سیّد؛374.

بکری،کامل؛400.

بنّای العلیلیّ،موسی؛395.

بناءپور،هامش؛453.

بنی امیه؛220،221.

بهادری،شیخ ابراهیم؛446.

بهاء الدّین بن رافع بن تمیم؛252،305.

بید آبادی،آقا محمّد؛27،481.

بیدقی،محمد؛25.

بیضون،محمد علی؛397،398.

بیطار،محمّد بهجت؛395.

پور جوادی،رضا؛453.

تاج الدّین،حسن ابن دربی؛286.

ص:509

تبریزی،محمد بن خلیل؛180.

تبریزی،نور محمد بن محمد؛182.

تبنینی،محمد بن علی؛181،265.

تربتی،حسین؛181.

ترکمان،منوچهر؛224،341.

ترکی،قاسم؛25.

ترمذی؛284.

تفتازانی سعد الدّین مسعود بن عمر؛373، 375،376،381،382،386،387، 390،393،396،399.

توفیق الحمد،علی؛398.

تویسرکانی،ملا حسینعلی؛472.

تهرانی حائری،شیخ محمّد حسین بن عبد الرحیم؛398.

ث،ج،چ،ح

ثمانینی نحوی،عمر بن ثابت؛254،287، 307.

جابر بن عباس نجفی؛239،265،291.

جابری انصاری؛223.

جبّار کاظم،عماد؛23،357،368.

جذامی الضریر،ابو الحسن علی بن محمد بن احمد؛251.

جرجانی،شیخ عبد القاهر(أبو بکر بن عبد الرّحمن)؛377،383،384،389، 395،396.

جرمی؛308.

جزائری؛181،182.

جزائری،سید نور الدّین بن نعمت اللّه؛481.

جزائری،شیخ صالح؛177،178،179، 183،184،185.

جزائری،شیخ عبد النّبی؛178،265،291.

جزایری،شیخ یونس؛230،264،290، 382،318،331.

جزایری،علی بن هلال(نور الدّین)؛230، 239،243،261،266،292،319،332.

جزینی،شیخ شمس الدّین؛230.

جعبری،ابراهیم بن عمر؛252،254،305، 307.

جعفر بن حسن بن حسکة؛282.

جعفر بن حسن بن یحیی بن سعید حلی؛ 231،241،242،243،247،255، 269،276،294،295،296،300، 321،333.

جعفر بن علی بن یوسف بن عروة حلّی؛ 268.

جعفر بن علی،جلال الدّین؛267،321،

ص:510

322.

جعفر بن علی مشهدی؛333.

جعفر بن محمد بن حسن بن معیة؛250، 281،302،333.

جعفر بن محمد بن شفرة جاصمی؛271، 323.

جعفر بن محمد دوریستی؛246،255، 270،278،297،298،309،324، 335،339.

جعفری،بهراد؛445.

جلال الدّین محمد بن کوفی؛240،255، 268،270،293،336.

جلالیان،مشیر الملک؛476.

جلوه اصفهانی،میرزا ابو الحسن؛471.

جمال الدّین بن مطهر؛254،294.

جناب،سید علی؛484.

جوهری،أبو نصر اسماعیل بن حماد؛253، 285،306،397.

جهانبخش،جویا؛488،493.

چهارسوقی قدّس سرّه،آیة اللّه میرزا محمّد هاشم؛ 492.

چهارسوقی،میرزا محمد باقر؛472،488.

حائری،عبد الحسین؛188.

حائری،محمد بن جعفر؛323.

حائری یزدی،آیة اللّه حاج شیخ عبد الکریم؛ 25،491.

حائری یزدی،آیة اللّه حاج شیخ مرتضی؛ 25،491،492،493.

حاج فضال بیدآبادی،شیخ اسد اللّه؛483.

حاجی خلیفة،مصطفی بن عبد اللّه؛379، 384،398.

حاجی محمد حسن تاجر؛476.

حاجی میرزا بهاء؛477.

حبیب بن اوس طائی،ابو تمام؛253،307.

حجّت نجف آبادی،آیة اللّه سیّد ناصر الدّین؛ 491.

حجة الاسلام حاجی سید اسد اللّه؛482.

حسکا بن حسن؛324.

حسکة بن بابویه قمی؛278،325.

حسن بن احمد بن نجیب الدّین؛249،267.

حسن بن حسین بن عبد الصّمد؛291.

حسن بن رزین؛284.

حسن بن زین الدّین علی عاملی(صاحب معالم)؛261،291،319،331،402،

ص:511

448.

حسن بن عبد الغفار نحوی؛286.

حسن بن علی بن عبرة؛280.

حسن بن هبة اللّه سوراوی؛275،301.

حسن بن یوسف بن علی بن مطهر؛292، 321.

حسون،فارس؛363،399.

حسین بن احمد سوراوی؛247،277، 282،299.

حسین بن ردّه؛253،271،272،273، 285،306،325.

حسین بن سعید؛435.

حسین بن عبد الصّمد،حارثی همدانی؛ 229،237،239،261،265،290، 308،318،339.

حسین بن قتاده مدینی؛252،305.

حسین بن محمد بن طحال مقدادی؛249، 276،301،321.

حسین بن محمد بن عبد الوهاب،ابو عبد اللّه؛ 252،253،286،305،306.

حسین بن هبة الدّین رطبة؛247،248، 249،276،278،299،300،301، 321،324.

حسین علی بن محمد حسین؛181.

حسینی اشکوری،سید جعفر؛223،226، 235،488،492.

حسینی اصفهانی،محمد مهدی بن محمد؛ 340.

حسینی أعرجی،سیّد صادق؛404،405.

حسینی،امیر محمد مهدی؛224،225.

حسینی حرزی،عبد المطلب بن پادشاه؛ 268،322.

حسینی خاتون آبادی اصفهانی،اسماعیل بن میر عماد؛225،229.

حسینی خوراسکانی،ابو الفتح بن محمد؛228.

حسینی،رضی الدّین بن معیة؛294.

حسینی زنجانی،آیة اللّه سیّد احمد؛491.

حسینی،سیّد أحمد؛179،390،395، 399.

حسینی،سّید محمد تقی؛358،396.

حسینی گلستانه،سید تاج الدّین حسین؛ 224،281،282،285.

حسینی مازندرانی،سیّد موسی؛361،

ص:512

398.

حسینی،محمد بن علی بن زهره؛296.

حسینی،محمد حسین بن محمد علی؛361.

حسینی،محمد محسن بن امیر عبد الکریم؛ 225.

حسینی مشهدی،هدایة اللّه بن عبد الباقی؛ 342.

حکیم الملک،میرزا مهدی؛470،471.

حکیم قمشه ای،شیخ اسد اللّه؛481.

حکیم قمشه ای،میرزا نصر اللّه؛481.

حکیم نوری؛28،29،30،31.

حلبی،ابو جعفر محمد بن علی بن حسن؛ 247.

حلبی،شهاب الدّین؛373،377،396.

حلّی،شیخ حسین؛491.

حمد اللّه،محمّد علی؛399.

حمدی أبو علی،محمّد برکات؛400.

حمصی،سدید الدّین؛250،271،273، 302،323،324.

حموی،أبو عبد اللّه یاقوت بن عبد اللّه؛394، 399.

حمیری،أبو جعفر محمد بن وهیب؛263، 377.

حمیری؛عبد اللّه بن جعفر؛336.

خ،د،ذ،ر

خاتون آبادی،محمد حسن بن محمد حسین؛181.

خاتون آبادی،میر عبد الحسین؛225.

خاتون آبادی،میر محمّد باقر بن محمّد اسماعیل(ملاّباشی)؛481.

خالصی،شیخ محمّد باقر؛448.

خجندی،صدر الدّین؛454.

خراسانی حسینی،میرزا احمد بن محمد؛ 471.

خرسان،سید حسن؛445.

خطیب تبریزی؛253،285،286،287، 306.

خطیب قزوینیّ،محمّد بن عبد الرحمن؛ 395.

خلیل بن احمد عروضی؛255،287،308، 446.

خوئی،آیة اللّه سید ابو القاسم؛491.

خواجویی،ملاّ اسماعیل؛481،485،486.

خواجه نصیر الدّین طوسی؛246،247،

ص:513

250،251،269،272،277،279، 282،298،299،303،322،323، 324،333،334.

خوانساری،آقا جمال؛473،476،484.

خوانساری،آقا حسین؛31،483،492.

خوانساری،آقا حسین بن جمال الدّین محمد؛235،236.

خوانساری،حاجی ملاّ صادق؛477.

خوانساری،علاّمه سیّد محمّد باقر؛187، 403،446.

خوانساری،محمد بن حسین؛473.

خوانساری،ملاّ علی اکبر؛484.

خوزانی،محمّد ابراهیم؛490.

خیاط؛280،281.

دارابی،سیّد جعفر؛470.

داعی بن علی حسینی؛277.

داعی حسینی،رضی الدّین محمد بن محمد بن زید؛249،301.

دانش پژوه،محمّد تقی؛461.

داوری،محمد؛490.

داوودی،صفوان عدنان؛400.

درب امامی،حاج میرزا بدیع؛472،475.

درب کوشکی،ملاّ اسماعیل؛27.

درچه ای،سید محمد باقر؛475.

درچه ای،سید مهدی بن مرتضی؛473.

دسوقی؛376،396.

دشتکی،شیخ حسن؛475.

دلارام خانم؛474.

دورقی نجفی،شیخ محمّد؛404.

راز شیرازی،میرزا ابو القاسم؛27.

رازی،ابو غالب احمد بن محمد؛282.

رازی،سلیمان بن ایّوب؛253،286،306.

رازیّ،فخر الدّین محمد بن خطیب؛269، 288،373،400.

رازی،مرتضی؛246،298.

رازی نجفی،شیخ محمّد تقی(صاحب هدایة المسترشدین)؛24،401،405،406، 408،409،410،412،413،419، 420،421،422،423،424،448، 449،491.

رازی نجفی،شیخ محمد حسین؛405.

راوندی،ابو فرج علی بن ابی الحسین؛247، 271،277،278،282،299،323.

راوندی،سید فضل اللّه بن علی؛246،247، 248،250،271،273،276،277، 279،283،285،298،299،300،

ص:514

302،323،324،334.

راوندی،قطب الدّین سعید بن هبة اللّه؛248، 273،275،279،292،300،323.

ربعی؛307.

رجائی،سید مهدی؛448،485،486.

رحمتی اراکی،رحمت اللّه؛447.

رحیم خان؛460.

رزین عبدی؛284.

رشتی،آقا میرزا عبد الرزاق؛472.

رشتی اصفهانی،میرزا ابو القاسم؛472.

رشید الدّین ابن شهر آشوب؛283،298.

رشید رضا،سیّد محمّد؛395،396.

رضوی قائنی،محمد ابراهیم؛181.

رضوی کشمیری،سیّد محمّد حسین؛447، 448.

رضوی،مهدی؛489،492.

رضی الدّین علی مزیدی؛254،255،267، 268،269،273،276،281،292، 293،294،296،307،308،320، 322،332.

رفائیل ابو اسحاق؛452.

رمضان صوفیه،محمد مصطفی؛397.

روضاتی،آیة اللّه سید محمد علی؛216.

روضاتی،سیّد أحمد؛446.

ریاضی نجف آبادی،آیة اللّه شیخ ابراهیم؛ 490.

ریحان بن عبد اللّه حبشی؛245،275، 297.

ز،ژ،س،ش

زجاج؛254،308،371،375.

زجّاجی،أبو اسحاق ابراهیم بن سری؛372، 375،399.

زجاجی،أبو القاسم عبد الرّحمن بن اسحاق؛ 398.

زرکلی،خیر الدّین؛379،395.

زمانی نژاد،علی اکبر؛492.

زمخشری؛376،398.

زهرا بیگم؛456.

زین الدّین بن علی بن احمد بن مشرف؛ 237،318،339.

زین الدّین جعفر بن حسام؛237،242، 264،267،290،295،320.

زین الدّین علی بن خازن حائری؛230، 238،239،261،266،292،319، 320،332.

ص:515

زینب بیگم؛470،471.

سادات اردستانی،حکیم الملک؛471.

سالم بن قیارویة؛281،333.

سالم بن محفوظ بن عزیزة سوراوی؛272.

سامرآئیّ،ابراهیم؛400.

سبزواری،ملاّ هادی؛27.

سبکی؛382.

سپنتا،عبد الحسین؛455.

سجّادی،سید احمد؛485.

سخاوی،ابو الحسن علی بن محمد؛305.

سدید ابن مطهر؛280،302.

سدید الدّین بن ابی علی حسین بن خشوم؛ 273.

سعد الخیر بن محمد اندلسی؛254،307.

سعید بن ابی سعید؛283.

سکاکی؛373،374،377،378،379، 387،388،390،394،400.

سکری،حسین؛286.

سلاّر بن عبد العزیز دیلمی؛245،274، 275،301،302،325.

سلطان زاده،حسین؛452.

سلطان محمد سلجوقی؛457،484.

سوراوی،یحیی بن محمد بن فرج؛247، 248،276،299،324.

سیبویه؛255،287،308.

سید بن طاوس،جمال الدّین أبو الفضائل؛ 220،221،240،241،243،247، 249،269،270،278،282،294، 296،302،321،331،333.

سید بن طاوس،علی بن موسی(رضی الدّین ابو القاسم)؛240،241،243،247،250، 256،268،269،270،271،273، 276،277،278،282،283،286، 293،299،301،302،309،321، 331،333.

سید بهاء الشّرف؛280،281،324،333.

سید جلال الدّین قاسم بن معیّة؛231،268، 321،333.

سید حسن بن ایوب بن اعرج حسینی(ابن نجم الدّین)؛238،230،242،243،264، 266،267،290،291،292،295، 320،321،322،333.

سید حسن بن حسین بن محمد کیا حسینی گیلانی؛233،234،235.

سید حیدر بن محمد بن زید حسینی؛279.

سید رضی؛219،245،246،250،274، 279،280،281،297،298،299، 302،324،333،372،389

ص:516

سیّد شفتی(حجّة الاسلام)؛28،483،486، 489.

سیّد صدر الدّین؛433.

سید ضیاء الدّین فضل اللّه؛278.

سید علی دقماق حسینی؛230،238، 292،320.

سیّد مجاهد؛448.

سید محمد(سید آقاجان نوربخش)؛472.

سیّد محمّد مهدی؛444.

سید مرتضی؛244،245،246،249، 250،274،275،279،280،297، 298،299،301،302،321،324، 325،333.

سید مرتضی بن سید جلال الدّین عبد الحمید؛ 240،321.

سید منتهی ابن ابی زید بن کیابکی حسینی جرجانی؛246،298.

سیوطی عبد الرحمن؛379،380،381، 383،384،389،395.

شاذان بن جبرئیل قمی؛244،245،246، 255،269،270،271،272،274، 275،278،279،296،297،298، 300،309،321،324،325،335، 336،339.

شاردن؛454.

شاه اسماعیل صفوی؛476،484.

شاهرخ بن رضا قلی میرزا ابن نادرشاه؛ 468.

شاهرودی،سید محمود؛491.

شاه سلطان حسین صفوی؛468،473، 480،481،469.

شاه سلیمان؛468،469،470،477، 483.

شاه سلیمان دوم؛468.

شاه عباس؛468،474،477.

شاه عباس ثانی؛469،474،475.

شاهین،محمّد عبد السّلام؛397.

شبستری؛97.

شبلی؛91.

شرفشاه افطسی؛280.

شرف شاه بن محمد بن زیارة؛271،325.

شریف،شیخ حسین؛363.

شعیب الحدّاد؛434،435.

شفتی،سید مهدی؛486،489.

شکاری،عباس؛453.

شمس الدین محمد بن شجاع قطان؛238، 266،292،320.

شمس الدین محمد بن نجدة(ابن عبد العالی)؛

ص:517

238،266،292،320.

شوشتری(تستری)،مولی عبد اللّه؛230، 237،261،263،290،318،331، 339،458،477.

شهدادی مصاحبی نائینی،علاّمه میرزا محمّد؛491.

شهربانو خانم(دختر سلطان حسین)؛482.

شهشهانی،سید محمد؛472.

شهید اول محمد بن مکی عاملی؛230، 231،237،238،239،247،249، 250،251،254،255،261،264، 266،267،270،272،273،274، 276،290،291،292،293،305، 307،309،310،319،326،332، 339،446.

شهید ثانی زین الدّین علی بن احمد عاملی؛ 229،238،239،240،243،446، 448،249،265،290،291،308،402.

شیبانی،ابن مفضّل؛231،334.

شیخ احمد بن محمد جواد اصفهانی حسین آبادی؛483.

شیخ الاسلام؛477.

شیخ بهائی(بهاء الدّین محمد عاملی)؛22، 177،178،179،180،182،183، 184،187،188،198،210،214، 229،230،237،255،261،264، 290،304،308،318،331،335، 339،418،493.

شیخ تاج الدّین حسن بن دربی؛283.

شیخ جابر انصاری،473.

شیخ جعفر؛405،425،437.

شیخ حرّ عاملی؛178،310،430،439، 446،448.

شیخ صدوق؛197،231،245،246، 249،255،256،263،270،278، 279،280،282،287،298،301، 309،324،334،335،336،448.

شیخ ضیاء الدّین علی(فرزند شهید اول)؛ 230،238،240،255،261،266، 293،308،332،335،336،339.

شیخ طوسی(شیخ الطائفة)؛203،231، 241،247،248،249،250،251، 256،261،269،270،272،274، 275،276،277،278،279،280، 281،282،300،301،303،310، 311،314،323،324،325،333، 334،335،339،341.

شیخ عبّاس قمی؛390،398.

ص:518

شیخ عبد العالی بن نور الدین علی؛251، 255،261،262،310،318،332، 335،339.

شیخ عبد اللّه نعمه؛447.

شیخ علی بن هارون الکال؛280.

شیخ علی محمّد بن محمد جواد اصفهانی حسین آبادی؛483.

شیخ کلینی،محمد بن یعقوب؛211،231، 245،282،298،324،327،335،340.

شیخ محمد بن محمد بن هارون؛231، 274،323،325.

شیخ مفید؛231،244،245،246،248، 255،262،270،274،275،278، 279،280،282،297،298،300، 302،309،324،325،334،335، 336،339.

شیخ مقرئی،جعفر بن ابو الفضل بن شقرة؛ 280،325،333.

شیخ منتجب الدین؛25،256،272،273.

شیخ نجیب الدین ابن نما؛280،281،296، 301،320،321،323،333.

شیخ نور الدین؛264.

ص،ض،ط،ظ

صادقی،مصطفی؛25.

صبّان،محمد بن علی؛396.

صدرایی خویی،علی؛22،177،489، 493.

صدر عاملی،علاّمه سیّد حسن؛404.

صدری،لیلا؛25.

صفا،ذبیح اللّه؛452.

صفار قمی؛263.

صفوان بن یحیی؛434.

صفی میرزای صفوی؛468،474.

صلاحی،پرویز؛453.

صمیری،شیخ مفلح الدّین؛220.

صهرشتی؛250.

ضمیری،محمد علی؛452.

طباطبائی،سید عبد العزیز؛447.

طباطبائی،سید علی(صاحب ریاض المسائل)؛444.

طبرسی،امین الدّین فضل بن حسن؛250، 271،273،302،323،439،445.

طبرسی،شیخ ابو علی؛273،277.

طبرسی،محمد صالح؛328.

طبری،محمد بن قاسم؛245،247،255،

ص:519

269،278،291،297،299،309، 332،335.

طریحی،فخر الدّین؛378،399.

طوسی،ابو الفتح علی بن عبد الحیار؛248، 274،300.

طوسی،محمد بن حسن؛321.

طوسی،محمد بن حسن بن زین الدّین؛ 319.

طوسی،محمد بن محمد بن حسن؛294، 299،302،321.

طه عبد الرؤوف سعد؛395.

ع،غ،ف،ق

عادل عبد الرّحمن بدری؛445.

عاصی اصفهانی رشتی،شیخ محسن؛501.

عاملی،سیّد جواد(صاحب مفتاح الکرامة)؛ 23،401،405،407،408،411،437، 438،439،442،444،448.

عاملی،سید عبد الکریم؛239.

عاملی،سید محمد بن سید علی(صاحب مدارک)؛195،209،239.

عاملی،شیخ جابر؛230،290،319، 332.

عاملی،شیخ شمس الدّین محمد؛229، 318.

عاملی،طوفان بن احمد؛323.

عاملی،عبد الصّمد بن شمس الدّین محمد؛ 237.

عاملی،عبد اللّه بن جابر؛230،237،264، 265،319.

عباس بن عبد المطلب؛221.

عباسی،عبد الرّحیم؛378.

عباسی،فیاض بن احمد بن فضل عباسی؛ 178.

عبد الباقی بن بدیع الزّمان؛224.

عبد الباقی،محمّد فؤاد؛398.

عبد الجبار قرئی؛246،277،278،281، 298.

عبد الجلیل بن عیسی؛277.

عبد الجلیل حسن عبد المهدی؛452.

عبد الجلیل،عبده شلبی؛399.

عبد الحمید بن سید فخّار موسوی؛242، 246،275،294،298،300.

عبد الرّحمن السّید؛397.

عبد الرّحمن بن احمد بن حسین نیشابوری؛

ص:520

250.

عبد الرّحمن بن أحمد عباسی؛399.

عبد الرّحمن بن حجّاج؛434.

عبد الرّحمن بن محمد بن عتاب؛252، 305.

عبد الرّحمن محمّد بن أبی سعید؛395.

عبد الرّحیم بن احمد بن اخوة بغدادی؛280.

عبد العزیز بن ابی کامل؛245،274،275، 297،325.

عبد الغفار نیشابوری؛283.

عبد اللّه بن احمد خشاب نحوی؛254،287، 307.

عبد اللّه بن جعفر دوریستی؛244،280، 297.

عبد اللّه بن حملات؛321.

عبد اللّه بن زهره؛285.

عبد اللّه بن سلیمان انصاری غرناطی؛251، 304.

عبد اللّه بن عبد الواحد؛274،325.

عبد اللّه بن عمر طرابلسی؛245،274، 297،325.

عبد اللّه بن محمد بن علی بن اعرج؛242، 267،295.

عبد اللّه بن محمد بن مجاهد عبدی؛251، 304.

عبد اللّه بن محمد رستمی؛253،286،306.

عبد اللّه بن وضّاح؛433.

عبد المطّلب؛215.

عبد المطلب بن محمد بن علی بن اعرج، عمید الدین؛230،239،242،266،267، 292،320،321،332.

عبد شمس؛220.

عبد مناف؛215،219،220.

عثمان یوسف،أکرم؛396.

عربی بن مسافر عبادی؛244،247،248، 270،275،276،277،279،281، 282،297،299،300،301،333.

عریضی،شیخ شمس الدّین؛266،291، 320.

عریضی عاملی،شیخ محمد بن عبد اللّه؛ 267،295.

عریضی علوی،احمد بن یوسف؛247، 250،273،276،299،302،323.

عریضی،نظام الشّرف ابو الحسن عبد اللّه بن منصور باقلانی؛284.

عزّ الدّین حسن بن عشره؛238،242، 243،266،267،290،292،293،

ص:521

295،320.

عزت نسا خانم؛483،484.

عطارد،جواد؛453.

علاّمه امینی؛228.

علاّمه حلّی؛بن یوسف بن مطهر؛198، 230،231،240،241،242،243، 247،252،261،267،269،272، 273،277،278،283،284،285، 286،287،299،306،308،309، 322،331،447،448.

علاّمه طباطبائی(صاحب تفسیر المیزان)؛ 491.

علاّمه مجلسی،محمد باقر؛98،223،289، 439،445،476.

علوی عاملی،میر سید احمد؛22،215، 216،493.

علی بن ابراهیم؛434.

علی بن احمد بن خلف انصاری؛252، 304.

علی بن احمد بن عباس نجاشی؛323.

علی بن احمد مقرئی؛285.

علی بن برکات؛285.

علی بن ثابت بن عصیدة سوراوی؛248، 270،301،324.

علی بن جعفر؛209.

علی بن حسین بن حمّاد واسطی، جمال الدّین؛268،269،271،274،322، 323.

علی بن حسین مرسی؛252،304.

علی بن حماد،کمال الدّین؛275،277.

علی بن دقاق؛266.

علی بن سکون؛231،281،303.

علی بن طراد مطارباذی ابو الحسن زین الدّین؛240،244،247،267،269، 277،293،296،300،320،332.

علی بن عبد الحمید بن فخّار موسوی؛268.

علی بن عبد الحمید نیلی،شیخ نظام الدّین؛ 242،243،267،295.

علی بن عبید اللّه بن بابویه؛310.

علی بن عبید اللّه حسکا بن حسن؛301.

علی بن علی بن عبد الصّمد نیشابوری؛ 277.

علی بن فرج سوراوی؛254،270،300، 307.

علی بن قاسم بن ابراهیم خیّاط؛252، 285،306.

علی بن محمد القاشی؛268،322.

ص:522

علی بن محمد بن سنان؛254،309.

علی بن محمد بن مکی(فرزند شهید اول)؛ 240،291.

علی بن محمد مالقی؛284،304.

علی بن نصیر الدّین حسینی؛257.

علی بن یحیی بن علی حناط؛271،299.

علی بن یحیی خیاط؛247،277،279، 282،323،333.

علی بن یحیی مربعی،شیخ زین الدّین؛252، 284،305.

علی بن یوسف بن مطهر؛242،269،295، 296،322.

علی رضا بن محمد علی؛469.

علیرضا(مجاز از مجلسی)؛259.

علی قلی آغا؛482.

علی نقی(مجاز از مجلسی)؛260.

عماد طبری؛272،276،277،281، 282،300،321.

عماد عبد السّلام رؤوف؛452.

عمارة بن ولید مخزومی؛220،221.

عمر بن ابراهیم کنانی؛252،285،306.

عمر بن خطاب؛207.

عمر بن عبد العزیز؛458.

عمر بن معن زبری ضریر؛251،284، 304،305.

عمید الرؤساء،یحیی بن جیّا؛279.

عیناثی عاملی،جمال الدّین احمد بن محمد بن خاتون؛237،238،239،243،264، 290،292،320.

عیناثی عاملی،شیخ محمد بن علی بن خاتون؛209،237،290.

عیون السود،محمّد باسل؛397.

غفّاری،علی اکبر؛445،447،448.

غلامی جلیسه،مجید؛23،24،451،463، 494.

غلامی مقدم،براتعلی؛180.

غیاث الدّین بن احمد بن طاوس؛246، 277،279،293،294،298،322.

فاضل اردکانی،مولی حسین؛360.

فاضل تونی؛402،407،411،448.

فاضل سراب(محمد بن عبد الفتاح تنکابنی)؛ 492.

فاضل مقداد؛238،266.

فاضل هندی؛485،490.

فاضلی خوانساری،حاج محمد حسن؛ 235.

ص:523

فتحعلی شاه قاجار؛473،474.

فتلاوی،کاظم عبّود؛447.

فتونی عاملی،شیخ مهدی؛405.

فخار بن معد موسوی شمس الدّین ابو علی؛ 231،240،241،244،246،248، 253،254،255،261،269،270، 273،274،275،278،280،281، 284،285،286،287،293،294، 296،298،300،303،306،307، 308،309،321،323،324،325، 333،335،336،339.

فخر الدّین رشیدیه؛453.

فخر الدّین علی بن یوسف بن بوقی؛294.

فخر الدّین مطهر؛295،297،321.

فخر المحققین؛230،239،240،242، 243،261،266،267،269،339.

فریدی،ابو الحسن علی بن احمد بن یحیی؛ 240،241.

فسایی شیرازی،محمد حسین؛182.

فضل اللّه حسنی ابو الرضا؛246،251،252، 277،282،298،303،306،323.

فضل بن شاذان؛281،434.

فضل بن محمد بن فضل عباسی؛178.

فیروزآبادی،مجد الدّین محمد بن یعقوب شّافعی؛372،398.

فیض کاشانی؛44،407.

فیضی،آصف؛446.

قاسم،ابو جعفر؛281.

قاسم بن جعفر هاشمی؛284.

قاسمی پویا،اقبال؛453.

قاسمی،رحیم؛485،487.

قاضی ابو الشرف؛230،264،290.

قاضی ابو طالب کنانی؛284.

قاضی ابو عبد اللّه قضاعی؛284.

قاضی اسماعیل بن علی اکوع؛452.

قاضی بهاء الدّین؛285.

قاضی حسن استرآبادی؛280.

قاضی حسن بن ابراهیم فارقی؛284.

قاضی،شیخ أبو القاسم؛482.

قاضی عبد اللّه بن محمود؛279.

قاضی معز الدّین محمد؛230،251،264، 290،331.

قاضی نعمان مصری؛439،446.

قزوینی ابو زکریا؛372،373،374،377، 380،381،383،387،388،389، 395،397.

قزوینی،سیّد حسن؛27.

قزوینی،سیّد حسین؛27.

ص:524

قزوینی،شیخ محمد باقر؛472.

قشقایی،جهانگیرخان؛474.

قطب الدّین محمد رازی؛230،320،332.

قنسرینی،حسین بن عبد الأحد؛285.

قهپائی،محمد مؤمن بن عنایة اللّه؛337، 338.

قهجاورستانی،ابو الحسن بن معز الدّین محمد؛228.

ک،گ،ل،م

کاشانی،آیة اللّه ملا حبیب اللّه؛23،357، 358،361،366،394،396،398، 399،448،494.

کاشانی،حسن الشّریف بن علی؛366، 394.

کاشانی،سیّد محمّد حسین؛359،360، 368.

کاشانی،میرزا محمد علی؛462،476.

کاشف الغطاء،دکتر عباس(رئیس مؤسسه کاشف الغطاء)؛412،413.

کاشف الغطاء،شیخ جعفر(صاحب کشف الغطاء)؛23،401،403،404،408، 409،410،411،447.

کاشف الغطاء،شیخ هادی؛412.

کاظمی،سیّد محسن؛412،417.

کاظمینی بروجردی،سیّد محمد علی؛448.

کافی موسوی،اباذر؛490.

کاکویه؛علاء الدّوله؛454.

کبری زاده،طاش؛379،384،400.

کحاله،عمر رضا؛379،399.

کراجکی،شیخ ابو الفتح محمد بن عثمان؛ 245،250،274،275،298،302، 325،439،447.

کرباسی اصفهانی همدانی،محمد صادق؛ 224،315،316،318.

کرمانشاهی،محمد علی؛32.

کرمانی،ملاّ محمّد حسین؛475.

کرهرودی،سید محمد معصوم بن ابو الخان بن کمال حسینی؛329،330.

کسائی،نور اللّه؛452.

کشّی،ابو عمر؛245،297،304.

کلانتری تهرانی،میرزا أبو القاسم؛360.

کلباسی،آیة اللّه میرزا رضا؛489.

کلباسی،حاجی میر أبو القاسم(شیخ العراقیین)؛474،478،482،484.

ص:525

کلباسی،میرزا ابو المعالی محمّد بن ابراهیم؛ 482،486.

کلباسی،میرزا عبد الجواد؛478.

کلبی؛220،221.

کمال،حمید رضا؛484.

کمره ای،حاج میرزا محمد باقر؛493.

گرجی،ابو القاسم؛445.

گلپایگانی،مولی زین العابدین؛359،360.

لنکرانی،سید رضا؛182.

لنگرودی،ملا محمّد جعفر؛27.

لواسانی،مولی أبو طالب؛472.

مالک بن انس؛284،372.

مأمون عباسی،377.

مبارک بن عبد الجبار؛286.

مبرّد؛254،287،308.

متولی حقیقی،یوسف؛453.

مجد الدّین،محمد بن حسن معیة؛250، 281،302،303،333.

مجلسی اوّل(مولی محمد تقی)؛23،223، 224،225،226،227،228،229، 232،233،234،235،257،258، 259،260،262،289،311،312، 313،314،315،316،326،327، 328،329،330،333،337،338، 340،341،342،488،493.

مجلسی،ملا عبد اللّه بن محمد تقی؛225.

محدّث،ارموی سیّد جلال الدّین حسینی؛ 447.

محدّث بحرانی؛439.

محدّث نوری؛197،446،447.

محفوظ بن وشاح،شمس الدّین؛270.

محقق اردبیلی؛265،447.

محقق بحرانی؛446.

محقق ثانی،نور الدّین علی بن عبد العالی کرکی؛229،230،237،238،239، 242،243،251،255،261،264، 265،266،267،290،291،292، 295،308،310،318،319،321، 331،332،335،336،339،445.

محقق حلّی؛280،308،324،447، 448.

محقق سبزواری؛433.

محمد ابراهیم بن محمد اسماعیل اصفهانی؛ 180.

ص:526

محمد الزّیتی،طه؛398.

محمد باقر بن فخر الدّین علی؛225.

محمد بن ابو الفتح دمشقی؛254،307.

محمد بن ابی البرکات صنعانی؛248،270، 276،301.

محمّد بن أبی حمزة؛435.

محمد بن احمد بن ابو المعالی؛322.

محمد بن احمد بن صالح؛324.

محمد بن أحمد بن محمد مسلمة؛252.

محمد بن احمد بن مسلم معدل؛253، 286،305،306.

محمد بن احمد صهیونی،شیخ شمس الدّین؛ 242،243،267،295،321.

محمّد بن اسماعیل؛434.

محمد بن اسماعیل بخاری؛283.

محمد بن بدوی جزائری عسکری؛187، 214.

محمد بن بشار انباری،شیخ شمس الدّین؛ 252،286،305،306.

محمد بن جعفر مشهدی؛244،278،279، 280،296،325،333.

محمد بن جمیل؛396.

محمد بن جهیم اسدی حلّی،شیخ مفید الدّین؛242،243،269،294،295، 321،333.

محمد بن حسن بن منصور نقاش موصلی؛ 279.

محمد بن حسن سوهانی؛277.

محمد بن حسن شیبانی؛284.

محمد بن حسن عبد الصّمد تمیمی؛253، 285،306.

محمد بن حسن علوی بغدادی؛275،322.

محمد بن حسین بن عبد الصّمد حارثی همدانی؛331.

محمد بن سری؛286.

محمد بن سعید؛321.

محمد بن سلیم کوفی؛317.

محمد بن سیّار؛335.

محمد بن شمس الدّین دستجردی؛305.

محمد بن شمس الدّین محمد بن کوفی؛ 243،296،309،322.

محمد بن صالح سیبی قسّینی؛241،248، 249،255،269،270،273،274، 277،280،281،294،300،301،

ص:527

308،322،323،335.

محمد بن طحال مقدادی حائری؛273.

محمّد بن عبد الجبّار؛434.

محمّد بن عبد الفتاح تنکابنی؛504.

محمد بن عبد اللّه بغدادی،شیخ شمس الدّین؛ 252،305.

محمد بن عبد اللّه بن مطلب شیبانی؛282، 303.

محمد بن علی بن اعرج؛240،242،277، 279،293،294.

محمد بن علی بن شهرآشوب؛279،281، 321.

محمد بن علی بن عبد الصّمد نیشابوری؛ 277.

محمد بن علی بن غنی؛268،322.

محمد بن علی بن قحسن حلبی؛277، 299.

محمد بن علی بن مطهر؛322.

محمد بن علی جوهری؛285.

محمد بن علی حلوانی؛246،280،299.

محمد بن عمر بن شبوبة؛283.

محمد بن عمر بن یوسف قرطبی؛251، 284،304.

محمد بن غزال مضری،شیخ شمس الدّین؛ 252،268،305،322.

محمد بن قاسم بن معیة حسنی دیباجی (تاج الدّین)؛230،239،240،244،250، 251،255،266،267،292،293، 296،300،302،303،304،308، 320،321،333،334.

محمد بن محفوظ بن وشاح؛268،321، 323.

محمد بن محمد بن عبد اللّه قریضی،242، 283.

محمد بن محمد بن مطهر؛322.

محمد بن محمد بن مکی(فرزند شهید اول)؛ 240،266،332.

محمد بن محمد رازی(شارح مطالع)؛240، 267.

محمد بن محمد مطری؛286.

محمد بن محمد مظفری؛254،307.

محمد بن مطهر؛182،332.

محمد بن معد موسوی،صفی الدّین؛250، 252،268،274،283،302،306،324.

محمد بن مندانی؛285.

محمد بن میدانی،ابو الفتح؛253،306، 307.

ص:528

محمد بن یحیی بن سعید؛240،244، 293،294،296،322.

محمد بن یوسف بن مطر؛283.

محمد حسن بن علی موهری؛253.

محمد حسین بن شمس الدّین محمد اصفهانی؛224،311،312.

محمد خان قاجار؛358،473.

محمد سلیم رازی؛187،314.

محمد صالح بن احمد مازندرانی، حسام الدّین؛327.

محمّد عبد الرّحیم؛395.

محمد قاسم(دایی محمد تقی مجلسی)؛ 230،264،319.

محمّد محیی الدّین عبد الحمید؛399.

محمد مهدی بن مرتضی خاتون آبادی؛ 471.

محمود بن یحیی بن مجهود بن سالم شیبانی حلی؛268،322.

محمودی،محمد باقر؛215،219.

مختاری،شیخ رضا؛448،449.

مدرّس اصفهانی،میرزا ابو القاسم؛27.

مدرس،حاجی میرزا مهدی؛480.

مدرس خاتون آبادی،میر سید ابو القاسم؛ 481.

مدرس طهرانی،هادی؛360.

مذهب اصفهانی،محمد علی بن أبو طالب (صاحب تذرة یخچالیه)؛469،292.

مرزبان بن حسین بن محمد دوریستی؛ 278.

مرزبانی،أبو عبید اللّه محمّد بن عمران؛399.

مریم بیگم دختر شاه صفی؛479،482.

مسافر بن عمر؛220،221.

مسعدة بن زیاد؛336.

مسعود میرزا(ظلّ السّلطان)؛467.

مسلم بن حجاج؛283.

مشرقی جزائری،محمود بن حسام؛182.

مصطفی،ابراهیم؛448.

مظاهری،محمد حسن؛485.

معاویة؛22،215،216،219،220،221.

معتمدی،اسفندیار؛453.

معلم حبیب آبادی محمّد علی؛471،488.

مغربی،أبو یعقوب؛372،383،400.

مفسر استرآبادی؛255.

مقصود بیگ مسگر؛478.

مکّی بن أبیطالب مقرئی؛252،285،305.

مکّی بن احمد مخلّطی؛279.

مکین الدّین،یوسف بن عبد الرزاق؛284، 305.

ص:529

ملا آقا قزوینی؛27.

ملا اسماعیل،واحد العین؛27.

ملاّ صدرا؛21،29،44،63،70،111.

ملاّ عبد الجواد،حکیم؛481،482.

ملاّ محمد صالح؛187.

ملاّ محمّد کاشانی،474.

ملا محمد(مجاز از مجلسی)؛260.

مندانی واسطی،علی بن محمد؛283،284.

موحّد ابطحی،سید حجّت؛453.

موسوی اصفهانی،سید بدیع؛472.

موسوی بخش،سید مصطفی؛25.

موسوی،سیّد بلاسم؛445.

مولی درویش محمد(جد مولی محمد تقی مجلسی)؛230،237،265،291،319، 332.

موهوب بن احمد بن خضر جوالیقی؛285.

مهدوی،مصلح الدّین؛223،449،453، 454،455.

مهذب الدّین،محمد بن یحیی بن کرم نحوی؛ 254،272،286،307.

مهنا بن سنان مدنی؛231،239،267، 292،320.

میرداماد؛61،215.

میرزا جعفر فرزند میرزا محمد علی امام جمعه؛479.

میرزا حیدر علی بن ملاّ مهدی؛476.

میرزا رضی؛469.

میرزا سلمان اعتمادّ الدولة؛468.

میرزا سلیمان خان رکن الملک؛479.

میرزا عبد الحسین بن محمد تقی خوشنویس هرندی؛468.

میرزا محمد علی(از احفاد آقا جمال خوانساری)؛476.

میرزا محمّد علی امام جمعه؛479.

میرزا مهدی؛462،476،483،484.

میرزا نظام الدّین وزیر شاه؛468.

میرزای قمی؛21،27،28،29،447.

میر محمّد باقر بن میر محمد اسماعیل بن میر ابو الصالح حسینی؛483.

ن،و،ه،ی

ناجی اصفهانی،دکتر حامد؛21،27،216، 493.

ناجی معروف؛452.

ناصح،محمّد مهدی؛449.

ناصر الدّین شاه؛467.

ناطق،هماز؛453.

ص:530

ناظم شاطبیه؛284.

نجاشی؛280،310،324،335.

نجفی اصفهانی،آیة اللّه مجد الدّین؛488، 494.

نجفی اصفهانی،شیخ محمّد باقر؛446.

نجفی اصفهانی،شیخ محمد رضا(صاحب وقایة الأذهان)؛412،487،491.

نجفی،شیخ خضر؛404.

نجفی،شیخ محمّد حسن؛445.

نجفی،شیخ هادی؛413،449.

نجفی،محمد باقر؛472.

نجم الدّین کاتبی؛287.

نجیب الدّین ابو البقاء عکبری؛254،307.

نجیب الدّین مزکی استرآبادی؛272.

نراقی،مولی أحمد؛426،447،462، 476.

نضر بن سوید؛435.

نطنزی عاملی اصفهانی،شیخ حسن؛230، 237،263،265،291،319،332.

نظام الدّوله؛473.

نعمة اللّه بن احمد بن خاتون عاملی؛230، 237،263،264،290،318،326، 331،339.

نقدی،شیخ جعفر؛197.

نور محمّدی،محمد جواد؛26،177،215، 216،490،491،493.

نوری،ملاعلی؛21،27،28.

نوری،میرزا حسن؛27.

نوری،میرزا حسین؛404،405.

نویری،شهاب الدّین أحمد بن عبد الوهّاب؛ 377،400.

واله اصفهانی،محمد کاظم؛475،476.

وحید بهبهانی،علاّمه محمد باقر؛402، 403،405،407،446.

ورّام بن ابی فراس؛250،271،302،325.

هادی زاده،مجید؛406،486،487،488، 491،494.

هارون بن مسلم؛336.

هارون بن موسی تلعکبری؛245،282، 297،334.

هاشمیان،احمد؛453.

هاشمی رفسنجانی(آیة اللّه علی اکبر)؛481.

هبة اللّه بن حامد بن أیّوب،عمید الدّین؛ 231،244،254،273،281،286، 296،302،303،307،324،333.

هبة اللّه بن شجری نحوی؛246،254، 298،307.

ص:531

هرندی،آقا محمّد جعفر بن مهدی؛473.

هرندی،بدیع الزّمان؛473.

هرندی،میرزا عبد الحسین؛468.

هرندی،میرزا محمّد علی؛475.

هروی(صاحب کتاب غریبین)؛253،306.

هزاجریبی،زین العابدین؛257.

هزارجریبی،شاهمیر بن فخر الدّین بن یونس حبیبی؛258.

همدانی،آقا میرزا محمد حسین؛462، 476.

هنداوی،عبد الحسین؛399.

هنداوی،عبد الحمید؛400.

یاحقی،محمّد جعفر؛449.

یحیی بن احمد بن یحیی،شیخ نجیب الدّین؛ یحیی بن حسن بن بطریق أسدی؛269، 284،323.

یحیی بن زید؛334.

یحیی بن سعدون قرطبی؛252،285، 305.

یحیی بن سعید،نجیب الدّین؛242،269، 270،277،294،295،307،321، 322،323،324،325.

یحیی بن علی بن بطریق حلّی؛244،247، 296،299.

یحیی بن علی بن خطیب تبریزی؛253، 307.

یحیی بن هبة اللّه بن طباطبا حسنی؛254، 307.

یزدی،ابراهیم بن کاشف الدّین محمد؛224، 227.

یعقوب بن سکیت؛253،286،306.

یغمایی،اقبال؛453.

یوسف بن حماد جمال الدّین؛240،242، 251،267،284،285،293،304،321.

یوسف بن محمد بن زیاد؛255،309، 335.

یوسف بن مطهر(والد علاّمه حلّی)؛231، 243،250،253،261،267،269، 306،320،322،332.

ص:532

کتابها

الف،ب،پ،ت

آثار ملی اصفهان؛473.

آشنایی با حوزه های علمیه شیعه در طول تاریخ؛453.

آشنایی با شهر تاریخی اصفهان؛477، 479،480.

آموزش و دانش در ایران؛452.

آیت نور؛491.

اتقان فی علوم القرآن؛380،381،384، 389،395.

اجازات خاندان روضاتیان(1)؛488.

اجازات خاندان روضاتیان(2)؛492.

اجالة الفکر؛485.

أجل محتوم؛486.

أجوبة المسائل الصالحیّات؛177،179، 180،182،183.

احتجاج؛67،80،107،257،310.

احکام المیاه؛491.

اختصاص؛81.

ارشاد؛221.

ارشاد القلوب؛175،330.

أسئله و اجوبه فقهیه؛489.

استبصار؛231،236،245،255،258، 282،297،308،334،340،423، 433،434،435،445.

أسرار البلاغة؛373،377،380،383، 384،387،395.

أسرار العربیة؛375،395.

اسفار؛29،64.

أصالة البراءة؛409،410.

اصفهان دار العلم شرق(مدارس دینی اصفهان)؛454،455.

اصفهان مدارس نوین و مفاخر آن؛453.

اصلاح المنطق؛253،286،306.

اصول الایمان؛468.

أصول البلاغة؛373،377،380،384، 389،395.

اصول کافی؛80،326.

ص:533

اعتقادات؛145.

أعلاط الروضات؛412.

اعلام الوری؛221.

أعیان الشیعة؛223،358،361،395، 407،410،411،472.

اقبال الاعمال؛21،173.

أقل و أکثر ارتباطی؛23،401.

اکمال الحجة؛363.

اکمال الدین و اتمام النعمة؛263،334.

الاجازات لکشف طرق المفازات؛256، 309.

الاصفهان؛467،470،471،473،474، 475،476،477،478،479،480،481.

الأعلام؛379،395.

البدایة و النّهایة؛357.

البشری؛241.

التحصین؛331.

التراث العربی فی خزانة المخطوطات؛179.

التوضیح(شرح علی الفیة ابن مالک)؛384.

التیسیر فی القراءات السبع؛251،284، 304.

الجامع للشرایع؛200.

الخلاف؛426،446.

الدّر المکنون؛364.

الدّرر الکامنة؛384،396.

الدّرة الفاخرة؛358،362،396.

الدرّة النجفیّة؛420،444،446.

الذریعه الی تصانیف الشیعه؛179،210، 224،235،358،362،396،405، 409،410،417،446،475،478.

الرسائل السیاسیة بین الامام علی علیه السّلام و معاویه؛215.

الرعایة فی التجوید؛252،285،305.

الرقیمة النوریة؛21،27،28،29،30،35.

الروضة النضرة فی علماء المائة الحادیة عشرة؛178،195.

الزهد؛198.

الشهاب فی الحکم و الآداب؛284.

الصافی-تفسیر الصافی

الصحاح فی اللغة،الصحاح الجوهری- صحاح اللغة

الطّراز؛373،376،377،380،381، 384،387،389،397.

العدّة فی الرجال؛417.

العمدة؛317،330.

العین؛417،446.

ص:534

الفصول الغرویة فی المسائل الفقهیة؛390، 392،398،406.

الفصول المهمة فی اصول الائمة؛81،91، 310.

الفصیح تغلب؛254،307.

الفهرست(کتابشناسی آثار ملا حبیب اللّه کاشانی)؛494.

الکافی(شیخ کلینی)؛99،142،145، 155،161،198،211،231،236، 245،255،259،260،262،263، 283،298،308،313،324،335، 340،342،343،435،447.

الکافی للحلبی؛263.

الکرام البررة؛404،405،410،447.

الکنی و الألقاب؛223،390،398.

اللمع؛254.

اللمعة فی تفسیر سورة الجمعة؛364.

المبسوط؛206.

المثالب؛220.

المجازات النّبویة؛372،398.

المحصول؛23.

المدارس الشرابیه؛452.

المدارس فی بیت المقدس؛452.

المشاهیر المدفونین فی الصحن العلوی الشریف؛408،447.

المغنی؛384.

المقنع؛197.

الموجز فی القراءات؛252،285،305.

الموطأ؛372،398.

النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهرة؛ 384،400.

النهایة؛194.

الوافیة؛402،411،417،420،433، 448.

الوجیزه؛188.

الوجیزة فی الکلمات النحویه؛365.

الوقف و الابتداء؛252،305.

امالی صدوق؛197،256،263،309، 336،337.

امالی طوسی؛439،445.

أمل الامل؛178،223.

انتصار؛263.

انجیل اهل بیت،زبور آل محمد-صحیفه سجادیه

انوار السانحة؛363.

أنوار العلویة؛197.

ص:535

ایضاح الریاض؛363.

ایضاح فی شرح المفصل؛383،395.

ایضاح فی علوم البلاغة؛372،373،374، 375،376،377،378،379،380، 381،382،383،384،385،386، 387،388،389،390،392،395.

أیمان الشیعة؛445.

بحار الأنوار؛21،67،80،81،91،93، 98،105،106،107،125،141،142، 145،146،172،173،174،175، 205،223،224،227،251،256، 257،268،283،285،305،309،310، 317،336،439،445.

بصائر؛263.

بغیة الوعاة فی طبقات النحاة؛379،384، 395.

بلاغة؛367.

بلد الأمین؛141.

بوارق القهر؛363.

بهجة الآمال فی شرح زبدة المقال؛223.

تاریخ اصفهان؛223،462،467،469، 470،471،473،474،475،476، 477،478،480،482.

تاریخ اصفهان و ری؛467،469،470، 471،481،483،484.

تاریخ تحول آموزش و پروش فارسی از دار الفنون تا مشروطه؛453.

تاریخچه آموزش و پرورش نوین خراسان؛ 453.

تاریخچه اوقاف اصفهان؛455،467،469، 479،480.

تاریخ حوزه های علمیه شیعه؛452.

تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر؛449.

تاریخ فرهنگ اصفهان؛455،467،469، 470،471،473،474،475،476، 477،478،479،480،481،482،483.

تاریخ مدارس ایران از عهد باستان تا تأسیس دار الفنون؛452.

تاریخ مدارس خارجی در ایران؛453.

تاریخ مدارس در کاشان؛453.

تاریخ مدارس نوین در ایران؛453.

تاریخ مدینة دمشق؛91.

تبصرة السائر؛363.

تجرید الاعتقاد؛129.

تجسّم الأعمال؛485.

ص:536

تحفة الناصریة؛472.

تحولات فرهنگی ایران؛453.

تذکرة؛426.

تذکرة الشهداء؛363.

تذکرة الفقهاء للعلاّمة الحلّی؛198،433، 445.

تذکرة القبور؛223،468،471،472، 473،475،481،483.

تراجم الرجال؛225،257،258،311، 390،395.

ترتیب جمهرة اللغة؛253،285،306، 443،445.

ترجمه مروج الذهب؛476.

ترجمة العلامة الشیخ محمد حسین النجفی الاصفهانی قدّس سرّه؛494.

تعلیقات بر استبصار؛481.

تعلیقات بر تهذیب الاحکام؛481.

تعلیقات بر کافی؛481.

تعلیقات بر من لا یحضره الفقیه؛481.

تعلیقة أمل الآمل؛223.

تفسیر الصافی؛44،45،46.

تفسیر روض الجنان؛423،446،449.

تفسیر قرآن؛481.

تفسیر قمی؛162.

تقدم نماز زیارت در زیارت از بعید؛493.

تقریرات آخوند ملا اسماعیل پشمی؛468.

تقریرات سیّد بحر العلوم؛407.

تکملة أمل الآمل؛223،404.

تلامذة العلامة المجلسی؛330.

تلخیص المفتاح؛385،396.

توحید(شیخ صدوق)؛92،102،142، 145،155،263.

توضیح البیان فی تسهیل الأوزان؛363.

تهذیب الاحکام؛203،209،224،233، 236،245،255،282،297،308، 311،314،329،334،337،341، 423،427،433،434،435،437، 424،445.

تهذیب الحدیث و الإستبصار؛231.

ث،ج،چ،ح

ثواب الأعمال؛198،334،337.

جامع أحادیث الشیعة؛439،445.

جامع الأقوال فی معرفة الرجال؛178.

جامع الرواة؛223.

جامع المقاصد؛426،445.

ص:537

جذبة الحقیقة؛363.

جنة الحوادث؛363.

جوابات المسائل الحائریة؛183.

جوامع الجامع؛250،273،439،445.

جواهر السنیة؛336.

جواهر الکلام؛419،445.

جوهر الثمین؛363.

حاشیه بر تفسیر کاشی؛481.

حاشیه بر ریاض؛472.

حاشیه بر قوانین؛472.

حاشیه جامع عباسی(ابن خاتون)؛209، 210.

حاشیه معالم؛492.

حاشیه شیخ جعفر بر اقل و اکثر ارتباطی؛ 440.

حاشیة الدسوقی علی شرح المختصر للفتازانی؛377،396.

حاشیة الدسوقی علی شرح تلخیص المفتاح؛393.

حاشیة الدسوقی علی شرح مختصر البلاغة؛ 396.

حاشیة الصّبان؛383،396.

حاشیة المدارک؛440.

حاشیة علی إلهیات الشفاء؛109.

حاشیة علی شرح قطر النّدی؛364.

حبل المتین؛209،418،445.

حجیة الأخبار و الاجماع؛492.

حدائق؛420.

حدائق الناضرة؛420،439،446.

حدائق الناظرة؛194،420،439،446.

حدیقة الجمل؛364.

حرز الأمانی(شاطبیه)؛284،305.

حروف المعانی؛375،398.

حسن التّوسّل فی صناعة التّرسّل؛373، 377،380،384،389،396.

حقائق النّحو؛364.

حقیقت و مجاز؛406.

حل الاشکال فی معرفة الرجال؛241، 294.

حلیة الأولیاء؛286،307.

خ،د،ذ،ر

خاتمة المستدرک؛404،405،446.

خزائن مکتوب؛480.

خصال؛263،334.

خطبة البیان؛493.

خواص الأسماء؛364.

خوشنویسی در کتیبه های اصفهان؛470،

ص:538

473،477،479،480.

دابة الأرض؛493.

دار السّلام؛197.

دانشمندان و بزرگان اصفهان؛223،469.

درة اللاهوت؛364.

دعائم الاسلام؛263،424،446.

دلائل الاعجاز فی علم المعانی؛384، 389،396.

دلائل الامامة؛317.

دیوان اشعار(حکیم قمشه ای)؛481.

دیوان شاه اسماعیل؛484.

دیوان قدریّه؛491.

ذخیرة المعاد؛433.

ذریعة الإستغناء؛359،361،362،363، 396.

ذکری الشیعة؛432،433،439،446.

ذکری المحسنین؛404.

رجال ابن غضائری؛245،297.

رجال نجاشی؛246،299.

رجال و مشاهیر اصفهان؛467،468، 469،471،476،483.

رجوم الشیاطین؛364.

رسائل المحقّق الکرکی؛418،446.

رسائل شیخ بهائی؛178.

رسائل فقهی(1)؛486.

رسائل فقهی(2)؛486.

رساله ای در حجیّت استصحاب؛472.

رساله ای در خراج و مقاسمه؛472.

رساله ای در ردّ أخباریین؛407.

رساله شرح حدیث زینب عطاره؛31، 143.

رساله تقدّم نماز زیارت از بعید؛216.

رساله شرب القلیان فی شهر رمضان؛491.

رساله صلاتیه؛409،449.

رساله قبله؛188.

رسالة استحباب التختم بالعقیق؛490.

روضات الجنّات؛223،403،406.

روضة المتقین؛223.

ریاض العلماء و حیاض الفضلاء؛178، 223.

ریاض المسائل؛444.

ریحانة الأدب؛28،223.

ریشه ها و جلوه های تشیع و حوزه علمیه اصفهان؛467،469،470،471،473، 474،475،476،478،479،480،481.

ز،ژ،س،ش

زبدة الفرائد؛364

ص:539

زمینه تاریخ آموزش و پرورش ایران و اسلام؛452.

زندگینامه علامه مجلسی؛330.

زهر الربیع؛364.

سرائر؛426،446.

سفرنامه اصفهان؛470،471،473،474، 477،479،480،481،483.

سفرنامه شاردن؛454.

سنن الدرامی؛317.

سنن الکبری؛317.

سنن بیهقی؛424.

سهو النّبی؛486.

سیر تحول آموزش و پرورش در فارس؛ 453.

سیری در تاریخ تخت فولاد اصفهان؛468، 476.

سیمای فرزانگان؛449.

سؤال و جواب فقهی؛489.

شانزده رساله در مباحث مختلف فقه و اصول؛468.

شذرات الذّهب؛379،384،396.

شرّاح التّلخیص؛386.

شرح ابن النّاظم؛383،397.

شرح اصول کافی ملا صالح مازندرانی؛ 327.

شرح اصول کافی(ملاصدرا)؛70.

شرح الأسماء الحسنی؛80،81،156.

شرح البابرتی؛382،389.

شرح التّسهیل؛383،397.

شرح التّلخیص بابرتی؛375.

شرح التّلخیص قزوینیّ؛397.

شرح الشمسیه؛332.

شرح الصّحیفة السّجّادیّة؛364.

شرح القصیدة الحمیریّة؛364.

شرح المختصر تفتازانی؛397،382.

شرح المطالع؛332.

شرح المفصّل زمخشریّ؛383،397.

شرح الوافیة فی الأصول؛411.

شرح بانت سعاد؛384.

شرح بردة؛384.

شرح حال دانشمندان گلپایگان؛449.

شرح خطبه شقشقیّه؛486.

شرح خطبه متّقین؛488.

شرح زیارة عاشوراء؛364.

شرح طهارت کتاب وافی؛407،412.

شرح علی المناجاة الخمسة عشر؛364.

ص:540

شرح عوامل نحو؛490.

شرح فقره ای از نهج البلاغه؛22.

شرح کفایه آخوند خراسانی؛468.

شرح نهج البلاغه(ابن ابی الحدید)؛168، 216.

شرح نهج البلاغة(خاتون آبادی)؛481.

شرح وافیة الاصول؛407.

شرح هدایة المسترشدین؛405،406،408، 409،412،419،446،448.

شروح التّلخیص؛373،374،375،376، 378،380،381،382،383،384، 387،389،397.

شصت استفتاء فقهی از شیخ بهایی قدّس سرّه؛22، 177،185.

ص،ض،ط،ظ

صحاح اللغة؛285،372،374،397، 439.

صحیح البخاری؛372،397.

صحیح مسلم؛317.

صحیفه سجادیه؛141،224،227،229، 259،260،261،273،281،316، 333،334،540،544.

صراط الرشاد؛364.

طبقات اعلام الشیعة؛178،195،223، 224،227،228،229،232،235، 311،315،326،327،330،337، 341،358،397.

طرائف المقال؛220،223.

طرائق الحقائق؛28.

ع،غ،ف،ق

عدة الداعی؛336.

عروس الأفراح(بهاء الدّین السبکی)؛382، 398.

عقاب الأعمال؛334،336.

عقد المنیر؛358،359،361،362،398.

علل الشرائع؛256،263،309،336.

علم الاشیا(حکیم قمشه ای)؛481.

علماء الاسرة؛406،446.

علماء النظامیات و مدارس المشرق الاسلامی؛452.

علوم حقائق الاعجاز؛397.

عوالی اللئالی؛100،106،145،331، 423،424،439.

عیون أخبار الرضا؛263.

ص:541

غرر الحکم؛100.

غنیة النزوع؛297،426،446.

فرائد الاصول؛413،421،446.

فرهنگ معین؛468.

فضائل الصحابة؛317.

فوائد الحائریة؛402،446.

فوائد الرضویة؛223.

فوائد الطوسیّة؛420،446.

فوائد المدنیّة؛420،447.

فهرس المخطوطات العربیة؛366.

فهرست ابن بابویه؛256.

فهرست دانشکده ادبیات تهران؛182.

فهرست دانشکده حقوق؛225.

فهرست دانشگاه تهران؛181،182،184.

فهرست شیخ طوسی؛256.

فهرست شیخ منتجب الدین؛256.

فهرست کتابخانه ملک؛183،225.

فهرست کتب خطی کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد آستان قدس؛180،225.

فهرست نجاشی؛256.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه مرعشی؛ 181.

فهرست نسخه های خطی مجلس سنای سابق؛182.

فهرست نسخه های خطی مجلس شورای اسلامی؛182،183،184،188،225، 461.

فیض القدسی؛223.

قاموس المحیط؛372،398.

قبض الوقف؛487.

قبلة البلدان؛487.

قبیله عالمان دین؛409،449.

قرب الاسناد؛263.

قصص العلماء؛223.

قصص خاقانی؛223.

قضایای غریبه و عجیبه؛468.

قواعد الأحکام؛195،200،202.

قوانین الاصول؛407،427،447.

ک،گ،ل،م

کارنامه فرهنگی فرنگی در ایران؛453.

کتابچه مدارس اصفهان؛454،461،463.

کشّاف؛376،392،398.

کشف الرموز؛206.

کشف السحاب؛364.

کشّف الظنون؛379،384،398.

ص:542

کشف الغطاء؛23،402،418،426،447.

کمال الدین؛263.

کنز العمّال؛424،447.

کنز الفوائد؛439،447.

گزیده رساله اخلاق؛490.

گلشن أهل سلوک؛412،449.

گل گلشن(منتخب گلشن راز)؛488.

گنجینه آثار تاریخی اصفهان؛481.

لباب الألقاب؛358،362،363،364، 398.

لباب الفکر؛364.

لسان العرب؛371،374،381،398، 437.

لغات قرآن؛462،476.

لغت نامه دهخدا؛193.

لغز شیخ بهایی(قانون و شرح آن)؛187.

لؤلؤ المکنون؛491.

لؤلؤة البحرین؛223.

ماهنامه کاشان شناخت؛453.

مجالس الموحدین؛468.

مجله تراثنا؛363.

مجله علوم الحدیث العربی؛362.

مجله فرهنگ ایران زمین؛462.

مجله نور علم؛358،399.

مجمع البحرین؛399.

مجمع البیان؛250،273.

مجمع الفائدة و البرهان؛418،426،447.

مجمل اللغة؛253،286،306.

مجموعه اجازات آخوند مولی محمد تقی مجلسی قدّس سرّه؛23،223.

مجموعه رضویه؛462.

مجموعه ورام؛107،146.

محاسن؛263،437،447.

محقق خوانساری؛235.

مختلف الشیعة؛426،447.

مخطوطات العربیة؛366،399.

مدارس اصفهان؛24،453،454،467.

مدارس الاسلامیه فی الیمن؛452.

مدارس العراق قبل الاسلام؛452.

مدارس بغداد فی العصر العباسی؛452.

مدارس جدید در دوره قاجاریه؛453.

مدارس فی بیت المقدس؛452.

مدارس قبل النظامیه؛452.

مدارس نظامیه و تأثیرات علمی و اجتماعی آن؛452.

مدارس واسط؛452.

مدارک الأحکام؛195،203،209.

مدارک نهج البلاغه؛412.

ص:543

مدخل علم فقه؛402،403،449.

مدراس اصفهان(دار العلم شرق)؛453.

مدینة العلم؛255،308،334.

مرآت الأحوال جهان نما؛223.

مرآت العاشقین؛489.

مرثیة الامام الحسین علیه السّلام؛363،364،399.

مزارات اصفهان؛468،471،478.

مسائل شاه عباس از شیخ بهایی؛187.

مسائل علی بن جعفر؛336.

مسائل فقهی؛188.

مستدرک الوسائل؛223،310،423،424، 447.

مستدرک نهج البلاغة؛412.

مستند الشیعة؛426،447.

مسند احمد بن حنبل؛317.

مسند الرضا؛317.

مشارع الاحکام؛494.

مشاهیر المدفونین فی الصحن العلوی الشریف؛408،447.

مصابیح الأحکام؛444.

مصابیح الدّجی؛364.

مصابیح الظلام؛364.

مصاعد الصلاح؛364.

مصباح الشریعة؛106،164،168.

مصباح المتهجد؛261.

مصباح کفعمی؛141.

مصفی المقال؛358،399.

مطوّل؛373،375،376،377،378، 380،381،382،383،384،385، 386،387،389،392،393،394،399.

معارج الأصول؛417،433،439،447.

معالم الأصول؛402،448.

معانی الاخبار؛172،337.

معانی القرآن و اعرابه؛372،399.

معاهد التنصیص؛378،399.

معتبر؛426،433،448.

معجم الأدباء؛399.

معجم البلدان؛283،394،399.

معجم الشّعراء؛377،399.

معجم المؤلفین؛358،359،362،379، 384،399.

معجم الوسیط؛418،427،448.

مغانم المجتهدین فی حکم صلاة الجمعة و العیدین؛362.

مغنی اللّبیب؛375،399.

مغنی اللبیب عن کتب الأعاریب؛384.

مفاتیح الأصول؛413،420،448.

مفتاح الجنان در شرح دعای صباح؛489.

ص:544

مفتاح السعادة؛379،384،400.

مفتاح العلوم؛373،374،376،377، 378،379،380،381،382،383، 384،385،387،388،389،390، 392،394،400.

مفتاح الکرامة؛23،24،405،407،419، 433،448.

مفردات ألفاظ القرآن؛372،378،400.

مکارم الآثار؛28،468،471،488.

ملاذ العلماء؛241،294.

مناقب الامام امیر المؤمنین علیه السّلام؛317.

منتخبات آثار حکمای الهی ایران؛28.

منتخب الأمثال؛364.

منتخب التواریخ؛223.

منتخب درة الغواص؛364.

منتخب کشکول شیخ بهایی؛187.

منتقد المنافع؛426،448.

منتهی المطلب؛198،200،209،433، 448.

منشآت و مکاتبات آقا حسین خوانساری؛ 492.

منشورات مکتبة بصیرتی؛398.

منظومة فی النّحو؛365.

من لا یحضره الفقیه؛198،228،229، 231،236،245،255،256،257، 259،263،282،298،308،312، 314،315،316،318،327،334، 341،423،448.

منیة المرید؛402،448.

منیة الوصول؛365.

مواهب الفتاح فی شرح تلخیص المفتاح؛ 372،383،393،400.

مهذّب البارع؛203.

میراث حدیث شیعه؛31.

میراث حوزه اصفهان؛21،24،25،26، 177،216.

ن،و،ه،ی

نجعة المرتاد؛487.

نجوم السماء؛223.

نخبة التّبیان فی علم البیان؛23،357،365، 366،394.

نخبة المصائب؛365.

نزهت القلوب؛484.

نسب معاویه؛22.

نشریه اوقاف اصفهان؛469.

نشریه نسخه های خطی؛462.

نصف جهان فی تعریف اصفهان؛469،472.

ص:545

نصوص و رسائل من اصفهان علمی الخالد؛ 406.

نقباء البشر؛468،476.

نور البراهین؛98،163.

نور البراهین؛98،125،163،172.

نهایة الإحکام؛426،448.

نهایة الأرب فی فنون الأدب؛377،400.

نهایة الایجاز؛373،380،384،387، 388،389،400.

نهج البلاغه؛22،157،215،216،219، 221،245،279،288،297.

نهج السعاده فی مستدرک نهج البلاغه؛215، 219.

وحدت وجود؛485.

وسائل الشیعة؛208،256،309،330، 336،404،417،423،424،427، 433،434،435،437،439،440،448.

وقایع السنین و الاعوام؛223.

وقایة الأذهان؛493.

هدایة الضبط؛365.

هدایة المسترشدین؛24،401،405،419.

هدیة الأحباب؛223.

هفت استفتاء فقهی از شیخ بهایی؛22،493.

همع الهوامع؛383،400.

ص:546

مکان ها

الف،ب،پ،ت

آوه(آبة)؛268.

احمدآباد؛455،456،458،459،460.

إحیاء التراث الإسلامیّ؛395.

اداره فرهنگ دبستانی(ناموس)؛476، 481.

اردستان؛457،471،473.

اردن؛400.

اسپهان-اصفهان

استان واسط عراق؛23.

اسماعیلیان؛448.

اصفهان؛27،28،177،178،233،235، 314،358،454،455،462،468، 469،470،471،477،479،484.

الاجتهاد(انتشارات)؛447.

امامزاده احمد؛478.

انتشارات آگاه؛452.

انتشارات آوای نور؛453.

انتشارات امیر کبیر؛452.

انتشارات سروا؛453.

انتشارات مجمع ذخایر اسلامی؛462.

انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم؛ 449.

انتشارات هیرمند؛453.

ایران؛396،398،399،409.

ایوان کی(ایوان کیف)؛406.

باب النصر؛384.

باروی اشرف و محمود افغان؛474.

بازار بزرگ اصفهان؛456،459،460، 470،478،481،484.

بازار چهارسوق حسن آباد؛456،479، 482.

بازار چهارسوق مقصود؛478.

بازارچه بلند؛480.

بازارچه بیدآباد؛459،461.

بازارچه علی قلی آغا؛482.

ص:547

بازار خواجه محمود؛456،458.

بازار رنگرزان؛458.

بازار ریسمان؛457،458،460،470.

بازار صباغان؛481.

بازار عامه؛471،474.

بازار عربان؛467،470.

بازار گلشن یا جارچی؛457.

بازار لشکر؛458.

باغ شیرخانه؛480.

باغ طاووس خانه؛460.

بحرین؛178،393.

بسطام؛479.

بغداد؛270،395،396،403،452.

بقعه هارونی؛459،484.

بقعه باباقاسم؛460.

بندر مچلی پتن؛182.

بیدآباد(سرجوی)؛459،483.

بیروت؛395،396،397،398،399، 400،445،446،447،452.

تبریز؛25،479،484.

تخت فولاد اصفهان؛455،472،473، 475،481.

تختگاه هارون ولایت؛459.

تکیه خاتون آبادیها؛481.

تکیه شهشهانی؛472.

تکیه شیخ محمّد تقی؛406.

تکیه کازرونی؛468،473.

تهران(طهران)؛359،396،398،399، 452،453،462،463.

ث،ج،چ،ح

جامعة طهران-دانشگاه تهران

جامعة کاشان-دانشگاه کاشان

جامعة واسط؛357،368.

جبل عامل؛264،407.

جلفا؛460.

جماهیریّة العربیّه اللّیبیّة الشعبیّة الإشتراکیّة؛ 397.

جی قدیم؛457.

چهارباغ پایین؛460.

چهارباغ صدر؛456،457.

چهارباغ عباسی؛460.

چهارراه تختی؛457.

چهارراه کرمانی؛460.

چهارسوق شاه؛477.

ص:548

چهارسوق شیرازی ها؛461.

چهارسوق علی قلی آقا؛482.

چهارسوق نقاشی؛456.

حرم مطهّر امیر مؤمنان؛405،408.

حکیم الملک؛470.

حمام شاهزاده ها؛481،482.

حمام علی اکبر؛476.

حمام علی قلی آغا؛482.

حوزه علمی کربلا؛407.

حوزه علمی نجف؛407.

حوزه علمیه قم؛28.

حوزه علمیه اصفهان؛21،25.

خ،د،ذ،ر

خراسان؛477.

خمیران؛469.

خوارزم؛378،379.

خیابان آیت اللّه طیب؛456.

خیابان احمد آباد؛460.

خیابان چهارباغ؛480.

خیابان حافظ؛476.

خیابان سید علی خان؛456.

خیابان شهید موحدیان؛456،460.

خیابان شیخ انصاری؛460.

خیابان صائب؛461.

خیابان مدرس؛468.

خیابان مسجد سید؛458،461،482.

خیابان مشیر؛476.

خیابان هاتف؛456،460.

خیابان هارونیه؛484.

دار إحیاء التراث العربی؛398،399.

دار احیاء العلوم الاسلامیة؛398.

دار الأضواء بیروت؛396،446.

دار البطیخ؛484.

دار التّعارف للمطبوعات؛395،445.

دار الثّقافة للنّشر و التّوزیع؛395.

دار الجیل؛399.

دار الحدیث؛399.

دار الحریة للطباعة؛396.

دار الذخائر؛447.

دار الرشید للنشر؛396.

دار الشامیة؛400.

دار العلم للملایین؛395.

دار الفکر؛395،397،399،400.

دار الفنون؛452.

دار القلم؛400.

ص:549

دار الکتب الاسلامیّه؛400،445،447.

دار الکتب الحدیثة؛396.

دار الکتب العربی؛397.

دار الکتب العلمیة؛396،397،398،399.

دار المرتضی؛447.

دار المصطفی لإحیاء التراث؛446.

دار المعارف؛446.

دار المعرفة للطباعة و النّشر؛395،396.

دار صادر؛398.

دار مأمون؛399.

دانشکده حقوق؛225.

دانشگاه تهران؛35،225،445.

دانشگاه کاشان؛363،396.

دبستان حاتم بیک؛480.

دبستان حکیم نظامی؛481.

دبیرستان علامه مجلسی؛476.

در قهوه کاشان؛474.

دشت افروز؛362.

دفتر احیاء تراث؛26.

دفتر تبلیغات اسلامی؛449.

دمشق؛395،400.

دوحة؛395.

دهق؛469.

ذکر الاعلام الاسلامی(نشر)؛446.

ذو القربی(نشر)؛449.

روستای نصرآباد؛459.

روم؛220.

ز،ژ،س،ش

ساوه؛268،358،359.

سبزه میدان،(میدان قیام،میدان کهنه)؛458، 460،470،484.

شام؛219.

شقراء(از روستاهای جبل عامل)؛407.

شمس آباد،خوزان؛459.

شمیکان؛283.

شوشتر؛477.

ص،ض،ط،ظ

صحن امامزاده اسماعیل؛456،459.

طرابلس؛397.

طوقچی؛460.

طهران،(سزران،تیران)؛469.

ع،غ،ف،ق

عتبات مقدّسة؛359.

عراق؛23،359،368،407،452،477.

عسکریة(نشر)؛449.

ص:550

عطر عترت(نشر)؛446.

فارس؛467.

فلکه شکرشکن ابتدای احمدآباد؛461.

قائن؛314.

قاهره؛384،395،396،399،400.

قبرستان سابق درب کوشک؛456.

قبرستان قدیمی محله طوقچی؛458.

قزوین؛27،358،479.

قطر؛395.

قم؛226،358،363،396،398،399، 445،446،447،448،449،463.

ک،گ،ل،م

کاروان سرای مقصود؛478.

کاشان؛358،359،362،363،366، 394.

کاظمین؛404،409.

کانون پژوهش(نشر)؛449.

کتابخانه آستان قدس رضوی؛32،228، 259،341.

کتابخانه شخصی آیة اللّه روضاتی؛216، 235.

کتابخانه کاشف الغطاء؛412.

کتابخانه مجلس شورای اسلامی؛24،28، 188،225،461،341.

کتابخانه مدرسه عالی سپهسالار؛32.

کتابخانه مرعشی؛227،229،258،260، 262،311،315،327،330،340، 342،463.

کتابخانه ملی؛225.

کتابخانه آیت اللّه حکیم؛316.

کتابخانه آیت اللّه گلپایگانی؛341.

کتابخانه امیر المؤمنین علیه السّلام(علامه امینی)؛ 228،337.

کتابخانه دار العلم خوئی؛314،329.

کتابخانه دانشکده حقوق؛326.

کتابخانه دانشگاه تهران؛32،225.

کتابخانه سریزدی؛260.

کتابخانه سید معصوم قهستانی؛314.

کتابخانه صاحب روضات الجنّات؛187.

کتابخانه مجلس سنا؛262.

کتابخانه مدرسه امام صادق علیه السّلام اردکان؛ 233.

کتابخانه مرکز احیاء میراث اسلامی؛313.

کتابخانه مشکوة؛262.

کتابخانه ملک تهران؛462.

کتابخانه مؤسسه آیت اللّه بروجردی؛312.

ص:551

کربلا؛182،233،359،403،404.

کرک؛264.

کرون سفلی؛469.

کرون علیا؛469.

کفش کن باب طوسی؛28.

کنار مسجد جامع؛460،461.

کنار مسجد و درمانگاه؛460.

کنگره بزرگداشت علمای گلپایگان؛449.

کوچه آقا شیرعلی؛455،457.

کوچه باب الدشت؛468.

کوچه شیخ یوسف؛461.

کوچه عربان قیصریه کهنه یا محله جویباره؛ 458.

کوچه کرمانی؛455،456،476.

کوی شیخ ابو مسعود؛461.

کوی کران مجاور مسجد فاضل؛458.

گلپایگان؛359،365،394.

گمرک خانه؛479.

لبنان؛395،396،397،398،399،407.

مازندران؛27.

مجمع البحوث الاسلامیّة؛449.

مجمع الفکر الاسلامی؛446،448.

محله احمدآباد؛456.

محلّه احمدآباد؛458،459،461.

محله احمدآباد(دردشت)؛456،457.

محله باب الدشت،دردشت؛471.

محله باب القصر؛482.

محله بیدآباد،در خیابان مسجد سید؛ 457،459،482،483،484.

محله پاقلعه مجاور قلعه طبرک؛456، 457.

محله جمال کله؛458،459.

محله چهارسوق مقصود؛455،457،459.

محله حسینی و دردشت قبرستان شیر سبز؛ 456.

محله خابجون؛468.

محله خواجو؛454،459.

محله خواجه دروازه حسن آباد؛457، 460،478.

محله درب امام؛472.

محله سرنیم آرود؛461.

محله شهشهان؛457،459.

محله شیخ یوسف بنا؛454،455،457، 458.

محله قصر منشی الممالک؛455.

محله گلبهار؛476.

محله مستهلک عباس آباد؛455،457، 458،459.

ص:552

محله نیم آورد یا نم آورد؛459،472

محله یزدآباد؛458.

محله بیدآباد؛460.

محله جماله مقابل بابا عبد اللّه؛459.

محله جوباره؛484.

محله دار البطّیخ؛458.

محلّه دردشت اصفهان(طوقچی کنونی)؛ 454،455،456،457،458،459، 461،471.

محله عباس آباد؛454.

محله فهره؛457.

محله کاسه گران؛457،460،470.

مدرس ابن سینا؛454.

مدرسه ذو الفقار؛460،461.

مدرسه علمیه آقا مبارک(مبارکیه)؛455، 459،476.

مدرسه علمیه چهارسوق حسن آباد؛482.

مدرسه علمیه حکیم؛481.

مدرسه علمیه سلطان محمد سلجوقی؛ 484.

مدرسه علمیه علی قلی آقا؛482.

مدرسه علمیه مرحوم حاجی حسن؛484.

مدرسه علمیه میرزا باقر؛484.

مدرسه علمیه نماور؛471.

مدرسه علمیه هاشمی رفسنجانی؛481.

مدرسه علمیه پاقلعه؛456.

مدرسه علمیه بیگم؛475.

مدرسه علمیه نمازی خوی؛327.

مدرسه علمیه آقا جولا؛455.

مدرسه علمیه آقا شیرعلی؛455.

مدرسه علمیه آقا کافور؛455.

مدرسه علمیه آقا کمال خازن؛455.

مدرسه علمیه آقانور؛460.

مدرسه علمیه ابراهیم بیک؛459.

مدرسه علمیه ابن سینا؛455.

مدرسه علمیه ابو مسعود رازی؛455.

مدرسه علمیه احمدآباد؛459.

مدرسه علمیه اسفندیار بیک؛455.

مدرسه علمیه اسماعیلیه تخت فولاد؛455.

مدرسه علمیه اسماعیلیه محله قصر منشی؛ 455.

مدرسه علمیه افتخار الملک؛455.

مدرسه علمیه افندی؛455.

مدرسه علمیه الغدیر؛460.

مدرسه علمیه الماسیه؛455،478.

مدرسه علمیه امامزاده اسماعیل؛456.

مدرسه علمیه امام صادق علیه السّلام(چهارباغ، شاهی)؛460،480،481.

ص:553

مدرسه علمیه امامیه؛455.

مدرسه علمیه امین الدوله؛456.

مدرسه علمیه انیس(اسفندیار بیک)؛460.

مدرسه علمیه اوزون حسن؛456.

مدرسه علمیه ایلچی؛456.

مدرسه علمیه باب القصر؛456.

مدرسه علمیه باغ سیهل؛456.

مدرسه علمیه باقر العلوم علیه السّلام؛460.

مدرسه علمیه باقریه؛456.

مدرسه علمیه پاشیر یا درب کوشک؛456.

مدرسه علمیه پریخان خانم؛456.

مدرسه علمیه تاج الملک؛456.

مدرسه علمیه تربت نظام الملک یا ملک شاه؛456.

مدرسه علمیه ترک ها؛456.

مدرسه علمیه جده بزرگ؛456،462، 474،475.

مدرسه علمیه جده کوچک؛456،473، 474.

مدرسه علمیه جعفریه؛456.

مدرسه علمیه جلالیه؛456.

مدرسه علمیه جوادیه؛460.

مدرسه علمیه حکمتیه؛460.

مدرسه علمیه دار السیاده؛460.

مدرسه علمیه درب کوشک؛456.

مدرسه علمیه دردشت؛456.

مدرسه علمیه درویشان؛456.

مدرسه علمیه ذو الفقار؛456.

مدرسه علمیه رحیم خان؛460.

مدرسه علمیه رکن الدین یزدی؛456.

مدرسه علمیه زاهدی؛460.

مدرسه علمیه زهرا بیگم؛456.

مدرسه علمیه زینب بیگم؛456.

مدرسه علمیه ساروتقی(آقا شیخ محمد علی)؛456.

مدرسه علمیه ستاره صبح؛460.

مدرسه علمیه سلطان محمد سلجوقی؛ 457،484.

مدرسه علمیه سلیمانیه(رفیعیه سلیمانیه)؛ 457.

مدرسه علمیه سمیری؛460.

مدرسه علمیه سن پیر و سن پل؛460.

مدرسه علمیه سید العراقین(صدر پاقلعه)؛ 457.

مدرسه علمیه شاهپوریه؛457.

مدرسه علمیه شاه حسن؛457.

مدرسه علمیه شاهزاده ها(حکیم)؛457، 481.

ص:554

مدرسه علمیه شاه طهماسب؛457،459.

مدرسه علمیه شاه عباس کبیر؛457.

مدرسه علمیه شاه(مسجد جامع عباسی)؛ 460.

مدرسه علمیه شرف؛460.

مدرسه علمیه شفیعیه؛457.

مدرسه علمیه شمس آباد؛457.

مدرسه علمیه شمسه(کاسه گران)؛457.

مدرسه علمیه شمسیه؛460.

مدرسه علمیه شوری؛457.

مدرسه علمیه شه؛460.

مدرسه علمیه شهرستان؛457.

مدرسه علمیه شهشهان؛457.

مدرسه علمیه شیخ الاسلام؛457.

مدرسه علمیه شیخ بهایی؛460.

مدرسه علمیه شیخ لطف اللّه؛457.

مدرسه علمیه شیخ یوسف بنا(محمد صالح بیک)؛457.

مدرسه علمیه صارمیه(شاه حسین)؛460.

مدرسه علمیه صدر اعظم؛457.

مدرسه علمیه صدر بازار؛457،462، 473.

مدرسه علمیه صدر چهارباغ یا صدر خواجو؛457.

مدرسه علمیه صدر عام؛457.

مدرسه علمیه صدر منصور؛460.

مدرسه علمیه صدریه؛457.

مدرسه علمیه صفویه؛457.

مدرسه علمیه طاهریه؛457.

مدرسه علمیه طیبه(میرزا تقی)؛458.

مدرسه علمیه عباس آباد؛460.

مدرسه علمیه عربان(آیة اللّه خادمی)؛458.

مدرسه علمیه عصمتیه؛458.

مدرسه علمیه علائی؛458.

مدرسه علمیه علی بن سهل؛458.

مدرسه علمیه عمر؛460.

مدرسه علمیه عمر بن عبد العزیز؛458.

مدرسه علمیه عیدیه(سعیدیه)؛460.

مدرسه علمیه فاضل هندی؛458.

مدرسه علمیه فاطمیه؛458.

مدرسه علمیه فخریه؛458.

مدرسه علمیه قاسمیه-هاشمیه؛458.

مدرسه علمیه قرچقای بیک؛458.

مدرسه علمیه قطبیه؛458.

مدرسه علمیه کاسه گران(حکیمیه)؛458، 470،471،472،473.

مدرسه علمیه کتابخانه امیر المؤمنین؛461.

مدرسه علمیه کرّان؛458.

ص:555

مدرسه علمیه کسر؛458.

مدرسه علمیه کشه؛461.

مدرسه علمیه کمر زرین؛458.

مدرسه علمیه کوچه جمال کله؛458.

مدرسه علمیه کوچه عربان و قیصریه کهنه؛ 458.

مدرسه علمیه گچ کنان؛458.

مدرسه علمیه گلگوز؛458.

مدرسه علمیه محرمیه یا خواجه محرم؛ 458.

مدرسه علمیه محمودیه؛461.

مدرسه علمیه مدارس خمسه؛459.

مدرسه علمیه مدارس هفتگانه خواجه؛ 459.

مدرسه علمیه مدرس سید؛457.

مدرسه علمیه مدرسه پاقلعه؛456.

مدرسه علمیه مدرسه الزهراء علیها السّلام؛461.

مدرسه علمیه مرتضویه؛458.

مدرسه علمیه مریم بیگم؛459،479، 482.

مدرسه علمیه مسجد جامع(جمعه)؛461.

مدرسه علمیه مسجد حکیم؛458.

مدرسه علمیه مسجد و مدرسه علیقلی آقا؛ 460.

مدرسه علمیه مشعلدار باشی؛458.

مدرسه علمیه مشکونیه؛459.

مدرسه علمیه مقصودیه ناظریه؛459.

مدرسه علمیه مکتب حضرت زینب علیها السّلام؛ 461.

مدرسه علمیه مکتب فاطمیه؛461.

مدرسه علمیه ملا عبد اللّه؛458،477.

مدرسه علمیه ملک شاه(تربت نظام)؛459.

مدرسه علمیه ملکه خاتون؛458.

مدرسه علمیه میرزا باقر؛459.

مدرسه علمیه میرزا تقی دولت امیر؛459.

مدرسه علمیه میرزا حسین؛459،461، 483.

مدرسه علمیه میرزا خان؛459.

مدرسه علمیه میرزا رضی؛459.

مدرسه علمیه میرزا شاه حسین(هارونیه)؛ 459.

مدرسه علمیه میرزا قاضی؛459.

مدرسه علمیه میرزا مهدی(بابا حسن، مدرسه بیدآباد)؛459،483.

مدرسه علمیه نادر شاه(مادر شاه)؛459.

مدرسه علمیه ناصریه(ناصری)؛459.

مدرسه علمیه نجفقلی بیک؛459.

مدرسه علمیه نجفیه(توشمال باشی)؛456، 459.

ص:556

مدرسه علمیه نصرآباد؛459.

مدرسه علمیه نظام الملک(نظامیه،صدریه)؛ 454،459،461.

مدرسه علمیه نفیسه؛461.

مدرسه علمیه نقاشان(هارون ولایت)؛ 459.

مدرسه علمیه نواب؛461.

مدرسه علمیه نوریه؛459،467،470.

مدرسه علمیه نیم آورد؛459،473.

مدرسه علمیه وزیر اوقاف؛459.

مدرسه علمیه هارونیه(میرزا شاه حسین)؛ 461.

مدرسه نمازی خوی؛327.

مرکز إحیاء آثار ملا حبیب اللّه شریف کاشانی؛396.

مرکز احیاء میراث اسلامی؛232،257، 366،399.

مرکز الاعلام الاسلامی؛447،448.

مرکز بررسی اسناد تاریخی؛453.

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان؛21،25،177.

مرندیز؛453.

مزرعه جشیران(خمیران کرون)؛469.

مسجد امام؛457،459.

مسجد جامع عتیق اصفهان؛454،456، 458،467،470.

مسجد حکیم؛471،481،484.

مسجد،حمام و بازارچه علی قلی آغا؛ 482.

مسجد علی؛484.

مسجد مرحوم حجة الاسلام حاجی سید محمّد باقر؛483.

مشهد؛228،233،445،447،448، 449،453،468،477.

مصر؛395،396،397،398،400،446.

مطبعة الارشاد؛452.

مطبعة الاستقلال؛400.

مطبعة الاقصی؛452.

مطبعة التّرقّی؛395.

مطبعة الحکومیة؛399.

مطبعة السّنّة المحمدیّة؛395.

مطبعة العانیّ؛395.

مطبعة العلمیّة؛445،446.

مطبعة المجمع العلمی العراقی؛452.

مطبعة المصطفوی؛398،448.

مطبعة دار البصری؛452.

مطبعة شفیق؛452.

مطبعة عیسی البابی الحلبی و شرکاؤه بمصر؛ 396،397،398،400.

ص:557

مطبعة مصطفی البابی الحلبی و أولاده بمصر؛ 400.

معبر بیدآباد سرجوی(بابا حسن)؛483.

مغرب هارون ولایت؛461.

مکتب القرآن؛446.

مکتب النشر الثقافة الاسلامیة؛399.

مکتبة آیة اللّه العظمی المرعشی النجفی؛ 179،395.

مکتبة آیة اللّه النجفی؛446.

مکتبة التوفیقیة؛395،400.

مکتبة الروضة الرضویة؛445،448.

مکتبة الصدر؛398.

مکتبة الصدوق؛398.

مکتبة الصفا؛396.

مکتبة العلمیّة الإسلامیّة؛447.

مکتبة المرتضوی؛448.

مکّه؛232.

منشورات مکتبة بصیرتی؛398.

موسسه جغرافیایی و کارتوگرافی سحاب؛ 453.

میدان نقش جهان؛457،460،477،478، 460.

مؤسسه کاشف الغطاء؛413.

مؤسسة آل البیت علیهم السّلام؛399،445،446، 447،448.

مؤسسة الامام الصادق علیه السّلام؛446،447.

مؤسسة الرسالة؛398،447،452.

مؤسسة الصّادق؛399.

مؤسسة المصریة؛400.

مؤسسة النشر الاسلامی؛445،446،447، 448.

مؤسسة الوفاء؛445.

مؤسسة الهجرة؛446.

مؤسسة سیّد الشهداء علیه السّلام؛448.

ن،و،ه،ی

نجف آباد؛469.

نجف اشرف؛28،178،228،314،316، 403،404،405،406،408،412.

نشر الهدایة؛449.

نشر دانشگاهی؛453.

ورامین؛406.

ورزشگاه حمید رضا کمال؛484.

وزارة الثقافة و الإرشاد القومی؛400.

وزارة الثقافة و الاعلام؛396.

هارون الولایه؛484.

هارون ولایت،حکیم نظامی؛457،484.

هرند؛473.

هندوستان؛470.

یمن؛452.

ص:558

فرق،مذاهب،طوایف

اخباریین،اخباری؛407،420.

امامیه،امامی؛403،404.

حنفی؛379.

سلجوقی؛454،484.

سنّی،سنیّان؛22،221.

شیعه؛22،23،31،177،178،401، 403،405،407،409،452،455،478.

صفوی،صفویه؛455،456،457،458، 459،460،461،467،468،469، 475،478،480،481،482،483.

صوفیه؛31،134،384.

قاجار؛453،462،473،474.

ص:559

جلد 7

اشاره

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

هو الشکور

این دفتر از مجموعه میراث گران بهای دانشمندان مکتب اصفهان-که به عنوان دفتر هفتم«میراث حوزه اصفهان»به ارباب خرد و معرفت پیشکش شده است- به رسم معهود این مجموعه،به حکیم الهی و عالم ربانی،فقیه،محدث و متکلم بزرگ شیعی قرن دوازدهم «ملا اسماعیل خواجویی مازندرانی»-صاحب آثار علمی فراوان-تقدیم می گردد.

ص:5

درباره این مجموعه

«میراث حوزه اصفهان»مجموعه ای است نوپا،باطرحواره ای به وسعت عرصه:«رساله نگاری در پهنه یکهزار سال تلاش علمی،معرفتی دانشیانی که با حوزه علمیّه اصفهان پیوند داشته اند.

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیّه اصفهان-که به امر مرجع عالیقدر حضرت آیة اللّه العظمی مظاهری«مدّ ظله العالی» تأسیس گردیده-این مجموعه را با هدف ارائه محقّقانه،شکیل و شایسته متون مورداشاره بنا نهاده است و با چشمداشت به لطف حضرت حق در این مسیر گام می نهد.در توضیح این مطلب اشاره به نکاتی چند بایسته است.

(الف)هرچند عنوان«رساله»عنوانی است عام و ریخته های قلمی خرد و کلان را به یکسان دربرمی گیرد.اما در اینجا به اقتضای متاخّران و معاصران،این کلمه به معنای«نگاشته های کم برگ»به کار رفته است.

(ب)«رساله نگاری»مفهومی است عام و مراد از آن همان معنای اصیل عامش می باشد،بدین ترتیب تألیف،ترجمه،تحشیه و دیگر ساحت های تلاش علمی قلمزنان می تواند در حیطه این مجموعه قرار گیرد.

(ج)حوزه زمانی این مجموعه،به هیچ دوره خاصّی محصور نمی باشد.امروزه،از سابقه یکهزار ساله حوزه علمیّه اصفهان آگاهی داریم،رساله هایی که در این مجموعه عرض می شود.می تواند سراسر این پهنه وسیع را دربرگیرد.

(د)پرواضح است که اگر در این شهر ابن سیناها،صاحب ابن عبادها و علاّمه مجلسی ها«قدس سرّهم»به تلاش علمی مشغول بوده اند،شیخ بهایی ها،و میردامادها و حکیم صهباها«قدس سرّهم»نیز در کنار تلاش علمی بس

ص:6

ارجمندشان به ذوق ورزی و تکاپوهای گرانقدر در زمینه هایی که نشانگر عالی ترین هیجانات روح انسانی است،هم می پرداخته اند.ازاین رو مجموعه حاضر دو حیطه«تلاش علمی و تکاپوی ذوقی»را همزمان در کنار هم عرضه خواهد کرد.

(ه)پیوند با«فضای علمی و معرفتی»حوزه علمیّه اصفهان،شرط اجتناب ناپذیر ورود نگاشته ها به این مجموعه است.

گذشته از علمی بودن آثار،تطابق آن با«فضای معرفتی»حوزه ای که اقیانوس های ناپیدا کرانه ای همچون مجلسی شیخ بهایی،میرداماد،محقّق خوانساری،فاضل هندی صدر المتألّهین،حکیم نوری،حکیم سبزواری«قدس سرّهم»را در خود پرورانده است شرطی است که این مجموعه بر حصول آن تأکید دارد.

(و)هدف این مجموعه«ارائه محقّقانه شکیل و شایسته این متون»می باشد.این عنوان می تواند مادّه و صورت مجموعه حاضر را مشخص سازد،زیرا ارائه«محقّقانه»این نگاشته ها،نشانگر مادّه مجموعه و ارائه«شکیل»آن نشان دهنده صورت آن است.به باور ما،ارائه«شایسته»نیز ارائه ای است که همزمان دو قید«محقّقانه»و«شکیل» بودن را به همراه داشته باشد.

بدین ترتیب،این مجموعه،می کوشد با استمداد از عنایات حضرت حقّ،متون فاخری که شرایط مذکور را حائز باشد، منتشر نموده و صفحات خود را بدان،زیور بخشید و در این راه،همدلی و همراهی همه محقّقان ارجمند را امید می برد.

و اللّه ولیّ التّوفیق مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان

ص:7

ص:8

فهرست

عنوان صفحه

مقدمه 19

رساله اربعین حدیث مؤلّف:محمد نصیر اصفهانی قدّس سرّه

تحقیق و تصحیح:گروه پژوهشی حضرت آمنه علیها السّلام 27

مقدمه تحقیق 27

خطبه کتاب 39

الحدیث الاول:فی شرافة العقل 42

توضیح 44

در تفاوت حسن و قبح میان اشاعره و معتزله 45

الحدیث الثانی:فی حقیقة العلم و بیانه و ابطال ما لیس انه علم 46

تحقیق مقال لتفصیل اجمال 48

مراد از علم حقیقی 49

الحدیث الثالث:فی رعایة العالم و آداب المعاشرة معه و السؤال منه 50

حق عالم 52

الحدیث الرابع:فی فضل العلم و العالم 54

مراد از شیعه 55

ص:9

عذاب عالم بی عمل 56

الحدیث الخامس:فی اثبات الصانع للعالم 58

کشف نقاب و رفع حجاب 63

انکار وجود خداوند به دلیل ندیدن 64

الحدیث السادس:فی التوحید 66

چیستی و چگونگی خداوند 68

مراد از فرجه 69

الحدیث السابع:فی الدلایل علی ابطال المذاهب المختلفه فی الواجب تعالی 71

ابتدا به حمد در اول سوره انعام 75

قائلان به دو صانع 76

الحدیث الثامن:فی النبوة المطلقه 81

تحقیق حال و دفع مقال 83

عصمت و بشر بودن نبی صلّی اللّه علیه و آله 83

کافی نبودن عقل در فهم تکالیف 84

الحدیث التاسع:فی اثبات نبوه محمد نبیا صلّی اللّه علیه و آله 87

توسل انبیاء گذشته به پنج تن 96

احسان حضرت نوح علیه السّلام به ابلیس 102

تولد بت شکن 103

مناظره حضرت ابراهیم علیه السّلام با نمرود 105

معجزات حضرت موسی علیه السّلام 110

معجزات حضرت عیسی علیه السّلام 112

خشت های طلا،سبب هلاکت 114

ارتباط قرآن با پیامبر و امام زمان علیه السّلام 115

معجزات حضرت محمّد صلّی اللّه علیه و آله و لجاجت یهود 120

ص:10

الحدیث العاشر:فی عصمة الانبیاء 127

داستان دروغین حضرت داود علیه السّلام 132

امتحان حضرت داود علیه السّلام 134

زینب و ترس پیامبر صلّی اللّه علیه و آله 135

تحقیق و رفع اشتباه 136

رفع تهمت از حضرت یوسف علیه السّلام 137

شاهدان بر عصمت حضرت یوسف علیه السّلام 139

ترک اولی از حضرت آدم علیه السّلام 141

الحدیث الحادی عشر:فی اثبات الحجة مطلقا 144

علت خلق جمیع مکوّنات 148

الحدیث الثانی عشر:فی امامة امیر المؤمنین صلوات اللّه علیه 150

فریضه حج و امر ولایت 152

پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و ترس از نفاق قومش 155

اطاعت از امر خدا و تعیین جانشین 156

اطاعت از حضرت علی علیه السّلام یعنی اطاعت از امر خدا 158

عاقبت منکران ولایت علی علیه السّلام 160

بیان فضائل امام علی علیه السّلام از زبان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله 163

دوستان و دشمنان اهل بیت علیهم السّلام 167

خبر آمدن از حضرت مهدی علیه السّلام 169

سفارشات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و بیعت با حضرت علی علیه السّلام و فرزندانش 169

اولین بیعت کنندگان با مولا علی علیه السّلام 173

قسمت کننده بهشت و جهنّم 177

نصب خلیفه از جانب خدا 179

اجماع بر خلافت ابو بکر 181

ص:11

تفسیر آیه ای در مورد ابو بکر 183

الحدیث الثالث عشر:فی امامة حسن بن علی علیه السّلام 185

الحدیث الرابع عشر:فی النصّ علی الحسین علیه السّلام 188

الحدیث الخامس عشر:فی النصّ علی علی بن الحسین علیه السّلام 192

الحدیث السادس عشر:فی النصّ علی ابی جعفر محمد بن علی الباقر علیه السّلام 193

الحدیث السابع عشر:فی النصّ علی ابی عبد اللّه جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام 194

الحدیث الثامن عشر:فی النصّ علی ابی الحسن موسی علیه السّلام 195

الحدیث التاسع عشر:فی النصّ علی ابی الحسن الرضا علیه السّلام 196

الحدیث العشرین:فی النصّ علی محمّد بن علی الجواد علیه السّلام 196

الحدیث الحادی و العشرون:فی النصّ علی ابی الحسن الثالث علی بن محمّد النقی علیه السّلام 198

الحدیث الثانی و العشرون:فی النصّ علی ابی محمّد الحسن بن علی علیه السّلام 199

الحدیث الثالث و العشرون:فی النصّ علی صاحب الزمان،خلیفة الرّحمن صلوات اللّه علیه و علی آبائه الطاهرین 199

کشف حجاب و تحقیق صواب 201

احادیثی پیرامون حضرت مهدی علیه السّلام 201

الحدیث الرابع و العشرون:فی العدل 204

مناظره بهلول و ابو حنیفه 205

قضا و قدر 205

مراد از استطاعت 208

الحدیث الخامس و العشرون:فی المعاد 209

واعظه و موعظه 210

مرگ حیاتی دوباره 210

الحدیث السادس و العشرون:فی صفة الایمان 212

مراد از صبر و یقین 214

ص:12

مراد از عدل و جهاد 217

دنیا و زهد 219

امر به معروف و نهی از منکر 220

الحدیث السابع و العشرون:فی التّخویف و الوعظ 222

مالک جهنم و شدّت عذاب الهی 224

الحدیث الثامن و العشرون:فی حسن الظّن باللّه 226

شکر و تقصیر 227

یأس از رحمت خداوند بزرگترین کبائر 228

الحدیث التاسع و العشرون:فی الوضوء 229

معانی إلی در آیه وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرٰافِقِ 232

الحدیث الثلاثون:فی الغسل 233

مهر و رجم 234

الحدیث الحادی و الثلاثون:فی التیمّم 234

الحدیث الثانی و الثلاثون:فی الصّلوة 239

الحدیث الثالث و الثلاثون:فی الزّکوة 244

الحدیث الرابع و الثلاثون:فی الصّوم 248

الحدیث الخامس و الثلاثون:فی الحجّ 251

الحدیث السادس و الثلاثون:فی الجهاد 255

الحدیث السابع و الثلاثون:فی الاعتکاف 256

الحدیث الثامن و الثلاثون:فی فضل الدّعاء 258

الحدیث التاسع و الثلاثون:فی فضل القرآن 260

الحدیث الاربعون:فی الفروض علی الجوارح 262

شهادت جوارح و معاصی آن ها 268

خاتمه 270

فهرست منابع 273

ص:13

رساله بیست فصل در تقویم مؤلّف:محمد نصیر بن عبد اللّه اصفهانی

تحقیق و تصحیح:محمّد همایونی 277

مقدمه تحقیق 277

مقدمه مؤلف 287

مقدمه در آنچه تعلق به اهل حساب دارد 290

فصل اوّل:در ایام هفته و تعریف آن 290

فصل دوّم:در تاریخ عربی و تعریف آن 291

فصل سیّم:در بیان تاریخ رومی و تعریف آن 295

فصل چهارم:در بیان تاریخ فارسی و تعریف آن 296

فصل پنجم:در بیان تاریخ جلالی و تعریف آن 297

فصل ششم:در معرفت کواکب سیاره 298

فصل هفتم:در معرفت بروج و اجزای آن و مقدار سیر کواکب در او 301

فصل هشتم:در معرفت راس و ذنب و عرض ماه 303

فصل نهم:در ساعات شبانه روزی 305

فصل دهم:در احوال بروج 306

فصل یازدهم:در نظر و تناظر 307

فصل دوازدهم:در منازل قمر و دیگر احوالات 310

فصل سیزدهم:در خانه های کواکب 312

فصل چهاردهم:در شرف و هبوط کواکب 313

فصل پانزدهم:در ارباب مثلثات 314

فصل شانزدهم:در حدود کواکب 315

فصل هفدهم:در بیان اوج و حضیض کواکب 317

فصل هجدهم:در بیان نظرهای کواکب 317

ص:14

فصل نوزدهم:در منسوبات کواکب از طبقات مردم 318

فصل بیستم:در آنچه قبل از اوراق دوازده گانه تقویم بیاورند 319

خاتمه:در بیان مجملی از اختیارات 322

فهرست منابع و مآخذ 323

تعلیقات تهذیب الأحکام از کتاب طلاق تا دیات مؤلّف:ملاّ اسماعیل خواجویی

التحقیق و التصحیح:سیّد مهدی الرجائی 325

کتاب للایمان و النذر و الکفارات 326

باب لحوق الأولاد بالآباء و ثبوت الانسان 325

باب النذور 328

باب الوصیة بالثلث و اقلّ منه و اکثر 330

باب وصیة الإنسان لعبده و عتقه له قبل موته 330

باب الزیادات 331

کتابشناسی بهاء الدین محمّد حسینی مختاری نائینی

تحقیق و تصحیح:محمّد جواد نور محمّدی 333

درآمد 333

نگاهی به زندگانی و حیات علمی مختاری نائینی 335

تحصیلات و استادان 335

مختاری نائینی از منظر بزرگان 337

وفات 338

ص:15

متن کتابشناسی مختاری نائینی 341

فهرست منابع تحقیق 385

رساله یک ماه در اصفهان

نگارش:فرهنگ نخعی

تحقیق و گزینش:محمّد بیدقی 389

مقدمه محقّق 389

زندگینامه علاّمه 390

تألیفات علاّمه 394

سفرهای تحقیقی و تبلیغی 394

مطالبی درباره کتاب یک ماه در اصفهان 395

مقدمه نویسنده 397

الغدیر 401

حرکت به اصفهان 403

اقامه نماز و منابر 406

مهمان نوازیها و پذیرایی های شایان 411

رؤیاهای صادقه 415

اوّل:امیر المؤمنین علیه السّلام در اصفهان 415

دوّم:نماینده امام صادق علیه السّلام 416

سوّم:نماینده امام صادق علیه السّلام 416

چهارم:گریه شدید مردم 417

پایان سفر و بازگشت 418

کتابخانه نجف یا مکتبة الامام امیر المؤمنین علیه السّلام 419

اشعار و قصائد 423

ص:16

هدیه کنندگان کتاب به کتابخانه نجف 430

هدیه کنندگان وجه نقد جهت کتابخانه نجف 433

فهرست منابع و ماخذ 437

فهارس فنی دفتر هفتم

آیات 461

روایات 465

چهارده معصوم علیهم السّلام 474

ملائکه 477

اشخاص 478

کتابها 494

مکانها 504

فرق و مذاهب 510

ص:17

ص:18

مقدمه

اشاره

انسان کتاب پیچیده و دشوار هستی است!و فهم معارف،درک منزلت ها و مقامات و فتوحات ملکوتی او،عمری به درازای هستی می خواهد.در این میان عالمان و بزرگان اهل توحید و فرزانگان حقیقت جو در تمام عمر در راه شناخت این حقیقت سیر کرده اند.آنان کو به کو و شهربه شهر حلقه های درس و معرفت را زانوی ادب زده اند،تا بیابند آنچه را که سرشت خلقت بر آن نهاده شده است.

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتم که یافت می نشود جسته ایم ما گفت آنک یافت می نشود آنم آرزوست (1)

آنان در راه فهم حقیقت هستی-که همان انسان کامل است-محرومیّت ها کشیده و محنت ها به جان خریده اند تا به حقیقت انسانیت،متخلّق شوند و حیات نورانی شان شرح کتاب انسانیت باشد و در حد سعه وجودی خویش الگویی از حقیقت انسان باشند.گروهی از این«اقوام متعمّقون» (2)آنچه را که دریافته بودند و به تأمل ایّام در جان و خردشان تحقیق یافته بود به نگارش درآوردند و چنین شد که بشریت را بر خوان بی بدیل معارف میهمان کردند.

ص:19


1- (1)) -دیوان شمس تبریزی.
2- (2)) -کافی،ج 1،ص 91،باب النسبة؛توحید صدوق،ص 283،باب ادنی ما یجزء من معرفة التوحید.

آنچه امروز به عنوان گنجینه آثار گذشتگان در اختیار ماست،همان موهبت بزرگ است که فهم عارفان و فیلسوفان و فقیهان و متکلمان و مفسّران و دیگر عالمان رشته های معارف اسلامی،به بشریّت هدیّت کرده اند و نباید فراموش کرد و به خطا رفت که آنچه در این تراث بی مانند،فراهم آمده شرحی است گسترده از معارف وحیانی که در کتاب الهی و سنّت مصطفوی و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام تجلّی یافته است.

اکنون که جامعه ما روزی خوار دوران امنیّت و آرامش حکومت دینی است و ما به تماشاگه تمدّنی که بر خشت پاره های تمدّن قرن های پی درپی دوران اسلامی نشسته ایم،امید است بتوانیم با شفقت و دلسوزی و دلسپردگی و خردورزی به این پیشینه با عظمت بنگریم و برای احیای همه آنها همّت گماریم و آنچه را که در قفسه های کتابخانه ها امید رخ نمایی و تجلّی در نهادشان حک شده است،اجازت و توفیق رونمایی و هنرنمایی دهیم؛چنین باد.

براساس همین باور است که هرچه از عمر بابرکت میراث حوزه علمیه اصفهان می گذرد،ضرورت احیاء آثار برجای مانده از اندیشه وران سترگ مکتب اصفهان، بیشتر احساس می شود و عزم و اراده دفتر احیاء تراث مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان،بر تحقیق و تصحیح آثار بزرگان حوزه های علمی و فرهنگی این دیار فزونی می گیرد.چرا که برخی از شخصیت ها با همه بزرگی و عظمتشان و دارا بودن آثاری گرانسنگ کمتر نامی از آنها مطرح است و آثارشان همچنان در غربت مانده است.

از جمله آنها فقیه عظیم القدر سید بهاء الدین محمد مختاری نائینی که کتابشناسی آثارش در این دفتر معرفی شده است.

و فراوانند شخصیت هایی که هیچ اثری از آن بزرگواران تحقیق نشده و یا شماری اندک از مجموعه گرانبهای میراث علمی آنان به خدمت عالمان دین و جامعه علمی عرضه شده است.

ص:20

امیدواریم در آینده بتوانیم به دفترهای شخصیت محور یا موضوع محور در زمره میراث حوزه اصفهان بپردازیم.

در این مجال به معرفی رساله های این دفتر می پردازیم:

1-اربعین حدیث

اربعین محمد نصیر بن محمد صادق اصفهانی یکی از متون ارزنده حدیثی شیعه است.این اثر از جهت قدمتی که دارد و از آثار قرن یازدهم است و نیز از آثار هم زمان بحار الانوار علاّمه مجلسی قدّس سرّه به حساب می آید،جزء آثار بدیع حدیثی است.گذشته از آن که شارح،اثر را در زمان پختگی و کمال خود به نگارش درآورده است و این نکته بر ارزش آن می افزاید.از مؤلف اطلاعات فراوانی نداریم و اثری نیز از او تاکنون به چاپ نرسیده است.این اثر را-که به عنایت دوست عزیز،جناب حجة الاسلام و المسلمین صدرایی خویی به دو نسخه جدید از آن دست یافتیم-با سه نسخه تصحیح و تحقیق کرده ایم.

یک نسخه از آن در آستان قدس رضوی است و همان نسخه است که مرحوم شیخ آغا بزرگ تهرانی در الذریعه گزارش کرده است و نسخه دیگر نسخه کتابخانه آیة اللّه العظمی مرعشی قدّس سرّه است که بدست فرزند مؤلف تنقیح و مرتب سازی گردیده و برخی دخل و تصرّف ها و اصلاحات در آن انجام پذیرفته است.و سومین نسخه در کتابخانه آستانه حضرت معصومه سلام اللّه علیها نگهداری می شود.

تحقیق و تصحیح این اثر را گروه پژوهشی حضرت آمنه سلام اللّه علیها به انجام رسانده است.

2-بیست فصل در تقویم

این رساله اثر خامه محمد نصیر بن عبد اللّه اصفهانی است که در آن به چگونگی و توضیح مطالب و اصطلاحات تقویم های آن عصر پرداخته است مؤلف این اثر را در تاریخ 1182 ق نگاشته است.از آنجا که این اثر پیرامون علم نجوم و به زبان فارسی

ص:21

است حوزه بهره مندی از آن در میان محققان علوم اسلامی و به خصوص دانشگاهها بیشتر است.بیست فصل براساس سه نسخه،توسط دوست عزیز و برادر فاضل آقای محمد همایونی تحقیق و پژوهش آن به انجام رسیده است.

3-تعلیقات بر کتاب تهذیب الاحکام

این اثر یکی از رساله های کوتاه ملا اسماعیل خواجویی قدّس سرّه و درواقع تعلیقات پراکنده ای بر نسخه ای از تهذیب الاحکام از بحث طلاق تا دیات شیخ طوسی علیه الرحمه است که در دفتر حاضر به چاپ می رسد.تحقیق رساله به عهده حجة الاسلام سید مهدی رجایی بوده است.این رساله براساس نسخه شماره 1333 از تهذیب الاحکام محفوظ در کتابخانه مسجد جامع گوهرشاد مشهد تحقیق شده است.

از آنجا که آثار گرانقدر ملا اسماعیل خواجویی رحمه اللّه از قدر و قیمت فراوانی برخوردار است و ارائه بهتر این رساله در حال حاضر امکان پذیر نبود؛در یغمان آمد این رساله کوتاه را در مجموعه میراث به چاپ نرسانیم.

4-کتابشناسی آثار مختاری نائینی قدّس سرّه

کتابشناسی بهاء الدین محمّد حسینی نائینی،مشهور به مختاری نائینی و ملا مختار از جمله آثار پیرامونی تصحیح و احیاء تراث می باشد.چرا که شناسایی نسخ و آثار مؤلفان و فرزانگان مکتب اصفهان از ضرورت های اجتناب ناپذیر حوزه تصحیح و احیاء تراث است.

آثار جناب مختاری نائینی که خود از زعما و بزرگان و افاضل عصر خویش در مکتب اصفهان است دریغ مندانه مورد بی مهری قرار گرفته و بخش اعظم آثار ایشان تحقیق نگردیده است.وی در نگارش و تحقیق،با دقتی تمام و احاطه ای مناسب بر آثار علمی،دست به قلم برده و آثارش را اغلب حاشیه زده و تصحیح کرده است و این خصیصه نیکو بر قدر و قیمت آثار او افزوده است.

ص:22

از آنجا که تنوّع آثار وی و زیبایی و ظرافت آن بر اهل تحقیق پوشیده نیست ضرورت تحقیق و تصحیح مجموعه آثار آن فقیه فخیم در بخش احیاء تراث مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان احساس گردید و برای تحقق این مهم،ابتدا به کتابشناسی آثار آن بزرگمرد پرداختیم تا بتوانیم در مرحله بعد کتابهای شناسایی شده ایشان را تحقیق و تصحیح و منتشر نمائیم.

در این اثر 53 کتاب معرفی و از آن 105 نسخه در کتابخانه های کشور شناسایی و ارائه گردیده است.امید است که این پژوهش،زمینه ای مناسب برای آماده سازی و نشر آثار مختاری نائینی فراهم آورد.

از جمله آثاری که هم اکنون از مختاری نائینی آماده گردیده و به خواست خدا در میراث حوزه اصفهان به چاپ خواهد رسید رساله«الانوار اللامعه لزوار الجامعه»است که شرح زیارت جامعه کبیره می باشد و با دریغ ناتمام مانده است.

5-یک ماه در اصفهان

این کتاب گزارش سفر علاّمه حاج شیخ عبد الحسین امینی قدّس سرّه،صاحب اثر گرانسنگ الغدیر،است که در سال 1376 قمری به اصفهان داشته اند و در همان سال در اصفهان عرضه شده است.بنده در یکی از کتابخانه های قدیمی اصفهان که آثارش به حراج گذاشته شده بود آن را دیده و خریداری کردم و با مطالعه آن احساس کردم در زمینه تاریخ اصفهان نکته های ارزنده ای دارد که نباید از نظر دور داشت.پس از آن درباره آماده سازی و چاپ مناسب آن مشورتی با سرور مکرم حضرت حجة الاسلام و المسلمین رسول جعفریان ریاست محترم کتابخانه مجلس کرده و نظر ایشان را نیز بر این کار مساعد دیدم و به نظر رسید گزیده ای از آن را در«میراث حوزه علمیه اصفهان» بیاوریم.در پی این تصمیم تایپ و آماده سازی آن آغاز و زحمت تحقیق و گزینش آن

ص:23

به عهده دوست عزیز و فاضل،جناب حجة الاسلام محمد بیدقی نهاده شد و بحمد اللّه به خوبی به انجام رساندند.گزارش حاضر،نمایی از ساختارهای مذهبی اصفهان 70 سال پیش و بیوت مطرح در آن و نیز مساجد مهم و فعّال آن زمان را معرفی می کند و از نظر تاریخی غنی به نظر می رسد.

تقدیر و تشکر

در اینجا از حمایت های بی شائبه زعیم حوزه علمیه اصفهان حضرت آیت اللّه العظمی مظاهری حفظه اللّه و مساعدتهای دفتر معظم له تقدیر و تشکر نموده،بقاء عمر و دوام برکات آن وجود شریف را از درگاه احدیت خواستاریم که به واقع مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان و مجموعه میراث حوزه اصفهان از برکات وجودی ایشان است.

دفتر احیاء تراث مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان دست همه سروران تراث پژوه در عرصه احیاء آثار دانشمندان و فرزانگان مکتب اصفهان را به گرمی می فشارد و از همه آن عزیزان دعوت به همکاری می نماید.

از محققین گرامی این دفتر به پاس همّت و تلاش در راه احیای میراث گرانقدر عالمان شیعی و ارائه بخشی از نمونه های فرهنگ و تمدّن فخیم اسلامی سپاسگزاریم، در پایان از مدیر عامل محترم مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان جناب حجة الاسلام و المسلمین حاج سیّد احمد سجادی که پشتیبانی ایشان نقش مؤثری در ادامه این فعالیتها داشته تشکر کرده،و از همه دوستان و همکاران بخش احیاء تراث مرکز تحقیقات رایانه ای که در آماده سازی دفتر هفتم تلاش کردند به خصوص از حجج اسلام سید محمود نریمانی،محمد بیدقی،مصطفی صادقی و سید مصطفی موسوی که در مراحل انجام کار،زحمت امور به دوششان بود؛تقدیر و سپاسگزاری می کنیم.همچنین از سرکار خانم صدری و خانم پوری که حروف نگاری دفتر را به عهده داشتند کمال

ص:24

تشکر را داریم.

از خدای سبحان که به اذن او این خاک برجا و این کار برپاست امید توفیق برای ادامه راه را داریم تا در این عرصه بتوانیم آثاری از سر خلوص و طهارت،اندیشه و درایت و ماندگار و تأثیرگذار برجای گذاریم.

آمین-و الحمد للّه رب العالمین دفتر احیاء تراث مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان محمّد جواد نور محمّدی

ص:25

ص:26

اربعین حدیث

اشاره

مؤلّف:محمّد نصیر اصفهانی

تحقیق و تصحیح:گروه پژوهشی حضرت آمنه علیها السّلام

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

مقدّمه

سپاس بی مانند خدایی را که بر بشریت منّت نهاد و پیامبر اسلام را به رسالت مبعوث کرد و در سخن پیامبرش تأثیری شگرف قرار داد و نهاد انسانهای خداجو و مسلمان را تسلیم ذات مقدسش کرد.عمق معنا و آهنگ و طنین صدای آن حضرت و حلاوت دلنشین آن،چنان در جان اهل ایمان اثر کرد که از انسانی خاکی،آیتی آسمانی شدند.

یکی از هزاران نمونه از سخنان آسمانی و تأثیرگذار فخر بشر و ختم رسالت حدیث «من حفظ علی أمتی أربعین حدیثا ینتفعون به بعثه اللّه یوم القیامة فقیها عالما» (1)است که هزاران کتاب و رساله از پرتو آن به دست دانشمندان اسلامی به نگارش درآمد و چشمه ساری از معرفت و علم و پژوهش در بستر علوم و معارف بشری روان ساخت.

اربعین نویسی از سده اوّل اسلام تاکنون همواره مورد عنایت و توجه دانشمندان مسلمان بوده است و همه به امید آنکه مضمون حدیث پیامبر بزرگ اسلام صلّی اللّه علیه و آله شامل حالشان شود و در روز رستاخیز،فقیه و عالم محشور شوند و یا در زمره شهیدان در

ص:27


1- (1)) -وسائل الشیعة،ج 27،ص 99،باب وجوب العمل بأحادیث النبی؛مستدرک الوسائل، ج 17،ص 287،باب وجوب العمل باحادیث النبی.

عرصه قیامت حاضر شوند،به نگارش و شرح و توضیح و تفسیر چهل حدیث از کلام نورانی آن وجودهای آسمانی پرداخته اند.این کلام نورانی رسول بزرگوار اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سخن معجزنشان و پرنفوذ و تأثیر آن روح بزرگ خداوند،تاکنون بیش از هزار و پانصد کتاب و رساله اربعین را به وجود آورده که در کتاب شناسی های شیعه و سنّی معرّفی گردیده و هرروز نیز رو به فزونی است. (1)

یکی از این اربعین ها،اربعین عالم شیعی و فقیه محقّق نیمه دوم قرن یازدهم و ابتدای قرن دوازدهم،محمّد نصیر اصفهانی،متوفّای یکهزار و صد و یازده قمری می باشد.این اربعین که به قلمی شیوا در سنّ کمال و پختگی مؤلّف به نگارش درآمده است از جاذبه های ادبی و علمی درخوری برخوردار است و قدمت نگارش آن نیز بر وزانت و اهمیّت آن افزوده است.

از شرح حال مؤلّف گران قدر این اثر،اطّلاع چندانی به دست نیاورده ایم و امید آن داریم که در پژوهش های آینده بتوانیم اطّلاعات مفیدی در باب زندگی و آثار ایشان به دست آوریم.

نام پدر گرامی اش محمّد صادق بوده و خود آن بزرگوار محمّد نصیر معرفی شده است.این عالم شیعی از علمای عصر شاه سلیمان صفوی(1077-1105)می باشد (2)و به گفته خودش در کتاب اربعین،تا پنجاهمین سال از عمر شریفش را در تحقیق و تتبّع آثار و ذخایر کلمات اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام و نیز تحصیل و تدریس علوم عقلی و نقلی صرف نموده است. (3)

از ایشان علاوه بر اربعین،شرح زیارت جامعه یاد داریم و آن را نیز در اربعین ص خود نام رده و فرموده:و دلایل دیگر مشروحا در شرح زیارت جامعه ایراد شده است.

از این اثر نسخه ای نیافتیم.

آنچه از حیات علمی ایشان می دانیم همین مقدار است و تاریخ،بیش تر از این مقدار را در باب حیات ایشان از ما دریغ کرده است.علاّمه کتاب شناس،آقا بزرگ تهرانی،

ص:28


1- (1)) -الذریعة،ج 1،ص 430،ذیل عنوان 2193.
2- (2)) -همان.
3- (3)) -کتاب حاضر،ص 40.

تصریح کرده که ایشان خادم روضه و بارگاه نورانی امام هشتم حضرت ثامن الحجج علیه السّلام بوده و از فیض بارگاه آن بزرگ متنعّم بوده است. (1)

از اثر حاضر سه نسخه شناسایی شده است که به معرفی آن می پردازیم:

1-نسخه آستان قدس رضوی به شماره عمومی 1901 در 92 برگ و با خط نستعلیق.

آقا بزرگ تهرانی در معرفی این نسخه آورده است:«من نسخه ای از آن را که تاریخ کتابت آن سال 1111 قمری می باشد در کتابخانه شیخ محدّث فاضل،محمّد مهدی بن آقا یحیی قزوینی تهرانی،معروف به حاج عماد فهرستی،ساکن مشهد مقدس دیدم.او در اواخر سال 1350 برایم تعریف کرد که این نسخه و دیگر نسخه های نفیس خود را وقف آستان قدس رضوی نموده است و مترصّد انتقال آن ها به کتابخانه حضرت رضا علیه السّلام بود. (2)

باتوجه به توضیحات یاد شده و مطابقت با نسخه آستان قدس رضوی،چنین به دست آمد که نسخه آستان قدس رضوی همان نسخه شناسایی شده توسط آقا بزرگ تهرانی است.

2-کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی،نسخه شماره 2290.

این نسخه به نام محمد رضا بن محمد نصیر اصفهانی ثبت شده است.خصوصیات این نسخه چنین است:

نستعلیق زیبا،عناوین و نشانیها شنگرف،صفحه ها مجدول به زر و مشکی،قبل از کتاب وقفنامه کتاب در دو صفحه و مهر شاه سلطان حسین صفوی «بسم اللّه الرحمن

ص:29


1- (1)) -الذریعة،ج 1،ذیل عنوان 2193.
2- (2)) -همان؛طبقات اعلام الشیعة،ج 6(الکواکب المنتشرة فی القرن الثانی بعد العشرة)، ص 779.

الرحیم کتبه کلب آستان امیر المؤمنین حسین» دیده می شود.صفحه اوّل دارای سرلوح رنگین،دو صفحه اول دارای نقشه های رنگین در حاشیه،جلد تیماج قرمز.

142 گ،17 س،21*12 سم. (1)

علت تفاوت نام مؤلف در این نسخه که محمد رضا بن محمد نصیر آمده با نسخه آستان قدس رضوی که محمد نصیر بن محمد صادق آمده به این دلیل است که فرزند مؤلف،اثر پدر را بازنویسی کرده و نام خود را ابتدای آن آورده و نسخه را اثر خود معرفی کرده است و برای ماندگاری اثر نام سلطان سلیمان صفوی را به سلطان حسین تبدیل و آن را به شاه حسین صفوی اهدا کرده است.

در ابتدای این نسخه یک برگ شرح اهداء اثر،به شاه سلطان حسین صفوی و وقف آن بر مدرسه جدید سلطانی آمده است.تاریخ این گزارش 1129 قمری است.

3-نسخه کتابخانه آستانه حضرت معصومه علیها السّلام

این نسخه در فهرست نسخ خطی کتابخانه آستانه مقدسه قم،به کوشش محمد تقی دانش پژوه چنین معرفی شده است:

نسخ سده یازدهم،عنوان و نشان شنگرف،با مهر عبد الجواد حسینی،حاشیه ای دارد مورّخ رمضان 1268 ق،آغاز افتاده است.

127 گ،16 س،کاغذ سپاهانی،جلد تازه،بغلی. (2)

این نسخه نیز حدود یک صفحه افتادگی دارد و آغاز آن:«ایشان که هریک از صدف رسالت،درّی شهوار و گوهری آبدارند صلوات اللّه علیهم اجمعین...»می باشد.

این اربعین در شرح و تبیین چهل حدیث در اصول و فروع دین و اخلاق می باشد و در آخر آن به حدیث واجبات اعضا و جوارح پرداخته است.

ص:30


1- (1)) -فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیت اللّه مرعشی،ج 6،ص 274-275.
2- (2)) -فهرست نسخه های خطی آستانه حضرت معصومه،ص 129-130.

ایشان در ابتدای اربعین خود پس از خطبه آغازین علّت تألیف اثر حاضر را چنین آورده است:«...عمر خود را تا عشر پنجم در تتبّع آثار و اخبار معدن صفوت و عصمت و مدارسه و مباحثه علوم عقلیّه و نقلیّه صرف نمود.جمعی از طلاّب یقین و متمسکان به حبل المتین،نزد فقیر تردد می نمودند؛معلوم شد حظّی وافر و بهره ای کامل از معرفت، ایشان را حاصل نیست و چون اعمار ایشان به منتهای شباب رسیده،خائف بودم که در شروع به تحصیل علوم،قبل از فوز به مقصود،نداء محتوم: یٰا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّکِ رٰاضِیَةً مَرْضِیَّةً (1)در رسیده با کمال جهل و نادانی رحلت به دار بقاء نمایند.» (2)

در تصحیح اثر حاضر،چند کار صورت گرفته است:

1-در این تصحیح،نسخه کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی در اکثر موارد اساس کار قرار گرفت و نسخه آستان قدس رضوی با آن به طور کامل مطابقت شد و اختلاف نسخه ها در پاورقی آورده شد.البته ابتدا همه اختلاف ها را آوردیم امّا چون ذکر اختلاف نسخه ها حجم کار را بسیار زیاد می کرد و علاوه بسیاری از اختلاف ها تغییری در معنی ایجاد نمی کرد،فقط به اختلاف هایی که دخالت در معنی داشت بسنده شد.

در اواخر کار نسخه آستانه حضرت معصومه علیها السّلام به دستمان رسید که سعی کردیم اختلاف ها را در موارد مهم با آن تطبیق دهیم.درنهایت می توان گفت اثر حاضر بر اساس سه نسخه موجود از آن مطابقت،و متنی استوار از آن ارائه شده است.تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.

راهنمایی صدیق فاضل و ارجمند حضرت حجة الاسلام صدرایی خویی دریافتن دو نسخه کتابخانه آیت اللّه مرعشی و کتابخانه آستانه حضرت معصومه علیها السّلام کارساز و مؤثر بود.از ایشان صمیمانه سپاسگزارم و از حضرت رب العزّه توفیق ایشان را بیش از پیش خواستارم.

ص:31


1- (1)) -سوره مبارکه فجر،آیات 27 و 28.
2- (2)) -کتاب حاضر،ص 40.

3-آیات اعراب گذاری شده،تا استفاده علاقمندان آسان تر گردد.

4-منابع روایات در پاورقی آورده شده است.

5-مباحث کتاب عنوان گذاری شده است تا امکان جستجوی مطالب و مباحث مطرح شده در این اثر بهتر فراهم گردد.

6-از اصول ویرایشی و علائم نگارش،بهره گرفته ایم تا متن،درست فهمیده و از اشتباه جلوگیری شود.

از اعضای گروه پژوهشی حضرت آمنه سرکار خانم فاطمه حیدری،فاطمه مؤمنی، محبوبه رحیمی و بتول صداقت تقدیر و قدردانی می شود که در پژوهش این کار همراهی و همکاری جدی داشته اند.به خصوص از خانم فاطمه حیدری که علاوه بر مدیریت گروه پژوهشی حضرت آمنه علیها السّلام آماده سازی اثر را نیز پیگیری کردند و نیز خانم فاطمه مؤمنی که در پژوهش اثر،تا آخرین مراحل همراه بودند تقدیر و تشکر و سپاس گزارم.

در پایان خداوند بزرگ را بر انجام این کار سپاس گزارم و امیدواریم توفیق استفاده از سفره معارف قرآن و عترت را بیش از پیش به ما عنایت کند.

و الحمد للّه رب العالمین محمد جواد نورمحمدی مسئول گروه پژوهشی حضرت آمنه علیها السّلام 20 شعبان المعظم 1430

ص:32

برگه اول نسخه خطی مرعشی

ص:33

برگه پایانی نسخه خطی مرعشی

ص:34

برگه اول نسخه خطی آستان قدس رضوی

ص:35

برگه پایانی نسخه خطی آستان قدس رضوی

ص:36

برگه اوّل نسخه خطی کتابخانه آستانه حضرت معصومه علیها السّلام آغاز افتاده

ص:37

برگه پایانی نسخه خطی آستان مقدس حضرت معصومه علیها السّلام

ص:38

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

[خطبه آغاز]

بهتر ثنایی که بلبل هزار دستان زبان در قفس دهان،به آن مترنّم شود و خوش تر کلامی که طوطی خوش الحان ناطقه به اعانت حواس ظاهره و باطنه در فضای عالم وجود منتظم سازد؛حمد مبدعی است که ذرّات کاینات را در عالم امکان بهره هستی بخشیده و مکوّنات را از صحرای ناپیدای عدم به عرصه وجود کشید و اوراق سماوات را به شیرازه ترتیب التیام داد و در هرموجودی حکمتی ودیعه نهاد تا در هریک آیتی جهت دریافت وجودش،و در هرنفس،بهره از دریای جودش باشد؛فتعالی شأنه و عظم برهانه.

و درود نا[محدود] (1)بر شمسه پیش طاق وجود و گوهر گران بهای لجّه جود،شمع شبستان امکان و زبده و خلاصه آدمیان،فانوس محراب نبوّت و رسالت،مهر سپهر عظمت و جلالت،محرم خلوت خانه عزّت و کبریاء،مظهر اسرار عظمت واهب البرایا، مورد فیوضات لاریبی؛صدرنشین مجلس اسرار غیبی،آنکه چون شمس (2)وجودش از مشرق امکان،طلوع نمود،ادیان و شرایع ماضیه چون کواکب غروب کرد.حد قربش، کریمه قٰابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنیٰ؛ (3)شرح رفعتش،سوره سُبْحٰانَ الَّذِی أَسْریٰ؛ (4)اعنی:

محمّد مصطفی و بر وصّی او علیّ مرتضی و بر آل و اولاد ایشان که هریک از صدف رسالت،درّی شهوار و گوهری آبدارند صلوات اللّه علیهم اجمعین.

ص:39


1- (1)) -در رضوی ناخوانا بود.
2- (2)) -رضوی:شمسه.
3- (3)) -سوره مبارکه نجم،آیه 9.
4- (4)) -سوره مبارکه اسرا،آیه 1.

و بعد (1)بر طالبان جاده حق و سالکان طریق صدق،مخفی نیست که موجب نجات و رستگاری (2)به جز پیروی آثار اهل بیت اطهار[علیهم السّلام]و اقتداء به ائمّه ابرار ممکن نمی شود و چون هرکس را تحمّل جمیع اخبار و تدبّر در جمله آثار میسّر نیست،از وفور شفقت بر امّت مرحومه فرموده اند که:«من حفظ اربعین حدیثا مما یحتاجون الیه بعثه اللّه یوم القیمة فقیها عالما» (3)؛یعنی کسی که ضبط کند چهل حدیث را-خواه ضبط لفظ آن کند یا معنی یا هردو،-از آنچه محتاج اند مردم به سوی آن،برمی انگیزد حق تعالی او را در روز قیامت در سلک دانایان و دانشمندان که چون مرکّبی که به آن،ایشان مسایل و علوم دینیّه می نوشته اند با خون شهیدان به وزن درآورند،مرکّب ایشان زیادتی کند. (4)خادم باشی روضه رضویّه،علی مشرّفها السّلام محمّد نصیر بن محمد صادق که عمر خود را تا عشر پنجم (5)در تتبّع آثار و اخبار معادن صفوت و عصمت و مدارسه و مباحثه علوم عقلیّه و نقلیّه صرف نموده،جمعی از طلاّب یقین و متمسّکان به حبل المتین، نزد فقیر تردّد می نمودند؛معلوم شد که حظّی وافر و بهره کامل از معرفت ایشان را حاصل نیست و چون اعمار ایشان به منتهای شباب رسیده،خایف بودند که در شروع به تحصیل علوم،قبل از فوز به مقصود،نداء محتوم یٰا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّکِ رٰاضِیَةً مَرْضِیَّةً (6)در رسیده با کمال جهل و نادانی رحلت به دار بقا نمایند.

ص:40


1- (1)) -رضوی:و بعد ندارد.
2- (2)) -رضوی:رسته گاری.
3- (3)) -اعلام الدین،ص 390،باب تتمة الاحادیث؛مستدرک الوسائل،ج 17،ص 287،باب وجوب العمل باحادیث النبی(ص)؛بحار الانوار،ج 2،ص 156،باب 20،من حفظ أربعین حدیثا.با اندکی اختلاف در عبارت.
4- (4)) -رضوی:زیادة می کند.
5- (5)) -مرعشی:و مستدعی خلود دولت قاهره محمّد رضا مدرس و نایب خادم باشی روضه رضویّه علی مشرفها ألف ألف سلام تحیة،ابن محمد نصیر خاتون آبادی که عمر خود را تا عشر چهارم.[لازم به ذکر است همه جا متن مرعشی اصل بوده است امّا در اینجا متن آستان قدس رضوی به جهت صحیح بودن آن در متن آمده است].
6- (6)) -سوره مبارکه فجر،آیات 27 و 28.

لهذا به خاطر فاتر (1)رسید که چهل حدیث که مشتمل بر امّهات مطالب و عقاید حقّه و وظایف عبادات و مواعظ و نصایح باشد به جهت ایشان بلغة فارسی ترجمه و معضلات آن ها را توضیح نماید که به ضبط این مختصر ابتداء خود را به مصداق حدیث مذکور در سلک علماء دین منسلک سازند و مجملا اصول و فروع خود را به حیطه ضبط درآورند و بعد از آن به معضلات پردازند و ثواب آن به روزگار فرخنده آثار، مروّج مذهب اثنی عشر،خلیفه قضا و قدر،نقاوه اولاد خیر البشر،رافع علم فتح و ظفر، مؤسس اساس دین قویم،و مشیّد مراسم امید و بیم،قالع بنیان جور و طغیان،قامع اصول ظلم و عدوان،ناصر اهل ایمان،معدن برّ و احسان (2)،السّلطان الاعظم،و الخاقان

ص:41


1- (1)) -رضوی:فاطر.
2- (2)) -علل گرایش دانشمندان شیعه به دربار سلاطین از مباحثی است که به درستی و کافی به آن پرداخته نشده است و در آثار برخی از دگراندیشان نیز خرده گیری ها و طعن و سرزنش هایی درباره ورود عده ای از عالمان به دربار سلاطین به چشم می خورد.اما به یقین بر محقق بصیر روشن است که نجات بخش فراوانی از میراث شیعه و احیاء آثار عالمان و جلوگیری از خونریزی ها و شیعه کشی ها به برکت حضور عالمان شیعه در دربار سلاطین بوده است.عالمان شیعه به منظور مهار پادشاهان و بازکردن راه بهره وری از ثروت هنگفت آن ها،به تمجید آن ها در کتاب ها و آثارشان پرداختند.حضرت امام خمینی(ره)در پاسخ به یاوه گویی های عدّه ای در اوایل انقلاب اسلامی ایران پیرامون این موضوع فرمودند:...ما یک خرده جلوتر می رویم می بینیم که یک طایفه از علما،این ها گذشت کرده اند از یک مقاماتی و متصل شده اند به سلاطین با اینکه می دیدند مردم مخالفند.لکن برای ترویج دیانت و ترویج تشیّع اسلامی و وادارکردن سلاطین(به دربار رفتند).این ها آخوند درباری نبوده اند،نباید کسی تا شنید مثلا مجلسی،محقّق ثانی،شیخ بهائی با این ها روابط داشتند خیال کند که این ها مانده بودند برای جاه...این حرف ها نبوده است آن ها گذشت کردند،یک مجاهده نفسانی کرده اند برای اینکه مذهب را به دست آن ها ترویج کنند...در زمان ائمه هم بودند،علی بن یقطین از وزرا بود...این آدم سازی است نه این است که این ها درباری شدند،این ها می خواهند آدم بسازند. (صحیفه نور،ج 1،سخنرانی امام در 1356/10/10،ص 257،چاپ سازمان مدارک-

الافخم (1)ظل اللّه فی العالم،مالک الرقاب السلاطین الامم،السلطان بن السلطان بن السلطان،الخاقان بن الخاقان بن الخاقان،شاه سلطان حسین (2)الحسینی الموسوی الصفوی بهادر خان،لازال ظلال عاطفته ناشرة علی مفارق المؤمنین و شمس لطفه مربیة (3)لکافة المسلمین،عاید گردیده هراحدی که انتفاعی از این مختصر یابد (4)به وظایف دعاگویی و مراسم ثناخوانی او قیام نماید.و چون حجّت الهی در اوّل تکلیف بر خلق،عقل است و به عقل،طریق خیر و شر مبیّن می شود،به حدیث عقل ابتدا نمود.

الحدیث الاول:[فی شرافة العقل]

اشاره

باسنادی (5)المتّصل إلی ثقة الإسلام قال حدثنی عدّة من أصحابنا منهم محمد بن یحیی العطّار عن أحمد بن محمّد عن (6)الحسن بن محبوب عن العلاء بن رزین عن محمّد بن

ص:42


1- (1)) -رضوی:افخم.
2- (2)) -در نسخه آستان قدس رضوی آمده است:«مالک رقاب الامم شاه سلیمانی لازال ضلال عاطفته...»و این همان متن ساخته و پرداخته محمد نصیر اصفهانی است و همچنانکه در مقدمه آمد در کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی قدّس سرّه نسخه ای با حک و اصلاح محمد رضا بن محمد نصیر اصفهانی موجود می باشد.این اثر به شاه سلطان حسین صفوی اهدا گردیده است و نام شاه سلیمان به پسرش شاه سلطان حسین تبدیل گردیده است.این تغییرات در شکل اهداء کتاب اغلب به خاطر ماندگاری کتاب و استفاده از موقعیت شاهان برای جلوگیری از نابودی اثر بوده است و بحث پیرامون علل و انگیزه ها و چرایی آن مجال دیگری می طلبد. صفی میرزا فرزند شاه عباس دوم صفوی بود که بعدا به شاه صفی و شاه سلیمان خوانده شد؛از سال 1057 تا 1105 ق زندگی کرد و شاه حسین صفوی نیز بعد از پدر تا سال 1135 ق بر تخت نشست و در 12 محرم همان سال تاج سلطنت را به محمود افغان تسلیم کرد؛دائرة المعارف فارسی،به سرپرستی غلامحسین مصاحب،ج 1.
3- (3)) -رضوی:شمس لطف مرتبته.
4- (4)) -رضوی:-«که انتفاعی...یابد».
5- (5)) -رضوی:بإسناد.
6- (6)) -رضوی:بن.

مسلم عن أبی جعفر علیه السّلام قال:«لما خلق اللّه تعالی العقل إستنطقه،ثمّ قال له:أقبل! فأقبل.ثمّ قال له:أدبر!فأدبر،ثمّ قال له (1)و عزّتی و جلالی ما خلقت خلقا هو أحب الیّ منک و لا أکملتک إلاّ فیمن أحب أما انی إیاک آمر و إیاک أنهی و إیاک اعاقب و إیاک اثیب» (2). (3)

ترجمه؛یعنی:چون بیافرید حق تعالی (4)،عقل را،از او خواست سخن گفتن یعنی او را منشأ درک و فهم گردانید که تکلیف الهی را دریابد و به مقتضای آن عمل کند پس او را تکلیف به اقبال نمود که توجّه باشد به مبادی عالیه و عوالم قدسیّه؛پس اطاعت نموده،فرمان واجب الاذعان الهی را منقاد شد؛بعد از آن امر به ادبار فرموده که میل است به عوالم جسمانیّه و استقرار در هیاکل بشریّه و ربط به عالم تکلیف که نسبت به ربط اوّل ادبار است؛پس سمعا و طاعة به این عالم روی آورده،در ارشاد اولوا الالباب،طریقه احباب پیش گرفته،راه خیر و شر بر ایشان نموده،معین ابرار و زاجر اشرار گردید.

بنابراین،او را به خلعت نوازش خود مزیّن ساخته،قسم به عزّت و جلالت خود یاد فرموده و (5)قابل فیض و لطف خود ساخته،خطاب نمود که:نیافریدم آفریده ای که دوست تر باشد به سوی من از تو،و بیان مصرف آن نموده که کامل و تمام نگردانیدم تو را مگر در کسی که قابل محبوبیّت من باشد و (6)بازاء اطاعت و فرمان برداری،او را سبب ثواب و عقاب ساخت که هرکس عقل را مطاع قرار داده،به مقتضای میل او عمل کند، مورد عنایات ربّانی شود و کسی که او را به قوای نفسانیّه و هواهای بشریّه منغمر (7)نماید محلّ تهدید و وعید الهی گردیده،در ورطه خذلان هالک ماند و مستحقّ عذاب ابدی شود.

ص:43


1- (1)) -رضوی:-له.
2- (2)) -رضوی:-اثیب.
3- (3)) -کافی،ج 1،ص 10؛کتاب العقل و الجهل؛وسائل الشیعه،ج 1،ص 39،باب اشتراط العقل فی تعلق التکلیف؛مستدرک الوسایل،ج 11،ص 202،باب فی وجوب طاعة العقل و...
4- (4)) -رضوی:خدای تعالی حق.
5- (5)) -رضوی:+او را.
6- (6)) -رضوی:+ما.
7- (7)) -فرورونده(در آب یا چیزی).

اگر کسی گوید که در حدیث دیگر (1)از حضرت صادق-علیه الصلاة و السّلام (2)-وارد شده در تفسیر عقل به آنکه:«عقل چیزی است که عبادت کرده شود به آن،خداوند رحمن و کسب کرده شود به سبب او بهشت.» (3)

راوی می گوید که پرسیدم که:پس چه چیز بود در معاویه که به سبب آن پادشاه و جمعی مطیع و فرمان بردار (4)او شده با حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام (5)معارضه نمود.فرمود که:در معاویه-علیه اللّعنه-،عقل نبود بلکه آن دهاء و حیله و شیطنت بود که به عقل شباهت دارد و عقل نیست،پس چگونه درین حدیث مذکور است که عقل منشأ عقاب است؟جواب گوییم که درین حدیث مراد آنست که کسی که به اهتداء عقل،راه اطاعت نپیماید (6)،معاقب می شود؛پس منافاتی ندارد که عقل مکلّف را به بیت الشّرف طاعت دعوت کند و آن شخص دعوت نفس امّاره و شیاطین مضلّه را عمده داند و عقل را مغلوب سازد.پس بنابراین«إیّاک اعاقب»مجاز است.

توضیح:

عقل،جوهری است نورانی از روحانیّین که او را ربطی است به بدن انسانی و مناط حسن و قبح اشیاست و از اینجاست که صاحبان عقول کامله جهت (7)حسن و قبح جمیع اشیا را کما هو می دانند؛لهذا به زیور عصمت محلّی گردیده،میل به عصیان ندارند بلکه از طاعات،لذّات وافره می برند و سایر ناس به قدر عقول خود می یابند و هرچند در تکمیل عقل می کوشند بهره ایشان زیاده می شود.و سن را نیز در این تکمیل دخلی

ص:44


1- (1)) -رضوی:وارد شده.
2- (2)) -رضوی:علیه السّلام.
3- (3)) -«قلت له:ما العقل؟قال:ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان».کافی،ج 1،ص 11،کتاب العقل و الجهل؛وسائل الشیعه،ج 15،ص 205،باب وجوب طاعة العقل؛بحار الانوار،ج 1، ص 116،باب 4،علامات العقل و جنوده.
4- (4)) -رضوی:منقاد.
5- (5)) -رضوی:-علیه السّلام.
6- (6)) -رضوی:پیماید.
7- (7)) -رضوی:مناط حسن و قبح اشیا را کما هو می دانند.

هست؛چنان چه چهل سالگی نهایت ترقّی در مدارج عقل است؛لهذا پیغمبر ما صلّی اللّه علیه و آله در سال چهل مبعوث شده.

[در تفاوت حسن و قبح میان اشاعره و معتزله]

در باب حسن و قبح،خلاف است میان اشاعره و معتزله که قبل از ورود شرع،آیا عقل مستقل است در درک حسن و قبح؟اشعری می گوید که:شرعی است و ما حسن (1)و قبح چیزی را نمی دانیم،بلکه عقل حکم به قبح ظلم و حسن عدل (2)نمی کند تا از شارع مفهوم نشود و معتزله می گویند:که عقل مستقل است؛و ما می دانیم به عقول، (3)حسن احسان و قبح عدوان و باقی مرغوبات و محظورات را.و هردو غلط می گویند و حق تفصیل است؛زیرا که در بعضی امور،حسن و قبح به عقول،معلوم است؛و در بعضی که جهت حسن و قبح آن معلوم نیست،شرع کاشف است؛و بعد از ورود شرع معلوم می شود که مأمورات (4)،حسن و منهیّات،قبح بوده و این مسئله از مشکلات مسایل است و تحقیق آن در این مختصر گنجایش ندارد و ممکن است که مراد از عقل،نفس ناطقه انسانیّه باشد که او را دو حالت و دو جهت است:یکی جهت تجرّد و آن حالتی است که به سبب آن عارف،واصل به عالم ملکوت شده،کسب کمالات علمیّه (5)و معارف الهیّه نموده فیوضات ربانیّه و انوار جبروتیّه به او می رسد؛چنان چه در کتاب عزیز می فرماید که: اَلَّذِینَ جٰاهَدُوا فِینٰا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنٰا (6)و آن عالم روحانیّین است؛پس به اعتبار جهت تجرّد و تقدّس،مأمور به اقبال و توجّه به عالم ربوبیّت است؛و دیگری، جهت پستی و تدنّس که به آن (7)اعتبار تعلّق می گیرد به عالم عنصری بدنی و مشغول به

ص:45


1- (1)) -رضوی:ما چیزی چون چیزی را نمی دانیم.
2- (2)) -رضوی:به حدس.
3- (3)) -رضوی:-به عقول.
4- (4)) -رضوی:مامور.
5- (5)) -رضوی:عقلیّه.
6- (6)) -سوره مبارکه عنکبوت،آیه 69.
7- (7)) -رضوی:در باب.

تدبیر و تصرّف در بدن می شود؛پس چون درین حالت (1)از آن توجّه محروم است تعبیر از آن به ادبار شده.

بعضی از فضلاء در شرح این حدیث شریف گفته اند که:عقل را حق تعالی آفریده از نور عظمت خود،و به سبب آن برپای داشته آسمان ها و زمین را و آنچه در آن هاست، و از جهت او پوشانیده همه (2)موجودات را حلّه نور و هستی؛و اگر او نمی بود همه موجودات در تاریکی عدم مستور می بودند و آن نور رسول خداست صلّی اللّه علیه و آله که اوّل خلقی از روحانیّین است،از یمین عرش و روح مقدّس اوست که از او منشعب می شود انوار اوصیای اطهار او علیهم السّلام،و نور شیعیان منشعب است از شعاع آن نور.

«و اقبل»یعنی روی کن به دنیا و فرود آی به زمین؛پس نزول نمود به این عالم جسمانی؛و اوّلا فیض او رسید به نفوس فلکیّه،بعد از آن به طبایع عنصریّه.و«إدبار» عبارت است از رجوع به سوی پروردگار و در این معنی تأمّل است.

الحدیث الثانی:فی حقیقة العلم و بیانه و ابطال ما لیس انّه علم

اشاره

روی ثقة الإسلام باسناده عن محمّد بن الحسن و علی بن محمّد عن سهل بن زیاد عن محمّد بن عیسی عن عبید (3)اللّه بن عبد اللّه الدّهقان،عن درست الواسطی،عن ابراهیم بن عبد الحمید،عن أبی الحسن موسی علیه الصّلوة و السّلام،قال:دخل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله المسجد فاذا (4)جماعة قد اطافوا (5).برجل فقال:ما هذا؟فقیل:علاّمة.فقال:و ما العلامة؟ فقالوا له:اعلم الناس بأنساب العرب و وقایعها و أیّام الجاهلیّة و الاشعار و العربیة.قال،

ص:46


1- (1)) -رضوی:عالم.
2- (2)) -رضوی:از جهت دور نماینده که موجودات...
3- (3)) -رضوی:عبد اللّه.
4- (4)) -رضوی:و إذا له.
5- (5)) -رضوی:طافوا.

فقال النبی صلّی اللّه علیه و آله:ذاک علم لا یضر من جهله و لا ینفع من علمه.ثم قال النبی صلّی اللّه علیه و آله (1):انما العلم ثلاثة:آیة محکمة او فریضة عادلة أو سنة قایمة و ما خلاهن فهو فضل» (2).

ترجمه:حضرت امام موسی علیه السّلام می فرماید که:رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله داخل مسجد شد؛ پس ناگاه (3)دید جماعتی را که در میان گرفته اند مردی را.پس فرمود که:این چه چیز است؟حاضران گفتند:شخصی است که علم بسیار تحصیل کرده.پس رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود که:چه چیز است علاّمه؟یعنی مقصود شما از علم بسیار کدام علم است؟ (4)یا آنکه این مرد کدام نوع از علم را کسب کرده.پس گفتند که:داناتر مردم است به نسب های عربان، و حادثها (5)که در میان عربان واقع شده و زمان های نادانی،یعنی قبل از بعثت و شعرها را خوب می داند و لغت عرب یا علم عربیّت را نیز می داند.آن حضرت علیه السّلام (6)گفت که:

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود که:این علمی است که ضرر نمی رساند (7)کسی را که نداند این علم را،و (8)نفع نمی دهد کسی را که بداند این علم را.پس فرمود رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که:نیست علم (9)به غیر از سه علم:اوّل: (10)دانستن آیه از قرآن که ظاهر (11)الدّلاله باشد یا منسوخ نشده باشد.

دوّم:علم فرایض که علم میراث باشد؛به شرطی که تعدیل سهام نموده،عول و تعصیب ننماید یا علم واجبات دینیّه از طاعات و قربات.

ص:47


1- (1)) -رضوی:-صلّی اللّه علیه و آله.
2- (2)) -کافی،ج 1،ص 32،باب صفة العلم و فضله؛وسائل الشیعه،ج 17،ص 327،باب ما ینبغی تعلّمه و تعلیمه؛منیة المرید،ص 113،فصل فی ما روی عن طریق الخاصه.
3- (3)) -رضوی:آن گاه.
4- (4)) -رضوی:علم بسیار کدام است؟علم است یا آنکه.
5- (5)) -رضوی:حادثه هایی.
6- (6)) -رضوی:-علیه السّلام.
7- (7)) -رضوی:این علم ضرر نمی رساند.
8- (8)) -رضوی:-این علم را و.
9- (9)) -رضوی:فرمودند:که نیست علم.
10- (10)) -رضوی:سه علم،علم اول.
11- (11)) -رضوی:ظاهر آن آیه.

سیّم:علم مستحبّات که به فرموده رسول صلّی اللّه علیه و آله برپاست یا علم معاد و معاش که طریقه ائمّه حق است؛و فرمود که:آنچه غیر این سه علم است زیاده و لغو و موجب تضییع عمر است یا آنکه ضرور نیست بلکه باعث زینت و کمال است.

تحقیق مقال لتفصیل اجمال:

استعمال اذا مفاجاة در احاطه مردم به شخصی که توهّم علم او نموده بودند،اشاره است به میل مردم به باطل و رغبت ایشان به اموری که حاصل ندارد و مورّث نجات نمی شود و چنین امری را کمال می دانند بلکه جهل محض و محض جهل است.و در مقام تنبیه بر عدم اعتناء به چنین علم،اوّلا تعبیر به رجل فرمود نه عالم؛و ثانیا از راه تحقیر و استهزا فرمود که:«ما هذا»و«من»که از برای ذوی العقول است استعمال نفرموده؛ و همچنین فرموده که:«و ما العلاّمة»با آنکه رسول صلّی اللّه علیه و آله عارف به ضمایر و اسرار می باشد (1)،چنانچه متعارف است که چیزی که حاضر و محسوس است،می گویند این چه چیز است.

«لا یضر من جهله»؛تنبیه بر آن است که علم حقیقی آن است که ندانستن آن ضرر رساند (2)در معاد و معاش.و ممکن است مراد به آیه محکمه،اصول عقاید باشد که دلایل آن ها علاماتی است که از عالم اعلی افاضه شده،موجب یقین می شود و شبهه و شکوک را ازاله می نماید؛یا مراد قرآن باشد چنانچه تعبیر در بسیاری از آیات،به آیات شده؛ مثل إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ (3).

و ممکن است فریضه عادله،علم اخلاق باشد که صفات حمیده از جنود عقل و صفات ذمیمه از جنود جهل است و مجمل تحلّی (4)به فضایل و تخلّی از رذایل،واجب بلکه مقصود اصلی از ایجاد،این است؛بنابراین عادله کنایه است از توسّط میان افراط

ص:48


1- (1)) -رضوی:باشد از راه تهکم و تحقر.
2- (2)) -رضوی:ضرور نباشد.
3- (3)) -سوره مبارکه رعد،آیات 3 و 4.
4- (4)) -رضوی:تجلّی.

و تفریط؛چه افراط در همه چیز مذموم است و گاه باشد منتهی به بدعت و نامشروع شود.

و«سنت قایمه»:عبارت باشد از شرایع احکام و فروع دین قویم.و مناط اول از این سه،علم بر عقل است؛که حجت اوّل الهی (1)و بناء اصول بر آن است.و بناء (2)دوم بر نفس است؛که منشاء فهم و ادراک می باشد و قابلیّت کسب کمالات دارد.و بناء سیّم بر بدن است؛که مرتکب وظایف عبادات شده،اعضا را در مصارف (3)حقّه صرف نماید؛چنانچه در صفات مؤمن از اهل بیت عصمت علیهم السّلام صادر شده که:«مؤمن کسی است که بدن او از خودش در تعب باشد،اما مردم همگی از او در راحت باشند». (4)اگرچه هرسه،در هرسه دخل دارند اما آنچه تفصیل شده،ادخل است.

[مراد از علم حقیقی]

و دور نیست که مراد از«آیه محکمه»:پیغمبران و اوصیاء و حجج الهی باشند؛ چنانچه در بسیاری از اخبار از ایشان تعبیر به آیات شده (5)،پس مراد آن است که علم حقیقی آن است که مکتسب از معادن صفوت باشد.و اسناد علم،اسناد مجازی خواهد بود؛از قبیل اسناد به سبب یا مبالغه (6).به این معنی که گویا حجج،نفس علم اند،مثل:زید عدل (7)و علم میراث ایشان است.چنانچه از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که:«علماء وارثان پیغمبران اند از این جهت (8)که پیغمبران میراث نگذاشتند درهم و دیناری،بلکه

ص:49


1- (1)) -رضوی:+است.
2- (2)) -رضوی:-بناء.
3- (3)) -رضوی:معارف.
4- (4)) -«عن ابی عبد اللّه:ینبغی للمؤمن ان یکون فیه ثمانی خصال وقورا...بدنه منه فی تعب و الناس منه فی راحة...»کافی،ج 2،ص 47،باب خصال المؤمن و ص 230،باب المؤمن و علاماته و صفاته؛وسائل الشیعه،ج 15،ص 185،باب استحباب ملازمة الصفات الحمید.
5- (5)) -مستدرک الوسائل،ج 17،ص 330؛بصائر الدرجات،ص 205،باب فی الأئمة.
6- (6)) -رضوی:سبب بالغه.
7- (7)) -رضوی:زید علم عدل.
8- (8)) -رضوی:و این از این جهات است.

میراث گذاشتند حدیثی چند از حدیث های خود؛پس کسی که فراگرفت چیزی از این میراث،پس (1)به تحقیق که فراگرفته بهره کامل،پس ملاحظه و احتیاط کنید که این علم را از چه کس فرامی گیرید؛پس به درستی که در ما (2)اهل بیت علیهم السّلام در هرعقبی،امامی هست که به راستی و عدالت ایستاده و برطرف می کند از علوم حقیقیّه،تغییر دادن و میل فرمودن سخن گویان و دین اخذ نمودن (3)باطل کنندگان و تأویل کردن نادانان را» (4).و این حدیث شریف،دلیل است بر آنکه می باید تا قیامت،حجّت الهی (5)که حافظ (6)و حامل علم است،قایم (7)باشد و باید علم را از او کسب کرد (8)و علوم ایشان را تحریف نباید نمود و هرچه را نفهمیم علمش را به ایشان گذاشته،دست تصرّف کوتاه گردانیم و مجملا اذعان به حقیّت (9)آن نماییم که آنچه ایشان فرموده اند حق و صدق است.و اللّه یعلم (10)

الحدیث الثالث:فی رعایة العالم و آداب المعاشرة معه و السّؤال منه

روی ثقة الاسلام باسناده عن علی بن محمّد بن عبد اللّه عن أحمد بن محمد عن محمد بن خالد عن سلیمان بن جعفر الجعفری عمّن ذکره عن ابی عبد اللّه علیه السّلام قال:«کان امیر المؤمنین علیه الصّلاة و السّلام یقول:ان من حقّ العالم أن لا تکثر علیه السؤال و لا تأخذ بثوبه و إذا دخلت علیه و عنده (11)قوم فسلّم علیهم جمیعا و خصّه بالتحیة دونهم

ص:50


1- (1)) -رضوی:پس،نیامده است.
2- (2)) -رضوی:اماثل.
3- (3)) -رضوی:فرمودن.
4- (4)) -«ان العلماء ورثة الأنبیاء و ذاک أن الأنبیاء لم یورثوا در هما و لا دینارا و إنما أورثوا أحادیث من أحادیثهم...»کافی،ج 1،ص 32،باب صفة العلم و فضله و فضل العلماء؛مستدرک الوسائل،ج 17،ص 299،باب وجوب العمل باحادیث النبی(ص).
5- (5)) -رضوی:-الهی.
6- (6)) -رضوی:-حافظ.
7- (7)) -رضوی:-قایم.
8- (8)) -رضوی:نمود.
9- (9)) -رضوی:حقیقت.
10- (10)) -رضوی:و اللّه یعلم.
11- (11)) -رضوی:هذه.

و اجلس بین یدیه و لا تجلس خلفه و لا تغمز بعینک و لا تشر بیدک و لا تکثر من القول؛قال:فلان و قال:فلان خلافا لقوله و لا تضجر بطول صحبته فإنما مثل العالم مثل النّخلة تنتظرها حتی یسقط علیک منها شیء و العالم اعظم اجرا من الصائم القائم الغازی (1)فی سبیل اللّه تعالی». (2)

ترجمه:حضرت صادق علیه السّلام می فرماید که:حضرت امیر المؤمنین-علیه الصّلوة و السّلام (3)می فرمود که:«به درستی که حقّ عالم آن است که بسیار از او سؤال نکنی و جامه او را نگیری و هرگاه بر او داخل شوی و نزد او گروهی باشند،پس سلام کن بر همه اهل مجلس و مخصوص گردان عالم را به تحیّت و تواضع،نه ایشان را،و بنشین پیش روی او و منشین عقب سر او و حرکت مده چشم خود را نزد مکالمه (4)و اشاره به دست خود مکن به سوی او.و بسیار حرف مگو در حالتی که می گفته باشی که فلان کس و فلان کس چنین گفته،حالکونی که آن قولی که نقل کنی مخالف گفته آن عالم باشد و دلتنگ مشو به درازا کشیدن صحبت (5)با عالم؛پس به درستی که نیست مثل عالم مگر، مثل درخت خرما که باید در پای آن درخت انتظار کشید تا آنکه بریزد بر تو از آن نخله چیزی از خرما.و دانا را (6)بزرگ تر است ثوابش،از روزه دارنده[ای]که در اطاعت و عبادت الهی ایستاده در راه خدا جهاد می کرده (7)،جان خود را به جهت رضای و فرموده خدا،در ورطه هلاک (8)درآورده باشد».

ص:51


1- (1)) -رضوی:العازف.
2- (2)) -کافی،ج 1،ص 37،باب العالم؛وسائل الشیعة،ج 12،ص 214،باب ما یتأکد استحبابه من حق العالم.
3- (3)) -رضوی:صلوات اللّه علیه.
4- (4)) -کنایه از اینکه هنگام صحبت عالم،تمام توجه تو به او باشد.
5- (5)) -رضوی:بحث.
6- (6)) -رضوی:-را.
7- (7)) -رضوی:می کند.
8- (8)) -رضوی:هلاکت.

بیان:[حق عالم]

قول حضرت که فرموده:«من حقّ العالم»،به«من»که از برای تبعیض (1)است،ایما فرموده به آنکه،آنچه مذکور می شود بعضی از حقوق بسیاری است که عالم را بر مردم هست،و مراد از«ان لا تکثر» (2)آن است که هرگاه داند که منتهی به ملال عالم می شود، بسیار سؤال نکند یا آنکه نباید چندان سؤال کند که به حدّ لجاج و ابرام (3)برسد،یا آنکه یک مسئله را مکرّر سؤال ننماید؛از جهت تأکید و تثبیت که اگر خوب نفهمیده باشد سؤال مکرّر،جایز است.و دور نیست که نهی،از آن باشد که مسایل بسیار را در مجلس واحد سؤال کند، (4)بلکه باید در مجالس متعدده سؤال کرده شود؛ (5)یا آنکه مراد،سؤال دنیا و مطالب آن باشد،نهایت،«لا تأخذ بثوبه»مؤیّد معنی دوم است؛و نگرفتن جامه او ممکن است بر حقیقت محمول،و این فعل فی نفسه چون موجب استخفاف است مذموم باشد؛یا مجاز و مراد ابرام باشد،بنابراین تأکید فقره سابق خواهد بود.

و ظاهر«إذا دخلت»؛دلالت می کند بر آنکه هرگاه داخل شود،سلام کند اگرچه در یک روز،مکرّر برود امّا چون متعارف چنان است که در ایّام مختلفه بلکه یک روز در میان،دیدن سنّت است،چنانچه روایت شده که«زرغبّا تزدد حبّا» (6)؛یعنی دیدن کن یک روز درمیان،که باعث زیادتی دوستی می شود،و دور نیست که مراد،دخول معمول با آنکه دخول هرروز بر عالم جایز باشد.و«خصّه بالتّحیّة» (7)مشعر است به آنکه هرقدر سلام که عموما واقع سازد،باید به خصوص معلّم،تحیّتی علی حده (8)نماید.«و اجلس

ص:52


1- (1)) -رضوی:تخصیص.
2- (2)) -رضوی:ان تکثر.
3- (3)) -سخت بتافتن،استوارکردن،بستوه آوردن(دهخدا).
4- (4)) -رضوی:نکند.
5- (5)) -رضوی:-سؤال کرده شود.
6- (6)) -مستدرک الوسائل،ج 10 ص 374،باب استحباب زیارة المؤمنین؛بحار الأنوار،ج 71، ص 355،باب تزاور الإخوان.
7- (7)) -رضوی:و حق آنچه مشعر.
8- (8)) -در اینجا نسخه رضوی اضطرابی دارد و حدود دو برگ از حدیث پنجم در اینجا آورده شده است.

بین یدیه»؛مراد نشستن است به نحوی که بدر نرود از حدّ التفات عالم،اعم از آنکه حقیقتا محاذی باشد یا عرفا؛مثل آنکه هرگاه دایره[ای]فرض شود که مرکز آن معلّم باشد نصف مقدّم آن دایره بین یدین (1)و نصف دیگر خلف خواهد بود.

و نهی از غمز و اشاره (2)از جهت استخفاف است یا از جهت آنکه چون غمز و اشاره مشتبه است و احتمالات مختلفه می دارد،مبادا موجب اشتباه بر عالم یا حضّار شود.

و در«لا تکثر»چون نهی از بسیار گفتن اقوال مختلفه (3)در آن مسئله است،دور نیست که یک مرتبه یا دو مرتبه به جهت تحقیق و تفتیش یا رفع اشتباه توان گفت و بعد از آنکه معلوم شود که مرضی و پسندیده و مقبول طبع عالم نیست،دیگر مکرّر نگوید. (4)

و مراد از صحبت،مطلق هم نشینی است.یا مخصوص به صحبت داشتن متعارف و سخن گفتن است،و اوّل انسب است به تشبیه نمودن به انتظار.«نخلة»یعنی ساکت و متوجّه باش تا عالم به سخن آمده،استفاده نماید.و اعظمیّت ثواب عالم از مجاهد عابد صائم بدیهی است؛زیرا که در عبادات مزبوره،نفع عاید به خودش می شود و نفع عالم،عاید به خودش و متعلّمین،جمیعا می شود؛بلکه تألیفات و تصنیفات او مثل خیرات جاریه است و هرکس بعد از فوت عالم عمل نماید (5)،به عالم بهره[ای]از ثواب می رسد؛بلکه اصل،ثواب عالم[است]به اعتبار آنکه عمر خود را صرف تحصیل نموده،متحمّل مشاق عظیمه (6)شده.و در خبر دیگر وارد شده که«افضل عمل ها عملی است که دشوارتر باشد». (7)و ممکن است که اعظمیّت به اعتبار غایت علم باشد؛زیرا که خلایق را از ورطه جهل رهایی و از عذاب ابدی خلاصی می دهد.و اللّه یعلم.

ص:53


1- (1)) -رضوی:بین یدیه.
2- (2)) -رضوی:-اشاره.
3- (3)) -رضوی:مخالفین.
4- (4)) -رضوی:+که ممارات و مذموم.
5- (5)) -رضوی:نموده.
6- (6)) -رضوی:عظیم.
7- (7)) -«افضل الاعمال احمزها»،مفتاح الفلاح،ص 45؛بحار الانوار،ج 67،ص 191،باب 53- النیة و شرائطها.

الحدیث الرابع:فی فضل العلم و العالم

اشاره

روی الشّیخ الصّدوق باسناده عن ابی محمّد العسکری علیه السّلام قال:قال علی بن ابیطالب علیه الصّلوة و السّلام:من کان من شیعتنا عالما بشریعتنا فاخرج ضعفاء شیعتنا من ظلمة جهلهم الی نور العلم الّذی حبوناه به،جاء یوم القیامة و علی رأسه تاج من نور یضیء لاهل جمیع العرصات (1)و حلّة لا یقوم لأقل سلک منها الدّنیا بحذافیرها ثم ینادی مناد،یا عباد اللّه!هذا عالم من تلامذة (2)بعض علماء آل محمد.ألا فمن اخرجه فی الدنیا من حیرة جهله فلیتشبث بنوره لیخرجه من حیرة ظلمة هذه العرصات إلی نزهات الجنان فیخرج کل من کان علّمه فی الدنیا خیرا او فتح عن قلبه من الجهل قفلا او اوضح له عن شبهة. (3)

ترجمه:شیخ صدوق-رضی اللّه عنه به (4)سندهای خود روایت نموده از حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام که فرمود که جدّش حضرت امیر المؤمنین-صلواة اللّه علیه فرموده که:

هرکس بوده باشد از جمله شیعیان ما،دانا به شریعت ما،پس بیرون برد (5)به سبب علم و معرفت خود،ضعیفان شیعه ما را از تاریکی نادانی و برساند ایشان را به سوی نور علمی که عطا نموده ایم ما آن علم را به او؛می آید روز قیامت و حال آنکه بر سر او تاجی است از نور که روشنی می دهد از برای جمیع (6)اهل محشر و پوشیده جامه[ای]که وفا نمی کند به قیمت،کمتر تاری (7)از آن دنیا به تمامی[این دنیا].پس فریاد می کند فریادکننده ای که:ای بندگان خدا!این مرد دانایی است از شاگردان بعضی از دانایان شیعه آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله،آگاه باشید که هرکس که بیرون برده این عالم[او]را در دار دنیا از سرگردانی نادانی،پس چنگ درزند به نور و روشنی او،تا آنکه بیرون برد آن

ص:54


1- (1)) -رضوی:لجمیع اهل العرصات.
2- (2)) -رضوی:من تدبّر.
3- (3)) -الاحتجاج،ص 16،فصل فی ذکر ظرف مما امر اللّه فی کتاب...؛بحار الأنوار،ج 2،ص 2، باب 8-ثواب الهدایة؛منیة المرید،ص 114؛روایت در این منابع با اندکی اختلاف آمده است.
4- (4)) -رضوی:شیخ ابن بابویه در سندهای.
5- (5)) -رضوی:موجود شود.
6- (6)) -رضوی:همه.
7- (7)) -رضوی:-تاری.

کس را از سرگردانی این عرصات و برساند به مکان های طراوت دار بهشت،پس بیرون می برد آن عالم هرکس را که تعلیم کرده باشد او را در دنیا نیکویی یا آنکه گشوده باشد از دل او به جهت نادانی او بسته را،یا روشن ساخته باشد از برای او و ازاله نموده باشد از خاطر او شبهه را،از تاریکی صحرای محشر و داخل مراتب عالیه بهشت می گرداند.

[مراد از شیعه]

بیان:«من شیعتنا»،مراد از شیعه،مطلق مؤمن اثنی عشری است که مرادف محبّ اهل بیت[علیهم السّلام]باشد که قائل به امامت ایشان باشد و ظاهر این معنی است؛و اگرنه شیعه[ای]که مأخوذ از اشاعه باشد،یعنی کسی که در جمیع افعال پیروی ایشان نموده، تخلّف ننموده باشد؛چنانچه در باب حضرت خلیل الرّحمن واقع شده: وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْرٰاهِیمَ* إِذْ جٰاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ؛ (1)یعنی به درستی که از جمله شیعیان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،حضرت ابراهیم علیه السّلام است،چون آمد نزد پروردگار خود به دلی که سالم است از معاصی یا از وساوس شیطانیّه؛پس مرتبه تشیّع (2)،به این معنی،با مقرّبان و خلّص عباد اللّه است.

و در حدیث معتبر وارد شده که:«مگویید ما شیعه ایم؛بلکه بگویید محبّیم» (3).

و«من کان من شیعتنا عالما بشریعتنا»:مشعر است به آنکه،علم به شریعت،لازمه تشیّع بلکه مقدّم است بر آن.و علم شرایع،اعم است از اصول و فروع.و مراد از علم،یا استنباط (4)است از ادلّه عقلیه و نقلیّه؛یا ضبط و تعلّم است.امّا در فروع،به عنوان تقلید یا اجتهاد.

و امّا در اصول،به دلایل درخور استعداد و قابلیّت،هرکس را به قدر فهمش؛و دور نیست که«شریعتنا»مخصوص باشد به فروع،زیرا که اصول در همه شرایع به یک عنوان است.

ص:55


1- (1)) -سوره مبارکه صافات،آیات 83 و 84.
2- (2)) -رضوی:+یافتن.
3- (3)) -قریب به این مضمون حدیث«...یا عبد اللّه لست من شیعة علی علیه السّلام انما انت من محبیه...» در بحار الانوار،ج 65،ص 154-162،باب 19-صفات الشیعة،حدیث 11؛مدینة المعاجز، ج 7،ص 593،آمده.
4- (4)) -رضوی:استناد.

«فأخرج ضعفاء شیعتنا»:مراد یا ضعیف العقل (1)است که به اندک شبهه از راه حق می لغزند،بنابراین مراد از اخراج از ظلمت جهل،تثبّت ایشان است بر حق؛یا مراد، صاحبان جهل مرکّب یا جماعتی است که اطّلاع به مسایل به هم نرسانیده و در سلک مستضعف،مندرجند،و به اهواء نفسانیّه و تخیّلات باطله عمل می نمایند؛یا مراد، عوامّ الناس است که ایشان را بصیرتی در امر دین حاصل نشده؛یا مراد،جمعی است که اطّلاع از امور آخرت کما هو ندارند و مواعظ زاجره و نصایح شافیه به گوش هوش، اصغاء ننموده اند.

و تشبیه جهل به ظلمت و علم به نور،از این جهت است که چون سالک طریق حق، به نور هدایت از مهالک،نجات می یابد و هرکس در ظلمات جهل حیران باشد،عاقبت او خذلان و مآلش (2)نیران است.

«حبوناه به»؛اشاره است به اینکه علم واقعی علمی است که از معادن فیض که ائمّه حق اند افاضه شده باشد و متعلّق به امور دین باشد و دخیل در هدایت باشد نه علومی که در واقع جهل محض و محض جهل است؛مثل تحقیق هیولی و صورت؛و تفکّر در ذات واجب تعالی و معرفت علم موسیقی و غیره.و باید دانست که علم دین از جمله عطیّات خداوند رحیم است که به وساطت مقتدایان دین به ما رسیده و ما را از ظلمت جهل و ضلالت رهایی بخشیده و به نور معرفت و بصیرت رسانیده و این علم مقرون است به عمل و بدون عمل،ثمره نمی بخشد و در دیگری تأثیر نمی کند؛همچنان که عمل بی علم به کار کسی نمی آید و گاه باشد،بدعتی را عبادت داند و به آن سبب به درکات جحیم قرار گیرند.

[عذاب عالم بی عمل]

تبصره: (3)خلاف است که در وعظ (4)،عمل شرط است یا نه؟بعضی گفته اند بلی؛

ص:56


1- (1)) -رضوی:مراد به اضعف،اضعف العقل.
2- (2)) -جایگاه.
3- (3)) -رضوی:-تبصره.
4- (4)) -رضوی:واعظ.

و استدلال نموده اند به (1)آیه کریمه: لِمَ تَقُولُونَ مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ* کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّٰهِ أَنْ تَقُولُوا مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ (2)؛یعنی،«چرا می گویید چیزی را که خود عمل نمی کنید،بزرگ غضبی است نزد خدای تعالی،اینکه بگویید چیزی را که خود نمی کنید»و این تهدید عظیم و وعید جسیم است.و از آیه کریمه أَ تَأْمُرُونَ النّٰاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ (3)؛یعنی، «آیا امر می کنید مردم را به نیکی و فراموش می کنید خود را؟»و از حدیثی که روایت شده و مدلولش آن است که حضرت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود که:«در شب معراج جمعی را دیدم که لب های ایشان را ملایک به مقراض (4)های آتشین می بریدند و گفتند که:این جماعتی اند که موعظه می کردند و خود عمل نمی کردند». (5)

و جماعتی را اعتقاد آن است که عمل واعظ،شرط نیست؛زیرا که این،دو عبادت است:یکی امر به معروف و دیگری عمل،هرگاه یک عبادت متروک شود،لازم نیست که آن دیگری نیز ترک شود.و ممکن است حمل آیه اولی،بر کسی که از راه عدم مبالات و اعتناء و معانده ترک کند و ضدّ آن عبادت را مرتکب شود،و عذابی که در حدیث شریف وارد شده،به این اعتبار باشد؛زیرا که هرچند علم و بصیرت اتمّ است، ثواب،مضاعف و عذاب،اشدّ است.

و بر هرتقدیر شکّی نیست که در تأثیر موعظه،عمل،شرط است و تجربه شده که هرگاه کسی چیزی را ارشاد نماید و خود به خلاف آن عامل باشد موعظه او از دل ها می لغزد چنانچه باران از سنگ خاره نرم،می لغزد.

مشهور است که واعظی را گفتند که:کذب میان مردم شایع شده،مردم را منع کن!بعد

ص:57


1- (1)) -رضوی:از.
2- (2)) -سوره مبارکه صف،آیات 2 و 3.
3- (3)) -سوره مبارکه بقره،آیه 44.
4- (4)) -قیچی.
5- (5)) -«رأیت لیلة اسری بی الی السماء قوما یقرض شفاههم بالمقاریض من نار...»،ارشاد القلوب،ج 1،ص 16،الباب الأوّل فی ثواب الموعظة؛مستدرک الوسائل،ج 9،ص 126،باب تحریم اغتیاب المؤمن.

از مدّت ها،نهی و تحذیر از این صفت ذمیمه نمود.گفتند:سبب تأخیر چه بود؟گفت:من خود دروغی پیش از این گفته بودم،در این مدّت با نفس امّاره مجاهده نمودم تا خود را تائب و نادم گردانیدم و عازم شدم که دیگر دروغ نگویم؛پس بعد از آن دیگران را منع نمودم.

عارف بصیر و عالم خبیر می داند که بی حیایی،زیاده از این نیست که کسی پیوسته تهدید و وعید بر معاصی و نافرمانی می نموده باشد و قبایح و مفاسد آن را متذکّر می شده باشد و خود اقدام بر آن قبیح نماید؛هرگاه از عهده خود برنیاید،چگونه طمع اهتداء دیگری دارد؟پس این تشریف (1)و نور و ایصال معلّم،خود به مراتب عالیه از جهت عمل و وعظ است نه باحدهما،چنانچه پوشیده نیست.و اللّه یعلم. (2)

الحدیث الخامس:فی إثبات الصانع للعالم

اشاره

أخبرنا أبو جعفر محمد بن یعقوب،قال حدثنی علی بن ابراهیم بن هاشم عن أبیه عن الحسن ابن ابراهیم عن یونس بن عبد الرحمن عن علی ابن منصور قال:«قال لی هشام بن الحکم کان بمصر زندیق یبلغه عن أبی عبد اللّه علیه السّلام أشیآء فخرج إلی المدینة لیناظره فلم یصادفه بها و قیل له:إنه خارج بمکة فخرج إلی مکة و نحن مع أبی عبد اللّه علیه السّلام فصادفنا و نحن مع أبی عبد اللّه علیه السّلام فی الطواف و کان اسمه عبد الملک و کنیته أبو عبد اللّه فضرب کتفه کتف أبی عبد اللّه علیه السّلام.فقال له ابو عبد اللّه علیه السّلام ما اسمک؟فقال:اسمی عبد الملک.قال:فما کنیتک؟قال:کنیتی أبو عبد اللّه.فقال له:أبو عبد اللّه علیه السّلام فمن هذا الملک الذی أنت عبده؟أمن ملوک الارض أم من ملوک السماء؟و أخبرنی عن ابنک،عبد إله السماء،أم عبد إله الارض؟قل:ما شئت تخصم.قال هشام بن الحکم،فقلت للزندیق:

أما ترد علیه.قال:فقبح قولی.فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام:إذا فرغت من الطواف فأتنا فلمّا فرغ أبو عبد اللّه علیه السّلام أتاه الزندیق فقعد بین یدی أبی عبد اللّه علیه السّلام و نحن مجتمعون عنده.فقال

ص:58


1- (1)) -رضوی:شرایط.
2- (2)) -رضوی:-و اللّه یعلم.

أبو عبد اللّه علیه السّلام للزندیق:ا تعلم أن للأرض تحتا و فوقا؟قال:نعم.قال:فدخلت تحتها؟قال:

لا،قال:فما یدریک ما تحتها؟قال:لا ادری،إلا أنی اظن ان لیس تحتها شیء.فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام:فالظن عجز لما لا یستیقن.ثم قال ابو عبد اللّه علیه السّلام:افصعدت السّماء؟قال:

لا،قال:فتدری ما فیها؟قال:لا.قال:عجبا لک لم تبلغ المشرق و لم تبلغ المغرب و لم تنزل الارض و لم تصعد السمآء و لم تجز هناک فتعرف ما خلفهن و أنت جاحد بما فیهن و هل یجحد العاقل ما لا یعرف؟!قال الزندیق:ما کلمنی بهذا احد غیرک.فقال ابو عبد اللّه علیه السّلام:

فأنت فی شک من ذلک فلعله هو و لعله لیس هو؟فقال الزندیق:و لعل ذلک.فقال أبو عبد اللّه (1)علیه السّلام:أیها الرجل!لیس لمن لا یعلم حجة علی من یعلم و لا حجة للجاهل؛یا اخا اهل مصر!تفهّم منّی فإنّا لا نشک فی اللّه أبدا أما تری الشمس و القمر و اللّیل و النهار یلجان فلا یشتبهان و یرجعان قد اضطرا لیس لهما مکان الاّ مکانیهما فان کانا یقدران علی ان یذهبان فلم یرجعان؟و ان کانا غیر مضطرّین فلم لا یصیر اللیل نهارا و النهار لیلا؟ اضطرا و اللّه یا اخا اهل مصر!الی دوامها و الّذی اضطرّهما احکم منهما و اکبر؛فقال الزندیق:صدقت.ثم قال أبو عبد اللّه علیه السّلام:یا اخا اهل مصرا!ان الذی تذهبون الیه و تظنون انه الدهر ان کان الدهر یذهب بهم لم لا یردهم و ان کان یردهم لم لا یذهب بهم؟!القوم مضطرون یا اخا اهل مصر!لم السماء مرفوعة و الارض موضوعة لم لا تسقط السماء علی الارض،لم لا تنحدر الارض فوق طباقها و لا یتماسکان من علیها؟

قال الزندیق:امسکهما اللّه ربهما و سیدهما.قال:فآمن الزندیق علی ید ابی عبد اللّه -علیه الصّلوة و السّلام.فقال له حمران:جعلت فداک،ان آمنت الزّنادقة علی یدک فقد آمن الکفار علی یدی أبیک.فقال المؤمن الذی آمن علی یدی أبی عبد اللّه علیه السّلام:اجعلنی من تلامذتک.فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام:یا هشام بن الحکم!خذه الیک،فعلّمه هشام و کان معلّم أهل الشام و أهل مصر الایمان و حسنت طهارته حتی رضی اللّه بها أبو عبد اللّه علیه السّلام. (2)

ص:59


1- (1)) -رضوی:فقال ابو عبد اللّه فانت من ذلک،فقال ابو عبد اللّه.
2- (2)) -کافی،ج 1،ص 72،باب حدوث العالم و اثبات المحدث؛بحار الأنوار،ج 3،ص 51،

ترجمه:علی بن منصور می گوید که:گفت هشام بن الحکم که:بود در شهر مصر زندیقی که رسیده بود او را از حضرت صادق علیه السّلام چیزی چند؛پس بیرون آمد از شام به قصد مدینه که مباحثه نماید با حضرت؛پس در مدینه به خدمت حضرت برنخورد و مردم او را گفتند که:حضرت بیرون رفت از مدینه و متوجّه مکّه معظمه شد و هشام می گوید:ما با حضرت صادق علیه السّلام بودیم پس برخورد به ما و ما با حضرت مشغول طواف بودیم و نام آن زندیق عبد الملک و کنیت او ابو عبد اللّه (1).پس زد دوش خود را به دوش حضرت.پس گفت حضرت که:چه چیز است نام تو؟پس گفت:نام من عبد الملک است.فرمود که:کنیت تو چه چیز است؟گفت:کنیت من ابو عبد اللّه است.پس فرمود او را حضرت که پس کیست آن پادشاهی که تو بنده اویی؟آیا از پادشاهان زمین است یا از پادشاهان آسمان؟و فرمود که:خبر ده مرا از پسرت که بنده خدای آسمان است یا بنده خدای زمین؟و فرمود:بگو آنچه خواهی،که غلبه کرده می شوی.گفت هشام که:

گفتم زندیق را که چرا ردّ جواب بر حضرت نمی کنی.گفت هشام که:بد آمد زندیق را سخن من.پس فرمود حضرت که:هرگاه فارغ شوم من از طواف،بیا نزد ما؛پس چون فارغ شد حضرت علیه السّلام (2)،آمد زندیق نزد حضرت و نشست پیش روی حضرت و ما جمع بودیم نزد آن حضرت.پس فرمود حضرت علیه السّلام (3)به زندیق که:آیا می دانی که به درستی که از برای زمین زیری است و بالایی است؟گفت:بلی.فرمود:تو رفته ای به زیر زمین؟ گفت:نه.پس فرمود که:چه (4)می دانی که زیر زمین چه چیز است؟گفت:نمی دانم مگر آنکه گمان می کنم که نیست زیرزمین چیزی.پس فرمود حضرت که:گمان،عجز است

ص:60


1- (1)) -رضوی:+بوده.
2- (2)) -رضوی:-علیه السّلام.
3- (3)) -رضوی:-علیه السّلام.
4- (4)) -رضوی:پس چه.

از برای کسی که یقین نمی داند.پس فرمود حضرت که:آیا بالا رفته[ای]به آسمان؟ گفت:نه.فرمود که:می دانی که چه چیز است در آسمان؟گفت نه. (1)فرمود حضرت که:

تعجّب دارم از تو که نرسیده[ای]به مشرق،و نه رسیده ای به مغرب،و فرونرفته[ای]به زمین،و بالا نرفته[ای]به آسمان و درنگذشته از اینجا (2)،پس بدانی که در عقب این ها چه چیز است و حال آنکه تو انکار می کنی آنچه را در این هاست و آیا انکار می کند دانا چیزی را که نمی شناسد؟ (3)

گفت زندیق که:سخن نگفته مرا به این نحو کسی غیر تو،پس فرمود حضرت که:

پس تو از این در شکّی شاید پروردگاری باشد و شاید نباشد؟پس گفت زندیق:شاید چنین باشد.پس فرمود حضرت علیه السّلام که:ای مرد،نیست کسی را که نمی داند (4)دلیلی و برهانی بر کسی که داناست و حال آنکه نادان دلیلی ندارد.

ای برادر اهل مصر،بفهم از من به درستی که ما شک نمی کنیم در صانع عالم،هرگز! که ممکنات،همه در قبضه قدرت اویند و مستجمع جمیع کمالات است و نقصی بر او روا نیست،آیا نمی بینی که آفتاب و ماه فرو می روند و غروب می نمایند و برمی گردند و طلوع می نمایند،به تحقیق که مغلوب و مجبورند و اختیاری ندارند و صانع عالم مضطر ساخته آن ها را.نیست از برای ماه و آفتاب،مکانی؛مگر محلّی که در آنجا متحرّک اند و از آنجا بیرون نمی توانند رفت؛پس اگر توانند که به اختیار (5)بدون جبر جابری بروند،پس چرا برمی گردند و بعد از غروب باز طلوع می نمایند؟

دلیل دیگر آنکه اگر این دو نیّر عظیم،ملجأ و مجبور نبوده،به اختیار خود طلوع و غروب نمایند،پس چرا شب،روز و روز،شب نمی گردد و یکی از آن ها (6)به دیگری

ص:61


1- (1)) -رضوی:-نه.
2- (2)) -رضوی:اینها.
3- (3)) -رضوی:نشنیده است.
4- (4)) -رضوی:-نمی داند.
5- (5)) -رضوی:+خود.
6- (6)) -رضوی:واحدهما.

مبدّل نمی شود،به خدا که این دو خلق عظیم را موجد (1)ایشان مجبور و مضطر گردانیده؛ ای برادر اهل مصر،[آنان]که دایم حرکت نمایند و آن کسی که این ها را مجبور و مضطر گردانیده محکم تر و بزرگ تر از ماه و آفتاب است تا ممکن باشد که آن ها را مقهور خود سازد. (2)

زندیق گفت که:راست گفتی!پس حضرت علیه السّلام فرمود که:ای برادر اهل مصر!به درستی که آنچه شما به آن (3)رفته اید و گمان می کنید که به درستی که صانع دهر، و روزگار است،اگر دهر می برد آن ها را،پس چرا برنمی گرداند و اگر برمی گرداند،چرا نمی برد؟پس سبب،اضطرار موجودات (4)است.

ای برادر اهل مصر!دلیل دیگر آنکه چرا آسمان بلند و زمین گذارده شده؟چرا آسمان به زمین نمی افتد؟و چرا سرازیر نمی شود زمین بر روی طبقات و مراتب خود؟ و حال آنکه زمین و آسمان نگاه نمی دارند کسانی را که بر روی آن ها قرار گرفته اند.

زندیق گفت:نگاه داشته آسمان و زمین را و آنچه در آن هاست،پروردگار آن ها و آقای آن ها.راوی گفت که:ایمان آورد آن زندیق بر دست حضرت علیه السّلام،پس حمران به حضرت عرض نمود و گفت که:اگرچه ایمان آورده اند زندیق ها بر دست تو،به تحقیق که ایمان آورده اند کافران بر هردو دست پدرت.پس گفت جدید الایمانی که ایمان آورده بود بر هردو دست حضرت علیه السّلام که:بگردان مرا از جمله شاگردان خودت.پس حضرت علیه السّلام فرمود که:ای هشام!بگیر این مرد را به سوی خودت و معلّم او باش.پس تعلیم نمود او را هشام (5)و بود تعلیم کننده جمیع (6)اهل شام و اهل مصر که به شرف اسلام فایز می گردیدند؛و نیکو شد طهارت آن مرد جدید الاسلام از کفر و شرک تا آنکه خشنود شد حضرت علیه السّلام به طهارت او.

ص:62


1- (1)) -ایجادکننده و پدیدآورنده.
2- (2)) -رضوی:گرداند.
3- (3)) -رضوی:شمایان.
4- (4)) -رضوی:موجود.
5- (5)) -رضوی:-هشام.
6- (6)) -رضوی:-جمیع.
کشف نقاب و رفع حجاب:

مراد از زندیق،یا جمعی است که قائل به نور و ظلمت اند در فعل خیر و شر؛یا مراد کسی است که ایمان به آخرت یا به پروردگاری خدا ندارد؛یا مراد،منافق است که در باطن،کافر و اظهار اسلام می نماید؛یا معرّب«زن دین»است؛یعنی:کسی که بنای عقاید او مثل زنان بر اصلی و برهانی نباشد و اعتقاد ثابت راسخ نداشته باشد.بعضی گفته اند که معرّب«زندّی»است که منسوب است دین او به زند،که کتاب مجوسیان است و این معنی،مفادش احتمال اول است؛زیرا که مجوس،به یزدان که فاعل خیر می دانند و اهرمن که فاعل شر می دانند،قائل اند.

قوله: (1)«یبلغه عن ابی عبد اللّه علیه السّلام اشیآء»؛مراد یا مناظرات آن حضرت است که با خصوم می نموده؛یا هدایات و دلالات است که چون احدی قادر بر ردّ آن ها نبوده،موجب تلّقی به قبول می گردیده و همه کس سمعا و طاعة می شنیده؛یا مراد،معجزات است که از آن معادن کرامات (2)به ظهور می پیوسته و به گوش هوش اقاصی و ادانی (3)می رسیده.

قوله: (4)«قل ما شئت تخصم»؛مراد،ظهور و وضوح الزام زندیق است که با وجود انکار صانع در تسمیه،اثبات (5)عبودیّت خود نموده،هرچند در اسم که بنای آن بر وضع دیگری است الزام دادن متعارف نیست،نهایت در اقرار به تسمیه به اسم معلوم و ابقاء اسمی که دلالت بر عبودیّت (6)کند،از راه جدل که اوّل مسلکی از مسالک مناظره است مستحسن است؛بنابراین از اول حدیث تا اینجا وارد شده به طریق مجادله؛چنانچه در قرآن مجید (7)می فرماید که: جٰادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ. (8)

ص:63


1- (1)) -رضوی:-قوله.
2- (2)) -رضوی:معدن کرامت.
3- (3)) -اقاصی جمع اقصی،دوردست ها و ادانی جمع ادنی،نزدیک ها.
4- (4)) -رضوی:-قوله.
5- (5)) -رضوی:اسباب.
6- (6)) -رضوی:معلومیّت کند،معبودیّت کند.
7- (7)) -رضوی:-مجید.
8- (8)) -سوره مبارکه نحل،آیه 125.

«فقبّح قولی»چون هشام بعد از الزام تثبیت و تحقیق،دلیل جدلی بر خصم نمود و او بر شماتت و ملامت،حمل نمود،او را از سخن هشام بد آمد یا آنکه چون هنوز زندیق در مراتب سخن تأمّل و تدبّر داشته و در خیال،تمهید جوابی که شافی باشد می نموده و هنوز او را جزم حاصل نبوده و به اعتقاد باطل خود اذعان به اتمام جدال نداشته و در این حال هشام بی تابی نموده او را ناخوش آمده.

[انکار وجود خداوند به دلیل ندیدن]

قوله:«أتعلم أن للارض تحتا»تا قول حضرت که«هل یجحد العاقل ما لا یعرف»؛ دلیلی است خطابی و تقریرش آن است که چون تو خداوند صانع را ندیده[ای]انکار می کنی!پس اگر او را تعالی شأنه می دیدی انکار نمی نمودی،پس ندیدن تو او را، چگونه دلالت بر عدم صانع می کند،شاید صانع عالم در مکانی باشد که تو به آنجا نرسیده باشی؛پس عاقل متدرّب (1)چیزی را که علم ندارد،نفی وجودش نمی کند،بلکه تفحّص و تحقیق دلایل و براهین می نماید که اگر عدمش محقّق نباشد وجودش ثابت شود و این مرتبه از کلام بعد از مجادله،مناسبت تمام دارد و بعد از این مرتبه چون اقامت برهان شود در حصول علم و ثبات آن ادخل است.

«فالظّن عجز لما لا یستیقن»در بعضی از نسخ های حدیث،«لمن»واقع شده و«من» انسب است و بنابراین عاید«من»،ضمیری است که فاعل فعل و مستتر است و اگر«ما» باشد ضمیر مستتر منصوب که مفعول«یستیقن»است عاید است؛یعنی در مقامی که مدّعی انکار نماید باید ادّعای علم کند و بنا بر گمان،انکار روا نیست؛پس هرگاه اقرار به ظن نماید حجّت بر او تمام است؛زیرا که بنا بر ظن بی مستند،عدم را راجح دانسته معهذا چون دلیلی ندارد بلکه دلیل بر نقیض مدّعی[است]،چون بر او القا شود ادّعای ظن،غلط است.

ص:64


1- (1)) -شکیبای مواظبت کننده؛تدریب:مواظبت کردن کسی را بر کاری؛شکیبایی نمودن در کارزار،وقت شدّت و فرار.

«ما خلفهن»؛«ما»،یا موصوله است؛یا استفهامیّه است و بر هرتقدیر مشار الیه «ذلک»است که بعد از این می فرماید که:«فانت من ذلک فی شکّ» (1)؛و این الزامی دیگر است،زیرا که قبل از این،او ادّعای ظن می نمود که احتمال راجح باشد و الحال اقرار به شک نموده که آن در صورتی است که طرفین متساوی (2)باشد؛لهذا حضرت علیه السّلام بر او تنبیه فرمود که:مناط شک تو عدم علم تو است و هرگاه به جهل خود اقرار نمودی تو را حجّتی بر عالم نیست و ما را اکمل علوم در باب صانع حاصل است به مرتبه ای که هرگز شکّی عارض نمی شود و آن علم به تشکیک مشکّک زایل نمی گردد.

«امّا تری الشّمس»؛ابتدای برهانی است که حضرت صلوات اللّه علیه (3)اقامت می فرماید و حاصل برهان آن است که تناسق حرکات و انضباط علویّات و سفلیّات و استقرار آن ها و عدم ورود اختلاف،دلیل است بر آنکه محرّک و موجد و مؤثر در این ها،قادری است که در او تغییر و زوال و تردّد نیست و جبر و قهر می نماید مکوّنات خود را بر ایجاد و اعدام،و تحریک به اکمال انتظام.لهذا فرموده که:«و ان کانا غیر مضطرّین فلم لا یصیر»؛زیرا که از اثبات اضطرار،اختیار آن ها در این افعال نفی شده؛ پس،هرگاه فاعل قادر باشد و فعلی از افعال را اختیار نماید،قادر بر تغییر آن فعل خواهد بود،پس ممکن خواهد بود که آن مرید به نحوی دیگر،اراده حرکت نماید.

چنانچه حضرت خلیل الرّحمن مخاصمه نمود با نمرود بن کنعان،که اوّل جبّاری بود که دعوی ربوبیّت نمود؛به این عنوان که خداوند قادر مختار،آفتاب (4)را از مشرق به در می آورد و هرگاه تو نیز ادّعاء قدرت می کنی آفتاب را از مغرب بیرون آور،اگر کسی گوید که شاید طبیعت محرّک باشد و از این جهت به نحو واحد حرکت می کند؛جواب

ص:65


1- (1)) -در متن حدیث نسخه مرعشی«فی شک من ذلک»است و در رضوی«من ذلک فی شک»و در منابع نیز هردو شکل آمده است.
2- (2)) -رضوی:مساوی.
3- (3)) -رضوی:علیه السّلام.
4- (4)) -رضوی:آفتاب را از مغرب بیرون می آورد.و صحیح و کامل در متن آمده است.

گوییم که:طبیعت در جمیع علویّات،متشابه است؛پس اگر این تحریک از لوازم طبیعت می بود بایستی که جمیع علویّات به سبب طبیعت مشترکه،به نحو واحد حرکت نمایند و اختلافی در حرکات نباشد و این خلاف محسوس و مشاهد است،با وجود آنکه قول به تأثیر طبیعت،خلاف مذهب زندیق مصری است؛زیرا که او دهری بوده.

«الی دوامها»؛یعنی،دوام حرکت ثابت است بر تقدیر وجود متحرک.

«و الذی اضطرّهما»؛دال است بر آنکه علّت باید اقوی و اعظم از معلول باشد؛زیرا که بر (1)تقدیر تسویه،تأثیر،متصوّر نیست و این نیز دلیل است بر وجوب وجود علّت؛ زیرا که ممکن،محتاج است؛و محتاج،بر تقدیری که اثری از او واقع شود حقیقتا اثر غنیّ بالذّات خواهد بود که واسطه را ایجاد نموده.

«لم لا یردّهم»؛یعنی چون ذهاب و رد،متساوی است در جواز،پس لا بدّ مرجّحی باید و آن مرجّح اگر ممکن است،نقل کلام در آن می نماییم تا منتهی شود به مرجّحی که واجب باشد.اگر خصم گوید که شاید آنکه موجودات را مجبور سازد دهر باشد؛جواب گوییم که:مدّعاء،إثبات،مبدئی است که واجب و غیر محتاج و مستقل در تأثیر باشد و مناقشه در تسمیه نیست،هرگاه چنین مدبّری را اعتراف نمودی،به اصطلاح خود بر هرنامی که خواهی (2)مسمّی گردان.

الحدیث السادس:فی التوحید

اشاره

روی ثقة الاسلام باسناده عن علی بن إبراهیم،عن أبیه،عن العباس بن عمرو الفقیمی،عن هشام بن الحکم فی حدیث الزندیق الذی أتی أبا عبد اللّه علیه السّلام و کان من قول أبی عبد اللّه علیه السّلام:«لا یخلوا قولک:إنهما اثنان من أن یکونا قدیمین قویّین أو یکونا ضعیفین أو یکون أحدهما قویّا و الآخر ضعیفا،فان کانا قویّین فلم لا یدفع کلّ واحد منهما صاحبه

ص:66


1- (1)) -رضوی:و بر.
2- (2)) -رضوی:-که خواهی.

و یتفرّد (1)بالتدبیر و ان زعمت أن أحدهما قوی و الآخر ضعیف ثبت أنّه واحد کما تقول للعجز الظاهر فی الثانی.فان قلت:انّهما اثنان لم یخل من أن یکونا متّفقین من کلّ وجه (2)أو متفرّقین من کلّ جهة فلمّا رأینا الخلق منتظما و الفلک جاریا و التدبیر واحدا و اللیل و النهار و الشمس و القمر دل صحة الامر (3)و التدبیر و ایتلاف الأمر علی أن المدبر واحد ثم یلزمک إن ادّعیت اثنین فرجة ما بینهما حتّی یکونا إثنین فصارت الفرجة ثالثا بینهما قدیما معهما فیلزمک ثلاثة فان ادّعیت ثلاثة لزمک ما قلت فی الإثنین حتّی یکون بینهم فرجة فیکونوا خمسة ثم یتناهی فی العدد الی ما لا نهایة له فی الکثرة فقال هشام:فکان من سؤال الزندیق أن قال:فما الدلیل علیه؟فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام:وجود الأفاعیل دلت علی أن صانعا صنعها ألا تری أنّک إذا نظرت إلی بنآء مشیّد مبنیّ علمت أنّ له بانیا و ان کنت لم تر البانی و لم تشاهده،قال:فما هو؟قال:شیء بخلاف الأشیاء؛ارجع بقولی إلی إثبات معنی و أنّه شیء بحقیقه الشیئیة غیر انه لا جسم و لا صورة و لا یحس و لا یجس و لا یدرک بالحواس الخمس لا تدرکه الأوهام و لا ینقصه الدهور و لا یغیره الأزمان». (4)

ترجمه:یعنی در حدیثی که حضرت صادق علیه السّلام مناظره با زندیق می فرمود،از جمله کلام حضرت آن بود که فرمود که:خالی از آن نیست سخن تو که می گویی که صانع دو تا است،از اینکه هردو قدیمند؛یعنی،ابتداء در وجود ندارند و همیشه بوده اند و توانایند بر هرچه اراده نمایند،یا آنکه هردو ناتوان و عاجزند،یا آنکه یکی توانا و دیگری ناتوان است؛پس اگر هردو قدرت دارند بر هرچه اراده نمایند،پس چرا دفع نمی کنند هریک دیگری را،تا آنکه یگانه و تنها شود در تدبیر؛و اگر گمان می کنی که یکی توانا و قوی

ص:67


1- (1)) -رضوی:و لا ینفرد.
2- (2)) -رضوی:کل جهة.
3- (3)) -رضوی:-«و التدبیر واحدا...صحة الامر».
4- (4)) -کافی،ج 1،ص 80،باب حدوث العالم و اثبات المحدث؛و در بحار الانوار،ج 10، ص 194،باب 13-احتجاجات الصادق صلوة اللّه علیه؛التوحید،ص 243 باب الردّ علی الثنویّه؛حدیث به صورت مفصل و کامل آمده است.

و دیگری ناتوان است،پس ثابت شد که صانع یکی است،چنانکه می گویی از جهت عجزی که ظاهر شد در دیگری؛و اگر گمان داری که به درستی که صانع دو است،خالی نیست از اینکه یا هردو اتّفاق دارند از هرجهت،یا آنکه جدایی دارند از هرجهت؛پس چون دیدیم خلق را منتظم و فلک را جاری و تدبیر را یکی و شب و روز و آفتاب و ماه را،دلالت کرد درست بودن امر و تدبیر و انتظام و الفت داشتن امر،بر اینکه تدبیرکننده یکی است؛زیرا که اختلاف مدبّر،مستلزم اختلاف تدبیر است،پس لازم می آید تو را اگر دعوی کنی که صانع و مدبّر دو است،فاصله فی الجمله میان هردو،تا آنکه متحقّق شود دو بودن؛زیرا که اگر فاصله ای که مناط امتیاز است نباشد،دوئی متحقّق نمی شود، پس می گردد آن فاصله سیّم میان هردو قدیم و واجب الوجود،زیرا که اگر ما به الإمتیاز، ممکن الوجود باشد،لازم می آید احتیاج واجب به ممکن،پس لازم می آید تو را که به سه واجب قائل شوی.و اگر دعوی سه واجب نمایی،لازم می آید تو را آنچه گفتی در دو تا،و سه واجب محتاج خواهد بود بر دو ما به الإمتیاز؛پس لازم می آید که به پنج واجب قایل شوی و می رسد در عدد به عددی که نهایت نباشد از برای آن در بسیاری.

گفت هشام که:بعد از آن،از جمله سؤال زندیق آن بود که گفت:پس چه دلیل است بر وجود صانع؟فرمود حضرت که:بودن کارها دلالت می کند بر اینکه صانعی کرده این صنعت ها را.آیا نمی بینی که هرگاه تو نظر کنی به سوی بنای بلندی که بنا شده باشد، می دانی که از برای آن بناکننده ای هست اگرچه تو ندیده باشی بناکننده را و مشاهده ننموده باشی.

[چیستی و چگونگی خداوند]

گفت زندیق که:پس چه چیز است خدا؟فرمود حضرت علیه السّلام (1)که:چیزی است مخالف همه چیزها و فرمود که:برگرد به سخن من که گفتم چیز است به ثابت کردن

ص:68


1- (1)) -رضوی:-حضرت علیه السّلام.

معنی؛به درستی که واجب چیزی است به حقیقت چیز بودن،نهایت آنکه جسم نیست و صورت نیست و احساس او به حس چشم نمی توان کرد (1)و به لامسه نمی توان دریافت و ادراک کرده نمی شود به حواس پنجگانه و درنمی یابد او را وهم ها و کم نمی کند او را روزگارها و تغییر نمی دهد او را زمان ها.

بیان:این حدیث شریف که برهانی کامل و دلیلی کافل است بر توحید و عاری از نقص شبهه و نقض مقدّمات است،احتمال دارد که مجموع یک برهان یا دو برهان یا سه برهان باشد؛بنابر اول که گوییم یک دلیل است،تقریرش آن است که،تردید می فرماید حضرت که:دو واجب یا هردو قوی اند یا هردو ضعیف یا یکی قوی و یکی ضعیف است،و بیان ابطال شق اوّل فرموده به این عنوان که هرگاه هریک از هردو واجب قدرت بر جمیع مرادات دارند،از جمله مرادات،بلکه اعظم مرادات آن است که هریک دیگری را دفع کند و یگانه شود.و شق ثالث را فرموده که:چون اقرار به ضعف یکی نمودی،بر تو لازم آمد که صانع یکی است،زیرا که هرگاه قوی باشد،نشاید که ضعیف تأثیر نماید؛و شقّ ثانی با وجودی که ممکن است گفت که ضعیف،واجب و مدبّر عالم نمی تواند بود؛نهایت چون قائلی را می رسد که گوید که هریک بالانفراد شاید (2)ضعیف باشند اما به اتّفاق یکدیگر قوی شوند،حضرت به برهان وافی ابطال می فرماید که:این دو واجب اگر مفارق یکدیگرند از هرجهت،با وجودی که خلاف فرض است و ضعف (3)نیز منافات دارد با وجوب وجود؛لازم می آید که خلق منتظم و تدبیر یکی و عالم منسّق نباشد و ما می بینیم که مخلوقات،کمال انتظام دارند و این دلیل ناظر است به قول خداوند عالمیان جلّ شأنه که می فرماید: لَوْ کٰانَ فِیهِمٰا آلِهَةٌ إِلاَّ اللّٰهُ لَفَسَدَتٰا (4).

[مراد از فرجه]

و چون احتمالی دیگر باقی ماند که متّفق باشند دو واجب ضعیف از هرجهت،

ص:69


1- (1)) -رضوی:احساس آن به چشم نمی شود.
2- (2)) -رضوی:-شاید.
3- (3)) -رضوی:ضعیف.
4- (4)) -سوره مبارکه انبیاء،آیه 22.

و اتّفاق موجب قوّت مجموع شود،این شق را ابطال نمود که اگر دعوی دوئی به این تقدیر می کنی لازم می آید که فرجه ای باشد،تا دو بودن متحقّق شود و مراد از فرجه،یا امری است که موجب اشتراک دو واجب در آن شود که عبارت باشد از امری ذاتی،مثل وجوب وجود،یا عرضی،مثل قدرت و ایجاد یا مراد مابه الإمتیاز است،مثل فصلی که امتیاز دهد احدهما را از دیگری،یا امری عرضی مثل مکانی و جهتی که موجب امتیاز و دوتایی شود.

و بر هرتقدیر با وجودی که منافی وجوب وجود و مستلزم ترکیب است،لازم می آید که واجب محتاج و محلّ اعراض باشد،نهایت چون این جهت فی الجملة خفائی داشت،حضرت به وجه اظهر ابطال فرمود که لازم می آید که آن فرجه بر هرتقدیر، واجب الوجود باشد،زیرا که تقوّم واجب به ممکن،جایز نیست و چون یک فرجه متحقق شود سه واجب یافت می شود و سه واجب دو فرجه می خواهند و لازم می آید که پنج واجب یافت شود و پنج واجب،چهار فرجه می خواهند و نه لازم می آید و همچنین إلی غیر النّهایة.

نهایت،سوق تقریر حضرت،قرینه بر این است که مراد از فرجه مابه الإشتراک باشد که اگر مابه الإمتیاز،مراد می بود بایست که بر تقدیر دو واجب،چهار لازم آید،زیرا که دو واجب،هریک مابه الإمتیازی می خواهند و حضرت می فرماید که:فرجه،ثالث می شود میان هردو،و اگر دو دلیل باشد تقریرش آن است که:از اوّل حدیث تا«ثم یلزمک ان ادعیت»یک دلیل و تتمّه دلیل دیگر باشد و بیان آخر دلیل اوّل آن است که اگر دو واجب،متّفق باشند از هرجهتی از جهات،لازم می آید که رفع اثنینیّت شود و ابطال این شق را حضرت علیه السّلام به ظهور گذارده و باقی اجزاء و مقدمات تقریرش مثل سابق است و احتمالات در فرجه همان است که مذکور شد.

و اگر سه دلیل باشد از اوّل حدیث تا«فان قلت إنهما إثنان»،یک دلیل است و ابطال شقّی را که هردو ضعیف باشند به ظهور گذارده،زیرا که در آن شق دیگر فرمود که:

ص:70

ضعف و عجز،منافی وجوب (1)وجود است و باقی مقدمات دلیل ثانی و ثالث به نحوی است که مذکور شد.

قوله:«فما الدّلیل علیه»؛ظاهر از سؤال زندیق با وجودی که قائل به مبدء و مدبّر بود، امّا متعدّد می دانست،این است که چون دلایل قاطعه و براهین حقّه اصغاء نمود و قادر بر ردّ آن ها نبود،شکّ در وجود صانع به هم رسانید،حضرت دلیل اثبات صانع را به او القا نموده؛گویا می فرماید که:دلیل قطعی افاده می نماید که مدبّری و خالقی می باید و دلایل سابقه (2)افاده وحدانیت نموده شک و شبهه بالکلیّه مرتفع می شود.

«قال فما هو»؛چون زنادقه،دهر را مؤثر می دانند و فساد ظنون او ظاهر شد،تحقیق می نماید از حقیقت صانع واحد،چنانچه در منطق معلوم شده که ما هو سؤال از کنه حقیقت و ماهیت است و ممکن،کنه واجب را ادرک نمی تواند کرد.

لهذا،حضرت فرمود که:شیء بخلاف الأشیاء؛چنانچه در احادیث دیگر واقع شده که بیرون کرد آن واجب را از حد تشبیه و تعطیل،زیرا که اگر نفی شیئیّت شود،تعطیل، و اگر (3)کالأشیاء گفته شود،تشبیه است؛لهذا می فرماید که:ارجع بقولی إلی اثبات معنی؛ یعنی،بدان که شیء بر واجب اطلاق می شود به این عنوان که شیء است مباین جمیع اشیاء و به وجهی از وجوه مدرک نمی شود،نه به حواس ظاهر و نه به باطنه و هرچه مدرک شود،مصنوع است و حق تعالی صانع اشیاء است.و اللّه یعلم (4)

الحدیث السابع:فی الدلایل علی ابطال المذاهب المختلفة

اشاره

فی الواجب تعالی

(5)

روی فی الاحتجاج عن الصادق علیه السّلام إنّه قال:قال امیر المؤمنین علی علیه السّلام:فانزل اللّه

ص:71


1- (1)) -رضوی:-وجوب.
2- (2)) -رضوی:دلیل اول.
3- (3)) -رضوی:والا اگر.
4- (4)) -رضوی:-و حق تعالی...یعلم.
5- (5)) -رضوی:فی الدلایل العلماء.

تعالی اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُمٰاتِ وَ النُّورَ ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ (1)و کان فی هذه الآیة ردّ علی ثلاثة اصناف منهم لمّا قال: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ فکان ردّ (2)علی الدهریة الذین قالوا ان الاشیاء لا بدء لها و هی دایمة ثم قال: وَ جَعَلَ الظُّلُمٰاتِ وَ النُّورَ فکان ردا علی الثنویه الذین قالوا إن النور و الظلمة هما المدبران ثم قال: ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ، فکان ردّا علی مشرکی العرب الذین قالوا إنّ اوثاننا آلهة ثم انزل اللّه تعالی قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ (3)الخ، فکان ردّا علی من ادعی من دون اللّه ضدّا او ندّا قال:فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لاصحابه:

قولوا: إِیّٰاکَ نَعْبُدُ (4)أی:نعبدک واحدا لا نقول کما قالت:الدهریة إن الاشیاء لا بدء و لها و هی دایمة و لا کما قالت:الثنویة الذین قالوا:ان النور و الظلمة هما المدبران و لا کما قال مشرکوا (5)العرب:«إن اوثاننا آلهة»فلا نشرک بک شیئا و لا ندعوا من دونک الها کما یقول هولاء الکفّار و لا نقول کما قالت الیهود و النصاری:ان لک ولدا،تعالیت عن ذلک علوّا کبیرا.قال:فذلک قوله: وَ قٰالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّٰ مَنْ کٰانَ هُوداً أَوْ نَصٰاریٰ (6)و قالت:

طائفة غیرهم من هولاء الکفّار ما قالوا.قال اللّه تعالی:یا محمد! تِلْکَ أَمٰانِیُّهُمْ التی تمنّونها بلا حجة قُلْ هٰاتُوا بُرْهٰانَکُمْ و حجتکم علی دعواکم، إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ کما أتی محمّد ببراهینه التی سمعتموها ثم قال: بَلیٰ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّٰهِ (7)تعالی یعنی کما فعل هؤلآء الذین آمنوا برسول اللّه لمّا سمعوا براهینه و حجته وَ هُوَ مُحْسِنٌ فی علم اللّه فله أجره ثوابه عند ربه یوم فصل القضاء وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ (8)حین یخاف

ص:72


1- (1)) -سوره مبارکه انعام،آیه 1.
2- (2)) -رضوی:مراد.
3- (3)) -سوره مبارکه توحید،آیه 1.
4- (4)) -سوره مبارکه حمد،آیه 4.
5- (5)) -رضوی:مشرکون.
6- (6)) -سوره مبارکه بقره،آیه 111.
7- (7)) -سوره مبارکه بقره،آیه 112.
8- (8)) -همان.

الکافرون ممّا یشاهدونه (1)من العقاب وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ (2)،عند الموت لأن البشارة بالجنان تأتیهم. (3)

ترجمه:این حدیث تتمّه کلامی است که حضرت امیر المؤمنین-صلوات اللّه و سلامه (4)[علیه]سابق بر این فرموده،می فرماید که:پس فرستاد خدای تعالی بر پیغمبر خود،که حمد از برای خداوندی است که آفریده آسمان ها و زمین را و گردانید و قرار داد تاریکی ها و روشنی،پس آن کسانی که کافر شده اند به پروردگار خود،معادل و برابر قرار می دهند غیر را،و در این آیه رد است بر سه قسم از کفار،چون فرمود که: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ باطل شد مذهب دهریه،آنچنان جماعتی که می گویند که:به درستی که چیزها را ابتدایی نیست و همه چیز دایم بوده،و قدیم است.

پس فرمود که: وَ جَعَلَ الظُّلُمٰاتِ وَ النُّورَ؛ پس این ردّ مذهب ثنویه است که می گویند:

روشنی و تاریکی دو مدبّراند.پس فرمود که: اَلَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ (5)که رد است بر جماعتی از عرب که شریک از (6)برای خدا قرار داده،

می گویند:به درستی (7)که بتهای ما خدایانند.پس فرستاد سوره قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ (8)را،که رد کسانی کنند که دعوی می کنند که به غیر از خدا معارضی چند.فرمود که،پس فرمود رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله اصحاب خود را که بگویید: إِیّٰاکَ نَعْبُدُ (9)؛یعنی،تو را یگانه و واحد (10)می پرستیم.

ص:73


1- (1)) -رضوی:یشاهد و زیّن.
2- (2)) -سوره مبارکه،بقره،آیه 112.
3- (3)) -بحار الأنوار،ج 9،ص 267،باب 1 ما احتج صلّی اللّه علیه و آله؛الاحتجاج،ج 1،ص 28،احتجاج النبی صلّی اللّه علیه و آله علی جماعة من المشرکین؛با اندکی تغییر در عبارت آمده.
4- (4)) -رضوی:علیه السّلام.
5- (5)) -سوره مبارکه انعام،آیه 1.
6- (6)) -رضوی:-از.
7- (7)) -رضوی:-به درستی.
8- (8)) -سوره مبارکه توحید،آیه 1.
9- (9)) -سوره مبارکه حمد،آیه 4.
10- (10)) -رضوی:تو را که یگانه و واحدی.

نمی گوییم چنان که گفته اند دهریه که:همه چیز ابتدا ندارد و همیشه بوده.و نه همچنان که گفته اند ثنویه،آنچنان جماعتی که قایل اند به آنکه،روشنی و تاریکی دو مدبّراند.و نه همچنان که گفته اند مشرکان عرب،که بت های ما خدایانند.پس شریک نمی سازیم (1)به تو چیزی را،و نمی خوانیم به غیر از تو خدایی را،همچنان که می گویند این جماعت کافران.و نمی گوییم همچنان که قایل اند یهود و نصاری که به درستی که از برای تو فرزند است.منزّهی (2)تو خداوندا از این!تنزیهی بزرگ.

فرمود:پس این است قول خدا که فرموده که گفتند ایشان:«هرگز داخل بهشت نمی شود مگر کسی که بوده باشد یهود یا نصرانی»!و گفتند جماعتی که غیر این جماعتند؛از جمله این کافران.مثل آنچه گفتند ایشان.

و حق تعالی می فرماید که:ای محمّد!این آرزوهای ایشان است که آرزو می کنند بی حجتی،و بگوی ای محمّد!که بیاورید ای کافران،دلیل و حجّت خود را،بر دعوای خود اگر بوده اید از جمله راست گویان.همچنانکه آورد محمد صلّی اللّه علیه و آله،دلیلهای خود را (3)، آنچنان دلیل هایی که شنیدید شما آن را.پس فرمود خدا که:بلی؛یعنی،این چنین است کسی که مطیع ساخت روی خود را،و منقاد شد حال کونی که خالص بود از برای خدا، مثل آنچه کردند این جماعتی که ایمان آوردند به حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله،چون شنیدند دلیل ها و برهان های او را،و حال آنکه نیکوکار است در علم خدا؛پس از برای اوست مزد او و جزای او نزد پروردگار او،روزی که جدا می شود حکم ها.و نیست ترسی بر ایشان،هنگامی که می ترسند کافران از آنچه مشاهده می کنند از عذاب الهی.و نیستند مؤمنان که اندوه داشته باشند نزد مرگ،از جهت آنکه بشارت به بهشت می رسد ایشان را.

ص:74


1- (1)) -رضوی:می سازند.
2- (2)) -رضوی:تنزه.
3- (3)) -رضوی:-بر دعوای...خود را.
[ابتدا به حمد در اوّل سوره انعام]

بیان:حق تعالی در اوّل سوره انعام،ابتدا به حمد خود فرموده،که تنبیه بر آن باشد که اوست مستحق جمیع (1)محامد؛از برای آنکه اصل (2)و فرع نعمت ها از او به خلق رسیده، و از جهت آنکه از برای اوست صفت های بلندمرتبه،و فرمود که: خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ؛ یعنی«اختراع کرد و از نو پدید آورد آسمان و زمین را»،با آنچه مشتمل است هریک به آن،از صنعت های عجیبه و حکمت های بدیعه.و بعضی گفته اند که:اگر چه لفظا این کلام،خبر است؛اما در معنی،انشا است یعنی حمد الهی،چنین (3)کنید.

وَ جَعَلَ الظُّلُمٰاتِ وَ النُّورَ (4)؛یعنی«شب و روز».و بعضی گفته اند:مراد از ظلمات، نیران؛و از نور،جنان است.و مقدّم داشت ذکر ظلمات را به جهت آنکه ظلمت در وجود، مقدم است،و از این جهت است که در بعضی موارد حکما تعبیر از عدم به ظلمت،و از وجود به نور نموده اند.

و همچنین وجه در تقدیم سموات آن است که:خلق آسمان ها،قبل از زمین شده؛ و ذکر سموات به لفظ جمع،با آنکه ارض نیز طبقات دارد ایماء بر آن است که افلاک، حرکات مختلفه و اوضاع متفاوته دارند و مابین سموات نیز فاصله بسیار می باشد،به خلاف زمین که ساکن و یک کره است و مابین طبقات فاصله نیست؛و چون سموات و ارضین محسوس و مشاهد و جوهراند،خلق،که اعم از ابتداع (5)است،مناسبت دارد، و ظلمت و نور که امور اضافیّه است یا عرضیّه،جعل مناسبت دارد؛پس بعد از این تعجب می فرماید از کسانی که به جهت خدا شریک قرار می دهند با وجودی که می بینند علاماتی را که دلالت بر یگانگی او دارد،لهذا فرموده که: ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ (6)،و ثُمَّ که از برای تعقیب موضوع است،ایراد شده از جهت ایماء به این

ص:75


1- (1)) -رضوی:همه.
2- (2)) -رضوی:اصل نعمت ها.
3- (3)) -رضوی:یقین.
4- (4)) -سوره مبارکه انعام،آیه 1.
5- (5)) -رضوی:ابتدا.
6- (6)) -سوره مبارکه انعام،آیه 1.

مطلب؛یعنی بعد از ملاحظه (1)آثار صنع الهی که مقتضی اقرار به وحدانیّت است نقیض آن،که عدیل و شریک است،اثبات می کنند.

و لفظ بِرَبِّهِمْ؛ تنبیه بر آن است به ابلغ وجهی،زیرا که هرگاه ربوبیت و پروردگاری خدا را ببینند و دانند،و آثار صنع الهی را لمحه به لمحه در خود مشاهده نمایند،گنجایش ندارد که مربوب مصنوع را در این امور عظیمه دخل دهند (2)،و مؤیّد این معنی آن است که چون عارف به نفس خود هستند،و خود را به عقل و شعور می شناسند، (3)و عجز و مربوبیت خود را انکار نمی نمایند،اصنامی که مصنوع ایشان و جماد است و عقل و شعور ندارد،و دهر و طبیعت را که بعضی مؤثر می دانند،آن ها نیز مسلوب الشعورند،چگونه مدبّر و مؤثر و موجد آثار عظیمه می تواند بود. (4)

«و هی دایمة»؛چون دهریه روزگار را بالذّات مقتضی و مؤثر می دانند،باید که عالم قدیم باشد،زیرا که مؤثر بنا بر اعتقاد ایشان مختار نیست،بلکه موجب است؛و اثر موجب قدیم می باشد و ردّ این مذهب به اعتبار آن است که تغیّرات و حرکات و حصول اوضاع دلالت بر حدوث می کند و امر حادث می باید مستند به فاعل مختار ذی الاراده باشد و فعل دهر و طبیعت چنین نیست و دوامی که مدّعای خصم است به این معنی اراده نموده که مبدأ و منتهی هیچ کدام نداشته باشد.

[قائلان به دو صانع]

«فکان ردا علی الثنویّة»؛ثنویّه جماعتی اند که قائل به دو صانع شده اند،یکی فاعل خیرات و آن را مستند به نور می دانند و تعبیر از آن به یزدان می کنند،و دیگری فاعل

ص:76


1- (1)) -رضوی:مشاهده.
2- (2)) -رضوی:دخیل دانند.
3- (3)) -رضوی:می شمارند و می شناسند.
4- (4)) -رضوی:مصنوع ایشان و جمادی است و موثر و موجد عظیمه می تواند بود.و بقیه را تا پایان پاراگراف ندارد.

شرور که آن را مستند به ظلمت می دانند و از آن تعبیر می کنند به اهرمن؛و نزدیک به این مذهب است،مذهب آن جماعت که حق-سبحانه و تعالی را فاعل خیرات،و شیطان را فاعل شرور می دانند.و ردّ این مذاهب باطله از این آیه کریمه به اعتبار آن است که چون تاریکی و روشنی تابع حرکت شمس و قمر است و به اعتبار تغیّرات حدوث همه ثابت شد،پس باید که علّت و محرکی داشته باشد و علت موجده همه واجب الوجود است؛ زیرا که اگر ممکنی علت باشد،دور یا تسلسل لازم می آید؛پس موجد و جاعل ظلمت و نور و منشأ آن ها باید که واجب الوجود یگانه قدیم باشد،پس هرگاه ظلمت و نور مجعول دیگری باشند چگونه خود مدبّر و مؤثر می توانند بود؟

«فکان ردّا علی مشرکی العرب»؛چون (1)مشرکان اعراب اصنام و آلهه خود را شریک واجب (2)می دانند در تدبیر و تأثیر؛یا آنکه هریک از واجب و اصنام را قادر و فاعل مستقل می دانند؛به این خطاب،مستطاب تنبیه بر ردّ مذهب باطل ایشان نموده و ظاهر یَعْدِلُونَ معنی ثانی است،چه هرگاه آن ها را با واجب،معادل و برابر دانند،باید که هر فعلی از واجب صادر تواند شد،از ایشان نیز ممکن الصّدور باشد به اعتقاد فاسد ایشان، و از تقریر دلیل سابق معلوم می شود استدلال بر این مدّعی از این خطاب؛زیرا که هر عاقل که امثال این افعال محکمه متقنه در خود و سایر موجودات مشاهده می نماید، و می بیند که فسادی در این امور عظیمه واقع نمی شود،و علویّات را جاری و سایر به یک نحو خاص ملاحظه می کند،و در نظام عالم خللی و نقصی نمی یابد،بعد از این مرتبه تدبّر و تفکّر،اذعان و اعتقاد جزم او را حاصل می شود که مدبّر این عالم،واحد و یگانه[ای]است و شریک و سهیمی ندارد و از اینجا است که در آثار وارد شده که:

«تفکر یک ساعت در آفاق و انفس،بهتر است از عبادت هفتاد ساله» (3)و به این دلیل

ص:77


1- (1)) -رضوی:-چون.
2- (2)) -رضوی:+مبدا.
3- (3)) -در بحار الانوار،ج 66،ص 292،باب 37-صفات خیار العباد،روایت اینگونه آمده-

ابطال (1)باقی مذاهب باطله نیز می شود،سیّما مذهب جماعتی که بت ها را شفیعان می دانند؛زیرا که هرگاه این اصنام قادر بر دفع ضرر از خود نباشند و اگر کسی آن ها را بشکند یا بسوزاند دفع آن ضرر نتوانند نمود،چگونه دفع ضرر عذاب از دیگری خواهند نمود؟دیگر آنکه چون همه چیز،مخلوق خداوند قدیر است،امتیاز و قربی حاصل نمی شود مگر به علم و معرفت و عبادت؛و جمادی که منشأ ضرر و نفع نباشد،چگونه او را قرب به مرتبه ای باشد که شفاعت عاصیان نماید؟

«ثم انزل اللّه تعالی قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ (2)»؛در حدیثی وارد شده که چون حق تعالی می دانست که در آخر زمان گروهی به هم می رسند که متعمق النظر باشند،سوره مزبوره را نازل ساخت (3)؛زیرا که هرگاه کسی تدبّر نماید در آفاق و انفس،او را یقین به وحدانیت حاصل می شود و می داند که غنیّ بالذات از مثل و مانند و اولاد بری است و ترکیب و تألیف در او نیست به جهت آنکه جمیع این ها موجب احتیاج است.

لهذا از زبان معجز بیان ارباب عصمت صادر شده که:

و فی کلّ شیء له آیة یدلّ علی انّه واحد (4)

یعنی در هرچیز که مشاهده کنی و تدبّر نمایی،می دانی که او یگانه و فرد است و معارضی و منازعی ندارد،و بعد از ایماء به دلایل و حجج می فرماید به اصحاب خود

ص:78


1- (1)) -رضوی:-ابطال.
2- (2)) -سوره مبارکه توحید،آیه 1.
3- (3)) -«عاصم بن حمید قال:قال:سئل علیّ بن الحسین علیه السّلام من التّوحید فقال:إنّ اللّه عزّ و جلّ علم أنه یکون فی آخر الزمان اقوام متعمّقون فأنزل اللّه تعالی قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ و الآیات من سورة الحدید إلی قوله وَ هُوَ عَلِیمٌ بِذٰاتِ الصُّدُورِ فمن رام وراء ذلک فقد هلک».کافی،ج 1، ص 91،باب النسبة؛توحید،صدوق،ص 283،باب ادنی ما یجزی من معرفته...
4- (4)) -عدة الداعی،ص 321.

که:«قولوا إِیّٰاکَ نَعْبُدُ: (1)(2)یعنی،باید که در حین عبودیت محرّک و داعی نفسانی و اقبال بر معبود حقیقی،موجب حضور او شده،عابد در ساحت قرب جلوه نموده،به عنوان خطاب سخن کند و ترک طریقه ی غنیت نماید؛و این یکی از نکات التفات (3)است که از جمله صنایع بدیعی است،و دیگر وجوه در التفات مذکور است که موقع ذکر آن ها نیست.

تِلْکَ أَمٰانِیُّهُمْ؛ یهود و نصاری را اعتقاد آن است که به غیر از ایشان کسی داخل بهشت نمی شود،و این محض خیال و برایشان وبال است که مطابق خواهش خود حکم نموده اند،و به تسویلات (4)شیطانیّه،این گمان فاسد در ایشان راسخ شده و منشأ اذعان و اطمینان ایشان شده؛لهذا می فرماید که: قُلْ هٰاتُوا بُرْهٰانَکُمْ (5)؛یعنی عاقل و دانا باید که بر مطالب و خیالات خود دلیلی و برهانی اقامه نماید،نه آنکه به محض وهم فاسد، و ظنّ کاسد،باطلی را در خود راسخ ساخته،وادی غوایت پیماید.چنانچه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله برطبق دعوی نبوّت،معجزه ظاهر ساخت و مطابق مدّعیات خود،دلایل قاطعه،و براهین حقّه اقامت نمود.

بَلیٰ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّٰهِ (6)؛اذعان مؤمنان چون مستند به حجج واضحه بوده،اعمال ایشان مقبول و ثواب جزیل به ایشان عاید می شود،بر وجه اتم و اکمل.لهذا فرموده که:

ص:79


1- (1)) -رضوی:+و ایاک نستعین.
2- (2)) -سوره مبارکه حمد،آیه 5.
3- (3)) -التفات صنعتی از صنایع ادبی و در اصل به معنی چپ و راست نگریستن و روی برگرداندن به سوی کسی یا چیزی است و در اصطلاح علم بدیع یعنی در سخن از غیبت به خطاب یا برعکس از خطاب به غیبت منتقل شوند و یا سخن را تمام کرده،آنگاه جمله یا مصرع یا بیتی بیاورند که خود مستقل باشد امّا با سخن قبل مربوط شود و موجب حسن کلام گردد.ر.ک:فنون بلاغت و صناعات ادبی،جلال الدین همایی،ج 2،ص 293-294.
4- (4)) -رضوی:تأویلات.
5- (5)) -سوره مبارکه بقره،آیه 111.
6- (6)) -سوره مبارکه بقره،آیه 112.

فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ؛ یعنی ثوابی که به ایشان داده می شود،نزد خدا و بر وفق مشیّت اوست که ثواب عظیم و فوز به نعیم ابدی است،مؤیّد این معنی است آنچه روایت شده که:چون کسی بگوید:«الحمد للّه (1)کما هو اهله» (2)؛کاتبان خیرات دست بازداشته، نمی نویسند و می گویند:خداوندا!ما غیب نمی دانیم.در جواب،خطاب می رسد که:

بنویسید چنانچه او گفته و ثواب آن بر من است و تعیین قدر آن من می کنم.

«یوم فصل القضاء»؛اشاره به آن است که ثواب شخصی که به دلیل و برهان ایمان آورده و اعتقاد خود را ثابت و راسخ گردانیده،ضایع و حبط (3)نمی شود؛و بعد از فصل قضا و انقضاء محاسبه خلق بدون قصور جزای او به وجه اکمل به او می رسد و خوفی به سبب کثرت معاصی ندارد و خوف کافرین و معاندین باقی خواهد بود به سبب مشاهده عقاب.چنانچه از حضرت امیر المؤمنین-صلوات اللّه و سلامه علیه منقول است که:«هرچیز از امور دنیا،سماع آن عظیم تر است از عیان آن،به خلاف امور آخرت که بعد از معاینه معلوم می شود که عظیم تر از آن بوده که می شنیده» (4).و در فقره آخر اشاره شده به آنکه؛ عذاب کفّار و معاندین در هنگام احتضار بر ایشان معلوم می شود و اوّل عذاب ایشان هنگام احتضار است،چنانچه مؤمن را اوّل راحت ها است.

ص:80


1- (1)) -در نسخه:الحمد للّه.
2- (2)) -وسائل الشیعة،ج 7،ص 173،باب استحباب قول الحمد للّه؛عدة الداعی،ص 260؛ثواب الأعمال،ص 13،ثواب من قال الحمد للّه.
3- (3)) -حبط و احباط در لغت به معنی از بین رفتن و فاسد شدن و در اصطلاح متکلمین آن که عمل خیر صحیح واقع شود و پس از آن عمل شر و گناه ثواب عمل صحیح را ناچیز کند.ر.ک: فرهنگ معارف اسلامی،دکتر سید جعفر سجادی،ج 1،ص 86؛نثر طوبی یا دائرة المعارف لغات قرآن مجید،علامه شعرانی و محمد قریب،ج 1،ص 152.
4- (4)) -نهج البلاغه،ص 169،خطبه 114،و فیها مواعظ؛عدة الداعی،ص 109؛بحار الانوار، ج 8،ص 191،باب 23-الجنة و نعیمها«...کل شیء من الدنیا سماعه اعظم من عیانه و کل شیء من الآخرة عیانه اعظم من سماعه...».

الحدیث الثامن:فی النبوّة المطلقة

اشاره

روی ثقة الاسلام باسناده عن أبی عبد اللّه علیه السّلام،أنه قال للزندیق الذی سأله:من أین أثبت الأنبیاء و الرسل؟قال:إنّا لمّا أثبتنا (1)أن لنا خالقا صانعا متعالیا عنّا و عن جمیع ما خلق و کان ذلک الصانع حکیما متعالیا لم یجز أن یشاهده خلقه و لا یلامسوه فیباشرهم و یحاجّهم و یحاجّونه ثبت ان له سفراء فی خلقه یعبّرون عنه الی خلقه و عباده و یدلونهم علی مصالحهم و منافعهم و ما به بقاؤهم و فی ترکه فناؤهم فثبت الآمرون و الناهون عن الحکیم العلیم فی خلقه و المعبّرون عنه جلّ و عزّ و هم الانبیآء و صفوته من خلقه، حکماء مؤدبین بالحکمة،مبعوثین بها،غیر مشارکین للناس علی مشارکتهم لهم فی الخلق و الترکیب فی شیء من أحوالهم مؤیدین عند الحکیم العلیم بالحکمة؛ثم ثبت ذلک فی کل دهر و زمان فما أتت به الرسل و الأنبیآء من الدلایل و البراهین،لکیلا تخلوا أرض اللّه من حجّة یکون معه علم یدل علی صدق مقالته و جواز عدالته». (2)

ترجمه: (3)روایت کرده محمّد بن یعقوب از حضرت امام جعفر (4)الصّادق-صلوات اللّه علیه-که به درستی که گفت:به زندیقی که سؤال کرد از حضرت که از کجا،یعنی به چه دلیل ثابت می شود پیغمبران و رسولان؟حضرت فرمود که:چون ثابت کردیم که به درستی که از برای ما آفریننده ای هست که ایجاد کرده ما را،و از ما و از همه (5)آنچه آفریده،بلندمرتبه تر است و ثابت شد که این صانع،حکیم است؛یعنی همه کارها را موافق نظام اعلی و صلاح کلّ موجودات می کند.پس می باید که احکام و تکالیف

ص:81


1- (1)) -رضوی:ثبت.
2- (2)) -کافی،ج 1،ص 168،باب الاضطرار الی الحجّة؛علل الشرایع،ج 1،ص 120،(باب علت اثبات الانبیاء و الرسل)با اندکی تغییر در کلمات آمده.
3- (3)) -رضوی:بیان.
4- (4)) -رضوی:-امام جعفر.
5- (5)) -رضوی:-از همه.

و اوامر و نواهی در آنچه عقول،مستقل به فهم آن نیست به خلق برسد و جایز نیست که خلق مشاهده نمایند،یا به عضوی از اعضای خود ملامسه نمایند واجب مباین بالذات را،که منزّه است از جهت جسمیت و مکان داشتن و لوازم آن؛تا آنکه ملاقات نمایند مخلوقات او را؛و محاجّه و اقامت دلیل (1)و برهان نماید بر ایشان،و ایشان نیز جواب ها می گفته باشند و دلایل بر اجوبه خود اقامت می نموده باشند.و هراحدی از مکلّفین قابلیت وحی الهی و الهام ربّانی ندارد تا بی واسطه پیغام آوری،استعلام تکالیف و اوامر و نواهی نمایند.

پس ثابت شد که از برای خدا در میان خلق ایلچیها و سفیرها و پیغامبرها هست که تکالیف را تعبیر به عبارات واضحة الدّلالات نموده،از حق به خلق خدا و بندگان خدا می رسانند؛و راهنمایی می نمایند آن پیغمبران،خلق را بر چیزی چند که مصلحت خلق در آن است و محل نفع است خلق را،و بیان می نمایند چیزی چند را که به سبب آن چیزهاست بقاء هرنوع از مخلوقات؛و چیزی چند را (2)که در ترک آن چیزهاست بر طرف شدن موجودات؛پس ثابت شد که در خلایق،جمعی مخصوص به تأیید و وحی الهی می باشند از جانب خداوند حکیم دانا که امر به اوامر و نهی از منهیّات می نمایند، و تعبیر از فرموده الهی به عبارات واضحة الدّلالات می نمایند، (3)و این جماعت اند پیغمبران و برگزیده های خدا از میان خلق،در حالتی که تعلیم نموده شده اند به حکمت و علم و معرفت و برانگیخته شده اند به حکمت،و درین امور شریک نیستند با سایر خلق،مثل شرکتی که در خلقت و ترکیب و بشریت با سایر ناس دارند،در حالتی که تقویت کرده شده اند نزد خداوند حکیم دانا به علم و حکمت؛پس ثابت شد احتیاج به وجود انبیا در هروقت و زمانی،از آنچه آورده اند پیغمبران از دلیل ها و برهان ها،تا آنکه

ص:82


1- (1)) -رضوی:-دلیل.
2- (2)) -رضوی:-که مصلحت خلق...چیزی چند را.
3- (3)) -رضوی:-و تعبیر...می نمایند.

خالی نباشد زمین خدا از حجّتی که با او دلیلی و علامتی باشد،که دلالت کند بر راستی قول او و جایز بودن عدالت او.

تحقیق حال و دفع مقال

این حدیث شریف،دلیلیست وافی و برهانی است شافی بر اثبات نبوّت مطلقه،یعنی آنکه در هرزمان حجّتی می باید و بعد ازین انشاء اللّه تعالی دلیل خصوص نبوّت رسول بحقّ و نبیّ مطلق ایراد می شود.

[عصمت و بشر بودن نبی صلّی اللّه علیه و آله]

«لمّا اثبتنا»؛ایماء است بر آنکه بعد از اثبات توحید و صفات ثبوتیّه و سلبیّه،اثبات نبوّت می توان نمود،زیرا که اگر صانع،حکیم نباشد؛می توان گفت:شاید تکلیف ما لایطاق نموده باشد،چنانچه جمعی قایل شده اند؛و اگر نفی حمیّت نشده باشد می توان گفت:شاید مکلّف،او را مشاهده یا ملامسه نموده،بی واسطه نبی تحقیق احکام نماید، و همچنین ازین دلیل،عصمت نبی نیز ثابت می شود،زیرا که اگر و ألعیاذ باللّه،حجّت، معصوم نباشد،وثوق و اعتماد بر اقوال و افعال او نخواهد بود،بلکه هرچه گوید و کند مخالفت باید نمود؛شاید معصیتی باشد که بر آن اقدام و امر نموده باشد. (1)

«علی مشارکتهم»؛دلیل است بر آنکه می باید نبی،بشر باشد،و امتیاز او از خلق در تأیید و عصمت باشد؛نه چنانچه جمعی خیال می نموده اند که لوازم بشریّت،منافی نبوّت است،چنانچه در قرآن مجید بیان قول آن جماعت فرموده که: مٰا لِهٰذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعٰامَ وَ یَمْشِی فِی الْأَسْوٰاقِ (2)؛یعنی،چه شده این رسول را صلّی اللّه علیه و آله که طعام می خورد و در بازارها راه می رود،مثل سایر ناس؟

ص:83


1- (1)) -رضوی:معصیتی باشد که به ترک آن اقدام نموده باشد.
2- (2)) -سوره مبارکه فرقان،آیه 7.

«ثمّ ثبت ذلک فی کلّ دهر»؛یعنی،ضرور بودن وجود سفرا و انبیا،اختصاص به بعضی ازمنه و اوقات ندارد،بلکه جهت احتیاج در هرزمانی،موجود و علت ضروری بودن حجج الهی در هرعصری،معلوم است؛تا آنکه زمین الهی خالی از حجت نباشد.

چنانچه در احادیث دیگر وارد شده که:«اگر زمین خالی از حجّت باشد هرآیینه زمین با اهلش فرومی رود و قرار نمی گیرد» (1).پس بقاء خلق و ثبات آسمان (2)و استقرار ارض،از میامن (3)برکات حجّت الهی است.

«یکون معه علم»؛بیان آن است که حجت الهی جایز و روا نیست که مخفی باشد، و اگرنه،تکلیف غافل لازم می آید.پس باید که حجّة اللّه به اظهار معجزات و ایقاع خوارق عادات،برطبق ادّعای حجّیت،اثبات حقّیّت خود نماید،به نحوی که همه کس اذعان نماید که وقوع چنین چیزی (4)بعد از دعوی نبوّت بدون تأیید و حقّیّت صورت ندارد،لهذا اگر کسی سحر یا شعبده ای از او ظاهر شود و فعلی واقع سازد که ناقصین العقول آن را معجزه پندارند،اگر خواهند که مقارن دعوی نبوّت واقع شود، نمی شود.

معهذا گاه باشد که با نبوّت بر حق،سحری ظاهر شود و معجزه آن نبی ابطال آن سحر نماید.چنانچه در زمان حضرت موسی علیه السّلام ابطال سحر سحره شده،تمام ساحران ایمان آورده،دانستند که حضرت موسی محقق و ایشان باطل اند.و بیان تفصیل کیفیت معجزه و تعریف آن در نبوّت خاصّه،انشاء اللّه تعالی می شود.

[کافی نبودن عقل در فهم تکالیف]

اگر کسی گوید که:شاید عقل کافی باشد در فهم تکالیف و احکام و احتیاج به سفراء

ص:84


1- (1)) -«عن أبی جعفر علیه السّلام قال:سمعته یقول:لو بقیت الأرض یوما واحدا بلا إمام منا لساخت الأرض بأهلها...»؛دلائل الامامة ص 437؛بحار الأنوار،ج 57،ص 213،باب 36-الممدوح من البلدان؛الاحتجاج،ج 2،ص 317.
2- (2)) -رضوی:+و زمین.
3- (3)) -جمع میمنت،برکت ها و سعادت ها.
4- (4)) -رضوی:خبری.

و انبیاء نباشد؛جواب گوییم که:مراتب عقول،متفاوت و عقل و وهم متشابه است و می بینیم که بعضی عقلا مناقضه می نمایند با بعضی در مقتضیات به عقول خود و لهذا مذاهب باطله و آرا متخالفه (1)در میان اهل ملل می باشد.

و گاه باشد که دو برادر یا پدر (2)و فرزند که متقارب العقلند،هریک چیزی را خوب و غیر آن را بد دانند و دیگری برخلاف آن حکم می نماید.و می بینیم که در مسایل فرعیّه که نصّ شارع در هریک وارد شده،اختلاف میان علما ظاهر می شود که هریک مطابق فهمیده خود،حکمی مخالف فتوای دیگری می نماید.چگونه می تواند بود که بنای شرع بر این عقول فاسده و افهام کاسده باشد (3)؟یا آنکه حسن و قبح بسیاری از احکام بر ما مخفی است که بعد از ورود شرع حکم می نماییم که آنچه شارع امر فرموده حسن و آنچه نهی نموده قبیح بوده و بعد از ورود شرع (4)گاه باشد جهت حسن و قبح به عقول معلوم شود.

بلی،اگر تمام عقول،موافق و مطابق عقل کامل که عقل رسول و ائمّه اطهار-علیهم الصّلوة و السّلام-می بود،ممکن بود که فهم تکالیف به عقول شود؛معهذا درباره رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرموده که: وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ* إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ (5)؛یعنی پیغمبر خدا صلّی اللّه علیه و آله که مؤیّد بوده،بدون وحی و الهام،حکمی نمی فرموده و در هرمقدمه منتظر وحی می بوده.اگر کسی گوید که:چگونه در اصول دین،بنا بر عقل است؟جواب گوییم که:در اول اصول که معرفت اللّه است،همگی مفطوراند (6)بر اذعان؛و لهذا هیچ احدی از اهل ملل انکار صانع ننموده،هریک صانعی اثبات نموده اند.نهایت در آنکه صانع کیست (7)و چیست،غلط نموده اند و در باقی مراتب معرفت،هرکس عقل (8)خود را از وساوس

ص:85


1- (1)) -رضوی:مختلفه.
2- (2)) -رضوی:-یا پدر.
3- (3)) -رضوی:کاسد شده.
4- (4)) -رضوی:-حکم می نماییم...ورود شرع.
5- (5)) -سوره مبارکه نجم،آیات 3 و 4.
6- (6)) -رضوی:معذورند.
7- (7)) -رضوی:یکیست.
8- (8)) -رضوی:فعل.

شیطانیه و تسویلات نفسانیه بری ساخته،فکر در مراتب دلایل نموده،حق تعالی به موجب وَ الَّذِینَ جٰاهَدُوا فِینٰا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنٰا (1)؛یعنی،آن کسانی که مجاهده و سعی در تحصیل علوم حقیقیّه و معرفة اللّه نموده اند،چون بخل در مبدأ فیّاض نیست،هرآینه می نماییم به ایشان راه های خود را؛پس در (2)این مراتب به اعانت لطف،اهدا به طریق صواب می شود.

با وجودی که درین مطالب دلایل باهره و براهین لا تعد و لا تحصی هست،چنانچه وارد شده که:

و فی کلّ شیء له آیة یدلّ علی أنّه واحد (3)

یعنی:در هرچیز (4)که مشاهده کنی و ملاحظه نمایی در آن علامتی است که دلالت می کند بر آنکه صانع یگانه است و شریک ندارد.و دلایل نقلیّه (5)متواتره متکثّره نیز واقع شده تا عقلا و نقلا حجّت بر خلق تمام باشد.اگر کسی گوید که:در مسایل فرعیّه (6)نیز بایست چنین باشد.

جواب گوییم که:تعیین طریق در مقام برهان،معقول نیست؛یا آنکه چون مسائل اصول محصور است،این طریقه مستحسن و معقول است.و در مسایل فرعیّه غیر متناهیّه،اقامت برهان بر هرمسأله،متعسّر بلکه متعذّر است،دیگر آنکه چون اثبات نبوّت،موقوفست به اثبات صانع واحد عدل حکیم،و قبل از اثبات نبوّت (7)،قول احدی بر احدی حجّت نیست،لابد باید که این مراتب به عقول،مثبت شود و بعد از اثبات حجّت، قول او حجّت است و احتیاجی به دلیل عقل نیست تا حرج لازم آید.و اللّه یعلم.

ص:86


1- (1)) -سوره مبارکه عنکبوت،آیه 69.
2- (2)) -رضوی:-پس در.
3- (3)) -عدة الداعی،ص 321.
4- (4)) -رضوی:چیزی.
5- (5)) -رضوی:عقلیه.
6- (6)) -رضوی:شرعیه.
7- (7)) -رضوی:چون به جای نبوّت.

الحدیث التاسع:فی إثبات نبوّة نبیّنا محمّد صلّی اللّه علیه و آله

اشاره

روی الشیخ الطبرسی رحمه اللّه فی کتاب الإحتجاج عن أبی محمّد العسکری علیه السّلام:انّه قیل لأمیر المؤمنین-صلوات اللّه علیه-یا أمیر المؤمنین!هل کان لمحمد صلّی اللّه علیه و آله آیة مثل آیة موسی علیه السّلام فی رفعة الجبل فوق رؤوس الممتنعین عن قبول ما امر اللّه به؟فقال أمیر المؤمنین علیه السّلام:أی و الذی بعثه بالحق نبیا،ما من آیة کانت لأحد من الأنبیاء من لدن آدم علیه السّلام الی ان انتهی الی محمد صلّی اللّه علیه و آله الا و قد کان لمحمد صلّی اللّه علیه و آله مثلها او أفضل منها،و لقد کان لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله نظیر هذه الآیة الی آیات اخر ظهرت له،و ذلک أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لمّا (1)أظهر بمکة دعوته و ابان عن اللّه مراده رمته العرب عن قسی عداوتها بضروب مکائدهم،و لقد قصدته یوما لانّی کنت اوّل الناس اسلاما،بعث (2)یوم الإثنین و صلیت معه یوم الثلثاء و بقیت معه اصلّی سبع سنین حتّی دخل نفر فی الاسلام،و اید اللّه تعالی دینه من بعد، فجاءه قوم من المشرکین فقالوا له:یا محمّد!تزعم انک رسول اللّه رب العالمین،ثم انّک لا ترضی بذلک حتّی تزعم انّک سیّدهم و افضلهم،فلئن کنت نبیّا فأتنا بآیة کما نذکره (3)عن الانبیآء قبلک:مثل نوح الذی جاء بالغرق و نجا فی سفینته مع المؤمنین،و ابراهیم الذی ذکرت انّ (4)النار جعلت علیه بردا و سلاما،و موسی الذی زعمت ان الجبل رفع فوق رؤوس اصحابه حتّی انقادوا لمّا دعاهم الیه صاغرین داخرین،و عیسی الذی کان ینبّئهم بما یأکلون و بما یدخرون فی بیوتهم فصار هؤلاء المشرکون فرقا اربع هذه تقول:ارنا و اظهر لنا آیة نوح و هذه تقول اظهر لنا آیة موسی (5)و هذه تقول:اظهر لنا آیة ابراهیم،و هذه تقول:اظهر لنا آیة عیسی علیهم السّلام.

فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: أَنَّمٰا أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ (6)،اتیتکم بآیة بیّنة و هذا القرآن الذی

ص:87


1- (1)) -رضوی:-لمّا.
2- (2)) -رضوی:بابعت.
3- (3)) -رضوی:تذکره.
4- (4)) -رضوی:قسان.
5- (5)) -رضوی:-آیة نوح...موسی.
6- (6)) -سوره مبارکه ص،آیه 70.

تعجزون انتم و الامم و سایر العرب عن معارضته و هو بلغتکم فهو حجّة بیّنة علیکم،و ما بعد ذلک فلیس لی (1)الاقتراح علی ربّی وَ مٰا عَلَی الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاٰغُ الْمُبِینُ (2)الی المقرین بحجّة صدقه و آیة حقّه،و لیس علیه ان یقترح بعد قیام الحجّة علی ربه ما یقترحه علیه المقترحون الذین لا یعلمون هل الصلاح او الفساد فیما یقترحون؟

قال:فجاءه جبرئیل علیه السّلام فقال:یا محمّد!انّ العلیّ الأعلی یقرأ علیک السّلم و یقول لک انّی ساظهر (3)لهم هذه الآیات و انّهم یکفرون بها الا من عصمه منهم،ولکنی أریهم (4)ذلک زیادة فی الاعذار،و الایضاح لحججک،فقل لهؤلآء المقترحین (5)لآیة نوح علیه السّلام:امضوا الی جبل أبی قبیس فإذا (6)بلغتم سفحه فسترون (7)آیة نوح علیه السّلام،فإذا غشیکم العذاب فاعتصموا بهذا و بطفلین یکونان بین یدیه.و قل للفریق الثانی المقترحین لآیة ابراهیم علیه السّلام امضوا الی حیث تریدون من ظاهر مکّة،فسترون آیة ابراهیم علیه السّلام فی النار، فاذا غشیکم البلاء فسترون فی الهواء امرأة قد أرسلت طرف خمارها فتعلّقوا به لتنجیکم من الهلاک و ترد عنکم النار.و قل للفریق الثالث المتقرحین لآیة موسی علیه السّلام:امضوا الی ظلّ الکعبة فسترون آیة موسی علیه السّلام و سینجیکم هناک عمّی حمزة،و قل للفریق الرابع و رئیسهم أبو جهل:فانت یا ابا جهل!فاثبت عندی لیصل بک اخبار هؤلآء الفرق الثلث فإن الآیة التی اقترحتها تکون بحضرتی.

فقال أبو جهل للفرق الثلث:قوموا فتفرقوا لتبین لکم باطل قول محمّد صلّی اللّه علیه و آله فذهبت الفرق الاولی الی جبل ابی قبیس،و الثانیة الی صحراء ملسآء و الثالث الی ظلّ الکعبة

ص:88


1- (1)) -رضوی:فی.
2- (2)) -سوره مبارکه نور،آیه 54؛سوره مبارکه عنکبوت،آیه 18.
3- (3)) -رضوی:انی ظهر.
4- (4)) -رضوی:ورائهم.
5- (5)) -رضوی:المقترحون.
6- (6)) -رضوی:فماذا.
7- (7)) -رضوی:عشرون.

و رأوا ما وعدهم اللّه عز و جلّ و رجعوا الی النبی صلّی اللّه علیه و آله مؤمنین و کلما رجع فریق منهم الیه و اخبروه (1)بما شاهدوا الزمه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله الایمان باللّه تعالی فاستمهل (2)ابو جهل الی ان یجیء الفریق الآخر حسب ما اوردناه فی کتاب الموسوم بمفاخر الفاطمیة ترکنا ذکره ههنا طلبا للایجاز و الاختصار.

قال:فقال امیر المؤمنین علیه السّلام:فلمّا جاءت الفرقه الثالثه و اخبروا بما شاهدوا عیانا و هم المؤمنون (3)باللّه و برسوله قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لأبی جهل:هذه الفرقة الثالثه قد جاءتک و اخبرتک بما شاهدت.فقال ابو جهل:لا ادری أصدقوا (4)هؤلاء ام کذّبوا ام حقّق لهم ذلک أم خیّل،الیهم فان رأیت انا (5)ما اقترحته علیک من نحو آیات عیسی بن مریم علیه السّلام فقد لزمنی الایمان بک (6)،و الا فلیس یلزمنی تصدیق هؤلاء علی کثرتهم.

فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:یا ابا جهل!فإن کان لا یلزمک تصدیق هؤلاء القوم علی کثرتهم و شدة تحصیلهم فکیف تصدق بمآثر آبائک و مساوی اسلاف اعداءک؟و کیف تصدّق عن الصین و العراق و الشام إذا حدّثت عنها؟و هل المخبرین عن ذلک إلاّ دون هؤلاء المخبرین عن هذه الآیات مع سائر من شاهدها منهم من الجمع الکثیف الذین لا یجتمعون علی باطل یتخرصونه الاّ اذا کان بإزائهم من یکذبهم و یخبر بضد اخبارهم؟الا و کل فرقة محجوجون بما شاهدوا و انت یا ابا جهل محجوج (7)بما سمعت ممن شاهده.

ثم اخبره النبی صلّی اللّه علیه و آله بما اقترحه علیه من آیات عیسی من اکله لما اکل و اذخاره فی بیته لمّا ادّخر من دجاجة مشویّة و احیاء اللّه تعالی ایّاها و انطاقها بما فعل بها ابو جهل و غیر ذلک علی ما جاء به فی هذه الخبر،فلم یصدّق ابو جهل فی ذلک کلّه بل کان یکذّبه (8)

ص:89


1- (1)) -رضوی:و اخبروا.
2- (2)) -رضوی:فاستمیل.
3- (3)) -رضوی:عن مؤمنون.
4- (4)) -رضوی:اصدق.
5- (5)) -رضوی:-أنا.
6- (6)) -رضوی:-بک.
7- (7)) -رضوی:محجّجون.
8- (8)) -رضوی:یکذبون.

و ینکر جمیع ما کان النبی صلّی اللّه علیه و آله یخبره من ذلک،الی ان قال النبی صلّی اللّه علیه و آله لأبی جهل:اما کفاک ما شاهدت امن لتکون آمنا من عذاب اللّه عز و جل.

قال ابو جهل:انّی لأظن ان هذا تخییل و ایهام.فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:فهل تفرق بین مشاهدتک لهذا و سماعک لکلامها-یعنی الدّجاجة المشویه التی انطقها اللّه تعالی له- و بین مشاهدتک لنفسک و لسائر (1)قریش و العرب و سماعک کلامهم؟قال ابو جهل:لا.قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:فما یدریک اذا أنّ جمیع ما تشاهده و تحس بحواسک تخییل.قال ابو جهل:ما هو تخییل؟قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:و لا هذا تخییل و إلا فکیف تصح انک تری فی العالم شیئا اوثق منه-تمام الخبر؟» (2)

ترجمه:از حضرت امام محمّد عسکری-صلوات اللّه علیه-روایت شده که فرمود:گفته شد به امیر المؤمنین-صلوات اللّه علیه-که:آیا بود از برای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله علامتی مثل معجزه حضرت موسی علیه السّلام که به دعای او کوه طور بر بالای سر بنی اسرائیل بلند شده، مترصد افتادن کوه و هلاک شدن بودند،از جهت آنکه ابا و امتناع نمودند از قبول کردن آنچه خداوند عالمیان امر به آن نموده و حضرت موسی خبر به آن داده بود؟حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود:بلی،قسم به خداوندی (3)که برانگیخت و فرستاد رسول را پیغمبر بحق،که نبود معجزه ای از برای یکی از پیغمبران از زمان حضرت آدم علیه السّلام تا آنکه رسید نبوّت به پیغمبر خدا صلّی اللّه علیه و آله،مگر آنکه،بود از برای رسول صلّی اللّه علیه و آله،مثل آن و زیاده و بهتر از آن،و به تحقیق که بود از برای رسول صلّی اللّه علیه و آله،شبیه این معجزه که بلند شدن کوه طور بود با معجزات دیگر،که ظاهر شد از برای آن حضرت.به درستی که چون ظاهر ساخت

ص:90


1- (1)) -رضوی:و سایر.
2- (2)) -الإحتجاج،ج 1،ص 36؛بحار الأنوار،ج 17،ص 239،باب جوامع معجزاته،با اندکی تفاوت در عبارت.
3- (3)) -رضوی:خدای عالمیان.

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله (1)،در مکّه معظّمه دعوت خود را،و اظهار نمود از جانب خدا مطلب خود را،عربان،او را از کمان های دشمنی به انواع حیله های خودشان انداختند تیرها. (2)

و به تحقیق که من رفتم به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله روزی،از جهت آنکه بود اسلام و اقرار (3)من به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله پیشتر از مردم،و بیعت کردم روز دوشنبه و بنابر نسخه بعث معنی آن است که مبعوث شد آن حضرت روز دوشنبه و من با آن حضرت نماز کردم روز سه شنبه،و باقی ماندم من که به تنهایی با آن حضرت نماز می کردم هفت سال و بعد از هفت سال،جمعی قلیل داخل در اسلام شدند و تقویت کرد حق تعالی دین خود را بعد از آن.

پس آمدند جماعتی از کافران که شریک از برای خدا قرار می دادند؛و گفتند:

ای محمّد!گمان می کنی به درستی (4)که تو فرستاده پروردگار عالمیانی؟پس راضی به پیغمبری تنها نشده،گمان می کنی که برگزیده و داناتر قوم خودی؟پس اگر بوده ای تو پیغمبر،بیاور به جهت ما علامتی هویدا،چنانچه از پیغمبران پیش از تو ما نقل می کنیم؛مثل معجزه (5)حضرت نوح علیه السّلام که آورد آیتی،مثل غرق و هلاک شدن قومش و خلاصی یافتن خودش در کشتی که خود ساخته بود؛با جمعی که ایمان به او آورده بودند.و بیاور مثل معجزه حضرت ابراهیم علیه السّلام که خود نقل کردی که آتش گردانیده شد بر او سرد،به نحوی که سالم بود از ضرر سردی؛یا گرمی رسانیدن.و مثل معجزه حضرت موسی علیه السّلام که به درستی (6)که کوه طور بلند گردانیده شد بالای سرهای اصحاب او از بنی اسرائیل،تا آنکه فرمان بردند چیزی را که می خواند (7)موسی علیه السّلام ایشان را به

ص:91


1- (1)) -رضوی:خدای تعالی.
2- (2)) -رضوی:به برهان.
3- (3)) -رضوی:اینکه بود اسلام من اقرار.
4- (4)) -رضوی:-به درستی.
5- (5)) -رضوی:-مثل معجزه.
6- (6)) -رضوی:-که به درستی.
7- (7)) -رضوی:می خواست.

سوی آن چیز،با کمال ذلّت و خواری.و مثل معجزه حضرت عیسی علیه السّلام که خبر می داد قوم خود را به آنچه می خورند و آنچه ذخیره می کنند در خانه های خود.

پس این مشرکین چهار فرقه شدند؛یک جماعت می گفتند که:بنما ما را و ظاهر ساز از برای ما معجزه نوح؛و یک جماعت دیگر می گفتند:ظاهر ساز از برای ما معجزه حضرت موسی را؛و طایفه[ای]دیگر می گفتند:که بیاور از برای ما (1)معجزه حضرت ابراهیم را؛و جمعی (2)می گفتند:ظاهر کن از برای ما معجزه حضرت عیسی را علیه السّلام؛پس فرمود حضرت (3)رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که:من نیستم مگر بیم دهنده شما از عذاب الهی،که انذار من ظاهر و هویداست.و آوردم (4)به جهت شما معجزه ظاهره هویدا برطبق دعوی نبوّت؛و آوردم این قرآن را که عاجز می شوید شما و جمیع امّت ها و همه عربان از معارضه آن قرآن (5)و حال آنکه قرآن به زبان شماست؛پس،قرآن حجّت ظاهره است بر شما،و بعد از آوردن چنین معجزه ای پس بر من (6)نیست لجاج و ابرام بر پروردگارم (7).

و نیست بر رسول مگر رسانیدن دین حق هویدا به (8)سوی اقرارکننده ها به حجّت بودن و راستی آن و علامت حقیّت آن؛و نیست لازم بر پیغمبر،بعد از برپای داشتن حجّت و اقامت معجزه بر دعوی نبوّت،اینکه لجاج کند و ابرام نماید بر پروردگار خود،آنچه ابرام می کنند بر او ابرام کنندگانی که نمی دانند (9)که مطابق مصلحت است یا متضمن مفسده ایست آنچه طلب می کنند و می خواهند.

حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود که:پس آمد جبرئیل علیه السّلام و گفت:ای محمّد!به

ص:92


1- (1)) -رضوی:و جمعی می گفتند:ظاهرساز از برای ما.
2- (2)) -رضوی:ابراهیم و جمعی دیگر.
3- (3)) -رضوی:-حضرت.
4- (4)) -رضوی:آورد.
5- (5)) -رضوی:همه عربان معارضه قرآن.
6- (6)) -رضوی:ورود چنین معجزه بر من.
7- (7)) -رضوی:ابرام پرورده گار.
8- (8)) -رضوی:مگر رسالت و برسانیدن و من به.
9- (9)) -رضوی:ابرام کنندگان نمی دانند.

درستی که خداوند (1)بلندمرتبه،که بالاتر سر است از همه چیز،سلام می فرستد (2)تو را، و می فرماید که:به درستی که زود باشد که ظاهر سازم از برای ایشان این علامت ها را، و با وجود ظهور این معجزات،کافر خواهند شد به آن،مگر کسی که خدا نگاه دارد او را از کفر،از آن جماعت؛و لیکن می نمایم این آیات را به جهت آنکه (3)زیاده شود اتمام حجّت ایشان، (4)و از جهت روشن و هویدا شدن و نهایت ظهور یافتن حق بر ایشان،به مرتبه ای که به وجهی از وجوه،ایشان را عذری و بهانه[ای]نباشد؛پس،بگوی آن جماعتی را که علامت و معجزه نوح علیه السّلام را طلب نموده اند (5)که بروید به سوی کوه ابی قبیس که کوه بلندی است در مکّه معظّمه،پس چون برسید به آنجا،به زودی خواهید دید آیتی مثل آیت نوح علیه السّلام؛پس چون فروگیرد شما را عذاب،چنگ درزنید و پناه آورید به این؛یعنی (6)امیر المؤمنین علیه السّلام و به دو طفل که پیش روی اویند.

و خطاب فرمود که:بگوی گروه دوم را که طلب کرده اند معجزه حضرت ابراهیم علیه السّلام را،که بروید به سوی هرسمتی که خواهید از بیرون مکّه معظّمه،که به زودی خواهید دید آیتی،مثل آیه حضرت ابراهیم علیه السّلام در ظهور آتش (7)؛پس هرگاه فروگیرد شما را بلا و عذاب،پس خواهید دید در میان هوا،زنی را که آویخته باشد،طرف روپاک (8)خود را؛ پس،چنگ زنید و متمسّک شوید به آن رو پاک آن زن،تا آنکه نجات و خلاصی شما از هلاک شدن،حاصل شود (9)و دفع کند از شما آتش را.

و بگوی به گروه سیّم که طلب نموده اند آیتی و معجزه ای مثل معجزه حضرت

ص:93


1- (1)) -رضوی:خبر جبرئیل که یا محمد!خداوند.
2- (2)) -رضوی:می رساند.
3- (3)) -رضوی:-به جهت آنکه.
4- (4)) -رضوی:بریشان اتمام حجت بریشان.
5- (5)) -رضوی:طلبیدند.
6- (6)) -رضوی:+به.
7- (7)) -رضوی:طور آتشی.
8- (8)) -دستمالی که زنان بر سر اندازند،نقاب زنان،برقع،مقنعه،معجر،چارقد.(دهخدا)
9- (9)) -رضوی:شما را حاصل شود از هلاک.

موسی علیه السّلام؛که بروید به سوی سایه خانه کعبه که به زودی خواهید دید مثل معجزه حضرت موسی (1)[علیه السّلام]و شما را نجات می دهد در آنجا عمّ من حمزه علیه السّلام.

و بگوی به طایفه چهارم که سرکرده ایشان ابو جهل است که:تو ای ابو جهل!باش نزد من تا آنکه برسد به تو خبرهای این سه (2)جماعت؛پس به درستی که آیتی که تو خواسته[ای]واقع می شود به حضور من.پس گفت ابو جهل ملعون به آن سه (3)طایفه که:

برخیزید و متفرّق شوید تا آنکه ظاهر شود از برای شما،باطل و دروغ رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله.

پس رفتند گروه اوّل به سوی کوه ابی قبیس؛و فرقه دوم به سوی صحرایی که زمین آن صحرا سنگ نرمی بود؛و فرقه سیّم به سوی سایه کعبه.و دیدند آنچه خدای عزّ و جلّ وعده کرده بود ایشان را،و برگشتند به سوی (4)رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،در حالتی که ایمان آورده بودند.و هروقت که برمی گشتند گروهی از این جماعت،و خبر می دادند رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را به آنچه دیده بودند و حضرت رسول بر ابو جهل و باقی جماعت الزام می فرمودند که ایمان بیاورید به خداوند یگانه قادر توانا؛ابو جهل ملعون مهلت می طلبید که صبر کنید (5)تا بیایند آن جماعت دیگر.چنانچه در کتابی که نامش مفاخر فاطمیّه است به تفصیل بیان شده.پس حضرت امیر المؤمنین-علیه الصلوة و السّلام-می فرماید که:چون آمدند گروه سیّم و خبر دادند به آنچه دیده بودند معاینه به چشم خود و همه ایمان آورده بودند به خدا و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،فرمود رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به ابی جهل ملعون که:این فرقه سیّم آمدند و خبر دادند تو را به آنچه دیده بودند.

گفت ابو جهل که:نمی دانم راست گفتند این جماعت یا دروغ؛و بر تقدیری که راست گفته باشند،نمی دانم که درواقع این آیات چنین ظاهر شده یا آنکه چنین به خیال ایشان درآمده و محض توهّم بوده؛پس اگر من ببینم آنچه را طلب نموده ام از تو،از وقوع مثل

ص:94


1- (1)) -رضوی:-که بروید...موسی.
2- (2)) -رضوی:-سه.
3- (3)) -رضوی:-سه.
4- (4)) -رضوی:به خدمت.
5- (5)) -رضوی:مهلت می طلبید ابو جهل ملعون که صبر کنند.

معجزه حضرت عیسی علیه السّلام،پس به تحقیق لازم می شود بر من که ایمان به تو بیاورم.

و اگر ظاهر نسازی لازم نیست مرا تصدیق کردن این جماعت،با وجود بسیاری ایشان؛ پس فرمود رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که:ای ابو جهل!اگر لازم نیست تو را تصدیق این جماعت،با وجود کثرت ایشان و بسیاری سعی و اهتمام ایشان در تحصیل (1)حق و مشاهده معجزه، پس چگونه تصدیق می کنی به خوبی ها و کمالات پدران خودت و بدی های دشمنان خودت که خبر به تو رسیده و ندیده[ای]؟و چگونه تصدیق می کنی بر بودن شهری که آن را صین گویند و مملکتی که آن را عراق و شهری که آن را شام گویند؛و کمال دوری دارد این بلاد از تو،هرگاه خبری به تو رسد که دلالت کند بر وقایع این بلاد یا اصل وجود این بلاد؟و آیا خبردهنده از چین و شام و عراق و غیرها،هست مگر کمتر از خبر دهنده از این معجزات؟با (2)سایر کسانی که مشاهده این آیات نموده اند از خلق بسیاری که همه عقل ها حکم می کند که این قدر جماعت،اتّفاق بر باطل نمی کنند که تخمین کرده باشند آن باطل را،مگر آنکه در برابر این جماعت که تخمین کرده دروغی گویند،جمعی می باشند (3)که تکذیب ایشان نموده،خبر می دهند به ضد و نقیض خبرهای ایشان،و در این صورت چون جمعی کثیر خبری به تو ای ابو جهل نقل می کنند،و در برابر کسی تکذیب نمی کند و اتّفاق این جماعت با این کثرت بر کذب محال است.پس هر فرقه[ای]حجّت بر ایشان تمام شده به آنچه دیده اند.

و بر تو ای ابو جهل!حجّت تمام می شود به آنچه بشنوی از کسانی که خود مشاهده نموده ای و به دلیل معلوم است که صادق اند.

پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله بعد از این الزام خبر داد و ابو جهل لعین را که به آنچه (4)طلب نموده بود از معجزه[ای]شبیه معجزه های حضرت عیسی علیه السّلام،از خوردن ابو جهل آنچه

ص:95


1- (1)) -رضوی:تحقیق و تحصیل.
2- (2)) -رضوی:بنابر.
3- (3)) -رضوی:نباشند.
4- (4)) -رضوی:بعد از این خبر الزام داد ابو جهل را به آنچه.

خورده بود و ذخیره نموده بود در خانه خود (1)،مرغی را که بریان کرده بودند؛و زنده گردانید (2)حق تعالی،آن مرغ بریان را و به سخن آورد،تا آنکه گفت جمیع آنچه کرده بود ابو جهل به آن مرغ؛و غیر این از چیزهای دیگر را خبر داد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،چنانچه در خبر است.پس ابو جهل ملعون تصدیق نکرده این ها را همه،بلکه تکذیب می نمود همه آنچه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله خبر می داد (3)از آنچه در خانه خود کرده بود.تا آنکه حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود به ابی جهل که:آیا بس نیست تو را (4)آنچه مشاهده کردی و دیدی؟ ایمان بیاور تا آنکه باشی ایمن از عذاب الهی روز قیامت!گفت ابو جهل که:به درستی که من گمان می کنم که این ها به خیال انداختن و به وهم درآوردن است و اصلی ندارد.پس فرمود رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که:پس آیا تو فرق می کنی میان آنچه مشاهده نمودی به چشم خود و آنچه شنیدی از سخن مرغ بریان شده ای که خداوند عالمیان آن را به سخن آورد؛ و میان آنچه می بینی از موجودات،مثل نفس خودت و سایر قریش و عربان و می شنوی تو سخن ایشان را؟!ابو جهل گفت:فرق نمی یابم.حضرت فرمود که:پس چه می دانی در این هنگام که به درستی که همه (5)آنچه مشاهده می کنی و به حواس خود می یابی از قریش و عرب و نفس خودت؛شاید این ها نیز محض خیال باشد.ابو جهل گفت:این ها محض خیال نیست.رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود که:خبر دادن من به آنچه خورده[ای] و ذخیره نموده[ای]و سخن گفتن مرغ بریان شده نیز محض خیال نیست؛که اگر تجویز این کنی،لازم می آید که هیچ محسوسی و مشاهدی بر تو معلوم نشود؛پس چگونه صحیح می شود که در عالم ببینی چیزی را که معتمدتر از این معجزات باشد.و اللّه یعلم به.

[توسل انبیاء گذشته به پنج تن]

تحقیق و نقل:«و لقد کان لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله نظیر هذه الآیة»؛بیان آن است که آنچه در

ص:96


1- (1)) -رضوی:-در خانه خود.
2- (2)) -رضوی:گردانیدن.
3- (3)) -رضوی:نمی داد.
4- (4)) -رضوی:آیا پس نیست دور ازینچه.
5- (5)) -رضوی:-آنچه می بینی از...که همه.

امم سابقه واقع شده،از ابتلا و امتحان و معجزات پیغمبران و غیر ذلک،جمیع آن امور به عینه یا بنظیره،طابق النعل بالنّعل واقع شده.و هرمعجزه که بر دست یکی از انبیا ظاهر شده،اقوی از او بر دست حضرت رسالت پناهی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم واقع شده و بر خبیر بصیر،ظاهر است که انبیاء سابقه،مادام که متوسّل به انوار مقدّسه رسالت پناهی و ذریّه طیّبه او -علیهم الصلوة و السّلام-نمی شدند،معجزات بر دست ایشان ظاهر نمی شد.و حضرت آدم علیه السّلام که اب الانبیا بود تا متوسّل به انوار مقدّسه ایشان نشد،توبه او مقبول درگاه احدیّت نگردید.

پس معلوم است که به استدعای (1)ایشان هرنحو خرق عادتی که باشد ظاهر می شود و آنچه در احادیث شریفه واقع شده،اخبار به وقوع است که درواقع آنچه در امم سابقه شده،در این امّت نیز واقع شده (2)؛نظیر معجزات انبیاء سابقه،بلکه (3)اکمل و افضل و اعظم از آن از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و ائمّه اطهار (4)علیهم السّلام ظاهر شده«و الی آیات آخر»،اشاره به آن است که معجزاتی چند که از انبیاء سابقه واقع و ظاهر نشده،از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به ظهور رسیده،مثل شقّ قمر و قرآن که دو معجزه عظیمه است و از هیچ یک از انبیاء سابقه چنین فعلی ظاهر نشده است.

«رمته العرب عن قسیّ عداوتها»؛اشاره به آن است که همگی متوجّه معادات با آن حضرت بوده،انواع ایذا و اهانت به آن حضرت رسانیدند،حتی آنکه بر بالای بام کعبه رفته،سلاکه بچه دان شتر بود با کثافات بسیار بر سر مبارک آن حضرت انداختند؛تا آنکه حمزه سیّد الشهدا رضی اللّه عنه شمشیر گرفته به مسجد الحرام درآمد و اعاظم قریش که این (5)بی ادبی نموده بودند گرفته،سلا را با کثافات بر سبیل آن ها مالیده،همه را منکوب

ص:97


1- (1)) -رضوی:-ایشان نشد...استدعای.
2- (2)) -رضوی:واقعست.
3- (3)) -رضوی:-بلکه.
4- (4)) -رضوی:ائمّه هدی.
5- (5)) -رضوی:-که این.

و مخذول ساخت؛و در میان عرب این اهانت عظیم بوده که چیزی از کثافات بر ریش و سبیل آن ها بمالند.

مع هذا،انواع حیله ها می نمودند که اهانت به آن حضرت رسانیده،شاید ابطال نبوّت او نمایند.و داعی بر این افعال نسبت به بعضی حسد و رشک بود که چرا پسر بی پدر، مؤیّد من عند اللّه بوده،رسول و داعی بر دین حق باشد؛و نسبت به بعضی عصبیّت و حمیّت جاهلیّت و عشق مذهب باطل خودشان محرّک و باعث بود.و به لطف و اعانت الهی هرچند ایشان در اطفاء نور الهی و اخفاء حجج ربّانی کوشیدند،حق تعالی اعلاء کلمه حق نموده،تقویّت و تأیید پیغمبر خود زیاده نمود.و چون حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام قبل از همه کس با آن حضرت بیعت نموده،ربط ظاهری و باطنی زیاده از جمیع مخصوصان با آن حضرت داشت؛زیرا که در بدو فطرت،هردو از یک نور مخلوق شده بودند و پیوسته آن حضرت به خدمت شریف او قیام (1)نموده،محرم سرادقات وحی و الهام بود.و بعد از هفت سال جمعی از مشرکین آمده،خطاب با نهایت ارتیاب بی ادبانه (2)با آن حضرت نموده،گفتند که:تو خود گمان رسالت به خود داری؟ ایماء به آن نمودند که ما قایل به رسالت تو نیستیم؛بلکه تو خود یقین نداشته،به گمان، این ادّعا می نمایی و چون بر تقدیر رسالت لازم نمی دانستند،به اعتقاد باطل خود که رسول بزرگ تر و افضل از همه باشد،گفتند:«حتّی تزعم أنّک سیّدهم»؛و بعد از این مراتب از سخن،طلب معجزه حضرت نوح علیه السّلام نمودند و مجمل قصّه نوح علیه السّلام آن است که:چون به خلعت نبوّت و رسالت سرافراز گشت،به هزار،کم پنجاه سال،مشغول هدایت خلایق بود و فوجی قلیل در این مدت کثیر ایمان آوردند؛اما در این زمان،الم بسیار و آزار بی شمار از کافران به آن حضرت رسیده،صبر،پیشه نموده،قوم خود را دعا

ص:98


1- (1)) -رضوی:خدمت حضرت رسالت پناهی آمد و شد.
2- (2)) -رضوی:نهایة اثبات فی ادیانه.

و طلب هدایت (1)از جناب احدیّت به جهت ایشان می نمود و کسی التفات به نصایح و مواعظ او ننموده،معجزات او را به سحر،و سخنان او را به جنون،حمل می نمودند و عقوبت و ایذاء بسیار به او می کردند و هریک فرزندان خود را وصیّت به عدم قبول قول آن حضرت می نمودند تا آنکه یکی از امّت او دست پسر خود را گرفته،نزد آن حضرت آمد و گفت:این مرد را بشناس که ساحر و کذّاب است و از دین اسلاف خود باید انحراف اختیار ننمایی (2)و در اهانت و ایذاء این مرد تا توانی ساعی باشی،ناگاه آن پسر کف خاکی برداشته،بر روی مبارک آن حضرت پاشید؛بعد از صدور این حال،آن حضرت،شکوه به اله ذو الجلال نموده؛در این اثنا به مدلول وَ أُوحِیَ إِلیٰ نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلاّٰ مَنْ قَدْ آمَنَ (3)،اعلام شد که من بعد،دیگر کسی هدایت نخواهد یافت؛مگر کسانی که قبل از این ایمان آورده اند.حضرت بعد از مأیوس شدن از هدایت ایشان،زبان به نفرین گشوده گفت که: رَبِّ لاٰ تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکٰافِرِینَ دَیّٰاراً (4)یعنی پروردگارا!مگذار بر زمین از کافران،احدی را که خانه دار باشد!چون این دعا مستجاب شد (5)،مأمور شد به ساختن کشتی و بعد از ظهور اثر اجابت دعا (6)تا وقوع طوفان،رسم توالد و تناسل از میان آن قوم برافتاد و جبرئیل علیه السّلام چوب ساج آورده بنشانیدن و غرس آن؛نوح علیه السّلام را اشاره فرمود،بعد از بیست سال (7)یا چهل سال علی الخلاف،آن چوب درخت مستحکم شده،آن را برید و خشک کرد و به تعلیم جبرئیل علیه السّلام،متوجّه تراشیدن کشتی شد و در هنگام ساختن کشتی اشراف و اعیان قومش او را تمسخر می نمودند که:ای نوح علیه السّلام!بعد از دعوی منصب پیغمبری،درودگری اختیار نمودی و با وجودی که آب در جایی پیدا نیست کشتی می تراشی؛پس،تو دیوانه باشی.

ص:99


1- (1)) -رضوی:هدایت نموده.
2- (2)) -رضوی:نفرمایی.
3- (3)) -سوره مبارکه هود،آیه 36.
4- (4)) -سوره مبارکه نوح،آیه 26.
5- (5)) -رضوی:-شد.
6- (6)) -رضوی:بعد از این دعا.
7- (7)) -رضوی:-سال.

و چون از ساختن کشتی فارغ شد،فرمان آمد که:تابوتی از چوب شمشاد به جهت جسد حضرت آدم علیه السّلام بساز که بدن آن حضرت از ضرر آب محفوظ ماند. (1)و همچنین حکم شد که:اجناس وحوش و طیور و اصناف حیوانات را مجتمع ساز و به جهت بقاء نوع،از هرجنس،جفتی به کشتی درآور.و به اندک فرصتی آب از تنور در فوران آمده، یکی از مسلمانان نزد صفرودوس که پادشاه آن قوم بود رفته،او را به عذاب،تخویف و شرایط نصیحت به جای آورده،ظهور وفور آن آب را بیان نمود؛آن پادشاه فی الحال به خدمت حضرت نوح علیه السّلام آمده،تفتیش نمود.حضرت فرمود که:ای پادشاه!فرمان واجب الاذعان پروردگار چنین رسیده (2)؛و پادشاه از شدّت جوشیدن آب ترسیده، گریخت.و نوح و تابعانش که هشتاد نفر بودند در کشتی درآمده و از بلیّه طوفان ایمن گشتند و زوجه او و پسرش که کنعان نام داشت از دخول کشتی ابا نموده.کنعان،پسرش گفت که:به زودی پناه می برم به کوهی که مرا از ضرر آب،نگاه دارد.و در این اثنا موجی رسیده او را درربود.حضرت نوح متأثر شده،به درگاه آله جل شانه (3)عرض نمود که:

پسر من از اهل من است و وعده نجات فرموده[ای]به من و اهل من جواب رسید که:

چون اعمال ناپسندیده از او صادر شده از اهل تو نیست.

و تا چهل روز آب از چشمه ها زیاده از اندازه می جوشید و باران های بزرگ قطره نیز می بارید؛تا آنکه آب از بلندترین کوه ها چهل زرع گذشت و عوج بن عناق (4)با وجودی که مشرک بود چون در ترتیب کشتی به آن حضرت معاونت می نمود،نجات یافت.

و کشتی از شهر کوفه در حرکت آمده به مکّه معظمّه رسید،هفت مرتبه دور خانه کعبه طواف کرد؛آن گاه اطراف عالم را گردیده،بعد از پنج ماه بر سر کوه جودی که موافق مشهور،زمین نجف اشرف است قرار گرفت.به سبب آنکه کوه های مرتفع همگی به خود

ص:100


1- (1)) -رضوی:باشد.
2- (2)) -رضوی:پروردگار رسید.
3- (3)) -رضوی:-جل شانه.
4- (4)) -رضوی:عوج بن عنق.

بالیدند و هریک بر خود قرار می دادند (1)که محل قرار کشتی آن حضرت خواهند بود،الاّ کوه جودی،که چون پست ترین جبال بود خود را قابل این سعادت ندانست؛لهذا محلّ شرف این تشریف شد و مدّت یکماه بر سر کوه جودی (2)بود و در مدت طوفان به سبب ابر و باران و زیادتی بخار سیاه که از سطح آب مرتفع می شد روز از شب ممتاز نبود و حق تعالی دو مهره نورانی،یکی مثل آفتاب و دیگری مانند ماه بر دیوار کشتی قرار فرمود (3)و از برای آن ها حرکتی قرار داده که به آن اوقات نمازهای واجبی را معلوم کنند.

و چون ندای یٰا أَرْضُ ابْلَعِی مٰاءَکِ وَ یٰا سَمٰاءُ أَقْلِعِی (4)از جانب احدیّت رسیده، فرمان الهی را مطیع شده،آب ها به زمین فرو رفت و باریدن باران از آسمان ساکن شد.

حضرت نوح امر به کبوتری فرمود که:پرواز گرفته خبر آورد که آیا در جایی اثر عمارت و آبادی ظاهر شده یا نه؟بعد از چند ساعت،کبوتر آمده قدری برگ درخت زیتون در منقار خود گرفته،آورد؛معلوم شد که سرهای درختان از آب ظاهر شده و چند مرتبه کبوتر را فرستاد تا آخر دید که قدری گل در پای او پدید است،کبوتر را دعای خیر کرد (5)و در دامنه کوه،دهی بنا نمودند و چون هشتاد نفر در آن قریه (6)کار کردند آن موضع را سوق الثّمانین نام کردند و بعد از اتمام قریه،علّت وبا در میان مردم به هم رسیده،آن هشتاد نفر به دار بقاء،رحلت نمودند و حضرت نوح علیه السّلام و پسران او سام و حام و یافث و ازواج ایشان،از آفت وبا سالم ماندند.و حق تعالی به نوح علیه السّلام وحی فرستاد که:قوم تو را به سبب نافرمانی و کفر و عصیان هلاک نمودم؛امّا قسم به عزّت و جلال خودم که دیگر به طوفان،بندگان خود را عذاب نکنم و آن حضرت از این خبر به غایت،مسرور شد و ربع مسکون (7)را میان اولاد ثلاثه خود قسمت نمود.

ص:101


1- (1)) -رضوی:دادند.
2- (2)) -رضوی:-که چون...جودی.
3- (3)) -رضوی:قرار ده.
4- (4)) -سوره مبارکه هود،آیه 44.
5- (5)) -رضوی:نموده.
6- (6)) -رضوی:ده.
7- (7)) -منظور یک چهارم زمین است که خشکی می باشد.
[احسان حضرت نوح علیه السّلام به ابلیس]

روایت شده که بعد از رفع طوفان،ابلیس لعین به خدمت نوح علیه السّلام آمده گفت:تو درباره من احسان فرموده[ای]که بسیار شاکر شده ام؛اکنون هرچه خواهی بپرس که من در جواب تو خیانت نکنم.حضرت اعراض نموده؛وحی الهی نازل شد که از این ملعون هرچه خواهی بپرس که در این باب،حق بر زبان او (1)جاری گردانیم.

حضرت سؤال کرد که:از اخلاق بنی آدم کدام چیز (2)بیشتر باعث معاونت تو و اعوان تو می شود در ضلالت و خسران ایشان؟ابلیس گفت:حرص و بخل و بددلی و شتاب در امور.حضرت فرمود که:ای دشمن خدا!احسان من درباره تو کدام است؟گفت:دعا کردی بر اهل زمین و همه را به دوزخ فرستادی؛و الاّ روزگاری دراز مرا (3)بایست مشغول بود که این مطلب من حاصل شود.حضرت نوح علیه السّلام از دعای خود پشیمان شد.

و حضرت نوح علیه السّلام بعد از طوفان مدّتی مدید نشست و زندگانی یافت و در آخر ساعات حیات،جبرئیل با عزرائیل از وی پرسیدند که:ای پیغمبر که عمر تو درازتر از همه پیغمبران بود!جهان گذران را چگونه یافتی با زندگانی بسیار؟گفت:عالم را مانند خانه ای یافتم که دو در داشته باشد،از یک در داخل شده،لحظه ای توقّف نموده باشم و از در دیگر بیرون روم.بعد از آن به دار بقا رحلت فرموده؛فرزندان،جسد او را مدفون ساختند،بنا بر قولی در بیت المقدّس و موافق احادیث بسیار در نجف اشرف (4).

و از جمله معجزات مشهوره آن حضرت آن بود که چون از کشتی،اهل توحید بیرون آمدند مأکولات ایشان تمام شده،به غایت،گرسنه بودند؛آن حضرت مقداری ریگ از

ص:102


1- (1)) -رضوی:آن ملعون.
2- (2)) -رضوی:-چیز.
3- (3)) -رضوی:-مرا.
4- (4)) -وسائل الشیعة،ج 14،ص 387 باب استحباب زیارة آدم و نوح مع أمیر المؤمنین علیه السّلام، ح 6؛بحار الأنوار،ج 97،ص 404،باب فضل الکوفة.«عن أبی عبد اللّه علیه السّلام یقول الکوفة روضة من ریاض الجنة فیها قبر نوح و إبراهیم...».

زمین برداشته،دعا فرمود و بدیشان داد،آن ریگ ها (1)گندم بریان شده بود.و بعضی گویند که چون قومش گرسنه شده،درخت ها غرس نمود و فی الحال سبز شده،بارور شد و از (2)میوه آن درختان،مؤمنان می خوردند.

[تولد بت شکن]

و مجملی از بیان معجزه حضرت ابراهیم علیه السّلام آن است که آن حضرت در زمان نمرود بن کنعان متولّد شد و مشهور آن است که نمرود نیز تمام ربع مسکون را متصرف بود و بعد از آنکه طریقت عدالت پیش گرفته،تسخیر خلایق نمود،شیطان لعین به او وسوسه نموده دعوی الوهیّت نموده،مردم را به عبادت خود (3)خواند و بت ها در صومعه ها به صورت خود ساخته،گذارد؛و مردم را ترغیب نمود که به عبادت آن ها که مثال نحس خودش (4)بود،مشغول باشند.و خلید بن عاص که مهارت تمام در علم نجوم داشت از اجرام علویّه،استنباط نموده بود که شخصی متولّد خواهد شد که دین حق را رواج داده، طریقه بت پرستی را برطرف کند.نمرود امر نمود که:جمعی بر مردمان موکّل باشند که مردان با زنان خلوت نکنند و اگر نطفه[ای]پیش از این در رحمی قرار گرفته باشد،چون متولّد شود اگر پسر باشد به قتل رسانند.و در اندک زمانی صد هزار طفل بنا بر قولی، و هفتاد هزار طفل به قول دیگر،به قتل رسانیده.و چون مردان را جمیعا از شهر بیرون نموده،جمعی بر دروازه ها مقرّر داشته بود که مانع وصال مردان و زنان باشند؛و آزر چون از معتمدان نمرود بود بر دروازه[ای]موکّل بود. (5)چون زنان،شهر را خالی دیدند،به بیرون شتافته،می گردیدند؛اتّفاقا زوجه آزر به جایی رسید که آزر در آنجا

ص:103


1- (1)) -رضوی:دادند ریگها.
2- (2)) -رضوی:بارور شده از.
3- (3)) -رضوی:خویشی.
4- (4)) -رضوی:او.
5- (5)) -رضوی:-بود.

بود، (1)چون زوجه خود را دید (2)،میل عظیم (3)به هم رسانیده (4)،با وی خلوت کرد و مادر حضرت ابراهیم علیه السّلام حامله شد؛چندگاه حمل خود را پنهان داشت،چون از حدّ اخفا (5)گذشت به آزر گفت که:بعد از وضع حمل (6)،اگر پسر باشد نزد ملک فرستیم،چون حقّ احسان بر ما بسیار دارد.آزر به سخن زوجه خود اعتماد نمود.

مطابق مشهور میان مفسّرین و بعضی از ارباب تواریخ چنین وارد شده و حق آن است که پدر حضرت ابراهیم علیه السّلام تارخ نام داشت،و مسلمان بود و قبل از تولّد حضرت ابراهیم علیه السّلام،تارخ فوت شده،زوجه او را آزر بخواست و به حباله خود درآورد.و آزر اطّلاع از ولادت حضرت ابراهیم علیه السّلام نداشت تا آنکه آن حضرت به حد تمیز رسید،آن گاه آزر مطّلع شده چون حق تعالی محبّت او را در دل آزر انداخت به نمرود -علیه اللّعنه-اعلام ننمود و آنکه در کلام ملک علاّم واقع شده که: «قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ» (7)بنابرآن است که چون حضرت،پدر خود را ندیده بود و مادرش زوجه (8)آزر شده بود،از این جهت او را پدر می گفت؛یا آنکه در آن زمان متعارف بود که عم را پدر می گفتند و آیه کریمه وَ تَقَلُّبَکَ فِی السّٰاجِدِینَ (9)دلیل است بر این قول،زیرا که موافق مشهور،این آیه را چنین تفسیر نموده اند که:حق تعالی می بیند تو را در هنگامی که به حق در میان خلق ایستاده،هدایت می نمایی و می بیند تو را در هنگامی که می گردید نطفه تو در اصلاب طاهرین که سجده خدا می نمودند.

و میان شیعه اتّفاق است که اجداد حضرت (10)رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله تا حضرت آدم علیه السّلام، همه مسلمان بوده اند و حضرت ابراهیم علیه السّلام از اجداد رسول خداست؛پس باید که پدر

ص:104


1- (1)) -رضوی:زوجه آزر در آنجا بود آزر.
2- (2)) -رضوی:بدید.
3- (3)) -رضوی:عظیمی.
4- (4)) -رضوی:رسانیدند.
5- (5)) -رضوی:خفا.
6- (6)) -رضوی:-حمل.
7- (7)) -اشاره به آیه 27 سوره مبارکه انعام.
8- (8)) -رضوی:-ءازر...مادرش زوجه.
9- (9)) -سوره مبارکه شعرا،آیه 219.
10- (10)) -رضوی:-حضرت.

او مسلمان باشد.و آزر مطابق نص قرآنی،بت پرست بود و چون آثار وضع حمل بر مادر ابراهیم علیه السّلام ظاهر شد،از ترس به صحرایی رفته،در ته جوی بی آب،تولّد آن حضرت روی داده؛مادر (1)،او را در کرباس پیچیده،در غاری که نزدیک آن موضع بود،مضبوط گردانید.و بعد از چند روز به آن غار رفت،دید که آن فرزند ارجمند از یک انگشت خود شیر و از دیگری عسل می مکد؛مادرش متعجّب شده و چون سنّ شریف آن حضرت،به زعم بعضی،به پانزده سال رسید از مادر خود سؤال کرد که:به غیر از این بقعه دیگر جایی (2)هست؟مادرش عرض کرد که:این مغاره[ای]تنگی است،و تو (3)را از شرّ دشمنان به اینجا آوردم.

روایت شده که آن حضرت از مادر خود پرسید که:خالق من کیست؟گفت:ملک.

گفت:پروردگار ملک کیست؟مادرش گفت:ملک،ربّ اعظم است و احدی بر وی تفوّق ندارد.آن گاه حضرت ابراهیم علیه السّلام پرسید که:روی من بهتر است یا روی (4)تو؟ مادرش گفت:روی تو.پس پرسید که:بشره تو پاکیزه تر است یا پدرم؟گفت:بشره من.

گفت:پدرم خوب صورت تر (5)بود یا ملک؟گفت:پدر تو.حضرت فرمود که:ای مادر! اگر آفریدگار پدر من،ملک می بود،چرا او را بهتر از خود می آفرید؟و اگر پروردگار توست،چرا تو را نیکوتر از خود آفریده؟و اگر تو آفریدگار من باشی،چرا مرا احسن از خود آفریدی؟آن عجوزه از جواب حضرت عاجز شد.

[مناظره حضرت ابراهیم علیه السّلام با نمرود]

و چون مادر از پیش آن (6)حضرت بیرون رفت،آن حضرت از غار بیرون آمده به تفرّج انوار ستارگان مشغول شده.زهره به نظرش آمده بر سبیل استفهام،گفت: هٰذٰا

ص:105


1- (1)) -رضوی:-مادر.
2- (2)) -رضوی:جای دیگر.
3- (3)) -رضوی:که مغازه تنگ است تو.
4- (4)) -رضوی:-روی.
5- (5)) -رضوی:خوب صورت.
6- (6)) -رضوی:-آن.

رَبِّی و چون غروب کرد فرمود که: لاٰ أُحِبُّ الْآفِلِینَ (1)و همچنین ماه و آفتاب را دیده،چنین گفت.و فی الحقیقة برهانی بود که حضرت اقامت فرمود،بعد از آن فرمود که:

وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ مٰا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ (2)؛یعنی متوجّه ساختم روی خود را و از خلق منقطع شدم و اقبال نمودم به سوی خداوندی که ایجاد نموده و از کتم عدم به صحرای وجود آورده آسمان ها و زمین را،در حالتی که میل از باطل به حق نموده،نیستم از شرک آورنده ها.بعد از آن،مادر آن حضرت را به خانه آورده به آزر گفت که:این فرزند توست؛و از خوف نمرود او را مخفی داشتم.

و حق تعالی محبّت عظیم از حضرت ابراهیم علیه السّلام به دل آزر انداخت.تا زمانی که اهانت اصنام و طعن بت پرستان بر زبان جاری ساخت و این حالات (3)به نمرود رسیده،به طلب آن حضرت فرستاد.آن حضرت تشریف برده،به خلاف اهل روزگار به سجود آن جبّار اقدام ننمود.نمرود گفت:چرا سجده نکردی بر من (4)؟فرمود که:به غیر از (5)پروردگار خود،دیگری را سجده نمی کنیم.گفت:پروردگار تو کیست؟حضرت فرمود که (6):

پروردگار من آن کس است که زنده می کند و می میراند.گفت:من نیز چنین می کنم و دو محبوس را طلب نموده،یکی را کشت و دیگری را مرخص ساخت.

و از حضرت صادق علیه السّلام مروی است که:حضرت ابراهیم علیه السّلام فرمود که:زنده کن آن کس را که کشتی اگر راست می گویی.و بعد از این مناظره چون حمق آن ملعون بر حضرت ظاهر شد،الزامی اقوی و اصرح فرموده گفت که (7):پروردگار من آفتاب را از مشرق طلوع می فرماید،تو از جانب مغرب آفتاب را (8)طلوع فرما.چون نمرود از

ص:106


1- (1)) -سوره مبارکه انعام،آیه 76.
2- (2)) -همان،آیه 79.
3- (3)) -رضوی:آن حالت خبر.
4- (4)) -رضوی:سجده من نکردی.
5- (5)) -رضوی:-از.
6- (6)) -رضوی:-که.
7- (7)) -رضوی:-که.
8- (8)) -رضوی:-آفتاب را.

معارضه عاجز شده،سکوت اختیار نمود.و حضرت متوجّه هدایت و اقامت برهان بر کافه برایا شد و جمعی کثیر به یگانگی الهی اقرار نموده،متابعت حضرت ابراهیم علیه السّلام اختیار کردند و بعد از آن خواست که بر سایر مردم ظاهر سازد عجز (1)و انکسار بت ها را، تا معلوم شود که بت ها (2)سزاوار پرستش نیستند (3)و نفع و ضرر از ایشان متصوّر نیست.

و چون عادت قوم نمرود چنان بود که چون عید آمدی جام های قیمتی و مأکولات و مشروبات ترتیب داده به بت خانه ها می بردند و نزد بت ها گذارده به عیدگاه می رفتند و بعد از برگشتن آن ها را بر یکدیگر قسمت می نمودند.و روز عید،بعضی از آن حضرت التماس رفاقت نمودند،او عذرها گفته،آهسته فرمود که: وَ تَاللّٰهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنٰامَکُمْ (4)؛ یعنی به خدا قسم که با اصنام شما مکری نمایم!و به حسب ظاهر مکر نمود،و اگرنه،مکر نبود،بلکه تدبیری بود در تنبیه قوم.و این سخن را جمعی شنیدند؛چون بتخانه از نگاهبانان خالی شد،حضرت تشریف به آن خانه برده؛از روی استهزاء،خطاب به بت ها نمود که:چرا چیزی نمی خورید و سخن نمی گویید؟بعد از آن به تبر (5)همه را شکست،الاّ بت بزرگ که تبر (6)را بر گردن آن محکم ساخت.چون قوم از عیدگاه معاودت نمودند و این حالت را مشاهده کردند (7)،فریاد و فغان بلند نمودند و جزم کردند که این کار حضرت ابراهیم علیه السّلام است؛همگی به درگاه نمرود رفته،اظهار نمودند که:حضرت ابراهیم علیه السّلام چنین کاری کرد (8)؛و حکم به احضار حضرت شد.

نمرود گفت:ای ابراهیم علیه السّلام!تو بت ها را شکسته[ای]؟حضرت جواب داد که: بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هٰذٰا (9)؛یعنی،من نکرده ام،«بلکه بزرگ بت ها این کار کرده»،بپرسید از

ص:107


1- (1)) -رضوی:که عجز.
2- (2)) -رضوی:بت ها را.
3- (3)) -رضوی:نیست.
4- (4)) -سوره مبارکه انبیاء،آیه 57.
5- (5)) -رضوی:تدبیر.
6- (6)) -رضوی:تبر او.
7- (7)) -رضوی:نمودند.
8- (8)) -رضوی:چنین قسمی یاد نمود.
9- (9)) -سوره مبارکه انبیاء،آیه 63.

ایشان اگر سخن می گویند.مشرکان از این الزام،تردّد به هم رسانیده،هریک رجوع (1)به نفس خود نموده،دانستند که حق با (2)حضرت ابراهیم علیه السّلام است.

بعد از آن حضرت علیه السّلام تنبیه بلیغ نموده فرمود که:آیا می پرستید چیزی را که نفع به شما نمی رساند و ضرر دنیوی نمی رساند؟آیا شما عقل ندارید؟و نمرود و سایر مشرکان،ساکت شده بودند (3)؛حضرت باز متوجّه هدایت خلق شدند.چون نمرود دید که مردم به شریعت آن (4)حضرت میل کردند،امر به حبس نمودن آن حضرت نمود و کفره بر سوختن آن حضرت اتّفاق نمودند.و در دامن کوهی که نزدیک آن شهر بود به امر نمرود محوّطه ترتیب دادند که طول آن شصت زرع بود (5)و عرضش چهل زرع و دیوارش بیست زرع به ذراع (6)آن زمان.و مقرّر شد که به جهت امداد و یاری بتان،هر کافری خرواری هیزم بدانجا ببرد؛چون آن محوّطه مملو شد،نفت و کبریت در آنجا ریختند و شعله آتش به مرتبه[ای]رسید که مرغان از حوالی آنجا اگر (7)پرواز می نمودند، بریان می شدند.

مشرکان متحیّر شدند که به چه نحو آن حضرت را در آنجا اندازند،در این حال شیطان لعین متمثل شده،عمل منجنیق ایشان را تعلیم کرد (8)و بعد از اتمام منجنیق، سنگی به جهت تجربه در آنجا گذارده به آتش انداخت؛بعد از آن،آن حضرت را غل کرده در منجنیق گذارده به آتش انداختند.و ملایک تعجب داشتند که چه حکمت است که چنین پیغمبر عظیم القدری را چنین هلاک می نمایند و استدعای اعانت آن حضرت نمودند،خطاب رسید که:شما مرخص اید؛اما عجب که آن حضرت التفات به امداد شما کند.بعد از آن دو ملک که موکّل بر باد و باران اند به خدمت آن حضرت آمده،اجازت

ص:108


1- (1)) -رضوی:-رجوع.
2- (2)) -رضوی:به طرف.
3- (3)) -رضوی:-بودند.
4- (4)) -رضوی:-آن.
5- (5)) -رضوی:-بود.
6- (6)) -رضوی:زرع بود به زراع.
7- (7)) -رضوی:-اگر.
8- (8)) -رضوی:نمود.

خواستند که به باد،آتش را متفرّق و برطرف سازند (1)؛یا به باران آتش را فرونشانند؛آن حضرت راضی نشد.و چون حضرت نزدیک به آتش رسید،جبرئیل علیه السّلام در میان هوا آن حضرت را ملاقات نموده گفت که:آیا حاجتی داری؟فرمود که:به سوی تو حاجتی ندارم.جبرئیل گفت:پس به آن کس که حاجت (2)داری الحال،محلّ سؤال است.

حضرت (3)در جواب فرمود که:علم او به حال من بس است از سؤال من.در این اثنا خطاب متعال خداوند ذو الجلال رسید که:

یٰا نٰارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاٰماً عَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ (4)؛یعنی ای آتش!بشو سردی سالم از ضرر (5)بر حضرت ابراهیم علیه السّلام.مفسّرین گفته اند که اگر سَلاٰماً گفته نمی شد:آن حضرت از سردی آتش متأذّی می شد. (6)در این اثناء ملایک بازوی آن حضرت را گرفته به آرام تمام او را بر زمین نشانیدند و جبرئیل به رفاقت رضوان،خلعتی از حلل بهشت آورده به او پوشانیدند و در آن زمین انواع ریاحین و سبزه روییده،چشمه آب پیدا شد و حضرت اسرافیل مأمور شد که صبح و شام مطعومات لذیذه از بهشت،جهت آن حضرت بیاورد.

«اللّهم ارزقنا».

و روز هفتم به گمان آنکه حدّت آتش،ساکن شده خواهد بود؛نمرود بر منظری عالی برآمده،متفحّص حال آن حضرت شد و پیوسته به خاطر او می گذشت که ابراهیم علیه السّلام حالتی عجب داشت،شاید که (7)آتش مضرّتی به او نرسانیده باشد.دید که آن حضرت در میان گل و ریاحین نشسته،چشمه (8)آب ظاهر شده.ناگاه بی اختیار فریاد برآورد که:ای ابراهیم!از چنین آتشی چگونه نجات یافتی و به این نعمت شتافتی؟آن حضرت جواب داد که:این از فضل و قدرت پروردگار من است.نمرود گفت که:بزرگ خدایی داری؛

ص:109


1- (1)) -رضوی:نمایند.
2- (2)) -رضوی:-حاجت.
3- (3)) -رضوی:-حضرت.
4- (4)) -سوره مبارکه انبیاء،آیه 69.
5- (5)) -رضوی:-ضرر.
6- (6)) -رضوی:از سردی هلاک می شد.
7- (7)) -رضوی:-که.
8- (8)) -رضوی:چشمه های.

نزد من آی.آن حضرت فی الحال برخواسته،قدم بر بقیه آتش که مثل کوه ها در اطراف آن ریاحین مانده بود گذارده،نزد نمرود آمده،دیگر باره او را به اقرار به وحدانیّت الهی (1)دعوت کرد؛نمرود مهلت طلبیده؛در خلوت با هارون که عمّ حضرت ابراهیم علیه السّلام بود (2)و وزیر نمرود،مشورت کرد.او گفت:بعد از آنکه خداوند موجودات سفلی شدی،بندگی خداوند علویّات (3)را اختیار می نمایی؟چون مدّت مهلت منقضی شد،حضرت،نزد نمرود آمده،طلب اسلام او نمود.گفت:در این وقت،اسلام من متعذّر است،امّا قربانی به جهت پروردگار تو به تقدیم رسانم.حضرت فرمود که:چون ایمان نمی آری قربانی هم مکن،که مقبول نیست (4)؛پس نمرود (5)بر کفر و ضلالت باقی ماند.

[معجزات حضرت موسی علیه السّلام]

و اما مجملی از معجزات حضرت موسی علیه السّلام که آن بلند شدن کوه طور بود بر بالای سر بنی اسرائیل و آن چنین است که بعد از آنکه حضرت موسی علیه السّلام (6)به استدعای نقباء بنی اسرائیل و لجاج ایشان،طلب رؤیت،عرض نمود؛که این قوم (7)به درگاه قاضی الحاجات چنین استدعای عظیمی دارند که ساحت کبریای تو از آن مبرّاست و ملائکه مقرّبین را در این مطلب مجال طمعی نیست؛نوری از انوار سرادق قدس بر آن کوه تابیده،حضرت موسی علیه السّلام جسدش بیهوش شده،دلش بیدار و زبان به اعتذار و استغفار گشوده،از آن جرأت،نادم شد که چرا استدعای بیهوده قوم را به موقف عرض رسانید و آن کوه شش پاره شد،سه قطعه آن به مدینه افتاد و آن کوه احد و ورقاء و رضوی است و سه قطعه دیگر به مکّه معظّمه افتاد (8)و آن کوه ثور و زبیر و حرّا است.

و جبرئیل علیه السّلام مأمور شد که از فردوس اعلی،نه لوح از زمرّد سبز حاضر سازد و از

ص:110


1- (1)) -رضوی:-الهی.
2- (2)) -رضوی:-بود.
3- (3)) -رضوی:علوی.
4- (4)) -رضوی:نخواهد شد.
5- (5)) -رضوی:-پس نمرود.
6- (6)) -رضوی:-که آن...موسی علیه السّلام.
7- (7)) -رضوی:-که این قوم.
8- (8)) -رضوی:-افتاد.

اغصان سدرة المنتهی نه قلم بگیرد و نزد ملایک سفره (1)بدارد و به امر الهی،کتابت تورات شده،امر و نهی و وعد و وعید و حکم و مصالح و نصایح در آن الواح مثبت شد به خطاب مستطاب اِصْطَفَیْتُکَ عَلَی النّٰاسِ بِرِسٰالاٰتِی وَ بِکَلاٰمِی فَخُذْ مٰا آتَیْتُکَ وَ کُنْ مِنَ الشّٰاکِرِینَ (2)سرافراز گردید و آن حضرت وظایف شکرگذاری به تقدیم رسانیده،به جانب قوم مراجعت نموده،الواح نه گانه را ظاهر ساخت (3)و اوامر و نواهی و احکام که در آن مثبت شده بود،بر ایشان خواند و به تسلیم و انقیاد دعوت فرمود؛بر بنی اسرائیل قبول آن احکام شاق آمده،گفتند: سَمِعْنٰا وَ عَصَیْنٰا؛ (4)یعنی شنیدیم و اطاعت نمی کنیم.حضرت موسی علیه السّلام را ملالتی عظیم روی نموده به حضرت ربّ العزت -جلّ شأنه- (5)مناجات فرمود.و جبرئیل علیه السّلام به فرمان الهی کوهی از کوه های فلسطین را قلع نموده،محاذی معسکر بنی اسرائیل که یک فرسخ در یک فرسخ بود،بر بالای سر ایشان بداشت.حضرت موسی علیه السّلام به ایشان گفت که:ای قوم!اگر کتاب خدا را قبول کنید از این عذاب نجات یابید؛واگرنه این کوه بر شما افتد و جملگی (6)هلاک شوید.

ایشان امتناع نموده به هرطرف که ملاحظه نمودند راه خلاصی ندیده به سجده افتاده، احکام تورات را قبول کردند و در خاطر خود گذرانیدند که چون کوه از بالای سر ایشان دور شود باز تمرّد نمایند؛و چون در سجده،خوف افتادن کوه داشتند یک نصف روی خود را بر زمین گذارده به نصف دیگر ملاحظه کوه می نمودند که مبادا بر سر ایشان افتد؛ و تا حال سجده یهود بدین منوال است.آخر الامر احکام الواح را قبول نموده،التماس تخفیف از حضرت موسی علیه السّلام کردند و کوه از بالای سر ایشان دور شد.بعد از آن،

ص:111


1- (1)) -ملایک سفره:ملائکه ای که برای رساندن وحی بین خدا و رسولش سفر می کنند؛بنگرید به لسان العرب،ج 4،ص 370،ماده:«سفر».
2- (2)) -سوره مبارکه الاعراف،آیه 144.
3- (3)) -رضوی:ساختند.
4- (4)) -سوره مبارکه بقره،آیه 93.
5- (5)) -رضوی:حضرت عزت.
6- (6)) -رضوی:همگی.

حضرت موسی علیه السّلام بنی اسرائیل را به حوالی بلاد مصر برده از حدود مشرق مصر که اراضی شام است تا حدود مغرب مصر که زمین اندلس است بر ایشان مسلم شد؛چنانچه کلام ملک (1)علاّم بر آن مشعر است وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کٰانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشٰارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغٰارِبَهَا الَّتِی بٰارَکْنٰا فِیهٰا وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنیٰ عَلیٰ بَنِی إِسْرٰائِیلَ بِمٰا صَبَرُوا (2)؛یعنی به میراث دادیم کسانی را که ضعیف گردانیده شده بودند سمت مشرق زمین و سمت مغرب زمین را که مبارک گردانیدیم از برای ایشان و تمام شد فرمان پروردگار تو ای موسی بر بنی اسرائیل به سبب آنکه (3)صبر و شکیبایی پیشه کردند و به اندک اطاعتی،به این تشریف شریف سرافراز گشتند.

[معجزات حضرت عیسی علیه السّلام]

و اما مجملی از معجزه حضرت عیسی علیه السّلام آن است که:چون حضرت مریم علیها السّلام حامله شد به حضرت عیسی علیه السّلام،و او در رحم با مادر خود (4)سخن می گفت و مادر،او را جواب می داد و چون از مکالمه فارغ می شد تسبیح الهی می نمود.و چون متولّد شد (5)و مادرش در فکر قوت خود بود در آن صحرا،حضرت عیسی علیه السّلام ندا کرد که: أَلاّٰ تَحْزَنِی قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا* وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسٰاقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیًّا (6)؛یعنی اندوهناک مشو که قرار داد پروردگار تو و گردانید زیر پای (7)تو جدولی از آب و حرکت ده به سوی خود شاخ درخت خرما را تا آنکه بریزد بر تو خرمایی تازه.

منقول است که حضرت مریم علیها السّلام مناجات کرد که:خداوندا!چه حکمت است که در هنگامی که صحیح و سالم بودم روزی بی سعی و اهتمام به من می رسید،الحال که به سبب وضع حمل رنجورم،باید که درخت خرما را حرکت دهم؟خطاب رسید که:در آن

ص:112


1- (1)) -رضوی:-ملک.
2- (2)) -سوره مبارکه اعراف،آیه 137.
3- (3)) -رضوی:اینکه.
4- (4)) -رضوی:-خود.
5- (5)) -رضوی:-شد.
6- (6)) -سوره مبارکه مریم،آیات 24 و 25.
7- (7)) -رضوی:برای تو.

وقت دوستی تو منحصر بود به ذات مقدس الهی و الحال محبّت عیسی علیه السّلام نیز در دل تو جای کرده.و چون در هنگامی که مریم به سبب ظهور آثار وضع حمل،از بیت المقدّس بیرون آمده به صحرا شتافت،به امر الهی بنی اسرائیل از عقب او روان شده (1)،زبان به طعن او گشودند.حضرت مریم علیها السّلام از جبرئیل علیه السّلام پرسید که:چون از من سؤال کنند که این فرزند را از کجا آوردی،جواب چه گویم؟جبرئیل علیه السّلام فرمود که:در جواب ایشان اشاره فرما که من نذر کرده ام که روزه بدارم (2)و با کسی سخن نگویم.چون در آن شرع روزه صمت (3)مشروع بود و ایماء نمود (4)که:صورت واقعه را از مولود بپرسید.

ایشان گفتند که:باوجوداین فعل شنیع،مریم علیها السّلام (5)ما را استهزاء می نماید؛در این اثنا حضرت عیسی علیه السّلام به سخن آمده گفت: إِنِّی عَبْدُ اللّٰهِ آتٰانِیَ الْکِتٰابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا* وَ جَعَلَنِی مُبٰارَکاً (6)تا آخر آیه کریمه؛چون یهود این معجزه را دیدند،دست از طعن حضرت مریم علیها السّلام برداشتند.

و بعد از تولّد و رسیدن به حدّ تمیز در دمشق،حضرت عیسی علیه السّلام در جوار یکی از اغنیاء به سر می برد و آن غنی به خدمات آن حضرت،قیام می نمود.در آن اثناء،متاعی نفیس از خانه آن دولتمند،دزد برد و متحیّر بودند که عمل کیست!حضرت عیسی علیه السّلام فرمود که:متاع را فلان کور و فلان مرد زمین گیر به اتّفاق دزدیده اند.چون ایشان را به دزدی منسوب ساختند،کور گفت که:من چشم ندارم که موضع متاع را ببینم.و مرد زمین گیر جواب داد که:من پایی ندارم که به جایی رفته دزدی کنم.حضرت عیسی علیه السّلام فرمود که:مرد کور،معقد (7)را به دوش خود (8)گرفته او از روزنه دست دراز کرده (9)،امتعه را

ص:113


1- (1)) -رضوی:شدند.
2- (2)) -رضوی:دارم.
3- (3)) -رضوی:روزه و سمت.
4- (4)) -رضوی:فرمود.
5- (5)) -رضوی:مریم باوجوداین فعل شنیع.
6- (6)) -سوره مبارکه مریم،آیه 30.
7- (7)) -زمین گیر.
8- (8)) -رضوی:-خود.
9- (9)) -رضوی:نموده.

برداشته؛چون کور را برپای کردند،دوش او محاذی روزنه بود.دانستند که کار ایشان است،بعد از تهدید و وعید،خود اقرار نمودند.

[خشت های طلا،سبب هلاکت]

آورده اند که:روزی حضرت با سه کس به راهی می رفت،ناگاه چشم ایشان بر دو خشت طلا افتاد که بر سر آن راه بود،رفقای آن حضرت میل تصرّف در آن ها نمودند، حضرت عیسی علیه السّلام از ایشان جدا شده،از راه اعجاز خبر داد که آن خشت های طلا سبب هلاک آن سه کس خواهد شد.آخر الامر یکی از آن سه کس (1)به بازار رفت که طعامی بیاورد و آن دو شخص بر سر خشت های طلا ماندند و با یکدیگر تمهید درست داشتند که چون رفیق بیاید،او را بکشند و قسمت خشت ها میان دو نفر درست آید؛و آورنده طعام نیز چنین فکری کرده (2)،قدری زهر داخل طعام (3)نموده،آورد که چون دو نفر میل نمایند،هلاک شوند و بدون شریک هردو خشت را (4)صاحب شود؛اتفاقا چون آن مرد طعام را آورد،آن دو نفر به موجب تمهید او را به قتل رسانیده؛ (5)خشت ها را قسمت کرده (6)،به خاطر جمع،غذا را میل کردند و آن ها نیز مردند و خشت های طلا بی صاحب ماند.چون حضرت عیسی علیه السّلام مراجعت فرموده،این حال را مشاهده نمود،خطاب به دنیا فرمود (7)که:ای دنیا!مردم در محبّت و تحصیل تو،آخرت و جان خود را،چنین (8)بر باد می دهند و تو از ایشان چنین کناره می کنی و وفاداری نمی نمایی (9).

ص:114


1- (1)) -رضوی:نفر.
2- (2)) -رضوی:نمود.
3- (3)) -رضوی:در طعام.
4- (4)) -رضوی:-را.
5- (5)) -رضوی:او را دو نفر که تمهید نموده بودند به قتل رسانیدند.
6- (6)) -رضوی:نموده.
7- (7)) -رضوی:کرد.
8- (8)) -رضوی:در راه چنین.
9- (9)) -«ان عیسی بن مریم علیه السّلام توجّه فی بعض حوائجه و معه ثلاثه نفر من اصحابه فمر بلبنات ثلاث من ذهب علی ظهر...»-بحار الأنوار،ج 14،ص 284،باب 21-مواعظ عیسی علیه السّلام-

و دیگر از معجزات آن حضرت آن بود که:از گل،شکل خفاش ساخته،باد در وی دمید تا در طیران آمد.و دیگر کور مادرزاد را و ابرص را معالجه می نمود (1)و بسیار مرده (2)را زنده کرد.

و دیگر در حضور پادشاهان (3)آن عصر مذکور ساختند،خوارق عادات که از آن حضرت روی می دهد و تومان نام مردی از اصحاب حضرت،دست و پاهای او را قطع نموده بودند؛حضرت آن دست و پای بریده را برجای خود گذارده،دست بر وی مالید، آن مرد صحیح الاعضاء از جای خود برخواسته،برفت (4).

و دیگر از معجزات آن حضرت آن بود که خبر می داد به آنچه هرکس خورده (5)و در خانه خود ذخیره نموده.

و دیگر نزول مائده بود که از آسمان،خوانی پرنعمت،به جهت حواریین نازل می شد و می خوردند.

[ارتباط قرآن با پیامبر و امام زمان علیهما السّلام]

«و هذا القرآن الذی تعجزون أنتم»؛قرآن،مأخوذ از قرء به معنی جمع است و قرآن، مجموع کلامی است،مؤلّف منتظم به بهتر جمع (6)و تألیفی که با کمال بلاغت و فصاحت، ظاهر المعنی و الدّلالة است؛به مرتبه ای که هراحدی که اندک ربطی (7)به کلام عرب دارد می داند که بالاتر از طاقت و قدرت بشر است و با وجودی که کلمات حضرت امیر المؤمنین و حضرت سیّد الساجدین-علیهما الصلاة و السّلام-در اعلی مراتب بلاغت است،اگر موازنه شود با قرآن مجید و فرقان حمید،معلوم می شود که تفاوت مابین،

ص:115


1- (1)) -رضوی:می فرمود.
2- (2)) -رضوی:مرده بسیار.
3- (3)) -رضوی:پادشاه.
4- (4)) -رضوی:رفت.
5- (5)) -رضوی:+بود.
6- (6)) -رضوی:جمیع.
7- (7)) -رضوی:راهی.

غیرمتناهی است و معهذا،این تفاوت را هراحدی می یابد.و از زمان نزول قرآن الی الآن بل الی (1)آخر الزمان،هرکس از ماهران علوم که در آیات قرآنیّه و طریقه اسلوب و حکم (2)و بدایع که در آن مستور است،تدبّر نموده درخور (3)قابلیّت خود،علوم و معارف بسیار از آن استنباط نموده،معهذا راه به بطون آن نبرده و از ظاهر لفظ به آن مقاصد راه یافته؛زیرا که به موجب آیه کریمه (4)لاٰ رَطْبٍ وَ لاٰ یٰابِسٍ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ (5)تمام امور و احکام در ضمن قرآن مندرج است (6)و علم آن نزد ائمّه حق است که مفسّران قرآنند.و به این جهت است که وارد شده که:قرآن حبل المتین الهی است که از آسمان به زمین آویخته و تا قیامت در میان امّت (7)،یکی از ثقلین است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در میان امّت خود گذارده که مادام امّت،متمسّک به آن باشند،گمراه نمی شوند (8).

و ربط قرآن به امام زمان علیه السّلام از این جهت است که:در قرآن،محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ و ظهری و بطنی می باشد و همه را امام به حق می داند؛و امام،شهادت بر حقّیت قرآن و قرآن شهادت بر (9)حقّیت امام زمان علیه السّلام می دهد.و در این زمان،قرآن، حجّت ظاهره در میان مردم است (10)و معجزه باهره آن حضرت و اعلی معجزات اوست و از هیچ پیغمبری چنین معجزه ظاهر نشده که بعد از او در میان امّتش بماند و باقی باشد و با وجودی که باقی معجزات آن حضرت از راه تواتر که حجّت است ثابت شده،قرآن

ص:116


1- (1)) -رضوی:-الی.
2- (2)) -رضوی:آن حکم.
3- (3)) -رضوی:بطون.
4- (4)) -رضوی:-آیه کریمه.
5- (5)) -سوره مبارکه انعام،آیه 59.
6- (6)) -رضوی:-است.
7- (7)) -رضوی:+است.
8- (8)) -«إنّی تارک فیکم الثقلین ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی...»،کافی،ج 2، ص 414،باب أدنی ما یکون به العبد مؤمنا أو کافرا أو ضالا،حدیث 1؛وسائل الشیعه،ج 27، ص 33،باب تحریم الحکم بغیر الکتاب و السنة،حدیث 9.
9- (9)) -رضوی:-حقیقت...شهادت بر.
10- (10)) -رضوی:-است.

که بالفعل موجود و ظاهر است،اعظم از همه است و در زمان حضرت رسالت پناهی صلّی اللّه علیه و آله، تمام فصحا و بلغاء عرب جمع شده به موجب وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمّٰا نَزَّلْنٰا عَلیٰ عَبْدِنٰا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ (1)اراده نمودند که یک آیه مثل قرآن بیاورند،بنا بر مدلول لاٰ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کٰانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً (2)عاجز شده،اذعان به اعجاز بودن آن نمودند.و بر خبیر بصیر پوشیده نیست که اگر اعلم علما و افصح فصحاء چنین کلامی بیاورد،تصدیق لازم می شود که از جانب خداوند قادر متعال است؛چه جای آنکه حضرت رسالت پناهی صلّی اللّه علیه و آله که امّی و در اصل درس نخوانده بودند،هرگاه چنین کلامی بیاورد و جمیع ماهرین و بالغین در اعلی مراتب بلاغت حاضر باشند،به طریق اولی، دلالت می کند که آن حضرت،مؤیّد من عند اللّه است و این کلام خداست که به وحی الهی بر وی نازل شده و در هرزمان معجزه پیغمبر مبعوث چیزی بود (3)که اهل آن عصر ملکه راسخه در آن داشته اند.

چنانچه در حدیثی وارد شده که:در زمان حضرت موسی علیه السّلام که سحر بسیار شایع بود و ماهرین در علم سحر،بسیار بودند،معجزه آن حضرت،چیزی بود که نظیر فعل ایشان بوده،ابطال سحر ایشان می نمود.و چنانچه آن حضرت عصای خود را انداخته، اژدهایی (4)شد که جمیع تصنعات ساحران را بلع نموده همگی به سجود افتاده اقرار به نبوّت او نمودند.

و در زمان حضرت عیسی علیه السّلام،علم طب،شایع و متعارف بود و اطبّاء در معالجه امراض مزمنه ید علیا داشتند،معجزه آن حضرت معالجه مبروص که مرض او متعذر الزّوال است می نمود و کور مادرزاد که در اصل خلقت چشم او ممسوح؛یعنی محل چشم صاف بود که اثر و علامت چشم در او نبود،آن حضرت (5)دعا می نمود

ص:117


1- (1)) -سوره مبارکه بقره،آیه 23.
2- (2)) -سوره مبارکه اسراء،آیه 88.
3- (3)) -رضوی:خیر بوده.
4- (4)) -رضوی:اژدها.
5- (5)) -رضوی:-آن حضرت.

و چشم او متکوّن و روشن می شد.و بدترین امراض،که موت و ازاله حیات و ابطال جمیع قوی و جوارح باشد،دعا نموده،حیات مجددی روزی می شد و بالاتر از این احیاء،مرده[ای]بود که اجزاء او متفرّق و رمیم شده بود،می نمود.و از این بالاتر آنکه (1)پسر عجوزه ای را زنده نمود و او را مخیّر ساخت میان بقاء در دنیا و باز مردن،او به شرط مدّت عمر و قرار روزی،راضی شد به حیات؛و مدّت بیست سال تعیّش نموده، چند فرزند از او متولّد شد.

و در زمان حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که بلاغت و فصاحت، (2)کمال بود،اعجاز آن حضرت قرآن شد؛که احدی نتوانست تحدّی به آیه از آن نماید.منقول است جمعی (3)از فصحاء گفتند که:ما آیه کریمه وَ لَکُمْ فِی الْقِصٰاصِ حَیٰاةٌ (4)را که به مرتبه بلاغت باقی آیات نیست،تحدّی می نماییم.بعد از مدّت ها و فکرها و مشاوره ها که با یکدیگر نمودند،این مضمون را به عبارت دیگر ایراد نمودند و گفتند:«القتل أنفی للقتل» (5)؛و با وجودی که این کلمه نیز در کمال فصاحت است،بعد از تأمّل،هجده وجه از وجوه بلاغت در آیه کریمه یافتند که در عبارت ایشان نبود؛با وجودی که وجوهی که ایشان نیافته اند غیرمتناهی است.و در حالتی که اهل وقوف در صنعتی بسیار باشد،هرگاه در مقابل ایشان اتیان به آن صنعت به نحوی نمایند که مسلّم همه باشد،اقوی است در ظهور اعجاز.به خلاف آنکه اگر اتیان به صنعتی شود که کسی از اهل آن صنعت،در آن عصر نباشد هرچند در واقع معجزه باشد،ممکن است احدی مناقشه کند و گوید:ما از اهل این صنعت نیستیم؛شاید کسی تواند خود را در این صنعت چنین کامل گرداند که چنین فعلی از او واقع تواند شد.

ص:118


1- (1)) -رضوی:که.
2- (2)) -رضوی:-فصاحت.
3- (3)) -رضوی:-جمعی.
4- (4)) -سوره مبارکه بقره،آیه 179.
5- (5)) -المبسوط،ج 7،ص 4؛مجمع البیان،ج 1،ص 491.

لهذا در این حدیث فرمود که:«تعجزون أنتم»؛یعنی شما که صاحب این فن بلاغت شده،در هیچ عصری مثل شما فصحا و بلغا نبوده و نخواهد بود،عاجز می شوید.

و«تعجزون»فرمود که:جمله فعلیه و دلالت بر تجدّد دارد؛یعنی هرچند تدبّر و تفکّر بیشتر می نمایید (1)،اقرار به عجز خود زیاده می نمایید؛بلکه یوما فیوما عجز خود را می یابید و تصدیق به اعجاز قرآن می کنید.

«و الامم و سایر العرب»؛اشاره به آن است که هرگاه امثال شما که کامل در این صنعتید و اکمل از شما ممکن نیست،عاجز باشید از اتیان مثل قرآن،امّت های دیگر و باقی عربان به طریق اولی عاجز خواهند بود.

«فلیس لی (2)الإقتراح علی ربّی»؛یعنی بعد از اتیان معجزه مثل قرآن و اثبات نبوّت خود به آن،لازم نیست که ابرام نموده،هرچه شما به خواهش خود طلب نمایید از پروردگار خود در خواهم؛بلکه بعد از اثبات نبوّت،دیگر آنچه لازم است تبلیغ و بیان احکام (3)و تخویف از عذاب الهی و بشارت به مثوبات غیر متناهیه است.

«هل الصّلاح او الفساد فیما یقترحون» (4)؛یعنی با وجودی که بر پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله تحصیل استدعای شما لازم نیست،خود نیز معرفت به خیریّت مسئول خود ندارید و گاه باشد که ضرر عاید شما شود در این استدعا،به اینکه عذابی نازل شود و رفع نشود؛یا آنکه بعد از حصول مدّعا،شیطان بر شما ملتبس ساخته،تدبیری چند در اضلال شما نماید و عقوبت اعظم و حسرت بر شما ادوم شود؛لهذا از راه اکملیّت حجّت بر ایشان، جبرئیل علیه السّلام از جانب ملک علاّم،سلام آورده،خبر به ظهور مستدعیّات آن جماعت و کفران ایشان آورده.بیان لطف الهی نسبت به قابل آن فرموده که:«إلا من عصمة منهم»؛ یعنی بعضی ایمان آورند که قابلیّت لطف داشته و جوهر طینت ایشان در بدو فطرت به

ص:119


1- (1)) -رضوی:نمایید.
2- (2)) -رضوی:فی.
3- (3)) -رضوی:احکام است.
4- (4)) -رضوی:یقین.

ماء معین معرفت آغشته،لایق تشریف هدایت باشند و زنگ کفر (1)از صفحه خاطرشان زدوده شده باشد.

«فإن کان لا یلزمک تصدیق هؤلاء»؛ایماء به حجیّت تواتر است؛خصوصا در صورتی که اهل تواتر مدّعی باشند و بر همگی چیزی معلوم و محسوس شده باشد و در باقی فقرات اشاره شده به آنکه هرگاه تواتر،مفید علم نباشد؛می باید غیر از چیزی که محسوس به یکی از حواس ظاهره باشد،دیگر چیزی معلوم کسی نشود.

معهذا الزام دیگر،حضرت بر ابو جهل نموده که او اقرار به کمالات پدران خود می نموده.معهذا از جماعتی اخبار آن (2)به او رسیده بوده،که عشری از اعشار این جماعت نبوده اند و به احسن وجهی،حضرت پیغمبر (3)صلّی اللّه علیه و آله حجّیت تواتر را بر او ثابت نموده در آخر خبر محکوم به ساخته که مطلب آن ملعون معانده و لجاج بوده؛زیرا که محسوس و مشاهد را نیز انکار نمود و بعد از آن حصول علم به محسوسات را بر او الزام فرمود؛به این وجه که علم به ذات خود و تصدیق به هستی خود نیز به احساس و علمی که تابع ادراک و احساس است می کنی.هرگاه کسی انکار باقی محسوسات نماید بر او لازم می آید که انکار هستی خود،بلکه وجود آسمان و زمین و مخلوقات را جمیعا انکار نماید و این سفسطه و انکار بدیهی است.و این فعل شنیع از اکثر امم واقع شده،که انکار محسوس نموده به تسویلات باطله شیطانیّه از راه لجاج و عناد و حمق و سفاهت بر خود قرار داده اند؛خصوصا یهود که پیوسته بر طریقه لجاج ثبات داشته و در این زمان نیز دارند.

[معجزات حضرت محمّد صلّی اللّه علیه و آله و لجاجت یهود]

در کتاب احتجاج (4)از حضرت امام[ابو]محمّد[حسن]عسکری علیه السّلام روایت شده

ص:120


1- (1)) -رضوی:کفران.
2- (2)) -رضوی:در اخبار.
3- (3)) -رضوی:-پیغمبر.
4- (4)) -الإحتجاج،ج 1،ص 50،احتجاجه صلّی اللّه علیه و آله علی الیهود فی جواز نسخ الشرایع.

که:چون آیه کریمه ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ فَهِیَ کَالْحِجٰارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً (1)،در حق یهود و ناصبیان نازل شده،در تتمّه آیه بیان منافع سنگ و قبول خیر نمودن آن فرموده،معلوم یهود شد که دل های ایشان به سبب عدم قبول حق اصلب است از سنگ بسیار عظیم و چون بر یهود ناخوش و ناگوار آمد این سرزنش که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به ایشان نمود،جمعی از سرکرده های ایشان و صاحبان نطق (2)و بیان گفتند که:ای محمّد! به درستی که تو هجو می کنی ما را،و دعوی می نمایی بر دل های ما چیزی را که خدا می داند که دل ما (3)برخلاف گفته تو است،و در دل ما خیر بسیار هست به سبب آنکه همّت ما مصروف است بر اینکه روزه بداریم و تصدّق کنیم مال خود را،و اعانت فقیران نماییم.پس در جواب یهود حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود که:اما دعوی خیر که می نمایید،هنگامی افعال شما خیر است که قصد رضای الهی داشته باشید و عمل کنید بر آنچه خدا امر فرموده؛اما چیزی را که قصد ریا و سمعه داشته باشید و به عناد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به جای آورید،و خواهید اظهار توانگری خود و مال داری و طلب شرف خود نمایید،پس آن خیر نیست؛بلکه شر محض و وبال است بر صاحبش که به آن خدای تعالی (4)آن کس را عذاب خواهد نمود،بدتر عذابی.

یهود در جواب گفتند:ای محمّد!تو چنین می گویی و ما می گوییم که مال خود را نمی دهیم،مگر از برای باطل نمودن نبوّت تو و برطرف شدن سرکرده گی تو و از برای متفرّق شدن اصحاب تو و این کار را مجاهده عظیم می دانیم و وسیله ثواب عظیم از حق تعالی می سازیم.پس اقلّ مراتب آن است که تو دعوی می نمایی و ما نیز دعوی مساوی آن می کنیم و چون شاهدی بر صدق و کذب طرفین نیست،تو چه زیادتی بر ما داری؟

ص:121


1- (1)) -سوره مبارکه بقره،آیه 74.
2- (2)) -رضوی:-نطق.
3- (3)) -رضوی:-که دل ما.
4- (4)) -رضوی:-تعالی.

پس حضرت فرمود که:ای برادر و قرین آن جماعتی که مسخ و میمون شدند،بدانید به درستی که در دعوی،محق (1)و مبطل،مساوی می باشند و لیکن حجّت های خدای تعالی دلیلی است که فرق می کند حق را از باطل،و ظاهر می سازد حیله باطلان و حقیقت محقّین را،و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله غنیمت نمی داند نادانی شما را و تکلیف نمی کند شما را که قبول دعوی او بی دلیل و شاهدی نمایید؛و لیکن برپای می دارد بر شما حجّتی را از جانب خدا،که نتوانید شما دفع آن نموده و طاقت آن نداشته باشید که دوری کنید از موجب آن و اگر برود رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که بنماید شما را آیتی از نزد خود،هرآئینه شک خواهید آورد و خواهید گفت که:این آیت را به تعب بجای آورده و صنعتی به کار برده و حیله[ای]نموده؛پس هرگاه شما طلب چیزی نمایید و من بنمایم شما را آنچه خواسته اید نمی رسد شما را که بگویید به حیله آورده یا آنکه مهارت در این کار داشته و هرچیز که طلب می کنید از آیات عجیبه و معجزات غریبه،پس اینک خداوند عالمیان به تحقیق وعده نموده مرا اینکه ظاهر سازد هرچیز را که شما بخواهید و طلب نمایید تا آنکه بریده شود عذر کافران شما و زیاده شود بینایی مؤمنان از شما.

یهود گفتند که (2):به تحقیق انصاف داری ای محمّد،پس اگر وفا کنی به وعده خود همچنان که انصاف دادی تو خود اوّل مرتبه،رجوع از دعوی نبوّت خواهی نمود و داخل در سلک باقی امّت شده،تسلیم احکام تورات خواهی نمود از جهت آنکه عاجز خواهی شد از آنکه بر خود قرار دادی و دعوی باطلی که نمودی و از قبل خود قصد کردی.

پس فرمود رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که:راستی (3)خبر می دهد از شما،نه وعده بد؛شما بطلبید آنچه طلب می کنید،تا آنکه بریده شود عذرهای شما در آنچه طلب می کنید.گفتند یهود که:ای محمّد!گمان داری (4)که نیست در دل ما چیزی از مددکاری فقیران و اعانت ضعیفان و نفقه دادن بر ایشان در باطل دانستن باطل و حق دانستن حق.و گمان داری که

ص:122


1- (1)) -رضوی:حق.
2- (2)) -رضوی:-که.
3- (3)) -رضوی:-راستی که.
4- (4)) -رضوی:دارید.

سنگ ها نرم تر است از دل های ما،و اطاعت خدا،سنگ ها زیاده از ما می کنند و این کوه ها که در حضور ماست؟!بیای (1)با ما تا برویم نزد بعضی و طلب گواهی کنیم بر راستی تو و دروغ ما؛پس اگر کوه سخن گفته و تصدیق تو نمود،پس حق با تو و بر ما لازم است که پیروی تو کنیم و اگر سخن گفت و تکذیب تو نمود یا آنکه ساکت ماند و جواب نگفت،بدان که تو دعوی باطل (2)می کنی و عناد می نمایی از جهت (3)خواهش خودت.

حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود که:خوب است؛بیایید با ما نزد (4)هرکوهی که خواهید تا طلب گواهی از آن نمایم و گواهی دهد.پس بیرون رفتند به سوی سنگلاخ تر کوهی و گفتند:ای محمّد!طلب شهادت کن از این کوه (5).پس فرمود حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله به کوه که:به درستی که طلب می کنم از تو به جاه و رتبه محمّد و آل او که نیکویانند،آن چنان جماعتی که به سبب نام بردن ایشان،حق تعالی عرش را سبک گردانید بر دوش هشت کس که حمله عرشند پس از آنی که نمی توانستند حرکت دادن عرش را جمعی کثیر از ملایک که نمی دانست عدد ایشان را کسی به غیر از خدا؛و به حق محمّد و آل محمّد که نیکویانند و به سبب نام بردن ایشان،قبول نمود حق تعالی توبه آدم علیه السّلام را؛و آمرزید گناه او را و رسانید او را به مرتبه نبوّت.و به حقّ محمّد و آل محمّد که نیکویانند و به سبب نام بردن ایشان (6)و طلب نمودن از خدا به وسیله ایشان،بلند گردانیده شد حضرت ادریس در بهشت به مکانی بلندمرتبه که گواهی دهی ای کوه از برای محمّد صلّی اللّه علیه و آله به آنچه امانت گذارده خداوند عالمیان نزد تو،که تصدیق کنی قول خدا را بر این جماعت یهود که خدا در قرآن یاد کرده قساوت دل های ایشان را؛و تکذیب ایشان نموده در اینکه انکار می کنند،فرموده رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را!پس مقارن سؤال آن حضرت،حرکت کرد کوه

ص:123


1- (1)) -رضوی:بیا.
2- (2)) -رضوی:باطل دعوی.
3- (3)) -رضوی:جهت حق.
4- (4)) -رضوی:-نزد.
5- (5)) -رضوی:از این کوه طلب شهادت کن.
6- (6)) -رضوی:-قبول...ایشان.

و لرزید و سرازیر شد؛و (1)از آن آواز و فریاد کرد که:ای محمّد!گواهی می دهم به درستی که تو پیغمبری از جانب خدایی (2)که پروردگار عالمیان است؛و به درستی که تو برگزیده جمیع خلقی.

و گواهی می دهم که دل های این یهودان چنان است که تو ذکر کردی و بیان نمودی و سخت تر از سنگ است و بیرون نمی آید از دل این جماعت هرگز خیری،چنانچه گاهی بیرون می آید از سنگ و آب جاری می شود در کوه.

و گواهی می دهم که:به درستی که این جماعت دروغ گویانند در آنچه اسناد به تو می دهند؛و می گویند که افترا بر خدای می بندی؛پس فرمود حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله که:

طلب می کنم از تو ای کوه!که حق تعالی امر فرموده تو را که فرمان من بری در هرچه در خواهم از تو به جاه محمّد و آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله،که به سبب ایشان نجات داد حق تعالی نوح را از دلتنگی سخت؛و سرد گردانید خدا آتش را بر حضرت ابراهیم علیه السّلام و گردانید آتش را بر او سردی سالم از ضرر؛و جای داد او را در میان آتش بر کرسی و فرش به مرتبه ای که ندیده بود آن طغیان کننده یعنی نمرود و قومش مانند آن را،از برای یکی از پادشاهان زمین؛و رویانید در اطراف حضرت ابراهیم علیه السّلام درخت های سبز تراوت دار و از اطراف او ظاهر ساخت انواع شکوفه هایی که یافت نمی شود مگر در چهار فصل از تمام سال.

گفت کوه:بلی گواهی می دهم از برای تو یا محمّد صلّی اللّه علیه و آله!به این؛و گواهی می دهم که اگر تو بخواهی از خدای خود اینکه بگرداند مردان دنیا را میمون ها و خوک ها هرآئینه می کند؛یا آنکه طلب کنی که بگرداند آتش را تخم چشم انسانی یا آنکه چشم انسانی را قطعه ای از آتش گرداند (3)می شود؛یا آنکه طلب کنی که آسمان به زمین آید؛یا آنکه زمین به آسمان رود،می شود؛یا آنکه بخواهی که بگردد اطراف مشرق و مغرب و تل های ریگ (4)،همه کیسه ها پر زر شود،هرآینه می شود؛و اگر طلب نمایی که زمین و

ص:124


1- (1)) -رضوی:بعد از.
2- (2)) -رضوی:پیغمبر خدایی.
3- (3)) -رضوی:گردانیده.
4- (4)) -رضوی:-ریگ.

آسمان فرمان برند تو را و کوه ها و دریاها برگردند به فرمان تو و باقی آنچه خدا آفریده از بادها و صاعقه ها و اعضای انسان و اعضای حیوان همگی فرمان تو برند (1).و هرچه به ایشان فرمایی که اطاعت کنند،چنان می شود.و بعد از این معجزه ای چنین (2)،یهود گفتند:

ای محمّد صلّی اللّه علیه و آله!بر ما مشتبه کردی و به تحقیق نشانیدی جمعی از حیله داران از جمله اصحاب خود را در عقب سنگ های این کوه،که ایشان این سخنان می گویند و ما نمی دانیم که از آن مردان می شنویم یا از کوه.و فریب نمی خورند به (3)مثل این حیله،مگر اتباع (4)تو که ضعیف العقلند و ملتبس می سازی بر عقل های ایشان؛اگر تو راست می گویی از اینجا دور شو و به مکان دیگر آمده،بفرمای کوه را که از زمین برکنده شود و بیاید به سوی تو به آن مکان؛و وقتی که کوه نزد تو حاضر شود و ما ببینیم او را،امر کن که کوه دو نصف شود از بلندی که دارد،پس بلند شود زیرین از دو قطعه آن بالای بلند از آن و سرازیر شود بلند در زیر پایین؛پس در این هنگام بگردد اصل کوه بالای کوه و بالای کوه اصل کوه،تا بدانیم که این از جانب خداست و اتفاق نمی افتد مثل این معجزه به توطئه و نه به مددکاری (5)جمعی که حیله کنند و سر از حق بپیچند.

پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله اشاره فرمود به سنگی که در آن کوه بود و به قدر پنج رطل بود و فرمود که:ای سنگ در روی زمین غلطیده نزد من آی!پس آن سنگ حرکت نموده نزد (6)حضرت آمد و گفت به شخصی که لجاج می نمود و سخن می گفت که:بردار این سنگ را و نزد گوش خود بگذار که بگوید مطابق آنچه از کوه بزرگ شنیدی و بدانی که کس در عقب سنگی نبود که سخن گوید و این سنگ جزئی است از کوه؛پس برداشت آن مرد سنگ را و نزدیک گوش خود برده،آن سنگ (7)سخن گفت مثل آنچه کوه بزرگ

ص:125


1- (1)) -رضوی:-و کوه ها...برند.
2- (2)) -رضوی:-چنین.
3- (3)) -رضوی:-به.
4- (4)) -رضوی:اصحاب.
5- (5)) -رضوی:تمهیدکار.
6- (6)) -رضوی:بخدمت.
7- (7)) -رضوی:-آن سنگ.

اوّلا گفته بود از تصدیق رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،در آنچه بیان فرموده بود از احوال دل های یهودیان و آنچه فرموده بود که انفاق ایشان اموال خود را در برطرف کردن امر محمّد صلّی اللّه علیه و آله باطل و وبال است بر ایشان.

پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله رفت (1)به سوی فضایی که وسیع بود (2)و ندا کرد و فرمود که:ای کوه!به حقّ محمّد و آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله که نیکویانند و به وساطت قرب و منزلت ایشان و سؤال بندگان خدا که به وسیله اسماء مقدّسه ایشان مستجاب شد؛و (3)فرستاد خدای تعالی بر قوم عاد بادی تند با کمال طغیان که برکند از جای خود مردم را که گویا دنباله درخت خرمای پوچ شده است و امر فرمود جبرئیل را که فریاد زند فریادزدنی هولناک در میان قوم صالح،تا آنکه گردیدند مثل علف خشک متفرق؛که از جای خود به فرمان اله برکنده شوی (4)و بیایی به سوی من و دست مبارک خود بر زمین گذارده،پیش روی خود را نشان داد.فرمود حضرت که:پس به لرزه درآمد کوه و گردید مثل تیری تند تا آنکه نزدیک انگشت مبارک آن حضرت شد و چسبید به انگشت (5)و ایستاد و فریاد کرد و گفت (6):من شنونده ام سخن تو را؛و اطاعت کننده ام ای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله!و اگرچه به خاک مالیده شود بینی این عنادکننده ها.امر فرما مرا به امر خودت!پس فرمود رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که:این جماعت طلب کننده اند،این را که تو برکنده شوی از اصل خود،و دو نصف شوی،پس سرازیر شود طرف بالای تو و بالا رود پایین تو،پس بگردد و ذروه تو اصل و اصل تو ذروه.گفت کوه که:آیا تو ای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله امر می فرمایی که چنین شوم؟حضرت فرمود:بلی.پس منقطع شد کوه به دو نصف و سرازیر شد بالای آن به زمین و بلند شد پایین آن بر بالای آن،پس گردید فرع کوه،اصل و اصل کوه،فرع و فریاد کرد کوه که:ای گروه یهود!اینکه می بینید بالاتر از معجزات موسی علیه السّلام است که

ص:126


1- (1)) -رضوی:-رفت.
2- (2)) -رضوی:فضایی وسیع.
3- (3)) -رضوی:-مستجاب شد و.
4- (4)) -رضوی:شود.
5- (5)) -رضوی:انگشت آنحضرت.
6- (6)) -رضوی:-و گفت.

گمان می کنید که به موسی علیه السّلام ایمان دارید؛پس،نگاه کردند یهود،بعضی به بعضی و گفتند (1)که:از این معجزه گریزی نیست.و بعضی دیگر گفتند که:این مردی است که بخت و طالعی دارد که هرچه اراده کند به جهت او می آید و کسی که چنین باشد امور عجیبه به جهت او میسّر می شود؛پس شما فریب مخورید به آنچه می بینید.پس،کوه فریاد کرد که:ای دشمنان خدا!به این سخن که می گویید،باطل کردید پیغمبری حضرت موسی علیه السّلام را؛چرا نگفتید در هنگامی که عصای آن حضرت مار شد (2)و دریا شکافته و راه ها[پدیدار]شد و کوه مثل سایه بر بالای بنی اسرائیل ایستاد،که موسی بخت و طالع دارد و اهتمام او باعث چیزهای عجیب می شود و ما فریب نمی خوریم به آنچه می بینیم؛پس،به سبب این سخن های باطل،کوه ها و سنگ ها،تمام یهودیان را که ایمان نیاورده بودند فرو برد و حجّت پروردگار عالمیان بر ایشان لازم شد.

الحدیث العاشر:فی عصمة الأنبیاء

اشاره

روی فی العیون عن أبی صلت الهروی،قال:لمّا جمع المأمون لعلیّ بن موسی الرضا علیه التحیّة و الثناء أهل المقالات من أهل الاسلام و الدّیانات من الیهود و النصاری و المجوس و الصابئین و سایر المقالات،فلم یقم احد إلاّ و قد ألزمه حجّته کأنّه الفم حجرا.قام الیه علیّ بن محمّد بن الجهم،فقال له:یابن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله!ما تقول بعصمة الانبیاء؟قال:نعم.

قال:فما تعمل فی قول اللّه:عزّ و جلّ: وَ عَصیٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَویٰ (3)و فی قوله عزّ و جلّ:

وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغٰاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ. (4)و فی قوله عزّ و جلّ فی یوسف علیه السّلام:

وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهٰا. (5)و فی قوله عزّ و جلّ فی داوود علیه السّلام: وَ ظَنَّ دٰاوُدُ أَنَّمٰا

ص:127


1- (1)) -رضوی:-گفتند.
2- (2)) -رضوی:-شد.
3- (3)) -سوره مبارکه طه،آیه 121.
4- (4)) -سوره مبارکه انبیاء،آیه 87.
5- (5)) -سوره مبارکه یوسف،آیه 24.

فَتَنّٰاهُ. (1)و قوله عزّ و جلّ فی نبیّه محمّد صلّی اللّه علیه و آله: وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللّٰهُ مُبْدِیهِ. (2)فقال الرضا علیه السّلام:و یحک یا علی!اتّق اللّه،و لا تنسب الی الأنبیاء اللّه الفواحش و لا تتأوّل کتاب اللّه برأیک.فإنّ اللّه عز و جل یقول: وَ مٰا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّٰهُ وَ الرّٰاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ. (3)امّا قوله عزّ و جلّ فی آدم علیه السّلام: وَ عَصیٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَویٰ. (4)فإن اللّه تعالی خلق آدم حجة فی أرضه و خلیفته فی بلاده لم یخلقه للجنّة و کانت المعصیة من آدم فی الجنة لا فی الأرض لیتم مقادیر أمر اللّه عز و جل فلمّا أهبط الی الأرض و جعل حجّة و خلیفة عصم بقوله عز و جل: إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفیٰ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرٰاهِیمَ وَ آلَ عِمْرٰانَ عَلَی الْعٰالَمِینَ (5).و امّا قوله عزّ و جلّ: وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغٰاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ؛ انما«ظن»؛بمعنی، استیقن،ان اللّه لم یضیّق علیه رزقه لا تسمع قول اللّه عزّ و جلّ وَ أَمّٰا إِذٰا مَا ابْتَلاٰهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ (6)أی ضیّق علیه رزقه (7)و لو ظنّ انّ اللّه لا یقدر علیه لکان قد کفر.

و اما قوله عز و جل فی یوسف علیه السّلام: وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهٰا؛ فانّها همّت بالمعصیة و همّ یوسف بقتلها ان اخبرته لعظم ما تداخله فصرّف اللّه عنه قتلها و الفاحشة.و قوله جلّ و عزّ: کَذٰلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ (8)یعنی:القتل و الفحشاء؛یعنی:الزّنا.و امّا داود فما تقول من قبلکم فیه؟قال علیّ بن محمّد بن الجهم:یقولون:انّ داوود علیه السّلام کان یصلی فی محرابه اذ تصوّر له ابلیس علی صورة طیر احسن،ما یکون من الطّیور؛فقطع داوود و قام باخذ الطّیر؛فخرج الطّیر الی الدّار؛فخرج فی اثره؛فطار الطّیر الی السّطح،فصعد فی طلبه، فسقط الطّیر فی دار أوریا بن حنّان،فاطّلع داوود فی اثر الطّیر؛فاذا بامرأة أوریا تغتسل؛ فلمّا نظر إلیها هواها.و کان قد أخرج أوریا فی بعض غزواته فکتب الی صاحبه ان قدم أوریا امام التّابوت فقدّم فظهر و فظفر أوریا بالمشرکین.فصعب ذلک علی داود فکتب إلیه

ص:128


1- (1)) -سوره مبارکه ص،آیه 24.
2- (2)) -سوره مبارکه احزاب،آیه 37.
3- (3)) -سوره مبارکه آل عمران،آیه 7.
4- (4)) -سوره مبارکه طه،آیه 121.
5- (5)) -همان،آیه 33.
6- (6)) -سوره مبارکه فجر،آیه 16.
7- (7)) -رضوی:-«لا تسمع...رزقه».
8- (8)) -سوره مبارکه یوسف،آیه 24.

ثانیة انّ قدم امام التّابوت فقدّم فقتل أوریا و تزوّج داوود بامرأة أوریا.قال:فضرب الرّضا علیه السّلام یده علی جبهته و قال: إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ (1).قد نسبتم نبیّا من انبیاء اللّه تعالی إلی التّهاون بصلوته حتّی خرج فی اثر الطّیر،ثم بالفاحشة،ثم بالقتل.

فقال:یابن رسول اللّه!فما کانت (2)خطیئته؟فقال:ویحک!انّ داود انّما ظنّ ان ما خلق اللّه عز و جل خلقا هو اعلم منه.فبعث اللّه عز و جل إلیه الملکین.فتسوّر المحراب (3).فقالا:

خَصْمٰانِ بَغیٰ بَعْضُنٰا عَلیٰ بَعْضٍ؛فَاحْکُمْ بَیْنَنٰا بِالْحَقِّ وَ لاٰ تُشْطِطْ وَ اهْدِنٰا إِلیٰ سَوٰاءِ الصِّرٰاطِ* إِنَّ هٰذٰا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً،وَ لِیَ نَعْجَةٌ وٰاحِدَةٌ فَقٰالَ أَکْفِلْنِیهٰا وَ عَزَّنِی فِی الْخِطٰابِ (4).فعجل داوود علیه السّلام (5)علی المدعی الیه.فقال: لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤٰالِ نَعْجَتِکَ إِلیٰ نِعٰاجِهِ (6)؛و لم یسأل المدعی البیّنة قول علی ذلک و لم یقبل علی المدعی علیه فیقول له:

ما تقول؟فکان هذا خطیئة رسم حکم لا ما ذهبتم الیه.الا تسمع اللّه عز و جل یقول: یٰا دٰاوُدُ إِنّٰا جَعَلْنٰاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النّٰاسِ بِالْحَقِّ (7)الی آخر الآیة.فقال:

یا بن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله (8)!فما قصّته مع أوریا؟قال له الرّضا علیه السّلام:انّ المرءة فی ایّام داوود کانت اذا ماتت بعلها او قتل لا تتزوج بعده أبدا؛فأوّل من أباح اللّه عز و جل له ان یتزوّج بامرأة قتل بعلها،کان داود علیه السّلام تتزوّج بامرأة أوریا لمّا قتل و انقضت عدّتها منه فذلک الّذی شقّ علی النّاس من قتل أوریا.و امّا محمّد صلّی اللّه علیه و آله؛قول اللّه عز و جل: وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللّٰهُ مُبْدِیهِ وَ تَخْشَی النّٰاسَ وَ اللّٰهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشٰاهُ (9)فان اللّه عز و جل عرف نبیّه صلّی اللّه علیه و آله اسمآء ازواجه فی دار الدنیا و اسمآء ازواجه فی دار الآخرة و انّهنّ امّهات المؤمنین.

احدیهنّ سمّی له زینب بنت (10)جحش.و هی یومئذ تحت زید بن حارثة.فاخفی صلّی اللّه علیه و آله

ص:129


1- (1)) -سوره مبارکه بقره،آیه 156.
2- (2)) -رضوی:کان.
3- (3)) -اشاره به آیه 21 سوره مبارکه ص.
4- (4)) -سوره مبارکه ص،آیات 22 و 23.
5- (5)) -رضوی:-علیه السّلام.
6- (6)) -سوره مبارکه ص،آیه 24.
7- (7)) -همان،آیه 26.
8- (8)) -رضوی:-صلّی اللّه علیه و آله.
9- (9)) -سوره مبارکه احزاب،آیه 37.
10- (10)) -رضوی:-بنت.

اسمها و لم یبده لکیلا.یقول احد من المنافقین:انّه قال فی امرأة فی بیت رجل انّها احدی ازواجه من امّهات المؤمنین و خشی قول المنافقین.قال اللّه عزّ و جلّ: وَ تَخْشَی النّٰاسَ وَ اللّٰهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشٰاهُ؛ یعنی،فی نفسک.و اللّه عزّ و جلّ ما تولی تزویج أحد من خلقه الاّ تزویج حوّاء من آدم علیه السّلام و زینب من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله،بقوله؛ فَلَمّٰا قَضیٰ زَیْدٌ مِنْهٰا وَطَراً زَوَّجْنٰاکَهٰا (1)الآیة و فاطمة من علی علیه السّلام.قال:فبکی علی بن محمد بن الجهم و قال:یابن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله!أنا تایب إلی اللّه تعالی من ان أنطق فی انبیاء اللّه علیهم السّلام بعد یومی هذا إلا بما ذکرته» (2).

ترجمه:ابو صلت هروی که از جمله اکابر اصحاب ثامن الائمّه،علیّ بن موسی الرّضا -علیه التّحیه و الثّنا- (3)است روایت می کند که:چون جمع کرد مأمون از برای مناظره کردن با آن حضرت علیه السّلام،اهل سخن و گفتگوها (4)و جمعی را که مهارت در مسایل اصولیّة و فروعیه داشتند از مسلمانان و صاحبان مذاهب باطله از یهود و نصاری و مجوس و جمعی که ستاره پرست بودند و باقی اهل ملل و مذاهب مختلفه،پس برنخواست یکی و گفتگو ننمود مگر آنکه آن حضرت دلیل حق را بر او لازم ساخته،او را به مرتبه ای ساکت نمود که گویا سنگی بلع نموده و گلوگیر شده.بعد از آن علی بن محمّد بن الجهم که ناصبی بود و عداوت اهل بیت علیهم السّلام داشت برخواست و گفت به حضرت که:چه می فرمایی در باب معصوم بودن پیغمبران؟حضرت فرمود که:بلی،من قائلم به آنکه از پیغمبران و حجّت های خدا گناه کوچک و بزرگ که منافی عصمت باشد صادر نمی شود.علی بن محمّد گفت که:چه می کنی آیاتی را که دلالت می کند به حسب ظاهر بر جواز صدور معصیت،بلکه وقوع آن از پیغمبران؛از آن جمله آیه کریمه که وارد شده که:«عصیان

ص:130


1- (1)) -سوره مبارکه احزاب،آیه 37.
2- (2)) -امالی صدوق،مجلس العشرون،ص 92؛عیون أخبار الرضا علیه السّلام ج 1،ص 194.در این منابع با اندکی اختلاف در عبارت آمده؛بحار الأنوار،ج 11،ص 72،باب عصمة انبیاء.
3- (3)) -رضوی:صلوات اللّه علیه.
4- (4)) -رضوی:گفتگو.

نمود حضرت آدم علیه السّلام پروردگار خود را،پس گمراه شد» (1)؛و در باب حضرت یونس علیه السّلام که در قرآن فرموده که:«صاحب ماهی چون رفت از میان قوم خود غضبناک؛ پس گمان کرد این را که ما هرگز قدرت نداریم بر او» (2)؛و در باب حضرت یوسف علیه السّلام که فرموده که:«به تحقیق زلیخا عزم نمود به حضرت یوسف علیه السّلام که او را متمکن سازد از نفس خود که با او مقاربت کند و به تحقیق عزم می نمود حضرت یوسف علیه السّلام بر اجابت او،اگر نمی دید علامات حقّه پروردگار خود را» (3)؛و در باب حضرت داود علیه السّلام که فرموده که:«پس گمان کرد آن حضرت که ما امتحان می کنیم او را» (4)؛و در باب حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرموده که:«پنهان داشتی در نفس،چیزی را که خدا اظهار آن می کند» (5).بعد از آن حضرت امام رضا-صلوات اللّه علیه- (6)فرمود که:وای بر تو ای علی بن محمّد!بپرهیز از خدا (7)و نسبت مده به پیغمبران خدا معصیت و افعال بد را و بر مدار و تفسیر مکن کتاب خدا را برای خود.به درستی که خدا می فرماید که:«نمی داند تأویل متشابهات قرآن را مگر خدا و جماعتی که مهارت دارند و می دانند علم قرآن را» (8)که ایشان،پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اهل بیت اویند،بعد از آن تأویل آیات را بیان فرمود.

اما آیه اوّل که در باب حضرت آدم علیه السّلام فرموده،پس به درستی که فرمود که:حضرت آدم علیه السّلام را آفرید خدا که حجّت او باشد در روی زمین و خلیفه او باشد در شهرهای خدا و آدم را نیافرید که در بهشت باشد؛و خطیئه[ای]که از حضرت آدم علیه السّلام صادر شد در بهشت (9)،از این راه بود که آن حضرت در زمین نبود که منافات با حجّیت او داشته باشد؛ و از جهت آن،این خطیئه واقع شد از آدم علیه السّلام که تمام شود تقدیر امر الهی درباره حضرت

ص:131


1- (1)) -سوره مبارکه طه،آیه 121.
2- (2)) -سوره مبارکه انبیاء،آیه 87.
3- (3)) -سوره مبارکه یوسف،آیه 24.
4- (4)) -سوره مبارکه ص،آیه 24.
5- (5)) -سوره مبارکه احزاب،آیه 37.
6- (6)) -رضوی:علیه السّلام.
7- (7)) -رضوی:خداوند.
8- (8)) -سوره مبارکه آل عمران،آیه 7.
9- (9)) -رضوی:در بهشت صادر شد.

آدم علیه السّلام و هبوط نماید به زمین؛پس چون هبوط به زمین نمود،و حق تعالی او را حجّت بر خلق و خلیفه خود گردانید،او را معصوم گردانید به نص آیه کریمه و فرمود:«به درستی که خدای تعالی برگزید آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر تمام عالمیان» (1).و امّا معنی آیه حضرت یونس علیه السّلام پس چنین است که ظن به معنی استیقن است،«یعنی (2)یقین نمود حضرت یونس که ما از راه لطف و شفقت خود بر خلق،تنگ نخواهیم گردانید روزی را بر او» (3)؛آیا نشنیده ای آیه دیگر را که می فرماید که:«امّا اگر امتحان کنیم بنده خود را،پس تنگ گردانیم بر او روزی را» (4)،و اگر (5)حضرت یونس گمان می نمود که حق تعالی قدرت ندارد بر او،هرآینه کافر می شد.و امّا آیه (6)حضرت یوسف علیه السّلام،پس تأویلش آن است که:«چون زلیخا متوجّه شد که بخواند حضرت یوسف را بر نفس خود و حضرت یوسف نیز متوجه زلیخا شد» (7)به این وجه که زلیخا متوجّه معصیت شد و حضرت یوسف متوجه شد که به قتل رساند او را از بس که عظیم بود بر آن حضرت آنچه داخل شد،پس حق تعالی بازداشت یوسف را از قتل زلیخا که فی نفسه بد بود و مضرّت داشت؛و این است که در تتمّه آیه می فرماید که:«چنین باز می داریم از حضرت یوسف بدی را که آن قتل زلیخا بود و فحشاء را که آن زناکردن بود». (8)

[داستان دروغین درباره حضرت داود علیه السّلام]

بعد از آن،حضرت فرمود در باب آیه داوود که:چه می گویند ای علی بن محمّد، کسانی که نزد شمایند در این باب؟علی بن محمّد گفت که:می گویند حضرت داوود در

ص:132


1- (1)) -سوره مبارکه آل عمران،آیه 33.
2- (2)) -رضوی:-یعنی.
3- (3)) -سوره مبارکه انبیاء،آیه 87.
4- (4)) -سوره مبارکه فجر،آیه 16.
5- (5)) -رضوی:برو روزی او را که حضرت.
6- (6)) -رضوی:-آیه.
7- (7)) -سوره مبارکه یوسف،آیه 24.
8- (8)) -سوره مبارکه بقره،آیه 169.

محراب خود نماز می کرد که ناگاه شیطان،متمثل شد به صورت مرغی به بهترین (1)صورتی از مرغان؛و حضرت داوود نماز را قطع کرد (2)که آن مرغ را بگیرد؛پس مرغ (3)از آن خانه بیرون رفت و حضرت داوود از عقب آن مرغ رفت و آن مرغ پرواز نموده،به بام رفت.و حضرت (4)بالای بام رفت در طلب مرغ؛پس آن مرغ برخواست و رفت به خانه اوریا،پسر حنان که (5)موافق تصریح از باب تواریخ،برادر داوود بود؛پس رفت حضرت داوود در عقب مرغ به خانه اوریا؛و دید که زن اوریا غسل می کند؛چون نظرش به آن زن افتاد،تعلّق به هم رسانیده،عاشق شد و اوریا را به جنگ فرستاد[ه]بود؛پس نوشت حضرت داوود به سرکرده آن لشکر که پیش دار اوریا را پیش از تابوت که از قبیل علم،پیش لشکر می بردند و چون اوریا را مقدم داشت شاید به قتل رسد (6)،اتفاقا اوریا غالب شد و فتح نمود و کافران را مغلوب ساخت.این معنی دشوار شد بر حضرت داوود؛ بازنوشت که در مرتبه دوّم که چون جنگ واقع شود،باز اوریا را مقدم دار (7)؛پس در این مرتبه اوریا شهید شد و حضرت داوود زن اوریا را تزویج نمود.حضرت چون این نامعقولات که اهل سنّت می گویند از علی بن محمّد بن الجهم (8)شنید،دست بر پیشانی خود زده فرمود که: إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ (9)؛به تحقیق نسبت دادید پیغمبری از پیغمبران خدا را به آنکه سهل انگاری کند به نماز خود تا آنکه بیرون رود از عقب مرغی، بعد از آن اتیان به نامشروعی (10)کند که آن نظرکردن بر زن نامحرم باشد در وقتی که عریان باشد،بعد از آن سعی کردن در کشته شدن اوریا.

ص:133


1- (1)) -رضوی:بهتر.
2- (2)) -رضوی:نمود.
3- (3)) -رضوی:آن مرغ.
4- (4)) -رضوی:رفت به بام؛حضرت.
5- (5)) -رضوی:طلب مرغ؛باز آن مرغ پرواز نموده به خانه اوریا رفت؛چنانچه.
6- (6)) -رضوی:داشت که شاید به قتل رسانند.
7- (7)) -رضوی:مقدم لشکر دارد.
8- (8)) -رضوی:از علی ابن محمد ملعون.
9- (9)) -سوره مبارکه بقره،آیه 156.
10- (10)) -رضوی:نامشروع.
[امتحان حضرت داود علیه السّلام]

پس گفت علی بن محمّد که:چه بود گناهی که از داوود علیه السّلام صادر شد؟حضرت فرمود که:به درستی که داوود گمان کرد که حق تعالی نیافریده،آفریده[ای]را که او داناتر از داوود باشد؛پس فرستاد خدای تعالی به سوی داوود علیه السّلام،دو فرشته که به هیئتی غیر هیئت خود؛«آمدند نزد محراب» (1)و گفتند آن دو فرشته که:ما دو کسیم که طغیان نموده بعضی از ما بر بعضی؛حکم کن میان ما به حق و میل مکن و راه نمای،ما را به راه راست.این برادر من از برای اوست نود و نه بز و از برای من است یک بز و می گوید:یک بز خود را به من گذار و عزیز گردان مرا در گفتگو. (2)

پس حضرت داود علیه السّلام،بدون تدبّر،تعجیل در جواب (3)و حکم نموده،فرمود که:«به تحقیق که ستم کرده تو را به طلبیدن (4)بز تو که ضم کند به بزهای خود» (5)؛و طلب گواه ننمود و قول مدّعی علیه را قبول نکرد که بگوید:تو چه می گویی؟!پس این غلط در طریقه حکم است نه خطا به عنوانی که شما به سوی آن رفته اید.آیا نشنیده ای که خدای تعالی در قرآن می فرماید که:«ای داوود به درستی که گردانیدیم ما تو را خلیفه خود در زمین؛پس حکم کن میان مردم به حق». (6)پس گفت:یابن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله!چه بود قصّه داود با اوریا؟حضرت فرمود که:حکم در زمان داود،چنین بود که هرگاه زن،شوهرش می مرد یا کشته می شد هرگز بعد از او شوهر نمی کرد؛و اوّل کسی که خداوند عالمیان حلال گردانید که زنی که شوهرش بمیرد یا کشته شود تزویج نماید،حضرت داود بود که تزویج نمود زن اوریا را چون کشته شد اوریا و (7)عدّه زن منقضی شد؛پس این (8)چیزی بود که بر مردم دشوار شد از کشته شدن اوریا.

ص:134


1- (1)) -سوره مبارکه ص،آیه 21.
2- (2)) -همان،آیه 23.
3- (3)) -رضوی:جواب نمود.
4- (4)) -رضوی:به تحقیق ستم کرده بر طلبیدن.
5- (5)) -سوره مبارکه ص،آیه 26.
6- (6)) -همان،آیه 26.
7- (7)) -رضوی:شده بود و.
8- (8)) -رضوی:شد،نمود و چون این.
[زینب و ترس پیامبر صلّی اللّه علیه و آله]
اشاره

و امّا شرح آیه (1)که درباره حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله (2)وارد شده (3):پس به درستی که شناسانیده خداوند عالمیان (4)پیغمبر خود را نام های زنانش را در دار دنیا و نام های زنانش را در دار آخرت و اعلام نموده بود که زنان پیغمبر به منزله مادرهای مؤمنان است و یکی از زنان آن حضرت را نام برده بود که زینب دختر جحش خواهد بود.و در آن وقت،زینب،زن زید،پسر حارثه بود.پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،نام زینب را پوشیده داشت (5)و اظهار نفرمود که از جمله زنان آن حضرت خواهد بود.تا آنکه نگوید (6)یکی از منافقین که:حضرت می گوید در باب زنی که در خانه مردی است که یکی از زنان او و از جمله مادرهای مؤمنین است و ترسید حضرت از سخن منافقین؛لهذا حق تعالی می فرماید که:

«ترسید (7)حضرت رسول از مردم و حال آنکه خدا سزاوارتر است که از او بترسد آن حضرت». (8)یعنی (9):آن حضرت در نفس خود احداث خوف نمود.و حق تعالی متوجّه تزویج یکی از خلق خود نشده مگر تزویج حوّا از حضرت آدم و زینب را از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به قول خود که فرموده که:چون برآورد زید از زینب حاجت خود را،تزویج نمودیم ما او را به تو؛و دیگر تزویج نمود حضرت فاطمه زهرا را به حضرت (10)امیر المومنین علیهما السّلام.گفت راوی که:پس گریست علیّ بن محمّد بن الجهم (11)و گفت:ای

ص:135


1- (1)) -رضوی:+کریمه.
2- (2)) -رضوی:درباره رسول خدا.
3- (3)) -سوره مبارکه احزاب،آیه 37.
4- (4)) -رضوی:که خداوند عالمیان شناسانیده بود.
5- (5)) -رضوی:پوشیده داشت نام زینب را.
6- (6)) -رضوی:نگویند.
7- (7)) -رضوی:ترسیدی.
8- (8)) -سوره مبارکه احزاب،آیه 37.
9- (9)) -رضوی:-یعنی.
10- (10)) -رضوی:دیگر حضرت فاطمه را که تزویج نمود حضرت.
11- (11)) -رضوی:علی بن محمد الجهم.

فرزند رسول خدای صلّی اللّه علیه و آله!من توبه می کنم به سوی خدا از اینکه سخن گویم درباره پیغمبران خدا بعد از امروز مگر چیزی که تو (1)فرمودی.

تحقیق و رفع اشتباه:

«لعلیّ بن موسی علیه السّلام»؛یعنی از جهت مناظره و گفتگو و تحقیق حق نمودن،پس مطلب مأمون،یا یافتن حق و رفع اشتباه خودش بود یا اظهار علم حضرت بود که بر مردم معلوم شود رتبه آن حضرت و احاطه علمش به متشابهات قرآن.

«و قد الزم حجّته»؛چون به موجب«نحن (2)نکلّم النّاس علی قدر عقولهم» (3)،هرکس را مطابق فهمش الزام می نمود و دلیلی که باعث هدایت او بود القاء می فرمود،اضافه حجّت به آن شخص شده:«کأنّه القم حجرا»؛بنابر متعارف است که بعد الزام و سکوت تام (4)،می گویند که (5)گلوگیر و نفس گیر شده و چون سنگ،اصلب اجسام است و انسداد مجاری غذا و هوا بیشتر می نماید،بر سبیل مبالغه،حجر استعاره شده.

«بعصمة الانبیاء»؛ظاهر آن است که«باء»به معنی فی باشد و حروف جاره همه به معنی یکدیگر می آیند و چون عامّه،عصمت حجّت را لازم نمی دانند و خطاها از برای انبیاء اثبات می نمایند و تأویل بعضی آیات که موهم عدم عصمت است نمی دانند؛علی بن محمّد خواست که بر حضرت،عدم عصمت که مخالف مذهب حق است،لازم آید.

«قال نعم»؛چون تأویل متشابهات را معصوم می داند و احاطه تام به دلایل قطعیّه در باب عصمت نموده و حضرت خواست که در چنین مجمعی که جمیع اهل ادیان حاضراند،بیان حق فرماید؛فرمود که:بلی،ادّعآء عصمت حجّت می نمایم و دلیل بر

ص:136


1- (1)) -رضوی:پیغمبران،من بعد...مگر به آنچه تو.
2- (2)) -رضوی:-نحن.
3- (3)) -کافی،ج 8،ص 268؛مستدرک الوسائل،ج 11،ص 208.این حدیث در منابع با اختلاف در عبارت آمده.
4- (4)) -رضوی:سکوت تمام.
5- (5)) -رضوی:-که.

طبق مدّعا دارم و تأویل متشابهات آیات می نمایم. (1)عَصیٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَویٰ (2)؛این آیه کریمه در اول و آخر به حسب ظاهر،مطابق مدّعای خصم است،زیرا که عصیان و گمراهی،هردو منافی عصمت است و تأویلش بعد از این،با تأویل باقی آیات،بیان می شود.

فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ (3)؛چنانچه در ترجمه ظاهر الفاظ این حدیث شریف گذشت،علی بن محمّد،نفهمیده،بلکه چنان یافته بوده که مظنون حضرت یونس چنان بوده که ما قدرت بر او نداریم و او هرچه خواهد،می تواند کرد و خدا را بر او تسلّطی نیست و نفی قدرت خدا معصیت،بلکه شرک است.

[رفع تهمت از حضرت یوسف علیه السّلام]

وَ هَمَّ بِهٰا (4)؛مطابق ظاهر لفظ،بدون انضمام تتمّه،آیه دلالت می کند که،و العیاذ باللّه،حضرت یوسف،اهتمام داشته به آنکه با زلیخا زنا کند و علیّ بن محمّد چنین فهمیده بود و تتمّه آیه را نیز تحریف نموده.اهل باطل می گویند:مراد از بُرْهٰانَ رَبِّهِ (5)؛ علاماتی است که حق تعالی از برای انزجار حضرت یوسف در حالت زنا ظاهر می ساخت؛مثل آنکه نقل کرده اند عامّه که گشود حضرت یوسف زیر جامه خود را و نشست،مثل نشستن کسی که جماع کند با اهل خود.و برهان آن بود که آوازی شنید که بپرهیز ای یوسف؛پس بازنگشت و در مرتبه دویّم (6)این آواز شنید،آگاه نشد؛در مرتبه سیّم تهدیدی شنید که از این عمل اعراض کن؛منزجر نشد تا آنکه متمثل شد حضرت یعقوب علیه السّلام در حالتی که انگشت خود را به دندان می گزید و شنید یوسف، آوازی که مباش مثل مرغی که پر داشت،چون زنا کرد پر او ریخت.و بعضی دیگر نقل

ص:137


1- (1)) -رضوی:می کنم.
2- (2)) -سوره مبارکه طه،آیه 121.
3- (3)) -سوره مبارکه انبیاء،آیه 87.
4- (4)) -سوره مبارکه یوسف،آیه 24.
5- (5)) -سوره مبارکه یوسف،آیه 24.
6- (6)) -رضوی:دوم.

کرده اند که:ظاهر شد دستی که بر آن نوشته بود آیه ای که مدلول لفظش (1)این است که:

«به درستی که بر شما نگاهبانان هستند که آن ها ملایک کرام اند که کاتب اعمال شمایند» (2)؛پس یوسف دست از آن عمل برنداشت (3)؛باز دید که در آن کف این آیه (4)نوشته که:«نزدیک مشوید به زنا،به درستی که زنا عملی رسوا و بد راهی است» (5)؛پس یوسف،آگاه نشد؛پس دید که نوشته شده که:«بپرهیزید از (6)روزی که بازگردانیده می شوید به سوی خدا» (7)؛پس متأثر نشد.بعد از آن حق تعالی به جبرئیل علیه السّلام فرمود که:

دریاب بنده مرا پیش از آنکه گناه از او صادر شود؛پس سرازیر شد جبرئیل و می گفت:

ای یوسف،آیا کاری می کنی مثل کار مردم بی عقل (8)و حال آنکه تو نوشته شده[ای]در سلک پیغمبران.بر هرخبیر بصیر ظاهر است که ارتکاب چنین عمل شنیع از پست ترین اراذل صادر نمی شود،با وجود چنین آیات بیّنات و تأدیبات و تهدیدات؛نعوذ باللّه که کسی چنین عملی قبیح را اسناد به پیغمبری عظیم القدر دهد؛این نیست،مگر کوری باطن (9)و گمراهی.عجب تر آنکه (10)زمخشری که از علمای عامّه و در نهایت عناد و لجاج است در کشّاف،انصاف داده و گفته که:«امثال این سخنان را جبریّه و حشویّه (11)ایراد نموده اند و از سخنان اهل توحید نیست.چگونه و حال آنکه حق تعالی او را بنده مخلص خود نامیده و قصّه او را در یک سوره کامله نقل فرموده و مدح او بر طهارت

ص:138


1- (1)) -رضوی:مدلولش.
2- (2)) -سوره مبارکه انفطار،آیات 10 و 11.
3- (3)) -رضوی:بازداشت.
4- (4)) -رضوی:-این آیه.
5- (5)) -سوره مبارکه اسراء،آیه 32.
6- (6)) -رضوی:-از.
7- (7)) -سوره مبارکه بقره،آیه 281.
8- (8)) -رضوی:کاری مثل کار مردم بی عقل می کنی.
9- (9)) -رضوی:کور باطنی.
10- (10)) -رضوی:+از.
11- (11)) -حشویه:سبکی در شرح اصول ابن حاجب گوید:حشویه طایفه می باشند که از راه راست گمراه گردیده و آیات الهی را بر آنچه ظاهر امر حاکی است تفسیر کنند.و معتقدند که مراد ایزدی هم همان است که آنان استنباط کرده اند؛لغت نامه دهخدا.

دینش نموده،تا آنکه بندگان شایسته الهی پیروی او نموده در مقام لغزش،فریب نفس امّاره و شیطان نخورده،خود را از وساوس شیطانیّه محفوظ دارند؛نه آنکه چنانچه این ملاعین نقل نموده اند که پیغمبر جلیل القدر خدا (1)در معرض زنا درآمده (2)،سه مرتبه او را از مبادی عالیه ای نهی نمایند و سه مرتبه بر او صیحه زنند و توبیخ و سرزنش او نمایند و و عیدات قرآنیه بر او خوانند و او را به طایر پر ریخته تشبیه نمایند و پدرش با کمال هیبت که لازمه ابوّت است،متمثل شود و نفع نکند و مالک نفس خود نشود تا آنکه جبرئیل آید و او را ممنوع سازد و اگر بی باک ترین زانیان که آبروی ایشان در زنا ریخته شده،کمال عادت به این فعل شنیع نموده،قبح آن از نظر ایشان برخواسته باشد و یک امر مثل این امور که می گویند،بر حضرت در مقام منع او ظاهر شد (3)بر ایشان هویدا شود، بدیهی است که دیگر ایشان را میلی به این عمل نمی ماند و تا زنده اند خائف و نادم خواهند بود.» (4)

[شاهدان بر عصمت حضرت یوسف علیه السّلام]

فخر رازی در تفسیر کبیر ایراد نموده که:«جماعتی که در واقعه حضرت یوسف دخیل بودند،یوسف بود و زلیخا و شوهرش و باقی زنان و گواهان و خداوند عالمیان و شیطان و همه گواهی داده اند (5)به پاکدامنی و برائت یوسف از گناه و معصیت؛و توقّفی در این باب از برای احدی نمانده» (6).

اما حضرت یوسف،چون فرمود که:«زلیخا آمد (7)شد کرد مرا».و در آیه دیگر حال یوسف بیان شده که فرمود:«پروردگار من،زندان دوست[داشتنی]تر است از برای من

ص:139


1- (1)) -رضوی:+را.
2- (2)) -رضوی:درآورده.
3- (3)) -رضوی:شود.
4- (4)) -برگرفته از تفسیر کشاف،ج 2،ص 430-432.
5- (5)) -رضوی:دادند.
6- (6)) -تفسیر کبیر،ج 18،ص 116.
7- (7)) -رضوی:+و.

از آنچه می خواند آن زن مرا به سوی آن» (1).و اما زلیخا چون شهادت داده در آیه کریمه که:به تحقیق«من آمد شد (2)کردم از طلب نفس یوسف؛پس او طلب عصمت و نگاهداری خود نمود».و در جای دیگر فرموده حکایت قول زلیخا را که:«الحال ظاهر شد حق،من آمد شد می نمودم».و اما شوهر زلیخا در آنجا که گفت:«این از مکر شما زنان است به درستی که مکر شما عظیم است».و اما زنان در آنجا که گفتند:«زن عزیز،آمد شد کرد جوان خود را،از نفس خود،به اعتبار زیادتی محبّت و ما می بینیم زلیخا را در گمراهی هویدا».و جای دیگر گفتند که:«حاشا!ما نمی دانیم از یوسف بدی» (3).و امّا گواهان در آنجا که فرموده که:«گواهی داد،گواهی دهنده از اهل زلیخا (4)».و اما شهادت خدا در آنجا که می فرماید:«این چنین ما می بریم از یوسف (5)بدی و فاحشه را؛به درستی که یوسف از بندگان اخلاص دارنده ماست» (6).و اما شیطان در آنجا که می گوید:که«قسم به عزّت تو که هرآئینه گمراه می کنم،البته،همه کس را مگر بندگان تو که اخلاص دارندگانند (7)».و خدا فرموده که:«یوسف از بندگان مخلص ماست».پس اقرار کرده شیطان که او را گمراه نکرده؛پس می گوییم به آن نادانان که نسبت چنین معصیت (8)به آن حضرت داده اند،که اگر شما تابع دین خدایید،قبول کنید شهادت خدا را و اگر تابع شیطانید،قبول کنید قول او را.«و لا تتأوّل کتاب اللّه برأیک»؛ در حدیثی وارد شده که:«کسی که تفسیر کند قرآن را برای خود،پس به تحقیق که کافر می شود» (9)؛یعنی،چون علم قرآن نزد معصوم است و مراد خدای تعالی را (10)از آیات

ص:140


1- (1)) -سوره مبارکه یوسف،آیه 33.
2- (2)) -رضوی:که من آمد و شد.
3- (3)) -سوره مبارکه یوسف،آیه 51.
4- (4)) -همان،آیه 26.
5- (5)) -در نسخه چنین است.
6- (6)) -سوره مبارکه یوسف،آیه 24.
7- (7)) -سوره مبارکه ص،آیات 83-82.
8- (8)) -رضوی:معصیتی.
9- (9)) -«من فسر القرآن برأیه فقد کفر»بحار الأنوار،ج 30،ص 510؛ریاض السالکین،ج 5، ص 431.
10- (10)) -رضوی:مراد خدا را.

متشابه،به غیر او کسی نمی داند؛و قرآن ظهری دارد و بطنی؛پس کسی که گوید مراد خدا چنین است،کافر می شود؛اما اگر محکمات قرآن که ظاهر الدّلالة است،تفسیر کند مطابق ظاهر لفظ و قوانین عربیّت و احتمال آن دهد که شاید معنی دیگر مراد باشد و آن را معصوم داند؛باکی نیست.پس نهی حضرت،علی بن محمّد را،بنابرآن است که:این آیات از متشابهات است و تفسیر به رأی نموده یا آنکه معنی غلطی که فهمیده،اعتقادش آن بوده که مراد اللّه الواقعی است،لهذا آیه وَ مٰا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ (1)را شاهد خود گردانید.

[ترک اولی از حضرت آدم علیه السّلام]

«و کانت المعصیة فی الجنّة»؛ظاهر جواب حضرت از آیه آدم علیه السّلام آن است که چون بهشت،که آدم علیه السّلام در آنجا بود،دار تکلیف[نبوده]و هنوز حضرت آدم (2)حجّت نبود، نافرمانی منافات ندارد و دلیل عصمت،مفید آن است که در دار تکلیف،حجّت باید معصوم باشد؛و جهت دیگر آنکه چون خروج آدم از بهشت،موقوف بود بر فعلی که منافی بودن در بهشت باشد،مثل خوردن گندم و بایست این فعل از آدم صادر شود به جهت اتمام تقدیر خدا،لهذا آدم را غفلت روی داده،گندم خورد.و جواب دیگر گفته اند که:خوردن گندم،معصیت نبود امّا اولی آن بود که اقدام بر آن ننماید که باعث خروج از بهشت شود؛و ترک اولی بر پیغمبر و حجج الهی جایز است.و ندامت و گریستن حضرت آدم از این جهت بوده که چرا در مقام اطاعت و فرمانبرداری،چیزی که اولی،ترکش باشد به جای آورد؛باوجوداین نادم بود که چرا وسوسه شیطان را متوجّه شد و نزدیک به این مضمون در بعضی احادیث (3)وارد شده؛پس،بنابراین مراد از عصیان،ترک اولی و مراد از غوایت،حرمان از بهشت و سرگردانی در زمین است.

«و لو ظنّ انّ اللّه لا یقدر علیه لکان قد کفر»؛هرگاه ظن به معنی استیقن باشد،صریح

ص:141


1- (1)) -سوره مبارکه آل عمران،آیه 7.
2- (2)) -رضوی:و حضرت آدم هنوز.
3- (3)) -رضوی:-احادیث.

است که چون حضرت یونس علیه السّلام لطف الهی را درباره خود و جمیع خلق،کامل و در مرتبه اعلی می دانست،حکم نمود یقینا بر آنکه حق تعالی در دنیا روزی را بر او تنگ نخواهد نمود و اگر مطابق فهمیده خصم و ظاهر«لن نقدر»،عجز و عدم (1)قدرت الهی مراد می بود،این کفر محض بود و مطابق تفسیر حضرت است (2)،آیه دیگر که واقع شده که: اَللّٰهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ یَقْدِرُ (3)؛یعنی،خدا می گشاید و توسعه می دهد روزی را از برای هرکس که می خواهد و تنگ می گیرد بر آن کس که می خواهد؛و تنگی رزق به حدّی محال است که ابقاء حیات به آن نتواند شد؛زیرا که رسانیدن اقلّ قوتی که مبقی حیات باشد،بر خدا واجب است؛بلکه تنگی در برابر توسعه است.

«و همّ یوسف بقتلها»؛هرچند همّ به قتل نیز،معصیت است نهایت آنکه در مقام غلبه غضب که این کس معصیتی بزرگ ببیند،گاه باشد از راه نهی از منکر و شدّت خوف از عذاب الهی به مرتبه ای رسد که به خاطرش قتل رسد (4)و شاید که هرگاه داند،انزجار عاصی از آن فعل،بدون قتل نشود،تهدید و تخویف به قتل،بلکه اگر مستحل باشد، ایقاع قتل،مجوّز باشد؛خصوصا در هنگامی که باعث ردع باقی عاصیان شود.و در اینجا مراد آن است که اگر عصمت حضرت یوسف مانع نمی بود غضب آن قدر بر او غالب شده بود که اقدام بر قتل زلیخا می نمود؛پس مراد به برهان،دلیلی چند است عقلی و نقلی که دلالت دارد بر اجتناب از محرّمات،سیّما زنا.و از حدیث دیگر مستفاد می شود که همّ به معصیت نیز منافی عصمت است؛پس تقدیر چنین است که اگر یوسف معصوم نمی بود،قصد (5)قتل زلیخا می نمود از بس که عظیم بود،اراده زنای آن زن بر آن حضرت.

«فما کانت خطیئته»؛چون علی بن محمّد صدور خطا را بر حجّت لازم و جایز

ص:142


1- (1)) -رضوی:-عجز و عدم.
2- (2)) -رضوی:-است.
3- (3)) -سوره مبارکه رعد،آیه 26.
4- (4)) -رضوی:نرسد.
5- (5)) -رضوی:-قصد.

می دانست و از ظاهر آیه (1)استنباط نموده بود و حضرت امام (2)علیه السّلام رد این معنی نموده، سؤال کرد که:پس خطیئه او چه بود؟بعد از آن حضرت فرمود که:ویحک!یعنی چنین گمان مکن و صدور معصیت بر حجّت روا مدار و شرح قصّه داوود مطابق واقع نموده، فرمود که:چون داوود،اعلم اهل زمان خود بود،گمان کرد که حق تعالی نیافریده خلقی که داناتر ازو باشد؛و این در معنی مثل عجب چیزی بود؛لهذا به جهت تنبیه او بر فساد این گمان،دو فرشته فرستاد که دعوی نزد آن حضرت آوردند و او را غفلت از حکم روی داده که از مدعی گواه نطلبید و بعد از آن آگاه شده دانست که اعتماد بر علم خود نباید نمود با وجودی که مخاطب به خطاب یٰا دٰاوُدُ إِنّٰا جَعَلْنٰاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ (3)بود،اگر کسی گوید که:هرگاه در طریقه حکم بین الناس اشتباه بر حاکم که معصوم (4)باشد تجویز شود،پس چگونه اعتماد بر حکم حاکم می ماند (5)؟جواب می گوییم که:

اشتباه در حکم بر معصوم جایز نیست و درین واقعه چون آن معنی که موهم (6)عجب بود به خاطر داوود (7)رسیده بود،حق تعالی به جهت تأدیب و تنبیه او در هنگام ترافع آن دو ملک،او را غافل گردانید که رسم و شایبه اعجاب بالکلّیّه از صفحه خاطرش محو شود.

تنبیه:دلایل عقلیّه و نقلیّه بر عصمت حجّت،بسیار است و هرکس به عین انصاف نظر کند،می داند که هرگاه خطا بر پیغمبر و امام جایز باشد،وثوق بر او در اوامر و نواهی نمی ماند و فایده تبلیغ فوت می شود و لازم می آید که ممکن باشد که اخسّ (8)ناس معصیتی را بخصوصه نکند و حجّت کند و هرچه گوید و کند باید که ما (9)مخالفت کنیم مبادا معصیت باشد؛و بر ما لازم خواهد بود به موجب نهی از منکر منع و زجر و معادات

ص:143


1- (1)) -رضوی:این.
2- (2)) -رضوی:-امام.
3- (3)) -سوره مبارکه ص،آیه 26.
4- (4)) -رضوی:اشتباهی بر حاکم معصوم.
5- (5)) -رضوی:می نمایند.
6- (6)) -رضوی:که موجب.
7- (7)) -رضوی:او.
8- (8)) -رضوی:احسن.
9- (9)) -رضوی:-که ما.

او و به این،فایده بعثت فوت می شود و دلایل دیگر مشروحا در شرح زیارت جامعه ایراد شده.

الحدیث الحادی عشر:فی إثبات الحجة مطلقا

اشاره

روی الکلینی باسناده عن أبی عبد اللّه-علیه الصلوة و السّلام-انّه قال لهشام بن الحکم:یا هشام!ألا تخبرنی کیف صنعت بعمرو بن عبید و کیف سألته؟قال هشام:یا بن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله!،إنّی أجلک و أستحییک و لا یعمل لسانی بین یدیک.فقال ابو عبد اللّه علیه السّلام:

اذا أمرتکم بشیء فافعلوا.

قال هشام:بلغنی ما کان فیه عمرو بن عبید و جلوسه فی مسجد البصرة فعظم ذلک علیّ.فخرجت إلیه و دخلت البصرة یوم الجمعة فأتیت المسجد؛فاذا انا بحلقة کبیرة فیها عمرو بن عبید و علیه شملة سوداء متّزرا بها من صوف و شملة مرتدّ بها و النّاس یسئلونه.

فاستفرجت الناس فأفرجوا لی ثم قعدت فی آخر القوم علی رکبتی.ثم قلت:أیها العالم! انّی رجل غریب؛تأذن لی فی مسألة؟

فقال لی:نعم.فقلت:ألک عین؟فقال:یا بنی أیّ شیء هذا من السؤال و شیء تراه کیف تسأل عنه؟فقلت:هذا مسئلتی.فقال:یا بنی ّ سل و إن کانت مسئلتک حمقاء!قلت أجبنی فیها.قال:لی سل.قلت:ألک عین؟قال:نعم.قلت:فما تصنع بها؟قال:أری بها الألوان و الأشخاص.قلت:فلک أنف؟قال:نعم.قلت:فما تصنع بها؟قال:أشمّ به الرائحة.قلت:

ألک فم؟قال:نعم.قلت:فما تصنع به؟قال:أذوق به الطّعم.قلت:فلک اذن؟قال:نعم.قلت:

فما تصنع بها؟قال:أسمع بها الصوت.قلت:ألک قلب؟قال:نعم.قلت:فما تصنع به؟قال أمیز به کلّما ورد علی هذه الجوارح و الحواس.

قلت:أو لیس فی (1)هذه الجوارح غنی عن القلب؟فقال:لا.قلت:و کیف ذلک و هی

ص:144


1- (1)) -رضوی:-«هذه الجوارح...لیس فی».

صحیحة سلیمة؟قال:یا بنی ّ!ان الجوارح اذا شکّت فی شیء شمّته أو راته أو ذاقته أو سمعته،ردّته الی القلب؛فیستیقن الیقین و یبطل الشکّ.قال هشام،فقلت له:فانّما اقام اللّه القلب لشک الجوارح؟قال:نعم.قلت:لا بدّ من القلب و الا لم یستیقن الجوارح؟قال:نعم.

فقلت له:یا أبا مروان و اللّه تبارک و تعالی لم یترک جوارحک حتّی جعل لها إماما یصحّح الصحیح و یتیقّن به ما شکّت فیه و یترک هذا الخلق کلّهم فی حیرتهم و شکّهم و اختلافهم؛و لا یقیم لهم اماما یردّون الیه شکّهم و حیرتهم و یقیم لک اماما لجوارحک تردّ الیه حیرتک و شکّک!؟

قال:فسکت و لم یقل لی شیئا.ثم التفت إلی،فقال لی:أنت هشام بن الحکم؟فقلت:

لا.فقال:أ من جلسائه؟قلت:لا.قال:فمن انت؟قال قلت:من أهل الکوفة.قال:فأنت إذا هو؛ثمّ ضمّنی الیه و أقعدنی فی مجلسه و زال عن مجلسه و ما نطق حتّی قمت.قال:

فضحک أبو عبد اللّه علیه السّلام،فقال:یا هشام!من علّمک هذا؟قلت:شیء أخذته منک و ألّفته.

فقال:هذا و اللّه مکتوب فی صحف إبراهیم و موسی علیهما السّلام (1).

ترجمه (2):کلینی رحمه اللّه به اسناد خود روایت کرده که حضرت صادق علیه السّلام فرمود:به هشام بن الحکم:-که از جمله عمده اصحاب حضرت و در علوم و معارف و طریقه مناظره و علم کلام،ممتاز و معروف بود-که آیا خبر نمی دهی مرا که چگونه کردی به عمرو بن عبید که از جمله علماء بصره و منکر امامت بود و چه نحو از او سؤال کردی؟هشام گفت:ای فرزند رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،به درستی که من جلیل و عظیم می دانم تو را و حیا می کنم و زبان من در خدمت تو یارای (3)سخن گفتن ندارد.حضرت فرمود که:هرگاه امر کنم شما را به چیزی پس به جای آورید.

ص:145


1- (1)) -این حدیث در کافی،ج 1،ص 169؛بحار الأنوار،ج 58،ص 248،باب 46-قوی النفس و مشاعرها؛أمالی صدوق،ص 589،با اندکی اختلاف در عبارت آمده است.
2- (2)) -رضوی:شرح.
3- (3)) -رضوی:یاری.

گفت هشام که:رسید به من آنچه بود عمرو بن عبید و (1)نشستن او در مسجد بصره به جهت افاده (2)،این بر من عظیم نمود؛پس رفتم به سوی او و داخل بصره شدم روز جمعه و رفتم به مسجد؛ناگاه دیدم حلقه بزرگی از (3)جمعی که از عمرو استفاده می نمودند و در آن حلقه عمرو به افاده نشسته و بر او عبای سیاه از صوف که به دوش گرفته و شالی دیگر ردا نموده بود که لباس فضلا و اهل علم می باشد و مردم از او سؤال می نمودند؛پس گشودم راهی از مردم و ایشان مرا جای دادند (4)و نشستم در آخر مردم بر زانوی خود به طریق شاگردان.و گفتم:ای عالم دانا!به درستی که من مردی غریبم؛آیا رخصت می دهی در باب مسئله[ای]که از تو تحقیق کنم؟

عمرو گفت:بلی.پس گفتم که:آیا از برای تو چشم هست.گفت:ای پسر،این چه سؤال است و حال آنکه چشم مرا می بینی؛چگونه سؤال از امر بدیهی (5)می کنی؟گفت هشام که:مسئله من اینست.عمرو گفت:ای پسر،سؤال کن (6)،هرچند مسأله تو مسأله ای احمقانه است!گفتم:جواب گوی مرا درین سؤال.گفت:هرچه خواهی سؤال کن.گفتم:

آیا تو را چشمی هست؟گفت:بلی چشم دارم.گفتم:چه می کنی به چشم خود؟گفت:

می بینم به چشم رنگ ها را و مردم را.گفتم:از برای تو دماغ هست؟گفت:بلی.گفتم:چه کار می کنی به دماغ؟گفت:می بویم به آن بوی ها را.گفتم:آیا دهن داری؟گفت:بلی.

گفتم:چه می کنی به دهن؟گفت:میچشم به دهن مزه چیزها را.گفتم:از برای تو گوش هست؟گفت:بلی.گفتم:چه می کنی به گوش (7)؟گفت:می شنوم به گوش آوازها را (8).

ص:146


1- (1)) -رضوی:عمر بن عبیده.
2- (2)) -رضوی:-افاده.
3- (3)) -رضوی:حلقه بود که از.
4- (4)) -رضوی:مرا راه داده.
5- (5)) -رضوی:امر محسوس بدیهی.
6- (6)) -رضوی:سؤال کن،هرچه خواهی سؤال کن.
7- (7)) -رضوی:-به گوش.
8- (8)) -رضوی:می شنوم آواز را.

گفتم:آیا از برای تو دل هست؟گفت:بلی.گفتم:چه می کنی به دل؟گفت:تمیز می کنم به سبب دل هرچیز را که وارد شود بر باقی اعضا و حواس.

گفتم:آیا نیست درین جارح ها که مذکور شد،بی نیازی از دل؟پس گفت:نه.گفتم:

چگونه احتیاج داری به دل و حال آنکه اعضای تو صحیح و سالمست؟گفت:ای پسر به درستی که هرگاه اعضا شک کنند در چیزی که ببینند یا بچشند یا بشنوند،رجوع آن شکّ به دل می کنند؛پس دل،حکم به یقین و باطل بودن شک و وهم می کند.گفت هشام که گفتم:پس حق تعالی برپای داشته و ایجاد کرده دل را از برای آنکه جوارح دیگر شک و اشتباه می نمایند،تا آنکه دل رفع اشتباه اعضا کند.گفت:بلی.گفتم:موافق قول تو ناچار است از دل و اگرنه یقین از برای جوارح حاصل نمی شود.عمرو گفت:بلی.پس گفتم:ای ابی مروان!حق تعالی نگذارده لغو و باطل اعضای تو را،تا آنکه قرار داده از برای آن ها سرکرده ای،که حکم به صحّت چیز صحیح و تحصیل یقین به آن نماید چیزی را که شک در آن کند،و بازمی گذارد این همه خلایق را در حیرت و شک و امامی قرار ندهد (1)؟!

هشام گفت که:بعد ازین الزام ساکت شد عمرو و به من دیگر چیزی نگفت.پس متوجّه به سوی من شده،گفت:تو هشام بن الحکمی؟گفتم:نه.گفت:آیا از هم نشینان اویی؟گفتم:نه.گفت:پس کیستی؟گفتم:از اهل کوفه ام (2).گفت:پس تو هشام بن الحکمی؛بعد از آن مرا دربر گرفت و نشانید مرا در جای خود؛و خودش برخاست و دیگر سخن نگفت تا من برخاستم.راوی گفت که:حضرت صادق علیه السّلام خندید و فرمود که:چه کس این نوع مناظره را تعلیم تو نمود (3)؟گفتم:چیزی چند از تو متفرّق فراگرفتم و آن ها را باهم تألیف نمودم.حضرت فرمود که:به خدا قسم که این دلیل قاطع و برهان ساطع در صحیفه های منزّله بر حضرت ابراهیم و موسی علیهما السّلام نوشته شده است.

ص:147


1- (1)) -رضوی:-و امامی قرار ندهد.
2- (2)) -رضوی:کوفه.
3- (3)) -رضوی:چه کسی به تو تعلیم این مناظره نمود.
[علت خلق جمیع مکوّنات]

تنبیه:این حدیث شریف،دلیلی کافی و برهانی شافی است در اثبات حجّت؛ و شامل نبوّت و امامت،هردو هست.و تفصیلش آن است که:چون به مضمون آیه کریمه أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّمٰا خَلَقْنٰاکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنٰا لاٰ تُرْجَعُونَ (1)که ترجمه ظاهر لفظش آن است که:آیا می پندارید که ما آفریده ایم شما را عبث و گمان می کنید که (2)به درستی که شما به سوی ما بازگردیده نمی شوید،مستفاد می شود که خلق زمین و آسمان و ایجاد بنی (3)نوع انسان،بی فایده و لغو نیست؛بلکه مطلبی عظیم و مدّعایی جسیم در ایجاد هست و معلوم است که جمیع مکوّنات به جهت انتظام اموری که لازمه بشریّت است و هرفردی حاجت به آن دارد،مخلوقند و از اینجاست که علّت غائیه ماسوی وجود شریف رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و ائمّه هدی است علیهم الصلاة و السّلام و هرعاقل می داند که چند روزی در این دار فنا،تعیّش نمودن و انواع کدورات و مشاقّ عظیمه را متحمّل شدن و آب و غذا خوردن و شب به روز و روز به شب آوردن،غرض نمی تواند بود؛بلکه غرض چیزی دیگر است که از همه نعمت ها اعظم و اتمّ است که آن فوز به سعادت ابدیّه و مثوّبات اخرویّه باشد و تحصیل این مراتب،بدون طاعات و عبادات و مجاهدات نمی شود.

و عقل چون ادراک حسن هرچیز نمی کند و در مأخذ خود غلط می نماید و با وهم، در اکثر اوقات مشتبه می شود،کافی نیست؛پس،حاجت داعی است به سوی شارعی که مقنّن قوانین تکلیف و مؤیّد من عند اللّه باشد و غلط و سهو و نسیان بر او جایز نباشد و آن حجّت است بر خلق.اگر کسی گوید که:هرگاه بر عقل،غلط جایز باشد،از کجا ادراک حسن تکالیف می نماید؟جواب گوییم که:مدرکات عقول،مختلف می باشد بعضی از امور هست که هرکس به نحوی در آن حکم می کند و در مثل این امور،مرشدی

ص:148


1- (1)) -سوره مبارکه مؤمنون،آیه 115.
2- (2)) -رضوی:-که.
3- (3)) -رضوی:-بنی.

به غیر عقل باید که رفع اختلاف نماید و این مثل خصوصیات تکالیف است که بدون نبیّ و وصیّ نمی شود رفع اختلاف نماید در امر معاش و معاد.

و بعضی دیگر از امور هست که تمام عقول،اتّفاق بر آن می نمایند؛مثل حسن احسان و قبح عدوان؛و نصب حجّت از این قسم است؛زیرا که جمیع عقول،حکم می کنند و محسوس و مشاهد است که تکلیف بدون مکلّف و طاعت بدون شارعی که مؤیّد من عند اللّه بوده (1)رفع اختلاف میان اصناف،سیّما در دعاوی و منازعات و ردع سالکین مسالک اعتساف (2)نماید،نمی تواند بود،و از این جمله است امر به معروف و نهی از منکر.لهذا،هرگاه از شهری حاکم یا از دهی رئیس و سرکرده برطرف شود،احوال آن جمع به اختلال می انجامد و راه سلوک بر همه اهل (3)مکان منسد می شود.پس بر الهی (4)لطف،واجب باشد در این امور عظیمه به نصب حجج بیّنه.تقریر دیگر که اخصر باشد آنکه چون انسان مدنیّ بالطّبع و محتاج است در امور خود به جمعی که امداد و اعانت او نمایند تا امر معاش او تمام شود مثل آنکه زارع محتاج است به بیل مثلا و تحصیل بیل، موقوف است به وجود نجّار و آهنگر و هریک از این دو صنف محتاجند به مثل تیشه و ارّه و غیرهما و در هریک از این ها صاحبان صنعت بسیار باید،تا غلّه حاصل شود.

بعد از آن احتیاج است به آسیا که آرد شود،بعد از آن ظرفی که در آن خمیر کنند و تنوری که در آن نان پخته شود و هریک از این ها موقوف است بر آلات و ادوات بسیار به مرتبه ای که حصر نتوان نمود و امر تعیّش و تمدّن و معاشرت نمی تواند بود مگر آنکه عدالت با یکدیگر کنند و تعدّی نکنند و عارف به مراتب عدل و طریقه حکم و رفع منازعه و مشاجره (5)ایشان،حجّت الهی است که مؤیّد بوده،نوعی نماید که بر چنین خلقی کثیر که در هربلدی جمعی غیر محصور باشند،ظلم و ستم واقع نشود و با یکدیگر

ص:149


1- (1)) -رضوی:باشد.
2- (2)) -بیراهه رفتن؛فرهنگ جامع نوین.
3- (3)) -رضوی:+آن.
4- (4)) -رضوی:اله.
5- (5)) -رضوی:مشاهده و مشاجره.

به عدالت سلوک نمایند تا امر معاش ایشان منتظم شود.و حقیقت دلیل اوّل به امر معاد و ثانی به امر معاش راجع می شود.

و این دلایل،افاده عصمت نیز می نماید؛زیرا که اگر،و العیاذ باللّه،تجویز خطا نماییم، عدل برطرف و فایده نصب حجّت زایل می شود.و می توان گفت در باب نبوّت که:چون معجز بودن قرآن ثابت است و جمیع بلغاء و فصحاء،بعد عجز از ایراد آیه از آن،اقرار نموده اند که:این کلام،فوق طاقت بشر است.و در قصص،مذکور است که انبیاء بوده اند و بیان رسالت خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله در چند آیه شده و خطاب های قرآنیّه،متوجّه به اوست؛پس،به نصّ قاطع،اثبات نبوّت مطلقه و خاصّه می شود و دور لازم نمی آید؛ چنانچه اگر به نصوص دیگر غیر قرآن،اثبات این مدّعی شود،دور خواهد بود.و همچنین اثبات امامت مطلقه،بلکه خاصه،به آیه إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اللّٰهُ و آیه وَ مٰا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّٰهُ وَ الرّٰاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ (1)می شود.نهایت نصوص قرآنیّه،در باب نبوّت جلیّه است.«و اللّه یعلم».

الحدیث الثانی عشر:فی إمامة أمیر المؤمنین صلوات اللّه علیه

اشاره

«روی ثقة الإسلام محمّد بن یعقوب بسند معتبر عن ابی جعفر علیه السّلام انّه قال:امر اللّه عز و جل رسوله بولایة علی علیه السّلام؛و انزل علیه: إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکٰاةَ وَ هُمْ رٰاکِعُونَ (2).و فرض ولایة اولی الامر فلم یدروا ما هی فامر اللّه محمّدا صلّی اللّه علیه و آله ان یفسّر لهم الولایة کما فسّر لهم الصّلوة و الزّکوة و الصّوم و الحج فلمّا اتاه ذلک من اللّه ضاق بذلک صدر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و تخوّف ان یرتدّوا عن دینهم و ان یکذّبوه فضاق صدره و راجع ربه تعالی؛فاوحی اللّه تعالی الیه: یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ وَ اللّٰهُ یَعْصِمُکَ مِنَ

ص:150


1- (1)) -سوره مبارکه آل عمران،آیه 7.
2- (2)) -سوره مبارکه مائده،آیه 55.

اَلنّٰاسِ (1)؛فصدع بامر اللّه عز و جل فقام بولایة علی علیه السّلام یوم غدیر خم؛فنادی الصلوة جامعة و امر الناس ان یبلغ الشاهد الغایب.قال عمر بن اذینه قالوا:جمیعا غیر ابی الجارود و قال ابو جعفر علیه السّلام و کانت الفریضة تنزل بعد الفریضة الاخری و کانت الولایة آخر الفرایض فانزل اللّه عزّ و جلّ: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی. (2)قال ابو جعفر علیه السّلام یقول اللّه عزّ و جلّ لا انزل علیکم بعد هذه فریضة و قد اکملت لکم الفرایض. (3)

ترجمه:مجمع مفاخر محمّد بن علّی الباقر-صلوات اللّه و سلامه علیه-می فرماید که:

حق تعالی امر فرموده پیغمبر خود را به رسانیدن ولایت امیر المؤمنین-صلوات اللّه علیه-به خلق و در شأن آن حضرت آیه کریمه نازل ساخته که ترجمه ظاهر لفظش آن است که:

«نیست اولی بامر شما مگر خدا و رسول او و کسانی که ایمان آورده اند و برپای می دارند نماز را و می دهند زکوة را در حال رکوع».و واجب گردانیده در آیه که فرموده: أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (4)ولایت صاحبان امر و حکم به حق را که ائمه اثنا عشراند پس مردم ندانستند که اولی به امر بودن چه معنی دارد لهذا حق تعالی رسول خود را امر فرمود که تفسیر و شرح کند به جهت مردم ولایت را همچنان که تفسیر کرده از برای مردم نماز و زکوة و روزه و حج را؛پس چون امر به تبلیغ ولایت رسید به حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله از جانب خدا،تنگ شد سینه آن حضرت از حسد مردم بر امیر المؤمنین علیه السّلام به مرتبه ای که ترسید که مبادا (5)همه مردم از دین حق برگردند و تکذیب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله کنند؛پس چون آن حضرت دلتنگ شد رجوع به خدا و استفسار حکمت در این (6)فرمود.در این هنگام وحی الهی به آن حضرت رسید،مقرون به تشدید و تهدید که:«ای پیغمبر فرستاده شده!به خلق،برسان آنچه را نازل شده به

ص:151


1- (1)) -سوره مبارکه مائده،آیه 67.
2- (2)) -سوره مبارکه مائده،آیه 3.
3- (3)) -کافی،ج 1،ص 289،باب ما نص اللّه عز و جل و رسوله علی الائمّة علیهم السّلام واحدا فواحدا.
4- (4)) -سوره مبارکه نساء،آیه 59.
5- (5)) -رضوی:ترسید و احتمال که.
6- (6)) -رضوی:+باب.

سوی تو از جانب پروردگار و اگر نکنی به سبب خوف از امّت،پس تبلیغ رسالت خدا در اصل نکرده خواهی بود و خدای تعالی نگاه می دارد تو را از ضرر مردم»؛پس شکافت سینه مردم (1)را به رسانیدن فرمان الهی و برپای داشت ولایت امیر المؤمنین علیه السّلام را در روزی که وارد غدیر خم شده بودند؛به این عنوان که فرمود،ندا کردند به میان مردم که حاضر شوید؛به عنوانی که از برای نماز،جمعیّت می کنید.و امر فرمود که:باید برسانند حاضران،این امر ولایت را به مردمی که غایب اند.

عمر بن اذینه می گوید که:همه راویان این حدیث را به غیر از ابی الجارود گفتند که:

حضرت ابو جعفر علیه السّلام فرمود که:«حکم چنین بود که واجبی نازل می شد بعد از واجبی دیگر؛و ولایت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام آخر واجبات بود.»لهذا خداوند عالمیان فرستاد در آن روز،این آیه را که مدلولش این است که:«امروز کامل گردانیدم از برای شما دین شما را و تمام گردانیدم بر شما نعمت خود را.»و حضرت ابو جعفر علیه السّلام فرمود که:«مراد خداوند عالمیان آن است که دیگر بعد از ولایت،واجبی بر شما نمی فرستم و واجبات شما به ولایت ختم و تمام شد.»

[فریضه حج و امر ولایت]

کشف حجاب اجماع مفسّرین شده که آیه کریمه إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اللّٰهُ در شأن امیر المؤمنین علیه السّلام است؛با آنکه آیه سابقه بر این آیه،مشتمل است بر اوصافی چند که اهل سنّت نیز اعتراف دارند با آنکه حضرت،موصوف به این اوصاف بود و در کتب خود ذکر نموده اند.پس مراد از وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰةَ (2)تا آخر آیه، امیر المؤمنین است علیه السّلام و محبوبیّت خدا و رسول صلّی اللّه علیه و آله از برای آن حضرت،ثابت است.

و معلوم است که ولایتی که از برای خدا و رسول صلّی اللّه علیه و آله او ثابت است،همان ولایت (3)از

ص:152


1- (1)) -رضوی:سینه خود.
2- (2)) -سوره مبارکه مائده،آیه 55.
3- (3)) -رضوی:-«که از برای رسول...ولایت».

برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت شده که آن اولویّت در امور دینیّه است.چنانچه حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله پرسید که:«الست اولی بکم من انفسکم (1)»؛یعنی،آیا من نیستم سزاوارتر و صاحب اختیارتر به شما از نفس شما؟همه گفتند:بلی یا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله.بعد از آن فرمود که:«من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه (2)»؛یعنی،هرکس را که ولایت من از برای او ثابت است،پس این علیّ بن ابیطالب مولای اوست.

و بدیهی است که ولایتی چنین،که این همه اهتمام در اثبات آن شود،به معنی آزاد شده و آزادکننده و غیره نیست؛بلکه ولایت عامّه و خلافت کبری است که از برای خدا و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بر خلق ثابت شده و تفصیل این اجمال و تأکید این مقال در احتجاج به سند معتبر از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام روایت شده که آن حضرت فرمود که:«چون حج کرد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله از مدینه،که آن حجّة الوداع بود،تبلیغ جمیع شرایع و احکام به قوم و امّت خود نموده بود،غیر از حجّ و ولایت؛پس جبرئیل بر آن حضرت نازل شده گفت:«ای محمّد!خدای عزّ و جلّ تو را سلام می رساند و می فرماید که:قبض روح هیچ پیغمبری و رسولی از رسولان خود ننمودم،مگر بعد از آنکه دین خود را کامل و دلایل و براهین خود را ظاهر ساختم.و به تحقیق که باقی مانده بر تو،دو واجب عظیم که ضرور است (3)برسانی به قوم خودت؛یکی فریضه حج و دیگری فریضه (4)ولایت و خلافت بعد تو؛پس به درستی که من زمین خود را خالی نمی گذارم و هرگز خالی نخواهم گذارد از امامی و حجّتی.و به درستی که خدا امر می فرماید تو را که:برسان به سوی قوم خود واجبات حج را و حج به جای آور.و باید که با تو حج کند،هرکسی که استطاعت دارد و می تواند به حج آید از کسانی که در مدینه حاضرند و مردم اطراف مدینه و عربان.و تعلیم کن مردم را واجبات حج؛چنانچه تعلیم کردی واجبات نماز

ص:153


1- (1)) -بحار الانوار،ج 27،ص 243،باب 13-حق الإمام علی الرعیة؛اعلام الوری،ص 165.
2- (2)) -کافی،ج 1،ص 420؛وسائل الشیعة،ج 5،ص 58.
3- (3)) -رضوی:-ضرور است.
4- (4)) -رضوی:-فریضه.

و زکات و روزه ایشان را.و مطّلع ساز مردم را،مثل آنچه مطّلع ساختی و رسانیدی از همه شرایع دین.پس منادی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله ندا کرد در میان مردم که بدانید که:رسول خدا اراده حج دارد و می خواهد که تعلیم شما کند حج را،مثل آنچه از باقی واجبات دین،شما را تعلیم کرد و مطّلع ساخت.پس حضرت از مدینه بیرون آمد و مردم با او همراه شدند و ملاحظه می نمودند که آن حضرت چه کار می کند و چه فعل به جا می آورد تا آنکه ایشان نیز مثل آن را بکنند.

و مردمی که از مدینه و اطراف،همراه آن حضرت بودند،هفتاد هزار کس یا زیاده بودند،مثل عدد اصحاب موسی علیه السّلام که بیعت از برای هارون از ایشان گرفته بود.و چون موسی علیه السّلام به کوه طور رفت،بیعت او را شکستند و گوساله پرست شدند و متابعت هارون نکردند.و همچنین در حجّة الوداع،به عدد قوم موسی بیعت بر خلافت امیر المؤمنین علیه السّلام نمودند؛و بیعت را شکستند و پیروی نمودند.و این جماعت در خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در مسجد شجره،احرام بسته تلبیه گفتند میان مکّه و مدینه،و چون در عرفات،وقوف به جای آوردند،جبرئیل نازل شد و گفت:ای محمّد،به درستی که خدا (1)سلام می رساند و می فرماید که:اجل تو نزدیک شده و مدّت عمر تو به سر رسیده و من تو را پیش می دارم بر چیزی که ناچار است و از آن گریزی نیست؛پس، عهد امامت را به جای آور و پیش دار وصیّت خود را و قصد کن به سوی آنچه نزد تو است از علوم و معارف و آنچه از علوم پیغمبران پیش از تو،به تو رسیده و سلاح و تابوت و جمیع آنچه از علامات پیغمبران است،همه را بسپار به وصی و جانشین خودت که حجّت کامل من است بر خلق من،که آن علی بن ابیطالب است؛پس،نصب کن او را که حال کونی که او علمی است که هدایت می یابند خلق به سبب او.و تجدید عهد کن امامت او را و محکم گردان بیعت او را و به یاد آور مردم را آنچه گرفتم بر ایشان بیعت خود را و میثاق خود را و عهد خود را.که عهد کردم به سوی ایشان از

ص:154


1- (1)) -رضوی:خدا تو را.

اینکه موالات کنند ولی مرا که اولی به امر ایشان و هرمؤمن و مؤمنه است؛یعنی،علی ابن ابیطالب علیه السّلام.پس به درستی که من نمی گیرم روح پیغمبری از پیغمبران خود را،مگر بعد از آنکه حجّت من و دین من کامل شود بر خلق و نعمت من تمام شود؛به اینکه دوست دارند دوستان مرا و دشمن دارند دشمنان مرا،و این نهایت یگانگی و دین من است و تمامی نعمت من است؛به اینکه پیروی کنند دوستان مرا و فرمان برند ایشان را.

و این ازین جهت است که من نمی گذارم زمین خود را بدون ولیّی و کسی که قایم به امر (1)من باشد بر خلق من.پس امروز،کامل گردانیدم از برای شما دین شما را و تمام کردم بر شما نعمت خود را به ولیّ خود و ولیّ هرمؤمن و مؤمنه که آن علی علیه السّلام است بنده من و وصیّ پیغمبر من و جانشین بعد از پیغمبر و حجّت کامله من است بر خلق من که متّصل است فرمان برداری او به فرمان برداری محمّد که پیغمبر من است و مقرون است فرمان برداری او و محمد صلّی اللّه علیه و آله به فرمان برداری من.کسی که اطاعت امیر المؤمنین علیه السّلام کند به تحقیق که اطاعت من کرده؛و کسی که نافرمانی و مخالفت او کند،پس به تحقیق که عصیان و مخالفت من کرده.گردانیدم علی علیه السّلام را نشانه ای میان خودم و میان خلق خودم.کسی که شناخت او را،مؤمن است و کسی که انکار حق او کرد،بوده است کافر، و کسی که در بیعت او دیگری را شریک گرداند،او مشرک است،و کسی که ملاقات کند مرا با دوستی او،داخل بهشت می شود.و کسی که ملاقات کند مرا با دشمنی او داخل آتش جهنم می شود. (2)پس ای رسول برپای دار علی علیه السّلام را در حالتی که نشانه باشد در میان مردم،و بگیر بر خلق درباره علی علیه السّلام بیعت و تجدید عهد و میثاقی که از خلق گرفته ام بکن.پس به درستی که من قبض روح تو،به سوی خود می کنم و طلب می کنم که پیشی گیری به سوی من.

[پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و ترس از نفاق قومش]

در این هنگام،رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله ترسید از قوم خود و از جمعی که اهل نفاق و مجادله

ص:155


1- (1)) -رضوی:قایم با من.
2- (2)) -رضوی:-«و کسی که...می شود».

بودند که مبادا متفرّق شوند و بر طریقه جاهلیّت رجوع نمایند؛چون می دانست رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله دشمنی مردم را با امیر المؤمنین علیه السّلام و از جهت آنکه بسته بودند نفس های خود را به دشمنی و کینه با آن حضرت.پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله طلب کرد از جبرئیل علیه السّلام که سؤال کند پروردگار او را که نگاه دارد آن حضرت را از شرّ مردم.و انتظار می کشید اینکه جبرئیل علیه السّلام و عده ای،نگاهبانی آن حضرت را،از جانب حق تعالی بیاورد.پس، تأخیر کرد این را،تا آنکه رسید به مسجد خیف در منی.و باز جبرئیل علیه السّلام در مسجد خیف بر حضرت نازل شده،تأکید در باب نصب حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام نمود و وعده نگاه داشتن آن حضرت را از مردم نیاورد.تا آنکه آن حضرت رسید به کراع الغمیم که میان مکّه و مدینه است؛و باز جبرئیل نازل شده،پیغام نصب امیر المؤمنین علیه السّلام آورده، وعده عصمت آن حضرت از شرّ منافقین را نیاورد.پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود که:ای جبرئیل،به درستی که من می ترسم از قوم،اینکه مرا اسناد به دروغ دهند و سخن مرا در باب امیر المؤمنین علیه السّلام قبول نکنند.و کوچ فرمود آن حضرت از آن منزل.پس چون رسید به غدیر خم که سه میل بیش از جحفه است،که میقات اهل شام باشد،پنج ساعت از روز گذشته بود،که جبرئیل علیه السّلام آمده،با کمال شدّت و غلظت،از جانب ربّ العزّة، و وعده عصمت از مردم را آورده،فرمود:ای محمّد صلّی اللّه علیه و آله،به درستی که خداوند عالمیان، سلامت می رساند و می فرماید که:ای پیغمبر عظیم الشأن،برسان به خلق،آنچه فرود آمده به سوی تو،از جانب پروردگار تو،در امر امیر المؤمنین علیه السّلام؛و اگر در این مرتبه نکنی و تأخیر نمایی،پس نرسانیده خواهی بود هیچ چیز از رسالت خدا را،و خدا نگاه می دارد تو را از شرّ مردم.

[اطاعت از امر خدا و تعیین جانشین]

و چون آن خلق کوچ نموده می رفتند،اوّل قافله نزدیک به جحفه رسیده بود؛پس، امر فرمود رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که:کسانی که پیش رفته اند برگردند و جمعی که از عقب می روند،نگاه داشته شوند در آن مکان؛تا آنکه نصب حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام واقع

ص:156

شود و برساند به خلق،آنچه خدا نازل کرده درباره امیر المؤمنین علیه السّلام،و خبر دهد به آنکه حق تعالی،او را از مردم نگاه داشته.پس امر فرمود:در این هنگام که منادی ندا کند که:

الصّلوة جامعة؛یعنی،حاضر شوید به نماز جماعت.و این عبارت،متعارف بوده از برای اعلام به اجتماع مردم.بعد از آن از طرف راست راه،به سمت مسجد غدیر شتافت.به امر جبرئیل علیه السّلام از جانب خدا و در آن مکان چند درخت بوده،امر فرمود که جاروب کردند زیر آن درخت ها را و سنگی چند،و به روایتی پالان شتری چند چیدند،مثل هیئت منبر، تا آنکه مشرف شود آن حضرت بر مردم؛پس حضرت بالای آن منبر رفته،حمد و ثنای الهی به ابلغ و اکمل وجهی به جای آورده،بعد از آن،آیه کریمه یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ (1)را بر مردم خوانده،فرمود:ای گروه مردم!من کوتاهی نکردم در رسانیدن آنچه خدا فرستاده به سوی من و من بیان می کنم سبب نزول این آیه را،به درستی که جبرئیل علیه السّلام سه مرتبه آمد و از جانب خدا امر فرمود مرا که در این مکان بایستم و اعلام کنم هرسفید و سیاهی را،اینکه علیّ بن ابی طالب علیه السّلام برادر و جانشین و خلیفه من و امام است بعد از من؛ و منزلت او از من،منزلت هارون است از موسی و فرقی که هست آن است که پیغمبری بعد از من نیست.و امیر المؤمنین علیه السّلام اولی به امور شماست بعد از خدا و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله.

و به تحقیق که حق تعالی در کتاب خود،آیه إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اللّٰهُ (2)را نازل کرده؛و حضرت علیّ بن ابیطالب علیه السّلام بود که برپای داشت نماز را و داد (3)زکات و حال آنکه در رکوع بود و اراده نکرد در هرحال مگر ذات مقدّس الهی را.و فرمود رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که:

درخواستم از جبرئیل علیه السّلام که سؤال کند حق تعالی را و استدعا نماید که مرا از تبلیغ ولایت امیر المؤمنین علیه السّلام به سوی شما معاف دارد.

ای گروه مردم!از جهت آنکه می دانستم که جماعت پرهیزکار کمیابند و جماعت منافق بسیارند؛و جماعت گناهکاران خیانت می کنند و سرزنش کنندگان فریب

ص:157


1- (1)) -سوره مبارکه مائده،آیه 67.
2- (2)) -سوره مبارکه مائده،آیه 55.
3- (3)) -رضوی:-داد.

می خورند و از اسلام به در می روند.آنچنان جماعتی که حق تعالی در قرآن وصف ایشان کرده و فرموده که:«می گویند بر زبان های خود آنچه در دل ایشان نیست و این را می پندارند سهل و آسان و حال آنکه نزد خدا عظیم است» (1)و بسیار مرا آزار نمودند، چندین مرتبه،تا آنکه نامیدند مرا جاسوس،و گمان کردند به درستی که من چنینم،از جهت بسیاری ملازمت امیر المؤمنین علیه السّلام مرا،و توجّه و التفات من به سوی او،تا آنکه حق تعالی در این باب آیه فرستاد که مدلولش این است که:«بعضی از منافقین، جماعتی اند که ایذاء می رسانند حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله را و می گویند که او جاسوس است.

بگو ای محمّد که جاسوس خوبی است که ایمان می آورد به خدا و ایمان می آورد از برای ایمان دارندگان.» (2)و فرمود که:اگر خواهم نام این جماعت را بگویم یا اشاره کنم به سوی ایشان به خصوصه،هرآینه اشاره می توانم کرد؛و اگر خواهم راهنمایی کنم بر ایشان،هرآینه می کنم.و لیکن به خدا قسم که در امر ایشان،خود را گرامی داشتم و در همه باب خدا راضی نشد از من،مگر آنکه برسانم آنچه نازل شده به سوی من در باب علیّ بن ابیطالب علیه السّلام.

[اطاعت از حضرت علی علیه السّلام یعنی اطاعت از امر خدا]

پس خواند آن حضرت آیه یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ (3)را و فرمود که:پس بدانید ای گروه مردم!که به درستی که خدا به تحقیق نصب کرده از برای شما اولی به امری و پیشوایی که واجب است فرمان برداری او بر مهاجر و انصار و هرکس به نیکویی پیرو ایشان باشد و بر صحرانشینان و بر جماعتی که در حضر و شهرها می باشند و بر عجم و عرب (4)و آزاد و بنده و کوچک و بزرگ و سفید و سیاه و بر هرکس که به یگانگی خدا قائل باشد و حکم امیر المؤمنین علیه السّلام درباره همه خلق ممضی و فرموده او جاری است.و به لعنت الهی گرفتار می شود،هرکس مخالفت او می کند.و مرحوم است کسی که پیروی او

ص:158


1- (1)) -سوره مبارکه نور،آیه 15.
2- (2)) -سوره مبارکه توبه،آیه 61.
3- (3)) -سوره مبارکه مائده،آیه 67.
4- (4)) -رضوی:سیاه و سفید و آزاد.

می کند،و ایمان دارنده است کسی که تصدیق او می کند (1).کسی که می شنود سخن آن حضرت را به تحقیق که می آمرزد خدا او را و هرکس که فرمان او برد،پس به تحقیق که خدا درمی گذرد از او (2).ای گروه مردم!به درستی که این آخر مقامی است که در این مکان ایستاده ام،پس بشنوید و اطاعت کنید و فرمان برید امر پروردگار خود را به درستی که خدای عزّ و جل مولای شما و خداوند شماست پس بعد از او پیغمبر او محمّد صلّی اللّه علیه و آله،اولی به امر است که ایستاده و خطاب کننده است از برای شما؛پس بعد از او علی ابن ابی طالب علیه السّلام اولی به امر و امام شماست؛به فرموده خدا که پروردگار شماست.

و امامت در ذریّت و اولاد من است از اولاد علیّ ابن ابی طالب علیه السّلام تا روزی که ملاقات کنید خدا و رسول خدا را صلّی اللّه علیه و آله (3).و حلال نیست مگر چیزی که خدا آن را حلال کند و رسول او،و حرام نیست مگر چیزی که حرام کند خدا و رسول خدا؛و به تحقیق که خدا شناسانید مرا،و حلال و حرام را؛و من رسانیدم به شما چیزی که حق تعالی به من تعلیم کرده بود از کتاب خود و حلال خود و حرام خود.

ای گروه مردم!نیست علمی مگر آنکه حق تعالی بر من تعلیم نموده،و هرعلمی که من تعلیم کرده شده ام پس به تحقیق که تعلیم نموده و گذارده ام نزد پیشوای پرهیزکاران، امیر المؤمنین علیه السّلام.و نیست علمی،مگر آنکه تعلیم کرده ام او را،و او امامی است هویدا که ذکر کرده شده است در سوره یس.

ای گروه مردم!گمراه مشوید از راه حق که آن راه امیر المؤمنین علیه السّلام است و کوچ مکنید از او و پهلو تهی مکنید از دوستی او،پس اوست که راه نمایی می کند به سوی راه حق و عمل می کند به حق و برطرف می کند باطل را و نهی از باطل می کند.و نگرفته او را درباره خدا،ملامت ملامت کننده.و او،اوّل کسی است که ایمان به خدا و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله آورده.و او کسی است که نفس خود را فدای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نموده.و او کسی است

ص:159


1- (1)) -رضوی:-کسی که...او می کند.
2- (2)) -رضوی:-«پس به...از او».
3- (3)) -رضوی:-رسول خدا را.

که بود با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در حالتی که هیچ احدی بندگی خدا نمی نمود با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله از مردان،غیر او.

[عاقبت منکران ولایت علی علیه السّلام]

ای گروه مردم!او را زیادتی دهید که به تحقیق که خدا او را زیادتی داده؛و قبول کنید او را که به تحقیق که خدا (1)او را نصب کرده.ای گروه مردم (2)!به درستی که او امام است از جانب خدا،و هرگز خدا قبول نمی کند توبه کسی را که انکار کند ولایت او را؛ و هرگز نمی آمرزد خدا چنین کسی را؛و لازم شده که خدا عذاب کند و نیامرزد کسی را که مخالفت امر خدا کرده باشد درباره ولایت امیر المؤمنین علیه السّلام.و واجب شده بر خدا اینکه عذاب کند (3)چنین کسی را عذابی منکر و بسیار بد،عذابی که (4)همیشه باشد و هرگز برطرف نشود و تخفیف نیابد.بپرهیزید از اینکه مخالفت امیر المؤمنین علیه السّلام کنید و مستحق شوید به این سبب به آنکه شما را بسوزانند به آتشی که برافروخته می شود به سبب مردم و سنگ،و مهیّا شده از برای کافران. (5)

ای گروه مردم!به پیغمبری من،به خدا قسم،بشارت داده اند پیغمبران و فرستاده های خدا که قبل از من بوده اند،و منم آخر پیغمبران و فرستاده شده های خدا و دلیل خدا بر همه آفریده شده های (6)خدا از اهل آسمان ها و زمین ها؛و کسی که شک آورد در این، پس او کافر است؛مثل کفری که در زمان جاهلیت که پیش از مبعوث شدن من داشتید؛ و کسی که شک کند در چیزی از سخن من،این سخن؛پس به تحقیق که شک در همه امور که من رسانیده ام نموده و کسی که شک کند در این از برای (7)اوست آتش جهنّم.

ص:160


1- (1)) -رضوی:+تعالی.
2- (2)) -رضوی:مردان.
3- (3)) -رضوی:-و نیامرزد...عذاب کند.
4- (4)) -رضوی:-و بسیار بد عذابی که.
5- (5)) -اشاره دارد به آیه 24 سوره مبارکه بقره: فَاتَّقُوا النّٰارَ الَّتِی وَقُودُهَا النّٰاسُ وَ الْحِجٰارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکٰافِرِینَ.
6- (6)) -رضوی:همه آفریده ها.
7- (7)) -رضوی:شک کند در چیزی که من رسانیده ام از سخن من به تحقیق که در همه امور-

ای گروه مردم!حق تعالی این زیادتی را به من عطا کرده و این نعمتی است از خدا بر من،و بخششی است از جانب خدا (1)به سوی من.و نیست خدایی مگر خداوندی که از برای اوست حمد و سپاس از جانب من،همیشه و دائم و بر هرحال.ای گروه مردم! زیادتی دهید امیر المؤمنین را،پس به درستی که او داناتر است از همه مردم پس از من، از مردان و زنان.به سبب ما خدا نازل کرده روزی را،و به سبب ما ایجاد نموده و باقی گذارده خدا خلایق را.به لعن خدا،به لعن خدا،به غضب خدا،به غضب خدا گرفتار است کسی که رد کند و قبول ننماید این سخن مرا و پیروی نکند و متابعت ننماید.بدانید به درستی که جبرئیل علیه السّلام،مرا از جانب خدا خبر کرده و می گوید که:کسی دشمنی کند با علیّ بن ابیطالب علیه السّلام و پیروی او نکند،بر اوست لعن خدا و غضب خدا؛پس انتظار باید بکشد هرنفسی،آنچه پیش فرستاده از برای فردای قیامت.و بپرهیزید از خدا،اینکه مخالفت او کنید؛پس بلغزد پای شما از راه حق،پس از آنکه ثابت بوده؛به درستی که خدا داناست به آنچه شما می کنید.

ای گروه مردمان!به درستی که (2)مراد از جَنْبِ اللّٰهِ (3)که در آیه کریمه واقع شده، اینکه می گوید«روز قیامت،نفسی که:ای حسرت بر آنچه اهمال کردم درباره جنب اللّه»؛ که امیر المؤمنین است (4). (5)

ای گروه مردم!تأمّل کنید در آیات قرآنیّه،و بفهمید و نظر کنید در محکمات و آیات ظاهرة الدّلاله،و از پی مروید متشابهات قرآن را؛پس به خدا قسم که بیان نمی کند از برای شما منهیّات قرآن را و ظاهر نمی سازد از برای شما تفسیر آن را،مگر این کسی که

ص:161


1- (1)) -رضوی:-و بخششی است از جانب خدا.
2- (2)) -رضوی:-به درستی که.
3- (3)) -سوره مبارکه زمر،آیه 56.
4- (4)) -رضوی:-است.
5- (5)) -کافی،ج 1،ص 145،باب النوادر؛بحار الانوار،ج 4،ص 8،باب 1-تأویل قوله تعالی خلقت بیدی...

من دست او را گرفته و بلند نموده ام به سوی شما و مرتفع ساخته ام بازوی او را و تعلیم شما می کنم.که به درستی که هرکس که من اولی به امر اویم،پس علی،اولی به امر اوست،و این مرد که بلندش نموده ام،علی پسر ابو طالب است؛برادر من و جانشین من؛ و ولایت او از جانب خداوند عالمیان است که خدا بر من نازل ساخته.

ای گروه مردم!به درستی که علی و نیکویان از فرزندان او،از جمله آن دو چیز، بزرگ عظیم است که در میان شما می گذارم،و دیگری قرآن که آن بزرگتر است از اهل بیت من.و هریک از قرآن و اهل بیت خبردهنده اند از دیگری و موافقت کننده اند این هردو با یکدیگر؛و از هم جدا نمی شوند تا آنکه بر سر حوض کوثر بر من وارد شوند.

و اهل بیت من امینان (1)خدایند در میان خلق او.و دانایان خدایند در زمین خدا.

بدانید که من ادا کردم و رسانیدم و به همه کس شنوانیدم و واضح گردانیدم و بدانید که خدا فرموده و من گفتم از جانب خدا و بدانید که نیست امیر مؤمنان،غیر این برادرم و حلال و جایز نیست،امارت مؤمنان بعد از من از برای دیگری،به غیر علی ابن ابی طالب علیه السّلام و زد دست خود را به بازوی آن حضرت،و او را بلند کرد و اول مرتبه که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،بالای منبر رفته بود،به مرتبه[ای]آن حضرت را بلند کرده بود که پاهای مبارکش به زانوی مبارک رسول خدا(ص)رسیده بود؛پس فرمود:ای گروه مردمان،این علی پسر ابو طالب است،برادر من و جانشین من و نگاه دارنده علم من،و جای نشین من بر امّت من و بر اینکه تفسیر کند کتاب خدا را و خواننده مردم است به سوی خدا و عمل کننده است به آنچه بپسندد خدا و جنگ کننده است از برای دشمنان خدا و دوستی کننده است بر فرمان برداری خدا و منع کننده است مردم را از معصیت خدا،و جای نشین رسول خدا است،و سرکرده مؤمنین و پیشوای راه حق یافتگان (2)و کشنده ناکثین و قاسطین و مارقین است.

ص:162


1- (1)) -رضوی:امتیاز.
2- (2)) -رضوی:یافته.

و به فرموده الهی می گویم،آنچه می گویم.و تغییر نمی دهم فرموده پروردگار خود را، که می گویم:خداوندا دوستی کن هرکس را که با امیر المؤمنین دوستی کند،و دشمنی کن هرکس را با او (1)دشمنی کند؛و از رحمت خود دور گردان کسی را که انکار حق امیر المؤمنین کند،و غضب کن بر کسی که امتناع از حق او نماید.خداوندا،به درستی که تو فرستادی بر من که امامت و خلافت کبری پس از من از برای علی است،دوست تو، در هنگامی که من بیان کنم و واضح نمایم و نصب کنم او را به سبب آنکه می خواستی کامل گردانی از برای بندگان خودت دین ایشان را و تمام گردانی بر ایشان نعمت خود را و بپسندی از برای ایشان اسلام را دین حق.پس گفتی در حالتی که عزیز است فرموده تو،«و کسی که طلب کند غیر اسلام را که دین خود کند،پس از او قبول نمی کنند؛و او در آخرت از جمله گمراهان است (2)».خداوندا،به درستی که من گواه می گیرم تو را و حال آنکه بس است گواهی تو،که من رسانیدم.

ای گروه مردم!کامل نگردانیده خداوند عالمیان دین شما را،مگر به امامت علی بن ابیطالب علیه السّلام؛پس،کسی که اقتدا نکند به او،و به کسانی که قائم مقام اواند از فرزندان من از صلب من،تا روز قیامت و روزی که عرض می شود اعمال بر خدا،پس این جماعت اند که باطل شده اعمال ایشان و در آتش جهنّم همیشه معذّب اند و مهلت داده نمی شوند.

[بیان فضائل امام علی علیه السّلام از زبان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله]

ای گروه مردم!این علی علیه السّلام است که یاری من زیاده از همه شما نموده،و سزاوارتر است به من از همه شما؛و نزدیک تر است از شما به سوی من،و عزیزتر شماست بر من، و خداوند عالمیان و من،از او خشنودیم.و نازل نشد آیه[ای]که درو خشنودی باشد، مگر آنکه درباره اوست. (3)و خطاب نکرده به کسانی که ایمان آورده اند،مگر آنکه ابتداء

ص:163


1- (1)) -رضوی:امیر المؤمنین.
2- (2)) -سوره مبارکه آل عمران،آیه 85.
3- (3)) -سوره مبارکه بقره،آیه 207.

کرده به او. (1)و نازل نشده آیه مدحی در قرآن،مگر آنکه در باب اوست. (2)و گواهی نداده خدا به بهشت در سوره«هل اتی» (3)مگر از برای او،و نازل نشده سوره مزبوره در غیر او، و مدح نکرده به سوره«هل اتی»غیر او را.

ای گروه مردم!او یاری کننده دین خداست و مجادله کننده است از جانب رسول خدا،و اوست،پرهیزکار پاکیزه راه،راه نماینده،هدایت کرده شده،و پیغمبر شما،بهتر پیغمبران است که به جهت شما نصب شده،و جانشین او بهترین جای نشینان است؛ و اولاد وصی،بهترین اوصیاءاند.

ای گروه مردم ذریّت هرپیغمبری از پشت آن پیغمبراند و ذریّت من از پشت علی است.

ای گروه مردم!به درستی که شیطان بیرون کرد آدم را از بهشت،به سبب حسد؛پس، شما حسد مبرید به امیر المؤمنین علیه السّلام که اگر حسد برید،باعث ابطال اعمال شما می شود و می لغزد قدم های شما.پس به درستی که حضرت آدم علیه السّلام هبوط نمود به زمین به سبب یک گناه،و حال آنکه برگزیده خدا بود؛پس،چگونه می شود احوال شما و حال آنکه شما،شمایید و از جمله شما جمعی هستند که دشمنان خدایند.نهایت آنکه دشمن نمی دارد علی علیه السّلام را،مگر آن کس که شقاوت بالذّات دارد؛و دوست نمی دارد،مگر کسی که پرهیزکار باشد.و اقرار به حقیقت او نمی کند،مگر مؤمن اخلاص دارنده.

و درباره علی علیه السّلام نازل شده سوره و العصر؛یعنی،مقصود خدا درین سوره از إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا (4)تا آخر،آن حضرت است؛و بدانید و آگاه باشید که علیست که ایمان آورده و وصیت به حق و شکیبایی نموده و در آن سوره مذکور شده.

ص:164


1- (1)) -سوره مبارکه و العصر،آیه 3 إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ وَ...
2- (2)) -سوره مبارکه بقره،آیه 238 حٰافِظُوا عَلَی الصَّلَوٰاتِ وَ الصَّلاٰةِ الْوُسْطیٰ وَ قُومُوا لِلّٰهِ قٰانِتِینَ.
3- (3)) -سوره مبارکه انسان،آیه 12 وَ جَزٰاهُمْ بِمٰا صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِیراً.
4- (4)) -سوره مبارکه و العصر،آیه 3.

ای گروه مردم!طلب گواه شدن کردم از خدا،و رسانیدم رسالت خود را؛و نیست بر رسول مگر رسانیدنی هویدا.ای گروه مردم!«بپرهیزید از خدا،چنانچه حق پرهیزکردن از اوست.و ممیرید بر هیچ حالت،مگر اسلام که همه مسلمان باشید» (1).

ای گروه مردمان!ایمان آورید به خدا و رسول خدا و نوری آنچنان که نازل گردانیده شده با او،پیش از آنکه تغییر دهیم روی ها را؛پس،بگردانیم روی ها را از پیش بعقب.

ای گروه مردم!نور از جانب خدا در من می گردد،پس از من در علی علیه السّلام،و بعد از او در اولاد از او تا آنکه برسد نور امامت به قائم که مهدی است علیه السّلام؛آنچنان شخصی که می گیرد حق خدا و هرحقّی که آن حق از ماست،از جهت آنکه خداوند عالمیان به تحقیق که گردانیده ما را حجّت و دلیل بر کوتاهی کنندگان و عنادکنندگان و مخالفت کنندگان و گناهکاران و ستم کنندگان از همه عالمیان.

ای گروه مردم!بیم می دهم شما را که به درستی که من،فرستاده خدایم به سوی شما.

و به تحقیق که گذشته اند پیش از من،پیغمبران پیش از من،پس اگر بمیرم یا کشته شوم، برمی گردید بر پس پشت خود (2)؛و کسی که برمی گردد بر پس پشت خود پس هرگز ضرر نمی رساند به خدا چیزی؛و زود باشد که خدا جزا دهد شکرکنندگان را.و آگاه باشید و بدانید که به درستی که علی است موصوف به صبر و شکر،پس از بعد پس او فرزندان من که از صلب اویند.

ای گروه مردم!منّت مگذارید بر خدا اسلام خود را،که غضب می کند خدا بر شما، پس می رسد شما را عذابی از نزد خدا.«به درستی که حق تعالی هرآیینه در کمین گاه است» (3)و بر احوال شما اطلاع دارد.

ای گروه مردم!به درستی که زود باشد از بعد من،گروهی به هم رسند که دعوت می کرده باشند مردم را به سوی آتش جهنّم،و حال آنکه روز قیامت یاری کرده

ص:165


1- (1)) -سوره مبارکه آل عمران،آیه 102.
2- (2)) -سوره مبارکه آل عمران،آیه 144.
3- (3)) -سوره مبارکه فجر،آیه 14.

نمی شوند.ای گروه مردم!به درستی که خدا و من از این دعوت کنندگان بیزاریم.ای گروه مردم!به درستی که این جماعت و یاری کننده ها و پیروها و شیعه های ایشان،در مرتبه پایین تر از آتش جهنّم اند؛و هرآیینه بد است محل آرام تکبّرکنندگان.آگاه باشید که این جماعت،صاحب صحیفه اند و اگر خواهند نظر کنند هریک در صحیفه خود.

فرمود که بعد از نظرکردن در صحیفه،بیرون رفت همه کس،مگر جمعی قلیلی،از ایشان.

ای گروه مردم!به درستی که من می گذارم امامت را که میراثی باشد در اولاد من بعد از من تا روز قیامت.و به تحقیق رسانیده ام آنچه را مأمور شده بودم به رسانیدن آن،تا آنکه حجّتی باشد بر هرکس که حاضر است و هرکس که غایب باشد،و هرکس که مطّلع شود یا مطّلع نشود،متولّد شده باشد یا نشده باشد؛پس باید برساند هرکس که حاضر است،به جماعتی که غایب اند،و پدران به فرزندانی که بعد از این متولّد شوند تا روز قیامت.و زود باشد که بگردانند امامت را ملک خود،و غصب کنند حقّ امیر المؤمنین علیه السّلام و اولادش را.آگاه باشید که خدا لعن کرده غصب کنندگان و آن ها را که خواهش غصب امامت کنند.و نزد این واقعه زود باشد که فارغ شویم از برای شما ای جن و انس؛پس بفرستیم بر شما قطعه[ای]از آتش و مس گرم شده و شما یاری کرده نمی شوید.

ای گروه مردم!به درستی که حق تعالی نیست که بگذارد شما را بر آنچه شما بر اویید!تا آنکه جدا کند خبیث را از نیکو،و نیست که خدا شما را مطّلع سازد بر غیبت! ای گروه مردم!«به درستی که نیست دهی،مگر آنکه خدا هلاک کننده اهل آن دهست به سبب آنکه تکذیب حجّت های او نمودند» (1)و«همچنین هلاک می کند اهل ده ها را و حال آنکه ستم کننده اند» (2)،چنانچه خدای در کتاب خود یاد کرده.و این علّی

ص:166


1- (1)) -اشاره به آیه 8 سوره مبارکه طلاق.
2- (2)) -اشاره به آیه 31 سوره عنکبوت قٰالُوا إِنّٰا مُهْلِکُوا أَهْلِ هٰذِهِ الْقَرْیَةِ إِنَّ أَهْلَهٰا کٰانُوا ظٰالِمِینَ.

بن ابی طالب علیه السّلام،پیشوا و اولی به امر شماست،و او وعده حقّ خداست،و خدا راست می گرداند آنچه وعده کرده.ای گروه مردم!بتحقیق گمراه شدند،پیش از شما بیشتر جماعت گذشته.پس تابع می سازیم ایشان را به کسانی که بعد از این گمراه می شوند، چنین کنیم به گناهکاران وای در روز قیامت بر تکذیب کنندگان.

ای گروه مردم!به درستی که خدا مرا امر نموده و نهی نموده،و من امر کردم و نهی نمودم علی را پس دانست او امر و نهی الهی را از جانب پروردگار عالمیان؛پس بشنوید امر او را تا سالم بمانید.و اطاعت کنید او را تا هدایت یابید.و بازایستید از برای نهی او تا راه صلاح یابید.و بگردید به سوی مراد آن حضرت و متفرّق نسازد شما را،راه های باطل از راه حق او.

ای گروه مردم!من راه راست خدایم،آنچنان راهی که خدا امر کرده شما را به پیروی آن راه؛پس علی بعد از من و اولاد من از صلب او،بعد از او پیشوایانی که راه می نمایند به حق و بحق،عدالت می کنند.و خواند آن حضرت سوره فاتحة الکتاب را تا آخر، و فرمود که:به خدا قسم که این سوره درباره من و این جماعت نازل شده و شامل من و ایشان است،و علی و اولاد او را از قرآن ذکر فرموده؛که این جماعت اند دوستان و مخلصان خدا که ترس بر ایشان نیست و ایشان اندوه نمی دارند.بدانید که به لشکر خدا،ایشان اند و غلبه کننده اند،و بدانید که دشمنان علی علیه السّلام،اهل جدال و نفاق اند که سر از راه حق برزده اند؛و ایشانند دشمنی کننده و ایشان و برادران شیطانند که وحی و اعلام می کنند بعضی به سوی بعضی،سخنی چند را که ظاهرش زینت دارد از راه فریب دادن.

[دوستان و دشمنان اهل بیت علیهم السّلام]

آگاه باشید که دوستان،اهل بیت جماعتی اند که خدا در کتاب خود ذکر کرده و فرموده که:ایشان مؤمن حق اند.و فرموده که:نمی یابی تو گروهی را که ایمان به خدا و روز جزا دارند که دوستی کنند با جماعتی که میل کرده اند از خدا و رسول او.و بدانید

ص:167

که این جماعت،دوستان خدایند که وصف ایشان در قرآن ذکر شده؛در آنجا که فرموده که:«آن جماعتی که ایمان آورده اند،و متلبّس نساخته اند ایمان خود را به ظلمی،این جماعت اند که از برای ایشان است ایمنی از عذاب الهی و ایشانند هدایت یافتگان» (1)، بدانید که دوستان خدا جمعی اند که داخل بهشت می شوند در حالتی که ایمن اند از عذاب الهی.«و برمی خورند با ایشان ملائک،و سلام می کنند و می گویند که:نیکو شدید؛پس،داخل بهشت شوید حال کونی که همیشه در بهشت باشید» (2).و بدانید که دوستان خدا،جمعی اند که خدا فرموده که:«داخل بهشت می شوند بدون محاسبه» (3).

و بدانید که دشمنان خدا،سوخته می شوند به آتش زبانه کشنده.و بدانید که دشمنان ایشان،کسانی اند که میشنوند از برای جهنم فریادی و میجوشد و حال آنکه از برای آن ناله است و بدرستی که دشمنان ایشان جمعی اند که خدا میفرماید که«هرگاه داخل جهنّم میشود گروهی لعن میکند امّت مثل خودش را» (4).و دشمنان ایشان جمعی اند که در قرآن فرموده که«هرگاه انداخته میشود و به جهنّم گروهی می پرسند از ایشان خازنان جهنم که آیا نیامد شما را پیغمبری بیم دهنده.ایشان،در جواب گویند که بلی آمد ما را بیم دهنده پس تکذیب او کردیم و گفتیم که خدا چیزی نفرستاده و نیستید شما پیغمبران و نیستید مگر در گمراهی بزرگ» (5).آگاه باشید که دوستان ایشان«جماعتی اند که میترسند از پروردگار خود بغیب از برای ایشان آمرزش و ثوابی است بزرگ» (6).

ای گروه مردم!چه بسیار است فاصله میان دوزخ و بهشت بدرستی که دشمنان ما کسانی اند که خدا ایشان را مذمّت و لعن کرده و دوستان ما کسانی اند که خدا ایشان را مدح کرده و دوست داشته ای گروه مردم،بدانید که من بیم دهنده ام و علی هدایت کننده

ص:168


1- (1)) -سوره مبارکه انعام،آیه 82.
2- (2)) -اشاره به آیه 73 سوره مبارکه زمر.
3- (3)) -اشاره به آیه 40 سوره مبارکه غافر.
4- (4)) -اشاره به آیه 38 سوره مبارکه اعراف.
5- (5)) -سوره مبارکه ملک،آیات 8 و 9.
6- (6)) -سوره مبارکه ملک،آیه 12.

است چنانچه در قرآن وارد شده که بیان حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله موافق نزول قرآنست که:

إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ (1).

[خبر از آمدن حضرت مهدی علیه السّلام]

ای گروه مردم!به درستی که من پیغمبرم،و علی علیه السّلام جای نشین من؛و آخر امامان از ما که به حق ایستاده،مهدی است-صلوات اللّه علیه-و بدانید که اوست غالب بر همه دین ها.و اوست انتقام کشنده از ستمکاران،و اوست فتح کننده جمیع حصارها و خراب کننده آن ها.و اوست کشنده هرطایفه از اهل شرک.و اوست تلاقی کننده هرخونی که به ناحق ریخته شده از دوستان خدا.و به درستی که اوست یاری کننده دین خدا.و اوست که بسیار اغتراف می کند از هردیاری عمیق؛و اوست که علامت می گذارد هرصاحب فضیلتی را به فضیلتش و هرصاحب نادانی را به نادانی او و اوست برگزیده خدا و پسندیده خدا.و اوست میراث برنده و احاطه کننده هرعلمی و اوست خبردهنده از پروردگارش و محکم کننده کارهای پدرانش و آگاه کننده به امر ایمانش.و اوست که راه رشد و سداد را محکم کند و به سوی او تفویض این امور شده.و اوست که بتحقیق که بشارت به ظهور او داده اند حجج الهی که سابق پیش از او بودند.و اوست که باقی و حجّت است و حال آنکه بعد از او حجّتی نیست و حقّی نیست مگر با او.و نور هدایت نیست،مگر نزد او.و اوست کسی که بر او غلبه و زیادتی نمی کند،و کسی یاری او نمی کند.و او ولی خداست در زمین،و حاکم خداست در میان خلق،و امین خداست در پنهان و آشکار.

[سفارشات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و بیعت با حضرت علی علیه السّلام و فرزندانش]

ای گروه مردم!به تحقیق که بیان کردم از برای شما و فهمانیدم؛و این علی علیه السّلام بعد از من به شما می فهماند.و به درستی که من بعد از تمام شدن این خطبه،که می خوانم شما را

ص:169


1- (1)) -سوره مبارکه رعد،آیه 7.

که دست بدهید،بر بیعت او و اقرار کنید به امامت او؛پس،بعد از من دست بدهید و با او بیعت کنید؛به درستی که من بیعت با خدا کرده ام،و علی علیه السّلام بیعت با من کرد.و من مؤاخذه می کنم شما را به آنکه بیعت با علی علیه السّلام بکنید از جانب خدا؛و کسی که نقض بیعت کند،نقض بر ضرر خود کرده.

ای گروه مردم!به درستی که صفا و مروه،از جمله محل های عبادت الهی است،پس کسی که حجّ خانه خدا کند،یا آنکه عمره به جای آورد،حرجی نیست بر او؛اینکه طواف کند و سعی نماید میان صفا و مروه.ای گروه مردم!قصد کنید خانه خدا را،و وارد نمی شود به خانه خدا اهل بیتی،مگر آنکه مستغنی می شود؛و بازنمی ماند از آن اهل بیتی،مگر آنکه محتاج می شود.ای گروه مردم!توقّف نمی کند در عرفات مؤمنی، مگر آنکه می آمرزد خدا او را،آنچه گذشته از گناه او تا آن وقت.پس،چون حجّ او تمام شود،باید که از سر گیرد عمل خود را.ای گروه مردم!حج کننده ها اعانت کرده می شوند و اخراجات ایشان عوض داده می شود؛«و خدا ضایع نمی کند مزد احسان کننده ها را». (1)

ای گروه مردم!قصد کنید خانه خدا را،با کامل بودن دین.و دانائی و برمگردید از محل های عبادت،مگر با توبه و برکنده شدن از معصیت.

ای گروه مردم!«برپای دارید نماز را و بدهید زکات» (2)را چنانچه خداوند عالمیان شما را فرموده.پس اگر طول به هم رساند مدت و دل های شما قساوت به هم رساند، پس تقصیر کنید یا آنکه فراموش نمایید.

علی بن ابی طالب علیه السّلام،ولیّ شما بیان کننده است از برای شما،و خدا او را بعد از من نصب و تعیین نموده.و کسانی که خدا آفریده از من و از علی علیه السّلام که امامان به حق اند، خبر می دهند شما را به آنچه بپرسید از ایشان،و بیان می کنند آنچه را شما ندانید.بدانید به درستی که حلال و حرام الهی زیاده از آن است که من بشمارم و بشناسانم به شما؛پس امر کنم به حلال،و نهی کنم از حرام در یک مقام.پس مأمور شدم که بگیرم بیعت بر شما،

ص:170


1- (1)) -سوره مبارکه توبه،آیه 120.
2- (2)) -سوره مبارکه بقره،آیه 43.

و امر کنم شما را که دست بدهید از برای قبول کردن آنچه من آورده ام از جانب خدا بر امیر المؤمنین و امامان علیهم السّلام که بعد از اویند؛آن جماعتی که از اولاد من و اویند تا روز قیامت که خدا حکم می کند به حق.

ای گروه مردم،هرحلالی را که راهنمایی کردم من بر او،یا حرامی که نهی کردم از او، پس به درستی که من بازگشت نمی کنم از آن،و تبدیل نمی کنم؛پس،به یاد آورید و حفظ کنید و وصیت به یکدیگر کنید این سخنان را،و تغییر مدهید.و بدانید که من به تازگی می گویم؛پس برپای دارید نماز را و بدهید زکات را و امر کنید به نیکی و نهی کنید از منکر؛و اصل امر به معروف و نهی از منکر آن است که برسید بقول علی علیه السّلام و برسانید این را به کسی که حاضر نیست و امر کنید او را به قبول کردن آن و نهی کنید از مخالفت او پس بدرستی که این امری است از جانب خدا و از من و امر به معروف و نهی از منکر نمی باشد،مگر از امامی که معصوم باشد.ای گروه مردم!قرآن می شناساند شما را،اینکه امامان بعد از علی علیه السّلام فرزندان اویند،و فهمانیدم که آن اولاد از من و از اویند؛ در آنجا که خدا می فرماید در کتاب خود که؛گردانیدیم امامت را،فرموده و حکمی باقی، در عقب از اولاد پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله.و فرمود که:«هرگز گمراه نمی شوید،مادامی که چنگ زنید به قرآن و اهل بیت علیهم السّلام». (1)

ای گروه مردم!طلب کنید پرهیزکاری را،طلب کنید پرهیزکاری را و حذر کنید ساعت قیامت را،چنانچه خدا فرموده.«به درستی که زلزله ساعت قیامت،چیزی است عظیم». (2)به یاد آورید حساب و ترازوها و محاسبه را که نزد پروردگار عالمیان می شود، و ثواب و عقاب را؛پس کسی که آورد عمل نیکی،ثواب داده می شود بر آن،و کسی که آورد گناهی،پس نیست او را در بهشت،بهره ای.

ای گروه مردم!به درستی که شما زیاد از آنید که دست دهید به من به یک دست.

ص:171


1- (1)) -وسائل الشیعة،ج 27،ص 204،باب عدم جواز استنباط الأحکام؛کمال الدین،ج 1، ص 94.
2- (2)) -سوره مبارکه حج،آیه 1.

و خدا امر فرموده مرا که:بگیرم از زبانهای شما،اقرار به آنچه قرار دادم و بستم شما را بر آن از برای علی علیه السّلام بر سرکرده بودن و پادشاهی مؤمنین و کسانی که بعد از او می آیند، از امامان که از اولاد من و علیّ اند بر آنچه اعلام کردم.به درستی که ذریّت من از پشت علی علیه السّلام است؛پس،بگویید همه شما،که ما شنونده ایم و اطاعت می کنیم و خوشنودیم و پیروی می کنیم آن چیزی را که تو رسانیدی از جانب پروردگار ما و پروردگار خودت در امر علی علیه السّلام و امر اولاد او.و از پشت او از ائمه بحق و بگویید بیعت می کنیم بر این بدلهای خود و نفس ها و زبان ها و دست های خود و بر این اعتقاد می میریم و بر این زنده می باشیم و بر این برانگیخته می شویم؛و تغییر نمی دهیم و شک نمی کنیم و برنمی گردیم از عهد امامت علی علیه السّلام،و نمی شکنیم میثاق او را،و می دهیم ما عهد و پیمان به خدا و تو و علی علیه السّلام که امیر مؤمنان است،و اولاد او که امامانند؛که من ذکر کردم از ذریّت تو،از پشت علی علیه السّلام که حسنین باشند،آنچنان جماعتی که شناسانیدم رتبه و منزلت ایشان را از جانب پروردگار؛پس،به تحقیق که رسانیدم این را به سوی شما.و به درستی که حسنین علیهما السّلام دو برگزیده جوانان اهل بهشت اند و ایشان دو امامند بعد از علی علیه السّلام و من؛ و پدر ایشان پیش از ایشان امام است،پس بگویید دادیم خدا را به این و تو را که رسول خدایی و علی علیه السّلام و حسنین علیهما السّلام و امام هایی که نام بردم،عهدی و پیمانی که گرفته شده از برای امیر المؤمنین علیه السّلام از دل های ما و نفس های ما و زبان های ما و دادن دست های ما کسی که دریابد مرا که رسول خدایم و امیر المؤمنین علیه السّلام،و اقرار کند از برای ما،به زبان خود،و طلب نکند به این عوضی.و بگویید که نمی بینیم از نفس های خود از این گردیدنی هرگز،گواه می گیریم خدا را و کافی است خدا شاهد و تو که رسول خدایی،نیز بر ما بر این مدّعا شاهدی.و هرکس که اطاعت می کند از کسانی که علانیه ظاهر می سازند،یا آنکه پوشیده می دارند در حال خوف و فرشته های خدا و لشکرهای خدا و بندگان خدا شاهدند،و خدای تعالی بزرگتر است از هرشاهدی.

ای گروه مردم!چه می گویید؟پس به درستی که خدا می داند هرآوازی را و پوشیده هرنفسی را.«پس کسی که هدایت یابد،از برای فایده نفس خودش است و کسی که

ص:172

گمراه شود،پس ضرر گمراهی از برای نفس اوست» (1)؛«و کسی که (2)بیعت با خدا کرده، و دست و قوت الهی بالای دست های ایشان است» (3).

ای گروه مردم!پس بپرهیزید از خدا و بیعت کنید با علی علیه السّلام که پادشاه مؤمنان است و حسنین علیهما السّلام و باقی امامان که کلمه پاکیزه باقی اند.و هلاک می گرداند خدا به این سبب کسی را که حیله کند و فریب دهد،و رحمت می کند خدا کسی را که وفا کند و کسی که بشکند بیعت را،بر نفس خود شکسته.

ای گروه مردم!بگویید آنچه من گفتم از برای شما،و سلام کنید بر علی علیه السّلام به امارت مؤمنین،و بگویید:شنیدیم و فرمان بردیم،چیزی را که سبب آمرزش خداست، پروردگار ما؛و حال آنکه به سوی توست بازگشت.و بگویید:حمد و سپاس خداوندی را که راه نمود ما را به این،و حال آنکه ما نبودیم که خود هدایت یابیم،اگرنه این بود که خدا هدایت نمود ما را.

ای گروه مردم!فضیلتهای علی بن ابی طالب علیه السّلام نزد خداست و در قرآن نازل کرده مدح او را زیاده از اینکه من بشمارم در یک جای.پس هرکس شما را اعلام کند به کمالات آن حضرت و بشناساند شما را،پس تصدیق کنید او را.ای گروه مردم!جماعتی که پیشی می گیرند به سوی بیعت او و دوستی او و سلام کردن بر او به امارت مؤمنین، این جماعت رستگارانند در بهشت پر نعمت.ای گروه مردم!بگویید چیزی را که خدا خشنود می شود به سبب آن از شما،از گفتن آن.پس اگر کافر شوید شما و هرکس که در زمین است همه،پس ضرر نمی رسانید به خدا چیزی.خداوندا!بیامرز از برای مؤمنین، و غضب کن بر کافرین؛و حمد از برای خداوندی که پروردگار عالمیان است.

[اولین بیعت کنندگان با مولا علی علیه السّلام]

پس فریاد زدند جمیع مردم بتمامی که:بلی شنیدیم و اطاعت کردیم بر آنچه خدا

ص:173


1- (1)) -سوره مبارکه اسراء،آیه 15.
2- (2)) -رضوی:+بیعت کند.
3- (3)) -اشاره به آیه 10 سوره مبارکه فتح.

فرموده،و رسول او به ما رسانیده؛به دل های خود و زبانهای خود و دست های خود، و هجوم آوردند به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و بر امیر المؤمنین-علیهما الصلوة و السّلام-و دست داده، بیعت نمودند.پس،اوّل کسی که دست داد به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله (1)ابو بکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر بودند؛و بعد از آن باقی مهاجر و انصار،و باقی مردم،بر تفاوت طبقات و مراتب ایشان؛تا آنکه نماز شام و خفتن کردند در یک وقت و رسانیدند بیعت را به سه نفر،سه نفر و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،می فرمود:هرگاه بیعت می کرد قومی،که حمد از برای خداوندی که زیادتی داد ما را بر همه عالمیان،و گردید مصافحه سنت و علامتی شایع که می کند کسی که حقّی با او نیست و بیعت نمی کند.

و از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که فرمود که:چون فارغ شد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله از این خطبه،دیدند در میان مردم،مردی بسیار خوشرو،با کمال صفا،که کمال خوش بویی نیز با او بود؛پس گفت:به خدا قسم که من ندیدم مثل امروز روزی هرگز،چه سخت بود آنچه تأکید فرمود رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله از برای پسر عمّ خود.به درستی که عقد کرد و بست خلافت را محکم ساخت،بسنّتی که نگشاید آن را مگر کسی که کافر شده باشد به خداوند عظیم و به رسول کریم.وای بر کسی که بگشاید عقد امامت را.و فرمود که:پس عمر هنگامی که شنید سخن او را،بسیار خوش آمد او را از هیبت او؛بعد از آن ملتفت شد به سوی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و گفت:آیا نشنیدی آن چه گفت این مرد،به درستی که گفت:چنین و چنین؟پس فرمود رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که:ای عمر،آیا دانستی که آن چه کسی است؟گفت:نه.حضرت فرمود که:او روح الامین،جبرئیل علیه السّلام بود؛پس بپرهیز ای عمر، از اینکه بگشایی عقد امامت را؛پس به درستی که اگر تو این کار کنی،خدا و رسول خدا و ملائکه و مؤمنان،همه از تو بیزار خواهند بود. (2)

تنبیه:بر عاقل خبیر و متدبّر بصیر،ظاهر است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در روز غدیر که

ص:174


1- (1)) -رضوی:+و بر امیر المؤمنین و دست داده بیعت نمودند.
2- (2)) -احتجاج،ج 1،ص 66؛بحار الانوار،ج 37،ص 219،باب 52،اخبار الغدیر.

نصب حضرت امیر علیه السّلام نموده،بیان امامیّت امام المتّقین و یعسوب الدین و اولاد اطهارش به جمیع أنحا تعبیرات و اکمل عبارات و تقریرات،به انواع شتّی،به ابلغ وجهی،اظهار فرمود.و ذکر مجملی از آن جمله بعد از آن حضرت،واقع خواهد شد نموده و هرتمثیل و نظیری که ممکن بود ایراد نموده و آن حضرت را به عنوانی بلند نمود،که جمیع آن خلق،در چنین مجمعی او را دیدند.و بعد از آن به اسم و رسم و کنیت و لقب،آن حضرت را نام برده،بعضی از آیات که درباره آن حضرت نازل شده بود خواند؛تا آنکه بالکلیّه قلع مواد ارتیاب درباره آن عالی جناب نمایند.و تخویف جمعی که منشأ نقض بیعت شدند،به کنایه و صریح نموده،به تمام مراتب واقعه،بعد از راه اعجاز،اشعار فرموده و ابین و اوضح از این امری ممکن الوقوع نیست.و اکثر مضامین این حدیث شریف را،متفرق عامه و اهل سنّت ذکر کرده اند.و از این خبر که مجملش میان خاصّه و عامّه متواتر است،و انضمام اخبار دیگر بسیار که از طرق خاصّه و عامّه وارد شده، و انضمام قراین قویّه علم حاصل می شود،علمی که به تشکیک مشکّک زایل نمی شود، به اینکه بلافاصله بعد از رحلت رسول صلّی اللّه علیه و آله،امیر المؤمنین علیه السّلام خلیفه و جای نشین و بعد از او حضرت امام حسن علیه السّلام تا قائم آل محمّد،امام زمان-عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف- و قائم به امر ملک منّان اند؛پس،هرگاه نبی به نصب امّت منصوب نتواند بود،چنانچه اهل سنّت قائلند،امام نیز که جای نشین و نایب نبی است،باید منصوب از جانب خدا و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله باشد و اختیار امّت را در آن دخلی نباشد،چنانچه در این خطبه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله اشاره فرموده که باید احکام و اموری را که محتاج الیه امّت باشد،بعد از پیغمبر،امام زمان علیه السّلام رساند؛پس،باید که امام،مؤیّد و علمش از جانب خدا و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،و اختیار امّت و اتّفاق ایشان،کجا اهتداء به این مرتبه می یابد.و می باید چنانچه حضرت تصریح فرموده،امام متشابهات قرآن را بداند و به ظهر و بطن قرآن پی برد.و اگر کسی را راه علم قرآن باشد،می داند که اکثر آیات،در شأن امامان عالی شأن است؛تا آنکه جمعی کتاب ها،در تأویل قرآن،به احوال اهل بیت رسول خداوند رحمان، تألیف نموده اند.

ص:175

و در این باب احادیث بسیار وارد شده است؛مثل حدیثی که در کافی و تفسیر عیّاشی روایت شده که:حضرت باقر علیه السّلام فرمود که:«نازل شده قرآن به چهار ربع،یک ربع درباره اهل بیت علیهم السّلام،و یک ربع درباره دشمنان و عذاب ایشان،و یک ربع سنن ها و مثل هاست،و یک ربع واجبات و احکام» (1)؛امّا از برای ماست زبده و خلاصه آیات.

بعضی از فضلاء عبارتی ایراد نموده اند که مجملش ذکر می شود،چون مناسبت به این باب دارد،گفته اند:چون خواست حق تعالی که نفس خود را به خلق بشناساند تا آنکه عبادت او کنند و معرفت میسّر نبود مگر به بعثت انبیاء و نصب اوصیا،چون معرفت تامّه و عبادت کامله از ایشان صادر می شود،و وجود انبیاء و اوصیاء،وقتی معقول است که خلقی باشند تا موجب انس و سبب معاش ایشان شود،پس خلایق مخلوق و مامورند به معرفت انبیاء و اولیاء،و معرفت ایشان مربوط است به تبرّی و بیزاری از دشمنان ایشان تا آنکه هرکس را بهره ای از نعمت معرفت ایشان در دارین باشد و معرفت نفس خود به قدر (2)معرفت انبیاء و اوصیاء می باشد،چون معرفت به نفس،مرقاتی (3)است از برای معرفت اللّه،به موجب«من عرف نفسه فقد عرف ربّه» (4)و معرفت اللّه،موقوف است بر معرفت انبیاء و اوصیاء.پس آنچه در قرآن از بشارت و انذار و امر و نهی و نصیحت و موعظه،واقع شده از جانب خدا،پس از برای این مطلب است.و چون پیغمبر ما صلّی اللّه علیه و آله، سیّد و زبده انبیاء و وصّی او خلاصه اوصیا است،کمالات باقی انبیاء و اوصیاء و مراتب ایشان از برای آن عظیم الشأن ثابت است؛با کمالاتی دیگر که به سبب آن ها از باقی

ص:176


1- (1)) -«قال نزل القرآن اربعة ارباع،ربع فینا و ربع فی عدونا و ربع سنن و امثال و ربع فرائض و احکام»،کافی،ج 2،باب النوادر،ص 628؛غایة المرام،ج 4،ص 350؛تفسیر العیاشی، ج 1،ص 9.
2- (2)) -رضوی:-معرفت انبیاء...به قدر.
3- (3)) -نردبان،پله(دهخدا).
4- (4)) -بحار الانوار،ج 2،ص 32،باب 9-استعمال العلم؛شرح نهج البلاغه،ج 20،ص 292، الحکم المنسوبة؛عوالی اللئالی،ج 4،ص 102.

انبیاء و اوصیاء امتیاز دارد.و چون آیات قرآنیّه مفادش منحصر است بر معرفت و محبّت و بیان متابعت و طریقه عبادت و تعذیب سالکین طریق غوایت،پس مرجع جمیع آیات،به انبیاء و اوصیاء خواهد بود.

[قسمت کننده بهشت و جهنّم]

لهذا در باب امیر المؤمنین علیه السّلام وارد شده که:«مفضّل بن عمر می گوید که گفتم به حضرت صادق علیه السّلام که:به چه سبب گردید امیر المؤمنین-علیه الصلوة و السّلام-قسمت کننده بهشت و دوزخ؟فرمود:از جهت آنکه محبّت او ایمان،و دشمنی او کفر است.و خلق بهشت از برای اهل ایمان،و خلق نار،از برای اهل کفر شده،لهذا آن حضرت قسیم جنّت و نار است؛و بهشت را داخل نمی شود،مگر اهل دوستی او،و نار را داخل نمی شود مگر اهل عداوت او.گفت مفضّل که:ای فرزند رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،پس باقی انبیاء و اوصیاء آیا دوست می داشتند او را،و دشمنان پیغمبران،آن حضرت را دشمن می داشتند؟فرمود:

بلی.مفضّل گفت که:این چگونه می شود؟فرمود آن حضرت که:آیا ندانستی که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:روز خیبر که هرآینه می دهم علم را فردا به مردی که دوست می دارد خدا و رسول خدا را و خدا و رسول نیز او را دوست؛و برنمی گردد تا آنکه خدا فتح بر دست او واقع می سازد.گفتم:بلی.فرمود:آیا ندانستی که چون برای (1)رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله مرغ بریانی آوردند،دعا فرمود که:خداوندا بفرست نزد من،دوست ترین خلق خودت را که بخورد با من این مرغ را؛و مراد آن حضرت،علی علیه السّلام بود.گفتم:بلی.فرمود که:

جایز است که دوست ندارند پیغمبران خدا و اوصیای پیغمبران،مردی را که خدا و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله او را دوست دارند،و او خدا و رسول را دوست دارد؟گفتم:نه.فرمود که:آیا جایز است که بوده باشند مؤمنان از امّت پیغمبران،که دوست ندارند دوست خدا و دوست رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و دوست باقی پیغمبران خدا را؟گفتم:نه.فرمود حضرت که:

ص:177


1- (1)) -رضوی:-و خدا و...چون برای.

پس ثابت شد که همه انبیاء و رسل،و همه مؤمنین،دوست دار علیّ بن ابی طالب اند؛ و ثابت شد که مخالفین پیغمبران،بودند دشمن امیر المؤمنین علیه السّلام،و دشمن اهل محبّت او؟گفتم:بلی.فرمود حضرت که:پس داخل بهشت نمی شود،مگر کسی که دوست آن حضرت باشد (1)از سابقین و لاحقین؛و آن حضرت به این اعتبار قسمت کننده بهشت و دوزخ است.مفضّل می گوید که،گفتم:ای پسر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،تفریح کرب من کردی، خدا تفریح کند از تو،زیاده کن از آنچه خدا تو را تعلیم نموده.پس فرمود:بپرس ای مفضّل.پس گفتم:سؤال می کنم که علیّ بن ابیطالب علیه السّلام،دوست خود را داخل بهشت می کند،و دشمن خود را داخل آتش می کند یا رضوان که دربان بهشت و مالک که خازن نیران است.پس فرمود که:ای مفضّل،آیا ندانستی که خداوند عالمیان،برانگیخت پیغمبر خود را در حالتی که روح بی بدن بود،به سوی ارواح پیغمبران،پیش از خلق عالم به دو هزار سال؟گفت:بلی.فرمود که:آیا ندانستی که آن حضرت خواند جمیع پیغمبران را به یگانگی خدا و فرمان برداری خدا و پیروی فرمان خدا،و وعده بهشت کرد ایشان را برین دعوت،و وعده آتش کرد کسی را که مخالفت و انکار نماید؟گفت:بلی.فرمود که:آیا پیغمبر ضامن نیست،آنچه را وعده نموده و بیم داده؟گفت:بلی ضامن است.

فرمود حضرت که:آیا علیّ بن ابی طالب علیه السّلام،خلیفه و جای نشین او و پیشوای امّت او نیست؟گفت:بلی هست.فرمود که:آیا نیست رضوان و مالک،از جمله فرشته ها و طلب آمرزش کننده ها،از برای پیروان آن حضرت که رستگارند به سبب دوستی علیّ بن ابی طالب علیه السّلام؟گفت:بلی.فرمود که:پس علیّ بن ابی طالب علیه السّلام (2)در این هنگام، قسمت کننده بهشت و دوزخ است از جانب (3)رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،و رضوان و مالک به جای آورنده اند فرمان آن حضرت را بفرموده خدا؛ای مفضّل فراگیر این را!پس به درستی که

ص:178


1- (1)) -رضوی:دوست دارد آن حضرت را.
2- (2)) -رضوی:-گفت:بلی...علیه السّلام.
3- (3)) -رضوی:-از جانب.

این،از مخزون و مخفی علم است؛و این سخن را اظهار مکن مگر از برای کسی که اهل آن باشد!» (1)

[نصب خلیفه از جانب خدا]

دفع ظن:در این حدیث شریف که مذکور شد که:مکرّر حضرت جبرئیل علیه السّلام خبر (2)تبلیغ ولایت را آورد و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله تأخیر نمود؛چگونه جایز است که فرمان حق را، رسولش اجرا نکند؟جواب از چند وجه می توان گفت:

اوّل:آنکه چون این امر موقّت به وقت بخصوص نبود،تأخیر آن جایز،به سبب آنکه واجب موسّع بود.

دوّم:آنکه چون استدعای عصمت نموده و می دانست که حق تعالی ردّ استدعای او نمی کند،منتظر وعده عصمت از مردم بود.

سیّم:آنکه در مراتب اوّله به طریق اعلام بوده باشد،نه به طریق امر که واجب و لازم باشد.

چهارم:آنکه چون رسول خدا می دانست که باید این امر در غدیر خم واقع شود، منتظر قدوم آن مکان بود.

پنجم:آنکه چون حضرت رسول استنکاف مردم را از این امر می دانست،بنابر رعایت مصالح ظاهره،تأخیر می نمود.

ششم:آنکه چون می خواست که در مقام تبلیغ،بیان تأکید و تشدد الهی را درین امر و اهتمام جناب مقدّس سبحانی را ذکر فرماید و کذب بر آن حضرت روا نیست،لهذا مترصد تکرّر نزول جبرئیل و خطاب تهدیدآمیز یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ (3)بود.و دیگر وجوه، می توان گفت:چون منتهی به اطناب می شد،اعراض نمود.

ص:179


1- (1)) -بحار الأنوار،ج 39،ص 194،باب أنه قسیم النار و الجنة؛علل الشرایع،ج 1،ص 161، باب 130-العلة التی من اجلها صار علی بن ابی طالب قسیم اللّه بین الجنة و النار.
2- (2)) -رضوی:-خبر.
3- (3)) -سوره مبارکه مائده،آیه 67.

دلیل اتّفاقی خاصّه و عامّه قاطبة،اقرار دارند بر آنکه امیر المؤمنین علیه السّلام،افضل و اعلم و اشجع و افهم بود و بعد از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله کسی در این کمالات شبیه او نبود،چه جای آنکه مثل او باشد؛نهایت چون در امامت،این مراتب را لازم نمی دانند،تجویز خلافت غیر او می نمایند.

و به نصّ ظاهر الدّلالة آیه (1)کریمه أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ (2)؛معلوم است که در هرچیز،آن حضرت هدایت به حق یافته؛زیرا که او اعلم است؛پس،باید که او در جمیع امور متّبع باشد،نه غیر او.و همچنین قول ابو بکر که:«أقیلونی فلست بخیرکم و علیّ فیکم» (3)که میان فریقین،کالمتواتر است که گفته صریح است در این مدّعی؛ یعنی،به فریاد من رسید،که من بهتر شما نیستم با وجودی که علی میان شماست؛پس، معلوم شد که ابو بکر،اعتراف داشته که در خلافت،شرط،افضلیّت است؛و این گمراهان، یعنی سنّیان انکار می نمایند.و معلوم است که هرگاه جاهل،خلیفه باشد،فایده نصب امام،فوت می شود.

و عجب تر آنکه،از زمان حضرت آدم تا حضرت خاتم،هرگز در هیچ امّتی،نصب خلیفه و وصی،به اختیار امّت[گزارده]نشده،چگونه تواند بود که پیغمبری که افضل انبیاست و تمام جزئیات و امور خسیسه که محتاج الیه،امّت باشد بیان فرماید؛اعظم امور و اهمّ مطالب که آن نصب خلیفه باشد،موقوف گذارد که در سقیفه بنی ساعده چهار نفر اتّفاق بر خلافت ابو بکر کرده،اهمّ عبادات که تجهیز و دفن رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله باشد، موقوف گذارند،و در فکر جلب خلافت باشند.و بعد از آن جمعی را به زر،و جمعی را به زور،به بیعت ابو بکر خوانند؛تا آنکه او را متمکن ساخته،دین خدا را مهمل و ضایع گذارند؛و چشم از این همه تأکیدات و مبالغات که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرماید،پوشند،و از آیات بی شمار که درباره ائمّه اخیار نزول یافته،احتراز کنند و عذاب ابدی و خذلان

ص:180


1- (1)) -رضوی:-آیه.
2- (2)) -سوره مبارکه یونس،آیه 35.
3- (3)) -بحار الأنوار،ج 30،ص 504؛الطرائف،ج 2،ص 402 فی استقالة ابی بکر.

سرمدی را بر خود قرار دهند.و عمر که در روز واقعه غدیر گوید:«بخّ بخّ لک یا علی أصبحت مولای و مولی کلّ مؤمن و مؤمنة» (1)؛یعنی،مبارک و میمون باد از برای تو، این منصب عظمی و خلافت کبری.ای علی،شب به روز آوردی،در حالتی که آقای من و آقای هرمرد مؤمن و هرزن مؤمنه (2)شدی (3).و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله صریح به او خطاب فرماید که:ای عمر!بپرهیز از اینکه این بیعت را بشکنی.مع هذا در حضور رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،اوّلا:آن ملاعین،بیعت کرده باشند،باوجوداین افعال،غصب خلافت نمایند.

[اجماع بر خلافت ابو بکر]

دفع مقال:باید دانست که،اهل سنّت،اتفاق دارند بر اینکه خلافت ابی بکر،به اجماع ثابت است،نه به نصّ.چنانکه قاضی عبد الجبّار که از فضلای عظیم القدر است نزد عامّه، تصریح نموده که:جمعی که اثبات خلافت ابو بکر،به نصّ می نمایند،آن جماعت را بکریّه می نامیم؛و حق آن است که درباره ابو بکر،نصّی نیست.و حدیثی چند که نقل نموده اند که:حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرموده:«اقتدوا بالذین من بعدی ابو بکر و عمر» (4)و«اصحابی کالنّجوم بایّهم اقتدیتم اهتدیتم و الائمّة من قریش» (5)و غیر این ها از احادیث موضوعه،بر فرض تسلیم،دلالت بر امامت ندارد.عجب تر آنکه،این همه

ص:181


1- (1)) -بحار الأنوار،ج 21،ص 387،باب 36 حجة الوداع و ما جری فیها؛اعلام الوری،ص 132؛ البدایة و النهایة،ج 7،ص 349،باب ذکر شیء من فضائل امیر المؤمنین؛کشف الیقین، ص 250،المبحث الثامن.
2- (2)) -رضوی:-من و...مومنه.
3- (3)) -رضوی:آقای مومنان شدی.
4- (4)) -بحار الانوار،ج 49،ص 189،باب 15 ما کان یتقرب به المامون؛الصوارم المهرقة، ص 100؛انساب الاشراف،ج 1،ص 540.
5- (5)) -عیون اخبار الرضا،ج 2،ص 87،باب فی ذکر من جاء عن الرضا علیه السّلام؛ارشاد القلوب،ج 2،ص 334،فی فضائله من طریق اهل البیت.

نصوص جلیّه صریحه که درباره امیر المؤمنین علیه السّلام وارد شده،این طبقه تأویلات و توجیهات بعیده نمایند و از این عبارات مجعوله،استدلال نمایند لهذا جمعی از علمای ایشان که شناعت این را پی برده (1)،تصریح نموده اند که:باید امامت از راه اجماع ثابت شود نه به نص،با وجودی که در کتب خود چیزی چند ذکر نموده اند که متناقض است با این روایات موضوعه،مثل آنچه در صحیح خود نقل نموده اند که:

«در روز قیامت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،در سر حوض کوثر مردم را آب دهد و فرماید که:

کجایند صحاب های من؟جمعی آمده گویند که:ما از جمله اصحابیم و عطش بر ایشان غلبه کرده،آب طلبند.رسول صلّی اللّه علیه و آله،ایشان را منع نموده،آب ندهد و فرماید که:شما از دین به پس پشت (2)برگشتید و مرتد شدید» (3)؛پس بنا بر نقل ایشان،باید که اگر کسی دست درزده (4)اقتدا به اصحاب کند،هدایت یافته باشد.و در باب اجماع می گوییم که:چون در امر امامت،اختیار امّت را دخلی نیست و قبل از این نیز اشاره شد،باید اجماع معتمد نباشد؛یا آنکه اجماعی که در باقی امور حجّت است،اتّفاق جمیع اهل حل و عقد است و معلوم است که چنین اجماعی نشد.و بر فرض وقوع اطّلاع مردم،جمیعا،و رضای ایشان در هنگام فوت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله چگونه معلوم شد؟ و رضای اهل شرق و غرب عالم کجا مبیّن گردید؟و اگر گویند:اجماع بعض امّت کافی

ص:182


1- (1)) -رضوی:بی پرده.
2- (2)) -رضوی:-به پس پشت.
3- (3)) -در صحیح بخاری،ج 7،ص 208،حدیث به این صورت آمده که با ترجمه متن مقداری اختلاف دارد.«عن أبی هریرة انه کان یحدث ان رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و سلّم-قال:یرد علی یوم القیامة رهط من أصحابی،فیجلون عن الحوض فأقول یا رب!أصحابی،فیقول انک لا علم لک بما أحدثوا بعدک انهم ارتدوا علی ادبارهم القهقری»؛و«حدثنا أحمد بن صالح،حدثنا ابن وهب،أخبرنی یونس عن إبن شهاب عن ابن المسیب،انه کان یحدث عن أصحاب النبی-صلی اللّه علیه و سلم-ان النبی-صلّی اللّه علیه و سلّم-قال:یرد علی الحوض رجال من أصحابی فیحلؤون عنه فأقول یا رب أصحابی!فیقول انک لا علم لک بما أحدثوا بعدک انهم ارتدوا علی ادبارهم القهقری».
4- (4)) -رضوی:کسی در راه.

است؛لازم می آید که اهل هرقریه که اتّفاق بر باطلی کنند حجّت باشد؛معهذا اتّفاقی که برخلافت معاویه و یزید شده،اقوی از اتّفاق بر خلافت ابو بکر بود؛و معتمد نمی دانند.

[تفسیر آیه ای در مورد ابو بکر]

تبصره:اهل سنّت از آیه ثٰانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمٰا فِی الْغٰارِ (1)،به شش وجه استدلال بر فضیلت ابو بکر نموده اند؛اوّل:آنکه حق تعالی،ابو بکر را ثانی اثنین رسول فرموده (2).

جواب آنکه:این اخبار از عدد و معلوم است که اگر مؤمنی را با دیگری ذکر کنند، چنانچه متعارف است،کمال به جهت دیگری حاصل نمی شود.

دوّم:آنکه حق تعالی،ابو بکر را موصوف به اجتماع با رسول صلّی اللّه علیه و آله ساخته در یک مکان،از جهت الفتی که میان ایشان بود.

جواب آنکه:این نیز مثل اوّل است،زیرا که مسجد رسول اشرفست از غار،و در آنجا مؤمن و غیر مؤمن مجتمع می باشند؛و همچنین کشتی نوح علیه السّلام،پیغمبر و[غیره]در آنجا بود.

سیّم:آنکه حق تعالی به لفظ صاحب،مضاف به پیغمبر ذکر فرموده.

جواب آنکه:در قرآن،اطلاق صاحب،بر کافر شده؛در آنجا که فرموده: قٰالَ لَهُ صٰاحِبُهُ وَ هُوَ یُحٰاوِرُهُ أَ کَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ (3)و در بسیاری از اشعار و کلمات و احادیث،اطلاق صاحب،بر چیزهای دیگر نیز واقع شده.

چهارم:شفقت و ملاطفت رسول صلّی اللّه علیه و آله بر او که فرموده: لاٰ تَحْزَنْ.

جواب آنکه:این وبال است و معصیت،به جهت آنکه صریح است بر آنکه از ابو بکر، اندوه واقع شده و رسول صلّی اللّه علیه و آله او را نهی نموده؛اگر اندوه و حزن ابو بکر،طاعت بود،پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،نهی از طاعت فرموده باشد و این کفر است و اگر معصیت بود،پس اقدام ابو بکر بر معصیت،چگونه فضیلت می تواند بود.

ص:183


1- (1)) -سوره مبارکه توبه،آیه 40.
2- (2)) -برخی موارد به جهت رعایت شرایط فعلی اصلاح گردیده است.
3- (3)) -سوره مبارکه کهف،آیه 37.

پنجم:آنکه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله خبر داد که خدا با ماست و لطف حق را با خود و ابو بکر به یک مرتبه قرار داد.

جواب:لفظ متکلّم مع الغیر در مقام تعظیم،ایراد می شود،پس مراد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله، به تنهایی باشد؛و دیگر آنکه چون ابو بکر گفت:اندوه من بر علیّ بن ابی طالب علیه السّلام است که بر فراش تو خوابیده؛جان خود را فدا نمود و حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله،به علم خود می دانست که او را ضرری نخواهد رسید؛فرمود که:خدا با ماست؛یعنی با من و علی علیه السّلام است.با وجودی که چون خدا علّت و موجد اشیاء است،با هرموجودی از حیوان و جماد و نبات می باشد و اگر لطف او لمحه نباشد همه معدوم صرف می شوند.

ششم:آنکه خبر داد خدا از نزول سکینه و آرام بر ابو بکر و فرموده: فَأَنْزَلَ اللّٰهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ (1)؛و از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،هرگز سکینه زایل نمی شد؛پس،نزول سکینه بر رسول که همیشه سکینه با او بوده،نمی تواند بود.

جواب آنکه:این خلاف مفاد آیه است،از جهت اینکه آیه دال است بر اینکه نزول سکینه و تأیید به جنود،بر شخص واحد واقع شده؛چنانکه فرمود: فَأَنْزَلَ اللّٰهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهٰا؛ پس،اگر ابو بکر صاحب سکینه بوده باشد،صاحب جنود نیز خواهد بود،و از اینکه او صاحب جنود باشد،اخراج نبی صلّی اللّه علیه و آله از نبوّت لازم می آید و این آیه از جهت[این است که]خداوند عالمیان در دو جای از قرآن،بیان نزول سکینه بر پیغمبر خود نموده و مؤمنان با او بوده اند و ایشان را شریک گردانید (2)با آن حضرت؛ چنانکه فرموده: فَأَنْزَلَ اللّٰهُ سَکِینَتَهُ عَلیٰ رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْویٰ (3).و در جای (4)دیگر فرموده: ثُمَّ أَنْزَلَ اللّٰهُ سَکِینَتَهُ عَلیٰ رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهٰا (5)؛اگر ابو بکر نیز می داشت،هرآینه خداوند عالمیان

ص:184


1- (1)) -سوره مبارکه توبه،آیه 40.
2- (2)) -رضوی:نگردانیده.
3- (3)) -سوره مبارکه فتح،آیه 26.
4- (4)) -رضوی:موضع.
5- (5)) -سوره مبارکه توبه،آیه 26.

شریک می گردانید او را با حضرت درین آیه و مخصوص نمی گردانید حضرت را به نزول سکینه.و از این دو آیه معلوم شد که نزول سکینه بر پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله با عدم مفارقت سکینه از او منافاتی ندارد.

الحدیث الثالث عشر:فی امامة حسن بن علی علیهما السّلام

روی الکلینی باسناده عن سلیم بن قیس الهلالی قال:شهدت وصیّة أمیر المؤمنین علیه السّلام حین أوصی الی ابنه الحسن علیه السّلام و أشهد علی وصیّته الحسین و محمّدا علیهما السّلام و جمیع ولده و رؤساء شیعته و أهل بیته.ثم دفع الیه الکتاب و السّلاح و قال لابنه الحسن علیه السّلام یا بنی ّ! أمرنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله ان أوصی الیک و ان ادفع الیک کتبی و سلاحی کما أوصی الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و دفع الیّ کتبه و سلاحه و أمرنی ان آمرک اذا حضرک الموت أن تدفعها إلی أخیک الحسین علیه السّلام ثم أقبل الی ابنه الحسین علیه السّلام فقال و أمرک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أن تدفعها إلی ابنک هذا ثم أخذ بید علی بن الحسین ثم قال لعلی بن الحسین و أمرک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أن تدفعها الی ابنک محمّد بن علی و اقراءه من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و منّی السّلام» (1).

ترجمه:سلیم بن قیس از اصحاب حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام است و روایات بسیار از آن حضرت نقل کرده و ثقه و معتمد است؛می گوید:دیدم وصیّت کردن امیر المؤمنین علیه السّلام را هنگامی که وصیّت به فرزند خود امام حسن علیه السّلام می نمود و بر آن وصیّت گواه گرفت حضرت امام حسین و محمّد حنفیّه علیهم السّلام و همه فرزندان خود و سرکرده های شیعیان و اهل خانه خود را؛و به آن حضرت داد،نوشته و اسلحه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،که علامت امامت است و نزد او بود و (2)فرمود که:ای فرزند،امر کرده مرا رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله اینکه وصیّت کنم به سوی تو و بدهم به تو نوشته ها و سلاح را،همچنان که وصیّت کرده به

ص:185


1- (1)) -در کافی،ج 1،ص 297،باب الاشاره و النص علی الحسن بن علی علیه السّلام؛تهذیب الاحکام، ج 9،ص 176،باب الوصیة و وجوبها،با اندکی اضافات؛و در أعلام الوری،ص 207،الفصل الثانی،با اندکی اختلاف.
2- (2)) -رضوی:او بود به آن حضرت و.

سوی من رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و داده به من کتاب ها و سلاح خود را و امر کرده مرا،که تو را امر کنم که (1)هرگاه برسد وقت مردن تو،بدهی این ها را که علامت امامت است به برادرت حضرت امام حسین علیه السّلام؛و خطاب به حضرت امام حسین علیه السّلام کرده فرمود که:امر کرده تو را رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله اینکه بدهی علامات امامت را به پسرت،این پسر؛پس گرفت دست علی بن الحسین را و فرمود که:امر کرده تو را رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،که بدهی این علامات را به پسرت محمّد بن علیّ الباقر علیهما السّلام،و برسانی سلام من و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را به آن حضرت.

بیان:اعلام آن حضرت،امام حسن علیه السّلام را به اینکه وصیّت کند به امام حسین علیه السّلام از جهت آن بود که سادات حسنی و اولاد آن حضرت را طمع در امامت نباشد.و اعلام امام حسین،به امامت علی بن الحسین علیه السّلام،نص بر آن بوده که بعد از او امامت در اعقاب خواهد بود.و اعلام علیّ بن الحسین به امامت امام محمّد باقر علیه السّلام به جهت تنصیص یا تبلیغ سلام رسول خدا یا اظهار معجزه بود و علامت امامت،علم و سلاح رسول صلّی اللّه علیه و آله و وصیّت ظاهره است؛چنانچه در حدیثی وارد شده که:«گفتند به حضرت امام رضا علیه السّلام که:هرگاه امام فوت شود به چه علامت شناخته می شود امامی که بعد اوست؟فرمود که:

امام را چند علامت می باشد؛یکی آنکه بزرگتر اولاد پدرش باشد و در او فضیلت و علم باشد و وصیّت ظاهره در او باشد،به مرتبه ای که هرگاه قافله بیاید و بپرسد که:فلان کس که امام بود،وصیّت به چه کس نمود؟همه کس بگویند که:وصیّت کرد به فلان کس.

و سلاح رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله در میان ما به منزله تابوت شهادت است در میان بنی اسرائیل؛ زیرا که تابوت هرکجا بود،امامت در آنجا بود.» (2)و در حدیثی دیگر در باب علم ائمّه،

ص:186


1- (1)) -رضوی:مرا که امر کنم تو را.
2- (2)) -«بأی شیء یعرف بعد الإمام؟قال:إن للإمام علامامت،ان یکون اکبر ولد أبیه بعده،و یکون فیه الفضل،و إذا قدم الرکب المدینة،قال:إلی من أوصی فلان؟قالوا:إلی فلان،و السلاح فینا بمنزلة التابوت فی بنی اسرائیل،یدور مع الامام حیث کان»؛الامامة و التبصرة،ص 137؛ خصال،ج 1،ص 116،الإمامة لا تصلح إلا لرجل؛و نیز در کافی،ج 1،ص 284،باب الامور التی توجب حجة الامام.با اندکی اختلاف در عبارت آمده است.

واقع شده که:«سیف تمار می گوید که:من و جمعی از شیعیان،در خدمت حضرت صادق علیه السّلام،در حجر اسماعیل نشسته بودیم که حضرت فرمود:در اینجا از برای ما جاسوسی هست.ما به طرف راست و چپ ملتفت شده،کسی را ندیدیم و گفتیم:

جاسوس نیست در اینجا.حضرت سه مرتبه فرمود که:قسم به پروردگار کعبه و عمارت خانه که اگر من می بودم میان حضرت موسی و خضر علیهم السّلام،خبر می دادم ایشان را که من داناترم از ایشان،و خبر می دادم ایشان را به علمی چند که نزد ایشان نبود؛از جهت آنکه موسی و خضر علیهم السّلام،که دو پیغمبر عظیم الشأن بودند،داده شده بود به ایشان علم اموری که واقع شده و گذشته و داده نشده بود علم آینده،و آنچه بعد از ایشان تا روز قیامت واقع شود.و به تحقیق که علم گذشته و آینده تا روز قیامت از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به ما میراث رسیده (1)».و در حدیث دیگر منقول است که:«پرسیدند از حضرت امام رضا علیه السّلام از تفسیر آیه کریمه «إِنَّ اللّٰهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمٰانٰاتِ إِلیٰ أَهْلِهٰا (2)؛فرمود که:مراد، ائمّه از آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله است که باید برساند امام سابق،امانت امامت را به امام بعد از خودش و مخصوص نسازد امامت را به غیر از امام به حق،و دور نکند آن را از امام به حق» (3).مؤلّف (4)گوید که:ممکن است نزول آیه کریمه درین باب شده،گو[اینکه] امانات دیگر نیز داخل باشد یا آنکه اعظم افراد امانت،امامت باشد.و اللّه یعلم.

ص:187


1- (1)) -«...لو کنت بین موسی و الخضر لأخبرتهما أنی اعلم منهما و لأنبأتهما بما لیس فی ایدیهما لأن موسی و الخضر أعطیا علم ما کان و لم یعطیا علم ما یکون...»کافی،ج 1،ص 260،باب أن الائمه علیه السّلام یعلمون علم ما کان...؛بصائر الدرجات،ص 129،باب فی الائمة انهم اعطوا علم ما مضی.
2- (2)) -سوره مبارکه نساء،آیه 58.
3- (3)) -«سألت الرضا علیه السّلام عن قول اللّه عز و جل إِنَّ اللّٰهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمٰانٰاتِ إِلیٰ أَهْلِهٰا قال هم الائمة من آل محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أن یؤدی الامام الامانة الی من بعده و لا یخص بها غیره و لا یزویها عنه»کافی،ج 1،ص 276،باب أن الامام علیه السّلام یعرف الامام الذی یکون من بعده؛بحار الانوار،ج 23،ص 276،باب ان الامانة فی القرآن الإمامة.
4- (4)) -رضوی:-مولف.

الحدیث الرابع عشر:فی النّص علی الحسین علیه السّلام

روی الکلینی باسناده عن محمّد بن مسلم قال سمعت ابا جعفر علیه السّلام یقول لما حضر الحسن علیه السّلام الوفات قال للحسین علیه السّلام یا أخی انّی اوصیک بوصیّة فاحفظها إذا انامت فهیئنی ثمّ وجهنی الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لا حدّث به عهدا ثمّ اصرفنی الی أمّی علیها السّلام ثمّ ردّنی فادفنی بالبقیع و اعلم انه سیصیبنی من عایشه ما یعلم اللّه و الناس بغضها و عداوتها للّه و لرسوله علیه السّلام و عداوتها لنا اهل البیت علیهم السّلام،فلمّا قبض الحسن علیه السّلام و وضع علی السریر ثم انطلقوا به الی مصلّی رسول اللّه(ص)الذی کان یصلّی فیه علی الجنایز فصلّی علیه الحسین و حمل و ادخل الی المسجد فلما اوقف علی قبر رسول اللّه(ص)ذهب ذو العونیین الی عایشه فقال لها انّهم قد اقبلوا بالحسن لیدفنوه مع النبی(ص)فخرجت مبادرة علی بغل بسرج فکانت اوّل امرأة و رکبت فی الاسلام سرجا فقالت نحوّا ابنکم عن بیتی فانّه لا یدفن فی بیتی و یهتک علی رسول اللّه(ص)حجابه فقال لها الحسین(ع) قدیما هتکت أنت و أبوک حجاب رسول اللّه(ص)،و ادخلت علیه بیته من لا یحبّ قربة و انّ اللّه تعالی سایلک عن ذلک یا عایشه (1).

ترجمه:محمّد بن مسلم می گوید که:شنیدم از حضرت امام محمّد باقر-صلوات اللّه علیه-که می فرمود:چون رسید هنگام فوت شدن حضرت امام حسن علیه السّلام،گفت به حضرت امام حسین علیه السّلام که:ای برادر من،به درستی که من وصیّت می کنم ترا به وصیّتی،پس به خاطر نگاه دار.هرگاه من فوت شوم،تغسیل و تحنیط و تکفین من به جای آور،بعد از آن مرا متوجّه ساز به خدمت جدّم (2)رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله تا آن که عهد خود را با او تازه گردانم،بعد از آن ببر مرا به سوی مادرم فاطمه علیها السّلام؛پس مرا برگردان و دفن

ص:188


1- (1)) -کافی،ج 1،ص 300،باب الاشاره و النص علی الحسین بن علی؛و در بحار الأنوار،ج 44، ص 142،باب 22.
2- (2)) -رضوی:مرا به سوی جدّم مرا متوجه ساز یعنی رسول خدا.

کن در قبرستان بقیع.و بدان که زود باشد که برسد مرا از عایشه آن قدر آزار که خدا می داند.و مردم می دانند دشمنی و عداوت او را از برای خدا و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و از برای ما که اهل بیت رسول خداییم.پس چون قبض روح مبارک آن حضرت شد و گذاردند او را بر تابوت و بردند آن حضرت را به محلّ نماز رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که بود،که در آن مکان نماز بر جنازه ها می کرد،و حضرت امام حسین علیه السّلام بر او نماز کردند و برداشتند و بردند و داخل کرده شد به (1)سوی مسجد.

پس چون باز داشته شد بر قبر (2)رسول صلّی اللّه علیه و آله،رفت صاحب دو چشم،یعنی جاسوس و دیده بان،نزد عایشه[رفت]و گفت که:به درستی که آورده اند حضرت امام حسن علیه السّلام را که دفن کنند با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله؛پس از خانه بیرون آمده،پیش دستی نمود بر استری که زین داشت؛پس آن[او]اوّل زنی است که در اسلام بر زین سوار شد و گفت:دور برید پسر خود را از خانه من؛پس به درستی که دفن کرده نمی شود در خانه من که باعث بر آن شود که پرده خانه (3)رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله دریده شود.پس فرمود حضرت امام حسین علیه السّلام که:مدّت هاست که تو و پدرت،پرده و حجاب (4)رسول خدا را دریدید و داخل کردی به (5)خانه او کسی را که آن حضرت،نزد یکی او را دوست نمی داشت، و خدا تو را از این سؤال خواهد کرد.

و در حدیث دیگر واقع شده که آن تتمّه این است که:«بدان ای عایشه!که برادر من داناتر مردم بود به خدا و رسول خدا و داناتر است به تأویل کتاب خدا؛و این را می داند که هتک ستر رسول خدا نباید کرد؛زیرا که خدا در قرآن می فرماید که:«ای جماعتی که ایمان آورده اید،داخل مشوید خانه های پیغمبر را مگر آنکه رخصت داده شوید» (6)؛و تو

ص:189


1- (1)) -رضوی:برداشتند و داخل کردند به.
2- (2)) -رضوی:بر سر قبر.
3- (3)) -رضوی:-خانه.
4- (4)) -رضوی:پرده حجاب.
5- (5)) -رضوی:را درید ید و داخل گردیدید به.
6- (6)) -سوره مبارکه احزاب،آیه 53.

داخل خانه رسول خدا کردی مردها را بی رخصت آن حضرت،و حال آنکه خدا فرموده که:«ای گروهی که ایمان دارید بلند مکنید آوازهای خود را بالای آواز پیغمبر» (1)؛و به عمر خودم قسم!که به تحقیق که زدی تو بر زمین در خانه حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله،از برای پدرت و عمر،نزد گوش رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله کلنگ ها؛و خدا فرموده که:«به درستی که آن جماعتی که پست می کنند آوازهای خود را نزد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،این جماعت اند که خدا امتحان کرده دل های ایشان را از برای پرهیزکاری (2)».و به عمر خودم قسم!که به تحقیق که داخل کردند پدرت و عمر[را]بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله (3)،به سبب نزدیکی خودشان،از آن حضرت آزار[دادند]،و رعایت نکردند پدرت و عمر حق رسول خدا را،در آنچه فرموده بود ایشان را خدا،بر زبان رسول خودش.و به درستی که خدا از مؤمنین در حالت موت حرام کرده،آنچه در حالت زندگی حرام کرده.

به خدا قسم ای عایشه!که آنچه تو ناخوش داری از دفن کردن حضرت امام حسن علیه السّلام،نزد پدرش،اگر جایز می بود میان ما و میان خدا،هرآینه می دانستی که او دفن کرده می شد هرچند به خاک مالیده شود دماغ تو.بعد از آن محمّد بن الحنفیّه سخن گفته،فرمود که:

ای عایشه!یک روز بر استر و یک روز بر شتر سوار می شوی؛تو اختیار نفس خود نداری و مالک زمین نیستی از راه دشمنی بنی هاشم» (4).

بیان:«انّی اوصیک»؛وصیّت به ضروریّات دفن محتاج الیه نبود،از جهت اعلام به وصیّت ظاهره که دلیل امامت است،این مراتب را وصیّت فرمود.و این نیز معلوم است

ص:190


1- (1)) -سوره مبارکه حجرات،آیه 2.
2- (2)) -سوره مبارکه حجرات،آیه 3.
3- (3)) -رضوی:قسم که داخل بودن پدرت بر رسول خدا.
4- (4)) -کافی،ج 1،ص 302،باب الاشاره و النص علی الحسین بن علی.بحار الأنوار،ج 44، ص 142،باب 22-جمل تواریخه و أحواله.

که موافق مذهب اهل حق به دلیل اخبار بسیار که:«امام را غسل و کفن و نماز نمی کند مگر امام». (1)

«ما یعلم اللّه»؛از راه اعجاز،اخبار به واقعه بعد از وفات خود فرمود و بیان آن نمود که:آزار بسیار از آن[عایشه]به من و به تو می رسد؛زیرا که باید به قدر بغض و عداوت، آزار رساند و بغض او از برای خدا و رسول در مرتبه اعلی بود.«ذو العوینین»؛یا اسم مردی یا (2)مراد جاسوس است.«فکانت اوّل امرأة»صریح است بر کراهت سواری زنان بر زین و منشأ این فعل ناشایست این[عایشه]شده.«فی بیتی»،به اعتبار زوجیّت و ارث او که قدر نه یک از هشت یک،که فریضه زوجات است،اسناد بیت به خود داده به اعتبار آنکه سکنی آن خانه در مدّت حیات رسول،با او بوده.و چه خوب گفته شاعری:

تجملّت تبغّلت و لو عشت تفیّلت لک التّسع من الثّمن و للکلّ تصرفت (3)

یعنی،به شتر سوار شدی در جنگ با امیر المؤمنین علیه السّلام،و به استر سوار شدی در منع فرزند رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله از زیارت قبر جدّش و اگر زنده می ماندی بر فیل نیز سوار می شدی؛و از برای تو بود،نه یک از هشت یک از خانه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بر تقدیر ارث و همه را تصرّف کردی به جهت دفن پدرت و عمر».

غریب تر آنکه اهل سنت در باب منع فدک از حضرت فاطمه علیها السّلام حدیثی وضع

ص:191


1- (1)) -عیون اخبار الرضا،ج 1،ص 105،باب الاخبار الّتی رویت فی صحة...
2- (2)) -رضوی:اسم شخصی یا.
3- (3)) -این شعر در منابع مختلف با کمی اختلاف آمده،بحار الأنوار،ج 44،ص 155،باب 22 جمل،تواریخه و احواله.از ابن حجاج-شاعر بغدادی-به این صورت نقل شده-یا بنت أبی بکر لا کان و لا کنت-لک التّسع من الثّمن و بالکلّ تملکت-تجمّلت تبغّلت و إن عشت تفلّیت.و نیز در احتجاج،ج 2،ص 378؛از محمد بن ابی بکر و شرح اصول کافی،ج 6، ص 167،از محمد بن ابی بکر و یا ابن عباس به این صورت وارده شده تجملت تبغلت و ان عشت تفلیت لک التسع من الثمن و بالکل تملکت

نموده اند که:رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرموده که:«ما گروه پیغمبران،میراث نمی گذاریم» (1)؛مع هذا،کلّ خانه رسول خدا را می گویند عایشه حسب الارث،متصرف شد.عجیب تر آنکه دفن این دو،باعث هتک حجاب رسول خدا نشد به اعتقاد ایشان و دفن فرزند رسول خدا موجب هتک حجاب می شد.

الحدیث الخامس عشر:فی النّص علی علیّ بن الحسین علیهما السّلام

روی الکلینی باسناده عن أبی جعفر علیه السّلام،قال«انّ الحسین بن علی،لمّا حضره الذی حضره دعا ابنته الکبری فاطمة بنت الحسین علیه السّلام،فدفع الیها کتابا ملفوفا و وصیّة ظاهرة و کان علی بن الحسین علیه السّلام،مبطونا معهم لا یرون الا (2)انّه لما به فدفعت فاطمة الکتاب الی علیّ بن الحسین علیه السّلام،ثم صار و اللّه ذلک الکتاب الینا یا زیاد قال:قلت:ما فی ذلک الکتاب جعلنی اللّه فداک فقال فیه و اللّه ما یحتاج الیه ولد آدم منذ خلق اللّه آدم الی ان تفنی الدّنیا و اللّه انّ فیه الحدود حتّی ان فیه ارش الخدش». (3)

ترجمه:حضرت امام محمّد باقر-صلوات اللّه علیه-فرمود که (4):چون حضرت امام حسین علیه السّلام را روی داد آنچه روی داد،طلبید دختر بزرگ خود را که فاطمه نام داشت و داد به او نوشته پیچیده شده و وصیت نامه که ظاهر و هویدا بود.و حضرت علی بن الحسین علیه السّلام با ایشان بود،و اسهال داشت و ایشان گمان نمی کردند،مگر آنچه با اوست؛ پس داد فاطمه آن نوشته را به آن حضرت؛پس گردید به خدا قسم این کتاب به سوی ما ای زیاد.می گوید زیاد که گفتم:چه چیز است در این کتاب،فدای تو شوم؟فرمود آن

ص:192


1- (1)) -بحار الانوار،ج 28،ص 104،باب تمهید غصب الخلافة؛احتجاج طبرسی،ج 1، ص 104،احتجاج فاطمة الزهراء(س)علی القوم؛ارشاد القلوب،ج 2،ص 334،فی فضائله من طریق اهل البیت.
2- (2)) -رضوی:-الاّ.
3- (3)) -کافی،ج 1،ص 303،باب الاشاره و النص علی علیّ بن الحسین؛بصائر الدرجات، ص 163،باب فی الأئمة علیهم السّلام.
4- (4)) -رضوی:باقر علیه السّلام فرموده که.

حضرت که:در آن است به خدا قسم،به خدا قسم آنچه فرزندان آدم به آن احتیاج دارند، از روزی که آفریده خدا آدم را تا آنکه دنیا برطرف شود؛و اللّه!که در آن جمیع حدود هست حتی آنکه تاوان خراشی که بر عضو کسی واقع شود،هست.

بیان:«لا یرون الاّ انه لما به»؛کنایه است از شدّت مرض؛یعنی کسی گمان صحّت او نمی نمود و دادن کتاب به فاطمه،با وجودی که حضرت امام حسین علیه السّلام،به صحت او علم قطعی داشت،احتمال دارد که به سبب شدّت مرض آن حضرت و عدم قدرت او بر محافظت آن بوده باشد؛یا آنکه چون می دانست حضرت که آن ملاعین،اهل بیت عصمت را اسیر خواهند نمود و متعارف چنان است که با زنان،چندان کاوش نمی کنند،اگر وصیّت نامه نزد حضرت سیّد السّاجدین می بود،احتمال فوت داشت؛یا آنکه در هنگام سپردن،آن حضرت را فرصت ملاقات سیّد السّاجدین،نشده؛لهذا به دختر خود سپرده باشد.

«الی ان تفنی الدنیا»؛مراد آن است که در آن طومار که وصیّت حضرت،مثبت شده، علم ما کان و ما یکون بود و اختصاص حدود به ذکر به سبب آن است که فروع و جزئیات حدود،بسیار است که کسی به غیر ایشان نمی داند و احاطه به آن ها همه بسیار مشکل است.و اللّه یعلم.

الحدیث السادس عشر:فی النّص علی أبی جعفر محمّد بن

علیّ الباقر علیهما السّلام

روی ثقّة الاسلام باسناده عن أبی جعفر علیه السّلام،قال:«فلمّا حضر علیّ بن الحسین الوفات قبل ذلک اخرج سفطا او صندوقا عنده فقال یا محمّد!احمل هذا الصندوق قال:

فحمل بین اربعة فلما توّفی جاء اخوته یدّعون فی الصندوق فقالوا اعطنا نصیبا من الصندوق فقال و اللّه ما لکم فیه شیء و لو کان لکم فیه شیء ما دفعه الیّ و کان فی الصندوق سلاح رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و کتبه». (1)

ص:193


1- (1)) -کافی،ج 1،ص 305،باب الاشاره و النص علی أبی جعفر؛المناقب،ج 4،ص 211،-

ترجمه:حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام،فرمود که:«چون علیّ بن الحسین علیهما السّلام را وقت وفات حاضر شد،پیش از وفات،بیرون آورده بود سبتی یا صندوقی که نزد او بود؛پس فرمود:ای محمّد،بردار این صندوق را.فرمود که:برداشته شد صندوق میان چهار نفر.

پس چون حضرت (1)فوت شد،برادران حضرت باقر علیه السّلام آمده،دعوی می کردند که آنچه در صندوق بود و می گفتند که:حصّه ما را از آنچه در صندوق است بده.حضرت فرمود که:به خدا قسم که نیست از برای شما در آن چیزی،و اگر شما را در آن بهره می بود، حضرت به من نمی داد.و بود در صندوق،سلاح رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و کتاب های آن حضرت که علامت امامت است.

بیان:«او صندوقا» (2)؛ظاهر آن است که راوی شک دارد و تردید (3)می نماید.بین اربعه؛بیان ثقل آن است که چهار نفر به اجتماع برداشتند آن را.و دادن صندوق،صریح در وصیّت است که یا آنکه وصیّت،قبل از این شده بوده و سلاح رسول را در این وقت تسلیم نموده.و اللّه یعلم. (4)

الحدیث السّابع عشر:فی النّص علی ابی عبد اللّه جعفر بن

محمّد الصّادق علیه السّلام

روی فی الکافی عن ابی الصباح قال:«نظر ابو جعفر علیه السّلام الی ابی عبد اللّه علیه السّلام یمشی فقال تری هذا،هذا من الّذین قال اللّه تعالی: وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوٰارِثِینَ (5). (6)

ص:194


1- (1)) -رضوی:-حضرت.
2- (2)) -رضوی:آن صندوقات.
3- (3)) -رضوی:و تردد.
4- (4)) -رضوی:تسلیم نمود.و اللّه اعلم.
5- (5)) -سوره مبارکه قصص،آیه 5.
6- (6)) -کافی،ج 1،ص 306،باب الاشاره و النص علی ابی عبد اللّه علیه السّلام.ارشاد مفید،ج 2،ص 180،باب ذکر الامام القائم بعد ابی جعفر علیه السّلام؛اعلام الوری،ص 273،الفصل الثانی فی ذکر النص علی امامته.

ترجمه:راوی می گوید که:نظر کرد حضرت امام محمّد باقر به سوی فرزند خود حضرت صادق علیهما السّلام که راه می رفت.پس گفت به من که:می بینی تو این را که راه می رود؟این از جمله کسانی است که حق تعالی در قرآن فرموده آیه که ظاهر مدلولش این است که:«اراده داریم که منّت گذاریم بر کسانی که ضعیف گردانیده شدند در زمین و بگردانیم ایشان را امامان و بگردانیم ایشان را میراث برنده های زمین».

بیان:این آیه کریمه،نصّ صریح است بر امامت،و دلالت دارد بر رجعت، اُسْتُضْعِفُوا؛ بیان غصب حقّ ایشان است. وَ نَجْعَلَهُمُ الْوٰارِثِینَ؛ بیان نفاذ امر ایشان است در زمان رجعت یا به حسب واقع و نفس الامر.و أَئِمَّةً؛ صریح است بر نصّ امامت.و اللّه یعلم.

الحدیث الثامن عشر:فی النّص علی أبی الحسن موسی علیه السّلام

روی الکلینی باسناداه (1)عن الفیض بن المختار قال:قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام:خذ بیدی من النّار من لنا بعدک فدخل علیه (2)ابو ابراهیم علیه السّلام،و هو یومئذ غلام.فقال:هذا صاحبکم فتمسّکوا به. (3)

ترجمه:فیض می گوید:عرض کردم به حضرت صادق علیه السّلام که:بگیر دست مرا از آتش و بفرمای کیست بعد از تو از برای ما؟پس داخل شد بر آن حضرت،حضرت امام موسی علیه السّلام و آن حضرت در آن روز پسری بود؛پس فرمود پدرش که:این صاحب شماست؛چنگ در زنید به او.

بیان:«خذ بیدی من النار»؛به اعتبار آنکه«کسی که بمیرد و نشناسد امام زمان خود را،مرده است مثل مردن زمان جاهلیّت»؛پس عدم معرفت به امام زمان خود،موجب دخول آتش جهنّم است؛لهذا هرگاه راهنمایی به امام خود یافت،گویا دست او گرفته

ص:195


1- (1)) -رضوی:باسناده.
2- (2)) -رضوی:-علیه.
3- (3)) -کافی،ج 1،ص 307،باب الاشاره و النص علی ابی الحسن.

شده.و سؤال راوی از امام بعد از حضرت،به اعتبار امکان موت است نسبت به هرکس.

«فتمسّکوا به»؛حکم عام است به آنکه در جمیع احکام و شرایع،باید متمسّک به او بود و نصّ صریح است بر امامت.و اللّه یعلم.

الحدیث التاسع عشر:فی النصّ علی أبی الحسن الرّضا علیه السّلام

روی ابن بابویه فی العیون باسناده عن محمّد بن اسماعیل بن الفضل الهاشمی،قال:

دخلت علی أبی الحسن موسی بن جعفر علیه السّلام،و قد اشتکی شکایة شدیدة.فقلت له:ان کان ما اسأل اللّه ان لا یریناه فالی من قال:الی علیّ ابنی و کتابه کتابی و هو وصیی و خلیفتی من بعدی. (1)

ترجمه:محمّد بن اسماعیل می گوید:داخل شدم به خدمت حضرت امام موسی علیه السّلام و حال آنکه آن حضرت بیمار شده بود؛بیماری سختی.پس گفتم او را که:اگر واقع شود چیزی که من از خدای تعالی (2)طلب می کنم که خدا به من ننماید،پس امر امامت به سوی چه کس مفوّض است؟آن حضرت فرمود که:امر امامت مرجوع است به سوی پسرم علی و نوشته او نوشته من است و او وصی و جای نشین من است بعد از من.و اللّه یعلم (3).

الحدیث العشرین:فی النص علی محمّد بن علیّ الجواد علیه السّلام

روی ثقة الاسلام فی الکافی باسناده عن صفوان بن یحیی قال:«قلت للرضا علیه السّلام:قد کنّا نسألک قبل ان یهب اللّه لک أبا جعفر فکنت تقول:یهب اللّه لی غلاما فقد وهبه اللّه لک فأقرّ عیوننا فلا ارانا اللّه یومک فان کان کون فالی من.فأشار بیده الی أبی جعفر علیه السّلام و هو

ص:196


1- (1)) -عیون اخبار الرضا علیه السّلام،ج 1،ص 20،باب النص أبی الحسن موسی بن جعفر علیه السّلام؛ بحار الأنوار،ج 49،ص 13،باب النصوص علی الفصوص علیه صلوات؛کشف الغمه،ج 2، ص 298،باب مولد الرضا.
2- (2)) -رضوی:-تعالی.
3- (3)) -رضوی:و اللّه اعلم.

قایم بین یدیه فقلت:جعلت فداک هذا ابن ثلاث سنین؟!فقال:و ما یضرّه من ذلک قد قام عیسی بالحجة و هو ابن ثلاث سنین». (1)

ترجمه:صفوان که از وکلاء حضرت امام موسی علیه السّلام بود می گوید:گفتم به حضرت امام رضا علیه السّلام که:ما سؤال می کردیم از تو،پیش از آنکه حق تعالی (2)ببخشد به تو حضرت امام محمّد تقی علیه السّلام را و می گفتی که خدا خواهد بخشید به من پسری.و الحال به تحقیق که خدا شفقت کرد به تو و چشم های ما روشن شد.پس خدا ننماید به ما روز فوت تو را (3)؛اگر قضیّه تو واقع شود،امر امامت به سوی کیست؟پس حضرت به دست مبارک خود اشاره کرد به حضرت ابی جعفر علیه السّلام که کنیت امام محمّد تقی است و آن حضرت پیش روی پدرش ایستاده بود؛پس گفتم:فدای تو شوم این پسر،سه ساله است.فرمود که:ضرر نمی رساند او را کوچک بودن.به تحقیق که حضرت عیسی برپای ایستاد به آنکه حجّت الهی باشد و حال آنکه پسر سه ساله بود.

بیان:«یهب اللّه لی»؛چون اصحاب آن حضرت می دانستند که امامت در اعقاب می باشد و حضرت امام رضا علیه السّلام فرزند نداشت،سؤال و تفتیش می نمودند که چگونه خواهد شد؟و حضرت امام رضا علیه السّلام از راه اعجاز،خبر به ولادت پسرش،حضرت جواد علیه السّلام می داد.«فإلی من» (4)هرچند معلوم ایشان بود که حضرت امام محمّد تقی جواد علیه السّلام،امام خواهد بود،اما می خواستند که نص صریح که دلیل امامت است از حضرت امام رضا علیه السّلام درباره آن حضرت صادر شود؛لهذا پرسیدند:«هذا ابن ثلاث سنین»؛چون گمان مردم چنان بود که به حد تکلیف رسیدن،شرط است در امامت، استبعاد نمودند.و جواب حضرت امام رضا علیه السّلام،بر سبیل مماشات و بیان جواز آن بود

ص:197


1- (1)) -کافی،ج 1،ص 321،باب الإشارة و النص علی أبی جعفر؛روضة الواعظین،ج 1، ص 237،مجلس فی ذکر امامة ابی جعفر علیه السّلام؛اعلام الوری،ص 345،الفصل الثانی فی ذکر النصوص الدالة.
2- (2)) -رضوی:-حق تعالی.
3- (3)) -رضوی:-تو را.
4- (4)) -رضوی:-فإلی من.

که حجّت صغیر باشد.واگرنه در حین سؤال ایشان،هنوز حیات حضرت امام رضا علیه السّلام باقی بود.و اللّه یعلم (1).

الحدیث الحادی و العشرون:فی النص علی أبی الحسن الثالث،علیّ

بن محمّد النقی علیه السّلام

روی الکلینی باسناده عن اسماعیل بن مهران،قال:«لما خرج أبو جعفر علیه السّلام من المدینة الی بغداد فی الدّفعة الاولی من خرجتیه.قلت له عند خروجه:جعلت فداک!انّی أخاف علیک فی هذا الوجه؛فالی من الامر بعدک؟فکر بوجهه الیّ ضاحکا و قال:لیس الغیبة حیث ظننت فی هذه السّنة.فلمّا اخرج به الثانیة الی المعتصم صرت الیه فقلت له:

جعلت فداک!انت خارج فالی من هذا الامر من بعدک (2)فبکی حتّی اخضلّت لحیته،ثمّ التفت الیّ فقال:عنده هذه یخاف علیّ الامر من بعدی الی ابنی علیّ». (3)

ترجمه:راوی می گوید که:چون حضرت امام محمّد تقی علیه السّلام از مدینه بیرون آمد که متوجّه بغداد شود در مرتبه اوّل از آن دو مرتبه که از مدینه بیرون آمد،گفتم او را نزد (4)بیرون آمدنش،که:فدای تو شوم!به درستی که من می ترسم بر تو در این توجّه؛پس به سوی کیست امر امامت بعد از تو؟پس حضرت برگردانید روی خود را به سوی من در حالتی که تبسم می نمود و فرمود که:غایب شدن من نیست در این سال چنانچه تو گمان کردی.پس چون حضرت بیرون برده شد در مرتبه دوّم به نزد معتصم،من رفتم به سوی آن حضرت و گفتم او را که:فدای تو شوم،بیرون می روی پس امر امامت به سوی کیست بعد از تو؟پس حضرت گریست تا آنکه ریش مبارکش تر شد و ملتفت شد به سوی من

ص:198


1- (1)) -رضوی:و اللّه اعلم.
2- (2)) -رضوی:من الامر هذا بعدک.
3- (3)) -کافی،ج 1،ص 323،باب الاشاره و النص علی أبی الحسن؛بحار الأنوار،ج 50،ص 118، باب النصوص علی الخصوص علیه...؛ارشاد مفید،ج 2،ص 298،باب طرف من الخبر فی النص علیه.
4- (4)) -رضوی:-بیرون آمد،گفتم او را نزد.

و فرمود:نزد این خروج ترس فوت بر من هست،امر امامت بعد از من،مرجوع است به سوی پسرم امام علی النقی علیه السّلام.

بیان:در این حدیث شریف نیز معجزه آن حضرت به خبر دادن به آنچه واقع خواهد شد،ظاهر است و گریستن آن حضرت از راه محبّت به دنیا نبوده،بلکه از راه مفارقت احبّه و دوستان یا از راه حیرت شیعیان بوده و اگرنه دوستی لقاء الهی شرعا مرغوب است.و اللّه یعلم (1).

الحدیث الثانی و العشرون:فی النّص علی ابی محمّد الحسن بن

علیّ علیهما السّلام

روی الکلینی باسناده عن یحیی بن یسار القنبری،قال:أوصی ابو الحسن علیه السّلام،الی ابنه الحسن،قبل مضیّه باربعة اشهر و اشهدنی علی ذلک و جماعة من الموالی (2).

ترجمه:یحیی بن یسار که از اولاد قنبر است می گوید که:وصیّت کرد امام علی النقی به سوی پسرش حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام،پیش از رحلتش به چهار ماه،و گواه گرفت بر این وصیّت،من و جماعتی از دوستان و شیعیان را.و اللّه یعلم.

الحدیث الثالث و العشرون:فی النّص علی صاحب الزّمان،و خلیفة

اشاره

الرّحمن صلوات اللّه علیه و علی آبائه الطّاهرین.

روی الکلینی باسناده عن رجل من اهل فارس،قال:اتیت سامرا و لزمت باب ابی محمّد علیه السّلام فدعانی فدخلت علیه و سلّمت فقال:ما الذی اقدمک قال:قلت:رغبة فی

ص:199


1- (1)) -رضوی:-و اللّه یعلم.
2- (2)) -اصول کافی،ج 1،ص 325،باب الاشاره و النص علی أبی محمد علیه السّلام؛بحار الأنوار،ج 50، ص 246،باب 2؛النصوص علی الخصوص؛اعلام الوری،ص 370،الفصل الثانی فی ذکر النصوص الدلالة.

خدمتک.قال:فقال لی:فالزم الباب.قال:فکنت فی الدار مع الخدم ثمّ صرت اشتری لهم الحوایج من السوق و کنت ادخل علیهم من غیر اذن اذا کان فی الدار رجال.قال:فدخلت علیه یوما و هو فی دار الرجال فسمعت حرکة فی البیت فنادانی مکانک لا تبرح فلم اجسر ان ادخل و لا اخرج فخرجت علی جاریة معها شیء مغطی ثم نادانی ادخل (1)فدخلت و نادی الجاریة فرجعت الیه فقال لها:اکشفی عمّا معک فکشفت عن غلام ابیض حسن الوجه و کشف عن بطنه فاذا شعر نابت من لبّته الی سرّته اخضر لیس باسود.فقال:هذا صاحبکم ثمّ امرها فحملته فما رأیته بعد ذلک حتّی مضی أبو محمّد علیه السّلام. (2)

ترجمه:مردی از اهل فارس که راوی نام او را گفته و کلینی فراموش کرده،می گوید که:آمدم به سرّ من رآی و ملازم شدم در،در خانه حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام و حضرت مرا طلبید،پس داخل شدم بر آن حضرت و سلام کردم.فرمود آن حضرت که:

چه چیز باعث آمدن تو شد؟می گوید،گفتم:خواهش ملازمت تو.گفت که حضرت فرمود که:در،در خانه باش!و بودم به امر حضرت در آن خانه با خدمتکاران حضرت.

بعد از آن چنان شدم که ضروریات ایشان را از بازار،من می خریدم و داخل می شدم بر ایشان،بدون رخصت،هرگاه آن حضرت در مهمانخانه می بودند.می گوید که داخل شدم بر حضرت روزی و آن حضرت در میهمانخانه بود.شنیدم حرکتی در آن خانه،پس حضرت آواز کردند مرا و فرمودند:در جای خود باش و حرکت مکن!من جرأت نکردم که داخل شوم و جرأت نکردم که بیرون روم،پس بیرون آمد بر من،کنیزی که با او چیزی بود پوشیده شده؛بعد از آن طلبید مرا حضرت و فرمود که:داخل شو،پس داخل شدم و طلبید آن حضرت (3)کنیز را و کنیز برگشت به سوی حضرت و فرمود که:بگشا از آنچه با تو است،پس گشود و دیدم پسری سفید خوش روی و گشود شکم مبارک او را،

ص:200


1- (1)) -رضوی:-و لا أخرج...ادخل.
2- (2)) -کافی،ج 1،ص 329،باب الأشارة و النص إلی صاحب الدار؛بحار الأنوار،ج 52،ص 26، باب 18-ذکر من رأه صلوات اللّه؛
3- (3)) -رضوی:-و فرمود...آن حضرت.

دیدم مویی روییده از کو گردن او،و رسیده به ناف او که آن موی،سیاه نبود و فرمود حضرت که:این صاحب و امام و خلیفه است شما را؛بعد از آن برد آن طفل را و دیگر ندیدم او را تا حضرت امام حسن علیه السّلام رحلت فرمود.

کشف حجاب و تحقیق صواب

«مکانک لا تبرح»؛منع حضرت،مرد فارسی را،اولا و طلبیدن ثانیا،ظاهرا به سبب آن بود که چون حضرت احساس به حرکت و آمدن عورات نموده بوده،احتیاط فرموده باشد که مبادا زنی بی ساتر بدن بیاید و بعد از آنکه ملاحظه فرمود که جاریه ایست که حضرت صاحب را و ساتر دارد و اگر نداشته باشد به عنوان تحلیل حضرت،نظر بر او مشروع می شد،او را طلبید که تنصیص بر امامت حضرت صاحب واقع شود و روییدن موی سبز!،ظاهر آن است که از خصایص حضرت باشد و نمودن آن به آن مرد (1)به جهت آن باشد که علامت خاصّه (2)را ببیند.و اللّه یعلم.

[احادیثی پیرامون حضرت مهدی علیه السّلام]

بدان که در زمان غیبت کبری،جسم مبارک آن حضرت دیده و نام مبارکش برده نمی شود و در احادیث نام مبارکش به این عنوان مثبت شده:«م ح م د» (3).و در حدیثی وارد شده که:«نام آن حضرت را نمی گوید،مگر کافری» (4).و آنکه در بعضی احادیث واقع شده که:در صفا آن حضرت نشسته،بند نعلین خود را درست می نمود و جمعی دیدند،باید بر این حمل نمود که در حین دیدن،علم به هم نمی رسد که آن حضرت

ص:201


1- (1)) -رضوی:نمودن آن از زبان مرد.
2- (2)) -رضوی:علامت خصاصه.
3- (3)) -الامامة و التبصرة،ص 2؛کمال الدین،ص 430.
4- (4)) -«صاحب هذا الامر لا یسمیه بإسمه الا کافر»کافی،ج 1،ص 333،باب فی النهی عن الاسم؛کمال الدین،ص 648،باب النهی عن تسمیة القائم؛وسائل الشیعة،ج 16،ص 238 باب تحریم تسمیة المهدی علیه السّلام.

است،کو بعد (1)از مفارقت،از قراین معلوم شود که آن حضرت بوده و از احادیث معلوم می شود:«جمعی که در زمان غیبت انتظار ظهور آن حضرت کشند،افضل مردمند» (2).

چنانچه از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که فرمود:«نزدیک تر حالی که می باشند بندگان از خدا و خشنودتر حالی که می باشد خدا از بندگانش هنگامی است که نیابند حجّت خدا و امام زمان را به سبب غیبت او و امام ظاهر نشود و جای او را ندانند و ایشان باوجوداین حالت بدانند که باطل نمی شود حجّت و عهد خدا» (3)؛پس نزد این حالت،امید فرج و ظهور امام به حق داشته باشید هرصبح و شام،پس،به درستی که سخت تر حالتی که غضب خدا بر دشمنان او می باشد،هنگامی است که نیابند حجّت خدا را و از برای ایشان ظاهر نشود و حال آنکه به تحقیق که خدا می داند که دوستان او در زمان غیبت شک نمی کنند و اگر می دانست که دوستانش شک خواهند نمود به سبب غیبت،غایب گردانیده نمی شد حجّت الهی از ایشان به قدر برهم زدن چشمی و نیست این غیبت مگر بر سر بدان مردم.

مؤلف گوید که:از این حدیث معلوم می شود که زمان غیبت از برای دوستان خدا، بهترین زمان ها و ثواب ایشان اعظم و از برای دشمنان خدا که سبب غیبت شده اند بدترین زمان ها و عذاب ایشان،اشد خواهد بود و زمان غیبت،زمان امتحان است و باید متمسّک به دین خود بود که احدی از اشرار و شیاطین،این کس را از دین حق بیرون نبرند.چنانچه در حدیثی وارد شده که:«در زمان غیبت امتحان کرده می شوید و اشک

ص:202


1- (1)) -رضوی:است،و بعد.
2- (2)) -به این مضمون روایت«یا علی اعجب الناس ایمانا و اعظمهم یقینا قوم یکونون...و حجب عنهم الحجة فامنوا...»در این منابع آمده:من لا یحضره الفقیه،ج 4،ص 365،باب النوادر؛ وسائل الشیعة،ج 27،ص 92،باب وجوب العمل باحادیث النبی.
3- (3)) -«...اقرب ما یکون العباد من اللّه جل ذکره و ارضی ما یکون عنهم اذا افتقدوا حجة اللّه لم یظهر لهم...».کافی،ج 1،ص 333،باب نادر فی حال الغیبة؛الغیبة،ص 457،ذکر طرف من العلامات الکائنة.

ریخته می شود از چشم های مؤمنین و شما سرازیر می شوید چنانچه کشتی ها در موج های دریا سرازیر می شود و رستگار نمی شود مگر کسی که خدا از او میثاق گرفته و در دل او ایمان را نوشته،تقویت او به وحی از جانب خود نموده باشد» (1).بدان که تعیین وقت از برای ظهور حضرت صاحب حرام است،بلکه باید انتظار کشید و تعجیل آن را از حق تعالی طلبید.چنانچه حضرت صادق علیه السّلام خطاب به مهزم فرموده که:«ای مهزم!دروغ گفتند آن ها که وقت تعیین نمودند از برای ظهور حضرت و هلاک شدند آن ها که بی تابی نموده تعجیل کردند؛و رستگار شدند آن ها که (2)حق را انقیاد نموده، تسلیم و صبر و شکیبایی پیشه کردند» (3).و اللّه یعلم.

فایده:چون امامت حضرت امیر المؤمنین و باقی ائمّه علیهم السّلام به نصّ (4)رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله ثابت شد و معهذا هرامام سابق،تنصیص بر امام لاحق نموده و این کافی،بلکه زیاد است به سبب آنکه نص رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله کافی بود و در حدیث غدیر به ابلغ و اکمل وجهی مکرّر واقع شده،نهایت از راه زیادتی اتمام حجّت،هرامامی دعوی امامت و بر طبق دعوی معجزه ظاهر ساخته اگر خواهیم استیفاء ذکر معجزات ایشان نماییم غرض تألیف این کتاب که استیفاء اصول دین و اکثر فروع است از احادیث فوت می شود و کتب مؤلّفه در معجزات بسیار است،اگر خواهند رجوع نمایند.و اللّه یعلم.

ص:203


1- (1)) -«...و لتد معن علیه عیون المؤمنین و لتکفؤن کما تکفاء السفن فی امواج البحر...».کافی، ج 1،ص 336،باب فی الغیبة،ح 3،بحار الانوار،ج 51،ص 147،باب 6-ما روی فی ذلک عن الصادق علیه السّلام.
2- (2)) -رضوی:-آن ها که بی تابی...رستگار شدند.
3- (3)) -«...یا مهزم کذب الوقاتون و هلک المستعجلون».کافی،ج 1،ص 368،باب کراهیة التوقیت؛الغیبة،ص 426.
4- (4)) -رضوی:امامت امیر المؤمنین علیه السّلام و باقی ائمه طاهرین به نص.

الحدیث الرابع و العشرون:فی العدل

اشاره

روی الشّیخ السّعید فی الامالی باسناده عن عبد العظیم الحسنی عن الامام علی ابن محمّد عن ابیه محمّد بن علیّ عن ابیه الرّضا علی بن موسی علیهم السّلام قال:«خرج ابو حنیفه ذات یوم من عند الصّادق علیه السّلام فاستقبله موسی بن جعفر علیه السّلام؛فقال له:یا غلام!ممن المعصیة؟فقال:لا تخلوا من ثلاث،اما ان تکون من اللّه عزّ و جلّ و لیست منه فلا ینبغی للکریم ان یعذّب عبده بما لا یکتسبه و امّا ان تکون من اللّه و من العبد فلا ینبغی للشریک القوّی ان یظلم الشریک الضّعیف و امّا ان تکون من العبد و هی منه فان عاقبه اللّه فبذنبه و ان عفی عنه فبکرمه وجوده». (1)

ترجمه:حضرت امام رضا-صلوات اللّه علیه-فرمود که:روزی ابو حنیفه از نزد حضرت صادق علیه السّلام بیرون آمد؛پس پیش روی او برخورد[به]موسی بن جعفر علیه السّلام؛پس گفت ابو حنیفه که:ای پسر!معصیت از کیست؟حضرت امام موسی علیه السّلام فرمود که:خالی از سه شق نیست:

یکی آنکه:از خدا صادر شود و حال آنکه چنین نیست،پس بنابراین سزاوار نیست از برای خداوند کریم بخشاینده که عذاب کند بنده خود را به سبب گناهی که بنده نکرده.

دوّم آنکه:از خدا و بنده،هردو صادر شود،پس بنابراین سزاوار نیست شریک قوی را،اینکه ستم کند بر شریک ضعیف و با وجودی که خودش نیز دخیل بوده باشد،بنده را عذاب کند.

سیّم آنکه:از عبد باشد و حال آنکه چنین است،پس اگر خدا او را عذاب کند،به سبب معصیت اوست و اگر درگذرد از او،به سبب بخشش و احسان خداست.

ص:204


1- (1)) -أمالی صدوق،ص 410،مجلس الرابع و الستون؛عیون اخبار الرضا،ج 1،ص 138،باب ما جاء عن الرضا؛توحید،ص 96،باب معنی التوحید و العدل.
[مناظره بهلول و ابو حنیفه]

تحقیق حال و نقل مقال:از جمله مذاهب باطله ابو حنیفه،سه رأی افحش و اغرب است:یکی آنکه:افعال بندگان را،خدا می کند.

دوّم آنکه:چیزی که دیده نمی شود،موجود نیست.

سیّم آنکه:جنس از هم جنس خود متاذّی نمی شود.و مشهور آن است که بهلول سنگی بر سر او زده،به این فعل،ابطال هرسه مذهب او نمود؛زیرا که گفت:سر مرا شکستی؟جواب گفت که:خدا شکست نه من.گفت:درد می کند.جواب گفت:اگر راست می گویی درد را به من بنمای.دیگر گفت:تو از خاک مخلوقی و من خاک بر تو زدم.و اشاعره در رأی اوّل با ابو حنیفه موافق و ظلم بر خدا روا می دارند و این مذهب به غایت،سخیف است؛زیرا که هرگاه بنده را اختیاری نباشد،چگونه آقا او را عذاب می کند؟!و این مثل آن است که کسی غلام خود را بزند که چرا به سنّ بلوغ رسیدی یا آنکه چرا ریش تو سیاه است و همه علما و (1)عقلا اتّفاق دارند که هرگاه کسی را در فعلی که اختیاری او نباشد،آزار نمایند،قبیح است و عقلا چنین مردی را اسناد به جنون و حمق می دهند و سفیه می دانند،معهذا ثواب و عقاب باطل می شود.

[قضا و قدر]

چنانچه در حدیثی وارد شده که از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام پرسیدند که:«خبر ده ما را از رفتن ما به شام که آیا به قضا و قدر الهی بود یا نه؟حضرت فرموده که:ما به بلندی،بالا نرفتیم و به وادی،سرازیر نشدیم مگر به قضا و قدر الهی.سائل می گوید:

پس چگونه از مشقّت خود طلب ثواب از خدا نماییم؟حضرت فرمود که:گمان کردی قضایی لازم،و تقدیری واجب،که تو بر آن مجبور باشی؛این باطل و قول مجبّره کفره است؛اگر چنین می بود،نیکوکار سزاوارتر بود به ملامت از بدکردار،به اعتبار آنکه

ص:205


1- (1)) -رضوی:-علما و.

بدکردار در دنیا لذّتی برده و انتفاعی یافته و نیکوکار در دنیا نیز تعب به خود قرار داده و بنابراین مذهب باطل،طاعت و معصیّت را دخلی در ثواب و عقاب نخواهد بود؛ و اقدام بر چنین (1)کاری که در دنیا متضمّن تعب و در آخرت نیز موجب عنت (2)باشد مستلزم سفه و بی خردی و استحقاق لوم و سرزنش است» (3)؛و العیاذ باللّه خلق بهشت و دوزخ و حساب و میزان و اکثر ضروریّات دین اهل ایمان،عبث و لغو خواهد بود؛ «تعالی عمّا یقول الظّالمون علوّا کبیرا» (4)و این محض ظلم و منافی عدل است و در قرآن، آیات لا تعدّ و لا تحصی ابطال این می نماید؛از آن جمله آنکه می فرماید که: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَظْلِمُ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ (5)؛یعنی،«به درستی که خدا ستم نمی کند به قدر سنگینی ذرّه».و شبه و شکوک معاندین در این مقام،مستلزم انکار بدیهی است؛چنان چه شبهه نموده اند که فعل بنده،مستند به اراده اوست و آن اراده حادث است و علّتی می خواهد،اگر منتهی شود به اراده واجب،جبر لازم و اگر ارادات (6)غیر متناهیه تصوّر کنیم،متسلسل شود و تسلسل محال است و این شبهه اگرچه اقوای شبه مجبّره است امّا،جواب از چند وجه می توان گفت:اوّلا آنکه:شبهه است در مقابل محسوس،زیرا که ما چون اقدام بر فعلی نماییم بالبدیهه علم قطعی داریم که اگر خواهیم نمی کنیم (7)و مجبور نیستیم و همچنین در افعال خود اراده می کنیم بدون آنکه پیش از آن اراده دیگر باشد؛بلکه علّت ارادت،ذات حادث است و موقوف به اراده دیگر نیست تا آنکه جبر یا تسلسل لازم آید و همچنان که جبر باطل،تفویض محض نیز باطل است؛که خدا را اصلا و مطلقا دخلی در افعال بندگانش نباشد و عباد هرچه خواهند بکنند؛زیرا که لازم می آید که خدا را اختیاری در

ص:206


1- (1)) -رضوی:نخواهد بود در چنین.
2- (2)) -تباه و فاسد شدن،رنج کشیدن(دهخدا).
3- (3)) -شرح نهج البلاغه(ابن ابی الحدید)،ج 18،ص 227؛الطرائف،ج 2،ص 326،حکایات من المجبرة.
4- (4)) -اشاره به آیه 23 سوره مبارکه اسراء.
5- (5)) -سوره مبارکه نساء،آیه 40.
6- (6)) -رضوی:ارادت.
7- (7)) -رضوی:اگر خواهیم می کنیم و اگر نمی خواهیم نمی کنیم.

مملکتش نباشد؛پس فعل بنده به دو چیز تمام می شود:به اراده عبد و مشیّت خدا؛ و موجب ثواب و عقاب،اراده اوست که مشیّت بر آن مترتّب و فعل از عبد واقع می شود و این است معنی«لا جبر و لا تفویض بل أمر بین الأمرین» (1)؛یعنی در افعال عباد جبر محض نیست و تفویض محض نیست.بلکه امری است (2)مابین جبر و تفویض.و مراد حضرت امیر المؤمنین-صلوات اللّه علیه-که می فرماید:قضا و قدر لازم نیست،این است (3)و آنکه حضرت امام رضا-صلوات اللّه علیه-شرکت خدا را در افعال بندگانش نفی نموده،شرکتی است که منتهی به الزام و اجبار شود،نه دخلی که بعد از اراده عبد و علیّت مستقلّه بودن عبد دارد که ایجاد فعل می نماید.و بعضی از حکما که می گویند:«لا مؤثر فی الوجود الاّ اللّه» (4)؛یعنی تأثیر در هستی غیر از خدا کسی نمی کند؛اگر این معنی اراده دارند،صحیح است و این مقامی است بسیار لغزنده که اکثر فحول علما،لغزیده اند؛ نهایت اگر کسی به عین بصیرت،بدون عصبیّت نظر کند در این (5)مجملی که ایراد شد کافی و سینه طالبان حق را شافی است.و اللّه یعلم.

بدان که لفظ قدری بر جبری و تفویضی،هردو در احادیث ما اطلاق و احادیثی که در مذمّت قدری واقع شده هریک از فریقین می گویند مراد آن دیگری است.چنانچه وارد شده که:«خدا لعنت کرده قدریّه را،بر زبان هفتاد پیغمبر» (6).و آنکه روایت شده از

ص:207


1- (1)) -کافی،ج 1،ص 160،باب الجبر و القدر؛عدة الداعی،ص 325،خاتمة الکتاب فی أسماء اللّه الحسنی؛بحار الأنوار،ج 4،ص 197،باب 3-عدد اساء اللّه تعالی و فضل.
2- (2)) -رضوی:-در افعال...امری است.
3- (3)) -رضوی:و قدر در افعال عباد،جبر محض نیست و تفویض محض نیست،بلکه امری است لازم،این است.
4- (4)) -بحار الأنوار،ج 5،ص 150،باب 5-الارزاق و الاسعار؛نهج الحق،ص 101،مطلب العاشر.
5- (5)) -رضوی:بدون عیب نظر کند این.
6- (6)) -«لعنت القدریة و المرجئة علی لسان سبعین نبیا...».صراط المستقیم،ج 1،ص 39،فصل الخامس؛طرائف،ج 2،ص 344 حکایات من المجبره.

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که:«قدری،مجوس امّت من اند» (1).ظاهر آن است که مراد،جبریّه باشند و تشبیه از چند جهت می تواند بود؛اوّل آنکه:مجوس به اعتقادات باطله واهیه،که معلومة البطلان است قائلند و هم چنین مجبّره.

دوّم آنکه:مذهب مجوس آن است که خدا خلق افعال خود می کند،بعد آن،تبرّی و انکار از فعل خود می کند تعالی عن ذلک؛چنانکه ابلیس را که فاعل شرور و بدی ها می دانند،می گویند چنین می کند؛هم چنین مجبّره می گویند که:خدا افعال قبیحه بندگان را می کند و روز قیامت از آن تبرّی و خلق را عذاب می کند.

سیّم آنکه:مجوس می گویند:تزویج دختر و خواهر و مادر به قضا و قدر و اراده خدا واقع می شود و مجبّره نیز چنین قائلند.

چهارم آنکه:مجوس می گویند که:کسی که قدرت بر خیر دارد،قادر بر شر نیست و هم چنین به عکس.و جبری و قدری،هردو گمراه اند و آنچه در حق یکدیگر می گویند،راست است.

[مراد از استطاعت]

تحقیق بالمقام حقیق:مراد از استطاعت که در احادیث وارد شده،قدرت بر فعل است با اعانت خدا در طاعات و خذلان او در معاصی.و اعانت را گاهی تعبیر از آن به توفیق شده که آن تهییء اسباب است به جانب مطلوب خیر.چنانچه حضرت امام موسی علیه السّلام هنگامی که از آن حضرت پرسیدند که:«آیا بنده استطاعت دارد؟فرمود:بلی، امّا بعد از چهار خصلت؛یکی آنکه در راه تحصیل فعل،مانعی نباشد؛دیگر آنکه بدن صحیح و اعضا،سالم باشد؛دیگر آنکه اسباب صدور فعل از خدا وارد شده باشد؛مثل آنکه مرد،قدرت بر زنا ندارد مگر آنکه زنی را ببیند که با او زنا کند بعد از آن،زن که محلّ زناست به هم رسید؛یا آنکه خود را نگاه می دارد و امتناع از زنا می نماید؛مثل حضرت

ص:208


1- (1)) -«القدریة مجوس هذه الأمة»،مستدرک الوسائل،ج 12،ص 317،باب تحریم مجالسة اهل المعاصی؛صراط المستقیم،ج 3،ص 62.

یوسف علیه السّلام؛یا آنکه متابعت هوی نموده،اقدام بر این فعل قبیح می نماید و زنا می کند و حق تعالی اطاعت کرده نمی شود (1)به اینکه جبرا مردم را به طاعت بدارد و عصیان کرده نمی شود به اینکه مغلوب گردد.» (2)و حضرت امام محمّد باقر-صلوات اللّه علیه-فرمود که:

«در تورات نوشته شده که:ای فرزند آدم!به درستی که من تو را آفریدم و برگزیدم و تو را توانایی دادم،بعد از آن،امر به فرمان برداری و بندگی خود و نهی از معصیت خود نمودم؛پس اگر فرمان بری مرا بر طاعت،اعانت می کنم تو را و اگر عصیان من کنی، اعانت نمی کنم تو را،و در طاعت،منّت بر تو دارم و در معصیّت،حجّت خود را بر تو تمام نموده ام». (3)

الحدیث الخامس و العشرون:فی المعاد

اشاره

روی الشّیخ الصّدوق باسناده عن أبی جعفر علیه السّلام قال:کان فیما وعظ به لقمان(ع)ابنه ان قال یا بنی ّ!ان تک فی شکّ من الموت فادفع عن نفسک النّوم و لن تستطیع ذلک و ان کنت فی شکّ من البعث فادفع عن نفسک الانتباه و لن تستطیع ذلک فانّک اذا فکّرت فی هذا علمت ان نفسک بید غیرک و انما النوم بمنزلة الموت و انّما الیقظة بعد النوم بمنزلة البعث بعد الموت. (4)

ص:209


1- (1)) -رضوی:-جبرا...نمی شود.
2- (2)) -«...یستطیع العبد بعد اربع خصال أن یکون مخلی السرب،صحیح الجسم...».کافی،ج 1، ص 160،باب الاستطاعة؛توحید،ص 348،باب الاستطاعه.
3- (3)) -«...یا موسی انی خلقتک و اصطنعتک و قویتک و أمرتک بطاعتی و نهیتک عن معصیتی فان اطعتنی اعنتک علی طاعتی...»توحید صدوق،ص 406،باب الأمر و النهی و الوعد؛امالی صدوق،ص 308،مجلس الحادی و الخمسون؛بحار الأنوار،ج 5،ص 9،باب 1،نفی الظلم و الجور...
4- (4)) -قصص الأنبیاء،راوندی،ص 190،فصل فی حدیث لقمان؛بحار الأنوار،ج 7،ص 43،-

ترجمه:حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود که:بود در آنچه موعظه کرد به آن لقمان علیه السّلام پسر خود را اینکه ای پسر!اگر تو در شکّی از مردن،پس دفع کن از نفس خودت خواب را و هرگز قدرت بر دفع (1)آن نخواهی داشت و اگر بوده ای در شکّ از مبعوث شدن،پس برطرف کن از نفس خود بیدار شدن را و هرگز استطاعت بر این نخواهی داشت؛به درستی که هرگاه فکر کرده باشی درین،دانسته خواهی بود،که به درستی که نفس تو در دست دیگری است و خواب به منزلت مردن است و بیدار شدن بعد از خواب،به منزلت برانگیخته شدن بعد از مردن.

[واعظ و موعظه]

بیان:در موعظه و گفتن حق،لازم نیست که کسی را که موعظه می نمایند،مخالفت مقتضای آن می نموده باشد،بلکه گاه هست که از راه تثبّت و استحکام و رسوخ آن در طبایع مخاطبین،باید نمود یا آنکه اگر ایشان را غفلتی روی داده باشد (2)،آگاه و اگر فراموش نموده باشند،متذکّر شوند.و تحقیق آنکه آیا در واعظ عمل کردن به مقتضای آنچه می گوید شرط است یا نه،قبل ازین اشعاری شد؛بنابرین لازم نیست که مواعظ لقمان علیه السّلام پسرش را،از راه بدی او باشد؛بلکه گاه هست که خطاب به شخصی می شود و مراد دیگران است؛چنانچه میان عرب و عجم مشهور است که:«می گوییم به تو که بشنود همسایه».

[مرگ،حیاتی دوباره]

و در کلام امیر المؤمنین و امام المتقین-صلوات اللّه علیه-عبارتی واقع شده که خلاصه اش آنست که:«مرگ امری است یقینی که در آن شکی نیست و از راه غفلت مردم،شبیه است به شکّی که در آن یقین نباشد؛زیرا که هرروزه آدمی مردن احبّا

ص:210


1- (1)) -رضوی:دفع کردن.
2- (2)) -رضوی:دهد و داده باشد.

و اصدقاء و اقربا و بیگانگان را مشاهده می نماید؛معهذا،گرفتار طول امل شده، می پندارد که خودش نخواهد مرد»؛چنانچه محسوس است که تا آدمی حالتی دارد، گمان می کند که ازاله آن حالت از او محال و این معنی موجب غفلت است وگرنه اگر یقین واقعی باشد و این کس اسیر غرور نفس امّاره و طول امل نباشد،می داند که خواهد مرد و حساب و سؤال و میزان و جنّت و نیران و صراط هست،چه احتمال دارد که مرتکب عصیان شود.

«فادفع عن نفسک النّوم»؛دلیلی بیّن و برهانی قاطع است به مدلول أَیْنَمٰا تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ (1)؛یعنی،«هرکجا که باشید درمی یابد شما را مرگ،هرچند باشید شما در عمارت های بسیار محکم»؛زیرا که در احادیث معتبره وارد شده که:«خواب،برادر مرگ است» (2)،هرگاه که چون خواب غلبه کند،از خود دفع نتوان نمود و مغلوب آن باید شد؛پس،مرگ که اقوی از آن است و روح مفارقت تامّه از بدن می نماید،چگونه آن را از خود دفع توان نمود و به تمثیلی که آن مثال شبانه روزی چند مرتبه واقع شود بدون اختیار،تذکّر مرگ حاصل می شود و همچنین در نظیرش که تمثیل به بیدار شدن واقع شده،یقین به حشر.و در آیه کریمه واقع شده تمثیلی دیگر چنانچه ظاهر مدلولش آنست که:«اگر شما شک دارید در بعث و آن را محال می دانید، ما شما را خلق نموده از کتم عدم،به حیّز وجود آورده ایم» (3)و این تمثیل اقوی است؛ زیرا که هرگاه بدون ماده و اصلی،حق تعالی ابداع خلق کند در صورتی که مواد و اجزاء صغیره و نفس باقی باشد به طریق اولی قادر بر انشاء آن مخلوق ثانیا خواهد بود.

و قصّه حضرت ابراهیم علیه السّلام که چهار مرغ مختلف را کشته،اجزاء آن ها را متفرّق و مخلوط ساخته،بر سر شش کوه تقسیم نموده،بعد از طلب هریک از آن مرغان،اجزاء

ص:211


1- (1)) -سوره مبارکه نساء،آیه 78.
2- (2)) -«...أنّ النوم اخ الموت و استدل بها علی الموت الذی لا تجد السبیل...».مستدرک الوسائل، ج 5،ص 123،باب نوادر...
3- (3)) -سوره مبارکه حج،آیه 5.

مختصّه به آن،جدا شده در هوا طیران نموده،متّصل به یکدیگر و جثّه (1)هرمرغی درست شده،حیاتی جدید یافت.و احیاء اموات که بر دست حضرت عیسی علیه السّلام و باقی پیغمبران شده،متواتر و در قرآن مجید و فرقان حمید در آیات بسیار بیان شده،دلیلی است واضح؛پس امکان آن به قدرت خداوند منّان بدیهی و واقع است و قبل از این نیز به دلیل عقلی بعث،ایماء شده،لهذا اعاده ننماییم با آنکه اخبار رسول کریم صلّی اللّه علیه و آله به حشر، کافی و آیات کریمه درین مقام شافی است.و اللّه یعلم.

الحدیث السادس و العشرون:فی صفة الایمان

اشاره

روی الکلینی باسناده عن جابر عن أبی جعفر علیه السّلام قال:سئل أمیر المؤمنین علیه السّلام عن الایمان،فقال:إنّ اللّه عزّ و جلّ جعل الایمان علی أربع دعائم:الصّبر و الیقین و العدل و الجهاد؛فاصّبر من ذلک علی أربع شعب:علی الشّوق و الإشفاق و الزّهد و التّرقّب؛فمن اشتاق إلی الجنّة سلا عن الشّهوات و من أشفق من النّار رجع عن المحرّمات و من زهد فی الدّنیا هانت علیه المصایب و من راقب الموت سارع إلی الخیرات؛و الیقین علی أربع شعب:تبصرة الفطنة و تأوّل الحکمة و معرفة العبرة و سنّة الاوّلین فمن أبصر الفطنة عرف الحکمة و من تأوّل الحکمة عرف العبرة و من عرف العبرة عرف السّنة و من عرف السّنة (2)فکانّما کان مع الأوّلین و اهتدی الی الّتی هی اقوم و نظر الی من نجا بما نجا و من هلک بما هلک و انّما اهلک اللّه من اهلک بمعصیته و انجی من انجی بطاعته؛و العدل علی اربع شعب:غامض الفهم و غمر العلم و زهرة الحکم و روضة الحلم فمن فهم فسرّ جمیع العلم و من علم عرف شرایع الحکم و من حلم لم یفرّط فی امره و عاش فی النّاس حمیدا؛ و الجهاد علی اربع شعب:علی الامر بالمعروف و النّهی عن المنکر و الصّدق فی المواطن و شنآن الفاسقین فمن امر بالمعروف شیّد ظهر المؤمن و من نهی عن المنکر ارغم انف

ص:212


1- (1)) -رضوی:جسته.
2- (2)) -رضوی:-و من عرف السنة.

المنافق و آمن کیده و من صدق فی المواطن قضی الّذی علیه و من شنأ الفاسقین غضب للّه و من غضب للّه غضب اللّه له فذلک الایمان دعائمه و شعبه» (1).

ترجمه:امام مجمع مفاخر،محمّد بن علی الباقر علیه السّلام می فرماید که:پرسیدند از حضرت امیر المؤمنین-صلوات اللّه علیه و آله-از حقیقت ایمان؛پس فرمود که:حق تعالی بنا نهاده ایمان را بر چهار ستون؛اوّل:صبر؛دوّم:یقین؛سیّم:عدالت کردن؛چهارم:

مجاهده کردن در راه او.و صبر نیز چهار شعبه دارد:یکی شوق داشتن به مراتب آخرت، دیگری ترسیدن از عذاب الهی و رغبت نداشتن در دنیا و چشم دوختن بر مثوبات اخرویّه؛پس کسی که شوق دارد به آنکه واصل شود به سوی بهشت،خود را برمی کند از خواهش های نفسانیّه و کسی که بترسد از آتش جهنم،بازمی گردد ازکردن آنچه حرام است و کسی که رغبت ندارد در دنیا،آسان می شود بر او مصیبت های دنیا و کسی که چشم دوخته بر مرگ،پیش دستی می کند به سوی[به]جای آوردن نیکی ها.و یقین نیز چهار شعبه دارد:بینایی داشتن در چیزی که موجب زیرکی است و دریافتن چیزی که موصل به حکمت است و شناختن اموری که باعث عبرت گرفتن است و تتبّع نمودن طریقه گذشتگان؛پس کسی که بینایی کرد زیرکی را،می شناسد حکمت را و کسی که دریافت حکمت را،می یابد عبرت گرفتن را و کسی که دانست عبرت را،می شناسد سنّت را و کسی که شناخت سنّت را،پس گویا بوده با جماعتی که قبل ازین بوده اند و راهنمایی یافته به طریقه[ای]که آن راست تر است و گویا نظر کرده خواهد بود به سوی کسانی که رستگار شده اند و خواهد یافت که به چه سبب رستگار شدند و به سوی جمعی که هالک به هلاک معنوی شده اند،که به چه سبب هلاک شده اند؛و هلاک نکرده خدا کسانی را که هلاک کرده از گذشتگان،مگر به گناه ایشان؛و می داند که خدا رستگار کرده کسانی را که رستگار کرده به سبب فرمان برداری او.و عدالت نیز چهار شعبه دارد:

ص:213


1- (1)) -کافی،ج 2،ص 50،باب صفة الایمان؛بحار الأنوار،ج 65،ص 350،باب 27-دعائم الاسلام و الایمان...؛و با مقداری اختلاف عبارت در خصال،ج 1،ص 231،آمده است.

دریافتی که دقیق باشد و علمی که فرو رود و حکمتی که درخشان باشد و بردباری که مانند بوستانی باشد؛پس کسی که دریافت این امور را،تفسیر کرده خواهد بود همه علوم را و کسی که علم به هم رسانید،دانسته است شرایع احکام را،و کسی که بردباری به هم رسانیده،زیادتی نمی کند در کارهای خود و زندگانی می کند در میان مردم،در حالتی که حمد کرده شده باشد.و جهاد نیز چهار شعبه دارد:امرکردن به نیکی و نهی کردن از بدی و راستی در همه حال و دشمن داشتن فاسقین؛پس کسی که امر به نیکی نموده،محکم گردانیده پشت ایمان دارندگان را و کسی که نهی از منکر نموده،به خاک مالیده بینی فسق کننده را و ایمن شده از مکر آن فاسق؛و کسی که راست گوید در همه جای حکم خواهد کرد،هرچند بر ضرر خودش باشد؛و کسی که دشمن دارد فاسق ها را،بر ایشان غضب خواهد کرد از برای خشنودی خدا و کسی که از برای خدا بر فاسق غضب کند،خدا نیز بر آن فاسق غضب خواهد کرد؛و فرمود حضرت که:این است ایمان و شعبه های آن.

[مراد از صبر و یقین]

بیان:«دعائم»؛چون عمارت به ستون محکم برپاست و اگر تزلزلی در آن به هم رسد،سقف منهدم می شود؛هم چنین هرگاه یکی از این دعائم را قصوری روی دهد، ایمان کامل زایل می شود.«الصبر»؛یا مراد صبر بر مصیبات است که از جای به در نیامده،توقّع مثوبات اخرویّه داشته باشد یا آنکه صبر بر تکالیف از اوامر و نواهی مراد است که بر مشقّت طاعات و تعب عبادات،صبر نماید؛لهذا یکی از اسامی ماه مبارک رمضان شهر الصبر است؛و همچنین صبر بر خواهش نفسانی خود نموده،مرتکب حرامی نشود و بنا بر احتمال اوّل،وارد شده از اهل بیت صفوت و طهارت که:«نحن الصّابرون و شیعتنا صبر»، (1)یعنی ما صبرکنندگانیم و شیعیان ما بیشتر صبر می کنند.

ص:214


1- (1)) -این عبارت در منابع حدیثی یافت نشد ولی با عبارت«إنّا صبر و شیعتنا أصبر منّا»همراه ادامه روایت در کافی،ج 2،ص 93،باب الصبر آمده.

و آنچه به خاطر می رسد آن است که:صبر شیعیان بر شداید ائمّه و خودشان،جمیعا می باشد و در همان حدیث وجهی دیگر مذکور شده و آن وجه آن است که از جهت آنکه «ما صبر می کنیم بر چیزی چند که علم به حقیقت آن داریم و شیعیان ما صبر می کنند بر اموری که علم ایشان احاطه به حقیقت آن ننموده» (1).و در حدیثی دیگر وارد شده که:

«صبر از ایمان به منزله سر است از جسد و ایمان نیست از برای کسی که صبر نیست». (2)

مؤلف گوید که:زیرا که کسی که صبر نکند و در مصیبات جزع نماید،گاه باشد به مرتبه ای رسد که ردّه بگوید یا آنکه اعتقاد حق از او زایل شود و هرگاه ایمان کامل و اعتقاد به قدر الهی راسخ باشد،البته از انقلابات روزگار متزلزل نشده،راضی به قضاء الهی می باشد.و در حدیثی از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که:«چون مؤمن را داخل قبرش کنند نماز از طرف راست او و زکوة از طرف چپ او و نیکی و احسان از بالای سر او می ایستند و صبر در کناری است؛پس چون دو ملک از برای سؤال داخل بر او می شوند،صبر می گوید:به نماز و زکوة و برّ،که اگر شما عاجز شده اید به کنار روید که من نزد مؤمن آمده دو ملک را جواب گویم». (3)غرض در باب فضیلت صبر و آنکه اعظم عبادات است،آیات و اخبار بی شمار وارد شده و شک نیست که ایمان به سبب آن کامل می شود و بدون آن اعتمادی بر ایمان نیست.

«و الیقین»؛و حقیقت یقین کامل،آن است که در عقاید،راسخ و در امور آخرت به مرتبه ای جازم باشد که گویا محسوس اوست و به شکوک و شبهات باطله فریب نخورد و

ص:215


1- (1)) -«قلت جعلت فداک کیف صار شیعتکم اصبر منکم قال:لانا نصبر علی ما نعلم و شیعتنا یصبرون علی ما لا یعلمون»کافی،ج 2،ص 93،باب الصبر.
2- (2)) -«الصبر من الایمان بمنزلة الرأس من الجسد و لا ایمان لمن لا صبر له»کافی،ج 2،ص 89، باب الصبر؛وسائل الشیعه،ج 3،ص 258،باب استحباب الصبر علی البلاء؛و ج 2،ص 903، ح 13.
3- (3)) -وسائل الشیعه،ج 3،ص 255،باب استحباب الصبر علی البلاء؛مستدرک الوسائل،ج 3، ص 89،باب نوادر؛کافی،ج 2،ص 90.

با وجود خدای خود و رضای او از احدی نترسد.و از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام مروی است که بر سر منبر فرمود که:«احدی نمی یابد لذّت ایمان را تا آنکه بداند و علم به هم رساند که به درستی که آنچه می رسد به او،از او درنخواهد گذشت و آنچه از او درمی گذرد،به او نخواهد رسید». (1)و معلوم است که هرگاه یقین به این مرتبه رسد،مؤمن از هیچ چیز از امور دنیا مکدّر نمی شود.و از راه یقین بود که«حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در زیر دیواری که میل به افتادن داشت نشسته و حکم می فرمود میان مردم؛بعضی گفتند که:زیر این دیوار منشین که میل کرده!آن حضرت فرمود که:پاسبانی نموده هرمردی را اجلش.و چون فارغ شده،آن حضرت برخواست». (2)و آن حضرت این کار و شبیه این کار را مکرّر می کرد و می فرمود که:«نیست بنده ای مگر آنکه با او از جانب خدا،حافظی و نگاه بانی که آن،دو فرشته است،می باشد که او را محافظت می کنند از اینکه از سر کوهی یا در چاهی بیفتد؛پس چون نازل شود قضای الهی،دست از محافظت او برمی دارند». (3)اگر کسی گوید که در قرآن واقع شده که:«میندازید خود را به دست های خود به مهلکه»؛ (4)و این منافی و معارض فعل امیر المؤمنین علیه السّلام و یقین است؛جواب گوییم که:احتراز از مهالک و مضارّ،بنا بر فرموده و تکلیف الهی است به حسب ظاهر،و چون یقین کامل باشد به مرتبه[ای]که آن حضرت داشت و می دانست که رحلت او به عنوان

ص:216


1- (1)) -«لا یجد احدکم طعم الایمان حتی یعلم ان ما اصابه لم یکن...»کافی،ج 2،ص 58،باب فضل الیقین؛بحار الأنوار،ج 67،ص 147،باب 52-الیقین و الصبر علی الشدائد؛مجموعه ورام،ج 2،ص 184.
2- (2)) -«ان امیر المؤمنین علیه السّلام جلس الی حائط مائل یقضی بین الناس فقال بعضهم لا تقعد تحت هذا الحائط...»کافی،ج 2،ص 58،باب الفضل الیقین؛وسائل الشیعه،ج 15،ص 201،باب وجوب الیقین باللّه؛بحار الانوار،ج 5،ص 104،باب 3-القضاء و القدر و المشیة.
3- (3)) -«...لیس من عبد الا و له من اللّه عز و جل حافظ و واقیة معه ملکان یحفظانه...».کافی، ج 2،ص 58،باب الفضل الیقین؛وسائل الشیعه،ج 15،ص 203،باب وجوب الیقین باللّه فی الرزق.
4- (4)) -سوره مبارکه بقره،آیه 195.

شهادت و در دست ابن ملجم ملعون خواهد بود،لهذا احتراز از بعضی مهالک نمی فرمود.

پس باید که مؤمن یقین داشته،در آن مرتبه کامل باشد و داند که«برگی بدون رضای خدا از درختی نمی افتد». (1)معهذا از چیزی چند که احتمال مضرّتی و آفتی دارد،چون خدا امر فرموده احتراز نماید.و اللّه یعلم.

[مراد از عدل و جهاد]

«و العدل»؛که آن حکم به حق کردن است،هرچند بر ضرر خودش باشد و انصاف از نفس خودش نماید.چنانچه حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله در آخر (2)خطبه خود مردم را فرمود که:

«بهشت و درخت طوبی بادا از برای کسی که خلق و معاشرت او نیکو باشد و طینت او پاکیزه و امور مخفیّه او شایسته و ظاهر او نیکو باشد و در راه خدا زیادتی مال خود را بدهد و زیادتی سخن خود را نگاه دارد و مردم را از نفس خود انصاف دهد». (3)و در حدیثی دیگر حضرت صادق علیه السّلام می فرماید که:«چه کس تعهد چهار صفت می نماید که من ضامن شوم از برای او چهار خانه در بهشت؛یکی آنکه در راه خدا انفاق کنی؛و از بی چیزی نترسی؛و فاش کنی سلام را در عالم،یعنی مسابقت نمایی؛و ترک کنی مجادله را هرچند حق با تو باشد؛و انصاف دهی مردم را از نفس خود». (4)

ص:217


1- (1)) -سوره مبارکه انعام،آیه 59 وَ مٰا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّٰ یَعْلَمُهٰا.
2- (2)) -رضوی:-آخر.
3- (3)) -«...طوبی لمن طاب خلقه و طهرت سجیته و صلحت سریرته و حسنت علانیته و انفق الفضل من ماله و امسک الفضل من قوله...».کافی،ج 2،ص 144،باب الانصاف و العدل؛ وسائل الشیعه،ج 15،ص 284،باب وجوب انصاف الناس؛مستدرک الوسائل،ج 11، ص 309،باب وجوب انصاف الناس.
4- (4)) -«من یضمن لی اربعة باربعة ابیات فی الجنة انفق و لا تخف فقرا و انصف الناس من نفسک...».کافی،ج 2،ص 144،باب الانصاف و العدل؛من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 62، باب فضل السخاء و الجود.

«و الجهاد»؛اعمّ است از مجاهده به بدن که آن جهاد با مخالفین دین است؛و مجاهده به مال که آن انفاق مال است در راه خدا؛و مجاهده به مال و نفس هردو،که آن حجّ است.و اعظم مجاهدات،جهاد نفس است؛یعنی جبرکردن و برانگیختن نفس و او را بر طاعت داشتن و از منهیّات اجتناب فرمودن و محاسبه آن نمودن که هرلمحه ای از لمحات حیات و عمر عزیز،که گوهری است گران بها در چه مصرف،صرف نموده.

چنانچه حق تعالی در کلام عزیز فرموده که:«به تحقیق که رستگار شد کسی که نفس خود را تزکیه نمود»؛ (1)یعنی از کثافت معاصی و اخلاق ذمیمه او را پاکیزه نمود.بدانکه چنانچه در اخبار وارد شده که:«دشمن ترین دشمنان،نفس امّاره است» (2)،که این کس را خَسِرَ الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةَ (3)می نماید و گاه باشد که به شؤمت آن،حیات را از دست داده، هالک ازل و ابد شود.و حق تعالی از برای این جماعت مجاهدین،ضامن رسانیدن به طریقه مستقیمه حق شده و فرموده که: اَلَّذِینَ جٰاهَدُوا فِینٰا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنٰا (4)؛پس واجب است بر هرشخص که مجاهده با نفس خود نماید؛اوّلا:به اینکه محاسبه او نماید و خزاین ساعات عمر را مملوّ از جواهر طاعات گرداند و بداند که در روز قیامت که روز تغابن است،که سعید غبن دارد که چرا بیشتر اکتساب عبادات و طاعات ننموده؛و شقی که غبن واقعی دارد،آرزو می نماید که او را به دنیا برگردانند که عمل شایسته به جای آورد.

معهذا به موجب شقاوت ذاتی،اگر فرضا او را برگردانند،باز مشغول معاصی می شود.

چنانچه در کتاب کریم بیان این فرموده و باید که فرض کند که به آخرت رسیده و استدعا به رجوع نموده و مقبول شده،مشغول طاعت باشد و متابعت شیاطین داخله و خارجه ننماید و سود عظیمی که در این تجارت است از دست ندهد و حیات را

ص:218


1- (1)) -سوره مبارکه شمس،آیه 9. قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّٰاهٰا.
2- (2)) -«أعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک»عدة الداعی،ص 314؛عوالی اللئالی،ج 4، ص 118،الجملة الثانیة فی الاحادیث المتعلقه.
3- (3)) -سوره مبارکه حج،آیه 11.
4- (4)) -سوره مبارکه عنکبوت،آیه 69.

غنیمت داند و عمری که هرلمحه از آن را در حین معاینه مرگ اگر مقدورش شود،به تمام دنیا و ما فیها می خرد،به بطالت و لغو صرف ننماید و پیوسته موت را که هرلمحه محتمل است که بر او وارد شود منظور داشته،کمال جدّ و جهد در عبادات نماید.چنانچه در حدیثی وارد شده که:«کار کن از برای آخرت،چنانچه گویا فردا خواهی مرد؛و کار کن از برای دنیا،چنانچه گویا همیشه زنده خواهی بود». (1)و این مورث زهد از دنیا می شود که از جمله شعب و لوازم ایمان است.

[دنیا و زهد]

و زهد به آن است که رغبت در تحصیل دنیا نداشته،مطمح نظر مراتب آخرت باشد.

چنانچه حضرت صادق علیه السّلام فرموده که:«کسی که زهد در دنیا تحصیل نمود و رغبت در آن ننمود،خدا حکمت و معرفت را در دل او ثابت و زبان او را به حکمت گویا می گرداند و او را به عیب های دنیا و درد آن بینا می نماید و سالم از معاصی از دنیا بیرون برده به بهشت که دار السّلام است می رساند». (2)و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرموده که:«تمام نیکی ها همه در خانه ای است و گردانیده شده کلید آن،زهد در دنیا؛و فرمود که:مرد نمی یابد شیرینی ایمان را تا وقتی که پروا نداشته باشد،که چه کس دنیا را می خورد و صرف می نماید». (3)

ص:219


1- (1)) -«اعمل لدنیاک کأنک تعیش أبدا و اعمل لآخرتک کانک تموت غدا».من لا یحضره الفقیه، ج 3،ص 156،باب المعایش و المکاسب؛وسائل الشیعة،ج 17،ص 76،باب عدم جواز ترک الدنیا؛مستدرک الوسائل،ج 1،ص 146،باب عدم جواز ترک الدنیا.
2- (2)) -«من زهد فی الدنیا اثبت اللّه الحکمة فی قلبه و انطق بها لسانه و بصره عیوب الدنیا...». کافی،ج 2،ص 128،باب ذم الدنیا و الزهد فیها؛وسائل الشیعه،ج 16،ص 10،باب استحباب الزهد فی الدنیا؛من لا یحضره الفقیه،ج 4،ص 410،من الفاظ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله.
3- (3)) -«...لا یجد الرجل حلاوة الایمان فی قلبه لا یبالی من اکل الدنیا».وسائل الشیعه،ج 16، ص 12،باب استحباب الزهد فی الدنیا؛بحار الأنوار،ج 70،ص 49،باب 122،حبّ الدنیا و ذمّها.

و در روایتی دیگر واقع شده که:«از حضرت سیّد السّاجدین و سند الزّاهدین علیه السّلام پرسید مردی از زهد در دنیا؛فرمود که:زهد ده جزء است و اعلی مراتب زهد،پست تر مرتبه از پرهیزگاری است و بالاتر مرتبه از ورع،پست تر مرتبه از یقین است و بالاتر مرتبه از یقین،پست تر مرتبه از راضی بودن به قضاء الهی است و فرمود که:به درستی که زهد را حق تعالی در قرآن تفسیر فرموده به آیه ای از قرآن که ترجمه لفظش آن است که:«تا آنکه تأسّف نخورید بر آنچه از شما فوت شود از دنیا و شاد نشوید به سبب آنچه برسد به شما از دنیا» (1). (2)و حضرت صادق علیه السّلام فرمود که:«روزی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله اندوهناک بود؛ پس آمد ملکی و با او بود کلیدهای خزین های زمین و گفت:ای محمّد صلّی اللّه علیه و آله!این کلیدهای خزین های زمین است و پروردگار تو می فرماید که:بگشای و بردار از آن خزین ها آنچه خواسته باشی بدون آنکه کم شود از آنچه از برای تو از مراتب آخرت نزد من است.پس فرمود حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله که:دنیا خانه کسی است که از برای او در آخرت خانه نباشد،و از برای دنیا کسی جمع مال می کند که عقل ندارد.آن ملک گفت:

قسم به خداوندی که تو را به حق مبعوث کرده که این سخن را در وقتی که کلیدها به من داده می شد در آسمان چهارم از ملکی شنیدم» (3)

[امر به معروف و نهی از منکر]

«علی الامر بالمعروف و النّهی عن المنکر»؛که آن را حسبه گویند و بدیهی است که

ص:220


1- (1)) -اشاره به آیه 23 سوره مبارکه حدید.
2- (2)) -«-أن رجلا سأل علی بن الحسین علیه السّلام عن الزهد فقال عشرة اشیاء فاعلی درجة الزهد ادنی درجة الورع...».کافی،ج 2،ص 128،باب الذم الدنیا و الزهد فیها؛وسائل الشیعه،ج 16، ص 12،باب استحباب الزهد فی الدنیا...
3- (3)) -«خرج النبی صلّی اللّه علیه و آله و هو محزون فأتاه ملک و معه مفاتیح خزائن الارض فقال یا محمد...». کافی،ج 2،ص 129،باب الذم الدنیا و الزهد فیها؛بحار الأنوار،ج 70،ص 54،باب حب الدنیا و ذمها.

نسبت به هرشخص،لازم است که جمعی که در تحت فرمان او باشند ایشان را امر به معروف و نهی از منکر نماید،اوّلا به گفتن و ثانیا به ایذای زبانی و اگر داند که تأثیر نمی کند،جراحت رسانیدن نیز شاید جایز باشد به قدری که احتمال تأثیر کند واگرنه، انکار قلبی بر هرکس لازم است در فعل منکر و بدی؛و جمعی دیگر را که اطاعت او ننمایند،آیا گفتن لازم است؟در صورتی که احتمال ضرر نباشد،ظاهر لزوم است و خلاف است در اینکه واجب عینی یا کفایی است؛جمعی که واجب عینی (1)می دانند از حدیث حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام که فرموده:«کسی که ترک کند انکار منکر را به دل و دست و زبان،پس او مرده ای است در میان زنده ها». (2)و از آیات و اخبار دیگر نیز استدلال نموده اند.و جمعی که قائل شده اند که واجب کفایی است؛ایشان نیز از ظاهر بعضی آیات و اخبار استدلال نموده اند و شک نیست که هرگاه بعض متکفّل امر و نهی شوند از دیگران نسبت به همان شخص خاص در کار نیست؛بلی!اگر منزجر نشده باشد،واجب است؛امّا به منزله آن است که نسبت به او امر و نهی (3)واقع نشده باشد.

و علاّمه-ره-استدلال بر وجوب کفایی نموده به اینکه غرض،وقوع معروف و رفع منکر است و هرگاه احدی مرتکب شود و به فعل او،امر و نهی حاصل گردد،ارتکاب دیگران عبث خواهد بود و حق آن است که اگر در بلدی یک نفر مستجمع شرایط حسبه باشد، نسبت به او واجبست عینا.و مشهور آن است که حسبه (4)مشروط به چهار شرط است.

اوّل آنکه:امر و نهی کننده تمیز کند معروف را از منکر و معرفت به شرع داشته باشد.

دوّم آنکه:آن کسی را که امر و نهی می نمایند،اصرار داشته به خودی خود منزجر نشده باشد.

ص:221


1- (1)) -رضوی:-یا کفایی...عینی.
2- (2)) -«من ترک انکار المنکر بقلبه و یده و لسانه فهو میت بین الأحیاء».تهذیب الاحکام،ج 6، ص 181،باب الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر؛وسائل الشیعه،ج 16،ص 132،باب وجوب الأمر و النهی بالقلب.
3- (3)) -رضوی:باوامر و نواهی.
4- (4)) -رضوی:-باشد،نسبت...که حسبه.

سیّم آنکه:احتمال تأثیر دهد؛

چهارم آنکه:ضرر مالی و بدنی و عرضی به خودش و به یکی از مسلمانان نرسد.

و این شروط جمیعا در حسبه فعلی و قولی است نه در قلبی؛چنانچه قبل از این اشاره شد.امّا دو شرط اوّل در جمیع انواع حسبه معتبر است.و بعضی از ظاهر آیه کریمه أَ تَأْمُرُونَ النّٰاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ (1)یعنی:آیا امر می کنید مردم را به نیکی و فراموش می کنید خود را و آیات دیگر،استنباط شرطی دیگر نیز نموده اند؛باید که آمر و ناهی،عادل باشد و ارتکاب محرمات ننماید.و از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله منقول است که فرمود:«در شب معراج گذشتم به گروهی که لب های ایشان را به مقراض ها (2)از آتش می بریدند!پس گفتم:شما کیستید؟جواب گفتند:که ما امر به نیکی می کردیم و خود به جای نمی آوردیم و نهی از منکر می نمودیم و خود به جای می آوردیم». (3)و حق این است که این شرط است در تأثیر امر و نهی،نه (4)در اصل آن؛زیرا که دو چیز واجب است:

یکی تزکیه خود،و دیگری گفتن؛و ترک یکی مستلزم ترک آن دیگر نمی شود.و این بدیهی است که اگر کسی گناهی صغیره می کرده باشد،موجب ترک حسبه نمی شود و اگر نه،بایست که عصمت در امر و نهی شرط باشد،نه عدالت.و اللّه یعلم.

«و آمن کیده»؛اگر ضمیر،راجع به نهی کننده باشد،دلالت بر عدالت او می کند.نهایت چون محتمل است که راجع به فاسق باشد،سند این مدّعی نمی شود.

الحدیث السّابع و العشرون:فی التّخویف و الوعظ

اشاره

روی فی نهج البلاغة عن امیر المؤمنین علیه السّلام انّه قال:و اعلموا انّه لیس لهذا الجلد الرّقیق

ص:222


1- (1)) -سوره مبارکه بقره،آیه 44.
2- (2)) -قیچی.
3- (3)) -این روایت به صورت زیر آمده:در وسائل الشیعة،ج 16،ص 151،باب وجوب الإتیان بما یأمر؛مستدرک الوسائل،ج 12،ص 205،باب وجوب الاتیان بما یؤمر آمده است:«... رایت جماعة تقرض شفاههم بمقاریض النار کلما قرضت وفت فقلت یا جبرئیل من هؤلاء قال هؤلاء خطباء امتک یقولون ما یفعلون...».
4- (4)) -رضوی:-نه.

صبر علی النّار فارحموا نفوسکم فانّکم قد جرّبتموها فی مصائب الدّنیا فرأیتم جزع احدکم من الشّوکة تصیبه و العثرة تدمیه و الرّمضاء تحرقه فکیف اذا کان بین طابقین من نار ضجیع حجر و قرین شیطان اعلمتم انّ مالکا اذا غضب علی النّار حطم بعضها بعضا لغضبه و اذا زجرها توثّبت بین ابوابها جزعا من زجرته ایّها الیفن الکبیر الّذی قد لهزه القتیر کیف انت اذا التحمت اطواق النّار بعظام الاعناق و نشبت الجوامع حتّی اکلت لحوم السّواعد فاللّه اللّه معشر العباد و انتم سالمون فی الصّحة قبل السّقم و فی الفسحة قبل الضّیق فاسعوا فی فکاک رقابکم من قبل ان تغلق رهائنها. (1)

ترجمه:حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام ایمائی در این کلام شریف به بعضی از احوال جهنّم فرموده،اعاذنا اللّه و سایر المؤمنین منه،که:بدانید ای مردمان!که به درستی که نیست این پوست نازک جسد آدمی را صبر و طاقتی بر آتش جهنّم؛پس رحم کنید به نفس های خود و کاری مکنید که موجب سوختن شما شود.به درستی که شما تجربه کرده و آزموده اید نفس خود و صبر او را در مصیبت های دنیا،پس هریک دیده اید جزع کردن و مضطرب شدن خود را از خاری که به عضوی از اعضای شما می رسد و لغزشی که روی دهد،به خون می آورد بدن شما را و زمین بسیار گرم می سوزاند او را و تاب نمی آورد؛پس چگونه خواهد بود حال او،هرگاه بوده باشد میان دو آجر بزرگ از آجرها[ی]ی که در آتش جهنّم افروخته شده و هم خواب شما سنگ تفتیده شده در آتش و هم نشین شما شیطان باشد.آیا دانسته اید که مالک که خازن نیران و معذّب اهل عصیان است،هرگاه غضب و شدّت کند بر آتش جهنّم،از صولت او اجزای آتش یکدیگر را برهم می شکنند از شدّت غضب او؛و هرگاه زجر و آزار کند مالک جهنّم، آتش برمی جهد از زیادتی جزع و اضطراب در میان درّ[ه]های جهنّم،از شدّت زجر

ص:223


1- (1)) -شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،ج 10،ص 122؛نهج البلاغه،ص 266،الوصیة بالتقوی؛ بحار الأنوار،ج 8،ص 306،باب 24-النار أعاذنا اللّه و...

و تندی مالک؟!ای مرد پیر بزرگی که مخلوط شده او را کمال پیری (1)!چگونه[ای]تو هرگاه بچسبد به استخوان های گردن تو طوق های آتشین و فرو رود به اعضای تو غل هایی که در جهنّم،دست ها را به گردن ها می بندد تا آنکه بخورد و جدا کند گوشت های بازوها را؛پس به یاد آورید خدا را،ای گروه بندگان او (2)!و حال آنکه در این دنیا شما به سلامت و در حال صحّت اید و پیش از آنید که شما بیمار شوید به الم عذاب قیامت و در گشادگی و وسعتید،پیش از تنگی قیامت؛پس سعی کنید در خلاص کردن گردن های خود از عذاب،پیش از آنکه بسته شود درهای خلاص کردن (3)و از گرو (4)درآوردن بدن ضعیف از دست مالک نیران.

[مالک جهنّم و شدّت عذاب الهی]

بیان:«اعلموا»هرچند هرکس را علم حاصل است که گوشت و پوست و استخوان، تاب آتش این زمان ندارد چه جای آتش نیران،که به مراتب اشدّ و المش احدّ است؛ نهایت چون غفلت و عدم احتراز از چیزی چند که اثرش عذاب و نکال و حاصلش عصیان و وبال است،موجب انتهاک (5)در معاصی شده،گویا علم ندارد و این مراتب را نمی داند و این فنّی است از فنون بلاغت.چنانچه می گویند کسی را که آزار پدر خود می کند که:اگر پدر تو است آزارش مکن!با وجودی که علم به پدری او دارد امّا چون به مقتضای پسری عمل نمی کند،گویا شک دارد.

«فارحموا نفوسکم»؛اشعار است به آنکه نعمت های غیر متناهیه الهی موجب عبودیّت و بندگی،و شکر منعم حقیقی واجب است.هرگاه تخلّف از این امر متحتّم می نمایید،اقلا باید رحم بر بدن ضعیف و جسم نحیف نموده،عصیان منعم و موجد حقیقی که مثمر عقوبات ابدیّه است،ننمایید.

ص:224


1- (1)) -رضوی:کمال مردی.
2- (2)) -رضوی:گروه مردمان بندگان.
3- (3)) -رضوی:-گردن های خود...خلاص کردن.
4- (4)) -رضوی:کدورت.
5- (5)) -آلوده شدن(دهخدا).

«افرایتم جزع احدکم»؛در این فقره اضعف آزارها را بیان فرموده که ابلغ است در عدم صبر بر عذاب شدید الهی.

«طابقین»؛به اعتبار آنکه محسوس می شود که جسم صلبی که کسب حرارت و گرمی از آتش کند،بدن از حرارت آن بیشتر تأثیر می یابد.

«قرین شیطان»؛اشاره به آن است که تابع و متبوع در یک مرتبه از عذابند و ایماء به ذلّت و خواری شخص معذّب است.

«توثبت بین أبوابها»؛در این فقره و سابقش،بیان کمال صولت مالک جهنّم و سرعت اجابت آتش او را و خوف و اطاعت آتش و غلظت و نفاذ امر مالک،فرموده که به مرتبه ای است که به محض امر مالک اجزای آتش مضطرب و متلاشی می شود؛به مرتبه[ای]که نزدیک به آن می شود که از حدود جهنّم به در روند و مبالغه کامله است در انزجار آتش از امر مالک جهنّم و شدّت عذاب الهی را به مقایسه عظمت و بزرگواری خودش می توان دانست.

معهذا در آیات بسیار،بعضی از خصوصیّات و شداید آن را بیان فرموده؛چنانچه در سوره[ای]فرموده که:«اگر اهل جهنّم از شدّت عطش استغاثه کنند و به فریاد ایشان رسند،آبی به ایشان می دهند که چون نزدیک روی خود برند که بیاشامند،گوشت و پوست روی ایشان بریان و پخته می شود». (1)و در جایی دیگر می فرماید که:«آدم و سنگ باعث زیادتی[و]برافروختن آتش می شود». (2)و در جایی دیگر می فرماید که:

«هرگاه پخته و ریخته می شود پوست های بدن اهل جهنّم،عوض آن پوست دیگر بر بدن ایشان خلق می شود تا آنکه بچشند عذاب را». (3)غرض با این همه وعید و تهدید،شرح

ص:225


1- (1)) -سوره مبارکه کهف،آیه 29.
2- (2)) -اشاره به آیه 24 سوره مبارکه بقره فَاتَّقُوا النّٰارَ الَّتِی وَقُودُهَا النّٰاسُ وَ الْحِجٰارَةُ.
3- (3)) -سوره مبارکه نساء،آیه 56.

شمّه[ای]از عذاب دردناک جهنّم نشده و همه می دانیم که احدی را صبر بر چنین عذابی و راه نجاتی نیست.

معهذا ارتکاب معاصی می کنیم و باک از آن نداریم و این معنی اگر از راه عدم اعتقاد باشد،کفر است نعوذ باللّه و اگر از راه بی پروایی و عدم مبالات باشد،اشدّ فسوق و معاصی است؛پس عاقل بصیر و متدبّر خبیر،باید اعظم هموم او عذاب و حساب قیامت باشد و رحم بر این جثه ناتوان خود نماید.عجب تر آنکه اگر اهل دنیا،وعید زدن و اندک آزاری بر فعلی نمایند،این کس اقدام بر آن فعل نمی نماید از ترس آن آزار و با وجودی که مخبر صادق بیان مراتب عذاب نموده باشد،پروایی ندارد.و اللّه یعلم.

الحدیث الثّامن و العشرون:فی حسن الظّن باللّه

اشاره

روی ثقة الاسلام باسناده عن أبی جعفر علیه السّلام قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله قال اللّه -تبارک و تعالی-لا یتّکل العاملون لی علی اعمالهم الّتی یعملونها لثوابی فانّهم لو اجتهدوا و أتعبوا انفسهم أعمارهم فی عبادتی کانوا مقصّرین غیر بالغین فی عبادتهم کنه عبادتی فیما یطلبون عندی من کرامتی و النّعیم فی جنّاتی و رفیع الدّرجات العلی فی جواری و لکن برحمتی فلیثقوا و فضلی فلیرجوا و الی حسن الظّن بی فلیطمئنّوا فانّ رحمتی عند ذلک تدرکهم و منّی یبلغهم رضوانی و مغفرتی تلبسهم عفوی فانّی أنا اللّه الرّحیم و بذلک تسمّیت. (1)

ترجمه:حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود که:رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرموده که حق تعالی فرموده که (2):تکیه و اعتماد نکنند جماعتی که از برای رضا و خشنودی من عمل می کنند بر عمل هایی که می کنند از برای حصول ثواب من؛پس به درستی که اگر ایشان کمال

ص:226


1- (1)) -کافی،ج 2،ص 71،باب حسن الظّن باللّه عز و جل؛بحار الأنوار،ج 67،ص 385،باب 59 -الخوف و الرّجا و حسن الظن؛أعلام الدین،ص 42،فصل آخر فی السؤال و البیان.
2- (2)) -رضوی:-حق تعالی فرموده که.

سعی و اهتمام نموده،مشقّت دهند نفس های خود را در مدّت عمر خودشان (1)،خواهند بود تقصیرکننده و نخواهند رسید در بندگی من،به کنه عبادت من در آن چیزی که طلب می کنند نزد من از کرامت و بخشش من و نعمتی که مهیّاست در بهشت من و مرتبه های بلندی که در همسایگی من است؛و لیکن باید که به رحمت من همگی اعتماد،و زیادی بخشش مرا،پس باید که امید داشته باشند و به سوی نیکی گمان به من باید،که آرام گیرند؛پس به درستی که رحمت من نزد این حالت،ایشان را درمی یابد و از من به ایشان می رسد خشنودی و آمرزش من؛و می پوشاند گناه ایشان را در گذشتن من؛پس به درستی که منم خداوند بخشاینده و رحم کننده؛و به این نام نامیده شده ام.

[شکر و تقصیر]

بیان:«لثوابی»؛مراد آن است که باید مراد،آن عامل ثواب و رضای خدا و آن عمل مقبول باشد که اگر به نیّت دیگر مثل ریا و غیره عمل کند،اثری بر آن مترتّب نخواهد شد بلکه وبالش به او عاید می شود.

«فانّهم لو اجتهدوا»؛حضرت سیّد ساجدین و سند زاهدین در مقام اجتهاد در عبودیّت در یکی از سجدتین شکر در نماز تهجّد،دعایی می خوانده که مضمونش آن است که:«خداوند من!قسم به عزّت و جلال و بزرگی تو که اگر به درستی که من از روزی که از نو پدید آوردی و ایجاد کردی مرا از اوّل روزگار،بندگی کنم تو را مادامی که مخلّد است و می باشد پروردگاری تو به سبب هرموی در هربرهم زدن چشمی به قدر حمد و شکر همه خلایق،هرآینه تقصیرکننده خواهم بود در رسیدن و به جا آوردن شکر پنهان تر،و کمتر نعمتی از نعمت های تو بر من،و اگر به درستی که من می خاییده (2)باشم معدن های آهن دنیا را به نیش های خود و شخم کرده باشم زمین دنیا را به پلک های چشم خود و گریسته باشم از ترس تو،مثل دریاهای آسمان ها و زمین ها

ص:227


1- (1)) -رضوی:عمرشان.
2- (2)) -نرم کردن چیزی با دندان(دهخدا).

و اشک چشم من خون و چرک باشد،هرآئینه این اندکی خواهد بود در بسیار آنچه واجب است از حق تو بر من،و اگر آنکه تو مرا عذاب کنی بعد از این عبادت،مرا به قدر عذاب همه خلایق و بزرگ کنی از برای آتش جهنّم،جثّه و بدن مرا و پر کنی همه طبق های جهنّم را از من،تا آنکه نبوده باشد در آتش،عذاب کرده شده به غیر از من، و نبوده باشد از برای جهنّم هیزمی به غیر از من،هرآئینه این به سبب عدالت تو بر من، اندکی خواهد بود از بسیار آنچه من سزاوار شده ام از عقوبت تو». (1)

مؤلّف گوید که:مراد حضرت در این دعا آن است که اگر تو به عدالت سلوک کنی چنین خواهد بود؛زیرا که به ازاء هرشکری،شکری لازم است؛چنانچه در اوایل کتاب اشاره شد.و هرعبادت که این کس کند آلات و ادوات را خدا داده و توفیق و هدایت نیز از اوست؛معهذا نعمت های او غیر متناهی است؛اقلا نعمت ایجاد را چه کسی از عهده شکرش بیرون می آید.نهایت آنکه حق تعالی به تفضّل سلوک می نماید و طلب شکری که لایق جناب مقدّس او باشد،طلب نمی کند و به اندک عبادتی و شکری راضی می شود و می بخشاید و به وسعت رحمت خود با بندگان معامله می نماید و شفاعت مقبوله رسول خدا و اوصیای اطهارش را وسیله غفران می کند و اگر اجتناب از کبایر معاصی نمایند، صغایر را عفو نموده،ندای إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبٰائِرَ مٰا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئٰاتِکُمْ (2)را به گوش هوش هرعاصی رسانیده و به موجب رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ (3)برّ و فاجر را به مراتب عالیه بهشت می رساند.

[یأس از رحمت خداوند،بزرگترین کبایر]

«یمنه وجوده فی جواری»؛چون حق تعالی را مکانی نیست،همسایگی او کنایه از قرب معنوی عبد است؛چنانچه بیت اللّه می گویند به اعتبار شرف آن.«الی حسن الظّنّ»؛

ص:228


1- (1)) -امالی صدوق،ص 299،المجلس التاسع و الأربعون؛مفتاح الفلاح،ص 315.
2- (2)) -سوره مبارکه نساء،آیه 31.
3- (3)) -سوره مبارکه اعراف،آیه 156.

و در حدیث قدسی واقع شده که:«من نزد گمان نیکوی بنده خودم». (1)بدان که حق تعالی به بهانه می آمرزد و اعظم شرایط استجابت دعا آن است که داعی گمان خود را به خداوند کریم نیکو گرداند و در حین دعا چنین پندارد که حاجت او در،در خانه است و به زودی به او می رسد و مأیوس بودن از رحمت خدا از جمله اکبر کبائر است.پس باید هرچند بنده،گناهکار باشد نظر به رحمت الهی داشته باشد؛چنانچه قبل از این گذشت که در دل مؤمن،نور خوف و رجا به مرتبه ای است که اگر به وزن درآورند در اصل تفاوت ندارد؛پس باید که طرف خوف از اعمال ناشایست خود و طرف امید به رحمت وسیع خدا باشد.«تلبسهم عفوی»؛اشاره به آن است که گویا آمرزش سر تا پای او را گرفته مثل لباس.و اللّه یعلم.

الحدیث التاسع و العشرون:فی الوضوء

اشاره

روی الشیخ الطایفه فی التهذیب باسناده عن بکیر و زرارة ابنی اعین انّهما سألا أبا جعفر علیه السّلام عن وضوء رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فدعا بطشت او بتور فیه ماء فغسل کفّیه ثمّ غمس کفه الیمنی فی التّور فغسل وجهه بها و استعان بیده الیسری بکفّه علی غسل وجهه ثمّ غمس کفه الیمنی فی المآء فاغترف بها من المآء فغسل یده الیمنی من المرفق الی الاصابع لا یرد المآء الی المرفقین ثم غمس کفه الیمنی فی المآء فاغترف بها من المآء فافرغه علی یده الیسری من المرفق الی الکفّ لا یرد المآء الی المرفق کما صنع بالیمنی ثمّ مسح راسه و قدمیه الی الکعبین بفضل کفّیه لم یجدّد مآء. (2)

ص:229


1- (1)) -«فان اللّه عز و جل یقول أنا عند ظن عبدی...».کافی،ج 2،ص 72،باب حسن الظن باللّه؛ وسائل الشیعه،ج 15،ص 229،باب وجوب حسن الظن باللّه.
2- (2)) -تهذیب الاحکام،ج 1،ص 56،باب صفة الوضوء؛وسائل الشیعه،ج 1،ص 392،باب کیفیة الوضوء و...؛الإستبصار،ج 1،ص 57،باب النهی عن استقبال الشعر...

ترجمه:زراره که از اکابر اصحاب حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام است،با برادرش سؤال کردند از آن حضرت،از کیفیّت وضوء رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله؛پس طلبید حضرت علیه السّلام طشتی یا ظرفی دیگر که سرگشاده بود و آب داشت؛پس شست هردو دست خود را و بعد از آن دست راست خود را فرو برد در آب و برداشت کفی از آب و شست به آن روی خود را و در حال شستن مددکاری نمود به دست چپ در شستن روی خود؛پس دست راست فرو برد مرتبه دیگر و کفی از آب برداشت و شست دست راست خود را از مرفق تا سر انگشتان و ردّ آب نکرد به سوی مرفق؛بعد از آن فرو برد دست راست خود را و کفی برداشت از آب (1)و ریخت بر دست چپ خود از مرفق تا سر دست و به دستور آب را برنگردانید به مرفق،چنانچه دست راست را شسته بود؛پس مسح کرد سر و پای ها را تا هردو کعب،به زیادتی رطوبتی که در دستش بود و آب تازه به جهت مسح برنداشت.

بیان:«فدعا بطشت او تور»؛ظاهر آنست که تردید از راوی است و چون بیان وضوی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله می فرماید و فعل اوضح و به ضبط اقرب است لهذا به زبان،بیان نفرمود و به عنوانی که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله وضو ساخته بود،وضو ساخت.و اینکه بیان نیّت نفرموده از جهت آن است که نیّت،معلوم است و سائل می دانسته و آن امر قلبی است و حضرت علیه السّلام ممکن است که چون وضوئی مشابه وضوی شرعی که نماز به سبب آن مباح می شود،می ساخته باشد به جهت بیان و این محتاج به نیّت نیست یا آنکه حضرت در دل نیّت نموده باشد و وضوی او،وضویی بوده باشد که نماز به آن توان کرد و از این حدیث شریف معلوم می شود استحباب آنکه باید ظرفی که وضو سازند،سرگشاده باشد.

«فغسل کفّیه»؛این بیان استحباب آن است که پیش از آنکه دست را داخل ظرف کنند،دست را بشویند اگر به جهت نجاست متوهمه باشد،محتمل است که ظرف را کج

ص:230


1- (1)) -رضوی:-و شست...برداشت از آب.

نموده آب بر دست ریخته شسته باشد و اینکه این معنی مذکور نشده،چون سایل می دیده به ظهور گذارده شده باشد و اگر یقینا دست پاک بوده باشد ظاهر آن است که دست داخل توان نمود و به عنوان اغتراف آب برداشته،دست ها را شست.

«و استعان بیده الیسری»؛چون اکمال شستن روی،لازم است و گاه باشد دست راست را به سبب حرکت و بلندکردن،سستی به هم رسد؛هرگاه دست چپ را بر زیر مرفق دست راست گذارند،اکمال غسل بدون سستی به عمل می آید و ممکن است استعانت در شستن روی به سبب بلندکردن مندیل و کلاه و امثال آن باشد.بعضی گفته اند که:استعانت در اصل شستن روی است که به هردو دست بشوید و این را اگرچه اهل سنّت،واجب می دانند امّا شیعه مبطل نمی دانند و حمل بر تقیّه بعید است؛زیرا که رسول صلّی اللّه علیه و آله تقیّه نمی فرمود و حضرت باقر علیه السّلام اگر تقیّه فرموده باشد حکایت وضوی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نخواهد بود با وجودی که باقی افعال صریحست که مخالف طریقه عامّه بوده؛مثل شستن دست ها که اهل سنّت معکوس می شویند و اگر گوییم که در حین شستن؛سنّی حاضر بوده و بعد از آن رفته،ابعد است.

«ثم غمس کفه الیمنی»؛دلالت دارد بر اینکه سنّت باشد که در همه افعال وضو آب را از دست راست بردارند و در شستن دست راست بعد از برداشتن به دست چپ بریزند و دست راست (1)را بشویند،چنانکه متعارفست.

«لا یرد المآء الی المرفق»؛صریح در وجوب،ابتداکردن شستن به مرفق و منتهی شدن آن به سر انگشتان است،به خلاف اهل سنّت و کیفیت دلالت آیه کریمه بعد از این بیان می شود.

تحقیق:مضمضه و استنشاق در این حدیث مذکور نشده با وجودی که معلوم است که رسول صلّی اللّه علیه و آله ترک مستحب نمی نماید یا از جهت بداهت آن،یا علم سائل به آن باشد و اگر گوییم مراد حضرت علیه السّلام بیان واجبات وضو بوده نه مستحبّات،بحث لازم می آید

ص:231


1- (1)) -رضوی:-بعد از برداشتن...دست راست.

که شستن دست ها قبل از وضوء از جمله مستحبات و مذکور است،مگر گوییم که دست مبارک آن حضرت به نجاست آلوده بوده و آن بعید است،از جهت آنکه ظاهر حدیث آن است که دست مبارک خود را داخل ظرف نموده،آب برداشته باشد.

[معانی إلی در آیه و ایدیکم الی المرافق]

در آیه کریمه واقع شده که: وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرٰافِقِ (1)؛اهل سنّت استدلال می نمایند که إِلَی از برای انتهای غایت است پس باید که دست ها را از سر انگشتان شروع به شستن دست نماید و منتهی شود شستن به مرفق؛چنانچه می گویند که:رفتم از بصره تا کوفه و آخر رفتن،کوفه است.

جواب آنکه:«إلی»چند استعمال دارد:گاهی از برای انتهای غایت است و گاهی به معنی«مع»می آید؛چنانچه در قرآن واقع (2)شده لاٰ تَأْکُلُوا أَمْوٰالَهُمْ إِلیٰ (3)؛ یعنی:مع أموالکم.و فرموده که مَنْ أَنْصٰارِی إِلَی اللّٰهِ (4)؛یعنی:مع اللّه؛پس معنی چنین است که:

«بشویید دست ها را با مرفق ها»و مبداء و منتهی شستن از احادیث معلوم می شود.و بر تقدیری که«إلی»از برای انتهاء غایت باشد در اینجا مراد،غایت و نهایت عضو شسته شده است؛یعنی زیاده از مرفق را مشوی!پس«إلی»از برای انتهاء مغسول است،نه غسل.و اما کعبین که در پاها منتهای مسح است؛مطابق رأی اهل سنّت دو استخوان برآمده است که در طرف راست و چپ هرپایی می باشد؛و در هردو پا،چهار کعب است.و نزد اکثر علماء شیعه سیّما متأخرین،برآمدگی است که در پشت پاها می باشد و علاّمه رحمه اللّه را اعتقاد آن است که عبارت است از مفصلی که میان ساق و قدم است و در حین قطع قاب در آن میان ظاهر می شود و شیخ بهاء الدّین محمّد رحمه اللّه متابعت علاّمه رحمه اللّه نموده و از کلام اطبّا و ارباب تشریح استدلال بر این مطلب کرده و شک نیست که

ص:232


1- (1)) -سوره مبارکه مائده،آیه 6.
2- (2)) -رضوی:وارد و واقع.
3- (3)) -سوره مبارکه نساء،آیه 2.
4- (4)) -سوره مبارکه صف،آیه 14.

احتیاط در آن است که تمام پشت پاها را مسح کنند تا موافقت به جمیع اقوال شده باشد.

و باقی تفاصیل و مقدّمات از کتب فقهیّه ظاهر می شود.و اللّه یعلم.

الحدیث الثلاثون:فی الغسل

اشاره

روی الشیخ الطایفه باسناده عن محمّد بن مسلم عن احدهما علیهما السّلام قال:سالته متی یجب الغسل علی الرجل و المرأة فقال:اذا ادخله فقد وجب الغسل و المهر و الرّجم. (1)

ترجمه:محمّد بن مسلم می گوید:پرسیدم از حضرت باقر یا صادق-صلوات اللّه علیهما- که چه وقت واجب می شود غسل بر مرد و زن؟پس فرمود حضرت که:هرگاه دخول واقع شود،غسل واجب و تمام مهر لازم؛و اگر زنای زن شوهردار واقع شود،یا آنکه زنا کننده زن داشته باشد،سنگ سار نمودن و کشتن او به این عنوان مشروع می شود.

بیان:واجب سازنده غسل،شش امر است:حیض و استحاضه؛اگر پنبه ای که با خود می دارند پر خون شود،اعم از آنکه سیلان کند یا نه،که شامل متوسطه و کثیره باشد.

و نفاس؛که خون ولادت و زاییدن است.و مس و دست مالیدن بر مرده آدمی؛به شرطی که سرد شده باشد و غسلش نداده باشند.و موت آدمی؛که بر زنده هایی که حاضرند، واجب کفایی است که او را غسل دهند.و جنب شدن؛و سبب جنابت،غایب شدن و دخول سر ذکر است در فرج زن اتّفاقا،و در دبر آدمی و فرج حیوانات موافق مشهور، خواه انزال منی شده باشد یا نه،و خواه فاعل باشد یا قابل.و همچنین جنابت متحقّق می شود به بیرون آمدن منی در خواب و بیداری بدون دخول؛مثل آنکه به دست،کسی طلب منی کند.و باقی غسل ها سنّت است.و غسل،ارتماسی می باشد و ترتیبی؛امّا غسل ارتماسی آن است که نیّت غسل کند و یک دفعه به آب فرو رود و دو دفعه حقیقتا

ص:233


1- (1)) -کافی،ج 3،ص 46،باب ما یوجب الغسل علی الرجل و المرأة؛الاستبصار،ج 1، ص 108؛وسائل الشیعه،ج 2،ص 182،باب وجوب الغسل علی الرجل و المرأة.

متعسر بلکه متعذر است.امّا هرچند به دفعه حقیقیّه اقرب باشد،بهتر است.و غسل ترتیبی آن است که نیّت کند و سر و گردن را بشوید و بعد از آن،طرف راست و بعد از آن، طرف چپ را از سر دوش تا قدم بشوید و اعضاء مشترکه میان طرفین را مثل عورتین احتیاط آن است که با هردو طرف بشوید و در این غسل،پی درپی به جای آوردن شستن لازم نیست و اگر در هرنوع غسل،تمام اعضاء بیرون از آب باشد،احوط است و تفصیل جزئیّات و مسایل متعلقه به آن در کتب فقهیّه مسطور است.

[مهر و رجم]

«و المهر»؛به محض عقد،نصف مهر لازم می شود؛لهذا اگر قبل از دخول،طلاق یا موت احد زوجین واقع شود نصف مهر باید داد و اینجا چون حضرت علیه السّلام حکم دخول را فرموده مراد،تمام مهر است.

«و الرجم»؛چون در حدّ زنا می باید در چهار مجلس فاعل یا مفعول اقرار کنند؛یا آنکه چهار شاهد عادل شهادت دهند که ما دیدیم که دخول واقع شد،مثل دخول میل در سرمه دان و بعد از آن اگر محصن و محصنه نباشند،صد تازیانه زنند و اگر مرد محصن و زن محصنه باشد،رجم کنند و چون رجم،عظیم تر بود،حضرت فرمود که:ترتّب حکم بر دخول می شود و فرقی نیست در احکام و ترتّب آن،که سهل باشد مثل غسل؛یا عظیم باشد مثل رجم؛یا وسط باشد مثل مهر دادن.و اللّه یعلم.

الحدیث الحادی و الثلاثون:فی التیمّم

قال زرارة لأبی جعفر علیه السّلام:ألا تخبرنی من أین علمت و قلت:ان المسح ببعض الراس و بعض الرجلین فضحک و قال:یا زرارة قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:و نزل به الکتاب من اللّه عزّ و جلّ لانّ اللّه قال: فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ فعرفنا ان الوجه کلّه ینبغی ان یغسل ثمّ قال:

وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرٰافِقِ فوصل الیدین الی المرفقین بالوجه فعرفنا انّهما ینبغی لهما ان یغسّلا الی المرفقین ثم فصّل بین الکلامین فقال: وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ فعرفنا حین قال

ص:234

برؤسکم انّ المسح ببعض الراس لمکان البآء ثم وصل الرّجلین بالراس کما وصل الیدین بالوجه فقال: وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ؛ فعرفنا حین وصلهما بالراس انّ المسح علی بعضها ثم فسرّ ذلک (1)رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله للنّاس فضیّعوه ثمّ قال: فَلَمْ تَجِدُوا مٰاءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ فلمّا ان وضع الوضوء عمن لم یجد المآء اثبت بعض الغسل مسحا لانه قال بوجوهکم ثمّ وصل بها و ایدیکم منه أی من ذلک التیمّم لانه علم انّ ذلک اجمع لم یجز علی الوجه لانه یعلّق من الصّعید ببعض الکف و لا یعلّق ببعضها ثم قال:

مٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ (2)و الحرج الضیق. (3)

ترجمه:زراره به حضرت باقر علیه السّلام عرض نمود که:آیا خبر نمی دهی مرا که از کجا دانستی و گفتی که در وضو مسح به بعض سر و پاها باید نمود،نه کل آن ها؟پس حضرت خندید و فرمود که:ای زراره!این حکم را رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود و قرآن نیز از جانب خدا چنین نازل شده،از جهت آنکه خدا فرموده در باب وضو که:«بشویید روی های خود را»؛پس دانستیم که روی به تمامی سزاوار است که شسته شود.پس فرمود:

«بشویید دست های خود را تا مرفق ها»و متّصل نمود حکم دست ها تا مرفق ها را،به روی؛پس دانستیم که دست ها تا مرفق ها سزاوار است که به تمامی شسته شود.بعد از آن فاصله نمود میان دو حکم به اینکه فرمود که:«مسح کنید به سرهای خود»؛پس هنگامی که فرمود بِرُؤُسِکُمْ که«با»حرف جر است،افاده بعضیّت می کند،بر سر «رؤس»درآمد دانستیم که به درستی که مسح به بعض سر باید نمود از جهت«باء»، پس وصل کرد پای ها را به سر،همچنان که وصل کرد دست ها را به روی و فرمود که:

«مسح کنید پای ها را تا دو کعب»؛پس دانستیم در هنگامی که وصل کرد پای ها را به

ص:235


1- (1)) -رضوی:-ذلک.
2- (2)) -سوره مبارکه مائده،آیه 6.
3- (3)) -من لا یحضره الفقیه،ج 1،ص 103،باب التیمم؛و در تهذیب الاحکام،ج 1،ص 61،باب صفة الوضوء؛الاستبصار،ج 1،ص 62،باب مقدار ما یمسح من الرأس،با مقداری اختلاف در عبارت آمده.

سر،این را که مسح می باید بر بعض پای ها واقع شود.و بعد از نزول آیه وضو رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله تفسیر کرد از برای مردم و ضایع کردند تفسیر او را؛پس فرمود که:«اگر نیابید آبی به جهت وضو،پس قصد کنید به جهت تیمّم،زمین مرتفعی را که پاکیزه باشد و مسح کنید به روی های خود»؛پس چون برطرف شد وضو ساختن از کسی که آب نیابد،ثابت کرد این را که بعضی از اعضایی که در وضو شسته می شود،مسح کنید؛زیرا که فرمود بِوُجُوهِکُمْ و به دستور«باء»حرف جر،که افاده تبعیض می کند داخل نمود،بعد از آن وصل نمود به روی،حکم دست ها را،و فرمود که: وَ أَیْدِیکُمْ مِنْهُ و مِنَ نیز افاده بعضیت می کند یعنی از بعضی از آن قصد کرده شده.دست ها را مسح کنید از جهت آنکه دانسته شده که آن دست به تمام اجزاء،جاری بر روی نمی شود از برای آنکه می رسد خاک به بعضی از دست،و به بعضی دیگر از اجزاء دست،خاک نمی رسد؛پس فرمود که:ما نمی خواهیم که قرار دهیم بر شما حرج در تکالیف و حرج به معنی تنگی است.

بیان:«فضحک»؛خنده حضرت یا از راه ملاطفه و شفقت بر زراره بود؛یا از طریقه سؤال و استفسار او.و در جواب،اوّلا فرمود که:رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله حجّت بر خلق،و قول او بس است در دلیل بودن؛و بعد از آن فرمود که:آیه کریمه صریح است بر این مدّعا؛ و اوّلا در باب وضو،استدلال و ردّ مذهب اهل سنّت نمود که پای ها را در وضو می شویند و می گویند که در آیه وضو فرموده که: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاٰةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرٰافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ (1)و ترجمه ظاهر لفظش این است که:ای جماعتی که ایمان آورده اید هرگاه اراده کنید که بایستید به نماز،پس بشویید روی های خود را و دست های خود را تا مرفق ها و مسح کنید به سرهای خود و پای های خود تا دو کعب.و قرات مشهوره آن است که«و أرجلکم»به نصب،پس باید عطف باشد بر«أیدیکم»،و«فاغسلوا»عامل در او باشد

ص:236


1- (1)) -سوره مبارکه مائده،آیه 6.

پس دلالت کرد که باید پای ها،مثل روی و دست ها شسته شود و این استدلال که اهل سنّت می نمایند از چند جهت باطل است:

اوّل آنکه:حق تعالی که اعضای مغسوله را ذکر فرموده،یکی را که روی باشد، منتهایی به جهت آن قرار نداده و یکی دیگر که دست ها باشد،منتهایی قرار داده؛ و فرموده که:تا مرفق ها و اعضاء ممسوحه را نیز چنین بیان فرموده زیرا که فرموده:

«برؤسکم»و منتهایی از برای آن ذکر نفرموده،از جهت آنکه مسح هربعضی از سر که به عمل آید کافی است؛و یکی دیگر که از اعضای ممسوحه است،فرموده که: إِلَی الْکَعْبَیْنِ و منتهایی از برای آن قرار داده و نظم آیه کریمه در کمال حسن و بلاغت، و عضوین مغسولین،یکی بدون ذکر انتهاء و یکی با وجود ذکر انتهاء و عضوین ممسوحین نیز چنین،و این نهایت لطف دارد.

دوّم آنکه:بعد از توسّط«و امسحوا»که عامل در«رؤس»است،عطف «و أرجلکم»بر«أیدیکم»جایز نیست؛زیرا که هرگاه کسی بگوید که:بزن زید و عمرو را؛و احسان کن بکر و خالد را؛هیچ کس از اهل لسان نمی فهمد که خالد،عطف باشد بر عمر و باید او را زدن؛بلکه هرعاقلی حکم می کند و از این عبارت می فهمد که،دو کس اول را باید زد و دو کس ثانی را باید احسان نمود.

سیّم آنکه:اگر چنین باشد که اهل سنّت می گویند،از قبیل لغز و معمّا می شود و نخواهیم دانست که پای ها را باید مسح نمود یا شست؟!زیرا که عطف بر محل،شایع و متعارف؛و در کلام بلغا و فصحا و اشعار بسیار وارد است و احتمال دارد که«أرجلکم» منصوب،عطف بر محلّ«برؤسکم»که نصب بر مفعولیّت است باشد؛پس باید عطف بر «أیدیکم»که بعید و«فامسحوا»متوسط است،جایز نباشد،تا مدّعا بدون اشتباه معلوم شود.

چهارم آنکه:مطابق قرائت اکثر قرّا«أرجلکم»مجرور واقع شده و بنابراین قرائت، صریح است که باید عطف بر«برؤسکم»باشد و جوابی که از این آخر،اهل سنّت

ص:237

می گویند آن است که:شاید مجرور به مجاورت«برؤسکم»باشد نه به عطف؛و این معلوم البطلان است و ضرورتی داعی نیست،خصوصا در جایی که اشتباه واقع شود و معلوم نشود که مجرور است به عطف،و باید پای ها مسح شود؛یا به جوار،و باید غسل شود.و بعضی دیگر از اهل سنّت که لاعلاج شده اعتراف نموده اند که«و أرجلکم» عطف بر«برؤسکم»،و عامل در آن«فامسحوا»باشد.و می گویند مراد آن است که:

پای ها را باید شستن به اندک شستنی که شبیه به مسح باشد.و این حرف شنیع تر از اوّل است؛زیرا که هرگاه آیه کریمه و قول رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و احادیث بسیار دلالت بر مسح پای ها نمود،داعی و دلیل چیست که باید مراد از مسح،شستن خفیف باشد که معنی مجازی است.و از این حدیث شریف استنباط می شود که:معطوف در حکم معطوف علیه است و همچنان که باید بعض سر مسح شود،پای ها تا کعبین چنین است.و اشعار فرمود به ابلغ وجهی که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که مفسّر قرآن است؛تبلیغ و تفسیر و توضیح نموده و عامّه ضایع و تحریف قرآن نموده اند و بعد از آن در تیمم نیز از راه باطن، (1)که افاده تبعیض می کند،استدلال فرموده«لانّه علم انّ ذلک اجمع لم یجز علی الوجه».

حاصل استدلال حضرت بر مسح بعض دست ها در تیمّم آن است که:چون حق تعالی فرمود که:«مسح کنید دست های خود را از آن صعید طیّب»که مراد خاک است و«من»افاده بعضیّت می کند؛یعنی از آن صعید به اعتبار آنکه چون دست،پستی و بلندی و منفذهای کوچک دارد و چون بر خاک گذارده شود خاک به تمام اجزاء آن نمی رسد و حق تعالی فرموده که:از بعض آن صعید مسح کنید؛پس هرگاه دست ها به تمام اجزائه بر روی،جاری نتواند شد،بر پشت دست ها نیز جاری نخواهد شد؛پس معلوم است که رسیدن صعید به تمام اجزاء دست واجب نیست؛پس مسح بعض دست، کافی باشد.و از این حدیث استدلال نموده اند بعضی که:باید در تیمّم،بعضی از اجزاء خاک در دست بماند که به آن مسح واقع شود.و مشهور خلاف آن و حدیث دلالت بر

ص:238


1- (1)) -رضوی:با.

چسبیدن صعید ندارد واگرنه بایست به اجسام صلبه مثل سنگ و غیره تیمّم جایز نباشد بلکه سنّت،تکانیدن دست هاست؛چنانچه اکثر فقها تصریح نموده اند.

«و الحرج الضیق»؛چون شریعت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شریعتی است که مسامحه در آن بسیار واقع شده و حق تعالی در این شریعت توسعه زیاده از مابین آسمان تا زمین قرار داده چنانچه در اخبار دیگر وارد شده،لهذا حرج و تنگی رفع شده.و اما کیفیّت تیمّم در حدیث عمّار مفصّل شده که:رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در مقام بیان تیمّم از برای عمّار هردو دست مبارک خود را پایین آورده،گذارد بر خاک؛پس مسح کرد هردو جبین خود را به انگشتان خود و پشت دست ها را هریک به کف دست دیگر و از این حدیث شریف معلوم می شود که زدن دست ها به شدّت در کار نیست بلکه گذاردن دست ها بر خاک با وجود اندک اعتمادی که خاک به اکثر اجزای دست برسد کافی است و خلاف است که یک بار باید دست بر خاک گذارد یا دوبار؛و احادیث در این،متعارض است و جمع به این عنوان می توان نمود که اگر بدل از غسل باشد دوبار،و اگر بدل از وضو باشد یک بار،و بر تقدیر آنکه دوبار باید بر خاک گذارد خلاف است که دو زدن بر خاک پی درپی باید،یا آنکه یک بار بزند و رو را مسح کند و یک بار دیگر بزند و دست ها را مسح کند؛مشهور ثانی است و دست ها باید که تا بند سر دست که در دزد قطع می شود مسح شود.و اللّه یعلم.

الحدیث الثانی و الثلاثون:فی الصّلوة

روی الصّدوق:انّه کتب الرّضا علی بن موسی الی محمّد بن سنان فیما کتب من جواب مسایله انّ علّة الصّلوة انّها اقرار بالرّبوبیّة للّه عزّ و جلّ و خلع الانداد و قیام بین یدی الجبّار جلّ جلاله بالذّل و المسکنة و الخضوع و الاعتراف و الطّلب للاقالة (1)من سالف الذّنوب و وضع الوجه علی الارض کلّ یوم اعظاما للّه عزّ و جلّ و ان یکون ذاکرا غیر ناس

ص:239


1- (1)) -رضوی:الاقالة.

و لا بطر و یکون خاشعا متذلّلا راغبا طالبا للزّیادة فی الدّین و الدّنیا مع ما فیه من الایجاب و المداومة علی ذکر اللّه عزّ و جلّ باللّیل و النّهار لئلا ینسی العبد سیّده و مدبّره و خالقه فیبطر و یطغی و یکون فی ذکره لرّبه عزّ و جلّ و قیامه بین یدیه زاجرا له عن المعاصی و مانعا من انواع الفساد. (1)

ترجمه:در باب علّت وجوب نماز که محمد بن سنان به خدمت حضرت امام رضا علیه السّلام نوشته،سؤال کرده این بود که:علّت وجوب نماز این است که اقراری است به پروردگاری خداوند عالمیان؛و از اصل برکندن و ابطال نمودن معارضه هایی که اهل شرک از برای خدا قرار می دهند و ایستادنی است پیش روی خداوند (2)جبّار قادر مختار،که عزیز و جلیل است بزرگواری او،به خواری و بیچارگی و تضرّع و اعتراف کردن و طلب فریادرسی کردن از گناهان گذشته و گذاردن روی بر زمین،هرروز از جهت تعظیم خدا و اینکه به یاد آورد و فراموش ننماید و او را غفلت روی ندهد و همیشه خشوع و تذلّل نماید؛و رغبت دارنده و طلب کننده باشد زیادتی این را در دین و دنیا با وجود آنچه در نماز است از واجب بودن؛و مداومت نمودن بر یاد خدا در شب و روز تا آنکه فراموش نکند بنده،آقا و تدبیرکننده امور و آفریننده خود را؛پس اگر فراموشی و نسیان روی دهد او را،غفلت روی می دهد و طغیان می کند در اینکه به یاد آورد پروردگار خود را؛و آنکه باشد در ایستادن او پیش روی خداوند خودش دورکننده و منع کننده از اقسام فسادها و معصیت ها.

بیان:بدان که نماز اعظم عبادات و اقرب قربات است و بعد از اقرار و اذعان به اصول عقاید،عبادتی اعظم از نماز نیست.و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرموده که:«از من نیست کسی که

ص:240


1- (1)) -من لا یحضره الفقیه،ج 1،ص 214،باب علة وجوب خمس صلوات؛وسائل الشیعه،ج 4، ص 8،باب وجوب الصلاة؛بحار الأنوار،ج 79،ص 261،باب،علل الصلاة.
2- (2)) -رضوی:خداوند عالمیان.

استخفاف به نماز خود رساند و چنین کسی بر سر حوض کوثر بر من وارد نمی شود،به خدا قسم که وارد نمی شود». (1)و حضرت صادق علیه السّلام فرموده که:«نمی رسد شفاعت ما به کسی که استخفاف به نماز (2)نماید». (3)و باز آن حضرت فرمود که:«بندگی و فرمان برداری خدا در زمین،این است که خدمت او کنند و چیزی از خدمت خدا برابری نمی کند با نماز؛و از این جهت بود که حضرت زکریّا مشرّف به خطاب و ندای ملایک شد در حالتی که در محراب به نماز ایستاده بود». (4)و ایضا فرمود که:«اوّل چیزی که حق تعالی محاسبه بنده خود به آن می کند نماز است؛پس هرگاه مقبول شد چیزی از نماز او،باقی اعمال و عبادات او مقبول می شود و هرگاه نماز مقبول نشد،رد می شود باقی عمل او». (5)

و باز فرمود که:«بنده هرگاه نماز را در وقت خود به جای آورد و محافظت بر آن کرد، بالا می رود در حالتی که سفید و پاکیزه است و می گوید که چنانکه مرا حفظ کردی،خدا تو را حفظ کند و هرگاه در وقت به جای نیاورد،برمی گردد و رد می شود و حال آنکه سیاه و تاریک است و می گوید:چنانکه مرا ضایع و نابود کردی،خدا تو را ضایع

ص:241


1- (1)) -«لیس منی من استخف بصلاته لا یرد علیّ الحوض لا و اللّه...».من لا یحضره الفقیه،ج 1، ص 206،باب فرض الصلاة...؛وسائل الشیعه،ج 4،ص 25،باب تحریم الاستخفاف بالصلاة.
2- (2)) -رضوی:-خود رساند...استخفاف به نماز.
3- (3)) -«...لا ینال شفاعتنا من استخف بالصلاة»کافی،ج 3،ص 270،باب من حافظ علی صلاته...؛وسائل الشیعه،ج 4،ص 24،باب 6،تحریم الاستخفاف بالصلاة و...
4- (4)) -«إن طاعة اللّه عز و جل خدمته فی الارض و لیس شیء من خدمته یعدل الصلاة فمن ثم نادت الملائکة زکریا و هو قائم یصلی فی المحراب».من لا یحضره الفقیه،ج 1،ص 208،باب فضل الصلاة...؛وسائل الشیعه،ج 4،ص 39،باب استحباب اختیار الصلاة...
5- (5)) -«اول ما یحاسب به العبد علی الصلاة فاذا قبلت قبل منه سائر عمله و اذا ردت علیه رد علیه سائر عمله».مستدرک الوسائل،ج 3،ص 25،باب 6،تحریم الاستخفاف بالصلاة و...؛ من لا یحضره الفقیه،ج 1،ص 208،باب فضل الصلاة.

گرداند» (1)پس باید که بنده محافظت نماز خود نموده،اوّلا:مواظبت بر اوقات نماید و در اوّل وقت به جای آورد.

و ثانیا:تصحیح نیّت خود کند و مطلبش عبودیّت و بندگی و انقیاد امر الهی باشد،نه ریا و سمعه و باقی اغراض باطله؛و شرح بعضی از مراتب نیّت و اخلاص در اول کتاب شده.

ثالثا:اقبال به قلب به جانب موجد و خالق خود نماید و دل خود را به تمامی مشغول جناب احدیّت کند و در فکر آنکه به زودی فارغ و مشغول امور دنیا شود،یا آنکه در اثناء نماز،محاسبه مال یا معامله خود کند،یا آنکه در تدبیر امور دنیای خود باشد،نباشد.

رابعا آنکه:در آیات قرآنیه ای که می خواند،تدبّر نماید و اگر به آیه رحمت رسد، طلب رحمت نماید و اگر به آیه عذاب رسد،به خداوند خود پناه برد.

خامسا آنکه:چنان نماز کند که گویا وداع می کند و دیگر عمر او وفا نخواهد نمود که نماز کند،غرض آنکه یقین او به مرگ در مرتبه اعلی باشد.

سادسا آنکه:ذمّه خود را از حقوق مردم بر تقدیر قدرت،بری ساخته باشد که گاه باشد صاحب حق،نماز او را حبس نماید.

سابعا آنکه:باقی واجبات خود را به جای آورده باشد.

ثامنا آنکه:از کبائر اجتناب نموده باشد،غرض،شروط و لوازم نماز مقبول بسیار است بعد از تصحیح اصول؛بلکه بعضی از مستحبّات را نیز در آن دخلی هست.

«انّها اقرار بالرّبوبیه»؛یا به اعتبار اشتمال فاتحة الکتاب است به اقرار به ربوبیّت و اگر این اقرار اعتقادی نباشد،نماز نخواهد بود؛یا آنکه چون نماز،بعد از اقرار به وحدانیّت و پروردگاری،درست است پس گویا نماز،نفس اقرار است یا به اعتبار تشهّد که

ص:242


1- (1)) -«ان العبد اذا صلی الصلاة فی وقتها و حافظ علیها ارتفعت بیضاء نقیة تقول حفظتنی حفظک اللّه...».من لا یحضره الفقیه،ج 1،ص 209،باب فضل الصلاة...؛مستدرک الوسائل،ج 3، ص 95،باب وجوب محافظة الصلوات فی اوقاته.

مشتمل است بر توحید،و ضمنا خلع انداد می شود؛یا به اعتبار شهادت به توحید،که در اذان و اقامت است؛چنانچه در حدیث اذان بلال واقع شده که:«بعد از گفتن اشهد ان لا اله الاّ اللّه،می فرمودند که:خلع الانداد» (1)و خلع انداد به اعتبار غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضّٰالِّینَ» (2)می تواند بود.

«بالذّل»تا آخر حدیث،بیان آن است که کمال خضوع و مسکنت در نماز،معتبر است و افعال و ارکان نماز نیز دلالت بر این به احسن وجهی دارد؛به اعتبار آنکه در حدیثی وارد شده که:«اقرب حالات بنده به خدا حالت سجود است». (3)

«و المداومة علی ذکر اللّه»موجب قرب الهی و دفع بلاها می شود؛چنانچه در اخبار وارد شده که:«حیوانی صید کرده نمی شود مگر وقتی که از یاد خدا غافل می شود». (4)

«من الایجاب»؛در حدیث قدسی واقع شده که:«حق تعالی می فرماید که:نزدیکی نمی جوید به سوی من،بنده به چیزی که افضل باشد از آنچه من واجب گردانیده ام بر او»؛ (5)پس در واجب بودن نماز در پنج وقت،معلوم می شود که اعظم قرباتست.و در

ص:243


1- (1)) -این روایت با عبارات و مضامین مختلفی آمده و در من لا یحضره الفقیه،ج 1،ص 281، باب الاذان و الاقامة...به این صورت آمده:«لمّا اسری برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله حضرت الصلاة فأذن جبرئیل علیه السّلام فلما قال:اللّه اکبر،اللّه اکبر قالت الملائکة...فلما قال:اشهد ان لا اللّه الا اللّه قالت الملائکة خلع الأنداد...».
2- (2)) -سوره مبارکه حمد،آیه 7.
3- (3)) -«اقرب ما یکون العبد الی اللّه و هو ساجد».کافی،ج 3،ص 324،باب السجود و التسبیح؛ وسائل الشیعة،ج 6،ص 380،باب استحباب طول السجود.
4- (4)) -«...و ما صید صید فی بر و لا بحر إلا بترکه التسبیح فی ذلک الیوم...».من لا یحضره الفقیه، ج 2،ص 7،باب علة وجوب الزکاة؛وسائل الشیعة،ج 9،ص 12،باب وجوبها.
5- (5)) -«ما یتقرب الی عبدی بمثل اداء ما افترضت علیه...».عوالی اللئالی،ج 1،ص 408، المسلک الثالث فی احادیث رواها الشیخ؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 104،باب تحریم الاعجاب بالنفس.

حدیثی وارد شده که:«الصّلوة قربان کلّ تقیّ»؛ (1)یعنی نماز موجب قرب و نزدیکی هر پرهیزکاری است.«و در تفسیر آیه حٰافِظُوا عَلَی الصَّلَوٰاتِ وَ الصَّلاٰةِ الْوُسْطیٰ (2)وارد شده که:مراد از صلوات و از صلوات (3)وسطی،حضرت امیر المؤمنین است و فرزندان او که امامانند (4)». (5)و تعبیر از ایشان به صلوة،به اعتبار آن است که چون صحّت صلوت، مترتّب بر ولایت ایشان می باشد،گویا ایشان نفس صلوتند و مسایل نماز و فروع آن در کتب فقهیّه به تفصیل،مذکور است و اگر بیان کنیم موجب تطویل می شود.و اللّه یعلم.

الحدیث الثالث و الثلاثون:فی الزکوة

روی الصدوق باسناده عن عبد اللّه بن سنان عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:انّ اللّه عزّ و جلّ فرض الزکوة کما فرض الصلوة؛فلو انّ رجلا حمل الزکوة و اعطاها علانیّة لم یکن فی ذلک عیب و ذلک لانّ اللّه عزّ و جلّ فرض للفقراء فی أموال الأغنیاء ما یکتفون به ولو علم انّ الذی فرض لهم لا یکفیهم لزادهم و انّما یؤتی الفقراء فیما اتو من منع من منعهم حقوقهم لا من الفریضة. (6)

ترجمه:حضرت صادق علیه السّلام فرمود که:به درستی که خداوند عالمیان واجب گردانیده زکات را همچنان که واجب کرده نماز را؛پس اگر مردی ببرد زکات را و بدهد آن را هویدا،و ظاهر نخواهد بود در این از برای او عیبی؛و این از جهت آن است که حق تعالی واجب کرده از برای فقیران در مال های توانگران آن قدر که توانند اکتفاء نمود به آن قدر فقیران؛و اگر می دانست که به درستی که آن قدری که واجب گردانیده از برای

ص:244


1- (1)) -کافی،ج 3،ص 265،باب فضل الصّلاة عن ابی الحسن الرّضا علیه السّلام،من لا یحضره الفقیه، ج 1،ص 210،باب فضل الصلاة.
2- (2)) -سوره مبارکه بقره،آیه 238.
3- (3)) -رضوی:-و از صلوات.
4- (4)) -تفسیر عیاشی،ج 1،ص 128.
5- (5)) -رضوی:-و فرزندان او که امامانند.
6- (6)) -کافی،ج 3،ص 498،باب فرض الزکاة و...؛من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 3،باب علة وجوب الزکاة؛وسائل الشیعه،ج 9،ص 10،باب 1،وجوبها...

ایشان،بس نیست ایشان را،هرآینه زیاده قرار می داد از برای فقرا و جز این نیست که رسیده فقیران را در آنچه رسیده از منع کردن کسانی که منع نموده اند حق های ایشان را و نداده،نه از جهت کم بودن آنچه خدا قرار داده.

بیان:«زکات»؛در لغت به معنی زیاده شدن و نموکردن یا به معنی تزکیه و پاکیزه شدن است و چون به سبب دادن حق واجب،مال،زیاد و صاحب برکت می شود یا آنکه چون زکات چرک و کثافت مال است که اخراج می شود،تتمّه،خالص و پاکیزه می ماند؛ و فرض واجبی است که وجوب آن از قرآن مستفاد می شود؛و در هرآیه که امر به اقامت نماز شده،دادن زکات نیز مقرون به آن است و همچنین در زیارات ائمّه،هرکجا شهادت به اقامت صلوت واقع،مقرون به شهادت به ایتاء زکات شده؛پس معلوم می شود که بعد از نماز،عبادتی به فضیلت زکات نیست.

«لم یکن فی ذلک عیب»؛چون حمل مال کردن و نزد فقرا و مساکین بردن،موهم لوم و عیب می شد و منافی تکبّر و نخوت است و شاید جاهلی خیال کند که این ملازمت و خدمتکاری فقراء است،حضرت-صلوات اللّه علیه-رفع این وهم باطل نموده،فرمود که:

عیب و نقص در امری است که خلاف فرموده خدا و رسول باشد،نه در امری که به ابلغ واکد وجهی،شارع واجب گردانیده و باید به مصرفش صرف شود،بلکه رفع تکبّر از خود نمودن و خدمت فقراکردن،صفت کمال و موجب مثوبات عظیمه است و اینکه فرمود که:علانیّه حمل کند کسی،بحث نکند که صدقه دادن پنهان،افضل است؛چنانچه در حدیثی وارد شده که:«صدقه دادن سرا فرو می نشاند غضب خداوند رحمن را»؛ (1)زیرا که این در صدقات مستحبّه است و در واجبات هنگامی که خوف ریا باشد؛اما وقتی که احتمال ریا نباشد،عبادات واجبه،علانیّه،افضل است؛زیرا که موجب اطّلاع

ص:245


1- (1)) -«...و صدقة السّر فإنّها تطفیء الخطیئة و تطفیء غضب اللّه عزّ و جلّ...».من لا یحضره الفقیه،ج 1،ص 205،باب فرض الصلاة؛وسائل الشیعة،ج 9،ص 396،باب استحباب الصدقة المندوبة.

مردم و ترغیب ایشان می شود و باعث بر آن است که این کس را فاسق و تارک واجب ندانند و از این جاست که نماز واجب در مسجد و نماز سنّت در خانه افضل است.

همچنین صدقه واجبه علانیّه و صدقه مستحبّه،سرا افضل است (1)و عقوبت تارک زکات بسیار شدید است؛چنانچه در آیه کریمه واقع شده که: سَیُطَوَّقُونَ مٰا بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ؛ (2)یعنی زود باشد که طوق کرده شوند به سبب آنچه بخل کرده اند به آن،روز قیامت.و در احادیث واقع شده که:«زکاتی را که حبس کرده (3)،نداده اند،روز قیامت افعی عظیمی از آتش شده،مثل طوق در گردن آن شخص پیچیده می شود و او را می گزد،و می گویند به او که (4):این مالی است که از فقرا حبس نمودی و ندادی»؛ (5)و این نیز دلالت بر تجسّم اعمال دارد و در باب عذاب مانع زکات و شدّت آن،احادیث بسیار وارد شده.و حضرت صادق علیه السّلام فرمود:«نیست صاحب گاو و گوسفندی و شتری که منع کند زکات مال خود را،مگر آنکه حبس می کند خدا روز قیامت او را در بیابان بی منتهایی و پامال می کند او را هرحیوان صاحب سمی به سم خودش و می گزد او را هر صاحب نیشی به نیش خود و نیست صاحب درخت خرما و انگور و صاحب زراعتی که منع کند زکات مال خود را،مگر آنکه حق تعالی روز قیامت آن قطعه زمین را مثل طوقی در گردن او می کند تا زمین هفتم». (6)

«و إنّما یؤتی الفقراء»؛بیان آن است که چون حق تعالی به علم واقعی می دانست که، قدری که در اموال اغنیا قرار داده فقرا را کافی است و اگر هرصاحب مالی زکات خود را

ص:246


1- (1)) -رضوی:لم یکن فی...سرا افضل است،بعد از تا زمین هفتم،آمده است.
2- (2)) -سوره مبارکه آل عمران،آیه 180.
3- (3)) -رضوی:حبس کرده اند و.
4- (4)) -رضوی:و او را می گویند.
5- (5)) -«...و ما من رجل یمنع حقا فی ماله الاّ طوقه اللّه به حیة من نار یوم القیامة...».کافی،ج 3، ص 504،باب منع الزکاة؛من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 11،باب ما جاء فی مانع الزکاة.
6- (6)) -«و ما من ذی مال ابل او غنم او بقر یمنع زکاة ماله الا حبسه اللّه یوم القیامه...». من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 9،باب ما جاء فی مانع الزکاة،ج 3،ص 505،باب منع الزکاة.

بدهد دیگر فقرا را حاجتی نمی ماند؛زیاده بر قدر مقرر،قرار نداد و اگر می دانست که این قدر (1)،کفایت به فقرا نمی نماید زیاده بر آن قرار می داد؛پس هرفقیری که محتاج و بی قوت بماند و آزار کشد گناه آن بر گردن اغنیاست و عقوبتش را ایشان می کشند،به سبب آنکه حق فقرا را حبس نموده اند.

فایده:بدانکه زکات واجب نمی باشد مگر در نقدین؛که آن طلا و نقره است به شرطی که مسکوک باشد به سکّه که معامله بر آن کنند؛و به قدر نصاب باشد؛و سال بر آن بگذرد؛و در غلّه های چهارگونه که آن جو و گندم و خرما و مویز است؛و در چهارپایان سه گانه که آن شتر و گوسفند و گاو است؛و در باقی چیزها مثل مادیان و سودی که از تجارت به هم رسد و برنج و عدس و ماش و امثال آن سنّت است؛امّا نصاب،پس در طلا اوّلا بیست مثقال است که آن چهار دانگ و نیم مثقال صیرفی که متعارف این زمان است باشد و در آن نیم مثقال واجب است تا آنکه برسد به بیست و چهار مثقال،چون به این قدر رسد نیم مثقال و ده،یک مثقال باید داد و از این قرار هر چهار مثقال که اضافه شود،عشر مثقال،در زکات اضافه می شود تا به چهل مثقال برسد، که در آن یک مثقال واجب خواهد بود و در نقره،نصاب اوّلش دویست درهم است و در آن پنج درهم واجب است و همچنین هرگاه چهل درهم بر دویست درهم اضافه شود، یک درهم می دهد و قبل از رسیدن به دویست،و بعد از دویست به چهل نرسیده،عفو است و چیزی واجب نیست.

و امّا نصاب شتر،اوّلا پنج است و همچنین تا بیست و پنج،هرپنج را گوسفندی واجب است پس چون برسد به بیست و شش،در آن یک بنت مخاض،آن شتری است که یک سالش تمام و داخل سال دوّم شده،واجب است و دیگر چون برسد به سی و شش،در آن یک بنت لبون،که آن شتر دو ساله است واجب می شود،دیگر چهل و شش که برسد،باید یک شتر حقّه داد که آن شتری است که داخل سال چهارم شده

ص:247


1- (1)) -رضوی:که قدری که قرار داده.

باشد و دیگر به شصت و یک که برسد،باید یک جذعه داد،که آن شتری است که داخل سال پنجم شده باشد و دیگر هفتاد و شش و در آن دو بنت لبون واجب است و دیگر نود و یک است و در آن،دو شتر حقّه واجب است و دیگر صد و بیست و یک است و در این نصاب،مخیّر است که هرچهل را یک بنت لبون یا هرپنجاه را یک حقه بدهد و مابین دو نصاب،عفو است.

و از برای گاو دو نصاب است یکی سی،و در آن تبیعی واجب است،که آن گاو یکساله است؛و دیگری چهل،که در آن مسنّة که آن گاو دو ساله است واجب می شود.

و امّا گوسفند،نصاب اوّل آن چهل و یک است و در آن یک گوسفند واجب می شود؛ دیگر صد و بیست و یک است و در آن دو گوسفند واجب می شود؛دیگر دویست و یک است و در آن سه گوسفند واجب می شود و چون به سیصد رسید،حکم کلّی می شود و هرصد گوسفند را یکی می دهد به هرقدر که برسد و مابین نصابین معفو است و مسایل فروع زکات و خصوصیّات آن در کتب فقهیّه مذکور است.و اللّه یعلم.

الحدیث الرابع و الثلاثون:فی الصّوم

روی الصدوق باسناده عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله انّه قال:«الصوم جنّة من النار» (1)؛و قال «الصایم فی عبادة و ان کان نایما علی فراشه ما لم یغتب مسلما» (2)و قال:«قال اللّه تبارک و تعالی:الصوم لی و انا اجزی به و للصّایم فرحتان حین یفطر و حین یلقی ربّه عزّ و جلّ و الذی نفس محمّد صلّی اللّه علیه و آله بیده لخلوف فم الصایم عند اللّه اطیب من ریح المسک» (3)؛

ص:248


1- (1)) -من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 74،باب فضل الصیام؛وسائل الشیعة،ج 10،ص 395،باب استحباب الصوم.
2- (2)) -من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 74،باب فضل الصیام؛امالی صدوق،ص 551،المجلس الثانی و الثمانون.
3- (3)) -من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 75،باب فضل الصیام؛وسائل الشیعة،ج 10،ص 400،-

و قال صلّی اللّه علیه و آله لأصحابه:«ألا أخبرکم بشیء إن فعلتموه تباعد الشیطان منکم کما تباعد المشرق من المغرب قالوا:بلی یا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قال:الصوم یسوّد وجهه و الصدقة یکسر ظهره و الحبّ فی اللّه عزّ و جلّ و الموازرة علی العمل الصالح یقطع دابره و الإستغفار یقطع و تینه و لکلّ شیء زکوة و زکوة الأبدان الصّیام» (1).

ترجمه:روایت کرده شیخ صدوق-رحمة اللّه علیه-که حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود که:روزه،سپری است از آتش جهنّم.و باز فرمود که:روزه دار در بندگی خداست و ثواب عبادت به جهت او نوشته می شود و اگرچه خوابیده باشد بر روی رختخواب خود،مادامی که مسلمانی را غیبت نکند.و فرمود که:خداوند عالمیان فرموده که:روزه عبادتی است از برای من و من خود ثواب می دهم به سبب روزه،و از برای روزه دو شادی است؛یکی هنگامی که افطار می کند و دیگری هنگامی که قبض روح او شده، برمی خورد به پروردگار خود؛قسم به خداوندی که نفس محمّد صلّی اللّه علیه و آله در دست قدرت اوست که هرآئینه بوی دهن روزه دار نزد خدا نیکوتر است از بوی مشک و گفت آن حضرت به اصحاب خود که:آیا خبر ندهم شما را به چیزی که اگر به جای آورید آن چیز را دور شود شیطان از شما همچنان که دور شده محل طلوع آفتاب از محلّ غروبش؟گفتند:بلی خبر ده ای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله!فرمود که:روزه،سیاه می گرداند روی شیطان را؛و تصدّق دادن،می شکند پشت او را؛و دوستی کردن با مردمان در راه خدا و مواظبت کردن بر کردار شایسته،می برد عقب شیطان را؛و طلب آمرزش کردن،جدا می کند رگ دل شیطان را؛و از برای هرچیز زکاتی است و زکات بدن ها،روزه است.

ص:249


1- (1)) -کافی،ج 4،ص 62،باب ما جاء فی فضل الصوم و...؛من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 75، باب فضل الصیام؛تهذیب الاحکام،ج 4،ص 191،باب ثواب الصیام.

بیان:«جنّة»؛همچنان که سپر،دفع ضرر حربه می کند و نمی گذارد که ایذایی به بدن رسد،همچنین روزه، (1)پاسبانی بدن (2)نموده،نمی گذارد که ضرر عذاب به او رسد.

«و ان کان نایما»؛چون در حالت خواب،صادق است که امساک می نماید و روزه او تحقق شرعی دارد،ثواب عبادت در نامه اعمال او نوشته می شود؛یا آنکه تفضّلا حق تعالی ثواب صوم را چنین قرار داده که در تمام اجزاء آن ثواب عبادت در نامه اعمالش نوشته شود و دور نیست که چون در خطبه[ای]که در آخر ماه شعبان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله خواند که:«انفاسکم تسبیح»؛ (3)یعنی نفس کشیدن در ماه مبارک ثواب تسبیح دارد و در خواب،نفس کشیده می شود؛لهذا ثواب تسبیح در نامه اعمال ثبت می شود.

«ما لم یغتب مسلما»؛دلیل است بر شدّت عقوبت غیبت و بر آنکه موجب حبط اعمال می شود و بر آنکه غیر مسلم را غیبت نمودن،جایز باشد اگرچه در روزه باشد.

«الصّوم لی و انا اجزی به»؛چون روزه عبادت مخفی و از شایبه ریاء در اکثر اوقات بری است و چنین تعبی که در تمام روز در مجامع و خلوت،امساک از مأکول و مشروب شود،معلوم است که از قصد ریا خالی است و احتمال دارد که از راه مدح،این عبادت را اسناد به خود داده و من خود جزا می دهم؛یعنی تدارکی عظیم که سزاوار بزرگواری و عظمت خدا باشد،کرامت خواهد فرمود به سبب این عبادتی که خالص از برای خداست.

«و حین یلقی ربّه»؛گویا تشبیه شادی محسوس،در حین افطار در تحقّق و وقوع فرمود به فرح،هنگام لقاء الهی؛هرچند فرح ثانی به مراتب شتّی،اعظم و اعلی است و با هم ذکر شده تا معلوم شود که این دو فرح ثابت و محقق است،همچنان که اوّل واقع می شود.

ص:250


1- (1)) -رضوی:-همچنین روزه.
2- (2)) -رضوی:-بدن.
3- (3)) -وسائل الشیعه،ج 10،ص 313،باب 18،تأکد استحباب الاجتهاد؛امالی صدوق،ص 93، المجلس العشرون.(...أنفاسکم فیه تسبیح...).

«یسوّد وجهه»؛چون تسویلات شیطانیه در ابطال روزه تأثیر نمی نماید،معهذا حق تعالی به وعده حتم،خود نگاهداری می نماید و شیطان خایب (1)و خاسر و ناامید می شود،گویا روی او سیاه می شود به سبب روزه،بلکه به برکت روزه؛وسوسه در معاصی دیگر نیز نمی نماید و چون شیطان مانع خیرات است و صدقه هرچند به ریا مقرون شود،باز به اعتبار اعانت کردن خدا،روزه گیرنده را بر صدقه و دعا،ثوابی عظیم عاید می شود و گویا پشت شیطان شکسته می شود.

«و الموازرة»؛هرگاه مداومت بر خیرات و اعمال صالحه شود،گویا شیطان را از ریشه برکنده و طلب مغفرت که رفع معاصی می کند گویا و تین،که رگ قلب و منشاء حیات می باشد از شیطان بریده می شود و او را هلاک گردانیده.

«و زکات الابدان الصّیام»؛از جهت آنکه روزه تعب بدنی است و به سبب امساک، ضعف و لاغری روی می دهد،پس بدن،مزکی شده و اگر گوشتی از غذای مشتبه در بدن روییده باشد،به سبب روزه و تعب امساک،ریخته می شود و لهذا ماه مبارک رمضان را شهر الصبر نامیده اند.و اللّه یعلم.

الحدیث الخامس و الثلاثون:فی الحجّ

روی الصدوق باسناده عن امیر المؤمنین علیه السّلام انّه قال:«ما من مهلّ یهلّ بالتّلبیة الاّ اهل من عن یمینه من شیء الی مقطع التراب و من عن یساره الی مقطع التراب و قال له الملکان:ابشر یا عبد اللّه و ما یبشر اللّه عبد الاّ بالجنّة» (2)؛«و من لبّی فی احرامه سبعین مرّة ایمانا و احتسابا اشهد اللّه له الف ملک ببراءة من النار و براءة من النفاق و من انتهی الی

ص:251


1- (1)) -ناامید.
2- (2)) -من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 203،باب فضائل الحج...؛وسائل الشیعه،ج 12،ص 378، باب استحباب رفع الصوت بالتلبیه.

الحرم فنزل و اغتسل و اخذ نعلیه بیده ثمّ دخل الحرم حافیا تواضعا للّه عزّ و جلّ محی اللّه عنه مائة الف سیّئة و کتب له مائة الف حسنة و بنی له مائة الف درجة و قضا له مائة الف حاجة و من دخل مکّة بسکینة غفر اللّه له ذنبه و هو ان یدخلها غیر مستکبّر و لا متجبّر و من دخل المسجد حافیا علی سکینة و وقار و خشوع غفر اللّه له و من نظر الی الکعبة عارفا بحقّها غفر اللّه له ذنوبه و کفی ما اهمّه» (1).

ترجمه:حضرت امیر المؤمنین و امام المتّقین-صلوات اللّه علیه-می فرماید که:«نیست اهلال کننده به حجّی که آواز به گفتن تلبیه بلند کند مگر آنکه متابعت او در آن تلبیه می کند هرکس که از دست راست او و هرکس که از دست چپ اوست؛تا جایی که خاک زمین برطرف می شود و می گویند به او دو ملک،که بشارت باد تو را ای بنده خدا و حال آنکه بشارت خدا نیست مگر به بهشت؛»و«کسی که هفتاد مرتبه در احرام تلبیه گفت از روی ایمان و از جهت طلب ثواب،گواه می گیرد حق تعالی از برای او هزار فرشته را، و می فرماید که:بدانید ای گروه ملایک!که این شخص بری است از آتش جهنّم و از آنکه منافق باشد و کسی که برسد به حرم و از راحله خود به زیر آید و غسل کند و نعلین خود را به دست گیرد،بعد از آن داخل حرم شود پای برهنه،از راه فروتنی کردن از برای خدا،حق تعالی برطرف می کند از او صد هزار گناه را؛و می نویسد از برای او صد هزار حسنه؛و بنا می کند از برای او صد هزار مرتبه در بهشت؛و برمی آورد از برای او صد هزار حاجت؛و کسی که داخل مکّه شود به آرام دل و اطمینان،می آمرزد از برای او گناه او را؛و فرمود که:مراد از آرام،آن است که داخل شود بدون تکبّر و تجبّر و کسی که داخل مسجد الحرام شود پای برهنه به آرام تن و دل و رقّت قلب،می آمرزد خدا او را؛ و کسی که نظر کند به سوی کعبه در حالتی که شناسا باشد و بداند حق آن خانه را، می آمرزد خدا گناهان او را؛و برمی آورد مطلبی چند را که به کدورت آورده او را».

ص:252


1- (1)) -من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 204،باب فضائل الحج.

بیان:«ما من مهلّ یهلّ»؛اهلال،آواز بلندکردن است؛چنانچه می گویند:اهلّ الصّبی، هرگاه فریاد زند و در اینجا می گویند:اهلّ بالحجّ در هنگامی که احرام بسته،تلبیه بگوید.و لزوم احرام در حجّ تمتّع و افراد،به دو چیز می شود؛یکی نیّت احرام و دیگری آنکه تلبیه بگوید و در حج قران بعد از نیت،لزوم آن به اشعار و تقلید هدی یا تلبیه است و تلبیه که در حج و عمره،موافق مشهور واجب این عبارت است که:«لبّیک،اللهمّ لبّیک، لبّیک (1)لا شریک لک لبّیک،ان الحمد و النّعمة و الملک لک». (2)

«من عن یمینه»؛اگر من موصوله در اینجا از برای ذوی العقول،مستعمل نباشد،مراد آن است که جمادات و نباتات و حیوانات که بر زمین اند از طرفین تا منتهای زمین متابعت او می نمایند در گفتن تلبیه،که منبیء است از اطاعت فرمان واجب الاذعان خداوند منّان؛و اگر مراد موافق وضع من،ذوی العقول باشد،مدّعا آن خواهد بود که تمام ملایک که بر روی زمین اند متابعت او می کنند.

«الی مقطع التّراب»؛اگرچه ظاهر صفحه زمین مراد است امّا دور نیست که اعماق زمین نیز مراد باشد؛یعنی خلقی که از طرفین بر روی زمین و زیر زمین اند تا جایی که زمین منتهی شود،زیرا که در اعماق و اجواف زمین نیز موجودات هستند.

«الملکان»؛مراد دو ملکی است که با هرکس می باشند و اعمال را می نویسند؛ و چون ملکین به فرمان الهی بشارت می دهند،می فرماید که بشارت خدا نیست مگر به بهشت؛زیرا که جایزه می باید به قدر بزرگی جایزه دهنده باشد.

«و براءة من النّفاق»؛نفاق،بدترین اخلاق است و حقیقتش آن است که به زبان چیزی گوید و به دل خلاف آن را اعتقاد دارد و اگر و العیاذ باللّه نفاق در اصول و فروع دین باشد،کفر و بدترین معاصی است.

ص:253


1- (1)) -رضوی:-لبیک.
2- (2)) -کافی،ج 4،ص 335،باب التلبیه،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام؛من لا یحضره الفقیه،ج 2، ص 317،باب فرائض الحج.

«و من انتهی الی الحرم»؛از اطراف مکّه معظمه،حدود حرم معلوم و غسل دخول حرم،سنت است.و از این حدیث شریف استفاده می شود سنّت بودن آنکه پای برهنه داخل شوند و اگرچه محتمل است که پای برهنه بودن در اوّل دخول حرم کافی و مؤدّی سنّت باشد اما ظاهر آن است که تا دخول مسجد الحرام مستمر بدارد؛و آنکه نعلین خود را به دست گیرد،دور نیست که این فعل نیز سنّت باشد امّا چون متعارف چنین است که هرکس که پای خود برهنه کند کفش را به دست می گیرد،چندان دلالتی ندارد.

«و لا متجبّر»؛مراد آن است که دخولش از راه حکومت و نخوت نباشد،بلکه از راه عبودیّت و اطاعت باشد.

«عارفا بحقها»؛معرفت حق خانه،آن است که بداند که خانه ای است که خدا برگزیده و آن را مشعر عبادت و محلّ استجابت گردانیده،تمام خلایق را امر به ورود آن نموده و از همه بقاع زمین آن را ممتاز گردانیده و احترام آن را لازم قرار داده.

«کفی ما اهمّه»؛یعنی اموری که دل او را مشغول ساخته،اهتمام به وقوع آن دارد، برآورده می شود؛یا آنکه امری چند که وقوع یا عدم وقوعش باعث کدورت او شده،رفع می نماید.و در حدیث دیگر واقع شده که:«کدورت دنیا و آخرت را از او رفع می کند». (1)

فایده:در این حدیث و احادیث دیگر مکرر شده (2)ذکر بیرون رفتن آن شخص به سبب هرعملی از اعمال از گناهان،و هرگاه که در مرتبه اوّل و ایقاع عبادت اوّله از گناهان بیرون رفت،مرتبه ثانیه،توّهم آن می شود که تحصیل حاصل باشد.جواب آنکه ممکن است از برای تأکید و تثبّت باشد که بدانند که دیگر اصلا و مطلقا گناهی نمی ماند؛ یا آنکه گناهانی که به صیغه جمع واقع شده،معنی مجازی و نوع مراد باشد و هرفعلی از

ص:254


1- (1)) -«من نظر الی الکعبة بمعرفة فعرف من حقنا و حرمتنا مثل الذی عرف من حقها و حرمتها غفر اللّه له ذنوبه و کفاه هم الدنیا الآخرة».کافی،ج 4،ص 241،باب فضل النظر إلی الکعبة؛ وسائل الشیعة،ج 13،ص 263،باب استحباب اکثار النظر الی الکعبة.
2- (2)) -رضوی:دیگر مذکور شده که.

افعال حج اختصاص به آمرزش یک نوع و افراد آن داشته باشد،از جهت آنکه گناه مالی و بدنی؛و بدنی منقسم به قولی و فعلی؛و همچنین حقوق خدا،و حقوق مردم،و مرکب از هردو،می باشد و در بعضی از اخبار وارد شده که گناهان،خواص و مضار مختلفه می دارد؛بعضی تغییر می دهد نعمت ها را؛و بعضی باعث عذاب دنیا می شود؛و بعضی حبس رزق می کند؛و بعضی باعث رسوایی می شود در دنیا یا آخرت؛و بعضی سبب کوتاهی عمر می شود و همچنان که هردوایی را خصوصیّت به نوعی از مرض هست که آن خصوصیت در دوای دیگر نیست،دور نیست که هرفعلی از افعال حج را خصوصیت به آمرزش نوعی از معصیت باشد که آن خصوصیّت در فعل دیگر نباشد.و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرموده که:«بعضی از گناهان هست که تکفیر و ازاله آن نمی کند مگر وقوف به عرفات». (1)و حج در لغت به معنی قصد است و چون حج،مرکّب است از افعال بسیار که در هریک قصدی معتبر است لهذا مجموع را حج گفته اند و حج،سه نوع دارد:تمتع؛ و افراد؛و قران؛و تفصیل هریک و مسایل آن در رساله های منفرده و کتب فقهیّه مسطور است.و اللّه یعلم.

الحدیث السادس و الثلاثون:فی الجهاد

روی الشیخ الصدوق باسناده عن امیر المؤمنین علیه السّلام انّه قال:إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بعث سریّة فلمّا رجعوا قال:مرحبا بقوم قضوا الجهاد الأصغر و بقی علیهم الجهاد الأکبر،قیل، یا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و ما الجهاد الأکبر؟قال:جهاد النّفس ثمّ قال علیه السّلام.أفضل الجهاد من جاهد نفسه التی بین جنبیه. (2)

ص:255


1- (1)) -«ان من الذنوب ما لا یکفره الا الوقوف بعرفه».عوالی اللئالی،ج 4،ص 33،الجملة الاولی فی احادیث متفرقه زیاد.
2- (2)) -وسائل الشیعه،ج 15،ص 163،باب وجوبه...؛بحار الأنوار،ج 47،ص 65،باب 45- مراتب النفس و...؛امالی صدوق،ص 466،المجلس الحادی و السبعون.

ترجمه:فرمود حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام که:رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرستاد قدری از لشکر را به جهاد؛پس چون برگشتند فرمود که:وسعت دهد خدا گروهی را که به جای آوردند جهاد کوچک را و باقی ماند بر ایشان مجاهده بزرگ.گفتند:ای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله!کدام است جهاد بزرگ؟فرمود که:آن مجاهده و معارضه با نفس امّاره است.پس فرمود آن حضرت که:بهترین جهادها (1)مجاهده کسی است که مجاهده با نفسی کند که میان هردو پهلوی اوست.

بیان:«سریّه»؛قطعه[ای]از لشکر را می گویند که از پنج نفر کمتر و از چهارصد بیشتر نباشد.«مرحبا»؛الرحب بضم راء،به معنی وسعت و مفعول مطلق فعل محذوف است به این تقدیر که«رحبت بلادک مرحبا»که مصدر میمی باشد،و این لفظ در مقام تواضع و مهربانی مستعمل می شود و جهاد با نفس آن است که پیروی خواهش او ننموده او را بر طاعت بدارد و نگذارد که طغیان و خانه آخرت را ویران کند.

«من جاهد نفسه»؛خبر افضل الجهاد است و به حسب ظاهر،محمول نمی شود مگر آنکه مصدر را تأویل به اسم فاعل کنیم به این نحو که افضل مجاهدین کسی است که مجاهده با نفس خود کند؛یا آنکه خبر مضاف محذوف باشد به این عنوان که افضل الجهاد،جهاد«من جاهد نفسه بین جنبیه»،چون نفس،مجرّد است و مجرّد را مکانی نمی باشد،ممکن است در اینجا مراد از نفس،قلب که منشاء انبعاث روح حیوانی است باشد که مناط حس و حرکت است؛و ممکن است مراد،قوای حیوانیّه که لازمه بشریّت است از شهوت و غضب و اشباه آن باشد؛و بیان مجاهده با نفس و محاسبه آن قبل از این شده.و اللّه یعلم.

الحدیث السابع و الثلاثون:فی الاعتکاف

روی الصدوق باسناده عن أبی جعفر علیه السّلام قال:المعتکف لا یشمّ الطیب و لا یتلذّذ

ص:256


1- (1)) -رضوی:جهاد.

بالریحان و لا یماری و لا یشتری و لا یبیع قال:و من اعتکف ثلاثة أیّام فهو یوم الرابع بالخیار إن شاء زاد ثلثة أخری و إن شاء خرج من المسجد فإن أقام یومین بعد الثلثة فلا یخرج من المسجد حتّی یتمّ ثلاثة أیّام أخری. (1)

ترجمه:حضرت امام محمد باقر علیه السّلام فرمود که:اعتکاف کننده،نبوید بوی خوش را؛ و تحصیل لذّت نکند به ریحان؛و مجادله با مردم نکند؛و خرید و فروش نکند.و فرمود که:کسی که سه روز اعتکاف به جای آورد،پس او در روز چهارم مختار است اگر خواهد زیاد کند سه روز دیگر و اگر خواهد بیرون آید از مسجد،پس اگر بماند دو روز بعد از آنکه سه روز اعتکاف به جای آورده بود،پس بیرون نرود تا آنکه تمام کند سه روز ثانی را نیز.

بیان:«اعتکاف»؛گوشه گیر بودن و از جای خود حرکت نکردن است به حسب لغت؛ و در شرع،توقّف خاص است در مسجد به شرط داشتن روزه.و مشهور آن است که باید در مسجدی باشد که پیغمبری یا وصیّ او در آن نماز جماعت یا جمعه کرده باشد و مسجد موصوف به این وصف،مسجد مکّه و مدینه و مسجد جامع بصره و کوفه است و بنا بر قولی در هرمسجد جامعی جایز است و چون دو روز اعتکاف به جای آورد،روز سیّم واجب می شود؛چنانچه این حدیث شریف دلالت دارد و از مسجد بیرون نمی تواند آمد،مگر از برای حاجت ضروری.و باقی شرایط و آداب و احکام آن در کتب فقهیّه است.

«و لا یتلذّذ بالرّیحان»؛بعد از ذکر آنکه از مطلق بوی خوش اجتناب کند،مبالغة ریحان را ذکر کرد که چون حدّت بویش بیشتر،کراهتش اشدّ است.

ص:257


1- (1)) -کافی،ج 4،ص 677،باب أقل ما یکون الإعتکاف...؛من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 186، باب الإعتکاف...؛تهذیب الاحکام،ج 4،ص 288،باب 66،الإعتکاف و ما یجب فیه.

«و لا یماری»؛هرچند ممارات و مجادله مطلقا مکروه است.حتی آنکه روایت شده که:«اگر محق باشی نیز ممارات مکن»؛ (1)امّا در حال اعتکاف بدتر است.

«و لا یبیع»؛خلاف است؛مثل خلاف در بیع،وقت ندای اذان روز جمعه؛که آیا بیع باطل است؛یا آنکه بیع لازم و این فعل حرام است.و در اعتکاف اقوی ثانی؛و در جمعه، اقوی اوّل است.و اللّه یعلم.

الحدیث الثامن و الثلاثون:فی فضل الدّعاء

(2)

روی ثقة الاسلام باسناده عن حنان بن سدیر عن أبیه قال:قلت لأبی جعفر علیه السّلام:أیّ العبادة افضل؟فقال:ما من شیء افضل عند اللّه عزّ و جلّ من ان یسئل و یطلب ممّا عنده و ما احد أبغض الی اللّه ممن یستکبر عن عبادته و لا یسئل ما عنده. (3)

ترجمه:پدر حنان بن سدیر می گوید:عرض کردم به خدمت حضرت امام محمد باقر علیه السّلام که:کدام عبادت بیشتر فضیلت دارد؟پس آن حضرت فرمود که:نیست چیزی نزد خدا افضل و بهتر از اینکه سؤال کرده شود خدا را،و طلب کرده شود از آنچه نزد اوست؛و نیست احدی دشمن تر به سوی خدا،از کسی که تکبّر کند از بندگی او و طلب نکند آنچه را نزد اوست.

بیان:در احادیث بی شمار و آیات بسیار،شرح فضیلت دعا شده و بالاتر از این نیست که ترک دعا را استکبار نامیده و وعید به دخول جهنّم فرموده؛و مدح خلیل خود کرده که: إِنَّ إِبْرٰاهِیمَ لَأَوّٰاهٌ (4)و در احادیث تفسیر(أواه)به بسیار دعاکننده شده

ص:258


1- (1)) -«...و أن تترک المراء و ان کنت محقا...»کافی،ج 2،ص 122،باب التواضع...؛ وسائل الشیعة،ج 12،ص 108،باب استحباب جلوس الانسان.
2- (2)) -رضوی:-فضل.
3- (3)) -کافی،ج 2،ص 466،باب فضل الدعا؛مستدرک الوسائل،ج 5،ص 169،باب استحباب اختیار الدعا؛بحار الأنوار،ج 90،ص 294،باب فضله و الحث علیه.
4- (4)) -سوره مبارکه توبه،آیه 114.

و وعده اجابت به جهت داعی نموده و وعده الهی خلف نمی شود و در حدیث میسّر، واقع شده که حضرت صادق علیه السّلام فرمود که:«ای میسّر!دعا کن و حاجات خود را از خدا درخواه و مگوی که امر گذشته و بر وفق تقدیر ممضی شده و دعا فایده ندارد؛به درستی که در نزد خدا مرتبه عظیمی هست که کسی به آن مرتبه نمی رسد،مگر به سبب دعا؛ و سؤال از خدا؛و اگر آنکه بنده دهان خود را ببندد و سؤال از خدا نکند به او چیزی داده نمی شود؛پس سؤال (1)کن ای میسّر!تا آنکه داده شوی؛و نیست دری که کوبیده شود مگر آنکه امید آن هست که گشوده گردد از برای صاحبش». (2)و حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود که:«دعا،سلاح مؤمن و ستون دین است و نور آسمان ها و زمین است». (3)و حضرت صادق علیه السّلام فرمود که:«به درستی که دعا،برمی گرداند قضایی را که به تحقیق از آسمان فرود آمده و محکم شده باشد؛محکم شدنی»؛ (4)غرض در باب دعا،احادیث لا تعدّ و لا تحصی وارد شده و باید که آدمی همیشه دعا و تضرّع نماید به جهت آنکه یا بلایی نازل شده؛یا احتمال نزول دارد.و[در]ردّ بلا،دعا می کند؛معهذا آدمی در همه حالات محتاج است؛پس باید به خالق خود التجا برده،تضرّع و مسئلت نماید و آن قدر که سؤال و دعا از جناب الهی،ممدوح و مرغوب[است]،طلب از مخلوق و سؤال از ایشان، مذموم است و در باب شرایط و آداب دعا کتب علی حده تألیف شده.و اللّه یعلم.

ص:259


1- (1)) -رضوی:پس دعا.
2- (2)) -«یا میسر ادع اللّه و لا تقل إن الامر قد فرغ منه إن عند اللّه منزلة لا تنال الا بمسألة...».کافی، ج 2،ص 466،باب فضل الدّعا؛عدة الداعی،ص 29،باب الاول فی الحث علی الدعاء.
3- (3)) -«الدعاء سلاح المومن و عمود الدین و نور السماوات و الارض».کافی،ج 2،ص 468، باب الدّعا سلاح المؤمن؛وسائل الشیعه،ج 7،ص 38،باب استحباب الدّعا عند الخوف.
4- (4)) -«ان الدعاء یرد القضاء و قد نزل من السماء و قد ابرم ابراما».کافی،ج 2،ص 469،باب إنّ الدعا یرد البلاء و القضاء؛وسائل الشیعه،ج 7،ص 36،باب جواز الدعاء برد البلاء.

الحدیث التاسع و الثلاثون:فی فضل القرآن

روی فی الکافی عن لیث ابن أبی سلیم رفعه قال:قال النبی صلّی اللّه علیه و آله:نوّروا بیوتکم بتلاوة القرآن و لا تتخذوها قبورا کما فعلت الیهود و النصاری صلّوا فی الکنایس و البیع و عطلّوا بیوتهم فانّ البیت إذا کثر فیه تلاوة القرآن کثر خیره و اتّسع أهله و أضاء لأهل السماء کما تضیء نجوم السماء لاهل الدنیا. (1)

ترجمه:رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود که:نورانی گردانید خانه های خود را به سبب تلاوت قرآن؛و فرا مگیرید و قرار مدهید خانه های خود را از قبیل قبرها،همچنان که کرده اند یهود و نصاری که نماز کردند در معبدهای خود و معطّل گذاردند خانه های خود را؛پس به درستی که خانه،چون در آن بسیار خوانده شود قرآن،بسیار می شود خیر آن خانه؛ و وسعت می دهد اهل آن خانه را؛و روشنی می دهد از برای اهل آسمان،همچنان که روشنی می دهد ستاره های آسمان از برای اهل دنیا.

بیان:«نوّروا»؛مراد نور معنوی است که به برکت تلاوت به هم می رسد.

«و لا تتخذوها قبورا»؛معنی آن است که خانه خود را خالی از نماز مگذارید،که مثل قبر و صاحبی که در آن نماز نکند،مثل مرده خواهد بود به سبب غفلت او از عبادت.

و دور نیست که مراد نهی از دفن در خانه ها باشد و وجه مناسبت،بدی ترک تلاوت است؛مثل بدی دفن؛و ممکن است تشبیه به اعتبار ظلمت و تاریکی قبر باشد؛و در خانه مراد ظلمت معنوی خواهد بود و قرینه بر این معنی است،قول حضرت که فرمود:

«نوّروا بیوتکم...و عطلّوا بیوتهم»یهود و نصاری نماز در خانه ها را جایز نمی دانند و خانه ها را معطّل می گذارند؛اگر کسی گوید که:ترغیب در نماز در مساجد بسیار وارد شده،پس چگونه حضرت نهی می فرماید که:خانه ها را خالی از نماز و تلاوت

ص:260


1- (1)) -کافی،ج 2،ص 610،باب البیوت التی یقرأ فیها القرآن؛وسائل الشیعه،ج 6،ص 200، باب استحباب قراءة القرآن؛بحار الأنوار،ج 89،ص 200،باب 23-فضل قراءة القرآن.

مگذارید؟جواب:آنکه ترک نماز از خانه ها،واجبات و مستحبّات را جمیعا،مذموم است؛بلکه باید قدری اگرچه نماز سنّتی باشد،در خانه کرده شود با آنکه جایز نداشتن، بد باشد؛امّا اگر اتفاقا روزی نماز در خانه کرده نشود باکی نباشد و در این حدیث مبالغه است در تلاوت،اگرچه در نماز باشد.

«و اتسع اهله»؛ممکن است وسعت معیشت مراد باشد؛یا آنکه به سبب تلاوت،خانه وسیع نماید و این کس وسیع یابد.

«و اضاء لاهل السّمآء»؛ممکن است (1)روشنی واقعی باشد که ملایک آن را یابند؛ و ممکن است روشنی معنوی باشد و به قرینه تشبیه معنی اوّل اولی است.و از حضرت باقر علیه السّلام منقول است که فرمود که:«کسی که بخواند قرآن را ایستاده در نماز خود، می نویسد خدا از برای او به سبب هرحرفی صد حسنه؛و کسی که بخواند در نماز نشسته،می نویسد به ازاء هرحرفی پنجاه حسنه و کسی که بخواند در غیر نماز، می نویسد از برای او ده حسنه». (2)و در احادیث دیگر وارد شده که:«روز قیامت،قاری قرآن را می گویند که بخوان آیات را و به مراتب بهشت بالا رو» (3).و در فضیلت قرآن کافی است آنچه در خطبه غدیر گذشت که:«قرآن و اهل بیت را رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در میان مردم گذارده که مادام که متمسّک به این دو چیز باشند،گمراه نشوند» (4)؛و قرآن بزرگ تر و اهل بیت کوچک تر؛و قرآن حبل المتین الهی است که از آسمان به زمین آویخته.و اللّه یعلم.

ص:261


1- (1)) -رضوی:-وسعت معیشت...ممکن است.
2- (2)) -«من قرأ القرآن قائما فی صلاته کتب اللّه له بکل حرف مائة حسنة...».کافی،ج 2، ص 611،باب ثواب قراءة القرآن؛وسائل الشیعه،ج 6،ص 187،باب استحباب کثرة قراءة القرآن.
3- (3)) -«إذا کان یوم القیامة یقال لقاریء القرآن:اقرأ وارق،فکلما قرأ آیة رقی درجة»؛امالی صدوق،ص 440-441،المجلس السابع و الخمسون،ح 10.
4- (4)) -«...انی مخلف فیکم ما ان تمسکتم به لن تضلوا کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی...». ارشاد القلوب،ج 2،ص 305،فی فضائله من طریق اهل البیت؛اعلام الوری،ص 132.

الحدیث الاربعون:فی الفروض علی الجوارح

اشاره

روی الصدوق باسناده عن أمیر المؤمنین علیه السّلام:انّه قال فی وصیّته لابنه محمّد بن الحنفیّه رضی اللّه عنه:یا بنی ّ!لا تقل ما لا تعلم بل لا تقل کلّما تعلم فانّ اللّه تبارک و تعالی قد فرض علی جوارحک کلّها فرایض یحتج بها علیک یوم القیامة و یسئلک عنها و ذکرها و وعظها و حذّرها و ادّبها و لم یترکها سدی.

فقال اللّه عزّ و جلّ: وَ لاٰ تَقْفُ مٰا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤٰادَ کُلُّ أُولٰئِکَ کٰانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً (1)و قال عزّ و جلّ: إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْوٰاهِکُمْ مٰا لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللّٰهِ عَظِیمٌ (2)ثمّ استعبدها بطاعته.فقال عزّ و جلّ: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ. (3)فهذه فریضة جامعة واجبة علی الجوارح.و قال عزّ و جلّ: أَنَّ الْمَسٰاجِدَ لِلّٰهِ فَلاٰ تَدْعُوا مَعَ اللّٰهِ أَحَداً (4)یعنی:بالمساجد الوجه و الیدین و الرکّبتین و الابهامین.و قال عزّ و جلّ: وَ مٰا کُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ یَشْهَدَ عَلَیْکُمْ سَمْعُکُمْ وَ لاٰ أَبْصٰارُکُمْ وَ لاٰ جُلُودُکُمْ (5)یعنی:بالجلود الفروج،ثمّ خصّ کلّ جارحة من جوارحک بفرض و نصّ علیها ففرض علی السمع ان لا تصغی به الی المعاصی.فقال عزّ و جلّ: وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتٰابِ أَنْ إِذٰا سَمِعْتُمْ آیٰاتِ اللّٰهِ یُکْفَرُ بِهٰا وَ یُسْتَهْزَأُ بِهٰا فَلاٰ تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّٰی یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ إِنَّکُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ (6)و قال عزّ و جلّ: وَ إِذٰا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیٰاتِنٰا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّٰی یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ (7)ثم استثنی عزّ و جلّ موضع النسیان.فقال: وَ إِمّٰا یُنْسِیَنَّکَ الشَّیْطٰانُ فَلاٰ تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکْریٰ مَعَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِینَ (8)و قال عزّ و جلّ: فَبَشِّرْ عِبٰادِ* اَلَّذِینَ

ص:262


1- (1)) -سوره مبارکه اسراء،آیه 36.
2- (2)) -سوره مبارکه نور،آیه 15.
3- (3)) -سوره مبارکه حج،آیه 77.
4- (4)) -سوره مبارکه جن،آیه 18.
5- (5)) -سوره مبارکه فصّلت،آیه 22.
6- (6)) -سوره مبارکه نساء،آیه 140.
7- (7)) -سوره مبارکه انعام،آیه 68.
8- (8)) -همان.

یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولٰئِکَ الَّذِینَ هَدٰاهُمُ اللّٰهُ وَ أُولٰئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبٰابِ (1)و قال عزّ و جلّ: وَ إِذٰا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرٰاماً (2)و قال عزّ و جلّ: وَ إِذٰا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ (3)فهذا ما فرض اللّه عزّ و جلّ علی السمع و هو عمله و فرض علی البصران لا ینظر به الی ما حرّم اللّه عزّ و جلّ علیه فقال عزّ من قایل: قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ (4)فحرم ان ینظر احد الی فرج غیره و فرض علی اللسان الاقرار و التعبیر عن القلب ما عقد علیه.فقال عزّ و جلّ: قُولُوا آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْنٰا (5)الآیه.و قال عزّ و جلّ: وَ قُولُوا لِلنّٰاسِ حُسْناً. (6)و فرض علی القلب و هو امیر الجوارح، الّذی به تعقل و تفهم و تصدر عن امره و رأیه.فقال عزّ و جلّ: إِلاّٰ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمٰانِ (7)الآیه.و قال عزّ و جلّ:حین اخبر عن قوم اعطوا الایمان بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ (8)و قال تبارک و تعالی: اَلَّذِینَ قٰالُوا آمَنّٰا بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ (9)و قال عزّ و جلّ: أَلاٰ بِذِکْرِ اللّٰهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ. (10)و قال عزّ و جلّ: وَ إِنْ تُبْدُوا مٰا فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحٰاسِبْکُمْ بِهِ اللّٰهُ فَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشٰاءُ (11)و فرض علی الیدین الاّ تمدّهما الی ما حرّم اللّه عزّ و جلّ علیک و ان تستعملهما بطاعته.فقال عزّ و جلّ:

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاٰةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرٰافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ (12)و قال عزّ و جلّ: فَإِذٰا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقٰابِ (13)و فرض علی الرجلین ان تنقلهما فی طاعته و ان لا تمش بهما مشیّة

ص:263


1- (1)) -سوره مبارکه زمر،آیات 18-17.
2- (2)) -سوره مبارکه فرقان،آیه 72.
3- (3)) -سوره مبارکه قصص،آیه 55.
4- (4)) -سوره مبارکه نور،آیه 30.
5- (5)) -سوره مبارکه بقره،آیه 136.
6- (6)) -همان،آیه 83.
7- (7)) -سوره مبارکه نحل،آیه 106.
8- (8)) -سوره مبارکه مائده،آیه 41.
9- (9)) -همان.
10- (10)) -سوره مبارکه رعد،آیه 28.
11- (11)) -سوره مبارکه بقره،آیه 284.
12- (12)) -سوره مبارکه مائده،آیه 6.
13- (13)) -سوره مبارکه محمّد،آیه 4.

عاص.فقال عزّ و جلّ: وَ لاٰ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبٰالَ طُولاً* کُلُّ ذٰلِکَ کٰانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً (1)و قال عزّ و جلّ: اَلْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلیٰ أَفْوٰاهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنٰا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ (2)فاختبر عنها انّها تشهد علی صاحبها یوم القیامة فهذا ما فرض اللّه تبارک و تعالی علی جوارحک فاتّق اللّه یا بنی ّ و استعملها بطاعته و رضوانه و ایّاک ان یراک اللّه تعالی ذکره عند معصیته او یفقدک عند طاعته فتکون من الخاسرین و علیک بقراءة القرآن و العمل بما فیه و لزوم فرایضه و شرایعه و حلاله و حرامه و امره و نهیه و التّهجد به و تلاوته فی لیلک و نهارک فانّه عهد من اللّه تبارک و تعالی الی خلقه فهو واجب علی کل مسلم ان ینظر کل یوم فی عهده و لو خمسین آیه و اعلم ان درجات الجنّة علی عدد آیات القرآن فاذا کان یوم القیامة یقال لقاری:اقراء و ارق فلا یکون فی الجنّة بعد النبیین و الصدیقین ارفع درجة منه». (3)

ترجمه:حضرت امیر المؤمنین و امام المتقین-صلوات اللّه علیه و آله-در وصایای خود به فرزندش محمّد حنفیّه-رضی اللّه عنه-فرمود که:ای پسر من!مگوی چیزی را که ندانی، بلکه مگوی هرچه را دانی؛پس به درستی که خداوند عالمیان واجب گردانیده بر اعضا و جوارح تو همه،واجب هایی چند،که حجّت بر تو تمام کرده به آن ها روز قیامت و سؤال می کند تو را از آن واجبات و ذکر کرده آن ها را و موعظه فرموده و بیم داده و تأدیب کرده و باز نگذارده آن ها را مهمل؛پس فرمود در کتاب عزیز که:از عقب مرو (4)چیزی را که تو را به آن چیز علمی نیست؛به درستی که گوش و چشم و دل،همه این ها سؤال کرده می شوند.و باز فرموده که:شما را می رسد عذابی عظیم،در هنگامی که فراگیرید بعضی از بعضی سخن را بر زبان های خود؛و بگویید به دهن های خود چیزی را که از برای شما به آن علمی نیست و می پندارید این را سهل و حال آنکه نزد خدا عظیم

ص:264


1- (1)) -سوره مبارکه اسراء،آیات 38-37.
2- (2)) -سوره مبارکه یس،آیه 65.
3- (3)) -من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 626،باب الفروض علی الجوارح؛وسائل الشیعه،ج 15، ص 169،باب الفروض علی الجوارح.
4- (4)) -دنبال نکن،پیروی مکن.

است؛پس طلب بندگی کرد و خواند مردم را به فرمان برداری خود.پس فرمود به نصّ قرآن که:ای جماعتی که ایمان آورده اید،رکوع و سجود و بندگی کنید پروردگار خود را؛و بکنید خیر و نیکی را شاید رستگار شوید؛پس این واجبی است به نصّ قرآن، جامع جمیع واجبات که خدا بر اعضا لازم گردانیده.و باز فرموده که:به درستی که مساجد از برای خداست؛پس مخوانید با خدا احدی را.و فرمود که:مراد از مساجد روی و دست ها و زانوها و سرشصت پای هاست.و دیگر،خدا فرموده که:نیستید شما که بپوشانید این را که گواهی دهد بر شما گوش شما و نه آنچه شهادت می دهد چشم های شما و پوست های بدن شما.و فرمود حضرت که:مراد به پوست های شما فرج هاست؛ پس تخصیص داد هرجارحه ای از جارح های تو را به واجبی و تصریح بر آن نمود؛پس واجب گردانید بر گوش،این را که گوش ندهید به گناهی.و فرمود خدای عزّ و جلّ که:به تحقیق فرستاد خدا بر شما در کتاب خود این را،که هرگاه شنیدید آیات خدا را،که کافر می شوند به آن آیات،و سرزنش کرده می شوند به سبب آن آیات،پس منشینید شما با این جماعت تا آنکه خوض کنند در حدیثی و گفتگویی غیر این؛به درستی که هرگاه شما با این جماعت بنشینید در این هنگام مثل ایشان خواهید بود و باز فرمود خدای عزّ و جلّ و خطاب به رسول خود نمود که:هرگاه دیدی جماعتی را که خوض و گفتگو می کنند در آیات ما پس از ایشان اعراض کن،تا آنکه گفتگو کنند در سخنی غیر آن؛ پس استثناء نمود حق تعالی محل فراموشی را پس فرمود که اگر به فراموشی اندازد تو را شیطان،پس منشین بعد از یاد آمدن تو با گروه ستمکاران و فرمود که:پس بشارت ده بندگانی را که می شنوند سخن را،و پیروی می کنند بهتر آن را،این جماعت اند که هدایت کرده خدا ایشان را؛و این جماعتند صاحبان عقل.و باز مدح جمعی نموده فرمود که:

هرگاه گذشتند به لغو و سخن باطل،گذشتند کریمانه.و فرمود که:جماعتی که هرگاه شنیدند لغو را،اعراض کردند از آن پس این چیزی است که خدا واجب گردانیده بر گوش و این است عمل و کار گوش؛و واجب کرده بر چشم که به سبب آن نظر نکنند به

ص:265

سوی چیزی که خدا بر او حرام کرده؛پس فرمود خداوندی که عزیز است قول او و خطاب به رسول خود کرده فرمود که:بگوی مؤمنین را که بپوشانند چشم های خود را و حفظ کنند و نگاه دارند فرج های خود را؛پس (1)گردانید این را که نگاه کند احدی به فرج و عورت غیر خود؛و واجب گردانید بر زبان که اقرار و تعبیر کند از مراد دل و آنچه دل را بر آن بندند.پس فرمود خدای عزّ و جلّ که:بگویید ایمان آوردیم به خدا،و به آنچه فرستاده شده به سوی ما.و باز فرمود که:بگویید از برای مردم خوبی را.و واجب گردانید بر دل،که پادشاه و سرکرده اعضاست آنچنان امیری،که به آن،چیزها را درمی یابد،و می فهمد اموری که صادر از اعضا می شود از فرموده دل و رأی او.

پس خدای عزّ و جلّ فرمود که:مگر،کسی که جبر کرده شود و حال آنکه دل او آرام گرفته باشد به سبب ایمان.و باز خدا فرمود:هنگامی که خبر داد از گروهی که،داده شده بودند ایمان بر زبان های خودشان و ایمان نیاورده بود دل های ایشان.و باز فرمود در مقام مذمّت که:آن جماعتی که گفتند به دهن های خود که،ایمان آوردیم و حال آنکه ایمان نیاورده دل های ایشان.و باز فرموده که:متنبّه باشید!که به سبب یاد خدا آرام می گیرد دل ها.و فرمود که:اگر اظهار کنید آنچه در نفس های شماست،یا آنکه مخفی دارید آن را،محاسبه می کند شما را خدا به سبب آن،پس می آمرزد خدا کسی را که خواهد؛و عذاب می کند کسی را که خواهد.

و واجب کرده بر دو دست،که آن ها را دراز نکنی به سوی چیزی که خدا حرام کرده بر تو،و اینکه کارفرمایی،دست ها را به فرمان برداری خدا.پس فرمود که:ای گروهی که ایمان آورده اید!هرگاه اراده کنید که به نماز بایستید پس بشویید روی ها و دست های خود را تا مرفق ها و مسح کنید به بعضی از سرها و پای های خود را (2)تا دو کعب.و باز فرمود که:هرگاه برخورید به جماعتی که کافر شده اند،بزنید گردن های

ص:266


1- (1)) -رضوی:+حرام.
2- (2)) -رضوی:-را.

ایشان را و واجب کرده بر پای ها،اینکه نقل فرمایید آن ها را در فرمان برداری خدا؛و راه نروید به پای ها مثل راه رفتن کسی که عصیان کننده باشد.

پس خدا فرمود در بیان نصیحت حضرت لقمان به پسرش که:راه مرو در زمین از روی تکبّر؛به درستی که تو نخواهی شکافت زمین را و نخواهی رسید از درازی به کوه ها؛همه این ها بد است و نزد پروردگار تو ناخوش است.و فرمود که:در روز قیامت مهر می گذاریم بر دهن های ایشان؛و سخن می گوید با ما،دست های ایشان؛و گواهی می دهد پای های ایشان به آنچه بودند که کسب می کردند؛پس خدا خبر داد از پای ها، اینکه گواهی می دهد بر ضرر صاحبش،روز قیامت؛پس این است چیزی که خداوند عالمیان واجب گردانید بر جوارح و اعضای تو؛پس بپرهیز ای پسر من!و کارفرمای اعضا را به تحصیل فرمان برداری و خوشنودی خدا؛و بپرهیز (1)از اینکه ببیند حق تعالی تو را نزد معصیت خود؛یا آنکه نیابد تو را نزد فرمان برداری خود؛پس اگر چنین کنی، خواهی شد از جمله زیان کاران؛و برتو است که بخوانی قرآن را و عمل کنی به آنچه در آن است؛و لازم دانی واجبات و شرایع و حلال و حرام و امر و نهی خدا را؛و نماز شب کنی به قرائت و تلاوت کنی قرآن را در شب و روز خودت؛پس به درستی که قرآن عهدی است از خداوند عالمیان به سوی خلقش؛پس آن واجب است بر هرمسلمانی که نظر کند هرروز در عهد خدا و اگرچه پنجاه آیه باشد و بدان که مراتب بهشت بر عدد آیات قرآن است؛پس هرگاه روز قیامت شود به قاری قرآن گفته می شود که بخوان قرآن (2)و به مراتب بهشت بالا رو؛پس نمی باشد در بهشت،بعد از پیغمبران و بسیار راست گویان کسی که بلندمرتبه تر باشد از قاری قرآن.

بیان:«بل لا تقل کلما تعلم»؛زیرا که گاه باشد چیزی چند داند،که مصلحت در اظهار آن نباشد و ضررها عاید او شود؛یا آنکه منافی تقیّه باشد؛یا آنکه مردم چون قابلیت فهم

ص:267


1- (1)) -رضوی:-ای پسر من...و بپرهیز.
2- (2)) -رضوی:-قرآن.

آن نداشته باشند،غلط فهمند و اگر آنچه گوید از اصول باشد،دین ایشان مختل؛و اگر از فروع باشد،عبادتشان فاسد گردد؛پس سخن را به اهلش باید القا نمود و ملاحظه مصالح آن باید کرد.

«و تحسبونه هینا»؛بیان آن است که به حسب ظاهر بسیار سهل و آسان و اندک می نماید که این کس چیزی را که نداند در مقام افاده درآید،اما در واقع بسیار بسیار عظیم است؛زیرا که فتوی به رأی و اختراع و ابتداع در دین و اعظم فسوق است؛نعوذ باللّه منه.و صاحب کشّاف که از متعصّبان اهل سنّت است،اقرار نموده که این آیه در باب عایشه (1)نازل شده.

«و افعلوا الخیر»؛تمام عبادات و مبرّات و واجبات و مستحبات مالیه و بدنیّه در تحت این امر داخل و آیه کریمه در بیانش کافل است و اشتمال (2)دارد بر فریضه جمیع جوارح؛لهذا حضرت فرمود که:فهذه فریضه جامعه؛ وَ أَنَّ الْمَسٰاجِدَ لِلّٰهِ (3)موافق این تفسیر که حضرت فرموده،دلالت می کند بر اینکه سجده غیر خدا جایز نباشد و تعظیم کسی به فعلی که شبیه به سجده نتوان نمود؛بلکه ائمّه را نیز.حتی به بعضی از مساجد سبعه،یعنی بالجلود الفروج؛اگرچه ممکن است که جمیع پوست بدن شهادت می داده و ذکر فروج از جهت اهمیّت باشد.

[شهادت جوارح و معاصی آن ها]

نهایت ظاهر تفسیر حضرت آن است که:مقصود بالذّات از جلود،فروج است و تعبیر به جلود از جهت ناخوشی لفظ فروج باشد و در آیات دیگر که این لفظ واقع شده از جهت ضرورت است،که مبادا حکم شرعی مشتبه یا ملتبس (4)شود.

ص:268


1- (1)) -الکشاف،ج 3،ص 222،ذیل آیات 12-13-15،سوره مبارکه نور.
2- (2)) -رضوی:احتمال.
3- (3)) -سوره مبارکه جن،آیه 18.
4- (4)) -رضوی:ملتبس یا مشتبه.

«ان لا تصغی به الی المعاصی»؛گوش دادن به باطل،مثل غیبت مؤمنان؛و شنیدن (1)کذب؛و بهتان؛و عقاید اهل بطلان؛معصیت است و همچنین استماع نغمات و مقامات؛ و همه این ها در تحت معاصی مندرج است.

و إِنَّکُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ (2)؛ دلالت دارد که گوینده (3)و گوش دهنده هردو در معصیت شریک و متساوی اند. فِی آیٰاتِنٰا (4)؛ احتمال دارد که حجج الهیّه باشد؛و خوض در ایشان این معنی دارد که،بد آن ها را گویند؛یا تکذیب ایشان نمایند؛یا تدبیر در اطفاء (5)نور ایشان نمایند.و احتمال دارد که آیات قرآنیّه باشد،که تحریف کنند؛یا در متشابهات برای باطل خود تأویلات نمایند؛یا آنکه چیزهای غیر واقع اسناد دهند؛چنانچه می گفتند: إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ أَسٰاطِیرُ الْأَوَّلِینَ (6)؛ یعنی نیست این قرآن مگر افسانه های گذشته. وَ إِمّٰا یُنْسِیَنَّکَ (7)؛ از خصایص امّت مرحومه است که حق تعالی این امّت را به سبب سهو و نسیان معاقبه نمی کند و خطاب به حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله،و مراد امّت است و اگرنه شأن آن حضرت ارفع از آن است که با گروه ستمکاران بنشیند.

فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ (8)؛ بعضی گفته اند ضمیر احسنه،راجع به قول است؛یعنی می شنوند سخن را و پیروی می کنند بهتر سخنان را؛و احتمال دارد که به مصدر یتّبعون راجع باشد؛یعنی متابعت می کنند،بهتر متابعت کردنی.

«فحرم ان ینظر احد الی فرج غیره»؛در اوّل آیه،امر شده که چشم خود را از نظر به جایی که نباید نمود،نگاهدارند (9)؛مثل نظرکردن به عورتی که نظر آن شخص بر او حرام است؛یا نظر به ناموس مردم؛یا خانه ایشان و مطّلع شدن بر خفیّات امور خلایق.و در

ص:269


1- (1)) -رضوی:پوشیدن.
2- (2)) -سوره مبارکه نساء،آیه 140.
3- (3)) -رضوی:گوینده معصیت.
4- (4)) -سوره مبارکه انعام،آیه 68.
5- (5)) -رضوی:انهاء.
6- (6)) -سوره مبارکه انعام،آیه 25.
7- (7)) -همان،آیه 68.
8- (8)) -سوره مبارکه زمر،آیه 18.
9- (9)) -اشاره به آیه 30 سوره مبارکه نور.

آخر آیه امر است به آنکه حفظ فرج خود باید نمود که (1)دیگری بر آن نظر نکند و این هر دو،فرض بصر و چشم است. وَ قُولُوا لِلنّٰاسِ حُسْناً (2)؛ امر است به آنکه ایذای زبانی به مردم نباید رسانید و با همه کس سخن خوب باید گفت. قٰالُوا آمَنّٰا بِأَفْوٰاهِهِمْ (3)؛ این آیه کریمه دلالت دارد بر رأی آن کس که ایمان را اعمّ از اسلام می داند و مشهور آن است که در ایمان،اعتقاد به قلب نیز شرط است. أَوْ تُخْفُوهُ یُحٰاسِبْکُمْ بِهِ اللّٰهُ (4)، اعتقاد،هرچند مخفی باشد محاسبه بر آن می شود. فَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشٰاءُ (5)؛ اشاره به آن است که بعد از عبادات و طاعات،بدون عفو الهی غفران واقع نمی شود؛چنانچه قبل از این بیان شد و محتمل است که مراد از مشیّت،علم باشد؛یعنی علم سابق الهی تعلّق به غفران و عذاب هرکس گرفته که آن شخص به اختیار خود مقتضاء آن را به عمل خواهد آورد.و اللّه یعلم.

خاتمه:

فیها وصیة،ای برادر ایمانی و ای مؤمن حقانی!این ضعیف چون به مقتضاء«الدّال علی الخیر کفاعله» (6)آنچه از اصول و بعضی از فروع ضرور بود ایراد نموده،باید که تو نیز خود را معاف نداشته در مدلول این اخبار و آثار تدبّر نمایی و از آن بهره وافی اخذ کنی و بناء دین خود،بر تقلید و متابعت مذهب پدر و مادر نگذاری و به عین بصیرت در این رساله نظر کنی و مضامینش را حفظ نمایی و از مدلولش انحراف نورزی،که عن قریب داعی حتمی الهی تو را به دار بقاء خوانده و طیّ این وادی بدون توشه تقوی، میسّر نمی شود و بدون عقاید حقّه،اعمال را اثری نیست.فرصت غنیمت شمار و از دار

ص:270


1- (1)) -رضوی:خود نماید که.
2- (2)) -سوره مبارکه بقره،آیه 83.
3- (3)) -سوره مبارکه مائده،آیه 41.
4- (4)) -سوره مبارکه بقره،آیه 284.
5- (5)) -همان.
6- (6)) -کافی،ج 4،ص 27،باب فضل المعروف؛من لا یحضره الفقیه،ج 4،ص 380،و من الفاظ رسول اللّه...؛وسائل الشیعه،ج 16،ص 286.

فنا توشه بردار و اسیر هوا و هوس مباش که محاسب در کمین حساب؛و معاتب در فکر عتاب؛و عن قریب قیامت قایم؛و میزان منصوب؛و صراط بر روی جهنّم کشیده؛و در توبه بسته شده؛ندامت را سودی نیست و پشیمانی را نفعی نه.

«فاتقوا اللّه ما استطعت (1)»؛و مپندار که از عهده تکالیف بیرون آمدن،آسان است.

حضرت (2)رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و زبده انبیاء صلّی اللّه علیه و آله می فرماید که:پیر کرد مرا آیه کریمه فَاسْتَقِمْ کَمٰا أُمِرْتَ؛ (3)(4).یعنی مستقیم شو و برپای دار اوامر را همچنان که مأمور شده وَ مٰا عَلَیْنٰا إِلاَّ الْبَلاٰغُ (5)(6)،و اللّه اعلم بحقیقة الحال و هو حسبی و نعم الوکیل (7).

ص:271


1- (1)) -اشاره به آیه 16 سوره مبارکه تغابن فَاتَّقُوا اللّٰهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطِیعُوا.
2- (2)) -رضوی:-حضرت.
3- (3)) -سوره مبارکه هود،آیه 112.
4- (4)) -شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،ج 11،ص 213،باب بیان احوال العارفین...؛روضة الواعظین،ج 2،ص 475،مجلس فی ذکر إیذان الشیب:«...قال شیّبتنی هود فقیل له فی ذلک فقال قوله فَاسْتَقِمْ کَمٰا أُمِرْتَ».
5- (5)) -رضوی:+المبین.
6- (6)) -سوره مبارکه یس،آیه 17.
7- (7)) -رضوی:-و اللّه اعلم...الوکیل.

ص:272

منابع تحقیق

1-ارشاد القلوب،حسن بن ابی الحسن دیلمی،دو جلد در یک مجلد،انتشارات شریف رضی،1412 ه.ق.

2-اعلام الدین،حسن بن ابی الحسن دیلمی،1 جلد،قم،موسسه آل البیت،1408 ه.ق.

3-إعلام الوری،امین الاسلام فضل بن حسن طبرسی،1 جلد،دار الکتب الاسلامیه.

4-الاحتجاج،ابو منصور،احمد بن علی طبرسی،1 جلد،مشهد مقدس،نشر مرتضی،1403 ه.ق.

5-الامامة و التبصرة،ابن بابویه قمی،قم،ناشر:مدرسه امام مهدی(عج)،1404 ق.

6-البدایة و النهایة،ابو الفداء اسماعیل بن عمر بن کثیر الدمشقی،م 774،بیروت، دار الفکر.

7-التفسیر الکبیر،امام فخر الدین الرازی،تصحیح و تحقیق زیر نظر استاد عبد اللّه اسماعیل الصاوی،32 جلد،چاپ 1،مصر،مطبعة البهیة المصریة.

8-التوحید،شیخ صدوق،قم،انتشارات جامعه مدرسین،1398 ه.ق.

9-الذریعة،آقا بزرگ تهرانی،26 جلد،چاپ سوم،لبنان،بیروت،دار الاضواء، 1403 ه.ق.

10-الصوارم المحرقة،قاضی نور اللّه شوشتری،1 جلد،تهران،انتشارات و چاپخانه نهضت،1367 ه.ش.

11-الطرائف،سید بن طاووس،1 جلد،قم،چاپخانه خیام،1400 ه.ق.

12-الکافی،ثقة الاسلام کلینی،8 جلد،تهران،دار الکتب الاسلامیة،1365 ه.ش.

13-الارشاد،شیخ مفید،2 جلد در یک مجلد،قم،کنگره شیخ مفید،1413 ه.ق.

ص:273

14-الکشاف عن حقائق التنزیل و عیون الأقاویل،أبی القاسم محمود بن عمر الزمخشری الخوارزمی،4 جلد،الطبعة الثانیة،بیروت،دار احیاء التراث العربی، 1421 ه.ق.

15-المبسوط،شیخ طوسی،7 جلد،تحقیق و تصحیح:محمد باقر بهبودی،ناشر:

مکتبة المرتضویه لاحیاء آثار الجعفریه.

16-انساب الأشراف،احمد بن یحیی بن جابر البلاذری،م 279،تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی،چاپ اول،بیروت،دار الفکر،1417 ه.ق.

17-أمالی،شیخ صدوق،انتشارات کتابخانه اسلامیه،1362 ه.ش.

18-بحار الأنوار،علامه مجلسی،110 جلد،لبنان-بیروت،موسسة الوفاء، 1404 ه.ق.

19-بصائر الدرجات،محمد بن حسن بن فروخ صفار،قم،کتابخانه آیت اللّه مرعشی، 1404 ه.ق.

20-تفسیر مجمع البیان،شیخ طبرسی،10 جلد،بیروت،ناشر:مؤسسة الأعلمی للمطبوعات،1415 ه.ق.

21-تهذیب الاحکام،شیخ طوسی،10 جلد،تهران،دار الکتب الاسلامیه، 1365 ه.ش.

22-ثواب الاعمال،شیخ صدوق،قم،انتشارات شریف رضی،1364 ه.ش.

23-دائرة المعارف فارسی،غلامحسین مصاحب،چاپ دوم،تهران،شرکت سهامی کتابهای جیبی،1380 ه.ش.

24-دلائل الإمامة،محمد بن جریر طبری،1 جلد،چاپ اول،قم،ناشر:مؤسسة البعثة،1413 ه.ق.

25-ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین علیه السّلام،سید علی خان مدنی شیرازی،7 جلد،تحقیق:سید محسن حسینی امینی،چاپ چهارم،مؤسسه نشر اسلامی،1415 ه.ق.

ص:274

26-شرح اصول کافی،مولی محمد صالح المازندرانی،6 جلد،بیروت،دار الاحیاء التراث العربی،1421 ه.ق.

27-شرح نهج البلاغه،عبد الحمید بن ابی الحدید معتزلی،20 جلد در 10 مجلد،قم، کتابخانه آیت اللّه مرعشی،1404 ه.ق.

28-صحیح البخاری،بخاری،8 جلد،ناشر:دار الفکر،1401 ق.

29-صحیفه نور،مجموعه پیام ها و سخنرانی های حضرت امام خمینی قدّس سرّه چاپ سازمان مدارک انقلاب اسلامی.

30-طبقات اعلام الشیعة،آقا بزرگ تهرانی،6 جلد،تهران،انتشارات دانشگاه تهران،1372 ه.ش.

31-عدة الداعی،ابن فهد حلی،انتشارات دار الکتب الاسلامی،1407 ه.ق.

32-علل الشرایع،شیخ صدوق،تحقیق:سید محمد صادق بحر العلوم،نجف اشرف، مکتبة الحیدریة،1385 ه.ق.

33-عوالی اللئالی،ابن ابی جمهور احسائی،4 جلد،قم،انتشارات سید الشهداء، 1405 ه.ق.

34-عیون اخبار الرضا علیه السّلام،شیخ صدوق،2 جلد در یک مجلد،تهران،انتشارات جهان،1378 ه.ق.

35-فرهنگ معارف اسلامی،دکتر سید جعفر سجادی،دوره 4 جلدی،تهران، شرکت مؤلّفان و مترجمان ایران،1357 ه.ش.

36-فنون بلاغت و صناعات ادبی،جلال الدین همایی،2 جلد در یک مجلد،چاپ چهارم،تهران،مؤسسه نشر هما،1367 ه.ش.

37-فهرست نسخه های کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی،سید احمد حسینی اشکوری،36 جلد،چاپ اول،ایران،قم،ناشر:کتابخانه آیت اللّه مرعشی،1368 ه.ش.

38-کمال الدین،شیخ صدوق،قم،دار الکتب الاسلامیة،1395 ه.ق.

ص:275

39-لغت نامه دهخدا،علی اکبر دهخدا،زیر نظر دکتر محمد معین،تهران،انتشارات دانشگاه تهران،1346 ش.

40-مدینة المعاجز،سید هاشم بحرانی،8 جلد،تحقیق:گروهی از محققین به ریاست شیخ عباد اللّه طهرانی میانجی،قم،ناشر:مؤسسه معارف اسلامی،1415 ه.ق.

41-مستدرک الوسائل،محدّث نوری،18 جلد،قم،مؤسسه آل البیت،1408 ه.ق.

42-مفتاح الفلاح،شیخ بهایی،1 جلد،بیروت،چاپ دار الأضواء،1405 ه.ق.

43-منیة المرید،شهید ثانی،انتشارات دفتر تبلیغات قم،1409 ه.ق.

44-نثر طوبی یا دایرة المعارف لغات قرآن مجید،گردآورندگان:علامه شعرانی و استاد محمد قریب،چاپ چهارم،تهران،انتشارات اسلامیّه،1380 ه.ش.

45-نهج البلاغه،امام علی بن ابیطالب علیه السّلام،گردآوری سید رضی،1 جلد،قم، انتشارات دار الهجره.

46-وسائل الشیعه،شیخ حر عاملی،30 جلد،چاپ دوم،قم،مؤسسه آل البیت، 1414 ه.ق.

ص:276

بیست فصل تقویم

اشاره

مؤلف:محمد نصیر بن عبد اللّه اصفهانی

تصحیح و تحقیق:محمد همایونی

مقدمه: [تحقیق]

رساله ی«بیست فصل»در تقویم،در قرن 12 قمری توسط یکی از منجمان اصفهانی به نام میرزا محمد نصیر بن عبد اللّه اصفهانی متوفای 1191 ق و بنا به درخواست یکی از جوانان سادات موسوی یا حسینی که مورد احترام زیاد نویسنده بوده و به نام محمد کریم خان زند تألیف شده است.مؤلف در سال 1182 ق و در زمان سلطان محمد کریم خان این اثر را نگاشته و از تألیف آن فراغت یافته است. (1)

پیرامون حیات مؤلف اثر اطلاعی به دست نیاوردیم و در باب تراجم از او اطلاعی به دست نداده اند.اثر دیگری نیز از این مؤلف به دست نیامده است.امیدواریم این اثر به احیای نام آن عالم دینی بیانجامد.

هدف اصلی این رساله،بیان خصوصیات و ویژگی ها و مطالبی است که در تقویم های آن دوران ذکر می شده است و می تواند نشان دهنده ی وضع ظاهری تقویم ها در قرن 12 باشد.

از این رساله نسخ فراوانی وجود دارد و این خود دلیل بر شهرت این رساله در میان

ص:277


1- (1)) -فهرست عکسی مرکز احیاء میراث اسلامی،ج 5،ص 94.

عالمان و کاتبان نسخ خطی است.از جمله نسخه های این رساله می توان به نسخ زیر اشاره کرد.

1-فهرست نسخه های خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران،ج 17،ص 231، ش 8835،نسخ و نستعلیق،سده 13،انجام افتاده،11*15،س 6*10.

2-فهرست نسخه های خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی،ج 19،ص 407،ش 66360/8،نسخ،محمد رضا پسر محمد باقر خراسانی،مورخ 1223،از ص 457-487.

3-فهرست نسخه های خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی شماره 2،ج 1،ص 41، ص 12818/5،نسخ و نستعلیق،سده 13،برای محمد حسن بن محمد علی،17 برگ، 16*25،9*15 سم.

4-فهرست نسخه های خطی مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی،ج 1،ص 303، ش 66489/5،نستعلیق تحریری،سال 1226.

5-فهرست نسخه های خطی مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی،ج 1،ص 233، ش 271/2،بی کا،قرن 13.

6-نشریه نسخه های خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران،دفتر 6،ص 431، ش 067،(کتابخانه مجلس شورای اسلامی شماره 2)،نسخ و نستعلیق،سه شنبه 13 شوال 1277.

7-فهرست نسخه های خطی کتابخانه مدرسه عالی شهید مطهری،سپهسالار،ج 3، ص 271-273،ش 633.

8-فهرست خطی مرکز احیای میراث اسلامی،ج 2،ص 327،نسخه 665/1«1 پ -32 پ»،نستعلیق،از سده چهاردهم،نور الدین بن محمد مهدی به سال 1313.

9-فهرست عکسی مرکز احیای میراث اسلامی،ج 5،ص 49،نسخه 1621/2، «129-157»نسخ و نستعلیق،جمعه 14 شعبان 1227،محمد کاظم بن محمد طاهر ساکن نیکچه از محال زنجانه رود،کتابخانه سید عز الدین زنجانی-زنجان.

10-فهرست عکسی مرکز احیاء میراث اسلامی،ج 5،ص 117،نسخه 1670،

ص:278

نستعلیق،عباس بن احمد ازغدی،28 ربیع الثانی 1222،عناوین و شکل های هندسی به مشکی و شنگرف.(کتابخانه ملی فارس-شیراز 396)،35 صفحه.

11-فهرست عکسی مرکز احیاء میراث اسلامی،ج 5،ص 119،نسخه 1671/2، «130-169»،نستعلیق،باقر بن محمد کاظم شریف،27 صفر 1223،(کتابخانه شیخ علی حیدر-قم).

جهت تصحیح و تحقیق این رساله،سه نسخه از این اثر با مشخصات زیر در اختیار مصحح بوده است.

1-نسخه عکسی مرکز احیاء میراث اسلامی به شماره 1671/2.

2-نسخه خطی مسجد اعظم قم به شماره 2107 بدون تاریخ،معرفی شده در فهرست نسخه های خطی کتابخانه مسجد اعظم قم،رضا استادی،ص 373.

3-نسخه خطی مرکز احیاء تراث به شماره 3727/1 نگارش سال 1344 هجری که از بین آنها،نسخه مرکز احیای تراث از نظم و صحت املایی بیشتری نسبت به بقیه برخوردار بود و در ضمن تاریخ نگارش آن نیز مشخص است.بنابراین آن نسخه را به عنوان متن اصلی در نظر گرفته ایم و موارد اضافات یا اختلاف هایی را که در نسخه دوم (مسجد اعظم)موجود بوده است به عنوان نسخه بدل در پاورقی ها مشخص کرده ایم.

نسخه ی سوم به دقت دو نسخه قبلی نیست و از آن استفاده چندانی نکرده ایم.

خداوند را سپاس می گویم که توفیق انجام این تلاش علمی و دینی را در حوزه اندیشه اسلامی ارزانی داشت.از اهل فن و تحقیق درخواست دارم در صورت مشاهده اشکال یا ایرادی در این پژوهش بر بنده منّت گذارده و ارائه دهند تا از آن بهره مند گردم.

و السّلام محمد همایونی

ص:279

برگه اوّل نسخه خطی مرکز احیاء میراث اسلامی

ص:280

برگه پایانی نسخه خطی مرکز احیاء میراث اسلامی

ص:281

برگه اوّل نسخه خطی مسجد اعظم قم

ص:282

برگه پایانی نسخه خطی مسجد اعظم قم

ص:283

برگه اول نسخه خطی مرکز احیاء تراث

ص:284

برگه پایانی نسخه خطی مرکز احیاء تراث

ص:285

ص:286

[مقدمه مولف]

بسم اللّه الرحمن الرحیم

اعداد شکر و سپاس و ثنای بی قیاس بر آن پادشاهی سزاست که این قبّه فلک دوّار فانوس وار را از شموع کواکب ثوابت و سیّار منوّر و مزیّن گردانید (1)که: إِنّٰا زَیَّنَّا السَّمٰاءَ الدُّنْیٰا بِزِینَةٍ الْکَوٰاکِبِ (2).و گردش ایشان را دلیل سالکان راه دین،و هدایت مسافرین (3)برّ و بحر عالم گردانید که: هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِهٰا فِی ظُلُمٰاتِ (4)الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (5).و احوال این عالم کون و فساد را به حرکت افلاک و سیر انجم بسته گردانید تا به حساب روشن و شمار مبرهن،حوادث را پیش (6)از حدوث و وقایع (7)را قبل (8)از وقوع بدانند که: فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ* فَقٰالَ إِنِّی سَقِیمٌ (9).

و اباء علوی را با امهات سفلی راغب و مایل گردانید تا به سبب گردش تعشقی ایشان فصول اربعه مختلفه ظاهر (10)،و موالید ثلاثه از آن (11)حاصل (12)؛که در ضمن این موالید ثلاث،هجده هزار نوع (13)تولد کند تا اسباب این عالم کون و فساد،با تمام و نعمت

ص:287


1- (1)) -ن.خ:گردید.
2- (2)) -سوره مبارکه صافات،آیه 6.
3- (3)) -ن.خ:راه دین و مسافرین.
4- (4)) -ن.خ:طیبات.
5- (5)) -سوره مبارکه انعام،آیه 97.
6- (6)) -ن.خ:قبل.
7- (7)) -ن.خ:دقایق.
8- (8)) -ن.خ:پیش.
9- (9)) -سوره مبارکه صافات،آیه 88 و 89.
10- (10)) -ن.خ:-ظاهر.
11- (11)) -ن.خ:آنان.
12- (12)) -ن.خ:شده.
13- (13)) -ن.خ:+فرزند.

این عالم بر ما تمام باشد.و هرنوعی از آن بر وحدت صانع و موجود واجب الوجود (1)دلیلی قاطع و برهانی ساطع باشد.نظم (2):

ففی کل شیء له ایة دلیل علی أنه واحد (3)

اَللّٰهُ خٰالِقُ کُلِّ شَیْءٍ (4) وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ (5).

و درود نامعدود بر آن چنان سیّدی که (6)نقطه از پرتو جمال (7)او عالم علوی و سفلی را نور و ضیا بخشید؛سوره و الشمس در مرتبه او دلیلیست روشن. (8)آیه إِنَّ اللّٰهَ وَ مَلاٰئِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً (9)در شأن او واضح و مبرهن است.پس صلوات نامیات (10)بعدد النجوم فی السموات نثار مرقد منور و روضه مطهر آن جناب و آل و اولاد او باد الی یوم المعاد (11).و بعد بر ارباب دانش و بینش مخفی نماند که هرچند این حقیر کثیر السهو و التقصیر خود را قابل تألیف نمی دانست؛بانی این امر خطیر نسبت به این حقیر آن شد که جوانی از طبقه سادات رفیع الدرجات موسوی (12)در بدایت سن،نهایت شوق به تحصیل کمالات داشت، خواهش نمود که رساله در معرفت تقویم نزد (13)حقیر ببیند.هرنسخه که به نظر (14)ایشان رسید با استخراج تقاویم حال (15)اختلافات بسیار داشت از سبب (16)پرسیدند؛عرض شد

ص:288


1- (1)) -ن.خ:است.
2- (2)) -ن.خ:شعر.
3- (3)) -بحار الانوار،ج 81،ص 184،باب 14 حکایة الاذان و الدعاء بعده،ذیل حدیث 17.
4- (4)) -سوره مبارکه زمر،آیه 62.
5- (5)) -سوره مبارکه زمر،آیه 62 و سوره مبارکه ملک،آیه 14.
6- (6)) -ن.خ:یک.
7- (7)) -ن.خ:جمال پرتو.
8- (8)) -ن.خ:سوره مبارکه و الشمس و ضحها دلیلی است روشن.
9- (9)) -سوره مبارکه احزاب،آیه 56.
10- (10)) -ن.خ:ناشیات.
11- (11)) -ن.خ:المیعاد.
12- (12)) -ن.خ:حسینی.
13- (13)) -ن.خ:این.
14- (14)) -ن.خ:+شریف.
15- (15)) -ن.خ:با تقویمی که حال استخراج می شود.
16- (16)) -ن.خ:+اختلافات.

که چون نسخه هائی که متقدمین نوشته اند در معرفت تقاویمی (1)بوده که سابق تر این (2)استخراج می شده و الحال تصرفات بسیار در آن شده و بعضی اصطلاحات را متروک و جداول چند را موقوف داشته اند.

آن سیّد عزیز القدر فرمود که چون این اختلافات منشاء تشویش ذهن مبتدی می شود؛چه شود که رساله مختصری در اصول معرفت تقویمی که حال استخراج می شود و معمول به منجمین است،با سهل عبارتی که در این زمان مصطلح است ایراد شود تا بر مبتدی آسان گردد (3).این بنده خاکسار و ذرّه بی مقدار به تقریب عدم قابلیت، عذرها می گفت تا آنکه در این زمان امن و امان و اوان دولت ابد مدت سلطان سلاطین جهان مروت توامان (4)معدلت نشان؛نواب (5)محمد کریم خان-خلد اللّه ملکه و افاض علی العالمین برّه و (6)احسانه-که در عهد سلطنت او (7)امنیت و وفور نعمت بحدّ کمال رسیده و آشوب و فتنه از ایران گریزان است و دعایش بر سبیل وجوبست،بیت (8):

سزاوار این شاه با عدل و داد چه گویم خدایش نگهدار باد

و از هجرت نبوی صلّی اللّه علیه و آله یکهزار و صد و هشتاد و دو می باشد. (9)

این بی وجود،با وجود قلت بضاعت و عدم قابلیت (10)،خود را بر این داشت که رساله بر سبیل اختصار آنچه از استادان شنیده و در کتب دیده یا به فهم قاصر خود رسیده،در اصول معرفت تقویم گفته آید؛و هرلفظی که محتاج به بیان (11)است (12)شرح نماید که شاید

ص:289


1- (1)) -ن.خ:تقویمی.
2- (2)) -ن.خ:قدیم.
3- (3)) -ن.خ:باشد.
4- (4)) -ن.خ:آئین.
5- (5)) -ن.خ:کامیاب.
6- (6)) -ن.خ:+عدله و.
7- (7)) -ن.خ:سلطنتش.
8- (8)) -ن.خ:شعر.
9- (9)) -ن.خ:که هزار صد و هشتاد و دو سال هجری بوده باشد.
10- (10)) -ن.خ:با وجود عدم قابلیت و قلت بضاعت.
11- (11)) -ن.خ:شرح.
12- (12)) -ن.خ:باشد از اقوال استادان،مختصر.

اثری از این حقیر باقی بماند.و باللّه المستعان و علیه التکلان (1)و این رساله بر مقدمه و بیست فصل و خاتمه مرتّبست (2).

مقدمه:

(3)تعلق باهل حساب دارد

و (4)آن اعداد جمل باشد و اعداد جمل که ابجد،هوز،حطّی،کلمن،سعفص،قرشت، ثخذ،ضظغ، (5)بر این ترتیب است:

أ:1،ب:2،ج:3،د:4،ه:5،و:6،ز:7،ح:8،ط:9،ی:10،ک 20،ل:30،م:40، ن:50،س:60،ع:70،ف:80،ص:90،ق:100،ر:200،ش:300،ت:400،ث:

500،خ:600،ذ:700،ض:800،ظ:900،غ:1000.

و این جمله بیست و هشت حرف باشد (6)که نه احاد و نه عشرات و نه مآت و یکی الوف؛و دیگر اعداد را هم از این حروف مرکب (7)کنند.و بیشتر را مقدّم دارند و کمتر را مؤخّر بدین مثال:یا-یازده،کب:بیست و دو،لج:سی و سه،قمه:صد و چهل و پنج (8).

و چون عدد هزار آن مضاعف شود،کمتر را مقدم دارند و بیشتر را مؤخر بدین مثال:بغ:

دو هزار،قغ:صد هزار؛و چندانکه حاجت افتد و شاید نوشت.

فصل اوّل:

در ایام هفته و تعریف آن

بدان که ایّام،جمع یوم است (9)در لغت (10)و در اصطلاح اهل تقویم و تنجیم،یوم

ص:290


1- (1)) -ن.خ:-و علیه التکلان.
2- (2)) -ن.خ:و این رساله مشتملست بر مقدمه و بیست فصل و خاتمه.
3- (3)) -ن.خ:+در آنچه.
4- (4)) -ن.خ:که.
5- (5)) -ن.خ:+باشد.
6- (6)) -ن.خ:است.
7- (7)) -ن.خ:حرف ها ترکیب.
8- (8)) -ن.خ:صد و چهل و چهار.
9- (9)) -ن.خ:+و یوم.
10- (10)) -ن.خ:+روز باشد.

عبارتست از طلوع نصف جرم آفتاب تا غروب نصف جرم آن.و لیل در لغت،شب باشد و در اصطلاح اهل تنجیم عبارتست از غروب نصف جرم آفتاب تا طلوع نصف جرم آن.

و ایام هفته را از حروف جمل ترکیب کنند (1):ا:یکشنبه،ب:دوشنبه،ج:سه شنبه،د:

چهارشنبه،ه:پنج شنبه،و:جمعه.ز:شنبه.

فصل دوّم:

در تاریخ عربی و تعریف آن

و لفظ تاریخ را دو (2)معنی لغوی و اصطلاحی گفته اند و این حقیر را میل به قول خواجه نصیر-علیه الرحمه-است که می فرماید:«تاریخ در لغت پیداکردن وقت بود و در اصطلاح،تاریخ یومیست معلوم که نسبت بدو کنند (3)زمانی را که بعد ازو باشد.»و قول کوشیار هم قریب بقول خواجه است.

و ابتدای این تاریخ از هجرت پیغمبر ما صلّی اللّه علیه و آله باشد از مکّه معظّمه به مدینه (4)،و آن یوم پنج شنبه غرّه محرّم بوده.و بعضی را اعتقاد آنست که اوّل محرم آن سال (5)که جناب نبوی صلّی اللّه علیه و آله هجرت نمودند (6)یوم پنج شنبه بوده،چه هجرت آن جناب در ربیع الاول بوده و این قول خالی از قوتی نیست.

و سال ایشان که دوازده ماه قمری باشد سیصد و پنجاه و چهار روز و هشت (7)ساعت و چهل و هشت دقیقه بوده.و ماه حقیقی ایشان که از اجتماع تا اجتماع دیگر باشد بیست و نه روز و دوازده ساعت و چهل و چهار دقیقه باشد؛و نزد اهل حساب یک ماه سی روز بود،و یک ماه بیست و نه روز و باقی بدین قیاس.و نام ماههای ایشان به

ص:291


1- (1)) -ن.خ:+بدین گونه.
2- (2)) -ن.خ:ده.
3- (3)) -ن.خ:نسبت کنند بر او.
4- (4)) -ن.خ:+طیبه.
5- (5)) -ن.خ:+بود.
6- (6)) -ن.خ:فرمودند.
7- (7)) -ن.خ:هفت.

ترتیب این (1)است:محرم الحرام:ل،صفر المظفر:کط،ربیع الاول:ل،ربیع الآخر:کط، جمادی الاولی:ل،جمادی الاخری:کط،رجب المرجب:ل،شعبان المعظم:کط،رمضان المبارک:ل،شوال المکرم:کط،ذیقعدة الحرام:ل،ذیحجة الحرام:کط و اضافه (2)هرماهی سی روز و ماهی بیست و نه روز؛در هرسالی هشت ساعت و چهل و هشت دقیقه باشد، و در سال اول آن را ضبط نمایند تا سال دوم درآید،هشت ساعت و چهل و هشت دقیقه (3)دیگر را بر آن اضافه نمایند تا هفده ساعت و سی و شش دقیقه شود.و چون ضابطه اهل نجوم آن است که عددی که از نصف تجاوز کند آن را یکی گیرند،و هفده ساعت (4)از نصف روز که دوازده ساعت است زیاده است پس سال دوم کبیسه باشد و آن روز کبیسه را در آخر ذیحجه افزایند تا در آن سال ذیحجه سی روز تمام واقع شود.آن سال را کبیسه خوانند لیکن روز کبیسه تمام نباشد،و چون سال سیم درآید هشت ساعت و چهل و هشت دقیقه دیگر بر هفده ساعت و سی و شش دقیقه علاوه نمایند، بیست و شش ساعت و بیست و چهار دقیقه شود و بیست و چهار ساعت آن را به جهت سال گذشته بیندازند و دو ساعت و بیست و چهار دقیقه آن را ضبط نمایند تا سال چهارم درآید.هشت ساعت و چهل و هشت دقیقه سال چهارم را بر دو ساعت و بیست و چهار دقیقه اضافه نمایند،یازده ساعت و دوازده دقیقه شود پس سال چهارم کبیسه نباشد چون کسور به نصف نرسیده است.

و چون سال پنجم درآید هشت ساعت و چهل و هشت دقیقه را بر یازده ساعت و دوازده دقیقه اضافه نمایند،بیست ساعت صحیح شود،پس سال پنجم کبیسه باشد لیکن روزش تمام نباشد؛و باقی بر این قیاس بود.و چون در سی سال،هشت ساعت و چهل و هشت دقیقه،یازده شبانه روز صحیح می شود پس هرسی سال یازده روز به

ص:292


1- (1)) -ن.خ:دین ترتیب.
2- (2)) -ن.خ:+از.
3- (3)) -کاتب نسخه مسجد اعظم در این قسمت به اشتباه سه سطر از پاراگراف قبل را دوباره تکرار نموده است؛م.
4- (4)) -جمله«چون ضابطه...هفده ساعت»در نسخه مسجد اعظم وجود ندارد؛م.

طریق (1)مذکور که گذشت کبیسه را در آخر ذیحجه افزایند تا هرسی سال،یازده سال (2)ماه ذیحجه سی روز تمام واقع شود.و سال های کبیسه به ترتیب این حروف است:بهز یجوح کادوط.و دو جدول ایراد شد (3)،یکی به جهت کسور سال و یکی به جهت کسور ماه.و جدولی که به جهت کسور ماه باشد سه جدول متوازی برکشند و در اول،ماه های دوازده گانه مشهور را بنویسند و در دوم،کسورات هرماه را که دوازده ساعت و چهل و چهار دقیقه باشد،و در سیم عدد (4)هرماهی که سی روز یا بیست و نه روز.

و جدولی که به جهت کسور سال باشد نیز سه جدول متوازی برکشند،یکی به جهت عدد سالها و در دوم کسور سال های کبایس و در سیم سالهای کبایس.و جداول این است:

جدول 1

ص:293


1- (1)) -ن.خ:ترتیب.
2- (2)) -ن.خ:-سال.
3- (3)) -ن.خ:است.
4- (4)) -ن.خ:ایام.

جدول 2

ص:294

و اوّل هرماهی را به دیدن هلال (1)نو شناسند و این ماه را ماه هلالی خوانند.پس در این فصل معلوم شد که ماه عربی بر سه قسم است:قسم اول از اجتماع تا اجتماع (2)،و این ماه حقیقی ایشان باشد که بیست و نه روز و دوازده ساعت و چهل و چهار دقیقه است.

و قسم دوم،ماه حسابی ایشان است که به حسب امر اوسط گیرند:یک ماه را سی روز و یک ماه را بیست و نه روز،و این ماه مطلوب اهل حساب است.و قسم سیم ماه هلالی ایشان باشد که از رؤیت هلال تا رؤیت هلال دیگر (3)و این ماه هلالی نزد اهل شرع معتبر است.

و روز اوّل ماه را غرّه خوانند چون شبیه بود به سفیدی پیشانی اسب و روز سی ام را سلخ خوانند چو شبیه بود به درآوردن گوسفند از پوست؛چو در آن روز ماه از زیر شعاع آفتاب برآید (4).و عدد هرماهی سی روز باشد یا بیست و نه روز؛و چهار ماه متوالی ممکن بود (5)که سی سی آید و زیاده نه؛و سه ماه متوالی ممکن باشد که بیست و نه باشد (6)و زیاده نه.و (7)روزها و تواریخی که مذکور خواهد شد رقم عدد روزها باشد.و چون ماه به آخر رسد در تقویم بر حاشیه (8)از جانب راست،نام آن (9)ماهی که نو خواهد شد در میان جدولی که اتصالات کلی نامند بنویسند.

فصل سیّم:

در بیان تاریخ رومی و تعریف آن

بدان که مبدء این تاریخ از عهد اسکندر بن فیلوقوس (10)رومی بوده و ابتدایش یوم (11)

ص:295


1- (1)) -ن.خ:ماه.
2- (2)) -ن.خ:+باشد.
3- (3)) -ن.خ:که از رویت باشد تا رویت هلال.
4- (4)) -ن.خ:درآید.
5- (5)) -ن.خ:باشد.
6- (6)) -ن.خ:روز آید.
7- (7)) -ن.خ:رقم.
8- (8)) -ن.خ:در حاشیه تقویم.
9- (9)) -ن.خ:هر.
10- (10)) -ن.خ:فیلقوس.
11- (11)) -ن.خ:ابتداء او روز.

دوشنبه بوده.و نام ماههای رومی این است:تشرین الاول:لا،تشرین الاخر:ل،کانون الاول:لا،کانون الاخر:لا،شباط:کح،اوزر، (1)لا،نیسان:ل،ایار:لا،حزیران:لا، تموز:لا،اب:لا،ایلول:ل.

و از این دوازده ماه چهار ماه سی سی باشد و هفت ماه دیگر بغیر از شباط سی و یک روز باشد؛و ماه شباط بیست و هشت روز باشد.و سال ایشان را شمسی حقیقی گویند (2)،و سال ایشان سیصد و شصت و پنج روز و ربع شبانه روز است و آن ربع در چهار سال روزی شود و آن روز را در آخر شباط افزایند تا ماه شباط بیست و نه روز شود و آن سال کبیسه اهل روم باشد و عدد آن سیصد و شصت و شش روز شود.

و بعضی را اعتقاد آن است که وضع این تاریخ بعد از (3)اسکندر باشد (4)لیکن در شرح بیست باب بیرجندی دلیلی نقل کرده (5)که تصدیق این قول می کند؛و اللّه یعلم.

فصل چهارم:

در بیان تاریخ فارسی (6)و تعریف آن

بدان که مبدء این تاریخ از عهد ملک یزدجرد بن شهریار است که آخر ملوک عجم است،و ابتدایش یوم دوشنبه بوده و در سنه هجری.و اسامی ماه های ایشان این است:

فروردین ماه،اردیبهشت ماه،خورداد ماه،تیرماه،مردادماه،شهریورماه،مهرماه،آبان ماه،آذرماه،دی ماه،بهمن ماه،اسفندار ماه.و پنج روز دیگر را در آخر آبان (7)ماه افزایند و آن را خمسه مسترقه خوانند (8)و این ماه ها را ماه (9)قدیم خوانند.

ص:296


1- (1)) -ن.خ:ازار.
2- (2)) -ن.خ:باشد.
3- (3)) -ن.خ:+وفات.
4- (4)) -ن.خ:است به دوازده سال،هرچند عقل قبول نمی کند که وضع این تاریخ بعد از اسکندر باشد.
5- (5)) -ن.خ:+است.
6- (6)) -ن.خ:فرس.
7- (7)) -ن.خ:اسفندار.
8- (8)) -ن.خ:گویند.
9- (9)) -ن.خ:ماه های.

فصل پنجم:

در بیان تاریخ جلالی و تعریف آن

بدانکه مبدء این تاریخ در عهد سلطان جلال الدین ملک شاه بوده و وضع این تاریخ بعد از یزدجردی است به چهارصد و چهل و هفت سال.و نام ماه های ایشان،نام ماه های فرسیان است لیکن این را به جلالی مقید سازند و آن را به قدیم.و عدد روزهای هر ماهی سی سی باشد و پنج روز دزدیده را در آخر اسفندار ماه افزایند بلا خلاف،و چون مدار این تاریخ را بر دور آفتاب نهاده اند،و مدت دور آفتاب سیصد و شصت و پنج روز و کسری مختلف فیه است.چنانکه به رصد بعضی از قدما آن کسر را ربع درست یافته اند،و متأخرین اتفاق نموده اند که آن کسر مذکور (1)ربع کمتر باشد.و در قدر،نقصان به حسب ارصاد مختلف (2)بود چنانکه در زیج جدید خاقان شهید (3)میرزا الغ بیکا به ضبط آمده دو (4)دقیقه و چهل و پنج ثانیه از ربع کمتر باشد.به هرتقدیر هرچهار سال یا پنج سال یکروز از کسر زاید جمع شود در آخر خمسه (5)افزایند تا شش روز شود؛و آن روز را کبیسه خوانند.

و اول فروردین ماه جلالی که اول سال شمسی می باشد مبدء تقویم است و آن روز را نوروز سلطانی خوانند؛ (6)روزی باشد که در نصف النهار آن روز آفتاب در درجه اوّل حمل باشد به شرط آنکه در نصف النهار مقدم در آخر درجه حوت بوده باشد.و در تقویم بر حاشیه از جانب راست بعد از جدول اتصالات،چهار جدول باریک برکشند؛ و در جدول اوّل روزهای هفته (7)رقم کنند و در دوم ایام ماه های عربی هلالی و در سیم ایام ماه رومی و در چهارم ایام ماه جلالی نویسند.و چون ماهی از این ماه ها تمام شود

ص:297


1- (1)) -ن.خ:+از.
2- (2)) -ن.خ:+فیه.
3- (3)) -ن.خ:+و.
4- (4)) -ن.خ:ده.
5- (5)) -ن.خ:+مسترقه.
6- (6)) -ن.خ:+و آن.
7- (7)) -ن.خ:+را.

در همین صفحه دست راست نام آن ماهها که نو خواهد شد در میان جدول اتصالات کلی در برابر همان روز نویسند.

فصل ششم:

در معرفت کواکب (1)سیاره

بدان که کواکب سیاره هفت اند (2): (3)زحل، (4)مشتری، (5)مریخ، (6)شمس، (7)زهره (8)، عطارد، (9)قمر،و نشان های این کواکب در تقویم حرف آخر باشد.و هریک از این کواکب را در فلک جائی بود مفرد و دورترین افلاک، (10)کواکب فلک زحل باشد و نزدیکترین فلک ها فلک قمر که آن را فلک اوّل نیز خوانند (11).و از این کواکب شمس

ص:298


1- (1)) -ن.خ:+سبعه.
2- (2)) -اجرام سماوی به دو دسته تقسیم می شوند: 1-ثوابت:که عبارتند از ستارگان و در زمینه آسمان،ثابتند و حرکت خاصی ندارند و از ترکیب آنها صورت های فلکی ایجاد می شوند.البته ثوابت،همه به دور مرکز کهکشان در گردش هستند ولی حرکت آنها بسیار کند می باشد که در طول چند قرن قابل ملاحظه خواهد بود. 2-سیارات:که در زمینه ثوابت حرکت های خاص و مشهود دارند.در نجوم قدیم سیارات همان هفت مورد اشاره شده در متن بودند و ماه و خورشید هم جزء آنها بودند.ولی در نجوم جدید و کشف این مطلب که منظومه شمسی چه ساختاری دارد،خورشید به عنوان یکی از ستارگان کیهان و هشت سیاره به نام های عطارد،زهره،زمین،مریخ،مشتری،زحل،اورانوس و نپتون به گرد خورشید در گردشند؛که دو مورد آخر پس از استفاده از تلسکوپ های مناسب کشف شده اند.م.
3- (3)) -ن.خ:+ل
4- (4)) -ن.خ:+ی.
5- (5)) -ن.خ:+خ.
6- (6)) -ن.خ:+س.
7- (7)) -ن.خ:+ه.
8- (8)) -ن.خ:+د.
9- (9)) -ن.خ:+ر.
10- (10)) -ن.خ:فلک.
11- (11)) -فلک در هیئت،همان مدار در نجوم جدید می باشد و مسیر و جایگاه اجرام سماوی در

و قمر را نیّرین گویند؛شمس را نیّر اعظم (1)و قمر را نیّر اصغر.و مشتری و زهره را سعیدین خوانند؛مشتری را سعد اکبر و زهره را سعد اصغر.و زحل و مریخ را نحسین خوانند،زحل را نحس اکبر و مریخ را نحس اصغر.و عطارد را ممتزج، (2)زیرا که به هر کوکبی که بیامیزد خوی او گیرد (3).

و پنج کواکب دیگر به غیر از شمس و قمر را خمسه متحیره خوانند به جهت آنکه هر یک از اینها را استقامتی باشد یعنی بر توالی حرکت کند و گاه مقیم باشد یعنی حرکت نکند،و گاهی راجع باشد یعنی برخلاف توالی حرکت کند.و از این کواکب خمسه،زحل و مشتری را علویین خوانند و قمر (4)و عطارد را سفلیین.و کواکب علوی که گویند مراد زحل و مشتری و مریخ باشد و کواکب سفلی که گویند مراد قمر و عطارد و زهره باشد.

و اهل احکام نجوم کواکب علوی را با شمس مذکر گیرند و قمر و زهره را مؤنث (5)، و عطارد را ممتزج،زیرا که به هرکوکبی که بیامیزد (6)مزاج او گیرد.و باقی ستارگان که می باشند ثابتات خوانند و ثابتات مجموع در فلک هشتم باشند.

و بالای همه فلک ها فلک نهم باشد که آن را فلک الافلاک و فلک اطلس و فلک اعظم و محدد جهات نیز خوانند.و فلک نهم،افلاک دیگر را از جانب مشرق به سوی

ص:299


1- (1)) -ن.خ:+خوانند.
2- (2)) -ن.خ:+خوانند.
3- (3)) -«نجوم احکامی»شاخه ای از نجوم قدیم می باشد که در زمان گذشته رونق زیادی داشته و احکام آن در تقویم ها به صورت کامل بیان می شده است.در نجوم احکامی،آثار اجرام سماوی بر زندگی انسان ها و احکام مربوط به آنها برای هرفرد بررسی و بیان می شود که در زمان حاضر جز افراد اندکی از احکام صحیح و واقعی آن اطلاعی ندارند.م.
4- (4)) -ن.خ:+زهره.
5- (5)) -ن.خ:+گیرند.
6- (6)) -ن.خ:متصل شود.

مغرب حرکت دهد،و آن حرکت را حرکت شبانروزی گویند (1)و حرکت جبری نیز گویند و افلاک دیگر از جانب مغرب به سوی مشرق حرکت می کنند و این حرکت را حرکت خاصّه و حرکت ارادی نیز گویند.و فلک هشتم را فلک البروج خوانند و هفت فلک دیگر را به اسم کواکب خوانند،یعنی (2)فلک زحل و فلک مشتری و فلک مریخ و فلک شمس و فلک زهره و فلک عطارد و فلک قمر گویند؛و این جمله سوای فلک نهم از مغرب به مشرق حرکت می کنند بر توالی بروج.و اشکال افلاک به حسب تسطیح بر اینگونه است:

ص:300


1- (1)) -ن.خ:-گویند.
2- (2)) -ن.خ:-به اسم کواکب خوانند یعنی.

فصل هفتم:

در معرفت بروج و اجزای آن و مقدار سیر کواکب در او

بدان که دور فلک هشتم را که جمله کواکب بر آن حرکت می کنند به دوازده قسم متساوی قسمت کرده اند و هرقسمی را برجی نام نهاده اند،و هربرجی را سی قسم کرده اند و هرقسمی را درجه نام نهاده اند،و هردرجه را به شصت قسم کرده اند و هر قسمی را دقیقه نام نهاده اند،و هردقیقه را به شصت قسم کرده اند و هرقسمی را ثانیه نام نهاده اند،و هرثانیه را به شصت قسم کرده اند و هرقسمی را ثالثه نامیده اند (1)؛و چندان که خواهند (2)شاید نوشت تا عاشره (3).

و نام و نشانهای بروج بر این ترتیب است:ها:حمل،ا:ثور،ب:جوزا،ج:سرطان،د:

اسد،ه:سنبله،و:میزان،ز:عقرب،ح:قوس،ط:جدی،ی:دلو،یا:حوت.و علامت این بروج در تقویم بدین نهج مسطور است که نوشته شد (4)؛و جیم را منجمان در تقویم ابتر نویسند یعنی بی دنباله (5)تا فرق میان جیم و حا باشد.و فرق میان یا و نون بر نقطه باشد، چه یا را نقطه نمی گذارند و نون را نقطه می گذارند بدین گونه:ن (6)و از برای رقم درجه و دقیقه حروف ابجد نهند؛و درجه از بیست و نه نگذرد به جهت آنکه چون سی شود برجی شود.و دقیقه از پنجاه و نه نگذرد زیرا که چون شصت شود درجه شود و باقی بر این قیاس.

و در تقویم،در صفحه دست راست بعد از جدول چهارگانه (7)،هفت جدول متساوی برکشند جهت مواضع (8)کواکب هفت گانه و به ازاء نصف النهار سه رقم نویسند (9):

ص:301


1- (1)) -ن.خ:گویند.
2- (2)) -ن.خ:+و.
3- (3)) -ن.خ:-تا عاشره.
4- (4)) -ن.خ:-که نوشته شد.
5- (5)) -ن.خ:و جیم را منجمان بی دنباله نویسند.
6- (6)) -ن.خ:-اند.
7- (7)) -ن.خ:بعد از چهار جدول مذکور.
8- (8)) -ن.خ:موضع.
9- (9)) -ن.خ:و به جهت نصف النهار هرروز نیز جدولی برکشند و در هرجدولی سه رقم نویسند.

اوّل:رقم برج،دوّم:رقم درجه،سیّم:رقم دقیقه.و بالای جداول مذکور نام کواکب سبعه سیاره (1)را نویسند،و ابتدا به آفتاب کنند و بعد به ماه،پس به زحل و به مشتری و به مریخ و به زهره و به عطارد.و چون درجه و دقیقه کواکب (2)روزبه روز زیاد شود؛ کواکب (3)مستقیم باشند؛و چون نقصان شود، (4)راجع باشد؛و اگر،نه زاید و نه ناقص باشد، (5)کوکب مقیم بود (6).

و روش این ستارگان در افلاک مختلف باشد؛چنانکه آفتاب،دور فلک را یک سال تمام کند و قمر،دوری را در بیست و هفت شبانروز و ثلثی تمام نماید (7)و هربرجی را زیاده از دو (8)روز و کمتر از سه (9)روز قطع کند (10).و زحل،دوری را در مدّت سی سال تمام کند (11)و برجی را در دو سال و نیم،و هردوازده ماه چهار ماه و نیم راجع باشد و تتمه مستقیم.و مشتری،دوری را (12)دوازده سال تمام کند و برجی را در یکسال،و هر سیزده ماه چهار ماه راجع باشد و تتمه مستقیم.و مریخ،دوری را در بیست و دو ماه (13)و نیم تمام کند و برجی را چون مستقیم و سریع السیر باشد در یک ماه و نیم تمام کند، و هردو سال و نیم دو ماه راجع باشد و تتمه مستقیم.و زهره،دوری را در یک سال تمام کند و برجی را چون مستقیم و سریع السیر باشد در بیست و هفت شبانه روز و هریک سال و هفت ماه،یک ماه و نیم راجع باشد و تتمه مستقیم.و عطارد،دوری را در حدود (14)سال تمام کند و برجی را چون مستقیم و سریع السیر باشد در شانزده روز،و هر صد و شانزده روز بیست و دو روز راجع باشد و تتمه مستقیم.و کواکب ثابته،دوری را

ص:302


1- (1)) -ن.خ:-سیاره.
2- (2)) -ن.خ:کوکب.
3- (3)) -ن.خ:کوکب.
4- (4)) -ن.خ:گیرد کوکب.
5- (5)) -ن.خ:نقصان بود.
6- (6)) -ن.خ:باشد.
7- (7)) -ن.خ:کند.
8- (8)) -ن.خ:سه.
9- (9)) -ن.خ:دو.
10- (10)) -ن.خ:نکند.
11- (11)) -ن.خ:قطع کند.
12- (12)) -ن.خ:+در.
13- (13)) -ن.خ:سال.
14- (14)) -ن.خ:+دو.

در بیست و چهار هزار سال تمام کنند و برجی را در دو هزار سال و درجه را در شصت و شش سال شمسی،و در سالی چهار دقیقه و سی و سه ثانیه حرکت کنند.و این حرکت فلک هشتم را در ارصاد مختلف یافته اند،چنانکه در زیج جدید خاقان شهید میرزا الغ بیگ (1)آمده که کواکب ثابته،دوری را در بیست و پنج هزار (2)سال تمام کنند و هر هفتاد سال درجه (3).

فصل هشتم:

در معرفت راس و ذنب و عرض ماه

بدان که آفتاب را مداری بود (4)که در میان (5)بروج بگذرد و آن را منطقة البروج خوانند (6)؛و ماه را نیز مداری باشد که با مدار آفتاب در دو موضع تقاطع کند و آن دو موضع تقاطع را که دو نقطه متقابل باشد جوزهرین و عقدتین خوانند.پس لامحاله یک نیمه از مدار ماه در جانب شمال از مدار آفتاب باشد و یک نیمه در (7)جانب جنوب آفتاب؛و آن عقده (8)که چون ماه از آن بگذرد به جانب شمال شود (9)آن را رأس خوانند، و آن عقده دیگر را که چون ماه از او بگذرد (10)به جانب جنوب شود ذنب گویند.

ص:303


1- (1)) -ن.خ:+به ضبط.
2- (2)) -ن.خ:+و دویست.
3- (3)) -ن.خ:+و اللّه اعلم.
4- (4)) -ن.خ:+باشد.
5- (5)) -ن.خ:+تحت.
6- (6)) -صحیح تر آن است که بگوییم دایره منطقة البروج؛همان طور که آیة اللّه حسن زاده آملی در درس پنجم از کتاب«دروس هیئت و دیگر رشته های ریاضی»بیان فرموده اند.زیرا مسیر حرکت ظاهری خورشید یک دایره منفرد بر کره سماوی است؛ولی منطقة البروج که معنی لغوی آن کمربند برج ها می باشد،نواری است که در بالا و پایین دایره منطقة البروج قرار دارد. در کتب نجومی جدید به صورت اختصار دایرة البروج گفته می شود؛م.
7- (7)) -ن.خ:از.
8- (8)) -ن.خ:+را.
9- (9)) -ن.خ:+رود.
10- (10)) -ن.خ:+و.

و دوری ماه را از مدار آفتاب عرض ماه خوانند و نهایتش پنج درجه باشد.و آفتاب را عرض نباشد زیرا که عرض دو معنی دارد:از روی لغت پهنا باشد،و در اصطلاح اهل هیأت عبارت است از بعد کوکب از مدار آفتاب،و آفتاب را از مدار خود بعد نبود یعنی عرض نباشد.

و رأس و ذنب را سیر معکوس باشد،یعنی از مشرق به مغرب حرکت می کنند مثل کواکب راجع،و دوری را در نوزده سال تمام کنند و برجی را در نوزده ماه و درجه را در نوزده روز.و موضع رأس در تقویم بعد از جدول عطارد باشد و (1)به ازاء (2)درجه و دقیقه.

و موضع ذنب را در تقویم نیاورند به جهت آنکه (3)ذنب،در هفتم برج رأس باشد (4)به همان درجه و دقیقه؛و چون از موضع رأس موضع ذنب معلوم می شود به این جهت موضع ذنب را در تقویم نیاورند.و اهل احکام (5)گویند رأس،سعد است و فزاینده و ذنب، نحس است و کاهنده.

و صورت مدارین و عقدتین (6)به حسب تسطیح بدینگونه است:

ص:304


1- (1)) -ن.خ:+سه رقم ثبت کنند.
2- (2)) -ن.خ:+برج و.
3- (3)) -ن.خ:+موضع.
4- (4)) -ن.خ:در هفتم همان برج است که رأس در آن جاست.
5- (5)) -نجوم احکامی.
6- (6)) -ن.خ:-مدارین و عقدتین.

فصل نهم:

در ساعات (1)شبانروزی

که نزد منجّمین عبارت است از نصف النهار تا نصف النهار دیگر،و نزد اهل شرع از شام بود تا شام دیگر،و نزد اهل فرس از طلوع آفتاب بود تا طلوع دیگر.و شبانه روز مذکور را به بیست و چهار قسمت کرده (2)و هرقسمی را ساعتی خوانند،و هرساعتی را به شصت قسمت کرده اند و هرقسمی را دقیقه نامند.و در تقویم بعد از جدول رأس به ازاء نصف النهار هرروزی ساعات و دقایق (3)نویسند؛و آن حرکت نصف النهار شمس بود در آن روز.و آن ساعت و دقیقه را دوچندان نمایند،ساعات و دقایق تمام روز باشد.

و آن را از بیست و چهار نقصان کنند (4)آنچه باقی ماند ساعات و دقایق شب باشد،و روز از وقت تحویل آفتاب به حمل (5)تا به سرطان افزاید و در نصف دیگر بکاهد،و شب بعکس این باشد.پس لازم آید که بلندترین روزها و کوتاه ترین شبها (6)وقت تحویل آفتاب به سرطان باشد و کوتاه ترین روزها و بلندترین شبها وقت تحویل آفتاب به جدی باشد.و وقت تحویل آفتاب به (7)حمل و میزان،روز و شب برابر باشد.

و این ساعات (8)را مستوی خوانند،و نوعی دیگر آن باشد که هرروز و شبی را جدا جدا به دوازده قسم متساوی (9)قسمت نمایند و این ساعات (10)را معوج خوانند و ساعات زمانی نیز گویند و مقدار هرساعتی به حسب درازی و کوتاهی روز یا شب (11)می افزاید و می کاهد.

ص:305


1- (1)) -ن.خ:ساعت.
2- (2)) -ن.خ:کرده اند.
3- (3)) -ن.خ:دقیقه را.
4- (4)) -ن.خ:نمایند.
5- (5)) -ن.خ:جدی.
6- (6)) -ن.خ:-و کوتاه ترین شب ها.
7- (7)) -ن.خ:+اول.
8- (8)) -ن.خ:ساعت.
9- (9)) -ن.خ:مساوی.
10- (10)) -ن.خ:ساعت.
11- (11)) -ن.خ:+باشد.

فصل دهم:

در احوال بروج

بدان که حمل و ثور و جوزا،بروج بهاری اند،یعنی مدّت مکث آفتاب در این سه برج فصل بهار باشد.و سرطان و اسد و سنبله،بروج تابستانی اند،یعنی مدّت مکث آفتاب در این سه برج فصل تابستان باشد.و میزان و عقرب و قوس،بروج خریفی اند،یعنی مدّت مکث آفتاب در این سه برج فصل خریف باشد.و جدی و دلو و حوت بروج زمستانی اند یعنی مدّت مکث آفتاب در این سه برج فصل زمستان باشد.و برجهای اوایل این چهار فصل را که حمل و سرطان و میزان و جدی باشد،منقلب خوانند؛و بروج اواسط این فصول را که ثور و اسد و عقرب و دلو باشد،ثابت خوانند؛و بروج اواخر این فصول را که جوزا و سنبله و قوس و حوت باشد،بروج ذو جسدین خوانند.و بروج بهاری و تابستانی را بروج شمالی و عالی خوانند،و بروج خریفی و زمستانی را بروج جنوبی و منخفض خوانند.و بروج تابستانی و خریفی را مستقیم الطلوع خوانند،و بروج بهاری و زمستانی را معوج الطلوع خوانند،و برج حمل و اسد و قوس،بروج آتشی اند،و ثور و سنبله و جدی بروج،خاکی اند،و جوزا و میزان و دلو،بروج هوائی اند (1)و سرطان و عقرب و حوت بروج،آبی اند.و حمل،مذکر است و ثور،مؤنث و جوزا،مذکر و سرطان،مؤنث؛ و باقی بروج بدین قیاس باشد (2).

و نیز مناسب بود که طبایع بروج بیان شود.بدان که حمل،گرم و خشک است و ثور، سرد و خشک و جوزا،گرم و تر و سرطان،سرد و تر و اسد،گرم و خشک و سنبله،سرد و خشک و میزان،گرم و تر و عقرب،سرد و تر و قوس،گرم و خشک و جدی،سرد و خشک و دلو،گرم و تر و حوت،سرد و تر باشد.و مدّت طلوع این بروج مختلف باشد (3)چنانکه خواجه نصیر-علیه الرحمه-می فرماید:شعر

«طلوع برج و ساعاتش مفصل گویم و مجمل صیا اک ای ال ال بطب حجبک دزبک هو بل»

ص:306


1- (1)) -ن.خ:بادی اند.
2- (2)) -ن.خ:+که در جدول ایراد شده است.
3- (3)) -ن.خ:+و جدولی ایراد شد تا بر مبتدی آسان شود.

و سرخی (1)زمان طلوع است و سیاهی نشان بروج.و جدولی ایراد شد تا بر مبتدی آسان شود (2).

جدول 3

فصل یازدهم:

در نظر و تناظر

و او (3)چنان بود که چون دو کوکب در یک برج و یک درجه و یک دقیقه جمع شوند آن را قران و مقارنه خوانند (4).پس اگر این حال میان نیرین (5)اتفاق افتد اجتماع خوانند به جهت آنکه اهل احکام،شمس را مذکر گیرند (6)و قمر را مؤنث و این وقت به منزله

ص:307


1- (1)) -حروفی که زیر آن ها خط کشیده شده است.
2- (2)) -ن.خ:-و جدولی ایراد شد تا بر مبتدی آسان شود.
3- (3)) -ن.خ:اما نظر.
4- (4)) -ن.خ:گویند.
5- (5)) -ن.خ:نیرین را.
6- (6)) -ن.خ:خوانند.

ملاقات ایشان باشد.در شرح بیست باب،بیرجندی می گوید که:شاید این اصطلاح بنابر مناسبت کلام رب العزة باشد که می فرماید وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ (1)و اگر این حال میان شمس و کواکب متحیره باشد احتراق خوانند.

و چون میان دو کوکب،دو برج،فاصله (2)بعد باشد آن را نظر (3)تسدیس خوانند،زیرا که میان این دو،کوکب سدس دور است و چون سه برج،بعد باشد تربیع خوانند زیرا که میان این دو کوکب،ربع دور است و اگر چهار برج،بعد باشد نظر تثلیث خوانند،زیرا که میان این دو کوکب،ثلث دور است و اگر شش برج،فاصله (4)باشد آن را مقابله خوانند و مقابله نیرین را استقبال خوانند به جهت آنکه استقبال به معنی مبادرت است و بدر مأخوذ از مبادرت می باشد؛چه در آن وقت قمر بدر می شود یعنی صفحه قمر پر از نور می شود.

و رأس و ذنب را با کواکب (5)جز مقارنه نباشد و آن را مجاسده خوانند و زهره و عطارد را با شمس جز احتراق نباشد،و ایشان را باهم جز مقارنه و تسدیس نبود به تقریب آنکه این دو کوکب از آفتاب،پر (6)دور نشوند؛چه غایت بعد عطارد از شمس بیست و هفت درجه بود و بعد زهره چهل و هشت درجه از طرفین.

و این نظرهای (7)کواکب شش گانه بغیر از قمر (8)در صفحه دست راست برابر هرروزی و شبی که واقع شوند در میان اتصالات کلی نویسند؛و نام ماه های تواریخ مذکوره را و تحویل ستارگان را از برجی به برجی و رجعت و استقامت آنها را نیز (9)همان جا نویسند.

ص:308


1- (1)) -سوره مبارکه قیامت،آیه 9.
2- (2)) -ن.خ:-فاصله.
3- (3)) -ن.خ:-نظر.
4- (4)) -ن.خ:+بعد.
5- (5)) -ن.خ:کوکب.
6- (6)) -ن.خ:بیشتر از بیست و هفت درجه.
7- (7)) -ن.خ:این نظر با.
8- (8)) -ن.خ:+را.
9- (9)) -ن.خ:هم.

اما تناظر دو نوع باشد (1):زمانی و مطلعی.تناظر زمانی آن بود که دو کوکب در دو موضع باشند که آن دو موضع در ساعات روز متساوی باشند؛و آن دو موضع از دو جانب نقطه انقلابست یعنی از سر سرطان و سر جدی که بعد هردو مساوی باشد چنانکه یک کوکب در بیست (2)درجه ثور (3)و دیگری در ده (4)درجه اسد.بعد هریکی از سر سرطان یک برج و ده درجه باشد و از سر جدی چهار برج و بیست درجه،پس در این حال در میان این دو کوکب تناظر زمانی باشد.

و تناظر مطلعی آن بود که دو کوکب در دو موضع در مطالع مساوی باشند.و آن از دو جانب نقطه اعتدال ربیعی و خریفی باشد که آن اول حمل و میزان است؛چنانکه یک کوکب در بیست (5)درجه حوت باشد و دیگری در ده (6)درجه حمل؛چه بعد ایشان از سر نقطه اعتدال ربیعی ده درجه باشد و از نقطه (7)میزان پنج برج و بیست درجه،پس در میان این دو کوکب تناظر مطلعی باشد.

و تناظرات را هم در میان اتصالات کلی نویسند،و باشد که کوکبی متصل شود به کوکبی و پیش از آنکه نظر واقع شود آن اتصال به سبب سرعت یا بطوء (8)یا رجعت یا استقامت باطل شود آن را انتکاث خوانند،و انتکاث را نیز در میان اتصالات کلی نویسند.و علامت نظرات و آنچه بدان تعلق دارد در تقویم بدین نوع رقم کنند:قران و مقارنه:نه؛،تسدیس:س؛،تربیع:ع؛،تثلیث:ث؛،مقابله:ل؛،احتراق عطارد:قد؛، تحویل:یل؛،کوکب مع راس:معس؛،تناظر زمانی:طم؛،تناظر مطلعی:طع؛، انتکاث:ک؛،نهار:ر؛،یوم:م،لیل:ل.

ص:309


1- (1)) -ن.خ:-تناظر دو نوع باشد.
2- (2)) -ن.خ:بیستم.
3- (3)) -ن.خ:+باشد.
4- (4)) -ن.خ:دهم.
5- (5)) -ن.خ:بیستم.
6- (6)) -ن.خ:دهم.
7- (7)) -ن.خ:سر.
8- (8)) -ن.خ:بطئی.

فصل دوازدهم:

در منازل قمر و دیگر احوالات (1)

بدان که در میان بروج دوازده گانه،بیست و هشت منزل از برای قمر تعیین کرده اند و اسامی ایشان بر این ترتیب است: (2)شرطین، (3)بطین، (4)ثریا، (5)دبران، (6)هقعه، (7)هفعه، ذراع،نثره،طرفه،جبهه،زبره،صرفه،عوا،سماک،غفر،زبانا،اکلیل،قلب،شوله،نعایم، بلده،ذابح،بلع،سعود،اخبیه،مقدم،مؤخر،رشا؛و قمر هرروزی در منزلی باشد تقریبا.

قمر در نصف النهار (8)هرمنزلی که باشد نام آن منزل را در جدول جداگانه در صفحه دست چپ که تعلق به قمر دارد نویسند.

و شمس هرسیزده روز در منزلی باشد،و چون از آن منزل گذرد آن منزل در مشرق ظاهر شود و طلوع آن منزل را نیز در میان اتصالات کلی نویسند.و کوکبی از متحیّره که از شعاع آفتاب بیرون آید یا در شعاع آفتاب مخفی شود،ظهور و (9)خفای (10)کوکب را در جدول اتصالات کلی نویسند؛و علامت (11)ظهور و خفا را بدین نوع رقم کنند:ح د ب یعنی خفای عطارد مغربی.ط ه ق یعنی ظهور زهره مشرقی.

و در صفحه دست چپ که تعلق به قمر دارد چهار (12)جدول باریک برکشند و در اول، ایام هفته را نویسند و در دوم،ایام (13)و در سیم،انتقال قمر از برجی به برجی به ساعات (14)و دقایق گذشته از روز یا شب.و در چهارم رقم نشان های بروج دوازده گانه.

و بعد از چهار جدول مذکور شش جدول متساوی برکشند جهت نظرات قمر با کواکب

ص:310


1- (1)) -ن.خ:+احوال.
2- (2)) -ن.خ:+ا.
3- (3)) -ن.خ:+ب.
4- (4)) -ن.خ:+ج.
5- (5)) -ن.خ:+د.
6- (6)) -ن.خ:+ه.
7- (7)) -ن.خ:+و.
8- (8)) -ن.خ:-نصف النهار.
9- (9)) -ن.خ:-ظهور و.
10- (10)) -ن.خ:+آن.
11- (11)) -ن.خ:علامات.
12- (12)) -ن.خ:دو.
13- (13)) -ن.خ:+ماه عربی.
14- (14)) -ن.خ:از ساعت.

سته باقیه؛و بالای جدول های مذکور نام کواکب شش گانه را نویسند و ابتدا به آفتاب نمایند،و بعد به زحل و به مشتری و به مریخ و به زهره و به عطارد و بدین ترتیب.و هر روز یا شبی که قمر را به یکی از کواکب شش گانه نظری باشد در جدول همان کوکب رقم آن نظر و رقم آن ساعتی که نظر (1)باشد و علامت روز یا شب بنویسند.

و هرگاه قمر به برجی نقل کند که در آن برج به کوکبی ناظر خواهد شد اما هنوز بحدّ اتصال نرسیده گویند بعید الاتصال است،و اگر از کوکبی منصرف شده باشد و دیگر (2)کوکبی نخواهد دید گویند خالی السّیر است.و اگر در برجی هیچ کوکبی را نبیند گویند وحشی السّیر است.و این اتّصالات یعنی نظرات قمر را با کواکب شش گانه ممازجات قمری خوانند به سبب کثرت اتصال (3)قمر با این کواکب و آمیزش دادن طبایع ایشان با یکدیگر.و در همان جداول ممازجات،حالات قمر را (4)نویسند و حالات قمر آن بود که قمر به رأس (5)کی رسد،و دیگر در رسیدن قمر (6)به تحت الشعاع (7)و غایت امتداد آن شصت ساعات (8)مستوی باشد و ابتدای آن وقتی بود که بعد قمر از شمس دوازده درجه باشد.و دیگر شرف و هبوط و نیّره و طریقه که رسیدن قمر است به نوزده درجه میزان، و درجه نیّره برابر درجه طریقه باشد و قمر مع کید،و گویند کید کوکب نحس است و سیر او معکوس باشد،و دوری به صد و چهل و چهار سال تمام کند و برجی را در دوازده سال،و هرماه دوازده دقیقه و نیم (9)حرکت کند.و صاحبان رصد گفته اند که آن چنان کوکبی در فلک پدیدار نیست. (10)

ص:311


1- (1)) -ن.خ:+در آن واقع.
2- (2)) -ن.خ:-از کوکبی منصرف شده باشد و دیگر.
3- (3)) -ن.خ:اتصالات.
4- (4)) -ن.خ:+به سرخی.
5- (5)) -ن.خ:+و ذنب.
6- (6)) -ن.خ:+بود.
7- (7)) -ن.خ:و خروج الشعاع.
8- (8)) -ن.خ:+ساعت.
9- (9)) -ن.خ:-و نیم.
10- (10)) -ن.خ:و صاحبان رصد گویند که آن چنان کوکبی پدیدار است.

و این حالات قمر را در صفحه دست چپ در میان جداول شش گانه بدین نوع رقم کنند:قمر مع رأس:س د ب ر،و قمر مع ذنب:لب ب له ل،و قمر در شرف:ف ط و ل،قمر در هبوط:ط ب ی ر،قمر در نیّره:ه ح مح ل،قمر در طریقه محترقه:قه ح لح ر،قمر در تحت الشعاع:بع د بط ر،قمر خروج الشعاع:حع د یب ل،قمر مع کید:د ح د ر.

و بعد از شش جدول مذکور،چهار جدول باریک برکشند و در جدول اوّل تاریخ ترکی نویسند که حکمای ترک و خطا (1)وضع نموده اند در عهد غازان پادشاه؛و مبدء آن را از مبدء عالم گرفته اند و از مبدء عالم تا به حال که هزار و صد و هشتاد و یک هجری بوده باشد صد و هشتاد و چهار هزار (2)و هشتصد و هفتاد سال نویسند.و در دوم منازل قمر،و در سیم تاریخ فرس قدیم و در چهارم بست شمس به ساعت و دقایق نویسند؛ و بست در لغت به معنی سیر است و اعراب آن را،ساعات (3)محترقه خوانند و در اختیارات مذموم شمرده اند؛چنانکه امام فخر رازی در اختیارات علاّمه از دالیس حکیم نقل کرده که ضرر حال قمر که عمده محذورات بود در اختیارات کمتر است از ضرر ساعت بست.و گویند که چهار ساعت قبل و هشت ساعت بعد از ساعت بست از جمیع مهمات حذر باید کرد.

فصل سیزدهم:

در خانهای کواکب

بدان که کواکب سبعه را در بروج اثنا عشریه خانه معین باشد؛چنان که اسد،خانه آفتاب است و سرطان،خانه ماه است و هریک از کواکب خمسه متحیره را در بروج اثنی عشریه،دو خانه باشد،یکی در سمت خانه آفتاب و یکی در جانب خانه ماه؛چنان که سنبله و جوزا،خانه عطارد است و ثور و میزان،خانه زهره (4)؛و حمل و عقرب،خانه

ص:312


1- (1)) -ختا.
2- (2)) -ن.خ:+سال.
3- (3)) -ن.خ:ساعت.
4- (4)) -ن.خ:+است.

مریخ؛و قوس و حوت،خانه مشتری؛و جدی و دلو،خانه زحل باشد و در مقابل خانه هریک از کواکب وبال او باشد چنان که خواجه نصیر-علیه الرحمه-به رشته نظم کشیده که خانه کواکب و وبال ایشان نیز معلوم می شود.و سرخی (1)نشان بروج و سیاهی نشان کواکب بود:

«صفر ز خ او ه بهد جردس حیای طیل در مقابل خانه باشد هروبالی ای عدیل».

فصل چهاردهم:

در شرف و هبوط کواکب

بدان که کواکب سیّاره را در بروج اثناعشریه موضعی و مقامی چند است که آنها را شرف و سعادت باشد و هروقتی که بدان جا رسند،در تقویم شرف و هبوط نویسند در میان اتصالات کلی؛چنان که آفتاب را در نوزده درجه حمل شرف باشد و قمر را در سه درجه (2)ثور؛و زحل را در بیست و یک درجه (3)میزان؛و مشتری را در پانزده درجه (4)سرطان؛و مریخ را در بیست و هشت درجه (5)جدی؛و زهره را در بیست و هفت درجه (6)حوت؛و عطارد را در پانزده درجه (7)سنبله؛و هبوط هریک از کواکب مقابل درجه شرف باشد.

و رأس و ذنب را نیز شرف و هبوطی باشد چنان که شرف رأس در سه درجه جوزا و شرف ذنب در سه درجه قوس و هبوط هریک برابر شرف باشد (8).و استادان در این

ص:313


1- (1)) -در نسخه خطی،زیر حروف قرمز،خط کشیده شده است.
2- (2)) -ن.خ:+از.
3- (3)) -ن.خ:+از.
4- (4)) -ن.خ:+از.
5- (5)) -ن.خ:+از.
6- (6)) -ن.خ:+از.
7- (7)) -ن.خ:از.
8- (8)) -در نسخه بدل پس از عبارت سنبله تا استادان بدین نحو آمده است:و شرف راس در سه درجه از جوزا و شرف ذنب در سه درجه از قوس،و هبوط هریک از کواکب و عقدتین مقابل درجه شرف باشد و.

باب حروفی وضع نموده اند بدین نوع:«فلوکا یجیه خط کح سصیط هیا کز ده یه راج بسج» (1).سرخی نشان کواکب و بروج است و سیاهی نشان درجات شرف.

اما برج شرف تا آخر شرف باشد و لیکن درجه معدود قوی تر باشد،و کوکب چون روی در شرف دارد قوتش در تزاید باشد و چون از درجه شرف بگذرد روی در نقصان داشته باشد.و شرف و هبوط کواکب را در تقویم به سرخی بدین نوع رقم کنند:فد لد ب لا (2)یعنی شرف عطارد در شب چهارشنبه دو ساعت و سی و یک (3)دقیقه است از شب. (4)

یعنی هبوط شمس یوم پنج شنبه هفت ساعت و سی و چهار دقیقه از روز است.و شرف و هبوط کواکب را به سرخی نویسند و احتراق و ظهور کواکب را به سیاهی نویسند.

فصل پانزدهم:

در ارباب مثلثات

بدان که این دوازده برج،هرسه برج در یک مزاجند و به این جهت آن را مثلثات اربعه خوانند چنان که ها د ح (5)مثلثه آتشی باشند و ارباب ایشان به روز،شمس و مشتری و زحل باشد و به شب،مشتری بر شمس مقدم باشد.

ا ه ط مثلثه خاکی اند و ارباب ایشان به روز،زهره و قمر و مریخ و به شب،قمر بر زهره مقدم باشد.ب و ی مثلثه هوائی اند و ارباب ایشان به روز،زحل و عطارد و مشتری باشد و به شب،عطارد بر زحل مقدم باشد.ح ر یا مثلثه آبی اند و ارباب ایشان به روز، زهره و مریخ و قمر باشد و به شب،قمر بر مریخ مقدم باشد.و ترتیب این مثلثات را خواجه نصیر-علیه الرحمه-به رشته نظم کشیده،شعر:

ص:314


1- (1)) -حروف با خط زیر نشانه رنگ قرمز در نسخه ی اصلی است؛م.
2- (2)) -ن.خ:فد لد ب لد.
3- (3)) -ن.خ:چهار.
4- (4)) -ن.خ:طس فور لد.
5- (5)) -ن.خ:ها ح د.

«نسیل تهرخ هلدی مهخر به شب حرف دوم میدار بر سر»

فصل شانزدهم:

در حدود کواکب

بدان که هریک از کواکب متحیّره را در بروج اثناعشریه حدّی هست که آن حد به چند درجه (1)معیّن می باشد؛و استادان در حدود،اختلاف بسیار کرده اند لیکن مشهورترین، (2)حدود مصریان است که در این جدول،تقسیم کواکب و حدود هریکی به ترتیب نموده شده است (3).و نوعی دیگر وجوه ایشان باشد و تقسیم او چنان باشد که هر برجی را به سه قسمت کنند و هرقسمی را به کوکبی دهند بر توالی؛و ابتدا به حمل کنند (4)و ده درجه اول حمل را به صاحبش دهند که مریخ است.و ده درجه دیگر او را به شمس دهند که تحت فلک مریخ است (5)؛و ده درجه آخر حمل (6)را به زهره دهند که تحت فلک شمس می باشد (7).و ده درجه اوّل ثور را به عطارد و ده درجه وسط (8)او را به قمر و ده درجه آخر (9)را به زحل؛و باقی بر این قیاس.و دو جدول به جهت حدود و وجوه،به جهت تقسیم بروج به کواکب ایراد شد تا بر مبتدی آسان شود.جداول این است: (10)

ص:315


1- (1)) -ن.خ:برج.
2- (2)) -ن.خ:-حدود.
3- (3)) -ن.خ:باشد.
4- (4)) -ن.خ:-به حمل کنند.
5- (5)) -ن.خ:تحت فلک او می باشد.
6- (6)) -ن.خ:+او.
7- (7)) -ن.خ:-که تحت فلک شمس می باشد.
8- (8)) -ن.خ:دیگر.
9- (9)) -ن.خ:ثور.
10- (10)) -از عبارت«و دو جدول»تا«جداول این است»در نسخه بدل به این صورت آورده شده: جدول موعود این است.

جدول 4

جدول 5

ص:316

و اهل احکام گویند که هرگاه کوکب در خانه باشد پنج خط دارد و چون در شرف باشد چهار خط دارد و چون در مثلثه باشد سه خط دارد و چون در حد باشد دو خط و چون در وجه باشد یک خط.

فصل هفدهم:

در بیان اوج و حضیض کواکب

بدان که شمس و کواکب متحیّره در دو هزار (1)سال،اوجشان از برجی به برجی منتقل شود (2)و در هفتاد سال شمسی یک درجه قطع کند و حضیض هرکوکبی مقابل اوج او باشد الاّ اوج عطارد،که او را دو حضیض باشد در دو تثلیث اوج (3)،چنانکه الحال اوج عطارد در عقرب است و حضیض او یکی در سرطان و یکی در حوت می باشد.

و در این زمان که هزار و صد و هشتاد و دو هجری بوده باشد اوج زحل در قوس بود به چهارده درجه و سی و نه دقیقه،و اوج مشتری در سنبله باشد به بیست و دو درجه و پانزده دقیقه.و اوج مریخ در اسد است به بیست و شش درجه و چهل دقیقه،و اوج شمس در سرطان است به پنج درجه و چهار (4)دقیقه و اوج زهره در جوزاست به بیست و هفت درجه و نه دقیقه،و اوج عطارد در عقرب است به نه درجه و دوازده دقیقه.و اوج قمر در وقت اجتماع و استقبال باشد،و حضیض او (5)وقت دو تربیع است.و این اوجها به حسب زیج جدید میرزا الغ بیگ باشد و بودن کواکب در اوج قوت و سعادت باشد.

فصل هجدهم:

در بیان نظرهای کواکب

بدان که تثلیث و تسدیس،نظر دوستی اند و تثلیث نظر تمام دوستی و تسدیس نظر نیم دوستی.و مقابله و تربیع،نظر دشمنی باشند،مقابله نظر تمام دشمنی و تربیع نظر نیم

ص:317


1- (1)) -ن.خ:+و صد.
2- (2)) -ن.خ:نقل کند.
3- (3)) -ن.خ:-اوج.
4- (4)) -ن.خ:چهارده.
5- (5)) -ن.خ:قمر در.

دشمنی.و مقارنه با سعد،سعد (1)باشد و با نحس (2)،نحس؛و تناظر نیز چنین باشد.و نظر دوستی، (3)میان کواکب سعد (4)به غایت نیکو باشد و نظر دشمنی میان ایشان (5)به غایت بد بود.و نظر دشمنی (6)میان کواکب نحس (7)به غایت بد بود (8)و نظر دوستی در میان ایشان چندان نیک نباشد.و چون کوکب متوجّه نظر (9)باشد گویند فلان کوکب متصل است و چون اتصال تمام کند (10)و بگذرد گویند کوکب منصرف است.

و حد نظر را جرم گویند و مناسب بود که اجرام کواکب سبعه در این موضع بیان شود تا ابتداء و انتهای نظر که رسیدن جرم به جرم و مرکز به مرکز که آنرا مقارنه خوانند و گذشتن جرم از جرم معلوم باشد.

بدان که جرم زحل ط درجه می باشد و جرم مشتری نیز ط درجه و جرم مریخ ح (11)درجه و جرم شمس یه درجه و جرم زهره ر درجه و جرم عطارد نیز ر درجه و جرم قمر یب درجه می باشد چنان که استادان در این فرد جمع نموده اند؛نظم:

«بدان اجرام سیّارات بی ریب ل ط ی ط خح سیه هز د ز ر یب»

فصل نوزدهم:

در منسوبات کواکب از طبقات مردم

بدان که زحل (12)کوکب اهل قلاع و احشامیان و ارباب زراعات و عمارات و ارباب بیوتات قدیمه و پیران سالخورده و سیاه زنگیان (13)؛و مشتری (14)کوکب وزرا و اشراف

ص:318


1- (1)) -ن.خ:سعید.
2- (2)) -ن.خ:باشد.
3- (3)) -ن.خ:در.
4- (4)) -ن.خ:-سعد.
5- (5)) -ن.خ:-میان ایشان.
6- (6)) -ن.خ:+در.
7- (7)) -ن.خ:نحوس.
8- (8)) -ن.خ:باشد.
9- (9)) -ن.خ:نظری.
10- (10)) -ن.خ:شود.
11- (11)) -ن.خ:م.
12- (12)) -ن.خ:به جای بدان که زحل:«ل»آمده است.
13- (13)) -ن.خ:سیاه رنگان.
14- (14)) -ن.خ:ی.

و سادات و قضات و علما و صلحا است.و مریخ (1)کوکب سپاهیان و لشکریان و کردان و ترکان و دزدان و عیاران باشد؛و شمس (2)کوکب ملوک و سلاطین و حکام و اعیان ملک و (3)امر و نهی بود.و زهره (4)کوکب زنان و امردان و ساده رخان (5)و مطربان و معاشران باشد؛ و عطارد (6)کوکب دبیران و ارباب قلم و حکما و منجمان و هنرمندان و نقّاشان و زرگران و بازرگانان باشد.و قمر (7)کوکب رسولان و مسافران و پیکان و جاسوسان و کاروانها و عوام الناس بود.و قوّت ذاتی کوکب،قوّت منسوبات او باشد و ضعف برعکس.

فصل بیستم:

در آنچه قبل از اوراق دوازده گانه تقویم بیاورند بیان شود

بدان که پیش از مبدء تقویم که روزی باشد که در نصف النهار آن روز،شمس به اوّل درجه حمل باشد (8)،به شرط آنکه در نصف النهار مقدم،در آخر درجه حوت باشد؛زواید چند بیاورند چنان که:

در ورق اول در صفحه دست راست و دست چپ اختیارات نویسند که:بودن قمر در هریک از بروج دوازده گانه از برای چه امر،نیک یا میانه یا بد باشد.

و آنچه در ورق ثانی نوشته شود،در صفحه دست راست زایحه طالع سال ترکی و احکام آن نویسند.و وجه تسمیه او چنان است که حکمای ترک و خطا دوری به دوازده سال قرار داده اند که به دوازده جانور می گردد و هرسالی به جانوری؛و حکم آن سال به طبع و خوی آن جانور نمایند.و ابتداء دور را از موش کنند و بعد به گاو چنان که به رشته نظم کشیده شده است بیت:

موش و بقر و پلنگ و خرگوش شمار زین چار چو بگذری نهنگ آید و مار

و آنگاه به اسب و گوسفند است حساب حمدونه و مرغ و سگ و خوک آخر کار

ص:319


1- (1)) -ن.خ:خ.
2- (2)) -ن.خ:س.
3- (3)) -ن.خ:+اهل.
4- (4)) -ن.خ:ه.
5- (5)) -ن.خ:زنخان.
6- (6)) -ن.خ:د.
7- (7)) -ن.خ:ر.
8- (8)) -ن.خ:شمس در حمل باشد.

و صفحه مقابل آن،که صفحه دست چپ باشد وقت تحویل سال و تحویل شمس (1)به اول دقیقه حمل بود با تواریخ اربعه مشهوره.

و زایحه طالع سال را نیز به دوازده خانه بیاورند و موضع کواکب سیاره سبعه و عقدتین قمر و بعضی از سهام ضروریه را در زایحه ثبت نمایند.و مناسب بود که منسوبات بروج دوازده گانه ایراد شود:

بدان که هربرجی که در وقت مفروض بر افق مشرق منطبق شود آن را طالع خوانند و آن خانه و عمر و زندگانی و تن و جان باشد،و ابتداء هرکاری به این خانه تعلّق دارد.

و خانه دوّم که آن را بیت المال خوانند،خانه مال و معاش و سود و زیان باشد.و بیت سیّم خانه برادران و (2)نقل و حرکت نزدیک باشد،و اقربا نیز به این خانه تعلّق دارند.

و خانه (3)چهارم خانه پدران و املاک و عواقب کارها باشد و این خانه را وتد الارض خوانند.و خانه (4)پنجم خانه فرزندان و محبوبان و عیش و شادیها باشد.و خانه ششم خانه بندگان و خدمتکاران و شاگردان و بیمارها باشد.و خانه هفتم خانه ازدواج و شرکاء (5)و خصمان و غایبان باشد و این خانه را،وتد غارب و سابع (6)و نظیر طالع خوانند.و خانه هشتم خانه خوف و خطر و مرگ ومیراث و مال غایب باشد.و خانه نهم خانه سفر و علم و دین باشد.و خانه دهم،خانه شغل و عمل سلطانی بود و این خانه را عاشر و وتد السّماء خوانند.یازدهم،خانه امید و سعادت و دوست داران (7)و یاران باشد، و خانه دوازدهم خانه ضد آن و خصمان و چهارپایان.و هرخانه از این دوازده خانه به درجه و دقیقه باشد معیّن؛آن را مرکز خوانند.

و در حواشی دو صفحه مذکور معرفت رؤیت اهله نویسند به این طریق که،در شب بیست و نهم بعدین را که بعد معدل و بعد سوا باشد مشخص نمایند.هرگاه بعدین از

ص:320


1- (1)) -ن.خ:-و تحویل شمس.
2- (2)) -ن.خ:+خواهران و.
3- (3)) -ن.خ:بیت.
4- (4)) -همان.
5- (5)) -ن.خ:ازکار.
6- (6)) -ن.خ:-سابع.
7- (7)) -ن.خ:دولت داران.

دوازده درجه زیاده باشد،یری نویسند،و هرگاه کمتر باشد،لا یری نویسند یعنی دیده نمی شود،و هرگاه بعد مابین ده درجه و دوازده باشد ضعیف و باریک نویسند، (1)و هرگاه (2)مابین چهارده (3)و شانزده باشد بلند و ظاهر نویسند.

و عرض ماه را نیز در شب بیست و نهم مشخص نموده در جدول جداگانه که تحت جدول بعدین است نویسند که عرض شمالی است یا جنوبی،و مقدار عرض ماه را نیز نویسند که چند درجه و چند دقیقه باشد.

و بعد از اوراق دوازده گانه و خمسه مسترقه،دو صفحه بیاورند و در صفحه دست راست جهات سکّزیلدوز را ثبت کنند که هرروز از ماه ترکی در چه سمت می باشد و در کدام جهت بود و در جهتی که باشد (4)به آن جهت سفرکردن و از پی مهمات رفتن مذموم باشد و در تحت الارض به جهت تخم کشتن و درخت نشانیدن بد بود؛و در فوق الارض به جهت عمارات عالی بنا نهادن و طاق زدن بد باشد.

و در صفحه همین حاشیه (5)مذکوره جدولی برکشند به جهت (6)قمر در هربرجی که باشد و نو شود،در روی چه چیز نظر باید کرد.و در صفحه دست چپ که مقابل همین صفحه باشد جداول باریک چند برکشند جهت نظرات قمر با کواکب ستّه باقیه که از برای چه کاری نیک و چه کاری بد باشد.

و هرگاه خسوفی یا کسوفی در آن سال واقع شود در آخر تقویم بنویسند.و زمان شروع بانجلا و زمان خسوف یا کسوف و مدّت تأثیرش در عالم تا چند مدّت است،و در وقت خسوف یا کسوف لون شمس و قمر را نویسند که به چه لون باشد.

و باشد که احکام هرماهی را از اوضاع کواکب مشخص نمایند بر سر همان صفحه آن ماه نویسند.این است آنچه الحال معمول و مصطلح منجّمین و مستخرجین است که در

ص:321


1- (1)) -ن.خ:+و هرگاه بعد مابین دوازده و چهارده درجه باشد،معتدل نویسند.
2- (2)) -ن.خ:+بعد.
3- (3)) -ن.خ:پانزده.
4- (4)) -ن.خ:+رو.
5- (5)) -ن.خ:و در حاشیه همین صفحه.
6- (6)) -ن.خ:+آنکه.

شانزده ورق تقویم می آورند و گاه باشد که به حسب خواهش شخصی،بعضی زواید دیگر هم بیاورند و لیکن معمول نیست و اللّه اعلم بالصواب.

خاتمه

در بیان مجملی از اختیارات

(1)هرامری که خواهی باید هشت (2)شرط بجا آوری و این عمده مخدورات است:

اوّل:باید که قمر مسعود باشد.

دوّم:باید که آن خانه که قمر در اوست مسعود باشد.

سیّم:صاحب خانه که قمر در اوست مسعود باشد.

چهارم:باید که برج طالع وقت نیکو باشد.

پنجم:آنکه صاحب طالع وقت نیکو باشد.

ششم:آنکه باید بیتی که منسوب به آن امر است مسعود باشد.

هفتم:آنکه خداوند خانه که به آن امر منسوب است (3)مسعود باشد.

هشتم: (4)اختیار زراعت کردن مثلا باید که کوکب منسوب به آن که زحل است،مسعود باشد (5).

و هرگاه اختیار شغل و عمل دیوانی باشد باید که کوکب منسوب به آن که شمس است،مسعود باشد و باقی بر این قیاس. (6)

و هرکس را در معرفت تقویم بیش از این حاجت باشد رجوع بر شرح بیست باب ملا مظفّر بیرجندی نماید که مطلب حاصل است؛ان شاء اللّه تعالی.

ص:322


1- (1)) -ن.خ:+بدانکه.
2- (2)) -ن.خ:هفت.
3- (3)) -ن.خ:هفتم:آنکه کوکبی که بدان امر تعلق دارد.
4- (4)) -ن.خ:-هشتم.
5- (5)) -ن.خ:+و هرگاه اختیار نو بریدن و پوشیدن،شروع نموده باشد باید که کوکب منسوب به آنها که زهره است،مسعود باشد.
6- (6)) -ن.خ:+چنانکه گفته اند: حال مه مسعود باید حال بیت و صاحبش حال طالع صاحبش بیت الغرض صاحب غرض

فهرست منابع تحقیق

1-بحار الانوار،علامه مجلسی،ج 81،چاپ مؤسسه الوفاء،بیروت.

2-دروس هیئت و دیگر رشته های ریاضی،آیة اللّه حسن حسن زاده آملی،دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم،1371.

3-فهرست نسخه های خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی،عبد الحسین حائری 1350،ج 19،چاپخانه مجلس.

4-فهرست نسخه های خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی،محمد تقی دانش پژوه و بهاء الدین علمی انوری،ج 1.

5-فهرست نسخه های خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران،محمد تقی دانش پژوه 1364،ج 17،چاپ دانشگاه تهران.

6-فهرست نسخه های خطی کتابخانه مسجد اعظم قم،رضا استادی،1365، چاپخانه سلمان فارسی،قم.

7-فهرست نسخه های خطی کتابخانه مدرسه عالی شهید مطهری،سپهسالار، محمد تقی دانش پژوه و علینقی منزوی،1340،ج 3،چاپخانه دانشگاه تهران.

8-فهرست نسخه های خطی مرکز احیای میراث اسلامی،سید احمد حسینی، 1380،ج 2،چاپ سرور قم.

9-فهرست نسخه های خطی مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی،احمد منزوی 1377،ج 1،تهران.

10-فهرست نسخه های عکسی مرکز احیاء میراث اسلامی،سید جعفر حسینی اشکوری و سید صادق حسینی اشکوری 1383،ج 5،چاپ سرور قم.

11-نشریه نسخه های خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران،دفتر ششم،محمد تقی دانش پژوه و ایرج افشار،1348،چاپ دانشگاه تهران.

ص:323

ص:324

التعلیقة علی تهذیب الأحکام

اشاره

للعلاّمة المولی محمد اسماعیل الخواجوئی

التحقیق:السید مهدی الرجائی

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

قوله:و لیس عبد اللّه بن بکیر معصوما... (1)

أقول:تجویز مثل هذا بابن بکیر یرفع الوثوق عن روایته رأسا،فکیف یسمّونها إذا لم یکن فی الطریق قادح من غیر جهته بالموثّق کالصحیح،بل ما ذکره الشیخ هنا یرفع الاعتماد عن مطلق الموثّق،و هو رحمه اللّه قد اشترط فی کتب الأصول فی قبول الروایة الایمان و العدالة،و کلامه هنا کأنه مبنیّ علیه.

و من الغریب أنّه تارة یعمل بالخبر الضعیف مطلقا حتّی أنّه یخصّص به أخبارا کثیرة صحیحة حیث یعارضه باطلاقها،و تارة یصحّح بردّ الحدیث لضعفه،و اخری یردّ الصحیح معلّلا بأنّه خبر واحد لا یوجب علما و لا عملا،کل ذلک قد وقع منه فی هذا الکتاب.

باب لحوق الأولاد بالآباء و ثبوت الإنسان و أقلّ الحمل و أکثره

قوله:قال أمیر المؤمنین علیه السّلام یعیش الولد لستة أشهر... (2)

أقول:ما ذکره الحکماء و أجمعوا علیه من أن کلّ شهر من شهور الحمل یتولاّه کوکب

ص:325


1- (1)) -التهذیب،ج 8،ص 35،باب احکام الطلاق،ح 26.
2- (2)) -التهذیب ج 8،ص 115،باب الحکم فی اولاد المطلقات،ح 47.

من السبعة،فالشهر الأوّل یتولاّه زحل،و هکذا إلی الشهر السادس فیتولاّه عطارد،فینفح (1)لسانه،و تظهر خلقته،و الشهر السابع یتولاّه القمر فیشتدّ و یقوی،فإن ولد فی هذا الشهر کان حکمه أن یعیش؛لأنّ خلقته تمّت،و استوفت طبایع الکواکب و قواها،یفید أنه إن ولد لستّة أشهر کان حکمه أن لا یعیش؛لأن خلقته وقتئذ غیر تامّة،و لم تستوف طبایع الکواکب و قواها.

و یؤیدّه ما رواه صاحب البحار فی المجلّد العاشر منها عن الصادق علیه السّلام.

قال:و لم یعش مولود قطّ لستّة أشهر غیر الحسین بن علی و عیسی بن مریم علیهم السّلام (2).

و لکن صریح هذا الخبر و بعض أخبار أخر و ما صرّح به الفقهاء و ما روی عن ابن عبّاس أنه قال:من ولد لستّة أشهر ففصاله فی عامین،و من ولد لسبعة فمدّة رضاعه ثلاثة و عشرون شهرا،و من ولد لتسعة فأحد و عشرون.یفید أنّه إن ولد لستّة أشهر کان حکمه أن یعیش کما یفید أنّه لا یعیش فی الشهر الثامن إن ولد فیه،و هو المشهور بین الحکماء أیضا.

قالوا:و السرّ فیه أنّ فی هذا الشهر یتولاّه زحل ثانیا فیصیر کالجامد،و یثقل فی الرحم، و یضعف عن الحرکة السریعة الخفیفة،و فی الشهر التاسع یتولاّه المشتری ثانیا،فیکتب قوّة و صلاحا و حرکة طبیعیة للروح،فکان حکمه أن یعیش إن ولد فیه،و اللّه یعلم.

کتاب الایمان و النذر و الکفارات

قوله:عنه عن أحمد بن محمد عن الحسن بن النعمان عن العیص بن محمد (3).

أقول:فی کتاب رجال محمد بن علی بن شهر آشوب من سواد مازندران فی ترجمة عیص بن القاسم هکذا:لیس فی العرب عیص غیر هذا (4)،

ص:326


1- (1)) -نفح الطیب کمنع فاح نفحا و نفاحا بالضمّ و نفحافا و الریح هبّت و العرق نزی منه الدم و الشیء بسیفه تناوله و فلانا بشیء أعطاه؛القاموس المحیط ج 1،ص 253.
2- (2)) -بحار الأنوار،ج 25،ص 254،باب ان الأئمة من ذریة الحسین علیه السّلام.
3- (3)) -التهذیب،ج 8،ص 301،باب الایمان و الاقسام،ح 109.
4- (4)) -معلم العلماء،ص 89،برقم:618،طبعة النجف الأشرف.

قال ملاّ عنایة اللّه القهپائی فی بعض حواشیه علی مجمع الرجال:ابن شهر آشوب من الأئمّة فی الرجال المتتبّع المعتبر قوله فی أمثال هذا (1).

أقول:ما فی هذا السند من ذکر عیص بن محمّد یدلّ علی عدم تتبّعه و اعتبار قوله فی أمثال هذا،و یؤیّده ما ذکره الکشی (2)و نقله النجاشی فی رجاله (3)من عیص بن أبی شیبه، و اتّحاده مع عیص بن القاسم،بأن یکون أبو شیبه کنیة القاسم والد عیص.

هذا بعید؛لأنّهم لم یذکروه فی الکنی من کنیة،بل أبو شیبه علی ما ذکروه منحصر فی الفراری و الأسدی عقیبة بن شیبه.

و یمکن أن یقال:إنّ العیصین هذین لیسا من العرب،و کلام ابن شهر آشوب فیه،و فیه أیضا تأمل،و کیف یصّح هذا الحصر و دون إثباته خرط القتاد.

و علی أیّ حال فالسند بعیص بن محمّد هذا مجهول؛لأنّه غیر مذکور فی الرجال، و منه یظهر وجه حصر ابن شهر آشوب؛لأنّه لمّا تتبّع فی الرجال و لم یجد عیصا غیر ابن القاسم و زعم اتّحاده مع ابن أبی شیبه حکم بانحصاره فیه.

و فیه ما هو المشهور بین الطلبة عدم الوجدان لا یدلّ علی عدم الوجود،و مع ذلک فکان المناسب أن یقول:لیس فی رجال الحدیث عیص غیر هذا،لا أن یقول لیس فی العرب عیص غیر هذا؛لأنّه مجرّد دعوی بلا دلیل لا یساعد فی اثباتها التتبّع،کما لا یخفی (4).

ص:327


1- (1)) -مجمع الرجال،ج 4،ص 308.
2- (2)) -اختیار معرفة الرجال،ج 2،ص 652،رقم:669 و فیه:العیص بن القاسم.
3- (3)) -رجال النجاشی،ص 302،برقم:824.
4- (4)) -روی الکشی عن صدقة بن حمّاد،عن أبی سعید الآدمی،عن موسی بن سلام،عن الحکم بن مسکین،عن عیص بن القاسم،قال:دخلت علی أبی عبد اللّه علیه السّلام مع خالی سلیمان بن خالد، فقال لخالی من هذا الفتی؟-

باب النذور

قوله:و الحجّ أحقّ من التزویج (1).

أقول:بیان لکون متعلّق النذر و هو کفّ النفس عن التزویج قبل الحجّ راجحا،بأنّ الحجّ أحقّ بالنسبة إلیه من التزویج،فیکون مرجوحا و الکفّ عنه راجحا،فینعقد النذر، فلمّا خالفه مع رجحانه صار غلامه معتقا فاعتق من باب الافعال بمعنی صار ذا عتق کقولهم:«أغد البعیر».

و اعلم أنّ هذا السند علی المشهور بین حسن و موثق،و أمّا عندنا فهو صحیح؛لأنّ إسحاق هذا هو ابن حیّان لا ابن موسی الساباطی،و أبو علی قد ثبت توثیقه عندنا،کما بینّاه فی مواضع من کتبنا و فی هذا الکتاب أیضا. (2)

قوله«قال فکان رجل جالس و بین یدیه خمسة أرغفة»... (3).

أقول:قد عدّ هذه القضیة أیضا من القضایا الغریبة المنقولة عنه علیه السّلام،و أنت خبیر بأنّه لا غرابة فیها بعد ما بنی الأمر علی مساواة الأرغفة کمّا و کیفا و قیمة،و علی أنّ کلاّ منهم أکل ما أکل الآخر قدرا،کما ورد فی بعض الروایات أنّه علیه السّلام قال:و نفرض أنّکم أکلتم بالسویة لا نعلم الأکثر أکلا من الأقل،فانّ من الظاهر أنّ من قسمته الثمانیة علی الثلاثة یخرج لکل واحد اثنان و ثلاثا رغیفة.

و یظهر منه أنّ الرجل الثالث العابر قد أکل من ذی الثلاثة ثلاثا و من ذی الخمسة

ص:328


1- (1)) -التهذیب،ج 8،ص 304،باب النذور،ح 9.
2- (2)) -و کلامه هذا قدّس سرّه یدلّ علی أنّ حواشیه علی أکثر التهذیب.
3- (3)) -التهذیب،ج 8،ص 318،باب النذور،ح 61.

اثنین و ثلاثا أعنی سبعة أثلاث،فاذا أعطی به ثمانیة دراهم یأخذ کلّ ثلث درهما،و هذا ما لا یخفی علی من له أدنی معارفة بالحساب.

قوله:و بقی له سبعة. (1)

أقول:ورد فی بعض الروایات أنّهما لما اختصما إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام فقال لصاحب الثلاثة:خذ ما عرض علیک صاحبک و انصرف و أرض به،فقال:لا و اللّه لا أرضی إلاّ بتمیز الحقّ،فقال علیه السّلام:فلیس لک فی الحقّ إلاّ درهم واحد و له سبعة دراهم،فقال:سبحان اللّه یا أمیر المؤمنین هو یعرض علیّ ثلاثة دراهم و أشرت بها علیّ فلم أرض،ثمّ تقول:الآن لیس لک إلاّ درهم واحد،فقال علیه السّلام:إنّه قد عرض علیک ظنّا منه أنّ ذلک حقّک و أشرت بها علیک الصلح فلم تقبله،فقال الرجل فعرّفنی بتمیز الحقّ ثمّ أقبله.

قال علیه السّلام:نعم أ لیس کلّ رغیفة ثلاثة أثلاث؟

قال:بلی،قال علیه السّلام:فالثمانیة الأرغفة أربعة و عشرون ثلثا،منها لک تسعة أثلاث و نفرض أنّکم أکلتم بالسویّة لا نعلم الأکثر أکلا من الأقلّ،فأکل منک ثمانیة أثلاث أکل لک ثلث واحد،و أکل لصاحبک سبعة أثلاث،فله سبعة دراهم و لک درهم واحد بثلثک،فقال الرجل:الآن رضیت من أمیر المؤمنین (2).

و یظهر منه أنّ المدّعی علیه إذا لم یعلم مقدار ما علیه من الحق یجوز له أن یصلح بما ظنّ أنّه الحقّ،و انّ الحاکم العالم بمقدار الحقّ لا یجب علیه الاعلام به،بل یجوز له أن یصلح بینهما بما یرضی به المدّعی علیه،و إن کان زائدا علی مقدار ما علیه من الحقّ، و انّ بناء الشرع علی الظاهر و الحاکم لا یجب علیه العمل بعلمه؛لأنّه علیه السّلام کان عالما بمقدار الحقّ و بما أکل کلّ منهم،و مع ذلک فرض أنّهم أکلوا بالسویّة و بنی علیه الحکم،

ص:329


1- (1)) -التهذیب،ج 8،ص 318،باب النذور،ح 61.
2- (2)) -راجع:بحار الأنوار،ج 40،ص 263-264،عن الارشاد نحوه و ما نقله هنا هو نقل بالمعنی لا عین ألفاظ الحدیث.

و یؤیده قول النبی صلّی اللّه علیه و آله:«نحن نحکم بالظاهر»و ان المدّعی یجوز له الامتناع من قبول الحقّ الی أن یبیّن له الحاکم مقداره.

باب الوصیة بالثلث و أقلّ منه و أکثر

قوله:أوصی رجل بترکته متاع و غیر ذلک (1).

أقول:الظاهر أنّه کان فی ذمّة هذا الرجل من حقّه علیه السّلام من الخمس و غیره ما یحیط بجمیع مخلّفاته،و کان الرجل فیه علی یقین،و لذلک أوصی له علیه السّلام بجمیع ما خلّف، و کان علیه السّلام یعرف ذلک و لذلک أخذه،لا لأنّه کان من الوصایا،و علیه تنزیل الصورتین الأخراوین،و علی هذا فلا منافاة بین هذه الأخبار و بین ما دلّت علی أنّهم علیهم السّلام کانوا لا یأخذون من الوصایا أکثر من الثلث.

باب وصیة الانسان لعبده و عتقه له قبل موته

قوله:عن الحارثی (2).

أقول:الحارثی مشترک بین ثقة و ضعیف و مهمل،و لکن لیس أحد منهم فی طبقة یکون من أصحاب أبی عبد اللّه علیه السّلام،و الظاهر أنّه مصحّف«الجازی»من أهل الجازیة قریة بالنهرین،و المراد به عبد الغفار بن حبیب الجازی الثقة،و القرینة علیه الراوی فانّ محمّد بن الحسین یروی عن النضر بن شعیب،و هو یروی عن الجازی.

و قال المجلسی قدّس سرّه فی حاشیته علی هذا السند:انّ النضر بن شعیب غیر مذکور (3).

و فیه أنّ ملاّ میرزا محمّد ذکره فی الأوسط،و قال:انّه مجهول (4).

ص:330


1- (1)) -التهذیب ج 9،ص 195،باب الوصیة بالثلث،ح 17.
2- (2)) -التهذیب ج 9،ص 223،باب وصیة الانسان لعبده،ح 23.
3- (3)) -روضة المتقین،ج 14،ص 111.
4- (4)) -خلاصة المقال للأسترآبادی،مخطوط.

و ذکره ملاّ عنایة اللّه فی مجمع الرجال:هو النضر بن سوید الصیرفی (1).

و قال فی ترجمة خالد بن زیاد القلاسنی:له کتاب یرویه عنه النضر بن شعیب الصیرفی (2).

و کتب فی الحاشیة:اشتبه والد النضر أنّه شعیب أو سوید،و کلامهم مشوّش فیه جدّا (3).

و قال فی حاشیته علی ترجمة الجازی:یذکر والد النضر علی العنوانین شعیب و سوید (4).

و قال فی مشیخة الفقیه فی سند فیه النضر بن شعیب:السند صحیح (5).

و کتب فی الحاشیة:قد یقال فی اسم الوالد:سوید،و قد یقال:شعیب،و الأمر مشتبه، و الاتّحاد فی الرجل ظاهر (6).فعلی ما ذکره رحمه اللّه فهذا السند صحیح لا مجهول.

باب الزیادات

قوله:اعتق أبو جعفر علیه السّلام من غلمانه عند موته (7).

أقول:هذا بظاهره ینافره ما مرّ عن الصادق علیه السّلام أنّه قال:انّ أبا جعفر علیه السّلام مات و ترک ستّین مملوکا و أعتق ثلثهم،فأقرعت بینهم و اعتقت الثلث (8).

و لعلّه علیه السّلام أعتق أوّلا شرارهم،ثمّ أعتق من الخیار ثلثهم مبهما،فأقرع الصادق علیه السّلام بینهم و أعتق الثلث.

ص:331


1- (1)) -مجمع الرجال،ج 6،ص 180.
2- (2)) -مجمع الرجال،ج 2،ص 258.
3- (3)) -هذه الحاشیة غیر موجودة فی المطبوع من المجمع.
4- (4)) -مجمع الرجال،ج 4،ص 99.
5- (5)) -روضة المتقین،ج 14،ص 111.
6- (6)) -هذه الحاشیة غیر موجودة فی المطبوع من شرح مشیخة الفقیه.
7- (7)) -التهذیب،ج 9،ص 232،باب من الزیادات،ح 1 و 49.
8- (8)) -التهذیب،ج 9،ص 220،باب وصیة الانسان لعبده،ح 14.

ص:332

کتابشناسی مختاری نائینی

اشاره

تحقیق:محمّد جواد نور محمّدی

درآمد

کتابشناسی و نسخه پژوهی آثار دانشمندان شیعه یکی از ضرورت های احیاء تراث شیعه است که همواره مورد توجه بوده است.پیرامون آثار دانشمندان اصفهان نیز این ضرورت احساس می شود و تدوین و تألیف فهرستگان جامع آثار دانشمندان اصفهان امروز از اقدام های مهم در جهت تعیین بهترین های تراث شیعی و اولویت بندی تصحیح و تحقیق آنها است.از این راه است که ما می توانیم اولویت های مهم و قویم و ضروری تر را شناخته و هزینه های پژوهش خویش را صرف آن کنیم.

از همین رو بخش احیاء تراث مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان یکی از عرصه های تحقیق و پژوهش خود را تهیه این مجموعه کتابشناسی ها و ارائه آن به محضر اصحاب تحقیق و پژوهش می داند.

کتابشناسی آثار ارزشمند،متنوّع و دقیق سید بهاء الدین محمد حسینی نائینی سبزواری مشهور به مختاری نائینی از فحول و اعاظم فقها و علوم معقول حوزه اصفهان یکی از این مجموعه آثار است که به خواست خدا آماده گردیده است.

در این نوشتار 53 کتاب و رساله از مختاری نائینی معرفی شده و از مجموع این گنجینه علمی تعداد 105 نسخه در کتابخانه های کشور شناسایی و معرفی شده است.

تذکر چند نکته کوتاه را در این درآمد بایسته می دانم:

ص:333

1-در مواردی که نسخه در مجموعه موجود بوده است تنها به نسخه پژوهی رساله موردنظر بسنده شده است و اطلاعات مشترک مربوط به مجموعه که برای شناخت نسخه مهم بوده نیز آمده است.

2-اگرچه سعی کرده ام همه کتابشناسی ها و فهارس را جستجو کنم امّا در فهرست منابع،فقط آنهایی را ذکر کرده ام که در آنها نسخه ای یافت شده است و از ذکر بقیه موارد صرف نظر شده است.

3-سرور مکرم حضرت حاج شیخ ابو الفضل حافظیان بابلی بر بنده منّت نهادند و متن حاضر را ملاحظه فرموده و نکات ارزنده ای را گوشزد نمودند که در تکمیل و رفع عیوب نوشته اهمیت بسزا داشت.از حضرتشان صمیمانه سپاسگذارم.

4-از همه کسانی که در به انجام رسیدن این اثر یاری کردند سپاسگذارم به خصوص از محقق فاضل حجة الاسلام سید محمود نریمانی که در بازبینی نهایی این تحقیق از نظرات سودمند و مساعدت ایشان بهره مند شدم.

امیدوارم ضعف و کاستی این کتابشناسی با پژوهش های جدید در زمینه نسخ خطی و چاپ فهرست های دیگر نسخ خطی داخل و خارج،تکمیل گردد و نقص و ضعف آن با نقد و توصیه و تذکرات مشفقانه اهل فن برطرف گردد.

بمنّه و کرمه و الحمد للّه رب العالمین اصفهان عرفه سال 1431 محمّد جواد نور محمّدی

ص:334

نگاهی به زندگانی و حیات علمی مختاری نائینی

امیر بهاء الدین محمد بن محمد باقر بن محمد بن عبد الرضا حسینی عبیدلی مختاری سبزواری نائینی از بزرگان حکما،متکلمین و فقهای شیعه است که اکثر تراجم نگاران او را به عظمت و بزرگی یاد کرده و مقام و منزلت علمی وی را ستوده اند.شرح حال نگاران تاریخ ولادت وی را در اصفهان و به تاریخ 1080 ق ذکر کرده اند.

تحصیلات و استادان

گویا آن جناب در اصفهان تحصیلات خویش را آغاز کرده است و سالهای آغازین تحصیلات ایشان و چگونگی آن بر ما معلوم نیست.امّا در تحصیلات خود به محضر علامه مجلسی رسیده است و مدت طولانی از فیض علوم آن محدّث خبیر بهره برده است.وی با نگارش نامه ای زیبا-که در ابتدای جلد اول نسخه خطی«مرآة العقول» محفوظ در کتابخانه آستان قدس رضوی به شماره 27933 آمده است-از محضر استادش درخواست اجازه نموده است علامه مجلسی نیز در رجب سال 1104 قمری به ایشان اجازه داده و ایشان را در آن اجازه،چنین با عظمت توصیف کرده است:«...السید الفاضل الکامل الحسیب النجیب اللبیب الأدیب الأریب الصالح الفالح الناجح الرابح التقی الذکی الألمعی اللوذعی الأمیر بهاء الدین محمد الحسینی وفقه اللّه تعالی للعروج علی أعلی مدارج الکمال فی العلم و العمل و صانه عن الخطأ و الخطل و الذلل قد قرأ علیّ

ص:335

و سمع منی شطرا وافیا من العلوم الدینیة و المعارف الیقینیة علی غایة التدقیق و التحقیق و الإتقان و الإیقان...». (1)

و آشکار است که تعبیر«وفقه اللّه تعالی للعروج علی اعلی مدارج الکمال فی العلم و العمل»نشان از امید فراوان آن بزرگوار در رسیدن شاگرد به بالاترین مدارج کمال انسانی دارد و نیز تعبیر«قد قرأ علیّ و سمع منی...علی غایة التدقیق و التحقیق و للإتقان و الإیقان»نشان از ابتهاج و سرور فوق العاده علامه مجلسی از حضور این شاگرد با فضیلت و پرتلاش و کوشش در درسش دارد.

از دیگر استادان فرزانه ای که ایشان به محضر وی شرف حضور یافته است، بهاء الدین محمد بن حسن اصفهانی معروف به«فاضل هندی»است که بخش هایی از کتب اربعه حدیث را در محضر وی شاگردی کرده و از آن بزرگ بهره مناسبی برده است.

فاضل هندی نیز در 19 ذی حجه سال 1104 قمری به ایشان اجازه روایت داده است.

همچنین به محضر شیخ حر عاملی رسیده و از ایشان نیز به دریافت اجازه حدیث، نائل آمده است. (2)

از شاگردان آن جناب اطلاعی نداریم و بیش از این از حیات وی نمی دانیم.

آثار گرانبهای آن بزرگ در این کتابشناسی در حد توان بررسی و شناسایی و رهگیری شده است.

در میان آثار ایشان رساله ای است که مختاری نائینی در شرح احوالات خویش نگاشته است و متأسفانه نسخه ای از آن یافت نشد.امید است بتوانیم آن را یافته و تحقیق و ارائه نماییم به یقین آن رساله می تواند ابعاد شخصیت این فرزانه کم شناخته شده را آشکار کند.

ص:336


1- (1)) -اجازات الحدیث،سید احمد حسینی،ص 137-138،اجازه 55.
2- (2)) -تلامذة العلامة المجلسی،سید احمد حسینی،ص 70.

آن جناب در شعر و علوم ادبی مهارت بسزایی داشته است و گویا اشعار فراوان فارسی و عربی سروده است.از اشعار وی در تراجم الرجال دو بیت نقل شده است. (1)

مختاری نائینی از منظر بزرگان

بزرگان علم و تراجم نگاران در تمجید از منزلت فخیم مختاری نائینی تعابیر بلندی به کار برده اند.توصیف زیبا و ارزنده علامه مجلسی قدّس سرّه را در اجازه اش برای بهاء الدین محمد مختاری،در یادکرد استادانش آوردیم.همچنین صاحب روضات قدّس سرّه در تجلیل از ایشان آورده است:«کان من العلماء الأعیان،الفقهاء الأرکان،أدبیا ماهرا و جلیلا کابرا،حکیما متکلّما،جیّد العبارة،طیّب الإشاره...له مصنفات جمّة و مؤلفات تدل علی علو الهّمة...».

میرزا محمد علی مدرّس تبریزی قدّس سرّه در ریحانة الادب وی را چنین توصیف می کند:

«از اعیان علما،ارکان فقها،اکابر متکلمین و حکما و محدّثین و ادبا بوده و تألیفات بسیاری دارد که در اثبات مراتب عالیه علمیّه او برهان قاطع و گواهی عادل هستند...». (2)

آیت اللّه مرعشی نجفی قدّس سرّه در پشت نسخه شماره 12762 که فهرست وسائل الشیعه است آورده:«کتاب فهرست وسائل الشیعه و هو من احسن فهارس الوسائل و علی ظهر النسخه خط العلامة بهاء الدین محمد بن السید جمال الدین محمد باقر الحسینی النائینی المختاری الشهیر صاحب الکتب النافعة المعاصر للمجلسی و هو ینتهی نسبه الکریم إلی شرفاء المدینة المشرفة السادة الوحاحدة و هم عبیدلیون نسبا...و له ذریة مبارکة إلی الیوم فیهم العلماء و الافاضل و الادباء...»

ص:337


1- (1)) -تراجم الرجال،سید احمد حسینی،ج 2،ص 469،عنوان شماره 1812.
2- (2)) -ریحانة الادب،ج 1،ص 290.

وفات

تاریخ وفات ایشان معلوم نیست و این می دانیم که رساله ای از ایشان در مواریث در سال 1131 ق تألیف شده است.بنابراین وفات ایشان بعد از این تاریخ است.و برخی احتمال داده اند که قبرش در روستای«شیخ چوپان»از توابع شهرکرد باشد. (1)

ص:338


1- (1)) -شرح حال وی را در منابع زیر بنگرید: طبقات اعلام الشیعه،ج 6،ص 78؛تراجم الرجال،ج 2،ص 469؛الذریعه،ذیل آثار مختاری؛ روضات الجنات،ج 7،ص 121؛اجازات الحدیث علامه مجلسی،سید احمد حسینی، ص 137-138؛ریحانة الأدب،ج 1،ص 290.

نمونه خط بهاء الدین محمد بن محمد باقر حسینی مشهور به مختاری نائینی

ص:339

ص:340

[متن کتابشناسی مختاری نائینی]

*1-الاجماع(اصول فقه-عربی)
اشاره

کتابشناسی:رساله استدلالی است در یک مقدمه و چند اصل پیرامون اجماع و حجیت آن با نقل اقوال بسیاری از دانشمندان علم اصول و فقه.

[فهرست مرعشی،ج 9،ص 160] آغاز:الحمد للّه رب العالمین...و بعد فإن الاجماع مسألة قد عمت للفقیه بها البلوی و صار من أعظم أصول الفقه فی عصرنا هذا.

انجام:هذا آخر ما خطر ببالی الفاتر فی هذه المسألة المعضلة و رحم اللّه من نظر إلیه بعین الاصلاح و طلب بذلک عند ربه الفوز و الفلاح قد تم...

نسخه پژوهی:

1/1-قم؛فهرست نسخه های خطی مرکز احیاء میراث اسلامی؛ش:4059.

نسخ،بی کا،بی تا،عصر روز شنبه 29 شعبان 1113 ق از روی خط مؤلف و با مهر مربع«عبده محمد علی الحسینی».عناوین به شنگرف.تصحیح شده توسط کاتب.با خطخوردگی و اضافات در حاشیه و در پایان کاتب اشاره کرده که مؤلف استاد وی بوده است،در روی برگ اول تملکی با مهر مربع«الواثق باللّه الغنی محمد حسین الحسینی»و تملک کاتب با مهر مربع«عبده محمد علی الحسینی»و دو مهر مربع ناخوانای دیگر مشهود است.جلد:مقوائی،عطف و گوشه ها تیماج قهوه ای.

48 برگ،17 سطر،11 X 16/5 سم.

ص:341

2/2-قم؛مرعشی؛ج 9،ص 160،ش:3382/4.

انجام:ناتمام:فهو دلیل فی الأحکام الشرعیة فلا یضرنا مثقال ذرة أیضا لأنا لا نسلم ظنیة...

نسخه پژوهی:

نستعلیق،مؤلف،بی تا،جلد:مقوایی پارچه.

13 برگ،32 ر-45 پ،مختلف سطر،21/5 X 17 سم.

*2-أحکام الید(فقه-عربی)
اشاره

*نام های دیگر:باسط الأیدی بالبینات فی تساقط الأیدی و البینات،حجیة الید، تشاح الید السابقة مع الید اللاحقة،رسالة فی قاعدة الید و کشفها عن الملک،قاعدة الید.

کتابشناسی:رساله ای مختصر است در احکام ید و فروعات مختلف آن با اشاره مختصر به بعض ادلّه مسأله و در این رساله مباحث را با عنوان تحصیل،تحویل،تکمیل پی گرفته و به انجام رسانده است.مختاری نائینی این اثر را به درخواست شخصی که به نام وی تصریح نشده در نیمه ربیع الاول 1117 ق تألیف کرده است.

[فهرست مرکز احیاء میراث اسلامی،ج 7،ص 221] آغاز:بسمله مسألة لو وقع التشاح فی عین کانت فی ید أحد الخصمین فهل یحکم بها لذی الید اللاحقة أم السابقة الجواب قال الفاضل السبزواری قدس اللّه روحه الشریف.

انجام:فلم أر أحدا من الأصحاب استوفی الکلام فی تحقیقها و تنقیحها و الحمد للّه...

تمت الرسالة فی عاشر شهر صفر سنه 1114 ق تألیفا.

نسخه پژوهی:

1/3-مشهد؛آستان قدس؛ش:21570،ج 21،ص 276.

نسخ،بی کا،قرن 12،کاتب:نامعلوم،عناوین به شنگرف،تصحیح شده،اهدایی مقام معظم رهبری حضرت آیة اللّه خامنه ای در خرداد 1373،شکری آهار مهره،جلد:تیماج مشکی یک لا.

12 برگ 19 سطر،21 X 11 سم.

ص:342

2/4-قم؛مرکز احیاء میراث اسلامی؛ج 7،ص 221،ش:2748/4.

آغاز:«حمدا لباسط الأید بالأیادی و باعث بیناته النوادی فی النوادی و البوادی و سلاما علی...أما بعد فهذه مسئلة تعم بها البلوی و لا یرجی من مدارکها المنّ بالسلوی»

انجام:«حتی یعارض بها الاستصحاب فأعرفه عسی أن ینفعک فی غیر ذلک من الأبواب و الحمد للّه علی التوفیق...»

نسخ،احمد بن حسین بن احمد بن علی بن عبد الجبار،16 رجب 1194 ق،جهت خزانه شیخ عبد علی بن محمد بن قضیب ناروتی،عناوین نوشته نیست،تصحیح شده و در پایان علامت بلاغ بدون نامی در 20 جمادی الاولی 1195 ق مشهود است،دارای حواشی«منه سلمه اللّه».،جلد:تیماج مشکی فرسوده.

7 برگ،106 ر-113 پ،20 سطر.

3/5-تهران؛مجلس شورا؛ج 38،ص 650،ش 14495/2.

بی کا،1238 ق،عناوین و نشانی ها شنگرف و مشکی؛[ثبت 89993]،جلد:تیماج، قهوه ای،ضربی،مجدول گرهی.

15 برگ،12 پ-27 پ،18-20 سطر،15/5 X 21 سم.

4/6-تهران؛مجلس شورا؛ش 9013/18.

تحریری،حبیب اللّه بن حاجی میرزا عین اللّه مراغه ای،1238 ق،26 برگ،«363 ب-389 الف»،[طباطبائی،محمد(منصور)،مختصر مجلس:ف:-100]

5/7-قم؛شیخ علی حیدر(مکتبة)؛ش:676/3.

انجام:فی ید أحد ثم الآخر فهل یحکم بها الذی العهد اللحقة أم السابقة.

نستعلیق،بی کا،بی تا،جلد:چرم مشکی.

9 برگ،144 ظ-153 ظ،19 سطر،20/5 X 15 سم.

6/8-قم؛مفتی الشیعه؛ص 36،ش:25/3.

انجام:صلّی اللّه علیه و علی آله الأکارم الأفاضل و الحمد للّه أولا و آخرا و باطنا و ظاهرا.

ص:343

نستعلیق،میرزا بابا بن حسینقلی اردبیلی،بی تا،جلد:تیماج مشکی.

7 برگ،121 ر-128 پ،مختلف سطر،21 X 15 سم.

*3-إرتشاف الصافی من سلاف الشافی(کلام و اعتقادات-عربی)
اشاره

کتابشناسی:

تلخیصی است از کتاب«الشافی فی الإمامة و إبطال حجج العامّة»سید مرتضی علم الهدی.در این کتاب مطالب مکرّر و زیادی شافی افتاده و هیچگونه تصرّفی در اصل نشده است و چنانچه جناب مختاری نائینی اضافه ای می آورد در حاشیه می باشد تا در متن تصرف نشود در این اثر گفته های«قاضی عبد الجبار معتزلی در کتاب المغنی» را با علامت«ق»می آورد و گفته های شریف مرتضی را با عنوان«ج»ذکر می کند.

[مرعشی،ج 2،ص 5]

نسخه پژوهی:

1/9-قم؛فهرست مرعشی نجفی،ج 2،ص 5،نسخه ش 404.

آغاز:الحمد للّه الذی رفع علیّا مکانا علیّا و ارتضاه لنبیّه وصیا و لنفسه ولیّا أسماه إلی ما قربه و قربه نجیا.

انجام:و قال أیضا فی بنی أمیّة:

أعطاکم اللّه جدا تنصرون به لا جد إلا صغیر بعد محتقر لم تأشروا

نسخ،به خط مؤلّف،بی تا،عناوین شنگرف،و گاهی نوشته نیست،در حاشیه تصحیح شده و حاشیه نویسی دارد،دارای تملک آقا میرزا.

86 برگ،25 سطر،25 X 18/5 سم.

*4-أفضلیة القیام فی نافلة العشاء(فقه-عربی)

کتابشناسی:اطلاعاتی از آن نیافتیم.

نسخه پژوهی:

1/10-اصفهان؛روضاتی،سید احمد؛ص 51،ش 71/3.

ص:344

آغاز:«الحمد للّه رب العالمین و شارع الفرایض و النوافل،و الصلاة علی محمد و آله الأشرفین من جمیع العشایر و القبایل...».

انجام:هذا آخر ما أودعنا فی الرسالة من المقال،و المرجو من کرمه أن یمن و ینفع بها من یعرف الرجال بالحق لا الحق بالرجال.

بی کا،رمضان 1100،7 سطر،12 X 19/5 سم.

*5-أمان الإیمان من أخطار الأذهان(؟-؟)

کتابشناسی:آقا بزرگ تهرانی در الذریعه از آن یاد کرده و خاطرنشان کرده که این کتاب را صاحب نجوم السماء جناب محمد علی آزاد کشمیری در نجوم السماء ذکر کرده است.متأسفانه اطلاعات دیگری درباره این کتاب در دست نیست.

[الذریعه،ج 2،ص 344؛نجوم السماء،ص 250،تصحیح میرهاشم محدث] نسخه پژوهی:نسخه ای یافت نشد.

*6-إنارة الطروس فی شرح عبارة الدروس(فقه-عربی)

کتابشناسی:پس از آنکه مؤلف رساله«عمدة الناظر فی عقدة الناذر»را در عدم صحت نذری که معلق به بعد از مرگ انسان باشد نگاشت یکی از معاصران با استشهاد به عبارتی از کتاب دروس شهید اول که فرموده:«ولو نذر الصدقة تعین مقدارا و جنسا و محلا و مکانا و زمانا...»در مقام رد بر مؤلف برآمد،مؤلف نیز این رساله را در ردّ نظر وی نگارش کرده است برخی گفته اند شاید منظور از این معاصر شیخ علی کربلائی صاحب«مراد المرید»باشد.این اثر در چهار فصل و یک خاتمه می باشد و مؤلف آن در روز جمعه 26 جمادی الثانی 1114 ق از تألیف آن فراغت حاصل کرده است.

[مرکز احیاء میراث اسلامی؛ج 7،ص 20-219؛گوهرشاد،ج 3،ص 1474] آغاز:أحسن ما تزیّنت به صفحات الدروس و أیمن ما تطرزت به و جنات الطروس حمدک اللّهم علی ما فطرت علیه العقول.

ص:345

انجام:و لنکتف بهذا القدر فی هذا المقام فمن شاء الاستقصاء فعلیه بالعمدة فانها العمدة فی حل العقدة.

نسخه پژوهی:

1/11-قم؛مرکز احیاء میراث اسلامی،ج 7،ص 219،ش 2748/3.

نسخ،احمد بن حسین بن احمد بن علی بن عبد الجبار بحرانی،1194 ق برای خزانه شیخ عبد علی بن محمد بن قضیب تاروتی،عناوین نوشته نیست تصحیح شده و در پایان رساله نشانی بلاغ است.دارای حواشی«منه سلمه اللّه»است.جلد تیماج مشکی فرسوده.

9 برگ،از 96 پ-105 ر،20 سطر،16 X 22 سم.

2/12-مشهد؛گوهرشاد؛ج 3،ص 1474،ش:1076/1.

3/13-قم؛مرعشی؛ج 9،ص 159،ش:3382/3.

نستعلیق،بی کا،بی تا،جلد:مقوائی پارچه.

9 برگ،22 پ-31 پ،مختلف سطر،21/5 X 17 سم.

*7-الأنوار اللاّمعة لزوار الجامعة(زیارات-عربی)
اشاره

نام دیگر:شرح زیارت جامعه کبیره

کتابشناسی:شرحی مزجی مفصلی است که ناتمام مانده و حدود یک ششم زیارت جامعه را شرح کرده است و تا«المکرمون»را توضیح داده است و گاها به تفصیل در برخی از مباحث وارد شده است.شرحی است جامع نکات ادبی و لطائف عرفانی که در مقدمه آن حالات حضرت امام هادی علیه السّلام را بررسی کرده و سپس شروع به شرح زیارت جامعه نموده است.

[فهرست آستان قدس،ج 6،ص 214؛رؤیت نسخه] آغاز:الحمد للّه الذی أوجب إکرام الزایر علی المزور.

انجام:المکرّمون بفتح الرّآء المهملة المشدّدة.

ص:346

نسخه پژوهی:

1/14-مشهد،آستان قدس رضوی،ج 6،ص 213،نسخه ش 3380.

نسخ،بی کا،بی تا،کاتب نسخه را تمام نکرده،وقفی نائینی.

29 برگ،20 سطر،23 X 15 سم.

با رؤیت نسخه چنین برمی آید که این نسخه تحریر دومی از نسخه گلپایگانی است و به خط مؤلف نیز می باشد.این نسخه نسبت به نسخه گلپایگانی افزودگی های فراوانی دارد و تغییرات زیادی به خط مؤلف در آن وجود دارد.

2/15-قم،گلپایگانی،ص 139 نسخه ش 149/4.

نستعلیق،مؤلف،بی تا،جلد تیماج مشکی.

17 برگ،21 سطر،19 X 25 سم.

*البیع-العین فی سقی المتبایعین

*8-ترجمه و شرح لهوف(فارسی-تاریخ)

کتابشناسی:این کتاب بنا بر فرمایش خود مؤلف ترجمه و شرح کتاب ملهوف ابن طاوس می باشد که در بعض مواضع اخبار مناسبه و اشعار موافقه و حکایات و زیارات لایقه و یک مقدمه اضافه نموده است.این شرح با عنوان«مؤلف گوید،مترجم گوید»نگارش یافته است.

این اثر قبل از این در هیچ منبعی معرفی نشده بوده است و در نسخه این اثر به عنوان سید بهاء الدین محمد بن محمد باقر حسینی معرفی شده است و این عنوان با لقب بهاء الدین شخصیت دیگری وجود ندارد و چنین به نظر می رسد که ایشان همان مختاری نائینی است.

نسخه پژوهشی:

1/16-تهران؛کتابخانه مجلس شورای اسلامی،نسخه شماره 207666.

ص:347

نستعلیق،عبد اللّه بن محمد حسین نائینی،شب یکشنبه دوم ذی الحجة الحرام سنه 1262،عناوین و عبارات متن ملهوف با شنگرف،برخی از رؤوس مطالب در حاشیه با شنگرف،تمام صفحات مجدول

*9-التسلیم علی النبی فی التشهد الأخیر(فقه-عربی)
اشاره

کتابشناسی:در حکم«السّلام علیک أیها النبی و رحمة اللّه و برکاته»در تشهد آخر نماز است و مؤلف نظرش مستحب بودن اتیان آن است نه واجب بودن چنانچه برخی از فقها گفته اند.[مرعشی،ج 9،ص 161] آغاز:الحمد للّه رب العالمین...مسألة هل التسلیم علی النبی فی التشهد الأخیر مستحب أم واجب أو هو من الکلام المبطل للصلاة.

انجام:و لعمری انه قد بلغ الأمر فی تنقیح الحال إلی ما لا یبقی للشّک معه مجال.

نسخه پژوهی:

1/17-قم،مرعشی،ج 9،ص 161،نسخه ش:3382/6.

نستعلیق،بی کا،بی تا،مقوایی پارچه.

4 برگ،از 52 ر-56 پ،سطور مختلف،21/5 X 17 سم.

*10-تعدیل المیزان فی تعلیق علم المیزان(منطق-عربی)
اشاره

کتابشناسی:حاشیه مفصلی است با عناوین«قوله-قوله»بر حاشیه ملا عبد اللّه یزدی بر«تهذیب المنطق»تفتازانی.مختاری این اثر را پس از کتاب مفصّل خود در این رشته به نام«محیی الأذهان فی شرح لسان المیزان»به نگارش درآورده است.

[فهرست آستان قدس،ج 24،ص 54-55]

آغاز:قوله:افتتح بحمد اللّه،فیه إشارة إلی أنّ صدور الفعل من الفاعل المختار لا بد من علة باعثة علیه و غایة داعیة إلیه.

انجام:و اعلم إن المشهورات و المسلمات و المظنونات إنما ینتفع بها.

ص:348

نسخه پژوهی:

1/18-مشهد؛آستان قدس؛ج 24،ص 55،نسخه ش:13257.

نسخ،بی کا،قرن 12،افتادگی از آغاز و انجام.از ابتدای نسخه دو برگ ساقط و از انتهای آن چند برگ ناتمام است.عناوین شنگرف،تصحیح و مقابله شده.اهدائی کاظم مدیر شانه چی در آبان 1362 ش.نخودی آهار مهره دار،جلد تیماج مشکی.

222 برگ،17 سطر،17/5 X 10/5 سم.

2/19-مشهد؛آستان قدس رضوی؛نسخه ش:12657.

آغاز:موجود:أفاض اللّه علیهما شآبیب غفرانه و اسکنهما من فضله فرادیس جنانه لما منّ اللّه تبارک و تعالی علینا من إتمام کتابنا الکبیر...

انجام:موجود:قوله:و قیل؛هذا إشارة إلی العمل یرید به أن هذا فی هذا بالمقاصد أشبه إشارة لکونه أقرب.

نسخ،بی کا،قرن 13،افتادگی از آغاز و انجام،عناوین شنگرف،وقفی حسین کی استوان،آهار مهره شکری،جلد تیماج خرمایی ضربی.

3/20-مشهد،آستان قدس،ج 24،ص 54،نسخه ش:13185.

آغاز:موجود:أفاض اللّه علیهما شآبیب غفرانه و اسکنهما.

انجام:موجود:بل روی أن أهل النار لیتأذون من ریح العالم التارک لعلمه و إنّ عقاب العالم الغیر العامل.

نسخ،بی کا،قرن 13،افتادگی از آغاز و انجام،از ابتدا نسخه یک برگ ساقط و از انتها چند جمله ناتمام است،عناوین شنگرف،برخی از اوراق معلّق به حواشی به لفظ «منه رحمة اللّه»،اهدایی کاظم مدیر شانه چی در آبان 1362 ش،نخودی رطوبت رسیده،جلد مقوا،رویه مشمع.

176 برگ،20/7 X 1305 سم.

ص:349

*تعلیقات بر اشباه و نظایر سیوطی-منتخب اشباه و نظایر سیوطی

*11-تعلیقات بر شرح صمدیه سیّد علی خان(نحو-عربی)

کتابشناسی:اطلاعاتی از آن نیافتیم.

نسخه پژوهی:نسخه ای یافت نشد.

*12-تفریج القاصد لتوضیح المقاصد(تاریخ-عربی)

کتابشناسی:این اثر تکمله و شرحی است بر«توضیح المقاصد»شیخ بهائی و به همین خاطر به آن«تاریخ البهائیین»گفته اند.چرا که دو بهاء الدین آن را به انجام رسانده اند.مختاری نائینی ابتدا عبارت توضیح المقاصد را می آورد و پس از آن مطالبی را به عنوان تکمیل بر آن می افزاید.آقا بزرگ تهرانی نسخه ای از آن را در مجموعه ای به خط آن جناب در کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی معرفی کرده است.

[الذریعة،ج 4،ص 229-230] آغاز:الحمد للّه الذی جعل الأهلة مواقیت للناس لیعلموا عدد السنین و الحساب.

نسخه پژوهی:نسخه ای یافت نشد.

*13-تقویم المیراث فی تقسیم المیراث(فقه-فارسی)
اشاره

کتابشناسی:مؤلف ابتدا کتابی به عربی به نام«لطائف المیراث لطائف الوّراث»نوشته سپس کتابی فارسی به نام«قسام المواریث فی أقسام التواریث»نگاشته که هردو مفصّل بوده و سپس به خواهش ابو الهدی این مختصر را که مشتمل بر مقدمه،دوازده باب و یک خاتمه است به تحریر درآورده است.در ابتدای صفحه دوم آمده است:چون برادر عزیز و نخبه اهل فضل و تمیز،بدر مراغه و شمس تبریز،مولانا ابو الهدی حفظه اللّه...طلب نمود که انشاء نمایم رساله ای در میراث...پس حقیر تألیف کرده بودم رساله ای عربیّه مشتمله بر ادلّه مسائل و ذکر سوانح خاطر قاصر در نقض و ابرام دلائل مسماة به«لطائف المیراث لطائف الورّاث»و«اقسام التواریث»و آن نیز در بعض ابواب منجر شد به طول

ص:350

و اطناب...پس ثالثا عنان همّت...مصروف ساختم بر انشاء رساله فارسیّه و کلام مختصر وجیز و جامع مذکورات بر وفق مسئول آن برادر عزیز...

این کتاب در یک مقدمه و دوازده باب و یک خاتمه به ترتیب ذیل می باشد:

مقدمه:در بعضی قواعد حساب که احتیاج به آنها بود.

باب اول:در موجبات ارث و درجات ورثه و سهام.

باب دوم:در موانع ارث.

باب سوم:در حجب و شروط حاجب و محجوب.

باب چهارم:در میراث والدین و اولاد و حبوة.

باب پنجم:در میراث اخوة و اخوات و اجداد و جدات.

باب ششم:در اعمال و عمات و اخوال و خالات.

باب هفتم:در ازواج و زوجات.

باب هشتم:در اقسام ولاء و احکام آنها.

باب نهم:در محاسبات سهام و ترکات.

باب دهم:در میراث خنثی و ممسوح و انسان دوسر.

باب یازدهم:در میراث جمعی که به غرق یا هدم بمیرند و ترتیب موت ایشان معلوم نباشد.

باب دوازدهم:در میراث ولد زنا و مشکوک فیه و مجوس.

خاتمه:در مناسخات.

[فهرست شاهچراغ،ص 118؛فیضیه،ج 2،ص 38؛مجلس شورا،ج 30،ص 180] آغاز:حمد بی حد و مدح سرمد و ارثی را سزد که ظلمت شب و نور صبح

انجام:اللهم اعصمنا عن الخطأ و الخطل فی الاعتقاد و القول و العمل.

نسخه پژوهی:

1/21-قم،مدرسه فیضیه،ج 2،ص 38،نسخه ش:1417.

نستعلیق،بی کا،هشتم ربیع الثانی 1133،با این یادداشت بر برگ نخست:

ص:351

من تألیفات استادی و استنادی میر بهاء الدین محمد-طاب ثراه-فی المیراث،محمد تقی بن عبد الصمد.

43 برگ،13 X 20 سم.

2/22-تهران،مجلس شورا،ج 30،ص 180،نسخه ش 9507/2.

نسخ،بی کا،قرن 13،عناوین و نشانیها شنگرف،رکابه نویسی شده،در آخر نسخه یادداشت تملک به تاریخ 1243 ه دیده می شود،جلد تیماج قهوه ای فرسوده مجدول با ترنج و سرترنج.

64 برگ،از 43 ب-107 ب،16 سطر،10/5 X 14/5 سم.

3/23-شیراز،فهرست شاهچراغ،نسخه ش 812/4.

نستعلیق شکسته،بی کا،1225.

40 برگ،از 46-86 ر،15/5 X 10/5 سم.

*تلخیص الشافی-ارتشاف الصافی
اشاره

*14-حاشیة أنوار التنزیل(تفسیر-عربی)

کتابشناسی:حاشیه ای است با عناوین«قوله»بر کتاب أنوار التنزیل و أسرار التأویل قاضی عبد اللّه بن عمر بیضاوی(در گذشته:685 ق)

[مرعشی،ج 34،ص 600؛الذریعة،ج 4،ص 153]

آغاز:قوله و فیه دلیل...وجه الدلالة کون الصفة المشبهة للثبوت و الإستمرار فتدل علی استمرار تربیته تعالی للعالمین.

انجام:در برگ 158 ب:و اعتذر المصنف عنهم بأنه لا یبعد تجویزه فی المعطوف و هو حسن،بهاء.

نسخه پژوهی:

1/24-قم،مرعشی،ج 34،ص 600،نسخه ش:13690/2.

این نسخه از سوره حمد آغاز و تا اواسط سوره نحل به انجام می رسد.نسخه ای

ص:352

نفیس و حاشیه به صورت پراکنده در حاشیه نسخه خطی انوار التنزیل نوشته شده است با امضاء«بهاء و بهاء الحسینی عفی عنه».

نستعلیق،مؤلف،اوائل سده 12،بی تا،عناوین و نشانی ها شنگرف،جلد تیماج مشکی ضربی مجدول با ترنج و سر ترنج 5/26 X 5/23.

158 برگ،سطور مختلف.

*15-حاشیه بر حاشیه میر سید شریف جرجانی بر شرح مطالع(منطق-؟)

کتابشناسی:در الذریعة،ج 6،ص 134،آقا بزرگ تهرانی از آن گزارش داده است.

نسخه پژوهی:نسخه ای یافت نشد.

*16-حاشیه بر تحریر القواعد المنطقیه فی شرح الشمسیة(منطق-عربی)

کتابشناسی:این حاشیه بر اوائل تحریر القواعد-مباحث علم-است و مختاری نائینی از آن در شرح حال خود یاد کرده است.

[الذریعة،ج 6،ص 137] نسخه پژوهی:نسخه ای یافت نشد.

*17-حاشیه شرح مطالع(منطق-؟)

کتابشناسی:حاشیه ای است بر شرح مطالع که به نام«لوامع الأسرار فی شرح مطالع الأنوار»از سراج الدین محمد بن ابی بکر ارموی متوفای 689 ق.

[الذریعة،ج 6،ص 134] نسخه پژوهی:نسخه ای یافت نشد.

*18-حاشیه مطول(معانی بیان-عربی)

کتابشناسی:آقا بزرگ تهرانی در الذریعة،ج 6،ص 203 ذیل عنوان 1125 فرموده این حاشیه را که غیر مدوّن بود در حاشیه نسخه مطولی که در کتابخانه مجد الدین بود دیدم.

نسخه پژوهی:نسخه ای یافت نشد.

ص:353

*19-حاشیه معالم الاصول(اصول فقه-عربی)

کتابشناسی:حاشیه ای است بر معالم الاصول شیخ ابی منصور حسن بن زین الدین این حاشیه تنها مبحث«ضد»را شامل است.

آغاز:افتادگی دارد:فقبل التعیین لاطلاق بل الموجود قبله أمر له...قوله الحق أن الأمر بالشیء الخ الغرض بیان أن الامر بشیء هل یقتضی بمجرده النهی عن ضده أم لا.

انجام:قوله عدم وجوب غیر السبب.أقول:قد عرفت فی بحث مقدمة الواجب أن المراد بالسبب هناک العلة التامّة.

از انجام ناتمام مانده است.

نسخه پژوهی:

1/25-قم،گلپایگانی،ج 3،ص 1571،نسخه ش:3519-18/39.

نسخ،مؤلف،بی تا،جای عناوین«قوله»در متن سفید گذاشته شده متن توسط مؤلف تصحیح شده و خطخوردگی هائی وجود دارد،حواشی با امضای«منه»دیده می شود، جلد تیماج مشکی.

18 برگ،21 سطر،19 X 25 سم.

*20-حثیث الفلجة فی شرح حدیث الفرجة(حدیث،کلام-عربی)

(1)

کتابشناسی:در اصول کافی کتاب التوحید باب اول حدوث العالم و اثبات المحدث حدیث پنجم،هشام بن حکم نقل کرده:زندیقی برای مناظره به حضور حضرت صادق علیه السّلام آمده بود و حضرت در گفتگویی که با وی داشت فرمود:«لا یخلو قولک:

«إنهما اثنان»من أن یکونا قد یمین قوییّن أو یکونا ضعیفین أو یکون أحدهما قویّا و الآخر ضعیفا...فإن قلت:إنهما إثنان لم یخل من أن یکونا متفقین من کل جهة...ثم یلزمک إن ادعیت اثنین فرجة ما بینهما حتی یکونا اثنین فصارت الفرجة ثالثا بینهما قدیما معهما

ص:354


1- (1)) -حثیث الفلجة:پیروزی سریع.

فیلزمک ثلاثة».جناب مؤلف بزرگوار مختاری نائینی این حدیث را در تاریخ 1197 ق در بیش از سه هزار بیت شرح کرده است امّا چون به بحث اثبات صانع رسیده و مشاهده کرده که طولانی کردن کلام خارج از وضع رساله می شود،کلام را کوتاه کرده و در اثبات صانع کتاب«حدائق العارف»را نگارش کرده است.که از این کلام به دست می آید حثیث الفلجة قبل از حدائق العارف تألیف شده است. (1)

نسخه پژوهی:نسخه ای از آن یافت نشد.

*21-حدائق العارف فی طرائق المعارف(کلام-عربی)
اشاره

کتابشناسی:نام کتاب در«نجوم السماء (2)»،«حدائق المعارف فی طرائق المعارف فی ما یتعلق بأثبات الصانع»آمده است؛مختاری نائینی این اثر را برای امیر محمد باقر بن حسن بن سلطان العلماء،علاء الدین حسین،معروف به خلیفه سلطان نوشته است وی در این کتاب فرق میان برهان لمّی و إنّی را بیان کرده و تفصیل مباحث را به کتاب دیگرش«أمان الإیمان من أخطار الأذهان»حوالت کرده است.مؤلف در سال 1108 ق از تألیف این اثر فراغت حاصل کرده است. (3)آقا بزرگ تهرانی نسخه ای از آن در کتابخانه میرزا محمد باقر قاضی تبریزی و نسخه ای نزد آیت اللّه مرعشی نجفی رهگیری کرده است.گویا همین نسخه در حال حاضر موجود است و در فهرست آن کتابخانه آمده ولی در آن تاریخ 1108 ق نیامده است.

آغاز:الحمد لمن دلّ علی وجوب وجوده افتقار أسرار الحدوث و الإمکان.

نسخه پژوهی:

1/26-تبریز،قاضی طباطبایی،محمد علی،بدون شماره.

ص:355


1- (1)) -الذریعة،ج 6،ص 248.
2- (2)) -نجوم السماء،محمد علی آزاد کشمیری،به تصحیح میر هاشم محدث،ص 250،نجم ثانی،عنوان 87.
3- (3)) -الذریعة،ج 6،ص 288-289.

مؤلف،1111 ق،نسخه پاکنویس به خط خوش مصنف و خودش آن را به تاریخ 9 ماه رمضان سال 1111 ق مقابله و امضا کرده.

84 برگ.

*22-حسان الیواقیت فی بیان المواقیت(هیئت-عربی)

کتابشناسی:در بیان شب و روز و آنچه تعلّق به آن دارد از احکام شرعیه با استفاده از گفته های دانشمندان علم هیئت و نجوم در دو فصل:اوّل در معنی شب و روز و ساعت ها و هفته ها.دوّم:در بیان احکام ماه و سال و جز اینها.

آغاز:الحمد للّه الذی سقف الأرض بالفلک الدوار و علق علیها من النجوم قنادیل الأنوار و سخرها بقدرته فی الحرکات و الأدوار.

انجام:ناتمام:و تسمی کل سنة من تلک الإحدی عشرة سنة کبیسیة لما فیها من کبس الکسور و سیأتی بیانها.

نسخه پژوهی:

1/27-قم،مرعشی،ج 9،ص 160،نسخه ش:3382/5.

نسخ،بی تا،مؤلف تصحیح کرده است و بر آن افزوده است،جلد مقوایی پارچه.

4 برگ،از 48 ر-52 پ،سطور مختلف،21/5 X 17 سم.

*23-حواشی بر آیات الاحکام مقدس اردبیلی(فقه القرآن-عربی)

کتابشناسی:از آن در الذریعه،ج 6،ص 9،شماره 16 گزارشی کوتاه ارائه شده است.

نسخه پژوهی:نسخه ای یافت نشد.

*رساله ارتجالیه فی بیان استقبال المیّت-قباله قبیله

*24-رساله ای در شرح حال خود(تراجم-)

کتابشناسی:آقا بزرگ تهرانی در الذریعه نقل می کند:این رساله در ضمن مجموعه ای که در نزد آیت اللّه مرعشی نجفی است،وجود دارد و در این رساله نام خود

ص:356

را بهاء الدین محمد بن محمد باقر حسینی مختاری سبزواری نائینی اصفهانی متولد 1080 ق ذکر کرده است. (1)

نسخه پژوهی:نسخه ای یافت نشد.

*25-رساله در احکام الاموات(فقه-؟)

کتابشناسی:اطلاعاتی از آن نیافتیم.

نسخه پژوهی:نسخه ای از آن یافت نشد.

*26-رساله در ارث(کبیر)(فقه-؟)

کتابشناسی:آقا بزرگ تهرانی در الذریعه گزارشی کوتاه از آن و دو رساله دیگر در ارث ارائه کرده است.

[الذریعة،ج 1،ص 448] نسخه پژوهی:نسخه ای از آن یافت نشد.

1/28-تهران،دانشگاه تهران،نسخه ش 1860.

آغاز:در أم و زوجین پس جایز نباید نقص میراث ایشان از نصیب ادنی.نصف دویم آنکه نصیب او مختلف شود و گاه زاید و گاه ناقص شود لیکن همیشه صاحب فریضه نیست.نسخه نیمه دوم باب یکم است تا پایان رساله.

نسخ،مؤلف،عناوین شنگرف،حواشی نستعلیق،نسخه نیمه دوم باب یکم است تا پایان رساله،کاغذ سپاهانی،جلد تیماج ترکی.

*27-رساله ای در ارث(متوسط)(فقه-؟)

کتابشناسی:علامه روضاتی در روضات الجنّات از این رساله و دو رساله دیگر ایشان در ارث نام برده است.

[روضات الجنات،ج 7،ص 121]

ص:357


1- (1)) -الذریعة،ج 4،ص 230.

نسخه پژوهی:نسخه ای از آن یافت نشد.

*28-رساله ای در ارث(صغیر)(فقه-؟)

کتابشناسی:اطلاعاتی از آن نیافتیم.

نسخه پژوهی:نسخه ای از آن یافت نشد.

*29-زواهر الجواهر فی نوادر الزواجر(اخلاق-عربی)

کتابشناسی:پند و اندرزهائی است در بی اعتباری دنیا و توجه به پروردگار متعال و توبه و بازگشت به سوی خالق با اشعاری به فارسی و عربی از مؤلف یا دیگران و در سه باب.مختاری نائینی این اثر را در پند و اندرز نوشت تا خود را آگاه سازد.

عنوان های کتاب چنین است:تعریف،توصیف،تذنیب،تأدیب،بیان،اصل،تأصیل، تفریع...»ایشان این اثر را به شیوه مقامات حریری نوشته (1).

باب های سه گانه کتاب چنین است:الباب الأول:فی النفس و عاداتها و دقایق حالاتها و مالها من التدلیس و التلبیس و المواطات لإبلیس.

الباب الثانی:فی دواعی النفس إلی الطاعات و زواجرها عن السیئات و التزهید عن الدنیا و الترغیب إلی العقبی.

الباب الثالث:فی التوبة عن الخبائث مسک الختام الکلام فی الأنباء عن ابناء الأولیاء و اطراء هؤلاء الأزکیاء.

آغاز:بسمله.الحمد للّه الذی خلق الإنسان بضیع قدرته القاهرة و علمه البیان ببدیع حکمته الباهرة سیر المعانی من القلوب إلی القلوب.

انجام:و فرغ صائغ الفهم عن إفراغه فی قالب تألیفه...فی صدور یوم الجمعه الثانی عشر من شهر ذی القعدة الحادی عشر من العام التاسع من العشر الأول من المائة الثانیة من الألف الثانی...و بلغ ههنا السیر بقدم بقلم الفقیر...

ص:358


1- (1)) -رجال اصفهان،دکتر سید محمد باقر کتابی،ج 1،ص 72.

چاپ:

1/29-اصفهان،1379 قمری،185 ص،قطع رقعی،با مقدمه و تعلیقات سید احمد روضاتی.

نسخه پژوهی:

1/30-تهران،دانشگاه تهران،ج 6،ص 2271،نسخه ش 210.

نسخ روشن،مؤلف،ذی الحجة 1121 ق،عناوین شنگرف،خطخوردگی در متن دارد و اصل است.حاشیه ها به نستعلیق ریز با نشانه«منه»و این را خود نائینی برای سومین بار نوشته است.عبد الحسین آن را از بازماندگان آقا میرزا محمد خویی به قیمتی که آقا میرزا محمد علی مازندرانی کتابفروش برآورد کرد در 1274 ق خریده است.

دارای مهر«عبده عبد الحسین»برخی برگ ها آب گرفته و وصالی شده است.کاغذ ترمه، جلد مقوایی.

93 برگ،5/6 X 12 سم،15 سطر،12 X 9 سم.

2/31-تهران،مجلس شورا،ج 12،ص 47،نسخه ش:4342/2.

انجام:و شوک الشوق علی صبر قلبه و قلب صبره شاک.

نستعلیق،محمد کاظم بن حاج محمد صادق،23 محرم 1228 ق،عنوان و نشانها شنگرف،شماره دفتر 62576،فرنگی آبی،جلد تیماج مشکی.

43 برگ،از 77-120،19 سطر،15 X 10 متن،21/5 X 17 سم.

3/32-قم،مرعشی،ج 16،ص 152،نسخه ش 6154/1.

آغاز:و عقلک سفان و جهلک طوفان مرساتها الأجل و لجاتها الأمل شراعها الشرع.

نسخ معرب،بی کا،آخر محرم 1246،عناوین و نشانیها شنگرف،حاشیه نویسی دارد از مؤلف،جلد تیماج سبزه.

11 ر-75 پ،سطور مختلف،20/5 X 14/5 سم.

4/33-اصفهان،کتابخانه آیت اللّه سید محمد علی روضاتی،ج 1،ص 439، نسخه ش 455.

ص:359

از اوّل ناقص است،نام کاتب ندارد.تاریخ کتابت اواخر محرم 1246 ق.از کتابخانه نیای گرامی،آیت اللّه مرحوم آقا میرزا سید جمال الدین موسوی چهار سوقی.

4/34-تهران،دانشکده حقوق،فهرست ص 363،نسخه ش:255/1.

نسخ،محمد علی فیروزکوهی،در روز شنبه 1265 ق،در مدرسه صدر سپاهان، شماره یکم دفتر است،

عنوان و نشان شنگرف و برخی جاها اعراب دارد و حواشی آن نشان«منه ره»دارد (48655)،فرنگی،جلد تیماج تریاکی ضربی مقوایی،146 برگ،19 سطر، 5/7 X 5/15 متن،15/5 X 21/5 سم.

5/35-تهران،دانشکده ادبیات تهران،ج 3،ص 90،نسخه ش 321.

نسخ،محمد بدیع بن سید مصطفی موسوی اصفهانی درب امامی،روز آدینه 26 ربیع الاول 1284 ق،(75626).

6/36-مشهد،آستان قدس،نسخه ش 1493/29.

سید احمد صفائی خوانساری،قرن 14،خشتی.

7/37-اصفهان،نشریه دانشگاه اصفهان،ج 11،ص 900،نسخه ش 132.

نسخ،محمد باقر بن محمد تقی اصفهانی،8 صفر 1324 ق،(17177)،فرنگی.

8/38-تهران،مجلس شورا،نسخه ش 8828،مختصر مجلس،ص 437 بی کا،بی تا.

9/39-تهران،ملی ایران،نسخه ش 25957.

بی کا،بی تا،خریداری از حوزه علمیه ولی عصر کرمان در تاریخ 86/11/8.

*شرح بدایة الهدایه-نهایة البدایة
اشاره

*30-شرح بر الفوائد الصمدیة شیخ بهائی(کبیر)(نحو-عربی)

کتابشناسی:این اثر شرح مفصلی است بر کتاب الفوائد الصمدیة که به شرح صمدیه شیخ بهائی مشهور است و مؤلف مطالب و شرح خود را در عبارات ما تن وارد کرده است

ص:360

و آقا بزرگ تهرانی گوید:شرح مزجی بزرگی در پنج جلد است و مؤلف حواشی فراوانی بر آن زده است.آقا بزرگ جلد اوّل این شرح را نزد آیت اللّه مرعشی نجفی در قم گزارش کرده است.

آغاز:أولی کلام یستعان به علی جملة الهام بعد التبرّک باسم اللّه الملک العلام حمده علی جزیل الإنعام. (1)

آغاز:نحوک نحوی فلیس عندک صرف فعفوک عفوی عن کل سرف فمن فضل بابک نجاة النحاة. (2)

نسخه پژوهی:

1/40-قم،مرعشی،ج 13،ص 27،نسخه ش 4828.

آغاز:نحوک نحوی فلیس لی عندک صرف فعفوک عفوی عن کل سرف فمن فضل بابک نجاة النحاة.

نسخه حاضر که جلد اول آن است شب دوشنبه نوزدهم جمادی الأول 1115 ق به پایان رسیده است،نسخ،مؤلف،بی تا،عناوین و نشانیها شنگرف در حاشیه تصحیح و اضافه شده است روی برگ اول یادداشتی در معرفی کتاب و مؤلف آن با مهر بیضوی دیده می شود،جلد تیماج مشکی.

95 برگ،25 سطر،25 X 19 سم.

*31-شرح بر الفوائد الصمدیة شیخ بهائی(؟متوسط)(نحو-عربی)

کتابشناسی:اغلب فهرست نگاران و تراجم نگاران بر وجود شرح متوسطی بر صمدیه از مختاری نائینی تصریح کرده اند امّا در فهرست ها تشخیص نسخه های هر کدام از شرح کبیر و متوسط و صغیر دشوار است در مواردی با استفاده از قرائن موجود از جمله از آغاز و انجام ها به دست آورده ایم که بیشتر نسخ شرح صغیر و یک مورد نیز

ص:361


1- (1)) -الذریعة،ج 13،ص 362.
2- (2)) -فهرست مرعشی،نسخه ش:4828.

مشخص شد که شرح کبیر بوده است امّا نسخه ای از شرح متوسط صمدیه نیافتیم.امّا در فهرست مواردی بود که مشخص نشده کدام یک از شروح است لذا در اینجا مواردی را که مجهول بوده است آورده ایم.

نسخه پژوهی:

1/41-تهران،مجلس شورا،ج-ص 592،ش 15437.

نسخ،بی کا،قرن 12.

2/42-همدان،مدرسه غرب همدان،ج-ص 1344،ش 4769.

نسخ،محمد باقر بن محمد مسیح تونی،آغاز رمضان 1197 ق،بیاض رقعی.

3/43-قم،گلپایگانی،ج 6،ص 3014،ش 3152-16/162.

آغاز:و ما جاء أو هل جاء راکبا لأنه مخبر عنه معنی ثم الراجح تأخر الحال عن عامل صاحبها لانها معموله لمعموله و یجب تقدمها علی العامل.

انجام:هل و هی حرف استفهام و قد مر تفسیره و تفترق عن الهمزة بأمور 1-باختصاصها یطلب التصدیق وحدة و لذا امتنع معادلة أم المتصلة.

نستعلیق،بی کا،قرن 13،افتادگی از آغاز و انجام،جلد مقوائی با عطف و گوشه های تیماج.

106 برگ،14 سطر،10 X 16 سم.

4/44-تهران،مجلس شورا،ج،ص،نسخه ش 17096.

نسخ،محمد تقی همدانی 1243.

5/45-قم،شیخ علی حیدر(مکتبة)،ج 2،ص 191،نسخه ش 697.

نسخ،بی کا،بی تا،عناوین و فواصل با قرمز،آخر نسخه تملکی باسم محمد حسین بن محمد یوسف چراندابی،جلد چرم زرد مایل به سیاهی.

130 برگ،17 سطر،21 X 14 سم.

6/46-قم،گلپایگانی،ج 5،ص 2446،نسخه ش 1-18/39.

ص:362

آغاز:بسمله الحمد للّه الذی رفع بناء اسماء و نصب الارض علی الماء عامل العوامل و جاعلها.

انجام:و یعرف بعدم موازن له لو جعل مقام ألفه لام فی میزانه کأجلی لانتفاء و فعلل بفتحات لیلحق.

نسخ،مؤلف،بی تا،افتادگی از انجام،عناوین و خطوط شنگرف،مؤلف نسخه را تصحیح و اصلاح نموده در حاشیه نسخه بدل وجود دارد،حواشی با امضاء«منه»،جلد تیماج مشکی.

55 برگ،25 سطر،19 X 25 سم.

7/47-یزد،سریزدی(مسجد حظیره)،ج 1،ص 197،نسخه ش 245/4.

آغاز:افتاده از فخرج العلم بغیر القوانین غیر الالفاظ و الالفاظ لغت العرب و قواعد العرب و دخل الصرف و المعانی و البیان.

نسخ،بی کا،بی تا،دارای حواشی مختصر برگها جابجا شده است،جلد تیماج قرمز ضربی-/163-193 پ،سطر مختلف،16 X 20/5 سم.

*32-شرح بر الفوائد الصمدیة شیخ بهائی(صغیر)(نحو-عربی)
اشاره

کتابشناسی:شرح مزجی نسبتا مختصری است که پس از شرح دیگر مفصّل خود به درخواست بعضی از احباب و طلاب نوشته و در آن به توضیح مهمات مسائل پرداخته و بیشتر تعلیلات نحو را متعرّض نشده و بعضی الغاز نحوی را نیز آورده تا تشویقی برای علاقمندان باشد.شرح حدیقه آخر به اختصار برگزار شده چون شارح در حال سفر بوده است. (1)

آغاز:نحو جنابک المتعال صرف وجوه الآمال و بابک مورد کل سؤال و مصدر کل نوال،لا ینصرف بالخیبة من انتظر مواهب کرمک.

ص:363


1- (1)) -فهرست نسخ خطی مرکز احیاء میراث اسلامی،ج 5،ص 368-369.

انجام:مشوش البال بوطر بعد وطر و نقول کما قال المصنف رحمه اللّه تعالی:اللهم اشرح صدورنا.

نسخه پژوهی:

1/48-قم؛مرکز احیاء میراث اسلامی،ج 5،ص 368،نسخه ش 1937.

نسخ،ابو القاسم بن محمد ابراهیم بیدگلی کاشانی،از عصر مؤلف،عناوین و نشانی متن شنگرف،دارای حواشی مؤلف،معرفی کتاب از عنایت اللّه حسینی مختاری به تاریخ 1113،جلد گالینگور خاکستری.

195 گ،15 س،19 X 12/5 سم.

2/49-قم،مرکز احیاء میراث اسلامی،ج 2،ص 22،نسخه ش 417.

تذکر:نام مؤلف به قرینه آغاز نسخه انتخاب شد.

نستعلیق،بی کا،قرن 12،متن نسخ با نشانی شنگرف،برگ آخر نونویس و بتاریخ جمادی الاول 1280 نوشته شده است برگ دوم نسخه افتاده است،جلد تیماج قهوه ای بدون مقوا.

106 برگ،19 سطر،19/5*14 سم.

3/50-قم،نسخه های عکسی مرکز احیاء میراث اسلامی،ج 3،ص 45،نسخه ش 856.

نسخ،بی کا،قرن 12،عناوین شنگرف،در برگ اول تملکی در جمادی الثانی 1259 و چند یادداشت متفرقه و مهر کتابخانه«حاج میرزا ابراهیم آقا»و در برگ آخر چند یادداشت متفرقه و تاریخ تولدی به سال 1229 و جز آن دیده می شود.دارای حواشی (کتابخانه نمازی-خوی 560).

353 صفحه.

4/51-قم،شیخ علی حیدر(مکتبة)،ص،نسخه ش 193.

نسخ،بی کا،1175 ق،عناوین و خطوط بالای متن با قرمز،دور صفحات با قرمز

ص:364

تزیین شده،در حواشی نسخه تصحیحات و تعلیقاتی با نشانی«منه»آمده است.برگها ترمیم شده،در برگ دوم مهر بیضوی،و تملکی در ماه رمضان 1288 ق در تبریز که زیر آن مهر بیضوی آمده است.در برگ اول و آخر مهر بیضوی و مربع آمده که قابل خواندن نیست،جلد چرم مشکی.

116 برگ،25 سطر،20/5*14 سم.

5/52-قم،گلپایگانی،ج 6،ص 3013،نسخه ش 3999/1-20/119.

نسخ،محمد علی بن ابو الحسن نائینی،پنجشنبه 20 شعبان المعظم 1188 ق،جلد تیماج قهوه ای،153 برگ،14 سطر،14*21 سم.

6/53-قم،گلپایگانی،ج 6،ص 3013،نسخه ش 2680-14/130.

بی کا،قرن 13،جلد ساغری مشکی.

115 برگ،16 سطر،14*21 سم.

7/54-قم،گلپایگانی،ج 6،ص 3013،نسخه ش 2194/1-12/84.

نسخ،اسماعیل بن محمد علی،با مهر بیضوی وی،جمعه 1227 ق،جلد تیماج قهوه ای.

117 برگ،20 سطر،15*21.

8/55-قم،مسجد اعظم،ج 4،ص 1481،نسخه ش 826.

نستعلیق،حسن بن محمد،چهارشنبه 13 رمضان 1230 ق،عناوین و خطوط شنگرف،مهر بیضوی با سجع«عبده صادق بن جعفر»،جلد تیماج قهوه ای،ترنج و سرولجکی،عطف تیماج مشکی،مجدول گره ای.

132 برگ،سطور مختلف،14*20 سم.

9/56-آشتیان،حوزه علمیه آشتیان،بخش یکم،ص 82،نسخه ش 31/3.

نسخ،محمد حسن آشتیان قمی،دوم ماه شعبان المعظم 1253 ق،مدرسه الفتیه دار السلطنه قزوین،مطالب و شروح در جدول نارنجی و حواشی با توضیحات در جدول ساده با نشان«منه»و تعلیقاتی از علمای نحو مانند:سیبویه،ابن مالک،در آغاز

ص:365

جای سرلوح رسم گردیده اما فاقد نقش و تزئین است،نشان 8 سجع بیضوی«مهدی 1286 ق»در ص 1،2،3 و اول و آخر و سجع ترنج گونه«بود مروج دین محمدی جعفر»در ص 1،و نشان 3 مهر بیضی شکل«عین الراجی محمد حسن»در ص پایانی دو نشان شنگرفی که کلمه«وصی»و«اللّه»آن ها خوانده شد،و یادداشت«عبد الرحیم» بدون تاریخ و متفرقاتی دیگر،نخودی،ضخیم،جلد تیماج عسلی ضربی،مجدول با لایه مقوای محکم،درون حنایی،خشتی.

«222 پ-/451»،25 سطر،17*22/5 سم.

10/57-تهران،عبد العظیم،ج 1،ص 406،نسخه ش 70.

نسخ،محمد علی بن محمد باقر قزوینی،پنجشنبه 6 شوال 1257 ق،واقف:علی حمیدی،1338/5/3،عناوین و نشانیها شنگرف،در حاشیه تصحیح شده و حواشی به لفظ«منه»دارد،در اول نسخه مهر و یادداشت تملک عبد الحمید در روز شنبه 26 ربیع الأول 1265 ق،در آخر نسخه صورت اجازه نامه خانه و باغچه محمود بیک در شوال 1261 ق ثبت شده است.دانش پژوه:ش 291 ص 272.ثبت:2392،جلد تیماج قهوه ای مجدول گرهی با ترنج و سر ترنج و لچکی.

126 برگ،18 سطر،17*22 سم.

11/58-قم،گلپایگانی،ج 6،ص 3014،نسخه ش 7431/2-38/51.

نسخ،بی کا،1259 ق،عناوین و نشانی ها شنگرف،جلد تیماج مشکی.

135 برگ،15 سطر،15*21 سم.

12/59-قم،گلپایگانی،ج 6،ص 3013،نسخه ش 5398-27/68.

نستعلیق،محمود بن محمد خویی،پنجشنبه ربیع الثانی 1263 ق جلد مقوای لایی، عطف پارچه ای.

125 برگ،16 سطر،16*21 سم.

13/60-قم،گلپایگانی،ج 6،ص 3013،نسخه ش 6575-33/125.

نسخ و نستعلیق،سید محمود بن میر مهدی اهری،رجب 1265 ق،در مدرسه

ص:366

حاجی آقا،عناوین و نشانیها شنگرف،در حاشیه تصحیح شده است و حواشی«منه» دارد،جلد تیماج مشکی.

92 برگ،19 سطر،14*20 سم.

14/61-یزد،وزیری،نشریه 13،ص 391،نسخه ش 4360.

نسخ،بی کا،سوم ربیع المولود 1265 ق،شماره عمومی 127576.

133 برگ،16*22 سم.

15/62-قم،گلپایگانی،ج 6،ص 3016،نسخه ش 2293-12/183.

نسخ،محمد حسین بن ملا کاظم مکتب دار،سه شنبه 15 شوال 1286 ق،جلد تیماج قهوه ای.

172 برگ،16 سطر،11*17 سم.

16/63-قم،شیخ علی حیدر(مکتبة)،ج 2،ص 123،نسخه ش 614.

نسخ،عبد اللّه بن رمضان،بی تا،عناوین با قرمز و فواصل با مداد سبز،در حاشیه توضیحاتی آمده،برگها ترمیم شده است،در برگ اول تملکی به واسطه ارث به اسم مرتضی محسنی آمده است،جلد عادی.

15 برگ،21 سطر،14*9/5 سم.

17/64-قم،گلپایگانی،ج 6،ص 3013،نسخه ش 3788-19/118.

نسخ،بی کا،بی تا،متن با شنگرف نشانی دارد،در حاشیه تصحیح شده و حاشیه نویسی دارد از مؤلف با امضای«منه عفی عنه»جلد تیماج قهوه ای،ضربی،ترنج باسر، مجدول گرهی.

166 برگ،15 سطر،15*21 سم.

18/65-همدان،مدرسه غرب همدان،ج،ص 1344،نسخه ش 1258.

نسخ،بی کا،بی تا،خشتی.

19/66-قم،گلپایگانی،ج 6،ص 3014،نسخه ش 8134/2-55/104.

ص:367

از اول تا بحث«حال مفرده از منصوبات»،نسخ،بی کا،بی تا،افتادگی از انجام.

41 برگ،15 سطر،15*21 سم.

20/67-کاشان،جعفری،نسخه ش 15/1.

نسخ،بی کا،بی تا،عناوین و نشانیها شنگرف،جلد تیماج قهوه ای مجدول.

87 برگ،16 سطر،14*22 سم.

21/68-تهران،مجلس شورا،ج 26،ص 249،نسخه ش 7764.

نسخ،بی کا،بی تا،عناوین و نشانیها شنگرف،این نسخه را احتشام الدوله به فرزند خود سلطان جنید میرزا اهدا نموده است،[ثبت 22398]،جلد گالینگور قرمز.

181 برگ،14 سطر،15*22 سم.

22/69-قم،مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی،ج 1،ص 564،نسخه ش 656.

آغاز نسخه:فان المختصر المنسوب إلی العالم الفاضل الکامل قدوة المحققین.

یک صفحه از خطبه شرح از این نسخه افتاده است،نسخ،بی کا،بی تا،افتادگی از آغاز،عناوین شنگرف و مشکی نشانیها شنگرف،با چند حاشیه با رمز«منه»و علائم تصحیح در آن دیده می شود،جلد تیماج مشکی،موریانه خوردگی دارد.

146 برگ،16 سطر،14*21 سم.

23/70-تهران،ملی ایران،ج 15،ص 171،نسخه ش 3359.

نام مؤلف به قرینه آغاز نسخه تعیین شد،نسخ،بی کا،بی تا،تزئینات متن عناوین با مرکب قرمز مهرها و تملک و غیره،مهر تملک کتابخانه رهنمون کرمانشاه،شماره پیشین 689،فرنگی نخودی و شکری،جلد تیماج زیتونی،یک لایی،ضربی،مجدول.

81 برگ،20 سطر،10*14/5 سطر،15*21 سم.

24/71-خوی،مدرسه نمازی،ص 293،نسخه ش 560.

نسخ،بی کا،بی تا،عناوین شنگرف،با حواشی از مؤلف،وقف شهید جلد تیماج قهوه ای با ترنج با مهر و نقش گل و بوته،جدول دار.

14 سطر،16*21 سم.

ص:368

25/72-قم،مرعشی،ج 27،ص 322،نسخه ش 10907.

آغاز:قال المصنف قدس اللّه روحه بعد البسملة احسن کلمة یبتدأ بها الکلام و خیر خبر یختتم به المرام.

نسخ،نزدیک عصر مؤلف،عناوین و نشانی متن شنگرف،در برگی پس از کتاب چند شعر پراکنده بتاریخ 1218 ق با مهر بیضوی«عبده ابو تراب»دیده می شود.

165 برگ،14 سطر،16*21 سم.

26/73-قم،گلپایگانی،مجموعه محمد حجت(آیت اللّه)،ج 1،ص 286،نسخه ش 332.

نسخ،متن با شنگرف نشانی دارد،در حاشیه تصحیح شده و حاشیه نویسی دارد از مؤلف،جلد تیماج قهوه ای.

166 برگ،15 سطر،15*21 سم.

27/74-قم،مؤسسه امام صادق علیه السّلام،ص 79،نسخه ش 101.

نسخ نیکو،علی بن محمد،پنجم ربیع الأول 1271 ق،عناوین و نشانیها شنگرف،در حاشیه توسط کاتب تصحیح شده با حاشیه نویسی و این کار غره جمادی الاول 1271 ق پایان یافته است.روی برگ اول اشعاری فارسی و عربی و تملک خسروشاهی دیده می شود،جلد مقوایی عطف تیماج قهوه ای.

127 برگ،17 سطر،22*16 سم.

28/75-اصفهان-کتابخانه آیت اللّه سید محمد علی روضاتی،ج 2،ص 256، نسخه ش 638.

نام کاتب و تاریخ کتابت ندارد.ظهر نسخه مهر«محمد باقر 1092 یا 1192 ق» و«ابو الحسن ابن محمد سعید»و تملک احمد بن حسین جمال الدین الحلّی به تاریخ ماه رجب 1172 ق و مهر او«عبده احمد بن حسین جمال الدین»دیده می شود.

29/76-تهران،مجلس شورا،ج 20،ص 273 نسخه ش 6807.

ص:369

فقط چند برگ آغازین کتاب را داراست،نستعلیق،قرن 13،بی کا،جلد تیماج قهوه ای بدون مقوا.153 پ-/158،17*22 سم،سطرها مختلف.

*شرح تهذیب المنطق-تعدیل المیزان فی تعلیق علم المیزان

*33-شرح صحیفه سجادیه(حدیث-عربی)
اشاره

کتابشناسی:شرح مزجی و نسبتا مشروحی بر صحیفه سجادیه است که گویا فقط مقدمه کتاب و شرح دعای 26 و 27 صحیفه در آن شرح شده است.مختاری در بیان علت تألیف این شرح در مقدمه چنین آورده است که شروح متعددی بر صحیفه نگاشته شده اما تقریبا هیچ یک جامع و وافی به مقصود نمی باشد.زیرا بعضی از آنها مانند حاشیه میرداماد و حاشیه فیض کاشانی بسیار مختصر است و فقط به مسائل لغوی و موضوعات ادبی پرداخته است.بعضی دیگر مانند تحفه رضویّه فاقد مباحث ادبی است و به تطویل و درازگویی در موضوعات غیر مهم و خارج از بحث روی آورده اند.

ولی عده ای دیگر همچون«فواید الطریفة»علامه مجلسی تمام دعاها و جملاتش را شرح نکرده اند و از این جهت ناقص به نظر می رسد.«ریاض السالکین»نیز اگرچه دارای محاسنی می باشد اما معایبی نیز دارد از جمله آن که بسیار مفصل و حجیم است و در مباحث لغوی کار را به افراط کشانده و با آوردن نقل قول های فراوان و متعارض، سعی در جمع کردن آن ها و حل اختلافات میکند که گاهی نیز موفق نمی شود.جز آن در موارد متعددی نیز موضوعات جنبی و فرعی را پیش می کشد و از موضوع اصلی بسیار دور می شود و تکرارهای زیادی نیز در تفسیر مفردات لغوی دارد.اما با این همه،ابتکار در به دست آوردن معانی جدید و مضامین بدیع در هیچ یک دیده نمی شود.به همین جهت،پس از استخاره از خداوند متعال به نگارش شرحی بر صحیفه سجادیه اقدام کردم.

آغاز:بسمله،مفتاح فلاح العباد و صلاح سلاح العباد و کنز الفوائد العظیمة و حرز الفرائد الیتیمة حمد من رفع حجابه و فتح أبوابه من دعاه.

ص:370

انجام:و عوضه أی أعط ذلک المسلم عوضا من فعله عوضا حاضرا.

نسخه پژوهی:

1/77-قم؛فهرست گلپایگانی،ج 1،ص 138-139،نسخه ش 2-18/39.

مؤلف،بی تا،افتادگی از انجام،نشانی ها شنگرف،مؤلف نسخه را تصحیح کرده و خطخوردگی و اضافات و تصحیحات فراوانی در متن و حاشیه با امضای«منه»دارد، جلد تیماج مشکی.

*34-شرح لسان المیزان لوزن أفکار الأذهان(منطق-عربی)
اشاره

کتابشناسی:شرح مزجی مفصلی است بر رساله«لسان المیزان»خود مؤلف،که بنا به درخواست بعضی از دوستانش نوشته است.در این شرح بعضی از مباحث فلسفی و ادبی نیز به مناسبت آمده است.

صاحب الذریعة در ضمن حواشی حاشیه مولی عبد اللّه،کتابی با این نام یاد می کند که به سال 1323 ق همراه با حاشیه مولی عبد اللّه در تهران به چاپ رسیده است.

آغاز:«افتتح بحمد اللّه فیه اشاره الی أن صدور الفعل من الفاعل...و هی علی ما ذکره هیهنا شیئان...قوله(ص)کل أمر ذی بال.»

انجام:و اعلم ان المشهورات و المسلمات و المظنونات إنما ینتفع بها.

نسخه پژوهی:

1/78-تهران،مجلس شورا،نسخه ش 14721.

نسخ،بی کا،حدود 1140 ق.

2/79-تهران،مجلس شورا،نسخه ش 262 طباطبایی.

نسخه فاقد دیباچه است ولی نسخه دیگری از این کتاب با دیباچه به شماره 12657 در آستان قدس موجود است که مؤلف در آن اشاره می کند این کتاب را بعد از اثر دیگرش«محیی الأذهان فی شرح لسان المیزان»تألیف کرده است.

نسخ و نستعلیق،اسماعیل بن محسن شاهرودی 1273 ق،مشهد رضوی،افتادگی

ص:371

از آغاز و انجام،پشت برگ پایان،ابیاتی از دیوان امام علی علیه السّلام به شیوه چلیپا نوشته شده است.ثبت:30969،فرنگی آهار مهره،جلد:تیماج یشمی با ترنج و نیم ترنج.

138 برگ،20 سطر 14*24 سم.

3/80-قم،گلپایگانی،ج 1،ص 139،نسخه ش:3-18/39.

نسخ،مؤلف،بی تا،عناوین و خطوط شنگرف،مؤلف نسخه را تصحیح و اصلاح نموده،حواشی با امضای«منه»،جلد:تیماج مشکی.

81 برگ،20 سطر،19*25 سم.

*35-صفوة الصافی من رغوة الشافی(کلام-عربی)

کتابشناسی:فقیه بزرگوار مختاری نائینی پس از نگارش«إرتشاف الصافی من سلاف الشافی»این تلخیص را از شافی تهیه کرد و امّا در این خلاصه به بیان اصول مقاصد شافی اکتفا کرد بدون تصریح به اعتراض از قاضی و جواب سید.آقا بزرگ وجود نسخه ای را نزد آیت اللّه مرعشی نجفی گزارش کرده است.

[الذریعه،ج 4،ص 423؛ج 15،ص 49]

نسخه پژوهی:نسخه ای یافت نشد.

*صیغ العقود-مقالید القصود

*36-عروض العروض،در عروض و قافیه(عروض و قافیه-عربی)
اشاره

کتابشناسی:اطلاعاتی از آن نیافتیم.

آغاز:الحمد للّه ذی الطول الطویل و الکمال الکامل الجمیل و المدد المدید و المجد المجید و الرشد الرشید...أما بعد فهذه عروض العروض لمن حاول فی بحر الشعر ان یخوض.

انجام:افتادگی دارد:الشواهد فاما تمیم تمیم بن مر...دمنة أقفرت لسلمی بذات الغضا و تعفف و لا تبتئس فما یقض یاتیکا.

ص:372

نسخه پژوهی:

1/81-قم،گلپایگانی،فهرست ج 5،ص 2893،نسخه ش:4436-22/156.

نسخ،بی کا،قرن 13،جلد مقوایی طوسی.

18 برگ،18 سطر،13*19 سم.

در این نسخه رساله دوبار تحریر شده است یکی از برگ 10-13 و دیگری از برگ 14 تا 18 که تحریر دوم ناقص است.

*37-عمدة الناظر فی عقدة الناذر(فقه-عربی)
اشاره

کتابشناسی:آقا بزرگ تهرانی گوید:این رساله درباره یکی از مسائل نذر است که در عصر مؤلف اتفاق افتاده است چنانچه این نکته را خودش در شرح حالش آورده است. (1)

آغاز:بسمله:الحمد للّه الذی شرع العقود شوارع إلی المقصود...أما بعد فإن علماء عصرنا...اختلفوا فی من نذر حال صحته و ثبات عقله...و رتبنا الرسالة علی فصول و خاتمة و سمیناها«عمدة الناظر فی عقدة الناذر...فی صروف فصول اربعة.

انجام:و قد تیسر الإختتام...فی أواخر شهر ربیع الثانی...من السنة الرابعة من العشر الثانی من المائة الثانیة من الألف الثانی و کتب مؤلفها...بهاء الدین محمد بن محمد باقر الحسینی النائینی...و الحمد للّه رب العالمین.

نسخه پژوهی:

1/82-تهران،دانشگاه تهران،نسخه ش 4002،ج 12،ص 2991.

نستعلیق،احمد بن حسین بن علی بن عبد الجبار،18 ج 1194 ق،برای خزانه شیخ عبد علی بن محمد فاروقی در روز دوشنبه 18،ج 1،1194 ق،تصحیح شده و بلاغ مورخ شب 14،1195 ق دارد،در 47 ص،سپاهانی،جلد تیماج مشکی،ضربی مقوایی.

26 برگ،20 س،11*15 سطر،17*23 سم.

ص:373


1- (1)) -الذریعة،ج 15،ص 341.
*38-العین فی سقی المتبایعین
اشاره

(فقه-عربی) *نام دیگر:تعارض حق المشتری و البایع.(مرعشی،نسخه ش 3382).

کتابشناسی:رساله ای است در بررسی یکی از مباحث بیع با عنوان تعارض حق مشتری و بایع.مؤلف آن را در دو عین و پنج تنبیه تنظیم کرده است.وی این رساله را در شب 28 یا 22 ربیع الاول سال 1128 یا 1122 ق در جعفرآباد اصفهان به پایان رسانده است.

فاضل محقق استاد سید احمد اشکوری در فهرست مرعشی نسخه شماره 3381/1 رساله ای را با عنوان«البیع»معرفی کرده است که پایان آن با پایان العین فی سقی المتبایعین همخوانی دارد و همچنین در دو عین و تنبیهات نیز همان است با این تفاوت که استاد دانش پژوه در فهرست دانشگاه تهران نسخه شماره 1859/4 گفته 5 تنبیه دارد و جناب اشکوری 4 تنبیه ذکر کرده است امّا از آنجا که نسخه مرعشی از آغاز افتادگی داشته قابل شناسایی نبوده است.

[فهرست دانشگاه تهران،ج 8،ص 459؛مرعشی،ج 9،ص 158]

آغاز:الحمد للّه جابر الضرار بجبایر الخیار...أما بعد فهذه مسئلة مهمة اضطربت فیها کلمة الائمة و...وضعت الرسالة لهذه المقالة...و سمیتها العین فی سقی المتبایعین.

انجام:و هدانا إلی الصدق المحقق بنور التوفیق و قد فرغ من یسویده فی سواد اللیل...

مؤلفه...بهاء الدین محمد الحسینی...فی منتصف اللیلة الثانیة[أو الثمانیة]و العشرین من ربیع الأول أول ربیع السنة الثانیة[أو الثمانیة]و العشرین بعد مائة و ألف...فی دار هجرتی جعفرآباد من مزارع اصفهان حفظها اللّه و سایر بلاد الایمان من آفات الدوران و حوادث الزمان.

نسخه پژوهی:

1/83-تهران،دانشگاه تهران،ج 8،ص 459،نسخه ش:1859/4.نسخ بهاء الدین محمد بن محمد باقر حسینی نائینی،بی تا،عنوان و نشان شنگرف،حواشی نستعلیق ریز.حاشیه منه دارد،سپاهانی،جلد تیماج مشکی ضربی مقوایی.

ص:374

از 93 پ-106 پ،19 س،5/7*5/12 سطر،13*19/5 سم.

2/84-قم،مرعشی،ج 9،ص 158،نسخه ش:3382/1.

آغاز:موجود:غیره و قد علم بذلک أن حصر السببیة الضرر البائع فی نفسه کما فی الروضة و المسالک.

نستعلیق،مختاری،بی تا،افتادگی از آغاز،جلد مقوایی پارچه.

6 برگ،1 ر-7 ر،سطور مختلف،21/5*17 سم.

3/85-مشهد،آستان قدس،ج 20،ص 354،نسخه ش-ض(867 گ).

نسخ،بی کا،قرن 12،کاغذ:دولت آبادی،عناوین به شنگرف،جلد تیماج لبه دار قهوه ای،وقفی سعید طباطبائی سنه 1332 ق.

23 برگ،12 س،19*12 سم.

*39-فرائد الفوائد(کشکول-؟)

کتابشناسی:کشکولی است از فوائد متفرقه،آقا بزرگ نسخه ای از آن را نزد آیت اللّه مرعشی گزارش کرده است.

[الذریعه،ج 16،ص 142] نسخه پژوهی:نسخه ای یافت نشد.

*الفرائد البهیه فی شرح الفوائد الصمدیه-شرح صمدیه صغیر

*40-فرائد البهیة

کتابشناسی:آقا بزرگ نسخه ای از آن را در مجموعه ای نزد آیت اللّه مرعشی نجفی گزارش کرده است و اطلاعات دیگری از آن در دست نیست.و البته هم«فرائد البهیة» و هم«فرائد الفوائد»در آن ذکر شده و معلوم است که این دو اثر جدا از یکدیگر است.

[الذریعه،ج 20،ص 117] نسخه پژوهی:نسخه ای از آن یافت نشد.

ص:375

*41-قباله قبیله(فقه-عربی)
اشاره

*نام دیگر:رساله ارتجالیه فی بیان استقبال المیّت.

کتابشناسی:مؤلف این اثر را در یک مقدمه و سه فصل تنظیم کرده است و در بیان چگونگی رو به قبله کردن میت و بیانگر بخشی از احکام میت است. (1)

مجموعه ای را آقا بزرگ در دانشگاه تهران به شماره 1859 رصد کرده که به خط مؤلف است و رسائل وی که در کاظمین و اصفهان در میان سالهای 1118 تا 1131 ق نگاشته آمده است.

آغاز:بسمله.الحمد للّه الذی جعل الکعبة البیت الحرام قیاما للناس...اما بعد فیقول...

بهاء الدین محمد الحسینی...هذه قبالة قبلیة و رسالة ارتجالیة فی بیان استقبال المیت و توجیهه إلی القبلة.

انجام:یجب بقوله لا بد و قال فی شرح القواعد(ناقص در فصل 3)

نسخه پژوهی:

1/86-تهران؛دانشگاه تهران،ج 8،ص 460،نسخه ش:1859/6.

نسخ،بهاء الدین محمد بن محمد باقر حسینی نائینی،بی تا،عناوین و نشانی ها شنگرف،حواشی نستعلیق ریز،سپاهانی،جلد تیماج مشکی ضربی مقوایی،مهرها:

(بیضوی:عبده محمد صادق بن محمد حسین الحسینی)و(چهارگوش لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه علی ولی اللّه).

130 پ-133 پ،19 سطر،5/7*5/12 متن،13*19/5 سم.

*42-قسام المواریث فی أقسام التواریث(فقه-فارسی)

کتابشناسی:نام این کتاب را مؤلف در مقدمه کتاب«تقویم المیراث فی تقسیم المیراث»آورده است.

[فهرست کتابخانه شاهچراغ،ص 118] نسخه پژوهی:نسخه ای یافت نشد.

ص:376


1- (1)) -الذریعه،ج 17،ص 29-30 با دخل و تصرف.
*43-القول الفصل فی المسح و الغسل(فقه-عربی)
اشاره

کتابشناسی:رساله ای است در حقیقت غسل و مسح؛و شستن و دست تر به روی بشره کشیدن و فرق بین این دو و اینکه با یکدیگر تباین دارند.در این رساله بسیاری از اقوال فقها طرح و رد و ایراد در آنها وارد شده است.اثر دارای دوازده فصل می باشد و مؤلف بزرگوار آن در شب شنبه 16 شوال 1110 ق از تألیف آن فراغت حاصل کرده است.این رساله را آقا بزرگ«القول الفصل فی حقیقتی المسح و الغسل»نامیده است. (1)

[الذریعه،ج 30/17 و 212؛مرعشی 7 ج 159/9؛دانشگاه تهران،ج 409/8] آغاز:«الحمد للّه الذی یجازی بجنة النعیم علی مثل مسحه رأس الیتیم و یغسل بقطرة دمع الاثیم».

انجام:فلا یجزیء الغسل عنه بیان للمراد لا تعریض بایراد و اللّه یعلم ما لا نعلم و له الحمد علی ما علم...».

نسخه پژوهی:

1/87-قم،مرکز احیاء میراث اسلامی،ج 7،ص 221،نسخه ش:2748/5 نسخ،احمد بن حسین بن احمد بن علی بن عبد الجبار،26 رمضان 1194 ق، عناوین نوشته نیست،تصحیح شده و در برگ آخر علامت بلاغی از کاتب در شب 21 جمادی الاولی 1195 ق آمده است،دارای حواشی«منه سلمه اللّه»و«شیخ حسین»، جلد تیماج مشکی فرسوده.

14 برگ،114 ر-128 ر،20 سطر،16*22 سم.

2/88-تهران،دانشگاه تهران؛نسخه ش:1859/3.

انجام:بل یجعل النوم رسوله مؤلفه الفقیر...بهاء الدین محمد الحسینی افاض اللّه علیه العلم الیقینی.

نسخ،بهاء الدین محمد بن محمد باقر حسینی نائینی،بی تا،عنوان و نشان شنگرف،

ص:377


1- (1)) -همان،ج 17،ص 30.

تاریخ تألیف در پایان هست ولی در نسخه ما پاره شده و دیده نمی شود.حاشیه«منه» دارد،سپاهانی،جلد تیماج مشکی ضربی مقوایی.

62 پ-92 ر،19 س 5/7*5/12 سطر،13*19/5 سم.

3/89-قم،مرعشی،ج 9،ص 159،نسخه ش 3382/2.

انجام:تصادقهما فی امرار الید مع...

نستعلیق،بی کا،بی تا،جلد مقوایی پارچه.

15 برگ،7 ر-22 ر،مختلف السطور،21/5*17 سم.

*44-کشف الغموض فی شرح ألطف العروض(عروض-عربی)
اشاره

کتابشناسی:اطلاعاتی از آن نیافتیم.

نسخه پژوهی:

1/90-قم-مدرسه فیضیه،ج 1،ص 217،نسخه ش 1655.

نسخ،سده سیزدهم،

141 برگ،16 سطر،14*20.

*45-لسان المیزان(منطق-عربی)

کتابشناسی:در ابتدای«شرح لسان المیزان»،مؤلف تصریح به این تألیف خود نموده و فرموده است:«إنّی لمّا ألفت المختصر المسمی بلسان المیزان لوزان أفکار الأذهان الفیته قد حسن وقعه و استحسن وضعه».

نسخه پژوهی:نسخه ای یافت نشد.

*46-لطائف المیراث لطائف الورّاث(فقه-عربی)

مؤلّف از این کتاب در مقدمه کتاب«تقویم المیراث فی تقسیم المیراث»نام برده است.

[فهرست کتابخانه شاهچراغ،ص 118] نسخه پژوهی:نسخه ای یافت نشد.

ص:378

*47-مصفاة السفاء لإستصغاء الشفاء(فلسفه-عربی)

کتابشناسی:این اثر شرح فن طبیعی شفای بو علی سینا است.آقا بزرگ تهرانی نسخه ای از جلد اوّل آن را در نزد آیت اللّه مرعشی در قم گزارش کرده است.

[الذریعة،ج 21،ص 124] نسخه پژوهی:نسخه ای یافت نشد.

*48-المطرز فی اللغز(ادبیات-عربی)

کتابشناسی:در لغز و معمّا است و در آن الغاز عربی مشکل را در دو قسم حل نموده است.قسم اول در الغازی که مربوط به اعراب است.قسم دوم در الغازی که مربوط به معانی است.در ماه ذی القعده 1118 ق (1)به پایان رسیده است.

آغاز:الحمد للّه الذی خلق الإنسان و علّمه البیان و التبیان و هداه إلی حل شکال الاشکال و مکن عقله من حل کل عقال.

انجام:فإنّ ذلک قد یجب تنشیطا للحزین و حفظا له عن الهلاک و التباب.

نسخه پژوهی:

1/91-مشهد،آستان قدس،فهرست الفبائی،ص 527،ش:ض 13566.

نستعلیق،بی کا،1125 ق.

2/92-قم،مرعشی،ج 4،ص 192،ش 1409/18.

نسخ،بی کا،ربیع الثانی 1128 ق،عناوین شنگرف،جلد تیماج سبز ضربی.

26 برگ،از 341 پ-366 پ،23 سطر،24*12 سم.

3/93-قم؛فیضیه،ج 1،ص 255،نسخه ش 932.

ص:379


1- (1)) -آقا بزرگ تهرانی،در ج 21،ص 149 الذریعه تاریخ تألیف را 27 ربیع الاول 1125 ق ذکر کرده.دانش پژوه هم در فهرست دانشگاه از متن نسخه موجود شوال 1118 ق را ذکر کرده است.

نستعلیق،محمد بن محمد علی،شنبه 16 ذیقعده 1142 ق.

16 برگ،18 سطر،14*20 سم.

4/94-قم،مؤسسه آیت اللّه بروجردی،ج 2،ص 367،نسخه ش 583/5.

نستعلیق،بی کا،بی تا،جلد تیماج قهوه ای بدون مقوا.

28 برگ،252 پ-280 پ 21/5*15/5 سم.

5/95-تهران،دانشگاه تهران،ج 8،ص 460،نسخه ش 1859/7.

انجام:تحقیق الحق و إصابة الصواب و کتب مؤلفه...

نسخ،بهاء الدین محمد بن محمد باقر نائینی،بی تا،عنوان و نشان شنگرف،حواشی نستعلیق ریز،سپاهانی،جلد تیماج مشکی ضربی مقوایی.

22 برگ از 134 پ-155 ر،19 سطر،5/7*5/12 سطر،13*19/5 سم.

*49-مقالید القصود و موالید العقود فی تفاصیل صیغ العقود(فقه-عربی)
اشاره

کتابشناسی:رساله نسبتا مفصلی است در بیان انواع عقد و ایقاع و نیز قصودی که در فقه وارد شده که مؤلف با عنوانهای«فصل-فصل»به طرز شیوایی آن را شرح کرده است.

آغاز:الحمد للّه شاعر شوارع العقود و واضع روادع العهود و الصلاة و السّلام.

انجام:چنانچه از اخبار و روایات شواهد و ملایمات نیز دارد و اللّه یعلم.

نسخه پژوهی:

1/96-مشهد،آستان قدس،ج 20،ص 491،ش:13566.

انجام موجود:و با عدم سبق اعتراف زوج به ولد مذکور پس برپا بایستند زوجین نزد.

نستعلیق،بی کا،ق 12،افتادگی از انجام،کاتب نامعلوم،خریداری آستان قدس در آذرماه 1362 ش.

نخودی،جلد:گالینگور با عطف و گوشه تیماج قهوه ای تیره.

40 برگ،15 سطر،18*11/5 سم.

ص:380

2/97-مشهد،گوهرشاد،ج 3،ص 1646،ش:1187/3.

نسخ،سید محمد بن میر محمد جعفر طباطبائی،عصر پنجشنبه چهارم رمضان 1129 ق، عنوانها شنگرف،معلق به حواشی با امضاء«منه»،در آخر مهر چهارگوشه ای با سجع: یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ (1)مهر کتابخانه مجد الدین را دارد،آهار مهره ای،جلد:تیماج لایه ای سرخ.

82 برگ،12 سطری 5/5*10 س سطر 10/5*16 سم.

3/98-قم،مسجد اعظم قم،ص 112،ش:1551/5.

نستعلیق،بی کا،1158 ق،بیاض-عنوانها و خطوط شنگرف در پایان فایده ای در بعضی ادعیه ذکر شده است،جلد:تیماج قهوه ای بدون مقوا.

50 برگ،مختلف سطر،19/9 سم.

4/99-قم،گلپایگانی،ش:3999/2-20/119

نسخ،محمد علی بن ابو الحسن نائینی،سه شنبه 29 ربیع المولود 1188 ق،در نائین، جلد:تیماج قهوه ای.

48 برگ 14 سطر،14*21 سم.

5/100-مشهد،گوهرشاد،ج 3،ص 1437،ش:1049/6.

انجام:تم فصل النکاح و یتلوه فصل المکاتبة ففصل السبق و الرمایة ثم الرهن إلی آخر فصوله من کتاب مقالید القصود.

نستعلیق،محمد کاظم بن محمد صادق بن محمد رضا بن محمد صادق،1228 ق، عنوانها قرمز،فستقی و شکری،جلد:سرخ عطف و گوشه پارچه.

16 برگ،26-43،7*12/5 س سطر،11*18 سم.

6/101-یزد،وزیری،ج 5،ص 1587،ش 3250/3.

نسخ،محمد شفیع بن زین العابدین،بی تا،عنوان و نشانه ها به شنگرف شماره عمومی 20220،اصفهانی،جلد:تیماج آلبالوئی.

(175-95)،10 س 7*12 سطر،9/5*15 سم.

ص:381


1- (1)) -سوره مبارکه صف،آیه 6.
*50-منتخب الأشباه و النظایر سیوطی(نحو-عربی)

کتابشناسی:منتخبی است از کتاب«الأشباه و نظائر فی النحو»جلال الدین عبد الرحمان سیوطی اصل کتاب در هفت مقصد بوده که در منتخب نیز همان ترتیب رعایت شده است در کتابشناسی ها به عنوان تعلیقات بر اشباه و نظایر نیز آمده است.

[مجلس شورا،ج 38،ص 101] آغاز:قال المصنف:و هذا الکتاب مشتمل علی سبعة فنون الأول فن القواعد و الاصول التی نزد إلیها الجزئیات و الفروع و هو مرتب علی حروف المعجم.

انجام:و عند ابن مالک أن المعنی إن أعطیتک...و هذا مقتضی قوله فی الشرطین و هذا أیضا ضعیف.

نسخه پژوهی:

1/102-تهران،مجلس شورا،ج 38،ص 101،نسخه ش 14079/1.

نسخ،مؤلف،1108 ق،عناوین و نشانی ها شنگرف،جلد تیماج قهوه ای.

174 برگ از 2 پ-176 پ،17 سطر،12*18/5 سم.

*51-نحومیر(نحو-فارسی)

کتابشناسی:آقا بزرگ در الذریعه آورده:فارسی است و نظیر صرف میر است.

مختاری نائینی از آن در رساله شرح احوالات خویش نام برده است.

[الذریعة،ج 24،ص 88،عنوان 457] نسخه پژوهی:نسخه ای از آن یافت نشد.

*52-نظام اللئالی فی الأیام و اللیالی(ستاره شناسی-عربی)
اشاره

کتابشناسی:در مباحث زمان و چگونگی لیل و نهار است.گزارشی از آقا بزرگ بر وجود نسخه ای از آن نزد آیت اللّه مرعشی نجفی سراغ داریم.

ص:382

آغاز:بسمله.الحمد للّه الذی جعل الأهلة مواقیت للناس...أمّا بعد فیقول الفقیر محمد بن محمد باقر النائینی.

انجام:عین الیقین و الیقین العینی.

نسخه پژوهی:

1/103-تهران،ملک،ج 1،ص 772،نسخه ش:3977.

نسخ،مؤلف،بی تا،عنوان و نشان شنگرف،کاغذ ترمه،جلد:میشن سرخ لایی.

36 برگ،17 سطر،12/1*18/5 سم.

*53-نهایة البدایة لبدایة الهدایة(فقه-عربی)
اشاره

کتابشناسی:

گزیده ای از«بدایة الهدایة»شیخ حر عاملی است در یک مقدمه و کتابهای فقهی را دارد تا تجارت،با افزوده هائی از خود او از روی«وسائل الشیعة»حر عاملی یا جز آن که مختاری نائینی در هامش نشان داده است.این کتاب را مختاری به درخواست محمد بن أبی الفتح اصفهانی نوشته است.[دانشگاه تهران،ج 8،ص 460؛الفبائی آستان قدس، ص 592]

آغاز:بسمله.الحمد للّه علی الهدایة من البدایة إلی النهایة أما بعد فإن مختصر شیخنا...

الشیخ محمد بن الحسن الحر العاملی...المسمی ببدایة الهدایة مؤلف حسن...فشرعت بالتماس...محمد بن أبی الفتح الاصبهانی...فی تلخیصه و تهذیبه...و سمیته نهایة البدایة لبدایة النهایة.

انجام:فصل یحرم التکسب بالمحرم تجارة...و یسقط الخیار بشرط سقوطه و التصرف(ناقص است).

نسخه پژوهی:

1/104-تهران؛دانشگاه تهران؛ج 8،ص 460،نسخه ش:1859/5.

ص:383

نسخ،بهاء الدین محمد بن محمد باقر حسینی نائینی،بی تا،عنوان و نشان شنگرف، حواشی نستعلیق ریز،سپاهانی،جلد:تیماج مشکی ضربی مقوایی.

107 پ-129 ر،19 س 5/7*5/12 سطر،13*19/5 سم.

2/105-مشهد؛آستان قدس رضوی؛ش:ض 13559

نسخ،بی کا،بی تا،[فهرست الفبائی آستان قدس،آصف فکرت:-592].

ص:384

فهرست منابع تحقیق

1-الذریعة،آقا بزرگ تهرانی،26 جلد،چاپ سوم،لبنان،بیروت،دار الأضواء، 1403 ه.ق.

2-تراجم الرجال،سید احمد حسینی اشکوری،ج 2،نشر دلیل ما.

3-تلامذة العلامة المجلسی،سید احمد حسینی اشکوری،قم،انتشارات کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی،1410 ق،چاپ اول.

4-فهرست کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران،زیر نظر دانش پژوه،15 جلد،تهران، انتشارات دانشگاه تهران.

5-فهرست کتب خطی اصفهان،دو هزار نسخه عربی و فارسی،سید محمد علی روضاتی،جلد اول،چاپ اول،اصفهان،ناشر:مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان،1386 ه.ش.

6-فهرست کتب خطی اصفهان،دو هزار نسخه عربی و فارسی،سید محمد علی روضاتی،جلد دوم،چاپ اول،اصفهان،ناشر:مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان،1389 ه.ش.

7-فهرست کتب خطی کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی،25 جلد،مشهد، انتشارات آستان قدس رضوی.

8-فهرست نسخه های خطی مرکز احیاء میراث اسلامی،سید احمد حسینی اشکوری،8 جلد،چاپ اول،1386 ه.ش.

10-فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیت اللّه گلپایگانی،سید احمد حسینی اشکوری و رضا استادی،2 جلد،قم،چاپخانه خیام،1357 ه.ش.

ص:385

11-فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی،سید احمد حسینی اشکوری،36 جلد،چاپ اول،ایران-قم،ناشر:کتابخانه آیت اللّه مرعشی، 1386 ه.ش.

12-فهرست نسخه های خطی کتابخانه جامع گوهرشاد مشهد،محمود فاضل، 4 جلد،مشهد،ناشر:کتابخانه جامع گوهرشاد،1363 ه.ش.

13-فهرست نسخه های خطی کتابخانه حوزه علمیه آشتیان،صادق حضرتی،قم، نشر مجمع ذخائر اسلامی،چاپ اول،1384 ه.ش.

14-فهرست نسخه های خطی کتابخانه سید احمد روضاتی،رحیم قاسمی،چاپ اول،قم،نشر مجمع ذخائر اسلامی،1385 ه.ش.

15-فهرست نسخه های خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی،38 جلد،چاپ اول،قم،ناشر:مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی.

16-فهرست نسخه های خطی کتابخانه مدرسه فیضیه،رضا استادی،2 جلد،قم، چاپخانه مهر،1396 ه.ق.

17-فهرست نسخه های خطی کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه اصفهان،سید جعفر حسینی اشکوری،2 جلد،چاپ اول،ایران-قم،نشر مجمع ذخائر اسلامی، 1388 ه.ش.

18-فهرست نسخه های خطی کتابخانه مسجد اعظم،رضا استادی،1 جلد،چاپ اول،قم،1365 ه ش.

19-فهرست نسخه های خطی کتابخانه مفتی الشیعه،سید احمد حسینی اشکوری، 1 جلد،چاپ اول،قم،ناشر:مجمع ذخائر اسلامی-1381 ه.ش.

20-فهرست نسخه های خطی کتابخانه ملی ملک،محمد تقی دانش پژوه و ایرج افشار،10 جلد،چاپ اول،1372 ه ش.

21-فهرست نسخه های خطی کتابخانه مؤسسه آیت اللّه بروجردی،سید احمد

ص:386

حسینی اشکوری،2 جلد،چاپ اول،ایران،قم،نشر مجمع ذخائر اسلامی، 1384 ه.ش.

22-فهرست نسخه های خطی کتابخانه مؤسسه امام صادق علیه السّلام،سید احمد حسینی اشکوری،چاپ اول،قم،نشر مجمع ذخائر اسلامی،1383،ه.ش.

23-فهرست نسخه های خطی کتابخانه وزیری یزد،محمد شیروانی،5 جلد، چاپخانه تابان،تهران.

24-فهرست نسخه های عکسی مرکز احیاء میراث اسلامی،ج 3،چاپ اول- چاپخانه سرور،ایران،قم.

25-نجوم السماء فی تراجم العلماء،محمد علی آزاد کشمیری،تصحیح میر هاشم محدث،1 جلد،چاپ و نشر بین الملل(انتشارات امیرکبیر)تهران،1382 ه.ش.

ص:387

ص:388

یک ماه در اصفهان

اشاره

گزارش سفر تاریخی علاّمه امینی قدّس سرّه

نگارش:فرهنگ نخعی

گزینش و تحقیق:محمّد بیدقی

باسمه تعالی

مقدمه محقّق:

اشاره

از دیرباز هجرت ها و مسافرت های پیامبران و اولیاء الهی از یک منطقه به منطقه ای دیگر با حکمت و تدبیر بوده و تقدیر الهی در آن مشهود بوده است و همیشه مایه خیر عظیم و منشأ برکات بسیار قرار گرفته است،آنسان که ابراهیم و هاجر علیهما السّلام با هجرتشان به حجاز و معجزه جوشیدن زمزم با تشنگی اسماعیل علیه السّلام،آن سرزمین برای همیشه امن و آباد و مایه آرامش زائران بیت اللّه الحرام گردید و آنسان که وجود شریف خاتم الانبیاء محمّد مصطفی صلّی اللّه علیه و آله یکبار با سیر در آفاق و انفس و ملکوت آسمانها (1)و دگربار،هجرت با اهمیّت و تاریخی ایشان از مکّه معظمه به مدینه منوّره،مبدأ تاریخ اسلام گردید و خیر و برکات و فیوضات رحمانی را برای بشریت گسترده گردانید.

بزرگان دین نیز همچون امیر المؤمنین علی علیه السّلام با انتقال محل امامت و خلافت خود

ص:389


1- (1)) -سوره مبارکه اسراء،آیه 1. سُبْحٰانَ الَّذِی أَسْریٰ بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذِی....

از مدینه به کوفه و فرزند بزرگوارشان علی بن موسی الرضا علیه السّلام با سفر پرمیمنت خود-هر چند به اجبار-از مدینه منوّره به طوس باعث تبلور روح امامت و ولایت در عقاید مردم و ترویج فرهنگ غنی شیعه و آشنایی ادیان مختلف با حقیقت محمّدی صلّی اللّه علیه و آله شدند.

عالمان و فرهیختگان و دانشمندان نیز با تأسی به آن بزرگواران مسافرت های علمی و هجرت های تبلیغی بسیاری انجام دادند که هرکدام به نوبه خود درخور توجّه است.

از جمله آنها مسافرت تاریخی عالم ربانی و محقق جلیل القدر،علاّمه بزرگوار شیخ عبد الحسین امینی قدّس سرّه از نجف اشرف به اصفهان،مهد ایمان و محبّت به ائمه اطهار علیهم السّلام و کانون ترویج فرهنگ شیعه در سال 1376 قمری می باشد.حضور معظم له در این شهر که بعد از تألیف کتاب ارزشمند«الغدیر»بود و سخنرانی های شورآفرین ایشان در مجالس مختلف،معرفت و محبّت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام را در دلهای عاشق مردم افزون کرد که تأثیرات مهم و میوه های شیرین این سفر به یادماندنی در این گزارش آمده است.

زندگینامه علاّمه

حاج شیخ عبد الحسین امینی در سال 1281 شمسی برابر با 1320 قمری در خانواده ای متدیّن و محبّ خاندان نبوّت علیهم السّلام چشم به جهان گشود.پدرش حجة الاسلام حاج میرزا احمد امینی(1287-1370 ق)از عالمان پرهیزکار و دانشمندان فرهیخته و خوش سیرت آن سامان بود.پدر بزرگش عالم وارسته و فاضل متّقی مولی نجفعلی تبریزی مشهور به«امین الشرع»(1257-1340 ق)علاقه مند به جمع آوری کلمات گهربار اهلبیت عصمت طهارت علیهم السّلام بود و به دو زبان ترکی و فارسی نیز شعر می سرود.

این خاندان را از جهت شهرت جدّشان به«امین الشّرع»امینی نامیدند.

وی علوم پایه را در زادگاهش تبریز بیاموخت و از محفل انس عالمانی ربانی

ص:390

همچون مولانا (1)و سید مرتضی خسروشاهی و شیخ حسین (2)خوشه های علمی بسیار برچید.

در مهاجرت اول به نجف اشرف در محضر عالمان بزرگی چون سید محمد فیروزآبادی و سید ابو تراب خوانساری شاگردی کرد.

ایشان با اظهار ادب در محضر ملکوتی مراجع گرانقدر و فقهای وارسته همچون، آیة اللّه العظمی سید ابو الحسن اصفهانی رحمه اللّه،آیة اللّه میرزا محمد حسین نائینی قدّس سرّه،آیة اللّه شیخ عبد الکریم حائری یزدی رحمه اللّه و آیة اللّه شیخ محمد حسین غروی اصفهانی(کمپانی)قدّس سرّه کسب فیض کرده و در عنفوان جوانی اجازه اجتهاد را به خطوط مبارکشان دریافت نمود.

برای مقام روحانی و عالم ربانی،از همه چیز مهم تر،تربیت نفسی و ملکات اخلاقی و جهات باطن است،بدان گونه که انسان توانسته باشد جهان بزرگ وجود خویش را فتح کرده به قله انسانیت رسیده باشد و این اندکیاب است و انسانها کمتر بدان توفیق می یابند.

اما علامه امینی،به سابقه موروثی،و سائق عنایت ربانی،در مرحله نفسانیات و طهارت ضمیر و ملکات باطن و عمل صالح،خود نمونه ای بود چونان بزرگان سلف.

و همینسان که به حق در مقام علمی،«علاّمه»نامیده شد،در پاکی عمل و اخلاق اسلامی و صلاح نفس نیز عالمی بود اخلاقی و صاحب کرامت و تأثیر باطن.

بنابراین مبالغه نیست آنچه یکی از نویسندگان در شرح حال وی نوشته است:

«...و از راه اعمال صالحه و مداومت در ادعیه و تفکر در زیارات مأثوره،به حقایقی برخورد که پیش سالک دانستنی است نه گفتنی!

ص:391


1- (1)) -مراد،حاج سید محمد مولانا بن سید عبد الکریم الموسوی سرابی تبریزی می باشد.
2- (2)) -این اساتید به ترتیب،مؤلف کتابهای ارزشمند«مصباح السالکین»چاپ تبریز:«معنی حدیث الغدیر»چاپ نجف اشرف؛«هدیة الانام»چاپ تبریز می باشند؛ر.ک:یادنامه علامه امینی قدّس سرّه به اهتمام سید جعفر شهیدی و محمد رضا حکیمی،ص نوزده.

ازاین رو کمر برای نصرت حق و دفاع از حقوق پایمال شده وصی بزرگوار خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله بربست و در راه نیل بدین منظور،از باطن صاحب الحق و فرزندش صاحب الامر علیهما السّلام با کمال خلوص استمداد جست و مورد مدد نیز واقع گردید...در نتیجه آیة اللّه امینی،یک فرد روحانی کامل عیاری شد،که در او نور عقل شرعی،به وجه احسن تجلی کرد.آری شیعه و تابع آثار ائمه اطهار علیهم السّلام این اندازه را می داند که«العقل ما عبد به الرحمن» (1).نیز دانسته و در زیارت موالی خود خوانده که«و بکم عبد اللّه»،در نتیجه،البته تصدیق می کنید که آیة اللّه امینی از همه بهتر،راه عبادت را پیدا کرد (2)و به دیگران هم نشان داد.و این کار کسی است که عقل شرعی در او متجلّی شده و مشعل هدایت را به دست او داده باشند» (3).

آنچه از شخصیت و خصوصیات بی بدیل این عالم فرزانه گفتنی است عشق به مولای متقیان امیر المؤمنین علی علیه السّلام است چنانکه خودشان می فرمودند:«هرگاه پشت میز می نشستم که الغدیر را بنویسم مثل اینکه علی علیه السّلام را در کنار میزم می دیدم که مطالب را به من دیکته می فرمود».

تبعیت از سیره آن حضرت همچون تهجّد و تعبّد؛توسل به ائمه اطهار علیهم السّلام؛ساده زیستی و بی اعتنایی به دنیا و متعلقات آن؛حسن خلق و سیمای دلنشین و جذاب و نورانی؛فصاحت و بلاغت منحصر به فرد؛قلمی شیوا و روان و صادق؛مزیّن به صفات نفسانی همچون حقیقت جویی و ادب و نزاکت گفتار و رفتار؛مهربانی و عطوفت با عامه مردم؛تواضع و در عین حال قاطع و با قدرت و اراده؛توکل وافر به خداوند سبحان

ص:392


1- (1)) -کافی،ج 1،ص 11،کتاب عقل و جهل.
2- (2)) -از نظر اجتماعی و روابط انسانی نیز روشن است که این راه تا چه اندازه اهمیّت دارد،زیرا بهترین خدمت به خلقها،شناساندن رهبر شایسته است.تا نتیجه،طلبیدن حقها و راستها شود و کوبیدن باطلها و دروغها...؛پاورقی استاد گرانمایه حکیمی.
3- (3)) -یادنامه علامه امینی قدّس سرّه،مقدمه محمد رضا حکیمی،ص 20.

و انسانی هدفمند و خدمت گزاری لایق و الگویی صادق برای اهل علم و معرفت بود؛ و اینها قسمتی از مکارم اخلاقی ایشان بود آنگونه که مراجع و بزرگان علم و اخلاق و شاعران در وصف او تحسین ها و تمجیدها گفتند و نوشتند.

فقیه وارسته حضرت آیة اللّه سید ابو الحسن اصفهانی قدّس سرّه زعیم و بزرگ شیعیان،پس از ملاحظه کتاب شهداء الفضیله اولین کتاب آیة اللّه امینی قدّس سرّه با نوشتن تقریظی این جوان وارسته را اینگونه توصیف می نماید:

«فقد أطلقت سراح النظر فی هذا السفر الشریف(شهداء الفضیلة)فلم أجده الاّ فی ظنی الحسن بمؤلّفه العلاّمة الامین(الأمینی)علم العلم و الأدب،رجل الدعایة الدینیة، و هو کما شاء له العلم و الفضیلة،و الحیطة و البصیرة،فحیاه اللّه تعالی من مجاهد دون مناجح امته و مناضل عن شرف قومه...» (1)

کتاب شناس بزرگ شیعه و مؤلف«طبقات اعلام الشیعه»و«الذریعة إلی تصانیف الشیعه»شیخ آغا بزرگ تهرانی که خود رجال شیعه را با تحقیق و تفحص و تلاش بسیار برشمرده است در روز عید غدیر خم سال 1353 قمری بر کتاب شهداء الفضیلة علاّمه تقریظی دلنشین و زیبا می نگارد که:

«سپاس خدای را و درود بر پیامبر امینش و بر دودمان وی.آن شهیدان خلق و شفیعان بندگانش به روز جزا.نظر بر این گلزار دلفروز راندم و هرچه دیدم گل و لاله بود و بید و نارونی که از نسیم سحری به وجد آمده باشد،گلزاری با باغبان خوش سلیقه و دل سوخته ای چون امینی برپا کرده است.عطری بر آن پاشیده که بوی مشک از یاد می برد و خوشه های گوهرین پرورده،که گردن و سینه و گوش را می آراید.خاطره مجد و شکوه دیرینه را باز یاد آورده و افتخارات اجدادی را فرادیده نهاده است...

بر عاطفه پاک و احساس تابناکش آفرین.بر استاد گرانمایه هنرمندش هزار آفرین

ص:393


1- (1)) -تقریظ آیة اللّه العظمی سید ابو الحسن موسوی اصفهانی بر کتاب شهداء الفضیلة؛شهداء الفضیلة،مقدمه.

که مظهر راستین دین و جمال آئین و مردی پریقین به خاطر شاهکاری که برای امتش پدید آورده و جهدی که نموده و هنری که به خرج داده است» (1)علاّمه جوان در زمانی زبان تعریف ها و تمجیدها به رویش گشوده شده که هنوز خبری از الغدیرش نیست!

ایشان پس از عمری تتبّع و تلاش پیگیر و پشتکاری کم نظیر الغدیر را به زیور چاپ می آراید و به حق،کتاب وحدت مسلمین و روشن کننده چشم مبارک ختم المرسلین صلّی اللّه علیه و آله می شود و علما و فضلا و محققان و نویسندگان و شاعران و واعظان، زبان به مدح آن می گشایند و در هرکوی و برزن نام امین الغدیر را می سرایند.

تألیفات علاّمه

از این فقیه ژرف اندیش حدود بیست اثر به یادگار مانده که یکی از آنها الغدیر است و فهرست کتب منتشر شده و چاپ نشده ایشان در ذیل اشاره می شود:

فهرست کتب منتشر شده از علاّمه امینی قدّس سرّه

1-شهداء الفضیلة(عربی-فارسی)؛

2-کامل الزیارات ابن قولویه؛

3-الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب(11 جلد)؛

4-ادب الزائر لمن یمم الحائر؛

5-سیرتنا و سنتنا سیرة نبینا و سنته؛

فهرست کتب چاپ نشده از علاّمه امینی قدّس سرّه

6-تفسیر آیه قٰالُوا رَبَّنٰا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ...؛

7-تفسیر آیه وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ...؛

8-تفسیر آیه وَ کُنْتُمْ أَزْوٰاجاً ثَلاٰثَةً...؛

ص:394


1- (1)) -شهیدان راه فضیلت،علاّمه امینی،ترجمه جلال الدّین فارسی،ص 17.

9-تفسیر آیه وَ لِلّٰهِ الْأَسْمٰاءُ الْحُسْنیٰ؛

10-تفسیر سوره حمد؛

11-اعلام الانام فی معرفة الملک العلام در توحید(فارسی)؛

12-ثمرات الاسفار(2 مجلد)؛

13-رساله در حقیقت زیارات(در پاسخ علمای پاکستان)؛

14-حاشیه بر«رسائل»شیخ مرتضی انصاری قدّس سرّه؛

15-حاشیه بر«مکاسب»شیخ مرتضی انصاری قدّس سرّه؛

16-رساله در علم«درایه»؛

17-رساله در«نیت»؛

18-ریاض الانس(در 2000 صفحه)؛

19-العترة الطاهرة فی الکتاب العزیز؛

20-الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب(مجلدات باقیمانده). (1)

شایان ذکر است که علامه بزرگوار فقط جهت تدوین و تألیف دائرة المعارف حدیثی الغدیر به چهار هزار جلد کتاب و اصول مراجعه کرده و آنها را خوانده است و با حوصله و دقّت طبع و عشق وافرش به مولی الموحدین علی علیه السّلام منابع را استخراج و استنساخ و تصحیح نموده است.

امید آنکه بزودی کتابهای منتشر نشده ایشان نیز به دست پرتوان محققین تصحیح و تحقیق و عرضه گردد.

سفرهای تحقیقی و تبلیغی

این عالم متعهّد و پرکار که عشق و علاقه اش جستجوی حقیقت های تاریخ اهل بیت علیهم السّلام در کتابخانه های مختلف بود در هرشهری که وارد می شد علاوه بر ترویج

ص:395


1- (1)) -ر.ک: ri.bil.WWW

شعائر اهل بیت علیهم السّلام و بیان حقایق آنها،به مطالعه و استنساخ کتابهای کتابخانه های مهم آن دیار مشغول می شد.

بعضی از این شهرها شامل:حیدرآباد دکن،علیگره،لکهنو،کانپور،جلالی(در هند)، رامپور،فوعه،معرة مصرین،حلب،نبل،دمشق و...می باشد. (1)

مطالبی درباره کتاب یک ماه در اصفهان

از آنجا که حضور پرمیمنت علامه معظم آیة اللّه امینی رحمه اللّه در هرشهر و دیاری منشأ برکات گسترده و روشنی بخش دلهای مردم مؤمن و گفتار و قلم آن بزرگوار هدایت بخش دلهای خفته بوده است؛ذکر وقایع سفرهای ایشان بر کسی پوشیده نیست و بحمد اللّه با همت تاریخ نگار این سفر جناب آقای فرهنگ نخعی وقایع تاریخی شنیدنی و ارزشمندی از این سفر میمنت اثر به اصفهان در کتاب یک ماه در اصفهان ثبت گردیده است.

از زندگی و آراء و اندیشه های این نویسنده اطلاع کاملی بدست نیاوردم امّا در کتابهای مختلف به مناسبت،پیرامون فعالیتها و آثار دیگر ایشان نکاتی گفته شده است.

محقق و پژوهشگر توانا جناب حجة الاسلام و المسلمین رسول جعفریان مطالبی درباره جناب نخعی نوشته اند که مغتنم و گویاست و گزیده ای از آن را تقدیم می داریم.

آقای فرهنگ نخعی مدتها ساکن مشهد مقدس بود و معلومات مذهبی و سابقه طلبگی داشت و یکی از نویسندگانی است که در اواخر دهه بیست و دهه سی مقالاتی در نشریات مذهبی می نوشت و توسط آیة اللّه العظمی میلانی قدّس سرّه در مشهد مقدس معمّم شدند (2).

ص:396


1- (1)) -یادنامه علاّمه امینی رحمه اللّه،مقدمه استاد حکیمی،ص 26.
2- (2)) -جریانها و سازمانهای مذهبی-سیاسی ایران،جعفریان،رسول،ص 102.

ایشان در اواخر دهه سی در تهران با همکاری عده ای از فرهیختگان از جمله آیة اللّه العظمی شیخ محمد صادقی تهرانی صاحب تفسیر الفرقان و نیز جمعی از دانشجویان دانشگاه تهران که بیشتر هم اصفهانی بودند مثل شهید دکتر آیت،مرحوم آقای مهندس مصحّف،آقای مرتضوی،آقای مهندس عبودیّت،آقای علوی و دیگران کانون تشیع را با عنوان«سازمان تبلیغاتی مذهب شیعه اثنی عشری»تأسیس کردند. (1)

از جناب نخعی مقالات و کتابهای مختلفی منتشر شده است که از جمله آنها کتابی است با نام«کجروی های کسروی»که در اعتراض به برخی انحرافات فکری و دینی احمد کسروی نگاشت و در سال 1335 شمسی در تهران به چاپ رسید.نام کتاب دیگر وی«آخوندها»است که به ردّ شبهات منکرین دین و طبقه روحانیت پرداخته و آن را در همان زمان به حضرت آیة اللّه العظمی بروجردی رحمه اللّه تقدیم کرد و موضوع آن،نقد کتاب«نگهبانان سحر و افسون»بود که انتشار آن توسط توده ای ها مشهور است.

از دیگر آثار او می توان به کتابی با عنوان«اسلام از نظر تورات و انجیل»و کتاب «کوثر»که در شرح مناقب و مصائب حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه علیها نوشته اند،اشاره نمود.همچنین لازم به ذکر است که علامه بزرگوار آیة اللّه امینی قدّس سرّه نیز در یکی از جلساتی که ایشان در کانون تشیع برپا نمودند،شرکت کردند. (2)

سفرنامه نویس محترم با اینکه خود توفیق درک محضر میمنت اثر دانشمند گرامی علاّمه مکرّم آیة اللّه امینی قدّس سرّه را در سفر به اصفهان نداشته ولی بعد از سفر با تفحّص بسیار از بین علما و صاحب نظران و عموم مردم به خوبی احساسات و شور و وجد مردم اصفهان را توصیف نموده است و مطالبی خاطره انگیز از مجالس و میزبانان فرهیخته و اهداف این سفر را منزل به منزل بیان کرده است.

ایشان در این کتاب در ابتدا به اهمیت تبلیغ و جایگاه مؤثر آن در بین همه ادیان

ص:397


1- (1)) -یادداشتهای جناب آقای حاج حسن مظاهری برای محقق.
2- (2)) -جریانها و سازمانهای مذهبی-سیاسی ایران،جعفریان،رسول،ص 31 و 102 و 103.

و مذاهب پرداخته سپس از دنیای امروز به عصر تبلیغ تعبیر کرده؛تعریفی صحیح از تبلیغ و ترویج دین بیان نموده و ضمن معرفی کتاب ارزشمند الغدیر و کسانی که بر آن تقریظ نگاشته اند شروع به توضیح کیفیت سفر معظم له به اصفهان می کنند.

در ادامه نیز توضیحاتی پیرامون دانشگاه بزرگ شیعه یا نجف اشرف و همچنین کتابخانه آن،مکتبه الامام امیر المؤمنین العامه و تاریخ کتاب و کتابخانه در جهان و کشورهای عربی و شیعه بیان نموده اند.

در پایان نیز اشعار شاعران شیرین سخن اصفهان را در وصف علاّمه والامقام امینی قدّس سرّه و کتاب ارجمند الغدیر آورده و اسامی علماء و بزرگان خیّر اصفهانی را که کتاب و وجوه نقدی جهت کتابخانه امیر المؤمنین هدیه نمودند،ذکر می کنند.

در پایان این مقدمه نکاتی چند در مورد این گزینش را خاطرنشان می کنم.

1-از آنجا که آوردن تمام این سفرنامه در میراث حوزه علمیه اصفهان مناسب نبود و در عین حال دارای نکات ارزنده ای است که بخشی از افتخارات مردم متدیّن اصفهان و مهمان نوازیها و علماء برجسته این دیار را ثبت کرده و در همان سال نیز نسخه هایی اندک از آن با چاپ قدیم منتشر شده است؛سزاوار بود در این مجموعه گزیده آن ارائه شود.

2-بر خود لازم می دانم از حکیم واله و نویسنده دلسوز و متبحّر استاد گرانقدر محمد رضا حکیمی-حفظه اللّه-تشکر و تقدیر نمایم که بسیاری از دانسته هایم پیرامون علاّمه بزرگوار امینی رحمه اللّه از جاذبه های نوشتاری ایشان است و همچنین یاد و خاطره استاد بزرگوار دکتر سید جعفر شهیدی رحمه اللّه را نیز که در معرفی شخصیت بایسته علاّمه تلاش مضاعفی فرمودند،گرامی می دارم.

3-از استاد محقق و ارجمند و دوست عزیزم حجة الاسلام نورمحمدی که نسخه چاپ سربی این کتاب را در اختیارم قرار دارند و همواره از راهنمایی های ایشان بهره بردم،صمیمانه سپاس گزارم.

ص:398

4-چنانچه گفته آمد مطالب کتاب یک ماه در اصفهان فراخور این مجموعه با گزینش و تلخیص فراوان آمده است و فقط به ذکر سفر پربرکت علاّمه معظم و قسمتی از معرفی کتاب الغدیر و اشعار مربوط،بسنده شده؛امید است که در فرصت مناسب توفیق چاپ کل کتاب حاصل آید.

و من اللّه التوفیق و علیه التکلان عید غدیر خم سال 1389 ش حرم مطهّر و منوّر مولی الموحدین علیه السّلام محمّد بیدقی

ص:399

ص:400

بسم اللّه الرحمن الرحیم

مقدمه نویسنده

الحمد للّه رب العالمین الاوّل قبل الإحیاء و الإنشاء و الأخر بعد فناء الأشیاء و الصلوة و السّلام علی خیر خلقه و أشرف برّیته سیّد الأنبیاء و المرسلین و خاتم السّفراء المنتجبین حبیب إلیه العالمین و المنعوت فی الکتب السابقین،المحمود الاحمد ابی القاسم محمّد صلّی اللّه علیه و علی أهل بیته الطّیّبین الطاهرین الائمة المعصومین،الهداة المهدیّین و خلفائه الرّاشدین و حجج اللّه علی الخلائق أجمعین و اللعن علی أعدائهم و مخالفیهم و غاصبی حقوقهم و منکری فضائلهم و مخربی شریعتهم إلی قیام یوم الدّین.

در ماه صفر سال 1376 هجری قمری اصفهان،آن شهر زیبای تاریخی،شهری که در کنار بستر زاینده رود،روزگاری است نصف جهان خوانده می شود،امروز با یک دنیا شور و هیجان و زیبایی و طراوت و بالاخره ایمان و ولایت،با آینه ای از خاطرات شورانگیز دیرین و گذشته شیرین،یک بار دیگر شاهد یک جنبش عظیم دینی گردید و مردم با حرارت و خونگرم و پاکدل آن شهر دل انگیز ایمان خیز،توانستند صمیمانه ترین و پرشورترین احساسات خود را از نظر دینی و ترویج شعائر مذهبی ابراز دارند و افتخاری تازه بر مفاخر گذشته خود بیفزایند و بر دفتر خاطرات ایّام،یادگاری فراموش نشدنی و سرورآمیز ثبت نمایند.

این شور و هیجان،این جنب وجوش،به خاطر مسافرت یکی از بزرگ ترین نوابغ عصر حاضر و درخشنده ترین مفاخر عالم شیعه و برجسته ترین شخصیت های علمی

ص:401

و روحانی،یعنی علامه معظّم و دانشمند مکرّم،حضرت آیة اللّه آقای شیخ عبد الحسین امینی که شخصیّت بارز و برجسته و ممتاز معظّم له،مستغنی از هرگونه توصیف و تعریف بوده،پدید آمد و خامه ناتوان این ناچیز نیز از وصف هزار یک آن عاجز است و یک باره تحوّل و جنبشی در آن کانون نشر و ترویج تشیّع و آن پایگاه استوار مذهب مقدّس جعفری علیه السّلام پدیدار گردید؛به طوری که به جرأت می توان گفت اصفهان از یک قرن پیش تاکنون چنین حالت دل انگیز و چنان هیجان مسرّت آمیزی به خود ندیده است.

علاّمه معظّم،حضرت آیة اللّه امینی،در این مسافرت تاریخی در سه مسجد مهم و بزرگ از مساجد اصفهان:مسجد سیّد (1)؛مسجد نو (2)؛مسجد جامع با اقامه نماز جماعت به منبر جلوس فرموده،به ایراد خطابات دل نشین و بیانات آتشین و سخنان حکیمانه و مواعظ عالمانه که بیشتر با موضوع ولایت بود،پرداخته اند.

آنچه که در این سفرنامه آمده،برنامه هایی است که در خارج از محیط منبر و محراب تاریخی معظم له،قابل دقّت و شایان بررسی و درخور تفرّس (3)و غوررسی (4)و عبرت آموزی است.و اینک که خوانندگان عزیز با اشتیاق تمام،انتظار استحضار بر

ص:402


1- (1)) -این مسجد تاریخی به همت فقیه وارسته و بزرگ حجة الاسلام سید محمد باقر شفتی قدّس سرّه بنا گردیده است و یکی از بناهای ارزشمند و تاریخی شهر اصفهان می باشد و در خیابان مسجد سیّد کنونی واقع است.
2- (2)) -یکی از مساجد قدیمی و بزرگ اصفهان است که در ابتدای بازار بزرگ واقع در خیابان عبد الرزاق اصفهانی واقع است و به نام مسجد نو بازار معروف است این مسجد مدفن عالم و فقیه بزرگوار حضرت آیة اللّه شیخ مجد الدین نجفی اصفهانی قدّس سرّه صاحب کتاب ارزشمند یواقیت الحسان فی تفسیر الرحمن و فرزند گرامیشان آیة اللّه حاج شیخ مهدی نجفی اصفهانی قدّس سرّه می باشد که کتابخانه و مرکز علمی مناسبی در آن تأسیس شده است و هم اکنون نواده بزرگوار مجد العلماء حضرت آیة اللّه حاج شیخ هادی نجفی مسئولیت آن را به عهده دارند.
3- (3)) -دانستن،دریافتن؛لغت نامه دهخدا.
4- (4)) -تفحص با تأمل و دقّت؛لغت نامه دهخدا.

این گزارش لذّت بخش را دارند،بیش از این به مقدّمه نپرداخته،به عرض مطلب مبادرت نموده،آن را به نام گزارش کتبی مسافرت دینی و مأموریّت تبلیغی شاگرد برجسته و وارسته حضرت مولی الموحّدین و سیّد العارفین و دروازه مدینه علم پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و جانشین بر حقّ آن سرور،مولی امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام به دربار کیهان مدار آن شاه ولایت تقدیم می دارد؛باشد که در تهیّه زاد و توشه اخروی، این رو سیاه شرمسار از گناه را،به کار آید.

الحمد للّه ربّ العالمین علی هذا التّوفیق العظیم و الصّلوة علی الرسول الکریم و علی أهل بیته الطیّبین الطاهرین المعصومین و ما توفیقی إلاّ باللّه علیه توکّلت و إلیه أنیب.

ص:403

ص:404

الغدیر

الغدیر،تحقیق یکی از بزرگترین مفاخر شیعه در عصر حاضر است.الغدیر،نتیجه یک عمر کوشش و مجاهده؛مطالعه و تفحّص؛تحقیق و تتبّع عمیق و مبتکرانه،برای یافتن گوهرهای پراکنده حقایق تابناک در کتابخانه ها و کتب اهل سنّت بوده و به تحقیق می توان گفت که در عالم علم و ادب،تاکنون چنین تحقیق دقیق و تتبّع عمیقی کمتر سابقه دارد و این حقیقت را تنها اهل فن می توانند دریابند و تشخیص دهند؛چنانکه دریافته اند.

الغدیر،خرمنی از حقایق و دلایل تابناک و استوار حقانیّت آیین مقدّس جعفری است که خوشه های گران بهای آن از بین ده ها هزار کتاب عامّه گردآوری و به بهترین وجه و شیواترین اسلوب و بدیع ترین روش و جذابترین قلم و فصیح ترین بیان و بلیغ ترین کلام،تألیف گردیده است و بسیاری از منابع و مآخذ مورد استناد آن،با مساعی و فداکاری ها و حتّی توسّلات و کرامات بسیار به دست آمده و مورد استفاده قرار گرفته که این خود داستانی دلپذیر و شنیدنی است.

حضرت آیة اللّه امینی،مؤلّف دانشمند الغدیر که حقّا باید ایشان را«امین الغدیر» (1)نامید،با خامه سحرآسا و دربار خود،چنان انقلاب فکری و تحوّل روحی در جهان اسلام و در بین مذاهب مختلفه اسلامی به وجود آورده اند که هرگز تصوّر نمی رفت فردی بتواند چنین دگرگونی دینی عظیمی را در جامعه مذهبی پدید آورد.

ص:405


1- (1)) -از آنجا که جدّ علاّمه امینی رحمه اللّه مولی نجفعلی تبریزی به خاطر امانت در اعمال و صدق گفتار و اعتماد مردم به ایشان به لقب«امین الشرع»معروف شد نواده ایشان علامه امینی رحمه اللّه نیز به دلیل صداقت و امانت در نقل کتاب شریف الغدیر به«امین الغدیر»شهرت یافتند.

اگر کسی با دقّت نظر،آثار قلمی بزرگان عرب را که پیرامون«الغدیر»قلم فرسایی نموده اند و نظریّات منصفانه خود را در دسترس هم کیشان خویش گذارده اند[بنگرد و بپذیرد]،با آن نویسندگان در قدردانی و حق شناسی شریک بوده،و انگشت حیرت بر دهان گذارند و زبان به مدح و ثنا گشایند.اکنون برای توجّه و بیداری خوانندگان گرامی و برادران عزیز دینی،نام جمعی از ایشان را در این مختصر ذکر می نماییم.

1-امام یحیی؛پادشاه بافضیلت و فقید یمن. (1)

2-عبد اللّه بن الحسین؛پادشاه فقید اردن هاشمی. (2)

3-فاروق؛پادشاه سابق مصر. (3)

4-محمّد عبد الغنی حسن المصری؛یگانه نویسنده باعظمت و شهیر مصر. (4)

5-دکتر محمّد غلاب؛استاد فلسفه در کالج مصر. (5)

6-استاد عبد الفتّاح عبد المقصود؛صاحب کتاب مشهور«الإمام علی علیه السّلام»در چهار مجلّد. (6)

7-دکتر عبد الرّحمن کیالی؛دانشمند صاحب تألیف حلب که چند دوره به منصب وزارت گماشته شده است. (7)

8-آقا شیخ محمّد سعید دحدوح؛امام جمعه و عالم شهیر شهر حلب. (8)

این مرد بزرگ و روحانی جلیل در پرتو انوار هدایت بخش و تابناک الغدیر به مولای واقعی و خلیفه حقیقی مقام مقدّس رسالت که در روز غدیر منصوب گردید، ایمان یافته و خود و پدرش شیخ محمّد بشیر و خانواده وی و جمعی از جوانان فهمیده و حق جوی حلب به زیور تشیّع متجلّی و آراسته شدند.

ص:406


1- (1)) -الغدیر،علامه امینی،ج 3،ص 5.
2- (2)) -همان،ج 3،ص 8،چاپ دوّم.
3- (3)) -همان،ج 5،ص 1،چاپ سوم.
4- (4)) -همان،ج 1،ص 15،چاپ چهارم.
5- (5)) -همان،ج 4،ص 2،چاپ چهارم.
6- (6)) -همان،ج 1،ص 150،چاپ چهارم.
7- (7)) -همان،ج 4،ص 6،چاپ چهارم.
8- (8)) -همان،ج 2،ص 2،چاپ چهارم.

9-شیخ محمّد سعید العرفی؛مفتی و عضو المجمع العلمی العربی دمشق. (1)

10-بولس سلامه بیروتی؛قاضی مسیحی که کتاب مهم«ملحمة الغدیر»را بعد از خواندن کتاب الغدیر به رشته تحریر درآورده است. (2)

11-دکتر صفا خلوصی؛استاد روشن فکر دانشگاه لندن. (3)

12-علاء الدّین خروفه؛رئیس محکمه شرعی موصل و از فارغ التحصیل های جامع الازهر است. (4)

13-یوسف اسعد داغر؛یگانه مؤلف کثیر التألیف سوریه. (5)

14-شیخ محمّد تیسیر؛از دانشمندان مشهور شام. (6)

15-استاد عادل غضبان؛از بزرگان نامی مصر و صاحب مجله الکتاب. (7)

شهادت و گواهی این بزرگان عالم تسنّن،که هریک تقریظی بر این اثر بزرگ و جاوید جهان تشیّع یعنی الغدیر مرقوم داشته اند؛درحقیقت،تصدیق بر حقّانیّت مذهب حقّه جعفری است.

حرکت به اصفهان

از مدّتی پیش،از طرف بعضی از علماء و روحانیّون اصفهان مخصوصا حضرت حجة الاسلام آقای حاج حسین خادمی که از علمای معروف اصفهان و مردان شایسته آن سامان و صاحب تألیفات علمی بسیار از جمله کتاب نفیس«رهبر سعادت»و از اولاد مرحوم صدر عاملی قدّس سرّه هستند؛و نیز یگانه دانشمند متکلّم،حاج آقا جمال الدّین صهری سدهی که از واعاظ معروف و دانشمندان متعبّد و متهجّد و برجسته اصفهان بشمار می روند؛از علاّمه معظّم برای مسافرت به اصفهان،دعوت های مکرّر و مؤکّدی به

ص:407


1- (1)) -ربع قرن مع العلامة الامینی،حسین شاکری،ص 371.
2- (2)) -الغدیر،ج 7،ص 9،چاپ سوم.
3- (3)) -همان،ج 5،ص 6.
4- (4)) -همان،ج 11،ص 6.
5- (5)) -همان،ج 11،ص 10.
6- (6)) -همان،ج 11،ص 8.
7- (7)) -همان،ج 3،ص 6.

عمل می آید تااینکه زمستان سال گذشته حجة الاسلام خادمی به عتبات عالیات مشرّف شدند و به آستان پاسبان ملایک،مولی امیر المؤمنین علی علیه السّلام تشرّف نمودند و از معظّم له تقاضا نمودند که در مسافرت به ایران،اصفهان را از سفر میمنت اثر خویش بی بهره نگذارده،آن خطّه ولایت خیز را به قدوم خود مزیّن فرمایند.

در ذیحجّه گذشته (1)،این تقاضا و دعوت ها از طرف ایشان و سایر علاقه مندان تأکید و تکرار گردید و بالاخره مسافر ارجمند و میهمان دانشمند ما به اتّفاق جناب آقای حاج سیّد رضا خان اصغری در تاریخ 28 محرم به طرف اصفهان حرکت فرمودند. (2)

حجة الاسلام آقای خادمی و قاطبه علما و بزرگان اصفهان در نظر داشتند که مقدّمات استقبال مجلّل و بی نظیری را برای ورود معظّم له به اصفهان فراهم نمایند تا از مقام علمی و خدمات تبلیغی ایشان تجلیل کامل و کافی به عمل آید؛ولی با اعتذار و عدم موافقت علاّمه آیة اللّه امینی،هیچ گونه تشریفاتی برای استقبال برگزار نشد و بدون هرگونه تظاهری وارد اصفهان شدند و در منزل حجة الاسلام آقای خادمی وارد شدند و مدّت چهار روز در منزل ایشان جلوس رسمی داشته و در این مدّت جمیع طبقات با یک دنیا شوق و علاقه و احترام و تجلیل،برای زیارت و دیدار می شتافتند و از محضر فیض بخش این استاد نبیل،مستفیض می شدند و لازم به توضیح نیست که مانند همه علاقه مندان و مریدان و دوست دارانشان،از نخستین لحظه دیدار،شیفته و فریفته ظاهر آراسته و سیمای ملکوتی و ملکات معنوی ایشان شده،بی اختیار زبان به تحسین و تمجیدشان می گشودند و خود را ظاهرا در برابر شاگرد برجسته مکتب مقدّس ولایت،مکتبی که قرن هاست در دانشگاه رفیع و عظیم نجف اشرف برپاست؛و باطنا در پیشگاه شاه ولایت و قطب آسیای امامت و مسیل جریان علم و معرفت و وصیّ بر حقّ

ص:408


1- (1)) -سال 1375 ق.
2- (2)) -حرکت معظم له از نجف اشرف در سال 1376 ق انجام گردید.

مقام مقدّس رسالت،خاضع و خاشع می دیدند؛و با قلبی آکنده از مهر علی و اولادش علیهم السّلام به این منادی بزرگ عالم تشیّع به دیده احترام و تکریم می نگریستند.

هردسته و طبقه ای که به دیدار معظم له می شتافتند،مخصوصا حضرات آقایان، علماء اعلام و روحانیون و مبلّغین دین،با اشتیاق و علاقه تام تقاضای اقامه نماز و منبر می نمودند که مخصوصا در زمره متقاضیان و علاقه مندان که اصرار تمام در این امر داشتند و درحقیقت،بانی یک خدمت بزرگ به عالم تشیّع شدند،نام آقایان زیر قابل ذکر است که اسامی ایشان را زینت بخش این سفرنامه تاریخی می سازیم و توفیق همگی را در ادامه خدمات دینی و تبلیغی از قادر متعال مسئلت می داریم.

جناب حجة الاسلام آقای حاج حسین خادمی؛

جناب حجة الاسلام آقای حاج سیّد محمد رضا شفتی،امام[جماعت]مسجد سیّد اصفهان و نوه مرحوم حجة الاسلام کبیر که مزارش در مسجد مزبور به نام«مزار کبیر» (1)معروف است و زیارتگاه اهل دل می باشد و از اجلّه علمای اصفهان به شمار می رفته است.

جناب حجة الاسلام آقای خوانساری؛

جناب حجة الاسلام آقای امام جمعه؛

جناب حجة الاسلام آقای میر سیّد علی ابطحی؛

جناب حجة الاسلام آقای شیخ مرتضی اردکانی؛

جناب حجة الاسلام آقای شیخ محمود مفید؛

جناب حجة الاسلام آقای سیّد حبیب اللّه روضاتی؛

جناب حجة الاسلام آقای حاج سیّد محمّد مقدّس؛

ص:409


1- (1)) -عالم ربانی و فقیه متأله مرحوم حجة الاسلام سید محمّد باقر شفتی قدّس سرّه،مسجد سید اصفهان را در محله بیدآباد به سبک قدیم و بسیار زیبا بنا کرد و در سال 1260 ق نیز وفات نمود و در همین مسجد ضریح و بقعه ای دارد؛لغت نامه دهخدا.

جناب حجة الاسلام آقای مجد العلماء نجل آیة اللّه مرحوم آقای شیخ محمّد رضا نجفی،امام جماعت مسجد نو بازار که اولین جلسات تبلیغی و منابر علاّمه معظّم در مسجد ایشان تشکیل گردید.

جناب حجة الاسلام آقای حاج سید باقر رجایی؛

جناب حجة الاسلام آقای میر سید ابو الحسن آل رسول؛

خطیب دانشمند و واعظ شهیر،جناب آقای حاج آقا جمال الدّین صهری سدهی؛

خطیب دانشمند و واعظ شهیر،جناب آقای حاج حسام الواعظین؛

خطیب دانشمند و واعظ شهیر،جناب آقای میر سیّد حسن مدرّس؛

جناب آقای میر سیّد محمّد روضاتی؛

اقامه نماز و منابر

بالاخره در اثر تقاضای مؤکّد آقایان نامبرده و اصرار مکرّر تجّار و محترمین و طلاّب علوم دینیّه که دسته دسته در پی این تقاضا می شتافتند،روز پنج شنبه،هفتم ماه صفر در مسجد نو واقع در بازار به منبر رفته و تا هفدهم ماه مزبور در آن مسجد به افاضه کافی و وافی می پرداختند و پس از ختم منبر-که از حدود یک ساعت و نیم إلی دو ساعت به غروب شروع شده و مغرب پایان می یافت-نماز مغرب و عشاء را اقامه می فرمودند.

در این مسجد به لحاظ موقعیّت و محل،کسبه و اهل بازار،بیشتر از سایر طبقات، حضور می یافتند و البته سلسله جلیله علما و وعّاظ و محصّلین مدارس دینی و همچنین تجّار و محترمین نیز در مجلس حاضر می شدند و با وجودی که وسعت مسجد مزبور چندان زیاد نیست،مع هذا به طور متوسط از هفت تا ده هزار نفر جمعیّت در آن گرد می آمدند و از بیانات دل نشین و سخنان دل انگیز ایشان،مستفیض و بهره مند می شدند.

رفته رفته انبوه جمعیت و ازدحام مردم به قسمی شد که کوچک ترین جایی در

ص:410

مسجد یافت نمی شد و اداره جمعیّت برای متصدّیان مربوطه دشوار می نمود و لذا جناب حجة الاسلام آقای شفتی،امام[جماعت]مسجد سیّد،با جمعی از علما و محترمین از معظّم له دعوت کردند که به مسجد سیّد تشریف برده،منابر خود را ادامه دهند؛لذا بنا به دعوت ایشان و تقاضای جمعی دیگر از علاقه مندان،پس از ده شب افاضه در مسجد نو، [مجلس]به مسجد نامبرده انتقال یافت.

[ایشان]در این مسجد،شب ها پس از ادای نماز مغرب و عشا به منبر می رفتند.عصر روزی که قرار بود در مسجد سیّد حضور به هم رسانند،حضرات حجج اسلام آقایان شفتی و خادمی و خوانساری و حاج آقا مقدّس با جمعیّت کثیری از مردم در منزل معظم له حضور یافتند که ایشان را برای ادای نماز مغرب و عشاء به مسجد ببرند.

خیابانی که مسجد در آن واقع است عصر آن روز منظره ای عجیب داشت و شاهد شور و هیجان کم نظیری بود و به قدری ازدحام جمعیّت زیاد بود که امکان سوار شدن ماشین نبود و لذا پیاده به مسجد رفتند و در مقابل مسجد،در جلوی پای ایشان به تشریف مقدمشان،قربانی هایی سر بریده شد و مدّت شش شب،پس از ادای نماز بر فراز منبر قرار می گرفتند و به دنبال بحثی که از نخستین شب آغاز فرموده بودند، مستمعین را به فیض کامل می رساندند و حقایقی را که کمتر شنیده شده بود،بیان می داشتند.

جمعیّتی که در این مسجد گرد می آمدند،تقریبا دو مقابل (1)[جمعیّت]مسجد نو بود و همه جای مسجد پر می شد به طوری که من الباب إلی المحراب،جایی باقی نمی ماند به حدّی که مردم مجبور بودند از بام ها و ایوان های مسجد،استفاده کنند تا از این فیض عظمی محروم نمانند.

از شب بیست و سوم ماه صفر تا آخر ماه،بنا به تقاضای جناب حجة الاسلام آقایان امام جمعه و ابطحی و جمعی از تجّار و وجوه اهالی و[به دلیل]کثرت روزافزون

ص:411


1- (1)) -برابر.

جمعیّت مستمعین،[مجلس]از مسجد سیّد به مسجد جامع اصفهان منتقل شد و[معظم له]تا پایان ماه صفر در آن مسجد به اقامه نماز و منبر پرداختند.

مسجد جامع از مساجد تاریخی اصفهان و بلکه از مساجد بی نظیر ایران است که از لحاظ سوابق تاریخی،کمتر مسجدی به پای آن می رسد و دارای محراب های تاریخی و قدیمی متعدّد است و از لحاظ وسعت نیز از بزرگ ترین مساجد به شمار می رود به طوری که گویند:چهل و دو جریب (1)زمین است.

در نخستین شب در محراب عمومی به نماز ایستادند،ولی در شب های بعد به علّت ازدحام جمعیّت در محراب معروف به«صاحب» (2)به اقامه نماز پرداختند به طوری که گفته می شد،تاکنون کسی در این محراب ادای نماز نکرده بود.

با همه وسعتی که مسجد جامع دارد،از کثرت جمعیّت،جای قدمی پیدا نمی شد؛در شب های اخیر،مخصوصا شب بیست و هشتم که شب رحلت پیشوای مقدّس و بزرگوار اسلام،حضرت ختمی مرتبت صلّی اللّه علیه و آله و شهادت سبط مکرّم و نور دیده محترمش،حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام بود،جمعیّت حاضرین را که از همه طبقات مخصوصا رؤسای

ص:412


1- (1)) -هرجریب معادل هزار متر است.
2- (2)) -این محراب عجیب در مسجد مجاورت ایوان استاد،در مسجد عتیق اصفهان(جامع)قرار دارد که کتیبه دور محراب،علاوه بر گچبری ممتاز آن سه طبقه نقاشی دارد که از نفایس و جواهرات اصفهان است صاحب بن عباد کافی الکفاة در این مسجد در جلسه باشکوهی تدریس می کرده اند. به نظر می رسد محراب صاحب نیز هم چون صفه صاحب به نام صاحب بن عباد باشد. صاحب بن عباد کافی الکفاة اسمعیل وزیر مؤید الدوله و برادرش فخر الدوله دیلمی بوده است که در سال 385 هجری در ری وفات یافت و پیکرش به اصفهان منتقل شد و در مجاورت دروازه طوقچی اصفهان در اتاقی کنار زیارتگاه معروف به سر شاهرضا مدفون گردید.در بین عوام اصفهان معروف است که فاتحه خوانی در مقبره صاحب بن عباد،فاتحه خوان را به طعام می رساند؛لغت نامه دهخدا.

دوایر و طبقات ممتاز شهر حضور داشتند،حتّی بیشتر از 60 هزار نفر هم،تخمین زده اند و این خود افتخاری بوده که به راستی نصیب شهر تاریخی اصفهان گردید.

در این چند شب که چنین جمعیّت بی سابقه ای از نقاط مختلف شهر برای استفاده و استفاضه و تعظیم شعائر مذهبی و تجلیل از یک شخصیّت بزرگ روحانی در مسجد جامع حضور می یافتند،امر انتظامات مسجد و شهر،بی اندازه حسّاس و دشوار بود و حسن انتظام مجلس و محل،نهایت ضرورت را داشت و باید گفت که انصافا ریاست محترم شهربانی اصفهان و ریاست محترم کلانتری 3 در برقراری انتظامات و تأمین نظم، زیاده از حد ابراز علاقه می کردند و بیش از حدّ تصوّر،جان فشانی می نمودند که لازم است در این اثر تاریخی از ایشان تقدیر و سپاس گزاری شود.

احساسات مردم بیدار و زنده دل و خونگرم و عالم دوست اصفهان-شهری که میر دامادها و شیخ بهایی ها و مجلسی ها و دیگر علماء بزرگ و برجسته و پیش قدمان نشر و ترویج تشیّع را به خود دیده،و در دامان خود پرورانده و در کنار بستر آبادی بخش زاینده رود،زاینده رودی رستگاری بخش از علم و معرفت و ایمان و هدایت،به سرزمین کهن ایران روانه ساخته است-در این مجالس و در طیّ این مدّت به قدری بود که به وصف درنیاید و هرشب که سخنان تازه و بکر علاّمه معظّم،دهان به دهان و گوش به گوش،نقل محافل و مجالس شهر می گردید،بر شور و هیجان مردم افزوده می شد و شعله های عشق و احساسات و اشتیاق دوست داران و شیعیان،تیزتر شده بیشتر از پیش زبانه می کشید و یک جهان شوق و نشاط و ایمان و احساسات در«نصف جهان» پدید آورد که هرچه بیشتر وصف آن گفته آید،به توصیف نگنجد.

محور سخن علاّمه معظّم در طی مدّتی که زمام منبر و نبض تبلیغ را در اصفهان به دست حکیمانه و عالمانه خود گرفته بودند،حول موضوع ولایت کبرای مولای عالمیان و شهریار شاهان،شهسوار اسلام و وصیّ بر حقّ حضرت خیر الانام صلّی اللّه علیه و آله امیر المؤمنین

ص:413

علی علیه السّلام بود و همچنین آیه شریفه إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکٰاةَ وَ هُمْ رٰاکِعُونَ (1)

که به مناسبت روز پرافتخار خاتم بخشی(25 ذیحجّه)در شأن آن شاه مردان و مظهر اتم و اکمل ایمان،نازل گردیده؛عنوان مجلس و مفتاح کلام بوده است و در طی آن،با بیانات شیوا و آهنگ گیرا،یک دوره کامل درس ولایت به مردم علی دوست اصفهان تعلیم فرموده اند که به اعتراف و تصدیق همه،تاکنون این گونه سخنان به گوش مردم نرسیده بود و لذا مورد استفاده کامل قاطبه اهالی واقع شد.

منابر علاّمه معظّم در اصفهان،چنان که زبان زد و رطب اللسان حضرات آقایان علما و دانشمندان و وعّاظ و اهالی آن سامان است،چنان روح تشیّعی در مردم اصفهان دمید که یک قرن دیگر فراموش شدنی نیست و اصولا این[چنین]مجلس و جمعیت و نماز و منبر نیز در تاریخ اصفهان،بلکه در تاریخ جهان از یک قرن پیش تاکنون نظیر پیدا نکرده است و این خود افتخار زوال ناپذیری است که اصفهان و اصفهانی می تواند همیشه بدان مباهات کند.

نکته مهمی که درباره این منابر تاریخی قابل ذکر می باشد این است که هریک از

ص:414


1- (1)) -سوره مبارکه مائده،آیه 55.«همانا ولیّ شما خدا و رسول و آن هایی که ایمان آورده اند؛ آنان که نماز به پا دارند و به هنگام رکوع صدقه می دهند».این آیه شریفه در شأن شاه ولایت و مسندنشین کرسی وصایت علی علیه السّلام نازل گردیده و شأن نزول آن نیز این بود که:روزی حضرت در مسجد به نماز ایستاده بودند،سائلی از مردم تقاضای کمک کرده و کسی به او پاسخ نداد و علی علیه السّلام هنگامی که در حال رکوع بودند،با انگشت خود به او اشاره فرموده و انگشتری که در دست مبارکشان بود را نشان دادند و سائل آن را بیرون آورد و آن گاه آیه شریفه نازل گردید و در این مورد،کتب معتبره اهل سنّت به این معنی گویا است که در کتب مربوطه مندرج است و آقای امینی در الغدیر از هفتاد کتاب معتبر از مصادر اهل سنّت،نزول آیه را در شأن مولا امیر المؤمنین علی علیه السّلام نقل فرموده اند.(پاورقی نویسنده)

جلسات منبر معظّم له،با یک دنیا شور و هیجان و گریه و سوگواری بی نظیر،پایان می یافت و مردم به حدّی در مصائب جان سوز خاندان مقدّس رسالت می گریستند که حقّا نظیر و مانندی نداشته است و این به سبب آن بود که علاّمه امینی با سوز و گدازی وصف ناپذیر به ذکر مصیبت پرداخته،خود بی اختیار می گریستند و مردم را به هیجان می آوردند و از صمیم دل و بدون هیچ ریا و تصنّع،سیلاب اشک از دیده می باریدند.

امید است که مقبول درگاه حق و مرضی اولیائش واقع شود.

مهمان نوازی ها و پذیرایی های شایان

در تمام مدّتی که علاّمه معظّم حضرت آقای امینی در اصفهان بودند،علاوه بر احساسات بی شائبه اهالی،که در تمام موارد نسبت به ایشان ابراز می شد،هرروز و هر شب بنا به تقاضای آقایان علماء اعلام و حجج اسلام و سایر محترمین شهر در منزل یکی از ایشان دعوت داشتند و هرگاه که در محلّی موعود بودند از طرف اهل آن محل، به طور زاید الوصفی نسبت به معظّم له ابراز احساسات می شد و مراتب تکریم و احترام شایان تقدیر خود را به جامعه روحانیّت،که ایشان در واقع فرد مبرّز و شخصیّت برجسته ای از این حوزه مقدّسه می باشند،اظهار می داشتند و نشان می دادند که قلبا و باطنا به این سلسله جلیله،علاقه مند بوده،بدون هیچ گونه شایبه و محرّک و تنها به سائقه (1)علایق مذهبی و برای تعظیم شعایر دینی،رهبران روحانی و مبلّغین و مروّجین شریعت آسمانی خود را محترم و گرامی می شمارند.

از جمله روز پنجم صفر که با جمعی از آقایان علماء اعلام در منزل عالم جلیل القدر حجة الاسلام آقای حاج میرزا حبیب اللّه روضاتی،موعود بودند،بعد از ظهر آن روز حوالی (2)سه ساعت به غروب،اهالی محل در خانه ایشان گرد آمده و با شوق و شعف تمام،اجتماع نمودند و تقاضا داشتند که حضرت علاّمه مکرّم،نماز ظهر و عصر را در

ص:415


1- (1)) -سوق دهندگی،تشویق.
2- (2)) -حدود.

مسجد محل اقامه نمایند و لذا بنا به تقاضای اهالی به طرف مسجد رهسپار شدند و با وجودی که بین منزل آقای روضاتی و مسجد،فاصله زیادی بود،در تمام مسیر راه، جمعیّت محل حضور یافته،با گرمی و شوق بسیار،ابراز احساسات می نمودند و در جلوی مسجد گوسفندی برای قربانی مهیّا و آماده ساخته بودند و با این همه شور و حرارت،مراتب ایمان و علاقه مندی خود را نسبت به معتقدات مذهبی و مذهب حقّه و پاک خود به منصه ظهور می رساندند و دست رد بر سینه بیگانگان و دشمنان دین و ملیّت خویش که هریک به نحوی تظاهرات مقدّس دینی ما را به باد استهزا و تمسخر گرفته و می گیرند و از هیچ گونه ناسزا و اهانت و افترا به شیعیان فروگذار نمی کنند، می زدند.

بعد از ادای نماز،دانشمند محترم و خطیب ارجمند،حجة الاسلام طاهری که از دانشمندان و وعّاظ مشهور اصفهانند بر فراز منبر قرار گرفتند و با بیانات شیوا و دل نشین خود از ابراز احساسات شورانگیز مردم اظهار تشکر و سپاس گزاری نمودند و سپس پیرامون خدمات شایان میهمان عالی قدر و ارجمند خود سخن گفتند و مخصوصا شمّه ای از کتاب شریف الغدیر،کتابی که به راستی تظاهر عظیم و با شکوه و اجتماع شورانگیز و تاریخی غدیر خم را در 14 قرن پیش،از لابه لای تاریخ ایّام و حوادث زمان و متون کتب،مجسّم ساخته،روح تازه بخشیده و زنده نموده است و در برابر دیده بصیرت حق بینان نهاده،به سمع مردم رساندند و این خدمت بزرگ و شایان تقدیر را چنان که درخور آن مجلس شریف بود،ستودند و برادران دینی را از این قدم بلند و برجسته ای که به همّت والای یکی از رادمردان عالم تشیّع و یکی از مجاهدین بنام طریقه حقّه جعفری برداشته شده و عالم تسنّن را به اصطلاح شه مات (1)نموده و به شش در حیرت دچار ساخته است،آگاه و شادمان و مسرور نمودند.

دعوت قابل ذکر و شایان توجّه دیگری که از معظّم له به عمل آمد،روز جمعه،

ص:416


1- (1)) -مغلوب کامل،شکست سخت؛لغت نامه دهخدا.

پانزدهم صفر و به تقاضای اهالی«دستگیر» (1)در منزل جناب آقای حاج محمّد صادق دهخدا بود که با 50 نفر از حضرات علما و محترمین،مدعو بودند؛پس از پذیرایی شایان و گرمی که از مهمانان محترم به عمل آمد،عصر به اقامه نماز پرداختند و پس از ادای فریضه ظهر و عصر به اصرار اهالی،مخصوصا عالم جلیل محل،ایشان به منبر رفتند و با مواعظ و نصایح،مردم را مفتخر و قلوبشان را سرشار از ایمان و عشق به حق نمودند.در تمام این مدّت،احساسات مردم آن محل،فوق تصوّر و از هرحیث،شایان توجه بود.در این منطقه نیز گوسفندهایی قربانی گردید.

روز شنبه،بیست و سوم صفر نیز بر اثر تقاضای اهالی نجف آباد و دعوت عالم دانشمند و روحانی جلیل آن،جناب حجّة الاسلام آقای منتظری،صاحب کتاب نهایة الاصول که تقریرات[درس]حضرت آیة اللّه العظمی آقای بروجردی است و چاپ شده است،بدان صوب (2)رهسپار و در میان احساسات شورانگیز و هیجان آمیز اهالی، وارد آن شهر شدند.

ایشان در پرتو اقدامات خود توانسته اند نجف آباد را به انوار تابناک ساطعه و درخشنده ای از نجف،آباد سازند و مردم آن شهر را از شرّ«اغنام» (3)گرگ صفت که مذهب حق و حزب خدا را واگذارده از«باب»ضلالت دین ساختگی و بی«بهایی»را پذیرفته اند،رهائی بخشند (4).

ص:417


1- (1)) -دستگرد؛از محله های معروف و پرجمعیّت شهر اصفهان است.
2- (2)) -قصدکردن،آهنگ نمودن؛لغت نامه دهخدا.
3- (3)) -گوسفندان.
4- (4)) -یکی از نقاطی که مورد هجوم دو فرقه ضالّه بابیت و بهاییت واقع شده بود،نجف آباد بود که بهاییان به خیال خود می خواستند از بی خبری مردم استفاده کنند و در بین آنان نفوذ نمایند؛ ولی خوش بختانه با بیداری مردم مواجه شدند و از جمله چندی پیش که جسارت و گستاخی آنان فزونی یافت،جنبشی در بین قاطبه اهالی نجف آباد به وجود آمد و مردم،علیه آنان دست به قیام و اقدام عاقلانه ای زدند و نه تنها از راه تبلیغ و مباحثات علمی برای هدایت فریب-

باری در روز مزبور،اهالی باایمان نجف آباد،تا یک فرسخ به استقبال آمده، گوساله ای قربانی کردند و حق هم همین بود،چه در آن شهر مهدی علیه السّلام پناه به کلّی دست رد بر سینه«اغنام»زده شده بود و لذا قربانی گوسفند،لطفی نداشت و قربان نمودن گوساله که رهبرزاده آنها است مناسب تر و پسندیده تر بود!

پس از ورود به شهر،نخست وارد مدرسه دینی نجف آباد (1)شدند و پس از ابراز مهر و محبّت و استعلام و دلجویی از مستقبلین،خاصّه آقایان محصّلین آن مدرسه که از برجسته ترین طلاّب علوم دینی هستند،به باغ آقای حاج غلام حسین رفتند و روز را در آنجا به سر برده،نماز ظهر و عصر را در مسجد به جا آوردند و نیم ساعتی نیز برای وعظ و تشویق و تهییج مردم به حفظ شعائر دین و تقویت مبانی مذهبی به منبر رفتند و سپس در بین احساسات پرشور مردم که در تمام آن روز جریان و ادامه داشت به اصفهان بازگشتند و خاطره ای خوش و فراموش نشدنی در آن سنگر تاریخی مبارزه با دشمنان امام زمان علیه السّلام و فریب خوردگان حظیره نشین (2)به یادگار گذاشتند.

روز یکشنبه بیست و چهارم به درخواست اهالی قصبه ریز (3)و عالم باهمّت آن، جناب ثقة الاسلام آقای شیخ محمود شریعت به آن قصبه رهسپار شدند.

ص:418


1- (1)) -منظور مدرسه علمیه مرحوم آیة اللّه حاج شیخ ابراهیم ریاضی-رضوان اللّه علیه-است.
2- (2)) -جایگاهی سست بنیاد؛محوطه ای که از شاخ درختان و چوب نی برای حیوانات سازند تا از گرما و باد در امان باشند؛لغت نامه دهخدا.
3- (3)) -روستای ریز،اکنون جزء شهر زرین شهر اصفهان است.

آقای شریعت نیز از خدمت گزاران برجسته دین و مروّجین مبرّز شرع انور بوده، الحق اسمی با مسمّی دارند و از جمله خدمات گران بهای ایشان،تأسیس یک مدرسه دینی تاریخی در آن محل است که با این اقدام،الحق نام نیکی در صفحه روزگار از خود به یادگار گذاشتند و باقیات صالحات ارزنده و اثربخشی به وجود آورده اند که هرچه از اثرات سودمند آن سخن گفته شود،کم است.ایشان با شایستگی و مجاهدات خود مورد توجه کامل حضرت آیة اللّه بروجردی بوده اند.جا دارد در این سفرنامه تاریخی، تقدیری از خدمات و زحماتشان بشود تا سرمشق دیگران گردد و علاقه مندان خدمت به دین،به ایشان و امثالشان تأسّی نمایند.اهالی ریز تا یک فرسخی به اتّفاق علماء محل به استقبال مهمانان خود شتافته بودند.چیزی که در این محل بسیار جلب توجّه می کرد این بود که دانش آموزان مدرسه ملّی ریز که از مدارس وابسته به جامعه تعلیمات اسلامی است تا مسافتی از قصبه به اتّفاق اولیای خود،به استقبال آمده بودند و با فرح و انبساط و سرور و شعف کودکانه خود سرودی بس مهیّج و شورانگیز می خواندند که بسیار جالب توجّه و مسرّت بخش بود.یکی از آقایان آموزگاران محترم نیز قصیده شیوایی انشاد نموده و ایراد کردند که مورد تحسین کامل قرار گرفت.

رؤیاهای صادقانه

اشاره

در جریان این مسافرت تاریخی،خواب های جالب توجّه و رؤیاهای صادقه ای از طرف بعضی از علما و وجوه طبقات نقل شده است که در اینجا برای تکمیل این تاریخچه به ذکر قسمتی از آن ها می پردازیم:

اول:امیر المؤمنین علیه السّلام در اصفهان

صبح روز ورود علاّمه امینی به منزل آقای خادمی،جناب آقای فیروزیان از وعّاظ

ص:419

و خطبای محترم اصفهان که از ورود معظّم له بی خبر بودند به خانه ایشان آمده،اظهار داشتند که«شب گذشته در خواب دیدم که بیست هزار جمعیّت جلوی منزل شما گرد آمده اند و به شدّت ابراز احساسات می کنند.پرسیدم:چه خبر است؟در جوابم گفتند:

«امیر المؤمنین علیه السّلام آمده است!»و اینک آمده بودم که خواب خود را نقل کنم و از تعبیر و چگونگی آن بپرسم که دیدم به خوبی تعبیر شده است.

آری تعبیر این خواب عجیب،همان ورود علاّمه امینی به منزل آقای خادمی بود که اگر مولی الموحدین علیه السّلام خود به آن خانه نزول اجلال نفرموده بود،ولی شاگرد برجسته مکتب جاویدان و پرورش یافته دانشگاه ولایت آثار حضرتش،به اصفهان قدم نهاده بود تا روح ولایت و ایمان به مذهب تشیّع و حقّانیّت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام را در کالبد ایشان زنده و تجدید نمایند.

دوّم:نماینده امیر المؤمنین علیه السّلام

هنگامی که مسجد سیّد را تعمیر می کردند به قراری که بعضی از بزرگان نقل می کردند،یکی از کسانی که در امر تعمیر مسجد شرکت کرده بود،شبی در خواب می بیند که به او گفته بودند:«مسجد را تعمیر کنید؛برای این که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام یک نفر را خواهند فرستاد که در مسجد،نماز بخواند».

این خواب نیز که مؤیّد خواب اوّلی است،به خوبی تعبیر شده و علاّمه امینی که در آن مسجد اقامه نماز نمودند،درحقیقت نماینده مولی امیر المؤمنین علیه السّلام به شمار می رفتند.

سوم:نماینده حضرت صادق علیه السّلام

جناب حجة الاسلام شفتی (1)در خواب دیده بودند که در مسجد سیّد،مردم جمع بودند و علاّمه امینی بر فراز منبر قرار داشتند و به موعظه مشغول بودند و مردم می گفتند که:

«ایشان را حضرت صادق علیه السّلام فرستاده اند».

ص:420


1- (1)) -امام جماعت محترم مسجد سید و از نوادگان فقیه وارسته حجة الاسلام سید محمد باقر شفتی قدّس سرّه.

البته این خواب هم با منبر علاّمه معظّم در مسجد سیّد به خوبی تعبیر گردید و معلوم است وقتی عالمی افتخار آن داشته باشد که نماینده حضرت امیر المؤمنین علی علیه السّلام باشد،طبعا نمایندگی حضرت صادق علیه السّلام؛پیشوای مذهب جعفری و زنده کننده معارف و علوم اهل بیت علیهم السّلام و پرورش دهنده حاملان آثار و راویان اخبار آل محمد علیهم السّلام و سایر ائمه هدی علیهم السّلام را خواهد داشت.و الحق این افتخار بزرگی است که نصیب علاّمه امینی گردیده که توانسته اند بنا بر حدیث شریف (1)،در ردیف یکی از بزرگترین امناء خدا قرار گیرند و عالم تشیّع را به وجود خود مفتخر سازند.

چهارم:گریه شدید مردم

یکی از تجّار محترم اصفهان نقل می کرد که:«در خواب دیده بود مسجد و خیابان چهارباغ از جمعیّت پر بود و مردم به شدّت گریه می کردند و من از گریه شدید مردم فهمیدم که آقای امینی بر منبر است؛پس تحقیق کرده،خودم خدمت ایشان رسیدم و از علماء اصفهان شنیدم می فرمودند:ایشان برای ما به اصفهان فرستاده شده اند تا مقام علم و دانش به شماها روشن گردد».این رؤیای صادقه نیز با آنچه که درباره گریه بی اختیار و شدید مردم در پای منبر معظّم له قبلا نوشتیم،وفق دارد و نشانه آن است که این هیجان عظیم تاریخی و این مسافرت بی نظیر تبلیغی-دینی چه از نظر مسافر گرامی و مهمان نامی و چه از لحاظ میزبانان عزیز،یعنی قاطبه علما و تجّار و محترمین و دانشجویان و کارگران و کشاورزان و پیشه وران و کلیّه طبقات اصفهان،مأجور بوده،مقبول درگاه

ص:421


1- (1)) -الفقهاء امناء الرسل ما لم یدخلوا فی الدنیا.قیل یا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:و ما دخولهم فی الدنیا؟ قال:إتّباع السّلطان فاذا فعلوا ذلک فاحذروهم علی دینکم. فقهاء،امناء رسولان هستند؛مادامی که در امور دنیوی داخل نشده اند.پرسیدند یا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله چگونه در دنیا داخل می شوند؟فرمودند:هنگامیکه تبعیت سلطان کنند پس در این هنگام در امور دینیتان از آنها دوری کنید.کافی،ج 1،ص 46؛در مستدرک الوسایل، ج 13،ص 124«علی ادیانکم»آمده است.

حضرت احدیّت و حضرت ختمی مرتبت صلّی اللّه علیه و آله و شاه ولایت و خاندان عصمت و طهارت علیهم السّلام و امام منتظر در پس پرده غیبت علیه السّلام قرار گرفته است.

امید آنکه این ناچیز را نیز که افتخار ثبت این خاطرات دل انگیز را در تاریخ پر افتخار شیعه یافته ام از این فیض عظمی و اجر کبری بهره ای نصیب شود؛انشاء اللّه یا لیتنی کنت معهم فأفوز فوزا عظیما.

پایان سفر و بازگشت

[ایشان]پایان ماه صفر به این مسافرت میمنت اثر،خاتمه داد بی آنکه خاطره دل انگیز آن را بتواند از دل ها بیرون کند و یادبود روح افزایش را از یاد مردم اصفهان ببرد و به دست فراموشی سپارد.

بامداد روز جمعه بیست و نهم صفر،پس از آخرین شب منبر در مسجد جامع، مقدّمات حرکت به طرف تهران فراهم گردید و مردم که از قصد عزیمت معظّم له آگاه بودند،بامدادان جمعیّت انبوهی از مردم متدیّن و محترمین شهر و علما و وعّاظ و علاقه مندان به قصد مشایعت در منزل جناب حجة الاسلام آقای خادمی حضور یافتند.

خیابان چهارباغ اصفهان که در مواقع عادی منظره ای بهجت انگیز و شاعرانه دارد در آن بامداد تاریخی،وضعی بی سابقه داشت و کثرت جمعیّت به قدری بود که مانع از حرکت وسایل نقلیه گردید.بیش از پنج شش هزار دوچرخه سوار و تعداد زیادی اتوبوس و سواری تا دو فرسخی شهر،اتومبیل مهمان عالی قدر خود را بدرقه نمودند و احساسات مردم هشیار و زنده دل اصفهان در مراسم این وداع فراموش نشدنی به حدّی پرشور و مهیّج و تکان دهنده بود که به راستی به وصف درنمی آید و به جرأت می توان گفت که بروز چنین احساسات دینی و مذهبی،کم نظیر است.

نکته ای که از هرجهت قابل ذکر و شایان تقدیر است،مساعی و مجاهدات مشتاقانه افسران و مأمورین انتظامی است که در این شور و هیجان عمومی با کمال علاقه و از

ص:422

جان و دل در حفظ انتظامات می کوشیدند و مراتب اخلاص و علاقه مندی خود را به جامعه روحانیّت،ابراز می داشتند و در تظاهرات عظیم مذهبی،وظیفه حسّاس و سنگین خود را در برقراری نظم و انتظام عمومی،اجرا می نمودند که الحق درخور هر گونه قدردانی و سپاس گزاری است و جا دارد که در این سفرنامه تاریخی به یادگار بماند.

این بود خلاصه ای از سفر تاریخی علاّمه بزرگ معاصر،حضرت آقای شیخ عبد الحسین امینی،صاحب کتاب شریف«الغدیر»به اصفهان،که با مسافرت سودبخش و وافی هدایه خود،افتخار بزرگی نصیب مردم آن سامان نمودند و خاطره ای شیرین و جاویدان از خود در آن شهر تاریخی برجای گذاردند که تا ابد از صفحه تاریخ،محو نخواهد شد.و سزاوار است که همه از وجود محترم عالم عالی مقام،حضرت حجة الاسلام و المسلمین آقای خادمی،متشکّر و سپاس گزار شوند که ایشان عمده وسیله این همه خیرات و برکات بودند.

مکتبة الامام امیر المؤمنین علیه السّلام العامة

با اهمیّت شایان توجهی که سابقا از نظر مرکزیّت علمی نجف بیان کردیم و با توجه به اینکه این شهر مقدّس علمی متأسفانه فاقد یک کتابخانه بزرگ آبرومند متمرکز مجهّز بود،اهمیّت این خدمت عظیم آقای امینی معلوم می گردد و اکنون بسیار جای خوش وقتی است که به همّت والای معظم له از دو سال و اندی پیش که ایشان به این امر مهم همّت گمارده اند با وجودی که متأسفانه هم کیشان گرامی ما کمتر توجّه به فعالیت ها و جنبشهای علمی داشته و بیشتر غرق در ظواهر شده اند،به پیشرفت های شایان تقدیری نایل شده اند که محقّقا در اثر برکات آستانه مقدسه مولی بوده است.

علامه معظّم،که عمری را در میان بحر فیّاض کتب و کتابخانه بسر برده،هزاران کتاب نفیس و پربها را از نظر دقیق و عمیق گذرانده،مورد تتبع و تحقیق قرار داده اند و«الغدیر»نمونه و شاهد بزرگی بر این معنی است،باتوجه به اهمیّت کتابخانه در بسط

ص:423

و ترویج علوم و معارف و لزوم وجود یک کتابخانه مجهز آبرومند در نجف از مدّتی پیش در فکر تأسیس این مؤسسه ضروری در آن کانون علمی شیعه بودند تا اینکه بتوفیق ذات اقدس الهی و عنایات وجود مقدّس علوی علیه السّلام دو سال و اندی پیش موفق به تأسیس کتابخانه عمومی نجف به نام«مکتبة الامام امیر المؤمنین علیه السّلام العامه»شدند و خوش بختانه در همین مدّت کوتاه به توفیقات شایان نایل گردیدند به طوری که با اعلام تأسیس کتابخانه،جمعی از محترمین و دانشمندان که هریک خود عمری را با علاقمندی و عشق به کتاب،به گردآوری کتب مفید همّت گماشته و کتابخانه ای برای مطالعات و تحقیقات خود ترتیب داده بودند نتیجه یک عمر کتابداری خود را به پیشگاه حضرت مولی الموالی امیر المؤمنین علیه السّلام تقدیم و کتب خویش را وقف کتابخانه آن حضرت نمودند که ما اینک به ذکر اسامی شریفشان در اینجا می پردازیم تا مشوّقی برای سایر علاقمندان باشد.

واعظ شهیر و خردمند پیر،حضرت آقای حاج شیخ جواد عراقی؛جناب آقای نواب احتشام رضوی؛جناب آقای حاج سید رضا اخوی؛تیمسار سرلشگر عزیز اللّه ضرغامی؛جناب آقای ابو القاسم فیوضات از رجال دانشمند و فرهنگیان برومند و صاحب تألیفات گرانبها از جمله اسرار الصلوة و جناب آقای میرزا باقر حکمت از دانشمندان فرهنگ؛جناب آقای حاج میرزا محمّد حسین مجتهدی؛مرحوم مهندس رفیعی؛مرحوم مبشر السلطنه تهرانی؛مرحوم حجة الاسلام آقای میرزا موسی راشد (رحمة اللّه علیهم).

همچنین دانشگاه تهران نیز یکصد و پنجاه جلد از نشریات خود را به کتابخانه تقدیم داشته است.

تاکنون بر اثر همّت علاقمندان 9 هزار جلد کتاب که غالبا کتب مفید و ضروری است در کتابخانه مقدّسه گردآوری شده و جمع این مقدار کتاب در این مدّت کوتاه الحق در خور ستایش و تقدیر است و امید می رود که به زودی عالم تشیّع واجد مجهّزترین و بزرگ ترین و شایسته ترین کتابخانه های اسلامی در نجف گردد و این نقیصه بزرگ

ص:424

مرتفع شده و البته در این مورد عموم شیعیان باید بذل مساعی و توجه نموده هریک به سهم خویش در پیشرفت روزافزون این امر خیر و عظیم بکوشند.

محل کتابخانه بین بازار قبله و خیابان جدید الاحداث مقابل درب قبله صحن مطهر پشت مدرسه مرحوم آیة اللّه آقا سید کاظم یزدی رحمه اللّه واقع است که 260 متر زیربنا داشته و هزینه ساختمان آن 10 هزار دینار برآورد شده است که البته با تمامی لوازم و مقدمات تا 15 هزار دینار تخمین زده می شود.

کتابخانه دارای دفاتر مرتب و منظم و قبوض رسمی بوده و در مقابل کتب و وجوه دریافتی قبض رسید رسمی صادر می شود و برای اداره آن تشکیلات اساسی و منظمی پیش بینی شده است که کمتر نظیر دارد.از این کتابخانه عمومی کلیه طبقات می توانند استفاده نمایند و مخصوصا مرکزی برای آشنائی بین رجال علمی و دانشمندان و دانشجویان شیعه که از نقاط مختلفه و بلاد شیعی به آستانه مقدسه مولی امیر المؤمنین علیه السّلام مشرف می شوند به شمار می رود بدون شک وقتی با عظمت و ابهّت خاص خود،افتتاح شده و شروع به کار نماید،قطعا توجه عالم تسنن و حتی گروه خاورشناسان و محققین خارجی را نیز به خود جلب خواهد کرد و درحقیقت مرکز مناسبی برای تبلیغات و تحقیقات علمی آنان در اساس و مبانی مذهب حقّه شیعه و معارف اسلامی خواهد شد و بیش از همه طلاب علوم دینی حوزه مقدسه علمیه نجف از چنین سازمان عام المنفعه و این گنجینه علوم و معارف دین بهره مند خواهند گردید امید است علاقمندان و موالیان حضرت امیر المؤمنین علی علیه السّلام باتوجه به مقام شامخ علم در اسلام و اینکه یکی از اسناد گرانبهای حقّانیت آن حضرت و مذهب تشیّع و شیعیان آن سرور پرهیزکاران،حدیث«أنا مدینة العلم و علی بابها» (1)می باشد و در نظر گرفتن این حقیقت که دین مقدّس اسلام و مذهب حقّه جعفری یعنی آیینه تمام نمای آن کاملا برپایه علم استوار گردیده است،نسبت به این مرکز مهم علمی شیعی بذل توجه

ص:425


1- (1)) -توحید،شیخ صدوق،ص 370؛الاختصاص،شیخ مفید،ص 238؛الاستیعاب،ابن عبد البر،ج 3،ص 1102.

نموده از هیچ گونه مساعدت و معاضدت مادّی دریغ ننمایند که در درگاه پروردگار دانا و ذوات مقدّسه الهیش انشاء اللّه مأجور خواهند بود.

و ما توفیقی الاّ باللّه علیه توکّلت و الیه انیب و الحمد للّه رب العالمین و اسئله ان یصلی علی خیر خلقه محمّد و آله الطاهرین و أن یجمعنی معهم و یرزقنی زیارتهم فی الدنیا و شفاعتهم فی الآخرة.

پایان ششم ربیع الثانی 1376 قمری

ص:426

اشعار و قصائد

اشاره

در این سفر میمنت اثر اشعار و قصایدی از طرف گویندگان شیرین سخن اصفهانی به مناسبت این مسافرت تاریخی انشاد و ایراد شده بود که اینک برای تکمیل این گزارش (پس از شعر زیر)به ذکر پاره ای از آنها می پردازیم.

از جناب حجة الاسلام آقای شیخ محمد آقا تهرانی به مناسبت تأسیس کتابخانه عمومی امیر المؤمنین علی علیه السّلام در نجف اشرف مکتبة الامام امیر المؤمنین العامه

دوش در آسمان علم ور شاد من افتاده را گذر افتاد

محفلی دیدم از محافل وصل چند جامی زدم که نوشم باد

قدسیان مستحق و غرق سرور هوش از سر شده است و خویش از یاد

پای وبان سرود می خوانند زیرها بم شده است و بم فریاد

که بسوزند جمله خورد و کلان عمد جهل و توده الحاد

گفته حق،حق است که مَنْ یُضْلِلِ اللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ هٰادٍ (1)

لکن آنجا که دل صفا دارد هست قرآن لِکُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ (2)

من بیچاره مات از این شادی وین غریو و خروش و جوش زیاد

لاجرم با هزار ترس زدم دل به دریا که هرچه باداباد

بیکی از بتان بگفتم کای جان شیرین من ترا فرهاد

ص:427


1- (1)) -سوره مبارکه رعد؛آیه 33.
2- (2)) -همان،آیه 7.

چیست این های وهوی مستانه وین نشاطی که کس ندارد یاد

لب چون غنچه را شکفت و بگفت بشنو از رمز حادث نوزاد

*** باب علم نبی دری از نو بگشود از کرم که بسته مباد

بهر تجهیز کاروان علوم بنجف مکتبی بزرگ گشاد

قرنها سال و ماه و هفته و روز آذر و تیر و بهمن و خرداد

بگذشت و نبود مکتبه ای درخور شأن مرکز امجاد

حاصل عمر صد هزاران فحل زین سبب غالبا برفت بباد

شاهد زنده مکتبات فرنگ داد از این غارت و دو صد بیداد

تا«امین»علی ولی اللّه صاحب«الغدیر»امینی راد

پی تکمیل این نقیصه بجد پای تدبیر و کار پیش نهاد

کمک ز باطن علی طلبید همت از بازوان چون پولاد

از برای کتابخانه دوست هرچه بودش در این جهاد نهاد

ریخت طرح بنای مکتبه را کند بیخ حسود کژ بنیاد

کتب از هرکجا و از هرکس از ری و از دمشق و از بغداد

گشته آماده و کنون هم نیز می فرستند مردم آزاد

ناگه آمد صدای تهرانی سال تأسیس را نمود انشاد

پس بگفتا:(به جان پاک علی خانه علم و دین شده آباد)

تهران-شب دوشنبه هفتم جمادی الاولی 1376 قمری الاحقر-محمد تهرانی

ص:428

قصیده ای به نام الغدیر که یکی از بزرگان شعراء معروف اصفهان به نظم درآورده و در پشت بلندگو در مسجد سید خوانده شد.

بسم اللّه الرحمن الرحیم

بعد حمد و ستایش یزدان آفریننده بهر کون و مکان

صلوات و درود بیحد و مر از خدا وز ملایک و انسان

بروان رسول و آل رسول رهبران طریقه ایمان

خاصه بر صهر و بن عم احمد زوج زهرا امام عالمیان

من چه گویم بمدح آنکه بود مادحش حق و مدح او قرآن

منتهی چون سرشته است مرا دست قدرت به مهر او دل و جان

می کنم فاش طینت خود را حب او چون توان کنم پنهان

مدح او روز و شب شعار من است عشق آن شه مراست در دل و جان

اوست مقصود ز آیه تطهیر مقصد او ز آفرینش دو جهان

اوست شاهنشه«سلونی» (1)گو اوست عالم بعلم سرو عیان

شاه او رنگ إنّماست علی هم علی هَلْ أَتیٰ عَلَی الْإِنْسٰانِ (2)

شب معراج بد جلیس رسول برتر از عرش قادر برهان

عین حق دست حق خلیفه حق مظهر حق بحق قوی برهان

«لا فتی» (3)جز وجود آن سرور کیست هم وزن او در این میدان

شأن او در حدیث منزله هست قصه طیر مشویش بر خوان

مصطفی شهر علم لم یزلی است باب آن شهر،علی شه مردان

گفته هفتاد بار و بل افزون آن به دین رهزن و کم از شیطان

یادم آمد که عالمی سنی سخنی گفته از ره وجدان

ص:429


1- (1)) -نهج البلاغة،عبده،شیخ محمد،ج 2،ص 130،خطبه 189.
2- (2)) -سوره مبارکه انسان،آیه 1.
3- (3)) -مناقب الامام امیر المؤمنین،ج 1،ص 495.

که چه گویم به مدح آن شاهی کش فضایل نهفته اند خسان

کرده مخفی فضایلش بی حد دوست از خوف و دشمن از عدوان

معذالک سرا سرگیتی پر دراز مدح او شده است چو کسان

الغرض در مدایح آن شاه کرده سنی بسی حدیث بیان

این جواهر بسی به خاکستر در قرون گذشته بد پنهان

بود در دست عامی عمیا همچو خاتم به دست اهرمنان

همچو گنجی نهفته اند در خاک همچو خورشید پشت ابر نهان

تا خدا برگزید از تبریز رادمردی یگانه دوران

رهبر شیعه حجة الاسلام ناخدا بهر کشتی ایمان

آن امانت نگاهدار رسول و آنکه مأمن و راست مه دامان

آن که از همّت بلند نمود کاخ سنی گری همه ویران

گرچه در روزگار قبل از ما شد در این فن کتابها عنوان

میر حامد حسین پاک سرشت رهبر دین که داشت هندمکان

عبقاتش به یادگار گذارد گوی سبقت ربود از نیکان

فهو بالسبق حائز التفضیل نشود قطع ذکر پیشروان

لیکن ای رهبر یگانه ما ای امین امانت یزدان

تو بثقلین حافظی الحق أنت فوقت ذالک التبیان

کس از این پیش چون تو نآوردست از ره خصم بهر او برهان

«الغدیر»تو گشته مالامال از می عشق خسرو خوبان

هفت اقلیم عشق را گشتی تو به پای دل و بیمن بنان

آب کوثر بوده ره آوردت ارمغان شماست از رضوان

تو چراغی که ایزدت افروخت هرکه پف کرد سوزدش تن و جان

سینه توست بحر گوهرزا دست تو مظهر از ید رحمان

کلک پاک به سطح دفتر دل ریزد از دم ستاره بی پایان

ص:430

هم تو غوّاص بحر معرفتی هم تو دریای بی کنار و کران

سخنت چون سحاب رحمت حق صدف آن قلوب پاک دلان

در تمام ممالک اسلام یمن و نجد و مصر و پاکستان

تا به اقصای روم و کابل و هند کرده ای حجت ای عیان

در عراقین (1)رفعت و جاهت بی شمار است نزد باخردان

واجب و لازم آمده به یقین به تمامی شیعیان جهان

که ز اخلاص و صدق بردارند به دعا دست از صمیم روان

بهر این رادمرد ربانی طلبند از خدای عزت و شأن

در دو گیتی خداش بستاید به ولای علی شه مردان

اوست یار علی،علی یارش حق بدارد سعادتش ارزان

یار حق است و هم چون خورشید است که شده بهر شیعیان تابان

بارالها حق هشت و چهار بر دهش عز و جاه بی پایان

هم ببخشای یاورانش را جای ده در نعیم جاویدان

دشمنش تیره رو بهر دو سرای خاک ذلّت به فرق او ریزان

شعری از آقای تائب اصفهانی شاعر شهیر اصفهان درباره کتاب الغدیر

بسم اللّه الرحمن الرحیم

جناب شیخ امینی،ز لطف حیّ قدیر نوشته اید کتابی که هست آن اکسیر

به نام هست کتاب تو الغدیر و شده به نزد عالی و دانی به روزگار شهیر

تمام هست ز گفتار پیروان عمر به نام حیدر صفدر علی خیبر گیر

خوشا با حال تو ای شیخ کاین کتاب شما به هیچ وجه ندارد در این زمانه نظیر

بدان که قدرت حق است گفته های شما بگوش جان بپذیرند هرکه هست بصیر

شده به شخص تو انجام از خدای جهان کز این کتاب بگردند کل خلق خبیر

ص:431


1- (1)) -مراد:بصره و کوفه است.

همین بس است امینی!برای گفتارت که گشته شهرت این گفته تو عالم گیر

گذشته است از این عالم و رسیده بعرش زده به اهل سماوات جبرئیل صفیر

تو حاج شیخ امینی و صاحب فتوی بدان به امر خدا گشته ای تو شیخ کبیر

بلندی کلماتت رسیده بر کیوان به پیش گفته تو گفته ها شده است قصیر

تمام اهل جهان را از این کتاب متین خراب کاری آنها شده چه خوش تعبیر

تویی که آیت ذات خدای یکتایی تویی که گشته کتابت به روزگار دلیر

تویی که هادی دین پیمبری به جهان تویی که منجی شرعی به هرکبیر و صغیر

تو را خدا بر دشمن نگاه داری کرد چو دشمنان تو کردند هرقدر تدبیر

تمام اهل خرد شکر حق کنند از آنک شدی تو عاقبت الامر بهر خلق بشیر

جسارتی اگر از«تائب»است خواهد عذر جناب شیخ شما عذر را از او بپذیر

رسول حق چون به خم غدیر بار گشود رسید پیک خدا نزد احمد محمود

گشود بال چو جبرئیل نزد پیغمبر نمود عرض که ای خلق راز حق رهبر

نمود امر خداوند کاندر این صحرا کنی تو سر نهان را با منت افشا

بکن هدایتشان اولا ز روی صفا سپس نمای بر آن قوم امر ما اجرا

بگو به امّت خود جانشین من علی است خلیفه بر همه و جایگزین من علی است

بامر خالق اکبر محمّد صلّی اللّه علیه و آله مرسل نمود مشکل بسیار مشکلی را حل

شد از جهاز شترها چو منبری برپا نهاد پای به منبر شهنشه بطحا

محمّد آنکه بخلق جهان بود سرور محمّد آنکه شفیع است در صف محشر

گرفت دست علی علیه السّلام را محمّد صلّی اللّه علیه و آله محمود بگفت امر شده از خدای حیّ ودود

به خاص و عام بگویم چنین به صوت بلند هر آنکه بوده و باشد به دین حق پابند

به امر قادر یکتا خدای عالمیان علی علیه السّلام خلیفه من هست و جانشین به جهان

هرآنکه را که به عالم بر او منم مولا علی علیه السّلام است رهبر و مولای او به امر خدا (1)

ص:432


1- (1)) -«من کنت مولاه فعلی مولاه»؛الکافی،ج 1،ص 294،باب الإشارة و النص علی-

تمام عالی و دانی ز پیر تا برنا به بیعتش همه کردند صادقانه وفا

ز شوق،دست بدادند بر علی علیه السّلام و علی علی علیه السّلام ولی خداوندگار لم یزلی

هرآنکه بود به خم غدیر پیر و جوان به شاد باش صداها بلند گشت و عیان

عجب مدار برادر که بعد فوت رسول عمر مخالف مولا شد و نکرد قبول

قضاوتش همه باشد به دست اهل خرد عمر به روز قیامت ز کرده اش چه برد

ندانم آنکه چه گویم که گفته اند از پیش ز روزگار بد و مردمان بداندیش

ز شوق و ذوق بگو تائبا به صوت جلی ز بعد ختم رسل جانشین اوست علی علیه السّلام

زنید کف به کف امشب در این مکان شریف که هست شادی مولا و بی دلی حریف

آیت اللهی که باشد الغدیرش معجزه در بر دانشوران نی نزد هرفرد بزه

هربزه کاری زند بر قلب اهل علم نیش میزند هرلحظه نیش امّا شود آخر پریش

لیک اهل علم و دانش در زمانه فی المثل مشکل بسیار مشکل را نماید خوب حل

جان من بادا فدایت ای امینی در جهان چون تو کردی مشکلی را حل بر آزادگان

از کلام و گفته های اهل سنت راستی با متانت گفته هاشان را به خوبی کاستی

بس دلیل آوردی از گفتارشان در این کتاب جمله را کردی خجل بنیادشان کردی خراب

کردی از گفتار خودشان اهل دلشان را خجل کردی آنها را به پیش اهل عالم منفعل

رونقی دادی به احکام و اصول شیعیان جان به قربانت که هستی در جهان جان جهان

آفتاب عالم آرائی تو بر اهل کمال پاک بنیانی به پیش ذات حق جلّ جلال

مخزن علم رسول اللّهی ای مرد شریف چون نمودی اهل سنت را در این دوره ضعیف

هادی دین مبینی در جهان از لطف حق ثانی علامه دهری که آن هم در سبق

در بر شاه خدابنده هم از گفتارشان اهل سنت را به خوبی کرد خوار و زارشان

منکر حیدر هرآن کس هست در روی زمین منکر حق است و باشد ملحد و پست و لعین

ای امینی ای که هستی در جهان شیخ کبیر هم کبیری هم بصیری هم که هستی بی نظیر

تائب از جان،مدح تو گوید در این دیر خراب چونکه داند هست از امر خداوند این کتاب

ص:433

آقایان محترمی که در اصفهان کتاب به کتابخانه تقدیم کرده اند.

1-ثقة الاسلام آقای حاج کمال الدین صدری قزوینی

2-دانشمند و واعظ شهیر آقای حاج سید جمال الدین

3-حجة الاسلام آقای حاج سید عبد الحسین طیب

4-حجة الاسلام آقا شیخ مرتضی اردکانی

5-دانشمند شریف آقا میر سید علی خادمی

6-ثقة الاسلام آقا شیخ فضل اللّه ذو علم

7-ثقة الاسلام حاج سید محمد باقر پاقلعه

8-ثقة الاسلام سید محسن صادقی

9-ثقة الاسلام شیخ مهدی فقیه ایمانی

10-ثقة الاسلام سید محمد حسین زواره

11-ثقة الاسلام آقای میر محمد هاشم غروی

12-ثقة الاسلام حاج سید محمد حسین ملاذ روضاتی

13-حجة الاسلام آقای سید حبیب اللّه روضاتی

14-ثقة الاسلام آقای حاج سید محمد آل رسول

15-حجة الاسلام شیخ محمد تقی نجفی

16-حجة الاسلام آقای حاج حسین خادمی

17-حجة الاسلام آقای شیخ عباسعلی ادیب

18-ثقة الاسلام آقای حاج سید شمس الدین خادمی

19-دانشمند و واعظ معروف آقای حاج سید محمد رضا حسام الواعظین

20-حجة الاسلام آقای حاج میر سید علی ابطحی

21-فاضل شریف آقا سید هاشم ملاذ الاسلام

22-آقای شیخ محمد حسین مهاجر

ص:434

23-ثقة الاسلام آقای حاج شیخ محمود ریزی

24-ثقة الاسلام آقای حاج شیخ عباس مصباح

25-حجة الاسلام آقای مجد العلما نجفی

26-حجة الاسلام آقای میر سید محمد مقدّس

27-ثقة الاسلام آقای حاج میر سید حسن خادمی

28-ثقة الاسلام آقای حاج شیخ محمد حسن نجفی

29-حجة الاسلام آقای سید مرتضی دهکردی

30-ثقة الاسلام آقای حاج سید علی صادقی

31-ثقة الاسلام آقای سید محمد علی فنائی

32-ثقة الاسلام آقای حاج سید مرتضی مستجابی

33-حجة الاسلام آقای حاج سید محمد رضا شفتی

34-حجة الاسلام حاج آقا رحیم ارباب

35-آقا میرزا رضا خان فلسفی

36-آقای حاج میرزا علی اکبر گازرانی

37-آقای صغیر اصفهانی شاعر معروف

38-آقای مشهدی مرتضی وهّاب زاده

39-آقای حاج حسین دادخواه

40-آقای حاج اسد اللّه ریخته گران

41-آقای حاج مهدی لسانی

42-آقای عبد الحسین خوانی

43-آقای حاج عبد الحسین ظهور

44-آقای میرزا حسین صدوقی

45-آقای حسین شفیعی

46-آقای سید مرتضی مدنی اصفهانی

ص:435

47-آقای سید عبد الحمید مولوی ماکوئی

48-آقای میر سید علی صائب

49-آقای سید جلال امامی

50-آقای حاج سید مصطفی صائب

51-آقای حاج میرزا ابو القاسم کوهپایه ای

52-آقای دکتر سید احمد ابطحی

53-آقای حاج شیخ بهاء الدین شیخ زاده ریزی

54-آقای مهندس سید حسین دولت آبادی

55-آقای حسن شبان

56-آقای شیخ یوسف نجفی

57-آقای محمد بحرینیان

58-آقای میرزا علی تابش

59-آقای میر میرزا علی فانی

60-آقای محمد حسن محمدی

61-ورثه آقای میرزا عبد الحسین خوشنویس

62-آقای ملاذ(کتب مرحوم حاج آقا فاضل و مرحوم حاج میرزا حسین ملاذ)

63-آقای حاج براتعلی

64-آقای حسن عینی

65-آقای عارفچه شاعر شهیر

66-آقای سید حسن خاتون آبادی

67-آقای حاج سید مصطفی صمصامی

68-آقای حاج میرزا حسن خان جابری

69-آقای شیخ عبد الرزاق کتابچی

70-آقای محمد علی بابا صفری

ص:436

71-آقای محمد حسین محمدی

72-آقای حاج میرزا ابو القاسم شفیعی

73-بانو علویه هاشمیه فخر علویات فاضله

74-بانو سلطان بگم خانم مرحوم زنجانی

اشخاصی که در اصفهان پول برای ساختمان کتابخانه تقدیم کرده اند

1-حجة الاسلام آقای حاج شیخ مهدی مسجد شاهی

2-آقای حاج میرزا عبد الجواد میر محمد صادقی

3-آقای حاج میرزا سید محمد افضل

4-آقای حاج میرزا ابو القاسم کوهپایه ای

5-آقای حاج محمد علی یزدی

6-آقای حاج محمد حسین یزدی

7-آقای حاج میرزا علی اکبر گازرانی

8-آقای محمود قرشی

9-آقای حاج احمد کلاهدوز

10-آقای حسن کلباسی

11-آقای محمد مشایخی

12-آقای حاج آقای محمود بصیری

13-آقای حاج آقا حسن ملاباشی

14-آقای حاج محمود ضیاء نکوئی

15-آقای حاج رضا صیرفی

16-آقای حاج عبد الحسین ظهور

17-آقای میرزا حسن در دشتی

18-آقای عبد الوهاب زواری

ص:437

19-آقای حسن عینی

20-آقای حاج مقدس مهدی شکرانی

21-آقای حاج میرزا هدایت اللّه تابش

22-آقای حاج میرزا باقر لقمانی

23-آقای حاج میرزا عباسعلی نیلفروش

24-آقای محمد یزدی

25-آقای غفار نصیری از ترکه مرحوم رحمت اللّه اصفهانی

26-آقای حاج غلامرضا زرافشانی

27-آقای حاج حسین صیرفی

28-آقای سید محمد علی فانی زواره

29-آقای احمد سمسار

30-آقای میر سید محمد بنکدار

31-آقای میر سید علی بنکدار

32-آقای عبد الحسین گلستانه

33-آقای عبد الکریم نادریان

34-آقای حاج جواد روغنی

35-آقای احمد ساکنی

36-آقای عبد الغفور هوده

37-آقای علی خونساری

38-آقای حاج حسن خرازی

39-آقای حسن اولیاء

40-آقای حاج میرزا عبد الحسین منعمیان

41-آقای کریم صفاکار

42-آقای محمد لواف

ص:438

43-آقای حاج میرزا عبد الحسین لشگری

44-آقای سید محمود مهاجر حسینی

45-آقای یوسفعلی کیوانداریان

46-آقای حاج آقا محمد نمازی

47-آقای حاج محمد حسن شمالی زاده

48-آقای حاج سید مصطفی صمصامی

49-آقای حسن تمیزی

50-آقای محمد حسن مقدادی

51-آقای حاج احمد بلورفروش

52-آقای حاج کریم خراسانی زاده

53-آقای حاج رحیم خراسانی زاده

54-آقای حاج میرزا علی محمد ریسمانیان

55-آقای حاج شیخ علی جوانمردی

56-آقای محمودآبادی

57-آقای سید احمد سعیدی از مرحوم آقا جلال الدین

58-آقای باقر نیلفروشان

59-آقای حسین علی نیلفروشان

60-آقای حسین گیلانی

61-آقای میرزا علی محمد کرمانشاهی

62-آقای عبد الرحیم عبودیان

63-آقای حاج عباسعلی اصفهانی

64-صاحب نامه بی امضا در بازار اشرف

65-یکی از سادات محصلین دینی

66-بانو هاشمیه فاضله جلیله

ص:439

67-بانو مرضیه

68-بانو بی بی آغا صبیه مرحوم حاج میرزا حسن

69-بانو کلباسی

70-بانو زینب و دو بانوی دیگر

مجموع وجوهی که از اصفهان برای کتابخانه وصول گردیده است 336222 ریال می باشد.

ص:440

فهرست منابع و ماخذ

1-قرآن کریم.

2-الاختصاص،شیخ مفید(413 م)،تحقیق علی اکبر غفاری،سید محمود زرندی، چاپ دوم،بیروت،دار المفید للطباعة و النشر و التوزیع،1414 ق،1993 م.

3-الاستیعاب فی معرفة الاصحاب،ابن عبد البر(م 463)،تحقیق علی محمد البجاوی، چاپ اول،بیروت،دار الجیل،1412 ق،1992 م.

4-التوحید،شیخ صدوق(381 م)تصحیح و تعلیق سید هاشم حسینی تهرانی،قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.

5-الغدیر،علاّمه امینی،چاپ دوم،سوم،چهارم،پنجم،بیروت،دار الکتب العربی، 1397 ق.

6-الکافی،شیخ کلینی،تصحیح و تحقیق علی اکبر غفاری،چاپ پنجم،تهران، انتشارات دار الکتب اسلامیه،1363.

7-تمدن اسلام و عرب،گوستاولوبون،ترجمه حضارة العرب به قلم سید هاشم حسینی،تهران،انتشارات دار الکتب اسلامیه.

8-جریانها و سازمانهای مذهبی-سیاسی ایران،رسول جعفریان،چاپ پنجم،تهران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی و سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی،1383 ش.

9-ربع قرن مع العلامه امینی،حسین شاکری،چاپ اول،ناشر:مؤلف،1417 ق.

10-شرح نهج البلاغه،شیخ محمد عبده،چاپ اول،قم،دار الذخائر،1370 ش.

11-شهداء الفضیلة،علامه امینی،قم،دار الشهاب.

12-شهیدان راه فضیلت،علامه امینی،ترجمه جلال الدین فارسی،چاپ سوم،تهران،

ص:441

انتشارات روزبه،1362 ش.

13-کوتاه و خواندنی از وقایع اصفهان،علی نصر اصفهانی،چاپ اول،اصفهان، انتشارات مرکز فرهنگی شهید مدرس،1379 ش.

14-لغت نامه دهخدا،علی اکبر دهخدا،تهران،انتشارات دانشگاه تهران،1338 ش.

15-مستدرک الوسایل،میرزا حسین نوری طبرسی،تحقیق مؤسسه آل البیت علیهم السّلام لإحیاء تراث،بیروت.

16-مناقب الامام امیر المؤمنین علیه السّلام محمد بن سلیمان کوفی،تحقیق شیخ محمد باقر محمودی،چاپ اول،قم،مجمع احیاء الثقافة الاسلامیه،1412 ق.

17-نهج البلاغه،شیخ محمد عبده،چاپ اول،قم،دار الذخائر،1370 ش.

18-یادداشتهای جناب آقای حاج حسن مظاهری برای محقق؛1389/12/5 ش.

19-یادنامه علامه امینی،به اهتمام سید جعفر شهیدی و محمد رضا حکیمی،تهران، مؤسسه انجام کتاب،1361 ش.

20- ri.biL.WWW

ص:442

فهارس فنی [دفتر هفتم] :

اشاره

*آیات

*روایات

*معصومین و پیامبران علیهم السّلام

*ملائکه

*اشخاص

*کتاب ها

*مکان ها

*فرق،مذاهب،طوایف

ص:443

ص:444

آیات

أَ تَأْمُرُونَ النّٰاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ؛ 57، 222.

إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْوٰاهِکُمْ؛ 262.

إِذْ جٰاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ؛ 55.

اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّکِ رٰاضِیَةً مَرْضِیَّةً؛ 31،40.

أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی؛ 151.

أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّمٰا خَلَقْنٰاکُمْ عَبَثاً وَ؛ 148.

أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ؛ 180.

إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ؛ 164.

أَلاٰ بِذِکْرِ اللّٰهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ؛ 263.

إِلاّٰ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمٰانِ؛ 263.

اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُمٰاتِ وَ النُّورَ؛ 72،73،75.

اَلَّذِینَ جٰاهَدُوا فِینٰا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنٰا؛ 45،86.

اَلَّذِینَ قٰالُوا آمَنّٰا بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ؛ 263،270.

اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولٰئِکَ الَّذِینَ هَدٰاهُمُ اللّٰهُ؛ 263،269.

اَللّٰهُ خٰالِقُ کُلِّ شَیْءٍ؛ 288.

اَللّٰهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ یَقْدِرُ؛ 142.

اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ؛ 151.

اَلْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلیٰ أَفْوٰاهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنٰا؛ 264.

إِنَّ إِبْرٰاهِیمَ لَأَوّٰاهٌ حَلِیمٌ؛ 258.

إِنّٰا زَیَّنَّا السَّمٰاءَ الدُّنْیٰا بِزِینَةٍ الْکَوٰاکِبِ؛ 287.

إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفیٰ آدَمَ وَ نُوحاً وَ؛ 128.

إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَظْلِمُ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ؛ 206.

إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ؛ 129،133.

إِنَّ اللّٰهَ وَ مَلاٰئِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ؛ 288.

إِنَّ اللّٰهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمٰانٰاتِ؛ 187.

أَنَّ الْمَسٰاجِدَ لِلّٰهِ فَلاٰ تَدْعُوا مَعَ؛ 262،268.

إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبٰائِرَ مٰا تُنْهَوْنَ عَنْهُ؛ 228.

إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ؛ 48.

أَنَّمٰا أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ؛ 87.

إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ؛ 169.

إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ؛ 414.

إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ؛ 150،152،157.

إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْرٰاهِیمَ؛ 55.

إِنَّ هٰذٰا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ؛ 129.

إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ أَسٰاطِیرُ الْأَوَّلِینَ؛ 269.

إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ؛ 85.

إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَی النّٰاسِ بِرِسٰالاٰتِی وَ بِکَلاٰمِی؛ 111.

ص:445

إِنِّی عَبْدُ اللّٰهِ آتٰانِیَ الْکِتٰابَ وَ جَعَلَنِی؛ 113.

إِیّٰاکَ نَعْبُدُ؛ 72،73،79.

أَیْنَمٰا تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ؛ 211.

بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هٰذٰا؛ 107.

بَلیٰ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّٰهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ؛ 72،79،80.

تَاللّٰهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنٰامَکُمْ؛ 107.

تَقَلُّبَکَ فِی السّٰاجِدِینَ؛ 104.

ثٰانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمٰا فِی الْغٰارِ؛ 183،184.

ثُمَّ أَنْزَلَ اللّٰهُ سَکِینَتَهُ عَلیٰ رَسُولِهِ؛ 184.

ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ؛ 121.

جٰادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ؛ 63.

جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ؛ 308.

حٰافِظُوا عَلَی الصَّلَوٰاتِ وَ الصَّلاٰةِ الْوُسْطیٰ وَ قُومُوا لِلّٰهِ قٰانِتِینَ؛ 164،244.

خَسِرَ الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةَ؛ 218.

خَصْمٰانِ بَغیٰ بَعْضُنٰا عَلیٰ بَعْضٍ؛ 129.

رَبِّ لاٰ تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکٰافِرِینَ؛ 99.

سُبْحٰانَ الَّذِی أَسْریٰ بِعَبْدِهِ؛ 39،389.

سَیُطَوَّقُونَ مٰا بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ؛ 246.

غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضّٰالِّینَ؛ 243.

فَاتَّقُوا النّٰارَ الَّتِی وَقُودُهَا النّٰاسُ وَ الْحِجٰارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکٰافِرِینَ؛ 160،225.

فَإِذٰا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقٰابِ؛ 263.

فَاسْتَقِمْ کَمٰا أُمِرْتَ؛ 271.

فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرٰافِقِ؛ 232،234،235،236،237،263.

فَأَنْزَلَ اللّٰهُ سَکِینَتَهُ عَلیٰ رَسُولِهِ؛ 184.

فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ؛ 287.

قٰابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنیٰ؛ 39.

قٰالَ لَهُ صٰاحِبُهُ وَ هُوَ یُحٰاوِرُهُ؛ 183.

قٰالَ مَنْ أَنْصٰارِی إِلَی اللّٰهِ قٰالَ؛ 232.

قٰالُوا إِنّٰا مُهْلِکُوا أَهْلِ هٰذِهِ الْقَرْیَةِ إِنَّ؛ 166.

قٰالُوا رَبَّنٰا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ؛ 394.

قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ عَصَیْنٰا وَ أُشْرِبُوا؛ 111.

قٰالَ هٰذٰا رَبِّی فَلَمّٰا أَفَلَ قٰالَ؛ 106.

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّٰاهٰا؛ 218.

قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ وَ؛ 263.

قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ؛ 72،73،78.

قُولُوا آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْنٰا؛ 263.

کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّٰهِ أَنْ تَقُولُوا مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ؛ 57.

کُلُّ ذٰلِکَ کٰانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ؛ 264.

لاٰ تَأْکُلُوا أَمْوٰالَهُمْ إِلیٰ أَمْوٰالِکُمْ إِنَّهُ؛ 232.

الا تحزنی قد جعل ربک تحتک سریا؛ 112.

لاٰ تَقْفُ مٰا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ؛ 262.

لاٰ رَطْبٍ وَ لاٰ یٰابِسٍ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ؛ 116.

لاٰ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کٰانَ بَعْضُهُمْ؛ 117.

لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤٰالِ نَعْجَتِکَ إِلیٰ نِعٰاجِهِ؛ 129.

لِکُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ؛ 427.

ص:446

لِمَ تَقُولُونَ مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ؛ 57.

لَوْ کٰانَ فِیهِمٰا آلِهَةٌ إِلاَّ اللّٰهُ لَفَسَدَتٰا؛ 69.

مٰا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّٰ یَعْلَمُهٰا؛ 217.

مٰا فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللّٰهِ وَ إِنْ؛ 161.

مٰا لِهٰذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعٰامَ؛ 83.

مَنْ یُضْلِلِ اللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ هٰادٍ؛ 427.

وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ؛ 394.

وَ إِذٰا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیٰاتِنٰا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّٰی یَخُوضُوا؛ 262،269.

وَ إِذٰا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ؛ 263.

وَ إِذٰا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرٰاماً؛ 263.

وَ أَمّٰا إِذٰا مَا ابْتَلاٰهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ؛ 128.

وَ إِمّٰا یُنْسِیَنَّکَ الشَّیْطٰانُ فَلاٰ تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکْریٰ مَعَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِینَ؛ 262،269.

وَ أَنٰابُوا إِلَی اللّٰهِ لَهُمُ الْبُشْریٰ فَبَشِّرْ عِبٰادِ؛ 262.

وَ إِنْ تُبْدُوا مٰا فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحٰاسِبْکُمْ بِهِ اللّٰهُ فَیَغْفِرُ؛ 263،270.

وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمّٰا نَزَّلْنٰا عَلیٰ؛ 117.

وَ أُوحِیَ إِلیٰ نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ؛ 99.

وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کٰانُوا یُسْتَضْعَفُونَ؛ 112.

وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللّٰهُ مُبْدِیهِ وَ تَخْشَی النّٰاسَ؛ 128،129،130.

وَ جَزٰاهُمْ بِمٰا صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِیراً؛ 164.

وَ جَعَلَنِی مُبٰارَکاً أَیْنَ مٰا کُنْتُ؛ 113.

وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمٰاوٰاتِ؛ 106.

وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغٰاضِباً؛ 127،128، 137.

وَ ظَنَّ دٰاوُدُ أَنَّمٰا فَتَنّٰاهُ؛ 128.

وَ عَصیٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَویٰ؛ 127،128،137.

وَ قٰالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّٰ مَنْ کٰانَ هُوداً أَوْ نَصٰاریٰ؛ 72،79.

وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتٰابِ أَنْ إِذٰا سَمِعْتُمْ آیٰاتِ اللّٰهِ یُکْفَرُ بِهٰا؛ 262،269.

وَ قُولُوا لِلنّٰاسِ حُسْناً؛ 263،270.

وَ کُنْتُمْ أَزْوٰاجاً ثَلاٰثَةً؛ 394.

وَ لاٰ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّکَ؛ 264.

وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهٰا؛ 127،128،137.

وَ لَکُمْ فِی الْقِصٰاصِ حَیٰاةٌ؛ 118.

وَ لِلّٰهِ الْأَسْمٰاءُ الْحُسْنیٰ؛ 395.

وَ مٰا عَلَی الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاٰغُ الْمُبِینُ؛ 88.

وَ مٰا عَلَیْنٰا إِلاَّ الْبَلاٰغُ؛ 271.

وَ مٰا کُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ یَشْهَدَ عَلَیْکُمْ؛ 262.

وَ مٰا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّٰهُ وَ الرّٰاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ؛ 128،141،150.

وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ؛ 85.

وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً؛ 194،195.

وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ؛ 112.

وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ؛ 288.

وَ هُوَ عَلِیمٌ بِذٰاتِ الصُّدُورِ؛ 78.

ص:447

هَلْ أَتیٰ عَلَی الْإِنْسٰانِ؛ 429.

هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِهٰا؛ 287.

یٰا أَرْضُ ابْلَعِی مٰاءَکِ وَ یٰا سَمٰاءُ أَقْلِعِی؛ 101.

یٰا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ؛ 31،40.

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا؛ 262.

یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ؛ 150،157،158،179.

یٰا دٰاوُدُ إِنّٰا جَعَلْنٰاکَ خَلِیفَةً فِی؛ 129،143.

یٰا نٰارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاٰماً عَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ؛ 109.

یُقِیمُونَ الصَّلاٰةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکٰاةَ وَ هُمْ رٰاکِعُونَ؛ 150،152،157.

ص:448

روایات

روایات عربی

اذا کان یوم القیامة یقال لقاریء؛261.

اصحابی کالنّجوم بایهم اقتدیتم؛181.

اعتق ابو جعفر علیه السّلام من غلمانه عند؛331.

اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیه؛218.

اعمل لدیناک کأنک تعیش؛219.

افضل الاعمال احمزها؛53.

اقتدوا بالذین من بعدی؛181.

اقرب ما یکون العباد من اللّه؛202.

اقرب ما یکون العبد الی اللّه و هو؛243.

اقیلونی فلست بخیرکم و علی فیکم؛180.

ألا اخبرکم بشیء و ان فعلتموه؛249.

الدعا سلاح المومن و؛259.

الست اولی بکم من انفسکم؛153.

الصائم فی عبادة و ان کان نایما؛248.

الصبر من الایمان بمنزلة الرأس؛215.

الصلوة قربان کل تقی؛244.

الصوم جنه من النار؛248.

الصوم لی و انا اجزی به و للصایم؛248.

العقل ما عبد به الرحمن؛292.

الفقهاء أمناء الرسل؛421.

القدریة مجوس هذه الامة؛208.

الکوفة روضة من ریاض الجنة؛102.

ان أبا جعفر علیه السّلام مات و ترک ستین؛331.

انا صبر و شیعتنا اصبر منا؛214.

أنا عند ظن عبدی؛229.

ان الحسین بن علی،لمّا حضره الذی؛192.

ان الدعا یرد القضاء و قد نزل من؛259.

ان العبد اذا صلی الصلاة فی وقتها و؛242.

ان العلماء ورثة الانبیاء لم یورثوا؛50.

ان اللّه عز و جل جعل الایمان علی اربع دعائم:الصبر و الیقین؛212.

أنّ النوم اخ الموت و استدل بها علی؛211.

أنا مدینة العلم و علی بابها؛425.

ان امیر المؤمنین علیه السّلام جلس الی حائط مائل یقضی بین الناس فقال بعضهم؛216.

ان رجلا سأل علی بن الحسین علیه السّلام عن الزهد فقال عشرة اشیاء؛220.

ان طاعة اللّه عز و جل خدمته فی الارض و لیس شیء من خدمته؛241.

إن عیسی بن مریم علیه السّلام توجّه فی بعض حوائجه و معه ثلاثه؛114.

ص:449

انفاسکم فیه تسبیح؛250.

ان من الذنوب ما لا یکفره الا الوقوف؛255.

ان من حق العالم ان لا تکثر علیه؛50.

انه قال ان رسول اللّه بعث سریة فلمّا؛255.

انه قال فی وصیته لابنه محمد بن الحنفیه رضی اللّه عنه یا بنی؛262.

انه قال للزندیق الذی سأله:من این؛81.

انه قال:و اعلموا انّه لیس لهذا الجلد؛222.

انه کتب الرضا علی بن موسی الی محمد بن سنان فیما کتب من جواب مسایله؛239.

إنی تارک فیکم الثقلین ما إن تمسکتم؛116.

انی مخلف فیکم ما ان تمسکتم به؛261.

اوصی ابو الحسن علیه السّلام الی ابنه الحسن؛199.

اوصی رجل بترکته متاع و غیر ذلک؛330.

اول ما یحاسب به العبد علی الصلاة؛241.

ای العبادة افضل فقال:ما من شیء؛258.

بأی شیء یعرف بعد الامام؟قال:ان للامام علامات أن یکون؛186.

بخّ بخّ لک یا علی اصبحت مولای؛181.

تفکر ساعة خیر من عبادة ستین سنة؛78.

تفکر ساعة خیر من عبادة سنة؛78.

خرج ابو حنیفه ذات یوم من؛204.

خرج النبی صلّی اللّه علیه و آله و هو مخرون فأتاه؛220.

دخلت علی أبی عبد اللّه علیه السّلام مع خالی سلیمان بن خالد فقال لخالی؛327.

دخل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله المسجد فاذا؛46.

رایت جماعة تقرض شفاههم؛222.

رأیت لیلة اسری بن الی السماء؛57.

رجل من اهل فارس،قال:اتیت سامرا و لزمت باب ابی محمد علیه السّلام؛199.

زرغبا تزدد حبا؛52.

سألا أبا جعفر علیه السّلام عن وضوء رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فدعا بطشت او بنور فیه ماء؛229.

سلونی قبل أن تفقدونی؛429.

شهدت وصیة امیر المؤمنین علیه السّلام حین اوصی الی ابنه الحسن علیه السّلام و اشهد علی؛185.

صاحب هذا الامر لا یسمیه الا کافر؛201.

صدقة السر فانها تطفئ و الخطیئة؛245.

طوبی لمن طاب خلقه و طهرت؛217.

فالثمانیة الأرغفة اربعة و عشرون ثلثا؛329.

فقال لصاحب الثلاثة:خذ ما عرض علیک صاحبک و؛329.

فلما حضر علی بن الحسین الوفات قبل ذلک اخرج سفطا او صندوقا؛193.

فی آخر الزمان اقوام متعمقون؛19،78.

قال:المعتکف لا یشم الطیب و؛257.

قال ان اللّه عز و جل فرض الزکوة کما فرض الصلوة فلو ان رجلا؛244.

قال:دخلت علی أبی الحسن موسی بن جعفر علیه السّلام و قد اشتکی؛196.

ص:450

قال زرارة لأبی جعفر علیه السّلام ألا تخبرنی من أین علمت و؛234.

قال سألته متی یجب الغسل علی الرجل و المرأة؛233.

قال فکان رجل جالس و بین یدیه؛328.

قال فکان رجل جالس و بین یدیه خمسة ارغفة؛328.

قال:قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام خذ بیدی من النّار من لنا بعدک؛195.

قال نزل القرآن اربعة ارباع،ربع فینا و ربع فی عدونا؛176.

قال هم الائمه من آل محمد صلّی اللّه علیه و آله أن یودی الامام الامانة الی من بعده؛187.

قال یرد علی یوم القیامة رهط من؛182.

قلت جعلت فداک کیف صار شیعتکم؛215.

قلت للرضا علیه السّلام قد کنّا نسألک قبل ان یهب اللّه لک ابا جعفر فکنت تقول؛196.

قلت له ما العقل؟قال:ما عبد به؛44.

کان بمصر زندیق یبلغه عن ابی عبد اللّه علیه السّلام اشیاء فخرج إلی مکه؛58.

کان فیما وعظ به لقمان علیه السّلام ابنه ان قال یا بنی ّ ان تک فی؛209.

کل شیء من الدنیا سماعه اعظم من؛80.

لا جبر و لا تفویض بل امر بین؛207.

لا فتی إلا علی؛429.

لا یتکل العاملون لی علی اعمالهم؛226.

لا یجد احدکم طعم الایمان حتی؛216.

لا یجد الرجل حلاوة الایمان فی قلبه؛219.

لا یخلوا قولک:إنما اثنان من أن؛66.

لا یخلوا قولک انهما اثنان من أن یکونا؛354.

لا ینال شفاعتنا من استخف بالصلاة؛241.

لبیک،اللهم لبیک لبیک لا شریک؛253.

لعنت القدریة و المرجئه علی لسان؛207.

لما اسری برسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله حضرت الصلاة فأذن جبرئیل؛243.

لما جمع المأمون لعلی بن موسی الرضا علیه التحیة و الثنا اهل المقالات؛127.

لما حضر الحسن علیه السّلام الوفات قال للحسین علیه السّلام یا أخی؛188.

لما خرج ابو جعفر علیه السّلام من المدینة الی بغداد فی الدفعة الاولی من خرجتیه؛198.

لما خلق اللّه تعالی العقل استنطقه؛43.

لو بقیت الارض یوما واحدا بلا؛84.

لو کنت بین موسی و الخضر؛187.

لیس من عبد الاوله من اللّه عز و جل؛216.

لیس منی من استخف بصلاته؛241.

ما من مهل یهل بالتلبیة الا اهل؛251.

ما یتقرب الی عبدی بمثل اداء ما؛243.

من ترک انکار المنکر بقلبه و لسانه و؛221.

من حفظ اربعین حدیثا مما یحتاجون؛40.

ص:451

من حفظ علی امتی اربعین حدیثا؛27.

من زهد فی الدنیا اثبت اللّه الحکمة؛219.

من عرف نفسه فقد عرف ربه؛176.

من فسر القران برأیه فقد کفر؛140.

من قرأ القرآن قائما فی صلاته کتب؛261.

من کان من شیعتنا عالما بشریعتنا؛54.

من کنت مولاه فعلی مولاه؛432.

من کنت مولاه فهذا علی مولاه؛153.

من لبی فی احرامه سبعین مرة؛251.

من نظر الی الکعبة بمعرفة فعرف؛254.

من یضمن لی اربعة باربعة ابیات؛217.

نحن الصابرون و شیعتنا صبر؛214.

نحن نکلم النّاس علی قدر عقولهم؛136.

نظر ابو جعفر علیه السّلام الی ابی عبد اللّه علیه السّلام یمشی، فقال تری هذا،هذا من الذین؛194.

نورّوا بیوتکم بتلاوة القرآن و لا؛260.

و الحج احق من التزویج؛328.

و بقی له سبعة؛329.

و کان فی هذه الآیة رد علی ثلاثة؛72.

و لتعدمعن علیه عیون المومنین و؛203.

و لم یعش مولود قط لستة اشهر غیر الحسین بن علی و؛325،326.

و لیس عبد اللّه بن بکیر معصوما؛325.

و ما صید صید فی بر و لا بحر؛243.

و ما من ذی مال ابل او غنم او بقر؛246.

و ما من رجل یمنع حقا فی ماله الا؛246.

هل کان لمحمد صلّی اللّه علیه و آله آیة مثل آیة موسی علیه السّلام فی رفعة الجبل؛87.

یا عبد اللّه لست من شیعة علی علیه السّلام؛55.

یا علی اعجب الناس ایمانا و اعظمهم؛202.

یا موسی انی خلقتک و اصطنعتک؛209.

یا مهزم کذب الوقاتون و هلک؛203.

یا میسر ادع اللّه و لا تقل إن الامر؛259.

یا هشام ألا تخبر فی کیف صنعت؛144.

یستطیع العبد بعد اربع خصال؛209.

یعیش الولد لستة اشهر؛325.

ینبغی للمومن ان یکون فیه ثمانی؛49.

روایات فارسی

آمدم به سرّ من رآی و ملازم شدم در،در خانه حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام و حضرت مرا طلبید؛200.

آیا بنده استطاعت دارد،فرمود:بلی،اما بعد از چهار خصلت؛208.

آیا خبر ندهم شما را به چیزی که اگر به جای آورید آن چیز را،دور شود؛249.

آیا من نیستم سزاوارتر و صاحب اختیارتر به شما از نفس شما؛153.

احدی نمی یابد لذت ایمان را تا آنکه بداند و علم به هم رساند که به درستی؛216.

از من نیست کسی که استخفاف به نماز خود

ص:452

رساند و چنین کسی؛241.

اعتکاف کننده،نبوید بوی خوش را و تحصیل لذت نکند به ریحان؛257.

افضل اعمال عملی است که دشوارتر؛53.

اقرب حالات بنده به خدا حالت؛243.

اگر زمین خالی از حجت باشد هرآینه زمین با اهلش فرو می رود و قرار نمی گیرد؛84.

اول چیزی که حق تعالی محاسبه بنده خود به آن می کند نماز است؛241.

ای پسر من مگوی چیزی را که ندانی بلکه مگوی هرچه را دانی؛264.

ای حسرت بر آنچه اهمال کردم درباره جنب اللّه که امیر المؤمنین است؛161.

ای مهزم دروغ گفتند آنها که وقت تعیین نمودند از برای ظهور؛203.

ای میسّر دعا کن و حاجات خود را از خدا درخواه و مگوی که امر گذشته؛259.

بدانید ای مردمان!که به درستی که نیست این پوست نازک جسد آدمی را صبر و طاقتی؛223.

بدرستی که حق عالم آن است که بسیار از او سؤال نکنی و جامه او را نگیری؛51.

بدرستی که دعا برمی گرداند قضایی را که به تحقیق از آسمان فرو آمده؛259.

بعد از گفتن اشهد ان لا اله الا اللّه می فرمودند که:خلع الانداد؛243.

بعضی از گناهان هست که تکفیر و ازاله از آن نمی کند مگر وقوف به عرفات؛255.

بندگی و فرمانبرداری خدا در؛241.

بنده هرگاه نماز را در وقت خود به جای آورد و محافظت بر آن؛241.

بود در آنچه موعظه کرد به آن لقمان علیه السّلام پسر خود را اینکه ای پسر؛210.

به درستی که خداوند عالمیان واجب گردانیده زکات را همچنان که؛244.

به درستی که گفت:به زندیقی که سوال کرد از حضرت که از کجا،یعنی؛81.

بهشت و درخت طوبی باد از برای کسی که خلق و معاشرت او نیکو باشد؛217.

پرسیدم از حضرت باقر یا صادق صلوات اللّه علیهما که چه وقت واجب می شود؛233.

پرسیدند از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام از حقیقت ایمان؛پس فرمود که:؛213.

پس فرستاد خدای تعالی بر پیمبر خود،که حمد از برای؛73.

تفکر یک ساعت در آفاق و انفس؛77.

تمام نیکی ها همه در خانه ای است و گردانیده شده کلید؛219.

جمعی که در زمان غیبت انتظار ظهور آن حضرت کشند،افضل مردمند؛202.

ص:453

چون بیافرید حق تعالی عقل؛43.

چون حضرت امام حسین علیه السّلام را روی داد آنچه روی داد؛192.

چون حضرت امام محمد تقی علیه السّلام از مدینه بیرون آمد که متوجه بغداد شود؛198.

چون علی بن الحسین علیه السّلام را وقت وفات حاضر شد،پیش از وفات؛194.

چون فارغ شد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله از این خطبه دیدند در میان مردم؛174.

چون کسی بگوید الحمد للّه کما هو اهله، کاتبان خیرات دست بازداشته؛80.

چون مومن را داخل قبرش کنند نماز از طرف راست او و؛215.

چه کسی تعهد چهار صفت می نماید که من ضامن شوم از برای او؛217.

چیزی که افضل باشد از؛243.

حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در زیر دیواری که میل به افتادن؛216.

حضرت صادق علیه السّلام فرمود به هشام بن حکم که آیا خبر نمی دهی مرا که؛145.

حیوانی صید کرده نمی شود مگر؛243.

خبر ده ما را از رفتن به شام که آیا؛205.

خدا لعنت کرده قدریه را،بر زبان؛207.

خداوند عالمیان فرموده که:روزه عبادتی است از برای من و؛249.

خداوند من قسم به عزّت و جلال و؛227.

خشنودتر حالی که؛202.

خواب برادر مرگ است؛211.

داخل شدم به خدمت حضرت امام موسی علیه السّلام و حال آنکه؛196.

در آخر الزمان گروهی به هم می رسند که متعمق النظر باشند؛78.

در باب علت وجوب نماز که محمد بن سنان به خدمت حضرت امام؛240.

در تورات نوشته شده:که ای فرزند آدم به درستی که من تو را آفریدم؛209.

در روز قیامت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در سر حوض کوثر مردم را؛182.

در زمان غیبت امتحان کرده؛202.

در شب معراج گذشتم به گروهی که لبهای ایشان را به مقراض ها از آتش؛222.

دشمن ترین دشمنان نفس اماره است؛218.

دعا سلاح مومن و ستون دین است و؛259.

دیدم وصیت کردن امیر المؤمنین علیه السّلام را هنگامی که وصیت به فرزند؛185.

دیدن کن یک روز در میان؛52.

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله داخل مسجد شد پس ناگاه دید جماعتی را که؛47.

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرستاد قدری از لشکر را به جهاد،پس چون برگشتند فرمود؛256.

ص:454

رسول خدا فرموده که:حق تعالی فرموده که تکیه و اعتماد نکنند؛226.

روز قیامت قاری قرآن را می گویند که بخوان آیات را و؛261.

روزه دار در بندگی خداست و ثواب عبادت به جهت او نوشته می شود؛249.

روزه سپری است از آتش جهنم؛249.

روزی ابو حنیفه از نزد حضرت صادق علیه السّلام بیرون آمد پس؛204.

روزی حضرت[عیسی علیه السّلام]با سه کس به راهی می رفت ناگاه چشم؛114.

روزی رسول خدا اندوهناک بود پس آمد ملکی و؛220.

زراره به حضرت باقر علیه السّلام عرض نمود که:

آیا خبر نمی دهی مرا که از؛235.

زکاتی را که حبس کرده و نداده اند روز قیامت افعی؛246.

زهد ده چیز است و اعلی مراتب زهد، پست تر مرتبه از پرهیزگاری است؛220.

سیف تمار می گوید که:من و جمعی از شیعیان در خدمت؛187.

شریعت ما پس بیرون برد؛54.

شنیدم از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام که فرمود چون رسید هنگام؛188.

صبر از ایمان بمنزله سراست از؛215.

صدقه دادن سرا فرومی نشاند غضب خداوند رحمن را؛245.

عرض کردم به حضرت صادق علیه السّلام که بگیر دست مرا از آتش و بفرمای؛195.

عرض کردم به خدمت حضرت امام محمد باقر علیه السّلام که کدام عبادت؛258.

عقل چیزی است که عبادت کرده شود به آن خداوند؛44.

علماء وارثان پیغمبران اند از این جهت؛49.

علی بن منصور می گوید که:گفت هشام بن الحکم که بود؛60.

فرمود که:خالی از آن نیست سخن تو که می گویی که صانع؛67.

قدری مجوس امت من هستند؛208.

قرآن و اهل بیت را رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در میان مردم گذارده که مادام؛261.

کار کن از برای آخرت چنانچه گویا؛219.

کدورت دنیا و آخرت را از او رفع؛254.

کسی که بخواند قرآن را ایستاده در نماز خود می نویسد خدا از برای او؛261.

کسی که ترک کند انکار منکر را به دل و دست و زبان،پس او؛221.

کسی که تفسیر کند قرآن را برأی خود،پس به تحقیق که کافر می شود؛140.

کسی که زهد در دنیا تحصیل نمود و رغبت

ص:455

در آن ننمود،خدا حکمت؛219.

کسی که ضبط کند چهل حدیث را از آنچه محتاجند مردم به آن؛40.

کسی که هفتاد مرتبه در احرام تلبیه گفت از روی ایمان و؛252.

گفتم به حضرت امام رضا علیه السّلام که ما سوال می کردیم از تو؛197.

گفته شد به امیر المومنین علیه السّلام که آیا بود از برای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله علامتی؛90.

ما صبر می کنیم بر چیزی چند که؛215.

مراد،ائمه از آل محمد صلّی اللّه علیه و آله است که باید برساند امام سابق؛187.

مراد از صلوات و از صلوات وسطی، حضرت امیر المؤمنین است؛244.

مفضل بن عمر می گوید که گفتم به حضرت صادق علیه السّلام که به چه سبب؛177.

مگویید ما شیعه ایم،بلکه بگویید؛55.

من نزد گمان نیکوی بنده خودم؛229.

مومن کسی است که بدن او از خودش در تعب باشد؛49.

نازل شده قرآن به چهار ربع؛176.

نام آن حضرت را نمی گوید مگر؛201.

نزدیکتر حالی که می باشند بندگان از خدا و نزدیکی نمی جوید به سوی من،بنده به نمی رسد شفاعت ما به کسی که؛241.

نورانی گردانید خانه های خود را؛260.

نیست اهلال کننده به حجّی که آواز؛252.

نیست بنده ای مگر آنکه با او از جانب خدا حافظ و نگهبانی که آن دو فرشته؛216.

نیست صاحب گاو و گوسفندی و شتری که منع کند زکات مال خود را؛246.

وصیت کرد امام علی النقی به سوی پسرش حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام؛199.

هرچه از امور دنیا،سماع آن عظیم تر؛80.

هرکس بوده باشد از جمله شیعیان ما دانا به هرکس را که ولایت من از برای او ثابت است،پس این علی بن ابیطالب؛153.

هرگاه امام فوت شود به چه علامتی شناخته می شود امامی که بعد او است؛186.

هرگز گمراه نمی شوید،مادامی که چنگ زنید به قرآن و اهل بیت علیهم السّلام؛171.

ص:456

معصومین و پیامبران

حضرت خیر الأنام،احمد،خاتم الأنبیاء، حضرت محمد،پیامبر،رسول خدا،نبی، رسالت پناهی،پیغمبر؛27،28،39،40، 45،46،47،48،50،57،72،73،74، 79،83،85،87،88،89،90،91،92، 94،95،96،97،98،104،115،116، 117،118،119،120،121،122، 123،124،125،126،127،128، 129،130،131،135،136،148، 150،152،153،154،155،156، 157،158،159،160،162،163، 164،169،174،175،176،177، 178،179،180،182،183،184، 185،186،187،188،189،190، 191،192،193،194،203،209، 212،217،219،220،222،226، 228،229،230،231،234،235، 236،238،239،240،243،245، 248،249،250،255،256،259، 260،261،265،266،269،270، 271،288،291،330،344،345، 348،381،389،390،392،393،394،397، 399،401،403،408،409،412،418،421، 429،432،433.

امامان،اهل بیت؛20،28،39،40،41، 46،49،50،54،55،56،85،97،116، 123،124،126،130،131،148، 151،167،169،170،171،172، 173،175،176،180،185،186، 187،188،189،192،193،194، 195،203،214،215،228،245، 261،268،327،390،392،395، 396،401،416،420،421.

حضرت علی علیه السّلام،امیر المؤمنین؛30،39، 44،50،51،54،55،71،73،80،87، 89،90،92،93،94،98،102،115، 130،135،150،151،152،153، 154،155،156،157،158،159، 160،161،162،163،164،165، 166،167،168،169،170،171، 172،173،174،175،177،178، 179،180،182،184،185،186،

ص:457

191،202،203،205،207،210، 212،213،216،221،222،223، 244،251،252،255،256،262، 264،276،325،329،344،372، 389،392،395،399،403،408، 409،410،413،414،417،418، 419،420،421،425،427،428، 429،432،433.

فاطمه زهرا،حضرت فاطمه علیها السّلام؛130، 135،188،191،397،429.

امام حسن علیه السّلام؛172،173،175،185، 186،188،189،190،412.

امام حسین علیه السّلام؛172،173،185،186، 188،189،190،192،193،326.

امام سجاد علیه السّلام؛78،115،185،186، 192،193،194،220،227.

امام باقر علیه السّلام،أبی جعفر؛43،84،150، 151،152،153،176،185،186، 188،192،193،194،195،209، 210،212،213،226،229،230، 231،233،234،235،256،257، 258،261،331.

امام صادق علیه السّلام،أبی عبد اللّه؛44،49،50، 51،58،59،60،63،66،67،71،81، 102،106،144،145،147،174، 177،187،194،195،202،203، 204،215،217،219،220،233، 241،244،246،253،259،326، 327،330،331،354،420،421.

امام موسی بن جعفر علیه السّلام؛46،47،195، 196،204،208.

علی بن موسی الرضا،امام رضا علیه السّلام(ثامن الحجج)؛29،127،128،129،130، 131،136،181،186،187،196، 197،198،199،204،207،239، 240،244،390.

امام محمد تقی علیه السّلام؛196،197،198، 204.

امام علی بن محمد تقی(امام هادی)؛198، 199،204،346.

امام حسن عسگری؛54،87،90،120، 199،200،201.

حضرت صاحب،حضرت مهدی علیه السّلام،امام زمان علیه السّلام؛115،116،165،169،175، 199،201،202،203،392،418،422.

پیغمبران،رسولان،انبیاء؛49،81،82،87، 91،96،97،102،127،128،129،130، 131،132،136،138،150،151،154،160، 164،165،176،177،178،180،207،212، 267،271،389.

ص:458

حضرت آدم علیه السّلام؛87،90،97،100، 102،104،123،127،128،130، 131،132،135،137،141،164، 180،192،193،209.

حضرت ابراهیم علیه السّلام؛55،65،87،88، 91،92،93،102،104،105،106، 107،108،109،110،124،145، 147،211،258،389.

حضرت عیسی علیه السّلام؛87،89،92،95، 112،113،114،117،197،212،326.

حضرت موسی علیه السّلام؛84،87،88،90، 91، 92،94،110،111،112،117،126، 127،145،147،154،157،187،209.

حضرت نوح علیه السّلام؛87،88،91،92،93،98، 99،100،101،102،124،128،132،183.

حضرت زکریا علیه السّلام؛241.

حضرت هارون علیه السّلام؛110،154،157.

حضرت یوسف علیه السّلام؛127،128،131، 132،137،138،139،140،142،209.

حضرت داود علیه السّلام؛127،128،129، 131،132،133،134،143.

ذا النون،حضرت یونس علیه السّلام؛127،128، 131،132،137،142.

حضرت ادریس علیه السّلام؛123.

حضرت یعقوب علیه السّلام؛137.

حضرت خضر علیه السّلام؛187.

حضرت لقمان علیه السّلام؛209،210،267.

حضرت اسماعیل علیه السّلام؛389.

ص:459

ملائکه

اسرافیل؛109.

روح الامین،جبرئیل؛88،92،99،102، 109،110،111،113،119،126، 138،139،153،156،157،161، 174،179،222،243،432.

عزرائیل؛102.

ملائک سفره؛111.

ص:460

اشخاص

الف،ب،پ،ت آدمی،ابو سعید؛327.

آذر؛102،105،106.

آزاد کشمیری،محمد علی؛345،355، 385.

آشتیان قمی،محمد حسن؛365.

آقا بزرگ تهرانی؛21،28،29،273، 275،345،350،353،355،356، 357،361،371،372،373،375، 376،377،379،382،385،393.

آقا تهرانی،شیخ محمد؛427،428.

آقا میرزا؛344.

آل رسول،حجة الاسلام میر سید ابو الحسن؛410.

آل رسول،سید محمد؛434.

آیت؛397.

آیت اللّه خامنه ای(حفظه اللّه)؛342.

آیة اللّه بروجردی؛397.

آیة اللّه صادقی تهرانی،شیخ محمد؛397.

آیة اللّه میلانی،سید علی؛396.

أبا صلت هروی؛127،130.

ابراهیم بن عبد الحمید؛46.

ابطحی،حجة الاسلام میر سید علی؛409، 434،411.

ابطحی،سید احمد؛436.

ابن ابی الحدید؛206،223،275.

ابن ابی جمهور،احسائی؛275.

ابن الحیان؛328.

إبن المسیب؛182.

ابن حجاج؛191.

إبن شهاب؛182.

ابن شهر آشوب؛275،326،327.

ابن عباس؛191،326.

ابن فهد؛275.

ابن کثیر دمشقی،ابو الفداء اسماعیل بن عمر بن کثیر؛273.

ابن مالک؛365.

ابن ملجم؛217.

ابن وهب؛182.

ابو الحسن ابن محمد سعید؛369.

ابو الصباح؛194.

ابو بکر؛154،174،180،181،183، 184،191.

ص:461

ابو تراب؛369.

ابو جهل؛88،89،90،94،95،96،120.

ابو حنیفه؛204،205.

أبو علی؛328.

ابو علی سینا؛379.

أبو مروان-عمرو بن عبید

ابو هریره؛182.

أبی الجارود؛151،152.

احتشام الدوله؛368.

احمد بن حسین،جمال الدین؛369.

احمد بن صالح؛182.

احمد بن محمد؛42،50،326.

اخوی،سید رضا؛424.

ادیب حبیب آبادی،شیخ عباسعلی؛434.

ارباب،حاج آقا رحیم؛435.

اردبیلی،میرزا بابا بن حسینقلی؛344.

اردکانی،حجة الاسلام شیخ مرتضی؛409، 434.

ارموی،سراج الدین،محمد بن ابی بکر؛ 353.

استادی،رضا؛279،323،385،386.

اسحاق؛328.

اسکندر بن فیلوقوس؛295،296.

اسماعیل بن محمد علی؛365.

اسماعیل بن مهران؛198.

اشعری؛45.

اصغری،سید رضا خان؛408.

اصفهانی،آیة اللّه سید ابو الحسن؛24،391، 393.

اصفهانی،حاج عباسعلی؛439.

اصفهانی،رحمت اللّه؛438.

اصفهانی،محمد باقر بن محمد تقی؛360.

اصفهانی،محمد بن أبو الفتح؛383.

اصفهانی،محمد صادق پدر محمد نصیر؛ 28.

اصفهانی،محمد نصیر بن عبد اللّه؛21،277.

اصفهانی،محمد نصیر بن محمد صادق؛21، 27،30،40،42.

افشار،ایرج؛323،386.

افضل،میرزا سید محمد؛437.

افغان،محمود؛42.

الصاوی،عبد اللّه اسماعیل؛273.

العرفی،شیخ محمد سعید؛407.

العطّار،محمد بن یحیی؛42.

امام جمعه؛409،411.

امام خمینی رحمه اللّه؛41،275.

امام یحیی(پادشاه یمن)؛406.

امامی،سید جلال؛436.

امینی،حاج میرزا احمد؛390.

أوریا بن حنان؛128،129،133،134.

ص:462

اولیاء،حسن؛438.

بابا صفری،محمد علی؛436.

باقر بن محمد کاظم شریف؛279.

بانو بی بی آغا؛440.

بانو زینب؛440.

بانو سلطان بگم؛437.

بانو علویه هاشمیه(امین اصفهانی)؛437،439.

بانو کلباسی؛440.

بانو مرضیه؛440.

بحر العلوم،محمد صادق؛275.

بحرانی،احمد بن حسین؛343،346، 373،377.

بحرینیان،محمد؛436.

بخاری؛275.

بروجردی،آیة اللّه العظمی سید حسین؛417، 418،419.

بصیری،محمود؛437.

بکیر بن اعین؛229.

بلائی،شیخ علی اکبر؛345.

بلاذری،احمد بن یحیی بن جابر؛274.

بلورفروش،حاج احمد؛439.

بنکدار،میر سید علی؛438.

بنکدار،میر سید محمد؛438.

بهبودی،محمد باقر؛274.

بهلول؛205.

بیدقی،محمد؛23،24،389،399.

بیدگلی کاشانی،ابو القاسم بن محمد ابراهیم؛ 364.

بیرجندی،ملا مظفر؛295،308،322.

بیضاوی،قاضی عبد اللّه بن عمر؛352.

پاقلعه ای،سید محمد باقر؛434.

پوری،الهه؛24.

تائب اصفهانی؛431،432،433.

تابش،حاج میرزا هدایت اللّه؛438.

تابش،علی؛436.

تارخ(پدر حضرت ابراهیم علیه السّلام)؛104.

تاروتی،شیخ عبد علی بن محمد بن قضیب؛ 343،346.

تبریزی،مولی نجفعلی(امین الشرع)؛390،405.

تفتازانی؛348.

تمیزی،حسن؛439.

تومان؛115.

تونی،محمد باقر بن محمد مسیح؛362.

تهرانی،مبشر السلطنه؛424.

تهرانی میانجی،شیخ عباد اللّه؛276.

تیسیر،شیخ محمد؛407.

ث،ج،چ،ح

جابر؛212.

جابری،حاج میرزا حسن خان؛436.

جزایری،سید نعمت اللّه؛210.

ص:463

جعفریان،رسول؛23،396،397،441.

جوانمردی،شیخ علی؛439.

چراندابی،محمد حسین بن محمد یوسف؛ 362.

حائری،عبد الحسین؛323.

حائری یزدی،آیة اللّه شیخ عبد الکریم؛391.

حاج براتعلی؛436.

حاج سید جمال الدین؛434.

حاج غلام حسین؛418.

حاج میرزا حسن؛440.

حاج میرزا کاظم-سعادت علی شاه، حارثی؛330.

حافظیان بابلی،شیخ ابو الفضل؛334.

حام(فرزند حضرت نوح علیه السّلام)؛101.

حبیب اللّه بن حاجی میرزا عین اللّه مراغه ای؛ 343.

حجت کوه کمره ای،آیة اللّه سید محمد؛24، 369.

حسام الواعظین،حجة الاسلام سید محمد رضا؛410،434.

حسن المصری،محمد عبد الغنی؛406.

حسن بن ابراهیم؛58.

حسن بن محبوب؛42.

حسن بن محمد؛365.

حسن بن نعمان؛326.

حسن زاده آملی،آیت اللّه حسن؛298، 303،323.

حسینی اشکوری،سید احمد؛336،337، 338،374،385،386،387.

حسینی اشکوری،سید جعفر؛275،323، 386،387.

حسینی اشکوری،سید صادق؛323،387.

حسینی امینی،سید محسن؛274.

حسینی،عبد الجواد؛30.

حسینی،محمد حسین؛341.

حسینی،محمد صادق بن محمد حسین؛ 376.

حسینی،محمد علی؛341.

حسینی مختاری،عنایت اللّه؛364.

حضرت آمنه علیها السّلام؛21،27،32.

حضرت مریم علیها السّلام؛112،113.

حضرت معصومه علیها السّلام؛30،31.

حضرتی،صادق؛386.

حکم بن مسکین؛327.

حکمت،میرزا باقر؛424.

حکیمی،محمد رضا؛391،392،395، 396،398،442.

حمران؛59،62.

حمزه علیه السّلام؛94،97.

حمزه میرزا؛42.

ص:464

حمیدی،علی؛366.

حنان بن سدیر؛258.

حوّا؛130،135.

حیدری،فاطمه؛32.

خاتون آبادی،سید حسن؛436.

خادمی،آقا میر سید علی؛434.

خادمی،آیت اللّه حاج سید حسین؛407، 408،409،411،419،420،422، 423،434.

خادمی،حاج سید شمس الدین؛434.

خادمی،حاج میر سید حسن؛435.

خالد بن زیاد قلاسنی؛331.

خالی سلیمان بن خالد؛327.

خرازی،حاج حسن؛438.

خراسانی زاده،حاج رحیم؛439.

خراسانی زاده،حاج کریم؛439.

خراسانی،محمد رضا پسر محمد باقر؛278.

خروفه،علاء الدین؛407.

خسروشاهی،سید مرتضی،369،391.

خلوصی،دکتر صفا؛407.

خلید بن عاص؛103.

خلیفه سلطان؛355.

خواتون آبادی،محمد رضا ابن محمد نصیر؛ 40.

خواجویی،ملا اسماعیل؛22،325.

خواجه نصیر الدین طوسی؛291،306، 313،314.

خوانساری،آیة اللّه سید محمد تقی؛24.

خوانساری،حجة الاسلام؛409،411.

خوانساری،سید ابو تراب؛391.

خوانساری،علی؛438.

خوانی،عبد الحسین؛435.

خوشنویس،میرزا عبد الحسین(ورثه)؛436.

خویی،آقا میرزا محمد؛359.

خویی،محمود بن محمد؛366.

دادخواه،حاج حسین؛435.

داغر،یوسف اسعد؛407.

دالیس حکیم؛312.

دانش پژوه،محمد تقی؛30،323،374، 379،385،386.

دحدوح،شیخ محمد بشیر؛406.

دحدوح،شیخ محمد سعید؛406.

دردشتی،میرزا حسن؛437.

درست الواسطی؛46.

دولت آبادی،سید حسین؛436.

دهخدا،حاج محمد صادق؛417.

دهخدا،علی اکبر؛276،442.

دهکردی،سید مرتضی؛435.

دیلمی،حسن بن ابی الحسن؛273.

دیلمی،مؤید الدوله؛412.

ص:465

دیلمی،فخر الدوله؛412.

ذو علم،شیخ فضل اللّه؛434.

راشد،میرزا موسی؛424.

رجائی،سید مهدی؛22،325.

رجایی،سید محمد باقر؛410.

رحیمی،محبوبه؛32.

رضوی،نواب احتشام؛424.

روضاتی،سید حبیب اللّه؛409،415،416، 434.

روضاتی،سید محمد علی؛385.

روضاتی،میر سید محمد؛410.

روغنی،حاج جواد؛438.

ریخته گران،حاج اسد اللّه؛435.

ریسمانیان،میرزا علی محمد؛439.

ز،ژ،س،ش

زبیر؛174.

زرارة بن اعین؛229،230،234،235، 236.

زرافشانی،حاج غلامرضا؛438.

زرکلی،ریاض؛274.

زکار،سهیل؛274.

زلیخا؛132،137،139،140،142.

زمخشری؛138،268،274.

زواره،سید محمد حسین؛434.

زواری،عبد الوهاب؛437.

زیاد؛192.

زید؛49.

زید بن حارثه؛129،135.

زینب بنت جحش؛129،130،131.

ساباطی،ابن موسی؛328.

ساکنی،احمد؛438.

سام(فرزند حضرت نوح علیه السّلام)؛101.

سبکی؛138.

سجادی،دکتر سید جعفر؛80،275.

سجادی،سید احمد؛25.

سدهی،جمال الدین؛407،410.

سعیدی،آقا جلال الدین؛439.

سعیدی،سید احمد؛435.

سلامه بیروتی،بولس؛407.

سلطان جلال الدین ملک شاه؛296.

سلطان جنید میرزا؛368.

سلیمان بن جعفر؛50.

سلیم بن قیس هلالی؛185.

سمسار،احمد؛438.

سهل بن زیاد؛46.

سیبویه؛365.

سید بن طاوس؛273،347.

سید رضی؛276.

سید محمود بن میر مهدی اهری؛366.

سید مرتضی علم الهدی؛344.

ص:466

سیف تمار؛187.

سیوطی،جلال الدین عبد الرحمان؛382.

شاکری،حسین؛407.

شاهرودی،اسماعیل بن محسن؛371.

شاه سلطان حسین صفوی؛29،30،42.

شاه سلیمان صفوی؛28،30،42.

شاه عباس دوم صفوی؛42.

شبان،حسن؛436.

شریعت ریزی،شیخ محمود؛418،419، 435.

شفتی،حجة الاسلام،سید محمد باقر؛402، 409،420.

شفتی،سید محمد رضا؛409،411،420، 435.

شفیعی،حسین؛435.

شفیعی،میرزا ابو القاسم؛437.

شکرانی،حاج مقدس مهدی؛438.

شمالی زاده،حاج محمد حسن؛439.

شوشتری،قاضی نور اللّه؛273.

شهید اول؛345.

شهید ثانی؛276.

شهیدی،سید جعفر؛391،398،442.

شیخ ابو منصور،حسن بن زین الدین؛354.

شیخ بهائی،41،232،276،350،360، 413.

شیخ حرّ عاملی؛276،336،383.

شیخ حسین؛377.

شیخ حسین(استاد علامه امینی)؛391.

شیخ زاده ریزی،حاج شیخ بهاء الدین؛436.

شیخ صدوق؛54،196،209،239، 244،248،249،251،255،256،262، 273،274،275،425،441.

شیخ طبرسی؛87،274.

شیخ طوسی؛22،274.

شیخ کلینی،محمد بن یعقوب؛58،81، 144،150،185،188،192،195، 198،199،200،212،273.

شیخ مفید؛273،425،441.

شیروانی،محمد؛386.

ص،ض،ط،ظ

صائب،سید مصطفی؛436.

صائب،میر سید علی؛436.

صاحب الذریعه-آقا بزرگ تهرانی

صاحب بحار-علاّمه مجلسی

صاحب بن عباد؛412.

صاحب روضات(محمد باقر خوانساری)؛ 337.

صاحب کشاف-زمخشری

صادق بن جعفر؛365.

صادقی،سید علی؛435.

ص:467

صادقی،سید محسن؛434.

صادقی،مصطفی؛24.

صداقت،بتول؛32.

صدرایی خویی،علی؛21،31.

صدر عاملی؛407.

صدری قزوینی،حاج کمال الدین؛434.

صدری،لیلا؛24.

صدقة بن حمّاد؛327.

صدوقی،میرزا حسین؛435.

صغیر اصفهانی؛435.

صفائی خوانساری،سید احمد؛360.

صفار،محمد بن حسن بن فروخ؛274.

صفاکار،کریم؛438.

صفرودوس؛100.

صفوان بن یحیی؛196،197.

صفی میرزا؛42.

صمصامی،سید مصطفی؛436،439.

صیرفی،حاج حسین؛438.

صیرفی،حاج رضا؛437.

ضرغامی،عزیز اللّه؛424.

ضیاء نکوئی،حاج محمود؛437.

طاهری،سید جلال الدین؛416.

طباطبائی،سعید؛375.

طباطبائی،محمد بن میر محمد جعفر؛381.

طباطبائی،محمد(منصور)؛343.

طبرسی،احمد بن علی(ابو منصور)؛273.

طبرسی،شیخ فضل بن حسن؛273.

طبری،محمد بن جریر؛274.

طلحه؛174.

طیب اصفهانی،آیت اللّه سید عبد الحسین؛ 434.

ظهور،حاج عبد الحسین؛435،437.

ع،غ،ف،ق

عارفچه؛436.

عاصم بن حمید؛78.

عایشه؛188،189،190،191،192، 268.

عباس بن احمد ازغدی؛279.

عباس بن عمرو فقیمی؛66.

عبد البر؛425.

عبد الحسین؛359.

عبد الحمید؛366.

عبد الرحیم؛366.

عبد العظیم حسنی؛204.

عبد الغفار بن حبیب الجازی؛330.

عبد الفتّاح،استاد عبد المقصود؛406.

عبد اللّه بن بکیر؛325.

عبد اللّه بن حسین(پادشاه اردن)؛406.

عبد اللّه بن رمضان؛367.

عبد اللّه بن سنان؛244.

ص:468

عبد الملک أبو عبد اللّه؛58.

عبده،شیخ محمد؛429،442.

عبودیان،عبد الرحیم؛439.

عبودیّت؛397.

عبید اللّه بن عبد اللّه دهقان؛46.

عثمان؛174.

عراقی،آیة اللّه آقا ضیاء الدین؛24.

عراقی،حاج شیخ جواد؛424.

عقیبة بن شیبه؛327.

علاّمه امینی؛23،389،390،391،392، 393،394،396،397،398،401، 403،405،406،408،414،415، 419،420،421،428،431،432، 433،442.

علاّمه حلّی؛221،232،311.

علاّمه شعرانی؛80،276.

علاّمه مجلسی،محمد باقر؛21،41،274، 323،326،330،335،336،337، 338،370،413.

علاء بن رزین؛42.

علمی انوری،بهاء الدین؛323.

علوی؛397.

علی بن ابراهیم بن هاشم؛58،66.

علی بن محمد؛46،50،369.

علی بن محمد بن جهم؛127،128،130، 131،132،133،134،135،136، 137،141،142.

علی بن منصور؛58،60.

علی بن یقطین؛41.

عمّار؛239.

عمر؛174،181،190،191،431،433.

عمر بن اذینه؛151،152.

عمرو بن عبید؛144،145،146،147.

عوج بن عناق؛100.

عیص بن أبی شیبه؛327.

عیص بن قاسم؛326،327.

عیص بن محمد؛326،327.

عین الراجی،محمد حسن؛366.

عینی،حسن؛436،438.

غازان پادشاه؛311.

غروی اصفهانی،آیة اللّه شیخ محمد حسین؛391.

غروی،میر محمد هاشم؛434.

غضبان،عادل؛407.

غفاری،علی اکبر؛441.

غلاب،دکتر محمد؛406.

فارسی،جلال الدین؛394،442.

فاروق(پادشاه مصر)؛406.

فاضل،محمود؛386.

فاضل هندی؛336.

فاطمه(دختر امام حسین علیه السّلام)؛192،

ص:469

193.

فانی زواره ای،سید محمد علی؛438.

فانی،میرزا علی؛436.

فخر الدوله دیلمی؛412.

فخر رازی؛139،273،311.

فقیه ایمانی،شیخ مهدی؛434.

فلسفی،میرزا رضا خان؛435.

فنائی،سید محمد علی؛435.

فیروزآبادی،سید محمد،391.

فیروزکوهی،محمد علی؛360.

فیروزیان؛419.

فیض بن مختار؛195.

فیوضات،ابو القاسم؛424.

قاسمی،رحیم؛386.

قاضی طباطبائی،محمد علی؛355.

قرشی،محمود؛437.

قریب،دکتر محمد؛80،276.

قزوینی،محمد علی بن محمد باقر؛366.

قهپایی؛ملاّ عنایت اللّه؛327،331.

ک،گ،ل،م

کاظم مدیر شانه چی؛349.

کتابچی،شیخ عبد الرزاق؛436.

کتابی،سید محمد باقر؛358.

کرمانشاهی،میرزا علی محمد؛439.

کسروی،احمد؛397.

کشی؛327.

کلاهدوز،حاج احمد؛437.

کلباسی،حسن؛437.

کنعان(فرزند حضرت نوح علیه السّلام)؛100.

کوشیار؛290.

کوفی،محمد بن سلیمان؛442.

کوهپایه ای،حاج میرزا ابو القاسم؛436، 437.

کی استوان،حسین؛349.

کیالی،دکتر عبد الرحمن؛406.

کیوانداریان،یوسفعلی؛439.

گازرانی،حاج میرزا علی اکبر؛435،437.

گرجی شاه؛42.

گلستانه،عبد الحسین؛438.

گوستاولوبون؛441.

گیلانی،حسین؛439.

لسانی،حاجی مهدی؛435.

لشگری،حاج میرزا عبد الحسین؛439.

لقمانی،حاج میرزا باقر؛438.

لواف،محمد؛438.

لیث ابن ابی سلیم؛260.

مازندرانی،مولی محمد صالح؛275.

مازندرانی،میرزا محمد علی؛359.

مأمون؛127،130،136.

مجتهدی،میرزا محمد حسین؛420.

ص:470

محدّث،میر هاشم؛345،355،358،385.

محسنی،مرتضی؛367.

محقق ثانی،شیخ علی بن عبد العالی؛41.

محمد بن أبی بکر؛191.

محمد بن اسماعیل بن فضل؛196.

محمد بن حسن؛46.

محمد بن حسین؛330.

محمد بن حنفیه؛185،190،262،264.

محمد بن خالد؛50.

محمد بن سنان؛239،240.

محمد بن عیسی؛46.

محمد بن مسلم؛43،188،233.

محمد حسن بن محمد علی؛278.

محمد شفیع بن زین العابدین؛381.

محمد کاظم بن حاج محمد صادق؛359، 381.

محمد کاظم بن محمد طاهر؛278.

محمد کریم خان زند؛277،289.

محمدی،جعفر؛366.

محمدی،محمد حسن؛436.

محمدی،محمد حسین؛437.

محمودآبادی؛439.

محمود بیک؛366.

محمودی،شیخ محمد باقر؛442.

مختاری نائینی،سید بهاء الدین محمد بن محمد باقر؛20،22،23،333،335، 336،337،339،342،347،348، 350،352،353،355،357،358، 361،370،372،373،374،375، 376،377،380،381،382،383،384.

مدرس تبریزی،میرزا محمد علی؛337.

مدرّس،حجة الاسلام میر سید حسن؛410.

مدرس نجف آبادی،سید محمد؛24.

مدنی اصفهانی،سید مرتضی؛435.

مدنی شیرازی،سید علی خان؛274.

مرتضوی؛397.

مرعشی نجفی،آیة اللّه سید شهاب الدین؛24.

مستجابی،حاج سید مرتضی؛435.

مسجد شاهی،حاج شیخ مهدی؛437.

مشایخی،محمد؛437.

مصاحب،غلامحسین؛42،274.

مصباح،شیخ عباس؛435.

مصحّف؛397.

مظاهری،حسن؛397،442.

معاویه؛183.

معتزلی،قاضی عبد الجبار؛181.

معتزلی،قاضی عبد الجبار؛344.

معتصم؛198.

معین،دکتر محمد؛276.

مفضل بن عمر؛177،178.

ص:471

مفید،حجة الاسلام شیخ محمود؛409.

مقدادی،محمد حسن؛439.

مقدس،حجة الاسلام سید محمد؛409، 411،435.

مکتب دار،محمد حسین بن ملا کاظم؛367.

ملاباشی،حاج حسن؛437.

ملاذ الاسلام،سید هاشم؛434.

ملاذ،حاج میرزا حسین؛436.

ملاذ روضاتی،حاج سید محمد حسین؛ 434.

ملاّ میرزا محمد؛330.

ملک یزدجرد بن شهریار؛295،296.

منتظری،آیت اللّه؛417.

منزوی،احمد؛323.

منزوی،علینقی؛323.

منعمیان،میرزا عبد الحسین؛438.

موسوی اصفهانی درب امامی،محمد بدیع بن سید مصطفی؛360.

موسوی بخش،سید مصطفی؛24.

موسوی چهارسوقی،آقا میرزا سید جمال الدین؛360.

موسوی سرابی تبریزی،مولانا حاج سید محمد؛391.

موسی بن سلام؛327.

مولوی ماکوئی،سید عبد الحمید؛436.

مهاجر حسینی،سید محمود؛439.

مهاجر،شیخ محمد حسین؛434.

مهزم؛203.

مهندس رفیعی؛424.

میرداماد؛413.

میرزا الغ بیکا(بیگ)؛297،303،317.

میرزای نوری،طبرسی(محدّث نوری)؛ 276،442.

میرحامد حسین،430.

میر محمد صادقی،حاج میرزا عبد الجواد؛ 437.

میسّر؛259.

مؤمنی،فاطمه؛32.

ن،و،ه،ی

نائینی،آیة اللّه میرزا محمد حسین؛391.

نائینی،محمد علی بن ابو الحسن؛365، 381.

نادریان،عبد الکریم؛438.

نجاشی؛327.

نجفی،آیة اللّه شیخ هادی؛402.

نجفی اصفهانی،آیة اللّه حاج شیخ مهدی؛ 402.

نجفی اصفهانی،آیة اللّه شیخ مجد الدین (مجد العلماء)؛402،410،435.

نجفی اصفهانی،حاج شیخ محمد رضا؛24،

ص:472

410.

نجفی،حاج شیخ محمد حسن؛435.

نجفی،شیخ محمد تقی؛434.

نجفی،شیخ یوسف؛436.

نخعی،فرهنگ؛389،396،397.

نریمانی،سید محمود؛24،334.

نصر اصفهانی،علی؛442.

نصیری،غفار؛438.

نضر بن سوید صیرفی؛331.

نضر بن شعیب؛330،331.

نمازی،حاج محمد؛439.

نمرود بن کنعان؛65،103،105،106، 107،108،109،110،124.

نور الدین بن محمد مهدی؛278.

نور محمدی،محمد جواد؛25،32،333، 334،398.

نیلفروشان،باقر؛439.

نیلفروشان،حسین علی؛439.

نیلفروش،حاج میرزا عباسعلی؛438.

وهّاب زاده،مرتضی؛435.

هاجر؛389.

هارون؛110.

هشام بن حکم؛58،59،60،62،64،66، 67،68،144،145،354.

همایونی،محمد؛21،277،279.

همایی،جلال الدین؛79،275.

همدانی،محمد تقی؛362.

هوده،عبد الغفور؛438.

یافث(فرزند حضرت نوح علیه السّلام)؛101.

یحیی بن یسار القنبری؛199.

یزدی،حاج محمد حسین؛437.

یزدی،حاج محمد علی؛437.

یزدی،محمد؛438.

یونس؛182.

یونس بن عبد الرحمن؛58.

ص:473

کتابها

قرآن؛119،123،131،136،140، 141،150،167،171،173،175، 176،177،189،195،206،212، 242،245،260،261،265،429،441.

الف،ب،پ،ت

آخوندها؛397.

اجازات الحدیث؛336،338.

اجماع؛341.

احتجاج؛54،71،73،84،87،90،120، 153،174،191،192،273.

احکام الید؛342.

الاختصاص؛425،441.

اختیارات(علامه مجلسی)؛312.

اختیار معرفة الرجال؛327،328.

ادب الزائر لمن یمم الحائر؛394.

اربعین(محمد نصیر اصفهانی)؛21،27، 28،30،31.

ارتشاف الصافی من سلاف الشافی؛344، 352،372.

ارشاد القلوب؛57،181،192،261،273.

الاستبصار؛229،233،235.

الاستیعاب؛425،441.

اسرار الصلاة؛424.

اسلام از نظر تورات و انجیل؛397.

الأشباه و نظایر فی النحو؛382.

اعلام الانام فی معرفة الملک العلام؛395.

اعلام الدین؛40،273.

اعلام الوری؛153،181،185،194، 197،199،261،273.

أفضلیة القیام فی نافلة العشاء؛344.

الارشاد شیخ مفید؛194،198،273، 329.

العترة الطاهرة فی الکتاب العزیز؛395.

الکشاف؛138،139،274.

امالی شیخ صدوق؛115،130،145، 204،209،228،248،250،255، 261،274.

الامام علی علیه السّلام؛406.

الامامة و التبصرة؛186،201،273.

ص:474

أمان الایمان من أخطار الأذهان؛345، 355.

إنارة الطروس فی شرح عبارة الدروس؛ 345.

انساب الاشراف؛181،274.

أنوار التنزیل و أسرار التأویل؛352،353.

الانوار اللامعه لزوار الجامعه؛23،346.

باسط الأیدی بالبینات-احکام الید

بحار الأنوار؛21،40،52،53،54،55، 59،67،73،77،80،84،90،102، 114،130،140،145،153،161، 174،179،180،181،187،188، 190،192،196،198،199،200، 203،207،209،213،216،219، 220،223،226،240،255،258، 260،274،288،323،326،329.

بدایة الهدایة؛383.

البدایة و النهایة؛181،273.

بصائر الدرجات؛49،187،192،274.

بیست فصل در تقویم؛277.

البیع؛374.

تحریر القواعد؛353.

تحفه رضویه؛370.

تراجم الرجال؛337،338،385،387.

ترجمه و شرح لهوف؛347.

التسلیم علی النبی فی التشهد الأخیر؛348.

تشاح الید السابقه مع الید اللاحقه-أحکام الید

تعدیل المیزان فی تعلیق علم المیزان؛348، 370.

تعلیقات بر شرح صمدیه سید علی خان؛ 350.

تعلیقات بر کتاب تهذیب الاحکام؛22، 325.

تفریج القاصد لتوضیح المقاصد(تاریخ البهائین)؛350.

تفسیر الفرقان؛397.

تفسیر سوره حمد؛395.

تفسیر عیّاشی؛176،244.

تفسیر کبیر؛139،273.

تفسیر مجمع البیان-مجمع البیان

تقویم المیراث فی تقسیم المیراث؛350، 376،378.

تلامذة العلامة المجلسی؛336،385.

تمدن اسلام و عرب؛441.

توحید صدوق؛19،60،67،78،204، 209،273،425،441.

تورات؛209.

توضیح المقاصد؛350.

ص:475

تهذیب الاحکام؛22،185،221،229، 235،249،257،274،325،326، 328،329،330،331.

تهذیب المنطق؛348.

ث،ج،چ،ح

ثمرات الاسفار؛395.

ثواب الأعمال؛80،274.

جریانها و سازمانهای مذهبی-سیاسی ایران؛396،397،441.

حاشیه بر تحریر القواعد المنطقیه فی شرح الشمسیة؛353.

حاشیه بر حاشیه میر سید شریف جرجانی بر شرح مطالع؛353.

حاشیه بر رسائل؛395.

حاشیه بر مکاسب؛395.

حاشیه شرح مطالع؛353.

حاشیه فیض کاشانی بر صحیفه سجادیه؛ 370.

حاشیه مطول؛353.

حاشیه معالم الأصول؛354.

حاشیه ملا عبد اللّه یزدی؛348،371.

حاشیه میرداماد؛370.

حاشیة أنوار التنزیل؛352.

حثیث الفلجة فی شرح حدیث الفرجة؛ 354،355.

حجیة الید-أحکام الید

حدائق العارف فی طرائق المعارف؛355.

حسان الیواقیت فی بیان المواقیت؛356.

حضارة العرب؛441.

حقیقت زیارت؛395.

حواشی بر آیات الاحکام مقدس اردبیلی؛ 356.

خ،د،ذ،ر

خصال؛186،213.

خلاصة المقال؛330.

دائرة المعارف لغات قرآن مجید؛80.

دانشگاه تهران؛278،323،357،360، 373،374،376،377،379،380، 383،385،397،424.

دایرة المعارف فارسی؛42،274.

دروس شهید اول؛345.

دروس هیئت؛299،303،323.

دلائل الامامة؛84،274.

دیوان امام علی علیه السّلام؛372.

دیوان شمس تبریزی؛19.

الذریعه؛21،28،29،273،338،345، 350،352،353،355،356،357، 361،372،373،375،376،377، 379،382،385،393.

ربع قرن مع العلامه امینی؛407،441.

ص:476

رجال اصفهان؛358.

رجال نجاشی؛327.

رساله ای در احکام الاموات؛356.

رساله ای در ارث(صغیر)؛358.

رساله ای در ارث(کبیر)؛356.

رساله ای در ارث(متوسط)؛357.

رساله ای در شرح حال مختاری نائینی؛ 356،382.

رساله نیت؛395.

رسالة فی قاعده الید و کشفها عن الملک- أحکام الید

روضات الجنات؛338،357.

روضة المتقین؛330،331.

روضة الواعظین؛197.

رهبر سعادت؛407.

ریاض الانس؛395.

ریاض السالکین؛140،274،370.

ریحانة الأدب؛337،338.

ز،ژ،س،ش

زواهر الجواهر فی نوادر الزواجر؛358.

زیج جدید تبصرة المنجمین؛303.

سفرنامه علامه امینی به اصفهان-یک ماه در اصفهان

سیرتنا و سنتنا سیرة نبینا و سنته؛394.

الشافی فی الإمامة و إبطال حجج العامّة؛ 344،372.

شرح اصول ابن حاجب؛138.

شرح اصول کافی؛191،275.

شرح القواعد؛376.

شرح بر الفوائد الصمدیه شیخ بهائی(صغیر)؛ 361،363،375.

شرح بر الفوائد الصمدیه شیخ بهائی (متوسط)؛361،362.

شرح بر الفوائد الصمدیة شیخ بهائی(کبیر)؛ 360،361،362.

شرح بیست باب بیرجندی؛296،308، 322.

شرح صحیفه سجادیه؛370.

شرح لسان المیزان لوزن افکار الأذهان؛ 371،378.

شرح مشیخة الفقیه؛331.

شرح مطالع(لوامع الأسرار فی شرح مطالع الأنوار)؛353.

شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید؛176، 206،223،271،275،441.

شفا؛379.

شهداء الفضیلة؛393،394،441.

شهیدان راه فضیلت؛394،442.

ص:477

ص،ض،ط،ظ

صحیح بخاری؛182،275.

صحیفه سجادیه؛370.

صحیفه نور؛41،275.

صراط المستقیم؛207،208.

صرف میر؛382.

صفوة الصافی من رغوة الشافی؛372.

الصوارم المهرقة؛181،273.

طبقات اعلام الشیعه؛29،275،338، 393.

طرائف؛180،206،207،273.

ع،غ،ف،ق

عدة الداعی؛78،80،86،207،218، 275.

عروض العروض؛372.

علل الشرایع؛81،179،275.

علم درایه؛395.

عمدة الناظر فی عقدة الناذر؛345،373.

عوالی اللئالی؛176،218،243،255، 275.

العین فی سقی المتبایعین؛347،374.

عیون اخبار الرضا؛130،181،191،196، 204،275.

غایة المرام؛176.

الغدیر؛23،390،392،394،395،397، 398،399،401،402،403،405، 406،407،414،416،423،428، 429،430،431،433،441.

الغیبة؛202،203.

فرائد البهیه؛375.

فرائد الفوائد؛375.

فرهنگ معارف اسلامی؛80،275.

فنون بلاغت و صناعات ادبی؛79،275.

الفوائد الصمدیه؛360،361.

فواید الطریفه؛370.

فهرست الفبائی آستان قدس؛384.

فهرست کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران؛ 385.

فهرست کتب خطی اصفهان؛385.

فهرست کتب خطی کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی؛342،346،347،348، 349،360،375،379،380،383، 384،385.

فهرست مرعشی-فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیت اللّه مرعشی.

فهرست نسخه های خطی آستان حضرت معصومه علیها السّلام؛30.

فهرست نسخه های خطی حضرت عبد العظیم؛366.

فهرست نسخه های خطی حوزه علمیه

ص:478

آشتیان؛365،386.

فهرست نسخه های خطی دانشکده ادبیات تهران؛360.

فهرست نسخه های خطی دانشکده حقوق؛ 360.

فهرست نسخه های خطی سریزدی(مسجد حظیره)؛363.

فهرست نسخه های خطی شاهچراغ؛351، 352،376،378.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیت اللّه سید محمد علی روضاتی؛359،368.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیت اللّه گلپایگانی؛347،354،362،365،366، 367،369،371،372،373،381،385.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیت اللّه مرعشی؛30،275،337،341،342، 344،348،352،355،356،359، 361،369،372،374،375،377، 378،379،382،386.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه جامع گوهرشاد مشهد؛381،386.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه جعفری؛ 368.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه سید احمد روضاتی؛344،359،386.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی؛323،343،347،351، 359،360،362،368،369،371، 382،386.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه مدرسه فیضیه؛351،378،379،386.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه مدرسه عالی شهید مطهری؛323.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه اصفهان؛386.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه مسجد اعظم قم؛279،323،365،381،386.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه مفتی الشیعه؛343،362،364،386.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه ملک؛ 383،386.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه ملی ایران؛360،368.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه وزیری؛ 367،381،386.

فهرست نسخه های خطی مدرسه صدر سپاهان؛360.

ص:479

فهرست نسخه های خطی مدرسه غرب همدان؛362،367.

فهرست نسخه های خطی مدرسه نمازی؛ 368.

فهرست نسخه های خطی مرکز احیاء میراث اسلامی؛278،279،323،341،342، 343،345،346،363،364،377،385.

فهرست نسخه های خطی مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی؛278،323.

فهرست نسخه های خطی مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی؛368.

فهرست نسخه های خطی مؤسسه آیت اللّه بروجردی؛380،386.

فهرست نسخه های خطی مؤسسه امام صادق علیه السّلام؛369،386.

فهرست نسخه های عکسی مرکز احیاء میراث اسلامی؛277،278،279،323، 364،386.

فهرست وسایل الشیعه؛337.

فیضیه-فهرست نسخه های خطی کتابخانه مدرسه فیضیه

قاعدة الید-أحکام الید

قاموس المحیط؛326.

قباله قبیله؛356،376.

قسام المواریث فی اقسام التواریث؛350، 376.

قصص الانبیاء،جزائری؛210.

قصص الانبیاء،راوندی؛209.

القول الفصل فی المسح و الغسل؛377.

ک،گ،ل،م

کافی؛19،43،47،49،50،51،59،67، 78،81،116،136،145،151،153، 161،176،185،186،187،188، 190،192،193،194،195،197، 198،199،200،201،202،203، 207،213،214،215،216،217، 220،226،229،233،241،243، 244،246،249،253،254،257، 258،259،260،261،270،273، 354،392،421،432،441.

کامل الزیادات ابن قولویه؛394.

کتابشناسی آثار مختاری نائینی؛22،333.

کجروی های کسروی؛397.

کشف الغموض فی شرح ألطف العروض؛ 378.

کشف الغمة؛196.

کشف الیقین؛181.

ص:480

کمال الدین؛171،201،275.

کوتاه و خواندنی از وقایع اصفهان؛442.

کوثر؛397.

لسان العرب؛111.

لسان المیزان؛371،378.

لطائف المیراث لطائف الوراث؛350،378.

لغت نامه دهخدا؛52،93،138،176، 206،224،227،276،398،402، 409،412،416،417،418،442.

المبسوط؛118،274.

مجله الکتاب؛407.

مجمع البیان؛118،274.

مجمع الرجال؛327،331.

محیی الأذهان فی شرح لسان المیزان؛ 371،348.

مدینة المعاجز؛55،276.

مرآة العقول؛335.

مراد المرید؛345.

مستدرک الوسائل؛27،40،43،49،50، 52،57،136،208،211،215،217، 219،222،241،242،258،276، 421،442.

مصباح السالکین؛391.

مصفاة السفاء لإستصغاء الشفاء؛379.

المطرز فی اللغز؛379.

معالم الأصول؛354.

معلم العلماء؛326.

معنی حدیث غدیر؛391.

مفاخر فاطمیّه؛94.

مفتاح الفلاح؛53،228،276.

مقالید القصود و موالید العقود فی تفاصیل صیغ العقود؛372،380،381.

ملحمة الغدیر؛407.

ملهوف؛347،348.

المناقب؛193.

مناقب الامام امیر المؤمنین علیه السّلام؛429، 442.

منتخب اشباه و نظایر سیوطی؛350،382.

من لا یحضره الفقیه؛202،217،219، 235،240،241،242،243،244، 245،246،248،249،251،252، 253،257،264،270.

منیة المرید؛47،54،276.

میراث حوزه علمیه اصفهان؛398.

ن،و،ه،ی

نثر طوبی؛80،276.

ص:481

نجوم السماء فی تراجم العلماء؛345،355، 387.

نحو میر؛382.

نشریه نسخه های خطی کتابخانه مرکزی نظام اللئالی فی الأیام و اللیالی؛382.

نگهبانان سحر و افسون؛397.

نهایة الاصول؛417.

نهایة البدایة لبدایة الهدایة؛360،383.

نهج البلاغه؛80،222،223،276،429، 442.

نهج الحق؛207.

وسائل الشیعه؛27،43،47،49،51،80، 102،116،153،171،201،202، 215،216،217،219،220،221، 222،229،233،240،241،243، 244،245،248،250،251،254، 255،258،260،261،264،270، 276،383.

هدیة الانام؛391.

یادنامه علامه امینی؛391،392،396، 442.

یادداشت های جناب آقای حاج حسین مظاهری؛442.

یک ماه در اصفهان؛23،389،395،396، 399.

یواقیت الحسان فی تفسیر الرحمن؛402.

ص:482

مکان ها

الف،ب،پ،ت

آستان قدس رضوی؛21،29،40.

آشتیان؛365.

اردن هاشمی؛406.

اصفهان؛23،277،333،334،344، 359،360،369،374،376،385، 387،390،395،396،397،398، 401،402،407،408،409،411،413، 414،415،417،418،419،420، 421،422،423،429،431،434، 437،440،442.

انتشارات آستان قدس رضوی؛385.

انتشارات جهان؛275.

انتشارات چاپ و نشر بین الملل(امیر کبیر)؛ 387.

انتشارات دار الکتب اسلامیه؛273،274، 275،276،441.

انتشارات دار الهجرة؛276.

انتشارات دانشگاه تهران؛275،385،442.

انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی قم؛276، 386.

انتشارات روزبه؛442.

انتشارات سید الشهداء؛275.

انتشارات شریف رضی؛274،276.

انتشارات کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی؛ 385،386.

انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛441.

انتشارات مرکز فرهنگی شهید مدرس؛ 442.

انتشارات و چاپخانه نهضت؛273.

اندلس؛112.

ایران؛41،42،275،289،386،387، 408،412،413.

بازار بزرگ؛402.

بازار قبله؛425.

بصره؛145،146،232،431.

ص:483

بغداد؛198،428.

بقیع؛188،189.

بیت اللّه الحرام؛389.

بیت المقدس؛102،113.

بیروت؛273،274،275،276،323، 385،441،442.

بین النهرین؛330.

پاکستان؛395،431.

تبریز؛350،355،365،390،391، 430.

تهران؛273،274،275،276،323، 343،347،352،357،359،360، 362،366،368،369،371،373، 377،380،382،383،385،387، 397،422،441،442.

ث،ج،چ،ح

جازیه(روستایی در بین النهرین)؛330.

جامع الازهر؛407.

جامعه تعلیمات اسلامی؛419.

جامعه مدرسین حوزه علمیه قم؛273، 276،441.

جحفه؛156.

جعفرآباد اصفهان؛374.

جلالی(شهری در هند)؛396.

چاپخانه تابان؛387.

چاپخانه خیام؛273،385.

چاپخانه سرور قم؛323،387.

چاپخانه سلمان فارسی؛323.

چاپخانه مجلس؛323.

چاپخانه مهر؛386.

چاه زمزم؛389.

چین؛89،95.

حجر اسماعیل؛187.

حرم مطهر امیر المؤمنین علی علیه السّلام؛399.

حرم مولی الموحدین؛396.

حلب؛396،406.

حوزه علمیه ولی عصر کرمان؛360.

حوزه علمیه نجف؛425.

حیدرآباد دکن؛396.

خ،د،ذ،ر

خانه خدا-کعبه

خزانه شیخ عبد علی بن محمد فاروقی؛ 373.

خوی؛364،368.

خیابان چهارباغ؛421،422.

خیابان عبد الرزاق اصفهانی؛402.

ص:484

خیابان مسجد سید؛402.

دار الاحیاء التراث العربی؛274،275.

دار الاضواء؛273،276،385.

دار الجیل؛441.

دار الذخائر؛442.

دار الشهاب؛441.

دار الفکر؛273،274.

دار الکتب العربی؛441.

دار المفید للطباعة و النشر و التوزیع؛441.

دانشگاه تهران؛376،424.

دانشگاه لندن؛407.

درب قبله صحن مطهر(نجف)؛425.

دروازه طوقچی اصفهان؛412.

دستگرد؛417.

دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم؛323.

دمشق؛113،396،428.

رامپور؛396.

روضه رضویه-آستان قدس رضوی

روم؛295،431.

ریز(روستا)؛418،419.

ز،ژ،س،ش

زاینده رود؛401،413.

زرین شهر؛418.

زنجان؛278.

زنجانه رود؛278.

زیارتگاه سر شاهرضا؛412.

سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی؛441.

سازمان تبلیغاتی مذهب شیعه اثنی عشری؛ 397.

سازمان مدارک انقلاب اسلامی؛275.

سر من رای؛200.

سقیفة بنی ساعده؛180.

سوریه؛407.

سوق الثمانین؛101.

شام؛58،60،62،89،95،112،156، 205،407.

شرکت سهامی کتابهای جیبی؛274.

شرکت مؤلفان و مترجمان ایران؛275.

شهرکرد؛338.

شیخ چوپان؛338.

شیراز؛279،352.

ص،ض،ط،ظ

صحراء ملساء؛88.

صفا؛170،201.

ص:485

صفه صاحب؛412.

طوس؛390.

ع،غ،ف،ق

عراق؛89،95.

عراقین؛431.

عرفات؛154،170.

علیگره؛396.

غدیر خم؛151،152،156،179،432، 433.

فارس؛200،201.

فدک؛191.

فلسطین؛111.

فوعه؛396.

قم؛273،274،275،276،279،323، 341،342،343،344،346،347، 348،351،352،356،359،361، 362،364،365،366،367،368، 369،371،372،373،375،377، 378،379،380،381،385،386، 387،441،442.

ک،گ،ل،م

کابل؛431.

کاشان؛368.

کاظمیه،کاظمین؛376.

کانپور؛396.

کانون تشیع؛397.

کتابخانه آستان حضرت معصومه علیها السّلام؛21، 30،31.

کتابخانه آستان قدس رضوی؛335،371.

کتابخانه آیت اللّه مرعشی قدّس سرّه؛21،29،31، 274،275،350،385،387.

کتابخانه امیر المؤمنین نجف(علامه امینی)؛ 395،424،427.

کتابخانه حاج عماد فهرستی؛29.

کتابخانه حاج میرزا ابراهیم آقا؛364.

کتابخانه حضرت رضا علیه السّلام؛29.

کتابخانه رهنمون کرمانشاه؛368.

کتابخانه سید عز الدین زنجانی؛278.

کتابخانه شیخ علی حیدر؛279.

کتابخانه مجد الدین؛353،381.

کتابخانه مجلس؛23.

کتابخانه مسجد جامع گوهرشاد مشهد؛22، 386.

کتابخانه ملی فارس؛279.

کتابخانه میرزا محمد باقر قاضی تبریزی؛ 355.

کتابخانه نمازی؛364.

کراع الغمیم؛156.

کعبه؛88،94،97،170،187،376.

ص:486

کنگره شیخ مفید؛273.

کوفه؛100،102،232،390،431.

کوه ابی قبیس؛88،93،94.

کوه احد؛110.

کوه ثور؛110.

کوه جودی؛100،101.

کوه حرا؛110.

کوه رضوی؛110.

کوه زبیر؛110.

کوه طور؛90،91،93،110.

کوه ورقاء؛110.

لبنان؛273،274،385.

لکهنو؛396.

مازندران؛326.

مجمع احیاء الثقافة الاسلامیه؛442.

مجمع العلمی العربی دمشق؛407.

مجمع ذخائر اسلامی؛386،387.

محراب صاحب؛412.

محله بیدآباد؛409.

مدرسه امام مهدی علیه السّلام؛273.

مدرسه جدید سلطانی؛30.

مدرسه علمیه آیة اللّه شیخ ابراهیم ریاضی؛ 418.

مدرسه ملی ریز؛419.

مدرسه آیة اللّه آقا سید کاظم یزدی؛425.

مدرسه الفتیه دار السلطنه قزوین؛365.

مدرسه حاجی آقا؛367.

مدینه؛58،60،110،153،154،156، 198،291،337،389،390.

مراغه؛350.

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان؛22،24،25،333،385،387.

مروه؛170.

مزار کبیر؛409.

مسجد اعظم،کتابخانه مسجد اعظم؛279، 292.

مسجد الحرام؛97.

مسجد جامع؛402،412،413،422.

مسجد خیف؛156.

مسجد سید؛402،409،411،412،420، 421،429.

مسجد شجره؛154.

مسجد غدیر؛157.

مسجد نو بازار؛402،410،411.

مشهد مقدس؛276،342،346،347، 349،360،371،375،379،380، 381،384،385،386،396.

ص:487

مصر؛58،59،60،61،62،112،273، 406،407،431.

مطبعة البهیة المصریة؛273.

معرة مصرین؛396.

مقبره صاحب بن عباد؛412.

مکتبة الامام امیر المؤمنین علیه السّلام العامة؛423.

مکتبه المرتضویه لاحیاء آثار الجعفریه؛ 274.

مکتبة الحیدریة؛275.

مکّه؛58،60،87،88،91،93،100، 110،154،156،291،389.

منی؛156.

مؤسسه البعثة؛274

مؤسسه آل البیت؛276،442.

مؤسسه انجام کتاب؛442.

مؤسسه معارف اسلامی؛276.

مؤسسه نشر اسلامی؛274.

مؤسسه نشر هما؛275.

مؤسسة الأعلمی للمطبوعات؛274.

مؤسسة الوفاء؛274،323.

ن،و،ه،ی

نائین؛381.

نبل؛396.

نجد؛431.

نجف آباد؛417،418.

نجف اشرف؛100،102،275،390، 391،395،398،408،417،423، 424،427،428.

نشر دلیل ما؛385.

نشر مرتضی؛276.

نیکچه؛278.

همدان؛362،367.

هند؛396،430،431.

یزد؛363،367،381.

یمن؛406،431.

ص:488

فرق،مذاهب،طوایف

اشاعره؛45،205.

انصار؛158،174.

اهل تسنّن؛405،407،414،416،429، 430،433.

بابیت؛417.

بکریه؛181.

بنی اسرائیل؛90،110،111،112،127، 186.

بهاییت؛417،418.

ثنویه؛67،72،73،74،76.

جعفری؛402،405.

حشویه؛138.

حواریین؛115.

خاصه،مذهب حق-اثنا عشر،شیعه؛21، 24،28،41،54،55،104،136،166، 175،180،185،187،191،199، 214،215،231،232،333،335، 390،392،393،395،397،398، 401،402،403،405،406،407، 409،412،413،414،416،417، 418،420،421،422،424،425، 430،431،433.

دهریه؛66،72،73،74،76.

ستاره پرستان،صابئین؛127،130.

عامه،اهل سنت،سنی؛28،132،136، 137،138،152،175،180،181، 183،191،231،232،236،237، 268،401،403،410،412،421، 425،426،429.

قاسطین؛162.

قدریه؛207،208.

قریش؛90،96،97،181.

قوم صالح؛126.

قوم عاد؛126.

مارقین؛162.

مجبره،جبریه؛138،206،207،208.

مجوس؛63،127،130،208.

ص:489

معتزله؛45.

مهاجر؛158،174.

ناکثین؛162.

نصاری؛72،74،79،127،130،260.

نواصب،ناصبی؛121،130.

یهود؛72،74،79،111،113،120، 121،122،123،124،125،126، 127،130،260.

ص:490

جلد 8

اشاره

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

درباره این مجموعه

«میراث حوزه اصفهان»مجموعه ای است نوپا،باطرحواره ای به وسعت عرصه رساله نگاری در پهنه یکهزار سال تلاش علمی،معرفتی دانشیانی که با حوزه علمیّه اصفهان پیوند داشته اند.

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان-که به امر مرجع عالیقدر حضرت آیة الله العظمی مظاهری«مدّ ظله العالی» تأسیس گردیده-این مجموعه را با هدف ارائه محقّقانه،شکیل و شایسته متون مورد اشاره بنا نهاده است و با چشمداشت به لطف حضرت حق در این مسیر گام می نهد.

در توضیح این مطلب اشاره به نکاتی چند بایسته است.

(الف)هرچند عنوان«رساله»عنوانی است عام و ریخته های قلمی خرد و کلان را به یکسان دربرمی گیرد.اما در اینجا به اقتضای متاخّران و معاصران،این کلمه به معنای«نگاشته های کم برگ»به کار رفته است.

(ب)«رساله نگاری»مفهومی است عام و مراد از آن همان معنای اصیل عامش می باشد،بدین ترتیب تألیف، ترجمه،تحشیه و دیگر ساحت های تلاش علمی قلمزنان می تواند در حیطه این مجموعه قرار گیرد.

(ج)حوزه زمانی این مجموعه،به هیچ دوره خاصّی محصور نمی باشد.امروزه،از سابقه یکهزار ساله حوزه علمیّه اصفهان آگاهی داریم،رساله هایی که در این مجموعه عرضه می شود.می تواند سراسر این پهنه وسیع را دربرگیرد.

(و)پرواضح است که اگر در این شهر ابن سیناها،صاحب ابن عبادها و علاّمه مجلسی ها«قدس سرّهم»به تلاش علمی

ص:5

مشغول بوده اند،شیخ بهایی ها،و میردامادها و حکیم صهباها«قدس سرّهم»نیز در کنار تلاش علمی بس ارجمندشان به ذوق ورزی و تکاپوهای گرانقدر در زمینه هایی که نشانگر عالی ترین هیجانات روح انسانی است،هم می پرداخته اند.

از این رو،مجموعه حاضر دو حیطه«تلاش علمی و تکاپوی ذوقی»را همزمان در کنار هم عرضه خواهد کرد.

(ه)پیوند با«فضای علمی و معرفتی»حوزه علمیّه اصفهان،شرط اجتناب ناپذیر ورود نگاشته ها به این مجموعه است.گذشته از علمی بودن آثار،تطابق آن با«فضای معرفتی»حوزه ای که اقیانوس های ناپیدا کرانه ای همچون مجلسی،شیخ بهایی،میر داماد،محقّق خوانساری،فاضل هندی،صدر المتالّهین،حکیم نوری،حکیم سبزواری«قدس سرّهم»را در خود پرورانده است شرطی است که این مجموعه بر حصول آن تأکید دارد.

(و)هدف این مجموعه«ارائه محقّقانه شکیل و شایسته این متون»می باشد این عنوان می تواند مادّه و صورت مجموعه حاضر را مشخص سازد،زیرا ارائه«محقّقانه»این نگاشته ها،نشانگر مادّه مجموعه و ارائه«شکیل»نشان دهنده صورت آن است.به باور ما،ارائه شایسته نیز ارائه ای است که همزمان دو قید«محقّقانه»و«شکیل»بودن را به همراه داشته باشد.

بدین ترتیب،این مجموعه،می کوشد با استمداد از عنایات حضرت حقّ،متون فاخری که شرایط مذکور را حائز باشند منتشر نموده و صفحات خود را بدان،زیور بخشد و در این راه،همدلی و همراهی همه محقّقان ارجمند را امید می برد.

و الله ولیّ التّوفیق مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان

ص:6

هو العالم این گرامی نامه که برگی زرّین از آثار فرهنگ و تمدن اسلامی حوزه فخیم اصفهان می باشد به محضر عالم و فقیه فرزانه محمد بن عبد الفتاح مشهور به فاضل سراب اعلی الله مقامه از زعمای بلندمنزلت حوزه اصفهان و خوشه چین محفل علمی علاّمه مجلسی و آقا حسین خوانساری قدس سرّهما تقدیم می گردد.

ص:7

ص:8

فهرست

عنوان صفحه مقدمه مرکز 15

رساله التعلیقات علی زبدة البیان مؤلّف:فاضل سراب تحقیق و تصحیح:مهدی باقری سیانی

مقدمه تحقیق 23

خطبه کتاب

کتاب الطهارة 42

کتاب الصلاة 65

کتاب الصوم 113

کتاب الزکاة 126

کتاب الخمس 129

کتاب الحج 130

کتاب الجهاد 159

کتاب الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر 164

کتاب المکاسب 183

کتاب البیع 199

ص:9

کتاب الدین و توابعه 201

کتاب فیه جملة من العقود 206

کتاب النکاح 215

کتاب المواریث 253

کتاب الحدود 256

کتاب القضاء و الشهادات 257

فهرست منابع 261

رساله هدایة الضبط مؤلّف:ملاّ حبیب اللّه بن علی مدد الکاشانی تحقیق و تصحیح:عماد جبّار کاظم

مقدمه محقّق:267

خطبه کتاب 297

مقدمه مؤلف:ففی تحقیق متعلّق الکتابة 299

فوائد 302

الأولی:فی کتابة الحروف مفردة أو مرکبة 302

الثانیة:فی الإبتداء و الوقف علی الحروف 305

الثالثه:فی کتابة الهمزة 314

الرابعة:وصل الکلمات و فصلها 320

الخامسة:زیادة الحروف 326

السادسة:نقص الحروف 330

السابعة:کتاب المقصور 334

مصادر التحقیق و مراجعه 353

ص:10

رساله طاهریه مؤلّف:عبد الرّحیم بن کرم علی پاچناری اصفهانی تحقیق و تصحیح:جویا جهانبخش

پیشگفتار پژوهنده 367

پینوشتهای پیشگفتار پژوهنده 375

خطبه کتاب 381

رساله طاهریه 381

کتابنامه پژوهش 445

فهرست منابع و ماخذ 437

الأنوار اللاّمعة لزوار الجامعة بهاء الدین محمد حسینی نائینی(مختاری نائینی قدّس سرّه) تحقیق و تصحیح:محمّد جواد نورمحمّدی

مقدمه محقّق 467

زیارت جامعه و پژوهش های پیرامون آن 468

شیوه تحقیق و تصحیح 469

زندگی نامه و حیات علمی و آثار مختاری نائینی 470

آثار و تألیفات 470

زندگی و حیات علمی و آثار مختاری نائینی 471

وفات 473

الأنوار اللامعة لزوّار الجامعة 475

خطبه کتاب 475

ص:11

نبذة من احوال مولانا علی بن محمد الهادی 7 477

نبذة من أحوال مولانا علی بن محمد الهادی علیهما السّلام 477

لقبه الشریف و مولده علیه السّلام 477

مناقبه علیه السّلام 478

کراماته و معجزاته علیه السّلام 479

السلام علیکم یا أهل البیت النبوّة و موضع الرسالة 489-487

و مختلف الملائکة و مهبط الوحی 491-490

و معدن الرحمة و خزّان العلم 495

و أصول الکرم و قادة الأمم 496

و عترة خیرة رب العالمین 499

السلام علی أئمة الهدی و مصابیح الدّجی 504-503

و المثل الأعلی 509

و الدعوة الحسنی 518

سبعة اوجه فی احتمال معناها 518

السلام علی محالّ معرفة اللّه 522

وجوه سبعه فی معنی محالّ معرفة اللّه 525

و ذریة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله 529

السلام علی الدعاة إلی اللّه 535

و المخلصین فی توحید اللّه 537

و عباده المکرمون 540

السلام علی الائمة الدعاة 542

و أهل الذّکر 544

وجوه عشرة فی معنی أهل الذّکر 544

ص:12

أشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شریک له 556-550

و أشهد أنکم الائمة الهداة الراشدون المهدیّون 564

فهرست منابع 567

فهارس فنی دفتر هشتم آیات 585

روایات 593

چهارده معصوم علیهم السّلام 597

اشخاص 599

کتابها 620

مکانها 638

فرق و مذاهب 646

ص:13

ص:14

مقدمه

سپاس خداوند بی مثل و مثال را که توفیق داد وصف نامش بر قلم ها و زبان ها جاری شود و یادش در خاطره ها رقم خورد؛و درود بر پیامبر عظیم الشأن آفرینش،که هستی را به معرفتی بزرگ از هستی بخش رهنمون کرد.

همواره در جوامع بشری عده ای پاک باخته،حیات خویش را وقف معماری و مهندسی دینی و فرهنگی جامعه و خلق قامتی بدیع از کرامت انسان کرده اند.این فرزندان پاک-که آبروی زمین اند و ستارگان نورانی برای اهل آسمان-چراغ هدایت انسان ها و معلمان نهاد بشریّت بوده اند؛اینان مهتران مردمند و بیشترین حق را بر انسانها دارند و هر اندیشه نابی که در هستی زاده شود،نقش پاک مهر و مهر آن بزرگان، در آن مشهود است.

در این میان مردانی در بلندای معرفت و کمال،به سرو،و در صلابت،کالجبل الراسخ،از قبیله پیروان راستین اهل بیت علیهم السّلام و بر سنّت حقیقی رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله-تشیّع- بر بیعت خویش و هم کیشان خود در غدیر ماندند و فریاد اطاعت سردادند؛و با سلاح قلم و مرکّبی از جانمایه خویش،میراثی جاودان باقی گذاشتند؛و تندیس معرفت و کمال شیعی را بر تارک هستی برافراشتند.

این«بیدارگران اقالیم قبله» (1)و بزرگان قبیله معرفت،از برگ برگ ها دفّتین معرفت

ص:15


1- (1)) -نام کتاب استاد فرزانه محمد رضا حکیمی است.

ساختند؛و از دهلیزها و سرداب ها،خلوتگه فکر و ذکر و اندیشه؛و در پرتو نور ناپایدار چراغ ها،درهای علم و دانایی و معرفت!گشودند و درها سفتند و گوهرهای ناب آسمانی به زمینیان هدیّت کردند و امروز ما بر سفره پرنعمت آنان نشسته ایم و اندیشه های نورانی آنان را می کاویم و راه امروز و آینده را به برکت«تجارب السلف» هموار می یابیم.

مرکّب قلم این اربابان معرفت،بر خون شهید فزون است (1)و برگ برگ نوشتارشان بر اساس حدیث مأثور،حجابی ضخیم و نگهدارنده در برابر آتش دوزخ. (2)

ثمره این تلاش مبارک در قرن های متمادی دوره اسلامی،کتابت هزاران رساله و اثر علمی ارزنده در علوم مختلف اسلامی،تجربی،هنری،و فنی و...است.

در این دوران،هر آن کس که شوق دانش آموزی در دل داشت به جرگه طالبان علوم اسلامی در مدارس علوم دینی می پیوست و غیر از این مدارس،لجنه علمی دیگری وجود نداشت و آنچه امروز در سبک و سیاق و شکل«آموزش و پرورش»و«آموزش عالی»در جامعه ما وجود دارد،ساخته دست دیگران است و با پیشینه ای اندک!؛ و ابتدای آن در کشور ما دار الفنون است.هرچند این نظم کنونی نیز وامدار بزرگ مردانی از مدرسه علمی اسلامی-حوزه علمیه-است که سهمی عظیم در پی ریزی و عظمت بخشی محتوایی مدارس داشته اند.در کشورهای دیگر اسلامی نیز با تفاوت زمانی اندک،اوضاع بر همین نسق بوده است.

و این چنین بر درخت تنومند علم،هر شاخ و برگی رویید و گلی شکفت از تربیت

ص:16


1- (1)) -بنگرید:امالی شیخ طوسی،ص 521،المجلس الثامن عشر،حدیث 56،«قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:إذا کان یوم القیامة وزن مداد العلماء بدماء الشهداء،فیرجح مداد العلماء علی دماء الشهداء».
2- (2)) -بنگرید:امالی شیخ صدوق،ص 91،المجلس العاشر،حدیث 4:«المؤمن إذا مات و ترک ورقة واحدة علیها علم،تکون تلک الورقة یوم القیامة سترا فیما بینه و بین النار».

یافتگان مدرسه علوم اسلامی بود و در فروع علوم مختلف از تفسیر کتاب اللّه و شرح و ترجمه کلمات خاندان رسالت علیهم السّلام گرفته تا لمعات فقه و فقاهت و اسفار فلسفه و شوارق کلام و مقابیس رجال از شاگردان این مکتب تحصیلی اند.

علاوه بر این از درایة الحدیث و علوم ادبی و بلاغی و لغت تا طب-با همه گستردگی اش-و هیئت و ریاضیات و تاریخ و جغرافی و ادیان و مکاتب-که همان ملل و نحل است-و علوم تجربی چون فیزیک و هندسه-جرّ الأثقال آن روزگار- و علم شیمی که یادآور آثار باعظمت خواجه طوسی است،همه از این آبشخور، اشراب گردیده،و در این مدرسه و به دست تربیت یافتگان آن به ظهور رسیده اند.

آری!این است آن پیشینه پرافتخاری که با انگشتانه ای از قلم،وصف آن به تمام و کمال نتوان نوشت.

دین ستیزان و از ما کمتران غریبه و خودی های خودفروخته مزدور،تلاش کردند این پیشینه را نابود و یا به سرقت برند!و وقتی تیغ تقدیر،دستشان را کوتاه کرد،سعی کردند انکار کنند و اندک شمارند.

راز پاسداشت امروز ما از این میراث کهن و احیای علمی آن-که حوزه فعالیت مجموعه سفر قیّم میراث حوزه علمیه اصفهان و آثاری از این دست است-در این نکته نهفته است که تصحیح و تحقیق و در منظر و مرآی جامعه نهادن این میراث گرانبار، روح امید و تلاش و افتخار و سربلندی را در یک ملت زنده نگه می دارد و آن را هر روز بالنده تر و باشکوه تر می کند.

شاید برخی از این آثار،امروز دیگر در شمار آثار علمی روز به حساب نیاید و متعلّق به تاریخ علم باشد،یعنی آنچه در آن نهفته است دیگر به کار امروز نیاید، هرچند در زمان خود اثری بدیع بوده است امّا تصحیح و تحقیق و ارائه همان نیز می تواند سیر تطوّر فکری و علمی و تحوّلات اعتقادی و اجتماعی یک جامعه را نمایان کند.

ص:17

این دست نوشته ها دربردارنده گستره اطلاعات آن روزگار در علوم مختلف است که ضرورت احیای آن را مبرهن می کند.از رسم الخط و اطلاعات نگارش هر عصر تا آداب و رسوم و افق فکر و اندیشه و فرهنگ و تمدن اقوام و ملل گرفته تا نهاد و آرام یا ناآرام زمانه و سیرت و سریرت و سرشت انسانهای قرون و اعصار،همه در آن تجلّی یافته است.امید که بتوانیم این مسیر را با درایت به پیش بریم.

توفیق الهی همراه شد و تاکنون هفت دفتر از مجموعه وزین میراث حوزه علمیه اصفهان به اهل ادب و معرفت تقدیم گردید و هم اکنون به خواست خداوند متعال دفتر هشتم از میراث گرانبار عالمان و فرزانگان حوزه پرافتخار اصفهان در برابر دیدگان با بصیرت اهل علم و ادب و معرفت قرار دارد.

طرح احیاء آثار گذشتگان مکتب اصفهان در سال 1383 ش در مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان مطرح گردید و پس از آن این مجموعه وزین با همت جمعی از محققین احیاء تراث و علاقمندان به میراث جاودانه عالمان اصفهان،مسیر خود را طی کرده و هشت دفتر از آن پا به عرصه وجود نهاده است.

در طی این مدت،50 رساله کوتاه و بلند در این مجموعه احیاء و منتشر شده است.

مدرسه علمی و معرفتی اصفهان بسان آسمان پرستاره ای است که سالیان دراز می توان در آن به نظاره نشست و از آن ستاره علم و معرفت و کمال چید.آثار باعظمت و متنوع این حوزه فخیم آن چنان فراوان است که به حق می توان از آن دهها دفتر از این دست فراهم آورد و پایه های فکری جامعه امروز را با آن استحکام بخشید.امید این میل باطنی به بار نشیند.آمین.

*** مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیّه اصفهان افتخار و اقتدار امروز خویش را رهین عنایت ویژه زعیم بزرگوار حوزه علمیه اصفهان حضرت آیة اللّه العظمی مظاهری- دامت معالیه-می داند که یقینا نظر صائب و پربرکت ایشان پشتیبان معنوی و ارزشمندی برای مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان بوده و هست.

ص:18

در مدت فعالیت این مرکز تحقیقاتی دفتر معظم له همواره ارتقاء و کیفیت بخشی به آثار را وجهه همت خویش قرار داده و تأثیر بسزایی در رشد و تعالی این مجموعه داشته است.

همچنین از مدیریت محترم مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه،جناب حجة الاسلام حاج سید احمد سجادی که همواره دغدغه ادامه بهتر و مناسبتر دفتر احیاء تراث اصفهان را داشته و آن را پیگیری کرده اند،صمیمانه سپاس گزاری می کنم.

امیدواریم الطاف و مراحم حضرت ولی اللّه الاعظم-عجل اللّه تعالی فرجه-همواره بر این مجموعه مستدام بوده و حیات طیبه مجموعه به برکت عنایات خاص آن حضرت تضمین گردد.

در اینجا به معرفی اجمالی رساله های این دفتر می پردازیم.

[معرفی اجمالی رساله های این دفتر]

1-تعلیقات زبدة البیان

توجه به آیات الاحکام و آیاتی که مبنای استنباط حکم شرعی می گردد،از دیرباز در میان مسلمانان متداول بوده است و به فرموده آقا بزرگ تهرانی اولین اثر در این زمینه «آیات الاحکام»یا«کتاب احکام القرآن»ابی نصر محمد بن سائب بن بشر کلبی متوفای 146 قمری از اصحاب صادقین علیهما السّلام است.

در دوره اسلامی نیز آثار متعددی در زمینه آیات الاحکام به وسیله دانشمندان اسلامی به نگارش درآمده که در الذریعه آقا بزرگ تهرانی و دیگر کتابشناسی ها به وفور موجود و مذکور است.

یکی از این آثار که در تألیف های شیعی جایگاه ویژه ای به خود اختصاص داده زبدة البیان مقدس اردبیلی است،این اثر دارای شروح و تعلیقات و ترجمه های فراوانی است (1).از جمله این آثار استوار و ماندگار پیرامونی زبدة البیان تعلیقات فاضل سراب

ص:19


1- (1)) -الذریعه،آقا بزرگ تهرانی،ج 6،ص 9.

است که:اکنون این اثر با اسلوب جدید با تحقیق حجة الاسلام مهدی باقری است که به قرآن پژوهان و فقه پژوهان تقدیم می گردد.

2-هدایة الضبط فی علم الخط

اصول خط و آرایه های نگارشی آن،با تأکید بر رسم الخط قرآن در طول حیات شکوهمند دوران اسلامی همواره مورد تأکید و اهتمام مسلمانان بوده است.و در این باب آثار جاودانه ای به قلم مبارک دانشمندان اسلامی به رشته تحریر درآمده است یکی از این رساله های بدیع و گرانبها رساله«هدایة الضبط»فقیه بزرگ آیت اللّه ملا حبیب اللّه کاشانی است.که به بررسی ابعاد مختلف این موضوع پرداخته و با قلمی روان زوایای این موضوع قرآنی و ادبی را کاویده است.

از این فقیه ژرف اندیش و محیط بر علوم گوناگون در میراث جلد ششم «نخبة التبیان»به چاپ رسیده است و در دفتر پنجم همین مجموعه کتابشناسی آثار آن بزرگ به همت دوست عزیز جناب آقای غلامی جلیسه فراهم آمده است.

این رساله توسط عماد جبار کاظم تحقیق و تصحیح گردیده است.

3-رساله طاهریه

اثری است از عبد الرحیم بن کرم علی پاچناری اصفهانی از عالمان سده سیزدهم در طهارت خون معصومین علیهم السّلام است.

محقق اثر،فاضل ارجمند جناب آقای جویا جهانبخش در مقدمه ای محققانه سابقه و ثمرات موضوع را کاویده و موافقان و مخالفان این نظر را به اجمال مطرح کرده و دورنما و درون نمایه ای اجمالی و مناسب از بحث ارائه کرده است.

این اثر براساس تنها دستنوشت موجود از آن که در کتابخانه مدرسه صدر بازار اصفهان بوده-و به نظر مؤلف رسیده و تصحیح شده-،به وسیله محقق آن تصحیح و تحقیق گردیده است.

4-الانوار اللامعة لزوّار الجامعة

این اثر شرحی است گرانبها از عالم بزرگوار بهاء الدین محمد بن محمد باقر حسینی

ص:20

نائینی مشهور به مختاری نائینی بر زیارت جامعه کبیره که با کمال تأسف تا فراز «المکرّمون»رسیده و مؤلّف از ادامه آن بازمانده است.

جامعه پژوهی و تلاش برای احیاء تراث پیرامون زیارت جامعه با توجه به عمق و ژرفای بی مثال زیارت جامعه و بلندای باعظمت معارف توحیدی آن و ترسیمی دقیق و صحیح از شخصیت ملکوتی امام معصوم علیه السّلام از ضرورت های امروز است.امروز جوانان و فرخیختگان زیادی به دنبال مطالب اصیل و ناب از معارف اهل بیت علیهم السّلام هستند و این میراث عظیم و گرانبار می تواند روح تشنه معارف طلبان را سیراب کند.

این شرح که دارای دو تحریر بوده است و تحریر دوم آن به اتحاف جناب حجة الاسلام شیخ محمد برکت به دستمان رسید از شروح ارزشمند جامعه کبیره می باشد و با احاطه و تضلّعی که از مختاری نائینی سراغ داریم و در آثارش هویدا است قدر و قیمت اثر بیشتر می شود.الانوار اللامعة براساس دو نسخه که یکی تحریر اوّل و محفوظ در کتابخانه آیت اللّه العظمی گلپایگانی است و تحریر دوم که در کتابخانه آستان قدس نگهداری می شود،تصحیح و تحقیق گردیده است.

در پایان این مقدمه،چند نکته ضروری شایسته ذکر است:

1-سعی دست اندرکاران دفتر احیاء تراث مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان بر این بوده است که دفترهای پی درپی میراث حوزه اصفهان هر روز بهتر و استوارتر گردد.این مهم به مدد الهی و سبب نقد ناصحانه و تذکار مشفقانه سروران عزیز به اجابت خواهد رسید.از نقد و پیشنهاد همه عزیزان پیشاپیش سپاسگزاریم.

2-نظرات محققان آثار در مقدمه رساله ها و تصحیح ها الزاما نظر مرکز نیست و چه بسا نظری در رساله ای یا در تصحیح های محققان گرامی آمده که توافقی بر آن نداشته ایم و بر نظر محقق احترام گزارده ایم.

3-از رساله های تراثی تحقیق شده عالمان مکتب اصفهان که با ضوابط دفتر احیاء تراث هماهنگ باشد برای چاپ در میراث حوزه علمیه اصفهان استقبال می کنیم.

ص:21

4-از همه کسانی که در به ثمر رسیدن این اثر سهیم بوده اند صمیمانه سپاسگزاریم.

از محققان گرامی رساله ها و نیز سروران عزیز دفتر احیاء تراث حجة الاسلام سید محمود نریمانی،حجة الاسلام محمد بیدقی و حجة الاسلام مصطفی صادقی تشکر کرده برای همه آن عزیزان از درگاه احدیت توفیق و سربلندی و سرانجامی نیکو آرزومندیم.

همچنین از سرکار خانم لیلا صدری و سرکار خانم الهه پوری که زحمت حروف نگاری و صفحه آرایی اثر را به عهده گرفتند تشکر و آرزوی موفقیت و عزّت دو سرای را بر ایشان خواستاریم.

آمین-و الحمد للّه رب العالمین دفتر احیاء تراث مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان تاسوعای حسینی 1432-محمّد جواد نورمحمّدی

ص:22

التعلیقات علی زبدة البیان

[مقدمه تحقیق]

اشاره

مؤلّف:عالم متتبع و فقیه ارجمند محمد بن عبد الفتاح تنکابنی معروف به«فاضل سراب» تحقیق و تصحیح:مهدی باقری سیانی

بسم اللّه الرحمن الرحیم

آیات الأحکام و جایگاه آن

فقیه برای استنباط احکام الهی از منابع چهارگانه ای بهره می برد که مهم ترین آنها کتاب و سنت است؛آخرین سفیر و پیام آور حضرت حق،بارها مردم را به این دو توجّه داده و فرمودند:«إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی...». (1)

برخی از مسلمانان از همان آغازین روزهای تابش آفتاب حیات بخش اسلام در

ص:23


1- (1)) -حدیث ثقلین در کتاب های حدیثی عامه و خاصه،نقل شده است.نگر:مسند احمد، ج 4،ص 271؛المعجم الکبیر(الطبرانی)،ج 5،ص 154؛مستدرک حاکم،ج 3،ص 148؛ بصائر الدرجات،ص 433،ح 259؛کمال الدین،ص 234،ح 44 و ص 239،ح 58؛عیون أخبار الرضا علیه السّلام،ج 1،ص 68،ح 259؛ارشاد(شیخ مفید)،ج 1،ص 231؛بشارة المصطفی،ص 216،ح 43.این حدیث از احادیث متواتر بین الفریقین می باشد به عنوان نمونه نگر:المراجعات،ص 71-76(المراجعة 8)؛خلاصة عبقات الأنوار،ج 1،ص 33 و ج 9،ص 29؛حدیث الثقلین(العلامة الشیخ نجم الدین الطبسی)،ص 123 و نیز کتاب ارزشمند حدیث الثقلین از آیة اللّه سیّد علی میلانی،ص 9.

سرزمین حجاز،این سفارش آن حضرت را آویزه گوش خویش نموده و نسبت به قرآن و عترت،اهتمامی خاص داشتند که برای نمونه می توان از تألیف تفاسیر قرآن و کتاب های نگاشته شده درباره علوم قرآنی و هم چنین آفرینش مجموعه های ارزشمند حدیثی نام برد.

با توجّه به این مطلب که حدود 500 آیه از آیات قرآن مجید درباره احکام است،از مهم ترین تلاش هایی که در عرصه علوم قرآنی صورت گرفته،پرداختن به فقه القرآن و آیات الأحکام و آفرینش آثار مکتوب متعدّد در این حوزه است.

بزرگ کتاب شناس شیعه،مرحوم علاّمه آقا بزرگ تهرانی در موسوعه گرانسنگ «الذریعه»ذیل عنوان«آیات الأحکام»سی کتاب با این عنوان با نام مؤلفین آنها بر می شمارد. (1)البته برخی از محقّقین با در نظر گرفتن زمان،در بررسی اجمالی خود،سیر پیدایش کتاب هایی این چنین را مورد کاوش قرار داده و فهرستی از آن را از سال 146 قمری تا زمان حاضر به دست داده اند. (2)

در این میان کتاب هایی چون فقه القرآن قطب راوندی،کنز العرفان فاضل مقداد، مسالک الأفهام فاضل جواد و زبدة البیان مقدّس اردبیلی در بین آثار گرانسنگ عالمان شیعی،از جایگاه ویژه ای برخوردار است.

شاید بتوان گفت از بین آثار پیش گفته،«زبدة البیان»از نظر فراوانی شروح،حواشی و تعلیقات،کم نظیر و یا بی نظیر است؛صاحب الذریعه از حدود 10 شرح و تعلیقه نگاشته شده بر این کتاب نام می برد. (3)

از بین این شروح و حواشی،تعلیقات مرحوم فاضل سراب از نظر فراوانی دقّت های فقهی،اصولی،رجالی و ادبی،بسیار ممتاز می باشد.

ص:24


1- (1)) -نگر:الذریعه،ج 1،ص 40-44،رقم 192-221.
2- (2)) -نگر:زبدة البیان،(مقدّمة التحقیق)،ص 6-7.
3- (3)) -نگر:الذریعه،ج 3،ص 396؛ج 6،ص 9؛ج 13،ص 303.

ما در این نوشتار به اختصار به دورنمائی از چهره درخشان فاضل سراب،نکاتی پیرامون این اثر،برخی از ویژگی های تحقیقی آن و نسخه های مورد استفاده در این تحقیق می پردازیم.

الف:درنگی کوتاه در حیات فاضل سراب
1-ولادت،تحصیلات و وفات

محمّد بن عبد الفتاح تنکابنی مازندرانی معروف به«فاضل سراب»یکی از درخشان ترین چهره های علمی شیعه در دهه پایانی نیمه اول قرن یازدهم هجری در سراب مازندران چشم به جهان گشود و پس از فراگیری مقدّمات علوم در زادگاه خود، جهت بهره مندی از محضر پرفیض عالمان و اندیشمندان آن روز حوزه کهن اصفهان به این شهر هجرت نموده (1)و به فراگیری علوم مختلف و خوشه چینی از خرمن عالمان این دیار می پردازند؛عالمان و فرزانگانی چون علاّمه محمّد باقر مجلسی-صاحب بحار الأنوار،گنجینه ارزشمند و بی نظیر حدیثی شیعه-،محقّق سبزواری-صاحب دو کتاب ارزشمند کفایة الفقه و ذخیرة المعاد-،آقا حسین خوانساری-معروف به استاد الکلّ فی الکلّ-و مدقّق شیروانی.

فاضل سراب پس از این مرحله است که خود بر کرسی تدریس تکیه زده و مشتاقان علوم و معارف اسلام ناب را از آبشخور زلال و همیشه جاری بیان خویش سیراب نموده و شاگردانی نامور از خود به یادگار می گذارد که اسامی مبارک آنان زینت بخش اوراق کتاب پرافتخار عالمان شیعی است و پیوسته نام ایشان بر تارک آسمان علم و دانش چون خورشیدی فروزان نورافشانی می کند.

این دانشور و عالم بزرگ پس از عمری پربرکت که در جهت دانش اندوزی،

ص:25


1- (1)) -برخی از محقّقین،با توجّه به بعضی از قرائن،زمان هجرت فاضل سراب،را به اصفهان، در اوایل سلطنت شاه سلیمان صفوی،یا اندکی قبل از این تاریخ دانسته اند.نگر:مقاله«فاضل سراب،جامع معقول و منقول»[مطبوع ضمن مجموعه مقالات فاضل سراب]،ص 120.

خردورزی،خودسازی و نشر معارف اهل البیت علیهم السّلام گذشت،در شب دوشنبه عید غدیر سال 1124 در شهر اصفهان چشم از جهان فروبست و در تخت فولاد و در مقبره ای که بعدها به نام وی و عنوان تکیه سراب معروف شد،در دل خاک آرام گرفت. (1)

2-آثار و تألیفات

از این فقیه و دانشمند نامور،آثار ارزشمندی نیز بر جای مانده که برخی از آنها به زیور طبع آراسته گردیده و برخی دیگر نیز چشم انتظار دست نوازش گر محقّقان جوان است که با سرپنجه تحقیق،غبار نشسته بر آن را برگیرند.

برخی این آثار را افزون بر سی کتاب و رساله دانسته و آنها را نام برده اند.بعضی از این آثار عبارتند از:

-حاشیة علی ذخیرة المعاد؛این اثر مخطوط و نسخه آن در کتابخانه امیر المؤمنین علیه السّلام نجف اشرف موجود است.

-حاشیة علی معالم الأصول؛مخطوط

-حجیة الأخبار و الإجماع؛این اثر در زمستان 1386 شمسی،توسّط دوست فاضل و گرامی جناب آقای مهدی رضوی تحقیق و در دفتر چهارم مجموعه وزین «میراث حوزه اصفهان»به زیور طبع آراسته گردید.

-سفینة النجاة؛مهم ترین اثر کلامی فاضل سراب است که به زبان عربی نگاشته شده و از چنان اهمیتی برخوردار است که مؤلّف با این اثر شناخته می شود.این اثر ارجمند در سال 1377 شمسی با تحقیق حضرت حجّة الإسلام و المسلمین سیّد مهدی رجائی،در شهر مقدّس قم چاپ و عرضه گردید.

-ضیاء القلوب؛این اثر نیز از آثار کلامی مؤلّف است که به زبان فارسی بوده و در سال 1382 شمسی با تحقیق حجّة الإسلام سیّد صادق حسینی اشکوری و به سفارش

ص:26


1- (1)) -نگر:دانشمندان و بزرگان اصفهان،ج 2،ص 851-852 و بزرگان رامسر،ج 1، ص 132-148.

مجموعه تاریخی فرهنگی و مذهبی تخت فولاد اصفهان،در شهر قم به زیور طبع آراسته گردید.

-رسائل فی صلاة الجمعة؛این رسائل،چهار عنوان است که در مورد نماز جمعه می باشد و دو رساله آن،به همّت فاضل ارجمند حضرت حجّة الاسلام و المسلمین رسول جعفریان تحقیق و در مجموعه«دوازده رساله فقهی درباره نماز جمعه»نشر شده است. (1)

-رسالة فی حکم رؤیة الهلال قبل الزوال؛این اثر ارزشمند با تحقیق دانشمند و محقّق گرامی حضرت حجّة الإسلام و المسلمین رضا مختاری،در ضمن مجلّد اول مجموعه«رسائل رؤیت هلال»،چاپ و عرضه گردید.

-فصول الأذان و الإقامه؛این رساله با تحقیق نگارنده در سال 1386 شمسی در ضمن مجلّد سوم مجموعه«نصوص و رسائل من تراث اصفهان العلمی الخالد»نشر گردید.

3-مقام علمی فاضل سراب

در این قسمت تنها به ذکر سه مطلب اکتفا می کنیم:

-علاّمه جلیل القدر محمّد بن علی اردبیلی و فاضل سراب هردو از شاگردان نامور علاّمه محمّد باقر مجلسی و مجاز از وی می باشند.

مهم ترین اثر اردبیلی کتاب ارزشمند«جامع الرواة و رافع الاشتباهات»است؛این کتاب در بین کتاب های رجالی شیعه،از چنان شهرتی برخوردار است که آن را بی نیاز از معرّفی ساخته است.این کتاب در زمان حیات مؤلّف،مورد توجّه و تأیید علما،قرار گرفت و شاه سلیمان صفوی فرمان نسخه برداری از آن را صادر کرد و مؤلّف عدّه ای از بزرگان علمای اصفهان را به حجره خویش دعوت نمود و هرکدام از آنان قسمتی از مقدّمه کتاب را با خط مبارک خویش کتابت نمودند.در این بین نام مبارک فاضل

ص:27


1- (1)) -نگر:دوازده رساله فقهی درباره نماز جمعه،ص 225-306 و ص 451-560.

سراب،در کنار نام بزرگانی چون علاّمه مجلسی،سید علاء الدین گلستانه،آقا جمال خوانساری و برادرش آقا رضی،قرار دارد. (1)

-نکته دیگر این که مرحوم اردبیلی در همین کتاب(جامع الرواة)از فاضل سراب این چنین یاد می کند:«ذکر الفاضل الکامل مولانا محمّد الجیلانی الملقّب بالسراب مدّ ظله العالی...». (2)

صاحب جامع الرواة پس از نقل تمامی بیان فاضل سراب،نظریه رجالی وی را می پذیرد.

-در زمستان 1382 شمسی در شهر اصفهان همایش بزرگداشت فاضل سراب برگزار گردید و افزون بر مجموعه مقالات فاضل سراب،برخی از دیگر آثار این فقیه فرزانه،تحقیق،چاپ و عرضه گردید.

ب:نکاتی درباره این اثر
1-بستر آفرینش این اثر

-همان گونه که گذشت کتاب ارجمند زبدة البیان،پس از تألیف پیوسته مورد توجّه عالمان و اندیشمندان بوده و آنان در مقابل نظریات مؤلّف کتاب،دیدگاه های خود را- اعم از قبول یا رد-در حاشیه،یادداشت می نموده اند.

فاضل سراب نیز حواشی پراکنده ای بر زبدة البیان داشته که در سال های پایانی عمر به فرزند خویش ملاّ محمّد صادق تنکابنی دستور می دهد که آنها را جمع آوری و مرتّب نماید.

این یادداشت های پراکنده،پس از جمع آوری و تبویب،در زمان حیات فاضل سراب کتابت می شود.و سپس فرزند مرحوم فاضل سراب مقدمه ای مختصر نیز بر آن می نویسد.

ص:28


1- (1)) -نگر:الذریعة،ج 5،ص 54،رقم 213؛و فوائد الرضویة،ص 866،رقم 903.
2- (2)) -جامع الرواة،ج 2،ص 166.

-اگرچه در برخی از فهرست ها و مصادر شرح حال فاضل سراب،از این اثر با عنوان حاشیه زبدة البیان یاد شده ولی مرحوم علاّمه سیّد حسن صدر در«تکمله أمل الآمال»از این اثر،با عنوان«التعلیقات علی زبدة البیان»نام می برد (1)و از همین روی ما نیز این نام را انتخاب نمودیم.

2-برخی از ویژگی های این اثر

-فاضل سراب بر همه آثار خود،یا اکثر آنها،حواشی سودمندی دارد و در این اثر نیز چنین است و ما تمامی این موارد را در پاورقی و با رمز«منه»،درج نموده ایم.

-نسخه ای که از زبدة البیان در اختیار فاضل سراب بوده،دارای برخی تفاوت ها با دو نسخه ای که از کتاب چاپ شده،می باشد که این موارد در پاورقی تذکّر داده شده است.

-مؤلّف در این اثر به مناسبت متذکّر برخی مباحث رجالی نیز شده است که با استخراج مجموعه نظریات وی در این کتاب و سایر آثار این دانشمند نامور،می توان به آراء فاضل سراب در این حوزه از علوم اسلامی نیز دست یافت.

-أنوار التنزیل از کتب ارزشمند تفسیری است که به علت داشتن نکات ادبی زبان عرب،مورد توجّه عالمان شیعی قرار گرفته و بزرگانی چون شیخ بهائی،مقدّس اردبیلی،ملاّ صدرا،سلطان العلماء،مدقّق شیروانی،فاضل ایروانی،و شهید قاضی نور اللّه تستری،بر آن حاشیه زده یا در آثار خود به آن استناد نموده اند؛فاضل سراب نیز در این اثر خود،به کتاب انوار التنزیل عنایتی ویژه دارد.

ج:دو نکته درباره نسخه های این اثر:
1-نسخه های شناخته شده:

تاکنون هفت نسخه خطی از این اثر ارجمند شناخته شده است.

هفت نسخه فوق به ترتیب زمان کتابت چنین است:

ص:29


1- (1)) -نگر:تکملة أمل الآمل،ج 4،ص 534-535،الرقم 2025.

1-نسخه کتابخانه آیة اللّه مرعشی؛این نسخه در زمان حیات فاضل سراب کتابت شده و توضیح آن در ادامه خواهد آمد.

2-کتابخانه وزیری یزد؛تاریخ کتابت ربیع الثانی 1127 قمری.

3-همان؛تاریخ کتابت 28 ذی الحجّه 1128 قمری.

4-کتابخانه مدرسه صدر بازار اصفهان؛تاریخ کتابت سال 1167 قمری.

5-کتابخانه جامع کبیر یزد.

6-کتابخانه دکتر علی اصغر مهدوی.

7-کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران. (1)

از بین نسخه های معرّفی شده به هنگام تحقیق تنها از دو نسخه،کاملا استفاده شد یکی نسخه کتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی و دیگری نسخه کتابخانه وزیری یزد و از نسخه مدرسه صدر هم-به علت وجود اشتباهات کتابتی فراوان-فقط برای نقل عبارات نیم صفحه پایانی کتاب استفاده گردید.

2-مشخصات نسخه های مورد استفاده محقّق

نسخه اول:کتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی

این نسخه که 128 برگ است و تصویری از آن،هنگام تحقیق در اختیار محقّق بوده به شماره 4932 در کتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی نگهداری می شود (2)و از انجام دارای افتادگی است و به همین جهت تاریخ کتابت آن معلوم نیست ولی با توجّه به اینکه کلمات پایانی حواشی کتاب-که از فاضل سراب است-این چنین است:«منه سلّمه اللّه»و هم چنین از یادداشتی که در برگه دوم نسخه قرار دارد و در آن وفات مؤلّف گزارش شده است،می توان چنین نتیجه گرفت.

ص:30


1- (1)) -برای توضیحات تکمیلی درباره نسخه های فوق-به جز نسخه مدرسه صدر اصفهان- نگر:مجموعه مقالات فاضل سراب،ص 216.
2- (2)) -فهرست کتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی،ج 13،ص 127.

از این نسخه،با رمز »M« نام برده ایم.

نسخه دوّم:کتابخانه وزیری یزد

این نسخه 102 برگ دارد و با شماره 1290 در کتابخانه وزیری یزد نگهداری می شود؛حواشی نسخه با این جمله پایان می پذیرد:«منه قدّس سرّه».این نسخه نیز از انجام،افتادگی دارد و از همین روی زمان کتابت مشخّص نیست اگرچه برخی تاریخ کتابت را 28 ذی الحجّه 1128،و کاتب را فرزند فاضل سراب دانسته اند. (1)

از ویژگی های این نسخه،داشتن حواشی توضیحی است که در عین اختصار،بسیار ارزشمند می باشد. (2)

در پاورقی از این نسخه با رمز »Z« یاد کرده ایم.

نسخه سوّم:کتابخانه مدرسه صدر بازار اصفهان

این نسخه در کتابخانه صدر المتألّهین مدرسه صدر بازار اصفهان با شماره 437 نگهداری می شود و دارای 89 برگ می باشد،این اثر در سال 1167 قمری و توسط محمّد بن تقی اصفهانی کتابت شده است. (3)این نسخه اگرچه بسیار بدخط و مغلوط است ولی مزیّت آن نسبت به دو نسخه قبل این است که نسخه تمام است و نقصان دو نسخه قبل با این نسخه جبران شده است.

رمز این نسخه را »S« نهاده ایم.

د:شیوه تحقیق:
مراحل تحقیق:

مراحلی که در این تحقیق-پس از تهیه نمودن نسخ حاشیه زبدة البیان-پیموده شده،این چنین است:

ص:31


1- (1)) -نگر:فهرست کتابخانه وزیری یزد،ج 3،ص 918.
2- (2)) -به عنوان نمونه نگر:ص 68،پاورقی شماره 1-4.
3- (3)) -فهرست کتابخانه مدرسه صدر بازار اصفهان،ج 2،ص 337.

1-ابتدا نسخه »Z« تایپ گردید.

2-سپس عبارات زبدة البیان استخراج و به آخرین چاپ کتاب ارجاع داده شد.

3-در مرحله بعد،با نسخه خطی،تطبیق گردید.

4-پس از این مرحله،قسمت پایانی کتاب با استفاده از نسخه کتابخانه مدرسه صدر بازار،نوشته می شود و این گونه است که نسخه ای کامل از حاشیه فاضل سراب به دست می آید.

5-همزمان با این مرحله،نسخه ویراستاری می شود.

6-پس از این مراحل پنج گانه،متن آماده شده با نسخه »M« تطبیق و موارد اختلاف در پاورقی ذکر می شود.

7-در این مرحله،برای دوّمین مرتبه متن با نسخه »Z« مقابله و موارد اختلاف با متن زبدة البیان و همچنین نسخه »M« استخراج و در پاورقی یادداشت می گردد.

8-در هشتمین مرحله آیات،روایات،اقوال و تمامی مواردی که برای تحقیق نیازمند مصدریابی است استخراج و به مصادر اصلی ارجاع داده می شود.

9-در این مرحله،نسخه تصحیح نهائی شده و تمامی حواشی دو نسخه برای دومین مرتبه مورد بازبینی قرار می گیرد.

10-آخرین مرحله،اختصاص به بررسی و بازبینی نهائی،استخراج مصادر تحقیق و فهارس فنّی دارد.

-تذکّر چند نکته:

1-مواردی که عبارات نقل شده توسّط فاضل سراب با متن دو چاپ موجود زبدة البیان-مکتبه مرتضویه و نشر مؤمنین-اختلاف داشته در پاورقی ذکر شده است.

2-اشتباهات کتابتی که توسّط کاتب در نسخه راه یافته را در متن اصلاح و اصل عبارات را در پاورقی ذکر کرده ایم.

3-قسمتی از کارهای آغازین این تحقیق و تصحیح،توسّط دوست فاضل و گرامی جناب رحیم قاسمی صورت انجام گرفته و به سرانجام رساندن این تحقیق تا مرحله

ص:32

چاپ به نگارنده،پیشنهاد شد؛نگارنده پس از این،به صورت جدّی ادامه کار را پی گرفت که نتیجه آن،اثری است که هم اکنون خواننده محترم در مقابل چشمان خود می بیند.

ه:...و امّا سخن پایانی:

و در پایان ضمن تقدیر از همه عزیزانی که نگارنده را در به ثمر نشستن این تراث ارجمند قرآنی کمک و مورد لطف خویش قرار دادند؛ثواب این تحقیق را به روح بلند فاضل سراب و تمامی عالمانی که با تلاش و مجاهدت خویش میراثی ارزشمند از علوم قرآنی را برای ما به یادگار نهادند،تقدیم می دارم.

و آخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین اصفهان

شوّال المکرّم 1429 قمری برابر مهرماه 1387 شمسی مهدی باقری سیانی

ص:33

برگه اوّل نسخه خطی«زبدة البیان»کتابخانه آیت اللّه العظمی مرعشی نجفی

ص:34

برگه آخر نسخه خطی«زبدة البیان»کتابخانه آیت اللّه العظمی مرعشی نجفی

ص:35

برگه اوّل نسخه خطی«زبدة البیان»کتابخانه وزیری یزد

ص:36

برگه آخر نسخه خطی«زبدة البیان»کتابخانه وزیری یزد از آخر افتادگی دارد

ص:37

برگه اوّل نسخه خطی«زبدة البیان»کتابخانه مدرسه صدر بازار

ص:38

برگه آخر نسخه خطی«زبدة البیان»کتابخانه مدرسه صدر بازار

ص:39

ص:40

[خطبه کتاب]

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم و به نستعین الحمد للّه ربّ العالمین،و الصلاة و السلام علی سیّد المرسلین،و خاتم النبیّین،و أهل بیته الطیّبین الطاهرین،سیّما وصیّه و خلیفته من بعده علیّ بن أبی طالب،أمیر المؤمنین، و قائد الغرّ المحجّلین.

و بعد،فهذه حواشی و تعلیقات قد کتبها والدی العلاّمة المحقّق،و الفهّامة المدقّق، اسوة العلماء المحقّقین،و قدوة الفضلاء المدقّقین،فرید دهره و أوانه،و وحید عصره و زمانه،مروّج آثار الأئمّة الطاهرین،و سالک مسالک الزاهدین المتّقین،الورع الزکی، و الزاهد التقی،مولانا محمّد بن عبد الفتّاح التنکابنی تغمّده اللّه بغفرانه،و أسکنه بحبوحة جنانه فی أثناء المطالعة و المباحثة،علی هامش کتاب«آیات الأحکام»تألیف قدوة الناسکین، و اسوة الزاهدین،حلاّل عقد معضلات العبارات ببنان بیان المعانی،الفائز من مراتب الفضل و الزهد و التقی بمنتهی الأمانی،مولانا أحمد الأردبیلی أعلی اللّه فی درجات الجنان قدره،و أنار فی سماء الرضوان بدره.

ثمّ أمرنی بعد ما لحقه من الضعف و الکلال،بجمعها و تدوینها مخافة الاندراس و الاضمحلال،فجمعتها إطاعة لأمره رجاء الثواب،و دوّنتها لتکون محفوظة عن الذهاب،و أنا أفقر الخلایق إلی عفو ربّه الخالق،محمّد المدعوّ بصادق وفّقه اللّه للعمل فی یومه لغده،قبل أن یخرج الأمر من یده و هو حسبی و نعم الوکیل،نعم المولی و نعم النصیر.

ص:41

قوله:«بیانه أنّ الشیخ أبا علی رحمه اللّه قال فی أوّل تفسیره (1):و التفسیر معناه کشف المراد من (2)اللّفظ المشکل...»[ص 21،س 4]؛و لیس المراد من الأخبار الّتی منع فیها التفسیر بالرأی ترک الاعتماد علی ظاهر الآیات المحکمة،کما یزعم بعض الأخباریّین (3)بما ذکر فی الکتاب،و بقول أمیر المؤمنین علیه الصلاة و السلام فی عهده الذی کتبه للأشتر النخعی رحمه اللّه تعالی:«و اردد إلی اللّه و رسوله ما یظلعک من الخطوب، و یشتبه علیک من الأمور،فقد قال اللّه سبحانه لقوم أحبّ إرشادهم: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنٰازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّٰهِ وَ الرَّسُولِ (4)فالردّ إلی اللّه،الأخذ بمحکم کتابه،و الردّ إلی الرسول الأخذ بسنّته الجامعة غیر المفرقة» (5).

کتاب الطهارة

[نبدأ بالفاتحة تیمّنا و تبرّکا ثمّ نذکر آیاتها]

(6)

قوله:«بأنّ الظاهر أنّ المراد بها تعلیم العباد...»[ص 22،س 5]؛لا یخفی عدم ظهور کون المراد بها تعلیم العباد ابتداء فعلهم،فلعلّ الرجحان أو الوجوب مخصوص بما یدلّ القرینة علیه،و الدلیل الذی ذکره-و هو تقدیر«استعینوا»-محلّ المنع،فلعلّ المقدّر غیره،و علی تقدیر تسلیمه فلعلّ المراد:استعینوا باسم اللّه فی ابتداء أمر خاصّ یدلّ القرینة و المقام علیه،لا فی ابتداء الأمور،فلم یمکن الاستدلال بها علی وجوبها،و لا علی رجحانها فی الذبح لو لم یکن دلیل آخر.

ص:42


1- (1)) -و هو الشیخ أبو علی الفضل بن الحسن الطبرسی فی مجمع البیان،ج 1،ص 80،الفن الثالث.
2- (2)) -کذا فی نسخ التی بأیدینا و لکن فی طبعتی الزبدة«عن».
3- (3)) -منهم الشیخ محمّد أمین الأسترآبادی فی الفوائد المدنیّة،ص 306.
4- (4)) -سورة النساء،الآیة 59.
5- (5)) -نهج البلاغة،ص 139.
6- (6)) -زبدة البیان،ص 22.

قوله:«و یؤیّده الخبر المشهور:[کلّ أمر ذی بال لم یبدأ فیه باسم اللّه فهو أبتر]» (1)[ص 22،س 11]؛أی فی الجملة،و هو فی أمر ذی بال،لا فی مطلق الامور کما ذکره أوّلا.

قوله:«مثل الاستدلال الأوّل...»[ص 23،س 5]؛لعلّ مراده قدّس سرّه بمثل ذلک الاستدلال هو أنّ الظاهر أنّ المراد تعلیم العباد ابتداء فعلهم.

و فیه أنّه لمّا لم یکن هذا المدّعی بیّنا،علّل هناک بتقدیر«استعینوا بالامور»لیکون متعلّقا للجارّ،و لا یجری التعلیل هاهنا لو أغمض عن ضعفه الذی ذکر لک هناک.

قوله:«و لیس بواضح...»[ص 24،س 1]؛لأنّه إنّما یدلّ «رَبِّ الْعٰالَمِینَ» علی عموم التربیة،علی وفق قوله: (2)أی مربّیها،أو المصلحیّة،أو المالکیّة بالنسبة إلی أفراد الممکن،و لا یدلّ علی إرادة الإیجاد و الإبقاء من الربیّة،فلعلّ المقصود منها سببیّة بعض الکمالات اللاحقة بالموجود،و علی تقدیر اندارجهما فیها فلا نسلّم شمول إرادة الإیجاد و الإبقاء المندرجین فیها حینئذ جمیع حالات الممکن،فلعلّ تعلّقها بالممکن مختلف، فبعض الحالات تعلّقها به بالإیجاد،و بعضها بتکمیله اللایق به،و بعضها دفع المنافیات و الآلام،و بعضها إطلاق ما یفسد المزاج و الأسقام.

و فی قوله (3):نعم...دلالة علی عدم إرادته رحمه اللّه بعض ما ذکرته فی وجه عدم الوضوح.

قوله:«إذ حاصله قولوا:نخصّک بالعبادة»[ص 24،س 13]؛وجه تقدیر «قولوا»غیر ظاهر،و کونه علی ألسنة العباد غیر صالح للسببیّة.

قوله:«و لا یخفی المسامحة فی التفسیر الثانی...»[ص 25،س 5]؛لعلّ وجه المسامحة أنّ طلب الهدایة إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله ظاهره لا یناسب المسلم مطلقا،لحصول

ص:43


1- (1)) -انظر:وسائل الشیعة،ج 7،ص 170،باب استحباب الإبتداء بالبسملة مخلصا للّه،ح 4.
2- (2)) -أی قول البیضاوی فی أنوار التنزیل،ج 1،ص 8.
3- (3)) -أی قول المحقّق الأردبیلی فی الزبدة.

العلم به صلّی اللّه علیه و آله لهم،و إلی الأئمّة علیهم السّلام لا یناسب المؤمن،للوجه المذکور،و غیر المؤمن، لعدم طلبهم الهدایة إلی الأئمة علیهم السّلام.

و یمکن أن یقال:إنّ المراد بطلب الهدایة إلیهم علیهم السّلام طلب الهدایة إلی بعض مراتبهم الخفیّة الغیر المعلومة لنا،لأنّ مراتبهم التی تحصل بمعرفتها الترقّیّات العظیمة کثیرة جدّا، أو طلب ثبات ما هو معلوم لنا،أو طلب کلا الأمرین.

و یمکن أن یکون المراد بطلب الهدایة إلیهم علیهم السّلام الهدایة إلی طریقتهم القویمة،بحذف المضاف،و لا مسامحة علی الإحتمالات المذکورة.

و أیضا إن عجز عقولنا عن الوصول إلی ما ذکروه علیهم السّلام بعنوان التفصیل نعلم غایة حسن ما ذکروه بعنوان الإجمال،فلا یناسب بعد نسبة هذا الإحتمال إلی أئمّتنا علیهم السّلام نسبة المسامحة إلیه.

قوله:«و اختیر[و لمّا توقّفت صحّة العبادة علی الإیمان أشرت إلی بعض الآیات التی تتعلّق به.منها أُولٰئِکَ عَلیٰ هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (1)] (2)أُولٰئِکَ و کرّر...»[ص 27،س 7]؛لعلّ مراده رحمه اللّه انّه لو قیل:«هم علی هدی مّن رّبّهم»لم یظهر منه أنّ استحقاقهم الهدایة لأجل الصفات المذکورة بعد المتّقین،لعدم دلالة الضمیر علی ما یزید علی المرجع الذی هاهنا هو المتّقون،و کذلک لو قیل:«و هُمُ الْمُفْلِحُونَ» -بلا ذکر أولئک-لم یظهر منه أنّ استحقاقهم الفلاح لأجل الخصال المذکورة،کما یدلّ إسم الإشارة علیه.

و أشار إلی ما ذکرته صاحب الکشّاف بقوله:«و فی إسم الإشارة الذی هو أُولٰئِکَ إیذان بأنّ ما یرد عقیبه فالمذکورون قبله أهل لاکتسابه من أجل الخصال التی عدّدت لهم»،إنتهی. (3)

إذا عرفت هذا ظهر لک أنّ کلّ واحد من التأکید و التصریح و المبالغة جاز فی التکریر

ص:44


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 5.
2- (2)) -زبدة البیان،ص 26.
3- (3)) -الکشّاف،ج 1،ص 84.

الذی هو إشارة إلی ذکر أولئک ثانیا،بخلاف المذکور أوّلا؛لأنّه إنّما یدلّ علی استحقاقهم الهدایة لأجل الخصال المذکورة بعد المتّقین فقط،فذکر المصنّف رحمه اللّه الوجوه الجاریة فی التکریر لیعلم ما یجری منها فی اختیار أولئک بلا حاجة إلی بیان.

لکن قوله رحمه اللّه:کما أنّ الفصل یدلّ علیه-أی علی کون الفلاح للمتّقین الموصوفین بالصفات المذکورة-یدلّ علی تساوی الضمیر و إسم الإشارة فی المفادّ.

إلاّ أن یقال:مراده رحمه اللّه من قوله:«کما أنّ الفصل یدلّ علیه»أنّه یدلّ علی کون الفلاح للمتّقین الموصوفین بحسب الواقع بالصفات المذکورة،أو أنّ المرجع هو المتّقون بلا ملاحظة التقیید بقوله:«الموصوفین بالصفات المذکورة»بوجه.

و فیه:أنّه مع بعد کلّ واحد من الإحتمالین یزید بعده بذکر قوله:«مع إفادته الحصر» بعد قوله:«علیه»لأنّ ظاهر هذه العبارات اشتراک الفصل مع إسم الإشارة فی المفاد، و زیادته علیه بإفادة الحصر.

قوله:«فلا یصار إلیه إلاّ بدلیل قطعیّ المتن...»[ص 30،س 5]؛لکون ما استدلّ علی کون الإیمان أمرا قلبیّا قطعیّ المتن،و لا یعارض القطعیّ غیر القطعیّ.

و فیه:أنّ القدر الثابت أنّ سبب التأویل یجب أن یکون أقوی،أمّا ضرورة کونه قطعیّ المتن عند کون ما یعارض ظاهره قطعیّ المتن فلا دلیل علیه،فلعلّ ظهور احتمال التخصیص و شهرته و قوّة المعارض سندا و دلالة و شهرة عمل القدماء علی المعارض أورثت الظنّ علی ظاهر المعارض،و علی إرادة التخصیص فی قطعیّ المتن،و عدم جواز التخصیص حینئذ لا دلیل علیه،و لیس غرضی کون ما نحن فیه کذلک،بل المقصود الإیماء إلی ضعف هذا الدلیل،لتنتفع بالعلم به فی مواضع آخر.

و بما ذکرته من وجوب کون سبب التأویل أقوی ظهر ضعف ما یذکره بقوله:«أو بالمثل».

لا یقال:یمکن أن(یکون مراده بالمثل ما هو مثله إذا قطع النظر عن الامور الخارجة عن) (1)أصل المتعارضین،فأمّا إذا لوحظت فیمکن رجحان أحد المثلین باعتبارها.

ص:45


1- (1)) -ما بین المعقوفتین لم ترد فی نسخة M .

لأنّا نقول:فحینئذ لا یصحّ الحصر فی قوله:«الخروج عن ظاهر القطعیّ لا یجوز الاّ بأقوی منه أو بالمثل»لجواز الخروج عن ظاهر القطعی بما هو أضعف منه بضمیمة أمر خارج یصیر الأضعف باعتباره أقوی.

و ما ذکرته بقولی:«و بما ذکرته من وجوب...»مبنیّ علی إرادة الحکم بخلاف ظاهر القطعیّ عن الخروج عن ظاهره،و أمّا إذا ارید عدم الحکم بظاهره حتّی یندرج التوقّف أیضا فیه فلا،لکنّ الظاهر عدم اندراج التوقّف فیما یفهم بحسب العرف من الخروج عن أمر،فلا یقال للمتوقّف فی أمر خرج عنه،و إن کان قبل التوقّف حاکما به.

قوله:«فإنّه بعض أفراد معناه اللغوی...»[ص 30،س 9]؛ظاهر عبارته یدلّ علی کون إطلاق الإیمان علی التصدیق الخاصّ حقیقة لغویّة.

و فیه:أنّ دخول الخصوص فی المعنی الشرعی یستلزم خروج المجموع عن المعنی اللغوی،فالمناسب أن یقول:و التصدیق الخاصّ و إن لم یکن معنی لغویّا للإیمان لکنّ الدلیل القوی صرفه إلیه.

قوله:«الأدلّة علی إمامته و وصایته من المعقول و المنقول غیر محصورة...» [ص 36،س 16]؛مراده رحمه اللّه من المعقول ما یدلّ علی وجوب الإمام فی کلّ عصر عند ختم النبوّة،و علی إعتبار العصمة فیه،و دلالتهما علی إمامته علیه السّلام إنّما هی بانضمام عدم عصمة غیره ممّن زعم الإمامة فی شأنه،فلا یرد أنّه لا یستقلّ العقل فی تعیین أحد بالإمامة.

فنقول فی الطهارة آیات: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاٰةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرٰافِقِ... (1)

قوله:«أی إذا صلّیتم...»[ص 37،س 11]؛لا یبعد أن یقال:إنّ معنی القیام إلی الصلاة بلفظ«إلی»هو قیام المؤمنین ذاهبین إلی الصلاة أو ما یلین إلیها،فلعلّه لذلک قیل:

إذا قمتم إلی الصلاة،و لم یقل:إذا صلّیتم،أو أقمتم الصلاة،و حینئذ لا یحتاج إلی تقدیر الإرادة.

ص:46


1- (1)) -سورة المائدة،الآیة 6.

قوله:«و لا علی وجوب التخلیل مطلقا...»[ص 39،س 11]؛فیه نظر،نعم تخصیص ظاهر الآیة بالإجماع و بالأخبار المعتبرة جیّد.

قوله:«فلا یفهم إلاّ کون غسل الوجه بلا مهلة...»[ص 40،س 7]؛فیه:أنّه ذکر «الفاء»هاهنا إمّا لتعقیب غسل الوجه عن إرادة الصلاة،ثمّ عطف علیه سائر أعضاء الوضوء،و إمّا لتعقیب المجموع بعد عطف بعض الأعضاء علی بعض.

و علی التقدیرین ظاهر الآیة الموالاة،بناء علی کون الفاء للتعقیب من غیر تراخ،لا مجرّد کون غسل الوجه بعد الإرادة بلا مهلة.

نعم،تخصیص الظاهر بقدر یقتضیه المخصّص المعتبر موجّه.

قوله:«[و حملتا علی التقیة لذلک]مع ما فیه...»[ص 41،س 6]؛قیل:فإنّ المسح بالماء الجدید لیس من مذهب مخالفینا مطلقا (1).

أقول:عدم معروفیّة وجوب المسح بالماء الجدید بین المذاهب الأربعة المتداولة بینهم لا ینافی الإحتیاج إلیها بکونه مذهب بعضهم فی زمانهما علیهما السّلام کما یظهر من کلام بعض.

قوله:«و علی غیر الإختیار...»[ص 41،س 6]؛قوله علیه السّلام:«لا»فی الروایتین بعد قول السائل فی الروایة الاولی:«أیجزی للرجل أن یمسح قدمیه بفضل رأسه؟» (2)و فی الروایة الثانیة:«أمسح بما فی یدی من الندی رأسی» (3)الدالّین علی بقاء الرطوبة،و کون السؤال فی الجواز و الکفایة آب عن الحمل علی غیر الإختیار.

ص:47


1- (1)) -التهذیب،ج 1،ص 58،ح 163؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 409،ح 5.
2- (2)) -اکتفینا فی المقام بنقل کلام العلاّمة السیّد شرف الدین العاملی فی المسائل الفقهیّة،ص 97: «...إختلف علماء الإسلام فی نوع طهارة الأرجل من أعضاء الوضوء فذهب فقهاء الجمهور و منهم الأئمة الأربعة إلی وجوب الغسل فرضا علی التعیین...و الذی علیه الإمامیّة(تبعا لأئمة العترة الطاهرة)مسحها فرضا معینا».و انظر:الفقه علی المذاهب الأربعة و مذهب أهل البیت علیهم السّلام،ج 1،ص 122.
3- (3)) -التهذیب،ج 1،ص 58،ح 163؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 409،ح 5.

قوله:«و ذهب البعض...»[ص 41،س 8]؛ابن بابویه و الشیخ فی التهذیب. (1)

قوله:«و کأنّه موافق لمذهب العامّة...»[ص 41،س 13]؛أی بعضهم:لأنّ المشهور بینهم هو أنّ الکعب هو الناشزان من جانبی القدم. (2)

قوله:«و ظاهر الآیة،فإنّ قراءة الجرّ صریحة...»[ص 41،س 15]؛فیه:أنّ التعلیل لا یناسب المعلّل؛لأنّ صراحة إحدی القراءتین کافیة فی الآیة فی المسح، لوجوب حمل القراءة الاخری علی هذه،لئلاّ یلزم تنافی المفاد بین القراءتین.

إعلم أنّه لمّا علّل الصراحة بالعطف علی الرؤوس،و سلب احتمال الغیر،نشأ توهّم أنّ قراءة الجرّ لا تستلزم العطف علی الرؤوس،لاحتمال کون جرّ الأرجل بجوار الرؤوس، لا بسبب العطف علیها،فأجاب بضعف جرّ الجوار،و أیّد الضعف بالإشتباه و حرف العطف،لکن دفع الإحتمال بهذا الوجه إنّما یناسب ظهور الآیة فی المسح-کما ذکره أوّلا -لا صراحتها فیه کما ذکره فی التعلیل.

إلاّ أن یقال:لیس ضعف جرّ الجوار جوابا مستقلاّ حتّی یکون الإشتباه و حرف العطف مؤیّدا للضعف،بل الجواب إنّما هو المجموع،و لعلّ المجموع غیر محتمل عند المصنّف، کما یحکم به الوجدان،و تتبّع کلام البلغاء و أهل اللسان،لکن لفظ«خصوصا»آب عن هذا التوجیه.

و لعلّ مراده رحمه اللّه بصراحة قراءة الجرّ إنّما هی غایة الظهور،و حینئذ یتلائم أجزاء الکلام کما یظهر بالتأمّل،و بعد هذا الإحتمال لا یمنع الموجّه خصوصا فی کلام مثل المصنّف الذی لیس من دأبه السعی فی ظهور دلالة اللفظ علی المقصود.

لکن ما یذکره بقوله:«و أمّا عطفه علی الوجه فمعلوم قبحه»إلی آخره-فی ذیل کون

ص:48


1- (1)) -انظر:الفقیه،ج 1،ص 44-45؛التهذیب،ج 1،ص 60.
2- (2)) -راجع:شرح الأزهار،ج 1،ص 89؛سبل السلام،ج 1،س 43؛و انظر:تذکرة الفقهاء، ج 1،ص 170؛ذکری الشیعة،ج 2،ص 149؛مشارق الشموس،ج 1،ص 119،أیضا مصباح المنیر،ج 2،ص 534؛لسان العرب،ج 1،ص 718.

قراءة النصب أیضا کذلک-فی غایة البعد عن التوجیه المذکور إن قلنا باحتماله فی الجملة.

قوله:«لأنّه عطف علی محلّ بِرُؤُسِکُمْ (1)...»[ص 42،س 3]؛لا یخفی ضعف ظاهر هذا التعلیل،بل الأجود أن یعلّل بما أخّره بأدنی تغییر،بأن یقول:لأنّ عطفها علی الوجه معلوم بعده،فیجب عطفها علی محلّ رؤوسکم...و لو اکتفی بالظهور فی المسح بناء علی قراءة النصب بما أشرته،و قویّ برعایة التوافق فی المقتضی مع قراءة الجرّ کان أجود من الأجود.

قوله:«بل هو دلیل...»[ص 42،س 6]؛لا یخفی ما فیه،بل المناسب أن یقال:

«بل یمکن أن یحمل علی ما ذهب إلیه أصحابنا...»لکفایته و صحّته.

قوله:«إذ قد یکون المقابلة باعتبار النیّة...»[ص 42،س 13]؛لا یخفی بعد تأثیر النیّة فی مثله.

قوله:«أو للتضرّر به...»[ص 43،س 19]؛ظاهر التضرّر لا خصوصیّة له بالمسافر،و یمکن حمل التضرّر ها هنا علی معنی یناسب المسافر کالتخلّف عن الرفقة و غیره.

قوله:«بأن تضعوا أیدیکم[علی بعضه]...»[ص 44،س 5]؛إشارة إلی أنّ التیمّم ببعض الصعید الذی هو مقتضی الآیة-علی تقدیر جعل«من»تبعیضیّة-یتحقّق بمحض وضع الأیدی علی بعض الصعید،و فعل ما یعتبر بعد الوضع،و صرّح علی ما أشار إلیه هاهنا فی التفریع.

و لا یخفی بعد إرادة هذا المعنی من التبعیض،بل ظاهر التبعیض هو اعتبار اللصوق، و یجیء ما یناسب المقام بعد أیضا.

قوله:«بل طهارة الماء و إباحته أیضا...»[ص 44،س 12]؛الإستدلال بالآیة

ص:49


1- (1)) -سورة المائدة،الآیة 6.

علی طهارة الماء و إباحته إنّما یصحّ لو کان اعتبار شیء فی البدل مستلزما لاعتباره فی الأصل،و الإستلزام ممنوع.

قوله:«و أنّ أوّل أفعال التیمّم مسح الوجه...»[ص 44،س 14]؛دلالة الآیة علیه إنّما هی بوجود«الفاء»کما ذکره فی دلالة آیة الوضوء علی الترتیب،و یرد علیها ما اورد هناک،و لعلّ ترک الإعتراض هاهنا بل الإجمال فی بیان الدلالة لکفایة ما سبق منه رحمه اللّه للناظر.

قوله:«و العطف بأو،و المناسب بالواو...»[ص 45،س 7]؛لا یبعد أن یقال:

لیس المراد من قوله تعالی: وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضیٰ أَوْ عَلیٰ سَفَرٍ (1)حکم المحدثین بأحد الحدثین،من المرضی و المسافرین عند فقد الماء،بل عند وجوده؛و بیان حکمهما عند فقده یظهر بالأولویّة أو بتعمیم قوله تعالی: أَوْ جٰاءَ أَحَدٌ... (2)و حینئذ العطف بأو هو المناسب لا بالواو.

قوله:«فیصحّ تکلیفهم و نهیهم...»[ص 50،س 7]؛غرضه قدّس سرّه أنّ النهی فی الآیة متعلّق بالسکاری،فینبغی توجیهه حتّی لا یلزم تکلیف الغافل،فأوّله بما أوّله، و التخصیص بعید،بل الظاهر أنّ المکلّفین بعدم قرب الصلاة حال السکر هم المؤمنون المدرکون،فإن کانوا شربوا المسکر أو أکلوه و لم یسکروا بعد فمعناه ما ذکره و إن لم یشربوا،فالغرض من النهی أن لا یشربوا فی وقت یصیرون وقت الصلاة بسکاری لا یعلمون ما یقولون.

قوله:«لکن بالتیمّم...»[ص 50،س 14]؛فیه إشارة إلی الإحتیاج إلی التقیید به کما یصرّح به بقوله ناقلا عن مجمع البیان و یؤیّده عدم الإحتیاج إلی قیده بالتیمّم.

وجه الإحتیاج إلی التقیید أنّ الإستثناء یدلّ علی جواز الصلاة جنبا حین کونهم مسافرین،فاحتاج إلی التقیید المذکور حتّی یصح ما دلّ علیه الإستثناء.

و فیه:انّه یمکن أن یکون الغرض من الإستثناء رفع نهی القرب من الصلاة باعتبار

ص:50


1- (1)) -سورة النساء،الآیة 43.
2- (2)) -نفس المصدر.

الجنابة بالنسبة إلی المسافر،و لا منافاة بینه و بین منعه منه باعتبار آخر یظهر فی موضع آخر.و کذلک مفهوم الغایة فی قوله[تعالی]: حَتّٰی تَعْلَمُوا مٰا تَقُولُونَ (1).

قوله:«و هو غیر لازم...»[ص 51،س 1]؛لعلّ عدم لزوم التکرار إمّا لکون التیمّم المقدّر أوّلا غیر مبیّن،و ما ذکر بعده مبیّن،و لا یعدّ مثل هذا تکرارا،أو لأنّ التیمّم المقدّر أوّلا متعلّق بالمسافر فقط،و ما ذکر بعده متعلّق بمطلق المحدث.

و یمکن أن یقال:إنّ ذکر الصلاة مع التیمّم بعده بحیث یندرج فیه المسافر یدلّ علی أنّ المذکور أوّلا لیس من أحکام الصلاة و إلاّ یلزم التکرار بالنسبة إلی المجنب المسافر،و هو خلاف الظاهر.

قوله:«و القول بتحریم دخول السکران المسجد غیر معلوم...»[ص 51،س 2]؛عدم المعلومیّة مرجّح ضعیف،بل لا یبعد القول بعدم کونه مرجّحا،و النافع هاهنا معلومیّة العدم،و هو لا یدّعیها.

قوله:«و حذف المضاف تکلّف...»[ص 51،س 3]؛قیل:لا قصور،لأنّه یکون معنی الآیة:«لا تقربوا المساجد للصلاة فی حال السکر و لا تدخلوها جنبا...»إلی آخر الآیة،فهو معنی صحیح موافق للروایة عن الصادقین علیهما السّلام. (2)

أقول:تقدیر للصلاة فی الجنب لا یوافق تقدیر المضاف علی طریقة المفسّرین و الفقهاء،و عدم تقدیره فیه خارج عن الاسلوب،علی ما ذکره من تقدیره فی السکاری.

قوله:«و عموم المساجد غیر جیّد...»[ص 51،س 3]؛لا یقال بتخصیص المسجدین حینئذ عن الحکم؛لأنّ تخصیص الحکم بغیرهما مع شدّة الحاجة إلی حکم

ص:51


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -انظر:عوالی اللئالی،ج 2،ص 9،ح 17؛تفسیر القمی،ج 1،ص 139؛التبیان فی تفسیر القرآن،ج 3،ص 207-208؛مجمع البیان،ج 3،ص 93 و وسائل الشیعة،ج 2،ص 210، ح 20.

أحدهما-لکونه فی محلّ النزول-و إلی حکم الآخر-لکثرة الورود إلیه-لا یخلو من بعد، و مع ذلک یجب التخصیص علی تقدیر صراحة الروایة الصحیحة.

قوله:«و یکون ذلک معلوما بالبیان...»[ص 51،س 9]؛و یمکن تأیید هذا الإحتمال بجواز کون قوله تعالی: حَتّٰی تَعْلَمُوا مٰا تَقُولُونَ (1)قرینة للفعل،و قوله:

عٰابِرِی سَبِیلٍ (2)قرینة للدخول،و لا بعد فیه.

قوله:«و الأوّل أبعد...»[ص 51،س 10]؛لعلّ المراد من الأوّل ما ذکر قبل هذا بقوله:«و قیل:المراد لا تقربوا مواضع الصلاة»لا ما ذکره أوّلا،کما یظهر بالتأمّل.

قوله:«فالقول بمضمونها متعیّن...»[ص 51،س 11]؛لعلّ تعیّن القول بمضمونها إنّما هو لعدم صراحة الآیة،بل عدم ظهورها فی المعنی الآخر،و إلاّ کان القول بمضمونها مشکلا خصوصا علی طریقة المصنّف،علی ما ظهرت فی تفسیر المؤمن من قوله:«فلا یصار إلیه إلاّ بدلیل قطعیّ المتن و قویّ الدلالة؛إذ الخروج عن ظاهر القطعیّ لا یجوز إلاّ بأقوی منه أو بالمثل». (3)

قوله:«و فی الآیة دلالة مّا علی (4)عدم خروج المؤمن عن الإیمان[بشرب الخمر،فتأمل فیه]...»[ص 51،س 13]؛ظاهر الآیة علی ما ذکره کثیر من المفسّرین أنّ نزولها قبل تحریم الخمر،فلا یدلّ علی عدم خروج المؤمن عن الإیمان بشربها بعد تحریمها،و لعلّه أشار إلی ما ذکرته بقوله:«فتأمّل فیه».

قوله:«أو فی المساجد أو فیهما...»[ص 51،س 15]؛الجارّ متعلّق بالدخول فی «تحریم دخول»لا الدخول فی«الدخول فی الصلاة»أی فی الآیة دلالة علی تحریم دخول الشارب فیهما،یعنی کلّ واحد،علی تقدیر.

ص:52


1- (1)) -سورة النساء،الآیة 43.
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -زبدة البیان،ص 30.
4- (4)) -فی نسخة )Z( «دلالة علی ما»بدل«دلالة ما علی».

قوله:«و عدم حصول رفع الحدث بالتیمّم»[ص 51،س 18]؛علی ما اختاره، و أمّا علی احتمال تقدیر المضاف فلا.

قوله:«و إن لم یتمکّن منه...»[ص 51،س 20]؛ظاهر هذه العبارة حمله علی تعذّر الإستعمال بوجه مّا مع وجود الماء،و إن کان ما یقول بقوله:«و فلم تجدوا عطف علی أو جاء قیدا للمرض و السفر» (1)مشعرا بعدم إرادة هذا الظاهر.

و لا یبعد أن یقال:إنّ ظاهر قوله: وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضیٰ (2)بیان حکم المجنب إذا مرض و وجد الماء،لمجیء حکم فاقد الماء مطلقا بعد.

و الظاهر أن یحمل قوله تعالی: أَوْ عَلیٰ سَفَرٍ (3)أیضا علی حکم المسافر عند وجود الماء،و تحقّق المانع من الاستعمال،لخوف احتیاج المحترم إلیه،أو تخلّف الرفقة بالإستعمال،و إحالة بیان حکم فاقد الماء علی ما یجیء،و تخصیص المرض و السفر عند کون المکلّف مجنبا مع وجود الماء،لشیوع تعذّر المجنب عن الغسل فی الحالین و إن وجد الماء دون الوضوء کما یعرفه المتتبّع المفتّش،فاکتفی بتعذّر استعمال الماء مع وجوده بأمرین یکثر التعذّر فیهما.

و أمّا قوله:رحمه اللّه«أو لسفر لا یکون فیه الماء بوجه»ففیه:أنّه أَوْ جٰاءَ أَحَدٌ... (4)مغن عنه،کما هو مغن عن وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضیٰ علی قوله بأنّ فَلَمْ تَجِدُوا (5)قید للمرض، و علی ما ذکرته لا یحتاج أن یجعل کلمة أَوْ فی أَوْ جٰاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ (6)بمعنی الواو،مع عدم کونها سابقا و لاحقا بمعناها،و أشرت إلی بعض ما ذکرته هاهنا سابقا.

قوله:«هکذا قال فی الکشّاف و غیره...»[ص 54،س 3]؛قال صاحب الکشّاف:

ص:53


1- (1)) -زبدة البیان،ص 5.
2- (2)) -سورة النساء،الآیة 43.
3- (3)) -نفس المصدر.
4- (4)) -نفس المصدر.
5- (5)) -نفس المصدر.
6- (6)) -نفس المصدر.

«قال الزجّاج:الصعید:وجه الأرض ترابا کان أو غیره،و إن کان صخرا لا تراب علیه،لو ضرب المتیمّم یده علیه و مسح لکان ذلک طهوره،و هو مذهب أبی حنیفة.

فإن قلت:فما تصنع بقوله فی سورة المائدة: فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ مِنْهُ (1)أی بعضه،و هذا لا یتأتّی فی الصخرة التی لا تراب علیها.

قلت:قالوا:«(من)لابتداء الغایة». (2)

أقول:ها هنا محلّ الحوالة،و غرضه رحمه اللّه أنّ کون«من»لابتداء الغایة مذکور فی الکشّاف،و لا ینافی هذا ما ذکره صاحب الکشاف بقوله:

«فإن قلت:قولهم:«إنّها لإبتداء الغایة»قول متعسّف،و لا یفهم أحد من العرب من قول القائل:«مسحت رأسی من الدهن و من الماء و من التراب»إلاّ معنی التبعیض.

قلت:هو کما تقول،و الإذعان للحقّ أحق من المراء»انتهی. (3)

وجه عدم المنافاة أنّ ترجیح صاحب الکشّاف التبعیض لا ینافی کونها لابتداء الغایة فی الکشّاف کما ذکره المصنّف،فلا یرد ما أورده بعض الناظرین بقوله:العجب کلّ العجب منه قدّس سرّه کیف قال هذا،و المذکور فی الکشّاف نقیض ذلک.

أقول:ظاهر قوله:«و یجوز کونها للتبعیض مع عدم لصوق شیء»عدم دلالة«من» التبعیضیّة علی اللصوق،فعلی تقدیر تسلیم التبعیض أیضا لا یتمّ الدلالة مع قطع النظر عن المؤیّدین الآتیین.

و یؤیّد إرادة هذا المعنی ما مرّ منه فی تفسیر آیة المائدة الذی أشار إلیه هاهنا بقوله:

«لما مرّ» (4)،و ظهر لک ضعفه بما ذکرته هناک،و بما نقلته من صاحب الکشّاف ها هنا.

نعم،لو قیل بعدم اعتبار اللصوق،بإهمالها هاهنا،و بالأخبار،و یجعل الأمرین دالّین

ص:54


1- (1)) -سورة المائدة،الآیة 6.
2- (2)) -الکشّاف،ج 1،ص 547.
3- (3)) -نفس المصدر.
4- (4)) -أی کلام صاحب زبدة البیان التی مرّت آنفا.

علی عدم إرادة التبعیض منها (1)لکان له وجه إن لم تکن صحیحة زرارة المنقولة فی «الفقیه» (2)صالحة لمعارضتها،و الإحتیاط فی أمثال هذه الامور لا ینبغی أن یترک. (3)

قوله:«و لهذا لا یعتبر اللصوق...»[ص 54،س 5]؛وجه عدم اعتبار اللصوق فی الید لمسح الید أنّه علی تقدیر اعتبار اللصوق فی الجملة لم یعتبر إلاّ أکثر الضربتین فی التیمّم الذی هو بدل الوضوء،و لا وجه له أیضا،بل اعتبارهما فی بدل الغسل أیضا لیس مسلّما و متّفقا فیه،فعلی تقدیر اعتبار اللصوق فی الجملة إذا مسح الوجه بالیدین فربّما ارتفع عنهما ما لصق بهما،و لا یلزم بقاؤه للیدین،و نسبة المسح إلی الوجه و الیدین نسبة واحدة،کما هو ظاهر فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ مِنْهُ (4)فإذا اعتبر لصوق التراب عند مسح الوجه لزم اعتباره عند مسح الیدین؛و انتفاء اللازم یدلّ علی انتفاء الملزوم.

و فیه:أنّ ظاهر اعتبار اللصوق اعتباره فی الیدین أیضا-کما ذکرته-لکن ما ذکر من أنّه ربما ارتفع عنهما...ضعیف،لأنّ ارتفاع کلّ (5)ما لصق بمحض مسح الوجه بعید،فلعلّه بعد العلم باللصوق یمکن الإکتفاء به،بمقتضی عدم العلم بالإرتفاع،و أصالة البقاء، و علی تقدیر حصول العلم بزوال الکلّ بغسل الیدین مثلا بعد مسح الوجه فلا یتمّ کفایة مسح الیدین حینئذ،فلعلّه حینئذ یجب ضرب آخر حتّی یتحقّق مقتضی التبعیض، و عدم ظهور القول بوجوب الضرب الثانی حینئذ لا یضرّ،لعدم توفّر السؤال و التفتیش فی أمثاله؛لأنّ العلم بزوال ما لصق کلا عند مسح الیدین إمّا منتف أو فی غایة الندرة،فلا یظهر تکثّر البحث و التفتیش فی زمان ظهور الحجج علیهم السّلام و عدم ظهور القول به بین الفقهاء حینئذ،بل ظهور عدم القول به بینهم لیس حجّة شرعیّة،کما حقّقته فی تعلیقاتی علی المعالم. (6)

ص:55


1- (1)) -وردت«هاهنا»بدل«منها»فی نسخة M .
2- (2)) -الفقیه،ج 1،ص 103،ح 212.
3- (3)) -للکلام تتمة لا تقرء فی نسخة M .
4- (4)) -سورة المائدة،الآیة 6.
5- (5)) -لم ترد کلمة«کل»فی نسخة M .
6- (6)) -انظر:الذریعة،ج 6،ص 210،الرقم 1174.

قوله:«ففی الآیة دلالة علی کون الغایط و نحوه حدثا...»[ص 54،س 8]؛ نسبة دلالة حدثیّة نحو الغایط إلی الآیة لا یخلو من ضعف.

قوله:«و عدم احتیاج الوضوء فی غسل الجنابة...»[ص 54،س 12]؛وجه الدلالة هو مفهوم الغایة،و (1)قد عرفت ضعفها بما ذکرته فی مفهوم الغایة فی حَتّٰی تَعْلَمُوا مٰا تَقُولُونَ (2).

و أمّا دلالة الآیة السابقة علیه علی تقدیر عطف وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُباً (3)علی إِذٰا قُمْتُمْ (4)کما ذکره هناک فغیر ظاهر؛لعدم تعلّق الإطهار بالصلاة حینئذ.نعم،علی تقدیر عطفه علی المقدّر کما هو ظاهر السیاق،و المؤیدات التی ذکرها هناک أیضا تدلّ علی عدم الإحتیاج إلی الوضوء،فلعلّ هذا عدول منه عن القول بدلالة الآیة علی وجوب الغسل بنفسه بسبب المؤیّدات المذکورة.

قوله:«و لا یبعد فهم عموم بدلیّة التیمّم[عن الوضوء و الغسل]...»[ص 55، س 3]؛لا دلالة فی الآیة علی عموم البدلیّة کما لا یخفی.

قوله:«لعدم الفرق بین العبادات...»[ص 55،س 6]؛یدلّ کلامه علی دخول الطواف أیضا فی حکم المستثنی،و هو بعید؛لعدم دخول الطواف فیما یفهم من العبور بحسب العرف،و لا یقول هو أیضا به،و القیاس منفیّ شرعا؛نعم،جواز طواف المتیمّم فی بعض الصور ثابت بدلائل غیر الآیة.

قوله:«و ظاهر هذه الآیة یشعر به...»[ص 55،س 10]؛إشعار هذه الآیة غیر ظاهر،و إن قیل بإشعار مٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ (5)فی المائدة باشتراک العلّة فلا بعد فیه.

قوله:«یعنی لا یجوز دخول الجنب بغیر طهور و لو بالتیمّم...»[ص 55،

ص:56


1- (1)) -لم ترد کلمة(و)فی نسخة M .
2- (2)) -سورة النساء،الآیة 43.
3- (3)) -سورة المائدة،الآیة 6.
4- (4)) -نفس المصدر.
5- (5)) -نفس المصدر.

س 12]؛قد ظهر لک ضعف تقدیر التیمّم فی أوایل تفسیر هذه الآیة،فیدلّ ظاهر الآیة علی عدم دخوله المسجد قبل الغسل مطلقا و إن تیمّم،علی وفق ما ذکره فخر المحقّقین (1)بمقتضی مدلول الغایة و عموم المستثنی منه کما هو الظاهر.

نعم،تخصیص الظاهر بالدلیل المعتبر جایز،و هو أمر آخر.

و یمکن أن یقال:إنّ ظاهر الآیة بقاء مانعیّة الجنابة عن الصلاة فی غیر السفر،أو عن دخول المساجد بغیر العبور،إلی حصول الغایة التی هی قوله تعالی: حَتَّیٰ تَغْتَسِلُوا (2)إن لم یکن المؤمنون صاحبی أعذار،بقرینة کون مانعیّة الجنابة بالنسبة إلیهم هی التیمّم کما تدلّ علیه تتمّة الآیة،فکما أنّ حصول الغایة الاولی رافع الجنابة عن الطایفة الاولی فلا بعد فی رفع الغایة الثانیة إیّاها عن الطایفة الثانیة،و حینئذ عموم المستثنی منه الذی یظهر من السیاق و الغایة لا ینفع فخر المحقّقین؛لعدم ظهور کون التیمّم عند الأعذار مندرجا فی الجنب،و حینئذ یتوافق ما یفهم من هذه الآیة مع ما یفهم من نفی الحرج،و الأخبار الکثیرة (3)الذین أشار إلیهما المصنّف قدّس سرّه من غیر حاجة إلی التقیید الذی ذکره بقوله:«بغیر طهور و لو بالتیمّم».

الرابعة:[ إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ* فِی کِتٰابٍ مَکْنُونٍ* لاٰ یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ ] (4)قوله:«صفة بعد اخری...»[ص 57،س 12]؛الصفة إنّما هی فِی کِتٰابٍ مَکْنُونٍ باعتبار المتعلّق،و کذلک الخبر؛و أمّا مَکْنُونٍ فهو صفة کِتٰابٍ علی التقدیرین،فقوله:«أی مستور عن الخلق»هو تفسیر مکنون،و لا تعلّق له بأحد الإحتمالین بخصوصه.

و فی قوله:«فی لوحه المحفوظ»لیس متعلّقا بمستور؛لکون المستور هو لوحه المحفوظ لا ما فیه،بل«فی لوحه المحفوظ»عبارة اخری عن فِی کِتٰابٍ مَکْنُونٍ للتوضیح.

ص:57


1- (1)) -انظر:إیضاح الفوائد،ج 1،ص 66.
2- (2)) -سورة النساء،الآیة 43.
3- (3)) -کلمة«الکثیرة»لم ترد فی نسخة M .
4- (4)) -سورة الواقعة،الآیة 77-79.

قوله:«و رجوع ضمیر لاٰ یَمَسُّهُ إلی القرآن...»[ص 57،س 17]؛أی یتوقّف دلالة لاٰ یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ علی عدم جواز مسّ القرآن للمحدث علی رجوع ضمیر لاٰ یَمَسُّهُ إلی أحدهما،و لا یخفی أنّه إن جعل صفة لقرآن فالضمیر له،و إن جعل خبر إنّ فالضمیر للمنزل،و لیس فی هذین الإرجاعین التابعین للإحتمالین خلاف ظاهر أصلا.

و ظاهر اسلوب کلامه قدّس سرّه من جعل رجوع الضمیر فی ذیل التوقّف یدلّ علی انفکاک رجوع الضمیر إلی أحدهما عن الإحتمالین،أو اشتمال الإرجاع علی بعد،و لعلّ مراده رحمه اللّه محض بیان مرجع الضمیر بناء علی الإحتمالین،لا ما یفهم من ظاهر العبارة، و قد یوجد فی قلیل من النسخ«یرجع»بلفظ المسقبل.

قوله الخامسة:[ فِیهِ رِجٰالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا وَ اللّٰهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ (1)] [ص 58،س 5]؛فیه-أی فی مسجد قبا-رجال یحبّون أن یتطهّروا.

قوله:«و إنّ العلم لا یحتاج للعمل (2)...»[ص 58،س 9]؛لا یبعد أن یقال:إنّ أمثاله مندرجة فی عموم[ما ورد عن أبی عبد اللّه علیه السّلام]:«کلّ شیء مطلق حتّی یرد فیه نهی» (3)و ما یوافقه.

قوله:«فی مثل ذلک...»[ص 58،س 10]؛مراده رحمه اللّه بمثل ذلک ما لیس بعبادة، و التقیید بمثل ذلک لأنّ العبادة تحتاج إلی بیان الشارع.

السادسة: وَ یُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ... (4)

قوله:«و یدل علیه أیضا: فَإِذَا اسْتَوَیْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَکَ عَلَی الْفُلْکِ (5)...» [ص 60،س 15]؛لا یخفی ضعف دلالة الآیة علی جواز الجلوس فی زماننا الذی هو المقصود،بل لا یدلّ علی جواز الجلوس فی زمان نوح علیه السّلام غیر وقت امر به،فإن تمسّک

ص:58


1- (1)) -سورة التوبة،الآیة 108.
2- (2)) -فی المطبوع:لا یحتاج[إلیه]للعمل.
3- (3)) -الفقیه،ج 1،ص 317،ح 937.
4- (4)) -سورة الأنفال،الآیة 11.
5- (5)) -سورة المؤمنون،الآیة 28.

بعدم ورود النهی علی (1)الجلوس فلیس من دلالة هذه الآیة.نعم،تدلّ علیه الآیة السابقة و الإجماع و الأخبار.

السابعة: وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ قُلْ هُوَ أَذیً (2)...

قوله:«لیس بعام...»[ص 63،س 1]؛مدفوع بما روی عنه صلّی اللّه علیه و آله:«إنّ حکمی علی الواحد حکمی علی الجماعة» (3)و فی عدم التصریح أیضا تأمّل،فتأمّل،کذا قیل.

و أقول:لعلّ وجه عدم الصراحة أنّ قوله علیه السّلام:«شأنک بأعلاها» (4)ظاهر فی عموم الإنتفاع المتعلّق بهذا الجانب الدالّ علی عدم العموم فیما تحت الإزار،و أمّا علی عدم جوازه أصلا فلا.

قوله:«علی عدم الرجحان المطلق إلی حین الغسل...»[ص 63،س 8]؛ الأظهر رجحان الإعتزال،و عدم القرب المطلق إلی حین الغسل....

و لعلّ مقصوده أنّ تحقّق عدم الرجحان المطلق إمّا بتساوی عدم المقاربة و وجودها، أو برجحان العدم مع عدم جواز المقاربة،أو مع جوازها؛و الإحتمال الأوّل ظاهر الانتفاء، فالمتحقّق أحد الأخیرین اللذّین أشار إلیهما بقوله«التحریم...».

قوله:«أو بعد مضیّ وقت صلاة کاملة...»[ص 65،س 1]؛لیس فیما عندنا من الکشّافین. (5)

قوله الثامنة: إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ... (6)

ص:59


1- (1)) -فی نسخة )Z( ترد«عن»بدل«علی».
2- (2)) -سورة البقرة،الآیة 222.
3- (3)) -عوالی اللئالی،ج 1،ص 456،ح 197 و ج 2،ص 98،ح 270؛الأربعون حدیثا(رسائل الشهید الأوّل)،ص 38؛بحار الأنوار،ج 2،ص 272،ح 4.
4- (4)) -روی زید بن أسلم:أنّ رجلا سأل النبی صلّی اللّه علیه و آله:ما یحلّ لی من إمرأتی و هی حائض؟قال: لتشدّ علیها إزارها ثمّ شأنک بأعلاها.الموطأ ج 1،ص 57،ح 93؛الکشّاف،ج 1،ص 293.
5- (5)) -انظر:الکشّاف،ج 1،ص 293-294.
6- (6)) -سورة التوبة،الآیة 28.

قوله:«فکأنّه علی وجه المجاز...»[ص 67،س 16]؛لا عند القاضی (1)،و هو ظاهر،بل فی إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ و هذا بعنوان الإلزام علی القاضی من جعل الغلبة سبب النجاسة بأنّ إطلاق النجس علی المشرکین إذا کان باعتبار الغلبة لا یلزم کونهم نجسا حقیقة حتّی یلزم تحقّق النجاسة کلمّا تحقّقت الغلبة،فلعلّها سبب إطلاق النجس علیهم مجازا و إن لم یکونوا نجسا حقیقة،و لا یجب اجتناب ما مسّوه رطبا بمحض مسّهم.

نعم،إن ظهر نجاسة الخارج فیما مسّوا شیئا به یجب الإجتناب،و هذا لا اختصاص له بالمشرکین.

قوله:«و علم أن لا دلیل لها إلاّ الغلبة...»[ص 68،س 2]؛الصواب تبدیل «العلم»ب«الإستنباط»أو«الظنّ»؛لأنّه علی تقدیر العلم بالعلّة مثل نصوص العلّة لیس الحکم بدوران الحکم مع العلّة قیاسا منفیّا،بل هو حکم بما یقتضی ظاهر اللفظ،و احتمال مدخلیّة خصوص المحلّ احتمال بعید لا ینافی ظهور العموم الذی هو مدار العمل.

و أیضا علی هذا الإحتمال لا یصحّ الحصر فی قوله:«و علم أن لا دلیل لها إلاّ الغلبة» و بعد العلم بعلّیّة الغلبة إن کانت العلّة المعلومة مطلقة فالمعلول تابع لها،و إن کانت مرتبة (2)خاصّة فالمعلول معلول لهذه المرتبة و ما فوقها.

نعم،لیس الحکم فیما نحن فیه تابعا للغلبة،و هو أمر آخر لا ینفعه رحمه اللّه.

قوله:«فلا یعذر قائله...»[ص 68،س 6]؛لما یلزم من القول بعلّیّة غلبة النجاسة للنجاسة نجاسة المسلم إذا کان کذلک و بطلان اللازم ظاهر،فلا یعذر قائله أی لیس قائل هذا القول معذورا فی هذا القول،بل هذا القول فاسد.

هذا بناء علی ما هو فی أکثر النسخ«یعذر»بالذال،و أمّا علی نسخة«یعزر»بالزاء فمعناه ظاهر.

ص:60


1- (1)) -أی القاضی ناصر الدین البیضاوی فی أنوار التنزیل،ج 1،ص 401.
2- (2)) -وردت«قرینة»بدل«مرتبة»فی نسخة )Z( .

قوله:«فتأمّل فیه...»[ص 68،س 11]؛وجه التأمّل أنّ نسبة الشرک إلی أهل الکتاب فی قوله: سُبْحٰانَهُ عَمّٰا یُشْرِکُونَ (1)لیست صریحة فی أنّها باعتبار قولهم ب«الإبن»فقط،بل من اتّخاذهم أحبارهم و رهبانهم أربابا أیضا،و عدم کون هذا شرکا مطلقا ظاهر،فإطلاق الشرک مع القرینة لا یدلّ علی إطلاقه بدونها.

و أیضا قول کلّ أهل الکتاب ب«الإبن»غیر ظاهر،و کون من قال به مندرجا فی المشرک المطلق غیر ظاهر،و العطف فی قوله تعالی: لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتٰابِ وَ الْمُشْرِکِینَ (2)ظاهر فی التغایر،و للتغایر مؤیّدات آخر من الآیات و الأخبار.

قوله:«و یمکن فهم تحریم دخولهم المسجد...»[ص 69،س 8]؛فیه نظر.

قوله:«و منها عدم تمکین المسلمین...»[ص 69،س 10]؛أقول:النهی فی قوله تعالی: فَلاٰ یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ... (3)إمّا متعلّق بالمسلمین،بمعنی منع المسلمین المشرکین عن الدخول،و إمّا متعلّق بالمشرکین.

فعلی الأوّل کون الکفّار مکلّفین بالفروع لیس من أحکام الآیة،و علی الثانی لیس عدم تمکین المسلمین لهم من أحکامها،فعدّهما من الأحکام لا وجه له.

فإن قیل:منع المسلمین إیّاهم عن الدخول إنّما هو بمقتضی وجوب النهی عن المنکر،فلیس عدم التمکین حینئذ من الأحکام المستفادة من هذه الآیة،و القول بأنّ مراده قدّس سرّه من جعل کلّ واحد من الأمرین من أحکام الآیة إنّما هو علی تقدیر خارج عن اسلوب الکلام.

قوله:«لاختصاص الحکم بنجاسة المشرک...»[ص 69،س 17]؛اعتبار التقیید بالموضوع فی المحمول بعید خارج عن ظاهر اللفظ بلا دلیل.

فإن قیل:یکون نجاسة المشرکین متعدّیة،لعدم انفکاکهم غالبا عن العرق-لحرارة البلد-و ظهور عدم رعایتهم علی تقدیر عدم المنع وقت عدم العرق،و عدم رطوبة

ص:61


1- (1)) -سورة التوبة،الآیة 31.
2- (2)) -سورة البیّنة،الآیة 1.
3- (3)) -سورة التوبة،الآیة 28.

المسجد،فلعلّ تعلیل المنع بالنجاسة لاستلزام دخولهم النجاسة المسریّة و إن لم تکن العلّة فی کلّ الأفراد و فی کلّ الأوقات؛لأنّ عموم الحکم الشرعی لا یستلزم عموم العلّة، و یؤیّد کون سبب المنع النجاسة المتعدّیة بجواز طواف المستحاضة،لیس بعیدا.

التاسعة: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصٰابُ وَ الْأَزْلاٰمُ رِجْسٌ... . (1)

قوله:«وجه التخصیص قد تقدّم...»[ص 70،س 4]؛فی تفسیر الآیة الاولی من الآیات المتعلّقة بالطهارة.الوجه الثانی من الوجهین المتقدّمین یجری هاهنا لا الأوّل أیضا کما لا یخفی.

قوله:«و المراد عدم عبادته...»[ص 73،س 16]؛المخاطب فی فَاهْجُرْ (2)إمّا أن یکون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فقط-کما هو ظاهر الخطاب-أو مع المؤمنین،أو مطلق المکلّفین.

فعلی الأوّلین ینبغی صرف الهجر عن ظاهره علی وجه یناسبهما،و أشار إلی الإحتمال الأوّل و تأویل الهجر بما یناسبه بقوله:«و المراد عدم عبادته-إلی قوله- و لا یزال».

و علی الثالث إمّا أن یکون المراد من الهجر بالنسبة إلیه صلّی اللّه علیه و آله و غیره-ممّا لا یکون عند الخطاب عابد صنم-ما ذکره علی تقدیر التخصیص،و بالنسبة إلی عبدة الأصنام الترک، و هو بعید فی نفسه لا من عبارة المصنّف رحمه اللّه.

و إمّا أن یکون المراد منه القدر المشترک بین ما ذکره أوّلا و الترک،و تحقّقه بالنسبة إلی غیر عبدة الأصنام هو فی ضمن المعنی الأوّل،و بالنسبة إلیهم فی ضمن الترک؛و هو الأظهر بحسب المعنی.

و أشار إلی ما أراد من الإحتمالین بعد ما ذکره أوّلا بقوله:«و ترک من أهله»،فمعنی قوله:«فیدخل غیره صلّی اللّه علیه و آله...»أنّه یدخل فی قوله تعالی: فَاهْجُرْ أمران غیره صلّی اللّه علیه و آله فی

ص:62


1- (1)) -سورة المائدة،الآیة 90.
2- (2)) -سورة المدثر،الآیة 5.

المخاطب و ترک عبادة الصنم من أهل الصنم-أی عبدته-فی معنی الهجر،فقوله:«و ترک من أهله»عطف علی غیره،و لم یلتفت إلی الإحتمال الثانی إمّا لأنّه بعد جعل المخاطب أعمّ منه صلّی اللّه علیه و آله لا حاجة إلی تخصیصه ببعض المکلّفین،أو لظهور حکمه من الإحتمال الأوّل.

الحادیة عشر: وَ إِذِ ابْتَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمٰاتٍ... (1)

قوله:«إذ لا یبعد[کون المراد بالعهد ما هو الأعمّ منها]...»[ص 77،س 19]؛ ذکر هذا فی الإستدلال علی اشتراط العدالة فی إمام الجماعة خارج عن القانون،فلعلّ مراده من الإستدلال لیس ما یفهم من هذا اللفظ بحسب العرف،بل ما یندرج فیه احتمال الإرادة،و لیس غرضی توجیه هذه العبارة فقط،بل ذکر الإحتمال فی بیان ما عنون بالإستدلال کثیر فی کلامه رحمه اللّه بحیث یبعد عن مثله الغفلة عن عدم الإنطباق فی شیء من المواضع،فلا یبعد منه إرادة المعنی العامّ من الإستدلال و إن لم یکن معروفة بینهم.

قوله:«تفویض أمر عظیم إلیه...»[ص 77،س 21]؛فیندرج إمامة الجماعة فی عهد اللّه المذکور فی قوله تعالی: لاٰ یَنٰالُ عَهْدِی الظّٰالِمِینَ (2)و لا یخفی أنّ اندراج إمامة الجماعة فی عَهْدِی فی غایة البعد،و قوله«و لاشتراک علّیّة منع الفاسق...»ممنوع، و لا یدلّ کلام صاحب الکشّاف علی ادّعائه الإشتراک،بل کلامه استدلال بالأولویّة بعد تسلیم اشتراطه العدالة فی المذکورین کما یظهر فی کلامه،و هو ما نقله بقوله:«و کیف یصلح لها من لا یجوز...».

قوله:«من مطلق الإمامة فیه...»[ص 78،س 3]؛أی فی إمام الجماعة.

قوله:«و کذا فی القاضی...»[ص 78،س 4]؛أی و کذا یمکن الإستدلال فی القاضی...

قوله:«[و قد نفی اللّه العهد الذی]هو الإمامة مطلقا...»[ص 78،س 10]؛ و هی کون أحد مقتدی به فی أفعاله و أقواله سواء کان بنیابة نبیّ أو لا؟و سواء کان بالنسبة إلی کلّ الناس أو بعضهم؟.

ص:63


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 124.
2- (2)) -نفس المصدر.

قوله:«و هو ظاهر علی تقدیر کون المشتقّ حقیقة لمن اتّصف به وقتا مّا» [ص 78،س 10]؛هذا باطل البتة (1)إذا انتفی الوصف،و اتصف المحلّ بضدّه،فلا یقال للأسود و التائب (2)أبیض و فاسق باعتبار اتصافهما بالوصفین وقتا مّا،فحینئذ لا یندرج التائبین عن الظلم فی الظالمین.

و أیضا (3)هذه القضیّة سالبة،و الظاهر من السالبة المطلقة هی العرفیّة-کما ذکره المنطقیّون و یشهد به الوجدان-فلا یدلّ الآیة علی عدم نیل الظالم الإمامة أو النبوّة عند التوبة التی یخرج صاحبها عن صدق الظالم علیه،لحصول الملکة المنافیة للظلم.

و أیضا ظاهر الحکم علی المشتقّ یدلّ علی علّیّة مبدأ الاشتقاق الذی هو الظلم هاهنا، فبانتفائه بالتوبة ینتفی علّة عدم النیل المذکورة فی الآیة،فلا یمکن الحکم بتحقّق المعلول الذی هو عدم النیل.

أقول:للإستدلال بالآیة وجه وجیه،و هو أن یقال:لیس غرض إبراهیم علیه السّلام من قوله:

وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی (4)السؤال عن حالة إمامة الذرّیّة،سواء حمل قوله: وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی علی طلب الإمامة،أو استفهام حصولها لهم فی مقام التوقّع،لأنّ هذا السؤال إنّما یناسب بعد العلم بتحقّقها لهم حتّی یکون السؤال عن الوقت و الحالة،بل الظاهر أنّ الغرض من قوله:

وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی السؤال (5)بأحد الوجهین المذکورین عن تحقّقها فیهم،فقوله تعالی:

لاٰ یَنٰالُ عَهْدِی الظّٰالِمِینَ (6)حینئذ جواب بعدم تحقّقها فی الطائفة المذکورة صریحا دائما لا وقت الظلم بخصوصه؛لعدم مناسبة إرادة هذا المعنی السؤال المذکور،و بتحقّقها فی غیر الظالمین مفهوما بمعنی تحقّقها فیهم لا تحقّقها فی کلّ فرد من غیرهم،لعدم اقتضاء المفهوم هذا العموم،کما هو ظاهر للمتدبّر.

ص:64


1- (1)) -لم ترد کلمة«البتة»فی نسخة M .
2- (2)) -لم ترد کلمة«التائب»فی نسخة M .
3- (3)) -«هذا الوجه إشارة إلی کون الفاعل موضوعا بحسب المعنی و لزوم العکس کما أشار إلیه المصنّف سابقا بقوله إنّ صحّ ذلک أیضا لأنّه من الجانبین زبدة البیان،[ص 76]،فلا تغفل»منه سلّمه اللّه.[من هامش النسختین].
4- (4)) -سورة البقرة،الآیة 124.
5- (5)) -لم ترد کلمة«السؤال»فی نسخة M .
6- (6)) -سورة البقرة،الآیة 124.

و نقول أیضا:حالة الظلم کما لم تکن داخلة فی السؤال-کما ذکرته-لم تکن قابلة للإفادة،لغایة ظهور عدم نیل عهد اللّه حال الظلم،فیجب الحمل علی الدوام.

و فی قوله تعالی فی جواب ابراهیم علیه السّلام: لاٰ یَنٰالُ عَهْدِی الظّٰالِمِینَ مع کفایة الإخبار بنیل بعضهم الإمامة،و کونه علی وفق السؤال إفادة زائدة هی الإیماء إلی علامة عدم النیل و هی الظلم و إن کان وقتا مّا.

فهذه الآیة من الأدلّة الدالّة علی اعتبار العصمة فی الإمامة التی هی الرّیاسة العامّة فی الامور الدنیویّة و الاخرویّة بالنیابة عن النبی صلّی اللّه علیه و آله إن ثبت کونها من عهد اللّه تعالی،سواء کانت الإمامة المنسوبة إلی إبراهیم هی هذه بغیر أخذ النیابة فیها أم أمرا آخر،و کونها عهد اللّه ظاهر للمنصف المتدبّر التارک لتقلید الکبراء.

قوله:«فإنّ ذلک لیس بمراد[ها]هنا...»[ص 78،س 12]؛فیه:أنّه یمکن أن یکون المراد من الظالم من اتّصف به حین اتّصافه به و إن کان باعتبار الملکة،لأنّه یقال شارب الخمر علی من یشربها ما لم یتب منه،و إن لم یکن حین إطلاق اللفظ مشغولا به.

و أن یکون المراد بعدم نیله العهد عدم نیله دائما کما ذکرته فی حاشیة اخری،و بما ذکرته فی الحاشیتین یظهر ما فی بعض کلامه رحمه اللّه.

قوله:«فکأنّهم نظروا...»[ص 79،س 12]؛دفع للتأمّل بإثبات عدم الواسطة بین الظلم و العدل.

کتاب الصلاة

اشاره

و هی یتنوّع أنواعا:

[النوع] الأوّل فی البحث عنها بقول مطلق

،و فیه آیات:

الأولی: إِنَّ الصَّلاٰةَ کٰانَتْ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ کِتٰاباً مَوْقُوتاً... (1)

الثانیة: حٰافِظُوا عَلَی الصَّلَوٰاتِ وَ الصَّلاٰةِ الْوُسْطیٰ وَ قُومُوا لِلّٰهِ قٰانِتِینَ (2)

ص:65


1- (1)) -سورة النساء،الآیة 103.
2- (2)) -سورة البقرة،الآیة 238.

قوله:«فهی تدلّ علی جواز العمل المعیّن...»[ص 82،س 5]؛جواز غایة الإهتمام فی شیء من العبادة لا یحتاج إلی الأمر بالإهتمام به بخصوصه،فتفریع قوله:

«فهی تدلّ...»محلّ نظر؛لأنّ العمل الذی یتعلّق بوقت خاصّ لا یمکن الحکم بجواز فعله فی وقت آخر.

ألا تری أنّ صلاة العید لا تجوز إلاّ فی یوم ثبت کونه عیدا شرعا،و ما یظهر من عمل أربع لیال عند اشتباه لیلة القدر لا یدلّ علی عموم الحکم عند الإشتباه،مع أنّه لا یبعد أن یکون العمل الموظّف للیلتین فی اللیلتین الشرعیّتین،و الإحیاء و العبادة اللتین لا اختصاص لهما باللیلتین الشرعیّتین فی اللیلتین الآخرتین.

قوله:«خرج ما لیس بواجبة منها إجماعا...»[ص 83،س 2]؛قید للسلب،أی خرج صلوات عدم وجوبها إجماعیّ من کونها داخلة فی کونها مأمورة بالمحافظة، و بقیت الصلاة المعلوم وجوبها و مشکوکه مندرجة فی عموم الآیة،لعدم الدلیل علی التخصیص؛فحینئذ یمکن الإستدلال بالآیة علی وجوب الصلوات المشکوک وجوبها بظهور الأمر فی الوجوب،خصوصا الأوامر القرآنیّة،و خصوصا عند ملاحظة وجوب محافظة الصلوات المعلوم وجوبها،و مشارکة الصلوات المشکوک وجوبها معها فی کونها متعلّقة للأمر بالمحافظة.

و فیه:أنّه إمّا أن یحمل الآیة علی الأمر بمحافظة الصلوات المفروضة الیومیّة،أو مطلق الفریضة،أو مطلق الصلاة الیومیّة-فریضة کانت أو نافلة-أو مطلق الصلاة المأمور بها،یومیّة کانت أو غیر یومیّة.

فعلی الإحتمالین الأوّلین لا وجه للإستدلال علی وجوب ما لم یعلم وجوبه؛لأنّ کونه مندرجا فی الأمر بالمحافظة حینئذ غیر ظاهر.

و علی الإحتمالین الأخیرین أیضا لا یصحّ الإستدلال علی وجوب الصلوات المشکوک وجوبها؛لکون المحافظة المأمور بها حینئذ مطلقة جاریة فی النوافل أیضا.

فظهر بما ذکرته أنّ ظاهر الآیة أحد الإحتمالین الأوّلین،لکون ظاهرها وجوب المحافظة بما ذکرته.

ص:66

فإن قلت:یمکن ترجیح الإحتمال الثانی بأنّ ما ذکرته إنّما یدلّ علی تخصیص الصلوات بالفرائض،و أمّا تخصیصها بالیومیّة فلا دلیل علیها،فحینئذ نقول:الصلوات المشکوک وجوبها التی ثبت وجوبها فی زمان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله مثل الجمعة و العیدین یمکن إثبات وجوبها فی زماننا بما یدلّ علی عموم الحکم الأزمان و إن ادّی بخطاب المشافهة، ما لم یدلّ دلیل علی خصوصه.

قلت:یمکن الإستدلال علی العموم إن دلّ ضرورة الدین أو المذهب أو الإجماع علی صرف الخطاب عن ظاهره الذی هو الخصوص،و هو فیما نحن فیه منتف،و الکلام فی الإستدلال علی وجوب الجمعة علی تقدیر ترجیح الإحتمال الأوّل بالتبادر،و کون الجمعة من الیومیّة،و ما علیه ظاهر بما ذکرته من غیر حاجة إلی التفصیل.

قوله:«لکن وجوبه غیر معلوم[القائل]...»[ص 83،س 9]؛قیل:إن ارید إرجاع ضمیر وجوبه إلی القنوت-کما هو الظاهر-فالقائل معلوم،و هو ابن أبی عقیل (1)و ابن بابویه (2)،و إن ارید به القیام فکذلک؛لأنّ من قال بوجوب القنوت قال بوجوبه حال القیام.

أقول:هذا هو الظاهر بقرینة السیاق و قوله:«و علی تقدیره یکون مشروطا...».

قوله:«و علی تقدیره یکون مشروطا...»[ص 83،س 10]؛لا یخفی عدم دلالة مثل هذه العبارة علی الوجوب الشرطی کما ذکره قدّس سرّه إنّما کان المعنی ما ذکره إن کان القرآن هکذا:و«قوموا للّه إن کنتم قانتین»و ما یفید مفاده.

و أمّا قوله تعالی: وَ قُومُوا لِلّٰهِ قٰانِتِینَ (3)فی غایة الظهور فی طلب القیام بهذه الصفة، لا علی تقدیر هذه الصفة.

ألا تری أنّ المولی إذا قال لعبده:«کن معی متعمّما»فترک التعمّم و کونه معه،و قال فی

ص:67


1- (1)) -حکاه عنه المحقّق الحلّی فی المعتبر،ج 2،ص 243.
2- (2)) -المقنع،ص 115؛الهدایة،ص 127؛الفقیه،ج 1،ص 316.
3- (3)) -سورة البقرة،الآیة 238.

جواب الإعتراض بعدم امتثال أمر المولی:«إنّ أمره کان مشروطا بالتعمّم،فترکته حتّی لا یجب علیّ المشروط به»لم یحکم العقلاء بصحّة عذره.نعم،القول بعدم دلالة الآیة علی الوجوب بما ذکره سابقا باحتمال معان آخر هو الموجّه.

قوله:«و یمکن حمل الآیة علیه...»[ص 83،س 13]؛أی علی الإستحباب إمّا بحمل الأمر علی الطلب الإستحبابی،أو الطلب المطلق،و حینئذ لا یبعد حمل الأمر بالمحافظة أیضا علی طلب المحافظة المطلق،و حینئذ یحتمل تعمیم الصلوات، و تخصیصها ببعضها.

و لا یبعد تأییده بوجه بما روی بعض العامّة عن ابن عمر من أنّه هی صلاة الظهر؛لأنها فی وسط النهار،و کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یصلّیها بالهاجرة،و لم یکن صلاة أشدّ علی أصحابه منها». (1)

وجه التأیید أنّ ظاهر الخبر أنّ سبب تأکید الأمر بالمحافظة هو التأکید فی رعایة فضیلتها التی هی الإتیان بالصلاة الوسطی فی وقت الهاجرة،و طلب الإتیان بها فی خصوص هذا الوقت لیس طلبا حتمیّا.

الرابعة: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ* اَلَّذِینَ هُمْ فِی صَلاٰتِهِمْ خٰاشِعُونَ (2)

قوله:«و أنت تعلم أنّ الخشوع...»[ص 87،س 9]؛الظاهر أنّ الخشوع أمر وجودیّ یتبعه بعض التروک،و أنّ اللغو وجودیّ،و الإعراض عنه ترکه،و نسبة اللغویّة إلی الترک مثل ما یقال:«ترکک التجارة لغو»،إنّما یقال إذا کان لک داع إلی ترکها،فتصون نفسک عنها،فکان الإعراض و الترک متعلّقا بأمر وجودی هو صون النفس عنها،تدبّر.

قوله:«فعلا کان أو ترکا...»[ص 87،س 10]؛أیضا إشارة إلی أنّ الإعراض عن اللغو شامل للفعل،کفعل المندوب،فإنّ ترکه لا نفع فیه،و ما لا نفع فیه فهو لغو،فلا یصحّ

ص:68


1- (1)) -أنظر:التحفة الأحوذی،ج 1،ص 457.
2- (2)) -سورة المؤمنون،الآیة 1-2.

ما یظهر من کلام صاحب الکشّاف من جعل قوله تعالی: عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ (1)إشارة إلی الترک. (2)

هذا خلاصة ما قیل فی شرح کلام المصنّف،و بعد تأملّک ما ذکرته فی الحاشیة یظهر لک حاله إن کان مراده ما ذکر.

قوله:«و لا یحصل الإعراض عن ذلک إلاّ بترک المباحات...»[ص 87، س 12]؛أیضا یدلّ علی اندراج المباحات فی اللغو،و ما یذکره بعد قوله:«و کذا دلّت علی الترغیب بالإعراض عن اللغو»بقوله:«بل یفهم وجوب ذلک»یدلّ علی وجوب الإجتناب عن المباحات،و هو مثل قول ضعیف منسوب إلی الکعبی فی نفی المباح،و إن تغایرا فی کون المباح عند الکعبی واجبا و عند المصنّف حراما،و لا حاجة ها هنا إلی نقل شبهة الکعبی و جوابها. (3)

و ما استدلّ به قدّس سرّه بقوله:«حیث أنّ له دخلا فی الإیمان»إنّما یدلّ علی الوجوب إن علم أنّ الإیمان ها هنا مستعمل فی المرتبة التی یجب تحصیلها علی المکلّفین،و أمّا إن ارید به المرتبة الکاملة التی تکون لبعض الخلّص فلا،و مقارنة الزکاة و ترک الزنا إنّما یدلّ علی عدم إرادة الإستحباب بخصوصه،و أمّا علی عدم إرادة الطلب المطلق المتحقّق فی ضمن الواجب و المستحب فلا یدلّ علیه.

و اندراج المستحبّات فی الآیة کما یدلّ علیه قوله رحمه اللّه:«فدلّت علی استحباب بعض الأفعال فی الصلاة» (4)و المکروهات أیضا کما یدلّ علیه قوله:«و کراهیّة البعض» (5)یدلّ علی ما ذکرته،تدبّر.

ص:69


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 3.
2- (2)) -الکشّاف،ج 3،ص 179.
3- (3)) -للعثور علی شبهة الکعبی و جوابها راجع:تسلیک النفس،ص 140-141؛معالم الأصول (بحث فی الضد)،ص 190-192؛قوانین الأصول،ج 1،ص 114؛هدایة المسترشدین،ج 2، ص 233-251،(شبهة الکعبی و جوابها).
4- (4)) -زبدة البیان،ص 87.
5- (5)) -نفس المصدر.

قوله:«فیوجب ذلک الاشتغال...»[ص 87،س 13]؛إنّما یناسب ما ذکره هاهنا القول بأنّ الفلاح المذکور فی الآیة مرتبة کاملة تحصل بمواظبة الوظائف الشرعیّة،واجبة أو مندوبة،و ترک مرجوحاتها محرّمة أو مکروهة؛فلا یمکن الإستدلال علی وجوب ما یشتمل علیه هذه الآیة بهذه الآیة،و کذلک علی حرمة ما تشتمل علیه بها فحینئذ ظاهر الآیة کون الفردوس جنّة مخصوصة لها مزیّة بالنسبة إلی بعض الجنان،حتّی یصحّ حصر إرث الفردوس فیهم.

قوله:«حتّی کاد أن یکون له دخل عظیم فی الإیمان...»[ص 87،س 14]؛ أقول:فهم مدخلیّة الخشوع و ما قارنه من الإعراض عن اللغو و غیرهما من الأوصاف المذکورة فی کمال الإیمان محلّ نظر،بل ظاهر الآیة إنّما هو مدخلیّة الصفات المذکورة فی الفلاح حتّی لو فرض بدل المؤمنین أهل المدینة فالدلالة باقیة بحالها،لا تفاوت بینهما إلاّ فی أنّه ینبغی أن یطلب لتخصیص أهل المدینة علی الفرض المذکور نکتة،لامتناع تأثیر الصفات فیهم بخصوصهم،و أمّا تخصیص المؤمنین فلاشتراط تأثیر الصفات فی الفلاح بالإیمان،و هذا الإشتراط لا یدلّ علی مدخلیّة الصفات فی کمال الإیمان،فلعلّ فلاح المؤمنین الذین لا تفاوت فی إیمانهم متوقّف علی الصفات المذکورة.

و لیس غرضی عدم تفاوت الإیمان مطلقا،بل غرضی عدم دلالة الآیة علی التفاوت، و لو سلّم دلالة الآیة علی التفاوت مماشاة معه فالجواب ما ذکرته فی حاشیة اخری بقولی:«إنّما یدلّ علی الوجوب إن علم...».

قوله:«أی فی کماله...»[ص 87،س 15]؛لیس مراده بکمال الإیمان ما ذکرته فی الحاشیة،فلا تغفل.

النوع الثانی:فی دلائل الصلوات الخمس و أوقاتها

و فیه آیات:

الأولی: أَقِمِ الصَّلاٰةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلیٰ غَسَقِ اللَّیْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ

ص:70

اَلْفَجْرِ کٰانَ مَشْهُوداً* وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نٰافِلَةً لَکَ عَسیٰ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقٰاماً مَحْمُوداً (1)

قوله:«و الظاهر ذلک...»[ص 91،س 10]؛وجه الظهور أنّ أمره صلّی اللّه علیه و آله بالفرائض الثلاث المشترکة فی الوجوب علی النبی صلّی اللّه علیه و آله و غیره،و صلاة التهجّد و ترک الفریضتین المشترکتین فی الوجوب علیهما هاهنا مع کون إحدیهما مخصوصة بزیادة التأکید فی ضمن الأمر بالصلاة الوسطی بعید.

و فی قوله:«کما یدلّ علیه اللغة»إشکال؛و یمکن أن یقال:لیس المقصود جعل اللغة دلیلا مستقلا،بل عطف الروایة علی اللغة متقدّم علی الحکم بالدلالة.

فإن قلت:ترک اللّه تعالی الأمر ببعض الفرائض فی موضع یأمره به فی موضع آخر لا بعد فیه-کما یظهر بالتأمّل فی ظاهر الآیة الثانیة-فلعلّ ترک الأمر بالظهرین هاهنا لظهوره بالکتاب فی موضع آخر،أو بالسنّة،أو بهما،و لبعض المصالح الذی لا اطّلاع لنا به، و کون إحدیهما مخصوصة بزیادة التأکید لا یستلزم ذکرها هاهنا.

قلت:لو کان حمل الآیة علی العموم ممتنعا أو بعیدا لکان ما ذکرته موجّها،لکن تخصیص دلالة الآیة ببعض الفرائض مع عدم بعد اندراج الکلّ فی ظاهرها بعید.

قوله:«و أقول:إنّه یمکن الإستدلال بالآیة...»[ص 93،س 6]؛یمکن بعد إثبات کون الدلوک هو الزوال و الغسق انتصاف اللیل أن یقال:إنّ ظاهر الآیة هو کون زمان الذی بینهما صالحا للصلوات الأربع،من غیر اختصاص بعضها ببعض إلاّ ما یدلّ علیه الدلیل،و عدم جواز الظهرین بعد المغرب و العشائین قبله یدلّ علیه القاطع،و ما یدلّ علی تخصیص أزید من هذا بحیث یصحّ تخصیص ظاهر الآیة به منتف،فدلّت الآیة علی وسعة الظهرین إلی الغروب،و العشائین إلی انتصاف اللیل بهذا التقریب.

لکن مع بعده حمل کلام المصنّف رحمه اللّه علیه لا یخلو من إشکال،و لعلّ ما یذکره من

ص:71


1- (1)) -سوره الإسراء،الآیة 78-79.

الروایات،و نقل قول السیّد و الشیخ لتقریب التوسعة و عدم تخصیص أزید ممّا ظهر و ممّا یبعد حمله علی ما ذکرته تفریع و بیان أوقاتها علی ما سبق،لأنّ إمکان استنباط التوسعة بالتوجیه و التکلّف لیس بیانا لها،و لعلّه قدّس سرّه یساهل فی التعبیر،و لا یوضح المقصود.

قوله:«خصوصا فی قوله (1):و قنوتا...»[ص 94،س 10]؛الظاهر أن لیس مراد صاحب الکشّاف من قوله:«قنوتا»القنوت الذی لا یشرع عندهم فی غیر الصلاتین کما یظهر من تفسیره قوله تعالی: وَ قُومُوا لِلّٰهِ قٰانِتِینَ... (2). (3)

الثالثة: فَسُبْحٰانَ اللّٰهِ حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ (4)

قوله:«و یحتمل أن یراد[بالأوّل المغرب]...»[ص 96،س 8]؛إطلاق العشیّ علی وقت العشاء أو العشائین غیر ظاهر،و قال صاحب الکشّاف (5):المراد بالتسبیح ظاهره الذی هو تنزیه اللّه تعالی من السوء،و الثناء علیه بالخیر فی هذه الأوقات،لما یتجدّد فیها من نعم اللّه الظاهرة،و قیل:الصلاة،و قیل لابن عباس:«هل تجد...»إلی آخر ما ذکره المصنّف من توجیه قول ابن عباس أو قوله بتغییر لا یتغیّر به المعنی،و لم یذکر شیئا من الإحتمالین اللذین ذکرهما المصنّف رحمه اللّه من عنده،فلعلّه لعدم ظهور إطلاق العشیّ علی أحد الزمانین عند صاحب الکشّاف؛و صاحب القاموس أیضا لم یذکر فی معنی العشیّ شیئا من الزمانین (6)،لعلّ تقدیم صاحب الکشّاف ما قدّمه لکونه أظهر عنده، لأنّ جعل سبحان بمعنی الأمر أو إشارة إلیه خلاف الظاهر،و السبب الذی ذکره العلماء فی صرف بعض أخبار اللّه تعالی و حججه علیهم السّلام عن ظاهره-و هو لزوم الکذب-غیر جار هاهنا؛لأنّ الکلام علی تقدیر الحمل علی الخبریّة یدلّ علی کون الأوقات،أوقات یلیق فیها التنزیه،أو علی تحقّق التنزیه فیها من المنزّهین،و السبب غیر جار علی شیء من

ص:72


1- (1)) -أی قول الزمخشری فی الکشّاف(ج 2،ص 461).
2- (2)) -نفس المصدر،ج 1،ص 316.
3- (3)) -سورة البقرة،الآیة 238.
4- (4)) -سورة الروم،الآیة 17.
5- (5)) -انظر:الکشّاف،ج 4،ص 569.
6- (6)) -انظر:القاموس المحیط،ج 4،ص 362،مادة«عشی».

الإحتمالین و لو دلّ علی تقدیر الخبریّة علی وقوع التنزیه من کلّ المکلّفین أو من بعض علم عدم تحقّقه منه وجب صرفه عن الظاهر،و لیس الکلام ظاهرا فی أحدهما.

و خطاب تُمْسُونَ و تُصْبِحُونَ لا یدلّ علی تقدیر الخبریّة علی الإخبار بوقوعه منهم،و الترغیب المستنبط من أمثال هذا الخطاب لیس مثل صریح الأمر فی الدلالة علی الوجوب کما یعرفه العارف بأسالیب الکلام.

نعم،إن ثبت کون ما نسب إلی ابن عبّاس منه،و کونه مأخوذا من أمیر المؤمنین علیه السّلام فهو المعیّن،و إلاّ فهو غیر ظاهر.

الخامسة: وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ (1)

قوله:«و فی هذه الآیة دلالة...»[ص 99،س 17]؛أی فی آیة الطور،فإنّ فی أوّلها وَ اصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنٰا وَ سَبِّحْ... (2).

النوع الثالث:فی القبلة

و فیه آیات:

منها: قَدْ نَریٰ تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمٰاءِ... (3)

قوله:«و أدعی إلی الإیمان...»[ص 102،س 14]؛فی الکشّاف (4):«و أدعی للعرب إلی الإیمان».ففی کلامه ضمیری مفخرتهم و مطافهم إلی العرب،ففی کلامه قدّس سرّه سقط لفظ«العرب»من القلم،أو اسقط اکتفاء بدلالة المقام علی مرجع الضمیر.

قوله:«فهو بعض الأخبار الصحیحة أیضا»[ص 106،س 1]؛لفظة«أیضا» إشارة إلی ما سبق منه من دلالة قلّة الأدلّة علی عدم الضیق.

قوله:«مثل قولهم علیهم السّلام بین المشرق و المغرب قبلة (5)...»[ص 106،س 1]؛فإن

ص:73


1- (1)) -سورة ق،الآیة 39.
2- (2)) -سورة الطور،الآیة 48.
3- (3)) -سورة البقرة،الآیة 144.
4- (4)) -الکشّاف،ج 1،ص 228.
5- (5)) -أی صحیحة معاویة بن عمّار،عن الصادق علیه السّلام قال:قلت:«الرجل یقوم فی الصلاة ثمّ-

قلت:ینبغی حمل الروایة علی قبلة المضطر،کما حملها الصدوق (1)و غیره؛لأنّه یمکن أن یکون المتوجّه إلی نقطة بین المشرق و المغرب منحرفا عن شطر الحرم و الکعبة، فتجویز التوجّه إلیها حینئذ خروج عن مقتضی الآیة و کثیر من الأخبار،فلا وجه لتجویز التوجّه إلیها اختیارا،و علی تقدیر حملها علی الضرورة لا تدلّ علی عدم الضیق.

قلت:الضرورة التی تحمل الروایة علیها هی عدم إمکان تحصیل الظنّ بجهة مخصوصة،و جواز الإکتفاء بصلاة واحدة،و عدم التکلیف لصلوات یحصل العلم أو الظنّ بکون واحدة منها علی وفق جهة القبلة فی وقت توسعة الوقت لها دالّ علی عدم الضیق فی الجملة.

و لعلّ هذا هو مراده هاهنا و إن لم یکن الروایة بانفرادها کافیة فی الدلالة علی التوسعة فی جمیع الأحوال.

قوله:«فعلی تقدیر التسلیم...»[ص 106،س 4]؛الصحیح ترک قوله:«فعلی تقدیر التسلیم»و لعلّ مراده رحمه اللّه:فعلی تقدیر اشتمال علم الهیئة علی الأدلّة المفصّلة...

فاللام فی«فعلی تقدیر التسلیم»إشارة إلی ما یفهم من المقام،و فیه تکلّف،و الداعی علی هذا التکلّف إن جعل اللام إشارة إلی تفویض أمر القبلة إلی علم الهیئة لا وجه له،کما یظهر بالتأمّل. (2)

و منها: وَ لِلّٰهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّٰهِ... (3)

ص:74


1- (1)) -أنظر:الفقیه،ج 1،ص 276،ذیل الحدیث 848.
2- (2)) -و إلیک نصّ کلام الشیخ البهائی قدّس سرّه فی هذا المقال:«أقول:دلّ الحدیث...علی أنّ المتحیّر فی القبلة یجزیه الصلاة إلی أیّ جهة شاء،و هو مذهب ابن أبی عقیل و ظاهر الصدوق،و نفی عنه البعد العلاّمة فی المختلف،[ج 1،ص 86]و هو غیر بعید».الحبل المتین،ج 2، ص 254.
3- (3)) -سورة البقرة،الآیة 115.

قوله:«و یفهم من روایة جابر أنّه لا تجب الصلاة...»[ص 109،س 20]؛ قول جابر:«قال طائفة:قد عرفنا القبلة هی هنا،و قال بعضنا:القبلة هی هنا»یدلّ علی عدم حیرة الطائفتین؛لأنّ حیرة الطائفة إنّما تستقرّ عند عدم الظنّ بها بوجه،فإن بقی من السریة غیر من ظنّ فی نفسه بجهة القبلة،فیمکن حصول ظنّه بما عیّن غیره،فلم یظهر صحّة صلاة المتحیّر بجهة واحدة بهذه الروایة.

النوع الرابع:فی مقدمات اخر للصلاة

و فیه آیات:

الأولی: یٰا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنٰا عَلَیْکُمْ لِبٰاساً (1)

قوله:«ففی الأوّل إشارة[إلی وجوب ستر العورة باللباس مطلقا]...» [ص 111،س 14]؛یمکن أن یکون إنزال لباس یستر العورة امتنانا بالمواراة التی یندفع بها الإنفعال الطبیعی الذی یحصل لکثیر من الناس،لکون أکثر الإنسان مجبولا بالإنفعال عن کشف العورة و التأثر به،و الشاهد علی ذلک مع ظهوره للراجع إلی الوجدان تتبّع أحوال الطوائف التی لم یتقیّد بشرع و لم تطع ملّة،و کشف بعض الکفّار فی بعض الأحوال لا ینافی ما ذکرته،و دفع الإنفعال انتفاع مصحّح لذکر إنزال لباس یواری السوأة فی مقام الإمتنان،فلا یدلّ الأوّل علی وجوب ستر العورة.

قوله:«و فی الثانی إلی استحباب التجمّل باللباس...»[ص 112،س 2]؛کما یمکن الإمتنان بالامور الراجحة بحسب الشرع یمکن الإمتنان بالامور المباحة إذا اشتملت علی لذّة،فلعلّ ذکر الإنعام بالریش من ذلک القسم،فلا إشارة فی الثانی إلی الإستحباب.

نعم،استحباب اتّخاذ لباس التجمّل لغرض صحیح مثل إظهار نعم اللّه ثابت بالأخبار، و لا یبعد استنباط الإستحباب من ظاهر معنی التفضیل فی ذٰلِکَ خَیْرٌ (2)إن لم یقصد منه زیادة الإنتفاع،فإن قصد منه زیادة الإنتفاع کما یؤمی إلیه ما یذکره بقوله:«و یمکن کونه خیرا؛لأنّه یحصل به الستر...»فلا.

ص:75


1- (1)) -سورة الأعراف،الآیة 26.
2- (2)) -نفس المصدر.

قوله:«و یحتمل رجوعه إلی اللباس مطلقا»[ص 112،س 12]؛مع بعده لفظا هذا صرف اسم التفضیل عن ظاهره.

قوله:«ففیه دلالة علی عدم جواز التقلید...»[ص 113،س 10]؛فی بعض الصور،و هو الصورة التی یحکم العقل بقباحته،کما یدلّ علیه ترک تعرّض الإعتذار الأوّل و قوله: قُلْ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَأْمُرُ بِالْفَحْشٰاءِ (1)لدلالة لا یأمر بالفلان و الإکتفاء به علی ظهور القباحة.

و لیس غرضی جواز التقلید فی غیر الصورة المذکورة،بل غرضی عدم دلالة الآیة علی أزید من هذا.

فإن قلت:فعلی ما ذکرت قبح الثانی أیضا ظاهر،فلم خصّصهم اللّه تعالی بتکذیبهم فیه؟ قلت:لمّا کان ظاهر التمسّک بأمر اللّه تعالی موهما للصحّة ذکر کذبهم فیه مع التأکید بقوله: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَأْمُرُ بِالْفَحْشٰاءِ و لمّا کان بعد نسبة الکذب یندفع التوهّم بمحض النسبة بلا حاجة إلی البیان لکفایة الالتفات لإذعان صدق النسبة اکتفی بمحض النسبة.

الثانیة: یٰا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ... (2)

قوله:«[ وَ الطَّیِّبٰاتِ مِنَ الرِّزْقِ (3)المستلذّات من المأکل و المشرب]أو المباحات...»[ص 115،س 3]؛لا یخفی عدم مناسبة«أو المباحات»؛لأنّ المراد منها إمّا المباحات الواقعیّة،أو بزعمهم،و عدم احتمال الثانی ظاهر،و علی الأوّل فلعلّهم یقولون:ما حرّمنا المباحات،بل حکمنا بحرمة المحرّمات.

و أیضا لا یصحّ علی هذا قوله:«ففیها دلالة واضحة...»لأنّ فیها حینئذ إنکار حرمة المباحات بخصوصها،و هو لیس محلّ الکلام أصلا،بل الظاهر من إنکار حرمة الطیّبات کونهم عارفین بکونها طیّبات،فینبغی تفسیرها بالمستلذّات التی یعرفونها،لا بالمباحات التی لا معرفة لهم بها.

ص:76


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 28.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 31.
3- (3)) -نفس المصدر،الآیة 32.

فالآیة تدلّ علی إباحة الأرزاق الطیّبة إلاّ ما أخرجه الدلیل،و یظهر بما ذکرته بعد حمل الطیّبات علی المباحات عند المسلمین.

قوله:«کما دلّ علیه العقل...»[ص 115،س 7]؛فی دلالة العقل إشکال؛لأنّ العقل یجوّز أن یکون خلق الأشیاء محلّلة للإمتنان،و محرّمة للإمتحان،فما لم یبیّن الحلّیّة لم یمکن الحکم بها،بل یجب الإجتناب بحسب العقل حینئذ ما لم یعلم الإباحة کوجوب اجتناب أطعمة علم دخول السمّ فی بعضها ما لم یعلم خلوّ طعام بخصوصه عنه.

إلاّ أن یقال:تکلیف الحکیم بالإجتناب و عدم البیان عند الحاجة شیء لا یجوّز العقل نسبته إلی الحکیم،فما لم یظهر بما یمکن الفهم من الکتاب و السّنة المتّبعة حرمة أمر بخصوصه و باندراجه فی وصف جعله الشارع علامة للحرمة فالظاهر فیه الحلّیّة؛و هذا هو المراد بکون الأصل فی الأشیاء الإباحة.

الثالثة: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ (1)

قوله:«الفواحش ما زاد فحشه و قبحه...»[ص 115،س 14]؛قال الفیروزآبادی:«الفاحشة:الزنا و ما یشتدّ قبحه من الذنوب» (2)و هو ظاهر معروف،و أمّا ما قال قدّس سرّه:«ما زاد فحشه»ففیه مسامحة،لعدم دلالة الفواحش علی الزیادة فی المفرد، و لعلّ ذکر قبحه بعد فحشه إشارة إلی تجریده عن الزیادة،بجعل قبحه تفسیرا له،لکن لیس لذکر فحشه دخل فی توضیح المعرّف أصلا.

قوله:«و تقدیر الأعمّ أولی...»[ص 116،س 16]؛إذا کان المتبادر من المطلق أمرا خاصّا فالحکم بإرادة الأعمّ منه لیس أولی و لا صحیحا،و ظاهر أنّ ما نحن فیه کذلک،و حینئذ لا یلزم الإجمال،و لا الترجیح بلا مرجّح؛لأنّ تبادر الخصوص قرینة له، کما أنّ قوله تعالی: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهٰاتُکُمْ... (3)إنّما یدلّ علی حرمة تزویج المذکورات و توابعه،لکونهما المتبادر من التحریم إذا نسب إلی النساء،فکما أنّ إرادة ما

ص:77


1- (1)) -سورة المائدة،الآیة 3.
2- (2)) -القاموس المحیط،ج 2،ص 282.
3- (3)) -سورة النساء،الآیة 23.

ذکرته فی آیة النساء لیست إجمالا و لا ترجیحا بلا مرجّح فکذلک فیما نحن فیه؛ و تحریم الأعمّ من المیتة لا یستلزم إرادته من هذه الآیة،مثل تحریم الأعمّ من الخنزیر مع ذکر خصوص اللحم فی الآیة،و مع ظهور ما ذکرته ذکر الدمّ و لحم الخنزیر قرینة دالّة علیه.

لا یقال:لعلّ ذکر اللحم فی لَحْمُ الْخِنْزِیرِ (1)إشارة إلی عموم التحریم فی المیتة و إلاّ کان المناسب ذکر اللحم فیها أیضا.

لأنّا نقول:لو قیل:و اَلْخِنْزِیرِ من غیر ذکر اللحم لم یکن المتبادر هو حرمة لحمه فقط مثل المیتة و کان هو المقصود بالبیان ها هنا و إن کان غیر اللحم منه أیضا حراما، فاحتیج إلی التقیید باللحم فی الخنزیر دون المیتة.

قوله:«و لا دلالة فی الآیة علی نجاسة المیتة...»[ص 117،س 2]؛لأنّ التعمیم علی ما هو مختاره إنّما یدلّ علی حرمة انتفاعات المیتة،و أمّا وجوب اجتناب الملاقاة بالرطوبة أو مطلقا فلا یندرج فی هذا الأعمّ.

الرابعة و الخامسة: وَ الْأَنْعٰامَ خَلَقَهٰا لَکُمْ... (2)

قوله:«فتأمّل فیه...»[ص 117،س 13]؛لأنّه مع بعد إرادة الأعمّ من لفظ مِنْ جُلُودِ الْأَنْعٰامِ (3)الإتّخاذ من الوبر و أخویه مذکور صریحا فی الآیة.

قوله:«أو موت الأنعام»[ص 118،س 2]؛قال صاحب الکشّاف فی تفسیر قوله تعالی: وَ مَتٰاعاً إِلیٰ حِینٍ (4):«و شیئا ینتفع به إلی حین أن تقضوا منه أوطارکم،أو إلی أن یبلی و یفنی،أو إلی أن تموتوا»،انتهی. (5)

و هو صریح فی کون الغایة موت المخاطبین حین جعل اللفظ إشارة إلی الموت،و هو الصواب؛لعدم انتهاء الإنتفاع بالامور المذکورة بموت الأنعام.

ص:78


1- (1)) -سورة المائدة،الآیة 3.
2- (2)) -سورة النحل،الآیة 5.
3- (3)) -نفس المصدر،الآیة 80.
4- (4)) -نفس المصدر.
5- (5)) -الکشّاف،ج 2،ص 583.

السادسة: وَ اللّٰهُ جَعَلَ لَکُمْ مِمّٰا خَلَقَ ظِلاٰلاً... (1)

قوله:«بخلاف الحرّ...»[ص 118،س 12]؛فإنّه لیس له دافع غیر اللباس مثل دفع النار و دخول البیت البرد. (2)

و فی کلامه رحمه اللّه«أنّ الدخول فی البیت کما یدفع البرد یدفع الحرّ أیضا» (3)،فلا وجه لذکره فی وجه تخصیص الحرّ بالذکر.

قوله:«و فیها دلالة علی إباحة هذه الامور...»[ص 118،س 13]؛فی بعض الأحوال،و الإستدلال علی إباحتها فی جمیع الأحوال بهذه الآیة غیر ظاهر،و لعلّ مراده قدّس سرّه هذا القدر،و دلالتها علی إباحة نحو هذه الامور أیضا غیر ظاهر.

نعم،عند الضرورة إلیه یظهر الإباحة لکن لا بهذه الآیة.

قوله:«فتدلّ علی تحریم هذا القول...»[ص 118،س 17]؛تفریعه علی قول صاحب الکشّاف تدلّ علی تحریم هذا القول،لا مطلقا بل مقیّدا بما إذا لم یعتقد أنّها من اللّه تعالی،و حینئذ الظاهر أنّ قوله:«فلا بدّ من الاجتناب»أیضا مثله فی التقیید،و أنّ مراده رحمه اللّه من لفظ«لا بدّ»هو الوجوب،و لا یناسب قوله:«و الإحتیاط»الذی ظاهر فی عدم الوجوب.

إلاّ أن یقال:لعلّه أراد ب«لا بدّ من الاجتناب»استحبابه و تأکّده،و یکون تفریعا ممّا فهم سابقا من جواز هذا القول عند إرادة أنّه تعالی أجراها علی ید فلان،و غایة الحرمة عند عدم هذه الإرادة،بأن ذکر لفظ ذی احتمالین یکون علی أحدهما حراما قریبا من الکفر،و علی الآخر جایزا ینبغی الإجتناب عنه،حذرا من غفلة السامع عن مراد المتکلّم،و من غفلة المتکلّم،و قصد ما لا یجوز،و القرینة قوله:«و الإحتیاط».

و یمکن حمل«لا بدّ من الإجتناب»علی ظاهره،و القول بوجوب ما عبّر عنه بالإحتیاط هاهنا،و القرینة سیاق الکلام و ظاهر التفریع؛و إرادة الوجوب من لفظ الإحتیاط کثیر فی کلامهم و إن کان إرادة غیره أکثر و أظهر.

ص:79


1- (1)) -سورة النحل،الآیة 81.
2- (2)) -کذا فی المخطوطتین.
3- (3)) -لم نجده فی المصدر المطبوع.

[قوله:]«و هاهنا آیات أخر تتعلّق بالمساجد،ذکرنا آیة منها: وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ (1)»[ص 122،س 15]؛إعلم أنّ تعلّق الآیة بالمساجد علی تقدیر کون المسجد موضع السجود ظاهر،و أمّا علی تقدیر کونه بمعنی السجود فلعلّ تعلّقها بها باعتبار تعلّق کمال بعضه بها،و أیضا تعلّقها بها (2)باعتبار بعض الإحتمالات أیضا کاف فی عدّها متعلّقة بها فی الجملة.

قوله:«أی توجّهوا إلی عبادة اللّه مستقیمین»[ص 123،س 1]؛الظاهر أنّ هذا تفسیر لقوله تعالی: وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ بالإستقامة فی العبادة،و عدم العدول إلی غیرها،و قوله:«و أقیموها نحو القبلة»تفسیر له بإقامة الوجوه نحو القبلة؛و إرادة المعنیین من اللفظ قریب من إرادة المعنیین من المشترک اللفظی،و هی بعیدة علی تقدیر الجواز.

و یمکن أن یکون الواو فی«و أقیموها»بمعنی أو،و یمکن سقوط الهمزة من القلم أیضا.

قوله:«فیحتمل استخراج صلاة التحیّة...»[ص 123،س 3]؛هذا إذا کان المراد من المسجد موضع السجود،و مع هذا لا یقال:إنّ المراد أنّه فی أیّ مسجد حضرت الصلاة الخ،کما ذکره؛لأنّ حضور الصلاة إنّما یظهر فیما ثبت بغیر هذه الآیة.

و یمکن أن یقال:إنّ الأمر المطلق بإقامة الوجوه عند کلّ موضع صلاة ظاهره العموم، فلا یخصّص إلاّ بقدر الحاجة؛فیمکن أن یقال:إذا دخل أحد المسجد ینبغی إقامة وجهه نحو القبلة،سواء کان الوقت وقت صلاة فریضة،أو نافلة،أو لا،و صلاة التحیّة ها هنا هی المعنی الأعمّ.

فإن قلت:طلب إقامة الوجه نحو القبلة لا یدلّ علی طلب الصلاة؛لعدم اختصاص طلب المواجهة إلی القبلة بالصلاة.

قلت:طلب إقامة الوجه فی موضع السجود ظاهره طلبها فی الصلاة،لکنّ«الفاء»فی

ص:80


1- (1)) -سورة الأعراف،الآیة 29.
2- (2)) -لم ترد کلمة«بها»فی نسخة M .

«فیحتمل»ظاهرها التفریع،و لم یظهر من کلامه رحمه اللّه ما یتفرّع هذا علیه،و حملها علی التعقیب أیضا لا یخلو من شیء؛لأنّ هذا الإستنباط یحتاج إلی البیان،و الإکتفاء بالأمر بتأمّل الناظر بعید،و لعلّه لم یکن بعیدا عنده بحیث لا یناسب الإکتفاء بالأمر بالتأمّل.

فإن قلت:هل یمکن الحکم باستحباب صلاة التحیّة بما ذکر من البیان؟

قلت:لا؛لأنّ إرادة موضع الصلاة من المسجد هاهنا غیر ظاهرة،و علی تقدیر الإرادة تعمیم الأمر المطلق هاهنا بحث یشمل وقت غیر صلاة فریضة أو نافلة موقّتة غیر ظاهر،فلعلّ العموم بالنسبة إلی الصلوات المعروفة التی علم مطلوبیّتها بغیر الآیة.

قوله:«ففیه إشعار...»[ص 123،س 13]؛لا یظهر الإشعار من الآیة.

قوله:التاسعة یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ هُزُواً وَ لَعِباً... (1)

قوله:«أی لا تتّخذوا...»[ص 123،س 17]؛ذکر فی الآیة السابقة شناعة فعل أهل الکتاب و الکفّار فی اتّخاذهم دین الإسلام هزوا و لعبا،و نهی عن اتّخاذهم أولیاء، و ذکر فی هذه الآیة شناعة فعلهم الآخر،و هو أخذ المناداة إلی الصلاة أو نفسها هزوا و لعبا.

و ما ظهر من قول المصنف بعد نقل هذه الآیة من نهی اتّخاذهم أولیاء مضمون الآیة السابقة،و ذکره تلک الآیة قبل قوله:التاسعة،و عدم ذکرها بعده،للإرتباط بهذه الآیة، و خروجها عمّا نحن فیه،و هو الإشتمال علی الأذان.

النوع الخامس:فی مقارنات الصلاة و فیه آیات:

[قوله:]الثامنة: وَ لاٰ تَجْهَرْ بِصَلاٰتِکَ وَ لاٰ تُخٰافِتْ بِهٰا... (2)

قوله:«فإنّه حینئذ لا معنی لقوله: وَ لاٰ تُخٰافِتْ بِهٰا ...»[ص 128،س 8]؛لأنّ نهی الجهر بالمعنی المفهوم من الروایة یستلزم الأمر بالإخفات،لکون الصلاة مأمورا بها، و یمتنع خلوّها عنهما و إن لم یستلزم النهی المذکور الأمر بالإخفات،فلا محالة ینافی

ص:81


1- (1)) -سورة المائدة،الآیة 57.
2- (2)) -سورة الإسراء،الآیة 110.

النهی عن الإخفات،فجوّز غلط الروایة عنهما علیهما السّلام أو کون الإخفات المنهیّ حدیث النفس،و حینئذ یتحقّق الواسطة بین الجهر و الإخفات المنهیّین.

و أقول:ذکر وَ ابْتَغِ (1)بعد قوله: وَ لاٰ تُخٰافِتْ بِهٰا ظاهر الدلالة علی عدم امتناع خلّو الصلاة عن الجهر و الإخفات المنهیّین.

و یحتمل أن یکون مقصوده قدّس سرّه أنّه لو کان سبب نزول الآیة ما ذکر،لوجب الإکتفاء فیها بنهی الجهر و نهی الإخفات،و الأمر بالإبتغاء بعد النهی عن الجهر یدلاّن علی عدم کون سبب النزول ما ذکر،و حینئذ یمکن أن یقال:إنّه إنّما یتوجّه هذا الکلام لو کان ما ذکر سبب نزول الآیة،و أمّا إن کان ما ذکر سبب نهی الجهر فقط فلا،و لعلّ لنهی الإخفات و الأمر بالإبتغاء سببا لم یذکر هاهنا و لا اطّلاع لنا علیه،لا ما ذکره بقوله:رحمه اللّه«أو الإخفات محمول علی حدیث النفس»لأنّ هذا آب عن هذا الإحتمال.

قوله:«و فی موضع آخر...»[ص 128،س 5]؛غرضه رحمه اللّه محض بیان اختلاف الموضعین،لا الإستدلال علی کون الإخفات مطلوبا فی الدعاء بالآیتین،و لعلّ محلّ الإستدلال وَ دُونَ الْجَهْرِ (2)،و فیه نظر.

قوله:«و جعل رکعتی العشاء...»[ص 129،س 6]؛لا یقال:إنّما یلزم ما ذکرت إن لم یخصّ حکم الآیة بالرکعتین الأولتین،فلعلّ الآیة مخصوصة ببیان حکمهما، و یظهر حکم غیرهما بالسنّة،لأنّا نقول:التعلیل الذی ذکره بقوله:«لیمکن المتابعة»مانع عن التخصیص.

قوله:«و یؤیّد عدمه الأصل،و الروایة الصحیحة،و ظاهر الآیة...» [ص 130،س 1]؛لا یظهر من طلب ابتغاء بین ذلک کونه مرتبة شخصیّة حتّی یتمّ دلالة ظاهر الآیة علی عدم التفصیل.نعم،لا تدلّ (3)الآیة علی التفصیل،و لا کلام فیه.

و یمکن أن یقال:الظاهر من طلب الإبتغاء بعد النهی عن الجهر و الإخفات دلالة الآیة

ص:82


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -سورة الأعراف،الآیة 205.
3- (3)) -«لا یدلّ»بدل«لا تدلّ»فی نسخة M .

علی المطلوب من کیفیّة القراءة بحیث یمکن الإکتفاء بما ظهر بها،و هذه الدلالة إنّما تتمّ بعدم التفصیل.

نعم،هذه الدلالة،دلالة ضعیفة یصرف عنها بأدنی صارف،و هو کلام آخر.

قوله:«فإنّ فیه خفاء...»[ص 130،س 6]؛حاصله أنّ وجوب الجهر فی بعض الصلوات و الإخفات فی بعضها مع خفاء معناهما بعید أو غیر صحیح.

أقول:مع بعد ما ادّعی قدّس سرّه من عدم امتیاز معنی الجهر و الإخفات عرفا لو تمّ ما ذکره لدلّ علی عدم طلب التفصیل مطلقا،لا وجوبا،و لا استحبابا،فلا یصحّ قوله:«فیمکن حمل الروایة...».

قوله:«لا یوافق المسألة...»[ص 130،س 15]؛لا یقال:لعلّ مراد صاحب الکشّاف أنّ الآیة نازلة فی الصلاة الجهریّة بابتغاء الوسط،فحینئذ لا یرد ما أورده رحمه اللّه.

لأنّا نقول:قول صاحب الکشّاف بعد هذا:«و قیل معناه:لا تجهر بصلاتک کلّها، و لا تخافت بها کلّها،و ابتغ بین ذلک سبیلا بأن تجهر بصلاة اللیل،و تخافت بصلاة النهار» (1)یدلّ علی أنّ القول الأوّل لیس قولا باختلاف الصلاة فی الجهر و الإخفات.

هذا ما یمکن أن یقال من قبل المصنّف قدّس سرّه لکن یمکن أن یقال من قبل صاحب الکشّاف:إنّ شهرة اختلاف الصلاة فی الجهر و الإخفات کافیة فی عدم اشتباه إرادة العموم فی الأوّل،فالمقصود من الأوّل ابتغاء الوسط فی الصلاة الجهریّة-لما ذکر من السبب- و الآخر ابتغاء الوسط فی مطلق الصلاة بحیث یصیر بعض الصلاة جهریّا و بعضها إخفاتیّا.

قوله:«لإمکان الجمع...»[ص 131،س 1]؛بأنّ طلب الخفیة فی الدعاء لا ینافی ابتغاء الوسط فی قراءة الصلاة التی یتبادر منها قراءة الحمد و السورة عند تحقّق الوسط فی ضمن الجهر.

و لعلّ المراد بطلب الخفیة فی الدعاء-علی ما هو مقتضی هذه الآیة-إنّما هو فی أکثر المواضع،لخروج الدعاء فی القنوت و غیره ممّا ظهر من السنّة طلب الجهر فیها عن العموم.

ص:83


1- (1)) -الکشّاف،ج 2،ص 655.

ذکر صاحب الکشّاف حکایة النسخ بعد قوله:«و قیل:بصلاتک،بدعائک». (1)

أقول:علی تقدیر تسلیم إرادة الدعاء من الصلاة یمکن الجمع باحتمال أن یکون المراد بابتغاء الوسط فیما لا یخرجه الدلیل ما لا یکون جهرا عرفا و لا إخفاتا بحیث لا یسمع نفسه،و هذا الوسط لا ینافی الخفیة التی هی مقابل الجهر.

التاسعة: إِنَّ اللّٰهَ وَ مَلاٰئِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ... (2)

قوله:«و منه ذکر(علی)بعد قول صلّی اللّه علیه و علی آله...»[ص 134، س 14]؛الظاهر بین«قول صلّی اللّه علیه»،و بین«آله».

النوع السادس:فی المندوبات

و فیه آیات:

الأولی: فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ (3)

قوله:«و یمکن إرادة ذبح ما ذبح...»[ص 136،س 6]؛کما یخرج من إرادة النحر بخصوصه الذبح،یخرج من إرادة الذبح بخصوصه النحر؛فکان الظاهر أن یقول بدل «إرادة ذبح ما ذبح»:إرادة تذکیة ما ذکّی،و إن کان مراده من الذبح هو المعنی العام، بقرینة المقام،و مجیء الذبح بهذا المعنی.

قال الفیروزآبادی:«ذبح کمنع ذبحا و ذباحا:شقّ و فتق و نحر». (4)

قوله:«فلا یبعد الغسل المستحبّ له...»[ص 139،س 9]؛لعلّ المراد محض الإحتمال،و سلب الإستبعاد الذی یجری فیما لا اطّلاع لنا علیه،لا الحکم بالإستحباب الناشی من المأخذ الشرعی الذی یصیر مناط العمل،بل لیس علی جواز العبادة بأمثال هذه الإحتمالات دلیل أصلا،و احتمال البدعة فی فعل العبادة بأمثال هذه الإحتمالات ظاهر؛فمقتضی رعایة الإحتیاط و ملازمة مسلک النجاة الإجتناب عن عبادة کان مأخذها أمثال هذه الإحتمالات.

ص:84


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -سورة الأحزاب،الآیة 56.
3- (3)) -سورة الکوثر،الآیة 2.
4- (4)) -القاموس المحیط،ج 1،ص 220.

و غرضی توجیه کلامه قدّس سرّه مهما أمکن،و إلاّ حمل کلامه رحمه اللّه علی محض سلب الإستبعاد بعید،و یصیر أبعد بالأمر بالإستفهام،لیترتّب علیه الإفهام،و لعلّه ظهر له من السورة و غیرها دلالة علی المدّعی بطریق لم یبلغ ذهننا إلیه.

قوله:«و یحتمل کون الوجوب من خصایصه صلّی اللّه علیه و آله»[ص 140،س 8]؛و لا یبعد تقویة هذا الإحتمال بإفراد الخطاب فی آیة الإستعاذة،مع کون الآیة السابقة صریحة فی العموم.

قوله:فلا یمکن إرادة اللّه تعالی ذلک[ص 140،س 14]؛لعلّه رحمه اللّه أراد بعدم الإمکان،البعید (1)؛و إلاّ عدم ظهور القرینة الدالّة علی ظهور معنی لنا لا ینافی إرادته تعالی،لإمکان إقامة قرینة خفیّة متّصلة أو منفصلة یفهم بها المقصود رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و أهل بیته علیهم السّلام.

و بالجملة،إفهام من نزّل علیه کاف لإمکان الإرادة،ألا تری إلی روایات دالّة علی إمکان استنباط جمیع الأحکام من القرآن،و ما یبلغ إلیه عقول غیر حجج اللّه-عزّ و جلّ -قلیل.

قوله:«فیحمل علی الإستحباب دائما...»[ص 140،س 15]؛مع عدم نقل الإستعاذة من الأئمّة علیهم السّلام فی الصلاة فی غیر الرکعة الاولی عند قراءة الحمد فقط،الحکم باستحبابها عند قراءة السورة مطلقا و عند قراءة الحمد فی غیر الاولی بهذه الآیة مشکل؛ لعدم صراحتها فی العموم،و عدم نقل العموم من الحجج لا قولا و لا فعلا دالّ علی عدمه دلالة قویّة کما لا یخفی.

قوله:«إذ له أن یرجع بعد...»[ص 140،س 18]؛أی بعد الإرادة.

أقول:ما ذکره إنّما یدفع الوجوب البتّی لا الشرطی،و لعلّ عدم القول به،و عدم نقل ما یناسب العموم من الأئمّة علیهم السّلام-کما أشرت إلیه فی حاشیة اخری-و قرب التأویل بالإستحباب-کما أشار رحمه اللّه إلیه-یدفع الوجوب الشرطی أیضا.

ص:85


1- (1)) -ورد«البعد»بدل«البعید»فی نسخة M .

قوله:«و خلوّ الأخبار عنها فتأمّل...»[ص 141،س 3]؛کما یدلّ علی عدم الوجوب یدلّ علی عدم عموم الإستحباب.

قوله:«مع أنّها لیست بصریحة فی العموم»[ص 141،س 10]؛عدم الصراحة فی العموم غیر ضارّ مع الظهور الذی هو ظاهر السیاق،و لعلّ هذا هو وجه التأمّل،أو عدّ قراءة الرکعات قراءة واحدة،أو کلاهما.

قوله:«[الحکم المرتّب علی شرط]یتکرّر بتکرّره قیاسا»[ص 141،س 17]؛الظاهر أنّ مراده من القیاس ها هنا لیس قیاسا فقهیّا.

الثالثة:آیات متعدّدة:

الأولی: یٰا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ* قُمِ اللَّیْلَ إِلاّٰ قَلِیلاً (1)

قوله:«و یبعد کون نصفه بدلا من اللیل...»[ص 142،س 14]؛أقول:فی إبدال النصف من القلیل بعد،لأنّ إرادة النصف من القلیل بعید إن جازت،و إن جعلت القلّة (2)بالنسبة إلی جمیع اللیل کما أنّها إذا کان قوم عشرة و قیل:«أکرم القوم إلاّ قلیلا» یبعد عند العقل إرادة إکرام الخمسة إن جازت إرادته مع جریان التوجیه الذی هو قلّة الخمسة بالنسبة إلی العشرة بخلاف إبداله من اللیل.و لعلّ بعد الإحتمال الأوّل علی تقدیر جوازه و قرب الثانی یدفع الإلتباس،و کیف ظهور خلافه و توسیط الإستثناء بعد الأمن عن الإلتباس بما ذکرته سهل و لغویة (3)أو انقص من النصف الذی استثنی منه قلیل قلیلا فلا،و حینئذ لا احتیاج إلی أحد العذرین المذکورین.

و لعلّ المقصود من أَوْ زِدْ (4)الزیادة المطلقة التی یندرج فیها ما إذا انضّمت أیضا یکون المجموع أقلّ من النصف و نفسه و أکثر منه لعدم تقیید الزیادة بالقلّة.و لعلّه أشار إلی ما ذکرته علی ما ینقله المصنّف رحمه اللّه و ذکر النصف فی قوله:(کالنصف بعنوان المثال لاندراجه فی الزاید). (5)

ص:86


1- (1)) -سورة المزمّل،الآیة 1-2.
2- (2)) -ورد«العلّة»بدل«القلّة»فی نسخة M .
3- (3)) -کذا فی النسختین.
4- (4)) -سورة المزمّل،الآیة 4.
5- (5)) -لم نجد ما بین المعقوفتین فی زبدة البیان بکلتی طبعتیه،القدیمة و الجدیدة.

هذا بالنظر إلی ظاهر الآیة مع قطع النظر عن الروایة،فإن کان ما نقل عن الصادق علیه السّلام فی تفسیر الآیة منه علیه السّلام فهو المقصود،و عدم إدراکنا الجهة من قصورنا.

قوله:«و لا یخفی ما فیه من لزوم لغویّة الإستثناء...»[ص 143،س 5]؛لغویّة الإستثناء إنّما تلزم إن لم یکن المقصود التکلیف بأقلّ من نصف اللیل بقدر قلیل أو أقلّ من ذلک الأقلّ بقلیل،أو أزید من الأقلّ الأوّل مطلقا کما أو مأت إلیه آنفا.و هو غیر ظاهر.

و لیس المراد الوصول إلی الربع أو النصف،بخصوصه حتّی یقال:إنّه لا یدلّ قوله:«أنقص أو زد»علی أحدهما،بل ذکرهما بعنوان المثال.

قوله:«لعدم ظهور کون اللیل للإستغراق...»[ص 143،س 10]؛لا یبعد أن یقال:إنّ عدم ظهور العهد،و عدم مناسبة الجنس ظاهر فی الإستغراق،و عدم الإحتیاج إلی الإستثناء إنّما هو إن ارید بالعذر و المرض،العذر و المرض اللذان لا یمکن معهما القیام فی اللیل،و أمّا إن ارید بهما ما یندرج فیه الحالة التی یشقّ معها القیام فی اللیل فلا.

و أمّا التکلّف فی البدل فلعلّه لکون الظاهر حین إرادة الإستغراق إرادة نصف اللیالی، عدد الذی عدم إرادته ظاهر،لا إرادة نصف کلّ واحد من اللیالی مقدارا.

و هذا سهل؛لأنّه یمکن أن یقال:إنّه بعد استثناء لیالی المرض و العذر بیّن أنّ الأمر بقیام کلّ واحد من اللیالی الباقیة إنّما هو بنصفه....

و أمّا ما سیجیء فی هذه السورة من (1)قوله: إِنَّ رَبَّکَ یَعْلَمُ أَنَّکَ تَقُومُ أَدْنیٰ مِنْ ثُلُثَیِ اللَّیْلِ (2)فلإستعمال اللیل هاهنا علی وفق قُمِ اللَّیْلَ (3)و عدم (4)إرادة الإستغراق هاهنا، فالسابق کذلک،لبعد اختلاف الإرادة مع اتّحاد اللفظ.

و یظهر دفع هذا البعد بما ذکرته فی دفع التکلّف عن البدل.و أمّا الإحتیاج إلی التکلّف فی الإستثنا فلعلّه باعتبار أنّه إذا تعلّق الإستثناء باللیل عند إرادة الإستغراق منه لم یظهر

ص:87


1- (1)) -وردت کلمة«فی»بدل«من»فی نسخة M .
2- (2)) -سورة المزمل،الآیة 20.
3- (3)) -نفس المصدر،الآیة 2.
4- (4)) -جائت کلمة«یلزم»بدل«عدم»فی نسخة M .

کون القلیل المستثنی من عموم اللیالی هو لیالی العذر و المرض؛فالحمل علی هذا الإحتمال حمل اللفظ علی ما لا یبلغ إلیه العقول من غیر ضرورة داعیة إلیه،و حمل اللفظ علی مثل هذا الإحتمال فی مثل هذه الحالة تکلّف.

أقول:إرادة هذا المعنی إنّما کانت بعیدة لو کان الخطاب إلینا،و أمّا إذا کان الخطاب إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کما هو مقتضی قُمِ اللَّیْلَ فلا بعد فیه أصلا،و مع ما ذکرته،بعض الأخبار یدلّ علی هذا الإحتمال.

قوله:«فیمکن حملها علی عدم القدرة...»[ص 144،س 2]؛حمل قوله تعالی: عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتٰابَ عَلَیْکُمْ فَاقْرَؤُا مٰا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ (1)الدالّ علی تعذّر ضبط الوقت،و ترتّب أمر فَاقْرَؤُا مٰا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ علیه علی عدم القدرة علی الصلاة فی غایة البعد لو أمکن الحمل علیه.

و حمل إطلاق المرض و السفر و المقاتلة فی قوله تعالی: عَلِمَ أَنْ سَیَکُونُ مِنْکُمْ مَرْضیٰ (2)إلی قوله: فَاقْرَؤُا مٰا تَیَسَّرَ مِنْهُ (3)و عدم تقیید واحد منها بما یتعذّر معه صلاة اللیل،علی عدم القدرة بعید،خصوصا حمل السفر و المقاتلة علیه لشیوع القتال بالنهار، و حصول الکلال به لا یصیر فی الأغلب سببا لعدم القدرة علی صلاة اللیل؛و السفر إن کان بالنهار فکذلک،و إن کان باللیل و استوعب اللیل یصیر سببا لعدم القدرة إن لم یجز فعل صلاة اللیل سائرا،و لیس کذلک.

قوله:«بإجماع المفسّرین...»[ص 145،س 3]؛یحتمل أن یکون مراده بکون المراد بقم اللیل،صلاة اللیل،أعمّ من أن یکون المراد بقیام اللیل هو صلاة اللیل أو یکون المراد قم اللیل للصلاة،فلا ینافی ما ذکره المصنّف رحمه اللّه بعد نقل الآیة:«أی قم اللیل أیّها المزمل بالثیاب أو بأعباء النبوّة للصلاة»هذا الإجماع،لکن قوله هناک:قال فی مجمع البیان (4):«إنّه عبارة عن الصلاة باللیل»بعد قوله:«أی قم اللیل...»و بعد قوله:«أو

ص:88


1- (1)) -سورة المزمل،الآیة 20.
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -نفس المصدر.
4- (4)) -انظر:مجمع البیان،ج 10،ص 161.

أنّ القیام باللیل کنایة عن الصلاة باللیل»یدلّ علی عدم فهم المصنّف من عبارة مجمع البیان المعنی الأعمّ؛لدلالة نقل کلام مجمع البیان بعد ذکر الإحتمالین کونه مغایرا لکلّ واحد منهما عند المصنّف؛و لو کان مراد صاحب مجمع البیان المعنی العام عنده لکان الإحتمالان مندرجین فیه.فلعلّه لم یثبت للمصنّف هذا الإجماع،أو (1)لم یثبت عنده حجیّة إجماع المفسّرین.

قوله:«فیمکن الإستدلال بهذه الآیات علی وجوب صلاة اللیل...» [ص 146،س 1]؛أمّا الاستدلال علی وجوبها علی النبی صلّی اللّه علیه و آله فبقوله تعالی: قُمِ اللَّیْلَ (2)لظهور الأمر فی الوجوب؛و لا یظهر وجوبها علی الامّة بظاهر هذه الآیة،لکون الخطاب مخصوصا ظاهرا به صلّی اللّه علیه و آله و لا دلیل علی اندراجهم فی هذا الطلب؛لعدم ظهور کون الخطاب عامّا بحسب المعنی.

و قوله تعالی: وَ طٰائِفَةٌ مِنَ الَّذِینَ مَعَکَ (3)لا یدلّ علی اندراجهم فی الخطاب،بل الظاهر تبرّعهم بعبادة امر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بها؛فتأسّیهم به صلّی اللّه علیه و آله فی أصل الفعل،و فی قدر الوقت المقدّر له،لا فی جهته من الوجوب.

و أمّا الإستدلال علی استحبابها علی الامّة فبقوله تعالی: وَ طٰائِفَةٌ مِنَ الَّذِینَ مَعَکَ لأنّه لا شکّ فی دلالته علی رجحان فعلهم،و الأعذار المذکورة بعد انضمام الطائفة بصیغ الجمع مثل لَنْ تُحْصُوهُ (4)و ما بعده تدلّ علی التخفیف بحسب الزمان لا عن الأصل؛ فمن کان الأصل بالنسبة إلیه واجبا خفّف فی الوقت مع بقاء الوجوب،و من کان بالنسبة إلیه مستحبّا (5)فکذلک.

فظهر بما ذکرته أنّه لا إشعار فی الآیة علی وجوبها علی الامّة حتّی یحتاج إلی ذکر احتمال النسخ بالنسبة إلیهم،و أنّ ظاهر سیاق الآیة هو تخفیف الإستحباب.

ص:89


1- (1)) -ورد«و»بدل«أو»فی نسخة M .
2- (2)) -سورة المزمل،الآیة 2.
3- (3)) -نفس المصدر،الآیة 20.
4- (4)) -نفس المصدر.
5- (5)) -وردت کلمة«استحبابا»بدل«مستحبّا»فی نسخة M .

قوله:«سواء کان فی کلّ اللیل...»[ص 146،س 3]؛لا یناسب ذکر«کلّ اللیل» هاهنا؛لبعد الانفصال إِلاّٰ قَلِیلاً عن قُمِ اللَّیْلَ فی النزول.

قوله:«فلیحمل علیه...»[ص 146،س 14]؛تفریع علی قوله:«فإنّ قراءة القرآن مستحبّة-إلی قوله-من العامّة و الخاصّة».و«إن»فی قوله:«و إن قیل قراءة القرآن...» وصلیّة.

فالحاصل أنّ الأخبار تدلّ علی الإستحباب العامّ خصوصا باللیل؛فلتحمل الآیة علی بیان هذا الإستحباب لا علی بیان الوجوب الذی هو الوجوب الکفائی.

فقوله:«قیل:لأنّ القید حینئذ یصیر لغوا»دلیل علی حمل الآیة علی الإستحباب المذکور،لا علی الوجوب الکفائی؛لأنّ للإستحباب خصوصیّة مّا باللیل علی ما هو ظاهر سیاق الآیة؛و یدلّ علی هذه الخصوصیّة أخبار الفریقین.

و أمّا الوجوب الکفائی للحفظ و المعجزة و أدلّة الاصول،فلا اختصاص له باللیل.

قوله:«قیل:لأنّ القید[حینئذ یصیر لغوا]...»[ص 146،س 14]؛باللیل حین حمل فَاقْرَؤُا علی الوجوب الکفائی یصیر لغوا،فیجب حمل فَاقْرَؤُا... علی استحباب قراءة القرآن باللیل؛لاختصاص زیادة الاستحباب و تأکیده باللیل،و هذا القدر کاف للتقیید.

قوله:«روی عن أمیر المؤمنین علیه السّلام...»[ص 146،س 17]؛قال صاحب الکشّاف:«ترتیل القرآن قراءته علی ترسّل و تؤدة بتبیین الحروف و إشباع الحرکات حتّی یجیء المتلوّ منه شبها بالثغر المرتّل،و هو المفلّج (1)المبشّر بنور الأقحوان (2)،و أن لا یهذّه هذّا (3)و لا یسرده سردا 4». 5

ص:90


1- (1)) -«الفلج-محرکة-تباعد بین الأسنان،من...»(من هامش نسخة Z )؛[لمزید البیان راجع الکنز اللغوی،ص 228؛لسان العرب،ج 2،ص 346؛تاج العروس،ج 2،ص 87].
2- (2)) -«الأقحوان-بالضمّ-البابونج.من القاموس المحیط»؛[ج 4،ص 376.من هامش نسخة Z ].
3- (3)) -«الهذ:الإسراع فی القطع،صحاح اللغة»؛[ج 2،ص 572.من هامش نسخة Z ].

و فی القاموس:«الرتل:الحسن التضید،الشدید البیاض،الکثیر الماء من الثغور؛ و رتّل الکلام ترتیلا:أحسن تألیفه؛و ترتّل فیه:ترسّل». (1)

أقول:لا یبعد أن یکون آخر ما یتعلّق بمعنی الترتیل فی کلام أمیر المؤمنین علیه السّلام هو قوله:الرمل،و لعلّه علیه السّلام بعد تفسیر الترتیل بما فسّره ذکر ما یلیق أن یکون القاریء علیه بحسب القلب و الإقبال و إن لم یکن معنی الترتیل مشتملا علیه بقوله:«و لکن...».

و لعلّ فی لفظ«لکن»إشارة إلی عدم کون ما بعده داخلا فی معنی الترتیل.

و ظاهر قوله رحمه اللّه:«أی إقرأ متفکّرا-إلی قوله-:فی الکشّاف»،حمل مجموع الروایة علی تفسیر الترتیل؛و یمکن أن یکون قوله:«أی إقرأ متفکّرا»تفسیر قوله علیه السّلام:«اقرع به القلوب القاسیة» (2)من غیر أن یجعله داخلا فی تفسیر الترتیل؛و ما ذکره رحمه اللّه بعده إشارة إلی معنی الترتیل الذی أشار إلیه علیه السّلام بقوله:«معناه بیّنه بیانا...».

و لعلّه قدّس سرّه لم یبیّن عدم کون مجموع الروایة تفسیرا للترتیل،للأمن من الاشتباه،و إن کان مراده ما جوّزنا إرادته کان ذکر روایة أبی عبد اللّه علیه السّلام بتقریب أنّ سؤال الجنّة و التعوّذ من النار مطلوبان کما أنّ الترتیل مطلوب؛و غرضی من حمل کلامه علی ما حملناه بعد إرادة التفکّر و السؤال و التعوّذ من الترتیل.

قوله:«و روی عن امّ سلمة أنّها قالت...»[ص 149،س 11]؛لا یظهر کونه تفسیرا للترتیل أو کونه معتبرا فیه،فإن ظهر من أمر آخر فالظاهر ذکره؛و ذکرها هاهنا بالتقریب من غیر أن یکون ما ذکر فیها معتبرا فی الترتیل بعید.و ما ذکرته فی روایة امّ سلمة جار فی روایة أنس.

ص:91


1- (1)) -القاموس المحیط،ج 3،ص 381.
2- (2)) -بحار الأنوار،ج 82،ص 7،باب القراءة و آدابها و أحکامها.

قوله:«فدلّت علی وجوب الإستغفار و مشروعیّته...»؛یمکن أن یکون الغرض من ذکر مشروعیّته بعد ذکر وجوب الإستغفار الإشارة إلی أنّ الوجوب هاهنا هو المطلوبیّة المطلقة التی تتحقّق فی ضمن الوجوب الإصطلاحی و الإستحباب،و حینئذ تفریع قوله:«فیمکن استحباب التوبة...»،ظاهر.

قوله:«و یدلّ علی قبول التوبة أیضا...»[ص 151،س 7]؛بین هذا القول و قوله بوجوب التوبة و الإستغفار فی جمیع الأحوال،و التعلیل بقوله:«فإنّ الإنسان»إلی قوله:

«و ذنب دائما»نوع منافاة؛لأنّه إذا تاب أحد عن جمیع المعاصی قبل توبته بمقتضی قوله:«و یدلّ علی قبول التوبة»و لا معصیة له حینئذ؛و مقتضی قوله:«فی جمیع الأحوال»وجوب الإستغفار بعده أیضا مع عدم جریان التعلیل الذی ذکره بقوله:«فإنّ الإنسان...».

و یمکن أن یقال:مراده من قوله:«و یدلّ علی قبول التوبة»هو قبولها فی الجملة، و القبول لا یستلزم العلم به،و من قوله:«لا یخلو من تفریط...»عدم خلوّه عنها بعنوان الإحتمال،لاحتمال عدم استیفاء التوبة شرایط القبول.

النوع السابع:فی أحکام متعدّدة تتعلّق بالصلاة

و فیه آیات:الأولی: وَ إِذٰا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهٰا... (1)

قوله:«فلو ترک یأثم و یبقی فی ذمّته...»[ص 155،س 2]؛ظاهر الکلام خروج وقته بالتأخیر،و وجوب القضاء؛و الحکم بوجوبه بمحض الآیة لا یخلو من إشکال،بل الظاهر عدم إمکان الحکم بالوجوب بهذه الآیة؛و تأیید فوریّة حقوق الناس بهذه الآیة غیر ظاهر أیضا،فلعلّ لخصوصیّة التحیّة سببیّة للفوریّة لیست لغیرها.

لیس غرضی عدم فوریّة حقوق الناس،بل عدم إمکان تأیید فوریّة الحقوق المطلقة بهذه الآیة.

إنّما قلت:«ظاهر الکلام-إلی قولی-و وجوب القضاء»لإمکان إرادة المصنّف رحمه اللّه

ص:92


1- (1)) -سورة النساء،الآیة 86.

بالفوریّة هاهنا استحقاق الإثم بالتأخیر،و إن بقی الوجوب علی تقدیر عدم الإتیان بالواجب فی الفور کالحجّ.

و لعلّه یؤیّد هذا قوله:«مثل سائر الحقوق»و حینئذ یرد علیه أنّه إذا حمل الأمر علی الفور و حکم بدلالته علی استحقاق الإثم بالتأخیر بالفاء فأیّ دلیل یدلّ حینئذ علی وجوب الردّ بعد استحقاق الإثم؟

قوله:«و هو[أیضا]لیس بواضح الدلیل...»[ص 155،س 5]؛لا یبعد الإستدلال علیه بأنّ اشتغال الذمة بردّ السلام ثابت بقوله تعالی: فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهٰا أَوْ رُدُّوهٰا و بالأخبار (1)،و لا یحصل العلم ببراءة الذمّة بدون الإسماع،و صراحة بعض الأخبار التی ادّعاها لیست عامّة،فإن لم یمکن التأویل وجب تخصیصها بموردها،لکن یمکن أن یکون حدیث النفس کنایة عن انخفاض الصوت فی حالة الصلاة.

و لا یبعد الاستدلال بظاهر فَحَیُّوا ؛لعدم إطلاق التحیّة عرفا علی حدیث النفس و ما لا یسمع أصلا.

و یمکن تأییده فی الجملة بما رواه الکلینی بسنده عن ابن القدّاح،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:«إذا سلّم أحدکم فلیجهر بسلامه،و لا یقول:سلّمت فلم یردّوا علیّ،و لعلّه یکون قد سلّم و لم یسمعهم؛فإذا ردّ أحدکم فلیجهر بردّه،و لا یقول المسلّم:سلّمت فلم یردّوا علیّ» (2).

قوله:«لکن الظاهر إجماع الامّة علی ذلک...»[ص 155،س 10]؛و یؤیّد ظاهر الإجماع ما رواه الکلینی عن غیاث بن إبراهیم فی الموثّق به عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:«إذا سلّم من القوم واحد أجزأ عنهم،و إذا ردّ واحد أجزأ عنهم». (3)

ص:93


1- (1)) -انظر:وسائل الشیعة،ج 7،ص 267-270،الباب 16 من أبواب قواطع الصلاة.
2- (2)) -الکافی،ج 2،ص 645،ح 7؛وسائل الشیعة،ج 12،ص 65،ح 1.
3- (3)) -نفس المصدر،ص 647،ح 3؛نفس المصدر،ص 75،ح 2.

و عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی روایة اخری:«و إذا سلّم علی القوم و هم جماعة أجزأهم أن یردّ واحد منهم». (1)

و لا یبعد الإستدلال علی الأمر المتوفّر الدواعی بمثل تلک الأخبار و الإشتهار،إن لم یثبت الإجماع.

و أمّا قوله رحمه اللّه:«و لأنّه إنّما سلّم سلاما واحدا»فلا یخلو من ضعف.

قوله:«أو أنّه لمّا قصد السلام[علی غیر المکلّف]...»[ص 156،س 1]؛أی قصد غیر المکلّف فی ضمن الجماعة،فکأنّه سلّم غیر المکلّف فی الجملة،لعدم وجوب الردّ عند ردّ غیر المکلّف،و أمّا إذا ترک الکلّ ردّ السلام فیأثم کلّ المکلّفین؛فلعلّ الأمر بالتأمّل لدفع توهّم کون السلام علی التقدیر المذکور مثل السلام علی غیر المکلّف مطلقا.

قوله:«فلو لم یکن واجبا[لم یرد]...»[ص 156،س 17]؛الملازمة ممنوعة.

قوله:«کأنّه للعموم...»؛یمکن أن یکون منشأ القول بالاستحباب عموم الأخبار، و أمّا عموم الآیة فلا؛لأنّ الآیة إنّما تدلّ علی عموم وجوب الردّ،و أمّا علی عموم التحیّة أوّلا فلا؛و ما یذکره المصنّف رحمه اللّه بقوله:«و أنت تعلم عدم صراحة العموم»ظاهره منع عموم الآیة لا الروایات.

قوله:«فالوجوب حینئذ مقدّما[علی أفعال الصلاة ممنوع]...»[ص 157،س 11]؛أی وجوب ردّ السلام بوجه من الوجوه بین العموم ممنوع؛لإمکان تخصیص العامّ بغیر صورة المعارضة مع الموالاة،و کون ردّ السلام عند المعارضة مع الموالاة حراما، و علی تقدیر وجوبه عند المعارضة بوجه مّا فقد یکون الوجوب تخییریّا بین ردّ السلام و رعایة الموالاة.

قوله:«لوجوب الموالاة-إلی قوله:-و بین الموالاة...»[ص 157،س 16-17]؛هذا یدلّ علی منافاة رعایة الموالاة المعتبرة (2)فی القراءة لردّ السلام،و هی

ص:94


1- (1)) -نفس المصدر،ج 2،ص 64،ح 1؛نفس المصدر،ح 3.
2- (2)) -جائت کلمة«المفسّرة»بدل«المعتبرة»فی نسخة M .

ممنوعة؛لعدم ظهور انقطاع القراءة عن الموالاة بکلام خفیف،و مع ظهور هذا،الروایات الدالّة علی وجوب الردّ فی الصلاة،و فعل الأئمّة علیهم السّلام و الأمر بالصلاة علی النبیّ صلّی اللّه علیه و آله عند ذکره صلّی اللّه علیه و آله أو سماع إسمه فی الصلاة یدلّ علی عدم المنافاة.

و القول بانتفاء الموالاة المعتبرة فی القراءة بمحض ردّ السلام،و التخییر بینهما عند المعارضة ضعیف.

قوله:«إلاّ أن یقال-إلی قوله:-فیحتاج إلی الدلیل...»[ص 158،س 2--4]؛ظاهره یدلّ علی حکمه باستمرار الوجوب مع الفوریّة مثل الحجّ،و توقّفه عند تحقّق التعارض بین رعایة ردّ السلام و الموالاة فی أنّ أیّهما هو المأمور بالمراعاة؟ (1)و مع عدم منافاة ردّ السلام للموالاة العرفیّة علی تقدیر تحقّق المنافاة تسقط رعایتها عند تعارضها لردّ السلام بظاهر الآیة و الأخبار و فعلهم علیهم السّلام.

قوله:«و إن لم یکن ذاکرا[حین سلّم علیه]...»[ص 158،س 5]؛اعتراض علی التقیید الذی فی قول البعض،و هو قوله:«إن کان وقت السلام مشغولا بذکر من أذکار الصلاة»بأنّه علی تقدیر عدم الإشتغال بالذکر حین السلام قد یبطل الصلاة بترک الردّ؛فلا وجه للتقیید المذکور.

و یمکن أن یجاب بأنّ مراد البعض بوقت السلام ما یتناول وقت الردّ أیضا،و یشیر إلیه بقوله:«فکأنّه المراد».

قوله:«و کذا لو أتی[بالأذکار المستحبّه]...»[ص 158،س 17]؛أی و کذا لو أتی بالأذکار المستحبّة حین ترک الردّ لم تبطل صلاته،فلا فرق بین الأذکار الواجبة و المستحبّة إلاّ بوجوب الإعادة-علی ما ذکره-فی الاولی و بطلان الصلاة بترک الإعادة، و عدم (2)الإحتیاج إلی الإعادة فی الثانیة و عدم البطلان بترکها.

ص:95


1- (1)) -جائت کلمة«بالرعایة»بدل«بالمراعاة»فی نسخة M .
2- (2)) -وردت کلمة«بعدم»بدل«عدم»فی نسخة M .

الثانیة: قُلْ إِنَّ صَلاٰتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیٰایَ وَ مَمٰاتِی لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ... (1)

قوله:«خاصّة به...»[ص 159،س 4]؛إشارة إلی أنّ معنی لِلّٰهِ باعتبار تعلّقه بالحیاة و المماة عند إرادة نفس الحیاة و المماة مخالف له باعتبار تعلّقه ب صَلاٰتِی وَ نُسُکِی و لا یخلو من بعد مّا بالنسبة إلی عقولنا.

قوله:«و قد استفید منها[النیّة و وجوب کون العبادة للّه لا لغیره]...» [ص 159،س 5]؛اعتبار النیّة فی العبادة و وجوب کونها للّه لا لغیره ثابتان،لکن إثباتهما بهذه الآیة غیر ظاهر،لاحتمال الاختصاص،و لعلّ لقوله: وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ (2)نوع تأیید لهذا الاحتمال.

و یؤیّد ما ذکرته ما یذکره بقوله:«نعم یمکن الاستدلال بها...».

و توهّم أنّ المراد باستفادة النیّة و وجوب کون العبادة للّه إنّما هما بالنسبة إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لا بالنسبة إلی الامّة أو الأعمّ حتّی یکون احتمال الإختصاص منافیا للاستنباط توهّم بعید یظهر بطلانه بأدنی تأمّل فی العبارة.

قوله:«و هو مستلزم لذلک...»[ص 159،س 9]؛أی فعلها لوجوبها مستلزم لقصد حصول الثواب و عدم العقاب،لا یبعد أن یصدر عن بعض الخلّص فی بعض الحال عبادة لکون طلبها حتمیّا بحیث یستحقّ فاعلها الثواب و تارکها العقاب،و مع ذلک إذا لاحظ نفسه یجدها تفعلها بمحض استحقاقه تعالی للامتثال فیما حتّمه و أوجبه، و بمحض محبّته الداعیة إلیه حتّی لو فرض خلوّها من الفائدتین الجلیلتین لم تجد فی فعلها فتورا،و هذه المرتبة لمّا کانت عزیزة جدّا علی تقدیر تحقّقها لم یحکم بوقوعها،بل حکم بعدم وقوعها فی غیر من قال باختصاصه بهذه المرتبة الجلیلة.

و یرد علی ظاهر الإختصاص الذی ادّعاه قدّس سرّه أنّه إذا ثبت فعله علیه السّلام العبادة علی وجه یظهر من الروایة یثبت إمکان الفعل بهذا الوجه فی الجملة،فدعوی الإختصاص بمثله علیه السّلام خال عن الدلیل.

ص:96


1- (1)) -سورة الأنعام،الآیة 162.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 163.

نعم،لو قیل:إنّ کون عبادة غیره و غیر مثله-صلوات اللّه علیهم أجمعین-دائما بل أکثریّا کذلک بعید بحسب عقولنا،و إن کان من کمّل الموفّقین لکان قریبا.

قوله:«فیکون کلّ مسلم مأمورا به...»[ص 159،س 11]؛هذا التفریع لا یناسب ما ذکره بقوله:«و قد استفید منها-إلی قوله:-لا لغیره».

الثالثة: إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ... (1)

قوله:«فتدلّ علی جواز التأخیر...»[ص 161،س 16]؛دلالتها علی جواز التأخیر علی تقدیر حملها علی الزکاة الواجبة غیر ظاهرة؛لأنّه یدلّ علی جواز إعطاء الزکاة الواجبة قبل حلول وقت الوجوب بعض الروایات،فلعلّ هذا منه.

السابعة: یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (2)

قوله:«ف لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ جملة حالیة عن الخالق...»[ص 164،س 8]؛قال صاحب الکشّاف: «خَلَقَکُمْ ... لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ لا یجوز أن یحمل علی رجاء اللّه تقویهم؛ لأنّ الرجاء لا یجوز علی عالم الغیب و الشهادة،و حمله علی أن یخلقهم راجین للتقوی لیس بسدید أیضا،و لکن لعلّ واقعة فی الآیة موقع المجاز لا الحقیقة؛لأنّ اللّه عزّ و جلّ خلق عباده لیتعبّدهم بالتکلیف،و رکّب فیهم العقول و الشهوات،و أزاح العلّة فی أقدارهم و تمکینهم،و هداهم النجدین،و وضع فی أیدیهم زمام الإختیار،و أراد منهم الخیر و التقوی،فهم فی صورة المرجوّ منهم أن یتّقوا،لیترجّح أمرهم،و هم مختارون بین الطاعة و العصیان کما ترجّحت حال المرتجی بین أن یفعل و أن لا یفعل،و مصداقه قوله -عزّ و علا- (3): لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً (4)(5)،انتهی.

أقول:قوله:«و حمله علی أن یخلقهم»إشارة إلی جعله حالا عن المخلوقین،

ص:97


1- (1)) -سورة المائدة،الآیة 55.
2- (2)) -سورة البقرة،الآیة 21.
3- (3)) -فی المصدر المطبوع«عزّ و جلّ»بدل«عزّ و علا».
4- (4)) -سورة هود،الآیة 7.
5- (5)) -الکشّاف،ج 1،ص 123-124.

و قوله:«لیس بسدید»إشارة إلی عدم تحقّق الرجاء حین الخلق،فلا یتّحد زمان الرجاء و خلق المخلوقین،فلا یصحّ جعله حالا عنهم.

و أشار إلی جوابه بقوله:«و لکن لعلّ واقعة...»بل إلی جواب الإشکال الناشئ من جعله حالا عن الخالق،لکن یمکن منه استنباط جواب الإشکال الآخر.

قوله:«أو عن العابدین...»[ص 164،س 9]؛أی اعبدوا راجین للتقوی؛هذا هو الإحتمال الأظهر (1)بحسب أفهامنا،لعدم الإحتیاج إلی دفع إشکال عدم صحّة الرجاء بالنسبة إلی الخالق،و لا إشکال عدم اتّحاد زمان الحال و العامل،و حینئذ ینبغی القول إمّا باختلاف العبادة و التقوی و إن کان بأکملیّة التقوی کما أشار إلیه صاحب الکشّاف بقوله:

«أقصی غایات العبادة» (2)،و إمّا بأنّ المقصود من الحال هو حصول ملکة العبادة؛و لعلّ لفظ«الإستیلاء»فی کلامه إشارة إلی الملکة،و إمّا باعتبار الأمرین کما هو ظاهر کلامه.

قوله:«موافقا لقوله تعالی: وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِیَعْبُدُونِ (3)...» [ص 164،س 10]؛التوافق بین الآیتین الذی أشار إلیه إمّا مبنیّ علی جعل التقوی فی و لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (4)بمعنی العبادة،أو علی مناسبتها لها فی جواز صیرورتها غایة للخلق.

قوله:«ففیه أنّه نقل فی الکشّاف و تفسیر القاضی...»[ص 164،س 11]؛ قال فی الکشّاف:«قد جاءت علی سبیل الإطماع فی مواضع من القرآن،و لکن لأنّه إطماع من کریم رحیم إذا أطمع فعل ما یطمع فیه لا محالة لجری إطماعه مجری وعده المحتوم وفاؤه[به]،قال من قال:إنّ«لعلّ»بمعنی«کی»،و«لعلّ»لا یکون بمعنی«کی»، و لکنّ الحقیقة ما القیت إلیک»،انتهی. (5)

هذا الإطماع الذی أشار إلیه بقوله:«و لکن لأنّه إطماع...»یکون عند جعل لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ حالا من الخالق کما لا یخفی.

ص:98


1- (1)) -وردت فی نسخة M العبارة هکذا:«هذا الإحتمال هو الأظهر».
2- (2)) -الکشاف،ج 1،ص 93.
3- (3)) -سورة الذاریات،الآیة 56.
4- (4)) -سورة البقرة،الآیة 21.
5- (5)) -الکشّاف،ج 1،ص 123.

الثامنة: اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِرٰاشاً... (1)

قوله:«و الثانیة:تبعیضیّة...»[ص 166،س 1]؛و حینئذ یکون مِنَ مفعول (أخرج)،لکونه إسما بمعنی بعض،کما یدلّ علیه جعله الرزق حینئذ حالا أو مفعولا له، و ما یذکره بقوله:«و رِزْقاً (2)مفعوله»مبنیّ علی جعل مِنَ بیانیّة.

قوله:«لعدم القدرة...»[ص 166،س 13]؛تعلیل للجهل،و قوله:«لوجود العلم»تعلیل لقطع عذرهم.

النوع الثامن:فیما عدا الیومیّة من الصلوات و أحکام تلحق الیومیّة أیضا

و فیه آیات:

الأولی: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا نُودِیَ لِلصَّلاٰةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ... (3)

قوله:«قد روی أنّ المستحبّ هو الرواح...»[ص 169،س 13]؛استحباب الرواح إلی الصلاة بالسکینة لا ینافی الأمر بالسعی و السرعة عند نداء الصلاة،لأنّ السکینة عند النداء قد تصیر سبب فوات سماع الخطبة کلاّ أو بعضا.

فإن قلت:عند احتمال فوات سماع الخطبة فالوجه هو العمل بظاهر الآیة کما ذکرت، و أمّا عند عدم المعارضة بین السکینة و إدراک کلّ الخطبة کقرب موضع المکلّف من موضع الصلاة،أو عند معلومیّة عدم سماع الخطبة علی تقدیر الإسراع أیضا لکون موضع یمکن سماع الخطبة فیه غاصّا بأهله،أو عند ثقل سامعة المکلّف فالعمل بظاهر أیّهما هو الظاهر؟

قلت:العمل بظاهر الآیة،لأنّ صرف الخاصّ عن الظاهر بالمطلق ضعیف عند توافقهما فی القوّة،بل الظاهر هو حمل المطلق علی ما عدا الخاصّ،فکیف یناسب صرف الآیة عن ظاهرها بالروایة المطلقة؟

و یضعّف توجیهه قدّس سرّه بوجه آخر،و هو أنّ مفهوم المخالف علی توجیهه عدم الذهاب

ص:99


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 22.
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -سورة الجمعة،الآیة 9.

عند عدم سماع الأذان،و لم یقل به أحد؛بخلاف مفهوم المخالف علی توجیهنا،لأنّ عدم طلب الإسراع المطلق عند عدم السماع لا یستلزم عدم الطلب المطلق.

نعم،لا یظهر علی توجیهنا أیضا طلب الذهاب إلی الجمعة عند عدم سماع الأذان، فنحتاج فی تعمیم الحکم إلی التمسّک بمثل عدم القول باختصاص الوجوب بالسامعین.

قوله:«لیتمّ المطلوب...»[ص 170،س 5]؛الذی هو ترک المبایعة و الإشتغال بغیر الصلاة و ما یقرّب إلیها عند النداء؛لأنّ اجتماع الحرمة مع عدم الإنعقاد أردع عن البیع من الحرمة المنفکّة عن عدم الانعقاد،و الأردع أقرب إلی المطلوب من غیره؛و هذه الأقربیّة هی المقصودة من تمام المطلوب،لا ظاهر تمام المقصود؛فلا یرد حینئذ عدم لزوم التمام لعدم (1)الانعقاد.

و فیه نظر بالنقض،لإمکان الاستدلال بمثل ما ذکره علی کون أصغر الصغائر مثل أکبر الکبائر.

و بالحلّ بأنّا لا نسلّم أنّه یلزم حمل النهی هاهنا بانضمام المقام کما یدلّ کلامه رحمه اللّه علیه علی ما هو أردع؛فلعلّ المقصود من ذَرُوا الْبَیْعَ (2)مرتبة خاصّة من الردع لا یتجاوزها إلی مرتبة فوقها،للمصلحة الباعثة علی تلک المرتبة،فیمکن أن یکون الأمر الباعث علی نهی المبایعة هو المفسدة التی تتعلّق بنفس المبایعة و لکن لا یکون بعدها مفسدة فی انعقادها،بل یمکن أن یکون فی انعقادها بعدها مصلحة خالیة عن المفسدة.

قوله:«و لأنّ ما یدلّ علی انعقاده هو إباحته»[ص 170،س 6]؛الدعوی هی عدم البعد،لکنّ الدلیل-علی تقدیر تمامه-یدلّ علی عدم الإنعقاد،لکن الحصر الذی یظهر من قوله رحمه اللّه:«هو إباحته»ممنوع،بل الدلیل علی انعقاده هو عموم أَوْفُوا بِالْعُقُودِ (3)و ما یؤیّده من الروایات؛و التأیید بالأصل بعد الدلیل علی الانعقاد ضعیف.

قوله:«و ظاهر أنّهم الذین کانوا معه صلّی اللّه علیه و آله»[ص 170،س 22]؛لا یقال فی قوله

ص:100


1- (1)) -ورد«بعدم»بدل«لعدم»فی نسخة M .
2- (2)) -سورة الجمعة،الآیة 9.
3- (3)) -سورة المائدة،الآیة 1.

تعالی: وَ إِذٰا رَأَوْا تِجٰارَةً... (1)دلالة أو إشارة إلی اختصاص هذه الصلاة برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کاختصاص هذه الواقعة به صلّی اللّه علیه و آله.

لأنّا نقول:لا إشارة فی حکایة وقوع واقعة خاصّة مقارنة بفعله صلّی اللّه علیه و آله فعلا واجبا إلی اختصاص ما قارنها و هو الجمعة له صلّی اللّه علیه و آله بوجه،کما لا یخفی.

و بعض من یظهر من کلامه کمال الحرص فی إنکار وجوب الجمعة فی زمان الغیبة لم یقدر علی إنکار تفسیر مطلق المفسّرین ذکر اللّه بصلاة الجمعة أو خطبتها،و الظاهر عدم اختصاص خطاب المشافهة بالموجودین عند الخطاب بما یدلّ علیه،و شیوع إرادة التعمیم من أمثاله و دلالة ظاهر کلام أمیر المؤمنین علیه السّلام فی بعض خطبه علی جریان حکم الآیة فی زمانه علیه السّلام،فعلی مدّعی الإختصاص الدلیل علیه،و کیف یقال باختصاصها به صلّی اللّه علیه و آله بوقوع هذه الواقعة فی یوم من أیّام إقامة الجمعة الذی لا ارتباط له بالمدّعی أصلا؟!

و أیضا ألم یقع واقعة مقارنة لفعله صلّی اللّه علیه و آله واجبا من الواجبات المشترکة فی وقت من الأوقات؟أم اختصّت هذه الواقعة بصفة یدلّ بها علی الإختصاص لم توجد فی غیرها؛ و لیس علی أحد الأمرین دلالة و لا إمارة.

الرابعة: وَ لاٰ تُصَلِّ عَلیٰ أَحَدٍ مِنْهُمْ مٰاتَ أَبَداً... (2)

قوله:«و فیها إشعار بجواز ذلک للمسلمین مطلقا»[ص 173،س 12]؛لا دلالة للتعلیل بالکفر باللّه و رسوله علی عدم صلاحیّة غیره للعلّیّة،لاحتمال أن یکون الکفر بهما علّة فیهم،و إنکار الإمام علّة فی منکره إن لم نقل باندراجه فی الکفر بالرسول.

و یؤیّد ما ذکرته أنّه إذا نهی أحد عن إکرام طائفة و علّله بکونهم سارقین لا یدلّ علی اختصاص نهی الإکرام بهم،لجواز نهی إکرام طائفة اخری لکونهم شاربین،و هکذا، خصوصا إذا لم یتحقّق عند نهی الصلاة و الإکرام عن طائفة من مظهری الإسلام مبطلة غیر المنافقین و السارقین.

ص:101


1- (1)) -سورة الجمعة،الآیة 11.
2- (2)) -سورة التوبة،الآیة 84.

قوله:«و فیها فوائد...»[ص 175،س 10]؛قال فی الحاشیة-علی ما نقل عنه -:«[و هی]کون القصر عزیمة و واجبا کالتمام،و کون الأمر للوجوب،و کون نفی الجناح لا ینافی الوجوب العینی،و کون التأسّی واجبا،و کون السعی واجبا،و وجوب إعادة الصلاة الباطلة بالزیادة مع العلم بعدمها أداء و قضاء،و کون الجاهل معذورا فی الإتمام،و وجوب التقصیر فی جمیع الصلوات بحذف الرکعتین إلاّ المغرب،و کونها ثلاثة فیه و فی الحضر،و کون مسیرة یوم أربعة و عشرین میلا و هی ثمانیة فراسخ،فکلّ ثلاثة میل فرسخ،و کون ذلک موجبا للتقصیر و وجوب الإفطار،و تسمیة الواجب بالسنّة، و کون ترک ذلک عصیانا،و کونهم علیهم السّلام عالمین بالغیب،و هو بإعلام اللّه و رسوله صلّی اللّه علیه و آله إیّاهم»،انتهی. (1)

أقول:کون التأسّی واجبا أی عند کون فعله صلّی اللّه علیه و آله شیئا مقرونا بذکره فی القرآن لا مطلقا.

قوله:«و علی قصد الرجوع...»[ص 176،س 9]؛لعلّ قوله هذا تفسیر لقوله:

«علی عدم نیّة الإقامة»بقرینة ما یقول بقوله:«بحیث یبعد کلّ المذکورات»و إلاّ لم یکن الروایة بعیدة عن ظاهر عدم نیّة الإقامة فی الأربعة،بل إرادة الرجوع بدون الإقامة المسقطة لحکم السفر بین الذهاب و الإیاب،و هذا ظاهر ما نسب إلی ابن أبی عقیل؛ و یمکن تأیید هذا المذهب بما ذکره بقوله:«و هو أولی،لأنّ ظاهر...».

قوله:«و لکلّ شاهد[من الروایات]»[ص 176،س 14]؛فیحتمل الجمع باشتراط جواز القصر بالخروج،و وجوبه بخفاء الأذان و الخفاء عن الجدران (2)،و بحمل المطلق علی المقیّد.

ص:102


1- (1)) -زبدة البیان(طبعة المکتبة المرتضویة)،ص 120.
2- (2)) -«هذا التعبیر و ترک ظاهر کلام المصنّف رحمه اللّه لرعایة الروایة الواردة فی هذا الباب»؛منه سلّمه اللّه.[من هامش النسختین].

و ظاهر إطلاق الضرب فی الأرض یؤیّد الأوّل لتحقّقه ظاهرا بمجرّد الخروج،لکن یحتاج حینئذ إلی تعمیم فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنٰاحٌ (1)بحیث یدخل (2)فیه وجوب القصر و جوازه؛و رعایة براءة الذمّة الیقینیّة و الحائطة فی الدین تقتضیان رعایة الخفاء المشهورة بین الفقهاء العظام رضی اللّه عنهم. (3)

قوله:«مثل قول عمر:صلاة السفر رکعتان تامّ غیر قصر[علی لسان نبیّکم] (4)» [ص 177،س 6]؛أی تامّ فی الثواب،غیر ناقص ببیان النبی صلّی اللّه علیه و آله و ظاهر هذا البیان منه صلّی اللّه علیه و آله لا یدلّ علی کون القصر عزیمة کما لا یخفی.

هذا إذا جعل«رکعتان»خبر مبتدأ محذوف،و أمّا إن جعلناه خبرا،و«تامّ»خبرا بعد خبر فالظاهر الدلالة علی ما ذکره.

السادسة: وَ إِذٰا کُنْتَ فِیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاٰةَ... (5)

قوله:«یثبت عمومها...»[ص 178،س 8]؛أی فی الجملة بحیث لا یختصّ به صلّی اللّه علیه و آله لإجماع کون حکم الإمام حکمه صلّی اللّه علیه و آله فإذا ظهر عدم اختصاص الخطاب به صلّی اللّه علیه و آله فالظاهر عدم اختصاص هذه الصلاة بأحدهما علیهما السّلام فالإجماع یدلّ علی العموم بمعنی عدم الإختصاص به صلّی اللّه علیه و آله و التأسّی یدلّ علی العموم أزید من العموم الذی یدلّ علیه الإجماع؛ لکن دلیل التأسّی مع الخطاب فی کُنْتَ و أقمت و التقیید بالشرط ظاهر الضعف.

فظهر بما ذکرته عدم المنافاة بین الحکم بظهور ثبوت عموم الآیة بما أثبته،و الإشکال فی العموم فی بعض الفروض بقوله:«و أمّا بدونه-إلی قوله:-فمشکل».

ص:103


1- (1)) -سورة النساء،الآیة 101.
2- (2)) -«یدلّ»بدل«یدخل»فی نسخة M .
3- (3)) -انظر فی هذا المجال ما افاده فخر الشیعه العلاّمة الحلّی قدس اللّه سرّه القدوسی فی نهایة الإحکام،ج 2،ص 172-173.
4- (4)) -الکشّاف،ج 1،ص 591؛المبسوط للسرخسی،ج 1،ص 239؛بدائع الصنائع،ج 1، ص 92؛و لکن فی الأخیرین یکون«المسافر»بدل«السفر».
5- (5)) -سورة النساء،الآیة 102.

السابعة: فَإِذٰا قَضَیْتُمُ الصَّلاٰةَ فَاذْکُرُوا اللّٰهَ قِیٰاماً وَ قُعُوداً... (1)

قوله:«و لفهم صلاة الأمن من قبیله...»[ص 180،س 4]؛عدّ آیة النساء قبیل آیة البقرة بحیث یکتفی بها غیر ظاهر،و لعلّه قدّس سرّه زعم الآیتین فی سورة واحدة بترتیب، کما یظهر من هذا الکلام.

قوله:«[أن یکون علی هیئة الصلاة]کما یشعر به الآیة...»[ص 181، س 11]؛لا یدلّ«الفاء»علی أزید من التعقیب بلا تراخ،و أمّا کونه علی هیئة الصلاة عند التعقیب فلا یدلّ علیه.

قوله:«و یمکن استفادة استحباب الدوام علی الطهارة من هذه الروایة» [ص 181،س 15]؛للروایة احتمالان:

أحدهما:أن یکون غرضه علیه السّلام أنّه لا یعتبر فی المعقّب جلوسه فی موضع الصلاة عند التعقیب مطلقا،بل هو معقّب مادام متطهّرا أی له أجر التعقیب المتعارف إذا دعا و عقّب و إن لم یجلس فی موضعها فی بعض الصور،فلیس المقصود حینئذ أنّه بمحض کونه متطهّرا معقّب.

و ثانیهما:أنّه مادام متطهّرا بعد الصلاة فی بعض الصور فهو معقّب أی له أجر التعقیب فی الجملة و إن لم یعقّب.

و علی التقدیرین لا تدلّ علی استحباب الدوام علی الطهارة مطلقا.

التاسعة: وَ أَقِیمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّکٰاةَ وَ ارْکَعُوا مَعَ الرّٰاکِعِینَ (2)

قوله:«فیحتمل أن یکون فیها حینئذ إشارة إلی أنّ الجماعة لا بدّ لإدراکها من الرکوع...»[ص 183،س 1-2]؛أقول:من قال بذلک قال بأنّ المأموم إذا لحق بالإمام فی الرکوع و إن کان فی أوّله لم یلحق الرکعة مع صدق المعیّة العرفیّة و اللغویّة،فلا معنی لجعل الآیة إشارة إلی هذا المذهب.

ص:104


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 103.
2- (2)) -سورة البقرة،الآیة 43.

و أیضا من اقتدی بإمام قبل رکوعه و رکع فی تلک الرکعة أو رکعة اخری بعد ما رکع الإمام و ذکر بعض الأذکار لکن قبل أن یرفع رأسه من الرکوع لحق الرکعة،فإمّا أن یقول:

یتحقّق المعیّة المطلوبة بالآیة بمحض إدراکه راکعا،أو یشترط فی تحقّقها إدراکه فی أوّل الرکوع.

و الظاهر أنّ الثانی لا یقول به أحد،و علی الأوّل یتحقّق المعیّة إن لحق به راکعا؛لأنّ المأمور به بظاهر الآیة هو الرکوع مع الراکعین،و أمّا کون النیّة و تکبیر الإحرام قبل الرکوع فلا یظهر من الآیة.

و لا یظهر من الآیة التفاوت بین إدراک الرکوع أو إدراکه راکعا،بل إن قیل بتأیید الآیة لإدراک الرکعة بإدراکه راکعا فلا بعد فیه،کما یظهر بالتأمّل.

قوله:«مع قراءة الکتاب الدالّ علی وصفه...»[ص 184،س 2]؛إذا کان قراءة الکتاب دالّة علی وجوب الإیمان به و اتّباعه،فهی دالّة علی قبح ترکهما،فیمکن أن یقال حینئذ:عدم إدراک قبحهما هو عدم إدراک القبح الشرعی لا العقلی.

و لیس غرضی عدم ثبوت القبح العقلی بوجه،بل غرضی أنّه لا یظهر من قوله تعالی:

أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (1)بعد قوله: وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتٰابَ (2)لاحتمال کونه إشارة إلی القبح الذی یظهر من تلاوة الکتاب،فلا یندفع بما ذکره رحمه اللّه ما ینقله عن التفتازانی.

هذا إذا کان مراد التفتازانی من الدفع عدم تمام الدلالة العقلیّة،و إن کان مراده إبطال الدلالة العقلیّة فالدلیل غیر تامّ،و الظاهر هو الأوّل.

قوله:«إذ العدالة لا یشترط فی الأمر بالمعروف...»[ص 184،س 9]؛عدم اشتراط العدالة مسلّم لکن عدم اشتراط الإیتمار بما یأمر،و الإنزجار عمّا ینهی غیر مسلّم،و ظاهر قوله تعالی: لِمَ تَقُولُونَ مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ (3)إذا لم یخصّص بخلاف الوعد حرمة نفس القول عند عدم العمل.

ص:105


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 44.
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -سورة الصف،الآیة 2.

و کذلک قوله تعالی: کَبُرَ مَقْتاً... (1)؛و التمسّک بالأصل و الشهرة لا وقع له عند دلالة ظاهر الآیة علی خلاف مقتضاهما،و الدلیل علی عدم الإشتراط غیر ظاهر.

قوله:«لأنّ الأمر بالمعروف واجب و فعله واجب آخر»[ص 184،س 10]؛ کون الفعل واجبا آخر لا یدلّ علی عدم مدخلیّته فی الواجب مثل الغسل و الصلاة علی تقدیر کونه واجبا لنفسه،و بما ذکرته ظهر ضعف قوله:«و لا یستلزم ترک الثانی سقوط الأوّل».

قوله:«إن حمل علی الأعمّ لا علی خلاف الوعد فقط»[ص 184،س 17]؛ یدلّ علی کون نزولها فی خلاف الوعد ما ذکر صاحب الکشّاف:

«قیل:لمّا أخبر اللّه تعالی بثواب شهداء بدر قالوا:«لئن لقینا قتالا لنفرغنّ فیه وسعنا، ففرّوا یوم احد و لم یفوا»،و قیل:کان الرجل یقول:«قتلت»و لم یقتل،و«طعنت»و لم یطعن،و غیرهما ممّا یندرج فیه الأمر بما لم یأتمر (2)و النهی عمّا لم ینزجر». (3)فلعلّ قوله قدّس سرّه:«إن حمل علی الأعمّ»لعدم الإعتماد علی الامور المنقولة من سبب النزول.

أقول:لا یجب أن یکون تجویز الأعمّ لعدم الإعتماد علی ما نقل من سبب النزول، کیف و عدم الإعتماد علی سبب النزول لا یستلزم الاعتماد علی عدمه؟بل الحقّ أنّ خصوص سبب النزول لا یدلّ علی إرادة الخصوص من الأمر النازل،بل مدار الإستدلال علی دلالة اللفظ،و ظاهر لفظة«ما»هو العموم.

فالظاهر أنّ کلامه مبنیّ علی احتمال إرادة الخصوص علی وفق سبب النزول،و إرادة العموم علی وفق ظاهر اللفظ،و قد عرفت أنّ الظاهر هو رعایة مقتضی ظاهر اللفظ.

و لنتبع الکتاب بذکر آیات:

الأولی: فَمَنْ کٰانَ یَرْجُوا لِقٰاءَ رَبِّهِ... (4)

قوله:«فنزلت الآیة...»[ص 194،س 11]؛ظاهر هذا السبب لنزول الآیة هو منع

ص:106


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 3.
2- (2)) -جاءت کلمة«یأمر»بدل«یأتمر»فی نسخة M .
3- (3)) -الکشّاف،ج 4،ص 522.
4- (4)) -سورة الکهف،الآیة 110.

النفس عن السرور اللاحق،و ظاهر قوله تعالی: وَ لاٰ یُشْرِکْ بِعِبٰادَةِ رَبِّهِ أَحَداً (1)هو منع إرادة غیر اللّه بنفس العبادة،و اندراج السرور اللاحق فی حکم الشرک حتّی یکون منهیّا بقوله تعالی: وَ لاٰ یُشْرِکْ لا یخلو من إشکال.

و روایة ابن عبّاس تدلّ علی أنّ الشرک فی العبادة الذی نهی اللّه تعالی عنه هو إرادة حبّ الحمد عند العبادة کما یظهر من قوله:«و یحبّ أن یحمد[علیه] (2)»؛لأنّ هذا هو مقتضی الجملة الحالیّة،و الروایتین الآتیتین أیضا تدلاّن علی أنّ النهی فی: وَ لاٰ یُشْرِکْ متوجّه إلی أمر مقارن للعبادة.

و لا یبعد أن یقال:إنّ السرور اللاحق من الحمد کاشف عن عدم الخلوص السابق غالبا،فلعلّ نزول الآیة بعد حکایة الرجل إشارة إلی ضعف خلوصه،و من یخلص عبادته للّه یخاف من حمد الحامدین،و یخشی من مدح المادحین.

و لعلّه نوّر مرقده یشیر إلی ما ذکرته بقوله:«ثمّ اعلم أنّ هذه الآیة-إلی قوله:-و سرور بعمله». (3)

قوله:«و یدلّ علیه أیضا قوله تعالی: یُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا الآیة...»[ص 193،س 15]؛ما فی نسخ الکتاب لا یدلّ علی مطلوبه،و فی القرآن فی أواخر سورة آل عمران هکذا: لاٰ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَفْرَحُونَ بِمٰا أَتَوْا وَ یُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا بِمٰا لَمْ یَفْعَلُوا فَلاٰ تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفٰازَةٍ مِنَ الْعَذٰابِ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ . (4)

یحتمل ترتّب الوعید علی کلّ واحد من الفرح و حبّ المدح،و یحتمل ترتّبه علی المجموع؛و ظاهر اللفظ هو الأخیر،و علی تقدیر الاطّلاع بتحقّق أحد الأمرین أو کلیهما

ص:107


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -مجمع البیان،ج 6،ص 770؛منیة المرید،ص 132.
3- (3)) -زبدة البیان،ص 193.
4- (4)) -سورة آل عمران،الآیة 188.

فی أحد لا یناسب الحکم بفسقه ما لم یظهر الإستمرار و التکرار (1)اللذان ظاهران من لفظ یَفْرَحُونَ و یُحِبُّونَ .

و لا تغتر بما ذکرته حتّی تفرح بما فعلت،أو تحبّ المدح بما لم تفعل،فتبتلی ببلیّة یتعسّر أو یتعذّر خلاص نفسک منها،أعاذنا اللّه و إیّاکم من المهالک النفسانیّة و الوساوس الشیطانیة.

و الظاهر أنّ الفرح المذموم هو العجب بما فعل،و عدّه عظیما،و أمّا الإستبشار بظاهر التوفیق و الشکر له مخلوطا بالخوف من عدم القبول فلا مذمّة علیه،و إلیه أشار بقوله:

«عجب و سرور».

و ما ذکرته من ترتّب الوعید علی کلّ واحد من الفرح و حبّ المدح أو کلیهما إنّما هو بناء علی عدم اختصاص الوعید بما نقل من سبب نزول الآیة،و الحکم بما هو مقتضی ظاهر اللفظ،کما هو الظاهر فی أمثال هذا.

قوله:«فقال:توجر أنت[و أعاقب أنا]»[ص 193،س 20]؛أی بحسب الواقع، أو بزعمک؛و علی الثانی لا یدلّ علی حصول الثواب للمعین،و علی الأوّل یحتمل التوجیه بما یذکره بقوله:«و یکون المعین جاهلا».

قوله:«و لکن هذه مع ما تقدّم...»[ص 193،س 20]؛ظاهر کلامه نوّر اللّه مرقده ظهور استحقاق المعین للثواب من کلّ واحد من الواقعتین،و الظاهر عدم دلالة حکایة المأمون علیه إلاّ بتکلّف،و هو أنّ ما یدلّ علی صحّة العبادة یدلّ علی استحقاق الشریکین للثواب و إن کان قلیلا بمقتضی الکراهة.

و یمکن أن یحمل قوله:«یدلاّن...»علی ظهور ذلک من مجموع الحکایتین لا استقلال کلّ واحد بالمجموع،لکن ظاهر قوله:«و العقاب علی المعین أیضا...»فهم سلب العقاب علی المعین،و استحقاق الثواب من حکایة المأمون.

قوله:«إلاّ أن یحمل علی الکراهة مع الطلب...»[ص 194،س 4]؛أی مع

ص:108


1- (1)) -جاءت کلمة«التکرّر»بدل«التکرار»فی نسخة M .

طلب المتوضّیء الإعانة یتحقّق الکراهة بالنسبة إلیه،و أمّا بالنسبة إلی المعین فلا،فیمکن حینئذ استحقاقه الثواب کما یدلّ شراکة (1)الغلام المستنبطة من قراءة الآیة.

و فیه:أنّ عند طلب المعین أیضا یظهر الکراهة بالنسبة إلی المتوضّیء أو استحقاق الثواب بالنسبة إلی المعین من روایة رویت عن الرضا علیه السّلام. (2)

لا یقال:فینبغی تعمیم الطلب حتّی یشمل طلب کلّ واحد منهما.

لأنّا نقول:تحقّق الکراهة عند طلب أحدهما،و عدمه عند اتّفاق المعاونة من غیر طلب،لا وجه له عند ملاحظة الآیة المنقولة فی حکایة المأمون؛فالصواب ترک قید مع الطلب.

قوله:«و لا معنی لصدق بعضه و کذب البعض...»[ص 194،س 12]؛لو کان صدق بعض الخبر دالاّ علی صدق الباقی دلالة قطعیّة بل ظنّیّة معتبرة فی الامور الشرعیّة لأمکن الإستدلال بکذب الجزء من الخبر علی کذب کلّه هکذا لو کان شیء من هذا الخبر صادقا لکان الجزء الفلانی منه صادقا،و التالی کاذب فالمقدّم مثله.

و مع عدم مثل هذا الإستدلال فی کلامهم بطلان (3)الملازمة ظاهر،و لو جعل صدق البعض إمارة ما علی (4)صدق الباقی لکان له وجه.

الثانیة: وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ... (5)

قوله:«أو لا تمل إلی الدنیا...»[ص 196،س 5]؛عطف بحسب المعنی علی قوله:«أی ترید مجالسة أهل الثروة».

الثالثة: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ... (6)

قوله:«فتدلّ علی أنّ من کمال العقل...»[ص 198،س 4]؛وصف أولی

ص:109


1- (1)) -جاءت کلمة«بشراکة»بدل«شراکة»فی نسخة M .
2- (2)) -انظر:الکافی،ج 3،ص 69،ح 1؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 476،ح 1.
3- (3)) -جائت کلمة«بخلاف»بدل«بطلان»فی نسخة M .
4- (4)) -لم ترد کلمة«علی»فی نسخة M .
5- (5)) -سورة الکهف،الآیة 28.
6- (6)) -سورة آل عمران،الآیة 190.

بالذین إمّا للإیضاح أو التقیید،و ما ذکره سابقا بقوله:«و هو إشارة إلی أنّ ذوی العقول هم الذین یذکرون اللّه دائما»إنّما یناسب الإحتمال الأوّل،و مع عدم ظهور إرادة الإحتمال الأوّل من الآیة لما بنی رحمه اللّه تفسیر المعطوف علیه علی الإحتمال الأوّل کان المناسب أن یذکر رحمه اللّه فی تفسیر المعطوف هکذا و هو إشارة إلی أنّ (1)ذوی العقول هم الذین یتفکّرون، للتناسب.

و أمّا ما ذکره نوّر مرقده هاهنا فلا یوافق شیئا من الإحتمالین.

و لا یبعد أن یقال علی التقدیر الأوّل:التوضیح بالوصف لیس للّبّ و العقل مطلقا، لظهور عدم اعتباره فیه،بل لکماله.

و علی الإحتمال الثانی ذکر الوصف و إن لم یکن للتوضیح لکن یظهر من سیاق الآیة کونه غایة عظمی،و سلب شیء بسلب غایته شایع؛یقال:لیس زید إنسانا بسلب بعض غایات الإنسانیّة عنه.

فقوله:«و هو إشارة...»،و قوله:«فیدلّ...»ینطبقان علی کلّ واحد من الإحتمالین کما یظهر للمتأمّل فیما ذکرته.

و لعلّ تعبیره رحمه اللّه بکمال العقل ثانیا بعد تعبیره بذوی العقول أوّلا للإشارة إلی إرادة الکمال فی العقول من ذوی العقول.

هذا غایة ما یمکن أن یقال فی توجیه کلامه هاهنا،لکن ما یجیء فی قوله:«حیث جعل کذکر اللّه و من لوازم العقل و شرطه علی الظاهر»یدلّ علی إرادته قدّس سرّه الاحتمال الأوّل.

قوله:«حیث جعل کذکر اللّه...»[ص 198،س 14]؛کونه مثله لا ینافی أفضلیّة التفکّر کما یظهر من ظاهر قوله علیه السّلام:«لا عبادة کالتفکّر» (2)و غیره من الأخبار و الآثار،

ص:110


1- (1)) -لم ترد کلمة«أنّ»فی نسخة M .
2- (2)) -الکافی،ج 8،ص 20؛التوحید،ص 376؛المحاسن،ج 1،ص 17؛الاختصاص،-

و تقدّم الذکر فی الآیة لا یدلّ علی المزیّة،فلعلّ تقدّم الذکر علی التفکّر فی الآیة لکونه وسیلة لقوّة التفکّر.

قوله:«فنظر إلی النجوم و إلی السماء...»[ص 198،س 18]؛هذا مشتمل علی الذکر و التفکّر.

قول عائشة:«ثمّ قال:یا عائشة...»[ص 199،س 3]؛ظاهر قولها:«ثمّ قال:یا عائشة»بعد قولها:«و دخل فی لحافی حتّی ألصق جلده بجلدی»أنّ قوله صلّی اللّه علیه و آله:«هل لک أن تأذن لی (1)...»کان قبل تحقّق المضاجعة(طول اللیلة) (2)المشتملة علی زمان یناسب الإکتفاء به فیها؛فلعلّ الإحتیاج إلی الإذن إنّما کان لإرادة إحیاء اللیلة و العبادة فیها،من غیر أن یتحقّق المضاجعة المعتبرة فی استیفاء حقّها؛فلا دلالة للروایة علی وجوب المضاجعة طول اللیلة کما سیذکره رحمه اللّه.

قوله:«و لا ینافی الخفیة...»[ص 199،س 15]؛الخفیة التی یظهر من الآیة خلاف الجهر-کما هو ظاهر الآیة-لا عدم اطّلاع أحد علیه،کیف و الإشتغال بالتعقیب فی موضع الصلاة و علی هیئة خاصّة مؤکّد،و الخضوع و غایة الإقبال فی القرآن و الدعاء مطلوبان،و هما قد ینتهیان إلی البکاء،و ترک البکاء فی مثل تلک الحال قد یکون بترک الإقبال أو الخضوع،و هما لا یناسبان إلاّ عند الإبتلاء بالریاء عند اطّلاع أحد علی البکاء، فحینئذ إصلاح النفس عن الریاء هو المهمّ اللازم،فإن عجز عن الإصلاح فترک قدر من الخضوع الذی یوجب البکاء و الریاء هو اللازم بالنسبة إلیه،لأنّ ما یفعل الریاء بالعمل لا یفعله به ترک قدر من الخضوع.

و بما ذکرته ظهر عدم ضرر بکائه فی حال من الحالات،و إن لم یدلّ هذه الروایة علی کون بکائه صلّی اللّه علیه و آله بعد حضور بلال،فلعلّه عند کونه صلّی اللّه علیه و آله باکیا أتاه بلال.

ص:111


1- (1)) -وردت کلمة«تأذنی»بدل«تأذن لی»فی نسخة M .
2- (2)) -لم ترد ما بین المعقوفتین فی نسخة Z .

قوله:«و هٰذٰا (1)إشارة إلی المخلوق المذکور...»[ص 199،س 20]؛یحتمل أن یکون«من»بیانیّة و یکون غرضه نوّر مرقده أنّ لفظة هذا إمّا إشارة إلی السماوات و الأرض بتأویل المخلوق،أو إشارة إلی الخلق بمعنی المخلوق المراد به هو السماوات و الأرض، لکن لا یظهر حینئذ لجعل هذا إشارة إلیهما وجه یرتضیه العقل.

و لو لم یکن لفظ«المذکور»بعد«المخلوق»أمکن حمل«من»علی الإبتدائیّة علی ما یظهر من الکشّاف و جعل قوله:«أو الخلق»إشارة إلی السماوات و الأرض حتّی یکون مقصوده من قوله:«أو إلیهما»جعل لفظ«هذا»إشارة إلی السماوات و الأرض و ما خلق منهما،بتأویل ما ظهر و ما ناسبه.

و یمکن أن یقال فی مقام التوجیه:إنّ مراده رحمه اللّه من لفظ«من»هو الإبتدائیّة،و من «المذکور»هو المذکور بوجه مّا حتّی یصح الإشارة بهذا،و من قوله:«أو الخلق»بمعناه أی المخلوق هو جعل«هذا»إشارة إلی السموات و الأرض بتأویل المخلوق،و حینئذ معنی«أو إلیهما»ظاهر.

و یحتمل-علی بعد-إرجاع ضمیر«أو إلیهما»إلی السماوات و الأرض،أی کلّ واحد منهما.

وجه البعد أنّه بعد تقدیر کلّ واحد بل کلّ واحدة کان الظاهر إلیها لا إلیهما کما لا یخفی.

قوله:«فیدلّ علی أنّه بغیر التوبة یجوز...»[ص 200،س 20]؛لا یظهر من هذه الآیة،لأنّ ظاهر أولی اَلْأَلْبٰابِ (2)المذکورین الممدوحین بما ذکر فی الآیة عدم إصرارهم فی المآثم،و لو فرض عدم ظهور عدم الإصرار لا یظهر اندراج المصرّین فی هذه الآیة،فلا دلالة فیها علی الجواز المذکور.

قوله فی الحاشیة:«فإنّ مجرّد ذلک لا ینفع...»[ص 201،س 22]؛إنّما النافع هو إثبات ما جوّزه البعض،و لم یثبت.

ص:112


1- (1)) -سورة آل عمران،الآیة 191.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 190.

فإن قلت بکفایة الإحتمال فی دفع الإشکال.

قلت:یبقی الإشکال عند من لم یجوّز الزیادة.

قوله تعالی: «وَ تَوَفَّنٰا مَعَ الْأَبْرٰارِ» (1)[ص 202،س 4]؛قال صاحب الکشّاف:

«مَعَ الْأَبْرٰارِ مخصوصین بصحبتهم،مورودین (2)فی جملتهم»،انتهی. (3)

فإن قلت:اتّحاد زمان الحال و العامل مانع عن هذا التفسیر؛لأنّ الإختصاص بصحبتهم لا یقارن التوفّی.

قلت:یمکن أن یقال:کون التوفّی مقارنا لحالة یستحقّ بها صحبتهم هو(المراد) (4)من المقارنة المفهومة من الحال.

و لعلّ قول المصنّف رحمه اللّه:«و اجعلنا بعده معهم»إشارة إلی تضمین معنی الجعل،أی توفّنا جاعلا إیّانا بعده معهم.

و توجیه المقارنة ظاهر بما ذکرته فی کلام صاحب الکشّاف،لکن إرادة المعنیین الذّین أشار إلیهما بقوله:«أمتنا موتتهم و اجعلنا (5)...»من لفظ وَ تَوَفَّنٰا مَعَ الْأَبْرٰارِ بعید.

إلاّ أن یقال:لیس غرضه رحمه اللّه بیان إرادة هذین المعنیین من اللفظ،بل غرضه رحمه اللّه بیان حاصل المعنی.

و لا یبعد أن یقال:إنّ«أمتنا موتتهم»یستلزم ما یدلّ علیه قوله:«و اجعلنا بعده معهم».

کتاب الصوم

اشاره

و فیه آیات:

الأولی و الثانیة: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیٰامُ... (6)

ص:113


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 193.
2- (2)) -جائت کلمة«معدودین»بدل«مورودین»فی نسخة M .
3- (3)) -الکشّاف،ج 1،ص 484.
4- (4)) -ما اضفناها بین المعقوفتین من نسخة Z .
5- (5)) -جائت کلمة«لجعلنا»بدل«اجعلنا»فی نسخة M .
6- (6)) -سورة البقرة،الآیة 183.

قوله:«مع بقاء حکم ما بعدها...»[ص 208،س 16]؛و هو ما ذکر اللّه تعالی بقوله: فَمَنْ کٰانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ عَلیٰ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیّٰامٍ أُخَرَ (1).

و فیه:أنّه إذا کان أَیّٰاماً مَعْدُودٰاتٍ (2)عبارة عن عاشوراء و ثلاثة أیّام من کلّ شهر، فکما أنّ(حکم) (3)الأصل منسوخ بوجوب رمضان،فالأمر الذی فرّع علیه أیضا منسوخ به.

نعم،نظیر ما فرّع أوّلا (4)واجب علی تقدیر نسخ الأصل بما یذکر بعد قوله تعالی:

وَ مَنْ کٰانَ مَرِیضاً أَوْ عَلیٰ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیّٰامٍ أُخَرَ (5)فالصواب عدم ذکر قوله رحمه اللّه:«سیّما- إلی قوله:-علیه».

قوله:«[بالإجماع أیضا]و الإحتیاط[و بالمناسبة العقلیّة-]...»[ص 209، س 7]؛لا دخل للاحتیاط فی أمثال هذا،و المناسبة العقلیّة فی الامور الشرعیّة غیر معتبرة عندنا خصوصا إذا خالفت ظاهر الآیة،و کون یُرِیدُ اللّٰهُ بِکُمُ الْیُسْرَ... (6)بعد حکم المرض و السفر،و عدم اعتبار ما فهم من قوله تعالی: یُرِیدُ اللّٰهُ... فی السفر کما سیصرّح بقوله:«و لکن ما قیّد بحصول المشقّة»یبطل الإعتماد بهذا المفهوم فی المرض.

و یمکن أن یقال:لعلّ إرادة الیسر و عدم إرادة العسر یکونان باعتبار نوع المرض و السفر لا باعتبار کلّ واحد من الجزئیّات،فالصواب،الإکتفاء بالأخبار و الإجماع.

قوله:«فیحرم لأنّه تشریع...»[ص 211،س 10]؛لأنّه لا معنی للقربة فیما هو مکروه بالمعنی الحقیقی.

قوله:«أو الکراهة بمعناه المتعارف...»[ص 211،س 11]؛حمل الکراهة علی معناها المتعارف فی الاصول إنّما یصحّ إن لم نقل باعتبار النیّة فی هذا الصوم،أو قلنا

ص:114


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 184.
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -اضفنا کلمة«حکم»من نسخة Z .
4- (4)) -جائت کلمة«هو»بدل«أوّلا»فی نسخة M .
5- (5)) -سورة البقرة،الآیة 185.
6- (6)) -نفس المصدر.

باعتبارها و لم نقل باعتبار القربة فی النیّة،و لا وجه لشیء منهما؛لأنّه (1)لا قربیّة (2)فی فعل المکروه بالمعنی المتعارف فی الاصول.

قوله:«و لا مانع فی العقل...»[ص 211،س 13]؛لعلّ المانع کون نیّة القربة فی المکروه الاصولی تشریعا.

قوله:«و یحتمل اختصاصه به أیضا...»[ص 211،س 17]؛الضمیر إمّا للشعبان،أو لأحد الأئمّة،و هما بعیدان فی غایة البعد.فالصواب ترک هذا الإحتمال، و الإکتفاء بما ذکره بقوله:«و یبعد الجمع...».

قوله:«و یسأله عن فعله أوّلا...»[ص 211،س 20]؛الظاهر أنّ مراده طاب ثراه من قوله:«أوّلا»بالتشدید أنّه لو کان سبق ذکر صوم یوم حضرا ثمّ ذکر صومه سفرا أمکن حمل منع صومه سفرا علی أنّه لیس له أجر صومه حضرا،فامکن حمل«لا تصم»و«لیس من البرّ»علی أنّه لا تصم فی السفر لتوقّع أجره فی الحضر،و لیس صومه من البر الذی کان فی الحضر.

و إذا کان«لا تصم»و«لیس من البر»أوّلا لا یحتملان المعنیین المذکورین،بل کلّ واحد من النهی و لیس من البرّ حینئذ دالّ علی عدم اشتماله علی الأجر مطلقا.

و جوّز بعض التخفیف حتّی یکون«أو»العاطفة،فمعنی الکلام:یسأله عن فعله و لا فعله-أی عدم الفعل-و أصل هذا المعنی لا بعد له فی هذا المقام،لکن تعبیره بهذا اللفظ بعید. (3)

قوله:«و إن کان الحقّ عدم حجّیّة ما لم یثبت کونه قرآنا...»[ص 212،

ص:115


1- (1)) -«تعلیل لقوله:إنّما یصحّ إن لم نقل،لا لقوله:لا وجه لشیء منهما».منه سلّمه اللّه.[من هامش النسختین].
2- (2)) -وردت کلمة«القربة»بدل«قربیّة»فی نسخة M .
3- (3)) -انظر فی هذا المجال ما أفاده الوحید البهبهانی فی«رسالة فی الافادة الإجمالیّة»المطبوع ضمن الرسائل الفقهیّة،ص 158.

س 8]؛الحقّ عدم الحجّیّة إذا کان قراءة ما لم یثبت کونه قرآنا بعنوان القرآنیّة،و إن کان قراءته بعنوان(قرائة الغیر المتعلّقة ب) (1)التفسیر فینبغی ملاحظة السند کالأخبار الغیر المتعلّقة بالتفسیر،و لعلّ قوله قدّس سرّه:«و الحقّ عدم حجّیّة...»ناظر إلی الإحتمال الأوّل، و لکن قوله رحمه اللّه:«لکنّه مؤیّد»لا یصحّ علی هذا الإحتمال؛لأنّ الظاهر عدم التأیید أیضا، کما لا یصحّ شیء من إطلاق عدم الحجّیّة و إطلاق التأیید علی الإحتمال الثانی؛لأنّ الظاهر من التأیید عدم بلوغ مرتبة الحجّیّة،و یمکن بناء علی الإحتمال الثانی بلوغ مرتبة الحجّیّة بقوة السند.

و نقل عن ابیّ،هاهنا قراءة«متتابعات» (2)،و بعد حملها علی التفسیر یمکن استنباط الإستحباب،لعدم اعتبار قوّة السند فیه کما هو المشهور.

قوله:«فیخلّص بذلک عن الخلاف...»[ص 212،س 13]؛و یمکن تأییده بروایة:«علیکم بالحائطة فی دینکم» (3)لکن إنّما تجری فیمن لم یطّلع علی ضعف دلیل الموجب،و أمّا إذا ظهر ضعفه بحیث لم یندرج رعایة مذهبه فی الحائطة فلا یجری فیه الروایة.

و الظاهر عدم دلالة دلیل آخر علی استحباب الخلاص عن مثل هذا الخلاف.

قوله:«قال فی الکشّاف و تفسیر القاضی (4): وَ أَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ (5)...» [ص 215،س 2]؛لیس لفظ خَیْرٌ لَکُمْ فی الکشّاف و تفسیر القاضی هاهنا.

قوله:«بل إجماعهم...»[ص 215،س 16]؛الظاهر أنّ الضمیر للجمهور

ص:116


1- (1)) -اضفنا ما بین المعقوفتین من نسخة M .
2- (2)) -أنظر:المحلّی،ج 6،ص 261؛الکشّاف،ج 1،ص 252؛بدائع الصنائع،ج 2،ص 76؛ عمدة القاری،ج 18،ص 104.
3- (3)) -ورد فی الروایة هکذا:«...و تأخذ بالحائطة لدینک».تهذیب الأحکام،ج 2،ص 259، ح 68؛الإستبصار،ج 1،ص 264،ح 952؛وسائل الشیعة،ج 4،ص 176،ح 14 و ج 27، ص 166،ح 42.
4- (4)) -لم ترد«و تفسیر القاضی»فی نسخة M .
5- (5)) -سورة البقرة،الآیة 184.

و المخالفین کما هو المتبادر من مثل هذا الضمیر عند عدم قرب ذکر الأصحاب،و یؤیّده قید«علی الظاهر»،کما أنّ مراده بالطلبة فی قوله:«فی ألسنة الطلبة»هو طلبتهم.

فلعلّ سبب قوله قدّس سرّه بأنّ الظاهر إجماعهم علی وجوب الإفطار هو ما نقله عن مجمع البیان:«و قد ذهب إلی وجوب الإفطار فی السفر جماعة من الصحابة کعمر بن الخطّاب...»، (1)و هو لا یدلّ علی الإجماع کما لا یخفی.

قوله:«و کذلک أیضا فی کفّارة الظهار...»[ص 218،س 6]؛أی قدر الفدیة التی یعطی المظاهر کلّ مسکین فی کفّارة الظهار هو القدر الذی یعطی المریض المذکور لکلّ یوم أفطر لا أنّ کفّارته مثل کفّارته فی أنّ علیه أن یعطی لکلّ یوم أفطر من أیّام صیام الظهار مدّا مدّا.

قوله:«بل هو مطلق الترک...»[ص 218،س 11]؛سواء کان من غیر قصد و عزم علی القضاء أو مع القصد.

و الظاهر ما ذکره رحمه اللّه لما ذکره بقوله:«و لهذا ما ذکر خلافه».

و یمکن أن یقال:«إن تهاون به»إشارة إلی الإستخفاف فی الجملة کما یدلّ علیه کلام الصحاح (2)،بمعنی أنّ فی تأخیر الصیام مع الصحّة نوع استخفاف و ترک اهتمام بالقضاء، فیمکن استنباط استحباب التوالی فی القضاء بهذه الروایة،و بحسنة محمّد بن مسلم السابقة أیضا.

قوله:«و إنّما قابله بمن لم یفعل...»[ص 218،س 13]؛یحتاج إلی مثل هذا التوجیه حسنة محمّد بن مسلم السالفة (3)،و لعلّه إنّما تعرّض لتوجیه هذه الروایة فقط لاستدلال الشیخ علی التفصیل بها،و لأنّ ذکر استمرار المرض فی الحسنة فی مقابل التوانی،و التردید بقوله:إن کان کذا و إن کان کذا یجعل هذا التوجیه فیها فی غایة

ص:117


1- (1)) -مجمع البیان،ج 2،ص 493.
2- (2)) -صحاح اللغة،ج 6،ص 2218.
3- (3)) -جائت کلمة«السابقه»بدل«السالفة»فی نسخة M .

الظهور،بخلاف روایة أبی بصیر،لذکر التهاون هاهنا بعد قوله:«و إن صحّ فیما بین الرمضانین»من غیر تردید بأن یقول:فإن تهاون کذا و إن لم یتهاون کذا.

قوله:«للعلة[المفهومة من الآیة و الأخبار]...»[ص 219،س 15]؛دلیل لکلّ واحد من اختصار المسافر و ترک زیادة المریض،و قوله:«سیّما...»مختصّ بالمسافر.

ثمّ أقول:إنّما تدلّ الآیة علی أنّ إرادة الیسر و عدم إرادة العسر صارا سببین لمشروعیّة الإفطار للمریض و المسافر،و أمّا اکتفائهما فی الإفطار بما یرتفع به العسر فلا دلالة لها علیه.

ألا تری أنّ حرمة الإفطار ارتفعت بالمرض و السفر،فلو کان مفهوم: یُرِیدُ اللّٰهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لاٰ یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ دالاّ علی الإختصار(و ترک الزیادة کان الظاهر عدم ارتفاع الحرمة عند عدم الإختصار) (1)و عدم ترک الزیادة لا الکراهة.

و القول بأنّ ظاهر العلّة المفهومة من الآیة و إن کان کذلک لکن دعانا إلی صرف الکلام عن هذا الظاهر و استخراج الکراهة (2)من العلّة المفهومة من الآیة عدم القول بالحرمة بعید لا نحتاج إلی القول به مع ظهور التوجیه الذی ذکرته.

الآیة الثالثة: شَهْرُ رَمَضٰانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ... (3)

قوله:«فإنّه خلاف الظاهر...»[ص 222،س 9]؛مع عدم ظهور کونه خلاف الظاهر یحتاج إلیه فی فَمَنْ کٰانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ عَلیٰ سَفَرٍ (4)لعدم ذکر السفر هناک بعد الشهود.

إعلم أنّه قد یستعمل«شهد»بمعنی«عاین» (5)،و قد یستعمل بمعنی«علم» 6،و الظاهر

ص:118


1- (1)) -اضفنا ما بین المعقوفتین من نسخة Z .
2- (2)) -لم ترد کلمة«الکراهة»فی نسخة M .
3- (3)) -سورة البقرة(2)،الآیة 185.
4- (4)) -نفس المصدر،الآیة 184.
5- (5)) -لسان العرب،ج 3،ص 238-240،مادة«شهد»؛تاج العروس،ج 5،ص 47،مادة «شهد».-

أنّ استعمال«شهد»فی مقابل«سافر» (1)أقلّ من استعماله فی کلّ واحد من المعنیین،و مع ذلک قوله تعالی: فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ (2)بغیر لفظ«فی»ظاهر فی الجملة فی أحدهما و إن لم یکن تقدیر«فی»فی مثله بعیدا.

و قوله: فَلْیَصُمْهُ (3)فی أحدهما أظهر و إن احتمل الحذف و الإیصال؛لأنّ اللفظ إذا کان مشترکا فالاستعمال قرینة لما یناسبه،فترک«فی»مع اشتراک اللفظ قرینة لأحد المعنیین الأوّلین.

و قوله:«و کأنّ المراد مع القدرة...»[ص 222،س 7]؛إشارة إلی عدم الحاجة إلی التقیید فی إخراج المریض.

و فیه:أنّ هذا التوجیه لا یجری فی جمیع المریض الذی یسقط عنه الصوم بل فی بعضه،فالبعض الآخر یحتاج إلی التخصیص،و لعلّ النکتة فی عدم تصریح سقوط الصوم من المریض و المسافر فی الآیة أنّ عدم وجوبه علی بعض المریض و بعض المسافر- و هما اللّذان لا یقدران علی الصوم-لا یحتاج إلی البیان،لظهور امتناع تکلیفهما، فالمحتاج إلی البیان فیهما هو وجوب أیّام آخر.

و به یظهر عدم وجوبه علی المریض و المسافر الّذین یحتاج إلی بیان عدم وجوبه علیهما،لإطلاق المریض و المسافر فی الآیة،و وجوب الصوم علی مریض لا یتضرّر بالصوم و لم یکن مشقّة لا یتحمّل مثلها عادة،تخصیص أفراد نادرة من المریض بالسنّة.

إعلم أنّه یقال:«عاین الشهر و علمه»لمن عاین هلاله و علم به،فلا یعتبر فی أحدهما کلّ الشهر.

ص:119


1- (1)) -انظر:مصباح المنیر،ج 1،ص 324،مادة«شهد»؛تاج العروس،ج 5،ص 46،مادة «شهد».
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 185.
3- (3)) -نفس المصدر.

و أمّا«شهد فی الشهر»فی مقابل«سافر فیه»فهو ظاهر فی الإقامة فی کلّ الشهر،فلمّا حمل قدّس سرّه اللفظ علی هذا المعنی احتاج إلی قوله:«و کأنّ المراد أعمّ من الحضور فی بعضه أو کلّه»؛و لو حمل اللفظ علی أحد المعنیین الأوّلین لتحقّق المعنی علی التقدیرین من غیر حاجة إلی التعمیم الذی هو خارج عن معناه،و هذا أیضا یؤیّد حمل اللفظ علی أحد المعنیین بحسب ما یصل إلیه أفهامنا.

قوله:«بل ذلک متعیّن...»[ص 226،س 11]؛المشار إلیه بذلک هو ترک بعض ما أخبر به،و لعلّ وجه عدّ هذا الإحتمال متعیّنا أنّه علیه السّلام قال فی جواب السؤال عن الخروج إذا دخل شهر رمضان:«لا إلاّ ما أخبرک به...» (1).

و هذا الحصر یدلّ علی عدم جواز الخروج فی غیر ما أخبر علیه السّلام به،فلو کان ما أخبر به منحصرا فیما ذکر لزم حصر جواز السفر فی أفراد نادرة بالنسبة إلی الأفراد الغیر المذکورة التی یجوز السفر لها،و هذا لا یجوز؛فیجب القول بسقوط تلک الأفراد فی هذا الخبر.

و فیه:أنّ التعیّن إنّما یصحّ إذا لم یحتمل توجیها آخر،فکما یمکن أن یکون الغرض من السؤال عن الخروج إذا دخل شهر رمضان عن جواز الخروج،کذلک یمکن أن یکون السؤال عن الرجحان المطلق،فحینئذ یمکن ذکر امور یترجّح فیها الخروج سواء بلغ إلی مرتبة الوجوب أم لا بعنوان الإکتفاء و إحالة الامور الغیر المذکورة علیها.

و لعلّ المراد الرجحان المطلق فی الامور الدینیّة أو الدنیویّة التی تفوت بالتأخیر أو یتضرّر به.

و لعلّ السائل فهم من کیفیّة الجواب عدم الإختصاص بالامور المذکورة،فللشّاهد أن یفهم من مکالمة البلیغ ما لا یفهم الغائب،فلا یلزم القیاس المنفیّ عندنا.

قوله:«فیخصّص بتلک الأخبار...»[ص 226،س 12]؛أشرت إلی ضعفه.

قوله:«و یدلّ علیه ما ذکر الشیخ فی التهذیب...»[ص 226،س 17]؛إعلم أنّ هذه الروایة إنّما تدلّ علی کراهة السفر و أفضلیّة الصیام مع تأخیر الزیادة،و لا تدلّ علی

ص:120


1- (1)) -الکافی،ج 4،ص 126،باب کراهیة السفر فی شهر رمضان،ح 1.

کراهة السفر عند معارضتها مع الصیام بعدم إمکانها بعد الصیام باعتبار بعض الموانع الذی یکون بعد الفراغ من الصیام؛و السفر عند المعارضة المذکورة غیر أفراد السفر المذکورة فی روایة أبی بصیر السابقة.

و روایة أبی بصیر هذه لا تدلّ علی کراهة السفر حینئذ لکون الکلام فی هذه الروایة عند عدم التعارض کما یدلّ علیه قول الراوی:«حتّی أفطر و أزوره بعد». (1)

و لا یبعد عدم المعارضة بین الصیام و الأمر الذی یرید البراح له المذکورین فی روایة الحلبی أیضا.

فلا یصحّ جعل شیء من الروایتین دلیلا علی کراهة السفر فی غیر الأفراد المذکورة فی روایة أبی بصیر السابقة مطلقا.

و لا یبعد حمل حاجة لا بدّ له من الخروج فیها علی حاجة تفوت بالتأخیر.

قوله:«و یتحقّق علی طریق الشرط...»[ص 228،س 1]؛عطف علی «یشترط»کما یدلّ علیه ما نقل أنّه سمع من المصنّف طاب ثراه تفسیره بلا تتحقّق،فهذا القول تأکید لما ذکره بقوله:«قد لا تشترط فی اللیل»،و قوله:«و لهذا یوجبون...» لا یترتّب علی عدم اشتراط النیّة.

و لعلّ لفظة«لا»سقط من القلم عن لا یوجبون،و لعلّه حینئذ رتّب علی عدم اشتراط النیّة فی اللیل الذی له احتمالان:أحدهما:الخلوّ عن النیّة رأسا،و ثانیهما:تحققّها من غیر أن یکون فی اللیل ما رتّبه من الإحتمالین.

و أشار إلی الإحتمال الأوّل بقوله:«و یوجبون علیه الصوم لا الإمساک فقط حتّی یخرج».

و لعلّ تسمیته بالصوم لترتّب حکم الصوم علیه من حرمة الإفطار و وجوب الکفّارة علیه.

و فیه:أنّ القائل باعتبار تبییت النیّة إنّما یقول به فی الصّوم الحقیقی لا المجازی،

ص:121


1- (1)) -راجع:التهذیب،ج 4،ص 316،ح 961؛وسائل الشیعة،ج 10،ص 183،ح 7.

فلعلّه رحمه اللّه یقول:إذا جاز خلوّه عن النیّة فی المجازی فلم لا یجوز خلوّه عنها فی الحقیقی، لکن مع هذا لا یصلح السند للسندیّة؛لأنّ ما یستدلّ به علی اعتبار النیّة فی اللیل إنّما یجری فی الصوم الحقیقی لا المجازی.

و إلی الثانی بقوله:«و أیضا-إلی قوله-فیجزی صومه».

[الدعاء و آدابه]

[... وَ إِذٰا سَأَلَکَ عِبٰادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ... ] (1)

قوله:«و هو الذی یدعوا متیقّنا[للإجابة]...»[ص 230،س 1]؛لعلّ مراده رحمه اللّه التیقّن للإجابة إلی ما دعاه،أو إلی بدله الذی فیه المصلحة،و إلاّ لا طریق إلی التیقّن بالإجابة فی مطلق ما طلب من اللّه،و إن کان عند الطلب فی غایة الخضوع و الإقبال.

[ أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیٰامِ الرَّفَثُ... ] (2)

قوله:«لعموم اللفظ...»[ص 235،س 14]؛إطلاق لفظ فَتٰابَ (3)بعد ذکر معصیة مخصوصة بقوله: تَخْتٰانُونَ أَنْفُسَکُمْ (4)لا یدلّ علی العموم بوجه.

قوله:«فدلّ علی وجوب قبول التوبة...»[ص 235،س 14]؛یدلّ علی قبول التوبة من معصیة مخصوصة،فلا یدلّ علی قبولها عن معصیة اخری،فربّما کانت لهذه المعصیة خصوصیّة تناسب العفو عنها عند التوبة لیست لغیرها.

و یمکن تأیید هذا الاحتمال بقوله تعالی: هُنَّ لِبٰاسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِبٰاسٌ لَهُنَّ (5).

و لیس الغرض عدم قبول التوبة عن المعاصی الآخر،بل الغرض عدم دلالة هذه الآیة علی القبول،و بعد تسلیم الدلالة علی عموم القبول لا دلالة لها علی وجوب قبول التوبة، لا بعنوان العموم،و لا بعنوان الخصوص کما لا یخفی.

ص:122


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 186.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 187.
3- (3)) -نفس المصدر.
4- (4)) -نفس المصدر.
5- (5)) -نفس المصدر.

و یمکن أن یقال:أنّ مراده قدّس سرّه قبول التوبة من خصوص المعصیة،فیندفع الإعتراض الأوّل،و إن کان ظاهر اللفظ إرادة العموم.

قوله:«فإنّکم تتعبون فی التحصیل...»[ص 235،س 21]؛أی تتعبون فی التحصیل عند عدم إرادة ما کتب اللّه لکم،و لم یحصل-أی فی بعض الاوقات-بخلاف ما إذا کان مرادکم فی جمیع مطالبکم ما کتب اللّه لکم،لأنّه إذا کان مطلبکم من جمیع الامور ما کتب اللّه لکم و تحصیل مرضاته یحصل لکم ما طلبتم من المثوبات.

قوله:«[و لعلّ الأحوط ما قاله الأکثر]للأکثریّة...»[ص 236،س 9]؛أی لأکثریّة الروایات الدالّة علی ما قاله أکثر الأصحاب.

و یؤیّد إرادة هذا المعنی ظاهر قوله:«فی بعض الروایات»لأنّ التعبیر بالبعض فی مثل هذا المقام ظاهر فی الأقلّ و إن کان بحسب اللغة أعمّ.

و فیه:عدم تحقّق الأکثریّة و لا المساواة فی الروایات الدالّة علی ما قاله الأکثر.

و یمکن حمل قوله:«للأکثریّة»علی أکثریّة القائلین بهذا القول،و حمل قوله«فی بعض الروایات»علی ما لا ینافی أکثریّة بعض الروایات،و حینئذ قوله:«للأکثریّة»تعلیل و تأیید لقول الأکثر بالشهرة.

و یرد علی قوله:«و احتمال دلیل غیره التقیید به»أنّ بعض الأخبار لیس قابلا لهذا التقیید.

و یحتمل حمل دلیل غیره علی التقیّة،و یحتمل حمل دلیل الأکثر علی الفضیلة؛ و الأوّل أحوط،و الثانی أقوی،لعدم بعد حمل ما یدلّ علی اعتبار ذهاب الحمرة المشرقیّة علی الفضیلة فی نفسه،و إمکان تأیید الإحتمال بالروایة،و مع هذا لا ینبغی ترک الإحتیاط.

قوله:«[...التحریم و الکراهة]یحتاج إلی الدلیل...»[ص 237،س 12]؛ دلیل الکراهة لمن خاف أن ینجرّ مثل التقبیل إلی الجماع أو الإنزال موجود فی الروایات.

قوله:«و رجحان المباشرة المستفادة من الأمر...»[ص 237،س 14]؛الأمر

ص:123

بشیء بعد تحریمه و إن لم یکن ظاهرا فی الرجحان مثل: وَ إِذٰا حَلَلْتُمْ فَاصْطٰادُوا (1)لکن ذکر قوله تعالی: فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ (2)بعد قوله تعالی: أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیٰامِ الرَّفَثُ إِلیٰ نِسٰائِکُمْ (3)الدالّ علی الإباحة التی یبعد اندراج الکراهة فیه ظاهر فی الرجحان،و صعوبة الصبر المستفادة من قوله: هُنَّ لِبٰاسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِبٰاسٌ لَهُنَّ (4)کما یمکن کونها سببا للإباحة کذلک یمکن کونها سببا للرجحان،فینبغی الرجوع إلی دلالة اللفظ الّتی هی الرجحان بما بیّنّاه.

قوله:«أو یکون للإباحة...»[ص 237،س 17]؛حمل بَاشِرُوهُنَّ هاهنا علی الإباحة بعید بما ذکرته.

قوله:«لبقاء الأمر فی معناه الأصلیّ...»[ص 238،س 12]؛معناه الأصلی هو رجحان الفعل و المنع عن الترک،و کونه بعد النهی ظاهر فی عدم اعتبار القید الثانی بخصوصه و إن لم یکن منافیا له کما أومئ إلیه بتفسیر الإباحة برفع الحظر.

و فیه:أنّه إذا لم یناف کون الأمر بعد النهی لشیء من جزئی معناه الأصلی فلم یقول بانتفاء اعتبار القید الثانی،و إن لاحظ أنّ القید الثانی لا یفهم من الأمر الذی بعد النهی فهو کذلک لکنّ الظاهر عدم فهم القید الأوّل أیضا منه إن لم یکن قرینة دالّة علی اعتباره.

و یمکن بعد إثبات الرجحان فی المباشرة بما ذکرته سابقا إثبات رجحان الأکل و الشرب بالأمر بهما بعد الأمر بها،لبعد کون الأمر الأوّل للرجحان،و الأخیرین للمعنی العامّ.

قوله:«بضمّ أمر آخر إلیه...»[ص 238،س 16]؛بأن یقال:لمّا کان الأکل و الشرب محرّمین بعد النوم أو صلاة العشاء إلی اللیل فنسخ المنع مغیّی بطلوع الفجر و إن کان بإباحتهما بالمعنی الأخصّ،فالزمان الباقی الذی هو من طلوع الصبح إلی اللیل باق علی حرمتهما السابقة فیه،لکن مثله جار علی تقدیر حمل الأمر علی الإستحباب أیضا.

ص:124


1- (1)) -سورة المائدة،الآیة 2.
2- (2)) -سورة البقرة،الآیة 187.
3- (3)) -نفس المصدر.
4- (4)) -نفس المصدر.

إلاّ أن یقال:ذکر الغایة للمستحبّ ظاهر فی الجواز بعدها بارتفاع الرجحان فیه، بخلاف الإباحة بالمعنی الأخصّ،فظاهر الجواز المفهوم من غایة المستحبّ معارض لأصالة بقاء الحرمة،فلا یمکن الحکم بالدلالة علی أحد الأمرین.

و فیه:أنّه لا یصحّ جعل هذا المفهوم معارضا للحرمة السابقة،لکونه أضعف من أن یصحّ جعله ناسخا له،و مع هذا الفرق بین الإستحباب و الإباحة غیر ظاهر.

قوله:«و لیس ببعید إخراج جزء ما...»[ص 238،س 18]؛أی عن حکم اللیل.

قوله:«لا یدلّ علی جواز الوطئ إلی الفجر...»[ص 239،س 7]؛أقول:

لا یظهر من توجیهه أن یکون لهذا الجزء الذی یجب ترک الجماع فیه قدر یسع وقوع الغسل فیه.

فإن قیل:إنّ حَتّٰی (1)غایة للمباشرة مع التابع الذی هو الغسل بدلیل الأخبار المعتبرة المعاضدة بالشهرة،و احتمال الأخبار المنافیة لها التقیّة،فتعتبر فی الجزء من اللیل الوسعة للغسل أیضا.

قلنا:إنّ هذا وجه آخر لا یتمّ علی صاحب الکشّاف (2)و إن کان وجها صحیحا کما یظهر من ملاحظة الأخبار و التأمّل فیها.

قوله:«أو إجماع مرکّب...»[ص 239،س 16]؛لعلّه إشارة إلی ما نقل من الأعمش من«إنّ یوم الصوم من طلوع الشمس إلی غروبها» (3)بأنّ الآیة تدلّ علی انتهاء شرب الصائم إلی الصبح،و کلّ من قال بانتهائه إلیه قال بانتهاء الأکل إلیه أیضا،فالقول بانتهاء الشرب فقط إلیه قول بالفصل.

و قوله:«أو اجماع»إشارة إلی عدم اختلال الإجماع الغیر المرکّب بقول الأعمش،إمّا لظهور بطلانه أو لتحقّقه قبل الأعمش و بعده.

قوله:«بحمل ما یدلّ علی الغسل لیلا علی الإستحباب...»[ص 240،س 1]؛

ص:125


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 187.
2- (2)) -أنظر:الکشاف،ج 1،ص 312.
3- (3)) -راجع:المغنی(لابن قدامة)،ج 3،ص 3؛الشرح الکبیر،ج 3،ص 3.

یظهر من بعض الأخبار المذمّة بتأخیر الغسل بحیث لا تناسب الکراهة،و من بعضها وجوب الکفّارة بحیث یبعد حمله علی الإستحباب،و من بعضها تکریر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله تأخیر الغسل عمدا،و هو لا یناسب شیئا من الصنفین المذکورین،فتخصیص عموم (1)ظاهر الآیة المستنبط من الإطلاق لعدم ظهور کون حَتّٰی غایة للمباشرة أیضا-کما ذکره المصنّف قدّس سرّه آنفا-بمثل تلک الأخبار و الشهرة واجب.

فظهر أنّ القوّة مع الجماعة لا الإحتیاط فقط،و الروایة محمولة علی التقیّة.

کتاب الزکاة

اشاره

و فیه أبحاث:

[البحث] الأوّل فی وجوبها و محلّها

و فیه آیات:

لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ... (2)

قوله:«بل فی کماله...»[ص 246،س 13]؛لا دلالة فی الآیة علی کون الأعمال من کمال الإیمان.

الثالثة: وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ... (3)

قوله:«و یَوْمَ (4)یحتمل أن یکون ظرفا...»[ص 247،س 14]؛کیف یکون یوم العذاب ظرفا للبشارة به؟!

قوله:«بمعنی عدم جواز تکلیفه...»[ص 249،س 5]؛عدم الجواز قویّ مع عدم اعترافه بخلوّ عبادته عن القربة و إلاّ فالظاهر جواز تکلیفه و حسنه.

[البحث] الثانی: فی قبض الزکاة و إعطائها المستحق و فیه آیات:

(5)

ص:126


1- (1)) -لم ترد کلمة«عموم»فی نسخة M .
2- (2)) -سورة البقرة،الآیة 177.
3- (3)) -سورة التوبة،الآیة 34.
4- (4)) -نفس المصدر،الآیة 35.
5- (5)) -«و فی بعض النسخ البحث الثانی»منه[نسخة »Z« ].

الأولی: خُذْ مِنْ أَمْوٰالِهِمْ صَدَقَةً... (1)

قوله:«[قال فی الکشاف (2)...]القیاس جواز الصلاة...»[ص 250،س 4]؛ الظاهر أنّ المراد من القیاس هاهنا لیس قیاسا فقهیّا.

قوله:«و أنّ الزّکاة تطهیر للمال و تنمیة...»[ص 250،س 18]؛لم ینسب تطهیر الصدقة و تزکیتها فی الآیة إلی المال حتّی یظهرا من الآیة،بل نسب تطهیرها و تزکیتها إلی المزکّین بقوله تعالی: تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ (3)و إن جوّز إرادة تطهیر المال و تزکیته من التطهیر و التزکیة المنسوبین إلی المزکّین،فهو تأویل یصار إلیه للدلیل إن کان،فلا یناسب تعبیره بالدلالة.

قوله:«و علی قبول التوبة...»[ص 251،س 6]؛أی وجوب قبول التوبة،و کذا الزکاة،بدلالة«علی»فی«علی اللّه».

و قوله:«بل وجوب العلم بذلک»فهو معطوف علی وجوب،فلذلک ذکر لفظ «وجوب»فی المعطوف،لعدم انسحاب الوجوب علی المعطوف حینئذ.

ثمّ وجه الدلالة أنّ إنکار عدم العلم الذی یظهر من قوله تعالی: أَ لَمْ یَعْلَمُوا (4)یدلّ علی أنّ ما ذکر بعده ظاهر لهم.

و لعلّ وجه الظهور أنّ کمال جوده تعالی المعلوم لهم بألطافه العمیمة و نعمه الجسیمة یدلّ علی ما ذکر بعد قوله: أَ لَمْ یَعْلَمُوا من قبول التوبة و الصدقة.و ما لم یذکر من العبادات مشترک مع ما ذکر فی سبب ظهور القبول،فثبت وجوب العلم بمعنی العلم بتحقّقه بعد التوبة بشرائطها باستقراء أفعاله و ألطافه لا بمعنی الوجوب العقلیّ المحض،فلا یرد أنّ العقل لا یحکم بوجوب العفو بعد المعصیة و استحقاق العقاب،فکما لا ینفع التوبة و الندامة عند موافاة المعصیة الوفات مع تحقّق الندامة بعد المعصیة،فلم لا یجوز عدم الإنتفاع بها عند الندامة فی الحیاة؟.

ص:127


1- (1)) -سورة التوبة،الآیة 103.
2- (2)) -أنظر:الکشّاف،ج 3،ص 568.
3- (3)) -سورة التوبة،الآیة 103.
4- (4)) -نفس المصدر،الآیة 104.

و لإنکار عدم العلم هاهنا احتمال آخر،و هو ظهور قبول التوبة و الزکاة بما بلغ و شاع، لا بمحض العقل،و لا باستقراء الألطاف،و حینئذ لا یمکن الحکم بوجوب قبول سائر العبادات بهذه الآیة.

و لا یبعد تأیید هذا الإحتمال بظاهر العموم فی: أَ لَمْ یَعْلَمُوا لعدم کون استنباط القبول بما ذکرته سابقا عامّا.

قوله:«بل وجوب العلم بذلک...»[ص 251،س 6]؛یدلّ علیه المبالغة فی إنکار عدم العلم التی یظهر من الاستفهام.

الثانیة: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّبٰاتِ... (1)

قوله:«من بعض طیب...»[ص 252،س 3]؛لعلّ مِنْ لیست تبعیضیّة، و الأظهر عدم لفظ بعض کما فی قوله:«من طیب»الآتی.

البحث الثالث:فی امور تتبع الإخراج و فیه آیات:

الأولی وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَلِأَنْفُسِکُمْ... (2)

قوله:«لأنّ الظاهر أنّ المراد بالنفی فی قوله: وَ مٰا تُنْفِقُونَ (3)النهی...»[ص 261،س 16]؛و یحتمل أن یکون المقصود نفی الإنفاق الخالی عن القربة بانتفاء الغایة.

الثانیة: لِلْفُقَرٰاءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ... (4)

قوله:«و أحصروا أنفسهم...»[ص 262،س 8]؛ظاهره و ظاهر قوله:«منعوا أنفسهم»قراءة أُحْصِرُوا بصیغة البناء للفاعل،و المعروف هو البناء للمفعول،فلعلّ مقصوده رحمه اللّه بیان ما یستفاد من الآیة من غیر أن یقصد تفسیر الآیة علی وفق ظاهر اللفظ.

و یحتمل أن یکون مقصوده أنّ فاعل إحصار الفقراء المذکورین هاهنا لیس غیرهم، بل هم فاعل الإحصار لتهیّئ الجهاد أو الأعمّ.

قوله:«و حینئذ لا کراهة فی أخذ الزکاة...»[ص 263،س 21]؛الإستدلال

ص:128


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 267.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 272.
3- (3)) -نفس المصدر.
4- (4)) -نفس المصدر،الآیة 273.

علی عدم کراهة أخذ الزکاة و ترک الکسب لمطلق العبادة مشکل؛لأنّه یمکن أن یکون لدوام تهیّئ الجهاد الذی یفوت بالسفر مدخل فی عدم الکراهة.

نعم،إن ثبت قدرتهم علی الکسب المقارن لدوام التهیّئ للقتال فهی کما ذکره رحمه اللّه و کذلک طلب العلم لبعض الناس إذا کان معارضا للکسب اللایق،فلا کراهة فی أخذ الزکاة و ترک الکسب.

التاسعة: وَ مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمُ ابْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اللّٰهِ... (1)

قوله:«أی جاءت ثمرتها (2)...»[ص 274،س 10]؛قال الفیروزآبادی:«و آتی إلیه الشیء:ساقه (3)و فلانا شیئا:أعطاه إیّاه». (4)

فظاهر ما قاله و نصب أُکُلَهٰا (5)أن یقول بدل قوله:«جاءت»أعطت،فلعلّ أحد مفعولی (آتت)محذوف،و مقصود المصنّف طاب ثراه بیان الحاصل،من غیر تعرّض لتفسیر اللفظ علی وجه ینطبق علی الإعراب.

کتاب الخمس

و فیه آیات:

الأولی: وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ... (6)

قوله:«و کذا سهم ذی القربی...»[ص 280،س 3]؛یدلّ کلامه نورّ مرقده علی کون السهام الثلاثة له صلّی اللّه علیه و آله و هو خلاف ظاهر الآیة و الروایات.

قوله:«فإنّ المتبادر من الغنیمة هنا هی ذلک...»[ص 280،س 11]؛الظاهر أنّ

ص:129


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 265.
2- (2)) -فی المطبوعة:«أی جاءت بثمرتها»بدل«أی جاءت ثمرتها».
3- (3)) -صححناه من المصدر و لکن العبارة فی کلتی النسختین هکذا«أنا آتی فلانا و فلانا...».
4- (4)) -القاموس المحیط،ج 4،ص 297.
5- (5)) -سورة البقرة،الآیة 265.
6- (6)) -سورة الأنفال،الآیة 41.

وجه تقیید التبادر بقوله:«هنا»هو کون ما قبل الآیة و ما بعدها فی الحرب،فالمناسب جعل کون الإثنین فی الحرب دلیلا علی التبادر لا جعله مؤیّدا للتبادر کما یظهر من کلامه رحمه اللّه.

کتاب الحج

اشاره

و البحث فیه علی أنواع

،

[النوع] الأوّل:فی وجوبه

،و فیه آیتان:

الأولی: إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنّٰاسِ... (1)

قوله:«فالظاهر رجوعهما إلیهما...»[ص 291،س 11]؛هذا التفریع لا یتفرع علی ما فّرعه،و مع عدم صحة التفریع إرجاع ضمیر«فیه»مثلا إلی البیت و بکّة بعید،و إن وجّه بکلّ واحد منهما.و لعلّ الإرجاع بالتوزیع،و هو مع صحّة التفریع بعید.

قوله:«[و قیل أیضا]إنّه إشارة إلی استجابة دعاء ابراهیم علیه السّلام» (2)[ص 292، س 2]؛و إذا کان کذلک فلا یرجع الضمیر إلی البیت،بل إلی بکة بالتأویل الذی ذکره أو بغیره.

هذا و إذا کان مراد إبراهیم من الدعاء بجعل البلد آمنا جعله علی نحو لا یحدّ الجانی فیه مثلا،و أمّا إذا کان المراد منه من التخریب أو الآفات کما أشار إلیه بقوله:

«و یحتمل...»فقوله تعالی: وَ مَنْ دَخَلَهُ کٰانَ آمِناً (3)لیس إشارة إلی استجابة دعائه علیه السّلام بناء علی الإحتمال الأوّل.و أمّا علی احتمال الأمن من الآفات فیمکن أن یکون إشارة إلی استجابة دعائه،کما لا یخفی.

قوله:«و لکن إرادة الحرم هنا من مقام إبراهیم بعید»[ص 292،س 6]؛لأنّه عند إرادة المقام المعروف من المقام و إرجاع ضمیر«فیه»إلی بکّة یظهر ظرفیّة مرجع

ص:130


1- (1)) -سورة آل عمران،الآیة 96.
2- (2)) -القائل هو جار اللّه الزمخشری فی الکشّاف،ج 1،ص 389.
3- (3)) -سورة آل عمران،الآیة 97.

الضمیر بالنسبة إلی المقام،و کذلک عند إرجاعه إلی البیت إن ارید به المسجد الحرام،و إن ارید به الکعبة أیضا الظرفیّة غیر بعیدة،لمجاورته إیّاها فکأنّه فیه.

و أمّا عند إرادة الحرم من المقام فلیس لمرجع الضمیر ظرفیّة بالنسبة إلی المقام،کما لا یخفی.

قوله:و اعلم أنّ فی هذا الحکم و دلیله...»[ص 292،س 9]؛فی دلالة الحکم بمنع السوق و غیره ممّا هو مذکور فی الروایة و دلیله علی وجوب الإجتناب عن الفاسق مطلقا إشکال،بل الظاهر أنّ سبب الإجتناب هناک أن یضطرّ إلی الخروج حتّی یمکن إقامة الحدّ علیه،و هذا الدلیل لا یجری فی غیر الحرم.

الثانیة: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ یَصُدُّونَ... (1)

قوله:«من أنّ کراء دور مکّة الحرام»[ص 294،س 14]؛و هذا لا ینافی جواز البیع و الإجارة باعتبار الإشتمال علی الأعیان المحدثة،لاحتمال تعلّق حکمهم بحرمة کراء دور مکّة بالدور التی کانت عند الفتح.

قوله:«و یحتمل الکلّ مجازا»[ص 303،س 1]؛وجه المجازّیة:إمّا استعمال الأمر الذی ظاهره طلب الطبیعة فی الأفراد.

و إمّا استعمال ما ظاهره الوجوب فی الوجوب و الإستحباب معا،الوجوب باعتبار طواف الزیارة و النساء،و الإستحباب باعتبار طواف الوداع.

و إمّا استعمال الأمر فی الرجحان المطلق الذی یتحقّق فی ضمن الواجب و المستحبّ.

و الظاهر هو أحد الأخیرین،لعدم اختصاص الوجه الأوّل للمجازیّة بإرادة الکلّ من الأمر،فظاهر أنّ مجازیّة الأمر بناء علی أحد الإحتمالین الأخیرین إنّما هی لاشتمال الکلّ علی طواف الوداع الذی استعمال الأمر فیه مجاز،و أنّ تخصیص ذکر المجازیّة فی ذیل«و یحتمل الکلّ»لیس لتخصیص هذا الإحتمال بالمجازیّة.

ص:131


1- (1)) -سورة الحج،الآیة 25.
[النوع] الثانی:فی أنواعه و أفعاله و شیء من أحکامه

و فیه آیات: وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلّٰهِ... (1)

قوله«قبل أن یفوت الحجّ»[ص 311،س 8]؛ذکر القبل مع کون حکم البعد أیضا ذلک لدفع توهّم لزوم انتظار فوات الحجّ لهدی التحلّل،فذکر«قبل أن یفوت الحجّ»لبیان کونه مندرجا فی زمان هدی التحلّل،و اندراج الزمان الذی بعد فوات الحجّ فی زمان هدی التحلّل یظهر بالأولویّة،و الظاهر فی إفادة هذا المعنی أن یقال:و زمانه زمان إرادة التحلّل و إن کانت قبل أن یفوت الحجّ.

قوله:«فأراد الرجوع إلی أهله»[ص 312،س 6]؛الظاهر أنّ مقصوده علیه السّلام أنّه إن أراد الرجوع إلی أهله نحر بدنة للتحلّل،لمشقّة بقائه محرما إلی أن یعتمر لطول المدّة حینئذ،و إن أقام مکانه حتّی یبرأ و یعتمر فلا احتیاج إلی نحر البدنة للتحلّل،و لعلّ هذا باعتبار الغالب لأنّ الغالب فی الراجع إلی البلد طول المدّة إلی أن یعتمر.

و یمکن أن یکون التحلّل بنحر البدنة عند مشقّة البعث،أو الصبر إلی یوم المواعدة، و الظاهر حصول التحلّل بنحر البدنة حینئذ لا کونه مستحبّا،و حصول التحلّل بحضور یوم المواعدة بعد البعث،لظاهر المقابلة بین قوله:«أو أقام مکانه»و قوله:«رجع و نحر بدنة» هاهنا،و قوله:«و حلق رأسه»بعد قوله علیه السّلام:«فدعا علی علیه السّلام ببدنة فنحرها». (2)

قوله:«فإنّ فیه أنّه فعل الحسین»[ص 313،س 4]؛فی الفقیه هکذا:روی رفاعة بن موسی عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:«خرج الحسین علیه السّلام معتمرا و قد ساق بدنة حتّی انتهی إلی السقیا فبرسم،فحلق شعر رأسه و نحرها مکانه،ثمّ أقبل حتّی جاء فضرب

ص:132


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 196.
2- (2)) -راجع:زبدة البیان،ص 312 و انظر:الکافی،ج 4،ص 369،ح 3؛وسائل الشیعة، ج 13،ص 178،ح 3.

الباب،فقال علی علیه السّلام:ابنی و ربّ الکعبة افتحوا له،و کانوا قد حملوا له الماء،فأکبّ فی شرب (1)ثمّ اعتمر بعد». (2)

نسبة النحر فی روایة معاویة إلی علی علیه السّلام و فی هذا الروایة إلی الحسین علیه السّلام لیستا متنافیتین،لإمکان النسبة إلیهما بکونهما أمرین،و یمکن نسبته إلی الحسین علیه السّلام إلی المدینة لبعض الأغراض المتعلّق بوصوله إلیها قبله.

و یؤیّد هذا الإحتمال قوله:«و قد کانوا حملوا له الماء».

قوله:«لا یدلّ علی أنّه محلّ...»[ص 313،س 15]؛ذکر«و یمسک أیضا»بعد قوله:«و لکن یبعث من قابل»یدلّ علی کونه محلاّ،و علی کون الإمساک بعد البعث لا قبله،و حمل قوله علیه السّلام:«و قد أحلّ»علی أنّه فعل أفعال المحلّ لیس بعیدا،لکن محلّ الإستدلال لیس هذا اللفظ حتّی یختلّ بهذا الإحتمال،و مفهوم إذا بعث فی الروایة الغیر الصحیحة مؤیّد لما ذکرته،و تأیید قول الراوی:«فأتی»بعد قوله:«و قد أحلّ»لما ذکره لو سلّم لا یعارض دلالة المفهوم فی کلامه علیه السّلام.

قوله:«علی أنّ هذه الزیادة...»[ص 313،س 19]؛إسقاط بعض الفقرات عمدا لدم تعلّق الغرض بخصوصه فی الباب الذی نقلوا الحدیث،و إسقاطه سهوا و إن تعلّق الغرض به غیر عزیز،و إن کان ظاهر ما نحن فیه من القسم الثانی،و ضمّ أمثال تلک الفقرات من غیر أن تکون من الروایة لا یجری فیه السهو،و نسبة التعمّد إلی العدول و الثقات لا وجه له،فظهر أنّ انفراد التهذیب بالزیادة لا یکون سببا للاتهام فی هذه الزیادة.

قوله:«لم یبعد القول...»[ص 313،س 20]؛قد ظهر لک بعد ما ذکره قدّس سرّه بمحض الخبرین.

قوله:«مع التصریح قبله بالبعث»[ص 314،س 5]؛یمکن أن یؤیّد عدم المنافاة

ص:133


1- (1)) -فی المصدر:«فأکب علیه فشرب».
2- (2)) -الفقیه،ج 2،ص 516،ح 3109؛وسائل الشیعة،ج 13،ص 186،ح 2.

بین أوّل الروایة و آخرها بأنّه لیس فی الروایة ما یدلّ علی توقّف الإحلال علی البعث، بل بعد أن قال الراوی:«فبعث بالهدی»بیّن علیه السّلام حکمه من المواعدة و غیرها،و لیس الأمر بالبعث فی کلامه علیه السّلام فی هذه الروایة،فیظهر من تقریره علیه السّلام فی أوّل الروایة و قوله علیه السّلام:«رجع و نحر بدنة»و بیان فعل أمیر المؤمنین علیه السّلام فی آخرها التخییر.

و یمکن حمل نحر البدنة علی الإستحباب بعد تحقّق البعث و إن اشتمل علی تکلّف، فتأمّل.

قوله:«و تحقّقه»؛لیس فی الأصل،لکن کتب فی بعض النسخ«و تحقّقه-إلی-غیر ظاهر»فی الحاشیة، (1)و کتب:من إملائه.

قوله:«و یمکن استفادته من الآیة...»[ص 316،س 12]؛قال قوم بأنّ الأمر بشیء بعد النهی عنه إنّما یدلّ علی جوازه،مثل قوله تعالی: وَ إِذٰا حَلَلْتُمْ فَاصْطٰادُوا (2)و الحقّ معهم،و أمّا استفادة وجوب فعل المنهیّ عنه بمحض ظنّ دلالة الغایة علیه فهی فی غایة البعد،بل حمل اللفظ علیه یحتاج إلی دلیل خارج،و لیس وجوبه ممّا یفهم من الغایة.

فظهر ضعف قوله طاب ثراه:«فیفهم من الغایة حینئذ وجوب فعل المحلّل»،و قوله:

«فیکون التقدیر فاحلقوا بعد البلوغ».

قوله:«و أیضا الظاهر أنّه طواف الزیارة»[ص 317،س 9]؛ظاهر قوله علیه السّلام:

«لا یحلّ له النساء حتّی یطّوّف بالبیت و بالصفا و المروة» (3)و إن کان حصول التحلّل بطواف الزیارة و السعی،لکن ینبغی حمل الطواف علی الطواف المعتبر فی العمرة، فیندرج فیه طواف النساء،و لعلّ الإجمال إنّما هو لکفایة اشتهار لزوم طواف النساء أیضا،

ص:134


1- (1)) -فی الطبعة القدیمة(زبدة البیان،ص 240)کتب فی ذیل هذه العبارة:«و لکنّ الإستصحاب یقتضی البقاء علی الإحرام حتّی یتحقّق المحلّل»؛«و تحقّقه بمجرّد حصول الوقت غیر ظاهر». منه رحمه اللّه.
2- (2)) -سورة المائدة،الآیة 2.
3- (3)) -الکافی،ج 4،ص 370،باب المحصور و المصدود و ما علیهما من الکفارة،ح 3.

أو علم الراوی به فی فهم المقصود،و إنّما حملنا الروایة علی خلاف ظاهرها لکون ظاهر قوله علیه السّلام:«فإنّ الحسین بن علی-صلوات اللّه علیهما-أخرج معتمرا»هو کون العمرة مفردة.

قوله:السادس«أنّ هذا الطواف»[ص 317،س 12]؛أی المذکور فی صحیحة معاویة هل هو شرط؟،أی علی تقدیر اشتراطه فی التحلّل من النساء فی العمرة المفردة عند تحقّق الحصر فیها.

قوله:«موجود فی صحیحة معاویة بن عمّار فی الفقیه»[ص 319،س 1]؛ هذه الصحیحة هی التی نقلها المصنّف بقوله:مثل صحیحة معاویة بن عمّار (1)و حسنته عن أبی عبد اللّه علیه السّلام (2)إلی قوله:«و المحصور لا یحلّ له النساء»بلا اختلاف یختلف به المعنی، و لم ینقل فی الفقیه تتمّة ما نقله المصنف رحمه اللّه بل قال فی موضع التتمّة:«و إذا قرن الحجّ فی العمرة-إلی أن قال فی آخر ما ذکره-فإن اختلفوا فی المیعاد لم یضرّه إن شاء اللّه». (3)

و لا یبعد کون ما ذکره الصدوق رحمه اللّه فی موضع التتمّة من کلامه.

قوله:«و لکن یکتفی بالظنّ»[ص 319،س 10]؛الحکم باعتبار الظنّ بالبلوغ من الأخبار مشکل،بل الظاهر من الأخبار إنّما هو الإکتفاء بحصول یوم المواعدة،أو الیوم العاشر من ذی الحجّة.

قوله:«و هذه الحسنة تدلّ علی جواز الذبح...»[ص 320،س 4]؛قال الصدوق:روی معاویة بن عمّار عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی المحصور و لم یسق الهدی،قال:

«ینسک و یرجع»،قیل:فإن لم یجد هدیا؟قال:«یصوم». (4)

أقول:ظاهر أنّ«فی المحصور و لم یسق الهدی»من کلام بعض الحضّار،و الظاهر أنّ تخصیص السؤال باستعلام حکم غیر السابق إمّا لعلمه بحکمه فلا یحتاج إلی استعلام حکمه،و إمّا لتعلّق الغرض بعلمه بحکم غیر السابق.

ص:135


1- (1)) -الفقیه،ج 2،ص 514،ح 3106؛وسائل الشیعة،ج 13،ص 187،ح 1.
2- (2)) -الکافی،ج 4،ص 370،ح 5؛وسائل الشیعة،ج 13،ص 187،ح 2.
3- (3)) -الفقیه،ج 2،ص 514،ح 3106.
4- (4)) -نفس المصدر،ح 3106.

و علی التقدیرین لا دلالة فی کلامه علیه السّلام علی إجزاء هدی السیاق عن هدی التحلّل.

قوله:«مقیّد بعدم فواته»[ص 321،س 12]؛و لا یبعد أن یقیّد معه،و بعدم احتمال إدراک الحجّ عادة بلا مشقّة لا تتحمّل عادة.

قوله:«و ظاهر الآیة و أخبار الحصر عام»[ص 321،س 15]؛ظاهر أکثر الأخبار أنّ الحصر هو کون المحرم باعتبار العلل و الأمراض ممنوعا عن دخول مکّة و الإتیان بالأفعال المخصوصة،و أمّا اندراج الممنوع عن الحجّ بمنع المرض أو عذر آخر عن الأفعال المخصوصة فی وقت مخصوص مع إمکان أفعال العمرة بعده بلا مشقّة فی ظاهر الأخبار غیر ظاهر،بل اندراجه فی عموم فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ (1)أیضا غیر ظاهر،لعدم بعد إرادة الممنوعیّة من الأفعال المخصوصّة بلا مشقّة عادیة (2)من الإحصار،فأدنی صارف عن مقتضی ظاهر الإطلاق کاف فی الصرف منه.

نعم،لا یبعد تأیید ما ذکره علیه السّلام بصحیحة زرارة الآتیة بعد صفحة.

قوله:«کما فهمت من شرط تخصیص الکتاب»[ص 321،س 18]؛الشرط المذکور فی المخصّص جار هاهنا إن کانت الآیة ظاهرة فی العموم،و قد عرفت عدمه.

قوله علیه السّلام:«و أیّما قارن أو مفرد...» (3)[ص 322،س 4]؛ظاهر عموم اللفظ شامل لمن کان سبب تأخیر القدوم الحصر أو الصدّ أو غیرهما،و لکن لا یدلّ علی وجوب الإحلال بعمرة للمحصور أو المصدود الذی لم یقدم.

قوله:«و علیه الحجّ من قابل»[ص 322،س 5]؛یمکن الجمع بین هذه الروایة و صحیحة داود الآتیة باستقرار الحجّ و عدمه،و بالإستحباب.

قوله علیه السّلام:«أری أن یهریق...» (4)[ص 322،س 10]؛یدلّ الروایة علی تحقّق

ص:136


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 196.
2- (2)) -جائت«عادته»بدل«عادیة»فی نسخة M .
3- (3)) -الکافی،ج 4،ص 476،باب من فاته الحج،ح 2.
4- (4)) -الفقیه،ج 2،ص 472،باب ما جاء فیمن فاته الحج،ح 2996.

الإحلال بالذبح و الحلق،و علی وجوب الحجّ من قابل علی تقدیر الإنصراف و الإکتفاء بالإحلال بهما،و علی سقوط الحجّ إن أقاموا و اعتمروا علی وجه الذی ذکره علیه السّلام بقوله:

«و إن أقاموا...».

و ینبغی التقیید بصورة عدم الإستقرار،و حینئذ ینبغی حمل ما ذکره بقوله:«و علیهم الحجّ من قابل إن انصرفوا»أیضا علی هذه الصورة،و الظاهر أنّ التقیید بقوله:«إن انصرفوا»لیس للدلالة علی أنّهم إن أقاموا یسقط الحجّ و إن لم یعتمروا،بل یظهر من مقابلته بقوله:«و إن أقاموا حتّی یمضی...»الذی مقتضاه سقوط الحجّ بالإقامة و الإعتماد علی الوجه الذی ذکر أنّ عدم الإعتماد علی الوجه المذکور إنّما هو علی تقدیر انصرافهم إلی بلادهم،و مقتضاه وجوب الحجّ من قابل.

قوله:«فیمکن حملها علی المحصور»[ص 322،س 14]؛حملها علی المحصور فی غایة البعد،لظاهر قوله:«إنّ قوما...»إلاّ أن یحمل المحصور علی المعنی الأعمّ الشامل للمحصور بالعرض،و حینئذ أیضا محض الإمکان و الإحتمال بلا ظهور، بل یحتمل أنّ سبب کون التأخیر صدّا فی الجملة أو قلّة الماء و الکلاء، (1)أو أحدهما،أو عدمهما،أو عدم أحدهما فی الطریق الذی یمکن الوصول علی تقدیر السلوک به.

و بالجملة،الذی یظهر من الروایة کون قدومهم بعد فوت الحج،و لا یظهر منها سبب التأخیر بوجه.

قوله علیه السّلام:«فلیطف بالبیت اسبوعا...» (2)[ص 323،س 12]؛هذه الروایة تدلّ علی کون المصدود فی الصورة المذکورة مأمورا بالعمرة،و لم یذکر لها بدلا،فظاهرها التعیین،و إذا لم یکن فرق بینه و بین المحصور کما یذکره طاب ثراه بقوله:«لکنّ الظاهر عدم الفرق بینهما»فالظاهر تعیّن العمرة علی المحصور أیضا علی تقدیر وروده مکّة.

قوله:«لأنّ المراد الحصر عن الحجّ و العمرة»[ص 323،س 16]؛کما یدلّ

ص:137


1- (1)) -«الکلأ:العشب رطبه و یابسه و جمعه أکلاء»؛معجم الوسیط،ج 2،ص 793-794.
2- (2)) -الکافی،ج 4،ص 371،باب المحصور و المصدود و ما علیهما من الکفارة،ح 8.

علیه ذکر قوله تعالی: فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ (1)بعد قوله: وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلّٰهِ هذا هو الظاهر،لکن هذا مناف لما ذکره رحمه اللّه فی البحث الثالث عشر بقوله:و ظاهر الآیة و أخبار الحصر عام.

قوله:«و ذلک یفهم من قوله:(ظالما له)بالمفهوم»[ص 323،س 19]؛هذا تمسّک بمفهوم کلام الراوی،و لا یخفی وهنه.

قوله:«لقوله قبل أن یعرّف»[ص 324،س 9]؛مع کونه من کلام الراوی یمکن عرضه من التقیید کون الواقعة کذلک لا حکمه بصحّة الحجّ علی تقدیر کون الصدّ بعد الوقوف بعرفة.

قوله:«قیاسا علی المصدود»[ص 324،س 19]؛لا یبعد أن یقال:إنّ أمر المحصور أشدّ من أمر المصدود،لتحلّل المصدود عن جمیع ما أحرم بغیر إتیانه بأفعال العمرة،بخلاف المحصور،فلا ینبغی حمل قوله:«قیاسا»علی القیاس المنفی عند أهل الحقّ،بل الظاهر أنّ مراده طاب ثراه هو القیاس بطریق أولی.

قوله:«و بهما یتحقّق الحجّ»[ص 325،س 15]؛ظاهره الحصر الذی مفاده تحقّق الحجّ بمحض الموقفین و إن فات طواف الزیارة و السعی،فإن کان دلیل الحصر ما ذکره بقوله:«إلاّ أنّ الظاهر من قوله حَتّٰی یَبْلُغَ» (2)و غیره ممّا هو مذکور هاهنا فالمناسب الإکتفاء به،و إن کان للحصر دلیل بخصوصه فالمناسب ذکره و لم یذکر.

و الکلام فی قوله رحمه اللّه:«و بفواتهما معا یبطل الحجّ»مثل الکلام فی قوله:«و بهما یتحقّق الحجّ»إن لم یقصد منهما الحصر،فلا انتفاع بهما هاهنا.

و فی قوله:«و إیجاب هدی آخر-إلی قوله-خلاف الأصل»أن التمسّک بکون شیء خلاف الأصل فی أمثال تلک الامور غیر نافع،و التمسّک بالشریعة السمحة مع تحقّق مثله لا یخلو من ضعف،و قوله:«بل هو الظاهر المتبادر»ممنوع.

قوله:«مع فوات الآخر به»[ص 325،س 20]؛الضمیر المجرور للحصر،

ص:138


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 196.
2- (2)) -نفس المصدر.

و حینئذ مفاد قوله:«أو عن أحدهما مع فوات الآخر به»هو الحصر عن الموقفین،فلا فرق بین المعطوف و المعطوف علیه،فالصواب عدم ذکر لفظ«به»کما یذکره زین الملّة والدین رحمه اللّه (1)،و جعل«الباء»بمعنی«عن»و إن لم یکن فی ذیل السؤال،مثل: فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً (2)کما جوّزه بعضهم و قال به فی: وَ یَوْمَ تَشَقَّقُ السَّمٰاءُ بِالْغَمٰامِ (3)و إرجاع الضمیر المجرور إلی الحاجّ المفهوم من المقام بعید،لکن یمکن ذکره فی مقام توجیه مثل المصنّف طاب ثراه.

قوله:«و إن لم نقل باندراجه فیها فکذلک»[ص 326،س 9]؛هذا مناف لما ذکره فی الفائدة العاشرة من فوائد صحیحة الفضل بن یونس،و عدم العلم بالتحلّل إلاّ بالذبح لا یضرّ إذا کان التحلّل بدونه مستفادا من الروایة المعتبرة.

و لعلّ ما ذکره هاهنا هو مختاره رحمه اللّه،و ما ذکره فی الفائدة هو بیان أمر یستفاد من الروایة المذکورة؛و لعلّ ما استفید من ظاهر هذه الروایة لم یکن معتمدا عنده،لعدم صحّتها.

و العدول عن ظاهر مذهب الأصحاب و التأسّی به إنّما یصحّ إن علم بالتحلّل بغیر الذبح،و الإعتبار فی الجملة لا یکفی عنده طاب ثراه عند معارضة الروایة مثل الأمرین المذکورین.

قوله:«کما دلّ علیه صحیحة معاویة بن عمّار»[ص 326،س 12]؛لم یجز ذکر المصدود فی الروایة المذکورة إلاّ فی آخرها لم حیث قال السائل:«قلت:فما بال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله-إلی قوله-فقال:لیسا سواء النبی صلّی اللّه علیه و آله کان مصدودا،و حسین کان محصورا» (4)و الدلالة غیر ظاهرة.

و یمکن أن یقال:إنّ الراوی بعد تحقّق الذبح و الحلق فی الحسین علیه السّلام لمّا سمع من أبی

ص:139


1- (1)) -راجع:مسالک الأفهام،ج 2،ص 391.
2- (2)) -سورة الفرقان،الآیة 59.
3- (3)) -نفس المصدر،الآیة 25.
4- (4)) -مستدرک الوسائل،ج 9،ص 308،باب أن المصدود بالعدو تحل له النساء،ح 2.

عبد اللّه علیه السّلام عدم تحلّله من النساء سأل بقوله:«فما بال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله»عن الفرق،و ظاهر أنّ هذا السؤال إنّما نشأ من تحلّل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بمحض الذبح و الحلق و عدم الحاجة فیه إلی الطواف،فقوله علیه السّلام بعد هذا السؤال:«سواء»أی فی الحاجة إلی الطواف و عدم الحاجة إلیه.

و عدم تخطئة السائل فی منشأ السؤال الذی هو تحلّله صلّی اللّه علیه و آله بمحض الذبح و الحلق فی قوّة تصدیقه فی کونهما محلّلین له صلّی اللّه علیه و آله و لا یخلو من تکلّف،و مع هذا ما یذکره بقوله:«و أمّا وجوب الحلق أو التقصیر...»آب عن هذا التوجیه.

قوله:«و إن کان فی دلالة الأخیرة تأمّل»[ص 327،س 2]؛وجه التأمّل أنّ من ظاهر لفظ قصر و حلّ و نحر لم یظهر أکثر من فعلها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله،و أمّا کون فعل کلّها أو بعضها بعنوان الوجوب لم یظهر من ظاهر هذا اللفظ،کما یدلّ علیه ما یذکره بقوله:«و لا صریحة فی أنّه علی سبیل الوجوب».

قوله:«و أیضا فیها دلالة...»[ص 327،س 4]؛دلالته علی عدم الترتیب غیر ظاهرة.نعم،لا یدلّ علی الترتیب،و بین دلالته علی عدم الترتیب و عدم الدلالة علی الترتیب فرق ظاهر.

قوله:«و ظاهر الآیة...»[ص 327،س 7]؛لأنّ ظاهرها علی تقدیر اندراج المصدود فیها کفایة ما استیسر من الهدی،و قوله تعالی: وَ لاٰ تَحْلِقُوا رُؤُسَکُمْ حَتّٰی یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ (1)علی تقدیر دلالته علی وجوب الحلق بعد بلوغ الهدی محلّه بوجه ما و إن کان تخییریّا-کما ذکره المصنّف سابقا-فهو مخصوص بالمحصور،بدلیل حَتّٰی یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ .

و قوله:«و لا إستصحاب»[ص 327،س 8]؛إشارة إلی رفع ظاهر الآیة حکم أصالة بقاء الإحرام.

ص:140


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة،196.

قوله:«ما ورد فی صحیحة معاویة بن عمّار»[ص 327،س 9]؛الظاهر أنّها هی الصحیحة المذکورة،و لیس فیها ما ذکره.

قوله:«و إن کان ظاهر صحیحة معاویة»[ص 327،س 14]؛غیر ظاهر من الصحیحة،و لعلّ قوله بالظهور من واقعة الحسین باعتبار اشتراک الصدّ مع الحصر فی الأحکام و صحّة الذبح مکان النحر،و فیه عدم ظهور کون النحر بعنوان الوجوب،و علی تقدیر القول به ینبغی القول بوجوب الحلق أیضا،لاشتمال الواقعة المذکورة علیه أیضا، و لم یقل به،کما ظهر من قوله آنفا:«و أمّا وجوب الحلق...».

قوله:«کما فهم من صحیحة معاویة»[ص 327،س 16]؛فیها:«و إن کان مرض فی الطریق فأراد الرجوع إلی أهله رجع و نحر بدنة»،و الواو لا یدلّ علی الترتیب،فیدلّ علی تحقّق الأمرین من مرید الرجوع،و أمّا علی جواز الذبح بعد رجوعه إلی منزله فلا.

و الإستدلال بالإطلاق مع قوله:«یکون ظاهر صحیحة معاویة و روایة زرارة وجوبه فیه»لا وجه له.

قوله:«و لی فی هذا تأمّل»[ص 329،س 17]؛اعلم أنّه یمکن أن یترک أحد بعض الأفعال المتعلّقة بالحجّ و العمرة الذی یفوت به الحجّ و لا یحلّ عن الإحرام عمدا أو جهلا،و بعد رجوعه إلی موضع یتوب عن الخطیئة التی صدر منه علی تقدیر،و یحصل العلم بالإحلال علی تقدیر،و یرید الإحلال بالعمرة،فیمنعه قطّاع الطریق منعا لا یمکن الوصول إلی مکّة إمّا بعدم الإکتفاء بأخذ المال،أو بعدم إمکان الوصول بعد أخذه،أو عدم حصول الرفعة و عدم إمکان السیر بدونها،و إن لم یکن قطّاع الطریق مانعة بالفعل لکن کان الخوف من حصولهم أو من السباع بحیث یکون السیر مع عدم الرفقة إلقاء للأنفس إلی التهلکة أو عدم اللیل،لاستلزامه فی بعض الصور الخوف عن أحد الأمرین أو کلیهما مع مزید هو خوف انجرار السیر إلی طریق یفقد الماء و الکلاء الضروریّین،بل الزاد و الراحلة.

و القول بعدم إمکان الإنحلال فی الصور المذکورة خروج عن رعایة مقتضی نفی الحرج و الضیق،و مقتضی السمحة السهلاء.

ص:141

و إذا عرفت ما ذکرته یظهر لک ضعف الإیرادات الآتیة.

قوله:«و لو ظنّ انکشاف العدوّ تربّص ندبا»[ص 330،س 7]؛الحکم بندبیّة التربّص علی تقدیر العلم أو الظنّ بانکشاف العدوّ بعد یومین مثلا،و یمکن إدراک الحجّ بعد الإنکشاف فی غایة البعد،لعدم ظهور اندراج مثل هذه الصورة فی الآیة علی تقدیر العموم،و لا فی روایات الصدّ،فلا یزول أصالة بقاء الإحرام قبل الإتیان بالمناسک،لا بالآیة و لا بالروایات.

نعم،لا یبعد الحکم بندبیّة التربّص إلی انکشاف العدوّ،و إذا کان التربّص إلی انکشاف العدوّ و الإتیان بالمناسک مشتملا علی مشقّة لا یتحمّل عادة،و ظاهر کلامه؛ندبیّة التربّص مطلقا،و لم یظهر لی دلیل علیه.

قوله:«و إنّه علی تقدیر»[ص 330،س 14]؛قوله:«و إنّه»إشارة إلی الحاجّ الذی فعل ما یبطل حجّه،کما تقدّم (1)من کلام الشهید الثانی.و قوله:«علی تقدیر إلحاقه بالمصدود»إشارة إلی عدم إلحاقه به،کما أشار إلیه فی ذیل قوله:«و لی فی هذا تأمّل».

و قوله«إنّما یلحق بالمصدود عن العمرة»[ص 330،س 15]؛یعنی مع عدم إلحاقه بالمصدود،کما أومأ إلیه فی ذیل التأمّل،«لو فرض إلحاقه (2)به إنّما یلحق بالمصدود عن العمرة لو قلنا...»و الحال أنّ کلام الشهید الثانی لا یحتمله،لدلالته علی عدم الإنتقال إلی العمرة،ما یدلّ علیه قوله:«ما یقدر علی الذهاب إلی الحجّ للمنع عن الطریق».

و قوله:«بشرط أن یقصد»[ص 330،س 18]؛إشارة إلی ما ذکره بقوله:«و أیضا ما نجد له عزما و صدّا...».

و الحاصل:عدم اتّحاد کلام الشهیدین،و فیه أنّه لا یلزم اتّحاد الکلام مع مأخذه، و لعلّ مقصوده هذا القدر،و هذا سهل.

ص:142


1- (1)) -وردت کلمة«نقله»بدل«تقدّم»فی نسخة M .
2- (2)) -فی المطبوع و فی موضعین من الحاشیة«أنّه علی تقدیر إلحاقه»بدل«لو فرض إلحاقه».

قوله:«و علیه خبر آخر صحیح علی الظاهر»[ص 331،س 7]؛و یدلّ علیه غیر صحیحة فضل بن یونس المذکورة أخبار متعدّدة،لکن قوله علیه السّلام:«من أدرک جمعا فقد أدرک الحجّ»فی صحیحة معاویة لا یدلّ علیه،لأنّ المتبادر من إدراک الجمع هو إدراک إختیاری منه لا الأعمّ،و لو سلّم تساوی احتمال الأعمّ لاحتمال الإختیاری لا یمکن الإستدلال بالاحتمال المساوی.

قوله:«إذا کان بسبب الإحرام»[ص 332،س 4]؛أی إذا کان السبب الإحرام.

قوله:«و سببیّته للمرض»[ص 332،س 5]؛لا یبعد أن یکون هذا بعنوان المثال، الإمکان عدم سببیّة الإحرام و تابعه الذی هو عدم الحلق هاهنا للمرض،بل سببیّته للمشقّة التی لا یتحمّلها المریض عادة،لأنّ المریض قد یضعف عن تحمّل ترک بعض العادات و إن لم یشتمل علی أذی الرأس عرفا،أو سببیته لترک بعض المعالجات مثل تعسّر الحجامة أو تعذّرها،و هذا أیضا مشقّة عظیمة،و ظاهر إنّ إحدی هاتین المشقّتین کافیة لجواز الحلق و إن لم یکن عدم الحلق سببا للمرض بأحد الوجهین.

و إن لم یجعل اللام فی قوله:«هذا الضرر»للإشارة إلی المرض المذکور بل للإشارة إلی الضرر المطلق الذی یترتّب علی عدم حلق المریض،فهو موافق للتعمیم الذی ذکرته، و إن کان بعیدا بحسب اللفظ.

و یمکن أن یقال:إنّ الصورة المفروضة أوّلا داخلة عند المصنّف فی قوله تعالی:

أَذیً مِنْ رَأْسِهِ (1)لأنّه لم یظهر اعتبار المشقّة التی لا یتحمّلها الأصحّاء فی حلق أذی الرأس حتّی یخرج الصورة المفروضة عنه.

و یمکن جعل الحاجة إلی حلق الرأس المریض للحجامة داخلة فی سببیّة الإحرام لزیادة المرض کیفا أو کمّا.

و قال صاحب الکشّاف فی تفسیر الآیة:«فمن کان به مرض یحوجه إلی الحلق» (2)و هذا الإطلاق أظهر.

ص:143


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 196.
2- (2)) -الکشّاف،ج 1،ص 268.

قوله:«و أیضا لیس فیها لکلّ واحد مدّ»[ص 334،س 7]؛الظاهر أنّ قدر الشبع الذی ظهر من قوله علیه السّلام:«یشبعهم»لیس أکثر من المدّ،و لم یقل أحد بالأقلّ إذا کانت الصدقة بعین الطعام لا بالإطعام،و الظاهر أنّ من قال بنصف الصاع لم یکتف بما یشبع به الستّة مطلقا.

قوله:«و أیضا فی الأوّل زیادة فائدة...»[ص 334،س 8]؛إعلم أنّ ما ذکره بعد قوله:«ثمّ إنّ الظاهر هو الأوّل»فی بیان رجحان الأوّل الذی هو إطعام ستّة مساکین، و ما یذکره بقوله:«و أیضا یمکن الجمع...»و ما یذکره بقوله:«و أیضا الأصل...»أیضا فی رجحانه،فالظاهر أنّ هذا القول أیضا فی بیان رجحانه،و لا دلالة للإشتمال علی زیادة الفائدة علی الرجحان،و حمل الکلام علی بیان بعض ما یشتمل علیه الروایة من غیر إرادة بیان رجحان القول الأوّل به فی غایة البعد عن المقام.

قوله:«بأن یقال:قدر شبع عشرة قد یکون...»[ص 334،س 15]؛و ما ورد من إطعام عشرة فهو محمول علی هذه الصورة،فالقول بالستّة هو الأصل،و العشرة محمولة علی صورة خاصّة،و فیه أنّ حمل قوله علیه السّلام:«و الصدقة علی عشرة مساکین یشبعهم من الطعام» (1)علی خصوص هذه الصورة التی فی غایة الندرة فی غایة البعد،لو لم نقل بعدم احتمال حمل هذا المطلق علی هذا الخاص،فتأمّل.

قوله:«و أیضا الأصل...»[ص 334،س 16]؛الأصل الذی هو عدم وجوب إعطاء العشرة،و الإحتیاط الذی هو إعطاء إثنی عشر مدّا،کما هو مقتضی العمل بالأوّل مع الأوّل.

و فیه-مع إمکان معارضة الأصل بمثله-أنّ الأصل لا وقع له فی أمثال هذا المقام، و کونه احتیاطا باعتبار اشتماله علی القدر الزائد أیضا غیر ظاهر،فالصواب الإکتفاء بکثرة الروایة و الصحّة.

قوله:«و أیضا التعلیل غیر مناسب...»[ص 339،س 12]؛و لعلّ المناسب أن

ص:144


1- (1)) -الإستبصار،ج 2،ص 196،باب ما یجب علی حلق رأسه من الأذی من الکفارة،ح 2.

یقال:إنّه ظهر من قوله تعالی: فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ (1)عموم وجوب الهدی لمن تمتّع،علی ما هو ظاهر ترتّب الجزاء علی الشرط،و لم یسقط عن غیر الواجد بلا بدل، بل أوجب علیه الصوم بدلا عن الهدی،و هذا یدلّ علی تأکید الوجوب،ثمّ بیّن تعالی عدم نقصان البدل حینئذ کما هو مرویّ أبی جعفر علیه السّلام و فی هذا أیضا نوع تأکید،و کذا علی ما فسّره القائل أیضا یشتمل علی التأکید.

و مع ما ظهر من التأکید فی لزوم الهدی لمن تمتّع،إخراج من تمتّع من حاضری المسجد الحرام عن لزوم الهدی مع التیسّر بجعل ذلک إشارة إلی الهدی أو الصوم إذا عجز عنه-کما هو رأی للشافعی-تخصیص بعید عن ظاهر الآیة،لأنّ ظاهر ما ذکر من التأکید لزوم هدی التمتّع مع التیسّر،و أمّا إذا جعل ذلک إشارة إلی من تمتّع فلا یکون تخصیصا لظاهر الآیة لأنّ ظاهرها لیس عموم وجوب التمتّع حتّی تکون الإشارة تخصیصا له،بل ظاهرها عموم وجوب ما استیسر من الهدی علی الواجد،و الصیام علی الفاقد،و لم یخصّص بالإشارة.

و ممّا ذکرته ظهر وجه قوله:«و تخصیصه بغیر أهل مکّه...».

و الظاهر من قوله طاب ثراه:«و تخصیصه بغیر أهل مکّة بعید من سوق کلام اللّه تعالی» أنّه إشارة إلی ما ذکره بقوله:«لأنّ الکلام-إلی قوله-إذا عجز عنه».

و فیه:أنّ کون الکلام فی المتمتّع لا یأبی عن بیان اختلاف حکم متمتّع و متمتّع، فالظاهر هو ما ذکرته.

قوله:«و الدلیل علی کون الأشهر ثلاثة،ظاهر الجمع...»[ص 341،س 4]؛ الظاهر أن یقول:و یدلّ علیه أیضا ظاهر الجمع لأنّ ظاهر ما ذکره کون هذا الکلام أوّل الإستدلال علی المدّعی،و استدلّ علیه بقوله:«فإنّه یصح الإحرام»و أن یکتفی بما ذکرته،لأنّ ما ذکره-طاب ثراه-بقوله:«و صحّة الأفعال فی الکلّ فی الجملة»ظهر من قوله:«فإنّه یصحّ الإحرام...».

ص:145


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 196.

و قوله:«فی الجملة»فی قوله:«و صحّة الأفعال فی الکلّ فی الجملة»یدلّ علی أنّ الغرض دخول ذی الحجة فی أشهر الحجّ و إن کان باعتبار بعض أجزائه،سواء کان ذلک البعض هو تسعا أو أزید منها،و یدلّ علیه الروایتان اللتان ینقلهما من«الکافی».

و قوله:«و عدم صحّة وقوع...»الذی هو الدلیل الثالث علی کون الأشهر ثلاثة یدلّ علی عدم الإکتفاء بالبعض المذکور فی ذی الحجّة.

قوله:«روایة زرارة عن أبی جعفر علیه السّلام...»[ص 341،س 11]؛قال: «اَلْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومٰاتٌ (1)شوّال و ذو القعدة و ذو الحجّة،لیس لأحد أن یحرم بالحجّ فی سواهنّ، و لیس لأحد أن یحرم دون الوقت الذی وقّته»،الخبر. (2)

و ظاهر أنّ هذه الروایة إنّما تدلّ علی دخول ذی الحجّة فی أشهر الحجّ باعتبار بعض أجزائه الذی یصحّ إحرام الحجّ فیه،و لا یدلّ علی غیر ذلک.

قوله:«و فیه تأمّل إذ الذی یقول...»[ص 341،س 16]؛قوله طاب ثراه سابقا بقوله:«و هما یصحّان مع الإضطرار-إلی قوله-بتحریم التأخیر»،یدلّ علی قوله بکون کلّ ذی الحجّة زمان الحجّ و إن لم یقل بجواز التأخیر.

و قوله:«إذ الذی...»،یدلّ علی أنّ من قال بکون کلّ ذی الحجّة زمان الحجّ یقول بجواز التأخیر،و ظاهر هذه العبارة دعوی الإتّفاق علیه من القائلین بکون کلّ ذی الحجّة زمان الحجّ.

و قوله:و«ذلک غیر ظاهر»بعد قوله:إلاّ أن یقال:«إنّه قد علم عدمه منه...»،أیضا مؤیّد لهذه الدعوی،و لعلّ الإجماع الذی حجّة عند الأصحاب لم یثبت عنده (3)رحمه اللّه و عدم

ص:146


1- (1)) -سورة البقرة(2)،الآیة 197.
2- (2)) -الکافی،ج 4،ص 321،ح 2؛الإستبصار،ج 2،ص 161،ح 527؛التهذیب،ج 5، ص 51،ح 155.
3- (3)) -وردت کلمة«علیه»بدل«عنده»فی نسخة M .

ظهور العلم بعدم القول بجواز التأخیر منهم کما هو مقتضی قوله:«و ذلک غیر ظاهر» لا یستلزم ظهور العلم بالعدم الذی هو العلم بالإتّفاق.

قوله:«فدلّت علی رکنیّة التلبیة...»[ص 343،س 21]؛أی فدلّت الآیة بعد التفسیر،و وجه إرجاع الضمیر إلی الآیة بعض العبارات الآتیة مثل قوله:«و لا یبعد دلالتها...».و لا یبعد إرجاع الضمیر فی بعض المواقع (1)إلی الروایة،و فی بعضها إلی الآیة، و المخصّص هو القرینة.

قوله: «فَمَنْ فَرَضَ (2)أی من فرضه مطلقا...»[ص 344،س 6]؛فإن قلت:

لمّا ذکر اللّه تعالی حجّ التمتّع ثمّ قال: فَمَنْ فَرَضَ ینبغی تفسیره بمن فرض التمتّع،لا بمن فرض الحجّ مطلقا کما ذکره رحمه اللّه.

قلت:قوله تعالی: ذٰلِکَ لِمَنْ لَمْ یَکُنْ أَهْلُهُ حٰاضِرِی الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ (3)یدلّ علی اختصاص التمتّع بالنائی،فبه و ظهور عدم اختصاص التکلیف بالحجّ المطلق بالنائی یظهر کون الحاضرین مکلّفین بحجّ آخر غیر التمتّع.

فینبغی تعمیم الحجّ فی قوله تعالی: فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فیندرج التمتّع،فیظهر حینئذ وجه تعمیم الحجّ هاهنا و قوله رحمه اللّه:«وجب علیه الإتمام-إلی قوله-بمنزلة شیء واحد».

قوله:«و یدلّ علیه ذکره بعد النهی[عن الرفث و غیره]...»[ص 346، س 16]؛أی یدلّ ذکر الفعل بعد النهی عن الامور الثلاثة علی إطلاق الفعل علی ترک القبیح أی علی جواز إطلاقه علیه بمعنی عدم اختصاصه بفعل حسن،فکلّ واحد من الفعل الحسن و ترک القبیح بمنزلة جزئیّ من جزئیّات الفعل المذکور هاهنا.

و یدلّ علی إرادة العموم بعد اندراج ترک القبیح فی الفعل لفظة مٰا بضمیمة تنکیر خَیْرٍ ،فلو کان بدل من خَیْرٍ ما یختصّ بفعل حسن لکان عموم ما بالنسبة إلیه.

ص:147


1- (1)) -وردت کلمة«المواضع»بدل«المواقع»فی نسخة M .
2- (2)) -سورة البقرة،الآیة 197.
3- (3)) -نفس المصدر،الآیة 196.

فقوله:«و یدلّ علیه ذکره بعد النهی»أی ذکره علی الوجه المذکور بقوله: وَ مٰا تَفْعَلُوا (1)بالکلمة الدالّة علی العموم،و قوله:«و تنکیر خَیْرٍ» عطف علی ذکره قبل الحکم بالعموم،فقوله:و«یدلّ علیه»وارد علی مجموع المعطوف علیه و المعطوف،لا علی کلّ واحد منهما.

الثالثة: لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنٰاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلاً... (2)

قوله:«و لکن حصول القربة[المعتبرة فی النیّة مشکل هنا]...»[ص 349، س 6]؛و لعلّ المراد من قوله:«القربة المعتبرة فی النیّة»هی القربة الخالصة،و المراد بکون حصولها مشکلا لیس الإشکال الذی هو التعسّر،بل المراد سلب الیسر و إن کان تحقّقه فی ضمن التعذّر.

و المراد بقوله:«لا محذور بعد ثبوته بالنصّ»،عدم اعتبار عدم الخلط بشیء فی القربة المعتبرة هاهنا،فیتفرّع علیه ما ذکره بقوله:«فمعنی القربة...».

قوله:«فمعنی القربة یکون غیر الذی اعتبره بعض الأصحاب...»[ص 349، س 7]؛و هی أن لا یکون المقصود من الفعل غیر تحصیل مرضات اللّه أو امتثال أمره أمر آخر لا منفردا و لا منضمّا،و هاهنا الأمر الآخر الذی هو حصول المعینة عن مثل الخدمة، أو الذخیرة،أو کلاهما مقصود.

قوله:«و دلّت أیضا علی وجوب الذکر...»[ص 351،س 16]؛ذکر وجوب الذکر هاهنا مع ظهوره من قوله:«و ذکر اللّه فیه»لأنّه لم یذکر هناک بعنوان کونه من مدلولات الآیة،بل لإثبات دلالة الوقوف.

و یمکن أن یقال:ذکره هاهنا مع ظهوره هناک إنّما هو لعدم بیان الإختلاف فی الوجوب و الإستحباب هناک،و لم یکن مناسبا أیضا؛لأنّه لم یکن مقصودا بالذکر هناک.

قوله:«فإنّ فعل عبادة مع النیّة[ذکر اللّه]...»[ص 351،س 18]؛القول بأنّ

ص:148


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 198.

المراد من الذکر هو الوقوف مع النیّة فقط فی غایة البعد،و إرادة المغرب و العشاء بخصوصهما أو العشاء بخصوصها لا یخلو من بعد.

و لا یبعد إرادة مطلق الدعاء سواء کان تحقّقهما ضمن الصلاة أو لا،و یؤیّد هذا الإحتمال بعض الروایات.

قوله:«بأنّه لا یمتنع أن نقول[بوجوب الذکر بظاهر الآیة]...»[ص 352، س 14]؛لعلّ وجه سلب السیّد[المرتضی]الإمتناع عن القول بوجوب الذکر مع کون ظاهر الآیة ذلک و کون العمل بظاهر القرآن واجبا عنده أنّ شهرة عدم الوجوب بین الأصحاب معارضة لظاهر الآیة عنده،فلا یبقی الوثوق بإرادة الظاهر منها،و حینئذ ظهر أنّه لا یمکن الحکم بکون ظاهر قول السیّد هو وجوب الذکر بهذا الکلام (1).

قوله:«نعم یمکن ذلک لو قدّر بشیء...»[ص 353،س 1]؛مع تعذّر التقدیر بلا ضرورة إن قدّر ما هو فی حکم الأمر أو صریحه أیضا لا یمکن الحکم بدلالة أحدهما علی وجوب الکون بعد حمل الأمر بالذکر علی الإستحباب،و ظاهر أنّ تقدیر الفرض أو الوجوب هاهنا غیر مناسب،فالظاهر هو القول بوجوب الذکر بظاهر الآیة-کما یذکره المصنّف رحمه اللّه-و بوجوب الکون الذی یستلزمه الذکر،لا القول باستحباب الذکر، و بوجوب الکون بتقدیر شیء.

الرابعة: ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفٰاضَ النّٰاسُ... (2)

قوله:«و لا یخفی أنّ الأمر بالإفاضة...»[ص 355،س 2]؛لعلّ ذکر الإفاضة من عرفات فی قوله تعالی: فَإِذٰا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفٰاتٍ (3)و إن لم یکن بظاهر الأمر لکنّ المراد هو الأمر بالإفاضة عنها،و وجوبها بعنوان العموم.

و قوله تعالی: ثُمَّ أَفِیضُوا أمر لخصوص القریش بالإفاضة من عرفات بعد أمرهم بها

ص:149


1- (1)) -انظر فی هذا المجال الانتصار،ص 221-222.
2- (2)) -سورة البقرة(2)،الآیة 199.
3- (3)) -نفس المصدر،الآیة 198.

فی ضمن أمر غیرهم بها،و حینئذ لا یرد ما أورده قدّس سرّه بقوله:«لا یخفی أنّ الأمر-إلی قوله- لا یناسب».

و معنی ما نقل رحمه اللّه عن الکشّاف من قوله:«فإنّ تلک حرام...»أنّ الإفاضة من المشعر کما هی طریقة القریش المعلومة حرام،و الإفاضة من عرفات واجبة،فالمرتبتان اللتان اشتملتا علی التفاوت هما الإفاضة المعروفة من قریش،و المرتبة المأمور بها بقوله تعالی:

ثُمَّ أَفِیضُوا لا بین المعطوف و المعطوف علیه،فلا یرد ما أورده رحمه اللّه بقوله:«فلیس التفاوت بین المعطوف...».

قوله:«ممّا لا یناسب...»[ص 355،س 2]؛لعلّ مقصوده رحمه اللّه أنّ هذا المعنی لمّا لم یکن مناسبا بحسب ظاهر عقولنا،فینبغی تفسیر الکلام بوجه آخر،و إلیه یشیر بقوله:

«هذا هو المناسب لمعنی ثُمَّ ...»،لکن عرفت بما عرفته فی حاشیة اخری ضعف عدم المناسبة.

و مع هذا لا التفات إلی عدم إدراکنا المناسبة بعد ما ذکره فی مجمع البیان (1):«و هو المرویّ عن أهل البیت»،و ما یذکره المصنّف طاب ثراه:«و یدلّ علی الأوّل صحیحة معاویة...».

و لعلّ مقصوده رحمه اللّه لمّا لم یکن مناسبا بحسب عقولنا لا ینبغی تفسیر الکلام بهذا الوجه لو لم یدلّ علی هذا التفسیر کلام أهل البیت علیهم السّلام.

قوله:«فإنّ المعطوف لیس بحرام...»[ص 355،س 3]؛أی المعطوف الذی هو الإفاضة من عرفات التی أمر بها بقوله تعالی: ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفٰاضَ النّٰاسُ لیس بحرام،و الحال أنّ لفظ«فإنّ تلک حرام»یدلّ علی حرمته کما هو مقتضی کون «تلک»للإشارة إلی البعید.

و فیه:أنّ لفظ«تلک»هاهنا للإشارة إلی الإفاضة من المشعر التی کانت طریقة القریش السابقة،فالإشارة بتلک للبعید بحسب الزمان،لا بحسب اللفظ فی هذه العبارة.

ص:150


1- (1)) -انظر:مجمع البیان،ج 2،ص 528.

قوله:«من تغییر الشرع...»[ص 355،س 12]؛یمکن (1)أن یکون إشارة إلی التغییر الذی هو الإفاضة من المشعر،و فعل المحرّمات یندرج فیها الإفاضة من المشعر و غیرها،و ترک الواجبات یندرج فیها الإفاضة من عرفات و غیرها.

قوله:«بالندم علی ما سلف...»[ص 355،س 13]؛یدلّ علی عدم اختصاص الندم و العزم بالامور المتعلّقة بالحجّ،و لا یبعد حینئذ حمل الأمر بالإستغفار فی خصوص هذا الوقت علی الإستحباب و إن کانت التوبة واجبة مطلقة،لکونه فی هذا الوقت من مظانّ القبول.

و یحتمل حمل الأمر علی الطلب المطلق من غیر أن یؤخذ خصوص الإستحباب و (2)الوجوب.

قوله:«و کونه بالمشعر حینئذ بعید...»[ص 355،س 19]؛لعلّ سبب حکمه رحمه اللّه بکون الإستغفار فی المشعر علی الإحتمال الثانی بعیدا مع عدم الحکم بالبعد بکونه فی عرفة علی الإحتمال الأوّل هو تأیید کونه فی عرفة بالروایة.

و فیه:أنّه علی ما هو المشهور من عدم دلالة الواو علی الترتیب (3)لا بعد فی کون الإستغفار فی المشعر فی الثانی،و فی عرفة فی الأوّل،و إن فرض عدم التأیید بالروایة، و لو فرض دلالة الواو علی الترتیب أیضا لا بعد فی کون الذکر بالمشعر علی الإحتمال الثانی،کما یحتمل کونه بعرفة علی الإحتمال الأوّل.

و قصر المسافة بین المشعر و منی بالنسبة إلی المسافة التی بین عرفة و مشعر لا یؤثّر فی بعد هذا الاحتمال هاهنا و عدم بعد الذکر فی عرفة علی الأوّل.

قوله:«أو علی الدعاء و الذکر...»[ص 355،س 21]؛هذا فی غایة البعد،لأنّ (اذکروا)مع أَفِیضُوا فی ذیل ثُمَّ و لا یجب الإفاضة قبل طلوع الشمس،و بعد طلوعها لا یجب الذکر فی المشعر،لأنّ الظاهر من قوله تعالی: فَاذْکُرُوا اللّٰهَ عِنْدَ

ص:151


1- (1)) -اضفنا کلمة«یمکن»من نسخة Z .
2- (2)) -وردت کلمة«أو»بدل«و»فی نسخة M .
3- (3)) -انظر:مغنی اللبیب،ج 2،ص 356.

اَلْمَشْعَرِ الْحَرٰامِ (1)هو وجوب الذکر فیه فی الزمان الذی یجب الوقوف فیه لا وجوبه فیه أیّ زمان کان.

و قوله رحمه اللّه:«أو علی وجوب التوبة مطلقا»أی من غیر اعتبار خصوصیّة المکان أیضا بعید؛لأنّ ظاهر العطف کونه فی ذیل ثمّ.

الخامسة: فَإِذٰا قَضَیْتُمْ مَنٰاسِکَکُمْ... (2)

قوله:«إطلاق المصدر علی المفعول...»[ص 356،س 9]؛و هو ما یتعلّق به العبادة.

قوله:«بل بعضه غیر جیّد...»[ص 357،س 3]؛لأنّ الأمر بذکر اللّه ذکرا مثل ذکر أشدّ ذکرا-أی مذکوریّة-من الآباء کما هو مقتضی هذا الإحتمال یقتضی تحقّق الذکر الأشدّ و طلب مثله للّه،لا فرضه و طلب مثله للّه.

و ظاهر أنّ هاهنا لا یتحقّق الذکر (3)الأشدّ،و أنّه لا یناسب طلب مثل المفروض، و لا ینساق إلی ذهن أحد،بخلاف الإحتمال الأوّل من الإحتمالات الضعیفة،لأنّ معناه حینئذ:فاذکروا اللّه مثل ذاکرکم آباءکم أو مثل أشدّ فی الذاکریّة.

و لا بعد فی تحقّق أشدّ ذاکریّة من ذاکر المخاطبین،و کذلک الإحتمال الثانی منها، لإمکان تحقّق قوم أشدّ ذکرا من ذکر المخاطبین آباءهم.

قوله:«و أکدّ بما بعده...»[ص 357،س 4]؛یحتمل أن یکون إشارة إلی قوله تعالی: کَذِکْرِکُمْ آبٰاءَکُمْ (4)و إن لم یکن تأکیدا اصطلاحیّا.

قوله:«أو یکون الإشارة إلی استحباب الدعاء...»[ص 357،س 4]؛لعلّ (5)هذا أظهر،لیکون وَ اذْکُرُوا اللّٰهَ فِی أَیّٰامٍ مَعْدُودٰاتٍ تأسیسا.

ص:152


1- (1)) -سورة البقرة(2)،الآیة 198.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 200.
3- (3)) -وردت کلمة«ذکر»بدل«الذکر»فی نسخة M .
4- (4)) -سورة البقرة(2)،الآیة 200.
5- (5)) -وردت کلمة«أنّ»بدل«لعلّ»فی نسخة M .

السادسة: وَ اذْکُرُوا اللّٰهَ فِی أَیّٰامٍ مَعْدُودٰاتٍ (1)

قوله:«و حمل الشیخ الأوّل علی الجواز...»[ص 360،س 13]؛و لعلّ مراد الشیخ من الجواز لیس هو الإباحة بل المشروعیّة المتحقّقة فی الواجب و المستحبّ علی قول،و فی المؤکّد و غیر المؤکّد علی قول آخر،و حینئذ لیس فی هذا الحمل البعد الذی ذکره رحمه اللّه.

قوله:«فهی دلیل القول بالإستحباب...»[ص 361،س 7]؛لا بعد فی جعل هذه الروایة دلیل الإستحباب،لأنّ الأمر خصوصا الأمر القرآنی و إن کان ظاهرا فی الوجوب لکن استعماله فی الإستحباب شایع،و کثیر من الروایات یشتمل علی بیان التکبیر المأمور به من الآیة،و لا یدلّ علی کونه واجبا زایدا علی کون التکبیر مقصودا من الآیة، و فی الروایة السابقة المشتملة علی وجوب التکبیر فی النافلة أیضا تأیید ما (2)للاستحباب،و یؤیّده صحیحة محمّد بن مسلم الآتیة،فالقول بالإستحباب لا یخلو من قوّة،و لا ینبغی ترک الإحتیاط فی أمثال هذا.

قوله:«یحتمل عقیب کم صلاة شئت...»[ص 361،س 14]؛لمّا ذکر علیه السّلام قوله:

«کم شئت»فی جواب السائل الذی سأل عن التکبیر بعد«کم صلاة» (3)،یجب حمله علی المعنی الأوّل،لا علی أحد الإحتمالات الباقیة،فالروایة مؤیدّة للاستحباب کما ذکرته.

قوله علیه السّلام:«(کان أبی علیه السّلام یقول:) (4)من شاء رمی الجمار ارتفاع النهار ثمّ ینفر» (5)[ص 362،س 14]؛ظاهر هذه الروایة جواز النفر قبل الزوال،لعدم دلالة«ثمّ»علی تحدید التأخیر بالزوال،فالظاهر هاهنا أنّها للتعقیب بدون أخذ (6)التراخی للصحّة،عدمها

ص:153


1- (1)) -سورة البقرة(2)،الآیة 203.
2- (2)) -لم ترد کلمة«ما»فی نسخة )M( .
3- (3)) -التهذیب،ج 5،ص 487،باب من الزیادات فی فقه الحج،ح 383.
4- (4)) -لم ترد ما بین المعقوفتین فی نسخة M .
5- (5)) -التهذیب،ج 2،ص 479،ح 3018؛وسائل الشیعة،ج 14،ص 274،ح 2.
6- (6)) -لم ترد کلمة«أخذ»فی نسخة M .

صحیحة جمیل دالّة علی عدم اعتبار کون النفر الأوّل بعد الزوال مؤیّدة بالخبرین المذکورین و بظاهر الآیة،و حمل ما یدلّ علی عدم جواز النفر قبل الزوال علی الکراهة غیر بعید.

و أیضا عدم جواز النفر قبل الزوال عند بعض العامّة (1)یؤیّد حمل الأخبار الموافقة لطریقتهم علی التقیّة و إن کان النفر قبل الزوال عند بعض آخر جایزا (2)،رعایة لقرب الجمع و ظاهر الآیة هذا علی تقدیر عدم تحقّق الإجماع الذی هو حجّة و إلاّ فهو المتعیّن بالعمل،و الإحتیاط فی أمثال هذا واضح لا ینبغی ترکه.

قوله:«کما یقال:إن أعلنت الصدقة...»[ص 364،س 3]؛الترتیب المناسب لظاهر قانون العطف تقدیم الإسرار هاهنا و تقدیم الأفضل فی النفر إلاّ أن یؤیّد خلاف ظاهر القانون المشهور أمر آخر،و هو هاهنا الترتیب الوجودی،لکن یمکن رعایة ترتیب الوجود مع مخالفتها لظاهر قانون العطف إن کان الدلیل الخارج داعیا علیها،و لا یمکن الإستدلال علیها هاهنا بمحض الترتیب،لاحتمال موافقة الترتیب الوجودی لظاهر القانون،و کان الداعی علی هذا التنزیل بعض الروایات.

و لا یبعد الإستدلال علی أفضلیّة النفر الأخیر بما رواه الشیخ فی الصحیح عن جمیل بن درّاج عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:«لا بأس بأن ینفر الرجل فی النفر الأوّل،ثمّ یقیم بمکّة» (3)لأنّ الظاهر من سلب البأس عن الأوّل مع عدم ظهور القائل به هو رجحان الثانی.

قوله:«و فیها حینئذ إشعار...»[ص 364،س 16]؛هذا الإشعار إنّما هو علی الإحتمال الثانی الذی أشار إلیه بقوله:«أو الأحکام»،لا علی الأوّل الذی أشار إلیه بقوله «من التخییر».

ص:154


1- (1)) -انظر:المغنی الإبن قدامة،ج 3،ص 476.
2- (2)) -انظر:نیل الأوطار،ج 5،ص 161.
3- (3)) -الکافی،ج 4،ص 521،ح 6؛التهذیب،ج 5،ص 274،ح 938؛وسائل الشیعة،ج 14، ص 274،ح 1.

الثامنة: إِنَّ الصَّفٰا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعٰائِرِ اللّٰهِ... (1)

قوله:«بقوله صلّی اللّه علیه و آله اسعوا فإنّ اللّه کتب علیکم السعی...» (2)[ص 371،س 11]؛ تعلیل الأمر بالسعی بقوله:صلّی اللّه علیه و آله:«فإنّ اللّه کتب علیکم السعی»إشارة إلی أنّ قوله تعالی:

فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِمٰا (3)لیس دلیلا علی عدم الوجوب.

قوله:«(و أنت تعلم أنّه) (4)لم یدلّ علی سوی الوجوب...»[ص 371،س 13]؛الظاهر من وجوبه کونه من الأجزاء الواجبة للحجّ لا کونه واجبا خارجا عنه کوجوب الإجتناب عن الصید،فإذا کان من الأجزاء الواجبة له بقوله صلّی اللّه علیه و آله فالظاهر منه عدم تحقّق الحجّ الذی طلبه الشارع بدونه،و هو المقصود من الدلالة علی الرکنیّة.

قوله:«(و أنت تعلم) (5)عدم دلالة التخییر علی السنّة...»[ص 372،س 8]؛ لأنّه کما یمکن تحقّق التخییر فی رجحان الفعل علی الترک الذی هو السنّة کذلک یمکن تحقّقه فی مرجوحیّة الفعل الذی هی الکراهة،و تساوی الفعل و الترک الذی هو الإباحة.

قوله:«و أنّه ما یرد علی الإحتجاج...»[ص 372،س 12]؛الظاهر عطفه علی «عدم دلالة التخییر...»یعنی و أنت تعلم أنّه لا یرد علی الإحتجاج ما أورده القاضی، و فیه بعد،لکون المعطوف علیه اعتراضا علی الإحتجاج علی کون السعی سنّة،و هذا دفع إیراد عنه،و ظاهر العطف هنا کون کلّ واحد من المعطوف و المعطوف علیه دفع إیراد عن الإحتجاج و یمکن أن یقال:دفع إیراد(و أنت تعلم...بقوله:«و لعلّ وجهه...»فکأنّه قال:) (6)و أنت تعلم (7)اندفاع الإیراد المذکور أوّلا علی الإحتجاج،و أنّه لا یرد علیه إیراد

ص:155


1- (1)) -سورة البقرة(2)،الآیة 158.
2- (2)) -مسند أحمد،ج 6،ص 421.
3- (3)) -سورة البقرة(2)،الآیة 158.
4- (4)) -ما بین المعقوفتین لم ترد فی نسخة M .
5- (5)) -ما بین المعقوفتین لم ترد فی نسخة M .
6- (6)) -لم ترد ما بین المعقوفتین فی نسخة M .
7- (7)) -لم ترد کلمة«تعلم»فی نسخة M .

القاضی،فالمعطوف علیه بحسب المعنی ما یظهر من قوله:«و لعلّ وجهه...»و یکون کلّ واحد من المعطوف و المعطوف علیه دفع إیراد عن الإحتجاج.

قوله:«و هو ظاهر...»[ص 372،س 14]؛أی عدم ورود إیراد القاضی علی احتجاجهم ظاهر،لظهور أنّ نفی الجناح المفهوم من الآیة أخصّ من الجواز الداخل فی الوجوب،و یدفعه.

و قد فهم عدم الورود ممّا أثبت رحمه اللّه به کون السعی سنّة-یعنی عندهم-بقوله:«و لعلّ وجهه-إلی قوله-فیکون سنّة»و من الوجهین اللذین بعد هذا الوجه،و لا قصور فی کون الظهور الذی أشار إلیه بقوله:«و هو ظاهر»مندرجا فی الوجه الأوّل الذی ذکره رحمه اللّه.

النوع الثالث:فی أشیاء من أحکام الحجّ و توابعه

و فیه آیات:الأولی: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ... (1)

قوله:«و یمکن إدخالها فی الآیة...»[ص 375،س 3]؛إدخال الخمسة المذکورة،و لعلّ وجه الإدخال إمّا حمل النهی عن القتل علی النهی علی قتله و ما ربّما یکون سببا له،فالإغلاق و الإشارة و الدلالة تدخل فی القتل بالمعنی العامّ أو استنباط احترام صید الحرم من النهی عن قتله،و الإحترام المستنبط یقتضی ترک الامور المذکورة عن الصید لئلاّ تنجرّ إلی القتل و الأذیّة اللذین لا یناسبان الإحترام،و مع غایة البعد فی کلّ منهما لا احتیاج إلی شیء منهما،و لا انتفاع فیهما،فالوجه ترک أمثال تلک الإحتمالات فی الآیات،و الإکتفاء بما یدلّ علی تلک الامور من الروایات و الإجماع.

قوله:«ففیه تنبیه علی عدم اعتبار[حکم الحاکم مع الشهادة]...»[ص 376، س 7]؛مراده قدّس سرّه بالتنبیه هو الإشارة التی تبلغ إلی مرتبة الظنّ و الحجیّة،بقرینة تفریع قوله:«فاعتباره...»علی ما سبق.

و فیه:أنّ الآیة إنّما تدلّ علی اعتبار حکمهما فی جزاء صید خاصّ،و استنباط اعتبار

ص:156


1- (1)) -سورة المائدة(5)،الآیة 95.

حکمهما فی غیره هو القیاس المنفیّ،فلا یصحّ قوله:«فاعتباره...»الذی مفادّه تخصیص الآیة بدلیل فی مواضع یعتبر حکم الحاکم مع الشهود.

قوله:«قد علم أنّ الصید هو صید البرّ...»[ص 379،س 4]؛إعلم أنّ المراد من الصید الذی نهی عن قتله أوّلا هو صید البرّ،و الدلیل علیه مفهوم التقیید فی قوله: أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ (1)لأنّ مقتضی التقیید إنّما هو تحریم صید البرّ و منطوق قوله تعالی:

وَ حُرِّمَ عَلَیْکُمْ صَیْدُ الْبَرِّ (2)و هو ظاهر،فوجه ترک المصنّف طاب ثراه المفهوم فی قوله:

«و بینّت بقوله: أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ» و ذکره فی قوله:رحمه اللّه«و بمفهوم قوله:صید البرّ» غیر ظاهر،فالصواب هو العکس کما ذکرته.و یمکن أن یقال:إنّ مقصوده رحمه اللّه أنّ الظاهر من ضمیر الفصل فی قوله:«هو صید البرّ»هو الحصر،أی الصید المحرّم هو صید البرّ فقط و لیس غیره،فالمقصود هو بیان ما یظهر من الحصر الذی هو عدم کون صید غیر البرّ محرّما فحینئذ یدلّ منطوق قوله: أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ علی هذا المدّعا،و مفهوم قوله:

وَ حُرِّمَ عَلَیْکُمْ صَیْدُ الْبَرِّ لأنّ کل واحد من منطوق الأوّل و مفهوم الثانی یدلّ علی حلّیّة صید البحر.

الثانیة یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تُحِلُّوا شَعٰائِرَ اللّٰهِ... (3)

قوله:«و الأخیر أوضح لقوله: أَنْ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ (4)...» [ص 382،س 9]؛إذا کانت الإضافة إلی الفاعل کان المعنی لا یحملنّکم کون قوم عدوّین لأنّ صدّوکم أن تقتدوا،فاللام حینئذ إمّا التعلیل کونهم عدوّین فی الواقع،و إمّا للکشف و البیان،و الأوّل غیر صحیح،بل الأمر فی العلّیّة هو العکس،و الثانی خلاف الظاهر و أیضا لا یناسب علی تقدیر الإضافة إلی الفاعل تعدیة لاٰ یَجْرِمَنَّکُمْ (5)إلی

ص:157


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 96.
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -نفس المصدر،الآیة 2.
4- (4)) -نفس المصدر.
5- (5)) -نفس المصدر.

المفعول الثانی الذی هو أَنْ تَعْتَدُوا (1)لأنّه لا یحمل کون قوم عدوّین إن خلا عن کون المؤمنین عدوّین إلی الإعتداء حتّی ینهوا عنه،و إن کان المسلمون عدوّین فی حمل العداوة إلی الإعتداء،فناسب النهی عنه حینئذ.

قوله:«و الآیة دلّت علی أنّ المعاون علی الشیء کالفاعل...»[ص 383، س 8]؛لعلّ مراده طاب ثراه من دلالة الآیة علی أنّ المعاون علی الشیء کفاعله هو کونه مثله فی أصل الحسن و ما یناسبه فی الخیر،و فی أصل القبح و ما یناسبه فی الشرّ،لکون الحسن و استحقاق الثواب فی الجملة مقتضی الأمر فی تَعٰاوَنُوا (2)و القبح و استحقاق المذمّة مثلا مقتضی النهی فی وَ لاٰ تَعٰاوَنُوا (3)لا دلالتها علی کون المعاون علی الشیء کفاعله فی الدرجه التی له،لا حقیقة و لا مبالغة،لعدم دلالة الأمر و النهی المذکورین علی هذا،و ظاهر الخبر هو المعنی الثانی،فقوله رحمه اللّه:«کما هو المشهور فی الخبر...»ظاهر فی إراده المعنی الثانی،و حینئذ دلالة الآیة علی ما ذکره غیر ظاهرة،فلو قال بدل قوله:

«و الآیة دلّت...»و لعلّ فی الآیة إشارة إلی أنّ المعاون علی الشیء...لکان ما یفهم من ظاهر الکلام صحیحا،لأنّ عدم دلالة الآیة علی أمر لا ینافی إمکان کونها إشارة إلیه الذی یظهر من«لعلّ»علی تقدیر ذکره،و لعلّ مراده رحمه اللّه من الدلالة هی الإشارة،و التعبیر عن الإشارة بالدلالة من المصنّف رحمه اللّه غیر بعید.

الثالثة: وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هٰذٰا بَلَداً آمِناً... (4)

قوله:«فیجوز طلبه مطلقا...»[ص 384،س 5]؛الجواز هاهنا هو المعنی العام الذی (5)یکون تحقّقه فی الراجح،حتّی یحسن تفریعه علی قوله:«و فیه إشعار بعدم حسن التخصیص...».

ص:158


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -نفس المصدر.
4- (4)) -سورة البقرة(2)،الآیة 126.
5- (5)) -لم ترد کلمة«الذی»فی نسخة M .

و یمکن أن یقال:إنّه لمّا کان مظنّة أن یتوهّم عدم جواز طلب الرزق للکفّار أزال رحمه اللّه هذا التوهّم (1)بعد إثبات رجحان التعمیم فی طلب الرزق بإشعار الآیة بعدم حسن التخصیص بتفریع الجواز العامّ علی ما سبق،و هذا هو الظاهر لکن استنباط جواز طلب الرزق للکفّار من الآیة لا یخلو من إشکال،لاحتمال أن لا یکون قوله تعالی: وَ مَنْ کَفَرَ... (2)إشارة إلی رجحان طلب التعمیم،بل إشارة إلی تعمیمه تعالی فی الرزق، و تعمیمه تعالی إنّما یکون لمصلحة یعلمها،و لا یدلّ علی جواز طلب التعمیم کما أنّ تخلیة اللّه تعالی بین کثیر من الکفرة و ما أرادوا من ظلمهم بل قتلهم الأنبیاء و الأئمة علیهم السّلام کانت واقعة لمصلحة یعلمها،و لم یجز طلب هذه التخلیة،و کما لا یدلّ تعمیمه تعالی علی جواز طلب التعمیم کذلک اسلوب الکلام أیضا لا یدلّ علیه.

قوله:«مرغوبا عند الفراغ من العبادة...»[ص 384،س 13]؛هذه الآیة إنّما تدلّ علی اشتغالهما بالدعاء عند العمل الخاصّ لا عند الفراغ عنه،فلا یتفرّع علی هذه الدلالة ما فرّعه علیها.

کتاب الجهاد

و الآیات:المتعلّقة بها علی أنواع:
الأوّل:فی وجوبه

و فیه آیات:

الثانیة: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرٰامِ... (3)

قوله:«و علی التحریص و الترغیب علی القتال»[ص 392،س 4]؛دلالة هذه الآیة علی التحریص و الترغیب غیر ظاهرة،نعم تدلّ الآیة السابقة علیهما.

الخامسة: وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ... (4)

ص:159


1- (1)) -«الوهم»بدل«التوهّم»فی نسخة M .
2- (2)) -سورة البقرة،الآیة 126.
3- (3)) -نفس المصدر،الآیة 217.
4- (4)) -نفس المصدر،الآیة 191.

قوله:«بل أعمّ من ذلک...»[ص 396،س 2]؛ظاهره أنّه معطوف علی وجوب إخراجهم من مکّة أی بل دلّت الآیة علی وجوب الأعمّ.

و فیه:عدم دلالة الآیة علی وجوب الأعمّ،و لعلّه طاب ثراه لمّا ذکر أنّه دلّت الآیة علی وجوب إخراجهم من مکّة و ظهر منه أنّه یجب إخراجهم منها أشار إلی وجوب الأعمّ، فقوله:«بل أعمّ»معطوف(علی ما ظهر و حینئذ لا یلزم انسحاب الدلالة علیه.

قوله:«بل السبی و غیره بعد الإسلام»[ص 397،س 2]؛لوجدان العقل أنّ السبی و غیره بالنسبة إلی التائب عن الکفر عدوان فی الآیة نفی العدوان علی غیر الظالمین.

قوله:و لکن نتمه بآیات لها فوائد کثیرة و مناسبة ما به:

الأولی: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ فَتَبَیَّنُوا... (1)

قوله:«قبل توبتکم» (2)[ص 400،س 5]؛لعلّه زعم طاب ثراه کون الآیة مشتملة علی فَتٰابَ عَلَیْکُمْ (3)فذکره و فسّره بقوله:«قبل توبتکم»و هو لیس من الآیة.و یؤیّد هذا الزعم ما یجیئ.

و قوله:«و أیضا تدلّ علی عدم اعتبار الدلیل[فی الإیمان]»[ص 400، س 18]؛لم یظهر عدم علمه بالدلیل علی ما یتعلّق بالشهادتین،و لعلّ الدلیل الذی کان دالاّ علی الأمرین کان منتشرا معلوما لأکثر من کان فی الأمکنة القریبة من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لو لم نقل بظهوره لکلّهم،و عدم اسلامهم إنّما کان للدواعی الباطلة لا لعدم ظهور الآیة.

و من قال باعتبار العمل فی الإیمان لا یقول بجواز قتل مظهر الشهادتین بمحض عدم ظهور العمل،بل و لا بظهور عدم العمل،فعدم جواز القتل الذی ظهر من الآیة لا یدلّ علی

ص:160


1- (1)) -سورة النساء،الآیة 94.
2- (2)) -بحار الانوار،ج 13،ص 234،ح 42؛تفسیر الإمام العسکری علیه السّلام،ص 254.
3- (3)) -سورة البقرة،الآیة 187.

عدم اعتبار العمل فی الإیمان و إن کان قویّا بدلیل یدلّ علیه،و الإستدلال بقوله تعالی:

وَ لاٰ تَقُولُوا إلی قوله: لَسْتَ مُؤْمِناً (1)ضعیف بما ذکرته فی حاشیة اخری.

قوله:و علی أنّه یکفی لصدقه[بمجرّد الشهادتین]»[ص 401،س 1]؛لا یدلّ علی صدق الإیمان بمجرّدهما،بل علی عدم جواز القتل و الحکم بکفر مظهر الشهادتین؛ لأنّ جواز القتل موقوف علی الحکم بالکفر فإذا لم یحکم بکفر مظهرهما لا یجوز قتله،بل الظاهر عدم جواز قتل المنافقین الذین علم کفرهم باطنا بمحض إظهار الإسلام.

قوله:«بل القول بأنّه لیس بمؤمن منهی»[ص 401،س 1]؛الظاهر کون هذا القول منهیّا،لأنّ الحکم بکفر من لا یظهر کفره و القول بکونه کافرا قول بغیر علم،فکیف القول بکفر من یظهر الشهادتین؟لکنّ الإستدلال بهذه الآیة لا یخلو من ضعف،لاحتمال کون النهی مقیّدا بجملة«تبتغون...».

قوله:«و لعلّها تدلّ علی عدم المؤاخذة فی الدنیا»[ص 401،س 2]؛إن کانت الدلالة بسبب عدم اشتمالها علی المؤاخذة الدنیویّة فهی ضعیفة؛لأنّ عدم الإشتمال لا یدلّ علی العدم،و مع ظهوره یؤیّده ما نقله صاحب الکشّاف من قول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لاسامة:«اعتق رقبة» (2)و إن کانت بسبب أمر خفی ظهر له طاب ثراه کان بیانه واجبا.

و الظاهر أنّ سبب حکمه بالدلالة إنّما هو ما هو فی ذهنه من اشتمالها علی فَتٰابَ عَلَیْکُمْ کما أو مأت إلیه آنفا.

قوله:«و عدم امتناع المسلمین عن القتل و القتال»[ص 401،س 5]؛إمّا أن یرید قدّس سرّه الإمتناع عن قتال المصرّین علی الکفر أو مظهری الشهادتین،أو الأعمّ.شیء من الأوّل و الثالث لا یلزم،و الثانی مطلوب بحسب الشرع،کما یدلّ علیه الأمر بالتثبّت و النهی عن قول: لَسْتَ مُؤْمِناً لمن ألقی السلام المعلومین من الآیة.

ص:161


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -راجع:الکشّاف،ج 1،ص 584-585.

قوله:«سوق الکلام یدلّ...»[ص 401،س 12]؛و هو ما نقله القاضی فی سبب النزول من قوله:«أراد قتله فقال...». (1)

وجه دلالة السوق هو قول الشهادتین عند إرادة القتل.

قوله:«و هو ظاهر»[ص 401،س 15]؛أی العلم بأنّه«لو لم یؤمن لقتل»ظاهر.

قال:طریقة المسلمین قتل الکفّار ما لم یؤمنوا لکن هذا لا یدلّ علی کون الرجل مجبورا بالإیمان،لأنّ الجبر بالإیمان لا یدلّ علی أنّ کلّ من أظهر الإیمان فهو مجبور،لإمکان الإیمان بمحض الاعتقاد،و إن کان إظهاره للمؤمنین) (2)مقارنا لزمان الجبر.

الثانیة: إِنَّ الَّذِینَ تَوَفّٰاهُمُ الْمَلاٰئِکَةُ... (3)

قوله:«أی غیر قادرین علی الهجرة لعدم المؤنة...»[ص 402،س 7]؛هو فیه أنّ قوله تعالی: أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّٰهِ وٰاسِعَةً (4)لیس ظاهر الإنطباق علی هذا الإحتمال، لأنّ معذرتهم إنّما هی بعدم المؤنة علی السفر،لا بضیق الأرض،و لا بما یناسبه حتّی یجاب بعدم الضیق،فالظاهر بحسب فهمنا عند هذه المعذرة ردّ قولهم بإثبات المؤنة علی السفر لا بما ردّ،و هو ظاهر الإنطباق علی التوجیه الثانی،لأنّ معذرتهم حینئذ إنّما هو عدم قدرتهم علی إظهار الإیمان فی مکانهم،فحینئذ یناسب ردّ قولهم بأنّه لا ضیق فی الأرض حتی یصحّ العذر بما اعتذرتم به (5)،فالظاهر هو الإکتفاء بهذا التوجیه.

قوله:«جاء بلفظ عسی-إلی قوله-و عدم التکلیف...»[ص 403، س 7-11]؛القول بکون ترک المهاجرة و ما ذکر معه موجبا للعقاب مع عدم القدرة؛ و عدم التکلیف مناف لطریقة المصنّف طاب ثراه و لما یحکم به العقل و یدلّ علیه النقل، فالوجه أن یقال:لعلّ ذکر لفظ«عسی»إرشاد المستضعفین إلی عدم مناسبة الأمن لهم عن

ص:162


1- (1)) -راجع:أنوار التنزیل،ج 1،ص 231.
2- (2)) -ما بین المعقوفتین لم ترد فی نسخة Z و نقلناها من نسخة M .
3- (3)) -سورة النساء،الآیة 97.
4- (4)) -نفس المصدر.
5- (5)) -لم ترد کلمة«به»فی نسخة M .

العقاب بمحض کونهم مستضعفین بل یجب علیهم الخوف باحتمال صدور التقصیر عنهم بحسب ما أمکن لهم من السعی و العزم علی الفعل علی تقدیر تحقّق الإستطاعة بلا تأخیر،و رجاء العفو عن (1)تقصیر جوّزوا صدوره منهم،أو أن یقال:إنّ ذکر کلمة الإطماع للدلالة علی غایة المبالغة فی الأمر بالهجرة و قباحة ترکها حتّی أنّ المناسب بحال الخارجین عن التکلیف بها أن یقولوا کلمة الإطماع،و إلی هذا أشار صاحب الکشّاف فی جواب السؤال عن ذکر کلمة الإطماع بقوله:«قلت:للدلالة علی أنّ ترک الهجرة أمر مضیّق لا توسعة فیه حتّی أنّ المضطرّ البیّن الإضطرار من حقّه أن یقول:عسی اللّه أن یعفو عنّی،فکیف بغیره». (2)

و یمکن أن یقال فی توجیه کلام المصنّف:إنّه لیس مقصوده من قوله:«حتّی أنّ ذلک...»الحکم بکونه موجبا للعقاب مع عدم التکلیف،بل هذا من تتمّة ما یذکره بعنوان المبالغة،فحاصله أنّ المبالغة فی الأمر بالهجرة وصلت إلی مرتبة یلیق المبالغة بأنّ ترکها یوجب العقاب علی غیر المأمورین بها فکیف حال المأمورین بها.فما ذکره رحمه اللّه قریب ممّا ذکره صاحب الکشّاف و أمر اللفظ سهل عند ظهور المقصود،و لو قال:«حتّی یری أنّ ذلک...»لکان اللفظ ظاهرا فی المقصود.

قوله:«و الأولی جعله[مخصصا لها]»[ص 403،س 15]؛لکون التخصیص أهون من النسخ کما بیّن فی الاصول،فیمکن تخصیص الآیة بغیر المتواتر من الأخبار، و فیه أنّ هذه الروایة لا تدلّ علی خروج بعض الأفراد فی زمان وجوب الهجرة عن هذا التکلیف حتّی یکون تخصیصا اصطلاحیّا،بل تدلّ علی تخصیص وجوب الهجرة بقبل الفتح و ارتفاعه بعده،و هذا هو النسخ بحسب اصطلاح الأصولیّین،فإن قیل بجواز النسخ بمثل هذا الخبر فهو المطلوب و إلاّ فتسمیته تخصیصا لا ینفع کیف و کلّ نسخ تخصیص کما ظهر فی الاصول.

ص:163


1- (1)) -فی نسخة M «علی»بدل«عن».
2- (2)) -الکشّاف،ج 1،ص 589.

قوله:«مع عدم اعتقاد جوازها...»[ص 404،س 10]؛الظاهر«وجوبها»بدل «جوازها»أو عبارة اخری تناسب المقام.

قوله:«و ذلک لیس إلا فیما یکون کفرا»[ص 404،س 11]؛فی الحصر نظر، لوقوع الوعید بالنار للکبائر التی لیست کفرا.

قوله:«للعقل و النقل...»[ص 405،س 7]؛الظاهر أنّ المراد من النقل هو ما نقل من طرق الخاصّة رحمهم اللّه لا من طرق العامّة،بدلیل السیاق،و ضمّ النقل إلی العقل، فالمقصود من القیاس الذی یقول رحمه اللّه بإمکان الفهم من الآیة به لیس هو القیاس الذی یتمسّک به العامّة،بل هو القیاس بالطریق الاولی الذی یستنبط من ملامة ترک الهجرة أو ترک إظهار شعائر الإسلام بأنّ الملامة إذا کانت بترک أحدهما فبترک ما ذکر هاهنا بطریق أولی،لکونه أقبح و أشنع ممّا لؤم به فی الآیة و کونه مشتملا علی ما لؤم به فی الآیة غیر مقصود علی هذا التقریر.

و یمکن أن یقال:لا یحتاج إثبات استحقاق الملامة لو آل الأمر إلی ما ذکره رحمه اللّه الی القیاس المذکور لأنّه لو آل الأمر إلی ما ذکره و لم یفرّ المسلم عن مثل هذا المکان لتحقّق کلّ واحد من ترک الهجرة و ترک إظهار شعائر الإسلام و حینئذ لم یخرج ما لؤم به فی الآیة عمّا ذکر حتّی یحتاج إثبات استحقاق الملامة بما ذکر هاهنا إلی القیاس.

و یمکن أن یکون المقصود من القیاس المقصود منه الأولویّة هو الإشارة إلی هذا بأنّه إذا کانت الملامة المذکورة فی الآیة بأحدهما فبکلیهما بطریق أولی.

و فیه:أنّه إذا کانت الملامة الظاهرة من الآیة مرتفعة،سواء کان الإرتفاع بالنسخ- کما نقله رحمه اللّه عن بعض-أو بالتخصیص-کما اختاره رحمه اللّه-لا معنی للقیاس لا بمعنی الأولویّة التی ذکرته،و لا بمعنی آخر.

کتاب الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر

و فیه آیات:منها: وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ... (1)

ص:164


1- (1)) -سورة آل عمران،الآیة 104.

قوله:«و الأمر یکون للرجحان...»[ص 411،س 8]؛أی الأمر المفهوم من قوله: یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ (1)للرجحان المطلق،لا الأمر المذکور فی وَ لْتَکُنْ بقرینة ما ذکره فی ذیل قوله: وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ (2)لأنّ قوله:رحمه اللّه:«أی خلاف الطاعة»هاهنا بمنزلة قوله:«یکون للرجحان مطلقا»هناک،و قوله:«من کونه مکروها و حراما أی أعمّ منهما»هاهنا بمنزلة قوله:«أعمّ من الندب و الوجوب»فکما أنّ ما ذکره فی ذیل النهی متعلّق بالنهی المفهوم من قوله تعالی: وَ یَنْهَوْنَ کذلک ما ذکره فی ذیل الأمر متعلّق بالنهی المفهوم من قوله تعالی: وَ یَنْهَوْنَ کذلک ما ذکره فی ذیل الأمر متعلّق بالأمر الذی فی مقابل هذا النهی،و هو الأمر المفهوم من قوله: یَأْمُرُونَ و الأمر فی قوله طاب ثراه یستفاد من الأمر لما لم یکن الأمر الذی ذکره بقوله:«و الأمر یکون للرجحان مطلقا» فسرّه بقوله:«أی و لتکن،و حاصل و یکون الوجوب الخ»أنّ أمر«فلتکن»للوجوب (الذی هو ظاهر صیغة الأمر،و ظاهر حصر الفلاح) (3)الذی هو ظاهر فی حصر أصل الفلاح لا حصر المرتبة الکاملة الذی یکون لفظ وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (4)ظاهرا فیه عند إرادة الرجحان المطلق من لفظ وَ لْتَکُنْ و هذا الوجوب باعتبار اشتمال المعروف علی الواجبات،و المنکر علی المحرّمات،فالمراد من قوله«باعتبار المجموع»باعتبار اشتمال المجموع،لا ما هو ظاهر اللفظ،لأنّ المجموع المؤلّف من الواجب و المستحبّ لیس واجبا،فلعلّه لذلک أردفه بقوله:«و بعض الأفراد»المراد منه بعض الأفراد الذی هو الواجب و المحرّم،و حینئذ لعلّ المقصود من الآیة أنّه یجب أن یکون منکم امّة یدعون إلی الخیر،و یأمرون بالامور التی یندرج فیها الواجبات،و ینهون عن الامور التی یندرج فیها المحرّمات،و اندراج غیر الواجبات فی المعروف و غیر المحرّمات فی المنکر

ص:165


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -ما بین المعقوفتین لم ترد فی نسخة M .
4- (4)) -سورة آل عمران،الآیة 104.

لا ینافی وجوب أن یکون امّة یدعون إلی مطلق المعروف و مطلق المنکر،و الأمر فی قوله:«و یحتمل تخصیص الأمر»هو الأمر المفهوم من قوله تعالی: یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ و القرینة ظاهرة،و حینئذ الأمر فی وَ لْتَکُنْ أیضا للوجوب.

قوله:«فیکون صریحا فی الوجوب...»[ص 411،س 13]؛أی فی وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ و منها: وَ سٰارِعُوا إِلیٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ (1).

قوله:«و المنفقین...»[ص 415،س 1]؛إشارة إلی قوله تعالی: اَلَّذِینَ یُنْفِقُونَ (2)و هو صفة للمتّقین،فالمناسب عدم ذکر الواو فی«و المنفقین».

قوله:«و یستفاد منها أنّ الغرض الأصلی من بناء الجنّة دخول المتّقین...» [ص 415،س 7]؛المناسب هنا توصیف المتّقین بالمنفقین،لأنّ مفاد الآیة هو هذا لا دخول المتّقین من غیر اعتبار هذا الوصف.

قوله:«أو فوق الکلّ...»[ص 420،س 5]؛معطوف علی قوله:«أو یکون أبوابها فیها»،و کون أبواب الجنّة فی السماء إنّما یکون بکونها فوقها،فکیف عطف«أو فوق الکلّ»علی«یکون أبوابها فیها»بأو،و لعلّه معطوف علی قوله:«فیها»و المراد من السماء هو السبعة،و المراد بکون الجنّة فی السماء و کون أبوابها فیها بأن یکون الأبواب فی أواخر السبعة الجنة بعدها بلا فصل،و المراد بفوق الکلّ کون أبوابها فی الفوق،و حینئذ یکون الجنّة فی السماء کما یدلّ قوله طاب ثراه کونها مع ذلک فی السماء إنّما هو بعدم تخصیص السماء بالسبعة.

و ربّما کان المراد بکون الجنّة فی السّماء حینئذ یکون طریقها فیها و إن ارید من السماء السبعة.

و لعلّ هذا أبعد؛لعدم اختصاص الطریق بالسماء،و عدم ظهور کون طریق جنّة سماء مصحّحا لنسبة الظرفیّة إلیها کما یظهر من تتبّع الطرق إلی المطالب.

ص:166


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 133.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 134.

قوله:«و یحتمل ترک الفاء...»[ص 422،س 3]؛لا یحتاج ترک الفاء،و ثمّ إلی ذکر النکتة.

قوله:«و معنی ذَکَرُوا اللّٰهَ (1)[ذکروا عقاب اللّه و وعیده]»[ص 422،س 9]؛ و یحتمل أن یکون معنی ذَکَرُوا اللّٰهَ ذکروا عظمته،و قباحة ترک مقتضی أوامره و نواهیه،و مقابلة الإحسان بالکفران.

و الإستغفار حینئذ کما یمکن أن یکون لخوف العقاب یمکن أن یکون لرفع الحالة الردیّة التی حصلت له بما فعل،و یمکن أن یکون لهما.

و بالجملة ترک ما أوجب علی المکلّف،و فعل ما حرّم علیه،بل ترک کثیر من الآداب و المستحبّات،و فعل کثیر من الامور الغیر اللائقة و المکروهات،یورث للعاقل البصیر و الیقظان الخبیر خجالة عظیمة،و ندامة شدیدة،توجبان الإستغفار عن صنیعه مع الخوف عن عدم القبول،و إن فرض إخبار الصادق عن اللّه إیّاه بحسن العاقبة،و عدم الخوف عن العقاب،یعتذر العبد الذی فرّط فی خدمة (2)مولاه،و لا یحصل له خجالة عند علمه بعدم ضربه و شتمه،فلعلّ ما ذکره طاب ثراه إشارة إلی موارد الإستغفار بالنسبة إلی عامّة المستغفرین.

قوله:«للإشعار بأنّ اللّه یغفر»[ص 422،س 15]؛إن کان تعلیلا لقوله: وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ (3)أی ذکر قوله تعالی: وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ للإشعار بأنّ اللّه...،فالتعلیل و إن کان مناسبا للمعلّل لکن مع عدم مناسبة الفضل بین التعلیل و المعلّل بقوله:«فاصل بین المعطوف...»یحتاج إلی تقدیر کما أومات إلیه.

و إن کان تعلیلا لقوله رحمه اللّه:«فاصل بین المعطوف...»فصحّة تعلیله به غیر ظاهرة.

ص:167


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 135.
2- (2)) -وردت کلمة«حاجة»بدل«خدمة»فی نسخة M .
3- (3)) -سورة آل عمران،الآیة 135.

و لعلّ المراد هو الثانی،فالمقصود حینئذ أنّه کون المعطوف و المعطوف علیه بحکم شیء واحد فصل أحدهما عن الآخر بما یدلّ علی حصر الغافر،و لم یؤخّره عن المعطوف لئلاّ یقع بین الدالّ علی الحصر و ما یناسبه أمر آخر و إن کان بمنزلة بعض شیء واحد، فمعنی قوله رحمه اللّه:إنّ هذا القول وقع فاصلا بین المتعاطفین للإشعار بحصر الغافر مقارنا للمعطوف علیه الذی یناسبه.

و لعلّه طاب ثراه لمّا کان همّته مصروفة إلی المعنی لا یبالی بکون کلامه محتاجا إلی التکلّف،أو کان عنده رحمه اللّه کلامه ظاهرا فزعم ظهوره علی الناظرین.

قوله:«ففیه إشارة عظیمة»[ص 426،س 1]؛الضمیر إمّا لقوله تعالی: فَبِمٰا رَحْمَةٍ إلی قوله: مِنْ حَوْلِکَ (1)أو لقوله: وَ لَوْ کُنْتَ (2)إلی مِنْ حَوْلِکَ و علی التقدیرین عظم الفائدة ظاهر،لکن مراده رحمه اللّه هو الإحتمال الثانی کما سیظهر.

و علی الإحتمال الأوّل لعلّ قوله تعالی: فَاعْفُ عَنْهُمْ (3)إشارة إلی أنّ ما ظهر من عظم منفعة ما ذکر من اللین و عدم الفظاظة یقتضی العفو عنهم و الإستغفار لهم،لکونهما من آثارهما و ممّا یدلّ علی کمالهما،و علیه فقس الإحتمال الثانی الذی هو مراد المصنّف.

و لعلّ ما ذکرته من البیان علی الإحتمال الثانی لمّا کان ظاهرا للمصنّف طاب ثراه بما ذکر من کلامه لم یفصله و عطف علی البیان المعلوم من السیاق.

قوله:«یحتمل أن یکون المراد»[ص 426،س 3]؛أی یحتمل أن یکون المراد من قوله تعالی: وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا... (4)،و من ذلک اللین الذی ذکر قبله أن تعفو عنهم،إلی آخر ما ذکره،و یدلّ علی ما ذکرته من کون مراده هو الثانی عطف«و من ذلک»علی «منه»کما لا یخفی.

قوله:«و یحتمل أن یکون المراد بالتوکّل...»[ص 431،س 2]؛ذکر هذا

ص:168


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 159.
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -نفس المصدر.
4- (4)) -نفس المصدر،الآیة 159.

الإحتمال بعد ذکر الإحتمال الأوّل فی تفسیر الآیة صریح فی کونه غیره،و لا یحتمل التوکّل بالمعنی الثانی،لکونه محرّما کما ذکره رحمه اللّه سابقا،و اعتبار ترک العمل فی الثانی و فعله فی هذا،فهذا احتمال ثالث یکون الفرق بینه و بین الأوّل باختصاص هذا بالکمال الزائد الذی لم یعتبر فی الأوّل.

و أشار إلی مغایرته للأوّل بقوله رحمه اللّه بوجوب التوکّل بالمعنی الأوّل عند نفی کون التوکّل بالمعنی الثانی مطلوبا بقوله:«لأنّ الفعل و السعی مطلوب[و مرغوب]بل واجب فی بعض الاوقات کالتوکّل».و قوله بعدم الوجوب فی التوکّل بهذا المعنی بقوله:و لکن وجوبه-إلی قوله-غیر ظاهر.

و منها: وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتٰابِ... (1)

قوله:«فهی صریحة فی تحریم المجالسة معهم حین الکفر»[ص 432، س 19]؛قد ذکر رحمه اللّه للآیة احتمالین،و علی الثانی لا تدلّ علی تحریم المجالسة حین الکفر و الإستهزا مطلقا،بل تدلّ علی تحریمها مع الرضا بفعلهم،و لعلّه رحمه اللّه حکم بکون النهی صریحا فی التحریم بالقرینة و إن کان ظاهرا فیه عند عدمها،و لم یقیّد النهی بشیء، بل قیّد قوله تعالی: إِنَّکُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ (2)بما قیّد،للاحتیاج إلیه هاهنا.

و فیه أنّ القرینة هاهنا إنّما هی قوله تعالی: إِنَّکُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ فإذا قیّد بالرضا فلا یمکن الحکم بصراحة النهی فی تحریم المجالسة حین الکفر و الإستهزاء مطلقا،بل بظهوره فیه أیضا،فلعلّ التحریم أیضا مع التقیید.

فإن قلت:إذا کانت المجالسة مع الرضا فی هذه المرتبة الشدیدة من التحریم التی عبّر عنها بالمثلیّة یفهم من الآیة أصل التحریم مطلقا،و الصراحة المذکورة إنّما هی فی أصل التحریم،لا فی هذه المرتبة،و لیست من النهی،بل من الآیة باعتبار ذکر المثلیّة،فلهذا قال رحمه اللّه:«فهی صریحة».

قلت:استنباط تحریم المجالسة حین الکفر و الإستهزاء مطلقا محلّ کلام،فلعلّ أصل

ص:169


1- (1)) -سورة النساء،الآیة 140.
2- (2)) -نفس المصدر.

التحریم مترتّب علی التقیید کالمرتبة المذکورة،و علی تقدیر صحّة الإستنباط لیست الآیة صریحة فیه،فالظاهر حمل المثلیّة علی المثلیّة فی الإثم،و التقیید بقوله:«إن قدّرتم»لیس بعیدا،لظهور کون التکلیف مع القدرة عقلا و نقلا بحیث لا یفهم أحد من أرباب التمیز تحریم المجالسة مع عدم القدرة علی ترکها.

قوله:«و لا یبعد فهم تحریم...»[ص 432،س 19]؛لا طریق لنا إلی فهم تحریم مجالسة فاسق حین فسقه من تلک الآیة.

قوله:«ففیها دلالة علی وجوب إنکار المنکر»[ص 433،س 3]؛لا کلام فی وجوب إنکار المنکر مع القدرة و زوال المانع،لکن لا دلالة لهذه الآیة علی وجوبه مطلقا.

قوله:«و فیها أیضا دلالة علی تحریم مجالسة الفسّاق»[ص 433،س 4]؛قد عرفت ما فیه.

قوله:«و روی العیّاشی (1)...»[ص 433،س 6]؛هذه الروایة لا تنافی ما ذکرته من عدم دلالة الآیة علی حرمة الجلوس فی مجلس الفسق بحسب عقولنا،لأنّ فهمهم علیهم السّلام إنّما هو بإعلام اللّه تعالی إیّاهم،و بجودة أذهانهم الشریفة التی ربّما یحصل لهم العلم بدوران الحکم علی السبب فی المساوی و الأدون أیضا،و لعلّ الحکم هاهنا کذلک.

قوله:«و اعلم أنّ ظاهر الآیة جواز مجالستهم بعد ذلک»[ص 433،س 10]؛ یدلّ علی جواز المجالسة أمران:أحدهما:لفظة«حتّی»إن کانت للغایة،و الآخر مفهوم الشرط هاهنا،و کان ینبغی أن یذکره أیضا.

قوله:«إذا کان موجبا لسبّ النبیّ صلّی اللّه علیه و آله...»[ص 434،س 3]؛لعلّ مقصود المصنّف طاب ثراه أنّ ظاهر سیاق الآیة یدلّ علی أنّ نهی سبّ الکفّار إنّما هو لانجراره إلی فعلهم المحرّم،و هو کما یتحقّق عند انجراره إلی سبّ اللّه تعالی یتحقّق عند انجراره إلی

ص:170


1- (1)) -أنظر:تفسیر العیّاشی،ج 1،ص 281.

سبّ النبی صلّی اللّه علیه و آله و الأئمّة المعصومین علیهم السّلام و المؤمنین،و فی (1)دلالة هذه الآیة علی ما ذکره بحیث تظهر لنا إشکال.

قوله:«و حَتّٰی (2)هاهنا أیضا یحتمل...»[ص 435،س 4]؛و مفهوم الشرط هاهنا یدلّ علی عدم وجوب الإعراض عند عدم الخوض فی آیات اللّه تعالی.

قوله:«یمکن کونها صفة اخری للأشیاء»[ص 436،س 2]؛ذکر طاب ثراه فی عَفَا اللّٰهُ عَنْهٰا (3)احتمالین،حاصلهما أنّه لا تسئلوا عن أشیاء لم تکلّفوا بها،و عن الأشیاء التی یظنّ أنّ ظهورها یسؤهم،و ظاهر أنّ السؤال المنهیّ عنه هاهنا إنّما هو السؤال الذی لا ضرورة إلیه فی العمل بما کلّفوا به و إلاّ لم ینه عنه،فمن هذه الآیة لا یظهر معذوریّة الجاهل عمّا کلّف به،و لا کون عقاب العالم أعظم کما یذکره رحمه اللّه و إن دلّ العقل و النقل علی أعظمیّة عقاب العالم.

قوله:«و یحتمل أن یکون للکراهة...»[ص 436،س 12]؛أقول:لا یصحّ جعل استنباط الإستحباب من الشرطیّتین معارضا لدلالة واحد (4)من قوله تعالی: عَفَا اللّٰهُ عَنْهٰا و وَ اللّٰهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ (5)و قَدْ سَأَلَهٰا قَوْمٌ... (6)،فکیف یجعل معارضا للمجموع.

قوله:«و لا یسمعون المعقول»[ص 437،س 16]؛ذکره رحمه اللّه و لا یسمعون المعقول فی تفسیر قوله تعالی: وَ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یَعْقِلُونَ (7)إشارة إلی أنّ هذه المذمّة لم تتعلّق بالنقص الخلقی،بل بالأمر التکلیفی،فلا تغفل.

قوله:«و فی الفروع یکفی مطلق الظنّ...»[ص 439،س 4]؛سواء دلّ الدلیل القطعی علی حجیّة هذا الظنّ مثل الظنّ الحاصل بظاهر الآیات و الأخبار المعتبرة،أم لم یدلّ الدلیل المعتبر علیها مثل الظنّ الحاصل عن القیاس.

ص:171


1- (1)) -جائت کلمة«حینئذ»بدل«فی»فی نسخة M .
2- (2)) -سورة النساء،الآیة 140.
3- (3)) -سورة المائدة،الآیة 101.
4- (4)) -لم ترد کلمة«واحد»فی نسخة M .
5- (5)) -سورة المائدة،الآیة 101.
6- (6)) -نفس المصدر،الآیة 102.
7- (7)) -نفس المصدر،الآیة 103.

و مراده بالظنّ فی قوله رحمه اللّه:«ما یفید الظنّ»و قوله:«و عدم جواز الظنّ»هو هذا المعنی المطلق،و لهذا قال باشکال تمام جواز التقلید فی الفروع،و مع ظهور (1)إرادته رحمه اللّه هذا المعنی یؤیّده قوله:«و تخصیص بعض الظنون-إلی قوله-ما قلناه».

قوله:«و کلّ ما أفتی به المفتی حقّ...»[ص 439،س 7]؛لیس المراد بکون کلّ ما أفتی به المفتی حقّا ما هو ظاهره،کیف و تنافی الفتاوی أظهر من أن یخفی،بل مراده بکونه حقّا وجوب العمل به عند اجتماع الشرائط،فلهذا عطف علیه قوله:«و واجب العمل»تفسیرا له.

قوله:«و الثانیة ثابتة بالدلیل...»[ص 439،س 8]؛مثل آیة فَلَوْ لاٰ نَفَرَ... (2)

ظهور کون الناس مکلّفین بالفروع،و تعذّر الدلیل التفصیلی بالنسبه إلی أکثر الناس باعتبار عدم وفاء ذهنهم بإحاطة الدلائل التفصیلیّة بل بمقدّماتها،و منع تحصیل المعیشة الضروریّة کثیرا من القادرین باعتبار جودة الذهن عن تحصیل التفصیل و منع الأمراض و الأسقام و الشواغل الضروریّة و العادیّة بعضا آخر من تحصیل المقدّمات و المطالب، فلا یکون العالم بالتفصیل فی المسائل الفروعیّة بالقوّة القریبة من الفعل إلاّ جماعة قلیلة، فیجب الرجوع إلی العالم بالتفصیل إن استجمع شرایط جواز الرجوع إلیه.

و أمّا قوله طاب ثراه:«و بالفرض أیضا»[ص 439،س 9]؛فلا یظهر له وجه هاهنا.

قوله:«و کذا تقدیم الأفضل فی الصلاة...»[ص 440،س 14]؛ظاهر الهدایة إلی الحقّ و الإهتداء إنّما هو العلم و المعرفة،فالأحقّیّة بالمتبوعة إنّما هی فی العلم و المعرفة،فلا یدلّ علی عدم جواز تقدیم المفضول فی الصلاة،بل و لا علی مرجوحیّة تقدیمه،نعم یدلّ علی رجحان تقدیم الأعلم بعض الروایات،إلاّ أن یقال:إنّه یظهر من هذه الآیة رجحان الأعلم،و وضوحه للعقل،و العقل یحکم بأولویّة إرجاع عرض المطالب العظیمة علی جناب الأحدیّة إلی الأقرب،و الظاهر أنّه الأعلم إن لم یخرجه عن

ص:172


1- (1)) -لم ترد کلمة«ظهور»فی نسخة Z .
2- (2)) -سورة التوبة،الآیة 122.

هذه المرتبة الجلیلة أعماله الخسیسة،و بعد کون أحد أعلم إنّما یناسب للناس تقدیمه بعد علمهم به،و لا یناسبه المناقشة و المنازعة علی تقدیر عدم ظهور أعلمیّته علیهم.

قوله:«و کذا الروایة...»[ص 440،س 14]؛استنباط أولویّه قبول روایة الأعلم و شهادته من الآیة المذکوره ضعیف.

قوله:«و لم یکتف بالتقلید الصرف...»[ص 441،س 4]؛و المکتفی بالتقلید قد یتبع من یقلّده بمحض عادة أمثاله و إن لم یحصل له الظنّ بما یقوله،و لا بجواز تقلیده، و قد یحصل لبعض الناس الظنّ،و لبعض آخر الجزم بما یقوله:لکن الظاهر أنّ مراد البیضاوی هو القسم الأوّل کما یؤمی إلیه لفظ«الصرف»فی قوله:«بالتقلید الصرف» (1)و یحتمل أن یکون مراده من التقلید الصرف ما لا یکون منشاء قولهم به الأقیسة الباطلة، و الأقیسة الباطلة التی منشاء قولهم لیست مستقلّة فیه بل تبعیّة الآباء لها مدخل فی الإکتفاء بتلک الأقیسة،فیناسب التعبیر بالتقلید الصرف فیما لا مدخل للأقیسة الباطلة فیه.

و للموجّه أن یحمل کلامه علی ما ذکرته أوّلا و حینئذ لا یرد علیه ما ذکره بقوله:

«و لا بدّ للکلّ ظنّ».

و لعلّ اختصاص المذمّة حینئذ بمن ینتمی إلی التمیزّ إنّما هو بسبب اکتفائهم بالظنّ مع تحقّق التمیّز،و الباقون لا یستحقّون المذمّة بتبعیّة الظنّ و إن کانوا مستحقّین (2)لها بالتبعیّة بمحض العادة و تبعیّة سایر الجهّال الذین یتبعون الکبرآء بلا دلیل و برهان.

قوله:«و لا بدّ للکلّ ظنّ...»[ص 441،س 5]؛لزوم الظن للکلّ ممنوع لما أومأت إلیه من کون حالات المقلّد ثلاثا.

قوله:«فکأنّ المراد...»[ص 441،س 6]؛من ذکر جمیع الکفار المذکورین غیر النادر الذی بمنزلة العدم.

ص:173


1- (1)) -أنظر:أنوار التنزیل،ج 1،ص 435.
2- (2)) -أضفنا کلمة«مستحقّین»من نسخة Z .

قوله:«إذ الجزم بمعلوم البطلان»[ص 441،س 8]؛تعلیل الأقبحیّة بأنّ الجزم بمعلوم البطلان مثلا باطل ضعیف،لاشتراک البطلان بین تبعیّة الظنّ و الجزم بمعلوم البطلان،فلو قال رحمه اللّه:«إذ الجزم بظاهر البطلان أقبح من الظنّ به»لکان له وجه.

قوله:«إلاّ أنّه یمکن أن یراد...»[ص 441،س 8]؛لمّا کان توجیه کلام صاحب الکشّاف و البیضاوی (1)بما ذکره بقوله:«فکان المراد...»بعیدا ظاهر البعد وجّه الآیة بما ذکره بقوله:«إلاّ أنّه یمکن أن یراد...»لا کلامهما کما یظهر من التأمّل فی کلامه رحمه اللّه.

قوله:«و تقدیره بالکلمة التی هِیَ أَحْسَنُ (2)...»[ص 442،س 12]؛أو بالطریقة التی هی أحسن.

قوله:«ففیها دلالة علی جواز الممارات الحسنة...»[ص 443،س 18]؛ باعتبار قوله تعالی: وَ جٰادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ (3)و لعلّه رحمه اللّه یقول بأنّ الأمر بالشیء نهی عن ضدّه الخاصّ،فتدلّ الآیة علی نهی الممارات الباطلة و إنّ ما یظهر من الآیة لیس من خصایصه صلّی اللّه علیه و آله و دلالة آیة سورة الکهف لا یحتاج إلی ضمّ أنّ الأمر بالشیء نهی عن ضدّه الخاصّ،و الخبر المنقول لا یحتاج إلی التمسّک بعدم الاختصاص أیضا.

قوله:«بل فیها دلالة علی کونهما عقلیّین»[ص 443،س 3]؛أقول:لا یدلّ الآیة علی شیء من المذهبین.

أمّا علی عدم کون الحسن و القبح عقلیّین فلأنه یمکن أن یصحّ التعذیب علی ترک بعض الأشیاء و فعل بعض آخر،بسبب حکم العقل،و وجدانه قباحة ترک الأوّل و فعل الثانی قبل بعثة الرسول،لکن لا یعذّب اللّه تعالی بأحدهما و لا بکلیهما قبل بعثة الرسول بمحض لطفه،و یکون هذه الآیة إخبار بهذا اللطف،و ما استدلّ به لا یدلّ علی دلالة الآیة علی عدم جواز العقاب قبل البعثة،بل ما ذکره إن تمّ فهو دلیل برأسه،لا دلیل علی دلالة الآیة،و مع ذلک لا یدلّ علی عدم جواز العقاب فی فعل یستقلّ العقل بقبحه قبل بعثة

ص:174


1- (1)) -أنظر:الکشاف،ج 2،ص 428؛أنوار التنزیل،ج 1،ص 435.
2- (2)) -سورة النحل،الآیة 125.
3- (3)) -نفس المصدر.

الرسول،بل لا یبعد القول بجواز العقاب فی فعل الامور التی تجد العقل قباحة فعلها مثل قتل النفوس و نهب الأموال و أمثالهما،و هذا و إن کان عین القول بالحسن و القبح العقلیّین لکن غیر ما یقوله رحمه اللّه.

و أمّا علی عدم دلالتها علی عدم کونهما شرعیّین فلأنّ عدم التعذیب قبل البعثة الذی هو مفاد الآیة لا یدلّ علی عدم جوازه مطلقا،فکیف فی ما یمکن القول باستقلال العقل فی الوجوب أو الحرمة.

قوله:«بأن یقول: لَوْ لاٰ أَرْسَلْتَ إِلَیْنٰا رَسُولاً (1)[ص 444،س 6]؛لعلّ هذا القول بالنسبة إلی الأفعال التی لا سبیل للعقل إلی إدراک صفتها أو بالنسبة إلی مرتبة عذاب لا یعلمون استحقاقها.

قوله:«بل لا معنی للحساب و المیزان»[ص 444،س 9]؛و فیه نظر،لأنّ بعد قوله تعالی:افعل و لا تفعل یحسن المیزان علی القولین.

قوله:«و فیه دلیل علی جواز الإجتهاد...»[ص 444،س 10]؛دلالة قولهم لَبِثْنٰا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ (2)علی الإجتهاد إنّما تتمّ لو علم أنّ حکمهم بأحدهما صدر عنهم بسبب الظنّ،و هو ممنوع،فلعلّ هذا الحکم إنّما کان باعتبار عدم تجویزهم غیرهما، فلا یدلّ علی جواز الإجتهاد و القول بالظنّ.

و أیضا یمکن أن یکون المقصود من السؤال فی قول القائل فی قٰالَ قٰائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ (3)هو السؤال عمّا یظنّون مدّة اللبث فحینئذ جوابهم بالظنّ لا یدلّ علی جواز الإجتهاد و الحکم بالظنّ مطلقا.

و أیضا علی تقدیر جواز الإجتهاد فی مدّة اللبث لا یدلّ علی جوازه فی الامور الشرعیّة،و الظاهر أنّ مراد صاحب الکشّاف (4)من جواز الإجتهاد جوازه فیها لعدم الفائدة فی جواز الإجتهاد فی کون زمان قلیلا أو کثیرا إذا لم یترتّب علی أحدهما حکم شرعیّ

ص:175


1- (1)) -سورة طه،الآیة 134.
2- (2)) -سورة الکهف،الآیة 19.
3- (3)) -نفس المصدر.
4- (4)) -أنظر:الکشّاف،ج 2،ص 663.

کما هو الواقع فی حکمهم حتّی یبیّن جواز الإجتهاد فیه،و لعلّ قوله طاب ثراه«و فیه تأمّل» إشارة إلی بعض ما ذکرته.

و یمکن أیضا أن یقال:علی تقدیر دلالة الآیة علی جواز الإجتهاد فی ذلک الزمان لا یدلّ علی جوازه فی هذا الزمان،و ذکر أصحاب الکهف بعنوان التعظیم إنّما یدلّ علی جواز ما نسب إلیهم فی ذلک الزمان لا فی هذا الزمان أیضا،و یمکن أن یکون وجه التأمّل هذا.

قوله:«و أنّه لا یکون کذبا...»[ص 444،س 11]؛إمّا أن یکون مراده بالکذب هو الکذب المنهیّ أو مراده هو معنی غیر مشهور،لظهور کذب کون لبثهم یوما أو بعض یوم باعتبار المعنی المشهور.

قوله:«بالإستدعاء دون الإکراه...»[ص 444،س 19]؛هذا فی غایة البعد کما یظهر بأدنی تأمّل،و لا یبعد أن یکون المراد بالفلاح هاهنا هو الفلاح الدنیوی الذی هو الخلاص من أیدیهم لغایة الإهتمام فی محافظتهم عن الفرار بعد ما صدر منهم الفرار و کانوا متّهمین بإرادته عند القوم.

فمعنی قوله: وَ لَنْ تُفْلِحُوا... (1)أنّه إن لم یرجموکم و دخلتم فی ظاهر ملّتهم و فی ظاهر ما یظنّون موافقتکم إیّاهم لن یخلصوا من أیدیهم أبدا.

قوله:«یعنی باختیارکم...»[ص 445،س 4]؛لعلّ تقیید إن صرتم إلی ملّتهم بقوله:«باختیارکم»مع تصریح صاحب الکشّاف (2)باعتبار الإکراه فی یعیدوکم الظاهر فی اعتباره هاهنا أیضا أنّ تأثیر الإکراه إنّما هو فی الجوارح لا فی القلوب،و تأثیره فی الجوارح لا یصیر سببا لعدم الفلاح أبدا،فلا بدّ من التقیید بالإختیار حتّی یترتّب(علیه:

وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً و إن کان للإکراه مدخل فی هذا) (3)الإختیار،و لا منافاة بین

ص:176


1- (1)) -سورة الکهف،الآیة 20.
2- (2)) -أنظر:الکشّاف،ج 2،ص 664.
3- (3)) -اضفنا ما بین المعقوفتین من نسخة Z .

الإکراه المذکور سابقا و الإختیار المذکور هاهنا،و لا یخفی بعده فالظاهر هو (1)ما ذکرته من کون الفلاح هو الفلاح الدنیوی.

قوله:«و یحتمل التقیید بما دام[کنتم فی دینکم]...»[ص 445،س 5]؛ الظاهر بما دمتم فی دینهم،أو بما کنتم فی دینهم،من غیر جمع بین اللفظین،و علی تقدیر الجمع فالظاهر عدم الإختلاف بینهما فی الإفراد و الجمع.

قوله:«قال فی مجمع البیان:فی هذا القول دلالة...»[ص 447،س 1]؛دلالة هذا القول علی وجوب الرفق فی الدعاء إلی اللّه تعالی مطلقا غیر ظاهرة،و لعلّ لخصوص العظمة أو لظاهر حقّ التربیة،أو لهما مدخلا فی مناسبة القول اللیّن نعم،یدلّ التجربة علی أنّ تأثیر (2)القول اللیّن فی کثیر من المواضع أکثر.

قوله:«ففیه المبالغة...»[ص 448،س 11]؛أی فی قوله تعالی: فَقُولاٰ لَهُ قَوْلاً لَیِّناً (3)و تلک المبالغة ما أشار إلیها بقوله:«یعلم من هذا الاسلوب...»،و إرجاع الضمیر إلی قوله تعالی: وَ لَوْ أَنّٰا أَهْلَکْنٰاهُمْ... (4)المنقول هاهنا بتقریب (5)بعید،لأنّ طریقه رحمه اللّه ذکر ما یظهر من الآیات بعد الفراغ عن تفسیرها.

و أیضا علی الإحتمال الثانی یکون المبالغة إشارة إلی ما ذکر سابقا بعد قوله تعالی:

وَ مٰا کُنّٰا مُعَذِّبِینَ حَتّٰی نَبْعَثَ رَسُولاً (6)بقوله:«للمعاقب اعتراض معقول لا دفع له بأن یقول: لَوْ لاٰ أَرْسَلْتَ إِلَیْنٰا رَسُولاً (7).

و لیس هذا مبالغة یظهر من الآیة،بل هذا هو بیان مقتضی الآیة فی موضع مناسب، بخلاف ما إذا جعلت المبالغة إشارة إلی ما ذکرته أوّلا کما لا یخفی.

ص:177


1- (1)) -لم ترد کلمة«هو»فی نسخة M .
2- (2)) -لم ترد کلمة«تأثیر»فی نسخة M .
3- (3)) -سورة طه،الآیة 44.
4- (4)) -نفس المصدر،الآیة 134.
5- (5)) -جائت کلمة«بطریق»بدل«بتقریب»فی نسخة M .
6- (6)) -سورة الإسراء،الآیة 15.
7- (7)) -سورة طه،الآیة 134.

قوله:«و اعلم أیضا أنّ فی قبول-إلی قوله-:سواء تنظر أو لا تنظر» [ص 448،س 14-16]؛وجه الدلالة أنّ العقل یحکم بوجوب قبول النبیّ معارضة المعارض إذا ادّعی أنّ ما ادّعی النبیّ کونه معجزا سحر،و أنّ غیر النبیّ قادر بإتیان مثله، فقبول موسی علیه السّلام معارضة فرعون وقع علی وفق حکم العقل.

و فیه:أنّه لیس القول بکونهما شرعیّین أنّ النبیّ لا یفعل و لا یأمر مثلا بما یحکم عقل القائلین بالحسن العقلی بحسنه،کیف و هم قائلون بأنّ الشّارع أرشد الی معرفة المبدأ و المعاد،و آمر بإطاعة اللّه و رسوله،و بکثیر من الامور التی یقول القائلون بالحسن و القبح العقلیّین:إنّ عقولنا تجد حسنها.

لکن یقولون بأنّ قولکم بأنّ عقولنا تجد حسن بعض المأمورات مع قطع النظر عن أمر الشارع و حسن کلّ المأمورات بمعنی أنّ فیها جهة حسن مع قطع النظر عن أمره داعیة إلی الأمر و إن لم یصل عقولنا إلیها بخصوصها اقتراح منکم بلا ظهور و بیّنة،بل لیس الحسن إلاّ بفعله علیه السّلام أو قوله:افعل،و قس علیه ما یقول الطائفتان فی القبح،فظهر أنّ الآیة لا تدلّ علی کون الحسن و القبح عقلیّین،و إن کانا عقلیّین بما یدلّ علیه،و أنّ الآیة إنّما تدلّ علی أنّ موسی علیه السّلام لم یفحم،و لا تدلّ علی بطلان إفحام الأنبیاء و إن کان بطلانه ظاهرا، و أنّه لم (1)یجب علیه السّلام بأنّه یجب علیک النظر،و لا یلزم من عدم الجواب بهذا عدم صحّة الجواب به.

هذا،و لعلّ فی ذکر«أیضا»إشارة إلی کون«و اعلم»معطوفا علی قوله:«ففیه المبالغة بحسب المعنی»أی اعلم أنّ فی قوله تعالی:قولا لَهُ قَوْلاً لَیِّناً (2)المبالغه المذکورة،و فی قبول موسی المعارضة دلالة علی الحسن و القبح العقلیّین.

قوله:«فی قبول موسی...»[ص 448،س 14]؛بقوله:«موعدکم یوم الزینة...».

قوله:«و أنّ شرط التکلیف...»[ص 448،س 17]؛الظاهر أنّه لیس معطوفا

ص:178


1- (1)) -جائت کلمة«لا»بدل«لم»فی نسخة M .
2- (2)) -سورة طه،الآیة 44.

علی کون الحسن و القبح عقلیّین،و لا علی عدم صحّة الجواب،لأنّ هذا لیس من الامور التی یلیق أن یقال بتفرّعه علی قبول موسی علیه السّلام معارضة فرعون،و أیضا ظاهر أنّه لم یجعل دلیله هذا القبول،بل استدلّ علیه بقوله«و إلاّ دار»فهو کلام مستأنف مناسب للمقام.

و یمکن أن یقال:إنّه معطوف علی السابق بأن یقال:قوله (1)رحمه اللّه فی قبول موسی علیه السّلام...

فی قوّة أنّ فی الآیة المشتملة علی قبول موسی علیه السّلام دلالة علی الامور (2)المذکورة،و علی أنّ شرط التکلیف هو العقل.

و لعلّ وجه الدلالة علیه أنّ کون فرعون مکلّفا ظاهر بهذه الآیة لدلالتها علی ملامته بما قال و فعل،و إنّما حصل لفرعون حینئذ العقل و إمکان المعرفة،لا العلم بما کلّف به.

و لعلّ قوله:«و إلاّ دار»حینئذ إشارة إلی دلیل آخر لم یظهر من الآیة،و هذا و إن کان بعیدا بحسب ظاهر اللفظ لکنّ الإستیناف أیضا بعید،و المصنّف طاب ثراه لا یهتمّ بأمر اللفظ.

و الأظهر أنّه عطف علی قوله:«إنّ فی قبول موسی»أی«إعلم أنّ شرط التکلیف...»، و حینئذ لا یحتاج إلی تکلّف،غیر أنّ الظاهر المناسب هاهنا هو ذکر الامور التی یظهر من الآیة،لا ذکر ما یظهر بدلیل آخر یدلّ علیه،و هو أسهل بالنسبة إلی الأوّلین.

قوله:«فصارت ظلمات بطنین»[ص 449،س 16]؛أی ظلمة بطنین،فلعلّه نقل عبارة الکشّاف (3)بحسب المعنی.

قوله:«بمجرّد ظنّ عدم التأثیر کما هو المشهور»[ص 450،س 13]؛وجه

ص:179


1- (1)) -جاءت«فی قوله»بدل«قوله»فی نسخة M .
2- (2)) -لم ترد کلمة«الامور»فی نسخة M .
3- (3)) -أنظر:الکشّاف،ج 3،ص 132 و إلیک نصّ کلامه:«...و قیل:ظلمات بطن الحوت و البحر و اللیل.و قیل:ابتلع حوته حوت أکبر منه،فحصل فی ظلمتی بطنی الحوتین و ظلمة البحر».

الشهرة دلالة الروایات علی سقوط حینئذ و عدم سقوط أولویّة الأمر بالمعروف و أولویّة انتظار الإذن بالنسبة إلی ذی النون لا یدلّ علی کون الحکم بالنسبة إلینا کذلک فی ما یمکن فی شأننا و هو الأوّل عند غیبة الامام علیه السّلام،لاختلافنا فی الامور المتعلّقة بالأمر بالمعروف و النهی عن المنکر مع الأنبیاء و الأئمّة علیهم السّلام بل اختلاف بعضهم مع بعض.

و أیضا یمکن أن یکون تأدیبه علیه السّلام باعتبار الإکتفاء بالظنّ مع إمکان تحصیل العلم،فلا یدلّ علی عدم لیاقة الإکتفاء بالظنّ بالنسبة إلی من انسدّ علیه طریق تحصیل العلم.

قوله:«فإنّه یحتمل إصابة عذاب...»[ص 450،س 14]؛لعلّ مراده رحمه اللّه بالعذاب و العقاب هو التأدیب الدنیویّ فیصحّ قوله:«کما فعل بذی النون علیه السّلام»و مع ظهوره یدلّ علیه ما یذکره بقوله:«فیخلّینا و أنفسنا» (1).

قوله:«مع کون فعله ترک الاولی مع ظنّ...»[ص 450،س 17]؛لعلّه یقول رحمه اللّه إنّه کان الأولی به علیه السّلام عدم الإکتفاء بهذا الظنّ،لإمکان تحصیل العلم.

قوله:«و علی تکرار هذه الآیة»[ص 450،س 20]؛لا یظهر التکرّر من الآیة.

قوله:«و یدلّ علی تحریم الإفتراء علی اللّه...»[ص 451،س 14]؛ظاهر قوله تعالی: أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْویً لِلْکٰافِرِینَ (2)کون من کذّب بالحقّ کافرا کما أنّ من افتری علی اللّه کذبا کافرا،فلعلّه لذلک فسرّ صاحب الکشّاف (3)التکذیب بالحقّ بتکذیب الرسول و القرآن.

و یحتمل أن یکون الحقّ فی الآیة عامّا کما هو ظاهر اللفظ،و کفر من کذّب به الذی یظهر من الآیة باعتبار اشتمال التکذیب علی الکفر،و حینئذ ظاهر الآیة عموم الحرمة و إن لم یکن الکفر باعتبار جمیع (4)الأفراد،فلعلّ تعمیمه طاب ثراه الحقّ کما یظهر من قوله:

«و علی تحریم انکار الحقّ»إلی آخر ما یذکره ناظر إلی ما ذکرته.

ص:180


1- (1)) -جائت فی الخطوطتین«بأنفسنا»بدل«و أنفسنا».
2- (2)) -سورة العنکبوت،الآیة 68.
3- (3)) -أنظر:الکشّاف،ج 3،ص 469.
4- (4)) -لم ترد کلمة«جمیع»فی نسخة M .

قوله:«و قیل معناه اجتهدوا...»[ص 452،س 8]؛اندراج هذا المعنی فی المجاهدة و الجهاد بعید،و إرادته بخصوصه کما هو ظاهر القول المنقول أبعد.

قوله:«و الاحتیاط فی الأوّل»[ص 453،س 17]؛ذکر فِصٰالُهُ فِی عٰامَیْنِ (1)لبیان حقّ الامّ مثل السابق،فالظاهر کونهما شائعین کثیرین فی الرضاع،لا عدم جواز الأکثر،لأنّ الظاهر فی بیان الحقوق ذکر الأقلّ أو الشایع لیکون مشترکا بین الامّهات إلاّ من ندر منها الذی لا یضرّ خروجه من أمثال تلک العمومات،فالأخبار الدالّة علی جواز رضاع شهر أو شهرین بعدهما لیست منافیة لمقتضی ظاهر الآیة حتّی یقتضی الاحتیاط الاکتفاء بالعامین،و الضرورة لا یتقیّد بهما.

و إذا عرفت ما ذکرته ظهر لک أنّه لا یتفرّع علی قوله تعالی: وَ فِصٰالُهُ فِی عٰامَیْنِ قوله رحمه اللّه فلا یکون محرّما.نعم،ثبت کونه بعد الحولین غیر محرّم بما یدلّ علیه من الأخبار و الإجماع.

قوله:«ثمّ فی الآیة من الفروع الوجوب الرضاع»[ص 454،س 16]؛ظاهر قوله رحمه اللّه وجوب الرضاع فی عامین یدلّ علی أنّ مراده من قوله الأکثر،لا وجوب الأکثر، لکنّ الظاهر أنّ قوله:«إلاّ أن یثبت بدلیل»إشارة إلی ما نقل بقوله:«و جوّز الأصحاب رضاع شهر و شهرین...»فحینئذ معنی قوله:«لا أکثر»لا جواز رضاع أکثر،و حینئذ و إن أمکن إرادة هذا المعنی من اللفظ بقرینة:«إلاّ أن (2)یثبت...»لکن قد عرفت ممّا ذکرته فی بیان مقتضی: وَ فِصٰالُهُ فِی عٰامَیْنِ أنّه لیس مقتضاه عدم جواز الأکثر،و حمل قوله:«لا أکثر...»علی معنی لا وجوب رضاع أکثر إلاّ أن یثبت ذلک الوجوب بالضرورة الداعیة إلیه،فی غایة البعد.

قوله:«و عدم کون ما زاد...»[ص 454،س 17]؛لا یبعد استنباط هذا من قوله

ص:181


1- (1)) -سورة لقمان،الآیة 14.
2- (2)) -لم ترد کلمة«أن»فی نسخة M .

تعالی: لِمَنْ أَرٰادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضٰاعَةَ (1)لکنّ الظاهر أنّ مقصوده رحمه اللّه استنباطه من آیة لقمان، و قد عرفت حاله.

قوله:«أی المیّتین الذین لا حرکة لهم»[ص 456،س 1]؛هذا التفسیر لیس من کلام الکشّاف و الظاهر أنّ مراده من المتماوتین هو جمع المتماوت بمعنی الناسک المرائی،کما ذکر هذا المعنی صاحب القاموس (2)،و أمّا المعنی الذی ذکره رحمه اللّه فهو فی غایة البعد،کما لا یخفی. (3)

قوله:«فتدلّ علی[لزوم]کون الواعظ متّعظا»[ص 457،س 11]؛لیس المراد کونه کذلک فی نفس الأمر،و هو ظاهر،و لا وجوب کونه کذلک؛لأنّ خلاف هذا الوجوب لیس مشهورا،فلو کان مراده هذا لم یصحّ قوله رحمه اللّه:«و الظاهر خلافه»و لم یصحّ نسبة الخلاف إلی الشهرة،بل الظاهر أنّ مراده رحمه اللّه أنّ کونه متّعظا واجب،بمعنی أنّ غیر المتّعظ لا یجوز له الوعظ،فشارب الخمر لا یجوز له النهی عن شربها،فلهذا قال:«و الظاهر خلافه»لأنّ الظاهر أنّ الشارب الناهی عن الشرب إنّما هو عاص لشربه،لا لنهیه غیره عنه.و ما ینقله عن بعض السلف یدلّ علی أنّ هذا البعض فهم من الآیة أشدّیّة عصیان القائل بما لم یفعل،سواء کان بانضمام القول إلی عدم الفعل،أم باعتبار کون عدم فعل القائل بما لم یفعل أقبح و أشنع.

و ظاهر الآیة کون الشناعة الباعثة إلی الإنکار و المنع مخصوصة بالقول،و لا أقلّ من کون القول داخلا فی الممنوع بهذه الآیة،فالقول بأنّ الممنوع هاهنا هو العمل فی غایة البعد،لکون الإنکار واردا علی قولهم،فکیف یجعل مخصوصا بالعمل.

قوله:«فیدلّ علی تحریم خلف الوعد...»[ص 457،س 16]؛دلالة الآیة حینئذ علی تحریم خلف الوعد غیر ظاهرة کما یظهر بأدنی تأمّل،و إن کان حرمته ظاهرة بما یدلّ علیها.

ص:182


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 233.
2- (2)) -القاموس المحیط،ج 1،ص 158.
3- (3)) -لم ترد«کما لا یخفی»فی نسخة M .

کتاب المکاسب

اشاره

و البحث فیه علی قسمین:

الأوّل:فی البحث عن الإکتساب بقول مطلق

و فیه آیات:الأولی: وَ الْأَرْضَ مَدَدْنٰاهٰا وَ أَلْقَیْنٰا فِیهٰا رَوٰاسِیَ... (1)

قوله:فیحتمل أن یکون معطوفا علی معایش»[ص 462،س 20]؛فالمعنی:

جعلنا لکم ما تعیشون به و الأهل و الأولاد و غیرهما.

و فیه:حینئذ التأمّل الثانی الذی هو (2)دخول مَنْ لَسْتُمْ (3)فی لَکُمْ إلاّ أن یخصّص الخطاب بغیرهم،و بعده ظاهر.

و أمّا تعمیم الخطاب و جعل ذکر مَنْ لَسْتُمْ بعده إشارة إلی دفع توهّم کونهم رازقین إنّما یحسن إن کان فی المعطوف جعل المعایش لهم حتّی یدفع توهّم الخلاف،و علی هذا الإحتمال لیس کذلک،بل بعد الإمتنان بجعل المعایش لهم امتنان بجعل نعمة اخری و هی الأهل و الأولاد و غیرهما لهم،فلا یظهر حسن دفع توهّم عدم کون المخاطبین رازقین هاهنا،و لا (4)نکتة أخری فی ذکر الخاص بعد العامّ.

و لعلّ هذا هو المقصود من قوله طاب ثراه:«من غیر جریان النکتة»إلاّ أن یکون النکتة بالنسبة إلی مثل أصحاب الأولاد الذین یستعین الآباء بهم فی المعیشة،فهم یدخلون فی معایش،و ذکروا بخصوصهم فی ضمن وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرٰازِقِینَ لاختصاصهم بهم، و کونهم من نعمة اللّه تعالی علیهم،مع قطع النظر من کونهم ممّن یستعان به فی المعیشة.

قوله:«و إباحة کلّ ما خلق لهم»[ص 463،س 17]؛إن کان«لهم»متعلّقا بخلق فالظاهر إباحة کلّ ما خلق لهم،لکن لا بکلّ جهة بل بجهة خلق لهم،و لا یبعد أن یکون لشیء جهتان محرّمة و محللّة،و کان خلقه للإنسان باعتبار الجهة المحللّة لا بکلّ جهة، و مع ذلک ما لم یعلم أنّ الشیء الفلانی خلق للإنسان لا یعلم إباحته لهم بهذه الآیة.

ص:183


1- (1)) -سورة الحجر،الآیة 19.
2- (2)) -لم ترد کلمة«هو»،فی نسخة M .
3- (3)) -سورة الحجر،الآیة 20.
4- (4)) -جائت کلمة«إلاّ»بدل«و لا»فی نسخة M .

فإن قیل:قال اللّه تعالی فی مقام الامتنان: وَ أَنْبَتْنٰا فِیهٰا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْزُونٍ (1)و قوله: وَ جَعَلْنٰا لَکُمْ فِیهٰا مَعٰایِشَ (2)و الإمتنان یدلّ علی کون خلق الامور المذکورة للإنسان.

اجیب بأنّ مقام الإمتنان یدلّ علی خلق اللّه تعالی للإنسان من النبات و المعایش ما ینتفعون به و ما ابیح لهم،و أمّا علی عدم اشتمال مخلوقه تعالی علی ما هو محرّم علیهم فلا.

و ظاهر أنّ الإمتنان واقع فی موقعه علی تقدیر اشتمال المخلوق علی المحلّل و المحرّم إذا کان للإنسان طریق إلی العلم بما یجوز الإنتفاع به،سواء کان الغالب محلّلا أو محرّما، فبهذه الآیة لا یصحّ الإستدلال بغلبة المحلّل أیضا.

و إن کان«لهم»متعلّقا بالإباحة کما هو ظاهر قوله:«نعم قد یحرم بعضه»فهذه الآیة لا تدلّ علی أنّ کلّ ما خلق مباح لهم کما ظهر ممّا ذکرته.

قوله:«کما دلّ علیه العقل»[ص 463،س 17]؛لو دلّ العقل علی إباحة کلّ ما خلق لما یصحّ تخصیص بعض بما یدلّ علیه.

و الجواب أنّ مراده طاب ثراه أنّ اللّه تعالی خلق الإنسان راغبا إلی الإنتفاع بما یشتهیه و یرغب إلیه،فالمؤاخذة علیه بفعل ما لم یدلّ عقله علی عدم جوازه،و لم یبیّن الکامل عدم جوازه له قبیح علی قانون أهل العدل،فمراده رحمه اللّه بإباحة کلّ ما خلق إباحته ما لم یظهر بأحد الأمرین المذکورین حرمته کما یدلّ کلامه:«نعم،قد یحرم بعضه لدلیل عقلی...»علیه،و هذا هو القول بکون الأصل فی الأشیاء هو الإباحة.

و احتمال کون خلق بعض الأشیاء الذی لم یبیّن الشارع حکمه أو بیّن و لم یصل إلی الطالب المفتّش،و لا یکون للعقل طریق إلیه للابتلاء و الإمتحان ممّا لا یجوّزه العقل السلیم،و هذا الدلیل مؤیّد ببعض الآیات و الأخبار.

ص:184


1- (1)) -سورة الحجر،الآیة 19.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 20.
الثانی:البحث عن أشیاء یحرم التکسّب بها

و فیه آیات:

الثالثة: وَ لاٰ تُکْرِهُوا فَتَیٰاتِکُمْ عَلَی الْبِغٰاءِ... (1)

قوله:«علی تحریم الإکراه علی الزنا بل علی تحریمه...»[ص 468،س 4]؛ لأنّه لو لم یکن حراما لم یکن الإکراه علیه حراما،لأنّ إکراه المملوک علی الکسب الحلال لیس حراما،فهو-أی الإکراه-حرام مع إرادة التحصّن و عدمها،و هذا باعتبار عدم إرادة مفهوم المخالف من القید،و جعل سبب التقیید هو سبب النزول و الواقع،کما یؤمی إلیه بعد.

و لعلّ هذه الإحتمال عنده أظهر،فلهذا قدّمه،و سیظهر أظهریّة هذا الإحتمال عنده بما یذکره بعد نقل کلام صاحب الکشّاف بقوله:«و إن کان خلاف الظاهر؛فإنّ المتبادر نفی الإکراه مطلقا».

قوله:«فإنّ المتبادر نفی الإکراه»[ص 469،س 8]؛الظاهر هو النهی بدل النفی.

قوله:«لا ینافی المؤاخذة بالذات»[ص 469،س 12]؛یمکن أن یقال:لا یأبی العقل المؤاخذة بارتکاب الزنا و إن انجرّ الإباء عنه إلی ما یعدّ عرفا إکراها و جبرا،بل إلی القتل أیضا کالقتل الذی یستحقّ المؤاخذة و إن انجرّ الإباء عنه إلی ما انجرّ إلیه،فمن ألطافه تعالی علی عباده و إمائه تجویز الزنا عند انجرار الإجتناب إلی الأمر الذی یعدّ بحسب العرف إکراها و جبرا.

و یمکن أن یکون الغفران حینئذ (2)إشارة إلی براءتهنّ من الإثم عند الإکراه،فإن أراد هذا المعنی فلا یرد علیه ما یورد علیه طاب ثراه بقوله:«فیه أنّه...».

قوله:«بل العقل»[ص 469،س 15]؛حکم العقل بعدم الإستحقاق غیر ظاهر کما أومأت إلیه،و تسلیم عدم الإثم لا ینافی الغفران بالمعنی الذی ذکرته.

ص:185


1- (1)) -سورة النور،الآیة 33.
2- (2)) -جائت«الفقرات جلیل»بدل«الغفران حینئذ»فی نسخة M .

و ظهر ضعف قوله:«و لا یندفع بعدم المنافاة»بما أومأت إلیه.

قوله:«حیث تجاوز عن عقاب المکره»[ص 469،س 20]؛لیس مراده بالتجاوز تجاوز ما استحقّ من العقاب،بل إذن اللّه تعالی فعل ما اکره علیه،فقوله:

«و جوّز له»عطف تفسیر لقوله:«تجاوز عن عقاب المکره».

أقول:إن کان مراده طاب ثراه بالتجاوز و التجویز محض قوله تعالی: غَفُورٌ رَحِیمٌ و إن لم یصحّ العقاب بحسب العقل علی المکرهات،بل کان قوله تعالی: فَإِنَّ اللّٰهَ مِنْ بَعْدِ إِکْرٰاهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِیمٌ (1)بیان ما یحکم به العقل من عدم استحقاق العقاب فهو فی غایة البعد فی نفسه،و بعید عن قوله رحمه اللّه:«حیث تجاوز»إلی آخر ما ذکره.

و إن کان مراده بهما التجاوز و التجویز المذکورین بعد احتمال المؤاخذة بحسب العقل،و جوازه عنده فهو و إن کان جیّدا فی نفسه و یناسب کلامه هاهنا لکن حینئذ بین کلامه هاهنا و القول بحکم العقل بعدم تجویز العقل بکون المکرهة آثمة منافرة.

الخامسة: لَیْسَ عَلَی الْأَعْمیٰ حَرَجٌ... (2)

قوله:«بالجائع و لا بالحائط»[ص 472،س 14]؛ظاهر قول«و هو جائع»و إن کان هو التقیید لکن ذکر الحائط بعنوان المثال،کما هو ظاهر من عبارته.

قوله:«ثمّ اعلم أنّه یمکن فهم جواز...»[ص 472،س 21]؛إن کان تجویز الأکل لقلّة المالیّة فی المأکول فما ظهر کونه أدنی من الأکل یمکن استنباط جوازه بالأولویّة.

و یمکن أن یکون تجویز الأکل لشیوع عدم مضایقة المذکورین فی الآیة فی الأکل، و عدم شیوع المضایقة فی الأکل لا یستلزم عدمها فی ما هو أدنی منه،بل یظهر بالتتبّع أنّ کثیرا من الناس لا یرضی بلبس لباسه ساعة و إن لم ینقص من قیمته عشر قیمة ما یرضی أکله،و یسرّ به أو لمصلحة مختصّة بالأکل لا یکون لنا اطّلاع علیها.

ص:186


1- (1)) -سورة النور،الآیة 33.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 61.

قوله:«مثل قوله ذلک فی إِنّٰا فَتَحْنٰا» (1)[ص 475،س 5]؛المشار إلیه فی ذلک هو ما ذکر من قوله تعالی: لَیْسَ عَلَی الْأَعْمیٰ حَرَجٌ وَ لاٰ عَلَی الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لاٰ عَلَی الْمَرِیضِ حَرَجٌ (2)و ظاهر المثلیّة التی ذکرها بقوله:«مثل قوله ذلک...»هو أنّ کون المعنی سلب الحرج المطلق ظاهر فی إِنّٰا فَتَحْنٰا و یمکن أن یکون هاهنا کذلک.

و فیه:أنّ هذا الکلام فی سورة الفتح کالصریح فی نفی الحرج عن ترک الجهاد؛ لوقوعه بعد قوله تعالی: قُلْ لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرٰابِ سَتُدْعَوْنَ إِلیٰ قَوْمٍ أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ تُقٰاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطِیعُوا یُؤْتِکُمُ اللّٰهُ أَجْراً حَسَناً وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا کَمٰا تَوَلَّیْتُمْ مِنْ قَبْلُ یُعَذِّبْکُمْ عَذٰاباً أَلِیماً (3)و ظاهر أنّ فی هذه الآیة ملامة جماعة بسبب ترک الجهاد،و ترغیبا إلیه عند الحاجة،فمعنی لَیْسَ عَلَی الْأَعْمیٰ هاهنا إنّما هو:لیس علیهم فی ترک الجهاد حرج،و تعلّقه بالسابق علی وجه یصیر المعنی صحیحا فی غایة البعد.

قوله:«أی هذه تحیّة حیّاکم اللّه به»[ص 475،س 15]؛تفسیره رحمه اللّه یدلّ علی کون تَحِیَّةً (4)مرفوعة،و القراءة المتعارفة هی النصب و لعلّ نصبها للمصدریّة من غیر لفظ«سلّموا»أو للتعلیل.

و إلی الإحتمال الأوّل أشار صاحب الکشّاف (5)کما یجیء بعد نقل کلام ابن عبّاس، و المصنّف رحمه اللّه مع نقل کلامه لم (6)یتعرّض هاهنا لنصبها،مع أنّ صاحب الکشّاف لم یتعرّض لغیر النصب.

قوله:«و کون الجاهل معذورا»[ص 477،س 10]؛المتبادر من کون الجاهل معذورا هو عدم المؤاخذة بما صدر منه جاهلا،فلا احتیاج فیه إلی التوبة،و ما ظهر من الآیة هو غفران ما صدر من المکلّف جاهلا بعد التوبة،و لا اختصاص للغفران بعدها

ص:187


1- (1)) -سورة الفتح،الآیة 1.
2- (2)) -سورة النور،الآیة 61.
3- (3)) -سورة الفتح:الآیة 16.
4- (4)) -سورة النور،الآیة 61.
5- (5)) -أنظر:الکشّاف،ج 3،ص 262-263.
6- (6)) -لم ترد کلمة«لم»فی نسخة M .

بالجاهل بالمعنی الذی مناسب لعدم المؤاخذة بسببه،بل الغفران (1)بالتوبة یکون بالنسبة إلی العالم المقابل للجاهل بالمعنی الأوّل،فالجهل المذکور فی الآیة غیر الجهل الذی یقال بکون الجاهل بذلک الجهل معذورا فی أمر و غیر معذور فی آخر.

و الظاهر أنّ بناء کلامه طاب ثراه علی المعنی الأوّل و إن لم یکن مناسبا للمقام،فحینئذ الظاهر أنّ مقصوده رحمه اللّه بقوله:«فیحتمل فی الفروع...»أنّه یحتمل أن یکون تارک الفروع جاهلا غیر مؤاخذ بترکها،و لا ینافی هذا وجوب تدارک بعض ما فعله بعد علمه،لأنّ هذا بتکلیف آخر.

و أنّه یمکن أن یکون تارک بعض الاصول أیضا غیر مؤاخذ کما یظهر من أخبار بعض الأئمّة علیهم السّلام کون إمراة خاصّة من أهل الجنّة و إن لم تعلم ما تعلمون. (2)

و فیه:أنّ الظاهر أنّه لیس هذا عفوا بل عدم مؤاخذتها بضعف عقلها،لا بکون الجاهل معذورا،بل هی خارجة عن التکلیف بهذا.

و یمکن أن یکون قوله رحمه اللّه:«إلاّ المعلوم»إشارة إلی حقّ الناس الذی یحتاج إلی التدارک.

و فیه:أنّ التدارک تکلیف آخر.

و یحتمل أن یکون إشارة إلی غیر ضعفاء العقول،و قوله:«فیقبل شهادة التائب» تفریع علی قبول التوبة،و یمکن أن یکون قوله رحمه اللّه«فتأمّل فیها»إشارة إلی بعض ما ذکرته.

قوله:«و یحتمل أن یجعل لذلّه جناحا خفیضا»[ص 479،س 2]؛الظاهر أن یقول (3)یدلّ خفیضا و أمر بخفضه.

ص:188


1- (1)) -لم ترد کلمة«الغفران»فی نسخة M .
2- (2)) -انظر:الکافی،ج 5،ص 515،ح 2،3،4.
3- (3)) -وردت کلمة«أن یقال»بدل«أن یقول»فی نسخة M .

قوله:تنبیه برّ الوالدین علی الإسلام لقوله تعالی: وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسٰانَ بِوٰالِدَیْهِ حُسْناً (1)

قوله:«و فیه دلالة علی مخالفتهما فی الأمر بالمعصیة»[ص 486،س 14]؛إن أراد من المعصیة جنسها-کما هو ظاهر التشبیه-فالآیة لا تدلّ علی مخالفتهما فیه.

و إن أراد الإشارة إلی المعصیة المذکورة التی هی الشرک فهی و إن دلّت علیها لکنّ التشبیه المستفاد من قوله:«و هو کقوله علیه السّلام...»غیر صحیح.

و الظاهر أنّ تخصیص الشرک إنّما هو لخصوص سبب النزول-کما نقل-لا وجوب الإطاعة فی ما دون الشرک حتی ینافی ظاهر الروایة.

قوله:«أو منع من المستحبّ...»[ص 486،س 17]؛لعلّ العطف ب«أو»إشارة إلی أنّ النهی فی وَ لاٰ تَعْضُلُوهُنَّ (2)إمّا نهی عن المنع من النکاح بخصوصه-کما هو الظاهر من اللغة- (3)أو نهی عن المنع عنه لکونه مستحبّا،و المستحب لا یجوز منعه، فحینئذ یتفرّع علیه ما فرّعه بقوله:«فلا یجب طاعته فی ترک المستحب».

قوله:«واجب علی الآباء للأبناء»[ص 487،س 4]؛المراد بالأبناء هو الأولاد بعنوان التغلیب،فلو عبّر بها لکان أولی.

قوله:«أی لطلب (4)وجه اللّه یرجوها...»[ص 488،س 3]؛فسّر صاحب الکشّاف الشرط و الجزاء،ثمّ تعرّض لبیان تعلّق اِبْتِغٰاءَ رَحْمَةٍ... (5)بالجزاء و الشرط بقوله:«إمّا أن یتعلّق بجواب الشرط»و بیّن هذا المعنی بالوجه الذی قریب ممّا ذکره المصنّف رحمه اللّه«و إمّا أن یتعلّق بالشرط»و بیّنه أیضا بما هو قریب ممّا ذکره المصنّف مع بعض الزیادات،و ما ذکره هو الظاهر. (6)

ص:189


1- (1)) -سورة العنکبوت،الآیة 8.
2- (2)) -سورة النساء،الآیة 19.
3- (3)) -أنظر:العین،ج 1،ص 278؛صحاح اللغة،ج 5،ص 1766-1767.
4- (4)) -فی المطبوع من زبدة البیان«لطلب»و لکن ما نقل عنه فی النسختین«اطلب».
5- (5)) -سورة الإسراء،الآیة 28.
6- (6)) -الکشّاف،ج 2،ص 620.

و ظاهر ما ذکره المصنّف رحمه اللّه أنّ هذین الإحتمالین ثان و ثالث لما ذکره أوّلا،و لیس کذلک،بل ما ذکر أوّلا هو الإحتمال الأخیر الذی هو بیان التعلّق بالشرط،و لا فرق بینهما إلاّ ببعض الألفاظ،تدبّر.

قوله:«لأنّ عودهم فی ملّتهم...»[ص 490،س 6]؛ظاهر کون إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اللّٰهُ کلمة تأبید عدم استفادته من قوله: وَ مٰا یَکُونُ لَنٰا أَنْ نَعُودَ فِیهٰا (1).

و یمکن أن یقال:إنّ لفظ وَ مٰا یَکُونُ... لمّا لم یکن ظاهرا فی التأبید فربّما یتوهّم الکفّار احتمال عدم التأبید،لکن ظهر لهم أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لا یدرج جواز عوده صلّی اللّه علیه و آله فی ملّتهم بوجه فی مشیّة اللّه،فتعلیق العود إلی المشیّة تعلیق بالمحال،و هو یدلّ علی الدوام.

قوله:«علی أحد الوجوه»[ص 490،س 11]؛و فیه:أنّ الوجه الأوّل من الوجوه الثلاثة المذکورة لیس فیه مقارنة لفظ«إن شاء اللّه»بل معنی کلامه تعالی علی الإحتمال الأوّل:لا تقل لشیء:إنّی أفعله فی المستقبل إلاّ أن یأذن اللّه لک،و لا مدخل لمقارنة لفظ إن شاء اللّه حینئذ.

و کذا علی الإحتمال الثالث أیضا،لأنّه (2)حینئذ (3)یصیر المعنی:لا تقل لشیء:إنّی أفعله بعد إلاّ أن یقارنه قولک:إن شاء اللّه،و الحال أنّ المعنی الثالث أنّه:لا تقل:إنّی أفعل کذا أبدا،فأیّ معنی حینئذ لمقارنة لفظ«إن شاء اللّه»،و لعلّه رحمه اللّه أراد بأحد الوجوه الواحد المعیّن الذی هو الثانی.

قوله:«فیها دلالة علی تحریم القصد إلی المحرّم»[ص 493،س 8]؛الخاص لا المطلق و إن کان ظاهر کلامه.

قوله:«و الأوّل بعید»[ص 499،س 4]؛المراد بالأوّل هو العلوّ أی تفسیره الذی نقل عن مجمع البیان (4).

ص:190


1- (1)) -سورة الأعراف،الآیة 89.
2- (2)) -لم ترد کلمة«لأنّه»فی نسخة M .
3- (3)) -أی حین المقارنة؛«منه».
4- (4)) -مجمع البیان،ج 7،ص 464 فی تفسیر سورة القصص.

قوله:«و فی قوله زَوَّجْنٰاکَهٰا (1)الآیة دلالة علی أنّ فعله صلّی اللّه علیه و آله یدلّ...» [ص 500،س 5]؛یظهر من تعلیله تعالی قوله: زَوَّجْنٰاکَهٰا بقوله: لِکَیْ لاٰ یَکُونَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْوٰاجِ أَدْعِیٰائِهِمْ (2)دلالة فعله صلّی اللّه علیه و آله علی الجواز،و رفع الجرح بالنسبة إلی الامّة،فما یظهر کونه من خصایصه یخصّص عن مقتضی ظاهر هذه الآیة بما یدلّ علیه.

و أمّا نفی الحرج عنه صلّی اللّه علیه و آله فلم یظهر من هذه الآیة،کما هو ظاهر کلامه رحمه اللّه،بل ذکر فی الآیة التالیة لهذه الآیة،و مع ذلک لا یدلّ علی أنّ نفی الحرج عنه صلّی اللّه علیه و آله یستلزم نفی الحرج عن الامّة.

و قوله:«و التأسّی»إن کان معطوفا علی قوله:«نفی الحرج»فیرد علیه ما أورد علی المعطوف علیه،و إن کان معطوفا علی الجواز،فیرد علیه أنّه لا وجه لذکره هاهنا،بل موضعه بعد الجواز.

و الأظهر بحسب المعنی هذا و إن کان بعیدا بحسب اللفظ.

قوله:«جاز له مثل هذه التصرّفات بالطریق الأولی»[ص 503،س 9]؛ الأولویّة ممنوعة،فلعلّ إذن الأکل لبعض المصالح المختصّة به.

قوله:«و مع عدمه أو مطلقا»[ص 503،س 17]؛بأن لا یکون مکیلا و لا موزونا.

قوله:«فیمکن جعل هذه دلیل وجوب الوفاء بالنذر»[ص 511،س 6]؛الظاهر الوجوب لکن لا بظاهر هذه الآیة،لأنّ هذه الآیة إنّما تدلّ علی مدح جماعة بإیفاء العهد و عدم نقض المیثاق،و المدح کما یکون بفعل الواجبات کذلک یکون بفعل المستحبّات.

و اشتمال المدایح علی معلوم الوجوب أیضا لا یدلّ علی کون کلّ ما (3)مدح به واجبا و إن ضمّ إلی المدح بهما وعید فعل مقابلهما منضمّا بمقابل غیرهما بقوله تعالی: وَ الَّذِینَ

ص:191


1- (1)) -سورة الأحزاب،الآیة 37.
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -لم ترد کلمة«ما»فی نسخة M .

یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مِیثٰاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ مٰا أَمَرَ اللّٰهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُولٰئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّٰارِ (1)یقوّی الدلالة،لبعد حلّیّة کلّ واحد من الامور المذکورة و تعلّق الوعید بالمجموع،أو حلّیّة بعض منها و تعلّق الوعید بالباقی أو المجموع عن ظاهر الاسلوب.

قوله:«و علی وجوب النیّة»[ص 514،س 4]؛الإستدلال علی الوجوب بالمدح و بعض المقارنات لا یخلو من إشکال کما أومأت إلیه،و تعمیمه رحمه اللّه قوله تعالی:

وَ أَنْفَقُوا (2)بقوله:«وجوبا و ندبا»یؤیّد ما ذکرته،و تخصیص الصلاة فی وَ أَقٰامُوا الصَّلاٰةَ (3)بالفرائض غیر ظاهر،و علی تقدیر احتمال التعمیم یضعف استدلاله رحمه اللّه.

و لا یبعد أن یقال:التّعمیم ألیق بسیاق المدح،و لا یبعد أن یقال القائل الذی فسّر قوله تعالی: وَ أَقٰامُوا الصَّلاٰةَ بقوله:«داموا علیها»أشار إلی مقتضی ظاهر السیاق الذی أومأت إلیه.

قوله:«و فیه إبهام»[ص 519،س 8]؛لعلّ الحکم بالإبهام (4)مع عموم:«من قرأ شیئا من القرآن»إنّما هو بسبب بعد عموم المدح الذی یظهر من قوله تعالی: وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیٰاماً (5)علی وجه یصدق علی کلّ من صلّی صلاة مّا-کما هو مقتضی ظاهر اللفظ حینئذ-فلعلّه جوّز التخصیص فی شیئا من القرآن أو فی صلاته.

و علی أیّ تقدیر لا یظهر المقصود،فیحصل فیه الإبهام و البعد الظاهر،و إن کان الإحتمال الأوّل أبعد.

قوله:«و یؤیّده ما فی الصحیح (6)...»[ص 521،س 13]؛تأیید الخبر إنّما یصحّ

ص:192


1- (1)) -سورة الرعد،الآیة 25.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 22.
3- (3)) -نفس المصدر.
4- (4)) -لم ترد کلمة«بالإبهام»فی نسختی Z و S .
5- (5)) -سورة الفرقان،الآیة 64.
6- (6)) -العبارة فی نسختی Z و S هکذا:«و یؤیّد،ما فی الخبر الصحیح»و لکن ما نقلناه موافق مع طبعتی زبدة البیان و نسخة M .

إن کان معنی الخبر:أعط الصدقة زایدا عن الحدّ اللایق،بحیث یحکم بالإسراف-بمعنی خروجه عن عرض الإعتدال-و لم تسرف واقعا،لأنّه لا إسراف فی الصدقة و الخیر مطلقا،و هو بعید،بل الظاهر أنّ المطلوب هو أمر بین الرذیلتین اللتین هما الإسراف و التقتیر،و رعایة الوسط الحقیقی متعسّر أو متعذّر،فالخروج عن الوسط حتّی یقول:

«أسرفت»مطلوب،لا الخروج و الإسراف حقیقة،بل بعنوان المجاز باعتبار القرب إلیه بحیث لم ینته إلی الإسراف،و لعلّ هذا هو المراد بقوله:«و لم تسرف».

قوله:«و قَوٰاماً (1)مستقرّا»[ص 521،س 19]؛لیس المراد بکون قواما مستقرّا کونه ظرفا مستقرّا،لانتفاء الظرفیّة عنه،و مع ظهوره فی نفسه یدلّ قوله رحمه اللّه:

و قَوٰاماً حالا بعد التعبیر عن«بین ذلک»بالظرف بقوله:«و أن یکون الظرف خبرا»علی عدم إرادة الظرف المستقرّ من قوله:«مستقرّا»فلعلّ المراد بالمستقرّ هو متعلّق الظرف، لاستقرار الضمیر فیه.

قوله:«و المعنی لیستا بمتساویتین»[ص 526،س 10]؛لم یظهر من کلامه رحمه اللّه و من الکشّاف منفعة جعل مراتب السیّئة متفاوتة هاهنا،فلعلّهما لم یتعرّضا لبیانها،لعدم ظهورها،فلا یبعد جعله مؤیّدا لاحتمال زیادة«لا».

قوله:«و عدم الفاء یؤیّده»[ص 526،س 11]؛تأییده إنّما یصحّ لو کان علی الأوّل التفریع أظهر من الإستیناف،و هو غیر ظاهر.

و لا یبعد أن یقال:علی تقدیر إرادة تفاوت مراتب الحسنة من قوله تعالی:

وَ لاٰ تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ (2)کان التفریع المناسب بحسب عقولنا عند ترک الإستیناف فادفع بها أی بالحسنة التی لها مراتب السیّئة.

قوله:«و حسن الظنّ باللّه»[ص 530،س 1]؛لیس المراد بالظنّ هاهنا معناه المشهور،و هو رجحان صدور راجح الصدور عنه تعالی مع تجویز ترکه،لأنّ هذا التجویز لا معنی له أصلا،لأنّ ما علم أنّ فی صدوره عنه تعالی رجحان بحسب نفس الأمر سواء

ص:193


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 67.
2- (2)) -سورة فصّلت،الآیة 34.

کان (1)باستقلال العقل فی الرجحان أو بإعلام من علم صدقه یعلم وجوب صدوره عنه تعالی،بل معناه العلم،أی یجب العلم (2)بصدور أمر بخصوصه عن اللّه تعالی إن علم خیریّة صدوره عنه بخصوصه،و بصدور أمر ما تحقّق الخیریّة فی صدوره عنه تعالی بحسب نفس الأمر و لم یعلم مفصّلا،و قس علیه الترک.

و الظاهر من الظنّ فی الآیة معناه المتعارف،لا ما یطلق علیه الظنّ،فلیس تقیید الأمر بالإجتناب عن الظنّ بالکثیر لإخراج حسن الظنّ باللّه،لعدم اندراجه فی الظنّ المقصود من الآیة.

قوله:«و حیث یخالفه قاطع الظنّ»[ص 530،س 2]؛حیث یخالفه قاطع إمّا عن الغفلة عن أصل القاطع،أو عن کونه قاطعا،و منشأ کلّ منهما هو التقصیر من الظانّ،فلا یرد أنّ حصول الظنّ فی ما فیه قاطع متعذّر،لأنّ التعذّر إنّما هو عند العلم بأصل القاطع و بکونه قاطعا.

قوله:«و بالمؤمنین»[ص 530،س 3]؛اللام إمّا للاستغراق-کما هو ظاهر اللفظ -أو للعهد إلی المؤمنین الذین تحقّق فیهم الإمارة الدالّة علی اتّصافهم ببعض الامور الغیر اللایقة دلالة ظنیّة،لعدم مناسبة الحقیقة و العهد الذهنی.

و الأوّل فی غایة البعد،لعدم حصول سوء (3)الظنّ بالنسبة إلی جمیع المؤمنین لمؤمن حتّی یحتاج إلی الحکم بالحرمة.

فالثانی هو الظاهر و فیه إشکال،لأنّه بعد تحقّق الإمارة الظنیّة الدّالة علی أمر و الاطّلاع علیها یحصل الظنّ بما تدلّ علیه بلا اختیار،فکیف یحرم؟فلعلّ المقصود عدم الحکم بما هو مقتضی ظاهر الإمارات،و توجیه ما قابل التوجیه بعنوان الإحتمال،لا الحکم بعدم الإتّصاف،بل و لا الظنّ به.

و لا یبعد أن یکون المقصود النهی عن حمل أفعال المؤمنین علی المحامل الفاسدة و إن

ص:194


1- (1)) -لم ترد کلمة«کان»فی نسخة M .
2- (2)) -لم ترد«أی یجب العلم»فی نسخة M .
3- (3)) -لم ترد کلمة«سوء»فی نسخة M .

کان بعنوان الظنّ و الرجحان مع عدم دلالة الإمارة علیها أو دلالة الإمارة علی خلافها کما هو دأب بعض الناس.

قوله:«مع مبالغات:الإستفهام المقرّر»[ص 530،س 13]؛هذا التقریر تقریر ادّعائی بأنّ الفعل الإختیاری یدلّ علی محبّة الفاعل هذا الفعل،و محبّته مناسب لمحبّة مثله،ففعلکم الغیبة یدلّ علی محبّتکم إیّاه،و محبّته مناسب لمحبّة مثله الذی هو أکل اللحم المذکور،و تحبّون الأوّل فتحبّون الثانی.

و یحتمل أن یکون الإستفهام انکاریّا و یکون المقصود أنّ ما تنالون من عرض المغتاب بمنزلة أکل لحمه میتا و لا تحبّون أکله،فلم تفعلون ما هو مثله؟و ظاهر أنّ الإنکار واقع فی موقعه بخلاف التقریر کما عرفت؛فالإحتمال الثانی أظهر،و ما ذکره رحمه اللّه بقوله:

«و المعنی إن صحّ ذلک-إلی قوله-و لا یمکنکم إنکار کراهته»أیضا مناسب للاحتمال الذی ذکرته.

قوله:«فیه تأمّل»[ص 531،س 1]؛لعلّ وجه التأمّل أنّ الأخ فی لَحْمَ أَخِیهِ (1)أعمّ من الفاجر لأنّ المراد به هو الفرقة الإمامیّة الإثنی عشریّة،فغیبته منهیّة فی الآیة، فالحکم بجوازها بهذه الروایة خارج عن القانون،فوجّه بما وجّه.

و ظاهر الروایة جواز غیبة الفاجر إذا کان الغرض منها حذر الناس بل رجحانه حینئذ مطلقا و الحکم بجواز غیبة المستخفی بالفجور للغرض المذکور مشکل.و لا یبعد أن یحمل الفاجر علی من ظهر فجوره و اشتهر به و حینئذ الأمر بذکره لا اشکال لأنّ ذکره بالحقارة و النقص قد ینفع السامعین کما هو مقتضی یحذره الناس و قد ینتفع هو أیضا بلا مفسدة خوف کونه منهیّا.و لا یبعد حمل کلامه رحمه اللّه علی هذا و حینئذ لعلّ تقیید قوله رحمه اللّه مع الحاجة للرجحان الذی یظهر من الأمر فی قوله صلّی اللّه علیه و آله:«اذکروا»لا فی أصل الجواز.

قوله:«نعم،ینافیه مؤاخذة العاقلة فی الخطا»[ص 532،س 2]؛قد یفسّر الذر

ص:195


1- (1)) -سورة الحجرات،الآیة 12.

بالإثم و قد یفسّر بالثقل و قد فسّره رحمه اللّه بالمعنی الأوّل کما یدلّ علیه قوله:«لا یؤاخذ أحد بذنب آخر».

إذا عرفت هذا عرفت أنّه لا یصحّ قوله طاب ثراه:«نعم ینافیه...»لأنّه لیس فعل الخطا سببا للإثم أصلا لا بالنسبة إلی فاعل الخطأ و لا بالنسبة إلی عاقلته و لعلّه رحمه اللّه حکم بالمنافاة باعتبار معنی آخر للوزر (1).

و فیه:أنّه إمّا أن یکون هذا المعنی مرادا من اللفظ مع المعنی الأوّل أو بانفراده،و ینافی الثانی تفسیره،و لو قطعنا النظر عنه کون المقصود من اللفظ هو المعنی الثانی غیر ظاهر حتّی ینافی حکم العاقلة.

و الأوّل أیضا خلاف ظاهر تفسیره،و لو لم یقل بکونه خلافه لکان الإحتمال الأوّل فی غایة البعد لو جوّزنا هاهنا بلا قرینة دالّة علیه،فکیف یحمل علیه حتّی ینافی حکم العاقلة؟

و أیضا علی هذا الإحتمال ظنّ المنافاة إنّما هو باشتماله علی الثقل،و حمل العاقلة ثقل المخطیء إنّما یصحّ لو وجب علی المخطیء الثقل الذی هو وجوب الدیة،و الثقل منه إلی العاقلة،و لیس کذلک؛و کونه مترتّبا علی فعل المخطیء لا یدلّ علی کون هذا الثقل ثقل المخطیء،و هذا الإعتراض وارد علی فرض إرادة المعنی الثانی بانفراده أیضا.

قوله:«أو یقال:معناه...»[ص 532،س 16]؛هذا الإحتمال فی غایة البعد.

إعلم أنّ المزایا الکاملة و الإنتفاع التامّ إنّما یکونان بفعل نفسه،و ما یصل إلی أحد بفعل غیره و إن کان عظیما فهو فی جنب ما یکتسب المؤمن بنفسه حقیر کانّه لیس شیئا، فلا یبعد أن یکون قوله تعالی: وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسٰانِ إِلاّٰ مٰا سَعیٰ (2)إشارة إلی حقارة فعل الغیر بالنسبة إلی فعله حتّی لا یتساهل المؤمن فی السعی،و لا یکل ما یقدر علی غیره.

قوله:«فیکون نهیا عن الإستغزار»[ص 523،س 9]؛للاستغزار صورتان:

إحدیهما:أن یقع المواهبة بین اثنین بزیادة إحدیهما بإرادة من المتواهبین.

ص:196


1- (1)) -لم ترد کلمة«الوزر»فی نسخة M .
2- (2)) -سورة النجم،الآیة 39.

و ثانیتهما:أن یهب أحد أحدا شیئا لتوقّع هبة أزید ممّا وهبه،و هذا نوع طلب فعلی شایع من بعض الناس،و الجایز بلا کراهة إنّما هو القسم الأوّل،و عدم کراهة القسم الثانی بعید،کیف و هو فعل یدلّ علی دناءة الهمّة و خسّة النفس،بل لا یبعد حرمته فی بعض الصور مثل أن یعلم أحد یهب أنّ الآخر لا یرضی بهذه الهبة،لأنّ رعایة العرض مانعة له عن الرد و عن المکافاة بالمثل،بل تلجئه رعایة العرض و الخوف من الألسنة إلی إعطاء الزائد من غیر رضا به،و ما ینقله بقوله:«و لکنّه غیر معلوم الکراهة»مبنّی علی الإحتمال الأوّل،و الظاهر أنّ من حمل النهی علی النهی عن الاستغزار مراده النهی علی الاستغزار بالمعنی الثانی،فالنهی علی هذا الإحتمال یمکن أن یکون تنزیهیّا و أن یکون تحریمیّا کما أومأت إلیه.

قوله:«أو یکون حراما[و مخصوصا به صلّی اللّه علیه و آله]»[ص 533،س 11]؛علی تقدیر الحرمة لا یلزم أن یکون من خصایصه صلّی اللّه علیه و آله کما أومأت إلیه.

قوله:«فیحتمل أن یکون[الجزم]»[ص 534،س 12]؛لمّا أبطل البدلیّة بما أبطله قال رحمه اللّه فیحتمل أن یکون سبب الجزم أحد الأمرین الآتیین،و یحتمل أن یکون مراد من قال بالبدلیّة بدلیّة الفعل عن الفعل،لا الجملة التی هی الفعل مع الضمیر.

قوله:«و إن بقی بلا طعام مع أهله...»[ص 537،س 17]؛الحکم بالعموم مطلقا مشکل،کیف و الروایة تدلّ علی الإبتداء بمن یعدل،فإن لم یکن المعطی لقوته کلّ واحد منهم بعد أمیر المؤمنین علیهم السّلام کان إعطاؤه علیه السّلام الکلّ بعلمه علیه السّلام برضاهم علیهم السّلام به و رغبتهم فیه،و إلاّ لم یعط سهامهم السائل مع احتیاجهم التامّ إلیها.

و لعلّه رحمه اللّه قصد ما یوافق الفرض المذکور فی رضا الأهل.

اعلم أنّ ظاهر الروایة إطعامهم علیهم السّلام لا خصوص أمیر المؤمنین علیه السّلام و أنّ طلب السائل أیضا لم یختصّ به علیه السّلام حیث نقل«أطعمونی» (1)فی السؤال،و آثروه فی الإطعام، و کلامه رحمه اللّه هاهنا حیث قال:«و إن بقی بلا طعام مع أهله...»،و کلامه هناک حیث قال:

ص:197


1- (1)) -الأمالی للشیخ الصدوق،ص 330،سبب نزول قوله تعالی: هَلْ أَتیٰ .

«و من أعظم المرغّبات فی الإطعام ما فعله أمیر المؤمنین علیه السّلام»اختصاص الإطعام به علیه السّلام و لعلّ مراده رحمه اللّه لیس هذا الظاهر.

قوله:«محلّ التأمّل»[ص 538،س 9]؛ظاهر الآیة و ما ورد من الروایة فی تفسیرها مع صاحب«التذکرة»و ما نقل من فعل أمیر المؤمنین و فاطمة و الحسنین علیهم السّلام من بذل قوت لیال لا یدلّ علی جواز أن یجعل الغنی نفسه فقیرا بفعل الخیرات و المبرّات، و کیف الرجحان و الروایة الدالّة علی عدم استجابة دعاء مثله فی طلب الرزق مؤیّدة لما ذکرته.نعم،لا یبعد استنباط حسن (1)إعطاء قوت نفسه،و تحمّل مشقّة الجوع التی یترتّب علیه،مع القدرة علی تحمّل مشقّة الجوع،و عدم حصول الإضطراب فی النفس،کما هو الواقع فی حقّه علیه السّلام و حسن جعل الغنی ببذل کلّ المال فی وجوه البرّ نفسه فقیرا لا یظهر من هذه الآیة،و الدلیل الشرعی یدلّ علی عدم حسنه.

قوله:«حیث یفهم من سوق الآیة[أنّ ترکه موجب للعقاب]»[ص 538،س 10]؛حیث قال اللّه تعالی فی ذیل قوله: یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ یَخٰافُونَ یَوْماً کٰانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً (2).

أقول:لا کلام (3)فی وجوب الإیفاء بالنذر،لکن دلالة سوق الآیة علیه غیر ظاهرة، لأنّه لم یدلّ الآیة علی أنّ إیفاء النذر للخوف المذکور،بل یدلّ علی اتّصافهم بالصفتین الشریفتین،و ظاهر أنّ الاتّصاف بهاتین الصفتین موجب للمدح و إن لم یکن الاتصاف بالأوّل،بل و لا شیء منهما واجبا.

قوله:«و یحتمل أنّ سبب الإطعام[هو الخوف]»[ص 539،س 17]؛الإطعام أیضا نوع من العبادة،فالظاهر أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام الذی قال:«ما عبدتک (4)...»لم یطعم

ص:198


1- (1)) -لم ترد کلمة«حسن»فی نسخة M .
2- (2)) -سورة الإنسان،الآیة 7.
3- (3)) -جائت«الکلام»بدل«لا کلام»فی نسخة M .
4- (4)) -و تمام الحدیث:«ما عبدتک طمعا فی جنّتک و لا خوفا من نارک،بل وجدتک أهلا للعبادة فعبدتک»؛عوالی اللئالی،ج 1،ص 404،ح 63؛الوافی،ج 4،ص 361؛بحار الانوار،-

إلاّ لوجه اللّه و امتثال أمره،لا لخوف النار،فالظاهر هو الوجه الأوّل الذی أشار إلیه بقوله:

«أی نخاف بقصد...».

و الوجه الأوّل لا یدلّ علی أنّ الإطعام للخوف،بل یدلّ علی أنّه یخاف من قصد غیر الربّ و إن کان الداعی علی الإطعام هو محض الإمتثال لا الخوف.

کتاب البیع

و فیه آیات:الأولی: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَأْکُلُوا أَمْوٰالَکُمْ... (1)

قوله:«و أیضا لو کان الإستثناء متّصلا لزم التأویل»[ص 542،س 8]؛و یمکن التکلّف فی جعل الإستثناء متّصلا بأنّ التصرّف فی الأموال صنفان:التجارة،و غیرها، و المباح منه إنّما هو التجارة،و المراد أنّه لا تأکلوا أموالکم بوجه من الوجوه إلاّ أن تکون تجارة،فعبّر بدل وجه من الوجوه قوله: بِالْبٰاطِلِ (2)،لأنّ الباقی بعد استثناء التجارة هو الباطل،و إن کان المقصود هاهنا هو الأعمّ لیدخل التجارة أیضا فیه.و بعد هذا التکلّف البعید لو لم نقل بعدم صحّته لزم التأویل فی جعل غیر التجارة حراما بأنّ التصرّف المحلّل الشایع فی أموال الناس عند نزولها إنّما کان هو التجارة،و الصواب ترک التکلّفات الباردة، و جعل الإستثناء منقطعا.

و یحتمل أن یقال فی توجیه کون الإستثناء متصّلا:إنّه یقدّر«و غیره»بعد قوله:

بِالْبٰاطِلِ و یستثنی التجارة من المجموع،و التأویل المذکور بحاله،و هذا أیضا لیس بشیء.

قوله:«و اسمه ضمیر التجارة»[ص 542،س 10]؛التجارة لم تذکر صریحة، و لا غیرها،لأنّ النهی عن أکل الأموال بالباطل لا یدلّ علی التجارة،و إرجاع الضمیر إلی التجارة الآتیة خارج عن القانون.

ص:199


1- (1)) -سورة النساء،الآیة 29.
2- (2)) -نفس المصدر.

(قوله): (1)«فالآیة تدلّ علی عدم جواز التصرّف فی مال الغیر»[ص 542، س 5]؛لوقوع الأکل بالباطل فی مقابل التجارة الظاهر فی کون غیر التجارة منهیّا و أکلا بالباطل إلاّ ما أخرجه الدلیل.

الثانیة: اَلَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبٰا... (2)

قوله:«أی قبل النهی...»[ص 547،س 8]؛تفسیر قوله تعالی: فَانْتَهیٰ (3)بقوله:«قبل النهی و أعتقد تحریمه»و قوله تعالی: فَانْتَهیٰ بقوله:«و إن لم یقبل»إنّما هو لإبقاء الخلود علی ظاهره.

قوله:«و یقولون إنّه[حلال]»[ص 547،س 10]؛إن کان حکایة عن الحال الماضیة أی کانوا یقولون بحلّیّة الربا قبل نزول الآیة فوعید الخلود باعتبار العود إلی الربا و أخذه بعد العلم بحرمته،و المناسب حینئذ عطف قوله: وَ مَنْ عٰادَ (4)بقوله تعالی:

فَانْتَهیٰ و حمل اللفظین علی ظاهرهما.

و إن کان المراد أنّهم یقولون بحلّیّة الربا بعد نزول الآیة و علمهم به فهو کفر و موجب لخلود النار و إن لم یعودوا فی أکل الربا.

و ظاهر قوله: وَ مَنْ عٰادَ مدخلیّة العود فی سببیّة الخلود إن لم نقل بکونه ظاهرا فی استقلاله بها،فالظاهر عطف قوله: وَ مَنْ عٰادَ علی قوله: فَانْتَهیٰ و تفسیرهما بما هما ظاهران فیه،و التأویل فی الخلود بما یذکره.

و فی قوله:«و حینئذ لا مسامحة فی الحصر»شیء،لأنّ من لم یقبل تحریمه و إن لم یأکل الربا مخلّد فی النار،و لیس داخلا فی الحصر کما هو ظاهر قوله رحمه اللّه:«المراد بالعود الرجوع إلی أکل الربا و عدم قبول تحریمه»و إخراجه عن الحصر بناء علی تفسیره فی غایة البعد.

ص:200


1- (1)) -أضفنا کلمة«قوله»من نسخة M .
2- (2)) -سورة البقرة،الآیة 275.
3- (3)) -نفس المصدر.
4- (4)) -نفس المصدر.

قوله:«إذ لو کان کذلک لما ساغ الدم علیه»[ص 549،س 9]؛الظاهر من قوله تعالی: ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ قٰالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبٰا (1).

السابعة: وَ لَنْ یَجْعَلَ اللّٰهُ لِلْکٰافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً (2)

قوله:«لأنّه إذا انتفی السبیل[فما بقی نکاح]»[ص 558،س 9]؛أی إذا انتفی السبیل کما هو مقتضی استدلال أصحابه علی فساد شری الکافر المسلم فما بقی نکاح....

و قوله:«و لأنّه قد سلم...»دلیل ثان علی العجب من القاضی،و لیس بین الدلیلین فرق یناسب جعلهما به دلیلین،لأنّ مآل ما ذکره فی الأوّل بقوله:«إذا انتفی السبیل فما بقی نکاح»هو مآل ما ذکره فی الثانی بقوله:«قد سلّم زواله،لأنّه سبیل منفی»لأنّ وضع المقدّم فی الأوّل مقصود أی لکن انتفی السبیل عنده کما یدلّ علیه نسبته الإستدلال إلی أصحابه.

و یظهر من تتمّة الدلیل الأوّل المبالغة فی إنکار عود الزوجیّة کما هو مقتضی التعبیر بکیف،و من تتمّة الدلیل الثانی علی العجب زیادة تفصیل،و أمثال هذه المخالفة لا تکفی فی جعلهما دلیلین.

کتاب الدین و توابعه

اشاره

و فیه آیات:

الأولی: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا تَدٰایَنْتُمْ بِدَیْنٍ... (3)

قوله:«علی انّه قد یمنع حصر الأوّل...»[ص 559،س 13]؛الأوّل فی هذه المادّة لازم،و الثانی فیها متعدّ،و هذا کاف له هاهنا،و یمکن حمل اللام فی التفاعل و المفاعلة علی العهد،و حینئذ یرجع إلی ما ذکرته.

قوله:«و إرجاع الضمیر إلی المصدر...»[ص 560،س 3]؛فی الکشّاف:«فإن

ص:201


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -سورة النساء،الآیة 141.
3- (3)) -سورة البقرة،الآیة 282.

قلت:هلاّ قیل:إذا تداینتم بدین إلی أجل مسمّی و أیّ حاجة إلی ذکر الدین کما قاله داینت أروی،و لم یقل بدین؟

قلت:ذکر لیرجع الضمیر إلیه فی قوله: فَاکْتُبُوهُ (1)إذ لو لم یذکر لوجب أن یقال:

فاکتبوا الدین،فلم یکن النظم بذلک الحسن،و لأنّه أبین لتنویع الدین إلی مؤجّل و حال»، انتهی. (2)

ظاهر ما ذکره صاحب الکشّاف بقوله:«إذ لو لم یذکر لوجب أن یقال:فاکتبوا الدین» آب عن هذا التوجیه،لأنّه لو لم یذکر بدین کان المستحسن الظاهر أن یقال:فاکتبوا الدین -علی ما وجّهه المصنّف رحمه اللّه-لا الواجب،علی ما فی الکشّاف.

إلاّ أن یقال فی مقام التوجیه:لعلّ مراد صاحب الکشّاف من الوجوب هو الحسن الذی یجب رعایته فی الکلام البلیغ.

و بعد هذا،فیه أنّ حسن الذکر بالنسبة إلی إرجاع الضمیر إلی المصدر غیر مسلّم إلاّ أن یکون للذکر نکتة مثل الإشارة إلی تنویع الدین هاهنا-کما ذکره صاحب الکشّاف- و حینئذ فالوجه هو النکتة،لا إرجاع الضمیر،فإیراد«کنز العرفان»فی موقعه. (3)

قوله:«و قیل لمجرد التأکید کما فی: طٰائِرٍ یَطِیرُ بِجَنٰاحَیْهِ (4)[ص 560، س 8]؛لیس لمجرّد التأکید،بل یترتّب علیه التعمیم أیضا.

و أیضا ذکر بِدَیْنٍ (5)لیس لمجرّد التأکید،بل بیان التنویع الذی فی الکشّاف (6)من منافعه،فالصواب ترک لفظ«لمجرّد»،و الاکتفاء بما بعده.

قوله:«فتأمّل»[ص 560،س 15]؛لعلّ وجه التأمّل أنّ کون ظاهر الأمر هو الوجوب إنّما هو لکونه مفهوما منه فی العرف،و هذا الفهم مفقودا إذا کان کون الغرض حفظ مالهم و صلاح حالهم الذین یجوز لهم ترکهما ظاهرا بحسب المقام،فلا یجری دلیل

ص:202


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -الکشّاف،ج 1،ص 351-352.
3- (3)) -أنظر:کنز العرفان،ج 2،ص 45-46.
4- (4)) -سورة الأنعام،الآیة 38.
5- (5)) -سورة البقرة،الآیة 282.
6- (6)) -الکشّاف،ج 1،ص 352.

الوجوب فی مثل هذا الأمر،فلیس القول بعدم دلالة هذا الأمر علی الوجوب خروجا عن الدلیل الدالّ علی الوجوب.

قوله:«و الظاهر أنّه کفائی...»[ص 562،س 4]؛لعلّ قوله رحمه اللّه هذا عدول عن عموم الوجوب الظاهر من قوله:«واجبة علی من یقدر علیها».

و الحکم علی الوجوب الکفائی علی الإحتمال الثانی ضعیف،لأنّه تعالی حینئذ نهی عن إباء الکتابة بعنوان العموم،کما هو مقتضی وقوع النکرة التی هی«کاتب»بعد النهی، و بعد النهی عن الإباء أمر بأن یکتب کما علّمه اللّه،و إذا دلّ کلام علی وجوب شیء بلا قرینة فالظاهر هو العینی،فکیف یحمل علی الکفائی مع وجود قرینة دالّة علی العینی کما عرفته.نعم،لا یمکن الإستدلال بالآیة علی الوجوب العینی،لعدم انحصار الإحتمال فی الثانی و لا ظهورها فیه.

فإن قلت:فما تقول فی ما ذکره رحمه اللّه بقوله:«و أنّ الفرض هو الکتابة من أیّ شخص کان»؟

قلت:إن ثبت هذا یجب أن لا یحمل الآیة علی الإحتمال الثانی إلاّ أن یحمل علی الوجوب الکفائی بعد حملها علیه.

الثانیة: وَ إِنْ کٰانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلیٰ مَیْسَرَةٍ (1)

قوله:«بل ظاهر الآیة»[ص 569،س 9]؛کما فهم من تفسیرها،و کون«کان» تامّة من إملائه.

قوله:«بل کافر»[ص 570،س 10]؛إن خصّص الحکم بدین الربا کما هو ظاهر الآیة و نقله رحمه اللّه عن القائل بقوله:«و قیل الحکم مخصوص...»یجب تخصیص الکافر بأهل الذمة حتّی یمکن اندراجه فی آیة: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ ذَرُوا مٰا بَقِیَ مِنَ الرِّبٰا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (2).

ص:203


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 280.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 278.

و إنّما قلنا بوجوب التخصیص لعدم ظهور الخلاف فی جواز أخذ الربا من الکفّار غیر أهل الذمّة.

إلاّ أن یقال:إنّه لم یثبت الإجماع علی جواز أخذ الربا منهم علی المصنّف،و ظاهر آیة الربا و الأخبار هو العموم،و عدم روایة صالحة للتخصیص،و الإطمینان بالإجماع الذی هو حجّة شرعیّة فی المسألة لا یخلو من إشکال.

و أمّا

توابع الدین فهی أنواع:
الأوّل:الرهن

و فیه آیة واحدة و هی: وَ إِنْ کُنْتُمْ عَلیٰ سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا کٰاتِباً... (1)

قوله:«فی جمیع أنواع الدین فإنّه لو وجد...»[ص 574،س 10]؛المراد بهذا التعمیم هو ردّ التخصیص بالمتتابعین الذی ظهر من مجمع البیان (2)،و إلاّ فالتخصیص بالدین المؤجّل مراد،فلا ینافی ما سبق منه بقوله:«یعنی:إن کنتم أیّها المتعاملون بالدین المؤجّل»و لا التعلیل الذی یذکره بقوله:«فإنّه لو وجد لم یحتجّ فی المؤجّل إلیه».

قوله:«و عدم صحّة الطریق إلیه»[ص 576،س 10]؛و إن لم یکن طریق الشیخ رحمه اللّه إلیه صحیحا،لکن قوله فی الفهرست:«[الحسن بن محمّد بن سماعة...]واقفیّ المذهب إلاّ أنّه جیّد التصانیف،(حسن الإنتفاء» (3)یدلّ علی ثبوت کون التصانیف) (4)المنسوبة إلیه منه علی الشیخ رحمه اللّه،و الظاهر أنّ ابن عبدون (5)من مشایخ الإجازة و لیس له کتاب،فلا یضرّ جهالته،فسند الشیخ-الذی یظهر من الفهرست-إلیه موثّق،و الدلیل فی غایة القوّة فی جواز العمل بالروایة الموثّقة،فاندفع الإیرادان.

قوله:«و إن کان الأعمّ أو الفاسد...»[ص 577،س 3]؛إرادة الفاسد من العقد غیر محتمل بوجه،فلا وجه لذکره هاهنا،و علی تقدیر إرادة الفاسد أو الأعمّ إذا أمر بإیفاء العقود یجب الوفاء بالعقد بمعنی العمل بما یدلّ علیه العقد.و أمّا حمل الوفاء

ص:204


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 283.
2- (2)) -أنظر:مجمع البیان،ج 2،ص 686.
3- (3)) -الفهرست،ص 133،الرقم 193.
4- (4)) -لم ترد ما بین المعقوفتین فی نسخة M .
5- (5)) -أنظر:رجال النجاشی،ص 87،الرقم 211؛رجال الطوسی،ص 413،الرقم 5988.

بمقتضی عقد الفاسد ترک العمل بما یدلّ علیه ظاهر العقد بمعنی عدم وجوب العمل به فهو بعید من اللفظ،فما ینقله عن القائل ضعیف.

و ظاهر الإستدلال المناسب أن یقال:وجب الوفاء بما یصدق علیه العقد کما هو ظاهر الأمر بالجمع المحلّی باللام فلا یخصّص إلاّ بدلیل یصلح تخصیص الآیة به،و هو غیر ظاهر.

و ما ذکره بقوله:«و العمدة فیه...»لا یدفع هذا الإستدلال،کما لا یخفی.

قوله:«فمسامحته أقلّ و ألصق[بما سبق]»[ص 578،س 1]؛أقول:فی المخاطبین ب لاٰ تَکْتُمُوا (1)احتمالات:إرادة الشهود فقط؛و إرادتها مع من علیه الحقّ؛ و إرادة من علیه (2)الحقّ فقط.

و الظاهر هو الإحتمال الأخیر،لأنّ الظاهر أنّ النهی متعلّق بکتمان الشهادة فی السفر عند الإیتمان الظاهر فی عدم الإشهاد و الرهن،فالشهادة هی الشهادة علی النفس، و المسامحة حینئذ إنّما هی فی التعبیر بالشهادة عن الشهادة علی النفس،و لیس فیه بعد زاید خصوصا مع قرینة السیاق.

و أمّا إرادة الإحتمال الأوّل فهی بعیدة؛لأنّ حضور من کان صالحا للشهادة فی الفرض المذکور غیر ظاهر،و علی تقدیر الحضور إشهادهم خلاف ظاهر قوله تعالی:

فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً... (3).

و حمل قوله تعالی: وَ لاٰ تَکْتُمُوا علی نهی کتمان الشهادة علی تقدیر الحضور و الإشهاد بعید.

و کذا تعمیم النهی بحیث یندرج غیر السفر بعید،و ظاهر أنّ البعد الذی فی هذا الإحتمال أزید من البعد الذی فی الإحتمال الثالث،و فی الإحتمال الثانی یجمع ما فی الأوّل و الثالث مع زیادة بعد استعمال الشهادة علی معنیین-کما قال بعض-لکن فی تغییر

ص:205


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 283.
2- (2)) -لم ترد کلمة«علی»فی نسخة M .
3- (3)) -سورة البقرة،الآیة 283.

اسلوب الغایب المذکور فی فَلْیُؤَدِّ (1)، وَ لْیَتَّقِ (2)إلی خطاب الجمع فی وَ لاٰ تَکْتُمُوا نوع (3)إیماء إلی الإحتمال الأوّل أی لا تکتموا أیّها الشهود،سواء کان علی تقدیر حضورهم فی السفر و کونهم شاهدین علی المعاملة أو الأعمّ الذی یندرج فیه الشهود المذکورون.

و لعلّ مراد المصنّف أیضا ترجیح الإحتمال الأوّل،و ضمیر«فیه»فی«ففیه مسامحة» إلی الإحتمال الثانی،و حینئذ أقلّیّة مسامحة الإحتمال الثالث بالنسبة إلیه،و کونه ألصق بما سبق منه ظاهران،و إن کان ألصق بالنسبة إلی الإحتمال الأوّل أیضا.

و قوله رحمه اللّه فی آخر کلام یتعلّق بالآیة:«و علی تحریم کتمان الشهادة»یدلّ علی ترجیحه الإحتمال الأوّل،و علی تعمیمه آیة: وَ لاٰ تَکْتُمُوا الشَّهٰادَةَ (4).

قوله:«و یمکن استفادة أنّ مجازاة المحسن[بالأحسان حسن]»[ص 578، س 16]؛لا یصدق عرفا و لا لغة علی محض أداء الدین الخالی عن الرهن أو عن الرهن و الشهود إحسانا حتّی یستفاد من الأمر بالأداء حسن مجازاة المحسن بالإحسان.

الثالث:الصلح

و نقل فیه ست آیات:

الأولی: لاٰ خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْوٰاهُمْ (5)

قوله:«و قال:و حدّثنی أبی،رفعه إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام...»[ص 580، س 7]؛هذه الروایة خالیة عن التأیید.

کتاب فیه جملة من العقود

اشاره

و فیه مقدّمة و أبحاث:

أمّا المقدمة ففیها آیة واحدة مشتملة علی أحکام کلیّة:

ص:206


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -جائت کلمة«أنواع»بدل«نوع»فی نسخة M .
4- (4)) -سورة البقرة،الآیة 283.
5- (5)) -سورة النساء،الآیة 114.

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ (1)

قوله:«و یحتمل أن یکون المراد[إباحة أکل لحمها]»[ص 584،س 15]؛أی من قوله تعالی: أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعٰامِ (2)هو إباحة أکل لحمها.

هذا الإحتمال ظاهر،لکن لیس وجوب الأکل مع الحاجة مندرجا فی الآیة کما هو ظاهر تفسیر الإیفاء بمثله الواجب بما فسّره به[هو اعتقاد حلّ أکلها و وجوبه مع الحاجة].

و وجوبه،سواء کان مرفوعا بعطفه علی«اعتقاد»،أو مجرورا بعطفه علی«حلّ أکلها» لا یظهر وجه ذکره هاهنا،لأنّه علی التقدیر الأوّل یکون معنی کلامه هو أنّ الإیفاء بمثله الواجب(أمران،هما:اعتقاد حلّ أکلها،و وجوب أکلها علی تقدیر الحاجة.و لیس وجوب أکلها ظاهرا من هذه الآیة.

و علی التقدیر الثانی یکون معنی کلامه هو أنّ الإیفاء بمثله الواجب) (3)اعتقادان،هما:

اعتقاد حلّ أکلها،و اعتقاد وجوبه مع الحاجة.

و فیه:أنّ وجوب أکلها حینئذ لا یظهر من الآیة حتّی یکون الإیفاء بمقتضی الآیة هو وجوب أکلها حینئذ.

و یمکن أن یقال:وجوب محافظة النفس عن التلف ظاهر عقلا أیضا إلاّ ما أخرجه الدلیل،فلمّا دلّت الآیة علی حلّیّة البهیمة الأنعام ظهر وجوب أکلها عند الحاجة و إن أمکن سدّ الخلّة بالمیتة مثلا،و حینئذ یصحّ عطفه علی الأوّل و الثانی،و الأوّل أظهر، فتأمّل.

و لعلّ المقصود من قوله:«و یحتمل أن یکون المراد إباحة أکل لحمها»هو کون المراد من الآیة هذه الإباحة من دون وجوب الأکل عند الحاجة و إن کان واجبا بدلیل آخر.

ص:207


1- (1)) -سورة المائدة،الآیة 1.
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -نقلنا ما بین المعقوفتین من نسخة Z .
الأوّل:الإجارة

و فیه آیتان:

قوله: یٰا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ... (1)و قوله: إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَی ابْنَتَیَّ هٰاتَیْنِ... (2)

قوله:«و دلالة الثانیة أخفی»[ص 586،س 11]؛إعلم أنّه ظهر من کلامه طاب ثراه اشتراک الآیتین فی الدلالة علی مشروعیّة الإجارة فی الجملة،و جریان الإشکال علی تقدیر إرادة التعمیم،و اختصاص الثانیة بالدلالة التی أشار إلیها بقوله:«و فی الأخیرة دلالة-إلی قوله-الآیة».

و قوله:«و فیه تأمّل فی شرعنا»[ص 586،س 11]؛إشارة إلی النظر الذی أورده علی الدلالة المشترکة،و یرد علی الدلالة المختصّة بالأخیرة أنّ الآیة لیست صریحة و لا ظاهرة فی أنّ المهر هو عمل (3)موسی علیه السّلام فی السنین المذکورة.

و لا یبعد أن یکون غرض شعیب علیه السّلام إجارة موسی علیه السّلام نفسه للعمل المعلوم بالاجرة تناسبه،و إنکاحه إحدی ابنتیه بمهر یناسبها.

و لا یبعد أن یقول أحد لأحد:«ازوّجک بنتی علی أن تبنی لی دارا کذا»و یرید به المعاملتین باجرة و مهر یناسبهما.

و حینئذ لا إشکال فی جعل المهر عملا خاصّا لأب البنتین،و لا الإبهام فی إِحْدَی ابْنَتَیَّ إن فرض جریان حکم الآیة فی شرعنا أیضا، (4)فالدلالة المختصّة بالأخیرة مختصّة بمزید إشکال.

و لعلّ قوله رحمه اللّه:«و دلالة الثانیة أخفی»إشارة إلی ما ذکرته،و حینئذ لا یرید أنّ کون الثانیة أخفی غیر صحیح لا بالنسبة إلی الدلالة علی مشروعیّة الإجارة لتساویهما فیها،

ص:208


1- (1)) -سورة القصص،الآیة 26.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 27.
3- (3)) -لم ترد کلمة«عمل»فی نسخة M .
4- (4)) -لم ترد کلمة«أیضا»فی نسخة M .

و لا بالنسبة إلی الدلالة المختصّة بالأخیرة لعدم تحقّق هذه الدلالة فی الاولی أصلا؛لأنّ لنا أن نختار الشقّ الثالث،و هو أنّ دلالة الثانیة علی مدلولها الذی هو المجموع أخفی من دلالة الاولی علی مدلولها.

الثانی عشر:الوصیّة
اشاره

و فیها ثلاث آیات:الاولی: کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذٰا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ . (1)

قوله:«و أنّه راجع أیضا إلی الوصیّة»[ص 595،س 15]؛و لا یخفی أنّ هذا الإحتمال هو الظاهر.

قوله:«إذا أفرط فی الوصیّة أو غیرها...»[ص 596،س 5]؛إعلم أنّ من کان مکلّفا بأداء زکاة أو دین مثلا بحلول الأجل و طلب القرض و إمکان الأداء من المقترض لا یجوز له ترک الأداء و الإکتفاء بالإیصاء،فإن تهاون فی أداء ما یجب التعجیل فیه و اکتفی بالوصیّة فهو عاص فیه و إن لم یقصر الوصیّ فیما یتعلّق به.

و الحصر المستفاد من قوله تعالی: فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ مٰا سَمِعَهُ فَإِنَّمٰا إِثْمُهُ عَلَی الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ (2)إنّما یدلّ علی انحصار إثم التبدیل بالمبدّل،لا علی عدم کون الموصی آثما بفعل ما لا یجوز له فعله،و بتأخیر ما یجب علیه تعجیله.

و یمکن حمل کلام مجمع البیان (3)علی ما هو مقتضی ظاهر الآیة و أشرت إلیه إن لم نقل بظهوره فیه،فلا یرد علیه أکثر ما یورده المصنّف طاب ثراه.

قوله:«و لکنّه بعید من کلامه»[ص 597،س 6]؛لا بعد فیه أصلا.

قوله:«أنّه یسقط عنه...»[ص 597،س 7]؛أشرت إلی ما هو ظاهر کلامه آنفا.

قوله:«یدلّ علی عدم الإحتیاج...»[ص 597،س 8]؛کلامه الذی نقله رحمه اللّه لا یدلّ علیه.

ص:209


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 180.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 181.
3- (3)) -انظر:مجمع البیان،ج 1،ص 484.

قوله:«و لا عقاب علیه»[ص 597،س 20]؛عدم العقاب علیه لیس من مقتضی الآیة،و العقل یحکم باستحقاق العقاب علی تقدیر التهاون لا بالعقاب،فالروایات الدالّة علی البراءة بأداء الغیر لا تدلّ علی عدم الإستحقاق.

الثانیة: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَهٰادَةُ بَیْنِکُمْ... (1)

قوله:«و هو بعید بسبب النزول»[ص 601،س 2]؛إنّما یدلّ سبب النزول علی کون غیرکم بعیدا خاصّا،فلا ینافی اعتبار مطلق البعد فیه،فالصواب عدم التمسّک به.

قوله:«و فیه أنّ الظاهر...»[ص 603،س 13]؛إنّما الظاهر من الآیة کون الإشهاد علی الوجه المذکور فیها،و أمّا وجوبه فلا یظهر منها،و هذا مثل أن یقال:صلاة جعفر کذا،فهو لا یدلّ علی وجوب هذه الصلاة.نعم،یمکن أن یقال:لمّا کان ظاهر الآیة کون الإشهاد علی الوجه المذکور فیها فلا یجوز الإشهاد بغیر هذا الوجه و إن لم یظهر منها وجوب أصل الإشهاد،فقول القاضی:«إذا أراد الوصیّة ینبغی...» (2)لیس علی وفق ظاهر الآیة،لأنّ ظاهرها هو تعیّن العدلین أو آخرین،لا رجحانهما کما هو مقتضی قول البیضاوی هاهنا.

البحث عن الیتامی

و فیه آیات:الأولی: وَ آتُوا الْیَتٰامیٰ أَمْوٰالَهُمْ... (3)

قوله:«بالدلیل العقلی و النقلی»[ص 606،س 3]؛لا یدلّ الدلیل العقلی علی عدم کفایة الرشد و الإحتیاج إلی ضمیمة البلوغ،فالصواب الإکتفاء بالدلیل النقلی.

الثانیة: وَ ابْتَلُوا الْیَتٰامیٰ (4)

قوله:«فلو کان الامتحان قبله»[ص 607،س 13]؛یمکن أن یقال:ظرف الإبتلاء هو من حال الیتیم إلی البلوغ کما هو ظاهر قوله تعالی: حَتّٰی إِذٰا بَلَغُوا النِّکٰاحَ (5)

ص:210


1- (1)) -سورة المائدة،الآیة 106.
2- (2)) -راجع:أنوار التنزیل،ج 1،ص 287.
3- (3)) -سورة النساء،الآیة 2.
4- (4)) -نفس المصدر،الآیة 6.
5- (5)) -نفس المصدر.

و الأمر بالدفع فی ظرف آخر بشرط إیناس الرشد،فلعلّ عدم جواز الإیتاء قبل لکونه ظرف الابتلاء لا ظرف الإیتاء.

قوله:«و لا یلتفت إلی الدور الموهوم»[ص 608،س 12]؛بعدم اعتبار الدم الذی قبل التسع،فیلزم العلم بالتسع لاعتبار الدم،فلو اعتبر الدم یعلم التسع به،و هو الدور.

و وجه الدفع أنّ الدم الذی جمع صفة الحیض یحکم بکونه دم حیض إذا لم یعلم کون سنّها أقلّ من التسع،و لا یتوقّف علی العلم بکون سنّها تسعا،فلا دور.

قوله:«و لا یبعد کونه لمن بیده[مال الیتیم]»[ص 608،س 18]؛و لعلّ هذا هو الظاهر من الآیة،لبعد اختلاف المخاطبین فی فَادْفَعُوا (1)مع المخاطبین فی وَ ابْتَلُوا و فی آنَسْتُمْ (2)،و سیحکم بهذا الإحتمال بخصوصه.

قوله:«و الرشد علی من بیده المال»[ص 610،س 1]؛هذا جزم منه رحمه اللّه عمّا سلب البعد عنه سابقا.

قوله:«و کیف یدلّ الخبر المعمول[علی خلاف القرآن]»[ص 611،س 1]؛ وصف الخبر بالمعمول إشارة إلی أنّه لو دلّ علی خلافه لم یکن معمولا کما هو دأب الفقهاء فی خبر الواحد إذا کان مخالفا للقرآن.

قوله:«فلا معنی لقوله:اونس منه الرشد أولا»[ص 611،س 3]؛لعلّ مراد أبی حنیفة بقوله:«اونس منه أم لا»اونس منه بغیر دلالة الآیة أم لا.

و یمکن دفع ما أورده رحمه اللّه علیه بقوله:«و أیضا...»عنه بأنّ مراده الحکم بالرشد عند ظهوره؛و عند الإشتباه،و عند ظهور عدم الرشد مخصّص عن مقتضی ظاهر الخبر بدلیل آخر.

و مع هذا کلام أبی حنیفة أفضح من أن یقبل الإصلاح.

ص:211


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -نفس المصدر.
و لنتبع هذا البحث بآیتین:

الاولی: وَ لاٰ تُؤْتُوا السُّفَهٰاءَ أَمْوٰالَکُمُ... (1)

قوله:«أو یکون النقض فی سفیه خاصّ»[ص 620،س 1]؛لا یخفی بعد الخصوص من سیاق الآیة.

قوله:الثانیة: ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلاً عَبْداً مَمْلُوکاً... (2)

قوله:«فإنّ غایة دلالتها علی وجود مملوک لا قدرة له»[ص 621،س 14]؛ جملة لاٰ یَقْدِرُ عَلیٰ شَیْءٍ (3)صفة عَبْداً ،فإمّا مؤکدّة،و إمّا احترازیّة،و ظاهر أنّ الإحتمال الثانی لیس أخفی من الأوّل،و الإستدلال إنّما یمکن لو کان الإحتمال الأوّل راجحا،و لیس کذلک،بل الراجح هو الثانی،لشیوعه فی مثل هذا الترکیب،و غلبته فی موارد التوصیف.

و قوله رحمه اللّه:«و فی الإستدلال نظر-إلی(قوله-قادر علی شیء»ناظر إلی الإحتمال الثانی الذی ذکرته.و لو قال بدل) (4)قوله:«فإنّ غایة دلالتها»لاحتمال دلالتها،أو لأظهریّة دلالتها أو ما یقرب من أحدهما لکان ظاهرا فی المقصود.

قوله:«فإنّه یحتمل ذلک»[ص 621،س 17]؛أی العبد الموصوف بقوله:

لاٰ یَقْدِرُ عَلیٰ شَیْءٍ .

الرابع عشر:النذر و العهد و الیمین
اشاره

و فیه أبحاث:

الأوّل:النذر

و فیه آیتان،الاولی: وَ مٰا أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ (5)

قوله:«أو یعلم المرأة و الترک...»[ص 624،س 6]؛«و الترک»معطوف علی

ص:212


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 5.
2- (2)) -سورة النحل،الآیة 75.
3- (3)) -نفس المصدر.
4- (4)) -أضفنا ما بین المعقوفتین من نسخة Z .
5- (5)) -سورة البقرة،الآیة 270.

المرأة،و علم المرأة بالمقایسة إنّما هو عند إرادة الشخص من المرء کما هو ظاهر العطف ب«أو».

و ظاهر أیضا أنّ عند إرادة الشخص من المرء لا یعلم المرأة بالمقایسة،و مقتضی العطف کون علم الترک بالمقایسة أیضا عند عدم أرادة الشخص من المرء لکون المعطوف بمنزلة المعطوف علیه.

و ظاهر أنّ علم الترک بالمقایسة لا اختصاص له بعدم إرادة الشخص من المرء،و هذا من مساهلته طاب ثراه فی العبارة عند ظهور المطلوب.

و قوله(طاب ثراه:«أو المراد مثلا»قریب من قوله:«أو یعلم المرأة و الترک بالمقایسة») (1)بل لا فرق بینهما إلاّ أن یقول بتقدیر هذا اللفظ،و هو بعید.

الثانیة: یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ یَخٰافُونَ یَوْماً (2)

قوله:«فتدلّ علی وجوب الوفاء بالنذر»[ص 625،س 14]؛دلالتها علی الوجوب غیر ظاهرة،و استدلاله رحمه اللّه بمثل هذه المدایح علی الوجوب،و الإعتراض علیه بعدم دلالتها علیه قد مرّ مرارا.نعم،ثبت وجوب الوفاء بالنذر بدلیل آخر لا بهذه الآیة، و یجیء منه طاب ثراه مثل الإستدلال المذکور عن قریب.

الرابع عشر:النذر و العهد و الیمین و فیه أبحاث:

[البحث]الثانی:العهد

و فیه آیات:الاولی: وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کٰانَ مَسْؤُلاً (3)

«قوله تعالی: أَوْفُوا بِالْعَهْدِ» [ص 626،س 4]؛الأمر بالإیفاء مطلق،ظاهره العموم،و أکدّ بقوله تعالی: إِنَّ الْعَهْدَ... فمع کون الأمر ظاهرا فی الوجوب،فی هذا الأمر قرینة واضحة علیه،فنحکم بعموم هذا الحکم إلاّ ما أخرجه الدلیل.

ص:213


1- (1)) -أضفنا ما بین المعقوفتین من نسخة Z .
2- (2)) -سورة الإنسان،الآیة 7.
3- (3)) -سورة الإسراء،الآیة 34.

و الآیة الثانیة لا تخصّص الاولی،لأنّ الحصر المستفاد منها یحمل علی عدم الإیفاء بالعهد المعارض لعهد اللّه تعالی،و إلیه أشار رحمه اللّه بقوله:«أی لا یصار إلی غیره-إلی قوله- و یترک به».

الثانیة: وَ بِعَهْدِ اللّٰهِ أَوْفُوا (1)

قوله:«علی وجوب الوفاء بالنذور،و العقود،و الشرائط،و الوعد»[ص 627، س 3]؛لعلّ الإستدلال بهذه الآیة علی وجوب وفاء الوعد مع عدم اندراج کلّ وعد فی ظاهر المیثاق باعتبار ما یدلّ علی التأکید فی الوفاء و مذمّة التارک من الأخبار،فالوعد مع الناس مندرج فی المیثاق.

الثالث:الیمین

و فیه آیات:الاولی: وَ لاٰ تَجْعَلُوا اللّٰهَ عُرْضَةً لِأَیْمٰانِکُمْ... (2)

قوله:«و هو أنّه لا تجعلوا اللّه حاجزا و مانعا...»[ص 628،س 7]؛و یحتمل أن یکون المعنی لا تکثروا الأیمان حتّی لا تحلفوا فی ترک البرّ و التقوی،و الإصلاح بین الناس،أی لا تجعلوا اللّه عرضة لأیمانکم کراهة أن تبرّوا و تتّقوا و تصلحوا...

الثانیة: لاٰ یُؤٰاخِذُکُمُ اللّٰهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمٰانِکُمْ... (3)

قوله:«بل لا مانع من الحالیّة أیضا»[ص 631،س 14]؛لا یصحّ نفی المانع عن الحالیّة،فلعلّه یجوز الحال عن الخبر،لکن هذا غیر معروف.

قوله:«إمّا لکونه مصدرا...»[ص 631،س 21]؛فیکون من أفعال المکلّفین، فیجوز جعله کفّارة.

قوله:«إذ لم یثبت أی لفظ«متتابعات»کتابا،و لم یرو سنّة»[ص 633، س 4]؛هذا الدلیل یدلّ علی عدم التأیید أیضا،إلاّ أن یقال:إنّ مراده أنّه و إن لم یثبت أی

ص:214


1- (1)) -سورة الأنعام،الآیة 152.
2- (2)) -سورة البقرة،الآیة 224.
3- (3)) -نفس المصدر،الآیة 225.

لم یحصل القطع بکونه کتابا-علی ما هو المشهور فی القراءة المشهورة-لکن لم یحصل القطع بعدم کونه قرآنا أیضا.

و أنّه و إن لم یرو سنّة أیضا لکن لم یحصل القطع بکون المراد هو التفسیر المأخوذ من السنّة،فلیست الشواذ معلومة البطلان و لا مظنونة،فإن کانت صحیحة السند و کان قاریء تلک القراءة ثقة فهی حجّة و إلاّ فهی بمنزلة الروایة الضعیفة،و هی صالحة للتأیید، فکذا ما هو بمنزلتها.

هذا علی ما هو المشهور من الأصحاب من إسقاط کثیر من الآیات القرآنیّة و کلماتها، و أمّا من قال بانحصار القرآن فی المنقول یدّعی القطع بعدم کونه قرآنا،فعند حصول الأمارة الدّالة علی أنّها نقلت بعنوان کونها کتابا تخرج من مرتبة الحجّیّة و التأیید،و عند دلالة الأمارة علی کونها تفسیرا ینبغی ملاحظة السند و الدلالة،و الحکم بما یقتضیانه من الحجّیّة أو التأیید.

کتاب النکاح

اشاره

و البحث فیه یتنوّع أنواعا:

الأوّل:فی شرعیّته و أقسامه و غیر ذلک:

و فیه آیات: وَ أَنْکِحُوا الْأَیٰامیٰ مِنْکُمْ... (1)

قوله:«و أمّا غیرهم فیعالجون أنفسهم...»[ص 638،س 3]؛فإن قلت:تعلیل أنّهم فی التعب لا یجری فیمن لا یعالج نفسه بغیر التزویج،فیلزم ترغیب إنکاحه مثل الصالحین علی هذا التعلیل،و هو باطل.

قلت:تعلیل أمثال تلک الامور فی الصنف،لا بالنسبة إلی کلّ شخص،کجعل علّة القصر فی السفر هو المشقّة،مع تخلّفه فی کثیر من المسافرین،و تحقّقها فی کثیر من غیرهم،و مع هذا التقریب فی هذا التعلیل بعد،بل الظاهر من التعبیر بالصالحین علّیّة هذا

ص:215


1- (1)) -سورة النور،الآیة 32.

الوصف لکون صاحب هذا الوصف أهلا للإحسان،و الترغیب إلی الصلاح أیضا لیس بعیدا.

قوله:«و علی استقلال الآباء و الأولیاء و إن کان المولّی علیها بلاّغا»[ص 640، س 2]؛مقصوده رحمه اللّه أنّ ظاهر الأمر بالإنکاح استقلال المأمورین به،و لمّا اندرج فی المأمورین الوکلاء أیضا کما أشار إلیه بقوله:«فالآیة دلیل ترغیب الأولیاء و الوکلاء-إلی قوله-و یتبعهم»،و عدم استقلالهم معلوم بالدلیل،فبقی الباقی-و هو الآباء-علی مقتضی ظاهر الآیة.

و فیه:أنّ«الأیم»مفسّر بمن لا زوج لها بکرا أو ثیّبا،و من لا إمرأة له کما ذکره رحمه اللّه.

و الأمر بإنکاح الآخر له لا یختصّ بإنکاح الصغیر و الصغیرة و البکر،بل المحتاج إلی الإنکاح غالبا إنّما هو البلغ من الرجال و النساء،بکرا کانت أو ثیّبا،و لا استقلال للآباء فی إنکاح الرجل و الثیّب،فإرادة الإستقلال من الآیة،و إخراج الوکلاء مطلقا،و الآباء بالنسبة إلی بلّغ الأبناء و الثیّب من النساء بعیدة.فلا معنی للقول بدلالة الآیة علی استقلال الآباء،فظهر أنّه یندرج فی الامور بالإنکاح المستقلّین به و غیرهم،فالقانون یقتضی أن یحمل الآیة علی الرجحان المطلق الذی یجامع الإستقلال و عدمه.

و بما ذکرته ظهر قوله:«و علی استقلال الموالی و إن کانوا مستقلّین»،و الظاهر أنّ الآباء بالنسبة إلی الأبکار أیضا کذلک،لکن بالدلیل الدالّ علیه لا بهذه الآیة.

قوله:«نعم،یمکن أن یقال:غناهم و فقرهم باعتبار موالیهم و إذنهم فی التصرّف»[ص 640،س 5]؛أو باعتبار ما یؤول إلیه و لعلّ الإنکاح فیهم یؤول إلی العتق و الغناء فی کثیر من المواضع،و هی المواضع التی یتحقّق فیها شرط الإغناء الذی هو مشیّة اللّه تعالی کما ظهر من الکشّاف آنفا. (1)

الثانیة: وَ لْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لاٰ یَجِدُونَ نِکٰاحاً... (2)

ص:216


1- (1)) -انظر:الکشّاف،ج 3،ص 242.
2- (2)) -سورة النور،الآیة 33.

قوله:«أی استطاعة تزوّج»[ص 640،س 10]؛إعلم أنّه یحتمل أن یکون المراد بالنکاح الزوجة المناسبة أو المطلّقة و ما ینکح به من المال،و الثانی هو الظاهر.

و أشار إلی الإحتمالین بقوله: لاٰ یَجِدُونَ نِکٰاحاً أی استطاعة تزوّج-إلی قوله- من المال.

و علی التقدیرین یحتمل أن یکون حَتّٰی (1)لتعلیل الإستعفاف أی ینبغی لمن (2)لم یجد أحدهما الإستعفاف لیترتّب علیه وجدانه،و أشار إلی التعلیل علی تقدیر إرادة المال بقوله:«حتّی یعطیه اللّه تعالی من فضله ما یتمکّن معه(من) (3)ذلک».

و لیس المراد من حَتّٰی هاهنا الغایة،بقرینة اللام فی قوله:لیجد مالا کثیرا.

و الإحتمال الآتی بعده کما لا یخفی.

و أن یکون غایة له بمعنی مطلوبیّة الإستعفاف إلی وجدان أحدهما،و أشار إلیه عند إرادة الزوجة المناسبة بقوله:«و یحتمل أن یکون معنی حَتّٰی غایة للاستعفاف...».

و لعلّه رحمه اللّه لم یذکر إرادة التعلیل من«حتّی»علی تقدیر إرادة الزوجة المناسبة،و الغایة علی تقدیر إرادة المال،لکفایة المذکور لاستنباط غیر المذکور.

قوله:«و لکن له الأولی عدم ذلک»[ص 641،س 3]؛لأنّ مقتضی الاولی مطلوبیّة إنکاح الأولیاء،و عدم جعلهم الفقر مانعا له.

و الظاهر أنّه إذا کان المطلوب من الأولیاء عدم جعل الفقر مانعا له فالمطلوب بالنسبة إلی الزوج أیضا ذلک،لأنّ (4)الإستعفاف لبعد الفرق.

و فیه:أنّ هذا لا یجری علی أکثر الإحتمالات،لأنّه إن فسّر لاٰ یَجِدُونَ نِکٰاحاً بعدم استطاعة التزوّج أو عدم مال یتزوّج به فلا منافاة بین ظاهر الآیتین.

ص:217


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -کلمة«من»بدل«لمن»فی نسخة M .
3- (3)) -أضفنا کلمة«من»من المصدر المطبوع.
4- (4)) -جاءت کلمة«لا»بدل«لأنّ»فی نسخة M .

و لعلّه أشار إلیه بقوله:«و الأولی أن یکون المراد هو عدم الزوجة-أی مطلقا-و نحو ذلک»،أی لا یجد مالا یمکن النکاح به.و لعلّه قال:«و الأولی»إشارة إلی بعد اختلاف الحکم بالنسبة إلی الزوجة و أولیائه.

قوله:«ثمّ إنّه لا یخفی-إلی قوله- فَإِنْ خِفْتُمْ... (1)[ص 634،س 9-10]؛ الظاهر أنّ المحرّم هاهنا هو عدم القسط و عدم العدل،و أنّه طلب فی الآیة التحرّز عن مقدمته التی هی نکاح الیتامی و المتعدّد عند خوف انجرار أحدهما إلیه،فالظاهر أن یقال:

إنّ الآیة الکریمة تدلّ علی غایة المبالغة فی التحرّز عن المحرّمات،حیث نهی بحسب المعنی عمّا هو فی عرضة الإنجرار إلی المحرّم،و أمر بشیء لا ینجرّ إلیه،لأنّ ظاهر سیاق الآیة الشریفة هو النهی عن نکاح الیتامی الذی فی عرضة الإنجرار إلی المحرّم الذی هو عدم القسط بمحض الخوف عن انجراره إلیه،و الأمر بنکاح ما لا ینجرّ إلیه،و علیه فقس قوله تعالی: فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّٰ تَعْدِلُوا... (2).

ما ذکرته موافق للمشهور الذی هو کراهة ما هو فی عرضة الانجرار إلی المحرّم،لکن الظاهر أنّ مراده طاب ثراه من المحرّمات هاهنا لیس هو عدم القسط و عدم العدل فقط،بل ما هو فی عرضة الإنجرار إلی أحدهما أیضا محرّم عنده،و أنّ مراده من الضمیر فی قوله:

«فیها»هو المحرّمات بالأصالة.

و یدلّ علی کون ما هو فی عرضة الإنجرار إلی المحرّم محرّما عنده رحمه اللّه ما یذکره رحمه اللّه بقوله:«فیکون المعنی-إلی قوله-فلا یباح لکم ذلک»،و بقوله:«فمقصود الآیة تحریم عدم القسط و ما یؤل إلیه».

إعلم أنّ مخالفة المشهور سهل إذا لم یظهر تحقّق الإجماع المعتبر علی وفق قولهم، لکن کلامه رحمه اللّه فی نفسه ضعیف،لأنّ الأمر الصریح الذی هو قوله تعالی: فَانْکِحُوا مٰا

ص:218


1- (1)) -سورة النساء،الآیة 3.
2- (2)) -نفس المصدر.

طٰابَ لَکُمْ مِنَ النِّسٰاءِ مَثْنیٰ... (1)لیس للوجوب،و هو رحمه اللّه أیضا قائل به،فلا یبعد أیضا أن لا یکون النهی الضمنی عن نکاح الیتامی عند خوف عدم القسط للحرمة.

قوله:«و کأنّی رأیت عن الشیخ کراهة ذلک»[ص 643،س 20]؛و سببها ظاهر،و هو خوف عدم العدل کما یؤمی إلیه قوله تعالی: فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّٰ تَعْدِلُوا... .

و فیه:أنّه لا یدلّ الآیة علی الکراهة عند عدم الخوف و لا إشارة فیها إلیها،و عند الخوف یدلّ علی الحرمة عنده،کما أومأت إلی دلالة کلامه رحمه اللّه علی اختیاره الحرمة بدلالة الآیة.

قوله:«استدلّ بعض الناس علی وجوب التزویج...»[ص 644،س 1]؛ظاهر التعبیر بالإستدلال هو الحکم بالوجوب بسبب دلالة الآیة علیه،لا القول بکون ظاهر الآیة هو الوجوب و إن ثبت عدم إرادة الظاهر بدلیل آخر،و حینئذ لا ریب فی ورود الإعتراض الذی اشیر إلیه بقوله:«و هو خطأ،لأنّه...».

و ظاهر قول المصنّف رحمه اللّه من قوله:«قد عرفت عدم الدلالة»أنّ دلالة الآیة إنّما تسلّم لو لم یکن لها صارف،و کون مثنی فی ذیل (2)الأمر صارف عن دلالتها علی الوجوب.

و فیه:أنّ هذا لیس صارفا عن الدلالة،بل صارف عن الحکم بإرادة ما هو ظاهر الأمر الذی فی الآیة.

و التوجیه بإرادة هذا المعنی من عدم الدلالة یدفعه ما یذکره بقوله:«و إنّ وجود الدلیل علی عدم الوجوب-إلی قوله-لا ینافی دلالته علی الوجوب ظاهرا»و أشار إلی ما هو مقتضی لفظ الإستدلال الذی أشرت إلیه بقوله:«إلاّ أن یقال:إنّه قال به لذلک»لکن بتفاوت،لأنّه ذکر ما هو مقتضی لفظ الإستدلال علی ما ذکرته بعنوان الإحتمال الذی یدلّ علی کونه تأویلا له،و کونه خلاف ظاهر اللفظ علی ما هو ظاهر لفظ،إلاّ أن یقال کما

ص:219


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -وردت کلمة«ذلیل»بدل«ذیل»فی نسخة Z .

یعرفه العارف بأسالیب الکلام و فی قوله:«فحینئذ یمکن أن لا یسلّم وجود الدلیل»إنّ هذا المنع مکابرة کما لا یخفی،و خلاف ما ذکره أیضا.

قوله:«و یفهم أیضا أنه یجب الإجتناب...»[ص 644،س 7]؛وجوب الإجتناب (1)عن جمیع المحرّمات لا یحتاج إلی بیان،لکن فهمه من الآیة غیر ظاهر، و تأیید وجوب الإجتناب عن الکلّ عدم قبول التوبة عن البعض أیضا غیر ظاهر.

قوله:«و لا یجب أنّه التعدیل بین السراری...»[ص 644،س 12]؛ما ذکره رحمه اللّه هاهنا بالنسبة إلی الإماء کلّه ثابت بالسنّة،لکنّ الإستدلال بالآیة لا یجری فی غیر عدم وجوب التعدیل بین الإماء،فما هو مندرج فیه یمکن الإستدلال بهذه الآیة علی عدم وجوبه،و ما لا یندرج فلا.

و ظاهر کلامه رحمه اللّه عدم اندراج المنام،و ما یذکره بعد فیه کما هو مقتضی لفظ«بل»فإن کان کذلک فلا تدلّ علی عدم وجوب ما ذکره بعد«بل».

قوله:«للإشارة إلی أنّه ینبغی إعطاء البعض»[ص 645،س 6]؛فالهبة متعلّقة بالباقی،و ظاهر هذه العبارة أنّ قوله تعالی: عَنْ شَیْءٍ (2)إشارة إلی ما بقی من المهر، فالهبة فی قوله رحمه اللّه:«بهبة لکم»هو الإبراء الإصطلاحی.

و ظاهر قوله تعالی: فَکُلُوهُ (3)هو الإختصاص بالعین،و تخصیصه بما فی الذمّة کما هو ظاهر قوله:«ینبغی-إلی قوله-من المهر»فی غایة البعد.نعم،إن عمّم بحیث یشمل ما فی الذمّة أیضا کما أشار رحمه اللّه إلیه بقوله:«و یحتمل-إلی قوله-مطلقا»فلیس بعید.

إعلم أنّ ظاهر قوله:«بهبة لکم»و قوله:«و الظاهر أنّ هبة الکلّ أیضا کذلک»اعتبار الهبة،و ما سیذکره بقوله:«فدلّت الآیة-إلی قوله-بطیب النفس»یدلّ علی عدم اعتبارها.و یمکن أن یقال:إنّ ذکر الهبة هاهنا بعنوان المثال لا باعتبار کونها معتبرة،بل

ص:220


1- (1)) -وردت کلمة«الإختصاص»بدل«الإجتناب»فی نسخة M .
2- (2)) -سورة النساء،الآیة 4.
3- (3)) -نفس المصدر.

هی فرد من أفراد ما یدلّ علی طیب النفس،و لعلّه أجمل هاهنا بما سیبیّن من عدم اعتبارها.

قوله:«و تنکیر شیء یدلّ علی عمومه»[ص 645،س 6]؛أی بالنسبة إلی الأبعاض.

قوله:«استوهب منها شیئا»[ص 645،س 15]؛ظاهره عدم اختصاصه بالمهر، و ظاهر الإستشهاد بالآیة اختصاصه به،فیحتمل أن یکون مراد أمیر المؤمنین علیه السّلام ظاهر هذا الکلام،و استشهاده علیه السّلام یمکن أن یکون باعتبار استفادته علیه السّلام منها العموم و إن لم یکن ظاهرا بحسب أذهاننا،و لا ینافی استشهاده علیه السّلام للرجل عدم إدراک الرجل أیضا کیفیّة الدلالة،و لا یبعد أیضا أن یکون علیه السّلام أعلمه العموم ببعض الامور المناسبة.

و یحتمل أن یکون مراده علیه السّلام من قوله:«شیئا[طابت به نفسها]من مالها»هو شیء من المهر،و اکتفی بالإجمال بما یظهر من الإستشهاد،لکن هذا الإحتمال بعید بالنسبة إلی قوله علیه السّلام:«من مالها»فالظاهر من الروایة هو الإحتمال الأوّل.

قوله:و لا یحتاج إلی الإیجاب و القبول»[ص 646،س 3]؛لأنّ ترتّب فَکُلُوهُ علی قوله تعالی: فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْءٍ مِنْهُ نَفْساً (1)یدلّ علی کفایته فی الترتّب،و لم یظهر منه أمر زاید علی ما یدلّ علی طیب النفس،و لم یظهر منه اعتبار لفظ «یدلّ»علی الإیجاب و القبول،حتّی یترتّب علیه قوله تعالی: فَکُلُوهُ .

قوله:«بل أموال الناس أیضا»[ص 646،س 4]؛لا یظهر هذا من الآیة.

قوله:«فلا یبعد سقوطها بالهبة...»[ص 646،س 5]؛قد ظهر هاهنا کفایة ما یدلّ علی طیب النفس،و أشار إلی احتمال عدم اختصاص فَکُلُوهُ بالعین سابقا، و ظاهر أنّ لفظ الهبة من الألفاظ الدالة علی طیب النفس،فصحّ حینئذ تفریع قوله:

«فلا یبعد...»علی ما سبق،فظهر بما ذکرته وجه قوله رحمه اللّه:(«و الظاهر أنّه یجوز الإبراء

ص:221


1- (1)) -نفس المصدر.

أیضا»و أنّه لا یختص هاهنا بذاته و لکن لا یظهر وجه قوله:) (1)«و لکن ینبغی القبول أیضا» سواء کان متعلّقا بالإبراء أو به و الهبة.

إلاّ أن یقال:مراده باعتباره اعتباره فی بعض الصور الذی هو تعلّق أحدهما بالعین للتملّک لا لجواز التصرّف.

و فیه تکلّف،لکن یمکن فی کلام مثله رحمه اللّه.

الرابعة: وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حٰافِظُونَ... (2)

قوله:«لعدم حسن الحفظ...»[ص 646،س 12]؛فی دلالة الآیة علیه إشکال، لأنّ ظاهر سیاق الآیة هو المدح بمحافظة الفروج علی غیر الأزواج و ملک الیمین،و عدم منافاة عدم المحافظة علی الأخیرین المدح بالمحافظة،و أمّا المدح بعدم المحافظة علی الأخیرین فغیر مستفاد من الآیة،بل ظاهر قوله: فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ (3)هو عدم المنافاة الذی ذکرته.نعم،یمکن استفادة ما ذکره من السنّة،و لیس کلامه رحمه اللّه هاهنا فیه بقرینة السیاق،و ما یذکره بقوله:«و یدلّ علیه غیر هذه الآیة أیضا من الآیات و الأخبار»فظهر بما ذکرته ضعف هذا القول إلی قوله:«و لا[ترک]التسرّی».نعم ما ذکره بقوله:«خصوصا باعتقاد-إلی قوله-عارا»یظهر من الآیة،لأنّ ظاهر استثناء إِلاّٰ عَلیٰ أَزْوٰاجِهِمْ أَوْ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُهُمْ (4)عدم منافاة المستثنی المدح الظاهر من الآیة الظاهر منه عدم کونه صفة بعض (5).

السادسة: وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً... (6)

قوله:«إلاّ أن یکون الخطاب للأحرار»[ص 655،س 6]؛لا یبعد أن یقال:إنّ ظاهر قوله تعالی: وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ... هو کون من عبّر ب«من

ص:222


1- (1)) -اضفنا ما بین المعقوفتین من نسخة M .
2- (2)) -سورة المؤمنون،الآیة 5.
3- (3)) -نفس المصدر،الآیة 6.
4- (4)) -نفس المصدر.
5- (5)) -وردت کلمة«نقص»بدل«بعض»فی نسخة Z .
6- (6)) -سورة النساء،الآیة 25.

مالک»المال و النکاح،و العبد لا یملک المال-إلاّ فی الصور النادرة-و لا النکاح،بل مالکه هو المولی،فتخصیص الخطاب بالأحرار هو رعایة مقتضی ظاهر الآیة لا أنّه حمل للفظ علی خلاف ظاهره.

قوله:«و لکن بمفهوم الوصف و ما ثبت حجیّته»[ص 655،س 7]؛عمدة الدلیل علی حجیّة المفهوم هی أنّ الظاهر من تقیید شیء بشرط مثلا هو انتفاء ذلک الشیء عند انتفاء الشرط إذا لم یظهر للتقیید فایدة غیره،و الظاهر من الآیة و الخبر حجّة شرعیّة.

و هذا الدلیل کما هو جار فی حجیّة مفهوم الشرط و الغایة،جار فی مفهوم الصفة، و کون التقیید بالشرط و الغایة أظهر فی الدلالة علی انتفاء حکم المذکور عن المسکوت لا یخصّص الحکم باعتبار المفهوم بهما،إلاّ إذا دلّ دلیل علی اعتبار هذه المرتبة من الظهور التی یظهر من التقیید بأحدهما و انتفائها عن التقیید بالصفة،و لم یدلّ دلیل علی اعتبار مرتبة خاصّة من الظهور فی کون الظاهر من الکتاب و الخبر حجّة،فالحق حجّیّة مفهوم الصفة أیضا.

قوله:«و فیه تأمّل لاحتمال...»[ص 655،س 12]؛المعنی الأوّل أقرب،و هو کاف للاستدلال بالظاهر.

قوله:«و هو الترغیب و التحریص علی النکاح»[ص 655،س 12]؛قد ظهر من آیة حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهٰاتُکُمْ (1)إلی قوله تعالی: إِلاّٰ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ حرمة ما ذکر من المحرّمات أبدا أو جمعا،و حلّیّة ملک الأیمان الخاصّ التی اشیر إلیها بقوله تعالی:

وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ النِّسٰاءِ إِلاّٰ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ (2)بل حلّیّة الإماء غیر المحصنات المذکورة أیضا بالأولویّة،فسیاق الآیات فی بیان المحرّمات و المحلّلات،فقوله تعالی:

وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ (3)إلی آخر ما نقله المصنّف لا یدلّ علی التحریص علی النکاح

ص:223


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 23.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 24.
3- (3)) -نفس المصدر،الآیة 25.

فی هذا المقام حتّی یقال:إنّ تقیید عدم الإستطاعة فی نکاح ملک الأیمان یدلّ علی انتفاء التحریص فی نکاحهنّ عند استطاعة المحصنات.

قوله:«فإنّ الظاهر أنّ المقصود هو الإرشاد»[ص 655،س 21]؛أی الإرشاد علی الجواز،و فیه أنّ الإرشاد یتحقّق بعکس الترتیب المذکور بحسب اللفظ،فالحکم باختیار أحد الترتیبین علی الآخر بلا خصوصیّة فی اختیاره لا وجه له و إن کان بعنوان الظنّ کما هو مقتضی قوله رحمه اللّه:«فإنّ الظاهر...».

و ما یذکره بقوله:«و لهذا ما حملت علی تعیین...»لا یدلّ علیه،لأنّ ما یمنع علی حمله الآیة علی تعیین نکاح الحرّة علی تقدیر،و تعیین نکاح الأمة علی تقدیر آخر لا یمنع عن حملها علی الترتیب بعنوان الأولویّة.

و بما ذکرته ظهر ضعف ما یذکره بقوله:«و أیضا لا شک-إلی قوله-فتأمّل».

و إن قال أحد بعدم رجحان نکاح الحرّة بالنسبة الی العبد فلا یجری المفهوم بعنوان الأولویّة أیضا،و سلّم له یحتمل تخصیص الآیة بالأحرار کما أومئ إلیه سابقا بقوله:«إلاّ أن یکون الخطاب للأحرار»و هذا التخصیص لیس بعیدا،فارتکابه مع رعایة المفهوم علی وجه یصحّ أولی من إبقاء«من»علی عمومه،و ترک مقتضی المفهوم،و ضعف ما یذکره بقوله:«و بالجملة...»و ما یظنّه مؤیّدا لیس بمؤیّد،کما لا یخفی.

قوله:«و یؤیّد الجواز أیضا عموم قوله: فَانْکِحُوهُنَّ (1)»[ص 656، س 12]؛الإستدلال بهذا العموم علی الجواز الذی یقول به رحمه اللّه مشکل،لاحتمال أن یکون المقصود بعد بیان مرتبة جواز نکاح الإماء التی هی عدم وجدان الطول بیان اشتراط نکاحهنّ بأمر آخر هو إذن الأهل.

قوله:«و یؤیّده أیضا وَ أَنْکِحُوا الْأَیٰامیٰ (2)»[ص 656،س 16]؛نسبة هذه الآیة فی نکاح الإماء إلی ظاهر آیة وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ... نسبة العامّ إلی الخاصّ، فالقانون یقتضی تخصیص العامّ بما یدلّ علیه الخاصّ،فتأیید الجواز بهذه الآیة ضعیف.

ص:224


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -سورة النور،الآیة 32.

قوله:«و قد یقال:لا زنا للکافرة للشبهة»[ص 657،س 20]؛لا یعمّ هذا التعلیل بالنسبة إلی الکافرات.

قوله:«و قیل:هذه أیضا تدلّ علی تحریم...»[ص 658،س 9]؛أی کما دلّ التقیید بعدم استطاعة نکاح المحصنات المؤمنات للأمر بنکاح ما ملکت الأیمان علی حرمة نکاح ملک الأیمان مع الإستطاعة،یدلّ تقیید جواز نکاح الإماء المعبّر عنه بلفظ ذلک بخوف العنت علی حرمته بدون هذا القید،فمقتضی لفظ«أیضا»معلومیّة اقتضاء التقیید الأوّل للحرمة،و الحکم بکون التقیید الثانی مثله فی الإقتضاء.

و مقتضی الإستدراک بقوله:«لکن زید له شرط آخر»هو عدم ظهور مقتضی التقیید الأوّل،فالمناسب إمّا ترک«أیضا»أو ترک الإستدراک.

قوله:«و قد عرفت عدم الدلالة...»[ص 658،س 12]؛و قد عرفت ما فیه.

قوله:«أی صبرکم عن نکاح الإماء...»[ص 658،س 14]؛ظاهر السیاق علی ما یبلغ إلیه عقلنا أنّ اللّه عزّ و جلّ لمّا ذکر شرط عدم الطول و خوف العنت فی نکاح الإماء ذکر أنّ الصبر علی عدم التزویج بهنّ بعد حصول الشرطین خیر لکم،لا قبل حصولهما، و لیس المراد بالصبر هو الصبر عن عدم التزویج فقط،بل الصبر عنه و عمّا هو فی عرضة الإنجرار إلیه.

و ما یذکره فی إبطال هذا المعنی بقوله:«إذ لو کان المراد بعد الشرطین...»ضعیف بما ذکرته من اندراج الصبر عن الزنا فی الصبر الذی حکم بخیریّته.

هذا إذا کان العنت هو الإثم الذی یحصل من الزنا أو الحدّ،و أمّا إذا کان المراد منه هو المشقّة و إن لم یحصل الخوف بوقوعه فی معصیة فلا إشکال.

قوله:«أو یحصل به ضرر لا یتحمّل مثله»[ص 659،س 1]؛و لعلّ العنت علی تقدیر کونه هو المشقّة لیس المراد به هذه المرتبة منها بقرینة طلب الصبر،و لعلّ استحباب التزویج لو دعت نفسه مخصّص بغیر نکاح الإماء بدلیل الآیتین و إن لم یمکن حمل کلام الفقهاء علی ذلک،فلا ینفعه إلاّ إذا أظهر منه الإجماع،و ظاهر أنّ المسألة لیست إجماعیّة.

و بما ذکرته یظهر ضعف ما یذکره فی تقویة ما اختاره.

ص:225

قوله علیه السّلام:«إذا اضطرّ إلیها فلا بأس» (1)[ص 659،س 9]؛لعلّ مقصوده من التأیید بالروایة الاولی أنّ الإضطرار کثیرا مّا یستعمل فی المشقّة و إن لم یبلغ إلی مرتبة لا یصحّ التکلیف معها،بل کثیرا مّا یطلق الإضطرار فی المشقّة المطلقة.

و فیه:أنّ صحّة استعمال المشقّة فی هذا المعنی لا یجعل الروایة مؤیّدة،بل تأییدها موقوف علی کونه ظاهر فی المرتبة الضعیفة منها بخصوصها،و لیس کذلک؛و علی فرض کونه کذلک مع معلومیّة بطلانه فلا دلالة لها و لا تأیید فی صورة عدم حصول المشقّة.

و توهّم الإجماع المرکّب فی مثل هذه المسألة توهّم ضعیف کما أوضحته فی موضعه.

و بالروایة الثانیة أنّ ظاهر لفظ«ینبغی»هو الکراهة،فیحمل علی الکراهة قبل حصول الشرطین،لعدم الکراهة بعده،بل قد یکون واجبا حینئذ کما ظهر ممّا ذکر فی تأیید قوله تعالی: وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ (2)لما اختاره رحمه اللّه.

و فیه:أنّه یحتمل أن یکون الکراهة المستنبطة من ظاهر الروایة هی کراهة تزویجها بعد حصول الشرطین کما أوضحته فی بیان ضعف ما أبطل به هذا الإحتمال هناک.فظهر أنّ ضعف تأیید هذه الروایة لیس باعتبار السند فقط،بل باعتبار الدلالة أیضا.

و الظاهر تعبیره رحمه اللّه بالتأیید باعتبار السند،و عدم صراحة«لا ینبغی»فی الکراهة، لاحتمال الأعمّ الذی لا ینافی الحرمة،و کون النهی متعلّقا بقبل حصول الشرطین،و کون النکاح قبل حصولهما حراما لا مکروها.و لمّا کان هذا الإحتمال خلاف ظاهر لفظ «لا ینبغی»حکم بالتأیید،و حاصل إیرادی علیه بعد حمل اللفظ علی ظاهره ظاهر.

:

«النوع الثانی:فی المحرّمات

و فیه آیات:الاولی: وَ لاٰ تَنْکِحُوا مٰا نَکَحَ آبٰاؤُکُمْ (3)»

قوله:«أی بئس طریق من یقول به»[ص 660،س 13]؛هذا بعید،لأنّ ضمیر

ص:226


1- (1)) -التهذیب،ج 7،ص 334،باب العقود علی الإماء و ما یحل من النکاح بملک الیمین،ح 2.
2- (2)) -سورة النساء،الآیة 25.
3- (3)) -نفس المصدر،الآیة 22.

إِنَّهُ و کٰانَ للنکاح المذکور کما یدلّ علیه قوله رحمه اللّه:«أی نکاحهنّ کان»،فکذا ضمیر ساء.

الثانیة: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهٰاتُکُمْ... (1)

قوله:«و النکاح أولی ما یمکن تقدیره»[ص 661،س 3]؛لتبادره إذا نسب الحرمة إلی النسوان فالدلیل الثانی مأخوذ فی تتمیم الثالث.

قوله:«و فی الآیة دلالة علی أنّ إطلاق البنت...»[ص 661،س 12]؛وجه الدلالة أنّ المذکورات محرّمة بالإتّفاق،و الظاهر اندراجها فی عموم الآیة،و إذا اندرجت فی عمومها فالظاهر کون الألفاظ المذکورة فی الآیة فی المذکورات حقیقة،لخلوّ الآیة عن قرینة إرادة المعانی المذکورة،و إطلاق اللفظ علی معنی بلا قرینة یدلّ علی کونه حقیقة فیه.

و فیه:احتمال ظهور حکم بالألفاظ المذکورة حقیقة فیه من الآیة،و حکم غیره من المذکورات من السنّة (2)،و إن دلّ دلیل منفصل مثل الروایة علی اندراج الکلّ فی الآیة المذکورة فلا یمکن الحکم بکونها حقیقة فیه إذا دلّ دلیل مثل تبادر الغیر علی کونها مجازا فیه مثل استعمال الآخرة فی آیة إرث الامّ فی ما هو فوق الواحد مع اشتهار کون الجمع حقیقة فی ما هو فوق الإثنین.

و یؤیّد احتمال هذا تجویزه رحمه اللّه إرادة الوطی من النکاح مجازا کما مرّ آنفا،و فقد القرینة بالنسبة إلینا لا یستلزم فقدها بالنسبة إلی من نزلت علیه.

قوله:«و یحتمل إرادتهما»[ص 661،س 16]؛مراده رحمه اللّه محض الإحتمال و إن کان بعیدا،لبعد عموم المجاز و الإشتراک،و ظاهر أنّ إرادة المذکورات من الآیة المذکورة لیست بهذا البعد و إن کانت بعنوان المجاز.

ص:227


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 23.
2- (2)) -جائت کلمة«النسبة»بدل«السنّة»فی نسخة M .

قوله:«فیمکن جواز ذلک إلی (1)محلّ الشهوة»[ص 662،س 6]؛الظاهر أنّ «إلی»لنهایة الجواز،فلا یجوز النظر إلی محلّ الشهوة و الریبة و اللذة.

قوله:«و فی بعض الروایات ما یدلّ علی أنّه یحصل بالیوم و اللیلة...» [ص 663،س 5]؛الظاهر أنّ إنبات اللحم و شدّ العظم یحصل من رضعة،بل بعضها إذا لم یختلّ مزاج المرتضع،مع أنّ بعض الأخبار یدلّ علی عدم حصولهما من العشرة،فینبغی حمل الروایات الدالّة علیها علی مرتبة خاصّة منهما یحصل ببیانهما،لا بمعنی حصول تلک المرتبة،بل ما من شأنه أن یحصل به تلک المرتبة کاف،فلا فرق بین صحیح المزاج و مختلّ المزاج فی کون الخمس عشرة رضعة مثلا محرّمة.

[قوله:«و فی]قوله تعالی: مٰا کٰانَ مُحَمَّدٌ أَبٰا أَحَدٍ مِنْ رِجٰالِکُمْ (2)»[ص 665، س 1]؛ظاهر جمع الخطاب و إن کان ظاهرا فی غیر أهل البیت لکن لو لم یکن ظاهرا فیهم أیضا لما ورد ابوّته صلّی اللّه علیه و آله لهم،لأنّ الحسنین علیهما السّلام لم یکونا رجلین حینئذ و لیس ظاهر الآیة عدم صیرورته صلّی اللّه علیه و آله أبا حتّی یحتاج إلی التوجیه فی دفع توهّم الإیراد کما هو مقتضی کلامه رحمه اللّه.

قوله:«[دلالة ما]علی عدم اعتبار مفهوم القیود»[ص 665،س 7]؛لأنّ قوله تعالی: دَخَلْتُمْ بِهِنَّ (3)علی تقدیر اعتبار المفهوم یدلّ علی حرمة الربائب اللاّتی من النساء الغیر المدخولة،فلم یکن إلی قوله تعالی: فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ (4)حاجة،لأنّ منطوق هذا هو ما ظهر من مفهوم السابق (5).

و فیه:أنّ ذکر الحکم بعنوان التفریع شایع فی الکلام البلیغ،و ظاهر أنّ التفریع هو ذکر الحکم الذی ظهر من السابق.

قوله:«و لأنّها لیست مرفوعة بالکلّیّة...»[ص 667،س 4]؛إنّما یشترط رفع

ص:228


1- (1)) -فی المطبوع«إلاّ»بدل«إلی».
2- (2)) -سورة الأحزاب،الآیة 40.
3- (3)) -سورة النساء،الآیة 23.
4- (4)) -نفس المصدر.
5- (5)) -جائت کلمة«السیاق»بدل«السابق»فی نسخة M .

الکلّ فی کون الآیة منسوخة فی جمیع مفادّها لا فی کونها منسوخة فی بعضه،و توضیحه أنّه إذا کان حکم قوله تعالی: وَ لاٰ تَنْکِحُوا الْمُشْرِکٰاتِ (1)شاملا لأهل الکتاب و جاریا فیهم أیضا إلی نزول قوله تعالی: وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتٰابَ (2)و ارتفع ما تعلّق بهم بهذه الآیة کان نسخا للآیة الاولی فی البعض و إن بقی حکمها فی البعض الآخر کما کان،فالصواب الاکتفاء بالتعلیل الأوّل.

قوله:«و هو خلاف الظاهر»[ص 667،س 13]؛قد بیّنت فی السادسة من النوع الأوّل ما یظهر به قوّة عدم جواز نکاح الإماء مع القدرة علی الحرائر،و حینئذ حمل الأمة و العبد علی ما حملهما علیه فی غایة البعد،لدلالة الاسلوب علی ظهور حلّیّة الأمة المؤمنة للمخاطبین،و إطلاق الأمة و العبد علی ما فی الکشاف و البیضاوی (3)لیس بعیدا، و کون المبالغة الداعیة علی حمل اللفظین علی ما حملهما رحمه اللّه علیه مطلوبه غیر ظاهرة.

فالظاهر من الآیة حینئذ أنّه تعالی نهی عن نکاح المشرکات و غیّی النهی بإیمانهنّ، و حکم بخیریّة المؤمنات تنفیرا عن الرغبة إلی المشرکات،لا بالخیریّة التی تقتضی وجود أصل الحسن فی المفضول.

فالمخاطبون بالنهی هم المؤمنون أحرارا کانوا أم عبیدا،و الأمة المؤمنة شاملة علی الحرّة و الأمة،و عموم الأمة لا یستلزم حلّیّة کلّ صنف منها لکلّ صنف من المخاطبین.

فظهر أنّه طاب ثراه حمل هذه الآیة علی ما حملها علیه رعایة لظاهر لفظ الأمة و العبد و عدم تحقّق المنافی عنده،و حملتها علی ما حملتها علیه رعایة لمقتضی ما ظهر سابقا.

النوع الثالث:فی لوازم النکاح

و فیه آیات:

الثانیة: لاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ... (4)

ص:229


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 221.
2- (2)) -سورة المائدة،الآیة 5.
3- (3)) -انظر:الکشّاف،ج 1،ص 238،أنوار التنزیل،ج 1،ص 119.
4- (4)) -سورة البقرة،الآیة 236.

قوله:«کذا فی التفسیرین»[ص 672،س 17]؛لعلّ مرادهما تجویز کون أَوْ تَفْرِضُوا (1)حکایة عن الحال الماضیة،و حینئذ لا یرد علیهما ما یورده بقوله:«و فیه تأمّل-إلی قوله-و هو (2)باطل».

الثالثة: وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ (3)

قوله:«هو ولیّ المطلّقة المذکورة»[ص 675،س 18]؛و حینئذ معنی اَلَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکٰاحِ (4)هو الذی بیده عقدة النکاح علی وجه کانت بیدها علی تقدیر الاستقلال،فلا یرد نظیر ما یذکره بقوله:«مقابلة الذی بیده عقدة النکاح للمرأة لا تناسب».

قوله:«إذ مقابلة الذی بیده عقدة النکاح»[ص 676،س 9]؛لعلّ المراد بالذی بیده عقدة النکاح حینئذ هو من هی بیده إبقاء و إزالة،لا إحداثا حتّی یکون نسبتها إلی الرجل و المرأة نسبة واحدة.

قوله:«و مع استثناء العفو منه لا یصیر الواجب غیره»[ص 676،س 12]؛ المتبادر من النصف لیس هو النصف و إن کان فی ضمن الأکثر،بل المتبادر منه هو النصف فقط،و بعد استثناء العفو یصیر الواجب هو أکثر منه،و هو غیره؛و هذا فی سبق الإعطاء، و إلاّ یمکن للزوج الرجوع،و لعلّ کلام المصنّف رحمه اللّه ناظر إلی هذه الصورة.

الخامسة: وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّسٰاءِ (5)

قوله:«هذه قسمتی فیما أملک،فلا تأخذنی فیما تملک و لا أملک»[ص 679، س 8]؛یحتمل النفی و النهی،و علی الثانی یوجّه بما یوجّه به قوله: رَبَّنٰا وَ لاٰ تُحَمِّلْنٰا مٰا لاٰ طٰاقَةَ لَنٰا بِهِ (6)و حینئذ المراد بقوله صلّی اللّه علیه و آله:«لا أملک»هو ما لا یملکه صلّی اللّه علیه و آله من غیر مشقّة حتّی یصحّ الطلب،و علی الأوّل یحتمل أن یکون المراد بقوله:«لا أملک»هو

ص:230


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -لم ترد کلمتا«و هو»فی نسخة M .
3- (3)) -سورة البقرة،الآیة 237.
4- (4)) -نفس المصدر.
5- (5)) -سورة النساء،الآیة 129.
6- (6)) -سورة البقرة،الآیة 286.

المعنی المذکور،و یحتمل أن یکون المراد به ظاهره،و الأوّل هو الظاهر لأنّه یحصل به إفادة أنّه لا یحتاج إلی المجاهدة فی إزالة المیل إلی بعضها عند الإمکان.

و علی الثانی لا یشتمل علی إفادة؛لأنّ کلّ أحد یعلم أنّه لا یصحّ التکلیف بأمر لا یقدر علیه المکلّف،و تجویزه الأشعری إنّما طرء بشبهة لم تکن فی زمان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بین المؤمنین الذین لم یخرجوا عن الفطرة الأصلیّة.

قوله:«و لعلّ فیه توبیخا علی وقوع التفریط فی العدل»[ص 679،س 16]؛ و لعلّ وجه الحمل علی التوبیخ فی أن النهی عن کلّ المیل مقرونا بالفاء بقوله:

فَلاٰ تَمِیلُوا (1)بعد سلب الاستطاعة عن العدل نوع ایماء علی وقوع کلّ المیل المقدور ترکه و کونه فی غایة القباحة فی جمل الآیة[علی]أنّ العدول الغیر المقدور موضوع عنکم،فإذا کان موضوعا عنکم فلا تمیلوا کلّ المیل الذی فی وسعکم ترکه.و لعلّه قال:

وجه الأوّل هو عدم القدرة،و لا وجه للثانی.

و امّا قوله:«و ان لم یکن واجبا»فلم یظهر من هذه الآیة،بل ظاهرها الوجوب، و الروایة أیضا مؤیّدة له.

السابعة: أَسْکِنُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ سَکَنْتُمْ... (2)

قوله:لا تخصّص الاولی بالأدلة الدالّة...»[ص 681،س 15]؛تخصیص الرجعیّة بالأدلة الدالّة علی أنّ حکمها حکم الزوجة جیّد،و أمّا تخصیصها بالآیة السابقة و بالطریق الأولی ضعیف.

أمّا تخصیصها بالآیة فلأنّ کون النفقة تابعة ممنوعة،و یمکن أن یکون سبب إیجاب السکنی أنّ الألفة و عدم الفرقة مطلوبان بحسب الشرع،فإذا کانت ساکنة فی بیت الزوج و قریبة منه کما هو الغالب إذا کانت ساکنة فی بیته ربّما یرجع الزوج بأدنی باعث،بخلاف ما إذا کانت خارجة عن بیته،کما یعرفه المتأمّل.و کون العلّة ما ذکرته لیست بعیدة، و تبعیّة النفقة حینئذ غیر ظاهرة.

ص:231


1- (1)) -سورة النساء،الآیة 129.
2- (2)) -سورة الطلاق،الآیة 6.

لا یقال:علی تقدیر وجوب السکنی ربّما کان الزوج بعیدا عن مسکنها،فلا یترتّب علیه ما جوّزت ترتّبه علیه.

لأنّا نقول:عموم العلل الشرعیّة غیر لازم،و أمّا تخصیصها بالطریق الاولی فإنّما یتمّ لو تمّ لو کان سبب وجوب الإسکان هو الحاجة،و هو غیر ظاهر،فلعلّ سبب وجوبه هو ما ذکرته،فحینئذ لا یجری الاولویّة،و لا المثلیّة.

قوله:«و لهذا لا سکنی للحامل»[ص 681،س 17]؛لعلّ عدم وجوب الإسکان بالنسبة إلی الحامل المتوفّی عنها زوجها لعدم تحقّق العلّة التی جوّزت کونها علّة لوجوب الإسکان.

قوله:«فهو یدلّ علی القبح العقلی»[ص 683،س 16]؛تکلیف اللّه تعالی بأمر یدلّ علی حسنه،و أمّا عدمه فلا یدلّ علی قبحه،لاحتمال کونه تفضّلا و لطفا،و لیس غرضی عدم القبح،بل قبحه ظاهر و إن أنکره الأشاعرة،لکن دلالة هذه الآیة علیه غیر ظاهرة.

قوله:«لا یقع من اللّه بل محال»[ص 683،س 17]؛المحالیّة لم یظهر من هذه الآیة،لکنّ العقل یحکم بمحالیّة التکلیف بما لا یطاق،و أمّا التکلیف بما یشقّ فلا یحکم العقل بمحالیّته،بل بعض التکالیف الشاقّة وقع علی هذه الامّة،و وقوع علی بعض الأمم السّابقة أشهر و أظهر.

النوع الرابع:فی أشیاء من توابع النکاح

و فیه آیات:الأولی: قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ... (1)

قوله:«و فی الکشاف مِنْ للتبعیض»[ص 684،س 8]؛لعلّ مراده أنّ اختلاف البصر باختلاف المتعلّق فی حکم اختلاف البصر،فیصحّ التبعیض،فحینئذ لا یرد علیه ما أورده رحمه اللّه بقوله:«و أنت تعلم...»و لعلّ فی ذکر مِنْ أَبْصٰارِهِمْ و ترکها فی فُرُوجَهُمْ إیماء إلی عدم الزیادة،کما أومئ إلیه صاحب الکشّاف بقوله:«فی ترک «من»فی الفروج...» (2).

ص:232


1- (1)) -سورة النور،الآیة 30.
2- (2)) -انظر:الکشاف،ج 3،ص 234.

قوله:«و حظر الجماع إلاّ ما استثنی منه»[ص 684،س 17]؛لعلّ مقصوده أنّ المستثنی منه حظر الجماع لمّا کان فی غایة العلّة بالنسبة إلی المجموع،لم یذکر الدالّ علی التبعیض هاهنا،إشارة إلی تلک العلّة،و الفرق بینه و بین الأبصار،و لیس مقصوده أنّ منطوق القرآن إباحة الأوّل و تحریم الثانی...حتّی یرد علیه ما أورده،و لا یحتاج إلیه أیضا.

قوله:«و قد عرفت ما فیه»[ص 684،س 18]؛و قد عرفت اندفاعه.

قوله:«و فهم هذا المعنی لا یخلو عن بعد»[ص 685،س 2]؛لا یعبد أن یقال:لمّا لم یذکر متعلّق الحفظ فی الفروج فالظاهر هو العموم فیه إلاّ ما أخرجه الدلیل،فالحفظ عن الإبداء داخل فی عموم اللفظ،فإن لم یکن دخوله فیه ظاهر فلا یکون بعیدا.

و ما یذکره رحمه اللّه بقوله:«نعم،یمکن بعد العلم بالمسألة»إنّما یصحّ فی یَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ (1)لعدم صحّة مثل العموم الذی ذکرته فی وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ (2)و هذا مؤیّد، لکون«من»هنا تبعیضیّة.

قوله:«و ینبغی أن یقال المفهوم تحریم...»[ص 685،س 15]؛ذلک إنما یناسب علی تقدیر زیادة«من»کما لا یخفی و أیضا إرادة تحریم النظر مطلقا إلا ما أخرجه الدلیل فی غایة البعد لکون المحرم فی غایة القلة بالنسبة إلی المحلل،ما بیّن الشارع تحریمه.

و لعل مراده رحمه اللّه بتحریم النظر مطلقا إلا ما أخرجه الدلیل إنما هو بعد تخصیصه بالنسوان بقرینة وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ أو غیره کما یومی إلیه قوله:«و قد علم الجواز -إلی قوله-و یبقی الباقی تحته».

الثانیة: قُلْ لِلْمُؤْمِنٰاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصٰارِهِنَّ (3)الآیة هی متصلة بالسابقة

قوله:«کما فسرت مواقع الزینة الخفیة»[ص 686،س 15]؛هذا العبارة تدل

ص:233


1- (1)) -سورة النور،الآیة 30.
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -نفس المصدر،الآیة 31.

علی أن إرادة العضو و مواقع الزینة فی الزینة الباطنة أظهر؛و لعل وجهه هو ما نذکره من دلالة سیاق الآیة فی الزینة الباطنة علی تلک الإرادة.

قوله:«[جواز نظرهم إلی سائر البدن إلاّ العورة]لغیر البعولة للأصل»؛صحّة الإستدلال بالأصل (1)بعد نزول آیة الحجاب الظاهرة فی العموم إلاّ ما أخرجه الدلیل غیر ظاهرة،و یمکن أن یقال:إنّ المذکورین مع البعولة خارجون عن آیة الحجاب،فالأصل جواز نظرهم إلاّ ما أخرجه الدلیل.

و أمّا استدلاله رحمه اللّه علی جواز النظر إلی سائر البدن بظاهر هذه الآیة فضعیف،لأنّه بعد حمل الزینة علی مواضعها یدلّ علی جواز النظر علی ما یقال له محلّ الزینة و إن کان باعتبار القرب و الجواز،و علی ما لا ینفکّ عادة النظر إلی محلّ الزینة عن النظر إلیه.

و أمّا الإستدلال بالآیة علی جواز نظرهم إلی سائر البدن غیر العورة فغیر ظاهر کما أومأت إلیه.

و ما یذکره بقوله:«و یحتمل اختصاص محلّها...»بعید عن سیاق الآیة الذی هو ذکرهم مع البعولة،فالظاهر هو العموم إلاّ ما أخرجه الدلیل و لا ینبغی ترک الإحتیاط، و لعلّ تعبیره رحمه اللّه بالظاهر بقوله:«الظاهر أنّ المراد»و بالإحتمال فیما ینافیه بقوله:

«و یحتمل»إشارة إلی ما ذکرته من ظهور السیاق فی عموم ما فی محلّ جواز النظر.

قوله:«أو بهم عنانة»[ص 689،س 13]؛لو کان العنانة سببا مّا لجواز النظر إلی مواضع الزینة لکان الخصی کذلک،إلاّ أن یقوم دلیل علی جواز نظر العنّین،و عدم جواز نظر الخصی،و لیس؛فبین قوله:«أو بهم عنانة»هاهنا،و قوله:«إنّ عبد المرأة بمنزلة الأجنبی منها خصیّا کان أو فحلا»نوع منافاة.

قوله:«و اَلَّذِینَ یکون صفتهما»[ص 690،س 7]؛هذا إنّما یصحّ إذا فسّر الظهور فی لَمْ یَظْهَرُوا (2)علی القوّة،أو غیر الإربة من الرجال علی البله،کما یدلّ علیه ما سیذکره بقوله:«و هم البله»لکنّ التخصیص بعید.

ص:234


1- (1)) -لم ترد کلمة«بالأصل»فی نسخة M .
2- (2)) -سورة النور،الآیة 31.

و الظاهر أن یکون اَلَّذِینَ صفة للطفل،و أنّ ذکر غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَةِ (1)بعد اَلتّٰابِعِینَ مغن عن احتیاج الرجال هاهنا إلی وصف آخر،و أیضا ارتباط اَلَّذِینَ بالطفل معلوم،و لا دلیل علی ارتباط بغیره.

الثالثة: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِیَسْتَأْذِنْکُمُ... (2)

قوله:«لأنّ اَلَّذِینَ عامّ،و لا مخصّص له»[ص 693،س 15]؛الصلة و هی مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ (3)مخصّصة له فکیف یندرج المحارم و الأجانب فی اَلَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ ،و یمکن استنباط احتیاج الأجانب و المحارم إلی الإذن من الآیة بعنوان الأولویّة بأنّ ملک الأیمان و الأطفال الذین یتأکّد الحاجة عرفا إلی الملاقاة لا یدخلان الخلوة فکیف غیرهما؟

و لا یبعد أن یقال:إنّ أهل العرف یفهمون من منعهما عن دخول الخلوة بغیر الإذن منع المحارم أیضا بغیره.

قوله:«لا شک أنّ فیها دلالة...»[ص 694،س 13]؛مع بعد سلب الشک مناف لما ذکره بقوله:«و أمّا بالنسبة إلی الأطفال-إلی قوله-خلاف الظاهر»لأنّ ما یفهم من«لا شک عرفا»هو العلم بما سلب عنه الشک.

و یمکن أن یقال:إنّه یکفی فی الدلالة الظهور،و لا یعتبر فیها العلم بکون المدلول مرادا،فسلب الشک فی الدلالة علی أمر إنّما یدلّ علی العلم بظهور اللفظ فیه،فلا منافاة بین الکلامین.

و مع ما ذکرته بین سلب الشک هاهنا الذی یدلّ علی قوّة الدلالة البتّة و بین ما یذکره بقوله:«و فیها دلالة مّا علی أنّ ذلک أمر منه لهم»منافاة،لدلالته علی نوع ضعف فی الدلالة،و حمل التقیید (4)بلفظ«ما»فی قوله:«دلالة مّا»علی عدم القطع فی الدلالة و إن

ص:235


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 58.
3- (3)) -نفس المصدر.
4- (4)) -وردت کلمة«البعید»بدل«التقیید»فی نسخة M .

کان فیها قوّة فی غایة البعد بحسب اللفظ،لکن عدم اهتمامه طاب ثراه فی أمر اللفظ یسهّل الأمر فی أمثاله.

قوله:«لا أنّ الأمر إنّما للأولیاء...»[ص 694،س 14]؛إعلم أنّه إذا خوطب أحد بالنداء ثمّ امر بأمر فالظاهر کونه مأمورا به و کون هذا الأمر مشتملا علی مبالغة، و فیما نحن فیه نودی المؤمنین ب یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا (1)ثمّ امر بالإستیذان بقوله تعالی:

لِیَسْتَأْذِنْکُمُ الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ وَ الَّذِینَ لَمْ یَبْلُغُوا الْحُلُمَ (2)و لا یبعد هاهنا أن یکون المؤمنون مأمورین بأمر الذین ملکت أیمانهم و أطفالهم بالإستیذان،فی کون الأمر بعد النداء محمولا علی مقتضی ظاهر البعدیّة.

و یحتمل أن یکون اَلَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ مأمورین بأمر اللّه أوّلا-کما هو مقتضی ظاهر الفاعلیّة-و الذین معطوفا علیه و فی حکمه،و یکون الغرض من النداء ب یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هو الإهتمام بعلمهم بکون ملک أیمانهم و أطفالهم مأمورین بالإستیذان، حتّی إن تهاون المأمورون فی إمتثال ما امروا به یأمروهم به من باب الأمر بالمعروف، و التخصیص حینئذ للتسلط الذی للمؤمنین بالنسبة إلی مملوکیهم و أطفالهم.

قوله:«و هو یعلم فی الذکر...»[ص 694،س 19]؛أی البلوغ،لا بلوغ یمکن فیه الإحتلام بقرینة قوله رحمه اللّه:«و فی أربعة عشر و ثلاثة عشر روایات (3)»لدلالة الروایات علی أصل البلوغ.

قوله تعالی: «لَیْسَ عَلَیْکُمْ وَ لاٰ عَلَیْهِمْ جُنٰاحٌ (4)الآیة»[ص 695،س 5]؛إذا کان المأمورون بأمر اللّه أوّلا هم المخاطبون،فقوله تعالی: لَیْسَ عَلَیْکُمْ سلب الجناح عن عدم الأمر بالإستیذان الذی کانوا مأمورین فی الأوقات الثلاثة، وَ لاٰ عَلَیْهِمْ سلب الجناح عن عدم الإستیذان الذی کان الممالیک و الأطفال مأمورین به فیها ثانیا.

و إذا کان المأمورین بأمر اللّه أوّلا هم الممالیک و الأطفال فسلب الجناح عن

ص:236


1- (1)) -سورة النور،الآیة 58.
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -فی المطبوعة«روایة»بدل«روایات».
4- (4)) -سورة النور،الآیة 58.

المخاطبین باعتبار أنّ المأمورین سابقا لیسوا بمأمورین هاهنا حتّی إن لم یأمرهم المخاطبون یتحقّق الجناح بترک الأمر بالمعروف.و سلب الجناح الذی یظهر من قوله تعالی: وَ لاٰ عَلَیْهِمْ ظاهر حینئذ.

قوله:«لأنّ الظاهر أنّ الطواف...»[ص 695،س 15]؛وجه للزیادة.

الخامسة: وَ الْقَوٰاعِدُ مِنَ النِّسٰاءِ ... نِکٰاحاً (1)

قوله:«فإنّ بعض النّاس یفعلون بأیدیهم بل...و أیّة ثقبة کانت»[ص 698، س 18]؛الظاهر أنّ عدم رجاء النکاح محمول إلی العرف الذی یفهم الناس کما ذکره بقوله:

«عادة و عرفا»و بکون بعض الناس مکتفیا بأیّ ثقب کان فی قضاء وطره فی بعض الأحوال لا یوجب وجوب تستّر امرأة لا مطمع فیها عادة عن الرجال الذین لم یظهر کون بعضهم راغبا فی مثلها.نعم،إن علمت بکون أحد کذلک فلا یبعد وجوب التستّر عنه حینئذ.

السادسة: نِسٰاؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ (2)

قوله:«و لهذا یجوز الإتیان فی النساء...»[ص 700،س 17]؛المتبادر من الآیتان هو الدخول،فلا یتحقّق فی غیر القبل و الدبر.

السابعة: وَ الْوٰالِدٰاتُ یُرْضِعْنَ أَوْلاٰدَهُنَّ... (3)

قوله:«فیه أنّه خلاف الظاهر»[ص 702،س 3]؛حمل اللفظ علی خلاف الظاهر عند الداعی لا قصور فیه،و فیما نحن فیه لا یصحّ حمله علی الوجوب بلا تقیید،فإمّا أن یحمل علی الإستحباب،أو یحمل علی الوجوب بعد التقیید،کما یظهر من الکشّاف و لم یحکم بالإستحباب کما هو ظاهر المنقول،بل ذکره بعنوان الإحتمال،و التعبیر بما یدلّ علی المبالغة لا ینافی تجویز الإستحباب(و هو أیضا یجوز الإستحباب) (4)فی ذیل قوله تعالی: لاٰ تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلاّٰ وُسْعَهٰا (5).

ص:237


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 60.
2- (2)) -سورة البقرة،الآیة 223.
3- (3)) -نفس المصدر،الآیة 233.
4- (4)) -أضفنا ما بین المعقوفتین من نسخة M .
5- (5)) -سورة البقرة،الآیة 233.

قوله:«و أیضا الظاهر أن الإرضاع فی حولین واجب»[ص 702،س 4]؛ الظهور ممنوع و السند تتمّة الآیة و الروایات،کما هو الظاهر.

قوله:«کما هو الظاهر»[ص 702،س 15]؛وجه الظهور هو أنّ الظاهر من اللام الداخلة علی الجمع هو العموم،و إلیه یشیر بقوله:«لعموم اللفظ»فالظاهر هو الإکتفاء بأحدهما.

الثامنة: وَ لاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ فِیمٰا عَرَّضْتُمْ... (1)

قوله:«لظهور العموم»[ص 708،س 14]؛لا یناسب تعمیم سلب الجناح عن التعریض بالنسبة إلی مطلق النسوان،لدلالة المفهوم علی تحقّق الجناح بالنسبة إلی المسکوت،و کما لا یناسب هذا التعمیم و لا یقول به أحد لا یناسب تعمیمه بالنسبة إلی المتوفّی عنها زوجها و المطلّقة،لعدم صحّته فی الرجعیّة کما یذکره رحمه اللّه،فسلب الجناح المذکور فی الآیة إمّا بالنسبة إلی المتوفّی عنها زوجها و المطلّقة البائنة،و إمّا بالنسبة إلی الاولی فقط،و الإحتمال الأوّل لا یفهم من الآیة بوجه،بخلاف الإحتمال الثانی،لاحتمال کون الترتیب الوصفی فی هذه الآیات علی الترتیب النزولی،و کون اللام فی اَلنِّسٰاءِ للعهد إلی المتوفّی عنها زوجها.

و بالجملة،لا یصحّ الإستدلال بالآیة علی سلب الجناح عن التعریض فی غیر المتوفّی عنها زوجها.

قوله:أو یقوله سرّا...»[ص 709،س 20]؛ظاهر لفظ أَوْ أَکْنَنْتُمْ فِی أَنْفُسِکُمْ (2)و إن کان هو الإحتمال الأوّل إلاّ أنّه ظهر مع الزاید من قوله: وَ لاٰ جُنٰاحَ إلی قوله:

مِنْ خِطْبَةِ النِّسٰاءِ (3)لکون التعریض هو إظهار ما فی الضمیر بلفظ مناسب،و قوله تعالی: عَلِمَ اللّٰهُ أَنَّکُمْ سَتَذْکُرُونَهُنَّ (4)أیضا بالإحتمال الثانی ألصق،فالظاهر هو الإحتمال الثانی بقرینة السابق و اللاحق.

ص:238


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 235.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 235.
3- (3)) -نفس المصدر.
4- (4)) -نفس المصدر.

قوله:«و لیس بواضح...»[ص 709،س 20]؛إنّما یرد هذا إذا کان سند کون العزم بمعنی القطع هو الروایة الاولی فقط،و لا یبعد أن یکون الروایة الثانیة من تتمّة السند،فکان الحاصل حینئذ أنّه عن النبی صلّی اللّه علیه و آله فی نیّة الصیام عبارتان،إحدیهما:«لا صیام لمن لا یعزم الصیام» (1)و الاخری:«لا صیام لمن لا یبتّ الصیام». (2)

و البتّ هو القطع فالظاهر أنّ العزم فی الروایة الاولی بمعنی القطع أیضا حتّی یکون مفاد الروایتین واحدا،و إذا ضمّ إلیه ما هو معروف و ظاهر هو أنّ الأصل عدم التغییر یتمّ الدلیل.

هذا إذا کان«لم یبتّ»من«البتّ»و یحتمل أن یکون من«بات»و یکون المراد هو النیّة فی اللیل.

و أمّا ما ذکره من احتمال القصد و النیّة فضعیف علی تقدیر کون العزم فی الآیة و الحدیث بمعنی واحد و مدعی الإختلاف یحتاج إلی دلیل لأنّ النیة المطلقة التی مراده رحمه اللّه هاهنا لیست منهیة و کیف یحمل العزم علی النیة المطلقة و نهیه بهذا المعنی لا یناسب قوله تعالی: وَ لاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ إلی قوله: قَوْلاً مَعْرُوفاً (3)فالنهی عن العزم إما نهی عن العقد فی العدة (4)بعنوان المبالغة کما ذکره رحمه اللّه آنفا و صاحب الکشاف أیضا.أو نهی عن القطع کما نقله صاحب الکشاف (5)عن قائل.

و لعل مراد المصنف طاب ثراه من احتمال القصد المطلق هو قصد النکاح فیما یندرج فیه النکاح فی العدة،و هی منهی و إن لم یکن قطعا،و لکن حینئذ أیضا الظاهر هو حمل

ص:239


1- (1)) -تفسیر الکشاف،ج 1،ص.
2- (2)) -المعتبر،ج 2،ص 646؛سنن البیهقی،ج 4،ص 213 و انظر:عوالی اللئالی،ج 3، ص 132،ح 5؛ریاض المسائل،ج 5،ص 291 و جامع أحادیث الشیعة،ج 9،ص 169، ح 436.الحدیث فی المصادر الثلاثة المتأخرة هکذا«من لم یبت الصیام من اللیل فلا صیام له».
3- (3)) -سورة البقرة،الآیة 235.
4- (4)) -وردت کلمة«عدد»بدل«العدة»فی نسخة M .
5- (5)) -الکشاف،ج 1،ص 312.

العزم علی القطع کما هو ظاهر ضمّ الروایتین المنقولین علی تقدیر کون«لم یبت»من البتّ.

و یؤید هذا المعنی ما ذکره الجوهری بقوله:«عزمت علی کذا عزما أی أردت فعله و قطعت علیه» (1)و قریب منه کلام الفیروزآبادی (2).

و بالجملة العزم علی إیقاع النکاح فی العدة حرام إن ترتب الحرمة علی عزم المحرم قطعا کان أم لا و العزم علی إبقاعه بعدها لیس بمحرم أیّ عزم کان.

و أیضا الظاهر من العزم فی«لا صیام...»هو القطع لأن الظاهر عدم کفایة النیة و إن لم تکن قطعیة بل ظنیة بعنوان الظن و ما دونه.

قوله:«أو یحتمل القطع و النیة»[ص 709،س 20]؛ظاهر أن مراده رحمه اللّه هو النیة و إن لم تکن قطعیة بل ظنیّة و الظاهر عدم کفایة النیة الظنّیة کما أومأت إلیه.

قوله:«حتی کأنه یعاقب بمجرد العزم»[ص 710،س 6]؛فإن قلت:قد فسّر لاٰ تَعْزِمُوا (3)نهی العقد بعنوان المبالغة فالعقاب إنما یترتب علی المنهی الذی هو العقد لا علی العزم بمعنی القصد و ما ذکره من العقاب علی العزم و عدمه إنما یناسب العزم بمعنی القصد.

قلت:و إن فسّر«العزم»بما ذکرته لکن ذکره رحمه اللّه نکتة التعبیر بالعزم و انجرّ کلامه إلی ما انجرّ.

و إن لم یکن العزم المذکور فی الآیة بمعنی یجری فیه ما ذکره من الکلام،لکن تأیید الإحتمال الأوّل الذی ذکره بقوله:«و أیضا یؤیّد الأوّل...»یدلّ علی کون العزم فی الآیة بالمعنی الذی فیه الإحتمالان.

و یمکن أن یقال:هذا الکلام علی تقدیر إرادة القصد من العزم کما نقل عن القائل

ص:240


1- (1)) -الصحاح،ج 5،ص 1985،مادة«عزم».
2- (2)) -القاموس المحیط،ج 4،ص 149،مادة«عزم».
3- (3)) -سورة البقرة،الآیة 235.

بقوله:«و قیل:معناه و لا تقطعوا»و جوّز القصد المطلق کما ذکر فی الإعتراض علی السند الذی ذکره صاحب الکشّاف.

قوله:«فإنّه یثاب الناوی بثواب...»[ص 710،س 11]؛یحتمل أن یکون ثواب الناوی مثل ثواب استحقاقی الفاعل و إن کان للفاعل مزیّة التفضّلی،و علی تقدیر التساوی المطلق أیضا لا تأیید فی الروایة الآتیة.

قوله:«و أیضا یؤیّد الأوّل قوله تعالی»[ص 710،س 13]؛وجه التأیید هو أنّ ذکر غفور حلیم بعد النهی عن العزم یدلّ علی عدم العقاب علی العزم،و الأمر بالحذر فی فَاحْذَرُوهُ (1)هو تحذیر عن الفعل الموجب للعقاب،فلعلّ فی هذه الآیة إشارة إلی عدم العقاب علی القصد.

و ما فی الأنفس عند ترک الفعل و إن تحقّق استحقاق العقاب،و مقصودهم هو هذا و إلاّ أصل قباحة القصد و استحقاق الملامة و العقاب بالقصد ممّا یحکم به العقل.

و فی کلامه رحمه اللّه:«و هو من جملة ألطافه تعالی»إشارة إلیه.

قوله:«و فی هذا السبب شیء عظیم...»[ص 712،س 15]؛الظاهر أنّ مراده رحمه اللّه بهذا السبب هو الأخیر،و لم ینقل فی هذا السبب ما یدلّ علی صدور قبیح من حفصة لکن ما یجیء یدلّ علی صدور القبیح عن کلّ منهما،و هو قوله تعالی: إِنْ تَتُوبٰا... (2)،و السبب المنقول أوّلا لا یدلّ علی صدور قبیح من عایشة،و یدلّ علیه الآیة الآتیة،و اشتراکهما فی الإیذاء ظاهر بغیر الآیة الآتیة،و الإشتهار و ما روی فی صحاحهم أیضا. (3)

قوله:«و یعاقب من یستحقّ»[ص 714،س 19]؛إرادة هذا المعنی من هذا اللفظ بعید،و لو کان المراد هذا المعنی لکان الظاهر بحسب ما یبلغ إلیه عقولنا أن یذکر ما یدلّ علی کونه معاقبا أیضا و إن اکتفی بالبعض،فکان الظاهر الإکتفاء به لا بما ذکر.

ص:241


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -سورة التحریم،الآیة 4.
3- (3)) -انظر:صحیح البخاری،ج 6،ص 71.
النّوع الخامس:فی روافع النکاح
اشاره

و هی أقسام

،

الأوّل:الطلاق

و فیه آیات:الأولی: یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذٰا طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ... (1)

قوله: وَ أَشْهِدُوا (2)دلیل علی وجوب الشهادة[ص 737،س 19]؛الظاهر الإشهاد،و هو مراده رحمه اللّه من الشهادة.

قوله:«و تصحّ[دون ما وعد اللّه علی الشهادة للشاهد]»[ص 740،س 8]؛ تلک الشهادة هذه الصحّة علی تقدیر عدم کون الشوب فیها کبیرة،و عدم التکرار المنتهی إلی الإصرار.

قوله:«بل یمکن العقاب»[ص 740،س 8]؛لعلّ هذا إشارة إلی تجویز کون الشوب بأغراض آخر کثیرة،فحینئذ یمکن عدم صحّة هذه الشهادة و لعلّ الأمر بالتّأمل إشارة إلیه.

قوله:«فی العبادة»[ص 740،س 9]؛لعدم الفرق بین إقامة الشهادة و غیرها من العبادات.

الثالثة: وَ إِذٰا طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ (3)

قوله:«و قیل:هم الأولیاء»[ص 742،س 3]؛لعلّ مراد القائل من الأولیاء أعمّ من الشرعی و العرفی.

قوله:«بل الظاهر أنّه علی ذلک التقدیر یعلم أن لیس للولیّ منعها»[ص 742، س 15]؛فإن قلت:علی هذا الظاهر هل یمکن الإستدلال بالآیة علی استقلال الباکرة؟

قلت:لا،لأنّ الکلام فی أحکام المطلّقات و الشایع فیهنّ الثیوبة،مع قرینة هاهنا و هی بلغن أَجَلَهُنَّ فالإستدلال بهذه الآیة علی حکم الباکرة الذی لا یساق إلی الأذهان ضعیف.

ص:242


1- (1)) -سورة الطلاق،الآیة 1.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 2.
3- (3)) -سورة البقرة،الآیة 232.

و یؤیّد ما ذکرته ما ینقله بقوله: وَ الْمُطَلَّقٰاتُ یَتَرَبَّصْنَ... (1).

قوله:«و علی تحریم الخطبة...»[ص 742،س 20]؛هذه الدلالة غیر ظاهرة، و الدلیل الذی یذکره ضعیف.

الرابعة: وَ الْمُطَلَّقٰاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاٰثَةَ قُرُوءٍ (2)

قوله:«و لا یبعد جعلها...»[ص 744،س 7]؛سلب البعد عن تخصیص المطلّقات بالرجعیّات،و بغیر الحاملات،و استدلّ علی الثانی بقوله:«لأنّ عدّتها...» و علی الأوّل بقوله:«و لقوله: وَ بُعُولَتُهُنَّ» . (3)

و أشار بقوله:«إذ الظاهر أنّ تخصیص الضمیر...»إلی أنّ ما سلب البعد عنه أوّلا ظاهر أیضا،لاقتضاء تخصیص الضمیر تخصیص المرجع،و لیس مثل تکرار الظاهر فی عدم بعد إرادة معنی مغایر لمعنی الظاهر الأوّل من الظاهر الثانی،فقیاس الضمیر علی الظاهر خال عن الجامع إن قیل بالقیاس،فکلام القاضی (4)فاسد بتعمیم المطلّقات بمحض ظاهر اللفظ و ترک مقتضی الضمیر غفلة منه عن خلوّ القیاس عن الجامع،و بما نقل عنه من وجه التعبیر عن الأمر بالخبر.

قوله:«و أیضا قول صاحب الکشّاف...»[ص 744،س 15]؛أی و یقول أیضا.

قوله:«من الولد و الحیض»[ص 746،س 7]؛إطلاق مٰا خَلَقَ اللّٰهُ فِی أَرْحٰامِهِنَّ (5)علی الحیض فی غایة البعد.

قوله:«و قیل فی هذه دلالة علی أنّ قولها مقبول فی ذلک»[ص 746،س 8]؛ و فیه:منع الدلالة،إذ یمکن أن یکون سبب تحریم الکتمان أنّه إذا قلن بحملهنّ فربّما یمکن العلم بصدقهنّ بالرجوع إلی من یعرف الحامل و یمیّز بینها و بین الحائل،و بانقضاء مدّة یظهر الحمل لغیر العارفین أیضا.فظهر بما ذکرته حسن إیجاب الإظهار،و تحریم

ص:243


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 228.
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -نفس المصدر.
4- (4)) -أنوار التنزیل،ج 1،ص 121.
5- (5)) -سورة البقرة،الآیة 228.

الکتمان و إن لم یکن قولهنّ مقبولا،و لیس فی اطّلاع غیرهنّ علی حملهنّ عسر و حرج و ضرر،فالصواب الإکتفاء بالأخبار و الإجماع.

قوله:«محلّ المناقشة»[ص 747،س 9]؛لأنّه علی تقدیر الشرطیّة إنّما هو شرط للاحقیّة لا المرجعة،فیؤول إلی ما قلناه من أنّ«إفعل»هاهنا بمعنی أصل الفعل.

الثامنة: اَلطَّلاٰقُ مَرَّتٰانِ فَإِمْسٰاکٌ بِمَعْرُوفٍ (1)

قوله:«و علی الثانی معناه فبعد التطلیقتین»[ص 758،س 8]؛معناها کما ذکره رحمه اللّه هو التفریق دون الجمع،و خصوص التثنیة غیر مفهوم منها إلاّ أن یقال:أقلّ مراتب التفریق هو الإثنان و بعد کلّ تفریق إمّا إمساک أو تسریح،و مع بعده یحتاج إلی التخصیص،لخروج بعد التاسعة عن عموم الآیة بلا قرینة،فلعلّ الظاهر هو الإحتمال الأوّل،و قوله تعالی: فَإِمْسٰاکٌ بِمَعْرُوفٍ قرینة علیه.

قوله:«ثمّ یرجع،ثمّ یطلّق اخری...»[ص 759،س 10]؛دلالة الآیة علی الثانی علی لزوم تخلل الرجوع بین التطلیقتین غیر ظاهرة.

و لعلّ وجهها أنّ عدم وقوع الطلاق علی غیر الزوجة ظاهر،فیعتبر فی التطلیقة الثانیة کونها بعد الرجوع حتّی یکون متعلّقة بالزوجة.

التاسعة: فَإِنْ طَلَّقَهٰا فَلاٰ تَحِلُّ لَهُ (2)

قوله:«کما قیل إنّه جاء بهذا المعنی»[ص 760،س 11]؛فاعل تَنْکِحَ (3)هو المطلّقة و لا تکون فاعل النکاح بهذا المعنی.

قوله:«و النکاح یسند إلی الزوجة»[ص 760،س 13]؛المعنی الثانی فقط.

قوله:«و بالجملة المفهوم لا یکون حجّة هنا»[ص 761،س 5]؛عدم الحجّیّة إنّما یصحّ لو کان المفهوم عدم صحّة النکاح،و لیس کذلک،بل المفهوم هاهنا هو تحقّق الجناح کما لا یخفی.

ص:244


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 229.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 230.
3- (3)) -نفس المصدر.

قوله:«أو صفة للحدود»[ص 761،س 10]؛لعلّ التنکیر مانع عنها.

قوله:«فهذا یؤیّد الإحتمال الأخیر»[ص 761،س 17]؛قد عرفت فی ذیل الثامنة بعد هذا الإحتمال و ظهور الأوّل.

قوله:«و أمّا کونه بالغا فغیر ظاهر الوجه»[ص 762،س 3]؛یمکن أن یقال:

زوال الیقین بالحرمة بیقین آخر یتوقّف علی بلوغه.

قوله:«و لهذا قیل:تدلّ علی عدم اعتبار الولیّ...»[ص 762،س 5]؛و لعلّ وجه الدلالة حمل الآیة علی الإحتمال الثانی و إلاّ فلا یدلّ علیه،لأنّ التطلیق الرجعی إنّما یکون فی المدخولة،و الظاهر الشایع منه هو الدخول فی القبل،بل ظاهر قوله تعالی:

فَإِمْسٰاکٌ بِمَعْرُوفٍ و تفسیره رحمه اللّه بقوله:«فالواجب إمساک المرأة بالرجعة»فی ذیل الإحتمال الثانی إنّما یناسبان المدخولة.

لا یقال:إنّ مراده رحمه اللّه بالرجعة ما یشمل العقد المستأنف أیضا.

لأنا نقول:یأبی هذا الإحتمال قوله فی تفسیر قوله تعالی: أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسٰانٍ (1)«بأن یطلّقها التطلیقة الثالثة،أو بأن لا یراجعها»،فظهر أنّ الآیة علی شیء من الإحتمالین لا یدلّ علی عدم اعتبار الولیّ فی الباکرة.

قوله:«و ظاهرها العموم»[ص 762،س 10]؛ظاهر قوله تعالی: فَإِمْسٰاکٌ بِمَعْرُوفٍ اختصاصها بالمدخولة-کما أومأت إلیه سابقا-فلم یدلّ الآیة علی استقلال الباکرة بوجه من الوجوه.

قوله:«و نیّة التحلیل...»[ص 763،س 4]؛الظاهر أنّ النیّة هاهنا هی إرادة التحلیل لا خطوره،و لا جرح (2)فی عدم نیّة التحلیل بمعنی الإرادة،فلعلّه رحمه اللّه رأی من کلامهم ما یدلّ علی إرادة الخطور بالبال من النیّة.

ص:245


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 229.
2- (2)) -وردت کلمة«خرج»بدل«جرح»فی نسخة M .

قوله:«و فیه تأمّل»[ص 763،س 11]؛و لعلّ وجه التأمّل أنّ الآیة إنّما تدلّ علی عدم وقوع المتعدّد من هذا اللفظ،و أمّا عدم وقوع الطلاق مطلقا فلا تدلّ علیه.

و لا یبعد أن یقال:إنّ الآیة تدلّ علی عدم وقوع المتعدّد بما ذکر من البیان،و الواحد غیر مقصود من اللفظ،و بعض الروایات أیضا یدلّ علی عدم وقوع الطلاق مطلقا إذا کانت الثلاث بلفظ واحد.

الثانی [و الثالث] :الخلع و المباراة

و فیه:آیة واحدة أعنی قوله تعالی: وَ لاٰ یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمّٰا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئاً (1)

قوله:«فإنّ من یتجاوزها»[ص 765،س 13]؛إشارة إلی أنّ ذکر جملة«و من یتعدّ...»فی مقام تعلیل قوله تعالی: فَلاٰ تَعْتَدُوهٰا (2).

الرابع:الإیلاء

و فیه آیتان:الأولی: لِلَّذِینَ یُؤْلُونَ مِنْ نِسٰائِهِمْ... (3)،هی قبیل السابقة

و الثانیة:فإن عَزَمُوا الطَّلاٰقَ... (4)الآیة هی متصلة بالسابقة

قوله:«فتطلّق الزوجة»[ص 772،س 2]؛أی تصیر مطلّقة حکما بلا طلاق.

قوله:[کتاب]المطاعم و المشارب

الآیات المتعلقة به علی أقسام:

الأول:ما یدل علی أصالة إباحة کل ما ینتفع به خالیا عن مفسدة و هو آیات:

الأولی: هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ مٰا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً (5)

الثانیة: یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ کُلُوا مِمّٰا فِی الْأَرْضِ حَلاٰلاً طَیِّباً (6)

ص:246


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 229.
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -نفس المصدر،الآیة 226.
4- (4)) -نفس المصدر،الآیة 227.
5- (5)) -نفس المصدر،الآیة 29.
6- (6)) -نفس المصدر،الآیة 168.

قوله:«هذا مظنونی مجتهدا»[ص 777،س 16]؛أی من مدرک شرعی کما یدلّ علیه ما سینقله عن القاضی بقوله:«و أمّا اتّباع المجتهد-إلی قوله-مدرک شرعی فوجوبه قطعیّ»فقوله:«و الاولی وجدانیة»إنّما یصحّ فی کونه مظنونا له،و أمّا کون ظنّه من مدرک شرعیّ فإنّما یصحّ بعد إثبات شرعیّة المدرک بما یدلّ علیها.

و قوله:«و کلّما هو کذلک فهو واجب العمل»؛إنّما یصح بالنسبة إلیه مطلقا، و بالنسبة إلی غیره بشرط ظنّ الغیر ظنّا شرعیّا بکونه مجتهدا عادلا،و بکونه أعلم بالأحکام بمعنی کونه أقوی استدلالا عند تعدّد المجتهد العادل لقوله تعالی: أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لاٰ یَهِدِّی إِلاّٰ أَنْ یُهْدیٰ (1).

قوله:«فلا یبعد جواز استناد (2)الأحکام إلی اللّه»[ص 777،س 19]؛استناد الأحکام إلی اللّه تعالی فی غیر القطعیّة سواء کان مجتهدا أو مقلّدا لا یخلو من إشکال مّا.

و أمّا حکمه بوجوب ما قال المجتهد الذی یجب هذا المقلّد تقلیده بالنسبة إلی نفسه فواضح،و أمّا بالنسبة إلی غیره فإنّما یصحّ إن ثبت کون المجتهد بالنسبة إلیه أیضا کذلک.

قوله:«و فیه دلیل علی المنع»[ص 777،س 19]؛لعلّ المراد المنع من اتّباع الظنّ المتعلّق باللّه و بالامور الشّرعیّة رأسا،فهذا العموم لا ینافی عدم دلالة الآیة علی اتّباع الظنّ بالنسبة إلی غیره تعالی کما سیذکره المصنّف رحمه اللّه.

قوله:«و کلّ ما هو ظنّه یجب علی العمل به»[ص 778،س 14]؛لا کلام فی دلالة الدلیل المذکور علی وجوب العمل بالنسبة إلی المقلّد،و أمّا الإستدلال علی جواز حکمه بکون أمر اجتهادی واجبا أو حراما أو غیرهما فلا یخلو من إشکال.

و أمّا المجتهد فمقتضی: فَلَوْ لاٰ نَفَرَ... (3)و نفی الحرج،و بعض الأخبار جواز حکمه،و شیء منها لا یجری فی المقلّد،فلا یتفرّع ما یذکره بقوله:«فلا یحرم علی المقلّد بیان المسائل...»علی ما سبق.

ص:247


1- (1)) -سورة یونس،الآیة 35.
2- (2)) -فی المطبوع«إسناد»بدل«استناد».
3- (3)) -سورة التوبة،الآیة 122.

قوله:«و الثانیة إجماعیّة...»[ص 778،س 15]؛و مثبته بالدلیل،و أمّا کونها فرضیّة فلا وجه له.

قوله:«مثل أن یقول هذا حرام»[ص 779،س 1]؛إذا قال المجتهد:هذا حلال مثلا یدلّ العرف و القرینة علی أنّ مراده أنّ هذا حلال یقتضی الأدلة الشرعیّة التفصیلیّة له أو (1)لمن یقلّده،فما یفهم من هذا الکلام هو الفتوی،و هو جایز للفقیه الجامع لشرایط الفتوی،و الدلیل علی جواز الفتوی للمقلّد غیر ظاهر.نعم،لا یبعد جواز أن یقول بوجوب شیء علی زید لعلمه (2)بقول مجتهد یجب علی زید تقلیده بوجوبه علیه،و دلالة القرینة علی أنّ مراده هذا.

قوله:«فتأمّل فیه»[ص 779،س 11]؛وجه التأمّل بعد الإکتفاء باتباع ظنّ المجتهد من غیر بیان اتّباع المقلّد ظنّه أو ظنّ المجتهد الحاجة إلیه.

و یمکن أن یقال:الدلیل الذی یدلّ علی اتّباع المجتهد لما أدّی إلیه ظنّه لا یختصّ بعلمه به،بل کما یدلّ علی وجوب علمه به یدلّ علی وجوب عمل المقلّد به أیضا،فذکر الدلیل فی المجتهد هو ذکر الدلیل فی الأصل علی وجه یظهر به حکم الفرع أیضا کما یظهر لمن تأمّل الدلیل حقّ التأمّل.

قوله:«فقد تکون هذه کذلک»[ص 779،س 14]؛و هذه المسألة لیست ممّا یثبت بالظنّ.

قوله:«و هو بعید جدّا»[ص 779،س 16]؛لقوله:«و أمّا اتّباع المجتهد-إلی قوله -فوجوبه قطعی»لخروج کثیر من ظنونه عن القول علی اللّه.

و فیه:أنّه یمکن أن یکون مراده بظنونه هی الظنّون المتعلّقة باللّه و بالامور الشرعیّة، فالإستدراک (3)لیس خارجا عن القول علی اللّه،لأنّ القول بوجوب أمر مثلا هو قول علی اللّه.

ص:248


1- (1)) -وردت کلمة«و»بدل«أو»فی نسخة M .
2- (2)) -وردت کلمة«لعلّه»بدل«لعلمه»فی نسخة Z .
3- (3)) -إشارة إلی قول القاضی[البیضاوی]:«و أما اتّباع المجتهد...؛منه[من هامش-

الرابعة: کُلُوا مِمّٰا رَزَقَکُمُ اللّٰهُ حَلاٰلاً طَیِّباً... (1)

قوله:«و کذلک طیّبا»[ص 782،س 10]؛الظاهر أنّ طَیِّباً صفة لقوله تعالی:

حَلاٰلاً و لعلّ مراده رحمه اللّه بقوله:«و کذلک طَیِّباً» أنّه مثل حلالا فی کونه للتبیین، فلا ینافی هذا القول منه رحمه اللّه کون الأوّل حالا و الثانی صفة.

قوله:«و هو یحتمل التقیید-إلی قوله-و یحتمل کون الإضافة بیانیّة أیضا» [ص 782،س 12-10]؛فإن قلت:علی تقدیر کون الإضافة بیانیّة تدلّ آیة لاٰ تُحَرِّمُوا طَیِّبٰاتِ... (2)علی کون طَیِّباً فی حَلاٰلاً طَیِّباً للتأکید،فما یدلّ علی کونه للتقیید إنّما هو الإحتمال الأوّل،و لم یظهر من کلامه رحمه اللّه رجحان الأوّل علی الثانی فما وجه قوله:«و کذلک طَیِّباً» لأنّه إن لم یحمل علی تعین کون طَیِّباً للتقیید فلا أقلّ من دلالته علی ظهوره فیه.

قلت:لعلّ وجه الظهور هو أنّ حَلاٰلاً إذا کان حالا مؤکدّة-کما اختاره-یکون معنی الآیة:کلوا ما رزقکم اللّه،و الحال أنّ الرزق حلال فی نفسه،و حینئذ ظاهر الاسلوب أن یکون المقصود من قوله تعالی: طَیِّباً أن یکون للتأکید أیضا و إن کان صفة کما یحکم به الوجدان.

قوله:«و عدم حسن الإجتناب عما أحلّ اللّه»[ص 783،س 14]؛عدم الحسن هاهنا أعمّ من الکراهة و الحرمة،فیصحّ قوله:«و یحتمل أن یکون باعتقاد التحریم أو المرجوحیّة»الذی تحقّقه فی ضمن الحرمة کما یظهر لک.

و یحتمل أن یکون مراده رحمه اللّه بعدم حسن الاجتناب سلب مشروعیّة الاجتناب الذی هو الحرمة،و حینئذ لا یخفی تناسب أجزاء الکلام.

قوله:«و یحتمل أن یکون...»[ص 783،س 15]؛أی عدم حسن الإجتناب

ص:249


1- (1)) -سورة المائدة،الآیة 88.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 87.

باعتقاد التحریم أو(المرجوحیّة أی) (1)المرجوحیّة الشرعیّة،فلا ینافی أی عدم حسن الإجتناب باعتقاد أحد الأمرین الترک للتزهّد أی کون الترک للتزهّد حسنا.

و الظاهر أنّ تحقّق عدم الحسن فی قوله:«و یحتمل أن یکون»أی عدم الحسن فی ضمن الحرمة،لأنّ اعتقاد التحریم أو المرجوحیّة الشرعیّة فیما أحلّ اللّه حرام.

فإن قلت:اعتقاد المرجوحیّة فیما أحلّ اللّه ربّما کان مطابقا للواقع لکون ما أحلّ اللّه مکروها،فکیف یکون الإجتناب مع هذا الإعتقاد الصادق حراما؟

قلت:لا ینبغی أن یحمل کلامه رحمه اللّه علی أنّ مراده غیر صورة الکراهة فی مقام التوجیه، و إلاّ لم یکن لعدم الحسن باعتقاد المرجوحیّة وجه.

قوله:«إلاّ أنّه لو اجتنب...»[ص 783،س 18]؛یحتمل أن یکون استثناء من عدم حسن الإجتناب عمّا أحلّ اللّه،لکن بعد قوله رحمه اللّه:«فلا ینافی-إلی قوله-و قساوة القلب»لا احتیاج إلیه.

و یحتمل أن یکون استثناء من قوله:«و لکن[ینبغی]-إلی قوله-التأسّی».

و وجه الإستثناء حینئذ أنّه ربّما یظنّ من هذا القول عدم حسن ترک الطیّبات إن لم یکن الداعی علیه التأسی،فأشار إلی أنّ الفائدة المقصودة من الترک لو کانت الفائدة الآتیة و إن لم یکن التأسی مقصودا حینئذ و لم یعتقد بالحرمة فالظاهر أنّه لا بأس به.

و الظاهر أنّ المقصود بقوله:«لا بأس به»لیس هو سلب الحرمة،بل الظاهر أنّ المقصود منه تحقّق الحسن.

قوله:«و ممّا یدلّ علی أصالة إباحة ما ینتفع به...»[ص 784،س 1]؛أی ممّا ینبت من الأرض،لعدم دلالة الآیة الآتیة علی غیره.

قوله:«آذنین لکم»[ص 784،س 9]؛لعلّ المراد ظهور هذا من الآیة لا تقدیره، و یکفی فی التقدیر:«قائلین».

ص:250


1- (1)) -أضفنا ما بین المعقوفتین من نسخة M .

الثانی:ما فیه إشارة إلی تحریم بعض الأشیاء علی التعیین و فیه آیات:الأولی: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ... (1)

قوله:«و لیست فیه دلالة علی کونه مباحا...»[ص 786،س 15]؛لعلّ وجه عدم الدلالة حمل الآیة علی الأفراد الشایعة،و هی أکل السبع شیئا ممّا قتله،و هو فی غیر الکلب ظاهر،و الکلب فی زمان الجاهلیّة لم یکن معلّما بالمعنی الذی هو عدم أکل الصید،لعدم تعلّق غرضهم بالتعلیم بهذا النحو،بل و عدم شیوعه عند نزول الآیة بین المسلمین و حینئذ ما قتله السبع و لم یأکل منه مسکوت عنه،لعدم تعلّق الغرض ببیانه فی زمان نزول الآیة،و اندراجه فی عموم المیتة.

هذا غایة ما یقال فی هذا المقام،و العمدة هاهنا الروایات المعتبرة،و إجماع أهل الحق.

قوله:«و لم یلزمهم بالموت و عدم الأکل»[ص 788،س 15]؛و ربما یشکل هاهنا بأنّ الإضطرار إلی أکل المیتة مرتبتان:

إحداهما:انجرار الترک إلی الموت.

و ثانیتهما:انجراره إلی الحرج و الضیق،فعلی الأوّل یجب الأکل،و علی الثانی یحتمل الرجحان فی بعض المراتب،و لا أقلّ من الجواز بلا إثم،و الظاهر من قوله تعالی:

فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (2)حصول الإثم من أکل المضطرّ و عفوه تعالی عنه.

و یمکن أن یجاب عنه بأنّ اللّه تعالی کامل فی الرحمة و الغفران عند استحقاق العباد العقاب-کما هو مقتضی صیغتی المبالغة-و من کان کذلک لا ینهی عن أکل المیتة عند الإضطرار.کیف،و هذا التشدید لا یوافق کمال الرحمة و الغفران؟فقوله تعالی: فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ لیس جزاء للشرط،بل هو تعلیل له بحسب المعنی.

و لعلّ قوله رحمه اللّه:«بأن جوّز لهم الأکل-إلی قوله-ینافی ذلک»إشارة إلی ما ذکرته من الجواب.

ص:251


1- (1)) -سورة المائدة،الآیة 3.
2- (2)) -نفس المصدر.

الثانیة: قُلْ لاٰ أَجِدُ فِی مٰا أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً... (1)

قوله:«فیختصّ عموم الإباحة المفهوم من الحصر بدلیل من خارج» [ص 789،س 15]؛الحصر الذی یفهم منه عموم الإباحة إمّا حقیقیّ أو إضافی.

و علی الأوّل یلزم إرادة اللّه عموم الإباحة فی غیر المحرّمات المذکورة،و لا یصحّ تخصیص ما أراد اللّه عمومه.

و علی الثانی یکون دلیل الخارج دلیل کون الحصر إضافیّا،لا دلیل تخصیص عموم التحلیل الذی لم یرد من الآیة،فلا نفع فی هذا الجواب بعد ما ذکره رحمه اللّه بقوله:«إذ قد یکون الحصر إضافیّا».

قوله:«إلاّ مع انضمام الإستصحاب و الأصل»[ص 789،س 16]؛لأنّه مع عدم انضمامه لا یدلّ الآیة إلاّ علی عدم حرمة ماعدا الامور المذکورة فی زمان النزول،و هو لا ینافی حرمة ما حرّم بعده،فلا منفعة فی هذا بعد قوله:«فلا ینافیه تحریم امور(آخر (2)) بعدها».

الثالثة: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ... (3)

قوله:«بل لیس بالنسبة إلی ذلک نفعا»[ص 791،س 3]؛فأصل الفعل فی أکبر تقدیری کما فی:«زید أفضل من حمار».

الثالث:فی أشیاء من المباحات و فیه آیات:

الرابعة: وَ مٰا لَکُمْ أَلاّٰ تَأْکُلُوا مِمّٰا ذُکِرَ اسْمُ اللّٰهِ عَلَیْهِ... (4)

قوله:«و یمکن الإستدلال بهما علی تملّکهم»[ص 809،س 7]؛علی الإحتمال الذی نقل عن الکشّاف بقوله:«و قیل هو مثل ضربه اللّه للذین...» (5).

ص:252


1- (1)) -سورة الأنعام،الآیة 145.
2- (2)) -أضفنا کلمة«آخر»من نسخة M .
3- (3)) -سورة البقرة،الآیة 219.
4- (4)) -سورة الأنعام،الآیة 119.
5- (5)) -الکشاف،ج 2،ص 620.

قوله تعالی: فَهُمْ فِیهِ سَوٰاءٌ (1)إنکار للتسویة فلا ارتباط له بهذا الإستدلال و التساوی الذی أمر الموالی به کما یظهر من الإحتمال الأوّل.

و الذی یظهر من کون اللّه رازق الموالی و العبید-کما یظهر من الإحتمال الأخیر- لا یدلّ علی التساوی فی المالکیّة،فلعلّه فی أصل الإنتفاع لا فی التصرّفات التی لا تجوز لغیر المالک،و لو فرض الظهور فی الجملة فی الدلالة علی المالکیّة لا یحصل الظنّ بها بالآیة،لعدم بعد الإحتمال الذی نقله عن صاحب الکشّاف و عدم توهّم الدلالة علی هذا الاحتمال کما أومأت إلیه.

کتاب المواریث

و فیه آیات:

الثانیة: وَ أُولُوا الْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلیٰ بِبَعْضٍ... (2)

قوله:«قوله تعالی: مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهٰاجِرِینَ (3)»[ص 810،س 7]؛یجوز أن یکون بیانا لاولی الأرحام أی الأقرباء من هؤلاء و بعضهم أولی بأن یرث بعضا من الأجانب.و یجوز أن یکون لابتداء الغایة،أی اولوا الأرحام بحقّ القرابة أولی بالمیراث من المؤمنین بحقّ الولایة فی الدین،و من المهاجرین بحقّ الهجرة.کذا فی الکشّاف (4)و ظاهر أنّ مراد صاحب الکشّاف بکون«من»لابتداء الغایة هو کونها ما یتمّ به أفعل التفضیل،فقول المصنّف رحمه اللّه:«و الظاهر أنّها صلة أولی»اعتراض علیه بأنّ جعل مِنْ هذه ابتدائیّة غیر متعارف،بل الظاهر جعلها صلة لأفعل التفضیل،فلا اختلاف بین المصنّف و صاحب الکشّاف بحسب المعنی،بل فی التسمیّة،و لهذا قال:«و الظاهر».

الثالثة: لِلرِّجٰالِ نَصِیبٌ مِمّٰا تَرَکَ الْوٰالِدٰانِ (5)

ص:253


1- (1)) -سورة النحل،الآیة 71.
2- (2)) -سورة الأحزاب،الآیة 6.
3- (3)) -نفس المصدر.
4- (4)) -الکشاف،ج 3،ص 532.
5- (5)) -سورة النساء،الآیة 7.

قوله:«للنساء و الأطفال»[ص 811،س 13]؛التعبیر بالأطفال لیعمّ الذکور و الاناث.

و سبب النزول-علی ما یظهر من الکشّاف (1)و غیره (2)-أنّ أوس بن صامت الأنصاری مات و ترک امرأة و ثلاث بنات،فأخذ میراثه ابنا عمّه کما هو طریقة الجاهلیّة،فشکت إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله امرأته،فنزلت الآیة و ظهرت منها إرث النساء و الأطفال مجملا،فبعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله إلیهما:«لا تفرقا من مال أوس شیئا فإنّ اللّه قد جعل لهنّ نصیبا»و لم یبیّن حین (3)یبیّن،فنزلت: یُوصِیکُمُ اللّٰهُ... (4).

و هاهنا إشکال،و هو أنّ المذکور فی الآیة هو الرجال و النساء،فکیف ظهر من الآیة إرث الأطفال.

قلت:یمکن أن یقال:إنّ فهم الصغیرات یمکن من سبب النزول،فحینئذ یحمل النساء علی الإناث مطلقا لکون سبب النزول قرینة واضحة علی عموم النساء،فلا یناسب تخصیص الرجال فی الآیة بالبلّغ،فی حمل علی الذکور مطلقا.

الرابعة: یُوصِیکُمُ اللّٰهُ فِی أَوْلاٰدِکُمْ... (5)

قوله:«[ نِسٰاءً ثنتین فَوْقَ اثْنَتَیْنِ ]خبر بعد خبر»[ص 812،س 4]؛إمّا أن یکون مراده رحمه اللّه بالخبر بعد الخبر،الخبر الثانی کما هو ظاهر اللفظ،فالخبر الأوّل نِسٰاءً لا«ثنتین»،فلعلّه بدل من النساء،فحینئذ یکون الکلام بمنزلة أن یقال:فإن کان الأولاد بنتین فوق اثنتین فکذا فحینئذ خصّص النساء الذی (6)ظاهر فی فوق اثنتین- کما هو المحقّق فی النحو-فی ثنتین.

ص:254


1- (1)) -الکشاف،ج 1،ص 507-508.
2- (2)) -راجع:أنوار التنزیل،ج 1،ص 202؛أسباب النزول،ص 95-96؛کنز الدقائق،ج 2، ص 355.
3- (3)) -وردت کلمة«حتی»بدل«حین»فی نسخة Z .
4- (4)) -سورة النساء،الآیة 11.
5- (5)) -نفس المصدر.
6- (6)) -لم ترد کلمة«الذی»فی نسخة M .

و إمّا أن یکون مراده بالخبر بعد الخبر ما یکون بعده مطلقا،فحینئذ یکون«ثنتین» خبرا ثانیا،و فَوْقَ اثْنَتَیْنِ ثالثا،فحینئذ یلزم أن تکون نساء خارجة عن ثنتین فوق اثنتین کما لا یخفی،و لا معنی له أصلا،فالوجه أن یقال کما یظهر من الکشّاف (1):إنّه یظهر من قوله تعالی: لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ (2)کون الانثیین فی حکم الذکر المجتمع مع الواحدة،فکما أنّه یجوز الثلثین حینئذ فکذا الإبنتان تحوزان الثلثین،و بعد ما ظهر حکم الإبنتین (3)قال: فَإِنْ کُنَّ نِسٰاءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ (4)لبیان حکمهنّ دفعا لتوهّم حیازتهنّ أکثر من ثلثین.

هذا مضمون کلام صاحب الکشّاف و سینقل المصنّف رحمه اللّه بعضه،و هو جیّد علی أصله،لکن علی طریقة أهل الحقّ یجب تقیید دفع توهّم حیازتهنّ أکثر من ثلثین بکون الحیازة مطلقة و فرضا،فلا ینافی حیازتهنّ فی بعض الصور ردّا،فظهر حینئذ عدم الحاجة إلی تقدیر«ثنتین»،و لو قدّر لفظ«ثنتین»یجب أن یجعل مع فَوْقَ اثْنَتَیْنِ تفصیلا لقوله تعالی: نِسٰاءً لا أن یجعل فَوْقَ اثْنَتَیْنِ خبرا ثانیا.

قوله:«فلا بدّ أن لا یکون...»[ص 812،س 16]؛یمکن أن یقال:علی هذا ظهر حکم البنتین من قوله: لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ فلا حاجة إلی تقدیر«ثنتین»بعد قوله تعالی: نِسٰاءً .

قوله:«و أیضا یمکن أن یکون...»[ص 812،س 18]؛و هذا وجه آخر لعدم اختصاص الثلثین بفوق اثنتین.

و هذا إنّما یحسن لو کان إرادة ثلاثة أیضا من قوله صلّی اللّه علیه و آله:«فوق ثلاثة»أظهر من إرادة اثنتین أیضا من قوله تعالی: فَإِنْ کُنَّ نِسٰاءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ و هذا غیر ظاهر،بل الظاهر

ص:255


1- (1)) -الکشاف،ج 1،ص 632-633.
2- (2)) -سورة النساء،الآیة 11.
3- (3)) -وردت کلمة«اثنتین»بدل«ابنتین»فی نسخة M .
4- (4)) -سورة النساء،الآیة 11.

خلافه،لأنّ فی الآیة قرائن لإرادة الاثنتین أیضا کما ظهر ممّا ذکره صلّی اللّه علیه و آله،و لم ینقل ما یصلح کونه قرینة لإرادة الثلاثة من الخبر،فلعلّه لذلک نسب هذا إلی القائل بقوله:«علی ما قیل»و جوّز التأویل الذی قاله بلفظ دالّ علی الشکّ بقوله:«کأنّه»و أمر بالتأمّل.

قوله:«و فیه تأمّل...»[ص 813،س 4]؛یمکن أن یقال،إنّ اللّه بعد ما أوصی فی الاولاد ذکر أقلّ مراتب الإجتماع الذی هو وحدة الذکر و الانثی بقوله: لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ و ظاهر أنّ هذه الصورة لم یتحقّق الإنثیین و الإنثیین التقدیر ثنتین لا یصحّان کما لا یخفی،فینبغی أن یحمل علی الانثیین اللتین لم یجتمعا مع الذکر،و یفهم حکمهما بل و غیرهما مع الإجتماع من تضاعیف نصیبه الظاهر من محافظة النسبة إلی جمیع الصور.

و لعلّ مراد الکشّاف و البیضاوی (1)هذا،و إن لم یکن مرادهما هذا فلا مضایقة،بل الغرض إبداء احتمال لا یحتاج إلی تقدیر«ثنتین».

قوله:«أو أراد التأیید بالشهرة»[ص 813،س 12]؛إرادة التأیید من قوله:«لکن الامّة»و من قوله:«یدلّ علیه»بعیدة کما لا یخفی،فکأنّه لم یبال من البعد توجیها لکلام مجمع البیان (2)بقدر الإمکان.

کتاب الحدود

اشاره

و هو أقسام،

الثانی:حدّ القذف

و فیه آیة: وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنٰاتِ (3)

قوله:«و لکن الظاهر أنّ الشهادة أیضا...»[ص 832،س 3]؛و لعلّ کون المانع عن قبول الشهادة هو الفسق المعلوم للمسلمین،فبعد الإستثناء عن أُولٰئِکَ بعدم

ص:256


1- (1)) -انظر:الکشاف،ج 1،ص 512،أنوار التنزیل،ج 1،ص 203.
2- (2)) -انظر:مجمع البیان،ج 3،ص 24.
3- (3)) -سورة النور،الآیة 4.

فسق التائبین یظهر قبول شهادتهم بعد التوبة و إن لم یتعلّق الإستثناء بجملة وَ لاٰ تَقْبَلُوا (1)و لعلّ رجوع الإستثناء إلی الجملتین علی ما ینقله عن أبی جعفر و أبی عبد اللّه علیهما السّلام هو هذا المعنی،و لعلّه یشیر إلی هذا المعنی المصنّف رحمه اللّه بقوله:«لیس معناه-إلی قوله-و المسألة».

و فیه آیتان: اَلسّٰارِقُ وَ السّٰارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمٰا... (2)

الثالث:حدّ السارق

قوله:«لعموم قوله: فَمَنْ تٰابَ (3)»[ص 834،س 7]؛عموم«من»مسلّم،لکن سقوط القطع خلاف سیاق الآیة الشریفة،لأنّه تعالی أمر بقطع أیدی السارق و السارقة أوّلا،فذکر أمر التوبة و العفو بقوله: فَمَنْ تٰابَ ،فلعلّه بعد ذکر عقاب الدنیا بالقطع أشار إلی سقوط عقاب الآخرة بالتوبة.

و تعمیم«من»بحیث یدخل فی عمومه العفو عن القطع مع کونه مصدّر بالفاء فی غایة البعد.

کتاب القضاء و الشهادات

و فیه آیات:

السابعة[إلی الحادیة عشر]: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (4)

قوله:«و کأنّه یرید اعتقاده (5)الحقّیّة...»[ص 864،س 7]؛الظاهر أنّ اعتقاد حقّیّة التحاکم إلی حکّام الجور یکون کفرا إذا علم أنّ مقتضی ما انزل إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و ما انزل من قبله هو بطلانه؛لأنّ مآل هذا هو تکذیب،و أمّا التحاکم إلیهم مع العلم

ص:257


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -سورة المائدة،الآیة 38.
3- (3)) -نفس المصدر،الآیة 39.
4- (4)) -سورة النساء،الآیة 59.
5- (5)) -فی المطبوع«مع اعتقاد»بدل«اعتقاده».

بالحرمة فالظاهر أنّه فسق؛فلا یصحّ قوله:«و العلم بتحریمه»إلاّ أن یقال:إنّ مقصوده رحمه اللّه من قوله:«و العلم بتحریمه»مع العلم بأنّ تحریمه مقتضی ما انزل إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بحسب الواقع،لا بحسب اعتقاده أی مع العلم بتحریمه علی تقدیر حقیّة ما أنزل اللّه،لکن لیس حقّا عنده؛فهذا أیضا یرجع إلی إنکار ما أنزل اللّه.

و لا یخفی بعده بحسب اللفظ،لکن یمکن ذکره فی توجیه کلامه رحمه اللّه.

قوله:«سواء کان»[ص 864،س 8]؛أی الحاکم جاهلا.

قوله:«و لا یکون مخصوصا بإثبات الحکم لوجود المعنی»[ص 864،س 12]؛ المعنی الذی هو مورد الوعید هو التحاکم إلی الطاغوت،و لیس موجودا فی الصورة المذکورة،و لا یقول رحمه اللّه أیضا بوجوده فیها،کما هو مقتضی کلامه.

و الظاهر أنّ مراده رحمه اللّه من المعنی هو أخذ رجل لیس أهلا له،سواء کان بعنوان الحکم أم لا.

و فیه:أنّ کون هذا منشأ الحرمة غیر ظاهر،فالحقّ أن یثبت حرمة ما یظهر بدلیل إلی هذا الدلیل،و لم یظهر حرمة أخذ الحقّ أو غیره بمعونة الظالم القادر بهذه الآیة.

الثانیة: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جٰاءَکُمْ فٰاسِقٌ... (1)

قوله:«فلا یجوز أن یقال صادق و لا کاذب لفسقه»[ص 867،س 3]؛لأنّه لو جاز الحکم بالکذب بمجرّد الفسق لما احتاج إلی التبیّن،بل کان الظاهر هو الأمر بالردّ.

قوله:«إن جوّزت الواسطة...»[ص 867،س 7]؛علی تقدیر جواز الواسطة یکون ثلاث حالات للإنسان:العدل،و الفسق،و الواسطة،فالفسق مانع،و شرط القبول هو عدمه المتحقّق فی العادل و الواسطة،و فی مجهول الحال لا یجوز القبول؛لاحتمال کونه فاسقا،و تحقّق الشرط فی الأمرین اللذین هما الواسطة و العدل و الفقد فی أمر واحد هو الفسق لا ینفع هاهنا؛لأنّ شیوع الفسق علی وجه یغلب أفراد المتّصف به علی أفراد

ص:258


1- (1)) -سورة الحجرات،الآیة 6.

الباقین،فلا یحصل ظنّ تحقّق الشرط بتحقّقه فی أمرین و انتفاعه فی أمر واحد.و علی تقدیر حصول الظنّ کفایة مثل هذا الظنّ غیر ظاهرة.

و إذا دلّت الآیة علی عدم قبول خبر مجهول الحال إن جوّزت الواسطة فلدلالتها علی عدم قبول خبره علی تقدیر عدم تجویز الواسطة أولی ففرضه رحمه اللّه خصوص تقدیر تجویز بیان للأخفی و إحالة بیان مذهب من لم یجوّز الواسطة إلی الأظهریّة و الأولویّة.

قوله:«فما لم یعلم رفع المانع...»[ص 867،س 9]؛لعلّ المراد بالعلم لیس ما هو ظاهر هذا باللفظ؛لکفایة بعض مراتب الظنّ،و هو ما جعله الشارع علامة للعدالة.

قوله:«و فیه بحث فی الأصول»[ص 867،س 15]؛حاصل البحث عدم حصول العلم بکون الغرض من التقیید مخالفة المسکوت فی الحکم للمذکور.و هو ضعیف؛لعدم اعتبار العلم بکون الغرض من التقیید مخالفة المسکوت فی الحکم للمذکور فی الدلالة اللفظیّة و إلاّ لخرج کثیر من الأخبار و الآیات التی استدلّوا بمنطوقها علی حکم عن الاعتبار،بل العمدة فی الدلالة اللفظیّة هی الظهور،و هو یتحقّق فی المواضع التی یحصل الظنّ بأن لیس للتقیید منفعة غیر مخالفة المسکوت للمذکور.

قوله:«و أنّه بهذا الوجه»[ص 867،س 16]؛أیضا ضعیف،و إنّما یصح إن کان المراد بالفاسق فی الآیة الفاسق بحیث علمنا؛و هو خلاف الظاهر من الفاسق بما هو فاسق بحسب نفس الأمر،و حینئذ یجب التثبّت فی مجهول الحال حتّی یحصل الظنّ بعدم الفسق أو ینضمّ إلی الفسق إمارة الصدق،فحینئذ لم یقبل خبر الفاسق بلا تثبّت.

هذا آخر ما کتبه قدّس سرّه بخطّه الشریف علی حواشی کتابه.

و قد وقع الفراغ عن جمعها و تألیفها فی أواخر شهر جمادی الأولی سنة أربع و عشرین و مائة بعد الألف(1240 ه ق)حامدا مصلّیا،نفعنا اللّه و کافّة المحصّلین بها و غفر اللّه تعالی لنا جمیعا.

ص:259

ص:260

فهرس مصادر التحقیق

المصادر العربیّة

1-الإختصاص للشیخ المفید،تحقیق علی أکبر الغفّاری،قم المقدّسة،مؤسسة النشر الإسلامی.

2-الأربعون حدیثا للشهید الثانی،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1423 ق.

3-الإرشاد للشیخ المفید،قم المقدّسة،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1413 ق.

4-الإستبصار للشیخ الطائفة الطوسی،تحقیق السیّد حسن الموسوی الخرسان،الطبعة الرابعة،طهران،دار الکتب الإسلامیّة،1363 ش.

5-التوحید للشیخ الصدوق،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1398 ق.

6-الحبل المتین للشیخ البهائی،تحقیق السیّد بلاسم الموسوی،مشهد،مکتبة الروضة الرضویّة،1424 ق.

7-الذریعة إلی تصانیف الشیعة،للشیخ آقا بزرک الطهرانی،الطبعة الثالثة،بیروت، دار الأضواء،1403 ق.

8-الشرح الکبیر لعبد الرحمن بن قدامة،بیروت،دار الکتاب العربی.

9-الصحاح(تاج اللغة و صحاح العربیّة)لإبن حمّاد الجوهری،تحقیق احمد بن عبد الغفور عطّار،الطبعة الرابعة،بیروت،دار العلم للملایین،1404 ق.

10-الفقه علی المذاهب الأربعة و مذهب أهل البیت علیهم السّلام لعبد الرحمن الجزیری و السیّد محمّد الغروی و الشیخ یاسر مازج،بیروت،دار الثقلین،1419 ق.

11-الفوائد المدنیّة للمحدّث الأسترآبادی،تحقیق الشیخ رحمت اللّه الرحمتی الأراکی،قم، مؤسسة النشر الإسلامی،1424 ق.

12-القاموس المحیط للفیروزآبادی،بیروت،دار الجیل.

ص:261

13-الکافی لثقة الإسلام الکلینی،تحقیق علی أکبر الغفّاری،الطبعة الثامنة،طهران، دار الکتب الإسلامیّة،1375 ش.

14-الکشّاف،لجار اللّه الزمخشری،إعداد عبد الرزّاق المهدی،بیروت،دار إحیاء التراث العربی و مؤسسة التاریخ العربی،1421 ق.

15-المبسوط،للسرخسی،بیروت،دار المعرفة،1406 ق.

16-المحاسن لأبی جعفر البرقی،تحقیق المحدّث الارموی،طهران،دار الکتب الإسلامیّة.

17-المحلّی لإبن حزم الآندلسی،تحقیق أحمد محمّد شاکر،بیروت،دار الفکر.

18-المراجعات للسیّد شرف الدین العاملی،تحقیق حسن الراضی،الطبعة الثانیّة بیروت، 1402 ق.

19-المراجعات للسیّد شرف الدین العاملی،قم،مرکز الأعلام الإسلامی،1426 ق.

20-المستدرک علی الصحیحین للحاکم النیشابوری،بیروت،دار المعرفة.

21-المصباح المنیر للفیّومی،قم،دار الهجرة،1405 ق.

22-المعتبر للمحقّق الحلّی،قم،مؤسّسة سیّد الشهداء علیه السّلام،1364 ش.

23-المعجم الکبیر للطبرانی،بیروت،دار إحیاء التراث العربی،1404 ق.

24-المعجم الوسیط لابراهیم مصطفی و...،طهران،مکتبة المرتضوی،1427 ق.

25-المغنی لإبن قدامة الحنبلی،بیروت،دار الکتاب العربی.

26-المقنع للشیخ الصدوق،قم،مؤسسة الإمام الهادی علیه السّلام،1415 ق.

27-الهدایة[فی الاصول و الفروع]للشیخ الصدوق،قم،مؤسّسة الإمام الهادی علیه السّلام، 1418 ق.

28-إیضاح الفوائد،للفخر الدین الحلّی،قم،اسماعیلیان،1363 ش.

29-أسباب النزول للواحدی،قاهرة،مؤسسة الحلبی،1388 ق.

30-أنوار التنزیل للقاضی البیضاوی،بیروت،دار الکتب العلمیّة،1420 ق.

31-بحار الأنوار للعلاّمة محمّد باقر المجلسی،الطبعة الثانیة،بیروت،مؤسسة الوفاء، 1403 ق.

ص:262

32-بشارة المصطفی لشیعة المرتضی لعماد الدین الطبری،تحقیق جواد القیّومی،قم المقدّسة، مؤسسة النشر الإسلامی،1420 ق.

33-بصائر الدرجات لمحمّد بن الحسن الصفّار،إعداد میرزا محسن کوچه باغی،طهران، مؤسسة الأعلمی،1404 ق.

34-تاج العروس من جواهر القاموس للزبیدی،بیروت،دار إحیاء التراث العربی.

35-تذکرة الفقهاء للعلاّمة الحلّی،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1414 ق.

36-تسلیک النفس إلی حظیرة القدس للعلاّمة الحلّی،تحقیق فاطمة الرمضانی،قم المقدّسة، مؤسسة الإمام الصادق علیه السّلام،1426 ق.

37-تفسیر العیّاشی لمحمّد بن مسعود العیّاشی،تحقیق السیّد هاشم الرسولی المحلاتی، طهران،مکتبة العلمیّة الإسلامیّة،1380 ق.

38-تکملة أمل الآمل،للسیّد حسن الصدر،تحقیق حسین علی محفوظ،عبد الکریم الدبّاغ و عدنان الدبّاغ،بیروت،دار المورّخ العربی،1429 ق.

39-تهذیب الأحکام للشیخ الطوسی،تحقیق السیّد حسن الموسوی الخرسان،الطبعة الرابعة،طهران،دار الکتب الإسلامیّة،1365 ش.

40-جامع الرواة لمحمّد بن علی الأردبیلی،قم،مکتبة محمّدی.

41-حدیث الثقلین للسیّد علی الحسینی المیلانی،قم،مرکز الأبحاث العقائدیّة،1421 ق.

42-ذکری الشیعة،للشهید الأوّل،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1418 ق.

43-رجال الطوسی للشیخ الطائفة الطوسی،تحقیق جواد القیّومی،الطبعة الثالثة،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1427 ق.

44-رجال النجاشی،لأبی العباس النجاشی،تحقیق السیّد موسی الشبیری الزنجانی،الطبعة الثامنة،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1427 ق.

45-رسائل للشهید الأوّل،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1423 ق.

46-زبدة البیان للمحقّق الأردبیلی،تحقیق رضا استادی،و علی اکبر زمان نژاد،الطبعة الثانیّة،قم،مؤمنین،1421 ق.

ص:263

47-زبدة البیان للمحقّق الأردبیلی،تحقیق محمّد باقر البهبودی،طهران،مکتبة المرتضویة.

48-عوالی اللئالی لإبن أبی الجمهور الأحسائی،قم،سیّد الشهداء علیه السّلام،1405 ق.

49-عیون أخبار الرضا علیه السّلام للشیخ الصدوق،إعداد الشیخ حسین الأعلمی،بیروت،مؤسسة الأعلمی،1404 ق.

50-قوانین الاصول للمحقّق القمی،طهران،مکتبة العلمیّة الإسلامیّة،1378 ق.

51-کتاب من لا یحضره الفقیه للشیخ الصدوق،تحقیق علی أکبر الغفّاری،الطبعة الرابعة،قم، مؤسسة النشر الإسلامی،1426 ق.

52-کمال الدین و تمام النعمة للشیخ الصدوق،تحقیق علی أکبر الغفّاری،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1405 ق.

53-کنز العرفان فی فقه القرآن للفاضل المقداد،تحقیق السیّد محمّد القاضی،طهران، 1419 ق.

54-کنز العمّال للمتّقی الهندی،إعداد بکری و حیاتی و صفوة السقّا،بیروت،مؤسسة الرسالة.

55-لسان العرب لإبن منظور المصری،بیروت،دار إحیاء التراث العربی،1408 ق.

56-مجمع البحرین لفخر الدین الطریحی،تحقیق السیّد أحمد الحسینی،الطبعة الثانیّة،نشر الثقافة الإسلامیّة،1408 ق.

57-مجمع البیان لأمین الإسلام الطبرسی،الطبعة الرابعة،طهران،ناصر خسرو،1416 ق.

58-مختلف الشیعة للعلاّمة الحلّی،الطبعة الثانیّة،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1423 ق.

59-مرآة العقول للعلاّمة المجلسی،الطبعة الثانیة،طهران،دار الکتب الإسلامیّة 1363 ش.

60-مسائل فقهیّة،للسیّد شرف الدین العاملی،طهران،سپهر،1407 ق.

61-مسالک الأفهام للشهید الثانی،الطبعة الثانیّة،قم،مؤسّسة المعارف الإسلامیّة،1421 ق.

62-مستدرک الوسائل،للمحدّث النوری،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1407 ق.

63-مشارق الشموس للمحقّق الخوانساری،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام.

ص:264

64-معالم الدین و ملاذ المجتهدین للشیخ حسن بن شهید الثانی،تحقیق المرحوم عبد الحسین محمّد علی بقّال،الطبعة الرابعة،قم،مکتبة السیّد المرعشی.

65-منیة المرید للشهید الثانی،تحقیق رضا المختاری،الطبعة الرابعة،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1418 ق.

66-نصوص و رسائل من تراث أصفهان العلمی الخالد،جمع من الفضلاء،المشرف مجید هادی زاده،طهران،هستی نما،1428 ق.

67-نهج البلاغة للشریف الرضی،إعداد السیّد ضیاء الدین العلاّمة الفانی،اصفهان،مکتبة الإمام أمیر المؤمنین علیه السّلام العامّة،1412 ق.

68-وسائل الشیعة للشیخ حرّ العاملی،الطبعة الثالثة،قم،مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام،1416 ق.

69-هدایة المسترشدین،للشیخ محمّد تقی الرازی النجفی الإصفهانی،قم،مؤسّسة النشر الإسلامی،1420 ق.

المصادر الفارسیّة

70-بزرگان رامسر،محمّد سمامی حائری،قم،خیّام،1361 ش.

71-دانشمندان و بزرگان اصفهان،سیّد مصلح الدین مهدوی،تحقیق رحیم قاسمی و محمّد رضا نیلفروشان،اصفهان،گلدسته،1384 ش.

72-دوازده رساله فقهی درباره نماز جمعه،رسول جعفریان،قم،انصاریان،1381 ش.

73-رؤیت هلال(مجموعه رسائل)رضا مختاری و محسن صادقی،قم،دفتر تبلیغات اسلامی،1384 ش.

74-فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیة اللّه نجفی مرعشی(ج 13)،سیّد احمد حسینی، قم،کتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی،1365 ش.

75-فهرست نسخه های خطی کتابخانه مدرسه صدر بازار اصفهان،سیّد جعفر اشکوری، قم،مجمع الذخائر الاسلامی،1426 ق.

ص:265

76-فهرست نسخه های خطی کتابخانه وزیری یزد،محمّد شیروانی،تهران،1350 ش.

77-مجموعه مقالات فاضل سراب،اصغر منتظر القائم،اصفهان،دانشگاه اصفهان، 1382 ش.

78-مقدّمه ای بر فقه شیعه سیّد حسین مدرّسی،مترجم محمّد آصف فکرت،مشهد، مؤسسه پژوهش های آستان قدس رضوی،1410 ق.

79-میراث حوزه اصفهان،جمعی از فضلاء،إشراف محمّد جواد نورمحمّدی،دفتر 5، اصفهان،مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان،1387 ش.

ص:266

هدایة الضّبط فی علم الخطّ

اشاره

تألیف:العلاّمة ملاّ حبیب اللّه بن علی مدد الکاشانی دراسة و تحقیق:عماد جبّار کاظم

بسم اللّه الرحمن الرحیم

المقدّمة

اشاره

الحمد للّه الذی خلق الإنسان،علّمه البیان،و الصلاة و السلام علی محمد المصطفی، و آله الطاهرین،ترجمان القرآن،و الکلمات الحسان.

و بعد:

فقد قال تعالی: وَ لَوْ أَنَّ مٰا فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلاٰمٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مٰا نَفِدَتْ کَلِمٰاتُ اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (1).

لقد قدر لهذه الإنسانیة،أن تفصح عن معانیها،و تکشف عن سرائرها،و تعرب عن مکامن قلوبها و تتحاور بین نسیج نوعها،بأسالیب و وسائل متعددة،بأصوات اتخذت مکانة فی المعنی،و بألفاظ ارتبطت بالدلالة،و استودعت بالاعتبار فی الأذهان؛للأداء و التفاهم.و من بعد حقّ لها أن تصوّرت بالوجود العینی(فی الخطّ)و تجسّمت بالهجاء العربی،کما هی عبر الأثیر فی مبادئها بالوجود السّمعی،فتنال إعجاب العلماء،و تحظی باهتمام الأدباء؛فکان علم الخطّ و تصویره بالألف باء،و رسم الإملاء.

و من هنا طاب لنا أن نخرج هذه الرسالة فی معناها(هدایة الضّبط فی علم الخطّ)، فنعمل علی تحقیقها،و توثیق أصولها و فصولها فی منهج قام علی قسمین:

ص:267


1- (1)) -سورة لقمان،الآیة 27.

أحدهما:دراسة الرسالة فی فقرتین،الأولی:مقدّمة سرنا فیها مع حیاة المؤلّف فی اختصار،و الثانیة:فی الرسالة نفسها دراسة،و وصفا،و بناء،و منهجا.

أمّا القسم الآخر،فقد کان فی متن الرسالة(تحقیق النصّ)،إخراجا،و تدقیقا،و توثیقا.

آملین أن نکون قد حقّقنا و لو جزءا یسیرا؛خدمة للغة القرآن الکریم،و نفعنا به مریدی عصمة القلم من الخطأ،و ارادة التقویم،و الحمد للّه(تعالی)ربّ العالمین.

رَبَّنٰا لاٰ تُؤٰاخِذْنٰا إِنْ نَسِینٰا أَوْ أَخْطَأْنٰا رَبَّنٰا وَ لاٰ تَحْمِلْ عَلَیْنٰا إِصْراً کَمٰا حَمَلْتَهُ عَلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنٰا رَبَّنٰا وَ لاٰ تُحَمِّلْنٰا مٰا لاٰ طٰاقَةَ لَنٰا بِهِ وَ اعْفُ عَنّٰا وَ اغْفِرْ لَنٰا وَ ارْحَمْنٰا أَنْتَ مَوْلاٰنٰا فَانْصُرْنٰا عَلَی الْقَوْمِ الْکٰافِرِینَ (1).

القسم الأول-

الفقرة الأولی:
اشاره

ملا حبیب اللّه بن علی مدد الکاشانی

(ت 1340 ه)

اسمه و لقبه الشریف :

(2)

هو آیة اللّه المحقّق العلاّمة الملاّ حبیب اللّه الشریف بن الملاّ علی مدد بن رمضان الساوجی الأصل،الکاشانی (3)النشأة.

ص:268


1- (1)) -سورة بقرة،الآیة 286.
2- (2)) -ترجم المؤلّف(قدّس سرّه)لنفسه فی کتابه:لباب الألقاب،صص 148-157.و ترجم له فی:أعیان الشیعة،ج 4،ص 559،و طبقات أعلام الشیعة،القرن الرابع عشر،ج 1،صص 360-361؛مصفی المقال،120؛العقد المنیر صص 394-395؛الذریعة،ذیل آثار مؤلف؛ معجم المؤلفین،ج 3،ص 187؛مقدمة کتاب ذریعة الاستغناء،9-32؛الدرة الفاخرة، تحقیق:السید محمد تقی الحسینی:ص 347 و ما بعدها؛مقدمة شرح زیارة عاشورا،ص 7 و ما بعدها؛و:مقدمة جنة الحوادث فی شرح زیارة وارث؛نزار الحسن،7-16؛مقدمة مرثیة الإمام الحسن(ع)؛فارس حسون،ص 192.
3- (3)) -(کاشان):بالشین المعجمة،و آخره نون:مدینة إیرانیة قرب قم المقدسة،عرفت بالسجاد الفاخر.
مولده و نشأته:

ولد(قدس سرّه)فی کاشان فی حدود سنة 1262 ه-1846 م.علی ما هو تحقیقه، إذ ذکر أنّه لم یتبین تأریخ مولده من مکتوب من والده،و إنّما ذکرت له والدته(رحمهما اللّه تعالی):أنّ ولادته کانت قبل وفاة الغازی محمد شاه القاجار المتوفّی سنة 1264 ه، بسنتین.

کان والده(رحمه اللّه)من العلماء الأعلام،له مؤلّفات عدّة فی الفقه و أصوله،من أهل ساوة،رحل إلی قزوین،و أصفهان للدراسة،ثمّ إلی کاشان،فسکنها،و تزوّج فیها،فولد له نجله الشریف حبیب اللّه(قدّس سرّه).

و لمّا بلغ الخامسة من العمر بعث أکابر أهل ساوة فی طلب أبیه؛لمکانته العلمیّة؛فی تولّی شؤونهم الدینیة،و أمور الفتیا؛فعاد إلیها.

و بقی المؤلّف فی کاشان یتنقّل فیها علی نخبة من الشیوخ،بکفالة أمّه،و رعایة الفقیه الحاجّ السیّد محمّد حسین الکاشانی (1)الذی کان أبرّ به،و أعطف علیه من أبیه،کما قال الشریف.

و توفّی والده فی مدینة ساوة سنة(1270 ه)،و المؤلّف فی ربیع التاسعة من عمره، فی شغف التحصیل،و شوق الدرس؛بتشویق السیّد محمّد حسین.

ثم سافر إلی طهران و هو فی سنّ التاسعة عشرة من العمر؛لمواصلة الدرس،و متابعة التحصیل،و من ثم هاجر إلی العراق سنة(1281 ه)؛لزیارة العتبات المقدّسة؛و لإدراک الشیخ المرتضی للاستفادة،فما أن وصل إلی کربلاء،حتّی نعی له وفاة الشیخ الأنصاری (قدّس سرّه الشریف)،فتوقّف،ثم ذهب إلی النجف الأشرف،و لم یحضر مجلسا من مجالس الدرس؛لتعطیلها؛بموت الشیخ مرتضی الأنصاری(رحمه اللّه)،فطفق راجعا إلی کاشان،ثم هاجر إلی گلپایگان،للتزوّد من أستاذه التقی الملاّ زین العابدین،الذی

ص:269


1- (1)) -ینظر:ترجمته:لباب الألقاب المتقدم،فی الباب الثامن.

تأسّی بسیرته،و التزم بوصیّته،و سار علی طریقته فی الدرس و التهذیب و التألیف فی العلوم بأنواعها،و الفنون أشتاتها،عند ما عاد إلی کاشان (1).

حیاته العلمیة:

عکف المؤلّف منذ نعومة أظفاره علی الدرس،و السعی الحثیث لطلب العلم و المعرفة، -و قد مرّت بنا أسفاره و تنقّلاته فی اختصار-،مقبلا علی شأنه،صارفا عنان نفسه عن جمع الأموال مع فقده لها و کثرة العیال،غیر مدّخر وسعا فی البحث و التدریس،و لا صارفا عمرا فیما صرفه البطّالون،و اللاهون الغافلون (2).

أخلاقه و أوصافه:

و هو علی کلّ ذلک،کان-کما وصف نفسه(قدّس سرّه)-دائم الذکر و التلاوة،کثیر التهجد و العبادة،محبّا للاعتزال،متجنّبا عن المراء و الجدال،و عن غیر شأنه من الجواب و السؤال،إلا فی مسائل الحرام و الحلال،معرضا عن الحقد و الحسد و الطمع و طول الآمال،صابرا علی البأساء و الضراء،و شدائد الأحوال،غیر جازع من الضیق،و الفاقة، و عدم المال (3).یدلّک علی ذلک فی أبسطه کثرة مؤلّفاته،و آثاره العلمیة.

شیوخه:

تتلمذ الشیخ(قدّس سرّه)علی عدد من العلماء الکرام،فی مقدّمات الدرس، و مراحل البحث المتقدّمة فی الفقه و الأصول،منهم:

1-المیرزا أبو القاسم الکلانتری الطهرانی.

2-المولی حسین الفاضل الأردکانی.

ص:270


1- (1)) -ینظر:العقد المنیر؛المازندرانی،ص 394،و معجم المؤلفین،ج 3،ص 187.
2- (2)) -ینظر:لباب الألقاب،عن مقدمة کتاب ذریعة الاستغناء،ص 14.
3- (3)) -ینظر:المصدر نفسه،ص 14.

3-المولی زین العابدین الگلپایگانی.

4-الشیخ محمد الأصفهانی،ابن أخت صاحب الفصول،(محمد حسین الأصفهانی الحائری).

5-المیرزا محمد الأندرمانی.

6-السید محمد حسین بن محمد علی بن رضا الکاشانی.الذی أجازه بالروایة،و هو فی عمر السّادسة عشرة.

7-المولی هادی المدرّس الطهرانی.

و لمّا بلغ الثامنة عشرة أجازه السیّد محمد حسین،المذکور،الإجازة التی نصّها الآتی:

« بسم اللّه الرحمن الرحیم الحمد للّه ربّ العالمین،و صلّی اللّه علی خیر خلقه محمد و آله أجمعین.

و بعد،فإن ولدی الروحانی،العالم الربّانی،و العامل الصمدانی،النحریر الفاضل، الفقیه الکامل،الموفق المسدد،المؤید بتأیید اللّه الصمد،حبیب اللّه بن المرحوم المغفور علاّمة زمانه علی مدد(رحمه اللّه)،قد کان معی فی کثیر من أوقات البحث و الخوض فی العلوم،و قد قرأ علیّ کثیرا من علم الأصول و الفقه،و سمع منّی کثیرا من المطالب المتعلّقة بعلم الکلام و المعارف الدینیة و ما یتعلّق بها.و قد صار بحمد اللّه و منه عالما فاضلا، و فقیها کاملا،مستجمعا لشرائط الفتوی و الإجتهاد،حائزا لمراتب العلم و العمل و العدالة و النبالة و السداد،فأجزت له أن یروی عنی عن مشائخی بأسانیدی و طرقی المرقومة فی إجازاتی المتصلة بأهل العصمة علیهم آلاف الصلاة و السلام و الثناء و التحیّة،و ألتمس منه أن یلتزم الاحتیاط فی الفتوی و العمل،و أن لا ینسانی فی أوقات الإجابة من الدعاء فی حیاتی و بعد مماتی.و کان تحریر ذلک فی الثانی عشر من شهر ذی الحجّة الحرام سنة 1279.

محمد حسین بن محمد علی الحسینی» (1).

ص:271


1- (1)) -لباب الألقاب،عن مقدّمة کتاب ذریعة الاستغناء،ص 12.
أقوال العلماء فیه:

ترقّی المؤلّف«رحمه اللّه»مکانة علمیة رفیعة المستوی ذائعة الصیّت،بالغة الأفق،ما جعله یحظی باهتمام العلماء و الدارسین،فقال فیه السیّد محسن الأمین:«عالم،فاضل، له عدّة مؤلّفات...» (1).

و قال فیه الشیخ العلاّمة آقا بزرگ الطهرانی:«عالم فقیه،و رئیس جلیل،و مؤلّف مروج مکثر...» (2).

و قال فیه أیضا السید موسی الحسینی المازندرانی:«عالم فقیه،محقّق،مشارک فی عدّة علوم..» (3).

وفاته،و مدفنه:

و بعد عمر ناهز الثمانین فی الدرس و التدریس و التألیف،و النتاج و العطاء،رفل المؤلّف فی الذکر الخالد الحمید،و التحق(قدس سره)إلی الرفیق الأعلی فی یوم الثلاثاء (23)خلت من جمادی الآخرة سنة 1340 ه،1922 م (4).

و دفن فی المقبرة المسمّاة ب«دشت افروز»،التی تقع خارج بلدة کاشان،فی بقعة خاصة به (5).و أصبح قبره مزارا یرتاده المؤمنون حتی هذه الأیام.مخلفا وراءه تراثا علمیّا کبیرا،و ذرّیّة صالحة ینعمون فی أثواب المجد و الخیر إلی الآن.

آثاره:

وقف المؤلّف(قدّس سرّه)نفسه علی العلم و التصنیف،و الجمع و الشرح و التألیف، فبرع فی کثیر من العلوم،و وسع فیها،و تحقّقت إجادته فی جملة من الفنون،و خبرها؛

ص:272


1- (1)) -أعیان الشیعة،ج 4،ص 559.
2- (2)) -عن مقدمة کتاب ذریعة الاستغناء،ص 32.
3- (3)) -العقد المنیر،ص 394.
4- (4)) -ینظر:الذریعة،ج 5،ص 287؛و العقد المنیر،ص 395؛معجم المؤلفین،ج 3، ص 187.
5- (5)) -ینظر:الذریعة،ج 10،ص 108؛و العقد المنیر،ص 395.

فبلغت مؤلّفاته(163)مؤلّفا (1)بین کتاب و رسالة،فی العلوم العربیة،و العقلیة:کالخطّ، و الصرف،و النحو،و البلاغة و الأدب،و تأریخ السیرة،و علوم القرآن،و الحدیث، و الکلام،و الفقه،و الأصول،و المنطق،و الأخلاق و العرفان،و غیرها من أفانین المعرفة.

و لقد أعدّت لذکر مؤلّفاته قوائم خاصّة بذلک،أهمّها ما أعدّه الشریف هو لنفسه(قدّس اللّه روحه)،فی الفهرس الذی ذکره فی نهایة ترجمته فی کتابه لباب الألقاب،الذی طبع مختصره فی نهایة کتابه(مغانم المجتهدین فی حکم صلاة الجمعة و العیدین) (2).

و القائمة التی شمّر لها عن ساعده الشیخ رضا الإستادی الطهرانی التی رتّب فیها مؤلّفاته علی الحروف الهجائیة،و طبعت مع ترجمة مفصّلة عن المؤلّف فی مجلّة(نور علم)الفارسیة،العدد(54)،الصادرة فی قم،سنة 1413 ه.

و الفهرسة التی قدّمها محقّقو کتابه(ذریعة الاستغناء فی تحقیق مسألة الغناء)فی جامعة کاشان،التی طبعت سنة 1417 ه 1996 م،إذ صنّفت فیها المؤلّفات بحسب العلوم و الموضوعات،مع ترجمة مختصرة عن حیاة المؤلّف فی تصرّف بالاعتماد الکلّی علی ترجمته لنفسه فی لباب الألقاب،و غیرها من الفهارس العامّة التی ذکرت حیاته، و الخاصّة التی تصدّی لها من عمل علی تحقیق تراثه الخالد،و قد ذکر (3)منها (4):

1.إکمال الحجّة فی المناجاة؛

2.الأنوار السانحة فی تفسیر سورة الفاتحة؛

ص:273


1- (1)) -ینظر:مقدمة کتاب ذریعة الاستغناء،ص 31.
2- (2)) -ینظر:الدرة الفاخرة،ص 341.
3- (3)) -ینظر:القائمة التی أعدها الأستاذ فارس حسون کریم محقق مرثیته فی الأمام الحسین (علیه السلام)،التی طبعت فی مجلة تراثنا،العدد:الأول:(61)سنة:1421 ه.فقد ذکر فیها أن مؤلفاته بلغت ما یقرب(140)مؤلفا:ص 194.و للمزید:ینظر:القائمة التی أعدّتها جامعة کاشان فی مقدمة کتابه:ذریعة الاستغناء،صص 16-31.
4- (4)) -سنذکر المؤلّفات التی کانت باللغة العربیة حسب.

3.إیضاح الریاض؛

4.بوارق القهر فی تفسیر سورة الدهر،مطبوع؛

5.تبصرة السائر فی دعوات المسافر؛

6.تسهیل الأوزان فی تعیین الموازین الشرعیة،مطبوع؛

7.جنّة الحوادث فی شرح زیارة وارث،مطبوع؛

8.جذبة الحقیقة،فی شرح دعاء کمیل؛

9.الجوهر الثمین فی أصول الدین؛

10.حاشیة علی شرح قطر الندی؛

11.حدیقة الجمل؛

12.حقائق النحو؛

13.خواصّ الأسماء؛

14.الدر المکنون فی شرح دیوان المجنون؛

15.درة اللاهوت،منظومة فی العرفان؛

16.رجوم الشیاطین،فی ردّ البابیة؛

17.زهر الربیع فی علم البدیع،(منظومة)؛

18.شرح القصیدة الحمیریّة؛

19.شرح زیارة عاشوراء،مطبوع؛

20.شرح الصحیفة السجّادیّة؛

21.شرح علی المناجاة الخمسة عشر؛

22.صراط الرشاد فی الأخلاق؛

23.کشف السحاب فی شرح الخطبة الشقشقیة؛

24.لباب الألقاب،مطبوع؛

25.لباب الفکر فی علم المنطق؛

26.اللمعة فی تفسیر سورة الجمعة.-قید التحقیق،إن شاء اللّه تعالی؛

ص:274

27.مرثیة الإمام الحسین(علیه السلام)،مطبوع؛

28.مصابیح الدجی؛

29.مصابیح الظلام؛

30.مصاعد الصلاح فی شرح دعاء الصباح؛

31.منتخب الأمثال،فی أمثلة العرب؛

32.منتخب درّة الغوّاص فی أوهام الخواصّ للحریری؛

33.منظومة فی النحو؛

34.منیة الأصول،نظم عربی فی الدرایة؛

35.نخبة التبیان فی علم البیان.-قد وفّقنا اللّه سبحانه لتحقیقه،و هو فی طریق النشر؛

36.نخبة المصائب؛

37.الوجیزة فی الکلمات النحویة؛

38.هدایة الضبط فی علم الخط.(الکتاب الذی بین أیدینا).

و غیرها کثیر،...

الفقرة الثانیة:
اشاره

قسم الدراسة

الوصف العام و التفصیلی للرسالة:

موضوعها-بناؤها و منهجها:

و هی عبارة عن رسالة تعلیمیة مقتضبة فی قواعد الرسم و علم الخطّ،عرض فیها حبیب اللّه الکاشانی،أهم کلیات علم الإملاء،فی تمهید،و مقدمة،و سبع فرائد،اشتملت بعضها علی فصول،ثمّ خاتمة.وضع فیهنّ أهمّ مباحث الأبواب الهجائیة.

استهل حبیب اللّه الکتاب بالحمد و الصلاة علی النبی و آله،بعبارة مناسبة لموضوع

ص:275

الرسالة-کالاعتیاد الذی سار علیه فی بعض مؤلّفاته-لا تخلو من تفنّن فی التعبیر و السجع،قوله:«الحمد للّه مبدع الصور»،و(الصور)علی الإطلاق بما فی التعریف من دلالة توحی بما فی علم الخطّ.

ثم أتبع ذلک الحدیث عن أهمّیة علم الهجاء؛بوصفه إحدی وسائل البیان و التعبیر عن المعنی،متمثّلا بالقول:«القلم أحد اللسانین»،مبیّنا دوافعه فی ذلک،مقارنا إیّاه-علم الخطّ-بغیره من العلوم الآلیة،العاصمة من الخطأ،کالنحو و الصرف،موضحا فائدته، معربا عن حدّه،و موضوعه.

و من ثمّ وضّح منهجه العام فی الرسالة بالقول:«و نحن نبیّن لک جملة ممّا یتعلّق بهذا العلم،فی هذه الرّسالة المسمّاة،ب(هدایة الضّبط فی علم الخطّ)،المشتملة علی:مقدّمة، و فوائد،و خاتمة».کما یأتی:

المقدّمة:

شرع حبیب اللّه فیها بأمر علی درجة من الأهمیّة بما یتعلّق بالجانب الأصولی و الدلالی اللغوی،و تصوّر مدارک الحقیقة و المجاز بالإشارة و النفع فی الأداء اللغوی؛ دیباجة لمبحث کتابة اللفظ و کیفیته(فی تحقیق متعلّق الکتابة)،و تصویره بصورته الخاصّة بما یشتمل علیه من الحروف الهجائیة.

و ذکر فیها الأصول التی ینبغی التنبیه علیها فی ما یکون من الکتابة بإرادة الاسم أم المسمّی،قال:«إنّ من البیّن الواضح أنّ بعض الأفعال لا یمکن تعلّقه ببعض الأمور، بمعنی:أنّه لا یصلح لذلک بالذّات،أو بالعرض؛کأن یکون هناک منع وضعیّ،أو استعمالی؛فلذا لا یقال:(قرأت الرّمّان).و لا(أکلت الماء).و لا(نکحت الکتاب)، و أمثال ذلک ممّا لا یخفی،...».

ثمّ قال:«و الحاصل أنّ المسمّی لا یکون متعلّق الکتابة،إلاّ إذا کان من قبیل الألفاظ،...»،متأثّرا فی ذلک من قریب أو بعید بغیره من شرّاح الشافیة لابن الحاجب.

و من ثمّ بعد ذکر الفوائد السبع،و هی:

ص:276

الفائدة الأولی:

فی کتابة الحروف مفردة و مرکّبة.

و کیفیة التّمییز بین أسماء الحروف الهجائیة و مسمّیاتها فیما ینطق أو یکتب،و متی یکون أصل ذلک،و فی المتّصل المنفصل من الحروف.

الفائدة الثانیة:

فی الابتداء و الوقف علی الحروف.

و أنّی ذلک جوازا و عدما،فی ما تألّف منها من حرفین ک(فی،و عن)،أو أکثر؛لاستقلاله،أو ما لم یکن کذلک فی کونه علی حرف واحد؛تتمة لما بعده.

و وجوب إلحاق هاء السکت،بیانا للحرکة،و إبدال التاء الاسمیة،و غیرها من المباحث التی ذکرت فی باب الوقف،کالاسم المقصور،و(إذن)،و الخلاف الذی فیها، و(نون التوکید الخفیفة)...إلخ.

الفائدة الثالثة:

فی کتابة الهمزة إذا کانت فی أوّل الکلمة،

أو فی وسطها،أو فی آخرها،و بیان صورتیک الکتابة علی وفق قواعدها الأصولیة.

و قد جعل هذه الفائدة مشتملة علی فصل،فی کتابة الهمزة علی حروف المدّ:

(الألف،و الواو،و الیاء).

الفائدة الرابعة:

فی وصل الکلمات و فصلها،

و بدأها ب(ما)إذا کانت حرفیّة غیر مصدریة،و غیرها من الأسماء المتضمّنة لمعنی الشرط،أو الاستفهام،..و من ثمّ الأفعال:(طالما،قلّما)،..

و کذلک(لا سیّما)،...

ثمّ جعل هذه الفائدة علی فصول؛للتناسب فی الموضوع،هی:

فصل:فی وصل(أن)الناصبة للفعل بکلمة(لا)النافیة أو الزائدة.

ص:277

فصل:فی(إذ)الظرفیة الموصلة بالظروف،فی نحو قولنا:(حینئذ)،و غیرها،..

فصل:فی(أل)التعریف.

الفائدة الخامسة:

فی زیادة الحروف،

و بدأ بزیادة(الألف الفارقة،أو ألف الفصل)التی تزاد بعد(واو) الجماعة؛للفرق بینها و بین(واو)العطف.

و ألحق فیها ثلاثة فصول أیضا،کالآتی:

فصل:فی زیادة الألف،فی العدد(مائة).

فصل:فی زیادة الواو،فی(عمرو).

فصل:فی زیادة الواو،فی(أولئک)،و(أولی).

الفائدة السادسة:

فی نقص الحروف.

و قد جعلها فی مواضع متعدّدة،فی الأسماء،و الأفعال، و الحروف،بصورة متداخلة.

الفائدة السابعة:

فی کتابة المقصور ذی الألف الرابعة،أو الثالثة.

ثم اتبع ذلک بفصل،أوجده فی أمور،هی:

1-فی(قواعد التّمییز ما بین الواوی و الیائی).

2-نوّه بطائفة من الکلمات التی ثبت فیها جواز الأمرین،ب(الواو و الیاء).باختصار فی ترجیع،مع بیان الأولویة فی الکتابة؛للتیسیر،قال:«اعلم أنّ من الکلمات ما ثبت جواز الواویّة،و الیائیّة فی لامه،کما فی:(أتی)،و(أثی)،و(أسی)،و(بری)،...إذ یقال:

(أتیته)،و(أتوته)،و(أثیته)،و(أثوته)،و(أسیته)،و(أسوته)،و(بریت القلم)، و(بروته)،...و إلی غیر ذلک».

و قال:«و قد نظم هذه الکلمات بعضهم،و فصّلها آخر،و التّفصیل لا یلیق بهذا المختصر.و حینئذ فلک أن تکتبه بالیاء،أو الألف،و لکنّ الأولی رعایة الأکثر الأشهر».

ص:278

أمّا الخاتمة:
اشاره

فقد أودعها جملة من المسائل التی یجب التنبیه علیها

،بالحفظ،و مراجعة المظان، فکانت علی مناح هی:

1-فی بیان بعض ما ینبغی التّنبیه علیه،و أوضح ذلک بالقول:«فاعلم أنّه ربّما یشتبه إملاء بعض الحروف ببعض،فی بعض الکلمات،کاشتباه الضّاد بالزّای،و الظّاء و الصّاد بالسّین،و الثّاء و الطّاء بالتّاء و الدّال؛لقرب المخرج،فیجب الرّجوع لتمییز ذلک إلی کتب اللغة،و ربّما یثبت فی کلمة جواز الأمرین».

و أشار إلی الکلمات التی تکتب بالصاد أو السین،و الضاد و الضاء،مستعینا فی ذلک بمنظوم الحریری فی الباب.مع الإحالة علی المصادر؛للاختصار الذی اتّخذه منهجا فی التألیف.

2-فی الفروق بین الکلمات التی وقع الخطأ بها،و ذکر مثالا للأصل الذی عقده،قال:

«و ممّا یجب کتابته بالطّاء:«قطّ القلم»،و ربّما یکتب بالدّال،و هو غلط؛فإنّ(القدّ)هو:

الشقّ طولا،و القطّ هو:الشقّ عرضا».

ثمّ قال:«و قد تنبّه لذلک،و لأمثاله أبو محمّد القاسم بن علیّ الحریری فی:(درّة الغوّاص فی أوهام الخواصّ)،فمن أراد الزیادة عمّا أشرنا إلیه،فلیرجع إلی هذا الکتاب».

3-فی التنبیه علی أمور لیست من علم الخطّ کأنواعه،و معرفة المداد،و غیرها،قال:

«لیس من علم الخطّ المعتنی به عند أهل الأدب،بل هو صنعة من صنائع الید،و کمال من کمالات الجوارح،و کذا ما یتعلّق بذلک من رعایة النّفس،و القلم،و المسطر،و الکاغد، و ملاحظة السّطور،و نحو ذلک ممّا ذکره بعض أهل الحدیث فی کیفیّة کتابة الأخبار المرویّة عن المعصومین«اللّهمّ احشرنا معهم بحقّ محمّد و آله الطاهرین».

مسک الختام التواضع،و التماس العذر:

قال:«و لیکن هذا آخر ما أردت إیراده،و أنا العبد الواثق باللّه الصّمد حبیب اللّه بن علی مدد.و المسؤول ممّن ینظر فیه أن یغمض عمّا أخطأت،و یقبل عذری فیما عجّلت؛

ص:279

مع ما أنا علیه من قلّة الأسباب،و مهاجرة الأحباب،و اختلال الحال من کلّ باب، و الحمد للّه أوّلا،و آخرا،و ظاهرا و باطنا،هو اللّه».

هذه هی الملامح العامّة التی بنی علیها حبیب اللّه الکاشانی الرسالة و سلک فیها منهجها.و هو منهج اتخذه لنفسه بذوق و درایة بالموضوع فی ما یتعلّق بتقویم الید بالقلم، و اللسان باللغة،بالإضافة؛للتداخل الذی یشترکان به فی الإعراب عن المعانی بوضوح، و هو الأمر الذی یقود إلی نتیجة متوخّاة،و غایة أقصی فی الطلب،و هی العصمة فی الکتابة و البیان.

لقد حصر حبیب اللّه فی المنهج الذی اتّبعه فی التألیف-فی الأغلب الأعمّ-مبادئ علم الخطّ،علی الرغم من ملاحظة الالتماس الکامل فی الإعتذار عن الأخطاء إن وقعت، و العجالة التی سلکت،و هو تواضع رفیع،و معرفة عمیقة عالیة من عالم کثرت شؤونه، و قلّت راحته فی دنیاه.

منهجیة الکتاب بالتفصیل:

اتّخذ حبیب اللّه طریقا واضحا فی تألیف هذه الرسالة،من أوّلها إلی آخرها،و قد تجلّت عدّة ظواهر منهجیّة فی ذلک السلوک العلمی،علی الرغم من أدب الإختصار الذی اتّبعه فی التّولیف-کما سیأتی-.

و قبل البدء فی استقراء هذه الظواهر،لنبدأ فی الوقوف علی مراجع الکتاب و أصوله بعد بیان فصوله.

أصول الرسالة و مرجعیاتها:

تباینت المراجع،و تعدّدت الأصول التی اعتمدها حبیب اللّه فی إنشاء الرسالة، و استقاء مادّته العلمیة منها،فقد نقل عن علماء اللغة و النحو و الصرف و الأدب، و غیرهم،...مع الإشارة إلیهم بصریح قول،أو تلمیح،و منهم:

1-عبد الرحمن الخلیل بن أحمد الفراهیدی،ت 175 ه.

ص:280

2-أبو بشر عمرو بن عثمان بن قنبر،سیبویه،ت 180 ه.

3-أبو عثمان بکر بن محمد بن عثمان بن حبیب المازنی،ت 249 ه.

4-أبو العباس محمد بن یزید المبرّد،ت 285 ه.

5-أبو القاسم محمد بن علی الحریری،ت 516 ه.

6-ابن هشام عبد اللّه بن محمد بن یوسف الأنصاری،ت 761 ه.

و غیرهم بالإحالة و الرجوع بالتلمیح من غیر التصریح،منهم من شرّاح المقامات، کالشریشی،ت 619 ه،و من اللغویین کابن السکّیت،ت 244 ه،و ابن مالک النحوی، ت 672 ه،و السیوطی،ت 911 ه،...

طریقته فی عرض الموضوع:

کانت طریقة حبیب اللّه فی عرض المادّة العلمیة-تتراوح بین القیاس،و من ثمّ شرح أصول المسألة،فی ذلک القول،أو العرض المباشر مع ذکر الدلیل.و فی أحیان قد یخلص إلی نتیجة فی المحصول المتقدّم فی نهایة المطلب،و غالبا ما یختم الحدیث بالتنبیه، و شدّ ذهن المتعلم،أو القارئ.بعبارة:(فتأمّل!.فلیتأمّل!)،(فتدبّر!)،..

من ذلک قوله:«الکلمة إمّا أن تصلح لأن یبتدأ بها،و یوقف علیها،أو للأوّل خاصّة،أو للثّانی کذلک،و لیس لنا ما لا یصلح لشیء منهما.»،و من بعد هذه الأصول یشرع بالحکم الأوّل و الثانی و الثالث.

و قوله:«هذا کلّه إذا لم یتّصل بالهمزة ما یمنع من الوقف علیها کالضّمیر المتّصل،أو (تاء)التّأنیث،و إلاّ،فتکتب کما تکتب إذا کانت فی الوسط،..»و من هناک یأتی قوله بمزید من الإبانة،فیقول:«بمعنی:أنّه ینظر إلیها،فإن کانت ساکنة،فتکتب بالحرف المجانس لحرکة ما قبلها..».

و فی الوقف و حکمه علی الحرف الواحد،أو أکثر،قوله فی الدلیل:«و دلیل المسألتین:أن الحرف الواحد؛لخفّته،مقتض للاتّصال بغیره؛لیحصل له الاستقلال بالتّبعیّة بخلاف الأکثر،فتدبّر!».

ص:281

و قوله:«و أمّا(المئات)،جمع:(المائة)،فلا تزاد فیها الألف؛لمکان التغییر،و زوال صورة المفرد بالمرّة،فتدّبر!.».

و فی بعض الأحیان یتّخذ طریقة المحاورة فی العرض،و کأن أمامه تلمیذا،علی واقع الفرض الأسلوبی فی عرض المادة،کقوله:فی مسألة إمکان إضافة الألف بدلا من الواو فی(عمرو)،قال:«فإن قلت:إذا کان الغرض دفع اللبس،فکیف لا یزاد الألف فی آخر(عمرو)؟.قلنا:لئلا یلتبس غیر المنصوب به».

نقل الأقوال من العلماء:

تقدّم أنّ الملاّ حبیب اللّه کثرت مراجعه فی التألیف،و هنا تأتی منا ملاحظة أسلوبه فی النقل عن العلماء و الکتب،کما یأتی:

1-ذکر کنیة العلم مع کتابه فی اختصار،کما فی قوله:«قال ابن هشام فی المغنی:

«و کذا رسمت فی المصاحب».»

2-ذکر اسم العلم و کنیته و لقبه کاملا مع اسم الکتاب کاملا أیضا،و الإحالة علیه،من ذلک قوله:«و قد تنبّه لذلک،و لأمثاله أبو محمّد القاسم بن علیّ الحریری فی:(درّة الغواص فی أوهام الخواصّ)،فمن أراد الزیادة عمّا أشرنا إلیه،فلیرجع إلی هذا الکتاب».

3-ذکر کنیة العلم أو لقبه من غیر مؤلفه،و قد تقدمت طائفة من الأعلام الذین نقل عنهم،و سنذکر بعضهم تحاشیا للإطالة،من ذلک قوله:«قال ابن هشام:"المراد ب(ما) الکنایة عن الرّجل النّاقص،کنقص(ما)الموصولة،و بعمرو الکنایة عن المتزید الآخذ ما لیس له،کأخذ عمرو(الواو)فی الخطّ".انتهی».

و قوله مثلا:«و قد أشار إلی ذلک الحریری بقوله»و من ثم ینقل عن المقامات.

4-التلمیح بالاسم و الإشارة إلیه من خلال العمل،کقوله«و قد نظم هذه الکلمات بعضهم،و فصّلها آخر،و التّفصیل لا یلیق بهذا المختصر.و حینئذ فلک أن تکتبه بالیاء،أو الألف،و لکن الأولی رعایة الأکثر الأشهر».و هو یعنی بذلک ابن مالک النحوی،و غیره من اللغویین،و قد مضی ذکرهم.

ص:282

و فی بعض الأحیان نجده دقیقا فی النقل،حریصا علیه،و فی أحیان أخری یتصرف فیه،و من ذلک قوله فی النقل عن ابن هشام الأنصاری المتقدم قوله:«قال ابن هشام فی المغنی»،و النصّ نفسه فی الکتاب.

و من تصرّفه فی قول العلم فی النقطة(3)،فالنصّ فیه بعض الاختلاف،علی أنّه فی المظانّ الأخری عینه من غیر تغییر.

و فی أحیان أخری نجده یعتمد علی ما موجود فی التراث اللغوی،عند علماء العربیة،کقوله:«کذا قیل،فتدبّر!».

و قوله:«و قد حکی أنّ الخلیل قال لأصحابه:«کیف تنطقون بالجیم من(جعفر)، فقالوا:(جیم)،فقال:إنّما نطقتم بالاسم،و لم تنطقوا بالمسؤول عنه».و هذا المنقول فی الشافیة نفسه من غیر إشارة من المؤلّف إلیه،إلا علی طریق حکایة عن(ابن الحاجب) الذی لم یکن دقیقا نفسه فی النقل عن سیبویه،فی هذا القول.و بما أن المراد هو المضمون فی المطلب،دون النصّ علیه کان-فی ظنّنا-هو الأمر الدّاعی إلی ذلک الأسلوب دون الرجوع الیه.

طریقته فی عرض الخلاف:

اعتمد حبیب اللّه علی الحکایة فی تناوله الخلاف فی المسائل-و هو کثیر فی الرسالة -،مع الإشارة إلی المراجع تارة و عدمه تارة أخری،و فی أحیان أخری یرجّح ما اشتهر منه؛تیسیرا للمطلب-إذ لا ننسی أنّ الرسالة کانت کتابا تعلیمیا فی مبادئ الإملاء کما تقدم بنا القول-،کقوله مثلا:«و حکی أنّه:لا خلاف فی أنّ الوقف علی:(اضربن)،للمفرد المذکّر المؤکّد بالنّون الخفیفة یکون بالألف،فیکتب:(اضربا)،کذلک.

و لکن یجوز:(اضربن)؛حملا علی:(اضربن)،للواحدة،و(اضربن)،للجمع المذکّر، و(هل تضربن)،کذلک،و(هل تضربن)،للواحدة،فإنّها لا تکتب إلا کذلک،و إن اقتضی القیاس عود المحذوف،کما فی الوقف.و قد ذکرت لوجه الخروج عن القیاس أمور [تفصیلها]لا یلیق بهذا المختصر،فلیتدبّر!».

ص:283

و قوله:«و فی کلمة(إذن)،خلاف،و لکنّ المشهور الوقف علیها بالألف؛تشبیها لها بالمنوّن المنصوب،..».

طریقته فی ضبط المادة:

سلک المؤلّف مسالک متعدّدة فی ضبط المادّة التی یبغی الحدیث عنها فی التوثیق و الضبط الحرفی؛فی بناء قواعد الإملاء علیها،کما یأتی:

1-بالحرکات..فی قوله:«یزاد فی آخر لفظ(عمرو)،بالفتح،..».و فی قوله:«ذلک للفرق بینه و بین(عمر)،بضمّ الأوّل،و فتح الثّانی،..».

2-أو بالتصریف الفعلی،..مثل قوله:«نحو:(قتتّ)،من:(قات یقوت)؛نظرا إلی أنّ الفاعل بمنزلة الجزء من الفعل،فهما بمنزلة کلمة واحدة،..».

3-بتثنیة الاسم أو جمعه..

4-أو جنس الکلمة الصرفیة،کما فی قوله فی النقطتین:«و کذا فی:(أولی)مقصورا؛ لئلا یلتبس ب(إلی)الجارّة،«منها:التثنیة،فإنّها ممّا یردّ الصّیغة إلی أصلها،کما فی:

(فتیان)،تثنیة:(فتی).و(عصوان)،تثنیة:(عصا).و(رحوان)،تثنیة:(رحی).و منها:

الجمع،فإنّه کذلک،کما فی:(فتیات).و منها:المصدر الدّالّ علی المرّة،کما فی:

(رمیة)،و(غزوة)،بفتح أوّلهما.و منها:المصدر الدّالّ علی النّوع،کما فی:(رمیة)، و(غزوة)،بکسر أوّلهما».

طریقته فی الاستشهاد:

لا یخفی ما للشاهد من أهمیة فی تعضید القواعد،و دعم المبادئ اللغویة.و قد کان للشاهد القرآنی و الشعری نصیب من اهتمام الرسالة،فقد بلغ القرآنی منه فی:(10)عشر آیات،عدا البسلمة.و کان مجموع الشواهد الشعریة فی تحقیق الفوائد:(5)خمسة شواهد،إلا نظم الحریری الذی بلغ:(32)اثنین و ثلاثین بیتا.

کانت طریقة حبیب اللّه فی الاستشهاد مختصرة-شأن المنهج الذی اتّخذ و السبیل

ص:284

الذی طغی علی عموم الرسالة-،إذ کان یورد فی الشاهد القرآنی ما اقتضاه الشاهد حسب،آیة کاملة لاختصارها،أو جزء آیة،و فی بعض التسمیة فقط؛للعلم بها.کقوله:

منها:الهمزة ممّا کان أوّله همزة وصل بعد همزة الاستفهام،کما فی قوله[تعالی]:

أَصْطَفَی الْبَنٰاتِ عَلَی الْبَنِینَ (1).

و قوله:«و منها:الألف من(اسم)،فی البسملة؛لمکان کثرة الاستعمال،فلذا لم ینقص من: بِاسْمِ رَبِّکَ (2)،و منها:الألف فی:(اللّه)،و(الرّحمن)،مطلقا،و إن لم یکونا فی البسملة؛لما ذکر».

و قوله: أَیْنَمٰا تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ (3)،..و: وَ إِمّٰا تَخٰافَنَّ مِنْ قَوْمٍ (4)،فإنّ(ما) فی هذه الأمثلة.

زائدة؛فهی حرف.توصل(أن)النّاصبة للفعل بکلمة(لا)النّافیة،أو الزّائدة،کما فی قوله[تعالی]: مٰا مَنَعَکَ أَلاّٰ تَسْجُدَ (5)،و قوله: لِئَلاّٰ یَکُونَ لِلنّٰاسِ عَلَی اللّٰهِ حُجَّةٌ (6)

و قوله:«و لا یخفی أنّ الرّسوم فی المصاحف الجدیدة[هکذا](إذن)،بالنّون،کما هو قول المازنی،و المبرّد،تشبیها ب(لن،و أن).و ربّما یفرّق بین ما إذا عملت،فبالألف،و ما إذا لم تعمل،فبالنّون؛فرقا بینها و بین(إذا)».

و هنا نجد المفارقة فی التوثیق و الاستشهاد إذ أنّ النصّ القرآنی بالألف(إذا)دون النون فی المصحف الشریف،و ما ذهب إلیه العلماء(المازنی،و المبرّد)اللذین ذکر حبیب اللّه هو ما علیه الاتّفاق فی نصّ القرآن لیس غیر ذلک.

ص:285


1- (1)) -سورة صافات،الآیة 153.
2- (2)) -کما فی قوله تعالی: فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ .سورة الواقعة،الآیة 74 و 96؛سورة الحاقة،الآیة 52 و سورة العلق؛الآیة 1، اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ .
3- (3)) -سورة نساء،الآیة 78.
4- (4)) -سورة انفال،الآیة 58.
5- (5)) -سورة اعراف،الآیة 12.
6- (6)) -سورة نساء،الآیة 165.
القراءات القرآنیة:

و نجد فی الرسالة أیضا اهتماما من المؤلّف بالقراءات القرآنیة،التی تدخل فی موضوع المسائل الإملائیة،فنلحظه یورد القراءة بالاعتماد علی مراجعها فی الأمور التی تتعلق بذلک،من نحو قوله:«و هذا إنّما یصحّ لو قلنا بالبناء حینئذ،و أمّا لو قلنا:بعدمه، لمّا قرئ[قوله تعالی]: مِنْ خِزْیِ یَوْمِئِذٍ (1)بالجرّ-فلا،إلاّ أنّ المشهور البناء؛و لذا تکتب الهمزة من(إذ)حینئذ بصورة الیاء؛..».

و قوله:«و فی التّنزیل: لٰکِنَّا هُوَ اللّٰهُ رَبِّی (2)،أی:(لکن أنا اللّه ربّی)،...».قال:«و قد یقرأ،کذلک فی الوصل أیضا؛دفعا لالتباسه ب(لکنّ)المشدّدة،..».

الشاهد الشعری:

أمّا الشاهد الشعری،فقد کان یذکر البیت کاملا،و شطر بیت(صدرا أو عجزا)حسب، أو جزء شطر،مع ذکر اسم الشاعر.فی أحیان بالتصریح باسمه:کقوله:(قال ابن حزم الظاهری).و فی أخری بعدمه،کقوله:(قال الشاعر)،أو قوله:«و لذا إلتزموا فی قوله:

[من الرجز]

علّفتها تبنا،و ماء باردا. .................

» و قوله:«کما فی قوله:[من الطویل]

رأیتک لمّا أن عرفت وجوهنا

صددت و طبت النّفس یا قیس عن عمرو

».

أو جزء بیت من دون ذکر أی اسم،من ذلک قوله:و یلحق ب(إلی)،(حتّی)؛لکونها بمعناها،و لکنّها إذا دخلت علی الضّمیر،فبالألف (3)،کما فی:[من الوافر]

........... ...حتّاک یا ابن أبی زیاد

»

ص:286


1- (1)) -سورة هود،الآیة 66.
2- (2)) -سورة کهف،الآیة 38.
3- (3)) -أی:تکتب بالألف.

و الملاحظ أنّ الشواهد الشعریة التی تمثل بها المؤلّف هو أن بعضها شواهد فی غیر أبوابها المعقودة فی الفوائد؛لما تحویه من أدلة قد عرضها النحویون فی الأبواب الأخری، لکن حذق المؤلّف و استیعابه لجذور العلم،و کثرة اطلاعه،یجعله قادرا علی التمثل و الاستشهاد فی غیر مسألة واحدة،فیأتی الموضوع متناسقا من غیر مأخذ؛فالشاهد بیان لموضع الرسم و الکتابة و الخطّ.

هذه أهمّ الظواهر المنهجیة و أسلوبیة التألیف التی تجلّت فی رسالة(هدایة الضبط فی عمل الخطّ).

مخطوطات الکتاب،و نسبته:

لم تشر کتب الفهارس و التراجم العامة التی ترجمت للمؤلّف إلی الرسالة:(هدایة الضبط فی علم الخط)،إلا ما ذکره المؤلّف نفسه فی ترجمة حیاته،فهرس کتبه-سیأتی -،و کذلک مرکز إحیاء التراث الإسلامی إذ ذکر أنّ الرسالة لها نسختان،إحداهما:فی مجموعة برقم:(909)،ضمّت سبع رسائل،وقعت الرسالة فیها برقم:(3)،بنسخ(حسن الشریف الکاشانی)،و هی:

1-آداب الناظر.

2-لب النظر.

3-(هدایة الضبط فی علم الخط)،و تحت-فی الفهرسة-عنوان(إملاء) (1)..مطلبنا.

و الأخری (2):فی مجموعة رقمت ب(1198)،و احتوت رسالتین،ذکرت فیها الرسالة برقم:(1)،بالعنوان نفسه...

و قد منّ اللّه-سبحانه و تعالی-علینا بالحصول علی کلتا النسختین،مصوّرتین (3).

ص:287


1- (1)) -ینظر:المخطوطات العربیة فی مرکز إحیاء التراث الإسلامی،ج 2،صص 54-57.
2- (2)) -ینظر:المصدر نفسه،ج 2،صص 241-242.
3- (3)) -قال تعالی: وَ لاٰ تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ إِنَّ اللّٰهَ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ البقرة:من الآیة 237.-
وصف المخطوط:
النسخة الأولی:

و هی نسخة بخمس عشرة ورقة،

کتبت بخط النسخ فی أغلب الحروف مع التلفیق بین الخطوط القریبة من النسخ کالثلث،و الإجازة(التوقیع)،إلا نصف الصفحة الأخیرة فی عشرة أسطر منها حسب،کتبت بالخطّ الفارسی(النستعلیق)،دون جانبی الصفحة التی ذیلت بخطّ الناسخ،بالنسخ أیضا.

کتبت بخطّ واضح مقروء،تقیّدت بعض کلماتها بالحرکات و الشکل،تحتوی کل صفحة منها:(18)سطرا،فی متوسط عدد کلمات(17)،إلی:(18)کلمة،و بقیاس:

(23*18 سم).مع قلّة الأخطاء النحویة،و عدم التمییز بین همزة القطع و وصلها،و بعض الرموز الکتابیة ک(ح-)،و(کک).و الخطیطات التی تشیر إلی أماکن ینبغی التأمّل فیها؛ لأنها فقرة أو بدایة سطر.

و کل صفحة منها مؤطّرة بإطار مستطیل،و فی نهایة الصفحات المقابلة فی أسفلها علی یسار القاری کلمة أو کلمتان من الصفحة التالیة لها؛للتصفح أو التعلیقة،علی الرغم من ترقیم الصفحات من قبل الناسخ فی وسط أعلی کلّ صفحة،إذ تبدأ الأولی منها بالرقم (23)،و تنتهی ب(37)،یتصدرها عنوانها،و العنوانات الأخری:(الفوائد)بخطّ عریض أغمق من الخطّ الذی سارت علیه حروف الرسم فی عموم المخطوط.

و جاء فی أولها:«هذه وجیزة فی علم الخط المسمّاة بهدایة الضّبط»،و ینتهی القول بها باسم الناسخ،هکذا:«هو اللّه قد وقع الفراغ[من کتابة هذه الرسالة]بید أقل خلق اللّه اللطیف،تراب أقدام الطّلاب حسن الشّریف الکاشانی الأصل».الذی کتب المجموعة- المرقمة برقم المرکز و ختمه-کلّها فی سنة 1309 ه،فی کاشان.

و قد رمزنا لهذه النسخة بالرمز:(ح).

ص:288

النسخة الثانیة:

و هی فی خمس عشرة ورقة أیضا،

بید أنّ ما یمیّزها من أختها(النسخة الأولی)جملة أمور تتجلّی فی وصفها،أعنی:هذه النسخة.

کتبت النسخة بخطّ اعتیادی قریب إلی النسخ،فی أغلبه مقروء و بعضه بجهد،مع بعض المزج الذی فیه،و کثرة الأخطاء،و بعض الزیادات و البیاض و السقط.

کل صفحة منها مختلفة فی السطور،إذ یحتوی کلّ منها علی ما یتراوح بین(25)،إلی (30)سطرا فی الصحیفة الواحدة،و کلّ سطر منها یشتمل علی(9)،إلی(17)کلمة، مقیّدة فی بعضها بالشکل،تنوین النصب،...و کسرة الهمزة التی رسمت علی الکرسی، حسب.مع بعض الخطوط کقلامة ظفر فی الأماکن التی یراد التنبیه علیها أو بدایة الفقرة فیها.و فی بعض صفحاتها استدراکات للسقط فی الجهة الیمنی أو الیسری من القارئ، کتبت بشکل عمودی؛بسبب انتقال النظر.

کل صفحة منها بقیاس(21*11/5 سم)،و فی نهایة کل فی الجهة السفلی الیسری من القارئ کلمة أو کلمتان؛للتعلیقة و الوصل بین الصفحات،فضلا عن الأرقام فی أعلی الصفحة.

و قد خلت النسخة من تسمیة العنوان إلا ما صرّح به حبیب اللّه فی حدیثه عن منهجه- تقدم-،من البدایة تتصدرها الاستعانة و من بعد البسلمة،و فی الجهة الیمنی العلیا منها من جهة القارئ ختم المرکز مع تملیک بصورة الختم أیضا،و عند التحقیق منه تبیّن لنا أنّه للناسخ(السید ضیاء الدین).

و فی نهایة المخطوط القول:«تمّ الکتاب بعون اللّه الملک الوهاب علی ید ضیاء الدین بن نصر اللّه الموسوی الکاشانی فی(26)شهر جمادی الأولی سنة 1312 ه» (1).و قد کتب بشکل هرمی،قمته فی الأسفل،قاعدته إلی الأعلی.

و قد رمزنا لهذه النسخة بالرمز:(ض).

ص:289


1- (1)) -فی هذا الذیل بعض الأخطاء،و هی:(تمة)بدلا من(تمّ).و(ملک)بدلا من(الملک)التی أثبتناها.و قد أضفنا أیضا رمز(ه).
النسخة المعتمدة:

لقد اعتمدنا فی التحقیق علی کلتا صورة النسختین المحفوظتین فی مرکز إحیاء التراث الإسلامی بالمجموعة المرقمة:(909)،و بالمجموعة المرقمة ب(1198)، و المذکورتین فی فهرس المخطوطات العربیة فی مرکز احیاء التراث الاسلامی،ج 2، صص 54-57.و ج 2،صص 241-242.کما تقدم.

و علی الرغم من قرب النسختین من عهد المؤلّف،لم نتخذ إحداهما أصلا،علی ما یمیز(ح)نسخة حسن الشریف الکاشانی،و وضوحها مع قلّة أخطائها،من(ض)نسخة ضیاء الدین بن نصر اللّه الموسوی الکاشانی.بل کان الرأی أن أحداهما مکملّة للأخری فی التوثیق و التحقیق،عند المقابلة،و المعارضة،مع الاستیناس بالمتون القدیمة و لا سیّما شرح الشافیة فی علمی الصرف و الخطّ؛للرضی،و مجموعة الشافیة أیضا.

و قد بدأ لنا أمر عند ذلک،و هو أنّهما یتفقان فی بعض الأخطاء،فصار الوصول إلی أن نسخة ضیاء الدین،کأنّها منسوخة من نسخة حسن الشریف الکاشانی،و قد یؤید ذلک القرب المکانی فکلاهما فی کاشان،مع سبق(ح)علی(ض).

و لقد استوثقنا من اسم الرسالة،و نسبتها إلی مؤلّفها؛إذ ذکرها المؤلف فی الفهرس الذی أعدّه هو بنفسه عند ترجمته فی اللباب برقم:(11) (1)،فضلا عن ذکر اسمه(المؤلّف) مرتین مرّة فی البدایة و أخری فی النهایة،فی کلتا نسختی المخطوط،مع العنوان فی النسختین،و غیر ذلک من القوائم المتقدمة التی أنجزت لإحصاء تراثه.

منهجنا فی التحقیق:

لما کانت الرغبة شدیدة فی الإفادة من هذه الرسالة،و مبادئ علم الخطّ،حاولنا قدر الوسع إخراج نصّها بصورة علمیة علی ما یرضاه المؤلّف(رحمه اللّه)؛فکان منا العمل المنهجی فی التحقیق و التوثیق علی الوجه الآتی:

ص:290


1- (1)) -ینظر:ذریعة الاستغناء،ص 16.

-تحریر النصّ علی وفق القواعد الإملائیّة المعروفة،و ضبط ما یحتاج إلی ذلک،مع الإصلاح فی الأصل،و الاشاره إلی بعضها فی الهامش،فضلا عن حلّ الرموز التی استخدمها الناسخ مثل:(ح-)،للدلالة علی کلمة(حینئذ)،و(کک)،للدلالة علی (کذلک)،فأثبتناه من غیر اشاره.و کذلک ألفاظ کتبت علی غیر اقتضاء القاعدة النحویة، و الإملائیة؛لإنّها من قبل النساخ مثل:تأنیث الفعل مع تذکیر الفاعل و کذا العکس.

و عدم التمییز بین همزتی القطع و الوصل،أو کتابتها متوسطة أو متطرفة و غیرها من الأمور الفنیة التی کانت،ککتابة الابیات الشعریة بصورة نثریة دون البیت(صدرا و عجزا)؛فأخذنا ذلک بالنظر...

-حاولنا قدر الإمکان تحریک النصّ،بنیة و ترکیبا.

-کان توثیق الآیات القرآنیة علی ما اقتضاه التحقیق وضعها بین قوسین مشجّرین هکذا:[...]فی المتن،و الإشارة إلی مکانها من السورة مع رقمها فی الهامش،و من ثمّ إثبات تمام الآیة کاملا؛ضمانا لمجریات الدقّة فی النصّ القرآنی،و عدم الالتباس فی موطن الشاهد،و لا سیّما المتشابه منها.

-تخریج الأبیات الشعریة التی تمثّل بها المؤلّف،مع بیان الشاهد فیها،و الإحالة علی المصادر التی وردت فیها کالمتون و الکتب النحویة و اللغویة...و تکمیل البیت الذی استشهد به المؤلّف صدرا أو عجزا،مع تسلسل ترقیمه،و الإشارة إلیه فی الهامش...

-الإحالة علی المصادر الرئیسة التی أفاد منها المؤلّف،فی مسائل کثیرة،منها آراء العلماء،و کذلک الخلاف..و القراءة القرآنیة..

-الترجمة لأعلام الذین أخذ عنهم المؤلّف،و التعریف بهم،مع مظانّ ذلک.

-المقارنة فی بعض المسالک التی وردت فی الکتب الإملائیة و الصرفیة و النحویة.

-التعلیق علی بعض الأمور التی تشکل.

-توضیح الکلمات و الدلالة علی معانیها،بالإعانة من المتون اللغویة،نحو:لسان العرب؛لابن منظور و غیرها-،و هو کثیر،و لا سیّما فی الشواهد الشعریة التی تحقّقت بها،و عقدت من أجلها الفوائد.

ص:291

-جعلنا عنوانات جانبیة رئیسة فی بدایة الفوائد و الفصول،لغرض الفهرسة الداخلیة للموضوعات التی تناولها المؤلف،و قد وضعناها بین قوسین أو عاضدتین هکذا:

[...].

-صیّرنا ما أضفناه علی النصّ بین قوسین معقوفتین هکذا:[...]،لما سقط أو زید فی النسختین،و کذلک ما اقتضاه السیاق،مع الإشارة إلیه فی الهامش.

-وضعنا أرقام الصفحات التی کانت فی أعلی کلّ صفحة من نسخة(ح)داخل القوسین المعقوفتین[].

و بعد،فنرجو أن نکون قد وفّقنا فی تقریب النصّ إلی القارئ الکریم بصورة علمیة عصریة جیّدة علی قدر الإمکان،خدمة للتراث للغوی،و الإسلامی،و إحیاء لذکر العلامة حبیب اللّه الشریف الکاشانی(رحمه اللّه تعالی).

رَبَّنٰا إِنَّنٰا سَمِعْنٰا مُنٰادِیاً یُنٰادِی لِلْإِیمٰانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنّٰا رَبَّنٰا فَاغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا وَ کَفِّرْ عَنّٰا سَیِّئٰاتِنٰا وَ تَوَفَّنٰا مَعَ الْأَبْرٰارِ (1)...و آخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین.

ص:292


1- (1)) -سورة آل عمران،الآیة 193.

برگه اول نسخه خطی ح«هدایة الضبط»

ص:293

برگه آخر نسخه خطی ح«هدایة الضبط»

ص:294

برگه اول نسخه خطی ض«هدایة الضبط»

ص:295

برگه آخر نسخه خطی ض«هدایة الضبط»

ص:296

[خطبة الکتاب]

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم و به نستعین (1)

الحمد للّه مبدع الصّور،و الصّلاة (2)علی محمّد و آله خیر البشر.

و بعد،

فیقول العبد الواثق باللّه ابن علیّ مدد حبیب اللّه:فلا یخفی أنّ القلم أحد اللسانین (3)إذ

ص:297


1- (1)) -فی(ض)،(و به نستعین)مقدمة علی البسلمة.
2- (2)) -فی(ح،ض)،بالرسم القرآنی،هکذا:(الصلوة).و هو استخدام الناسخ،و سیأتی أنّ الألف فیها تحذف للتفخیم.و نحن الیوم نرسمها کما أثبتناها،و سنعمل علیه فی الآخریات،إذا ما وردت فی المخطوط کذلک من دون الإشارة فی الهامش إلیها.
3- (3)) -تناولت مصادر تراث الأدب العربی(القلم)فی أبواب شتی،فی الوصف،و المدح، و المقارنة،و غیرها،إبتداء من کتاب اللّه سبحانه و تعالی. قال الجاحظ(ت 255 ه)،و هو فی معرض بین أنواع الدلالة فی البیان،و منها الخطّ،و الحظوة الّتی له قال:«فأمّا الخطّ،فممّا ذکر اللّه عزّ و جلّ فی کتابه من فضیلة الخطّ و الإنعام بمنافع الکتاب،قوله لنبیّه(علیه السلام): اِقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ* اَلَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ* عَلَّمَ الْإِنْسٰانَ مٰا لَمْ یَعْلَمْ (سورة العلق،الآیات 3-5)،و أقسم به فی کتابه المنزل،علی نبیّه المرسل،حیث قال: ن،وَ الْقَلَمِ وَ مٰا یَسْطُرُونَ (سورة القلم،الآیة 1)،و لذلک قالوا:القلم أحد اللّسانین،کما قالوا: قلّة العیال أحد الیسارین.و قالوا:القلم أبقی أثرا،و اللسان أکثر هذرا. و قال عبد الرّحمن بن کیسان:استعمال القلم أجدر أن یحضّ الذّهن علی تصحیح الکتاب،من استعمال اللّسان علی تصحیح الکلام.و قالوا:اللسان مقصور علی القریب الحاضر،و القلم-

کلّ قاصد لمعنی من المعانی،کما یبیّن مقصوده (1)بلفظه،کذلک یمکن له أن یبیّنه بکتبه.

فکما قرّروا لتقویم الأوّل (2)،و تصحیحه أصولا و قواعد (3)،کذلک مهّدوا لکیفیّة (4)،الثّانی (5)قواعد و ضوابط،و سمّوه بالخطّ،فهو:علم بأصول تعرف بها کیفیّة تصویر اللفظ بحروف هجائه (6).

و قائدته:حفظ القلم،و هو کلّ ما یکتب به عن غلط (7)التّصویر.

ص:298


1- (1)) -فی(ض):(مقصود).
2- (2)) -أی:اللفظ،و الکلام.
3- (3)) -فی قانونی:الصرف و النحو.
4- (4)) -أی:العمل العلمی،و التصرّف الفکری التطبیقی.و ینظر:الاقتضاب فی شرح أدب الکتاب؛ابن السید البطلیوسی ق 1،ص 54.
5- (5)) -أی:الخط و الکتابة.
6- (6)) -قال ابن الحاجب(ت 464 ه):«الخطّ:تصویر اللفظ بحروف هجائه إلا أسماء الحروف إذا قصد بها المسمّی،نحو قولک:اکتب جیم،عین،فا،را،فإنّک تکتب هذه الصّورة(جعفر)، لأنّها مسمّاها خطّا و لفظا».الشافیة لابن الحاجب؛شرح رضی الدین الاسترآبادی،ج 3، ص 214،و ینظر:مجموعة الشافیة،ج 1،ص 371،ج 2،ص 264،و شرح ابن الوحید علی رائیة ابن البوّاب،ص 13،و همع الهوامع،ج 3،ص 500،و المطالع السعیدة؛السیوطی،ج 2، ص 369.مع بعض الاختلاف دون المضمون.
7- (7)) -الغلط:هو وضع الشیء فی غیر موضعه و یجوز أن یکون صوابا فی نفسه،و لیس ما

و موضوعه:حروف الهجاء (1)من حیث إنّها مکتوبة (2).

و نحن نبیّن لک جملة ممّا یتعلّق بهذا العلم (3)،فی هذه الرّسالة المسمّاة،ب(هدایة الضّبط فی علم الخطّ)،المشتملة علی:مقدّمة،و فوائد (4)،و خاتمة:

أمّا المقدّمة:

ففی تحقیق متعلّق الکتابة

فنقول:إنّ من البیّن الواضح أنّ بعض الأفعال لا یمکن تعلّقه ببعض الأمور،بمعنی:أنّه

ص:299


1- (1)) -قال ابن جنی(ت 392 ه):«اعلم أن أصول حروف المعجم(أی:الحروف الهجائیة)عند الکافة تسعة و عشرون حرفا،فأوّلها الألف و آخرها الیاء علی المشهور من ترتیب حروف المعجم إلا أبا العباس فإنه کان یعدّها ثمانیة و عشرین حرفا و یجعل أولها الباء و یدع الألف من أوّلها و یقول:هی همزة لا تثبت علی صورة واحدة و لیست لها صورة مستقرّة فلا اعتدها مع الحروف التی أشکالها محفوظة معروفة...».سرّ صناعة الإعراب،ج 1،ص 41.
2- (2)) -أی:من هذه الجهة،أعنی:(الکتابة)،لا من جهة أخری؛إذ إنّ جهات دراسة الحروف الهجائیة لها من الحیثیات ما لا یخفی.قال رضی الدین الاسترآبادی(ت 686 ه):«و البحث فی أن المراد باللفظ هو الاسم أو المسمی غیر البحث فی أن ذلک اللفظ کیف یصور فی الکتابة، و المراد بقوله،یعنی:(ابن الحاجب):"الخطّ تصویر اللفظ بحروف هجائه"هو الثانی دون الأوّل».شرح الشافیّة،ج 3،ص 215.
3- (3)) -أی:ما یتعلّق بحروف الهجاء فی واقعها الکتابی الخطّی،فی التصویر،و هو المقصود من هذه الرسالة،کما أفصح عن ذلک المؤلّف فی أوّل صدرها.
4- (4)) -فی(ض):(فی فوائد)،من غیر واو العطف.

لا یصلح لذلک بالذّات (1)،أو بالعرض؛کأن یکون هناک منع وضعیّ (2)،أو استعمالیّ (3)؛فلذا لا یقال:(قرأت الرّمّان).و لا(أکلت الماء).و لا(نکحت الکتاب)،و أمثال ذلک ممّا لا یخفی؛و لذا إلتزموا فی قوله:[من الرجز]

1-علّفتها تبنا،و ماء باردا. ................

(4)

بحذف الفعل من جنس السّقی (5).

و فی قوله:[من الکامل]

2-................. قلت:اطبخوا لی جبّة،و قمیصا

(6)

ص:300


1- (1)) -سقطت(بالذات)من ض؛بسبب انتقال النظر.و المعنی:أی:بحقیقته،و معناه الدلالی القارّ به.
2- (2)) -أی:بوضع الواضع،و ملاحظاته فی التصوّر عند الوضع بالأصل.
3- (3)) -أی:فی الوضع اللغوی،و الاستعمال العربی.و ینظر:کتاب سیبویه،ج 1،ص 25،قوله: باب الاستقامة فی الکلام و الإحالة.
4- (4)) -البیت من الشواهد النحویة المجهولة القائل،التی یستشهد بها فی أبواب:الحذف،و المفعول معه،و العطف علی المشاکلة.و عجزه: حتّی شتت همّالة عیناها. و یروی:حتی(بدت)و(غدت).بدلا من(شتت).ینظر فی:معانی القرآن؛الفرّاء،ج 1،ص 14، و الخصائص؛ابن جنی،ج 2،ص 431،و أمالی الشریف المرتضی،ج 4،ص 170، و الإنصاف؛الأنباری،ج 2،ص 613،و شرح جمل الزجاجی؛ابن عصفور،ج 2،ص 453، و لسان العرب؛ابن منظور،ج 2،ص 287،و مغنی اللبیب؛ابن هشام الأنصاری،ج 2، ص 828،و أوضح المسالک،ج 2،ص 215،و شرح،ج 2،ص 275،و المقاصد النحویة (شواهد العینی)،ج 3،ص 101،و خزانة الأدب؛البغدادی،ج 1،ص 499.
5- (5)) -أی علفتها تبنا،و سقیتها ماء.و فی تقدیر المحذوف خلاف،ینظر:المصادر المتقدّمة.
6- (6)) -البیت ینسب للشاعر جحظة أبی الحسن بن جعفر البرمکی(ت 326 ه)ینظر فی:جمهرة الأمثال؛لأبی هلال العسکری،ص 227.و لباب الآداب؛لأبی منصور الثعالبی،ج 2، ص 101،و قد نسب خطأ ل(أبی الرقعمق أحمد بن محمد الانطاکی ت 399 ه)فی:معاهد-

بإرادة المشاکلة (1).

و لا یخفی أنّ من هذا القبیل فعل الکتابة بالنّسبة إلی بعض الأمور،فلا یقال:(کتبت زیدا)،مع إرادة مسمّاه،و عینه.

نعم،صحّ:(کتب زید)،علی الفاعلیّة؛لصحّة صدور الکتابة عنه،بخلاف وقوعها علیه،إلاّ إذا أرید[23]بقوله:(زیدا) (2)،هذا اللفظ،و صوّر ما اشتمل علیه من الحروف.

و حینئذ،فکتابه اللفظ:عبارة عن تصویره بصورة خاصّة (3)،و إلاّ،فاللفظ من حیث هو لفظ (4)یتلفّظ به الإنسان لا یمکن کتابته؛لخروجه حینئذ عن الوصف المذکور،و لو قلت:(کتبت القرآن)،و أردت به ما بین الدفّتین مطلقا (5)،قرئ،أم لم یقرأ.صحّ؛إذ

ص:301


1- (1)) -قال الحموی(ت 837 ه):«المشاکلة فی اللغة هی المماثلة،و الذی تحرر فی المصطلح عند علماء هذا الفن أنّ المشاکلة هی:ذکر الشّیء بغیر لفظه لوقوعه فی صحبته کقوله تعالی: وَ جَزٰاءُ سَیِّئَةٍ مِثْلُهٰا [سورة الشوری،الآیة 40]،فالجزاء عن السیئة فی الحقیقة غیر سیّئة، و الأصل و جزاء سیّئة عقوبة مثلها..».خزانة الأدب،ج 2،ص 253.و ینظر:المطوّل، ص 648.و مثله قول الشاعر المتقدّم.
2- (2)) -فی نحو:(کتبت زیدا).
3- (3)) -أی:تصویره المقصود برسم حروف هجائه.
4- (4)) -فی کونه أصواتا تشتمل علی الحروف الهجائیة،آلته:الصوّت نفسه.
5- (5)) -فی(ح):(مطلق)،من غیر تنوین.

الکلمات ممّا یقبل الکتابة بأعیانها (1)،و مسمیّاتها (2)،و کذلک لو أردت به کلّ ما یقرأ،إذ المراد:کتبت ما یصلح لأن یقرأ،و مثله:(الشّعر)،و کلّما یصلح لأن یتلفّظ به.

و الحاصل أنّ المسمّی لا یکون متعلّق الکتابة،إلاّ إذا کان من قبیل الألفاظ،و لا یخفی أنّ من الأمور ما یصلح لتعلّق الکتابة به من جهتیه:مسمّاه،و اللفظ الدّال علیه،مثل:

(القرآن).إذ یجوز لک أن تقول:(کتبت القرآن)،و ترید به:مسمّاه،من نحو:

اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ فٰاطِرِ السَّمٰاوٰاتِ (3).و أن تقول:(کتبته)،و ترید به:هذا اللفظ،أی:(ق، ر،آ،ن).و کذلک کلّما کان مسمّاه من قبیل الألفاظ.

و أمّا الفوائد،فسبع:

اشاره

(4)

الأولی:

[فی کتابة الحروف مفردة أو مرکبة]

حروف الهجاء تکتب کما ینطق بها،فیما ترکّب منها،إلاّ إذا أرید أسماؤها (5)،أو ما سمّی بها من غیرها (6)،فإذا قیل لک:اکتب(الزّای (7))،من(زید)،فاکتب(ز)،لا(زای)؛

ص:302


1- (1)) -فی:(ح،ض):(بأعیانه)،و ما أثبتناه أنسب.
2- (2)) -فی:(ح،ض):(و بمسمیاته)،و ما أثبتناه أنسب.
3- (3)) -سورة فاطر،الآیة 1.
4- (4)) -فی(ح):(أمّا القوائد).
5- (5)) -سقطت(النطق)من ض،و فی(ح)(المنطق)،و حملها علی الأول أنسب؛للعطف،و للمعنی السّیاقی.
6- (6)) -من الذوات البشریة و غیرها.قال رضی الدین الاسترآبادی(ت 686 ه):«حق کل لفظ أن یکتب بحروف هجائه،أی:بحروف الهجاء التی رکب ذلک اللفظ منها إن کان مرکبا،و إلا فبحرف هجائه،سواء کان باللفظ ما یصح کتابته کأسماء حروف التهجی،نحو:ألف،با،تا،جیم، و کلفظ الشعر و القرآن و نحو:ذلک،أو ما لا یصح کتابته،کزید و الرجل و الضرب و الیوم و غیرها..».شرح الشافیة،ج 3،ص 214،و ینظر:مجموعة الشافیة،ج 1،ص 370،و همع الهوامع،ج 3،ص 500.
7- (7)) -فی(ح،ض):(الزاء)،عموما،لذا سنعمل علی کتابة الصحیح،مع عدم الإشارة إلیه إذا-

فإنّ(الزّای)اسم ل(ز)،من(زید)،و المقصود منک کتابته هو حرف من حروفه،لا الاسم الموضوع له (1).

و إذا قیل لک:(اکتب زیدا)،کان المطلوب کتابة حروف هذا اللفظ،فیکتب هکذا:

(زید)،لا(الزّای)،و(الیاء)،و(الدّال).

نعم،لو أرید الاسم (2)،فالواجب کتابة ما یدلّ علی الحروف المذکورة،و لیس ذلک إلاّ المرکّب،فیکتب(زای) (3)،و(یاء)،و(دال)،لا(ز)،و(ی)،و(د)؛فإنّها فی أنفسها حروف،لا أسماء (4)،کما لا یخفی.

و هذه قاعدة جاریة فی غیر حروف الهجاء أیضا من سائر الحروف (5)،فإذا قیل لک:اکتب (الباء)فی:(مررت بزید)،فاکتب(ب)،لا(الباء)؛فإنّه اسم ل(ب)؛و لذا یسند إلیه،فیقال:

(الباء)حرف،و یعود الضّمیر إلیه،فیقال:(الباء)تجرّ،و هذا نظیر قولک:(ضرب فعل)،فإنّ (ضرب)هذا،اسم ل(ضرب)الدالّ علی الزّمان،[24]و لیس فی نفسه الفعل.

و کما تتبع (6)الکتابة النّطق (7)،کذلک یتبع النطق (8)الکتابة أیضا،فإذا قیل لک:انطق ب(الزّای)من(زید)،فقل:(ز)،و لا تقل:(زای)؛فإنّ(زید) (9)لم یکن مرکّبا إلاّ من

ص:303


1- (1)) -أی:حروف من حروف(زید)،أی:و لیس اسم الحرف منه.
2- (2)) -أی:الاسم من الحرف.
3- (3)) -الکتابة فی الأصل المخطوط علی أمر التهجی،علی أن هذه الألف(الهمزة)لیست من الحروف الأصلیّة.ینظر:المنصف؛ابن جنی،صص 36،407.
4- (4)) -فی(ض):(الأسماء).و المعنی من(ح)،أی:لا أسماء الذوات المسمّی بها.
5- (5)) -کحروف المعانی:حروف الجرّ:(ب،ل،ک،..)،مثلا.
6- (6)) -فی:(ح،ض):(یتبع)،و ما أثبتناه أنسب.
7- (7)) -فی(ح):(المنطق).
8- (8)) -سقطت(النطق)من ض،و فی(ح)،(المنطق)،و حملها علی الأوّل أنسب؛للعطف، و للمعنی السیاقی.
9- (9)) -أی:لفظ(زید)،فیکون قصد لفظة.

الحروف المفردة،و قد حکی أنّ الخلیل (1)قال لأصحابه:«کیف تنطقون بالجیم من (جعفر)،فقالوا:(جیم)،فقال:إنّما نطقتم بالاسم،و لم تنطقوا بالمسؤول عنه» (2).

نعم،إذا قیل لک:انطق بالفاعل،فی:(ضربت)،فقل:(التّاء)،و لا تقل:(ت)؛فإنّه لیس باسم حتّی یکون فاعلا،فتدبّر (3)!.

و لو سمّی بحرف،فالمکتوب اسمه،کما ذکر (4).و علی هذا فلو قلنا:إنّ فواتح السّور

ص:304


1- (1)) -هو أبو عبد الرحمن الخلیل بن أحمد بن عمرو بن تمیم الفراهیدی الأزدی الیحمدی،من أئمة اللغة و الأدب،و واضع علم العروض،أخذه من الموسیقی و کان عارفا بها.و هو أستاذ سیبویه النحوی.ولد فی البصرة،و عاش فقیرا صابرا.قال النضر بن شمیل:ما رأی الراؤون مثل الخلیل،و لا رأی الخلیل مثل نفسه.توفی سنة(175 ه).له کتاب"العین"فی اللغة، و"معانی الحروف"،و"جملة آلات العرب"،و"تفسیر حروف اللغة"،و کتاب"العروض"، و"النقط و الشکل"و"النغم".ینظر:ترجمته فی أخبار النحویین البصریین؛السیرافی، ص 38،و الفهرست؛ابن الندیم،ص 48،الأنساب؛السمعانی،ج 4،ص 184،و نزهة الألباء؛الأنباری،ص 45-48،و معجم الأدباء،ج 11،صص 72-77،و أنباه الرواة،ج 1، ص 341،و وفیات الأعیان؛ابن خلکان،ج 2،ص 220،و سیر أعلام النبلاء؛الذهبی،ج 7، ص 429،و تهذیب التهذیب؛ابن حجر،ج 3،ص 141،و بغیة الوعاة؛السیوطی،صص 450 -451،و هدیة العارفین؛باشا البغدادی،ج 1،ص 350،و معجم المؤلفین،ج 4،ص 112، و الأعلام؛الزرکلی،ج 2،ص 314،و الفراهیدی عبقری من البصرة؛المخزومی،ص 30.
2- (2)) -کذا فی الشافیة؛لابن الحاجب،و شرحها؛لرضی الدین الاسترآبادی،ج 3،ص 214، مجموعة الشافیة،ج 1،ص 372،ج 2،ص 265.و فی کتاب سیبویه،ج 3،ص 320،النصّ هکذا:«قال الخلیل یوما و سأل أصحابه:کیف تقولون إذا أردتم أن تلفظوا بالحرف.و قال:أقول: که و به.فقلنا:لم ألحقت الهاء فقال:رأیتهم قالوا:عه فألحقوا هاءا حتّی صیّروها یستطاع الکلام بها لأنّه لا یلفظ بحرف.فإن وصلت قلت:ک،و ب،فاعلم یا فتی کما قالوا:عه یا فتی.فهذه طریقة کلّ حرف کان متحرّکا و قد یجوز أن یکون الألف هنا بمنزلة الهاء؛لقربها منها،و شبهها بها، فتقول:با،و کا،کما تقول:أنا».و عنه فی شرح شواهد الشافیة؛البغدادی،ج 4،ص 427.
3- (3)) -سقطت(فتدبر)من(ض).
4- (4)) -فی بدایة التعریف قوله:«حروف الهجاء تکتب کما ینطق بها،فیما ترکّب منها،إلاّ إذا-

أسماء لمسمّیات خاصّة،فالواجب کتابتها کذلک،فیکتب(طاها)،(یاسین) (1).

و أمّا لو قیل:إنّ المراد بها الإشارات و التّنبیهات (2)،فاللازم کتابتها مفردة،مثل:(یس)،و (الم)،فلیتأمّل.

الفائدة الثانیة:
اشاره

[فی الابتداء و الوقف علی الحروف]

الکلمة إمّا أن تصلح لأن یبتدأ بها،و یوقف علیها،أو للأوّل خاصّة،أو للثّانی کذلک (3)،

ص:305


1- (1)) -قال الرضی:«و کذلک بأن تکون أسماء السور کما قال بعضهم،أو أسماء أشخاص کما قیل: إن(یس،و طه)اسمان للنبی صلی اللّه علیه و آله و سلّم،و(ق)اسم جبل،و(ن)اسم للدواة، و غیر ذلک أو تکون أبعاض الکلم،کما نسب إلی ابن عبّاس،(رضی اللّه عنه)،أنّه قال فی(الم): إنّ معناه:أنا اللّه أعلم،و غیر ذلک ممّا قیل فیها».شرح الشافیة،ج 3،ص 316.
2- (2)) -قال الزمخشری(ت 538 ه):«إعلم أن الألفاظ التی یتهجی بها أسماء،مسمّیاتها الحروف المبسوطة التی منها رکبت الکلم،فقولک:-ضاد-اسم سمّی به"ضه"من ضرب إذا تهجّیته،و کذلک:را،و با:اسمان لقولک:ره،و به؛و قد روعیت فی هذه التّسمیة لطیفة،و هی أنّ المسمّیات لمّا کانت ألفاظا،کأسامیها و هی حروف وحدان و الأسامی عدد حروفها مرتق إلی الثلاثة،اتّجه لهم طریق إلی أن یدلّوا فی التسمیة علی المسمّی فلم یغفلوها،و جعلوا المسمّی صدر کلّ اسم منها کما تری،إلا الألف فإنّهم استعاروا الهمزة مکان مسمّاها؛لأنّه لا یکون إلاّ ساکنا».تفسیر الکشّاف،ج 1،ص 30،و ما بعدها کذلک،فی أن هذه فواتح السور المراد بها التّنبیه علی أنّ القرآن الکریم مرکّب من هذه الحروف کألفاظکم التی تنطقون بها؛فعارضوه إن قدرتم،فهو إذن،تحد لهم.و ینظر:التفسیر الکبیر؛الرازی،ج 2،ص 3،و شرح الشافیة؛ الرضی،ج 3،ص 216.
3- (3)) -قال رضی الدین:«أصل کل کلمة فی الکتابة أن ینظر إلیها مفردة مستقلّة عمّا قبلها و ما بعدها،فلا جرم تکتب بصورتها مبتدأ بها و موقوفا علیها،فکتب من(ابنک)بهمزة الوصل؛لأنک لو ابتدأت بها،فلا بدّ من همزة الوصل،و کتب(ره زیدا)،و(قه زیدا)بالهاء،لأنک إذا وقفت-

و لیس لنا ما لا (1)یصلح لشیء منهما.

و الحکم فی الثّانی (2):أن یکتب متّصلا بما بعده إذا کان علی حرف واحد،کما فی:

(بزید)،و(لزید)،و(کزید)،إذ یقال:(بزید مررت)،و(لزید أکرمتک)،و(کزید أنت).

و لکن لا یجوز الوقف؛إذ من أحکامه السّکون،و هو-هنا-معتذر،بخلاف ما إذا کان علی حرفین،فصاعدا؛فإنّه یکتب منفصلا،کما(فی الدّار)،و(من زید)،و(لیت عمرا (3)فی الدّار)،إذ یجوز الإبتداء بأمثال هذه الحروف،و لکن لا یوقف علیها،و دلیل المسألتین:أنّ الحرف الواحد؛لخفّته،مقتض للاتّصال بغیره؛لیحصل له الاستقلال بالتّبعیّة بخلاف الأکثر،فتدبّر!.

و الحکم فی الثّالث (4):أن یکتب متّصلا بما قبله مطلقا،کما فی الضّمائر المتّصلة؛إذ لا یصحّ الإبتداء بها أصلا،فلو لم تکتب متّصلة؛لارتفع الفرق بینها و بین المنفصلة، فتدبّر!.

و الحکم فی الأوّل:أن یکتب کما یبتدأ به،و یوقف علیه،بمعنی أنّه یراعی أوّله کما یراعی أوّل الکلمة المبتدأ بها،و آخره کما یراعی آخر الکلمة،إذا وقف علیها.

و من الأوّل قولک:(عجبت من ابنک)،فیکتب بالهمزة،فإنّها،و إن وجب إسقاطها عند الوصل،و لکن لو ابتدأ بهذه الکلمة،و لوحظ حال قطعها عمّا قبلها؛لکانت الهمزة علی حالها،کما فی قولک:(ابنی أکرمک).و کذلک حال(ابنة،و ابنم،و اسم،واست،

ص:306


1- (1)) -سقطت(لا)من(ض)؛بسبب انتقال النظر.
2- (2)) -أی:فی الوقف.
3- (3)) -فی(ح،ض):بالواو هکذا:(عمروا)علی الرغم من تنوین النصب.
4- (4)) -أی:فی الضمائر المتّصلة؛لتمییزها من المنفصلة.

و اثنان،و اثنتان،و اثنین،و اثنتین،و امرؤ،و امرأة،و ایمن (1)اللّه)،و نحو:(الإکتساب، و الإقتدار،و الإنصراف،[25]و الإستخراج).

و کذلک کلّ مصدر بعد ألف فعله أربعة أحرف،فصاعدا،و فعله مطلقا.و کذلک الأمر من الثّلاثیّ المجرّد؛إذا کان ما بعد حرف المضارعة ساکنا.

و الحاصل أنّ کلّ ما یجب وصله یکتب (2)کحال القطع،بمعنی:أنّ العبرة لیست باللفظ مطلقا،بل بالأصل.نعم،فی کثیر من المصاحف القدیمة کتابة آیة(الثّقلان) (3)بدون الألف.

و من الثّانی (4)قولک:(ره زیدا)،و(قه (5)عمرا (6))،و(مه أنت؟)،و(مجیء مه جئت؟)، و(رحمة)،فیکتب جمیع ذلک بالهاء؛لوجوب إلحاق(هاء)السکت بما یبقی علی حرف واحد،فی حال الوقف،بشرط إن لم یکن قبله شیء،أو کان،و لم یکن کالجزء ممّا قبله؛ لاستقلاله.و وجوب إبدال(تاء)التّأنیث الاسمیّة(هاء) (7)،بخلاف نحو:(حتّام،و علام و إلام،و وقت (8)،و أخت،و بنت،و بنات،و هیهات،و لم یخشه،و لم یغزه،و لم یرمه)، فیکتب بلا(هاء)؛لعدم وجوب الإلحاق فی الوقف،بل یجب ترکه فی:(وقت،و أخت، و هیهات،و بنت،و بنات،و کیت،و زیت).

ص:307


1- (1)) -أی:قسمی.ینظر:القاموس المحیط؛الفیروزآبادی،ج 4،ص 279.
2- (2)) -مکررة فی(ض).
3- (3)) -قصد لفظة،و إلاّ فالثقلین.یعنی:فی قوله تعالی: سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ الثَّقَلاٰنِ .سورة الرحمن،الآیة 31.و الشاهد فی الآیة:کتابة(الثقلان)،من دون الألف،و الیوم فی المصاحف الحدیثة الطبع تکتب بالألف.
4- (4)) -یعنی:فی حال الوقف.
5- (5)) -فی(ض):(قد)تحریف.
6- (6)) -فی(ح):(عمروا)،بالواو.
7- (7)) -ک(القائمة)فی الوقف.ینظر:شرح المقدّمة المحسبة؛ابن بابشاذ،ج 2،ص 466، و الإیضاح فی شرح المفصل؛ابن الحاجب،ج 2،ص 314.و شرح جمل الزجاجی:ابن عصفور،ج 2،ص 437،و شرح الشافیة؛للرضی،ج 2،ص 390.
8- (8)) -فی(ض):(وووقت).

و قوله:(کیف البنون و البناه) (1)،شاذّ،کقول من قال:(هیهاه (2))،فی:(هیهات) (3)،و من قال:(الضارباه)،فی:(الضاربات).

و ما جاز فیه الأمران فی الوقف کذلک هنا،کالصّلاة،علی ما قیل (4)،و لا یجوز فی:

(ثمّت،و ربّت،و ضربت)،إلا(التّاء) (5).

و الحاصل أنّ کلّ ما یوقف علیه ب(الهاء)،یکتب بها أیضا،و تعیین مظانّ ذلک یطلب من البحث فی الوقف (6)(7).

ص:308


1- (1)) -جاء فی سرّ صناعة الإعراب؛لابن جنی،ج 2،ص 263:«حکی قطرب عن طییء أنّهم یقولون:کیف البنون و البناه،و کیف الأخوة و الأخواه،قال:و ذلک شاذّ،..».و ینظر: المفصل؛الزمخشری،ص 515،و شرح الشّافیة،ج 3،ص 218.
2- (2)) -فی(ض):(هنهاه).
3- (3)) -جاء فی لسان العرب:«هیهات:کلمة معناها البعد،و قیل:هیهات کلمة تبعید،..التاء مفتوحة مثل کیف،و أصلها هاء و ناس یکسرونها علی کلّ حال بمنزلة نون التثنیة...و اتفق أهل اللغة أنّ التاء من:هیهات لیست بأصلیة أصلها هاء.قال أبو عمرو بن العلاء،إذا وصلت هیهات فدع التاء علی حالها،و إذا وقفت فقل:هیهات هیهاه،قال ذلک فی قول اللّه عزّ و جلّ: هَیْهٰاتَ هَیْهٰاتَ لِمٰا تُوعَدُونَ سورة المؤمنون،الآیة 36..».لسان العرب،ج 13،ص 553،و ینظر: أدب الکاتب،ص 252،و معانی القرآن؛الفرّاء،ج 2،ص 236،و معانی القرآن و إعرابه؛ الزجاج،ج 4،ص 11،و إعراب القرآن؛النحاس،ج 3،ص 92،و التبیان فی إعراب القرآن؛ العکبری،ج 2،ص 149،و المفصل؛الزمخشری،ص 203،و شرح الشافیة؛للرضی،ج 2، ص 218.
4- (4)) -ینظر:باب الهجاء،ص 47،و شرح اللمحة البدریة،ج 2،ص 299،و أوضح المسالک؛ ابن هشام الأنصاری،ج 3،ص 311.
5- (5)) -لمشابهتها الأفعال فی العمل،ینظر:شرح المقدمة المحسبة،ج 2،ص 466.
6- (6)) -هنا قد ذکر فی(ض):(رأیت فی بعض المصاحف القدیمة کتابة آیة الثقلان بدون)،و هذه عبارة مقحمة زائدة من الناسخ،کما هو بیّن،و قد تقدّم ذکرها.
7- (7)) -ینظر:کتاب التکملة؛لأبی علی الفارسی،ص 199،و المفصل للزمخشری و شرحه؛-

و لا یخفی أنّه إذا أردت إلحاق(الهاء)ب(حتّام)،و نحوه،فالواجب إلحاقها (1)فی الکتابزة،و یجوز کتابة(حتّی)بالیاء؛لزوال الاتّصال حینئذ.

و کذلک کلّ ما یوقف علیه بالألف،فیکتب بها أیضا،کما فی الاسم المنوّن المنصوب، نحو:(رأیت زیدا،و فرسا)،بخلاف المجرور،و المرفوع،فیکتب:(جاءنی زید)، و(مررت بزید).

و کما فی:(أنا)،قال الشّاعر (2):[من الرمل]

3-أنا من أهوی و من أهوی أنا نحن روحان حللنا بدنا

و فی التّنزیل: لٰکِنَّا هُوَ اللّٰهُ رَبِّی (3)،أی:(لکن أنا اللّه ربّی)،و قد یقرأ،کذلک فی الوصل (4)أیضا؛دفعا لالتباسه ب(لکنّ (5))المشدّدة،و قد یوقف علی(أنا)بالهاء،فیقال:

(أنه)،فیکتب کذلک (6).

ص:309


1- (1)) -فی(ض):(إلحاق).
2- (2)) -و هو أبو مغیث الحسین بن منصور الحلاّج الزاهد المشهور المتوفی 309 ه،ینظر البیت فی الدیوان،ص 77،و فی:فیض القدیر؛المناوی،ج 2،ص 397،و روح المعانی؛الآلوسی، ج 2،ص 164.
3- (3)) -سورة الکهف،الآیة 38.
4- (4)) -فی(ض):(الفصل).فی قراءة ابن عامر،ینظر:السبعة فی القراءات؛ابن مجاهد البغدادی:188،و الحجّة فی القراءات السبع؛ابن خالویه،ص 244،و الإقناع فی القراءات السبع؛ابن خلف الأنصاری،ص 422.
5- (5)) -فی(ض)،رسمت هکذا:(لاکن).
6- (6)) -قال الرضی معلّقا علی قول ابن الحاجب،قال:«قوله:(و من ثمّ وقف)أی:من جهة زیادة الألف فی آخر(أنا)وقفا وقف علی(لکنا)بالألف؛لأنه(أنا)فی الأصل جاءت بعد(لکن)ثم نقلت حرکة همزة«أنا»إلی النون و حذفت،کما فی نحو:(قد افلح)ثم أدغمت النون فی النون، و ابن عامر یثبت الألف فی لٰکِنَّا هُوَ اللّٰهُ سورة الکهف،الآیة 38 وصلا أیضا؛لیؤذن من أول-

و کذلک کلّ ما یوقف علیه بحذف الیاء،فیکتب بذلک،کما فی:(مررت بقاض، و جاءنی قاض)،بخلاف نحو (1):(القاضی)،و(قاضیا) (2)،فإنّ الأوّل بالیاء،و الثّانی بالألف.

و فی کلمة(إذن)،خلاف (3)،و لکنّ المشهور الوقف علیها بالألف؛تشبیها[26]لها

ص:310


1- (1)) -سقطت(نحو)من(ض).
2- (2)) -أی فی حالة الرفع و النصب،کقولنا:(جاء القاضی).و(رأیت القاضی)،(رأیت قاضیا).
3- (3)) -اختلف العلماء فی(إذن)،نوعها،و معناها،و رسمها،و لفظها عند الوقف علیها.و قد أورد ابن هشام الأنصاری هذا الخلاف،إذ قال فی المسألة الثالثة-هو ما یعنینا من الموضوع-قال: اختلف«فی لفظها عند الوقف علیها،و الصحیح أن نونها تبدل ألفا تشبیها لها بتنوین المنصوب، و قیل:یوقف بالنون؛لأنّها کنون لن و أن،روی عن المازنی و المبرّد بالنون،و عن الفرّاء إن عملت کتبت بالألف،و إلاّ کتبت بالنون؛للفرق بینها و بین(إذا)،و تبعه ابن خروف».مغنی اللبیب،ج 1،ص 31.و روی السیوطی(ت 911 ه)بسند منقول عن أبی حیّان الأندلسی(ت 745 ه)أن المبرّد کان«یقول:أشتهی أن أکوی ید من یکتب(إذن)بالألف،لأنّها مثل:أن، و لن،و لا یدخل التنوین فی الحروف».همع الهوامع،ج 3،ص 501،و ینظر:حروف المعانی؛ الرمّانی،ص 117،و سرّ صناعة الإعراب،ج 2،ص 679،و الحلل فی إصلاح الخلل؛ البطلیوسی،ص 265،و شرح جمل الزجاجی،ج 2،صص 170-172،و شرح الشافیة؛ الرضی،ج 3،ص 218،و ارتشاف الضرب؛أبو حیّان الأندلسی،ج 1،ص 392،و ما بعدها، و الجنی الدانی؛المرادی،ص 361،و شرح قطر الندی؛ابن هشام،ص 327،و الإتقان،ج 2، ص 106،و الأشباه و النظائر؛السیوطی،ج 2،ص 165،و حاشیة الخضری،ج 2،ص 399.

بالمنوّن المنصوب،قال ابن هشام (1)فی المغنی (2):«و کذا رسمت فی المصاحف» (3).

و لا یخفی أنّ الرسوم فی المصاحف الجدیدة[هکذا] (4)(إذن)،بالنّون (5)،کما هو قول المازنی (6)،و المبرّد 7،تشبیها ب(لن،و أن).و ربّما یفرّق بین ما إذا عملت 8،

ص:311


1- (1)) -هو جمال الدین أبو محمد عبد اللّه بن یوسف بن أحمد بن هشام الأنصاری الحنبلی النحوی، کان بارعا فی عدّة علوم،لا سیّما العربیّة،فإنّه کان فارسها و مالک زمامها،توفّی سنة إحدی و ستّین و سبعمائة.و دفن بمقابر الصّوفیة خارج باب النصر من القاهرة،و له من التصانیف: الشرح علی ألفیة ابن مالک فی النحو المسمّی ب«بالتوضیح»،و"البردة"و"شرح بانت سعاد" و کتاب"المغنی"و غیر ذلک.ینظر:ترجمته فی:الدرر الکامنة؛ابن حجر،ج 2،صص 310، 308؛النجوم الزاهرة:ابن تغری بردی،ج 10،ص 761،و بغیة الوعاة،صص 541-542؛ و شذرات الذهب؛ابن العماد،ج 6،صص 191-192؛و مفتاح السعادة:طاش کبری،ج 1، صص 159-160،و کشف الظنون؛حاجی خلیفة،صص 124،154،406،و معجم المؤلفین،ج 6،ص 163،و المدارس النحویة؛شوقی ضیف،ص 346.
2- (2)) -فی(ض):(إلحاق).
3- (3)) -و هو أبو مغیث الحسین بن منصور الحلاّج الزاهد المشهور المتوفی 309 ه،ینظر البیت فی الدیوان،ص 77،و فی:فیض القدیر؛المناوی،ج 2،ص 397،و روح المعانی؛الآلوسی، ج 2،ص 164.
4- (4)) -زیادة لإیضاح السیاق.
5- (5)) -فی المصحف الشریف-الیوم-بالألف،قال تعالی: مَا اتَّخَذَ اللّٰهُ مِنْ وَلَدٍ وَ مٰا کٰانَ مَعَهُ مِنْ إِلٰهٍ إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلٰهٍ بِمٰا خَلَقَ وَ لَعَلاٰ بَعْضُهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ سُبْحٰانَ اللّٰهِ عَمّٰا یَصِفُونَ .سورة المؤمنون،الآیة 91.و القول فی المتن:«کما هو قول المازنی و المبرّد»الآتی لیس الأمر فیه کما قال.فقد أوّل الدسوقی هذا القول(و هو قول ابن هشام الأنصاری)قال،أی:الدسوقی:«قوله: (یعنی:ابن هشام الأنصاری)و المازنی و البرّد.أی:علی مقتضی قولهما فی قولهما فی الوقف، و هذا غیر المصحف؛لاتفاقهم علی سمها فیه بالألف،و یوقف بالنون.و خطّان لا یقاسان خطّ العروض،و خطّ المصحف..».حاشیة الدسوقی علی مغنی اللبیب،ج 1،ص 57.
6- (6)) -هو أبو عثمان بکر بن محمد بن عثمان بن حبیب بن بقیة المازنی البصری النحوی؛کان إمام عصره فی النحو و الأدب،أخذ الأدب عن أبی عبیدة،و الأصمعی،و أبی زید الأنصاری، و غیرهم،و أخذ عنه أبو العباس المبرد و به انتفع،و له عنه روایات کثیرة،و للمازنی تصانیف-

فبالألف (1)،و ما إذا لم تعمل،فبالنّون؛فرقا بینها و بین(إذا).

[نون التّوکید الخفیفة]

و حکی أنّه:لا خلاف فی أنّ الوقف علی:(اضربن)،للمفرد المذکّر المؤکّد بالنّون الخفیفة یکون بالألف،فیکتب:(اضربا (2))،کذلک (3).

ص:312


1- (1)) -أی:فتکتب بالألف.
2- (2)) -کما فی قوله تعالی: کَلاّٰ لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنّٰاصِیَةِ .سورة العلق،الآیة 15.و نحن نصوّرها الیوم بالنون:(اضربن).
3- (3)) -قال ابن هشام الأنصاری:«الکوفیون یختارون کتابته بالنون علی اللفظ،و البصریون یکتبونه بالألف لان علیه بالألف،ألا تری أنّک لو وقفت علیها لقلت:یا زید لا تضربا،و کذلک قوله عز و جلّ: لَنَسْفَعاً بِالنّٰاصِیَةِ سورة العلق،الآیة 15،و لا خلاف بین القرّاء و العلماء، و کذلک قوله: وَ لَیَکُوناً مِنَ الصّٰاغِرِینَ سورة یوسف،الآیة 32،الوقف علیه بالألف»شرح-

و لکن یجوز(اضربن)؛حملا علی(اضربن)،للواحدزة،و(اضربن)،للجمع المذکّر، و(هل تضربن)،کذلک،و(هل تضربن)،للواحدة،فإنّها لا تکتب إلا کذلک،و إن اقتضی القیاس عود المحذوف،کما فی الوقف.

و قد ذکرت (1)لوجه الخروج عن القیاس أمور (2)[تفصیلها] 3لا یلیق بهذا المختصر،فلیتدبّر!.

ص:313


1- (1)) -فی(ح،ض):(ذکر)،و ما أثبتناه أنسب.
2- (2)) -قال رضی الدین الاسترآبادی:«و أمّا اضربن فلا کلام فی أن الوقف علیه بالألف؛فالأکثر یکتبونه بالألف،و من کتبه بالنون فلحمله علی أخویه:أی اضربن و اضربن،کما یجیء،و إنّما کان قیاس اضربن بالواو و الألف لما تقدّم فی شرح الکافیة أنک إذا وقفت علی النون الخفیفة المضموم ما قبلها أو المکسور هو رددت ما حذف لأجل النون:من الواو و الیاء فی نحو اضربوا و اضربی،و من الواو و النون فی هل تضربون،و من الیاء و النون فی هل تضربین،فکان الحقّ أن یکتب کذلک بناء للکتابة علی الوقف،لکن لم یکتب فی الحالین إلا بالنون،لعسر تبیّنه:أی لأنّه یعسر معرفة أن الموقوف علیه من اضربن و اضربن و هل تضربن و هل تضربن کذلک:أی ترجع فی الوقف الحروف المحذوفة،فانه لا یعرف ذلک إلا حاذق بعلم الإعراب،فلمّا تعسّر معرفة ذلک علی الکتاب کتبوه علی الظاهر،و أمّا معرفة أنّ الوقف علی اضربن-بفتح الباء- بالألف فلیست بمتعسرة،إذ هو فی اللفظ ک«زیدا و رجلا»قوله(یعنی:ابن الحاجب):"أو لعدم تبیّن قصدها"أی:لو کتبت بالواو و الیاء،و الواو و النون،و الیاء و النون،لم یتبین:أی یعلم هل هو ممّا لحقه نون التوکید أو ممّا لم یلحقه ذلک،و أمّا المفرد المذکر نحو اضربا،فلم یلتبس،-
الفآئدة الثالثة:
اشاره

[فی کتابة الهمزة]

إذا کانت فی کلمة همزة،فإمّا:أن تکون فی أوّلها،أو فی وسطها،أو فی آخرها.

[الهمزة الأولی]

فإن کان الأوّل،فتکتب الهمزة بالألف مطلقا،سوآء کانت مفتوحة،أو مضمومة،أو مکسورة،کما فی:(أسد)،و(أحد)،و(إبل).

و لا فرق فیها بین کونها همزة قطع،کما ذکر، (1)أو وصل،کما فی:(اکتب،و انصر)؛ و الوجه فی ذلک:أنّ الهمزة تقارب الألف فی المخرج (2)،مع أنّ الألف أخفّ حروف اللین، و أنّ قیاس حروف الهجاء (3)،أن تکون أوّل حرف من أسمائها (4)،مثلا:(ب)،أوّل الباء، و(ت)،أوّل التاء (5)،و هکذا.و إذا رأینا أنّ الهمزة أوّل الألف،علمنا اتّحادهما فی الأصل (6)،فلیتأمّل.

ص:314


1- (1)) -هنا عبارة مقحمة فی(ح،ض)،و هی:(و نحو:اکتب،و انصر)،علی الرغم من ذکرها بعد ذلک،کما هو فی المتن.
2- (2)) -ینظر:سرّ صناعة الإعراب،ج 1،ص 46،و شرح المفصل؛ابن یعیش،ج 9،ص 107.
3- (3)) -فی(ض):(للهجاء).
4- (4)) -ینظر:شرح الشافیة؛الرضی،ج 3،ص 220.
5- (5)) -ینظر:شرح الشافیة؛للرضی،ج 3،ص 220.
6- (6)) -قال ابن جنی(ت 392 ه):«إعلم أن الألف التی فی أوّل حروف المعجم هی صورة الهمزة فی الحقیقة و إنما کتبت الهمزة واوا مرة و یاء أخری علی مذهب أهل الحجاز فی التخفیف،-

و لا فرق فی هذا الحکم بین ما إذا اتّصل بالهمزة شیء،و ما إذا لم یتّصل،فیکتب:(ما أجد (1))،و(کأسد).

و قد استثنی من ذلک کلمة(لئلا)،مدغم:(لأن لا)،فإنّه یکتب بالیاء (2)؛لکثرتها فی کلامهم،مع کراهة(لألا)،کما لا یخفی.

[الهمزة المتوسطة]

و إن کان الثّانی (3)،ففیه صور:

منها:أن تکون الهمزة ساکنة،و حینئذ،فتکتب بما یجانس حرکة ما قبلها من الحروف،فإن کانت الحرکة فتحة،فبالألف (4)،کما فی:(یأکل،و یأمل)،أو (5)ضمّة، فبالواو،کما فی:(یؤمن)،و(یؤثر)،أو (6)کسرة،فبالیاء،کما فی:(یئس)،فإنّ طریق تخفیف الهمزة فی هذه الموادّ أن تبدل بالألف (7)،و فی کثیر من الخطوط کتابة الهمزة فوق هذه الحروف؛و لعلّه لئلاّ یتوهّم الإبدال[27].

ص:315


1- (1)) -فی(ح،ض):(ماجد)،و قد ذکرنا ما یقتضیه التمثیل؛بدلالة أن الکتابة فی الأصل علی الرسم القرآنی فی حذف الألف.و إن کان فی بعض المظانّ:(بأحد،کأحد،و لأحد)،هکذا. ینظر:الشافیة لابن الحاجب و شرحها؛للرضی،ج 3،صص 220،219.
2- (2)) -أی:تکتب الهمزة علی کرسی الیاء.
3- (3)) -أی:کانت الهمزة حرفا ثانیا.
4- (4)) -أی:فتکتب بالألف.
5- (5)) -فی(ح،ض):(واو)،و الأنسب ما أثبتناه.
6- (6)) -فی(ح،ض):(واو)،و الأنسب ما أثبتناه.
7- (7)) -ینظر:شرح المقدّمة المحسبة؛ابن بابشاذ،ج 2،ص 449،و باب الهجاء،ص 40.

و منها:أن تکون متحرّکة مع سکون ما قبلها،و حینئذ فتکتب بحرف مجانس لحرکتها،کما تقدّم.ففی:(یسأل)،بالألف،و فی:(یلؤم)،بالواو؛لأنّه من:(لؤم (1)،یلؤم)، ک(کرم،یکرم)،و(شرف یشرف)،و فی:(یسئم)،بالیاء،من:(السّأم)،و هو:الملالة (2).

و قیل:بحذف الهمزة فی الکتابة مطلقا،فیکتب:(یسل،و یلم،و یسم).و قیل:

تحذف إذا کانت مفتوحة مع کونها بعد الألف (3)،فتکتب فی:(سائل)علی وزن:ضارب؛ (سال).و قیل:تحذف المفتوحة مطلقا.و قیل:تحذف الهمزة إن خفّفت بإدغام،کما فی:

(خطیّة)،فی:(خطیئة (4))،أو بنقل حرکة ثمّ حذف،کما فی:(مسلة)،فی:(مسألة)حیث نقل فتح الهمزة إلی السّین،فحذفت (5).

و منها:أن تکون متحرّکة مع حرکة ما قبلها و حینئذ فالصور تسع،إذ الحرکة فی کلّ منهما إمّا فتحة،أو کسرة،أو ضمّة،و الحاصل من ضرب الثّلاث،فی الثّلاث ما ذکر، و یکتب فی غیر ما کانت همزته (6)مضمومة مع کسر ما قبلها،و ما کانت مکسورة مع ضمّ ما قبلها بما یجانس حرکة الهمزة،ففی:(مؤجّل)،و(رؤوس)،و(رؤوف (7))،و(لؤم)،

ص:316


1- (1)) -فی(ح):(لأم)،و فی(ض)،(لام)من غیر الهمزة.
2- (2)) -یقال:سئم الشیء،و منه سئمت منه،أسأم سأما،سأمة،سآما،سآمة:مل،و رجل سؤوم، و قد أسأمه هو،و السآمة:الملل و الضجر.ینظر:لسان العرب:مادة:(سأم)،ج 12،ص 280.
3- (3)) -قال الرضی:«الأکثرون علی ترک صورة الهمزة المفتوحة بعد الألف استثقالا للألفین؛ فیکتبون ساءل بألف واحدة..».شرح الشافیة،ج 3،ص 220،و ینظر:شرح جمل الزجاجی؛ ابن هشام الأنصاری،ص 354.
4- (4)) -فی(ض):(خطیّة).
5- (5)) -أی:حذفت الهمزة.ینظر:شرح المقدّمة المحسبة،ج 2،ص 452،و شرح المفصل؛ابن یعیش،ج 9،ص 107 و بعدها،و شرح الشافیة؛الرضی،ج 3،ص 221،و مجموعة الشافیة، ج 1،ص 374،و همع الهوامع،ج 3،ص 505.
6- (6)) -فی(ض):(همزة).
7- (7)) -فی(ح،ض):(رؤس)،(رؤف)بواو واحدة.قال ابن الدهان النحوی:«إن کان بعد الهمزة واو لیست بواو الجمع نحو واو"فعول"و"مفعول"فأنت مخیّر:إن شئت کتبت ذلک بواوین،و إن شئت بواو واحدة،..»باب الهجاء،ص 42،و ینظر:أدب الکاتب؛ابن قتیبة،ص 268.

بالواو،و فی:(فئة)،و(سئم)،و(یئس)،و(مستهزئین)،بالیاء.

و فی:(سأل)،و(مائة)،بالألف،فإنّ تخفیف هذه الکلمات یکون بالتّسهیل المشهور:

و هو أن یلفظ بین الهمزة (1)،و الحرف المجانس لحرکتها،و یسمّی:(بین بین المشهور) (2)أیضا.

و فی کتابتهما،أی:ما کانت همزته مضمومة مع کسر ما قبلها،و بالعکس،کما فی:

(سئل،و(یقرئک)،و(یستهزئون)-خلاف (3).فقیل:یکتب کما ذکر،أی:بالحرف المجانس لحرکة الهمزة،ففی:(سئل)بالیاء،و فی:(یقرئک)،و(یستهزئون)،بالواو، و قیل:تکتب بالحرف المجانس لحرکة ما قبلها،ففی:(سئل):(سؤل)،بالواو،و فی:

(یقرئک)،و(مستهزئون):(یقریک)،و(مستهزیون)؛لأنّ تسهیلهما کذلک.و هذا هو التّسهیل غیر المشهور (4)،و یسمّی:(بین بین البعید) (5)،أیضا.

و تحقیق هذه المسألة یطلب فی باب تخفیف الهمزة من علم الصّرف (6)،و القراءة (7).

ص:317


1- (1)) -فی(ض):(الهمزة مضمومة).
2- (2)) -ینظر:شرح الشافیة؛الرضی،ج 3،ص 35.
3- (3)) -ینظر:فی ذلک:التکملة؛لأبی علی الفارسی،ص 219،و شرح المقدّمة المحسبة،ج 2، ص 461،و باب الهجاء،ص 42،و شرح المفصل؛ابن یعیش،ج 9،ص 108،و شرح الشافیة؛للرضی،ج 3،ص 34،و حاشیة ابن جماعة علی شرح الجاربردی،ج 1،ص 257.
4- (4)) -فی(ح،ض):(الغیر المشهور)،و الصحیح ما أثبتناه.
5- (5)) -ینظر:شرح الشافیة؛الرضی،ج 3،ص 35.
6- (6)) -ینظر:کتاب سیبویه،ج 2،ص 163،و التکملة،ص 212،و سرّ صناعة الإعراب:148، و شرح المقدّمة المحسبة،ج 2،ص 452،و نزهة الطرف؛المیدانی،ص 39،و اللباب؛ العکبری،ج 2،ص 443،و شرح المفصل؛ابن یعیش،ج 9،ص 107،و شرح الشافیة؛ الرضی،ج 3،صص 24،32،35،و مجموعة الشافیة،ج 1،ص 250،ج 2،ص 172،و من الکتب الحدیثة التی درست التسهیل مثلا:الأصوات اللغویة؛إبراهیم أنیس:72،و فی البحث الصوتی عند العرب؛خلیل العطیة،ص 32.
7- (7)) -ینظر:البرهان فی علوم القرآن؛الزرکشی،ج 1،ص 320،و الإقناع فی القراءات السبع؛ ابن خلف الأنصاری،ص 246،و من الکتب الحدیثة:القراءات القرآنیة؛می فاضل،ص 65.
[الهمزة المتطرفة"الختامیة"]

و إن کان الثالث،أی:کانت الهمزة فی آخر الکلمة،فینظر إلی ما قبلها،فإن کان ساکنا،حذفت فی الکتابة،کما فی:(خبء (1))،فلیتأمّل.

و إن کان متحرّکا،فبحرکة ما قبلها،أی:بالحرف المجانس لهذه الحرکة،کما فی:

(قرأ،و(یقرئ)،و(ردؤ).و لا فرق فی ذلک بین کون الهمزة متحرّکة،کما ذکر،و کونها ساکنة،کما فی:(لم یقرأ)،و(لم یقرئ)،و(لم یردؤ).

هذا کلّه إذا لم یتّصل بالهمزة ما یمنع[28]من الوقف علیها کالضمیر المتّصل،أو(تاء) التّأنیث،و إلاّ،فتکتب کما تکتب إذا کانت فی الوسط،بمعنی:أنّه ینظر إلیها،فإن کانت ساکنة،فتکتب بالحرف المجانس لحرکة ما قبلها،کما فی:(لم یقرأک)،و(لم یقرئک (2))، من:(قرأ،و اقرأ (3))و فی:(لم یردؤک)،بالواو،و إن کانت متحرّکة مع سکون ما قبلها، فتکتب بالحرف المجانس لحرکتها،ففی:(رأیت ردأک (4))،بالألف،و فی:(عندی ردآؤک)،بالواو،و فی:(عجبت من ردائک)،بالیاء.

و إن قلنا بغیر ذلک من الأقوال المتقدّمة،فالکتابة علی مقتضاه،کما ذکر،و إن کانت متحرّکة مع حرکة ما قبلها،فعلی نحو ما ذکر من التّسهیل علی الخلاف المتقدّم.

نعم،حکی الاتّفاق علی کتابة:(مقروّة)،و(بریّة)،بحذف الهمزة؛رعایة لحال الإدغام؛فإنّ قاعدة الحرفین المدغمین،أن یکتبا بحرف واحد (5).

ص:318


1- (1)) -فی(ح):(جئب)،و فی(ض):(جئت).و الصحیح ما أثبتناه.قال تعالی: أَلاّٰ یَسْجُدُوا لِلّٰهِ الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْءَ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ یَعْلَمُ مٰا تُخْفُونَ وَ مٰا تُعْلِنُونَ سورة النمل، الآیة 25.
2- (2)) -فی(ح)(یقرئک)،بالضمة علی الرغم من جزمه،و من(ض):(لم یقریک ساکنة).
3- (3)) -فی(ح،ض):(قرء،اقرء)مع الحرکات.
4- (4)) -فی(ح):(ردائک)،و فی(ض):(ردانک).
5- (5)) -ینظر:شرح الشافیة؛الرضی،ج 3،صص 162،221.
فصل

[رسم الهمزة مع حروف المدّ]

اعلم أنّ الهمزة إذا کان بعدها حرف مدّ بصورتها،أی:(الواو،أو الیاء،أو الألف)، المتحرّک ما قبلها بما یجانسها،حذفت صورتها،أی:الحرف الّذی یکتب بدل الهمزة، مثال ذلک:(عرفت خطأ)،فإنّ المنوّن المنصوب یکتب بالألف،کما عرفت،فإذا کتبت (1)الهمزة المتحرّکة الّتی قبلها الفتحة بها أیضا،کما هو مقتضی القاعدة،لزم اجتماع المثلین، فیحذف ما یکتب بدل الهمزة،أی:الألف،فإنّ ما بعدها الألف أیضا،فهی کصورة الهمزة، و کذلک نحو:(مستهزئین)،و(مستهزؤون)،فإنّ الأوّل یکتب بالیاء الواحدة؛نظرا إلی أنّه لو صوّرت الهمزة بصورة الیاء،کما هو الضّابط فی الهمزة المتحرّکة المکسور ما قبلها، لزم اجتماع الیاءین،فحذفت الیاء الّتی هی صورة (2)الهمزة.و الثّانی،بالواو الواحدة،إذ لو کتبت صورة الهمزة،أی:الواو کما هو مقتضی القاعدة فی المضموم ما قبله،لزم اجتماع الواوین،فحذفت الواو الّتی هی صورة الهمزة الملفوظة.

قیل:و قد تکتب الیاء فی الأوّل؛لأنّ اجتماع الیاءین خطّا أهون من اجتماع الواوین، و الألفین (3).

هذا کلّه إذا لم یحصل اشتباه کلمة بأخری،و إلاّ،فالعمل علی القاعدة (4)،کما فی:

(قرأا)،تثنیة:(قرأ)،إذ لو کتب(قرأ)،بحذف الألف؛لالتبس بالمفرد،و کما فی:

(یقرأان)،تثنیة:[29](یقرأ)،فإنّه لو حذفت (5)الألف لاشتبه ب(یقرأن)،جمع المؤنّث، و خرج باعتبارنا:حرف المدّ بعد الهمزة،نحو:(مستهزئین)،تثنیة:(مستهزئ)،فإنّها

ص:319


1- (1)) -فی(ح،ض):(کتب).و ما أثبتناه أنسب.
2- (2)) -فی(ح):(الصور).
3- (3)) -ینظر:الشافیة لابن الحاجب،و شرحها؛للرضی،ج 3،صص 222-223،و مجموعة الشافیة؛شرح الجاربردی،ج 1،ص 377.
4- (4)) -فی(ض):(قاعدة).
5- (5)) -فی(ح):(حذف).

تکتب حینئذ بالیاء أیضا،إذ الیاء الّتی بعدها لیست من حروف المدّ؛لفتح ما قبلها،و هو غیر مجانس لها.و قد یوجّه ذلک أیضا،بأنّ هذا للفرق بین التّثنیة،و الجمع؛نظرا إلی أنّ الجمع أولی بالتّخفیف؛لکونه أثقل (1).

ثمّ المعتبر اتّحادهما فی الصورة الکتبیّة،فخرج نحو:(ردائی)،و(کسائی)،ممّا أضیف إلی یاء المتکلّم،فإنّها تکتب حینئذ بمقتضی القاعدة،فإنّ الیاء الّتی هی المضاف إلیها تکتب بصورة مغایرة لصورة الیاء الّتی هی صورة الهمزة (2)،قیل:مع أنّ الأصل فی الیاء المضاف إلیها،الفتح،و سائر الوجوه من السکون و نحوه،فرع علیه،فلا یکون مندرجا تحت اعتبار المدّ.و مثل ما ذکر،نحو:(الجائیّ)ممّا زید فی اللفظ المهموز الآخر،یاء النّسبة؛لما ذکر.

و کذلک،نحو:(لم تقرئی)،للمفردة (3)المخاطبة،ک(لم تضربی)؛للمغایرة فی الصّورة، و لحصول الالتباس بالمفردة الغائبة،أو المفرد المخاطب لو حذفت الیاء الّتی هی صورة الهمزة (4).

الفائدة الرّابعة:
اشاره

[وصل الکلمات و فصلها]-[وصل"ما"]

یجب فی الکتابة وصل الحروف بکلمة(ما)،إذا کانت حرفیّة غیر مصدریّة (5)،و کذلک شبه الحروف من الأسماء المتضمّنة لمعنی الشّرط و الاستفهام،إلا فی:(متی)،مثال ذلک: إِنَّمَا اللّٰهُ (6)،و(کما)،و(ربّما)،فإنّ(ما)الکافّة حرف.و(أینما تکن أکن)،

ص:320


1- (1)) -ینظر:شرح الشافیة؛الرضی،ج 3،ص 223،و مجموعة الشافیة،ج 1،ص 377.
2- (2)) -فی(ض)،مکررة.
3- (3)) -فی(ض):(للمفرد)،تحریف.
4- (4)) -ینظر:شرح المقدّمة المحسبة،ج 2،ص 461،و باب الهجاء،ص 42،و شرح الشافیة؛ الرضی،ج 3،ص 223،و مجموعة الشافیة،ج 1،ص 377،و همع الهوامع،ج 3،ص 507.
5- (5)) -ینظر:الجنی الدانی؛المرادی،ص 322،و:مغنی اللبیب،ج 1،ص 390.
6- (6)) -سورة النساء،الآیة 171.

و أَیْنَمٰا تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ (1)،و(کلّما اتیتنی أکرمتک)،و(حیثما جئتنی أعطیتک)،و(أمّا أنت برّا،فاقترب) (2)و وَ إِمّٰا تَخٰافَنَّ مِنْ قَوْمٍ (3)،فإنّ(ما)فی هذه الأمثلة زائدة؛فهی حرف.

و کذلک یجب الوصل فی(طالما)،و(قلّما)؛فإنّ(ما)کافة للرفع.و کذلک فی (لا سیّما)،علی جمیع الأقوال (4)،فی کلمة(ما)،فلا وجه لتخصیص الذّکر بالحرف کما فی أکثر الکتب (5).

و وجّه الوصل بأنّ الحرف غیر مستقلّ،فجعل کالتّتمّة لما قبله،و للفرق بین(ما) الحرفیّة[و الاسمیّة،فیکتب:(إنّ ما عندی حسن)،و(أین ما وعدتنی؟)،و(کلّ ما وعدتنی خیر)،بالفصل،فإنّ(ما)فی ذلک موصول اسمی،بمعنی:(الذی) (6)،و إنّما قیّدنا الحرفیّة] (7)؛کونها 8غیر مصدریّة،فإنّ المصدریّة و إن کانت حرفا،و لکنّها لکونها کالجزء

ص:321


1- (1)) -سورة النساء،الآیة 78.
2- (2)) -مثل،و أصله:إن کنت برا فاقترب،بحذفت کان،و انفصال الضمیر المتصل(ت الخطاب)، فصار:إن أنت،...ثمّ عوّض ب(ما)فصار:إن ما أنت،...فأدغمت النون فی المیم فصار:إمّا أنت برا فاقترب،ینظر:فی شرح ابن عقیل،ج 1،ص 296،و شرح الإشمونی،مع حاشیة الصبّان،ج 1،صص 383-384،و حاشیة الخضری،ج 1،ص 260.
3- (3)) -سورة الأنفال،الآیة 58.
4- (4)) -أی:فی إعراب(ما)التی(بعد سی)ینظر:الأصول فی النحو؛ابن السرّاج،ج 1،ص 306. و مغنی اللبیب،ج 1،ص 186،و شرح ابن عقیل،ج 1،ص 166،و همع الهوامع،ج 2، ص 285،و حاشیة الصبّان،ج 2،ص 247.و من الکتب الحدیثة:النحو الوافی؛عباس حسن،ج 1،ص 366.
5- (5)) -ینظر:المقدمة المحسبة،ج 2،ص 455،و باب الهجاء،ص 23،و مجموعة الشافیة، ج 1،ص 378.
6- (6)) -ینظر:المصادر المتقدمة،و شرح الجاربردی علی الشافیة،ج 1،ص 378.
7- (7)) -قوله:«و الاسمیّة،فتکتب:«إنّ ما عندی حسن)،و(أین ما وعدتنی)؟،و(کلّ ما وعدتنی خیر)،بالفصل فإنّ(ما)فی ذلک موصول اسمی،بمعنی:(الذی)،و إنّما قیّدنا الحرفیّة»،-

ممّا بعدها تکتب منفصلة،کما فی قولک:[30](إنّ ما صنعت حسن)،أی:(صنعک حسن).

و إنّما (1)استثنینا(متی)،فی قولنا:(متی ما ترکب أرکب)،و إن کان (2)مثل:(أین)، و(حیث)؛لقلّة استعمالها مع(ما)،مع أنّه لو وصلنا؛لزم قلب الیاء ألفا،فیکتب:(متام)، کما فی:(علام)،و(إلام) (3).

و لا یخفی أنّ الغالب فی الأسماء انفصال کلمة(ما)عنها فی الکتابة مطلقا،و لعلّه لذا خصّوا الحکم بالحروف،فلیتأمّل (4).

و اعلم أنّه قد توصل(ما)،ب(من)،و(عن)مطلقا،و إن کانت اسمیّة؛رعایة لحال الإدغام.

فصل

[وصل"أن"]

توصل(أن)النّاصبة للفعل بکلمة(لا)النّافیة،أو الزّائدة،کما فی قوله[تعالی] (5): مٰا مَنَعَکَ أَلاّٰ تَسْجُدَ (6)،و قوله: لِئَلاّٰ یَکُونَ لِلنّٰاسِ عَلَی اللّٰهِ حُجَّةٌ (7).

و أمّا(أن)المخفّفة من المثقّلة،فتفصل کما فی قولک:(علمت أن لا یقوم)،ف(أن)، مخفّفة،لا ناصبة؛لوقوعها بعد العلم؛و الوجه فی ذلک أنّ(أن)المخفّفة فی نیّة الانفصال عن الفعل،إذ اسمها ضمیر شأن مقدّر وجوبا،بخلاف النّاصبة،و قد ذکرت (8)وجوه أخر (9)أیضا.

ص:322


1- (1)) -فی(ض):(إما)
2- (2)) -سقطت(کان)من(ض).
3- (3)) -ینظر:شرح الشافیة؛الرضی،ج 3،ص 224.
4- (4)) -فی(ض):(فلیأمل).
5- (5)) -زیادة لأدب الإیضاح.
6- (6)) -سورة الأعراف،الآیة 12.
7- (7)) -سورة النساء،الآیة 165. (8)-فی(ح،ض):(ذکر)،ما أثبتناه أصحّ.
8- (8)) -فی(ض):(لکونها).
9- (9)) -ینظر:مجموعة الشافیة،ج 1،ص 272،و الجنی الدانی،ص 220،و مغنی اللبیب،-

و توصل(أن)الشرطیّة ب(لا)،أیضا،کما فی قوله[تعالی] (1): إِلاّٰ تَفْعَلُوهُ تَکُنْ (2)(3)، و کذلک ب(ما)کما عرفت؛و ذلک لتأثیرها الجزم فی الفعل،بخلاف المخفّفة.

و اعلم أنّ النّون من(أن)النّاصبة و الشّرطیّة تحذف فی الکتابة (4)،و یقتصر علی صورة المدغم فیه؛و ذلک لأنّ الإدغام مقتض للاتّصال،فیؤکّد بالحذف فی الخطّ أیضا.

فصل

[وصل الظروف ب"إذ"]

یوصل فی الظّروف المضافة إلی لفظة(إذ)الظّرفیّة،کما فی قولک:(یومئذ)، و(حینئذ)،و(ساعتئذ)،قیل:لأنّ الإضافة محصّلة هنا للبناء،بمعنی:أنّ المضاف اکتسب البناء من المضاف (5)إلیه،و هو دلیل شدّة اتّصال الظّرف ب(إذ) (6)حینئذ بصورة الیاء؛إذ الکلمتان حینئذ فی حکم کلمة واحدة،فتکون الهمزة فی الوسط،و قد تقدّم أنّها حینئذ تکتب بحرف مجانس لحرکتها،کما فی:(سئم)،و(یئس).

و الحاصل أنّها بمنزلة الهمزة المتوسّطة المتحرّکة الّتی کان ما قبلها متحرّکا،فلا یعتبر کونها فی الأصل فی أوّل الکلمة حتّی تکتب بالألف مطلقا.

ص:323


1- (1)) -زیادة لأدب السیاق.
2- (2)) -فی(ح)،(لکن):(کمن).و فی(ض):ساقطة.
3- (3)) -سورة الأنفال،الآیة 73.
4- (4)) -فی(ض):(الکتاب).
5- (5)) -فی(ض):(کالمظاف).
6- (6)) -قال الرضی معلّقا علی قول ابن الحاجب،قال:«قوله"فی مذهب البناء"أی:إذا بنی الظرف المقدّم علی إذ؛لانّ البناء دلیل شدة اتصال الظرف بإذ،و الأکثر کتابتهما متّصلین علی مذهب الإعراب أیضا،حملا علی البناء،لأنه أکثر من الإعراب قوله:"فمن ثمّ"أی:من جهة اتّصال الظرف بإذ و کون الهمزة متوسطة کتبت یاء کما فی سئم،و إلا فالهمزة فی الأول،فکان حقّها أن تکتب ألفا کما فی بأحد و لإبل».شرح الشافیة،ج 3،ص 224،و ینظر:شرح المقدّمة المحسبة،ج 2،ص 467،و مجموعة الشافیة،ج 1،ص 379.
فصل

["ألف"أو(أل)التّعریف]"

(أل)التّعریف توصل بما تدخل علیه،و إن قلنا:إنّها بمجموعها حرف التّعریف،کما هو مذهب الخلیل (1)؛لکثرة الاستعمال،فیناسبها[31]الاتّصال الموجب للتّخفیف الکتبی،أو لتنزیلها منزلة العدم؛لسقوطها فی الدّرج (2)،و إن قلنا:بأنّها لیست من همزات الوصل،کما هو ظاهر هذا القول (3)،و أمّا علی قول سیبویه (4):من أنّ اللام فقط حرف

ص:324


1- (1)) -قال سیبویه(ت 180 ه):«زعم الخلیل أن الألف و اللام اللتین یعرّفون بهما حرف واحد کقد،و أن لیست واحدة منهما منفصلة من الأخری...».کتاب سیبویه،ج 3،ص 324.و قد عبّر سیبویه فی مواطن کثیرة فی أن(أل)هی التی تعرف الاسم لا اللام وحدها قال:«و(أل) تعریف الاسم فی قولک القوم و الرجل»کتاب سیبویه،ج 4،ص 6،و ینظر:نفسه،ج 1، ص 372،و ج 3،ص 405.
2- (2)) -أی:فی أثناء الکلام:من درج،یقال:درج الرجل یدرج دروجا و درجانا،أی:مشی و مضی لسبیله.ینظر:لسان العرب،ج 2،ص 266.
3- (3)) -فی کونها حرفا واحدا،و الهمزة للقطع لیس للوصل.
4- (4)) -هو أبو بشر عمرو بن عثمان بن قنبر،الملّقب ب(سیبویه)أدیب،نحوی.أخذ النحو الأدب عن الخلیل بن أحمد،و یونس بن حبیب،و أبی الخطاب الأخفش،و عیسی بن عمر،توفی فی 180 ه.و معنی سیبویه بالفارسیة رائحة التفاح،و یقال:کنیته أبو الحسن و أبو بشر أشهر.من آثاره:کتاب سیبویه فی النحو.تنظر ترجمته فی أخبار النحویین البصریین،ص 48،و نزهة الألباء،صص 71-81،و معجم الأدباء،ج 16،صص 114-127،و أنباه الرواة،ج 2، ص 346،و وفیات الأعیان،ج 1،صص 487،488،و سیر أعلام النبلاء،ج 6،صص 238، 239،و البدایة و النهایة،ج 10،ص 176،و النجوم الزاهرة،ج 2،صص 99-100،و بغیة الوعاة،صص 366-367،و کشف الظنون،ص 1426،و معجم المؤلفین،ج 8،ص 10. و الأعلام،ج 5،ص 81،و من أعلام النحو العربی،ص 19،و سیبویه حیاته و کتابه؛خدیجة الحدیثی،ص 7،و ما بعدها.و المدارس النحویة؛شوقی ضیف،ص 57.

تعریف،فالوجه ظاهر،لعدم استقلالها حینئذ،فتکون کالباء،فی:(مررت بزید)، فلیتأمّل.

و لا تحذف(اللام)،و إن أدغمت کما فی:(الرّجل)،و نحوه ممّا اشتمل علی الحروف الشّمسیّة (1)؛لمکان الالتباس بالاستفهام فی کثیر من المواضع.

و أمّا(أم)التّعریف،و(أل)الاستفهام فی بعض اللغات (2)،فتفصلان،ک(هل)،و(بل)، بلا خلاف (3).

ص:325


1- (1)) -و هی:التاء،و الثاء،و الدال،و الذال،و الراء،و الزای،و السین،و الشین،و الصاد، و الضاد،و الطاء،و الظاء،و اللام،و النون.
2- (2)) -فی لغة طییء و حمیر و أهل الیمن،و هی التی تعرف عند اللغویین بالطمطمانیّة.جاء فی مغنی اللبیب،ج 1،صص 70-71:أنّ(أم)«تکون للتعریف نقلت عن طییء،و عن حمیر، و أنشدوا: ذاک خلیلی و ذو یواصلنی یرمی ورائی بامسهم و امسلمه و فی الحدیث:«لیس من امبر امصیام فی امسفر».کذا رواه النمر بن تولب رضی اللّه عنه، و قیل:إن هذه اللغة مختصة بالأسماء التی لا تدغم لام التعریف فی أولها نحو غلام و کتاب بخلاف رجل و ناس و لباس،و حکی لنا بعض طلبة الیمن أنه سمع فی بلادهم من یقول:خذ الرمح و ارکب امفرس،و لعل ذلک لغة لبعضهم،لا لجمیعهم،ألا تری إلی البیت السابق،و أنها فی الحدیث دخلت علی النوعین.و فی المغنی،ج 1،ص 78 أیضا،قوله:«من الغریب أنّ "أل"تأتی للاستفهام،و ذلک فی حکایة قطرب"أل فعلت"بمعنی:هل فعلت.و هو من إبدال الخفیف ثقیلا کما فی الآل عند سیبویه لکن ذلک سهل،لأنّه جعل وسیلة إلی الألف التی هی أخفّ الحروف».و ینظر:حروف المعانی؛الرمانی،ص 71،و سرّ صناعة الإعراب،ج 1، صص 106،335،و شرح المفصل،ج 9،ص 20،و مجموعة الشافیة،ج 1،ص 165، و شرح التصریح؛الأزهری،ج 1،صص 148-149،و همع الهوامع،ج 1،ص 308، و اللهجات العربیة فی التراث:ق ج 1،ص 398،و محاضرات فی فقه اللغة؛عصام نور الدین، ص 87.و الحدیث فی:مسند أحمد،ج 5،ص 434.
3- (3)) -ینظر:شرح الشافیة؛الرضی،ج 3،ص 224.
الفائدة الخامسة:
اشاره

[زیادة الحروف]-[زیادة"الألف"الفارقة،أو"ألف"الفصل]

یجب زیادة الألف فی الکتابة بعد(واو)الجمع فی الفعل إذا لم یتّصل به الضّمیر،کما فی قولک:(القوم نصروا).قیل:هذا للفرق بین(واو)الجمع،و(واو)العطف (1)،فی نحو:

(نصر)،إذ لو کتب:(نصر و ضرب زید)،و أرید:(أنّ القوم نصروا)،لم یتبیّن ذلک،فتدبّر!.

و إنّما قلنا:بعد(واو)الجمع؛لیخرج نحو:(یدعو زید)،و(یغزو عمرو).و خرج بقولنا:إذا لم یتّصل،ما إذا اتّصل به الضّمیر،کما فی قولک:(ضربوک)،و(ضربوه)، فلا یزاد الألف؛لعدم الالتباس ب(واو)العطف؛فإنّها تجیء بعد تمام الکلمة،و الضّمیر المتّصل بمنزلة الجزء منها.

و خرج بقید الاتّصال ما لو کان الضّمیر فیه منفصلا،فلو قلت:(ضربواهم)،و أردت بلفظة(هم)تأکید الفاعل،وجب زیادة الألف؛لأنّ الضّمیر المؤکّد لا یتّصل بالفعل بخلاف ما لو أردت به (2)المفعول،و إنّما قلنا:فی الفعل،إذ الاسم لا یجب فیه ذلک،کقولک:(هم ضاربو زید)،قیل:لقلّة اتّصال(واو)الجمع بالاسم،فلم یبال باللبس إن وقع (3).

و ربّما یلحق الألف بعد(واو)الجمع مطلقا،و ربّما یحذف کذلک؛إذ الالتباس مرتفع بالقرائن،فتأمّل!.

ص:326


1- (1)) -ینظر:أدب الکاتب،ص 236،و باب الهجاء،ص 4،و شرح جمل الزجاجی؛ابن عصفور،ج 2،ص 348،و شرح الشافیة؛الرضی،ج 3،ص 224،و مجموعة الشافیة،ج 1، ص 379،و الأشباه و النظائر؛السیوطی،ج 1،ص 140،و همع الهوامع،ج 3،ص 515.
2- (2)) -فی(ح،ض):(بها)،تحریف.
3- (3)) -ینظر:شرح الشافیة؛الرضی،ج 3،ص 225،و مجموعة الشافیة،ج 1،ص 379.
فصل

[زیادة"الألف"فی العدد:(100)"مائة"]

یزاد فی لفظة(مائة (1))-و هی العدد المعروف-ألف قبل الهمزة،و کذا فی:مائتین، تثنیتها.أمّا الأوّل؛فلأنّه لو کتب(مئة)؛[لالتبست ب(منه) (2)،أی:الضّمیر] (3)المجرور ب(من) (4)،و أمّا الثّانی،فلبقاء صورة المفرد،إذ التّثنیة نفس المفرد مع زیادة فی الآخر (5).

و أمّا(المئات)،جمع:(المائة (6))،فلا تزاد فیها الألف؛لمکان التّغییر،و زوال صورة المفرد بالمرّة،فتدبّر!.

فصل

[زیادة الواو فی:"عمرو"]

یزاد فی آخر لفظ(عمرو)،بالفتح،[32]إذا کان علما،مکبّرا،مرفوعا،أو مجرورا،و لم یکن فی القافیة،و لا متّصلا به الضّمیر،و لا اللام-الواو (7)،قال ابن حزم الظّاهری (8):[من الطویل]

ص:327


1- (1)) -فی(ض):(مائهة).
2- (2)) -فی(ض):(مئه).
3- (3)) -من(ض)،و فی(ح):(لالتبست بالضّمیر)
4- (4)) -أی:فی(الهاء)فی قولنا:(منه).
5- (5)) -قال ابن الدهان(ت 569 ه):«کتبوا"مائة"بألف للفصل بینه و بین"منه"و أجروا تثنیته مجری مفرده.و قیل:إنما فعل ذلک للفصل بینه و بین"میّة"اسم امرأة»باب الهجاء،ص 6، و حاشیة ابن جماعة علی شرح الجاربردی،ج 1،ص 380.
6- (6)) -فی(ح،ض):(الماءة)،علی من یکتبها کذلک،ینظر:شرح الشافیة؛للرضی،:ج 3، ص 225.
7- (7)) -(الواو)المتأخرة هی المقصود؛نائب فاعل.
8- (8)) -هو أبو محمد علی بن أحمد بن سعید بن حزم الظاهری،عالم الأندلس فی عصره،..ولد بقرطبة،و کانت له و لابیه من قبله ریاسة الوزارة و تدبیر المملکة،فزهد بها و انصرف إلی العلم و التألیف،رحل إلی بادیة لیلة(من بلاد الأندلس)،فتوفی فیها سنة(456 ه).من أشهر مصنفاته:"الفصل فی الملل و الأهواء و النحل"،"المحلی"،و"جمهرة الأنساب"و"الناسخ و المنسوخ"،و"دیوان شعر"و"التقریب لحد المنطق و المدخل إلیه"و"رسائل ابن حزم"-

4-تجنّب صدیقا مثل ما و احذر الّذی یکون کعمرو بین عرب و أعجم (1)

قال ابن هشام (2):المراد ب(ما)الکنایة عن الرّجل النّاقص،کنقص(ما)الموصولة، و بعمرو الکنایة عن المتزید (3)الآخذ ما لیس له (4)،کأخذ عمرو (5)(الواو)فی الخطّ (6).انتهی.

قیل:ذلک للفرق بینه و بین(عمر)،بضمّ الأوّل،و فتح الثّانی،مع تحقّق کثرة الاستعمال فیهما (7)،و إنّما لم یعکس (8)؛لأنّ(عمر)بالضّمّ غیر منصرف (9)؛للعدلیّة،و العلمیّة؛فهو ثقیل بخلاف(عمرو)؛فإنّه منصرف؛فهو أخفّ،و الزیادة بالأخفّ أولی و أنسب،و إنّما قلنا:إذا کان(علما)؛لأنّه إذا کان مصدرا من:عمر یعمر،لم یکثر استعماله،فلا عبرة باللبس نادرا.

و:(مکبّرا)؛لیخرج:(عمیر)؛لأنّ هذا مصغّر ل(عمرو،و عمر)کلیهما،فلا تحصل تفرقة بزیادة(الواو)،کذا (10)قیل (11)،فتدبّر!.

ص:328


1- (1)) -ینظر:البیت فی مغنی اللبیب،ج 2،ص 667،و خزانة الأدب؛البغدادی،ج 2،ص 330.
2- (2)) -یقصد ابن هشام الأنصاری و قد تقدمت ترجمته.
3- (3)) -فی(ح،ض):(المتزائد).
4- (4)) -فی(ض):(ما لیس له)ساقطة.
5- (5)) -من(ض)،و فی(ح):(کأخذ العمرو).و(ض)هو أنسب و أقرب إلی النصّ المقتبس.
6- (6)) -النصّ فی مغنی اللبیب،ج 1،ص 667،هکذا:«و مراده ب(ما)الکنایة عن الرجل الناقص کنقص ما الموصولة،و بعمرو الکنایة عن الرجل المرید أخذ ما لیس له کأخذ عمرو الواو فی الخطّ»،و عنه فی خزانة الأدب،ج 2،ص 330،النصّ أعلاه-فی المتن(الأصل)-نفسه من غیر تغییر.
7- (7)) -فی(ح،ض):(فهما).
8- (8)) -أی:غیر منوّن.
9- (9)) -أی:غیر منون.
10- (10)) -فی(ض):(و کذا).
11- (11)) -(الواو)المتأخرة هی المقصود؛نائب فاعل.

و خرج بقولنا:(مرفوعا،أو مجرورا)قولک:(رأیت عمرا)،فإنّ دخول التّنوین دلیل علی الانصراف،فیمتاز بذلک عن(عمر (1))،و لکن ربّما تلحق الواو به حینئذ أیضا.

و بقولنا:(و لم یکن فی القافیة)،ما إذا کان فیها،کما فی قوله (2):[من الطویل]

5-رأیتک لمّا أن عرفت وجوهنا

صددت و طبت النّفس یا قیس عن عمر (3)

إذ موقع(عمرو)،و(عمر)فی القافیة لیس علی نهج واحد،و بقولنا:(و لا متّصلا به الضّمیر):(عمری و عمرک)،إذ (4)الضّمیر المتّصل بمنزلة الجزء،فلا یفصل(الواو)،فإن قلت:إذا کان الغرض دفع اللبس،فکیف لا یزاد الألف فی آخر(عمرو)؟.قلنا:لئلا یلتبس غیر المنصوب به.

فصل

[زیادة الواو فی:"أولئک"]

یزاد فی:(أولئک)،جمع الإشارة واو بعد الهمزة؛للفرق بینه،و بین(إلیک)الضّمیر المجرور (5)ب(إلی)،و لم یعکس؛لقلّة التّصرّف فی الحروف بخلاف الأسماء،و کذلک یزاد

ص:329


1- (1)) -فی(ض):(عمرا).
2- (2)) -أی:قول الشاعر راشد بن شهاب بن عبدة بن عصم بن ربیعة الیشکری الشیبانی،من شعراء ما قبل الإسلام.ینظر:ترجمته فی المفضلیات،صص 306-310،و الأعلام،ج 3، ص 12.
3- (3)) -المظانّ تثبت(عمر)بالواو.ینظر:البیت فی المفضلیات،ص 306،و شرح التسهیل؛ابن مالک،ج 2،ص 299،و شرح ابن الناظم،ص 71،و الجنی الدانی،ص 198،و أوضح المسالک؛ابن هشام الأنصاری،ج 1،ص 163،و شرح ابن عقیل،ج 1،ص 181،و المقاصد النحویة،ج 1،ص 502،و شرح التصریح،ج 1،ص 151،و همع الهوامع،ج 1،ص 312. و الشاهد فیه:وقوع(عمر)فی القافیة،الأمر الذی لا یجب فیه إضافة الواو؛فرقا بینه و بین: (عمر).
4- (4)) -من(ض)،و فی(ح):(إذا).
5- (5)) -أی:الکاف من:إلیک.

فیه(الواو)مع تجرّده عن کاف الخطاب أیضا،کما فی قوله[تعالی] (1): أُولاٰءِ عَلیٰ أَثَرِی (2)؛لئلا یلتبس ب(ألا)الاستفتاحیّة،و نحوها.

و کذا فی:(أولی)مقصورا؛لئلا یلتبس ب(إلی)الجارّة،و کذا فی جمع(ذو)،من غیر لفظه (3)،أی:أولو.قیل:حملا علی:(أولی) (4)،فلیتأمّل (5)!.

الفائدة السادسة:
اشاره

[نقص الحروف]

ینقص الحرف من الکلمة فی مواضع:

[فی المضعّف]

منها:کلّ کلمة حصل فیها الإدغام،کما فی:(مدّ)،فیکتفی (6)بالمدغم فیه،[33]و لا فرق فی ذلک بین أن یکون الحرفان متماثلین فی الأصل،أو (7)أن یکونا متغایرین،کما فی (8):(أدّکر)،و یلحق بذلک نحو:(قتتّ) (9)،من:(قات یقوت)؛نظرا إلی أنّ الفاعل بمنزلة الجزء من الفعل،فهما بمنزلة کلمة واحدة،فإدغام(التاء)من الفعل فی:(تاء)الفاعل

ص:330


1- (1)) -زیادة للسیاق.
2- (2)) -سورة طه،الآیة 84.
3- (3)) -أی:لیس من جنس لفظه.
4- (4)) -ینظر:باب الهجاء،ص 30،و الشافیة و شرحها للرضی،ج 3،ص 225،و شرح الجاربردی علی الشافیة،ج 1،ص 381،و همع الهوامع،ج 3،ص 518.
5- (5)) -فی(ض):(فلیأمل).
6- (6)) -فی(ض):(فیکفی).
7- (7)) -فی(ح،ض):(واو)،و ما أثبتناه أنسب؛للتقسیم.
8- (8)) -سقطت(فی)من(ض).
9- (9)) -القت:نم الحدیث.تقول:فلان یقتّ الأحادیث،أی:ینمها.و فی الحدیث:"لا یدخل الجنّة قتّات".ینظر:العین،(قت)،ج 5،ص 19،و لسان العرب،مادّة(قتّ)،ج 2،ص 70، و الحدیث فی النّهایة فی غریب الحدیث؛ابن الأثیر،ج 4،ص 11.

کإدغام أحد المتماثلین فی الآخر فی کلمة واحدة،فخرج نحو:(وعدت)؛لعدم التّماثل، و نحو:(أجبهه (1))؛لعدم الفاعلیّة.

و الحاصل أنّ الحرف إنّما ینقص فی الإدغام إذا کان فی[کلمة واحدة] (2)،أو ما هو بمنزلتها بشرط تماثل المدغم و المدغم فیه،و لذا قیل:إنّ القیاس فی:(ممّ،و عمّ،و إمّا، و إلاّ)أن تکتب:(ممما،و عمما،و أمما،و اللا)؛لعدم الاتّحاد،و لکن نقص الحرف منها؛ لتأکید الاتّصال (3).

[الألف و اللام]

و الألف و اللام مع مدخولها کلمتان،فلا نقص فی المحلّی بها مطلقا،و إن کان المدغم مماثلا للمدغم فیه،کما فی:(الرّجل)،و(اللبن)،قیل:و ذلک لمکان الإلتباس بالإستفهام (4).

نعم،الدّاخلة علی:(الّذی)،و(الّتی)،و(الّذین)مع مدخولها بمنزلة کلمة واحدة؛ و ذلک للزوم دخولها،فلذلک ینقص الحرف منها.

نعم،لا ینقص فی:(اللذین)،تثنیة:(الّذی)،فی حالة النّصب و الجرّ؛لئلا یلتبس ب(الّذین)،جمع:(الّذی)،و لم یعکس؛لثقل الجمع،و کذلک فی:(اللتین)،تثنیة:(الّتی)،

ص:331


1- (1)) -یقال:رجل أجبه بیّن الجبه واسع الجبهة حسنها و جبهه جبها:صکّ جبهته،و جاءتنا جبهة من الناس،أی جماعة.و جبه الرجل یجبهه جبها رده عن حاجته و استقبله بما یکره و جبهت فلانا إذا استقبلته بکلام فیه غلظة،و جبهته بالمکروه إذا استقبلته به.ینظر:لسان العرب؛مادّة (جبه)،ج 13،ص 483.
2- (2)) -من(ض)ما بین القوسین،و فی(ح)ساقطة.
3- (3)) -ینظر:الشافیة،لابن الحاجب،و شرحها؛للرضی،ج 3،ص 225،و مجموعة الشافیة، ج 1،ص 381،ج 2،ص 275.
4- (4)) -ینظر:شرح المقدّمة المحسبة،ج 2،ص 460،الحلل فی إصلاح الخلل؛البطلیوسی، ص 301،و باب الهجاء،ص 25،و شرح التسهیل؛ابن مالک،ج 1،ص 247،شرح الشافیة؛ الرضی،ج 3،ص 226،و مجموعة الشافیة،ج 1،ص 382.

حملا علی المذکّر،و کذلک جموع(الّتی)،فإنّ(اللآء)،لو کتب بالنّقص؛لالتبس ب(إلا)، و حمل غیره علیه.

و أمّا(الّذان)،و(الّتان)،فیکتبان بالنّقص؛لعدم الإلتباس،و لکن ربّما یکتبان بدونه، و هذا فی:(اللتان)أکثر.

و منها:الألف من(اسم)،فی البسملة (1)؛لمکان کثرة الإستعمال،فلذا لم ینقص من:

[باسم ربّک] (2)،و لا من:[باسم اللّه] (3)،فقط.

و منها:الألف فی:(اللّه)،و(الرّحمن)،مطلقا،و إن لم یکونا فی البسملة؛لما ذکر.

و منها:الألف فی(ها)التّنبیه (4)،فی اسم الإشارة،إذا لم یلحقه(کاف)الخطاب،کما فی:(هذا،و هذه،و هذان،و هؤلاء)؛لکثرة الاستعمال؛و لذا استثنی:(هاتی)،و إنّما قلنا:إذا لم یلحقه..إلخ (5)؛لیخرج نحو:(هاذاک)،و(هاذانک)،قیل:لاتّصال(الکاف)، ب(ذا)،و صیرورته کالجزء منه،فکرهوا امتزاج ثلاث کلمات (6).

ص:332


1- (1)) -أی:فی قوله تعالی: «بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ» .
2- (2)) -کما فی قوله تعالی: فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ ،سورة الواقعة،الآیة 74 و 96 و سورة الحاقّة،الآیة 52 و اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ .سورة العلق،الآیة 1.
3- (3)) -فی المصحف الشریف من غیر الألف،هکذا،قال تعالی: وَ قٰالَ ارْکَبُوا فِیهٰا بِسْمِ اللّٰهِ مَجْرٰاهٰا وَ مُرْسٰاهٰا إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَحِیمٌ سورة هود،الآیة 41.قال أبو عمر الدانی(ت 444 ه): «اعلم أنّه لا خلاف فی رسم ألف الوصل الساقطة من اللفظ فی الدرج إلاّ فی خمسة مواضع، فإنّها حذفت منها فی کلّ المصاحف.فأوّلها:التسمیة فی فواتح السور،و فی قوله فی هود: بِسْمِ اللّٰهِ مَجْرٰاهٰا وَ مُرْسٰاهٰا لا غیر،و ذلک لکثرة الاستعمال،فأمّا قوله: بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی ، سورة العلق،الآیة 1 و بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ ،سورة الواقعة،الآیة 74 و شبهه فالألف فیه مثبتة فی الرسم بلا خلاف..».المقنع فی معرفة مرسوم مصاحف أهل الأمصار،ص 29،و مشکل إعراب القرآن؛القیسی،ص 65.
4- (4)) -فی(ح):(التنبیهة)،و فی(ض):(التنبیهیة)،و ما أثبتناه هو الأصوب و الأنسب.
5- (5)) -أی:لم یلحقه(کاف)الخطاب.
6- (6)) -ینظر:الشافیة و شرحها؛للرضی،ج 3،ص 228،و مجموعة الشافیة،ج 1،-

و منها:الألف من:(ذلک،و أولئک).

و منها:الألف من:(الثّلث و الثّلثین (1)).

و منها:الألف من:(لکن،و لکنّ).

و منها:الألف من:أصحاب،و عثمان (2)،و سلیمن و معویة (3).

و منها:الألف المتوسطة،إذا کانت[34]متّصلة بما قبلها کما فی:(الکافرین)، فتأمّل!.

و منها:الهمزة من:(ابن)،إذا وقع صفة بین علمین،کما فی:(هذا زید بن عمرو)، بخلاف ما لو وقع خبرا،کما فی:(زید ابن عمرو)،و ما (4)لو کان (5)بین علمین،کما فی:

(هذا زید ابن العالم)،و کذلک لا ینقص من التّثنیة،و الجمع.

و منها:همزة(أل)إذا اتّصل بها اللام،تحذف الهمزة مع الألف و اللام،کما فی (6):

(للّحم)،و(للّبن).

و منها:الهمزة ممّا کان أوّله همزة وصل بعد همزة الإستفهام،کما فی قوله[تعالی] (7):

أَصْطَفَی الْبَنٰاتِ عَلَی الْبَنِینَ (8).

ص:333


1- (1)) -و نحن الیوم نرسمها بالألف هکذا:(ثلاث و ثلاثین)،و قد أثبتناه علی ما فی نسختی المخطوط؛لکمال التمثیل.
2- (2)) -سقطت(عثمان)من(ض).
3- (3)) -و الیوم نصورها بالألف،هکذا:(عثمان،و معاویة)،و أثبتناهما علی الأصل للتمثیل.قال الرضی:«و نقص ببعضهم الألف من عثمان و سلیمان و معاویة،و القدماء من ورّاقی الکوفة ینقصون علی الاطراد الألف المتوسّطة إذا کانت متصلة بما قبلها نحو:الکافرون و الناصرون و سلطان..»شرح الشافیة،ج 3،ص 228،و ینظر:أدب الکاتب،ص 241،و باب الهجاء، ص 17،و شرح جمل الزجاجی؛ابن عصفور،ج 2،ص 351.
4- (4)) -فی(ض):(ما)،من غیر العطف بالواو.
5- (5)) -فی(ح،ض):(یکن)،و الأصحّ ما أثبتناه.
6- (6)) -سقطت(فی)من(ض).
7- (7)) -زیادة لأدب السیاق.
8- (8)) -سورة صافات،الآیة 153.
الفائدة السّابعة:
اشاره

[کتابة المقصور]

إذا کانت (1)الألف رابعة فصاعدا کتبت بالیاء مطلقا،سواء کانت فی فعل،أو اسم،إلاّ إذا کان ما قبلها یاء،فتکتب ألفا،[و] (2)إلاّ إذا کان علما،مثال ذلک کلّه:(اصطفی)، و(المصطفی)،و(أحیا)،و(المحیّا)،و(یحیی)،و(ریّی)،علمین (3).

و إذا کانت ثالثة،کتبت (4)یاء،إذا کانت مقلوبة عنها،کما فی(فتی)،و(رمی).و ألفا (5)إذا لم تکن کذلک،کما فی(دعا)،و(عصا).و قد أشار إلی ذلک الحریری (6)بقوله (7):

[من الطویل]

ص:334


1- (1)) -فی(ح،ض):(کان).
2- (2)) -زیادة یقتضیها السیاق.و إن کانت عبارة الأصل موافقة للفظ الشافیة لابن الحاجب،ج 3، ص 228:«و أمّا البدل فإنّهم کتبوا کلّ ألف رابعة فصاعدا فی اسم أو فعل یاء إلاّ فیما قبلها یاء إلاّ فی نحو:یحیی و ریّی علمین..».
3- (3)) -ینظر:شرح الشافیة؛للرضی،ج 3،ص 228،و همع الهوامع،ج 3،ص 524.
4- (4)) -فی(ض):(کتبه).
5- (5)) -أی:و کتبت ألفا.
6- (6)) -هو أبو عبد اللّه و أبو محمد القاسم بن علی محمد بن عثمان الحریری البصری.الشیخ العلامة الأدیب اللغوی النحوی،مصنف المقامات.ولد فی(المشان)أحد محال البصرة؛و توفی بالبصرة سنة(516 ه)کان أحد أئمّة عصره فی الأدب و البلاغة و الفصاحة،و له مصنفات کثیرة،منها:کتاب المقامات،و درة الغوّاص فی أوهام الخواص،و منظومة ملحة الأعراب، و شرحها.ینظر ترجمته فی الأنساب؛السمعانی،ج 2،ص 209،و نزهة الألباء؛الأنباری، ص 379،و معجم الأدباء،ج 16،ص 261،و سیرة أعلام النبلاء؛الذهبی،ج 19،ص 385، و النجوم الزاهرة،ج 5،ص 225،و بغیة الوعاة،ص 690،و شذرات الذهب،ج 4،ص 50، و معجم المؤلّفین،ج 8،ص 108،و الأعلام،ج 5،ص 177،و تهذیب المقال،ج 3،ص 393، و تاریخ آداب اللغة العربیة؛زیدان،ج 3،ص 39.
7- (7)) -ینظر:مقامات الحریری،ص 383.

إذا الفعل یوما غمّ (1)عنک هجاؤه فألحق به تاء الخطاب (2)و لا تقف

فإن کان قبل التّاء(تاء)،فکتبه بیاء،و إلاّ فهو یکتب بالألف

و لا تحسب الفعل الثلاثیّ (3)و الّذی تعدّاه (4)و المهموز (5)فی ذاک یختلف (6)

و لا فرق فیما یکتب بالیاء،بین المنوّن (7)و غیره عند المبرّد (8).و لکن حکی عن المازنی أنّه[کان] (9)یکتب المنوّن بالألف مطلقا (10)،و عن سیبویه،فی حال النّصب

ص:335


1- (1)) -أی:استعجم و أبهم.ینظر:القاموس المحیط؛مادة(غمّ)،ج 3،ص 157.
2- (2)) -کقولک فی:(غزا:غزوت).و(رمی:رمیت).
3- (3)) -أی:الذی من ثلاثة أحرف.
4- (4)) -أی:فی الرباعی و الخماسی،...و فی(ض):(العداة).
5- (5)) -أی:الذی کانت أحد أصوله همزة،نحو:أکل،أو سأل،أو قرأ.
6- (6)) -أی:تتباین.بل کلّها علی نسق واحد.
7- (7)) -فی(ض):(النون).
8- (8)) -قال ابن الحاجب(ت 646 ه):«مذهب المبرد أنها الألف(یعنی الألف المقصورة) الأصلیة فی الأحوال الثلاث،و لم یذکره..».الإیضاح فی شرح المفصّل،ج 2،ص 310، و قال الجاربردی:«قال المبرّد هی الألف الأصلیة فی الأحوال الثلاث،لأنّهم أمالوا رحی و مسمّی و معلّی فی الوقف رفعا و نصبا و جرا،و لو کان ألف التنوین لم یمل و أیضا کتبوا معلّی، و نحوه فی الأحوال الثلاث بالیاء و لو کان ألف التنوین لوجب کتبها ألفا».شرح الشافیة،ج 1، ص 173،و ینظر:المقتضب،ج 1،ص 136،ج 3،صص 44،43،و شرح الشافیة؛الرضی، ج 3،ص 229،و حاشیة ابن جماعة علی شرح الجاربردی،ج 1،صص 173،383.
9- (9)) -زیادة للسیاق.
10- (10)) -جاء فی المخصّص،ج 4،السفر الرابع عشر،ص 26:«قال أبو عثمان المازنی فی رحی و رجا و نحو ذلک إذا وقفت علیه فالألف فیه فی الأحوال الثلاث الرفع و النصب و الجرّ التی هی بدل من التنوین».و قال الجاربردی:«قال المازنی:هی ألف التنوین فی الأحوال الثلاث لأنّهم إنّما قلبوا التنوین فی النصب ألفا لوقوعه بعد الفتحة و تنوین مسمّی،و بابه فی جمیع الأحوال واقع بعد الفتحة فوجب قلبه ألفا».شرح الشافیة؛الجاربردی،ج 1،ص 173،و ینظر:شرح المفصّل؛ابن یعیش،ج 9،ص 77،و الإیضاح فی شرح المفصّل؛ابن الحاجب،ج 2،-

خاصّة (1)،و حکی عن بعضهم کتابة الألف مطلقا بها (2).

ص:336


1- (1)) -قال ابن یعیش(ت 643 ه):ذهب«سیبویه إلی أنه(یعنی الألف)فی حالة الرفع و الجرّ لام الکلمة و فی حالة النصب بدل من التنوین،و قد انحذف ألف الوصل و احتج لذلک بأنّ المعتلّ مقیس علی الصحیح و إنّما تبدّل من التنوین فی حال النصب دون الرفع و الجرّ و بعضهم یزعم أنّ مذهب سیبویه أنه لام الکلمة فی الأحوال کلّها قال السیرافی:و هو المفهوم من کلامه و هو قوله: و أمّا الألفات التی فی الوصل فإنّها لا تحذف فی الوقف و یؤید هذا المذهب أنها وقعت رویا فی الشعر..»شرح المفصّل،ج 9،ص 76،و ینظر:کتاب سیبویه،ج 2،ص 260،ج 4،ص 181، و الإیضاح فی شرح المفصّل؛ابن الحاجب،ج 2،ص 310،و شرح جمل الزجاجی؛ابن عصفور،ج 2،ص 430،و شرح الشافیة؛الرضی،ج 2،ص 385،و شرح الجاربردی علی الشافیة،ج 1،ص 172.و قد وسم مذهب سیبویه هذا بمذهب الجمهور.ینظر:حاشیة ابن جماعة علی شرح الجاربردی،ج 1،صص 383،173،و همع الهوامع،ج 3،ص 225.
2- (2)) -قال ابن عصفور(ت 669 ه):«و قد یجوز أن تکتب کلّ ما تقدّم بالألف و ذلک قلیل جدّا. و زعم الفارسی أنّه لا یکتب کلّ ما تقدّم ذکره إلاّ بالألف أبدا».شرح جمل الزجّاجی،ج 2، صص 345،344،و شرح جمل الزجّاجی؛ابن هشام الأنصاری،ص 344،و همع الهوامع، ج 3،ص 225. یتبیّن من ذلک أنّ النحویّین اختلفوا فی الألف المقصورة هذه علی مذاهب ثلاثة،و قد أوردها غیر واحد منهم و ینظر:المصادر المتقدمة.قال أبو حیّان الأندلسی(ت 745 ه):«المقصور المنوّن یوقف علیه بالألف و فیه مذاهب؛إحداها:أن الألف بدل من التنوین و استصحب حذف الألف المنقلبة وصلا و وقفا و هو مذهب أبی الحسن و الفرّاء و المازنی و أبی علی فی التذکرة. الثانی:أنّها الألف المنقلبة لما حذف التنوین عادت مطلقا و هو مروی عن أبی عمرو الکسائی و الکوفیین و سیبویه و الخلیل فیما قال أبو جعفر ابن الباذش.الثالث:اعتباره بالصحیح فالألف فی النصب بدل التنوین.»ارتشاف الضرب،ج 1،ص 393،و شرح الشافیة؛الرضی،ج 2، ص 385،ج 3،ص 228،و عنه فی:همع الهوامع،ج 3،ص 225.

و یکتب الألف فی:(الصّلوة،و الزّکوة (1))،بالواو؛لمکان التّفخیم علی ما قیل (2).

فصل

[ضوابط التّمییز بین الواوی عن الیائی]

یتمیّز الواوی من الیائی بأمور:

منها:التّثنیة،فإنّها ممّا یردّ الصّیغة (3)إلی أصلها فی:(فتیان)،تثنیة:(فتی).

و(عصوان)،تثنیة:(عصا).و(رحوان)،تثنیة:(رحی).

و منها:الجمع،فإنّه کذلک،کما فی:(فتیات).

و منها:المصدر الدّالّ علی المرّة،کما فی:(رمیة)،و(غزوة)،بفتح أوّلهما.

و منها:المصدر الدّالّ علی النّوع،کما فی:(رمیة)،و(غزوة)،بکسر أوّلهما.

و منها:کون فاء الفعل واوا،کما فی:(وعی)،و به یعرف أنّه یآئی؛إذ لیس فی کلامهم [53]ما کان فاؤه (4)و لامه واوا إلاّ لفظة:(الواو) (5).

و منها:کون غیر الفعل واوا،کما فی:(شوی)،و به یعرف أیضا،أنّه یائی؛إذ لم یوجد ما کان عینه و لامه،(واوا)،و إذا فقدت هذه العلامات،و جهل الحال فی الکلمة، فإن أمیلت ألفها نحو الیاء،کما فی:(متی)،فالکتابة بالیاء،و إلاّ،فبالألف،إلاّ فی:

(لدی)،فإنّه مع عدم جواز الإمالة فیه یکتب بالیاء؛و ذلک لانقلاب ألفها یاء فی الإضافة إلی الضّمیر (6).و یجوز فی:(کلا)،کلا الأمرین:الکتابة بالألف،و هو الغالب،و بالیاء.[و]

ص:337


1- (1)) -فی(ح،ض)کذا،و هو شاهد التمثیل؛لذلک أثبتناهما علی الأصل،و نحن الیوم نرسمها بالألف:الصلاة،و الزکاة.
2- (2)) -ینظر:شرح المقدّمة المحسبة،ج 2،ص 467،و باب الهجاء،ص 46،و شرح الشافیة؛ الرضی،ج 3،ص 229،و شرح جمل الزجّاجی؛ابن هشام الأنصاری،ص 351،و مجموعة الشافیة،ج 1،ص 383.
3- (3)) -فی(ض):(یصیغه).
4- (4)) -فی(ح،ض):(فائه)،و هو خطأ،و الصحیح ما أثبتناه.
5- (5)) -أی:إلا(الواو)نفسها فإنّها علی وزن:فعل.
6- (6)) -و ذلک فی قولنا:(لدیک).

وجه الأوّل قلب الألف تاء فی:(کلتا)،و هو مشعر بأنّ أصله الواو،کما فی:أخت،إذ أصله:أخو.و وجه الثّانی:أنّه یجوز إمالته،و لا یمال إلاّ ما أصله الیاء (1).

و الحروف الّتی آخرها الألف (2)لا تکتب إلاّ بها (3)،إلاّ:(بلی)الإیجابیّة (4)،و(إلی، و علی)،الجارّتان.أمّا الأوّل (5)؛فلجواز الإمالة فیه.و أمّا الأخیران (6)؛فلانقلاب ألفهما یاء عند دخولهما علی الضّمیر (7).

و(علا)الفعلیّة،تکتب بالألف؛لأنّه من:(العلوّ).

و یلحق ب(إلی)،(حتّی)؛لکونها بمعناها (8)،و لکنّها إذا دخلت علی الضّمیر، فبالألف (9)،کما فی:[من الوافر]

.............. ...حتّاک یا ابن (10)أبی زیاد (11)

ص:338


1- (1)) -ینظر:الشافیة،لابن الحاجب،و شرحها؛للرضی،ج 3،ص 229.و شرح الکافیة؛ للرضی،ج 1،ص 91.
2- (2)) -کال(لو لا،لا،هلا)،و غیرها.
3- (3)) -أی:إلا بالألف.
4- (4)) -أی:التی یجاب بها عن المنفی،ینظر:الجنی الدانی،ص 420،و مغنی اللبیب،ج 1، ص 153.
5- (5)) -أی:(بلی).
6- (6)) -أی:(إلی و علی).
7- (7)) -فی قولنا:(إلیک،و علیک).
8- (8)) -بالمعنی الدلالی فی انتهاء الغایة،ینظر:الجنی الدانی؛المرادی،صص 385،542. و مغنی اللبیب،ج 1،صص 104،166.
9- (9)) -أی:تکتب بالألف.
10- (10)) -فی(ح):من غیر همزة الوصل.و فی(ض):(ما بین).و الذی أثبتناه هو الأصحّ.
11- (11)) -البیت من الشواهد المجهولة القائل التی یستشهد بها فی باب حروف الجرّ؛للشاهد الذی یأتی،و تمامه: فلا و اللّه لا یلفی أناس فتی حتّاک یا ابن أبی زیاد فلا و اللّه لا یلقاه ناس فتی حتّاک یا ابن أبی یزید و یروی أیضا هکذا: ینظر البیت فی:المقرّب،ص 213،و شرح ابن عقیل،ج 3،ص 11،و المقاصد النحویة، ج 3،ص 265،و شرح الإشمونی،ج 2،ص 311،و همع الهوامع،ج 2،ص 424،-

فتدبّر!.

و اعلم أنّ من الکلمات ما ثبت جواز الواویّة،و الیائیّة فی لامه،کما فی:(أتی)،و(أثی)، و(أسی)،و(بری)،و(غذّی)،و(حشّی)،و(دنی)،و(رقی (1))،و(صغی)،إذ یقال:(أتیته)، و(أتوته)،و(أتیته)،و(أثوته) (2)،و(أسیته)،و(أسوته)،و(بریت القلم)،و(بروته)، و(حشوت الوسادة)،و(حشیتها)،و(غذّوت الصّبیّ)،و(غذّیته)،و إلی غیر ذلک.

و قد نظم هذه الکلمات بعضهم (3)،و فصّلها آخر (4)،و التّفصیل لا یلیق بهذا المختصر.

و حینئذ فلک أن تکتبه بالیاء،أو الألف،و لکنّ الأولی رعایة الأکثر الأشهر.

و أمّا الخاتمة:

ص:339


1- (1)) -فی(ح،ض):(زقی).
2- (2)) -یقال:أثوت و أثیت به علیه،أی:وشیت به عند السلطان.ینظر:القاموس المحیط،مادّة (أثا)،ج 4،ص 298.
3- (3)) -نظمها أبو عبد اللّه جمال الدین ابن مالک النحوی الأندلسی صاحب الألفیة المعروفة باسمه (ألفیة ابن مالک)،المتوفی سنة 672 ه،نظمها فی(49)بیتا،و قد نقلها السیوطی فی المزهر؛ (فی ذکر الأفعال التی جاءت لاماتها بالواو و بالیاء)،ج 2،صص 241-244. مطلعها:[من الکامل] قل إن نسبت عزوته و عزیته و کنوت أحمد کنیة و کنیته
4- (4)) -ینظر:إصلاح المنطق؛ابن السکّیت،ص 138،و أدب الکاتب،صص 36،464، و المخصّص،ج 4،السفر الرابع عشر،ص 26،و تهذیب إصلاح المنطق؛التبریزی،ج 1، ص 357،و الاقتضاب فی شرح أدب الکتاب؛البطلیوسی،ق ج 2،ص 156.
ففی بیان بعض ما ینبغی التّنبیه علیه

فاعلم أنّه ربّما یشتبه إملاء بعض الحروف ببعض،فی بعض الکلمات،کاشتباه الضّاد بالزّای،و الظّاء و الصّاد بالسّین،و الثّاء و الطّاء بالتّاء و الدّال؛لقرب المخرج (1)،فیجب الرّجوع لتمییز (2)ذلک إلی کتب اللغة (3)،و ربّما یثبت فی کلمة جواز الأمرین.

و قد أشار الحریری فی المقامة الحمصیّة (4)إلی بعض الکلمات الّتی تکتب بالسّین و الصّاد معا،بقوله (5):[من الطویل]

إن شئت بالسّین فاکتب ما أبیّنه و إن تشأ فهو بالصّادات یکتتب (6)

مغس (7)و فقس (8)و مسطار (9)و مملّس (10) و سالغ (11)و سراط 12الحقّ و السّقب 13

ص:340


1- (1)) -ینظر:سرّ صناعة الإعراب،ج 1،ص 47،و من الکتب الحدیثة:الأصوات اللغویة؛ إبراهیم أنیس،ص 47.
2- (2)) -فی(ح،ض):(لتمیز).
3- (3)) -ینظر:إصلاح المنطق،ص 183،و أدب الکاتب،ص 288،و ما بعدها،و المخصّص؛ابن سیده الأندلسی،ج 4،السفر الثالث عشر،ص 271،و ما بعدها،و تهذیب إصلاح المنطق، ج 1،ص 445،و لسان العرب،ج 8،ص 44،و القاموس المحیط:فی الموادّ المذکورة،مثلا، ج 3،ص 108،و المزهر فی علوم اللغة و أنواعها؛السیوطی،ج 1،ص 433،و مصادره التی أعتمد علیه فی عقد هذه الأبواب فی المزهر.
4- (4)) -ینظر:مقامات الحریری؛المقامة(46)السادسة و الأربعون"الحلبیة"،ص 375،و(حمص، و حلب)مدینتان من مدن الشام.ینظر:شرح مقامات الحریری:الشریشی،ج 3،ص 360.
5- (5)) -مقامات الحریری،ص 382.
6- (6)) -من(ض)،و فی(ح):(یکتب).
7- (7)) -بسکون الغین:الوجع المعترض فی الجوف.ینظر:لسان العرب،(غمس)،ج 6،ص 220.
8- (8)) -هو خروج ما فی البیضة،و فقس البیضة فقسا کسرها.ینظر:لسان العرب،ج 6،ص 165.
9- (9)) -هو الخمر المزة،و یقال لها:المسطارة أیضا.ینظر:لسان العرب،ج 5،ص 177.
10- (10)) -هو الخفّة و الإسراع،و یأتی وصف للمکان المنحدر،أو الذی یسقط من یدک و لا تشعر به. ینظر:لسان العرب،ج 6،ص 222.
11- (11)) -آخر أسنان ذوات الظلف و هو السن الذی بعد السدیس من البقر أو الشاة،و ذلک فی-

و السّامغان (1)و سقر (2)و السّویق (3)و مس لاق (4)و عن کلّ هذا تفصح الکتب

و أشار أیضا إلی بعض ما یتعیّن فیه السّین بقوله (5):[من البسیط]

نقس الدّواة (6)و رسغ الکفّ (7)مثبتة سیناهما إن (8)هما خطّا (9)و إن درسا (10)

ص:341


1- (1)) -جانبا الفم لکن قیل:إنّه بالصاد أشهر.ینظر:القاموس المحیط،مادّة(سمغ)،ج 3، ص 108.
2- (2)) -فی(ح،ض):(صقر).و هو لغة فی(الصقر)،بالصاد.و ما أثبتناه من المقامات.و السقر. من الجوارح التی یصطاد به.ینظر:شرح المقامات؛الشریشی،ج 3،ص 389.
3- (3)) -هو دقیق الحنطة و الشعیر.ینظر:لسان العرب،ج 10،ص 170.
4- (4)) -هو الشدید الصوت،ینظر:القاموس المحیط؛مادّة(سلق)،ج 3،ص 246.و منه قوله تعالی: فَإِذٰا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوکُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدٰادٍ .سورة الأحزاب،الآیة 19.
5- (5)) -مقامات الحریری،ص 381،و ینظر:أدب الکاتب،ص 380،و شرح المقامات؛ الشریشی،ج 3،ص 387.
6- (6)) -هو مدادها.ینظر:شرح المقامات؛الشریشی،ج 3،ص 387.
7- (7)) -هو المفصل بین الکف و السّاعد.ینظر:شرح المقامات؛الشریشی،ج 3،ص 387.
8- (8)) -سقطت(إن)من ض.
9- (9)) -بضمّ الخاء و تشدید الطاء،أی:کتبا.ینظر:القاموس المحیط،مادّة(درس)،ج 2، ص 215.
10- (10)) -بضمّ دال،أی:قرئا.

و هکذا السّین (1)فی قسب (2)و باسقة (3) و السّفح (4)و البخس (5)و اقسر (6)و اقتبس (7)قبسا

و فی نقسست (8)باللیل الکلام و فی مسیطر (9)و شموس (10)و اتّخذ جرسا (11)

و فی وبرد قارس (12)فخذ ال صّواب منّی و کن للعلم مقتبسا

و إلی ما یتعیّن فیه الصّاد بقوله (13):

ص:342


1- (1)) -أی:مثل السین السابق فی الخطّ،و الدرس.
2- (2)) -التمر الیابس.ینظر:القاموس المحیط،مادّة(قسب)،ج 1،ص 116.
3- (3)) -النخلة العالیة.ینظر:لسان العرب،مادّة(بسق)،ج 10،ص 20.
4- (4)) -أسفل الجبل.ینظر:القاموس المحیط،مادّة(سفح)،ج 1،ص 228.
5- (5)) -النقص.ینظر:القاموس المحیط،مادّة(بخس)،ج 2،ص 199.
6- (6)) -من القسر،و هو:الغلبة،أی:أقهر،و أغلب.ینظر:لسان العرب،مادّة(قسر)،ج 5،ص 92.
7- (7)) -أمر من الاقتباس،و هو أخذ القبس،و هو شعلة النار أو أخذ النور،ینظر:لسان العرب، مادّة(قبس)،ج 6،ص 167.و منه قوله تعالی: یَوْمَ یَقُولُ الْمُنٰافِقُونَ وَ الْمُنٰافِقٰاتُ لِلَّذِینَ آمَنُوا انْظُرُونٰا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ .سورة الحدید،الآیة 13.
8- (8)) -أی:تسمعت.ینظر:لسان العرب،مادة(قسس)،ج 6،ص 174.
9- (9)) -بالسین و الصاد المسلّط علی الشیء؛ینظر:اللسان،مادة(سیطر)،ج 4،ص 364،و منه قوله تعالی: لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ .سورة الغاشیة،الآیة 22.
10- (10)) -فرس یمنع ظهره أن یرکب.ینظر:شرح المقامات؛الشریشی،ج 3،ص 387،و القاموس المحیط،مادة(شمس)،ج 2،ص 224.
11- (11)) -الجرس،الصوت نفسه.و الذی یعلق فی عنق البعیر،و الذی یضرب به أیضا،و فی الحدیث:«لا تصحب الملائکة رفقة فیها جرس».مکارم الآثار،ص 264،الفصل السابع فی حسن القیام...؛ینظر:لسان العرب،مادّة(جرس)،ج 6،ص 35،و ج 11،ص 122،و ینظر: الحیث فی:البدایة و النهایة،ج 1،ص 252.
12- (12)) -برد قارس،أی:شدید،و قرس الماء جمد،و أصبح الماء الیوم و قریسا،أی:جامدا. ینظر:لسان العرب،مادّة(قرس)،ج 6،ص 171،و تاج العروس،ج 4،ص 215.
13- (13)) -مقامات الحریری،صص 381-382،و ینظر:أدب الکاتب،ص 382،و شرح المقامات؛الشریشی،ج 3،ص 387.

بالصّاد یکتب قد قبصت (1)درهما بأناملی و أصخ (2)لتستمع (3)الخبر

و بصقت أبصق و الصّمّاخ (4)و صنجة (5) [36]و القصّ (6)و هو الصّدر و اقتصّ الأثر (7)

و بخصت مقلته (8)و هذی فرصة (9) قد (10)أرعدت منه الفریصة (11)للخور (12)

و قصرت هندا (13)أی:حبست و قد دنا فصح النّصاری و هو عید منتظر

و قرصته (14)و الخمر قارصة (15)إذا حذت اللّسان 16و کلّ هذا مستطر 17

ص:343


1- (1)) -القبص:الآخذ بأطراف الأنامل،و القبض:الآخذ بالکفّ.ینظر:لسان العرب،مادة (قبص)،ج 7،ص 68.
2- (2)) -من(ض)،و فی(ح):(وصخ).أی:استمع.و(الصخ):قرع الأذن.ینظر:لسان العرب، مادّة(صخّ)،ج 3،ص 33.
3- (3)) -فی(ح،ض):(لتسمع)،و الصحیح ما أثبتناه من المقامات،ص 381.
4- (4)) -هو ثقب الأذن.ینظر:القاموس المحیط،مادة(صمخ)،ج 1،ص 264.
5- (5)) -هو ما یوضع فی المیزان،و یوزن به،قال ابن السکّیت(ت 244 ه):«و لا تقل:سنجة» بالسین.إصلاح المنطق،ص 581.
6- (6)) -رأس الصدر و عظمه،ینظر:النهایة فی غریب الحدیث؛ابن الأثیر،ج 4،ص 71،و منه قولهم:«هو ألزم لک من شعرات قصّک».مجمع الأمثال؛المیدانی،ج 2،ص 384.
7- (7)) -أی:تتبعه.ینظر:تاج العروس،مادّة(اقتص)،ج 4،ص 423.
8- (8)) -أی:قلعت عینه،و أخرجتها.ینظر:لسان العرب،مادّة(بخص)،ج 7،ص 4.
9- (9)) -أی:نهزة.ینظر:لسان العرب،(نهز)،ج 7،ص 64.
10- (10)) -فی(ح،ض):(و قد).
11- (11)) -لحمة بین الکتف و الصد.ینظر:لسان العرب،مادّة(فرص)،ج 7،ص 64.
12- (12)) -أی:للضعف و الفتور.
13- (13)) -أی:صنتها،ینظر:لسان العرب،مادّة(قصر)،ج 5،ص 97،و منه قال تعالی: حُورٌ مَقْصُورٰاتٌ فِی الْخِیٰامِ .سورة الرحمن،الآیة 72.
14- (14)) -أی:أمسکت جلده بین أطراف إصبعی.ینظر:اللسان،مادّة(قرص)،ج 7،ص 70.
15- (15)) -حامضة.ینظر:اللسان،مادّة(قرص)،ج 7،ص 70.

و إلی بعض ما یتعیّن فیه الظّاء بقوله (1):[من الخفیف]

أیّها السّائلی عن الضّاد و الظّا ء لکیلا تضلّه الألفاظ

إنّ حفظ الظّاءات (2)یغنیک فاسمع ها استماع (3)امریء له استیقاظ

هی ظمیاء (4)و المظالم (5)و الإظ لام (6)و الظّلم (7)و الظّبی (8)و اللّحاظ (9)

و العظا (10)و الظّلیم (11)و الظبی 12و الشّی ظم 13و الظّلّ و اللّظی 14و الشّواظ 15

ص:344


1- (1)) -مقامات الحریری،صص 373-385.و ینظر:الفرق بین الضاد و الظاء؛الصاحب بن عبّاد،ص 32،و زینة الفضلاء فی الفرق بین الضاد و الظاء؛أبو البرکات الأنباری،ص 39 و بعدها،و ص 79،و بعدها،و المزهر،ج 2،ص 44.
2- (2)) -فی المقامات:(الظاآت).
3- (3)) -فی(ح،ض):(سماع)،و الصحیح من المقامات.
4- (4)) -فی(ح،ض):(الضمیاء).و الظمی:السمرة،و الذبول،یقال:شفه ظمیاء فیها سمرة، و ساق ظمیاء:قلیلة اللحم.ینظر:شرح المقامات؛الشریشی،ج 3،ص 392،و لسان العرب، مادّة(ظمأ)،ج 15،ص 25.
5- (5)) -جمع مظلمة کالظلامة.ینظر:لسان العرب،مادّة(ظلم)،ج 12،ص 375.
6- (6)) -ضدّ الإنارة.
7- (7)) -بالفتح ماء الأسنان و بریقها.ینظر:شرح المقامات؛الشریشی،ج 3،ص 392،و تاج العروس،مادّة(ظلم)،ج 8،ص 385.
8- (8)) -بالضم:جمع ظبة،و هی حدّ السیف أو السنان.ینظر:لسان العرب،مادّة(ظبی)،ج 15،ص 22.
9- (9)) -جانبا لعین مما یلی الصدغ.ینظر:لسان العرب،مادّة(لحظ)،ج 4،ص 12.
10- (10)) -جمع العظایة:و هی دویبة حمراء إلی الغبرة ذات قوائم أربع.ینظر:شرح المقامات،ج 3، ص 392.
11- (11)) -ذکر النعام،و بمعنی الظلمة کالظلام،بضمّ الظاء.ینظر:العین،ج 2،ص 161،و شرح المقامات،ج 3،ص 392.-

و التّظنّی (1)و اللّفظ و النّظم و التق ریظ (2)و القیظ (3)و الظّما (4)و اللّماظ (5)

و الحظا (6)و النّظیر و الظّئر (7)و الجا حظ (8)و النّاظرون و الإیقاظ (9)

و التّشظّی (10)و الظّلف (11)و العظم و الظّن بوب (12)و الظّهر و الشّظا (13)و الشّظاظ (14)

ص:345


1- (1)) -إعمال الظن.ینظر:لسان العرب،مادّة(ظن)،ج 15،ص 25.
2- (2)) -المدح للحیّ.ینظر:لسان العرب،مادّة(قرظ)،ج 7،ص 455،و تاج العروس،ج 5،ص 77.
3- (3)) -شدّة الحرّ.ینظر:لسان العرب،مادّة(قیظ)،ج 8،ص 102.
4- (4)) -العطش.ینظر:لسان العرب،مادّة(ظمأ)،ج 1،ص 116.
5- (5)) -بالفتح و الکسر:الذوق بطرف اللسان،و بالضم:ما یبقی فی الفم من الطعام،و الفعل: اللمظ،و التلمّظ.ینظر:شرح المقامات،ج 3،ص 392،و لسان العرب،مادة(لمظ)،ج 7، ص 461،و القاموس المحیط،ج 2،ص 299.
6- (6)) -فی(ح،ض):(الحظی).جمع حظوة.ینظر:لسان العرب،مادّة(حظا)،ج 14،ص 185.
7- (7)) -فی(ح،ض):(الظرء).و ما أثبتاه من المقامات.و هی المرضعة.ینظر:لسان العرب،مادّة (ضئر)،ج 4،ص 24.
8- (8)) -من جحظت عینه جحوظا:عظمت مقلتها.ینظر:لسان العرب،مادّة(جحظ)،ج 7،ص 437.
9- (9)) -یقال:تیقّظ فلان للأمر:تنبّه له.ینظر:تاج العروس،مادّة(یقظ)،ج 5،ص 267.
10- (10)) -التشظی:التشقق و التشعب من شظیة.ینظر:لسان العرب،مادّة(شظی)،ج 14،ص 435.
11- (11)) -هو ظفر کل مجتر کالبقر و الغنم و غیرها.ینظر:لسان العرب،مادّة(ظلف)،ج 9،ص 229.
12- (12)) -مقدّم عظم الساق.ینظر:شرح المقامات،ج 3،ص 393،و مجمع البحرین،ج 3،ص 96.
13- (13)) -عظم لاصق بالذراع.ینظر:غریب الحدیث؛الحربی،ج 2،ص 623،و لسان العرب، مادّة(شظی)،ج 14،ص 433.
14- (14)) -هو عود یعل فی عروة الجوالق.ینظر:لسان العرب،(شظظ)،ج 7،ص 445،و مجمع البحرین،ج 2،ص 512.

و الأظافیر (1)و المظفّر (2)و المح ظور (3)و الحافظون و الإحفاظ (4)

و الحظیرات (5)و المظنّة (6)و الظّنّ ة (7)و الکاظمون (8)و المغتاظ

و الوظیفات (9)و المواظب (10)و الکظّ ة (11)و الإنتظار و الإلظاظ (12)

و وظیف (13)و ظالع (14)و عظیم و ظهیر 15و الفظّ و الإغلاظ 16

ص:346


1- (1)) -جمع أظفور کالظفر.ینظر:لسان العرب،مادّة(ظفر)،ج 1،ص 363،و تاج العروس، ج 3،ص 368.
2- (2)) -المنصور علی غیره،أو المؤید.ینظر:شرح المقامات،ج 3،ص 393.
3- (3)) -الممنوع و المحرم،و هو ما یقابل المباح.ینظر:شرح المقامات،ج 3،ص 393،و لسان العرب،مادّة(حظر)،ج 4،ص 203.
4- (4)) -الإغضاب.ینظر:شرح المقامات،ج 3،ص 393.
5- (5)) -جمع حظیرة و هی:الزرب یعمل منه شبه الدار،و تسکنها الإبل و الغنم،و أصل الحظر: المنع،ینظر:شرح المقامات،ج 3،ص 393،و لسان العرب،ج 4،ص 121،و القاموس المحیط،ج 2،ص 11.
6- (6)) -مظنّة الشیء موضعه الذی یظنّ وجوده فیه.یقال:فلان مظنّة خیر،أی:یظنّ فیه الخیر. ینظر:شرح المقامات،ج 3،ص 393.
7- (7)) -بالکسر التهمة.ینظر:شر المقامات،ج 3،ص 393،و تاج العروس،ج 1،ص 283.
8- (8)) -أی:الحابسون المتجرعون غیظهم.ینظر:شرح المقامات،ج 3،ص 393،و لسان العرب،ج 12،صص 519-520.
9- (9)) -جمع الوظیفة،و هی ما تقدر فی کل یوم من طعام و غیره،أو ما یلزمک من المغرم.ینظر: شرح المقامات،ج 3،ص 393،و لسان العرب،مادّة(وظف)،ج 9،ص 358.
10- (10)) -الملازم.یقال:واظبت علی الشیء داومت علیه.ینظر:شرح المقامات،ج 3،ص 393.
11- (11)) -الشبع المفرط من الطعام.ینظر:شرح المقامات،ج 3،ص 393،و لسان العرب،ج 13، ص 53.
12- (12)) -اللزوم و الإلحاح.ینظر:شرح المقامات،ج 3،ص 393،و تاج العروس،ج 5،ص 262.
13- (13)) -الوظیف لکل ذی أربع:ما فوق الرسغ إلی الساق.ینظر:شرح المقامات،ج 3،ص 393.
14- (14)) -أعرج.ینظر:شرح المقامات،ج 3،ص 393،و القاموس المحیط،ج 3،ص 18.-

و نظیف و الظّرف و الظّلف (1)الظّا هر ثمّ الفظیع (2)و الوعّاظ

و عکاظ (3)و الظّعن (4)و المظّ (5)و الحن ظل (6)و القارظان (7)و الأوشاظ (8)

و ظراب (9)الظّرّان (10)و الشّظف 11البا هظ 12و الجعظری 13و الجوّاظ 14

ص:347


1- (1)) -الظّلف:المنع،و الرّد.ینظر:شرح المقامات،ج 3،ص 393.
2- (2)) -یقال:ماء فظیع:عذب أو الزلال.و الطعام الفظیع:الکریه المطعم.ینظر:شرح المقامات، ج 3،ص 393،اللسان،ج 8،ص 254.
3- (3)) -موضع بین مکّة و الطائف کان سوقا تجتمع فیه العرب فی السنة مرة للبیع و الشراء،یقیمون فیه شهرا،و اشتقاقه من:عکظ:إذا ازدحم.ینظر:العین،(عکظ)،ج 1،ص 195،و شرح المقامات،ج 3،ص 393،و اللسان،ج 7،ص 447.
4- (4)) -السفر و السیر،و الظعینة:الهودج.ینظر:شرح المقامات،ج 3،ص 393،و القاموس المحیط،مادّة(ظعن)،ج 8،ص 245.
5- (5)) -شجر الرمان الری.ینظر:لسان العرب،ج 8،ص 48،و القاموس المحیط،مادّة(مظ)، ج 2،ص 400.
6- (6)) -شجر مرّ.ینظر:شرح المقامات،ج 3،ص 393.
7- (7)) -فی(ض):(القارضا).جالبا القرظ،و جانیاه،و هو شجر یدبغ به.ینظر:لسان العرب،مادّة (قرظ)،ج 7،ص 455.
8- (8)) -الأخلاط و لفائف الفأس و الدخلاء فی القوم.ینظر:القاموس المحیط،مادّة(وشظ)،ج 2، ص 400،و تاج العروس،ج 5،ص 266.
9- (9)) -الظراب:کل ما تنأ من الحجارة و حد طرفه و قیل:الروابی الصغار و جمع ظراب:و هو الجبل المنبسط أو الصغیر.ینظر:لسان العرب،مادّة(ظرب)،ج 1،ص 569.
10- (10)) -الظران الحجارة المحددة واحدها ظرر و هو حجر له کحدّ السکّین.ینظر:لسان العرب، مادّة(ظرر)،ج 4،ص 517.-

و الظّرابین (1)و الحناظب (2)و العن ظب (3)ثمّ الظّیّان (4)و الأرعاظ (5)

و الشّناظی (6)و الدّلظ (7)و الظّأب (8)و الظّب ظاب 9و العنظوان 10و الجنعاظ 11

ص:348


1- (1)) -جمع ظربان،و هو دابة منتنة الریح لا یطاق فسوها،و یجمع علی:ظرابی،بحذف النون، و علی:ظربی و هو شاذّ،و لم یجیء الجمع علی فعلی إلاّ ظربی و حجلی،جمع:حجل.ینظر: لسان العرب،مادّة(ظرب)،ج 1،ص 571،و القاموس المحیط،ج 1،ص 99.
2- (2)) -ذکور الخنافس.ینظر:لسان العرب،مادّة(حنظب)،ج 1،ص 337.
3- (3)) -ذکر الجراد.ینظر:لسان العرب،مادّة(عنظب)،ج 1،ص 611،و تاج العروس،ج 1، ص 218.
4- (4)) -الیاسمین البرّی،و قیل شیء من العسل.ینظر:العین،مادّة(ظیی)،ج 8،ص 174، و لسان العرب،(ظوا)،ج 15،ص 26.
5- (5)) -جمع رعظ و هو مدخل النصل فی السهم.ینظر:لسان العرب،مادّة(رعظ)،ج 7، ص 444،و القاموس المحیط،ج 2،ص 395.
6- (6)) -نواحی الجبل.ینظر:لسان العرب،مادّة(شنظ)،ج 7،ص 446.
7- (7)) -الدفع.ینظر:لسان العرب،مادّة(دلظ)،ج 7،ص 444.
8- (8)) -الصخب،یقال:ظأب،و ظأم.و قیل:إنّ الظأب و الظأء:اسمان لسلف الرجل.ینظر:لسان العرب،(ظأب)،ج 1،ص 568.-

و الشّناظیر (1)و التّعاظل (2)و العظ لم (3)و البظر (4)بعد و الإنعاظ (5)

و فسّر بعض (6)هذه الکلمات فی تلک المقامة،و ذکره-هنا-غیر لائق،بما هو

ص:349


1- (1)) -جمع شنظیر:و هو الرجل السیّء الخلق.ینظر:لسان العرب،مادّة(شنظر)،ج 4، ص 431.
2- (2)) -هو تلازم الجراد و الکلاب عند السفاد.ینظر:العین،مادّة(عظل)،ج 2،ص 85،و لسان العرب،ج 11،ص 456.
3- (3)) -نبت یصبغ بعصارته الثوب؛فیصیر أحمر،أو أسود.ینظر:العین،مادّة(عظلم)،ج 2، ص 342 و لسان العرب،ج 12،ص 412.
4- (4)) -فی(ح):(النظیر)تحریف،و فی(ض):(النظر)تصحیف.و ما أثبتناه من المقامات. و المعنی:هی زائدة فی فرج الأنثی کعرف الدیک تقطعها الخافضة و هو ختانهنّ.ینظر:شرح المقامات،ج 3،ص 393،و لسان العرب،مادّة(بظر)،ج 4،ص 70.
5- (5)) -قیام الذکر،و هو مصدر:أنعظ الرجل،و المرأة:إذا انتشر ما عندهما.ینظر:العین،مادّة (نعظ)،ج 2،ص 88،و شرح المقامات،ج 3،ص 393،و لسان العرب،ج 7،ص 464.
6- (6)) -قد فسّر أبو العباس أحمد بن عبد المؤمن بن موسی القیسی الشریشی(ت 619 ه)،شارح مقامات الحریری فی ج 3،صص 392-393،بعض هذه الکلمات فی تلک المقامة.و ابن مالک النحوی(ت 672 ه)فی کتابه الاعتضاد فی معرفة الظاء و الضاد،و نقله السیوطی فی کتابه المزهر،ج 2،صص 244-249.و غیرهما کان أسبق فی ذلک.و قد تقدّمت کتب خاصة أیضا، فی هذا الباب(الفرق بین الظاء و الضاد)،نحو:الفرق بین الضاد و الظاء؛للصاحب بن عبّاد، ص 32،و زینة الفضلاء فی الضاد و الظاء؛لأبی برکات الأنباری-تناولت هذه الکلمات بالذکر و الشرح و التفسیر.

المقصود من هذه الرّسالة.

و ممّا یجب کتابته بالطّاء:(قطّ القلم) (1)،و ربّما یکتب بالدّال،و هو غلط؛فإنّ(القدّ) هو:الشّقّ طولا،و القطّ هو:الشّقّ عرضا (2).و قد تنبّه لذلک،و لأمثاله أبو محمّد القاسم بن علیّ الحریری فی:(درّة الغوّاص فی أوهام (3)الخواصّ)،فمن أراد الزیادة عمّا أشرنا إلیه، فلیرجع (4)إلی هذا الکتاب.

ثمّ لیعلم (5)أنّ تحسین الخطوط علی اختلاف أنواعها المعروفة (6)لیس من علم الخطّ المعتنی به عند أهل الأدب،بل هو صنعة من صنائع الید،و کمال من کمالات الجوارح،

ص:350


1- (1)) -جاء فی درّة الغوّاص:«و من أوهامهم أیضا فی هذا الفنّ قولهم:لا أکلّمه قط،و هو من أفحش الخطأ لتعارض معانیه و تناقض الکلام فیه،و ذاک أنّ العرب تستعمل لفظة:(قطّ)فیما مضی من الزمان،کما تستعمل کلمة:(أبدا)فیما یستقبل منه،فیقولون:ما کلّمته قطّ،و لا أکلّمه أبدا،و المعنی فی قولهم:ما کلّمته قطّ،أی:فیما انقطع من عمری؛لأنّه من قططت الشیء إذا قطعته،و منه:قط القلم،أی:قطع طرفه،و ممّا یؤثر من شجاعة علی(رضی اللّه عنه)أنّه کان اعتلی قدّ،و إذا اعترض قطّ،فالقدّ:قطع الشیء طولا،و القطّ:قطعه عرضا،و لفظة:(قطّ)هذه مشدّدة الطاء،و هی اسم مبنی علی الضمّ مثل:حیث،و منذ،و أمّا(قط)،بتخفیف الطاء،فهو اسم مبنیّ علی السکون مثل:قد،و کلاهما بمعنی:حسب..»ص 20،و لسان العرب،ج 7، ص 380،و تاج العروس؛الزبیدی،ج 5،ص 58،و کذا،ص 207.
2- (2)) -ینظر:الفروق اللغویة؛أبو هلال العسکری،ص 432،و لسان العرب،ج 7،ص 380، و تاج العروس،مادّة(قد)،ج 5،ص 207.
3- (3)) -فی(ح،ض):(أغلاط)،و الصحیح ما أثبتناه.إذ إنّ اسم الکتاب:(درّة الغوّاص فی أوهام الخواص).قال الحریری فی مقدمة کتابه،قال:«فألفت هذا الکتاب تبصرة لمن تبصر،و تذکرة لمن أراد یتذکّر،و سمّیته:"درّة الغوّاص فی أوهام الخواص"،ص 9.
4- (4)) -من:(ض)،و فی(ح):(فلیراجع).
5- (5)) -فی(ض):(لیعمل).
6- (6)) -ینظر مثلا فی أنواع الخط و أشکاله:الخط العربی،تاریخه و أنواعه؛یحیی سلوم، ص 127،و ما بعدها.

و کذا ما یتعلّق بذلک من رعایة النّفس،و القلم،و المسطر،و الکاغد (1)،و ملاحظة السّطور (2)،و نحو ذلک ممّا ذکره بعض أهل الحدیث فی کیفیّة کتابة الأخبار المرویّة عن المعصومین(اللّهمّ احشرنا معهم بحقّ محمّد و آله الطّاهرین).

و لیکن هذا آخر ما أردت إیراده،و أنا العبد الواثق باللّه الصّمد حبیب اللّه بن علی مدد.

و المسؤول ممّن ینظر فیه أن یغمض عمّا أخطأت،و یقبل عذری فیما عجّلت؛مع ما أنا علیه من قلّة الأسباب،و مهاجرة الأحباب،و اختلال الحال من کلّ باب،و الحمد للّه أوّلا،و آخرا،و ظاهرا و باطنا (3).

ص:351


1- (1)) -سقطت(و الکاغد)من(ض).
2- (2)) -ینظر:رسالة ابن مقلة فی الخط و القلم،ص 115،و الاقتضاب فی شرح أدب الکتاب؛ابن السیّد البطلیوسی،ق 1،ص 137،و ما بعدها،و شرح ابن الوحید علی رائیة ابن البواب(فی الخطّ)؛ابن الوحید،ص 13،و ما بعدها،و صبح الأعشی،ج 2،ص 505.
3- (3)) -فی(ض):(أو باطنا).

ص:352

مصادر التحقیق و مراجعه:

*القرآن الکریم.

1-الإتقان فی علوم القرآن،السیوطی(جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر،ت 911 ه)، تح:طه عبد الرؤوف سعد،مصر،القاهرة،المکتبة التوفیقیة،(د.ت).

2-أخبار النحویین البصریین؛السیرافی(أبو سعید الحسن بن عبد اللّه ت 368 ه)،اعتنی بنشره:فریتس کرنکو،بیروت،المطبعة الکاثولیکیة-خزانة الکتب العربیة،1936 م.

3-أدب الکاتب؛ابن قتیبة(أبو محمد عبد اللّه بن مسلم الدینوری،ت 276 ه)،تح:محمد محی الدین عبد الحمید،مصر،المطبعة الرحمانیة،(د.ت).

4-أدب الکتاب؛أبو بکر الصولی(محمد بن یحیی،ت 335 ه)،بغداد،دار الحکمة، 1985 م.

5-ارتشاف الضرب من لسان العرب؛أبو حیان الأندلسی،ت 745 ه،تحقیق و تعلیق،د.

مصطفی أحمد النماس،ط 1،القاهرة،مطبعة النسر الذهبی،1404 ه،1984 م.

6-الأشباه و النظائر فی النحو؛السیوطی(جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر،ت 911 ه)،وضع حواشیه:غرید الشیخ،ط 1،لبنان-بیروت،دار الکتب العلمیة،1422 ه، 2001 م.

7-إصلاح المنطق؛ابن السکیت(أبو یوسف یعقوب بن إسحاق،ت 244 ه)،تح:

عبد السلام هارون،ط 4،القاهرة،دار المعارف،1949 م.

8-الأصوات اللغویة؛إبراهیم أنیس،ط 3،القاهرة،دار النهضة العربیة،1961 م.

9-الأصول فی النحو؛ابن السراج(أبو بکر محمد بن سهل النحوی،ت 316 ه)،تح:د.

عبد الحسین الفتلی،ط 4،مؤسسة الرسالة،1420 ه،1999 م.

ص:353

10-الإعجاز و الإیجاز؛أبو منصور الثعالبی،ت 429 ه،ط 2،لبنان-بیروت،دار الرائد العربی،1402 ه،1983 م.

11-إعراب القرآن؛النحاس(أبو أحمد بن محمد بن إسماعیل،ت 337 ه)،ط 1،لبنان- بیروت،دار الضیاء،دار إحیاء التراث الإسلامی،2005 م.

12-الأعلام،(تراجم)؛خیر الدین الزرکلی،بیروت،دار العلم للملایین،1984 م.

13-أعلام فی النحو العربی،تألیف:د.مهدی المخزومی،سلسلة الموسوعة الصغیرة:60، بغداد،دار الحریة،1980 م.

14-أعیان الشیعة؛السیّد محسن الأمین العاملی،تحقیق و تخریج:حسن الأمین:بیروت، دار التعارف للمطبوعات،1403 ه-1983 م.

15-الاقتضاب فی شرح أدب الکتاب؛ابن السید البطلیوسی(أبو محمد عبد اللّه بن محمد،ت 521 ه)،تح:أ.مصطفی السقا،ود.حامد عبد المجید،بغداد،دار الشؤون الثقافیة العامة، 1990 م.

16-الإقناع فی القراءات السبع؛ابن خلف الأنصاری(أبو جعفر أحمد بن علی بن أحمد،ت 540 ه)،حققه و علق علیه:الشیخ أحمد فرید المزیدی،قدم له:د.فتحی عبد الرحمن حجازی،ط 1،لبنان-بیروت،دار الکتب العلمیة،1999 م.

17-أمالی الشریف المرتضی،الشریف المرتضی،ت 436 ه،تح:السید محمد بدر الدین النعسانی،ط 1،قم،مطبعة آیة اللّه المرعشی النجفی،1403 ه.

18-أنباه الرواة علی أنباه النحاة،القفطی(جمال الدین أبی الحسن علی بن یوسف،ت 646 ه)،تح:محمد ابو الفضل إبراهیم،دار الکتب بالقاهرة،1950 م.

19-الأنساب؛السمعانی(أبو سعد عبد الکریم بن محمد بن منصور التمیمی السمعانی،ت 562 ه)،تقدیم و تعلیق:عبد اللّه عمر البارودی،ط 1،بیروت،دار الجنان،1408 ه.

20-الإنصاف فی مسائل الخلاف بین النحویین البصریین و الکوفیین؛الأنباری«أبو برکات کمال الدین عبد الرحمن بن محمد بن أبی سعید،ت 577 ه)،تح:محمد محی الدین عبد الحمید،دار إحیاء التراث الإسلامی،(د.ت).

ص:354

21-أوضح المسالک إلی ألفیة ابن مالک؛ابن هشام الأنصاری(جمال الدین عبد اللّه بن یوسف،ت 761 ه)،تح:محی الدین عبد الحمید،بیروت-صیدا،المکتبة العصریة،2004 م.

22-الإیضاح فی شرح المفصل؛ابن الحاجب(أبو عمرو بن عثمان بن عمر،ت 646 ه)، تح:د.موسی بنای العلیلی،بغداد،مطبعة العانی،1982 م.

23-الإیضاح فی علوم البلاغة،الخطیب القزوینی(محمّد بن عبد الرحمن(666-739 ه)، تحقیق و تعلیق:لجنة من أساتذة کلیّة اللغة العربیّة بالجاع الأزهر،القاهرة،مطبعة السنّة المحمدیّة،(د.ت).

24-باب الهجاء؛ابن الدهان النحوی(أبو محمد سعید بن المبارک،ت 569 ه)،تح:د.فائز فارس،ط 1،بیروت،دار إحیاء التراث العربی،1408 ه.

25-البدایة و النهایة؛ابن کثیر(أبو الفداء إسماعیل بن کثیر الدمشقی،ت 774 ه)،تح:علی شیری،ط 1،بیروت،دار إحیاء التراث العربی،1408 ه.

26-البرهان فی علوم القرآن؛الزرکشی(بدر الدین محمّد بن عبد اللّه،ت 794 ه)،تح:

مصطفی عبد القادر عطا،ط 1،لبنان-بیروت،دار الکتب العلمیّة،1408 ه-1988 م.

27-بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة،السیوطی(جلال الدین عبد الرحمن،ت 911 ه)،تح:محمّد عبد الرحیم،ط:1،لبنان-بیروت،دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع،1426 ه،2005 م.

28-البیان و التبیین؛الجاحظ(أبو عثمان عمرو بن بحر،ت 255 ه)،تح:عبد السلام هارون،ط 5،مصر،القاهره،مطبعة المدنی،مکتبة الخانجی،1985 م.

29-تاج العروس من جواهر القاموس؛محمد مرتضی الزبیدی،ت 1205 ه،بیروت، دار الحیاة.

30-تاریخ آداب اللغة العربیة؛جرجی زیدان،بیروت،دار مکتبة الحیاة،1967 م.

31-التبیان فی إعراب القرآن؛العکبری(أبو البقاء محب الدین عبد اللّه بن أبی عبد اللّه الحسین، ت 616 ه)،تح:علی محمد البجاوی،ط 1،بیروت،إحیاء الکتب العربیة،1988 م.

ص:355

32-التفسیر الکبیر؛(مفاتیح الغیب)الرازی(فخر الدین محمد بن عمر بن الحسین بن الحسن،ت 604 ه)،ط 1،لبنان-بیروت،دار الکتب العلمیة،2000 م.

33-التکملة؛أبی علی الفارسی،(ت 337 ه)،دراسة و تحقیق:د.کاظم بحر المرجان، ساعدت جامعة الموصل علی نشره،بغداد،1981 م.

34-تهذیب إصلاح المنطق؛التبریزی(أبو زکریا یحیی بن علی الخطیب،502 ه)،تح:د.

فوزی عبد العزیز سعود،بغداد،دار الشؤون الثقافیة العامة،1991 م.

35-تهذیب التهذیب؛ابن حجر العسقلانی(شهاب الدین أحمد بن علی،ت 852 ه)،ط 1، بیروت،دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع،1984 م.

36-تهذیب المقال فی تنقیح کتاب الرجال؛السید محمد علی الموحد الأبطحی،ط 1،قم، طبعة،1412 ه.

37-جمهرة الأمثال؛لأبی هلال العسکری،ت 395 ه،تح:د.محمد أبو الفضل إبراهیم، ط 2،بیروت،دار الفکر،1988 م.

38-الجنی الدانی،المرادی(الحسن بن القاسم المرادی،ت 749 ه)،تح:د.فخر الدین قباوة،أ.محمد ندیم فاضل،ط 1،لبنان-بیروت،دار الکتب العلمیة،1992 م.

39-جنة الحوادث فی زیارة وارث؛تألیف حبیب اللّه بن علی مدد الکاشانی،ت 1340 ه، تحقیق:نزار الحسن،ط 2،ایران،قم،دار جلال الدین،دار الأنصار،1424 ه.

40-حاشیة الخضری علی شرح ابن عقیل علی ألفیة ابن مالک؛الخضری،شرحها و علق علیها،ترکی فرحان المصطفی،ط 2،لبنان-بیروت،دار الکتب العلمیة،2005 م.

41-حاشیة الدسوقی علی مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب،لابن هشام الأنصاری،الشیخ مصطفی محمد عرفة الدسوقی،ت 1230 ه.ضبطه و وضع حواشیه:عبد السلام محمد أمین، ط 1،لبنان-بیروت،دار الکتب العلمیة،1421 ه،2000 م.

42-حاشیة الصبان علی شرح الإشمونی علی ألفیة ابن مالک،الصبان(أبو العرفان محمّد بن علیّ،ت 1206 ه)،تح:محمّد بن الجمیل،ط:1،القاهرة،مکتبة الصفا،1423 ه، 2002 م.

ص:356

43-الحجة فی القراءات السبع؛ابن خالویه(أبو عبد اللّه الحسن بن أحمد،ت 370 ه)،تح:

عبد العال سالم مکرم،ط 4،بیروت،دار الشروق،1401 ه.

44-حروف المعانی؛الرمانی(أبو الحسن علی بن عیسی النحوی،ت 384 ه)،حققه و خرج شواهده:د.عبد الفتاح إسماعیل شلبی،مکتبة الطالب الجامعی،البطلیوسی(ابو محمد عبد اللّه بن محمد،ت 521 ه)،تح:سعید عبد الکریم سعودی،بغداد،دار الرشید،1980 م.

45-خزانة الأدب و غایة الإرب؛الحموی(تقی الدین أبی بکر علی بن عبد اللّه،ت 837 ه)، تح:عصام شعیتو،ط 1،بیروت،دار و مکتبة الهلال،1987 م.

46-خزانة الأدب و لب لباب لسان العرب علی شواهد شرح الکافیة،البغدادی(الشیخ عبد القادر بن عمر،ت 1093 ه)،بغداد،مکتبة المثنی،(د.ت).

47-الخصائص؛ابن جنی(أبو الفتح عثمان،ت 392 ه)،تح:محمد علی النجار،ط 1، بیروت،دار الکتب،1988 م.

48-الخطّ العربی تأریخه و أنواعه؛تألیف:یحیی سلوم العباسی،بغداد،مکتبة النهضة، 1984 م.

49-درّة الغوّاص فی أوهام الخواصّ،الحریری(أبو القاسم محمد بن علی،ت 516 ه)، تح:طارق،ط 1،لبنان-بیروت،1998.

50-الدرة الفاخرة منظومة فی علم درایة الحدیث؛نظم ملا حبیب اللّه بن علی مدد الکاشانی (ت 1340 ه)؛إعداد و تحقیق:السید محمد تقی الحسینی.طهران،(د.ت).

51-الدرر الکامنة فی أعیان المائة الثامنة؛ابن حجر العسقلانی(شهاب الدین أحمد بن علی ت 852 ه)،مصر،دار الکتب الحدیثة،(د.ت).

52-دیوان الحلاج؛أبو مغیث الحسین بن منصور الحلاج الزاهد المشهور المتوفی 309 ه، بیروت،دار الآفاق،1987 م.

53-ذریعة الاستغناء فی تحقیق مسألة الغناء؛آیة اللّه العلامة الملا حبیب اللّه الشریف الکاشانی (ت 1340 ه)؛تح:جامعة کاشان،و مرکز إحیاء آثار الملاّ حبیب اللّه الشریف الکاشانی؛ إیران،قم المقدسة،1417 ه-1996 م.

ص:357

54-الذریعة إلی تصانیف الشیعة،محمد محسن آغا بزرک الطهرانی(ت 1389 ه)،ط 1، بیروت،دار الأضواء،1403 ه-1983 م.

55-رسالة ابن مقلة فی الخط و القلم،ضمن کتاب(ابن مقلة خطّاطا و أدیبا و إنسانا)، تصنیف و تحقیق:هلال ناجی،ط 1،بغداد،سلسلة خزانة التراث،دار الشؤون الثقافیة العامة، 1991 م.

56-روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی؛أبو الفضل محمود الآلوسی،ت 1270 ه،تح:د.محمد السید،ط 3،بیروت،دار إحیاء التراث العربی،1404 ه.

57-زینة الفضلاء فی الفرق بین الضاد و الظاء؛أبو البرکات الأنباری،ت 577 ه،حققه و قدم له،د.رمضان عبد التواب،دار الأمانة،مؤسسة الرسالة،لبنان-بیروت،1971 م.

58-السبعة فی القراءات؛ابن مجاهد(أبو بکر أحمد بن موسی بن العباس التمیمی البغدادی، ت 324 ه)،تح:د.شوقی ضیف،ط 2،القاهرة،دار المعارف،1400 ه.

59-سرّ صناعة الإعراب؛ابن جنی(أبو الفتح عثمان بن جنی،ت 392 ه)،دراسة و تحقیق:د.عبد الحسن الهنداوی،ط 1،دمشق،دار القلم،1405 ه،1985 م.

60-سیبویه حیاته و کتابه،د.خدیجة الحدیثی،منشورات وزارة الإعلام العراقیة،1975 م.

61-سیر أعلام النبلاء،الذهبی(شمس الدین محمّد بن أحمد،ت 748 ه)،تح:شعیب الأرنؤطی،و مأمون الصاغی،ط 1،لبنان-بیروت،مؤسسة الرسالة،1981 م.

62-شذا العرف فی فن الصرف،الشیخ أحمد الحملاوی،لبنان-بیروت،المکتبة الثقافیة، (د.ت).

63-شذرات الذهب فی أخبار من ذهب؛ابن عماد الحنبلی(أبی الفلاح عبد الحی،ت 1089 ه)،لبنان-بیروت،دار الکتب العلمیة،(د.ت).

64-شرح ابن عقیل علی ألفیة ابن مالک،ابن عقیل(بهاء الدین عبد اللّه بن عقیل،ت 769 ه، تح:محمد محی الدین عبد الحمید،ط 2،دمشق،دار الفکر،1985 م.

65-شرح ابن الناظم علی ألفیة ابن مالک،ابن الناظم(أبو عبد اللّه بدر الدین محمد بن محمد

ص:358

بن مالک،ت 686 ه)،تح:محمد باسل عیون السود،ط:1،لبنان-بیروت،دار الکتب العلمیة،2000 م.

66-شرح ابن الوحید علی رائیة ابن البوّاب(فی الخطّ)،ابن الوحید،حققه و قدم له و علق علیه:هلال ناجی،ط 1،تونس،مطبعة المنار،1967 م.

67-شرح الأشمونی علی ألفیة ابن مالک،الأشمونی(نور الدین علی بن محمد الأشمونی، ت 925 ه)،تح:محمد بن الجمیل،ط:1،القاهرة،مکتبة الصفا،1423 ه،2002 م.

68-شرح التسهیل،ابن مالک(أبو عبد اللّه محمد جمال الدین،ت 672 ه)،تح:عبد الرحمن السید،ط 1،لبنان-بیروت،دار الکتب العلمیة،2005 م.

69-شرح التصریح علی التوضیح؛الأزهری(خالد بن عبد اللّه،ت 905 ه)،دار إحیاء الکتب العربیة،عیسی البابی الحلبی و شرکاؤه،(د.ت).

70-شرح جمل الزجّاجی(الشرح الکبیر):ابن عصفور الإشبیلی،ت 669 ه،تح:د.

صاحب أبو جناح،العراق،جامعة الموصل،دار الکتب للطباعة و النشر،1402 ه،1982 م.

71-شرح جمل الزجّاجی؛ابن هشام الأنصاری(أبو محمّد عبد اللّه جمال الدین بن یوسف، ت 761 ه)،دراسة و تحقیق:د.علی محسن عیسی مال اللّه،ط 1،بیروت،عالم الکتب، 1985 م.

72-شرح زیارة عاشوراء؛تألیف حبیب اللّه بن علی مدد الکاشانی،ت 1340 ه،تحقیق:

نزار الحسن،ط 2،ایران،قم،دار جلال الدین،دار الأنصار،1423 ه.

73-شرح الشافیة لابن الحاجب،رضی الدین(محمد بن الحسن الاسترابادی النحوی،ت 686 ه)،مع شرح شواهده؛عبد القادر البغدادی،صاحب خزانة الأدب،ت 1093 ه،حققه الأساتذة:محمد نور الحسن،و محمد الزفزاف،و محی الدین عبد الحمید،ط 1،لبنان-بیروت، دار إحیاء التراث الإسلامی،1426 ه،2005 م.

74-شرح شذور الذهب فی معرفة کلام العرب؛ابن هشام الأنصاری«أبو محمّد عبد اللّه جمال الدین بن یوسف،ت 761 ه)،تح:عبد الغنی الدقر،ط 1،دمشق،1984 م.

ص:359

75-شرح قطر الندی وبل الصدی؛ابن هشام الأنصاری(أبو محمد عبد اللّه جمال الدین بن یوسف،ت 761 ه)،تح:محی الدین عبد الحمید،ط 7،قم،منشورات الفیروزآبادی، 1382 ه.

76-شرح الکافیة فی النحو،لابن الحاجب(جمال الدین أبی عمرو عثمان بن عمر،ت 646 ه)،شرحه رضیّ الدین الأستراباذی(محمد بن الحسن،ت 686 ه)،تصحیح و تعلیق:یوسف حسن عمر،جامعة قاریونس،1398 ه،1978 م.

77-شرح اللمحة البدریة فی علم قواعد اللغة العربیة،ابن هشام الأنصاری(أبو محمد عبد اللّه جمال الدین بن یوسف،ت 761 ه)،دراسة و تحقیق:د.هادی نهر،ساعدت الجامعة المستنصریة علی طبعه،بغداد،1397 ه،1977 م.

78-شرح المفصّل للزمخشری(ت 538 ه)،ابن یعیش(أبو البقاء موفق الدین بن علی،ت 643 ه)،بیروت،عالم الکتب،(د.ت).

79-شرح مقامات الحریری،الشریشی(أبو العباس أحمد بن عبد المؤمن بن موسی القیسی ت 619 ه)،وضع حواشیه:إبراهیم شمس الدین،ط 1،لبنان-بیروت،دار الکتب العلمیة، 1419 ه،1998 م.

80-شرح المقدمة المحسبة؛ابن بابشاذ(طاهر بن أحمد،ت 469 ه)،تح:خالد عبد الکریم،ط 1،الکویت،المطبعة العصریة،1977 م.

81-شرح الوافیة نظم الکافیة؛ابن الحاجب(أبو عمرو بن عثمان بن عمر النحوی،ت 646 ه)،دراسة و تحقیق:د.موسی بنای العلیلی،مطبعة الآداب النجف الأشرف،1980 م.

82-صبح الأعشی فی صناعة الإنشاء؛القلقشندی(أحمد بن علی،ت 821 ه)،تح:د.

یوسف علی طویل،ط 1،دمشق،1987 م.

83-طبقات أعلام الشیعة؛الشیخ آغا بزرک الطهرانی،بیروت،دار الکتاب العربی،1391 ه.

84-طبقات النحویین و اللغویین،الزبیدی(أبو بکر محمد بن الحسن،ت 379 ه)،تح:

محمد أبو الفضل إبراهیم،القاهرة،1954 م.

ص:360

85-العقد الفرید،ابن عبد ربه الأندلسی(شهاب الدین أحمد)،تقدیم:أ.خلیل شرف الدین، الطبعة الأخیرة،دار مکتبة الهلال،بیروت-لبنان،1999 م.

86-العقد المنیر(تراجم)؛السیّد موسی الحسینی المازندرانی؛طهران،المطبعة الإسلامیة، مکتبة الصدوق،1382 ه.

87-العین؛(معجم)؛الخلیل بن أحمد الفراهیدی:ت 175 ه،تح:د.مهدی المخزومی، ود.إبراهیم السامرائی،ط 4،ایران،مؤسسة دار الهجرة،1409 ه.

88-عیون الأخبار،ابن قتیبة(عبد اللّه بن محمد الدینوری،ت 276 ه)،ط 1،لبنان- بیروت،دار الکتاب العلمیة للنشر و التوزیع،2002 م.

89-غریب الحدیث؛ابن قتیبة(عبد اللّه بن محمد الدینوری،ت 276 ه)،تح:عبد اللّه الجبوری،ط 1،لبنان-بیروت،دار الکتب العلمیة،1408 ه.

90-الفراهیدی عبقری من البصرة؛تألیف:د.مهدی المخزومی،ط 2،بغداد،دار الشؤون الثقافیة العامة،1989 م.

91-الفرق بین الضاد و الظاء؛إملاء:الصاحب بن عبّاد(أبی القاسم إسماعیل بن عبّاد،ت 385 ه)،تح:الشیخ محمد حسن أل یاسین،ط 1،لبنان-بیروت،مؤسسة البلاغ،1410 ه، 1990 م.

92-الفروق اللغویة؛أبو هلال العسکری،مؤسسة النشر الإسلامی،ط 1،قم،جامعة المدرسین،(د.ت).

93-الفهرست؛ابن الندیم(محمد بن إسحاق،ت 385 ه)،تح:رضا تجدد،قم،(د.ت).

94-فی البحث الصوتی عند العرب؛د.خلیل إبراهیم العطیة،سلسلة الموسوعة الصغیرة:

124،بغداد،دار الحریة للطباعة،1983.

95-فیض القدیر فی شرح الجامع الصغیر؛محمد عبد الرؤوف المناوی،ت 1331 ه،تح:

عبد السلام هارون،ط 1،بیروت،دار الکتب العلمیة،1415 ه،1994 م.

96-القاموس المحیط؛الفیروزآبادی(مجد الدین محمد بن یعقوب الشافعی،ت 817 ه)، دار الفکر،بیروت،(د.ت).

ص:361

97-القراءات القرآنیة بین الدرس الصوتی القدیم و الحدیث؛تألیف:د.می فاضیل الجبوری،ط 1،بغداد،دار الشؤون الثقافیة،2000 م.

98-کتاب سیبویة(أبو بشر عمرو بن عثمان بن قنبر،ت 180 ه)،تح:عبد السلام محمد هارون،ط 3،القاهرة،الناشر مکتبة الخانجی،مطبعة المدنی،1408 ه-1988 م.

99-الکشّاف عن حقائق غوامض التنزیل فی وجوه التأویل؛الزمخشری(جار اللّه محمود بن عمر ت 538 ه)؛منشورات محمد علی بیضون،ط:1،لبنان-بیروت،دار الکتب العلمیة، 1415 ه،1995 م.

100-کشف الظنون؛حاجی خلیفة(مصطفی بن عبد اللّه ت 1017 ه)،لبنان-بیروت، دار کتب العلمیة،1992.

101-لباب الآداب؛لأبی منصور الثعالبی(عبد الملک بن محمد،ت 429 ه)،تح:د.قحطان رشید صالح،بغداد،دار الشؤون الثقافیة،1988 م.

102-لباب الألقاب فی ألقاب الأطیاب؛الملاّ حبیب اللّه علی بن مدد الکاشانی(ت 1340 ه)،إیران،مطبعة المصطفوی،1378 ه.

103-اللباب فی علل البناء و الإعراب؛العکبری(أبو البقاء محب الدین،ت 616 ه)،تح:

غازی مختار طلیمات،ط 1،دمشق،دار الفکر،1995 م.

104-لسان العرب(معجم)،ابن منظور(أبو الفضل جمال الدین محمد بن مکرم،ت 711 ه)، ط 1،ایران،قم،دار إحیاء التراث العربی،1405 ه.

105-اللمع فی العربیة؛ابن جنی(أبو الفتح عثمان بن جنی،ت 392 ه)،تح:د.فائز فارس، الکویت،دار الکتب الثقافیة،1972 م.

106-اللهجات العربیة فی التراث؛تألیف:د.أحمد علم الدین النجدی،تونس،لیبیا، الدار العربیة،1978 م.

107-مجمع الأمثال؛المیدانی(أبو الفضل بن محمد،ت 518 ه)،تح:محمد محی الدین عبد الحمید،ط 2،بیروت،دار المعرفة،1988 م.

ص:362

108-مجمع البحرین؛فخر الدین الطریحی،ت 1085 ه،تح:السید أحمد الحسینی،ط:2، مکتب النشر الثقافة الإسلامیة،1408 ه.

109-مجموعة الشافیة لابن الحاجب من علمی الصرف و الخط،و فیها:شرح العلامة الجاربردی علی الشافیة،و حاشیة ابن جماعة الکنانی علی شرح الجاربردی،بیروت،عالم الکتب،(د.ت).

110-محاضرات فی فقه اللغة؛الدکتور عصام نور الدین؛ط 1،لبنان-بیروت،دار الکتب العلمیة،2003 م.

111-المخصّص؛ابن سیده الأندلسی(أبو الحسن علی بن إسماعیل النحوی اللغوی،ت 458 ه)،بیروت،دار الفکر،1398 ه،1978 م.

112-المخطوطات العربیّة فی مرکز إحیاء التراث الإسلامی،تألیف السید أحمد الحسینی،ط 1،سرور،1424 ه.

113-المدارس النحویة؛شوقی ضیف،ط 4،مصر،دار المعارف،1979 م.

114-مرثیة الإمام الحسین(علیه السلام)؛نظم ملا حبیب اللّه الکاشانی؛تح:فارس حسون؛ مجلة تراثنا؛مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث،العدد:الأول:(61)،السنة السادسة عشرة،محرم،1421 ه.

115-المزهر فی علوم اللغة و أنواعها؛السیوطی(جمال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر،ت 911 ه)،ضبّطه و صحّحه:فؤاد علی منصور،ط 1،دار الکتب العلمیة،1998 م.

116-مسند أحمد(حدیث)،أحمد بن حنبل،ت 241 ه،بیروت،دار صادر،(د.ت).

117-مشکل إعراب القرآن؛القیسی(أبو محمد مکی بن أبی طالب،ت 437 ه)،دراسة و تحقیق:حاتم صالح الضامن،بغداد،1973 م.

118-مصفی المقال؛للشیخ آغا بزرک الطهرانی،إیران،المطبعة الحکومیة،1378 ه.

119-المطالع السعیدة فی شرح الفریدة فی النحو و الصرف و الخط،السیوطی(جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر،ت 911 ه)،تح:بنهان یاسین حسین،ساعدت الجامعة المستنصریة علی طبعه،بغداد،دار الرسالة للطباعة،1977 م.

ص:363

120-المطوّل،شرح تلخیص المفتاح،التفتازانی(سعد الدین مسعود بن عمر ت 792 ه)، تح:عبد الحسین الهنداوی،ط 1،لبنان-بیروت،دار الکتب العلمیة،2001 م.

121-معانی القرآن،أبو زکریا الفرّاء(یحیی بن زیاد،ت 207 ه)،تح:أحمد یوسف نجاتی، محمد علی النجّار،ط 1،القاهرة،مطبعة دار الکتب المصریّة،1374 ه،1955 م.

122-معانی القرآن و إعرابه؛الزجّاج(أبو إسحاق إبراهیم بن السری ت 311 ه)،شرح تحقیق:د.عبد الجلیل عبده شلبی،القاهرة،دار الحدیث،1424 ه،2004 م.

123-معاهد التنصیص علی شواهد التلخیص،العباسی(عبد الرحیم بن أحمد،ت 963 ه)، تح:محمد محی الدین عبد الحمید،لبنان-بیروت،عالم الکتب،1367 ه،1947 م.

124-معجم الأدباء؛یاقوت الحموی،مراجعة وزارة المعارف العمومیة،دار مأمون،(د.ت).

125-معجم البلدان؛أبو عبد اللّه یاقوت بن عبد اللّه الحموی(ت 626 ه)،بیروت،دار الفکر.

126-معجم المؤلّفین؛عمر رضا کحالة،بیروت،دار إحیاء التراث العربی،(د،ت).

127-مغنی اللبیب عن کتب الأعاریب،ابن هشام الأنصاری(أبو محمد عبد اللّه جمال الدین بن یوسف،ت 761 ه)،تحقیق و تعلیق:د.مازن المبارک،د.محمد علی حمد اللّه،ط 1،تهران، مؤسسة الصادق علیه السّلام.

128-مفتاح السعادة؛طاش کبری زادة؛تح:کامل بکری و عبد الوهاب أبو النور،مصر،مطبعة الاستقلال،1968 م.

129-المفصّل فی صنعة الاعراب،الزمخشری(جار اللّه محمود بن عمر،ت 538 ه)،تح:د.

علی أبو ملحم،ط 1،بیروت،دار مکتبة الهلال،1993 م.

130-المفضلیات؛المفضل الضبی ت 168 ه،تح:عبد السلام محمد هارون،بیروت، دار الکتب العلمیة،1964 م.

131-المقاصد النحویة فی شرح شواهد الألفیة المشهور بشرح الشواهد الکبری،محمد العینی (ت 855 ه)،بهامش خزانة الأدب،للبغدادی،بغداد،مکتبة المثنی،(د.ت).

132-مقامات الحریری،الحریری(أبو محمد القاسم بن علی بن محمد بن عثمان،ت 516

ص:364

ه)،تح:عیسی سابا،دار بیروت،بیروت للطباعة و النشر،دار صادر للطباعة و النشر،1377 ه،1958 م.

133-المقتصد فی شرح الإیضاح؛الجرجانی(عبد القاهر الجرجانی،ت 476 ه)،تح:کاظم بحر المرجان،ط 1،بغداد،دار الرشید للطباعة و النشر،1982 م.

134-المقتضب؛المبرد(محمد بن یزید المبرد،ت 285 ه)،تح:عبد الخالق عضیمة، القاهرة،مصر،1386 ه.

135-المقرّب؛ابن عصفور(علی بن مؤمن بن محمد الإشبیلی،ت 669 ه)،د.عبد الستار الجواری،و:عبد اللّه الجبوری،ط 2،بغداد،مطبعة العانی،1971 م.

136-المقنع فی معرفة مرسوم مصاحف أهل الأمصار؛أبو عمر الدانی،(ت 444 ه)،دمشق، 1940 م.

137-مکارم الاخلاق،رضی الدین،حسن بن فضل طبرسی،1 جلد،قم،انتشارات شریف رضی،1412 ه.ق.

138-المنصف؛شرح أبی الفتح عثمان بن جنی(ت 392 ه)لتصریف أبی عثمان المازنی البصری(ت 248 ه)،تحقیق و تعلیق:محمد عبد القادر أحمد عطا،ط 1،لبنان-بیروت، دار الکتب العلمیة،1419 ه،1999 م.

139-النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهرة؛ابن تغری بردی(جمال الدین عبد اللّه أبو المحاسن یوسف الظاهری،ت 874 ه)،دار الکتب،المؤسسة المصریة للتألیف و الترجمة و الطباعة و النشر،1950 م.

140-النحو الوافی،مع ربطه بالأسالیب الرفیعة،و الحیاة اللغویة المتجددة،عباس حسن،ط 4،مصر،دار المعارف،(د.ت).

141-نزهة الألباء فی طبقات الأدباء؛الأنباری(أبو برکات کمال الدین عبد الرحمن بن محمد بن أبی سعید،ت 577 ه)،تح:محمد أبو الفضل إبراهیم،مطبعة المدنی،القاهرة،دار النهضة مصر للطباعة و النشر الفجالة،(د.ت).

ص:365

142-نزهة الطرف فی علم الصرف؛المیدانی(أحمد بن محمد)،ط 1،بیروت،دار الآفاق الجدیدة،1401 ه،1981 م.

143-النهایة فی غریب الحدیث؛ابن الأثیر،ت 606 ه،تح:طاهر أحمد الراوی،ط 4،قم، مؤسسة إسماعیلیان،1364 ه،

144-هدیة العارفین أسماء المؤلفین و آثار المصنفین؛إسماعیل باشا البغدادی،ت 1339 ه،بیروت،دار إحیاء التراث الإسلامی،(د.ت).

145-همع الهوامع فی شرح جمع الجوامع،السیوطی(جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر،ت 911 ه)،تح:عبد الحمید الهنداوی،مصر،القاهرة،المکتبة التوفیقیة،(د،ت).

146-وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزمان،ابن خلکان(أبو العباس شمس الدین أحمد بن محمد بن أبی بکر،608-681 ه)،تح:د.إحسان عباس،لبنان-بیروت،دار الثقافة،1397 ه،1977 م.

ص:366

رساله طاهریّه

اشاره

مؤلّف:عبد الرّحیم بن کرم علی پاچناری اصفهانی(سده سیزدهم هجری) تحقیق و تصحیح:جویا جهانبخش

پیشگفتار پژوهنده

ملاّ عبد الرّحیم بن کرمعلی پاچناری(رپای چناری)ی اصفهانی از عالمان دینی سده سیزدهم هجری است که آثار قلمی متعدّدی از خود به یادگار نهاده است و این آثار بویژه به سبب تنوّع موضوعات و ابتکاراتی که در بعض نگارشهای وی دیدرس می شود به ما یاری می رساند تا جنبه های مختلفی از تاریخ فکر دینی را در زمانه او به بررسی بگیریم.اگر روزی بنا شود تاریخ فکر دینی در أقالیم شیعی در سده های دوازدهم و سیزدهم و چهاردهم هجری-که واجد نوعی پیوستگی خاص نیز هست-بدرستی و از سر تحقیق و تدقیق جامه تدوین پوشد و به جای برف انبار تجلیل های توخالی و لفّاظیهای کلّی گویانه تذکره نویسانه زیر ذرّه بین تحلیل نکته سنجانه گذارده شود، اینگونه آثار متنوّع و گویا،بسیار به کار محقّقان خواهد آمد که عیارسنجی چنان زمانه ای را پیشه پژوهش تاریخی و آماج کنجکاوی فرهنگی خویش می سازند.

با عنایت به همین أهمیّت،نگارنده این سطور،تصحیح و نشر و تحشیه و تعلیق شماری از رساله های بازمانده از ملاّ عبد الرّحیم پاچناری را پیش گرفته و تاکنون به

ص:367

نشر سه رساله از او توفیق یافته است 1 .اینک خداوند متعال را سپاس می گوید که رساله ای دیگر از پاچناری را که موسوم است به طاهریّه به معرض دید و داوری خوانندگان ارجمند می نهد.

*** موضوع رساله طاهریّه،طهارت دماء معصومان خاندان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلم است که بحثی است که از دیدگاه«تشیّع اعتدالی»به خودی خود چندان واجد أهمّیّت نیست،زیرا از این منظر،خواه خون پیامبر و إمام،از حیث طهارت و نجاست،مانند خون دیگر مردمان باشد،و خواه نه،تأثیری در مقام راهبری و راهدانی و پیشوائی آن بزرگواران ندارد؛لیک از منظر أنواع دیگری از فکر شیعی که از دیرباز تاکنون هواداران پرجنب و جوشی نیز داشته است بحث پرأهمّیّتی بوده و بدان پرداخته اند و می پردازند،و لذا در تاریخ فکر و فرهنگ جایگاهی یافته است که بررسی آن را إلزام می کند.

فی الواقع،در مانند رساله طاهریّه،برای پژوهنده امروزین،آنچه بیش از مقصود رساله أهمّیّت می تواند داشت،یکی،چرائی پرداختن به موضوع مورد بحث است، و دیگر،چگونگی پرداختن به آن.

این که چرا و در کدام حال و وضع فکر و فرهنگ و اجتماع این موضوع تا بدین پایه برای نویسنده أهمّیّت یافته است،و این که برای إثبات نظر خود چگونه و با چه نگرش و طرز استنادی در مآخذ نگریسته و چه عناصر و مفاهیمی را از متون و منابع به دلالت بر آن برگرفته است،از دید تاریخ فکر و فرهنگ روزگار نویسنده،واجد أهمّیّت و ارزش است.

دانستنی است که بحث درباره طهارت دماء معصومان و مباحثی از این دست در سده های سیزدهم و چهاردهم رونقی داشته و کسانی در موافقت یا مخالفت با آن زیت فکرت سوخته و قلم فرسوده اند.

ما در این پیشگفتار مجال تحقیق فراخ دامنه در تاریخ این نگره و معرّفی موافقان

ص:368

و مخالفان آن نداریم؛لیک،تنها برای آن که سیمای تاریخی موضوع روشن تر گردد،به نمونه هائی إشارت می کنیم:

ملاّ حاج محمّد مشهدی(ف:1257 ه.ق.)،از تلامذه صاحب ریاض و شیخ جعفر و شریف العلماء،رساله ای در طهارت دم إمام علیه السّلام نوشته بوده است موسوم به شرق و برق که در مطلع الشّمس و فردوس التّواریخ مذکور است. 2

ملاّ آقای دربندی ی معروف(1285 یا 1286 ه.ق)،صاحب أسرار الشّهادة،هم در خود أسرار الشّهادة-که نام أصلی آن إکسیر العبادات فی أسرار الشّهادات است-،و هم در سعادات ناصریّه،در دفاع از نگره طهارت دماء معصومان علیهم السّلام قلمفرسائی کرده است. 3

ملاّ زین العابدین گلپایگانی(1218-1289 ه.ق)،از تلامذه شیخ محمّد تقی رازی اصفهانی(صاحب هدایة المسترشدین)و شیخ علی کاشف الغطاء و صاحب جواهر،در رساله ای که در شرح خطبه نبوی در فضائل ماه رمضان پرداخته است،به مناسبت،به همین بحث طهارت دماء معصومان پرداخته و به طهارت دم و بول و غائط ایشان قائل شده و إفراط را در این باره به جائی رسانیده است که در این مقام بازگفتنی نمی نماید. 4

حاج میرزا أبو القاسم زنجانی(1224-1292 ه.ق)کتابی داشته است موسوم به قواطع الأوهام در طهارت خون پیامبر و خاندان معصومش و طهارت دماء شهداء و طهارت بول نبی.وی کتابی مختصرتر(در دوهزار بیت)نیز به نام قاطع الأوهام در طهارت دماء معصومین علیهم السّلام تألیف کرده بود؛و این هر دو کتاب به تصریح شیخ آقا بزرگ در زنجان نزد أحفاد او موجود بوده است. 5

شیخ زین العابدین مازندرانی حائری(ف:1309 ه.ق)،از مراجع کربلای معلّی،در ذخیرة المعاد که مجموعه ای گرانبار از پرسش ها و پاسخهای فقهی اوست و حکم «رساله علمیّه»داشته،«خون و فضلات»إمامان را پاک می شمارد و البتّه شستن آن را نیز به جهت پیروی از شیوه خود ایشان تعبّدا لازم می داند. 6

ص:369

ملاّ محمّد علیّ بن أحمد قراچه داغی(ف:1310 ه.ق)در اللّمعة البیضاء بحثی گشوده تحت عنوان«درّ ثمین فی تحقیق طهارة دم المعصومین...» 7 .

ملاّ محمّد باقر کجوری مازندرانی(1255-1313 ه.ق)،واعظ نامی عصر قاجار، در ضمن خصیصه پنجاهم از الخصائص الفاطمیّة،بحثی گشوده است در باب طهارت ظاهری و باطنی از جمیع پلیدیهای ظاهر و باطن(از جمله طهارت دماء ایشان) 8 ؛که در جای خود شایان بررسی و تحلیل است.

سیّد مهدی دزفولی(ف:1322 ه.ق)کتابی موسوم به تحفة المحبّین به زبان فارسی نوشته بوده که موضوع آن طهارت إمامان معصوم علیهم السّلام از جمیع أرجاس معنوی(یعنی معاصی)و همچنین نجاسات ظاهری بوده است 9 ؛و از وصف آن برمی آید که بر بحث از طهارت دماء معصومان علیهم السّلام نیز بناگزیر اشتمال داشته است.

از آن سو،آنگونه که خود پاچناری در رساله طاهریّه تصریح کرده است،قول مشهور در میان إمامیّه همان عدم طهارت دماء معصومان بوده.

در عمل نیز در همان عصر کسانی به نقد و ردّ نگره قائلان به طهارت دست یازیدند.

نمونه را،ملاّ محسن(زنده در 1270 ه.ق)،صاحب تفسیر مجمع المطالب و منتهی المآرب که به نقد عقائد شیخیّه اهتمام داشته و شیخ آقا بزرگ تفسیر او را گواه آن دانسته است که از عالمان متبحّر کامل و فقیه و مفسّر و حکیم و متکلّم بوده،در بعض آثار خویش به ردّ قول کسانی پرداخته است که می گفته اند:خون إمام و دیگر چیزهائی که از جوف او برون آید پاک است و به عدم جنابت إمام نیز قائل بوده اند. 10

مقدّماتی که پاچناری در همین رساله طاهریّه آورده و زمینه ای که برای عرضه رأی خود تمهید کرده و دفع دخل مقدّر مبسوطی که بدان کوشیده است،خود شاهدی گویاست که مخالفان التزام به طهارت دماء معصومان در جامعه روزگار او بسیار بوده، بلکه أکثریّت و تفوّق داشته اند؛وگرنه او ناگزیر نمی بود در تمهید سخن خویش با یادآوری آراء اختصاصی یا خلاف مشهور بعض عالمان به توجیه إقدام خود دست یازد

ص:370

و به خوانندگان خاطرنشان کند که با این مقدّمات وی را از باب اعتقاد به«طهارت خون أنوار مقدّسه إلهیّه»،«مستحق ملامت و تخطئه»ندانند و اختلاف نظر در چنین مسائل را عادی بشمارند.

باری،این بحث تا پس از مشروطیّت و در دوران-به اصطلاح-«تجدّد»هم إدامه داشت 11 و در همین روزگار ما نیز اگرچه از رونق افتاده است یکسره از میان نرفته. 12

سخت شایان توجّه است که گویا أصل این بحث و اختلاف بر سر آن از أهل تسنّن به شیعه انتقال یافته است و علی الظّاهر چون این بحث در کتابهای فقهی أهل تسنّن مجال طرح یافته بوده و هریک از دو وجه طهارت و عدم طهارت مخالفان و موافقانی داشته است 13 ،نخست در بعض کتابهای فقهی شیعه به آن پرداخته اند و سپس بحث که واجد جنبه مناقبی هم بوده است تا عرصه گفت و شنودهای دینی عوام دامن گسترده.

کثیری از أهل تسنّن بصراحت آنچه را از ما نجس شمرده می شود از رسول اللّه طاهر شمرده و این را از خصائص(/اختصاصیّات)آن حضرت قلم داده اند. 14

به هر روی،رساله طاهریّه ی پاچناری یکی از أسناد گویای این قال و مقال فرهنگی در قلمرو اندیشه و اجتماع شیعی است که در یک برهه تاریخی ویژه رونقی خاص یافته بود.

سوای تکاپوها و استدلالهای او در باب رأی مختار خویش و نحوه استنتاج و استفاده او از أدلّه،از جوانب شایان دقّت این رساله ایستار پاچناری در برابر مخالفان و منکران این رأی است.

وضعگیری تند پاچناری در باب کسانی که منکر داوری او در باب طهارت دماء معصومین علیهم السّلام شوند،در آغاز رساله،با آنچه در باب عدم غرابت اختلاف در مثل این مسأله گفته،چندان سازگار نیست.

پاچناری در آغاز رساله در کنار لعن دشمنان و غاصبان حقوق أهل بیت،همچنین به لعن کسانی دست می یازد که فضائل أهل بیت را إنکار کنند و ایشان را در«مراتب»با

ص:371

دیگران برابر شمارند.وی،سپس،بتلویح،منکران طهارت دماء معصومان را «جاهلین و نادانایان»می شمارد و مبتلا به برابر شماری أهل بیت با سایر خلق در «مراتب»و«تنزّل»دادن مقامات آن بزرگواران قلم می دهد.

از سوی دیگر،نه تنها«اختلاف در أصول عقاید»را هم«مضر»نمی شمارد و مشمول جواز اجتهاد می داند و«ملامت و تخطئه»و«قدح»بر سر چنین اختلاف نظرها را ناروا می بیند و به نوعی انفتاح روشن بینانه در فراخنای نظرورزی قائل است، بصراحت(با عبارت«المشهور بین أصحابنا...»إلخ)نظر معظم إمامیّه را همان إنکار طهارت دماء معصومان قلمداد می کند.

ملاّ عبد الرّحیم پاچناری،به گمان من،یکی از آن هزاران استعداد ممتاز و قابلیّت شاخص است که در سده های انحطاط به عرصه آمدند ولی به تناسب زمینه و زمانه حیات خویش در تکاپوهای کم سود و ای بسا زیانبار مصروف گردیده تباه شدند و از دست رفتند؛حال آنکه اگر،از باب مثال در سده چهارم یا پنجم هجری،به ظهور می رسیدند و با آن شیوه تحقیق و جهان بینی و خردورزی که در آن عصر زرّین بر مجامع دانش و أدب حاکم بود خوگر می شدند و دغدغه هائی از جنس دغدغه های پویندگان آن قرون در جانشان می نشست،بیقین کار و کارنامه ای بس دیگرگون می یافتند.

*** تنها دستنوشت رساله طاهریّه که می شناختیم و مبنای تصحیح حاضر قرار گرفته است،جزو مجموعه ای خطّی است از رسائل وی که از آن کتابخانه«مدرسه صدر بازار»اصفهان است(به شماره 646).

این نسخه اگرچه کاتب نویس است،به نظر مؤلّف رسیده و مؤلّف خود در آن

ص:372

تصحیحاتی به عمل آورده و چیزهائی در هوامش آن إلحاق کرده است که همه در تصحیح حاضر ملحوظ گردید.

از آقای سیّد موسی درخشنده،رئیس وقت کتابخانه مزبور،سپاسگزارم که دسترس مرا به تصویری از این دستنوشت میسّر فرمود. 15

و الحمد للّه أوّلا و آخرا بنده خدا:جویا جهانبخش (عفی عنه)

زمستان 1389 ه.ش

ص:373

ص:374

پینوشتهای پیشگفتار پژوهنده

(1)-یکی:رساله شرح بر بعض فقرات زیارت أربعین/چاپ شده در:مجموعه فقیه ربّانی، صص 775-812.

دوم:رساله عصمتیّه/چاپ شده در:فصلنامه آینه میراث،ش 41،صص 247-284.

سوم:رساله حیاتیّه/چاپ شده در:مزدک نامه 2،صص 439-472.

(2)-نگر:الذّریعة،184/14.

(3)-نگر:إکسیر العبادات،تحقیق:محمّد جمعه بادی و عبّاس ملاّ عطیّه الجمریّ، 380/1-282؛و:سعادات ناصریّه(چاپ سنگی)،صص 170-173؛و:مقتل دربندی (بازنویسی سعادات ناصریّه)،صص 219-222.

(4)-نگر:أنوار الولایه ی ملاّ زین العابدین گلپایگانی،ط.1409 ه.ق،ص 439 و 440.

(5)-نگر:الذّریعة،6/17 و 174.

برای آنکه آشنائی به سلیقه و حال و هوای میرزا أبو القاسم زنجانی مذکور بیشتر گردد، خوبست یاد کنیم او کتابی نیز در إثبات إمامت أئمّه أطهار علیهم السّلام به حساب زبر و بیّنه و کتابی در شرح روایت«علماء أمّتی أفضل من أنبیاء بنی إسرائیل»دارد.

نگر:الذّریعة،228/16 و 70/17.

(6)-نگر:ذخیرة العباد،چاپ سنگی لکهنو،1298 ه.ق،ص 259 و 260.

گفتار مازندرانی را در ذخیره،بعینه،در یادداشتهای ذیل رساله طاهریّه خواهیم آورد-إن شاء اللّه تعالی.

(7)-نگر:اللّمعة البیضاء،ط.میلانی،ص 84.

(8)-نگر:خصائص فاطمیّه،ط.صادق حسن زاده،صص 904-909.

ص:375

(9)-نگر:طبقات أعلام الشّیعة(نقباء البشر/المجلّد الخامس)،تحقیق:الطّباطبائیّ البهبهانیّ، ص 437؛و:الذّریعة،172/26.

(10)-نگر:الذّریعة إلی تصانیف الشّیعة،407/16،و 44/20 و 407،و 56/21؛و:الکرام البررة،293/3.

(11)-استاد دکتر محمّد علی موحّد در بازگفت خاطرات روزگار نوجوانی خویش،به«دوران رضا شاه»و«سکوتی هولناک»که«بر فضای کشور مستولی بود»و إقبالی که مردمان علی رغم«سرگردانی دولت با مذهب»به جانب مساجد و هیئت ها داشتند،می پردازد و در پی اینها می گوید:

«...إیرادگیری از دولت ممنوع بود أمّا مردم آزاد بودند که از هم إیراد بگیرند و به همدیگر اعتراض بکنند.در حقیقت آن مقدار انرژی که می بایستی در تعاملات و گفت و شنودهای اجتماعی در یک نظام سالم بر کنترل متقابل مردم و حکومت صرف شود،در منازعات بی سرانجام تلف می شد که جز تباه کردن استعدادها و داغ نگاه داشتن تنور تعصّبات و انصراف ذهن جوانان از مشکلات روز حاصلی دیگر نداشت...به جای بحث از مسائلی چون مسؤولیت دولت و لزوم پاسخگوئی زمامداران در برابر مردم،به جای نگرانی و دلواپسی درباره عدالت اجتماعی و حقوق و آزادی های فردی،بحث بر سر آن بود که آیا إمام علیه السّلام پشت سر خود را می دید و علم غیب می دانست؟و آیا بول و غائط إمام طاهر بود یا نجس؟آیا رجعت از ضروریّات دین است یا از ضروریّات مذهب و یا هیچ کدام؟...»(جشن نامه استاد دکتر محمّد علی موحّد،ص 7 و 8).

(12)-نمونه را،در استفتائات آیة اللّه جوادی آملی آمده است:

«معنای طهارت معصومان(علیهم السّلام)

[پرسش:]آیا طبق آیه شریفه تطهیر می شود استدلال نمود که معصومین علیهم السّلام از هرگونه پلیدی و نجاست ظاهری و باطنی،حتّی نجاست خون و...،پاک می باشند؟

[پاسخ:]معصومان علیهم السّلام از هر گناهی،أعمّ از کوچک و بزرگ،طاهرند.معنای آیه تطهیر، طهارت معصومان از هر رجس است.

معنای آیه تطهیر این نیست که رجس آنان مانند خون و...پاک است.سعی کنید در معارف عمیق قرآن و عترت تدبّر شود؛نه در این گونه مسائل.»(تاریخ پاسخ:1381/4/12 ه.ش)(استفتائات،چ:2،ص 12).

ص:376

در رساله اعتقادنای آیة اللّه میرزا جواد تبریزی که مجموعه ای است از پرسش و پاسخ های اعتقادی(پرسشهائی که از آن فقیه فقید پرسیده اند و او پاسخ گفته است)هم،بدین پرسش و پاسخ بازمی خوریم:

«*هل اعتقاد المرء بطهارة المعصوم من الرّجس یشمل ضرورة الاعتقاد بطهارة دمه و مدفوعاته؟و هل دم المعصوم و مدفوعاته طاهران أم لا؟

*بسمه تعالی.الجواب عن هذه المسألة یتّضح بذکر أمرین:

أ-أنّ جسد المسلم فضلا عن المعصوم علیه السّلام لا یکون خبثا،و أمّا تنجّس بدن الإنسان بملاقاة القذر کالبول و الدّم فهو أمر اعتباری و لیس أمرا واقعیّا کما أنّ النّجاسة الثّابتة لبعض الأشیاء کالدّم و المنی أمر اعتباری أیضا لا واقعیّ،و إنّما اعتبرها الشّارع لمصلحة تقتضی ذلک أو دفع مفسدة عن العباد،لا لنقص فی مورد الاعتبار و لا لکمال فی غیره،فمثلا تنجّس بدن الإنسان عند إصابة القذر کالبول و الدّم له لا یعنی الخبث الذّاتیّ فیه و لا یدلّ علی النّقص فی شخصه،و إنّما هو حکم تعبّدیّ لملاک معیّن کما أنّ طهارة مدفوع و بول مأکول اللّحم لا یدلّ علی فضیلة له، و بالجملة فلا یحتمل أن یکون حکم الشّارع بطهارة میتة ما لیس له نفس سائلة کالسّمک و البقّ و نجاسة میتة الإنسان تفضیلا لمیتة البقّ علی الإنسان.

ب-من المسلّمات الّتی لا ریب فیها أنّ المعصومین الأربعة عشر علیهم السّلام فی أعلی درجات الکمال و أسمی مراتب العصمة غیر أنّ الأحکام الشّرعیّة و منها وجوب غسل الجنابة أو اعتبار طهارة البدن و اللّباس من الخبث فی صحّة الصّلاة شاملة للمعصوم و غیره،إذ لم یرد دلیل علی استثناء المعصوم من هذه الأحکام،و لقد کان النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله یغتسل من الجنابة و یغسل بدنه ممّا أصابه من القذر و کذلک المعصومین علیهم السّلام و ما اشتهر من قول علیّ علیه السّلام:«ما أبالی أبول أصابنی أو ماء إذا لم أعلم»(التّهذیب 1:253)ظاهر فی عدم استثنائه علیه السّلام من هذه الأحکام،و بالجملة فثبوت أحکام الطّهارة و النّجاسة فی حقّهم علیهم السّلام لا ینافی طهارتهم الذّاتیّة و کمال عصمتهم بصریح النّصوص،و اللّه الهادی للصّواب؛و کیف ما کان فإنّ الاعتقاد بطهارة دم الإمام أو المعصوم علیه السّلام لیس من أصول الدّین و لا من ضروریّات المذهب،فیکون الأولی لمن تردّد فی ذلک إیکال علمه إلی الإمام علیه السّلام و اللّه العالم.»(الأنوار الإلهیّة فی المسائل العقائدیّة،ص 183 و 184).

(13)-نگر:فتح العزیز،179/1؛و:المجموع نووی،234/1؛و:عمدة القاری ی عینی، 35/3.

نیز سنج:السّیرة الحلبیّة،516/2.

ص:377

(14)-جلال الدّین سیوطی(ف:911 ه.ق)در الخصائص الکبری(440/2-442)«باب اختصاصه صلّی اللّه علیه و آله و سلم بطهارة دمه و بوله و غائطه»را منعقد ساخته است.

محمّد بن یوسف صالحی شامی(ف:942 ه.ق)نیز در سبل الهدی و الرّشاد(455/10)،در گزارش«ما اختصّ به صلّی اللّه علیه[و آله]و سلّم عن أمّته من الفضائل و الکرامات»،می نویسد:

«انّ النّجس منّا طاهر منه»و به شرح آن می پردازد.

(15)-از برای تحقیق رساله طاهریّه،به دو چاپ سنگی دور از دسترس نیز حاجت بود:یکی، چاپ سنگی سعادات ناصریّه ی ملاّ آقای دربندی،و دیگری،چاپ سنگی ذخیرة المعاد شیخ زین العابدین حائری مازندرانی.

دسترس به تصویر چاپ سنگی سعادات ناصریّه از رهگذر کنش خیرخواهانه حدیث پژوه محترم و دوست نادیده ارجمند،جناب آقای بهزاد جعفری،حاصل گردید.

نسخه مطبوع هند ذخیرة المعاد را هم دوست متن پژوه بینادل نیکومنش ام،حجّة الإسلام و المسلمین علی فاضلی،با کرامتی که سرشتینه اوست،از کتابخانه خویش برگرفت و در اختیار من نهاد.

یادکرد لطف این دو فاضل گرامی،کمترین پایه سپاسی است که گزارد آن بر ذمّت این قلم است.

ص:378

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم برگه اوّل نسخه خطی«رساله طاهریّه»

ص:379

برگه آخر نسخه خطی«رساله طاهریّه»

ص:380

[خطبه کتاب]

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه ربّ العالمین و الصّلوة و السّلام علی خیر خلقه محمّد و اله الطّاهرین الّذین أذهب اللّه عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا (1)و لعنة اللّه علی أعدآئهم و غاصبی حقوقهم و منکری فضآئلهم و دافعیهم عن مقامهم و مسوّیهم فی المراتب مع غیرهم أبد الابدین و دهر الدّاهرین.

أمّا بعد،چنین گوید مجرم درگاه ربّ الأرباب عبد الرّحیم بن کرم علی الاصفهانی- غفر اللّه له-که به مقتضای وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجٰاهِلِینَ (2)در مقام این برآمدم که إظهار معروف (3)نمایم و إعراض کنم از کلام جاهلین و نادانایان (4)؛و بهترین معروفها، إظهار و ذکر فضائل و مناقب«محمّد و آل محمّد»صلوات اللّه و سلامه علیهم أجمعین است؛ و بهترین إعراضها،إعراض از کسی و از کلام کسیست که إنکار فضائل آن بزرگواران را نماید یا آنکه در مقام تنزّل ایشان برآید از مقام خودشان یا در مقام تسویه ایشان برآید با سایر خلق در مراتب.

و از جمله فضایل ایشان طاهر و پاک بودن خون شریف ایشان است.لهذا عرض می کنم که چون محلّ خلاف و گفت وگو بوده و هست در میان علما در خصوص خون

ص:381


1- (1)) -الّذین أذهب اللّه عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا/ناظر است به:سوره مبارکه احزاب، آیه 33.
2- (2)) -سوره مبارکه اعراف،آیه 199.
3- (3)) -در کتابهای تفسیر،«عرف»را در آیه شریفه پیشگفته به«معروف»تفسیر کرده و إیضاح نموده اند.
4- (4)) -نادانایان/چنین است در دستنوشت.

مطهّر أنوار مقدّسه إلهیّه سلام اللّه علیهم أجمعین،و قائل شدن به طهارت دم ایشان فضل ایشان و عدم آن نقص ایشان است،پس در مقام إثبات طهارت دم مطهّر ایشان برآمدم و امیدوارم که به برکت دم مطهّر منوّر ایشان موفّق شوم به إتمام این کتاب به نحوی که مطلوب و محبوب محبّین و مخلصین و عرفاء بوده باشد.و مسمّی نمودم او را به رساله طاهریّة؛و آن مشتمل است بر یک مقدّمه و چند دلیل:

أمّا مقدّمه:در بیان این �که اختلاف در فروع موجب قدح و ضرر نیست

و جلالت و مرتبه شخص عالم،چنانچه (1)غالب مسائل فروع محلّ خلافست؛بلکه هرگاه از عالمی خلاف إجماع صادر شود مستحق تخطئه و تفسیق نمی شود،چنانچه خلاف إجماع بسیار از بسیاری علمآء صادر شده است و هیچکس از علما قدح در جلالت ایشان ننموده اند مثل ابن إدریس (2)و ابن أبی عقیل (3)و ابن جنید (4)و شیخ طوسی (5)

ص:382


1- (1)) -نویسنده در اینجا«چنانچه»را-آنسان که در آن روزگار معهود و متعارف بوده است-به جای«چنانکه»به کار برده؛و البتّه کاربردی است-بویژه از دید فصاحت سنجان-دور از شیوه شیوای فارسی.
2- (2)) -ابن إدریس/أبو جعفر محمّد بن منصور بن أحمد بن إدریس(543-598 ه.ق)،فقیه بزرگ إمامی،صاحب السّرائر و....
3- (3)) -ابن أبی عقیل/أبو محمّد حسین بن علیّ بن أبی عقیل عمانی،فقیه و متکلّم نامی إمامی، (در سده چهارم هجری)،صاحب المتمسّک بحبل آل الرّسول و الکرّ و الفر.
4- (4)) -ابن جنید/أبو علی محمّد بن أحمد بن جنید إسکافی،فقیه و متکلّم نامی إمامی(در سده چهارم هجری)،صاحب تهذیب الشّیعة لأحکام الشّریعة و الأحمدیّ فی الفقه المحمّدیّ.
5- (5)) -شیخ طوسی/شیخ الطّائفه أبو جعفر محمّد بن حسن طوسی(385-460 ه.ق)،فقیه و متکلّم و مفسّر و محدّث بلندپایه إمامی،صاحب النّهایه و المبسوط و الخلاف و العدّة و التّبیان و تهذیب الأحکام و استبصار و اختیار معرفة الرّجال و الفهرست و تلخیص الشّافی و تمهید الأصول و الاقتصاد و....

-رحمه اللّه-در خصوص عدالت (1)و مرحوم فیض (2)در خصوص عدم تنجّس آب قلیل به ملاقات نجاست (3)و مرحوم مقدّس أردبیلی 4می فرماید:شراب طاهر است 5،و سیّد

ص:383


1- (1)) -مراد پاچناری را از رأی خلاف إجماع در خصوص«عدالت»که ابن أبی عقیل و ابن جنید و شیخ طوسی و ابن إدریس رضوان اللّه علیهم أجمعین در آن هنبازاند،بروشنی ندانستم؛ لیک گمان می کنم نظر او همانا به نظریّه جواز اعتماد بر حسن ظاهر است و این نظریّه را به فقیهان پیشگفته نسبت می دهد. نیز سنج:ذکری الشّیعة،ط.مؤسّسه آل البیت علیهم السّلام-391/4.
2- (2)) -مرحوم فیض/محمّد بن مرتضی،مدعو به«محسن»و معروف به«فیض»کاشانی، (1007-1091 ه.ق)،فقیه و محدث و فیلسوف و مفسّر و عارف إمامی،صاحب الصّافی و الوافی و الکلمات الطّریفة و علم الیقین و المحجّة البیضاء و مفاتیح الشّریعة و الأصول الأصیلة و....
3- (3)) -عدم تنجّس آب قلیل به صرف ملاقات نجاست(و لزوم تغیّر یکی از أوصاف سه گانه- رنگ،بو،مزه-ی آن آب توسّط نجاست،از برای حکم به نجاست آن)،نظریّه فقهی ریشه دار و کهنی است. قاضی شهید،نور اللّه شوشتری نوّر اللّه مضجعه-،در کتاب کثیر الفائده مجالس المؤمنین(ط. إسلامیّه،427/1 و 428)در معرّفی ابن أبی عقیل عمانی فرموده است: «از أعیان و أکابر متکلّمین إمامیّه است؛و أوّل کسی است از مجتهدان إمامیّه که با مالک موافقت نموده در آن که آب قلیل به مجرّد ملاقات نجاست نجس نمی شود،و به خاطر نمی رسد دیگری از مجتهدان این طایفه در این مسأله با او موافقت نموده باشد مگر سیّد أجلّ حسیب فاضل نقیب أمیر معزّ الدّین محمّد صدر اصفهانی که در ترویج مذهب ابن أبی عقیل رساله ای نوشته و اعتراضاتی که شیخ علاّمه جمال الدّین بن مطهّر حلّی قدّس سرّه در کتاب مختلف و غیره بر أدلّه ابن أبی عقیل متوجّه ساخته،رد نموده و أدلّه دیگر در تقویت ابن ابی عقیل إقامه نموده.این ضعیف،مؤلّف کتاب،در أیّامی که مطالعه کتاب مختلف می نموده امتحان ذهن خود را در استنباط مسایل شرعیّه می نمود،آن رساله را در نظر مطالعه داشت و رساله علی حده در ردّ آن پرداخت....». باری،این قول که مختار ابن أبی عقیل عمانی-و نیز فتوای پیشوای مالکیان-است،به-

ص:384

مرتضی (1)که می فرماید:کلب نجس است و لکن موی او طاهر است (2)،چنانچه صاحب ریاض (3)از او نقل می فرماید حیث قال:فالقول بنجاسة البحریّ کما عن الحلّی (4)تبعا للاسم ضعیف غایته،کالقول بطهارة ما لا تحلّه الحیوة منهما و من الکافر کما عن

ص:385


1- (1)) -سیّد مرتضی/علیّ بن أبی أحمد حسین بن موسی بن محمّد بن موسی بن إبراهیم بن الإمام موسی بن جعفر علیهما السّلام معروف به شریف مرتضی،فقیه و متکلّم و مفسّر و أدیب بزرگ إمامی(355-436 ه.ق)،صاحب الانتصار و تنزیه الأنبیاء و جمل العلم و العمل و الذّخیرة و الذّریعة إلی أصول الشّریعة و الشّافی فی الإمامة و طیف الخیال و غرر الفرائد و درر القلائد (الأمالی)و المقنع فی الغیبة و...
2- (2)) -از برای این رأی شریف مرتضی قدّس اللّه روحه العزیز نگر:مسائل النّاصریّات،ط.رابطة الثّقافة و العلاقات الإسلامیّة،ص 100 و 101(مسأله نوزدهم).
3- (3)) -صاحب ریاض/سیّد علی طباطبائی(ف:1231 ه.ق)،فقیه بزرگ إمامی.
4- (4)) -مراد ابن إدریس حلّی است. نیز سنج:السّرائر،220/2.

المرتضی رحمه اللّه بناء منه علی الأصل (1).و صاحب کشف اللثّام (2)هم از او نقل می فرماید (3).و صاحب جواهر الکلام (4)فرمایشی می فرماید در خصوص عدّه غیر مدخوله که إجماع برخلاف ایشان منعقد شده است؛که هرگاه بخواهم ذکر کنم به طول می انجامد؛بلکه اگر چیزی ضروری دین نبوده باشد نزد شخصی و نزد دیگری ضروری بوده باشد و منکر شود کافر نیست و منافات ندارد که چیزی نزد شخصی ضروری دین بوده باشد و نزد دیگری نظری بوده باشد (5). 6أمّا اختلاف در أصول عقاید،آن را هم

ص:386


1- (1)) -ریاض المسائل،ط.مؤسّسة النّشر الإسلامیّ،355/2 و 356(بدون«رحمه اللّه»پس از نام سیّد مرتضی).
2- (2)) -صاحب کشف اللثّام/شیخ بهاء الدّین محمّد بن حسن اصفهانی(1062-1137 ه.ق)، معروف به«فاضل هندی»،فقیه بزرگ إمامی در بیگاه فرمانروائی صفویان.
3- (3)) -نگر:کشف اللثّام،ط.مؤسّسة النّشر الإسلامیّ،407/1.
4- (4)) -صاحب جواهر الکلام/شیخ محمّد حسن نجفی(ف:1266 ه.ق)،فقیه بزرگ إمامی.
5- (5)) -«ضروری دین»-و همچنین:«ضروری مذهب»-از مصطلحات پرکاربرد و پر أهمّیّتی است که تحقیق در آن و تبیین و إیضاحش،هم در فقه و هم در کلام،موجد ثمرات فراوان است. مرحوم ملاّ محمّد أمین استرآبادی(ف:1033 ه.ق)در الفوائد المدنیّة(ط.مؤسّسة النّشر الإسلامیّ،ص 252)گوید: «...انّ ضروریّ الدّین-علی ما سمعناه من محقّقی مشایخنا[در مطبوع:«مشائخنا»]قدّس اللّه سرّهم هو الّذی علماء ملّتنا و علماء غیر ملّتنا یعرفون أنّه ممّا جاء به نبیّنا صلّی اللّه علیه و آله کالصّلاة و الزّکاة و الصّوم و الحجّ.و علی قیاس ذلک ضروریّ المذهب هو الّذی علماء مذهبنا و علماء غیر مذهبنا یعرفون أنّه ممّا قال به صاحب مذهبنا کبطلان العول و التّعصیب.».می نویسم: علاّمه میرزا محمّد باقر خوانساری اصفهانی(1226-1313 ه.ق)،صاحب روضات الجنّات،را رسالتی است پرارج موسوم به تلویح النّوریّات من الکلام فی تنقیح الضّروریّات من الإسلام که در آن هم به تحقیق در مفهوم ضروری دین و هم به گزارش مصادیق آن اهتمام کرده و هرچند تألیف آن را بدانسان که منظور خویش می داشته است به فرجام نرسانیده همین-

می گوئیم موجب قدح و تخطئه نمی گردد،چنانچه صدوق مرحوم (1)در فقیه (2)ذکر کرده است که غلاة و مفوّضه (3)لعنهم اللّه،سهو نبی صلّی اللّه علیه و آله را إنکار می نمایند (4)و گفته است که رساله در خصوص سهو نبی صلّی اللّه علیه و آله (5)-تصنیف نمودن سبب قرب خدا است 6و حال اینکه علماء

ص:387


1- (1)) -صدوق مرحوم/أبو جعفر محمّد بن علیّ بن حسین بن بابویه قمی(ف:381 ه.ق)،مشهور به«شیخ صدوق»،محدّث و فقیه و متکلّم بزرگ إمامی،صاحب کتاب من لا یحضره الفقیه و المقنع و الهدایة و الخصال و عیون أخبار الرّضا علیه السّلام و التّوحید و....
2- (2)) -یعنی کتاب من لا یحضره الفقیه که اختصارا«فقیه»خوانده می شود.
3- (3)) -مراد از«غلاة»و«مفوّضه»-به ترتیب-کسانی است که به«غلوّ»و«تفویض»قائل اند. إیضاح دو مفهوم«غلوّ»و«تفویض»،بویژه با توجّه به دگرسانیهای تاریخی دائره این دو مفهوم و إبهاماتی که علی الخصوص بعض متأخّران در این باره پدید آورده اند،خالی از صعوبتی نیست. از برای تدقیق بیشتر در این باره عجالة نگر:کلّیّات فی علم الرّجال آیة اللّه سبحانی،ص 419 به بعد.
4- (4)) -عبارت صدوق رضی اللّه عنه این است: «إنّ الغلاة و المفوّضة لعنهم اللّه ینکرون سهو النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و یقولون:...» (کتاب من لا یحضره الفقیه،ط.غفّاری،359/1).
5- (5)) -در دستنوشت:صلّی اللّه ع.-

شیعه از عهد مفید (1)رحمه اللّه تا این زمان سهو در حق نبی و أئمّه علیهم السّلام را تجویز ننموده اند (2)،

ص:388


1- (1)) -مفید/أبو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن نعمان عکبری بغدادی ملقّب به«مفید»و معروف به «ابن معلّم»«ف:413 ه.ق)،متکلّم و فقیه و محدّث و مورّخ و مفسّر بزرگ إمامی،صاحب الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد و الجمل و تصحیح الاعتقاد و المقنعة و الإفصاح و....
2- (2)) -هرچند گفتمان کلامی غالب شیعه در این ده یازده سده أخیر بر نفی نگره«جواز سهو النّبی»ابتنا و اشتمال داشته است،گهگاه به عالمانی بازمی خوریم که از این نگره دفاع کرده یا به آن گرایشی نشان داده اند. در گفتآوردی که بزودی در همین تعالیق از تحفة العالم مرحوم سیّد جعفر آل بحر العلوم خواهیم آورد،نام تنی چند از علمای سلف به همین عنوان مذکور گردیده است. بر کسانی که صاحب تحفة العالم یاد کرده است این أفراد را نیز ما می افزائیم: ألف)شیخ محمّد هادی طهرانی نجفی(ح 1253-1321 ه.ق)که در ذیل کتاب الصّلاة خویش وجیزه ای در ردّ نظر شیخ مفید و دفاع از نظر شیخ صدوق در باب سهو النّبی پرداخته است(نگر:مرآة الشّرق خوئی،1382/2). ب)شیخ محمّد تقی شوشتری(تستری1321/-1415 ه.ق)،صاحب قاموس الرّجال،که رساله مفرده ای در باب سهو النّبی پرداخته(سنج:الذّریعة إلی تصانیف الشّیعة،267/12) و آن رساله به خطّ خود او در پایان قاموس الرّجال به چاپ عکسی رسیده است. باید دانست که ای بسا بعض عالمان إمامی ولو آن که نگره صدوق را در باب جواز سهو نبی در صلاة نپذیرند،به مطلق عدم سهو نبی،آنگونه که از بعض تقاریر مستفاد می گردد،نیز قائل نبوده باشند. سیّد مرتضی أعلی اللّه مقامه الشّریف در تنزیه الأنبیاء می گوید: «...انّ النّبیّ لا یجوز علیه النّسیان فیما یؤدّیه عن اللّه تعالی،أو فی شرعه،أو فی أمر یقتضی التّنفیر عنه،فأمّا فیما هو خارج عمّا ذکرناه فلا مانع من النّسیان....»-

ص:389

و سیّد مرتضی رحمه اللّه در رساله خود که در عقاید تصنیف نموده و إسلام أبی طالب علیه السّلام را ذکر کرده می گوید که:خداوند عالم خدای أعراض نیست (1)با این که ضروری إسلام می داند

ص:390


1- (1)) -علاّمه مجلسی رفع اللّه درجته در بحار الأنوار،باب«انّه تعالی خالق کلّ شیء و لیس الموجد و المعدم إلاّ اللّه تعالی و أنّ ما سواه مخلوق»نخست بخشی از خبر فتح بن یزید جرجانی را از توحید صدوق نقل می کند،از این قرار: «قلت لأبی الحسن علیه السّلام:هل غیر الخالق الجلیل خالق؟قال:إنّ اللّه تبارک و تعالی یقول:تبارک اَللّٰهُ أَحْسَنُ الْخٰالِقِینَ [سوره مبارکه مؤمنون،آیه 14]فقد أخبر أنّ فی عباده خالقین و غیر خالقین،منهم عیسی صلّی اللّه علیه خلق من الطّین کهیئة الطّیر بإذن اللّه فنفخ فیه فصار صائرا بإذن اللّه،و السّامریّ خلق لهم عجلا جسدا له خوار.»(بحار الأنوار،147/4 و 148). سپس به عنوان«بیان»این خبر نوشته است: «لا ریب فی أنّ خالق الأجسام لیس إلاّ اللّه تعالی؛و أمّا الأعراض فذهبت الأشاعرة إلی أنّها جمیعا مخلوقة للّه تعالی و ذهبت الإمامیّة و المعتزلة إلی أنّ أفعال العباد و حرکاتهم واقعة بقدرتهم و اختیارهم فهم خالقون لها. و ما فی الآیات من أنّه تعالی خالق کلّ شیء و أمثالها فإمّا مخصّص بما سوی أفعال العباد،أو مؤوّل بأنّ المعنی أنّه خالق کلّ شیء إمّا بلا واسطة أو بواسطة مخلوقاته؛و أمّا خلق عیسی علیه السّلام فذهب الأکثر إلی أنّ المراد به التّقدیر و التّصویر،و یظهر من الخبر أن تکون الهیئة العارضة-

ص:391

که خداوند عالم خدای جمیع أشیاء است،و همچنین مقدّس اردبیلی در واجب الوجود ترکیب عقلی را جایز دانسته (1)و بعضی دیگر عالم ذر را منکر شده است (2).پس اختلاف

ص:392


1- (1)) -نگر:الحاشیة علی إلهیّات الشّرح الجدید للتّجرید،المولی أحمد الأردبیلیّ،تحقیق: أحمد العابدیّ،ط:2،قم:1419 ه ق،ص 94(:«...و یمکن أن یقال:لا یضرّ احتمال الجزء الذّهنیّ الّذی لا یکون سببا للنّقص و الاحتیاج إلیه فی الخارج،و لا یجب نفیه،فإنّ حقیقة الواجب قد ادّعی محالیّة معرفته،فعلی تقدیر فرض العلم-الّذی هو محال-یکون فی الذّهن شیئان فلا یلزم محال مع أنّه محال عند الکلّ.و أیضا الجزء العقلیّ ینتزع من مشاهدة الحقیقة و معرفته فی الخارج علی ما قالوا،و ذلک غیر ممکن بالنّسبة إلیه تعالی و هو ظاهر»).
2- (2)) -مقصود از نفی و إنکار وجود عالم ذر که به بعض أعلام نسبت داده می شود،علی الظّاهر همانا تأویل و مجازی و تمثیلی دانستن گواهی و عهد ألست است(سنج:العقائد الإسلامیّه ی مرکز المصطفی،63/1)؛ورنه هیچ مسلمان باورمند نیست که گزارش قرآن کریم را در این باره تکذیب کرده باشد.ریشه عمیق و عریق بحث از عالم ذر در این آیه کریمه قرآنی است: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قٰالُوا بَلیٰ شَهِدْنٰا... (س 7،ی 172). شیخ بزرگوار مفید در کتاب ارجدار المسائل السّرویّة در بحث از آیه کریمه وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ... ،می فرماید: «انّ هذه الآیة من المجاز فی اللّغة،کنظائرها ممّا هو مجاز و استعارة؛و المعنی فیها:أنّ اللّه تبارک و تعالی-أخذ من کلّ مکلّف یخرج من ظهر آدم و ظهور ذرّیّته العهد علیه بربوبیّته من حیث أکمل عقله و دلّه بآثار الصّنعة علی حدوثه و أن له محدثا أحدثه لا یشبهه،ستحقّ العبادة منه بنعمه علیه.فذلک هو أخذ العهد منهم،و آثار الصّنعة فیهم هو إشهاده لهم علی أنفسهم بأنّ اللّه تعالی ربّهم.و قوله تعالی: قٰالُوا بَلیٰ ،یرید به أنّهم لم یمتنعوا من لزوم آثار الصّنعة فیهم و دلائل حدوثهم اللاّزمة لهم و حجّة العقل علیهم فی إثبات صانعهم؛فکأنّه سبحانه لمّا ألزمهم الحجّة بعقولهم علی حدوثهم و وجود محدثهم قال لهم: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ فلما یقدروا علی الامتناع من لزوم دلائل الحدوث لهم کانوا کالقائلین:بلی شهدنا...»(المسائل السّرویّة، تحقیق:صائب عبد الحمید،ص 47 و 48).-

ص:393

در أصول عقاید هم مضر نیست؛زیرا که هیچیک از علما قدح در جلالت ایشان ننموده اند،بلکه همیشه تعظیم و تکریم و تمجید ایشان را نموده اند (1).

ص:394


1- (1)) -مرحوم سیّد جعفر آل بحر العلوم در تحفة العالم فی شرح خطبة المعالم(204/1-207)، پس از آنکه در شرح حال شیخ الطائفه طوسی می آورد:«و کان یقول أوّلا بالوعید ثمّ رجع» (همان،202/1)،می نویسد: «تنبیه-لا ینبغی القدح فی من اختار بعض الأقوال الّتی ذهبت إلیها جماعة العامّة أو غیرهم من أهل الآراء الفاسدة کما سمعت من العلاّمة رحمه اللّه أنّ الشّیخ رحمه اللّه کان یقول أوّلا بالوعید ثمّ رجع و القول بالوعید هو اختیار عدم جواز عفو اللّه عن الکبائر عقلا من غیر توبة کما علیه جماعة الوعیدیّة مثل أبی القاسم البلخیّ و أتباعه مع أنّه خلاف ما اجتمعت علیه الإمامیّة فإنّها متّفقة علی أنّ المؤمن الّذی عمل عملا صالحا یدخل الجنّة خالدا فیها و أمّا الّذی خلط عملا صالحا بغیر صالح فاختلفوا فیه فقالت التّفضیلیّة من أهل السّنّة و الإمامیّة أجمع:إنّه لا یجب تعذیبهم بل قد یعفو اللّه عنهم أو یشفع النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله فیهم لقوله صلّی اللّه علیه و آله:ادّخرت شفاعتی لأهل الکبائر من أمّتی؛و قد-

ص:395

ص:396

[طهارت خون أنوار مقدّسه إلهیّه]

اشاره

پس از آن که این مقدّمه معلوم شد عرض می کنم که اگر حقیر هم قائل شوم به طهارت خون أنوار مقدّسه إلهیّه مستحق ملامت و تخطئه نخواهم بود و خلاف إجماع هم نیست با اینکه با أدلّه و برهان قائل می باشم.نهایت اینست که دیگران مناقشه و خدشه خواهند نمود در أدلّه حقیر که این أدلّه تمام نیست و این سهل أمری است.و لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العلیّ العظیم.

أوّلا عرض می کنم که نجاست خون إنسان مطلقا اگرچه خون آن بزرگواران بوده باشد ضروری دین نیست و بر فرض ضروری دین بودن نزد حقیر نظری است.

و ثانیا آنکه إجماعی هم نیست و بر فرض إجماعی بودن هم مخالفت إجماع مضر نیست،لکن (1)المشهور بین أصحابنا الحکم بنجاسة دمهم و بولهم و غائطهم و لغیرهم بنآء علی أنّ الحکم تابع لصدق الاسم و لأنّهم معلّمون لغیرهم فیجب مشارکتهم لهم فی الحکم لیقتدی بهم.و قیل بالطّهارة لما روی عنه:ان الحجّام لمّا حجمه شرب ما فی المحجمة من دمه الشّریف فقال صلّی اللّه علیه و آله ما معناه:أمّا جسدک فقد حرمه[للّه]علی النّار و لا تعد(الحدیث)؛

ص:397


1- (1)) -از اینجا تا پایان عبارات عربی را-چنان که در جای خود یادآور خواهیم شد-پاچناری از رساله طاهریّه ی شیخ أحمد أحسائی أخذ کرده است.

و لمّا بال صلّی اللّه علیه و آله فی القارورة و شربته أمّ سلمة و رأیها (1)و لم ینهها عن ذلک. (2)أقول 3:الاعتبار

ص:398


1- (1)) -رأیها/در دستنوشت:رایها.
2- (2)) -در فروع کافی در«باب کسب الحجّام»آمده است: «أبو علی الأشعریّ،عن محمّد بن عبد الجبّار،عن أحمد بن النّضر،عن عمرو بن شمر،عن جابر،عن أبی جعفر علیه السّلام قال:احتجم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله حجمه مولی لبنی بیاضة و أعطاه و لو کان حراما ما أعطاه،فلمّا فرغ قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أین الدّم؟قال:شربته یا رسول اللّه!فقال:ما کان ینبغی لک أن تفعل و قد جعله اللّه عزّ و جلّ لک حجابا من النّار؛فلا تعد.»(الکافی،ط.غفّاری، 116/5). همین روایت،با تفاوت اندک،در کتاب من لا یحضره الفقیه صدوق هم(کتب المعیشه،باب المعایش و المکاسب و الفوائد و الصّناعات،ح3585/ ط.غفّاری،160/3)آمده است. شیخ طوسی نیز روایت را به نقل از کلینی در تهذیب(ط.خرسان،/355/6کتاب المکاسب، باب المکاسب،ح 131،ش پیوسته:1010)آورده است. آخوند مولانا محمّد تقی مجلسی(مجلسی أوّل)در روضة المتّقین(ط.بنیاد کوشانپور، 415/6)،ذیل«و قد جعله اللّه لک حجابا من النّار فلا تعد»نوشته است:«یدلّ علی أنّ الجاهل معذور و مثاب فی بعض المواضع». فرزند برومندش،محدّث بلندپایه،علاّمه مولانا محمّد باقر مجلسی(مجلسی ثانی)در کتاب گرانقدر مرآة العقول(74/19 و 75)ضمن تصریح به ضعف سند روایت مورد گفتگو فرموده است: «قوله علیه السّلام:حجابا من النّار.لعلّ ترتّب الثّواب و عدم الزّجر و اللّوم البلیغ لجهالته و کونه معذورا بها؛و لا یبعد أن یکون ذلک قبل تحریم الدّم؛و أمّا جعل من فی قوله:من النّار بیانیّة فلا یخفی بعده.». همین بزرگوار در کتاب کرامند ملاذ الأخیار(329/10)،پس از تصریح به ضعف سند،در مقام إفادتی بشرح تر برآمده است و از جمله فرموده: «قوله صلّی اللّه علیه و آله:ما کان ینبغی.لعلّ ترتّب الثّواب و عدم الزّجر و اللّوم البلیغ،لجهالته و کونه معذورا بها،لا سیّما فی صدر الإسلام؛و لا یبعد أی یکون ذلک قبل تحریم الدّم؛و أمّا جعل من فی قوله: من النّار بیانیّا کما قیل فلا یخفی بعده.-

ص:399

ص:400

ص:401

ص:402

ص:403

ص:404

شاهد بالطّهارة لأنّ النّجاسة الخبیثة أثر المعاصی و الذّنوب و هم صلّی اللّه علیهم مطهّرون من جمیع الذّنوب الکبائر و الصّغائر قد أذهب اللّه عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا؛و بهذا قال بعض أصحابنا،و به قال الشّافعیّ؛و یمکن أن یقال:انّه لا منافاة بین القولین فإنّ الأوّلین قائلون بوجوب الغسل من فضلاتهم و وجوب الغسل لا یستلزم النّجاسة کما ورد فی اغتسال أمیر المؤمنین علیه السّلام حین غسّل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و هو طاهر و مطهّر و إنّما فعل ذلک لتجری السّنّة بذلک فکذلک هنا و یکون الغسل تعبّدا لا لنجاسة (1)(2).

و مؤیّد قول به طهارت است جمله[ای]از أخبار.از آن جمله در سماء[و]عالم بحار فی فصل الحجامة و الحقنة:

الطّبّ:عن محمّد بن الحسین،عن فضالة بن أیّوب،عن إسماعیل،عن أبی عبد اللّه جعفر[الصّادق،عن أبی جعفر]الباقر علیهما السّلام أنّه قال:ما اشتکی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله وجعا قطّ إلاّ کان مفزعه إلی الحجامة.

و قال أبو طیبة:حجمت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله (3)و أعطانی دینارا و شربت دمه.فقال رسول اللّه (4):أشربت؟قلت:نعم.قال:و ما حملک علی ذلک؟قلت:أتبرّک به.قال:أخذت أمانا من الأوجاع و الأسقام و الفقر و الفاقة،و اللّه ما تمسّک النّار (5).

ص:405


1- (1)) -لنجاسة/در دستنوشت:النجاسة.
2- (2)) -چنان که پیش از این إشارت رفت-از لفظ«المشهور»تا اینجا،عبارات مأخوذ است از رساله طاهریّه ی شیخ أحمد أحسائی که نامبرده در پاسخ مسائل«آخوند ملاّ محمّد طاهر» نوشته است. از برای عبارت أحسائی که با نقل پاچناری تفاوت بسیار اندکی دارد،نگر:الشّیخ أحمد الأحسائیّ:مجدّد الحکمة الإسلامیّة،عبد الرّسول زین الدّین،276/3.
3- (3)) -در بحار:«صلّی اللّه علیه و آله»(به جای«ص»).
4- (4)) -در بحار:+صلّی اللّه علیه و آله.
5- (5)) -در بحار:+أبدا.

بیان:«أبو طیبة»بفتح الطّاء و سکون یاء (1)المثنّاة التّحتانیة ثمّ الباء الموحّدة-هو من الصّحابة،و اسمه نافع،و کان حجّاما،مولی محیصة بن مسعود الأنصاریّ.ذکره فی الرّجالین من العامّة (2). (3)

اگرچه این حدیث سابقا ذکر شد به طور نقل به معنی لکن خوش داشتم عین عبارت حدیث را نقل کنم که باعث زیادتی اطمینان قلب گردد.

مؤلّف مجرم گوید که:چهار نکته در این حدیث است که از آنها استنباط می شود طهارت خون آن بزرگواران:

أوّل آنکه:استفهام فرمود که آیا شرب کردی دم را و حال آنکه آن جناب علیه السّلام می دانست که أبو طیبه شرب کرد دم را،و استفهام دلیل جهل نیست چنانچه خداوند عالم فرمود به موسی علیه السّلام: وَ مٰا تِلْکَ بِیَمِینِکَ (4)الایة.پس اگر دم آن جناب علیه السّلام نجس بود در حین إراده أبو طیبه باید منع فرماید او را و حال آنکه منع نفرمود.

دویم آنکه:سؤال فرمود که چه چیز تو را واداشت که شرب کنی دم را و حال آنکه سببش را هم می دانست که به جهت تبرّک (5)است.پس چیزی که آن جناب علیه السّلام بدانند که سبب تبرّک است البتّه باید طاهر باشد.

سیّم آنکه:فرمودند أخذ کردی أمان را از أوجاع و أسقام و فقر و فاقة.پس خونی که این خواص و أوصاف را داشته باشد یقینا باید طاهر باشد.

ص:406


1- (1)) -یاء/در بحار نیامده است.
2- (2)) -ذکره فی الرجالین من العامه/چنین است در دستنوشت!؛و چنان که دیده می شود معنای روشنی ندارد. صورت صحیح عبارت،همان است که در بحار آمده:«کذا ذکره بعض الرّجالیّین من العامّة» (بحار الأنوار،119/59).
3- (3)) -از برای دیدن أصل عبارات بحار الأنوار در این مقام،نگر:بحار الأنوار،119/59.
4- (4)) -قرآن کریم:س 20،ی 17.
5- (5)) -تبرّک/در دستنوشت:بترک.

چهارم آن فرمایشی که فرمودند که:و اللّه مسّ (1)نمی کند تو را آتش.پس إنصاف بدهید چیزی را که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله قسم یاد فرماید که سبب حفظ از آتش است چگونه می شود که نجس و پلید بوده بوده باشد. (2)

و دیگر آنکه:در أواخر سماء[و]عالم بحار فی باب البقول و أنواعها فی ذیل حدیث «فضل الدّبا»نقلا عن شارح الإکمال بأنّ المؤمنین کانوا یتبرّکون ببصاق رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و نخامته و یدلکون بذلک وجوههم و شرب بعضهم بوله صلّی اللّه علیه و آله و بعضهم دمه صلّی اللّه علیه و آله ممّا هو معروف من عظیم اعتنائهم باثاره الّتی یخالف فیها غیره. (3)

ص:407


1- (1)) -مسّ/چنین است در دستنوشت به تشدید سین.
2- (2)) -بوده بوده باشد/چنین است در دستنوشت.
3- (3)) -أصل عبارت مذکور در بحار را که اینجا با قدری تسامح و نقل به معنا آمده است،نگر در: بحار الأنوار،230/63. و أمّا کسی که پاچناری باز بتسامح«شارح الإکمال»می گوید و مجلسی بدرست از وی به «الشّارح صاحب إکمال الإکمال»تعبیر کرده و پس از نقل عبارتی از حدیثنامه مسلم سخن وی را به عنوان شرح آورده است،گویا همان محمّد بن خلفة بن عمر تونسیّ وشتانی مشهور به أبی(ف:827 ه.ق.)باشد که إکمال إکمال المعلم لفوائد کتاب مسلم اش شرحی است نامبردار بر حدیثنامه مسلم. «أبه»که این«أبی»بدان منسوب است از دیهیهای تونس بشمار است(نگر:الأعلام زرکلی، 115/6؛و:معجم المطبوعات العربیّه ی یوسف الیان سرکیس،363/1)؛و این که در بعض جایهای شرح أصول الکافی ی مازندرانی.(ط.بیروت،315/2،و 174/3 و 197 و 255، و 24/4 و 69 و 121 و 276،و 3/5 و 122 و 232،و 39/6 و 46 و 79 و 114 و 167 و 257 و 423،و 143/7 و 202 و 210 و 214 و 224 و 360،و 206/9،و 274/11 و 400،و 289/12 و 293 و 358 و 456 و 498)و بحار الأنوار(60/4،و 114/17 به جای «الأبی»،«الآبی»آمده درست نیست(لیک باید در نسخه ها فرونگریست و دید که آیا این دگرگشتگی از قلم ماتنان تراویده است،یا ناشی از سهو طابعان است؛بویژه که در مواضعی نیز در هردو کتاب«الأبی»چاپ شده است).-

و مؤیّد قول به طهارت است کلام سیّدنا و مولانا بحر العلوم (1)أعلی اللّه مقامه که در منظومه فقه در أواخر باب مکان می فرماید:

نظم و السّرّ فی فضل صلوة المسجد قبر لمعصوم به مستشهد

برشّة من دمه مطهّرة طهّره اللّه لعبد ذکره (2)

یعنی:سرّ و جهت این که نماز در مسجد فضیلت و ثواب دارد به جهت قبر معصومی است در آن مسجد که شهید شده است و پاشیده شده است خون طاهر او در آن مسجد طاهر و پاک گردانیده است خداوند عالم آن خون را از برای هر بنده که یاد خدا نماید.

عبارت آن مرحوم صریح است در طهارت خون آن انوار مقدّسه إلهیّه و دیگر این که عبد حقیقی ایشان اند؛اگرچه از عبارت ایشان عموم فهمیده می شود لکن شمولش «محمّد صلّی اللّه علیه و آله و آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله»را قدر متیقّن است.

و مؤیّد قول به طهارت است کلام مرحوم نراقی أعلی اللّه مقامه در طاقدیس که در باب شهادت سیّد الشّهداء سلام اللّه علیه می فرماید:

ص:408


1- (1)) -بحر العلوم/سیّد محمّد مهدی بن مرتضی بن محمّد بروجردی طباطبائی(1155-1212 ه.ق.)،ملقّب به«بحر العلوم»،فقیه بزرگ إمامی،زبانزد به کرامات و مقامات بلند معنوی.
2- (2)) -الدّرّة النّجفیّة،ط.مکتبة المفید،ص 100. این دو بیت علاّمه بحر العلوم در مشابه همین بحث طهارت دماء معصومان علیهم السّلام در خصائص فاطمیّه ی کجوری(ص 905)و اللّمعة البیضاء قراچه داغی(ص 90)مورد استشهاد قرار گرفته است. ملاّ زین العابدین گلپایگانی هم در یکی از رساله هایش(نگر:أنوار الولایة،ص 439)پس از آوردن این بیتها به بحث طهارت دماء معصومان علیهم السّلام پرداخته است.

شعر چون که مُردند و گذشتند از حیات خونشان شد پاک تر زابِ فُرات

از شهادت می شود خونِ پلید خوشتر و صافی تر از آبِ سفید (1)

الحال شروع می شود در ذکر أدلّه طهارت:

[ادله طهارت]

أوّل،آیت تطهیر است که: إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (2)و ترجمه ظاهر او این است که:این است و جز این نیست که إراده می فرماید خداوند (3)عالم از برای اینکه از شماها رجس را-ای أهل بیت نبوّت!-ببرد و از برای اینکه طاهر و پاک نماید شما را پاک و طاهر کردنی.

بدان که از برای«رجس»چندین معنی آمده است:أوّل:لعنت.دویم:کفر.سیم:

عذاب.چهارم:شطرنج.پنجم:غنا.ششم:قذر.هفتم:أعمال قبیحه و ذنوب.هشتم:

وسوسه شیطان.نهم به معنی شک.لکن بعضی از فضلاء فرموده است که«رجس» اگرچه در لغت به معنی قذر است و او أعمّ از نجاست است لکن شیخ رحمه اللّه در تهذیب فرموده است اینکه رجس به معنی نجس است بدون خلاف. (4)

ص:409


1- (1)) -طاقدیس چاپ کتابفروشی فرهومند را یک دور در پی این دو بیت تصفّح کردم؛نیز مظانّ وجدان را در چاپ أمیر کبیر(به اهتمام حسن نراقی)بررسیدم؛لیک عجالة این بیتها را نیافتم؛ و اللّه أعلم بحقیقة الحال.
2- (2)) -سوره مبارکه احزاب،آیه 33.
3- (3)) -خداوند/در دستنوشت یک یاء هم بالای دال نخست آمده است(گویا رونویسگر ابتدائا «خدای»نوشته و سپس منصرف شده و آن را به«خداوند»بدل ساخته است.
4- (4)) -آن معانی و این قول را پاچناری بتلخیص و استنباط خویش،از مادّه«ر ج س»در مجمع البحرین طریحی(ط.عادل،148/2 و 149)برگرفته و البتّه به اشتباه آشکاری نیز دچار آمده است و آن این که«غنا»را طریحی،در آنجا،نه در معنای«رجس،که در تفسیر «قول الزّور»در آیه سی ام سوره حج،آورده است(نیز سنج:تفسیر غریب القرآن همو، ص 245)؛فلاحظ.

مؤلّف مجرم گوید که:رجس به هر معنی از معانی مذکوره که إطلاق شود در این آیه شریفه،منافات ندارد با مطلب حقیر؛زیرا که خداوند عالم إراده می فرماید از اینکه ظاهر ایشان را طاهر و پاک فرماید از قذر و باطن ایشان را از قذر ذنوب و أعمال قبیحه و معاصی و شک و وسوسه.بلی؛بحثی که وارد می آید-چنانچه وارد آورده اند کثیری از مردم-،این است که گفته شود که ذهاب معاصی و أعمال قبیحه و شک و أمثال آن،فروع وجود آنها است در ایشان،و آن منافی با عصمت است.جواب،این است که:علی حسب التّحقیق تفسیر آیه شریفه اینست که:نمی خواهد خدا مگر آنکه ببرد از شما در عقول و أوهام خلایق قبیح را که أحدی تعقّل و توهّم قبیح نکند نسبت به شما أهل بیت نبوّت و پاک گرداند شما را در عقول و أفهام خلایق پاک کردنی،یا نسبت دهد شما را به پاکی نسبت دادنی؛یعنی:بگوید به خلق و برساند به آنها که شما پاکید از گناهان،نه آنکه می خواهد که شما را پاک گرداند از قبایح و قبایح را از شما زایل گرداند از جهت آنکه قبیح از قبیح کننده زایل نمی گردد.و لهذا«یذهب»فرمود و«یزیل»نفرمود چون که إزاله لازم دارد که رجس بوده باشد و زایل گردد.و اگر کسی بگوید که در جای دیگر فرموده است که: إِنَّ الْحَسَنٰاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئٰاتِ (1)یعنی:بدرستی که کارهای نیکو کارهای بد و قبیح را می برند؛پس ظاهر می شود که بدکننده پاک می شود از بدیها،جواب اینست که:بدیها را از کتاب کرام الکاتبین محو می کنند.پس تطهیر به معنی پاک گردانیدن است در عقول و أوهام خلایق،به معنی آنکه أحدی از خلایق ایشان را گناهکار ندانند و پاک دانند از گناهان عمدا و سهوا و غلطا و غفلة از جهت آنکه گناه قبیح است و فاعل قبیح ملوّث به قبح می شود اگرچه عمدا (2)نکند و مخفی نماند که گناهکار از

ص:410


1- (1)) -سوره مبارکه هود،آیه 114.
2- (2)) -عمدا/چنین است در دستنوشت بدون إظهار نشان تنوین بر روی دال یا ألف سپسین. موافق تصریح شمس قیس رازی،واژگان منوّن خاصّی چون«حقّا»و«عمدا»و«مرحبا» و«قطعا»را فارسی زبانان از دیرباز«حقّا»و«عمدا»و«مرحبا»و«قطعا»می گفته اند-

گناه پاک نمی شود از جهت آنکه شده ناشده نمی شود و کرده ناکرده نمی شود مثلا زناکننده زنا کردن از او زایل نمی گردد و همچنین سایر معاصی.پس اگر أحدی از آل عبا صلوات اللّه علیهم أجمعین گناهی کرده باشند عمدا یا سهوا یا غلطا یا غفلة،چگونه از آن گناه پاک می گردد؟!بلی،گناه آمرزیده و بخشیده می شود چنانچه از برای سایر مردم است مگر حضرت مریم چونکه او هم معصومه بود لفظ تطهیر ذکر شده است: إِذْ قٰالَتِ الْمَلاٰئِکَةُ یٰا مَرْیَمُ إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفٰاکِ وَ طَهَّرَکِ وَ اصْطَفٰاکِ عَلیٰ نِسٰاءِ الْعٰالَمِینَ (1)پس بعد از آنکه معلوم شد که خداوند عالم در مقام چنین حمایتی و چنین إحسانی است از برای ایشان که راضی نباشد أحدی از خلایق توهّم رجس درباره ایشان نماید،پس چگونه راضی می شود که گفته شود درباره ایشان که خون ایشان نجس است؟!بلکه به (2)مقتضای«الإحسان بالإتمام» (3)اینست که راضی نباشد که أحدی نسبت نجاست به ایشان بدهد.

دویم:در فقره زیارت چهارم است که:«أشهد أن دمک سکن فی الخلد» (4)یعنی:

شهادت می دهم که خون تو ساکن است در خلد.پس خونی که ساکن شده است در بهشت خلد چگونه می شود که نجس باشد؟و حال آنکه از أحادیث ظاهر می شود که بهشت محلّ کثافت و خباثت نیست؛پس خونی که قبل از قیام قیامت ساکن بهشت خلد شود باید پاک ترین پاکهای (5)عالم بوده باشد و حال آنکه هرکس که مستحقّ بهشت است

ص:411


1- (1)) -سوره مبارکه آل عمران،آیه 42.
2- (2)) -به/در دستنوشت هست لیک زائد می نماید.
3- (3)) -عبارت«الإحسان بالإتمام»در بعض متون دیده شد(نگر:عجائب الاثار جبرتی، 423/3)لیک حق آنست که آنچه مشهور و زبانزد است،«الإکرام بالإتمام»است.
4- (4)) -الکافی،ط.غفّاری،576/4.
5- (5)) -پاکهای/چنین است در دستنوشت.لیک به خطّی اندکک متفاوت با خطّ متن و بدون-

الحال به بهشت آخرت نمی برند او را بلکه در بهشت برزخی می برند که وادی السّلام بوده باشد تا آنکه قیامت قیام کند،آن وقت قابلیّت بهشت آخرت را پیدا می کند و خون آن بزرگوار به مجرّد شهادت ساکن شد در بهشت خلد.

اگر بگوئی که:عالم بهشتی مقتضی تغیّر و تبدّل است که آن خون را طیّب و طاهر گرداند،در جواب می گویم که:ایشان به حسب عوالم یکسان می باشند.آنچه در عالم ذر بوده اند در عالم دنیوی و برزخی و آخرتی همان می باشند که بوده اند.دیگر چنین نیست که عوالم مغیّر و مبدّل ایشان بشود زیرا که عوالم در تحت رتبه ایشان می باشد و تصرّف آنها در وجود ایشان محال و ممتنع است؛زیرا که ایشان ولیّ مطلقند و ولیّ مطلق تصرّف در همه موجودات می کند،بدون عکس. (1)

و کسی اگر بگوید که در باقی أئمّه علیهم السّلام چه می گوئی،عرض می کنم که:در جامعه کبیره است:«و انّ أرواحکم و نورکم و طینتکم واحدة» (2)؛پس قائل به فصلی هم نیست.

سیّم:آن که در زیارت مفجعه می خوانی (3):«السّلام علیک یا أبا عبد اللّه و علی الدّمآء السّآئلات»یعنی:سلام بر تو و بر خونهای جاری بونده.و نمی شود که در چنین مقامی شخص بر آن جناب سلام کند و در عقب آن بر خونهای نجس سلام کند.مثلا هرگاه شخص أوّلا به پادشاه سلام کند و در عقب آن به قاطرچی یا جاروب کش سلام نمی کند،بلکه سلام می کند به کسی که تالی مرتبه پادشاه باشد مثل وزیر و ولیعهد او.

پس از سیاق سلام که أوّل سلام می کنی به کسی که«طهر طاهر مطهّر من طهر طاهر مطهّر»است،باید کسی باشد که تالی مرتبه او باشد نظر به این که در زیارت ششم

ص:412


1- (1)) -یعنی:و لا عکس؛لا بالعکس.
2- (2)) -تهذیب الأحکام،ط.خرسان،98/6.
3- (3)) -نگر:الذّریعة إلی تصانیف الشّیعة،80/12. سنج:بحار الأنوار،235/98.

حضرت أمیر المؤمنین صلوات اللّه علیه می خوانی:«أشهد انّک طهر طاهر مطهر من طهر طاهر مطهر» (1)و جناب إمام حسین صلوات اللّه و سلامه علیه از صلب آن بزرگوار است.

چهارم به روایت منتخب حدیث مرغ خون آلود که پرواز نمود به باغستان مدینه بر سر درختی قرار گرفت؛در همه آن شب گریه و زاری می نمود؛از اتّفاق یهودی دختر کور و شل و زمین گیری داشت که مبتلا شده بود به جذام و از مدینه بیرون کرده بودند او را و در بستانی از بستانهای مدینه مانده بود هر شب پدر آن دختر نزد او می رفت به تسلّی او.قضاء آن شب را به سبب مانعی نرفت.آن دختر به انتظار پدر خواب نرفت تا وقت سحر صدای گریه و ناله ای می شنید خود را به زمین کشیده از پی صدا رفت تا به آن درخت که مرغ در آن بود رسید.چون ناله سوزناکی با أثری بود او نیز با مرغ هم ناله و گریه شد،ناگاه قطره[ای]از آن خون به یک چشم او بچکید فی الفور بینا شد.

قطره[ای]به چشم دیگرش چکید آن نیز بینا شد،و قطره[ای]به دستهایش چکید فی الفور شفا یافت،و قطره[ای]به پایش چکید شفا یافت،و هر قطره ای که به بدنش می رسید به أعضایش می مالید فی الفور جمیع أعضایش صحیح شد. (2)

ص:413


1- (1)) -کامل الزّیارات ابن قولویه،ط.قیّومی،ص 101.
2- (2)) -در باب نخست از مجلس ششم منتخب طریحی(ویژه روز سوم دهه محرّم)می خوانیم: «روی عن طریق أهل البیت علیهم السّلام:أنّه لمّا استشهد الحسین بقی فی کربلاء صریعا و دمه علی الأرض مسفوحا و إذا بطائر أبیض قد أتی و مسح بدمه و جاء و الدّم یقطر منه فرأی طیورا تحت الظّلال علی الغصون و الأشجار و کلّ منهم یذکر الحبّ و العلف و الماء،فقال لهم ذلک الطّیر المتلطّخ بالدّم:یا ویلکم!أتشتغلون بالملاهی و ذکر الدّنیا و المناهی و الحسین فی أرض کربلاء فی هذا الحرّ ملقی علی الرّمضاء ظام مذبوح و دمه[در مطبوع:دمعه]مسفوح،فعادت الطّیور کلّ منها قاصدة کربلاء فرأوا سیّدنا الحسین علیه السّلام ملقی فی الأرض جثّة بلا رأس و لا غسل و لا کفن،قد سفت علیه السّوافی،و بدنه مرضوض قد هشمته الخیل بحوافرها،زوّاره وحوش القفار،و ندبته جنّ السّهول و الأوعار[در مطبوع:الاوغار]،قد أضاء التّراب من أنواره و أزهر الجوّ من إزهاره،فلمّا رأته الطّیور تصایحن و أعلنّ بالبکاء و الثّبور و تواقعن علی دمه-

ص:414

ص:415

ص:416

ص:417

ص:418

ص:419

ص:420

حال إنصاف بدهید که خونی که دختر یهودیّه را شفا دهد فی الفور،چگونه می شود که نجس باشد؟!شفآء به این کیفیّت بجز معجزه بودن چیزی دیگر نیست و چیز نجس قابلیّت معجزه را ندارد.

و اگر بگوئی که:بسیار چیزهای حرام و أدویه محرّمه موجب شفای بعض أمراض می شود،جواب دو چیز است:

أوّل آنکه معصوم علیه السّلام فرموده است:«لا شفآء بالحرام».پس هرگاه ببینی که چیز حرامی در مزاج کسی نافع شد و شفا یافت اعتقاد کن بر این که تقدیر خداوند عالم شده بود که آن شخص شفا یابد لکن مقارن شد آن تقدیر با آن چیز حرام،نه آنکه آن چیز حرام شفا داده باشد؛زیرا که کلام إمام علیه السّلام،کلام خداوند عالم است،و در کلام خداوند عالم خلافی نیست.

و بعضی که گفته اند که در مقام ضرورت دیگر حرامی نیست تا آنکه«لا شفآء بالحرام» (1)در کار باشد،جواب اینست که:آن ضرورتی که موجب حلیّت حرامی

ص:421


1- (1)) -در کتاب شریف کافی آمده است: «علیّ بن إبراهیم،عن أبیه،عن ابن أبی عمیر،عن عمر بن أذینة قال:کتبت إلی أبی عبد اللّه علیه السّلام أسأله عن الرّجل یبعث له الدّواء من ریح البواسیر فیشربه بقدر اسکرجة من نبیذ صلب لیس یرید به اللّذّة و إنّما یرید به الدّواء.فقال:لا و لا جرعة.ثمّ قال:إنّ اللّه-عزّ و جلّ-لم یجعل فی شیء ممّا حرّم شفاء و لا دواء.»(الکافی،ط.غفّاری،413/6). و نیز: «محمّد بن یحیی،عن محمّد بن أحمد،عن یعقوب بن یزید،عن محمّد بن الحسن المیثمی، عن معاویة بن عمّار قال: سأل رجل أبا عبد اللّه علیه السّلام عن دواء عجن بالخمر نکتحل منها؟فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام:ما جعل اللّه -عزّ و جلّ-فیما حرم شفاء.»(الکافی،ط.غفّاری،414/6).

می گردد،آن ضرورتی است که إمام معصوم سلام اللّه علیه بفرماید ضرورت است و تنصیص نماید که در این ضرورت باید این حرام را مرتکب شد؛مثل این که می فرماید اگر کسی بخواهد تو را بکشد از جهت نخوردن شراب،شراب را بخور به جهت حفظ نفس؛نه آن ضرورتی که خود ضرورت فهمیده باشی،زیرا که ضرورت تو معتبر نیست. (1)

دویم آنکه:شفاء به این نحو و به این کیفیّت معجزه است،و چیز نالایق و نجس معجزه را نشاید.

پنجم آنکه:در أخبار رسیده که:هرچه به ما نسبت داده شود اگر نقص ما است قبول نکنید و اگر فضل ما باشد قبول کنید.و شکی نیست که نجس بودن خون ایشان نقص ایشان و طاهر بودن آن فضل ایشان است،پس باید طاهر باشد.

ششم آنکه:مولای متّقیان صلوات اللّه (2)و سلامه علیه به سلمان و أبو ذر فرمودند:

ص:422


1- (1)) -از برای تحقیق و تأمّل بیشتر در بحث تداوی به محرّمات،از جمله نگر: شرح أصول الکافی ی مازندرانی،253/12؛و:عوالی اللّآلی،462/3 و 463-متن و هامش -؛و:الفصول المهمّه ی شیخ حرّ عاملی،146/3-157؛و:طبّ الأئمّة،شرح و تعلیق: محسن عقیل،صص 266-269.
2- (2)) -صلوات/در دستنوشت:صلوة.

یا سلمان و یا جندب!نزّلونا عن الرّبوبیّة و ارفعوا عنّا حظوظ البشریّة فإنّا عنها مبعدون و قولوا فینا ما استطعتم فإنّ البحر لا ینزف و سرّ اللّه لا یعرف و کلمة اللّه لا توصف، فمن قال هنا بم و ممّ و لم فقد کفر. (1)یعنی:ای سلمان و ای أبو ذر!تنزّل دهید و فرود آورید ما را از مرتبه ربوبیّت-یعنی:ما را خدا ندانید-و بردارید از ما بهره ها و نصیبهای بشریّت را که ذنب و خطا و سهوها و نسیان و غفلت بوده باشد؛پس بدرستی که ما از آنها دور هستیم؛و بگوئید و قائل شوید در حق ما آنچه را قدرت دارید-و در بعضی نسخ (2)«ما شئتم»است،به جای«ما استطعتم»؛یعنی:آنچه را که بخواهید-؛پس

ص:423


1- (1)) -در مشارق أنوار الیقین برسی(ط.مازندرانی،ص 130)می خوانیم: «و عنهم علیهم السّلام أنّهم قالوا:نزّهونا عن الرّبوبیّة و ارفعوا عنّا حظوظ البشریّة-یعنی الحظوظ الّتی تجوز علیکم-فلا یقاس بنا أحد من النّاس،فإنّا نحن الأسرار الإلهیّة المودعة فی الهیاکل البشریّة،و الکلمة الرّبانیة النّاطقة فی الأجساد التّرابیّة،و قولوا بعد ذاک ما استطعتم،فإنّ البحر لا ینزف و عظمة اللّه لا توصف.». در خبر موسوم به«حدیث نورانیّت»که در همان کتاب آمده و خطاب«یا سلمان و یا جندب!»چندبار در آن تکرار شده است،از جمله می خوانیم: «یا سلمان!بنا شرف کلّ مبعوث،فلا تدعونا أربابا،و قولوا فینا ما شئتم،ففینا هلک من هلک و بنا نجی من نجی.»(همان ط.،ص 306). آیا آنچه پاچناری آورده است پیآمد خلطی میان این دو خبر نیست؟ هرچه هست،این خبر بدین صورت در متون معتبر حدیثی نیامده است،و ورود مشابه آن در مشارق أنوار الیقین رجب برسی نیز گرهی از کار نمی گشاید،زیرا نه مشارق متن معتبری است و نه برسی محدّثی مورد وثوق؛که اگر هم می بود باز عیب إرسال خبر و...همچنان برجای بود. نگارنده این سطور را در باب مضمون و مستند«نزّلونا عن الرّبوبیّة...»مقالتی است علی حده که خواهندگان را از برای مزید اطّلاع بدان حوالت است.
2- (2)) -نسخ/در دستنوشت،رونویسگر«نسخها»نوشته بود ولی مؤلّف خود آن را خط زده و«نسخ»نوشته است.

بدرستی که (1)دریا تمام نمی شود و سرّ خداوند عالم شناخته نمی شود و کلمه خداوند عالم وصف کرده نمی شود.پس هرکس که در این مقام بگوید:به چه جهت و از چه راه و به چه علّت این مرتبه را دارند؟،پس بتحقیق که کافر شده است!

پس هرکس که قائل شود به طهارت خون آن أنوار مقدّسه إلهیّه،نه إفراط کرده است که ایشان را خدا دانسته باشد،و نه تفریط نموده است که ایشان را با سایر خلق مساوی دانسته باشد در نجاست خون ایشان.و مقتضی عموم«ما استطعتم»همین است که گفته شد.پس این طهارت دم داخل است در تحت عموم قدرت و خواستن. (2)

هفتم در خطبه صد و هشتاد و یکم (3)نهج البلاغه است که:

«و لقد علم المستحفظون من أصحاب محمّد صلّی اللّه علیه و آله أنّی لم أردّ علی اللّه و لا علی رسوله ساعة قطّ و لقد اسیته بنفسی فی مواطن الّتی تنکص فیها الأبطال و تأخّر فیها الأقدام نجدة أکرمنی اللّه بها.و لقد قبض رسول اللّه و إنّ راسه لعلی صدری،و لقد سالت نفسه فی کفّی،فأمررتها علی وجهی». (4)یعنی:و هر آینه عالم و آگاه هستند ضبطکنندگان

ص:424


1- (1)) -بدرستی که/در دستنوشت:بدرتیکه.
2- (2)) -قدرت و خواستن/یعنی همان«استطعتم»و«شئتم»که مأثوراند.
3- (3)) -بنابر نهج البلاغه ی طبع صبحی صالح و شیخ فارس تبریزیان:خطبه 197.
4- (4)) -نهج البلاغة،تحقیق فارس تبریزیان،ص 391،و نیز:ط.أسوه-از روی چاپ صبحی صالح-،ص 421 و 422؛با تفاوتهائی در ضبط. این فقره سیلان نفس در روایت دیگری نیز هست که به جای خود سزاوار نگرش است. قاضی نعمان در شرح الأخبار(117/1)می آورد: «...و بإسناد له آخر یرفعه إلی علیّ بن أبی طالب علیه السّلام انّه قال: أوصانی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله عند وفاته و أنا مسنده إلی صدری،فقال لی:یا علیّ!أوصیک بالعرب خیرا؛یقولها:ثلاث مرّات؛ثمّ سالت نفسه فی یدی.». ابن أبی الحدید معتزلی در شرح فقره محلّ گفتگو از روایت نهج البلاغه نوشته است: «یقال:إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قاء دما یسیرا وقت موته،و إنّ علیّا علیه السّلام مسح بذلک الدّم وجهه.-

و حفظکنندگان أحادیث از أصحاب محمّد صلّی اللّه علیه و آله آنکه من رد نکردم بر خداوند عالم و نه

ص:425

بر رسول او ساعتی هرگز و هر آینه بتحقیق که مواسات نموم با آن جناب به نفس خود در مواطن و مقاماتی که رجوع و فرار کردند شجاعان روزگار و پاکشیدند و عقب کشیدند آنها در آن مقامات،به علّت آن شجاعتی که إکرام نموده بود خداوند عالم به من و هر آینه بتحقیق که قبض روح رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و حال آنکه بدرستی که سر مبارک او هر آینه بر سینه من بود (1)؛هر آینه بتحقیق که جاری شده بود خون آن بزرگوار در کف دست من پس مرور دادم آن خون را بر صورت خودم.

مؤلّف مجرم گوید:پس خون آن بزرگوار هرگاه پاک نباشد چگونه آن جناب به صورت خود مسح می نماید؟و این واضح است که آن بزرگوار در مقام افتخار بوده است به این عمل.

و مؤیّد این مطلب آن که أبو الحنوق (2)ملعون وقتی که تیر سه شعبه را انداخت به

ص:426


1- (1)) -از عائشه نقل شده است که او به هنگام وفات رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله سر آن حضرت را در کنار داشته است. درباره مدّعای منتسب به عائشه و نقد و ردّ آن،نگر:ما روته العامّة من مناقب أهل البیت علیهم السّلام، حیدر علی شروانی،ص 222 و 223؛و:المراجعات شرف الدّین،ط.حسین الرّاضی، ص 328-332(در«مراجعه»ی 76)؛و:أحادیث أمّ المؤمنین عائشة،السّیّد مرتضی العسکریّ،202/2-205؛و:معالم المدرستین،همو،234/1-236 و 238؛و:مؤسوعة الإمام علیّ بن أبی طالب علیه السّلام فی الکتاب و السّنّة و التّاریخ،ط.دار الحدیث،301/1-309، 198/8 و 199،و 166/11.
2- (2)) -أبو الحنوق/چنین است در دستنوشت. در ضبط این نام میان منابع قدیم همداستانی نیست. فرهاد میرزا در قمقام زخّار در«باب تصحیح الأسامی»گوید: «أبو الجنوب اسمه عبد الرّحمن الجعفی أو زیاد بن عبد الرّحمن لعنه اللّه تعالی،و لمّا رأیت النّاس یرونه أبو الحتوف بالتّاء المثنّاة من فوق و بعد الواو فاء،و بعضهم أبو الحنوق بالحاء المهملة و النّون و القاف،أحببت توضیحه:کلاهما تصحیف و غلط و إنّما کنّی أبعده اللّه باسم ابنته جنوب بفتح الجیم و ضمّ النّون و بعد الواو باء موحدة و کثیرا مّا یکتنون بأسمائهنّ.»(قمقام،ط.-

پیشانی سیّد مظلومان،أبی عبد اللّه الحسین علیه السّلام،فرمود:بسم اللّه و باللّه و علی ملّة رسول اللّه(صلّی اللّه علیه و آله).چون تیر را کشید خون مثل ناودان جاری گردید.پس خون مبارک را می گرفت و به سوی أفلاک می فشاند قطره ای از آن خون برنمی گشت.

نظم فشاندنِ شهِ دین خون به سویِ چرخ بلاشک

بُرون (1)ز مصلحتی نیست پیشِ صاحبِ مدرک

به روزِ حشر دهد تا بها به جرمِ محبّان

به جبرئیل أمانت سپرد خونِ مبارک

پس کفی دیگر از آن خون پاک بر سر و روی خویش مالید و فرمود:ألقی اللّه تعالی و جدّی رسول اللّه(صلّی اللّه علیه و آله)و أنا مظلوم ملطخ بدم یعنی ملاقات خواهم کرد پروردگار (2)و جدّ خود أحمد مختار را در حالتی که مظلوم و به خون خود خضاب کرده باشم.

جان به بحرِ خون سپردن مایه إرشادِ ماست

جان نثاری مایه صبرِ قوی بنیادِ ماست

زیبِ مردانست خونِ چهره،ما را ننگ نیست

سرخْ رو بودن ز خون،اِرثیّه از أجدادِ ماست (3)

ص:427


1- (1)) -برون/چنین است در دستنوشت به پیش باء. «برون»کوتاه شده«بیرون»است و در فرهنگها هم به زیر باء(/برون)-که ای بسا أجح است-و هم به پیش باء(/برون)ضبط گردیده.
2- (2)) -پروردگار/در دستنوشت:بپروردکار. (شایان یادکرد است که این بخش از رساله به خطّ خود مؤلّف است).
3- (3)) -ارثیّه از أجداد ماست/در دستنوشت:ارثی است از اجداد ما(به خطّ مؤلّف).

پس خونی را که آن مظلوم به صورت خود بمالد و بفرماید:می خواهم ملاقات کنم خدا و جدّم را (1)،و به او فخر کند،البتّه باید أطهر و أطیب أشیاء باشد. (2)

مؤلّف مجرم گوید که:مراد به«نفس» (3)خون است چنانچه روایتی دیگر وارد است که آن جناب(صلّی اللّه علیه و آله)نزد وفات خون قلیلی را قی نمودند و حضرت أسد اللّه الغالب صلوات [اللّه]علیه آن را مسح کردند به صورت خود.

چون که خون سبب بقای نفس است لهذا تعبیر به«نفس»شده است.ذکر مسبّب شده است و إراده سبب.

مؤلّف مجرم گوید:به مقتضای«و ما من عامّ إلاّ و قد خصّ» (4)،یجوز أن یخصّص دم الرّسول صلّی اللّه علیه و آله،کما روی فی حدیث الحجّام.

حقیر کتاب را به اینجا ختم نمودم و لکن همیشه در تفحّص و تجسّس بودم که یک نفر از علما را پیدا کنم که او هم در مقام إثبات طهارت دماء طاهرات آن أنوار مقدّسه إلهیّه برآمده باشد و شوری به سر داشته باشد در این خصوص و إخلاص کاملی داشته باشد به أهل بیت سلام[اللّه]علیهم أجمعین و در میان علما و مجتهدین اجتهاد و فضل او مسلّم بوده

ص:428


1- (1)) -دور نیست در این مقام،از این عبارت که به خطّ مؤلّف نیز هست،یک«به او»ساقط شده باشد.
2- (2)) -از«و مؤیّد این مطلب آن که ابو الحنوق ملعون...»تا اینجا به خطّ مؤلّف با رادّه ای در حاشیه إلحاق شده تا در همین جای رساله،جای بگیرد.پس تعجّبی ندارد اگر از اینجا به بعد سخن مؤلّف به همان بحث پیش از إلحاق،یعنی بحث در روایت نهج البلاغه ی شریف،راجع گردد.
3- (3)) -در روایت نهج البلاغه که لختی پیش گذشت.
4- (4)) -عبارت«ما من عامّ إلاّ و قد خصّ»سخنی أصولیانه است که از غایت اشتهار بر ألسنه فقیهان و أصولیان،مثل گردیده.

باشد،تا این که در این أوان که سنه هزار و دویست و هشتاد و هشت بوده باشد،دو کتاب از مرحوم مغفور جنّت و رضوان آرامگاه،فاضل دربندی (1)أعلی اللّه مقامه،به دست حقیر آمد که در هردو کتاب استدلال می نماید و ثابت می نماید طهارت دم آن أنوار مقدّسه إلهیّه را.یکی از آن دو کتاب مسمّی است به سعادات النّاصریّة و فارسی است (2)، و دیگری مسمّی است به أسرار الشّهادة و عربی است (3).پس از مطالعه آن دو کتاب عقده از دلم گشوده شد و سرور کاملی در قلبم حاصل شد و در مقام ترحّم و طلب مغفرت از برای آن مرحوم برآمدم و اعتقادم چنین شد که اگر آن مرحوم گناه ثقلین را

ص:429


1- (1)) -فاضل دربندی/ملاّ آقا بن عابد بن رمضان بن زاهد شیروانی دربندی(ف:1285 یا 1286 ه.ق.)،فقیه و أصولی و متکلّم إمامی،صاحب کتاب إکسیر العبادات فی أسرار الشّهادات(معروف به أسرار الشّهادة)و جواهر الإیقان و خزائن الأحکام و خزائن الأصول و سعادات ناصریّه و.... فاضل دربندی علی رغم مایه ای که در علوم مرسوم داشته است،به واسطه برخی جهتگیریهای بیش از حد عاطفی اش هم در مسائل مربوط به عزاداری إمام حسین علیه السّلام و هم در آنچه درباره آن حضرت نوشته و أحیانا شرط احتیاط علمی و إتقان و تحقیق را در آن مراعات نکرده است،بارها و بارها مورد انتقاد پسینیانش واقع گردیده.
2- (2)) -این کتاب(سعادات ناصریّه)ترجمه گونه ای است از بخشهائی از إکسیر العبادات دربندی که خود او به نام ناصر الدّین شاه قاجار ساخته و پرداخته و مدحی إفراط آمیز-که نمودی از حالات إفراطی او تواند بود-از برای شاه قاجار در مقدّمه آن قلمی کرده است.
3- (3)) -این کتاب که إکسیر العبادات فی أسرار الشّهادات نام دارد و باختصار أسرار الشّهاده خوانده می شود و متن آن در چاپ امروزینه اش،در سه دفتر ستبر عرضه گردیده است،به واسطه پاره ای مسامحات مؤلّف و نیز بعض آراء و تحلیلهای شاذّی که در آن درج کرده است، سخت مورد انتقاد کسانی که به تحقیق در تاریخ و فرهنگ و شعائر حسینی می پردازند واقع شده. به تعبیر محترمانه محدّث قمی أعلی اللّه مقامه الشّریف«أسرار الشّهادة مشتمل است بر مطالبی که اعتماد بر آن نشاید»(فواید رضویّه،ط.بخشایشی،ص 119).

نموده بود خداوند عالم به جهت این حمایت و اعتقاد او به طهارت دم آن أنوار مقدّسه إلهیّه آمرزید گناهان او را و در أعلی درجات بهشت منزل خواهد داد او را!

و الحال حقیر عبارات او را از کتاب فارسی او نقل می نمایم و این است عبارات او:

«باب نهم:در ذکر کردن أموری که متعلّق است به خون أنور أطهر (1)جناب سیّد الشّهدا روحی له الفداء،خواه آن أمور از آن قسم باشد که در ضمن وقایعی که رو داده است در روز عاشورا (2)یا غیر روز عاشوراء (3)متحقّق شده باشد و خواه از آن قسم نباشد.پس کلام در این باب در (4)چند مجلس و در چند مقام واقع خواهد شد:

مجلس و مقام أوّل در بیان حال دماء طاهره نورانیّه خلفآء اللّه (5)یعنی محمّد و آله (6)المعصومین صلوات اللّه علیه و علیهم أجمعین است (7).

پس می گوئیم:دماء ایشان أطهر أشیاء طاهرات و أطیب أجسام و جواهر نورانیّه (8)است و عقول کامله و ألباب نورانیّة (9)بر این مدّعا حاکم مثل شرع ساطع و آن أوّلا آیة (10)محکمه است و آن قول حق تعالی است (11)در کتاب مجیدش: إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (12)و إفاده آن این مطلب را و شمولش بر مدّعای[ما] (13)نزد محقّقین علوم و مدقّقین فنون در غایت وضوح است زیرا که این

ص:430


1- (1)) -در چاپ سنگی سعادات ناصریّه:+اطیب.
2- (2)) -در چاپ سنگی:عاشوراء.
3- (3)) -در چاپ سنگی:عاشورا.
4- (4)) -در چاپ سنگی پیشگفته:+ضمن.
5- (5)) -در چاپ سنگی پیشگفته:+تع.
6- (6)) -چاپ پیشگفته:ال محمّد.
7- (7)) -«است»در چاپ سنگی پیشگفته نیامده است.
8- (8)) -در چاپ پیشگفته:نورانیّات.
9- (9)) -در چاپ پیشگفته:نورانیّه.
10- (10)) -در چاپ پیشگفته:ایه.
11- (11)) -«است»در چاپ پیشگفته نیامده است.
12- (12)) -سوره مبارکه احزاب،آیه 33.
13- (13)) -«ما»در دستنوشت از قلم افتاده ولی در چاپ سنگی هست.

آیة (1)وافی هدایت و شافی دلالت چنانچه عصمة تامّة (2)کامله بلکه به نهج استکفاء (3)برای محمّد و آل محمّد المعصومین صلوات اللّه و سلامه علیه و علیهم أجمعین إثبات می کند (4)؛ همچنین بسیار أمور دیگر را (5)إثبات می کند، (6)یعنی بسیار أصول محکمه[ی ملکوتیّه] (7)و قواعد متقنه نورانیّه را (8)إفاده می کند.سبحان اللّه (9)!چه إنصاف خوب کرده است و چه نهج خوب فهمیده است (10)بعض أکامل علماء و أکابر عرفاء أهل سنّت أمری را که به این مقام مناسب (11)بلکه در غایت التصاق (12)است و آن قول آنست که چنانچه این آیه شریفه إفاده می نماید عصمت«محمّد و آل محمّد» (13)صلوات اللّه و سلامه علیه و علیهم أجمعین را (14)از جمیع معاصی و ذنوب و خطاها و جرایم (15)همچنین تطهیر ایشان را از هر زشتی و پلیدی (16)،پس نسبت دادن جهل بر ایشان از حمق و جهالت ناشی می شود.این حاصل کلامش است.آفرین،صدآفرین بر این کلامش باد!اگر کسی سؤال نماید که جمعی از فقهاء این مسأله را عنوان کرده اند و ظاهر کلمات ایشان اینست که مسأله طهارت دمآء «محمّد و آله (17)»المعصومین (18)از مسائل خلافیّه است،نه از مسائل إجتماعیّة (19)،پس

ص:431


1- (1)) -«آیت»در چاپ سنگی پیشگفته نیامده است.
2- (2)) -در چاپ پیشگفته:تامّه.
3- (3)) -در چاپ پیشگفته:استکفا.
4- (4)) -در چاپ پیشگفته:+و.
5- (5)) -«دیگر را»در چاپ سنگی نیست.
6- (6)) -در چاپ سنگی:«کند».
7- (7)) -از چاپ سنگی افزوده می شود.
8- (8)) -«را»در چاپ سنگی پیشگفته نیست.
9- (9)) -در چاپ پیشگفته:+تع.
10- (10)) -«است»در چاپ پیشگفته نیامده است.
11- (11)) -در چاپ پیشگفته:مناسبت.در دستنوشت هم نخست«مناسبت»نوشته شده ولی نقطه های«ت»را قلم زده اند.
12- (12)) -در دستنوشت:التّصاق[!].
13- (13)) -در چاپ سنگی پیشگفته:+را.
14- (14)) -این«را»در چاپ سنگی نیامده است(چرا که پیشتر آمده بود).
15- (15)) -در چاپ سنگی:+و.
16- (16)) -در چاپ سنگی:+جهالت.
17- (17)) -در چاپ سنگی:ال محمّد.
18- (18)) -در چاپ سنگی:+ع.
19- (19)) -در چاپ سنگی:اجماعیّه.

جواب[می دهیم] (1)از این سؤال که به محض احتمال خلاف (2)در مسأله[ای]آن مسأله از مسائل خلافیّه نخواهد شد.سلّمنا که این مسأله أوّلا مختلف فیه بود،و نظیر این در مسائل اعتقادات،مسأله بقاء أرواح در عالم برزخ بعد از مردن و این مسأله نیز در زمان علاّمه حلّی رحمه اللّه و قبل از آن از مسائل خلافیّه بود حتّی أکثر متکلّمین از عامّه و خاصّه بر آن بودند که عالم برزخ نیست زیرا که روح أمر عرضی است،به محض مردن فانی خواهد شد و أمر عذاب و عقاب و ثواب و درجات منحصر است به مابعد حشر و نشر و قیامت و همین قول را خود علاّمه اختیار کرده است و تخطئه (3)کرده است هر کسی که قائل به بقآء روح باشد در عالم برزخ و لکن مخالف در هردو مسأله منقرض شده بحمد اللّه تبارک و تعالی و بعد از آن أزمنه إجماع منعقد شده بر طبق أدلّه کثیره قاطعه ساطعه،بلکه در کثرت از حدّ و إحصآء افزون،در هردو مسأله؛یعنی إجماع منعقد شده در مسأله[ای]که ما حرف می زنیم به طهارت دماء ایشان (4)و در مسأله دویّم (5)به بقآء أرواح در عالم برزخ و بودن أرواح از قسم جواهر،نه از قسم أعراض و متنعّم (6)و ملتذ (7)شدن سعداء در عالم برزخ به أنواع نعم و آلاء و أقسام مشتهیات و معذّب شدن (8)و معاقب شدن أشقیآء (9)به أنواع و أقسام عذاب و عقوبات.به هرحال أدلّه مفیده طهارت خون«محمّد و آله» المعصومین از آن أکثر است و أزید است که به حدّ و إحصاء بیاید یا احتیاج داشته باشد به استدلال کردن به خوردن یکی از أصحاب خون حجامت رسول اللّه را و فرمودن آن حضرت که:آتش جحیم بر بدن تو حرام شد و لکن دیگر عود مکن به مثل این عمل.

ص:432


1- (1)) -از چاپ سنگی افزوده شد.
2- (2)) -در چاپ سنگی:+رفتن.
3- (3)) -در چاپ سنگی:تخطأ.
4- (4)) -عبارت«دماء ایشان و»در چاپ سنگی نیست.
5- (5)) -در چاپ سنگی:دوّم.
6- (6)) -در چاپ سنگی:منعم.
7- (7)) -در چاپ سنگی:متلذ.
8- (8)) -«شدن»در چاپ سنگی نیامده است.
9- (9)) -در چاپ سنگی:اشقیا.

بلکه تحقیق اینست که خون جمیع معصومین از أنبیآء و أوصیآء طاهر است.و چه خوب فهمیده است تحقیق این مقام را (1)آقا سیّد مهدی طباطبائی رحمه اللّه (2)-زیرا که در منظومه فقه ش فرموده:

منظومه أکثر من الصّلوة فی المشاهد خیر البقاع أفضل المعابد

و السّرّ فی فضل صلوة المسجد قبر لمعصوم به مستشهد

برشّة من دمه (3)مطهّرة طهّره اللّه لعبد ذکره

و جناب سیّد أجلّ،این أحکام را از یک حدیث صحیح فهمیده است،بلکه آنچه در این أبیات است مضمون آن حدیث صحیح (4)است و آن حدیث به این نهج است:

قال:قلت له-أی:للصّادق علیه السّلام-:إنّی أکره (5)أن أصلّی فی مساجدهم.فقال علیه السّلام:لا

ص:433


1- (1)) -«را»در چاپ سنگی نیامده است.
2- (2)) -در چاپ سنگی:+تع.
3- (3)) -در چاپ سنگی:بدمه(به جای«من دمه»).
4- (4)) -سند روایت مورد گفتگو،هم در کافی ی شریف(ط.غفّاری،370/3)،و هم در تهذیب شیخ طوسی أعلی اللّه مقامه الشّریف(ط.خرسان،258/3)،«...عن إبن أبی عمیر،عن بعض أصحابه،...»؛و زین روست که برخی(نگر:کشف اللّئام،ط.مؤسّسة النّشر الإسلامیّ، 319/3؛و:جواهر الکلام،ط.دار الکتب الإسلامیّه،144/14؛و:مستند العروة الوثقی ی بروجردی،384/7)از آن به عنوان«مرسل»(/«مرسله»)یاد کرده اند؛و البتّه بسیاری (نگر:منتهی المطلب علاّمه حلّی،چاپ سنگی،386/1؛و:مدارک الأحکام عاملی، 407/4؛و:ذخیرة المعاد سبزواری،افست چاپ سنگی،1-قسم 2-246/؛و:مصباح الفقیه همدانی،افست چاپ سنگی،2-قسم 2-711/؛و:جامع المدارک خوانساری، 294/1)آن را«صحیح»خوانده اند.بنابر آن که بگوئیم ابن أبی عمیر جز از ثقات روایت نکرده(یا:هنگامی که به نام شیخ روایت تصریح ننموده باشد،بیشک او از ثقات بوده)،حق آن است که سند روایت را بی إشکال،و به تعبیری:«معتبر»،بدانیم؛و اللّه أعلم.
5- (5)) -در چاپ سنگی:لأکره.

و اللّه ما من مسجد (1)إلاّ (2)و قد بنی (3)علی قبر نبیّ أو وصیّ نبیّ قتل (4)فأصاب تلک البقعة (5)قطرة (6)من دمه،فأحبّ اللّه أن یذکر فیها،فأدّوا فیها الفرائض (7)و أکثروا فیها من النّوافل (8).

مضمون این حدیث شریف اینست که:

راوی ثقه عدل می گوید:من عرض کردم به خدمت إمام (9)جعفر صادق علیه السّلام که:من مکروه دارم (10)-یعنی:خوشم نمی آید-که در مساجد آنها-یعنی:مخالفین و أهل سنّت- نماز کنم.پس آن حضرت فرمود:نه نه یعنی همچنین نیست (11)و اللّه در روی زمین هیچ مسجدی نمی باشد،خواه کوچک و خواه بزرگ،خواه او را از شیعیان ما (12)کسی بنا کرده باشد (13)یا از مخالفان و أهل سنّت،مگر آنکه آن مسجد بنا شده است در واقع و نفس الأمر بر قبر نبیّی (14)از أنبیآء یا بر قبر وصیّ نبیّ و همچنین وصیّی (15)که او را کشته باشند (16)و شهید کرده باشند (17)،پس رسیده است به آن بقعه که مسجد در آن بنا شده است قطره[ای] (18)از

ص:434


1- (1)) -در چاپ سنگی:مسجد.
2- (2)) -«إلاّ»در چاپ سنگی نیست.
3- (3)) -در چاپ سنگی:بنی.
4- (4)) -در چاپ سنگی:قتل.
5- (5)) -در چاپ سنگی:البقعة.
6- (6)) -در چاپ سنگی:قطرة[!!].
7- (7)) -الفرائض/در دستنوشت:الفرایض.در سنگی:الفرآئض.
8- (8)) --با تفاوتهائی در ضبط-آمده است در: الکافی،ط.غفّاری،370/3(«باب بناء المساجد و ما یؤخذ منها و...»،ح 14)؛و:تهذیب الأحکام،ط.خرسان،258/3(«باب فضل المساجد و الصّلاة فیها و فضل الجماعة و أحکامها»،ح /43پیاپی:723)؛و:همان،ط.غفّاری.
9- (9)) -در چاپ سنگی«إمام»نیامده است.
10- (10)) -در چاپ سنگی:میدارم.
11- (11)) -در چاپ سنگی:مکو(-مگو).
12- (12)) -«ما»در سنگی نیست.
13- (13)) -در سنگی:است.
14- (14)) -در سنگی:نبی.
15- (15)) -در دستنوشت و چاپ سنگی:وصیّ.
16- (16)) -در چاپ سنگی:اند(به جای«باشند»).
17- (17)) -در چاپ سنگی:اند(به جای«باشند»).
18- (18)) -موافق چاپ سنگی و به اقتضای سیاق افزوده شد.

خون آن و به سبب رسیدن قطره[ای] (1)از خون آن در سابقه عنایت أزلیّة (2)مقدّر شد که آن مسجد باشد پس حق تعالی دوست داشت به سبب رسیدن قطره[ای] (3)از خون آن وصیّ شهید به آنجا که آن موضع مسجد باشد و حق تعالی را مؤمنین و مصلّین در آنجا ذکر کنند.پس أداء (4)کنید:ای شیعیان ما!در مساجد نمازهای واجبی (5)را و بسیار کنید در مساجد نوافل را.

پس می گوئیم:مخفی نماند که این که ذکر کرده ام،ترجمه این حدیث شریف (6)به نهج تفسیر ألفاظ و بیان فقرات آن است (7)و لکن در مقام فهم مطلب و مراد از آن به این طور باید گفت که مقصود إمام علیه السّلام (8)اینست که:بنای مساجد در هر جا و (9)هر موضع از بلاد (10)بلکه در صحراها (11)و رؤوس جبال از أعمال فاضله و مندوبه مؤکّده است هرچند آن

ص:435


1- (1)) -موافق چاپ سنگی و به اقتضای سیاق افزوده شد.
2- (2)) -در چاپ سنگی:ازلیّه.
3- (3)) -موافق چاپ سنگی و به اقتضای سیاق افزوده گردید.
4- (4)) -در چاپ سنگی:ادا.
5- (5)) -«واجبی»در اینجا به معنای«واجب»به کار رفته است؛چنان که«مستحبّی»به جای «مستحب»به کار می رود و مثلا امروزه گفته می شود:«نمازهای مستحبّی». کاربرد واژه های«واجبی»و«مستحبّی»در معنای«واجب»و«مستحب»چندان مستحدث نیست.نمونه را،در ترجمه و شرحی قدیم(احتمالا از عصر صفوی)بر رساله اعتقادات شیخ بهائی،در ترجمه«و أنّ الأغسال الواجبة ستّة»(اعتقادات شیخ بهائی،به کوشش و پژوهش جویا جهانبخش،ص 323)آمده است:«و اینکه غسلهای واجبی شش است»(همان،ص 325). (نمونه کاربرد واژه«مستحبّی»را نیز در معنای«مستحب»،نگر در:تحفة العالم شوشتری، به اهتمام صمد موحّد،ص 73).
6- (6)) -در چاپ سنگی:+بود.
7- (7)) -در سنگی«است»نیامده.
8- (8)) -در سنگی به یک«ع»اکتفا کرده اند.
9- (9)) -در چاپ سنگی:+در.
10- (10)) -در چاپ سنگی:+و قری.
11- (11)) -در دستنوشت:صحرها.در چاپ سنگی:صحراهای.

مسجد (1)در غایت صغر و کوچکی بوده باشد و لکن تحقّق و ثبوت مسجد شدن یک قطعه از زمین در سابقه عنایت أزلیّه همچنین مقضی و مقدّر شده است که بدون بودن (2)قبر نبیّی (3)از أنبیآء در آنجا یا بدون رسیدن یک قطره یا یک ذرّه از خون وصیّ معصوم مقتول به آنجا ممکن و میسّر و مقدّر (4)نباشد.پس در هرجا که (5)مسجد بنا شده است یا خواهد شد تا انقراض عالم یک قطره از خون وصیّ معصوم شهید رسیده است به آنجا یا (6)قبر نبیّی (7)از أنبیآء بوده است.پس اگر سؤال کنید (8)که در این حدیث شریف طاهر بودن (9)خون معصوم،خواه نبی باشد و خواه وصی،ذکر نشده است،پس چه طور جناب سیّد (10)أجلّ و أنبل آقا (11)سیّد مهدی طباطبائی و همچنین خودت استدلال می کنید به این حدیث شریف بر (12)طاهر و مطهّر بودن خون معصوم،پس در جواب این سؤال می گوئیم که:گویا نشنیده[ای] (13)یا نفهمیده عبارت مشهوره (14)در ألسنه را (15)که می گویند:الکنایة أبلغ من التّصریح؛زیرا که این قدر (16)جلالت و علوّ رتبت آن زمین (17)که مسجد شده است به سبب

ص:436


1- (1)) -در چاپ سنگی«مسجد»نیامده است.
2- (2)) -«بودن»در سنگی نیامده است.
3- (3)) -در چاپ سنگی:بنی[کذا].در دستنوشت:نبی.
4- (4)) -در چاپ سنگی:مقدور.
5- (5)) -«که»در سنگی نیامده است.
6- (6)) -در چاپ سنگی به جای«یا»،«و»آمده.
7- (7)) -در چاپ سنگی:بنی.در دستنوشت:نبی.
8- (8)) -در چاپ سنگی:کسی سؤال کند(به جای«سؤال کنید»).
9- (9)) -در چاپ سنگی:طاهر و مطهّر بودن(به جای«طاهر بودن»).
10- (10)) -«سیّد»در چاپ سنگی نیست.
11- (11)) -«آقا»در چاپ سنگی نیست.
12- (12)) -در چاپ سنگی:به.
13- (13)) -موافق چاپ سنگی و به اقتضای سیاق افزوده شد.
14- (14)) -در چاپ سنگی:+که.
15- (15)) -«را»در چاپ سنگی نیامده است.
16- (16)) -در چاپ سنگی:+و.
17- (17)) -در چاپ سنگی:«زمینی»(به جای«زمین»).

آن یک قطره خون است که به آن رسیده است و هر زمینی که خون آن (1)معصوم به آن نرسیده است مرتبه مسجد شدن و منزله (2)و شرافت معبد شدن برای آن مقدّر نشده است.

از این دلالت أبلغ و آکد (3)و أوثق و أمتن (4)کدام دلالت می شود؟!و اگر می خواهی مطلب و مقصد از این درجه نیز أوضح و أبین باشد تأمّل و تدبّر کن در فقره[ای] (5)که إمام علیه السّلام (6)فرمود:فأحبّ اللّه أن یذکر فیها.پس معنی این فقره شریفه اینست که حق تعالی دوست می دارد به سبب شرافت و (7)قدر و علوّ منزلت و عظم درجه و احترام رسیدن یک قطره خون از (8)معصوم به آن موضع که آن موضع مسجد و معبد باشد که (9)مسلمین و مؤمنین در آنجا ذکر او را نمایند و أفضل[عبادات] (10)و أشرف قربات را،یعنی نماز را،در آنجا به عمل بیاورند.پس کدام دلالت دلیلی از أدلّه شرعیّه از این دلالت أبلغ و آکد (11)و أوثق بلکه أوضح و أبین و أصرح خواهد شد؟!زیرا که معلوم و واضح است در نزد هر عاقل و فرزانه، بلکه در نزد هر ذی شعوری که حق تعالی هیچ چیز را از أفراد پلیدی و زشتی و خباثت و نجاست از هر نوع و (12)هر صنف بوده باشد دوست نخواهد داشت.پس مطلب بحمد اللّه تبارک و تعالی کالشّمس فی رابعة (13)النّهار در حقّ خون جمیع أنبیآء و أوصیآء معصومین است (14)».

ص:437


1- (1)) -«آن»در چاپ سنگی نیست.
2- (2)) -در چاپ سنگی:منزلت.
3- (3)) -در دستنوشت:اکد.در چاپ سنگی:اکدّ.
4- (4)) -در چاپ سنگی چیزی شبیه«امبین»کتابت گردیده است البتّه فقط با یک دندانه(شاید «أبین»؟).
5- (5)) -موافق چاپ سنگی و به اقتضای سیاق افزوده شد.
6- (6)) -در چاپ سنگی به یک«ع»اکتفا شده است.
7- (7)) -«و»در سنگی نیست.
8- (8)) -«از»در سنگی نیست.
9- (9)) -«که»در سنگی نیست.
10- (10)) -از سنگی افزوده شد.
11- (11)) -در دستنوشت:اکد.در چاپ سنگی:اکدّ.
12- (12)) -در چاپ سنگی:+از.
13- (13)) -چنین است هم در دستنوشت ما و هم در چاپ سنگی(به باء).
14- (14)) -سعادات ناصریّه(چاپ سنگی)،صص 170-173.-

تمام شد عبارت آن مرحوم از کتاب سعادات النّاصریّه.

و الحال شروع می نمایم به ذکر عبارات آن مرحوم از کتاب أسرار الشّهادة و اینست عبارت آن:

«صحح ابن عمر (1)عن رجل عن الصّادق علیه السّلام و فیه:

قلت[له]:إنّی أکره أن أصلّی فی مساجدهم.قال علیه السّلام:لا و اللّه ما من مسجد إلاّ و قد بنی علی قبر نبیّ أو وصیّ نبیّ قتل فأصاب تلک البقعة قطرة من دمه،فأحبّ اللّه أن یذکر فیها،فأدّوا فیها الفرائض (2)و أکثروا فیها من النّوافل(الحدیث).

و تقریب الاستدلال بهذا الخبر ظاهر،لأنّه قد استفید منه إنّ العلّة فی فضل المساجد، أیّ مسجد کان،أی من المساجد الصّغار فی محلاّت البلاد و القری إلی المساجد العظام حتّی تنتهی إلی مسجد الحرمین و مسجد بیت المقدس و مسجد الکوفة هی ما أشیر إلیه فی الخبر من أنّ المساجد لا تبنی إلاّ علی قبر نبیّ أو وصیّ نبیّ و (3)علی ما فیه قطرة من دم نبیّ أو وصیّ نبیّ؛و بعبارة أخری:إنّ التّفاوت و الاختلاف فی المساجد-أی بحسب مراتب الفضل و درجات الشّرف-إنّما انبعث من التّفاوت و الاختلاف فیما بنی علیه المساجد،بمعنی أنّ أیّ مسجد من المساجد کان مدفن جمع من الأنبیآء و الأوصیآء و ذلک کالحرمین و مسجد بیت المقدس و مسجد الکوفة کان أشرف منزلة و أعظم درجة.

و هکذا الحال فیما یلی ذلک،بمعنی أنّ کلّ مسجد من المساجد الّتی فی سائر (4)البلاد إن کان بنی علی قبر نبیّ أو وصیّ نبیّ،کان مسجدا أعظم فی ذلک البلد الّذی هو[فیه].

و هکذا یکون مسجدا أعظم فی ذلک البلد،إن کانت الدّمآء المصبوبة (5)فیه من نبیّ أو وصیّ

ص:438


1- (1)) -کذا فی المخطوطة!! در إکسیر العبادات:«صحیح ابن أبی عمیر».
2- (2)) -الفرائض/در دستنوشت:الفرایض.
3- (3)) -چنین است در دستنوشت.
4- (4)) -سائر/در دستنوشت:سایر.
5- (5)) -المصبوبة/در دستنوشت:المصوبة.

نبیّ أکثر من الدّماء المصبوبة (1)فی سائر (2)مساجد ذلک البلد،فهذه القطرات من دمآء نبیّ أو وصیّ نبیّ قد توجد فی ذلک المکان بنقل الملائکة إیّاها من مقتل النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله أو الوصیّ علیه السّلام إلی ذلک المکان و إن کانت المسافة بینهما بعیدة،ثمّ انّ کلّ مسجد یکون فیه الدّم قلیلا یکون مسجد محلّة أو سوق أو قریة أو نحو ذلک.

و بالجملة فإنّه لا یوجد فی وجه الأرض مسجد إلاّ أنّه قد بنی علی قبر جمع من الأنبیآء،أو علی قبر جمع من الأوصیآء،أو علی قبر نبیّ واحد أو وصیّ واحد،أو علی قطرات من دم نبیّ أو وصیّ،أو علی قطرة واحدة من نبیّ أو علی قطرة واحدة من وصیّ.

فإذا علمت أنّ اختلاف المثوبات و الدّرجات فی الصّلوة فی المساجد إنّما انبعث عن عظم قدر المسجد و کثرة شرفه،و هکذا عن صغر قدر المسجد و قلّة شرفه،و أنّ الاختلاف و التّفاوت بحسب عظم القدر و کثرة الشّرف و صغر القدر و قلّة الشّرف إنّما انبعث عن الاختلاف و التّفاوت فیما أشرنا إلیه،کنت علی یقین و قطع بما أشرنا إلیه من أنّ الصّلوة عند قبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و هکذا عند قبور آله المعصومین ممّا لا حدّ و لا حصر لفضله و ثوابه.

ثمّ لا یخفی علیک أنّ هذا الخبر الشّریف یفید أمورا مهمّة و أحکاما کثیرة،فنشیر هاهنا (3)إلی بعض منها،و ذلک مثل طهارة دم نبیّ أو وصیّ نبیّ قتل و هذا یستفاد من قوله علیه السّلام:فأصاب تلک البقعة قطرة من دمه فأحبّ اللّه أن یذکر فیها.

و التّقریب ظاهر،فإنّ محبّة اللّه لتلک البقعة قد فرع علی إصابة الدّم إیّاها،فاللّه تعالی لا یحبّ الرّجس مطلقا،و یمکن التّعمیم بعد ذلک بأن یشمل«دم»دماء کلّ الأنبیآء و دماء کلّ الأوصیآء بعدم القول بالفصل،و هذا المطلب بالنّسبة إلی دمآء نبیّنا و آله المعصومین صلوات اللّه علیه و علیهم أجمعین ممّا لا إشکال فیه،فیدلّ علیه-بعد ما ذکر-قوله تعالی: إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (4).فإنّ الآیة

ص:439


1- (1)) -المصبوبة/در دستنوشت:المصوبة.
2- (2)) -سائر/در دستنوشت:سایر.
3- (3)) -هاهنا/در دستنوشت:هیهنا.
4- (4)) -سوره مبارکه احزاب،آیه 33.

کما أنّها من الأدلّة القاطعة لعصمة أهل الکساء،فکذا إنّها من الأدلّة الدّالة علی مطلبنا هذا، فهذا المطلب ممّا یستفاد من جملة کثیرة من فقرات الأدعیة و الزّیارات،بل إنّ المستفاد من جملة من فقرات جملة من الزّیارات طهارة دمآء المستشهدین بین یدی سیّد الشّهداء أیضا و لکن دمآئهم الّتی سفکت فی کربلا.

فمن أراد أن یطّلع علی البسط فی شرح هذا الخبر فعلیه المراجعة إلی کتابنا شرح المنظومة فی فقه الإمامیّة (1). (2)».

تمام شد عبارات آن مرحوم.

و در سنه 1297 رساله فارسی عمدة الفقهاء،وحید العصر،مرجع الخواص و العوام، جناب آقا شیخ زین العابدین کربلائی (3)به دست حقیر آمد (4)و اینست عبارت آن:

ص:440


1- (1)) -مراد مرحوم دربندی علی الظّاهر کتاب خزائن الأحکام است که در آن به شرح منظومه فقهی سیّد بحر العلوم رحمة اللّه علیه پرداخته و در همان زمان قدیم در تبریز و تهران به چاپ نیز رسیده است. نگر:الذّریعة،152/7؛و:مقدّمه ای بر فقه شیعه،مدرّسی،ص 309.
2- (2)) -أصل این گفتآورد را-با پاره ای دگرسانیها در ضبط-نگر در:إکسیر العبادات فی أسرار الشّهادات،تحقیق:محمّد جمعه بادی و عبّاس ملاّ عطیّه الجمریّ،380/1-382.
3- (3)) -زین العابدین کربلائی/زین العابدین بن مسلم بارفروشی مازندرانی حائری(ف:1309 ه.ق.)،فقیه نامی إمامی که نزد صاحب ضوابط(سیّد إبراهیم قزوینی)و صاحب جواهر و شیخ أعظم أنصاری و سعید العلماء مازندرانی(ملاّ محمّد سعید)شاگردی کرده و در کربلای معلّی مرجعیّت تام در تدریس و إفتاء و تقلید داشته و بسیاری از شیعیان ایران و عراق و بخارا و هند را در مسائل شرعی بدو رجوع بوده است. نگر:فوایّد رضویّه،ط.بخشایشی،ص 291(ش 378)؛و:نقباء البشر،805/2 و 806(ش 1311)؛و:تراجم الرّجال اشکوری،ط.مرعشی،227/1 و 228؛و مرآة الشّرق،760/1 و 761.
4- (4)) -گویا در اینجا،مراد،همانا کتاب مستطاب ذخیرة المعاد فی تکالیف العباد(سنج:الذّریعة إلی تصانیف الشّیعة،20/10)باشد که در قالب پرسش و پاسخ تدوین گردیده است.-

ص:441

«و أمّا خون و فضلات أئمّه روحی لهم الفداء،پس نجس به معنی خبیث نیست،بلکه تبرّک به آنها باید نمود و لکن باید شست از جهت پیروی ایشان و امتثال فرمایش ایشان مثل این که بدن پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و إمام را باید غسل داد بعد از ممات از جهت فرمایش ایشان با اینکه (1)بدن ایشان أطهر أبدان می باشد حتّی آنکه بعد از فوت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله ندائی ظاهر شد که بدن پیغمبر را غسل ندهید که حاجت به غسل ندارد.حضرت أمیر علیه السّلام نشسته بود.بعد ازین نداء فرمود که:ای شیطان!دور شو که خود آن حضرت وصیّت فرموده که او را غسل دهم.پس لازم است شستن به جهت این که خود ایشان می شستند و أمر به شستن می نمودند و أبدا إظهار به این که حاجت به شستن نیست نکرده اند حتّی این که از أبی بصیر که بی چشم بود منقول است که روزی داخل شدم بر مولای خود إمام محمّد باقر علیه السّلام و آن بزرگوار مشغول نماز بوده؛پس عصاکش من به من گفت که در جامه حضرت خون می باشد.پس چون آن بزرگوار از نماز فارغ شد عرض کردم که عصاکش من به من گفت که جامه شما خون آلوده است.حضرت در جواب نفرمودند که خون ما أهل بیت پاک است و حاجت به شستن ندارد با این که مانعی به حسب ظاهر نبوده،بلکه عذر گفت که:من دمل زیاد دارم و نمی شویم جامه را تا این که خوب شود». (2)

پس عاقل لبیب و صاحب ذوق سلیم و دوست حقیقی ایشان بعد از مطالعه این

ص:442


1- (1)) -با اینکه/در دستنوشت:باینکه.
2- (2)) -از«و در سنه 1297 رساله فارسی...»تا اینجا به خطّ مؤلّف در هوامش إلحاق گردیده و با رادّه تفهیم کرده است که جای آن همین جاست که ما آوردیم.

کتاب شبهه از برای او باقی نخواهد ماند که دماء آن أنوار مقدّسه إلهیّه»محمّد و آل محمّد صلوات اللّه علیهم أجمعین»،أطهر و أطیب أشیاء است.

هذا اعتقادی،فمن شآء فلیؤمن و من شآء فلیکفر؛و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطّاهرین،و لعنة اللّه علی أعدائهم و منکری فضائلهم إلی یوم الدّین.

تمّت الرّسالة الشّریفة الموسومة ب:[ال]رسالة الطّاهریّة علی ید أحقر المحبّین و المخلصین سیّد محمود بن محمّد مهدی غفر اللّه لهما فی سنة 1288.

[دستخط مؤلّف بر نسخه:]حقیر مؤلّف خود مقابله نمودم این نسخه را با نسخه أصل خود؛مطابق بود.

[سجع مهر مؤلّف:]«اگرچه مجرمم عبد الرّحیم»

ص:443

ص:444

کتابنامه پژوهش

(1)

*أحادیث أمّ المؤمنین عائشه،السّیّد مرتضی العسکریّ،ج 2،ط:1،بیروت:

المجمع العلمیّ الإسلامیّ،1418 ه.ق.

*إحقاق الحق(در ردّ اتّهام و رفع إبهام)،میرزا موسی حائری اسکوئی(1279 -1364 ه.ق.)،ترجمه محمّد عیدی خسروشاهی،ج 1،تهران:انتشارات روشن ضمیر،1385 ه.ش.

*استفتائات،آیة اللّه عبد اللّه جوادی آملی،چ:2،قم:مرکز نشر إسراء،تابستان 1387 ه.ش.

*أسد الغابة فی معرفة الصّحابة،ابن الأثیر(عزّ الدّین أبو الحسن علی بن أبی الکرم محمّد بن محمّد بن عبد الکریم بن عبد الواحد الشّیبانی)،5 ج،بیروت:دار الکتاب العربی.

*اعتقادات شیخ بهائی(متن عربی رسالة الاعتقادات شیخ بهاء الدّین محمّد عاملی،به همراه سه ترجمه و شرح فارسی آن)،به کوشش و پژوهش جویا جهانبخش،چ:1،تهران:انتشارات أساطیر،1387 ه.ش.

*أعیان الشّیعة،السّیّد محسن الأمین،حقّقه و أخرجه:حسن الأمین،بیروت:

دار التّعارف للمطبوعات،1403 ه.ق.

*إکسیر العبادات فی أسرار الشّهادات،الشّیخ آغا بن عابد الشّیروانیّ الحائریّ

ص:445


1- (1)) -ناگفته نماند که دسترس ما به بعض این منابع به واسطه لوحهای فشرده رایانگی بوده است.

المعروف ب:الفاضل الدّربندیّ(ف:1285 ه.ق.)،تحقیق:محمّد جمعه بادی(و)عبّاس ملاّ عطیّه الجمری،ط:1،3 ج،قم:دار ذوی القربی،1420 ه.ق.

*الآحاد و المثانی،ابن أبی عاصم(206-287 ه.ق.)،تحقیق الدّکتور باسم فیصل أحمد الجوابرة،ط:1،الرّیاض:دار الدّرایة،1411 ه.ق.

*الأربعین الحسینیّة،آیة اللّه حاج میرزا محمّد إشراقی(معروف به:أرباب/ 1273-1341 ه.ق.)،چ:2،تهران و قم:انتشارات أسوه،1379 ه.ش.

*الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد،الشّیخ المفید(أبو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن النّعمان العکبریّ البغدادیّ336/-413 ه.ق.)،تحقیق:مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التّراث،2 ج،ط:2،بیروت:دار المفید،1414 ه.ق.

*الإصابة فی تمییز الصّحابة،أحمد بن علیّ بن حجر العسقلانیّ(ف:852 ه.ق.)، دراسة و تحقیق و تعلیق:عادل أحمد عبد الموجود(و)علی محمّد معوض،8 ج،ط:1، بیروت:دار الکتب العلمیّة،1415 ه.ق.

*الأعلام،خیر الدّین الزّرکلی،ط:5،بیروت:دار العلم للملایین،1980 م.

*الإنصاف فیما تضمّنه الکشّاف من الاعتزال،ناصر الدّین أحمد بن محمّد بن المنیر الاسکندریّ المالکیّ؛مطبوع در ذیل الکشّاف-الکشّاف زمخشری.

*الأنوار الإلهیّة فی المسائل العقائدیّة،آیة اللّه المیرزا جواد التّبریزیّ،ط:4،قم:

دار الصّدّیقة الشّهیدة سلام اللّه علیها،1425 ه.ق.1383/ ه.ش.

*البدایة و النّهایة،أبو الفداء إسماعیل بن کثیر الدّمشقی(ف:774 ه.ق.)،حقّقه و دقّق أصوله و علّق حواشیه:علی شیری،ط:1،بیروت:دار إحیاء التّراث العربیّ، 1408 ه.ق.

*التّبیان فی تفسیر القرآن،شیخ الطّائفة أبو جعفر محمّد بن الحسن الطّوسیّ(385- 460 ه.ق.)،تحقیق و تصحیح:أحمد حبیب قصیر العاملیّ،10 ج،ط:1(در ایران)، قم:مکتب الإعلام الإسلامیّ،1409 ه.ق.

*التّفسیر المنسوب إلی الإمام أبی محمّد الحسن بن علیّ العسکریّ علیهم السّلام،

ص:446

تحقیق و نشر:مدرسة الإمام المهدی عجّل اللّه فرجه الشّریف(برعایة:السّیّد محمّد باقر الموحّد الأبطحیّ)،ط:1،قم:1409 ه.ق.

*التّلخیص الحبیر فی تخریج الرّافعیّ الکبیر،أبو الفضل أحمد بن علیّ بن حجر العسقلانیّ(ف:852 ه.ق.)،12 ج،دار الفکر.

*الحاشیة علی إلهیّات الشّرح الجدید للتّجرید،المولی أحمد الأردبیلیّ(ف:993 ه.ق.)،تحقیق:أحمد العابدیّ،ط:2،قم:مرکز انتشارات دفتر تبلیغات إسلامی حوزه علمیّه قم،1419 ه.ق.1377/ ه.ش.

*الحبل المتین،الشّیخ بهاء الدّین محمّد بن الحسین بن عبد الصّمد الحارثیّ العاملیّ (ف:1030 ه.ق.)،قم:انتشارات بصیرتی(افست از روی چاپ سنگی).

*الحدائق النّاضرة فی أحکام العترة الطّاهرة،یوسف البحرانیّ(ف:1186 ه.ق.)، حقّقه و علّق علیه و أشرف علی طبعه:محمّد تقی الایروانیّ،ج 5،قم:مؤسّسة النّشر الإسلامیّ.

*الخرائج و الجرائح،قطب الدّین الرّاوندیّ(ف:573 ه.ق.)،3 ج،تحقیق و نشر:

مؤسّسة الإمام المهدی علیه السّلام،قم:1409 ه.ق.

*الخصائص الکبری-کفایة الطّالب اللّبیب...

*الخلاف،شیخ الطّائفة أبو جعفر محمّد بن الحسن الطّوسیّ(385-460 ه.ق.)، تحقیق:جماعة من المحقّقین،ج 1 و 4،ط:1،قم:مؤسّسة النّشر الإسلامیّ،1407 و 1414 ه.ق.

*الدّرجات الرّفیعة فی طبقات الشّیعة،صدر الدّین السّیّد علی خان المدنی الشّیرازیّ الحسینیّ(ف:1120 ه.ق.)،قدّم له:السّیّد محمّد صادق بحر العلوم،ط:2،قم:

مکتبة بصیرتی،1397 ه.ق.

*الدّرّة النّجفیّة،آیة اللّه السّید مهدی بحر العلوم(ف:1212 ه.ق.)،:محمّد هادی الأمینیّ،[قم:]مکتبة المفید،1405 ه.ق.

*الدّیباج علی صحیح مسلم بن الحجّاج،جلال الدّین عبد الرّحمن بن أبی بکر

ص:447

السّیوطی،حقّقه و علّق علیه:أبو إسحاق الحوینی الأثری،ج 4،ط:1،دار ابن عفّان، 1416 ه.ق.

*الذّریعة إلی تصانیف الشّیعة،الشّیخ آقا بزرگ الطّهرانیّ،25 ج،بیروت:

دار الأضواء.

*الذّریعة إلی تصانیف الشّیعة،الشّیخ آقا بزرگ الطّهرانیّ،ج 26(مستدرکات المؤلّف)،إعداد و تنسیق و فهرسة:السّیّد أحمد الحسینیّ[الاشکوریّ]،ط:2،بیروت:

دار الأضواء،1406 ه.ق.

*السّرائر-کتاب السّرائر...

*السّنن الکبری،أبو بکر أحمد بن الحسین بن علیّ البیهقی(ف:458 ه.ق.)،10 ج، بیروت:دار الفکر.

*السّیرة الحلبیّة،الحلبی،3 ج،بیروت:دار المعرفة.

*الشّهب الثّواقب لرجم شیاطین النّواصب،محمّد بن عبد علی آل عبد الجبّار القطیفی،تحقیق:حلمی السّنان،ط:1،قم:الهادی،1418 ه.ق.1376/ ه.ش.

*الشّیخ أحمد الأحسائیّ:مجدّد الحکمة الإسلامیّة،عبد الرّسول زین الدّین،5 ج،ط:1،النّجف:طریق المعرفة(و)بیروت:مؤسّسة التّاریخ العربیّ،1428 ه.ق.

*الصّحاح(تاج اللّغة و صحاح العربیّة)،إسماعیل بن حماد الجوهریّ،تحقیق:

أحمد عبد الغفور عطّار،ط:4،بیروت:دار العلم للملایین،1407 ه.ق.

*العقائد الإسلامیّة(عرض مقارن لأهمّ موضوعاتها من مصادر السّنّة و الشّیعة)،قام بإعداده:مرکز المصطفی للدّراسات الإسلامیّة،ط:1،قم:مرکز المصطفی للدّراسات الإسلامیّة،1419 ه.ق.

*الغدیر،علاّمه شیخ عبد الحسین أمینی نجفی،ترجمه أکبر ثبوت،ج 13،چ:4، تهران:بنیاد بعثت،1369 ه.ش.

*الغدیر فی الکتاب و السّنّة و الأدب،عبد الحسین أحمد الأمینیّ النّجفیّ،بیروت:

دار الکتاب العربیّ،1387 ه.ق.

ص:448

*الفصول المهمّة فی أصول الأئمّة،محمّد بن الحسن الحرّ العاملیّ،تحقیق:

محمّد بن محمّد الحسین القائینی،3 ج،ط:1،قم:مؤسّسه معارف إسلامی إمام رضا علیه السّلام،1418 ه.ق.1376/ ه.ش.

*الفصول المهمّة فی معرفة الأئمّة[علیه السّلام]،علیّ بن محمّد بن أحمد المالکیّ المکّی (ف:855 ه.ق.)،حقّقه و وثّق أصوله و علّق علیه:سامی الغریری،2 ج،ط:1،قم:

دار الحدیث،1379 ه.ش.1422/ ه.ق.

*الفتنة و وقعة الجمل،روایة سیف بن عمر الضبی الأسدی،جمع و تصنیف:أحمد راتب عرموش،ط:7،بیروت:دار النّفائس،1413 ه.ق.

*الفوائد المدنیّة،المولی محمّد أمین الاسترآبادی(ف:1033 ه.ق.)-و بذیله:

الشّواهد المکّیّة،السّیّد نور الدّین الموسویّ العاملیّ(ف:1062 ه.ق.)،تحقیق:رحمة اللّه الرّحمتیّ الأراکی،ط:1،قم:مؤسّسة النّشر الإسلامیّ،1424 ه.ق.

*الکافی،أبو جعفر محمّد بن یعقوب بن إسحاق الکلینیّ الرّازیّ(ف:329 ه.ق.)، صحّحه و قابله و علّق علیه:علی أکبر الغفّاریّ،ط:3،طهران:دار الکتب الإسلامیّة، 1367 ه.ش.

*الکامل فی التّاریخ،ابن الأثیر(عزّ الدّین أبو الحسن علیّ بن أبی الکرم محمّد بن محمّد بن عبد الکریم بن عبد الواحد الشّیبانیّ)،بیروت:دار صادر،1385 ه.ق.

*الکشّاف عن حقائق التّنزیل و عیون الأقاویل فی وجوه التّأویل،أبو القاسم جار اللّه محمود بن عمر الزّمخشریّ الخوارزمیّ(467-538 ه.ق.)،شرکة مکتبة و مطبعة مصطفی البابی الحلبیّ و أولاده بمصر،1385 ه.ق.

*اللّمعة البیضاء فی شرح خطبة الزّهراء علیها السّلام،المولی محمّد علیّ بن أحمد القراچه داغی التّبریزیّ الأنصاریّ(ف:1310 ه.ق.)،تحقیق:السّیّد هاشم المیلانیّ،ط:1،قم:

دفتر نشر الهادی،1418 ه.ق.

*المجموع(شرح المهذّب)،أبو زکریّا محیی الدّین بن شرف النّووی(ف:676 ه.ق.)،20 ج،دار الفکر.

ص:449

*المراجعات،عبد الحسین شرف الدّین الموسویّ،تحقیق و تعلیق:حسین الرّاضی،ط:2،بیروت،1402 ه.ق.

*المسائل السّرویّة،الشّیخ المفید(أبو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن نعمان العکبریّ البغدادیّ)،تحقیق:صائب عبد الحمید،ط:2،بیروت:دار المفید،1414 ه.ق.

*المستدرک علی الصّحیحین،أبو عبد اللّه الحاکم النّیسابوریّ؛و بذیله:التّلخیص، الذّهبیّ،باهتمام:یوسف عبد الرّحمن المرعشلی،4 ج،بیروت:دار المعرفة.

*المعارف،ابن قتیبة،تحقیق:ثروت عکاشة،القاهرة:دار المعارف.

*المعجم الکبیر،أبو القاسم سلیمان بن أحمد الطّبرانیّ(260-360 ه.ق.)،حقّقه و خرّج أحادیثه:حمدی عبد المجید السّلفیّ،25 ج،القاهرة:مکتبة ابن تیمیّة.

*المعجم فی معاییر أشعار العجم،شمس الدّین محمّد بن قیس الرّازی،به تصحیح محمّد بن عبد الوهّاب قزوینی،با تصحیح مجدّد سیّد محمّد تقی مدرّس رضوی،تهران و تبریز،کتابفروشی تهران،بی تا.

*المقنع،الشّیخ الصّدوق(أبو جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه القمی/ف:

381 ه.ق.)،تحقیق:لجنة التّحقیق التّابعة لمؤسّسة الإمام الهادی علیه السّلام،قم:مؤسّسة الإمام الهادی علیه السّلام،1415 ه.ق.

*المنتخب فی جمع المراثی و الخطب المشتهر ب:الفخری،فخر الدّین الطّریحیّ النّجفیّ(ف:1085 ه.ق.)،قم:کتابخانه ارومیّه(افست از روی چاپ قدیم)،بی تا.

*المنتخب من کتاب ذیل المذیل من تاریخ الصّحابة و التّابعین،أبو جعفر محمّد بن جریر الطّبریّ،بیروت:مؤسّسة الأعلمیّ للمطبوعات،1358 ه.ق.

*الموطّأ،مالک بن أنس،صحّحه و...:محمّد فؤاد عبد الباقی،بیروت:دار إحیاء التّراث العربیّ،1406 ه.ق.

*النّهریّة،المیرزا محمّد باقر الخوانساریّ الاصفهانیّ(ف:1313 ه.ق.)-ویلیها رسالة الضروریّات المسمّاة تلویح النوریّات من الکلام فی تنقیح الضروریّات من

ص:450

الإسلام و...-،باهتمام المیر سیّد أحمد الرّوضاتی،اصفهان،1337 ه.ش.1377/ ه.ق.

*أمالی السّیّد المرتضی،الشّریف أبو القاسم علیّ بن الطّاهر أبی أحمد الحسین(ف:

436 ه.ق.)،صحّحه و ضبط ألفاظه و علّق حواشیه:السّیّد محمّد بدر الدّین النّعسانیّ الحلبیّ و...،4 ج،(در 2 مجلّد)،قم:منشورات مکتبة آیة اللّه العظمی المرعشیّ النّجفیّ، 1403 ه.ق.

*أنوار الولایة،ملاّ زین العابدین الگلپایگانی(1218-1289 ه.ق.)،[قم]،بی نا، 1409 ه.ق.

*بدایة المجتهد و نهایة المقتصد،أبو الولید محمّد بن أحمد بن محمّد بن أحمد بن رشد القرطبی الأندلسی الشّهیر ب:ابن رشد الحفید(ف:595 ه.ق.)،تصحیح:خالد العطّار،2 ج،بیروت:دار الفکر،1415 ه.ق.

*تاریخ الإسلام،الذّهبیّ،تحقیق:عمر عبد السّلام تدمری،ط:1،بیروت:

دار الکتاب العربیّ،1407 ه.ق.

*تاریخ الأمم و الملوک،أبو جعفر محمّد بن جریر الطّبریّ،بیروت:مؤسّسة الأعلمیّ.

*تاریخ مدینة دمشق و ذکر فضلها و تسمیة من حلّها من الأماثل أو اجتاز بنواحیها من واردیها و أهلها،الحافظ أبو القاسم علیّ بن الحسن بن هبة اللّه بن عبد اللّه الشّافعیّ المعروف ب:ابن عساکر(499-571 ه.ق.)،دراسة و تحقیق:علی شیری ط:

1،بیروت:دار الفکر،1419 ه.ق.

*تحفة الأحوذی بشرح جامع التّرمذیّ،أبو العلا محمّد عبد الرّحمن بن عبد الرّحیم المبارکفوریّ(1283-1353 ه.ق.)،ج 1،ط:1،بیروت:دار الکتب العلمیّة،1410 ه.ق.

*تحفة العالم فی شرح خطبة المعالم،السّیّد جعفر بحر العلوم(1281-1377 ه.ق.)،2 ج(در یک مجلّد)ط:2،طهران:مکتبة الصّادق،1401 ه.ق.1360/ ه.ش.

ص:451

*تحفة العالم و ذیل التّحفة،میر عبد اللّطیف خان شوشتری(1172-1220 ه.ق.)،به اهتمام صمد موحّد،چ:1،تهران:کتابخانه طهوری،1363 ه.ش.

*تذکرة الفقهاء،العلاّمة الحلّی(الحسن بن یوسف بن المطهّر)،تحقیق و نشر:

مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التّراث،ج 1-9،ط:1،قم:1414-1419 ه.ق.

*تراجم الرّجال(مجموعة تراجم أعلام أکثرهم مغمورون تنشر موادّها التّاریخیّة لأوّل مرّة)،السّیّد أحمد الحسینیّ[الاشکوریّ]،2 ج،قم:مکتبة آیة اللّه العظمی المرعشیّ النّجفیّ،1414 ه.ق.

*ترجمة الإمام الحسین علیه السّلام من کتاب بغیة الطّلب فی تأریخ حلب،کمال الدّین عمر بن أحمد بن أحمد بن أبی جرادة الحلبیّ المشهور ب:ابن العدیم،تصحیح:السّیّد عبد العزیز الطّباطبائیّ،تحقیق:محمّد الطّباطبائیّ،ط:1،قم:دلیل ما،1423 ه.ق./ 1381 ه.ش.

*ترجمه الغدیر-الغدیر

*تصحیح اعتقادات الإمامیّة،الشّیخ المفید(أبو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن النّعمان العکبریّ البغدادیّ336/-413 ه.ق.)،تحقیق:حسین درگاهی،ط:2،بیروت:

دار المفید،1414 ه.ق.

*تعطیر الأنام فی تعبیر المنام،عبد الغنی النّابلسیّ(1050-1143 ه.ق.)- و بهامشه:منتخب الکلام فی تفسیر الأحلام و الإشارات فی علم العبارات-،شرکة مکتبة و مطبعة مصطفی البابی الحلبی و أولاده بمصر،1359 ه.ق.

*تفسیر جوامع الجامع،أبو علی الفضل بن الحسن الطّبرسیّ،تحقیق و نشر:

مؤسّسة النّشر الإسلامیّ،ج 1 و 2،ط:1،قم:1418-1420 ه.ق.

*تفسیر شریف لاهیجی،بهاء الدّین محمّد بن شیخعلی الشّریف اللاّهیجی،با مقدّمه و تصحیح میر جلال الدّین حسینی ارموی(محدّث)،ج 2،تهران:علی أکبر علمی،1363 ه.ش.

ص:452

*تفسیر غریب القرآن الکریم،فخر الدّین الطّریحیّ(ف:1085 ه.ق.)،عنی بتحقیقه و التّعلیق علیه و نشره:محمّد کاظم الطّریحیّ،قم:انتشارات زاهدی.

*تفسیر من وحی القرآن،السّیّد محمّد حسین فضل اللّه،ط:2،بیروت:دار الملاک، 1419 ه.ق.

*تنزیه الأنبیاء،أبو القاسم علیّ بن الحسین الموسویّ المعروف ب:الشّریف المرتضی (ف:436 ه.ق.)،ط:2،بیروت:دار الأضواء،1409 ه.ق.

*تهذیب الأحکام،شیخ الطّائفة أبو جعفر محمّد بن الحسن الطّوسیّ(ف:460 ه.ق.)،حقّقه و علّق علیه:السّیّد حسن الموسویّ الخرسان،ط:4،طهران:دار الکتب الإسلامیّة،1365 ه.ش.

*جامع المدارک فی شرح المختصر النّافع،السّیّد أحمد الخوانساریّ،علّق علیه:

علی أکبر الغفّاریّ،ط:2،طهران:مکتبد الصّدوق،1355 ه.ش.

*جشن نامه استاد دکتر محمّد علی موحّد،زیر نظر حسن حبیبی،چ:1،تهران:

فرهنگستان زبان و أدب فارسی،1386 ه.ش.

*چشم اندازی به تحریفات عاشورا(لؤلؤ و مرجان)،میرزا حسین نوری، تحقیق و تعلیق:مصطفی درایتی،چ:1،قم:انتشارات استاد أحمد مطهّری،1379 ه.ش.1420/ ه.ق.

*جوامع الجامع-تفسیر جوامع الجامع

*جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام،محمّد حسن النّجفیّ(ف:1266 ه.ق.)، حقّقه و علّق علیه:عبّاس القوچانیّ،ط:2،طهران:دار الکتب الإسلامیّة،1365 ه.ش.

*حلیة الأبرار،السّیّد هاشم البحرانیّ(ف:1107 ه.ق.)،تحقیق:غلام رضا مولانا البروجردی،ط:1،قم:مؤسّسة المعارف الإسلامیّة،1411 ه.ق.

*حوار مع فضل اللّه حول الزّهراء علیها السّلام،السّیّد هاشم الهاشمیّ،ط:2،دار الهدی للطّباعة و النّشر،1422 ه.ق.

ص:453

*خصائص فاطمیّه-فاطمه زهرا علیها السّلام اینگونه بود

*در محضر حضرت آیة اللّه العظمی بهجت،محمّد حسین رخشاد،ج 1،چ:3، قم:مؤسّسه فرهنگی سماء،1382 ه.ش.

*ذخیرة المعاد،المحقّق السّبزواریّ،قم:مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التّراث (افست چاپ سنگی).

*ذخیرة المعاد،شیخ زین العابدین حائری مازندرانی،چاپ سنگی،با نظارت:

سیّد نواب جان صاحب ذاکر عظیم آبادی،به اهتمام:سیّد عابد علی،لکهنو:مطبع اثنا عشری،1298 ه.ق.

*ذکری الشّیعة فی أحکام الشّریعة،الشّهید الأوّل(محمّد بن جمال الدّین مکّی العاملی الجزینی734/-786 ه.ق.)،ج 4،تحقیق و نشر:مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التّراث،ط:1،قم:1419 ه.ق.

*رجال الخاقانیّ،الشّیخ علیّ الخاقانیّ(ف:1334 ه.ق.)،تحقیق:السّیّد محمّد صادق بحر العلوم،عنی بنشره و التّقدیم له:حسین الشّیخ حسن الخاقانیّ،ط:2، قم:مکتب الإعلام الإسلامیّ،1404 ه.ق.

*رسائل الشّریف المرتضی،تقدیم و إشراف:السّیّد أحمد الحسینیّ [الاشکوریّ]،

إعداد:السّیّد مهدی الرّجائی،ج 1 و 2،ط:1،قم:دار القرآن الکریم،1405 ه.ق.

*روان جاوید در تفسیر قرآن مجید،آیة اللّه حاج میرزا محمّد ثقفی تهرانی،5 ج، چ:2،تهران:انتشارات برهان،بی تا.

*روایات سهو النّبیّ الأکرم صلّی اللّه علیه و آله و نظریّة الإسهاء الإلهیّ عند الشّیخ الصّدوق، قصر التّمیمیّ،ط:1،قم:المرکز العالمیّ للدّراسات الإسلامیّة،1428 ه.ق.1386/ ه.ش.

*روض الجنان فی شرح إرشاد الأذهان،الشّهید الثّانی(زین الدّین الجبعیّ العاملیّ الشّامی)،قم:مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التّراث(افست چاپ سنگی)،بی تا.

ص:454

*روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن،حسین بن علیّ بن محمّد بن أحمد الخزاعیّ النّیسابوریّ مشهور به:أبو الفتوح رازی،به کوشش و تصحیح دکتر محمّد جعفر یاحقّی-و-دکتر محمّد مهدی ناصح،چ:2،مشهد:بنیاد پژوهشهای إسلامی آستان قدس رضوی علیه السّلام،1378 ه.ش.

*روضات الجنّات فی أحوال العلماء و السّادات،المیرزا محمّد باقر الموسویّ الخوانساریّ،ج 2،طهران(و)قم:مکتبة إسماعیلیان،بی تا.

*روضة الفریقین،أبو الرّجاء المؤمّل بن مسرور بن أبی سهل بن مأمون الشّاشیّ العمرکی(؟شاید:الخمرکی)ثمّ المروزیّ(ف:516 یا 517 ه.ق.)،به تصحیح و تحشیه عبد الحیّ حبیبی،چ:1،تهران:انتشارات دانشگاه تهران،1359 ه.ش.

[در نقد نظر طابع روضة الفریقین که آن را«أمالی»ی أبو الرّجا-و نه تصنیف او- برگرفته است،نگر:عدّة العقل و عمدة المعقول فی إیضاح مبانی الأصول-همراه با دیگر مقالات فلسفی و کلامی-،فضل بن أحمد بن خلف بخاری،به اهتمام نجیب مایل هروی،مشهد:بنیاد پژوهشهای إسلامی آستان قدس رضوی علیه السّلام،1371 ه.ش.، ص بیست و پنج.].

*روضة المتّقین فی شرح[کتاب]من لا یحضره الفقیه،المولی محمّد تقی المجلسیّ(1003-1070 ه.ق.)،ج 6،نمّقه و علّق علیه و أشرف علی طبعه:السّیّد حسین الموسویّ الکرمانیّ و الشّیخ علی پناه الاشتهاردیّ،قم:بنیاد فرهنگ إسلامی حاج محمّد حسین کوشانپور،بی تا.

*رویدادهای تاریخ إسلام،دکتر عبد السّلام ترمانینی،ترجمه جمعی از پژوهشگران،نظارت و إشراف:سیّد علیرضا واسعی،چ:1،ج 1،قم:پژوهشگاه علوم و فرهنگ إسلامی،1385 ه.ش.

*ریاض المسائل فی بیان أحکام الشّرع بالدّلائل،السّیّد علی الطّباطبائیّ(ف:

1231 ه.ق.)،تحقیق و نشر:مؤسّسة النّشر الإسلامیّ،ج 2،ط:1،قم:1412 ه.ق.

ص:455

*زبان حال(در عرفان و أدبیّات پارسی)،نصر اللّه پورجوادی،چ:1،تهران:

انتشارات هرمس،1385 ه.ش.

*زبدة البیان فی أحکام القرآن،المقدّس الأردبیلی(أحمد بن محمّد/ف:993 ه.ق.)،حقّقه و علّق علیه:محمّد الباقر البهبودیّ،طهران:المکتبة المرتضویّة لإحیاء الآثار الجعفریّة.

*سبل الهدی و الرّشاد فی سیرة خیر العباد،محمّد بن یوسف الصّالحی الشّامی (ف:942 ه.ق.)،تحقیق و تعلیق:عادل أحمد عبد الموجود(و)علی محمّد معوض،ط:

1،بیروت:دار الکتب العلمیّة،1414 ه.ق.

*سعادات ناصری،آقا بن عابین[کذا]بن رمضان بن الزّاهد الشّیروانیّ الدّربندیّ، چاپ سنگی(با تاریخ اختتام کتابت 1298 ه.ق.)به اهتمام مشهدی حسن بن محمّد خوانساری در چاپخانه کربلائی محمّد حسین.

*سعادات ناصریّه-سعادات ناصری.

*سنن الدّارقطنی،علیّ بن عمر الدّارقطنی(ف:385 ه.ق.)،علّق علیه و خرّج أحادیثه:مجدی بن منصور بن سیّد الشّوری،ط:1،بیروت:دار الکتب العلمیّة، 1417 ه.ق.

*سیر أعلام النّبلاء،شمس الدّین محمّد بن أحمد بن عثمان الذّهبی(ف:748 ه.ق.)،أشرف علی تحقیق الکتاب و خرّج أحادیثه:شعیب الارنؤوط،تحقیق:محمّد نعیم العرقسوسی(و)مأمون صاغرجی،ج 3،ط:9،بیروت:مؤسّسة الرّسالة، 1413 ه.ق.

*سیرة النّبیّ صلّی اللّه علیه[و آله]و سلّم،ألّفها:أبو عبد اللّه محمّد بن إسحاق بن یسار المطلبی(ف:151 ه.ق.)،هذّبها:أبو محمّد عبد الملک بن هشام بن أیّوب الحمیریّ(ف:

218 ه.ق.)،حقّق أصلها و ضبط غرائبها و علّق علیها:محمّد محیی الدّین عبد الحمید، ج 3،القاهرة:مکتبة محمّد علی صبیح و أولاده،1383 ه.ق.

ص:456

*شجرة طوبی،محمّد مهدی الحائریّ،ط:5،النّجف الأشرف،المکتبة الحیدریّة، 1385 ه.ق.

*شرح أصول الکافی،المولی محمّد صالح المازندرانیّ(ف:1081 ه.ق.)،مع تعالیق المیرزا أبو الحسن الشّعرانیّ،ضبط و تصحیح:السّیّد علی عاشور،ط:1،بیروت:

دار إحیاء التّراث العربیّ،1421 ه.ق.

*شرح الأخبار فی فضائل الأئمّة الأطهار[علیهم السّلام]،القاضی أبو حنیفة النّعمان بن محمّد التّمیمیّ المغربیّ(ف:363 ه.ق.)،تحقیق:السّیّد محمّد الحسینیّ الجلالیّ،3 ج، ط:2،قم:مؤسّسة النّشر الإسلامیّ،1414 ه.ق.

*شرح نهج البلاغة،ابن أبی الحدید،بتحقیق:محمّد أبو الفضل إبراهیم،ط:2،دار إحیاء الکتب العربیّة،1387 ه.ش.

*صراط الحقّ(فی المعارف الإسلامیّة و الأصول الاعتقادیّة)،محمّد آصف المحسنیّ،3 ج،ط:1،قم:ذوی القربی،1428 ه.ق.

*طاقدیس-کتاب طاقدیس و مثنوی طاقدیس.

*طبّ الأئمّة،ابنا بسطام النیسابوریّان،شرح و تعلیق:محسن عقیل،ط:1،قم:

طلیعة النّور،1427 ه.ق.

*طبّ الأئمّة علیهم السّلام،بروایة أبی عتاب عبد اللّه بن سابور الزّیات و الحسین ابنی بسطام النّیسابوریّین،وضع المقدّمة:السّیّد محمّد مهدی السّیّد حسن الخرسان،ط:2،قم:

انتشارات الشّریف الرّضی،1411 ه.ق.1370/ ه.ش.

*طبقات أعلام الشّیعة(نقباء البشر فی القرن الرّابع عشر/المجلّد الخامس)، الشّیخ آقا بزرگ الطّهرانیّ(1293-1389 ه.ق.)،رتّبه و حقّقه:الدّکتور السّیّد محمّد الطّباطبائیّ البهبهانیّ(منصور)،ط:1،طهران:مکتبة و متحف و مرکز وثائق مجلس الشّوری الإسلامیّ(و)مشهد:مجمع البحوث الإسلامیّة،1430 ه.ق.1388/ ه.ش.

*عالم ذر،محمّد علی سلیمانی،چ:1،بی جا،مؤسّسه اندیشه و فرهنگ دینی، 1384 ه.ش.

ص:457

*عجائب الاثار،الجبرتی(ف:1237 ه.ق.)،بیروت:دار الجیل.

*علوم حدیث(فصلنامه علمی-پژوهشی)،س 14،ش 2(پیاپی:52)، تابستان 1388 ه.ش.

*علی نامه(منظومه ای کهن سروده به سال 482 ه.ق.)سراینده ای متخلّص به ربیع (420 ه.ق.؟)،نسخه برگردان به قطع أصل نسخه خطّی کتابخانه موزه قونیه،با مقدّمه محمّد رضا شفیعی کدکنی-و-محمود امید سالار،چ:1،تهران:مرکز پژوهشی میراث مکتوب(با همکاری:کتابخانه،موزه و مرکز أسناد مجلس شورای إسلامی،کتابخانه تخصّصی تاریخ إسلام و ایران؛مؤسّسه مطالعات إسماعیلیّه)،1388 ه.ش.

*عمدة القاری،العینی،25 ج،بیروت:دار إحیاء التّراث العربیّ.

*عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال،الشّیخ عبد اللّه البحرانیّ الاصفهانیّ،ج 17(قسم الإمام الحسین علیه السّلام)،تحقیق و نشر:مدرسة الإمام المهدی علیه السّلام(بإشراف:السّیّد محمّد باقر الموحّد الأبطحیّ الاصفهانیّ)،ط:1،قم:

1407 ه.ق.1365/ ه.ش.

*عوالی اللّآلی العزیزیّة فی الأحادیث الدّینیّة،محمّد بن علیّ بن إبراهیم الأحسائی المعروف ب:ابن أبی جمهور،تحقیق:مجتبی العراقی،4 ج،ط:1،قم:

1404 ه.ق.

*فاطمة بنت الحسین علیه السّلام،الدّکتور محمّد هادی الأمینیّ،ط:1،اصفهان:مکتبة الزّهراء علیها السّلام العامّة،1403 ه.ق.1362/ ه.ش.

*فاطمه زهرا علیها السّلام اینگونه بود(خصائص فاطمیّه)،شیخ محمّد باقر کجوری مازندرانی(1255-1313 ه.ق.)،تحقیق:صادق حسن زاده،چ:1،قم:انتشارات آل علی علیه السّلام،1384 ه.ش.

*فتح العزیز،أبو القاسم عبد الکریم بن محمّد الرّافعی،(ف:623 ه.ق.)،12 ج، دار الفکر.

ص:458

*فتوح البلدان،البلاذریّ(أحمد بن یحیی بن جابر)،نشره و وضع ملاحقه و فهارسه:الدّکتور صلاح الدّین المنجّد،القاهرة:مکتبة النّهضة المصریّة،1956 م.

*فرائد السّمطین فی فضائل المرتضی و البتول و السّبطین و الأئمّة من ذرّیّتهم علیهم السّلام،إبراهیم بن محمّد بن المؤیّد بن عبد اللّه بن علیّ بن محمّد الجوینیّ الخراسانیّ(644-730 ه.ق.)،حقّقه و علّق علیه و تصدّی لنشره:محمّد باقر المحمودیّ،2 ج،ط:1،بیروت:مؤسّسة المحمودیّ،1398-1400 ه.ق.

*فواید رضویّه،حاج شیخ عبّاس قمی،به کوشش عبد الرّحیم عقیقی بخشایشی، چ:1،قم:دفتر نشر نوید إسلام،1385 ه.ش.

*فیض القدیر(شرح الجامع الصّغیر)،محمّد عبد الرّؤوف المناوی،ضبطه و صحّحه:أحمد عبد السّلام،ج 5،ط:1،بیروت:دار الکتب العلمیّة،1415 ه.ق.

*قاموس الرّجال،الشّیخ محمّد تقی التّستریّ،ج 9،ط:1،قم:مؤسّسة النّشر الإسلامیّ،1419 ه.ق.

*قمقام زخّار و صمصام بتّار،فرهاد میرزا معتمد الدّوله،با تصحیح و حواشی سیّد محمود محرمی زرندی،چ:3،تهران:انتشارات کتابچی،1384 ه.ش.

*کتاب السّرائر الحاوی لتحریر الفتاوی،أبو جعفر محمّد بن منصور بن أحمد بن إدریس الحلّیّ(ف:598 ه.ق.)،3 ج،ط:2 و 3،قم:مؤسّسة النّشر الإسلامیّ،1410 و 1414 ه.ق.

*کامل الزّیارات،أبو القاسم جعفر بن محمّد بن قولویه القمی(ف:368 ه.ق.)، تحقیق:جواد القیّومی،ط:1،قم:نشر الفقاهة،1417 ه.ق.

*کتاب المجروحین من المحدثین و الضعفاء و المتروکین،أبو حاتم محمّد بن حبان بن أحمد التّمیمیّ البستیّ(ف:354 ه.ق.)،تحقیق:محمود إبراهیم زاید،3 ج، مکّة المکرّمة:دار الباز.

*کتاب الوافی،محمّد محسن المشتهر بالفیض الکاشانیّ،ج 6،ط:1،تحقیق:

ص:459

ضیاء الدّین الحسینیّ العلاّمة الاصفهانیّ،اصفهان:مکتبة الإمام أمیر المؤمنین علی علیه السّلام العامّة،1406 ه.ق.1365/ ه.ش.

*کتاب طاقدیس،ملاّ أحمد نراقی(1185 یا 1186-1245 ه.ق.)،تهران:

کتابفروشی فرهومند،بی تا.

نیز-مثنوی طاقدیس.

*کتاب من لا یحضره الفقیه،الصّدوق(أبو جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه القمی/ف:381 ه.ق.)،صحّحه و علّق علیه:علی أکبر الغفّاری،ط:2،قم:

منشورات جماعة المدرّسین فی الحوزة العلمیّة.

*کفایة الطّالب اللّبیب فی خصائص الحبیب،المعروف ب:الخصائص الکبری، أبو الفضل جلال الدّین عبد الرّحمن بن أبی بکر السّیوطی(ف:911 ه.ق.)،2 ج،ط:3:

بیروت:دار الکتب العلمیّة،1424 ه.ق.

*کشف اللّثام عن قواعد الأحکام،بهاء الدّین محمّد بن الحسن الاصفهانیّ المعروف ب:الفاضل الهندیّ(1062-1137 ه.ق.)،تحقیق و نشر:مؤسّسة النّشر الإسلامیّ، ط:1،ج 1-3،قم:1416 ه.ق.

*کلّیّات فی علم الرّجال،جعفر السّبحانیّ،ط:3،قم:مؤسّسة النّشر الإسلامیّ، 1414 ه.ق.

*لسان العرب،ابن منظور(أبو الفضل جمال الدّین محمّد بن مکرم الإفریقیّ المصریّ)،قم:نشر أدب الحوزة،1405 ه.ق.1363/ ه.ش.

*لهذا کانت المواجهة،جلال الصّغیر،ط:1،بیروت:بیّنات الهدی،1421 ه.ق.

*ما روته العامّة من مناقب أهل البیت علیهم السّلام،المولی حیدر علی بن محمّد الشّروانی، تحقیق:محمّد الحسّون،بی جا،بی نا،1414 ه.ق.

*متن و ترجمه کتاب تعرّف،به کوشش دکتر محمّد جواد شریعت،چ:1،تهران:

انتشارات أساطیر،1371 ه.ش.

ص:460

*مثنوی طاقدیس،ملاّ أحمد نراقی(1185 یا 1186-1245 ه.ق)،به اهتمام حسن نراقی،چ:2،تهران:مؤسّسه انتشارات أمیر کبیر،1362 ه.ش.

نیز-کتاب طاقدیس.

*مجالس المؤمنین،علاّمه قاضی سیّد،نور اللّه شوشتری(شهادت:1019 ه.ق.)،2 ج،چ:3،تهران:کتابفروشی إسلامیّه،1365 ه.ش.

*مجمع البیان فی تفسیر القرآن،أبو علی الفضل بن الحسن الطّبرسیّ،ط:1، بیروت:مؤسّسة الأعلمیّ،1415 ه.ق.

*مجمع الفائدة و البرهان فی شرح إرشاد الأذهان،المولی أحمد الأردبیلیّ(ف:

993 ه.ق.)،صحّحه و نمّقه و علّق علیه:مجتبی العراقیّ و علی پناه الاشتهاردیّ و حسین الیزدیّ الاصفهانیّ،قم:جامعة المدرّسین فی الحوزة العلمیّة.

*مجموعه آثار استاد شهید مطهّری،ج 17،چ:10،قم و تهران:صدرا، 1386 ه.ش.

*محرق القلوب:غمهای جانسوز(در تاریخ و مصیبتهای أهل بیت -علیهم السّلام-)،ملاّ محمّد مهدی نراقی(ف:1209 ه.ق.)،به اهتمام علی نظری منفرد،چ:1،قم:انتشارات سرور،1388 ه.ش.

*محن الأبرابر(در ترجمه مقتل بحار الأنوار)،محمّد حسن هشترودی تبریزی (ف:1304 ه.ق.)،به اهتمام مرتضی جنّتیان،چ:1،اصفهان:کانون پژوهش،1382 [؟]ه.ش.

*مدارک الأحکام فی شرح شرائع الإسلام،السّیّد محمّد بن علیّ الموسویّ العاملیّ(ف:1009 ه.ق.)،تحقیق و نشر:مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التّراث،ج 4، ط:1،قم:1410 ه.ق.

*مدینة المعاجز-مدینة معاجز الأئمّة....

*مدینة معاجز الأئمّة الاثنی عشر و دلائل الحجج علی البشر،السّیّد هاشم

ص:461

البحرانیّ،تحقیق و نشر:مؤسّسة المعارف الإسلامیّة(بإشراف:عزّت اللّه المولائیّ)، ج 4،ط:1،قم:1414 ه.ق.

*مرآة الشّرق(موسوعة تراجم أعلام الشّیعة الإمامیّة فی القرنی الثّالث عشر و الرّابع عشر)،صدر الإسلام محمّد أمین الإمامیّ الخوئیّ(1303-1367 ه.ق.)،تصحیح و تقدیم:علی الصّدرائیّ الخوئی،2 ج،قم:مکتبة سماحة آیة اللّه العظمی المرعشیّ النّجفیّ الکبری،1427 ه.ق.1385/ ه.ش.

*مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرّسول[علیهم السّلام]،العلاّمة محمّد باقر المجلسیّ(ف:1110 ه.ق.)،ج 19،تحقیق:علی الآخوندیّ،ط:1،طهران:دار الکتب الإسلامیّة،1366 ه.ش.

*مروج الذّهب و معادن الجوهر،أبو الحسن علیّ بن الحسین بن علیّ المسعودیّ (ف:346 ه.ق.)،وضع فهارسه:یوسف أسعد داغر،4 ج،ط:2،قم:مؤسّسة دار الهجرة،1409 ه.ق.

*مزدک نامه 2(یادبود دومین سالگرد درگذشت مزدک کیانفر)،خواهان و ناشر:

جمشید کیانفر دو)پروین استخری،چ:1،تهران:1388 ه.ش.

*مسائل النّاصریّات،علم الهدی السّیّد علیّ بن الحسین بن موسی الشّریف المرتضی،تحقیق:مرکز البحوث و الدّراسات العلمیّة،طهران:رابطة الثّقافة و العلاقات الإسلامیّة،1417 ه.ق.

*مستند العروة الوثقی(محاضرات آیة اللّه السّیّد أبو القاسم الموسویّ الخوئی)، مرتضی البروجردی،ج 7،قم:لطفی،1366 ه.ش.1407/ ه.ق.

*مشارق أنوار الیقین فی حقائق أسرار أمیر المؤمنین علیه السّلام،رجب بن محمّد بن رجب البرسیّ الحلّی(ف:ح 813 ه.ق.)،تحقیق:السّیّد جمال السّیّد عبد الغفّار أشرف المازندرانی،ط:1،قم:انتشارات المکتبة الحیدریّة،1384 ه.ش.1426/ ه.ق.

*مشرعة بحار الأنوار،آیة اللّه الشّیخ محمّد آصف المحسنیّ،2 ج،ط:1،قم:

مکتبة عزیزی،1381 ه.ش.1423/ ه.ق.

ص:462

*مصباح الفقیه،آقا رضا الهمدانیّ،(ف:1322 ه.ق.)،طهران:مکتبة النّجاح (افست چاپ سنگی).

*معالم المدرستین،السّیّد مرتضی العسکریّ،بیروت:مؤسّسة النّعمان، 1410 ه.ق.

*معجم الأخطاء الشّائعة(معجم یعالج الأخطاء اللّغویّة الشّائعة و یبیّن صوابها مع الشّرح و الأمثلة)،محمّد العدنانیّ،بیروت:مکتبة لبنان،1985 م.

*معجم البلدان،شهاب الدّین أبو عبد اللّه یاقوت بن عبد اللّه الحمویّ الرّومیّ البغدادیّ،بیروت:دار إحیاء التّراث العربیّ،1399 ه.ق.

*معجم المطبوعات العربیّة و المعرّبة،یوسف الیان سرکیس،2 ج،قم:

منشورات مکتبة آیة اللّه العظمی المرعشیّ النّجفی،1410 ه.ق.

*مغنی المحتاج إلی معرفة معانی ألفاظ المنهاج،محمّد الشّربینیّ،ج 1،شرکة مکتبة و مطبعة مصطفی البابی الحلبیّ و أولاده بمصر،1377 ه.ق.

*مفاتیح الشّرائع،المولی محمّد محسن الفیض الکاشانیّ(ف:1091 ه.ق.)، تحقیق:السّیّد مهدی الرّجائی،ج 1،قم:مجمع الذّخائر الإسلامیّة،1401 ه.ق.

*مفتاح الکرامة فی شرح قواعد العلاّمة،السّیّد محمّد جواد الحسینیّ العاملیّ(ف:

1226 ه.ق.)،حقّقه و علّق علیه:محمّد باقر الخالصیّ،ج 2،ط:1،قم:مؤسّسة النّشر الإسلامیّ،1419 ه.ق.

*مقتل الحسین[علیه السّلام]،الخوارزمیّ(أبو المؤیّد الموفّق بن أحمد المکّی أخطب خوارزم/ف:568 ه.ق.)،تحقیق و تعلیق:الشّیخ محمّد السّماویّ،2 ج(در یک مجلّد)،قم:مکتبه المفید،بی تا(افست از روی چاپ أصل).

*مقتل دربندی(بازنویسی سعادات ناصریّه ی ملاّ آقای دربندی)،ویرایش و بازنویسی:علیرضا لک،چ:1،تهران:آرام دل(با همکاری:صیام)،1388 ه.ش.

*مقدّمه ای بر فقه شیعه(کلّیّات و کتابشناسی)،سیّد حسین مدرّسی طباطبائی،

ص:463

ترجمه محمّد آصف فکرت،چ:1،مشهد:بنیاد پژوهشهای إسلامی آستان قدس رضوی علیه السّلام،1368 ه.ش.

*ملاذ الأخیار فی فهم تهذیب الأخبار،العلاّمة محمّد باقر المجلسیّ(ف:1110 ه.

ق.)،تحقیق:السّیّد مهدی الرّجائیّ،ج 10،قم:مکتبة آیة اللّه المرعشیّ العامّة، 1407 ه.ق.

*مناقب آل أبی طالب،أبو جعفر محمّد بن علیّ بن شهر آشوب السّرویّ المازندرانیّ،تحقیق و فهرسة:د.یوسف البقاعی،5 ج،ط:2،بیروت:دار الأضواء، 1412 ه.ق.

*منتهی المطلب،العلاّمة الحلّی(ف:726 ه.ق.)،چاپ سنگی.

*من وحی القرآن-تفسیر من وحی القرآن.

*موسوعة الإمام السّیّد عبد الحسین شرف الدّین،إعداد و تحقیق:مرکز العلوم و الثّقافة الإسلامیّة(قسم إحیاء التّراث الإسلامیّ)،10 ج،ط:1،بیروت:دار المؤرّخ العربیّ،1427 ه.ق.

*موسوعة الإمام علیّ بن أبی طالب علیه السّلام فی الکتاب و السّنّة و التّاریخ،محمّد الرّیشهریّ-بمساعدة:السّیّد محمّد کاظم الطّباطبائیّ و محمود الطّباطبائی نژاد،ط:2، قم:دار الحدیث،1425 ه.ق.

*نثر طوبی(یا:دائرة المعارف لغات قرآن مجید)،آیة اللّه حاج میرزا أبو الحسن شعرانی(ف:1352 ه.ش.)و محمّد قریب،2 ج(در 1 مجلّد)،چ:4،تهران:

انتشارات إسلامیّه،1380 ه.ش.

*نظرات فی أخطاء المنشئین،محمّد جعفر الشّیخ إبراهیم الکرباسیّ،ج 2، النّجف:مطبعة الآداب،1403 ه.ق.

*نفس الرّحمن فی فضائل سلمان رضی اللّه عنه،الحاج میرزا حسین النّوری(ف:1320 ه.

ق.)،تحقیق:جواد قیّومی الجزه ای الاصفهانیّ،ط:1،طهران:مؤسّسة الآفاق،1369 ه.ش.1411/ ه.ق.

ص:464

*نقباء البشر فی القرن الرّابع عشر،آقا بزرگ الطّهرانیّ،مع تعلیقات السّیّد عبد العزیز الطّباطبائیّ،3 ج،ط:2،مشهد:دار المرتضی للنّشر،1404 ه.ق.

*نور البراهین،(أو:أنیس الوحید فی شرح التّوحید)،السّیّد نعمة اللّه الموسویّ الجزائریّ(1050-1112 ه.ق.)،تحقیق:السّیّد مهدی الرّجائی،2 ج،ط:1،قم:

مؤسّسة النّشر الإسلامیّ،1417 ه.ق.

*نهج البلاغة،تحقیق فارس تبریزیان،ط:4،قم:مؤسّسة دار الهجرة،1427 ه.ق.

*نهج البلاغة،ضبط نصّه و ابتکر فهارسه العلمیّة:الدّکتور صبحی الصّالح،ط:3، طهران و قم:دار الأسوة للطّباعة و النّشر،1421 ه.ق.

*وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزّمان،ابن خلّکان،تحقیق:إحسان عبّاس، بیروت:دار الثّقافة.

*ویژگیهای اجتهاد و فقه پویا(فقه پویا در مکتب سه فقیه)،دکتر علیرضا فیض،چ:1،تهران:پژوهشگاه علوم إنسانی و مطالعات فرهنگی،1382 ه.ش.

ص:465

ص:466

رساله ألانوار اللاّمعة لزوار الجامعة

اشاره

تألیف:بهاء الدین محمد حسینی نائینی مشهور به مختاری نائینی تحقیق و تصحیح:محمّد جواد نورمحمّدی بسم اللّه الرحمن الرحیم

مقدمه

اشاره

زیارت جامعه کبیره،از زیارت های بلندمضمون و عمیق و نورانی شیعه است که اوحدی از اولیای الهی و عارفان و فقیهان و پارسایان شیعه بر انس به آن اهتمام داشته اند و سکوت و فکر و تعمیق و معراج و اشک و آه سحر خویش را به ترنّم آن عطرآگین کرده اند.زیارتی که چنان در افقی بلند قرار دارد که والایی منزلت و معارف آن را دلیلی استوار بر صحت صدور آن از معصوم علیه السّلام دانسته اند (1).

این زیارت سند افتخاری است که بر تارک معارف توحیدی شیعه می درخشد و به یقین پژوهش در همه ابعاد آن سزا و بجا است و می طلبد که جامعه پژوهشی خوش ذوق و فرهیخته ما،همه شروح،ترجمه ها و پژوهش های پیرامون آن را اعم از خطّی و چاپی و سنگی را بکاود و در مجموعه ای گرانبها جمع آوری کند.

ص:467


1- (1)) -ر.ک به:ادب فنای مقربان،آیت اللّه جوادی آملی،ج 1،ص 87؛از برخی شاگردان معرفتی علامه طباطبایی رحمه اللّه شنیده ایم که می فرمودند:مرحوم علامه طباطبایی رحمه اللّه عمق معنا و بلندای مضامین زیارت جامعه را گواه بر صدور آن از معصوم علیه السّلام می دانستند.
زیارت جامعه و پژوهش های پیرامون آن

در میان اندیشمندان شیعه عده ای از بزرگان به شرح و توضیح معارف بلند این زیارت برگزیده،پرداخته اند که ما به نمونه ای از این شروح اشاره می کنیم:

1-الشموس اللامعة؛علامه محقق و عارف کامل سید حسین همدانی درودآبادی از شاگردان شیخ المراقبین مولی حسینقلی همدانی-قدس سرهما-؛مؤلّف،این شرح را در ذیقعده سال 1322 تمام کرده است.

2-الأعلام اللامعة فی شرح الجامعة؛سید محمد بروجردی طباطبایی(حدود 1160 ق).

3-الانوار اللامعة فی شرح الجامعة؛سید عبد اللّه شبّر(1242 ق)که مکرر چاپ شده است.

4-شرح الزیارة الجامعة الکبیرة؛شیخ احمد احسائی(1243 ق)که در سال 1276 ق چاپ شده است.

5-شرح زیاره جامعة کبیره؛میرزا علی نقی طباطبائی حائری(1289 ق).

6-شرح زیاره جامعة کبیره؛میرزا محمد علی چهاردهی رشتی(1334 ق).

7-الشموس الطالعة فی شرح الزیارة الجامعة؛ریحان اللّه دارابی بروجردی (1328 ق).

8-ادب فنای مقربان؛حکیم متألّه آیت اللّه جوادی آملی در چهار جلد.

9-پرچم داران هدایت،تدبّری بر زیارت جامعه کبیره؛سید احمد سجادی،چاپ 1387.

10-مقام ولایت،در شرح زیارت جامعه کبیره؛احمد زمرّدیان،چاپ 1364.

11-فوائد نافعه شریفه در شرح زیارت جامعه کبیره؛میرزا محمد توتونچی،چاپ 1341.

12-شرح زیارت جامعه کبیره؛سید محمد تقی نقوی،چاپ 1378.

ص:468

13-حبل متین؛محمد ضیاء آبادی،چاپ 1385.

14-شرح زیارت جامعه کبیره؛علامه محمد تقی مجلسی،چاپ 1373.

15-تفسیر قرآن ناطق یا شرح زیارت جامعه کبیره؛محمد محمدی ری شهری، چاپ 1387.

16-شرح و تفسیر زیارت جامعه کبیره؛رحیم توکل،چاپ 1372.

لازم به ذکر است آنچه در اینجا آمده بخشی از شروحی است که به صورت مستقل چاپ شده،علاوه بر این در شروح تهذیب شیخ طوسی نیز شارحان به شرح این زیارت نیز پرداخته اند که در این مجال فرصت ذکر آن نیست.

بررسی سندی زیارت جامعه کبیره

در اغلب شرح های زیارت جامعه عالمان شیعه کمتر به بحث سندی زیارت جامعه پرداخته اند،شاید نظر مبارک آنها استدلال بر عدم ضرورت بحث سندی همان باشد که در کلام حکیم متألّه آیت اللّه جوادی آملی آمده باشد.ایشان چنین فرموده اند:

«یکی از مقدمات رایج برای استنباط احکام شرعی فقهی،بحث سندی روایات منقول از معصومان علیهم السّلام است و بر این اساس روایات را به دسته های صحیح،حسن، موثّق،ضعیف و...دسته بندی می کنند و برای هریک از این دسته ها جایگاه خاص و کاربرد ویژه ای قائل هستند،یعنی برخی از اینها به تنهایی می تواند مستند فتوا قرار گیرد،برخی از اینها در حد تأیید کارایی دارد،برخی از اعتبار ساقط است و اصلا کارایی ندارد و...لیکن چنان که روشن است اصل این بحث موضوعیت و ارزش ذاتی ندارد،بلکه طریقیّت دارد و ارزش آن به این است که راهی برای اطمینان به صدور حدیث از معصوم علیه السّلام است.از این رو گفته اند:از هر راهی که این اطمینان حاصل شود، کفایت می کند:خواه به عدالت راوی باشد یا به وثاقت وی،به علوّ متن روایت باشد یا به عمل کردن فقها به متن و اسناد به آن در مقام استدلال یا هر راه دیگر.لذا تصریح کرده اند که اگر متن روایت به گونه ای بود که صدور آن از غیر معصوم ممکن نبود،

ص:469

اطمینان مورد اشاره حاصل می شود و می توان به صدور آن از حجت بالغه الهی مطمئن شد.

متن زیارت جامعه کبیره به گونه ای است که هر منصفی صدور این معارف بلند را از غیر معصوم محال عادی می داند.افزون بر آن که خطوط کلی آن را با خطوط کلی معارف قرآن کریم-که مرجع نهایی در بررسی روایات است-هماهنگ می بیند و این چیزی است که ما را از بحث سندی آن بی نیاز می کند» (1).

امّا با این وصف طرح اسناد زیارت جامعه در این اثر شایسته است که تتمیمی باشد بر شرح ارزنده این زیارت نورانی توسط فقیه ذوفنون مختاری نائینی.

زیارت جامعه کبیره توسط شیخ طوسی و شیخ صدوق،در سه روایت نقل شده است که در اینجا هر سه روایت را می آوریم و سند آن را بررسی می کنیم.

*روایت اوّل:در تهذیب الاحکام شیخ طوسی آمده است:

روی محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه،قال:حدّثنا علیّ بن أحمد بن موسی و الحسین بن إبراهیم بن أحمد الکاتب،قالا:حدّثنا محمّد بن أبی عبد اللّه الکوفیّ عن محمّد بن إسماعیل البرمکیّ قال:حدّثنا موسی بن عبد اللّه النّخعیّ قال:قلت لعلیّ بن محمّد بن علیّ بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیه السّلام:علّمنی یا ابن رسول اللّه قولا أقوله بلیغا کاملا إذا زرت واحدا منکم فقال:إذا صرت إلی الباب فقف و اشهد الشّهادتین و أنت علی غسل فإذا دخلت فقف و قل:اللّه أکبر اللّه أکبر ثلاثین مرّة ثمّ امش قلیلا و علیک السّکینة و الوقار و قارب بین خطاک ثمّ قف و کبّر اللّه عزّ و جلّ ثلاثین مرّة ثمّ ادن من القبر و کبّر اللّه أربعین تکبیرة تمام المائة تکبیرة ثمّ قل:السّلام علیکم یا أهل بیت النّبوّة و معدن الرّسالة و مختلف الملائکة (2).

ص:470


1- (1)) -ادب فنای مقربان،آیت اللّه جوادی آملی،ج 1،ص 87-88.
2- (2)) -تهذیب الأحکام،ج 6،ص 96-95،باب زیارة جامعة لسائر المشاهد علی اصحابنا السلام،حدیث 1.

*سند حدیث:شیخ صدوق-علی بن احمد بن موسی و حسین بن ابراهیم بن احمد الکاتب-محمد بن ابی عبد اللّه الکوفی-محمد بن اسماعیل البرمکی-موسی بن عبد النخعی-امام هادی علیه السّلام.

اکنون به بررسی رجال موجود در سند روایت اوّل می پردازیم:

*شیخ صدوق:

مورد وثوق می باشد و درباره اش توثقات فراوانی رسیده است؛از جمله در رجال شیخ طوسی،درباره وی آمده است:جلیل القدر،حفظة،بصیر بالفقه و الأخبار و الرجال (1).

*علی بن احمد بن موسی:

«روی عن محمد بن أبی عبد اللّه مشیخة الفقیه:فی طریقه إلی حفص بن غیاث.

و روی عن محمد بن أبی عبد اللّه الکوفی.مشیخة الفقیه:فی طریقه إلی ما کان فیه من حدیث سلیمان بن داود و إلی جابر بن عبد اللّه الأنصاری،و إلی عبد العظیم بن عبد اللّه الحسنی و إلی محمد بن إسماعیل البرمکی.و روی عنه محمد بن علی بن الحسین بن بابویه. (2)

و روی عن محمد بن جعفر الأسدی الکوفی أبی الحسین.مشیخة الفقیه فی طریقه إلی محمد بن جعفر الأسدی أبی الحسین.و روی عن محمد بن جعفر الکوفی الأسدی.

مشیخة الفقیه:فی طریقه إلی إسماعیل بن الفضل.و روی عن محمد بن یعقوب الکلینی:

مشیخة الفقیه:فی طریقه إلی محمد بن یعقوب الکلینی» (3).

«من مشایخ الصدوق ذکره مترضیا علیه (4). (5)

ص:471


1- (1)) -رجال طوسی،ص 439،رقم 6273.
2- (2)) -ر.ک.به:تهذیب الأحکام،ج 6،ص 95،باب زیارة جامعة لسائر المشاهد،حدیث 1.
3- (3)) -معجم رجال الحدیث،ج 12،ص 278-279.
4- (4)) -عیون اخبار الرضا علیه السّلام،ج 1،باب 28،حدیث 86.
5- (5)) -معجم رجال الحدیث،ج 12،ص 278.

بنابراین درباره علی بن احمد بن موسی توثیقی نیامده است.امّا این را باید بدانیم که راه های کشف وثاقت راوی یکی این است که درباره او توثیقی از امام علیه السّلام رسیده باشد، این راه مورد اتفاق همه رجالیون است و راه دیگر این است که از یکی از اعلام متقدمین یا متأخرین درباره اش توثیق آمده باشد و نص بر وثاقت او کرده باشند (1).

علاوه بر این دو راه ذکر شده در کشف وثاقت راوی،یکی دیگر از راه هایی که بعضی برای کشف وثاقت راوی ملاک می دانند این است که بزرگان و اجلاء از او کثیرا روایت نقل کنند.

با این تعاریف می گوییم:شیخ صدوق که بزرگی و جلالت او بر کسی پوشیده نیست از علی بن احمد بن موسی 154 حدیث نقل می کند در حالی که بنایش بر نقل روایاتی است که حجت بین او و خداست و بر اساس آنها فتوی می دهد.پس امکان ندارد علی بن احمد بن موسی ضعیف باشد و شخصیت جلیل القدری مثل شیخ صدوق از او این همه روایت کند.بنابراین خود کثرت نقل شیخ صدوق،توثیق عملی شیخ صدوق بر وثاقت علی بن احمد بن موسی است.

*حسین بن ابراهیم بن احمد الکاتب:

«روی عن محمد بن أبی عبد اللّه الکوفی و روی عنه محمد بن علی بن الحسین بن بابویه (2). (3)

درباره حسین بن ابراهیم نیز توثیقی نیامده است؛امّا چنانکه گفتیم،کثرت نقل.

ص:472


1- (1)) -و مما تثبت به الوثاقة أو الحسن أو ینص علی ذلک أحد الأعلام المتأخرین.بشرط أن یکون من أخبر عن وثاقته معاصرا للمخبر أو قریب العصر منه.معجم رجال الحدیث،ج 1، ص 42.
2- (2)) -ر.ک به:تهذیب الأحکام،ج 6،باب زیارة جامعة لسائر المشاهد علی أصحابنا السلام، حدیث 1.
3- (3)) -معجم رجال الحدیث،ج 6،ص 190.

حدیث اجلاء و بزرگان دلیل وثاقت است،و شیخ صدوق از وی 114 حدیث نقل کرده که یکی زیارت جامعه است.

*محمد بن ابی عبد اللّه الکوفی:

و روی عنه علی بن أحمد بن موسی و علی بن حاتم. (1)

نجاشی در رجال خود می گوید:کان ثقة صحیح الحدیث إلا أنه روی عن الضعفاء و کان یقول بالجبر و التشبیه و کان ابوه وجها روی عنه احمد بن محمد بن عیسی. (2)

تصریح نجاشی بر وثاقت او دلیل بر اطمینان از نقل اوست و نقل روایت در اینجا مانع از این اطمینان نیست،زیرا کسی که در اینجا از او روایت نقل کرده،محمد بن اسماعیل برمکی است که به تصریح خود نجاشی مورد وثوق است،و ضعیف نیست که در ذیل می آید.قول به جبر و تشبیه نیز مانع از قبول نقل او نمی شود زیرا قول به جبر و تشبیه به فرض ثبوت،ارتباطی به وثاقت و یا عدم وثاقت او در نقل حدیث ندارد.

*محمد بن اسماعیل البرمکی:

«محمد بن اسماعیل بن أحمد بن بشیر البرمکی:المعروف بصاحب الصومعة، أبو عبد اللّه،سکن قم و لیس أصله منها؛ذکر ذلک أبو العباس بن نوح.و کان ثقة مستقیما، له کتب،منها:کتاب التوحید:أخبرنا أحمد بن علی بن نوح،قال:حدثنا الحسن بن حمزة قال:حدثنا محمد بن جعفر الأسدی عن محمد بن إسماعیل بکتابه». (3)

«محمد بن إسماعیل بن أحمد بن بشیر البرمکی:المعروف بصاحب الصومعة،أبو عبد اللّه،سکن بقم و لیس أصله منها؛ذکر ذلک أبو العباس بن نوح.اختلف علماؤنا فی شأنه.فقال النجاشی:إنه ثقة مستقیم.و قال ابن الغضائری:إنه ضعیف.و قول النجاشی عندی أرجح». (4)

ص:473


1- (1)) -معجم رجال الحدیث،ج 15،ص 279.
2- (2)) -رجال نجاشی،ص 373.
3- (3)) -رجال نجاشی،باب المیم،ص 341.
4- (4)) -الخلاصة،للحلی،ص 155-156.

«محمد بن إسماعیل بن أحمد بن بشیر البرمکی المعروف بصاحب الصومعة أبو عبد اللّه لم[جش]سکن قم و لیس أصله منها؛ذکر ذلک أبو العباس بن نوح.و کان ثقة مستقیما.و ضعّفه الغضائری و الثقة ارجح». (1)

و روی عن موسی بن عبد اللّه النخعی و روی الصدوق بطریقه عنه (2).

و روی عنه محمد بن أبی عبد اللّه الکوفی (3). (4)

*موسی بن عبد اللّه النخعی:

روی الزیارة الجامعة عن الهادی علیه السّلام و روی عنه محمد بن إسماعیل البرمکی (5).

و رواها الشیخ بإسناده عن الصدوق قدّس سرّه مثله (6).و رواها الصدوق قدّس سرّه فی العیون:الجزء 2، الباب 68،فی ذکر زیارة الرضا علیه السّلام بطوس،الحدیث 1.و فیه موسی بن عمران النخعی. (7)

لازم به ذکر است که تعداد روایت های نقل شده محمد بن اسماعیل البرمکی از موسی بن عبد اللّه به ده عدد می رسد و تعداد نقل او هم از امام هادی علیه السّلام به ده عدد می رسد و از امام دیگری نقل ندارد و در 223 مورد از او به موسی بن عمران النخعی نام برده شده است.

درباره موسی بن عبد اللّه النخعی توثیقی یافت نشد اما می توان ده نقل محمد بن

ص:474


1- (1)) -رجال ابن داود،ص 298.
2- (2)) -ر.ک به:من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 609،باب زیارة جامعة لجمیع الأئمة علیهم السّلام حدیث 3213.
3- (3)) -ر.ک به:تهذیب الأحکام،ج 6،ص 96،باب زیارة جامعة لسائر المشاهد،حدیث 3213.
4- (4)) -معجم رجال الحدیث،ج 16،ص 100.
5- (5)) -من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 609،باب زیارة جامعة لجمیع الأئمة علیهم السّلام،حدیث 3213.
6- (6)) -تهذیب الأحکام،ج 6،ص 96،باب زیارة جامعة لسائر المشاهد،حدیث 1.
7- (7)) -معجم رجال الحدیث،ج 20،ص 66-67.

اسماعیل البرمکی از او را با توجه به آنچه درباره این شخصیت از نجاشی و دیگران آمده از جمله اینکه:«و کان ثقة مستقیما» (1)شاهدی بر وثاقت او دانست.

*روایت دوم:شیخ صدوق در کتاب من لا یحضره الفقیه سند زیارت جامعه را چنین آورده است:

روی محمّد بن إسماعیل البرمکیّ،قال:حدّثنا موسی بن عبد اللّه النّخعیّ،قال:قلت لعلیّ بن محمّد بن علیّ بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیه السّلام.

*سند حدیث:

شیخ صدوق-علی بن أحمد بن موسی و محمد بن أحمد السنانی و الحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام المکتب-محمد بن ابی عبد اللّه الکوفی-محمد بن اسماعیل البرمکی-موسی بن عبد اللّه النخعی-امام هادی علیه السّلام.

با بررسی که در سند زیارت در روایت اول به عمل آمد در اینجا فقط به ذکر مشیخه شیخ صدوق در این کتاب و بررسی احوال آنها اکتفا می کنیم.در کتاب معجم رجال الحدیث اینگونه معرفی شده اند:

«و طریق الصدوق إلیه:علی بن أحمد بن موسی و محمد بن أحمد السنانی و الحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام المکتب رضی اللّه عنهم،عن محمد بن أبی عبد اللّه الکوفی عن محمد بن إسماعیل البرمکی». (2)

*علی بن احمد بن موسی شرح حال او در روایت قبل بیان شد.

ص:475


1- (1)) -رجال نجاشی،باب المیم،ص 341.
2- (2)) -معجم رجال الحدیث،ج 16،ص 100.

*محمد بن احمد السنانی من مشایخ الصدوق قدّس سرّه و قد أکثر الروایة عنه فی کتبه مترضیا علیه.و ربما یصفه (الصدوق قدّس سرّه)بالمکتب. (1)شیخ صدوق او را ثقه می داند و بسیار از او روایت کرده است.

همین کثرت روایت شخصیت جلیل القدری مانند شیخ صدوق دلیل وثاقت اوست.

*الحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام المکتب در روایت قبل شرح حال او بیان شد.

*محمد بن ابی عبد اللّه الکوفی و محمد بن اسماعیل البرمکی و موسی بن عبد اللّه النخعی.

شرح حال این سه شخصیت در روایت قبل بیان شد.

*روایت سوم:از کتاب عیون أخبار الرضا علیه السّلام حدثنا علی بن أحمد بن محمد بن عمران الدقاق رضی اللّه عنه و محمد بن أحمد السنانی و علی بن عبد اللّه الوراق و الحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام المکتب،قالوا:

حدثنا محمد بن أبی عبد اللّه الکوفی و أبو الحسن الأسدی،قالوا:حدثنا محمد بن إسماعیل المکی البرمکی،قال:حدثنا موسی بن عمران النخعی،قال:قلت لعلی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیه السّلام...

*سند حدیث:

شیخ صدوق-علی بن أحمد بن محمد بن عمران الدقاق و محمد بن أحمد السنانی و علی بن عبد اللّه الوراق و الحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام المکتب-محمد بن اسماعیل البرمکی-موسی بن عمران النخعی-امام هادی علیه السّلام

ص:476


1- (1)) -معجم رجال الحدیث،ج 16،ص 56-57.

*علی بن أحمد بن محمد بن عمران الدقاق:

در 23 مورد به عنوان علی بن احمد بن موسی از او نام برده شده است و شرح حال او گذشت.

*محمد بن أحمد السنانی:

شرح حال او در روایت قبل بررسی شد.

*علی بن عبد اللّه الوراق من مشایخ الصدوق قدّس سرّه...و روی عنه الصدوق فی سائر کتبه أیضا و وصفه بالرازی، العیون:الجزء 1،الباب 6،فی النصوص علی الرضا بالإمامة فی جملة الأئمة الاثنی عشر علیهم السّلام.ترضی علیه فی العیون:الجزء 1،الباب 10،فی السبب الذی قیل من أجله بالوقف علی موسی بن جعفر علیه السّلام،الحدیث 1. (1)

این شخص هم مورد اطمینان است زیرا طبق نقل فوق،از مشایخ صدوق و مورد اطمینان ایشان بوده است.

*الحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام المکتب شرح حال او در روایت قبل بیان شد.

*محمد بن أبی عبد اللّه الکوفی توصیف او بیان شد.

*أبو الحسین الأسدی درباره او تضعیف یا توثیقی پیدا نشد اما وجود افراد ثقه دیگری در طبقه او در مقام نقل این زیارت از طبقه قبل کافی است.

*محمد بن إسماعیل المکی البرمکی وصف او بیان شد.

ص:477


1- (1)) -معجم رجال الحدیث،ج 13،ص 91.

*موسی بن عمران النخعی وصف او بیان شد.

چنانچه ملاحظه می فرمایید در هر سه روایت در همه طبقات،روایت ثقات وجود دارند،حال برخی طبقات همه یا یک نفر که شواهد کافی بر وثاقت آن وجود دارد.با توجه به بررسی محتوایی هم که عده ای از اندیشه وران چون حضرت آیت اللّه جوادی آملی فرموده اند یا آنچه علامه مجلسی فرموده که:«لأنها اصح الزیارات سندا و اعمها موردا و افصحها لفظا و ابلغها معنی و اعلاها شأنا» (1)صحت سند آن نیز ثابت می شود.

بنابراین همه ادلّه رجالی بر صحت سند روایت زیارت جامعه دلالت دارد؛آگاهان و آنان نیز که خبیر به روایات اهل بیت علیهم السّلام هستند اذعان به علو مکانت این دعای عظیم الشأن دارند و بر صدور آن از معصوم صحه گذاشته اند،که یکی از این دسته نیز مختاری نائینی است که در رساله حاضر فرموده اند.

گذشته از این دو فصل علمی مؤیداتی نیز برای اتقان و استواری و استحکام متن این زیارت و صدور آن از معصوم وجود دارد که از آن جمله عنایت خاصّ حضرت ولی عصر-عجل اللّه تعالی فرجه-به آن است.و از آن جمله مکاشفه عالم عارف و وحید عصر علاّمه محمّد تقی مجلسی است که در شرح«من لا یحضره الفقیه»شیخ صدوق در ذیل این زیارت می فرماید:

«چون به نجف مشرّف شدم،برای اینکه لیاقت تشرّف به حرم علوی را پیدا کنم، تصمیم گرفتم که چند روزی عبادت کنم.روزها در مقام مقائم و شب ها در رواق مطهّر مشغول بودم.شبی در عالم مکاشفه«حضرت بقیّة اللّه عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف»را در حرم پدر بزرگوارش دیدم.فردا به«سرّ من رأی»مشرف شدم و چون وارد حرم شدم مهدی روحی فداه آن پاره ماه آنجا بود.ایستادم و از دور به طور مدّاحی و در حالی که با انگشت،اشاره به او می کردم،زیارت جامعه را خواندم.فرمودند:بیا جلو.ابهّت

ص:478


1- (1)) -بحار الانوار،ج 99،ص 128،چاپ بیروت.

و عظمت او مانع می شد،تا بالاخره جلو رفتم.به من تلطّف کرد و فرمود:«نعم الزیارة هذه».

یعنی:خوب زیارتی است این زیارت.گفتم:از جدّتان می باشد.و اشاره به قبر مطهّر امام هادی علیه السّلام کردم.فرمودند:بلی از جدّم صادر شده است.» (1)

شرح زیارت جامعه مختاری نائینی

از این شرح بر زیارت جامعه،دو تحریر وجود دارد.تحریر اوّل آن-که ابتدا گمان می رفت تنها نسخه موجود از این شرح است-در کتابخانه آیت اللّه گلپایگانی رحمه اللّه قم به شماره و با عنوان ضبط شده است و در رساله هم مؤلف،نام خاصی بر آن ننهاده است.

امّا به راهنمایی دوست فاضل و محقق ارجمند،جناب آقای جویا جهانبخش به سرور عزیزم حضرت آقای محمد برکت شیرازی دلالت شدم و پس از آن تصوّر این بود که نسخه ایشان کاملتر است،امّا با مطابقتی ابتدایی و ملاحظه نسخه،متوجّه شدیم نسخه جناب حاج شیخ محمد برکت تحریر دوّمی از این رساله و خیلی کاملتر و افزودگی های فراوانی دارد.این نسخه با عنوان«الانوار اللامعة لزوّار الجامعة»در کتابخانه آستان قدس رضوی به شماره عمومی 3380 موجود است.لذا درخواست کردم که با توجّه به کیفیت نسخه ایشان تحقیق این اثر را حضرت ایشان به عهده بگیرند امّا با کرامت نفس که از خصلت های بزرگان است؛نسخه خویش را برای حقیر فرستادند و حقیر را با سماحت خویش رهین منت خود کردند؛و للّه درّه.

خط هردو نسخه یکی است و از همگونی و بررسی چند رساله دیگر این مجموعه در کتابخانه آیت اللّه گلپایگانی رحمه اللّه به نظر می رسد خط مؤلّف بزرگوار آن باشد.مؤلف، شرح زیارت جامعه را از ابتدا آغاز کرده و در شرح جمله مبارک«المکرّمون»از نگارش آن باز ایستاده است.

ص:479


1- (1)) -تنقیح المقال،ج 1،ص 175،به نقل از:کلیات فی علم الرجال،آیت اللّه جعفر سبحانی، ص 37.
شیوه تصحیح و تحقیق

در این تصحیح برخی اضافات تحریر اول را که در تحریر دوم نیامده،ذکر و گزارشی مفید و مناسب از دو نسخه ارائه کرده ایم.در ابتدای این تصحیح شرحی بر احوالات سید الاعاظم سیّد بهاء الدین محمد حسینی نائینی مشهور به مختاری نائینی نگاشته ام که امید دارم مسئله آموز و نکته دار باشد.

در پایان از برادر فاضل و ارجمندم جناب حجة الاسلام سید محمود نریمانی که زحمت مقابله و آماده سازی های نهایی را بر خود هموار کردند صمیمانه تشکر می کنم.

و السلام محمّد جواد نورمحمّدی جمادی الثانی 1429 ق

ص:480

زندگی نامه و حیات علمی و آثار مختاری نائینی
اشاره

سیّد بهاء الدین محمّد فرزند محمّد باقر حسینی نائینی اصفهانی عالمی فاضل، محققی جامع و فقیهی متکلّم بوده است.وی در حدود سال 1080 ق متولّد شد.

متأسفانه اطلاعات مناسبی درباره ایشان و حیات علمی شان-همچون بسیاری از بزرگان علم و معرفت-موجود نیست.به گفته دکتر سید محمد باقر کتابی،«ایشان از ارکان فقها و اکابر حکما و متکلّمین» (1)و یا به نوشته مرحوم میر سید علی جناب در «الاصفهان»:«از بزرگان فقها و حکمای زمان سلطان حسین بوده است». (2)

ایشان پس از دوران کودکی به تحصیل علم مشغول گشت و نزد بزرگان علمای عصر خود شاگردی کرد از جمله استادان وی را علاّمه مجلسی و فاضل هندی و عموی خود سیّد روح الامین مختاری رحمه اللّه شمرده اند.

آثار و تألیفات

از آن بزرگوار متجاوز از 50 اثر ارزشمند در موضوعات مختلف در فهرست ها، کتاب شناسی ها و کتابهای تراجم ذکر گردیده است که بیانگر مراتب عالیه علمی و فلسفی و ادبی ایشان است و به فرموده برخی از بزرگان رجال،ایشان از فحول اعاظم و فقهای اصفهان بوده اند. (3)در اینجا به یادکرد آثار مختاری نائینی می پردازیم:

ص:481


1- (1)) -رجال اصفهان،دکتر سید محمد باقر کتابی،ج 1،ص 71.
2- (2)) -رجال و مشاهیر اصفهان(الاصفهان)،میر سید علی جناب،ص 522.
3- (3)) -آیت اللّه آقای حاج سید محمد علی روضاتی.

1-الإجماع 2-أحکام ید 3-إرتشاف الصافی من سلاف الشافی،مختصر«الشافی فی الامامة»سید مرتضی 4-أفضلیة القیام فی نافلة العشاء 5-أمان الایمان من اخطار الأذهان 6-إنارة الطروس فی شرح عبارة الدّروس 7-الأنوار اللامعة لزوار الجامعة 8-التسلیم علی النبی فی التشهد الأخیر 9-تعدیل المیزان فی تعلیق علم المیزان 10-تعلیقات بر شرح صمدیه سیّد علی خان 11-تفریج القاصد لتوضیح المقاصد 12-تقویم المیراث فی تقسیم المیراث 13-حاشیة أنوار التنزیل 14-حاشیه بر حاشیه میر سید شریف جرجانی بر شرح مطالع 15-حاشیه بر تحریر القواعد المنطقیة فی شرح الشمسیة 16-حاشیه شرح مطالع 17-حاشیه مطول 18-حاشیه معالم الاصول 19-حثیث الفلجة فی شرح حدیث الفرجة 20-حدائق العارف فی طرائق المعارف 21-حسان الیواقیت فی بیان المواقیت 22-حواشی بر آیات الاحکام مقدس اردبیلی قدّس سرّه 23-رساله ای در ارث(کبیر)24-رساله ای در ارث(متوسط)25-رساله ای در ارث (صغیر)26-رساله در شرح حال خود 27-رساله در احکام الاموات 28-زواهر الجواهر فی نوادر الزواجر 29-شرح بر الفوائد الصمدیة شیخ بهائی(صغیر)30-شرح بر الفوائد الصمدیة شیخ بهائی(کبیر)31-شرح بر الفوائد الصمدیة شیخ بهائی (متوسط)32-شرح صحیفه سجادیه 33-شرح لسان المیزان لوزن أفکار الأذهان 34-صفوة الصافی من رغوة الشافی 35-عروض العروض،در عروض و قافیه 36-عمدة الناظر فی عقدة الناذر 37-العین فی سقی المتبایعین 38-فرائد الفوائد 39-فرائد البهیة 40-قباله قبیله 41-قسام المواریث فی اقسام التواریث 42-القول الفصل فی المسح و الغسل 43-کشف الغموض فی شرح ألطف العروض 44-لسان المیزان 45-لطائف المیراث لطائف الورّاث 46-مصفاة السفاء لإستصغاء الشفاء 47-المطرز فی اللغز 48-مقالید القصود و موالید العقود فی تفاصیل صیغ العقود

ص:482

49-منتخب الأشباه و النظایر سیوطی 50-نحو میر 51-نظام اللئالی فی الأیام و اللیالی 52-نهایة البدایة لبدایة الهدایة.

وفات

تاریخ دقیق رحلت آن جناب مشخص نیست؛اما می دانیم که در میان سالهای 1130 تا 1140 ق بوده است. (1)در کتاب رجال و مشاهیر اصفهان میر سید علی جناب آمده است:«بعضی او را از مفقودین دوره افغان شمرده اند». (2)

ص:483


1- (1)) -دانشمندان و بزرگان اصفهان،سیّد مصلح الدین مهدوی،ج 2،ص 97-896.
2- (2)) -رجال و مشاهیر اصفهان،ص 522.

برگه اوّل نسخه خطی«انوار اللامعة»کتابخانه آیت اللّه العظمی گلپایگانی

ص:484

برگه آخر نسخه خطی«انوار اللامعة»کتابخانه آیت اللّه العظمی گلپایگانی

ص:485

برگه اوّل نسخه خطی«انوار اللامعة»کتابخانه آستان قدس رضوی

ص:486

برگه آخر نسخه خطی«انوار اللامعة»کتابخانه آستان قدس رضوی

ص:487

ص:488

هو الموفق

[خطبه الکتاب]

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمد للّه الذی أوجب إکرام الزایر علی المزور (1)و ندب (2)إلی زیارة الغابر لأهل القبور، و جعل روضات المقرّبین و مشاهد الأبرار،معارج الزایرین و معاهد الأنوار و مدارک الحاجات و مبارک البرکات فهی خزاین (3)الأوطار لمن أفرخ فیها أوطار و مکفّرات الأوزار لمن توطّنها أوزار.

و الصلاة علی من زایره یزور (4)فی یوم النشور و یدخله السرور من الرّب الغفور (5)سکینة المدینة و السفینة الحصینة محمد و آله الأبرار و الأئمة الأجلة الأخیار ما نثر علی مشاهدهم نور علی نور و نزلت علیها ملائکة البیت المعمور و تعانقت علی مراقدهم أیدی الضرایح و استنشق الفوز غاد و الفیض رایح.

أما بعد؛فیقول فقیر رحمة ربه بهاء الدین محمد بن محمد باقر الحسینی رزقه اللّه عین الیقین و الیقین العینی،أنّ من المعلوم الواضح و المکشوف اللایح (6)إتفاق اللاحق

ص:489


1- (1)) -فی نسخة الف:و إن کان من أهل الفسق و الزور بل العناد و الکفور،و علیه شطب.
2- (2)) -فی نسخة الف:و ندبنا إلی زیارتهم و لو بزیارة القبور لطلب الخیر و دفع الشرور،و علیه شطب.
3- (3)) -فی الهامش؛میسرات.
4- (4)) -فی نسخة الف:و یدخله السرور فی یوم الحشر و النشور،و علیه شطب.
5- (5)) -فی نسخة الف:الطاهر الطهر الطهور محمد و آله ما نشر علی مشاهدهم...،و علیه شطب.
6- (6)) -فی نسخة الف:المسلّم بین المسلم و الکافر و المؤمن و الصالح و الفاجر و الأولیا[ء]-

و السالف من الموافق و المخالف علی جلالة أئمتنا الإثنی عشر و فضایلهم المنتشرة فی (1)من سمع و بصر و لا سیما فصاحتهم و بلاغتهم البالغة إلی منتهی النهایة و غایة الغایة، فإنّ شواهدها مشهودة حاضرة (2)لکل ذی أذن واعیة (3)و عین ناظرة فهذه خطبهم تسهّل الخطب علی کل یابس و رطب و فی صحایفهم تثیر إخلاص حائفهم و علم حاسدهم بالتحاق لاحقهم بسالفهم فی مناقبهم و محاسدهم و ذی رسایلهم أعدل الوسایل لکل جاهل وسایل إلی ما خصّهم اللّه به من أوصاف لا یعقلها إلاّ ذهن مصفی أوصاف و إن لم یبلغ کنهها أحد و إن بالغ و إن قل منها فبلغ ما بلغ فهو استجمع القلم لجمع فنونها سبحه و استطلع لبلع عیونها و رشحه (4)ثم قوع باب إستقصائها لمنع فتحه و إن صرف فی إستیفائها شقّ لسانه و فتحه.

و منها:[ 1/B ]الزیارة الجامعة الکبیرة،المشتملة علی فضایلهم الکثیرة المنسوبة إلی عاشرهم الشاهدة لمعاشرهم بما یرغم أنوف صنوف الجاحدین و یقصم ظهور صدور الحاسدین فإنها أفضل من أن یشهد لها فاضل أو یصف فضله بکنهه بل منها الشاهد بفضل من عرف فضله علی وجهه کما یجده الآنس بمحاسن الکلام و مزایاه الغایص فی لجج کل مقام لإستخراج خفایاه فإنّه یجد مع بلاغته حلاوة سابقة و یری علی جزالته عذوبة سایغة فلیختبرها الطبع السلیم و لیذقها الذوق القویم و إنّی و إن کنت معترفا بالقصور عن الارتقاء علی تلک القصور و عجزی عن استخراج جمیع ما فی کلامهم مغمور إلاّ أن المیسور لا یسقط بالمعسور فشرحتها بحسب المقدور و رجائی من مؤلّفها و آبائه و أبنائه علیهم السّلام موفور أن یمنحنی ربی بمیامنهم التوفیق لتحقیق الحق و حق التحقیق و سمیته ب«الأنوار اللامعة لزوار الجامعة».

ص:490


1- (1)) -فی نسخة الف:البشر،بدل:من سمع و بصر.
2- (2)) -فی نسخة الف:باقیة إن شاء اللّه إلی أن تصل الدنیا بالآخرة فهذه....
3- (3)) -مقتبس من آیة 12،سورة الحاقة.
4- (4)) -کذا فی النسخة.

[نبذة من أحوال مولانا علی بن محمد الهادی علیهما السّلام]

اشاره

و ها أنا أبتدی تیمّنا و تبرّکا بترجمة مؤلفها علیه السّلام و نبذ من أحواله أزین به غرّة وجه الکلام (1)و هو سیدنا و سندنا و مولانا و معتمدنا الامام المعصوم و الشهید المظلوم أبو الحسن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهم السّلام.

لقبه الشریف؛النقی و الهادی،ولد بالمدینة فی عهد المأمون فی ثانی رجب لسنة إثنتی عشرة و مأتین من الهجرة علی ما فی مصباح الکفعمی (2)و هو المشهور و یدل علیه الدعاء المأثور عن صاحب الامر علیه السّلام:«اللّهمّ انّی أسئلک بالمولودین فی رجب محمّد بن علی الثّانی و ابنه علی بن محمد المنتجب» (3)إلی آخره.

و قال الشیخ فی التهذیب:فی منتصف ذی الحجّة من السنة المذکورة؛ (4)و قال صاحب عمدة المقال فی مناقب الآل:ولد فی رجب من سنة مأتین و أربعة عشرة سنة من الهجرة و قد سمّه المعتز باللّه فقبض فی رجب کما فی التهذیب (5)و فی یوم الاثنین ثالث رجب کما فی مصباح الکفعمی (6)من سنة أربع و خمسین و مأتین علی ما فیهما.و فی العمدة:فعمره الشریف إحدی و أربعون سنة کما فی المصباح (7)و بزیادة سبعة أشهر علی ما فی التهذیب و أربعون سنة إلاّ أیاما علی ما فی العمدة و فیها کان مقامه مع أبیه ست سنین و خمسة أشهر و بقی بعد أبیه ستا و ثلاثین سنة و شهورا فهی مدة اقامته و علی ما فی المصباح

ص:491


1- (1)) -فی نسخة الف:و أتوسّل بذکره إلی نیل المرام و إن لم یمکن احصاء مناقبه علی التمام فأقول:و باللّه التوفیق و هو الرفیق فی الطریق مؤلفها سیدنا....
2- (2)) -المصباح،الکفعمی،ص 512.
3- (3)) -مصباح المتهجد،ص 805.
4- (4)) -التهذیب،ج 6،ص 92 باب نسب أبی الحسن علی بن محمد علیه السّلام.
5- (5)) -التهذیب،ج 6،ص 92.
6- (6)) -المصباح،الکفعمی،ص 512.
7- (7)) -مصباح المتهجد،ص 805.

مقامه مع أبیه عشر سنین فمدّة امامته إحدی و ثلاثون سنة.و أمه أم ولد )2-A( اسمها سمانة المغربیة.(و قد سمّه المعتز باللّه فقبض فی رجب علی ما فی التهذیب و فی یوم الاثنین ثالث رجب علی ما فی مصباح الکفعمی من سنة أربع و خمسین (1)و مأتین علی ما فی التهذیب و المصباح و عمدة المقال فعمره الشریف علی الاوّل إحدی و أربعون سنة و سبعة أشهر علی ما فی التهذیب و إحدی و أربعون علی ما فی المصباح الکفعمی و أربعون سنة غیر أیام علی ما فی العمدة و فیها کان مقامه مع أبیه ست سنین و خمسة أشهر و بقی بعد أبیه ستا و ثلاثین سنة و شهورا و فی المصباح و هی مدة إمامته و علی ما فی المصباح کان مقامه مع أبیه عشر سنین فمدة إمامته إحدی و ثلاثون سنة و قبره بسر من رأی قال صاحب العمدة فیها).

و امّا مناقبه علیه السّلام:

فکثیرة شهیرة،قال فی العمدة:فمنها ما حل فی الأذان محلا حلاها بأسنافها و اکتنفته شغفا بها اکتناف اللاّلی الیتیمة بأصدافها و شهد لأبی الحسن[علیه السّلام]إن نفسه موصوفة بنفایس أوصافها و إنها نازلة من الدوحة النبویّة فی ذری أشرافها و شرفات أعرافها و ذلک أنّ أبا الحسن[علیه السّلام]قد خرج یوما من سرّ من رأی إلی قریة لهم (2)عرض له فجاء أعرابی (3)یطلبه فقیل ذهب إلی الموضع الفلانی فقصده فلمّا وصل إلیه قال له:ما حاجتک؟قال:أنا رجل من أعراب الکوفة،المتمسّکین بجدّک علی بن أبی طالب[علیه السّلام]و قد رکبنی دین فادح أثقلنی حمله و لم أر من أقصده لقضائه سواک.

فقال له أبو الحسن[علیه السّلام]:طب نفسا و قرّ عینا ثم أنزله فلمّا أصبح ذلک الیوم؛قال له أبو الحسن[علیه السّلام]:أرید منک حاجة،اللّه اللّه أن تخالفنی فیها.فقال الأعرابی:لا أخالفک.

فکتب أبو الحسن[علیه السّلام]ورقة بخطه معترفا فیها أن علیه للأعرابی مالا عیّنه فیها یرجح

ص:492


1- (1)) -من هنا إلی:بنفایس أوصافها فی نسخة الف علیه شطب.
2- (2)) -فی نسخة الف:لمهمّ.
3- (3)) -فی نسخة الف:فجاء رجل من الأعراب.

علی دینه و قال:خذها فإذا وصلت إلی سر من رأی أحضر إلیّ و عندی جماعة فطالبنی به و أغلظ القول علیّ فی ترک إیفائک إیاه فاللّه اللّه فی مخالفتی.فقال:أفعل و أخذ الخط فلما وصل[علیه السّلام]إلی سر من رأی و حضر عنده جماعة من کبراء أصحاب الخلیفة و غیرهم حضر ذلک الرجل و أخرج الخط و طالبه و قال کما أوصاه و ألان[علیه السّلام]القول و رفق له و جعل یعتذر إلیه و وعده بوفائه و طیبة نفسه،فنقل ذلک إلی الخلیفة المتوکّل فأمر أن یحمل إلی أبی الحسن[علیه السّلام]ثلاثون ألف درهم،فلما حملت إلیه ترکها إلی أن جاء الأعرابی،فقال:خذ هذا المال إقض منه دینک و أنفق الباقی علی أهلک و عیالک و أعذرنا.

فقال الأعرابی:یابن رسول اللّه!إنّ أملی کان یقصر عن ثلث هذا و لکن اَللّٰهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسٰالَتَهُ (1)فأخذ المال و إنصرف (2).

و هذه منقبة من سمعها حکم له بمکارم الأخلاق و قضی له بالمناقب المحکوم بشرفها بالإتفاق إنتهی ملخّصا،و کأنه علیه السّلام جعل ذمته مشغولة بالمال للرجل و لو بالوعد فصدق إعترافه من غیر کذب و لا حاجة إلی توریة و قد ثبت من حقوقه[علیه السّلام]من حیث الإمامة و غیرها فی ذمة الخلیفة أضعاف ما رقّمه فی الصحیفة فجاز له أن یستنقذها منه بأی وجه امکن (3).

و أما کراماته و معجزاته

فکثیرة أیضا منها:ما رواه إبن طاوس فی المهج و ]2/B[ الکفعمی فی حواشی مصباحه عن زرافة حاجب المتوکل أنّه قال:إنّ المتوکل کان یکرم الفتح بن خاقان و یعظّمه کثیرا حتّی أنّه کان أعزّ علیه من أولاده فأراد إظهار قربه عنده و کرامته علیه فرکب یوما و أمر الفتح بن خاقان بالرکوب معه و الناس کلهم یمشون (4)کلّ فی مرتبته قربا

ص:493


1- (1)) -سورة الانعام،الآیة 124.
2- (2)) -کشف الغمة،ج 3،ص 167،باختلاف یسیر.
3- (3)) -فی نسخة الف:فلا یقبح الکذب لأجله.
4- (4)) -فی نسخة الف:قدامهما کل فوج منهم فی مرتبتهم قربا.

و بعدا منه و کان فیهم أبو الحسن الهادی[علیه السّلام]و أصابه من الحر و المشی أذی کثیر قال زرافة:فلما رأیته قلت له:یا سیدی!یعزّ علیّ و اللّه ما یصیبک من الأذی من هذه الطایفة الطاغیة و کان[علیه السّلام]متکئا علیّ أخذا بیدیّ،فقال:یا زرافة!و اللّه لیس قدر ناقة صالح عند اللّه تعالی اعظم من قدری و منزلتی عنده و کنت أمشی معه إلی ان نزل المتوکل و أمر الناس بالرجوع فرکبوا و رجعوا إلی منازلهم فأتیت له[علیه السّلام]ببغلة فرکبها و رجع و ودعته و رجعت إلی منزلی و کان عندی معلّم شیعیّ یعلم ولدی فحکیت له القصّة و ما سمعته منه[علیه السّلام]و کنا نأکل الطعام فأمسک المعلّم عن الطعام و رفع یده و قال:و اللّه لقد سمعت منه[علیه السّلام]ذلک فحلفت له و قلت:و اللّه هکذا قال[علیه السّلام]،فقال المعلّم:إعلم أن المتوکل لا یمکث فی ملکه و سلطانه أکثر من ثلاثة أیام و إنه سیهلک.

ثم قال:قم یا زرافة!إحفظ مالک و أهلک فإن الخلیفة سیهلک.قلت:من أین تقول هذا؟قال:إن اللّه تعالی یقول فی قوم صالح[علیه السّلام]: تَمَتَّعُوا فِی دٰارِکُمْ ثَلاٰثَةَ أَیّٰامٍ ذٰلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ (1)و قول الإمام إشارة إلی مثله فی المتوکل و لا یجوز کذب الامام علیه السّلام.قال زرافة:فو اللّه لم تنقض ثلاثة أیام حتّی هجم علی المتوکل إبنه المنتصر مع جماعة من الأتراک فقطّع المتوکل و الفتح بن خاقان إربا إربا بحیث لم یتمیز جسد أحدهما عن الآخر الحدیث (2). (3)

و منها:ما رواه الراوندی رحمه اللّه فی الخرایج و هی کثیرة أذکر منها ثلاثة؛منها:ما رواه جماعة من أهل اصفهان منهم أحمد بن نضر (4)و محمد بن علویّة،قالوا:کان بإصبهان رجل یقال له:عبد الرحمن و کان شیعیّا،فقیل (5)له:ما السبب فی قولک بإمامة (6)علی

ص:494


1- (1)) -سورة هود،الآیة 65.
2- (2)) -مهج الدعوات،ص 265،فمن ذلک ما وجدناه....
3- (3)) -فی نسخة الف:و رواه الکفعمی أیضا فی حواشی المصباح.
4- (4)) -فی الخرائج:نصر.
5- (5)) -نفس المصدر:قیل.
6- (6)) -نفس المصدر:السبب الذی أوجب علیک به القول بإمامة....

النقی (1)[علیه السّلام]قال:شاهدت منه (2)ما اوجب ذلک علیّ و (3)هو أنّی کنت فقیرا و کان لی لسان و جرأة فأخرجنی أهل إصفهان سنة من السنین (4)فخرجت مع قوم إلی باب المتوکل متظلّمین فبینا نحن بالباب (5)إذ خرج الأمر بإحضار علی بن محمد بن الرضا علیهم السّلام فقلت لبعض من حضر:من هذا الرجل الذی (6)أمر بإحضاره؟فقیل له:هو (7)رجل علویّ تقول الرّافضة بإمامته.

ثمّ قال: (8) ]3/A[ أنّ المتوکل یحضره للقتل.فقلت:لا أبرح من ههنا حتی أنظر إلی هذا الرجل (9)فأقبل راکبا علی فرس و قد قام الناس یمنة الطریق و یسرتها (10)صفیّن. (11)

فلما رأیته وقع حبّه فی قلبی فصرت (12)أدعو له فی نفسی بأن یدفع اللّه عنه شرّ المتوکل فأقبل یسیر بین الناس و هو ینظر إلیّ (13)و لا ینظر یمنة و لا یسرة فأنا (14)أکرّر فی نفسی الدّعاء له فلمّا صار بإزای (15)أقبل بوجهه علیّ (16)ثم قال:استجاب اللّه دعاءک و طوّل عمرک و کثّر مالک و ولدک (17)فارتعدت من هیبته و وقعت بین أصحابی فسألونی (18)ما شأنک فقلت:خیر و لم أخبر بذلک مخلوقا (19)ثم إنصرفنا (20)بعد ذلک إلی إصفهان ففتح اللّه

ص:495


1- (1)) -نفس المصدر:دون غیره من أهل الزمان.
2- (2)) -نفس المصدر:-منه.
3- (3)) -نفس المصدر:و ذلک.
4- (4)) -نفس المصدر:مع قوم آخرین.
5- (5)) -نفس المصدر:فکنّا بباب المتوکّل یوما إذ....
6- (6)) -نفس المصدر:قد أمر.
7- (7)) -نفس المصدر:فقیل هذا.
8- (8)) -نفس المصدر:قیل و یقدّر.
9- (9)) -نفس المصدر:أیّ رجل هو؟قال.
10- (10)) -نفس المصدر:سیرته.
11- (11)) -نفس المصدر:ینظرون اللّه.
12- (12)) -نفس المصدر:فجعلت.
13- (13)) -نفس المصدر:إلی عرف دابته لا ینظر.
14- (14)) -نفس المصدر:و أنا دائم الدّعاء.
15- (15)) -نفس المصدر:بإزائی.
16- (16)) -نفس المصدر:إلیّ بوجهه و قال.
17- (17)) -نفس المصدر:+قال.
18- (18)) -نفس المصدر:و هم یقولون.
19- (19)) -نفس المصدر:-مخلوقا.
20- (20)) -نفس المصدر:مخلوقا فانصرفنا.

علیّ بدعائه (1)وجوها من المال حتّی (2)الیوم اغلق بابی علی ما قیمته ألف ألف درهم سوی مالی خارج داری و رزقت عشرة أولاد و مضی (3)من عمری نیف (4)عن سبعین سنة فأنا (5)أقول بامامته إذ (6)علم ما کان فی نفسی (7)و استجاب اللّه دعاءه فی أمری (8).

و منها:أنّه قال:إنّ لهبة اللّه بن أبی منصور الموصلی بدیار ربیعة کاتبا نصرانیّا و کان من أهل کفر توثا یسمّی یوسف بن یعقوب و کان بینه و بین والدی صداقة قال:فوافانا فنزل عند والدی،فقلت له:ما شأنک قدمت فی هذا الوقت؟قال:أحضرنی المتوکل و ما أدری ما یراد منی إلاّ أنّی إشتریت نفسی من اللّه بمائة دینار لعلی بن محمد بن الرضا علیهم السّلام معی.

فقال له والدی:قد وفقت فی هذا.

قال:و خرج إلی حضرة المتوکل و إنصرف إلینا بعد أیام قلایل فرحا مسرورا فقال له والدی:حدثنی حدیثک؛قال:سرت إلی سرّ من رأی و ما دخلتها قطّ،فنزلت فی دار و قلت:أحب أن اوصل المائة دینار إلی علی بن محمد علیه السّلام قبل مصیری إلی باب المتوکل و قبل أن یعرف أحد بقدومی.قال:فعرفت أنّ المتوکل قد منعه من الرکوب و أنه ملازم لداره.فقلت:کیف أصنع رجل نصرانی یسأل عن دار ولد إبن الرضا لا آمن أن یکون ذلک زیادة فیما أحاذره.

قال:ففکّرت ساعة فی ذلک فوقع فی نفسی أن أرکب حماری و أخرج من البلد و لا أمنعه من حیث یذهب لعلی أقف علی داره من غیر أن أسأل أحدا.قال:فجعلت الدنانیر فی کاغذة و جعلتها فی کمّی و رکبت و کان الحمار یتخرّق ]3/B[ الشوارع و الأسواق و یمرّ بی حیث یشاء إلی أن صرت إلی باب دار فوقف الحمار فجهدت أن یزول

ص:496


1- (1)) -نفس المصدر:-بدعائه.
2- (2)) -نفس المصدر:+حتی أنا.
3- (3)) -نفس المصدر:من الاولاد قد بلغت.
4- (4)) -نفس المصدر:نیفا.
5- (5)) -نفس المصدر:و أنا.
6- (6)) -نفس المصدر:بإمامة هذا الذی علم....
7- (7)) -نفس المصدر:قلبی.
8- (8)) -الخرائج و الجرائح،ج 1،ص 392-393،ح 1.

فلم یزل فقلت للغلام:سل لمن هذه الدار؟فقیل له:هذه دار علی بن محمد بن الرضا علیهم السّلام.فقلت:اللّه أکبر،دلالة مقنعة.قال:و إذا خادم أسود قد خرج من الدار.

فقال:أنت یوسف بن یعقوب؟قلت:نعم.قال:إنزل!فنزلت فأقعدنی فی الدهلیز و دخل فقلت فی نفسی:و هذه دلالة أخری من أین عرف هذا الغلام إسمی و إسم أبی و لیس فی هذه البلدة من یعرفنی و لا دخلته قطّ.

قال:فخرج الخادم.فقال:أین المائة دینار التی معک فی کمّک فی الکاغذة هاتها؟ فناولته إیّاها.قلت:و هذه ثالثة ثم رجع إلیّ فقال:أدخل فدخلت و هو فی مجلسه وحده.

فقال:یا یوسف!إنّ أقواما یزعمون أنّ ولایتنا لا تنفع أمثالک کذبوا و اللّه إنّها لتنفع أمثالک إمض فیما وافیت له فإنک ستری ما تحب و ستولّد لک ولد مبارک.

قال:فمضیت إلی باب المتوکل فقلت:کل ما أردت و إنصرفت.قال هبة اللّه:فلقیت إبنه بعد موت أبیه و هو مسلم حسن التشیّع فأخبرنی أنّ أباه مات علی النصرانیة و أنه أسلم بعد موت والده و کان یقول أنا بشارة مولای علیه السّلام (1).

و منها:ما روی عن خیران الأسباطی قال:قدمت المدینة علی أبی الحسن علیه السّلام فقال:

ما فعل الواثق؟قلت:هو فی عافیة،و قال:ما یفعل جعفر؟قلت:ترکته أسوء الناس حالا فی السجن،و قال:ما یفعل إبن الزیّات؟قلت:الأمر أمره و أنا منذ عشرة أیام خرجت من هناک.قال[علیه السّلام]:مات الواثق و قد أقعد المتوکل جعفر و قتل إبن الزیّات!قلت:متی؟ قال:بعد خروجک بستة أیام فکان کذلک (2).

و ذکر المسعودی الدمشقی عن العامّة فی کتابه المسمی ب«غایة التحقیق» (3)أحادیث کثیرة،منها:حدیث تلّ المخالی قال:قال یحیی بن هبیرة:أرسل المتوکل إلی علی الهادی[علیه السّلام]فأحضره ثمّ أمر عسکره بأن یتزیّنوا و یلبسوا السلاح و یأخذ کلّ منهم بمخلاة فرسه ترابا و یکوّمه کومة واحدة فصار جبلا عظیما یقال له:تلّ المخالی فأخذ بید

ص:497


1- (1)) -الخرائج و الجرائح،ج 1،ص 395،باب الحادی عشر فی معجزات الإمام علیه السّلام.
2- (2)) -نفس المصدر،ص 406.
3- (3)) -لم نعثر علیه.

الإمام علی[علیه السّلام]و صعد التّل فجلس علیّ مع المتوکل،ثم قال:یا علی أنظر إلی عسکری فینظر و إذا بعسکر عظیم.فقال المتوکل:هل رأیت عسکرا أکثر من عسکری فقال:نعم فقال:و أیّ عسکر أکثر منه فقال: ]4/A[ عسکری فقال:من أین لک عسکر فقال:عندی.

قال:إذا کان ذلک فأحبّ أن ترینی إیّاه فقال الهادی[علیه السّلام]:أنظر عن یمینک،فنظر فإذا ملایکة قایمة بأیدیهم حراب من نار و المتوکل یقول:یا علی!النار النار،و الملائکة تقول:خذوا صاحب الدار و أحرقوه بالنار فالتفت جعفر إلی المتوکل و قد خفّ عقله و ذهب رأیه.فقال[علیه السّلام]:أنظر إلی الشمال فنظر فإذا عسکر أکثر من الیمین و بأیدیهم حراب من نار فلما رآهم المتوکل غاب رشده و رأی الملائکة ترید أن تطعنه بالحراب الذی فی أیدیهم و هو یقول:یا علی!النار،النار.

و الملائکة تقول:خذوا صاحب الدار و أحرقوه بالنار فالتفت المتوکل إلی علی و هو یقول:یا علی!أدرکنی.فأخذه علی.فلما صحا قال له:أتقول أنت لو تکون لکم عسکر لم قتل الحسین[علیه السّلام]فوحق ربی و جلال ملکه لقد أتی إلیه عسکر و قد طلبوا منه الإذن أن یأمرهم بالبراز فأبی و قال:إذا برزتم إلی هولاء الکفرة و قتلتموهم من یقتلنی من بعدهم فبکوا و قالوا:ما نبرح من هذه الأرض حتی نقیم المأتم علیک فی کل سنة إلی أن تقوم القیامة و ها هم بحرم جدی الحسین[علیه السّلام]إلی أن یظهر قائمنا فینصرونه فأخذ بیده المتوکل و نزل من جبل المخالی ثم أمر له بألف ألف دینار و سفط من الجوهر و قال:یا علی!أفتؤمننی أن لا تخرج علیّ و لا علی أحد من ولدی،فقال:ما هذه من شیمتی.

فقال:إنصرف بحفظ اللّه ودعته یا أبا الحسن فإنصرف و جعل الناس یهنّونه فقال:شکرتم رجلا أعطانا بعض حقّنا و فاز بالباقی،فبلغ جعفر المتوکل ذلک فلم یقل شیئا.

و قد ذکره الراوندی أیضا فی الخرائج مختصرا و لما تعذر إستقصاء الباب و لا إستیفاء اللّباب لأن المقصود فی هذا المقام نوع آخر من الکلام إقتصرنا علی ما ذکرنا.

ص:498

[الزیارة الجامعة الکبیرة]

اشاره

فنقول:إعلم (1)إنّ الزیارة الجامعة الکبیرة رواها الصدوق محمد بن علی بن بابویه فی الفقیه بسند معتبر و إن کان فیه ما فیه لأنّ (2)هذه الزیارة بما فیها من البلاغة و جزالة العبارة تشهد بصحة الإسناد و الإستناد و لا حاجة إلی تصحیح الأسناد علی وفق ما إصطلح علیه المتأخرون.قال:حدثنا علی بن أحمد بن موسی و الحسین بن إبراهیم بن أحمد الکاتب قالا:حدّثنا محمد بن أبی عبد اللّه الکوفی عن محمد بن إسمعیل البرمکی قال:

حدثنا موسی بن عبد اللّه النخعی(و البرمکی ثقة و هو المشهور بصاحب الصومعة و الباقون مجاهیل)قال(یعنی النخعی):قلت لعلی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهم السّلام ]4/B[ :علّمنی یابن رسول اللّه قولا أقوله بلیغا کاملا اذا زرت واحدا منکم (3).

إذا:ظرف لأقول و بلیغا:حال من الضمیر المنصوب أو نعت لقولا لأن جملة أقوله أیضا مع قیوده نعت له فلا یلزم فصل النعت عن المنعوت بالأجنبی و قد یقال:إن الأولی لا یزار بهذه الزیارة فی کلّ مرة أکثر من واحد منهم علیهم السّلام فینبغی أن یزار بها فی الکاظمین و العسکریین أحد الإمامین ثم یقول مرة ثانیة یزار بها الآخر و لا یشرّک فی الزیارة بها بین الإثنین منهم فصاعدا لقوله:«واحدا منکم»و هو من الغرابة بمکان فإن فی زیارة واحد مبهم منهم وجهان:أحدهما:أن یسلم علیه و یخاطبه بصیغة المفرد و المعانی العامة للکل و لا یأتی بما یخص بعضهم دون بعض.

و ثانیهما:أن یسلم علی الجمیع بصیغة الجمع و المعانی العامة الجامعة لهم لیندرج کل واحد منهم فی اللفظ و المعنی و إنما أجاب علیه السّلام سؤال السائل بالوجه الثانی کما هو واضح إما تبرّعا ببیان الأکمل أو لعلمه[علیه السّلام]بمقصود السائل فکیف لا یزار بهذه الجامعة اثنان فصاعدا،بل مقتضی ألفاظها و معانیها أن یحضر الزایر فی قلبه و نظره جمیع الإثنی عشر و إنه بهذه الکلمات یخاطب الجمیع لحضور أرواحهم و لا سیّما صاحب القبر الحاضر

ص:499


1- (1)) -فی نسخة الف:إذا عرفت هذا فاعلم.
2- (2)) -فی نسخة الف:إلاّ أنّ.
3- (3)) -من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 609،زیارة جامعة لجمیع الأئمة علیهم السّلام.

عنده لأن علاقة الخطاب فیه أکثر و أظهر لحضور روحه و جسده المقدّسین،إن قلنا بکونه فی القبر کما هو الأظهر و لحضور روحه و الأرض المماسة لجسده إن قلنا بعروجه إلی السماء و أیضا قوله:«واحدا منکم»أعم من أن یکون مع غیره أم لا فیعم الواحد المتحقق فی ضمن العدد و أیضا إذا جاز خطاب الواحد بصیغ الجمع فخطاب الإثنین بها أولی لجواز،لأنهما أقرب إلی الجمع بل جمع عند جمع من الأصولیین و فی عرف المنطقیین.

و أما أنا فإنما أقصد خطاب الجمع أعنی الإثنی عشر بأجمعهم فالجمیع مزورون صاحب الروضة واحدا أم إثنین من قرب و الباقون من بعد إذ الغیبة و الحضور باعتبار القبور.

فقال[علیه السّلام]:«إذا صرت إلی الباب»،ظاهره باب الروضة إن ثبت کون العمارة یومئذ و إلاّ فباب الصحن فالإتیان بالتکبیرات عند البابین الیوم أحوط.

«فقف خارج الباب و أشهد الشهادتین»یحصل الإمتثال معنی بقول:«لا إله إلاّ اللّه محمد رسول اللّه»و لو قال:«أشهد أن لا إله إلا اللّه و أنّ محمدا رسول اللّه»کان أقرب إلی الإمتثال بحسب لفظ الأمر.

«و أنت علی غسل»؛للزّیارة (1)و الواو للحال ]5/A[ و هل هو صفة کمال للزیارة أو شرط لها کالطهارة للصلاة المندوبة؟وجهان:أظهرهما الأول لأصالة جواز الزیارة بلا غسل حتّی یثبت المنع بدلیل.و یؤیّده خلو بعض الزیارات المأثورة عنه.

«فإذا دخلت»الباب«فقف»عنده و لا تدن من القبر و قل:«اللّه اکبر اللّه أکبر بثلاثین مرّة»؛و قولک:«اللّه أکبر»مرة و إنما التکریر لبیان الکیفیة و الموالاة دون العدد حتی تصیر الثلاثون ستین و الأربعون ثمانین و المائة مأتین«ثم إمش»مشیا«قلیلا»إلی جانب القبر.«و علیک السکینة»؛و هی طمأنینة البدن«و الوقار»؛و هو سکون النفس.«و قارب

ص:500


1- (1)) -فی نسخة الف:و حمله علی غسل الجنابة و أنه یجب أن لا یکون جنبا بعید إلا أن اعتبار غسل الزیارة فی حقیقتها أو شرطا لها مطلقا أو هنا و إن کان ظاهر اللفظ بعید بل هو کمال لها فهو مستحب فی مستحّب.

بین خطاک»؛بالضم جمع الخطوة کذلک و هی ما بین القدمین لأن تقریب الخطی یوجب تکثیرها و فیه تکثیر الثواب الموهوب علی ذلک الحساب و لأن تقریبها أقرب إلی الأدب.

«ثم قف و کبّر اللّه عز و جل ثلاثین مرّة ثم أدن من القبر و کبّر اللّه أربعین تکبیرة تمام المائة تکبیرة»؛(مفعول لأجله أی لا تمامها أو)بدل من أربعین أو عطف بیان له،أی متمّمها و ظاهره هنا إجزاء التکبیر حال الدنو و المشی إذ لم یقل،ثم قف و کبّر کما فی الأوّلین.

[السلام علیکم یا اهل بیت النبوة]

ثم قل:«السلام علیکم»

(لما طلب السایل ما یزور واحدا منهم علیهم السّلام أی واحد کان تبرع علیه السّلام بالزیارة الجامعة للجمیع لأنه أکمل و أولی و لعله علیه السّلام علم أنّ مقصوده الجامعة لیزور بها أی واحد منهم أراد فالجواب علی وفق الطلاب من غیر تبرّع).

لا یخفی أن سکوته[علیه السّلام]عن النیة یدل علی أنه أمر قلبی لا ینفک عن شروع العاقل فی أفعاله الإختیاریة حتی لو کلّفنا بتجریدها عنه کان تکلیفا بما لا یطاق و لا ینافی کون التلفظ أحسن لیتبعه ذلک القصد القلبی لکن النیة لیست مجرد التصور و الإخطار بالقلب فالمرائی لا ینفعه تصور التقرب و لا مجرد دعواه،بل حقیقة التقرب إنطواء قلبه علی التصدیق بأنّه یفعل العبادة للتقرب إلی اللّه سبحانه و مرجعه إلی کونه فقط الباعث علی الفعل لا غیر و أین هذا من مجرد تصور المعنی و التلفّظ بما یدل علیه و کیف تحصل حقیقة الشیء بمجرد تصوّره و التلفّظ به فإن المشبع مثلا هو حقیقة الطعام لا تصوره و التلفّظ به فکذا المقرب هو خلوص النفس فی الإنبعاث بهذا الباعث عن سایر البواعث لا تصوّره و إدعاؤه.

ثم«السلام»مصدر بمعنی السلامة و إنّما سمّی به اللّه سبحانه مبالغة أو بمعنی السالم أو ذی السلامة و هو ساد مسدّ الفعل فأصله:سلمت السلام بالنصب فرفع بالإبتداء لغرض الثبات و الدوام و علیهما جاء قوله تعالی: قٰالُوا سَلاٰماً قٰالَ سَلاٰمٌ (1)فالرد بالأحسن

ص:501


1- (1)) -سورة هود،الآیة 69.

و المعنی الدعاء للمخاطب بالسلامة عن المکاره و الآفات و لذا سمّی تحیة لأن الموت من أعظم المکاره فیکون طلبا لحیاة المخاطب و اللام إمّا عوض عن المضاف الیه،أی سلامی،أی دعایی به و طلبی له أو سلام اللّه أی السلامة الحاصلة من فعله و تقدیره أو الأعم أی سلام المسلّمین.و إمّا لتعریف الإستغراق لجمیع أفراد السلامة ]5/B[ أو الجنس أو العهد الخارجی إلی المستغرق إذ لا وجه للتخصیص و لا یناسب المقام.

و الفرق بینه و بین الإستغراق إنّ إرادة جمیع الأفراد هنا من حیث العهد إلاّ أنه إتّفق تعلّقه بالکل فحصل الإستغراق و هناک من حیث الإستغراق أولا و بالذات.

و ما یتوهم من أن مقتضی المقابلة کون المعهود دون الجمیع و هم شنیع؛إذ الفرق بالعهد و عدمه و اما عدد المعهود فتابع للعهود فقد یکون أقلّ ما یصدق علیه الاسم و قد یرتقی إلی حیث یستوعب الأفراد.

و أمّا العهد الذهنی فلا یناسب المقام إذ المعهود حینئذ هو البعض المبهم و لا وقع لإبهام السلام بین أفراده و کلمة«علی»لا تفید الضرر إلاّ فیما سمع منه.

و التحقیق إنها إن استعملت مع صریح النفع و ما یرادفه أو یستلزمه لم تفد الضرر نحو:

أنعمت علیهم و یصلّون علیهم و سلام علیکم کما أن اللاّم لا تفید النفع مع صریح الضرّ و ما یرادفه أو یستلزمه نحو: لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّٰارِ (1)وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ (2)و إن کان المتعلق المذکور أو المحذوف من المفهومات العامة.

«یا اهل بیت النبوة» بالنّداء القریب و البعید و یمکن هنا إرادة الأول نظرا إلی قرب قبورهم و أرواحهم و مساواة میّتهم لحیّهم،و الثانی نظرا إلی الموت لأنه فی حکم البعد و إلی بعد قبور البعض بل الأکثر و یمکن إرادة الأعم بتوزیع القرب و البعد و لو علی عموم المشترک أو المجاز

ص:502


1- (1)) -سورة الرّعد،الآیة 25؛سورة غافر،الآیة 52.
2- (2)) -سورة البقرة،الآیة 7.

و أهل الرجل،عشیرته و أقاربه و أهل الامر،ولاته و أهل البیت،سکّانه و البیت بناء تبیت فیه من شعر کان أو مدر و قد یستعار للشّرف و الشریف بجامع الجمع و الحفظ و الإضافة الأولی لامیة و الثانیة یحتملها و البیانیة علی کون البیت للشریف و النبوة بمعنی النبیّ أو ذی النبوة أو علی تشبیهها بالبیت و إذا أضفته إلیه[صلّی اللّه علیه و اله]فلامیّة لا غیر.

فإن قلت:أهل بیت النبی[صلّی اللّه علیه و اله]علی و فاطمة و الحسنان[علیهم السّلام]لا غیر و قد رویت روایات کثیرة من طرق الخاصة و العامة إنّه لما نزل قوله تعالی: إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (1)جمعهم[صلّی اللّه علیه و اله]تحت کسائه و وضع یده علیهم و قال:«اللهم هؤلاء أهل بیتی» (2)و أرادت أم سلمة أن یدخل فیه فمنعها و قال:

«إنّک علی خیر» (3)فکیف یعم أهل البیت هنا جمیع الأئمة؟

قلت:هذا الکلام فی هذا المقام صریح فی العموم و علیه بناء عموم الآیة لعصمة الجمیع و الروایات ]6/A[ تدل علی خروج الزوجات دون باقی الأئمة لعدم الحصر فی الأربعة و إنّما إقتصر علیهم لانّ غیرهم لم یکونوا حینئذ موجودین.

نعم؛أصحاب الکساء منحصر فی الأربعة و یرشد إلی العموم ما استفاض بین الفریقین من قوله صلّی اللّه علیه و اله:«إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض» (4)لأن المراد نفی الإفتراق فی الدنیا فلا بدّ من إقتران الکتاب أبدا بأحد من أهل البیت الأطیاب.و روی الصدوق فی معانی الأخبار باسناده عن سلیمان الدیلمی قال:قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام:من الآل؟فقال:ذریة محمد[صلّی اللّه علیه و اله]،قلت:فمن الأهل؟ فقال:الأئمة علیهم السّلام (5)و عن أبی بصیر عنه علیه السّلام قال:قلت:له من آل محمّد[صلّی اللّه علیه و اله]؟قال:

ذریته،فقلت:من أهل بیته؟قال:الأئمة الأوصیاء (6)[علیهم السّلام].

ص:503


1- (1)) -سورة الأحزاب،الآیة 33.
2- (2)) -الأمالی،للصدوق،ص 559.
3- (3)) -الأمالی،للطوسی،ص 264،المجلس العاشر،ح 20.
4- (4)) -کمال الدین،ص 239،باب اتصال الوصیة من لدن آدم علیه السّلام.
5- (5)) -معانی الأخبار،ص 94،باب معانی الآل و الأهل و...،ح 2.
6- (6)) -الأمالی،للصدوق،ص 240،لمجلس الثانی و الأربعون.
«و معدن» [الرسالة]

بکسر الدال و النصب بالعطف علی الأهل اسم مکان من عدن یعدن بالکسر بالمکان أی أقام به و منه جنة العدن أی الإقامة أی محل الرسالة(و هو بالنصب عطف علی الأهل) و کون الأئمة محل الرسالة واضح إن جعلت (1)بمعنی الأحکام المرسل بها لأنّهم محلّ علمها و مجاز إن جعلت بمعنی(کون الانسان رسولا من عند اللّه لأنهم علیهم السّلام محال لوازمها من العلوم و الکمالات)النبوة الخاصة لأنّ محلّها الحقیقی هو النبی صلّی اللّه علیه و اله دون الأیمة و وجه التجوز کونهم علیهم السّلام محال لوازمها من العصمة و العلوم و المعجزات أو محال النیابة عن الرسول أو زیاده قربهم منه و إختصاصهم به حتی کأنهم هو کما جعل أمیر المؤمنین علیه السّلام نفس الرسول صلّی اللّه علیه و اله فی آیة المباهلة (2).و یجوز جر«معدن»عطفا علی البیت أو النبوة فمعدن الرسالة هو الرسول صلّی اللّه علیه و اله و أهله و أهل بیته هم الأئمة علیهم السّلام.

«و مختلف الملائکة»

بفتح اللام علی زنة اسم المفعول اسم مکان اختلاف القوم مجیء بعضهم خلف مجیء البعض الآخر أی محل اختلاف.

الملائکة غیر صاحب الوحی للمقابلة أو مطلقا سواء کان مجیئهم لوحی أو غیره فهو أعم من مهبط الوحی أو النظر هنا إلی نزول الملایکة أنفسهم(مع قطع النظر عمّا نزلوا به) و هناک إلی ما نزل به الوحی فیتغایران و لا یتداخلان.

«و مهبط الوحی»

و مهبط بفتح الباء الموحدة اسم مکان من هبط یهبط بکسرها کمضرب أی محل هبوط الوحی قال ابن فارس (3):کل ما ألقیته إلی غیرک لتعلّمه فهو وحی و هو مصدر وحی إلیه یحی کوعد یعد و أوحی إلیه بالالف مثله ثم غلب فیما یلقی إلی الأنبیاء من عند اللّه تعالی إنتهی.

ص:504


1- (1)) -فی نسخة الف:جعلنا الرسالة.
2- (2)) -سورة آل عمران،الآیة 61.
3- (3)) -معجم مقاییس اللغة،ج 6،ص 93،مادة«وحی».

و قد یستعمل بمعنی الإلهام کقوله تعالی: وَ أَوْحیٰ رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ (1)و هو هنا إما بمعنی المصدر أو اسم ]6/B[ المفعول أو الفاعل أی الکلام الموحی أو الملک النازل (و لیس حینئذ تخصیصا بعد تعمیم و إن عمّت الملائکة صاحب الوحی منهم أیضا للفرق بین اختلاف الجمیع و هبوط واحد منهم بالوحی کما عرفت)و اعراب مختلف و مهبط، کاعراب معدن،فالجرّ واضح و فی النصب تجوز لأن اختلاف الملایکة و هبوطهم للوحی إنما هو إلی الرسول صلّی اللّه علیه و اله علیه لا علی الأئمة علیهم السّلام و إلیهم فإن اطلاق المختلف و المهبط علی الرسول صلّی اللّه علیه و اله أیضا و ان کان علی التجوز لان حقیقتهما إنما هو البیت فلا بد من القول بأن الملائکة لما اختلفوا إلی مکان من البیت یقرب من مکانه صلّی اللّه علیه و اله و هبطوا علی ذلک المکان جعل صلّی اللّه علیه و اله مختلفا و مهبطا مجازا کما قالوا فی مررت بزید:إنّ المرور علی مکان یقرب من مکان زید و إنما أوقعوه علی زید مجازا لکن هذا التجوز إنما هو فیه صلّی اللّه علیه و اله ابتداء و بالذات و فی الأئمة ثانیا و بالعرض و بتوسطه[صلّی اللّه علیه و اله]مع تجوز ثان هو ان زیادة اختصاصهم به[صلّی اللّه علیه و اله]و علیهم بالوحی أوجب لهم بالتجوّز وصفه[صلّی اللّه علیه و اله].

اللهم إلا أن یفسر الوحی بالإلهام أو تحدیث الملائکة مع الأیمة بغیر الأحکام فإنهم محدّثون کما وردت به الأخبار و قال تعالی فی سورة الانبیاء: وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنٰا وَ أَوْحَیْنٰا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرٰاتِ (2)الآیة و روی أبو حمزة قال:قال أبو جعفر[علیه السّلام]:یعنی الأئمة من ولد فاطمة[علیها السّلام]یوحی إلیهم بالروح فی صدورهم. (3)

و روی أن الملائکة تتنزّل علی الأئمة فی لیلة القدر بما یکون فی السنة و فی سورة النحل: وَ أَوْحیٰ رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبٰالِ بُیُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّٰا یَعْرِشُونَ (4)و روی الکلینی باسناده عن الوشا[ء]عن الرضا علیه السّلام قال:بلغ بالنحل أن

ص:505


1- (1)) -سورة النحل،الآیة 68.
2- (2)) -سورة الأنبیاء،الآیة 73.
3- (3)) -تأویل الآیات،ص 322،سورة الأنبیاء و ما فیها من الآیات.
4- (4)) -سورة النحل،الآیة 68.

یوحی إلیها بل فینا نزلت نحن النحل و نحن المقیمون للّه فی أرضه بأمره و الجبال شیعتنا و الشجر النساء المؤمنات (1)إنتهی.

شبهوا بالنحل فکما یخرج من بطونها شراب مختلف ألوانه فیه شفاء للناس کذلک یخرج من صدورهم علوم تشربها قلوب المؤمنین فها لها شفاء و قد جاء فی أسماء أمیر المؤمنین علیه السّلام أمیر النحل (2)فقد جاء فیه یعسوب الدین و الیعسوب أمیر النحل و ذکرها الرئیس الکبیر فالأئمة من ولده أیضا نحل إلاّ أنه أمیرهم و کبیرهم و الشیعة جبال فی رفعة و رجامهم و هم أوتاد الأرض و النساء اشجار فإنها تسقی تفرعت منه الغصون و حصلت منها الثمار و النساء یلحقن من ماء الفحول و یتفرع منهن فروع علی الأصول.

ثم إعلم إنه اختلف فی حقیقة الوحی إلی النبی صلّی اللّه علیه و اله؛و کیفیته فقالت الفلاسفة:إن نفس النّبی إذا فاض علیها معنی عقلی إرتسم فی خیاله و حسه صورة مناسبة له یبصرها و یسمع کلامها (3)و هذا بظاهره کما قیل إنکار لظاهر الشرع من وجود ملک مجسم محسوس یأتیه بکلام مسموع فی الخارج و إنکار لکلام خارجی و إنما هو تقریر و اثبات لأمور ذهنیّة (4)و صور عقلیة و إتّفق الملیّون علی أن ملک الوحی جبرئیل و هو حی مدرک

ص:506


1- (1)) -لم نعثر علیه فی الکافی فانظر:بحار الأنوار،ج 24،ص 110،باب نادر فی تأویل النحل بهم علیهم السّلام،ح 1 و 2.
2- (2)) -روی ابن شهر آشوب فی مناقب آل أبی طالب،ج 2،ص 142،فصل فی انقیاد الحیوانات له علیه السّلام:«الرضا علیه السّلام فی هذه الآیة قال النبی:علیّ أمیرها فسمی أمیر النحل و یقال:إن النبی صلّی اللّه علیه و اله وجه عسکرا إلی قلعة بنی ثعل فحاربهم أهل القلعة حتی نفذت أسلحتهم فأرسلوا إلیهم کواز النحل فعجز عسکر النبی عنها فجاء علی فذلت النحل له فلذلک سمی أمیر النحل».
3- (3)) -فی نسخة الف:کما فی المنام الاّ ذلک فی الیقظه و،و علیه شطب.
4- (4)) -فی نسخة الف:فمن شبهات الاوهام بل أوهام العوام حیث حصروا الموجود الخارجی فی الاجسام و إلاّ فالصور المتحققة فی المنام و سایر موجودات عالم المثال موجودات خارجیة و محسوسة بالحس الخارجی و لیست اجساما و لا امورا ذهنیّة فقط،و علیه شطب.

للکلّیات متحرّک بالإرادة معصوم (1)کغیره من الملائکة،و الوحی لفظ ینزل به یسمعه فی السماء أو یراها منقوشة فی اللوح فیقرأها و یأمره اللّه بأن ینزل بها علی النبی فیأتیه و یقرأه علیه کما دلّت علیه ظواهر الشرع و جمع من المتأخرین جمعوا بین الروحانی و الجسمانی،قال السید الفاضل نظام الدین أحمد:الأشبه أن نزول الوحی و الملک علی الأنبیاء علیهم السّلام إنما هو بأن تتلقی نفس النبی أوّلا ما یوحی إلیه تلقّیا روحانیا ثمّ یتمثل و یتصور ما یوحی إلیه فقط أو مع الملک الموحی فی الحس المشترک ثمّ فی القوّة العقلیة لأن الوحی لو کان ]7/A[ نزول ملک جسمانی یتکلّم معه فی الخارج فقط من غیر تلق روحانی لما عرض للنبی حین الوحی شبه غشیّ و لحواسه الظاهرة شبه دهشة علی ما هو مشهور منقول من حال النّبی حین نزول الوحی علیه،بل کان ینبغی أن یکون توجّه نفسه الکاملة علی هذا التقدیر إلی الظاهر أتم و أکمل و تکون حواسه الظاهرة أصحّ و أسلم.إلی أن قال:فالقول بأن(الوحی و)صورة الملک و الکلام المعجز من عمل المتخیّلة بأن تحدثهما فی الحس المشترک کما هو المشهور عن الفلاسفة مستبعد مستنکر جدا،(و کذا کون الکلام المعجز من عملها)،بل الحق أن محدث ذلک کله هو الواجب جل شأنه یحدثه فی حسه المشترک أولا ثم فی الخارج و لا استبعاد فی ذلک أصلا و لا یبعد أن یکون للقوّة المتخیّلة التی للنّبی مدخل ما فی هذین الإحداثین بأن تکون معدة فقط علی أن ظاهر قوله تعالی فی سورة البقرة: قُلْ مَنْ کٰانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلیٰ قَلْبِکَ (2)و قوله فی الشعراء: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ* عَلیٰ قَلْبِکَ (3)یدل علی ما اخترناه(من کیفیة نزول الوحی)و التأویل خلاف الظاهر فما قاله بعض المفسرین من أن أکثر الأمة علی أن القرآن نزل علی محمد[صلّی اللّه علیه و اله]لا علی قلبه؛لکن خصّ القلب بالذکر لأن السبب فی تمکنه من الأداء إثباته فی قلبه و معنی علی قلبک:حفظک إیاه و فهمک له.

و قیل:أی جعل قلبک متصفا بأخلاق القرآن و متأدّبا بآدابه کما فی حدیث عایشة:

ص:507


1- (1)) -فی نسخه الف:تابع للأوامر الهیّة.
2- (2)) -سورة البقرة،الآیة 97.
3- (3)) -سورة الشعراء،الآیة 193 و 194.

کان خلقه القرآن (1)إنتهی.فهو صرف لظاهر الآیة و هو خلاف الظاهر و یؤیّد ما اخترناه أیضا قول القاضی فی آیة الشعرا[ء]و القلب:إن أراد به الروح فذاک و إن أراد به العضو المخصوص فتخصیصه،لأن المعانی الروحانیة إنّما تنزل أولا علی الروح ثم تنتقل منه إلی القلب لما بینهما من التعلق ثم تصعد منه إلی الدماغ فینتقش بها لوح المتخیلة إنتهی.

و اعلم إن ما اخترناه لیس مخالفا لقول الأکثر بل هو قول بما قالوه مع زیادة لم یصرّحوا بها،إنتهی کلام السید.و وافقه الفاضل صدر الدین الشیرازی فقال فی وجه مشاهدة الرسول لجبرئیل و سماع کلامه بسمعه الحسی:إنّ المعرفة العقلیة إذا قویت و اشتدّت تصوّرت بصورة مطابقة لها و ربما تعدّت من معدن الخیال إلی مظهر خارجی کالهواء الصافی فیکون الهواء کالمرآة لها فیراها النبیّ یکلّمه معاینة و مشاهدة و یسمع کلامها بجارحته السامعة إنتهی. (2)

أقول:و یحققه التجربة فربما تنبهت من النوم ]7/B[ و أنا أسمع الصوت الذی کان فی الرؤیا و کنت أسمعه فی النوم و إن جاز کونه من أغلاط الحواس فإن حضور المحسوس فی المتخیّلة و الحس المشترک یوجب غلط الحاسّة فی إحساسها به بعد غیبته لقرب عهدها به کما فی الدائرة المحسوسة من الشعلة الجوالة المتحرکة بسرعة فإن البصر یبصرها فی محلها السابق بعد انتقالها منه للسرعة و قرب العهد و فی اللاحق أیضا فیراها دایرة و لیست إلاّ نقطة بل هذا هو الحق لکن لا داعی ظاهرا إلی إنکارهم ظاهر الشرع سوی تجرد الملک الوحی عندهم و عروض الغشی للنبی[صلّی اللّه علیه و اله]عند نزوله علیه (و مقتضی قولهم تقدم التلقی الروحانی علی الجسمانی و الذی ورد به الشرع عکسه و إنّه صلّی اللّه علیه و اله کان یسمع الوحی و یفهم معناه و ربما کان یسأل الملک الموحی فیفسره له و لا داعی إلی انکار ظاهر الشرع سوی انکار تجسم الملک الموحی و لو سلّم تجرده.) و لا یخفی أنه لا یمتنع تعلّق المجرد بمثال یراه النبی و یسمع کلامه و یعرضه الغشی لعظم

ص:508


1- (1)) -شرح نهج البلاغة،ج 6،ص 340،نبذ و أقول فی حسن الخلق و مدحه.
2- (2)) -انظر:ریاض السالکین،ج 1،ص 155-159.

المرئی و غرابته و ایحاشه الرائی کما فی المغشی علیه من رؤیة الجن و غیره من الحیوانات المهیبة و الصور العجیبة فلا حاجة إلی هذه التخیلات و التمحّلات.

«و معدن الرحمة»

بالنصب أو الجر و علی الأول معدن الرحمة هم أهل البیت فالمعدن للجنس لیقبل التعدد و علی الثانی هو النبی[صلّی اللّه علیه و اله]أی یا أهل بیت معدن الرحمة أی رحمته سبحانه فمعدنها مرحوم،أو رحمة المعدن علی غیره فهو الراحم و لک حملها ما علی الأعم أی الرحمة الصادرة عنه و الواردة علیه و علی الأول فالمراد رحمة اللّه سبحانه علی معدن أو علی غیره بوساطته أو الأعم.

«و خزّان» [العلم]

بالنصب جمع خازن کطلاّب و طالب أی خزنة العلم.

«و منتهی الحلم»

إما عطف علی العلم أی و خزنة نهایة الحلم و اقصی مدارج کماله أو علی الخزّان أی الذین إلیهم ینتهی الحلم لأنه مکتسب منهم و مأخوذ عنهم علما و عملا،و الخزّان هم الأئمة علیهم السّلام فالأربعة السابقة إن فسّرت بالنبیّ کما فی جرّها فجمعه و إفرادها علی ظاهرهما واضحان و إن فسّر الجمیع بالأئمة علیهم السّلام کما فی النصب فالنکتة فی جمع الخزّان و إفراد ما قبله الإشارة إلی تعدّد صفة العلم لتعدد الصورة الذهنیة بتعدد محالها و إن إتحد المعلوم بخلاف ما اضیفت إلیه الأربعة السابقة لأن (1)فی الجمیع الرسالة أمر واحد لا یتعدد لا فی نفسه و لا بسبب اتصافهم بکونهم معدن الرسالة کما أن العلم یتعدد بسبب اتصافهم بکونهم خزّانا له و کذا الملائکة و الوحی و الرحمة إن فسّرت برحمة اللّه سبحانه.

و أما إذا فسّرت برحمتهم علیهم السّلام فإفراد معدن الرحمة إشارة إلی إتحاد سبب الرحمة و طریقتها و غایتها(و إن تعددت فی ذواتها فجعل توحید الموصوف و هو المعدن اشاره

ص:509


1- (1)) -فی الأصل:لأن معنی کونهم معدن الرسالة و مختلف الملایکة،و علیه شطب.

إلی اتّحاد الصفة و هو الرحمة حتی کان الجمع معدن واحد لرحمة واحدة لا لأنّ اتّحاد الموصوف یستلزم اتّحاد الصفة لیرد النقض بل للعکس لأن عرضا واحدا لا یقوم بمحلین فیکون الإنتقال من الملزوم إلی لازمه و الحکم ملکة نفسانیة تبعث علی ترک المسارعة إلی الغضب المذموم أو کف النفس عنه)فی الجمیع فإن رحمتهم للّه و فی اللّه لا غیر و قوله:

«منتهی الحلم»إن عطف علی العلم فإفراده واضح و أما إن ]8/A[ عطف علی الخزّان فإفراده إشارة إلی إتّحاد مرتبة الجمیع فی الحلم و تساویهم فیها علی أن الرحمة و العلم و الحلم أرید بها الجنس و هو لا یثنّی و لا یجمع.

«و اصول الکرم»

و السخاوة أو الکرامة و العزازة أو کرم الاصل و النجابة و المراد إنهم معادن الکرم و مبادیه أو أن کرم العباد مأخوذ منهم أو إنهم أسباب لکرم اللّه و إکرامه للعباد و جمع الأصول علی الأصل فی التعبیر عن الجمع و أفرد الکرم لأن المراد به الجنس و لأنه لو جمع أیضا لتوهم التوزیع.

«و قادة» [الأمم]

جمع قاید أصله قودة قلبت واوه ألفا لتحرکها و انفتاح ما قبلها أی قایدی جمیع الأمم إلی الحق أو الجنة أو أسباب دخولها و لا بدّ من تخصیصها بالأمم المنقادة لهم أو إشتراط الإنقیاد فی العموم أو تفسیر القود بالدلالة دون الإیصال کما هو ظاهره و قد روی إنتفاع الأمم الماضیة أیضا بهداهم علیهم السّلام و برکاتهم.

«و أولیاء النعم»

ولیّ النعمة مولیها المنعم بها و کل نعمة فهی منهم حقیقة أو علی مجاز التسبیب أو علی أن النعمة إنما تکون هنیئة لو لم یتعقبها الخلود فی العذاب و ذلک یکون بالإیمان و تمامه بحبّهم و الإقرار بإمامتهم علیهم السّلام.

ص:510

«و عناصر» [الأبرار]

جمع عنصر،کقنفذ بضم أوله و ثالثه أو بفتح ثالثه کما فی القاموس (1)الأصل أی أصول.

«الأبرار» إما من حیث الذات بالولادة الحقیقیة فالأبرار الأیمة و لا محذور فی مدح کل واحد منهم بکونه أصلا و والد الآخرین منهم سوی القایم علیه السّلام أو هم الذریة من فرق أولاد الأیمة فإن أکثرهم إیراد أو من حیث أنهم أبرار بالولادة المجازیة فإنّ المتعلّم من أولاد المعلّمین و من أبناء الطریقة و ظاهر أن برّ کلّ بار فهو من میامن برکات الأئمة الأطهار[علیهم السّلام]و ناش من الإقتفاء بما لهم من الآثار و فسر العنصر فی القاموس (2)بالحسب أیضا و هو محتمل هنا فالمعنی إنهم للأبرار کمال و جمال لأنهم سبب ذلک و مثله قوله.

«و دعایم الأخیار»

إذ الدعایم بفتح الدال جمع دعامة،بکسرها و هی عماد البیت من دعمه کمنعه إذا أقامه لأنه یقام وسط البیت لیبنی علیه أو الخشب المنصوب للتعرش.و الأخیار جمع خیر،الصفة المشبهة مخفّف خیّر بالتشدید دون إسم التفضیل لأنه لم یجمع أصلا؛قالوا:

لأن صورته الحالیة تجمع علی أفعال کغیر و أغیار و الأصلیة علی أفاعل کأفاضل فلما تعارض مقتضاهما رفضوهما معا و المعنی(إن قیام الأئمة علیهم السّلام سبب لقیام الأخیار من حیث إنهم اخیار لأنهم دعاتهم إلی الخیرات و معلّموهم إیاها)أنهم علیهم السّلام دعایم الأخیار أنفسهم بالولادة کما مر أو من حیث أنهم أخیار بالولادة الروحانیة و الهدایة إلی الخیرات أو المعنی إنهم دعایم بهم ]9/B[ یدعم الأخیار دینهم و دنیاهم و أمر معاشهم و معادهم و بالجملة الأبرار و الأخیار إما أولادهم علیهم السّلام أو أشیاعهم مطلقا أو الأول الأولاد و الثانی الشیعة (3).

ص:511


1- (1)) -القاموس المحیط،ج 2،ص 91،مادة«عنصر».
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -فی نسخة الف:یدعم الأخیار دینهم بهم کما یدعم البیت بعماده و کما یصح اضافته إلی-
«و ساسة» [العباد]

جمع سایس من ساسه،سیاسة إذا أدّبه و سایسک فی العلم مؤدّبک به أی مؤدّبی العباد بآداب الشرع تعلیما و ترغیبا و ترهیبا.

«و أرکان البلاد»

أنفسها و أهلها إذ بهم ینتظم لأهلها أمر المعاش و المعاد و للبلاد أنفسها أسباب وجودها و بقائها لأن الأرض لا تخلو عن الحجة فلولاها لساخت بأهلها کما وردت به الروایات (1).

«و أبواب الإیمان»

لأنّه یخرج من عندهم العلم به و بأحکامه إلی الناس و بالإقرار بهم و بإمامتهم مدخل الإیمان فی قلوب العارفین بهم و بجحودها یخرج الإیمان عن قلوب جاحدیهم و بالإیمان بهم یدخل الإیمان فی حیّز القبول و بجحدهم یخرج عنه فإن ولایتهم أعظم أجزاء الإیمان لإستلزامه إیّاها من غیر عکس فهم کأبواب الإیمان فی الخروج و الدخول بحسب الحصول و القبول (2).

«أمناء الرّحمان»

حیث ائتمنهم علی سرّه و دینه و عباده و بلاده و أمواله.

«و سلالة النّبیّین»

أی أولادهم فإن السلالة بالضم ما أنسل من الشیء و الولد لإنه أنسل من أبیه.

ص:512


1- (1)) -الکافی،ج 1،ص 534،باب فیما جاء فی الاثنی عشر و النص علیهم علیهم السّلام،ح 17؛علل الشرایع،ج 1،ص 198،باب العلة التی من أجلها لا تخلو الأرض من حجة اللّه،ح 17.
2- (2)) -فی نسخة الف:ولایتهم أعظم اجزاء الایمان فبحبهم یقبل سائر اجزائه و ببغضهم یرد فبهم دخول الایمان فی حیّز القبول و خروجه عنه.
«و صفوة المرسلین»

صفوة الشیء بالکسر أو الفتح ما صفا و خلص منه عن الکدر،و المعنی إنهم مخلوقون من صفوة الرسل أی طینتهم الصافیة أو من نطفتهم الخالصة أو مصطفون من بینهم لأنهم أفضل منهم أجمعین سوی خاتم المرسلین فالإضافة علمهما مثلها فی صفوة الماء و صفوة العسل أو إنّهم الذین اصطفاهم المرسلون من بین العباد فتوسّلوا و استشفعوا بهم إلی اللّه سبحانه فالإضافة(إلی فاعل الاصطفا)مثلها فی صفوة اللّه و لو خفضت (1)صفوة و عطفتها علی النبیین بمعنی سلالة صفوة المرسلین لکان وجها فصفوتهم محمد[صلّی اللّه علیه و آله]و سلالته الأئمة و کان ذکره بعدهم کذکر جبرئیل بعد الملائکة لکن النسخ بالنصب عطفا علی سلالة.

«و عترة خیرة رب العالمین»

ذکر الصدوق رحمه اللّه فی معانی الأخبار أخبارا کثیرة معتبرة وردت بتفسیر العترة بالأئمة علیهم السّلام (2).

روی باسناده عن الصادق عن آبائه عن أمیر المؤمنین علیهم السّلام إنه سئل عن قول رسول اللّه:

إنی مخلّف فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی،من العترة؟فقال:أنا و الحسن ]9/A[ و الحسین و التسعة من ولد الحسین تاسعهم مهدیهم و قایمهم». (3)

و عنه[علیه السّلام]:قال رسول اللّه[صلّی اللّه علیه و آله]:إنی مخلّف فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و إنهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض کهاتین و ضم بین سبابتیه،فقام الیه جابر بن عبد اللّه الأنصاری فقال:یا رسول اللّه من عترتک بعدک؟قال:علی و الحسن و الحسین و الأئمة من ولد الحسین إلی یوم القیامة (4).

و عن أبی سعید الخدری قال:قال رسول اللّه[صلّی اللّه علیه و آله]:إنی تارک فیکم،الحدیث،فقیل

ص:513


1- (1)) -کذا فی النسخة حیث اعرب بهما آخر خفضت.
2- (2)) -معانی الأخبار،ص 92،باب معنی الثقلین و العترة.
3- (3)) -نفس المصدر،ص 90.
4- (4)) -نفس المصدر،ص 91.

لإبی سعید من عترته؟قال:أهل بیته. (1)و قد روت العامة أیضا حدیث الثقلین فی کتبهم بطرق کثیرة و فیها:و عترتی أهل بیتی.

و منها:ما رواه أحمد بن حنبل فی مسنده بإسناده عن زید بن ثابت قال:قال رسول اللّه [صلّی اللّه علیه و آله]:إنی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه حبل ممدود ما بین السماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی (2)و قد ذکر إبن طاوس طرفا منها فی الطرائف (3).

و حکی الصدوق فی معانی الأخبار عن أبی العباس تغلب عن إبن الأعرابی:العترة قطاع المسک الکبار فی النافجة و الریقة العذبة و شجرة تنبت علی باب و جار الضب إذا خرجت من وجارها تمرّغت علی تلک الشجرة فهی لذلک لا تثمر و لا تکبر و قول العرب أذل من عترة الضب مثل للذلیل و العترة ولد الرجل و ذریته من صلبه و لذلک سمیت ذریة محمد من علی و فاطمة عترة محمد[صلّی اللّه علیه و آله]،قال تغلب:فقلت لابن الأعرابی:فما معنی قول أبی بکر فی السقیفة:«نحن عترة رسول اللّه[صلّی اللّه علیه و آله]»؟قال:أراد بلدته و بیضته(و عترة محمد لا محالة ولد فاطمة)ثم قال:و قد قیل أن العترة الصخرة العظیمة یتخذ الضب عندها جحرا یأوی إلیه و هذا لقلة هدایته،و قیل:العترة؛أصل الشجرة المقطوعة تنبت من أصولها و عروقها و قال النبی[صلّی اللّه علیه و آله]:«لا فرع و لا عترة».

قال الأصمعی:کان الرجل فی الجاهلیة ینذر نذرا اذا بلغت غنمه مائة أن یذبح شاة فکان ربما بخل بشاته فیصید الظباء یذبحها عن غنمه عند آلهتهم لیوفی بها نذره،و قال الأصمعی:العترة أیضا الریح و الشجرة الکثیرة اللبن و یقال:العترة الذکر،عتر،یعتر،عترا إذا انعظ(و قال الریاشی:سألت الأصمعی عن العترة)و قال:العترة نبت مثل المرزنجوش ینبت متفرقا،ثم قال الصدوق:قال مصنف هذا الکتاب:العترة علی بن أبی طالب[علیه السّلام] و ذریته من فاطمة[علیها السّلام]علی جمیع معاینها فی لغة العرب لأن الأئمة علیهم السّلام بین بنی هاشم و ولد أبی طالب کقطاع المسک الکبار ]9/B[ فی النافجة و علومهم عذبة(عند أهل

ص:514


1- (1)) -نفس المصدر،ص 90.
2- (2)) -مسند أحمد،ج 5،ص 181-182.
3- (3)) -الطرائف،ص 114،حدیث الثقلین،ح 173.

الحکمة و العقل)و هم شجرة أصلها رسول اللّه[صلّی اللّه علیه و آله]و أمیر المؤمنین فرعها و الأئمة من ولده أغصانها و شیعتهم ورقها و علمهم ثمرها و هم علیهم السّلام اصول الإسلام علی معنی البلدة و البیضة و هم الهداة علی معنی الصخرة(العظمة التی یتخذ الضب حجرا عندها)و هم أصل الشجرة المقطوعة،لأنهم وتروا و ظلموا و جفوا و قطعوا و لم یوصلوا فنبتوا من أصولهم و عروقهم لا یضرّهم قطع من قطعهم و إدبار من أدبر عنهم(إذ کانوا من قبل اللّه تعالی منصوصا علیهم)و هم المظلومون المؤاخذون بما لم یجرموه و لم یذنبوه علی معنی الظباء المذبوحة عن الغنم و منافعهم کثیرة کالشجرة الکثیرة اللبن و هم ذکران غیر أناث علی تفسیر العترة بالذکر و هم جند اللّه و حزبه علی معنی الریح قال النبی[صلّی اللّه علیه و آله]:«الریح جند اللّه الأکبر و الریح عذاب علی قوم و رحمة لآخرین و هم کذلک کالقرآن المقرون إلیهم فی قوله[صلّی اللّه علیه و آله]:إنی مخلّف فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی؛قال اللّه تعالی: وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مٰا هُوَ شِفٰاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لاٰ یَزِیدُ الظّٰالِمِینَ إِلاّٰ خَسٰاراً (1)و قال: وَ إِذٰا مٰا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ أَیُّکُمْ زٰادَتْهُ هٰذِهِ إِیمٰاناً فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزٰادَتْهُمْ إِیمٰاناً وَ هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ* وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزٰادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ وَ مٰاتُوا وَ هُمْ کٰافِرُونَ (2)و هم أصحاب المشاهد المتفرقة و برکاتهم منبثة فی المشرق و المغرب علی معنی نبت مثل المرزنجوش ینبت متفرقا» (3)،إنتهی ملخصه.

و أقول:إتفق اللّغویون (4)علی أن عترة الرجل نسله و رهطه و هذا هو المراد فی إستعمال عترة النّبی فی الأئمة علیهم السّلام و جعلها فی هذا المقام بالمعانی الآخر أو مأخوذة منهما کما فعله الصدوق تمحل و تعسف مستغنی عنه لأن کل معنی له مقام و کل مقام له معنی فإذا أضیفت إلی رجل فهی نسله و أهله لا غیر إلاّ بصارف و لیس علی أن نقلها من

ص:515


1- (1)) -سورة الإسراء،الآیة 82.
2- (2)) -سورة التوبة،الآیة 123 و 124.
3- (3)) -معانی الأخبار،ص 91،باب معنی الثقلین و العترة.
4- (4)) -الصحاح،ج 2،ص 735،مادة«عتر»؛القاموس المحیط،ح 2،ص 84،مادة«عتر».

بعض المعانی الآخر أو تشبیهها به لا یتمشی إلا بنوع تحریف أو تصحیف أو تأویل رکیک سخیف و إلاّ ظهر أنّهم (1)فسّروا العتر بالکسر بالشجر الصغار من أصل و لا یبعد تشبیه ولد الرجل بشجر صغار نابتة من أصل واحد و أما بنو غیره فلا یندفع بما ارتکبه الصدوق، کیف و مجیء العترة بمعنی الجارحة المخصوصة أی الذکر أو إنعاظه لا یصحح اطلاقها علی الذکران المنسوبین إلی رجل بإضافتهم إلیه و لو صحّ لا یصفو مشربه فإنّه یقتضی تشبیههم بذکره و لا یخفی قبحه و رکاکته.

ثمّ ]01/A[ المعروف تشبیه الهداة بالعلم و الجبل العالی و نحوه مما یهتدی به الناس لا بصخرة یهتدی به ضب هی علی باب جحره بل هو مستهجن جدا و کذا تسمیتهم بإسم الریح للمشارکة فی الضر و النفع ألا تری أن جل الأشیاء بل کلها کذلک و لا یحسن اطلاق الخیر علی السلطان لأنهما یضران و ینفعان ثم الخیرة بکسر ثم فتح کعنبة إسم بمعنی المختار و قد یسکن یاؤه و المراد النبیّ حیث إختاره اللّه من بین الخلق أجمعین و لذا لقب بالمصطفی و المختار.

قیل:الخیرة بالسکون إسم من الإختیار کالفدیة من الإفتداء و بفتح الیاء بمعنی الخیار و هو الإختیار و قیل إسم من تخیّرت الشیء أی أخترته کالطیرة و هی اسم من تطیّر.

و قیل:هما بمعنی واحد و فی البارع خرت الرجل من باب باع أخیر خیرا وزان عنب و خیرا و خیرة إذا فضّلته علی صاحبه و هذه خیرتی بالسکون و هو ما یختار؛إنتهی.

و یعلم منه أن المصدر بفتح الیا و الإسم بسکونها و بالجملة خیرة اللّه بالکسر یروی بفتح الیاء و بسکونها إما إسما بمعنی المختار أو مصدرا من باب إطلاق المصدر علی المفعول إما بمعناه مجازا کالخلق بمعنی المخلوق أو مبالغة کالرضا بمعنی المرضی و إختیاره تعالی إیاه[صلّی اللّه علیه و اله]إکرامه و تخصیصه بالرسالة و سیادة الرسل.

ص:516


1- (1)) -فی نسخة الف:فإذا اضیفت العترة إلی رجل مستعملة فی ولده کانت لا محالة بالمعنی الذی یناسبهم أعنی النسل و الرهط و العشیرة لا غیر علی أن جعلها ببعض المعانی الآخر لا یتمشی إلا بنوع تحریف فی اللفظ أو المعنی لا یستقیم و لا داعی إلی ارتکابه.

و عنه[صلّی اللّه علیه و اله]:«إن اللّه اختار من خلقه بنی آدم و منهم العرب و منهم قریشا و منهم بنی هاشم و اختارنی منهم فلم أزل خیارا من خیار» (1).و فی إضافة الخیرة إلی رب العالمین تقریر و تأکید لخیریة المختار و بتحقیق للإختیار فإن خالق العالمین و مربیهم أجمعین المطلع علی خفایا المزایا و المفیض علی الطبایع و السجایا هو المانح لکل واجد و المانع کل فاقد فلا یخطأ فی إختیار المختار لإنه لا یجهل بالعلن و الأسرار و تنویه بالمختار لأنه المختار عن جمیع العالمین.

«و رحمة اللّه و برکاته»

عطفان علی السلام و البرکة الخیر و النفع و النماء و الزیادة و السعادة.

«السلام علی أئمة الهدی»

سلّم علیهم خمس تسلیمات کما بنی الإیمان علی خمسة أرکان و کما أوجب اللّه علی عباده خمس صلوات فرض فی کل منها الصلاة علی نبیه و آله و آثر الخطاب فی التسلیمة الأولی تبعا للمتعارف المعهود فی تسلیم أحد المتلاقیین علی الآخر و الغیبة فی البواقی لأن الزایر لما مدحهم علیهم السّلام فی التسلیمة الأولی بما مدحهم به و استحضر ]01/B[ فی قلبه کمالاتهم المذکورة ینبغی له التنبه عن الغفلة و أن یحضر فی قلبه أن علّو قدرهم و جلالة شأنهم بالنسبة إلی مرتبة الزایر بعید عن أن یعدّ من نسبة الحاضر إلی الحاضر تنزیلا لرفعة المراتب منزلة بعد الغایب و أن یتذکر إنه لفرط إنحطاطه عن درجاتهم الرفیعة لا یستحق حضور مجالسهم و المخاطبة معهم فی حضرتهم و إنه إذا أذن فی الدخول إلی رفضتهم ینبغی أن لا یغفل عن أن ذلک تفضّل منهم و أن لا یترک حسن الآداب بعد و له إلی الغیبة عن الخطاب إیذانا بالإعتراف بالقصور عن درجة استحقاق الحضور.

و أئمة جمع إمام کأعمدة و عماد،أصله«اءممة»بهمزتین و میمین؛قلبت الهمزة

ص:517


1- (1)) -بحار الأنوار،ج 37،ص 52،الباب الخمسون:مناقب أصحاب الکساء و فضلهم،ح 27، باختلاف.

الثانیة یاء لمجانستها لکسرتها و أدغمت المیمان بعد إسکان الأولی تخفیفا و منهم من یقرؤه بالهمزة مسهّلة تخفیفا بالتسهیل و إکتفاء به عن التبدیل.

و الهدی بالضم و القصر،الهدایة و الإهتداء و منه قوله تعالی: فَاسْتَحَبُّوا الْعَمیٰ عَلَی الْهُدیٰ (1)أی أیمة الهدایة المنصوبین لأجلها القایمین بها کقولهم:أیمة الضلال فالهدی بمعنی المصدر؛و یحتمل کونه بمعنی الفاعل أی أیمة الهداة أی هداة الهداة و أیمة الأئمة فالإضافة لامیة و لک جعلها من إضافة الموصوف إلی صفته أی الأیمة الهادین.

«و مصابیح الدجی»

المصباح السراج و الدجی کالهدی جمع دجیة بالضم؛کالظلم و الظلمة وزنا و معنی أصله دجی قلبت الیاء ألفا لتحرکها و انفتاح ما قبلها (2)؛فی إضافة المصابیح إلی الدجی فواید:

الأولی:الإشعار بأن کل ظلمة تندفع بأنوارهم لأن الدجی جمع معرّف باللاّم فیفید العموم.

الثانیة:أن ضوء المصباح فی الظلمة أقوی.

الثالثة:أن نفعها و الإنتفاع بها فی الظلمة أکثر.

الرابعة:الإشارة إلی أن زمان کل إمام لولاه کان کلیلة ظلماء تحیط ظلمتها بجمیع الدنیا.

الخامسة:الإشعار بأن المصباح إنّما یتّخذ لوقت الحاجة و حاجة الأزمنة إلی الإمام کحاجة الظلام إلی المصباح فیجب نصب الإمام لدفع الظلام.

السادسة:الإیماء إلی أن الناس بلا إمام کجماعة فی ظلام لا یهتدون إلی أمر فضلا عن تعیین أولی الأمر فلا بد من أن یکون بنصب اللّه سبحانه العالم بالسرایر المشرف علی البواطن و الظواهر.

ص:518


1- (1)) -سورة فصلت،الآیة 17.
2- (2)) -فی نسخة الف:أصله دجی سقطت الضمة لنقلها ثم الیاء للساکنین صار دجی کهدی.

السابعة:أن الحاجة إلی الإمام لأجل ظلمة الجهل و العصیان فی الأنام فلا بد من کونه نورا محضا معصوما عن الخطأ و الآثام عالما بجمیع الأحکام و إلاّ لاحتاج إلی إمام آخر و هکذا.

«و أعلام التقی»

الأعلام جمع العلم بالتحریک؛و هو الجبل المرتفع،سمی به لأنه علامة یهتدی بها أهل الطرق(یهتدون به فلا یضلون)و التقی کالهدی بمعنی التقوی،مصدر وقاه بمعنی إتقاه، و الإسم منه التقوی و التاء فیهما بدلان من الواو،أصلهما وقی و وقوی أبدلت واوهما بالتاء و لزمت فی جمیع تصاریف الکلمة و معناهما لغة التحفظ و اتخاذ الوقایة،و شرعا خشیة اللّه الموجبة ]11/A[ لترک مخالفته و موجبات عقوبته و أجاز بعضهم کونه جمع تقاة قال اللّه تعالی: اِتَّقُوا اللّٰهَ حَقَّ تُقٰاتِهِ (1)کرطب علی تقدیره جمعا لرطبة و علیه فجمعها فی هذه الفقرة لقصد الأنواع و مراتب التقوی و هی ثلاث:

أولها:التوقی عن العذاب المخلّد بالإسلام و علیه قوله تعالی: وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْویٰ (2)و فسرت بکلمة التوحید.

الثانیة:تجنب الإثم حتی الصغایر عند قوم و المشهور إعتبار الکبایر و هو ظاهر قوله تعالی: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُریٰ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا (3).

الثالثة:التنزّه عن شواغل سرّه عن الحق کلّها و الإنقطاع إلیه بکلیته و هو حق التقوی و التقی الحقیقی المأمور به فی قوله: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ حَقَّ تُقٰاتِهِ (4).

ثم الأعلام لها لوازم و أحکام فإنّها علامات للهدایة و أمارات لطرق السالکین و امور معروفة بما هی به موصوفة و مظاهر لما کان علیها فیمکن تفسیر الکلام نظرا إلی کل لازم بمعنی ففیه وجوه:

الأول:إنهم أیمة یقتدی بهم فی طرق التقی یهتدی بهم الأتقیاء.

ص:519


1- (1)) -سورة آل عمران،الآیة 102.
2- (2)) -سورة الفتح،الآیة 26.
3- (3)) -سورة الأعراف،الآیة 96.
4- (4)) -سورة آل عمران،الآیة 102.

الثانی:إنهم معالم التقی بهم یعلم ما التقی و کیف هو.

الثالث:إنهم مظاهر التقی فتقواهم کنور علی علم معلوم لأهل العالم.

الرابع:إنهم معروفون بالتقوی موصوفون به عند الوری کالعلم یراه من یری حیث ذهب و أین سری و یمکن جعله من إضافة الموصوف إلی صفته،أی الأعلام الأتقیاء علی کون المصدر بمعنی الفاعل(و قد یقال:المعنی إنهم علیهم السّلام معروفون بالتقی موصوفون به مشار إلیهم بالتقوی کالجبل المرتفع الذی یراه و یشیر إلیه کل الناس کأنه تفسیر له بمظاهر التقی لأنّ الذی علی العلم یظهر لکل أحد فتقواهم کنور علی علم أو یمکن تفسیره بمعالم التقی أو الاعم)أو اعتبار التقی سالکا مهتدیا بهم کأنه سایر إلی حیّز القبول و مسافر ینبغی الوصول إلی ما لا یهتدی إلیه إلاّ بآل الرسول لأن ولایتهم شرط القبول و یلزمه کونهم أعلاما للأتقیاء أیضا و لغیرهم من المأمورین به،و الوجه الأول مبنیّ علی کون التقی مقصدا للسایر المهتدی بهم لا نفس السایر فلا تغفل.

«و ذوی النهی»

و هو العقل لأنه ینهی عن القبیح کالنهیة بالضم فیجوز کونه جمعا لها أیضا فقد جاء مفردا و جمعا بهذا المعنی کما فی القاموس فالجمع واضح و النکتة فی الافراد التنبیه علی الإتحاد فی مرتبة الکمال و الرشاد ضرورة أن المراد العقل الکامل القدسی الأقدس دون العقل (1)المشترک بین جمیع المکلفین أو أکثر المؤمنین أعنی مجرد ما عبد به الرحمان و اکتسب به الجنان (2).

و یمکن کون النهی جمع النهیة بالضم بمعنی النهایة کما فی القاموس (3)أیضا أی

ص:520


1- (1)) -فی نسخة الف:(ففی القاموس:النهیة بالضم:العقل کالنهی و هو یکون جمع نهیة أیضا انتهی؛کأنّه سمی به العقل لأنّه ینهی عن الفحشاء و المنکر فإن حمل علی الجمع فظاهر و إن جعل مفردا فالنکتة فیه الإشارة إلی أن عقولهم واحدة بحسب الکمال و الرتبة إذ المراد العقل الکامل إذ لا وقع لوصفهم بمطلق).
2- (2)) -الکافی،ج 1،ص 11،کتاب العقل و الجهل.
3- (3)) -القاموس المحیط،ج 4،ص 398،مادة«نهی».

أصحاب الغایات الواصلین إلی منتهی مراتب الکمالات أو بمعنی النهی المقابل للأمر.قال فی ]11/B[ القاموس: (1)نهاه ینهاه نهیا،ضد أمر؛و النهیة بالضم،الإسم منه.فالمعنی إنهم ولاة الخلق و أصحاب الأمر و النهی.

إلا أنّه إکتفی بالنهی عن الأمر من باب الإکتفاء بإحد الضدین عن صاحبه کقوله:

سَرٰابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ (2)أی و البرد علی أحد الوجهین فیه أو لأن الأمر بالشیء نهی عن ضده کما قد عکس ذلک فاکتفی بالأمر عن النهی فی قولهم:صاحب الأمر و قوله تعالی:

وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (3).و هو إشارة إلی قوله تعالی فی طه: إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِأُولِی النُّهیٰ . (4)

و ما رواه علی بن إبراهیم عن العالم[علیه السّلام]أنّه قال:«نحن أولوا النهی أخبر اللّه نبیه بما یکون من بعده من إدعاء القوم الخلافة فأخبر رسول اللّه[صلّی اللّه علیه و اله]أمیر المؤمنین[علیه السّلام]بذلک و أنتهی إلینا (5)من أمیر المؤمنین فنحن أولوا النهی،إنتهی علم ذلک کله إلینا». (6)

و رواه العیاشی بإسناده عن عمار بن هارون (7)عن أبی عبد اللّه[علیه السّلام]باختلاف یسیر و ظاهرهما أن النهی بمعنی النهایات لانتهاء علم ما یکون إلیهم و یحتمل کونه بمعنی العقول الناهیة عن إفشاء هذه الأسرار و أمثالها بغیر إذن اللّه و یرشد إلیه قوله[علیه السّلام]فی خبر عمار:«إنتهی إلینا علم هذا کله فصبرنا لأمر اللّه فنحن قوام اللّه علی خلقه و خزّانه علی دینه نخزنه و نستره و نکتتم به عن عدونا الخبر» (8).

ص:521


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -سورة النحل،الآیة 81.
3- (3)) -سورة النساء،الآیة 59.
4- (4)) -سورة طه،الآیة 128.
5- (5)) -فی المصدر:+ذلک.
6- (6)) -تأویل الآیات،ص 308،سورة طه و ما فیها من الآیات فی الأئمة الهداة.
7- (7)) -فی المصدر:مروان.
8- (8)) -تأویل الآیات،ص 308،ما فیها من الآیات فی الأئمة الهداة.
«و أولی الحجی»

بالکسر ک«إلی»و هو العقل أو الفطنة (1)و منه الأحجیّة بمعنی اللّغز و المحاجاة (2)به أی المناظرة فیه لأن المناظرین یمتحن به أحدهما عقل صاحبه أو فطنته.

«و کهف الوری»

الکهف،البیت المنقول فی الجبل أو الغار فیه إلاّ أن الکهف أوسع و المراد الحصن و الحرز و الملجأ الذی یأوی إلیه الخایف الهارب من عدو أو محذور لیأمن منه و الوری الخلایق لأنهم یهربون إلی الأیمة من الشیطان و عذاب النیران و ولاة الجور و الطغیان و سایر نوایب الأزمان.

«و ورثة الأنبیاء»

من حیث إنهم أنبیاء فمیراثهم العلم و الحکمة و الأمر و النهی أو من حیث القرابة فمیراثهم الأموال أو الأعم و المعنی إنهم ورثوا الولایة و العلوم أو عصا موسی[علیه السّلام] و خاتم سلیمان[علیه السّلام]و نحوهما من الأنبیاء بواسطة نبیّنا،ففیه ردّ علی ما ترویه العامة عن النبی[صلّی اللّه علیه و اله]:«نحن معاشر الأنبیاء لا نورث،ما ترکناه صدقة» (3).

«و المثل الأعلی»

أراه إشارة إلی المثل الأعلی،المذکور فی القرآن و ذلک فی موضعین أحدهما:قوله تعالی فی سورة النحل: لِلَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَ لِلّٰهِ الْمَثَلُ الْأَعْلیٰ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (4)لما حکی اللّه سبحانه قبله إنّهم: یَجْعَلُونَ لِلّٰهِ الْبَنٰاتِ سُبْحٰانَهُ وَ لَهُمْ مٰا یَشْتَهُونَ (5)یعنی البنین و إنّه إِذٰا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثیٰ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ (6)ردّ علیهم بأنهم جعلوا للّه الأرد أو إختاروا الأعلی لأنفسهم و الأمر بالعکس فلهم المثل

ص:522


1- (1)) -لسان العرب،ج 14،ص 166،مادة«حجی».
2- (2)) -نفس المصدر،ص 165.
3- (3)) -نهج الحق،ص 268،منعه فاطمة ارثها.
4- (4)) -سورة النحل،الآیة 60.
5- (5)) -سورة النحل،الآیة 57.
6- (6)) -سورة النحل،الآیة 58.

الأخس و مثل السوء أی الحاجة إلی الولد و الإستظهار بالذکور و کراهة الإناث و أدهن و دسّهن فی التراب خشیة الإملاق و العار إلی غیر ذلک وَ لِلّٰهِ الْمَثَلُ الْأَعْلیٰ (1)من صفات الإلهیّة و الجلال و الجمال و الغنی عن الولد و المال و النزاهة عن صفات المخلوقین.

و فی التوحید:«عما به مثلوه و للّه المثل الأعلی الذی لا یشبهه شیء و لا یوصف و لا یتوهم فذلک المثل الأعلی» (2)فالمراد هنا بکون الأئمة المثل الأعلی إنهم المنزّهون عن الرذایل التی هی مثل السّوء و صفات أعدائهم و إنهم المتخلّقون باخلاق اللّه تعالی المتصفون بصفاته ]21/A[ الکمالیة التی سماها المثل الأعلی فجعلهم علیه السّلام هنا المثل الأعلی لإتصافهم به مجازا أو مبالغة أو تشبیها لهم بالمثل الأعلی و صفات الکمال و لأعدائهم بمثل السوء و أقبح الأمثال.

و ثانیهما:قوله تعالی فی سورة الروم: وَ هُوَ الَّذِی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلیٰ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ . (3)

و المراد بالمثل الأعلی،هنا القوة الکاملة و القدرة العامة المتعلقه بالبدایة و الإعادة، بقرینة المقام أو مطلق الکمال الشامل لما مرّ کما روی فی العیون عن الرضا علیه السّلام انّ النبی صلّی اللّه علیه و اله قال لعلی علیه السّلام:«أنت المثل الأعلی» (4)و عن أمیر المؤمنین علیه السّلام أنّه قال فی آخر خطبة:«نحن کلمة التقوی و سبیل الهدی و المثل الأعلی» (5)فمراده[علیه السّلام]بالمثل الأعلی هذا اللفظ بعینه المذکور فی القرآن بمعناه المقصود هناک.

و یحتمل أن یرید به مفهومه دون لفظه یعنی أن أفراد المثل علی قسمین:مثل أعلی

ص:523


1- (1)) -سورة النحل،الآیة 60.
2- (2)) -التوحید،ص 324،باب العرش و صفاته،ح 1.
3- (3)) -سورة الروم،الآیة 27.
4- (4)) -عیون أخبار الرضا علیه السّلام،ج 2،ص 6،باب فیما جاء من الرضا علیه السّلام.
5- (5)) -الخصال،ج 2،ص 432،باب العشرة،ح 14.

لهم علیهم السّلام و مثل سوء لأعدائهم فهم المثل الأعلی أی الممثل لهم به و أعداؤهم مثل السوء فیکون إشارة إلی ما ورد فی أخبار کثیرة أن کلّ ما فی القرآن من الحلال و الطیب و الحسن (1)فالمراد به فی بطن القرآن الأئمة من أهل البیت و کل ما فیه من اضداد ذلک من حرام و خبیث و قبیح فالمعنی به أئمة الجور من أعداء آل محمد علیهم السّلام فأعلی کل ضدین متقابلین أهل البیت و أدناهما أعداؤهم.

فقد روی الشیخ (2)بإسناده عن داود بن کثیر قال:قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام:أنتم الصلاة فی کتاب اللّه عزّ و جل و أنتم الزکاة و أنتم الحج فقال:یا داود نحن الصلاة فی کتاب اللّه عزّ و جل و نحن الزکاة و نحن الصیام و نحن الحج و نحن الشهر الحرام و نحن البلد الحرام و نحن کعبة اللّه و نحن قبلة اللّه و نحن وجه اللّه قال اللّه تعالی: فَأَیْنَمٰا تُوَلُّوا (3)فَثَمَّ وَجْهُ اللّٰهِ (4)و نحن الآیات و نحن البینات و عدونا فی کتاب اللّه الفحشاء و المنکر و البغی و الخمر و المیسر و الأنصاب و الأزلام و الأصنام و الأوثان و الجبت و الطاغوت و المیتة و الدم و لحم الخنزیر.

«یا داود!إن اللّه خلقنا فأکرم خلقنا و فضلنا و جعلنا أمنائه و حفظته و خزّانه علی ما فی السماوات و ما فی الأرض و جعل لنا أضداد أو أعداء فسمانا فی کتابه و کنی أعدائنا عن أسمائهم و ضرب لهم الأمثال فی کتابه». (5)

و عن الفضل بن شاذان بإسناده عن أبی عبد اللّه علیه السّلام أنه قال:«نحن أصل کلّ خیر و من فروعنا کل برّ و مزاولة التوحید و الصلاة و الصیام و کظم الغیظ و العفو عن المسیء و رحمة الفقیر و تعاهد الجار و الإقرار بالفضل لأهله و عدوّنا أصل کلّ شرّ و من فروعهم

ص:524


1- (1)) -لم نعثر علیه.
2- (2)) -فی هامش نسخة الف:نقله عنه الشیخ علم الدین بن سیف بن منصور الغروی فی تفسیره المسمی ب«تأویل الآیات الظاهرة فی فضایل العترة الطاهرة».منه.
3- (3)) -فی النسخة:زیادة«وجوهکم».
4- (4)) -سورة البقرة،الآیة 115.
5- (5)) -تأویل الآیات،ص 21،مقدمة المؤلف،باختلاف.

کل قبیح و فاحشة فمنهم الکذب و النمیمة و البخل و القطیعة و أکل الربا و أکل مال الیتیم بغیر حق و تعدّی الحدود و رکوب الفواحش ما ظهر منها و ما بطن من الزنا و السرقة و کل ما وافق ذلک من القبیح[/12 B ]و کذب من قال أنه معنا و هو متعلّق بفرع غیرنا». (1)

و روی الصدوق فی إعتقاداته عنه[علیه السّلام]فی حدیث«و ما من آیة فی القرآن أولها یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إلاّ و علی بن أبی طالب[علیه السّلام]أمیرها و قایدها و شریفها و أوّلها و ما من آیة تسوق إلی الجنة إلاّ فی النبی و الأئمة علیهم السّلام و أشیاعهم و أتباعهم و ما من آیة تسوق إلی النار إلاّ و هی فی أعدائهم و المخالفین لهم و إن کانت الآیات فی ذکر الأولین فما کان منها من خیر فهو جار فی أهل الخیر و ما کان منها من شر فهو جار فی أهل الشرّ و لیس فی الأنبیاء أفضل من النبی صلّی اللّه علیه و اله و لا فی الأوصیاء أفضل من أوصیائه علیهم السّلام و لا فی الأمم أفضل من هذه الأمة و هی شیعة أهل البیت فی الحقیقة دون غیرهم و لا فی الأشرار أشر من أعدائهم و المخالفین لهم». (2)

أقول:قد علم بهذا الخبر أن کون الآیة فی قصص الماضین و طوائف الأوّلین لا ینافی تفسیر بطنها بالأئمة أو أعدائهم إذ لیس الغرض من القصص القرآنیة مجرد القصة و الحکایة بل التعلیم و الهدایة بأن نقیس حالنا علی حالهم و نعلم أن مآلنا کمآلهم فأخیارنا کأخیارهم و أشرارنا کأشرارهم فظاهر آیات القصص الأوّلون و باطنها أمثالهم اللاّحقون إلی یوم القیامة فلا تنکر البطون و لا تستبعدها بما یستبعده المفتون بظواهرها المسوقة فی الأمم السابقة فاضبط ذلک فإنه سینفعک فی أکثر المسالک مما سیذکر فی هذا الکتاب و غیره من بطون الآیات و یستشکلها الأوهام لمنافاتها (3)لظواهر الحکایات.

و فسّر مشایخنا-رضوان اللّه علیهم-المثل الأعلی بالمثل المذکور لنوره تعالی فی سورة النور و آیة النور و إنما کان أعلی لأن الممثل له و هو نوره تعالی أعلی من کلّ شیء قال:

ص:525


1- (1)) -نفس المصدر،ص 22.
2- (2)) -الإعتقادات للشیخ الصدوق،ص 87-88،باب الإعتقاد فی مبلغ القرآن.
3- (3)) -فی المخطوطة:«لمنافوتها».

اَللّٰهُ نُورُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکٰاةٍ فِیهٰا مِصْبٰاحٌ الْمِصْبٰاحُ فِی زُجٰاجَةٍ الزُّجٰاجَةُ کَأَنَّهٰا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبٰارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لاٰ شَرْقِیَّةٍ وَ لاٰ غَرْبِیَّةٍ یَکٰادُ زَیْتُهٰا یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نٰارٌ نُورٌ عَلیٰ نُورٍ یَهْدِی اللّٰهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَضْرِبُ اللّٰهُ الْأَمْثٰالَ لِلنّٰاسِ وَ اللّٰهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ* فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللّٰهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهٰا (1)؛ رِجٰالٌ لاٰ تُلْهِیهِمْ تِجٰارَةٌ وَ لاٰ بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّٰهِ (2)الآیة و قوله: فِی بُیُوتٍ صفة لمشکاة أی کمشکاة فی بعض بیوت.

و قد وردت أخبار کثیرة فی أن المراد فی بطن الآیة بالمشکوة و الزجاجة و المصباح و الکوکب أنوار محمّد و الأئمة من عترته ]31/A[ و الدلیل علیه قوله: فِی بُیُوتٍ إلی آخره.

و قد وردت الأخبار بتفسیرها ببیوت الأنبیا[ء]و بیوت محمّد[صلّی اللّه علیه و اله]و بیوت علی و فاطمة و الأئمة من ولدهما[علیهم السّلام]کما سیأتی عند شرح قوله[علیه السّلام]:«فجعلکم فی بیوت أذن اللّه أن ترفع» (3)إلی آخره.

و یرشد إلیه أیضا أنه بعد تمثیله لهم بنوره ضرب مثلا آخر بضد النور لمن نازعهم و عاداهم فقال بعد آیة النور: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمٰالُهُمْ کَسَرٰابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مٰاءً حَتّٰی إِذٰا جٰاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اللّٰهَ عِنْدَهُ فَوَفّٰاهُ حِسٰابَهُ وَ اللّٰهُ سَرِیعُ الْحِسٰابِ* أَوْ کَظُلُمٰاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشٰاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحٰابٌ ظُلُمٰاتٌ بَعْضُهٰا فَوْقَ بَعْضٍ إِذٰا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرٰاهٰا وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّٰهُ لَهُ نُوراً فَمٰا لَهُ مِنْ نُورٍ (4)،فإنّه إذا کان المراد ب مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّٰهُ لَهُ نُوراً هو الکافر المعاند کان النور عبارة عن نور الإیمان فیکون النور فی الآیة السابقة نور المؤمنین و أولهم و رأوسهم أمیر المؤمنین و أولاده المعصومون علیهم السّلام.

و ناهیک ما رواه علی بن إبراهیم عن الصادق[علیه السّلام]قال:بدا بنور نفسه مثل نوره مثل

ص:526


1- (1)) -سورة النور،الآیة 35 و 36.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 37.
3- (3)) -الکافی،ج 4،ص 559،باب زیارة من بالبقیع.
4- (4)) -سورة النور،الآیة 39 و 40.

هداه فی قلب المؤمن کمشکاة فیها مصباح المشکاة جوف المؤمن و القندیل قلبه و المصباح النور الذی جعله اللّه فیه یوقد من شجرة مبارکة قال:الشجرة المؤمن زیتونة لا شرقیة و لا غربیة یکاد زیتها یعنی النور الذی جعله اللّه فی قلبه یضیء و إن لم یتکلم نور علی نور فریضة علی فریضة و سنة علی سنة یهدی اللّه لفرایضه و سننه من یشاء و یضرب اللّه الأمثال للناس.قال:فهذا مثل ضربه اللّه المؤمنین فالمؤمن یتقلب فی خمسة من النور مدخله نور و مخرجه نور و علمه نور و کلامه نور و مصیره یوم القیامة إلی الجنة نور.قال الراوی:قلت له[علیه السّلام]:«إنهم یقولون مثل نور الرب قال:سبحان اللّه لیس للّه مثل،قال:فلا تضربوا للّه الأمثال» (1).

أقول:دل الحدیث علی أن کل مثل ضربه اللّه لنفسه ظاهرا فهو فی الباطن و فی الحقیقة مثل لأهل اللّه من الأنبیاء و الأوصیاء و أن النهی عام أی لا تضربوا للّه نفسه مثلا من الأمثال لأنه أعلی من أن یمثّل له بخلقه،المحدث المتغیر،الزایل(کیف و النور ضوء و عرض حادث و المصباح و المشکاة و الزجاجة اجسام حادثة مخلوقة لا یلیق بجنابه المتعال أن یمثل له بهذه الامثال)کما قال الباقر[علیه السّلام]:«کلّ ما خیّلتموه فی أدق معانیه فهو مخلوق مثلکم مردود إلیکم» (2).یعنی لا یلیق بجنابه المتعال أن یشبه به أو یمثل له به فضلا عن أن یحکم بأنه هو بعینه(و الأمثال المضروب فی القرآن کلها کذلک إذ الضابط فی تفهیم الغامض تشبه المعقول بالمحسوس لأنّه المعهود المأنوس و هو جل و علا أعلی من أن تناله أیدی الحواس أو الشبه بالمحسوسات فالأمثال کلها راجعة فی بطن القرآن إلی انبیاء اللّه و أولیائه و حججه علیهم السّلام و ما قیل من أنه قیل عباد عبید و أدخل فی تعظیم الملک من عبادة نفسه فنزل: فَلاٰ تَضْرِبُوا لِلّٰهِ الْأَمْثٰالَ (3)لو سلّم لا ینفی عموم لفظ النهی لأن الأمثال جمع معرف باللام و هو عام؛فالأولی أن لا یخصص المثل الأعلی بمثل النور

ص:527


1- (1)) -تفسیر القمی،ج 2،ص 103،تفسیر آیة النور.
2- (2)) -بحار الأنوار،ج 66،ص 292،باب 37،صفات خیار العباد،باختلاف.
3- (3)) -سورة النحل،الآیة 74.

المذکور فی هذه الآیة بل یعمّ ذلک و کل مثل متعلق به سبحانه فأنّه لتعلقه به اعلی الأمثال)،و إذا کان النور فی القرآن مثلا لمحمّد و أوصیائه علیهم السّلام و سایر الأنبیاء و الأوصیاء کان ضده،أعنی الظلمة مثلا لأضدادهم من أعدائهم و جاحدی حقوقهم و غاصبیها المعلنین بعقوقهم کما روی ]31/B[ الکلینی رحمه اللّه بإسناده عن صالح بن سهل الهمدانی قال:قال الصادق[علیه السّلام]:«قوله تعالی: أَوْ کَظُلُمٰاتٍ (1)الأول و صاحبه: یَغْشٰاهُ مَوْجٌ (2)الثالث: مِنْ فَوْقِهِ سَحٰابٌ ظُلُمٰاتٌ بَعْضُهٰا فَوْقَ بَعْضٍ (3)قال:معاویة و فتن بنی أمیة؛ إِذٰا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرٰاهٰا وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّٰهُ لَهُ نُوراً إماما من ولد فاطمة فَمٰا لَهُ مِنْ نُورٍ إمام یوم القیامة یسعی بین یدیه» (4).

و عن الحکم بن حمران قال:سالت أبا عبد اللّه[علیه السّلام]عن قوله: أَوْ کَظُلُمٰاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشٰاهُ مَوْجٌ قال:«فلان و فلان یَغْشٰاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ قال:أصحاب الجمل و صفّین و النهروان مِنْ فَوْقِهِ سَحٰابٌ ظُلُمٰاتٌ بَعْضُهٰا فَوْقَ بَعْضٍ قال:بنو أمیة إِذٰا أَخْرَجَ یَدَهُ یعنی أمیر المؤمنین[علیه السّلام]فی ظلماتهم لَمْ یَکَدْ یَرٰاهٰا أی إذا نطق بالحکمة بینهم لم یقبلها منهم أحد إلاّ من أقر بولایته ثم بإمامته وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّٰهُ لَهُ نُوراً فَمٰا لَهُ مِنْ نُورٍ إماما فی الدنیا فما له فی الآخرة من نور إمام یرشده إلی الجنة» (5).

قد عرفت من العمومات الواردة بأن الأمثال الحسنة و الأمور الطیبة و الخیرات المذکورة فی القرآن أمثال فی البطن للأنبیاء و الأوصیاء و إن أضدادها لأضدادهم أن الغرض الأصلی و المقصود الکلی هو تفسیر الجنس بالجنس و لا یتعلق غرض معتد به فی تعیین الخصوصیات فربّما کانت خصوصیة شیء واحد من الأمثال الحسنة مناسبة لخصوصیات جمع کثیر من أهلها و کذا الأضداد فی الأضداد بل فی تلک العمومات إذن

ص:528


1- (1)) -سورة النور،الآیة 40.
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -نفس المصدر.
4- (4)) -الکافی،ج 1،ص 195،باب أن الأئمة علیهم السّلام نور اللّه عز و جلّ،ح 5.
5- (5)) -تأویل الآیات،ص 361،سورة النور و ما فیها من الآیات.

و تخییر فی تعیین الخصوصیات فی التفسیر و هذا وجه جیّد للجمع بین الأخبار المختلفة فی تفاسیر البطون؛فقد روی فی آیة النور تفسیره بالمؤمن مطلقا و یؤیده إطلاق الکافر فی مقابله و تشبیهه بالظلمة و نحوها.

و روی الطبرسی عن الرضا[علیه السّلام]:«نحن المشکاة و المصباح هو محمد[صلّی اللّه علیه و اله]». (1)

و روی الصدوق فی التوحید عن الباقر[علیه السّلام]:«المصباح نور العلم فی صدر النبی[صلّی اللّه علیه و اله]و الزجاجة صدر علی[علیه السّلام]علّم النبی[صلّی اللّه علیه و اله]علیّا علمه توقد من شجرة لا یهودیة و لا نصرانیة یکاد زیتها یضیء و لو لم تمسسه نار نور علی نور،قال:یکاد العالم من آل محمد یتکلّم بالعلم قبل أن یسئل نور علی نور إمام فی أثر إمام من آل محمّد». (2)

و روی العیاشی بإسناده عن الصادق[علیه السّلام]عن أبیه عن جده[علیه السّلام]أنه قال:«مثلنا فی کتاب اللّه،کمثل مشکاة؛فنحن المشکاة و هی الکوة (3)فیها المصباح و المصباح فی زجاجة و الزجاجة محمد[صلّی اللّه علیه و اله]کأنه کوکب دری توقد من شجرة مبارکة؛قال:

علی[علیه السّلام]زیتونة لا شرقیة و لا غربیة الحدیث». (4)

و عن بعض أصحابنا أن أبا الحسن[علیه السّلام]کتب إلی عبد اللّه بن جندب قال:قال لی علی بن الحسین[علیه السّلام]:«مثلنا فی کتاب اللّه کمثل مشکاة و المشکاة فی القندیل فنحن المشکاة و فیها مصباح و ]41/A[ المصباح محمد[صلّی اللّه علیه و اله] اَلْمِصْبٰاحُ فِی زُجٰاجَةٍ (5)نحن الزجاجة یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبٰارَکَةٍ علیّ زَیْتُونَةٍ معروفة لاٰ شَرْقِیَّةٍ وَ لاٰ غَرْبِیَّةٍ لا منکرة و لا دعیّة (6).

و عن صالح بن سهل الهمدانی عن أبی عبد اللّه[علیه السّلام]فیها مصباح قال:«الحسن

ص:529


1- (1)) -مجمع البیان،ج 7،ص 251،تفسیر سورة النور.
2- (2)) -التوحید،ص 158،باب تفسیر قول اللّه عز و جل....
3- (3)) -الکوة:خرق فی الحائط.
4- (4)) -تأویل الآیات،ص 356،سورة النور و ما فیها من الآیات.
5- (5)) -سورة النور،الآیة 35.
6- (6)) -تأویل الآیات،ص 357،سورة النور و ما فیها من الآیات.

المصباح قال:الحسین اَلزُّجٰاجَةُ کَأَنَّهٰا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ فاطمة کوکب درّیّ بین نسا[ء] أهل الجنة توقد مِنْ شَجَرَةٍ مُبٰارَکَةٍ ابراهیم زَیْتُونَةٍ لاٰ شَرْقِیَّةٍ وَ لاٰ غَرْبِیَّةٍ لا یهودیة و لا نصرانیة» (1).

و روی الکلینی فی الکافی عن الصادق[علیه السّلام] مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکٰاةٍ فاطمة فِیهٰا مِصْبٰاحٌ ،الحسن اَلْمِصْبٰاحُ فِی زُجٰاجَةٍ ،الحسین اَلزُّجٰاجَةُ کَأَنَّهٰا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ فاطمة کوکب درّیّ بین نساء أهل الدنیا (2)و رواه علی بن ابراهیم أیضا فی تفسیره،إلاّ أن فیه المصباح الحسین فی زجاجة (3)الخ.

و التحقیق إن کلّ ذلک صحیح باعتبارات مختلفة مرجعها إلی کلمة واحدة.و أما اشکال بعض الفضلا[ء]فی الخبرین الأخیرین بأن المصباح الثانی فی الآیة عین الأول بناء علی أن اللاّم للعهد و إن النکرة إذا أعیدت کان الثانی عین الأول فکیف یفسّر الأول بالحسن و الثانی بالحسین؟فیمکن دفعه بأنه إشارة إلی أنهما علیهما السّلام لکونهما آخرین کانا کالمتکررین فکأنه قیل کمشکاة فیها مصباحان المصباحان فی زجاجة فإن الإمامة بعدهما لا تکون فی أخوین و أما تکریر فاطمة علیها السّلام بتفسیر المشکاة بها تارة و تفسیر الزجاجة بها أخری فلأن نورها أیضا متکرّر بتکرّرهما فإن نور الحسین من فاطمة کما أن نور الحسن أیضا منها فلعلها کرّرت إشارة إلی تکرّر الإمامة فی ولدیها المتولدین منها بلا واسطة فلا حاجة إلی ما ارتکبه المستشکل من تغایر المصباحین و إن قاعدة تکریر النکرة أغلبیة لا کلیة؛فتأمل.

قد تلخّص لک مما مر أن المراد بالمثل الأعلی علی الوجه الأول هو المعهود بالذکر فی القرآن فی قوله تعالی: وَ لِلّٰهِ الْمَثَلُ الْأَعْلیٰ (4)و کذا علی الوجه الثالث فاللاّم للعهد فیهما

ص:530


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -الکافی،ج 1،ص 195،باب أن الأئمة علیهم السّلام نور اللّه عز و جل.
3- (3)) -تفسیر القمی،ج 2،ص 102،تفسیر آیة النور.
4- (4)) -سورة النحل،الآیة 60.

إلاّ أن المعهود فی الأول جنس المثل الأعلی أی هنا المرکب التوصیفی و فی الثالث مثل معین شخصی هو مثل نوره تعالی فی آیة النور أی الموصوف فقط و أما الصفة فخارجة عن المعهود وصف بها للعلم من خارج بأنه أعلی الأمثال و المراد بالمثل الأعلی علی الثانی جنس المثل الأعلی من کل مثلین متقابلین أحدهما أعلی و الآخر أدنی فاللاّم للجنس و یمکن جعل الثانی أعم من الأول و الثالث أی جنس المثل الأعلی سواء کان نفس هذا الجنس من حیث هو جنس کما فی قوله: وَ لِلّٰهِ الْمَثَلُ الْأَعْلیٰ أو بعض أفراده ]51/B[ الشخصیة کالشخص المتحقق فی آیة النور لأنه أعلی الأمثال و اللّه یعلم حقیقة الحال.

«و الدعوة الحسنی»
[سبعة أوجه فی احتمال معنی«الدعوة الحسنی»]

یحتمل وجوها؛ أحدها:

أن یراد بها دعوة اللّه سبحانه إیاهم علیهم السّلام إلی طاعته أبدا و ترک معصیته رأسا کما هو مقتضی العصمة فهذه لطف من اللّه عاصم لهم علی ما سیجیء بیانه و هی دعوة اللّه للمعصومین و هی الحسنی بالنسبة إلی دعوته لغیرهم و هی مجرد الطلب التکلیفی من غیر مقارنة اللطف الخاص المسمّی بالعصمة إذا کلّما کانت اللطف أکثر کانت الدعوة أحسن فحمل الدعوة علی الذوات إما بمعنی المصدر مبالغة أو بمعنی المدعوّ أو بتقدیر مضاف أی أهلها أو ذویها و الغرض المدح بالعصمة و إختصاصهم من عند اللّه سبحانه بهذا اللطف الخاص. (1)

ص:531


1- (1)) -فی نسخة الف:مقتضی العصمة فإن تکلیف المعصومین أعلی من تکلیف غیرهم إما بتقدیر مضاف إلی أهل الدعوة الحسنی أو علی التجوز إما بجعل المصدر بمعنی المفعول أی المدعوین بتلک الدعوة أو بحمل المصدر بمعناه علی الذات مبالغة فإنهم لما لم یتوقفوا فی اجابة تلک الدعوة فأجابوها من غیر ریث کانوا کأنهم نفس الاجابة ثم الإجابة المسببة عن الدعوة لقوة-

و ثانیها:أن یراد بها دعوتهم علیهم السّلام (1)غیرهم إلی الجنة و یقابلها دعوة أعدائهم الناس إلی النار أی أهل الدعوة الحسنی أو الداعین بتلک الدعوة أو نفس الدعوة بمعناها المصدری علی المبالغة(فالمعنی أنهم أئمة الدعوة إلی الجنة کما أن اعدائهم ائمة تدعون إلی النار کما سیأتی فی قوله علیه السّلام فی التبرّی و من الأئمة الذین یدعون إلی النار فالدعوة دعوتهم علیهم السّلام).

و ثالثها:أن یراد بها دعوة اللّه عباده إلی الجنة و یقابلها دعوة إبلیس أو أئمة الضلال إیاهم إلی النار کما قال تعالی: أُولٰئِکَ یَدْعُونَ إِلَی النّٰارِ وَ اللّٰهُ یَدْعُوا إِلَی الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ (2)و قال: إِنَّمٰا یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحٰابِ السَّعِیرِ (3)یعنی الشیطان فجعلوا علیهم السّلام نفس تلک الدعوة لأنهم الوسایط فیها أو بتقدیر مضاف أو مبالغة.

و رابعها:أن یراد بها دعوة اللّه سبحانه أو دعوتهم علیهم السّلام بالحکمة و الموعظة الحسنة(و تقابلها الدعوة إلیها بالخشونة المخالفة للشرع)کما قال تعالی: اُدْعُ إِلیٰ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جٰادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ (4)(أی بالمجادلة التی هی أحسن فالتقدیر أهل الدعوة الحسنی أو المصدر بمعنی الفاعل أی الداعین بها أو علی المبالغة و علی الوجوه الاربعة فالمراد بالدعوة الدعوة إلی الجنة و دین الحق الموصل إلیها)و الحمل علی أحد الوجوه الثلاثة المذکورة فی الوجوه الثلاثة المذکورة.

و خامسها:أن یراد بها الدعاء و السؤال من اللّه تعالی فاللاّم للعهد الخارجی و الإشارة إلی دعاء إبراهیم علیه السّلام فی ذریته حیث قال: وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً (5)و قال: وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی (6)و قال: فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّٰاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ (7)و قال: وَ اجْعَلْ لِی لِسٰانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ (8)فاستجاب سبحانه دعوته فی رسول اللّه و علیّ و الأئمة من

ص:532


1- (1)) -فی نسخة الف:الأنبیاء و الأوصیاء.
2- (2)) -سورة البقرة،الآیة 221.
3- (3)) -سورة فاطر،الآیة 6.
4- (4)) -سورة النحل،الآیة 125.
5- (5)) -سورة البقرة،الآیة 129.
6- (6)) -نفس المصدر،الآیة 124.
7- (7)) -سورة ابراهیم،الآیة 37.
8- (8)) -سورة الشعراء،الآیة 84.

ولده علیهم السّلام کما قال فی سورة مریم: وَ جَعَلْنٰا لَهُمْ لِسٰانَ صِدْقٍ عَلِیًّا (1)و قال: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتٰابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنٰا مِنْ عِبٰادِنٰا (2)فلما کانوا علیهم السّلام أثر الدعوة الإبراهیمیة جعلوا نفس تلک الدعوة تجوّزا کما روی عن النبی[صلّی اللّه علیه و اله]أنه قال:«أنا دعوة أبی إبراهیم» (3).

و سادسها:أن یراد بها دعاؤهم علیهم السّلام و سؤالهم من اللّه فی شفاعة العباد أی أهل الشفاعة الحسنی و کونها حسنی إما باعتبار کون الدعاء بالخیر لا کدعاء نوح[علیه السّلام]علی قومه بالعذاب و الهلاک أو کونه للأمور الأخرویة الأبدیة لا للدنیویة الزایلة کالشفاعات الدنیویة و علی الأول صیغة التفضیل منسلخة عن معنی ]51/A[ التفضیل أو مبنی علی حسن دعاء نوح[علیه السّلام]علی قومه نظرا إلی الواقع و إن لم یکن حسنا بالنسبة إلی قومه أو علی فرض الحسن و تقدیره فی المفضل علیه کقوله: رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمّٰا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ (4)؛(و کذلک علی بعض الوجوه السابقة).

و سابعها:أن یراد بها دعاء الملایکة و مؤمنی الإنس و الجن لهم علیهم السّلام بالصلاة علیهم فی قوله تعالی: إِنَّ اللّٰهَ وَ مَلاٰئِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً (5)حیث قرنهم النبی[صلّی اللّه علیه و اله]بنفسه و قال:لا تقبل الصلاة علیه إلاّ مع الصلاة علی آله و کونها حسنی باعتبار شرف المقارنة للصلاة علی النبی[صلّی اللّه علیه و اله].

«و حجج اللّه علی أهل الدنیا و الآخرة و الأولی»

الدنیا ضد الآخرة و هی فی الأصل تأنیث الأدنی بمعنی الأقرب سمّیت بها هذه الدار الفانیة لدنوّها و قربها إلینا بالنسبة إلی الآخرة و لذا کانت هذه عاجلة و تلک آجلة لمجیئها بعد أجل و الأصل الدار الدنیا حذفت موصوفها و أجریت الصفة وحدها مجری الإسم و انسلخت عن معنی الوصفیة فصارت علما بالغلبة حتی لا تستعمل صفة إلاّ مع ذکر

ص:533


1- (1)) -سورة مریم،الآیة 50.
2- (2)) -سورة فاطر،الآیة 32.
3- (3)) -تأویل الآیات،ص 83،سورة البقرة و ما فیها من الآیات.
4- (4)) -سورة یوسف،الآیة 33.
5- (5)) -سورة الأحزاب،الآیة 56.

موصوفها کقوله تعالی: إِنّٰا زَیَّنَّا السَّمٰاءَ الدُّنْیٰا بِزِینَةٍ الْکَوٰاکِبِ (1)و المراد بالأولی الدنیا فهی تکریر لها ذکرت ثانیا بوصف الأولیّة المقابلة للآخریّة تحقیقا للمقابلة،لأن مقابل الآخر بحسب المفهوم الأصلی هو الأول دون الأدنی و الأقرب و لمراعاة الفواصل و لم یکتف بقوله أهل الآخرة و الأولی لمراعاة تطبیق الوجود الذکری للوجود العینی لتقدم الدنیا علی الآخرة مع ما فی توسیط الآخرة بین الدنیا.

و الأولی من نکتة لطیفة هی التنبیه علی أن لکلّ منهما بالنسبة إلی صاحبتها تقدما من وجه و تأخّرا من آخر إذ کما أن للدّنیا تقدما من حیث أنها مزرعة للآخرة و سبب لتحصیلها کذلک لها تأخّرا من الآخرة من وجه آخر لأن الآخرة هی الغرض من إیجاد الدنیا و تحصیلها و علة غائیة لها و لا یبعد تخصیص الدنیا بعالم الأبدان و تفسیر الأولی بعالم الأرواح لأنها خلقت قبل الأبدان کما نطقت به الأخبار أو بعالم الذّر علی القول به إذ أخرج بنی آدم من ظهورهم فقال لهم: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قٰالُوا بَلیٰ (2)بل لا یبعد أن یراد بالأولی نفس الآخرة فالعطف من باب عطف بعض أوصاف الشی[ء]و أسمائه علی بعض و المراد بالنشاة الآخرة ما عدا الدنیا سواء کان قبلها کعالم الأرواح أم بعدها کما بعد الموت و لذلک سمی الموت رجوعا و عودا إلی اللّه سبحانه ]51/B[ أو إلی تلک النشأة و یمکن إعتبار عطف الأولی بمعنی الدنیا علی الآخرة أوّلا.

ثم عطف المجموع علی الدنیا لیکون من باب التّرقی و التعمیم بعد التخصیص کما قیل بمثله فی العطف فی قول ابن الحاجب و أنواعه رفع و نصب و جر و لو عطفتهما علی لفظ اللّه لکان وجها أیضا فإن کونهم حجج اللّه علی أهل الدنیا أعم من أن تکون الحجیة فی الدنیا فقط کما هو الظاهر اللفظ أو فی الآخرة أیضا فلذلک بیّن ثانیا إنهم حجج الدنیا و الآخرة لکونهم هداة الدنیا و شهداء الآخرة فالأول لبیان المحجوج علیهم و الثانی لبیان محل الإحتجاج و الحجیة و إنما لم یقل أوّلا علی أهل الدنیا و الآخرة لئلا یتوهم تغایر أهل الآخرة و أهل الدنیا إذ المحجوجون بهم فی الآخرة هم المکلّفون من أهل الدنیا

ص:534


1- (1)) -سورة الصافات،الآیة 6.
2- (2)) -سورة الأعراف،الآیة 172.

لا غیر و عطفهما علی الحجج أبعد و إن أمکن تصحیحه علی الترقی من کونهم حججا علی أهل الدنیا بأنهم عین الدنیا و الآخرة إذ لیس المقصود منهما سواهم علیهم السّلام فهم الدین و الدنیا و ما لیس مع ولایتهم و محبتهم فلیس بدین و لا دنیا؛فتأمّل.

«و رحمة اللّه و برکاته»

ختم للتسلیمة الثانیة و شرع فی الثالثة بقوله:

«السلام علی محالّ معرفة اللّه»
اشاره

بذاته و صفاته الذاتیة الجلالیة و الجمالیة الثبوتیة و السلبیة،لا بکنه شیء من ذلک لإمتناع معرفته للعباد مطلقا حتی الأنبیا[ء]و الملائکة المقرّبین و لذلک قال سیّد المرسلین[صلّی اللّه علیه و اله]:«ما عرفناک حق معرفتک» (1)و روی الکلینی رحمه اللّه باسناده عن الفضیل بن یسار قال:سمعت أبا عبد اللّه[علیه السّلام]یقول:«إن اللّه لا یوصف و کیف یوصف و قد قال فی کتابه: وَ مٰا قَدَرُوا اللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ (2)فلا یوصف بقدر إلاّ کان أعظم من ذلک». (3)

و عن عبد اللّه بن سنان عنه[علیه السّلام]:«إن اللّه عظیم رفیع لا یقدر العباد علی صفته و لا یبلغون کنه عظمته» (4).

و عنه[علیه السّلام]مرفوعا إنه قال:«ابن آدم لو أکل قلبک طایر لم یشبعه و بصرک لو وضع علیه خرق إبرة لغطاه،ترید أن تعرف بهما ملکوت السماوات و الأرض إن کنت صادقا فهذه الشمس خلق من خلق اللّه فإن قدّرت أن تملأ عینیک منها فهو کما تقول» (5).

و روی المفضل بن عمر فی کتاب التوحید عنه[علیه السّلام]فی حدیث طویل قال:«إنّ العقل یعرف الخالق من جهة توجب علیه الإقرار و لا یعرفه بما یوجب له الإحاطة بصفته

ص:535


1- (1)) -بحار الأنوار،ج 68،ص 23،باب 61،الشکر.
2- (2)) -سورة الأنعام،الآیة 91.
3- (3)) -الکافی،ج 1،ص 103،باب النهی عن الصفة بغیر ما وصف به نفسه تعالی،ح 11.
4- (4)) -نفس المصدر،ح 12.
5- (5)) -نفس المصدر،ص 93،باب النهی عن الکلام فی الکیفیة،ح 8.

إنّما کلّف العباد عن ذلک ما فی طاقتهم أن یبلغوه و هو أن یوقنوا به و یقفوا عند أمره و نهیه و لم یکلّفوا الإحاطة بصفته کما أن الملک لا ]61/A[ یکلّف رعیّته أن یعلموا أطویل هو أم قصیر و أبیض هو أم أسمر إنّما یکلّفهم الإذعان بسلطانه و الإنتهاء إلی أمره ألا تری أن رجلا لو أتی باب الملک فقال:أعرض علیّ نفسک حتی أتقصی معرفتک و إلاّ لم أسمع لک کان قد أهّل نفسه لعقوبته (1)فکذا القایل إنه لا یقر بالخالق سبحانه حتی یحیط بکنهه متعرض لسخطه إلی أن قال:و لیس شیء یمکن المخلوق أن یعرفه من الخالق حق معرفته غیر أنه موجود فقط فإذا قلنا:کیف و ما هو فممتنع علم کنهه و کمال المعرفة به الحدیث (2).

[نقل کلام القاضی فی المواقف]

و قال العضد القاضی فی المواقف:«المقصد الثانی:فی العلم بحقیقة اللّه و الکلام فی الوقوع و الجواز.

[المقام]الاول:الوقوع؛إن حقیقة اللّه تعالی غیر معلوم للبشر و علیه جمهور المحققین و خالف فیه کثیر من المتکلمین (3)،لنا وجهان:

الاول:المعلوم منه اعراض عامة کالوجود او سلوب ککونه واجبا لیس بجوهر و لا فی مکان أو إضافات ککونه خالقا قادرا عالما و لا شک أن العلم بهذه الصفات لا یوجب العلم بالحقیقة المخصوصة بل یدل علی أن ثمة حقیقة مخصوصة تتمیز (4)فی نفسها عن سایر الحقایق و إما غیر تلک الحقیقة الموصوفة المتمیّزة فلا کما لا یلزم من علمنا بصدور الأثر الخاص عن المقناطیس العلم بحقیقته المعینة.

ص:536


1- (1)) -فی بعض نسخ المطبوعة:«قد أحل نفسه بالعقوبة».
2- (2)) -توحید المفضل،ص 177،معرفة العقل للخالق.
3- (3)) -فی هامش النسخة:من أصحابنا و المعتزلة.
4- (4)) -فی المصدر:متمیزة.

الثانی:أن کل ما یعلم منه لا یمنع تصوّره الشرکة فیه و لذلک نحتاج فی نفیه (1)عن الغیر إلی الدلیل و ذاته المخصوصة یمنع تصوره عن الشرکة فلیس المعلوم ذاته المخصوصة و عکسه (2)هو المطلوب احتج الخصم بأنه لو لم یکن ذاته متصورا لامتنع الحکم علیها بأنها غیر متصورة و بالصفات الأخر،و الجواب ظاهر (3).

[المقام]الثانی:فی جواز العلم بحقیقة اللّه تعالی خلاف،منعه الفلاسفة و بعض اصحابنا کالغزالی و امام الحرمین و منهم من توقف کالقاضی أبی بکر و ضرار بن عمرو و کلام الصوفیة فی الأکثر مشعر بالإمتناع لأن المعقول إما بالبدیهة أو بالنظر و النظر إما فی الرسم و (4)لا یفید الحقیقة و إما فی الحد و حقیقته تعالی لیست بدیهیة و لا یمکن تحدیدها لعدم الترکیب فیها لما مرّ فلا یمکن العلم بها.

و الجواب منع الحصر لجواز خلق اللّه تعالی علما متعلقا بما لیس ضروریا فی شخص بلا نظر.و أیضا الرسم إن لم یجب أن یفید الحقیقة فلا یمتنع أن یفیدها (5)إنتهی.

و قد عرفت أن ظاهر الأخبار عدم الجواز و هو الظاهر لإمتناع الإحاطة بغیر المتناهی علی التفصیل.و لو تنزلنا فعدم الوقوع لا شک فیه فلیس المعنی هنا إنهم علیهم السّلام محال معرفة اللّه تعالی بالکنه ذاتا ]61/B[ أو صفة لامتناعها أو عدم وقوعها بل المراد المعرفة الممکنة الحاصلة بوجه مّا.

[وجوه سبعة فی کیفیة معرفتهم علیهم السّلام]

فإن قلت:کیف یصح مدحهم علیهم السّلام بما هو حاصل لکل مؤمن و مسلم؟ قلت:فیه وجوه:

ص:537


1- (1)) -فی هامش النسخة:أی نفی ما یعلم منه تعالی صفات الألوهیة عن الغیر و هو التوحید.
2- (2)) -فی هامش النسخة:أعنی قولنا:لیس ذاته المخصوصة بمعلوم.
3- (3)) -فی هامش النسخة:و هو أن التصدیق لا یتوقف علی التصور بالکنه بل بوجه ما.
4- (4)) -فی المصدر:+هو.
5- (5)) -المواقف،ج 3،ص 206-207،باختلاف یسیر.

الأول:أن المراد المعرفة الکاملة بل الأکمل حتی کأنّ معرفة المنحرفین عنهم جهل محض و أما معرفة أتباعهم و أشیاعهم فهی معرفتهم و لا تغایر و لا تخالف بینهما فی النوع، فالمدیحة من خواصهم علیهم السّلام.

الثانی:أن المراد إن معرفتهم إلهامیة موهبیة و معرفة غیرهم کسبیة حاصلة من مرشد و معلم من الناس و إن کان أصل المعرفتین متحدا غیر مختلف أصلا.

الثالث:أن الغرض إعلاء درجة المعرفة و أنها من أعظم منح اللّه سبحانه بل لا یساویها و لا یسامیها شیء أصلا حتی أنها یلیق أن یمدح بها المعصومون المقرّبون و إن انحطّ بدرها و هان عند الناس قدرها لابتذالها و شیوعها فیهم کما مدح سبحانه فی القرآن أعاظم الأنبیاء بالصلاح و الإسلام و الإیمان و هذا فی الحقیقة من مدح المدیح لا مدح الممدوح بالتمدیح.

الرابع:أن الغرض إختصاص المعرفة الصحیحة بهم و بالآخذین عنهم ففیه تعریض بحرمان مخالفیهم و أعدائهم عن أصل المعرفة أیضا حیث وصفوه بعقولهم و عرفوه بحسب أصولهم(و لم یرقبوا أقوال الأئمة الهداة و لذلک تری الحنابلة)فالحنابلة شبّهوه بل جسّموه و صوّروه و الأشاعرة نسبوه إلی أقبح ظلم زعموه حیث قالوا:أنه یعذب العاصی و هو بنفسه أجری علی یده المعاصی من غیر إختیار و تأثیر له و لقدرته فیها و الکل جسّموه من حیث لا یشعرون حیث قالوا برؤیة المؤمنین إیاه فی الآخرة بالعیون و من هنا قال علیه السّلام فیما یأتی:«و من وحّده قبل عنکم»فإنّ المراد بالتوحید،مطلق معرفة الذات و الصفات لا مجرد التصدیق بوحدانیته و نفی الشرکاء کما أنّ المعرفة هنا أیضا تعم الجمیع.هذا کله علی أن یراد بالمحال العارفون.

الخامس:أن یراد کونهم محال معرفة غیرهم لأنّ معرفة غیرهم للّه سبحانه إنما تحصّل منهم فهم مأخذها و محلها کما ورد فی الجامعة الصغیرة«من عرفهم فقد عرف اللّه»لأنّهم یعرّفونه إیاه أو لأنهم متخلّقون بأخلاق اللّه فیعرف بما به یعرفون کما قیل فی قول أمیر المؤمنین علیه السّلام:«من عرف نفسه فقد عرف ربه» (1)،إنه سبحانه یعرف تجرّده بتجرّدها

ص:538


1- (1)) -شرح نهج البلاغه،ج 20،ص 292،الحکم المنسوبة....

و إستواء نسبته إلی العالم و جمیع الأمکنة و عدم کونه فیها مع تصرفه فی الکل و تعلق الجمیع به بکونها کذلک إلی غیر ذلک من الصفات.

السادس:أن المعرفة هی العلة الغائیة لخلق الإنس و الجن فی قوله تعالی: وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِیَعْبُدُونِ (1) ]71/A[ و قوله:«کنت کنزا مخفیّا فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لأعرف» (2)و یرشد إلیه قوله تعالی لهم علیهم السّلام:«لولاکم لما خلقت الأفلاک» (3)کما قد روی.

السابع:أن یکون إضافة المعرفة إلی اللّه من إضافة المصدر إلی الفاعل أی محال معرفته تعالی للمطیع و العاصی حیث یعرفان بهم لأن من أطاعهم أطاع اللّه و من عصاهم عصی اللّه (4)؛فبولایتهم یعرف اللّه المطیع من العاصی.

«و مساکن برکة اللّه»

قد عرفت أنّ البرکة الخیر و النفع و الزیادة و السعادة فالمعنی إنّهم مبارکون أنزل اللّه علیهم برکاته الدنیویّة و الأخرویّة أو إنّهم مبادی البرکات النازلة منه تعالی علی عباده فیما مضی و یأتی و معادنها أو الأعم (5).

«و معادن حکمة اللّه»

فی القاموس:الحکمة بالکسر:العدل و العلم و الحلم و النبوة و القرآن (6)و ظاهر أنّهم علیهم السّلام مظاهر الجمیع(فعدلهم عدل اللّه و علمهم علمه و حلمهم حلمه و عندهم علوم النبی و علوم القرآن و غیره من کتب اللّه سبحانه).

ص:539


1- (1)) -سورة الذاریات،الآیة 56.
2- (2)) -بحار الأنوار،ج 84،ص 198،باب 12،کیفیة صلاة اللیل و الشفع،و فیه:«لکی أعرف».
3- (3)) -تأویل الآیات،ص 430،سورة القمان و ما فیها من الآیات.
4- (4)) -الکافی،ج 1،ص 206،باب أن الأئمة علیهم السّلام ولاة الأمر و...،ح 5.
5- (5)) -فی نسخة الف:و السعادة و من المعلوم أن کل ذلک إنما یصل إلی الخلق بتوسط النبی و عترته الأطهار فهم مساکن برکات اللّه و مظاهرها و وسایطها و وسایلها.
6- (6)) -القاموس المحیط،ج 4،ص 98،مادة:«حکم».
«و حفظة سرّ اللّه»

أی مراده من کتابه و حقایق أحکامه لأن المعانی أسرار الألفاظ فالحفظ حفظها للناس عن التحریف و التغییر و الإندراس أو المراد ب«سرّه»ما أمرهم بکتمانه (1)کأسمه الأعظم و لیلة القدر و یوم القیامة و قیام القایم علیه السّلام فحفظها إخفاؤها و ترک إذاعتها أو السرّ أعم فکذا الحفظ أو سرّ اللّه (2)،أسرار المعرفة المتعلقة بذاته و صفاته سبحانه مما لا یحتمله عقول الناس فإنّ عند العارفین الکاملین(فی المعرفة)أسرارا لا یحتمله من دونهم من العرفاء کما روی:«إنّ فی قلب سلمان ما لو علمه أبو ذر لقتله» (3)أی لقتل أبو ذر سلمان لحمله ذلک علی کفر سلمان الموجب لقتله مع أنّه فی قلب سلمان من محض الإیمان أو بالعکس أی لقتل سلمان أبا ذر حیث لا یفهمه أبو ذر علی وجهه فیؤدی إلی کفره أو لقتل ما فی قلب سلمان أبا ذر حیث یوقعه فی الکفر.

«و حملة کتاب اللّه»

أی اللوح المحفوظ أو القرآن بلفظه و معناه ظهرا و بطنا فالکتاب هو المحمول، و یحتمل کون المحمول محذوفا (4)أی حملة العلوم و المعارف فی کتاب اللّه فهو المبیّن

ص:540


1- (1)) -فی نسخة الف:الذی استودعهم إیاه و إئتمنهم علیه و المراد بسر اللّه مراده من کتابه و حقایق أحکامه لأن المعانی أسرار الألفاظ إلا أنها أسرار قد أمروا باذاعتها للعباد و ابانتها و تفسیرها لهم أو علومه التی أمرهم بکتمانها.
2- (2)) -فی نسخة الف:القائم علیه السّلام و الحفظ علی الاول حفظه للناس عن التحریف و التغییر و الإندراس و علی الثانی اخفاء السر و حفظه عن أن یذاع و تناله الإسماع أو السر اعم و کذا الحفظ فاضافة السر من باب اضافته إلی جاعله سرا أو الآمر بأسراره و اخفائه و یحتمل جعله من باب اضافته إلی متعلقه فمعناه.
3- (3)) -الکافی،ج 1،ص 401،باب فیما جاء أن حدیثهم صعب مستصعب،ح 2،باختلاف یسیر.
4- (4)) -فی نسخة الف:و یحتمل کونه مبنیا لکونهم حملة کقولک:انبیاء القرآن أی المذکورین فیه فالمحمول سکوت عنه.

لکونهم حملة کقولهم:شریف مکة أو المشارک لهم فی الحمل أو المقرون معهم فی قوله[صلّی اللّه علیه و اله]:«أنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض». (1)کقولهم:«سجدة لقمان»حیث یراد بالإضافة مجرد المجاورة و الإقتران و یمکن کون الکتاب بمعنی ما کتبه اللّه و فرضه علی عباده کقوله: إِنَّ الصَّلاٰةَ کٰانَتْ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ کِتٰاباً مَوْقُوتاً (2)،أی و السنن و مقابلاتهما فالإقتصار علی الفرایض من باب الإکتفاء(بأحد المتقابلات أی السنن و المکروهات و المباحات و أما المحرمات فداخلة باعتبار تروکها المفروضة)أو الکتاب من الکتب بمعنی التقدیر و التعیین أو الجمع فیشمل المجموع.

«و أوصیاء نبی اللّه»

أوصی إلیهم بأمر اللّه و استخلفه لزمانه الذی هو فیه فهم جمیعا أوصیاؤه علی الترتیب ]71/B[ و إن کان بعضهم أوصیاء بعض أیضا فلا حاجة إلی التغلیب إذ لا یعتبر إتصال زمان الوصایة بزمان الموصی و لا إلی التجوز باعتبار أنّ وصی الوصی وصی إذ الکل أوصیاؤه صلی اللّه علیه و علیهم بلا واسطة فی الإیصاء و إنما الواسطة و الفاصلة فی أزمنة التصرف؛فتأمّل.

«و ذرّیة رسول اللّه»

الذرّیة بضم الذال و تشدید الراء و الیا[ء]:النسل و الأولاد للرجال و النساء و الجمع و الآحاد و کسر الذال و فتحها لغتان و قد قرئ بالکسر أیضا فی القرآن و فی أصلها أربعة أقوال:

ص:541


1- (1)) -ذکر الروایة فی جوامع الفریقین مع اختلاف،انظر مستدرک الوسائل،ج 7،ص 254،باب جواز الصدقة فی حال الرکوع،ح 1؛کشف الیقین،ص 426،المبحث الثالث و العشرون:فی خبر المناشدة؛شرح نهج البلاغة،ج 6،ص 375،فصل فی العباد و الزهاد و العارفین.
2- (2)) -سورة النساء،الآیة 103.

[1-]فقیل (1):مهموز اللام من ذرأ بمعنی خلق و أنشأ لأنّهم مخلوقون من آبائهم و أمهاتهم فأصلها ذریئة علی فعیلة،قلبت الهمزه یا[ء]و أدغمت تخفیفا.

[2-]و قیل (2):مضاعف من الذر لصغرهم أوّلا أو لانبثاثهم فالیاءان مزیدتان و وزنها فعلیّة و هو ظاهر أو فعیلة علی أن یکون أصلها ذریرة کثرت الراءات فأبدلت الأخیرة یاء و أدغمت تخفیفا کسریة عند من أخذها من السرّ و هو النکاح أو فعوله فأصلها ذرورة أبدلت الراء الأخیرة یاء لما مرّ،صار ذروّیه،إجتمعت واو و یا[ء]أولهما ساکنة قلبت الواو یاء و أدغمت صارت ذریة.

[3-]و قیل (3):ناقص من الذرو أو الذری لأن نسل الرجل من ذروه أو ذریه،أی أعلی صلبه فهی فعیلة أو فعولة غیر أنّها علی الأول ذریوة أبدلت الواو و علی الثانی ذرییه بیائین منفکتین فأدغمتا.و اطلاق الذریة علی غیر أمیر المؤمنین[علیه السّلام]حقیقة واضحة و علیه تغلیب و تجوّز بجعله ولدا مجازا لأنّه صلّی اللّه علیه و اله رباه و علّمه و لا یبعد کل البعد تعمیم رسول اللّه للرسل الماضین أیضا علی معنی الجنس فأمیر المؤمنین من ذریة إبراهیم و نوح علیهما السّلام و باقی الأیمة من ذریة محمد[صلّی اللّه علیه و اله]أیضا.

و یؤیده أن الظاهر إنّه إشارة إلی قوله تعالی فی سورة آل عمران: إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفیٰ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرٰاهِیمَ وَ آلَ عِمْرٰانَ عَلَی الْعٰالَمِینَ ذُرِّیَّةً بَعْضُهٰا مِنْ بَعْضٍ وَ اللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (4)فإن نبینا و عترته علیهم السّلام من آل إبراهیم.

روی العیاشی عن الباقر[علیه السّلام]إنه تلا الآیة و قال:«نحن منهم و نحن بقیة تلک العترة» (5).

ص:542


1- (1)) -لسان العرب،ج 1،ص 79،مادة«ذرأ».
2- (2)) -لسان العرب،ج 4،ص 304،مادة«ذرر».
3- (3)) -لسان العرب،ج 14،ص 282-286،مادة«ذرو-ذری».
4- (4)) -سورة آل عمران،الآیة 33-34.
5- (5)) -تفسیر العیاشی،ج 1،ص 168،من سورة آل عمران.

و فی المجالس عن الصادق[علیه السّلام]قال:قال محمد بن اشعث بن قیس الکندی للحسین[علیه السّلام]:یا حسین بن فاطمة!أیّة حرمة لک من رسول اللّه لیست لغیرک؛فتلا الحسین علیه السّلام هذه الآیة ثم قال:«و اللّه إن محمدا لمن آل إبراهیم و إن العترة الهادیة لمن آل محمد» (1).

و فی العیون:«فقال المأمون:هل فضّل اللّه العترة علی سایر الناس؟فقال أبو الحسن علیه السّلام:«إنّ اللّه تعالی أبان فضل العترة علی سایر الناس[/18 A ]فی محکم کتابه»،فقال له المأمون:أین ذلک من کتاب اللّه؟فقال له الرضا[علیه السّلام]فی قوله تعالی:

إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفیٰ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرٰاهِیمَ وَ آلَ عِمْرٰانَ عَلَی الْعٰالَمِینَ» (2)من البیّن إن ولد البنت مولود من الجد و هو والده بالواسطة حقیقة و هذا مما لا یسعه المنع و الإنکار و لا یختلف فیه النظّار.

و أما عدم إستحقاق المولود من هاشم من جانب الأم للخمس فذلک أمر آخر لا ینفی ما مرّ لأنّه مبنی علی أن مستحقه الهاشمی و هو إسم للمنتسب إلی هاشم بالأب و أن المنتسب إلیه بالأم لا یسمی هاشمیا لغة و لا عرفا بل ینسب إلی أبیه لا علی أن ولد البنت لا یکون مولودا من آبائها بواسطتها لأن اللغة و العرف و العقل متفقة علی خلافه.

و یرشد إلیه قوله تعالی فی الأنعام: وَ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنٰا وَ نُوحاً هَدَیْنٰا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ دٰاوُدَ وَ سُلَیْمٰانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسیٰ وَ هٰارُونَ وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (3)سواء جعل الضمیر فی ذریته لنوح أم لإبراهیم.

قال فی مجمع البیان:«إذا جعل اللّه تعالی عیسی من ذریة إبراهیم أو نوح ففی ذلک دلالة واضحة و حجة قاطعة علی أن أولاد الحسن و الحسین علیهما السّلام ذریة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

ص:543


1- (1)) -الأمالی،للصدوق،ص 157،المجلس الثلاثون،ح 1.
2- (2)) -عیون أخبار الرضا علیه السّلام،ج 1،ص 228،باب ذکر مجلس الرضا علیه السّلام مع المأمون،ح 1.
3- (3)) -سورة الأنعام،الآیة 84.

علی الإطلاق و إنهما ابنا رسول اللّه و قد صح فی الحدیث أنّه قال لهما:ابنای هذان إمامان قاما أو قعدا»، (1)إنتهی.

و روی عن بعض مشاهیر الشیعة أنه قال:بعث الحجاج لیلة إلیّ یطلبنی فخفت کثیرا و لبست کفنی و حنطت تحت ثیابی و ذهبت إلیه فقال:تزعم أن أولاد فاطمة[علیها السّلام]ذریة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و أولاده؟فإن لم تأت علیه بدلیل من القرآن ضربت عنقک فألهمنی اللّه عز و جل هذه الآیة فحججت علیه بها و نجوت منه و قد نبّه علیه أیمتنا علیهم السّلام (2).

روی علی بن إبراهیم باسناده عن أبی جارود عن الباقر علیه السّلام قال:قال لی:«یا أبا جارود!ما تقول فی الحسن و الحسین.قلت:ینکرون علینا أنهما ابنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله.

قال:فبأی شیء إحتججت علیهم» (3).

روی العیاشی عن الصادق علیه السّلام:«و اللّه لقد نسب اللّه عیسی بن مریم[علیهما السّلام]فی القرآن إلی إبراهیم علیه السّلام من قبل النسا[ء]ثم تلا هذه الآیة». (4)

و فی العیون عن الکاظم علیه السّلام فی جواب هارون عن هذه المسئلة إنما ألحق عیسی بذراری الأنبیاء من طریق مریم و کذلک ألحقنا بذراری النبی صلّی اللّه علیه و اله من قبل أمّنا فاطمة (5)علیها السّلام،و الخبر الأول،یدل علی عود الضمیر إلی إبراهیم؛و الثانی،علی دلالة الآیة علی المقصود علی التقدیرین حیث قال علیه السّلام:«بذراری الأنبیاء و لم یقل بذراری إبراهیم».

قال البیضاوی:«الضمیر لإبراهیم إذ الکلام فیه و قیل:لنوح ]81/B[ لأنه أقرب و لأن

ص:544


1- (1)) -مجمع البیان،ج 4،ص 104،تفسیر سورة الأنعام.
2- (2)) -قریب منه فی بحار الأنوار،ج 43،ص 229،الباب التاسع:أولادها و ذریتها و أحوالهم،ح 1.
3- (3)) -الکافی،ج 8،ص 317؛کتاب الروضة،ح 501؛کشف الغمة،ج 1،ص 533،ذکر إمامته و بیعته،الإرشاد،ج 2 ص 30،باب ذکر الإمام بعد الحسن بن علی علیهما السّلام.
4- (4)) -تفسیر العیاشی،ج 1،ص 367،تفسیر سورة الأنعام.
5- (5)) -عیون أخبار الرضا علیه السّلام،ج 1،ص 83،باب جعل من أخبار موسی بن جعفر علیه السّلام.

یونس و لوطا لیسا من ذریة إبراهیم فلو کان الضمیر لإبراهیم إختص البیان بالمعدودین فی تلک الآیة و التی بعدها و المذکورون فی الآیة الثالثة عطف علی«نوحا»ثم قال:

و عیسی هو ابن مریم و فی ذکره دلیل علی أن الذرّیة تتناول أولاد البنت» (1)،إنتهی.

لا یقال:لا دلیل فیه لجواز أن یکون المذکورون فی الآیة الثانیة أیضا عطفا علی «نوحا»لا بیانا للذریة سواء عاد الضمیر إلی إبراهیم أو إلی نوح لأنا نقول:الظاهر فی الآیات الثلاث هو البیان أو العطف حینئذ علی الأقرب و إنما عدل عن الظاهر فی الثالثة علی تقدیر عود الضمیر إلی إبراهیم للضرورة الداعیة إلی العدول و لا ضرورة فی الثانیة فحجیة الظاهر باقیة مع أن المحدث عنه هو إبراهیم فعود العطف إلی مبینات ذریته ألیق و أولی من عوده إلی نوح.فافهم.

و روی علی بن إبراهیم فی تفسیره باسناده عن أبی الجارود عن الباقر علیه السّلام قال:قال لی:«یا أبا الجارود!ما یقولون فی الحسن و الحسین علیهما السّلام:قلت:ینکرون علینا أنهما ابنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله.قال:فبأی شیء احتججت علیهم.

قلت:بقوله تعالی فی عیسی بن مریم: وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ دٰاوُدَ وَ سُلَیْمٰانَ إلی قوله:

وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (2)فجعل عیسی من ذریة ابراهیم علیه السّلام قال:فأی شیء قالوا لکم؟قلت:قالوا:قد یکون ولد البنت من الولد و لا یکون من الصلب،قال:فبأی شیء احتججتم علیهم؟

قلت:بقوله تعالی:قل تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَکُمْ (3)قال:فأی شیء قالوا؟

قلت:قالوا:قد یکون فی کلام العرب ابن رجل واحد فیقول ابناؤنا و إنما هو ابن واحد.قال:فقال أبو جعفر علیه السّلام:یا أبا الجارود!لأعطینک ابنا من کتاب اللّه مسمی بصلب رسول اللّه[علیه السّلام]و لا یردها إلا کافر.

قلت:جعلت فداک و أین؟قال:حیث قال اللّه: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهٰاتُکُمْ وَ بَنٰاتُکُمْ

ص:545


1- (1)) -تفسیر البیضاوی،ج 2،ص 427،تفسیر سورة الأنعام.
2- (2)) -سورة الأنعام،الآیة 84.
3- (3)) -سورة آل عمران،الآیة 61.

إلی قوله: وَ حَلاٰئِلُ أَبْنٰائِکُمُ الَّذِینَ مِنْ أَصْلاٰبِکُمْ (1)فسلهم یا أبا الجارود!هل حلّ لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله نکاح حلیلتهما فإن قالوا:نعم،کذبوا و اللّه و فجروا و إن قالوا:لا؛فهما و اللّه ابناه لصلبه و ما حرمتا علیه إلاّ للصلب». (2)إنتهی.إذ لولاهما للصلب لما حرمت حلیلتهما علیه إذ القید فی الآیة للإحتراز عمن لیس للصلب.

«صلی اللّه علیه و آله»

الصلاة من اللّه الرحمة و العطوفة؛و آله بالجر عطف علی الضمیر المجرور و لا یجب اعادة الجار لقوله تعالی: وَ اتَّقُوا اللّٰهَ الَّذِی تَسٰائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحٰامَ (3)فیمن جر الأرحام وَ کُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ (4)بالجر علی القراءات کلها فلا حاجة إلی تجشم النصیب و جعل الواو بمعنی«مع»أو عاطفة للمنصوب علی[/19 A ]محل الجار و المجرور إذ الضبط و النقل بالجر و لم یرو النصب و إن جاز فی شیء من الدعوات لا فی الصحیفة السجادیة و لا فی غیرها ثم لا مانع من اعادة الجار عندنا.

و ما یروی عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله من فصّل بینی و بین آلی بعلی لم ینل شفاعتی (5)فلیس فی کتب الشیعة و إنما هو من الأکاذیب علیهم و قد تنسب الروایة إلی الإسماعیلیة من فرق الشیعة،فتوهم إنّها من روایات الإمامیة لتبادرهم من لفظ الشیعة و لو صحت فلعل «علی»لیست بالألف لیکون إسما للحرف الجار بل یجوز کونه بالیاء المشددة بعد اللام المکسورة علما لأمیر المؤمنین علیه السّلام فالمراد بالفصل به إخراجه من الآل و عدم عدّه منهم فالباء للآلیّة و هو علیه السّلام الفاصل و آلة الفصل أو للسببیة أی بسبب عداوة علی علیه السّلام و الحسد علیه فإنه علیه السّلام أول آله و أولئهم و أقربهم و احراهم.

فإن قلت:قد وردت روایات تدل علی خروج أمیر المؤمنین عن الآل حیث روی

ص:546


1- (1)) -سورة النساء،الآیة 23.
2- (2)) -تفسیر القمی،ج 1،ص 209،ولادة ابراهیم علیه السّلام،باختلاف.
3- (3)) -سورة النساء،الآیة 1.
4- (4)) -سورة البقرة،الآیة 217.
5- (5)) -کشف الخفاء،ج 2،ص 268،حرف المیم،ح 2554.

الصدوق فی معانی الأخبار باسناده عن عبد اللّه بن میسرة قال:قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام:إنا نقول:اللّهم صلّ علی محمد و آل محمد و أهل بیته.فیقول قوم:نحن آل محمد.

فقال[علیه السّلام]:«إنما آل محمد من حرم اللّه علی محمد نکاحه». (1)

و عن سلیمان الدیلمی قال:«قلت للصادق علیه السّلام:من الآل؟فقال:ذریة محمد صلّی اللّه علیه و آله قلت:فمن الأهل؟فقال:الأیمة علیهم السّلام». (2)

و عن أبی بصیر عنه علیه السّلام قال:«قلت له:من آل محمد[صلّی اللّه علیه و اله]؟قال:ذریته فقلت:من أهل بیته؟قال:الأیمة الأوصیاء فقلت:من عترته؟قال:أصحاب العباء فقلت:من امته؟ قال:المؤمنون الذین صدقوا بما جاء به المتمسکون بالثقلین کتاب اللّه و عترته أهل بیته الذین أذهب اللّه عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا و هما الخلیفتان علی الأمة بعده علیه السّلام». (3)

قلت:قد ثبت الإجماع من أصحابنا علی أن الآل هم الأئمة الإثنا عشر علیهم السّلام و علیه أکثر العامة حتی کتب جمع کثیر من الفریقین کتب سموها بمناقب الآل و لم یذکر فیها غیرهم.

و أما الأخبار المذکوره فالسؤال فیها عن الآل الموجودین حال السؤال لا عن مطلق الآل فلا ینحصر فی الذریة الذین یحرم علیه نکاحهم و لو سلم فالحصر بالنسبة إلی الأجانب القابلین نحن آل محمد؛کبنی أمیة و بنی عباس و غیرهم نحو أهل بلدته صلّی اللّه علیه و اله أو ملته و یدلک علیه أن الأهل قد فسر فی تلک الأخبار بالأئمة الأطهار[علیهم السّلام]فیدخل فیهم أمیر المؤمنین فکیف یخرج[/19 B ]عن الآل و هو لو لم یکن أعم من أهل البیت لم یکن أخص قطعا و بالإجماع فیتساویان و الحق عمومه لأن الآل و إن کان أصله الأهل لکنه یعم الذریة لغة و إن خص بالأئمة فی أکثر مواضع الإستعمال لاجل القرینة کالإقتران بالنبی صلّی اللّه علیه و اله فی الصلاة علیه و التوسل به الإستشفاع عند اللّه تعالی.

ص:547


1- (1)) -معانی الأخبار،ص 93،باب معنی الآل و الأهل و العترة و الأمة،ح 1.
2- (2)) -نفس المصدر،ص 94،ح 2.
3- (3)) -نفس المصدر،ح 3،باختلاف یسیر.
«و رحمة اللّه و برکاته»

بالرفع عطف علی السلام و لا یرتبط بالصلاة و به ختم التسلیمة الثالثة ثم بدأ بالرابعة بقوله:

«السلام علی الدعاة إلی اللّه»

دعاة،جمع الداعی؛کقضاة للقاضی.أصله دعیة بالفتحات؛کطلبة لطالب قلبت الیاء المتحرکة لانفتاح ما قبلها ألفا و ضم أوله فرقا بین جمعی الصحیح و الناقص أی الذین یدعون العباد إلی اللّه تعالی أی إلی بابه و ثوابه و معرفته و طاعته أی یهدون إلیه لأن الدعا إذا عدّی ب«إلی»کان بمعنی الهدایة و الدلالة و یحتمل التضمین أی الداعین منقطعین إلی اللّه أو جعل الظرف مستقرا و لا یخفی بعدهما و تعسفهما.

«و الأدلاّء» [علی مرضاة اللّه]

جمع دلیل(کأوصیاء و اتقیاء لا جمع دال لأن فاعلا لا یجمع علی افعلاء)و الدلالة الهدایة إلاّ أنّها تعدی ب«علی»أی الذین یدلون العباد علی مرضاة اللّه أی رضاه فمرضاة مصدر میمی أصله مرضوة کمقدرة و المراد اسباب رضاه و التضمین تعسف و کذا جعل الظرف مستقرا و الرضا بالقصر ضد السخط.

«و المستقرین» [فی أمر اللّه]

الثابتین فی أمر اللّه أی أموره من معرفته و محبته و عبودیته أو فی أمره و نهیه امتثالا بهما أو نشرا لهما أو الأعم فاقتصر علی الأمر اکتفاء به عن ضده أو تعمیما له فیعم الأمر الصریح و الضمنی لأن النهی عن شیء یستلزم الأمر بترکه کما یستلزم الأمر بالشیء النهی عن ترکه و المراد بالإستقرار الرسوخ فی الإعتقاد و الأعمال من غیر عروض تزلزل بخاطر شیطانی أو تحدیث نفسی بخلاف ما استقروا علیه (1).

ص:548


1- (1)) -فی نسخة الف:و المستقرین أی الثابتین فی أموره و شئونه و الأحوال و الأفعال المنسوبة إلیه تعالی المفعولة لأجله فالأمر بمعنی الحال و الشیء و یحتمل جعله مقابلا للنهی علی فی-

و فی بعض النسخ المستوفرین أی الآخذین منه بخط وافر کامل من استوفره إذا استوفاه و أخذه وافرا کاملا(یعنی أنهم فی شأن اللّه تعالی أو أوامره آخذون بالحظ الوافر من ذلک أو من ثوابه أو الأعم).و من الغریب ما اتفق لصاحب القاموس حیث قال:

استوفر علیه حقه:استوفاه،کوفر؛ (1)إنتهی.

و الصواب أن یقول:وفر علیه توفیرا أعطاه وافرا و استوفره استعطاه و استوفاه فإنه الموافق لقوانین اللغة و أقوال اللغویین و لأن التوفیر لا یسند إلاّ إلی الذی علیه الحق و هو معطیه و الإستیفاء إنما هو أخذ لا إعطاء و لعله (2)و هم فی قول الجوهری فی الصحاح:

وفر (3)علیه حقه توفیرا و استوفره[/20 A ]أی استوفاه (4)انتهی.فظن التفسیر لوفر و استوفر کلیهما و لیس کذلک بل التفسیر للإستیفار و لم یفسر التوفیر صریحا لأنه یعلم بالمقایسة(لأنه مطاوع للثانی فإذا کان الثانی بمعنی استوفاه کان الاول بمعنی وفاه)و مثله کثیر فی کلامهم(حیث یکتفون بتفسیر المطاوع تفسیر المتعدی أو بالعکس اختصارا و أما ما توهم صاحب القاموس،فغلط واضح لأن التوفیر إنما یستند إلی الذی علیه الحق و هو معطیه و لا یستند إلی آخذه و الإستیفاء إنّما هو أخذ لا اعطاء).

ص:549


1- (1)) -القاموس المحیط،ج 2،ص 156،مادة«وفر».
2- (2)) -فی نسخة الف:اللغویین أن یقول:وفر علیه توفیرا اعطاه و استوفره استعطاه و استوفاه و طلب منه التوفیر و هو ظاهر و کان الغلط إنما نشأ من.
3- (3)) -فی المخطوطة،«وفرا».
4- (4)) -الصحاح،ج 2،ص 847،مادة«وفر».
«و التامین فی محبة اللّه»

لهم أو محبتهم له أو الأعم(فاضافة المصدر إلی فاعله أو مفعوله و أیا ما کان)لأن المحبة من أحد الجانبین هنا یستلزمها من الجانب الآخر و لا سیما التامة أی فی محبیة اللّه و محبوبیته کما قال تعالی فی حق علی علیه السّلام: فَسَوْفَ یَأْتِی اللّٰهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکٰافِرِینَ (1)الآیات و مرجع محبتهم إلی الطاعة و محبته إلی الرحمة(و لا یبعد جعل الإضافة إلی أعم منهما أی التامین فی محبة المتعلقة به تعالی صدورا و وقوعا).

«و المخلصین فی توحید اللّه»

(بکسر اللام أو فتحها اسم فاعل أو مفعول)أی اخلصوا توحیدهم عن شوایب الشرک و فیه تعریض بالمخالفین القایلین بزیادة الصفات القدیمة و مغایرتها لها فإن تعدد القدیم الذاتی یستلزم تعدد الاله الواجب لذاته و لذلک قال الرازی (2):إن النصاری کفروا بقولهم بثلثة قدماء و اصحابنا الاشاعرة قالوا بتسعة قدماء و هم یدعون الاسلام.

و قال العلامة فی منتهی السئول فی علمی الکلام و الاصول:القدیم هو اللّه تعالی لا غیر و الأشاعرة اثبتوا قدماء تسعة،هی الذات مع الصفات؛ (3)إنتهی.

و ظواهر الأخبار تدلّ علی استلزام القدم للالوهیة ففی أمیر المؤمنین علیه السّلام فی الکلام أنه تعالی أحدثه بعد ما لم یکن کاینا و لو کان قدیما لکان إلها ثانیا و لذلک قال علیه السّلام:«کمال توحیده نفی الصفات عنه» (4)یعنی الزایدة لأنها إن کانت حادثة لزم نقصه تعالی قبل حدوثها و الناقص لا یستحق الإلهیة و ان کانت قدیمة لزم تعدد القدماء و هو فی قوة تعدد

ص:550


1- (1)) -سورة المائدة،الآیة 54.
2- (2)) -لم نعثر علیه.
3- (3)) -الرسالة السعدیة،ص 51،المسألة الخامسة:فی أنه تعالی یستحق الصفات لذاته.
4- (4)) -نهج البلاغة،ج 1،ص 15،الخطبة 1،و فیه:«کمال توحیده الإخلاص له،و کمال الإخلاص له نفی الصفات عنه».

الآلهة و هو ینفی التوحید فالتوحید الخالص عن شوایب الشرک هو نفی الصفات الزایدة و القول بعینیة الصفات للذات کما هو طریقة أهل البیت علیهم السّلام و شیعتهم الإمامیة.

و اما حمل الإخلاص فی هذه الفقرة علی جعل توحیدهم خالصا عن الریاء و السمعة فلا وقع له؛نعم یمکن تعمیم التوحید لمعرفة الذات و الصفات مطلقا فإنه کثیرا ما یستعمل فی هذا المعنی فی اخبار أئمتنا علیهم السّلام.

أما الإخلاص فی الوحدانیة فعن شوایب الشرک کما عرفت و أما فی غیرها من معرفة الذات و سایر الصفات فعن شوایب النفی و التشبیه و التعطیل و الظلم و النقص مطلقا فإن القایل بالإشتراک اللفظی فی الوجود لو اکتفی باثبات الوجود الخاص المجهول بالکنه الذی هو عین ذات الواجب عز و علا و نفی عنه الوجود بالمعنی العام و لم یقل بثبوته له و[/20 B ]صدقه و حمله علیه و لو صدقا کصدق العرضی الخارج کما قد یزعم یلزمه القول بنفی الواجب تعالی شأنه إذ لا واسطة بین العدم و الوجود بهذا المعنی الأعم و إن لم یلتزمه و من عرفه قابلا للرؤیة البصریة و لو فی الآخرة فقد شبّهه بخلقه و جسّمه من حیث لا یشعر و لا یقول به.

و التشبیه فی الحقیقة یستلزم النفی لأن المشبه ینفی الإله الذی لا یشبهه شیء و لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ (1)و إنما یثبت غیره و کذا من عطّله عن أفعاله و سلطانه و قال بجواز الظلم علیه أو وقوعه عنه فالمعرفة الحقة و التوحید الحق طریقة ائمتنا علیهم السّلام و اتباعهم.

و فی هذه الفقرة وجه آخر هو أن یکون اخلاص التوحید عبارة عن کمال الطاعة بفعل کل مأمور و ترک کل محظور لأنّ من أیقن بوحدته تعالی و عدم شریک أو ضد یعترض علیه أو یتعرض له فیما أراد أو یمنعه عن فعل المراد یجب علیه أن یطیعه و لا یعصیه فالتوحید یوجب زیادة الخوف و کمال الطوع و لذلک فرع علیه التقوی فی قوله سبحانه:

ص:551


1- (1)) -سورة الشوری،الآیة 11.

لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنَا فَاتَّقُونِ (1)و قال الصادق[علیه السّلام]:«من قال:لا إله إلا اللّه مخلصا وجبت له الجنة و اخلاصه أن یحجزه عما حرّم اللّه». (2)

و علی هذا،فالمخلص فی التوحید و الخالص فی التفرید من لم یعص اللّه طرفة عین أبدا و لم یعبد قط مع اللّه أحدا لا من أفنی عمره و صرف دهره فی عبادة الهوی و الشیطان و تقبیل عتبة الأوثان فإنه قد عبد من الآلهة آلافا و یرجو لتوحیده جنات ألفافا ففیه تعریض بغاصبی حقوقهم و ناصبی عقوقهم ممن حل بمکانهم و امتنع من امکانهم من أول متبوع اقتحم هنالک و آخر تابع له علی ذلک و لا یبعد التعمیم للمعنیین فالمعنی إنّهم اخلصوا التوحید عن شوایب التعدید و الشرک الظاهری و الباطن مطلقا و من کل وجه ممکن.

«و المظهرین لأمر اللّه و نهیه»

أی الآمرین بالمعروف و الإیمان و الناهین عن المنکر و الکفران أو المبینین لأمره و نهیه بإظهارهما بأنفسهما أو إظهار المقصود بهما أو للمأمور به و المنهی عنه أو الممتثلین بهما مطلقا و إن شق الإمتثال و اقتضی الخروج عن النفس و الاهل و المال لأن الإمتثال بهما إظهار لهما و الممتثل مظهر لهما لأنّه أتی بمثلهما و علی أی وجه فالأمر و النهی للجنس فیعمان إذ المقام خطابی و لا مخصص و ظاهر الإظهار هو الحقیقی أعنی إظهار حقیقة الأمر و النهی الواقعیین من غیر شوب تحریف و تخلیط و ذلک لا یتیسر لغیر المعصومین.

«و عباده المکرمین[/21 A ]الذین لا یسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون»

اقتباس من قوله تعالی فی سورة الأنبیاء فی وصف الملایکة: بَلْ عِبٰادٌ مُکْرَمُونَ*

ص:552


1- (1)) -سورة النحل،الآیة 2.
2- (2)) -فلاح السائل،ص 118،ذکر الشهادة للّه جلّ جلاله بالوحدانیة،باختلاف یسیر.

لاٰ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ (1)و کالدلیل علی الفقرة السابقة و«بل»فی الآیة اضراب عن قول من جعل الملایکة ولد اللّه کما حکاه قبیله بقوله: وَ قٰالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمٰنُ وَلَداً بَلْ عِبٰادٌ (2)أی بل هم عباد أی الملایکة الذین تجعلونهم أولادا لیسوا أولادا بل عباد.

قیل:نزلت فی خزاعة ردا علی قولهم:الملایکة بنات اللّه و قال علی بن إبراهیم:أنه ما قالت النصاری:إن المسیح ابن اللّه و ما قالت الیهود:عزیز ابن اللّه و قالوا فی الأئمة ما قالوا فقال اللّه سبحانه أنفة له بل عباد (3)الخ فهذه الفقرة هنا علی القول الأخیر جاریة فی بعض مورد الآیة و علی الأول فی نظیره القریب و لا یسبقونه أی لا یسبقون اللّه سبحانه بالقول قبل قوله: وَ هُمْ بِأَمْرِهِ بعد قوله: یَعْمَلُونَ و لا یخالفونه قال القاضی البیضاوی:أصله لا یسبق قولهم قوله فنسب السبق إلیه و إلیهم و جعل القول محله و أداته (4)و أنیب اللام عن الإضافة اختصارا و تجافیا عن تکرر الضمیر؛ (5)إنتهی.

فأصله«لا یسبقونه بقولهم»کان ضمیر الجمع الغایب متکررا بواو الجمع و المضاف إلیه القول و یمکن جعل القول للجنس الدایر بین قولهم و قوله سبحانه و الباء للآلیة أو الظرفیة المجازیة أی لا یقع سبقهم علیه بهذا الجنس أو فیه سواء جعل القول بمعنی المصدر أو المقول.

قال الراوندی فی فصل معجزات أمیر المؤمنین علیه السّلام:و منها:ما رواه الأصبغ بن نباتة قال:کنا نمشی خلف أمیر المؤمنین علیه السّلام و معنا رجل من قریش فقال لأمیر المؤمنین:قد قتلت الرجال و أیتمت الأطفال و فعلت و فعلت.

ص:553


1- (1)) -سورة الأنبیاء،الآیة 26-27.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 26.
3- (3)) -تفسیر القمی،ج 2،ص 68،خروج القائم باختلاف یسیر؛انظر:التفسیر الصافی،ج 3، ص 335،تفسیر سورة الأنبیاء.
4- (4)) -فی المصدر:+«تنبیها علی استهجان السبق المعرض به للقائلین علی اللّه ما لم یقله».
5- (5)) -تفسیر البیضاوی،ج 4،ص 90.

فالتفت علیه السّلام إلیه فقال:«اخسأ.فإذا هو کلب أسود،فجعل یلوذ به و یبصبص فرآه فرحمه فحرّک شفتیه فإذا هو رجل کما کان.فقال رجل من القوم:یا أمیر المؤمنین أنت تقدر علی مثل هذا و یناویک معاویة؟فقال:نحن عباد مکرمون لا نسبقه بالقول و نحن بأمره عاملون» (1)إنتهی.و هذه هی المعجزة العاشرة من ذلک الفصل.

و الثانیة:قوله و منها:إنه اختصم رجل و امرأة إلیه فعلا صوت الرجل علی المرأة فقال علیه السّلام له اخسأ-و کان خارجیا-فإذا رأسه رأس الکلب فقال له رجل:یا أمیر المؤمنین صحت بهذا الخارجی فصار رأسه رأس الکلب فما[/21 B ]یمنعک من معاویة فقال:

ویحک لو أشاء أن آتی بمعاویة إلی ههنا بسریره لدعوت اللّه حتی فعل و لکن للّه خزان لا علی ذهب و لا فضّة و لکن علی أسراره؛هذا تأویل ما تقرأ بَلْ عِبٰادٌ مُکْرَمُونَ الآیة؛ (2)إنتهی.

و اقتصر فی الصافی (3)علی نقل هذه من الخرایج دون الأولی فلعلّها فاتته أو لم تکن صریحة فی تأویل الآیة کالثانیة فلم یتعرض لها و إن کانت کالصریحة ثم الإقتصار علی القول لأجل أن الأمر فیه أهون و أسهل عقلا و شرعا من أمر الإعتقاد و العمل فإذا لم یسبقوه سبحانه فی الأیسر فبالأولویة لا یسبقونه فی الأعلی.فضة مبالغة بالغة تنزیههم عن المخالفة.

«و رحمة اللّه و برکاته»

و الخامسة قوله:

«السلام علی الأئمّة الدعاة»

إعلم أن الوصف بالدعاة إلی اللّه فی التسلیمة الرابعة یغنی عن اطلاق الدعاة إذا المطلق

ص:554


1- (1)) -الخرائج و الجرائح،ج 1،ص 219،الباب الثانی:فی معجزات علی بن أبی طالب علیه السّلام، ح 63.
2- (2)) -نفس المصدر،ص 172،ح 3،باختلاف یسیر.
3- (3)) -التفسیر الصافی،ج 3،ص 335،تفسیر سورة الأنبیاء.

لازم للمقید لکنها مقیدة هنا للأیمة و هناک مقیدة بالظرف و ظاهر أن الداعی إلی اللّه و الإمام یتغایران فی الجملة.

و لو سلم اتحادهما بالمآل فالمقام الخطابی لا یأبی عن صریح التکرار فضلا عما یؤول إلیه بوجه من الإعتبار علی أن الحق عدم التکرار إذ الداعی أعم من الإمام بالمعنی الأخص و إن لزمه معناه العام إلا أن یقال:المراد هنا الأئمة الدعاة إلی اللّه کما أن الدعوة هناک هی الخاصة بالإمام و لو بمعونة المقام فلا تغایر إلا بحسب الظاهر فالإعتذار بالمقام أولی من تجشم تأویل فی الکلام.

فإن قیل المراد هنا الدعاة إلی الجنة أو الحق أو الإسلام أو الإیمان أو القرآن أو نحو ذلک فیتغایران.

قلنا:الظاهر أن الدعوة إلی الکل مأخوذة فی الدعوة إلی اللّه و التخصیص ینافی المقام لکن الحق أن المقام یقتضی التعمیم و الفرار عن التکریر یستدعی التغایر الحاصل بالتخصیص فیتعارضان و لکل وجه فإن رجحنا الأول ما احتجنا إلی الثانی و إن رجحناه خالفنا الأول مع الحاجة إلی موافقته لأن خلاف مقتضی المقام من منافیات بلاغة الکلام فمراعاة المقام و ترجیحه أولی.

«و القادة الهداة»

القادة جمع قاید (1)أصله قودة بفتحات قلبت الواو لتحرکها و فتح ما قبلها ألفا و القود و القیاد و الإقتیاد الجرّ من قدام و المقود بالکسر ما یقاد به کاللجام و نحوه و منه قاید الأعمی لمن یجرّ عصاه و القواد لأمراء الجیش لأنهم یقودونهم إلی حیث شاءوا و هم ینقادون و الهداة للهادی کالدعاة للداعی و کأنّ وصف[/22 A ]القادة بالهدایة للتأکید للزومها للقود عرفا و عادة و یحتمل التأسیس و الإحتراز عن القاید المضل کمن یقود إلی النار لا یقال لعل الهداة بالنصب مفعول القادة علی معنی الذین قادوا الهداة کقوله تعالی:

ص:555


1- (1)) -الصحاح،ج 2،ص 529،مادة«قود».

اَلْمُقِیمِینَ الصَّلاٰةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّکٰاةَ (1)لأن الضبط و النقل بالجر و لأن ما قبله و ما بعده علی الوصف و مخالفة الوسط لطرفیه بعیدة جدا.

«و السادة» [الولاة]

جمع الساید من السیادة و هو السید؛و فی القاموس الساید،السید أو دونه الجمع سادة (2).و التردید للتردد و الخلاف و لا اشکال علی الأول و أما علی کونه دون السید فالأدونیة لیست إلا بالإضافة إلی سید المرسلین صلّی اللّه علیه و اله فإنهم نوّابه و خلفاؤه فیکونون دونه بهذا الإعتبار قطعا.

«الولاة» جمع الوالی و المراد ولایة الإمامة و هی الریاسة العامة فی الدین و الدنیا نیابة عن النبی و لیست جزءا من مفهوم السیادة.

«و الذادة» [الحماة]

جمع الذاید (3)من ذاده،یذود،ذودا؛إذا ساقه أو طرده و دفعه لأنهم سایقوا العباد بالهدایة و دافعوا أهل العناد و الغوایة فکما یجاهدون بالسیف و السنان للدفع عن الأبدان یجاهدون بقاطع البرهان دفعا عن الأدیان و یرابطون فی ثغور الایمان لدفع شبهات أهل الضلال و الطغیان.

«الحماة» جمع الحامی من حماه،یحمیه،حمایة؛إذا حفظه و منع عنه الأذی و الضر و هو تأکید للذادة علی المعنی الثانی للذود إلا أن یحمل أحدهما علی الدنیا و الآخر علی الآخرة.

ص:556


1- (1)) -سورة النساء،الآیة 162.
2- (2)) -القاموس المحیط،ج 1،ص 304،مادة«سود».
3- (3)) -لسان العرب،ج 3،ص 167-168،مادة«ذود».
«و أهل الذکر»
[وجوه عشرة فی معنی أهل الذکر]

فیه وجوه:أحدها:أن الذکر العلم قال تعالی فی سورتی الأنبیاء و النحل: وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ إِلاّٰ رِجٰالاً نُوحِی إِلَیْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ (1)أی إنما أرسلنا البشر دون الملایکة(فإن العلم عمدة میراثهم من الأنبیاء).

و فی الکافی عن الباقر علیه السّلام قیل له:«من عندنا یقولون:أهل الذکر هم الیهود و النصاری قال:إذن یدعونکم إلی دینهم ثم قال:بیده إلی صدره نحن أهل الذکر و نحن المسئولون». (2)

فإن قلت:ظاهر الآیة معهم أی فاسئلوا أهل الکتب الماضیة أو أهل العلم منهم عن المرسلین فی أعصارهم رجالا کانوا أم ملایکة فکیف یصح المعنی علی الروایة.

قلت:ظهر القرآن کما قالوا فی السؤال عن بشریة الرسل و ملکیّتهم و ما فی الروایة من بطونه و التفصیل أن للآیة ظهرا هو منطوقها الصریح و الأمر فیه ما قالوا و بطنا هو مفهومها الذی یستنبط من الآیة لأنها تدل علی[/22 B ]وجوب سؤال الجاهل عن العالم قال البیضاوی:فی الآیة دلیل علی وجوب المراجعة إلی العلماء فیما لا یعلم (3)إنتهی.

و علی وجوب الإفتاء علی المجتهد و الإستفتاء علی غیره و العمل بقوله؛و ما فی الروایة ناظر إلی مفهوم الآیة لدلالتها أیضا علی وجوب السؤال عن الأمام أیضا لأنه مرشد العلماء و هو المنتهی علی أن الظاهر أن المفهوم أیضا من الظهر دون البطن و إن کان المنطوق أظهر.

الثانی:أن الذکر القرآن قال تعالی: إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ (4)و قال: لَمّٰا سَمِعُوا

ص:557


1- (1)) -سورة النحل،الآیة 43 و سورة الأنبیاء،الآیة 7،و فیه: وَ مٰا أَرْسَلْنٰا قَبْلَکَ .
2- (2)) -الکافی،ج 1،ص 211،باب أن أهل الذکر الذین أمر اللّه الخلق بسؤالهم هم الأئمة علیه السّلام، ح 7،باختلاف یسیر.
3- (3)) -تفسیر البیضاوی،ج 3،ص 399،تفسیر سورة النحل.
4- (4)) -سورة الزخرف،الآیة 44.

اَلذِّکْرَ (1)و قال: وَ مٰا هُوَ إِلاّٰ ذِکْرٌ لِلْعٰالَمِینَ (2)فهم علیهم السّلام أهل القرآن و علومه و بطونه و أسراره و العاملون به و المقترنون به فی خلافة النبی فی قوله:«إنی تارک فیکم الثقلین (3)» و لذا سموا شرکاء القرآن و قرنائه ففی البصایر (4)عن الباقر علیه السّلام و فی الکافی (5)عن الصادق علیه السّلام الذکر القرآن و أهله آل محمد صلّی اللّه علیه و اله.

الثالث:الذکر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله قال تعالی: ذِکْراً* رَسُولاً (6)و فی عیون أخبار الرضا عنه علیه السّلام قال اللّه تعالی: ذِکْراً* رَسُولاً یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیٰاتِ اللّٰهِ فالذکر رسول اللّه و نحن أهله (7).و قد یفسر به قوله تعالی: فَاسْعَوْا إِلیٰ ذِکْرِ اللّٰهِ (8)(فمعناه أهل الرسول أو أهل بیته).

الرابع:أن المراد بالذکر ذکر العباد إیاهم و بأهله أهل الشرف و المجد المستحقین لأن یذکرهم الناس و الملایکة بالخیر و المدایح.

الخامس:أنّ الذکر ذکر اللّه إیاهم لأنهم الاحقاء بأن یذکرهم اللّه فی الملأ الأعلی أو بألطافه و إکرامه و إنعامه أو بمدایحه فی کلامه.

السادس:أن الذکر الحفظ العقلی لأنهم أهل حفظ العلوم و تذکرها فلا ینسون ربهم و لا شیئا من علومهم لأنها لهم بدیهیة موهبیة لا کسبیه.

السابع:أن الذکر العظة لأنهم أهل الاتّعاظ و التذکر و أهل الوعظ و التذکیر.

الثامن:أن المعنی أنهم أهل لذکر اللّه سبحانه بألسنتهم و قلوبهم بخلاف من عداهم من

ص:558


1- (1)) -سورة القلم،الآیة 51.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 52.
3- (3)) -الأمالی،للشیخ الصدوق،ص 500،المجلس الرابع و الستون،ح 15.
4- (4)) -بصائر الدرجات،ص 63،باب 19،ح 27.
5- (5)) -الکافی،ج 1،ص 295،باب الإشارة و النص علی أمیر المؤمنین علیه السّلام،ح 3،باختلاف یسیر.
6- (6)) -سورة الطلاق،الآیة 10،11.
7- (7)) -عیون أخبار الرضا علیه السّلام،ج 1،ص 239،23.باب ذکر مجلس الرضا علیه السّلام مع المأمون.
8- (8)) -سورة الجمعة،الآیة 9.

رعایاهم ممن لا یکون أهلا لهذا الخطب الجسیم مستحقا لذلک الأمر العظیم بل هو حقیق بالمنع عن ذکر اسم اللّه بلسانه و اخطاره فی جفانه لغایة بعده عنه إلا أنه بلطفه أذن له ذکره و رخّصه کما قال الشاعر:

این قبول ذکر تو از رحمتست چون نماز استحاضه رخصتست (1)

التاسع:أن المعنی أنهم المذکورون فی الملأ الأعلی و اللوح و القرآن (2).

العاشر:[/23 A ]کلی مرکب بأن تجمع المعانی المذکورة بعضها مع بعض علی ما تقبلها و یقبله الطبع القویم و العقل المستقیم فعلیک باستخراج ما إلیه إشرت بالتأمل فیما ذکرت.

«و أولی الأمر»

المعهودین بالذکر فی قوله تعالی: أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (3)أی اصحاب الأمر و النهی أو الأمر و الشیء(المعهود)الذی هو أمر الإمامة فقد شاع فی کلام الأئمة و أصحابهم الاشاره بهذا الأمر إلی الولایة.

«و بقیة اللّه»

من سلف حجج اللّه اشاره إلی قوله تعالی فی سورة هود: بَقِیَّتُ اللّٰهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (4)و فی الکافی عن الباقر علیه السّلام حین اشخص إلی الشام و نزل مدین فأغلق دونه باب البلد و منع أن یخرج إلیه بالأسواق فصعد جبلا یشرف علی أهل مدین و خاطبهم بأعلی صوته یا أهل المدینة الظالم أهلها أنا بقیة اللّه یقول اللّه: بَقِیَّتُ اللّٰهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (5)(قال:و کان فیهم شیخ کبیر فأتاهم فقال لهم:یا قوم هذه و اللّه دعوة شعیب

ص:559


1- (1)) -مثنوی معنوی،ص 284،وحی آمدن موسی را علیه السّلام در عذر آن شبان.
2- (2)) -فی نسخة الف:المذکورون فی القرآن فی قوله تعالی: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ [سورة النحل،الآیة 43]بأی معنی کان الذکر.
3- (3)) -سورة النساء،الآیة 59.
4- (4)) -سورة هود،الآیة 86.
5- (5)) -الکافی،ج 1،ص 471-472،باب مولد أبی جعفر علیه السّلام،ح 5،نقلا بالمعنی.

النبی و اللّه لئن لم تخرجوا إلی هذا الرجل بالأسواق لتؤخذن من فوقکم و من تحت أرجلکم)الحدیث.

و فی الإکمال عنه علیه السّلام:«أول ما ینطق به القایم حین خرج هذه الآیة: بَقِیَّتُ اللّٰهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ثم یقول:أنا بقیة اللّه و حجته و خلیفته علیکم فلا یسلم علیه مسلم إلا قال:السلام علیک یا بقیة اللّه فی أرضه» (1)إنتهی.

فالقایم علیه السّلام وحده بقیة من جمیع السلف حتی الأئمة علیهم السّلام و هم من حیث المجموع بقیة من غیرهم من السلف و هو المراد هنا و کل واحد من أوساطهم بین أمیر المؤمنین و القایم بقیة من غیرهم و ممن سلف منهم و لذلک قال کل واحد من الباقر و القایم:أنا بقیة اللّه یعنی فی عصره بالنسبة إلی سلفه فیختلف المعنی.

فان قلت:بقیة اللّه فی الآیة ما ابقاه اللّه من الحلال و قیل:ابقاء اللّه و برکته فی الحلال القلیل و المعنی أنها خیر لکم من الکثیر الحرام و قیل:ثواب اللّه لبقائه خیر من الدنیا لفنائها کقوله: وَ الْبٰاقِیٰاتُ الصّٰالِحٰاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ (2)فلا تصلح للحمل علی أئمتنا علیهم السّلام بشیء من هذه المعانی.

قلت:قد عرفت أن الحلال و کل طیب فی القرآن عبارة عن الأئمة و الحرام و کل خبیث عبارة عن أعدائهم و مخالفیهم و ظاهر أن البقیة بأی معنی حلال و خیر فی الظاهر و الإمام فی البطن و المناسبة ظاهرة لأنه بقیة من السلف الماضین و بقیة المال الحلال بقیة من المال الحرام الذی ذهب من یده حیث أبدله بجزئه الحلال و ترک غیره لأنه حرام و ثواب الإقرار بالإمام و طاعته باق أبدا و الدنیا المقصودة من طاعة أعدائهم فانیة.

«و خیرته»

بکسر الخاء المعجمة،و فتح الیاء المثناة،[/23 B ]من تحت أی مختاره من الخلق

ص:560


1- (1)) -اکمال الدین و اتمام النعمة،ص 330-331،الباب الثانی و الثلاثون:ما أخبر به محمد الباقر علیه السّلام من وقوع الغیبة،ح 16،باختلاف.
2- (2)) -سورة الکهف،الآیة 46؛سورة المریم،الآیة 76.

و لا یبعد أن یکون قوله:«و خیرته»کالتفسیر لبقیة اللّه علی معنی من إبقاه اللّه تعالی لنفسه و اختاره من بین جنسه لا الباقی بعد ذهاب السلف.

«و عیبة» [علمه]

بفتح العین المهملة الوعاء و الظرف أی محل علمه تعالی.

«و حجته»

عطف علی العلم أی و عیبة حجته فالحجة أدلة الحق و براهینه أو علی العیبة فالحجة هو الامام علیه السّلام.

«و صراطه»

فی تفسیر علی بن إبراهیم عن الصادق علیه السّلام:«الصراط المستقیم هو أمیر المؤمنین» (1)علیه السّلام و روی عنه علیه السّلام أیضا فی قوله تعالی: هُدُوا إِلیٰ صِرٰاطِ الْحَمِیدِ (2)قال:«هدوا إلی ولایة أمیر المؤمنین» (3)علیه السّلام و معناه ما روی عنهم علیهم السّلام أن الصراط صراطان صراط فی الدنیا،و صراط فی الآخرة؛فالذی فی الدنیا أمیر المؤمنین علیه السّلام فمن اهتدی إلی ولایته فی الدنیا جاز علی الصراط فی الآخرة و من لم یهتد إلی ولایته فی الدنیا لم یجز الصراط فی الآخرة (4)و هذا(بیان لوجه التشبیه بالصراط و هو)عام لجمیع الأئمة علیهم السّلام و إنما اقتصر فی الأخبار علی أمیر المؤمنین علیه السّلام للعلم بأن ولایته لا تنفع إلا مع ولایة ولده علیهم السّلام إذ الایمان لا یتم إلا بالجمیع أو لأن المراد بولایته ولایة الجمیع لاشتراط بعضها ببعض (5).

ص:561


1- (1)) -تفسیر القمی،ج 1،ص 28،تفسیر سورة الفاتحة.
2- (2)) -سورة الحج،الآیة 24.
3- (3)) -الکافی،ج 1،ص 426،باب فیه نکت و نتف من التنزیل فی الولایة،ح 71.
4- (4)) -معانی الأخبار،ص 32،باب معنی الصراط،ح 1،باختلاف.
5- (5)) -فی نسخة الف:المراد بولایته ولایته و ولایة الأئمة من ولده إذ لا تنفع و اللّه بدون ولایتهم فولایته مشروط بولایتهم کما أن الاقرار بالرسالة مشروط بالاقرار بالإمامة.و روی عن-
«و نوره»

قد عرفت فی شرح اَلْمَثَلُ الْأَعْلیٰ (1)أن نور اللّه سبحانه هو الإمام و أن المثل فی آیة النور (2)له علیه السّلام حتی روی الکلینی حدیثین فی قوله: مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّٰهُ لَهُ نُوراً (3)إماما من ولد فاطمة فما له فی الآخرة من نور امام یسعی بین یدیه إلی الجنة (4)و ارجاع ضمیر نوره إلی الصراط محتمل لاختلاف الاعتبارات لکنه یبعّده رجوع جمیع الضمایر المتقدمة و المتأخرة إلی اللّه تعالی.

«و برهانه»

أی دلیله الدال علیه سبحانه بذاته و صفاته أو دلیله المنصوب من عنده الدال علی کل شیء و هذه الألفاظ المفردة من قوله:«بقیة اللّه»إلی قوله:«برهانه»کلها علی معنی الجنس لتعدد المعنی أو علی الأفراد إشارة إلی نوع اتحاد فی أکثر الأحکام و الخواص و إن تعددت الأشخاص.

«و رحمة اللّه و برکاته»

برفعهما کما مر(عطفا علی السلام لا بالجر عطفا علی مدخول«علی»)،إلی هنا تمت التسلیمات الخمس.

«أشهد» [أن لا إله إلا اللّه]

من الشهادة و هی القول الجازم الموافق للإعتقاد و لذلک کذّب سبحانه المنافقین قولهم: نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللّٰهِ (5)مع تصدیق المشهود به فقال:و اللّه یعلم إنک

ص:562


1- (1)) -سورة النحل،الآیة 60.
2- (2)) -اشاره إلی آیة 35 من سورة النور، مَثَلُ نُورِهِ .
3- (3)) -سورة النور،الآیة 40.
4- (4)) -الکافی،ج 1،ص 195،باب أن الأئمة نور اللّه عز و جل،ح 5،نقلا بالمعنی.
5- (5)) -سورة المنافقون،الآیة 1.

لرسول اللّه یعلم إِنَّ الْمُنٰافِقِینَ لَکٰاذِبُونَ (1)فإذا لم یکن المشهود به کاذبا فلا بد من رجوع التکذیب إلی دعواهم الشهادة و لیست بمجرد اللفظ لأنه وقع فلا یقبل التکذیب بل به و بالقلب متوافقین فالکذب لعدم موافقة القلب للسان قطعا.

«أن لا إله إلا اللّه» أی«بأن»لأن الشهادة تتعدی بالباء و حذف الجار هنا قیاس و«أن»مخففة عن الثقیلة [/24 A ]المشبّهة بالفعل و اسمها ضمیر شأن محذوف لما بنوا صدر الکلام علی التخفیف بحذف نون أنّ تبعه الضمیر فی الحذف و إلا فهو مأتی به لغرض و معنی فالقیاس المنع من حذفه و هل الجملة فی محل النصب بنزع الخافض کالمفعول فیه أوله بعد حذف الخافضین قوله تعالی: وَ اخْتٰارَ مُوسیٰ قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلاً (2)أی من قومه أو الجر علی بقائه بعد حذف الجار کقوله:

[إذا قیل أی الناس شر قبیلة] اشارت کلیب بالأکفّ الأصابع (3)

أی اشارت الأصابع مع الأکف إلی کلیب و هو قلیل و نظیره فی الإسم المضاف قراءة غیر السبعة تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیٰا وَ اللّٰهُ یُرِیدُ الْآخِرَةَ (4)بالجر أی عرض الآخرة و قوله:

أکل امریء تحسبین امرءا و نار توقد باللیل نارا (5)

أی و کل نار قال بکل فریق و کلاهما محتملان و الأول أکثر و الخبر جملة«لا» و معولیها و هی لنفی الجنس تعمل عمل«أنّ»قال المحقق الدوانی فی رسالته التهلیلیة:

البحث الثالث:فی أن نفی الجنس نفسه هل له معنی أم لا قد یقال:جلیل النظر یحکم بأن نفی المهیة نفسها بدون اعتبار الوجود و اتصافها به کنفی السواد نفسه لا نفی وجوده عنه

ص:563


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -سورة الأعراف،الآیة 155.
3- (3)) -شرح الرضی علی الکافیة،ج 4،ص 137.
4- (4)) -سورة الأنفال،الآیة 67.
5- (5)) -إملاء ما من به الرحمن،ج 2،ص 10،و الشعر من أبو دؤاد الأیادی.

بعید فکما أن جعل الشیء باعتبار الوجود إذ لا معنی لجعل الشیء و تصییره نفسه فکذلک نفیه و رفعه أیضا باعتبار رفع الوجود عنه.

و لا یبعد أن یقال:إن علة حذف الخبر علی تقدیر کونه وجودا هو هنا و أما دقیق النظر فقد یحکم بخلاف ذلک لأن نفی المهیة باعتبار الوجود ینتهی بالآخرة إلی نفی مهیة مّا باعتبار نفسها و ذلک لأن اتصافها بالوجود یکون باعتبار إتصاف ذلک الإتصاف بالوجود إلی ما یتناهی فلا بد من الإنتهاء إلی اتصاف منتف بنفسه لا باعتبار اتصافه بالوجود دفعا للتسلسل؛ (1)إنتهی.

و لم یتکلم علی المنقول و هو یشعر بتلقّیه بالقبول و أنا أقول:لا ریب فی أن نفی الذات بذاتها و المهیة بنفسها مما لا معنی له بل الإثبات و النفی فی الاعیان الخارجیة و المهیات الذهنیّة کلاهما باعتبار اثبات الوجود و رفعه لکن لا حاجة إلی تقیید الجنس فی قول النحاة:«لا»لنفی الجنس باعتبار الوجود و لا إلی ارتکاب حذف المضاف و إن تقدیره نفی صفة الجنس کما قاله بعض شراح الکافیة بل«لا»إنما تنفی جنس اسمها لا مطلقا بل من حیث اتصافه بالخبر و اسناده إلیه و هو یرجع إلی نفی الخبر کما أن مفهوم السالبة ففی المحمول سواء انتفی الموضوع أیضا أم وجد منتفیا عنه المحمول.

و لذلک إشتهر بین المنطقیین أن السالبة تصدق تارة بانتفا[ء]الموضوع و أخری بانتفاء المحمول عنه و کذلک«لا»النافیة للجنس و معمولاها سالبة[/24 B ]کلیة تصدق بانتفاء الإسم مرة و انتفاء الخبر فقط أخری فالمنفی علی الثانی جنس الإسم من حیث اتصافه بالخبر و مرجعه نفی ثبوت الخبر للإسم و علی الأول جنس الإسم أعنی مهیته من حیث إنها موجودة و مرجعه نفی وجودها و الذی یبّن امتناعه إنما هو نفی المهیة المعروضة للوجود لا مهیة المجموع المرکب من العارض و المعروض کیف و النفی إنما یتوجه إلی وجود ذات المنفی و ثبوته لها و لا معنی لنفی الذات بذاتها مع قطع النظر عن

ص:564


1- (1)) -انظر:تفسیر الآلوسی،ج 26،ص 59.

ثبوتها و اثباتها و إله بالبناء علی الفتح اسم«لا»و محله النصب و هو فعال بمعنی مفعول أی لا معبود إلا اللّه قیل الإله المنفی ب«لا»إما مطلق المعبود أو المعبود بالحق.

فعلی الأول:لم یصح الإستثناء لأن المطلق غیر منحصر فیه تعالی و لو سلم لم یفد کونه معبودا بحق.

و علی الثانی:لم یصح الحکم المستثنی منه إذ المعبود بحق لا یصح نفی وجوده أو امکانه قال بعض الفضلاء هنا السؤال صعب و إلی الآن لم یظهر لی جواب ف لَعَلَّ اللّٰهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذٰلِکَ أَمْراً (1).

و أقول:حل الإشکال أسهل من حل العقال فإن المختار و هو الثانی لکن المنفی جنس المعبود بالحق المستثنی منه اللّه سبحانه و هو صحیح لا جنسه مطلقا و غیر مقید بالاستثناء.

فإن قلت:غیر المستثنی أن لم یکن معبودا بحق لم یکن من افراد المستثنی منه بهذا المعنی و إن کان معبودا بحق لم ینتف و لا یصح نفیه.

قلت:لا فرد للمستثنی منه سوی اللّه المستثنی و النفی إنما توجه إلی الأفراد الفریضة دون المحققة کقولک:لا شمس إلا هذه الشمس.و الشق الثانی،الذی أبطله هذا القایل هو الذی صححه الزمخشری و التفتازانی و غیرهما من المحققین ثم المشهور إن الخبر المحذوف هو موجود أو ممکن و أورد علیه أن التوحید اثباته تعالی بالفعل و نفی امکان شریکه و الأول لا یدل علی الثانی و الثانی لا یدل علی الأول.

و اجیب بأن وجوب الوجود الذاتی یستلزم الدوام و ضرورة للوجود فانتفاء الشریک بالفعل یستلزم امتناعه و امکان وجوده تعالی یستلزم وجوده و إلا لزم تخلف الوجود عن الواجب بذاته (2)و یجوز جعل المستثنی مفرغا أی لا إله شیء إلا اللّه فیدل علی اثباته تعالی

ص:565


1- (1)) -سورة الطلاق،الآیة 1.
2- (2)) -فی نسخة الف:لا إله موجود أو ممکن إلا اللّه؛و أورد علیه إن کلمة الواجب لا تنفی-

و نفی وجود غیره من الآلهة لأن الشیء یساوق الموجود فقول العلامة التفتازانی لا یجوز کونه مفرغا لأن المقصود نفی الوجود عن إله سواه«لا»نفی الأحدیة عن سواه لیس بشیء إذ لا یتعین فی المفرغ تقدیر الأحد لیکون[/25 A ]اللازم نفی الأحدیة إذ الواجب عموم المقدر فیجوز تقدیر شیء و نحوه و کان هذا مراد من جعل«إلا اللّه»خبرا إذ المفرغ یجب کونه بدلا عن المستثنی منه العام و بدل الخبر خبر فالخبر فی الحقیقة ما بعد«الا»لا هی نفسها و کذا الفاعل و المفعول لو کان بدلا عنهما فلا یجب جعلها بمعنی«غیر»بناء علی أن «إلا»الإستثنائیة حرف لا یخبر به و إلا لانسد باب البدلیة فی الإستثناء مع وجوبه فی المفرغ و رجحانه فی غیره بالإتفاق.

و قال الزمخشری:لا حاجة إلی تقدیر خبر فإن«إلا اللّه»مبتدأ و خبره«لا إله» و الأصل«اللّه إله»فلما أرید الحصر زید«لا و إلا»و معناه«اللّه إله لا غیر».

و هذا منه غریب لاتفاقه مع غیره علی أن المسند إلیه مدخول«لا»و یسمی اسمها و أصله المبتداء و إن الاسناد إلیه سلبی لا إیجابی فکیف یقول:إن المسند إلیه هو مدخول «الا»دون«لا»و إن الإسناد بعد دخول«لا»،إیجابی لا سلبی.

نعم،معنی الکلام«اللّه إله لا غیر»لکنه مدلوله الإلتزامی لا المطابقی فقوله:«إلا اللّه» معناه«اللّه إله»إذ الإستثناء من النفی اثبات(فقوله:«إلا اللّه»یفید أنه إله و أن المنفی من الجنس غیره)فیبقی النفی للغیر و هو معنی لا غیر و العجب من الشهید الثانی (1)رحمه اللّه حیث نسب قول الزمخشری إلی المحققین إیذانا بأنه التحقیق.

ص:566


1- (1)) -الروضة البهیة،ج 1،ص 231،مقدمة المصنف.

و قیل:الخبر المقدر هو مستحق للعبادة و هو أظهر إذ الغرض من وضع کلمة التوحید شرعا نفی المعبود سواه تعالی لا نفی واجب الوجود(لذاته)سواه لأنها وضعت ردا علی المشرکین و هم إنما جعلوا الاصنام شرکاء للّه فی المعبودیة لا فی وجوب الوجود الذاتی.

فإن قلت:استحقاق العبادة لا یکون إلا لواجب الوجود لذاته.

قلت:نعم،الأمر کذلک فی الواقع لکن المشرکین لم یقولوا بذلک لأن الاصنام ما کانت واجبة الوجود عندهم بل کانت تماثیل الأنبیاء و الکواکب العلویة و قالوا: مٰا نَعْبُدُهُمْ (1)إِلاّٰ لِیُقَرِّبُونٰا إِلَی اللّٰهِ زُلْفیٰ (2)و هٰؤُلاٰءِ شُفَعٰاؤُنٰا عِنْدَ اللّٰهِ (3)فلا یرد ما أورد علی تقدیر موجود أو ممکن.

نعم،یرد أمر آخر إذ المعنی«لا إله مستحق للعبادة إلا اللّه».و المعتبر فی الوصف العنوانی هو الإتصاف بالفعل عند الشیخ الرئیس و المحققین فالمنفی هو المستحق بالفعل و لا ینفی إمکانه و لا ینفع استلزام استحقاها لوجوب الوجود لما مر أنهم لم یقولوا به.

و الجواب إن التحقیق أن الشیخ (4)لم یعتبر الفعلیة المحققة بل الأعم أی کون الإتصاف بالفعل فی نفس الأمر أو فی الفرض الذهنی نص علیه فی الإشارات فقال:نعنی به أن کل واحد یوصف ب«ج»کان موصوفا ب«ب»فی ]52/B[ الفرض الذهنی أو فی الوجود؛ إنتهی.

فالمعتبر عنده إمکان الفعلیة لا تحققها و مآل المذهبین واحد و الفرق بزیادة اعتبار فی قول الشیخ دون الفارابی فلا اشکال علیهما لأن المعنی نفی جمیع الأفراد الممکنة

ص:567


1- (1)) -فی المخطوطة«ما نعبدها».
2- (2)) -سورة الزمر،الآیة 3.
3- (3)) -سورة یونس،الآیة 18.
4- (4)) -فی نسخة الف:المعلم الثانی أبا نصر الفارابی اعتبر امکان الإتصاف بالوصف العنوانی و لا اشکال علیه و أما الشیخ فإنما یرد علیه الإشکال لو اعتبر الفعلیة الحقیقیة الواقعیة و التحقیق أنه لم یعتبرها و إنما اعتبر الفعلیة بوجه ما سواء کانت فی نفس الأمر.

الإتصاف بالالوهیة سواه تعالی و هو توحید واضح لکن الإنصاف أن الکلام فی هذا المقام مبنی علی تفاهم العرف لا علی الدقایق الفلسفیة.

و لا ریب أن المفهوم عرفا نفی جنس الاسم المتصف بالخبر بالفعل لا بالإمکان و ما یساوقه من الفعلیة الفوضیة فلو التزمنا أن هذه الکلمة رد علی من اعتقد وجود إله مستحق بالفعل للعبادة سواه تعالی کالمشرکین لا علی من قال بإمکانه فقط من دون الفعلیة المحققة لکان وجها و کفی إذ لم یوجد قایل بالإمکان کذلک لکن إذا بنی الکلام علی العرف العام دون العقل أمکن بناء التوحید بهذه الکلمة علی عرف الشرع أیضا کما قیل و ان لم تساعده القوانین الحکمیة و لفظ الجلالة بدل من اسم«لا»علی محله البعید و هو الرفع بالإبتداء و لا یمکن حمله علی لفظه أو محله القریب و هو النصب ب«لا»النافیة للجنس لأنها لا تعمل فی المعارف و عامل البدل هو عامل المبدل.

«وحده» [لا شریک له]

مصدر وحد،یحد،وحدا،وحدة و حدة؛کوعد،یعد،وعدا و وعدة و عدة منصوب علی الحال و هو من الأحوال الشاذة عن القیاس دون الإستعمال من وجهین التعریف و الجمود(لأنه محمول علی الذات الاقدس فلا یکون اسم المعنی)و المشهور تأویله بمتوحد أو نحوه و یحتمل المبالغة و تقدیر المضاف أیضا و النصب علی المصدر بعامل مقدر فالجملة حال و المصدر إما تأکید أو للنوع أی و قد وحد وحدته أی الکاملة الخالصة عن شوایب التعدد فإنه الواحد الحقیقی و غیره متعدد قطعا و لا أقل من أن کل ممکن مرکب من مهیة و وجود زاید علیها.

«لا شریک له» الجملة حال ثانیة مترادفة من صاحب الأولی بعینه أو متداخلة من ضمیره فی الحال الأولی و«له»إما خبر«لا»أو نعت لاسمه فالخبر مقدر أی موجود أو ممکن (1)و یحتمل کون

ص:568


1- (1)) -فی نسخة الف:أو ممکن یدخل فی اطلاق الشریک المشارک فی الذات و الصفات-

الثانیة تأکیدا للأولی و هو الظاهر و أن یکون«لا إله الا اللّه»اشاره إلی أولی مراتب التوحید و قوله:«وحده»إلی الثانیة و قوله:«لا شریک له»إلی الثالثة و ذلک لأن مراتبه ثلاث:

الأولی:توحید العامة و هو نفی إله آخر بالدلیل و هو المفهوم من کلمة التوحید.

الثانیة:توحید الخاصة و هو الترقی من رتبة الإستدلال إلی مشاهدة الوحدة الإلهیة و تصدیق الوحدانیة بالبداهة و هو توحید الخواص و هو نفی الشریک تصدیقا لا تصورا لأن[/26 A ]الواحد الذی تصوروه کلی قابل لشرکة کثیرین فیه من حیث هو متصور فی المرتبتین و إن کان الشرکة منفیة بالبرهان أو الشهود و العیان.

الثالثة:نفی الشریک مطلقا تصدیقا و تصورا و هو توحید الحق لنفسه و حق التوحید فإنه جل و علا یعلم ذاته الأقدس من حیث الجزئیة و التشخص المانع من قبول الإشتراک بین کثرة و الجملة الحالیة تنفی جنس الشریک فی التصدیق و التصور لعموم النکرة المنفیة لهما.

و یمکن جعل الأولی:توحید الذات و الثانیة:توحیده فی الصفات أیضا و الثالثة:

توحیده فی الأفعال أیضا أی نفی ما یشارکه فی ذاته أو فی صفاته أو فی أفعاله و أما الأفعال الإختیاریة لعباده فلیست من افعاله فقد قسم بعض الصوفیة التوحید إلی توحید الأفعال و توحید الصفات و توحید الذات متمسکا بقوله صلّی اللّه علیه و اله:«أعوذ بعفوک من عقابک و أعوذ برضاک من سخطک و أعوذ بک منک» (1).

و ربّعه الغزالی و قسّمه إلی قشر و قشر القشر و لب و لب اللب.

فالثانی:القول الخالی عن الإعتقاد و هو إیمان المنافقین و الأول التصدیق بمعنی کلمة التوحید و هو توحید عامة المسلمین.

و الثالث:أن یشاهد الوحدانیة عند کشف الحجب الجسمانیة و هو مقام المقربین بأن یری أشیاء کثیرة و أنها مع کثرتها عن الواحد القهار صادرة.

و الرابع:أن لا یری فی الوجود إلا واحدا حتی لا یری نفسه لکونه مستغرقا بالواحد

ص:569


1- (1)) -مصباح المتهجد،ص 315،صلاة أخری یوم الجمعة،باختلاف یسیر.

القهار و هو مشاهدة الصدیقین و یسمونه التناهی فی التوحید هذا کلامه فإن أراد أن الثالث یری المعلول من حیث إنه موجود مستقل.

و الرابع:یراه من حیث أنه تابع لعلته و حینئذ فالموجود هو علة العلل و مبدأ المبادی تعالی شأنه و غیره جمیعا معلولاته و هی من شئونه و صفاته و افعاله و آثاره التابعة له المعدودة معه واحدا بالتجوز فلا بأس به و لا ریب فیه و ان أراد معنی آخر فلا بد من تصویره لننظر فیه و ما ذکره أولی المراتب فلا عبرة به إذ لا یعتبر الإیمان اللفظی إذ التصدیق إنما هو قلبی فالمراتب ثلاث تنطبق علی العبارة فتفطن.

«کما شهد اللّه لنفسه»

الکاف للتشبیه ف«ما»مصدریة أی شهادة کشهادته أو موصولة أو موصوفة بتقدیر العاید فالتشبیه للمشهود به بمثله أی کالذی أو کشیء شهد اللّه به و تحتمل الکاف التعلیل قیل فی: وَ اذْکُرُوهُ کَمٰا هَدٰاکُمْ (1)و الزیادة ف«ما»مصدریة فیهما و یحتمل زیادتهما معا کما قیل فالجملة صفة لمصدر محذوف بتقدیر عاید إلیه أی شهادة[/26 B ]شهد اللّه (2)بها أو بمثلها و تشبیه الشهادة علی الأول إما فی نفسها أو وصفها أو متعلقها المشهود به و قد یکون أداة التشبیه بین جملتین لمجرد التشبیه فی التحقق کما یقال:إعطنی کما أعطیت أخی أی لیتحقق إعطائی کما تحقق إعطاء أخی و شهادته تعالی مجاز عن علمه أو حکمه بتوحیده لمشابهته لها فی الجزم و نحوه أو عن بیانه إیاه بنصب الأدلة و البراهین علیه و انطاق الرسل و الکتب به شبه بالشهادة فی الکشف و الإظهار و یحتمل مجاز المشاکلة لوقوعهما فی صحبته شهادة غیره له.

و«لام»لنفسه لمجرد الوصل و الإفضاء أی فی حق نفسه أو للتعلیل (3)أی لکمال نفسه

ص:570


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 198.
2- (2)) -قال فی القاموس،ج 1،ص 305-306:الشهادة:خبر قاطع؛ثم قال:شهد اللّه أنه لا إله إلا هو أی علم اللّه أو قال أو کتب و أشهد أن لا إله إلا اللّه أی أعلم و أبیّن.إنتهی.
3- (3)) -فی نسخة الف:الکاف للتعلیل نحو:و اشکروه کما هداکم أو لتشبیه الجملة بالجملة أو-

أو للإنتفاع المجازی باثبات المدعی کما تقول:شهدت لزید علی بکر و النفس هنا مطلق الذات لا الجوهر المعهود لتنزهه سبحانه عنه کما قیل فی قوله حکایة عن عیسی علیه السّلام:

تَعْلَمُ مٰا فِی نَفْسِی وَ لاٰ أَعْلَمُ مٰا فِی نَفْسِکَ (1).

«و کما شهدت له الملایکة و أولوا العلم من خلقه»

الجن و الإنس و الشهادة فیهم موافقة القول للاعتقاد و لذلک کذّب سبحانه المنافقین فی قولهم: نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللّٰهِ (2)مع صدقه و تصدیقه تعالی إیاه بقوله: وَ اللّٰهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَ اللّٰهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنٰافِقِینَ لَکٰاذِبُونَ (3)فلا بد من رجوع الکذب و التکذیب إلی دعواهم الشهادة أعنی مواطأة القلب و اللسان فالشهادة هی الأداء سمیت بها لتوقفها علی الشهود أی الحضور عند الحاکم یقال:شهده کسمعه إذا حضره أو عند المشهود علیه عند تحمل الشهادة من باب تسمیة الشیء باسم بعض مقدماته فأصلها الشهود أی الحضور إلا أنه یتعدی بنفسه و هی تتعدی بالباء.

و الملائکة جواهر مجردة أو اجسام لطیفة و هم معصومون منهم ملایکة الأرض الموکلون علی الأرض و الجبال و الأمطار و غیرها و منهم ملایکة السماء و منهم الرسول الأمین علی الوحی یأتی به إلی الأنبیاء و فی اللفظ أقوال:

أحدها:قول الأکثر أنه من الألوکة بمعنی الرسالة کالمألکة و قیل:سمیت الرسالة ألوکا لأنّها تؤلک فی الفم أی تمضغ من قولهم:الفرس تألک اللجام و تعلک أی تمضغه (4)فالمألکة

ص:571


1- (1)) -سورة المائدة،الآیة 116.
2- (2)) -سورة المنافقون،الآیة 1.
3- (3)) -نفس المصدر.
4- (4)) -انظر:لسان العرب،ج 10،ص 392،مادة«ألک».

مفعلة لکن الملایکة جمع ملأک و هو معفل مقلوب مألک أی محل الرسالة فالملائکة معافلة و بعض العرب یهمزه و الجمهور یقولون:ملک بالقاء حرکة الهمزة علی اللام و حذفها تخفیفا.

و ثانیها:قول أبی عبیدة:الأصل لاکه إذا أرسله فملأک مفعل (1)علی أصله و الملائکة مفاعلة و المیم علی القولین[/27 A ]زایدة و الصیغة اسم مکان.

و ثالثها:قول ابن کیسان:إنه من الملک و أنها فعائله و جمع ملاک و هو فعال فالمیم أصلیة و الهمزة زایدة و جعل الاسم من الرسالة مبنی علی أن الرسول إلی الأنبیاء من هنا الجنس من باب تسمیة الکلی باسم أشرف جزئیاته لا علی أن کلهم رسل اللّه لأن قوله تعالی: اَللّٰهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلاٰئِکَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النّٰاسِ (2)یدل علی عدم عموم الرسالة جمیع النوع ثم لما غلبت الصفة علی صنف من رسل اللّه غیر البشر صارت اسما لهم بالغلبة و أولوا العلم العلماء علی إرادة العلم المعتد به أو العقلاء من الجن و الإنس لأنهم أهل لجنس العلم مطلقا فالعلم بمعناه الجنسی أو جنس أهل العلم مطلقا فیعم الملائکة فیکون تعمیما بعد تخصیص. (3)

«لا إله إلا هو»

أی شهد اللّه و الملائکة أولوا العلم ان لا إله إلا هو بتقدیر بأن فحذف الباء قیاسا و إن لدلالة قوله:أشهد أن لا إله إلا اللّه علیها أو الجملة مستأنفة لتأکید المشهود به أوّلا و تحقیقه (4)و الضمیر مستثنی مفرغ بدل من المستثنی منه علی محله البعید.

ص:572


1- (1)) -شرح شافیة ابن الحاجب،ج 2،ص 347.
2- (2)) -سورة الحج،الآیة 75.
3- (3)) -فی نسخة الف:و الملائکة الملأکة و هو مقلوب مألکة بمعنی الرسالة کالالوکة أو اسم مکان أی محل الرسالة و أولوا العلم العلماء أو نوع الإنس و الجن فالعلم علی الأول هو المعتد به و علی الثانی الجنس مطلقا.
4- (4)) -فی نسخة الف:إما بیان للمشهود به أی بأن لا إله إلا هو أو استیناف لتأکیده و تحقق الشهادة به.
«العزیز»

الغالب.

«الحکیم»

العالم بالحکم الفاعل علی وفقها و هما بالرفع عطفا بیان أو بدلان من الضمیران جوزنا البدل الثانی أی البدل من البدل أو خبران لمقدر أی هو أو الموحّد أو المشهود له العزیز الحکیم و لیسا نعتین إذ الضمیر لا ینعت و لا ینعت به و کونهما نعتین لفاعل شهد بعید و قد أجیز فی الآیة المقتبسة و هی قوله تعالی فی آل عمران: شَهِدَ اللّٰهُ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ وَ الْمَلاٰئِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قٰائِماً بِالْقِسْطِ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (1)و إنما کرر«لا إله إلا اللّه»للتأکید و مزید الإهتمام به و یمکن جعل الثانیة مفعولا لمحذوف هو حال من الشهود أی قائلین«لا إله إلا هو»أو مستأنف أی قالوا:لا إله إلا هو. (2)

ثم فی ذکر التشبیه و المشبه به أیضا إلمام باشاره ثانیة إلی أقسام التوحید فإن قوله:

«کما شهد اللّه»إشارة إلی توحید الحق لنفسه«و شهدت له الملائکة»إشارة إلی توحید الصدیقین.

و قوله: وَ أُولُوا الْعِلْمِ إلی الأقسام الآخر و لا یبعد أن یرید المتکلم بالتشبیه جمع جمیع خواص الأقسام فی توحیده و إن کان بعضها خاصا به سبحانه غیر مقدور للعباد فإنه تعالی کریم یقبل الحیل و یجازی علی النیة و إن تجردت عن العمل و لذا ورد فی

ص:573


1- (1)) -سورة آل عمران،الآیة 18.
2- (2)) -فی نسخة الف:عطفا بیان أو بدلان من الضمیران جوزنا البدل الثانی أعنی البدل من البدل أو خبر لمقدر أی هو کذا و هو اقتباس من قوله تعالی: شَهِدَ اللّٰهُ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ وَ الْمَلاٰئِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قٰائِماً بِالْقِسْطِ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ و اجیز فی الآیة کونهما نعتین لفاعل شهد و هو مع بعده یستلزم الفصل بالأجنبی بین الموصوف و صفته و إنما کرر التهلیل للتأکید و التسجیل و مزید الإعتناء به و یمکن جعله مفعولا لمحذوف حال من الشهود أعنی الحق سبحانه و الملائکة و أولی العلم أی قائلین:لا إله إلا هو أو یستأنف أی قالوا ذلک.

المأثور أحمدک حمدا یفوق حمد[/27 B ]الحامدین و یسبق حمد کل حامد إلی غیر ذلک مما یمتنع حصوله لجل المتکلمین أو کلهم کان المتکلم یقول:إنی أرید أن أفعل هذا الفرد الکامل طلبا لفضله و لا أقدر علیه لیعطیه اللّه فضله من فضله لما روی أن من عمل حسنة فَلَهُ عَشْرُ أَمْثٰالِهٰا (1)فإن نواها و لم یفعل فله مثل واحد.

و من هذا الباب ما روی أن اللّه تعالی أوحی إلی نوح علیه السّلام إذا وقعت فی ورطة فهلل اللّه ألف مرة فلما اضطربت به السفینة فی الطوفان خاف أن تغرق بأهلها قبل تمام الألف فقال:

«لا إله إلا اللّه ألف مرة» (2).فان الظاهر أنه اکتفا بنیة الألف عن فعله.

فان قلت:لعله من باب الإکتفاء عن فعل الشیء تفصیلا بفعله اجمالا کأنّ من قال:

«لا إله إلا اللّه»ألفا فقد قاله ألفا إجمالا لا تفصیلا لأن قوله:«ألفا»مجمل تفصیله ترتب آحاده و خروجها من القوة إلی الفعل واحدا واحدا.

قلت:الإجمال إنما یکون فی ملاحظة العقل دون الوجود الخارجی لأن الشیء ما لم یتشخص لم یوجد فما وجد خارجا لا إبهام فیه و لا اجمال فغایة الأمر أنه علیه السّلام نوی الألف و اکتفی بنیته عن عمله تفصیلا إلا أن الألف منویا مجمل و تفصیله ما یقع فی الخارج مترتبا و أین هذا من الاکتفاء بالوجود الخارجی الإجمالی عن التفصیلی و إن أردت الإجمال فی الذهن رجعت إلی ما قلته من الاکتفاء بالنیة؛فافهم.

«و أشهد أن محمدا عبده المنتجب»

بفتح الجیم أی المنتخب بفتح الخاء المعجمة أی المختار.

«و رسوله المرتضی»

أی المختار لأن من یرتضی شیئا رضی به و اختاره علی بدله جمع بین العبودیة و الرسالة دفعا لتوهم ما توهم فی عیسی بناء علی أنه أفضل منه و ممن سلف و تقدیم العبد

ص:574


1- (1)) -سورة الأنعام،الآیة 160.
2- (2)) -مکارم الأخلاق،ص 90،الفصل الخامس:فی نقوش الخواتیم،باختلاف یسیر.

ترق من الأدنی إلی الأعلی بحسب النظر الجلیل و بادی الرأی أو تقدیم للأشرف بحسب النظر الدقیق بناء علی ما قیل إن مقام العبودیة أشرف من الرسالة إذ بها ینصرف من غیره إلیه فإن العبد الحقیقی له سبحانه من کان حرا عن جمیع أغیاره فی جمیع أوقاته و هو المعصوم عن عبودیة الهوی و الشیطان المستغرق أبدا فی طاعة الرحمان.

«أرسله»

استیناف نحوی إذ لا تعلق له بما قبله أو بیانی کأنّه قیل:بم أرسله فقال:ارسله بالهدی أی معه أو بسببه و لأجله فالظرف لغو متعلق بأرسل أو کاینا بالهدی و معه فالظرف مستقر حال عن مفعول أرسل.

«و دین الحق»

عطف علی الهدی و المعنی الدین الحق علی[/28 A ]الاضافة إلی الصفة کمسجد الجامع أو دین للحق تعالی شأنه فالإضافة لامیة و الملابسة وضعه له و أمره به و لک جعل الدین مصدرا مضافا إلی مفعوله بمعنی العبادة أو الطاعة فالحق هو اللّه سبحانه أو إلی فاعله بمعنی القهر أو الغلبة أو السلطان أو الحکم فالحق ضد الباطل.

«لیظهره»

أی لیغلب دین الحق.

«علی الدین کله»

أی جمیع الأدیان فاللام فی الدین للجنس أو الإستغراق أو لیظهر الرسول صلّی اللّه علیه و اله علی أهل کل دین بحذف مضاف أو علی نفسه بتعلیمه إیاه و اطلاعه علیه حتی لا یخفی علیه شیء منه و الغلبة بالحجة ظاهرة إذ لم یغلب أحد علی هذا الإسلام و لن یغلب باطل قط بالحجة علی الحق کذا بالنسخ و أما بالقهر فقیل فیه:إن کل ناحیة من نواحی المسلمین قد غلبوا علی ناحیة من المشرکین و لحقهم قهر المسلمین.

و قیل:یکون ذلک فی زمن عیسی بن مریم[علیه السّلام]عند نزوله من السماء لا یبقی أهل دین إلا أسلم أو أعطی الجزیة.

ص:575

و عن الباقر علیه السّلام:«إن ذلک عند خروج المهدی علیه السّلام فلا یبقی أحد إلا أقر بمحمد صلّی اللّه علیه و اله» (1)و عن المقداد بن الأسود قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله:لا یبقی علی ظهر الأرض بیتة مدر و لا وبر إلا أدخله اللّه کلمة الإسلام. (2)

«و لو کره المشرکون»

(3)

ظهور الحق أو أرسال الرسول أو الکل و هو مقتبس من قوله تعالی فی سورة البراءة هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدیٰ (4)إلخ و لو هذه وصلیة و لا تستدعی جوابا و الواو حالیة و ما بعد«لو»أولی بالحکم السابق أی یفعل اللّه ذلک مع کراهتهم فکیف مع عدمها فإنه أولی بذلک و قیل:الواو عاطفة علی شرط محذوف لجواب مقدر مدلول علیه بسابقه أی لو لم یکرهوا أو کرهوا یفعل ذلک ثم حذف أحد الشرطین استغناء عنه بالمذکور لأنه أولی بالحکم فترتبة علی المذکور یستلزم ترتبة علی المحذوف أیضا و یدل علیه.

«و أشهد أنکم الأئمة الهداة الراشدون المهدیون»

تعریف الخبر یفید حصره فی المبتدأ کقولهم:إن زیدا الأمیر.

«المعصومون»

من الذنوب و الآثام روی الصدوق باسناده عن موسی بن جعفر عن أبیه عن جده علی بن الحسین علیهم السّلام قال:«الإمام منّا لا یکون إلا معصوما». (5)و لیست العصمة فی ظاهر الخلقة فیعرف بها و لذلک لا یکون إلا منصوصا فقیل له فما معنی المعصوم؟فقال:هو المعتصم بحبل اللّه و حبل اللّه هو القرآن لا یفترقان إلی یوم القیامة و القرآن یهدی إلی الإمام و[/28 B ]ذلک قول اللّه عز و جل: إِنَّ هٰذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ (6).

ص:576


1- (1)) -مجمع البیان،ج 5،ص 45،تفسیر سورة التوبة.
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -سورة التوبة،الآیة 33.
4- (4)) -نفس المصدر.
5- (5)) -بحار الانوار،ج 25،ص 194،باب 6-عصمتهم و لزوم عصمة الإمام.
6- (6)) -سورة الاسراء،الآیة 9.

و عن حسین الأشقر قال:قلت لهشام بن الحکم:ما معنی قولکم:إن الإمام لا یکون إلا معصوما؟قال:سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن ذلک فقال:المعصوم الممتنع باللّه من جمیع محارم اللّه. (1)

و قال اللّه تبارک و تعالی: وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّٰهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ (2)و عن محمد بن أبی عمیر قال:ما سمعت و ما استفدت من هشام بن الحکم فی طول صحبتی له شیئا أحسن من هذا الکلام فی صفة عصمة الإمام فإنی سألته یوما عن الإمام أهو معصوم؟ فقال:نعم.فقلت:فما صفة العصمة فیه و بأی شیء تعرف؟

فقال:إن جمیع الذنوب لها أربعة أوجه و لا خامس لها:الحرص و الحسد و الغضب و الشهوة فهذه منفیة عنه لا یجوز أن یکون حریصا علی هذه الدنیا و هی تحت خاتمه لأنه خازن المسلمین فعلی ماذا یحرص و لا یجوز أن یکون حسودا لأن الإنسان إنما یحسد من فوقه و لیس فوقه أحد فکیف یحسد من هو دونه و لا یجوز أن یغضب لشیء من أمور الدنیا إلا أن یکون غضبه للّه عز و جل،فإن اللّه قد فرض علیه إقامة الحدود و أن لا تأخذه فی اللّه لومة لائم (3)و لا رأفة فی دینه حتی یقیم حدود اللّه عز و جل و لا یجوز له أن یتبع الشهوات و یؤثر الدنیا علی الآخرة لأن اللّه عز و جل حبّب إلیه الآخرة کما حبّب إلینا الدنیا فهو ینظر إلی الآخرة کما ننظر إلی الدنیا فهل رأیت أحدا ترک وجها حسنا لوجه قبیح و طعاما طیبا لطعام مرّ و ثوبا لینا لثوب خشن و نعمة باقیة دائمة (4)لدنیا زائلة فانیة؛إنتهی. (5)

و أما الدلیل العقلی علی وجوب عصمة الإمام فهو بعینه دلیل عصمة النبی صلّی اللّه علیه و اله و قد

ص:577


1- (1)) -معانی الأخبار،ص 132،باب معنی عصمة الإمام؛بحار الانوار،ج 25،ص 194،باب 6-عصمتهم و لزوم عصمة الإمام.
2- (2)) -سورة الآل عمران،الآیة 101.
3- (3)) -اشاره إلی آیة 54 من سورة المائدة.
4- (4)) -فی المصدر«دائمة باقیة».
5- (5)) -معانی الأخبار،ص 133،باب معنی عصمة الإمام،باختلاف یسیر؛علل الشرایع،ج 1، ص 204،155-باب العلة التی من أجلها یجب أن؛الخصال،ج 1،ص 215،وجوه الذنوب أربعة.

اتفقت علیها الأمة فکما یجب أن یکون المبلغ عن اللّه تعالی دینه معصوما لیکون قوله و فعله حجة فکذا حافظه بعده و المفسر له.

فإن قلت:تفریع حکم الإمام علی النبی فی العصمة إنما یتم لو قال الخصم بوجوب نصب الإمام علی اللّه تعالی و هو لا یقول به.

قلت:دلیل الحاجة إلی الإمام من أنه لطف فی التکلیف فیجب هو أیضا بعینه دلیل الحاجة إلی النبی من غیر فارق بینهما فی ذلک.

فإن قلت:الفارق إن تبلیغ الدین و الکتاب من اللّه إلی المکلفین لا یکون إلا بمبلغ فیجب و أما تفهیم المراد و البیان و الإرشاد فیحصل الغرض منه بالبحث و الإجتهاد فلا یجب لأجله نصب الإمام علیه السّلام.

قلت:لا یجب کون کل نبی مبلغا و مؤسسا لدین و کتاب بل قد یکون حافظا لشرع [/29 A ]مبلغ سابق و مبینا له کالإمام کیف لا؟و أکثر الأنبیاء السلف کانوا کذلک و إلا لوجب أن یکون الکتب و الأدیان بعدد الأنبیاء علیهم السّلام و لیس کذلک و المسلمون متفقون علی الحاجة إلی النبی مطلقا رسولا کان مختصا بدین و کتاب أم لا.

و الدلیل علی مسّ الحاجة إلیه جار بعینه فی الإمام و لو تمّ ما قلت لم یکن النّبی محتاجا إلیه مطلقا بل إذا کان مبلّغا و مؤسّسا و هو خلاف اجماعهم و من هنا اتضح لک سرّ الأمر و أن النبی و الإمام لا فرق بینهما إلا فی بعض الإعتبارات الراجع إلی أصالة النبی و نیابة الإمام و نحوه مما لا یوجب افتراقهما فی شرایطهما فی أنفسهما و تبین أن من زعم من أهل الخلاف إن ذلک من الغلو فی شأن الإمام و ما له من الأوصاف فقد ارتکب شططا أو تکلف غلطا حیث لم یقدر علی إلحاق مرتبة أئمة بمرتبة الأنبیاء فحطّ مرتبة الإمام تقریبا لها إلی مراتب المتسلطین علی هذا المقام و من مشاهیر الأمثال أن الحسود إن لم یتمکن من الإلتحاق بالمحسود فبالسعی فی العکس یتوصل إلی بعض المقصود.

«المکرّمون»

بفتح الراء المهملة المشددة.

ص:578

فهرست منابع تحقیق

1-ادب فنای مقربان،آیت اللّه جوادی آملی،تحقیق:حجة الاسلام محمد صفائی،نشر اسراء،چاپ دوم،قم،1381 ش.

2-الإرشاد،الشیخ المفید،تحقیق:مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،الطبعة الثانیة،نشر دار المفید، بیروت،1414 ق.

3-الاعتقادات،الشیخ الصدوق،تحقیق:عصام عبد السید،الطبعة الثانیة،نشر دار المفید، بیروت،1414 ق.

4-الأمالی،الشیخ الصدوق،تحقیق:مؤسسة البعثة،الطبعة الأولی،نشر مؤسسة البعثة،قم، 1417 ق.

5-الأمالی،الشیخ الطوسی،تحقیق:مؤسسة البعثة،الطبعة الأولی،نشر مؤسسة البعثة،قم، 1414 ق.

6-التفسیر الصافی،الفیض الکاشانی،الطبعة الثانیة،نشر مکتبة الصدر،تهران،1416 ق.

7-التوحید،الشیخ الصدوق،تحقیق:السید هاشم الحسینی،نشر جامعة المدرسین،قم.

8-الخرائج و الجرائح،قطب الدین الراوندی،تحقیق و نشر مؤسسة الإمام المهدی،الطبعة الاولی،1409،قم.

9-الخصال،الشیخ الصدوق،تعلیق:علی اکبر الغفاری،نشر جامعة المدرسین،قم، 1403 ق.

10-الرسالة السعدیة،العلامة الحلی،تحقیق:عبد الحسین محمد علی بقال،الطبعة الاولی، نشر مکتبة آیة اللّه المرعشی النجفی،قم،1410 ق.

11-الروضة البهیة،الشهید الثانی،تحقیق:السید محمد کلانتر،الطبعة الاولی-الثانیة، منشورات جامعة النجف الدینیة،1386 ق.

ص:579

12-الصحاح،الجوهری،تحقیق:احمد عبد الغفور عطار،الطبعة الرابعة،نشر دار العلم للملایین،بیروت،1407 ق.

13-الطرائف،السید بن طاوس،الطبعة الاولی،المطبعة الخیام،1399 ق.

14-القاموس المحیط،الفیروزآبادی.

15-المصباح،ابراهیم بن علی الکفعمی،دار الکتب العلمیة(اسماعیلیان)،الطبعة الثانیة، 1349 ش،قم.

16-المواقف،الإیجی،تحقیق:عبد الرحمن عمیرة،الطبعة الاولی،نشر دار الجیل،بیروت 1417 ق.

17-إملاء ما منّ به الرحمن،أبو البقاء العکبری،الطبعة الاولی،نشر دار الکتب العلمیة، بیروت،1399 ق.

18-بصائر الدرجات،محمد بن الحسن الصفار،تحقیق:میرزا محسن کوچه باغی، منشورات الأعلمی،تهران،1404 ق.

19-تأویل الآیات،سید شرف الدین الحسینی،نشر جامعة المدرسین،قم،1409 ق.

20-تفسیر الآلوسی،الآلوسی،نشر دار الفکر،بیروت،1408 ق.

21-تفسیر البیضاوی،البیضاوی،نشر دار الفکر،بیروت.

22-تفسیر العیاشی،محمد بن مسعود العیاشی،تحقیق:السید هاشم الرسولی المحلاتی، نشر المکتبة العلمیة الإسلامیة،تهران.

23-تفسیر القمی،علی بن ابراهیم القمی،تحقیق:السید طیب الموسوی الجزایری،نشر مکتبة الهدی،1387 ق.

24-تفسیر مجمع البیان،الشیخ الطبرسی،تحقیق:لجنة من العلماء،الطبعة الاولی،نشر مؤسسة الأعلمی،بیروت،1415 ق.

25-توحید المفضل،مفضل بن عمر الجعفی،تحقیق:کاظم المظفر،الطبعة الثانیة،نشر مؤسسة الوفاء،بیروت،1404 ق.

ص:580

26-تهذیب الأحکام،الشیخ الطوسی،إعداد السیّد حسن الموسوی الخرسان،الطبعة الرابعة، دار الکتب الإسلامیة،تهران،1365 ش.

27-دانشمندان و بزرگان اصفهان،سید مصلح الدین مهدوی،رحیم قاسمی،محمد رضا نیلفروشان،گلدسته،1384،اول،اصفهان.

28-رجال اصفهان در علم و عرفان و ادب و هنر،دکتر سید محمد باقر کتابی،انتشارات گلها،اصفهان،1375.

29-رجال و مشاهیر اصفهان،میر سید علی جناب،تدوین و تصحیح،رضوان پورعصار، نشر سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان،اول،1385.

30-ریاض السالکین،سید علی خان المدنی،تحقیق:سید محسن الحسینی،الطبعة الرابعة، مؤسسة النشر الإسلامی،1415 ق.

31-شرح الرضی علی الکافیة،رضی الدین الأسترآبادی،تحقیق:یوسف حسن عمر،نشر مؤسسة الصادق،تهران،1395 ق.

32-شرح شافیة ابن الحاجب،رضی الدین الأسترآبادی،تحقیق:محمد نور الحسن،محمد الزفزاف،محمد محی الدین عبد الحمید،نشر دار الکتب العلمیة،بیروت،1395 ق.

33-شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید،تحقیق:محمد ابو الفضل ابراهیم،نشر دار إحیاء الکتب العربیة.

34-علل الشرائع،الشیخ الصدوق،تقدیم:السید محمد صادق بحر العلوم،نشر مکتبة الحیدریة،1385 ق.

35-عیون اخبار الرضا علیه السّلام،الشیخ الصدوق،تعلیق:الشیخ حسین الأعلمی،نشر مؤسسة الأعلمی،بیروت 1404 ق.

36-فلاح السائل،السید بن طاوس،انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی،قم.

37-کشف الخفاء،العجلونی،الطبعة الثالثة،نشر دار الکتب العلمیة،بیروت،1408 ق.

38-کشف الغمة،ابن أبی الفتح الاردبیلی،نشر دار الأضواء،بیروت.

ص:581

39-کلیات فی علم الرجال،آیة اللّه جعفر سبحانی،چاپ چهارم؛مؤسسة نشر اسلامی.

40-کمال الدین و تمام النعمة،الشیخ الصدوق،تحقیق:علی اکبر الغفاری،مؤسسة نشر الاسلامی لجماعة المدرسین،قم،1405 ق.

41-لسان العرب،ابن منظور،نشر ادب الحوزة،قم،1405 ق.

42-مثنوی معنوی،مولوی،چاپ یازدهم،انتشارات امیر کبیر،1371 ش.

43-مستدرک الوسائل،المیرزا النوری،تحقیق:مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،الطبعة الثانیة،نشر مؤسسة آل البیت علیهم السّلام بیروت،1408 ق.

44-مسند احمد،الإمام احمد بن حنبل،نشر دار صادر،بیروت.

45-مصباح المتهجد،الشیخ الطوسی،الطبعة الاولی،نشر مؤسسة فقه الشیعة،بیروت، 1411 ق.

46-معانی الأخبار،الشیخ الصدوق،تعلیق:علی اکبر الغفاری،مؤسسة نشر الإسلامی لجماعة المدرسین،قم،1379 ق.

47-معجم رجال الحدیث،آیة اللّه خوئی،الطبعة الخامسة،1413 ق.

48-معجم مقاییس اللغة،ابو الحسین احمد بن فارس زکریا،تحقیق:عبد السلام محمد هارون،مکتبة الإعلام الإسلامی،1404 ق.

49-مکارم الأخلاق،الشیخ الطبرسی،الطبعة السادسة،منشورات الشریف الرضی، 1392 ق.

50-مناقب آل أبی طالب،ابن شهر آشوب،تصحیح:لجنة من اساتذة النجف،نشر المکتبة الحیدریة،نجف،1376 ق.

51-من لا یحضره الفقیه،الشیخ الصدوق،تحقیق:علی اکبر الغفاری،مؤسسة نشر الاسلامی لجماعة المدرسین،قم.

52-مهج الدعوات،ابن طاوس،الطبعة الاولی،نشر دار الذخائر،قم،1411 ق.

53-نهج الحق،العلامة الحلی،تعلیق:الشیخ عین اللّه الحسینی،نشر دار الهجرة،قم، 1421 ق.

ص:582

فهارس فنی:

اشاره

*آیات

*روایات

*معصومین و پیامبران علیهم السّلام

*ملائکه

*اشخاص

*کتاب ها

*مکان ها

*فرق،مذاهب،طوایف

ص:583

ص:584

آیات

أحل لکم صید البحر؛157.

أحل لکم لیلة الصیام الرفث؛122،124.

ادع الی سبیل ربک بالحکمة؛532.

اذا بشّر احدهم بالانثی ظلّ؛522.

إذ قالت الملائکة یا مریم؛411.

أسکنوهن من حیث سکنتم؛231.

اصطفی البنات علی البنین؛285.

أفلا تعقلون؛105.

أفمن یهدی إلی الحق أحق أن؛247.

اقرأ باسم ربک الذی خلق؛285،332.

اقرأ و ربک الأکرم؛297.

أقم الصلوة لدلوک الشمس إلی؛70.

إلا تفعلوه تکن؛323.

إلا علی أزواجهم أو ما ملکت؛222.

الاّ ما ملکت ایمانکم کتاب اللّه؛223.

ألا یسجدوا للّه الذی یخرج؛318.

الذی جعل لکم الأرض فراشا؛99.

الذی علم بالقلم؛297.

الذین هم فی صلاتهم خاشعون؛68.

الذین یأکلون الربا؛200،201.

الذین ینفقون فی السّرّاء؛166.

ألزمهم کلمة التقوی؛519.

ألست بربکم قالوا بلی؛534.

اللّه أعلم حیث یجعل رسالته؛493.

اللّه نور السماوات و الارض مثل نوره؛526، 529،530،562.

اللّه یصطفی من الملائکة رسلا؛572.

ألم تکن أرض اللّه واسعة؛162.

ألیس فی جهنم مثوی للکافرین؛180.

انا زینا السماء الدنیا؛534.

إنا فتحنا؛187.

ان الحسنات یذهبن السیئات؛410.

إن الذین توفاهم الملائکة؛162.

إن الذین کفروا و یصدون؛131.

إن الصفا و المروة من شعائر اللّه؛155.

إن الصلوة کانت علی المؤمنین؛65،541.

ان اللّه اصطفی ادم و نوحا؛542،543.

إن اللّه لا یغفر أن یشرک به و یغفر؛395.

إن اللّه و ملائکته یصلون علی؛84،533.

ان المنافقین لکاذبون؛563.

إنّ أول بیت وضع للناس؛130.

إن تتوبا الی اللّه؛241.

ص:585

إن ربک یعلم أنّک تقوم أدنی؛87.

إن فی خلق السماوات و الأرض؛109.

إن فی ذلک لآیات لأولی النهی؛521.

إنما اللّه إله واحد؛320.

إنما المشرکون نجس؛59،60.

إنما ولیکم اللّه و رسوله؛97.

انّما یدعوا حزبه لیکونوا من؛532.

إنما یرید اللّه لیذهب عنکم؛409،430، 439،503.

إن هذا القرآن یهدی للتی؛576.

إنه لذکر لک و لقومک؛557.

إنه لقرآن کریم؛57.

إنی أرید أن أنکحک إحدی؛208.

أو زد علیه؛86.

أوفوا بالعقود؛100،207.

او کظلمات فی بحر لجی یغشاه؛526، 528.

أولئک علی هدی من ربهم؛44.

أولئک یدعون الی النار؛532.

أولی الألباب؛112.

أینما تکونوا یدرککم الموت؛285،321.

بقیة اللّه خیر لکم ان کنتم مؤمنین؛559، 560.

بل عباد مکرمون؛552،554.

تبارک اللّه أحسن الخالقین؛390.

تبد لکم عفا اللّه عنها؛171.

تریدون عرض الدنیا و اللّه یرید؛563.

تشهد أنک لرسول اللّه؛562.

تعرضن عنهم ابتغاء رحمة؛189.

تعلم ما فی نفسی و لا أعلم؛571.

تمتعوا فی دارکم ثلاثة ایّام؛494.

ثم أفیضوا من حیث أفاض؛149،150.

ثم أورثنا الکتاب الذین؛533.

حافظوا علی الصلوات و الصلاة الوسطی؛ 65،67،72.

حتی تعلموا ما تقولون و لا جنبا؛51،52، 53،56،57.

الحج أشهر معلومات فمن؛146،147.

حرّمت علیکم المیتة؛77،78،251.

حرّمت علیکم أمهاتکم؛77،223،227، 545،546.

الحمد للّه فاطر السماوات؛302.

حور مقصورات فی الخیام؛343.

خذ من أموالهم صدقة؛127.

دون الجهر من القول؛82.

رب السجن أحب ألیّ مما؛533.

ربنا اغفر لنا و لإخواننا الذین؛391.

ربنا إننا سمعنا منادیا ینادی؛292.

ربنا لا تؤاخذنا إن نسینا أو؛268.

ربنا و لا تحملنا ما لا طاقة لنا به؛230.

ص:586

رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع؛526.

رسولا یتلوا علیکم آیات اللّه؛558.

السارق و السارقة فاقطعوا؛257.

سبحانه عما یشرکون؛61.

سرابیل تقیکم الحر؛521.

سنفرغ لکم أیها الثقلان؛307.

شهد اللّه أنه لا إله إلا هو؛573.

شهر رمضان الذی أنزل فیه؛118،119.

ضرب اللّه مثلا عبدا مملوکا؛212.

طائر یطیر بجناحیه؛202.

الطلاق مرتان فإمساک بمعروف؛244، 245،246.

علّم الإنسان ما لم یعلم؛297.

علم أن تحصوه فتاب علیکم فاقرؤا؛88.

فاجعل افئدة من الناس تهوی؛532.

فإذا استویت أنت و من معک؛58.

فإذا ذهب الخوف سلقوکم؛341.

فإذا قضیتم الصلاة فاذکروا اللّه؛104.

فإذا قضیتم مناسککم؛152.

فأسئلوا أهل الذکر؛559.

فاستحبّوا العمی علی الهدی؛518.

فاسعوا إلی ذکر اللّه؛558.

فأنساه الشیطان ذکر ربه؛389.

فإن طبن لکم عن شیء منه نفسا؛220، 221.

فإن طلقها فلا تحل له؛244.

فإن عزموا الطلاق؛246.

فانکحوا ما طاب لکم من النساء؛218، 219.

فان لم تکونوا دخلتم؛228.

فأینما تولّوا فثم وجه اللّه؛524.

فتاب علیکم و عفا عنکم؛160.

فسئل به خبیرا؛139.

فسبحان اللّه حین تمسون و؛72.

فسبح باسم ربک العظیم؛285،332.

فسوف یأتی اللّه بقوم یحبهم؛550.

فصاله فی عامین؛181.

فصل لربک و انحر؛84.

فقولا له قولا لینا؛177،178.

فلا تحسبن اللّه مخلف وعده؛395.

فلا تضربوا للّه الامثال؛527.

فلا یقربوا المسجد؛61.

فلو لا نفر من کل فرقة؛172،247.

فله عشر امثالها؛574.

فلیس علیکم جناح؛103.

فمن بدله بعد ما سمعه فإنما؛209.

فمن تاب من بعد ظلمه؛257.

فمن کان منکم مریضا أو علی؛114،116، 118.

فمن کان یرجوا لقاء ربه؛106.

ص:587

فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره؛395.

فهم فیه سواء؛253.

فی بیوت أذن اللّه أن ترفع؛526.

فی کتاب مکنون؛57.

فیه رجال یحبون أن یتطهروا و اللّه؛58.

قال لا تؤاخذنی بما نسیت؛389.

قالوا سلاما قال سلام؛501.

قال هم أولاء علی اثری؛330.

قد أفلح المؤمنون؛68.

قد أنزل اللّه إلیکم ذکرا؛558.

قد سألها قوم؛171.

قد نری تقلب وجهک فی السماء؛73.

قل إن اللّه لا یأمر بالفحشاء؛76.

قل إن صلاتی و نسکی و محیای؛96.

قل تعالوا ندع أبناءنا و ابنائکم؛545.

قل لا أجد فیما أوحی إلی؛252.

قل للمخلفین من الأعراب؛187.

قل للمؤمنات یغضضن من؛233،234، 235.

قل من کان عدوا لجبریل؛507.

قم اللیل إلا قلیلا؛86،89.

کبر مقتا عند اللّه؛106.

کتب علیکم إذا حضر أحدکم؛209.

الکذب و أکثرهم لا یعقلون؛171.

کلا لئن لم ینته لنسفعا بالناصیة؛312.

کلوا مما رزقکم اللّه حلالا طیبا؛249.

لئلا یکون للناس علی اللّه حجة؛285، 323.

لا إله إلاّ أنا فاتقون؛552.

لا تحرموا طیبات؛249.

لا تحسبن الذین یفرحون بما؛107.

لا جناح علیکم إن طلقتم النساء؛229.

لا خیر فی کثیر من نجواهم؛206.

لا یسبقونه بالقول و هم بأمره؛553.

لا یمسه إلا المطهرون؛57،58.

لا یؤاخذکم اللّه باللغو فی؛214.

لبثنا یوما أو بعض یوم قالوا؛175.

لحم أخیه میتا؛195.

لست علیهم بمصیطر؛342.

لعل اللّه یحدث بعد ذلک أمرا؛565.

لکنا هو اللّه ربی؛286،309.

لکی لا یکون علی المؤمنین؛191.

للذین لا یؤمنون بالآخرة مثل السوء؛522.

للذین یؤلون من نسائهم؛246.

للرجال نصیب مما ترک الوالدان؛253.

للفقرآء الذین أحصروا فی؛128.

لما سمعوا الذکر؛558.

لم تقولون ما لا تفعلون؛105.

لمن أراد أن یتم الرضاعة؛182.

لم یکن الذین کفروا من أهل الکتاب؛61.

ص:588

لو لا أرسلت إلینا رسولا؛175،177.

لهم اللعنة و لهم سوء الدار؛502.

لیبلوکم أیکم أحسن عملا؛97.

لیس البر أن تولوا وجوهکم؛126.

لیس علی الأعمی حرج؛186،187.

لیس علیکم جناح أن تبتغوا فضلا؛148، 149،151.

لیس کمثله شیء؛551.

ما اتخذ اللّه من ولد و ما کان معه؛311.

ما تلک بیمینک؛406.

ما کان محمد أبا أحد من؛228.

ما منعک ألا تسجد؛285،322.

ما نعبدهم إلا لیقربونا إلی اللّه؛567.

المقیمین الصلاة و الموتون؛556.

من جلود الأنعام؛78.

من حولک فاعف عنهم؛168.

من خزی یومئذ؛286.

من لم یجعل اللّه له نورا؛562.

نزل به الروح الامین؛507.

نساؤکم حرث لکم؛237.

نشهد أنک لرسول اللّه؛571.

ن و القلم و ما یسطرون؛297.

و آخرون اعترفوا بذنوبهم؛395.

و ابتلوا الیتامی حتی إذا بلغوا؛210،211.

و ابعث فیهم رسولا؛532.

و اتقوا اللّه الذی تسائلون؛546.

و أتموا الحج و العمرة للّه؛132،136، 138،140،143،145،147.

و اجعل لی لسان صدق فی؛532.

و اختار موسی قومه سبعین؛563.

و إذ ابتلی إبراهیم ربه بکلمات؛63،64، 65.

و إذا حللتم فاصطادوا؛124،134.

و إذا حییتم بتحیة فحیوا بأحسن؛92،93.

و إذ أخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم؛ 392.

و إذا رأوا تجارة أو لهوا؛101.

و إذا سألک عبادی عنی فإنی؛122.

و إذا طلقتم النساء فبلغن أجلهن؛242.

و إذا کنت فیهم فأقمت لهم؛103.

و إذا ما انزلت سورة فمنهم من؛515.

و إذ قال إبراهیم رب اجعل هذا؛158،159.

و اذکروا اللّه فی أیام معدودات؛152،153.

و اذکروه کما هداکم؛570.

و اصبر لحکم ربک فإنک بأعیننا؛73.

و اصبر نفسک؛109.

و اعلموا أنّما غنمتم من؛129.

و اقتلوهم حیث ثقفتموهم؛159.

و أقیموا الصلاة و ءاتوا الزکوة؛104.

و أقیموا وجوهکم عند کل؛80.

ص:589

و الأرض مددناها و ألقینا؛183،184.

و الأنعام خلقها لکم؛78.

و الباقیات الصالحات خیر عند؛560.

و الذین کفروا اعمالهم کسراب؛526.

و الذین هم عن اللغو معرضون؛69.

و الذین هم لفروجهم حافظون؛222.

و الذین یبیتون لربهم سجدا؛192.

و الذین یرمون المحصنات؛256.

و الذین یکنزون الذهب و الفضة؛126.

و الذین ینقضون عهد اللّه من بعد؛191، 192.

و الرجز فاهجر؛62.

و الطیبات من الرزق؛76.

و القواعد من النساء؛237.

و اللّه جعل لکم مما خلق ظلالا؛79.

و اللّه یعلم إنک لرسوله و اللّه؛571.

و المحصنات من الذین اوتوا؛229.

و المطلقات یتربصن بأنفسهن ثلاثة؛243.

و الوالدات یرضعن أولادهن؛237.

و أمّا الذین فی قلوبهم مرض؛515.

و إما تخافن من قوم؛285،321.

و أمر بالعرف و أعرض؛381.

و أنا أول المسلمین؛96.

و إن طلقتموهن من قبل أن؛230.

و أنفقوا مما رزقناهم سرا؛192.

و إن کان ذو عسرة فنظرة إلی؛203.

و أنکحوا الأیامی منکم؛215،224.

و إن کنتم علی سفر و لم تجدوا؛204،205، 206.

و أن لیس للإنسان إلا ما سعی؛196.

و أوحی ربک إلی النحل؛505.

و أوفوا بالعهد إن العهد کان؛213.

و أولوا الأرحام بعضهم أولی؛253.

و بعهد اللّه أوفوا ذلکم؛214.

و توفنا مع الأبرار؛113.

و جادلهم بالتی هی أحسن؛174.

و جزاء سیئة بمثلها؛301.

و جعلنا لکم فیها معایش؛183،184.

و جعلنا لهم لسان صدق علیا؛533.

و جعلناهم أئمة یهدون بأمرنا؛505.

و سارعوا إلی مغفرة من ربکم؛166.

و سبح بحمد ربک قبل طلوع؛73.

و طائفة من الذین معک؛89.

و قال ارکبوا فیها بسم اللّه؛332.

و قالوا اتخذ الرحمن ولدا؛553.

و قد نزل علیکم فی الکتاب؛169،171.

و کان بین ذلک قواما؛193.

و کفر به و المسجد الحرام؛546.

و لا تجعلوا اللّه عرضة لأیمانکم؛214.

و لا تجهر بصلاتک و لا تخافت؛81.

ص:590

و لا تستوی الحسنة؛193.

و لا تصل علی أحد منهم مات؛101.

و لا تعضلوهن؛189.

و لا تکتموا الشهادة؛206.

و لا تکرهوا فتیاتکم علی البغاء؛185، 186.

و لا تنسوا الفضل بینکم إن اللّه؛287.

و لا تنکحوا المشرکات؛229.

و لا تنکحوا ما نکح آباؤکم؛226.

و لا تؤتوا السفهاء أموالکم؛212.

و لا جناح علیکم فیما عرضتم؛238،239، 240.

و لا یشرک بعبادة ربه أحدا؛107.

ولتکن منکم أمة؛164،165،166.

و للّه المثل الأعلی؛523،530،531،562.

و للّه المشرق و المغرب فأینما؛74.

و لن تستطیعوا أن تعدلوا بین؛230،231.

و لن تفلحوا إذا أبدا؛176.

و لن یجعل اللّه للکفرین علی المؤمنین؛ 201.

و لو أنا أهلکناهم؛177.

و لو أن أهل القری آمنوا؛519.

و لو أنما فی الارض من شجرة؛267.

و لهم عذاب عظیم؛502.

و لیستعفف الذین لا یجدون؛216،217.

و لیکونا من الصاغرین؛312.

و ما أرسلنا من قبلک إلا رجالا؛557.

و ما أنفقتم من نفقة أو نذرتم؛212.

و ما تنفقوا من خیر فلأنفسکم؛128.

و ما خلقت الجن و الإنس إلا؛98،539.

و ما قدروا اللّه حق قدره؛535.

و ما کنا معذبین حتی نبعث؛177.

و ما لکم ألا تأکلوا مما ذکر؛252.

و ما هو إلا ذکر للعالمین؛558.

و ما یکون لنا أن نعود فیها؛190.

و مثل الذین ینفقون أموالهم؛129.

و من الیل فتهجد به نافلة لک؛71.

و من دخله کان ءامنا؛130.

و من ذریته داود و سلیمان؛545.

و من ذریتی؛532.

و من کان مریضا أو علی سفر فعدة؛114، 118.

و من لم یستطع منکم طولا؛222،223، 224،226.

و من یعتصم باللّه فقد هدی؛577.

و من یغفر الذنوب؛167.

و ننزّل من القرآن ما هو شفاء؛515.

و وصینا الإنسان بوالدیه حسنا؛189.

و وهبنا له اسحاق و یعقوب؛543.

و هو الّذی یبدوا الخلق ثم؛523.

ص:591

و یسئلونک عن المحیض قل هو؛59.

و ینزل علیکم من السماء ماء؛58.

و یوم تشقق السماء بالغمام؛139.

و ءاتوا الیتامی أموالهم؛210.

هدوا إلی صراط الحمید؛561.

هو الذی أرسل رسوله بالهدی؛576.

هو الذی خلق لکم ما فی؛246.

هیهات هیهات لما توعدون؛308.

هؤلاء شفعاؤنا عند اللّه؛567.

یا أبت استأجره؛208.

یا أیها الّذین آمنوا اتقوا اللّه حق؛519.

یا أیها الذین آمنوا اتقوا اللّه و ذروا؛203.

یا أیها الذین آمنوا إذا تداینتم؛201،202.

یا أیها الذین آمنوا إذا ضربتم؛160،161.

یا أیها الذین آمنوا إذا قمتم إلی الصلاة؛46، 49،50،54،55،56.

یا أیها الذین آمنوا إذا نودی؛99،100.

یا أیها الذین آمنوا أطیعوا اللّه و أطیعوا الرسول؛42،257،521،559.

یا أیها الذین آمنوا إن جاءکم؛258.

یا أیها الذین آمنوا أنفقوا من؛128.

یا أیها الذین آمنوا إنما الخمر و؛62.

یا أیها الذین آمنوا شهادة بینکم؛210.

یا أیها الذین آمنوا کتب علیکم؛113.

یا أیها الذین آمنوا لا تتخذوا الذین؛81.

یا أیها الذین آمنوا لا تحلوا؛157.

یا أیها الذین آمنوا لا تقتلوا الصید؛156.

یا أیها الذین آمنوا لیستأذنکم؛235،236.

یا أیها المزمل؛86.

یا أیها الناس اعبدوا ربکم؛97.

یا أیها الناس کلوا مما فی الأرض؛246.

یا أیها النبی إذا طلقتم النساء؛242.

یا بنی آدم خذوا زینتکم عند؛76.

یا بنی آدم قد أنزلنا علیکم لباسا؛75.

یجعلون للّه البنات سبحانه و لهم ما؛522.

یحبون أن یحمدوا؛107.

یسئلونک عن الشهر الحرام؛159.

یسألونک عن الخمر و المیسر؛252.

یغضوا من أبصارهم؛232،233.

یوصیکم اللّه فی أولادکم؛254،255،256.

یوفون بالنذر و یخافون یوما کان؛198، 213.

یوم یقول المنافقون و المنافقات؛342.

ص:592

روایات

روایات عربی

ابن آدم لو أکل قلبک طایر لم یشبعه؛535.

احتجم النبی صلّی اللّه علیه و اله فأخذت الدّم؛401.

احتجم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله حجمه مولی؛398.

احتجم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و قال:و غیب عنی الدم؛402.

إذا سلم أحدکم فلیجهر بسلامه؛93.

إذا سلم من القوم واحد أجزأ عنهم؛93.

إذ اضطر إلیها فلا بأس؛226.

إذا کان یوم القیامة وزن مداد العلماء؛16.

أری أن یهریق؛136.

أسأله عن الرّجل یبعث له الدّواء؛421.

اسعوا فإن اللّه کتب علیکم السعی؛155.

اعتق رقبة؛161.

اقرع به القلوب القاسیة؛91.

الإمام منّا لا یکون إلا معصوما؛576.

اللهم هؤلاء أهل بیتی؛503.

أنّ أبا الحسن علیه السّلام قد خرج یوما من سرّ من رأی؛492.

أنّ أبا طیبة الحجّام شرب دمه علیه السّلام؛425.

أنا دعوة أبی إبراهیم؛533.

إنّ العقل یعرف الخالق من جهة؛535.

إن اللّه اختار من خلقه بنی آدم و منهم العرب؛ 517.

إنّ اللّه تعالی أبان فضل العترة علی سایر الناس؛543.

إن اللّه عظیم رفیع لا یقدر العباد علی؛535.

إن اللّه لا یوصف و کیف یوصف و قد قال؛ 535.

إنّ النبی صلّی اللّه علیه و اله قال لعلی علیه السّلام:«أنت المثل الأعلی»؛523.

أنتم الصلاة فی کتاب اللّه عزّ و جل و أنتم الزکاة؛524.

إنتهی إلینا علم هذا کله فصبرنا لأمر اللّه؛ 521.

إن حکمی علی الواحد حکمی؛59.

إن ذلک عند خروج المهدی علیه السّلام فلا یبقی؛ 576.

إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله قاء دما یسیرا؛424.

إنّ فی قلب سلمان ما لو علمه أبو ذر لقتله؛ 540.

ص:593

أنه قال ما اشتکی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله وجعا؛ 405.

أنه لما استشهد الحسین بقی فی کربلا؛413.

انهم یقولون مثل نور الرب؛527.

إنّی أکره أن أصلی فی مساجدهم؛433، 438.

إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی؛ 23،503،513،541،558.

إنی تارک فیکم خلیفتین کتاب الله؛514.

إنی مخلّف فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی؛ 513،515.

أوصانی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله عند وفاته و أنا؛424.

أولئک قوم مؤمنون یحدثون فی إیمانهم؛ 395.

أول ما ینطق به القایم حین خرج هذه الآیة؛ 560.

بلغ بالنحل أن یوحی إلیها بل فینا نزلت؛ 505.

بین المشرق و المغرب قبلة؛73.

حتی أفطر و أزوره بعد؛121.

الحج اشهر معلومات شوال و ذو القعدة؛ 146.

حجمت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله فلما فرغت؛401.

حجمت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و أعطانی دینارا؛ 399،405.

الحسن المصباح قال:الحسین؛529.

حین اشخص إلی الشام و نزل مدین فأغلق دونه؛559.

خرج الحسین علیه السّلام معتمرا و قد ساق بدنة حتی انتهی إلی؛132.

فالذکر رسول اللّه و نحن أهله؛558.

الذکر القرآن و أهله آل محمد؛558.

الریح جند اللّه الأکبر و الریح عذاب علی قوم و رحمة لآخرین؛515.

سالت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قوله:أو کظلمات؛ 528.

سأل رجل أبا عبد اللّه علیه السّلام عن دواء عجن؛ 421.

شج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله فی وجهه یوم أحد؛402.

الصراط المستقیم هو أمیر المؤمنین؛561.

علماء أمتی أفضل من؛375.

علمنی یا ابن رسول اللّه قولا أقوله بلیغا کاملا؛470،499.

علیّ أمیرها فسمی أمیر النحل؛506.

عما به مثلوه و للّه المثل الأعلی الذی؛523.

فإن الحسین بن علی علیه السّلام اخرج معتمرا؛ 135.

فإن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله احتجم مرّة،فدفع؛400.

فجعلکم فی بیوت أذن اللّه أن ترفع؛526.

ص:594

فدعا علی علیه السّلام ببدنة فنحرها؛132.

فقال:المعصوم الممتنع باللّه من جمیع؛577.

فلیطف بالبیت اسبوعا؛137.

فی المحصور و لم یسق الهدی،قال؛135.

قال أبو جعفر علیه السّلام:یعنی الأئمة من ولد فاطمة؛505.

قال:قلت له:من آل محمد صلّی اللّه علیه و اله؟قال:ذریته؛ 503.

قال لهما:ابنای هذان إمامان قاما أو قعدا؛ 544.

قال محمد بن اشعث...للحسین:ایة حرمة لک؛543.

قال:«هدوا إلی ولایة أمیر المؤمنین»؛561.

قام النبی صلّی اللّه علیه و اله من اللّیل إلی فخّارة؛402.

قبل توبتکم؛160.

قدمت علی أبی الحسین علیه السّلام فقال:ما فعل الواثق؛497.

قلت:فما بال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله-إلی قوله- فقال:لیسا سواء؛139.

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام:إنا نقول:اللّهم صلّ علی محمد؛547.

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام إنی رجل من العرب؛ 422.

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام:من الآل؟فقال:ذریة محمد؛503.

قلت للصادق علیه السّلام:من الآل؟فقال؛547.

قلت له:من آل محمد صلّی اللّه علیه و اله؟قال:ذریته فقلت؛547.

قوله تعالی:أو کظلمات،الأول؛528.

کان النبی صلّی اللّه علیه و اله یبول فی قدح عیدان؛403.

کل أمر ذی بال لم یبدأ فیه باسم اللّه؛43.

کل شیء مطلق حتی یرد فیه نهی؛58.

کلّ ما خیّلتموه فی أدق معانیه فهو مخلوق؛ 527.

کنا نمشی خلف أمیر المؤمنین علیه السّلام و معنا رجل من قریش؛553.

کنت کنزا مخفیّا فأحببت أن؛539.

لا إلا ما أخبرک به؛120.

لا بأس بأن ینفر الرجل فی النفر الأول؛ 154.

لا تفرقا من مال أوس شیئا فإن؛254.

لا شفاء بالحرام؛421.

لا صیام لمن لا یعزم الصیام؛239.

لا عبادة کالتفکر؛110.

لا یبقی علی ظهر الأرض بیتة مدر و لا؛ 576.

لا یحل له النساء حتی یطوف بالبیت؛134.

لمّا جرح النبی صلّی اللّه علیه و اله یوم أحد مص جرحه؛ 402.

لولاکم لما خلقت الأفلاک؛539.

ص:595

ما أبالی أبول أصابنی أو ماء إذا؛377.

ما اشتکی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله وجعا قط إلاّ؛399.

ما عبدتک طمعا فی جنتک و لا خوفا من نارک؛198.

ما عرفناک حق معرفتک؛535.

ما من آیة فی القرآن أولها یا أیها؛525.

ما یحل لی من إمرأتی و هی حائض؟قال؛ 59.

مثلنا فی کتاب اللّه،کمثل مشکاة؛529.

(مثل نوره کمشکاة)فاطمة؛530.

المصباح نور العلم؛529.

من أدرک جمعا فقد أدرک الحج؛143.

من شاء رمی الجمار ارتفاع النهار؛153.

من عرف نفسه فقد عرف ربه؛538.

من عندنا یقولون:أهل الذکر هم الیهود؛ 557.

من قال:لا إله إلا اللّه مخلصا وجبت له؛ 552.

المؤمن إذا مات و ترک ورقة واحدة؛16.

نحن أصل کلّ خیر و من فروعنا کل؛524.

نحن المشکاة و المصباح هو محمد؛529.

نحن أولوا النهی أخبر اللّه نبیه بما یکون؛ 521.

نحن کلمة التقوی و سبیل الهدی و المثل الأعلی؛523.

نحن معاشر الأنبیاء لا نورث،ما ترکناه صدقة؛522.

نحن منهم و نحن بقیة تلک؛542.

نزّهونا عن الربوبیة و ارفعوا عنّا؛423.

و إذا سلم علی القوم و هم؛94.

و اردد إلی اللّه و رسوله ما یظلعک من الخطوب؛42.

و الصدقة علی عشرة مساکین یشبعهم من الطعام؛144.

و اللّه لقد نسب اللّه عیسی بن مریم علیهما السّلام فی القرآن؛544.

و المحصور لا یحل له النساء؛135.

و إن بقی بلا طعام مع أهله؛197.

و أیما قارن أو مفرد؛136.

و لقد علم المستحفظون من اصحاب؛424.

و ما من آیة فی القرآن أولها یا أیّها الّذین؛ 525.

و مص مالک بن سنان،أبو أبی سعید؛402.

و هدوا إلی صراط الحمید قال:هدوا إلی ولایة أمیر المؤمنین علیه السّلام؛562.

هل غیر الخالق الجلیل خالق؟قال:إن اللّه؛ 390.

یا أبا جارود!ما تقول فی الحسن و الحسین؛ 544،545.

یا سلمان!بنا شرف کلّ مبعوث؛423.

یصلیها بالهاجرة،و لم یکن صلاة أشد؛68.

ص:596

معصومین و پیامبران

ائمه،اهل بیت،معصومین،حجج؛15،21، 26،41،44،55،72،85،95،118، 159،171،228،279،368،369، 370،371،372،375،376،377، 387،408،413،415،419،421، 428،433،439،441،442،469، 478،503،504،509،513،514، 532،547،551.

ابی جعفر-امام باقر علیه السّلام

ابی عبد اللّه-امام صادق علیه السّلام

امیر المؤمنین-امام علی علیه السّلام

ابا الحسن علیه السّلام-امام هادی علیه السّلام

عالم-امام صادق علیه السّلام

حضرت محمد صلّی اللّه علیه و اله؛15،43،62،65،67، 68،71،85،88،89،95،96،101، 102،103،126،139،140،160، 161،170،171،190،231،239، 254،257،258،297،368،377، 386،387،388،389،394،396، 398،403،404،405،407،408، 414،416،419،422،424،425، 426،427،428،431،432،442، 500،505،508،509،513،514، 521،522،526،529،532،535، 542،545،546،556،558،576.

امام علی علیه السّلام؛73،90،91،101،132، 133،134،197،198،206،221، 377،402،405،413،422،424، 425،441،442،492،503،513، 514،521،526،528،529،532، 538،542،546،547،550،553، 554،558.

حضرت فاطمه علیها السّلام؛198،414،418، 503،505،514،526،528،530، 543،544.

امام حسن علیه السّلام؛198،228،503،513، 530،543،545.

امام حسین علیه السّلام؛132،133،135،139، 141،198،273،408،413،414، 417،418،419،427،429،430، 498،503،513،530،543،545.

امام سجاد علیه السّلام؛416،529،576.

ص:597

امام باقر علیه السّلام؛19،51،145،146،395، 398،399،405،442،505،527، 529،544،545،557،558،559،560.

امام صادق علیه السّلام؛19،51،58،73،87،91، 93،94،132،135،154،167،399، 405،415،422،433،434،521، 528،530،535،543،544،547، 552،561،562.

امام موسی بن جعفر علیه السّلام؛385،477،544، 576.

امام رضا علیه السّلام؛109،474،505،529.

امام هادی علیه السّلام؛470،471،474،475، 476،479،491،492،493،495، 496،497،498،499.

امام مهدی علیه السّلام؛19،540.

انبیاء؛159،180،434،436،437، 439،578.

حضرت ابراهیم علیه السّلام؛64،65،130،542، 543،544،545.

حضرت موسی علیه السّلام؛178،179،208، 389،406،522.

حضرت شعیب؛208.

حضرت یونس علیه السّلام؛180،545.

حضرت یوسف علیه السّلام؛389.

حضرت صالح علیه السّلام؛494.

حضرت سلیمان علیه السّلام؛522.

حضرت نوح علیه السّلام؛542،543،454.

حضرت عیسی علیه السّلام؛543،544،545، 553،575.

حضرت لوط علیه السّلام؛545.

حضرت عزیز علیه السّلام؛553.

ذی النون-حضرت یونس علیه السّلام

رسول اللّه،نبی-حضرت محمّد صلّی اللّه علیه و اله

صادقین-امام باقر و امام صادق علیهم السّلام

ص:598

اشخاص

الف،ب،پ،ت

آخوندی،علی؛462.

آصف فکرت،محمد؛266،464.

آقا بزرگ طهرانی؛19،261،272،358، 360،363،369،370،448،457،465.

آقا حسین خوانساری؛25،264.

آل بحر العلوم،سید جعفر بن سید محمد باقر؛ 388،394.

آلوسی،سید محمود؛301،309،311، 358،580.

آل یاسین،محمد حسن؛361.

آندلسی،ابن حزم؛262.

ابراهیم انیس؛317،340،353.

ابراهیم بن عمر بن سفینه؛402.

ابراهیم شمس الدین؛360.

ابراهیم مصطفی؛262.

ابراهیمی راد،محمد؛390.

ابطحی،سید محمد باقر؛401،447،458.

ابطحی،سید محمد علی؛312،356.

ابن ابی الحدید؛400،420،424،457، 581.

ابن ابی زیاد؛286،338.

ابن أبی عاصم؛401،446.

ابن ابی عقیل،حسین بن علی؛67،74، 102،382،383.

ابن ابی عمیر؛421،433،438.

ابن ابی یزید؛338،339.

ابن اثیر،علی بن أبی کرم؛330،341، 343،348،366،420،445،449.

ابن ادریس،محمد بن منصور؛382،385، 420،459.

ابن الأعرابی؛514.

ابن بابشاد،طاهر بن احمد؛307،315، 360.

ابن بابویه؛48،67.

ابن تغری بردی؛311،365.

ابن جنید،محمد بن احمد؛382،383، 396.

ابن جنی،عثمان؛299،300،303،308، 310،313،314،357،358.

ابن حاجب؛276،283،298،299،307، 309،310،313،315،319،323،

ص:599

331،334،335،336،355،360، 362،363،365،534.

ابن حبان؛402.

ابن حجر عسقلانی،احمد بن علی؛304، 311،357،401،402،404،420، 446،447.

ابن حزم ظاهری،علی بن احمد؛286، 327.

ابن خالویه،حسن بن احمد؛309،357.

ابن خروف؛310.

ابن خلف انصاری،احمد بن علی؛309، 317،354.

ابن خلکان،احمد بن محمد؛304،366، 420،465.

ابن دهان نحوی،سعد بن مبارک؛315، 316،327،355.

ابن رشد اندلسی،محمد بن احمد؛384، 451.

ابن زیّات؛497.

ابن سالم؛396.

ابن سراج،محمد بن سهل؛321،353.

ابن سکیت،یعقوب بن اسحاق؛281،339، 343،353.

ابن سید بطلیوسی،عبد اللّه بن محمد؛298، 310،331،339،351.

ابن سینا(شیخ الرئیس)؛567.

ابن شهر آشوب محمد بن علی؛401،403، 464،507،582.

ابن صبّاغ،علی بن محمد مالکی؛420، 449.

ابن طاوس؛396،493،514،580،581، 582.

ابن عامر؛309.

ابن عباس؛72،73،107،187،299، 305.

ابن عبد ربه اندلسی؛شهاب الدین احمد؛ 298،361.

ابن عبدون؛204.

ابن عدیم،عمر بن احمد؛452.

ابن عساکر،علی بن حسن؛417،451.

ابن عصفور،علی بن مؤمن؛300،307، 309،310،313،326،333،336، 359،365.

ابن عقیل،عبد اللّه؛358.

ابن عماد،عبد الحی بن احمد؛311،358.

ابن عمر؛438.

ابن عمر؛68.

ابن غضائری،احمد بن حسین؛473،474.

ابن فارس؛504.

ابن فهد حلی؛396.

ابن قتیبه،عبد اللّه بن مسلم؛298،316، 348،353،361،420،450.

ص:600

ابن قداح؛93.

ابن قولویه،جعفر بن محمد؛412،459.

ابن کثیر،اسماعیل؛312،355،420.

ابن مالک نحوی،محمد؛281،310،311، 329،331،339،349،359.

ابن مجاهد بغدادی،احمد بن موسی؛309، 358.

ابن مقله؛358.

ابن منظور،محمد بن مکرم؛291،300، 362،460،582.

ابن ناظم،محمد بن محمد؛358.

ابن ندیم،محمد بن اسحاق؛304،361.

ابن وحید؛351،359.

ابن ولید؛396.

ابن هشام عبد اللّه بن محمد انصاری؛281، 282،283،300،308،310،311، 312،316،328،329،336،337، 355،356،359،360،364.

ابن یعیش،علی؛309،314،316،317، 335،336،360،402.

ابو اسحاق،ابراهیم بن نوبخت؛396.

ابو الجنوب(عبد الرحمن جعفی یا زیاد بن عبد الرحمن)؛426.

ابو الحتوف؛426.

ابو الرجا؛455.

ابو العباس بن نوح؛473،474.

ابو بکر صولی،محمد بن یحیی؛298،353.

ابو جعفر بن باذش؛336.

ابو حمزه؛505.

ابو حنوق؛426،428.

ابو دؤاد ایادی؛563.

ابو ذر غفاری؛422،423،425،540.

ابو طیبه؛399،400،405،406،425.

ابو عمرو بن علاء؛308.

ابو نعیم؛401.

ابو هلال عسکری؛299،300،356.

ابو هند سالم بن أبی سالم؛401،402.

ابی الحسن؛336.

ابی بصیر؛118،121،442،503،547.

ابی بکر؛514.

ابی بن کعب؛116.

ابی جارود؛544،545،546.

ابی حاتم سجستانی؛312.

ابی حنیفه؛54،211.

ابی زید انصاری؛311.

ابی طالب؛390،514.

ابی عباس تغلب؛514.

ابی عبد اللّه حافظ؛416.

ابی عبیده؛311،572.

ابی علی فارسی؛308،317،336،356.

ص:601

ابی نصر محمد بن سائب بن بشر کلبی؛19.

احسائی،ابن أبی الجمهور؛264،458.

احسائی،شیخ احمد؛397،405،468.

احسان عباس؛366،465.

احمد بن حنبل؛363،514،582.

احمد بن علی بن نوح؛473.

احمد بن محمد؛422.

احمد بن محمد بن عیسی؛473.

احمد بن نضر؛398،494.

احمد عبد السلام؛459.

اخفش،ابی الخطاب؛324.

اربیلی،ابن ابی فتح؛581.

اردبیلی،محمد بن علی؛27،28،263.

ارسطاطالیس؛395.

ارنؤوط،شعیب؛358،456.

ازهری،خالد بن عبد اللّه؛325،359.

استادی،رضا؛263،273.

استخری،پروین،462.

استرآبادی،سید فضل اللّه بن سید محمد؛ 384.

استرآبادی،محمد امین؛42،261،386، 449.

اسحاق بن عبّاد؛416.

اسدی کوفی،محمد بن جعفر؛471،473، 476،477.

اسدی،محمد بن ابی عبد اللّه؛396.

اسکندر بن فیلقوس؛395.

اسکندری مالکی،احمد بن محمد؛446.

اسماعیل؛399،405.

اسماعیل بن فضل؛471.

اشتر نخعی؛42.

اشتهاردی،آیة اللّه شیخ علی پناه؛455، 461.

اشراقی،آیة اللّه حاج میرزا محمد؛418، 446.

اشعری،ابو علی؛231،398.

اشمونی،علی بن محمد؛359.

اصبغ بن نباته؛553.

اصفهانی،شیخ محمد؛271.

اصفهانی،محمد بن تقی؛31.

اصمعی؛311،514.

اعلمی،شیخ حسین؛264،581.

اعمش؛125.

امام الحرمین جوینی؛537.

امامی خوئی،صدر الاسلام محمد امین؛ 462.

أمّ ایمن؛402،403.

ام حبیبه؛403.

ام سلمه؛91،398،503.

ص:602

امید سالار،محمود؛458.

امین،حسن؛354،445.

امین،سید محسن؛272،354،445.

امینی،محمد هادی؛418،447،458.

انباری عبد الرحمن بن محمد؛300،304، 313،334،344،349،354،358،365.

اندرمانی،میرزا محمد؛271.

اندلسی؛أبی حیان؛310،313،336، 339،353.

اندلسی،علی بن اسماعیل؛340،363.

أنصاری،أوس بن صامت؛254.

انصاری،جابر بن عبد اللّه؛75،471،514.

انصاری،محیصة بن مسعود؛406.

انطاکی،أبی الرقعمق احمد بن محمد؛300.

ایجی،قاضی عضد الدین؛536،580.

ایروانی،محمد تقی؛447.

بادی،محمد جمعه؛375،440،446.

بارفروشی مازندرانی،زین العابدین بن مسلم؛440.

باقری سیانی،مهدی؛19،23،33.

بجاوی،علی محمد؛355.

بحر العلوم،سید جعفر؛451.

بحر العلوم،سید محمد صادق؛447،454، 581.

بحر المرجان،کاظم؛356.

بحرانی اصفهانی،شیخ عبد اللّه؛415،416، 458.

بحرانی،سید هاشم؛399،401،415، 453،461.

بخاری،فضل بن احمد؛455.

برقی،أبی جعفر؛262.

برکت شیرازی،محمد؛21،479.

برکة(خادمة ام حبیبة)؛403.

برمکی،ابی الحسن بن جعفر؛300.

برمکی،محمد بن اسماعیل؛470،471، 473،474،475،476،477،499.

بروجردی،شیخ مرتضی؛433،462.

بروجردی طباطبائی،سید محمد؛468.

بسطام؛399.

بغدادی،ابراهیم باشا؛304،328،366.

بغدادی،عبد القادر بن عمر؛300،310، 339،357،359،364.

بقاعی،یوسف؛464.

بقال،محمد علی؛265،579.

بکری؛264.

بلاذری،احمد بن یحیی؛416،459.

بلال؛111.

بلخی،أبی القاسم؛394.

بن جریح؛403.

بنهان یاسین حسین؛363.

ص:603

بهبودی،محمد باقر؛264،384،385، 456.

بهبهانی،وحید؛115،397.

بهجت،آیة اللّه محمد تقی؛385.

بیدقی،محمد؛22.

بیضاوی،عبد اللّه بن عمر؛43،60،155، 156،162،173،174،210،243، 247،248،262،508،544،553، 557،580.

بیهقی،احمد بن حسین؛403،448.

بیهقی،اسماعیل بن احمد؛416.

پاچناری اصفهانی،عبد الرحیم بن کرم علی؛ 20،367،368،370،371،372،373، 381،383،384،391،394،397، 405،:407،409،441،443.

پورجوادی،نصر اللّه،456.

پور عصار،رضوان؛581.

پوری،الهه؛22.

تبریزی،آیة اللّه میرزا جواد؛377،390، 446.

تبریزیان،شیخ فارس؛424،465.

تجدد،رضا؛361.

تدمری،عمر عبد السلام؛451.

ترکی فرحان مصطفی؛356.

ترمانینی،عبد السلام؛455.

تستری،قاضی نور اللّه؛29.

تفتازانی،سعد الدین مسعود بن عمر؛105، 301،364،565،566.

تمیمی بستی،محمد بن حبان؛459.

تمیمی،قیصر؛390،454.

تمیمی،نعمان بن محمد؛457.

تنکابنی،ملا محمد صادق؛28،31،41.

توتونچی،میرزا محمد؛468.

توکل،رحیم؛469.

تونسی،محمد بن خلفة بن عمر؛407.

ث،ج،چ،ح

ثبوت،اکبر؛390،448.

ثروت عکاشه؛450.

ثعالبی،ابی منصور؛298،300،354، 362.

ثقفی تهرانی،آیة اللّه میرزا محمد؛389، 454.

جابر؛398.

جاحظ،عمرو بن بحر؛297،355.

جاربردی،احمد بن حسن؛335.

جبرتی،عبد الرحمن بن حسن؛411،458.

جبوری،عبد اللّه؛361،365.

جرجانی،عبد القادر؛313،365.

جرجانی،فتح بن زید؛390.

جرجی زیدان؛334،355.

ص:604

جزائری،سید نعمة اللّه؛394،396،465.

جزایری،عبد الرحمن؛261.

جعفر؛497،498.

جعفریان،رسول؛27،265.

جعفری،بهراد؛378.

جعفی،مفضل بن عمر؛416،417.

جلال الصغیر؛385،460.

جمری،عباس ملا عطیه؛375،440،446.

جمیل بن درّاج؛154.

جناب،سید علی؛481،483،581.

جنتیان،مرتضی؛461.

جندب؛423.

جوادی آملی،آیة اللّه عبد اللّه؛445،467، 468،469،470،478،579.

جواری،عبد الستار؛365.

جوهری،اسماعیل بن حماد؛240،261، 425،448،549،580.

جوینی خراسانی،ابراهیم بن محمد؛459.

جهانبخش،جویا؛20،367،373،435، 445،479.

چهاردهی رشتی،محمد علی؛468.

حائری اسکوئی،موسی؛391،445.

حائری اصفهانی،محمد حسین؛271.

حائری مازندرانی،زین العابدین؛369، 378،457.

حائری،محمد مهدی؛457.

حاتم صالح ضامن؛363.

حاجی خلیفه،مصطفی بن عبد اللّه؛298، 311،362.

حافظ رجب برسی بن محمد؛423،462.

حاکم نیشابوری؛262،402،450.

حامد عبد المجید؛354.

حبیبی،حسن؛453.

حبیبی،عبد الحی؛455.

حجاج؛544.

حدیثی،خدیجه؛358.

حربی،ابن رستم؛345.

حریری،ابو محمد قاسم بن علی؛279، 281،282،284،334،340،350، 357،364.

حسن بن حمزه؛473.

حسن بن محمد بن سماعة؛204.

حسن زاده،صادق؛375،458.

حسنی،عبد العظیم بن عبد اللّه؛471.

حسین اشقر؛577.

حسینی اشکوری،سید احمد؛264،265، 363،440،448،452،454.

حسینی اشکوری،سید جعفر؛265.

حسینی اشکوری،سید صادق؛26.

حسینی جلالی،سید محمد؛457.

ص:605

حسینی،سید شرف الدین؛580.

حسینی،سید محسن؛581.

حسینی،سید محمد تقی؛268،357.

حسینی،سید هاشم؛579.

حسینی،شیخ عین اللّه؛582.

حسینی،ضیاء الدین،460.

حسینی عاملی،سید محمد جواد؛463.

حسینی مازندرانی،سید موسی؛270، 272،361.

حسینی،نظام الدین احمد بن ابراهیم؛507.

حفص بن غیاث؛471.

حفصه؛241.

حکم بن حمران؛528.

حکیمه بنت امیمه بنت رقیقه؛403.

حکیمی،محمد رضا؛15.

حلاّج،حسین بن منصور؛309،357.

حلبی؛121.

حلبی،سید محمد بدر الدین؛393.

حلبی،شیخ علی؛448.

حلمی سنان؛448.

حلوانی،حسن بن علی؛416.

حلی،یوسف بن مطهر(والد علامه)؛399.

حملاوی،احمد بن محمد؛309،311، 358.

حموی بغدادی،یاقوت بن عبد اللّه؛364، 463.

حموی،علی بن عبد اللّه؛301،357.

حمیری،عبد الملک بن هشام؛456.

حوینی اثری،ابو اسحاق؛448.

حیاتی؛264.

خ،د،ذ،ر

خاقانی،حسین الشیخ حسن؛454.

خاقانی،شیخ علی؛454.

خالد عبد الکریم؛360.

خالد عطار؛451.

خالصی،محمد باقر؛463.

خدری،ابی سعید؛400،402،404،513، 514.

خرسان،سید محمد مهدی؛399،457.

خسروشاهی،محمد عیدی؛392،445.

خضری؛356.

خطیب تبریزی،یحیی بن علی؛339،356.

خطیب قزوینی،محمد بن عبد الرحمن؛ 301،355.

خلیل؛336.

خلیل ابراهیم العطیة؛317،361.

خلیل بن احمد؛324.

خلیل شرف الدین؛361.

خوئی،آیة اللّه سید أبو القاسم؛388،462، 582.

ص:606

خوارزمی،موفق بن احمد؛417،463.

خوانساری،آقا جمال؛28.

خوانساری،آقا رضی؛28.

خوانساری،حسن بن محمد؛456.

خوانساری،سید احمد؛433،453.

خوانساری،محمد باقر(صاحب روضات الجنات)؛384،386،450،455.

خیران اسباطی؛497.

دارابی بروجردی،ریحان اللّه؛468.

دارقطنی،علی بن عمر؛456.

دانی،ابو عمر عثمان؛332،365.

داود بن کثیر؛524.

داود رقی(داود)؛136.

دباغ،عبد الکریم؛263.

دباغ،عدنان؛263.

درایتی،مصطفی؛453.

دربندی حائری،آقا بن عابد بن رمضان (فاضل دربندی)؛369،378،429،440، 445،446،456،463.

درگاهی،حسین؛452.

دزفولی،سید مهدی؛370.

دسوقی مصطفی محمد؛311،356.

دقاق،علی بن احمد بن عمران؛474،477.

دقر،عبد الغنی؛359.

دمشقی،اسماعیل بن کثیر؛446.

دیلمی،سلیمان؛547.

ذاکر عظیم آبادی،سید نواب جان صاحب؛ 454.

ذهبی،محمد بن احمد؛304،334،358، 402،420،451،456.

ر،ژ،س،ش

رازی،ابو الفتوح حسین بن علی؛393، 394،455،550.

رازی،شمس الدین محمد بن قیس؛450.

رازی،شمس قیس؛410.

رازی،فخر الدین محمد بن عمر؛305، 356.

رازی نجفی اصفهانی،شیخ محمد تقی؛ 265،369.

راضی،حسن؛262.

راضی،حسین؛426،450.

رافعی،عبد الکریم بن محمد؛458.

راوندی،قطب الدین؛401،447،494، 498،553،579.

رجائی،سید مهدی؛26،454،463،464، 465.

رحمتی اراکی،شیخ رحمت اللّه؛261،449.

رخشاد،محمد حسین؛385،454.

رسولی محلاتی،سید هاشم؛263،580.

رضا شاه؛376.

ص:607

رضوی،مهدی؛26.

رضی الدین استرآبادی،محمد بن حسن؛ 290،299،302،304،305،307، 308،310،313،314،315،316، 317،318،319،320،322،323، 325،326،327،330،331،332، 333،334،336،337،359،360،581.

رفاعة بن موسی؛132.

رمّانی،علی بن عیسی؛310،325،356.

رمضان عبد التواب؛358.

رمضانی،فاطمه؛263.

روضاتی،سید احمد؛387،451.

روضاتی،سید محمد علی؛481.

ریاشی؛514.

زبیدی،سید محمد مرتضی؛263،350، 355.

زبیدی،محمد بن حسن؛360.

زبیر؛420.

زجاج،ابراهیم بن محمد؛54.

زجاج،ابو اسحاق ابراهیم بن سری؛308، 364.

زراره؛55،136،141،146.

زرافه؛439،494.

زرکشی،محمد بن عبد اللّه؛317،355.

زرکلی،خیر الدین؛304،312،328،354، 446.

زفزاف،محمد؛359،581.

زکریا،ابو الحسن احمد بن فارس؛582.

زمان نژاد،علی اکبر؛263.

زمخشری،جار اللّه محمود بن عمر(صاحب الکشاف)؛44،53،54،63،69،72،78، 83،84،90،97،98،106،113،125، 130،143،161،163،174،175، 176،180،185،187،189،202، 232،239،241،243،253،255، 262،305،308،362،364،393، 446،449،565،566.

زمردیان،احمد؛468.

زنجانی،میرزا ابو القاسم؛369،375.

زید بن اسلم؛59.

زید بن ثابت؛514.

زین الدین حسن بن شهید ثانی؛265.

سامرائی،ابراهیم؛361.

سامری؛390،391.

سامی غریری؛449.

سبحانی،آیة اللّه جعفر؛387،460،479.

سجادی،سید احمد؛19،468.

سرخسی،شمس الدین؛262.

سعودی،سعید عبد الکریم؛357.

سلطان العلما؛29.

ص:608

سلطان حسین؛481.

سلفی حمدی عبد المجید؛450.

سلمان فارسی؛422،423،540.

سلیمان بن داود؛471.

سلیمان دیلمی؛503.

سلیمانی،محمد علی؛394.

سمامی حائری،محمد؛265.

سمانة المغربیة؛492.

سماوی،شیخ محمد؛463.

سمعانی،عبد الکریم بن محمد؛304،334، 354.

سنانی،محمد بن احمد؛475،476،477.

سوسنجردی،محمد بن بشر؛395.

سیبویه،عمرو بن عثمان؛281،283،304، 324،325،335،336،362.

سید بحر العلوم،محمد مهدی؛408،440، 447.

سید عابد علی؛454.

سید محمد حسین فضل اللّه؛453.

سید محمود بن محمد مهدی؛443.

سیرافی،حسن بن عبد اللّه؛304،336، 353.

سیف بن عمر؛420.

سیوطی،عبد الرحمن بن ابی بکر؛281، 298،304،310،312،326،339، 340،349،353،355،363،366، 378،399،403،447،460.

شاشی،مؤمل بن مسرور(چاچی)؛400، 455.

شافعی؛145،403،405.

شاکر،احمد محمد؛262.

شامی،محمد بن یوسف؛402.

شاه سلیمان صفوی؛25،27.

شبّر،سید عبد اللّه؛468.

شبلی،عبد الفتاح اسماعیل؛357.

شبیری زنجانی،سید موسی؛263.

شتانی؛407.

شربینی،محمد بن احمد؛420،463.

شرف الدین موسوی،سید عبد الحسین؛ 393،426،450.

شروانی،حیدر علی بن محمد؛426،460.

شریشی،احمد بن عبد المؤمن؛281،341، 342،344،349،360.

شریعت،محمد جواد؛460.

شریف العلماء مازندرانی؛369.

شریف رضی(سید رضی)؛265،428.

شریف کاشانی،حسن؛287،288،290.

شعرانی،آیة اللّه میرزا ابو الحسن؛393،457، 464.

شفیعی کدکنی،محمد رضا؛458.

ص:609

شوری،مجدی بن منصور؛456.

شوشتری(تستری)،محمد تقی؛388،459.

شوشتری،سید عبد اللطیف خان؛435، 452.

شوشتری،قاضی نور اللّه؛383،461.

شوقی ضیف؛311،312،324،358، 363.

شهید اول؛263،396،454.

شهید ثانی؛139،142،261،264،265، 403،454،566،579.

شیخ انصاری،مرتضی؛269،396،440.

شیخ بهائی؛29،74،261،384،396، 435،445،447،482.

شیخ جعفر؛369.

شیخ حرّ عاملی(صاحب جواهر)؛265، 369،386،396،403،422،440،449.

شیخ صدوق؛74،135،197،261،262، 264،385،387،388،390،395، 396،398،450،460،470،471، 472،473،474،475،476،477، 478،499،503،513،514،515، 516،525،529،543،547،558، 576،579،581،582.

شیخ طوسی(الشیخ)؛48،72،117،120، 154،204،219،261،263،382، 383،394،398،399،409،420، 433،446،447،453،470،491، 503،524،579،580،582.

شیخ عباس قمی،459.

شیخ کلینی؛93،262،398،449،471، 505،528،530،535،562.

شیخ مفید؛23،261،388،389،391، 392،393،394،396،425،446، 452،579.

شیروانی،محمد؛266.

شیری،علی؛355،418،446،451.

ص،ض،ط،ظ

صائب عبد الحمید؛392،450.

صاحب ابو جناح؛359.

صاحب بن عباد،اسماعیل؛344،349، 361.

صادقی،محسن؛265.

صادقی،مصطفی؛22.

صاغرجی،مأمون؛358،456.

صالحی شامی،محمد بن یوسف؛378، 456.

صبان،محمد بن علی؛356.

صبحی صالح؛465.

صدرائی خوئی،علی؛462.

صدر اصفهانی،محمد؛383.

ص:610

صدر،سید حسن؛29،263.

صدری،لیلا؛22.

صفائی،محمد؛579.

صفار،محمد بن حسن؛263،580.

صفوة السقّا؛264.

صلاح الدین،المنجد؛416،459.

صمد موحد؛452.

ضبی اسدی،سیف بن عمر؛449.

ضبی،مفضل بن محمد؛364.

ضرار بن عمرو؛537.

ضیاءآبادی،محمد؛469.

طارق؛357.

طاش کبری،احمد بن مصطفی؛311،364.

طاهر احمد راوی؛366.

طباطبائی بهبهانی،سید محمد؛375،452، 457.

طباطبائی حائری،علی نقی؛468.

طباطبائی،سید عبد العزیز؛452،465.

طباطبائی،سید علی؛369،385،455.

طباطبائی،سید محمد کاظم؛464.

طباطبائی،سید مهدی؛433،436.

طباطبائی نژاد،محمود؛464.

طبرانی،سلیمان بن احمد؛23،262،403، 450.

طبرسی،فضل بن حسن؛42،89،264، 365،389،393،394،396،418، 452،461،529،580،582.

طبری،عماد الدین محمد بن جریر؛263، 418،450،451.

طبسی،نجم الدین؛23.

طرسوسی،ابی علی؛416.

طریحی،فخر الدین؛264،396،409، 413،415،416،450،453.

طریحی،محمد کاظم؛453.

طوسی،خواجه نصیر الدین؛17،396.

طهرانی نجفی،محمد هادی؛388.

طه عبد الرؤوف سعد؛353.

ع،غ،ف،ق

عابدی،احمد؛392،447.

عادل احمد عبد الموجود؛446،456.

عاشور،سید علی؛457.

عاصمی،علی بن احمد؛416.

عاملی،احمد حبیب قصیر؛446.

عاملی،سید شرف الدین؛47،262،264.

عاملی،سید محمد بن علی(صاحب مدارک)؛433،461.

عایشه؛111،241،422،426،507.

عباس حسن؛321،365.

عباسی،عبد الرحیم بن احمد؛364.

عباسی،یحیی سلوم؛298،350،357.

ص:611

عبد الخالق عضیمة؛365.

عبد الرحمن؛494.

عبد الرحمن السید؛359.

عبد الرحمن بن عتاب بن اسید؛419،420.

عبد الرحمن بن عمیرة؛580.

عبد الرحمن بن قدامه؛125،154،261، 262.

عبد الرحمن بن کیسان؛297،572.

عبد الرحیم عباسی؛301.

عبد الرزاق مهدی؛262.

عبد الرسول زین الدین؛405،448.

عبد السلام محمد امین؛356.

عبد السلام محمد هارون؛353،355،361، 362،364،582.

عبد العال سالم مکرم؛357.

عبد اللّه بن جندب؛529.

عبد اللّه بن زبیر؛401،404.

عبد اللّه بن سنان؛535.

عبد اللّه بن عمر بارودی؛354.

عبد اللّه بن میسرة؛547.

عبد المطلب؛417.

عبد الوهاب ابو النور؛364.

عبده شبلی،عبد الجلیل؛364.

عجلونی؛581.

عدنانی،محمد؛463.

عراقی،مجتبی؛458،461.

عرقسوسی،محمد نعیم؛456.

عرموش،احمد راتب؛449.

عسکری،ابو هلال؛350،361.

عسکری،سید مرتضی(علامه عسکری)؛ 426،445،463.

عصام شعیتو؛357.

عصام عبد السید؛579.

عصام نور الدین؛325،363.

عطار،احمد بن عبد الغفور؛261،448، 580.

عقیقی بخشایشی،عبد الرحیم؛459.

عکبری،عبد اللّه بن حسین؛308،313، 317،355،362،580.

علامه طباطبائی،سید محمد حسین؛391، 467.

علامه فضل اللّه،محمد حسین؛394.

علامه امینی،عبد الحسین؛425،448.

علامه حلی(صاحب التذکرة)؛74،103، 198،263،264،383،385،394، 420،432،433،452،464،473، 550،579،582.

علامه فانی،سید ضیاء الدین؛265.

علاء بن محمد؛422.

علم الدین نجدی؛310.

ص:612

علم الهدی،سید مرتضی(السید)؛72،149، 354،385،386،388،389،390، 391،393،394،396،451،453، 462،482.

علوی،حسین بن محمد؛416.

علوی،یحیی بن محمد؛416.

علی بن ابراهیم قمی؛421،521،526، 530،544،545،553،561،580.

علی بن احمد بن موسی؛470،471،472، 473،475،477،499.

علی بن حاتم؛473.

علی بن یعمر؛416.

علیرضا لک؛363.

علیلی،موسی بنای؛355،360.

علی محسن عیسی مال اللّه؛359.

عماد بن هارون؛521.

عماد جبار کاظم؛20،267.

عمر بن اذینه؛421.

عمر بن خطّاب؛117،416.

عمر بن شمر؛398.

عمر رضا کحاله؛364.

عیّاشی محمد بن مسعود؛170،263، 521،529،542،544،580.

عیسی بابی حلبی؛359.

عیسی بن عمر؛324.

عیسی سابا؛365.

عینی،محمد؛364.

عینی،محمود بن احمد؛377،399،400، 402،458.

غازی مختار طلیمات؛362.

غروی،سید محمد؛261.

غروی،علم الدین بن سیف بن منصور؛ 524.

غرید الشیخ؛353.

غزالی،ابو حامد؛393،537،569.

غفاری،علی اکبر؛261،262،264،385، 387،388،398،411،421،422، 433،434،449،453،460،579،582.

غلامی جلیسه؛20.

غیاث بن ابراهیم؛93.

فائز فارس؛355،362.

فارابی،ابا نصر؛567.

فارس حسون؛268،273،288،363.

فاضل اردکانی،مولی حسین؛270.

فاضل ایروانی؛29.

فاضل،جواد؛24.

فاضل سراب،محمد بن عبد الفتاح تنکابنی؛ 23،24،25،26،27،28،29،30،32، 33،41،265.

فاضل،محمد ندیم؛356.

ص:613

فاضل مقداد؛24،264.

فاضل هندی،محمد بن حسن؛386،460، 481.

فاضلی،علی؛378.

فاطمه بنت الحسین(فاطمه صغری)؛417، 418،419.

فاطمه بنت الحسین(فاطمه کبری)؛419.

فتح بن خاقان؛493،494.

فتحی عبد الرحمن حجازی؛354.

فتلی،عبد الحسین؛353.

فخر المحققین؛57،262.

فراهیدی،خلیل بن احمد؛280،304، 361.

فرّاء،یحیی بن زیاد؛308،310،336، 364.

فرعون؛178،179.

فرهاد میرزا بن عباس میرزا؛426،459.

فریتس کرنکو؛353.

فضالة بن ایوب؛399،405.

فضل اللّه،سید محمد حسین؛385.

فضل بن شاذان؛524.

فضل بن یونس؛139.

فضیل بن یسار؛535.

فوزی عبد العزیز سعود؛356.

فیروزآبادی،محمد بن یعقوب؛72،77، 84،129،182،240،261،307،361، 549،580.

فیض،علیرضا؛384،385،465.

فیض کاشانی،ملا محسن؛383،384، 396،459،463،579.

فیومی،احمد بن محمد؛262.

فؤاد علی منصور؛363.

قائینی،محمد بن محمد حسین؛449.

قاسمی،رحیم؛32،265،581.

قاضی ابی بکر؛537.

قاضی،سید محمد؛264.

قاضی نعمان؛424،425.

قباوة،فخر الدین؛356.

قحطان رشید صالح؛362.

قراچه داغی،محمد علی بن احمد؛370، 449.

قریب،محمد؛464.

قزوینی،سید ابراهیم؛440.

قزوینی،محمد بن عبد الوهاب؛450.

قطب راوندی؛24.

قطیفی،محمد بن عبد علی؛448.

قفطی،علی بن یوسف؛354.

قلقشندی،احمد بن علی؛298،360.

قوچانی،عباس؛453.

قیسی،مکی بن ابی طالب؛332،363.

ص:614

قیومی،جواد؛263،413،459،464.

(ک،گ،ل،م) کاتب(مکتب)حسین بن ابراهیم بن احمد؛ 470،471،472،475،476،477،499.

کاشانی سید محمد حسین؛269،271.

کاشانی،علی مدد؛271.

کاشانی،ملا حبیب اللّه بن علی مدد؛267، 268،269،270،271،273،275، 276،279،280،281،282،283، 284،285،289،292،297،351، 356،357،359،362،363.

کاشف الغطاء،شیخ علی؛369.

کاظم مظفر؛580.

کامل بکری؛364.

کتابی،سید محمد باقر؛481،581.

کجوری؛408.

کجوری مازندرانی،محمد باقر؛370،458.

کرباسی،محمد جعفر شیخ ابراهیم؛464.

کسائی،ابی عمرو؛336.

کعبی،ابو القاسم؛69.

کفعمی،ابراهیم بن علی؛491،493،494، 580.

کلانتر،سید محمد؛579.

کلانتری طهرانی،ابو القاسم؛270.

کندی،محمد بن اشعث بن قیس؛543.

کوچه باغی،میرزا محسن؛263،580.

کوفی،محمد بن أبی عبد اللّه؛470،471، 472،473،474،475،476،477،499.

کیانفر،جمشید؛462.

کیانفر،مزدک؛462.

گلپایگانی،ملاّ زین العابدین؛269،271، 369،375،387،408،451.

گلستان،سید علاء الدین؛28.

لاهیجی،شیخ بهاء الدین محمد بن شیخ علی؛389،452.

مازج،شیخ یاسر؛261.

مازندرانی،سعید العلماء؛440.

مازندرانی،سید جمال سید عبد الغفار؛462.

مازندرانی،ملا محمد صالح؛393،407، 408،422،457.

مازن مبارک؛364.

مازنی،بکر بن محمد؛281،285،310، 311،312،335،336،365.

مالک بن انس(امام مالک)؛450.

مالک بن سنان؛402،404.

مأمون؛108،109،491،543،558.

مبارکفوری،محمد عبد الرحمن بن عبد الرحیم؛451.

مبرد،محمد بن زید؛281،285،310، 311،312،313،335،365.

ص:615

متطبب،اسماعیل بن حسن؛422.

متقی هندی؛264.

متوکل؛493،495،496،497،498.

مجلسی،محمد باقر؛25،27،28،262، 264،385،391،398،407،415، 416،418،425،462،464،478،481.

مجلسی،محمد تقی؛397،398،455، 469،478.

محدث ارموی،میر جلال الدین حسینی؛ 262،452.

محدث قمی(شیخ عباس قمی)؛429.

محدث نوری،میرزا حسین؛264،420، 464.

محرمی زرندی،سید محمود؛459.

محسن عقیل؛422،457.

محسنی،آیة اللّه شیخ محمد آصف؛389، 390،457،462.

محفوظ،حسین علی؛263.

محقق بحرانی،یوسف؛385،447.

محقق حلی؛67،262.

محقق دوانی،جلال الدین محمد بن اسعد؛ 563.

محقق سبزواری،ملا محمد باقر؛25،433، 454.

محقق قمی؛264.

محمد ابو الفضل ابراهیم؛354،356،360، 365،425،457،581.

محمد السید؛358.

محمد باسل عیون السود؛359.

محمد بن أبی عمیر؛577.

محمد بن احمد؛421.

محمد بن جمیل؛356،359.

محمد بن حسین؛399،405.

محمد بن خالد؛422.

محمد بن عبد الجبار؛398.

محمد بن علویه؛494.

محمد بن مسلم؛117،153.

محمد بن یحیی؛421،422.

محمد شاه قاجار؛269.

محمد طاهر؛405.

محمد عبد الرحیم؛355.

محمد عبد القادر احمد عطا؛365.

محمد فؤاد عبد الباقی؛416،450.

محمد محی الدین عبد الحمید؛353،354، 355،358،359،360،362،364، 402،456.

محمد نور حسن؛581.

محمدی ری شهری،محمد؛469.

محمود ابراهیم زاید؛459.

محمودی،محمد باقر؛459.

ص:616

مختاری،رضا؛27،265.

مختاری،سید روح الامین؛481.

مختاری نائینی،بهاء الدین محمد بن محمد باقر؛20،21،467،469،478، 479،480،481،489.

مخزومی،مهدی؛304،312،354،361.

مدرس رضوی،سید محمد تقی؛411، 450.

مدرس طهرانی،مولی هادی؛271.

مدرسی،سید حسین؛266،384،385، 440،463.

مدقق شیروانی؛25،29.

مدنی شیرازی،سید علی خان؛401،447، 581.

مرادی،حسن بن قاسم؛310،320،356.

مرعشلی،یوسف عبد الرحمن؛450.

مزیدی،شیخ احمد فرید؛354.

مسعودی دمشقی؛497.

مسعودی،علی بن حسین؛464.

مشهدی،حاج محمد؛369.

مصری،ابن منظور؛264.

مصطفی احمد نماس؛353.

مصطفی سقا؛354.

مصطفی عبد القادر عطاء؛355.

مطلبی محمد بن اسحاق؛456.

مطهری،آیة اللّه مرتضی؛416.

مظاهری،آیة اللّه العظمی حسین؛18.

معاویه؛528،554.

معاویة بن عمار؛73،133،135،139، 141،150،421.

معوض،علی محمد؛446،456.

مفضل بن عمر جعفی؛418،535،580.

مقداد بن اسود؛576.

مقدس اردبیلی(محقق اردبیلی)؛19،24، 29،41،43،54،263،264،383،384، 392،447،456،461.

ملا صدرا؛29،508.

ملا محسن(صاحب مجمع المطالب)؛370.

مناوی،محمد عبد الرؤوف بن تاج العارفین؛ 309،311،361،403،459.

منتصر بن متوکل؛494.

منتظر القائم،اصغر؛266.

موحد،محمد علی؛376.

موسوی جزائری،سید طیب؛580.

موسوی خرسان،سید حسن؛261،263، 398،412،433،434،453،581.

موسوی،سید بلاسم؛261.

موسوی عاملی،سید نور الدین؛449.

موسوی کاشانی،سید ضیاء الدین بن نصر اللّه؛289،290.

ص:617

موسوی کرمانی،سید حسین؛455.

مولائی،عزت اللّه؛462.

مولانا بروجردی،غلام رضا؛453.

مولوی؛582.

مهدوی،سید مصلح الدین؛265،483، 581.

میثمی،محمد بن حسن؛421.

میدانی،احمد بن محمد؛343،362،366.

می فاضل؛317.

می فاضیل،جبوری؛362.

میلانی،سید علی؛23،263.

میلانی،سید هاشم؛375،449.

(ن،و،ه،ی) نابلسی،عبد الغنی؛452.

ناجی هلال؛358،359.

ناصح،محمد مهدی؛455.

ناصر الدین شاه قاجار؛429.

نجاتی،احمد یوسف؛364.

نجار،محمد علی؛357،364.

نجاشی،أبی العباس؛263،418،473، 475.

نجدی،احمد علم الدین؛362.

نجفی،محمد حسن؛453.

نحاس،احمد بن محمد؛308،354.

نخعی،موسی بن عبد اللّه؛470،471،474، 475،476،499.

نخعی،موسی بن عمران؛474،476،478.

نراقی،احمد بن مهدی؛408،460،461.

نراقی،حسن؛461.

نراقی،محمد مهدی؛418،461.

نریمانی،سید محمود؛22،480.

نزار حسن؛268،356،359.

نضر بن شمیل؛304.

نظری منفرد،علی؛461.

نعسانی،سید محمد بدر الدین؛354،451.

نقوی،سید محمد تقی؛468.

نمر بن تولب؛325.

نور الحسن،محمد؛359.

نور محمدی،محمد جواد؛22،266،467، 480.

نوری،میرزا حسین بن محمد تقی رازی؛ 453.

نووی،محیی الدین؛377،399،400، 404،449.

نیشابوری،حسین بن بسطام؛457.

نیشابوری،عبد اللّه بن سابور زیّات؛457.

نیلفروشان،محمد رضا؛265،581.

واحدی،علی بن احمد؛262.

واسعی،سید علیرضا؛455.

وراق،علی بن عبد اللّه؛476،477.

ص:618

وشاء؛505.

هادی زاده،مجید؛265.

هادی نهر؛360.

هارون؛544.

هاشم؛543.

هاشمی،سید هاشم؛385،453.

هبة اللّه بن أبی منصور موصلی؛496،497.

هروی،نجیب مایل؛455.

هشام بن حکم؛396،577.

هشترودی تبریزی،محمد حسن؛461.

همدانی،آقا رضا؛433،463.

همدانی،حسینقلی؛468.

همدانی درودآبادی،سید حسین؛468.

همدانی،صالح بن سهل؛528،529.

هنداوی،عبد الحسین؛358،364.

هنداوی،عبد الحمید؛366.

یاحقی،محمد جعفر؛455.

یحیی بن هبیرة؛497.

یزدی اصفهانی،حسین؛461.

یشکری شیبانی،راشد بن شهاب؛329.

یعقوب بن یزید؛421.

یوسف اسد داغر؛462.

یوسف الیان سرکیس؛407،463.

یوسف بن یعقوب؛496،497.

یوسف حسن عمر؛360،581.

یوسف علی طویل؛360.

یونس؛396.

یونس بن حبیب؛324.

ص:619

کتابها

الف،ب،پ،ت

آداب الناظر؛287.

آیات الاحکام؛41.

آیات الاحکام(احکام القرآن)؛19.

احادیث امّ المؤمنین عایشه؛426،445.

احتجاج؛418.

احقاق الحق؛391،392،445.

أحکام ید؛482.

اخبار النحویین البصریین؛304،353.

اختیار معرفة الرجال؛382.

ادب الکاتب؛308،333،339،340، 341،342،353.

ادب الکتاب؛298،316،353.

ادب فنای مقربان؛467،468،470،579.

اربعین الحسینیه؛418،446.

إرتشاف الصافی؛482.

ارتشاف الضرب من لسان العرب؛310، 313،336،353.

ارشاد(مفید)؛23،261،388،425،446، 544،579.

اسباب النزول؛254،262.

استفتائات آیة اللّه جوادی آملی؛377،445.

اسد الغابة؛399،401،445.

اسرار الشهادة؛429،438.

اصلاح المنطق؛339،340،343،353.

اصول الاصلیة؛383.

اعتقادات(شیخ بهایی)؛411،435،445.

اعتقادات صدوق؛525،579.

اعراب القرآن؛308،312،354.

اعلام اللامعة فی شرح الجامعة؛468.

اعلام فی النحو العربی؛312،324،354.

اعیان الشیعة؛268،372،354،384، 418،445.

أفضلیة القیام فی نافلة العشاء؛482.

اکسیر العبادات فی أسرار الشهادات؛369، 375،429،438،440،445.

اکمال الاکمال؛407،408.

اکمال الحجة؛273.

الاتقان فی علوم القرآن؛310،353.

الإجماع؛482.

الآحاد و المثانی؛401،446.

الاحکام لاصول الاحکام؛328.

ص:620

الاحمدی فی الفقه المحمدی؛382.

الاختصاص؛110،261.

الاربعون حدیثا؛59،261.

الاستبصار؛74،116،144،146،261، 382.

الاشباه و النظایر فی النحو؛310،326، 353.

الاشتقاق؛312.

الاصابة؛420،446.

الاصوات اللغویة؛317،353.

الاصول فی النحو؛321،353.

الاعجاز و الایجاز؛298،354.

الاعلام؛304،312،324،328،329، 334،354،407،446.

الافصاح؛388.

الاقتصاد؛382.

الاقتضاب فی شرح ادب الکتاب؛298، 339،351،354.

الاقناع فی القراءات السبع؛309،317، 354.

الانتصار؛149،385.

الانساب؛34،354.

الانصاف فیما تضمنه الکشاف؛446.

الانصاف فی مسائل الخلاف؛300،313، 354.

الانوار السانحة؛273.

الأنوار اللامعة فی شرح الجامعة(شبّر)؛ 468.

الأنوار اللامعة لزوار الجامعة(مختاری نائینی)؛20،467،479،482.

الایضاح فی شرح المفصل؛307،310، 335،336،355.

الایضاح فی علوم البلاغة؛301،355.

الفیه ابن مالک؛339.

أمالی(سید مرتضی)؛300،354،391، 393،451.

امالی(صدوق)؛16،197،385،503، 543،558،579.

امالی(طوسی)؛16،503،579.

أمان الایمان من اخطار الأذهان؛482.

املاء ما من به الرحمن؛563،580.

إنارة الطروس؛482.

انباه الرواة علی انباه النحاة؛304،324، 354.

انوار الالهیة؛377،390،446.

انوار التنزیل؛29،43،60،63،98،116، 173،174،210،229،243،249، 254،256،262،545،553،557،580.

انوار الولایة؛375،378،408،451.

انوار(جزایری)؛396.

ص:621

اوضح المسالک؛300،308،309،313، 329،355.

ایضاح الریاض؛274.

ایضاح الفوائد؛57،262.

باب الهجاء؛308،313،315،316،317، 320،321،326،327،330،333، 337،355.

بحار الانوار؛25،59،91،160،198، 262،385،390،399،401،405، 406،407،412،416،418،425، 478،506،517،527،535،539، 544،576،577.

بدائع الصنائع؛103،116.

بدایة التعریف؛304.

بدایة الفوائد و الفصول؛292.

بدایة المجتهد؛384،451.

البدایة و النهایة؛312،324،328،342، 355،420،446.

البردة؛311.

البرهان(بحرانی)؛401.

البرهان فی علوم القرآن(زرکشی)؛317، 355.

بزرگان رامسر؛26،265.

بشارة المصطفی؛23،263.

بصائر الدرجات؛23،263،558،580.

بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة؛ 304،311،312،324،334،355.

بوارق القهر فی تفسیر سورة الدهر؛274.

البیان و التبیین؛298،355.

بیدارگران اقالیم قبله؛15.

پرچم داران هدایت؛468.

تاج العروس؛90،118،119،263،299، 342،343،345،346،347،348، 350،355.

تاریخ آداب اللغة العربیة؛328،334،355.

تاریخ اسلام؛402،420،451.

تاریخ الامم و الملوک؛416،451.

تاریخ مدینه دمشق؛417،451.

تأویل الآیات؛521،524،528،529، 580.

تبصرة السائر فی دعوات المسافر؛274.

التبیان(شیخ طوسی)؛51،119،382، 391،446.

التبیان فی اعراب القرآن(عکبری)؛308، 355.

تحفة الاحوذی؛68،399،451.

تحفة العالم(بحر العلوم)؛388،394،451.

تحفة العالم(شوشتری)؛435،452.

تحفة المحبین؛370.

ص:622

تحلیل و بررسی روایات سهو النبی صلّی اللّه علیه و اله؛ 390.

تذکرة الفقهاء؛48،263،416،420،452.

تراجم الرجال؛452.

ترجمه الغدیر؛390،391.

ترجمة الامام الحسین علیه السّلام؛417.

ترجمة فی الانساب؛334.

ترجمة فی المفضلیات؛329.

تسلیک النفس؛69،263.

التسلیم علی النبی فی التشهد الأخیر؛482.

تسهیل الاوزان؛274.

تصحیح اعتقادات الامامیة؛388،452.

تعدیل المیزان فی تعلیق علم المیزان؛482.

تعطیر الانام فی تعبیر المنام؛425،452.

تعلیقات بر شرح صمدیه سیّد علی خان؛ 482.

التعلیقات علی زبدة البیان(حواشی بر آیات الأحکام)؛23،29،482.

تفریج القاصد لتوضیح المقاصد؛482.

تفسیر الآلوسی؛564،580.

تفسیر الامام العسکری علیه السّلام؛160،400، 401،404،446.

تفسیر الصافی؛553،554،579.

تفسیر العیاشی؛170،263،395،542، 544،580.

تفسیر القمی؛51،527،530،546،553، 561،580.

تفسیر الکبیر؛305،356.

تفسیر بیضاوی(قاضی)-انوار التنزیل

تفسیر جوامع الجامع؛393،389،452.

تفسیر حروف اللغة؛304.

تفسیر روان جاوید؛389.

تفسیر روض الجنان؛393.

تفسیر شریف لاهیجی؛389،452.

تفسیر غریب القرآن؛409،453.

تفسیر مجمع المطالب و منتهی المآرب؛ 370.

تفسیر من وحی القرآن؛453.

التقریب لحد المنطق و المدخل الیه؛327.

تقویم المیراث فی تقسیم المیراث؛482.

التکملة؛308،317،356.

تکملة امل الآمال؛29،263.

تلخیص الحبیر؛400،403،404،447.

تلخیص الشّافی؛382.

تلویح النوریات؛386،450.

تمهید الاصول؛382.

تنزیه الانبیاء؛385،388،453،389.

تنقیح المقال؛479.

توحید(صدوق)؛110،261،387،390، 523،529،579.

ص:623

توحید مفضل؛536،580.

التوضیح؛311.

تهذیب اصلاح المنطق؛339،356.

تهذیب الاحکام؛47،48،74،116،121، 146،153،154،226،263،377، 382،398،409،412،433،434، 453،470،471،472،474،491، 492،581.

تهذیب التهذیب؛304،356.

تهذیب الشیعة لاحکام الشریعة؛382.

تهذیب المقال؛312،334،356.

ث،ج،چ،ح

جامع احادیث الشیعة؛239.

جامع الرواة و رافع الاشتباهات؛27،28، 263.

جامع المدارک؛433،453.

جذبة الحقیقة فی شرح زیارة وارث؛274.

جشن نامه دکتر محمد علی موحّد؛376، 453.

جمل العلم و العمل؛385.

الجمل(شیخ مفید)؛388.

جملة آلات العرب؛304.

جمهرة الامثال؛300،356.

جمهرة الانساب؛327.

جنة الحوادث فی شرح زیارة وارث؛268، 274،356.

الجنی الدانی؛310،320،322،329، 338،356.

جواهر الایقان؛429.

جواهر الکلام؛384،386،403،433، 453.

الجوهر الثمین؛274.

چشم اندازی به تحریفات عاشورا(لولو و مرجان)؛453.

حاشیه بر تحریر القواعد المنطقیة؛482.

حاشیه بر حاشیه میر سید شریف جرجانی؛ 482.

حاشیه شرح مطالع؛482.

حاشیه مطول؛482.

حاشیه معالم الاصول؛482.

حاشیة ابن جماعة علی شرح الجاربردی؛ 317،327،335،336.

حاشیة الخضری؛310،321،356.

حاشیة الدسوقی؛311،356.

حاشیة الصبان؛313،321،356.

حاشیة أنوار التنزیل؛482.

الحاشیة علی الهیات الشرح الجدید التجرید؛ 384،392،447.

حاشیة علی ذخیرة المعاد؛26.

حاشیة علی شرح قطر الندی؛274.

ص:624

حاشیة علی معالم الاصول؛26.

الحبل المتین(شیخ بهایی)؛74،261،384، 447.

حبل متین(ضیاء آبادی)؛469.

حثیث الفلجة فی شرح حدیث الفرجة؛ 482.

الحجة فی القراءات السبع؛309،357.

حجیة الاخبار و الاجماع؛26.

حدائق العارف فی طرائق المعارف؛482.

الحدائق الناضرة؛385،447.

حدیث الثقلین(آیة الله میلانی)؛23،263.

حدیث الثقلین(نجم الدین طبسی)؛23.

حدیقة الجمل؛274.

حروف المعانی؛310،325،357.

حسان الیواقیت فی بیان المواقیت؛482.

حقایق النحو؛274.

الحلل فی اصلاح الخلل؛31،331.

حلیة الابرار؛399،453.

حوار مع فضل اللّه؛385،453.

الخرائج و الجرائح؛401،447،494، 496،497،554،579.

خ،د،ذ،ر

خزائن الاحکام؛429،440.

خزائن الاصول؛429.

خزانة الادب و غایة الارب؛300،301، 310،328،339،357.

خزانة الادب و لب لباب لسان العرب؛357.

الخصائص(ابن جنی)؛300،357.

خصائص الفاطمیة؛370،375،408، 454.

خصائص الکبری؛378،403،447.

خصال(صدوق)؛387،523،577،579.

الخط العربی تاریخه و انواعه؛298،350، 357.

الخلاصة؛395،473.

خلاصة عبقات الانوار؛23.

الخلاف(شیخ طوسی)؛382،399،420، 447.

خواص الاسماء؛274.

دانشمندان و بزرگان اصفهان؛26،265، 483،581.

الدر المکنون فی شرح دیوان المجنون؛ 274.

الدّرجات الرفعیة؛401،447.

الدرر الکامنة؛311،357.

در محضر حضرت آیة اللّه العظمی بهجت؛ 385،454.

درة الغواص فی اوهام الخواص؛279،334، 350،357.

الدرة الفاخرة؛273،268،357.

ص:625

درة اللاهوت؛274.

الدرة النجفیة؛408،447.

دوازده رساله فقهی درباره نماز جمعه؛27، 265.

الدیباج علی صحیح مسلم؛399،447.

دیوان الحلاج؛309،311،357.

ذخیرة العباد؛25،375.

ذخیرة المعاد فی تکالیف العباد(مازندرانی)؛ 369،378،433،440،441.

ذخیرة المعاد(محقق سبزواری)،25.

الذخیرة(سید مرتضی)؛385.

الذریعة؛19،24،28،55،261،268، 272،358،375،376،384،388، 412،440،448.

ذریعة الاستغناء؛268،270،271،272، 273،290،357.

ذریعة المعاد(محقق سبزواری)؛25.

الذریعة الی اصول الشریعة؛385.

ذکری الشیعة؛48،263،383.

رجال اصفهان؛481،581.

رجال خاقانی؛397،454.

رجال طوسی؛204،263،471.

رجال نجاشی؛204،263،473،475.

رجال و مشاهیر اصفهان؛481،483، 581.

رجوم الشیاطین،فی الرد البابیة؛274.

رسائل ابن حزم؛327.

رسائل رؤیت هلال؛27،265.

رسائل(شریف مرتضی)؛291،393،454.

رسائل شهید اول؛263.

رسائل فی صلاة الجمعة؛27.

رساله اعتقادنا؛377.

رساله ای در ارث(صغیر)؛482.

رساله ای در ارث(کبیر)؛482.

رساله ای در ارث(متوسط)؛482.

رساله حیاتیه؛375.

رساله در احکام الاموات؛482.

رساله در شرح حال خود؛482.

رساله شرح بر بعض فقرات زیارت اربعین؛ 375.

رساله طاهریه؛20،367،368،370، 371،372،375،382،397،405،443.

رساله عصمتیه؛375.

رساله نهریه؛387.

رسالة ابن مقلة فی الخط و القلم؛351، 358.

رسالة السعدیة؛550،579.

رسالة فی الاخلاق؛328.

رسالة فی حکم رؤیة الهلال قبل الزوال؛27.

روان جدید؛454.

ص:626

روایات سهو النبی الاکرم صلّی اللّه علیه و اله و نظریه الاسهاء الالهیّ عند الشیخ الصدوق؛390، 454.

روح المعانی؛301،309،311،358.

روضات الجنات؛384،386،455.

روض الجنان فی شرح ارشاد الاذهان؛ 403،454.

روض الجنان و روح المعانی؛455.

روضه کافی؛422.

روضة البهیة؛566،579.

روضة الفریقین؛400،455.

روضة المتقین؛398،455.

رویدادهای تاریخ اسلام؛416،455.

ریاض السالکین؛581.

ریاض المسائل؛239،386،455.

ز،ژ،س،ش

زاد عقبی؛441.

زبان حال؛393،456.

زبدة البیان؛19،24،28،29،32،42، 43،44،52،53،69،102،107،132، 134،189،192،263،264،384، 385،456.

زبر و بینه؛375.

زواهر الجواهر فی نوادر الزواجر؛482.

زهر الربیع فی علم البدیع؛274.

زینة الفضلاء فی الفرق بین الضاد و الظاء؛ 344،358.

السبعة فی القراءات؛309،358.

سبل السلام؛48.

سبل الهدی و الرشاد؛378،402،456.

السرائر؛385،420،448،459.

سر صناعة الاعراب؛299،308،310، 313،314،315،317،325،340،358.

سعادات ناصری؛369،375،378،429، 430،437،438،456.

سفینة النجاة؛26.

سنن الکبری؛403،448.

سنن بیهقی؛239.

سنن(دار قطنی)؛401،456.

سیبویه حیاته و کتابه؛324،358.

سیر اعلام النبلاء؛304،324،328،334، 358،401،456.

سیرة الحلبیة؛377،400،401،402، 448.

سیرة النبی؛402،456.

الشافی فی الامامة؛385.

الشافیة؛276،298،304،315،319، 330،331،332،334،338.

شجره طوبی؛417،457.

شذا العرف فی فن الصرف؛309،358.

ص:627

شذرات الذهب؛311،334،358.

شرح ابن الناظم؛309،329،358.

شرح ابن الوحید علی رائیة ابن البواب؛ 298،351،359.

شرح ابن عقیل؛313،321،329،338، 358.

شرح اصول کافی(ملا صالح مازندرانی)؛ 393،407،408،422،457.

شرح الاخبار؛424،425،457.

شرح الازهار؛48.

شرح الاشمونی؛309،321،338.

شرح التسهیل؛310،331،329،359.

شرح التصریح؛325،329،359.

شرح الجاربردی علی الشافیة؛314،321، 330،336.

شرح الرضی علی الکافیة؛563،581.

شرح الزیارة الجامعة الکبیرة(احسائی)؛ 468.

شرح الشافیة(استرآبادی)؛299،302، 304،305،306،307،308،309، 310،314،315،316،317،318، 320،321،322،323،325،326، 327،330،331،332،333،334، 335،336،337،359،572،581.

شرح الصحیفة السجادیة؛274.

شرح القصیدة الحمیریة؛274.

شرح الکافیة؛314،338،360.

الشرح الکبیر(ابن قدامة)؛125،261.

شرح اللمحة البدریة؛308،360.

شرح المفصل،ابن یعیش؛309،310، 314،316،317،325،335،336،360.

شرح المقدمة المحسبة؛307،308،315، 316،317،320،321،323،331، 337،360.

شرح المنظومة فی فقه الامامیة؛440.

شرح الوافیة؛313،360.

شرح بانت سعاد؛311.

شرح بر الفوائد الصمدیة شیخ بهائی(صغیر)؛ 482.

شرح بر الفوائد الصمدیة شیخ بهائی(کبیر)؛ 482.

شرح بر الفوائد الصمدیة شیخ بهائی (متوسط)؛482.

شرح جمل الزجاجی؛300،307،310، 313،316،326،333،336،337،359.

شرح روایت«علماء امتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل»؛375.

شرح زیارت جامعه کبیره(علامه مجلسی)؛ 469.

شرح زیارت جامعه کبیره(نقوی)؛468.

ص:628

شرح زیارة جامعة کبیرة؛(چهاردهی)؛ 468.

شرح زیارة جامعة کبیرة(حائری)؛468.

شرح زیارة عاشورا؛274،359.

شرح شذور الذهب؛359.

شرح شواهد الشافیة؛304.

شرح صحیفه سجادیه(مختاری نائینی)؛ 482.

شرح علی مناجاة الخمسة عشر؛274.

شرح قطر الندی؛310،313،360.

شرح لسان المیزان لوزن أفکار الأذهان؛ 482.

شرح مقامات الحریری(شریشی)؛340، 341،342،344،345،346،347، 348،349،360.

شرح نهج البلاغة(ابن ابی الحدید)؛400، 420،457،508،538،541،581.

شرح و تفسیر زیارت جامعه کبیره؛469.

شرق و برق؛369.

الشموس الطالعة فی شرح الزیارة الجامعة؛ 468.

الشموس اللامعة(همدانی)؛468.

شهب الثواقب؛394،448.

الشیخ احمد الاحسائی مجدد الحکمة الاسلامیة؛405،448.

ص،ض،ط،ظ

الصافی؛383.

صبح الاعشی فی صناعة الانشاء؛298، 351،360.

الصحاح(جوهری)؛90،91،117،189، 240،261،425،448،515،549، 551،555،580.

صحیح بخاری؛241.

صراط الرشاد؛274.

صراة الحق؛389،390،457.

صفوة الصافی من رغوة الشافی؛482.

ضیاء القلوب؛26.

طاقدیس؛408،409،457،460،461.

طب الائمة؛399،422،457.

طبقات اعلام الشیعة؛268،360،376، 457.

طبقات النحویین و اللغویین؛312،360.

الطرائف؛514،580.

طوق الحمامة؛328.

طیف الخیال؛385.

ع،غ،ف،ق

عالم ذر؛394،457.

عجائب الآثار؛411،458.

العدة؛382.

عدة العقل و عمدة المعقول؛455.

ص:629

عروض العروض؛482.

العقائد الاسلامیة؛392،448.

العقد الفرید؛298،361.

العقد المنیر؛268،270،272،361.

علل الشرایع؛512،577،581.

علل النحو؛312.

علم الیقین؛383.

علی نامه؛458.

عمدة القاری؛(عینی)؛116،377،399، 400،458.

عمدة المقال؛491،492.

عمدة الناظر فی عقدة الناذر؛482.

عوالم العلوم؛415،417،458.

عوالی اللئالی؛51،59،198،239،264، 422،458.

العین؛189،304،330،347،348، 349،361.

العین فی سقی المتبایعین؛482.

عیون اخبار الرضا علیه السّلام؛23،264،387، 471،476،477،523،543،544، 558،581.

عیون الاخبار،ابن قتیبه؛298،361.

غایة التحقیق؛497.

الغدیر؛448.

غریب الحدیث؛345،361.

فاطمه بنت الحسین علیه السّلام؛418،458.

فاطمه زهرا علیها السّلام اینگونه بود-خصائص الفاطمیة

فتح العزیز؛377،400،458.

الفتنة و وقعة الجمل؛420،449.

فتوح البلدان؛416،459.

فرائد البهیة؛482.

فرائد الرضویة؛28.

فرائد السمطین؛417،459.

فرائد الفوائد؛482.

الفراهیدی عبقری من البصرة؛304،361.

الفرق بین الضاد و الظاء؛344،349،361.

الفروق اللغویة؛299،350،361.

الفصل فی الملل و الاهواء و النحل؛327.

فصلنامه آینه میراث؛375.

فصلنامه علمی پژوهشی علوم حدیث؛ 390،458.

فصول الاذان و الاقامة؛27.

الفصول المهمة فی معرفة الائمة؛420، 422،449.

فقه القرآن؛24.

الفقه علی مذاهب الاربعة و مذهب اهل بیت علیهم السّلام؛47،261.

فقیه ربانی؛375.

فلاح السائل؛552،581.

ص:630

فلسفه المیثاق و الولایة؛393.

الفوائد المدنیة؛42،261،386،449.

فوائد رضویه؛429،440،459.

فوائد نافعه شریفه در شرح زیارت جامعه کبیره؛468.

الفهرست(ابن ندیم)؛304،361.

الفهرست(شیخ طوسی)؛204،382.

فهرست(نجاشی)؛395.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی؛30،265.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه مدرسه صدر؛31،265.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه وزیری یزد؛31،266.

فی البحث الصوتی عند العرب؛317،361.

فیض القدیر؛309،311،361،403، 459.

قاطع الاوهام؛369.

قاموس الرجال؛385،388،459.

قاموس المحیط؛72،77،84،90،91، 129،182،240،261،307،335، 340،341،342،343،345،346، 347،348،361،511،515،520، 539،549،556،570،580.

قباله قبیله؛482.

القراءات القرآنیة؛317،362.

قسام المواریث؛482.

قمقام زخّار؛426،459.

قواطع الاوهام؛369.

قوانین الاصول؛69،264.

القول الفصل فی المسح و الغسل؛482.

ک،گ،ل،م

الکافی؛93،109،110،120،132، 134،135،136،137،146،154، 188،262،395،398،411،421، 422،433،434،449،506،512، 520،526،528،530،535،539، 540،544،557،558،559،562.

کامل الزیارات؛413،459.

الکامل فی التاریخ؛420،449.

الکامل فی اللغة و الادب؛312.

کتاب التصریف؛312.

کتاب العروض؛304،312.

کتاب القوافی؛312.

کتاب المجروحین؛402،459.

کتاب النغم؛304.

الکتاب(سیبویه)؛300،304،317،324، 336،362.

کتاب ما تلحن فیه العامة؛312.

کرام البررة؛376.

ص:631

الکرّ و الفر؛382.

الکشاف؛44،54،59،69،72،73،78، 83،91،97،98،103،106،113،116، 125،127،130،143،150،161، 163،174،175،176،179،180، 182،187،189،193،202،216، 229،232،239،252،253،254، 255،256،262،305،362،393،449.

کشف الخفاء؛546،581.

کشف السحاب؛274.

کشف الظنون؛298،311،324،362.

کشف الغموض فی شرح ألطف العروض؛ 482.

کشف الغمة؛493،544،581.

کشف اللثام؛386،433،460.

کشف الیقین؛541.

کفایة الطالب اللبیب؛460.

کفایة الفقه؛25.

الکلمات الطریقة؛383.

کلیات فی علم الرجال؛387،460،479، 582.

کمال الدین و اتمام النعمة؛23،264،503، 582.

کنز الدقائق؛254.

کنز العرفان؛24،202،264.

کنز العمال؛264.

الکنز اللغوی؛90.

لباب الآداب؛300،362.

لباب الالقاب؛268،269،270،271، 273،274،362.

لباب الفکر؛274.

اللباب فی علل البناء و الاعراب؛313، 317،362.

لب النظر؛287.

لسان العرب؛48،90،118،119،264، 300،308،316،324،330،331، 340،341،342،343،344،345، 346،347،348،349،350،362، 425،460،522،542،556،571،582.

لسان المیزان؛482.

لطائف المیراث لطائف الورّاث؛482.

اللمع فی العربیة؛313،362.

اللمعة البیضاء؛370،375،408،449.

اللمعة فی تفسیر سورة الجمعة؛274.

اللهجات العربیة فی التراث؛310،325، 362.

لهذا کانت المواجهة؛385،394،460.

ما روته العامة من مناقب اهل البیت علیهم السّلام؛ 426،460.

المبسوط؛382.

ص:632

المبسوط(سرخسی)؛103،262.

المتمسک بحبل آل الرسول؛382.

متن و ترجمه کتاب تعرّف؛400،460.

مثنوی معنوی؛559،582.

المجالس؛543.

مجالس المؤمنین؛383،461.

مجله تراثنا؛263،273.

مجله نور علم؛273.

مجمع الامثال؛343،362.

مجمع البحرین؛91،264،345،363، 396،409.

مجمع البیان؛42،50،51،88،89،107، 117،119،150،177،190،204، 209،256،264،389،391،393، 395،396،461،529،543،544، 576،580.

مجمع الفائدة و البرهان؛384،461.

المجموع(نووی)؛377،399،400،404، 449.

مجموعه آثار استاد مطهری؛416،418، 461.

مجموعه مقالات فاضل سراب؛25،28، 30،266.

مجموعة الشافیة؛298،302،304،306، 309،310،314،316،317،320، 321،322،323،325،326،331، 332،337،363.

المحاسن؛110،262.

محاضرات فی فقه اللغة؛325،363.

المحجة البیضاء؛383.

محرق القلوب؛419،461.

المحلی؛116،261،327.

محن الابرار؛415،417،418،461.

المختلف؛74،264،383.

المخصص؛335،339،340،363.

المخطوطات العربیة فی مرکز احیاء التراث الاسلامی؛287،290،363.

المدارس النحویة؛311،312،324،363.

مدارک الاحکام؛433،461.

مدینة المعاجز؛415،461.

مرآة الشرق؛388،440،462.

مرآة العقول؛199،264،398،462.

المراجعات؛23،262،426،450.

مرثیة الامام الحسین علیه السّلام؛275،363.

مروج الذهب؛420،462.

مزدک نامه؛375،462.

المزهر فی علوم اللغة؛298،339،340، 344،349،363.

مسائل السرویة؛392،450.

المسائل الفقهیة؛47،264.

ص:633

مسائل الناصریات؛385،462.

مسالک الافهام؛24،139،264.

مستدرک الوسائل؛139،264،399، 403،541،582.

المستدرک علی الصحیحین؛23،262، 399،402،450.

مستند العروة الوثقی؛433،462.

مسند احمد؛23،155،325،363،514، 582.

مشارق الشموس؛48،264.

مشارق انوار الیقین؛423،462.

مشرعة بحار الانوار؛390،462.

مشکل اعراب القرآن؛332،363.

مصابیح الدجی؛275.

مصابیح الظلام؛275.

مصاعد الصلاح فی شرح دعاء الصباح؛ 275.

مصباح الفقیه؛433،463.

مصباح المتهجد؛491،569،582.

مصباح المنیر؛48،119،262.

المصباح(کفعمی)؛491،492،580.

مصفاة السفاء لإستصغاء الشفاء؛482.

مصفی المقال؛268،363.

المطالع السعیدة؛298،363.

المطرز فی اللغز؛482.

مطلع الشمس و فردوس التواریخ؛369.

المطول؛301،364.

المعارف؛420،450.

معالم الاصول؛69.

معالم الدین؛265.

معالم المدرستین؛426،463.

معانی الأخبار؛503،513،515،547، 561،577،582.

معانی الحروف؛304.

معانی القرآن؛300،308،364.

معانی القرآن و اعرابه؛308،364.

معاهد التنصیص؛301،364.

المعتبر؛67،239،262.

معجم الاخطاء الشائعة؛415،463.

معجم الادباء؛304،312،324،334، 364.

معجم البلدان؛364،416،463.

المعجم الکبیر؛23،262،403،450.

معجم المطبوعات العربیة؛407،463.

معجم المؤلفین؛268،270،304،311، 312،324،328،334،364.

معجم الوسیط؛137،262.

معجم رجال الحدیث؛471،472،473، 474،475،476،477،582.

المعجم فی معاییر اشعار العجم؛411،450.

ص:634

معجم مقاییس اللغة؛504،582.

معرفة الصحابة؛401.

مغانم المجتهدین؛273.

المغنی(ابن قدامة)؛125،154،262.

المغنی(ابن هشام)؛282،311،325.

مغنی اللبیب؛151،300،310،313، 320،321،322،325،328،338،364.

مغنی المحتاج؛420،463.

مفاتیح الشرایع؛384،463.

مفاتیح الشریعة؛383.

مفتاح السعادة؛311،364.

مفتاح الکرامة؛385،463.

المفصل فی صنعة الاعراب؛308.

المفضلیات؛364.

المقاصد النحویة؛300،329،338،364.

مقالید القصود و موالید العقود فی تفاصیل صیغ العقود؛482.

مقامات الحریری؛334،340،341،342، 343،344،364.

مقام ولایت،در شرح زیارت جامعه کبیره؛ 468.

المقتصد فی شرح الایضاح؛313،365.

المقتضب فی النحو؛312،313،335، 365.

مقتل الحسین؛417،463.

مقتل خوارزمی؛418.

مقتل دربندی؛375،438،463.

مقدمه ای بر فقه شیعه؛266،384،385، 463.

مقدمه شرح زیارت عاشورا؛268.

مقدمة مرثیة الامام الحسین علیه السّلام؛268.

المقرب؛309،313،338،365.

المقنع(صدوق)؛67،262،378،385، 450.

المقنع فی الغیبة(سید مرتضی)؛385.

المقنع فی معرفة مرسوم مصاحف اهل الامصار؛332،365.

المقنعة؛388.

مکارم الآثار؛342.

مکارم الاخلاق؛365،574،582.

ملاذ الاخیار؛398،464.

مناقب آل ابی طالب؛506،582.

مناقب(ابن شهر آشوب)؛401،403، 416،464.

مناقب کهن(مناقب قدیم)؛418.

منتخب الأشباه و النظایر سیوطی؛483.

منتخب الامثال؛275.

منتخب الکلام؛452.

منتخب درة الغواص؛275.

ص:635

المنتخب(طریحی)؛413،415،416، 450.

المنتخب من کتاب ذیل المذیل؛418،450.

منتهی المطلب؛433،464.

المنصف؛303،310،365.

منظومة ملحة الاعراب؛334.

من لا یحضره الفقیه؛48،55،58،67،74، 132،133،135،136،264،385، 387،388،398،460،474،475، 478،499،582.

من وحی القرآن؛394.

منیة الاصول؛275.

منیة المرید؛107،265.

المواقف؛580.

موسوعة الامام علی بن ابی طالب علیه السّلام؛426، 464.

الموطأ؛59،416،450.

مهج الدعوات؛494،582.

میراث حوزه اصفهان؛17،18،21،26، 266.

ن،و،ه،ی

الناسخ و المنسوخ؛327.

نثر طوبی(دائرة المعارف قرآن)؛464.

النجوم الزاهرة؛311،324،334،365.

النحو الوافی؛321،365.

نحو میر؛483.

نخبة التبیان فی علم البیان؛20،275.

نخبة المصائب؛275.

نزهة الالباء؛304،312،324،334،365.

نزهة الطرف؛317،366.

نسب عدنان و قحطان؛312.

نصوص و رسائل من تراث اصفهان العلمی الخالد؛27،265.

نظام اللئالی فی الأیام و اللیالی؛483.

نظرات فی اخطاء المنشئین؛415،464.

نفس الرّحمن؛420.

نقباء البشر؛440،465.

النقط و الشکل؛304.

نور البراهین؛394،465.

النهایة؛382.

نهایة الاحکام؛103.

نهایة البدایة لبدایة الهدایة؛483.

النهایة فی غریب الحدیث؛330،341، 343،348،366.

نهج البلاغة؛42،265،424،425،428، 465،550.

نهج الحق؛522،582.

النهریة؛450.

نیل الاوطار؛154.

الوافی؛198،383،384،396،459.

ص:636

الوجیزة فی الکلمات النحویة؛275.

وسائل الشیعة؛43،47،51،74،93، 109،116،121،132،133،135، 153،154،265.

وفیات الاعیان؛304،312،324،328، 366،420،465.

ویژه گیهای اجتهاد و فقه پویا؛385،465.

هدایة الضبط فی علم الخط؛20،267، 275،276،287،299.

هدایة المسترشدین؛69،265،369.

الهدایة(شیخ صدوق)؛67،262،387.

هدیة العارفین؛304،328،366.

همع الهوامع؛298،302،310،313، 316،320،321،322،325،326، 329،330،333،334،336،338،366.

ص:637

مکان ها

الف،ب،پ،ت

آرامگاه فاضل دربندی؛429.

احیاء الکتب العربیة؛355.

اصفهان؛18،25،26،27،28،265، 266،269،327،384،387،451، 458،460،461،481،494،495،581.

الازهر؛355.

انتشارات آل علی علیه السّلام؛458.

انتشارات اساطیر؛400،411،445،460.

انتشارات استاد احمد مطهری؛453.

انتشارات اسلامیة؛464.

انتشارات اسوه؛418،446،465.

انتشارات المکتبة الحیدریة؛457،462، 581،582.

انتشارات امیر کبیر؛461،582.

انتشارات انصاریان؛265.

انتشارات بخشایشی؛440.

انتشارات برهان؛454.

انتشارات بصیرتی؛384،401،447.

انتشارات بقاعی؛401،403.

انتشارات بنیاد بعثت؛448.

انتشارات بنیاد فرهنگ اسلامی؛455.

انتشارات بنیاد کوشانپور؛398.

انتشارات خیام؛265.

انتشارات دانشگاه تهران؛455.

انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی؛265، 447،581.

انتشارات دلیل ما؛452.

انتشارات ذوی القربی؛457.

انتشارات روشن ضمیر؛455.

انتشارات زاهدی؛453.

انتشارات سرور؛461.

انتشارات شریف رضی؛365،399،582.

انتشارات صدرا؛461.

انتشارات طریق المعرفة؛448.

انتشارات کتابچی؛427،459.

انتشارات گلدسته؛265،581.

انتشارات گلها؛581.

انتشارات مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان؛266.

انتشارات مؤمنین؛263.

انتشارات ناصر خسرو؛264.

ص:638

انتشارات هرمس؛456.

انتشارات هستی ما؛265.

انتشارات یاحقّی؛393.

اندلس؛327.

ایران؛268،356،357،359،361،362، 363،446.

باب النصر؛311.

بصره؛312،420.

بغداد؛312،353،354،355،356، 357،358،360،361،363،364،365.

بیروت؛261،262،263،264،353، 354،355،356،357،358،359، 360،361،362،363،364،365، 366،445،446،448،449،450، 451،452،453،456،457،458، 459،460،461،463،464،465، 478،579،580،581،582.

پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی؛465.

پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی؛455.

تبریز؛440،450.

تخت فولاد؛26.

تونس؛359،362.

تهران؛261،262،263،264،357، 361،364،440،445،446،448، 449،450،451،452،453،454، 455،456،457،458،459،460، 461،462،463،464،465،579، 580،581.

ت،ج،چ،ح

جامعه مدرسین حوزه علمیه قم؛460، 461،579.

جامعة المستنصریة؛360،363.

جامعة قاریونس؛360.

جامعة کاشان؛273،357.

جامعة موصل؛356،359.

چاپخانه سید الشهداء؛264.

چاپخانه کربلایی محمّد حسین؛456.

حجاز؛314،416.

خ،د،ذ،ر

خزانة الکتب العربیة؛353،359.

دار ابن عفّان؛448.

دار احیاء التراث الاسلامی؛359.

دار احیاء التراث العربی؛262،263،354، 355،358،362،364،366،416، 446،450،458،463.

دار احیاء الکتب العربیة؛457،581.

دار الاضواء؛261،358،448،453، 464،581.

ص:639

دار الآفاق الجدیدة؛357،366.

دار الامانة؛358.

دار التعارف للمطبوعات؛354،445.

دار الثقافة؛366،465.

دار الثقلین؛261.

دار الجنان؛354.

دار الجیل؛261،458،580.

دار الحدیث؛364،426،449،464.

دار الحریة؛354،361.

دار الحکمة؛353.

دار الحیاة؛355.

دار الدرایة؛446.

دار الرائد العربی؛354.

دار الرسالة للطباعة؛363.

دار الرشید؛357،365.

دار الشئون الثقافیة العامة؛354،356، 358،362،361.

دار الشروق؛357.

دار الصدیقة الشهیدة؛446.

دار الضیاء؛354.

دار العربیة؛362.

دار العلم للملایین؛261،354،446،448، 580.

دار الفکر؛262،355،356،358،361، 362،363،364،447،448،449، 451،458،580.

دار الفنون؛16.

دار القرآن الکریم؛454.

دار القلم؛358.

دار الکتاب العربی؛261،262،360، 445،448،451.

دار الکتب؛357.

دار الکتب الاسلامیة؛261،262،263، 264،433،449،453،462.

دار الکتب الثقافیة؛362.

دار الکتب الحدیثة؛357.

دار الکتب العلمیة؛262،353،355،356، 358،359،360،361،362،363، 364،365،446،451،456،460، 580،581.

دار الکتب المصریة؛364.

دار الکتب بالقاهرة؛354.

دار الکتب للطباعة و النشر؛359.

دار الکتب مؤسسة المصریة؛365.

دار المرتضی؛465.

دار المعارف؛353،358،363،365، 450.

دار المعرفة؛262،403،450.

دار المفید؛446،450،452،579.

دار الملاک؛453.

ص:640

دار المورخ العربی؛263،464.

دار النّفائس؛449.

دار النهضة العربیة؛353.

دار الهدی؛453.

دار جلال الدین،دار الانصار؛356.

دار ذوی القربی؛446.

دار صادر؛363،365،449،582.

دار مأمون؛364.

دار مکتبة الحیاة؛355.

دار مکتبة الهلال؛357،361،364.

دار نهضة مصر للطباعة؛365.

دانشگاه تهران؛400.

دشت افروز؛272.

دفتر نشر نوید اسلام؛459.

دمشق؛358،359،360،362،365.

ریاض؛446.

ز،ژ،س،ش

زنجان؛369.

ساوه؛269.

سر من رای(سامرا)؛478،492،493، 496،499.

سقیفه؛514.

شام؛559.

شرکة مکتبة و مطبعة مصطفی البابی الحلبی؛ 449،452،463.

ص،ض،ط،ظ

صفین؛528.

طبع صیدا؛355.

ع،غ،ف،ق

عالم الکتب؛359،360،363،364.

عراق؛269،359.

غدیر خم؛15.

فرهنگستان زبان و أدب فارسی؛453.

قاهره؛262،311،353،355،356، 358،359،360،362،364،365، 366،450،456،459.

قبر رسول اللّه؛439.

قزوین؛269.

قلعه بنی ثعل؛506.

قم؛26،27،261،262،263،264، 265،268،273،354،356،357، 359،360،361،362،365،366، 390،392،445،446،447،448، 449،450،451،452،453،454، 455،457،458،459،460،461، 462،465،473،474،479،579، 580،581،582.

ک،گ،ل،م

کاشان؛268،269،270،272.

ص:641

کاظمین؛499.

کانون پژوهش؛461.

کتابخانه آستان قدس رضوی؛21،479.

کتابخانه آیة اللّه العظمی گلپایگانی؛479.

کتابخانه آیة اللّه العظمی مرعشی نجفی؛ 265،354،440،451،452،462، 463،464،579.

کتابخانه ارومیه؛450.

کتابخانه امیر المؤمنین علیه السّلام،نجف اشرف؛26.

کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران؛ 458.

کتابخانه جامع کبیر یزد؛30.

کتابخانه دکتر علی اصغر مهدوی؛30.

کتابخانه طهوری؛452.

کتابخانه مدرسه صدر بازار اصفهان؛30، 31،32،265،372.

کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران؛30.

کتابخانه موزه قونیه؛458.

کتابخانه وزیری یزد؛30،31.

کتابخانه موزه و مرکز أسناد مجلس شورای اسلامی؛458.

کتابفروشی اسلامیة؛461.

کتابفروشی تهران؛450.

کتابفروشی فرهومند؛460.

کربلا؛269،369،413،414،415،417، 418،440.

کعبه؛524.

کفرتوثا؛496.

کوفه؛492.

کویت؛360،362.

گلپایگان؛269.

لبنان؛353،355،354،356،357،358، 359،361،362،363،364،365.

لکهنو هند؛441،454.

لیبی؛362.

مجمع البحوث الاسلامی؛457.

مجمع الذخائر الاسلامی؛265،463.

مجمع العلمی الاسلامی؛445.

مجموعه احیاء آثار الملا حبیب اللّه الشریف الکاشانی؛357.

مدرسة الامام المهدی(عج)؛447،458.

مدینة؛414،416،417،491،497.

مرکز احیاء التراث الاسلامی؛287،290، 363.

مرکز الابحاث العقائدیة؛263.

مرکز الاعلام الاسلامی؛262.

مرکز البحوث و الدراسات العلمیة؛462.

مرکز العالمی للدراسات الاسلامیة؛390، 454.

مرکز العلوم و الثقافة الاسلامیة؛464.

ص:642

مرکز المصطفی؛392،448.

مرکز پژوهشی میراث مکتوب؛458.

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان؛18،19،20،22.

مرکز نشر اسراء؛445،579.

مسجد الحرمین؛438.

مسجد بیت المقدس؛438.

مسجد کوفه؛438.

مشهد(طوس)؛261،455،457،464، 465.

مصر؛353،355،357،363،364،365، 366،474.

مطبعه خیام؛580.

مطبعة آیة اللّه المرعشی النجفی-کتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی

مطبعة اثنا عشری؛454.

مطبعة الآداب؛360،464.

مطبعة الاستقلال؛264.

مطبعة الاسلامیة؛361.

مطبعة الحکومیة؛363.

المطبعة الرحمانیة؛353.

مطبعة السنة المحمدیة؛355.

مطبعة العصریة؛360.

المطبعة الکاثولیکیة؛353.

مطبعة المدنی؛362،365.

مطبعة المصطفوی؛362.

مطبعة المنار؛359.

مطبعة النسر الذهبی؛353.

مقابر الصوفیة،قاهره؛311.

مکتب الاعلام الاسلامی؛261،263،264، 265،446،454،582.

مکتب الثقافیة؛358.

مکتبة ابن تیمیة؛450.

مکتبة الامام امیر المؤمنین؛265،460.

المکتبة التوفیقیة؛353،366.

مکتبة الخانجی؛355،362.

مکتبة الرضوی؛262.

مکتبة الروضة الرضویة؛261.

مکتبة الزهرا علیها السّلام؛458.

مکتبة الصادق؛451.

مکتبة الصدوق؛361،453.

مکتبة الصفا؛356،359.

مکتبة الطالب الجامعی؛357.

المکتبة العصریة؛355.

مکتبة العلمیة الاسلامیة؛263،264،580.

مکتبة المثنی؛357،364.

مکتبة المرتضویة؛264،456.

مکتبة المفید؛408،447،463.

مکتبة النجاح؛463.

مکتبة النهضة؛357.

ص:643

مکتبة النهضة المصریة؛459.

مکتبة عزیزی؛462.

مکتبة لبنان؛463.

مکتبة محمد علی صبیح؛456.

مکتبة محمدی؛263.

مکه؛136،137،145،154،160،420، 459،541.

منشورات الفیروزآبادی؛360.

منشورات جامعة النجف الدینیة؛579.

مؤسسه اسماعیلیان؛262،366،384، 455،580.

مؤسسه بعثت؛579.

مؤسسه اندیشه و فرهنگ دینی؛457.

مؤسسه فرهنگی سماء؛454.

مؤسسه مطالعات اسماعیلیه؛458.

مؤسسة آل البیت؛263،264،265،363، 383،399،416،446،452،454، 461،579،582.

مؤسسة الاعلمی؛263،264،389،393، 416،418،450،451،461،580،581.

مؤسسة الآفاق؛464.

مؤسسة الامام الصادق علیه السّلام؛263،581.

مؤسسة الامام المهدی(عج)؛447،579.

مؤسسة الامام الهادی؛262،448،450.

مؤسسة البلاغ؛361.

مؤسسة التاریخ العربی؛262،448.

مؤسسة الحلبی؛262.

مؤسسة الرسالة؛264،353،358،456.

مؤسسة الصادق علیه السّلام؛364.

مؤسسة المحمودی؛459.

مؤسسة المعارف الاسلامیة؛264،399، 415،449،453،462.

مؤسسة النشر الاسلامی جامعة المدرسین؛ 261،263،264،265،361،386، 389،393،433،447،449،452، 455،457،460،463،464،580، 581،582.

مؤسسة النعمان؛463.

مؤسسة الوفاء؛262،580.

مؤسسة دار الهجرة؛262،361،462، 465،582.

مؤسسة سید الشهداء؛262.

ن،و،ه،ی

نجف؛269،448،457،464،478،582.

نشر ادب حوزه؛460،582.

نشر الفقاهة؛459.

نشر الهادی؛449.

نشر بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس؛ 455،464.

نشر دار الذخائر؛582.

ص:644

نشر سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان؛581.

نشر مکتبة الصدر؛579.

نشر مکتبة الهدی؛580.

نشر مؤسسة فقه الشیعة؛582.

نهروان؛528.

وزارة الاعلام العراقیة؛358.

وزارة المعارف العمومیة؛364.

ص:645

فرق،مذاهب،طوایف

اسماعیلیه؛546.

اشاعره؛390،538،550.

امامیه،تشیع-شیعه

تسنن-عامه

حنابله؛538.

رافضی؛495.

شیخیه؛370،391.

شیعه؛15،47،367،368،370،371، 372،388،390،391،394،395، 417،434،435،467،468،469، 494،497،506،515،525،546،551.

صوفیه؛397،400.

عامه؛164،371،394،400،406،431، 434،547.

معتزله؛390،391.

مفوضه؛387.

نصاری-نصرانی

نصرانی؛496،497،529،530،550، 553،557.

واقفی؛204.

یهود؛416،529،530،553،557.

ص:646

جلد 9

هوالشکور

ص :1

این تراث نامه از مجموعه میراث حوزه علمیه اصفهان به محضر عالم وارسته، محقق متتبع، محدث رجالی، کتابشناس، تبارشناس و تراجم نگار چیره دست و تراث پژوه پرسابقه، مرحوم آیت اللّه سید محمدعلی روضاتی اعلی اللّه مقامه الشریف تقدیم می گردد. هموکه از راهنمایان و مشوّقان همیشگی این مجموعه بود. رحمة اللّه علیه رحمةً واسعةً.

ص :2

ص :3

ص :4

درباره این مجموعه

«میراث حوزه اصفهان»مجموعه ای است نوپا،باطرحواره ای به وسعت عرصه:«رساله نگاری در پهنه یکهزار سال تلاش علمی،معرفتی دانشیانی که با حوزه علمیّه اصفهان پیوند داشته اند.

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیّه اصفهان-که به امر مرجع عالیقدر حضرت آیة اللّه العظمی مظاهری«مدّ ظله العالی» تأسیس گردیده-این مجموعه را با هدف ارائه محقّقانه،شکیل و شایسته متون مورداشاره بنا نهاده است و با چشمداشت به لطف حضرت حق در این مسیر گام می نهد.در توضیح این مطلب اشاره به نکاتی چند بایسته است.

(الف)هرچند عنوان«رساله»عنوانی است عام و ریخته های قلمی خرد و کلان را به یکسان دربرمی گیرد.اما در اینجا به اقتضای متاخّران و معاصران،این کلمه به معنای«نگاشته های کم برگ»به کار رفته است.

(ب)«رساله نگاری»مفهومی است عام و مراد از آن همان معنای اصیل عامش می باشد،بدین ترتیب تألیف،ترجمه،تحشیه و دیگر ساحت های تلاش علمی قلمزنان می تواند در حیطه این مجموعه قرار گیرد.

(ج)حوزه زمانی این مجموعه،به هیچ دوره خاصّی محصور نمی باشد.امروزه،از سابقه یکهزار ساله حوزه علمیّه اصفهان آگاهی داریم،رساله هایی که در این مجموعه عرض می شود.می تواند سراسر این پهنه وسیع را دربرگیرد.

(د)پرواضح است که اگر در این شهر ابن سیناها،صاحب ابن عبادها و علاّمه مجلسی ها«قدس سرّهم»به تلاش علمی مشغول بوده اند،شیخ بهایی ها،و میردامادها و حکیم صهباها«قدس سرّهم»نیز در کنار تلاش علمی بس

ص :5

ارجمندشان به ذوق ورزی و تکاپوهای گرانقدر در زمینه هایی که نشانگر عالی ترین هیجانات روح انسانی است،هم می پرداخته اند.ازاین رو مجموعه حاضر دو حیطه«تلاش علمی و تکاپوی ذوقی»را همزمان در کنار هم عرضه خواهد کرد.

(ه)پیوند با«فضای علمی و معرفتی»حوزه علمیّه اصفهان،شرط اجتناب ناپذیر ورود نگاشته ها به این مجموعه است.

گذشته از علمی بودن آثار،تطابق آن با«فضای معرفتی»حوزه ای که اقیانوس های ناپیدا کرانه ای همچون مجلسی شیخ بهایی،میرداماد،محقّق خوانساری،فاضل هندی صدر المتألّهین،حکیم نوری،حکیم سبزواری«قدس سرّهم»را در خود پرورانده است شرطی است که این مجموعه بر حصول آن تأکید دارد.

(و)هدف این مجموعه«ارائه محقّقانه شکیل و شایسته این متون»می باشد.این عنوان می تواند مادّه و صورت مجموعه حاضر را مشخص سازد،زیرا ارائه«محقّقانه»این نگاشته ها،نشانگر مادّه مجموعه و ارائه«شکیل»آن نشان دهنده صورت آن است.به باور ما،ارائه«شایسته»نیز ارائه ای است که همزمان دو قید«محقّقانه»و«شکیل» بودن را به همراه داشته باشد.

بدین ترتیب،این مجموعه،می کوشد با استمداد از عنایات حضرت حقّ،متون فاخری که شرایط مذکور را حائز باشد، منتشر نموده و صفحات خود را بدان،زیور بخشید و در این راه،همدلی و همراهی همه محقّقان ارجمند را امید می برد.

و اللّه ولیّ التّوفیق مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان

ص :6

اشاره

ص :7

میراث حوزه اصفهان

دفتر نهم

به اهتمام

محمّدجواد نورمحمّدی

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیّه اصفهان

ص :8

فهرست مطالب

عنوان صفحه

مقدمه مرکز··· 19

رسالة المهدیة

مؤلّف: مولی محمد صادق اصفهانی

تحقیق و تصحیح: محمّد جواد نورمحمّدی

مقدمه تحقیق··· 27

شرح حال میرزا صادق مینا··· 28

استادان··· 30

شعر و شاعری در زندگی مینای اصفهانی··· 32

صفت جنگ··· 33

ایضاً له تعریف بنگاله··· 33

تألیفات··· 34

وفات··· 38

متن رساله··· 41

المقصد الأول: فی اثباته تعالی··· 43

الفصل الأول: فی کیفیة استدلال کل فرقة علی اثباته تعالی··· 43

برهان حدوث و العالم··· 43

ص :9

برهان اتقان صنع··· 43

الفصل الثانی: فی بیان استدلال علی وجوده تعالی، و فیه وجوه··· 44

الفصل الثالث: فی أنّ واجب الوجود تعالی و تقدس واحد، لوجوه··· 47

الفصل الرابع: فی أنّ الواجب لذاته لایجوز أن یکون جوهراً أو عرضاً··· 51

المقصد الثانی: فی صفاته··· 53

الفصل الأول: فی أ نّه تعالی قادر مختار یصدر الأفعال و الآثار··· 53

الفصل الثانی: فی أ نّه تعالی عالم بذاته و بجمیع الأشیاء کلیاتها و جزئیاتها··· 57

بیان و توضیح لعلم الواجب تعالی··· 62

الفصل الخامس: فی أ نّه تعالی حیّ، لوجوه··· 64

الفصل السادس: فی أ نّه تعالی مرید، لوجوه··· 66

الفصل السابع: فی أ نّه تعالی سمیع بصیر، لوجوه··· 68

الفصل الثامن: فی أ نّه تعالی متکلم··· 71

الفصل التاسع: فی أ نّه تعالی صادق لا یتوهّم الکذب فی حقه تعالی، لوجوه··· 76

الفصل العاشر: فی أ نّه تعالی سرمدی··· 77

فی تعریف صفة الذات و الفعل··· 79

الفصل الحادی عشر: فی صفاته التی لا یلیق بجنابه تعالی، و فیه فصول··· 81

المقصد الثالث: فی النبوة··· 88

الأول: فی إرساله··· 88

الفصل الثانی: فی أنّ النبی یجب أن یکون معصوماً و کاملاً فی العقل و منزهاً عن السهو ··· 90

الفصل الثالث: فی طریق معرفته··· 91

الفصل الرابع: فی أنّ الأنبیاء أفضل من الملائکة··· 93

ص :10

الفصل الخامس: فی نبوة نبینا محمد بن عبداللّه بن عبدالمطلب و...··· 96

المقصد الرابع: فی الإمامة··· 100

الفصل الأول: فی وجوب نصبه··· 100

الفصل الثانی: فی عصمته··· 102

الفصل الثالث: فی أسباب امامة علی بن أبیطالب و أولاده علیهم السلام ··· 105

الفصل الربع: فی رفع توهم الذین ظنّوا بالخلافة··· 116

الفصل الخامس: فی إمامة أئمة إحدی عشر··· 126

المقصد الرابع: فی المعاد الجسمانی··· 135

فهرست منابع تحقیق··· 139

رسالة فی عدم انفعال الماء القلیل

مؤلّف: فقیه محقق الفقیه آیة اللّه سید ناصرالدین حجت نجف آبادی

تحقیق و تصحیح: مهدی باقری سیانی

مقدمه محقّق:··· 145

درنگی کوتاه در حیات علمی آیة اللّه سید ناصرالدین حجت نجف آبادی··· 147

ولادت و خاندان··· 147

حیات علمی··· 149

نثر زیبای مؤلّف··· 151

در کلام دیگران··· 152

ارتحال و مدفن··· 153

آثار مکتوب··· 155

تذکر چند نکته··· 160

برخی نکات و شیوه تحقیق رساله «عدم انفعال الماء القلیل»··· 161

و اما سخن پایانی...··· 163

ص :11

متن رساله ماء القلیل··· 167

نقل الأقوال فی المسألة··· 168

المقدمة··· 170

البنود الخمسة··· 170

تأسیس الأصل فی المسألة··· 175

قاعدة أصالة الطهارة··· 175

بعض الآیات الواردة فی أصالة الطهارة··· 176

نقل کلام الحکماء و ردّه··· 177

معنی الانزال و التنزیل فی کلام اللّه المجید··· 178

فی بیان الأخبار··· 181

تنبیه فی نقل کلام الشیخ الأعظم··· 184

المناقشة فی کلام الشیخ الأعظم··· 184

نقل قسم آخر من کلام الشیخ الأعظم··· 184

المناقشة مع الشیخ الأعظم··· 185

فی التعرض لبیان المعارضات··· 188

وجوه الجمع بین الأخبار المتعارضات··· 189

نقل کلام المحقق الخراسانی··· 194

نقل کلام صاحب الفصول··· 195

حصیلة الحدیث··· 195

وجه التوفیق بین الأخبار··· 196

نقل کلام الشیخ الأعظم··· 196

بعض الإشکالات فی کلام الشیخ الأعظم··· 197

نقل کلام الشیخ الاعظم··· 197

ص :12

المناقشة فی کلام الشیخ الأعظم··· 198

قسم آخر من کلام الشیخ الأعظم··· 199

المناقشة فی کلام الشیخ الأعظم··· 199

نقل قسم من کلام الشیخ الأنصاری··· 200

نقد کلام الشیخ الأنصاری··· 201

نقل قسم آخر من کلام الشیخ قدس سره ··· 202

المناقشة فی کلام الشیخ الأعظم··· 203

نقل قسم من کلام الشیخ الأنصاری··· 205

المناقشة فی کلام الشیخ الأعظم··· 207

کتاب قرب الاسناد و مؤلّفه··· 209

معنی الأصل و المراد منه··· 210

اشکال من الشیخ الأعظم و جوابه··· 213

کلام الشیخ الأعظم··· 215

المناقشة فی کلام الشیخ الأعظم··· 216

نقل قسم آخر من کلام الشیخ الأعظم··· 217

المناقشة مع الشیخ الأعظم··· 219

المنابع و المصادر التحقیق··· 229

رسالة أحکام ذی الید

مؤلّف: بهاءالدین محمد الحسینی النائینی (المختاری النائینی)

تحقیق و تصحیح: سید محمود نریمانی

مقدمه محقّق:··· 237

رسالة أحکام ذی الید··· 244

ص :13

نگاهی به زندگی مختاری نائینی··· 237

تحصیلٌ··· 245

ید المنفردة عن التصرف··· 246

إشکال بعض العلماء··· 248

ترفیلٌ··· 251

لنا أمور··· 252

قول العلامة فی القواعد··· 253

حجة المخالف أیضاً أمور··· 254

أحدها: ما قرر، زین المحققین··· 254

ثانیها: أ نّه لا تعارض بین الید الحالیة و الماضیة··· 258

ثالثها: أ نّه إذا وقع التعارض بین الملک و الید··· 261

تحویلٌ··· 262

الذی شاع بین طلبة العصر هو مجرد الاستدلال باستصحاب الإقرار··· 267

تکمیلٌ··· 274

تذییلٌ··· 274

فی حجیة البراءة الأصلیة و دلیله··· 275

أدلة الاستصحاب··· 277

فهرست منابع و مآخذ··· 283

رساله شرح مناجات خمسة عشر

مؤلّف: آیت اللّه ملاّ حبیب اللّه کاشانی

تحقیق و تصحیح: قاسم ترکی هرچگانی

رساله خمسة عشر··· 292

ص :14

مقدمه··· 287

المناجاة الأولی··· 292

المناجاة الثانیة تسمی بمناجاة الشاکرین··· 309

المناجاة الثالثة یسمی بمناجاة الخائفین··· 315

المناجاة الرابعة تسمی بمناجاة الراجین··· 321

المناجاة الخامسة تسمی بمناجاة الراغبین··· 327

المناجاة السادسة یسمی بمناجاة الشاکرین··· 332

منابع تحقیق··· 333

رساله تاریخ فلسفه

مؤلّف: حکیم میرزا باقر امامی قدس سره

تحقیق و تصحیح: سید محمد علی مدرس مطلق

مقدمه محقّق··· 335

رساله تاریخ فلسفه··· 341

قبل از یونان··· 341

فلاسفه یونان··· 348

فصل اول: در قسمت یونانی··· 350

عقاید ثالیس در طبیعیات··· 350

عقاید انکسوارس در مسائل حکمت··· 353

شرح [بیانات انکسوارس]··· 356

مقایسه فلسفه حکیم مزبور با استادش··· 358

فرقه قیروانیه··· 361

فرقه اشراقیه··· 363

ص :15

عقاید افلاطون··· 364

عقائد ارسطاطالیس در اشیاء طبیعیه··· 369

فرقه کلبیه··· 376

پیدایش رواقیین··· 378

فصل دوم: در قسمت ایطالیایی··· 380

عقائد فیثاغورت··· 380

فرقه هرقلیه··· 384

فرقه ایائیتکیه··· 384

فرقه بیرهونیه··· 385

فصل چهارم: در حوادث واقعه نسبت به سائر مدارس و مکاتب پس از اندراس کتابخانه اسکندریه··· 391

فصل پنجم: در بیان انتقال یافتن فلسفه از یونان در عرب··· 395

فصل ششم: علت رسیدن مؤلّفات ارسطو از عرب به اروپا و پیدایش فلسفه سکوستیکیه (مدرسیه)··· 399

یادداشتهای مؤلف··· 400

تصوّف··· 407

تأثیر تصوّف و عرفان در ادبیات ایران··· 407

رسالة إعجاز القرآن

مؤلّف: سید حسن بن محمدتقی اصفهانی

تحقیق و تصحیح: محمد جواد نورمحمدی

مقدمه··· 411

شرح حال مؤلف اعجاز القرآن··· 411

تألیفات··· 412

ص :16

وفات··· 414

اعجاز القرآن و تحقیق آن··· 414

رساله اعجاز القرآن··· 419

المقدمة··· 419

علة تألیف الرسالة··· 419

أما الأولی: الطریقة الإجمالیة··· 420

الشواهد الدالة علی أنّ القرآن فی حد الأعجاز··· 425

دقائق بلاغیة فی الآیة الشریفة··· 439

منابع تحقیق··· 447

فهرستواره نسخ خطی

کتابخانه شهرداری اصفهان

متن رساله نسخ خطی کتابخانه شهرداری اصفهان··· 510 _ 451

فهارس فنی دفتر نهم

آیات··· 511

روایات··· 521

چهارده معصوم علیهم السلام ··· 535

اشخاص··· 541

کتابها··· 549

مکانها··· 551

فرق و مذاهب··· 555

ص :17

ص :18

الرسالة المهدیة

اشاره

مؤلّف: مولی محمد صادق مینای اصفهانی

تحقیق و تصحیح : محمدجواد نورمحمّدی

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحیم

سپاس خداوند بزرگ را که خردورزی را افتخار و مباهات بندگان خویش خواند و در کتاب مبین خود، فرازهایی وزین و نورانی در ستایش عقل مداری و اندیشه وری به بشریت هدیه کرد و در پرتو آموزه های وحیانی به انسانها آموخت، حیات طیبه چیزی جز ره یافت به عرصه علم و معرفت نیست.

این مجموعه گرانسنگ که نهمین دفتر از آن به اهل ادب و پژوهش تقدیم می گردد، میراثی پربار و گرامی از آثار علمی بزرگان و اهل فضیلت مکتب اصفهان است.

به هنگام آماده سازی میراث دفتر نهم، حوزه علمیه اصفهان یکی از بزرگترین وزنه های تحقیقی و علمی خود «حضرت آیت اللّه حاج سید محمدعلی روضاتی قدس سره » را از دست داد. او که محققی متتبع و محدثی رجالی، کتاب شناس، تبارشناس؛ و تراجم نگاری چیره دست و تراث پژوهی پر سابقه و فرهیخته بود و سالیان دراز در پژوهش های محققانه، گوی سبقت از همگنان خود ربوده و در حدود هفتاد سال جامعه اسلامی و اندیشمندان حوزوی و دانشگاهی از فیض وجود او بهره مند شدند.

از چاپ اولین اثر وی به نام «زندگانی آیت اللّه روضاتی» در سال 1332 شمسی تا «تکملة طبقات اعلام الشیعة» _ که به سال 1391 و در آخرین روزهای حیات آن بزرگوار به چاپ رسید _ همواره مجامع علمی اعمّ از حوزوی و دانشگاهی از برکات آثار علمی و نکته سنجی های تحقیقی او بهره مند بوده است.

آن بزرگوار علاوه بر جنبه های علمی و تحقیقی، یک روحانی وارسته و مقیّد به ظواهر شرع بود و از اینرو بر حفظ باورهای درست و اصیلی که یک شیعه باید بدان

ص :19

معتقد باشد، تأکید بسیاری داشت. در تحقیقات و آثارش دفاع از حریم ولایت اهل بیت علیهم السلام مشهود بود. تأکید خاصی بر لزوم رعایت حجاب کامل شرعی بانوان و نیز رعایت شؤون اخلاقی از سوی آقایان داشت. به هنگام بیرون آمدن از منزل و نیز سوار شدن بر اتومبیل، آیات و ادعیه وارده را با تلفظ صحیح به دقت و شمرده قرائت می فرمود؛ در دعاها و به هنگام ادای فرائض و مناجات با معبود از کتاب دعایی که گلچینی از ادعیّه مجربه و جمع آوری شده توسط نیاکانشان بود، استفاده می کردند.

استاد به ویژه در دو سه دهه آخر حیات در مجالس و همایش ها و بزرگداشت ها شرکت نجست و اجازه نداد که برایش نکوداشتی برگزار گردد. بیشترین وقت ایشان به مطالعه و تحقیق و تعلیق و تحشیه و تألیف می گذشت. سماحتی فراوان در اعطاء نسخه های خطی به محققان داشت و چون در می یافت که کسی اهل تحقیق و احیاء میراث گذشتگان است بی دریغ مساعدت می فرمود و از محققان جوان _ هر چند خود کوهی از تجربه و اندیشه و در شمار بزرگان اهل تحقیق بود _ تقدیر و تجلیل می کرد و چنین بزرگوارانه محقق پرور بود.

فراوان اتفاق افتاده بود که نسخه ای ارزشمند و کم نظیر و یا منحصر را به محققی می داد که در پی تحقیق و تصحیح سِفری از اَسفار گرانبهای سلف صالح بود. وقتی می فهمید یکی از دوستان و ارادتمندانشان در حال تحقیق در موضوعی است یا تصحیح آثار بزرگی را در دست دارد، نکته های بدیعی را که در می یافت برایش نگهداری می کرد و در فرصت مناسب به ایشان می داد.

در یکی از ایام، چون دریافته بود که در حال تحقیق در آثار سید بهاءالدین محمد بن محمدباقر مختاری نائینی هستیم، فرمودند: «آقا! من مجموعه ای از چند اثر مختاری نائینی را که نزدم بود برایتان آماده کرده ام؛ ببرید و استفاده کنید و در صورتی که نیاز است از آن برای خود عکس تهیه کنید. اثری نیز از ایشان چاپ شده است و در کتابخانه ام بوه، امّا هر چه جستجو کردم نیافتم تا خدمتتان تقدیم کنم!». این حالات و صدها مورد چون این چیزی جز تجلیل از علم و تحقیق و ترویج پژوهش نبود.

در نگارش دارای سبک ارزنده ای بودند که جا دارد در مقالی به آن پرداخته شود.

ص :20

متون با صلابت و استواری از ایشان به جامعه علمی شیعه تقدیم شده است. حضرت آیت اللّه روضاتی _ رضوان خدا بر او باد _ در استدلال های علمی، دقت های تحسین آمیز و اعجاب آفرینی داشتند و در رجال، تبارشناسی تراجم و کتابشناسی، اطلاعات وسیع داشتند. و دقت ها و موشکافی های ایشان در این عرصه، بزرگان را به خضوع و تسلیم وا می داشت. از همین رو آثار ایشان در موضوع خود در زمره متون مرجع و اصلی رشته خود به حساب می آید.

باری، آن بزرگوار را بر گردن مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان نیز منّتی عظیم بود که همیشه مورد لطف ایشان بود و مساعدت آن فرزانه دوران گره گشا و امیدبخش بود. این مرکز مفتخر است که چهار جلد از آثار ارزنده علامه سید محمدعلی روضاتی را به چاپ رسانده است.

سرانجام آیت اللّه حاج سید محمدعلی روضاتی در صبح روز پنج شنبه 29 تیر 1391 شمسی، برابر با 29 شعبان 1433 قمری، جان به جان آفرین تسلیم کرد و در تکیه صاحب روضات در تخته پولاد در کنار اجداد بزرگوارش در خاک آرمید.

امید است که سیره و روش و آثار و میراث ماندگار آن فرهیخته سرلوحه کار و تلاش محققان علوم اسلامی گردد.

آنچه در دفتر نهم این مجموعه ارائه گردیده، آثاری چند از دانشمندان و فرهیختگان مکتب اصفهان است که در این مقدمه به اختصار به معرفی آن می پردازیم:

***

رسالة المهدیة

اثر کلامی محمدصادق مینا از علمای اصفهانی ساکن هند است که در همان دیار زیسته، خوانده، نگاشته و بدرود حیات گفته است. از این اثر یک نسخه شناسایی شده که تصحیح حاضر نیز بر اساس آن صورت انجام پذیرفته است. در این اثر مبحث امامت و اثبات خلافت بلافصل امام الموحدین علی علیه السلام با تفصیل بیشتری ارائه گردیده است که فضای کلامی شیعی گری آن صریح تر و مشهود گردیده است. در تصحیح این اثر از

ص :21

زحمت بی دریغ دوست فاضل و گرامی حجت الاسلام سید محمود نریمانی بهره مند شده ام.

عدم انفعال ماء قلیل

تنها اثر فقهی موجود از فقیه بزرگوار مرحوم آیت اللّه سید ناصرالدین حجت نجف آبادی است. این اثر ابعاد فقهی آیت اللّه حجت نجف آبادی را هویدا می کند و قبل از آن تصور نمی شد که ایشان در مبانی فقهی نیز تا این مقدار توان فقهی داشته اند. محقق در مقدّمه تحقیق خویش، التفاتی ویژه و ارزنده به مشرب فکری و زندگی مؤلّف رساله نموده است که در خور توجه است. همت جناب حجت الاسلام مهدی باقری سیانی بر تحقیق و تصحیح این اثر گمارده شد.

رسالة فی أحکام الید

رساله احکام الید که با عنوان های دیگری از جمله: «باسط الأیدی بالبینات فی تساقط الأیدی و البینات»، «حجیة الید»، و «رسالة فی قاعدة الید و کشفها عن الملک» نیز آمده، از آثار فقیه بارع و دقیق النظر سید بهاءالدین محمد بن محمد باقر حسینی مختاری نائینی است. این رساله مختصر پیرامون قاعده ید و احکام و فروعات مختلف آن است که مؤلّف برخی ادلّه مسئله را بررسی، و ابعاد آن را کاویده است.

پیرامون قاعده ید رسائل مستقل متعددی تألیف گردیده است که از جمله آنها می توان به «رسالةٌ فی قاعدة الید»، سید احمد بن محمد باقر بهبهانی و «رسالة فی الید و کیفیة ایجابها من الملک» از میرزا محسن قره داغی تبریزی و «فائدة فی حجیة الید» شیخ حر عاملی، اشاره کرد.

رساله حاضر توسط دوست فاضل، حجة الاسلام سید محمود نریمانی، تحقیق و تصحیح گردیده است.

رساله شرح مناجات خمس عشر

این رساله شرح شش مناجات از مناجات های پانزده گانه عارفانه و دل انگیز خمس عشر است که به امام زین العابدین منسوب است و به همت فقیه بارع آیت اللّه

ص :22

ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی نگارش یافته است. مؤلّف این اثر ظاهراً بنا داشته همه این مناجات ها را شرح کند، امّا موفق به انجام آن نشده است. این اثر توسط جناب حجت الاسلام قاسم ترکی تحقیق گردیده است.

رساله تاریخ فلسفه غرب

این اثر از مرحوم آقا میرزا باقر امامی از حکمای مکتب فلسفی اصفهان، متوفای 1361 قمری است و به صورت اختصار پیرامون تاریخ فلاسفه غرب و اشاره ای کوتاه به عقاید و نظرات آنان است و از شخصیت های فلسفه غرب از قبل از میلاد شروع کرده و تا دوره اسلامی را بررسی کرده است. در این اثر فرقه ها و مکتب های فلسفی نیز مطرح شده و گزیده اندیشه ها و نظرات آنان طرح و سپس به اندیشه وران آن مکتب و فرقه نیز اشاره رفته است. این رساله را آیت اللّه حاج آقا علاءالدین مدرس (1344 _ 1413)، در ایامی که به خدمت علاّمه شیخ محمود مفید (1297 _ 1382 ق) تحصیل می کرده به دست آورده اند و اکنون به اهتمام جناب سید محمدعلی مدرس مطلق، فرزند بزرگوار آیت اللّه حاج آقا علاءالدین مدرس و بر اساس نسخه دستخط مؤلّف، آماده و ارائه گردیده است.

رساله اعجاز القرآن

اثر آیت اللّه سید محمدحسن مجتهد اصفهانی (1207 _ 1263) از بزرگان فقه و اصول و جامع معقول و منقول وی دارای آثار زیادی است و اغلب آثار وی چاپ نشده است. این رساله در پاسخ به سؤال ناصرالدین شاه قاجار در اعجاز قرآن بوده است که از تعدادی از عالمان اصفهان پرسیده است. نویسنده همین مطالب را به اجمال در حضور شاه قاجار بیان کرده و ناصرالدین شاه با پسندیدن این جواب، دستور به کتابت آن جواب داده است، این رساله در نوع خود در عین اختصار، بدیع و گرانبها است.

فهرستواره نسخ خطی کتابخانه شهرداری اصفهان

این اثر فهرست اجمالی 213 نسخه خطی است که در کتابخانه شهرداری اصفهان

ص :23

موجود است و تاکنون فهرستی برای آن تهیه نشده است. از این رو اطلاع و آگاهی از آن برای احیاء تراث ضرورت دارد. این فهرستواره را جناب آقای دکتر مرتضی تیموری که از سال 1337 تا 1377 رئیس کتابخانه های دانشگاه اصفهان بوده و اکنون مشاور امور کتابخانه و رئیس شورای تأمین منابع کتابخانه های شهرداری اصفهان است، تهیه کرده است، ایشان اطلاع مناسبی از نسخ خطی کتابخانه شهرداری اصفهان داشته است و مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیّه اصفهان با کسب اجازه از ایشان برای تکمیل و تنظیم آن، اثر را به جناب حجت الاسلام نریمانی سپرد. ایشان نیز بر آن کاست و فزودهای فراوانی را اعمال کرده و در جهت رفع نقایص و افزودن برخی اطلاعات ضروری، زحمت زیادی را بر خود هموار کردند. اکنون این اثر به پیشگاه اهل علم و تحقیق تقدیم می شود و امیدواریم کار آماده سازی فهرست تفصیلی آن کتابخانه به انجام رسد و در اختیار محققان قرار گیرد. در این جا از بذل محبت جناب ایشان سپاسگذاری می کنیم.

* * *

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیّه اصفهان افتخار و اقتدار امروز خویش را رهین عنایت ویژه زعیم بزرگوار حوزه علمیه اصفهان حضرت آیت اللّه العظمی مظاهری _ دامت معالیه _ می داند که یقینا نظر صائب و پر برکت ایشان پشتیبان معنوی و ارزشمندی برای مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان بوده و هست.

در مدت فعالیت این مرکز تحقیقات، دفتر معظم له همواره ارتقاء و کیفیت بخشی به آثار را وجهه همت خویش قرار داده و تأثیر بسزایی در رشد و تعالی این مجموعه داشته است.

همچنین از مدیریت محترم مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه ، جناب حجة الاسلام حاج سید احمد سجادی که همواره دغدغه ادامه بهتر و مناسبتر دفتر احیاء تراث اصفهان را داشته و آن را پیگیری کرده اند، صمیمانه سپاس گزاری می کنم.

همچنین از سروران عزیز همکار در دفتر احیاء تراث مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیّه اصفهان جناب حجة الاسلام حاج سید محمود نریمانی که همّت و دقت های

ص :24

علمی و فنی ایشان بسیار مؤثر و راه گشا بود و نیز جناب حاج شیخ مصطفی صادقی که زحمت آماده سازی نهایی و چاپ رساله را پیگیری کرده اند و سرکار خانم لیلا صدری و سرکار خانم الهه پوری که صبورانه حروف نگاری و صفحه آرایی اثر را در قسمت رایانه انجام داده اند سپاسگزارم.

امیدواریم الطاف و مراحم حضرت ولی اللّه الاعظم _ عجل اللّه تعالی فرجه _ همواره بر این مجموعه مستدام بوده و حیات طیبه مجموعه به برکت عنایات خاص آن حضرت تضمین گردد.

آمین _ و الحمد للّه رب العالمین

دفتر احیاء تراث

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان

محمّدجواد نورمحمّدی

ص :25

(26)

مقدمه تحقیق

رساله ای که اکنون به محضر اهل تحقیق و پژوهش تقدیم می گردد ، رساله ای در اثبات واجب تعالی و شرح مختصری پیرامون اصول دین است و در بحث امامت به تفصیل بیشتری در آن قلم زده شده است.

این رساله که به تصریح مؤلّف آن «الرسالة المهدیة» نام گرفته و به نام مهدی قلی خان _ یکی از بزرگان هند _ نامگذاری شده است ، یکی از آثار مختصر شیعی در علم شریف و پر ارج کلام اسلامی و از بارقه های افکار مولی محمدصادق مینای اصفهانی رحمه الله ، مقیم هند است و مؤلّف در پایان رساله، ابراز امیدواری کرده است تا بتواند اثری مفصّل در این زمینه تألیف کند. متأسفانه از این اثر نسخه دیگری یافت نشد، این نسخه نیز مغلوظ است و کاتب اطلاعات کتابتی کاملی نداشته است. در پایان نسخه تاریخ 1071 موجود است که یقیناً تاریخ کتابت است نه تاریخ تألیف، چرا که مؤلّف در 1061 فوت کرده است. امّا کاتب طوری نوشته که ممکن است اشتباه شود که تاریخ تألیف 1071 باشد، عنوان اثر بر اساس تحقیق ما به یقین از محمد صادق مینا است و الذریعه و دیگران تصریح و تأیید کرده اند و بنابراین این تاریخ کتابت نیز همچون دیگر غلط های کاتب

ص :27

می باشد. این اثر در سال 1080 بر روضه مقدسه حضرت رضا وقف گردیده است و تاریخ های بررسی متعددی که در صفحه اول، کتابت و مهر شده است.

از مقدمه مؤلّف به دست می آید که وی این اثر را علاوه بر دلائل عقلی با تکیه بیشتری بر براهین و دلائل نقلی نگارش کرده است. چرا که احساس کرده آثار کلامی در این زمینه کافی و مناسب نیست. عبارت مؤلّف در این رابطه چنین است: «صنّفوا لهذه المطالب [اثبات واجب تعالی و صفاته تعالی] تصنیفات کثیرة و أ لّفوا تألیفات وافرة، لکن اکتفوا ببراهین العقلیة و لم یزیّنوه بالنقلیة...».

محمدصادق مینا، در این رساله مبانی اعتقادی خود را در بحث امامت به تفصیل بیان کرده و به بررسی ابعاد نصب وصی بلافصل رسول مکرّم صلی الله علیه و آله پرداخته و جفاها و ستم های آن دوران را بر امام الموحدین علی علیه السلام و اهل بیت رسول اکرم صلی الله علیه و آله برشمرده است.

نسخه منحصر این رساله به شماره 12 _ 9 در کتابخانه آستان قدس رضوی(1) _ که هزاران درود و ثناء بر آرمیده در آن خاک باد _ موجود است و ما اثر را بر اساس این نسخه تصحیح کرده ایم .

در ابتدای این مقال به شرحی از زندگی مؤلّف رساله و شناسایی آثار او پرداخته ایم و از آن جهت که شرح حال ایشان به تفصیل در جایی مطرح نشده ضرورت یافت اطلاعات موجود در پیرامون زندگی و آثار ایشان را تنظیم و در ابتدای رساله بیاوریم. سپس به ارائه متن رساله اقدام کرده ، با بضاعت اندک خویش به تحقیق آن دست زده ایم . تا چه قبول افتد و چه در نظر آید .

در پژوهش این اثر زحمات فراوان جناب حجة الاسلام سید محمود نریمانی در برطرف کردن مشکلات پژوهشی رساله بسیار شایسته تقدیر است و اگر همت ایشان نبود هرگز کار به شکل کنونی به انجام نمی رسید. توفیق روز افزون ایشان را از درگاه احدیت خواستارم.

ص :28


1- 1 _ فهرست آستان قدس رضوی، ج 1، ص 34.

شرح حال میرزا صادق مینا

اشاره

صاحب اثر، جناب مولی محمد صادق بن میرزا محمد صالح اصفهانی(1)، یا میرزا صالح(2)، متخلّص به «صادق» و مشهور به میرزا صادق مینا(3)، جدّ میرزا طاهر نصرآبادی، صاحب تذکره نصرآبادی است .

میرزا صادق اصفهانی در مطلع دوازدهم از مجلّد سوّم از صبح صادق _ که از آثار خود اوست _ به اجمال به زندگی خود اشاره کرده است که در اینجا برخی مطالب آن را می آوریم:

در سال 1018 در بندر سورت(4) هندوستان تولّد یافته و پدرش محمد صالح در خدمت میرزا عبدالرحیم خان خانان (964 _ 1036) _ از سرداران معروف اکبر و جهانگیر _ و مترجم واقعات بابری به فارسی، می زیسته است، بنابراین دهه اوّل زندگی وی در بندر سورت گذشته است. وی در سال 1027 با پدر خود به اللّه آباد رفته و پدرش در آن سامان در دستگاه شاهزاده پرویز پسر جهانگیرخان، منصب «میر سامانی» یافته است. پس از آن چند سال نیز در شهر پتنه و جونپور به تحصیل پرداخته است پس از هشت سال در سن 18 سالگی در سال 1035 با پدر به حیدرآباد دکن رهسپار گردیده است. سال بعد (1036 ق) در دستگاه شاهزاده «شاه جهان»، سمت واقعه نویسی پیدا کرده است و این در حالی بوده که وی 18 سال بیشتر نداشته است. در سال اول سلطنت شاه جهان (1037 ق) از طرف وی به مأموریت به جهانگیر نگر (داکا)

ص :29


1- 1 _ طبقات اعلام الشیعة ، ج 5 ، ص 275 .
2- 2 _ تذکره نصرآبادی ، ص 64 .
3- 3 _ مشهور است چون وی در هنگام اسب جهانیدن به زمین افتاد و یک چشم او ناقص شده ، طبیبان چشمی از مینا ساخته به جای آن گذاشتند و پس از آن به میرزا محمد صادق مینا شهرت یافت؛ همان.
4- 4 _ بندر سورت یا بنابر بعضی متون سورات در شمال غربی هند واقع شده است.

پایتخت بنگاله رفته و با رتبه بخشی از طرف قاسم خان، حاکم بنگاله در جنگ بر ضدّ یکی از رؤسای افغان شرکت جسته است.(1)

در تذکره نصرآبادی چنین آمده است : «میرزا صادق ولد میرزا صالح جدّ راقم است که در هندوستان به عرصه وجود آمده در کمال استعداد و نهایت قابلیت بود... از جمیع علوم ، خصوصاً هندسه و حساب و اسطرلاب و اصول ریاضی بهره ور بود، با وجود اینها در سپاهی گری و شجاعت و تهوّر هم ممتاز بود، چنانچه از قِبَل پادشاه زاده شجاع با متمرّدان ولایت بنگاله، در دریا و صحرا، مکرّر جنگ های مردانه کرده و شرح آنها را به نظم آورده جهت فقیر فرستاده بود . پس از آن میرزا طاهر بیست و دو بیت از ابیات ایشان را آورده است» .(2)

در دوره سرکشی قاسم خان، جزو سردارانی بود که با او جنگیدند و به همین سبب مورد سرزنش اعظم خان و سلام خان، پسران قاسم خان قرار گرفت و در سلیم آباد بنگاله به زندان افتاد و پس از چندی در سال 1048 قمری رهایی یافت و گویا بعد از آن عزلت گزیده است.(3)

استادان

از آنچه که در کتب تراجم رقم خورده است به دست می آید که وی تمام عمر خود را در هند سپری کرده است ، تحصیلات وی نیز در همان جا بوده و از استادان ایشان نیز جز اندکی ما را اطلاع چندانی حاصل نشد. باری از استادان ایشان می توان تنها به دانشمند زیر اشاره کرد:

ص :30


1- 1 _ به نقل از مجله یادگار، سال دوم، شماره 14، ص 19 _ 20؛ صبح صادق، مطلع دوازدهم از مجلد سوم.
2- 2 _ تذکره نصرآبادی، محمد طاهر نصرآبادی، ص 64 و 65 .
3- 3 _ طبقات أعلام الشیعة ، ج 5 ، ص 275؛ با تصحیح و مقابله باب اول و بیست فصل از باب دوم شاهد صادق، ص 9.

1_ حکیم و فیلسوف، مولی محمود فاروقی جونفوری؛

آقا بزرگ در الذریعه وی را در زمره استادان مینای اصفهانی نام برده است. همچنین در کتاب سبحة المرجان به نقل از صبح صادق تصریح به استادی وی کرده است. وی از بزرگان حکمت و فلسفه در فواربه که منطقه ای آباد در شرق دهلی است، بوده است. وی تحصیلات خویش را در محضر جدش مولانا شیخ محمد شاه که از بزرگان علمای منطقه بود آغاز کرد. همچنین از محضر مولانا شیخ محمد افضل جونفوری که از علمای راسخین بود بهره مند گردید. او در حالی که هفده سال بیشتر نداشت بخش اعظم از علوم اسلامی عصر خویش را فراگرفته بود. نقل شده است که وی از شدّت دقّت و اندیشه وری در تمام عمر چیزی نگفت که از آن بازگردد. هرگاه از او سؤال می کردند اگر حاضر الذهن بود جواب می داد و در غیر این صورت می گفت در حال حاضر حاضر الذهن نیستم.

محمد صادق مینا که افتخار شاگردی وی را داشته است در صبح صادق از این استاد خود چنین نقل کرده است که چون به کمال رسید از جونفور به اکبرآباد مرکز خلافت رفت و آصف خان که از بزرگان امرای سلطان شاه جهان بود دیدار کرد و پس از مدتی به جونفور بازگشت و به تدریس مشغول گشت.

از آثار وی می توان به الشمس البازغه در حکمت و الفرائد که در شرح الفوائد الغیاثیه قاضی عضدالدین ایجی است، نام برد.

آن جناب در نهم ماه ربیع الاول سال 1062 درگذشت.(1)

گویا آن جناب را رابطه ای با ملا محسن فیض کاشانی رحمه الله بوده است ؛ چنانچه از اشاره مؤلّف در ذیل بحث صفات ذات و صفات فعل به دست می آید ، وی در آن جا می فرماید : « ... و الأول کمال فی نفسه و نقصه و الثانی لیس کذلک و کل منهما علی قسمین، کما حقق استادنا أدام اللّه بقائه فی کتابه المسمی بالوافی ...» .

ص :31


1- 1 _ سبحة المرجان، غلام علی آزاد، چاپ سنگی، ص 53 _ 54.

این در حالی است که از چگونگی ارتباط فیض کاشانی با میرزا محمد صادق مینا هیچ خبری نداریم. از نظر زمانی این ارتباط یا آشنایی و ارادت استبعادی ندارد، چون میرزا محمد صادق در 43 سالگی در سال 1061 یا 1062 وفات کرده و در آن زمان سن فیض کاشانی 54 بوده است. امّا در هیچ جا جز آنچه در رساله حاضر آمده ذکری از این ارتباط علمی به میان نیامده است.

شعر و شاعری در زندگی مینای اصفهانی

میرزا صادق مینا، در سرودن شعر نیز دستی داشته است و در به تصویر کشیدن واقعه های اجتماعی و جنگ ها، مهارتی تمام داشته است؛ وی چنانچه در شرح احوالاتش نیز آمده، شرح جنگ های مردانه خویش را به نظم کشیده و مجموعه ای از آن فراهم کرده است. بخشی از این مجموعه را نوه او محمد طاهر نصرآبادی، در تذکره خود آورده و بیان کرده که اشعارش را برای وی فرستاده و او نمونه ای از آن را ذکر کرده است.

علاقه به شعر و شاعری در زندگی او در اثر دیگری از وی نیز تجلی کرده است. او «صبح صادق» را که در شرح احوالات شعرا و ادبا است، تألیف کرده و به زندگی و شعر آنان پرداخته است.

از نمونه های شعر او جز اندکی چیزی نمی دانیم و آن را در اینجا برای آشنایی محققان می آوریم:

به نام خداوند مینا و می خداوند چنگ و خداوند نی

از او ساغر ماه گردون نشین و زو دور جام سپهر برین

دف از ذکر نامش شود گر خموش بر آتش بدارندش ارباب هوش

شفاعت گر می کشان مصطفی است که ته جرعه اش بهره انبیاست

عجب نیست بی سایه خیرالانام کش از نور می ناپدید است جام

ص :32

صفت جنگ

نشستم بر آن باره گام زن به اوج فلک یافتم خویشتن

نوردیدنش در جهان کار بود به دستش زمین همچو طومار بود

ازو تا به خور یک قدم راه بود که پیشاپیش غرّه ماه بود

یکی داستان گویم ای دوستان بسی تازه تر از گل بوستان

به بنگاله بودم به سال غنا غنایم همه نغمه کرّنا

سپهدار بودم در ادرکبور به نزدیکی دشمن از دوست دور

فرنگی و ار جنگیم دشمنان به دریا چو گرداب بازی کنان

ز من حمله بود و ازیشان درنگ زمن تیر بود و ازیشان تفنگ

ز تیر تفنگ اندران مرحله برآورد گفتی هوا آبله

ز تیر و کمان یلان گاه جنگ شد انگشتری تیرهای تفنگ

ز تیر و کمان و ز تیر تفک(1) شهاب و ستاره نمود از فلک

ز تیر تفک شد تفک هر خدنگ ز نوک گزی رفته در هر تفنگ

ایضاً له تعریف بنگاله

خوشا ملک بنگاله در برشکال(2) سوادش به روی زمین همچو خال

زمین پر ز آب و هوا پر ز میغ(3) نهان آب در سبزه چون آب تیغ

سپاه ابر پیوسته در های و هوی تو گویی بلالی است تکبیر گوی

ص :33


1- 1 _ تفک: چوبی باشد میان تهی به درازای نیزه که گلوله ای از گل ساخته در آن نهند و پف کنند تا به زور نفس، آن بیرون آید و جانور کوچک مانند گنجشک را به آن زنند؛ دهخدا.
2- 2 _ برشکال: فصل باران در هندوستان؛ دهخدا.
3- 3 _ میغ: ابر؛ دهخدا.

ز گلها زمین گنج پور پشنگ(1) نگهبان او اژدهایی چو گنگ

ز کوه آبشار آن چنان ریخته تو گفتی فلک کهکشان ریخته

تألیفات

1_ الرسالة المهدیة؛ رساله حاضر است که به رساله «اثبات واجب» نیز مشهور و در اثبات ذات واجب تعالی و سایر اصول دین است.

2_ شاهد صادق؛ مولی محمدصادق اصفهانی در ابتدای نسخه نام خود و پدر و نیز وطنش را آورده و می گوید:

کوچه گرد دیار نادانی صادق صالح سپاهانی

شاهد صادق دائرة المعارفی از علوم مختلف است که به همت مؤلّف آن در یک مقدمه و پنج باب و یک خاتمه فراهم آمده است؛ و به دلیل جمع آوری اطلاعات فراوان در زمینه های گوناگون، حائز اهمیت بسیار است و از جمله در بحث حوادث تاریخی از اوّل تا سال 1042 مطالب ارزشمندی را فراهم آورده است.

محمدصادق مینا در مقدمه شاهد صادق آورده است: در هزار و پنجاه و چهار از هجرت سید الابرار که خاطری شاد و دلی آباد داشتم، خواستم صحیفه ای بنگارم و مجموعه ای فراهم آورم مشتمل بر انواع علوم و آداب و القاب و اقسام جدّ و هزل از هر باب تا در محاضرات به کار آید و مطالعه اهل فضل را شاید و ارباب طرب را نشاط و انبساط افزاید؛ و همگی همّت بر آن گماشتم که از آیات بینات و اخبار سید الاخیار و صحابه و تابعین و احوال ملوک و سلاطین و اقوال علما و حکما و متکلمین و لطایف فصحا و شعرا و ظرفا آنچه مناسب مقام نماید در ذیل آن نگاشته آید.

پس مدت سه سال در آن خیال بودم و لحظه ای از حال نیاسودم و بسی رنج کشیدم

ص :34


1- 1 _ پشنگ: نام برادرزاده فریدون و پدر منوچهر؛ دهخدا.

تا هر صفحه را گنجی دیدم مشحون بر جواهر نکات و نوادر حالات؛ با خود گفتم: هر فصلی و نقلی را به جای خود نهم.

... پس از سفرهای دور و دراز، سامان اقامتی فراهم آمد و فرصتی دست داد تا آن یادداشت ها و منقولات را نظم و ترتیبی دهم و اسم آن را «شاهد صادق» نهادم، زیرا گواه حال من است و نامه اعمال من.

باری این اثر با پانصد و چهل و دو فصل، در سن سی و هفت سالگی مؤلّف و به سال 1054 تألیف گردیده است.

شاهد صادق در چهار مرحله، توسط دانشجویان دانشگاه آزاد نجف آباد، تصحیح و تحقیق گردیده است و برای نگارش این شرح حال از آن تحقیق ها بهره فراوانی برده ایم.(1)

ص :35


1- 1 _ [1] تصحیح و مقابله باب اول و بیست فصل از باب دوم، این اثر زیر نظر استاد راهنما دکتر عطا محمد رادمنش و استاد مشاور دکتر جمشید مظاهری توسط خانم نفیسه قدیریان در سال 1383 به عنوان پایان نامه کارشناسی ارشد در 550 صفحه، در دانشگاه آزاد اسلامی انجام گرفته است. [2] از فصل بیست و یکم تا چهل و یکم باب دوم و هشتاد فصل باب پنجم و خاتمه، با مقدمه و یادداشت ها و فهرست ها توسط خانم مریم محبیان زیر نظر استاد دکتر جمشید مظاهری و استاد مشاور دکتر ابوالقاسم سرّی، در 566 صفحه، در تابستان 1384 به عنوان پایان نامه کارشناسی ارشد انجام گرفته است. [3] همچنین فصل چهل و یکم تا پایان باب دوم و باب سوم با مقدمه و پاره ای یادداشت ها و فهرست ها توسط خانم ریحانه پیشگاهی زیر نظر استاد جمشید مظاهری و استاد مشاور دکتر ابوالقاسم سرّی در 744 صفحه، در تابستان 1384 به عنوان پایان نامه کارشناسی ارشد ارائه گردیده است. [4] تصحیح و مقابله باب چهارم آن نیز توسط خانم مریم فریدی دستجردی، زیر نظر استاد دکتر محمد عطا رادمنش و استاد مشاور استاد جمشید مظاهری در 354 صفحه، در زمستان 1383 به عنوان پایان نامه کارشناسی ارشد ارائه گردیده است.

از این رساله نسخ متعددی وجود دارد که در ذیل معرفی می گردد .

1_ تهران، ملک ش: 7/3624، نستعلیق، ق 11 _ ؛ [ف: ج 7، ص 5]

2_ تهران، دانشگاه ش: 5733، نسخ، ق 13، 276 برگ؛ [ف: ج 16، ص 78]

3_ قم، مرعشی ش 8227، نستعلیق، 1244 ه ، 257 برگ؛ [ف: ج 21، ص 190]

4_ تهران، دانشگاه ش: 9575، نستعلیق، 1244 ه ، 212 برگ؛ [ف: ج 17، ص 409]

5 _ تهران، ملک ش 2232، حسین بن محمد حسن موسوی درب امامی، نسخ، ذیحجه 1269، 296 برگ؛ [ف: ج 3، ص 488]

6_ تهران، مجلس ش 5028، محمدرضا بن نجفعلی تهرانی اصفهانی، نستعلیق، 1269، 346 برگ؛ [ف: 14، ص 333]

7_ تهران، سپهسالار ش: 2910، نستعلیق هندی، 26 رمضان 1273 ه ، بی کا؛ [ف: ج 5 ، ص 131]

8 _ تهران، حقوق ش 46 _ ب، میرزا مسیح کاتب کمره ای، نسخ، 1297 ه ، 415 برگ؛ [ف 143]

9_ تهران، مجلس ش: 770، فصل 1 و 2 و 3، نسخ، 1314، 383 برگ؛ [ف: ج 2، ص 483]

10_ تهران، دانشگاه ش: 2222 _ ف، محمد صادق بن محمدرضای تویسرکانی، نستعلیق، 1314؛ [فیلمها ف: ج 1، ص 128]

11_ تهران، سپهسالار ش 2909، عبدالکریم ساروی، نستعلیق تحریری، چهاردهم ربیع الثانی 1319، 528 برگ؛ [ف: ج 5، ص 131]

12_ قم، مرعشی ش 2/ 11305، حاج عبداللّه ثقة الاسلامی، نستعلیق تحریری، 5

ص :36

اسفند 1319 ش، 66 برگ (12 تا 77)، در حاشیه تصحیح شده است. این مجلّد شامل فصل 79 کتاب و در علم اخبار و سیر می باشد و گزارش سالها را از سال اول هجری تا 1041 ق که عصر مؤلّف بوده، به ترتیب آورده و اتفاقات مهم هر سال را به صورت مختصر بیان کرده است. [ف: ج 28، ص 465]

13_ تهران، ملی ش 1599، عبدالکریم، نستعلیق، 1321، 412 برگ؛ [ف: ج 4، ص 86]

14_ تهران، سپهسالار ش: 4/ 7534، بی تا؛ [ف: ج 5، ص 132]

15_ تهران، دانشگاه ش: 2193 _ ف، بی تا؛ [فیلمها ف: ج 1، ص 128]

16_ تهران، دانشگاه ش: 1110، نستعلیق، بی تا، 426، برگ؛ [ف: ج 2، ص 594]

17_ تهران، بانکی پور، بی تا؛ [میراث اسلامی، 5 / 627].(1)

3_ رجال(2) ؛ شاید همان صبح صادق باشد که در رجال و اثری مفصل است .

4_ صبح صادق ؛ در رجال و تراجم ، به زبان فارسی و در چهار جلد که به نام شاهزاده شجاع پسر شاه جهان، نگارش یافته است. در کتاب مولی محمدصادق اصفهانی به ذکر شرح حال و تراجم احوال مردان سیاست و علم و ادب تا سال 1048 ق پرداخته است .(3) مؤلّف، این اثر را در سال 1048 تألیف کرده است .

از این اثر دو نسخه موجود است:

1_ مشهد، رضوی، ش: 27924، نستعلیق، قرن 12، 262 برگ؛ [ف: ج 27، ص 198].

2_ تهران، دانشگاه در فهرست میکرو فیلم های دانشگاه به شماره 1223 معرفی گردیده است و کتابت آن به سال 1192 ق می باشد .

ص :37


1- 1 _ فهرستواره دستنوشته های ایران (دنا)، ج 6، ص 327_328 از نسخه 157495 تا 167512.
2- 2 _ دانشمندان و بزرگان اصفهان ، ج 2 ، ص 718 .
3- 3 _ الذریعة ، ج 15 ، ص 6 _ 7 .

5 _ القلائد.(1)

6_ نظم گزیده

در فهرست نسخه های خطی مرعشی جلد 28، ص 464 در مجموعه 11305 رساله اول(2) این اثر معرفی شده است. در این اثر اسامی شعرا به ترتیب حروف تهجی در 2 باب و هر بابی را با 2 فصل و از هر شاعری چند بیت از اشعار معروف او را آورده است. تاریخ تألیف این کتاب سال 1036 ق می باشد. این رساله 11 برگی که معلوم است بخشی از یک کتاب است، شاید بخشی از صبح صادق، اثر دیگر مؤلّف باشد. واللّه العالم.

وفات

باری، سرانجام میرزا محمدصادق مینا در 19 ربیع الاوّل 1061 ق(3) در هند در سن 44 سالگی در حالی که سن شکوفایی علمی وی فرا نرسیده بود، فوت کرده است. درباره علت فوت آن جناب در سن جوانی در تواریخ چیزی ذکر نشده است.

والسلام

محمّد جواد نورمحمّدی

ص :38


1- 1 _ همان .
2- 2 _ در این نسخه دو اثر از مینای اصفهانی است و گویا به اشتباه در فهرست با عنوان «ناظم تبریزی، میرزا صادق» معرفی شده است؟
3- 3 _ در تذکره نصرآبادی، محمد طاهر نصرآبادی با تصحیح محسن ناجی نصرآبادی، ص 90، عنوان 95، تاریخ فوت چنین است و از آنجا که جدّ مؤلّف بوده است قابل اعتماد است، امّا آقابزرگ در الذریعه، ج 15، ص 6 _ 7، فوت ایشان را 1062 ذکر کرده است که ظاهراً قول صحیح همان کلام صاحب تذکره نصرآبادی است.

برگ اول نسخه خطی الرسالة المهدیّة

ص :39

برگ پایانی نسخه خطی الرسالة المهدیّة

ص :40

متن رساله

بسم اللّه الرحمن الرحیم

اللّهم إنّا نحمدک حمداً تلألأ لوجوب وجودک ما فی عالم الملک و الملکوت؛ و نشکرک شکراً لیفیض نعمائک فی نهایة(1) العز و الجبروت ؛ نستهدیک هدایة تعصمنا من الذلل و الهبوط؛ و نستعینک استعانة توصلنا إلی مراتب اللاهوت؛ و نصلی علی رسولک محمد سید الأنبیاء و سند الأصفیاء و شفیع المذنبین و الأتقیاء و علی آله و أولاده، هم مصابیح الدجی و مشکاة الهداة و سفینة النجاة و أئمة الهدی .

و بعد ، فنقول أضعف مخلوق الخالق، ابن محمد صالح ، محمد صادق: کنت اختلج ببالی أن أأ لّف(2) رسالةً یشتمل علی إثبات الواجب(3) تعالی و صفاته الثبوتیّة و السلبیة؛ و إثبات النبوة و الإمامة و المعاد، بحیث تکون صراطاً مستقیماً لأهل الرشاد و طریقاً قویماً لمن طلب السداد.

لکن منعنی حوادث الحدثان و تغیر الأزمان و تشیت البال و تفریق الأحوال؛ و أن صنّفوا لهذه [B/1] المطالب، تصنیفات کثیرة و أ لّفوا تألیفات وافرة، لکن اکتفوا ببراهین العقلیّة و لم یزیّنوه بالنقلیّة.

ص :41


1- 1 _ المخطوطة: نهایت.
2- 2 _ فی المخطوطة: «ألّف» و الصحیح ما أدرجناه.
3- 3 _ فی المخطوطة: «واجب» و الصحیح ما أدرجناه.

فإذا(1) أمرنی علی ما اختلج فی خاطری، أمیر من الأمراء و علّمنی جلیل من الأجلاّء الذی عجز عن مدائحه لسان البشر و محیی عن هیبة(2) عدله آثار الشر، لهذا سُمّی باسم عبد إمام الثانی العشر، شید البنیان، قامع العصیان، قالع الکفران، مهدی قلی خان لازال دوام إقباله و أورق أغصان آماله، أن أأ لّف رسالة مخزونة فی الخاطر، فها أنا ذا شرعت فی المقصود ، بعون الملک المعبود ، و سمّیته ب«الرسالة المهدیة» و رتّبته علی مقدمة و أبواب و کل باب علی فصول .

أما المقدمة :

ففی تعریف علم الکلام و بیان الحاجة إلیه و موضوعه .

و هو علم یبحث عن أحوال المبدأ و المعاد علی نهج قانون الإسلام و موضوعه الموجود من حیث هو موجود.(3)

ص :42


1- 1 _ مفاجأة: منه رحمه الله .
2- 2 _ المخطوطة: «هیبت» .
3- 3 _ لم یتعرض رحمه الله بیان الحاجة إلی علم الکلام .

المقصد الأول: فی إثباته تعالی و فیه فصول

[الفصل] الأول: فی کیفیة استدلال کل فرقة علی إثباته تعالی
[برهان حدوث العالم]

استدلوا المتکلمین(1) علی وجوده تعالی بحدوث الأجسام و تقریر استدلالهم : إنّ العالم حادث للدلائل الدالة علیه، فلابد من محدِث و یجب الانتهاء إلی محدِث غیر حادث و هو الواجب تعالی و إلاّ لزم الدور أو التسلسل؛ و هما باطلان .

[برهان اتقان الصنع]

و أیضا [A/2] استدلوا علیه بالنظر إلی المصنوعات و تقریره : أ نّا نشاهد المصنوعات و کل مصنوع لابد له من صانع، فیجب أن ینتهی إلی صانع غیر مصنوع و استدلّ الطبیعیین علی وجوده تعالی بحال الحرکة.

و تقریره أن یقال : لا شک فی وجود متحرِّک و لابد له من محرِّک غیر ذاته إذ الحرکة أمر ممکن لابد له من علة لا محالة، فیجبُ الانتهاء إلی محرِّک غیر متحرِّک أصلا، دفعاً للدور و التسلسل و المحرّک الذی لا متحرّک هو الواجب .

ص :43


1- 1 _ البراهین القاطعة فی شرح تجرید العقائد الساطعة، ج 2، ص 27، الفصل الأول: فی وجوده؛ الحاشیة علی حاشیة الخفری علی شرح التجرید، ص 59.

و قال بعضهم : لا شک فی وجود متحرک و لابد له من غایة هی أشرف من ذاته و من مباشر التحریک، فیجب أن ینتهی إلی غایة لا غایة أشرف منها دفعاً للدور و التسلسل و الغایة التی لا غایة لها هی الواجب تعالی .

و استدلّ المهندسون من کثرة الموجودات علی مبدأ واحد و طریق استدلالهم : إنّ الأعداد متکثرة و کل عدد متکثر ینتهی إلی الواحد، فیجب أن ینتهی الموجودات المتکثرة إلی واحد لا یکون من جنسها؛ و الواحد الذی لا یکون من جنسها هو الواجب .

و استدلّ الحکماء المتألهین(1) علی إثباته تعالی بالوجود ، بأ نّه واجب أو ممکن؛ و هذا الاستدلال أوثق و أحسن من الاستدلالات السابقة، لأنّ بنائه علی اللِّم و لا شک فی إفادة الیقین و الجزم؛ و أما استدلالات السابقة بنائها علی الإنّ و لا یفید الیقین، لجواز أن یکون للمعلول [B/2] علة وراء هذه العلة.

[الفصل] الثانی: فی بیان الاستدلال علی وجوده تعالی

و فیه وجوه:

الأول : لو لم یکن واجب الوجود موجوداً کانت الحقایق و الماهیات برمّتها ممکنة و کل موجود ممکن، لابد له من علة موجودة لیرجّح جانب وجوده علی العدم؛ و تلک العلة الموجودة إما نفس المجموع أو داخل فیه أو خارج عنه.

أمّا الأول : فباطل، لامتناع کون الشیء علة لنفسه.

و الثانی : أیضا محال للزوم أن یکون الشیء علة لنفسه و لعلله، لأنّ کل واحد من الأجزاء المرکب، له مدخل فی الترکیب، فبقی أن تکون علة الموجودات موجوداً خارجاً من سلسلة الممکنات و الموجود الخارج منها لا یکون إلا واجب الوجود .

الثانی : أ نّه لا شک فی وجود الموجودات، فإن کان واحد منها واجباً ثبت المطلوب

ص :44


1- 1 _ أنظر: جامع الأفکار و ناقد الأنظار، النص، ص 108.

و إلاّ کانت بأسرها ممکنة و کل ممکن لابد له من علة، فعلتها أیضا لو کانت ممکنة، فیلزم الدور لو کانت العلة ممکن الأول أو التسلسل لو کان کل واحد منها علة للآخر و هما باطلان، فیجب الإنتهاء إلی موجود لایحتاج فی وجوده إلی العلة و هو واجب الوجود .

الثالث : أ نّه لا شک فی وجود موجود، فإن کان واجبا ثبت المطلوب و إن کان ممکنا، فلابد له من مؤثر موجود بالضرورة، فننقل الکلام إلیه، فإمّا أن یلزم الدور أو التسلسل أو ینتهی إلی الواجب و هو المطلوب.

و النقل متکاثرة بذلک حیث لاتحصی، کما قال اللّه تعالی : « وَ لَئِنْ سَأَ لْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الاْءَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّه ُ [A/3](1)»، و قوله عزوجل : « سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ الاْءَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (2)»، و قوله جل جلاله : « الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ * الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ * مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ (3)

و کما مرّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله علی عجوزة و سألها ما سئل و أمرنا باتخاذه حیث قال : «علیکم بدین العجائز» .(4)

و ما رواه عن أبی عبداللّه، جعفر الصادق علیه السلام فی جواب الزندیق(5)، حیث أثبت علیه التوحید بطریق البرهان و آمن الزندیق و أقرّ به .

فی الکافی باسناده عن علی بن منصور قال : قال هشام بن الحکم : «کان بمصر زندیق یبلغه عن أبی عبداللّه علیه السلام أشیاء، فخرج إلی المدینة لیناظره، فلم یصادفه بها و قیل له: أ نّه خارج بمکة، فخرج إلی مکة و نحن مع أبی عبداللّه علیه السلام ، فصادفنا و نحن مع أبی

ص :45


1- 1 _ سورة لقمان ، الآیة 25 .
2- 2 _ سورة الحشر ، الآیة 1 .
3- 3 _ سورة الفاتحة ، الآیات 1 _ 3 .
4- 4 _ أنظر : بحار الأنوار ، ج 66 ، ص 135 ، باب أن العمل جزء الإیمان ، و أن الإیمان مبثوث علی الجوارح ، ذیل ح 30 .
5- 5 _ فی المخطوطة: «زندیق» و الصحیح ما أدرجناه.

عبداللّه علیه السلام فی الطواف و کان اسمه عبدالملک و کنیته أبوعبداللّه، فضرب کتفه کتف أبی عبداللّه علیه السلام ، فقال له أبوعبداللّه علیه السلام : ما اسمک؟

قال : اسمی عبدالملک .

قال : فما کنیتک؟

قال : کنیتی أبوعبداللّه .

فقال له أبوعبداللّه علیه السلام : فمن هذا الملک الذی أنت عبده؟ أ من ملوک الأرض، أم من ملوک السماء؟ و أخبرنی عن ابنک: عبد إله السماء، أم عبد إله الأرض؟ قل : ما شئت تخصم .

قال هشام بن الحکم : فقلت للزندیق : أما ترد علیه؟ قال : فقبح قولی.

فقال أبوعبداللّه علیه السلام : إذا فرغت من الطواف فأتنا، فلما فرغ أبو عبداللّه علیه السلام ، أتاه الزندیق، فقعد بین یدی أبی عبداللّه علیه السلام و نحن مجتمعون عنده .

فقال أبوعبداللّه علیه السلام [B/3] للزندیق : أتعلم أنّ للأرض تحتا و فوقا؟ قال : نعم .

قال: فدخلت تحتها؟ قال : لا؛ قال : فما یدریک ما تحتها؟ قال : لا أدری، إلاّ أنّی أظن أن لیس تحتها شیء .

فقال أبوعبداللّه علیه السلام : فالظن عجز لما لایستیقن .

ثم قال أبوعبداللّه علیه السلام : أفصعدت السماء؟ قال : لا ؛ قال : أفتدری ما فیها؟ قال : لا .

قال : عجبا لک! لم تبلغ المشرق و لم تبلغ المغرب و لم تنزل الأرض و لم تصعد السماء و لم تجز هناک؛ فتعرف ما خلقهن و أنت جاحد بما فیهن؟! و هل یجحد العاقل ما لا یعرف؟

قال الزندیق : ما کلّمنی بهذا أحد غیرک .

فقال أبوعبداللّه علیه السلام : فأنت من ذلک فی شک، فلعله هو، و لعله لیس هو.

فقال الزندیق : و لعل ذلک .

فقال أبوعبداللّه علیه السلام : أیّها الرجل! لیس لمن لایعلم حجة علی من یعلم و لا

ص :46

حجة للجاهل یا أخا أهل مصر! تفهم عنی، فإنّا لا نشک فی اللّه أبداً ، أما تری الشمس و القمر و اللیل و النهار یلجان فلایشتبهان و یرجعان قد اضطرا، لیس لهما مکان إلاّ مکانهما، فإن کانا یقدران علی أن یذهبا، فلِمَ یرجعان؟ و إن کانا غیر مضطرین، فلِمَ لایصیر اللیل نهارا، و النهار لیلا؟ اضطرّا و اللّه یا أخا أهل مصر إلی دوامهما و الذی اضطرّهما أحکم منهما و أکبر .

فقال الزندیق : صدقت .

ثم قال أبوعبداللّه علیه السلام : یا أخا أهل المصر! أنّ الذی تذهبون إلیه و تظنون أ نّه الدهر، إن کان الدهر یذهب بهم، لِمَ لایردهم؟ و إن کان یردهم، لِمَ لایذهب بهم؟ القوم مضطرون یا أخا أهل مصر! لِمَ السماء مرفوعة و الأرض موضوعة؟ [A/4] لِمَ لایسقط السماء علی الأرض؟ لِمَ لاتنحدر الأرض فوق طباقها و لایتماسکان و لایتماسک من علیها ؟

قال الزندیق : أمسکهما اللّه ربهما و سیدهما.

قال : فآمن الزندیق علی یدی أبی عبداللّه علیه السلام .

فقال له حمران : جعلت فداک، إن آمنت الزنادقة علی یدک قد آمن الکفار علی یدی أبیک.

فقال المؤمن الذی آمن علی یدی أبی عبداللّه [ علیه السلام ] : إجعلنی من تلامذتک .

فقال أبوعبداللّه علیه السلام : یا هشام بن الحکم! خذه إلیک، فعلّمه هشام و کان معلم أهل الشام و أهل المصر الإیمان و حسنت طهارته، حتی رضی بها أبو عبداللّه علیه السلام » .(1)

الفصل الثالث : فی أن واجب الوجود تعالی و تقدس واحد، لوجوه

الأول : أ نّه لو کان الواجب تعالی اثنین لابد أن یکون مشترکین فی الماهیة و مختلفین فی الهویة، فکل واحد منهما مرکب من ما به الامتیاز و ما به الاشتراک، و کل مرکب مفتقر إلی أجزائه، فیلزم افتقار الواجب لذاته بالغیر و هو باطل، فتثبت أنه واحد .

ص :47


1- 1 _ الکافی ، ج 1 ، ص 72 _ 73 ، باب حدوث العالم و إثبات المحدث ، ح 1 .

الثانی : أنّه لو کان الواجب الوجود اثنین، لابد أن یکون الوجوب مشترکا بینهما، فحینئذٍ الوجوب إما تمام حقیقتهما أو داخل فیهما أو خارج عنهما و کل ذلک باطل.

أما الأول: فلأنّ الوجوب لو کان تمام الحقیقة المشترکة بینهما، فلابد من شیء أن یمتاز أحدهما عن الآخر، و ذلک الممیز إما فصل أو غیره، فإن کان الممیز فصلا، لزم ترکّب الواجب و هو محال؛ و إن کان غیره، [B/4] فیکون الواجب لذاته فی تشخصه و تعینه محتاج إلیه و هو أیضاً محال، للزوم افتقار الواجب لذاته.

و أما الثانی: لأنّ الوجوب لو کان داخلا فی حقیقتهما لزم الترکب فی الواجب و هو باطل.

و أما الثالث : فلأنّ الوجوب لو کان خارجا عنهما یکون عارضا، فیلزم الاحتیاج أیضا و هو باطل، فبقی أن یکون الواجب تعالی واحدا.

الثالث : أ نّه لو کان اللّه تعالی أکثر من واحد، إما أن یکونا فی جمیع الأفعال و الأعمال متفقین أو مختلفین و الأول یرفع الأثنیة والثانی یوجب الفساد، کما قال اللّه سبحانه و تعالی : « لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا (1)»، و قال عزّ اسمه : « وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ لاَّ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ (2)»، و قوله تعالی : « شَهِدَ اللَّهُ أَ نَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلاَئِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قَآئِمًا بِالْقِسْطِ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (3)

و قول أبی عبداللّه جعفر بن محمد علیه السلام فی جواب الزندیق(4) الذی سأله فی الکافی عن هشام بن الحکم فی حدیث الزندیق الذی أتی أباعبداللّه علیه السلام : «لایخلو قولک : إنهما اثنان، من أن یکونا قدیمین قویین أو یکونا ضعیفین أو یکون أحدهما قویا و الآخر ضعیفا، فإن کانا قویین فلِمَ لایدفع کل واحد منهما صاحبه و یتفرّد بالتدبیر؟ و إن زعمت أنّ أحدهما قویٌ و الآخر ضعیف، ثبت أ نّه واحد، کما تقول للعجز الظاهر فی الثانی .

ص :48


1- 1 _ سورة الأنبیاء ، الآیة 22 .
2- 2 _ سورة البقرة ، الآیة 163 .
3- 3 _ سورة آل عمران ، الآیة 18 .
4- 4 _ فی المخطوطة:«زندیق»، و الصحیح ما أدرجناه.

فإن قلت : إنّهما إثنان لم یخلو من أن یکونا متفقین من کل وجه أو متفرقین من کل جهة، فلمّا رأینا الخلق منتظما و الفلک جاریاً و التدبیر واحداً [A/5] و اللیل و النهار و الشمس و القمر دلّ علی صحة الأمر و التدبیر و إیتلاف الأمر، علی أنّ المدبر واحد، ثم یلزمک أن ادعیت اثنین، فرجة ما بینهما حتی یکونا اثنین، فصارت الفرجة ثالثا بینهما قدیما معهما، فیلزمک ثلاثةً فإن ادعیت ثلاثة لزمک ما قلت فی الإثنین حتی یکون بینهم فرجة، فیکونوا خمسة، ثم یتناهی فی العدد إلی ما لا نهایة له فی الکثرة».(1)

الرابع : قول اللّه سبحانه : « قُلْ هُوَ اللّه ُ اَحَدٌ * اللّه ُ الصَّمَدُ * لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ * وَ لَمْ یَکُنْ لَّهُ کُفُواً أَحَدٌ (2)

فی الکافی عن خزّاز(3) عن أبی عبداللّه قال : «أنّ الیهود سألوا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، فقالوا : أنسب لنا ربک، فلبث ثلاثاً لایجیبهم ، ثم نزلت « قُلْ هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ » إلی آخرها ».(4)

و أیضا فیه عن حماد بن عمرو النصیبی، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال : سألته عن : « قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ » قال : «نسبة اللّه إلی خلقه أحداً صمداً أزلیّاً صمدیاً لا ظل له یمسکه و هو یمسک الأشیاء بأظلّتها، عارف بالمجهول، معروف عند کل جاهل، فردانیا لا خلقه فیه و لا هو فی خلقه غیر محسوس و لا مجسوس لاتدرکه الأبصار، علا فقرب، و دنا فبعد، و عصی فغفر، و أطیع فشکر، لاتحویه أرضه و لاتقلّه سماواته، حامل الأشیاء بقدرته، دیمومیّ لاینسی و لایلهو و لایغلط و لایلعب و لا لإرادته فصل و فصله جزاء و أمره واقع، لم یلد فیورث و لم یولد فیشارک «وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوا أَحَد »» .(5)

وهب بن [B/5] وهب القرشی، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، عن أبیه محمد بن علی الباقر، فی

ص :49


1- 1 _ الکافی ، ج 1 ، ص 8 _ 81 ، باب حدوث العالم و إثبات المحدث ، ح 5.
2- 2 _ سورة الإخلاص، الآیه 4 _ 1.
3- 3 _ المراد هو أبو أیوب الخزاز.
4- 4 _ الکافی ، ج 1 ، ص 91 ، باب النسبة ، ح 1 ، فیه : عن محمد بن مسلم .
5- 5 _ نفس المصدر ، ح 2.

قول اللّه تعالی : « قُلْ هُوَ اللّه ُ أَحَد » قال : ««قل» أی أظهر ما أوحینا إلیک و نبأناک به بتألیف الحروف التی قرأناها لک لیهتدی بها من « أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ (1)» و هو اسم مکنی مشار إلی غائب، فالهاء تنبیه علی معنی ثابت و الواو إشارة إلی الغائب عن الحواس کأنّ قولک : «هذا» إشارة إلی الشاهد عند الحواس.

و ذلک أنّ الکفار نبّهوا علی آلهتهم بحرف إشارة الشاهد المدرک، فقالوا : هذه آلهتنا المحسوسة، المدرکة بالأبصار، فأشر أنت یا محمد إلی إلهک الذی تدعوا إلیه حتی نراه و ندرکه و لا نأله فیه ، فأنزل تبارک و تعالی : « قُلْ هُوَ »، فالهاء تثبیت للثابت و الواو إشارة إلی الغائب عن درک الأبصار و لمس الحواس و أنه تعالی عن ذلک ، بل هو مدرک الأبصار و مبدع الحواس» .(2)

قال الباقر علیه السلام : «اللّه، معناه: المعبود الذی أله الخلق عن درک ماهیّته و الإحاطة بکیفیته» .(3)

(4) و یقول العرب: «ألِهَ الرجل»، إذا تحیّر فی الشیء، فلم یحط به علماً و «وَلَهَ»، إذا فزع إلی شیء مما یحذره و یخافه و الإله هو المستور عن حواس الخلق.

قال الباقر علیه السلام : «الأحد الفرد المتفرد(5) »(6) و الأحد و الواحد بمعنی واحد و هو المتفرد الذی لا نظیر له.

و التوحید: الإقرار بالوحدة و هو الانفراد و الواحد المتباین الذی لاینبعث من شیء

ص :50


1- 1 _ سورة ق ، الآیة 37 .
2- 2 _ التوحید ، ص 88 ، باب تفسیر « قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدْ » إلی آخرها ، ح 1 .
3- 3 _ نفس المصدر ، ص 89 ، ح 2 ؛ بحار الأنوار ، ج 3 ، ص 222 ، باب التوحید و نفی الشرک ، ح 12 .
4- 4 _ ظاهر العبارة من هنا عبارة الصدوق لا الروایة .
5- 5 _ التوحید ، ص 90 ، باب تفسیر « قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَد» إلی آخرها ، ح 2 ؛ بحارالأنوار ، ج 3 ، ص 222 ، باب التوحید و نفی الشرک ، ح 12 .
6- 6 _ ظاهر العبارة من هنا عبارة الصدوق لا الروایة .

و لایتحد بشیء و من ثم قالوا : إنّ بناء العدد من الواحد و لیس الواحد من العدد لأنّ العدد

لایقع علی الواحد، بل یقع علی الاثنین، فمعنی قوله : « اللّه ُ أَحَدٌ » أی: المعبود الذی یأله الخلق عن إدراکه و الإحاطة [A/6] بکیفیته فرد بإلهیته ، متعال عن صفات خلقه .

إعلم أنّ معنی قولنا : الواجب الوجود واحد، أ نّه لا شبه و لا نظیر له فی الأشیاء و لاینقسم و لایتجری فی وجود و لا عقل و لا وهم.

کما نقل الصدوق، عن أمیرالمؤمنین و یعسوب(1) الدین علیه السلام ، بإسناده قال علیه السلام : «إنّ القول فی أنّ اللّه واحد علی أربعة أقسام، فوجهان منها لایجوزان علی اللّه عزوجل و وجهان یثبتان فیه.

فأمّا الذان لایجوزان علیه، فقول القائل: «واحد» یقصد به باب الأعداد، فهذا ما لایجوز، لأنّ ما لا ثانی له، لایدخل فی باب الأعداد .

أما تری أنه کفر من قال : « ثالِثُ ثَلاثَةٍ (2)» ، و قول القائل: «هو واحد من الناس» یرید به النوع من الجنس ، فهذا ما لایجوز علیه ، لأ نّه تشبیه، و جلّ ربنا و تعالی عن ذلک .

و أما الوجهان الذان یثبتان فیه، فقول القائل: «هو واحد لیس له فی الأشیاء شبه»، کذلک ربنا و قول القائل: «أ نّه ربنا عزوجل أحدیّ المعنی»، یعنی به أ نّه لاینقسم فی وجود و لا عقل و لا وهم، کذلک ربنا عزوجل» .(3)

الفصل الرابع: فی أن الواجب لذاته لایجوز أن یکون جوهراً أو عرضاً

أما عدم کونه عرضا فظاهر، لأ نّه محتاج إلی المعروض .

و أما عدم کونه جوهرا، لأنّ أقسام الجوهر منحصرة فی خمسة(4) : الجسم و الهیولی و الصورة و النفس و العقل و لا یمکن أن یکون أحد من الأشیاء الخمسة واجبا لذاته.

ص :51


1- 1 _ فی المخطوطة : «یعصوب» .
2- 2 _ سورة المائدة ، الآیة 73 .
3- 3 _ التوحید ، ص 84 ، باب معنی الواحد و التوحید و الموحد ، ح 3 .
4- 4 _ أنظر : نهایة الحکمة ، ص 117 ، الفصل الثالث : فی أقسام الجوهر الأولیّة .

أما الأول: فلأ نّه مرکب و کل مرکب مفتقر إلی أجزائه .(1)

أما الثانی و الثالث: فلأنّ کل منهما فی وجودهما و تحصلهما فی الخارج، مفتقر إلی الآخر .

و أما الرابع: فلأ نّه فی فعله و أثره محتاج إلی الجسم، [B/6] و الواجب لذاته منزّه عن الإفتقار و الإحتیاج .

و أما الخامس: فلأ نّه ثبت کونه معلولاً أولاً، فلو کان واجباً لذاته، یلزم کونه علة أولاً و هذا خلف .

أو یقال : إنّ المراد بالجوهر، ماهیة، إذا وجدت فی الخارج [وجدت] لا فی الموضوع، فلایجوز أن یکون الواجب لذاته جوهراً، لأن لیس له ماهیة وراء وجوده، بل ماهیته عین وجوده .

ص :52


1- 1 _ فی المخطوطة: «الأجزائه» و الصحیح ما أدرجناه .

المقصد الثانی: فی صفاته و فیه فصول

[الفصل] الأول : فی أنه تعالی، قادر مختار یصدر الأفعال و الآثار

منه لذاته، بحیث إن شاء فعل ، و إن لم یشأ لم یفعل، لیس شیء منهما لازماً لذاته مجبور.

فیهما وجوه:

الأول : لو کان فعله تعالی علی وجه الإیجاب، یجب أن یکون العالم قدیماً و ذلک باطل، لأ نّا نشاهد قطعاً علی التبدّل و التغیّر فی أجناس الموجودات و أنواعها و أشخاصها من اللیل و النهار و الموت و الحیاة(1) و تغیر الأزمان و الدهور، و کل ذلک برهان واضح علی الحدوث و بطلان القدم.

فإن قلت : لِمَ لایجوز أن الواجب لذاته أوجد جوهراً قدیماً لا جسماً و جسمانیاً علی سبیل الإیجاب، ثم أوجد و خلق ذلک الجوهر هذا العالم علی سبیل الاختیار.

قلنا : فیکون ذلک الجوهر واسطة بین الواجب لذاته و الواجب لغیره، و الواسطة غیر معقولة، لأ نّا نعنی بالعالم، ما سوا اللّه و ذلک ثابت بالنقل و الإجماع؛ کان اللّه و لم یکن معه شیء.(2)

ص :53


1- 1 _ فی المخطوطة : الموة والحیات.
2- 2 _ اقتباسٌ من روایة مفصلة فی التوحید للشیخ الصدوق عن جابر الجعفی عن أبی جعفر علیه السلام : «... و لکن کان اللّه و لا شَیْءَ معه، فخلق الشیء الذی جمیع الأشیاء منه...». التوحید، ص 66، باب التوحید و نفی التشبیه، ح 20.

و الثانی : [A/7] أ نّه لو کان موجباً، یلزم أن یکون الفعل و الترک لازماً لذاته، فلا یکون قادراً علی الآخر و ذلک نقص، تعالی عن ذلک علواً کبیراً.

الثالث : قوله تعالی : «تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَ هُوَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ (1)» ، «قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشَاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ * تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَ تُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ (2)»، فتلک الآیة، بیان ظاهرة علی أ نّه تعالی شأنه قادر، قدرته علی وجه الأتم الأکمل .

و قول أبی عبداللّه علیه السلام فی جواب عبداللّه الدیصانی حین سأل عن هشام بن الحکم ، فی الکافی عن محمد بن إسحاق «قال : إن عبداللّه الدیصانی سأل هشام بن الحکم، فقال له : أ لک رب؟ فقال : بلی ، قال : أ قادر هو؟ قال : نعم؛ قادر قاهر ، قال : یقدر أن یدخل الدنیا کلها البیضة لایکبر البیضة و لایصغر الدنیا؟

قال هشام بن الحکم : النظرة . فقال له : قد أنظرتک حولاً ، ثم خرج عنه. فرکب هشام إلی أبی عبداللّه علیه السلام ، فاستأذن علیه، فأذن له . فقال له : یابن رسول اللّه، أتانی عبداللّه الدیصانی بمسألة لیس المعوّل فیها إلاّ علی اللّه و علیک .

فقال له أبوعبداللّه : عماذا سألک؟ فقال : قال لی : کیت و کیت . فقال أبوعبداللّه علیه السلام : یا هشام کم حواسّک؟ قال : خمس، قال : أیها أصغر ؟ قال : الناظر، قال : و کم قدر الناظر؟ قال : مثل العدسة أو أقل منها ، فقال له : یا هشام! فانظر أمامک و فوقک فاخبرنی بما تری؟ فقال : أری سماء و أرضاً و دوراً و قصوراً و براری و جبالاً و أنهاراً [B/7] .

فقال له أبوعبداللّه علیه السلام : إنّ الذی قدر أن یدخل الذی تراه العدسة أو أقل منها، قادر

ص :54


1- 1 _ سورة الملک ، الآیة 1 .
2- 2 _ سورة آل عمران ، الآیة 26 و 27 .

أن یدخل الدنیا کلها البیضة لایصغر الدنیا و لایکبر البیضة، فأکب علیه هشام و قبّل یدیه و رأسه و رجلیه .

و قال : حسبی یابن رسول اللّه و انصرف إلی منزله و غداً علیه الدیصانی .

فقال : یا هشام! إنّی جئتک مسلماً و لم أجئک متقاضیاً للجواب .

فقال له هشام : إن کنت جئت متقاضیاً فهاک الجواب، فخرج الدیصانی عنه حتی أتی باب أبی عبداللّه علیه السلام ، فاستأذن علیه فأذن له، فلمّا قعد قال له : یا جعفر بن محمد! دلنی علی معبودی .

فقال له أبوعبداللّه علیه السلام : ما اسمک؟ فخرج عنه و لم یخبره باسمه .

فقال له أصحابه : کیف لم تخبره باسمک؟

قال : لو کنت قلت له : عبداللّه، کان یقول : من هذا الذی أنت له عبد؟

فقالوا له: عد إلیه و قل له: یدلک علی معبودک و لایسألک عن اسمک، فرجع إلیه و قال: یا جعفر بن محمد ! دلنی علی معبودی و لاتسألنی عن اسمی.

فقال له أبوعبداللّه علیه السلام : إجلس، فإذا غلام له صغیر فی کفه بیضة یلعب بها، فقال أبوعبداللّه علیه السلام : یا غلام! ناولنی البیضة، فنأوله إیاها .

فقال أبوعبداللّه : یا دیصانی! هذا حصن مکنون له جلد غلیظ و تحت الجلد الغلیظ، جلد رقیق و تحت الجلد الرقیق، ذهبة مائعة و فضة ذائبة(1)، فلا الذهبة المائعة، تختلط بالفضة الذائبة و لا الفضة الذائبة، تختلط بالذهبة المائعة، فهی علی حالها لم یخرج منها خارج مصلح، فیخبر عن صلاحها و لا دخل فیها مفسد، فیخبر عن فسادها لایدری [A/8] للذکر خلقت أم للأنثی، تنفلق عن مثل ألوان و الطواویس، أتری لها مدبرا؟

قال : فأطرق ملیّاً ، ثم قال : أشهد أن لا إله إلا اللّه وحده لا شریک له و أن محمداً عبده و رسوله و أنک إمام و حجة من اللّه علی خلقه و أنا تائب ممّا کنت فیه»(2)؛ تمّ الحدیث .

ص :55


1- 1 _ الذائب : الجامد و هو أشد لطافة من المائع ، منه رحمه الله .
2- 2 _ الکافی ، ج 1 ، ص 79 _ 80 ، باب حدوث العالم و إثبات المحدث ، ح 4 .

فهذا الخبر، دلّ علی أ نّه تعالی، قادر و قدرته فی نهایة الکمال؛ و عالم و علمه فی غایة القصوی .

إذا عرفت هذا، فاجزم أن قدرته تعالی شاملة لجمیع المقدورات، لأنّ علة المقدوریة هی الإمکان و ما سوی اللّه تعالی کلّهم ممکن لما عرفت، فالقدرة شاملة لجمیعهم.

و أمّا الممتنع، فعدم شمول القدرة علیه باعتبار أ نّه لایلیق به تعلق أثر القدرة، لأ نّه یوجب النقص فی القدرة، کما قال أفضل السالکین حافظ :

هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست ورنه تشریف تو بر بالای کس، کوتاه نیست

و قال الفلاسفة(1) : صدور الأثر عنه بالإیجاب لا بالاختیار، و أوردوا علی هذا المطلب وجوه ضعیفة و أوردنا منها الوجهین الذین عمدة بین إستدلالاتهم :

[الوجه] الأول : الواجب الوجود لذاته، إمّا أن یکون مستجمعاً لجمیع شرائط التأثیر أو لا .

فعلی الأول: یجب الفعل، لامتناع تخلف الأثر عند استجماع الشرائط .

و علی الثانی : یجب الترک، لأنّ تحقق المشروط عند عدم تحقق الشرط محال .

و الجواب عنه، بأ نّه تعالی مستجمع لجمیع شرائط التأثیر لذاته و لایجب الفعل لأنّ إیجاد الفعل فی وقت دون وقت، لعدم تعلق الإرادة .

فإن قلت : تعلق الإرادة فی هذا الوقت و عدم تعلقه فی غیره، ترجیح بلا مرجّح .

قلنا : العلم بإصلاح [B/8] حال العالَم مرجح لإیجاد العالم فی ذلک الوقت دون وقت آخر .

و الوجه الثانی : أ نّه إن لم یکن صدور الأثر عنه تعالی بالإیجاب، فیکون بالاختیار

ص :56


1- 1 _ جامع الأفکار و ناقد الأنظار، ج 1، ص 336، النص، تتمیمٌ؛ القول السدید فی شرح التجرید، ص 275، الفصل الثانی: فی صفاته تعالی.

و الثانی باطل، لأنّ مقدوره تعالی، إما موجود أو معدوم و صدور الأثر فیهما بالاختیار باطل ، لأنّ ما یکون وجوده حاصلاً واجب و ما لایکون کذلک ممتنع، فلا اختیار حینئذ .

قلنا فی جوابهم : إنّ المعدوم لایمتنع مطلقا، بل امتناعه بالنسبة إلیه فی الحال و أثر الواجب تعالی فیه بالنسبة إلی الاستقبال و لایغنی بالقدرة إلاّ هذا .

إذا عرفت هذا ، إعلم أنّ جمهور الحکماء ذهبوا إلی قول باطل و هو أ نّه تعالی لایصدر عنه شیئان مختلفان(1) أو أشیاء مختلفة بدون واسطة، لأ نّه إن صدر عنه تعالی شیئان مختلفان(2)، لابد أن یکون مصدریته(3) لأحدهما، غیر مصدریّته للآخر و حینئذ تلک المصدریة إما داخل فیه أو خارج عنه أو أحدهما داخل و الآخر خارج.

فعلی الأول و الثالث، یلزم الترکیب فی ذاته تعالی.

و علی الثانی، یلزم التسلسل، لأنّ علة المصدریة الخارجة عن ذاته ما هی؟ إما ذاته أیضا أو خارجة عنها، فعلی الأول ، الأول. و علی الثانی، الثانی؛ و هلم جرّا .

و الجواب: أن کون الشیء مصدر الشیء من الأمور الإضافیة العقلیة و التسلسل فیه لایکون نقصاً فیه، تعالی عن ذلک علواً کبیراً .

و أیضا ما قالوا : لو کان صحیحاً یلزم أن لایصدر عنه تعالی شیء أصلاً، لأنّ ما قالوا فی الإثنین، قلنا فی الواحد أیضاً و بطلانه ظاهر .

الفصل الثانی: فی أنه تعالی عالم بذاته و بجمیع الأشیاء کلیاتها و جزئیاتها
اشاره

« لاَ یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ (4)»، لوجوه:

الأول : إنّ العلم کمال مطلق للموجود من حیث هو موجود؛ و کل ما هو کذلک ، هو لایمتنع علی [A/9] الواجب لذاته و کل کمال لایمتنع علی الواجب لذاته، فهو حاصل له بالفعل ، إذ هو کامل باعتبار ذاته، فالعلم حاصل له باعتبار ذاته .

ص :57


1- 1 و 2_ فی المخطوطة: «شیئین مختلفین»، و الصحیح ما أدرجناه.1 _ فی المخطوطة: «مصدریة»، و الصحیح ما أدرجناه.
2- 2 _ سورة سبأ ، الآیة 3.

و الثانی : أ نّه تعالی عالم بذاته و العلم بذاته یوجب العلم بجمیع ما سواه و العلم بعلّة(1) الأشیاء ، إما أ نّه عالم بذاته، لأنّ العلم عبارةٌ عن حضور المدرَک عند المدرِک و لا شک أنّ ذاته تعالی و تقدس، حاضر عنده لیس غائباً عنه، فیکون عالماً بذاته، کما قال اللّه تعالی : « أَ لاَ یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ (2)»، فإنّ الحکم بأنّ الفاعل العالم بذاته عالم لما صدر عنه .

و إما أن العلم بذاته یوجب العلم بجمیع الأشیاء، لأنّ ذاته مبدء و موجب و علة لجمیع ما سواه و العلم بالعلة یوجب العلم بالمعلول .

الثالث : أ نّه، تعالی عن جسم و جسمانی و غیر محتاج إلی الإرتباط بالغیر، بل محض الوجود الحقیقی المنزه عن الماهیّة و الأعراض و ذلک یدلّ علی علمه بذاته أوّلا و بواسطة یدل علی علمه بأفعاله، لأنّ المانع من العلم، علائق المادیّة و شواغلها.

و إذا عرفت أنّ الموجود المجرد عن المادة، فهو غیر محتجب عن ذاته، فنفس وجوده إذن معقولیة لذاته و عقلیة لذاته، فوجوده إذن، عقل و عاقل و معقول .

و بیان ذلک ، أ نّک قد عرفت أنّ المعقول هو المجرد عن المادة و علائقها ، ثم لیس ینعکس الموجبة الکلیة، موجبة کلیة حتی یکون کل ما یکون مجرداً عن المادة فهو معقول ، لکن المجرد عن المادة، إما أن یصح أن یعقل أو لایصح أن یعقل و محال أن لایصح أن یعقل ، فإنّ کل موجود یمکن أن یعقل، فإذن إنّما یصح أن یعقل، إما بأن لایتغیر فیه شیء حتی یصیر مغفولاً بالفعل أو بأن یتغیر فیه شیء، حتی یصیر کالحال فی المعقولات بالقوة التی یحتاج إلی مجرد، تجردها عن المادة حتی یصیر معقولا.

لکن هذا الحکم لایصح فی المجرد بالفعل ، فإذن المجرد [B/9] بالفعل، لایحتاج إلی أن یتغیر فیه شیء حتی یصیر معقولا بالفعل ، فهو إذن معقول بالفعل، فهو عاقل لذاته، فإنّه إن لم یکن عاقلا لذاته، لکان معقولا بالقوة؛ و قد فرضناه معقولا بالفعل ، هذا خلف .

ص :58


1- 1 _ فی المخطوطة: «بالعلّة»، و الصحیح ما أدرجناه.
2- 2 _ سورة الملک ، الآیة 14 .

الرابع : أ نّه تعالی ، أفعاله و أعماله محکم و متقن، خالیة عن وجود الخلل و النقصان و یشتمل علی حکم مصالح و کل من کان کذلک، فهو عالم بأفعاله ، ثم بواسطة یدل علی علمه بذاته، لأ نّه تعالی، یعلم أنّ ذاته مصدر لتلک الأفعال .

الخامس : ما نقل بروایة صحیحة عن أمیرالمؤمنین و هادی المضلّین و یعسوب(1)الدین و إمام المتقین علیه السلام ، فی خطبته فی الکافی(2) باسناد صحیحة عن أبی عبداللّه علیه السلام : «أنّ أمیرالمؤمنین علیه السلام ، استنهض الناس فی حرب معاویة فی المرة الثانیة ، فلما حشد(3) الناس، قام خطیبا ، فقال :

الحمد للّه الواحد الأحد الصمد المتفرّد الذی لا من شیء کان، و لا من شیء خلق ما کان ، قدرة بان بها من الأشیاء [و بانت الأشیاء(4)] منه ، فلیست له صفة تنال، و لا حد تضرب له فیه الأمثال، کَلَّ دون صفاته تحبیر اللّغات و ضلّ هناک تصاریف الصفات و حار فی ملکوته عمیقات مذاهب التفکیر و انقطع دون الرسوخ فی علمه، جوامع التفسیر و حال دون غیبه المکنون، حجب من الغیوب ، تاهت فی أدنی أدانیها طامحات العقول فی لطیفات الأمور .

فتبارک(5) الذی لایبلغه بعد الهمم و لایناله غوص الفطن و تعالی الذی لیس له وقت معدود و لا أجل [A/10] ممدود و لا نعت محدود و سبحان الذی لیس له أول مبتدأ و لا غایة منتهی و لا آخر یفنی ، سبحانه هو کما وصف نفسه و الواصفون لایبلغون نعته ، حد الأشیاء کلها عند خلقه، إبانة لها من شبهه و إبانة له(6) شبهها ، فلم یحلل فیها ، فیقال : «هو فیها کائن» و لم ینأ عنها ، فیقال : «هو منها بائن» و لم یخل منها ، فیقال له : «أین»؟

ص :59


1- 1 _ فی المخطوطة : «یعصوب» .
2- 2 _ الکافی ، ج 1، ص 134 ، باب جوامع التوحید ، ح 1 ؛ التوحید، ص 41 _ 42، باب التوحید و نفی التشبیه، ح 3 .
3- 3 _ أی: جمع.
4- 4 _ ما بین المعقوفتین من المصدر .
5- 5 _ المصدر: + «اللّه».
6- 6 _ المصدر: + «من».

لکنّه سبحانه أحاط بها علمه، و أتقنها صنعه، و أحصاها حفظه ، لم یعزب عنه خفیات غیوب الهواء، و لا غوامض مکنون ظلم الدجی، و لا ما فی السماوات العلی إلی الأرضین السفلی ، لکل شیء منها حافظ و رقیب،(1) کل شیء منها بشیء محیط و المحیط بما أحاط منها الواحد الأحد الصمد، الذی لایغیّره صروف الأزمان و لایتکأّده(2) صنع شیء کان ، إنّما قال لما شاء : «کن»، فکان .

ابتدع ما خلق بلا مثال سبق و لا تعب و لا نصب و کل صانع شیء، فمن شیء صنع و اللّه لا من شیء صنع ما خلق و کل عالم، فمن بعد جهل تعلّم و اللّه لم یجهل و لم یتعلم ، أحاط بالأشیاء علما قبل کونها ، فلم یزدد بکونها علما ، علمه بها قبل أن یکوّنها، کعلمه بعد تکوینها، لم یکوّنها لتشدید سلطان و لا خوف من زوال و لا نقصان و لا استعانة علی ضدٍّ مناو(3) و لا ندٍّ مکاثر و لا شریک مکابر ، لکن خلایق مربوبون و عبادٌ داخرون .

فسبحان الذی لایؤوده خلق ما ابتدأ و لا تدبیر ما برأ و لا من عجز و لا من فترة بما خلق اکتفی، علم ما خلق و خلق ما علم، لا بالتفکیر فی علم حادث أصاب ما خلق، و لا شبهة دخلت علیه فیما [B/10] لم یخلق ، لکن قضاء(4) مبرم و علم محکم و أمر متقن .

توحّد بالربوبیة و خصّ نفسه بالوحدانیة، و استخلص بالمجد و الثناء، و تفرّد بالتوحید و المجد و السناء، و توحّد بالتحمید، و تمجد بالتمجید، و علا عن اتخاذ الأبناء، و تطهّر و تقدّس(5) عن ملامسة النساء، و عزوجل عن مجاورة الشرکاء .

فلیس له فی ما خلق ضدٌّ و لا له فیما ملک ندٌّ و لم یشرکه فی ملکه أحد ، الواحد الأحد

ص :60


1- 1 _ المصدر: + و.
2- 2 _ أی: «لا یشق علیه»، مجمع البحرین، ج 4، ص 5، مادة «کأد».
3- 3 _ فی هامش الکافی: مناو: أی معاد؛ و فی التوحید: مثاور أی مواثب، [...] داخرون أی صاغرون، [...] لا یؤوده أی لایثقله.
4- 4 _ المخطوطة : «قضائه» ، و ما أدرجناه من المصدر .
5- 5 _ المخطوطة : _ «تقدّس» ، و ما أدرجناه من المصدر .

الصمد المبید للأبد(1) والوارث للأمد، الذی لم یزل و لایزال وحدانیا أزلیاً، قبل بدء الدهور و بعد صروف(2) الأمور الذی لایبید و لاینفد بذلک أصف ربّی، فلا إله إلا اللّه من عظیم ما أعظمه؟! و من جلیل ما أجلّه؟! و من عزیز ما أعزّه؟! و تعالی عما یقول الظالمون عُلُوّاً کبیراً» .

إذا عرفت أنه تعالی عالم بذاته و بجمیع ما سواه ، إعلم أن بعض الحکماء، نفوا علمه تعالی، منهم من نفوا علمه تعالی بذاته، لأنّ العلم نسبةٌ و النسبة لایکون إلاّ بین شیئین(3) متغایرین، هما طرفا ما بالضرورة؛ و نسبة الشیء إلی نفسه محال، إذ لاتغایر هناک.(4)

و أجابوا بمنع کون العلم نسبة محضة، بل هو صفة حقیقته ذات نسبة إلی المعلوم و نسبة الصفة إلی الذات، ممکنة .

فإن قیل : تلک الصفة تقتضی نسبة بین العالم و المعلوم، فلایجوز بأن یکونا متحدین .

قلنا : هی تقتضی نسبة بینها و بین المعلوم و نسبة أخری بینها و بین العالم و هما ممکنان.

و أما النسبة بین العالم و المعلوم، فهی بعینها النسبة الأولی من هاتین المذکورتین، اعتبرت بالعرض فیما بینهما .

و إن سلّمنا کون العلم نسبة محضة بین العالم و المعلوم، لکن التغایر الاعتباری کافٍ لتحقق هذه النسبة، فإنّ ذات الباری تعالی باعتبار صلاحیّتها [A/11] للمعلومیة فی الجملة، مغایرة لها باعتبار صلاحیتها للعالمیة فی الجملة و هذا القدر من التغایر، یکفی لتحقّق النسبة .

ص :61


1- 1 _ أی هو الذی أبد الأبد حتی صار الأبد أبدا، منه رحمه الله .
2- 2 _ المخطوطة : «صرف» ، و ما أدرجناه من المصدر .
3- 3 _ المخطوطة: «الشیئین» و ما أدرجناه من المصدر.
4- 4 _ المواقف، ج 3، ص 103.

و منهم من قال : أ نّه تعالی، عالم بذاته لکن لایعلم غیر ذاته و ذلک لأنّ العلم صورة مساویة للمعلوم، مرتسمة فی العالم و لا خفاء فی أنّ صورة الأشیاء المختلفة مختلفة، فیلزم کثرة(1) المعلومات، کثرة(2) الصور فی الذات الأحدی من کل وجه .(3)

الجواب : أنّ علمه تعالی بالأشیاء، لیس بارتسام صور الأشیاء فیه، بل بحضور الأشیاء أنفسها عنده و الأشیاء کلها حاضر عنده غیر غائب عنه ، تعالی عما یقول الظالمون .

و منهم من قال : إنّه تعالی، لایعلم الجزئیات المتغیرة و المتشکلة.

أمّا المتغیّرة، فلأ نّه إذا علم أنّ عمرواً شرب الخمر، ثم تاب و صلح، فإمّا أن یزول ذلک العلم و یعلم أ نّه تاب أو یبقی ذلک العلم بحاله؛ و الأول یوجب التغیر فی ذاته من صفة إلی أخری؛ و الثانی یوجب الجهل و کلاهما نقص .(4)

و الجواب : لانسلم لزوم التغیر فیه تعالی، بل التغیر إنّما هو فی الإضافات؛ و التغیر الإضافی لایوجب النقص فی ذاته تعالی .

حاصله ، أنّ التغیّر لایلزم فی صفة موجودة، بل فی مفهوم اعتباری، هذا و تأمّل .

بیان و توضیح لعلم الواجب تعالی

و لیعلم کما قال المحقق الخفری قدس سره (5): إنّ للواجب الوجود علمین:

أحدهما : علم کمالی إجمالی و هو عین ذاته تعالی، و هو کونه باعتبار ذاته بحیث یصیر منشأ لانکشاف صنع الموجودات، کما نقل عن بهمنیار، ففی شهود العلمی الکمالی ،

ص :62


1- 1 و 2 _ المخطوطة : «کسرة» .1 _ أنظر : شرح المقاصد فی علم الکلام ، ج 2 ، ص 89 .
2- 2 _ أنظر : المواقف ، ج 3 ، ص 98 .
3- 3 _ أنظر: الحاشیة علی حاشیة الخفری علی شرح التجرید، ص 50 _ 52، مع اختلاف یسیر.

کان ذاته تعالی عالماً بذاته بجمیع الممکنات و عالماً و معلوماً و التغایر بین هذه المعانی إنما هو بالاعتبار .

و إلی هذا إشارة الفارابی(1) [B/11] حیث قال : واجب الوجود مبدأ کل فیض و هو ظاهر، فله الکل من حیث لا کثرة فیه، فهو من حیث هو ظاهر، ینال الکل من ذاته، فعلمه بالکل بعد ذاته و العلم بذاته هو نفس ذاته و کثرة علمه بالکل کثرة بعد ذاته و یتحد الکل بالنسبة إلی ذاته فهو کل فی وحدته .

و ثانیهما : علم تفصیلی و هو عین ما أوجد فی الخارج و المدرک و مراتبه أربع:

أحدها : ما یعبر عنه بالعلم(2) و النور و العقل فی الشریعة و بالعقل الکل عند الصوفیة و بالعقول عند الحکماء .

فالعلم(3) الذی هو أول المخلوقات، حاضر بذاته مع ما هو تکون(4) فیه عند الواجب تعالی، فهو علم تفصیلی بالنسبة إلی العلم الإجمالی الذی هو عین ذاته، و إجمالی بالنسبة إلی ما فی(5) المراتب التی بعد هذه المرتبة .

و ثانیها : ما یعبّر عنه فی الشریعة باللوح المحفوظ، و بالنفس الکل عند الصوفیة، و بالنفوس المجردة عند الحکماء؛ فاللوح المحفوظ حاضر بذاته مع ما تنتقش فیه من صور الکلیات عند واجب الوجود، فهو علم تفصیلی بالنسبة إلی المرتبتین الّتین هما فوقها .

و ثالثها : کتاب المحو و الإثبات، و هو القوی الجسمانیة التی تنتقش فیها صور الجزئیات المادّیة(6) و هی النفوس المنطبعة فی الأجسام العلویّة و السفلیّة، فهذه القوی مع ما فیها من النفوس(7)، حاضرة(8) بذواتها عند واجب الوجود تعالی .

ص :63


1- 1 _ أنظر: الحکمة المتعالیة فی الأسفار، ج 8، ص 217.
2- 2 _ المصدر: «بالقلم».
3- 3 _ المصدر: «فالقلم».
4- 4 _ المصدر: «مکنون».
5- 5 _ المصدر: «باقی»، بدل: «ما فی».
6- 6 _ المخطوطة : «المادیته» .
7- 7 _ المصدر: «النقوش».
8- 8 _ المخطوطة: «حاضر».

و رابعها : الموجودات الخارجة من الأجرام العلویّة و السفلیّة و أحوالها فإنّها [A/12] بذواتها حاضرة عند واجب الوجود تعالی فی مرتبة الإیجاد .

و الحاصل : أنّ جمیع الممکنات سواء کانت کلیة أو جزئیة و سواء کانت صور الإدراکیة أو موجودات العینیة، حاضرة بذواتها عند الواجب فی مرتبة الإیجاد، فهی علوم باعتبار، و معلومات باعتبار آخر.

و علی التحقیق المذکورة یندفع الإشکالات الواردة فی هذا المقام، فتدبّر .

الفصل الخامس : فی أنه تعالی حیّ، لوجوه

الأول : أ نّه قادر عالم و کل من اتصف بهما، یجب أن یکون حیّاً، لأنّ ما لا حیاة له، یمتنع أن یکون خلق الأشیاء بالقدرة و یکون عالماً بها .

الثانی : أنه تعالی واهب الحیاة و کل من وهب شیء، وجب أن یتصف بذلک الشیء، لظهور امتناع إعطاء شیء لایوجد فی المعطی أصلا .

الثالث : أ نّهما أشرف من طرفی النقیض و هو الموت و أشرف النقیض ثابت له تعالی علی وجه الوجوب .

الرابع : أنّه تعالی الدرّاک و کل من کان کذلک، لابد أن یکون حیّا، فاللّه تعالی حیّ و لا شک فی أ نّه تعالی مدرِک الأشیاء کلیاتها و جزئیاتها، فیکون حیّا کما قال اللّه عزوجل : « لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ (1)» و غیرها من الآیات .(2)

الخامس : قال أمیرالمؤمنین علیه السلام فی خطبته فی الکافی(3) بإسناده عن أبی إسحاق

ص :64


1- 1 _ سورة البقرة ، الآیة 255 ، سورة آل عمران ، الآیة 2 .
2- 2 _ کقوله تعالی فی سورة الفرقان ، الآیة 58 : « وَ تَوَکَّلْ عَلَی الْحَیِّ الَّذِی لاَیَمُوتُ » و سورة غافر ، الآیة 65 : « هُوَ الْحَیُّ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ » .
3- 3 _ الکافی ، ج 1 ، ص 141 ، باب جوامع التوحید ، ح 7 .

السبیعی، عن حارث بن الأعور، قال : خطب أمیرالمؤمنین علیه السلام یوماً(1) خطبة بعد العصر، فعجب الناس من حسن(2) صفته و ما ذکره من تعظیم اللّه تعالی.

قال أبو إسحاق : قلت للحارث : أ و ما حفظتها؟

قال : قد کتبتها فأملاءها علینا(3) کتابه :

[B/12] «الحمد للّه الذی لایموت و لاتنقضی عجائبه، لأنّ(4) کل یوم فی شأن من أحداث بدیع لم یکن، الذی لم یلد، فیکون فی العز شارکا(5) و لم یولد، فیکون موروثاً هالکا، و لم یقع علیه الأوهام، فتقدّره شبحاً ماثلاً و لم تدرکه الأبصار، فیکون بعد انتقالها حائلا، الذی لیست فی أوّلیّته نهایة و لا(6) للآخریّته حد و لا غایة، الذی لم یسبقه وقت و لم یتقدّمه زمان و لم یتعاوره زیادةٌ و لا نقصانٌ و لم(7) یوصف ب_«أین» و لا ب_«مَ» و لا مکان الذی بطن من خفیات الأمور، فظهر فی العقول(8) بما یری فی خلقه من علامات التدبیر ، الذی سئلت الأنبیاء عنه، فلم تصفه بحد و لا ببعض ، بل وصفته بفعاله و دلّت علیه بآیاته .

لایستطیع عقول المتفکّرین جحده، لأنّ من کانت السماوات و الأرض فطرته و ما فیهنّ و ما بینهنّ و هو الصانع لهنّ، فلا مدفع لقدرته الذی نأی من الخلق، فلا شیء کمثله ، الذی خلق خلقه لعبادته و أقدرهم علی طاعته بما جعل فیهم و قطع عذرهم بالحجج، فعن بیّنة هلک من هلک، و بمنّه نجا من نجا، و للّه الفضل مبدءاً و معیدا ، ثم إنّ اللّه و له الحمد، افتتح الحمد لنفسه و ختم أمر الدنیا و محل الآخرة بالحمد لنفسه، فقال : « وَ قُضِیَ بَیْنَهُم بِالْحَقِّ (9)»»، تمّ الحدیث .

ص :65


1- 1 _ المصدر : _ «یوماً» .
2- 2 _ المخطوطة : _ «حسن» .
3- 3 _ المصدر : + «من» .
4- 4 _ المصدر : «لأ نّه» .
5- 5 _ المصدر : «مشارکا» .
6- 6 _ المخطوطة: _ «لا».
7- 7 _ المصدر: «لا».
8- 8 _ المخطوطة: «المعقول».
9- 9 _ سورة الزمر ، الآیة 75 .

و اختلفوا فی تحقیق معنی حیاته تعالی، فقال الحکماء(1) : إنّ حیاته تعالی عبارةٌ عن صحّة القدرة و العلم، فیکون الحیاة غیرهما و علی التقدیر عین ذاته و لایکون زائداً [A/13] کسایر الصفات .

و اعلم أنّ الحیاة علی وجهین :

أحدهما : أن یکون وجود الشیء حیاته کحیاته تعالی .

الثانی : أن حیاته معنی قائماً زائداً علی وجوده کحیاة الإنسان، فإنّه ما لم ینضم الجسم النفس، لم یوصف ذلک الجسم بأ نّه حیّ ، فإنّه لو کان وجود الجسمیّة هو حیاته، لکان کلّ جسم حیاً و قد عرفت أن إنّیّته تعالی و ذاته واحد .

الفصل السادس : فی أنه تعالی مرید، لوجوه

الأول : أ نّه تعالی، رجح الأفعال و الآثار بالإیجاد فی وقت دون وقت آخر مع تساوی الأزمنة و الأوقات بالنسبة إلیه لابدّ من مرجح و ذلک المرجح هو الإرادة لا غیر، لأنّ ما بین الصفات الذاتیة لهذا المرجح، إما علم أو قدرة و لایجوز کونهما مرجحاً .

أما العلم المطلق، لأ نّه تابع للمعلوم، فلا یکون مرجحاً .

و أما القدرة الذاتیة، لأ نّها متساویة بالنسبة إلی الفعل و الترک و من شأنها التأثیر من غیر مرجح.

و أما غیرها من الصفات لایجوز أن تکون مرجحاً، فتثبت أنّ ما بین الصفات، صفة لتعیین صدور الممکن و هو الإرادة التی هی العلم بإصلاح حال العالم فی الإیجاد بوقت دون غیره .

الثانی : أنه تعالی أمر بالعبادة و هذا یقتضی الإرادة لقوله(2) عزوجل : « إنّما أَمْرَهُ إِذَا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (3)» و غیر ذلک من الآیات الباهرات.

ص :66


1- 1 _ أنظر: الأنوار الجلالیّة فی شرح الفصول النصیریّة، ص 88.
2- 2 _ فی المخطوطة: «قوله»، و الصحیح ما أدرجناه.
3- 3 _ سورة یس ، الآیة 82.

فإذا عرفت أنه تعالی یفعل الأشیاء بالإرادة ، ثم اعلم اختلفوا فی معناها.

قال محقق الطوسی و جماعة من المعتزلة کأبی الحسین النظام و محمود الخوارزمی(1) : هی عبارة عن العلم بالنفع و تسمی بالداعی.(2)

و حاصل کلامهم، [B/13] أنّ الإرادة التی هی مرجح لأحد مقدوریة علی الآخر، لیست زائدة علی الذات و إلاّ لزم التسلسل فی الإرادة، کما ألزم علی بعض مشایخ المعتزلة، حیث [کانوا] قائلین بأ نّها حادثة، لأ نّها لو کان حادثة یتوقف علی شرط حادث، فیلزم التسلسل أو لزم تعدد القدماء، کما لزم علی بعض مشایخ المتکلمین.(3)

حیث قالوا : إنّها صفة قدیمة(4) زائدة علی الذات.

قلنا : لو کانت قدیمة زائدة، لزم تعدد القدماء و ذلک باطل، لما بیّنّا أنّ القدیم واحد.

فإن قلت : إذا کانت الإرادة المرجحة لأحد طرفی المقدور، عین ذاته تعالی، لم یکن القدرة، عین ذاته تعالی، إذ المعتبر فیها، تعلقها بالطرفین علی السواء .

قلنا : الذات باعتبار الذات بدون اعتبار کونه علما بالنفع و بالنظام الأعلی، هو القدرة ، و باعتبار أ نّه علم بالنظام الأعلی، هو الإرادة المرجحة، کما قال محقق الطوسی فی شرح رسالته للعلم(5) : أنّ صحة الصدور و اللاصدور هی المسمّی بالقدرة و هی لایکفی فی الصدور، إلاّ بعد أن یترجّح أحد(6) الجانبین علی الآخر و الترجیح إنّما هو بالقصد الذی

ص :67


1- 1 _ فی المخطوطة : «الخارزمی» .
2- 2 _ أنظر: المواقف، ج 3، ص 118 _ 119، المقصد الخامس: فی أنه تعالی مرید.
3- 3 _ أنظر: شرح المقاصد فی علم الکلام، ج 2، ص 94، المبحث الرابع: فی أ نّه تعالی مرید؛ و البراهین القاطعة فی شرح تجرید العقائد الساطعة، ج 2، ص 259، المسألة الرابعة: فی إرادته تعالی.
4- 4 _ فی المخطوطة: «قدیم».
5- 5 _ أنظر: جامع الأفکار و ناقد الأنظار، ج 4، ص 392، الفصل الرابع: فی إثبات إرادته سبحانه.
6- 6 _ فی المخطوطة: «بعد ترجح»، بدل: «بعد أن یترجح أحد»؛ و ما أدرجناه من المصدر.

یسمی بالإرادة و بالداعی و عند القدرة و الإرادة یجب الصدور و عند انتفاء أحدهما أو کلاهما یجب الترک .(1)

الفصل السابع : فی أنه تعالی سمیع بصیر، لوجوه

:

الأوّل : أ نّه تعالی حیّ و کل حیّ یمکن أن یکون سمیعاً و بصیراً و الإمکان فی حقه تعالی بمنزلة الإیجاب، لأنّ خلوه عن صفة الکمال نقص، فیجب أن یکون سمیعاً بصیراً .

الثّانی : أ نّه ثبت بالدلائل النقلیة الظاهرة علی أ نّه تعالی یبصر جمیع المبصرات و یسمع جمیع المسموعات، کما قال اللّه سبحانه و تعالی : « اللّه َ سَمِیعٌ بَصِیرٌ (2)» [A/14]؛ و غیر ذلک من الآیات الدالة علی اتصافه تعالی بهما .

و کما نقل عن أبی الحسن موسی علیه السلام (3) و غیره من الأئمة علیهم السلام فی الکافی(4) بإسناده عن الفتح الجرجانی، عن أبی الحسن علیهم السلام قال : سمعته یقول : «و هو اللطیف الخبیر السمیع البصیر الواحد الأحد الصمد، لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفواً أحد(5)، لم یعرف الخالق من المخلوق و لا المنشئ من المنشأ، فرق بین من جسّمه و صوّره و أنشأه و إذ کان لایشبهه شیءٌ و لایشبه شیئاً» .

و اختلفوا فی أن المراد بهما فی کون اتصافه تعالی بهما کیف کانا، مع أ نّه تعالی منزّه عن الجوارح و الآلات .

ذهب محقق الطوسی(6) و الشیخ أبوالحسن الأشعری إلی(7) أنّ السمع و البصر إدراک

ص :68


1- 1 _ المصدر: «یمتنع الصدور»، بدل: «یجب الترک».
2- 2 _ سورة الحج ، الآیة 61 ، و فی المخطوطة : «واللّه» .
3- 3 _ فی المخطوطة: «علیه».
4- 4 _ الکافی ، ج 1 ، ص 118 _ 119 ، باب آخر و هو من الباب الأول إلا أن فیه زیادة... ، ح 1 .
5- 5 _ فی المصدر : + «لو کان کما یقول المشبهة» .
6- 6 _ أنظر: جامع الأفکار، و ناقد الأنظار، ج 3، ص 400، الفصل الخامس: فی سمعه و بصره.
7- 7 _ فی المخطوطة «إلا»، و الصحیح ما أدرجناه.

المسموعات و المبصرات و هو نفس العلم بمتعلّقه الذی هو المدرک باعتبار الوجود العینی ، غایة ما فی الباب أ نّه جار فی عبارة الشرع «السمیع و البصیر» ، یعنی أ نّه تعالی عالم بالمسموعات و المبصرات، کما فی قوله تعالی : « یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ (1)»، یعنی قدرة اللّه .

قال محقق الطوسی قدس سره فی شرح رسالة العلم(2): و لمّا کان السمع و البصر، ألطف الحواس و أشدها مناسبة للتعقل، عبّر بهما عن العلم و لذلک وصف(3) الباری تعالی بالسمع و البصر(4) دون الشامّ و الذائق و اللامس و عبّرهما عن(5) العلم بالمسموعات و المبصرات.

فنقول: مقصوده قدس سره أ نّه لما ثبت کونه تعالی متصف بالعلم، ثبت کونه عالماً بالمسموعات و المبصرات بدون الاحتیاج إلی الآلات، لتنزّهه عنها علواً کبیراً .

و ذهب سائر المتکلمین(6) إن السمع و البصر، صفتان زائدتان [B/14] غیر العلم .

فإن قلت : علی ما ذهبوا إلیه، یلزم القول بالجوارح و اللّه تعالی منزّه عنها .

قلنا : احتیاج الممکن فی الإبصار و الإسماع بالآلة، لقصوره و نقصانه و مشوبه بعلائق المادیة و هو تعالی منزّه عن ذلک، فکل ما یحصّل لنا بواسطة الآلات، یحصل له تعالی بدونها.

الثالث : کما قال أبو(7)عبداللّه علیه السلام (8) فی جواب الزندیق(9) حین سأله، فقال له

ص :69


1- 1 _ سورة الفتح ، الآیة 10 .
2- 2 _ أنظر: جامع الأفکار، و ناقد الأنظار، ج 3، ص 400، الفصل الخامس: فی سمعه و بصره.
3- 3 _ المصدر: «وصفوا».
4- 4 _ المصدر: «بالسمیع و البصیر».
5- 5 _ المصدر: «و عنوا بهما»، بدل: «و عبّرهما عن».
6- 6 _ أنظر : الباب الحادی عشر مع شرحیه النافع یوم الحشر و مفتاح الباب، ص 119، الصفة الخامسة؛ تفسیر المیزان ، ج 14 ، ص 156 ، تفسیر سورة طه .
7- 7 _ فی المخطوطة: «أبا»، و الصحیح ما أدرجناه.
8- 8 _ المخطوطة : «علیهم السلام» .
9- 9 _ فی المخطوطة: «زندیق»، و الصحیح ما أدرجناه.

علیه السلام (1) السائل : فتقول : إنّه سمیع بصیر؟ قال : «هو سمیع بصیر ، سمع(2) بغیر جارحة و بصر(3) بغیر آلة ، بل یسمع بنفسه و یبصر بنفسه ، لیس قولی : إنّه سمیع، یسمع بنفسه و(4) یبصر بنفسه ، أ نّه شیء و النفس شیء آخر، و لکن أردت عبارة عن نفسی؛ إذ کنت مسؤولا، و إفهاما لک؛ إذ کنت سائلا .

فأقول : إنّه سمیع بکله، لا أن الکل منه له بعض، و لکنّی أردت إفهامک و التعبیر عن نفسی و لیس مرجعی فی ذلک إلاّ إلی أ نّه السمیع البصیر العالم الخبیر بلا اختلاف الذات و لا اختلاف المعنی .

قال له السائل : فما هو؟

قال أبوعبداللّه علیه السلام : هو الرب و هو المعبود و هو اللّه ، و لیس قولی : «اللّه» ، إثبات هذه الحروف : «الألف و لام و هاء»، و لا «راء» و لا «باء»، و لکن إرجع إلی معنی و شیء(5) خالق الأشیاء و صانعها، و نعت هذه الحروف و هو المعنی سمّی به اللّه و الرحمن و الرحیم و العزیز و أشباه ذلک من أسمائه و هو المعبود جل و عزّ .

قال له السائل : فإنّا لم نجد موهوماً إلاّ مخلوقا .

قال أبوعبداللّه علیه السلام : لو کان ذلک(6) کما تقول، لکان التوحید عنّا مرتفعا، لأ نّا لم نکلّف غیر موهوم.

و لکنّا نقول : کل موهوم بالحواس مدرک به تحدّه الحواس و تمثّله فهو مخلوق ، [A/15] إذا کان النفی هو الإبطال و العدم .

و الجهة الثانیة : التشبیه ، إذا کان التشبیه هو صفة المخلوق الظاهر الترکیب و التألیف ، فلم یکن بدّ من إثبات الصانع؛ لوجود المصنوعین و الاضطرار إلیهم، أ نّهم

ص :70


1- 1 _ المخطوطة : «علیهم السلام» .
2- 2 _ المصادر : «سمیع» .
3- 3 _ المصادر : «بصیر» .
4- 4 _ الکافی: + «بصیر».
5- 5 _ کذا فی المخطوطة و لکن الظاهر: «هو شیء».
6- 6 _ المخطوطة: «کذلک»، و ما أدرجناه من المصدر.

مصنوعون و أنّ صانعهم غیرهم و لیس مثلهم، إذ کان مثلهم شبیها بهم فی ظاهر الترکیب و التألیف و فیما یجری علیهم من حدوثهم بعد إذ لم یکونوا و تنقّلهم من صغر إلی کبر و سواد إلی بیاض و قوة إلی ضعف فی أحوال موجودة لا حاجة بنا إلی تفسیرها، لتبیانها(1) و وجودها»(2) و الحدیث طویل نقلنا ما به الحاجة .

الفصل الثامن : فی أنه تعالی متکلم

اتفقوا أهل الحلّ و العقد بأ نّه تعالی متکلم، لمّا ثبت من أ نّه تعالی قادر علی جمیع الممکنات و من جملتها إلقاء الکلام لتفهیم معنی المراد، فعموم قدرته دل علی کلامه و لاتفاقهم علی أنّ الفرقان و سائر الکتب السماویة، کلام للّه و منزّل من عنده و لأنّ تکلمه تعالی مع کلیمه علیه السلام فی طور سیناء(3) متواتر لا مجال لإنکاره و لأخبار الواردة بطریق أهل البیت علیهم السلام .

و اختلفوا فی تحقیق معنی الکلام و فی قدمه و حدوثه؛ و وجه الاختلاف أن کلامه تعالی صفة له و کل صفة له تکون قدیما، فکلامه قدیم؛ و لأنّ کلامه مرکب من حروف التهجی المترتبة(4) التی تنفی کل لاحق منها بوجود سابقه و کل من کان کذلک فهو حادث، فکلامه حادث، فاضطروا فی القیاسین، إما لزوم اجتماع النقیضین أو ارتفاعهما.

فالإمامیة و المعتزلة و الحنابلة ذهبوا إلی أنّ کلامه تعالی، مرکب من الأصوات و الحروف و اختلفوا أیضاً [B/15] فی قدمه و حدوثه .

ص :71


1- 1 _ فی الکافی: «لبیانها» و فی التوحید: «لثباتها» .
2- 2 _ الکافی ، ج 1 ، ص 83 _ 84 ، باب إطلاق القول بأنه شیء ، ح 6 ؛التوحید، ص 245، باب الرد علی الثنویة و الزنادقة، ح 1.
3- 3 _ کما قال اللّه تعالی فی سورة القصص، الآیة 30: «فَلَمَّا أَتاهَا نُودِیَ مِنْ شَاطِئ الْوَادِ الاْءَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ یا مُوسی إِنِّی أَنَا اللّه ُ رَبُّ الْعالَمینَ.»
4- 4 _ المخطوطة : «المترتبت» .

قالت الحنابلة : إنّها قدیم قائم بذاته تعالی و التکلم قائم به تعالی و یصدر حروف عنه و هذا باطل، للزوم کونه تعالی محلا للحوادث .

و أما الإمامیة و المعتزلة، ذهبا إلی أ نّه حادث و معنی کونه متکلما، یعنی أوجد الکلام فی شیء کایجاده فی لوح محفوظ، کقوله تعالی : « بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَّجِیدٌ * فِی لَوْحٍ مَّحْفُوظٍ(1)» أی منقوش فیه أو بلسان جبرئیل علیه السلام (2) کقوله تعالی : « إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ (3)» أو شجرة الطوبی حین تکلمها مع موسی علیه السلام (4) .

فإن قلت : علی هذا لا یکون اللّه تعالی متکلما، لأنّ المتکلم من قام به الکلام .

قلنا : لیس استلزام فیه، ألا تری فی الهواء القائم به الکلام و لا یقولون : إنّه متکلما و فی المصروع حین یکلم بکلام جنّی .

و ذهب الأشاعرة إلی أ نّه قدیم و قال : إنّ کلامه تعالی لیس من جنس الحروف و الأصوات، بل المراد بکلامه، کلام نفسی قائم بذاته یعبر عنه بالکلام(5) اللفظی .

فالإمامیة و المعتزلة یتمسّکوا بوجوه :

الأول : أ نّه علم بالضرورة من دین محمد صلی الله علیه و آله حتی العوام و الصبیان أنّ القرآن، هو، هذا الکلام المؤلَّف المنتظم من الحروف المسموعة المفتتح بالتحمید، المختتم بالاستعاذة و علیه انعقد إجماع(6) السلف .

الثانی : أنّ ما یشتهر و ثبت بالنص و الإجماع من خواص القرآن، إنّما یصدق علی هذا المؤلَّف الحادث، لا المعنی القدیم، و تلک الخواص کونه ذکراً، لقوله تعالی : « وَ هذا ذِکْرٌ مُبارَکٌ » .(7)

ص :72


1- 1 _ سورة البروج ، الآیة 21 _ 22 .
2- 2 _ فی المخطوطة : «علیهم السلام» .
3- 3 _ سورة الحاقة ، الآیة 40 و سورة التکویر ، الآیة 19 .
4- 4 _ فی المخطوطة : «علیهم السلام» .
5- 5 _ هذا هو الصحیح، لکن فی المخطوطة «یعبّر به بالکلام».
6- 6_ فی المخطوطة: «الإجماع»، و الصحیح ما أدرجناه.
7- 7 _ سورة الأنبیاء ، الآیة 50 .

الثالث : قوله تعالی : «إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا (1)»، منزلاً علی النبی صلی الله علیه و آله ، بشهادة النص من تلک الآیة و لقوله تعالی : « حَتَّی یَسْمَعَ کَلاَمَ اللَّهِ (2)» فکل ذلک یدلّ علی [A/16] أنّ کلامه تعالی حادث .

الرابع : أنّ کلامه تعالی، یشتمل علی الأخبار و الأمر و النهی و غیر ذلک، فلو کان قدیماً لزم الأخبار و الأمر و نهی بلا سامع و مأمور و منهی و کل ذلک عبث و نسبة العبث إلی الحکیم سفه؛ تعالی عن ذلک .

فإن قیل : یلزم السفه لو خوطب المعدوم و اُومر فی عدمه لِمَ لایجوز أن یقدر وجوده و طلب منه الفعل بأن یوقع فی «سیکون» .

قلنا : طلب الفعل فی الأزل و حال العدم بایقاعه فی «سیکون» لیس فیه فایدة معتدٌ به .

و الأشاعرة(3)، قالوا : المتکلم من قام به الکلام، لا من أوجد الکلام و لو فی محل آخر للقطع بأنّ موجد(4) الحرکة فی الجسم لایسمی متحرکا و أنّ اللّه تعالی لایسمی بخلق الأصوات مصوتاً و أ نّا إذا سمعنا قائلا یقول : «إنه لقائم» سمّیناه المتکلم و إن لم یعلم أ نّه الموجد لهذا الکلام ، بل و إن علمنا موجده هو اللّه تعالی، کما هو رأی أهل الحق .

و حینئذ، فالکلام القائم بذات الباری تعالی لایجوز أن یکون هو الحسی أعنی المنتظم من الحروف، لأ نّه حادث ضرورة أ نّه له(5) ابتداء و انتهاء .

و إنّ الحرف(6) الثانیة من کل کلمة مسبوق بالأول، مشروطة بانقضائه، فیکون له الأول، فلا یکون قدیماً و الحرف الأول أیضا لمّا کان له انقضاء لایکون قدیما لامتناع طریان

ص :73


1- 1 _ سورة یوسف ، الآیة 2 .
2- 2 _ سورة التوبة ، الآیة 6 .
3- 3 _ لملاحظة قول الأشاعرة، أنظر: شرح المقاصد فی علم الکلام، ج 2، ص 100.
4- 4 _ المخطوطة: «موجود»، و ما أدرجناه من المصدر.
5- 5 _ المخطوطة: «أ نّه»، و ما أدرجناه من المصدر.
6- 6 _ المخطوطة: «الحروف»، و ما أدرجناه من المصدر.

العدم علی القدیم، فالمجموع المرکب منهما أیضاً لایکون قدیما و الحادث یمتنع قیامه بذات الباری، فتعیّن أن یکون هو المعنی ، المعنی النفسی إذ لا ثالث یطلق علیه اسم الکلام و هو الذی سمّی [B/16] بالکلام النفسی .

فإنّ من یورد صیغة أمر أو نهی أو نداء أو إخبار أو استخبار أو غیر ذلک، یجد فی نفسه معانی یعبّر عنها بألفاظ التی یسمیها بالکلام الحسی ، فالمعنی الذی یجده من نفسه و یدور فی خلده و لایختلف باختلاف العبارات بحسب الأوضاع و الاصطلاحات و یقصد المتکلم حصوله فی نفس السامع لیجری علی موجبه و هو الذی یسمیه کلام النفسی .

و الجواب من قول الأشاعرة، أنّ تسمیة المتکلم «من قام به الکلام» لیس موافقا لللغة(1) و الاستعمال ، ألا تری فی الأخرس لایقولون: أ نّه متکلم مع أن الکلام قائم به .

و لذا أنکر قولهم ، نصیر الملة و الدین الطوسی ، کما قال فی تجریده : الکلام النفسی غیر معقول، لأ نّه إذا صدر عن المتکلم کلام، فهاهنا شیئان :

أحدهما: لفظ صادر عنه.

و الثانی: إرادة أو کراهة قائمة بنفسه متعلقة بالمأمور به أو المنهی عنه و ظاهر أنّ الإرادة و الکراهة لیس کلاماً حقیقیاً اتفاقاً ، فتعین به اللفظ و قس علی(2) ذلک سایر أقسام الکلام .(3)

و الحاصل ، إنّ الکلام اللفظی الذی سمّیه الأشاعرة کلاماً نفسیاً، لیس أمراً وراء العلم و الإرادة و تسمیتها کلاماً سفسطة و لأنّ المتبادر المشهور فی استعمال الکلام، إنما هو

ص :74


1- 1 _ أنظر: النافع یوم الحشر فی شرح الباب الحادی عشر، ص 45، الفصل الثانی، فی صفاته الثبوتیة.
2- 2 _ فی المخطوطة: «علیه»، و الصحیح ما أدرجناه.
3- 3 _ أنظر: البراهین القاطعة فی شرح تجرید العقائد الساطعة، ج 1، ص 408، المسألة السابعة: فی البحث عن المسموعات.

العبارات و الألفاظ الدالة و التبادر من أقوی أمارات الحقیقة، فتسمیة المعنی القائم بنفس المتکلم کلاماً لیس بشیء .(1)

و لذا قال الطوسی رحمه الله فی شرح رسالة العلم : الأصل فی الکلام هو المؤلَّف من حروف المسموعة الدالة بالوضع، علی [A/17] ما قصد دلالة علیه، لیحصل التفاهم هی أشخاص(2) النوع و وجوده لا یتحصل إلاّ بعد العلم بالمعانی و تقریر ترتیب أمر المؤلّف فی الذهن حتی یمکن أن یؤلّف الکلام منها، فبعض الناس کالمنطقیین، یطلقون اسم الکلام علی ذلک التقدیر فی الذهن، و بعضهم یطلقون علی ذلک العلم .

و المتکلمون یصفونه تعالی بالکلام، لورود الشریعة بذلک ، إذ لولاه لما توهّم القوم(3) الوحی .

فمنهم من قال : إنّه هو العلم .

و منهم من قال : إنّه هو زائد علی العلم، قدیم غیر مؤلّف و لا مسموع .

و منهم من قال : إنّه زائد محدث أو قدیم مؤلّف غیر مسموع، لکن یطابق المسموع .

و منهم أ نّه مؤلّف مسموع؛ و الذی یقولون مع ذلک إنّه قدیم لا یتفکرون فی معنی قولهم، انتهی .(4)

و المقصود من قوله : الأصل فی الکلام معنیً من المعانی المختلفة و إطلاق الکلام أو الکلمات علی(5) هذا المعنی مجازی لا حقیقی، کمعانی الألفاظ الموجودات العینیة و العلم بألفاظ، کما ورد فی حق عیسی علیه السلام : « وَ کَلِمَتُهُ أَ لْقَاهَا إِلَی مَرْیَمَ (6)

ص :75


1- 1 _ فی المخطوطة: «لیس شیء»، و ما أدرجناه هو الصحیح.
2- 2 _ فی المخطوطة: «الشخاص»، و ما أدرجناه منقول من المصدر.
3- 3 _ فی المصدر: «العوام».
4- 4 _ تعلیقة علی إلهیات شرح التجرید، ص 190، المسألة السادسة: فی کلامه تعالی.
5- 5 _ فی المخطوطة: «إلی» و ما ادرجناه هو الصحیح.
6- 6 _ سورة النساء ، الآیة 171 .

و قال اللّه تعالی : « إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ (1)» و قال أمیرالمؤمنین و یعسوب(2)الدین علیه السلام : «أنا کلام الباطن».(3)

فإذا عرفت ذلک، علمت بطلان قول الأشاعرة و حقیقة قول الإمامیة و المعتزلة .

فصل التاسع : فی أ نّه تعالی صادق لا یتوهّم الکذب فی حقه تعالی، لوجوه

الأول: أنّ الکذب قبیح و اللّه منزه عن جمیع القبایح ، فإن قیل : الکذب قد یکون حسناً، و الکذب النافع، فبمَ نفیتم الکذب عنه مطلقا؟

قلنا: الکذب [B/17] من حیث أ نّه کذب قبیح، و الکذب النافع، حسنه من جهة الآخر لا من جهة الکذب.

الثانی: أنّ مصلحة العالم یقتضی أنّ الصدق و الوثوق بقوله، لأنّ أقواله مشتمل علی الأمر و النهی و الثواب و العقاب و لو توهّم الکذب فی حقه، ارتفع الوثوق عن قوله، لم یجب إطاعة أوامره و نواهیه.

الثالث: أنّ الکذب نقص، و اللّه تعالی منزّه عن النقص؛ و أیضا یلزم أن یکون المعلول أکمل و أبهی من العلة حین کلم المعلول بالصدق و العلة بالکذب و هذا باطل.

الرابع: إجماع العقلاء بصدق الأنبیاء علیهم السلام بدلالة معجزاتهم علیه، فلایجوز الکذب فی حقهم علیهم السلام ، فکیف یجوز فی حقه تعالی عن ذلک علواً کبیراً.

الخامس: کما قال اللّه عزوجل : « قُلْ إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ لاَ یُفْلِحُونَ (4)» و قوله سبحانه : « وَ مَا ظَنُّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ (5)» و قوله عزّ شأنه: « اللَّهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ أَ فَمَن یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ (6)

ص :76


1- 1 _ سورة فاطر ، الآیة 10 .
2- 2 _ المخطوطة : «یعصوب» .
3- 3 _ لم نعثر علی هذه الروایة و لکن فی البحار ، ج 30 ، ص 546 ، باب تفصیل مثالب عمر و الاحتجاج بها... : «أنا کلام اللّه الناطق» .
4- 4 _ سورة یونس ، الآیة 69 .
5- 5 _ نفس المصدر ، الآیة 60 .
6- 6 _ نفس المصدر ، الآیة 35 .
الفصل العاشر : فی أنه تعالی سرمدی

لأ نّه لما ثبت کونه تعالی قدیماً، ثبت کونه باقیاً مستمراً ، وجوده أزلاً و أبداً، لأنّ ما ثبت قدمه، امتنع عدمه .

و لقول أمیرالمؤمنین علیه السلام حین سأله رأس الجالوت فی حدیث فی الکافی(1) عن محمد بن یحیی عن سماعة عن أبی عبداللّه علیه السلام قال : «قال رأس الجالوت للیهود : أنّ المسلمین یزعمون أنّ علیاً علیه السلام من أجدل(2) الناس و أعلمهم، فاذهبوا بنا إلیه لعلی [أسأله(3)] عن مسألة لو(4) اخطئه فیها فأتاه .

فقال : یا أمیرالمؤمنین! إنّی أرید أن أسألک(5) عن مسألة قال : سَل [A/18] عما شئت ، قال : یا أمیرالمؤمنین! متی کان ربنا؟ قال : یا یهودی! إنّما یقال : متی کان لمن لم یکن ، فکان متی کان ، هو کائن بلا کینونیّة کائن ، کان بلا کیف یکون ، بلی یا یهودی، ثم بلی یا یهودی، کیف یکون له قبل؟! هو قبل القبل بلا غایة، و لا منتهی غایة، و لا غایة إلیها، انقطعت الغایات عنده ، هو غایة کل غایة ، فقال : أشهد أنّ دینک هو(6) الحق و أنّما خالفه باطل» .

و غیر ذلک من الأخبار الواردة فی أ نّه تعالی هو الأول بحیث لا یبقی مجال الریب .

فإذا عرفت هذا ، إعلم: اختلفوا فی أنّ البقاء هل هو صفة زائدة علی الذات أم لا؟

فذهب الأشاعرة إلی الأول، لأنّ الواجب باق بالضرورة، فلابد أن یقوم به المعنی هو البقاء.

و فیه نظر لأنّ کل من السرمدیّة و البقاء، أمر انتزاعیّ ینتزع من ذات الواجب تعالی

ص :77


1- 1 _ الکافی ، ج 1 ، ص 90 ، باب الکون و المکان ، ح 6 .
2- 2 _ فی هامش الکافی: أی أقواهم فی المخاصمة و المناظرة و أعرفهم بالمعارف الیقینیة.
3- 3 _ ما بین المعقوفتین من المصدر.
4- 4 _ فی المصدر: «و».
5- 5 _ المصدر : «أسأله» .
6- 6 _ المصدر : _ «هو» .

باعتبار ذاته بقیامه، لیس إلاّ علی نحو قیام الأمور الانتزاعیة، إلاّ کون الذات بحیث ینتزع عنه، فزیادته علی الذات لیس إلاّ فی التعقل لا فی الخارج.

و أما زیادته علی الوجود، فباعتبار اشتماله(1) علی معنی زائد علی الوجود، بناءً علی أن معناه الموجودیة علی ثبت الاستمرار .

و ذهب الإمامیة إلی أ نّها لیست زائدة علی الذات و لأنّ الذات لو کان باقیاً بالبقاء لا بنفسه، فإن افتقر صفة البقاء إلی الذات، لزم الدور، لتوقف ثبوت کل منها فی الزمان علی الآخر.

و إن افتقر الذات إلی البقاء مع استغنائه عنه، کان الواجب [B/18] هو البقاء لا الذات، هذا خلف.

و ان لم یفتقر أحدهما إلی الآخر بل اتفق تحققهما معاً، کما ذکره صاحب المواقف(2)، لزم تعدد الواجب، لأنّ کلاً من الذات و البقاء یکون مستغنیاً عما سواه، إذ لو افتقر البقاء إلی شیء آخر، لافتقر إلی الذات؛ ضرورة افتقار الکل إلیه و المستغنی عن جمیع ما سواه واجب قطعاً .

هذا مع أنّ ما فرض من عدم افتقار البقاء إلی الذات محال، لأنّ افتقار الصفة إلی الذات ضروری، لأنّ البقاء لو کان صفة أزلیة زائدة علی الذات قائمة به کانت باقیة بالبقاء و ذلک البقاء أیضاً باقیة إلی البقاء و هلمّ جرّاً، فیلزم التسلسل، فثبت أن البقاء لیس زائداً علی الذات .

فإن قیل: هو باق بالبقاء، لکن بقائه نفسه، لا زائداً علیه حتی تسلسل .

قلنا : فحینئذٍ، یجوز أن یکون الباری تعالی باقیاً بالبقاء هو نفسه.

و کما قال نصیر(3) الملة و الدین : و وجوب الوجود یدل علی سرمدیته و نفی الزائدة(4)،

ص :78


1- 1 _ فی المخطوطة: «لاشتماله»، و الصحیح ما أدرجناه.
2- 2 _ المواقف، ج 1، ص 268.
3- 3 _ فی المخطوطة: «النصیر»، و الصحیح ما أدرجناه.
4- 4 _ أنظر : کشف المراد ، ص 404 .

یعنی إذا کان الوجوب عین ذاته ، فکیف یکون السرمدیّة و البقاء زائدة علی الذات، إذ لو کان البقاء زائداً علی ذاته لا یکون الواجب الوجود لذاته واجباً لذاته، فهذا خلف لما ثبت کونه تعالی واجباً لذاته .

فإن قلت : ما معنی قولکم : إنّ صفاته تعالی عین ذاته، مع أن مفهومها غیر ما یفهم من الذات و أیضا مفهوم کل صفة مغایر لما یفهم من الآخر ، فکیف یکون الصفات المتغایرة متحد مع الذات و حکمتم بأ نّه تعالی واحد من جمیع الوجوه .

قلنا : قد یکون المفهومات المتعددة موجودة بوجود واحد، فالصفات بحسب المفهوم و إن کانت غیر الذات و بعضها یغایر [A/19] البعض، إلاّ أ نّها بحسب الوجود لیست أمراً وراء الذات، أعنی ذاته الأحدیّة تعالی جله ، هی بعینها صفاته الذاتیة، بمعنی أنّ ذاته بذاته وجود و علم و قدرة و حیاة و إرادة و سمع و بصر و غیر ذلک من الصفات.

و هی أیضاً موجود ، عالم ، قادر ، حیّ ، مرید ، سمیع ، بصیر یترتب علیها آثار جمیع الکمالات و یکون هو من حیث ذاته مبداء لها من غیر افتقار إلی معانی آخر قائمة به تسمی صفات یکون مصدراً للآثار لمنافاته الواحدة و الفناء الذاتیتین و الاختصاص بالقدم، فذاته صفاته و صفاته ذاته لا تغایر بینهما.

کما قال الإمام علیه السلام أبوعبداللّه : «لم یزل اللّه ربنا و العلم ذاته و لا معلوم و السمع ذاته و لا مسموع و البصر ذاته و لا مبصر و القدرة ذاته و لا مقدور، فلما أحدث الأشیاء و کان المعلوم وقع العلم منه علی المعلوم و السمع علی المسموع و البصر علی المبصر و القدرة علی المقدور» .(1)

[فی تعریف صفة الذات و الفعل]

[فی تعریف صفة الذات و الفعل]

اشاره

إذا علمت هذا، إعرف أرشدک اللّه فی الدارین أنّ صفات اللّه سبحانه علی قسمین: قسم یسمی بصفة الذات؛ و قسم یسمی بصفة الفعل .

ص :79


1- 1 _ الکافی ، ج 1 ، ص 107 ، باب صفات الذات ، ح 1 .

و الأول : کمال فی نفسه و نقصه نقص .

و الثانی : لیس کذلک و کل منهما علی قسمین، کما حقق أستادنا أدام اللّه بقائه فی کتابه المسمی بالوافی .(1)

إعلم ، أنّ من صفات اللّه سبحانه، ما هو ثابت له عزوجل فی الأزل و هو کمال فی نفسه و علی الإطلاق و ضده نقص و یسمی بصفة الذات و هو علی قسمین :

قسم لا إضافة له إلی غیره جل ذکره أصلا، بل له وجه واحد کالحیاة و البقاء .

و قسم له إضافة إلی غیره و لکن یتأخر إضافته عنه کالعلم و السمع و البصر، فإنّها عبارة عن انکشاف الأشیاء له فی الأزل کلیاتها و جزئیاتها، کلٌ فی وقته و بحسب مرتبته(2) و علی ما هو علیه، فیما لا یزال مع حصول الأوقات و المراتب له سبحانه فی الأزل مجتمعة و إن لم یحصل بعد لأنفسها و [B/19] بقیاس بعضها إلی بعض متفرقة علی ما مضی تحققه .

و هذا انکشاف حاصل له بذاته من ذاته قبل خلق الأشیاء، بل هو عین ذاته، کما أشار إلیه الإمام علی بن موسی الرضا(3) علیه السلام : «لم یزل اللّه تعالی ربنا و العلم ذاته و لا معلوم و السمع ذاته و لا مسموع و البصر ذاته و لا مبصر» و إن تأخّرت إضافته إلی الأشیاء علی حسب تأخّرها و تفرقها فی أنفسها و بقیاس بعضها إلی بعض ، کما أشار إلیه بقوله علیه السلام : «فلمّا أحدث الأشیاء و کان المعلوم وقع العلم علی المعلوم و السمع(4) علی المسموع و البصر علی المبصر» و کالقدرة فإنّها عبارة عن کون ذاته بذاته فی الأوّل بحیث یصح عنها خلق الأشیاء، فیما لا یزال علی وفق علمه بها .

ص :80


1- 1 _ الوافی، ج 1، ص 447، أبواب معرفة صفاته و أسمائه سبحانه.
2- 2 _ المخطوطة : «مرتبة» .
3- 3 _ الروایة من أبی عبداللّه علیه السلام ، کما مضی سابقا فی صفحة 79 .
4- 4 _ المخطوطة : «سمع» .

و هذا المعنی أیضاً ثابت له بذاته من ذاته قبل أن یخلق الأشیاء، بل هو عین ذاته ، کما قال علیه السلام : «و القدرة ذاته و لا مقدور» و إن تأخّرت الإضافة عنه ، کما قال علیه السلام : «و القدرة علی المقدور» و من الصفات ما یحدث بحدوث الخلق بحسب المصالح و هو ما یکون کمالاً من وجه دون وجه و قد یکون ضده کمالاً و یسمی بصفة الفعل و هو أیضاً علی قسمین :

قسم هو إضافة محضة خارجة عن ذاته سبحانه، لیس لها معنی فی ذاته زائد علی العلم و القدرة و الإرادة و المشیة ، کالخالقیة و الرازقیة و التکلم و نحوها .

و قسم له معنی سوی الإضافة، إلاّ أ نّه لا ینفک عنه الإضافة و المضاف إلیه کالمشیة و الإرادة ، فإنّهما فی اللّه سبحانه لایتخلف عنهما المشاء و المراد بوجه، بل « إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (1)»، «ما شاء اللّه کان»(2)، فلا توجد الصفتان إلاّ بوجود متعلقها، إلاّ أنّ الإرادة جزئیة و مقارنة [A/20] و المشیة کلیة و متقدمة.

و هذان القسمان إنّما یکونان کمالاً إذا تعلقا بالخیر و بما ینبغی کما ینبغی لا مطلقا و لهذا قد یخلق و قد لا یخلق و قد یرید و قد لا یرید إلی غیر ذلک، کما قال عزوجل : «یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لاَ یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ (3)»، انتهی .

الفصل الحادی عشر : فی صفاته التی لایلیق بجنابه تعالی

و فیه فصول

:

الأول : فی أ نّه لا شریک له تعالی و بما حقّقنا فی باب التوحید، علمت إثبات عدم الشرکة .

و الثانی : فی نفی المثل ، بدلیل قوله تعالی : «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ (4)» و عرفت تحقیقه فیما مضی .

الثالث : فی أ نّه تعالی، لیس بمرکب لا یتوهم فی ذاته تعالی کالأجزاء العقلیة کالجنس

ص :81


1- 1 _ سورة یس ، الآیة 82 .
2- 2 _ الکافی ، ج 2 ، ص 571 ، باب الحرز و العوذة ، ح 1 .
3- 3 _ سورة البقرة ، الآیة 185 .
4- 4 _ سورة الشوری ، الآیة 11 .

و الفصل و لا لأجزاء الخارجیة کالهیولی و الصورة، لأ نّه لو کان الواجب مرکباً لافتقر فی تحقّقه إلی الأجزاء و افتقاره باطل لما مرّ، فترکّبه أیضا باطل .

الرابع : أ نّه تعالی، لیس بمتحیّز له لأ نّه لو کان متحیزاً، یکون جوهراً البتة و ذلک الجوهر إما أن لا یقبل القسمة أصلا أو لا .

فعلی الأول : یکون جزء لا یتجزی، فقد ثبت إبطاله و أیضا هو أحقر الأشیاء، و الواجب تعالی عن ذلک .

و علی الثانی : إما أن یکون جسماً أو أجزائه و قد ثبت حدوث الأجسام و أجزائها ، فلایکون الواجب قدیماً هذا خلف ، لما عرفت أ نّه تعالی قدیم.

و أیضاً لو کان متحیّزاً ، لزم افتقاره فی وجوده بالتحیّز ، فیلزم ما ثبت وجوبه، دخوله فی الإمکان من جهة الافتقار و لقوله علیه السلام : «لا أین له لأ نّه أیّن الأین» .(1)

الخامس : أ نّه تعالی لا یحلُّ فی محل ، لأنّ الحلول عبارة عن حصول شیء فی شیء علی نحو التبعیة و حلوله فی شیء، ینفی کونه واجباً لذاته ، لأنّ الواجب لذاته [B/20] لا یکون تابعاً لشیء و أیضاً لو حلّ فی جسم، لزم انقسامه بانقسام محله و توهم الانقسام فی حقه تعالی باطل.

و بما بیّنّا ظهر بطلان زعم أهل التصوف، أ نّه تعالی یحلّ فی العارفین، لأ نّهم لایفهمون ما یستندون به ، بل معنی کلاما یستندون _ خَذَلهم اللّه _ ، من أنّ اللّه فی قلوب العارفین و غیر ذلک أنّ ما یخطر فی قلوب العارفین من النیّات و ما فی أفعال العارفین و غیرهم، ینکشف بجناب القدس و یظهر عنده بحیث لا یعزب(2) عنه مثقال ذرة ، لا أ نّه تعالی یحلّ فی محلٍ ، تعالی عن ذلک علواً کبیراً .

السادس : فی أ نّه تعالی لیس له ضد ، لأنّ الضد عبارة عن امتناع تحقق الشیئین فی

ص :82


1- 1 _ لم نعثر علی نص العبارة و لکن أنظر : الکافی ، ج 1 ، ص 88 ، باب الکون و المکان ، ح 2 ، و فیه : «إن اللّه تبارک و تعالی أیّن الأین بلا أین ...» .
2- 2 _ فی المخطوطة: «یعذب»، و الصحیح ما أدرجناه.

موضع واحد و تحققهما فی موضع، لا یکون إلاّ علی سبیل البدلیّة و لیس الواجب الوجود تعالی موضوع حتی یوهم فی حقه ضد بدلیل قوله علیه السلام : «لا ضد له و لا ند» .(1)

السابع : فی أ نّه تعالی لا یکون فی جهة ، لأنّ کل ما هو فی جهة، فهو جسم أو جسمانی و کل منهما ممکن ، بل حادث و الواجب لذاته لایکون شیئاً منهما .

الثامن : أ نّه تعالی لا یتحد مع شیء آخر فی الوجود لأنّ اتحاد الشیئین و صیرورتهما شیء واحداً محالٌ؛ و لأنّ فی حال صیرورتهما، إما أن یبقی شائبة من الاثنیة أو لم یبق.

فعلی الأول : لا یکون واحداً من جمیع الوجوه و هذا فی حقه باطل لأ نّه أحدیّ الذات و المعنی .

و علی الثانی : یلزم صیرورة الممکن واجباً، لما ثبت أنّ غیره تعالی، داخل فی سلسلة الإمکان و هذا خلف .

و لما بیّنّا ظهر بطلان زعم الصوفیة ، إذ انتهی العارف نهایة مراتب العرفان، انتهی هویته فصار الموجود هو اللّه وحده [A/21] و هذه المرتبة هو الفناء فی التوحید ، عجبت من قولهم؛ یقولون ما لایعلمون و یحکمون ما لایفهمون .

فإن قلت : إذاً ما معنی وحدة الوجود الذی یقول به أکثر أهل التحقیق؟

قلنا : مرادهم بوحدة الوجود ، أنّ الوجود علی قسمین : أصیل حقیقی و ظلّی اعتباری.

و وجود الأصیل منحصر فی حقه تعالی، لا یمکن استعماله فی غیره و هو واحد ، کما أنّ ذاته واحد و بهذا المعنی لا یجوز إطلاق الموجود علی غیره.

و أما الوجود الظلّی فلیس(2) بوجود حقیقة و ما سوی اللّه(3) موجود بوجوده(4) الظلّی ، فإطلاق الموجود علیه مجاز .

ص :83


1- 1 _ الصحیفة السجادیة ، ص 340 ، فی موقف عرفة .
2- 2 _ فی المخطوطة: «وجود الظلّی لیس»، و ظاهراً الصحیح ما أدرجناه.
3- 3 _ فی المخطوطة: «و ما سواللّه».
4- 4 _ فی المخطوطة: «بوجود»، و الصحیح ما أدرجناه.

ألا تری فی الشمس، فإطلاقه علی الکوکب المعین حقیقة و علی الضوء الذی ینتشر مجاز ، فمعنی قولهم : إنّ الوجود واحد ، أنّ وجود الحقیقی الأصیل واحد و لا یوجد فی غیر اللّه تعالی.

التاسع : أ نّه تعالی لا یکون محلاً للحوادث ، لأنّ اتصافه تعالی بالحوادث التی هی متغیرة(1)، یوجب التغیر فیه و هو علیه محال.

و لأ نّه تعالی لو جاز اتصافه بالحادث ، لزم عدم خلوه عن الحادث ، فیکون حادثاً بما ثبت من أنّ کل ما لا یخلو عن الحوادث ، فهو حادث إما لملازمة فلوجهین :

أحدهما : أن المتصف بالحادث لا یخلو عنه و عن ضده و ضد الحادث حادث ، لأ نّه لا ینقطع إلی الحادث و لا شیء من القدیم کذلک ، لما تقرّر من أنّ ما ثبت قدمه ، امتنع عدمه .

و ثانیهما : أ نّه لا یخلو(2) عنه و عن قابلیّته و هی حادثة، لما مر من أنّ جواز أزلیة القابلیّة، تستلزم جواز أزلیة المقبول، فیلزم جواز أزلیة الحادث و هو محال.

و لأ نّه تعالی لو اتصف بالحادث ، لزم جواز أزلیة الحادث بوصف الحدوث و هو باطل [B/21] ضرورة أنّ الحادث ما له أول و الأزلی ما لا أول له .

وجه اللزوم أ نّه یجوز الاتصاف بذلک الحادث فی الأزل، إذ لو امتنع لاستحالته(3) و انقلابه إلی الجواز و جواز الاتصاف بالشیء فی الأزل یقتضی جواز وجود ذلک الشیء فی الأزل، فیلزم جواز وجود الحادث فی الأزل .

العاشر : أ نّه تعالی لا یحتاج إلی شیء ، لأنّ احتیاجه تعالی، إمّا فی وجوده أو فیما یتوقف علیه وجوده إلی غیره ، فعلی التقدیرین لا یکون واجباً لذاته و هذا خلف .

الحادی عشر : أ نّه تعالی لیس متأ لّم مطلقا ، لأنّ الألم إدراک المنافی من حیث إنّه مناف، و اللّه تعالی أجلّ من أن یکون شیء منافیاً له ، إذ منافاة(4) الشیء لمبدئه محال .

ص :84


1- 1 _ المخطوطة : «متغیرت» .
2- 2 _ المخطوطة : «لا یخلوا» .
3- 3 _ المخطوطة: «لاستحاله».
4- 4 _ فی المخطوطة: «منافات».

الثانی عشر : أ نّه تعالی لیس بمرئیٍ ، آجلاً و عاجلاً و اختلفوا فی أ نّه تعالی هل یری أم لا؟

ذهب الإمامیة أ نّه لیس بمرئی و ذهب الأشاعرة إلی أنّ اللّه تعالی یجوز أن یری و أنّ المؤمنین یرونه فی الجنّة منزّهاً عن المقابلة و الجهة و المکان .

و احتجّوا الإمامیة بوجوه عقلیة و نقلیة :

أما العقلیة منها : أنّ الرؤیة إما باتصال شعاع العین بالمرئی أو بانطباع الشبح من المرئی فی حدقة الرائی، و کلاهما فی حق الباری تعالی ظاهر البطلان ، لکونه مجرداً و اتصال الشعاع و انطباع الشبح من أحوال المادیات ، فإذ إمتنعا فیه، امتنع الرؤیة .

و منها : أنّ شرط الرؤیة المقابلة أو ما فی حکمها و هی فی حقه تعالی محال ، لتنزهه من المکان و الجهة .

أما النقلیة من الکتاب و السنة :

أما الکتاب : کقوله تعالی : « لا تُدْرِکُهُ الاْءَبْصَارُ (1)» فهذه الآیة دلّت علی أ نّه تعالی لیس بمرئی مطلقا ، لأنّ الأبصار جمع و الجمع المحلی باللام یفید الاستغراق ، فعدم [A/22] رؤیته تعالی مشتمل علی النشئتین .

و أما السنة : کقول الإمام أبی الحسن الرضا علیه السلام حین سأله أبوقرة فی الکافی(2) عن صفوان قال : سألنی أبوقرة المحدث، أن أدخله إلی أبی الحسن الرضا علیه السلام فاستأذنته فی ذلک فأذن لی ، فدخل علیه ، فسأله عن الحلال و الحرام و الأحکام، حتی بلغ سؤاله إلی التوحید .

فقال أبوقرة : إنّا روینا أن اللّه قسّم الرؤیة و الکلام بین نبیّین فقسّم الکلام لموسی و لمحمد الرؤیة .

فقال أبوالحسن علیه السلام : «فمن المبلّغ عن اللّه إلی الثقلین من الجن و الإنس، « لاَ تُدْرِکُهُ

ص :85


1- 1 _ سورة الأنعام ، الآیة 103 .
2- 2 _ الکافی ، ج 1 ، ص 95 _ 96 ، باب فی إبطال الرؤیة ، ح 2 .

الاْءَبْصَارُ » و «لاَ یُحِیطُونَ بِهِ عِلْمًا (1)» و « لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ (2)» ألیس محمد؟ قال : بلی ، قال : کیف یجیئ رجل إلی الخلق جمیعاً یخبرهم أ نّه جاء من عند اللّه و أ نّه یدعوهم إلی اللّه بأمر اللّه ، فیقول : « لاَّ تُدْرِکُهُ الاْءَبْصَارُ » و «لاَ یُحِیطُونَ بِهِ عِلْمًا » و «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ » .

ثم یقول : أنا رأیته بعینی و أنا(3) أحطت به علماً و هو علی صورة البشر؟! أما تستحون؟! ما قدرت الزنادقة أن ترمیه بهذا أن یکون یأتی من عند اللّه بشیء، ثم یأتی بخلافه من وجه آخر؟! قال أبوقرة : فإنّه یقول : « وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَی » .(4)

فقال أبوالحسن علیه السلام :(5) بعد هذه الآیة ما یدل علی ما رأی حیث ما قال : «مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی (6)» (7) یقول : ما کذب فؤاد محمد، ما رأت عیناه ، ثم أخبر بما رأی، فقال : «لَقَدْ رَأَی مِنْ آیَاتِ رَبِّهِ الْکُبْرَی (8)» فآیات اللّه غیر اللّه.

و قد قال اللّه : « وَ لاَ یُحِیطُونَ بِهِ عِلْمًا »، فإذا رأته الأبصار، فقد أحاط(9) به العلم و وقعت المعرفة، فقال أبوقرة : فتکذب بالروایات؟

فقال أبوالحسن علیه السلام : إذا کانت الروایات مخالفة للقرآن کذبتها(10) و أجمع المسلمون علیه أ نّه لا یحاط به علما [B/22] و لا تدرکه الأبصار و لیس کمثله شیء» .

و عنه علیه السلام ، حین وقّع بخطه فی جواب مکتوب محمد بن عبید فی الکافی(11) باسناده عن علی بن سیف عن محمد بن عبید، قال : کتبت إلی أبی الحسن الرضا علیه السلام أسأله عن الرؤیة و ما ترویه العامة و الخاصة و سألته أن یشرح لی ذلک .

ص :86


1- 1 _ سورة طه ، الآیة 110 .
2- 2 _ سورة الشوری ، الآیة 11 .
3- 3 _ المصدر : _ «أنا» .
4- 4 _ سورة النجم ، الآیة 13 .
5- 5 _ المصدر : + «إن» .
6- 6 _ المصدر : + «أن» .
7- 7 _ سورة النجم، الآیة 11.
8- 8 _ سورة النجم، الآیة 18 .
9- 9 _ المصدر : «احاطت» .
10- 10 _ المصدر : «و ما» .
11- 11 _ الکافی ، ج 1 ، ص 96 _ 97 ، باب فی إبطال الرؤیة ، ح 3 .

فکتب بخطه : «اتفق الجمیع لا تمانع بینهم أنّ المعرفة من جهة الرؤیة ضرورة ، فإذا جاز أن یری اللّه بالعین وقعت المعرفة ضرورة ، ثم لم یخلل تلک المعرفة من أن یکون إیماناً أو لیست بإیمان ، فإن کانت تلک المعرفة من جهة الرؤیة إیماناً، فالمعرفة التی فی دار الدنیا من جهة الاکتساب لیست بإیمان لأ نّها ضده ، فلا یکون فی الدنیا مؤمن لأ نّهم لم یروا اللّه عزّ ذکره.

و إن لم یکن تلک المعرفة التی من جهة الرؤیة إیماناً لم تخل هذه المعرفة التی من جهة الاکتساب أن تزول و لا تزول فی المعاد ، فهذا دلیل علی أنّ اللّه تعالی ذکره، لا یری بالعین إذ العین تؤدی إلی ما وصفناه» .

عن أبی عبداللّه علیه السلام حین مذاکرة حمید بن عاصم(1) فی الکافی(2) عن عاصم بن حمید عن أبی عبداللّه علیه السلام ، قال : ذاکرت أباعبداللّه علیه السلام فیما یروون من الرؤیة، فقال : «الشمس جزء من سبعین جزءاً من نور الکرسی و الکرسی جزء من سبعین جزءاً من نور العرش و العرش جزء من سبعین جزءاً من نور الحجاب و الحجاب جزء من سبعین جزءاً من نور الستر ، فإن کانوا صادقین ، فلیملأوا أعینهم من الشمس لیس دونها سحاب» .

فکل ذلک دلّ علی امتناع رؤیته تعالی بالحواس فی النشأتین .

و استدل الأشاعرة بسؤال موسی علیه السلام حکایةً عن موسی علیه السلام : « رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قالَ لَنْ تَرَانِی وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانی (3)» [A/23] و الاحتجاج به من وجهین :

أحدهما : أنّ موسی علیه السلام سأل الرؤیة و لو امتنع کونه مرائیاً لما سأل ، لأ نّه حینئذ إما أن یعلم امتناعه أو یجهله ، فإن علمه فالعاقل لا یطلب المحال لأ نّه عبث و إن جهله فالجاهل ممّا لا یجوز أن یکون نبیا کلیما .

ص :87


1- 1 _ فی الروایة : «عاصم بن حمید» .
2- 2 _ الکافی، ج 1، ص 98، باب فی إبطال الرؤیة، ح 7 .
3- 3 _ سورة الأعراف ، الآیة 143 .

و ثانیهما : أ نّه تعالی علّق الرؤیة علی استقرار الجبل و هذا ممکن فی نفسه و المعلّق علی الممکن ممکن .

و أجیب عن الأول: أنّ موسی علیه السلام إنّما سأل الرؤیة بسبب قومه لا لنفسه ، لأ نّه کان عالما بامتناعه، لکن سأل لأن یظهر علی قومه أنّ رؤیته تعالی أمر محال .

و عن الثانی: بأ نّه لا تعلّق الرؤیة علی استقرار الجبل مطلقا أو حالة السکون لیکون ممکنا، بل عقیب النظر بدلالة الفاء و هو حالة تزلزل الجبل و اندکاکه و لا إمکان الاستقرار حینئذ، کما قال نصیر الملة و الدین : و تعلیق الرؤیة باستقرار الجبل المتحرک لا یدل علی الإمکان .(1)

المقصد الثالث: فی النبوة

اشاره

إعلم أن النبی لغةً إمّا مشتق من النبوة و هی الإرتفاع من الأرض، سمّی به لعلو شأنه و ارتفاع مکانه .

أو من النبی بمعنی المخبر الطریق و تسمیته به لکونه وسیلة من اللّه إلی العباد و إنبائه عن اللّه .

و اصطلاحاً: هو الإنسان المخبر عن اللّه تعالی بلا واسطة أحد من البشر؛ و الرسول أخص من النبی ، لأ نّه اختص بمن له کتاب و قیل : هما متساویان .

و فیه فصول :

[الفصل] الأول : فی إرساله

إختلفوا أهل الحل و العقد فی أنّ إرسال النبی أ واجب علی اللّه سبحانه أم لا؟

ذهب أهل الحق إلی أ نّه واجب، لأنّ وجوده لطف و اللطف واجب علی اللّه [B/23] بالنسبة إلی عباده، لأنّ بسبب وجوده یعلم الناس فعل المأمور و المنهی عنه و یرتکب به و یجتنب عنه.

ص :88


1- 1 _ أنظر : کشف المراد ، ص 413 .

و لأنّ النبی هو الوسیلة سبین اللّه تعالی و خلقه باستفادته الأحکام من العالم العلوی ، و إفادة إلی السفلی.

و لأنّ وجود النبی حسنٌ، لاشماله علی الأخبار بالعقوبة و الإحسان تحذیراً و ترغیباً و علی استفادة أحکام الشرعیة منه فیما عجز العقل، مثل الرؤیة و الکلام و المعاد الجسمانی و غیر ذلک و علی استفادة النافع و الضار.

و ذهب البراهمة(1) إلی أنّ البعثة(2) لیست بمفید ، لأنّ أحکام النبی، إمّا موافق للعقل أو مخالف.

فعلی الأول : لا حاجة إلی وجوده ، لأ نّا نعرفها بالعقل حسنها و قبحها.

و علی الثانی : غیر معقول، لأنّ العمل بما ینافی العقل غیر حسن و أجیب بأنّ ما یوافق العقل ، قسمان:

قسم: یستقلّ العقل بإدراکه.

و قسم: لا یسقل العقل بإدراکه و الإحتیاج بوجوده علیه السلام إنّما هو بالنظر إلی قسم الثانی .

إذا عرفت هذا ، فاعلم: إختلفوا فی أنّ البعثة فی کل زمان واجب أم لا.

ذهب الإمامیة بوجوبه ، لأنّ الأدلة الدالة علی وجوب وجود النبی، مشتمل علی کل الأزمنة، فیجب وجوده البعثة فی کل زمان .

و أما الأشاعرة، فذهبوا بعدم وجوب البعثة فی کل زمان، لأنّ الحسن و القبح عندهم عقلیّین، فاکتفوا هم بما یقتضی العقل.

و اختلفوا أیضاً فی أنّ النبی المبعوث هل یجب أن یکون له شریعة غیر ما هی فی سابقه أم لا؟

ذهب الإمامیة بعدم الوجوب، لأ نّه یجوز أن یکون بعثته لتأکد [A/24] ما فی سابقه و إجراء أحکام سابقه کما فی هارون و موسی علیهماالسلام و یوشع و عیسی و لوط و إبراهیم.

ص :89


1- 1 _ الملل و النحل، ج 2، ص 250. «هم المخصوصون بنفی النبوات أصلاً و رأساً».
2- 2 _ المخطوطة : «البعثت» .

و ذهب أبوهاشم(1) و أتباعه إلی عدم جواز؛ و قالوا : العقل کاف فی الإجراء و التأکد، فلو لم یکن له شریعة لکان بعثته عبثا .(2)

و أجیب بأ نّه إذا لم یکن له شریعة لم یلزم أن یکون البعثة عبثا لجواز أن یکون البعثة مشتملة علی مصالح لا یحصل بالعقل .

الفصل الثانی : فی أنّ النبی یجب أن یکون معصوماً و کاملاً

فی العقل و منزهاً عن السهو و عن کل دنائة الآباء و عهر

الأمهات و الخلیقة و شبهها

أما وجوب کونه معصوماً لیحصل الوثوق بأقواله و أفعاله، فیحصل الغرض من البعثة و هو متابعة المبعوث إلیهم من أوامره و نواهیه و لأ نّه لو لم یکن معصوماً لجاز صدور الذنب عنه علیه السلام ، فإذا صدر الذنب عنه وجب زجره و منعه لعموم الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر .

لکن الزجر علیه حرام لقوله تعالی : « إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَ الاْآخِرَةِ (3)» فثبت وجوب کونه علیه السلام معصوماً.

و أیضا لو جاز صدور الذنب عنه علیه السلام لزم أ نّا مکلفین بالضدّین لعموم وجوب التأسی ، فإذا صدر منه الذنب و ضده وجب المتابعة، لکن متابعة المذنب حرام ، فثبت عدم صدور الذنب عنه علیه السلام .

أما وجوب کونه کاملاً فی العقل ، لأ نّه لو کان نقصاناً فی عقله و رأیه، تنفر النفس بمتابعته ، فیجب أن یکون کاملاً فی الرأی و العقل [B/24] لترغیب النفس بمتابعته و إنقادات أوامره و نواهیه .

ص :90


1- 1 _ وفیات الأعیان، ابن خلکان، ج 3، ص 183. «ابوهاشم عبدالسلام بن أبی علی محمد الجبائی بن عبدالوهاب... کان هو و أبوه من کبار المعتزلة...».
2- 2 _ کشف المراد، ص 479.
3- 3 _ سورة الأحزاب ، الآیة 57 .

و أما وجوب عدم کونه ساهیاً لئلا یسهوا فیما تبلغه، إذ لو جاز سهوه علیه السلام جاز عدم المتابعة و جواز عدم المتابعة باطل، فجواز السهو أیضا کذلک .

الفصل الثالث : فی طریق معرفته

إعلم أنّ طریق معرفة النبی بأ نّه مبعوث من اللّه تعالی، إظهار المعجزة فی یده و هو خرق العادة بما لیس بمعتاد و طلب التحدّی و عجزوا عن معارضته بمثله ، کما فی موسی علیه السلام من العصاء و الید البیضاء حین عجزوا السحرة عن المقابلة و قالوا : «آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَ مُوسَی (1)

و کما فی عیسی علیه السلام ، مطابقة بما ادعاه، حین أبرء(2) الأکمه و الأبرص بمجرد التفاته 7.

و کما فی رسولنا محمد صلی الله علیه و آله بشق القمر و اشتهاد الشجرة و اشتهاد الظب و إعجاز القرآن و تسبیح الحصی و غیر ذلک مما لاتحصی .(3)

إذا عرفت هذا إعلم ، اختلفوا فی أ نّه هل یجوز إخراج ما هو خارق للعادة فی غیر النبی من الصالحین الذین یواظبون الطاعات و یحترزون المعاصی؟

ألا، فذهب الإمامیة بجوازه و یستدلون بقضیة مریم علیهاالسلام ، علی ما دلّ علیه قوله تعالی : «کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزْقًا (4)» أو مثل قصة آصف بن برخیا ، کما دل علیه قوله تعالی : « أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ (5)» فوقوع خرق العادة عن الصالحین، دلّ علی جوازه.

و ذهب المعتزلة بمنعه و استدلوا بوجوه :

منها : أ نّه لو جاز صدوره عن غیر الأنبیاء صار شایعاً بین الناس ، فلا یکون خارقاً للعادة لم یثبت به الإعجاز .

ص :91


1- 1 _ سورة طه ، الآیة 70 .
2- 2 _ فی المخطوطة: «أبرئه»، و الصحیح ما أدرجناه.
3- 3 _ تأتی الروایات فی الفصل الخامس: فی نبوة نبینا محمد صلی الله علیه و آله .
4- 4 _ سورة آل عمران ، الآیة 39 .
5- 5 _ سورة النمل ، الآیة 40 .

و أجیب بأ نّه إذا صدر عن الصالحین نادراً ، لا یکون شایعاً [A/25] حتی یخرج عن حد الإعجاز .

و منها : أ نّه لو جاز صدور الخارق عن غیره ، لزم أن لا یتمیّز النبی عن غیره ، لأنّ امتیاز النبی عن سایر الناس إنّما هو بظهور المعجزة .

و أجیب بأنّ الامتیاز إذا کان منحصرا(1) فی ما ذکرتم ، تثبت قولکم و هذا ممنوع؛ لِمَ لایجوز أن یتمیّز بوجوه آخر؟ ألا تری أنّ النبی یتمیّز عن المولی بدعوة النبوة .

و منها : أ نّه لو صدر عن غیر النبی ، لبطلت دلالته علی صدق النبی ، لأنّ مبنی الدلالة علی اختصاصه بالنبی ، فإذا بطل الاختصاص، بطلت الدلالة .

و أجیب بمنع اللزوم، إنّما یلزم لو ادعی دلالة کل خارق علی صدق النبی و لیس کذلک، بل لها شرایط ، منها مقارنة الدعوی .

و أیضا اختلفوا فی أنّ العلامة الدالة علی خرق العادة قبل بعثته هل هی جائز أم لا؟

ذهب الإمامیة بالجواز و استدل علیه بظهور معجزات عیسی علیه السلام حین تکلّم فی المهد مع ذکریا علیه السلام و نبیّنا صلی الله علیه و آله ، کانکسار إیوان الکسری و إطفاء نار فارس و تظلیل الغمامة و تسلیم الإحجار و شرح الصدر و غیر ذلک .

و أیضا اختلفوا فی أ نّه هل یجوز إظهار ما هو خارق للعادة فی ید الکافر علی خلاف ما ادعاه أم لا؟

ذهب الإمامیة بجوازه و استدلوا بقصة مسیلمة الکذاب حین ادعی النبوة، فقیل له : إنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله دعا لأعور فارتد بصیراً ، فإن کنت صادقا فیما ادعیت ، فدع کما دعی رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، فدعا مسیلمة لأعور [B/25] فذهب عینه الصحیحة.(2)

و کما نقل عن إبراهیم علیه السلام لمّا جعل اللّه علیه النار برداً و سلاماً ، قال عمه : أنا أجعل

ص :92


1- 1 _ فی المخطوطة: «منحصر».
2- 2 _ أنظر : شرح المقاصد فی علم الکلام ، ج 2 ، ص 203 .

النار علی نفسی برداً و سلاماً ، فجاءت نار فاحرقت لحیته(1) و وقوعه دل علی جوازه. و ذهب غیرهم علی عدم الجواز و استدلوا بما عرفت من أ نّهم لم یجوّزوا إظهار ما هو خارق للعادة من غیر الأنبیاء .

الفصل الرابع : فی أنّ الأنبیاء أفضل من الملائکة

اختلفوا فی أنّ النبی أفضل من الملک أو بالعکس .

ذهب الإمامیة و جمهور الأشاعرة بالأول و الحکماء و المعتزلة و قاضی أبی بکر و أبی عبداللّه الحلبی بالثانی.

و استدل الإمامیة و الأشاعرة بوجوه :

منها : أنّ للبشر أشیاء منافیة للقوة العقلیة و موانع عن الطاعات العلمیة و العملیة کالعجب و الشهوة و غیر ذلک من الموانع الداخلة و الخارجة و لیس شیء منها فی الملک و لا شک أنّ الانقیاد بالطاعات و المواظبة مما أمر اللّه مع الشواغل(2) أحمز و أشق مع غیرها و أمجد فی استحقاق الثواب و المرتبة و لا یغنی بالأفضلیة إلاّ أفضلیة استحقاق الثواب و ارتفاع الدرجة .

و منها : أنّ اللّه تعالی أمر الملائکة علی سجود آدم و لا شک أن الحکیم الحقیقی لایأمر سجود الأفضل علی المفضول ، فلو لم یکن آدم علیه السلام أفضل، لم یأمر سجودهم له .

و منها : أن آدم علیه السلام علّمهم الأسماء و لا شک فی أفضلیة المعلم علی المتعلم .

و منها : قوله تعالی : «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَی آدَمَ وَ نُوحًا وَ آلَ إِبْرَاهِیمَ وَ آلَ عِمْرَانَ عَلَی الْعَالَمِینَ (3)» و لا شک أنّ الملائکة أیضا من العالمین ، لأنّ ما سوا اللّه داخل فی العالم، فاصطفی اللّه آدم و نوحا و إبراهیم و عمران و آلهما من الأنبیاء علی الملک، فیکون [A/26] الأنبیاء أفضل من الملائکة .

ص :93


1- 1 _ أنظر : کشف المراد ، ص 380 .
2- 2 _ المخطوطة: «الشواقل».
3- 3 _ سورة آل عمران ، الآیة 33 .

و استدل الحکماء و المعتزلة بأفضلیة الملک علی النبی بوجوه :

منها : أنّ الملائکة ، روحانیة، مجردة من ذواتها، متعلقة بالهیاکل العلویة، مبراة عن الشهوات(1) و الغضب، الذین هما مبدأ الشرور و القبایح، متصفة بالکمالات العلمیة و العملیة بالفعل ، من غیر شوائب الجهل و النقص و الخروج من القوة إلی الفعل علی التدریج و من احتمال الغلط ، قویة علی الأفعال العجبیة و إحداث السحب و الزلازل و أمثال ذلک ، مطّلعة علی أسرار الغیب، سابقة علی أنواع الخیر و لیس کذلک حال البشر(2)، فیکون الملک أفضل من البشر، لتنزهه عن الأدناس .

و یمکن أن یجاب بأن البشر مع موانعه و تدنّسه و اشتغاله بعلائق المادیة ، الموانع عن المواظبة بالطاعات و مع حسه علی ارتکاب المعاصی، اذا واظب بالطاعة و ترک المعصیة تکون البتة(3) أفضل من لایکون له شواغل و لا شک فی مواظبة الأنبیاء بالطاعات و عصمتهم عن المعاصی ، کما عرفت ، فیکون البتة(4) الأنبیاء أفضل الملک ، لأنّ فی الملک لو کان ذلک الشواغل، لترکوا العبادة و ارتکبوا المعاصی، کما فی قصة هاروت و ماروت .(5)

ص :94


1- 1 _ المخطوطة: «الشهواة».
2- 2 _ أنظر: بحار الأنوار، ج 57، ص 297، باب التاسع و الثلاثون: فضل الإنسان و تفضیله علی الملک؛ شرح المقاصد فی علم الکلام، ج 2، ص 201.
3- 3 و 4_ المخطوطة: «البتته».3 _ و فی معصیة الملائکة و قصة هاروت و ماروت تأمّلٌ؛ قال صاحب الأمثال فی تفسیر کتاب اللّه المنزل، ج 1، ص 318 قصة هاروت و ماروت: «کثر الحدیث بین أصحاب القصص و الأساطیر عن هذین الملکین، و اختلطت الخرافة بالحققیة بشأنهما، حتی ما عاد بالإمکان استخلاص الحقائق مما کتب بشأن هذه الحادثة التاریخیة، و یظهر أن أصح ما قیل بهذا الشأن و أقر به إلی الموازین العقلیه و التاریخیه و الأحادیث الشریفة هو ما یلی: شاع السحر فی أرض بابل و أدی إلی إحراج الناس و إزعاجهم، فبعث اللّه ملکین بصورة البشر، و أمرهما أن یعلما الناس طریقة إحباط مفعول السحر، لیتخلصوا من شر السحرة. کان الملکان مضطرین لتعلیم الناس أصول السحر، باعتبارها مقدمة لتعلیم طریقة إحباط السحر. و استغلت مجموعة هذه الأصول، فانخرطت فی زمرة الساحرین، و أصبحت مصدر أذی للناس. الملکان حذرا الناس _ حین التعلیم _ من الوقوع فی الفتنة، و من السقوط فی حضیض الکفر بعد التعلم، لکن هذا التحذیر لم یؤثر فی مجموعة منهم. و هذا الذی ذکرناه ینسجم مع العقل و المنطق، و تؤیده أحادیث أئمة آل البیت علیهم السلام ، منها ما ورد فی کتاب عیون أخبار الرضا [ج 1، ص 241 _ 244، باب ما جاء عن الرضا علیه السلام فی هاروت و ماروت، ح 1]. (و قد أورده فی أحد طرقه عن الإمام الرضا علیه السلام فی طریق آخر عن الإمام الحسن العسکری علیه السلام ). أما ما تتحدث عنه بعض کتب التاریخ و دوائر المعارف بهذا الشأن فمشوب بالخرافات و الأساطیر، و بعید کل البعد عما ذکره القرآن، من ذاک مثلا أن الملکین أرسلا إلی الأرض لیثبت لهما سهولة سقوطهما فی الذنب إن کانا مکان البشر، فنزلا و ارتکبا أنواع الآثام و الذنوب و الکبائر! و النص القرآنی بعید عن هذه الأساطیر و منزه منها.

و منها : قوله تعالی : « قُل لاَّ أَ قُولُ لَکُمْ عِندِی خَزَائِنُ اللَّهِ وَ لاَ أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَ لاَ أَ قُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ (1)»، فإنّ مثل هذا الکلام إنّما یحسن إذا کان الملک أفضل ، فکأ نّه قال : أثبت لنفسی مرتبة فوق البشریة کالملائکة .

و أجیب بأ نّه لمّا نزّل قوله تعالی : « وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا یَمَسُّهُمُ الْعَذَابُ بِمَا کَانُوا یَفْسُقُونَ (2)» و المراد قریش ، استعجلوا بالعذاب تهکّماً و تکذیباً له [B/26] ، فنزلت بیاناً لأ نّه لیس له إنزال العذاب من خزائن اللّه تعالی یفتحها و لا تعلم أیضا متی نزل بهم العذاب .

و منها : قوله تعالی : « مَا نَهَاکُمَا رَبُّکُمَا عَنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَن تَکُونَا مَلَکَیْنِ (3)»، یعنی أن الملائکة بالمرتبة الأعلی و فی الأکل من الشجرة ارتقاءٌ إلیهما.(4)

ص :95


1- 1 _ سورة الأنعام ، الآیة 50 .
2- 2 _ نفس المصدر ، الآیة 49 .
3- 3 _ سورة الأعراف ، الآیة 20 .
4- 4 _ أنظر : بحار الأنوار ، ج 57 ، ص 296 ، باب التاسع و الثلاثون : فضل الإنسان و تفضیله علی الملک .

و الجواب أ نّهما(1) رأیا الملائکة أحسن صورة و أعظم خلقاً و أکمل قوة ، فمنّاهما مثل ذلک و خیّل أ نّهما کمال حقیقی و الفضیلة المطلوبة؛ و لو سلّم، فغایته التفضیل علی قبل النبوة .

الفصل الخامس : فی نبوة نبینا محمد بن عبداللّه بن عبدالمطلب

و فی أ نّه رسول من رب العالمین و خاتم النبیین

أمّا أ نّه نبی، لادعائه النبوة و إظهاره المعجزة علی موافق مدعاه ، فکل من کان کذلک، فهو نبی کما عرفت .

أما بیان معجزاته و إن کانت غیر متناهیة ، لکن أ نّا أوردنا بعض قلیل منه :

منها : القرآن و هو صلّی اللّه تحدّی به و دعی إلی الإتیان بسورة من مثله فصحاء العرب و عجزوا عن الإتیان مع أ نّهم کانوا أکثر من حصی البطحی و شهرتهم بغایة العصبیّة و الحمیّة الجاهلیة و علی المباهات و المبارات، فعجزوا و رضوا بالمقاتلة بالسیوف و لم یرضوا بالمعارضة بالحروف(2) و ذلک دلیل عجزهم ، إذ العاقل لا یختار الأصعب مع حصول الأسهل إلاّ بسبب العجز.

و ثبت عندهم أنّ مثل هذا الکلام لا یصدر عن البشر ، فاعترفوا بالعجز، کما قال اللّه عزوجل : «إِن کُنتُمْ فِی رَیْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَی عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ (3)» و قوله تعالی : « قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الاْءِنسُ وَ الْجِنُّ عَلَی أَن یَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لاَ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیرًا (4)» و حقّق أهل العربیة بأنّ الأمر فی هذه الآیة للتعجیز .

ص :96


1- 1 _ فی المخطوطة: «أ نّها».
2- 2 _ أنظر : بحار الأنوار ، ج 17 ، ص 223 ، باب إعجاز، أم المعجزات ، القرآن الکریم ، ح 24 .
3- 3 _ سورة البقرة ، الآیة 23 .
4- 4 _ سورة الإسراء ، الآیة 88 .

إعلم اختلفوا أهل التحقیق(1) [A/27] فی أنّ إعجاز الفرقان لفصاحته و بلاغته؟ أو لأسلوبه و فصاحته معاً؟ أو لأنّ اللّه تعالی صرف قلوبهم عن المعارضة ؟

ذهب الجمهور إلی الأول، و بعض المعتزلة ذهب إلی أن إعجازه لأسلوبه الغریب و نظمه العجیب المخالف لما علیه کلام العرب فی الخطب و الرسائل و الأشعار .(2)

و قال القاضی الباقلانی و إمام الحرمین : إن إعجازه هو اجتماع الفصاحة مع الأسلوب الذی یخالف أسالیب کلام العرب من غیر استقلال لأحدهما ، إذ ربما یدعی أن بعض الخطب و الأشعار من کلام أعاظم البلغاء لاینحط عن جزالة القرآن انحطاطا بیّنا قاطعا للأوهام و ربما قدر نظم رکیک یضاهی نظم القرآن علی ما روی من هذیانات(3) مسیلمة الکذاب حین أراد الإتیان بالمعارضة : الفیل ما الفیل * و ما أدراک ما الفیل * له ذنب وثیل* و خرطوم طویل .(4)

و ذهب النظّام(5) و کثیر من المعتزلة و المرتضی(6) من الشیعة إلی أن إعجازه بالصرفة و هی أنّ اللّه تعالی صرف همم المتحدین عن معارضته(7)، مع قدرتهم علیها و ذلک إما بسلب قدرتهم أو بسلب دواعیهم .(8)

ص :97


1- 1 _ أنظر: کشف المراد، ص 484، المسألة السابعة: فی نبوة نبینا محمد صلی الله علیه و آله ؛ تفسیر الرازی، ج 28، 259، تفسیر سورة الطور، آیة 34.
2- 2 _ أنظر: البراهین القاطعة فی شرح تجرید العقائد الساطعة، ج 3، ص 60.
3- 3 _ المصدر : «ترهات» .
4- 4 _ أنظر : شرح المقاصد فی علم الکلام ، ج 2 ، ص 184 _ 185 .
5- 5 _ أنظر لتحقیق الحال فی تشیعه و عدمه أعیان الشیعة، ج 5، ص 248.
6- 6 _ رسائل المرتضی، ج 2، ص 323، معرفة وجه إعجاز القرآن.
7- 7 _ فی المخطوطة: «معارضة»، و الصحیح ما أدرجناه.
8- 8 _ أنظر: شرح المقاصد فی علم الکلام، ج 2، ص 184، المبحث الرابع: فی بعثه سیدنا محمد صلی الله علیه و آله .

و منها : شق القمر(1) بإشارته إلی نصفین، حین قالوا کفرة قریش : یا محمد أ نّا مؤمن لک و أقررنا نبوتک ، إن انتصفت القمر بالنصفین! و أشار رسول اللّه بیده إلی القمر ، فصار شقین بحیث یری الجبل بینهما ، فلما رأو فقالوا : هذا سحر مبین، مع اتفاقهم بأنّ السحر لایؤثر فی أجرام السماویة؛ و قالوا : إن أخبر بذلک التاجرون و جماعة الذی یقومون فی خارج البلد و اعترفوا به، آمنا باللّه و بنبوتک ، فسألوا المترددین؛ و قالوا : انتصف القمر فی ساعة کذا و شهر کذا .

و منها : ینبوع الماء بین أصابعه صلی الله علیه و آله (2) حتی اکتفی الخلق الکثیر من الماء [B/27] القلیل فی غزوة تبوک .(3)

و منها : إقرار الشجر و انشقاقه(4)؛ روی أنّ کفار القریش قالوا : إن أمرت أنّ هذا الشجر أقلع من مکانه و جاء، فأقر بنبوتک، أ نّا أقررنا، فأمر النبی صلی الله علیه و آله إلی الشجر، فانقلع مکانه و جاء بین یدی رسول اللّه صلی الله علیه و آله و قال بلسان فصیح : السلام علیک یا رسول اللّه، فلما رأوا(5) ذلک الکفار، قالوا: آمر لها أن ینتصف إلی نصفین، فأمر النبّی فصار ، فقالوا : آمر لنصفه أن یذهب إلی مکانه و یبقی عندک نصف الآخر، ففعل ذلک، فقالوا : آمر أن یذهب ذلک النصف أیضا و یتصل بالآخر، فأمر النبی صلی الله علیه و آله ، فصار الشجر کالأول .

و منها : إشباع خلق الکثیر من الزاد القلیل حین نزل قوله تعالی : « أَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الاْءَقْرَبِینَ » .(6)

ص :98


1- 1 _ أنظر : مناقب آل أبیطالب ، ج 1 ، ص 106 ، فصل: فی معجزات أفعاله .
2- 2 _ المخطوطة : «علیه السلام» .
3- 3 _ أنظر : مناقب آل أبیطالب ، ج 1 ، ص 91 ، فصل: فی تکثیر الطعام و الشراب .
4- 4 _ أنظر : نفس المصدر ، ص 112 ، فصل: فی إعجازه .
5- 5 _ فی المخطوطة : «رؤ» و الصحیح ما أدرجناه.
6- 6 _ سورة الشعراء ، الآیة 214 .

قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله لأمیرالمؤمنین و یعسوب(1) الدین : «دعنی بصاع من الطعام و لأدام ثلاثة کراکع، ففعل أمیرالمؤمنین ، فوادع عشیرتی و أبیک ، فدعاهم و کانوا أربعین رجلا ، فکسر رسول اللّه صلی الله علیه و آله بیده الخبز و وضع عندهم ، فشبعوا کلهم من ذلک الخبز و بقی کثیر منه و أشربهم من اللبن .

ثم قال صلی الله علیه و آله : عشیرتی إنّکم تعلمون إنّی لا تکذب قط ، فقالوا : بلی ، فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : أمرنی اللّه أن أدعوکم بوحدانیة اللّه تعالی و برسالتی ، فلما سمع ذلک أبولهب ، فقام خطیبا بإیذائه(2) صلی الله علیه و آله .

فقال أبوطالب یامعاشر القریش! إن آمنتم برب محمد صلی الله علیه و آله و أقررتم برسالته ، فإنّی معکم موافق و إن أبیتم، فلا یکون بینی و بینکم رسم الوداد ، فلما تفرّق الکفار، أنزل اللّه تعالی سورة « تَبَّتْ یَدَا (3)»» إلی آخره .(4)

و منها : إقرار الضب برسالته صلی الله علیه و آله (5)؛ روی أنّ أعرابیا اصطاد ضبّا ، أن یغدو بها، فرأی ازدحموا جمّا کثیرا ، فسأل فقالوا : محمد بن عبداللّه الذی ادعی النبوة فی هذا المنزل .

فتوجه [A/28] الأعرابی إلی رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، فقال : یا محمد! إن أقرّ هذا الضبّ برسالتک، أنا أیضا أقرّ .

فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : أرسله ، فلما أرسله الأعرابی ، قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : یا ضب! فقال بلسان فصیح : لبیک یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، فقال : أشهد أنک رسول رب العالمین و خاتم النبیین و فاز الأعرابی بشرف الإیمان .

و منها : تسبیح الحصی فی کفه صلی الله علیه و آله (6) و غیر ذلک مما لا تحصی .

ص :99


1- 1 _ المخطوطة : «یعصوب» .
2- 2 _ المخطوطة: «بإیزائه».
3- 3 _ سورة المسد ، الآیة 1 .
4- 4 _ أنظر : مناقب آل أبیطالب ، ج 1 ، ص 305 _ 306 ، فصل: فی المسابقة بالبیعة .
5- 5 _ أنظر : کفایة الأثر ، ص 172 ؛ بحار الأنوار ، ج 17 ، ص 419 ، باب ما ظهر من إعجازه صلی الله علیه و آله فی الحیوانات بأنواعها ، ح 47 .
6- 6 _ کنز العمال، ج 12، ص 386، باب فضائل النبی صلی الله علیه و آله و فیه معجزاته، ح 35409.

المقصد الرابع : فی الإمامة

اشاره

فهی سلطنة(1) و ریاسة عامة علی کافة المخلوقات من اللّه فی أمر الدین و الدنیا ، خلافة عن النبی صلی الله علیه و آله بحیث لا یجوز خلو أزمان من الإمام علیه السلام ، أعم من أن یکون ظاهراً أو مخفیاً ، کما قال أمیرالمؤمنین و یعسوب(2)الدین علیه السلام : «لا یخلو الأرض من قائم للّه بحجة ، إما ظاهراً مشهوراً أو خائفاً مضموراً، لئلا یبطل حجج اللّه».(3)

و فیه فصول :

[الفصل] الأول : فی وجوب نصبه

اختلفوا فی نصب الإمام بعد ارتحال النبی من دار الفناء إلی دار البقاء أ واجب أم لا؟ و علی تقدیر وجوبه ، هل علی اللّه أو علینا عقلا أو سمعا؟

ذهب الإمامیة إلی أ نّه واجبٌ علی اللّه عقلا ، لأ نّ وجوده لطف و اللطف واجب علی اللّه .

أما الأول : فلأ نّا نعلم قطعا، إذا کان للناس رئیس مطاعٌ مرشد، ینتصف للمظلوم من الظالم عن ظلمه و یمنعهم عن التغالب و یزجرهم من المعاصی و یحثهم علی الطاعة کانوا إلی الصلاح أقرب و من الفساد أبعد و لیس معنی اللطف إلا هذا .

أما الثانی : فلأ نّا لا نعلم الجدیر بذلک المنصب و کل ما دلّ علی النبوة دلّ علی وجوب الإمامة إلاّ فی مَن هو؟

فیجب علی اللّه و أخبر بالنبی ، کما قال اللّه عزوجل : « أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الاْءَمْرِ مِنکُمْ (4)»، فیجب أن یعیّن أولوا الأمر الذی أوجبنا إطاعتهم.

ص :100


1- 1 _ المخطوطة: «سلطنت».
2- 2 _ المخطوطة : «یعصوب» .
3- 3 _ نهج البلاغة ، ج 4 ، ص 37 ، الخطبة 147 .
4- 4 _ سورة النساء ، الآیة 59 .

و ذهب أهل السنّة إلی أ نّه واجب علینا و استدل بوجوه :

منها : حجیة الإجماع الصحابة ، حتی [B/28] جعلوا أهمّ الواجبات، حیث اجتمعوا الصحابة بعد رحلة رسول اللّه صلی الله علیه و آله (1) و نادی أبوبکر ، فقال : یا أیها الناس من کان یعبد محمداً فإن محمدا قد مات؟ و من کان یعبد بربّ محمد، فإنّه حیّ لا یموت؟ لابد لهذا الأمر ممن یقوم به فانظروا و هاتوا آرائکم رحمکم اللّه .

فتبادروا من کل جانب و قالوا صدّقت ، لکنا ننظر فی هذا الأمر و لم یقل أحد أ نّه لا حاجة إلی الإمام ، فاجتماعهم علی نصب الإمام یدل علی الوجوب من عندهم .

و یمکن أن یجاب بأ نّا لانسلم حجیّة الإجماع ، کما بیّن فی موضعه و علی تقدیر تسلیم ، فاجتماعهم علی نصب الإمام لا یدل علی أن نصبه واجب علیهم لا علی اللّه .

و منها : أنّ الشارع أمر بإقامة الحدود و تجهیز الجیوش للجهاد و کثیر من الأمور المتعلقة بحفظ النظام و حمایة الإسلام مما لا یتم إلاّ بالإمام(2) و ما لایتم الواجب المطلق إلاّ به کان مقدورا، فهو واجب(3) و لا یخفی .

و منها(4) : أنّ فی نصب الإمام استجلاب منافع لا یحصی و استدفاع مضار لا یخفی و کل ما هو کذلک فهو واجب.

و لا یخفی علی المتأمل، هذان وجهان یرجعان بالآخرة إلی اللطف و لا یستلزم مدعاهم .

لایقال : نصب الإمام قد یتضمن مفاسد لا نعلمها علی التفصیل ، فلا یکون واجباً علی اللّه تعالی و أیضا نصبه إنّما یجب لو انحصر اللطف فیه ، لکن جاز أن یقوم لطف آخر مقامه ، فلا یکون واجبا علیه؛ و أیضا وجوب نصبه بوجوب تصرفه بالأمر و إعانة الدین فی کل الأوقات و الواقع خلاف ذلک .

ص :101


1- 1 _ الصوارم المهرقة ، ص 32 ، فی ادعاء ابن حجر أن نصب الإمام واجب علی الأمة .
2- 2 _ فی المخطوطة: + «و مما لایتم إلاّ بالإمام واجب» و ما أدرجناه من المصدر.
3- 3 _ أنظر: شرح المقاصد فی علم الکلام، ج 2، ص 273.
4- 4 _ فی المخطوطة: «و الثانی» و الصحیح ما أدرجناه.

لأ نّا نقول : المفاسد معلومة الانتفاء، لأنّ الإمام، لطف من اللّه تعالی و واجب عصمته ، فنصبه لا یتضمن مفسدة أصلا و انحصار اللطف الذی یحصل من الرأس المذکور فیه معلوم للعقلاء، فکیف یقوم غیره مقامه .(1)

[A/29] و توضیحه أ نّه لو کان له بدل لما حکم العقل، حکماً مطرداً علی استمرار الزمان، یکون المکلفین معه أقرب إلی الطاعة و أبعد من المعصیة و لکان العقل توقف الحکم بذلک علی انتفاء البدل، لکن اللازم محال و أیضا مع فرض جواز الخطاء علی المکلفین یکون اتصاف الإمامة إلی أی لطف فرض ادعی إلی وقوع الطاعة و ارتفاع المعصیة و لا کذلک مع انفراد ذلک ، فلا یقوم مقامه شیء من اللطف، و وجود الإمام لطف من اللّه تعالی تصرف أو لم یتصرف و بوجوده یتحقق نصبه.

و ذهب الخوارج إلی أ نّه غیر واجب مطلقا لکفایة العقل و ذهب أبوبکر الأصم إلی أ نّه لا یجب مع الأمر لعدم الحاجة إلیه و إنما یجب عند الخوف و ظهور الفتن .

الفصل الثانی : فی عصمته[ علیه السلام ]

اختلفوا فی أن الإمام هل یجب أن یکون معصوماً أم لا؟

ذهب الإمامیة و الإسماعیلیة إلی وجوبه و استدلوا بوجوه:

الأول : أنه علیه السلام (2) لو لم یکن معصوماً یلزم التسلسل، فهو باطل.

أما بیان اللزوم أن الغرض من وجود الإمام انتصاف المظلوم من الظالم و حکمه بما هو مقتضی الشریعة ، فلو کان غیر معصوم لصدر عنه الذنب ، فإذا صدر احتاج هو أیضا إلی إمام آخر، فکذلک إلی غیر النهایة، فیجب أن یکون معصوماً .

الثانی : أنه علیه السلام حافظاً للشرع و کل من کان کذلک، یجب أن یکون معصوماً، لأنّ

ص :102


1- 1 _ فی المخطوطة: «مقام» و الصحیح ما أدرجناه.
2- 2 _ المخطوطة : + «أ نّه» .

الکتاب و السنّة و الإجماع لیست مستقلّة فی الحفظ ، لجواز وقوع الزیادة و النقصان فیه من أحد .

و أما الإجماع، لأنّ کل واحد من أهل الإجماع یجوز علیه الخطاء علی تقدیر أن لایکون المعصوم فیهم ، فجمعهم یجوز علیهم الخطاء، لأنّ الجملة منها لیست غیر الأجزاء و الحکم إذا تعلق بکل واحد تعلق بسائر الأجزاء.

أما الکبری أ نّه لو لم یکن معصوماً، لجاز أن یزید فی أحکام الشریعة شیئاً فیه أو ینقض و یأخذ من هذا ضغثاً و من هذا ضغثاً، فیمتزجان .

کما نقل عن أبی حنیفة ، قال یوسف بن أسباط : ردّ أبوحنیفة علی رسول اللّه صلی الله علیه و آله أربعمائة حدیث و أکثر.

قیل : مثل ماذا؟

قال : قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «للفرس سهمان و للرجل سهم».(1)[B/29]

قال أبوحنیفة : لا أجعل سهم بهیمة أکثر من سهم المؤمن .(2)

و أشعر رسول اللّه صلی الله علیه و آله و أصحابه البدن.

و قال أبوحنیفة : للإشعار مثلة .(3)

و قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «البیعان بالخیار ما لم یتفرقا» .(4)

و قال أبوحنیفة : إذا وجب البیع فلا خیار.(5)

و کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «یقرع بین نسائه إذا أراد سفرا»(6) و أقرع أصحابه.

و قال أبوحنیفة : القرعة قمار.(7)

ص :103


1- 1 _ سنن ابن ماجة ، ج 2 ، ص 952 ، باب قسمة الغنائم ، ح 2854 .
2- 2 _ تاریخ بغداد ، ج 13 ، ص 390 .
3- 3 _ نفس المصدر.
4- 4 _ الکافی ، ج 5 ، ص 170 ، باب الشرط و الخیار فی البیع ، ح 6 .
5- 5 _ تاریخ بغداد ، ج 13 ، ص 390 .
6- 6 _ الاختصاص ، للمفید ، ص 118 .
7- 7 _ تاریخ بغداد، ج 13، ص 390 .

و کما نقل عن عمر، حین سعد المنبر، و قال : أیها الناس! ثلاث کنّ علی عهد رسول اللّه و أنا أمنّعهنّ و أحرّمهنّ و أعاقب علیهنّ، قال : متعتین ، متعة الحج و متعة النساء و حیّ علی _ خیرالعمل(1)، _ فتصرفها فی الشریعة لعدم کونه معصوماً .

الثالث : أ نّه لو أقدم الإمام علی المعصیة لوجب إنکاره ، فهو مضاد بوجوب إطاعته الثابت بقوله : « وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الاْءَمْرِ مِنکُمْ (2)» و هو مفوّت للغرض من نصبه، أعنی الامتثال لما أمر به و الاجتناب لما نهی عنه و إتباعه فیما یفعله .

الرابع : أ نّه لو صدر عنه الذنب، لانحطت درجته عند الناس ، لأ نّه یمنع فعل المعاصی عن العوام، فإذا ارتکب المعصیة، لاَنحط درجته عن العوام الذی یرتکب .

ثم اختلفوا الذین قالوا بالعصمة بأ نّه هل یجوز قدرته(3) علیه السلام علی المعاصی أم لا؟

ذهب أهل الحق إلی أ نّه یقدر علی فعل المعاصی، لکن لایصدر عنه ، لأ نّه لو لم یقدر علیها، کیف یستحق الثواب بترکه؟ .

أما غیر الإمامیة، ذهبوا بعدم وجوب عصمة الإمام ، لعدم عصمتهم و استدلوا بوجوه رکیکة .

إذا عرفت هذا ، فعلم(4) اختلفوا فی أنّ الإمام هل یجب أن یکون أفضل و أعلم و أشجع و أسخی أهل زمانه أم لا؟

ذهب الإمامیة إلی وجوبه ، لأنّ الإمام لو لم یکن أعلم و أفضل و أکمل و أبهی من أهل زمانه و رعیته ، إما أن یکون مساویا لهم عنهم(5) أو ناقصا .

فعلی الأول : یلزم ترجیح بلا مرجح و قد ثبت بطلانه .

و علی الثانی : یلزم تفضیل المفضول و ترجیح المرجوح و هو أیضا باطل ، لقوله

ص :104


1- 1 _ سفینة النجاة ، ص 211 .
2- 2 _ سورة النساء ، الآیة 59 .
3- 3 _ فی المخطوطة : «القدرته»، و الصحیح ما أدرجناه .
4- 4 _ کذا فی المخطوطة و الظاهر: «فاعلم».
5- 5 _ کذا فی المخطوطة.

تعالی : « أَ فَمَن یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ یَهِدِّی إِلاَّ أَن یُهْدَی فَمَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ [A/30](1)

و ذهب أهل السنة إلی عدم وجوب ذلک الأمور فی الإمام علیه السلام ، لأ نّه لیس شیء منها فیهم .

الفصل الثالث: [فی أسباب امامة علی بن أبیطالب و أولاده علیهم السلام ]

فی أسباب إمامة أسداللّه الغالب و مظهر العجائب و شهاب الثاقب، أمیرالمؤمنین و یعسوب(2) الدین و إمام المتقین، علی بن أبیطالب و أولادهم الأئمة الأطهار و خیر اشلأبرار الذین [هم] إحدی عشر، کل خلف یعدّ لهدایة البشر سلف بالنص القاطع الذی یقطع لسان أهل الشر و یجمعون باثنی عشر ، أوّلهم علیّ العالی و آخرهم المهدیّ(3) الهادی ، لوجوه لا تحصی و أمور لا تفنی .

لکن أوردنا بعض منه لعدم إمکان إحاطة لا یتناهی ، کما قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «لو أنّ الغیاض أقلامٌ و البحر مدادٌ و الجنّ حُسّاب و الإنس کتّابٌ، ما أحصوا فضایل علی بن أبیطالب علیه السلام » .(4)

الأول : أن الإمام و الخلیفة بعد رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، یجب أن یکون معصوماً، لما عرفت؛ و العصمة منحصرة فی علی علیه السلام و لا یوجد فی غیره ، لأنّ العباس و أبیبکر و غیرهما، لیس بمعصوم إجماعاً، لتواتر أ نّهم کانوا کافرین و الکافر من حیث أ نّه کافر فی حال کفره ظالم ، لقوله تعالی : « وَ الْکَافِرُونَ هُمُ الْظَّالِمُونَ (5)» و الظالم لا یلیق بمنصب الإمام ، فبسبب صیرورته مسلماً لا یکون معصوماً.

ص :105


1- 1 _ سورة یونس ، الآیة 35 .
2- 2 _ المخطوطة : «یعصوب» .
3- 3 _ فی المخطوطة: «مهدی»، و الصحیح ما أدرجناه.
4- 4 _ مائة منقبة ، لمحمد بن أحمد القمی ، ص 176 ، المنقبة التاسعة و التسعون ؛ مناقب الإمام أمیرالمؤمنین علیه السلام ج 1 ، ص 557 ، ح 496 .
5- 5 _ سورة البقرة ، الآیة 254 .

و إذا أثبت أنّ غیر علی علیه السلام لیس معصوماً و عصمته علیه السلام ثبت بالتواتر، بأ نّه آمن برسول اللّه صلی الله علیه و آله قبل بلوغه و اقتدی بحبیب اللّه حال صغره.

و لأنّ الإمام یجب أن یکون أفضل من غیره ، إذ لایجوز تفضیل المفضول؛ و أفضلیة علی علیه السلام ثابت بین العامة و الخاصة، حیث لا ینکر أحدٌ؛ و عدم فضیلة عمر و غیره ممن ادعی الإمامة ثابت و حکم علی علیه السلام بالحق .

و حکایة «لولا علی لهلک عمر»(1) مشهور و لأنّ سیرة رسول اللّه صلی الله علیه و آله یقتضی بنصب الإمام [B/30] لأ نّه أشفق للأمه من الوالد لولده، فمن هو لهذه(2) المثابة من الإشفاق، أ یهمل أمرهم، فیما هو أهم المهمّات و لا ینصّ علی من یتولی أمرهم بعده ؟

و الثانی : للنص الجلی فی قوله صلی الله علیه و آله لأصحابه : «علی علی سمّی بأمیرالمؤمنین»(3).(4)

و لأن ولایة علی علیه السلام ثابت بنص الفرقان فی قوله تعالی : « إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَ هُمْ رَاکِعُونَ (5)» ، اتّفق العامة(6) و الخاصة(7) من المفسرین علی(8) أنّ هذه الآیة نزلت فی شأن علی بن أبیطالب حین أعطی السائل خاتمه و هو راکع فی صلاته.

و لا شک أنّ للولی لا معنی له ههنا إلاّ المتصرف بدلیل الحصر المستفاد من «إنّما» ، لأنّ

ص :106


1- 1 _ تأویل مختلف الحدیث ، لابن قتیبة ، ص 152 ؛ الاستیعاب ، ج 3 ، ص 1103 .
2- 2 _ کذا فی المخطوطة و الصحیح ظاهراً: «بهذه».
3- 3 _ هکذا فی المخطوطة و فی العبارة تصحیف.
4- 4 _ أنظر : وسائل الشیعة ، ج 14 ، ص 600 ، باب أنه لایجوز أن یخاطب أحد بامرة المؤمنین إلاّ علی بن أبیطالب علیه السلام ، ح 1 و 2 .
5- 5 _ سورة المائدة ، الآیة 55 .
6- 6 _ تفسیر مقاتل بن سلیمان ، ج 1 ، ص 307 ؛ جامع البیان ، ج 6 ، ص 389 ؛ تفسیر الرازی ، ج 12 ، ص 26 ؛ أسباب نزول الآیات ، ص 133 ، سورة المائدة .
7- 7 _ تفسیر العیاشی ، ج 1 ، ص 328 ، تفسیر سورة المائدة ؛ تفسیر القمی ، ج 1 ، ص 170 ، تفسیر سورة المائدة ؛ التبیان ، ج 3 ، ص 559 .
8- 8 _ فی المخطوطة: «فی»، و الصحیح ما أدرجناه.

معانی الآخر للولی لا مجال الحصر فیه ، فإنّ التصرف فی أمیرالمؤمنین هو الإمامة، فیکون للإمامة لمن صلّی و حین صلاته یؤتی الزکاة و هو علی علیه السلام .

فإن قلت : لفظ المؤمنین جمع ، فکیف خصصتم بالواحد .

قلنا : قد یطلق الجمع و یراد به المفرد تعظیماً له ، کما حقق أهل العربیة، لأ نّه لو لا ذلک ، لکان کل واحد ولیاً لنفسه بالمعنی المذکور و هو باطل .

و لأ نّه تعالی وصفهم بوصف غیر حاصل لکلهم و هو إیتاء الزکاة حال الرکوع ، کما ورد الأخبار الصحیحة عن الأئمة علیهم السلام عن قول اللّه تعالی : « نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاْءَمِینُ * عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ * بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ(1)» ، قال علیه السلام : هی الولایة لأمیرالمؤمنین علیه السلام .(2)

و عن قوله عز و جل : « إِنَّا عَرَضْنَا الاْءَمَانَةَ عَلَی السَّمَاوَاتِ وَ الاْءَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الاْءِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً (3)» ، قال علیه السلام : هی الولایة(4) لأمیرالمؤمنین و حملها فلان و فلان و فلان کانوا ظلوماً جهولاً .

و قوله تعالی : « وَ مَا یَعْلَمُ تَأوِیلَهُ إِلاَّ اللّه ُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ [A/31] (5)» لا شک أنّ الراسخ فی العلم بعد رسول اللّه هو العلی علیه السلام ، لاعتراف کل، من أبابکر و عمر و عثمان بخطائهم فی أکثر المسائل ، کما قال عمر : لولا علی لهلک عمر .

و لقوله صلی الله علیه و آله : لعلی علیه السلام : «أنت الخلیفة بعدی».(6)

ص :107


1- 1 _ سورة الشعراء ، الآیة 193 _ 195 .
2- 2 _ تفسیر القمی ، ج 2 ، ص 124 ، تفسیر سورة الشعراء .
3- 3 _ سورة الأحزاب ، الآیة 72 .
4- 4 _ عیون أخبار الرضا علیه السلام ، ج 2 ، ص 273 ، باب ما جاء عن الإمام علی بن موسی الرضا علیهماالسلام ، ح 66 .
5- 5 _ سورة آل عمران ، الآیة 7 .
6- 6 _ أنظر : الأمالی ، للشیخ الصدوق ، ص 62 ، المجلس الثالث ، ح 10 .

و أیضا قوله مشیراً إلی علی علیه السلام و أخذ بیده : «هذا خلیفتی فیکم من بعدی، فاسمعوا له و أطیعوا».(1)

و قوله صلی الله علیه و آله و قد جمع بنی عبدالمطلب : «أیّکم یبایعنی و یوازرنی یکون أخی و وصیّی و خلیفتی من بعدی، فبایعه علی علیه السلام » .(2)

و قوله بعد رجوعه عن حجة الوداع فی الموضع الذی یسمی بغدیر خم و هو موضع بین المکة و المدینة بالجحفة، لما نزل قول اللّه تعالی : « یا اَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللّه ُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ (3)» و المراد بهذا التبلیغ المؤکد تبلیغ إمامة أمیرالمؤمنین، علی بن أبیطالب علیه السلام باتفاق أهل البیت ، فأمر رسول اللّه صلی الله علیه و آله بجمع الرحال علی هیئة منبر و صعد علیها مخاطبا لهم :

«یا معاشر المسلمین! ألست أولی بکم من أنفسکم؟ فقالوا کلهم : بلی یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، فأخذ بعضدی علی علیه السلام و رفع حتی نظر الناس إلی أبطی رسول اللّه صلی الله علیه و آله و قال : من کنت مولاه ، فعلی مولاه ، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله».(4)

فلم ینصرف الناس حتی نزل قوله تعالی : « الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الاْءِسْلاَمَ دِیناً (5)» ، فقال النبی صلی الله علیه و آله : «الحمد للّه علی إکمال الدین و إتمام النعمة و رضاء الرب رسالتی و بولایة العلی علیه السلام بعدی» .(6)

ص :108


1- 1 _ مناقب الإمام أمیرالمؤمنین علیه السلام ، ج 1 ، ص 371 ؛ إعلام الوری، ج 1، ص 322.
2- 2 _ النجاة فی القیامة فی تحقیق أمر الإمامة ، ص 81 .
3- 3 _ سورة المائدة ، الآیة 67 .
4- 4 _ أنظر : الخصال ، ص 311 ، باب الخمسة ، ح 87 .
5- 5 _ سورة المائدة ، الآیة 3 .
6- 6 _ مناقب الإمام أمیرالمؤمنین علیه السلام ، ج 1 ، ص 409 .

فقوله صلی الله علیه و آله : «من کنت»، دلّ علی أن المولی، بمعنی المتصرف فی أمر الدین لا غیر .

و قوله صلی الله علیه و آله لعلی علیه السلام : «أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أ نّه لا نبیَّ بعدی»(1) ، فکلمة المنزلة اسم جنس مضاف و هو یفید الاستغراق ، فإذا استثنی منه النبوة العامة(2) فی [B/31] باقی المنازل التی من جملتها کونه خلیفة له و متولیا فی تدبیر الأمر و متصرف فی مصالح العامة و إمام مفترض الطاعة .

و لقوله صلی الله علیه و آله : «إنّ اللّه عزّوجلّ أشرف علی الدنیا ، فاختارنی منها علی رجال العالمین ، ثم اطلع الثانیة و اختارک علی رجال العالمین ، ثم اطلع الثالثة و اختار الأئمة من ولدک علی رجال العالمین ، ثم اطلع الرابعة، فاختار فاطمة علی نساء العالمین .

و قوله صلی الله علیه و آله : یا علی! إنّی رأیت اسمک مقروناً باسمی فی أربعة مواطن ، فآنست بالنظر إلیه إنّی لمّا بلغت بیت المقدس فی معراجی إلی السماء وجدت علی صخرتها : «لا إله إلاّاللّه محمد رسول اللّه أیدته بوزیره و نصرته بوزیره».

فقلت لجبرئیل : من وزیری؟

فقال : علی بن أبیطالب.

فلما انتهیت إلی سدرة المنتهی وجدت مکتوباً علیها : «إنّی أنا اللّه لا إله إلاّ أنا وحدی، محمد صفوتی من خلقی، أیدته بوزیره و نصرته بوزیره».

فقلت لجبرئیل : من وزیری؟

قال : علی بن أبیطالب .

فلمّا جاوزت سدرة المنتهی، انتهیت إلی عرش رب العالمین جل جلاله ، فوجدت مکتوبا علی قوائمه : «إنّی أنا اللّه لا إله إلاّ أنا وحدی محمد حبیبی، أیدته بوزیره و نصرته بوزیره» .

ص :109


1- 1 _ الکافی ، ج 8 ، ص 107 ، کتاب الروضة ، ح 80 .
2- 2 _ فی المخطوطة: «عامة»، و الصحیح ما أدرجناه.

یا علی! إنّ اللّه تبارک و تعالی أعطانی فیک سبع خصال ، أنت أول من ینشق عنه القبر معی، و أنت أول من یقف علی الصراط معی، و أنت أول من یکسی إذا کسیت و یحیی(1) إذا حییت، و أنت أول من یسکن معی فی علّیین، و أنت أول من یشرب معی من الرحیق المختوم الذی ختامه مسک».(2)

و لقوله صلی الله علیه و آله : «أنت أخی و وصیّی(3) و خلیفتی من بعدی و قاضی دینی» .(4)

و لاستخلافه علی [A/32] المدینة فی غزوة تبوک و لم یعزله إلی زمان وفاته صلی الله علیه و آله ، فیعم خلافة جمیع الأزمان، لأنّ وجود الخلیفة بعد فوته و رحلته أشد احتیاجاً من حال الغیبة و انتقاله من مکان إلی مکان و بقاء خلافته ضروری، لأ نّه لم یصدر عن رسول اللّه آثار العدل بعد استخلافه فی المدینة .

و قوله صلی الله علیه و آله : «إنّ أخی و وزیری و خیر من أترکه بعدی، یقضی دینی و ینجز وعدی علی بن أبیطالب».(5)

فقوله صلی الله علیه و آله : «یقضی دینی» أی یقضی ما بقی علیّ من بیان الحق و إظهار کلمة الصدق.

و قوله : «ینجز وعدی» أی یأتی بما وعدت و لاحتیاج النبی صلی الله علیه و آله إلیه فی المباهلة دون غیره ممن وقع النزاع فی خلافتهم بعد النبی صلی الله علیه و آله .

و ذلک أ نّه لمّا نزلت آیة المباهلة و هی قوله تعالی : « قُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَکُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَکُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَّعْنَتَ اللّه ِ عَلَی الْکاذِبِینَ (6)» ، دعی

ص :110


1- 1 _ المخطوطة : «یحی»، و ما أدرجناه من المصدر .
2- 2 _ من لا یحضره الفقیه ، ج 4 ، ص 374 _ 375 ، باب النوادر و هو آخر أبواب الکتاب ، ح 5762 .
3- 3 _ المخطوطة : «وصی» .
4- 4 _ الأمالی، للشیخ الصدوق، ص 755، المجلس السادس و السبعون، ح 6؛ شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج 13، ص 211، ذکر حال رسول اللّه فی نشوئه.
5- 5 _ الدر النظیم، ص 270؛ کشف الیقین، ص 255، المبحث التاسع: فی نص النبی صلی الله علیه و آله علی علی علیه السلام بالخلافة بعده.
6- 6 _ سورة آل عمران ، الآیة 61 .

رسول اللّه صلی الله علیه و آله إلی المباهلة و خرج و معه الحسن و الحسین و فاطمة و علی أمیرالمؤمنین علیهم السلام لا غیر و هو صلی الله علیه و آله یقول لهم : «إذا أنا دعوت فآمنوا کذلک» .(1)

و اتفق أئمة التفسیر علی أنّ « أَبْنائَنا » إشارة إلی الحسن و الحسین؛ و « نِسائَنا » إلی فاطمة الزهراء علیهاالسلام ؛ و « أَنْفُسَنا » إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام .(2)

و لا شک إنّ المناجات مع قاضی الحاجات و محل التضرع و لاستجابة الدعوات، یقتضی کمال الإخلاص و مزید الاختصاص، فلو کان بین الأمّة أعلی منهم فی ذلک [B/32] أو مساوی لهم لما حسن تخصیصهم بالإخراج من سید الکائنات.

و صیغة «أنفسنا» و إن کانت جمعاً، لکن فعل النبی صلی الله علیه و آله دلیل علی أن المراد بها هاهنا هو الواحد المعظم الذی هو أمیرالمؤمنین علی علیه السلام ، هو أفضل من باقی الصحابة .

و لما رواه البیهقی فی فضائل الصحابة من أ نّه قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «من(3) أراد أن ینظر إلی آدم فی علمه و إلی نوح فی تقواه و إلی إبراهیم فی حلمه و إلی موسی فی هیبته و إلی عیسی فی عبادته، فینظر إلی علی بن أبیطالب» .(4)

فقد أوجب الخبر مساواته لکل واحد من الأنبیاء فی صفة من صفاتهم و هی صفة کمال و الأنبیاء أفضل من باقی الصحابة مطلقا ، فوجب أن یکون هو المجموع تلک الصفات المساویة لصفات الأنبیاء، أفضل من باقی الصحابة قطعاً .

و الخبر الطایر المشوی و هو أ نّه روی الجمهور کافةً أنّ النبی صلی الله علیه و آله أهدی إلیه طایر مشوی ، فقال : «اللهم ایتنی بأحب خلقک إلیک یأکل معی من هذا الطایر».

ص :111


1- 1 _ مناقب آل أبیطالب ، ج 3 ، ص 143 ، باب إمامة السبطین علیهماالسلام .
2- 2 _ أنظر : عیون أخبار الرضا علیه السلام ، ج 2 ، ص 81 ؛ باب جمل من أخبار موسی بن جعفر علیهماالسلام ... ، ح 9 .
3- 3 _ المخطوطة : + «أن» .
4- 4 _ نقله عنه العاملی فی الصراط المستقیم، ج 1، ص 212، الفصل الثامن عشر: فی أنه علیه السلام أفضل من أولی العزم من الرسل و... ؛ و بحار الأنوار ، ج 39 ، ص 39 ، الباب الثالث و السبعون ، ح 10 .

و بروایة: «اللهم أدخل إلیّ أحب أهل الأرض إلیک، فجاء علیّ علیه السلام ، فدقّ الباب .

فقال أنس بن مالک : إنّ النبی صلی الله علیه و آله علی حاجة، فرجع.

ثم قال النبی صلی الله علیه و آله کما قال أولاً، فجاء علی 7، فدقّ الباب .

فقال أنس کما قال أولاً، فرجع .

ثم قال النبی صلی الله علیه و آله کما قال فی الأولین، فجاء علی علیه السلام فدقّ الباب أقوی من الأولین، فسمعه النبی صلی الله علیه و آله .

و قال أنس : إنّ النبی صلی الله علیه و آله علی حاجة، فأذّن له النبی صلی الله علیه و آله فی الدخول و قال له : یا علی! ما أبطأک عنی ، قال : جئت فردّنی أنس، ثم جئت فردّنی .

فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «یا أنس! ما حملک علی ذلک» ، فقال : رجوت أن یکون هذا الدعاء لأحد من الأنصار .

فقال النبی صلی الله علیه و آله : «أ فی الأنصار خیر من علی؟ [A/33] أ فی الأنصار أفضل من علی؟» .(1)

و لقول النبی صلی الله علیه و آله لفاطمة الزهراء و سیدة النساء : «إنّ اللّه اطلع علی أهل الأرض، فاختار منهم أباک، فاتخذه نبیّا، ثم اطلع ثانیة، فاختار منهم بعلک» .(2)

و لقوله صلی الله علیه و آله لها علیهاالسلام : «أما ترضین إنّی زوّجتک خیر أمتی» .(3)

و لما روی من سلمان أ نّه قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «خیر من أترکه بعدی، علی بن أبیطالب» .(4)

ص :112


1- 1 _ روضة الواعظین، ص 130، مجلس ذکر فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام ؛ مناقب الإمام أمیرالمؤمنین علیه السلام ، ج 2، ص 489، حدیث الطیر؛ منهاج الکرامة ، ص 153 _ 154 .
2- 2 _ بحار الأنوار ، ج 51 ، ص 91 ، باب ما ورد من إخبار اللّه و إخبار النبی صلی الله علیه و آله ، ح 38 .
3- 3 _ کتاب سلیم بن قیس ، ص 167؛ شرح نهج البلاغة، لابن أبی الحدید، ج 4، ص 96، فصل فی ذکر المنحرفین عن علی علیه السلام ، مع اختلاف یسیر .
4- 4 _ قد سبق ذکره آنفاً.

و لقوله صلی الله علیه و آله : «علی خیر البشر و من أبی فقد کفر» .(1)

و عن أبی سعید الخدری، قال : قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «أفضل أمتی علی بن أبیطالب» .(2)

و لقوله صلی الله علیه و آله لعایشة : «عَلیَّ سَیدَ العَرَب» .

روی أنّ العایشة قالت : کنت عند النبی صلی الله علیه و آله إذ أقبل علی ، فقال صلی الله علیه و آله : «هذا سید العرب ، قلت : بأبی أنت و أمی، أ لستَ سید العرب، فقال صلی الله علیه و آله : أنا سید العالمین و علی سید العرب».(3)

و الإخفاء فی أن النزاع وقع فی الأفضلیة بالنسبة إلیهم من العرب، فهو إذاً سیدهم بحکم هذا الحدیث .

و لأ نّه علیه السلام أعلم من جمیع الصحابة مطلقاً، لرجوعهم فی مسألة المشکلة حیث عجزوا، إلیه علیه السلام و کثیراً ما غلطوا ، فلم یرجع هو إلی أحد منهم فی شیء من العلوم أصلا .

و لقوله صلی الله علیه و آله : «و أقضیکم علی»(4) و لا شک أنّ الأقضی یکون أعلم ، لأنّ القاضی هو العالم بجمیع العلوم، سیّما الفروع.

و لاستناد أعلم زمان إلیه علیه السلام و تحقیقهم عنه فی المسایل ، لقوله علیه السلام : «لو کسرت(5) لی الوسادة، ثم جلست علیها لقضیت بین أهل التوراة بتوراتهم و بین أهل الإنحیل بإنجیلهم و بین أهل الزبور بزبورهم و بین أهل الفرقان بفرقانهم، و اللّه بأن(6) آیة نزلت فی بر أو بحر

ص :113


1- 1 _ الأمالی ، للشیخ الصدوق ، ص 135 _ 136 ، المجلس الثامن عشر ، ح 5 و 6 .
2- 2 _ مناقب آل أبیطالب ، ج 2 ، ص 259 ، فصل فی أنه أحب الخلق إلی اللّه و إلی رسوله .
3- 3 _ التوحید ، للشیخ الصدوق ، ص 207؛ التفسیر الرازی، ج 6، ص 212 .
4- 4 _ الکافی ، ج 7 ، ص 408 ، باب من حکم بغیر ما أنزل اللّه عزوجل ، ح 5 .
5- 5 _ المخطوطة : «کسرة» ، و ما أدرجناه من المصدر .
6- 6 _ فی المصادر، «ما من»، بدل «بأن».

أو سهل أو جبل أو سماء أو أرض أو لیل أو نهار، إلاّ و أنا أعلم فیمن نزلت و فی أی شیء نزلت» .(1)

و قوله علیه السلام : «علّمنی رسول اللّه ألف باب من العلوم [B/33]، فانفتح من کل باب ألف باب»(2)، فیکون هو أعلم من أهل زمانه ، لأنّ أسرار التی فی رسول اللّه أودعت فیه کله و یکون صلی الله علیه و آله مربیاً له و یعلمه لیلاً و نهاراً .

فإذا ثبت أ نّه أعلم من الصحابة و أهل زمانه ، ثبت أ نّه جدیر بمنصب الخلافة و الإمامة و إذا أراد أحد غیره «کَانَ ظَلُومًا جَهُولاً (3)» ، « هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ » .(4)

و لأ نّه علیه السلام کان أکثر جهاداً فی سبیل اللّه من غیره مطلقا و من کان کذلک، ألیق بمنصب الإمامة، لقوله تعالی : « وَ فَضَّلَ اللّه ُ الْمُجاهِدِینَ عَلَی الْقَاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً (5)» و الأفضل یلیق بالإمامة لا غیر، لما عرفت .

فإن قلت : لا نسلّم أنّ الجهاد بمعنی القتال، لجواز أن یکون بمعنی آخر .

قلنا : الجهاد علی أیّ معنی حملت، أثبتنا أفضلیة علی بن أبیطالب علی غیره من الصحابة ، لأنّ المراد بالجهاد، إما جهاد النفس بالعبادات و إما جهاد الخصم بالبراهین أو السیوف و فی الکل علیه السلام أفضل .(6)

أما الأول ، فلأ نّه کان أعبد الناس بعد النبی و أکثر مواظبة بالقیام و الصیام عن غیره،

ص :114


1- 1 _ الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، ص 517 ؛ شرح مائة کلمة لأمیرالمؤمنین علیه السلام ، لابن میثم البحرانی ، ص 219 ، مع اختلاف یسیر .
2- 2 _ الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، ص 518 ؛ شرح مائة کلمة لأمیرالمؤمنین علیه السلام ، لابن میثم البحرانی، ص 56، مع اختلاف یسیر.
3- 3 _ سورة الأحزاب ، الآیة 70 .
4- 4 _ سورة الزمر ، الآیة 9 .
5- 5 _ سورة النساء ، الآیة 95 ، و فی المخطوطة : «القاعدین درجة» .
6- 6 _ کذا، و الصحیح ظاهراً هکذا: «و فی الکل علی علیه السلام أفضل».

حتی اختص باسم العابد و الزاهد؛ و قد اشتهر أ نّه صارت جبهته کرکبة البعیر، لطول سجوده بواسطة إقباله علی اللّه تعالی بالکلیة و اشتغال سره و انحرافه من الدنیا و لذّاتها بعد خیر الأنام ، حیث قال علیه السلام : «یا دنیا إلیک عنّی أبی تعرضت أم إلی فشوقت(1) لا حان حینک ، هیهات غرّی غیری ، لا حاجة لی فیک ، طلقتک ثلاثاً لا(2)رجعة فیها(3) ، فعیشک قصیر و خیرک یسیر و أملک حقیر» .(4)

و قال علیه السلام : «إنّ دنیاکم هذه عندی، لأهون من ورقة فی فم جرادة تقضمها(5) ، ما لعلی و لنعیم تفنی و لذة لا تبقی(6)».(7) [A/34]

و أما الثانی ، فلأ نّه علیه السلام أفضل من الصحابة و غیرهم ، حیث رجعوا کل الصحابة إلیه، بل کل الإنس و الجن .

و حدیث ورد فی الکافی عن أبیجعفر علیه السلام : «بینا أمیرالمؤمنین علی المنبر ، إذ أقبل الثعبان(8) من ناحیة باب من أبواب المسجد ، فهّم الناس أن یقتلوه ، فأرسل أمیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه کفوا فکفوا و أقبل الثعبان ینساب(9) حتی انتهی إلی المنبر ، فتطاول فسلّم علی أمیرالمؤمنین علیه السلام ، فأشار أمیرالمؤمنین علیه السلام إلیه أن یقف حتی یفرغ من خطبته [و لما فرغ من خطبته(10)] أقبل علیه .

ص :115


1- 1 _ المصدر : «تشوقت» .
2- 2 _ المخطوطة : _ «لا» ، و ما أدرجناه من المصدر .
3- 3 _ المخطوطة : «فینا» ، و ما أدرجناه من المصدر .
4- 4 _ نهج البلاغة ، ج 4 ، ص 16 _ 17 ، باب المختار من حکم أمیرالمؤمنین علیه السلام و مواعظه ، الحکمة 77 .
5- 5 _ تقضمها : تأکلها بأطراف الأسنان .
6- 6 _ المخطوطة : «تعریضها بالعلی و زینة الدنیا و نعلم تفنی و لذة لاتفنی» ، و هذه العبارة مشوشة ، و الصحیح ما أدرجناه من المصدر .
7- 7 _ نهج البلاغة ، ج 2 ، ص 218 ، الخطبة 224 .
8- 8 _ المصدر : «ثعبان» .
9- 9 _ الانسیاب : مشی الحیة و ما یشبهها .
10- 10 _ ما بین المعقوفتین من المصدر .

فقال : من أنت؟

فقال : أنا عمرو بن عثمان، خلیفتک علی الجن و إنّ أبی مات و أوصانی أن آتیتک ، فأستطلع رأیک و قد أتیتک یا أمیرالمؤمنین! بما تأمرنی به و ما تری؟

فقال له أمیرالمؤمنین علیه السلام : أوصیک بتقوی اللّه و أن تنصرف ، فتقوم مقام أبیک فی الجن، فإنک خلیفتی علیهم .

قال : فودع عمرو، أمیرالمؤمنین صلوات اللّه و انصرف و هو خلیفته علی الجن .

فقلت له : جعلت فداک، فیأتیک عمرو و ذاک الواجب علیه؟

قال : نعم» .(1)

و منازعته مع الیهود و النصاری غیر متناهیة .

و أما الثالث : ما فی الخیبر و حنین و غیرهما(2) من غزوات النبی، حتی قال لخاتم النبیین الجبرئیل الأمین :

لا فتی إلاّ علی لا سیف إلاّ ذوالفقار

الفصل الرابع : فی رفع توهّم الذین ظنّوا بالخلافة من لایتوهّم

فی حقهم الخلافة و استندوا بالإجماع الذی لا جمعیة فیه

أما عدم انعقاد اجماعهم ، لأنّ فی ذلک الاجماع لم یکن معصوماً و قد ثبت بطلان الإجماع الذی لم یکن معصوماً فیه.

و لأ نّهم کانوا ظالمین و قال اللّه تعالی [B/34] : «لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ (3)» ، أما بیان ظلم فلان لوجوه لا تحصی، لکن أوردنا نبذة قلیلة منه .

ص :116


1- 1 _ الکافی ، ج 1 ، ص 396 ، باب أن الجن یأتیهم، فیسألونهم عن معالم دینهم ، ح 6 .
2- 2 _ فی المخطوطة «ها» و الصحیح ما أدرجناه.
3- 3 _ سورة البقرة ، الآیة 124 .

الأول : أ نّه خالف کتاب اللّه فی منع إرث رسول اللّه بخبر واحد رواه: إنّا معاشر الأنبیاء لا نورث، فما ترکناه صدقة .(1)

و تخصیص الکتاب بخبر الواحد باطل و هو عند الأکثر .

الثانی : أ نّه منع فاطمة علیهاالسلام من الفدک مع ادعائها علیهاالسلام أ نّها وهبت لها و شهید بذلک علی علیه السلام و أم أیمن ، فلم یصدقهم و صدق أزواج النبی صلی الله علیه و آله .

لما روی عن علی بن أسباط، قال : لما ورد أبوالحسن موسی علیه السلام علی المهدی رآه یرد المظالم .

فقال : یا أمیرالمؤمنین! ما بال مظلمتنا لاترد؟ فقال له : و ما ذاک یا أباالحسن؟

قال علیه السلام : «إنّ اللّه تبارک و تعالی لما فتح علی نبیه صلی الله علیه و آله فدک و ما والاها(2) ، لم یوجف علیه بخیل و لا رکاب ، فأنزل اللّه علی نبیه صلی الله علیه و آله : «وَ آتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ (3)»، فلم یدر رسول اللّه صلی الله علیه و آله منهم، فراجع ذلک جبرئیل علیه السلام و راجع جبرئیل علیه السلام ربه، فأوحی اللّه إلیه أن ادفع(4) فدک إلی فاطمة علیهاالسلام ، فدعاها رسول اللّه صلی الله علیه و آله .

فقال لها : یا فاطمة! إنّ اللّه أمرنی أن أدفع(5) إلیک فدک .

فقالت : قد قبلت یا رسول اللّه من اللّه و منک ، فلم یزل وکلاؤها فیها حیاة رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، فلما ولّی أبوبکر أخرج عنها وکلائها فأتته و سألته أن یردها علیها .

فقال لها : ایتینی بأسود أو أحمر یشهد بذلک ، فجائت بأمیرالمؤمنین علیه السلام و أم أیمن ، فشهدا(6) لها، فکتب لها بترک التعرض ، فخرجت و الکتاب معها ، فلقیها عمر .

ص :117


1- 1 _ المبسوط ، للسرخسی ، ج 12 ، س 29 ، کتاب الوقف ، مع اختلاف .
2- 2 _ المخطوطة: «والا»، و ما أدرجناه من المصدر.
3- 3 _ سورة الإسراء ، الآیة 26 .
4- 4 و 5 _ المخطوطة : «ارفع» ، و ما أدرجناه من المصدر .6 _ المخطوطة : «فشهدوا» ، و ما أدرجناه من المصدر .

فقال : ما هذا معک یا بنت محمد؟

قالت : کتاب(1) کتبه لی ابن أبی(2) قحافة ، قال : أرینیه ، فأبت ، فانتزعه من یدها [A/35] و نظر فیه ، ثم تفل فیه و محاه و خرقه .

فقال لها : هذا لم یوجف علیه أبوک بخیل و لا رکاب؟ فضعی الحبال فی رقابنا .

فقال له المهدی : یا أبالحسن! حدها لی دومة الجندل ، فقال له : کل هذا؟

قال : نعم یا أمیرالمؤمنین! هذا کله ، إن هذا مما لم یوجف علی أهله رسول اللّه بخیل و لا رکاب، فقال : کثیراً و أنظر فیه» .(3)

فی ادعاء الحجرة لهنّ من غیر شاهد لقول عمر و لثبوت جوره و غضبه علی عمر [بن[ عبدالعزیز ردّ الفدک إلی أولاد فاطمة علیهاالسلام (4) و قال : هذا حقکم غصبوا عنکم .

و منها : لقول عمر : کانت بیعة أبیبکر فلتة وقی اللّه شرّها، فمن عاد إلی مثلها فقتلوه(5) ؛ یعنی خلافته عن الخطاء لا عن صواب و لأهتبناء(6) علی أصل .

و منها : و لقول أبیبکر : أقیلونی، فلست بخیرکم و علی فیکم.(7)

ألا إما أن یکون صادقاً فی هذا القول أم کاذباً(8) و علی التقدیرین لا یلیق بمنصب الإمامة .

ص :118


1- 1 _ المخطوطة : «کتابته» ، و ما أدرجناه من المصدر .
2- 2 _ المخطوطة : _ «أبی» ، و ما أدرجناه من المصدر .
3- 3 _ الکافی ، ج 1 ، ص 543 ، باب الفیء و الأنفال و تفسیر الخمس و حدوده و ما یجب فیه ، ح 5 ، مع اختلاف یسیر .
4- 4 _ أنظر : کشف المراد ، ص 505 .
5- 5 _ تثبیت الإمامة ، ص 13 ؛ شرح نهج البلاغة ، ج 2 ، ص 26 ، حدیث السقیفة .
6- 6 _ کذا فی المخطوطة.
7- 7 _ الطرائف ، ص 402 ، فی استقالة أبیبکر من الخلافة ؛ مجمع البحرین ، ج 3 ، ص 295 ، مادة : «غدر» .
8- 8 _ فی المخطوطة: «کاذب» و الصحیح ما أدرجناه.

و منها : لقوله: قال : إنّی(1) لی شیطانا یعترینی و ان استقمت فاعینونی و إن عصیت فجنّبونی .(2)

و فی هذا القول أیضا إن کان صادقاً أو کاذباً، لم یصلح للإمامة .

و منها : أ نّه شک عند موته فی استحقاق الخلافة، حیث قال : وددت أ نّی سألت رسول اللّه صلی الله علیه و آله عن هذا الأمر، فیمن هو و کنّا لا ننازع أهله .(3)

و منها : أ نّه لو کان جدیراً لمنصب الإمامة ، کیف أمر رسول اللّه صلی الله علیه و آله بخروجهم من جیش و ولّی أسامة علیهم .

روی أن النبی صلی الله علیه و آله أمر أبابکر و عمر و عثمان أن ینفذوا جیش أسامة ، فإنّه قال فی مرضه الذی قضی فیه نحبه و نعیه : «نفذوا جیش أسامة»(4) و کان الثلاثة فی جیشه و فی جملة من یجب علیه النفوذ معه و لم یفعلوا ذلک مع أ نّهم عرفوا قصد النبی صلی الله علیه و آله ، لأنّ غرضه من التنفیذ عن المدینة بُعد الثلاثة عنها بحیث لا یتواثبوا [B/35] علی الإمامة بعد فوت(5) النبی صلی الله علیه و آله و لهذا جعل الثلاثة فی الجیش و لم یجعل علیّاً و ولّی أسامة علیهم، فهو أفضل و لم یؤل علیه أحد.

و فی جعل الأسامة والیاً علیهم دلیل أفضلیته علیهم و لا شک أنّ علیاً علیه السلام أفضل من أسامة و الأفضل من الأفضل أفضل، فعلی، أفضل منهم، فعلی مستحق للإمامة .

ص :119


1- 1 _ کذا ، و الصحیح : «إنّ» .
2- 2 _ کنزالعمال ، ج 5 ، ص 590 ؛ شرح نهج البلاغة ، لابن أبی الحدید ، ج 17 ، ص 156 ، مع اختلاف .
3- 3 _ أنظر : شرح نهج البلاغة ، لابن أبی الحدید، ج 2 ، ص 47 ، حدیث السقیفة ؛ کنزالعمال ، ج 5 ، ص 632 ، الباب الأول فی خلافة الخلفاء، و فیهما: «وددت أ نّی سألته فیمن هذا الأمر فلا ینازعه أهله» .
4- 4 _ مناقب آل أبیطالب ، ج 1 ، ص 152 ، فی أحواله و تواریخه ؛ بحارالانوار ، ج 22 ، ص 468 ، الباب الأول : وصیته صلی الله علیه و آله عند قرب وفاته ، ح 19 .
5- 5 _ المخطوطة : «فوة» .

و منها : أ نّه لو کان لائقاً بمنصب الإمامة، لما نزل الجبرئیل علیه السلام و أمر النبی صلی الله علیه و آله برد سورة البراءة حین أمره رسول اللّه أن یقرأها علی أهل مکة.

روی أنّ النبی صلی الله علیه و آله بعث أبابکر إلی مکة و اعطاه سورة البراءة لیقرءَها علی الناس ، فنزل جبرئیل و أمر بردّه و أخذ السورة منه و أن لا یقرأها هو أو واحد من أهله(1)، فبعث بها علیاً علیه السلام (2) و أمره أن یأخذ منه السورة و یقرأها علی أهل مکة .

و منها : أ نّه بعث إلی بیت أمیرالمومنین، فاضرم فیه النار(3) و کان فیه حین جمعوا علی إمامته .

و منها : أ نّه دفن فی بیت رسول اللّه و قد نهی اللّه تعالی دخوله فی داره بغیر إذن رسول اللّه فی حال الحیاة .(4)

و منها : أنّ شبابی أهل الجنة بعد رسول اللّه صلی الله علیه و آله منعاه من الجلوس فی المنبر؛ و قالا : «هذا مقام جدنا و لست أهلا لجلوسه» .(5)

و منها : أ نّه لا یعلم شیئاً من الأحکام الشرعیة حیث غلط فی أمور کثیر و علّموه علی علیه السلام و الصحابة حین قطع ید یسار السارق و أحرق بالنار .

قیل له : لا یقطع هذا الیسار بل الیمین و لا یعذب بالنار ، حیث قال رسول اللّه : «لا یعذب بالنار إلاّ رب النار» .(6)

و حین سألوه(7) عن میراث الکلالة و لم یجب فیها ما أمر اللّه .

ص :120


1- 1 _ المصدر : «لا یقرأها إلا هو أو أحد من أهل بیته» ، بدل : «لا یقرأها هو أو واحد من أهله» .
2- 2 _ کشف المراد ، ص 509 ، المسألة السادسة فی الأدلة الدالة علی عدم إمامة غیر علی علیه السلام .
3- 3 _ نفس المصدر ، ص 511 .
4- 4 _ نفس المصدر .
5- 5 _ نفس المصدر .
6- 6 _ الصراط المستقیم ، ج 2 ، ص 305 .
7- 7 _ المخطوطة : «سألواه» .

ثم قال : أقول [A/36] فی الکلالة برأیی(1) فإن أصبت، فمن اللّه و إن أخطأت(2)، فمن الشیطان(3) و اضطرب و غلط فی أحکام کثیر لاتحصی .

و ثم اعلم أیّها الإخوان ! إذا نظرتم حق النظر و تأملتم حق التأمل فی أوصاف أمیرالمؤمنین و یعسوب(4) الدین و مظهر العجائب و مفرق الکتابة و الشهاب الثاقب، علی بن أبیطالب و أوصاف أبیبکر(5) بن قحافة من ظلم الذی یسمّون عدلاً و من جهل الذی یعلمون علماً و من شطیط الذی یظنون إجماعاً، کیف وجدتم و بأیّهما جزمتم و حققتم بأ نّه جدیر بمنصب الإمامة .

و أما بیان وجوه الذی تدل(6) علی عدم خلافة عمر بن الخطاب .

منها : أ نّه خرق کتاب فاطمة علیهاالسلام حین کتب أبوبکر(7) بردّ الفدک إلیها.

روی أنّ فاطمة علیهاالسلام لمّا طالت المنازعة بینها و بین أبیبکر(8) و ردّ أبوبکر علیها فدک و کتبت لها بذلک کتابا، فخرجت و الکتاب فی یدها، فلقیها(9) عمر فسألها عن شأنها، فقصّت قصّتها، فأخذ منها الکتاب و خرقه و دخل علی أبیبکر و عاتبه علی ذلک و اتفقا علی منعها عن ذلک .(10)

ص :121


1- 1 _ المخطوطة : «برئی» .
2- 2 _ المخطوطة : «أخطت» .
3- 3 _ الإرشاد ، المفید ، ج 1 ، ص 200 ، طرف من أخبار قضائه علیه السلام فی إمارة أبیبکر ، مع اختلاف یسیر .
4- 4 _ المخطوطة : «یعصوب» .
5- 5 _ فی المخطوطة: «أبابکر»، و الصحیح ما أدرجناه.
6- 6 _ فی المخطوطة: «یدل».
7- 7 _ فی المخطوطة: «أبابکر».
8- 8 _ فی المخطوطة: «أبابکر».
9- 9 _ المخطوطة : «فیلقها» ، و ما أدرجناه من المصدر .
10- 10 _ شرح نهج البلاغة، لابن أبی الحدید، ج 16، ص 274؛ کشف المراد ، ص 515 ، المسألة السادسة : فی الأدلة الدالة علی عدم إمامة غیر علی علیه السلام ، مع اختلاف یسیر .

و منها : أ نّه اعترف بعدم علمه و فضله ، حیث قال : کل الناس أفقه من عمر حتی المخدرات فی الحجال حین منع الکثرة فی الصداق .(1)

علی ما روی أ نّه قال یوماً فی خطبته : من غالی(2) فی صداق ابنته جعلته(3) فی بیت المال ، فقالت له امرأة : کیف تمنعنا ما أحل اللّه فی کتابه لقوله تعالی : «وَ آتَیْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنطَارًا (4)» فقال(5) هذا القول .

و منها : أ نّه أمر برجم امرئة(6) مجنونة و هی حاملة و منعه علی علیه السلام و قال : لو لا علی لهلک عمر .

روی أ نّه أمر برجم مجنونة ، فجاء علی علیه السلام [B/36] و قال : «القلم مرفوع عن المجنون» .(7)

و أمر یوماً برجم امرأة حاملة ، فقال علی علیه السلام : إن کان ذلک علیها سبیل، فلا سبیل علی حملها و قال ما قال .(8)

و منها : أ نّه یشکک فی موت رسول اللّه صلی الله علیه و آله حین قبض(9)، فقال : و اللّه ما مات محمد و لا یترکون هذا القول حتی یقطع أیدی رجال و أرجلهم و لم یسکن إلی موت النبی صلی الله علیه و آله ، حتی تلا علیه أبوبکر: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُم مَّیِّتُونَ (10)

ص :122


1- 1 _ السنن الکبری، ج 7، ص 233، باب ما یستحب من القصد فی الصداق؛ مجمع الزوائد، ج 4، ص 284، باب فیمن نوی أن لا یؤدی صداق امرأته.
2- 2 _ المخطوطة: «غال»، و ما أدرجناه من المصدر.
3- 3 _ المخطوطة: «جعله»، و ما أدرجناه من المصدر.
4- 4 _ سورة النساء ، الآیة 20 .
5- 5 _ کشف المراد ، ص 512 ، المسألة السادسة : فی الأدلة الدالة علی عدم إمامة غیر علی علیه السلام ، مع اختلاف یسیر .
6- 6 _ فی المخطوطة: «امرة».
7- 7 _ مسند أحمد ، ج 1 ، ص 140 ، مسند علی بن أبیطالب علیه السلام .
8- 8 _ أنظر : الشرح الکبیر ، لابن قدامة ، ج 10 ، ص 133 ؛ الصراط المستقیم ، ج 3 ، ص 14 _ 15 .
9- 9 _ فی المخطوطة هنا کلمة لم تقرأ.
10- 10 _ سورة الزمر ، الآیة 30 .

فقال : کأ نّی لم أسمع(1) هذه الآیة .(2)

و منها : أ نّه فضّل فی القسمة و العطاء(3) المهاجرین علی الأنصار و الأنصار علی غیرهم و لم یکن فی زمن رسول اللّه کذلک .

و منها : أ نّه منع فاطمة و أهل البیت من خمسهم و اعطی أزواج النبیّ .(4)

و أما وجوه الذی یدل علی نفی خلافة عثمان بن عفان :

منها : أ نّه أحرق قرآن الذی قرأ بن مسعود عند رسول اللّه(5) و ضربه ضربة(6) شدیدة حتی مات(7) حین أجمع القرآن کله أراد التحریف فیه ، حیث قال : أردت أن تجمع الناس علی مصحف واحد و یرفع الاختلاف من بینهم فی کتاب اللّه .

منها : أ نّه ضرب أباذر و عمار(8) و هما من أعاظم الصحابة و دعائهما رسول اللّه.

روی أ نّه بلغ عثمان أنّ أباذر فی الشام إذا صلّی الجمعة، أخذ الناس بمناقب أبابکر و عمر، فیقول لهم : أرأیتم ما أحدث الناس بعدهما، فاستدعاه من الشام، فلمّا رأی عثمان قال : « یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ (9)» لوفور جوره و طغیانه، فأمر بضربه ضرباً شدیداً .(10)

ص :123


1- 1 _ فی المخطوطة: «لم یسمع» و الصحیح ما أدرجناه.
2- 2 _ شرح نهج البلاغة ، ج 12 ، ص 195 ؛ الشافی فی الإمامة ، ج 4 ، ص 173 .
3- 3 _ أنظر : کشف المراد ، ص 513 ، المسألة السادسة : فی الأدلة الدالة علی عدم إمامة غیر علی علیه السلام .
4- 4 _ نفس المصدر ، ص 512 ؛ الصراط المستقیم ، ج 3 ، ص 20 .
5- 5 _ کشف المراد ، ص 516 ، المسألة السادسة : فی الأدلة الدالة علی عدم إمامة غیر علی علیه السلام ؛ سفینة النجاة، للسرابی التنکابنی، ص 261، ضرب ابن مسعود و احتراق مصحفه، مع اختلاف .
6- 6 _ المخطوطة : «ضربته» .
7- 7 _ المخطوطة : «ماة» .
8- 8 _ کشف المراد، ص 516، المسألة السادسة: فی الأدلة الدالة علی عدم إمامة غیر علی علیه السلام ؛ سفینة النجاة للسرابی التنکابنی، ص 261 .
9- 9 _ سورة التوبة ، الآیة 35 .
10- 10 _ سفینة النجاة ، للسرابی التنکابنی ، ص 244 ، ضربه عمار و نفیه أباذر ، مع اختلاف ؛ شرح أصول الکافی ، ج 12 ، ص 274 _ 275 .

و منها : أ نّه أسقط ما أمر اللّه من(1) وجوب الحد الذی وجب علی ولید بن عتبة حین شرب الخمر، و وجوب(2) القود الذی وجب علی عبداللّه بن عمر حین [A/37] قتل ملک الأهواز و قد أسلم بعد ما أسر فی فتح أهواز .(3)

و منها : أ نّه ولّی جماعة فسقة فی البلاد حیث ظهر منهم فسقاً، کولایة سعد بن وقاص علی الکوفة و ظهر منه أقصی مراتب الفسق من حیث أخرجه أهل الکوفة؛ و ولّی ولید بن عتبة و ظهر منه شرب الخمر و صلی لباس سکرانا؛ و ولّی معاویة الشام ، فظهر منه الفتن العظیم(4) التی ذکرها یحتاج إلی تألیف.

و من ولّی الظلم لا یلیق بمنصب الإمامة ، لأ نّه لایخلو إما أن یعلم منهم آثار الظلم أو لا ، فعلی التقدیرین ثبت عدم لیاقته بمنصب الإمامة .

و منها : أ نّه لم یحضر و غاب عن بدر و اُحُد و البیعة(5) و فراره و غیبته نقص بیّن .

و منها : أ نّه لطغیان ظلمه، خذلوه الصحابة، حتی قتلوه و قد کان یمکنهم الدفع(6)، فلما قتلوه، قال علی علیه السلام : «قتله اللّه».(7) و قوله علیه السلام دلّ علی شقاوته و علی کون قتله بحق و لم یدفنوه إلی ثلاثة أیام و عدم دفنهم دلّ علی شدة غیظهم بظلمه .

و إذا عرفت ذلک، أوردنا أخبار صحیحة من الکافی، تدلّ علی أنّ الذین لا یکونون جدیر بمنصب الخلافة ، فماذا شأنهم و کیف تلذی منهم نار الکبری .

روی باسناده عن سورة بن کلیب عن أبی جعفر ، قال : قلت : قول اللّه عزوجل : « وَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ تَرَی الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَی اللَّهِ وُجُوهُهُم مُّسْوَدَّةٌ (8)» ، قال : «من قال : إنّی

ص :124


1- 1 _ فی المخطوطة: «فی».
2- 2 _ فی المخطوطة: + «قود الذی وجب».
3- 3 _ کشف المراد ، ص 516 ، المسألة السادسة : فی الأدلة الدالة علی عدم إمامة غیر علی علیه السلام .
4- 4 _ نفس المصدر ، ص 515 .
5- 5 _ نفس المصدر، ص 517.
6- 6 _ فی المخطوطة: «الرفع».
7- 7 _ کشف المراد، ص 517، المسألة السادسة: فی الأدلة الدالة علی عدم إمامة غیر علی علیه السلام .
8- 8 _ سورة الزمر ، الآیة 60 .

إمام و لیس بإمام ، قال : قلت : إن کان علویا؟ قال : إن کان علویا ، قلت : و إن کان من ولد علی بن أبیطالب [علیه السلام] ، قال : و إن کان» .(1)

و عن فضیل عن أبیعبداللّه علیه السلام قال : «من ادعی الإمامة و لیس [B/37] من أهلها ، فهو کافر».(2)

و عن الحسین بن المختار ، قال : قلت لأبی عبداللّه : جعلت فداک « وَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ تَرَی الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَی اللَّهِ » قال : «کل من زعم أ نّه إمام و لیس بإمام ، قلت : و إن کان فاطمیاً علویاً ؟ قال : و إن کان فاطمیاً علویاً» .(3)

و عن ابن أبی یعفور، عن أبیعبداللّه علیه السلام قال : سمعته یقول : «ثلاثة لا یکلمهم اللّه یوم القیامة و لا یزکیهم و لهم عذاب ألیم : من ادعی إمامة من اللّه لیست له و من جحد إماماً من اللّه و من زعم أنّ لهما فی الإسلام نصیباً» .(4)

و عن الولید بن صبیح ، قال : سمعت أباعبداللّه یقول : «إنّ هذا الأمر لا یدعیه غیر صاحبه إلا بتر اللّه عمره» .(5)

و عن طلحة بن زید عن أبیعبداللّه علیه السلام قال : «من أشرک مع إمام، _ إمامته من عند اللّه _ من لیست إمامته من اللّه کان مشرکا باللّه » .(6)

عن محمد بن مسلم قال : قلت لأبی عبداللّه علیه السلام : رجل قال لی : أعرف(7) الآخر عن الأئمة و لا یضرک أن لا یعرف الأول ، قال : فقال : «لعن اللّه هذا فإنی أبغضه و لا أعرفه و هل عرف الآخر بالأول» .(8)

ص :125


1- 1 _ الکافی ، ج 1 ، ص 372 ، باب من ادعی الإمامة و لیس لها بأهل ، ح 1 .
2- 2 _ نفس المصدر ، ح 2 .
3- 3 _ نفس المصدر ، ح 3 .
4- 4 _ نفس المصدر ، ص 373 ، ح 4 .
5- 5 _ نفس المصدر ، ح 5 .
6- 6 _ نفس المصدر ، ح 6 .
7- 7 _ المخطوطة : _ «اعرف» ، و ما أدرجناه من المصدر .
8- 8 _ الکافی ، ج 1 ، ص 373 ، باب من ادعی الإمامة و لیس لها بأهل ، ح 7 .

و عن محمد بن منصور قال : سألته عن قول اللّه عزوجل : « وَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَیْهَا آبَاءَنَا وَ اللّه ُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللّه َ لاَ یَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَی اللّه ِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (1)» قال : فقال : «هل رأیت(2) أحداً زعم أنّ اللّه أمر بالزنا و شرب الخمر أو شیء من هذه المحارم؟

فقلت : لا ، قال : ما هذه الفاحشة التی تدعون أنّ اللّه أمرهم بها؟

قلت : اللّه أعلم و ولیه ، فقال : إن هذا فی أئمة الجور [A/38] ادعوا أنّ اللّه أمرهم بالایتمام(3) ، فردّ اللّه ذلک علیهم ، فأخبر أ نّهم قد قالوا علیه الکذب و سمی ذلک منهم فاحشة» .(4)

و عن محمد بن منصور ، قال سألت عبداً صالحاً علیه السلام عن قول اللّه عزوجل : « قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ مَا بَطَنَ (5)» قال : فقال : «إنّ القرآن له ظهر و بطن ، فجمیع ما حرم اللّه فی القرآن [هو الظاهر ، و الباطن(6)] من ذلک أئمة الجور و جمیع ما أحل اللّه تعالی فی الکتاب هو الظاهر و الباطن من ذلک أئمة الحق» .(7)

الفصل الخامس : فی إمامة أئمة إحدی عشر [ علیهم السلام ]

أولهم حسن بن العلی و آخرهم مهدی العسکری، صاحب العصر و الزمان و قالع الجور و العصیان ، لوجهین : عقلی و نقلی .

أما الأول : لما ثبت أنّ الإمام یجب أن یکون معصوماً أفضلاً أشجعاً مظهراً للمعجزة مع ادعاء الإمامة.

ص :126


1- 1 _ سورة الأعراف ، الآیة 27 .
2- 2 _ المخطوطة : + «أن» .
3- 3 _ المصدر : + «بهم» .
4- 4 _ الکافی ، ج 1 ، ص 373 ، باب من ادعی الإمامة و لیس لها بأهل ، ح 9 .
5- 5 _ سورة الأعراف ، الآیة 31 .
6- 6 _ ما بین المعقوفتین من المصدر .
7- 7 _ الکافی ، ج 1 ، ص 374 ، باب من ادعی الإمامة و لیس لها بأهل ، ح 10 .

و کل ذلک منحصر فیهم علیهم السلام ، لما ثبت بالتواتر و الاجماع فی حقّهم بالعصمة و غیره کما ثبت فی حقّ أبیهم .

و أما الثانی : فلنص القاطع الظاهر من اللّه و رسوله علی ما روی عن جابر بن عبداللّه الأنصاری، قال : لمّا نزل قوله اللّه عزوجل : « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّه َ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الاْءَمْرِ مِنکُمْ (1)

قلت : یا رسول اللّه! أعرفناه اللّه فأطعناه و عرفناک فأطعناک ، فمن أولی الأمر الذین أمرنا بطاعتهم .

فقال : «هم خلفائی یا جابر و أولیاء الأمر بعدی ، أولهم أخی علی ، ثم من بعده الحسن ولده ، ثم الحسین ، ثم علی بن الحسین ، ثم محمد بن علی و استدرکه یا جابر، فإذا أدرکته فاقرئه منّی السلام ، [B/38] ثم جعفر بن محمد ، ثم موسی بن جعفر ، ثم علی بن موسی الرضا ، ثم محمد بن علی ، ثم علی بن محمد ، ثم حسن بن علی العسکری ، ثم محمد بن الحسن صاحب الزمان ، یملأ الأرض قسطاً و عدلاً کما ملئت جوراً و ظلماً» .(2)

و ما روی عن أبی بصیر، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال : قال أبی لجابر بن عبداللّه الأنصاری : «إنّ لی إلیک حاجة ، فمتی یخفف علیک أن أخلوا بک، فأسألک عنها؟

فقال له : یا(3) جابر! أی الأوقات أحببته، فخلا به فی بعض الأیّام .

فقال له : یا جابر! أخبرنی عن اللوح الذی رأیته فی ید أمی فاطمة بنت رسول اللّه صلی الله علیه و آله و ما أخبرتک به أمی أ نّه فی ذلک اللوح مکتوب؟

فقال جابر : أشهد باللّه أنی دخلت علی أمک فاطمة علیهاالسلام فی حیاة رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، فهنّیتها بولادة الحسین و رأیت فی یدها لوحا أخضر، ظننت أ نّه من زمرّد و رأیت فیه کتاباً أبیض شبه لون الشمس ، فقلت لها : بأبی و أمی یا بنت رسول اللّه ، ما هذا اللوح؟

ص :127


1- 1 _ سورة النساء ، الآیة 58 .
2- 2 _ عوالی اللئالی ، ج 4 ، ص 89 ، فی الأحادیث المتعلقة بالعلم و أهله و حاملیه ، ح 120 ، مع اختلاف .
3- 3 _ المصدر : _ «یا» .

فقال : هذا لوح أهداه اللّه إلیَّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، فیه اسم أبی و اسم بَعْلی و اسم ابنی و اسم الأوصیاء من ولدی و أعطانیه أبی لیبشّرنی بذلک .

قال جابر : فأعطتنیه أمک فاطمة علیهاالسلام ، فقرأته و استنسخته .

فقال أبی : فهل لک یا جابر أن تعرضه علی؟

قال : نعم ؛ فمشی معه أبی إلی منزل جابر ، فأخرج صحیفة من جلد رقیق .

فقال : یا جابر! أنظر إلی کتابتک لأقرأ علیک ، فنظر جابر فی نسخته ، فقرأه أبی ، فما خالف حرف .

فقال : یا جابر! فأشهد باللّه أنی هکذا رأیته فی اللوح مکتوبا :

بسم اللّه الرحمن الرحیم، [A/39] هذا کتاب من اللّه العزیز الحکیم لمحمد نبیه و نوره و سفیره و حجابه(1) و دلیله ، نزل به الروح الأمین من عند رب العالمین ، عظّم یا محمد أسمائی و اشکر نعمائی و لا یجحد آلائی ، إنّی أنا اللّه، لا إله إلاّ أنا ، قاصم الجبارین و مدیل المظلومین و دیان الدین ، إنّی أنا اللّه، لا إله إلاّ أنا ، فمن رجا غیر فضلی أو خاف غیر عدلی ، عذبته عذاباً لا أعذبه أحداً من العالمین ، فإیای فاعبد و علیّ فتوکل .

إنّی لم أبعث نبیاً فأکملت أیامه و انقضت مدته إلاّ جعلت له وصیاً، و إنّی فضلتک علی الأنبیاء و فضلت وصیّک علی الأوصیاء و أکرمتک بشبلیک و سبطیک: حسن و حسین ، فجعلت حسناً معدن علمی بعد انقضاء مدة أبیه و جعلت حسیناً خازن وحی(2) و أکرمته بالشهادة و ختمت له بالسعادة ، فهو أفضل من استشهد و أرفع الشهداء درجة ، جعلت کلمتی التامة معه و حجتی البالغة عنده بعترته أثیب و أعاقب.

أولهم سید العابدین و زین أولیائی الماضین و ابنه شبه جده المحمود و محمد الباقر علمی و المعدن لحکمتی ، سیهلک المرتابون فی جعفر ، الراد علیه کالراد علیّ ، حق القول منّی لأکرمن مثوی جعفر و لأسرّنّه فی أشیاعه و أنصاره و أولیائه.

ص :128


1- 1 _ المخطوطة : «حجاباً» ، و ما أدرجناه من المصدر .
2- 2 _ المصدر : «وحیی» .

انتجبت بعده بموسی فتنة(1) عمیاء حندس ، لأنّ خیط فرضی لا ینقطع و حجتی لاتخفی و أنّ أولیائی یسقون بالکأس الأوفی ، من جحد واحداً منهم ، فقد جحد نعمتی و من غیّر آیةً من کتابی ، فقد افتری علیَّ [B/39] ویل للمفترین الجاحدین عند انقضاء(2) موسی عبدی و حبیبی و خیرتی فی علی ولی(3) و ناصری و من أضع علیه أعباء النبوة و أمتحنه بالاصطلاح(4) بها ، یقتله عفریت مستکبر یدفن فی المدینة التی بناها العبد الصالح إلی جنب شر خلقی و حق القول منّی، لأسرّنّه بمحمد ابنه و خلیفته من بعده و وارث علمه ، فهو معدن علمی و موضع سرّی و حجتی علی خلقی، لا یؤمن عبد به إلاّ جعلت الجنة مثواه و شفعته فی سبعین من أهل بیته کلّهم ، قد استوجب(5) النار و أختم بالسعادة لابنه علیّ ولی(6) و ناصری و الشاهد فی خلقی و أمینی علی وحیی أخرج منه الداعی إلی سبیلی و الخازن لعلمی الحسن.

و أکمل ذلک بابنه «م ح م د» ، رحمة للعالمین ، علیه کمال موسی و بهاء عیسی و صبر أیوب ، فیذل أولیائی فی زمانه و تتهادی رؤوسهم کما تتهادی رؤوس الترک و الدیلم فیقتلون و یحرقون(7) و یکونون خائفین مرعوبین وجلین ، تصبغ الأرض بدمائهم و یفشوا الویل و الرّنة فی نسائهم ، أولئک أولیائی حقاً ، بهم أدفع کل فتنةٍ عمیاء حندس و بهم أکشف الزلازل و أدفع الآصار و الأغلال ، أولئک علیهم صلوات اللّه(8) من ربهم و رحمة و أولئک هم المهتدون» .(9)

ص :129


1- 1 _ المخطوطة: «فتنته»، و ما أدرجناه من المصدر.
2- 2 _ المصدر : + «مدة» .
3- 3 _ المصدر : «ولیّی» .
4- 4 _ المصدر : «الاضطلاع» .
5- 5 _ المصدر : «استوجبوا» .
6- 6 _ المصدر : «ولیّی» .
7- 7 _ المخطوطة : «یحرفون» ، و ما أدرجناه من المصدر .
8- 8 _ المصدر : _ «اللّه» .
9- 9 _ الکافی ، ج 1 ، ص 527 _ 528 ، باب فیما جاء فی الاثنی عشر و النص علیهم علیهم السلام ، ح 3 .

و روی عن أبی حمزة ، قال: [A/40]سمعت علی بن الحسین علیه السلام ، یقول : «إنّ اللّه خلق محمداً و علیاً و أحد عشر من ولده من نور عظمته ، فأقامهم أشباحاً(1) فی ضیاء نوره یعبدونه قبل خلق الخلق یسبحونه(2) و یقدسونه و هم الأئمة من ولد رسول اللّه صلی الله علیه و آله ».(3)

و بما روی عن داود [بن(4)] القاسم الجعفر(5) حین أقبل رجل حسن بالهیبة(6) إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام و أسأله بمسائل و أجاب الحسن علیه السلام ، فقال : «أشهد أن لا إله إلاّ اللّه و لم أزل(7) بها؛ و أشهد أنّ محمداً رسول اللّه و لم أزل أشهد بذلک؛ و أشهد أنّک [وصی رسول اللّه صلی الله علیه و آله و القائم بحجته _ و أشار إلی أمیرالمؤمنین _ و لم أزل أشهد بها؛ و أشهد أ نّک(8)] وصیه و القائم بحجته _ و أشار إلی الحسن علیه السلام _ ؛ و أشهد أنّ الحسین بن علی وصی أخیه(9) و القائم بحجته بعده؛ و أشهد علی علی بن الحسین أ نّه القائم بأمر الحسین بعده؛ و أشهد علی محمد بن علی أنه القائم بأمر علی بن الحسین؛ و أشهد علی جعفر بن محمد بأ نّه القائم بأمر محمد؛ و أشهد علی موسی أ نّه القائم بأمر جعفر بن محمد؛ و أشهد علی علی بن موسی أ نّه القائم بأمر موسی بن جعفر؛ و أشهد علی محمد بن علی أ نّه القائم بأمر علی بن موسی؛ و أشهد علی علی بن محمد بأ نّه القائم بأمر محمد بن علی؛ و أشهد علی الحسن بن علی بأ نّه القائم بأمر علی بن محمد؛ و أشهد علی رجل من ولد الحسن لا یکنی و لا یسمی حتی یظهر أمره، فیملأها عدلا، کما ملئت جوراً؛ و السلام علیک یا أمیرالمؤمنین و رحمة اللّه و برکاته .

ص :130


1- 1 _ المخطوطة : «الشباحا» .
2- 2 _ المصدر : «یسبحون اللّه» .
3- 3 _ الکافی ، ج 1 ، ص 530 _ 531 ، باب فیما جاء فی الاثنی عشر و النص علیهم علیهم السلام ، ح 6 .
4- 4 _ ما بین المعقوفتین من المصدر.
5- 5 _ المصدر : «الجعفری» .
6- 6 _ المصدر : «الهیئة» .
7- 7 _ المصدر : + «أشهد» .
8- 8 _ ما بین المعقوفتین من المصدر .
9- 9 _ المخطوطة : «اللّه» ، و ما أدرجناه من المصدر .

ثم قام فمضی ، فقال أمیرالمؤمنین : یا أبامحمد اتبعه، فانظر أن(1) یقصد [B/40]، فخرج الحسن بن علی علیه السلام ، فقال : ما کان إلاّ أن وضع رجله خارجا من المسجد ، فما دریت أین یأخذ(2) من أرض اللّه ، فرجعت إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فأعلمته ، فقال : یا أبامحمد أ تعرفه؟ قلت : اللّه و رسوله و أمیرالمؤمنین أعلم ، قال : هو الخضر علیه السلام » .(3)

[عن جابر بن عبداللّه الأنصاری] إنّ شخصاً یهوداً اسمه جندل، أسلم عند رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سأل عن الأئمة و الخلفاء بعده، فقال رسول اللّه : «أوصیائی من بعدی بعدد نقباء بنی إسرائیل ، أولهم سید الأوصیاء و وارث الأوصیاء ، أبو الأئمة علی بن أبیطالب علیه السلام ، ثم ابناه الحسن و الحسین ، فإذا انقضت مدة الحسین، قام بالأمر بعده علی ابنه ملقب بزین العابدین ، فإذا انقضت مدة علی، قام بالأمر بعده محمد ابنه یدعی بالباقر ، فإذا انقضت مدة الباقر، قام بالأمر بعده جعفر یدعی بالصادق ، فإذا انقضت مدة جعفر، قام بالأمر بعده ابنه موسی یدعی بالکاظم ، فإذا انقضت مدة موسی، قام بالأمر بعده ابنه علی یدعی بالرضا ، فإذا انقضت مدة علی، قام بالأمر بعده ابنه [محمد یدعی بالزکی ، فإذا انقضت مدة محمد، قام بالأمر بعده علی ابنه و یدعی بالنقی ، فإذا انقضت مدة علی، قام بالأمر بعده(4)] الحسن یدعی بالعسکری ، فإذا انقضت مدة الحسن، قام بالأمر بعده ابنه الخلف الحجة بعث عن الأئمة .

ثم قال جندل : یا رسول اللّه! قد وجدنا ذکرهم فی التوراة و قد اخبرنا(5) موسی بن عمران بک و بالأوصیاء(6) من ذریتک ، ثم تلا رسول اللّه : « وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ

ص :131


1- 1 _ المصدر : «أین» .
2- 2 _ المصدر : «أخذ» .
3- 3 _ الکافی ، ج 1 ، ص 525 _ 526 ، باب فیما جاء فی الاثنی عشر والنص علیهم علیهم السلام ، ح 1 .
4- 4 _ ما بین المعقوفتین من المصدر .
5- 5 _ المصدر : «بشّرنا» .
6- 6 _ المصدر : + «بعدک» .

وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الاْءَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا یَعْبُدُونَنِی(1)

ثم قال جندل : فما خوفهم یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ؟ [قال : یا جندل(2)] فی زمن کل واحد منهم شیطان(3) یعتریه و یؤذیه [A/41] ، فإذا عجّل اللّه خروج قائمنا، یملاء الأرض قسطاً و عدلاً، کما ملئت ظلماً و جوراً .

ثم قال صلی الله علیه و آله : طوبی للصابرین فی غیبته، طوبی للمقیمین علی محجتهم(4) أولئک من وصفهم اللّه فی کتابه، فقال : «الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ (5)» و قال : «أُول_ئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (6).(7)»

و روی عن عبداللّه بن عباس أ نّه قال : قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «خلفائی و أوصیائی و حجج اللّه علی الخلق بعدی اثنی عشر، أولهم أخی و آخرهم ولدی .

قیل : یا رسول اللّه من أخوک؟

قال : علی بن أبیطالب .

قیل : فمن ولدک؟

قال : المهدی الذی یملأ الأرض قسطاً وعدلاً، کما ملئت ظلماً و جوراً ، و الذی بعثنی نبیّاً ، لو لم یبق من الدنیا إلا یوم واحد ، لطوّل اللّه ذلک الیوم حتی یخرج فیه ولدی

ص :132


1- 1 _ سورة النور ، الآیة 55 .
2- 2 _ مابین المعقوفتین من المصدر .
3- 3 _ المصدر : «جبار» .
4- 4 _ المخطوطة : «علی فی حجتهم و طریقتهم» ، و ما أدرجناه من المصدر .
5- 5 _ سورة البقرة ، الآیة 3 .
6- 7 _ بحارالأنوار ، ج 36 ، ص 304 ، 306 ، الباب الحادی و الأربعون ، نصوص الرسول صلی الله علیه و آله علیهم علیهم السلام ، ح 144 ، مع اختلاف .
7- 6 _ سورة المجادلة ، الآیة 22 .

المهدی ، فینزل(1) روح اللّه عیسی بن مریم 7 ، فیصلی خلفه و یشرق الأرض بنوره(2) و یبلغ سلطانه المشرق و المغرب» .(3)

و روی عن جابر بن سمرة، قال : سمعت عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله یقول : «لایزال الاسلام عزیزاً إلی اثنی عشر خلیفة» .(4)

و روی ابن مسروق أ نّه قال : بینا عند عبداللّه بن مسعود إذ یقول لنا شاب : هل عهد إلیکم نبیّکم کم یکون الخلفاء بعده؟

فقال : «إنّک لحدیث السن و هذا شیء ما سألنی عنه أحد ، نعم ، عهد إلینا نبیا(5) أن یکون بعده اثنی عشر خلیفة عدد نقباء بنی إسرائیل» .(6)

و روی عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله أ نّه قال للحسین بن علی علیه السلام : «یخرج من صلبک تسعة من الأئمة منهم مهدی هذه الأمة ، فإذا شهد(7) أبوک فالحسن [B/41] بعده ، فإذا سم الحسن فأنت ، فإذا استشهدتَ فعلی ابنک ، و إذا مضی علی فمحمد ابنه ، فإذا مضی محمد فجعفر ابنه ، فإذا مضی جعفر فموسی ابنه ، فإذا مضی موسی فعلی ابنه ، فإذا مضی علی فمحمد ابنه ، فإذا مضی محمد فعلی ابنه ، فإذا مضی علی فالحسن ابنه ، فإذا مضی

ص :133


1- 1 _ المخطوطة : «فنزل»، و ما أدرجناه من المصدر .
2- 2 _ المخطوطة : «بنور ربها»، و ما أدرجناه من المصدر.
3- 3 _ کمال الدین و تمام النعمة ، ص 280 ، الباب الرابع و العشرون : نص النبی صلی الله علیه و آله علی القائم علیه السلام ، ح 27 .
4- 4 _ الخصال ، ص 472 ، أبواب الاثنی عشر باب الواحد إلی اثنی عشر ، ح 23 ، مع اختلاف .
5- 5 _ المصدر : «نبینا» .
6- 6 _ عیون أخبار الرضا علیهم السلام ، ج 2 ، ص 53 ، باب فی النصوص علی الرضا علیه السلام بالإمامة فی جملة الأئمة الاثنی عشر علیه السلام ، ح 10 ، مع اختلاف .
7- 7 _ المصدر : «استشهد» .

الحسن ثم الحجة ابن الحسن، یملأ الأرض قسطاً و عدلاً، کما ملئت جوراً و ظلماً» .(1) و کما أن اللّه و رسوله نص بالأئمة علیهم ، کذلک نص أیضا کل واحد منهم للذی بعدهم و أوصی لهم و أدّی إلیهم أمانة التی أودع اللّه و رسوله فیهم من الأمور العلمی و العملی و الصلاح و السداد ، کوصیة رسول اللّه صلی الله علیه و آله لعلی علیه السلام و علی للحسن علیه السلام و أشهد إلی وصیته الحسین و محمد و جمیع ولده و رؤساء شیعته و أهل بیته ، ثم وقّع إلیه الکتاب و الصلاح.(2)

و قال : «یا بنی أمرنی رسول اللّه صلی الله علیه و آله (3) أوصی إلیک و(4) أدفع إلیه کتبی و صلاحی(5) کما أوصی إلیّ(6) و دفع إلیّ کتبه و سلاحه و أمرنی بأن آمرک إذا حضرک الموت(7) أن یدفعها إلی أخیک الحسین، ثم أقبل علی الحسین ، فقال : أمرک رسول اللّه أن یدفعها إلی ابنک [هذا ، ثم أخذ بید علی بن الحسین علیه السلام ، ثم قال لعلی بن الحسین : و أمرک رسول اللّه صلی الله علیه و آله أن تدفعها إلی ابنک(8)] محمد ، فأقرأه من رسول اللّه صلی الله علیه و آله و منّی السلام» .(9)

إذا عرفت هذا ، فعلم(10) [A/42] یا أخی أنّ من عاش أو مات بغیر إمام، عاش فی وادی الغوایة و مات میتة الجاهلیة .(11)

کما روی عن محمد بن مسلم، قال : سمعت أباجعفر علیه السلام یقول : «کل من دان اللّه بعبادة

ص :134


1- 1 _ کفایة الأثر ، ص 62 ، ما جاء عن جابر الأنصاری من النصوص .
2- 2 _ المصدر : «ثم دفع إلیه الکتاب و السلاح»، بدل: «ثم وقّاع إلیه الکتاب و الصلاح» .
3- 3 _ المصدر : + «أن» .
4- 4 _ المصدر : + «أن» .
5- 5 _ المصدر : «سلاحی» .
6- 6 _ المصدر : + «رسول اللّه صلی الله علیه و آله » .
7- 7 _ المخطوطة: «المدت»، و ما أدرجناه من المصدر.
8- 8 _ ما بین المعقوفتین من المصدر .
9- 9 _ الکافی ، ج 1 ، ص 297 _ 298 ، باب الإشارة و النص علی الحسن بن علی علیهماالسلام ، ج 1 .
10- 10 _ کذا فی المخطوطة و الظاهر: «فأعلم».
11- 11 _ أنظر : الکافی ، ج 1 ، ص 378 ، باب ما یجب علی الناس عند مضی الإمام ، ح 2 .

یجهد فیها نفسه و لا إمام له من اللّه ، فسعیه غیر مقبول و هو ضال متحیر و اللّه شانئ(1) لاعماله و مثله کمثل شاة ضلّت عن راعیها و قطیعها ، فهجمت(2) ذاهبة و جائیة یومها، فلمّا جنّها(3) اللیل، بصرت بقطیع مع غیر راعیها ، فحنّت إلیها و اغترّت بها ، فباتت معها فی ربضتها(4)، فلما أن ساق الراعی قطیعه، أنکرت راعیها و قطیعتها ، فهجمت متحیرة تطلب راعیها و قطیعتها ، فبصرت بغنم مع راعیها ، فحنّت إلیها و اغترّت بها ، فصاح بها الراعی الحقی براعیک و قطیعک ، فإنّک تاهیة(5) متحیّرة عن راعیک و قطیعتک ، فهجمت ذعرةً متحیرةً نادّةً(6) لا راعی لها یرشدها إلی مرعاها أو یردها ، فبینا هی کذلک إذا اغتنم الذئب ضیعتها فأکلها و کذلک و اللّه یا محمد من أصبح من هذه الأمة لا إمام له من اللّه عزوجل ظاهراً عادلاً(7) أصبح ضالاً تاهیاً و إن مات علی هذه الحال مات میتة کفر و نفاق» .(8)

مقصد الخامس : فی المعاد الجسمانی

و هو لغة العود و اصطلاحاً إیجاد الأجسام و إعادتها ثانیاً و الموضع الذی یحیی(9) الإنسان [B/42] بعد موته سمی بمعاد ؛ خلق الأجسام و الآخرة أ نّه حق ثابت لا ریب فیه لوجوه :

الأول : لأ نّه ممکن ، و اللّه تعالی قادر علی الممکنات و لأ نّه عالم بأجزاء کل شخص علی التفصیل ، بحیث لا یعذب عنه مثقال ذرّة ، قادر علی أن أمر باجتماعها و إدخال

ص :135


1- 1 _ فی هامش الکافی: أی مبغض لأعماله بمعنی أ نّها غیر مقبولة عند اللّه .
2- 2 _ فی هامش الکافی: أی دخلت فی السعی و التعب بلا رویة و علم ، متحیرة فی جمیع یومها .
3- 3 _ فی هامش الکافی: أی حان حین خوفه و أحاطت ظلمة الجهل به و لم یعرف من یحصل له الثقة به .
4- 4 _ المصدر : «مربضها» .
5- 5 _ المصدر : «تائهة» .
6- 6 _ المصدر : «تائهة» .
7- 7 _ المصدر : «ظاهر عادل» .
8- 8 _ الکافی ، ج 1 ، ص 183 _ 184 ، باب معرفة الإمام و الرد إلیه ، ج 8 ، مع اختلاف یسیر .
9- 9 _ فی المخطوطة: «یحی».

الحیاة و لأ نّه اتفق أهل الحق علیه مع کون المعصوم فیهم و اتّفاقهم حق، کقول النبی صلی الله علیه و آله : «لاتجمع أمتی علی الخطاء» .(1)

و لأ نّه لو لم یکن المعاد البدنی حقاً لانتفی فایدة التکلیف، لأنّ الغرض من التکلیف الإطاعة ، فمن أطاع یؤجر و من عصی زجر ، فلو لم یکن إعادة هذه الأبدان حقاً، بل یکون الزجر و الأجر لشیء آخر، لزم أن یکون المکلف ظالماً و هو باطل، _ تعالی عن ذلک علواً کبیراً _ فثبت إعادة البدن الذی صدر عنه الطاعة أو المعصیة .

و أمّا النقل ، فمتواتر متکاثر بحیث لا محال لإنکاره علی أحد ، کقوله تعالی : « قَالَ مَن یُحْییِ الْعِظَامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ * قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ (2)»، «فَإِذَا هُمْ مِنَ الاْءَجْدَاث إِلی رَبِّهِمْ یَنسِلُونَ (3)»؛ و قوله عز و جل : « فَسَیَقُولُونَ مَن یُعِیدُنَا قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ (4)»، و قوله عزّ شأنه : « أَ یَحْسَبُ الاْءِنسَانُ أَ لَّن نَّجْمَعَ عِظَامَهُ * بَلَی قَادِرِینَ عَلَی أَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ (5)» ، [و قوله تعالی:] «أَ إِذَا کُنَّا عِظَامًا نَّخِرَةً (6)»؛ و قوله سبحانه : « وَ قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُّمْ عَلَیْنَا (7)» ، [و قوله تعالی:] « نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَیْرَهَا (8)»؛ و قوله :«[A/43] یَوْمَ تَشَقَّقُ الاْءَرْضُ عَنْهُمْ سِرَاعًا ذَلِکَ حَشْرٌ عَلَیْنَا یَسِیرٌ » .(9)

فهذه الآیات واضحة علی أن إعادة أجسام الأشخاص حق لا ریب فیها، فمن أنکرها خَبَطَ خَبْطَ عَشواء(10) و رکب رکب عمیاً .

ص :136


1- 1 _ أنظر : الشواهد المکیّة ، ص 52 .
2- 2 _ سورة یس ، الآیة 78 _ 79 .
3- 3 _ نفس المصدر : الآیة 51 .
4- 4 _ سورة الإسراء ، الآیة 51 .
5- 5 _ سورة القیامة ، الآیة 3 _ 4 .
6- 6 _ سورة النازعات ، الآیة 11 .
7- 7 _ سورة فصّلت ، الآیة 21 .
8- 8 _ سورة النساء ، الآیة 56 .
9- 9 _ سورة ق ، الآیة 44 .
10- 10 _ الصحاح ، ج 3 ، ص 1121 ، مادة «خبط» : خبط عشواء ، و هی الناقة التی فی بصرها ضعف .

فإن قلت : کیف یکون معاد الشخص حقاً إذا قتل شخص شخصاً و أکل أجزائه بحیث یصیر کل أجزاء المأکول أجزاء الآکل ، فأجزاء المأکول إما أن لا یعاد أو یعاد .

فعلی الأول ثبت المطلوب.

و علی الثانی یلزم محال لظهور استحالة وجود شیء واحد فی أن واحد فی الشخصین الموجودین فی الخارج .

قلنا : إنّ المعاد إنّما هو للأجزاء الأصلیة و هی باقیة من أول العمر إلی آخره و الجزء الذی فرضتم هو المفضول فی الإنسان و عدم إعادته لا یوجب نقصاً .

قد تمّ هذه الرسالة علی وجه الاختصار فی عُشر الثانی من شهر الثالث من السنة التالیة ل_عُشر الأولی من العشرة الثامن من المأة(1) الأولی من الألف الثانی و وفّقنی اللّه أن أؤلّف کتاباً یشتمل علی هذه المطالب علی وجه الإطناب، إنشاء اللّه تعالی .

ص :137


1- 1 _ المخطوطة : «المأت» .

ص :138

فهرست منابع تحقیق

1_ الاختصاص ، الشیخ المفید ، تحقیق: علی أکبر الغفاری و السید محمود الزرندی ، الطبعة الثانیة ، نشر: دارالمفید ، 1414 ق .

2_ الإرشاد ، الشیخ مفید ، تحقیق : مؤسسه آل البیت علیه السلام ، الطبعة الثانیة ، نشر: دارالمفید ، بیروت ، 1414 ق .

3_ أسباب نزول الآیات، الواحدی النیشابوری، نشر: مؤسسة الحلبی، قاهرة، 1388 ق.

4_ الاستیعاب ، ابن عبدالبر ، تحقیق : علی محمد البجاوی ، الطبعة الأولی ، نشر: دارالجیل ، بیروت ، 1412 ق .

5_ إعلام الوری بأعلام الهدی، الشیخ الطبرسی، تحقیق: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، الطبعة الأولی، نشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، قم، 1417 ق.

6_ الأمالی، الشیخ الصدوق، تحقیق: قسم الدراسات الإسلامیة، الطبعة الأولی، نشر: مؤسسة البعثة، قم، 1417 ق.

7_ الأمثال فی تفسیر کتاب اللّه المنزل، الشیخ ناصر مکارم الشیرازی،

8_ الأنوار الجلالیّة فی شرح الفصول النصیریة، الفاضل المقداد، تحقیق: علی الحاجی آبادی و عباس الجلالی نیا، الطبعة الأولی، نشر: مجمع البحوث الإسلامیة، مشهد، 1420 ق.

9_ الباب الحادی عشر مع شرحیه النافع یوم الحشر و مفتاح الباب، العلاّمة الحلی _ الفاضل المقداد _ أبوالفتح بن مخدوم الحسینی، تحقیق: الدکتر مهدی المحقق، الطبعة الأولی، نشر: مؤسسة مطالعات الإسلامی، تهران، 1365 ش.

10_ بحار الأنوار ، العلامة المجلسی ، تحقیق : محمدتقی المصباح الیزدی ، محمدباقر البهبودی ، الطبعة الثالثة، نشر: دار إحیاء التراث العربی ، بیروت ، 1403 ق .

11_ دانشمندان و بزرگان اصفهان، مصلح الدین مهدوی، نشر: گلدسته، 1383 ش.

ص :139

12_ البراهین القاطعة فی شرح تجرید العقائد الساطعة، محمد جعفر الاسترآبادی، تحقیق: مرکز مطالعات و تحقیقات الإسلامی، الطبعة الأولی، نشر: مکتب الأعلام الإسلامی، قم، 1382 ش.

13_ تاریخ بغداد ، الخطیب البغدادی ، تحقیق : مصطفی عبدالقادر عطا ، الطبعة الأولی ، نشر: دارالکتب العلمیة ، بیروت ، 1417 ق .

14_ تأویل مختلف الحدیث ، ابن قتیبة ، نشر: دارالکتب العلمیة ، بیروت .

15_ التبیان، الشیخ الطوسی، تحقیق: أحمد حبیب قصیر العاملی، الطبعة الأولی، نشر: مکتب الإعلام الإسلامی، 1409 ق.

16_ تثبیت الإمامة، هادی یحیی بن حسین، الطبعة الثانیة، نشر: دارالإمام السجاد علیه السلام ، بیروت، 1419 ق.

17_ تذکره نصرآبادی، محمد طاهر نصرآبادی، تصحیح: محسن ناجی نصرآبادی، چاپ اول، چاپ اساطیر، 1378 ش.

18_ تعلیقة علی إلهیات شرح التجرید، شمس الدین الخفری، الطبعة الأولی، نشر: المیراث المکتوب، 1382 ش.

19_ تفسیر الرازی، الرازی، الطبعة الأولی.

20_ تفسیر العیاشی ، محمد بن مسعود العیاشی، تحقیق: السید هاشم الرسولی المحلاتی، نشر: المکتبة العلمیة الإسلامیة، تهران، 1380 ق.

21_ تفسیر القمی ، علی بن إبراهیم القمی، تحقیق: السید طیب الموسوی الجزائری، الطبعة الثالثة، نشر: مؤسسة دارالکتاب قم ، 1404 ق.

22_ تفسیر المیزان ، السید محمدحسین الطباطبائی ، نشر: جامعة المدرسین ، قم .

23_ تفسیر مقاتل بن سلیمان، مقاتل بن سلیمان، تحقیق: أحمد فرید، الطبعة الأولی، نشر: دارالکتب العلمیة، بیروت، 1424 ق.

24_ التوحید ، الشیخ الصدوق ، تحقیق : السید هاشم الحسینی التهرانی ، نشر: جماعة المدرسین ، قم .

ص :140

25_ جامع الأفکار و ناقد الأنظار، الملا مهدی النراقی، تحقیق: مجید الهادیزاده، الطبعة الأولی، نشر: الحکمة، تهران، 1423 ق.

26_ جامع البیان، ابن جریر الطبری، تحقیق: الشیخ خلیل المیس، و صدقی جمیل العطار، نشر: دارالفکر، بیروت، 1415 ق.

27_ الحاشیة علی حاشیة الخفری علی شرح التجرید، آقا جمال الخوانساری _ المحقق السبزواری، تحقیق: رضا الأستادی، نشر: مؤتمر المحقق الخوانساری، قم، 1378 ش.

28_ الحکمة المتعالیة فی الأسفار العقلیة الأربعة، صدرالدین محمد الشیرازی، الطبعة الثالثة، نشر: دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1981 م.

29_ الخصال ، الشیخ الصدوق ، تحقیق : علی أکبر الغفاری ، نشر: جماعة المدرسین ، قم ، 1403 ق .

30_ الدر النظیم، ابن حاتم العاملی، نشر: مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین، قم.

31_ الذریعة ، الآقا بزرگ الطهرانی ، الطبعة الثانیة، نشر: دارالأضواء ، بیروت .

32_ روضة الواعظین، الفتال النیشابوری، تحقیق: السید محمد مهدی السید حسن الخرسان، نشر: منشورات الشریف الرضی، قم.

33_ سبحة المرجان، غلام علی آزاد، چاپ سنگی.

34_ سفینة النجاة ، السرابی التنکابنی ، تحقیق : السید مهدی الرجائی ، الطبعة الأولی ، نشر: السید مهدی الرجایی ، قم ، 1419 .

35_ سنن ابن ماجه ، محمد بن یزید القزوینی ، تحقیق : محمد فؤاد عبدالباقی ، نشر: دارالفکر ، 1373 ق .

36_ سنن الکبری، البیهقی، نشر: دارالفکر،

37_ الشافی فی الإمامة، الشریف المرتضی، الطبعة الثانیة، نشر: مؤسسة إسماعیلیان، قم، 1410 ق.

ص :141

38_ شرح أصول الکافی، المولی محمدصالح المازندرانی، تحقیق: المیرزا أبوالحسن الشعرانی، الطبعة الأولی، نشر: دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1421 ق.

39_ شرح المقاصد فی علم الکلام ، التفتازانی ، الطبعة الأولی، نشر: دارالمعارف النعمانیة ، پاکستان ، 1401 ق .

40_ شرح مائة کلمة لأمیرالمؤمنین ، ابن میثم البحرانی ، تحقیق : السید جلال الدین المحدث ، نشر: جماعة المدرسین ، قم ، 1390 ق .

41_ شرح نهج البلاغة ، ابن أبی الحدید ، تحقیق : محمد أبوالفضل إبراهیم ، الطبعة الأولی ، نشر: دار إحیاء الکتب العربیة ، قاهره ، 1378 ق .

42_ الشواهد المکیّة ، السید نورالدین العاملی ، تحقیق: الشیخ رحمة اللّه الرحمتی الأراکی ، الطبعة الأولی ، نشر: مؤسسة النشر الإسلامی ، قم ، 1424 ق .

43_ الصحاح ، الجوهری ، تحقیق : أحمد عبدالغفور عطار ، الطبعة الرابعة ، نشر: دارالعلم للملایین ، بیروت ، 1407 ق .

44_ الصحیفة السجادیة ، الإمام زین العابدین علیه السلام ، تحقیق : السید محمدباقر الأبطحی ، الطبعة الأولی ، نشر: المؤسسة الإمام مهدی علیه السلام و الأنصاریان ، قم ، 1411 ق .

45_ الصراط المستقیم، علی بن یونس العاملی، تحقیق: محمد باقر البهبودی، نشر: المکتبة المرتضویة.

46_ الصوارم المهرقة ، نوراللّه التستری ، تحقیق : السید جلال الدین المحدث ، المطبعة النهضة ، 1367 ق .

47_ الطرائف، السید بن طاووس، الطبعة الأولی، المطبعة الخیام، قم، 1399 ق.

48_ عوالی اللئالی ، ابن أبی جمهور الأحسائی ، تحقیق : مجتبی العراقی ، الطبعة الأولی ، المطبعة السید الشهداء، قم ، 1405 ق .

49_ عیون أخبار الرضا علیه السلام ، الشیخ الصدوق ، تحقیق : الشیخ حسین الأعلمی ، نشر: مؤسسة الأعلمی ، بیروت ، 1404 ق .

ص :142

50_ فهرست کتب خطی کتابخانه مرکزی آستان قدس، سیدعلی اردلان جوان، چاپ دوم، نشر: کتابخانه مرکزی آستان قدس، بهمن 1365.

51_ فهرستواره دنا، مصطفی درایتی، چاپ اول، نشر: کتابخانه مجلس، 1389 ش.

52_ القول السدید فی شرح التجرید، السید محمد الحسینی الشیرازی، الطبعة الأولی، نشر: دارالایمان، قم، 1410 ق.

53_ الکافی ، الشیخ الکلینی ، تحقیق : علی أکبر الغفاری ، الطبعة الخامسة، نشر: دارالکتب الإسلامیة ، تهران ، 1363 ش .

54_ کتاب سلیم بن قیس، تحقیق: محمدباقر الأنصاری.

55_ کشف المراد ، العلاّمة الحلی ، تحقیق: الآیة اللّه الحسن زاده الآملی ، الطبعة السابعة، نشر: مؤسسة النشر الإسلامی ، قم ، 1417 ق .

56_ کشف الیقین، العلاّمة الحلی، تحقیق: حسین الدرگاهی، الطبعة الأولی، 1411ق.

57_ کفایة الأثر ، الخزاز القمی ، تحقیق : السید عبداللطیف الحسینی الکوهکمری ، نشر: بیدار ، قم، 1401 ق .

58_ کنز العمال ، المتقی الهندی ، تحقیق : الشیخ بکری الحیانی ، نشر: مؤسسة الرسالة ، بیروت ، 1409 ق .

59_ مائة منقبة ، محمد بن أحمد القمی ، تحقیق : مدرسة الإمام المهدی علیه السلام ، الطبعة الأولی ، نشر: مدرسة الإمام المهدی ، قم ، 1407 ق .

60_ المبسوط ، السرخسی ، نشر: دارالمعرفة للطباعة و النشر ، بیروت ، 1406 ق .

61_ مجمع البحرین، فخرالدین الطریحی، تحقیق: السید أحمد الحسینی، الطبعة الثانیة، نشر: مکتب النشر للثقافة الإسلامیة، 1408 ق.

62_ مجمع الزوائد، الهیثمی، نشر: دارالکتب العلمیة، بیروت، 1408 ق.

63_ مسند أحمد ، أحمد بن حنبل ، نشر: دار الصادر ، بیروت.

64_ الملل و النحل، الشهرستانی، تحقیق: سید محمد کیلانی، دارالمعرفة، بیروت.

ص :143

65_ مناقب آل أبیطالب ، ابن شهرآشوب ، تحقیق : لجنة من أساتذه النجف الأشرف، نشر: المکتبة الحیدریة ، النجف الأشرف ، 1376 ق .

66_ مناقب الإمام أمیرالمؤمنین علیه السلام ، محمد بن سلیمان الکوفی، تحقیق: محمدباقر المحمودی ، الطبعة الأولی، نشر: مجمع إحیاء الثقافة الإسلامیة ، قم ، 1412 ق .

67_ من لا یحضره الفقیه ، الشیخ الصدوق ، الطبعة الثانی، نشر: جماعة المدرسین ، قم ، 1404 ق .

68_ منهاج الکرامة ، العلامة الحلی ، تحقیق : عبدالرحیم المبارک ، الطبعة الأولی ، نشر: تاسوعا ، مشهد ، 1379 ش .

69_ المواقف ، الایجی ، تحقیق : عبدالرحمن عمیرة ، الطبعة الأولی ، نشر: دارالجیل ، بیروت ، 1417 ق .

70_ النافع یوم الحشر فی شرح الباب الحادی عشر، العلامة الحلی، تحقیق: مقداد السیوری، الطبعة الأولی، نشر: دارالاضواء، بیروت، 1417 ق.

71_ النجاة فی القیامة فی تحقیق أمر الإمامة ، ابن میثم البحرانی ، الطبعة الأولی، نشر: مجمع الفکر الإسلامی ، قم ، 1417 ق .

72_ نهایة الحکمة ، السید محمدحسین الطباطبائی ، تحقیق : عباس علی الزارعی السبزواری ، الطبعة الرابعة ، نشر: مؤسسة النشر الإسلامی ، قم ، 1417 ق .

73_ نهج البلاغة ، إمام علی علیه السلام ، تحقیق : الشیخ محمد عبده ، الطبعة الأولی ، نشر: دارالذخائر ، قم ، 1412 ق .

74_ الوافی، الفیض الکاشانی، تحقیق: سید ضیاءالدین العلاّمة، الطبعة الأولی، نشر: مکتبة أمیرالمؤمنین، إصفهان، 1406 ق.

75_ وسائل الشیعة، الشیخ حر العاملی، تحقیق: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، الطبعة الثالثة، نشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، قم، 1414 ق.

76_ وفیات الأعیان، و أنباء أبناء الزمان، ابن خلکان، تحقیق: إحسان عباسی، دارالثقافة، لبنان.

ص :144

(145)

رسالة فی عدم انفعال الماء القلیل

اشاره

مؤلّف : المحقق الفقیه، آیة اللّه السید ناصرالدین حجّت

الحسینی النجف آبادی

(1297 _ 1360 ق)

تصحیح و تحقیق : مهدی الباقری السیانی

بسم اللّه الرحمن الرحیم

مقدمه

امیرمؤمنان و پیشوای متقیان، حضرت علی علیه السلام در تبیین جایگاه عالمان و تفاوت آنان با دیگران ، به جناب کمیل بن زیاد نخعی فرمودند : «یا کمیل ! هلک خزّان الأموال و هم أحیاء و العلماء باقون ما بقی الدهر ؛ أعیانهم مفقودة و أمثالهم فی القلوب موجودة»(1) ؛ یعنی : «ای کمیل ! آنانکه مال اندوختند و می اندوزند ، از خاطره ها و یادها می روند در حالی که زنده اند ؛ اما عالمان و دانشمندان تا روزگار باقی است ، مانا و ماندگارند . اگر چه جسم ها و بدن هاشان ، مفقود است و نهان ؛ اما یاد و نامشان در قلوب مردمان برای همیشه پایدار است و جاودان» .

رساله حاضر ، میراث ماندگار یکی از فقیهان و دانشمندان بزرگ اصفهان است که در

ص :145


1- 1_ نهج البلاغة ، ص 164 ، حکمت 147 .

اوج شهرت ، غریب است و گمنام . شهرت از آن رو که یکی از آثارش آنچنان مورد توجه است که حتی معاصرینش در زمان حیات او ، به آن استناد نموده و از مؤلّفش با تعابیری چون «سید العلماء الأعلام» یاد می کنند ؛ و گمنام از آن جهت که در بسیاری از کتاب های شرح حال و تراجم، از او نشانی نیست و یا به سختی می توان سراغی گرفت و اگر نبود دستنوشته ای از او _ که با اختصار ، اطلاعاتی در آن بیان شده _ شاید ما تاریخ ولادت و زادگاه او را نیز با صراحت ، دقت و جرأت نمی توانستیم ذکر نماییم .

و اینک و در این جا ، آنچه مقابل چشمان خواننده فهیم این نوشتار است ، عصاره آنچه از مؤلّف و آثار وی ، به آن دست یافته ایم ، می باشد ؛ باشد که قدمی _ هر چند کوتاه _ در معرفی یکی دیگر از فقیهان شیعه برداشته و کوششی در جهت زدودن غبار غربت از وی داشته باشیم .

حوزه کهن سال اصفهان ، از دیر باز مهد رشد و پرورش مردان مردی بوده که در پرتو تلاش و کوشش و نیز توکل به خداوند و توسل به پیشوایان معصوم علیهم صلوات اللّه ، به بالاترین مراتب علم و تقوا دست یافته و بسان خورشیدی فروزان در آسمان انسانیت تابش نموده و مصباح هدایت برای سایرین بوده و این گونه و بواسطه اینان ، خداوند هستی آفرین ، راه را از بیراهه و سره را از ناسره مشخص نموده تا قانون الهی « لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَةٍ وَ یَحْیَی مَنْ حَیَّ عَن بَیِّنَةٍ (1)» انجام پذیرد .

شهر نجف آباد با فاصله ای اندک از اصفهان ، خاستگاه عالمان و ناموران بزرگی بوده که شمارش نام تمامی و یا برخی از آنان از هدف و حوصله این نوشتار خارج است .

یکی از عالمان خودساخته و فرزانگان فرهیخته این دیار ، مؤلّف این اثر ، مرحوم آیة اللّه سید ناصرالدین حجّت حسینی نجف آبادی است .

در این نوشتار نگاهی کوتاه به حیات علمی این فقیه فرزانه داشته و سپس به بررسی

ص :146


1- 1_ سوره مبارکه انفال ، آیه 42 .

آثار وی پرداخته و سومین و چهارمین مرحله را به معرفی رساله «عدم انفعال الماء القلیل» و شیوه تحقیق آن اختصاص خواهیم داد .

الف :

درنگی کوتاه در حیات علمی آیة اللّه سید ناصرالدین حجّت نجف آبادی

ولادت و خاندان

در تنها دست نوشته ای که از مرحوم آیة اللّه حجّت نجف آبادی برجای مانده ، شرح حال وی چنین ذکر شده است : «اسم اینجانب ، سید ناصرالدین و نام فامیلی ، حجّت و اسم پدرم ، مرحوم سید هاشم و تاریخ تولدم ، روز سیزدهم رجب از سنه یکهزار و دویست و نود و هفت هجری قمری مطابق با سنه 1258 شمسی و محل تولدم ، در نجف آباد بوده ...»(1) .(2)

مرحوم سید هاشم ، ابن سید حسین حسین آبادی نجف آبادی _ پدر بزرگوار مرحوم

ص :147


1- 2_ دیوان قدریه ، ص 27 و 30 .
2- 3_ مرحوم آقا بزرگ تهرانی و سید مصلح الدین مهدوی، ولادت وی را سال 1296 قمری ذکر نموده اند ؛ قسمتی از عبارات دو کتاب «الذریعة إلی تصانیف الشیعة» و «تذکره شعرای معاصر اصفهان»، _ به ترتیب _ چنین است : «دیوان ناصر نجف آبادی أو شعره، للسید ناصرالدین حجّت بن محمد هاشم، الحسینی ... ولد و توفی بها فی 1296 _ 1360» ؛ (الذریعة ، ج 9 ، ق 4 ، ص 1157 ، رقم 7463 و «مرحوم سید ناصرالدین حجت نجف آبادی فرزند مرحوم آقا سید محمد هاشم حسینی، خود و پدر از علما و فضلا و ائمه جماعت و مدرسین معروف نجف آباد بودند. ناصر در سال 1296 قمری در نجف آباد متولّد گردید...»؛ (تذکره شعرای اصفهان، ص 453، رقم 497) .

مؤلف _ از معاصرین مرحوم آیة اللّه سید اسداللّه شفتی(1) و مرحوم آیة اللّه شیخ محمدباقر نجفی اصفهانی(2) و مورد اعتماد این دو بزرگوار بوده است . وی به امر مرحوم سید اسدللّه شفتی و درخواست آصف الدوله _ حاکم لنجان _ به آن دیار هجرت نموده و برای مدتی عهده دار امور دینی و بیان احکام شرعی مردم آن سامان می گردد و برخی از تألیفات خویش را نیز در آنجا پدید می آورد .

برخی از آثار مرحوم سید هاشم حسینی نجف آبادی عبارت است از : «آثار الأصفی» ، «تحفة الشریعة» ، «هدیة الملوک» _ این سه اثر به ترتیب تفسیر سوره های جمعه ، حدید و الرحمن است و نسخه های آن موجود می باشد _ «کنز العرفان فی تفسیر القرآن» ، «کنز المعارف» ، «مجمع الحجج» و «أعلام الفقهاء» ؛ از چهار کتاب اخیر نسخه ای در دست نیست و مؤلّف در کتاب های دیگر خود از آنها نام برده است .(3)

مرحوم سید هاشم نجف آبادی در کتاب «هدیة الملوک» با عظمت از مرحوم سید

ص :148


1- 1_ آیة اللّه سید اسداللّه موسوی شفتی (1227 _ 1290 ق) ، فرزند علاّمه سید محمدباقر شفتی _ صاحب مطالع الانوار و بانی مسجد سید اصفهان _ از علمای بزرگ اصفهان و صاحب کتاب هایی چون «اقامة الحدود» و «شرح زیارت عاشورا» می باشد . برای آشنایی بیشتر با وی ، نگر : غرقاب ، ص 221 _ 220 ، رقم 90 ؛ بیان المفاخر ، ج 2 ، ص 351 _ 244 و أعلام اصفهان ، ج 1 ، ص 519 .
2- 2_ آیة اللّه شیخ محمدباقر نجفی اصفهانی (1235 _ 1301 ق) ، فرزند علاّمه شیخ محمدتقی رازی نجفی اصفهانی _ صاحب «هدایة المسترشدین» _ ، از شاگردان خصوصی شیخ اعظم انصاری ، صاحب کتاب «شرح هدایة المسترشدین» ، بانی مسجد نو بازار و از علمای بزرگ اصفهان می باشد . برای آشنایی بیشتر با وی ، نگر : غرقاب ، ص 196 _ 195 ، رقم 80 ؛ شرح هدایة المسترشدین ، ص 58 _ 15 ؛ تاریخ علمی اجتماعی اصفهان ، ج 2 ، ص 340 _ 313 و قبیله عالمان دین ، ص 62 _ 41 .
3- 3_ برای توضیح بیشتر ، نگر : «فهرست نسخه های کتابخانه آیة اللّه حججی» ، ص 195 و 153 .

اسداللّه شفتی نام برده و آن را چنین به پایان می برد : « ... این بود که در شبی که شروع نمودم به تألیف این کتاب به همین نهج آخر شب جمعه اول ماه رمضان سنه 1285 بود که در عالم رؤیا دیدم که در خانه سرکار آقای حجة الاسلام و المسلمین و آیة اللّه فی الأرضین ، نایب الإمام و قبلة الأنام ، سمیّ سید الوصیین ، خاتم المجتهدین ، السید السند و العالم المعتمد محبوب ربّ الأمد ، سرکار ، حاجی سید اسداللّه _ طوّل اللّه عمره و رفع اللّه قدره _ بودم که سیدة نساء آمدند با ... از خواب بیدار شدم و به احدی خواب خود را نگفتم و شروع به تألیف آن نمودم تا این که در 26 شهر صفر سنه 1285 به اتمام رسید ...» .(1)

وی همچنین کتاب «تحفة الشریعة» را به اعلم علمای زمان حجة الاسلام شیخ محمدباقر [نجفی اصفهانی] تقدیم نموده است . شروع تألیف این کتاب اول ماه رجب 1292 و اتمام آن در روزهای پایانی ماه رمضان 1293 می باشد .

سید هاشم نجف آبادی در سال 1311 قمری در نجف آباد رحلت نمود و جسمش در بقعه ای در کنار مسجدی که خود تأسیس نموده بود، در دل خاک آرام گرفت .(2)

حیات علمی

آیة اللّه سید ناصر حجّت نجف آبادی ، مقدمات علوم را از محضر پدر دانشمندش و سایر اساتید زادگاه خود فراگرفت .

وی سپس به سوی دارالعلم اصفهان _ که آسمانش مزین به ستارگانی چون حضرات شیخ محمدباقر نجفی ، میرزا ابوالمعالی کلباسی ، حکیم جهانگیر خان قشقایی(3) و شیخ

ص :149


1- 1_ همان ، ص 154 .
2- 2_ نگر : تذکره شعرای معاصر اصفهان، ص 453، رقم 497؛ و سیمای دانشوران ، ص 78 .
3- 3_ استاد و حکیم متأله ، مرحوم جهانگیرخان قشقایی (1243 _ 1328 ق) یکی از عالمان بزرگ اصفهان است که در پی یک تحول روحی وارد حوزه علمیه شد . مدارج علم و کمال را به سرعت طی نمود . در مدرسه صدر اصفهان به تدریس پرداخت و شاگردان بسیاری را پرورش داد . برای آشنایی بیشتر با وی ، نگر : دانشمندان و بزرگان اصفهان ، ج 1 ، ص 468 _ 467 و أعلام اصفهان ، ج 1 ، ص 405 _ 402 .

منیرالدین بروجردی اصفهانی ، بود _ حرکت نمود و در این شهر در محضر اساتید و اساطین علم و تقوا به دانش اندوزی پرداخت .

دو تن از اساتید وی در اصفهان عبارتند از : علاّمه سید محمدباقر درچه ای(1) و آخوند ملا محمد کاشانی(2) .(3)

این فقیه فرزانه ، پس از چندی ، اصفهان را ترک و به سه شهر مقدس قم ، مشهد و نجف اشرف هجرت نمود و در مدارس علمیه این شهرها بر دامنه علم و دانش خویش افزود و سپس با کوله باری از معارف الهی و به جهت ارشاد مردم و بیان احکام ، به اصفهان بازگشت . وی در مناسبت های مختلف شعر می سروده و تخلص شعری وی «حجت» و «ناصر» بوده است .(4)

ص :150


1- 1_ آیة اللّه سید محمدباقر درچه ای (1264 _ 1342 ق) از علمای بزرگ اصفهان و از شاگردان مجدد شیرازی و میرزا حبیب اللّه رشتی می باشد که پس از بازگشت از نجف اشرف در مدرسه نیم آورد اصفهان ، ساکن و به تدریس پرداخت و بزرگانی چون آیة اللّه العظمی حاج آقا حسین طباطبایی بروجردی ، آیة اللّه آقا نجفی قوچانی ، آیة اللّه شیخ غلامرضا یزدی ، استاد جلال الدین همایی از محضر وی استفاده بردند . از آثار نشر شده وی می توان به «رسالة فی الغناء» اشاره نمود . برای آشنایی بیشتر با وی ، نگر : «ستاره ای از شرق» ؛ رسالة فی الغناء (نصوص و رسائل ، ج 3) ، ص 302 _ 301 و أعلام اصفهان ، ج 2 ، ص 135 _ 133 .
2- 2_ علاّمه آخوند ملا محمد کاشانی معروف به «آخوند کاشی» یکی از علمای بزرگ اصفهان بود که به زهد و وارستگی شهرت داشت . وی تا پایان عمر در مدرسه صدر اصفهان در حجره ای زندگی نمود و اهتمام ویژه ای به تدریس و تهذیب طلاب داشت . برای توضیح بیشتر ، نگر : دانشمندان و بزرگان اصفهان ، ج 1 ، ص 36 _ 35 .
3- 3_ از افادات جناب حجة الاسلام خزائلی ، در کتاب سیمای دانشوران ، ص 78 .
4- 4_ نگر : الذریعة ، ج 9 ، ق 4 ، ص 1158 ، رقم 7463 ؛ تذکره شعرای معاصر اصفهان، ص 7 45 و تذکره شعرای اصفهان ، ص 724 .

3_

نثر زیبای مؤلّف

همان گونه که گذشت مرحوم آیة اللّه سید ناصرالدین حجت حسینی نجف آبادی، افزون بر داشتن طبع شعری روان، از نعمت داشتن نثری موزون و مسجع _ عربی و فارسی _ برخوردار بوده است، در اینجا از آن رو که رساله عدم انفعال الماء القلیل، تنها اثر فقهی مؤلّف است، نگاهی گذرا به این بُعد از حیات علمی وی نیز خالی از لطف نیست.

در این قسمت تنها به ذکر قسمتی از مقدمه کتاب الحجة البالغة _ مهمترین اثر نشر شده مؤلّف _ و قسمتی از مقدمه رساله عدم انفعال الماء القلیل اکتفا می نماییم:

الف: الحجة البالغة و نثر فارسی مؤلّف:

«قبل از آنکه شمس مقاصد معنویه، از افق عبارات منویه، طالع شود. و پیش از آنکه آفتاب افادت مقصوده، از مطلع جملات معهوده، لامع و مرتفع گردد. و اسبق از آنکه طیور معانی، از وکر [= آشیانه] الفاظ، پرواز کند و بر افنان [= شاخه های] افکار و اغصان افهام، باز نشینند و بتغرید [= آوازخوانی] حقائق حقه قرآنیه و نشید [بلند کردن آواز] دقائق احکام فرقانیه، عقول اولی الافئده را جذب و تسخیر نمایند، بلکه در همان مطلع فجر تقریر و اول صبح صادق تحریر لازم است اذان اعلان مقصود از وضع این مقاله، و نشر این رساله، از بالای گلدسته مسجد جامع این کتاب، مسامع اولی الالباب را پر نماید تا خفتگان بیدار، و غافلان هشیار و بیداران خبردار گردند و چشم باز کرده، قصد نماز کنند از خواب غفلت برخیزند و با آب عبرت تجدید طهارت کنند و اگر در خواب سنگین غفلت، به آلایش بهائیت آلوده شده اند به سوی سرچشمه هدایت بیایند و در ماء الحیاة انابت، غسل جنابت نمایند و ذاهبین الی الرب و مسرعین الی الحق بصفوف جامعه اسلامیت، ملحق شوند و بشطر [= جانب] کعبه اسلام، وجه دل را مقبل کنند و با راکعین راکع، و با ساجدین ساجد باشند تا به حقیقت بندگی واصل،

ص :151

و کنه جوهره عبودیت را حاصل کنند و خلعت قرب بپوشند و از کوثر یقین بنوشند « ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَآءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ .(1)»(2)»

ب: رسالة فی عدم انفعال الماء القلیل و نثر عربی مؤلّف:

«الثانی: الطهارة مطلقاً إلاّ فی صورة التغییر؛ و هو القول المصور بالدلیل المشیّد المبانی الذی ذهب إلیه العمّانی و المحدث المحقق الکاشانی و الشیخ المحدث الفتونی و غیرهم من المحققین صیارفة المعانی».

4_

در کلام دیگران

همانگونه که گذشت اطلاعات ما راجع به این فقیه بزرگ بسیار محدود است؛ از این رو و در این جا به توصیف آن بزرگوار در سخنان سه نفر از معاصرین وی و نیز نویسنده کتاب «سیمای دانشوران» اکتفا می کنیم :

_ مرحوم آیة اللّه سید ابوالحسن طالقانی : «حضرت سید العلماء الأعلام ، حجة الاسلام ، آقای آقا سید ناصرالدین [حجّت نجف آبادی] ...» .(3)

_ مرحوم ابوالقاسم پاینده ، مؤلّف کتاب نهج الفصاحة : «سید ناصر [حجّت نجف آبادی] ... مردی بود موقر و باسواد ، مسجدی و منبری داشت ، با مبادی طب قدیم آشنا بود و در آن روزگار که طبیب سیمرغ قاف بود ، حضور وی در شهرک نون [= نجف آباد] نعمتی بود» .(4)

_ مرحوم سید مصلح الدین مهدوی (مؤلّف کتاب دانشمندان و بزرگان اصفهان): «مرحوم سید ناصرالدین حجت نجف آبادی... پس از نیل به مقام اجتهاد، به موطن خویش مراجعت کرده و در آنجا به نشر احکام و تبلیغ مسائل حلال و حرام و ترویج

ص :152


1- 2_ الحجة البالغة، ص 3 _ 2.
2- 1_ سوره مبارکه جمعه، آیه 4.
3- 3_ رسائل حجابیّه ، ج 1 ، ص 418 .
4- 4_ نگر : سیمای دانشوران ، ص 79 .

دیانت اشتغال جسته و تا آخر عمر در حضر و سفر آنی غفلت ننمود. مرحوم حجت، شاعری فقیه و ادیبی خطیب بود».(1)

_ آیة اللّه یوسفی غروی نجف آبادی : «آقای ناصرالدین حجت [نجف آبادی] مجتهد بود و با طب آشنایی داشت و طبابت می نمود . در کنار آن با بهائیت مبارزه می کرد ؛ لذا روزی در حال سخنرانی عده ای می خواستند او را بزنند ... هنگامی که از دنیا رفت مرحوم آیة اللّه حجت _ از مراجع بزرگ حوزه علمیه قم _ برای او در قم فاتحه گرفتند» .(2)

_ حجة الاسلام خزائلی نویسنده کتاب سیمای دانشوران : «آیة اللّه سید ناصر حجت، از فقها ، حکما ، شعرا ، مدرسین ، دانشمندان و اطبای بزرگ زمان خود به شمار می رفت» .(3)

ارتحال و مدفن

:

یکی از سخت ترین برهه های تاریخ اسلام عموما و تشیع خصوصا و روحانیت شیعه بالاخص، بیست و پنج سال آغازین قرن چهاردهم هجری است که از سال 1300 تا 1325 شمسی را در بر می گیرد ؛ برخی از حوادث غم بار این دوره تاریخی عبارت است از :

_ به قدرت رسیدن وهابیت در حجاز و تخریب قبور امامان بقیع علیهم السلام .

_ به قدرت رسیدن اتاتورک ، رضاخان و ملک فیصل در ترکیه ، ایران و عراق .

_ کشف حجاب ، قیام خونین مسجد گوهرشاد ، ممنوعیت برپایی جلسات عزاداری اهل بیت علیهم السلام و تصویب قانون اتحاد شکل لباس در ایران .(4)

ص :153


1- 1_ تذکره شعرای معاصر اصفهان، ص 453، رقم 497.
2- 2_ سیمای دانشوران، ص 79.
3- 3_ همان .
4- 4_ برای اطلاعات تکمیلی ، نگر : اجازات آیة اللّه العظمی سید ابوالحسن اصفهانی ، ص 27 _ 24 .

در این دوران است که عالمان شیعی در ایران با انواع سخت گیری ها و تضییقات از سوی رضاخان قلدر روبرو هستند .(1) و در همین دوران است که ایران در آستانه اشغال از سوی متفقین می باشد .

در چنین زمانی که حوادث سهمگین از هر سو در جریان است ، فقیه نجف آبادی روزهای پایانی عمر پربرکت خویش را سپری می نماید ؛ و شاید از همین جهت باشد که اطلاعات ما از وی و دوران حیات پربرکت ایشان ، بسیار اندک است .

سرانجام این عالم سخت کوش ، پس از عمری سراسر مجاهدت و تلاش در 17 ربیع الاول 1360 مصادف با آغازین روزهای بهار 1320 شمسی در سن 63 سالگی ، چشم از جهان فروبست و جسم پاکش پس از تشییع در قبرستان شش جویه نجف آباد در دل خاک آرام گرفت(2) و بدین گونه دفتر عمر ظاهری یکی دیگر از پرفروغ ترین ستارگان آسمان دانش و تقوای جهان تشیع بسته شد ؛ اگر چه آثار مکتوب و ارزشمند و نیز مجاهدت های وی در جهت زدودن غبار غربت از دین و به خصوص مبارزه بی امان با مسلک جعلی بهائیت ، برای همیشه در قلوب عاشقان فطرت و فضیلت باقی است .

ص :154


1- 1_ همان ، ص 35 _ 34 .
2- 2_ مرحوم سید مصلح الدین مهدوی در تذکره شعرای معاصر اصفهان (ص 453) و آقای مصطفی هادوی در تذکره شعرای استان اصفهان (ص 724)، مدفن مرحوم سید ناصرالدین حجت نجف آبادی را در مسجد نصیر نوشته اند، که صحیح نمی باشد؛ قسمتی از کلام این دو _ به ترتیب _ چنین است: «بالاخره آن مرحوم [سید ناصرالدین حجت نجف آبادی] در شب شانزدهم ربیع الاول 1360 قمری در نجف آباد وفات یافته و در جنب قبر پدر خود در مقبره واقعه در مسجد خویش مدفون شد»؛ «سید ناصرالدین حجّت نجف آبادی ... وفاتش در شب شانزدهم ربیع الاول 1360 قمری اتفاق افتاد در نجف آباد [و] در مسجدی که خود نماز اقامه می کرد در کنار پدر خود مدفون گردید» .
آثار مکتوب

اول : «الحجة البالغة فی تنبیه القلوب الزائغة»

مرحوم حجّت نجف آبادی ، یکی از رسالت های مهم خویش را پاسخ گفتن به شبهات اعتقادی مردم می دانست و در همین راستا شب های دوشنبه هر هفته را به این مهم اختصاص داد و جلسه ای را با همین عنوان پایه گذاری نمود .

آن فقید فرزانه خود داستان آفرینش کتاب «الحجة البالغة» را ثمره همین جلسات دانسته و در مقدمه کتاب چنین می نویسد: «چندی قبل یک نفر از مبلغین از معاریف منسوبین و بهائیین موسوم به «منیر» و معروف به «نبیل زاده»، عبورش به نجف آباد _ که موطن و مسکن این بنده است _ افتاده بود و در آن اوقات این فقیر بالذات و المستغنی باللّه الغنی، ناصرالدین بن محمد هاشم الحسینی، شب های دوشنبه مجلسی را برای بیان اصول دین اسلام منعقد ساخته و صلای عام انداخته بودم که هر کس از هر مذهب و ملت و دین و عقیدت، هرگونه اشکال و شبهتی که دارد، با کمال آزادی اظهار کند، تا با نهایت مهربانی جواب شافی و کافی بشنود.

و به این تقریب نبیل زاده به خیال ملاقات با بنده افتاده ، شبی از شب ها در منزلی از منزلها از این حقیر به اسم ضیافت دعوتی شد ، اجابت کردم و در آن مجلس با مشارالیه هم صحبت شدیم ... در آخر مجلس طرح مباحثه مختصر دینی ریخته شد و بنده با کمال نرمی و دلگرمی از شبهات مشارالیه جواب های صواب می دادم و هر گرهی می زد به آسانی می گشادم تا عرصه بر او تنگ و مرکب تقریرش لنگ گردید. ناچار ساعت خود را از جیب بیرون آورد و اظهار خستگی و تعب و عنوان کسالت و گذشتن شب نمود؛ من بنده برای اتمام صحبت، بلکه محض اتمام حجت، خواهنده مجلس دیگری شدم، عذر

ص :155

آوردند که افسوس می خورم، گاری کرایه کرده ام و فردا به طرف شیراز حرکت می نمایم و حال آنکه تا سه چهار روز بعد را واقف بودم که در نجف آباد متوقف بودند.

پس از زمانی دراز از شیراز مکتوبی بعنوان یکی از دوستان خود داده و بنده را هم سلام فرستاده و پیغام کرده بودند، قریب به این مضمون که: فلان را بگوئید حیف است کسی مثل شما با این قریحه و استعداد از قبول راه سداد محروم باشد، عصبیت را کنار بگذارید و به آئین نازنین بهائی که مبنی بر الفت و محبت و دوستی و وداد است درآئید.

بنده هم مکتوبی مختصر در جواب پیغام، برای مشارالیه فرستادم و چون تصور نمی کردم که این مقاله دنباله پیدا کند سواد مکتوب خود را هم که نگاشتم برنداشتم، و به این مضمون مشحون بود که؛ آئین بهائی به واسطه اشتمال بر کدام حقیقت فاضله، و طریقت کامله، برتری به شریعت عادله اسلام دارد تا من دست از حقائق قرآنی، و طرائق فرقانی کشیده، تابع آئین بهائی شوم. هرگاه مقصود الفت و محبت است، اگر مسئله حب الشیئ یعمی و یصم(1) در کار نباشد، تصدیق می شود که تألیف قلوب به واسطه اتباع احکام حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله ، بر وجه اکمل و اتم انجام خواهد یافت و کدام یک از حقائق حقه این عصر است که بر وجه اتم و اعلی و ابلغ و اوفی، در قرآن مجید ذکر نشده باشد، تا ما در طلب آن حقیقت به سوی کتابی دیگر بشتابیم و نیز به طور اختصار دو سه خبر که در آنها امر به الفت و محبت شده بود در آن مکتوب، درج نموده بودم پس از فرستادن آن مکتوب زمانی گذشت، مشارالیه از شیراز جوابی مفصل و دراز فرستاده و بلندپروازی ها نموده بود، کرّ و فرّی کرده و شرح و بسطی داده بود و بواسطه آن که تنها به خانه قاضی رفته بود ، خوشحال هم برگشته بود و ما عین آن مکتوب را برای استحضار خاطر قارئین گرام ، قبل از شروع به جواب نقل می نماییم

ص :156


1- 1_ یعنی دوست داشتن انسان چیزی را همانا سبب می شود که شخص نسبت به محبوبش کور و کر می گردد.

و پس از آن مستمدّاً من اللّه به جواب مبادرت می نماییم تا چشمها باز، و حق از باطل ممتاز شود.

و امید است که مشارالیه هم از تعصب انحراف جسته، به انصاف متصف گردد و بحق معترف شود و یا لااقل از این میدان داری شرمساری برد و از مرکب غرور و نخوت فرود آید و بیزاری گیرد» .(1)

این کتاب ، مهم ترین اثر مکتوب و نشر شده مؤلّف است .(2)

این اثر در 482 صفحه در چاپخانه خراسان ، شهر مشهد و به سال 1308 شمسی چاپ و نشر گردید .

الحجة البالغة، پس از نشر ، مورد استقبال اهل فضل و دانش قرار گرفت که برای نمونه به ذکر یک مورد ، اکتفا می کنیم :

قسمتی از عبارات دانشمند معظم ، مرحوم آیة اللّه سید ابوالحسن طالقانی تهرانی(3) در کتاب «محاکمة الحجاب» در این باره ، چنین است : «و هرگاه از تقلید علمای اسلام مضایقه دارید ، پس تقلید علما و فلاسفه اروپا را ملتزم بشوید . چون در این مختصر

ص :157


1- 1_ الحجة البالغة ، ص 5 _ 3 .
2- 2_ الذریعة ، ج 6 ، ص 260 ، رقم 1420 .
3- 3_ سید ابوالحسن طالقانی (1278 _ 1350 ق) یکی از علمای بزرگ و زاهد تهران بوده است . وی در نزد برخی از بزرگان شیعه ، مانند میرزای شیرازی و سید اسماعیل صدر ، شاگردی نموده و پس از مدتی تحصیل به تهران بازگشته و به انجام وظایف شرعی و مردمی مشغول شده است . کیمیای هستی ، مقالة اثنا عشریة ، محاکمة الحجاب ، و السیاسة الحسینیة از آثار این دانشمند فقید است . مرحوم آیة اللّه سید ابوالحسن ، پدر گرامی مرحوم آیة اللّه سید محمود طالقانی و دوست صمیمی مرحوم آیة اللّه سید حسن مدرس می باشد . وی ، در 18 شعبان سال 1350 قمری (= 1311 شمسی) در تهران چشم از جهان فروبست و در همان ماه جسدش به قبرستان دارالسلام نجف ، انتقال یافت و در آنجا به خاک سپرده شد . برای توضیح بیشتر ، نگر : آشنایی با مشاهیر طالقان ، ص 50 _ 49 .

مقاله ، نقل عبارات آن ها لازم نیست ، هر که بخواهد رجوع کند به کتاب مستطاب «حجة البالغة» ، حضرت سید العلماء الأعلام ، حجة الاسلام ، آقای آقا سید ناصرالدین [حجّت نجف آبادی] که در جواب نبیل زاده مرقوم فرموده اند ، و در مشهد مقدّس به طبع رسیده ...» .(1)

دوم : رساله «عدم انفعال الماء القلیل»

این رساله ، مهم ترین اثر فقهی مؤلّف است که توضیح درباره آن در ادامه خواهد آمد .

سوم : «دیوان اشعار»(2)

این اثر با عنوان «دیوان قصائد سلطان الشعراء و المتکلمین ... سید ناصر حجّت نجف آبادی» و به اهتمام مرحوم حاج سید حسن حجتی نجف آبادی _ داماد مرحوم سید محمد نجف آبادی(3) و پسر برادر مؤلّف _ در چاپخانه خدائی اصفهان ، در سال 1335 شمسی چاپ ، نشر و عرضه گردیده است .

قسمتی از این اثر ، با عنوان «دیوان قدریه» در زمستان سال 1386 شمسی در مجموعه «میراث حوزه اصفهان» به اهتمام حجة الاسلام آقای محمدجواد نورمحمدی، چاپ و عرضه گردید . این اثر شش ماه بعد یعنی در تابستان 1387 شمسی به صورت مستقل و به عنوان اولین اثر مجموعه «میراث دانشمندان نجف آباد» نشر گردید .

چهارم : «المباحث الاصولیة»

با توجه به برخی قرائن می توان احتمال داد که مؤلّف ، اثری نیز در علم اصول داشته است . وی در دو قسمت از رساله «عدم انفعال الماء القلیل» از این اثر نام برده است ؛

ص :158


1- 1_ رسائل حجابیّه ، ج 1 ، ص 418 .
2- 2_ الذریعة ، ج 9 ، ق 4 ، ص 1157 ، رقم 7463 .
3- 3_ نگر : شرح مجموعه گل ، ص 120 .

یک مرتبه در ابتدای البند الثالث ، با این عبارت : « ... قد حقّقنا فی بعض مباحثنا الأصولیة أنه ... فراجع و تفطن» و مرتبه دیگر در نقد کلام شیخ انصاری قدس سره که قسمتی از آن ، چنین است : «قد حقّقنا فی بعض المباحث الأصولیة أنّ ...» .(1)

از این اثر _ که به احتمال قوی تقریرات اصولی درس های اساتید مرحوم مؤلّف است _ هیچ گونه اطلاعی جز همین اندازه که ذکر شد ، در دست نیست .

تذکر دو نکته :

_ دو اثر دیگر را در شمار آثار مرحوم مؤلّف ، نام برده اند که عبارت است از «تفسیر سوره تین» و «صراط مستقیم در رد بهائیت» ؛(2) از این دو اثر کمترین اطلاعی در دست نیست .

_ نویسنده کتاب «سیمای دانشوران» ، در شمارش آثار مرحوم سید ناصر حجت نجف آبادی ، از دو اثر شعری نام می برد که به ترتیب عبارت است از : «دیوان منشئات» و «دیوان قصائد یا نفخات روح القدس» .(3)

آیا این دو نام ، عنوانی برای دو اثر شعری است یا عکس این ، نیاز به بررسی بیشتر دارد .

_ مرحوم علاّمه ، آقا بزرگ تهرانی در شمارش آثار عالمان شیعه ، نام سه اثر از آثار مرحوم آیة اللّه حجت نجف آبادی را در کتاب «الذریعة» نام می برد که یکی از آن ها «مثنوی خسرو و شیرین» می باشد ؛ وی در این مورد ، چنین می نویسد : «مثنوی خسرو و شیرین لناصر نجف آبادی ، السید ناصرالدین حجّت ، المذکور ... جاء فیه :

چو شیرین شهره شد در دلربائی غرورش کرد دعوای خدایی» .(4)

ص :159


1- 1_ نگر : ص 171 و 198 .
2- 2_ نگر : سیمای دانشوران ، ص 81 _ 80 .
3- 3_ همان .
4- 4_ الذریعة ، ج 19 ، ص 169 ، رقم 798 .

«مثنوی خسرو و شیرین» قسمتی از دیوان ناصر نجفی است . شیخ ناصر نجفی، یکی از شعرای عهد نادری می باشد که پس از وفات پدر ، از نجف اشرف به اصفهان مسافرت نموده و در این شهر ماندگار می شود و سفری نیز به قصد انجام حج ، به حجاز دارد ؛ شرح حال وی در الذریعة ذکر شده است .(1)

ب : معرفی رساله «عدم انفعال الماء القلیل»

مؤلّف در اثر حاضر ، ابتدا در پنج بند ، مباحث مقدماتی را مطرح نموده و پس از آن به نقل آیات و روایات مربوط به این بحث پرداخته و در سومین مرحله ، قسمتی از عبارات و نظریات شیخ انصاری در کتاب الطهارة را ذکر کرده و متعرض نقد آن گردیده و آخرین مرحله را نیز به جمع بندی مباحث و اثبات نظریه خویش اختصاص داده است .

تذکر چند نکته

اول : متأسفانه در سراسر اثر حاضر ، تصریح و یا اشاره ای به زمان شروع به نوشتن و یا فراغت یافتن از آن نشده است و از همین روی هیچ اطلاعی از زمان نگارش این اثر در دست نیست ؛ جز این که به احتمال و با توجه به نوع استدلال ها و ورود و خروج در مباحث ، می توان زمان آفرینش اثر حاضر را در سال های پایانی حیات مبارک مرحوم مؤلّف و پس از فراغت از تألیف کتاب «الحجة البالغة» دانست.

دوم : مؤلّف ، در جای جای کتاب ، به احادیث و روایات پیشوایان معصوم علیهم السلام استناد جسته و در قسمتی از همین اثر ، تأسف خود را به خاطر از بین رفتن قسمتی از روایات ، در دوران های مختلف تاریخی ، چنین بیان داشته است : «و أما الأخبار، فالتی استدلّوا بها _ حسب ما استدلّوا بنظائرها _ فهی کثیرة ؛ لکن الواصل منها إلینا لاتبلغ

ص :160


1- 1_ نگر : همان ، ج 9 ، ق 4 ، ص 1157 ، رقم 7462 .

ثلاثمأة ، بل و لا ثلثی مأة ؛ فیا أسفا علی ما تلف من الأخبار و ضاع فی أطراف الدیار ، أو بقی فی صدور الأحرار، حتی ارتحلوا من الدار الفانیة إلی دار القرار» .(1)

سوم : مؤلّف در این اثر ، عنایت ویژه به نظریات مرحوم شیخ اعظم انصاری داشته و آن را نقل و نقد نموده است .

چهارم : مرحوم حجّت نجف آبادی در این اثر از دو عالم اصولی بزرگ شیعه ، یعنی علاّمه شیخ محمدحسین اصفهانی حائری و مرحوم آخوند ملا محمد کاظم خراسانی _ به ترتیب _ با تعبیر «بعض المحققین»(2) و «بعض أئمة التحقیق»(3) یاد می کند .

پنجم: با اندکی دقت در این رساله، می توان به برخی از مبانی رجالی مؤلّف فقید این رساله نیز پی برد که به علّت حجیم شدن مقدمه از توضیح پیرامون آن خودداری نموده و توجه به این بُعد از حیات علمی مؤلّف را به خواننده فهیم این رساله به هنگام مطالعه وا می نهیم.

ششم : با مقایسه بین دستنوشته های موجود از مؤلّف در ابتدای برخی کتاب های کتابخانه وی و نیز تنها شرح حال موجود _ که به قلم ایشان نوشته شده _ با خط این رساله ، می توان چنین نتیجه گرفت که رساله حاضر ، به خط کاتب است و خط مؤلّف نمی باشد .

هفتم: نسخه خطی رساله حاضر، توسط حضرت حجة الاسلام و المسلمین محمدجواد نورمحمدی، معرفی و جهت تصحیح و تحقیق در اختیار اینجانب قرار گرفته است.

برخی نکات و شیوه تحقیق رساله «عدم انفعال الماء القلیل»

اول : یکی از مباحثی که از دیرباز بین فقیهان و اندیشوران شیعی مطرح بوده ، بحث

ص :161


1- 1_ نگر : ص 197.
2- 2_ نگر : ص 164.
3- 3_ نگر : ص 194.

انفعال یا عدم انفعال آب قلیل می باشد . همانگونه که مؤلّف در ابتدای این رساله ارزشمند نقل نموده ، پنج دیدگاه در این مورد مطرح و هر یک نیز قائلینی دارد.

قول مشهور ، انفعال است و در مقابل آن ، قول به عدم انفعال می باشد که تعدادی محدود از عالمان شیعه این نظریه را پذیرفته اند

برخی از کسانی که به تصریح یا تلویح ، عدم انفعال آب قلیل را پذیرفته اند ، عبارتند از:

1_ فقیه اقدم ، ابن ابی عقیل عمانی ؛(1)

2_ میر معزالدین محمد صدر اصفهانی ؛(2)

3_ سید محمد عاملی در مدارک الاحکام ؛(3)

4_ محدث نامور ، ملا محسن فیض کاشانی ؛(4)

5 _ محقق فرزانه آقا حسین خوانساری در مشارق الشموس ؛(5)

6_ سید صدرالدین رضوی قمی (زنده در 1151 ق و شارح وافیة الأصول) ؛(6)

7_ محدث بزرگ ، شیخ محمد مهدی فتونی عاملی (م 1181 ق) ، وی رساله ای دارد با عنوان «عدم انفعال الماء القلیل بملاقاة النجاسة» ؛(7)

ص :162


1- 1_ نگر : المعتبر ، ج 1 ، ص 48 و مختلف الشیعة ، ج 1 ، ص 13 ، م 1 .
2- 2_ «رسالة فی عدم انفعال القلیل ، للسید الأمیر معزالدین محمد الأصفهانی الصدر الأعظم . فیها دفع اعتراضات العلاّمة فی المختلف علی ابن أبیعقیل و إقامة أدلة أخر لانتصاره ...» ؛ نگر : الذریعة ، ج 15 ، ص 235 ، رقم 1529 .
3- 3_ مدارک الأحکام ، ج 1 ، ص 40 .
4- 4_ مفاتیح الشرایع ، ج 1 ، ص 81 ، مفتاح 93 ؛ و الوافی ، ج 6 ، ص 19 .
5- 5_ مشارق الشموس ، ج 1 ، ص 272 .
6- 6_ «رسالة فی الطهارات و أحکامها و فیها اختیار عدم انفعال القلیل ، للسید صدرالدین بن محمدباقر الرضوی القمی» ؛ نگر : الذریعة ، ج 15 ، ص 183 ، رقم 1220 .
7- 7_ نگر : تکملة أمل الآمل ، ج 1 ، ص 362 ، رقم 388 و الذریعة ، ج 15 ، ص 235 ، رقم 1530 .

8 _ شیخ سلیمان ماحوزی (م 1121 ق) ؛(1)

9_ سید عبداللّه شوشتری ؛(2)

دوم : مؤلّف در جای جای این اثر به نظریات دیگر أعلام شیعه _ تصریحاً و یا تلویحاً _ استناد جسته ؛ محقق کوشیده تمامی این موارد را مستند نموده و حتی مواردی که با تعابیری چون «قیل إنها ...» ، «بعض العلماء» ، «بعض المحققین» و ... ذکر شده را نیز از نظر دور ندارد .

سوم : مرحوم مؤلّف ، گاه از لغات مشکل و نیز اصطلاحات فنی استفاده نموده که تمامی این موارد ، در پاورقی توضیح داده شده است ؛ اصطلاحاتی چون «اصل» و «استاد» و واژگانی چون «مین» ، «غین» و «ینقشع» .

چهارم : در این رساله کم حجم ، ولی دقیق و علمی ، برخی مباحث مربوط به رجال و درایه نیز مطرح شده ، مانند کتاب قرب الإسناد و مؤلّف آن .

و اما سخن پایانی

و سخن آخر این که چنانچه تحقیق این اثر ، در پیشگاه خداوند هستی آفرین جل و علا و پیشوایان معصوم علیهم السلام ، شایسته تعلق اجر و مثوبتی _ هر چند خرد و اندک باشد _ نویسنده آن را با تواضعی تمام به محضر همه عالمان راستین شیعه _ که به حق وارثان رسولان الهی هستند _ و به ویژه فقیهان ، ناموران و مردان مردی که در دوران سلطنت رضاخان و اوج مظلومیت دین ، فقه و اخلاق ، مردانه قیام نموده و پاسداشت ارزش های الهی را وظیفه اولیه خویش دانسته و در این راه بسان شمع سوخته

ص :163


1- 1_ «رسالة فی عدم انفعال القلیل ، للشیخ سلیمان بن عبداللّه الماحوزی ... ذکرها فی اجازته للشیخ عبداللّه السماهیجی» ؛ نگر : الذریعة ، ج 15 ، ص 234 ، رقم 1527.
2- 2_ نگر :مفتاح الکرامة ، ج 1 ، ص 307.

و نورافشانی نموده تا چراغ هدایت و حجت خداوند بر دیگران باشند ، تقدیم می دارد.

و آخر دعوانا أن الحمد للّه رب العالمین و الصلاة و السلام علی سیدنا محمد و آله العترة المیامین.

اصفهان

مهدی باقری سیانی

جمادی الاولی 1432 برابر با خرداد 1390

ص :164

برگ اول نسخه خطی عدم انفعال ماء القلیل

ص :165

برگ آخر نسخه خطی عدم انفعال ماء القلیل

ص :166

متن رسالة ماء القلیل

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمد للّه الذی جعل الماء طهوراً(1) و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین الذین أذهب اللّه عنهم الرجس و طهّرهم تطهیراً .(2)

و بعد ؛ فیقول العبد الفقیر إلی اللّه الغنی الهادی، ناصرالدین بن محمّد هاشم الحسینی النجف آبادی :

لمّا کانت مسألة انفعال الماء القلیل و عدم الانفعال ممّا اختلفت فیها الأقوال(3) و کثر فیها البحث و الجدال [A/2] ، و کانت المسألة ممّا تعمّ بها البلوی و تکثر من المبتلین بها الشکوی بالجهر و النجوی لما فی النجاسة من السرایة(4) و العدوی خصوصاً فی مثل زماننا هذا الذی اختلط فیه المؤمن بالکافر و امتزج الطاهر بالقذر و لایمکن الاحتراز إلاّ لمن هجر الدیار و تتبّع مواقع الأمطار فی البراری و القفار و سکن فی الجبال وراء الأحجار اقتضی الحال أن اُشیر فی المسألة [B/2] إلی أصحّ الأقوال علی ما أدّی إلیه نظری الکال(5) و من اللّه التوفیق و علیه الاتّکال .

ص :167


1- 1_ إیماء إلی کریمة : « وَ أَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طَهُورًا » ؛ سورة الفرقان ، الآیة 45 .
2- 2_ إیماء إلی کریمة : « إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا » ؛ سورة الأحزاب ، الآیة 33 .
3- 3_ راجع : مختلف الشیعة ، ج 1 ، ص 180 .
4- 4_ فی المخطوطة «السرابة» ، و لعلّ الصحیح ما اضبطناه .
5- 5_ الکال: العاجز و منه کلام مولانا سیّد الساجدین فی دعاء أبوحمزة الثمالی : « ... أفبلسانی هذا الکال أشکرک » ؛ مصباح المتهجّد ، ص 591 .
[نقل الأقوال فی المسألة]

فأقول : إنّ فی المسألة أقوال :(1)

الأوّل : النجاسة مطلقاً عدا ما یستثنی(2) و هو القول المشهور بین الجمهور .(3)

ص :168


1- 1_ راجع : مختلف الشیعة ، ج 1 ، ص 13 ، م 1 ؛ مفتاح الکرامة ، ج 1 ، ص 304 _ 307 .
2- 2_ و إلیک نصّ کلام الشهید قدس سره فی الذکری : « ... ینجّس قلیل الواقف بالملاقاة فی الأشهر ... و استثنی الأصحاب ثلاثة مواضع : ماء الاستنجاء ، إجماعاً ... و الدم الذی لایستبین ... و ماء الغسل من النجاسة ...» ؛ ذکری الشیعة ، ج 1 ، ص 81 _ 83 ، و لمزید البیان انظر رسالة فی أحکام المیاه ، میراث حوزه إصفهان، ج 4 ، ص 40 _ 41 .
3- 3_ و إلیک نصّ قسم من کلام المحقق السید محمد جواد العاملی ، صاحب مفتاح الکرامة فی المقام : « ... و هذا الحکم _ أعنی نجاسة الماء القلیل بالملاقاة _ ربّما ظهر من الخصال و المجالس أ نّه من دین الإمامیّة ... . و قد نقل الإجماع فی الخلاف علی أصل المسألة فی أربعة مواضع اُخر ... . و فی المهذّب البارع ، أجمع أصحابنا و ندر الحسن بن أبی عقیل . و فی المقتصر [ص 32] ، أجمع أصحابنا إلاّ الحسن بن أبی عقیل . و فی مجمع الفوائد ، هو المعروف من المذهب . و فی التنقیح [الرائع ، ج 1 ، ص 39] ، مذهب کافّة العلماء ، سوی ابن أبی عقیل منّا و مالک من العامة . و فی المختلف [الشیعة ، ج 1 ، ص 13 ، م 1] ؛ و المدارک [الأحکام ، ج 1 ، ص 38] و الدلائل ، أطبق علیه أصحابنا إلاّ ابن أبی عقیل . و فی المدارک [الأحکام ، ج 1 ، ص 138] فی شرح قول المحقق [الحلی فی الشرائع ، ج 1 ، ص 8] : و ینجس الماء بموت الحیوان ذی النفس السائلة ، نقل الإجماع علی نجاسة الماء القلیل . و فی الروضة [البهیّة ، ج 1 ، ص 35] ، بعد أن عدّه مشهوراً ، قال : بل کاد أن یکون إجماعاً . و نسب إلی المشهور و الأکثر فی التذکرة [الفقهاء، ج 1 ، ص 21]؛ و الروض [الجنان ، ج 1 ، ص 379]؛ و الذخیرة [المعاد، ص 10 _ 11]؛ و الکفایة [الأحکام، ج 1 ، ص 50]؛ و شرح الفاضل [الإصفهانی الموسوم بکشف اللثام ، ج 1 ، ص 269]» . مفتاح الکرامة ، ج 1 ، ص 304 _ 306 .

الثانی : الطهارة مطلقاً إلاّ فی صورة التغییر ؛ و هو القول المنصور بالدلیل المشیّد المبانی الذی ذهب إلیه العمّانی(1) و المحدّث المحقق الکاشانی(2) [A/3] و الشیخ المحدّث الفتونی(3) و غیرهم من المحققین صیارفة المعانی .(4)

الثالث : التفصیل بالقول بالأوّل فیما وردت النجاسة علی الماء و فی عکسه بالثانی .(5)

الرابع : القول بالطهارة فی غیر المدرک بالطرف من الدم و بالنجاسة فی المدرک بالطرف منه ؛ و هو المنقول عن الشیخ فی الاستبصار .(6)

الخامس : عین هذا التفصیل بالنسبة إلی کل نجاسة لاقیها الماء القلیل ؛ و قد اختاره فی المبسوط علی ما قیل .(7)

ص :169


1- 1_ حکاه عنه المحقق الحلی فی المعتبر، ج 1 ، ص 48 ؛ العلاّمة الحلی فی مختلف الشیعة، ج 1 ، ص 13 ، م 1 و المولی حبیب اللّه الکاشانی فی منتقد المنافع، ج 1 ، ص 214 .
2- 2_ مفاتیح الشرایع ، ج 1 ، ص 81 ، مفتاح 93 و انظر : الوافی ، ج 6 ، ص 18 _ 19 .
3- 3_ نقل عنه السید العاملی فی مفتاح الکرامة ، ج 1 ، ص 307 ؛ و هو الشیخ محمد مهدی ابن الشیخ محمد الفتونی العاملی من مشایخ المحقق القمی _ صاحب القوانین _ و من اساتذة بعض الأعلام نحو السید محمد مهدی بحرالعلوم النجفی _ صاحب مصابیح الأحکام و الدّرة النجفیة _ و الشیخ جعفر کاشف الغطاء _ صاحب کشف الغطاء و شرح القواعد _ و السید محمدجواد العاملی _ صاحب مفتاح الکرامة _ ، [معارف الرجال ، ج 2 ، ص 79 ، الرقم 453] . و إلیک نصّ المحدّث الخبیر المیرزا حسین النوری الطبرسی فی شأن المحدّث الفتونی قدس سرّهما : «... نخبة الفقهاء و المحدّثین و زبدة الفقهاء العاملین ، أبو صالح ، الشیخ محمد مهدی بن بهاءالدین محمد الفتونی العاملی النجفی ...» ، خاتمة المستدرک، ج 1 ، ص 64 .
4- 4_ نحو السید عبداللّه التستری و نقل عنه فی مفتاح الکرامة ، ج 1 ، ص 307 .
5- 5_ نحو السید المرتضی فی المسائل الناصریات، ص 72 _ 73 ، م 3 ؛ و مال إلیه السید محمد العاملی فی المدارک، ج 1 ، ص 40 .
6- 6_ الاستبصار ، ج 1 ، ص 23 ؛ و لمزید البیان ، انظر : رسالة فی أحکام المیاه ، میراث حوزه اصفهان ، ج 4 ، ص 41 _ 42 .
7- 7_ المبسوط ، ج 1 ، ص 23 و نقل عن المبسوط ، الفاضل فی منتهی المطلب ، ج 1 ، ص 52؛ و المحقق الخوانساری فی مشارق الشموس ، ج 1 ، ص 190 ؛ و المحقق القمی فی غنائم الأیّام ، ج 1 ، ص 504 ؛ و السید العاملی فی مفتاح الکرامة ، ج 1 ، ص 308 ؛ و الشیخ الأنصاری فی کتاب الطهارة ج 1 ، ص 11 .
[المقدمة]

[البنود الخمسة]

[B/3] و لنبدء قبل الشروع فی المقصود بتقدیم مقدمة تشتمل علی بنود :(1)

[البند الأوّل]

البند الأوّل : لا أظنّک تشکّ فی أنّ مرادهم من الماء القلیل، هو ما دون الکرّ من الراکد بلا مادّة و من الکثیر هو الکرّ فما زاد علیه ؛ هذا فی عرف المتشرّعة و الظاهر أخذه من حیث تعیین القدر من شارع الشریعة .

أمّا علی القول بثبوت الحقیقة الشرعیّة مطلقاً أو فی خصوص المورد فظاهر ، کما یظهر ذلک من صحیحة علی [A/4] بن جعفر ، عن أخیه موسی علیه السلام قال : «سألته عن الحمامة و الدجاجة و أشباههنّ تطأ العذرة ، ثمّ تدخل فی الماء ، یتوضّأ منه للصلاة؟ قال : لا ، إلاّ أن یکون الماء کثیراً قدر کرّ من ماء» .(2) فقد فسّر علیه السلام الکثیر بقدر الکرّ .

و من تفسیر الکثیر یعلم تفسیر القلیل، فإنّ القلّة و الکثرة من الأمور النسبیّة، فإذا کان الکثیر هو الکرّ فالقلیل ما دونه .

و أمّا علی القول بعدم ثبوت [B/4] الحقیقة الشرعیّة، فلوجود القرینة و هی اشتهار

ص :170


1- 1_ البند : العَلَمُ الکبیر ، (فارسی معرّب) ؛ و یطلق فی اصطلاح المحدثین من رجال القانون : علی الفقرة الکاملة من القانون . معجم الوسیط ج 1 ، ص 71 . (البند أی الفصل) ؛ و مع ذلک کلّه لعلّ من الجدیر أن یستعمل «الفصل و الفصول» ، بدل «البند و البنود» .
2- 2_ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 419 ، ح 1326 ؛ الاستبصار ، ج 1 ، ص 21 ، ح 49 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 155 ، ح 13 ؛ و لکن الروایة وردت بتقدیم «الدجاجة» علی «الحمامة» و بضمیر التثنیة فی «أشباههما»؛ و فی قرب الإسناد، (ص 178 ، ح 655) وردت «أشباههنّ» .

فرق بین الکرّ و ما دونه فی کلماتهم علیهم السلام من حیث تأثیر النجاسة و عدمها مع عدم معروفیّة مأخذ آخر، بهذه المثابة یصلح للاعتبار لعدم استقامة الحوالة علی العرف ظاهراً، إذ القلّة و الکثرة ممّا یختلف صدقه و اعتباره بحسب الأغراض المقصودة من الماء، فالمدّ من الماء _ مثلاً _ للشرب کثیر و للارتماس فیه قلیل، فما کان من الماء مناط قدر الحاجة إلیه [A/5] بید العرف کالماء للشرب ، أو للصبّ فی المجرّ ، أو للزرع و سقی الأشجار، فیمکن أن یحوّل علیهم .

و أمّا المناط المعتبر فی انفعال الماء شرعاً، فلیس تشخیصه بید العرف، ف_«إنّ دین اللّه تعالی لایصاب بالعقول»(1) ، بل هو وظیفة الشارع ، و لهذا سأله عنه علیه السلام فلا یحمل الکثیر و القلیل فی کلماتهم علیهم السلام ، إلاّ علی ما اشتهر من المناط فی کلماتهم علیهم السلام .

[البند الثانی]

البند الثانی : من ابتغی أن یجمع بین خبرین متنافیین أو أخبار [B/5] متنافیات _ فی الظاهر مثلاً _ من غیر أن یصرف النظر عن ظهور البعض أو الکلّ، فقد ابتغی ما لایظفر به فی الغالب، فعلی مبتغی الجمع أن لایصعب علیه صرف النظر عن بعض الظواهر .

غایة الأمر أنّ علیه أن یختار الأظهر للترجیح و الأضعف فی الظهور، لترجیح الأظهر علیه .

[البند الثالث :]

البند الثالث : قد حقّقنا فی بعض مباحثنا الأصولیّة(2) أ نّه لم تنهض حجّة قاطعة علی أنّ للقضایا [A/6] الشرطیّة، دلالة بحسب الوضع أو بقرینة عامّة علی المفهوم المصطلح

ص :171


1- 1_ عن علی بن الحسین علیهماالسلام : «إن دین اللّه لایصاب بالعقول الناقصة ...» ؛ کمال الدین ، ص 324 ، ح 9 ؛ مستدرک الوسائل ، ج 17 ، ص 262 ، ح 21289 .
2- 2_ لم نظفر علی کتاب أو رسالة فی أصول الفقه للمؤلّف قدس سره و لعل له کتاب أو رسالة فی هذا المجال و لم یصل إلینا و العلم عند اللّه .

علیه فی الأصول ، أی : انتفاء الجزاء عند انتفاء الشرط بحیث لابدّ من الحمل علیه ما لم تقم علی خلافه قرینة، و الأدلّة التی استدلّوا بها مدخولة ؛ بل و لیس استعمالها فیما لا مفهوم له من النادرات خصوصاً فیما کان للشرط مزید خصوصیة فی ترتّب الجزاء و لعلّ منه قوله تعالی : « وَ لاَ تُکْرِهُوا فَتَیَاتِکُمْ عَلَی الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا [B/6] (1)»؛ بل لعلّ استعمالها فیما لا مفهوم له، لیس بأقلّ من استعمالها فیما له المفهوم ؛ تقول : إن ضربک أبوک(2) فلا تؤذه و إن قطعک أخوک فصله و قال اللّه تعالی : « وَ إِذَا سَأَ لَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ ... (3)»، فراجع و تفطّن و مقام تحقیق المسألة فی الأصول .

[البند الرابع :]

البند الرابع : لا ینبغی الریب فی أنّ الطهارة و النجاسة _ بمعنییهما فی عرف الشارع أو المتشرّعة ، لا بمعنیین اللغویین _ ذواتا مراتب مختلفة [A/7] و درجات متفاوتة بحیث یوجب ذلک اختلاف الحکم بالنسبة إلیهما قطعاً(4)، فهما من المشکّکات ، تشهد بذلک الأخبار الواردة فی باب الطهارة و النجاسة .

فلینظر المحقق فیما ورد بلفظ «أنجس» و «نجس»، فإنّها صریحة فی اختلاف مراتب النجاسة و إلاّ فلا معنی لأفعل التفضیل، کما فی خبر عبداللّه ابن أبییعفور ، عن أبیعبداللّه، فی حدیث قال : «و إیّاک أن تغتسل من غسالة الحمام، ففیها [B/7] تجتمع غسالة الیهودی و النصرانی والمجوسی و الناصب لنا أهل البیت و هو شرّهم فإنّ اللّه تبارک و تعالی لم یخلق خلقاً أنجس من الکلب و أنّ الناصب لنا أهل البیت أنجس منه» .(5)

ص :172


1- 1_ سورة النور : الآیة 33 .
2- 2_ فی المخطوطة «أبوه»، بدل «أبوک» .
3- 3_ سورة البقرة، الآیة 168 ؛ و فی المخطوطة وردت هکذا : «... عنّی عبادی» و لعل الخطأ نشأ من الکاتب .
4- 4_ انظر فی هذا المجال : اللمعات النیّرة ، ج 1 ، ص 12 .
5- 5_ علل الشرایع ، ص 292 ، ح 1 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 220 ، الباب 11 ، من أبواب الماء المضاف ، ح 5 .

و فی قول الصادق علیه السلام لأبی حنیفة : «البول أقذر أم المنی ؟».(1)

و فی خبر آخر : «أیّما أرجس ، البول أو الجنابة ؟» .(2)

و لینظر إلی اختلاف الأحکام فی کیفیّة الطهارة، ففی بعض النجاسات أمر بالغسل مرّات ، و فی بعضها أمر بضمّ [A/8] التراب أیضاً ، و فی بعضها أمر بالغسل سبعاً ، و فی بعضها ثلاثاً ، و فی بعضها مرّتین ، و فی بعضها مرّة واحدة ، و فی بعضها اکتفی بصبّ الماء علیها ، و فی بعضها بإهراق الملاقی فقط ، و فی بعضها اکتفی بالأحجار ، و فی بعضها أجاز المباشرة حال الضرورة أو عدم وجدان غیره و تصحّ الصلاة مع بعضها و لاتصحّ مع بعض .

و لینظر فیما رواه حریز ، عن زرارة ، عن أبیجعفر علیه السلام [B/8] قال : «قلت له علیه السلام : راویة من ماء سقطت [فیها] فأرة ، أو جرذ ، أو صعوة میتة . قال علیه السلام : إذا تفسّخ فیها فلا تشرب من مائها و لا تتوضّأ فصبّها ، و إذا(3) کان غیر متفسّخ، فاشرب و توضّأ منه(4) و اطرح المیتة إذا أخرجتها طریّة و کذلک الجرّة و حبّ الماء و القربة و أشباه ذلک من أوعیة الماء» .(5)

فلولا أنّ للنجاسة مراتب مختلفة لما حکم علیه السلام بالفرق بین المتفسّخ من المیتة و غیره منها بالنهی عن الشرب و التوضّوء [A/9] فی الأوّل و الإذن فی الثانی، مع أنّ الماء ملاقٍ للنجاسة فی الصورتین .

ص :173


1- 1_ الاحتجاج ، ج 2 ، ص 115 ؛ وسائل الشیعة ، ج 27 ، ص 48 ، الباب 6 ، أبواب صفات القاضی ، ح 28 .
2- 2_ علل الشرایع ، ص 90 ، ح 5 ؛ وسائل الشیعة ، ج 2 ، ص 180 ، الباب 2 ، أبواب الجنابة ، ح 5 .
3- 3_ هکذا فی المخطوطة و لکن فی المصدر «إن»، بدل «إذا» .
4- 4_ و فی المصدر: «فاشرب منه و توضّأ» .
5- 5_ التهذیب ، ج 1 ، ص 412 ، ح 1298 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 140 ، الباب 3 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 333 .

فإن قلت : إنّ هذه الروایة غیر معمول بها من جهة دلالتها علی عدم نجاسة الماء القلیل بالملاقات .

قلت: أوّلاً : قد عمل بها البعض کما سبق .(1)

و ثانیاً : کونها غیر معمول بها من الجهة المذکورة، لایضرّ بنا فیما نحن بصدده _ و هو تعدّد مراتب النجاسة _ کما أ نّه لایضرّ بنا فیه حملهم «الراویة» فی الروایة علی الکرّ ، کما لایخفی .

[البند الخامس :]

[B/9] البند الخامس : ربّما یطلق النجاسة و نحوها علی ما کان المقتضی لها فیه موجوداً مع عدم الحکم بها فعلاً لمصالح و حکم یعلمها اللّه تعالی، کلزوم العسر و الحرج فی الحکم بها ، أو لعدم اقتضاء الزمان لإجراء الحکم ، أو غیرهما کما یستفاد ذلک من بعض الأخبار الواردة فی کفر المخالفین للإمامیّة من فِرَق المسلمین و نجاستهم و أنّ صاحب الأمر علیه السلام یعاملهم معاملة الکفّار، کما أنّ اللّه تعالی یعاملهم کذلک [A/10] بعد مفارقة أرواحهم أبدانهم ؛ و لک أن تعدّ من ذلک ما ورد فی نجاسة ولد الزنا و أنه لایطهِّر إلی سبعة آباء(2) ؛ بل و ما دلّ علی نجاسة الحدید و أ نّه لباس أهل النار(3) و ما أشبه تلک .

ص :174


1- 1_ راجع : الصفحة 168 .
2- 2_ نحو خبر ابن أبییعفور ، عن أبی عبداللّه علیه السلام و إلیک نصّ الخبر : «لا تغسل من البئر التی تجتمع فیها غسالة الحمّام فإنّ فیها غسالة ولد الزنا ، و هو لایطهِّر إلی سبعة آلاف ...» ؛ الکافی ، ج 3 ، ص 14 ، ح 1 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 219 ، الباب 11 ، من أبواب الماء المضاف و المستعمل ، ح 4 .
3- 3_ نحو موثّقة عمّار الساباطی ، عن أبیعبداللّه علیه السلام ، و إلیک نصّ الموثّقة : « ... فی الرجل إذا قصّ أظفاره بالحدید أو ... فقال : یعید الصلاة ، لأنّ الحدید نجس ، و قال : لأنّ الحدید لباس أهل النار ...» ؛ الاستبصار ، ج 1 ، ص 96 ، ح 311 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 288 ، الباب 14 أبواب نواقض الوضوء ، ح 5 .

و إن شئت قلت : إنّ أمثال تلک، نجاسات باطنیّة أو نجاسات عفی عن مباشرتها و مباشرة ملاقیها، کما هو الحال فی الدم الغیر المستبین أو کلّ نجاسة، کذلک عند من یقول بطهارة ملاقیهما من الأساطین و کما هو [B/10] الحال بالنسبة إلی بعض أحکام بعض النجاسات کالعفو عنها فی الصلاة .

و إذ قد تهیّأ لک ما سردنا علیک فی البنود، فاقبل إلی [ما] نقدّمه(1) إلیک فی أصل المقصود .

[تأسیس الأصل فی المسألة]

فاعلم، أنّ من المهمّ، بل الأهمّ تأسیس أصل أو قاعدة یحصل به الفصل لنرجع إلیه متی شککنا فی نجاسة الماء لعروض عارض علیه.

فنقول: لاریب و لاحیرة عند صیارفة العلم و أهل الخبرة فی أنّ الأصل فی الماء [A/11] هو الطهارة بمقتضی الأصول و القواعد المقرّرة:

أمّا الأصول، فقد أجری الأصحاب أصولاً فی الباب لایسلم عن المنع و الارتیاب، ترکناها حذراً عن الإطناب ؛ لکن لاینبغی الارتیاب فی جریان الاستصحاب مطّرداً فی الباب، کما لایخفی جریانه علی أولی الألباب.

[قاعدة أصالة الطهارة]

و أما القاعدة، فهی أصالة الطهارة فی الأشیاء مع عدم العلم بنجاستها المستفادة من قوله علیه السلام : «کلّ شیء طاهر حتّی تعلم أ نّه قذر»(2) و أدلّة أخری معتبرة عند المعتبر.

ص :175


1- 1_ فی العبارة خلل ، فالظاهر أنّ کلمة «ما» سقطت من العبارة ، فالصحیح «ما نقدّمه إلیک» .
2- 2_ مستدرک الوسائل ، ج 2 ، ص 583 ، ح 2794 ، نقلاً عن شیخ الصدوق قدس سره فی المقنع ، ص 15 ؛ و لکن فیه : «إلاّ ما علمت» ، بدل «حتّی تعلم».

[B/11] هذا مضافاً إلی ما ورد فی خصوص الماء، نشیر إلی بعضها بالإنهاء لا علی سبیل التفصیل و الاستقصاء .

[بعض الآیات الواردة فی أصالة الطهارة]

منها : قوله تعالی : « إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِّنْهُ وَ یُنَزِّلُ عَلَیْکُم مِّنَ السَّمَاءِ مَاءً لِیُطَهِّرَکُم بِهِ وَ یُذْهِبَ عَنکُمْ رِجْزَ الشَّیْطَانِ وَ لِیَرْبِطَ عَلَی قُلُوبِکُمْ وَ یُثَبِّتَ بِهِ الاْءَقْدَامَ » .(1)

و منها : أیضاً قوله تعالی : « وَ أَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طَهُورًا » .(2)

و قد جمعنا بین الآیتین لاشتراکهما فی بعض المباحث و إن کانتا إثنتین .

[A/12] و التقریر : أنّ التطهیر، قد جعله اللّه تعالی فی الآیة الأولی غایة لإنزال الماء من السماء، و ظاهره أنّ ذلک من آثار جنس الماء کأنّ کون الماء مطهّراً ، أمر مفروغ عنه؛

إمّا لکونه تشهد به الفطرة _ و لو بمعناه اللغوی المنطبق علی معناه الشرعی فی وجه _

أو لکونه مسلّما عندهم بما شرّع اللّه لهم و بیّنه لهم النبی صلی الله علیه و آله .

و احتمال أن یکون ذلک أثراً للماء المخصوص المنزّل علیهم ، ممّا یأباه الذوق السلیم و الطبع المستقیم ؛ [B/12] و هکذا احتمال أن یکون ذلک من آثار الماء المنزّل من السماء فی الهواء.

و لاحاجة إلی التمسّک بعدم القول بالفصل ، للتعمیم ، لما ذکرنا من ظهور کون الوصف من آثار الجنس .

و لو أبیت ، فإنّا نقول : إنّ الماء أصله کلّه من السماء، فقد ورد عن الباقر علیه السلام فی تفسیر الآیة ، قال علیه السلام : «هی الأنهار و العیون و الآبار» .(3)

و قال اللّه تعالی : « أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَلَکَهُ یَنَابِیعَ فِی الاْءَرْضِ ثُمَّ یُخْرِجُ بِهِ زَرْعًا مُّخْتَلِفًا أَلْوَانُهُ (4)

ص :176


1- 1_ سورة الأنفال ، الآیة 11 .
2- 2_ سورة الفرقان ، الآیة 48 .
3- 3_ التفسیر القمی ، ج 2 ، ص 91 .
4- 4_ سورة الزمر ، الآیة 21 .

و قال تعالی : « وَ أَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَسْکَنَّاهُ فِی الاْءَرْضِ » .(1)

و قال تعالی : « هُوَ الَّذِی أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لَّکُم مِّنْهُ شَرَابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِیهِ تُسِیمُونَ * یُنبِتُ لَکُم بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّیْتُونَ وَ النَّخِیلَ وَ الاْءَعْنَابَ وَ مِن کُلِّ الَّثمَرَاتِ » .(2)

[نقل کلام الحکماء و ردّه]

و لانصغی أبداً إلی شیء من قول الحکماء السابقین من : «أنّ موادّ المیاه لیست إلاّ الأبخرة المحتبسة و إن حصل لها الغزارة(3) [B/13] أو النزارة(4) بکثرة الأمطار و السلوج و قلّتها»(5) لأنّ ذلک منهم لیس إلاّ علی وجه التخرّص والتخمین، فلیأتوا بسلطان مبین إن کانوا صادقین .(6)

علی أ نّا نقول : المراد بالسماء فی الآیة، جهة العلوّ، فإن کان مرادُهم من الأبخرة المحتبسة ما یتصاعد من البحار و الأنهار و نحوهما و یحصل بسببه الأمطار علی ما اعتقدوه، فلا تنافی بینه و بین ما فی الآیات .

و إن کان مرادهم الأبخرة المحتبسة تحت الأرض _ مثلاً _ ، فیمکن أن یقال : إنّ موادّ تلک الأبخرة أیضاً من المیاه النازلة من السماء .

[A/14] ولو ادّعی مدّع منهم : إنّ من المیاه ما تکوّن فی الأرض من دون أن یکون ذلک الماء أو مادة خلقته من میاه السماء .

ص :177


1- 1_ سورة المؤمنون ، الآیة 18 .
2- 2_ سورة النحل ، الآیات 10 و 11 .
3- 3_ «غَزُر الماء _ بالضمّ _ غُزْراً و غُزارة ، کثر و الجمع غزارٌ» . المصباح المنیر ، ج 2 ، ص 446 .
4- 4_ «نَزَرَ الشیء نزارة و نُزورة : قلّ» ؛ المعجم الوسیط ، ج 2 ، ص 913 .
5- 5_ نقل المحدث البحرانی و سیّد المجاهد عنهم بعض کلماتهم ؛ راجع : الحدائق الناضرة ، ج 1 ، ص 173 ؛ مقابس الأنوار ، ص 34 .
6- 6_ إیماء إلی کریمة : «قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ» . سورة البقرة ، الآیة 111 و النمل ، الآیة 64 .

فنقول : هاتوا برهانکم فإنّ اللّه ما أشهدکم خلق السماوات و الأرض و ما کنتم حاضرین .

مع أنّ الذی استقرّ علیه رأی الحکماء الطبیعیین(1) من الأفرنج و غیرهم : أنّ الأرض نفسه قد کانت قطعة من الشمس، فانفصلت مشتعلة، فبردت قشرتها بعد حین ؛ و من المعلوم أنّ المشتعلة لم تکن مشتملة علی الماء المعیّن .

و علی هذا [B/14] ، فأصل الأرض قد تنزّلت من السماء ، فضلاً عمّا علیها أو فیها من الماء .

ثمّ إنّا لانحتاج أیضاً فی إثبات کون المیاه المنزلة(2) من السماء إلی نقض ما ذهب إلیه الأفرنج فی فنّ الشیمی _ أی : الکیمیاء _ من أنّ الماء، جسم مرکّب من الغازین (أکسجین و هیدروجین) بنسبة (1) إلی (1/0) ، بل لو اعتنی أحد بأمثال هذه الآراء، فإنّها أیضاً ممّا یؤیّد به القول بأنّ أصل الماء من السماء، فإنّ الغازین المذکورین، غازان خفیفان(3) مرکزهما [A/15] الأصلی فی الهواء و ما فوق الهواء و لاسیّما هیدروجین، الذی هو الجزء الغالب فی ترکیب الماء، فإنّه غاز خفیف جدّاً ، و بسبب خفّته کانوا یملئون به البالونات للصعود إلی طبقات الجوّ الذی یصحّ التعبیر عنه بالسماء .

و أعلم : أ نّا لو حاولنا إشباع القول فی أمثال تلک الآراء من فلاسفة العصر أو من قدماء الحکماء، لانجرّ بنا إلی الخوض فی الأهواء، فلنکتف بما قدّمنا من الإیماء، فإنّ القول القویم [B/15] لیس إلاّ ما ورد فی الذکر الحکیم .

[معنی الإنزال و التنزیل فی کلام اللّه المجید]

ثمّ : إنّه یمکن أن یقال ، بل قد یتقوّی فی البال : أنّ المراد من تنزیل الماء ، أو الإنزال فی

ص :178


1- 1_ فی المخطوطة «الطبعیین» ، بدل «الطبیعیین» .
2- 2_ فی المخطوطة «منزلة» ، بدل «المنزلة» .
3- 3_ فی المخطوطة «حفیفان» ، بدل «خفیفان» .

کتاب اللّه المتعال لیس هو الإنزال المحسوس المشاهد فی الأمطار ؛ بل هو مثل الإنزال فی قوله تعالی : « وَ أَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ » .(1)

و فی قوله تعالی : « یَا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَیْکُمْ لِبَاسًا یُوَارِی سَوْآتِکُمْ ... »الآیة .(2)

و فی قوله تعالی : « وَ أَنزَلَ لَکُم مِّنَ الاْءَنْعَامِ ثَمَانِیَةَ أَزْوَاجٍ ... » الآیة(3) ، إذ الظاهر أنّ [A/16] الإنزال فی أمثال تلک الآیات، لیس(4) هو الإنزال المحسوس، فإنّ السماوات لیست دکّةً للبزّاز و الحدّاد و لا اصطبلاً للدوابّ .

و لم یشاهد إلی الآن، نزول تلک الأشیاء علی الأرض من السماء، فالإنزال فی هذه الآیات و أمثالها، إمّا أن یکون بمعنی الإنشاء کما فسّره به بعضهم .(5)

أو یکون بمعنی التهیّة من النزل و هو ما یهیّؤ للضیف(6) .(7)

و أحسن من هذین أن نقول : أنّ المراد [B/16] بإنزال هذه الأشیاء من السماء، هو إنزال الصور النوعیّة للأشیاء من السماء و عالم الأمر و التدبیر و الأشیاء إلی الأرض و إیلاجها فی موادّها لا إنزال موادّها .

إذ من المعلوم أنّ الشیئیّة المخصوصة بکلّ شیء، إنّما هو بصورته النوعیّة لا بمادّته ، کما قد بیّن ذلک فی العلوم الحکمیّة .(8)

و قد روی عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «إنّ اللّه عزّ و جلّ أنزل أربع برکات من السماء إلی الأرض أنزل الحدید و النار و الماء و الملح ...»(9) الخبر ، فقد [A/17] جمع صلی الله علیه و آله فی الخبر

ص :179


1- 1_ سورة الحدید ، الآیة 25 .
2- 2_ سورة الأعراف ، الآیة 26 .
3- 3_ سورة الزمر ، الآیة 6 .
4- 4_ وردت فی المخطوطة کلمة «لیس» مرّتین .
5- 5_ راجع : مجمع البیان ، ج 9 ، ص 363 ؛ جوامع الجامع ، ج 4 ، ص 251 .
6- 6_ فی المخطوطة «للضیفان» ، بدل «للضیف» .
7- 7_ راجع : مجمع البیان ، ج 9 ، ص 363 .
8- 8_ راجع فی هذا المجال : مشرق الشمسین ، ص 372 _ 373 .
9- 9_ راجع : کنزالعمّال ، ج 15 ، ص 418 ، ح 41651 ؛ مجمع البیان ، ج 9 ، ص 401 ، وجوامع الجامع ، ج 4 ، ص 251 .

بین إنزال الحدید و النار و الماء و الملح ؛ و من المعلوم عدم نزول أخوات الماء فی الخبر بالطریق المحسوس ، و الظاهر کون الإنزال فی الکلّ بطریق واحد و لیس إلاّ إنزال صورها النوعیّة بطریق غیر محسوس ؛ و علی هذا فکلّ المیاه منزلة من السماء و لو فرض تکوینه تحت طبقات الغبراء .

ثمّ إنّ التمسّک بهذه الکریمة و أمثالها مثل قوله تعالی : « وَ أَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَآءً طَهُورًا [B/17] (1)» لإثبات قاعدة الطهارة فی الماء، لایتوقّف علی ثبوت الحقیقة الشرعیّة للفظ الطهارة، إذ القرائن الخارجیّة و اللفظیّة موجودة .

منها : ورودها فی مقام الامتنان ، إذ لا امتنان فی إنزال النجس علی الإنسان ، خصوصاً فی مثل الماء الذی لایستغنی الناس عن مباشرته و شربه و الانتفاع به فی سائر حالاتهم ؛ بل هو من أشدّ العذاب ؛ و لو فرض للماء النجس منفعة کسقی الأشجار، فهی فی جنب ما یترتّب علی نجاسته [A/18] من العذاب مستهلکة .

و منها : قوله تعالی فی ذیل الآیة الاُولی : «وَ یُذْهِبَ عَنکُمْ رِجْزَ الشَّیْطَانِ(2)» ؛ و قد فسّر الرجز ، بالجنابة(3) کما قد ورد فی شأن نزول الآیة .

و منها : التعبیر بلفظ الطهور کما یظهر وجهه من سائر استعمالات اللفظ .

و ما قیل فی تحقیق صیغته و ما نقل عن أساطین علم اللغة فی معناه ؛ و لا حاجة إلی الإتعاب بالإطناب . و أیضاً لایضرّ بالاستدلال کون قوله تعالی « ماءً » نکرة فی سیاق [B/18] الإثبات ، و هی لا تفید العموم لما سبق من ظهور کون المطهریّة من آثار جنس

ص :180


1- 1_ سورة الفرقان، الآیة 48.
2- 2_ سورة الأنفال، الآیة 11.
3- 3_ راجع : التبیان ، ج 5 ، ص 86 ؛ مجمع البیان ، ج 4 ، ص 808 ؛ فقه القرآن (الراوندی) ج 1 ، ص 69 ؛ تفسیر الأصفی ، ج 1 ، ص 427 ؛ التفسیر الکبیر ، ج 15 ، ص 462 ؛ جامع البیان ، ج 9 ، ص 257 ؛ الکشاف ، ج 2 ، ص 203 .

الماء ، و لما سبق من أنّ المقام _ خصوصاً فی الآیة الثانیة _ مقام الامتنان ، و هو یوجب الحمل علی العموم، کما صرّحوا به فی الأصول .

ثمّ إنّ الملازمة بین مطهریّة الماء المصرّح بها فی الآیتین و بین طهارته، ممّا لا ینبغی التأمّل فیه، فإنّ أثر النجس هو التنجیس لا التطهیر .

و احتمال کون الماء نجساً فی نفسه و مطهّراً [A/19] لغیره _ کما احتمله بعضهم فی مسألة الغسالة _ ، مما یلفظه(1) الذوق السلیم ، کما حقّقناه فی مقامه .

ثمّ إنّ الآیات الدالّة علی أصالة طهارة الماء لاتنحصر فیما ذکرناه ؛ لکنّا _ کما قلنا _ لسنا بصدد الاستقصاء، فلنقبل إلی ذکر بعض الأخبار لا علی سبیل الشرح و التفصیل ، بل علی طریق الاختصار . فإنّ الظاهر لا یحتاج إلی الإظهار .

فی بیان الأخبار

اشاره

منها : ما ورد عن أبی عبداللّه علیه السلام [B/19] بطرق متعددة، تبلغ حدّ الاستفاضة من قوله علیه السلام : «کلّ ماء طاهر حتّی تعلم أ نّه قذر» .(2)

و منها : ما روی عن أبی عبداللّه علیه السلام أیضاً _ و نقل عن ابن أبیعقیل القول بتواتره(3) _ أ نّه علیه السلام قال : «إنّ الماء طاهر لاینجّسه إلاّ ما غیّر لونه أو طعمه أو رائحته» .(4)

و منها : صحیح حریز عن أبی عبداللّه : «کلّما غلب الماء ریح الجیفة، فتوضّأ من الماء و اشرب فإذا تغیّر الماء و تغیّر الطعم، فلا تتوضّأ منه و لا تشرب» .(5)

ص :181


1- 1_ کذا فی المخطوطة ، و لعلّ الصواب و الأولی أن یعبّر «یرفضه» ، بدل «یلفظه» .
2- 2_ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 133 ، الباب 1 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 2 و فیه : قال الصادق علیه السلام : «کلّ ماء طاهر إلاّ ما علمت أ نّه قذر» و ص 142 ، باب 4 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 2 .
3- 3_ راجع : مختلف الشیعة ، ج 1 ، ص 13 _ 14 ، م 1 .
4- 4_ عوالی اللئالی ، ج 3 ، ص 9 ، ح 6 ؛ مستدرک الوسائل ، ج 1 ، ص 190 ، ح 10 ، و انظر : المعتبر ، ج 1 ، ص 41 .
5- 5_ الکافی ، ج 3 ، ص 4 ، ح 3 ؛ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 216 ، ح 625 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 137 ، الباب 3 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 1 .

[A/20] و منها : صحیح أبیخالد القمّاط أ نّه سمع أبا عبداللّه علیه السلام فی الماء یمرّ به الرجل و هو یقع فیه المیتة و الجیفة : «إن کان الماء قد تغیّر ریحه و طعمه، فلا تشرب منه و لا تتؤضّأ ، و إن لم یتغیّر ریحه و طعمه فتوضّأ و اشرب» .(1)

و منها : ما رواه ابن إدریس مرسلاً عن النبی صلی الله علیه و آله _ و قال : إنّه متّفق علی روایته بین الفریقین _ أ نّه علیه السلام قال : «خلق اللّه الماء طهوراً لاینجّسه شیء إلاّ ما غیّر لونه أو طعمه أو ریحه»(2) ؛ [B/20] و رواه المحقّق فی المعتبر أیضاً .(3)

و منها : ما روی عن أمیرالمؤمنین علیه السلام أ نّه کان یقول عند النظر إلی الماء : «الحمد للّه الذی جعل الماء طهوراً و لم یجعله نجساً» .(4)

و منها : مصحّح محمد بن حمران و جمیل بن دراج ، عن أبیعبداللّه علیه السلام : «إنّ اللّه جعل التراب طهوراً، کما جعل الماء طهوراً» .(5)

و منها : صحیح داود بن فرقد ، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال : «کان بنو إسرائیل إذا أصاب

ص :182


1- 1_ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 40 ، ح 112 ؛ الاستبصار ، ج 1 ، ص 9 ، ح 10 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 138 ، الباب 3 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 4 .
2- 2_ و إلیک نصّ کلامه : « ... فمن ذلک قول الرسول صلی الله علیه و آله المجمع علیه عند المخالف و الموآلف ... و أیضاً قول الرسول صلی الله علیه و آله المتّفق علی روایة ظاهرة ، أ نّه قال : خلق اللّه الماء طهوراً ...» ؛ السرائر ، ج 1 ، ص 63 _ 64 .
3- 3_ المعتبر ، ج 1 ، ص 41 ؛ و إلیک نصّ کلامه : «و ینجّس الجاری بالملاقات ، و هو مذهب فقهائنا أجمع و مذهب أکثر الجمهور ؛ و یدلّ علیه قوله صلی الله علیه و آله : خلق اللّه الماء طهوراً ...» .
4- 4_ الکافی ، ج 3 ، ص 70 ؛ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 53 ، ح 153 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 401 ، الباب 16 ، من أبواب الوضوء ، ح 1 .
5- 5_ الفقیه ، ج 1 ، ص 109 ، ح 224 ؛ الکافی ، ج 3 ، ص 66 ، ح 3 ؛ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 404 ، ح 1264 ؛ وسائل الشیعة ، ج 3 ، ص 386 ، الباب 24 ، من أبواب التیمّم ، ح 2 .

أحدهم قطرة بول قرضوا لحومهم بالمقاریض [A/21] و قد وسّع اللّه علیکم بأوسع ما بین السماء و الأرض و جعل لکم الماء طهوراً، فانظروا کیف تکونون» .(1)

و منها : ما رواه الجمهور عن النبی صلی الله علیه و آله : «الماء طهور لاینجّسه شیء» .(2)

و منها : صحیح ابن مسکان ، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال : «سألته عن الوضوء مما ولغ الکلب أو السنّور ، أو شرب منه جمل أو دابّة أو غیر ذلک ، أیتوضّأ منه أو یغتسل؟ قال : نعم ، إلاّ أن یجد غیره فتنزّه عنها».(3)

و منها : ما روی عن النبی صلی الله علیه و آله (4) و کذا عن علی علیه السلام (5) و کذا عن أبی عبداللّه(6) : «الماء یطهِّر و لا یطهَّر»(7) [بکسر الهاء فی الأوّل و فتحه فی الثانی] .(8)

و غیر ذلک من الأخبار الکثیرة(9)، فلا ینبغی الإشکال فی کون الأصل فی الماء الطهارة حسب ما یقتضیه الأصل و العمومات المذکورة .

ص :183


1- 1_ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 356 ، ح 1064 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 133 ، الباب 1 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 4 .
2- 2_ سنن أبیداود ، ج 1 ، ص 23 ، ح 66 ؛ سنن الترمذی ، ج 1 ، ص 45 ، ح 66 و مسند أحمد ، ج 3 ، ص 31 .
3- 3_ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 326 ، ح 649 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 228 ، الباب 2 ، من أبواب الأسآر ، ح 6 .
4- 4_ الکافی ، ج 3 ، ص 1 ، ح 1 .
5- 5_ المحاسن ، ج 2 ، ص 57 ، ح 4 .
6- 6_ الفقیه ، ج 1 ، ص 5 ، ح 2 .
7- 7_ و إلیک نص کلام القاضی نعمان : « ... و روینا عن جعفر بن محمد ، عن أبیه ، عن آبائه ، عن علی ، عن رسول اللّه سلام اللّه علیهم أجمعین ، أ نّه قال : الماء یطهِّر و لا یطهَّر ...» ؛ دعائم الإسلام ، ج 1 ، ص 111 .
8- 8_ للعثور علی بعض المناقشات حول الروایة و الجواب عنها ، راجع علی ما أفاده الفقیه الأصولی، الشیخ محمد حسین الإصبهانی الحائری فی مشارع الأحکام ، میراث حوزه إصفهان ، ج 5 ، ص 386 ؛ فإنّه قدس سره قد أحسن فیما بیّن و أفاد .
9- 9_ راجع : وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 133 _ 135 ، الباب 1 ، من أبواب الماء المطلق .
تنبیه [فی نقل کلام الشیخ الأعظم]

قد یستفاد من بعض بیانات الشیخ العلاّمة الأنصاری قدس سره فی کتاب الطهارة قاعدة للرجوع إلیها [A/22] عند الشکّ فی طهارة الماء الملاقی للنجس ، و هو أنّ ملاقات النجس للماء مقتض لنجاسته إن لم یکن مانع فی البین، مثل الکرّیة أو الجریان و نحوهما، فإذا علمنا بالمقتضی و شککنا فی وجود المانع أو مانعیّة الموجود، فالأصل عدم المانع أو المانعیّة ، فیحکم بنجاسة الماء لوجود المقتضی و عدم المانع بحکم الأصل .(1)

[المناقشة فی کلام الشیخ الأعظم]

و فیه : أنّ هذا إذا سلّم، فإنّما یسلم فیما لم یکن فی البین دلیل شرعی ، و المفروض هنا وجوده لوجود [B/22] العمومات الدالّة علی طهارة الماء ، و لا سیّما ما دلّ منها علی طهوریّته أو مطهریّته ، و لا سیّما ما نصّ فیه بعدم تنجّسه، مثل قوله صلی الله علیه و آله : «خلق اللّه الماء طهوراً لاینجّسه شیء إلاّ ما غیّر لونه ... » .(2)

و قد اعترف به الشیخ قدس سره ، إلاّ أ نّه تأمّل فیه من جهة ضعف الروایة(3) ، مع أنّ الدلیل غیر منحصر فیها ، و هی منجبرة بجابرات عدیدة و موافقتها لأخبار کثیرة، فهذه العمومات التی أوردناه بین یدیک ، و الأمر بعد التأمّل إلیک فاحکم و لا علیک .

[نقل قسم آخر من کلام الشیخ الأعظم]

و قد صرّح الشیخ ؛ فی موضع آخر من کلامه قدس سره : [A/23] إنّ هذه القاعدة مبنی علی عدم عموم یرجع إلیه عدا إطلاق قوله علیه السلام فی روایة السکونی : «الماء یطهِّر و لایطهَّر»، ثمّ قال قدس سره : «و لا عموم له من حیث حذف المتعلّق، لوروده فی مقام الإهمال فی مقابل

ص :184


1- 1_ راجع : کتاب الطهارة ، للشیخ الأنصاری ، ج 1 ، ص 67 _ 68 .
2- 2_ قد مرّ مأخذ الروایة ؛ راجع : الصفحة 182 ، التعلیقة 2 .
3- 3_ کتاب الطهارة، للشیخ الأنصاری، ص 79 .

السلب الکلّی المستفاد من قوله : «و لا یطهّر» ، کما فی قولک : «زید یحکم و لا یحکم علیه» و «یعطی و لایعطی» ؛ بل و لا من حیث کیفیّة التطهیر بالماء لعدم سوقه لبیان ذلک .

نعم ؛ لو ثبت الأمر الأوّل أمکن دعوی کون [B/23] کیفیّة التطهیر بالماء مبینة عند العرف ، و حصوله عندهم بغلبة الماء علی المحلّ القذر بحیث یزیل عین القذارة عن المحلّ القذر . و أمّا طهارة المایعات النجسة بالاستهلاک فیه ففی عدّه تطهیراً فی العرف ، تأمّل» ؛ إنتهی کلامه .(1)

[المناقشة مع الشیخ الأعظم قدس سره ]

و أقول : أمّا المبنی _ و هو عدم ثبوت عموم یرجع إلیه _ فقد وضع لک خلافه و سوف یزید وضوحاً .

و أمّا ما أورده رحمه الله علی روایة السکونی فالجواب عنه بوجوه :

الأوّل : ما ذکره المولی [A/24] محمد تقی المجلسی فی شرح الفقیه من أنّ الکلینی قدس سره ، قد روی هذه الروایة بطریق قوی عن الصادق علیه السلام و قال : أ نّه علیه السلام قال : إنّ النبی قال : « أنّ الماء یطهر کل شیء حتی الماء و لا یطهّر بغیره»(2)، فالروایة علی ما ذکره المجلسی قدس سره تدلّ علی أعمّ عموم فی المقام .

الثانی : أنّ ما ذکره قدس سره مبنی علی کون الاحتجاج للمطلوب بالجزء الأوّل من الخبر و هو قوله علیه السلام : «یطهِّر».

و قد استدل المحقّق الکاشانی بالجزء الثانی و هو قوله : «و لایطهَّر» بتقریب [B/24] قریب، و هو «أنّ الماء إنّما لایطهّر لأ نّه إن غلب علی النجاسة حتی استهلکت طهرها و لم

ص :185


1- 1_ و إلیک نصّ کلام المحقق المجلسی قدس سره فی روضة المتقین ، ج 1 ، ص 121 : «و حکم الکلینی و الصدوق بصحّة الخبر...» .
2- 2_ الوافی ، ج 6 ، ص 18 ، ذیل الحدیث 1 .

ینجس حتی یحتاج إلی التطهیر و إن غلب علیه النجاسة حتی استهلک فیها صار فی حکم النجاسة لایقبل التطهیر إلاّ بالاستهلاک فی الماء الطاهر و حینئذٍ لم یبق منه شیء» .(1)

و أورد علیه ب :أنّ ما فسّره به مجرّد احتمال لایکفی فی مقام الاستدلال ؛ بل هو تأویل إلی معنی موهوم .

و قد ذکر بعضهم معنی آخر أظهر من ذلک ب :أنّ [A/25] یکون المراد، أنّ الماء یطهر غیره و لایطهر بغیره.

و أقول : أنّ من الاحتمال ما هو کالماء الزلال یروّی المتعطش فی الحال و من التأویل ما هو کالسلسبیل یبرد الغلیل و إنّ ما ذکره البعض فی معنی الخبر، إنّما یکون أظهر إذا کان لفظ الخبر، کما نقله المجلسی عن الکلینی بأن تکون کلمة «بغیره» موجودة فی لفظ الخبر .

و أمّا إن کان لفظ الخبر جملة «الماء یطهِّر و لا یطهَّر»، فالأظهر أنّ المقدّر کلمة «بشیء» لا کلمة «بغیره»، فإنّ المضارع المنفی حکمه حکم النکرة فی سیاق [B/25] النفی، فیدلّ علی التعمیم، فیکون المعنی أنّ الماء لا یطهّر بشیء حتّی بالماء و حینئذٍ فلا یظهر لهذا القول وجه أظهر ممّا ذکره الکاشانی من الحمل علی الاستهلاک .

و یؤیّده ما ورد فی بعض الأخبار من إناطة طهارة الماء الملاقی للنجاسة بکونه قاهراً علی النجاسة ، أو غالباً علیها ، أو أکثر منها ؛ کما فی صحیح عبداللّه [بن] سنان «قال : سئل رجل أباعبداللّه علیه السلام _ و أنا جالس _ عن غدیر أتوه و فیه جیفة ؟

فقال : إذا کان الماء قاهراً و لا یوجد فیه الریح فتوضّأ» .(2)

ص :186


1- 1_ للعثور علی الأقوال حول معنی الروایة و توهّم الإشکال فیها و الجواب عنها ، أنظر ما أفاده المحقق الفقیه الشیخ محمدحسین الإصفهانی الحائری قدس سره _ صاحب الفصول الغرویة _ فی مشارع الأحکام ، میراث حوزه إصفهان ، ج 5 ، ص 386 _ 385 .
2- 2_ الکافی ، ج 3 ، ص 4 ، ح 4 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 141 ، الباب 3 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 11 .

و ما فی خبر الأحول [A/26] قال : «دخلت علی أبی عبداللّه علیه السلام أسئله عن الرجل یستنجی ، فیقع ثوبه فی الماء الذی استنجی به .

فقال : لابأس به ، فسکت ؛ فقال : أتدری لِمَ صار لا بأس به؟

قلت : لا و اللّه جعلت فداک .

فقال لی : إنّ الماء أکثر من القذر» .(1)

و التعلیل یفید کبری کلیّة لظهور اللام فی الجنس(2) ، بل لو کان للعهد لتمّ التقریب، إذ الظاهر أن المعهود مهمل الخصوصیّة و غیر ذین من الأخبار .

بل یؤیّده کلّما دلّ علی الإناطة بالتغییر فإنّ المراد بالاستهلاک، إمّا خفاء الأوصاف من الطعم و اللون و الریح ، أو الخفاء کاشف عنه شرعاً .

الثالث : من وجوه الجواب عن ما أورده الشیخ قدس سره علی التمسّک بالجزء الأوّل من الخبر [B/26] _ غیر ما ذکر و ما لم یذکر _ هو : أنّ ما قاله الشیخ رحمه الله من أنّ قوله علیه السلام : «یطهّر و لا یطهّر» ، وارد مورد الإهمال فی مقابل السلب الکلّی و شبّهه بقولک : «زید یحکم و لایحکم علیه» و «یعطی و لایعطی» ، ممنوع فیما نحن فیه .

فإنّ استفادة الإهمال فی المثال و ما یشبهه من الأمثال لیس إلاّ من جهة کون الفعل من الأفعال الاختیاریّة و امتناع وقوعه من فاعله علی وجه العموم إلاّ بتخصیص الأکثر، فإنّ قول [A/27] القائل : «زید یعطی و لایعطی» لایقبل الحمل علی العموم لا من جهة إباء اللفظ ، بل من جهة قیام القرینة الخارجیّة علی أنّ زیداً لایمکن أن یعطی کلّ أحد فی کلّ مورد کلّ ما یصدق علیه المورد، فإذا امتنع الحمل علی العموم، إمّا أن یحمل علی الإهمال _ کما ذکره الشیخ _ أو یحمل علی کون ذلک کنایة عن کونه بذّالاً جواداً، کما هو الأظهر .

ص :187


1- 1_ علل الشرایع ، ج 1 ، ص 287 ، ح 1 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 222 ، الباب 14 ، من أبواب الماء المضاف ، ح 2 .
2- 2_ فی المخطوطة وردت «لظهور ظهور اللام فی الجنس» ، بدل «لظهور اللام فی الجنس» .

و أمّا إذا کان الفعل من الأفعال الطبیعیّة للشیء ، [B/27] أو ما هو بمنزلة الطبیعی ، أو کان الفعل وصفاً لمن لایتبدّل سنّته، فالقضیة لایحمل علی الإهمال، فإذا قلت فی حق الباری تعالی : «یا من یَری و لایُری» ، أو «یا من یَعطی و لایُعطی» فلیس معناه أ نّه تعالی یری شیئاً مبهماً مجهولاً ، بل معناه أ نّه تعالی یری کلّ شیء و یعطی کل ذی حقّ حقّه و إذا قلت مثلاً : «الشمس ینوِّر و لا ینوَّر» أو «النار یَحرُق و لایُحرَق»، فالظاهر أنّ المراد أنّ الإنارة و الإحراق [A/28] من مقتضیات وجود الشمس و النار .

و الظاهر أنّ قوله علیه السلام «الماء یطهِّر و لایطهَّر» من قبیل الثانی ، أی : أنّ صفة التطهیر صفة ثابتة للماء بالطبع أو بمنزلة ما بالطبع بمقتضی کون الأحکام تابعة للمصالح الواقعیّة ، خصوصاً فی ما للعقل سبیل إلی إدراک المناسبة بین الموضوع و الحکم .

الرابع من وجوه الجواب : إنّ قوله علیه السلام «یطهّر» إن کانت مهملة ، کانت زائدة خالیة عن الفائدة ، فکان الأولی الاقتصار علی قوله علیه السلام : «لایطهّر» ، فیجب حمله علی التعمیم ، صوناً لکلام الحکیم عن اللغو الذمیم .

هذا کلّه بالنسبة إلی خبر السکونی و إلاّ فالعمومات کثیرة .

[B/28]

فی التعرّض لبیان المعارضات

:

و اعلم ؛ أ نّه ربّما یشکل أو یستشکل التوفیق بین ما سبق من الآیات و الأخبار الدالّة علی طهارة الماء لجمیع أفراده ، خصوصاً مثل ما رواه المحقّق و ابن إدریس من قوله صلی الله علیه و آله : «خلق اللّه الماء طهوراً لاینجّسه شیء إلاّ ما غیّر لونه ...» .

و بین الأخبار الواردة فی الکرّ ، مثل ما ورد عن أبی عبداللّه علیه السلام فی صحیح محمد بن مسلم و غیره : «إذا کان الماء قدر کرّ لم [A/29] ینجّسه شیء»(1) ، فإنّ مفهوم تلک الأخبار معارض لمنطوق الأخبار السابقة ، حیث أنّ للآیات و الأخبار السابقة ظهور فی

ص :188


1- 1_ الکافی ، ج 3 ، ص 2 ، ح 2 ؛ الاستبصار ، ج 1 ، ص 6 ، ح 1 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 159 ، الباب 9 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 5 و 6 .

التعمیم بالنسبة إلی جمیع أفراد الماء و جمیع حالاته خصوصاً بملاحظة الاستثناء فیما رواه ابن إدریس و غیره بقوله : «إلاّ ما غیّر لونه ...»؛ و أخبار الکرّ قد حدّد فیه عدم تنجّس الماء ببلوغه قدر الکرّ ، فلابدّ من الجمع و التوفیق فنقول :

[وجوه الجمع بین الأخبار المتعارضات]

[الوجه الأوّل]

أوّلاً : قد بیّنا [B/29] سابقاً فی البند الثالث : أنّ ثبوت المفهوم للقضایا الشرطیّة بحیث تدلّ علی الانتفاء عند الانتفاء ممنوع ، فقد یکون فائدة الشرط التنبیه علی(1) مزید خصوصیّة للشرط فی ترتّب الجزاء ، و قد یتعلّق الغرض بالسکوت عن حکم فاقد الشرط لما یراه المتکلّم من المصلحة ، و قد یکون غیر ذلک.

[الوجه الثانی]

و ثانیاً : سلّمنا ظهور القضایا الشرطیّة فی المفهوم المصطلح علیه ، فلیس لها من الظهور [A/30] ما یعارض به النصوص الصریحة فی طهارة الماء و طهوریّته مطلقاً ، لتقدّم الأظهر علی الظاهر و المنطوق علی المفهوم ، فلابدّ من صرف النظر عن ظهورها لئلاّ نصرف النظر عن ظهور ما هو أظهر ، کما تقدّم فی البند الثانی و سیأتی لهذا الوجه مزید بیان فیما سیأتی .

[الوجه الثالث]

و ثالثاً : أقصی ما یتصوّر تسلیمه ، دلالة أخبار الکرّ علی نجاسة دون الکرّ بالملاقات ، فلیحمل النجاسة [B/30] _ رعایة للتوفیق بینها و بین ما سبق _ علی ما یحسن التنزّه منه کما حملوها و حملوا ما یدلّ علیها من الأمر بالغسل و الطرح و النهی عن الشرب

ص :189


1- 1_ وردت فی المخطوطة کلمة «علی» مرّتین .

و التوضّوء علی ما ذکرنا ، أو ما أشبهه من استحباب الاجتناب و کراهة المباشرة و نحو ذلک فی غیر مقام ، کما فی الحدید(1) و أثر أقدام الفأرة الرطبة التی وقعت فی الماء علی الثیاب(2) و سؤر الحائض(3) و سؤر الفأرة(4) و غیر ذلک .(5)

[الوجه الرابع]

و رابعاً : قد دریت صحّة إطلاق النجاسة [A/31] و وقوعه علی ما فیه الاقتضاء للنجاسة و إن لم یکن محکوماً بالنجاسة الفعلیّة لمصالح و حکم، کلزوم العسر و الحرج ، کما یؤمی إلیه أو یشهد له بعض الأخبار ، مثل: حسنة محمد بن میسّر قال : «سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن الرجل الجنب ینتهی إلی الماء القلیل فی الطریق و یرید أن یغتسل منه و لیس معه إناء یغرف به _ و فی بعض النسخ یفرق به _ (6) و یداه قذرتان؟

قال : یضع [یده ثمّ(7)] (8) یتوضّأ و یغتسل ، هذا ممّا قال اللّه عزّ و جلّ : « وَ مَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ (9)»(10)» . و لک أن تعبّر عن مثل ذلک بالنجاسة الباطنیّة أو النجاسة المعفوّ عنها ، کما حملوها علیه فی ما دلّ علی نجاسة المخالفین .(11)

ص :190


1- 1_ راجع : وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 530 ، الباب 83 ، من أبواب النجاسات ، ح 6 و 7 .
2- 2_ نفس المصدر ، ص 460 ، الباب 33 ، من أبواب النجاسات ، ح 2 .
3- 3_ نفس المصدر ، ص 236 _ 238 ، الباب 8 ، من أبواب الأسآر .
4- 4_ نفس المصدر ، ص 240 ، الباب 9 ، من أبواب الأسآر ، ح 7 .
5- 5_ فی المخطوطة «تلک» ، بدل «ذلک» .
6- 6_ فی المخطوطة جعل عبارة «و فی بعض النسخ یفرق به» ، بین المعقوفتین .
7- 7_ فی المخطوطة «و» ، بدل «ثمّ» .
8- 8_ أضفناها من المصدر .
9- 10_ الکافی ، ج 3 ، ص 4 ، ح 2 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 152 ، الباب 8 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 5 .
10- 9_ سورة الحج ، الآیة 78 .
11- 11_ لمزید البیان راجع : کتاب الطهارة ، للإمام الخمینی ، ج 3 ، ص 391 _ 394 .

[الوجه الخامس]

و خامساً : أن أخبار الکرّ محتملة للحمل علی إرادة بیان المقدار المعتاد التغییر و عدمه ، خصوصاً بعد ملاحظة الاختلاف الفاحش فی الأخبار الواردة فی بیان تحدید الکرّ ؛ فیکاد أن تکون ظاهرة فی هذا المعنی و خصوصاً بعد ملاحظة اضطراب [A/32] العرف فی تشخیص المقدار المذکور ، فلاینبغی الاستبعاد فی هذا الوجه بأنّ منصب الإمامة أجلّ من أن یتعرّض لبیان ما لیس محتاجاً إلیه فی بیانه لکفایة الحسّ، فإنّ الناس غیر مستغنین عن إرشاداتهم، حتّی فی أمورهم العرفیّة و العادیّة .

و لا استبعاد أیضاً فیه من جهة الاستثناء فی أخبار الکرّ بقوله : «إلاّ ما غیّر لونه ...» ، إذ یمکن حمله علی المغیّر فوق المعتاد و إن کان لایخلو [B/32] من أدنی استبعاد، لکن لا بحیث یوجب رفضه فی محتملات الجمع عن العداد .

[الوجه السادس]

و سادساً : یمکن أن یجمع بین الطائفتین من الأخبار _ من جهة ما سبق منّا بیانه من اختلاف مراتب النجاسة(1) _ بأن نقول : أنّ المراد من قوله علیه السلام : «خلق اللّه الماء طهوراً لاینجّسه شیء» و ما شابهه من الأخبار ، أنّ الماء قلیلاً کان أو کثیراً لاینجّسه شیء بالنجاسة الشدیدة التامّة بحیث یترتّب علیها جمیع آثارها مثلاً ، و هذا لاینافی نجاسته ببعض [A/33] مراتب النجاسة الناقصة التی تجامع بعض مراتب الطهارة .

و یمکن إطلاق الطاهر علیه باعتبار أخر و یصحّ مباشرتها فی بعض الأحوال کحالة الضرورة مثلاً ، کما نطق به بعض الأخبار .

و المراد من قوله علیه السلام : «إذا کان الماء قدر کرّ لم ینجّسه شیء» أ نّه لاینجّسه شیء بشیء من مراتب النجاسة ، فیکون مفهومه أنّ الماء الذی لم یبلغ قدر الکرّ، ینجّس ببعض مراتب النجاسة القابلة للاستعمال و المباشرة [B/33] التی منع عنهما فی النجاسة

ص :191


1- 1_ راجع الصفحة 172 .

الشدیدة فی بعض الحالات أو علی بعض الوجوه ، حتی الجاری و میاه العیون و الآبار ، کما یستفاد من بعض الأخبار و أفتی به بعض الفقهاء الکبار ، فیرتفع التنافی بین مفهوم تلک الأخبار و بین الأدلة الدالّة علی طهارة الماء مطلقاً ، کما لا یخفی علی أولی الأبصار .

و أمّا التوفیق بین الطائفتین من الأخبار ، فیحمل المطلقات الدالّة علی طهارة الماء الملاقی للنجس و طهوریّته علی المقیّدات المستفادة [A/34] من مفهوم أخبار الکرّ .

و تخصیص العمومات الدالّة علی طهارة کلّ فردٍ من أفراد الماء الملاقی للنجس بذلک المفهوم ، فهو وجه مرجوح لاینبغی أن یصار إلیه ، إذ الأخبار و الآیات الدالّة علی طهارة الماء و اعتصامه _ کلّها أو جلّها _ عامات تعمّ القلیل و الکثیر .

إمّا بمعونة مقدّمات الحکمة ؛

أو بما ذهب إلیه الجبائیان(1) و جماعة(2) من دلالة المفرد المحلّی باللام علی العموم بالوضع ؛

أو [B/34] بسبب أنّ اللام الداخلة علی اسم الجنس حقیقة فی الجنس و تعلیق الحکم علی الطبیعة یقتضی تحقّقه فی جمیع الأفراد ؛

ص :192


1- 1_ هما : محمد بن عبدالوهاب بن سلام المکنّی بأبی علی الجبائی ، شیخ المعتزلة فی زمانه و ابنه عبدالسلام بن محمد بن عبدالوهّاب ، المکنّی بأبی هاشم و یقال لهما الجبائیان ، و کلاهما علی مذهب المعتزلة ، مات أبی علی فی سنة 303 ق و ابنه ابوهاشم سنة 321 ق ؛ و الجبأ کورة بخوزستان . لمزید التوضیح ، راجع : الکنی و الألقاب ، ج 2 ، ص 141 . و قاموس المحیط ، ج 1 ، ص 10 .
2- 2_ منهم ابن الحاجب فی مختصره [= منتهی الأصول و الأمل ، ص 102 _ 103] و المحقّق العضدی فی شرحه [= شرح مختصر المنتهی ، ج 1 ، ص 215 _ 216] و المحقّق الرضی طاب ثراه فی شرحه [= شرح الکافیة ، ج 2 ، ص 129] ، بل الظاهر من کلام ابن الحاجب عدم الخلاف فیه إلاّ من منکری ألفاظ العموم ، من غیر نقل خلاف ...» . من هامش مصابیح الأحکام ، ج 1 ، ص 95 .

أو بأن یقال : أنّ اللام، إمّا للجنس أو للاستغراق حیث لایحتمل العهد ؛ و علی التقدیرین یثبت العموم ؛

أو بسبب آخر لما یوجب الحمل علی العموم من قبیل کون المقام مقام الامتنان ؛

أو بسبب الاشتمال علی ألفاظ العموم خصوصاً ما کان فیه لفظ «الکلّ» ، مثل المستفیضة عن الصادق علیه السلام : «الماء کلّه طاهر حتّی تعلم أ نّه [A/35] قذر»(1)2_ تقدّم تخریجه فی الهامش (2) من الصفحة 181 .(3) الشاملة لما لایعلم حکمه من الشارع و لا اختصاص لها بالشبهات الموضوعیّة .

و ما کان فیها صیغة «لاینجّسه» بلفظ المضارع المنفی الذی هو کالنکرة فی سیاق النفی و لا سیّما بملاحظة الاستثناء الواقع بعده ، مثل ما عن الصادق [ علیه السلام ] : «إن الماء طاهر لاینجّسه شیء إلاّ ما غیّر لونه أو طعمه أو رائحته»(2) الذی عدّه ابن عقیل متواتراً ؛ و مثل ما هو منقول بطرق الفریقین عن النبی صلی الله علیه و آله و صرّح بعضهم بأ نّه [B/35] عمل به الاُمّة(4) من قوله صلی الله علیه و آله : «خلق اللّه الماء طهوراً، لاینجّسه شیء إلاّ ما غیّر لونه أو طعمه أو ریحه»(4) .

و الحاصل : أنّ ظهور تلک الأدلّة ، بل صراحتها فی العموم واضح .

و فی تخصیص العام بمفهوم المخالفة _ بعد تقدیر حجیّته _ أبحاث .

و لم یذهب من ذهب إلی تجویزه إلاّ بتقریب أنّ العام و المفهوم دلیلان تعارضا ؛ و تخصیص العام بالمفهوم طریق جمع بینهما ، فیتعیّن لکونه أولی من الطرح .

و یستفاد من التقریب المذکور أنّ التخصیص [A/36] مشروط بدوران الأمر بین

ص :193


1- 1_ تقدّم تخریجه فی الهامش
2- 4_ تقدّم تخریجه فی الهامش (2) من الصفحة 182 .
3- من الصفحة 181 .
4- 3_ و هو المحقّق السبزواری فی ذخیرة المعاد ، ص 116 ، السطر 37 ؛ و إلیک نصّ کلامه : « ... لعمل الاُمّة بمدلوله و قبولهم له» .

تخصیص العموم أو إلغاء المفهوم بأن لم یکن فی البین وجه جمع آخر، یمکن به الجمع بین الدلیلین المتعارضین .

و قد عرفت ما فی ما نحن فیه من وجوه الجمع القریبة القویّة .

ثمّ إنّه قد اُورد علی التقریب المذکور بعد فرض الدوران بأنّ الجمع کما یمکن بإلغاء العموم، کذلک یمکن بإلغاء المفهوم، فلابدّ لترجیح الأوّل من مرجّح ؛ و مجرّد کونه طریق جمع لایکفی، فإنّ الثانی أیضاً طریق جمع بینهما .

و دعوی المساوات [B/36] _ علی تقدیر تسلیمها _ تنافی ترجیح التخصیص و توجب المصیر إلی الوقف .

و دعوی أنّ التخصیص أولی من إلغاء المفهوم لما فی التخصیص من الجمع بین الدلیلین و هو أولی من إلغاء أحدهما منظور فیه ، إذ کما یمکن الجمع بإلغاء بعض المدلول من الدالّ علی العموم، کذلک یمکن بإلغاء بعض المدلول من الدالّ علی المفهوم، فلابدّ فی کلّ منهما من إلغاء بعض المدلول ؛ و هذا واضح .

[نقل کلام المحقق الخراسانی قدس سره ]

و قد صرّح بعض أئمة التحقیق ب_«أنّ الدلالة علی کلّ من [A/37] العموم و المفهوم(1) إن کانت بالإطلاق بمعونة مقدّمات الحکمة أو بالوضع، فلایکون هناک عموم و لا مفهوم لعدم تمامیّة مقدّمات الحکمة فی واحد منهما لأجل المزاحمة ، کما فی مزاحمة ظهور أحدهما وضعاً لظهور الآخر ، فلابدّ من العمل بالأصول العملیّة فیما دار فیه الأمر بین العموم و المفهوم، إذا لم یکن مع ذلک أحدهما أظهر ؛ و إذا کان مانعاً عن انعقاد الظهور أو استقراره فی الآخر .

هذا إذا کان [B/37] العام و المفهوم فی کلام أو کلامین علی وجه یکون بینهما

ص :194


1- 1_ وردت فی المصدر «منهما» ، بدل «من العموم و المفهوم» .

ارتباط بحیث یکون کلّ منهما قرینة متّصله للتصرّف فی الأمر ؛ و إلاّ فلابدّ من أن یعامل مع کلّ منهما معاملة المجمل لو لم یکن فی البین أظهر» .(1)

[نقل کلام صاحب الفصول قدس سره ]

ثمّ إن بعض المحقّقین أیضاً _ بعد أن نفی الترجیح لأحدهما علی الآخر علی الإطلاق _ قال : «بل یختلف باختلاف الموارد و المقامات، فقد یترجّح جانب العموم و قد یترجّح جانب المفهوم»(2) ؛ ثمّ مثّل لما یترجّح فیه جانب العموم [A/38] بما إذا کان العام قویّ الدلالة فی العموم، کلفظ «کلّ» مع کون المفهوم ضعیفاً، کمفهوم الشرط .

[حصیلة البحث]

[نقل کلام صاحب الفصول قدس سره ]

و أنت تعلم أنّ هذا بعینه هو الحال فیما نحن فیه بالنسبة إلی بعض العمومات فی المقام ، فتحصّل من جمیع ما ذکرناه :

أنّ الجمع بین العمومات المذکورة و مفهوم أخبار الکرّ بتخصیص العمومات بالمفهوم فی غایة الضعف بالنسبة إلی ما ذکر من الوجوه «فارجع البصر کرّتین»(3) لینقشع(4) المین(5) من البین و یتعیّن الغین(6) من العین لذی عینین .

[B/38] هذا کلّه هو القول الحقیق بالتصدیق فی مقام الجمع و التوفیق بین مفهوم

ص :195


1- 1_ کفایة الأصول ، ص 233 _ 234 .
2- 2_ أنظر : الفصول الغرویّة ، ص 212 .
3- 3_ إیماء إلی کریمة «ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ... » ؛ سورة الملک ، الآیة 4 .
4- 4_ «انقشع البلاء و البرد أی ذهب» ؛ کتاب العین ، ج 1 ، ص 125 .
5- 5_ «المین : الکذب ، یقال: مان میناً من باب باع : کذب ، و جمع المین: المیون» ؛ مجمع البحرین ، ج 6 ، ص 321 .
6- 6_ «الغین : لغة فی الغیم و غینت السماء _ بالبناء للمفعول _ غُطّیت بالغین ، و فی الحدیث : و انّه لیغان علی قلبی...» ؛ المصباح المنیر ، ج 2 ، ص 460 .

أخبار الکرّ و العمومات الدالّة علی طهارة الماء الملاقی للنجس الموافق للتحقیق و التدقیق ، و اللّه ولی التوفیق .

[وجه التوفیق بین الأخبار]

و أمّا التوفیق بین الأخبار الخاصّة الدالّة بظاهرها علی نجاسة الماء القلیل بالملاقات و بین الأخبار الدالّة علی طهارته و عدم انفعاله إلاّ بتغییر الصفات ، فلابدّ من ذکر بعضها من الطرفین لیتبیّن الحق من البین ؛ و لنقدّم فی المقام ما یدلّ [A/39] علی النجاسة مقتصراً علی ما أورده الشیخ العلاّمة الأنصاری قدس سره من أخبار الطرفین فی کتاب الطهارة بدون تغییر العبارة حتّی أخبار الکرّ تکمیلاً للبصارة .

[نقل کلام الشیخ الأعظم قدس سره ]

قال قدس سره : «فما کان منه دون الکرّ وزناً و مساحةً ، ینجّس بملاقاة النجاسة و المتنجّس علی المشهور ، بل عن الشهیدین(1) و الشیخ ، الإجماع علیه(2) ، و ربّما یذکر فی المقام إجماعات لایدلّ علی الإجماع فی المسئلة و لا حاجة إلی الکلّ بعد استفاضة الأخبار ، بل تواترها کما قیل(3) ؛ و قیل إنّها تبلغ ثلاث مأة(4) ؛ و لنذکر منها ما اتّضح دلالته بحیث یستهجن تأویله» .(5)

ص :196


1- 1_ راجع : الدروس الشرعیّة ، ج 1 ، ص 118 ؛ و الروضة البهیّة ، ج 1 ، ص 258 .
2- 2 _ نقل الإجماع فی الخلاف علی أصل المسألة فی أربعة مواضع ؛ الخلاف ، ج 1 ، ص 176 و 177 و 197 و 199 .
3- 3_ منهم ، الشیخ حسن فی المعالم ، ج 1 ، ص 126 ؛ و العلاّمة المجلسی فی مرآة العقول ، ج 13 ، ص 8 ؛ و الوحید البهبهانی فی حاشیة المدارک ، ج 1 ، ص 63 ؛ و العلاّمة الطباطبائی فی مصابیح الأحکام ، ج 1 ، ص 91 ؛ و صاحب الجواهر فی جواهر الکلام ، ج 1 ، ص 105 .
4- 4_ نقله السید محمد جواد العاملی فی هامش المفتاح ، ج 1 ، ص 307 ، عن اُستاذه العلاّمة الطباطبائی، صاحب مصابیح الأحکام ؛ و انظر : جواهر الکلام ، ج 1 ، ص 274 .
5- 5_ کتاب الطهارة ، للشیخ الأنصاری ، ج 1 ، ص 107 .
[بعض الإشکالات فی کلام الشیخ الأعظم قدس سره ]

أقول : أمّا الإجماعات [B/39] التی لاتدلّ علی الإجماع فی المسألة ، کما صرّح به قدس سره ، فحالها معلوم .

و أمّا ما ذکره الشهیدان و الشیخ قدّس سرّهم، فلایکون حجّة أیضاً لمعلومیة المدرک و لیس الإجماعات المنقولة فی المسئلة بأکثر و لا بأصرح و لا بآکد ممّا نقلوه فی مسألة انفعال ماء البئر بالملاقات و لم یعتنوا به و أظنّک تحدّس مذاق الشیخ قدس سره أیضاً فی ذلک من سیاق العبارة ، حیث قال قدس سره : «و لا حاجة إلی الکلّ ...» .

و أمّا الأخبار، فالتی استدلّوا بها أو یمکن أن یستدلّ بها _ حسب ما استدلّوا بنظائرها _ [A/40] فهی کثیرة ، لکنّ الواصلة منها إلینا لا تبلغ ثلاث مأة بل و لا ثلثی مأة، فیا أسفا علی ما تلف من الأخبار و ضاع فی أطراف الدیار ، أو بقی فی صدور الأحرار ، حتّی ارتحلوا من الدار الفانیة إلی دار القرار .

[نقل کلام الشیخ الأعظم قدس سره ]

ثمّ إنّ الشیخ قدس سره قد انتخب من الأخبار ما اتّضح دلالته علی النجاسة، فقال :

«منها : قول الصادق علیه السلام فی صحیحة [محمد] بن مسلم ، قال : قلت له : الغدیر فیه ماء مجتمع تبول فیه الدواب و تلغ فیه الکلاب ، و یغتسل فیه الجنب؟ قال علیه السلام : إذا کان الماء قدر کرّ لم ینجّسه شیء .(1)[B/40]

و روایة معاویة بن عمار _ فی الصحیح _ أیضاً دلّ بمفهومه _ بعد تخصیص المنطوق بما عدا التغییر _ علی أنّ القلیل ینجّسه شیء سوی التغییر(2) ؛ و لاحاجة لنا إلی إثبات عموم الشیء لکفایة الإیجاب الجزئی فی المقام» .(3)

ص :197


1- 1_ التهذیب ، ج 1 ، ص 414 ، ح 1308 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 159 ، الباب 9 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 5 .
2- 2_ الاستبصار ، ج 1 ، ص 6 ، ح 2 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 158 ، الباب 9 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 2 .
3- 3_ کتاب الطهارة ، ج 1 ، ص 107 _ 108 .
[المناقشة فی کلام الشیخ الأعظم قدس سره ]

أقول : قد عرفت الکلام فی أخبار الکرّ، فلاحاجة إلی التکرار .

و فی کلامه قدس سره إشارة إلی إشکال آخر فی الاستدلال بمفهوم أخبار الکرّ و هو أنّ مفهوم الخبر _ علی القول [A/41] بثبوته _ لیس إلاّ موجبة جزئیّة، و هی أنّ الماء إذا لم یکن قدر کرّ ینجّسه شیء و هذه لاتدلّ علی العموم ؛ بل غایة ما تدلّ علیه، أنّ الماء القلیل یتنجّس بشیء من النجاسات و أمّا تنجّسه بکلّ نجاسة فلا، فتصدی قدس سره لدفع هذا الإشکال بأنّ الإیجاب الجزئی یکفی فی المقام .

و أقول : یا لیته قدس سره ! ذکر وجه الکفایة ، فإنّ وجه الکفایة إن کان عدم القول بالفصل ففیه _ بعد الغضّ عن کلّ الأبحاث الطویلة المتعلّقة بکثیر من الإجماعات الرائجة ، [B/41] بسیطة و مرکبة و ما یسمّی منه بعدم القول بالفصل _ : أنّ الاستناد إلی عدم القول بالفصل ، إنّما یسلم إذا لم یکن فی البین ما یمنع الحدس عن کشف قول المعصوم علیه السلام .

و قد حقّقنا فی بعض المباحث الأصولیّة ، إنّ ما یوهن التمسّک بعدم القول بالفصل أن یکون القول بالفصل موافقاً لخبر أو أخبارٍ تدلّ علی التفصیل ، خصوصاً ما کانت منها معتبرة مسندة ، إذ الظاهر أنّ مذهب الرواة یعرف من روایاتهم ، فالرواة للخبر الدالّ علی التفصیل کلّهم [A/42] مفصّلون فی المسئلة .

و الظاهر من روایتهم أن یکون قول المعصوم معهم أیضاً ، و لایقصر قول الرواة السابقین فی ثبوت القول بالفصل عن أقوال المتأخرین.

و مما یزیدک بصارة فیما حقّقناه ، جزمهم بعدم القول بالفصل فی مسألة انفعال الماء القلیل و عدم انفعاله مع أنّ الصدوق قدس سره مفصِّل فی المسألة بما فصّل فی الأخبار الآتی ، رواها فی من لایحضره الفقیه ، کالفرق بین المیتة المنفسخة فی الراویة و الجرّة و حبّ

ص :198

الماء و القِرْبَة و بین غیر المنفسخة ؛ و کتجویزه [B/42] الاغتراف من الماء فی الحمام بالید القذرة لمن لم یکن معه ما یغترف به ، و کذا الجنب إذا انتهی إلی الماء القلیل فی الطریق و لم یکن معه ما یقترف به و یداه قذرتان و غیر هذه من مضامین الأخبار .(1)

و قد صرّح فی مقدّمة الکتاب بافتائه بکلّ ما أورده فیه من الأخبار، و حکمه بصحّته و اعتقاده فیه أ نّه حجّة فیما بینه و بین ربّه(2) ؛ فتأمّل .

و إن کان وجه الکفایة غیر عدم القول بالفصل ، فلابدّ من بیانه و قد تصدّد بعضهم لإثبات التعمیم للمفهوم بغیر ما ذکر و لم یأتوا [A/43] بوجه سلیم ، و لاحاجة بنا إلی ذکره، لما سبق ذکره من الجواب عن مفهوم أخبار الکرّ علی فرض التسلیم و التعمیم .

[قسم آخر من کلام الشیخ الأعظم قدس سره ]

قال قدس سره : «و منها : صحیحة إسماعیل بن جابر، عن الماء الذی لا ینجّسه شیء؟ قال : کرّ ؛ قلت : و ما الکرّ؟ ... الخبر .(3)

و فی مصحّحة أخری له : عن الماء الذی لاینجّسه شیء؟ قال : ذراعان عمقه فی ذراع و شبر سعته .(4)

و یستفاد منها کون انقسام الماء إلی ما لا ینفعل و إلی ما ینفعل مرکوزاً فی أذهان الرواة» .(5)

[المناقشة فی کلام الشیخ الأعظم قدس سره ]

أقول : قد فرغنا من الکلام فی أخبار الکرّ ، فکلما ذکرته راجع إلی أمثال هذه الأخبار ،

ص :199


1- 1_ أنظر : الفقیه ، ج 1 ، ص 14 .
2- 2_ نفس المصدر ، ص 2 _ 3 .
3- 3_ الکافی ، ج 3 ، ص 3 ، ح 7 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 159 ، الباب 9 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 7 .
4- 4_ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 41 ، ح 14 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 164 ، الباب 10 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 1 .
5- 5_ کتاب الطهارة ، ج 1 ، ص 108 .

خصوصاً ما سبق من أنّ للانفعال مراتب، فلا مضایقة [B/43] عن قبول انقسام الماء إلی ما ینفعل و إلی ما لا ینفعل ، و من مراتبه ما یوجب حسن التنزّه عنه فی حال السعة و حضور غیره و نحو ذلک .

[نقل قسم من کلام الشیخ الأنصاری قدس سره ]

قال قدس سره : «و منها : صحیحة البقباق، الواردة فی سؤر الکلب ، قال علیه السلام: أ نّه رجس نجس لا یتوضّوء بفضله ، و اصبب ذلک الماء و اغسل الإناء بالتراب أوّل مرّة ، ثمّ بالماء.(1)

و صحیحة علی بن جعفر فی خنزیر یشرب من إناء؟ قال : یغسل سبع مرّات .(2)

و صحیحة محمد بن مسلم عن الکلب یشرب من الإناء؟ قال : اغسل الإناء .(3)

و صحیحة البزنطی ، [قال] : سألت أباالحسن عن الرجل یدخل یده فی الإناء و هی قذرة؟ قال : یکفّ الإناء .(4)

و صحیحة ابن مسکان [A/44] عن أبی بصیر ، عن أبی عبداللّه علیه السلام عن الرجل الجنب یجعل الرکوة(5) أو التور(6) فیدخل إصبعه فیه؟ قال : إن کانت قذرة فأهرقه ،(7) و إن کان

ص :200


1- 1_ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 225 ، ح 646 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 226 ، الباب 1 ، من أبواب الأسآر ، ح 4 .
2- 2_ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 261 ، ح 759 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 225 ، الباب 1 ، من أبواب الأسآر ، ح 2 .
3- 3_ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 225 ، ح 644 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 225 ، الباب 1 ، من أبواب الأسآر ، ح 3 .
4- 4_ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 309 ، ح 105 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 153 ، الباب 8 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 7 .
5- 5_ الرکوة : إناء صغیر من جلد یشرب فیه الماء ، و الدلو الصغیرة و الجمع رکاء ؛ النهایة ، ج 2 ، ص 261 ؛ ترتیب جمهرة اللغة ، ج 2 ، ص 79 ، و معجم الوسیط ، ج 1 ، ص 371.
6- 6_ «التور : إناء من صفر أو حجارة کالإجانة و قد یتوضّأ منه و یشرب منه ، و الجمع أتوار» ؛ لسان العرب ، ج 4 ، ص 94 ، و المعجم الوسیط ، ج 1 ، ص 90.
7- 7_ فی المصدر «فلیهرقه» ، بدل «فأهرقه».

لم یصبها فلیغتسل منه ؛ هذا ممّا قال اللّه عزّ و جلّ : « مَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ (1)» (2)؛ هذا ما حضرنی من الصحاح . و أمّا غیرها فأکثر من أن یحصی ، و سیجیء بعضها فی معارضة أخبار عدم الانفعال التی استدلّ بها للعمّانی و المحدّث الکاشانی و الشیخ المحدّث الفتونی» .(3)

[نقد کلام الشیخ الأنصاری قدس سره ]

أقول : صحیحة البقباق لا ینکر ظهورها فی النجاسة لاشتمالها علی مؤکّدات لاتخفی .

و أمّا ما أمر فیه بالغسل و الکفأ(4) [B/44] و الإراقة، فلا یخلو من ظهور ما ، لکن نبذة [من] الأخبار معارضة بالأخبار الدالّة علی الطهارة التی هی أظهر و آبی عن قبول التأویل و التوجیه إلاّ بتکلّف .

و توافق الأصول و العمومات الکثیرة من الکتاب و السنة أوفق بالشریعة السمحة السهلة ، فیلزم شرعیّتها علی ما دلّ علی النجاسة و إن کان أکثر لقبوله التوجیه .

و الحمل علی أکثر المحامل المذکورة فی توجیه مفهوم أخبار الکرّ و غیرها _ کما حملوا الأخبار الدالّة علی نجاسة ماء البئر _ بالصراحة کما فی بعضها ؛ و بالظهور کما فی بعضها الآخر ، مع ما تعلم [A/45] من کثرتها علی بعض تلک المحامل و لم یبالوا بکثرتها ، و کما حملوا الأخبار الدالّة علی نجاسة ولد الزنا(5) علی ما یقرب من تلک

ص :201


1- 1_ سورة الحج، الآیة 78.
2- 2_ تهذیب الأحکام، ج 1، ص 308، ح 103؛ وسائل الشیعة، ج 1، ص 154، الباب 8 ، من أبواب الماء المطلق، ح 11 .
3- 3_ کتاب الطهارة، ج 1 ، ص 108 _ 109 .
4- 4_ «کفأ الإناء کفأً : کبّه و قلبه» ؛ المعجم الوسیط ، ج 1 ، ص 791 .
5- 5 _ أنظر : وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 218 _ 219 ، الباب 11 ، من أبواب الماء المضاف و المطلق ، ح 1 ، 3 ، 4 .

المحامل مع عدم ورود نصّ خاصّ علی طهارته ظاهراً و فی مواضع آخر کثیرة غیر ما ذکرنا ، کما لایخفی علی من راجع أبواب الطهارة .

و الحاصل : أ نّه لاینبغی الإرتیاب فی أنّ التعارض إذا کان بین النصّ و الظاهر ، أو الأظهر و الظاهر ، فلا مجال للرجوع إلی المرجّحات الآخر کما نصّ به الشیخ فی الفرائد .(1)

هذا ما أورده الشیخ قدس سره من الأخبار الدالّة علی النجاسة، فلتقس ما لم یذکره قدس سره علی ما ذکره و لنقبل علی ما أورده من أخبار الطهارة .

[نقل قسم آخر من کلام الشیخ قدس سره ]

[B/45] قال قدس سره : «فقد استدلّ لهم _ أی للقائلین بعدم الانفعال(2) مضافاً إلی الأصل و عموم الروایة المشهورة : خلق اللّه الماء طهوراً لا ینجّسه شیء إلاّ ما غیّر لونه ... _ بأخبار کثیرة ظاهرة فی عدم الانفعال .

منها : حسنة محمد بن میسّر(3) : سئل أبا عبداللّه علیه السلام عن الرجل الجنب ینتهی إلی الماء القلیل فی الطریق یرید أن یغتسل منه و لیس معه إناء یغترف به و یداه قذرتان؟

قال علیه السلام : یضع یده [A/46] و یتوضّوء و یغتسل ، هذا ممّا قال اللّه عزّ و جلّ : « مَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ » .(4)

ص :202


1- 1_ أنظر : فرائد الأصول ، ج 4 ، ص 25 و 86 .
2- 2_ جعل فی المخطوطة عبارة «أی للقائلین بعدم الانفعال» ، ما بین المعقوفتین .
3- 3_ محمد بن میسّر : قال النجاشی فی شأنه بما هذا نصّه : «محمد بن میسّر بن عبدالعزیز النخعی بیّاع الزطّی ، کوفی ، ثقة ، روی أبوه عن أبی جعفر و أبی عبداللّه علیهماالسلام ، و روی هو عن أبی عبداللّه علیه السلام » ، رجال النجاشی ، ص 368 ، الرقم 997 . «وقع فی 15 مورداً من الروایات و روی عنه محمد بن أبی عمیر بسند صحیح» الموسوعة الرجالیّة المیسّرة ص 455 ، الرقم 5863 ؛ و احتمل شیخ مشایخنا العلاّمة المحقق الشیخ محمد تقی التستری قدس سره فی قاموسه ، اتّحاد محمد بن میسر و محمد بن میسّرة ، قاموس الرجال ، ج 9 ، ص 617 ، الرقم 7325 و 7326 .
4- 4_ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 149 ، ح 103 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 154 ، الباب 8 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 11 و الآیة من سورة الحج ، الآیة 78 .

و فیه : أنّ الاصطلاح الشرعی غیر ثابت فی لفظ القلیل ، فغایة الأمر کونه من الأخبار المطلقة القابلة للتقیید بالکرّ ؛ مع إمکان دعوی ذلک فی لفظ القذر [کما قیل(1)(2)] .

و یؤیّده أنّ إدخال الیدین قبل غسلهما و لو لم یکونا نجسین، مورد توهّم للمنع ، کما یستفاد من الأخبار الآتیة ؛ و الاستشهاد بنفی الحرج لاینافی [B/46] ذلک ، کما فی صحیحة أبی بصیر المتقدّمة» .(3)

[المناقشة فی کلام الشیخ الأعظم قدس سره ]

أقول : أمّا ما ذکره قدس سره من عدم ثبوت الاصطلاح الشرعی فی لفظ «القلیل»، فقد ذکرنا فی البند الأوّل ما یمکن استظهار ثبوته منه بالنسبة إلی تعیین القدر .

و أمّا بالنسبة إلی اعتبار الرکود و عدمه، فللتأمّل مجال ؛ و قد ذکرنا ظهور إرادة الکرّ بالقرینة .

و لو قلنا بعدم ثبوت الاصطلاح علی وجه الحقیقة ، فراجع خصوصاً بملاحظة [A/47] أنّ الخبر منقول عن الصادق علیه السلام ، و قد صرّح جمع من المنکرین أو المتأمّلین فی ثبوت الحقیقة الشرعیّة بثبوتها فی مثل لفظ «الطهارة» و «النجاسة» و أشباههما فی زمن الصادق علیه السلام .

ثمّ إنّ ما ذکره قدس سره من التصرّف فی الخبر ، فی الحقیقة تصرّف غریب ، إذ حاصله تقیید القلیل بالکثیر و إخراج ما هو المتیقّن من مدلول اللفظ عن مدلوله و إدخال ما یظنّ بخروجه فیه أی الکرّ الذی [B/47] فسّر الکثیر به فی کلامهم علیهم السلام ، مع أنّ للتأمّل فی إطلاق القلیل علی الکرّ لغة أیضاً مجال واسع ، إذا استعملوه فی مقام استعمالاتهم فی مقام التنظیف و نحوه لا مثل سقی الأشجار و البساتین مع أنّ القرینة علی أنّ المراد بالقلیل ما

ص :203


1- 1_ قاله المحدّث البحرانی فی الحدائق الناضرة ، ج 1 ، ص 299 و استبعده .
2- 2_ أضفناها من المصدر .
3- 3_ کتاب الطهارة ، ج 1 ، ص 109 _ 110 .

دون الکرّ فی لفظ الخبر موجودة و هو قوله علیه السلام : هذا ممّا قال اللّه عزّ و جلّ : « مَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ » إذ تحدید الطهارة بالکرّ [A/48] للرجل الجنب المسافر فی الطریق مع عدم تمکّنه من إناء یغترف به یناسب إثبات الحرج لا نفیه .

و أمّا ما استشهد به من خبر أبیبصیر المتقدّمة، فیمکن حمل قوله علیه السلام فی ذیل الخبر : «هذا ممّا قال اللّه عزّ و جلّ : « مَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ » » ؛ علی کونه قرینة علی أنّ المراد بالإراقة فی الفرض الأوّل فی الخبر هو الإراقة علی سبیل التنزّه ، و لذا اکتفی علیه السلام بالإراقة فقط و لم یتعرّض لبیان تطهیر الإناء [B/48] مع شدّة الحاجة إلی بیانه .

و بما ذکرنا یمکن الجمع بین الخبرین الواردین فی مورد واحد عن إمام واحد .

و أمّا ما ذکره قدس سره من إمکان دعوی عدم ثبوت الاصطلاح الشرعی فی لفظ القذر فیبعده :

أوّلاً : تبادر المعنی المصطلح إلی الذهن ، و لذا حملوه علی هذا المعنی فیما استعمل فیه هذا اللفظ ، کما فی قوله علیهم السلام : «کلّ شیء طاهر حتّی تعلم أ نّه قذر» و غیره .

و ثانیاً : أنّ السائل _ و هو محمد بن میسّر _ إن [A/49] أراد من القذر ، النجس بالمعنی الشرعی ، فقد ثبت المطلوب .

و إن أراد المعنی اللغوی، فهو أیضاً یعمّ النجس الشرعی ، إمّا مطلقاً أو من وجه .

و أیّاً ما کان ، فیثبت المطلوب، أمّا إن کان أعمّ مطلقاً ، فظاهر .

و أمّا إن کان أعمّ من وجه ، فلعدم الفرق قطعاً بین مورد الاجتماع و بین مورد الافتراق بالنسبة إلی الحکم الشرعی فی المسئلة .

و إن أراد خصوص ما کان کثیفاً فی العرف و لایکون نجساً فی الشرع ، فلابدّ له من أن یأتی بقرینة یکشف عن مراده [B/49] ، و لا قرینة علیه ؛ بل القرینة علی خلافه موجودة فی السؤال و الجواب معاً ، کما هو ظاهر .

ص :204

إن قلت : لعل القرینة کانت موجودة بین السائل و الإمام علیه السلام و قد خفی علینا ؛ أو لعلّ السائل قد عوّل علی علم الإمام علیه السلام بما فی ضمائر الأنام ، فإنّ الإرادة مخصّصة للعموم ، فإنّ اعتبار دلالة الألفاظ علی استعمال المستعمل و المعاملة فیها و بناء المخاطبات علیه کیف لا و الحقائق و المجازات إنّما تمتاز به و الخطاب لا یخرج عنهما [A/50] ، فظهر کون الإرادة مخصّصة و مقیّدة ، بل صارفة عن الحقائق ، فتعمّم الخاص و تخصّص العام .

غایة الأمر ، إذا کان الکلام مع الغیر ، و الغیر لا یعلم بالضمائر و لا یحیط بالسرائر ، فتحتاج إلی ما یکشف عنها بخلاف ما لو لم یکن کذلک ، کما لو کان الکلام مع نفسه أو مع اللّه تعالی و الإمام علیه السلام عالم بالضمائر .

قلت : أمّا احتمال وجود القرینة النافیة ، فهو خلاف الأصل أوّلاً .

و ثانیاً : فتح باب هذا الاحتمال کاحتمال التعویل [B/50] علی علم الإمام علیه السلام یسدّ باب الاعتماد علی الأخبار لغیر الراوی ، و اللازم باطل ، فالملزوم مثله خصوصاً فیما کان القرینة علی خلاف المراد موجودة فی اللفظ ، کما فی المقام أجد أنّ الفقیه قد لایری بدّاً من إبداء تلک الاحتمالات ، یجمع بها بین المختلفات إن لم یجد ما هو أقرب ، و إن وجد ، فعلیه الأخذ بأقرب الاحتمالات ، فعلیک بالتأمّل التامّ و من اللّه الاعتصام .

[نقل قسم من کلام الشیخ الأنصاری قدس سره ]

قال قدس سره : «ثمّ الأظهر منها _ أی من حسنة محمد بن میسّر(1) _ فی هذا المطلب [A/51]ما عن قرب الإسناد و کتاب المسائل لعلی بن جعفر علیه السلام قال : سألت عن جنب أصابت(2) یده جنابة فمسحه بخرقة ، ثمّ أدخل یده فی غسله قبل أن یغسلها(3) هل

ص :205


1- 1_ جعل المصنف «أی من حسنة محمد بن میسّر» ، بین المعقوفتین.
2- 2_ فی المخطوطة «أصاب» ، بدل «أصابت».
3- 3_ جعل المصنف عبارة «فی غسله قبل أن یغسلها» ، بین المعقوفتین و کتب فی هامش النسخة : «لم تکن هذه القطعة فی کتاب الطهارة ، لکنّها فی الجواهر» ، ج 1 ، ص 267.

یجزیه أن یغتسل من ذلک الماء؟ قال : إن وجد ماءً غیره، فلا یجزیه أن یغتسل و إن لم یجد غیره أجزأه».(1)

لکنّهما معارضان فی خصوص موردهما بما دلّ من الأخبار المستفیضة علی عدم جواز الاغتسال إذا أدخل الجنب یده القذرة فی الإناء ، مثل [B/51] روایة شهاب ابن عبد ربّه ، عن أبی عبداللّه علیه السلام : عن الرجل الجنب یسهو فلیغمس یده فی الإناء قبل أن یغسلهما ، قال : لا بأس إذا لم یکن أصاب یده بشیء. (2)

و موثّقة سماعة : إذا أدخلت یدک فی الإناء ، قبل أن تغسلها ، فلابأس ، إلاّ أن یکون أصابها قذر بول أو جنابة ، فإن أدخلت یدک فی الماء(3) و فیها شیء من ذلک فأهرق ذلک الماء .(4)

و موثّقة سماعة : إذا أصاب الرجل جنابة فأدخل یدیها(5) الإناء ، فلابأس [A/52] إذا لم یکن أصابها شیء من المنی .(6)

و موثّقته الأخری : «و إن کان أصابته جنابة ، فأدخل یده فی الماء ، فلابأس به إن لم یکن أصاب یده شیء من المنی ، فإن أصاب یده شیء ، فأدخل فی الماء قبل أن یفرغ علی کفّه فلیهرق الماء» .(7)

ص :206


1- 1_ قرب الإسناد ، ص 180 ، ح 666 ؛ مسائل علی بن جعفر ، ص 209 ، ح 452 ؛ بحارالأنوار ، ج 77 ، ص 14 ، ح 1 .
2- 2_ الکافی ، ج 3 ، ص 11 ، ح 3 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 153 ، الباب 8 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 3 .
3- 3_ فی المصدر «الإناء» ، بدل «الماء».
4- 4_ الکافی ، ج 3 ، ص 11 ، ح 1 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 153 ، باب 8 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 4 .
5- 5_ «کذا فی کتاب طهارة الشیخ» . من هامش النسخة ؛ و لکن فی کتاب الطهارة المطبوع و الموجود بأیدینا ورد «یده» ، بدل «یدیها» .
6- 6_ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 37 ، ح 99 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 153 ، باب 8 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 9 .
7- 7_ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 38 ، ح 102 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 154 ، باب 8 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 10 .

إلی غیر ذلک ممّا ورد فی هذا المعنی، مثل روایتی زرارة فی کیفیة الوضوء و الغسل(1) حیث اشترط فی غمس الید فی الماء طهارتها .

و أیّ فقیه یأخذ بظاهر حسنة ابن میسّر و یحکم بعدم [B/52] انفعال ماء الغسل بإدخال الید النجسة فیه ، و یطرح هذه الأخبار مع کونها أکثر و أظهر؟» .(2)

[المناقشة فی کلام الشیخ الأعظم قدس سره ]

أقول : قد اعترف قدس سره بظهور خبر محمد بن میسرة حیث وصف ما عن قرب الإسناد بالأظهریة ، و کان الأولی أن یصفهما بالصراحة و عدم الاحتمال لغیر المقصود .

و أمّا ما ذکره من الأخبار المعارضة ، فلو سلّم ظهورها فی النجاسة ، فظهور ضعیف جدّاً ، فإنّ إثبات البأس إذا أدخل یده القذرة فی الإناء و لاسیّما الإثبات بالمفهوم لا [A/53] یستلزم النجاسة ؛ و لعمرک أنّ الخبرین _ و لاسیّما خبر قرب الإسناد _ هما الخبران المفسّران للمقصود من البأس الذی یستفاد من مفهوم روایة شهاب و ما بعده المتکفّلان لشرح هذه الأخبار المصرّحان بأنّ البأس المدلول علیه بمفهوم هذه الأخبار ، أنّ المغتسل إن وجد ماءً غیره، فلا یجزیه أن یغتسل من ذلک الماء ، لما علم من اهتمام الشارع بنظافة ماء الغسل و الوضوء فی حدود السعة و السهولة ؛ و إن لم یجد غیره [B/53] أجزأه .

و المقصود من الإجزاء و عدم الإجزاء أیضاً واضح فی الغایة ؛ و کان هذا أمر مفطور فی الخلقة ؛ أ لم یتّفق لک مرّات أن تکون لدی نهر جار من الماء اللطیف(3) و کان بجنبک غدیر ماء فیه منّ(4) من الماء الطاهر و أردت الوضوء أو الغسل ، لاترضی نفسک بالوضوء إلاّ من النهر اختیاراً للأنظف؟(5)

ص :207


1- 1_ الکافی، ج 3، ص 25، ح 4 و 5.
2- 2_ کتاب الطهارة ، ج 1 ، ص 110 _ 111 .
3- 3_ کذا تقرء فی المخطوطة ؛ و لعلّ الأولی أن ترد کلمة «النظیف» ، بدل «اللطیف» .
4- 4_ کذا فی المخطوطة ؛ و لعلّ المراد من «المنّ» ، المنّ الفارسی و هی معادل مع 6 کیلو غرام .
5- 5_ کذا تقرء و أمّا إن فرضنا فی المثال ، «الماء اللطیف» ، فالأولی أن یقال : «للألطف» ، بدل «للأنظف» .

و الحاصل : أنّ البأس المفهوم إجمالاً من مفهوم خبر شهاب و ما یتلوه قد بیّن و صرّح به فی خبر قرب الإسناد و أشیر إلی بیانه فی خبر محمد بن میسرة ، فلا تعارض بینهما و بینها ؛ بل هما المتکفّلان لرفع التعارض .

[A/54] ثمّ إنّهم کم حملوا «البأس» فی أبواب الفقه علی الکراهة؟ فمن أین لهم إثبات النجاسة بإثبات البأس؟ ، و أیّ دلالة فی الأمر بإراقة ماء الإناء علی النجاسة مع أ نّه بالنزاهة أنسب ؛ أو لیس القوم شکّر اللّه مساعیهم قد حملوا الأخبار الکثیرة المتظافرة الصحاح ، بل المتواترة الواردة فی النزح من البئر بوقوع النجاسة فیها حتّی ما دلّ علی نزح جمیع الماء ، کما فی الخمر و المنی و غیرهما علی الاستحباب و ما شابهه و لم [B/54] یحملوه علی النجاسة ، مع أن من البین أنّ حمل الأمر بهراقة الماء من الإناء السهل الإجراء بأدنی اعتناء عند وقوع قذر فیه علی النزاهة دون النجاسة أسهل و أقرب إلی القبول من حمل الأمر بنزح جمیع ماء البئر بسبب وقوع قطرة من الخمر أو بشیء قلیل من المنی أو الدماء الثلاثة فیها علی النزاهة ، لما فی النزح من العسر و المشقّة الشدیدة التی لایتحمّل غالباً للنظافة و النزاهة المستحبّة .

ثمّ لو سلّمنا الظهور فی النجاسة و صدّقنا بالتعارض ، فاللازم تقدّم النصّ [A/55] و الأظهر علی الظاهر .

و أمّا روایتا زرارة فی کیفیّة الوضوء ، فضعف دلالتهما أظهر ؛ و ممّا یوهن دلالتهما علی ما ادّعاه قدس سره ما ورد من النهی عن إدخال الید فی الماء لمن أراد الوضوء من حدث النوم ، کما روی الصدوق فی من لایحضره الفقیه و لفظه : «و قال الصادق علیه السلام : إغسل یدک من النوم مرّة(1) و من کان وضوئه من النوم و نسی أن یغسل ، فأدخل یده الماء قبل أن یغسلها ، فعلیه أن یصبّ ذلک الماء و لا یستعمله ...(2)» .(3)

ص :208


1- 1_ الفقیه ، ج 1 ، ص 46 ، ح 92 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 428 ، الباب 28 ، من أبواب الوضوء ، ح 5 .
2- 2_ من «و من کان» ، إلی «لایستعمله ...» من کلام الصدوق قدس سره .
3- 3_ « ... و لا یستعمله الخبر» کذا فی المخطوطة و الصحیح «الخ» ، بدل «الخبر» .

فانظر رعاک اللّه [B/55] فیما أمر به فی الخبر(1) من الأمر بالغسل للمحدث بالنوم ؛ و الأمر بصبّ الماء ثانیاً لمن أدخل یده فی ماء الوضوء ناسیاً و تأکیده فی ذلک بالنهی عن الاستعمال و لم یحمل علی النجاسة ، فاستأنس بهذا الخبر و أمثاله علی فهم المراد من الأمر بالصبّ و الهراقة و النهی عن الاستعمال ؛ و أشکر اللّه المتعال فی کلّ حال .

و أمّا قوله قدس سره : «و أیّ فقیه یأخذ بظاهر حسنة أبی میسرة ...» .

[کتاب قرب الإسناد و مؤلّفه]

فأقول : کأ نّه قدس سره لم یعتن بما نقله عن قرب الإسناد و کتاب المسائل لعلی بن جعفر _ الذی صرّح بأ نّه أظهر من حسنة ابن میسرة ؛ و لعلّه من جهة الطعن فی السند مع أنّ الخبر معتضد بما ینبغی الاعتماد علیه [و] لیس المقام ، مقام تفصیل [A/56] القول فیه ؛ _ مع أنّ کتاب قرب الإسناد من الکتب المعتبرة .

قال المحقّق المولی محمد باقر المجلسی فی الفصل الأوّل من الکتاب الأول من البحار ، ما هذا لفظه : «و کتاب قرب الإسناد للشیخ الجلیل الثقة ، أبی جعفر ، محمّد بن عبداللّه بن جعفر بن الحسین بن جامع بن مالک الحمیری القمی ، و ظنّی أنّ الکتاب لوالده و هو راویه _ کما صرّح به النجاشی _ و إن کان الکتاب له _ کما صرّح به ابن إدریس رحمه الله _ ، فالوالد متوسّط بینه و بین ما أوردناه [B/56] من أسانید کتابه» .(2)

و قال فی الفصل الثانی منه : «کتاب قرب الإسناد من الأصول المعتبرة المشهورة» .(3)

ص :209


1- 1_ انظر : الصفحة 208 ، التعلیقة (1) .
2- 2_ بحارالأنوار ، ج 1 ، ص 7 ؛ و انظر : رجال النجاشی ، ص 354 ، الرقم 949 ؛ و مستطرفات السرائر ، ص 123 .
3- 3_ بحارالأنوار ، ج 1 ، ص 26 .
[معنی الأصل و المراد منه]

و الأصل(1) اصطلاح من علماء الرجال بل من الرواة السابقین لایطلقونه إلاّ علی کتب مخصوصة قد اختلف فی تفسیره علی أقوال مذکورة فی محلّه .

ص :210


1- 1_ تکملة البحث فی بعض معانی «الأصل» و الأقوال حوله : «الأصل : قد اختلفوا فی معناه علی أقوال : [الف] : هو الکتاب الذی جمع فیه مصنفه الأحادیث التی رواها عن المعصوم أو عن الراوی . و الکتاب و المصنف لو کان فیهما حدیث معتمد معتبر ، لکان مأخوذاً من الأصل غالباً. [ب] : قیل : إن الأصل ما کان مجرد کلام المعصوم ، دون ما اشتمل علی مباحث للمصنف. [ج] : الظاهر أن الأصل ما کان مجرد روایة أخبار بدون نقض و إبرام و جمع بین متعارضین و بدون حکم بصحة خبر أو شذوذ خبر، کما وصل إلینا من الأصول ... ، سواء کان صاحب الأصل راویاً عن المعصوم علیه السلام بلا واسطة ، أو مع الواسطة . قاموس الرجال ، ج 1 ، ص 65 . [د] : قیل : إنّ الأصل مجمع أخبار و آثار من دون تبویب. [ه_] : إنّ الأصل بمعنی الکتاب المعتمد الذی لم ینتزع من کتاب آخر ، و لیس بمعنی مطلق الکتاب ، فإنّه قد یجعل مقابلا له ، و لا یکفی فیه مجرد عدم انتزاعه من کتاب آخر و إن لم یکن معتمداً. [و] : قال الشیخ المفید : صنّف الإمامیة من عهد أمیرالمؤمنین علی علیه السلام إلی عهد أبی محمد الحسن العسکری صلوات اللّه علیه أربعمأة کتاب تسمی "الأصول" و هذا معنی قولهم : له أصل. [ز] : یستفاد من کلام المفید: أن الأصول هی خصوص الأربعمأة و ما عداها فهی کتب ، و هی أیضاً تسمی کتباً ، فبین الأصل و الکتاب عموم و خصوص مطلق ، و بقیة المعانی المذکورة فی معنی الأصل ینبغی أن تکون وجه تسمیة له . [ح] : مرجع هذه الأقوال جمیعاً إلی أمر واحد ، و المتحصل أنّ الأصل مجمع أخبار و آثار جمعت لأجل الضبط و التحفظ عن الضیاع لنسیان و نحوه ؛ لیرجع الجامع و غیره فی مقام الحاجة إلیه ، و حیث إنّ الغرض منه ذلک لم ینقل فیه فی الغالب ما کتب فی أصل أو کتاب آخر لتحفظه هناک ، و لم یکن فیه من کلام الجامع أو غیره إلاّ قلیل مما یتعلق بالمقصود» . معجم مصطلحات الرجال و الدرایة _ مع التلخیص و التصرف _ ، ص 23 _ 24 .

و یظهر من المولی محمدتقی المجلسی قدس سره أنّ المراد بالأصول ما صنّفها أصحاب الإجماع أو ما کانت معروفة علی الأئمة أو کان متواتراً عندهم تقریر [A/57] المعصوم لها ، قال فی شرح المشیخة :

«إنّ الأصحاب اختاروا من هذه الکتب أربعمأة [کتاب(1)] و سمّوها بالأصول و أجمعوا علی صحّتها ، إمّا لکون روایتهم ممّن أجمعت الصحابة علی تصحیح ما یصحّ عنهم ، أو کانت الکتب معروضة علی الأئمة علیهم السلام ، أو کان متواتراً عندهم تقریر المعصوم علیهم السلام لها ، أو لغیر ذلک(2)».(3)

«و الشیخ الجلیل المذکور ، مؤلّف کتاب «قرب الإسناد»، هو أبوجعفر القمی، کان ثقة و کاتب صاحب الأمر عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف و سأله مسائل [B/57] فی أبواب الشریعة» .(4)

قال النجاشی رحمه الله : «قال لنا أحمد بن الحسین ، وقعت هذه المسائل إلیّ فی أصلها و التوقیعات بین السطور» .(5)

«و أمّا والده عبداللّه بن جعفر ، فهو أبوالعباس القمی ، شیخ القمیین و وجههم ، ثقة من أصحاب أبی محمد العسکری علیه السلام قدم الکوفة سنة نیف و سبعین و مأتین و سمع أهلها منه و أکثروا و صنّف کتباً کثیرة» .(6)

و فی [رجال] الکشی : «قال نصر بن الصباح : أبوالعباس الحمیری اسمه عبداللّه بن جعفر کان أستاذ أبی الحسن» .(7)

و الأستاذ یطلق علی معانٍ(8) منها :

کبیر دفاتر الحساب ؛ و لعلّه المقصود هنا و یمکن حمله علی غیر ذلک(9) ؛ و الکلمة من الدخیل ، إذ السین و الذال المعجمة لم تجتمع فی کلمة عربیّة(10) و هی معرّب إسناد بالدال

ص :211


1- 1_ أضفناها من المصدر .
2- 2_ تتمة الکلام فی المصدر هکذا : « ... لها إلی غیر ذلک من الوجوه التی ذکرناها» .
3- 3_ روضة المتقین ، ج 14 ، ص 12 .
4- 4_ رجال النجاشی ، ص 354 ، رقم 949 .
5- 5_ نفس المصدر .
6- 6_ نفس المصدر ، ص 219 ، رقم 573 .
7- 7_ اختیار معرفة الرجال ، ص 498 ، رقم 1124 .
8- 8_ انظر : تاج العروس ، ج 5 ، ص 370 .
9- 9 _ «الأستاذ کلمة أعجمیة و معناها الماهر بالشیء» المصباح المنیر ، ج 2 ، ص 14 ، مادة «أستذ» .
10- 10_ «الأستاذ : کلمة أعجمیّة ... و قیل: أعجمیّة لأنّ السین و الذال المعجمة لایجتمعان فی کلمة عربیّة ...» . المصباح المنیر ، ج 1 ، ص 14 .

المهملة ، کلمة فارسیّة مخفّفة من استاوَد _ بالواو المفتوحة و الدال _ مرکبة من کلمة «استا» و هی الکتاب و «ود» و هی العالم و المشهور إطلاقه علی المعلّم و لعلّه أطلق علی المتعلّم مجازاً .

[B/58] و الحاصل أ نّه قد صرّح بعض علماء الرجال بأنّ اعتماد القمیین و لاسیّما الوجه الجلیل منهم بروایة الراوی أو روایتهم عنه أمارة للمدح قطعاً ، بل أمارة للتوثیق(1)، نظراً إلی مداقّة أهل القم و کثرة احتیاطهم فی أموراتهم، سیّما فی الروایة حتّی أ نّهم کانوا یقدحون بأدنی شیء، کما نقل عنهم : «أ نّهم غمزوا فی أحمد بن محمد بن خالد مع ثقته و جلالته بأ نّه یروی عن الضعفاء و یعتمد المجاهیل» (2)؛ و إذا کان ذلک موجباً للغمز عنه ، فما ظنّک [A/59] بأزید منه .

و أمّا کتاب مسائل لعلی بن جعفر، فقد رواه الصدوق بتمامه، کما صرّح به(3) .

و قد تحصّل ممّا ذکرنا أنّ فی إسقاط خبر قرب الإسناد و کتاب المسائل عن عداد الدلائل مجال بحث للمتأمّل .

ثمّ إنّ الأخبار الدالّة علی عدم انفعال الماء القلیل غیر منحصرة فی خبر میسرة و خبر قرب الإسناد ، بل قد صرّح الشیخ نفسه قدس سره بکثرتها ، کما نقلنا تصریحه بذلک .

[اشکال من الشیخ الأعظم و جوابه]

و أمّا ما تعجّب الشیخ قدس سره منه بقوله [B/59] : «و أیّ فقیه یأخذ بحسنة ابن میسرة...» .(4)

فممّا یقض منه العجب ، فإنّ الشیخ قدس سره قد سلک هذا المسلک فی نظائر هذه المسألة ،

ص :212


1- 1_ و إلیک نصّ کلام العلاّمة المحقق الرجالی الشیخ أبی علی الحائری : «فائدة فی أسباب المدح و القوة و قبول الروایة ... منها : اعتماد القمیین ، أو روایتهم عنه کما یأتی فی إبراهیم بن هاشم و ...» . منتهی المقال ، ج 1 ، ص 84 _ 91 .
2- 2_ أنظر : رجال النجاشی ، ص 76 ، الرقم 182 .
3- 3_ الفقیة ، ج 4 ، ص 422 _ 423 ، و إلیک نصّ کلام الصدوق فی المشیخة : « ... و کلّ ما کان فی هذا الکتاب عن علی بن جعفر ... و رویته عن محمّد بن الحسن بن أحمد بن الولید رضی اللّه عنه ... عن علی بن جعفر ، عن أخیه موسی بن جعفر علیه السلام و کذلک جمیع کتاب علی بن جعفر علیه السلام ، فقد رویته بهذا الإسناد» .
4- 4_ کتاب الطهارة ، ج 1 ، ص 111 .

فهو القائد لمن بعده إلی هذه الطریقة الرشیقة، فانظر إلی ما حقّقه قدس سره فی مسئلة انفعال ماء البئر بالملاقات، فإنّه قدس سره بعد ما اعترف بتواتر الأخبار الدالّة علی وجوب النزح ، قال : «و یرد تواتر الأخبار و النقل بالنزح بعد تسلیم دلالته علی النجاسة حمل ذلک علی الاستحباب لما سیأتی من الأمارات» .(1)

ثمّ نقل قدس سره أخباراً صریحة ناصّة أو [A/60] دالّة علی النجاسة و أوّلها بتأویلات مع اعترافه فی بعضها بالظهور فی النجاسة ، ثمّ تصدّی لجمع الأخبار الدالّة علی عدم الانفعال و جمع(2) أخباراً صحاحاً و غیر صحاح، لا ظهور لبعضها فی عدم الانفعال .

ثمّ قال بعد الفراغ عن جمع هذه الأخبار ما هذا لفظه : «فهذه أخبار إثنا عشرة بین صریح فی المطلوب و ظاهر فیه ، و لو قدرت معارضة ظواهرها لظواهر ما تقدّم من أخبار النجاسة ، کان الواجب علی المنصف، ترجیح هذه علیها» .(3)

ثمّ قال رحمه الله : «هذا کلّه ، مضافاً إلی مخالفة أخبارنا للعامّة و موافقتها [B/60] لعمومات طهارة الماء و استلزام العمل بأخبارهم، لطرح أخبار معتبرة کثیرة فی مقام التعارض فی مقدار النزح .

و أمّا الشهرة و نقل الاجماع ، فموهونان بالاطّلاع علی فساد المستند و مخالفة جماعة کثیرة من أهل التحقیق و التدقیق لهم .

ثمّ علی فرض التکافؤ، فالواجب الرجوع إلی العمومات ، و مع التنزّل فإلی أصالة الطهارة .

هذا ، مضافاً إلی لزوم الحرج الشدید خصوصاً فی البلاد التی ینحصر مائهم فی ماء البئر ، و لذا قال کاشف الغطاء ما حاصله : إنّ من لاحظ ذلک [A/61] لم یحتج إلی النظر فی الأخبار عامّها و خاصّها» انتهی .(4)

و أنت خبیر بجریان هذه التحقیقات _ بعینها أو بأدنی تغییر لایضرّ بالاستدلال _ فی مسئلة انفعال الماء القلیل .

فنقول فی جواب استعجاب الشیخ قدس سره : أنّ کلّ فقیه أحسن التدبّر فیما أفاده قدس سره هناک

ص :213


1- 1_ نفس المصدر ، ص 198 .
2- 2_ فی المخطوطة «جمعاً» ، بدل «جمع» .
3- 3_ کتاب الطهارة ، ج 1 ، ص 204 .
4- 4_ نفس المصدر ، ص 205 ؛ و انظر : کشف الغطاء ، ج 2 ، ص 429 _ 430 .

و فهم المراد من تحقیقاته قدس سره حیث أخذ بإثنی عشر خبراً فیها الضعاف و المراسیل فی قبال ما یقرب من مأة خبر فی مثل مسئلة ماء البئر الذی اشتهر القول بانفعاله بین القدماء(1) ، و نفی بعضهم الخلاف فیه ،(2) و جعله بعضهم من دین الإمامیّة.(3)[B/61]

و قال بعضهم إنّ علیه فتوی الفقهاء من زمن النبی صلی الله علیه و آله إلی یومنا هذا(4) .(5) و لم یجترء هذا الفقیه علی الأخذ بحسنة ابن میسّرة(6) و غیرها من الأخبار الکثیرة الموافقة للآیات و العمومات الدالّة علی الطهارة التی یزید ما فی جواهر الکلام منها علی ثلاثین خبراً ، فهو جبان .

[کلام الشیخ الأعظم قدس سره ]

قال قدس سره : «و منها روایة أبی مریم الأنصاری ، قال : کنت مع أبی عبداللّه علیه السلام فی حائط له ، فحضرت الصلاة ، فنزح دلواً للوضوء من رکی له ، فخرج علیه قطعة من عذرة یابسة ، فأکفأ رأسه و توضّأ [A/62] بالباقی(7) .

و ظهورها فی عدم الانفعال لاینکر _ بناءً علی ظهور العذرة فی عذرة الإنسان ، أو مطلق غیر المأکول _ إلاّ أنّ أحداً لایرضی بتوضئ الإمام علیه السلام من هذا الماء مع ما علم من

ص :214


1- 1_ راجع : غنائم الأیّام ، ج 1 ، ص 531 ، و إلیک نصّ کلام المحقّق القمی : «فی ماء البئر ... و لا خلاف فی نجاسته إذا تغیّر بالنجاسة و أمّا بدونه ، فالمشهور بین القدماء _ حتی ادّعی علیه السید الإجماع _ هو النجاسة» .
2- 2_ ممّن نفی الخلاف فی المسألة ، الشیخ فی التهذیبین ، علی ما نقل صاحب کشف اللثام ، ج 1 ، ص 278 ؛ و ابن إدریس الحلی فی السرائر ، ج 1 ، ص 69 ؛ و المحقّق فی المسائل المصریّة ، الرسائل التسع ، ص 221 ، م 4 ؛ و انظر : غنیة النزوع ، ج 1 ، ص 47 .
3- 3_ أمالی ، الصدوق ، ص 514 .
4- 4_ کشف الرموز ، ج 1 ، ص 48 _ 49 .
5- 5_ للعثور علی سائر کلمات الأصحاب حول المسألة ، راجع : مصابیح الأحکام ، ج 1 ، ص 323 _ 328 ؛ غنائم الأیّام ، ج 1 ، ص 531 _ 532 ؛ تبصرة الفقهاء ، ج 1 ، ص 190 _ 193 و مفتاح الکرامة ، ج 1 ، ص 321 _ 325 .
6- 6_ و إلیک نص کلام الشیخ فی المقام : « ... و أی فقیه یأخذ بظاهر حسنة ابن میسّر و یحکم بعدم انفعال ماء الغسل بإدخال الید النجسة فیه ، و یطرح هذه الأخبار مع کونها أکثر و أظهر؟ » ؛ کتاب الطهارة ، ج 1 ، ص 111 .
7- 7_ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 416 ، ح 1313 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 154 ، الباب 8 ، من الأبواب الماء المطلق ، ح 12 .

اهتمام الشارع فی ماء الطهارة بما لایهتمّ فی غیره .

و مع ذلک فهی معارضة بما دلّ علی عدم التوضئ بمثل هذا الماء ؛ ففی مرسلة [علی[ بن حدید عن بعض أصحابه ، قال : کنت مع أبی عبداللّه علیه السلام فی طریق مکّة فصرنا إلی بئر ، فاستقی غلام أبی عبداللّه علیه السلام دلواً ، [B/62] فخرج فیه فأرتان ، فقال له أبوعبداللّه علیه السلام : أرقه ؛ فاستقی آخر فخرج فیه فأرة ، فقال أبو عبداللّه : أرقه ؛ فاستقی الثالث فلم یخرج فیه شیء قال علیه السلام : صبّه فی الإناء ، فصبّه فی الإناء(1) .

فإنّ الأمر بالإراقة لایکون إلاّ مع النجاسة»(2) .

[المناقشة فی کلام الشیخ الأعظم قدس سره ]

أقول : قد اعترف قدس سره بظهور الروایة فی عدم الانفعال بناءً علی ظهور العذرة فی عذرة الإنسان ؛ و لا شکّ فی ظهورها فیها، کما فسّرها قدس سره بها فی باب المنزوحات، فقال : «ثمّ العذرة خرء الإنسان، کما من جماعة [A/63] من أهل اللغة(3) _ إلی أن قال قدس سره _ و یمکن أن یجعل اللفظ مشترکاً معنویاً منصرفاً إلی عذرة الإنسان» .(4)

و أمّا قوله قدس سره : «إلاّ أنّ أحداً لایرضی ...» .

فأقول : یرضی بذلک من لایرضی بتیمّم الإمام مع قدرته علی الماء الطاهر من باب التنزّه . إذ الظاهر بالحدس عدم وجود ماء آخر فی الحائط إلاّ ما فی الدلو ، أو استقی من البئر ؛ و المفروض أنّ ماء الدلو و ماء البئر سیّان من حیث الطهارة الإصطلاحیّة و من حیث حسن النزاهة عنهما المطلوبة فی حال القدرة علی غیرهما [B/63] قبل نزح الدلاء المقرّرة لوقوع العذرة فی البئر التی لایتأتی بسهولة غالباً ، فیدور الأمر بین أن یتوضّؤ علیه السلام من هذا الماء الموجود فی الدلو ، أو ما هو مثله _ فی الطهارة الشرعیّة و فی النفرة الطبیعیّة و فی حسن التنزّه عنه فی حدود السعة و السهولة _ و بین أن یتیمّم للصلاة ، و لایرضی أحد بالثانی .

ص :215


1- 1_ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 239 ، ح 693 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 174 ، الباب 14 ، من الأبواب الماء المطلق ، ح 14 .
2- 2_ کتاب الطهارة ، ج 1 ، ص 111 _ 112.
3- 3_ لم نجده فی کتب اللغة الموجودة عندنا ؛ و لکن نقله فی کشف اللثام ، ج 1 ، ص 327 ، عن تهذیب اللغة و الغریبین و مهذّب الأسماء.
4- 4_ کتاب الطهارة ، ج 1 ، ص 226 .

و أیضاً یرضی بذلک من رضی بما فی الخبر الذی أرسله الصدوق رحمه الله عن مسعدة ، عن الصادق علیه السلام أ نّه : «کان فی المدینة [A/64] بئر وسط مزبلة ، فکانت الریح تهبّ و تلقی فیه القذر(1) و کان النبی صلی الله علیه و آله یتوضّؤ منها» ، فإنّ هذه المرسلة من الأخبار الإثنی عشرة التی اعتمد علیها الشیخ قدس سره فی عدم انفعال ماء البئر مع کونه صلی الله علیه و آله فی المدینة و تمکّنه من ماء آخر أطیب من ماء البئر فی المزبلة .

و یرضی بذلک من کان یعلم أنّ النبی صلی الله علیه و آله و الأئمة علیهم السلام قد یفعلون أمثال ذلک لأجل تعلیم الأخذ بالرخص لئلاّ تقع الأمّة فی العسر و لا یضیقون علی [B/64] أنفسهم و لیعلموا أنّ اللّه یرید بهم الیسر .(2)

و أمّا مرسلة علی بن حدید ، فلا یدلّ علی أزید من تنزّهه علیه السلام عن الماء الذی کان فیه فأرة .

و أمّا قوله قدس سره : «فإنّ الأمر بالإراقة لایکون إلاّ مع النجاسة» ، فجوابه واضح .

[نقل قسم آخر من کلام الشیخ الأعظم قدس سره ]

قال قدس سره : «و منها : خبر زرارة عن أبی جعفر علیه السلام : قلت له : راویة من ماء فسقطت فیها فأرة أو جرذ(3) أو صعوة(4) میتة؟ قال : إن تفسّخ فیها، فلاتشرب من مائها و لا تتوضّأ و صبّها ، و إن کان غیر [A/65] متفسّخ، فاشرب منه و توضّأ و اطرح المیتة إذا أخرجتها طریة ؛ و کذلک الجرّة(5) و حبّ الماء و القربة و أشباه ذلک من أوعیة الماء .(6)

ص :216


1- 1_ فی المخطوطة «العذرة» ، بدل «القذر».
2- 2_ الفقیه ، ج 1 ، ص 21 ، ح 33 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 176 ، الباب 14 ، من الأبواب الماء المطلق ، ح 20.
3- 3_ الجرذ : إسم الذکر من الفأر و الجمع الجرذان . قال زائدة : الجرذان أکبر من الفأرة ، کتاب العین ، ج 6 ، ص 94 ؛ و انظر : مجمع البحرین ، ج 3 ، ص 179.
4- 4_ الصُعْوة : صغار العصافیر ؛ و قیل : سائر أصغر من العصفور و هو أحمر الرأس ، و الجمع صعو و صعاء کدلو و دلاء ، انظر : کتاب العین ، ج 2 ، ص 199 ؛ لسان العرب ، ج 14 ، ص 460 و مجمع البحرین ، ج 1 ، ص 262.
5- 5_ الجرّة: «إناء معروف من خزف له بطن کبیر و عروتان و فم واسع و جمعه جرار» ، انظر: النهایة ، ج 1 ، ص 260 ؛ المصباح المنیر ، ج 1 ، ص 96 ؛ مجمع البحرین ، ج 1 ، ص 361 ؛ لسان العرب ، ج 4 ، ص 131 ؛ و المعجم الوسیط ، ج 1 ، ص 116 .

و ظهوره لاینکر ، إلاّ أ نّه معارض بما هو أکثر و أظهر من المستفیضة ، مثل موثقة سعید الأعرج ، قال : سألت أبا عبداللّه عن الجرّة تسع مأة رطل من الماء ، یقع فیه أوقیة من دم ، أشرب منه و أتوضأ ؟(1) قال : لا» .(2)

و حمله علی التغییر یعلم بعده من نسبة [B/65] الأوقیة إلی مأة رطل .

و خبر أبی بصیر : و ما یبلّ المیل من النبیذ ینجس حبّاً من ماء .(3)

و خبر عمر بن حنظلة فی المسکر و فیه : لا قطرة قطرت منه فی حب إلاّ أهریق ذلک الحبّ .(4)

و روایة قرب الإسناد : عن حبّ ماء یقع فیه أوقیة بول هل یصلح شربه أو الوضوء منه؟ قال : لایصلح .(5)

و موثقة عمّار ، عن الصادق فی ماء شرب منه باز أو صقر(6) أو عقاب أو دجاجة؟ فقال [A/66] : «کلّ شیء من الطیر یتوضّأ بما شرب منه ، إلاّ أن تری فی منقاره دماً ، و إن رأیت فی منقاره دماً ، فلا تتوضّأ منه و لا تشرب» .(7)

و ما ورد فی الإنائین المشتبهین من أ نّه : «یهریقهما و یتیمّم(8) ، إلی غیر ذلک» .(9)

ص :217


1- 1_ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 412 ، ح 1298 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 139 ، الباب 3 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 8 .1_ وردت الموثقة فی المخطوطة هکذا : « ... یسع مأة رطل من الماء یقع فیه أوقیة من الدم ، أتوضأ منه و اشرب» .
2- 2_ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 418 ، ح 1320 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 153 ، الباب 8 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 8 .
3- 3_ الکافی ، ج 3 ، ص 413 ، ح 1 ؛ وسائل الشیعة ، ج 3 ، ص 470 ، الباب 38 ، من أبواب النجاسات ، ح 6 .
4- 4_ الکافی ، ج 6 ، ص 410 ، ح 15 ؛ وسائل الشیعة ، ج 25 ، ص 341 ، الباب 18 ، من أبواب الأشربة المحرّمة ، ح 1 .
5- 5 _ لم نجد الروایة فی قرب الإسناد ؛ و لکن نقلها المحدّث العاملی فی الوسائل ، ج 1 ، ص 156 ، ح 16 ، عن کتاب مسائل لعلی بن جعفر .
6- 6_ «الصَقرُ ما یصید من الجوارح کالشاهین و غیره ؛ و قال الزجاج : و یقع الصَقرُ علی کلّ صائد من البزاة و الشواهین» ، المصباح المنیر ، ج 1 ، ص 344 _ 345 .2_ الکافی ، ج 3 ، ص 9 ، ح 5 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 230 ، الباب 4 ، من أبواب الأسآر ، ح 2 .
[المناقشة مع الشیخ الأعظم قدس سره ]

[و فیه :] اعترف قدس سره بظهور خبر زرارة ؛ لکن الخبر نصّ صریح .

و أمّا قوله قدس سره : «إلاّ أ نّه معارض بما هو أکثر و أظهر» .

ففیه : أنّ الأکثریة لایوجب الترجیح فی المقام ، کما سبق من نصّ الشیخ قدس سره به فی الفرائد [B/66] ، و کما لم یعبأ بها فی ماء البئر ؛ و أمّا الأظهریة فممنوعة ، بل الظهور أیضاً لا یخلو من تأمّل .

و أمّا موثّقة سعید الأعرج ، فظاهر فی التغییر ، کما یظهر ذلک من تعیین الراوی وزن الدم بخصوص الأوقیة و وزن الماء بمأة رطل ، إذ لولا إرادة التغییر ، لما کان فرق بین القطرة و الأوقیة ، و لا بین مأة رطل و بین الأقلّ منه و الأکثر ما لم یبلغ الکرّ ، فکان الأنسب السؤال عن شیء من الدم ، أو عن قطرة [A/67] مثلاً ، فکأنّ الفرق بین مقادیر الدم و مقادیر الماء ، قد کان مرکوزاً فی ذهن الراوی .

و أمّا قوله قدس سره : «و حمله علی التغییر ، یعلم بُعده من نسبة الأوقیة إلی مأة رطل» .

فهو علی خلاف مطلوبه رحمه الله ، أدل فإنّ الأوقیة(1) _ بضمّ الهمزة و سکون الواو و الیاء المشدّدة _ منسوب إلی الأوق ، بمعنی الثقل علی الأظهر و هی أربعون درهماً علی ما نصّ به اللغویون.(2)

و لکن قال الجوهری : «و کذلک کان فیما مضی ، فأمّا الیوم فیما یتعارفه [B/67] الناس و یقدره الأطباء ، [فالأوقیة عندهم وزن عشرة دراهم و خمسة أسباع درهم»] .(3)

و الرطل (بالکسر و الفتح) ، قد تکرر ذکره فی الأخبار و هو عراقی و مدنی و مکّی ؛

ص :218


1- 1_ کتاب الطهارة ، ج 1 ، ص 112 _ 113 .
2- 2_ أوق _ ألقی علیه أوقَه و رکب فوقه أی ثَقْلَه ، أساس البلاغة ، ص 24 . أوق : الهمزة و الواو و القاف أصلان : الأوّل الثقل ، و الثانی مکان منهبط ، فأمّا الأوّل فالأوق الثقل ، معجم مقاییس اللغة ، ص 81 . و الأوق : الثقل ؛ یقال : ألقی علیه أوقه . الأوقیة : جزء من إثنی عشر جزءاً من الرطل المصری . و جمعه إواق، معجم الوسیط ، ج 1 ، ص 33 .
3- 3_ راجع : غریب الحدیث ، ج 1 ، ص 191 و ج 2 ، ص 189 ؛ النهایة ، لابن أثیر الجزری ، ج 1 ، ص 80 ، و ج 5 ، ص 57 و 217 ؛ لسان العرب ، ج 6 ، ص 353 ؛ مجمع البحرین ، ج 4 ، ص 542 .

و الرطل العراقی ، عبارة عن مأة و ثلاثین درهماً و هی إحدی و تسعون مثقالاً ؛

و الرطل المدنی ، عبارة عن رطل و نصف بالعراقی ؛

و الرطل المکّی ، عبارة عن رطلین بالعراقی .(1)

و الظاهر أنّ المراد بالرطل فی خبر سعید ، هو العراقی ، کما حملوه علیه فی تقدیر الکرّ .

و قال فی مجمع البحرین : «قال الفقهاء: و إذا [A/68] أطلق الرطل فی الفروع، فالمراد رطل بغداد» .(2)

و هو کذلک، فقد استدلّوا فی تقدیر الکرّ بألف و مأتی رطل بالعراقی ، بمرسلة ابن أبی عمیر عن بعض أصحابنا ، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال : «الکرّ من الماء الذی لا ینجّسه شیء ألف و مأتا رطل»(3) ؛ و لم یعیّن فی الخبر الرطل أیّ رطل هو ، فحملوه علی العراقی .

و وجّهه فی الجواهر ب_«أنّ المرسِل _ و هو ابن أبی عمیر _ و مشایخه من أهل العراق ، مع قوله فیها(4) عن [B/68] بعض أصحابنا ، و ظاهر الإضافة کون البعض من أهل العراق و عرف السائل فی الکلام مع الحکیم العالم بعرف المخاطب مقدّم علی عرف المتکلّم و البلد» .(5)

و قد اعتبروا الرطل العراقی فی الصاع أیضاً .(6)

و أدلّ من کلّ ذلک ، روایة الکلبی النسابة(7) عن أبی عبداللّه علیه السلام فی حکم النبیذ ، فإنّه قال فیها : « ... فقلت و کم یسع الشَنّ(8) ماء؟ فقال : ما بین الأربعین إلی الثمانین ، إلی ما فوق

ص :219


1- 1_ راجع : مجمع البحرین ، ج 2 ، ص 191 _ 192 ؛ و الحدائق الناضرة ، ج 1 ، ص 278 .
2- 2_ مجمع البحرین ، ج 2 ، ص 192 .
3- 3_ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 41 ، ح 113 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، الباب 11 ، من أبواب الماء المطلق ، ص 167 ، ح 1 .
4- 4_ فی المخطوطة «و قد قال فی الخبر» ، بدل «مع قوله فیها» .
5- 5_ جواهرالکلام ، ج 1 ، ص 340 .
6- 6_ نفس المصدر .
7- 7_ «الکلبی النسابة [هو] هشام بن محمد المقرب عند أبی عبداللّه علیه السلام ، روی عن أبی عبداللّه علیه السلام فی الکافی و التهذیبین خمس روایات ، الموسوعة الرجالیّة المیسّرة ، ص 567 ، قسم الألقاب ؛ و قال النجاشی فی شأنه بما هذا نصّه : «هشام بن محمد بن السائب ... أبو المنذر ، الناسب ، العالم بالأیّام ، المشهور بالفضل و العلم ، و کان یختصّ بمذهبنا . و له الحدیث المشهور قال : اعتللت علّة عظیمة نسیت علمی ، فجلست إلی جعفر بن محمد علیه السلام ، فسقانی العلم فی کأس ، فعاد إلیّ علمی . و کان أبوعبداللّه علیه السلام یقرّبه و یدنیه و یبسطه . له کتب کثیرة ...» ، رجال النجاشی ، ص 434 ، الرقم 1166 .
8- 8_ الشن : الخَلَق من تلّ آنیة صنعت من جلد ؛ و جمعها : شنان ، لسان العرب ، ج 13 ، ص 241 ؛ الشن : القربة الخلق . و الشنة کأ نّها القربة الصغیرة ؛ مجمع البحرین ، ج 2 ، ص 547 .

ذلک ، فقلت : بأی الأرطال؟ فقال علیه السلام : [A/69] أرطال مکیال العراق» .(1) فانّه علیه السلام أطلق الرطل و أراد به العراقی قبل أن یسئله السائل ، و لو لم یسئله لاعتمد علیه السلام علی الإطلاق .

و علی هذا ، فالظاهر کون الرطل فی خبر سعید أیضاً الرطل العراقی ؛ بل هو هو بالطریق الأولی ، إذ الحمل علیه فی روایة ابن أبیعمیر من جهة کون الراوی من أهل العراق محلّ تأمّل ، بل منع .

و ما ذکره فی الجواهر من کون مشایخ ابن أبیعمیر من أهل الکوفة ، لایخفی ما فیه ، فإنّ مشایخ [B/69] ابن أبی عمیر ثمانیة ؛ واحد منهم کوفی و هو مسمع بن عبدالملک(2) ؛ و أمّا الباقون فالظاهر أ نّهم لیسوا من أهل العراق ، مثل کردویه(3) و یحیی بن أبیعمران همدانیان(4) _ و همدان قبیلة بالیمن(5) _ و مرازم بن حکیم الأزدی(6) _

ص :220


1- 1_ الکافی ، ج 1 ، ص 283 ، ح 6 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 203 ، الباب 2 ، من أبواب الماء المضاف ، ح 2 .
2- 2_ مسمع بن عبدالملک بن مسمع أبوسیّار ، الملقّب کردین ، شیخ بکر بن وائل بالبصرة و وجهها ، رجال النجاشی ، ص 420 ، الرقم 1124 ؛ روی عنه فی کامل الزیارات ، ص 108 ، الباب 32 ، ح 6 ، و عدّه الشیخ فی رجاله فی أصحاب الباقر علیه السلام ، قائلاً : «کردین یکنّی أباسیّار ، کوفی» و فی أصحاب الصادق علیه السلام قائلاً : «مسمع بن عبدالملک کردین» ؛ رجال الطوسی ، ص 145 ، الرقم 1592 و ص 312 ، الرقم 4632 . و للعثور علی ترجمته ، راجع: قاموس الرجال ، ج 10 ، ص 73 _ 76 ، الرقم 7549 و الموسوعة الرجالیّة المیسّرة ، ص 465 ، الرقم 6012 .
3- 3_ کردویه الهمدانی: من مشایخ ابن أبوعمیر و وقع فی طریق الصدوق فی الفقیه، ج 1، ص 22، ح 35؛ و الطوسی فی التهذیبین، تهذیب الأحکام، ج 1، 241، ح 698؛ و الاستبصار، ج 1، ص 35، ح 595 ؛ و الرجل یروی عن أبوالحسن موسی علیه السلام و قال العلاّمة فی المختلف، ج 1، ص 217 من طبع مؤسسة النشر الإسلامی و العبارة غیر موجودة فی مختلف من طبعة مکتبة الإعلام الإسلامی ، مختلف الشیعة ، ج 1 ، ص 51 _ 52 ، م 27 : فی شأنه : «کردویه لاأعرف حاله» . و قال فی خلاصة الأقوال : « ... و [طریق الصدوق] عن کردویة الهمدانی صحیح» ، ترتیب خلاصة الأقوال ، ص 489 ، الفائدة الثامنة من الخاتمة ؛ و صرّح المحقّق الخوئی ب_ :«أ نّه لم ینصّ علی وثاقته» ، معجم رجال الحدیث ، ج ، ص 117 ، ذیل الرقم 9745 .
4- 4_ یحیی بن أبیعمران الهمدانی : تلمیذ یونس بن عبدالرحمن و من مشایخ الصدوق ، الفقیه ، ج 4 ، ص 450 ، یروی عن أبی جعفر الثانی و روی عنه علی بن مهزیار ؛ الکافی ، ج 3 ، ص 313 ، ح 2 ، له اثنتی عشرة روایة فی الکتب الأربعة ، الموسوعة الرجالیة المیسّرة ، ص 498 ، الرقم 6482 و 6483 ؛ و نقل علی بن إبراهیم عنه _ مع الواسطة _ ثلاث روایات فی تفسیر القمی ، ج 1 ، 149 ، و ص 304 و 324 و ج 2 ، ص 79 . روی الصفّار عن محمد بن عیسی ، عن إبراهیم بن محمد ، قال : «کان أبوجعفر محمد بن علی علیه السلام کتب إلیّ کتاباً و أمرنی أن لا أفکّه حتی یموت یحیی بن أبیعمران ، قال : فمکث الکتاب عندی سنین ، فلمّا کان الیوم الذی مات فیه یحیی بن أبی عمران ، فککت الکتاب ، فإذاً فیه : قم بما کان یقوم به» ، بصائرالدرجات ، ص 282 ، الجزء 6 ، الباب 1 ، ح 2 ؛ و للعثور علی ترجمة أزید ممّا ذکرنا ، راجع : معجم رجال الحدیث ، ج 21 ، ص 28 _ 30 ، الرقم 13472 _ 13473 و قاموس الرجال ، ج 11 ، ص 13 ، الرقم 8301 .

و أزد أبو حی من الیمن(1) _ و هکذا الباقون [و] لیس المقام ، مقام تفصیل هذا المرام . و هذا بخلاف روایة سعید ، فإنّ سعید الأعرج و هو ابن عبدالرحمن أو عبداللّه الأعرج السمّان ، ثقة کوفی .(2)

[A/70] فإذا کان المراد بالرطل العراقی _ و هو کما ذکرنا _ مأة و ثلاثون درهماً و الأوقیة أربعون درهماً ، فکلّ رطل ثلاث أواق و ربع أوقیة .

و إذا حولّنا الأوقیة و الأرطال إلی الدراهم و لاحظنا النسبة بین الدم و الماء ، وجدنا النسبة نسبة (1) إلی (325) ، أی : الواحد إلی خمس و عشرین و ثلاثمأة.

و بعبارة أخری، کان لکلّ مثقال من الدم خمس و عشرون و ثلاثمأة مثقال من الماء ، فیکون بحسب الوزن [B/70] المتعارف بإصبهان ، لکلّ مثقال من الدم ربع المنّ بمنّ شاه أو نصف المنّ بمنّ تبریز ، بعلاوة خمسة مثاقیل ، إذا فرضنا المثقال صیرفیّاً .

ص :221


1- 1_ «الهمدان قبیلة من الیمن» ، لسان العرب ، ج 3 ، ص 437 ؛ و قال السید الداماد فی الراشحة 27 من الرواشح السماویّة (ص 149) بما هذا نصّه : « ... همدان قبیلة کبیرة جلیلة من الیمن ، منها الحارث الهمدانی من خواصّ أمیرالمؤمنین علیه السلام » .
2- 2_ قال النجاشی : «مرازم بن حکیم الأزدی المدائنی مولی ، ثقة ، یکنّی أبا محمد ، روی عن أبی عبداللّه و أبی الحسن علیهماالسلام و مات فی أیّام الرضا علیه السلام ... ، له کتاب» ، رجال النجاشی ، ص 424 ، الرقم 1138 ؛ ذکره الشیخ فی الفهرست ، ص 476 ، الرقم 766 ، و عدّه من رجال الصادق و الکاظم علیهماالسلام ، قائلاً فی الأخیر : «ثقة» ؛ رجال الطوسی ، ص 310 ، الرقم 4613 و ص 342 ، الرقم 5105 ؛ و لمزید التوضیح ، راجع : قاموس الرجال ، ج 10 ، ص 24 ، الرقم 7453 و الموسوعة الرجالیّة المیسّرة ، ص 469 ، الرقم 5965.1_ راجع : لسان العرب ، ج 3 ، ص 71 و إلیک نصّ کلامه : أزد : الأزد : لغة فی الأسد تجمع قبائل و عمائر کثیرة فی الیمین ؛ و أزد : أبوحی من الیمن.

و أنت خبیر بأنّ مثقالاً من الدم بغیر لون هذا القدر من الماء ، بل أزید منه قطعاً لکثرة المواد الملوّنة فی الدم ؛ و إن کنت فی شکّ من ذلک ، فعلیک بالامتحان .

و قد وقع لصاحب الجواهر فی تعیین نسبة الأوقیة إلی مأة رطل خطأ فی الحساب ، حیث قال _ علی ما فی النسخة الموجودة عندنا _ : لأنّ الأوقیة [A/71] أربعون درهماً ، کما عن نصّ أهل اللغة ؛ و الرطل مأة و ثلاثون درهماً ، فنسبتها إلیه نسبة الثلث تقریباً ، فنسبته إلی مأة رطل ، یکون نسبة ثلاث عشر [العشر(1)] . و مع ذلک استبعد حمل الروایة علی التغییر ؛ و هذا من مثله غریب .

و أمّا خبر أبی بصیر و خبر عمر بن حنظلة ، فلیحمل علی أحد المحامل التی تکرّر ذکرها ، أو علی إرادة التشدید فی الاجتناب عن الخمر.

و یظهر من بعض الأخبار ، أنّ بعض الناس [B/71] کانوا یمزجون الخمر بالماء لینکسر أو یذهب بالمزج عادیة سکر الخمر فیشربون منه ، فکان بعض أصحاب الأئمة علیهم السلام یسئلونهم عن حکم ذلک ، فکانوا علیهم السلام یمنعونهم عن ذلک أشدّ المنع.

و إذا أمعنت النظر فی صدر خبر أبیبصیر و خبر عمر بن حنظلة ، تجدهما أظهر فی هذا المعنی من کونهما فی مقام بیان حکم النجاسة.

أمّا خبر عمر بن حنظلة ، قال : «قلت لأبی عبداللّه علیه السلام : ما تری فی قدح من مسکر یصبّ علیه [A/72] الماء حتی تذهب عادیته و یذهب سکره؟

فقال علیه السلام : لا و اللّه و لا قطرة قطرت(2) فی حبّ إلاّ أهریق ذلک الحبّ» .(3)

و أمّا خبر أبی بصیر ، قال : «دخلت أم خالد العبدیة علی أبی عبداللّه و أنا عنده .

فقالت : إنّه یعترینی قراقر فی بطنی و قد وصف لی أطبّاء العراق النبیذ بالسویق .

فقال علیه السلام : ما یمنعک من شربه؟

فقالت : قد قلدتک دینی.

فقال : فلا تذوقی منه قطرة لا و اللّه لا إذن لک فی قطرة منه ، فإنّما تندمین [B/72] إذا بلغت نفسک هیهنا _ و أومی بیده إلی حنجرته یقولها ثلاثاً _ أفهمت؟

فقالت : نعم .

ص :222


1- 1_ جواهرالکلام ، ج 1 ، ص 252 .
2- 2_ کذا فی المخطوطة و الوسائل و لکن فی الکافی و التهذیب، وردت کلمة «تقطر» ، بدل «قطرت» .
3- 3_ تقدمت فی الهامش (4) من الصفحة 218 .

ثمّ قال أبو عبداللّه علیه السلام : ما یبل المیل ینجس حبّاً من ماء ، یقولها ثلاثاً» .(1)

و صدر الخبر محمول علی التقیّة أو الإنکار للشرب لا للترک .

بل یستفاد من خبر آخر ، أنّ أبابصیر أیضاً قد کان ممّن یرتکب هذا الفعل الشنیع . فعن کلیب بن معاویة، قال : «کان أبوبصیر و أصحابه یشربون النبیذ ، یکسرونه بالماء ، فحدثت [بذلک(2)] أباعبداللّه علیه السلام ، فقال لی : و کیف صار الماء یحلّ المسکر؟ مرهم لایشربون منه قلیلاً و لا کثیراً ، ففعلت ، فأمسکوا عن شربه ، فاجتمعنا عند أبی عبداللّه علیه السلام ، فقال له أبوبصیر : إنّ ذا جائنا عنک بکذا و کذا ، فقال : صدق یا أبامحمّد! إنّ الماء لایحلّ(3) المسکر ، فلاتشربوا منه قلیلاً و لا کثیراً» .(4)

و الحاصل : أنّ الأظهر بمناسبة صدر الخبرین و أخبار آخر أنّ الروایتین ناظرتان إلی حرمة الشراب ، و المنع المؤکّد من شرب [B/73] المسکر الممزوج بالماء ، فیکون المراد بالنجاسة الفساد و الخباثة من جهة الحرمة ، و المنع عن الشرب .

و أمّا روایة قرب الإسناد ، فیمکن حمله _ زائداً علی ما سبق من المحامل _ علی المغیّر ، إذ لا یبعد أن یکون أوقیة من البول بغیر ریح حبّ(5) من الماء أو طعمه، لنفوذ رائحته إلاّ ما یناسبه العادة .

و أمّا موثّقة عمار ، فالنهی عن الشرب و التوضؤ محمول علی الکراهة ، و لا یدلّ علی النجاسة ، کما لم یحملوا علیها النهی عن التوضّؤ عن سؤر الحائض [A/74] فی صحیحة العیص ، قال : «سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن سؤر الحائض؟ قال : لا تتوضّأ منه ...»(6) و ما أکثر ذلک فی أبواب الفقه .

و أمّا ما ورد فی الإنائین المشتبهین من الأمر بالإهراق ، فالتیمم، فلا یدلّ علی النجاسة

ص :223


1- 1_ أنظر : الکافی ، ج 6 ، ص 414 ، ح 1 ؛ وسائل الشیعة ، ج 25 ، ص 344 ، الباب 20، من أبواب الأشربة المحرّمة، ح 2 .
2- 2_ أضفناها من المصدر .
3- 3_ فی المصدر «لا یحلل» ، بدل «لایحلّ» .
4- 4_ الکافی ، ج 6 ، ص 411 ، ح 17 ؛ وسائل الشیعة ، ج 25 ، ص 341 ، الباب 18 ، من أبواب الأشربة المحرّمة ، ح 2 .
5- 5_ الحبّ : الخابیة ، و قال ابن درید : هو الذی یجعل فیه الماء ... و هو فارسی معرّب ، لسان العرب ، ج 1 ، ص 295 .
6- 6_ الکافی ، ج 3 ، ص 10 ، ح 2 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 234 ، الباب 7 ، من أبواب الأسآر ، ح 1 .

أیضاً ، لقوّة احتمال کون المنع من استعمال هذا الماء من باب التعبّد لا من باب النجاسة .

و یؤیّده الأمر بالهراقة أوّلاً ، ثمّ التیمّم بعد الإراقة لیصدق علیه فاقد الماء .

و لو أبیت فغایة [B/74] الأمر استفادة بطلان الوضوء من هذا الماء و أ نّه غیر مطهّر عن الحدث ؛ و أ نّی ذلک من النجاسة بالمعنی المتنازع فیها ، إذ ربّ ماء طاهر لایصحّ منه الوضوء ، کما قالوا به فی ماء الاستنجاء .

قال قدس سره : «و لم أقف علی خبر خاصّ آخر ؛ نعم ، قد استدلّ لهم(1) بما یعمّ القلیل لکن یخصّص عمومات طهارة الماء بما تقدّم و غیره ؛ و اللّه العالم» .(2)

أقول : بل لهم أخبار آخر غیر ما ذکره ، و لعلّ بعضها أصرح من بعض ما ذکر ، لکن لا حاجة بنا إلی ذکرها لکفایة ما ذکر فی إثبات المقصود .

[A/75] و أمّا قوله : «لکن یخصّص عمومات الطهارة ...» .

فقد عرفت ما فیه أیضاً ، فلا حاجة إلی الإعادة ، و لو فرض بقاء الشک لأحد بعد تمام ذلک ، فالمرجع الاستصحاب و قاعدة الطهارة _ کما اعترف به الشیخ فی ماء البئر ، کما نقلناه لک _ فلم یبق بعد فی المسألة إشکال .

و اللّه أعلم بحقیقة الأحوال و له الحمد علی کلّ حال فی المبدأ و المآل .

ص :224


1- 1_ أی : للقائلین بعدم انفعال الماء القلیل .
2- 2_ کتاب الطهارة ، ج 1 ، ص 113 .

ص :225

فهرس مصادر تحقیق الرسالة و المقدمة

المصادر العربیة

1 _ الاحتجاج علی أهل اللجاج ، لأبی منصور الطبرسی ، إعداد : السید محمد باقر الموسوی الخرسان ، الطبعة الثانیة ، بیروت ، مؤسّسة الأعلمی ، 1403 ه.

2 _ أحکام المیاه ، للسید أحمد الحسینی الزنجانی (تقریراً لما أفاده أبوالمجد الشیخ محمدرضا النجفی الإصفهانی) ، قم ، الزهراء علیهاالسلام ، 1429 ق ، (میراث حوزه اصفهان) .

3 _ اختیار معرفة الرجال ، للشیخ الطوسی ، تحقیق : جواد القیومی ، قم ، مؤسسة النشر الإسلامی ، 1427 ق .

4 _ أساس البلاغة ، لجار اللّه الزمخشری ، تحقیق : عبدالرحیم محمود ، بیروت ، دار المعرفة ، 1399 م .

5 _ الاستبصار ، للشیخ الطوسی ، تحقیق : السید حسن الموسوی الخرسان ، الطبعة الرابعة ، طهران ، دارالکتب الإسلامیّة ، 1363 ش.

6 _ الأمالی ، للشیخ الصدوق ، طهران ، مؤسسة البعثة ، 1417 ق.

7 _ بحارالأنوار ، للعلاّمة المجلسی ، الطبعة الثانیة ، بیروت ، مؤسسة الوفاء ، 1403 ق .

8 _ بصائر الدرجات ، لمحمد بن الحسن الصفّار ، إعداد : میرزا محسن کوچه باغی ، طهران ، مؤسسة الأعلمی ، 1404 ق .

9 _ تبصرة الفقهاء ، للشیخ محمد تقی الرازی النجفی الإصفهانی ، تحقیق : السید صادق الحسینی الإشکوری ، قم ، مجمع الذخائر الإسلامیّة ، 1427 ق.

10 _ التبیان فی تفسیر القرآن ، للشیخ الطوسی ، تحقیق : أحمد قصیر العاملی ، بیروت ، دار إحیاء التراث العربی .

11 _ تذکرة الفقهاء ، للعلاّمة الحلی ، قم ، مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، 1414 ق .

ص :226

12 _ ترتیب جمهرة اللغة ، لابن درید ، ترتیب و تصحیح : عادل عبدالرحمان البدری ، مشهد ، مجمع البحوث الإسلامیة ، 1429 ق.

13 _ ترتیب خلاصة الأقوال ، للعلاّمة الحلی ، تحقیق قسم الحدیث فی مجمع البحوث الإسلامیّة ، مشهد ، المکتبة الروضة الرضویّة ، 1423 ق .

14 _ التفسیر الأصفی ، للمولی محسن فیض الکاشانی ، قم ، مکتب الإعلام الإسلامی ، 1418 ق .

15 _ تفسیر القمی ، لعلی بن إبراهیم القمی ، إعداد السید طیّب الموسوی الجزائری ، الطبعة الثانیة ، قم ، مؤسسة دار الکتاب ، 1404 ق .

16 _ التفسیر الکبیر ، لفخر الدین الرازی ، الطبعة الثالثة ، بیروت ، دار إحیاء التراث العربی ، 1420 ق .

17 _ تکملة أمل الآمل ، للسید حسن الصدر ، تحقیق : حسین علی محفوظ ، عبدالکریم الدبّاغ ، و عدنان الدبّاغ ، بیروت ، دار المورّخ العربی ، 1429 ق .

18 _ التنقیح الرائع ، للفاضل المقداد ، تحقیق : عبداللطیف الحسینی ، قم ، مکتبة السید المرعشی ، 1404 ق .

19 _ تهذیب الأحکام ، للشیخ الطوسی ، إعداد : السید حسن الموسوی الخرسان ، الطبعة الرابعة ، طهران ، دارالکتب الإسلامیّة ، 1365 ش .

20 _ جوامع الجامع ، للشیخ أبی علی الطبرسی ، إعداد : أبوالقاسم الگرجی ، الطبعة الثالثة ، طهران ، جامعة طهران ، 1377 ش .

21 _ جواهر الکلام ، للشیخ محمد حسن النجفی ، قم ، مؤسسة النشر الإسلامی ، 1417 .

22 _ الحاشیة علی مدارک الأحکام ، للوحید البهبهانی ، مشهد ، مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، 1419 ق .

23 _ الحدائق الناضرة ، للمحدّث البحرانی ، قم ، مؤسسة النشر الإسلامی ، 1363 ش .

24 _ خاتمة المستدرک ، للمحدّث النوری ، قم ، مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، 1415 ق .

25 _ الخلاف ، للشیخ الطوسی ، قم ، مؤسسة النشر الإسلامی ، 1407 ق .

26 _ الدروس الشرعیّة فی فقه الإمامیّة ، للشهید الأوّل ، قم ، مؤسسة النشر الإسلامی ، 1412 ق .

ص :227

27 _ ذخیرة المعاد ، للمحقّق السبزواری ، قم ، أفست ، مؤسسة آل البیت علیهم السلام .

28 _ الذریعة إلی تصانیف الشیعة ، للشیخ آقا بزرگ الطهرانی ، الطبعة الثالثة ، بیروت ، دارالأضواء ، 1403 ق .

29 _ رجال الطوسی ، للشیخ الطائفة الطوسی ، تحقیق : جواد القیومی ، الطبعة الثالثة ، قم ، مؤسسة النشر الإسلامی ، 1427 ق .

30 _ رجال النجاشی ، لأبی العباس النجاشی ، تحقیق : السید موسی الشبیری الزنجانی ، الطبعة الثامنة ، قم ، مؤسسة النشر الإسلامی ، 1427 ق .

31 _ الرسائل العشر ، للشیخ الطوسی ، إعداد : عدّة من الفضلاء ، قم ، مؤسسة النشر الإسلامی ، 1404 ق .

32 _ رسالة فی الغناء ، للسید علی أصغر البرزانی الأصفهانی (تقریراً لما أفاده السید محمدباقر الدرچه ای الإصفهانی) ، تهران ، هستی نما ، 1428 ق (نصوص و رسائل من تراث اصفهان العلمی الخالد) .

33 _ الرعایة و البدایة ، للشهید الثانی ، قم ، مکتب الإعلام الإسلامی 1423 ق .

34 _ الرواشح السماویّة ، للمیر الداماد ، تحقیق : نعمة اللّه الجلیلی و غلامحسین قیصریه ها ، قم ، دارالحدیث ، 1422 ق .

35 _ روض الجنان ، للشهید الثانی ، قم ، مکتب الإعلام الإسلامی ، 1422 ق .

36 _ الروضة البهیّة ، للشهید الثانی ، تحقیق : السید محمد الکلانتر ، الطبعة الثانیة ، بیروت ، دار إحیاء التراث العربی ، 1403 ق .

37 _ روضة المتقین ، للمولی محمدتقی المجلسی ، تهران ، دار الکتب الإسلامی ، 1429 ق .

38 _ السرائر ، لابن إدریس الحلی ، قم ، مؤسسة النشر الإسلامی ، 1410 ق .

39 _ سنن أبی داود السجستانی ، تحقیق : محمد محیی الدین عبدالحمید ، دارالفکر .

40 _ شرایع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام ، للمحقّق الحلی ، تحقیق : عبدالحسین محمدعلی البقّال ، الطبعة الثانیة ، قم ، إسماعیلیان ، 1408 ق .

41 _ شرح هدایة المسترشدین ، للشیخ محمدباقر النجفی الإصفهانی ، تحقیق : مهدی الباقری السیانی ، قم ، عطر عترت ، 1427 ق .

ص :228

42 _ الصحاح (تاج اللغة و صحاح العربیّة) ، لابن حمّاد الجوهری ، تحقیق : أحمد عبد الغفور عطّار ، الطبعة الرابعة ، بیروت ، دار العلم للملایین ، 1404 ق .

43 _ علل الشرائع ، للشیخ الصدوق ، النجف الأشرف ، مطبعة الحیدریة ، 1386 ق .

44 _ عوالی اللئالی ، لابن أبی جمهور الأحسائی ، قم ، سید الشهداء علیه السلام ، 1405 ق .

45 _ غرقاب ، للسید محمد مهدی الموسوی الشفتی ، تحقیق : مهدی الباقری السیانی و محمود النعمتی ، إصفهان ، کانون پژوهش ، 1430 ق .

46 _ غنائم الأیّام ، للمحقق القمی ، قم ، مکتب الإعلام الإسلامی ، 1417 ق .

47 _ غنیة النزوع إلی علمی الأصول و الفروع ، لابن زهرة الحلبی ، تحقیق : الشیخ إبراهیم البهادری ، قم ، مؤسسة الإمام الصادق علیه السلام ، 1417 ق .

48 _ الفصول الغرویّة ، للشیخ محمد حسین الأصبهانی ، قم ، دار إحیاء العلوم الإسلامیّة ، 1404 ق .

49 _ فقه القرآن ، لقطب الراوندی ، إعداد : السید أحمد الحسینی ، الطبعة الثانیة ، قم ، مکتبة آیة اللّه المرعشی ، 1405 ق .

50 _ الفقیه (کتاب من لا یحضره الفقیه) للشیخ الصدوق ، تحقیق : علی أکبر الغفاری ، الطبعة الرابعة ، قم ، مؤسسة النشر الإسلامی ، 1426 ق .

51 _ الفهرست ، للشیخ الطوسی ، تحقیق : السید عبدالعزیز الطباطبائی ، قم ، مکتبة المحقّق الطباطبائی ، 1420 ق .

52 _ قاموس الرجال ، للمحقّق التستری ، الطبعة الثانیة ، قم ، مؤسسة النشر الإسلامی ، 1424 ق .

53 _ القاموس المحیط ، لمجدالدین فیروزآبادی ، بیروت ، دار الجیل .

54 _ قرب الإسناد ، لعبداللّه بن جعفر الحمیری ، قم ، مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، 1413 ق .

55 _ الکافی ، لثقة الإسلام الکلینی ، تحقیق : علی أکبر الغفاری ، الطبعة الثامنة ، طهران ، دار الکتب الإسلامیّة ، 1375 ش .

56 _ کامل الزیارات ، لابن قولویه القمی ، تحقیق : بهراد الجعفری ، طهران ، مکتبة الصدوق ، 1375 ش .

57 _ کتاب الطهارة ، للإمام الخمینی ، طهران ، مؤسسة تنظیم و نشر آثار الإمام الخمینی ،

ص :229

1421 ق .

58 _ کتاب الطهارة ، للشیخ الأنصاری ، إعداد : لجنة التحقیق ، قم ، مجمع الفکر الإسلامی ، 1415 ق .

59 _ الکشّاف ، لجار اللّه الزمخشری ، الطبعة الثالثة ، بیروت ، دارالکتب العربی ، 1407 ق .

60 _ کشف الغطاء ، للشیخ جعفر کاشف الغطاء ، مشهد ، مکتب الإعلام الإسلامی ، 1422 ق .

61 _ کشف اللثام ، للفاضل الهندی ، قم ، مؤسسة النشر الإسلامی ، 1416 ق .

62 _ کفایة الأحکام ، للمحقّق السبزواری ، تحقیق : الشیخ مرتضی الواعظی ، قم ، مؤسسة النشر الإسلامی ، 1423 ق .

63 _ کفایة الأصول ، للمحقّق الخراسانی ، قم، مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، 1417 ق .

64 _ کنز العمّال ، للمتقی الهندی ، الطبعة الخامسة ، بیروت ، مؤسسة الرسالة ، 1405 ق .

65 _ الکنی و الألقاب ، للمحدّث القمی ، الطبعة الثالثة ، قم ، مؤسسة النشر الإسلامی ، 1429 ق .

66 _ لسان العرب ، لابن منظور المصری ، بیروت ، دار إحیاء التراث العربی ، 1408 ق .

67 _ مجمع البحرین ، لفخرالدین الطریحی ، تحقیق : السید أحمد الحسینی ، الطبعة الثانیة ، نشر الثقافة الإسلامیّة ، 1408 ق .

68 _ مجمع البیان لعلوم القرآن ، لأمین الإسلام الطبرسی ، الطبعة الرابعة ، طهران ، 1416 ق .

69 _ المحاسن ، لأبیجعفر البرقی ، تحقیق : المحدّث الأرموی ، طهران ، دار الکتب الإسلامیة .

70 _ مختلف الشیعة ، للعلاّمة الحلی ، الطبعة الثانیة ، قم ، مکتب الإعلام الإسلامی ، 1423 ق .

71 _ مختلف الشیعة ، للعلاّمة الحلی ، الطبعة الثانیة ، قم ، مؤسسة النشر الإسلامی ، 1412 ق .

72 _ مدارک الأحکام ، للسید محمد العاملی ، قم ، مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، 1410 ق .

73 _ المسائل الناصریات ، للسید المرتضی ، طهران ، 1417 ق .

74 _ مستدرک الوسائل ، للمحدّث النوری ، قم ، مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، 1408 ق .

75 _ مشارع الأحکام فی مسائل الحلال و الحرام ، للشیخ محمدحسین الإصبهانی ، قم ،

ص :230

الزهراء علیهاالسلام ، 1429 ق (میراث حوزه اصفهان) .

76 _ مشارق الشموس فی شرح الدروس ، للمحقّق الخوانساری ، قم ، مؤسسة آل البیت : .

77 _ مشرق الشمسین و إکسیر السعادتین ، للشیخ بهاءالدین العاملی ، تحقیق : السید مهدی الرجائی ، مشهد ، مکتبة الروضة الرضویّة ، 1414 ق .

78 _ مصابیح الأحکام ، للعلاّمة بحر العلوم النجفی ، تحقیق : السید مهدی الطباطبائی و فخرالدین الصانعی ، قم ، فقه الثقلین ، 1427 ق .

79 _ مصباح المتهجد و سلاح المتعبد ، للشیخ الطوسی ، إعداد : محمدعلی الأنصاری .

80 _ المصباح المنیر ، للفیومی ، قم ، دار الهجرة ، 1405 ق .

81 _ معارف الرجال ، للشیخ محمد حرزالدین ، تحقیق : محمدحسین حرزالدین ، قم ، مکتبة آیة اللّه المرعشی ، 1405 ق .

82 _ معالم الدین و ملاذ المجتهدین ، للشیخ حسن ابن الشهید الثانی ، تحقیق : عبدالحسین محمدعلی بقّال ، الطبعة الرابعة ، قم ، مکتبة آیة اللّه المرعشی ، 1410 ق .

83 _ المعتبر ، للمحقّق الحلی ، قم ، مؤسسة سیّد الشهداء 7 ، 1364 ق .

84 _ معتصم الشیعة ، للفیض الکاشانی ، تحقیق : مسیح التوحیدی ، تهران ، المؤتمر العلمی العالمی للمولی محسن فیض الکاشانی ، 1387 ش .

85 _ المعجم الوسیط ، لإبراهیم مصطفی و... ، الطبعة الثانیة ، تهران ، مرتضوی ، 1418 ق .

86 _ معجم رجال الحدیث ، للمحقّق السید أبی القاسم الخوئی ، الطبعة الخامسة ، قم ، نشر آثار الشیعة ، 1413 ق .

87 _ معجم مصطلحات الرجال و الدرایة ، لمحمدرضا جدیدینژاد ، الطبعة الثالثة، قم ، دارالحدیث ، 1380 ش .

88 _ معجم مقاییس اللغة ، لأحمد بن فارس ، بیروت ، دار إحیاء التراث العربی ، 1429 ق .

89 _ مفاتیح الشرائع ، للفیض الکاشانی ، تحقیق : السید مهدی الرجائی ، قم ، مجمع الذخائر الإسلامیّة ، 1410 ق .

90 _ مفتاح الکرامة ، للسید محمد جواد العاملی ، تحقیق : الشیخ محمدباقر الخالصی ، قم ، مؤسسة النشر الإسلامی ، 1419 ق .

91 _ مقابس الأنوار، الشیخ اسداللّه الکاظمی التستری، قم، افست آل البیت علیهم السلام .

ص :231

92 _ المقتصر من شرح المختصر ، لابن فهد الحلی ، تحقیق : السید مهدی الرجائی ، مشهد ، مکتبة الروضة الرضویّة ، 1420 ق .

93 _ المقنع ، للشیخ الصدوق ، قم ، مؤسسة الإمام الهادی 7 ، 1415 ق .

94 _ منتقد المنافع ، للمولی حبیب اللّه الکاشانی ، قم ، مکتب الإعلام الإسلامی ، 1426 ق .

95 _ منتهی المطلب ، للعلاّمة الحلی ، مشهد ، مکتبة الروضة الرضویّة ، 1412 ق .

96 _ منتهی المقال فی أحوال الرجال ، لأبی علی الحائری ، قم ، مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، 1416 ق .

97 _ الموسوعة الرجالیّة المیسّرة ، لعلی أکبر الترابی ، الطبعة الثانیة ، قم ، مؤسسة الإمام الصادق علیه السلام ، 1424 ق .

98 _ نصوص و رسائل من تراث إصفهان العلمی الخالد ، لمجموعة من المحقّقین ، اشراف : مجید هادیزاده ، طهران ، هستی نما ، 1428 ق .

99 _ النهایة فی غریب الحدیث و الأثر ، لابن الأثیر الجزری ، الطبعة الرابعة ، قم ، إسماعیلیان ، 1363 ش .

100 _ الوافی ، للفیض الکاشانی ، إعداد : السید ضیاءالدین الفانی ، إصفهان ، مکتبة الإمام أمیرالمؤمنین علیه السلام ، 1412 ق .

101 _ وسائل الشیعة ، للشیخ حرّ العاملی ، الطبعة الثالثة ، قم ، مؤسسة آل البیت : ، 1416 ق .

المصادر الفارسیّة

102 _ آشنایی با مشاهیر طالقان ، اسماعیل یعقوبی ، طهران ، نشر محسنی ، 1375 ش .

103 _ اجازات آیة اللّه العظمی سید ابوالحسن اصفهانی ، مهدی باقری سیانی ، اصفهان ، کانون پژوهش ، چاپ دوم ، 1389 ش .

104 _ أعلام اصفهان ، سید مصلح الدین مهدوی ، تحقیق : غلامرضا نصراللهی ، اصفهان ، گلدسته ، 1389 _ 1386 ش .

105 _ بیان المفاخر ، سید مصلح الدین مهدوی ، اصفهان ، مکتبه «مسجد سید» 1368 ش .

106 _ تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر ، سید مصلح الدین مهدوی ، قم ، نشر الهدایة ، 1368 ش .

ص :232

107 _ تذکره شعرای استان اصفهان ، مصطفی هادوی ، اصفهان ، گل افشان ، 1381 ش .

108 _ تذکره شعرای معاصر اصفهان ، سید مصلح الدّین مهدوی ، اصفهان ، کتابفروشی تأیید ، 1334 ش .

109 _ دانشمندان و بزرگان اصفهان ، سید مصلح الدین مهدوی ، تحقیق : رحیم قاسمی و محمدرضا نیلفروشان ، اصفهان ، گلدسته ، 1384 ش .

110 _ رسائل حجابیّه ، شیخ رسول جعفریان ، چاپ دوم، دلیل ما ، قم ، 1428 ق .

111 _ ستاره ای از شرق ، سید تقی موسوی درچه ای ، طهران ، اطلاعات ، 1383 ش .

112 _ سیمای دانشوران ، حسنعلی خزائلی ، قم ، گنج عرفان ، 1383 ش .

113 _ فهرست نسخه های کتابخانه آیة اللّه حججی ، ابوالفضل حافظیان بابلی ، قم ، مجمع ذخائر اسلامی ، 1386 ش .

114 _ قبیله عالمان دین ، شیخ هادی نجفی ، قم ، عسکریه ، 1423 ق .

115 _ گلشن اهل سلوک ، رحیم قاسمی ، چاپ دوم ، اصفهان ، کانون پژوهش ، 1385 ش .

ص :233

ص :234

ص :235

ص :236

رسالة فی أحکام ذی الید

اشاره

مؤلّف: بهاءالدین محمد الحسینی المختاری النائینی

تصحیح و تحقیق: سید محمود نریمانی

مقدمه تحقیق

رساله ای که ملاحظه می فرمایید، از فقیه بارع و توانا سید بهاءالدین مختاری نائینی و پیرامون یکی از قواعد فقهی به نام قاعده ید می باشد. در این مقدمه کوتاه به شرح حالی از آن بزرگوار پرداخته شده است و سپس پیرامون این رساله و شیوه تحقیق، نکاتی را بیان داشته ایم. در اینجا به شرح حال آن بزرگوار می پردازیم.

نگاهی به زندگی مختاری نائینی

سید بهاءالدین محمد بن محمدباقر بن محمد حسینی مختاری سبزواری نائینی از بزرگان حکما ، متکلمین و فقهای شیعه است که اکثر تراجم نگاران او را به عظمت و بزرگی یاد کرده و مقام و منزلت علمی وی را ستوده اند . شرح حال نگاران، تاریخ ولادت وی را به تاریخ 1080 ق ذکر کرده اند .(1)

سالهای آغازین تحصیلات ایشان و چگونگی آن بر ما معلوم نیست . اما در تحصیلات خود از محضر استادانی همچون علامه مجلسی ، فاضل هندی ، شیخ حر عاملی، تلمذ کرده و اجازه دریافت نموده اند .

ص :237


1- 1_ الذریعة ، ج 4 ، ص 153 .

ایشان دارای آثار و تألیفات بسیاری است که بالغ بر 50 رساله و کتاب می باشد که برخی از آن آثار تحقیق و تصحیح و چاپ گردیده است.

در میراث حوزه اصفهان، دفتر هفتم در مقاله کتابشناسی، تفصیل آثار ایشان و نسخه های موجود از آن آمده است.

احاطه مختاری نائینی در علوم اسلامی

عمق اندیشه بهاءالدین محمد و قدرت استدلال او و احاطه وی به علوم مختلف و به خصوص فقه و علوم مقدماتی آن، قابل توجه است . به خصوص این نکته از تنوع آثار ایشان به دست می آید که در متون مختلف نگارش های ارزنده ای از ایشان برجای مانده است.

از جمله آثار ایشان 1_ الاجماع در اصول فقه 2_ ارتشاف الصافی من سلاف الشافی در علم کلام و اعتقادات 3_ انارة الطروس فی شرح عبارة الدروس در فقه؛ 4_ الأنوار اللاّمعة لزوار الجامعة در شرح زیارت جامعه؛ 5 _ ترجمه و شرح لهوف در تاریخ کربلا؛ 6_ تعدیل المیزان فی تعلیق علم المیزان در منطق؛ 7_ تعلیقات بر شرح صمدیه سید علی خان در نحو؛ 8 _ حاشیه انوار التنزیل بیضاوی در تفسیر؛ 9_ حاشیه مطول در معانی بیان و بدیع؛ 10_ حثیث الفلجة فی شرح حدیث الفرجة در حدیث و کلام؛ 11_ حسان الیواقیت فی بیان المواقیت در هیئت؛ 12_ حواشی بر آیات الاحکام مقدس اردبیلی در فقه القرآن؛ 13_ زواهر الجواهر فی نوادر الزواجر در اخلاق؛ 14_ کشف الغموض فی شرح الطف العروض در عروض؛ 15_ مصفاة السفاء لاستصغاء الشفاء در فلسفه؛ 16_ المطرز فی اللغز در ادب؛ 17_ نظام اللئالی فی الأیام و اللیالی در ستاره شناسی.

نظرات دانشمندان

علامه مجلسی در رجب سال 1104 ق به ایشان اجازه داده و ایشان را در آن اجازه

ص :238

چنین با عظمت توصیف می کند: «... السید الفاضل الکامل الحسیب النجیب اللبیب

الادیب الأریب الصالح الفالح الناجح الرابح التقی الزکی الألمعی اللوذعی الأمیر بهاءالدین محمد الحسینی...».(1)

همچنین صاحب روضات الجنات در تجلیل از ایشان آورده است: «کان من العلماء الأعیان، الفقهاء الارکان، أدیبا ماهرا و جلیلا کابرا، حکیما متکلما، جید العبارة، طیّب الاشارة... له مصنفات جمّة و مؤلفات تدل علی علو الهمة...».(2)

وفات

تاریخ وفات ایشان معلوم نیست، اما این را می دانیم که رساله ای از ایشان در مواریث در سال 1311 ق تألیف شده است، بنابراین وفات ایشان بعد از این تاریخ است.

نگاهی به رساله احکام الید

مختاری نائینی در رساله احکام الید، مباحث را بسیار بجا و دقیق و عمیق بیان می کند، در هر مبحث در نقل کلام بزرگان، اشکالات و ارزنده ای مطرح می کند و در پاسخ آن دقت ها و ظرافت های فراوانی به کار می بندد که برای هر فقیهی قابل تحسین است . و سراسر این رساله گرانبار، نقل اقوال و نقد آراء و ارائه انظار بدیع اندیشه جوّال اوست.

در سراسر این اثر ارزشمند ایشان با عبارتهایی همچون «إن قلت _ قلت»، «قال _ و أقول»، «لایقال _ إذ یجاب» و غیره، بحث را از جوانب مختلف موشکافی کرده و آن را مورد نقد و بررسی قرار می دهد که حاکی از تسلط و احاطه ایشان بر مباحث طرح شده می باشد.

از باب نموده در بحث اقامه بینه از جانب مدعی، ایشان بعد از آوردن نظریه علماء می فرمایند: «لنا امور» و در امر اول می فرمایند:

ص :239


1- 1_ اجازات الحدیث، ص 137، اجازة 55.
2- 2_ ریحانة الأدب، ج 1، ص 290.

«فإن قلت: قد صرّحوا بترجیح الملک علی الید بأ نّها أعم من الملک و لو عقلاً ، فتکون أعم من الدعوی غیر صریحةٍ فیها بخلاف الملک .

قلت : ما قالوه ، إنّما هو فی تعارض البینتین بأن شهدت أحدهما بالید فی زمانٍ معین و الأخری بالملک فیه بعینه و هو حسن و لاینفع هنا ، إذ لایتصور معارضة السابق للحالی إلاّ یتوسط استصحاب السابق إلی الحال ، فیؤول الأمر إلی معارضة الید الحالیة المحققة المحسوسة و الملک الحالی الاستصحابی المشهود بماضیه و هو ظنّی السند و الدلالة ، لتوقف تحققه علی اعتبار الاستصحاب ، بخلاف الید لأ نّها قطعیة السند... ».

اهمیت قاعده ید در فقه و نظر فقیهان

قاعده ید، یکی از قواعد مشهور فقهی است که در بسیاری از ابواب فقه مورد تمسک و استدلال فقها قرار گرفته و در تمامی ابواب معاملات جریان دارد. و در پیرامون آن رساله های مستقل متعددی به نگارش درآمده است که از آن جمله می توان به رسائل زیر اشاره کرد:

1_ فائدة فی حجیة الید، از شیخ محمد بن حسن حر عاملی (1104 ق).

2_ رسالة فی قاعدة الید، از سید احمد بن محمدباقر بهبهانی (1351 ق).

3_ رسالة فی الید و کیفیة إیجابها من الملک ، از میرزا محسن آقا بن میرزا محمد آقا قره داغی تبریزی (قرن 13).

4_ رسالة فی الید و أنها سبب الضمان ، از میرزا محمد حسین شهرستانی (1315 ق).

5 _ رسالة فی قاعدة الید، از ابراهیم بن علی قلی اردبیلی نجفی (1326 ق).

6_ قاعدة ضمان الید، از شیخ فضل اللّه نوری (1327 ق).

7_ الید أو قاعدة الید، از شیخ جواد بن حسن بلاغی نجفی (1352 ق).

یکی از آثار گرانبها در مورد این قاعده، اثر فقیه ذوفنون و عالم فراوان تألیف و حکیم متأله، سید بهاءالدین محمد بن محمد باقر حسینی مختاری نائینی است که به محضر علماء و محققین تقدیم می گردد.

ص :240

برای این رساله نام های مختلفی در کتابشناسی ها و فهرست ها آمده است: که عبارتند از: 1_ احکام الید 2_ باسط الأیدی بالبینات فی تساقط الایدی و البینات 3_ حجیة الید 4_ رسالة فی قاعدة الید و کشفها عن الملک.(1)

لکن در نسخه مجلس نام کتاب _ همانطور که در متن، از نسخه مجلس در کروشه اضافه کرده ایم _ «باسط الأیدی بالبینات و تساقط الأیدی و البینات» آمده است.

روش تحقیق

دو نسخه از این رساله به دست ما رسید، یکی از مرکز احیاء تراث اسلامی با شماره 4/2748 با تاریخ کتابت 1194 ق؛ و نسخه دیگر به محبت و لطف بی دریغ و سزاوار تقدیر حضرت حجت الاسلام رسول جعفریان حفظه اللّه و أبقاه، ریاست محترم کتابخانه مجلس شورای اسلامی از کتابخانه مجلس با شماره 18/9013 با تاریخ کتابت 1238 ق. از این دو نسخه، نسخه مرکز احیاء به علت قدمتش، اصل قرار گرفت و اختلاف این نسخه با نسخه مجلس در پاورقی با رمز « م » تذکر داده شده است. و در مواردی که به نظر رسید نسخه مجلس صحیح تر باشد، عبارت آن نسخه جایگزین و در پاورقی تذکر داده شده است.

در نسخه مرکز احیاء برخی عناوین نانوشته بود که ما آن را از نسخه مجلس اضافه کردیم ؛ و در مواردی هم که نسخه مجلس مطلبی اضافه تر داشت آن را در متن ( ) آورده ایم.

نسخه ها دارای حواشی از خود مؤلّف می باشد با عنوان «منه» که ما آنها را در پاورقی با علامت « * » آورده ایم.

در پایان بر خود لازم می دانم از سرور گرامی، حضرت حجت الاسلام سید احمد

ص :241


1- 1_ فهرستواره دستنوشته های ایران (دنا)، ج 1، ص 392.

سجادی که زمینه تحقیق و چاپ این رساله را در میراث حوزه اصفهان فراهم کردند تشکر نمایم.

همچنین از زحمات بی دریغ سروران گرامی، حجج اسلام آقایان حمید الهی دوست و محمد جواد نورمحمّدی که در تصحیح این رساله بنده را راهنمائی کردند، تشکر می نمایم.

حوزه علمیّه اصفهان _ سید محمود نریمانی

31/5/1391

ص :242

برگ اول نسخه خطی مرکز احیاء

ص :243

برگ آخر نسخه خطی مرکز احیاء

ص :244

برگ اول نسخه خطی مجلس شورای اسلامی

ص :245

برگ پایانی نسخه خطی مجلس شورای اسلامی

ص :246

بسم اللّه الرحمن الرحیم و به نستعین

حمدا لباسط الأیدی بالأیادی و باعث بیناته(1) النوادی فی النوادی و البوادی؛ و سلاما علی النبی الهادی للهوادی زین النادی بعین الحاضر و البادی و آله الذین أقر لفضلهم الممادی و الموالی العادی و المقادی(2) العادی ما سجع(3) الشادی و شجع السادی و رجّع الحادی و عرّج الخادی .

ص :247


1- 1_ فی نسخة (م) «القادی و المعادی» ، بدل «العادی و المقادی» . ** _ السجع بالسین المهملة: صوت الحمام [لسان العرب، ج 8 ، ص 150 ، مادة «سجع».[ و التسجیع التصویت و عرف البدیع فیه معروف . و الشادی بالشین المعجمة: المترنّم المغنّی [الصحاح، ج 6 ، ص 2388 ، مادة «شدا»] و هو فاعل للفعل . و شجع بالمعجمة من التشجیع و هو جعل الجبان شجاعا [أنظر لسان العرب ، ج 8 ، ص 173 ، مادة «شجع»] و مقدما علی حرب أو غیرها و فاعله ضمیر الشادی . السادی بالمهملة مفعوله و هو المهملة من الإبل جاء للواحد و الجمع أی ما شجع السادی بحدائه و غنائه مهملات الإبل علی السیر و العمل . و الحادی بالمهملتین من الحداء و هو الغناء للإبل و هو معروف . [أنظر القاموس المحیط ، ج 1 ، ص 8 ، مقدمة]. و الترجیع : التغنی و تردد الصوت فی الحلقوم و الخیشوم . [الصحاح ، ج 3 ، ص 1218 ، مادة «رجع»]. و الخادی بالخاء المعجمة : المسرع فی سیره من البعیر و الفرس . [لسان العرب ، ج 14 ، ص 224 ، مادة «خدی»]. و التعریج: حبس المطیة علی المنزل [لسان العرب ، ج 2 ، ص 321 ، مادة «عرج»] و منعها من السیر و فاعل عرّج ضمیر فیه للحادی بالمهملة . منه سلّمه اللّه تعالی .

أما بعد ؛ فهذه مسئلة تعم بها البلوی و لایُرجی من مدارکها المنّ بالسلوی ، تستّرت عن العقول بحجاب مرصوص و تحیّرت فیها الفحول لعدم نصٍّ فیها علی الخصوص ، حرّرت فیها ما لدی، إجابةً لمن تجب إجابته علیّ مستعجلاً لقصور الزمان عن زیادة تنقیرٍ و إتقان ، فإن أصبت ، فمن صوب رب الأرباب و إن نکبت ، فمن شوب الألباب (و سمّیته بباسط الأیدی بالبینات و تساقط(1) الأیدی و البینات)(2) و منه التوفیق لحق التحقیق .

تحصیلٌ

إعلم : إنّ الید دلیل شرعی علی ملک ذی الید ، دلّت النصوص و إجماع المسلمین علی وجوب الحکم به له من غیر تتبعٍ لمن کان قبله و جواز الشهادة بالملک له بمجرد العلم بالید ، فلها علی الملک دلالتان :

عقلیةً مستندة إلی ظاهر الحال .

ص :248


1- 1_ ما بین المعقوفتین من نسخة (م) .

و شرعیةً مسندة إلی اعتبار الشارع إیّاها دلیلاً شرعیا علیه ، فیجب الحکم بها ، إلاّ إذا عارضها أقوی منها ، کما لو قامت البینة علی کونها ید غصبٍ و عدوانٍ أو أقر هو نفسه بذلک ، إذ الید مجملة محتملة ، فیقدم علیها ما عارضها من البینات و الأقاریر المفصلة(1) کما هو شأن کل مجمل و مفصل .

و تفصیله : أنّ الید(2) إن کانت مؤکّدة بالتصرف المتکرر بالبناء و الهدم و الإجارة و نحوها ، فلا ریب فی دلالتها علی الملک و إفادتها الظن الغالب و العلم الشرعی به ، فیجوز الشهادة به لذی الید و هو المعروف من مذهب الأصحاب ، بل ادعی الشیخ إجماعهم علیه فی الخلاف .(3)

و یدلّ علیه _ مضافا إلی ما سیأتی من الإجماع و النصوص و لزوم الحرج _ (4) ، جواز شراء ما فی یده منه و ادّعاء(5) المشتری ملکه لنفسه بعد شرائه و استمتاعه منه بما شاء من الوجوه المباحة و إنکاره علی من ادعاه لنفسه بعد ذلک، و حلفه علی أ نّه المالک علی البتّ و القطع و ذلک أقوی من الشهادة، لجوازها مع الظن و عدم جواز الحلف إلاّ علی الیقین .

[ید المنفردة عن التصرف]

و أما الید المنفردة عن التصرف ، فالذی علیه العلاّمة(6) و أکثر المتأخرین(7) مشارکتها للمؤکّدة فی أصل الحکم و إن کانت المؤکّدة أقوی و هو الحق .

ص :249


1- 1_ فی نسخة (م) «تفصیلٌ الید» ، بدل «و تفصیله إن الید» .
2- 2_ الخلاف ، ج 1 ، ص 264 _ 265 ، جواز الشهادة بالملک لمن کان فی یده شیء .
3- 3_ فی نسخة (م) + «لولاه» .
4- 4_ فی نسخة (م) «أداء» .
5- 5_ أنظر قواعد الأحکام ، ج 3 ، ص 502 ، الفصل الثالث: فی مستند علم الشاهد ؛ إرشاد الأذهان ، ج 2 ، ص 162 ، أحکام متفرقة فی مستند الشهادة ؛ تحریر الأحکام ، ج 5 ، ص 264 ، الفصل الثالث : فی مستند الشهادة .
6- 6_ الدروس ، ج 2 ، ص 134 ، الضابط فی تحمل الشهادة .

و الذی یقطع به علی ذلک أمور :

أ_ ما مرّ من جواز شرائه و الحلف علیه .

ب _ خبر حفص بن غیاث ، عن الصادق علیه السلام : « أ نّه سأله عن رجل رأی فی ید رجلٍ شیئا ، أ یجوز أن یشهد أ نّه له ؟ قال : نعم .

قلت : فلعلّه لغیره ، قال : و من أین جاز لک أن تشتریه و یصیر ملکا لک؟ ثم تقول بعد الملک : هو لی و تحلف علیه و لایجوز أن تنسبه إلی من صار ملکه إلیک(1) قبله ، ثم قال علیه السلام : لو لم یجز هذا ، ما قامت للمسلمین سوق » .(2)

و هو و إن ضعّفه المتأخرون علی اصطلاحهم ، لکنه معتبر(3) متکرر فی الأصول المعتبرة، موافق للقواعد الشرعیة و العقلیة(4) ، مشتمل علی حجةٍ قائمة، قلّما یوجد مثلها فی الأحکام الفرعیة النظریّة ، معتضد بغیره من الأخبار خالٍ عن المعارض ، فلا مجال للعدول عنه أو تأویله ، لعدم ضرورة إلیه ، فلا وجه لحمله علی الید المؤکّدة بالتصرف ، کما ارتکبه ابن سعید الحلی رحمه الله (5) علی أن ما فیه من التعلیلین ، صریحان فی عموم الحکم للید المجردة ، فتأمل(6) .

ص :250


1- 1_ فی نسخة (م) «من» .
2- 2_ الکافی ، ج 7 ، ص 387 ، کتاب الشهادة ، باب بدون عنوان ، ح 1 ؛ التهذیب ، ج 6 ، ص 262 ، باب البینات ، ح 100 .
3- 3_ فی نسخة (م) «لکن کتابه معتمد کما قاله الکشی [أنظر: الفهرست، ص 116، باب حفص، ش 1] و هذا الخبر معتبر» ، بدل «لکنه معتبر» .
4- 4_ فی نسخة (م) + «المقررة» .
5- 5_ الجامع الشرایع ، ص 536 ، کیفیة الحکم و أحکام الدعوی . * _ إشارة إلی أن السؤال بظاهره ، یدل علی أن المقصود هو السؤال عن الید المجردة و إنّ قوله علیه السلام : « لو لم یجز هذا ما قامت للمسلمین سوق » ، کالصریح فی عموم الحکم للید المجردة ، لو لم یکن الکلام خاصا بها . منه سلّمه اللّه تعالی .

ج _ الأخبار المستفیضة و الإجماع القطعی و سیرة النبی و الحجج علیهم السلام و من بعدهم ، [21] من المسلمین فی جمیع الأعصار و الأمصار الناطقة بجواز قبول إهداء ذی الید ، لما فی یده و أکله و لبسه و الصلاة فیه و قبول هبته و بیعه و إجارته و إنکاح أمته و تحلیلها و جواز وطئها و الاستیلاد منها و نحو ذلک من غیر تتبع لحال ذی(1) الید أو طلب للحجة فی(2) السند ، بل مع العلم بتهمة ذی الید .

و ناهیک ما رواه الشیخ و محمد بن یعقوب ، عن مسعدة بن صدقة ، عن الصادق علیه السلام أ نّه قال : « کل شیء هو لک حلال حتی تعرف الحرام بعینه ، فتدعه من قبل نفسک و ذلک مثل الثوب یکون علیک قد اشتریته و هو سرقة أو المملوک یکون عندک و لعله حرّ قد باع نفسه أو خدع ، فبیع قهرا أو امرأة تحتک و هی أختک أو رضیعتک و الأشیاء کلها علی هذا ، حتی یستبین لک غیر ذلک أو تقوم لک به البینة ».(3)

و الأخبار(4) فی هذا المعنی کثیرة ، تکاد تبلغ حد التواتر و ظاهر أنّ استحلال ذلک فرع العلم بالإباحة المتوقفة علی ملک ذی الید المبیح .

د _ لزوم الحرج المنفی لو لم یکن الأمر کذلک و کان قوله علیه السلام : « لو لم یجز هذا ما قامت للمسلمین سوق » إشارة إلی ذلک .

[اشکال بعض العلماء]

أما إشکال بعضهم(5) بأنّ الید لو دلّت علی الملک ، لکان قوله : « الدار التی بید زید لی » ،

ص :251


1- 1_ فی نسخة (م) _ «ذی» .
2- 2_ فی نسخة (م) «و» .
3- 3_ الکافی ، ج 5 ، ص 313 _ 314 ، باب النوادر من کتاب المعیشة ، ح 40 ؛ تهذیب الأحکام، ج 7، ص 226، باب من الزیادات، ح 9.
4- 4_ الکافی، ج 5، ص 313، باب النوادر من کتاب المعیشة، ج 39، و انظر وسائل الشیعة، ج 17، ص 87 _ 88 ، باب عدم جواز الانفاق من الکسب الحرام و لا فی الطاعات و حکم اختلاطه بالحلال و اشتباهه به، ح 1 و 2.
5- 5_ فی هامش نسخة (م) «صاحب الإشکال بهذا المقال هو المحقق فی الشرائع» . [شرائع الإسلام ، ج 4 ، ص 919 ، فی أحکام الشاهد].

منزلة قوله : « الدار التی هی ملکه لی » و التالی باطل ، فالمقدم مثله ، فلیس بإشکال ، بل حلّه أسهل من حلّ الشِکال .(1)

و کأ نّه زعم أنّ مدلولها لازم عقلی أو ثابت ببرهان هندسی و إلاّ فما المانع من ظهور خلافها و کونها عن غصب و عدوان .

أو زعم أنّ دلالة قوله : « هذه الدار بیده » علی مدلوله، إنّما یتحقق لو کان اللفظ بحیث یمتنع نقله عن معناه و استعماله فیما عداه و لو بألف قرینة و حجةٍ مستبینة ؛ و إلاّ فما المانع من دلالته علی الملک مجردا و انسلاخه عنها ، مقترنا بقوله : « هی لی » و نحوه ممّا یصرفه عن معناه .

و لیت شعری، کیف یصنع المستشکل فی نحو قوله تعالی : « وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیتَ (2)» ؛ و قولهم : « رأیت أسدا یرمی » ؛ و قولهم(3) : « بینة غصب(4) الدار التی اشتراها زید من بکر، هی ملک لعمرو » ، علی أ نّه معارض بمثله فی الید المؤکّدة ، فإنّه یجیز بها الشهادة بالملک ، مع سماع دعوی القائل(5) «هذه الدار التی بیدک و فی تصرفک(6) هی لی » ؛ فتأمل .

إذا عرفت ذلک ، فنقول(7) : فلو تداعیا عینا بیدهما أو بید أحدهما خاصة ، حکم له بها فی الأخیر و لکل بما فی یده فی الأول للید و لأنّ ذا الید منکر ، فیقبل قوله بیمینه و هو المراد بالحکم له .

أما الصغری ، فلأ نّه لیس مدعیا بأحد معانیه(8) [الثلاثة(9)] إذ الخارج هو الذی یترک و سکوته و یدعی خلاف الأصل أو(10) الظاهر .

ص :252


1- 1_ الشِکال: حبل یشکل به قوائم الدابة ؛ کتاب العین ، ج 5 ، ص 296 ، مادة «شکل».
2- 2_ سورة الأنفال ، الآیة 17 .
3- 3_ فی نسخة (م) «من قول» .
4- 4_ فی المخطوطتین «الغصب» و الصحیح ما أدرجناه.
5- 5_ فی المخطوطة: «القایل».
6- 6_ فی نسخة (م) «و تصرفاتک» ، بدل «و فی تصرفک» .
7- 7_ فی نسخة (م) «تأصیلٌ» ، بدل «إذا عرفت ذلک فنقول» . * _ أی الذی لو تَرَکَ تُرِکَ أو الذی یدعی بخلاف الأصل أو خلاف الظاهر . منه سلّمه اللّه تعالی .
8- 8_ ما بین المعقوفتین من نسخة (م) .
9- 9_ فی نسخة (م) «و» .

و أما الکبری ، فللإجماع و الأخبار المستفیضة کقوله صلی الله علیه و آله : « البینة علی المدعی و الیمین علی من أنکر »(1) ؛ و قوله : « شاهداک و یمینه »(2) و کما لا بینة علی المنکر ، فکذا لا یمین علی المدعی ، إذ التفصیل یقطع الاشتراک .

و أما سماع بینة ذی الید لإسقاط یمینه ، فلو تمّ فعلی الرخصة و نیابة البینة عن الیمین کعکسها فی الودعی المدعی للردّ ، فیکون من الصور المستثناة من عموم القاعدة و إن منعناه ، فلا إشکال احتملهما(3) الشهید فی قواعده(4) و قطع العلاّمة فی القواعد [22] فی بحث الدعاوی المتعارضة بعدم سقوط الیمین .

قال : لو أقام الداخل بینة لم تسقط عنه الیمین.(5)

و قال فی بحث أسباب الترجیح منه : لو أقام بعد الدعوی لإسقاط الیمین جاز .(6)

و قال شیخنا المحقق(7) العلاّمة(8) أدام اللّه أیّامه فی شرحه : و یقوی الإسقاط علی القول بتقدیم بینة الداخل ، فإنّها إذا سمعت مع بینة الخارج ، فبدونها أولی و العدم علی الآخر ، فإنّ تقدیم بینة الخارج ، مبنیّ علی أنّ البینة لیست من شأن الداخل(9) ، انتهی .

و القوی عندی ، العدم لعموم القاعدة و عدم المخصص و جواز کذبه فی الدعوی و تدلیسه فی البینة دون الیمین خوفا من العقوبة أو حفظا للمروة ؛ و سماعها مع تعارض البینتین إنّما أفاد إسقاط البینة المعارضة لا الیمین و النزاع هنا فی سماعها بمعنی إفادتها

ص :253


1- 1_ عوالی اللئالی ، ج 2 ، ص 258 ، باب الدیون ، ح 10 .
2- 2 _ عوالی اللئالی ، ج 1 ، ص 368 ، باب أنّ البینة علی المدعی و الیمین علی المدعی علیه فی المال ، ح 4 .
3- 3_ أی السماع و عدمه .
4- 4_ تمهید القواعد ، ص 408 ، قاعدة 145 .
5- 5_ قواعد الأحکام ، ج 3 ، ص 468 ، الفصل الأول: فی دعوی الأملاک .
6- 6_ نفس المصدر ، ج 3 ، ص 489 ، أسباب الترجیح .
7- 7_ فی نسخة (م) _ «المحقق» .
8- 8_ هو الفاضل الهندی صاحب کشف اللثام الذی کان فی عصر المؤلف .
9- 9_ کشف اللثام ، ج 10 ، ص 255 ، أسباب الترجیح حجة علی الأخری .

إسقاط الیمین و إسقاطها بدون رضا المدعی مشکل، إلاّ بالنص و هو منتفٍ، لأ نّها حق معلوم له ، فالأولویة ممنوعة و إن سقطت برضائه بالبینة بدل الیمین کما فی إسقاط سائر الحقوق .

و من هنا یظهر وجه الجمع بین موضعی القواعد ، فعدم السقوط فی الأول ناظر إلی أصل الشرع أی لا تسقط و لایُجبر المدعی علی إسقاطها بمعنی أنها لیست ساقطة بالشرع بحیث لایتوقف سقوطها علی إسقاطه أو یجوز إجباره علیه ، فلاینافی جوازه بتراضی المتداعیین ، کما یشعر به لفظ «الجواز» فی الثانی .

و قد نبّه أدام اللّه أیامه(1) فی الشرح علی تنافیهما و سکت عن(2) بعده فیهما نظرا(3) إلی ظاهر العبارتین .

[

ترفیلٌ

(4)]

إذا عرفت هذا ، فنقول : لو أقام المدعی بینة علی أنّ العین کانت بیده أو فی ملکه أمس ، ففی ترجیح الداخل للید الحالیة أو الخارج للید السابقة أو الملک السابق ، قولان للشیخ فی کل من المبسوط(5) و الخلاف(6) و الأول أقوی .

و خیرة أبی علی(7) و صاحبی الکفایة(8) و المفاتیح(9) و ظاهر الشهید الثانی فی المسالک(10) ، هو الثانی و هو أشهر .(11)

ص :254


1- 1_ فی نسخة (م) «رحمه اللّه» .
2- 2_ فی نسخة (م) _ «عن» .
3- 3_ فی نسخة (م) «نظر» .
4- 4_ ما بین المعقوفتین من نسخة (م) .
5- 5_ المبسوط ، ج 8 ، ص 269 ، إذا ادعی داراً فی ید رجل فأنکر الرجل .
6- 6_ الخلاف ، ج 6 ، ص 339 ، مسألة 11 ، إذا ادعی داراً فی ید رجل .
7- 7_ أی ابن جنید ، نقله عنه فی مختلف الشیعة ، ج 8 ، ص 451 .
8- 8_ کفایة الأحکام ، ج 2 ، ص 734 ، الاختلاف فی دعوی الأمکان .
9- 9_ مفاتیح الشریعة ، ج 3 ، ص 273 ، مفتاح 1174 ، أحکام الشهادة بالملک .
10- 10_ مسالک الأفهام ، ج 14 ، ص 100 ، الخامسة : لو ادعی داراً فی ید إنسان .
11- 11_ فی نسخة (م) «و الثانی أشهر» ، بدل «هو الثانی و هو أشهر» .

و علیه المحقق(1) و العلاّمة ، ففی القواعد:(2) لو شهد أ نّه کان فی ید المدعی بالأمس قُبِلَ و جُعل المدعی صاحب ید ؛ و قیل : لا یقبل لأنّ ظاهر الید الآن الملک ، فلایدفع بالمحتمل .

و فی الشرایع :(3) لو أدعی دارا فی ید إنسان و أقام بینة أ نّها کانت فی یده أمس أو منذ شهر ، قیل : لاتسمع هذه البینة و کذا لو شهدت له بالملک أمس، لأنّ ظاهر الید الآن الملک ، فلایدفع بالمحتمل و فیه إشکال و لعل الأقرب القبول ، انتهی .

لنا أمور

الأول : إنّ الید الحالیة ، محسوسة قطعیة التحقق و السابقة المدلولة للبینة ، ظنیة التحقق و احتمال عدم الملک مشترک و إذ تساویتا(4) فی ظنیة الدلالة ، ترجحت الحالیة بقطعیة السند ؛ هذا إذا شهدت بالید .

و أما إذا شهدت بالملک ، فالید و إن کانت أعم منه ، لکنه یحتمل أن تکون شهادة البینة به مستندة إلی الید ، فیکون حینئذ مساویا للید ، بل لو فرض حینئذ أنّ تلک البینة بعینها شهدت بالملک الحالی لذی الید استنادا إلی یده الحالیة المحسوسة ، لصدقت الشهادتان معا علی سواء من غیر تعارض و لا ترجیح لأحدهما علی الأخری .

فإن قلت : قد صرّحوا بترجیح الملک علی الید بأ نّها أعم من الملک و لو عقلاً ، فتکون أعم من الدعوی غیر صریحةٍ فیها بخلاف الملک.

قلت : ما قالوه ، إنّما هو فی تعارض البینتین بأن شهدت أحدهما بالید فی زمانٍ معین؛ و الأخری بالملک فیه [23] بعینه و هو حسن و لاینفع هنا ، إذ لایتصور معارضة السابق

ص :255


1- 1_ شرائع الإسلام ، ج 4 ، ص 899 ، فی الاختلاف فی الدعوی .
2- 2_ قواعد الأحکام ، ج 3 ، ص 490 ، أسباب الترجیح .
3- 3_ شرائع الإسلام ، ج 4 ، ص 899 ، فی الاختلاف فی الدعوی .
4- 4_ فی نسخة (م) «تساوتا» .

للحالی إلاّ بتوسط(1) استصحاب السابق إلی الحال ، فیؤول الأمر إلی معارضة الید الحالیة المحققة المحسوسة و الملک الحالی الاستصحابی المشهود بماضیه و هو ظنّی السند و الدلالة ، لتوقف تحققه علی اعتبار الاستصحاب ، بخلاف الید، لأ نّها قطعیة السند.(2)

بل الظاهر أنّ الملک الماضی الثابت بالبینة أیضا ظنّی الدلالة بالنسبة إلی الحاکم ، لتجویزه استناد شهادتها إلی الید ، فما قالوه أیضا غیر مسلّمٍ بإطلاقه ، لما أسلفناه.

نعم ؛ لو استندت(3) الملک إلی سبب غیر الید ، سواء بُیّن بخصوصه أم لا ، احتمل تقدیمه علی الید حینئذٍ علی أنّ ترجیح شهادة الملک المطلق علی شهادة الید ، لایوجب ترجیحها علی نفس الید المحققة المحسوسة .

[قول العلاّمة فی القواعد]

و أما قول العلاّمة رحمه الله فی القواعد(4): لو شهدت أحدهما بأ نّها له منذ سنة ؛ و الأخری أ نّها فی ید المتشبث منذ سنتین ، قدّمت شهادة الملک علی شهادة الید و إن تقدّمت ، فغیر نصٍ فی تقدیم شهادة الملک علی نفس الید الحالیة المحققة المعبّر عنها فی کلامه بالتشبث ، لأ نّها غیر داخلة تحت الشهادة ، بل معلومة بالمشاهدة و لو أراد رحمه الله ذلک ، فهو فی حیّز المنع لما مرّ.

و لأنّ الإحساس بشهادة البینة بالملک أعنی سماعها ، لایوجب للسامع جواز الشهادة بالملک للمشهود له بخلاف الید ، فإنّ إحساسها یجیز الشهادة بالملک لذی الید ، فلو لم تکن الید أقوی ، لم تکن أضعف ، بل لا أقل من المساواة بحسب الذات ، فإذا انفردت الید بالحالیة و قطعیة السند و نحوهما، ترجّحت قطعا.

ص :256


1- 1_ فی المخطوطة: «یتوسط»، و ما أدرجناه من نسخة (م).
2- 2_ فی نسخة (م) _ «لتوقف تحققه ... قطعیة السند».
3- 3_ فی نسخة (م) «اسندت».
4- 4_ قواعد الأحکام ، ج 3 ، ص 490 ، أسباب الترجیح.

اللّهم إلاّ مع تقیید البینة(1) الملک بسبب غیر ذی(2) الید ، أقوی منها کما نبّهناک علیه ، لکن الکلام هنا فی الملک المطلق .

الثانی: أ نّه قد دلّت الید الحالیة علی ملک ذی الید فی الحال و البینة علی ملک الآخر فی الماضی و یلزم من ترجیح الدلیل الثانی ، طرح الأول رأسا و فی ترجیح الأول ، جمع بین الدلیلین(3) بقدر الإمکان و إعمال لکلٍ منهما فیما یخصّه من الزمان ؛ و الجمع مهما أمکن أولی و أتقن.

فإن قلت: هذا معارض بأنّ ترجیح الأول ، طرح لاستصحاب الملک السابق الثابت بالبینة.

قلت: نعم؛ لکن لو تم هذا الاستصحاب و ستحقّق عدم جریانه فی هذا الباب.

الثالث: ما احتج به الشیخ فی المبسوط(4) من عدم المطابقة بین دعوی الخارج و بینته لدعواه الملک الحالی و شهادتها بید سابقةٍ أو ملک سابق، فلا وجه للعدول عن مدلول الید.

فإن قیل: تحصل المطابقة بالاستصحاب ، فالجواب الجواب.

حجة المخالف أیضا أمور

أحدها: ما قرّره زین المحققین

(5) و غیره(6) ؛ أنّ الید الحالیة و إن کانت دلیل الملک ، لکن البینة أولی ، لمشارکتهما فی زمن الحال باستصحاب السابق و اختصاص البینة بالزمن الماضی ، فتکون أرجح من الید و أقوی.

ص :257


1- 1_ هکذا فی المخطوطتین و الظاهر «بینة».
2- 2_ فی نسخة (م) _ «ذی».
3- 3_ فی نسخة (م) «الدلین».
4- 4_ لم نجد هذا الاحتجاج فی المبسوط، بل ذکره فی الخلاف ، ج 6 ، ص 339 ، ذیل مسألة 11 .
5- 5_ مسالک الأفهام ، ج 14 ، ص 101 ، الخامسة : لو ادعی داراً فی ید إنسان.
6- 6_ کفایة الأحکام، ج 2، ص 734، الاختلاف فی دعوی الأملاک.

و أقول: الجواب عنه:

أولاً: أنّ الاستصحاب لو سلّم حجیته ، فعند عدم دلیل شرعی علی خلافه لا مطلقا بالاتفاق ، فإذا ظهر دلیل الخلاف ، انقطع استمرار الحکم و اندفع استصحابه بلا خلاف.

و من البیّن المجمع علیه ، إنّ الید دلیل شرعی ، فاستصحاب الملک السابق بعد تبدّل الید السابقة بأخری لاحقة ، بمنزلة استصحاب الحدث بعد الطهارة و أیضا فی العمل بهذا الاستصحاب ، محذورٌ [24] یُضحک أولی الألباب ، إذ الغرض من العمل به التحرز عن نقض الیقین بالشک ، کما یظهر من أدلة حجیته.

و تکررت به النصوص، کقوله علیه السلام: « لاینقض الیقین بالشک أبدا »(1)؛ و قوله علیه السلام : « دع ما یریبک إلی ما لایریبک »(2) و نحوهما ، فیجب استصحاب الحکم المتیقن ما لم یتیقن بمزیله و لایجوز قطعه للشک فی مزیله.

و أما الاستصحاب فی هذا الباب ، فالعمل به یؤدی إلی نقض الیقین بالشک ، ضرورة أنّ رافع حکم الید الحالیة و ناقضها ، لیس نفس الملک السابق أو الید السابقة ، لعدم المنافاة بینهما و بین الید الحالیة ، لجواز الانتقال ، بل الرافع عندهم هو الملک الحالی الاستصحابی و الید الحالیة الاستصحابیة.

و ظاهر أنّ الاستصحابی ظنّی الوجود للخارج و المحققة المحسوسة ، قطعی الوجود عقلاً و شرعا لذی الید ، فنقض حکمها بالید الظنیة الاستصحابیة ، نقض للمتیقن بالمشکوک فیه علی أنّ المعقول و المعهود فی الأسباب العقلیة و المعرفات الشرعیة المتعاقبة المتناقضة ، إنّما هو نقض اللاحق سابقه و نسخه إیّاه لا العکس ، فبعد تحقق کل لاحق و الیقین بحصوله و وجوب الحکم برفعه لسابقه لا معنی للحکم بارتفاعه بسابقه

ص :258


1- 1_ الکافی ، ج 3 ، 352 ، باب السهو فی الثلاث و الأربع ، ح 3.
2- 2_ وسائل الشیعة ، ج 27 ، ص 173 ، باب وجوب التوقف و الاحتیاط فی القضاء و الفتوی ، ح 63.

استصحابا له ، بل فیه القول بتأثیر المعدوم و تعطیل الوجود و(1) لا شک فی انقطاع(2) ید السابق بید اللاحق.

و الحاصل أنّ استصحاب الید السابقة، مشروط بعدم انقطاعها بید أخری لاحقة ، کما أنّ استصحاب العقود الناقلة أیضا کذلک، ضرورة أنّ الناقل الثانی ، ناسخ لحکم الأول و الید بمنزلة الناقل ، فتکون الید المنقطعة کالعقود المنسوخة فی عدم جواز استصحابها.

و لذا لو ثبت ببینةٍ(3) أنّ زیدا اشتری العین من بکر ؛ و بآخر و أنّ عمروا(4) اشتراها من زید ، لم یکن من باب تعارض البینتین ، لعدم التنافی، بل یحکم بانتقالها من بکر إلی زید و منه إلی عمرو و لو(5) کانت بید عمرو ؛ و ثبت بالبینة أ نّها کانت بید زید فی العام الماضی، لوجب الحکم بأ نّها کانت ملکا لزید فی ذلک العام، ثم انتقلت بحکم تبدل الید إلی عمرو ، فلا تعارض .

و کما لم یجز أن یستصحب العقد المنسوخ ، کذا لا یجوز استصحاب الید المنقطعة ، حتی یلزم التعارض بین الماضی و الحالی و لا فرق فی ذلک بین انقطاع السابق بآخر مثله جنسا ، کیدٍ بیدٍ أو غیره ، کید بعقد أو عکسه و کملک بید أو عکسه ؛ و لا بین کون الثانی

ص :259


1- 1_ فی نسخة (م) «إذ». * _ و المراد بانقطاعها المذکور فی المسالک [ج 14 ، ص 101] و المفاتیح [ج 3 ، ص 273] فی قولهما : الید الحاضرة معارضة للسابق ، فلایتم استصحابه خصوصا الید الماضیة لانقطاعها رأسا؛ انتهی. و لیس المراد انقطاع الماضیة من حیث إنّها ماضیة و باعتبار قید المضی ، إذ المراد بالماضی ما ثبت فیما مضی ، أعم من أن یکون مستمرا إلی الحال أو منقطعا ؛ وهو الذی شهدت به البینة ، لا ما یثبت فی الماضی خاصة ، حتی یفید الانقطاع ؛ و هو ظاهرٌ . منه سلّمه اللّه تعالی .
2- 2_ فی نسخة (م) «بینة» .
3- 3_ فی نسخة (م) «و بأخری أن عمرو» ، بدل «و بآخر و أن عمرواً» .
4- 4_ فی نسخة (م) «عمر فلو» ، بدل «عمرو و لو» .

المغایر جنسا أقوی أو أضعف أو مساویا للأول ، إذ العبرة بکون الثانی دلیلاً شرعیا یجب الحکم به ؛ فلیتأمل .

و ثانیاً : أ نّه لو تمّ لدلّ علی أنّ الید السابقة ، أعم و أشمل من الید الحالیة بحسب الزمان ، لشمول الأولی الزمان الماضی بنفسها و الحال باستصحابها و اختصاص الثانیة بالحال .

و ظاهرٌ أنّ کون السابقة أعم بهذا المعنی ، لایوجب کونها أرجح و أقوی و أحق بالعمل و أحری ، کما هو المدعی لجواز کون المرجوح أو المساوی قوةً ، أعم و أشمل بحسب زمانه الأطول ، کما لو شهدت بینة أحد المتداعیین بالملک المطلق منذ سنة ؛ و أخری للآخر بالملک المسبب عن الشراء من الأول منذ شهر ، لقطعهم هنا بتقدیم الثانیة ، مع أ نّها أقل زمانا .

و(1) قالوا لأ نّها لما صرّحت بالسبب و هو الشراء ، علم أ نّها [25] اطلعت علی ما لم یطلع علیه المتقدمة ، فإنّها و إن شهدت بملک الأول من ابتداء سنةٍ إلی الآن ، لکن غایته أ نّها علمت بملکه و لم تعلم بمزیله ، فلاینافی علم المتأخرة به ، فکان المستدل زعم الأعمیة بحسب الزمان ملزوما للرجحان و هو بیّن البطلان ، کما وفّیناه حق البیان .

نعم ؛ قد تکون الزیادة فی التاریخ مرجحا للزاید(2) من البینتین إذا تساویتا(3) من غیر جهة التاریخ لا مطلقا ؛ و هی التی عدّوها من أسباب الترجیح .

و ثالثاً : أنّ النزاع فی الملک الحالی و مناط الحکم به للخارج ظنّی التحقق ، فالید الحالیة المحققة ، أرجح کما مرّ .

و أیضا الید الاستصحابیة ، فرع الید السابقة الظنیة المدلولة للبینة ، فیکون أحط منها قطعا ، فهو(4) أحط من الید الحالیة القطعیة الحسّیّة بطریق الأولی و کذا لو شهدت البینة

ص :260


1- 1_ فی نسخة (م) _ «و» .
2- 2_ فی نسخة (م) «للزیاد» .
3- 3_ فی نسخة (م) «تساوتا».
4- 4_ فی نسخة (م) «فهی».

بالملک السابق ، لإمکان استناد شهادتها إلی الید و لو سلّم کونه أخص من الید ، فالترجیح بالأخصیة، إنّما هو مع مساواتهما فی ثبوت کل منهما بالشهادة ، کما یظهر مما نقلناه من القواعد ، لا مع ثبوت الملک بالشهادة و الید بالحس و المشاهدة و کذا مع مساواتهما فی الحالیة لا مع مضیّ الملک و حالیة الید ، فللملک مرجح واحد ، هو کونه أخص و للید مرجحان : الحالیة ، إذ بها تحصل المطابقة للدعوی ؛ و القطعیة ، لکونها محققة بالشهادة.

و

ثانیها: أ نّه لا تعارض بین الید الحالیة و الماضیة

حتی تتساقطا ، بل التعارض بین الید الحالیة المحققة و الحالیة الاستصحابیة ، فإذا تساقطتا لتعارضهما ، بقیت الید السابقة المدلولة للبینة من غیر معارضٍ ، فیجب استدامتها و استصحابها ، لأنّ الساقط إنّما هو استصحاب الید السابقة المجامعة مع الحالیة المحققة المقابلة لها ؛ و سقوطه لایوجب سقوط ما هو أقوی منه و هو استصحابها بعد سقوط الید الحالیة المعارضة ، ضرورة أ نّها إذا استصحبت (1) مع تلک الید المقابلة لها ، فاستصحابها مع عدمها أولی و أحری .

و جوابه:

أولاً : منع جواز الاستصحاب هنا مع انقطاع السابق بالید اللاحقة ، کما مرّ.

و ثانیا : أنّه لو سلّم ، منعنا مقاومته للید المحققة المحسوسة و معادلتهما حتی تتساقطا ، بل الترجیح للید ، کما عرفت .

و ثالثاً: لو سلّم التعادل ، فالباقی بعد تساقطهما هو الید السابقة بشرط لا ، أعنی الید المقیّدة بعدم الاستصحاب ، فدعوی استصحابها ، أعجب العجاب(2) ، لأ نّه إنّما یکون فی کل حکم ثبت فی زمان لا بشرط أی غیر مقید بالاستمرار و لا بعدمه ، إذ لا حاجة إلی الاستصحاب ، بل لا معنی له فی الأول و لا مساغ له فی الثانی، کما هنا.

و رابعاً : إنّا لو سلّمنا أنّ الباقی بعد المتساقطین ، الید المطلقة(3) المقیدة ، فلایخفی أنّ

ص :261


1- 1_ فی نسخة (م) «استصحب».
2- 2_ فی نسخة (م) «العجایب».
3- 3_ فی نسخة (م) + «لا».

الاستصحاب الساقط بالمعارضة ، إنّما هو حقیقته الکلّیة عن أصلها، لا خصوص استصحاب شخصی حتی یمکن بعد سقوطه التمسک بشخصٍ آخر من الإستصحاب و إلاّ لجری ذلک فی کل موضع عورض فیه الاستصحاب بدلیل آخر ، لأنّ الساقط هو الفرد المعارض بذلک الدلیل ، فیبقی منه أفراد لا معارض لها و لم یقل بذلک أحدٌ.

و کان منشأ الوهم زعم أنّ معنی التعارض و التساقط ، أ نّا استصحبنا استصحابا مشخصا ، ثم عارضناه بالید حتی تساقطا و لیس کذلک ، بل المعنی أ نّه لا یستصحب السابق و لایتمسک بید اللاحق(1) [26] للتعارض و حینئذ فالعود(2) فی الاستصحاب ، إعادة الباطل(3) بعد الذهاب.

و خامساً: إنّک إذا اسقطت الید الاستصحابیة بالمعارضة ، بقی السابق فقط و قد تقرر(4) أنّ المتداعیین إذا انفرد أحدهما بدعوی الملک السابق أو الید السابقة ، لاتسمع دعواه و لا بینة علیها ، بل یحکم بالعین للآخر المدعی ملکها فی الحال ، لعدم معارض له فی ذلک ؛ و هنا أیضا کذلک ، لأنّ ذا الید و إن سقطت حجیة یده بمعارضة الاستصحاب ، لکن لا یبقی للخارج أیضا حجةٌ مسموعة ، لأنّ بینة السابق إنّما کانت تسمع لأجل ما کان معها من الاستصحاب الذی به اتصل حکم البینة بزمان الحال ، فإنّه و إن کان فرعا للبینة فی التحقق و الوجود ، لکنه شرط لسماعها و قبولها ، فإذا زال بالمعارضة لم تکن مسموعةً.

قال العلاّمة رحمه الله فی القواعد(5) : فإذا شهدت بینة علی أ نّه ملک منذ سنة و الأخری منذ سنتین حکم للأقدم ، لأنّ بینته اثبتت(6) الملک له فی وقت لم تعارضه فیه البینة الأخری،

ص :262


1- 1_ فی نسخة (م) «الاحق».
2- 2_ فی نسخة (م) «فالعقد».
3- 3_ فی نسخة (م) «إعادته للباطل»، بدل «اعادة الباطل».
4- 4_ المخطوطة «تقدر» و ما أدرجناه من نسخه (م).
5- 5_ قواعد الأحکام ، ج 3 ، ص 489 ، أسباب الترجیح.
6- 6_ فی نسخة (م) «اثبت».

فیثبت الملک فیه و لهذا له المطالبة بالنماء فی ذلک الزمان و تعارضتا فی الملک فی الحال ، فسقطتا و بقی ملک السابق تحت(1) استدامته و أن لایثبت لغیره ملک إلاّ من جهته.

و یحتمل التساوی، لأنّ المتأخرة لو شهدت علی(2) أ نّه اشتراه من الأول، لقُدّمت علی الأخری ، فلا أقل من التساوی و ثبوت الملک فی الماضی من غیر معارضة یثبت تبعا لثبوته فی الحال ؛ و لهذا لو انفرد بادعاء الملک فی الماضی ، لم تسمع دعواه و لا بینته ، انتهی.

و قوله : لأنّ المتأخرة معارضة(3) لدلیل القول الأول.

و قوله : و ثبوت الملک جواب عنه بأنّ الباقی لم یسمع بل یُرَد ، فکیف یستصحب و هو یؤیّد ما ذکرناه و یحققه .

و قال زین المحققین فی تمهید القواعد(4) فی فروع الاستصحاب : و منها ما إذا ادعی عینا ، فشهدت له بینة بالملک فی وقت(5) أو أ نّه کان ملکه ، ففی قبولها وجهان:

من أنّ ثبوت الملک سابقا، یوجب استصحاب حکمه، فیحصل الغرض منها.

و من عدم منافاة الشهادة لملک غیره(6) إذ یصدق ما ذکره الشاهد و إن کان العین(7) ملکا لغیره مع علم الشاهد به و عدمه .

فمن ثَم احتاط المتأخرون و أوجبوا ضمیمة أ نّه باقٍ إلی الآن أو لانعلم له مزیلاً لینتفی احتمال علمها بملک غیر المشهود له ظاهرا ، انتهی .

ص :263


1- 1_ فی المخطوطین : «یجب» ، وما أدرجناه من القواعد .
2- 2_ فی نسخة (م) _ «علی». * _ و حاصلها أنّ المتأخرة لو شهدت بأ نّه إشتراه من الأول ، لقدّمت قطعا مع جریان ما ذکره المستدل هنا أیضا ، فلو تمّ دلیله لدلّ علی تقدیم الأقدم هنا أیضا ، و لیس کذلک . منه سلّمه اللّه تعالی .
3- 3_ تمهید القواعد ، ص 274 ، المقصد الخامس : فی أدلة اختلف فیها .
4- 4_ فی المصدر + «سابق» .
5- 5_ فی المصدر + «له» .
6- 6_ فی المصدر : «الآن» .

و ما ذکره فی حجتی القولین ، یدلّ علی أ نّه إذا انتفت الضمیمة ، فلایبقی لسماع البینة جهةٌ مستقیمةٌ و علی اتفاق الطرفین علی اشتراط سماعها بالاستصحاب ، فلاتسمع بدونه ؛ فتأمل .

و

ثالثها : أ نّه إذا وقع التعارض بین الملک و الید

، فالرجحان للأول من وجهین :

أحدهما : أنّ النزاع فی الملک و الید ، أعم منه و العام لایدلّ علی الخاص المعین بخصوصه ، بخلاف الملک ، فإنّه دلیلٌ مساوٍ للمدعی .

و ثانیهما : أنّ طریق الملک شیئان : البینة و الأصل ، لثبوت الملک السابق بالبینة و الحالی بأصل الاستصحاب و طریق الید الظاهر و رجحانهما علی مجرد الظاهر ظاهر .

و فیه أنظار :

الأول : أ نّه إن أراد بعموم الید عمومها عقلاً ، فلا ضیرة(1) مع أ نّه معارضٌ بمثله فی البینة ، لأ نّها أیضا أعم عقلاً من حقّیة المشهود به ، لجواز السهو و النسیان و الشبهة ، بل تعمّد الکذب أیضا علی العدلین عقلاً و إن أراد عمومها شرعا ، فهو ممنوع [27] لما ثبت شرعا فی وجوب الحکم بالملک و جواز الشهادة به لمجرد(2) الید ، ما لم یظهر خلافه .

الثانی : لو سلّم عمومها من هذا الوجه ، فهو معارض بعموم الملک من وجهٍ آخر ، فإنّ الید مساویةٌ للدعوی بحسب الزمان بخلاف الملک ، لأنّ الثابت منه بالبینة هو الماضی أعم من أن یکون مستمرا إلی الحال أم منقطعا عنه .

و أما استصحابه ، فمدفوعٌ بالید کما عرفت .

الثالث : أ نّه إن أراد بمساواة الملک للمدعی ، مساواته فی الجملة ، فهی مسلّمة ، لکن لاتنفع لتحققها فی الید أیضا بحسب الزمان ، فأین الرجحان .

و إن أراد المساواة من جمیع الوجوه ، منعناها لأ نّه أعم زمانا .

الرابع : أنّ الرجحان للید ؛ و ما ذکره من أنّ حجیتها لظهورها عقلاً فی الملک ، کما هو شأن الظواهر من الأمارات العقلیة ، فلیس کما ینبغی ، لما عرفت من أ نّها حجة شرعا

ص :264


1- 1_ فی نسخة (م) «ضیر» .
2- 2_ فی نسخة (م) «بمجرد» .

أیضا ، یحسن(1) الحکم بها ما لم یظهر خلافها کالبینة و قد بیّنا رجحانها علی کلٍ من الاستصحاب و الملک السابق .

أما الأول : فلأ نّها تدفعه و تقطع استمراره ، فهی أقوی قطعا من هذا الوجه .

و أما الثانی : فلمضیه و حالیتها و ظنیّته و قطعیتها و لأ نّها إذا کانت محسوسةً ، جازت الشهادة بالملک استنادا إلیها بخلاف شهادة البینة بالملک ؛ و لأنّ البینة یجوز أن یکونوا قداستندوا فی شهادتهم إلی یدٍ(2) أو استفاضةٍ ، فلا أقل حینئذ من تساویهما متنا .

و یبقی الرجحان للید سندا لأ نّها محسوسةٌ قطعیة ، فتأمل .

فهذا غایة ما سمح به لسان القلم و جاد به ید الفکر و انطلق به القدم ، فمن شاء فلیتأخر و من شاء فلیتقدم .

تحویلٌ

هذا کله إذا شهدت بینة المدعی بیده أو ملکه سابقا فقط .

أما لو شهدت مع ذلک بفساد ید المتشبث بالغصب أو السرقة أو بعدم استحقاقه العین و کون یده ید المستأجر أو المستعیر أو الودعی أو الوکیل أو نحوهم ، فلا کلام فی انتزاعها و الحکم بها للخارج ، إذ الید مجملة و قد فصّلت البینة حالها و نفت حجیتها و أثبت(3) ملک المدعی من غیر معارض .

ثم هذا کله إذا ثبت الملک السابق أو الید السابقة للمدعی بالبینة .

أما لو أقرّ ذو الید له ، فإمّا أن یقرّ بفساد یده أو عدم استحقاقه العین بأ نّه غصبها أو استأجرها من المدعی سابقا أو تشهد البینة بإقراره بذلک سابقا .

و إما أن یقرّ له بالید السابقة أو الملک السابق أو تشهد بینةٌ(4) بإقراره بذلک .

ص :265


1- 1_ فی نسخة (م) «یجب» ، بدل «أیضاً یحسن» .
2- 2_ فی نسخة (م) «الید» .
3- 3_ فی نسخة (م) «حجتها و اثبتت» ، بدل «حجیتها و أثبت» .
4- 4_ فی نسخة (م) «بینته» .

أما الأول : فلایعرف فیه خلاف فی استصحاب حکم الإقرار و انتزاع العین من ذی الید بمثل ما مرّ فی شهادة البینة بفساد ید(1) أو عدم استحقاقه العین (2).

إلاّ إذا ثبت خلافه بإقرارٍ أو بینة ، کما لو أقر المدعی بقبضه العین بعد الغصب السابق مثلاً أو قامت بینة ذی الید علی القبض أو الإقرار به ، لأنّ ذلک یدل علی انقطاع الید(3) الفاسدة و تجدد الید(4) الحالیة بعدها ، فلاتفسد بفسادها .

و أما الثانی : فلایخلو عن إشکال و المشهور استصحاب السابق و انتزاع العین فی المتشبث .

و قیل : لا فرق بین الإقرار و البینة ، فلا انتزاع و لا استصحاب فیهما ؛ و هو ظاهر العلاّمة السبزواری فی کفایة الأحکام(5) و خیرة شیخنا العلاّمة فی کشف اللثام(6) عن قواعد الأحکام(7) [28] و هو الذی یقوی عندی .

قال زین المحققین فی تمهید القواعد(8) : و یتفرع علیه _ یعنی الاستصحاب _ ما لو قال المدعی علیه : کان ملکک بالأمس أو قال بذلک ابتداءً ، فقیل : لا یؤاخذ به کما لو قامت بینةٌ بأ نّه کان ملکه بالأمس(9) . و الأقوی أ نّه یؤاخذ کما لو شهدت البینة أ نّه أقر أمس . انتهی .

و فی الکفایة(10) : و فی کلامهم القطع بأنّ صاحب الید لو أقر فی(11) الأمس بأنّ الملک له

ص :266


1- 1_ فی نسخة (م) «یده» .
2- 2_ فی نسخة (م) _ «العین» .
3- 3_ فی نسخة (م) «ید» .
4- 4_ فی نسخة (م) «ید» .
5- 5_ کفایة الأحکام ، ج 2 ، ص 734 ، الاختلاف فی دعوی الأملاک .
6- 6_ کشف اللثام ، ج 10 ، ص 261 ، أسباب ترجیح حجة علی أخری .
7- 7_ قواعد الأحکام ، ج 3 ، ص 490 ، أسباب الترجیح .
8- 8_ تمهید القواعد ، ص 274 _ 275 ، المقصد الخامس : فی أدلة اختلف فیها .
9- 9_ فی نسخة (م) «لاِءمس» .
10- 10_ کفایة الأحکام ، ج 2 ، ص 734 ، الاختلاف فی دعوی الأملاک .
11- 11_ فی نسخة (م) «ب_» .

أو شهدت البینة بإقراره له أمس أو أقر بأنّ هذا له أمس(1) ، قضی به له ، و فی اطلاق الحکم بذلک إشکال .

ثم قال ما محصله : نعم ؛ لو أقر بفساد یده أو عدم استحقاقه العین سابقا استصحب و انتزع .

و فی الکشف(2) : و قد یسوّی بین الإقرار أمس و الشهادة بملکه أمس ، فلاینتزع من یده بشیء منهما . انتهی .

و هو الذی یختار(3) أدام اللّه أیّامه ، لکنی لم أر من تکلم فی القولین و أبان ما یمکن أن یحتج به من الطرفین ، غیر أنّ العلاّمة(4) رحمه الله احتج للقول الأول بالفرق بین الإقرار و البینة بأنّ المقر مخبرٌ عن تحقیق ، لأ نّه یخبر عن حال نفسه ، فیستصحب ما أقر به بخلاف الشاهد بملک المدعی أمس ، فإنّه قد یخمّن ، فیخبر عن تخمین یستند(5) إلی مجرد ید أو استفاضة حتی لو أسندت الشهادة إلی تحقیق بأن قال : هو ملکه اشتراه منه ، قبلت .

و علی هذا الفرق ، اعتمد زین المحققین فی ترجیح المشهور فی تمهید القواعد(6) و لم أفز بمستندٍ لهم غیره .

و أقول : فیه نظرٌ ، لأنّ استصحاب کل حکم إنّما یتوقف علی ثبوت ذلک الحکم شرعا لیصح استصحابه ، سواء کان طریق ثبوته قطعیّا أو ظنیّا .

و علی التقدیرین یکون الحکم الاستصحابی ، ظنی الثبوت ، لأنّ طریقه الاستصحاب

ص :267


1- 1_ فی نسخة (م) «هذا کان له» ، بدل «هذا له أمس» .
2- 2_ کشف اللثام ، ج 10 ، ص 261 ، أسباب ترجیح حجة علی أخری .
3- 3_ فی نسخة (م) «یختاره» .
4- 4_ قواعد الأحکام ، ج 3 ، ص 490 ، أسباب الترجیح .
5- 5_ فی نسخة (م) «مستنداً» .
6- 6_ تمهید القواعد ، ص 275 ، المقصد الخامس : فی أدلة اختلف فیها .

و هو دلیلٌ ظنی و إن کان الحکم(1) المستصحب قطعیا لقطعیة(2) دلیله ، فإنّه إن ثبت الأصل بدلیل ، صح استصحابه و إلاّ فلا ؛ و لایتفاوت الأمر فی حجیة الاستصحاب و ظنیته بکون ذلک الدلیل قطعیا أو غیره .

فإن قلت : ذلک و إن لم یتفاوت به الأمر فی حجیة الاستصحاب و ظنیته ، لکن یتفاوت به الأمر فی ضعف الاستصحاب و قوته ، فاستصحاب(3) مقتضی الدلیل القطعی أقوی من استصحاب مقتضی الدلیل الظنی ، فلعل المقصود بالفرق إنّ استصحاب المقرّ به لا تعارضه الید الحالیة للمقر ، بخلاف استصحاب الملک المشهود به للبینة .(4)

قلت : هذا أیضا فی حیّز المنع ، إذ لا مدخل للدلیل إلاّ فی العلم بنفس حکم الأصل .

و أما الفرع الاستصحابی ، فلیس داخلاً تحت ما یقتضیه الدلیل ، بل لا مقتضی له سوی الاستصحاب و أدلة حجیته .

و علی هذا یکون ثبوت الفرع ظنیا، سواء کان ثبوت الأصل قطعیا أم ظنیا ، فقوة الاستصحاب و ضعفه بقوة أدلة حجیته و ضعفها ، لا بقوة دلیل الأصل و ضعفه ؛ و هو ظاهر لا سترة(5) به .

و لو سلّم ، فلا شک أنّ الاستصحاب ، إثبات حکم خاص لا بدلیل خاص علیه بخصوصه ، بل بعمومات مشهورة مطّردة فی جمیع الاستصحابات ، فلا مفرّ عن ترکه عند ظهور دلیل خاص علی خلافه .

و لا أعلم مخالفا فی ذلک ، فیجب بالاتفاق ترک الاستصحاب(6) فی زمان ظهور الید

ص :268


1- 1_ فی نسخة (م) + «السابق» .
2- 2_ فی نسخة (م) «لفظیة» .
3- 3_ فی نسخة (م) «و استصحاب» .
4- 4_ فی نسخة (م) «البینة» .
5- 5_ فی المخطوطة «سیرة» و ما أدرجناه من نسخة (م) .
6- 6_ فی نسخة (م) + «و طرحه» .

الحالیة المحسوسة ، لما عرفت من أ نّها حجة شرعیة خاصة ، سواء کان ما قبلها من الاستصحاب [29] ضعیفا أم قویا ، إذ الدلیل الخاص إذا کان مما یجب العمل به و الحکم لأجله ، لم یجز بعده إبقاء العام المخالف له علی عمومه و إن کان أقوی من ذلک الخاص ، لأنّ مناط وجوب التخصیص ، کون الخاص واجب العمل(1) و هو حاصل سواء کان معادلاً(2) للعام أم لا .

و لأنّ تخصیص العام إعمال للدلیلین و جمع بینهما و لو من وجهٍ ، فهو أولی من طرح الخاص رأسا .

و لا یلزمنا إجازة نسخ الأقوی بالأضعف ؛ و الفارق الإجماع المنقول علی عدم جواز النسخ دون التخصیص و قد یفرق بوجوه أخر أیضا ، کما تقرّر فی علم الأصول و اختاره الفحول .

فإن قلت : المقر فی إقراره بملک المدعی أمس ، کالشاهد به فی الإخبار عن غیره ، فربما کان کالشهادة(3) تخمینا مستندا إلی یدٍ أو استفاضة ، بل ربما کان خطأً و کان الملک لغیرهما ، فما معنی قولهم إنّه مخبرٌ عن تحقیق عن نفسه .

قلت : ملک المدعی معلوم(4) لعدم ملک المقر نفسه ، فالإخبار بالملزوم ، إخبارٌ عن نفسه و عن تحقیق باعتبار لازمه ، فیکون إقرارا محضا من هذا الوجه.

و أما من جهة الإخبار بنفس الملزوم ، فکالشهادة فی کونه إخبارا عن الغیر و کالإقرار فی إلزامه علیه و أخذه به ، حتی لو أقر ذو الید بملک المدعی فی الحال، اُنتزع منه المال و سلّم للمدعی و إن احتمل کون المقر خاطئا فی اعتقاد ملکه له ، ما لم یظهر ثالث مدع له (5).

ص :269


1- 1_ فی نسخة (م) + «به» .
2- 2_ فی نسخة (م) «مفاداً» .
3- 3_ فی نسخة (م) «المشاهدة» .
4- 4_ فی نسخة (م) «ملزوم» .
5- 5_ فی نسخة (م) «علیه» .

[الذی شاع بین طلبة العصر هو مجرد الاستدلال باستصحاب الإقرار]

ثم الذی شاع بین طلبة العصر هو مجرد الاستدلال باستصحاب الإقرار و یؤذن به(1) عبارة تمهید القواعد(2) (3) فی نقل المذهب المشهور و ترجیحه إیّاه.

و أقول : نحن نسلّم(4) حجیة استصحاب الحالات السابقة عموما ، لما سنشیر إلیه و نرید(5) هنا أ نّه لو لم یکن استصحاب الأقاریر(6) معتبرا شرعا ، لزم المحال علی اللّه سبحانه ، لأ نّه لو لم یکن حجة عند الشارع ، لما أفاد الأشهاد فایدة(7) أصلاً فی شیء من المواد ، إذ لا فایدة غالبا للأشهاد فی الحال سوی الشهادة فی الاستقبال و لا یکون ذلک إلاّ باستصحاب الشاهد إقرار(8) المشهود علیه ، فلو انتفت هذه الفائدة لعدم حجیة الاستصحاب(9) و لا فائدة(10) غیرها کان الإشهاد(11) عبثا و لغوا ؛ و الأمر به سفهاً و قبیحا ، فیمتنع علی الشارع الحکیم .

و قد أمر به بقوله : « وَ أَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنکُمْ (12)» و غیره ، بل نبّه علی أنّ الغرض و الداعی إلی الأمر بالإشهاد ، هو أداء الشهادة .

فقال : « وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِن رِجَالِکُمْ فَإِن لَمْ یَکُونَا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتَانِ مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ أَن تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَکِّرَ إِحْدَاهُمَا الاْءُخْرَی [وَ لاَ یَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا

ص :270


1- 1_ فی المخطوطة _ «به» و ما أدرجناه من نسخة (م) . * _ حیث قال : و یتفرع علیه یعنی الاستصحاب . منه سلّمه اللّه تعالی .
2- 2_ تمهید القواعد ، ص 274 ، استصحاب الحال حجة عند أکثر المحققین .
3- 3_ فی نسخة (م) _ «نحن نسلم» .
4- 4_ فی نسخة (م) «و نزید» .
5- 5_ فی المخطوطة «الأقادیر» و ما أدرجناه من نسخة (م).
6- 6_ فی نسخة (م) _ «فایدة» .
7- 7_ فی نسخة (م) «الإقرار» .
8- 8_ فی نسخة (م) _ «الاستصحاب» . ** _ الواو حالیة أی فی حال انتفاء فایدة غیرها ، کما هو الغالب ، فتأمل . منه سلّمه اللّه تعالی .
9- 9_ فی نسخة (م) «الشاهد» .
10- 10_ سورة الطلاق ، الآیة 2 .

دُعُوا (1)»؛ و قال أیضاً : « وَ لاَ تَکْتُمُوا الشَّهَادَةَ وَ مَن یَکْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ (2)»؛ و قال : « وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّن کَتَمَ شَهَادَةً عِندَهُ مِنَ اللَّهِ (3)](4)» ، فتأمل .

لکن مجرد الاستصحاب لاینفعهم فی هذا الباب(5) ، بل لابد من بیان الفرق بین الإقرار و البینة و لیس لهم علی ذلک إقرار و لا بینة ، فما حققناه فی البینة علی الملک السابق ، جارٍ فی الإقرار به أیضا لعدم الفارق .

فنقول : الملک السابق المقر به ، ینقطع عند ظهور الید کالمشهود به ، لما مرّ من أنّ الاستصحاب ، إنّما یحتج به ما لم یظهر خلافه و تأثیر الإقرار هنا فی عدم انقطاعه بظهور الخلاف، لم یقل به أحد من أهل الوفاق و الخلاف، بل نقول : أمرهم هنا أصعب و کله صعب مستصعب .

إذ لقائل أن یقول : فارقا بین الاستصحابین ، بأنّ البینة هناک أمر واحد دالّ علی مدلول واحد ، هو الملک السابق ، فیستصحب إلی الحال من غیر إشکال بخلاف الإقرار هنا ، فإنّه أمر واحد یدل علی أمرین : الملک السابق .

و وصفه بالانتقال إلی المقر ، فهو إقرار بالملک السابق المنتقل أو بمنزلة ذلک الإقرار ، فاستصحاب [30] الموصوف و هو أصل الملک السابق المجرد عن وصف الانتقال ، لایخلو عن إشکال ، لأ نّه کاستصحاب جزءٍ من الحکم الثابت دون جزء آخر و هو غیر جائز ، لأ نّه تصحیح للاستصحاب بجزء و إبطال له بجزء آخر ، و لاسیما إذا کان الجزء الآخر قاطعا للاستصحاب مانعا عنه ، کما فی هذا الباب .

و کذا لایجوز استصحاب الجزئین معا ، لأنّ استصحاب الملک السابق إلی الحال ، ینافی اتصافه فی الماضی بالانتقال(6) ؛ و هل هذا الاستصحاب کالطهارة(7) المتقدمة علی

ص :271


1- 1_ سورة البقرة ، الآیة 282 .
2- 2_ سورة البقرة ، الآیة 283 .
3- 4_ ما بین المعقوفتین من نسخة (م) .
4- 3_ سورة البقرة ، الآیة 140 .
5- 5_ فی نسخة (م) «المقام» .
6- 6_ فی نسخة (م) «الانتقال» .
7- 7_ فی نسخة (م) «الطهارة» .

الحدث إذا علم تأخره عنها ، فاستصحاب السابق فی مسألة البینة له قاطع واحد خارجی هو الید الحالیة المعارضة و له فی مسألة الإقرار قاطعان ، خارجی هو تلک الید و داخلی هو وصف الانتقال .

و بتقریر آخر ، لایستصحب من الأحکام إلاّ ما ثبت لا بشرط الاستمرار و لا بشرط عدمه ؛ و الملک السابق المقرّ به لیس کذلک ، لأ نّه من حیث إنّه مقرّ به مقید بشرط لا ، أعنی بعدم الاستمرار ، فلایجوز أن یستصحب هذا الملک من حیث إنّه ثابت بالإقرار .

و لایجوز اعتبار تحقق(1) المطلق فی ضمن المقید و تخصیص المطلق الضمنی بالاستصحاب ، و إلاّ لما تمّ منع القید و قطعه للاستصحاب فی شیء من الأبواب لجریان اعتبار المطلق کذلک فی کل باب .

إن(2) قلت : المقرّ به إنّما هو الملک و أما الانتقال فهو دعوی لا إقرار ، فلایدخل فیما(3) یستصحب .

قلت : هذا مسلّم فی ما إذا کانت الدلالة علیهما بکلامین منفصلین ؛ و أما إذا کانت بکلام واحد لغةً و عرفا فلا .

کیف و قد اتفقوا علی أ نّه لو أقرّ فی کلام متصل واحد بعشرة إلاّ واحدا ، لزمته تسعة و لو أقرّ کذلک بدراهم ناقصة ، لزمته الناقصة دون التامة ؛ و لو أقرّ بأ نّه وهبه أو وقفه و لم یقبض لم یحکم علیه بالإقباض ؛ و کذا لو قال : «له علیّ ألفٌ مؤجل أو إذا جاء رأس الشهر»، فالمذهب المنصور لزومه مؤجلاً لا حالاً .

قال زین المحققین(4) : هل یقبل منه الإقرار بالأجل ؟ فیه قولان :

أحدهما : عدم القبول ، لثبوت أصل المال بإقراره و الأجل دعوی زائدة علی أصل

ص :272


1- 1_ فی نسخة (م) «تحقیق» .
2- 2_ فی نسخة (م) «فإن» .
3- 3_ فی نسخة (م) «فی باب ما» .
4- 4_ مسالک الأفهام ، ج 11 ، ص 24 _ 25 ، تعلیق الإقرار علی الأجل .

الإقرار فلایسمع ، کما لو أقرّ بالمال ثم ادعی قضاءه . و لأنّ الأصل الحلول ، فدعوی التأجیل خلاف الأصل ، فیکون مدعیه مدعیا .

و الثانی : القبول ، لأنّ الإقرار التزام المقرّ بما أقرّ به دون غیره و إنّما أقرّ بالحق المؤجل ، فلایلزم غیره .

و لأنّ قوله : «له ألف إلی شهر» ، فی قوة قوله : «له(1) ألف» موصوفة بالتأجیل المعین ، فیکون ذلک کقوله : «له علیّ ألف درهم من النقد الفلانی» أو بوصف کذا .

و لأنّ الکلام الواقع جملة واحدة لایتم إلاّ بآخره ، و إنما یحکم علیه بعد کماله ، کما لو عقّبه باستثناء أو وصف أو شرط .

و لأ نّه لولا قبول ذلک منه ، لأدّی إلی انسداد باب الإقرار بالحق المؤجل .

و إذا کان علی الإنسان دین مؤجل و أراد التخلص منه بالإقرار ، فإن لم یسمع منه لزم الإضرار به .

و ربما کان الأجل طویلاً بحیث إذا علم عدم قبوله منه ، لایقرّ بأصل الحق خوفا من إلزامه به حالاً و الإضرار به ، فیؤدی ترکه إلی(2) الإضرار بصاحب الحق ، و هذا غیر موافق لحکمة الشارع . و حینئذ فالقبول قویّ . انتهی .

فإن قلت : فعلی هذا ، لو أقرّ فی کلام واحد بدین و ادعی قضاءه، لم یحکم علیه بالدین بعین ما ذکرت من أ نّه أقرّ بدین مقضی ، فلایؤخذ بغیره مع أ نّهم متفقون علی إلزامهم(3) بالدین و عدم سماع دعوی القضاء إلاّ ببیّنة ، فلو تمّ ما مرّ، لزم عدم إلزامه به ههنا و التالی باطل ، فکذا المقدم .

قلت : بینهما فرق بیّن ذیّلنا به الکلام فی هذا المرام ، فانتظره مستوفیً [31] فی ذلک المقام .

ص :273


1- 1_ فی نسخة (م) _ «له» .
2- 2_ فی المخطوطة «إلاّ» و ما أدرجناه من نسخة (م) .
3- 3_ فی نسخة (م) «إلزامه» .

و مما یؤیّد ما قلناه أیضا ، ما رواه ابن بابویه رحمه الله فی العیون، أ نّه قال صاحب الجاثلیق لمولانا الرضا علیه السلام : ما تقول فی فرقة إذا ادعت ، فشهدت لهم فرقة أخری معدّلون ؟

قال : « الدعوی لهم ، قال : فادعت(1) فرقة أخری ، فلم یجدوا شهداء من غیرهم ، قال : لا شیء لهم ، قال : فإنّا نحن ادعینا أنّ عیسی روح اللّه و کلمته فوافقنا علی ذلک المسلمون ، فادعوا أنّ محمدا نبیّ اللّه صلی الله علیه و آله ، فلم نتابعهم علیه و ما أجمعنا علیه خیر مما افترقنا فیه .

فقال علیه السلام : [ما اسمک؟ قال : یوحنا(2)] قال(3) یوحنّا : إنّا آمنّا بعیسی روح اللّه و کلمته الذی کان یؤمن بمحمدٍ و یبشّر به(4) و یقرّ علی نفسه إنّه عبد مربوب ، فإن کان عیسی الذی هو عندک روح اللّه و کلمته، لیس هو الذی آمن بمحمد صلی الله علیه و آله و بشّر به و لا هو الذی أقرّ للّه بالعبودیة و الربوبیة، فنحن منه بُرَآء فأین اجتماعنا »(5)، الحدیث .

فإنّه علیه السلام عدل عن دعوی إقرار عیسی علیه السلام بمحمد صلی الله علیه و آله قصرا للمسافة و دفعا لتجشم الدلیل و إقامة البینة علی الخصم العلیل ، فخصّ علیه السلام إقراره بعیسی علیه السلام الموصوف بکونه مقرّا بمحمد و مبشّرا به ، فلو کان ذلک بمنزلة الإقرار بعیسی علیه السلام مطلقا.

ثم دعوی إخباره و إبشاره و إقراره بمحمد صلی الله علیه و آله فی الحاجة إلی الحجة و البیان و عدم سماع الدعوی إلاّ ببینة و برهان لما أفاد عدول الرضا علیه السلام عن الدعوی إلی تخصیص الإقرار فائدة أصلاً و کان باقیا فی عهدة البینة و البیان علی ما کان .

و أیضا المدعی فیما نحن فیه هو الخارج المقر له ، لأ نّه الذی یترک عند سکوته و هو الذی یدعی خلاف الأصل و الظاهر لأنّ أصل الید و ظاهرها الملک.

و أما استصحاب الملک السابق ، فینقطع(6) بالید المحسوسة ، کما عرفت ، فلایکون

ص :274


1- 1_ فی نسخة (م) «فدعّت» .
2- 2_ ما بین المعقوفتین من نسخه (م) .
3- 3_ فی نسخة (م) + «یا» .
4- 4_ فی نسخة (م) _ «به».
5- 5_ عیون أخبار الرضا علیه السلام ، ج 1 ، ص254 ، باب جوار الرضا علیه السلام عن سؤال أبیقرة صاحب الجاثلیق ، ح 1 ، مع اختلاف یسیر.
6- 6_ فی نسخة (م) «فمنقطع».

الانتقال معها خلاف الأصل أو الظاهر و أیضا هذا المقرّ کان منکرا و لم یکن مدعیا قبل إقراره هذا ، فیستصحب الوصف إلی أن یثبت کونه مدعیا بدلیل ، فعلی مدعیه التعلیل ، فیحکم له بیمینه و لخصمه بالبینة.

نعم ؛ لو أقرّ بالملک السابق علی الإطلاق ، ثم ادعی الانتقال فی الحال بکلامین منفصلین لغةً و عرفا کان مدعیا و هو فرض آخر.

فإن قلت : فرق بیّن بین ما نحن فیه و ما ذکرته من النظایر ، لأنّ الوصف فیما نحن فیه ینافی الموصوف و ینفیه ، ضرورة أنّ الانتقال إلی المقرّ ، ینافی ملک المقرّ له و ناسخ إیاه فهو دعوی لاتسمع ، لأ نّه إنکار بعد إقرار و نفی بعد إثبات ، بخلاف الأوصاف فی أمثلة الأقاریر و الحدیث ، لاشتراک الموصوف بینهما و بین أضدادها ، فیکون الوصف تخصیصا لا نسخا.

قلت: لا فرق ، إذ الانتقال إلیّ إنّما هو فی الحال، أعنی ما بعد الزمان السابق ، فلاینفی ملک المقرّ له قبله و فی السابق.

و ظاهر أنّه کان أعم من أن یکون مستمرا و أن یکون منقطعا ، فخصّصه المقرّ بالمنقطع، فالوصف فی الجمیع مخصص لموصوف المقرّ به و لیس هنا ناسخا حتی یکون کالإنکار بعد الإقرار و إن کان ینفی الاستمرار.

فإن قلت: من توابع الملک السابق و لوازمه استمراره و استصحابه و یدفعه وصفه بالانتقال و یقطعه و نفی اللازم مع إثبات اللزوم ملزوم لنفی الملزوم، فنفی الاستصحاب بمنزلة نفی المستصحب نفسه ، فیکون الوصف ناسخا و فی حکم الإنکار بعد الإقرار و النفی بعد الإثبات.

قلت : إن أردت أنّ الملک السابق مطلقا [32] سواء کان مطلقا و لا بشرط أو مقیّدا بشرط الاستمرار أو عدمه ملزوم لاستصحابه ، فهو ممنوع ، لما مرّ مرارا من أ نّه لایستصحب مقیدا بشرط الانقطاع و عدم الاستمرار .

و إن أردت أ نّه مع صفة الإطلاق و عدم التقیید بعدم الاستمرار ملزوم للاستصحاب ،

ص :275

فهو مسلّم؛ لکن المقرّ به فیما نحن فیه، لیس مطلق الملک السابق، لأ نّه مقیّد بالانقطاع بالانتقال ، إذ العبرة فی الإطلاق و التقیید بما یحصل منهما بعد تمام الکلام .(1)

و ظاهر أنّ الملک السابق فی فرضنا هذا، إنّما یکون مطلقا لو لم یؤت(2) بما یقیّده حتی ینقضی الکلام .

فلمّا قیّد بوصف الانتقال قبل تمام المقال ، علم بیقین أنّ المقرّ به هو الملک المقید بالانتقال و عدم الاستمرار إلی الحال ؛ و لا شکّ أنّ مثل هذا لیس محلاً للاستصحاب باتفاق المخالفین و الأصحاب و لا عبرة بالمطلق الضمنی بلا ارتیاب .

و قد أسلفنا ما فیه کفایة لأولیالألباب ؛ و قد تلخص لک مما ذکر، أنّ الظاهر أنّ مساواة الإقرار للبینة(3) بینة و دعواهم الفرق غیر مبینة و اللّه یحقّ الحق و هو یهدی السبیل(4) و به الاعتصام و علیه التعویل .

تکمیلٌ

اشتهر أنّ ذا الید لو قال : «اشتریته من المدعی أو باعنیه» مثلاً ، کان إقرارا بملکه السابق ، فیستصحب إلی أن یظهر الانتقال و هو لایخلو عن إشکال، لما عرفت من أ نّه لو صرّح بملکه السابق مقیّدا بقید الانتقال ، لایصفو مشرب الاستصحاب عن شوب اختلال ، فکیف یصفو لو أقرّ بالقید المجرد ، فإنّ أصالة الاستصحاب تنقطع بالید مع أنّ محله الملک المطلق لا بشرط مناف للاستمرار .

و لیس کذلک ما ثبت هنا بذلک الإقرار و إذ لا عبرة بالمطلق الضمنی هناک ، فهو هنا

ص :276


1- 1_ فی نسخة (م) «یثبت» .
2- 2_ فی نسخة (م) «البینة» .
3- 3_ المقتبس من آیة 4 من سورة الأحزاب و فیها: «وَ اللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ.»

أولی بعدم الاعتبار ، کما لایخفی علی أولی الأیدی و الأبصار ، فیحکم للمتشبث حینئذ أیضا بیمینه و علیه بالبینة لقرینة . و اللّه یعلم .

تذییلٌ

لیس هکذا لو أقام المدعی بینة بدین کان له علی زید أمس أو بإقراره به أمس أو أقرّ الآن بثبوته أمس ، بل یستصحب بقاؤه ، إذ لا معارض له هنا ، کالید هناک حتی یندفع الأصل بذلک ، فلو ادعی القضاء فقد ادعی رفع ما أصله البقاء ، فکان مدعیا إذ الأصل و الظاهر بقاء ما ثبت و هو یدعی خلافهما .

و لأ نّه بعد الإقرار بالحق لو ترک دعوی القضاء لتُرک بعد ما یلزمه بذلک الإقرار ، فإنّ لزوم الدین علیه، إنّما هو بإقراره السابق علی دعوی القضاء ، فلو ترکها لترک(1) و لم یحکم علیه بشیء زاید علی ما لزمه قبلُ بالإقرار ، بخلاف المقَرّ له فی الجمیع ، لدعواه البقاء الموافق للأصل و الظاهر(2) و إنکاره القضاء المخالف لهما.

و لأ نّه لو ترک الکلام فی القضاء و عدمه لم یکن متروکا ، بل یحبس عنه حقّه و ما یطالب به.

هذا إذا کان إقراره بالدین مطلقا و منفصلاً عن دعوی القضاء و هکذا لو اتصلا ، کما لو أقرّ بدین مقضیّ فی کلام واحد.

و الفرق بین الموضعین عدم المعارض لاستصحاب الدین دون العین ، فإنّ دعوی الانتقال هناک مصدقة بالید و لا مصدق للقضاء هنا ، فیرتفع الاستصحاب هناک بالید لا بدعوی(3) الانتقال و لا معارض له هنا لینقطع به.

فإن قلت: المعارضة ناهضة هنا أیضا ، لأنّ أصالة البراءة هنا معارضة لاستصحاب الدین إلی ما بعد الزمان الذی ثبت فیه الدین بالإقرار.

ص :277


1- 1_ فی نسخة (م) «تُرِکَ» .
2- 2_ فی نسخة (م) «و أیضاً» . * _ حتی یرد ارتفاعه هنا أیضاً بدعوی القضاء، فتأمل . منه سلّمه اللّه تعالی .

قلت : [32] توفیة حق الجواب ، تستدعی تحقیق البراءة و الاستصحاب .

فنقول : لنا مقدمتان عقلیتان قطعیتان :

أحدهما : إنّ العدم هو الأصل فی کل ممکن ، لثبوته له فی مرتبة ذاته عند قطع النظر عن جمیع مغایراته و احتیاج الوجود إلی سبب موجود لا بمعنی اقتضاء ذاته العدم ، إذ لایتصور الاقتضاء و التأثیر من الذوات المعدومة، بل بمعنی أ نّها لاتقتضی الوجود ، فیقع العدم لعدم علة الوجود إلی أن یوجد مقتضٍ للوجود .

و الثانیة : إنّ کل حادثٍ مسبوق بعدم أزلی مستمر من الأزل إلی أول زمان وجوده .

فی حجیة البراءة الأصلیة و دلیله

اشاره

فإذن الأصل فی کل ممکن حادث هو العدم من وجهین : الإمکان الذاتی و الحدوث الزمانی ما لم یثبت وجوده بوجود سببه، و هذا هو المعبّر عنه بالبرائة الأصلیة(1) و هو أصل أصیل ثابت عقلاً لما مر .

و نقلاً لما رواه الصدوق فی الفقیه عن الإمام الصادق علیه السلام : « کل شیء مطلق حتی یرد فیه نهی » .(2)

و ما رواه شیخنا العلاّمة المجلسی صدّر اللّه به مجالس الصدیقین فی أعلی علیّین، فی بحارالأنوار عن [ عوالی اللئالی (3)] عنه علیه السلام : « کل شیء مطلق حتی یرد فیه نص » .(4)

ص :278


1- 1_ فی نسخة (م) + «و أصالة العدم» .
2- 2_ من لایحضره الفقیه ، ج 1 ، ص 317 ، باب وصف الصلاة من فاتحتها إلی خاتمتها ، ح 937 .
3- 3_ ما بین المعقوفتین من المصدر .
4- 4_ بحارالأنوار ، ج 2 ، ص 272 ، باب ما یمکن أن یستنبط من الآیات و الأخبار من متفرقات مسائل أصول الفقه ، ح 3 ؛ عوالی اللئالی ، ج 2 ، ص 44 ، المسلک الرابع : فی الأحادیث التی رواها الشیخ العلاّمة ... ، ح 111 .

و عن [ أمالی للطوسی ] عنه علیه السلام : « الأشیاء مطلقة ما لم یرد علیک أمر و نهی و کل شیء فیه حلال و حرام، فهو لک حلال أبدا ما لم تعرف(1) الحرام منه فتدعه »(2) .

و ذلک لاینافی ما روی أنّ للّه فی کل شیء حکما حتی أرش الخدش(3) و نحوه.

لأنّ هذا الحکم عفو منه تعالی و رخصة فیما جهله العباد ، لا فیما لا حکم له ، فلیس مبنیاً علی عدم الحکم الشرعی فیما یعمل فیه بالبراءة الأصلیة ، کما توهمه جمع من الأخباریین .

فقد علم أنّ کل ما رووه من الأخبار(4) فی عدم تکلیف الغافل و فی رفعه عن الجاهل و فی إباحة المختلط بالحرام(5) و هی کثیرة مستفیضة کلها یدل علی حجیة البراءة الأصلیة .

فإذا استثنیت المواضع التی لایعذر فیها الجاهل بالحکم الشرعی ، بقی عموم العفو بحاله فی الجهل بغیرها من الأحکام و فی الجهل بالأحوال و الأوصاف بقول عام .

ص :279


1- 1_ فی نسخة (م) «تعلم» .
2- 2_ الأمالی للطوسی ، ص 669 ، المجلس 36 ، ح 12؛ بحار الأنوار ، ج 2 ، ص 274 ، باب ما یمکن أن یستنبط من الآیات و الأخبار من متفرقات مسائل أصول الفقه ، ح 19 .
3- 3_ الاحتجاج ، ج 1 ، ص 223 ، حدیث الثقلین ، الروایة طویلة ملخصها هکذا: «... و تأویل کل آیة أنزلها اللّه علی محمد و کل حرام و حلال أو حد أو حکم أو شیء تحتاج إلیه الأمة إلی یوم القیامة، مکتوب بإملاء رسول اللّه صلی الله علیه و آله و خط یدی (أی أمیرالمؤمنین علیه السلام ) ، حتی أرش الخدش» .
4- 4_ الکافی ، ج 2 ، ص 463 ، باب ما رفع عن الأمة ، ح 2 ، و الروایة هی : «قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : وضع عن أمتی تسع خصال : الخطاء و النسیان و ما لا یعلمون و ما لایطیقون...» ؛ و انظر وسائل الشیعة ، ج 15 ، ص 369 _ 370 ، باب جملة مما عفی عنه .
5- 5_ الکافی ، ج 5 ، ص 126 ، باب السحت ، ح 9 ؛ وسائل الشیعة ، ج 17 ، ص 88 ، باب عدم جواز الانفاق من کسب الحرام ، ح 2 ، و الروایة هی : «... قال علیه السلام : إن کان خلط الحرام حلالاً فاختلطا جمیعاً ، فلم یعرف الحرام من الحلال ، لا بأس» .

ثم إذا ثبت وجود الحادث ، فالأصل بقاؤه إلی أن یظهر له رافع و مزیل و هو المعبّر عنه بالاستصحاب وهو فی الحقیقة یرجع إلی الأول أیضا، إذ الأصل عدم المزیل .

لایقال : الأصل فی ذلک الحادث أیضا العدم و لو بعد وجوده .

إذ یجاب بأ نّک قد عرفت بما جوّزناه(1) إنّ العدم الذی هو الأصل ، إنّما هو العدم الأزلی المستمر ما لم یعلم انقطاعه ، لا مطلق عدم الحادث لیعم عدمه الأزلی و عدمه الحادث بعد وجوده ، إذ السبب فی أصالة العدم الأزلی ، أزلیته و ثبوته لذات الممکن الحادث بذاته و العدم الحادث لیس کذلک ، بل هو أیضا حادث عن(2) الحوادث، یحتاج إلی سبب حادث حدوثه مخالف للأصل ، فالأصل فی کل حادث هو العدم و لو فی العدم و الأصل فی الموجود بقاء الوجود و هذا أیضا أصل أصیل عقلی معاضد بالدلیل النقلی .

أدلة الاستصحاب

فقد روی الشیخ : « لاینقض الیقین أبدا بالشک و إنّما تنقضه بیقین آخر » .(3)

و الصدوق فی الخصال عن علی علیه السلام : « من کان علی یقین فشک ، فلیمض علی یقینه ، فإنّ الشک لاینقض الیقین » .(4)

و المفید فی الإرشاد عنه علیه السلام : « من کان علی یقین فأصابه شک ، فلیمض علی یقینه ، فإنّ الیقین لایدفع بالشک» .(5)

و محمد بن یعقوب عن أحدهما علیهماالسلام : «لا ینقض الیقین بالشک [33] و لایدخل الشک فی الیقین و لایخلط أحدهما بالآخر و لکنه ینقض الشک بالیقین و یتم علی الیقین ، فیبنی

ص :280


1- 1_ فی نسخة (م) «حرّرناه» .
2- 2_ فی نسخة (م) «من» .
3- 3_ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 8 ، باب الأحداث الموجبة للطهارة ، ح 11 .
4- 4_ الخصال ، ص 619 ، باب الواحد إلی المائة ، ح 10 .
5- 5_ الإرشاد للشیخ المفید ، ج 1 ، ص 302 .

علیه و لایعتد بالشک فی حالٍ(1) من الحالات »(2) إلی غیر ذلک من الروایات ، مما یدل علی وجوب العمل بالاستصحاب فی الحالات و الصفات دون الأحکام الشرعیة أنفسها .

فإنّ مورده فی بعض الأخبار، هو الحالات الخاصة، کالطهارة بعد الحدث و العکس و نحو ذلک .

و فی بعضها کروایة محمد بن یعقوب هو الحالات عموما ، فیقوی عندی وجوب العمل بالاستصحاب فیها .

و قد علم إجماع المسلمین علی العمل به فی الطهارة و الحدث و النوم و الیقظة(3) و الطلوع و الغروب .

و أما نفس الأحکام الشرعیة کالوجوب و أخواته ، فالاحتیاط عدم التعویل فیها علی مجرد الاستصحاب ، کما هو مسلک قوم من الأخباریین ، إذ الظاهر اختصاص ما تقدم من الأخبار بالحالات و لا أقل من الشک فی دخول الأحکام الشرعیة فیها مع ما علم بالیقین عن أهل البیت علیهم السلام من عموم المنع عن الرأی و المقاییس و الظنون العقلیة و التعبد بها ، فیبقی استصحاب نفس الحکم الشرعی تحت هذا العموم إلی أن یثبت المخصص ؛ و اللّه أعلم .

و أما احتجاج شیخ شیوخنا الحر(4) غرّة وجوه المحدثین الغرّ(5) علی المنع من استصحاب نفس الحکم الشرعی بخبر(6) ابن حماد الکوفی عن موسی بن جعفر علیهماالسلام .

ص :281


1- 1_ فی نسخة (م) «حالة» .
2- 2_ الکافی ، ج 3 ، ص 352 ، باب السهو فی الثلاث و الأربع ، ح 3 .
3- 3_ فی نسخة (م) «الیقضة» و هی غلط .
4- 4_ أی الشیخ الحر العاملی، صاحب الوسائل الشیعة .
5- 5_ الغرّ: جمع الأغرّ و هو الکریم و اللفظ نعت المحدثین.
6- 6_ فی نسخة (م) «خبر» .

ففیه نظر ظاهر لیس هنا موضع تفصیله ؛ و مجمله إنّه قال : تزوّج بعض أصحابنا جاریة لم تطمث ، فلما اقتضّها سال الدم لاینقطع نحوا من عشرة أیام ، فأروها القوابل ، فقیل : دم الحیض ، و قیل : دم العذرة .

فسألوا أبا حنیفة و غیره ، فقالوا : هذا شیء أشکل و الصلاة واجبة ، فلتغتسل و لتصل و لیمسک عنها زوجها حتی تری البیاض ، فإن کان الحیض لم تضرها الصلاة و إن کان دم العذرة ، فقد أدّت الفریضة إلی أن قال : فقال موسی بن جعفر علیه السلام : « لاتعلّموا هذا الخلق أصول دین اللّه أرضوا لهم ما رضی اللّه لهم من ضلال »(1) الحدیث .

فقال الشیخ قدس سره : أقول : أبو حنیفة و من معه استدلوا هنا بالاستصحاب فی نفس الحکم الشرعی و قد حکم علیه السلام بضلالهم ، ثم ذکر الحکم الشرعی .(2)

و أقول : لعلّهم بنوا أمرها علی الاحتیاط و الاستظهار لجهلهم بالحکم ، کما یلوح إلیه قولهم : هذا شیء أشکل و الشرطیتان ، فالضلال(3) الحیرة و التیة أو ضد الهدی لتقصیرهم فی متابعة المعصومین و السؤال عنهم؛ و(4) لاختیار الاحتیاط مع تمکن تحصیل العلم الحق و لو سلم ابتناؤه علی الاستصحاب ، فلعل الضلال لما مر لعدم جواز الاجتهاد مع ظهور الحجة علیه السلام .

و لاسیما علی مسلکه قدس سره لا لعدم حجیة الاستصحاب فی نفس الحکم الشرعی مطلقا .

إذا عرفت هذا عُدنا إلی الجواب ، فنقول : إن أرید بأصالة براءة الذمة عن الدین الثابت

ص :282


1- 1_ الکافی ، ج 3 ، ص 93 ، باب معرفة دم الحیض و العذرة و القرحة ، ح 1 ؛ وسائل الشیعة ، ج 2 ، ص 272 _ 273 ، باب ما یعرف به دم الحیض من دم العذرة و حکم کل واحد منهما ، ح 1 .
2- 2_ الفصول المهمة فی أصول الأئمة ، ج 1 ، ص 669 ، باب عدم جواز العمل بالاستصحاب فی نفس الأحکام الشرعیة .
3- 3_ فی نسخة (م) «کالضلال» .
4- 4_ فی نسخة (م) «أو» .

بالبینة أو الإقرار عدمه الأزلی ، فهو ظاهر الأصالة، لکنه انقطع(1) بوجوده الثابت بهما . و قد ثبت أنّ الأصل إنّما یحتج به ما لم ینقطع بحجیة شرعیة أخری و لایضر اختصاص القاطع بزمان سابق منقطع ، لأ نّه کاف فی قطع الأصل الأزلی و لاسیما مع استصحاب القاطع .

و إن أرید بالبراءة الأصلیة، عدم الدین مطلقا لیعم عدمه الأزلی و الحادث بعد وجوده، منعنا أصالة القسم الثانی و منه عدم الدین الثابت المحقق کما هنا .

و بالجملة البراءة من الشیء بعد تحقق وجوده و ثبوته لیس من الأصل فی شیء حتی یعارض بها الاستصحاب ، فاعرفه عسی أن ینفعک فی غیر ذلک [34] من الأبواب .

و الحمد للّه علی التوفیق لإصابة التحقیق و صلی اللّه علی النبی و آله، ما آل شیء إلی مآله .

و کتب مؤلّفه الفقیر إلی رحمة ربه الغنی ابن محمدباقر ، بهاءالدین محمد الحسینی النائینی ، أصلح اللّه حاله و باله(2) و محی عن صحائف أعماله وباله(3) و أقرّ عینیه ببینات المعارف و أذّر(4) عینه بذارعات العوارف و أسبغ علیه یده و نصره بنصره و أیّده .

و فرغ منه فی منتصف ربیع الأول الرابع بلطفه العام فی العام السابع بعد العشر الأول من المائة الثانیة خلف ألف کامل من هجرة النبی صلی الله علیه و آله الأکارم الأفاضل .

و الحمد للّه أولاً و آخرا و ظاهرا و باطنا .

و قد فرغ من رقم سطورها و نظم منثورها، فقیر ربه و أسیر ذنبه ، ذو الخطایا الکبار ،

ص :283


1- 1_ فی نسخة (م) «منقطع» .
2- 2_ البال: الحال و الشأن؛ لسان العرب، ج 11، ص 73، مادة: «بول».
3- 3_ الوبال فی الأصل: الثقل و المکروه؛ النهایة فی غریب الحدیث، ج 5، ص 146؛ لسان العرب، ج 11، ص 720، مادة: «وبل».
4- 4_ ذرّ عینه بالذرور، یذرّها ذرّاً: کحلها؛ و ذرّت الشمس: طلعت و ظهرت؛ لسان العرب، ج 4، ص 304 و 305، مادة: «ذرر».

المفتقر لرحمة ربه ، المالک القهار ، أحمد بن حسین بن أحمد بن علی بن عبدالجبار ، عفی اللّه عنه و عن المؤمنین بعفوه و کرمه؛ و ذلک بالیوم السادس عشر من شهر رجب المعظم أحد شهور سنة 1194 الرابعة و التسعین بعد المائة و الألف من الهجرة النبویة علی مهاجرها و آله أفضل السلام و أشرف التحیة لخزانة العالم العامل البهی و الفقیه الکامل التقی ، الشیخ عبدعلی بن محمد بن قضیب التاروتی ، أفاض اللّه علیه سحائب کرمه و جوده و کفاه شر حسوده ، بمحمد الأمین و آله المیامین آمین .

ص :284

فهرست منابع

1_ إجازات الحدیث، العلاّمة المجلسی، تحقیق: سید أحمد الحسینی، الطبعة الأولی، نشر: مکتبة آیة اللّه المرعشی، قم، 1410 ق.

2_ الاحتجاج ، الشیخ الطبرسی ، تحقیق : السید محمد باقر الخرسان ، نشر : دارالنعمان للطباعة و النشر ، النجف الأشرف ، 1386 ق .

3_ إرشاد الأذهان ، العلاّمة الحلی ، تحقیق : الشیخ فارس حسون ، الطبعة الأولی ، نشر : مؤسسة الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین ، 1410 ق .

4_ الإرشاد ، الشیخ المفید ، تحقیق : مؤسسة آل البیت ، الطبعة الثانیة ، نشر : دار المفید للطباعة و النشر ، بیروت ، 1414 ق .

5_ الأمالی ، الشیخ الطوسی ، تحقیق : قسم الدراسات الإسلامیة ، الطبعة الأولی ، نشر : دار الثقافة للطباعة و النشر ، قم ، 1414 ق .

6_ بحارالأنوار ، محمدباقر المجلسی ، الطبعة الثانیة ، نشر : مؤسسة الوفاء ، بیروت ، 1403 ق .

7_ تاج العروس ، الزبیدی ، نشر : دارالفکر ، بیروت ، 1414 ق .

8_ تحریر الأحکام ، العلاّمة الحلی ، تحقیق : الشیخ إبراهیم البهادری ، الطبعة الأولی ، نشر : مؤسسة الإمام الصادق علیه السلام ، 1422 ق .

9_ تمهید القواعد ، الشهید الثانی ، تحقیق : عباس التبریزیان ، السید جواد الحسینی ، محمدرضا الذاکریان ، عبدالحکیم میناء ، الطبعة الأولی ، نشر : مکتب تبلیغات الإسلامی ، قم ، 1416 ق .

ص :285

10_ تهذیب الأحکام ، الشیخ الطوسی ، تحقیق: السید حسن الموسوی الخرسان ، الطبع الثالث ، نشر : دارالکتب الإسلامیة ، طهران ، 1346 ش .

11_ الجامع للشرایع ، یحیی بن سعید الحلی ، تحقیق : جمع من الفضلاء ، نشر : مؤسسة سیدالشهداء ، 1405 ق .

12_ الخصال ، الشیخ الصدوق ، تحقیق: علی أکبر الغفاری ، منشورات جماعة المدرسین ، قم ، 1403 ق .

13_ الخلاف ، الشیخ الطوسی ، تحقیق : جماعة من المحققین ، نشر : مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین ، قم ، 1407 ق .

14_ الدروس ، الشهید الأول ، تحقیق : مؤسسة النشر الإسلامی ، الطبعة الأولی ، نشر : مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین ، قم ، 1414 ق .

15_ الذریعة ، آقا بزرگ الطهرانی ، الطبعة الثانیة ، دار الأضواء ، بیروت ، 1403 .

16_ ریحانة الأدب، میرزا محمد علی مدرس، الطبعة الثالثة، نشر: مکتبة الخیام، 1369 ش.

17_ شرائع الإسلام ، المحقق الحلی ، تحقیق: السید صادق الشیرازی ، الطبعة الثانیة ، انتشارات استقلال ، طهران ، 1409 ق .

18_ الصحاح ، الجوهری ، تحقیق : أحمد عبدالغفور العطار ، الطبعة الرابعة ، النشر : دارالعلم للملایین ، بیروت ، 1407 ق .

19_ عوالی اللئالی ، ابن أبی جمهور الأحسائی ، تحقیق: مجتبی العراقی ، الطبعة الأولی ، قم ، 1403 ق .

20_ عیون أخبار الرضا علیه السلام ، الشیخ الصدوق ، تحقیق: الشیخ حسین الأعلمی ، نشر : مؤسسة الأعلمی ، بیروت ، 1404 ق .

21_ الفصول المهمة فی أصول الأئمة ، الحر العاملی ، تحقیق : محمد بن محمد الحسین القائینی ، الطبعة الأولی ، نشر : مؤسسة معارف إسلامی إمام رضا علیه السلام ، 1418 ق .

ص :286

22_ الفهرست، الشیخ الطوسی، تحقیق: الشیخ جواد القیومی، الطبعة الأولی، نشر: مؤسسة نشر الفقاهة، 1417 ق.

23_ فهرستواره دستنوشت های ایران (دنا) ، مصطفی درایتی ، چاپ اول ، نشر : کتابخانه مجلس شورای اسلامی ، 1389 ش .

24_ القاموس المحیط ، الفیروزآبادی ، دارالعلم، بیروت .

25_ قواعد الأحکام ، العلاّمة الحلی ، الطبعة الأولی ، نشر : مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین ، قم ، 1413 ق .

26_ الکافی ، الشیخ الکلینی ، تحقیق: علی أکبر الغفاری ، الطبعة الخامسة ، نشر : دارالکتب الإسلامیة ، طهران ، 1363 ق .

27_ کتاب العین ، الخلیل الفراهیدی ، تحقیق : الدکتور مهدی المخزومی و الدکتور إبراهیم السامرائی ، الطبعة الثانیة ، نشر : مؤسسة دار الهجرة ، 1410 ق .

28_ کشف اللثام ، الفاضل الهندی ، نشر : مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین ، قم ، 1416 ق .

29_ کفایة الأحکام ، المحقق السبزواری ، تحقیق: الشیخ مرتضی الواعظی الأراکی ، الطبعة الأولی ، نشر : مؤسسة النشر الإسلامی ، 1423 ق .

30_ لسان العرب ، ابن منظور ، نشر : أدب الحوزة ، قم ، 1405 ق .

31_ المبسوط ، الشیخ الطوسی ، تحقیق : محمدباقر البهبودی ، نشر : المکتبة المرتضویة لإحیاء آثار الجعفریة ، 1351 ق .

32_ مختلف الشیعة ، العلاّمة الحلی ، تحقیق : مؤسسة النشر الإسلامی ، الطبعة الأولی ، نشر : مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین ، قم ، 1418 ق .

33_ مسالک الأفهام ، الشهید الثانی ، تحقیق : مؤسسة المعارف الإسلامیة ، الطبعة الأولی ، نشر : مؤسسة المعارف الإسلامیة ، قم ، 1419 ق .

34_ مفاتیح الشرایع ، الفیض الکاشانی ، الطبعة الأولی ، نشر : مکتبة آیة اللّه المرعشی ، قم .

ص :287

35_ من لا یحضره الفقیه ، الشیخ الصدوق ، تحقیق: علی أکبر الغفاری ، الطبعة الثانیة ، نشر : المؤسسة النشر الإسلامی ، 1404 ق .

36_ النهایة فی غریب الحدیث، ابن الأثیر، تحقیق: محمود محمد الطناحی، الطبعة الرابعة، نشر: مؤسسة إسماعیلیان، قم، 1364 ش.

37_ وسائل الشیعة ، الحر العاملی ، تحقیق : مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، الطبعة الثانیة ، نشر : مؤسسة آل البیت ، قم ، 1414 ق ص :288

شرح مناجات خمسة عشر

اشاره

مؤلف: فقیه ذوفنون آیت اللّه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی قدس سره

تصحیح و تحقیق: قاسم ترکی

مقدمه

بار خدایا تو را سپاس می گوئیم از زمانی که ما را خلق فرمودی مُهر عبودیت و بندگی و فقر نسبت به ذات اقدست را با دو دست رحمانیت و رحیمیّتت بر هستی ما نقش فرمودی، «خمّرت طینة آدم بِیَدَی»(1) و هدف از آفرینشمان را رسیدن به این معرفت و عبودیت رقم زدی «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاْءِنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ(2)». امّا بندگانت بدون مدد و عنایت کریمانه ات چگونه می توانند طی این مسیر کنند که راهی است بعید و طولانی و دریایی است ژرف و صراطی است حسّاس و دقیق؟ در روایت است: «یابن آدم، أکثر من الزاد إلی طریق بعید، و خَفّف الحمل فالصراط دقیقٌ، و أخلص العمل فإنّ الناقد بصیر».(3)

و اگر راه وصال انسان را طولانی خواندی چون می دانستی که او کفور و ناسپاس

ص :289


1- 1_ عوالی اللئالی، ج 4، ص 98، حدیث 138.
2- 2_ سوره مبارکه ذاریات، آیه 56.
3- 3_ جواهر السنیة، ص 162.

است «إِنَّ الاْءِنسَانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ(1)» وگرنه ذات مقدست از ما به ما نزدیک تر است «یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ« (2)»وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ(3)» به هر حال حبّ و ذاتت بر کفران بندگان پرده پوشید و عزّ ربوبیّتت آنها را مخاطب ساخت و به بارگاه انس و مناجات با حضرتت دعوت نمود «ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ(4)» و این دعا و خواندن را عبادت نامیدی که «إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ(5)» حضرت باقر العلوم علیه السلام می فرمایند: منظور از عبادت در اینجا دعاست و همانا بالاترین عبادتها دعا کردن می باشد.(6)

و حضرت سجاد علیه السلام در صحیفه سجادیه می فرمایند: خداوندا دعای به درگاهت را عبادت نامیدی و ترک آن را مصداق استکبار شمردی و بر ترک دعا و عبادت وعده وارد کردن ذلیلانه در جهنّم را فرمودی.

و بی توجهی ات را مشمول حال انسانهایی قرار دادی که از حقیقت دعا غافل و بی خبرند « قُلْ مَا یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لاَ دُعَاؤُکُمْ (7)»، بلکه حقیقت و مغز عبادت را در لسان اولیائت «دعا» معرفی کردی «الدُّعَاءُ مُخُّ الْعِبَادَةِ»(8) چرا که دعا ظهور عجز و ضعف و ناتوانی انسان است و برای رسیدن به معرفت حق، سزاوار است که این سیر طی شود «وَ لَمْ تَجْعَلْ لِلْخَلْقِ طَرِیقاً إِلَی مَعْرِفَتِکَ إِلاَّ بِالْعَجْزِ عَنْ مَعْرِفَتِکَ»(9) ای خدای جلیل و ای رب الارباب ستایش ذات کبریایی ات را سزاست که راه چگونه دعا کردن و چه درخواست کردن را توسط انبیا و اولیاء و معصومان به بندگانت تعلیم فرمودی.

مناجات خمسة عشر بنابر آنچه علامه مجلسی در بحارالانوار فرموده در بعض کتب اصحاب از حضرت امام العارفین، سید الساجدین و زین العابدین، حضرت علی بن

ص :290


1- 1_ سوره مبارکه عادیات، آیه آیه 6.
2- 2_ سوره مبارکه انفال، آیه 24.
3- 3_ سوره مبارکه ق، آیه 16.
4- 4_ سوره مبارکه غافر، آیه 60.
5- 5_ همان.
6- 6_ الکافی، ج 2، ص 467، باب فضل الدعاء و الحث علیه، حدیث 7 .
7- 7_ سوره مبارکه فرقان، آیه 77.
8- 8_ وسائل الشیعة، ج 7، ص 27، باب استصحاب الاکثار من الدعاء، حدیث 9.
9- 9_ الصحیفة السجادیه، ص 417، فی مناجات العارفین.

الحسین بن علی علیهم السلام روایت شده است. امامی که حق تعالی اسماء و صفاتش را از چشمه قلب مطهّر او به جوشش درآورد و لسان مبارک او را مظهر نجوای عرشیان و فرشیان قرار داد تا بندگان را از آب حیات معرفت سیراب گرداند و گوش جان آنها را به نغمه های ملکوتی و جبروتی دعا نوازش بخشد و چشم دل و جان و سرّ وجود ایشان را به معارف مشهود حق روشن سازد و غیر ایشان چگونه می تواند وصف یار کند و زبان به توصیف جانان بگشاید که « سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ * إِلاَّ عِبَادَ اللَّهِ الُْمخْلَصِینَ (1)»

رساله حاضر شرح شش دعا از پانزده مناجات معروف به خمسة عشر است که به قلم فرید دهر و وحید عصر حضرت آیت اللّه العظمی ملاّ حبیب اللّه کاشانی، فرزند عالم جلیل القدر، ملاّ علی مدد ساوجی، صورت حیات یافته است. پیرامون پژوهش استناد این مناجات های پانزده گانه و سیر تاریخی بروز و ظهور آنها نیازمند مقالی مناسب است که امیدوارم در آینده فراهم شود.

این اثر را بر اساس عکس نسخه موجود به خط مؤلّف که در مرکز احیاء میراث اسلامی به شماره 2/881 نگهداری می شود تحقیق و تصحیح کرده ایم و ارجاع های لازم پیرامون آیات، روایات و دیگر موارد را ارائه کرده ام.

از آنجا که پیرامون حیات و آثار این فقیه ژرف اندیش در مجموعه میراث حوزه علمیه اصفهان به تفصیل سخن رفته است، از آوردن شرح حال ایشان در این مجموعه خودداری کرده ام.

امید است این اثر مورد رضایت خدای سبحان و حضرت ولی عصر _ ارواح من سواه فداه _ قرار گیرد.

والسلام

حوزه علمیه اصفهان _ قاسم ترکی

1/12/1391

ص :291


1- 1_ سوره مبارکه صافات، آیه 159 و 160.

برگ اول نسخه خطی شرح مناجات خمس عشر

ص :292

برگ آخر نسخه خطی شرح مناجات خمس عشر

ص :293

بسم اللّه الرحمن الرحیم

إلهی لسانی، بثناء حضرته و متیّماً جنانی، بعلاء طلعته لا إله إلاّ هو القدیم الدیموم، فصلّ اللهم یا حبیبی! علی من شرّفته بمقام جذبک و أدنیته من ساحة قربک، فإنَّک لأنت اللّه المهیمن الکریم و علی آله المجاهدین فی سبیلک الحق بالحق و المقتفین له لیلک الصدق بالصدق الذّین باحت بهم حقیقة أن لا إله إلاّ أنت الفرد الحیّ القیّوم.

و بعد؛ فیقول الهادی إلی سبیل الإله، ابن علی مدد، حبیب اللّه: أنّ هذا شرح علّقناه علی الخمسة عشر من مناجاة علی بن الحسین سیّدالساجدین _ صلوات اللّه علیه _ فی کلّ حین مختصراً وجیزاً حاویاً علی حقایق لم یطّلع علیها إلاّ الصافون و جامعاً له قایق لم یسلک إلیها إلاّ العارفون؛ و لکن لقد أجملنا فیه القول کإجمالنا فی شرحنا علی الدعاء الذی تعلّمه کمیل بن زیاد عن علیّ علیه السلام لئلا یَمُلّ من مطالعته الطالب، فیخرج عمّا قصدناه من أسرار المطالب فها أ نّا نحن لقد شرعنا فیما أردنا فانظروا فیه لعلکم تهتدون بما سطرناه.

المناجاة الأولی

قال علیه السلام : إِلهی أَلْبَسَتْنِی الْخَطایا ثَوْبَ مَذَلَّتِی، وَ جَلَّلَنِیَ التَّباعُدُ مِنْکَ لِباسَ مَسْکَنَتی، وَ اَماتَ قَلْبِی عَظیمُ جِنایَتِی

لقد توجّه إلی بساط الأحدیّة بوجهٍ من الوجوه الخلقیّة و هو مقام جملةٍ من درجات المعرفة التی هی الإذعان بوجود الحقّ الأزلی المتقدّس عن الشئونات النقصیة، إذ معرفة

ص :294

الذات جلّ شأنه بما هو علیه من الکمال و الجمال مختصة بحضرة الأحدیة فلا یمکن لأحدٍ أن یصفه حق الصّفة أو یعرفه حقّ المعرفة، ذلک ظنّ الذین جهلوا بما ظهر من أمر اللّه کما ظهر و أولئک هُمُ الغاوون. فدعاه علیه السلام بما هو الخاصّ بجناب ذاتیّته و اللاّیق بباب کینونیّته و هو الألوهیة الجامعة لجمیع مراتب الکمال و الحاویة لدرجات الجلال و الجمال إذ ما من صفةٍ و اسمٍ إلاّ و قد تطلق علی المراتب الکونیّة الحادثة بوجهٍ من الوجوه، کالوجه المفهومیّ سوی تلک الصفة فإنّها خاصّة بکبریائه لا تطلق علی غیره مطلقاً؛ کیف و تلک مشیرة إلی مقام جامعیّة الذات، لکمالات الصّفات و هی مختصّة بالحقّ _ جلّ شأنه _ و إلی مقام تقدّسه عن درک الأفهام و تنزّهه عن بلوغ الأوهام إلی ما له من المقام؛ کیف و اشتقاقها إنّما هو من الوَلَه و هو التحیّر سمّی بها نفسه لتحیّر العقول فی کنه معرفة ذاتیّته و تولّه الأفهام فی درک مقام کینونیّته؛ کیف و ذاتیّته لذاتیّة سازجیّة و کینونیّته لکینونیّة کافوریة، لا إله إلاّ هو الأزلی الحکیم.

و فی ابتدائه علیه السلام بذلک الاسم، إشارة إلی أ نّه لا ینبغی التوجّه إلاّ إلی الموصوف بصفات الجمال و لایلیق التبتل إلاّ إلی المنعوت بنعت الجمال، إذ غیره خلق لم یکن فکان و حادث موصوف بالإمکان معروف بالذلّ و الهوان، فکیف یری العبد حاجته إلی من هو مثله فقیر أم کیف یکشف عن مقصوده لدی من لا یقدر علی یسیر، کیف و ما سوی الحقّ _ عزّ شأنه _ لا وجود له إلاّ بجوده، فلا له أن یتصرف فی شیءٍ حتی فی وجوده، فینبغی أن یقبل علی الحقّ القدیم بوجه التضرع و المسکنة و یتوجّه إلی بساطة الکریم باعتراف الهوان و الذلّة، فإنّه لهو الحق الذی لایقضی الحاجات إلاّ هو و لایکشف عن البلیات إلاّ هو، إذ لا إله إلاّ هو الرحمن الرحیم.

و فی حذف آلة النداء إشارة إلی مقام تجرّده علیه السلام عن التعلق بالأسباب بأن غمض عن کلّ شیءٍ سواه و انقطع عن کلّ شیءٍ إلی حضرته تعالی بحیث لم یر بینه و بین الحق واسطة تحجبه عنه لکمال قربه علیه السلام بصفاء قلبه عن التعلّقات و الشئونات حتّی عرف أ نّه ما من سبب إلاّ و هو مسبّبه و ما من شیء إلاّ و هو مشیّئه؛ کیف و هو السبب الأصلی الواقعی و هو العلّة لجمیع العلل الممکنة.

و الحاصل أ نّه علیه السلام لکمال قربه لقد تجرّد عن الآلات إلی خالقها و عن الأسباب إلی جاعلها، فلم یعرف بینه و بین حبیبه حاجباً و إن کان هو الآلة، لمنافتها لمقام التوحید

ص :295

الحقیقی الذی قد فاز به عباده الصالحون.

و یحتمل أن یکون الحذف لحفظ الأدب و مراعاته، إشارةً إلی أ نّه تعالی أجلّ من أن ینادیه العبد الذّلیل؛ کیف و هو اللّه السلطان الملک المتفرد القدیم و أن یکون للإشارة إلی أ نّه تعالی ذات سازجیّ لا یمکن أن یتوجّه إلیه بالنّداء فإنّه تعالی متقدّس من أن یعرفه شیءٌ و متنزّه من أن یصفه شیءٌ، فهو المعبود الذی لم یتوجّه إلیه ندآء و لم یلق لجنابه ثناء؛ کیف و کلّ ذلک شأن من شئونات الحدوث، فکیف ینبغی أن یتوجّه به إلی بساط الوجوب، کلاّ کلاّ إنّه عزّ شأنه لأجلّ من أن یکون له اسم و أعظم من أن یتصوّر له رسم و أرفع من أن یتوجّه إلیه بالنّداء و أکرم من أن یهدی إلیه بالثناء؛ کیف و هو اللّه العزیز الجبّار.

و فی الإضافة إلی النفس الواحدة إشارة إلی ما هو فیه من مقام التوحید و درجة التجرید.

و قد فصّلنا القول فی ذلک فی شرح دعاء کمیل و إلیه فلیرجع الطالبون.

و إنّما أقبل علیه السلام أوّلاً بالاعتراف بالذنب و الإقرار بالجرم للإشارة إلی عظمة المولی و ذلّة العبد، فإنّ العبد إذا اعترف بخطائه و تقصیره فی أمر مولاه، فکأ نّه قد صغّر نفسه بالتصریح و عرّفها ذلیلةً محتاجّةً لایقدر علی شیء و عرف أنّ من یعترف لدیه لهو مولی جلیل یقدر علی کلّ شیء، فیقرّ بذنبه کی یرحمه و یصفح عن خطئته بکمال عطوفته، فالإقرار بالذنب متضمّن لأمور:

منها: تجلیل المولی و تعظیمه.

و منها: تحقیر العبد و تصغیره.

و منها: إظهار أ نّه یخشی و یخاف من عقوبة المولی.

و منها: إظهار أ نّه یرجو عفوه و صفحه.

و منها: الاستغفار و الإقالة.

و منها: أ نّه لیس سوی المولی من یفرّ العبد إلیه من ذنبه و یستغفر منه لخطیئاته.

و قد وردت الأخبار المتظافرة دالّة علی أنّ الاعتراف بالذنب و الإقرار بالعیب وسیلة إلی رحمة الربّ و أ نّه هو التوبة حقیقةً؛ و من یرجوها فلیطلبها من الکافی(1) و غیره.(2)

ص :296


1- 1_ الکافی، ج 2، ص 426 _ 427، باب الاعتراف بالذنوب و الندم علیها.

قوله[ علیه السلام ]: أَلْبَسَتْنِی [الْخَطایا ثَوْبَ مَذَلّتِی]

أی: أحْرَمَتْنی الخطیئات فی طریق محبتک عن مقام العزّة الدّائمة التی خصصتها بمن أتاک سالماً من شرّ نفسه معصوماً عن متابعة قضیّة هواه، فإنّه ما من عبد قد أطاعک و أتقاک فی معصیتک إلاّ و قد خلّعته بثوب عزّتک و کرّمته بتاج شرفک و شرّفته بمقام جذبک و اذقته حلاوة قربک.

و ما من عبدٍ قد عصاک و خالف أمرک و اتبع هوی نفسه إلاّ و قد وکّلته إلی نفسه فأضلّه الشیطان بوساوسه و أغرّه بغروره و صدّه عن سبیل الحق إلیک و منعه عن طریق الإقبال علیک و أحرمه عن لذة مشاهدة طلعتک و أبعده عن ملاحظة أنوار قدّوسی وجهتک فظلّ مظلماً قلبه و بات ذاهلاً عن ربّه و أصبح محروماً عن حلاوة قرب خالقه و إن ذلک إلاّ کمال المذلّة، _ عصمنا اللّه عنها بحسن عصمته _ .

قوله[ علیه السلام ]: وَ جَلَّلَنِی [التّباعُدِ مِنْکَ لِباسَ مَسْکَنَتِی]

من تجلیل الفرس و هو أن تلبسه جُلّه و تغطّیه به.

أی: و أذلّنی و قمصنی قمیص الذلّة و المسکنة بعدی عن بساط حضرتک و حرمانی عن مشاهدة لقائک و خسرانی فی معصیتک؛ کیف و ما من معصیة منّی إلاّ و هی حاجبة بینی و بینک و مانعة من وصولی إلیک و وقوفی بین یدیک و إن ذلک إلاّ کمال المسکنة و تمام الذلّة؛ کیف و أیّ ذلّة أشدّ من حرمان العبد عن مشاهدة لقاء مولاه و أیّ مسکنة أکثر من مسکنة عاشقٍ مَنَعَه الموانع عن حضرة من تولاّه.

و فی إضافة المذلّة و المسکنة إشارة إلی أنّ موصوفهما لیس إلاّ الممکن، فهما من الصفات الخاصة به فلا یتصف به العزیز الذی خضعت لعزّته کلّ شیء و عنیت لسطوته کلّ شیء.

و فی الإضافة إلی النفس الواحدة إشارة إلی مقام عدل الرحمن، فإ نّه یجزی کلّ نفس بما کسبت و لا یجزیها بما کسبته الأخری، فلذا: [«لاَ] یَجْزِی وَالِدٌ عَن وَلَدِهِ وَ لاَ مَوْلُودٌ(1)

ص :297


1- 1_ وسائل الشیعة، ج 16، ص 58 _ 60، باب وجوب اعتراف المذنب للّه بالذنوب و استحقاق العقاب.

هُوَ جَازٍ عَن وَالِدِهِ شَیْئًا.(1)»

و إلی أنّ للمعاصی تأثیرات بحسب من اقترفها فتؤثر فی کلّ أحدٍ بقدر قابلیّته لذلک الأثر، فیلبس العاصی ثوب المذلّة بقدره، فلیتأمّل.

قوله[ علیه السلام ]: وَ اَماتَ قَلْبی [عَظیمُ جِنایَتی]

أی: و أغبر مرآة قلبی بغبار المعصیة و کدّر صفائه بکدورات الجنایة؛ و فیه إشارة إلی أنّ القلب کما یصفّی بالطاعات و العبادات و یحیی بماء التنبّه فی جمیع الأوقات، کذلک یکدّر بالسیّئات و یموت بالخطیئات فلا یتّعظ صاحبه بمواعظ الأصفیاء و لایتیقظ بکلمات الأولیاء، فلا یهتدی إلی سبیل أهل الصّفاء بل یصدّه الشیطان عن طاعة الرحمن و حججه الراشدین إلی مسالک الإیمان.

قال الصادق علیه السلام : إذا أذنب الرجل خرج فی قلبه نکتة سوداء، فإن تاب انمحت و إن زاد زادت حتی تغلب علی قلبه، فلایفلح بعدها أبداً.(2)

قال[ علیه السلام ]: فَأَحْیِه بِتَوْبَةٍ مِنْکَ یا أَمَلِی وَ بُغْیَتِی، [وَ یا سُؤْلِی وَ مُنْیَتِی]

لمّا اعترف بالتقصیر و أقرّ بالذنب الکثیر و طلب العفو ضمناً أراد أن یستقیل صریحاً تحققا للألحاح المطلوب.

فقال[ علیه السلام ]: فأحْیِهِ [بِتَوْبَةٍ مِنْکَ]

أی: نوّر قلبی بأنوار طاعاتک و أزل عنه ما ترتّب علی معصیتی من الکدورات التی حجبته عن الفوز بتجلیّاتک و أحرمته عن مشاهدة طلعة قدوسیّتک، فإنّی قد تبت إلیک خالصاً مخلصاً لا أقصد إلاّ وجهک، فاقبل توبتی حتّی أکون من الذین صفت قلوبهم و حیّت بمقام معرفتک و طابت نفوسهم بالمجاهدة فی سبیلک، و فیه إشارة إلی أنّ بالتوبة یزیل کدورة القلب فیصفّی کما کان أوّلا.

و قد وردت الأخبار الکثیرة علی أنّ التائب من ذنبه کمن لا ذنب له(3) و هی دالّة علی

ص :298


1- 1_ سورة لقمان، الآیة 33، «یَآ أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ وَ اخْشَوْا یَوْمًا لاَ یَجْزِی وَالِدٌ عَن وَلَدِهِ وَ لاَ مَوْلُودٌ هُوَ جَازٍ عَن وَالِدِهِ شَیْئًا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلاَ تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَ لاَ یَغُرَّنَّکُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ.»
2- 2_ الکافی، ج 2، ص 271، باب الذنوب، ح 13.
3- 3_ الکافی، ج 2، ص 435، باب التوبه، ح 10؛ عیون أخبار الرضا علیه السلام ، ج 1، ص 80 ، باب 31، ح 347، فیهما «التائب من الذنب».

ما ذکرناه البتة.

و الأمل: کالعمل، ضدّ الیأس و المراد به هنا المأمول فی جمیع الأمور.

و البغیة بالضمّ: الحاجة و المراد المطلوب، و بالکسر: الحال التی تطلبها.

و المنیة بالضمّ: ما تتمنّاه و ترجوه من الخیر.

و السئول بالضمّ: المسئول.

و کلّ تلک الألفاظ مرجعها واحد و قد أشار علیه السلام بها إلی مقام عشقه، فإنّ العاشقین لایطلبون من المعشوق إلاّ الفوز بخدمته و الاتصال بحضرته، فهو غایة أملهم و نهایة مقصودهم، ألا تری إلی من یحبّ السلطان، لایطلب إلاّ قربه و لایرجو إلاّ صحبته و لایرضی بالبعد عنه و إن کان له فیه الحکومة علی أهل بلادٍ.

و أمّا من قصرت همّته و دنت رتبته یرجو من السلطان أن یتحکّمه علی بلدة أو قریة، فالعاشق المخلص لیس له رجاء إلاّ الوصول إلی المعشوق و الفوز بمکالمته و مصاحبته، فلایری غنیمةً إلاّ فی مناجاة الحبیب و محاضرته و هذا هو مراد من یقول: «لا أدعوا إلاّ و دعائی مستجاب قبل الدعاء»، لأنّ حاجته لیست إلاّ أن یوفّق لمکالمة الحقّ، فإذا نطق بالدعاء و لهج بالثناء فقد قضت حاجته.

و أمّا القاصرون من أرباب الکون فلقصور همّتهم و انحطاط درجتهم لایطلبون من الحقّ إلاّ الاستراحة مع الحور فی القصور أو غیر ذلک من نقایص الأمور و مثل ذلک فی انحطاط الرتبة إنّما هو مثل من یطلب من السلطان حکومة البلدة.

فیا طوبی للعاشقین الذین لایرضون إلاّ بقرب الحق و لایرجون إلاّ الفوز بحضرته، فإنّه یتجلّی فیهم بصفة عطّافیته و یتطلّع فی قلوبهم باسم رأفته، فلهم جنة القرب و الرضوان کما قال: «وَ رِضْوَانٌ مِّنَ اللَّهِ أَکْبَرُ(1)» و إلی ذلک أشار بقوله: «أعددت لعبادی الصالحین ما لا عین رأت و لا أذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر [إلی آخر(2)] و هنا تفاصیل تطلب من مظانّها.

قال علیه السلام : فَوَعِزَّتِکَ وَ جَلالِکَ ما اَجِدُ لِذُنُوبِی سِواکَ [غافِراً وَ لا أَری لِکَسْری غَیْرَکَ

ص :299


1- 1_ سورة التوبة، الآیة 72.
2- 2_ عوالی اللآلی، ج 4، ص 101، ح 148؛ بحار الأنوار، ج 8 ، ص 92، الباب الثالث و العشرون، الأقوال فی طوبی لهم.

جابِراً وَ قَدْ خَضَعْتُ بِالإِنابَةِ إِلَیْکَ وَ عَنَوْتُ بِالإِسْتِکانَةِ لَدَیْکَ فَإِنْ طَرَدْتَنِی مِن بابِکَ فَبِمَنْ ألُوذُ] وَ اِنْ رَدَدْتَنِی عَنْ جَنابِکَ فَبِمَنْ اَعُوذُ

لمّا توجّه إلی الحق بالاستغفار بعد الاعتراف و الإقرار، أقبل علیه بوجه التوحید و التجرید مشیراً إلی الأمر کلّه بید الحق لایعارضه شیء و لایتصرف فی ملکه شیء، بل هو ملجأ کلّ شیء و منجا کلّ شیء.

فقال[ علیه السلام ]: فَوَعِزَّتِکَ وَ جَلالِکَ

أی: فبعد ما عرفت إنّک لأملی و منیتی، أقسم بألوهیّتک التی قهرت تحت عزّتها کلّ شیء و بسلطانیّتک التی ذلّت لعظمتها کلّ شیء، فلا شیء إلاّ و هو ذلیل تحت عزّة ألوهیّتک و مقهور تحت عظمة سلطنتک.

قوله[ علیه السلام ]: ما أَجِدُ [لِذُنُوبِی سِواکَ غافِراً]

أی: ما أعرف أنا فی مقامی هذا بین یدیک من استغفر لدیه ممّا اقترفته من معصیتک؛ کیف و لایغفر الذنوب سواک لأ نّک لأنت الإله المولی، فهل یستغفر العبد غیر مولاه؛ کیف و لایقدر غیرک علی شیء حتّی یتصرّف فی أمر ذنوبی بالغفران، فلا یستطیع سواک علی شیء حتّی یقدم إلیّ بالاحسان؛ کیف کیف و أنت السلطان القادر الذی تفعل ما تشاء و تترک ما تشاء و لا رادّ لإحسانک أحد و لا معارض لحنانیّتک شیء؛ کیف و أنت علی کلّ شیء قدیر.

و الکسر: ضدّ الصحّة و المراد هناک العقل بمتابعة النفس الأمارة، فإنّ من یتّبع هوی النفس یحرم عن مقامات العقل و درجات نوره، فیعمی عن نور المعارف الحقّة و فیصمّ عن الألحان الجذبیّة، فلایحصل له السعادة بمقام القرب الرحمانی و الجذب السبحانی.

قوله[ علیه السلام ]: جابراً من الجبر و هو إصلاح المکسور و المراد به هنا الغفران و الصفح عن الذنوب التی کدّر بها العقل و إطفاء بها نوره.

قوله[ علیه السلام ]: وَ قَدْ خَضَعْتُ [بِالاْءِنابَةِ إِلَیْکَ]

أی: و لمّا عرفت أنّ الأمر لیس إلاّ بیدک، تغفر من تشاء و لا غافر سواک، فقد لبست قمیص الخضوع و الذلّة لدی بابک، فقدمت إلیک مفراً إلی جنابک راجعاً عمّا کنت فیه من معصیتک إلی طاعتک و قد فصّلنا القول فی الإنابة و الفرق بینها و بین التوبة فی شرح دعاء کمیل و إلیه فلیرجع إن کنت طالباً.

ص :300

قوله[ علیه السلام ]: وَ عَنَوْتُ

من عَنی الرجل، إذا خضع و ذلّ، و منه قوله: «وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ(1)» أی: و ألبست علی نفسی ثوب العناء و الخضوع، فتوجّهت إلیک بوجه التضرّع و المسکنة.

فَإِنْ طَرَدْتَنِی [مِنْ بابِکَ]

أی: منعتنی من فیض باب رحمانیّتک الذی به یتوجّه إلیک کلّ شیء.

فَبِمَنْ أَلُوذُ

أی: التجاء و لیس سواک ملجأ، بل إلیک یلتجأ کلّ شیء؛ فکیف ینبغی أن یلتجأ إلی ما لیس له ملجأ إلاّ أنت.

و یحتمل أن یکون المراد بالباب هو الأنبیاء و الأولیاء الذین هم أبواب اللّه، فلا یمکن الوصول إلی الحق إلاّ بوساطتهم، کما ورد علیه أخبار کثیرة(2)، فتأمّل.

قوله[ علیه السلام ]: وَ اِنْ رَدَدْتَنِی [عَنْ جَنابِکَ فَبِمَنْ أَعُوذُ]

أی: و إن احرمتنی عن ظلّک و رحمتک فمن یأوینی.

و الجناب بفتح الجیم: الفناء و ما قرب من محلّه القوم، کذا قیل.

قال علیه السلام : فَوا أَسَفی مِنْ خِجْلَتِی وَ افْتِضاحِی [وَ وا لَهْفاهُ مِن سُوءِ عَمَلِی وَ اجْتِرَاحِی، أَسْئَلُکَ یا غافِرَ الذَّنْبِ الْکَبِیرِ وَ یا جابِرَ الْعَظْمِ الْکَسِیرِ أنْ تَهَبَ لِی مُوبِقاتِ الْجَرَائِرِ وَ تَسْتُرَ عَلَیَّ فاضِحاتِ السَّرائِرِ، وَ لا تُخْلِنِی فِی مَشْهَدِ الْقِیامَةِ مِنْ بَرْدِ عَفْوِکَ وَ غَفْرِکَ وَ لا تُعْرِنِی[ مِنْ جَمیلِ صَفْحِکَ وَ سَتْرِکَ.

لمّا تقدّم إلی الحبیب بالمکالمة و توجّه إلیه بالمحاضرة و اجترء علی المخاطبة تذکّر ما اقترفته نفسه من معصیته و مخالفته و عرف ما ترتّب علی ذلک من البعد و الحرمان عن مقام الرشد، فتأسّف علی ما فات منه من کمال النفس و تهذیبها و قربها إلی الحق و تلهّف علی ما أُحرِم عنه من لذّات مشاهدة الربّ فی درجات الجذب.

فقال: فَوا أَسَفی

وا: من أداة الندبة، کقوله:

ص :301


1- 1_ سورة طه، الآیة 111.
2- 2_ الکافی، ج 1، ص 193، باب أنّ الأئمة علیهم السلام خلفاء اللّه فی أرضه و أبوابه التی منها یؤتی، ح 2؛ و انظر: الاعتقادات فی دین الإمامیة، ص 94، باب الاعتقاد فی عدد الأنبیاء و الأوصیاء علیهم السلام .

فواکبدی من هجر(1) من لا یجیبی [و من عبرات ما لهنّ فناء(2)]

و الألف الموصولة بالآخر ألف الندبة یؤتی بها لإطالة الصوت، فإنّها مطلوبة فی المندوب.

و الأسف: الحزن و هو تألّم الباطن بما مضی و فات مطلقا سواء أمکن تدارکه أم لا و له علی ما ذکره بعض العارفین ثلاث درجات:

الأولی: أسف العامة و هو الحزن علی التقصیر فی الطاعة و الوقوع فی مهلکة المعصیة و البُعد عن باب الحق _ جلّ سبحانه _ و علی ضیاع الأیّام بالمخالفة و اختیار البطالة علی الطاعة.

الثانیة: أسف أهل الإرادة و هو الحزن علی تعلّق القلب بالخلایق و عدم جمعیّته بالحضور مع الخالق و علی اشتغال النفس بالحیوة الدنیا و ملاهیها عن مقام الحضور، کما قال: «وَ إِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوًا انفَضُّوآا إِلَیْهَا [وَ تَرَکُوکَ قَآئِمًا قُلْ مَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ مِّنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجَارَةِ وَ اللَّهُ خَیْرُ الرَّازِقِینَ(3)»].

الثالثة: حزن الخاصة و هو التحزّن علی ما عرضهم فی وقت البسط و النشاط من إنشاء الأسرار و علی اعتراضات الأحکام و هی أن یخطر لهم خواطر الاختیار علی ما اختاره اللّه لهم، فیتحزّنوا لذلک علی أ نّهم لم یترکوا الاختیار مع اختیار الحق حیث قصدوا طریقاً یسلکونه فی اللّه باختیارهم فاختار اللّه لهم طریقاً آخر یعلم أ نّه أولی بهم و ألیق.

و قیل: لیس للخاصة حزن لقوله: «أَلاَ إِنَّ أَوْلِیَآءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ(4)» و ذلک لأنّ الحزن إنّما یکون مع التفرقة و الفقدان و هم أهل الجمعیّة و الوجدان، فلا یحزنون علی أنفسهم بل قد یحزنون علی غیرهم، کحزن رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم علی أمّته فی قوله: «فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ عَلَی آثَارِهِمْ إِن لَّمْ یُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً(5)

و جاء فی الحدیث أنّ کلّ من سواه صلی الله علیه و آله یقول یوم القیمة: نفسی نفسی و هو یقول صلی الله علیه و آله وسلم : أمّتی أمّتی.(6) انتهی محصّل کلامه.

ص :302


1- 1_ فی المصدر: «حب».
2- 2_ تاریخ الإسلام، ج 6، ص 312.
3- 3_ سورة الجمعة، الآیة 11.
4- 4_ سورة یونس، الآیة 62.
5- 5_ سورة الکهف، الآیة 6.
6- 6_ الکافی، ج 15، ص 312، حدیث الفقهاء، ح 486.

و الخجلة: التحیّر و الدهش من الاستحیاء.

قوله[ علیه السلام ]: مِنْ خِجْلَتِی

أی: بما ضاع منّی جوهرة العقل بمتابعة هوی عدوّه.

و الفضیحة: کشف العیب و هتک الستر.

قوله[ علیه السلام ]: وَ افْتِضاحِی

أی: بذنوب هتکت أستاری و کشفت عن عیوبی لدی خلقک أو افتضاحی لدی باب علمک، فإنّک لأنت مولای تری عملی و تعلم سوء فعلی، فیا بئس عبد اجترء علی معصیة مولاه و هو یراه.

و التلهّف: التحیّر.

قوله[ علیه السلام ]: سُوآءِ فِعْلِی(1)

أی: معصیتی إیّاک و مخالفتی لأمرک.

قوله[ علیه السلام ]: وَ اجْتِراحِی

أی: اکتسابی للذنب و اقترافی للجرم.

و الذنب الکبیر: هو معصیة الخالق إذ هی کلّها کبیرة؛ کیف و هو السلطان الرقیب لایعزب عنه شیء، فمعصیته تعالی هو التهوین علی سلطانیته و هو من أکبر الکبائر، و علیه الحدیث أیضاً.(2)

و یحتمل أن یکون المراد به هو الوجود الموهومی الحدوثی، فإنّه ذنب عظیم لدی الحق؛ کیف و المخلصون یجهدون فی الفناء فی قاموس هویته و إن ذلک إلاّ لعدّهم ذلک الوجود ذنباً و هنا تفاصیل تطلب من أهلها.

و المراد بالعظم الکسیر: هو العقل المکدّر بالمعاصی.

قوله[ علیه السلام ]: اَنْ تَهَبَ

أی: تغفر لی و لا تؤاخذنی.

ص :303


1- 1_ فی الصحیفة السجادیة، ص 401، الدعاء 182؛ بحارالأنوار، ج 91، ص 142، الباب الثانی و الثلاثون، مناجاة التائبین: «سوء عملی».
2- 2_ وسائل الشیعة، ج 15، ص 312، باب وجوب اجتناب المحقرات من الذنوب، ح 13 و فیه، «من کلامه صلی الله علیه و آله : لا تنظروا إلی صغیر الذنب و لکن انظروا إلی ما اجترأتم».

و الموبقات: المهلکات.

و الجرائر: جمع الجریرة و هی الجنایة سمیت بها لأ نّها تجر العقوبة إلی الجانی کذا قیل.

و فاضحات السرائر: هی المعاصی الخفیّة فی القلب من النیات الفاسدة و العقاید الکاسدة.

و مشهد القیمة: محضرها الذی یجرد فیه کلّ أحد من المکلفین.

و البرد: ضدّ الحرّ و یسمّی ما ینزل من السحاب شبه الحصی برداً لأ نّه یبرد وجه الأرض، کذا قیل.

و أضاف البرد إلی العفو لأنّ العفو یبرد القلوب و یصفّیها و یعصمها عن حرّ النار و ضدّه حرّ السخط.

و یحتمل أن یکون المراد بالقیمة هو ابتداء ظهور کاملٍ فی أیّ عصر کان، فإنّه یجرد فیه کلّ من مضی برجوع حالاتهم من الشقاوة و السعادة و هنا تفاصیل قد أشرنا إلی بعضها فی بعض الرسائل.

فالمراد ببرد العفو، هو الهدایة المسبّبة للعفو، فلیتأمّل.

قوله[ علیه السلام ]: وَ لا تُعْرِنِی

إفعال من عری الرجل، إذا تجرّد من الثوب فهو عریان.

قوله[ علیه السلام ]: وَ لا تُخْلِنِی

إفعال من خَلی یَخْلُو أی: و لاتحشرنی یوم القیمة عریاناً من ثوب ستّاریّتک للعیوب و لا تجعلنی فیه خالیاً عن جمیل عفوک عن الذنوب، فإنّک لأنت اللّه الفرد الستّار.

قال علیه السلام : إِلهِی ظَلِّلْ عَلی ذُنُوبِی غَمامَ رَحْمَتِکَ [وَ أَرْسِلْ عَلی عُیُوبِی سَحابَ رَأْفَتِکَ إِلهِی هَلْ یَرْجِعُ الْعَبْدُ الاْآبِقُ إِلاّ إِلی مَوْلاهُ، أَمْ هَلْ یُجیرُهُ مِنْ سَخَطِه أَحَدٌ سِواهٌ، إِلهِی إِنْ کانَ النَّدَمُ عَلَی الذَّنْبِ تَوْبَةً، فَإِنّی وَ عِزَّتِکَ مِنَ النّادِمینَ، وَ إِنْ کانَ الاْسْتِغْفارُ مِنَ الْخَطیئَةِ حِطَّةً، فَإِنِّی لَکَ مِنَ الْمُسْتَغْفِرینَ، لَکَ العُتْبی حَتّی تَرْضی، إِلهِی بِقُدْرَتِکَ عَلَیَّ تُبْ عَلَیَّ، وَ بِحِلْمِکَ عَنِّی اعْفُ عَنّی] وَ بِعِلْمِکَ بِی ارْفُقْ بِی

عاد علیه السلام بذکر اسم المحبوب تلذّذاً و تبرکّاً، فإنّ العاشقین یتلذّذون و یتبرّکون باسم المعشوق فلذا یحبّون تکراره.

قوله[ علیه السلام ]: ظَلِّلْ [عَلی ذُنُوبِی غَمامَ رَحْمَتِکَ]

ص :304

أی: اجعل علیها ظلاًّ من غمام رحمتک بأن لاتکشف عنها بل تسترها و تغفرها.

قوله[ علیه السلام ]: سَحابَ رَأْفَتِکَ

أی: ستّاریّتک و غفّاریّتک و فی الفقرتین استعارة.

قوله[ علیه السلام ]: [إِلهِی] هَلْ یَرْجِعُ [الْعَبْدُ الاْآبِقُ إِلاّ إِلی مَوْلاهُ]

الاستفهام یتضمن الإنکار، أی: لیس للعبد الذلیل مرجع إلاّ إلی مولاه الجلیل، لأ نّه لایقدر علی أن یفرّ من مملکته و یخرج عن بلاد سلطنته.

و الاْآبِقُ: الهارب و المراد العاصی.

قوله[ علیه السلام ]: هَلْ یُجیرُهُ [مِنْ سَخَطِه اَحَدٌ سِواهُ]

أی: لاینقذه من سخط المولی و غضبه أحد سوی المولی؛ کیف و لا رادّ لأمره و لا مانع من حکمه.

قوله[ علیه السلام ]: إِنْ کانَ النَّدَمُ [عَلَی الذَّنْبِ تَوْبَةً فَإِنِّی وَ عِزَّتِکَ مِنَ النّادِمینَ]

أی: الحزن و الأسف، قیل: الندم ضرب من الغمّ و هو أن یغتمّ علی ما وقع منه یتمنّی إن لم تقع إلی آخره(1).

و فیه إشارة إلی کفایة الندم فی تحقق التوبة و قد وردت علی ذلک الأخبار(2) أیضاً.

و الحِطّ؛ الأِلقاء، یقال: حَطِّ عنّا وزرنا، أی: ألقه و افرغنا عن حمله.

[لَکَ] الْعُتْبی [حَتّی تَرْضی]

العُتْبی: کالحسنی، المؤاخذة و المعاتبة.

قوله[ علیه السلام ]: لَکَ الْعُتْبی

أی: أنت الحقیق بأن تؤاخذنی و تعاتبنی فإنّک لأنت المولی تعاتب عبدک بما تشاء و تؤاخذ رقک بما تشاء، لایقدر أحد علی منع مؤاخذتک و دفع معاتبتک، فعاتبنی یا ربّ حتی ترضی فإنّی لا أحبّ إلاّ رضاک فإن أثبتنی بثوابک فالمحبوب هو الثواب و إن عذّبتنی بعقابک فالمحبوب هو العقاب؛ کیف و العاشق یصبر علی کلّما یقدم إلیه المعشوق، فلایجزع علی ما یتحمل منه فعذبکم عذب و سخطکم رضی.

قوله[ علیه السلام ]: تُبْ عَلَیَّ

ص :305


1- 1_ الکشاف، ج 3، ص 560، مع اختلاف یسیر.
2- 2_ الکافی، ج 2، ص 426، باب الاعتراف بالذنوب و الندم علیها، ح 1.

أی: أقبل توبتی و ارجع إلی رحمتک علیّ کما رجعت عن مخالفتک.

قوله[ علیه السلام ]: اعْفُ عَنِّی

أی: تجاوز عن سیّئاتی.

قوله[ علیه السلام ]: وَ بِعِلْمِکَ اِرْفَقْ بِی

أی: إرحم علیّ بما تعلم مصلحته و افعل بی ما فیه مصلحتی، أو أنت تعلم عدم استطاعتی لاحتمال نقماتک فارفق بی فإنّک لأنت الرحمن الرحیم.

قال علیه السلام : إِلهِی أَنْتَ الَّذی فَتَحْتَ لِعِبادِکَ [باباً إلی عَفْوِکَ سَمّیْتَهُ التَّوْبَةَ، فَقُلْتَ: «تُوبُوا إِلَی اللّه ِ تَوْبَةً نَصُوحاً(1)»، فما عُذرُ مَنْ أَغْفَلَ دُخُولَ الْبابِ بَعْدَ فَتْحِهِ] فَلْیَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِکَ

أراد بیان کمال إحسانه تعالی إلی عباده العاصین.

فقال[ علیه السلام ]: أَنْتَ الَّذِی

أی: حتمت علی نفسک أن تغفر و تعفو عمّن عصاک إذا تاب من معصیته و رجع منها إلی الطاعة و ذلک من کمال رأفتک بعبادک.

و فیه إشارة إلی أنّ الذنوب مغفورة بالتوبة الصحیحة البتّة.

و قد دلّت بعض الأخبار علی أنّ الذنوب لو کانت بعدد رمل القفار و موج البحار، یغفرها اللّه عند التوبة و الاستغفار.(2)

فسبحان من لم یصف مقام حنّانیّته شیءٌ و لم یعرف مراتب عطّافیّته شیء.

قوله[ علیه السلام ]: باباً إلی عَفْوِکَ [سَمَّیْتَهُ التَّوْبَةَ فَقُلْتَ: «تُوبُوا إلَی اللّه ِ تَوْبَةً نَصُوحاً»، فَما عُذْرُ مَنْ أَغْفَلَ دُخُولَ الْبابِ بَعْدَ فَتْحِهِ]

أی: وسیلةً إلی غفرانک.

و التوبة النصوح: هو ما لا عَوْد فیه، علی ما دلّت علیه عدّة من الأخبار.(3)

و العذر: مانع.

و الغفلة: ضدّ التنبیه. أی: فنعم الربّ أنت، حیث فتحت لنا أبواب خیرک و بئس العبید نحن، حیث أعرضنا عن دخول بابک الذی لایؤتی إلیک إلاّ منه، فما أحسن رأفتک و ما

ص :306


1- 1_ سورة التحریم، الآیة 8 .
2- 2_ أنظر بحارالأنوار، ج 73، ص 204، الباب الرابع و الأربعون، حدیث 22.
3- 3_ الکافی، ج 2، ص 432، باب التوبة، ح 4.

أغفلنا عن الفوز برحمتک، و باب رحمتک لمن أتاک مفتوحة و جناب نعمتک لمن دعاک منجوحة .

قوله[ علیه السلام ]: [إِلهِی إِنْ کانَ] قَبُحَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِکَ [فلْیَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِکَ]

أی: هُو عبد لا یسعه إلاّ طاعتک فقبیحٌ جرئته علی معصیتک.

قوله[ علیه السلام ]: فَلْیَحْسُنِ [الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِکَ]

أی: لأنّک أنت المولی المتعوّد بالإحسان إلی المسیئین و الغفران من ذنوب العاصین، لا إله إلاّ أنت، الکریم العطوف.

قال[ علیه السلام ]: إِلهِی ما أَنَا بِأَوَّلِ مَنْ عَصاکَ [فَتُبْتَ عَلَیْهِ، وَ تَعَرَّضَ لِمَعْرُوفِکَ فَجُدْتَ عَلَیْهِ، یا مُجیبَ الْمُضْطرِّ، یا کاشِفَ الضُّرِّ، یا عَظیمَ الْبِرِّ، یا عَلیماً بِما فِی السِّرِّ، یا جَمیلَ السَّتْرِ، اسْتَشْفَعْتُ بِجُودِکَ وَ کَرَمِکَ إِلَیْکَ، وَ تَوَسَّلْتُ بِجَنابِکَ وَ تَرَحُّمِکَ لَدَیْکَ، فَاسْتَجِبْ دُعآئِی، و لا تُخَیِّبْ فِیْکَ رَجآئِی، وَ تَقَبَّلْ تَوْبَتِی، وَ کَفِّرْ خَطیئَتِی بِمَنِّکَ وَ رَحْمَتِک] یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.

أخذ علیه السلام فی بیان بعض إحسانه و إنعامه إلحاحاً منه فی الاستغفار حتّی یغفر له و یصفح عن ذنبه، فإنّه تعالی یحب المعترف بذنبه و المقرّ بنعمته تعالی کما علیه الحدیث.(1)

قوله[ علیه السلام ]: ما أَنَا بِأَوَّلِ [مَنْ عَصاکَ فَتُبْتَ عَلَیْهِ]

أی: قد کان من عادة عبیدک أن عصوک لرجائهم برحمتک و قد کان من عادتک أن غفرت لذنوبهم لکمال عطوفتک و تمام رأفتک، فلست أنا أوّل من خالفک و اجترء علیک فی معصیتک، فغفرت له بل أنت المولی الجلیل الذی من عادتک الإحسان إلی المسیئین و التوبة علی العاصین، حیث عصاک عبادک من قبلی فغفرت لهم بحسن عطوفتک.

قوله[ علیه السلام ]: وَ تَعَرَّضَ [لِمَعْرُوفِکَ فَجُدْتَ عَلَیْهِ]

أی: لست أنا أوّل من طلب إحسانک و ابتغی رضوانک فأقبلت علیه بوجه الجود و الإنعام، بل قد کان قبلی جمیع عبادک قد ابتغوا مرضاتک بالاستغفار، فجُدتَ علیهم بالغفران؛ کیف و لیس للمضطرّین الذین لا لهم سبیل إلی منجی و ملجأ(2) إلاّ أنت، فأنت مجیبهم إذا دعوک و المقبل علیهم إذا قرعوا بابک و اعتصموا بجنابک.

و أنت الذی یکشف السوء عن خلقک و تدفع الشر عن عبادک، فسبحانک سبحانک ما

ص :307


1- 1_ الکافی، ج 2، ص 427، باب الاعتراف بالذنوب و الندم علیها، ح 6.
2- 2_ فی مخطوطة: «ملجی و ملجأ»؛ و لعل الصحیح ما أدرجناه.

أعظم برّک و إحسانک إلی خلقک، فسبحانک لایخفی علیک شیء و لا یعزب عنک ستر، بل الأسرار کلّها لدیک مکشوفة و الأستار لدی جنابک مهتوکة، لا إله إلاّ أنت تستر علی عبادک عیوبهم، فلا تخفی علیک، فأنت الستّار الکریم، فما أجمل سترک و ما أرءف سترک.

قوله[ علیه السلام ]: اسْتَشْفَعْتُ [بِجُودِکَ وَ کَرَمِکَ إِلَیْکَ]

أی: قد أقبلت إلیک بوجه التوحید، بحیث لم أر لأحد أن یشفع لی لدیک، بل عرفت أ نّک أنت الذی تستحق أن أجعلک شفیعاً إلی جودک و کرمک؛ کیف و الخلق مثلی، خلقٌ محتاجون، خائفون عن نقماتک؛ فکیف یستطیعون أن یشفعوا لی لدیک؛ فأنت شفیعی یا إلهی إلی غفرانک.

قوله[ علیه السلام ]: وَ تَوَسَّلْتُ

أی: و جعلتُ جناب غفّاریتک و رحمانیتک وسیلة إلی الفوز بحضرتک.

قوله[ علیه السلام ]: بِجَنابِکَ

متعلق بقوله بعد ذلک: «فاستجب».

قوله[ علیه السلام ]: وَ لا تُخَیِّبْ [فِیْکَ رَجائِی]

أی: و لا تکذّب فی رحمتک رجائی و لا تجعلنی محروماً عن رحمتک.

قوله[ علیه السلام ]: وَ تَقَبَّلْ تَوْبَتِی

أی: و وفّقنی لمراعاة شرایط التوبة حتی تقبلها منّی.

قوله[ علیه السلام ]: وَ کَفِّرْ [خَطیئَتِی بِمَنِّکَ وَ رَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ]

أی: اُسترها و اجعلها مغفورة.

قوله[ علیه السلام ]: یا رَبّ [العالَمِین]

أی: یا من تربّی کلّ شیء بما هو مصلحته و بما یقتضیه استعداده و قابلیّته؛ کیف و أنت اللّه العالم بکل شیء لا إله إلاّ أنت العزیز الحکیم.

المناجاة الثانیة: تسمّی بمناجاة الشاکرین

قال علیه السلام : إِلهِی إِلَیْکَ أَشْکُو نَفْساً بِالسُّوآءِ أَمّارَةً، [وَ إِلی الْخَطیئَةِ مُبادِرَةً، وَ بِمَعاصیکَ مُولَعَةٍ، وَ لِسَخَطِکَ مُتَعَرِّضَةً، تَسْلُکُ بِی مَسالِکَ الْمَهالِکِ، وَ تَجْعَلُنِی عِنْدَکَ أَهْوَنَ هالِکٍ، کَثیرَةَ الْعِلَلِ، طَویلَةَ الاْءَمَلِ، إِنْ مَسَّهَا الشَّرُّ تَجْزَعُ، وَ إِنْ مَسَّهَا الْخَیْرُ تَمْنَعُ، مَیّالَةً إِلَی اللَّعِبِ

ص :308

وَ اللَّهْوِ، مَمْلُوَّةً بِالْغَفْلَةِ وَ السَّهْوِ، تُسْرِعُ بِی إِلَی الْحَوْبَةِ]، وَ تُسَوِّفُنِی بِالتَّوبَةِ.

لقد أقبل علی بساط الحقّ بوجه الشکایة عن نفسه معترفاً بشرّها و سوءها مقرّاً بلهوها و لعبها و قد تضمّن إقباله هذا الطلب التوبة و الغفران عن مقترفاتها و العصمة من مهالکها.

فقال[ علیه السلام ]: إِلهِی إِلَیْکَ أَشْکُو [نَفْساً بِالسُّوآءِ أَمّارَةً]

أی: أظهر لدیک شکوای من نفسی التی لاتزال تأمرنی بالسّوء من فضایح الأعمال و قبایح الأفعال و لا تندم علی ما اقترفته(1) و لا تحزن علی ما اجترحته لکمال بعدها عن جنابک و حرمانها عن فیض بابک، فالنفس الأمارة هی التی تأمر بالسّوء و لاتنتهی عنه و لا تندم علیه؛ و نقیضها المطمئنّة و هی خاصّة بالصالحین من عباده و هنا نفسان أخریان.

أحدیهما: اللوّامة.

و ثانیهما: الملهمة و قد فصّلنا القول فی تلک الأقسام فی بعض الرسائل.

و المبادرة: المسارعة.

و الولوع: الحرص.

و التعرض للشیء: التقدم إلیه، أی تأمر بأمر تستحق تابعه سخطک و غضبک.

قوله[ علیه السلام ]: تَسْلُکُ بِی

أی: تصدّنی عن مسالک الهدایة إلی مسالک الغوایة.

قوله[ علیه السلام ]: أَهْوَنَ هالِکٍ

أی: هالکاً لا تبالی لهلاکه لخذلانک إیّاه بالمعصیة.

قوله[ علیه السلام ]: کَثیرَةَ الْعِلَلِ

حال من المستتر فی «تسلک»، فتأمل.

و الأظهر کونه صفة لقوله نفساً إذ لیس فی الإضافة اللفظیة کسب فلیتأمل، أی: نفساً کثرت عیوبها و عللها المترتبة علی بُعدها عن حضرتک.

و الجزع: ضدّ الصّبر.

و المیّالة: مبالغة من المیل و هو الشهوة.

و اللعب: ما لا ترتب علیه نفع و المراد به هنا هو عمل لایترتب علیه قرب الحق

ص :309


1- 1_ فی المخطوطة: «افترفته».

و رضوانه.

و اللهو: الغفلة و الاشتغال بالباطل عن الحق و المراد به هنا ما یلهیک عن ذکر اللّه من المال و الولد و نحوهما.

و المراد بالسهو هنا هو نسیانها لعالمه الروحانی الأوّلی الذی کان مشرفاً فیه بالقرب السبحانی.

قوله[ علیه السلام ]: تُسْرِعُ [بِی إِلی الْحَوْبَةِ]

أی: تحملنی علی المسارعة إلی ما لاترضی.

و الحوبة بالفتح: مصدر، حاب الرجل إذا اکتسب الإثم فهی الإثم و الخطیئة.

قوله[ علیه السلام ]: وَ تُسَوِّفُنِی(1) [بِالتَّوْبَةِ]

أی: تأمرنی بالتسویف و تأخیر التوبة عن وقت إلی وقت من وقت الأمر إذا جعل له الوقت.

قال علیه السلام : إِلهِی إِلَیْکَ أَشْکُو عَدُوّاً یُضِلُّنِی [وَ شَیْطاناً یُغْویْنِی قَدْ مَلاَءَ بِالْوَسْواسِ صَدْرِی وَ أَحاطَتْ هَوَاجِسُهُ بِقَلْبِی، یُعاضِدُ لِیَ الْهَوی، وَ یُزَیِّنُ لِی حُبَّ الدُّنْیا] وَ یَحُولُ بَیْنِی وَ بَیْنَ الطّاعَةِ وَ الزُّلْفی.

لمّا أقبل علیه بوجه الشکایة عن الشیطان النفسی أراد أن یوجّه إلیه بالشکاة(2) عن الشیطان الجنّی؛ و یحتمل أن یکون مراده علیه السلام الشکایة عن النفس فإنّها هی الشیطانة الحقیقیة، بل لیس سواها شیطان عند جماعة من محققی القوم فالفصل إنّما هو لمراعاة استعدادات الأفهام و ستر السرّ عن العوام.

قوله[ علیه السلام ]: عَدُوّاً یُضِلُّنِی

أی: من لایرید صلاحی بل یرید فساد حالی و قد نطق القرآن بکون الشیطان عدواً للإنسان کما قال: «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِیآ آدَمَ أَنْ لاَّ تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ(3).» و یحتمل أن یکون المراد بالعدوّ إنساناً ضالاًّ یصدّ الخلق عن سبیل الهدایة و یضلّ الناس بغیر علم.

ص :310


1- 1_ فی المخطوطة: «توفنی».
2- 2_ فی الصحاح، ج 6، ص 2394: مادة: «شکا»: شکوت فلانا أشکوه شکوی و شکایة و شکیة و شکاة، إذا أخبرت عنه بسوء فعله بک.
3- 3_ سورة یس، الآیة 60.

و الإغواء: الإضلال و هو الإمالة عن الحق إلی الباطل.

و الوسواس: ما لا خیر فیه و المراد به هنا هو محبة الغیر و التعلق إلی ما سوی الحق.

و الهواجس: الخواطر و هی ما یخطر بالقلب، و المراد بها هنا هو ذکر غیر الحق و التعلق بما سواه.

قوله[ علیه السلام ]: یُعاضِدُ [لِیَ الْهَوی]

أی: یحملنی علی اتباع هوی النفس و میلها.

قوله[ علیه السلام ]: وَ یُزَیِّنُ لِی [حُبَّ الدُّنْیا]

أی: یعظّمه فی عینی.

قوله[ علیه السلام ]: یَحُولُ [بَیْنِی وَ بَیْنَ الطّاعَةِ وَ الزُّلْفی]

أی: یمنعنی عن الطروق إلی جنابک و یحرمنی عن الفوز ببابک.

وَ الزُّلْفی: کالحسنی، القرب، و فیه إشارة إلی أنّ إطاعة النفس یبعدّ الرجل عن مقام القرب و تعمّیه عن مشاهدة أنوار الجذب کما أنّ إطاعة العقل یقرّبه إلی بساط الحق و یبصّره أنوار تجلّیاته.

قال علیه السلام : إِلهِی إِلَیْکَ أَشْکُو قَلْباً [قاسِیاً] مَعَ الْوَسْواسِ مُتَقَلِّباً [وَ بِالرّینِ وَ الطَّبْعِ مُتَلَبِّساً، وَ عَیْناً عَنِ الْبُکاءِ مِنْ خَوْفِکَ جامِدَةً وَ إِلی ما تَسُرُّها] طامِحَةً.

أقبل بالشکایة أیضاً فإنّها متضمّنة للاستغفار و الاستعصام.

قوله[ علیه السلام ]: مُتَقَلِّباً(1)

أی: منکوساً کما ینکس قلوب أهل المعصیة بالمعصیة کما قال: «فَلَمَّا زَاغُوآا(2) أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ(3)» أی: أمالها و أنکسها.

و الرین: الحجاب الکثیف.

و الطبع و الختم بمعنی واحد.

و القلب المنکوس هو قلب المشرک و المطبوع هو قلب المنافق و علیه الحدیث.(4)

و لایخفی أنّ القلب إنّما یختم علیه بعد عرض الهدایة علیه و إعراضه عنها، فحینئذ

ص :311


1- 1_ فی المخطوطة: «منقلبا».
2- 2_ فی المخطوطة: «أزاغوا».
3- 3_ سورة الصف، الآیة 5.
4- 4_ الکافی، ج 2، ص 422 _ 423، باب فی ظلمة قلب المنافق... ، ح 2.

یطبع علیه، فلا یسلک صاحبه إلی الخیر أبداً و هنا تفاصیل کثیرة قد أشرنا إلیها فی بعض الرسائل.

قوله علیه السلام : مِنْ خَوْفِکَ

متعلق بالبکاء، أی لا تبکی علی نفسه بکاء الخوف من عقابک و لا الشوق إلی ثوابک بل تطمح أی ترفع إلی ما یضرّها من متاع الدنیا و زخرفها.

قال علیه السلام : وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِقُدْرَتِکَ [وَ لا نَجاةَ لِی مِنْ مَکارِهِ الدُّنْیا إِلاّ بِعِصْمَتِکَ فَأَسْئَلُکَ بِبَلاغَةِ حِکْمَتِکَ وَ نَفاذِ مَشِیَّتِکَ أَنْ لاَ تَجْعَلَنِی لِغَیْرِ جُودِکَ مُتَعَرِّضاً، وَ لا تُصَیَرِّنِی لِلْفِتَنِ غَرَضاً وَ کُنْ لِی عَلَی الاْءَعْداءِ ناصِراً وَ عَلَی الْمَخازِی وَ الْعُیُوبِ ساتِراً وَ مِنَ الْبَلایَا واقِیاً وَ عَنِ الْمَعاصِی عاصِماً بِرَأْفَتِکْ] وَ رَحْمَتِکَ(1) یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.

لمّا شکی عن القلب المطبوع و عدم الشوق إلی الطاعة و المیل إلی المعصیة طلب التوفیق منه علی الطاعات و ترک السیّئات معترفاً بأنّ ذلک بیده تعالی.

فقال[ علیه السلام ]: لاَ حَوْلَ

أی: لا حائل بینی و بین المعصیة إلاّ أرادتک و لا حائل لی علی الطاعة إلاّ مشیتک فالکلّ من عندک، فوفّقنی علی طاعتک و اعصمنی عن معصیتک.

قوله[ علیه السلام ]: وَ لا نَجاةَ [مِنْ مَکارِهِ الدُّنْیا إِلاّ بِعِصْمَتِکَ]

أی: لیس لی ما اعتصم به من شرور الدنیا و مهالکها و ما یترتب علیها من الضلالة و الغوایة إلاّ عصمتک و حبل حفظک فبحبل عصمتک أثق فی جمیع الأحوال.

قوله[ علیه السلام ]: بِبَلاغَةِ(2) حِکْمَتِکَ [وَ نَفاذِ مَشِیَّتِکَ]

أی: بحکمتک البالغة و المراد بها علمه بمصالح کلّ شیء و المعاملة مع کلّ شیء بما فیه مصلحته علی الوجه الأتمّ الذی یعلمه.

قوله[ علیه السلام ]: وَ نَفاذِ مَشِیَّتِکَ

أی: بمشیتک النافذة الماضیة و المراد بها إرادته التی قهر بها کلّ شیء فلم یستطع شیء أن یخرج عن تحت إرادته و مشیته فالکلّ مقهور تحت قدرته.

قوله[ علیه السلام ]: لاتَجْعَلَنِی لِغَیْرِ جُودِکَ [مُتَعَرِّضاً]

ص :312


1- 1_ فی المخطوطة: «برحمتک».
2- 2_ فی المخطوطة: «ببلاغ».

أی: لا تخذلنی حتی أسلک فی مسالک الغوایة فأحرم عن فیضک الذی یفوز الصافون العارفون و اجعلنی سالکاً فی مسلک الهدایة حتّی أفوز بفیض ملاطفتک.

قوله[ علیه السلام ]: وَ لاتُصَیِّرَنِی [لِلْفِتَنِ غرَضاً]

أی: و احفظنی عن جمیع الفتن الدنیاویة والأخراویة و لاتجعلنی مغموماً بالفتن و البلایا.

و الغرض بالمعجمتین: الهدف الذی یرمی إلیه.

قوله[ علیه السلام ]: وَ کُنْ لِی [عَلَی الاْءَعْدآءِ ناصِراً]

أی: أیّدنی بنصرک الذی وعدته للمؤمنین بک حتی لایقدر أعدائی من الجاحدین لربوبیتک و المنکر لأمر رسالتک علی إقامة الحجج و البراهین علی مدّعاهم بل أیّدنی لأن أرفع حججهم بما علمتنی من البراهین و الدلایل.

و المخازی: جمع الخزی و هو الفضیحة و الهلاکة.

و الواقی: الحافظ من وقاه اللّه الشرّ إذا حفظه عنه.

و العاصم: الحافظ الواقی.

ص :313

المناجاة الثالثة یسمی بمناجاة الخائفین

قال علیه السلام : إِلهِی أَ تُراکَ بَعْدَ الاْءِیْمانِ بِکَ تُعَذِّبُنِی [أَمْ بَعْدَ حُبِّی إِیّاکَ تُبَعِّدُنِی، أَمْ مَعَ رَجائِی لِرَحْمَتِکَ وَ صَفْحِکَ تَحْرِمُنِی، أَمْ مَعَ اسْتِجارَتِی بِعَفْوِکَ تُسْلِمُنِی، حاشا لِوَجْهِکَ الْکَرِیمِ، أَنْ تُخَیِّبَنِی، لَیْتَ شِعْرِی أَ لِلشَّقاءِ وَلَدَتْنِی أُمِّی أَمْ لِلْعَناءِ رَبَّتْنِی، فَلَیْتَها لَمْ تَلِدْنِی وَ لَمْ تُرَبِّنِی، وَ لَیْتَنِی عَلِمْتُ أَ مِنْ أَهْلِ السَّعادَةِ جَعَلْتَنِی وَ بِقُرْبِکَ وَ جِوَارِکَ خَصَصْتَنِی، فَتَقِرَّ بِذلِکَ عَیْنِی[ وَ تَطْمَئِنَّ لَهُ نَفْسِی.

لقد أتی الحق بالإیمان و المحبّة و التبتل و الرجاء لما عرف من أ نّه تعالی لا یقطع فیضه عن الذی أتاه بتلک الصفة فاستفهم من الحقّ تعالی علی وجه المجاز إشعاراً بتحقق المقصد و ثبوت ما عرفه من أ نّه تعالی لایعذّب المؤمنین المحبّین.

فقال: أَ تُراکَ إلی آخره علی صیغة المجهول، أی: لست تعذّب بنار سخطک من آمن بک حقیقة الإیمان، لمنافاة السخط للإیمان.

و قد ذکرنا فی شرح کمیل أنّ لکلّ عقیدة أثرا(1) یترتب علیها فإن کانت صحیحة یترتب علیها الفوز بمقام القرب و إن کانت فاسدة یترتب علیه الحرمان عن لذة الجذب، فالإیمان لایرتب علیه إلاّ القرب، و الکفر لایترتب علیه إلاّ البُعد الذی هو حقیقة النار، کما أنّ الأول هو حقیقه الجنّة، و هنا مباحث لطیفة تطلب من مظانها.

قوله[ علیه السلام ]: أَمْ بَعْدَ حُبِّی إِیّاکَ [تُبَعِّدُنِی]

أی: لیست من عادتک أن تعذّب بنار فراقک و بُعدک من شرّفته بحبّک و أکرمته بجذبک؛ کیف و حبّک حقّ الحبّ ترفع الموانع التی تکون بینی و بینک، فتظهر لی أنوار طلعتک.

قوله[ علیه السلام ]: أَمْ مَعَ اسْتِجارَتِی [بِعَفْوِکَ تُسْلِمُنِی]

أی: لست تترک المستجیر بعفوک و اللائذ بجنابک علی حاله أو تسلّمه إلی نقماتک؛ کیف و أنت المجیر للمستجیرین و المعین للمضطرین.

قوله[ علیه السلام ]: أَمْ مَعَ رَجائِی [لِرَحْمَتِکَ وَ صَفْحِکَ تَحْرِمُنِی]

أی: لست تحرم عن رحمتک من لایزال یرجوک فیها؛ کیف و قد حتمت علی نفسک أن

ص :314


1- 1_ فی المخطوطة: أثرٌ و ما أدرجناه هو الصحیح.

لاتخیب من یرجوک و لاتحرم عن الإجابة من یدعوک.

قوله[ علیه السلام ]: حاشا [لِوَجْهِکَ الْکَریمِ أَنْ تُخَیِّبَنِی]

أی: تقدّس و تنزّه ذاتک من أن تحرم عن فیض نعمتک من یرجوک و یحبک.

قوله[ علیه السلام ]: أَ لِلشَّقاءِ

أی: لیتنی کنت عالماً بأنّ ماهیتی هل فطرت بفطرة الشقاوة و البعد عن الحقّ.

وَ العَنا: التعب و المراد به الإتعاب الروحانیة المضرة بالنفس.

قوله[ علیه السلام ]: [أَ] مِنْ أَهْلِ السَّعادَةِ [جَعَلْتَنِی وَ بِقُرْبِکَ وَ جِوارِکَ خَصَصْتَنِی]

أی: حکمت علیّ بالسعادة فی الأزل و قضیت علی ماهیتی بالهدایة.

قوله[ علیه السلام ]: وَ بِقُرْبِکَ [وَ جِوارِکَ خَصَصْتَنِی]

أی: و بمقام معرفتک و طاعتک شرفتنی.

فَتَقِرَّ بِذلِکَ [عَیْنی]

أی: فافرح و ابتهج بما حکمت علیّ و قضیت.

وَ تَطْمَئِنَّ لَهُ [نَفْسِی]

أی: لذلک نفسی حتی لاتحزن علی ما هی علیه من الشقاوة.

قال علیه السلام : إِلهِی هَلْ تُسَوِّدُ وُجُوهاً [خَرَّتْ ساجِدَةً لِعَظَمَتِکَ، أَوْ تُخْرِسُ أَلْسِنَةً نَطَقَتْ بِالثَّناءِ عَلی مَجْدِکَ وَ جَلالِکَ، أَوْ تَطْبَعُ عَلی قُلُوبٍ انْطَوَتْ عَلی مَحَبَّتِکَ، أَوْ تُصِمُّ أَسْماعاً تَلَذَّذَتْ بِسَماع ذِکْرِکَ فِی إِرَادَتِکَ، أَوْ تَغُلُّ أَکُفّاً رَفَعَتْهَا الاْآمالُ إِلَیْکَ رَجاءَ رَأْفَتِکَ، أَوْ تُعاقِبُ أَبْداناً عَمِلَتْ بِطاعَتِکَ حَتّی نَحِلَتْ فِی مُجاهَدَتِکَ، أَوْ تُعَذِّبُ أَرْجُلاً] سَعَتْ فِی عِبادَتِکَ

أکّد ما أسلفه من عدم تعذیبه تعالی للمؤمنین و المحبین بما هو قریب منه إلحاحاً له فی الدعاء التذاذاً بمخاطبة من هو المتفرد بالعلاء.

فقال[ علیه السلام ]: هَلْ تُسَوِّدُ وُجُوهاً [خَرَّتْ ساجِدَةً لِعَظَمَتِکَ]

أی: لست تسوّد بسواد المعصیة وجوهاً سقطت ساجدة لدی حضرة عظمتک؛ کیف و بالسجود لک تبیضّ الوجوه.

قوله[ علیه السلام ]: أَوْ تَطْبَعُ [عَلی قُلُوبٍ انْطَوَتْ عَلی مَحَبَّتِکَ]

أی: تحکم بالطبع و الرین علی قلوب اشتملت علی حبّک و تنوّرت بجذبک.

قوله[ علیه السلام ]: أَوْ تُصِمُّ

ص :315

أی: عن سماع ألحان طواویس(1) معرفتک.

قوله[ علیه السلام ]: فِی إِرادَتِکَ

أی: فی حبّهم لک و قصدهم لجنابک.

قوله[ علیه السلام ]: أَوْ تَغُلُّ [أَکُفّاً رَفَعَتْهَا الاْآمالُ إِلَیْکَ رَجآءَ رَأْفَتِکَ]

أی: أ تجعلها مغلولة علی عنق صاحبها بعد ما رفعت إلی جناب رحمتک رجاءً للفوز بنعمتک.

قوله[ علیه السلام ]: حَتّی نَحِلَتْ [فِی مُجاهَدَتِکَ]

أی: هزلت فی طریق المجاهدة التی أمرت صاحبها بها؛ و فی النسبة إشارة إلی الریاضة بغیر ما أمر اللّه و رسوله، لایرتّب علیها السعادة الأخرویة، فلیتأمل.

قال علیه السلام : إِلهِی لا تُغْلِقْ عَلی مُوَحِّدیکَ أَبْوابَ رَحْمَتِکَ، [وَ لا تَحْجُبْ مُشْتاقیکَ عَنِ النَّظَرِ اِلی جَمیلِ رُؤْیَتِکَ، إِلهِی نَفْسٌ اَعْزَزْتَها بِتَوْحیدِکَ کَیْفَ تُذِلُّها بِمَهانَةِ هِجْرَانِکَ وَ ضَمیرٌ انْعَقَدَ عَلی مَوَدَّتِکَ کَیْفَ تُحْرِقُهُ] بِحَرَارَةِ نِیرانِکَ

أکّد النفی فیما أسلفه من عدم معاقبة المخلصین و الموحدین بالمخاطبة الإخباریة المتضمنة للدّعاء.

فقال[ علیه السلام ]: لا تُغْلِقْ [عَلی مُوَحِّدیکَ أَبْوابَ رَحْمَتِکَ]

أی: لیس من عادتک أن تسدّ سبیل رحمتک علی من أتاک خالصاً عن غیرک، صافیاً عن سواک؛ کیف و بابک مفتوح لمن دعاک مخلصاً و منجوح لمن أتاک موحّدا.

قوله[ علیه السلام ]: وَ لاتَحْجُبْ [مُشْتاقیکَ عَنِ النَّظَرِ إِلی جَمیلِ رُؤْیَتِکَ]

أی: و قد جرت عادتک علی أن لا تحرم عن أنوار طلعة قدّوسیّتک من اشتاق إلی ملاحظتها تشوّق العاشق إلی المعشوق؛ کیف و قد وعدت طالبیک الوصول إلی لذة طلعتک، حیث قلت: «من طلبنی وجدنی و من وجدنی أحبّنی و من أحبّنی عشقنی»(2) إلی آخره و یحتمل کون الفعلین دعاء فهما مجزومان ب_«لا».

ص :316


1- 1_ جمع طاووس کنایةٌ عن جزبة المعرفة و جمالها.
2- 2_ لم نعثر علی الروایة بهذا اللفظ و لکن قریب منه فی «نفس الرحمن فی فضائل سلمان»، ص 331، و فیه: «قال اللّه تعالی: من أحبنی عرفنی، و من عرفنی عشقنی، و من عشقنی قتلته، و من قتلته فعلیّ دیته، و أنا دیته».

قوله[ علیه السلام ]: أَعْزَزْتَها بِتَوْحیدِکَ

أی: شرّفتها بمقام الإخلاص و الخلوص بحیث ما تعلقت إلاّ بحبل رحمتک و ما نظرت إلاّ إلی جمیل طلعتک ففاز بمقام قرب حضرتک.

قوله[ علیه السلام ]: بِمَهانَةِ هِجْرانِکَ

أی: بمحابّة غیرک و موادّة سواک فإنّ الاشتغال بخلقک مُلْهٍ عن الاشتغال بک؛ کیف و لایجتمع حبّک و حبّ [غیرک(1)] فی قلب واحد، کما لا یجمع الماء و النار فی إناء واحد.

قوله[ علیه السلام ]: انْعَقَدَ [عَلی مَوَدَّتِکَ]

أی: استحکم فیک مودّته بالتبصیر و التحقیق.

قوله[ علیه السلام ]: بِحَرارَةِ نیرانِکَ

أی: نیران عداوتک و الجرئة علیک.

قال علیه السلام : إِلهِی أَجِرْنِی مِنْ أَلِیمِ غَضَبِکَ [وَ عَظِیمِ سَخَطِکَ، یا حَنّانُ یا مَنّانُ، یا رَحیمُ یا رَحْمنُ، یا جَبّارُ یا قَهّارُ، یا غَفّارُ یا سَتّارُ، نَجِّنِی بِرَحْمَتِکَ مِنْ عَذابِ النّارِ، وَ فَضیحَةِ الْعارِ، إِذَا امْتازَ الاْءَخْیارُ مِنَ الاْءَشْرارِ وَ حالَتِ الاْءَحْوالُ وَ هالَتِ الاْءَهْوالُ وَ قَرُبَ الْمُحْسِنُونَ وَ بَعُدَ الْمُسیئُونَ «وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ]، وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ(2)

أقبل إلی الحق بوجه السّؤال و الطلب صریحاً بعد ما قدّم بذلک ضمناً.

فقال[ علیه السلام ]: أَجِرْنِی [مِنْ أَلیمٍ غَضَبِکَ وَ عَظیمِ سَخَطِکَ]

أی: أعصمنی من معصیة توجب غضبک و من خطیئة تورث سخطک.

وَ الحَنّانُ: العطّاف من حنّت علی الشیء، عطفت علیه.

وَ المَنّانُ: المِنعام.

وَ الجَبّارُ: صاحب الجبروت و السلطنة.

وَ القَهّارُ: قاهر المهیات بالوجود.

قوله[ علیه السلام ]: مِنْ عَذابِ النّارِ [وَ فَضیحَةِ الْعارِ]

أی: من ألم نار الهجران عن بساطک.

وَ العارِ: العیب.

ص :317


1- 1_ فی المخطوطة: «حبّک و حبّک».
2- 2_ سورة آل عمران، الآیة 25.

قوله[ علیه السلام ]: إِذَا امْتازَ [الاْءَخْیارُ مِنَ الاْءَشْرارِ]

أی: عند ظهور الکاملین و قیام أمرهم أو فی القیمة کما قال: «وَ امْتَازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ.(1)»

قوله[ علیه السلام ]: وَ حالَتِ الأَْحْوالُ

أی: و تغیرت الحالات من دهش صاحبها فی الخوف من عقابک و قیل: أی: رجع الحالات الدنیاویة من السعادة و الشقاوة إلی حقایقها.

قوله[ علیه السلام ]: وَ هالَتِ الأَْهْوالُ

أی: افزعت المخاوف من حُشر فی ذلک الیوم.

قوله[ علیه السلام ]: وَ قَرُبَ

أی: إلی رحمتک و عفوک و إلی مشاهدة نور طلعتک.

قوله[ علیه السلام ]: وَ بَعُدَ

أی: عن رحمتک و عن ملاحظة طلعة صمدانیّتک.

قوله[ علیه السلام ]: ما کَسَبَتْ

أی: ما عملته فی الدنیا من خیر و شرّ.

و فی قوله: «وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ(2)» إشارة إلی أ نّه تعالی یعامل مع کل نفس بما هو فی استعدادها من الشقاوة و السعادة، فإن کانت شقیّةً فحکمها البعد عن الرحمة، لأنّ ذلک هو جزاء الشقاوة، و إن کانت سعیدة، فحکمها القرب إلی بساط الحق لأنّ ذلک هو جزاء السعادة کما قال: «فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ(3)» إلی آخره؛ و إلی أ نّه ما کان جعل الصفتین من فعل الجاعل بل کانتا مکمونة فی الماهیات أزلاً، فتأمّل.

ص :318


1- 1_ سورة یس، الآیة 59.
2- 2_ سورة آل عمران، الآیة 25.
3- 3_ سورة الزلزلة، الآیة 7.

المناجاة الرابعة تسمّی بمناجاة الراجین

قالَ علیه السلام : یا مَنْ إِذا سَئَلَهُ عَبْدٌ أَعْطاهُ، [وَ إِذا أَمَّلَ ما عِنْدَهُ بَلَّغَهُ مُناهُ، وَ اِذا أَقْبَلَ عَلَیْهِ قَرَّبَهُ وَ أَدْناهُ، وَ إِذا جاهَرَهُ بِالْعِصْیانِ سَتَرَ عَلی ذَنْبِهِ وَ غَطّاهُ وَ إِذَا تَوَکَّلَ عَلَیْهِ أَحْسَبَهُ] وَ کَفاهُ

أثنی علی الحقّ بتعداد بعض خصایصه و مراحمه.

فقال[ علیه السلام ]: یا مَنْ [اِذا سَئَلَهُ عَبْدٌ اَعْطاهُ]

أی: أنت الذی حتمت علی نفسک أن تجیب کلّ من یسئلک بشرایط السؤال؛ فقلت: «ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ(1)» و فیه إشارة إلی وجوب الدعاء علیک و وجوب الإمضاء و الإجابة علیه، فإنّه کریم لا یخلف وعده ولکن لا یتحقق الامضاء بعد الدعاء إلاّ بعد اشتماله علی شرایطه، و یحتمل أن یکون المراد بالسؤال سؤاله بحسب استعداده و بلسان قابلیّته و بالإعطاء إعطائه کلّ ذی حق حقّه من الشقاوة و السعادة و غیرهما.

قوله[ علیه السلام ]: وَ إِذا أَمَّلَ [ما عِنْدَهُ بَلَّغَهُ مُناهُ]

أی: و إذا رجی ما عند اللّه من الرضوان بلّغه إلیه بالتوبة و الطاعة.

قوله[ علیه السلام ]: وَ إِذا أَقْبَلَ [عَلَیْهِ قَرَّبَهُ وَ أَدْناهُ]

أی: و إذا عزم العبد علی أن یقبل علی الحقّ بوجه التوحید یشرّفه بشرایف القرب و یکرمه بکرائم الجذب کما قال: «من تقرّب إلیّ شبراً، تقربت إلیه»(2) إلی آخره.

قوله[ علیه السلام ]: وَ إِذا جاهَرَهُ [بِالْعِصْیانِ سَتَرَ عَلی ذَنْبِه وَ غَطّاهُ]

أی: و إذا اجترء علی عصیانه لقلة حیائه، غفر اللّه له، ساتراً ذنبه عن الخلق حتی لایفتضح.

قوله[ علیه السلام ]: وَ إِذا تَوَکَّلَ [عَلَیْهِ أَحْسَبَهُ وَ کَفاهُ]

أی: و إذا فوّض جمیع أموره إلی الحق عارفاً بأ نّه کافیه، کفاه کما قال: « وَ مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا * وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ (3)» و قال: « أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ (4)» أی: إذا عمل بشرایط العبودیة و اعترف بمقام الربوبیة.

ص :319


1- 1_ سورة غافر، الآیة 60.
2- 2_ الأمالی، للسید المرتضی، المجلس الثالث و العشرون، ج 2، ص 6.
3- 3_ سورة الطلاق، الآیة 2 _ 3.
4- 4_ سورة الزمر، الآیة 37.

و عن أبی عبداللّه علیه السلام : قال: «أوحی اللّه إلی داود علیه السلام ما اعتصم بی عبد من عبادی دون أحد من خلقی عرفت ذلک من نیّته، ثم تکیده السموات و الأرض و من فیهنّ، إلاّ جعلت له المخرج من بینهنّ؛ و ما اعتصم عبد من عبادی بأحد من خلقی عرفت ذلک من نیّته، إلاّ قطعت أسباب السموات و الأرض من یدیه و أسخت الأرض من تحته، و لم أبال بأیّ وادٍ یهالک»(1).

و عن علی بن الحسین علیه السلام قال: «خرجت حتی انتهیت إلی هذا الحائط فاتکأت علیه فإذا رجل علیه ثوبان أبیضان ینظر فی تجاه وجهی، ثم قال: یا علی بن الحسین علیه السلام ! ما لی أراک کئیباً حزینا؟ أ علی الدنیا؟ فرزق اللّه حاضر للبرّ و الفاجر، قلت: ما علی هذا أحزن و إنّه لکما تقول قال: فعلی الآخرة؟ فوعد صادق یحکم فیه ملک قاهر، قلت: ما علی هذا أحزن و إنّه لکما تقول، فقال: ممّ حزنک؟ قلت: ممّا نتخوّف من فتنة ابن الزبیر و ما فیه الناس، قال: فضحک، ثم قال: یا علی بن الحسین علیه السلام ! هل رأیت أحداً دعی اللّه فلم یجبه؟ قلت: لا، قال: فهل رأیت أحداً توکل علی اللّه فلم یکفه؟ قلت: لا، قال: فهل رأیت أحداً سأل اللّه فلم یعطه؟ قلت: لا، ثم غاب عنّی».(2)

قال علیه السلام : إِلهِی مَنِ(3) الَّذِی نَزَلَ بِکَ مُلْتَمِساً قِراکَ [فَما قَرَیْتَهُ، وَ مَنِ الَّذِی أَناخَ بِبابِکَ مُرْتَجِیاً نَداکَ فَما أَوْلَیْتَهُ، أَ یَحْسُنُ أَنْ أَرْجِعَ عَنْ بابِکَ بِالْخَیْبَةِ مَصْرُوفاً، وَ لَسْتُ أَعْرِفُ سِوَاکَ مَوْلیً بِالاْءِحْسانِ مَوْصُوفاً، کَیْفَ أَرْجُو غَیْرَکَ وَ الْخَیْرُ کُلُّهُ بِیَدِکَ وَ کَیْفَ أُؤَمِّلُ سِواکَ وَ الْخَلْقُ وَ الاْءَمْرُ لَکَ أَ أقْطَعُ رَجائی مِنْکَ وَ قَدْ أَوْلَیْتَنِی ما لَمْ أَسْئَلْهُ مِنْ فَضْلِکَ أَمْ تُفْقِرُنِی اِلی مِثْلِی]، وَ أَنَا أَعْتَصِمُ بِحَبْلِکَ

عاد علیه السلام أیضاً(4) فی بیان مرحمته تعالی إلی عباده و عطّافیّته إلی أهل بلاده.

فقال[ علیه السلام ]: مَنِ الَّذِی [نَزَلَ بِکَ مُلْتَمِساً قِراکَ فَما قَرَیْتَهُ]

أی: قد جرت عادة رحمانیّتک علی أن تقرّب إلی بساطک و تشرّف بقربک من قصد وجهک و نور زیارتک بالصدق .

ص :320


1- 1_ الکافی، ج 2، ص 63، باب التفویض إلی اللّه و التوکل علیه، ح 1، مع اختلاف یسیر.
2- 2_ نفس المصدر، ص 63 _ 64، ح 2.
3- 3_ فی المخطوطة: «من ذا الذی».
4- 4_ لعله إشارة إلی قوله علیه السلام المتقدم فی أول المناجات: «أثنی علی الحق بتعداد بعض خصایصه و مراحمه».

و الملتمس: الطالب السائل.

و القری: الضیافة.

قوله[ علیه السلام ]: وَ مَنِ الَّذِی

أی: لیس من عادتک أن تحرم عن عطائک و تمنع عن باب هبتک من أقام لدی باب حضرتک مخلصاً لک نیّته و سریرته.

و الإناخة: الإبراک.

و الندی: المجلس.

و أولاه [أَوْلیتَهُ]: أعطاه

قوله[ علیه السلام ]: أَ یَحْسُنُ

أی: أ ترضی یا ربّ أن لا تأوینی فی مقام قربک بعد ما تقرّبت إلیک، فأرجع محروماً قانطاً عن رحمتک و أنت السید الغفور الکریم، و لست أعرف سواک من یرحم الضعیف و یحسن إلی المسیئ.

قوله[ علیه السلام ]: وَ الْخَیْرُ کُلُّهُ

أی: و أمر کلّ خیر بیدک، تؤتیه إلی من تشاء و تمنعه عمن تشاء.

قوله[ علیه السلام ]: الخَلْقُ وَ الأَْمْرُ [لَکَ]

أی: أنت مالک کل شیء و أنت السلطان فی جمیع العوالم و إلیک فلیرجع العاصون و إیّاک فلیؤمّل الراجون.

و المراد بالخلق هو عالم الشهادة و بالأمر هو عالم الغیب.

و قیل: الأول هو عالم الأجسام و الثانی هو عالم الأرواح و هنا تفاصیل کثیرة مذکورة فی المطولات.

قوله[ علیه السلام ]: ما لَمْ أَسْئَلْهُ [مِنْ فَضْلِکَ]

أی: من الوجود و توابعه فکیف لا تعطینی ما أسئلک.

قوله[ علیه السلام ]: أَمْ تُفْقِرِنی إِلی مِثْلِی [وَ أَنَا أَعْتَصِمُ بِحَبْلِکَ]

أی: إلی من هو عبدک أیضاً أحدثته و أبدعته کما أحدثتنی و أبدئتنی.

قال علیه السلام : یا مَنْ سَعَدَ بِرَحْمَتِهِ الْقاصِدُونَ، [وَ لَمْ یَشْقَ بِنِقْمَتِهِ الْمُسْتَغْفِرُونَ، کَیْفَ أَنْساکَ وَ لَمْ تَزَلْ ذاکِرِی، وَ کَیْفَ أَلْهُو عَنْکَ وَ أَنْتَ مُراقِبِی، إِلهِی بِذَیْلِ کَرَمِکَ أَعْلَقْتُ یَدِی وَ لِنَیْلِ

ص :321

عَطایاکَ بَسَطْتُ أَمَلِی، فَأَخْلِصْنِی بِخالِصَةِ تَوْحِیدِکَ] وَ اجْعَلْنِی مِنْ صَفْوَةِ عَبیدِکَ.

السعادة بالرحمة هی الفوز بالقرب السبحانی و الفیض الرحمانی.

و القاصد: من یقصد بساط الحق مخلصاً خالصاً.

و الشقاوة: ضد السعادة، فهی بُعد العبد عن الحق بأحد الوجوه.

و المستغفر: من یرجع إلی طاعة الحق راجیاً غفرانه.

قوله[ علیه السلام ]: کَیْفَ أَنْسیکَ [وَ لَمْ تَزَلْ ذاکِرِی]

أی: لاینبغی لی أن أنسی ذکرک و أعرض عن بساط قربک و أنت ذاکری بنعمتک المتواترة علیّ فی جمیع الأحیان.

قوله[ علیه السلام ]: کَیْفَ أَلْهُو [عَنْکَ وَ أَنْتَ مُراقِبِی]

أی: لاینبغی لی أن أشغل عنک بغیرک مع علمی بأ نّک أنت الرقیب علیّ فی جمیع الأحوال، تری أفعالی و تعلم أعمالی.

قوله[ علیه السلام ]: بِذَیْلِ [کَرَمِکَ أَعْلَقْتُ یَدی]

أی: أتیتک مفوضاً أمری إلیک و انقطعت عن غیرک کله و تعلقت بحبل کرمک و عفوک راجیاً منک أن تشرّفنی بعطایاک و تکرمنی بجوائز حنّانیّتک.

قوله[ علیه السلام ]: فَأَخْلِصْنِی [بِخالِصَةِ تَوْحیدِکَ]

أی: و اجعلنی صافیاً عن شوائب الشرک و خالصاً عن التعلق بالغیر.

قوله[ علیه السلام ]: مِنْ صَفْوَةِ [عَبیدِکَ]

أی: من مختارهم و خیارهم الذین طهرت قلوبهم عن کلّ رجس و صفت أفئدتهم عن کلّ قذر.

قال علیه السلام : یا مَنْ کُلُّ هارِبٍ إِلَیْهِ یَلْتَجِئُ [وَ کُلُّ طالِبٍ إِیّاهُ یَرْتَجِی، یا خَیْرَ مَرْجُوٍّ وَ یا أَکْرَمَ مَدْعُوٍّ وَ یا مَنْ لا یُرَدُّ سائِلَهُ وَ لا یُخَیِّبُ آمِلُهُ، یا مَنْ بابُهُ مَفْتُوحٌ لِداعیهِ وَ حِجابُهُ مَرْفُوعٌ لِراجیهِ، أَسْئَلُکَ بِکَرَمِکَ أَنْ تَمُنَّ عَلَیَّ مِنْ عَطائِکَ بِما تَقَرُّ بِهِ عَیْنِی وَ مِنْ رَجائِکَ بِما تَطْمَئِنُّ بِهِ نَفْسِی وَ مِنَ الْیَقینِ بِما تُهَوِّنُ بِهِ عَلَیَّ مُصیباتِ الدُّنْیا وَ تَجْلُو بِهِ عَنْ بَصیرَتِی غَشَواتِ الْعَمی، بِرَحْمَتِکَ] یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.

أقبل علیه بالثناء ملحّا فی الدعا.

فقال[ علیه السلام ]: یا مَنْ کُلُّ [هارِبٍ إِلَیْهِ یَلْتَجِئُ]

ص :322

أی: یا من هو الملجأ لکلّ من لا ملجأ له فإِنّه هو السیّد الذی یأوی إلیه کلّ شیء و یفرّ إلی بابه کلّ شیء.

قوله[ علیه السلام ]: یا مَنْ لا یُرَدُّ [سائِلُهُ]

أی: یعطی کلّ من یسئله بلسان الحال أو القال.

قوله[ علیه السلام ]: یا مَنْ بابُهُ [مَفْتُوحٌ لِداعِیهِ]

أی: یا من لم یسدّ علی من یدعوه خالصاً باب إجابته، بل یجیب لکلّ من دعاه.

قوله[ علیه السلام ]: وَ حِجابُهُ [مَرْفُوعٌ لِراجیهِ]

أی: لیس لمن یرجوه بخالص الرجاء حاجب عن حضرته.

قوله[ علیه السلام ]: بِما تَقَرُّ [بِهِ عَیْنی]

أی: من رأفتک و عطوفتک علیّ.

قوله[ علیه السلام ]: وَ تَجْلُو [بِهِ عَنْ بَصیرَتی غَشَواتِ الْعَمی بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ]

أی: و تکشف و ترفع عن قلبی حجب العمی عن أنوار طلعتک حتّی أدعوک صافیاً و أرجوک معافیاً.

ص :323

المناجاة الخامسة تسمّی بمناجاة الراغبین

قال علیه السلام : إِلهِی إِنْ کانَ قَلَّ زادِی فِی الْمَسیرِ إِلَیْکَ، [فَلَقَدْ حَسُنَ ظَنِّی بِالتَّوَکُّلِ عَلَیْکَ، وَ إِنْ کانَ جُرْمِی قَدْ أَخافَنِی مِنْ عُقُوبَتِکَ، فَإِنَّ رَجائِی قَدْ أَشْعَرَنِی بِالاْءَمْنِ مِنْ نَقِمَتِکَ، وَ إِنْ کانَ ذَنْبِی قَدْ عَرَّضَنِی لِعِقابِکَ فَقَدْ آذَنَنِی حُسْنُ ثِقَتِی بِثَوابِکَ، وَ إِنْ أَنامَتْنِی الْغَفْلَةُ عَنِ الاِْسْتِعْدادِ لِلِقائِکَ، فَقَدْ نَبَّهَتْنِی الْمَعْرِفَةُ بِکَرَمِکَ وَ آلائِکَ، وَ إِنْ أَوْحَشَ ما بَیْنِی وَ بَیْنِکَ فَرْطُ الْعِصْیانِ وَالطُّغْیانِ فَقَدْ آنَسَنِی] بُشْرَی الْغُفْرانِ وَ الرِّضْوانِ.

أقبل علی الحق بحسن ظنّه به مشیراً إلی أ نّه هو الوسیلة للعاصی الذی قلّت طاعته و کثرت معصیته.

فقال[ علیه السلام ]: إِنْ کانَ قَلَّ

أی: لقد توجهت إلیک بوجه الإلحاح متوکّلاً علیک متبتلاً إلیک معترفاً بأنّ طاعتی قلیلة و معصیتی کثیرة، و لکن قد حسن بک ظنّی أ نّک تغفر لی و تعفو عن خطیئنی، و إن کان ذنبی أکثر من رمل القفار و طاعتی أقل من جناح البعوضة، فتوسّلت إلیک بحسن الظن بعفوک.

و عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله قال: «إنّ اللّه تبارک و تعالی یقول: لا یتّکل العاملون لی(1) علی أعمالهم التی یعملونها لثوابی، فإنّهم لو اجتهدوا و أتعبوا أنفسهم أعمارهم فی عبادتی، کانوا مقصرین غیر بالغین فی عبادتهم کنه عبادتی فیما یطلبون عندی من کرامتی و النعیم فی جنّاتی و رفیع الدرجات العلی فی جواری؛ و لکن برحمتی فلیثقوا و فضلی فلیرجوا، و إلی حسن الظنّ بی فلیطمئنّوا، فإنّ رحمتی عند ذلک تدرکهم و مَنّی یبلغهم رضوانی و مغفرتی تلبسهم عفوی، فإنّی أنا اللّه الرحمن الرحیم و بذلک تسمّیت.(2)

و عن أبی عبداللّه علیه السلام : «أیّما عبد أقبل قبل ما یحبّ اللّه أقبل اللّه قبل ما یحبّ و من اعتصم باللّه عصمه اللّه و من أقبل اللّه قبله و عصمه لم یبال لو سقطت السّماء علی الأرض أو کانت نازلة نزلت علی أهل الأرض فشملتهم بلیة کان فی حزب اللّه بالتقوی من کلّ بلیّة، أ لیس اللّه عزوجل یقول: « إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی مَقَامٍ أَمِینٍ (3)»».(4)

ص :324


1- 1_ فی المصدر: _ «لی».
2- 2_ الکافی، ج 2، ص 71، باب حسن الظنّ باللّه، ح 1.

قوله[ علیه السلام ]: وَ إِنْ کانَ جُرْمِی [قَدْ أَخافَنِی مِنْ عُقُوبَتِکَ فَإِنَّ رَجَائِی قَدْ أَشْعَرَنِی بِالاْءَمِنِ مِنْ نَقِمَتِکَ]

أشار علیه السلام إلی مقام المخلصین الذین تساوی رجائهم و خوفهم و لم یزد أحدهما علی الآخر مقدار خردل.

و عن الحارث بن مغیرة(1) عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: قلت: له ما کان فی وصیة لقمان؟ قال: «کان فیها الأعاجیب و کان أعجب ما کان فیها أن قال لابنه: خف اللّه خیفة لو جئته ببرّ الثقلین لعذّبک و ارج اللّه رجاءً لو جئته بذنوب الثقلین لرحمک. ثم قال أبوعبداللّه علیه السلام : کان أبی یقول: إنّه لیس من عبد مؤمن إلاّ و فی قلبه نوران: نور خیفةٍ و نور رجاءٍ، لو وزن هذا، لم یزد علی هذا و لو وزن هذا، لم یزد علی هذا».(2)

قوله[ علیه السلام ]: قَدْ عَرَّضَنِی [لِعِقابِکَ]

أی: جعلنی مستحقاً لعقوبتک و عذابک.

قوله[ علیه السلام ]: آذَنَنِی [حُسْنُ ثِقَتِی بِثَوابِکَ]

أَی: أعلمنی.

و حسن الثقة: التوکل مع جمع الأسباب

قوله[ علیه السلام ]: وَ إِنْ أَنامَتْنِی [الْغَفْلَةُ]

أی: و إن أغفلنی سوء فطرتی عن التهیّأ للمسیر إلی بساط لقائک.

قوله[ علیه السلام ]: وَ إِنْ أَوْحَشَ [ما بَیْنِی وَ بَیْنَکَ فَرْطُ الْعِصْیانِ وَ الطُّغْیانِ]

أی: و إن حجب ما بینی و بین ساحتک و جعلنی مستوحشاً من طاعتک.

و فیه إشارة إلی أنّ المعصیة حاجبة بین العبد و ربّه و مانعة عن وصوله إلی مقام القرب الصمدانی.

و الْبُشری بالضم: البشارة.

قوله[ علیه السلام ]: [أَسْأَلُکَ] بِسُبُحاتِ وَجْهِکَ

أی: بجلال ذاتک و عظمته من أن یدرک شیء و یصفه شیءٌ.

ص :325


1- 1_ سورة الدخان، الآیة 51.
2- 2_ الکافی، ج 2، ص 65، باب التفویض إلی اللّه و التوکل علیه، ح 4.

قوله[ علیه السلام ]: بِأَنْوارِ قُدْسِکَ [وَ أَبْتَهِلُ إِلَیْکَ بِعَواطِفِ رَحْمَتِکَ وَ لَطائِفِ بِرِّکَ، أَنْ تُحَقِّقَ ظَنِّی بِما أُؤَمِّلُهُ مِنْ جَزیلِ إِکْرامِکَ، وَ جَمیلِ إِنْعامِکَ فِی الْقُربی مِنْکَ، وَ الزّلْفی لَدَیْکَ وَالتَّمَتُّعِ بِالنَّظَرِ إِلَیْکَ، وَ ها أَنَا مُتَعَرِّضٌ لِنَفَحاتِ رَوحِکَ وَ عَطْفِکَ، وَ مُنْتَجَعٌ غَیْثَ جُودِکَ وَ لُطْفِکَ].

أی بتجلّیات ذاتک فی کلّ شیء التی لم یدرک کنهها شیء و لم یصف کیفوفیّتها شیء، و یحتمل أن یکون المراد الأنبیاء و الأولیاء، فإنّ اللّه تعالی یتجّلی فیهم بصفة نورانیّته، فهم مجالی صفاته و مظاهر أسمائه و مرائی ذاته و هم آل اللّه الذین من عرفهم فقد عرف اللّه و من جهلهم فقد جهل اللّه و من عبدهم فقد عبد اللّه.

و الابتهال: التضرّع فی السؤال.

و العطف: الشفقة.

قوله[ علیه السلام ]: أَنْ تُحَقِّقَ

أی: تکرّمنی بکرائم رحمتک و تشرّفنی بمقام نعمتک حتی لا أکون من الذین ضاعت آمالهم.

و القربی و الزلفی: بمعنی واحد.

قوله[ علیه السلام ]: وَ التَّمَتُّعِ

أی: التلذّذ بمشاهدة أنوار قدسک فی کلّ شیء.

قوله[ علیه السلام ]: لِنَفَحاتِ

أی: لهبّ ریاح قربک.

و المنتجع: الطالب للمعروف.

قوله[ علیه السلام ]: فَارٌّ

أی: تائب عمّا أوجب غضبک من المعصیة و الطغیان عاملاً لعمل صالح یوجب رضاک.

قوله[ علیه السلام ]: هارِبٌ

أی: لیس لی ملجأ إلاّ أنت فإلیک ألتجأ و بک أستعین فی مسیری إلیک.

قوله[ علیه السلام ]: أَحْسَنَ مَا لَدَیْکَ

أی: بحسب استعدادی و قابلیّتی لفوزی بلذّة القرب، لاختلاف مقامات القرب باختلاف الاستعدادات، فالقرب الذی به یفوز العوام و یحسبونه أحسن من کلّ شیء غیر

ص :326

القرب الذی یفوز العلماء و هکذا.

و المعوّل: المعتمد.

قوله[ علیه السلام ]: ما بَدَأْتَ

أی: و اجعلنی فائزاً لمقام قدسک و وفّقنی للفوز بجناب قربک، فإنّک لقد عزّت خلقی لتلک الغایة و ابدعتنی لذلک الغرض، حیث قلت: «وَ مَا خَلَقْتُ الجِنَّ وَ الاْءِنسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ(1)

قوله[ علیه السلام ]: فَلا تَسْلُبْهُ

أی: لاتخذلنی حتی أعمل بمعاصیک، فاحرم عن مقام قربک و البعد عن بساط عزّ عبودیّتک.

قوله[ علیه السلام ]: وَ ما سَتَرْتَهُ

أی: و لا تفضحنی عنه خلقک بکشف الستر عن معایبی التی أخفیتها تحنّناً علیَّ.

قوله[ علیه السلام ]: فَاغْفِرْهُ

أی: بتوبتی و إنابتی.

قوله[ علیه السلام ]: إِسْتَشْفَعْتُ

أی: أجعلک وسیلة إلی عفوک، إذ غیرک إنّما یکون مثلی ذلیلاً تحت أمرک و مقهوراً بحکمک، فلا ینبغی لی أنّ أجعله شفیعاً إلیک و أقدّمه وسیلة إلی ما لدیک.

و الرغبة: الحرص و الطمع و تستعمل فی السؤال و الطلب.

و الوبل بالفتح و السکون: جمع الوابل و هو المطر الشدید.

و الطول بالفتح: الفضل و النعمة.

و الإغمام: جمع الغمام و هو السحاب الأبیض.

و المرضاة: ما فی رضی الخالق من محاسن الأعمال.

و الجناب: الفناء.

و الوارد: ضدّ الصادر، یقال: ورد الماء إذا قصده و أتاه و صدر عنه إذا رجع.

و الشریعة: مورد الماء للاستسقاء.

و الرفد: العطاء و العون.

ص :327


1- 1_ سورة الذاریات، الآیة 56.

و الالتماس: الطلب.

و السنیّ: کالشریف وزناً و معنیً من سنی الشیء اذا أعلی و أضاء.

و الوافد: الوارد و قیل: الماشی.

قوله[ علیه السلام ]: مُریداً وَجْهَکَ:

أی: لا أقصد فی سلوکی إلیک غیرک؛ بل أنت مقصدی فی سیری هذا.

و الطارق: الآتی فی اللیل، قیل: سمّی بذلک لاحتیاجه إلی دقّ الباب.

و المستکین: المقرّ بالاستکانة و هی الذلّة.

قوله[ علیه السلام ]: ما أَنْتَ أَهْلُهُ

أی: تستحقه من العفو و الغفران.

المناجاة السادسة یسمّی بمناجاة الشاکرین

إِلهِی أَذْهَلَنِی عَنْ إِقامَةِ شُکْرِکَ تَتَابُعُ(1) طَوْلِکَ، [وَ أَعْجَزَنِی عَنْ إِحْصَاءِ ثَنائِکَ فَیْضُ فَضْلِکَ وَ شَغَلَنِی عَنْ ذِکْرِ مَحامِدِکَ تَرادُفُ عَوائِدِکَ، وَ أَعْیانِی عَنْ نَشْرِ عَوارِفِکَ، تَوالِی[ أَیادیکَ.

توجّه إلی الحق بوجه الإقرار بالتقصیر عن شکر نعمائه.

فقال[ علیه السلام ]: أَذْهَلَنِی

أی: اغفلنی عن أداء شکرک قدر ما استطیعه کثرة احسانک إلیّ بأن کرّمتنی بفضلک و نعمتک فتواترت علیّ من جنابک آلاءٌ لاتحصی و نعماء لا تعدّ فغرّتنی تلک النعم و اغفلتنی عن شکرک و طاعتک، فإنّ العبد إذا أقبل إلیه مولاه بوجه اللطف و الشّفقة قد یغرّ، فلا یبالی عصیانه لحسن ظنّه به.

قوله[ علیه السلام ]: وَ أَعْجَزَنِی

أی: کثرة فضلک علی عبدک الذلیل الذی لایقدر علی شیء لقد حملته علی الإقرار بالعجز عن أداء شکرک و احصاء ثنائک و استقصاء نعمائک؛ کیف و لایقدر علی شکر نعمة حقیرة انعمت بها عبدک الذلیل الأذلّ أحد من خلقک و لا یستطیع علی إحصاء ثناء

ص :328


1- 1_ فی المخطوطة: «ینابع»، و ما أدرجناه من المصادر.

وجهک أحد من عبادک؛ کیف کیف و هم خلق أذلاّء لایدرکون کنه رأفتک و لا یبلغون مقام رحمتک؛ کیف و قد جلّت نعمتک من أن یشکرها أحد و تعالت علواً کبیراً.

ص :329

ص :330

منابع تحقیق

1_ الاعتقادات فی دین الإمامیة، تحقیق: عصام عبدالسید، الطبعة الثانیة، نشر: دار المفید، بیروت، 1414 ق.

2_ الأمالی، السید المرتضی، تحقیق: السید محمد بدرالدین النعسانی، الطبعة الأولی، نشر: مکتبة آیة اللّه المرعشی النجفی، 1325 ق.

3_ بحارالأنوار، العلامة المجلسی، تحقیق: إبراهیم المیانجی و محمد باقر البهبودی، الطبعة الثانیة المصححة، نشر: مؤسسة الوفاء، بیروت، 1403 ق.

4_ تاریخ الإسلام، الذهبی، تحقیق: د. عمر عبدالسلام تدمری، الطبعة الأولی، نشر: دارالکتب العربی، بیروت، 1407 ق.

5_ الصحاح، الجوهری، تحقیق: أحمد عبدالغفور العطار، الطبعة الرابعة، نشر: دارالعلم للملایین، بیروت، 1407 ق.

6_ الصحیفة السجادیة، الإمام زین العابدین علیه السلام ، تحقیق: السید محمدباقر الموحد الأبطحی، الطبعة الأولی، نشر: الإمام المهدی علیه السلام و مؤسسة الأنصاریان، قم، 1411 ق.

7_ عوالی اللئالی، لإبن أبی الجمهور الأحسائی ، نشر: سیّدالشهداء علیه السلام ، قم، 1405 ق .

8_ عیون أخبار الرضا علیه السلام ، الشیخ الصدوق، تحقیق: الشیخ حسین الأعلمی، نشر: مؤسسة الأعلمی، بیروت 1404 ق.

9_ الکافی، لثقة الإسلام الکلینی ، تحقیق علی أکبر الغفّاری ، الطبعة الثامنة ، طهران ، نشر: دارالکتب الإسلامیّة ، 1375 ش .

10_ الکشّاف ، جاراللّه الزمخشری ، إعداد: عبدالرزّاق المهدی ، نشر: دار إحیاء التراث العربی و مؤسسة التاریخ العربی ، بیروت، 1421 ق .

11_ نفس الرحمن فی فضائل سلمان، میرزا حسین النوری الطبرسی، جواد القیومی، الطبعة الأولی، نشر: مؤسسة الآفاق، 1411 ق.

ص :331

12_ وسائل الشیعة، الشیخ حرّ العاملی ، الطبعة الثالثة ، نشر: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام ، قم، 1416 ق .

ص :332

ص :333

ص :334

ص :335

ص :336

ص :337

ص :338

ت_اریخ فلسف_ه

اشاره

حکیم میرزا باقر امامی

متوفی (63 یا 1361 ه .ق)

تحقیق و تصحیح: سیّد محمدعلی مدرّس مطلق

«مقدمه»

رسالة تاریخ فلسفه

رساله ای که در پیش رو دارید «فلسفه غرب یا تاریخ فلسفه» نام دارد . عنوانی که خود مؤلّف آن ، برایش برگزیده و روی اولین صفحه ، تنها همین عنوان را نوشته است .

پدرم مرحوم آیت اللّه آقای حاج آقا علاءالدین مدرس (1344_1413 ق) می فرمود : در ایّامی که خدمت مرحوم علاّمه شیخ محمود مفید (1297_1382 ق) تحصیل می کردم ، یک روز شخصی به هیأت اهل کسب آمد و خود را داماد مرحوم آقا میرزا باقر امامی معرفی کرد و خدمت آقای مفید عرض کرد که : از آن مرحوم ، نوشته هایی باقی مانده و سپس همین دست نوشته ها را درآورده خواست که خدمت مرحوم مفید بگذارد ، آن بزرگوار با اشاره دست به من اشاره فرمود و گفت : بدهید خدمت آقا .

و مرحوم والد وقتی این یادداشتها را در اختیار من گذاشت فرمود : من فقط تأکیدم بر این است که اینها به نام آن مرحوم به چاپ برسد . و چون از صاحب اثر پرسیدم ، فرمود : ملاّک بود و در کوچه باغ کلم زندگی می کرد .

بعد از فوت مرحوم والد ، من در مجله حوزه ، که با عموزاده ما آقا مرحوم آیة اللّه میر

ص :339

سید حسن مدرّس هاشمی (1329_1419) مصاحبه کرده بود ، دیدم که مرحوم آیة اللّه آقا سید حسن گفته اند که : نزد میرزا باقر امامی ، اشارات شیخ الرئیس را خوانده . پس اخوی را گفتم که : نزد مرحوم آیة اللّه آقا حسن رفته از وی راجع به مرحوم میرزا باقر سؤال کند .

مرحوم آیة اللّه آقا سید حسن تنها گفته بود که : آن مرحوم سال 1361 قمری فوت شده و برای اطلاع بیشتر به مقدمه الشواهدالربوبیه مراجعه شود که آنجا از این مرحوم ذکری به میان آمده ؛ و نیز گفته بود که : میرزا باقر با مرحوم مفید به درس میرزا حسن کرمانشاهی می رفته اند . بعداً در کتاب تذکرة القبور مرحوم سیّد مصلح الدین مهدوی دیدم که وی ، خود را از شاگردان میرزا باقر دانسته و فوت آن مرحوم را ماه صفر 1364 ذکر کرده و اساتیدش را آخوند کاشی و جهانگیرخان قشقایی معرفی کرده و نوشته : در یکی از اطاقهای شرقی تکیه بروجردی تخت فولاد اصفهان به خاک رفته است .

مرحوم مهدوی وی را حاج میرزا محمدباقر امامی ، فرزند سید احمد و از سادات امامی معرفی کرده . این عبارت اخیر را از این جهت اضافه کردم که در سال 1385 ه .ش که فرهنگستان هنر ، همایش مکتب اصفهان را برگزار کرد ، به نویسنده این سطور پیشنهاد کردند که مقاله ای از چند حکیم متأخر در حوزه اصفهان ترتیب دهم تا در مجموعه مقالات بخش فلسفی ، چاپ شود ؛ و من مناسب دیدم که یکی از این حکماء را هم ، ایشان قرار داده ، ضمناً به این رساله که نسخه منحصر به فرد آن نزد من است بپردازم .

در این تحقیق بر من معلوم شد که در میان شاگردان آخوند کاشی و میرزا جهانگیرخان قشقایی شخص دیگری ، با همین نام و با همین فامیل هست ، لیکن وی از سادات دهکردی بوده ، برادرزاده عالم معروف ، آقا سید ابوالقاسم دهکردی است که در سال 1300 ه .ق متولد و در سال 1367 قمری ، وفات یافته و از او علاوه بر دیوان شعر (که ابتدائاً «معصوم» و بعد «امامی» تخلص می نموده) مثنوی ای در شرح حدیث منقول از کمیل ، به نام حدیث حقیقت بجای مانده ، بنابر این وی را _ که ظاهراً مدفون در

ص :340

شهرکرد است _ نباید با مؤلّف این رساله اشتباه گرفت . (شخص اخیر فرزند سید محمّدجواد است) .

حال پس از این بحث مختصر راجع به مؤلّف اثر ، می پردازم به نسخه تألیفی آن مرحوم. پس از فوت مرحوم والد در سال 1372 ه .ش ، من چون شتاب داشتم که به سفارش آن مرحوم ، راجع به چاپ این اثر اقدام کنم ؛ نسخه را در اختیار یکی از محققین گذاشتم تا وی آن را از طریق انتشارات میراث مکتوب به چاپ برساند .

امّا این خواسته نیز محقق نشد و کار با فراز و نشیب های بسیار به انجام نرسید. اکنون به توفیق الهی مقرر گردید این رساله در میراث حوزه علمیه اصفهان به خلعت طبع آراسته گردد؛ و للّه الحمد.

این نسخه در قطع رقعی و دارای 29 ورق و 57 صفحه و یک برگه به قطع پالتویی است . خط آن شکسته نستعلیق ، با جوهر آبی بوده و گاهی اسامی یا عناوین را به خط نسخ تحریر نموده ؛ و گاه روی جملاتی یا کلماتی خط کشیده ؛ و یا کلمه ای بالای سطرها و گاه در حاشیه ، اصلاح و اضافه کرده ؛ و گاه توضیحاتی در حاشیه اضافه کرده که این اخیر را در پاورقی با امضای «منه» آوردم .

پنج صفحه ابتدایی که به فلاسفه قبل از یونان پرداخته را ، خود از 1 تا 5 شماره گذاری نموده و از قسمت فلاسفه یونان شماره گذاری را از نو آغاز کرده به طور مرتب تا صفحه 41 ؛ و بعد یک و نیم صفحه بدون شماره مختص فصل 6 است که معلوم است بلافاصله ، مربوط به بعد از ص 41 است .

اما 7 ورق یعنی 14 صفحه بدون شماره ؛ و موضوعاً از ابتدای اثر تا عقاید افلاطون است که گویا قصد داشته بر اثر قبلی شرح بنویسد ، (شاید هم به قرینه ناتمام بودن اثر اصلی بتوان گفت : ایشان ابتداءً مفصّل شروع نموده ؛ و بعد چون دیده به این تفصیل موفق به اتمام آن نخواهد شد ، به صورت مختصر از نو به نوشتن نسخه اصل مبادرت

ص :341

نموده و مع الأسف باز به اتمامش توفیق نیافته) ، که این 14 صفحه را عنوان (ن .ل) داده در متن یا پانویسها ، مطالب اضافی اش را آوردم .

و اما ورق پالتویی ، مشتمل بر 8 صفحه است _ که ورق را دوبار تازده _ 7 صفحه مربوط به فلسفه اسلامی و یک صفحه مربوط به فلسفه غرب که معلوم است چکنویس اولیه مؤلّف بوده که عیناً در آخر آوردم . تصرف من فقط در تغییر رسم الخط بوده و اضافات را بین [ ] آوردم . مابقی عین نوشته مؤلّف است .

و السّلام

سید محمّدعلی مدرّس مطلق

ص :342

برگ اول نسخه خطی تاریخ فلسفه

ص :343

برگ آخر نسخه خطی تاریخ فلسفه

ص :344

بسمه تعالی شأنه

فلسفه ، به عقیده پیشینیان از حکماء ، علم به معرفت خدا و ارواح مجرده و عالم مادیات است ، به برهان عقل یا از راه حواس .

و فیلسوف ، لغت یونانی و به معنی محبّ الحکمه (دوست دار دانش) است .

اول کسی که ملقّب به این لقب گردید ، فیثاغورث یونانی بود . زائیچه این دانشمند در سال 564 قبل از میلاد مسیح است . فیثاغورث برای «لاون» پادشاه آن عصر ، مسائلی که هریک راجع به علمی و قابل تدقیق و بحث بود ، با نهایت دقّت ، شرح و بسط داده و توضیح می نمود .

روزی لاون ملک ، از فیثاغورث سؤال کرد : کدامیک از علوم اتقن و برتر است؟

جواب داد : نمی دانم ؛ من فقط دوستدار دانش و محبّ حکمت هستم ؛ بدین جهت ملقّب به فیلسوف گردید ؛ و پس از آن به هر حکیم و دانشمند ، فیلسوف گفتندی و قبل از او به دانشمندان امور مذکوره، حکیم اطلاق می کردند . و اشیائی که ادراک آن برای انسان ممکن است را حکمت می نامیدند .

قبل از یونان

علوم و صنایع در سلسله بشر ، نسبت به ادوار مختلفه ، مصادف با تغییرات و تقلبات بوده ؛ گاهی به منتهی درجه کمال نسبت به آن دوره می رسیده ؛ و سپس به واسطه انقلابات بنیان کن ، انسان به منتهی درجه انحطاط و ضعف برمی گردید . ولی به کلّی

ص :345

سلسله علوم و فنون در بشر هیچ گاه نابود نمی گردیده و مقداری از آن باقی می مانده و مقدار باقیمانده محتاج به اصلاح و بحث و فحص و تدوین بوده و در هر عصری از اعصار ، مردانی بودند دانش پژوه که در راه دانش کوششها می نموده ، تا متدرجاً علوم و صنایع راه ارتقاء و تکامل را پیموده و هیچ زمان علم از گونه ای مردان خالی نبوده . مانند : دوره کلدانیها که در ابتداء تابش نور علم و فلسفه در آنها خیلی ضعیف و ناتوان بود ؛ و در اثر بحث و تدقیق و تدوین کتب ، روی به ترقی و اوج نهاده ، بواسطه کثرت مجاهدات و مداقات و بحث و تنقید توسعه یافت و از آنها به اهالی فنیقیه و بلاد فارس و هند و مصر و یونان و سایر شعب قرون اولی سرایت کرده ، منتشر گردید .

اوّل کسی که از علماء کلدان معروف و مشهور گردید ، چنانکه عقیده بعضی از مؤلّفین است ، زرواستره است . قدیس ابیفانیوس(1) می گوید : این فیلسوف در زمان نمرود بوده [است .]

پس از آن ، معلم بیلوس (معلم به علم فلک) که در سنه 2130 قبل از میلاد است . این فیلسوف برای کلدانیها کتابی تألیف نمود در علم فلکیات به اسلوب سهل الافاده؛ و به علت تأمل و تعمقی که در سیر کواکب و ستارگان نموده بود ، متخصص در این فن بود؛ و پس از فوتش او را در عِداد و شماره آلهه(2) و خداوندان قرار دادند و دخت او سمیرامیس(3) ، در بابل مقبره ای(4) برای او بنا نمود .

دیگر از فلاسفه معروف آن عصر بدروسوس است که در فن تاریخ مشهور و اول

ص :346


1- 1 _ امفانوس . . . خ [= مورخ] فلاسفه است که بعداً ذکر خواهد شد . منه
2- 2_ در زمان قدیم معمول و مرسوم بود که به اساتید و ماهرین در هر علم . . . اله لقب می دادند . چنانکه فعلاً هم به اساتید ، خداوند می گویند ، مثل اینکه می گویند : خداوندِ علم است . منه
3- 3_ این فیلسوف ، مقدم بر بطلمیوس فیلادلف بوده ، در سنه 283 قبل از میلاد . منه
4- 4_ از سنگ مرمر (ن .ل)

کسی [است] که علوم کلدانی(1) را به یونانی نقل نمود . و به پاس این خدمت ، اهل آتن تمثال او را که از مرمر ساخته شده بود(2) ، طلا گرفتند .

علماء مذکور در رصد کواکب و مواظبت در سیر آنها ، نهایت تدقیق را می نموده و آلات و اسبابی مانند : دوربین ها که حالیه در رصدخانه ها می باشد ، اختراع کرده که به خوبی سیر کواکب به واسطه آن آلات برای آنها معلوم و معین می شد ؛ و اخیراً در این علم ماهر و استاد شدند و فنون و صنایع نزد آنها با اهمیت و با عظمت بود .

چندی نگذشت که علوم آنها تبدیل به خرافات شد ، زیرا که متوجّه امور موهومه گردیده و چنین پنداشتند که کلیه حوادث مستقبله به واسطه حرکات و قرب و بعد کواکب است و این علم را علم نجوم نام نهادند ؛ و با معرفت و اعتقاد به خداوند متعال جلّ شأنه ، پرستش ستارگان را می نموده و مؤثر و مسبب حقیقی امور آینده را به واسطه حرکات آنها می دانستند .

و کتبی راجع به علم نجوم و تفسیر احلام(3) و سحر تألیف نمودند ؛ و مردم آن وقت عقیده داشتند بر این که پیش آمده برای هرکس _ از خوب و بد _ مربوط به ستاره او است ؛ و از روی همین اصل ، احوالات هرکس را نسبت به آتیه او معین می کردند . مانند دوره سلاطین ساسانی که مردمان آن عصر ، خاصه سلاطین به این علم معتقد بودند .(4)

رفته رفته بابل که قصبه ای بود از مملکت کلدانیها ، مرکز سحر و شعبده گردید ؛ و کاملاً شهر بابل منسوب به سحر [شد] و گفته می شد : «سحر بابلی» ؛ تا این که پس از چندی علوم مذکوره تقسیم شد بین اقوام آنها ، و رئیس هر قومی ، جدیّت بلیغ داشت در حفظ آن قسمت و آن را در خانواده خود به ارث برای اولاد خودش می گذاشت ،

ص :347


1- 1 _ به یونان برد (ن .ل)
2- 2 _ روی آن را (ن .ل)
3- 3_ تعبیر خواب . منه
4- 4_ حالیه در ایران هم بعضی به علم نجوم معتقد و منجمین ، امور آینده را پیش بینی می کنند . منه

و رؤسای اقوام ، برای داشتن این علم ، متصدی امور مملکتی [می شدند] و خودشان از تکالیف عامه و خراج معاف بودند .

از بابل در مدت قلیلی ، علوم آنها که مخلوط بود به آن خرافات ، سرایت نمود به فنیقیه و از آن بلاد نیز ، علماء معروف و مشهوری ظاهر گردیدند .

از آن جمله معلم فیرسید (معلم فیثاغورث فیلسوف یونانی) و معلّم اوکوس(1) . این فیلسوف معتقد بود بر این که عالم مرکب از ذرات است .

دیگر معلم بدری تیوس که رئیس عائله [بود] و اخیراً با عائله خود به بلاد یونان رفته و از آن قوم ، ثالیس فیلسوف معروف که اول حکماء یونان است به ظهور رسید .

اهالی فنیقیه به واسطه کثرت تجارت(2) و مستعمرات که در غالب نقاط معروفه زمین داشتند ، در دریانوردی کامل و استاد بوده و به این جهت علوم فلکیه را متقن و ستاره های شمالی(3) را _ که به مسمار نام نهاده بودند _ برای راهنمای مسافرت دریا انتخاب نمودند .(4)

تمام مردم به واسطه علوم آنها به آنها اقتداء نموده و از آنها استفاده می کردند . در آن زمان با وجود این که سیر کشتی ها در وسط دریا از جمله محالات عادیه بود ، آنها تا اطراف آفریقا مسافرت می نمودند ؛ و بیشتر چیزی که اسباب سهولت دریانوردی برای آنها کرد ؛ چوبهای جبل لبنان بود که کشتی های خود را از آنها تهیه می نمودند .

ص :348


1- 1_ بعضی «موکوس» و بعضی «موسکوس» نقل نموده اند . منه
2- 2_ توسعه تجارت آنها به بلاد معموره در آن وقت ، صادرات آنها به تمام نقاط آباد نقل می شد به توسط کشتیها . (ن .ل)
3- 3_ و ستاره هایی از طرف شمال برای راهنمایی خودشان به مسافرت دریا انتخاب نموده بودند که آن را بنات النعش صغری می گویند . (ن .ل)
4- 4_ در آن وقت فنیقیه مرکز علوم و صنایع و مرکز اصلاحات سایر ملل و مستعمرات آنها بود . (ن .ل)

اهالی فنیقیه به واسطه کثرت تجارت و مطالعات در امور صناعیه(1) و کارهای پرفایده عمل شیشه سازی و صباغی _ مخصوصاً رنگ ارغوانی که در آن زمان مطلوب سلاطین بود _ از آنها به ظهور پیوست .

دیگر از مخترعات آنها حروف هجاء است که برای هر صوت اصلی (یعنی حرف) علامتی وضع نمودند ،(2) که آن علائم منشأ از برای حروف مستعمله در کل لغات گردید ؛ و اهالی یونان حروف خود را از آنها اخذ نموده و از حروف یونانی حروف لاتینی استخراج شد .

و نیز از کلدان علوم آنها به نهج مذکور به بلاد فارس سرایت نمود ؛ و مانی و زردشت و بعض علماء دیگر که واضع اصول عبادات بودند در آن وقت به ظهور رسیده و از آن جمله معلم لستانوس بود که علوم فارسی را به یونانی نقل نمود .(3) از آداب آنها گرفتن چتر بالای سر و حرکت با تخت روان و حراست از زنها بوده است .(4)

پس از سرایت علوم کلدان به بلاد هندوستان و خلط به علوم براهمه، علماء معروفی پدیدار شدند و بنابر گفته بعضی از مؤلّفین، اهالی هندوستان در آن عصر، دارای علوم بودند ، مانند : معرفت فلک و حساب حرکات اجسام سماویه و اصابات زیجیه.

گویند : اختراع ارقام حساب(5) و اختراع شطرنج از حکماء آن بلاد است ، ولی مقداری از مطالب آنها بی اصل و از خرافات است ؛ مثل این که معتقد بودند بر این که :

ص :349


1- 1_ در (ن .ل) به تأسیس علوم فلکیه نیز اشاره شده .
2- 2_ در (ن .ل) وضع علامات به مصریها منتسب شده و استعمال حروف که راه سهل تری است (به جای علائم) به فنیقیها منسوب گردیده .
3- 3_ علماء فارس در علم فصاحت و لغت متخصص بودند . منه
4- 4_ از آداب مردمان آن بلاد در آن زمان برای محافظت زنها ، گرفتن چتر و حرکت تخت روان بود ؛ و اهالی فرنگستان از آنها این صنایع را اخذ نمودند و مدعی شدند بر این که ، ما اول مخترع این صنایع هستیم . (ن .ل)
5- 5_ حساب رقومی (ن .ل)

زمین سطح بسیطی است و در وسط آن کوهی می باشد که کواکب به دور آن حرکت می کنند .

موقعی که اهالی اروپا نیمه برهنه می زیسته و لباس آنها پوست حیوانات بود ، اهالی چین متمدن [بودند] و [در بین آنها] علماء معروفی وجود داشتند ؛ و چینی فقفوری از صنایع قدیمه چین است و تاکنون که این صنعت در غالب ممالک ایجاد شده ، باز به همان اسم نامیده می شود . به علت این که پیدایش آن در ابتداء از اهالی چین بود .

اختراع چاپ ، و باروت و تکمیل صنعت شیشه سازی تا حدّ محدودی اضافه بر آنچه اهالی فنیقیه کشف نموده [بودند] از آنهاست و اکتشاف قوه مقناطیسه معروف ، به آنها نسبت داده شده و مخترعات آنها به حال نقصان باقی ماند ، زیرا در همان درجه واقف شدند ؛ و به زیبایی صورتگری معروف بودند .(1)

در آن عصر مشهورترین علماء مصر ، هرمس(2) بود که علماء وقت را به علم مساحت و فلکیات و علوم الهیه تحریص و ترغیب کرد . مؤلَّفات او نزد کَهَنِه و سحره مصر بعد از او محفوظ ماند . علوم بعد از هرمس در مصر رو به تنزل و انحطاط گذارد ، تا اخیراً دو نفر از فلاسفه آنجا(3) علوم را به قوّه و حال اول برگردانیدند . اهالی مصر علوم خود را از فنیقیه اخذ نموده و معظم آن علوم ، علم هندسه و علم مساحت بود و غیر اینها علوم خود را از آنها گرفتند .

پیدایش افزار برزگری از مصریها بوده ، چنانکه گفته شده است ؛ و مسلّم است که

ص :350


1- 1_ در (ن .ل) این پاراگراف _ که به چین مربوط است _ پس از قسمت هندوستان و قبل از بحث مربوط به مصر آمده و در نسخه شماره گذاریِ اساس حذف شده که بدین ترتیب اضافه شد .
2- 2_ انوبیس که هرمس یا مرکوریوس نیز نامیده شده . . . را از خدایان می دانستند [چه این که[ هر که مخترع امر غریب و جدیدی بود را از آلهه می شمردند . (ن . ل با تلخیص)
3- 3_ این دو نفر «سیغواس» و «مرکوربوس» بودند . منه

اولین پایه تمدن بشر ، حسن زراعت است که ادامه حیات انسان بسته به اوست . و نیز اوّل کسی که آهن را به توسط آتش درست کرد ، آنها بودند .

دیگر از مخترعات آنها ، پختن نان و عمل دریاچه ها [(؟)] و حفظ جسد مردگان را به وجه مخصوص که تاکنون آثار آن گاهی هویدا می شود . و ساختن بناهای عالی غریب مانند اهرام _ برای حفظ اجساد اموات _ و از کلیه آثار چنین آشکار می شود که مردمان مصر در آن زمان ، طبعاً مایل به کارهای پرزحمت بودند ، برای این که بتوانند با مصادفات و موانع روزگار مقاومت نموده و بر آن غالب شوند .(1)

این بود شرح احوالات فلاسفه و علوم آنها در عالم قدیم بعد از طوفان نوح تا زمان یونانی ها .(2)

و علوم و صنایع بشر قبل از طوفان از ابتداء خلقت آدم ابوالبشر به بعد [را] از کتب مقدسه سماویه می توان فهمید . با ترتیب هریک .

ذکر علوم و صنایع قبل از طوفان و ترتیب آن در کتب مقدسه سماویه :

1_ ایام هفته و یک روز برای آسایش عمومی به امر خدای متعال .

2_ دوختن جامه و لباس به امر خدای متعال .

3_ عمل انسان در زمین .

4_ چرانیدن مواشی و گله داری .

5 _ قربانی نمودن .

6_ قتل نفس .

7_ بناء شهر .

8 _ سکنی قرار دادن خیام .

ص :351


1- 1_ پاراگراف اخیر از (ن .ل) اضافه شد .
2- 2_ یعنی 2200 و کسری قبل از میلاد تا شش قرن قبل از میلاد که دوره یونانیها است . منه

9_ ایجاد آلات از مس و آهن .

10_ صنعت نجّاری و ساختن کشتی .

اول کشتی که در عالم ساخته شد ، کشتی حضرت نوح بود ، که خود آن حضرت آن را ساخت . و ظهور طوفان سنه 2348 قبل از میلاد است .(1)

فلاسفه یونان

فلسفه در زمان قدیم در شعبی که احوال آنها گذشت ، به منزله طفلی بود نوزاد ؛ چنانچه [= چنانکه] از معارف و علوم آنها معلوم می شود ؛ و در یونان روز به روز حکمت رو به ترقی بود . تا عده ای از فلاسفه ، مشهورترین فلاسفه یونان گردیدند و ملقب به تاجهای حکمت شدند :

1_ ثالیس ملطی(2) 2_ شیلون قدمونی 3_ بیتاقوس میلیتینی 4_ بیاس بریتی 5 _ اکلیبول(3) لندی 6_ بریاندرس کورنثی .

این دو نفر اخیر به واسطه سلطه و اقتدار و تعدی به عموم مردم ، تبدیل به دو نفر دیگر شدند . 1_ انخرسیس اثقونی 2_ ابیمینیدس کریتی . در این وقت حکمت تا حدّی

ص :352


1- 1_ (ن .ل) : و به طور خلاصه ، حکماء کلدانی در علم فلک و علم نجوم اشتغال داشتند و از آنها به اهالی فارس پیوست . حکماء فارس در علم فصاحت و علم لغت اشتغال داشتند و از آنجا به اهالی فنیقیه [رسید] و آنها از علوم فلکیه ، علم دریانوردی را یافتند و دیگر اختراع حروف کتابت و عقیده آنها این بود که : عالم مرکب از ذرات پراکنده در فضا است و اهالی مصر علوم خود را از آنها اخذ نموده و بالاترین علوم نزد آنها ، علم هندسه و علم مساحت بود . و غیر این ها ، علوم را از مصریها اخذ نمودند . بنابر گفته بعضی در آن زمان در بریتانیا و فرانسه و جرمانی حکماء معروفی بوده و معارف عالی داشته و لیکن اسامی آنها و علوم آنها را بیان نکرده آن ناقل . از علوم و معارف ملل قرون اولی چنین ظاهر می شود که فلسفه و حکمت در آنها خیلی محدود و ضعیف بوده ، مانند کودک نوزاد و به مرتبه کمال نرسیده مگر در یونانیین .
2- 2_ ملیطی (ن .ل)
3- 3_ اکلیوبول (ن .ل)

به منتهی درجه کمال رسیده و در واقع دوره صباوت خود را طی نموده و به مرتبه جوانی و شیبوبیّت نائل گردید . مراتب مذکوره ، شش قرن قبل از میلاد مسیح است .

این فلاسفه در این زمان ، همّشان منحصر و مصروف بود به علم قوانین(1) و شرایع مدنیه و انتظام امور عامه مردم به طریق معتدل (یعنی علم سیاست مدن) و معتاد نمودن آنها را به عاداتی که برای انسان لازم است ؛ (یعنی علم اخلاق و تدبیر منزل) و فقط از این فلاسفه ، ثالیس ملطی در علم هندسه و فلکیات کوشش بی اندازه داشت و بدین جهت علّت خسوف شمس و قمر و موقع انخساف هر یک را قبل از وقت از روی حساب نجومی کشف و معین می نمود ؛ سپس متوجه به علوم طبیعیه گردیده و از مسائل غامضه آن فحص می نمود ، چنانچه [= چنانکه] بیان خواهد شد .

یونانیها پس از ظهور و بروز این گونه مسائل علمی از ثالیس ، مایل و راغب به علوم مذکوره و کاملاً متوجه به تحصیل این علوم گردیدند و میل و محبت مفرطی که در آنها نسبت به علوم مذکوره ایجاد شده بود ، سبب شد که پس از چندی مردمان متبحر و برومند در حکمت و علوم مذکوره به ظهور رسیده و عدّه فلاسفه ، بسیار و آراء آنان در مسائل علمیه فلسفیه ، متشتت و مختلف گردید . بدین سبب به دو قسمت منقسم [شدند] ؛ یکی حزب یونانی و دیگر حزب ایطالیایی(2) که شرح احوال هریک مفصلاً ذکر خواهد شد ، انشاء اللّه تعالی . و از هریک از این دو حزب ، طوایف و احزابی به ظهور رسیدند .

ص :353


1- 1_ همشان متمحّض به جعل قوانین مدنی (ن .ل)
2- 2_ و دسته دیگر فلاسفه رومانی (ن .ل)

فصل اول : در قسمت یونانی

اشاره

(1)

فلاسفه یونانی ، یعنی پیروان و تابعین ثالیس ملیطی . این فیلسوف ارجمند در سنه 640 قبل از میلاد در شهر ملیطه که از شهرهای یونیا است ، تولد یافته و به همین جهت او را ملیطی می گویند .

علومی را که ثالیس از حکماء آسیا و فنیقیه و مصر ، اخذ کرده بود به یونانیها تعلیم می نمود . بدین جهت تعلیم او مسمی به یونانی بود . زیرا که در مملکت یونان تعلیم و به یونانیها می آموخت و پس از پنجاه و نه سال که از عمر او گذشت ، ملقّب به حکیم گردید . از یونانیها اول کسی که به علم طبیعی و هیئت پی برد حکیم مزبور بود ؛ و چنانچه [= چنانکه] سابقاً ذکر شد ، در علم هندسه و هیئت و رصد کواکب ، غایت جدّیّت و کوشش را می نمود .

عقاید ثالیس در طبیعیات

(2)

ثالیس معتقد است که زمین در وسط عالم بر مرکز خود که مرکز عالم است ، متحرک و [این چنین است] به واسطه وضع او روی آبهای دریا و همین علت حرکت اوست(3) بر مرکز خود ؛ و شمس جرم مضیئی است از خود(4) ، که مقدارش یکصد و بیست مرتبه

ص :354


1- 1_ حزب یونانی (ن .ل)
2- 2_ (ن .ل) : فلسفه ثالیس .
3- 3_ (ن .ل) تموّج و اضطراب آبها سبب حرکت آن گردیده .
4- 4_ (ن .ل) خورشید جرمی است به ذات خود تابان .

بزرگتر از جرم ماه می باشد ، و ماه جسم غلیظ(1) است که نور شمس به یک جهت از سطح او منعکس [است .]

این حکیم می گوید که : اصل اول تمام موجودات عالم آب است و زمین ، آب منجمد و هوا آب خفیف الوزن(2) و تمام اشیاء دائماً متغیر ، تا بالاخره مرجع تمامی آنها آب می باشد(3) ؛ و نیز می گوید : عالم مملو است از مخلوقاتی که به چشم دیده نمی شود، و تمامت آنها بالذات متحرک و ذی روحند، و تمام موجودات کونیه حساس و این عالم نه اول دارد و نه آخر . (تا بوده چنین بوده و تا هست چنین است).

[این] فیلسوف عالی مقدار ، اول کسی است که قائل شده به ازلیّت و ابدیّت ارواح و می گوید : ارواح غیر قابل فناء و زوالند ؛ و از این روی موت و حیات برای صاحبان روح مساوی است .

از آثار حکیم مزبور است ، ترتیب قواعد فصول سال و تعیین سال را به 365 روز و تحدید هر ماه را به سی روز و زیاد نمودن پنج روز آخر دوازده ماه برای کسر سال(4) (این قاعده را از مصریین تعلیم گرفته بود) ؛ و رصد بنات النعش صغری(5) که ملاّحان مملکت صوریه (فنیقیه) از او استفاده می کردند.

ثالیس اول کسی است که طریقه مقیاس ارتفاع قلاع(6) و امثال آن را در موقع اعتدال(7) شمس از ظل جنوبی آن کشف نمود ؛ و قبل از او احدی به این مقیاس پی نبرده بود.

و قوه جاذبه را از کهربا که پس از مالش ، اجسام خفیفه را به سوی خود جذب

ص :355


1- 1_ (ن .ل) : بهم کوبیده و غلیظ .
2- 2_ (ن .ل) : منبسط و خفیف الوزن .
3- 3_ (ن .ل) : همه اشیاء دائماً در تغیر و تبدل از حالی به حال دیگر ، تا آخرالامر که برمی گردد به اصل اولی که آب است .
4- 4_ (ن.ل) : برای تمامیت سال.
5- 5 _ (ن .ل) : و تشخیص و ترصید دب اصغر ، یعنی بنات النعش صغری .
6- 6_ (ن .ل) : و اهرام .
7- 7_ اعتدالین (ن.ل)

می نماید ، او کشف نمود ؛ سپس تیمیه _ که یکی از شاگردان افلاطون است _ می گوید : کهربائیه ماده لطیفه یا شی ء روحی است که از کهربا خارج شده و اجسام را به سوی خود جذب می نماید .

معارف قدما در باب قوه جاذبه تا همین اندازه بیش نبوده . بعد از آن علماء طبیعی اروپا در این باب دقّت کامل نموده و فهمیدند که کهربائیه یکی از مواد سه گانه طبیعی است که غیر قابل وزن و دو تای دیگر ، حرارت و نور است .

حکیم سابق الذکر ، اول کسی است که کسوف شمس و قمر را از روی قواعد نجوم قبل از وقوع اطلاع و اخبار می نمود . نظم اشعار مسدسه(1) و آلات ملاعب(2) از مخترعات اوست .

میلیطو ، یکی از شاگردان مبرز ثالیس بود که پس از وفات ثالیس بر حسب گفته آن فیلسوف ، جانشین و رئیس بر مدرسه(3) او گردید . میلیطو پس از وفات حکیم مزبور ، به شرح طبیعیات(4) او مبادرت جسته و مقداری از افکار خود [را] بر آن افزود .(5)

پس از فوت حکیم مزبور انکیسامانس(6) که دیگر از تلامذه معروف ثالیس بود ، جانشین او گردید ، بر حسب وصیت آن [فیلسوف] . پس از فوت او انکسوارس(7) شاگرد او ، جانشین [وی شده] و به ریاست مدرسه(8) منصوب و برقرار گردید .

انکسوارس ، از مردمان غنی و منهمک در لذّات خارجیه(9) ولی مایل به علوم

ص :356


1- 1_ زیرا اهالی یونان ذوق شعر گویی داشتند و بعضی آنها شعر می گفتند . (پانوشت ن .ل)
2- 2_ یعنی بازیهایی که در یونان معمول گردید از قبیل دویدن و کشتی گرفتن و کارهای دیگر که همه آنها راجع به ورزش بدنی بوده (پانوشت ن .ل)
3- 3_ پیشوا و استاد بر دانشکده وقت (ن .ل)
4- 4_ کتاب طبیعیات (ن .ل)
5- 5_ و منتشر نمود . (ن .ل)
6- 6 _ انکسیمینس . (ن .ل)
7- 7_ انکسفوارس (ن .ل)
8- 8_ پیشوا و استاد بر دانشکده وقت . (ن .ل)
9- 9_ متمول و ثروتمند (ن .ل)

و فلسفه بود ؛ و بدین سبب محصولات املاک خود را بر مدرسه ای که رئیس آن بود ، وقف نمود .(1)

تولد این فیلسوف 469 قبل از میلاد بود (بیرکلیس خطیب مشهور از تلامذه او است)، این فیلسوف عالیمقدار ، از حکماء و معلّمین یونان ، اول شخصی است که فلسفه را به طور واضح و روشن در میانه مردم(2) منتشر ساخت .

عقاید انکسوارس در مسائل حکمت

(3)

حکیم مزبور می گوید : عالم به این نظم و ترتیب صنعت قدیم و بی منتهی ، و شمس ماده ای است مشتعل . به علّت این عقیده آن را تکفیر نمودند .(4) و قائل است به عدم تناهی و اصل تمام موجودات را عدم تناهی می داند .(5)

این دانشمند قائل به الوهیت عقل است ؛ و می گوید : عقل به هر ماده از مواد ، صورت لایق به آن را افاضه می کند .

به این بیان که مواد غیرمتناهیه هر موجودی در این عالم کامن و عقل که ذات مجرد و بی آلایش به مادیات ؛ و امری است وراء عالم طبیعی ، ماده هر موجودی را التیام و سپس شکل و صورت لایق به آن را افاضه می نماید .(6) که در واقع مبداء موجودات را دو امر می داند ، یکی مواد غیرمتناهیه و دیگر عقل ، و عقیده به اله[ی] غیر از عقل ندارد و از این جهت حکماء معاصرینش او را عقل می نامیدند .

ص :357


1- 1_ عایدات املاک خود را وقف بر دانشکده نمود . (ن .ل)
2- 2_ تمام یونان (ن .ل)
3- 3_ فلسفه انکسفوارس (ن .ل)
4- 4_ شمس را قطعه آهن مشتعل دانسته و به همین جهت ملت او را تکفیر کردند ؛ زیرا شمس را جرم نورانی و از آلهه می دانستند . (ن .ل)
5- 5_ در (ن .ل) ذیل این جمله شرحی دارد که پس از پایان این مبحث در متن می آورم .
6- 6_ پس از التیام مواد اجسام به یکدیگر ، عقل صورت را به مواد ملتئمه افاضه می کند و مواد در حیّز وجودند . (ن .ل)

و جوّ را فارغ و خالی نمی داند بلکه می گوید : جوّ مملو است و شاید مقصود او همان مواد موجودات باشد که در این جوّ پراکنده و شاغل آن است ؛ و نیز جسم را قابل تقسیم غیرمتناهی می داند ، اگر چه آن جسم کوچک باشد .(1)

چنانچه [= چنانکه] می گوید : هرگاه آلت تقسیم [دقیق] و قاسم ماهری یافت شود ممکن است ، پای مگسی تقسیم شود به اندازه ای که روی آسمان را بپوشاند و باز هنوز قابل تقسیم است بلانهایت .

دیگر می گوید که : جسم مرکب از اجزاء صغیره متجانسه است ؛ مثلاً خون مرکب از اجزاء صغیره خون و آب مرکب از اجزاء صغیره آب و همچنین سایر اشیاء ؛ جز این که حقیقتاً ممکن نیست جسمی همه اجزاء او متجانس باشد ؛ بلکه مخلوط است با اجزاء دیگری که از جنس آن نیست .(2) مثلاً علف ، مرکب از گوشت و خون و استخوان و عروق است ؛ زیرا که حیوان از او تغذیه می نماید و هر جزئی از اجزاء حیوان جذب می کند از علف جنس خود را و مصحح تسمیه ، نظر به معظم اجزاء است و معظم اجزاء ساتر سطح اعلای مرئی است .(3)

و گمان او درباره شمس آن است که : قطعه [ای است از] آهن سرخ و جرم او بزرگتر از جمیع شهرهایی است که بر آن مرور می کند ؛ و ماه را جسم تاریکی می داند و می گوید : ممکن است مسکون و در او کوه و صحرا ، مانند زمین ، وجود داشته باشد .

ص :358


1- 1_ و اجسام را قابل قسمت غیرمتناهی [می داند] برای این که اصل موجودات را عدم تناهی می داند چنانکه ذکر شد . (ن .ل)
2- 2_ اجسام را مرکب از اجزاء صغار متجانسه می داند در ظاهر ، ولی حقیقت او را مخلوط با اشیاء دیگر دانسته . (ن .ل)
3- 3_ و ظاهر او که علف دیده می شود ، برای آن است که بیشتر اجزاء آن علف است که روی آن را پوشانیده و در نظر چنین می آید . (ن .ل)

حکیم مزبور ذوات الاذناب(1) را عده ای از ستارگان متجر در جوّ(2) می داند که بدون تعین زمان معینی ، یکدیگر را ملاقات نموده و پس از چندی متفرق می شوند .

و در وزش اریاح می گوید : پس از آن که تابش شمس هوا را تقلیل می کند ، موجب وزیدن بادها می گردد .

رعد را از تلاطم ابرها و تصادم با یکدیگر ؛ و برق را از تماس آنها می داند و می گوید : سبب زلزله حرکت هوای مخزون در مغارات زیرزمین است .(3)

و حرکت کواکب را ناشی از هوا(4) ، و زمین را مبسوطه و سنگین تر از تمام عناصر می داند ، و می گوید : از این جهت قسمت اسفل عالم را اشغال نموده .

و نیز می گوید : آبهای جاری بر سطح زمین کم است ، به واسطه آن که حرارت آفتاب آن را بخار نموده و صعود می دهد آن را به سوی جوّ به طبیعت متوسطه هوا و باران شده برمی گردد به طرف زمین .

این فیلسوف در باب بیاضات متکثره که در شبهای صاف ، مانند قوس در آسمان ظاهر و مردم آن را کهکشان(5) می نامند ؛ معتقد است بر این که : این روشنی از انعکاس نور شمس ظاهر می شود برای ما ، برای این که فیما بین بیاضات و زمین کواکبی حاجب نیست ، و قدما آن را راه رفتن خدایان می دانستند ، نزد خدای بزرگ که مشتری است برای مشورت نمودن .

ص :359


1- 1_ ستاره دنباله دار . (ن .ل)
2- 2_ عده ای از ستارگان سیار در جو می داند که برحسب اتفاق به یکدیگر پیوسته شده .(ن .ل)
3- 3_ و زیادتی آب نیل [در تابستان] را از ذوب بلاد حبشه در اوقات سیل آبی آن رود دانسته . (ن .ل)
4- 4_ یعنی فشار هوا سبب می شود برای حرکت آنها (ن .ل)
5- 5_ و آن را راه واضح و آشکار می نامند .(ن .ل)

پیدایش حیوانات اولیه را از حرارت و غمام می داند و می گوید : پس از پیدایش ، به واسطه تناسل زیاد می شوند ؛ و نیز می گوید : زمین قار ، بعدها دریا و دریا بعدها ، زمین قار می شود .(1)

وقتی سنگی از آسمان به زمین افتاد ، این حکیم گمان برد که آسمان از سنگ ساخته شده و سرعت دوران فلک باعث بر بقاء اوست .(2) و چنانچه یک لحظه وقفه برای او حاصل شود ، هر آینه آسمان(3) خراب و فاسد می گردد .

پس از وفات انکسوارس ، ارشیلاوس طبیعی جانشین او گردید . این فیلسوف ، اول کسی است که علوم طبیعی را از یونیا به اثنیا نقل نمود . و بدین جهت اقسام فلسفه در حزب یونانی از قسمت طبیعی خالی ماند .(4)

«شرح» [بیانات انکسوارس]

(5)

_ مراد حکیم مزبور [از «این که ترتیب عالم صنعت قدیمی و بی نهایت»(6) است] آن است که : چگونگی این عالم به وضع کنونی که فعلاً موجود است ، از آب و خاک و هوا و خورشید و ماه و سایر کواکب و انواع موالید ، به همین روش و ترتیب ساختمان قدیمی و بلا اول و بی نهایت [است] ؛ یعنی کلیات انواع و سایر موجودات مذکوره فنا ناپذیر و هیچ گاه منتهی به موجود دیگری به طور کلّیه نمی گردد .

ص :360


1- 1_ اراضی قاره کنونی ، بعدها دریا می شود و دریاها که فعلاً دریاست ، زمانی می آید که از اراضی قاره می گردد . (ن .ل)
2- 2_ علت بقاء اوست که خراب نشده است .(ن .ل)
3- 3_ نظام آسمان و زمین . (ن .ل)
4- 4_ در نسخه اصل بعد از این قسمت ، بلافاصله به سقراط پرداخته .
5- 5_ (ن .ل) حاوی چند شرح و مقایسه است ، ذیل فلسفه انکسفوارس که عیناً در متن آورده می شود .
6- 6 _ جملات بین « » از متن (ن .ل) گرفته شد .

عقیده این فیلسوف با عقیده ثالیس به این که عالم نه اول دارد و نه آخر ، یکی است ، و لکن با او مخالف است در خصوص این که ثالیس مبدأ و مرجع را ، آب می داند و آن ترتیب عالم را قدیم زمانی می داند ، چنانچه [= چنانکه] شرح «عالم را قدیم بالذات» او بیاید .

_ حکیم مزبور قائل است به عدم تناهی ؛ و معتقد است بر این که اصل و مبدأ هر موجودی ، عدم تناهی است .

شرح : غیرمتناهی نسبت به شی ء ، گاه از روی مجاز است ؛ مانند این که می گویند : منافع علم بی شمار است ، یعنی : بسیار است نه غیرمتناهی .

و گاهی از روی حقیقت ، اما از جهت این که آن شی ء ، شائبه و قابلیت تناهی را ندارد ؛ بلکه نفس نهایت است ؛ مانند نقطه که بی نهایت است به واسطه عدم شائبه و لیاقت .

و گاهی شی ء قابلیت تناهی را دارد، ولی بالفعل غیرمتناهی است ، مانند دایره که خط متصل بدون نهایت است ، و قابل نهایت ، وقتی که دایره محدود شود به نقطه مفروضه که قطع کند او را .

و گاه ممکن است غیرمتناهی نسبت به شی ای از روی طبیعت و ذات آن شی ء بوده باشد ، نه به واسطه عارضی نسبت به فرد مخصوص ، مانند یک خط غیر متناهی که ذات و طبیعت خط قابل تناهی است . لکن عین این خط بخصوص به واسطه امر عرضی غیر متناهی گردیده و اختلاف فلاسفه در باب تناهی و عدم تناهی ، راجع به قسم آخر است که آیا اجسام بالطبع غیر متناهی است یا متناهی ؟

و نیز اختلاف آنها در کمّ متصل اجسام نیست . زیرا بالحس اجسام از جهت کمّ متصل ، متناهی است و اختلاف در کمّ منفصل اجسام است که قائلین به عدم تناهی می گویند : فضای غیرمتناهی این جوّ مملو است از اجسام غیر متناهی بحسب عدد و آنها ماده اجسامند و عده ای از آن مواد به یکدیگر پیوسته می گردد و صورت لایق ، یعنی شکل در خور آن به او بخشیده می شود . و هر قدر از آن اجسام گرفته شود و کاسته گردد ، باز باقی باشد ، و هیچ زمان به انتهاء نرسد .

ص :361

و حکیم مزبور به این عقیده معتقد است که می گوید : اصل همه اشیاء عدم تناهی است ، و جسم را قابل تجزیه بلانهایت می داند ، چنانچه [= چنانکه] ذکر او بیاید .

_ فلاسفه تا قبل از حکیم مزبور ، معتقد به وجود موجودی که در وجود محتاج به ماده نباشد ، نبودند و او اول کسی است از یونانیها که قائل به وجود موجود مجرّد گردیده . و نیز تا قبل از او قائل به تعدد آلهه بودند و آلهه را سیارات می دانستند .

و حکیم مزبور ، اول کسی است که قائل به یک اله مجرد و خارج از جسم و جسمانیات گردیده . و این که معتقد است بر قدم عالم ، مقصود او ، قدم ذاتی نیست ؛ زیرا قدیم ذاتی وجودش از غیر نیست و به ذات خود موجود است ؛ بلکه ترتیب عالم را که صنعت قدیمه می داند ، قدیم به زمان است ، یعنی اول زمانی و آخر زمانی ندارد . زیرا صور و اشکال را معلول و مستفیض از عقل که اله است دانسته ، ولی مواد اجسام که فضا مملو از آن مواد است [را] قدیم ذاتی دانسته که در واقع مبدأ عالم آن مواد است و عقل معطی اشکال ، پس از التیام مواد انواع به یکدیگر و این که گمان کرده حیوانات اولیه ناشی از حرارت و غمام است ، منافی با قدم ترتیب صنعت عالم است . زیرا مرتب بودن عالم ، همین ترتیب کنونی موجودات است از انواع موالید ثلاثه و عناصر و انجم ؛ بنابراین انواع ، از جهت وجود نوعی به زعم او قدیمی است و اول ندارد و تبدلات راجع به اشخاص انواع است و این منافی با کلام او در خصوص وجود حیوانات است که اول آنها از حرارت و غمام می باشد .

مقایسه فلسفه حکیم مزبور با استادش

_ ثالیس معتقد است به قدم ذاتی عالم ، زیرا قائل به مبدئی سوای اشیاء صغار که فضا مملو از آن است که به چشم دیده نمی شود ، نیست و حکیم مزبور غیر از اشیاء مذکوره که مبدأ است ، قائل به وجود موجودی است که معطی و مفیض صور است ، که به اعتقاد او عقل است .

ثالیس ، تمام موجودات را صاحب ادراک می داند ، حتی اشیائی که به چشم دیده

ص :362

نمی شوند و فضا مملو از آنها است . و حکیم مزبور قائل نیست و بعضی را صاحب ادراک می داند ، مانند انسان و حیوان ، و سایر موجودات این عالم را صاحب ادراک نمی داند .

از عقیده ثالیس ، فلاسفه اروپا پی بردند بر این که عالم مملو است از میکروبها .

ثالیس ، ارواح را ازلی و ابدی و فنا ناپذیر دانسته و حکیم مزبور قائل نیست .

ثالیس ، زمین را کروی و متحرک دانسته ، و حکیم مزبور زمین را مبسوط می داند .

ثالیس ، نظر به این که ارواح را ازلی و ابدی دانسته و موت و حیات را مساوی و ورای این عالم ، عالم دیگری را معتقد نیست ؛ لابد و ناچار ، قائل به تناسخ است که ارواح بعد از موت ، تعلق به بدن دیگر می گیرند .(1)

پس از وفات ارشیلاوس ، سقراط که تولدش در سنه 468 قبل از میلاد است . جانشین او و رئیس و معلم بر مدرسه(2) گردید .

سقراط چون که معتقد به علوم طبیعی نبود ،(3) و آن را بی فائده [شمرده] و جزء خصال حمیده فیلسوفان نمی دانست ، لذا علوم طبیعی را ساقط و آن علم یکسره از حزب یونانی کناره گیری کرد . و سقراط همّ خود را مصروف علوم آداب و اخلاق و تمییز آداب و اخلاق جیّده از ردیّه می نمود ؛ و فلسفه را از اسرار خفیه(4) طبیعت که حقیقتاً ادراک آن بر طبایع افهام مشکل است ، برهنه و خالی ساخت .

لیکن فلاسفه سابق بر سقراط که تمام همّ خود را در راه علوم طبیعی صرف می نموده ،(5) نتیجه حیات را فهمیدن علوم طبیعی می دانستند .

سقراط دائماً اشتغال داشت به علم شرایع و آداب مدنیه و آن را به وجه عجیب

ص :363


1- 1_ پایان نقل (ن .ل) و بازگشت به نسخه اصل .
2- 2_ دانشکده وقت (ن .ل)
3- 3_ سقراط از علوم طبیعیه بالکلی اعراض نمود . (ن .ل)
4- 4_ زیرا برای طبیعت اسرار خفیه و کارهای نهانی است که اجازه دانش آن را نمی دهد .(ن .ل)
5- 5_ و زندگی عمومی را بسته به علوم طبیعیه می دانستند .(ن .ل)

و غریبی تنظیم نموده ؛ به این ترتیب که روش و رفتار انسان را به چندین قسم تقسیم نموده :

یک قسمت ، قوانینی که راجع به روش انسان است از حیث انسانیت او ، مثل این که انسان باید روش او یزدان پرستی و عبادت یزدان باشد ، و باید تحصیل سعادت ابدی را برای خود بنماید ، زیرا که برای نفس انسان موت و فنائی نیست .

قسمت دیگر راجع به رفتار انسان نسبت به اولاد و خانواده خود .

و قسمت دیگر راجع به انسان از حیث اجتماعی بودن او(1) ؛ و برای هریک از اقسام مذکوره ، قوانینی را وضع و تعلیم می نمود .

و بعضی می گویند : سقراط واضع حکمت عملی است .

در یونان جماعتی در آن وقت ، موسوم به سوفسطائیه [وجود داشت] که معتقد بودند که حق با قدرت است . و انسان پس از مرگ فانی [می شود] و قائل به اله عالم نبودند . مردم را به مسلک خودشان دعوت می نموده ، تا بالاخره بر یگانه فیلسوف موحّد یزدان پرست ، غالب و او را محبوس و مسموم نمودند .(2)

پس از فوت فیلسوف یزدان پرست ، شاگردان او به سه قسمت منقسم شدند : قیروانیه ، اشراقیه [و] کلبیه .

قیروانیه ، کسانی بودند از شاگردان سقراط که تمام تعالیم او را درک کرده و بر تعالیم او ثابت بوده و با دسته های دیگر غیر از خودشان اتحاد و موافقت ننمودند .(3)

ص :364


1- 1_ مقصود او از این بیان علم اخلاق و تدبیر منزل و سیاست مدن که حکمت عملی است ، می باشد ؛ و قائل به تجرد نفس انسان است . (ن .ل)
2- 2_ مدت زندگانی این فیلسوف عالی مقدار هفتاد سال بود و اهالی یونان او را در زندان مسموم نموده ، زندگانی را بدرود گفت . (ن .ل)
3- 3_ مایل به آمیزش با غیر نبودند و بدین جهت متحد با جماعت دیگر نشدند ؛ و لیکن در تعلیماتی که از استاد خود فرا گرفته بودند ، تصرف نموده و مخالفت کردند نسبت به مسائلی که ذکر آن عنقریب بیاید . (ن .ل)

اشراقیه ، کسانی بودند که تعالیم استاد خود سقراط را حفظ نموده و وظایف مقرره در مشیخه در سینه ها و قوه حافظه آنها ثابت بود .(1) از آن جمله بیرکلیس خطیب است که به آن سابقاً اشاره شد .

کلبیه ، کسانی بودند که ادراک نکردند تمام تعالیم معلّم خود سقراط را ؛ بلکه بعضی از تعالیم او را ادراک نموده ، بعضی از آنها با اشخاص دیگر که از شاگردان سقراط نبودند متّحد شده(2) و فرقه کلبیه را تشکیل دادند .

اخیراً ، بعض از فرق ثلاثه ، در ظرف مدت قلیلی منقرض [شدند] ؛ زیرا بعضی از آنها به واسطه توطن در بلاد دیگر که مساعد با زندگانی نبود ، دوره حیات را طی ننموده ، ولی کسانی که از آنها در شهر اثینا ساکن شده ، مدت طولانی زندگانی نموده و اخیراً فرقه مشائین شنیکیه از آنها به ظهور رسیدند ؛ و پس از مدت زمانی از دسته ثانی اسطوانین یا رواقیین منشعب گردیده و به ظهور پیوستند .(3)

فرقه قیروانیه

پس از فوت سقراط ، ارستیب که یکی از تلامذه سقراط بود ، رفت به وطن خود ، شیرین (قیروان)(4) و در آنجا دسته ای را تشکیل داد به نام قیروانیه ؛ زیرا که در قیروان

تشکیل شده بود و پیدایش این فرقه در اواسط قرن چهارم قبل از میلاد است . تعلیم آنها مسمی بود به ایدونی(5) ، برای این که ارستیب ، مخالف بود تعالیم استاد خود سقراط

ص :365


1- 1_ مطابق تعلیمات استاد خود نسبت به مطالب و عوائدی که کاملاً برای آنها بیان و تشریح شده بود معمول داشته و از آراء خودشان بر آن عوائد چیزی نیفزودند و شیشرون خطیب که از فلاسفه معروف است از این حزب بود .(ن .ل)
2- 2_ و به آراء خود تصرفاتی نمودند. (ن .ل)
3- 3_ این پاراگراف در (ن .ل) موجود نیست.
4- 4_ قیروان ، یکی از شهرهای آفریقا است. (ن .ل)
5- 5_ زیرا ایدونی ، یونانی و به معنی مخالفت با استاد در رأی و عقیده است ؛ و این فرقه مخالفت نمودند با سقراط در مسائلی، از آن جمله این که فرقی ما بین خیر و شر نیست ، دیگر آن که سعادت انسان ، منحصر است در لذات دنیویه فقط . (ن .ل)

را. حکیم مزبور می گفت : خوبی و بدی اصلاً با هم فرق ندارند و سعادت انسان را در لذات دنیاوی می دانست .

از حزب قیروانیه چندین حزب دیگر تشکیل شد ؛ یکی ثیودوریه که از تلامذه ثیودور بودند و ثیودور از شاگردان ارستیب . این حزب منکر وجود اله بودند .(1)

دیگر اوجة سیاسیه و آنی شیریدونیه ، پیدایش این دو فرقه به واسطه دو نفر از شاگردان مدرسه قیروان(2) بود که یکی مسمی به اوجة سیاس و دیگر مسمی به آنی شیریده [بودند .] این دو نفر زیاد کردند به تعلیم قیروانیه(3) اشیاء دیگر را ؛ و پس از مدت کمی متفرق [شده] و از بین رفتند .(4)

از این جمله شاگردان سقراط ، اقلیدس مغاروئی(5) است . این مرد بسیار مایل به جدل بود و در فلسفه بی اندازه مجادله و مخاصمه می نمود .(6) در شهر مغارو(7) جمعیتی(8) را تشکیل نمود به نام مغاریکیه .

این جماعت به واسطه مجادله و مخاصمه در مسائل علمیه و حدّت در جواب ، آنها را اریستکیه نامیدند ؛ و چون که تعلیم آنها به طریق سؤال و جواب بود ، به آنها منطقیه می گفتند .

ادبولیدوس که جانشین اقلیدوس و رئیس بر مدرسه(9) او بود ، علم جدل را اختراع

ص :366


1- 1_ دیگر از شاگردان سقراط ، ثیودور است که منکر وجود آلهه بود ؛ مقصود او انکار تعدد فقط نیست ؛ بلکه منکر الوهیت است مطلقاً . (ن .ل)
2- 2_ دانشکده ثیودوریه (ن .ل)
3- 3_ تعلیمات دانشکده (ن .ل)
4- 4_ مدتی نگذشت که هر دو حزب متلاشی شد . (ن .ل)
5- 5_ که از اهل مغارو است . (ن .ل)
6- 6_ در فلسفه بی نهایت مایل به جدل و با دانش آموزان دانشکده مشغول به مجادله و مخاصمه بود . (ن .ل)
7- 7_ پس از معاودت به مغارو . (ن .ل)
8- 8_ حزبی . (ن .ل)
9- 9_ دانشکده (ن .ل)

نمود و از این طایفه ستیلمیوتیوس است که مرد حاذق و(1) مخترع خطابات فصیحه بوده [است .]

دیگر از شاگردان سقراط که اول شاگرد او بود ، فیدوس(2) ینسوی که در ینسو(3) مدرسه باز نمود . عده شاگردان آن مدرسه موسوم به فلاسفه یانسیه اند .(4)

فیدوس ، میتیدموس ارترنیو را جانشین خود قرار داد و رئیس بر مدرسه گردیده در آن وقت عده ای شاگردان موسوم به اریتریکته گردیدند(5) ؛ لکن این دسته در زمان اسکلیبادوس که جانشین بلیطائوس و رئیس بر مدرسه بود ، منقرض گردیدند .

فرقه اشراقیه

حزب اشراقیها را آکادیمه هم می گفتند ؛ زیرا آکادیمه به معنی محل آباد پرجمعیت است ؛ و چون که در بلاد اثینا جایی بود ، آباد و پرجمعیت و یکی از علماء آن محل ، اکادیمیوس بوده که در آن جا تعلیم و تدریس می نمود ؛ بدین سبب آن جا را اکادیمنه می نامیدند(6) ؛ و به واسطه انتساب این فرقه به محل مزبور آن ها را آکادیمیه نیز می گفتند .

این فرقه مقام عالی را حائز و بر جمیع فرق تفوق و برتری پیدا نموده و مدت زیست آنها طولانی بود به واسطه طول زمان در تعالیم آنها تغییرات متکثره روی داد ، بدین جهت اکادیمیه منقسم به سه قسم شد : قدیم ، متوسط [و] جدید . جدید او نیز دو مرتبه تجدید شد .

ص :367


1- 1_ با تجربه در علم ، و در انشاء خطابیات فصیح، برتری و تفوق داشت . (ن .ل)
2- 2_ قیدوس (ن .ل)
3- 3_ الینسو، الیانسیه (ن .ل)
4- 4_ الینسو ، الیانسیه (ن .ل)
5- 5_ در آن وقت آن حزب [= حزب یانسیه] ، به نام اریتریکته نامیده شده . (ن .ل)
6- 6_ افلاطون مدرسه ای تأسیس نمود به نام اکادمی به مناسبت اکادیموس که یکی از فلاسفه بزرگ و از اساتید افلاطون بود . (ن .ل)

مؤسس اکادیمیه قدیم(1) افلاطون اثینوی(2) بود که یکی از معاریف فلاسفه [است[ و هنوز نام او در افواه به طریق ضرب المثل گفته می شود ؛ بدین جهت اکادیمیه قدیمه را افلاطونیه نیز می نامیده و شاگردان او را افلاطونیها(3) می گفتند .

تولد افلاطون در سنه 428 قبل از میلاد است . نظر به وفور علم و شدت اشتهار این فیلسوف ، شیشرون او را افلاطون الهی می نامد . درباره او گفته شده که کتب موسی علیه السلام به دست او افتاد و مطالب بسیاری از آن کتب ، بر فلسفه خود زیاد نمود .

فیلسوف مذکور به علم هندسه بسیار علاقمند بود و بدین سبب بالای در مدرسه خود نوشته بود [که] : کسانی در این مدرسه پذیرفته می شوند که در علم هندسه ماهر و استاد باشند(4) و قواعدی را در علم هندسه اختراع نموده که برای وضوح علوم حقیقیه و استقصاء در آن علوم کمک و معاون بود .

افلاطون در طبیعیّات و محسوسات تابع هیرقلیطس ؛ و در عقلیات و ماوراء طبیعت تابع فیثاغورس ؛ و در آداب و قوانین تابع سقراط بود .

عقاید افلاطون

(5)

افلاطون قائل به سه اصل است : اله ، ماده [و] ادراک . اول : شبیه عقل عقول (یعنی مجرد از ماده و مادیات) .

ص :368


1- 1_ یعنی محل و مدْرسی که یک حزب اشراقیها قسمت تعلیم قدیم را تحصیل می نمودند . منه
2- 2_ معلم و مدرس قسمت قدیم افلاطون بود . (ن .ل)
3- 3_ افلاطیون.(ن .ل)
4- 4_ افلاطون علم هندسه را مهم می دانسته و آن را مقدمه برای تحصیل فلسفه [قلمداد می کرده] ، لذا کسانی که بهره کامل از هندسه نداشتند ، در آن مدرسه پذیرفته نمی شدند. (ن .ل)
5- 5_ در اینجا (ن .ل) به پایان می رسد و مؤلّف با نوشتن این عنوان ، آن اوراق را ناتمام می گذارد.

دوم : شبیه به سبب اولای تولد و فساد (مانند احجار و اخشاب برای ساختن بیت).

و سوم : مثل جوهر روحانی که قائم به ذات اله است.

این فیلسوف می گوید : خداوند ، دنیا و عالم را خلق کرده ؛ و لیکن نه از عدم محض ، بلکه ماده قدیمه عالم را نظم و ترتیب نموده و مشکَّل به اشکال متنوعه گردانیده است . یعنی خدا ماده این عالم را از خیر عمی به خیر ظهور رسانیده و بعضی را از بعض دیگر تمییز داده ؛ مانند : معمار که خانه را می سازد به اسباب حاضره از سنگ و چوب و غیرها .

افلاطون قائل به تعدد اله [است] و می گوید : آلهه دارای سه رتبه اند : علویین ، متوسطین [و] سفلیین .

آلهه علویین در آسمان [بوده] و به هیچ وجه خلط و آمیزش با انسان ندارند . به علت علو طبیعت و مکان آنها .

آلهه متوسطین که آنها را اجنه نیز می گویند ، در هوا [بوده] و مانند وزراء و دستوران آلهه علویین که نذورات و قربانیها را برای آلهه علویین قبول می کنند و امورات عالم سفلی را به آلهه علویین می رسانند ؛ و هریک از آلهه متوسطین حکمران در یک اقلیم و رئیس در کهانت و مخبر به مغیبات و موجد خوارق عادات می باشند .

آلهه سفلیین ، جای آنها در نهرها و رسول منامات و عجائب ، و تمام عناصر و اجزاء عالم ممتلی و پر است از آلهه سفلی . حکماء امم غیر متمدنه مذاهب آنها بر این اصل متکی و تألیفات و کتب آنها روی همین اصل است .

از جمله تعالیم افلاطون تناسخ ارواح است به طریقی که از فیثاغورس تعلیم گرفته بود (مذهب فیثاغورث در تناسخ ارواح بعدها بیاید) ؛ جز این که افلاطون گمان برده بر این که روح مرکب است از دو امر : یکی جسمانی و دیگر روحانی ؛ و ارواح قبل از اجسام موجودند و آن ارواح ، از آسمان نزول کرده داخل در اجسام می شوند ؛ و اجسام مختلفه به واسطه آن ارواح زنده [شده] و پس از آن که پاک و پاکیزه می شوند به واسطه

ص :369

محال و اجسامی که در آنها هبوط نموده برمی گردند به سوی آسمان ؛ و پس از سنواتی دوباره برمی گردند در اجسام مختلفه دیگر و پلید و نجس می شوند ؛ و دوباره عود می کنند به جانب آسمان و دائماً در طهارت و نجاست ، منتقل از آسمان به زمین می باشند و مدرکات و معارف آن ارواح ، تذکار ماسبق است که محو شده بود نزدشان دوباره متذکر می شوند ، نه این که معارف آنها جدیداً برای آنها حاصل شده باشد .

پس از وفات افلاطون جانشین او در مدرسه افلاطونیه ، شاگرد او اسبوسیب حکیم ، و بعد از او اکسینوکرات مشهور که در سنه 338 قبل از میلاد است ، جانشین حکیم مزبور گردید . و بعد از او اقراطیس که از مشاهیر است ، در سنه 324 قبل از میلاد جانشین او ، و پس از او ارشیسیلاوس خلیفه و جانشین او شد .

در آن وقت که سبب این که زینون رئیس اسطوانیین _ که بعداً ذکر خواهد شد _ در تعالیم مدرسه افلاطونیه ، امور بسیاری را داخل نمود و قواعد اصلیه تعالیم مدرسه مزبوره را منحرف ساخت ؛ لذا آکادیمه قدیمه تبدیل به متوسطه گردید .

ارشیسلاوس پس از تغییر در اصول آکادیمه حس ارتجاع در او تولید و خواست تعالیم معلّم خود را به صورت اولیه برگردانده و او را محافظت نماید ؛ از این جهت شروع کرد به رد و نقض تعالیم زینون و پافشاری نمود در قواعدی که اشاعه آن را لازم می دانست در رد تعالیم زینون ؛ از آن جمله این که می گفت : ممکن نیست شناختن شی ءای از اشیاء .

پس از او کارنیاوس جانشین و رئیس بر مدرسه [شد] و شروع در تجدید شرح تعالیم معلم خود نمود . می گفت : عدم امکان ادراک اشیاء ، ناشی از طبیعت و ذات آنها نیست ؛ بلکه به واسطه عارضه واقعی صادق یا عارضه کاذب [است] که حق و باطل را ممزوج به هم می نماید . شناختن اشیاء و تمییز دادن حق از باطل بدون خطر ممکن نیست .

حکیم مزبور جانشین خود گردانید ، کلیتیماکوس را و او جانشین خود قرار داد ، فیلوس را که معلم شیشرون رومانی بود .

ص :370

پس از فیلوس ، انتیوخوس کالوتینی، رئیس بر مدرسه [شد] و شروع نمود در انتصار تعلیم به این که تمام اشیاء ، حقیقت او ، معلوم و واضح می شود . پس از بحث در آن ، حکیم مزبور _ بعد از آن که معلم اسطوانیه متوسطه شد _ برگشت به آکادیمه قدیمه ؛ و ضدیت نمود با تعلیم جدید خود بالکلیه در حالتی که به سن شیخوخیت رسیده بود .

دیگر از شاگردان افلاطون ، ارسطاطالیس بود که مدت سی سال نزد او تحصیل نمود . ارسطاطالیس رئیس بر یک دسته از شاگردان اصلی افلاطون _ که ضد و مخالف با دسته آکادیمه قدیمه بودند _ گردید . زیرا که پس از وفات افلاطون ، شاگردان اصلی او دو دسته شدند :

یک دسته شاگردان آکادیمه قدیمه [بودند] که مؤسس آن افلاطون بود _ چنانچه [=چنانکه] سابقاً ذکر شد _ .

و دسته دیگر که عده آنها بیشتر و زینت و رونق آنها بهتر بود . مخالف و ضد دسته اول .

تولد این فیلسوف در شهر استاچیر از نواحی مقدونیا در سنه 384 قبل از میلاد بوده .

پس از آن در شهر مدلی متوطن گردید . و پس از انتقال اهالی مدلی به لیکاو (جایی است که اهل اثینا برای تعلیم حرب ، بنا نمودند) ، شاگردان فیلسوف مذکور مسمی به مشائیین گردیدند . زیرا از عادت حکیم مزبور این بود که موقع راه رفتن با شاگردانش ، آنها را تعلیم و درس می داد .

این فیلسوف عالیمقدار در جمیع علوم ، خاصه در علم فلسفه و علم سیاست مدن نهایت شهرت را پیدا نمود ، و کتب بسیاری تألیف کرد که تمام اقسام فلسفه را در آن جمع و مبتکر و مبدع مطالب جدیدی در فلسفه گردید ؛ از آن جمله علم منطق که گویند : واضع و مبتکر آن علم ، اوست .

شیخ الرئیس ابوعلی در آخر منطق شفا از حکیم مزبور نقل کرده که می گوید : از سابقین ، قیاسات غیر منضبطی به دست ما بود ، ولی تفصیل و تمییز منتج از عقیم به زحمت شب بیداری ما مرتّب گردید . بنابراین ، واضع منطق ، ارسطو نبوده ، بلکه مؤلّف و مفصل علم منطق ، حکیم مزبور است .

ص :371

پدر اسکندر مقدونی _ که مقام سلطنت را حائز بود _ ، ارسطاطالیس حکیم مذکور را برای تعلیم و تأدیب اسکندر مقرر داشت . و اسکندر مأمور نمود او را به عمل و امتحان در طبیعیات ؛ و عده ای از ماهیگیرها و صیادها را مأمور نمود برای آوردن حیوانات که محتاج الیه در عمل و تجربه بود و هشتصد دینار برای مخارج آن عطا نمود .

حکیم مزبور فلسفه را به دو قسمت تقسیم نمود : حکمت عملی و حکمت نظری . تقسیم هر یک از این دو قسمت و وجه انحصار به طریقی که حکماء متأخرین بیان نموده اند ، از این قرار است :

حکمت ، علم به احوال اعیان موجودات علی ما هی علیه ، موافق درخور طاقت بشر است . اعیان موجودات یا افعال و اعمالی که در تحت قدرت و اختیار انسان است ، یا خارج از قدرت و اختیار انسان [دو شِق مقابلی است که حکیم مزبور اقسام حکمت را از آنها استخراج کرده] ، علم به احوال قسمت اول ، هرگاه مودّی به صلاح معاش و معاد انسان است [= باشد] ، حکمت عملی ؛ و قسمت دوم حکمت نظری [است] .

حکمت عملی سه قسم است : زیرا که علم به صلاح ، اگر راجع به انسان منفرداً باشد ، از حیث تحلیه به فضائل و تخلیه از رذائل ، علم اخلاق ؛ و اگر راجع به اهل منزل باشد ، خانه داری یا تدبیر منزل ؛ و اگر راجع به اهل یک مملکت باشد ، قانون مدنی یا سیاست مدن [است .]

حکمت نظری نیز اصولاً سه قسم است : اگر علم به احوال موجودی است که نه در عالم ذهن و نه در وجود خارجی محتاج به ماده نباشد ، علم الهی و فلسفه اولی ؛ و چنانچه در وجود ذهنی محتاج به مادّه نباشد ، ولی در وجود خارجی محتاج باشد ، علم اوسط و ریاضی ؛ و در صورت احتیاج به ماده در ذهن و خارج هر دو ، علم ادنی و علم طبیعی [است] ، و هریک از این اقسام سه گانه ، منقسم به اقسامی است که در محل خود بیان خواهد شد .

و اما علم منطق ، بعضی آن را از حکمت عملی و برخی از حکمت نظری دانسته[اند] .

ص :372

عقائد ارسطاطالیس در اشیاء طبیعیه

فیلسوف مزبور می گوید : اصول هر شی ءای از اشیاء طبیعیه ، سه امر است : عدم ، ماده [و] صورت.

منتظم نمودن عدم را در سلک اصول ، به این بیان است که می گوید : ماده شی ء ، مستلزم عدم صورت آن شی ء است . مثلاً ماده سریر ، قطعات اخشابی است که صورت سریر را فاقد باشد که عدم صورت ، شرط در ایجاد و احداث است ، نه این که از اجزاء ترکیبیه اشیاء باشد . پس عدم را از اجزاء ترکیبیه اشیاء نمی داند ، بلکه اصل سابق در ایجاد و احداث صور لاحقه به مواد می داند .

برای ماده دو تعریف نموده : یکی سلبی ، دیگر ایجابی. در تعریف سلبی می گوید : ماده شی ء نه آن شی ء و نه امتداد و عرض آن شی ء و نه نوع دیگر از امور وجودیه عارضه بر شی ء است.

و در تعریف ایجابی می گوید : ماده ، مبدأ ترکیب اشیاء و منتهای تغییرات اشیاء است.

بر این دو تعریف ایراد نموده اند که : از دو تعریف مذکور استفاده نمی شود که حقیقت ماده چیست که اصل اوّل اشیاء است .

صدرالمتألهین شیرازی ، در کتاب اسفار خود در قسمت جواهر و اعراض ، در باب ترکیب جسم از هیولی و صورت می گوید : مراد به ماده و هیولی نزد مشائین ، نفس استعداد و قابلیت محض است . سپس ایراد شیخ الهی را بیان می نماید که شیخ می گوید : قابلیت محض ، از امور جوهریه نیست ، بلکه باید شی ء ثابت موجودی در خارج متحقق باشد تا قابل و مستعد امر دیگر بوده و قابلیت محض و نفس استعداد ، ممکن نیست موجود بنفسه باشد تا اصل و ماده اشیاء از آن حاصل [شود].

صدرالمتألهین در جواب می گوید : در سلسله موجودات ، باید موجودات امکانیه منتهی شود به موجودی که واجب بالذات است به حکم بطلان تسلسل ؛ همین قسم در

ص :373

سلسله استعدادیات ، باید استعدادات منتهی شود به استعداد محض و نفس قابلیت ، به حکم بطلان تسلسل ، و همین قابلیت محض ، ماده اشیاء و جوهر هیولی است . این مسأله ، مشروحاً در طبیعیات ، در بیان حقیقت اجسام بیان خواهد شد .

اما صورت ، فیلسوف عالیمقدار می گوید : برای حدوث ، جسم طبیعی لازم است به خلاف ماده اصل ثانوی دیگر را که مسما است به صورت ، بعضی تأویل نموده اند که مراد ترتیب اجزاء اصلیه است .

بعض دیگر از مفسرین کلام او می گویند که : مراد به صورت ، جوهر ادعائیه است . مثلاً در فرس ، صورت او غیر از عظم و لحم و عروق و سایر اجزاء اوست ، بلکه جوهری است که آن روح فرس است و این محض ادعاء [است ، چه] روح فرس ، خارج از مواد مذکوره نیست .

متأخرین از حکماء صورت را به دو قسم منقسم نموده : یکی صورت جسمیه که آن را جوهر حالّ در محلّ هیولی می داند و ماده و صورت را متلازم یکدیگر ؛ به این بیان که هیولی ، محتاج به صورت است در وجود ، و صورت محتاج به هیولی است در تشخص .

و دیگر ، صورت نوعیه که عبارت از مبدأ آثار مخصوصه هر نوع است .

حکیم مزبور می گوید که : صوت بواسطه تموّج هوا حادث [می شود] و اجرام ارضیه را مرکب از عناصر اربعه _ که خاک و آب و هوا و آتش است _ می داند و می گوید : [از[ این چهار عنصر ، خاک و آب از عناصر ثقیله ؛ و هوا و آتش از عناصر خفیفه و قائل به عنصر خامس است که عنصر افلاک است .

می گوید : تحت کره قمر ، کره آتش است که التهابات ناریه به سوی آن کره صعود می نماید و مادّه را قابل تقسیم به غیر نهایت و عالم را مملوّ و باقی ابدی می داند ، و می گوید : شمس مستمر است در دوران بر حالت کنونی او و برای انسان و سایر انواع حیوانات ، اوّلی نیست ؛ زیرا که اگر برای انسان اوّلی باشد ، لازم می آید انسان بدون پدر و مادر موجود شود و همچنین سایر حیوانات و طیور .

ص :374

این فیلسوف معتقد است که افلاک قابل خراب و فساد نیست ؛ ولی موجودات در جوّ قابل فساد و خراب است بحسب صورت ، لکن اجزاء آن اشیاء باقی ، و فساد نیابد ، بلکه منتقل می شود از محال خود . و از آثار باقیه آن اشیاء ، شی ءای دیگر متکوّن می گردد و دائماً دنیا به این کیفیت تامّه است نه از او جزئی ناقص و نه بر او جزئی زیاد می شود . و چنین گمان کرده که زمین در وسط عالم و افلاک به دور آن متحرک به حرکت ارادی شاعرانه است .

و نیز می گوید : اشیائی که الان زیر آبهای دریا مستورند ، زمین یابس بوده و زمینهای یابس بعداً دریا می شود و این انقلاب سبب محو شدن اشیاء ماضیه است .

و نیز می گوید : و بسا می شود که طاعون و قحط و زلزله و حریق ، سبب فساد عظیم می گردد . و علوم و معارف بدین جهت از بین رفته و اقوام و امم هلاک [می شوند[ و قلیلی از آنها فراراً به بواری رفته و در آنجا بطور توحش زندگانی نموده و رفته رفته زیاد شده ، مخترع علوم و فنونی می گردند که بسا می شود مطابق با علوم سابق و بسا می شود مخالف است .

حکیم دانشمند معتقد است که سعادت انسان در لذّات بدنیه نیست . چنانچه [= چنانکه [ارباب شهوات گمان نموده و نیز در جمع اموال نیست ؛ چنانچه [=چنانکه[ صاحبان آز و طمع گمان برده ؛ بلکه سعادت انسان در سلوک طرق فضائل و اعمال حسن است و شریفترین کارهای عقل تأمّل اوست در کائنات و بحث از اصول موجودات و از افلاک و کواکب و سایر اشیاء طبیعیه ، خاصّه موجود اوّلی ازلی .

و نیز معتقد است بر این که انسان باید معاش و مؤونه زندگانی خود را دارا باشد ؛ زیرا که بدون رزق تحصیل سعادت ممکن نیست و انسان نمی تواند بحث از حقایق اشیاء نموده و تحصیل فضائل کند .

و کسی که مال ندارد ، قادر بر کارهای خوب نیست . و نسبت به احبّاء و دوستان که انسان در حیات خود از دوستی آنها کیف می برد ، نمی تواند کمک بنماید .

ص :375

این فیلسوف می گوید : که سعادت و خوشبختی انسان متکی به سه امر است .

اول : کمالات عقلیه ، مثل سداد رأی و حسن تدبیر و قوه ضبط (حافظه) .

دوم : کمالات بدنیه مانند : جمال و قوت و اعتدال مزاج .

سوم : کمالات دنیویه از قبیل : غنی و پاکی اصل.

در صورت وجود این سه امر ، انسان ، خوشبخت و با فقدان یک یا دو [مورد] از امور مذکوره ، بدبخت و شقی است .

و باز می گوید : محبت بر سه قسم است : شفقت و مهربانی با اقوام؛ و میل و محبت به الفت دوستان، و دوستداری احسان .

از جمله مطالب این مرد بزرگ در باب سیاست ، آنکه می گوید : مملکت به منزله بستانی است که دیوار او ، دولت . و دولت ، سلطانی است که سنت و جریان قانون به او ، قائم . و ملک به آن سنت ، برپا [است .] و ملک ، نظامی است که لشگر پشتیبان و حافظ اوست . و لشگر ، اعوانی است که کفایت آن به مال [است .] و مال ، رزقی است که جمع می کند آن را رعیت . و رعیت ، در کنف عدل ؛ و قوام عالم و مملکت به عدل است . و مملکت ، بستان ، الخ .

پس ، سیاست عبارت از این دایره مشهوره است .

ارسطاطالیس قائل است به وجود موجود اوّلی که ذات حضرت باری تعالی بوده باشد .

و می گوید که : ذات او متّصف است به صفت قضاء و قدر _ وفاقاً لأفلاطون _ مراد از اتصاف به قضاء و قدر ، علم ذات باری تعالی است نسبت به اشیاء موجوده .

و از ظاهر کلام او چنین مستفاد می شود که علم را زائد بر ذات و عرضی می داند . و افلاطون ، علم ذات واجب را به مثل افلاطونیه که موجودات منفصله از ذات است ، دانسته و شرح بیان این مسأله ، در علم واجب ، در الهیّات اخص بیان خواهد شد .

دیگر از مطالب این حکیم آن است که می گوید : اصل تمام افکار ، حواس است

ص :376

و استدلال می کند بر این که شخص اکمه ، فرق نمی گذارد فیما بین الوان و شخص اصم ، تشخیص نمی دهد اصوات را . این مطلب تا اندازه ای مسلّم و بحث او در علم منطق باید .

دیگر از مبتکرات او مقولات عشر [است] که اشیاء متعقله را منحصر به این ده مقوله دانسته و هر ماهیت از ماهیات را در تحت یکی از این مقولات مندرج می داند . یکی جوهر و نه مقوله دیگر ، مقولات عرضیه (کم ، کیف ، اضافه ، فعل ، انفعال ، أین ، متی ، وضع و ملک) .

مقوله اولی ، مقوله جوهر و آن ماهیت محصله ای است که در وجود عینی خارجی محتاج به موضوع نباشد ؛ و منقسم است به پنج قسم : عقل ، نفس ، هیولی ، صورت و جسم طبیعی ؛ و برای هر یک از این اقسام ، مباحث طویلة الذیلی است که در محل خود مذکور است .

دوم : کمّ ؛ و آن شیئی است که بالذات قابل قسمت باشد و بر دو قسم است : متصل ، منفصل .

کمّ متصل ، آن است که دارای حد مشترک است ، پس از قسمت ؛ چنانچه هرگاه جسمی را به دو قسمت تقسیم کنیم ، حدّ مشترک آن ، سطح ؛ و حدّ مشترک دو سطح ، خطّ ؛ و حدّ مشترک دو خطّ ، نقطه .

و حدّ مشترک ، آن است که هر گاه بر یکی از دو قسمت منضم کنیم ، بر او چیزی افزوده نشود و اگر از او منفصل نمائیم ، از او کم نشود . کمّ متصل یا قارّ است . مانند : خطّ و سطح و جسم تعلیمی(1) و یا غیر قار ، مانند : زمان که حدّ مشترک آن ، «آن» است . پس ، زمان کمّی است غیر قارّ و متصل بالذات .

کمّ منفصل ، مانند : عدد .

ص :377


1- 1_ که کمیت ساریه در جهات ثلاث است برای جسم طبیعی . منه

سوم : کیف ؛ و آن هیئت قاره در شیئی است که قابل قسمت و نسبت نباشد ؛ و به چهار قسم منقسم است :

اول : کیفیات استعدادیه ؛ مانند : قوّت بر کتابت و ادراک و صلابت و لینت و ممراضیت و مصحاحیت .

دوم : [کیفیات] نفسانیه مانند : علم و اراده و قدرت و حالات و ملکات .

سوم : کیفیات محسوسه مانند : طعوم و روایح و اصوات و الوان .

چهارم : کیفیات مختصه به کمیات ، مانند : استداره و کرویت ، مثلثه و مربّعیّت و فردیت و زوجیت .

چهارم : اضافه ؛ و آن نسبت فیما بین دو شی ء است ، مانند : ابوت ، بنوت ؛ و خادم ، مخدوم ؛ سلطان ، رعیت .

پنجم : فعل ؛ و آن حالتی است که حاصل می شود برای شی ء به سبب تأثیر او در غیر ، مثل : قطع و ضرب و قتل .

ششم : انفعال ؛ و آن تأثیر از غیر است . مانند : انکسار ، انحراق و تسخن .

هفتم : أین ؛ و آن حالت شی ء است نسبت به حصول آن در مکان ، مثل : کون در خانه یا در فراش .

هشتم : متی ؛ و آن حالت شی ء است نسبت به حصول در زمان ، چنانچه [=چنانکه[ گفته می شود : این امر کی واقع شد؟ در جواب می گویند : دیروز یا امروز .

نهم : وضع ؛ و آن هیئت حاصله برای شی ء است نسبت به اجزاء [اش] به یکدیگر و نسبت تمام اجراء[اش] به امور خارجیه ، مثل : قیام ، رکوع ، قعود .

دهم : ملک ؛ که آن را جده نیز گویند ؛ و آن حالتی است که برای شی ء حاصل شود بواسطه ما یحیط به ، مثل : لباس پوشیدن و زینت کردن و سلاح گرفتن .

بعضی از متأخرین ، مقولات عرضیه را سه مقوله دانسته و آن سه : کم ، کیف و اضافه است و این سه [= سومین] مقوله را شامل هفت قسم دیگر می داند .

ص :378

و بعضی دیگر ، مانند شیخ اشراق ، مقولات عرضیه را چهار مقوله می داند و آن ، سه مقوله مذکوره و حرکت است . که حرکت را مقوله مستقل می داند .

و بعضی از اهل فرنگ می گویند : دانستن این امور چندان فایده ای بر آن مترتب نیست . بلکه به دو جهت مضرّ است : اول این که انسان گمان می کند که این امور مبتنی بر حکم عقلی و محصور به حصر استدلالی است ؛ و حال آنکه اموری است اصطلاحی و جعلی ، و کسانی که حصر نموده اند اشیاء را در این اقسام ، مقصود آنها ریاست بر غیر خود بوده و ممکن است که اشیاء را به طریقی دیگر محصور نمود به حصر جدید ؛ چنانچه [= چنانکه] بعضی محصور نموده و می گویند : اشیاء منحصر است در هفت قسم ، که آن را مواد عقلیه نامند : اول : عقل یا جواهر ادراک . 2_ جسم یا جوهر ذوامتداد . 3_ مقدار یا صغر هر جزئی از اجزاء . 4_ وضع تناسب مابین اجزاء . 5_ صورت اشیاء . 6_ حرکت . 7_ سکون .

دوم : این که متعلمین اکتفاء می کنند به مجرد الفاظ وهمیه ، و گمان می کنند که برای آنها معرفتی نسبت به اشیاء حاصل شده و حال این که نه چنین است و معرفتی به شی ء واقعی که محقق در نفس الامر باشد برای آنها حاصل نشده است .

تحقیق و بیان این که : مقولات عشر مبتنی بر حکم عقلی و حصر او استدلالی است و مجرد اصطلاحی نیست و حصر جدید نیز محل ایراد [است] در مبحث جواهر و اعراض بحث خواهد شد و در اینجا خارج از قسمت تاریخ است .

پس از اقامت ارسطاطالیس در مدت هشت سال در مقدونیا برای تعلیم اسکندر ، دوباره مراجعت نمود به آتن و در لیکاو مدرسه جدیدی تأسیس نمود ؛ و جمع کثیری از شاگردان آن مدرسه که در تحت تعلیم و تربیت او بودند ، تحصیلات خود را به پایان رسانیده و به مرتبه فیلسوفیت نائل و پس از فوت حکیم مزبور هریک از آنها بطور تعاقب رئیس بر مدرسه گردیدند . از آن جمله فیلبس بود که پس از مراجعت به وطن خود (شابستن) کتب ارسطو را همراه خود برد .

ص :379

پس از فوت فیلبس ، وارث او از خوف سلطان عصر (برغامس) که مبادا کتابها را از آنها گرفته و به کتابخانه خود ببرد ، آن کتب را در سردابه ای ، زیرزمین ، پنهان نمودند ؛ و بسیاری از آن کتب به واسطه رطوبت و موریانه فاسد گردید ؛ و پس از مدت یکصد و سی سال ، کتب مرقومه را یافتند و از زیر زمین بیرون آورده ، مردی که مسمی بود به بیلیکانوس ، آنها را خریده و خواست اصلاح نماید . لذا به نوعی از روغن سفید ، روغن مالی کرده ، برای اینکه حروف آن کتب ، ظاهر و هویدا گشته ، مورد استفاده واقع گردد .

لکن به مقصود خود نائل نگردیده و فساد آنها زیادتر گردیده تا طایفه سیلا از رومانیها بعد از مراجعت از آتن به رومیه این کتب را با کتابهای دیگر همراه خود بردند به روم .

تیراینو ، معلم غراماتیک که مُصر بود به تعالیم ارسطو ، به زحمت زیاد مشغول مطالعه و تدریس کتب مرقومه گردید و آنچه را به واسطه رطوبت و موریانه فاسد شده بود ، مطابق فکر و رأی خودش می نوشت و به جای فاسد شده ها می گذارد . [و] پس از آن ، در کتب خود نقل می کرد با این حالت فاسده و فی مابین مردم به همین نحو که نقل نموده بود ، مشهور گردید .

و البته مسلم است که نقل به این حالت ، از حقایق و روحیات مطالب ارسطو دور است .

فرقه کلبیه

از جمله تلامیذ سقراط نیز انتیثینوس و معاصر با افلاطون بود . این مرد از روی واقع خوشش می آمد از قواعد و مبادی ای که به واسطه آنها انسان می آموخت ، شجاعت را و مقدِم بود بر تحمل شدائد و مصائب و رنجها . بدین جهت پس از فوت معلم خود ، از رفقایش کناره گیری کرده و تأسیس نمود ، جمعیتی را در جائی که آن را به زبان یونانی هیکل کلب ابیض می نامیدند . مخالفین این طریقه ، این طایفه را به مناسبت محل آنها به فرقه کلبیه ، مسمی نمودند .

ص :380

وجه دیگر برای این تسمیه ، چنانکه گفته شده است ، نظر به وضع معیشت و زندگانی آنها بود که بطور بسیار پست ، مانند کلاب زندگانی می نموده و این نحو معیشت را وسیله توبیخ و سرزنش عموم مردم قرار داده که شاید بدین توبیخات ، مردم دست از اعمال قبیحه کشیده و نقایص خود را تکمیل نمایند ؛ بلکه بواسطه فقر و فاقه ای که داشتند ، سزاوار و حق می دانسته اسائه ادب را نسبت به غیر خود ، و کوچک و حقیر داشتن نوع بشر را .

از اخص تعالیم این فیلسوف آن که می گفت : فضیلت به تنهایی کافی است بر قیام سعادت انسان و دیگر محتاج به سائر علوم نیست و مقصود او از فضیلت ، اخلاق و بردباری و اقدام بر تحمل شدائد است ؛ لذا از علم فصاحت ، منطق ، علم مجردات و طبیعیات ، کناره گیری کرد و توجه به هیچ علمی نداشت جز به آداب مذکوره ؛ فقط بدین جهت روش خارجی خود را مطابق با عقایدش قرار داده و از پوشیدن لباس خودداری می کرد و به قطعه ای پارچه کثیف که ساتر او بود قناعت می نموده و سپس به یک عصا و کوله بار _ که به کتف و پشت خود حمل می نمود _ اکتفاء می کرد .

از جمله شاگردان انتیثینوس ، دیوجانس کلبی مشهور است . این فیلسوف در مسلک معلم خود سرآمد [بود و بلکه] تفوق بر او پیدا نموده و برای سکنای خود اختیار کرد خم بسیار بزرگی را که در آن خم بیتوته می نمود ؛ و در تحمل شدائد و مصائب مستغرق و مقتحم بود ، نظر به دوستداری فضیلت ، که آن را در تحمل شدائد می دانست ، به موافقت استاد خود حکیم مزبور و چون که در مصارعت با شدائد ، مصابرت می نمود ، اسکندر مقدونی به حالت او رشگ برده و می گفت : اگر نبودم اسکندر هرآینه میل داشتم که دیوجانس بوده باشم.

پس از این که عده ای از شاگردان انتیثینوس بعد از وفاتش جانشین او گردیده و مسلک او را محافظت و معمول می داشتند ؛ بالأخره بواسطه مردی از مقلّدین او که مسمی بود به میندامیوس ، طریقه حکیم مزبور متلاشی [شد] و از بین رفت .

ص :381

میندامیوس ، مردی بود که لباسهای مهول می پوشید و با یک هیولای سهمگین و مخوف در کوچه ها دور می زد و می گفت : من یکی از شحنه های جهنّم هستم ؛ و آمده ام برای مراقبت مردم و دیدن افعال زشت و کارهای آنها و تجاوزاتی را که از حدود فضیلت می نمایند . پس از آن ، بر می گشت به سوی قوم خودش و می آگاهانید قوم خود را به افعال و اعمال مردم .

پیدایش رواقیین

زینون شتیکوس که در سنه 260 قبل از میلاد وفات نمود ، مدتی به دست کواتیوس که یکی از جانشینان انتیثینوس مذکور بود ، تربیت و تعلیم می یافت . لکن برای جهل قطع آور و معیشت پست کلبیه شرمسار و ناراضی بود ، بدین علت از معلم خود کناره گیری نمود و بسیاری از قواعد آنها را تغییر داد .

پس از آن که تمام قواعد را از شیلیوس میغاریکوس و تیودورس خرونوس و بولدمونوس ، آن قواعد کلبیه را اخذ نموده و برای خود ایوان و رواقی را انتخاب و در آن رواق مدرسه ای دائر و 58 سال در آن رواق برای شاگردان خود تدریس می نمود ، از این جهت اصحاب او به اسطوانیین یا رواقیین نامیده شدند .

فیلسوف مذکور در علم منطق کوشش می نمود و زیاد کرد به او اشیاء بسیاری را و درباره او گفته شده که : او واضع علم منطق بود و ارسطاطالیس تکمیل نمود آن را و افلاطون مهذّب نمود آن علم را . و همچنین در طبیعیات کوشش داشت .

از قواعد خصوصی او در علم فضایل و آداب بود که می گفت : سعادت انسان ، قائم به فضیلت است به تنهایی . و فضیلت و آداب می گرداند انسان را مطمئن القلب در مصیبت . و رنج بردن در شدائد ، عیب نیست برای انسان ؛ و حکیم کسی است که تابع هوا نباشد و دائماً محافظت حقوق مردم را نموده و بر مقتضای مروت رفتار نماید .

جمعی از مشاهیر و بزرگان حکماء در طریقه و مذهب فیلسوف مزبور تربیت یافته

ص :382

و پس از او بر تعلیمش اتکاء نموده و ثابت بودند؛ و چنانچه اختلافی بین آنها روی می داد در غیر از تعلیم استاد خود بود و اختلافی نبود که آنها را به فرق و احزابی منقسم نماید به خلاف جماعات دیگر که اختلاف رأی ، سبب تشکیل فرق و احزاب در آنها می گردید .

از جمله تلامذه حکماء مذکورین ، کلاانتس که مردی بود صاحب فضیلت در احتمال شدائد و صبر بر مصائب و شاگرد او کریسیوس حاذق و در امور عقلیه اجتهاداتی داشت غیرمألوف ، و تغییر داد بسیاری از قواعد و تعالیم سالفین را و بر تألیفات متکثره آنها مطالبی را زیاد نمود و مطیع و منقاد شدند او را جماعتی ، از آن جمله زینون [و [دیوجانس که از معظم رواقیین و امتن آنها بودند و انیتبترس صیدونی که از بزرگان مؤلّفین این فرقه است .

دیگر بوسیدونیوس که از متولدین بلاد سوریه است . اخیراً در رودس رئیس بر مدرسه و مشیخه گردیده و شیشرون رومانی نیز از او علوم را اخذ نموده و مدت متمادی طریقه رواقیین ادامه داشت ، تا این که فریسیون از یهود اخذ نمود[ند] علوم و فضائل آنها را .

ص :383

فصل دوّم : در قسمت ایطالیایی

اشاره

ظهور فلسفه در ایطالیا که مسمی است به یونان کبری ، به واسطه مهاجرت خانواده های یونانی بود به ایطالیا . معلّم این قسمت از فلاسفه ، فیثاغورث ، فیلسوف یونانی است که در سنه 564 قبل از میلاد ، در جزیره سامو تولد یافته است .

این فیلسوف پس از آن که در مسقط الرأس خود ، تحصیل علم نمود و پایه آن را استوار کرد ، از کَهَنه ممفیز و ثیبه در مصر و فنیقیها و کلدانیها اخذ علوم را نموده و سرآمد اقران خود گردید ؛ (نسبت به علوم معارف دینیه و علم فلک و علم مساحه و علم موسیقی و حساب و قواعد اسرار مشتری و شرایع مینونوس و نیکورغوس) ؛ سپس رفت به یکی از شهرهای ایطالیا و تأسیس نمود در آنجا یک مدرسه ، هنگامی که تارکونیوس می کشت رومیها را ؛ و در آن مدرسه ، بسیاری نزد او تلمّذ نمودند که ذکر آنها خواهد آمد .

حکیم مزبور برای فروتنی و تواضع ، منع نمود مردم را از این که او را حکیم یا فیلسوف نامند ؛ و [هم اوست] اوّل کسی که [این عنوان] در حقّ او گفته شده ؛ او است معلم طبیعی حقیقتاً و نیز عالم بود به هندسه و هیئت ؛ و اشتغال داشت به علم اخلاق و آداب به وجهی که برای عموم نافع بود ؛ و معتقد بود که حکمت ، سرآمد و اول تمام علوم است . و با اصحاب و شاگردانش به طریق شرکت و مساوات زندگانی می نمود . و مدت دو سال تا پنج سال شاگردان خود را امتحان می نمود . و می آموخت شاگردانش را به علم سکوت به قسمی که سؤال از سبب آن ، از آنها ممکن نبود .

عقائد فیثاغورث

فیلسوف مذکور معتقد است که تمام کارها و اشغال انسان تغییر می کند ، تا این که می گرداند انسان را در افعال خود مشابه با اله . زیرا که تمام افعال متحوّل و متمایل به سوی حقیقت است .

ص :384

و حرام است قسم یاد کردن به آلهه ؛ و عالم دارای روح و ادراک ، و روح این چرخ بزرگ عالم اثیر است ، (اثیر یعنی کره آتش که به عقیده قدماء بالای کره هوا و تحت کره قمر است) و از آن اثیر ، تمام ارواح جزئیه آدمیین و حیوانات است .

و ارواح فنا نمی شود و در هوا مطلق و رها و می روند از طرفی به طرف دیگر تا این که مصادف شود جسمی را _ هر جسمی بوده باشد _ و موقعی که روح از جسد انسان خارج می شود ، اتفاق می افتد از این که داخل جسم دیگر از حیوانات بشود . مانند : بهائم و طیور و اسماک و غیر اینها یا داخل جسد انسان گردد .

و همین قسم روح حیوان از هر قسم از حیوانات بوده باشد از جسم او خارج شده و داخل جسم انسان می شود و از این جهت ، اکیداً خوردن گوشت حیوانات را منع نموده ؛ و می گوید : کسی که بکشد مگسی را یا غیر آن را از هوام ، گناهش مانند کسی است که بکشد انسانی را ؛ و قائل است به ثواب و عقاب بعد از مردن .

و او کسی است که اقامه برهان نموده بر اینکه : مربع وتر در هر مثلث قائم الزاویه مساوی است با مجموع مربع دو ضلع دیگر آن مثلث . و گمان نموده که اصل اول برای همه اشیاء واحد است و از واحد اعداد بیرون می آید و از اعداد ، نقط و از نقط ، خطوط و از خطوط ، سطوح و از سطوح ، اجسام و از اجسام ، عناصر اربعه _ که آن آتش ، هوا ، آب و خاک است _ و از آنها عالم ترکیب پیدا نموده و این عناصر دائماً متغیر و هریک از آنها به دیگری مستحیل و از جواهر و ذوات عالم چیزی کاسته نمی شود و جمیع تبدلات ، محض تغییر است .

و قائل است به کرویّت زمین و به وجود متقاطرینی ، یعنی هرگاه رسم شود خطی از زیر قدم انسانی به طرف اسفل کره زمین ، هر آینه واقع شود بر قدم انسانی که مقابل او می باشد و این خط ، قطر کره است .

و نیز می گوید : هوای محیط به کره زمین شدیدالحرکه نیست و همین باعث بر فساد و موت حیوانات است . بعکس هوا در آسمان که رقیق و حرکت او شدید و مضطرب

ص :385

و متحرک است دائماً ؛ و از این جهت موجودات آسمانی ذوی الارواح و غیر زائل و فنا ناپذیر است ؛ بلکه آنها خدایان دائمی ابدی و همیشگی باقی می باشند . پس شمس و قمر و سایر کواکب برای این که در وسط هوا رقیقند و حرارت فعّاله که اصل حیات است می باشند ، آلهه دائمی و غیرقابل فنا و زوالند .

بعضی گفته اند : که حکیم مزبور مخترع اصول لحنها و نغمات بوده و برای او تألیفات جلیله است در ارتیماطیقی (علم عدد) و موسیقی و غیر اینها از علوم ریاضیه .

از جمله تألیفات او مجموعه ای است ، مسمی به موافقات طبیعیه که در او ذکر کرده آراء پسندیده ای را در سماع (موسیقی) و تثاقل ، یعنی قوه جاذبه متنوعه و در ابصار و رنگهای نور ؛ و از جمله مطالبی را که در باب الوان ذکر و تنصیص نموده ، آن است که می گوید : رنگهای اشیاء مرئیه به انعکاس ضوء ، متنوع به انواع مختلفه است و بسیار از اوقات ، الوان به واسطه مخلوط شدن عناصر ضوء است .

از شاگردان حکیم مزبور _ که سابقاً اشاره شد که بعد ذکر می شود _ ذالکوس و کراندس است که از مخترعین شرایع و قوانین بوده اند .

دیگر امبیدوقلیس که متولد در شهر اغریجانطه در جزیره سیسیل در اواسط قرن پنجم قبل از میلاد بوده ؛ و او کسی است که مبادی اشیاء را منحصر به الفت و انتقام می داند .

دیگر ارکیانس تاری نتینوس ؛ و او کسی است که علم حرکت را به موقع عمل گذارد برای استفاده ارباب صنایع (مقصود معرفت جراثقال است .)

و تیماوس لوکروس که در شرح عالم کتابی تألیف نموده و ادکسوس جینیدیوس که اول کسی است که فهمید اسباب زلزله های سالیانه را .

فیثاغورث شاگردان خود را به دو گروه تقسیم نمود :

_ رتبه اول : شاگردان خصوصی که باکرواتیکی یا فیثاغورثیین نامیده می شدند . عدّه آنها در ابتداء ششصد نفر بوده که با هم زندگانی می نموده ، مثل این که همه آنها یک نفر می باشند ؛ همچنین در درس و در هر امری از سایر امور .

ص :386

آنها پس از آن که در روز درسهای خود را تکرار می کردند ، شب را نزد معلم می رفته و حکیم مزبور از پس پرده برای آنها درس می گفت و هیچ گاه در موقع درس جلوی معلم ظاهر نبودند ، بلکه معلم نسبت به آنها محجوب و مستور بود در عقب پرده ای .

طریقه تحصیل این دسته از شاگردان این بود که در مدت پنج سال _ که دوره تحصیل آنها بود _ ملازم با سکوت شدید ، ابتدائاً تعلیم می گرفتند ارتیماطیقی (علم عدد) ، و بعد از آن موسیقی ، و بعد از آن علم هندسه و اخیر ، فلسفه که منقسم به دو قسمت بود ، نظری و عملی .

فلسفه عملی مشتمل بود بر وصایا و شرایع کلیه نسبت به عبادت واجبه آلهه و توجه و عطوفت نسبت به گذشتگان از اموات و احترام والدین و حفظ قوانین موضوعه و ممارست به عفّت و قوت و شجاعت و سایر اخلاق حمیده ، که یکی از شاگردان به طریق نظم آنها [را] جمع نموده ، و به آب طلا نوشته است .

حسن ظنّ شاگردان مذکور نسبت به معلم خود ، فیثاغورث چنین بود که مطالب او را از روی عقیده ثابته قبول نموده که گوئیا وحی منزل است . و هیچ گاه مورد نقض و تنقید واقع نمی گردید ؛ بلکه در مرتبه اذعان و تصدیق نیز شک و تردیدی برای آنها ایجاد نمی شد ؛ و هرگاه فیما بین آنها مسأله مطروحه محل خلاف بود ، استشهاد به کلام حکیم مزبور ، حجّت قاطع و برهان ساطع گردیده و می گفتند : قال هو .

_ رتبه دوّم : اکروماتیکی (شاگردان عمومی) این رتبه [در] دسترس عموم و برای هرکس که خود را در سلک این قسمت معرفی و منتظم می کرد ، ممکن بود . این دسته در ایماء کیوس که اکلیمندوس اسکندری به معبد تفسیر نموده ، جمع ، و فیثاغورث برای آنها تعلیم مناسب با حال هریک می نمود .

پس از فوت این فیلسوف ، سه نفر از شاگردان او متعاقباً جانشین او گردیده و آخر آنها تیده کروت یونانی بود و به او منتهی شد جمعیت فیثاغورثیها .

ولی بسیار از تلامذه او در بلاد متفرق شده و مطالب علمی را منتشر نمودند ، حتی

ص :387

فیما بین یهودیها که از اسیری بابل برگشته بودند . حتی این که گفته شده : فرقه ای از یهود (اسینیین) اخذ نمودند از آنها و از کلبیین طریقه آنها را و بدین واسطه امتیاز پیدا نموده بر سایرین یهود .

شاگردان فیثاغورث که در اطراف و نواحی متفرق بودند ، به چهار فرقه منقسم شدند و هریک از آنها با فرقه دیگر مختلف بودند : هرقلیه(1) ، الیائیکیه ، پیرهونیه و ابیقوریه .

فرقه هرقلیه

(2)

این فرقه منسوب به هیرقلیطس افسسی [است] که ظهورش پانصد سال قبل از میلاد بوده و گمان می کرد که فلسفه به او منتهی گردید .

حکیم مزبور مردی بود متکبر و تمام مردم را کوچک و حقیر می شمرد و در کوهستانها زندگی می نمود . و قوت او از نباتات و روغنهای نباتی بود .

در اوقاتی که جوان بود می گفت : معرفت به هیچ شی ءای پیدا ننموده ام ؛ لکن وقتی که بدن او لاغر و نحیف شد از آن ریاضت ، و مراجعت به شهر نمود ، مدعی گردید که هیچ امری نزد من مجهول نیست .

از جمله شاگردان او ، بیسبوی فیثاغورثی است که قوانین فیثاغورث را با قوانین دیگر مزج نمود و تألیف کرد آن را به طریق مخصوصی به صورت احکام دیانتی ، برای این که آن را بغتتاً اظهار کند به عقیده این که از اسرار علیه ، مانند وحی الهی است . ولی به این مقصود نائل نشد ؛ زیرا که تابعین او قلیلی از مردمان پست بودند .

فرقه الیائیکیه

این طایفه منسوب به الیا بافیلیا ، از بلاد ایطالیا و از اخص تلامیذ این فرقه اکسینوفانوس [است] که : معتقد بود بر این که عالم ، ازلی [است] و ممکن نیست که موجود بعد العدم باشد .

ص :388


1- 1 و 2_ در نسخه: «هیرقلییه» آمده است.

و به این طریقه ممهد ساخت طریقه سبه نوسا را برای اظهار عقیده خود که گمان کرده به این که عالم تماماً جوهر واحدی است که آن جوهر ، جوهر الهی است .

از جمله کسانی که رئیس بر مدرسه آن فرقه گردید ، بعد از اکسینوفانوس ، مردی بود مسمی به زینون الیانو ، معلم قیاس و جدل ؛ و او جانشین خود گردانید لاریشبو را و او اول کسی است که طریقه کلبی قدیم را در یونان احیاء نمود (طریقه آنها نظر داشتن به هباء یعنی ذرات بود) .

جانشین فیلسوف مزبور ذیمقراطیس ابدیریتین بود . این نسبت بواسطه مهاجرت اوست به مدینه ابدیری . تولد او در سنه 658 قبل از میلاد بوده و ترقی داد علمی را که از استاد خود ، لوقسیس اخذ نموده بود که اصل اشیاء ، ذرّات است که در این فضاء فارغ پراکنده و فضاء مملوّ از این ذرّات است . و اشیاء ، تکوّن آنها از عدم نیست ؛ و هیچ موجودی ، برگشت او به عدم نمی باشد ؛ و این ذرّات ، فساد و تغییر به سوی آنها راه ندارد . پس از او بروطاعورس جانشین او گردید ، و مردم آتن او را نفی بلد نمودند برای این که در وجود اله مشکوک بود .

فرقه بیرهونیه

این فرقه منسوب به بیرهون لاله امونوس ، که در سنه 376 قبل از میلاد متولد گردیده و این فرقه را تشکیل داده است . بیرهون ، مخترع مذهب بیرهونی که آن را اسقیطقی می نامند ، یعنی : مذهب مشککه .

این طایفه ، کسانی هستند که جزم و یقین به حقیقتی از حقایق ندارند . این جماعت قبل از این اسم مذکور ، به القاب دیگر نامیده می شدند : یکی فاحصین از حق ، دیگر متوقفین در حکم ، و اخیراً به اسقیطیه .

واضع این مذهب ، بیرهون ، برای اظهار عقیده خود از هیچ چیز حذر نمی کرد و از خطر نمی ترسید ؛ حتی در عبور نمودن در راه از حیوانات مرور کننده ، اجتناب نمی کرد .

ص :389

و چنانچه تصادفاً به حمّالها برمی خورد ، کناره گیری نمی کرد و دچار صدمات و لطمات می گردید ؛ و اگر اصحاب او در راه محافظت او را نمی کردند ، هلاک می شد از خطرها ؛ و بعض اوقات که یاران و مریدان از او غفلت می نمودند ؛ و سگی حمله می کرد به او برای این که بگیرد او را ، آن سگ را از خود دفع می کرد ، بعضی از حاضرین به او ایراد می کردند که این امر منافی با مذهب شماست ، آهی می کشید ، و می گفت : چقدر مشکل است برای انسان که از اوهام خود خارج بشود .

پیرهون و اتباع او معتقد بودند بر اینکه : اشیاء بحقیقتها مجهولة الکنه [اند[ و شناختن اشیاء از راه حدود و معرف ممکن نیست ؛ و بدین جهت ، تمام براهین را ترک کرده و می گویند : حجت و برهان بر شی ء لابد باید منتهی شود به امور بدیهیه که در واقع ، امور ضروریه اساس و پایه براهین است .

امور ضروریه بدیهیه آنهایی هستند که محتاج به دلیل نباشند ، و در عالم اموری بدین صفت موجود نیست . زیرا امور بدیهیه ضروریه را که می بینیم و آنها را حدّ اشیاء ضروریه می دانیم ، لازم است که حقایق علل بداهت و ضرورت آن را دانسته و بیان کنیم و راهی به سوی شناختن آن علل نیست . بدین جهت ، اقامه حجّت و برهان ، بی اثر و غیر مثبت [است] .(1)

ص :390


1- 1_ پایان صفحه 29 و متأسفانه صفحات 30 و 31 موجود نیست .

[فصل سوم]

. . . .(1) پدرش سنه 383 قبل از میلاد ، متصدّی بود و حرکت قمر را کشف نمود و در جغرافیا کتابی تألیف کرد .

از جمله فوائد مدرسه مذکوره آن که آداب قدیمه را با مستظرفات از آن آداب محافظت و نگاهداری می نمودند . خصوصاً از فلسفه که بین مذاهب مختلفه آن را وفق داده و متفق می نمودند .

ولی نظر به استمرار حریّت و آزادی در تحصیل _ چنانکه سابقاً ذکر شد _ ، عقیده لاادریه که مذهب پرهون است ، استمرار یافت و چون که مذهب پیرهونیه ، سلطه و اقتدار داشت بر سایر مذاهب فلاسفه ، لذا ممکن نبود جبران آن را مگر به طریقه اسطوانیین که مذهب زینون بوده باشد ، زیرا که نقطه مقابل عقیده پیرهون ، طریقه زینون است ؛ چنانکه سابقاً شرح هر دو مذهب بیان شد .

تربیت شدگان در مدرسه مذکوره ، جمعی از کسانی بودند که اخیراً قبول [کردند[ و گردن گرفتند احکام انجیل را ، مانند : قدیس بوستینوس کبیر که از بلاد سوریه است و قدیس ایرنیاوس و قدیس غریغوریوس ثاولوغوس (بنابر نقل بعضی) و قدیسه کاترینای شهریته و غیر از اینها . مدرسه به واسطه این اشخاص تغییر نمود و مدرسه مسیحی گردید .

اول کسی که در مدرسه مذکوره ، تربیت و تعلیم یافت از فلاسفه اکلیتیکها ، مردی بود که می خواندند او را سیدئیا اثینی ؛ پس از آن بانتینوس متابعت نمود از او ؛ و دیگر قدیس ، اکلیمندوس اسکندری که می گفت : من نمی گویم که : فلسفه ، فلسفه اسطوانیه

ص :391


1- 1_ ابتدای صفحه 32 دست نوشته مؤلّف . (از مطالب مندرج معلوم می شود ، مؤلّف در این دو صفحه مفقوده نه تنها بخش مربوط به پیرهون را به پایان برده ، بلکه بخش مربوط به اپیکور را هم به اختصار گذرانده و بدین ترتیب ، فصل دوم را تمام و وارد فصل سوم ، در فلاسفه نو افلاطونی و فلاسفه مسیحی شده است .)

یا افلاطونیه یا ابیقوریه یا ارسطاطالیه است ؛ بلکه می گویم : هر قاعده و تعلیمی از این فلاسفه که مستقیم و موافق با عدل باشد ، آن فلسفه حقیقی است .

و از این جهت که مدرسه ، مدرسه مسیحی گردیده بود ، فلاسفه اکلیتیکها مراقب و مواظبت داشتند بر قواعد و تعالیمی که ضدیّت و مخالفت با دیانت مسیحی نداشته باشد .

پس از فلسفه اسطوانیین قواعد آداب و ذمه را اخذ و عمل نموده ؛ و از فلسفه ارسطو براهین و قیاس و جدل را اخذ ؛ و از فلسفه افلاطون آنچه را که مختص به الهی و ارواح و نفس ناطقه و سایر امور غیر مادیه بود ، اخذ نمودند و افلاطون را در رتبه و درجه اولی نسبت به سایر فلاسفه می دانستند ؛ زیرا که چنین گمان می کردند ، قواعد تعلیمه افلاطون ، توافقش با دیانت مسیح ، بیشتر از قواعد و تعالیم سایر فلاسفه است .

در زمان قدّیس اکلیمندوس اسکندری که سنه 200 پس از میلاد بوده ، مردی از شاگردان او امینوس سکاس که پدر و مادرش مسیحی بودند و در اول حمّال بود ؛ و سپس در مدرسه مذکوره تحصیل نمود ، از دیانت مسیحی برگشت به دیانت اجدادیش که بت پرستی بوده ، و کاملاً طرفدار مذهب بت پرستی گردید ؛ و تجدید کرد فلسفه متأخرین افلاطونیها را و جداً ضدیت و معارضه نمود با دیانت مسیح در مشرق ؛ و مدعی بود بر این که تعالیم مسیح و اتباع او در عالم معروف و مسلم نبوده ، یعنی موافقت با تعالیم افلاطون نداشته است .

رفته رفته تعالیم این مرد ، وسعت پیدا نموده و ضمناً خلط نمود به مطالب فلسفه ، اموری را از تعمق در عبادات و اعمالی را برای استخدام اجنه ؛ به این جهت مردم به او متمایل گردیدند و اصحاب و یاران او معارضه و ضدیتشان با دیانت مسیح زیاد شد و رؤساء و پیشوایان وثنیین به آنها معاونت نموده و علناً ضدیت می کردند ؛ حتی در شهر روم که در آن تاریخ ، احکام انجیل بین آنها حکمفرما بود .

از جمله اصحاب امینوس مذکور ، دو نفر بودند (بورفیر ، فلودیانوس) که کار ضدیت و معارضه را به تعنّت و عناد کشانیده و همین امر باعث شد برای خرابی و از بین رفتن مدارس بت پرستها ؛ زیرا قسطنطین اول امر نمود به بستن مدارس روم ، پس از آن ، مدرسه اسکندریه نیز بسته شد و این امر در سنه 324 مسیحی است .

ص :392

پس از آن که ثانیاً بت پرستان مذکور برگشته و آن مدرسه را باز نمودند ، از طرف قیصر (ثیودوسیوس اکبر) امر شد به تخریب هیاکل و معابد آنها ؛ پس خراب نمودند هیکل سربیس را در اسکندریه ، و به اغراء و راهنمایی بطریرک ثیوفیلوس اسکندری ، مدرسه را آتش زده و سوزانیدند و این واقعه در سنه 390 میلادی واقع گردید .

هباتیا ، دختر تیون فیلسوف وثنی ، برای احساسات دیانتی خواست که تعلیم و فلسفه آنها را ثانیاً اعاده و رواج دهد ؛ عده ای از نصاری که در دیانت مسیح ثابت و حساس بودند ، او را قطعه قطعه نموده در سنه 415 میلادی .

در آتن مدرسه فلاسفه بت پرستها دوام داشت تا سنه 450 میلادی ؛ و بلوتارکه بن نسطور که یکی از اصحاب کریسنت کاهن بزرگ بود ، مذهب افلاطونی را معاودت و ترویج نمود و بعد از او جانشینش سریانوس ، کتبی را تألیف و تطبیق کرد مابین مسائل و آثار دیانتی منقوله از ارفه را با فلسفه فیثاغورس و افلاطون و بدین جهت جانشینان او قواعد و اصولی را برای این مذهب جعل نموده که مبتنی بر آثار و اصول دیانت بود .

بروکلوس از شاگردان سریانوس تمام علوم مشتمله بر این مذهب را می دانست ؛ و تألیف کرد کتبی را در علوم ریاضیه و طبیعیه و اخلاق و ماوراء طبیعیات و مثولوجیا و اسرار سحر ؛ و معارف افلاطون و اصول ارسطو را اختیار و عمل به آن می نمود ؛ و آنچه از نتایج افکار خود تراوش نموده بود به آنها منضم کرد .

و چون که این مرد مایل به مذهب وثنی بود و خواست که این مذهب را با جاهلیت یونان موافق نماید و راه قانونی برای او از افکار خود ترتیب دهد که عدول از آن ممکن نباشد و نتوانست ، لهذا فلسفه خود را مشحون به اوهام و آثار کهانت و تخیلات نمود .

پس از فوت سریانوس سه نفر از اهالی بر شام به طور تعاقب رئیس بر مدرسه مذکوره گردیدند . و آن سه نفر مارنوس ، ایزیدود و دمسیوس که آخر [از] مفسرین مذهب افلاطون است ، بوده ؛ و از این جهت که مدرسه مذکوره مدرسه وثنیین بود ، در سنه 529 میلادی ، امر شد ازطرف قیصر قسطنطنیه (یوستنیانوس اول) به بستن مدرسه ؛ و باقی نماند در آتن بجز مکاتب فقه و نحو .

پس از بسته شدن آن مدرسه ، مذهب وثنیین از بین رفت و در مکاتب آتن از مذاهب فلاسفه ، فقط مذهب ارسطاطالیس باقی ماند تا وقتی که دوباره فلسفه سکولاستیکه

ص :393

(یعنی مدرسیه) رواج گرفت .

پس از وفات قدیس اکلیمندوس _ که سابقاً شرح حال آن ذکر شد _ ، جانشین او اوریجانوس بود .

این حکیم بواسطه صدماتی که در ایام قیصر رومانی داکیوس به او وارد آمده بود ، افتاد در رشته عبادت اوثان ؛ سپس او را منع و زجر نمودند و حکیم مزبور برای خود مراثی محزنه سروده ؛ داکیوس در سنه 349 سلطنت رومانی را داشت ؛ نظر به شهرت و مقام فیلسوف مذکور ، وثنیها و مسیحی ها برای تعلم از او تهاجم به طرف او نمودند .

بعد از او ، ابراکلیوس و بعد از او اسقف اناطولیوس لاذقیه ، جانشین او گردید . این مرد چون عقاید افلاطون _ که مسیحیهای اکلیتیکیون در غیر مادیات اختیار نموده [بودند] _ مطلوب و پسندیده نزد او نبود ، لهذا در اسکندریه شروع نمود به تدریس مطالب ارسطو ، و او اول کسی است که اختیار نموده عقیده ارسطو را در غیر مادیات ؛ و متابعت نمودند او را جانشینان او مانند : ارنوبیوس لاکبتانیتوس و اوسابیوس سیناسیوس و قدیس اوغستینوس .

و بدین منوال بود فلسفه ، تا زمانی که بین یونانیها و لاتینیها عدوات واقع گردید و لاون ابساوزی قیصر قسطنطنیه ، که در سنه 457 میلادی متصدی آن مملکت بود ، علما را مقهور و با اسامی علم ضدیت نمود .

فلسفه اکلیتیکه روی به ضعف نهاد ، ابتداء قرن ششم میلادی و باقی نماند از مدارس اکلیتیکه در مشرق ، مگر قلیلی از آنها ؛ و در اسکندریه مردی پیدا شد ، مسمی به فیلونوس که تدریس می کرد مطالب ارسطو و افلاطون را ممتزجاً ؛ و پس از چندی شروع نمود به تعلیم تعالیم فاسده ، و آن تعالیم را تریشتیادیا می نامید ، تا زمان فتح اسلامی که در سنه 640 واقع گردید . بالمره علم علوم از آنجا رخت بربست و بقیه کتابخانه به آن عظمت ، معدوم و نابود گردید .

ص :394

فصل چهارم : در حوادث واقعه نسبت به سائر مدارس

و مکاتب ، پس از اندراس کتابخانه اسکندریه

همان قسم که بواسطه فتوحات عرب ، کتابخانه اسکندریه مندرس و معدوم گردید ، همچنین سایر مدارس و مکاتبی که باقی بود در انطاکیه و بیروت و قیساریه ، به مجرّد رؤیت علمهای مسلمین ، آن مدارس و مکاتب خراب و مندرس گردید ؛ و اما مکاتب دمشق را یزید بن عبدالملک اموی ، در سنه 719 میلادی خراب نمود .

و این بلاء در این وقت گوئیا محیط بود به تمام مکاتب امپراطوری شرقی ، حتّی در شهرهایی که مسلمین در آنها استیلا پیدا ننمودند و تحت سلطه و اقتدار آنها واقع نشد . زیرا مکتب اوکتوغونیه که قسطنطین اول در سنه 330 میلادی احداث نموده بود ، لاون وزربانی ، مدرسه مزبوره را آتش زد .

در مدرسه مزبوره فیلسوفان آن ، بعضی طرفدار فلسفه افلاطون و بعضی دیگر طرفدار فلسفه ارسطو بودند . برای این تعارض فلاسفه متوجه و متوغل در احکام شرعیه و قوانین الرمانیه مدنیه گردیدند ، تا در سنه 394 میلادی ، قیصر ثاودوسیوس ثانی ، مدرسه مرقومه را توسعه داد و بوستینانوس در سنه 527 که تولیت بر مدرسه مزبوره پیدا نمود ، اشکالات فقه رومانی را حل نموده و معضلات آن را به نور علم برطرف کرد .

این مدرسه ، دو مرتبه دچار خطر شد : یکی در سنه 476 که مقداری از کتب آن از بین رفت و باقی مانده آن کتب در حریق لاون مذکور ، در سنه 730 تماماً معدوم گردید .

نظر به این که حوادث مذکوره ، پس از این بود که دین مسیح ، شرک و بت پرستی را برطرف نموده و آثار شرک و بت پرستی منهدم گردیده بود ، لذا فلاسفه ، آن وقت به مشاجرات واهیه غیرلازمه ، از قبیل دفع اشکالات از دیانت مسیح و تحصیل فروع ، مانند : فقه [مسیحی] و تاریخ می پرداختند .

بدین جهت از احبار مسیحیین ، کسی مشهور و معروف در فلسفه نبود ، مگر

ص :395

یوحنای دمشقی در قرن هشتم میلادی ؛ و در قرن نهم در قسطنطنیه ، قوتیوس و انتتیسیس و لاون سالوتیکی که ملقب به فیلسوف بودند .

کوشش فلاسفه مذکوره در ترقی دادن علوم و فلسفه و زنده نمودن علوم بود ؛ و لیکن دوره ، مساعدت با آنها نکرد . در آن وقت فیلوس و میخائیل افسسی از فلاسفه عصر بشمارند .

در قرن یازدهم ، میخائیل سیللوس ، ظاهر و مجموعات ارسطو را نوشت و تعالیم افلاطون را خوب تدریس می نمود ، رفته رفته مشهور و معروف به فضل گردید و قسطنطین می خواست مرتبه امارت به او بدهد ، در آن وقت عثمانیها شهر قسطنطنیه را فتح نموده و آثار امپراطوری از بین رفت . این واقعه در سنه 1453 بود .

مستور و پوشیده نماند که رومانیها از درشتی و خشونت خارج نگردیده و به تمدن نائل نشدند ، مگر موقعی که فتح بلاد یونان را نموده و بر آنها رئیس و حکمران گردیدند و ظلمت جهل از آنها برطرف نگردید ، مگر به واسطه خلط و آمیزش با اهالی یونان . از این رو زمان ملوک قدیم رومان علماء و دانشمندان و کسانی که حائز این مقام باشد ، نبود تا زمان قناسل که حکومت آنها در اثناء قرن پنجم قبل از میلاد ، شروع شد و در اواخر قرن آخر قبل [از] میلاد ، منقرض [گردید] در این مدت ، عده قلیلی از فضلاء و دانشمندان به عرصه ظهور پیوستند .

ولی در زمان قیاصره ، بسیاری از خدمه علم ، موجود گردیده که حقاً سزاوار انتساب به این رتبه بودند . ظهور این اشخاص از ابتداء سلطنت بولیوس اعسطوس قیصر بود که حکومت را به امپراطوری انتقال داد ، در سنه 51 قبل از میلاد .

از این جهت ، مملکت رومان شروع به تمدن نمود و خود قیصر نیز از جمله خطباء بزرگ و صاحب مؤلفات نفیسه است؛ و پیوسته راه ترقی و تعالی را در علوم و معارف می پیمودند تا بواسطه تهاجم بربریت و ملوک طوایفی ، امپراطوری منقرض گردید .

این اشخاص مذکوره _ که به معارف و علوم خدمت شایان نمودند _ در این مدت متّفق در رأی نبودند ، از این جهت مانند یونانیها ، فرق مختلفه تأسیس گردید . فرقه ای منتسب به فیثاغورث گردیده ، مانند : کادینوس و نیجیدیوس و قیکولوس ؛ بعضی دیگر مذهب اسطوانی را اختیار نموده ، مانند : شیبیون آفریقایی و شش نفر دیگر که

ص :396

ابیکتاتوس ایرابولی ، از این شش نفر است و او فلسفه خود را در تحت دو عنوان قرار داده بود ؛ یکی ممتنع است ، یکی محتمل است .

یعنی شروع در هر مسأله از مسائل فلسفه را که می نمود ، می گفت : محتمل است چنین باشد ، در مقام اثبات و در مقام ردّ بیان می کرد ، ممتنع است که در واقع مطالب را در این دو قضیه منحصر نموده بود .

بعضی دیگر از آنها ، طریقه مشائین را اخذ نموده [بودند] ، مانند تیرانو و انددوتیکوس در عصر این دو نفر کتب ارسطو که مدفون بود ؛ چنانکه سابقاً اشاره شد [را] پیدا و از زیر زمین بیرون آوردند و ثاوفراستو و الکسندر افرودیتی مشغول به نوشتن کتب ارسطو گردیده و الکسندر شرح نمود آن کتب را .

اول کسی که از رومیها به تعالیم مشائین عالم گردید ، بواسیو است که پنج کتاب در شرف فلسفه نوشته است .

بعضی دیگر خود را به طریقه ابیقوریه منسوب نمودند و آنها: لوکراسیوس _ که فلسفه آنها را به لاتینی نوشت _ و بلینوس و لوکیانوس و لاارسیوس است .

جمعی دیگر قواعد افلاطون را متابعت نموده ، مانند : براسیللوس و الشینوس و تواروس و ابولیوس و اینکوس و نوسینوس و مکسیموس و تیرلوس و بلوطرخس قرنتی که تعلیم نمود ، قیصرین تریانو و ادریانو را .

زمان فلاسفه مذکوره رومانی ، چندان به طول نینجامید و علّت آن جنگهای داخلی بود که در اثر آن جنگها ، مغایرت و ملوک الطوایفی بین آنها پدیدار و از این رو علوم در مخاطره بزرگی واقع گردید . در آن وقت دیانت مسیح عهده دار تمدّن و علوم بود ، تا زمان فوت کرلوس اکبر و تهاجم نورمندیها در قرن نهم بر مملکت فرانسه .

از این رو در قرن هشتم میلادی از علماء بزرگ و فلاسفه سترگ ، کسی که قابل اهمیّت و ذکر باشد ، به ظهور نرسید ، مگر معلم بیدا که ملقب به محترم است ، در قرن هشتم به ظهور پیوست .

حکیم مزبور ، کسی است که علت مدّ و جزر را از روی حدس و تخمین دریافت ، تا این که اخیراً ، اسحق نیوطون از روی برهان اثبات نمود .

در قرن هشتم حرف و صنایع بعکس علوم و فلسفه رو به ترقی بود ؛ چنانکه بعضی از

ص :397

مورّخین عثمانی ذکر نموده اند که : اختراع ساعت بندولی و طواحین هوایی و پاره ای اختراعات دیگر ، در فرانسه به ظهور پیوست .

و بعضی چنین گمان کرده که باروت از مخترعات آن دوره است . ممالک اروپا که در آن عصر نهایت انقیاد و تبعیت را از قیاصره رومانی داشتند ، بواسطه جنگهای داخلی رومیها ، چنانکه ذکر شد و فترت علوم ، آن ممالک نیز مستغرق در دریای جهل گردیده به قسمی که در قرن دهم میلادی آثار معارف ، مانند مدارس و کتابخانه ها و محافل تعلیم و تعلّم یکسره نابود ؛ [و] در آن عصر تنها جائی که مقر و مأوای فلسفه و علوم گردید ، کلیساها و دیرهای رهبانها بود .

این جهل فضیح ، رفته رفته تحریک نمود اهالی آن ممالک را به جنگهای صلیبی معروف ، برای گرفتن اراضی قدس از مسلمانها .

این جنگ ، سنه 1094 دوره فیلبس اول ، پسر هنری اول ، پادشاه فرانسه شروع گردید . پس در جنگهای صلیبی ، اهالی آن ممالک از خواب غفلت بیدار شده ، متوجه به علوم گردیدند .

ص :398

فصل پنجم : در بیان انتقال یافتن فلسفه از یونان در عرب

ابتداء قرن هفتم از تاریخ مسیحی ، دولت عرب به مملکت شرقیه حمله نمود ؛ و پس از آن که بغداد مقرّ سلطنت و دولت عرب گردید و آوازه سطوت و ابهت آن دولت در شهرهایی که از اروپا و آسیا و آفریقا فتح نموده منتشر شد ، هارون الرشید عباسی و پسرش عبداله مأمون که در سنه 813 عهده دار خلافت گردید ، در طلب فلسفه یونان همت گماشته و شروع به اقدامات لازمه نمودند .

عبداله مأمون به علوم و فلسفه بیشتر از پدرش مایل بود و بدین جهت علماء و اصحاب معارف را بسیار تعظیم و تکریم می نمود ؛ و علماء را از اطراف و انحاء به دارالسلطنه جمع نموده و در هر هفته یک روز مجمعی برای مذاکرات علمی تشکیل داده و هرکس مطالب علمی را با نکات و دقایق بیان می نمود ، او را محترمتر می داشت ؛ مخصوصاً اشخاصی که ترجمه کتب فلاسفه یونان را به لغت عربی می نمودند ، بیشتر از سایر علماء مورد توجّه و انعام خود قرار می داد .

ترجمه کنندگان که محل اعتماد و اطمینان خلیفه بودند ، حنین بن اسحاق عبادی و یعقوب بن اسحاق الکندی و ثابت بن قره حرانی و علم بن فرحان طبری می باشند که مؤلفات فیثاغورث و افلاطون و ارسطو و بقراط و جالینوس و سایر کتب فلاسفه و اطباء را به لغت عربی ترجمه نمودند .

و علّت اینکه فقط به ترجمه کتب فلاسفه و اطباء می پرداختند و مؤلفات تاریخی و شعری را ترجمه و تفسیر نمی نمودند ، برای این بود که عرب در آن وقت آماده و مهیّا برای مؤلفات تاریخی و شعری نبود .

دیگر از کسانی که در مقام ترجمه کتب فلاسفه برآمد ، عبدالرحمن ملقّب به ناصر از بلاد اندلس _ که از اسپانیا است _ بود .

عبدالرحمن مذکور از رومانس ، قیصر قسطنطنیه یک نفر را خواست که رومانس بفرستد او را برای تعلیم نمودن غلامان او ؛ و پس از آن غلامان ترجمه کنند برای عبدالرحمن ناصر ، کتب فلاسفه را .

ص :399

قیصر مذکور ، نقول که یکی از راهبان بود [را] فرستاد ؛ سپس افرس بن رشد کردونی کتاب ارسطو را ترجمه نمود . پس از ترجمه ، خواندن آن کتاب در مدارس کردونا و در آفریقا ، بین محصّلین مراکشی معمول گردید .

در مراکش عده ای برای درس خواندن از آن کتاب ، قیام نموده و آن را از علوم ریاضیه شمردند . زیرا که فلسفه ، مانند علوم ریاضیه [به] فکر قوی [نیاز دارد] .

اعراب پس از ممارست و مداومت به تحصیل و تدریس کتب فلاسفه و مطالعات عمیقانه در کتب آن [ها] ، امتیاز و تخصّص نسبت به تحصیلات خود در فلسفه حاصل نموده ، و عده ای از میانه آنها ظاهر و پدیدار شد[ند [که ملقّب به فلاسفه مسلمین گردیدند .

از آن جمله ، یعقوب بن اسحاق کندی است که از جمله مترجمین بود . بعض از مورّخین در کتب خود چنین نگاشته اند که : یعقوب بن اسحاق کندی و تألیفات او زینت و افتخار دولت معتصم عباسی بود . صاحب تذکرة الحکیم می گوید : در اسلام غیر از او مشهور به فلسفه نگردید . (شاید مقصود او در عرب بوده) .

پس از یعقوب بن اسحاق ، فارابی که از بزرگان فلاسفه مسلمین است ، به ظهور پیوست . کنیه او ابوالنصر و اسمش محمّد پسر طرخان ، مولد او فاراب و از نژاد ترک بود .

فارابی ، معتقد است بر این که : انواع در رشته کائنات منقرض نخواهد شد . خصوصاً نوع انسان که نوع او ابدی و غیرقابل انقراض است .

فارابی منطق ارسطو را تلخیص و شروحی بر آن تعلیق نمود ؛ و «قانون» که آلت طرب است ، از مخترعات فارابی است . وفاتش در دمشق ، سنه 339 هجری (950 م) اتفاق افتاد .

پس از آن ، شیخ الرئیس ، ابوعلی ، حسین ابن سینا که از اهل بخارا است ، در فلسفه و طب ، نابغه عصر خود ، بلکه در تمامی اعصار گردید و تاکنون مادر دهر چنین نابغه ای بوجود نیاورده ، زیرا در آن عصر که هیچ گونه اسباب و آلاتی برای تشریح و سایر علوم نبود ، این حکیم دانشمند از روی استعداد فطری و موهبتی ، تمامت علوم را به قوه فکریه نوشته و مطالب معضله را حلّ نموده .

ص :400

مصنفات این فیلسوف ، معروف و مشهور در تمامی آفاق است . مانند : شفاء و اشارات و غیرهما که بعضی [از] آنها به زبانهای خارجه ترجمه شده است .

شیخ الرئیس ، منطق و طبیعیات و الهیات و طب را نزد حکیم عبداله ناتلی تحصیل نمود و از شاگردان او بود . و با فارابی در باب انواع مخالف بود و معتقد بود بر این که : انواع منقرض می شوند ؛ و رساله ای در ردّ فارابی مسمی به حی بن یقظان نوشته . وفات شیخ ، در سنه 428 هجری (1036 م) [واقع شد .]

از جمله حکماء نامی و بزرگ ، پس از شیخ الرئیس ، یحیی بن حبش بن امیرک ، ملقب به شهاب الدین سهروردی است که در فن شعبده و طلسمات و علوم غریبه ، ماهر و متخصّص بود و در آن علم نکات عجیب و غریبی داشته .

این حکیم معتقد است به ازلیت عالم ؛ و رساله ای در ازلیت عالم نوشته که آن ، معروف و مسمی به غربة الغربیه می باشد . و در آن رساله حدوث نفس را بیان کرده ، مانند رسالة الطیر فارابی و حی بن یقظان ابوعلی . این فیلسوف بارع ، در سنه 587 (1191 میلادی) مقتول گردید .

موقعی که دولت عرب نهایت اقتدار و توسعه را پیدا کرد ، به قسمی ممالک شرق و غرب در حیطه تصرف دولت عرب بود ، مدارس و مکاتب بسیار در شهرها ، مانند : بغداد و بلاد آسیا و اسپانیا و قیروان ، مفتوح گردید و محصلین در آن مدارس ، علوم هندسه و فلکیات و طبیعیات و کیمیا و نبات شناسی و منطق و علم ماوراء طبیعیات را ، تحصیل نموده و در علوم مذکوره فارغ التحصیل می شدند .

و پس از انقراض دولت عرب ، در ممالک شرق و غرب ، آن مدارس و مکاتب خراب گردیده و از بین رفت .

مدارس مذکوره در آن وقت ، شهرت بسزا در تمام ممالک دنیا داشت و طالبین علم از ممالک بعیده می آمدند و در آن مدارس تحصیل می کردند و علماء معروف تمام ممالک در آن عصر ، علوم خود را از عرب اخذ نموده بودند . و علماء معروف قرن 12 و 13 میلادی از آنها می باشند .

بلکه فلسفه ارسطاطالیس در قرون وسطی که آخر آن قرن 15 م [است] از کتب عرب بود . زیرا مترجمین در آن زمان ، مردمان فاضل و عالم بودند و اطلاع وافی به

ص :401

لغات یونانی داشتند ؛ بخلاف مترجمین دوره اول که کاملاً به لغت یونانی آشنا نبودند ؛ و بهترین راهنما برای حکمت ارسطاطالیس ، مؤلفات و تراجم عرب بوده از قرن 12 تا قرن 15 م .

ص :402

فصل ششم : علّت رسیدن مؤلّفات ارسطو از عرب به اروپا

و پیدایش فلسفه سکولاستیکیه (مدرسیه)

در جنگهای صلیبی ، موقعی که قشون از شهرهای اروپا برای گرفتن بیت المقدس رهسپار می شدند ، در مسیرشان به جانب اورشلیم ، مزارع و اراضی در بین راه را دیدند ، در غایت نضرت و خضرت ، به واسطه حسن زراعت نمودن کشاورزان ، که آن اراضی به مراتب از کشتزارهای آنها خوبتر و زیباتر بود ، و نیز دولی را که از آنها عبور می کردند ، آثار تمدن آن دول متمدنه را از تمدن مملکت اروپا برتر دیدند و متوجه آثار علوم و فنونی را که خلفاء عباسی تأسیس نموده بودند گردیده ، خصوصاً پس از استیلاء آنها به قسطنطنیه که آثار صنایع و آثار علوم و فنون آن شهر ، بیشتر جالب توجه آنها گردید .

در آن وقت تربیت مردمان آسیا و تجارت و انتظام سائر امور مربوطه به تمدّن ، نسبت به اهالی اروپا بهتر بود ؛ بلکه در بلاد اروپا ، هیچ یک از صنایع و فنون مذکوره وجود نداشت . بدین جهت عساکر اروپایی در اکتساب آن علوم و صنایع کوشیده و به اندازه امکان از آن علوم و فنون اخذ نمودند و پس از خاتمه جنگ و معاودت آنها به اروپا ، چندی نگذشت که امراء و ملوک اروپا ، کتبی راجع به آن علوم تدوین نموده و منتشر گردید .

پس از انتشار آن کتب ، دانشمندان آن عصر در مقام برآمده که تألیفات ارسطو و غیره را به لاتینی نقل کنند و وسیله[ای] برای انجام این مقصود ، جز مراجعه به کتب عرب که از یونانی نقل شده بود ، نداشتند . زیرا که به زبان یونانی و لغات آنها آشنا نبوده و بالمره جاهل بودند .

بدین سبب نمی توانستند آن کتب را مورد استفاده قرار دهند و انجام این مقصود برای آنها فقط از کتب عربی _ که ترجمه از یونانی به عربی شده _ ممکن بود ، بواسطه آمیزش آنها با اهل این زبان و دانستن لغت عرب ، و لکن با این وصف نتوانستند ، حقایق مقاصد

ص :403

ارسطو را به دست آورده و به آن مطالب پی ببرند ، به دو جهت ، چنانکه جمعی از مورخین اروپا گفته اند :

اوّل : به واسطه آن که چهار نفر عهده داران نقل کتب یونانی که نام هر یک سابقاً ذکر شد ، (مترجمین دوره اول) ماهر در لغت یونانی نبوده و پاره ای [از [مطالب حکیم مزبور را به سلیقه و اجتهاد خودشان ، معانی آن را نوشته و در کتب نقل می کردند . و مسلّم است با عدم علم به اصطلاحات علمیِ هر علمی ، چگونه ممکن است از روی سلیقه ، حقایق آن را به دست آورد؟

پس ترجمه های یعقوب بن اسحاق کندی و غیرها فاسد بود و در آن زمان ، لغات یونانی در بلاد ، متروک شده بود .

وجه دوّم : آن که ابوعلی سینا ، بسیاری از مطالب و مسائل را از اصل فصول کتب حذف نمود و به جای او مطالب مخترعه خود را قرار داد .(1)

«یادداشتهای مؤلّف»

در التجاء و پناهندگی فلسفه به ممالک عرب در قرون وسطی و پیدایش فلاسفه اسلامی و ظهور فلسفه در اسلام و شرح حال بزرگان آنها :

پس از آن که پیغمبر ما (محمد بن عبداللّه) ، در کوه حرا مبعوث به پیغمبری گردید ، و ابتدائاً که پیغمبر خبر داد ، این امر ، چندی مستور بود .

کم کم ، حضرت شروع به دعوت علنی نمود و بعضی او را پذیرفته ، جماعتی از مردمان مکه ، مخالفت نمودند و سبب ایذاء پیغمبر خدا گردیده ، تا آن که ناچار حضرت از مکه به مدینه مهاجرت فرمود ، که سال اول تاریخ اسلامی محسوب و مصادف با سال 622 میلادی است .

مردمان مدینه _ که آنها را انصار می گویند _ دیانت پیغمبر که بی آلایش و خیلی ساده

ص :404


1- 1_ تا اینجا مؤلّف توفیق نوشتن را داشته و مابقی صفحه ، سفید است ؛ لیکن یک ورق به قطع پالتویی نیز هست که گویا یادداشتهای اولیه مؤلّف بوده که دوبار ، تا خورده و هشت صفحه را در پشت و روی ورق تشکیل داده که مطالب هفت صفحه ، پشت سر هم ، راجع به فلسفه اسلامی و یک صفحه ، راجع فلسفه متأخر غرب است .

بود [را] پذیرفته ، آیات قرآن در قضایای خصوصی که مردم محتاج می شدند به پیغمبر نازل می شد . و آن حکم عمومیت پیدا می کرد .

و نظر به این که قرآن کتابی است که مشتمل بر احکام و اخلاقیات و مواعظ و حکمت [است] ، آیاتی راجع به علم: « هَلْ یَسْتَوِی الاْءَعْمَی وَ الْبَصِیرُ [ (1)»و] « هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ (2)

و [راجع به] حکمت: « مَن یُؤْتِی الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا (3)» بر پیغمبر نازل می شد [و] حضرت به مردم می فرمود .

و نیز خود حضرت ، اخباری در فضل و لزوم علم ، [مثل]: «اطلبو العلم و لو بالصین»(4) و «طلب العلم فریضة علی کلّ مسلم و مسلمة»(5) [و] «الناس ثلاثة : عالم ربّانی و متعلم علی سبیل النجاة و الهمج الرعاع»(6) بیان می فرمودند .

و پس از پیغمبر خدا ، جانشینان آن حضرت از خلفاء راشدین و ائمه اطهار ، در فضیلت علم و دانش ، فروگذار نکردند .

پس از وفات پیغمبر که ممالک اسلامی توسعه پیدا نمود و تنها احکام قرآن وافی نبود و علاوه [بر آن] مردمانی که از نژاد عرب نبودند ، معنی قرآن را نمی فهمیدند ؛ زمامداران و دانشمندان برای رفع این محظور ، شروع نموده به ترجمه قرآن و جمع آوری اخبار و اقوالی که مردم از پیغمبر خدا شنیده بودند .

در آن وقت دو علم در اسلام ظهور پیدا کرد : یکی تفسیر و دیگر سنّت (علم حدیث) ، پس از چندی رفته رفته معاندین دیانت اسلام ، در مقام اشکال تراشی برآمده و به کلیه اصول دیانت اسلامی و پاره ای از فروع ، اشکالاتی می کردند . ناچار زمامداران در مقام جواب برآمده ، به فکر خود [متشبث شده] یا توسل به کلمات

ص :405


1- 1 _ سوره مبارکه انعام ، آیه 50 .
2- 2 _ سوره مبارکه زمر ، آیه 9 .
3- 3 _ سوره مبارکه بقره ، آیه 269 .
4- 4 _ مصباح الشریعة ، ص 13 ؛ دعائم الإسلام ، ج 1 ، ص 80 ، ذکر الرغائب فی العلم .
5- 5 _ مصباح الشریعة ، ص 22 ؛ الکافی ، ج 1 ، ص 30 ، باب فرض العلم و وجوب طلبه، حدیث 1؛ در کافی و اکثر منابع دیگر بدون «مسلمة» آمده است.
6- 6 _ تحف العقول ، ص 169 ، و من کلامه لکمیل بن زیاد ؛ الخصال ، ج 1 ، ص 186 . در منابع روایی ، «و همج رعاع» آمده است .

فلاسفه می کردند و این امر سبب پیدایش علم کلام گردید .

پس از این که دولت عرب به منتهی درجه اقتدار رسید ، در قرن هفتم از تاریخ مسیح که آسیا و اروپا و آفریقا و ممالک شرقیه در حیطه توانایی دولت عرب درآمد ، هارون الرشید و پسرش عبداللّه مأمون _ در سنه 814 به خلافت منصوب گردید _ .

رغبت او به علوم از پدرش زیادتر بود و بدین جهت علماء را محترم می داشت و از اطراف بلاد ، علماء و فضلاء را دعوت نمود ، تا این که بغداد دارالعلم گردیده و استادان ماهر هر فنی از فنون مانند : علم هیئت و نجوم و طب و سایر فنون ، در شهر بغداد حاضر گردیده و در مجمع اهل دانش _ که خود مأمون هم حاضر می شد _ اجتماع می نمودند . تا این که با کمال جهد و جدّیت خواست کتب فلاسفه یونان را به عربی ترجمه کند .

چهار نفر از معتمدین _ که محل اطمینان بودند _ برای ترجمه انتخاب نمود : حنین بن اسحاق العبادی ، یعقوب بن اسحاق الکندی ، ثابت بن قره حرانی ، علم بن فرحان طبری.

این چهار نفر مؤلّفات فیثاغورث و افلاطون و ارسطو و بقراط و جالینوس ؛ و بعض کتب دیگر از فلاسفه و اطباء را ترجمه نمودند ؛ و پس از آن که دانشجویان مشغول خواندن و مطالعه آن کتب گردیدند و عده ای از آنها تفوق و براعت بر سایرین پیدا نموده ، ملقّب به فلاسفه مسلمین گردیدند . یکی از آنها یعقوب بن اسحاق کندی [است[ که از مترجمین بوده .

پس از آن ، ابونصر ، محمّد بن طرخان فارابی در علم منطق بی نظیر بود . انواع کائنات را ازلی و ابدی می داند . خصوصاً نوع انسان [را] .

تألیفات او [یکی] کتاب «ثمانیه» است در منطق که شروحی بر آن نوشته شده؛ و از مخترعات او قانون [است] که سازی است که او می نواخته ؛ و در سنه 339 وفات نموده .

ابن سینا : ابوعلی ، حسین بن عبداللّه ، مشهور به ابن سینا ، شیخ الرئیس از اعاظم فلاسفه و یکی از اعجوبه های روزگار بوده . تولد این دانشمند در دهکده ای نزدیک بخارا ، در سنه 373 هجری بوده و در 428 در همدان وفات نمود .

ابوعلی ، تحصیلات خود را از منطق و طبیعیات و الهیات و طب ، نزد عبداللّه ناتلی به پایان رسانید . در سن 18 سالگی فارغ التحصیل گردیده و مشغول به تألیف و تصنیف

ص :406

گردید .

تألیفات و تصنیفات ابن سینا بسیار است . مهمترین آنها کتاب قانون ، در طب ؛ و شفا و اشارات ، در حکمت طبیعی و الهی [است] .

از آن جمله ، رساله ای است به نام «حی بن یقظان» که بر ردّ فارابی نوشته ، راجع به انقراض انواع _ که فارابی به عدم انقراض معتقد بود . _ شیخ الرئیس هفت سال به وزارت منصوب بود . اخیراً در همدان از علاءالدوله معالجه نمود . سپس علاءالدوله او را به اصفهان دعوت نمود . مدتی در اصفهان فارغ البال، مشغول تألیف و تصنیف کتب بود .

«فلسفه ابوعلی سینا» : شیخ الرئیس ، ابوعلی سینا ، از پیروان ارسطو و شارح مطالب آن بوده و قائل به وجود باری تعالی _ که واجب الوجود است _ می باشد ؛ و سایر موجودات را ممکن الوجود دانسته و صادر اول را عقل اول که از وجود او عقل ثانی و از ماهیت او فلک الافلاک موجود گردیده ؛ و به همین قسم از عقل دوم ، عقل سوم تا عقل دهم که به لسان انبیاء جبرئیل می گویند [پدید آمده] .

ابوعلی سینا قائل است به این که : نفس انسانی ، جسمانیت الحدوث و روحانیت البقا می باشد . و انسان از طفولیت دارای عقل هیولایی (یعنی بالقوه) ؛ سپس می رسد به مرتبه عقل بالملکه و آن وقتی است که انسان ادراک بدیهیات را می کند . پس در اثر تحصیلات به مرتبه عقل بالمستفاد نائل [می شود] که می تواند مطالب را از روی براهین ادراک کند ؛ و پس از آن به مقام عقل بالفعل رسیده که علوم را از مبدأ اخذ می کند بدون واسطه معلم .

ابوعلی سینا قائل به معاد روحانی [است] و در خصوص معاد جسمانی می گوید : چون پیغمبر فرموده ، تعبداً قبول می کنم .

ابوعلی سینا در هیئت و نجوم ، طریقه قدما را داشته ؛ زمین را مرکز و افلاک را به دور آن متحرک می داند . و در باب جسم ، مسلک ارسطو را اختیار نموده که جسم ، مرکب از هیولی و صورت است .

شیخ اشراق ملقب به شهاب الدین سهروردی : یحیی بن حبش بن امیرک که ملقب به شهاب الدین است ، اصل وی از سهرورد از توابع زنجان که در سنه 549 تولد یافته و در سنه 587 مقتول گردیده .

ص :407

شیخ اشراق ، از بزرگان حکما و از نوادر عصر خود است . در فلسفه ، تابع افلاطون ؛ و طریقه استدلال و برهان را معتقد نبوده ، بلکه معتقد به کشف و شهود است .

در فن طلسمات ، ماهر (طلسم ، امتزاج قوای فعاله سماویه است با قوای منفعله ارضیه به واسطه خطوط) .

شیخ اشراق پس از تحصیل مقدّمات ، به مراغه نزد شیخ مجدالدین به تحصیل فلسفه و فقه پرداخته و بالاخره به حلب رفت . در آنجا علماء ظاهر او را تکفیر نموده ، به قتل او حکم دادند ؛ و در سنه 549 [صحیح 587] شهید گردید .

«فلسفه شیخ اشراق» : شیخ اشراق تابع عقاید افلاطون و قائل به ارباب انواع و برای هر طبقه ، نامی به اسم نور تعیین نموده ، مانند : انوار اسپهبدیه و انوار قاهره ؛ و موجودات این عالم را سایه های آنها دانسته ، در فلسفه کتبی نوشته که تمامت مطالب فلسفی را به اصطلاح ، مخصوص خودش ذکر کرده از جمله کتب او : «حکمت الاشراق» و «تلویحات» است . و عالم را ازلی می داند ، مطابق عقیده فارابی .

و از جمله تألیفات او ، رساله ای است به نام «الغربة الغربیه» که در آن اشاره به حدوث نفس و متعلقات آن نموده ، مطابق «رسالة الطیرِ» فارابی و «حی بن یقظانِ» ابن سینا ؛ و در منطق مطابق روش افلاطون مشی نموده . در طبیعیات ، جسم را بسیط می داند نه مرکب .

غزالی : ابوحامد امام محمد ، یکی از فضلاء متبحر و جامع بین معقول و منقول بوده . این دانشمند در غزال که قریه ای از قراء طوس است ، در سنه 450 هجری متولّد [شده] ، مدتی در طوس به تحصیل علم نحو و صرف و ریاضیات و منطق و فلسفه ، اشتغال داشت ؛ و پس از چندی به کرمان رهسپار گردیده ، نزد ابونصر اسماعیلی ، مشغول تحصیل گردید .

پس از آن ، مراجعت به طوس و پس از سه سال به نیشابور رفته و نزد یکی از فلاسفه آنجا ، فلسفه و منطق را تکمیل نموده و در سن سی سالگی ، یکی از مشهورترین علماء و دانشمندان عصر گردید ؛ و در سنه 484 به سمت مدرّس نظامیه در بغداد ، که آن دانشگاه ، از طرف نظام الملک تأسیس شده بود ، منصوب گردید . و پس از چهار سال به دمشق و بیت المقدس ؛ و سپس به مکّه و مصر رهسپار گردید ؛ و بالاخره برگشت به

ص :408

طوس و در سنه 504 وفات کرد .

غزالی از فقهاء طریقه شافعی _ که یکی از چهار طریق اهل سنّت است _ ، بود ؛ و سپس در طریقه تصوف داخل گردید .

از تألیفات غزالی است ، «احیاءالعلوم» که از همه علوم در آن کتاب مرقوم داشته .

غزالی کاملاً مخالف طریقه ارسطو است ؛ و فلسفه آن را مخالف با ظاهر اسلام می دانست ؛ لذا کتابی در ردّ فلسفه ارسطو نگاشته .

غزالی در قِدم عالم و علم خدا به جزئیات و پاره ای دیگر از مسائل ، حکما را مورد نظر قرار داده و [بر] خطا می داند .

طریقه غزالی را در فلسفه نمی توان معلوم کرد ؛ زیرا خیلی محافظه کار بوده و با هر طریقه در تصوّف و(1) و غیرها اظهار مساعدت می کرد . و چنین می نماید ، نظر به این که فقهاء آن عصر کاملاً با حکما مخالف بوده و آنها را طرد و لعن می کردند ، بدین جهت غزالی برای حفظ مقامات خود ، مطالب آنها را تنفیذ می نموده .

ملاصدرا : صدرالمتألهین ، ملاصدرا در شیراز متولّد و پس از تحصیل مقدمات ، به اصفهان آمد . ابتداء مدتی خدمت شیخ بهاءالدین مشغول تحصیل بود . سپس به خدمت میرداماد ، دوره حکمت را به پایان رسانید . پس از آن به خواهش حکومت فارس که مدرسه ای در شیراز تأسیس نموده بود ، به شیراز عزیمت نمود [و] در آن مدرسه مشغول افاضه و تدریس بود ؛ و در سال 1050 که به عزم تشرّف به مکّه معظّمه حرکت نمود ، در بصره وفات کرد .

در حکمای اسلامی ، هیچ یک آنها به مرتبه ملاصدرا نبوده اند . این فیلسوف دانشمند را می توان از فلاسفه اشراقی شمرد ؛ زیرا مطالب او با مسلک فلسفه اشراق بیشتر موافقت دارد و مسائلی را در فلسفه مبتکر است ، مانند : حرکت جوهری ، زیرا سایر فلاسفه حرکت را در چهار مقوله می دانند و این مرد بزرگ ، حرکت در جوهر را نیز اثبات می کند .

دیگر آن که وجود را یک حقیقت واحده ذومراتب می داند که در واقع وحدت وجودی است ، ولی نه آن وحدت وجودی که پاره ای عرفا قائلند .

ص :409


1- 1_ در این موضع کلمه ای است که خوانده نمی شود .

دیگر ربط حادث به قدیم و مسائل دیگر که مخصوص به اوست ؛ از جمله اثبات معاد جسمانی .

ملاصدرا کوشش داشته که تا بشود ، مطالب فلسفه را با عقاید اسلامی ، از روی برهان اثبات نماید . مطالب عرفان را نیز با فلسفه خلط نموده و کتاب «اسفار» که از بزرگترین تألیفات اوست ، مطابق سیر و سلوک عرفا ، از روی برهان نوشته (اعلم ان للسلاک اربعة اسفار) .

تألیفات ملاصدرا غیر از اسفار بسیار است : «شواهد ربوبیه» ، «شرح هدایه» ، «مشاعر» ، «عرشیه» رسائل نسبت به چندین مسأله حکمت ، «شرح اصول کافی» ، تفسیر چند سوره از قرآن .

تصوّف

:

مأخذ اشتقاق صوفی را بعضی از صفا گرفته و بعضی از صوف ، (به معنی پشم) و بعضی معتقدند که ابتداء پیدایش آنها در اسلام ، جمعی بودند که در صفه مسجدالحرام نشسته و با هم از توحید و صفات واجب صحبت می داشتند . رفته رفته معروف شدند به اصحاب صفه ، پس از آن به آنها صوفی گفتند .

تاریخ عقاید صوفیه ، و ابتداء پیدایش این طریقه را از روی تحقیق نمی توان بدست آورد ؛ و لیکن این مسلک از قبل عیسی بوده . حکماء یونان هم این عقیدت را داشته اند ، مانند : افلاطونیین . حتی حکماء اروپا هم این عقیده را داشته و دارند ، ولی در اسلام در اواخر قرن دوم هجری ظاهر شدند ؛ و مهمترین عرفا بین قرن سوم و قرن هفتم می زیسته اند .

صوفیه معتقد ، که آنها از قیود طبیعت رسته و به عالم کشف و شهود پیوسته ، خدا را در همه جا و در همه چیز ساری و ظاهر می داند . عالم را عالم خیال و اشیاء را زاده اوهام و وصول به حق را از راه ارشاد و ارادت به مرشد می دانند .

تأثیر تصوّف و عرفان در ادبیات ایران

مهمترین عامل مؤثر در ادبیّات ایران ، کلامات عرفا بوده . و آثار بزرگ ادبی مانند :

ص :410

«حدیقه» سنایی ، «منطق الطّیرِ» شیخ عطّار ، «مثنویِ» مولوی و حافظ ، همگی مرهون روح تصوّف است . بلکه سایر شعرا ، مانند : شیخ سعدی شیرازی و سایرین از ادبا ، از فلسفه و عرفان بهرمند بوده که پس از مراجعه به دیوان آنها معلوم می شود .

. . .(1) و معتقد است که باید علم سیاست ، درست شود . یعنی مبتنی بر اساس علمی باشد از روی فلسفه تاریخ که از آن معلوم می شود ، معلومات انسان ، سه مرحله را طی می کند : مرحله ربّانی که مرحله تخیّلی است ؛ مرحله فلسفی که تعقّلی است ؛ و مرحله علمی که تحقّقی است .

مرحله ربّانی ، آن است که: امور طبیعت را ناشی از اراده فوق طبیعت بدانند . در آغاز امر مردم منشأ جریان امور را از اشیاء مخصوص می دانسته که مرجع آنها بت پرستی است . رفته رفته قوه خیال ترقی می کند ، معتقد به ارباب انواع و جن شده ، آنها را مؤثر می دانند ؛ از این مرتبه نیز بالاتر رفته ، معتقد به یک مؤثر غیبی گردیده ، قائل به توحید می گردند .

مرحله فلسفی ، آن است که : عقل انسان قادر بر انتزاع کلّیات از موارد جزئی می شود و جریان امور طبیعت را منتسب به قوائی نموده و برای آن علّت فاعلی و علّت غائی می جوید.

فرق این مرحله با مرحله سابق آن است که در این مرحله ، عقل جای خیال را گرفته ، دنبال استدلال می رود .

مرحله سوم ، مرحله علمی است که : آن دو مرحله را تابع مشاهده و تجربه قرار می دهد .

اسپنسر: هربرت اسپنسر از بزرگترین فلاسفه انگلیسی است که در مائه نوزدهم و در سال 1820 تولّد یافته و تحصیلاتش چندان مرتب نبوده و بیشتر معلوماتش را با مشاهدات و تحقیقات شخصی کسب نموده . یک رشته تصنیفات به عنوان فلسفه ترکیبی نوشته و در سنه 1913 درگذشت.

«فلسفه او» : در آغاز کتاب خود می گوید : در روزگار ما ، دین با علم و حکمت

ص :411


1- 1_ همچنان که قبلاً نوشتم این ، آن قسمت از یادداشتهای مؤلّف است که به فلاسفه متأخر غرب پرداخته و همچنان که معلوم است ، سخن او راجع به اگوست کنت است .

معارضه دارد . و هر کدام در قلمرو دیگر مداخله دارند و باید از هم جدا شوند ؛ و معرفت را سه درجه می کند : توحید نیافته ، نیمه توحید و توحید کامل ؛ و در شرح این سه قسمت ، اثبات تحوّل و تکامل را می نماید و همانطوری که لامارک و داروین بیان کرده اند ، قائل به نشو و ارتقاء است .

این بود مختصری از شرح بعضی از فلاسفه بزرگ . اینک به نیچه پرداخته و شیوه های چهارگانه فلسفه را بیان می کنیم .

پایان

ص :412

ص :413

ص :414

ص :415

فهرست منابع تحقیق

1_ تحف العقول، ابن شعبه الحرانی، تحقیق: علی أکبر الغفاری، الطبعة الثانیة، نشر: جامعة المدرسین، قم، 1404 ق.

2_ الخصال ، الشیخ الصدوق ، تحقیق : علی أکبر الغفاری ، نشر: جماعة المدرسین ، قم ، 1403 ق .

3_ دعائم الإسلام، القاضی النعمان المغربی، تحقیق: آصف بن علی أصغر فیضی، نشر: دارالمعارف، القاهرة، 1383 ق.

4_ الکافی ، الشیخ الکلینی ، تحقیق : علی أکبر الغفاری ، الطبعة الخامسة، نشر: دارالکتب الإسلامیة ، تهران ، 1363 ش .

5_ مصباح الشریعة، المنسوب الإمام الصادق علیه السلام ، الطبعة الأولی، نشر: مؤسسة الأعلمی، بیروت، 1400 ق.

(414)

ص :416

اعجاز القرآن

اشاره

مؤلّف: سید حسن بن محمدتقی اصفهانی

تحقیق و تصحیح: محمّدجواد نورمحمدی

مقدمه تحقیق

آنچه در این گرامی نوشتار پیشکش بزرگان خرد می گردد، رساله ای کوتاه پیرامون اعجاز قرآن کریم و بیان وجوه اعجاز در کریمه: «وَ قِیلَ یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ وَ یَا سَمَاءُ أَقْلِعِی» می باشد. در ابتدا به شرح حال مؤلف بزرگوار اثر پرداخته ایم و سپس کلامی کوتاه پیرامون تحقیق اثر آورده ایم. تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.

شرح حال مؤلّف اعجاز القرآن

سید محمدحسن مجتهد اصفهانی، فرزند عالم ورع متقی و جامع معقول و منقول سید محمد تقی مشهور به مستجاب الدعوه، عالم فاضل جلیل، و محقّق کامل بی بدیل، مجتهد اصولی و جامع معقول و منقول بوده است.

آن جناب در حدود سال 1207 متولّد شد و در اصفهان نزد پدر گرامی خود و نیز آخوند ملاّ علی نوری، و میرزا ابوطالب صاحب حاشیه سیوطی و حاجی محمد ابراهیم کلباسی، تحصیل کرد(1) آن جناب از جمعی از علما، همچون: آقا سید محمدرضا بن

ص :417


1- 1_ الکرام البررة، ص 315.

علامه سید مهدی بحرالعلوم (1189 _ 1253 ق) به تاریخ 1251 ق و آقا محمد رضی و آقا سید صدرالدین محمد بن سید صالح موسوی عاملی و ملاّ محمد مهدی بن محمد صادق قُمبُوانی(1) و میرزا محمد مهدی نایب الصدر بن سید محمد کاظم حسینی عاملی اصفهانی (متوفای 1267 ق)، اجازه روایت و اجتهاد گرفت و به مقامات عالیه در علم و اجتهاد رسید. وی حوزه درس و بحث ارزشمندی تشکیل داد و به مناسباتی به طهران مهاجرت می کرد، و دو سال نیز در تهران ساکن بوده، و به تدریس در حوزه تهران اشتغال داشت.

تألیفات

از ایشان آثار و تألیفات ارزنده زیادی برجای مانده است که بررسی آن مهم است. آثار ایشان با تأسّف کمتر مورد توجه واقع گردیده است و چیزی از آنها تصحیح و تحقیق تراثی نشده و در پیرامون آن و شخصیت ایشان نیز تحقیقی صورت نگرفته است. در این مجال به بررسی آثار ایشان می پردازیم.

1_ حواشی غیر مدوّن بر حاشیه میرزا ابوطالب بر سیوطی؛

2_ حواشی غیر مدوّن بر شرح لمعه؛

3_ حواشی غیر مدوّن بر شوارع الهدایه حاجی کلباسی؛

4_ حواشی غیر مدوّن بر شوارق الإلهام لاهیجی؛

5 _ حواشی غیر مدوّن بر قوانین میرزای قمی؛

6_ حواشی غیر مدوّن بر رساله عدم جواز تقلید میّت حاجی کلباسی؛

7_ حواشی غیر مدوّن بر رساله حجّیّت مظنّه سید محمد مجاهد؛

8 _ حواشی غیر مدوّن بر صمدیّه شیخ بهائی؛

9_ رساله جبتیّه، در تطبیق جبت و طاغوت بر اوّلی و دوّمی؛

ص :418


1- 1_ قُمْبُوان روستایی است در ناحیه سمیرم از توابع اصفهان.

10_ رساله در اختلاف معانی الفاظ شرعیّه؛

11_ رساله در حکم شیربها؛

12_ رساله در جنایت امّ ولد؛ تاریخ تألیف این اثر 1260 ق می باشد.

13_ رساله در ردّ مظالم؛

14_ رساله در حکم زنی که خود را بلامانع برای ازدواج معرّفی کند؛ این رساله ناتمام مانده است.

15_ رساله در احیای موات؛

16_ رساله در شرط ضمن عقد؛

17_ رساله در جواز تسامح در ادّله سنن؛

18_ رساله دیگری در جواز تسامح در ادلّه سنن؛ دو رساله فوق در تهران در سال 1245 ق تألیف شده است.

19_ رساله در معرفت خدا و پیغمبر و امام علیهماالسلام ؛ اتمام تألیف این اثر 1241 ق می باشد.

20_ رساله در انفراد طلاق به عوض خلع؛

21_ رساله در اعجاز قرآن، که رساله حاضر است و پیرامون آن نکاتی را خواهیم آورد.

22_ سؤال و جواب در ارث و غیر آن؛

23_ شرح مبحث شکوک کتاب منهاج استادش حاج محمد ابراهیم کلباسی؛

24_ شرح کتاب مراح الارواح، در صرف؛ مؤلف موفق به اتمام این اثر نگردیده است.

25_ شرح تهذیب منطق تفتازانی؛

26_ یک دوره کامل فقه استدلالی در 6 مجلّد؛ شروع تألیف این اثر سال 1248 و تاریخ اتمام آن ربیع الثانی، 1254 ق بوده است.

ص :419

27_ مهجة الفؤاد در شرح ارشاد علاّمه در چهارده مجلّد؛ این اثر در 29 محرم 1244 ق به پایان رسیده است.

28_ نصایح العلماء، در نصیحت خطاب به فرزندش حاج سید مهدی نحوی؛

29_ مناسک حج، ناتمام؛

30_ رساله در اصالة البرائة، ناتمام؛

31_ شرح بر شرح رضی بر شافیه؛

از آن بزرگوار دو فرزند باقی ماند؛ یکی عالم فاضل حاج سید مهدی نحوی است که در شوال سال 1254 ق به دنیا آمد و در روز دوشنبه دهم ذی الحجه سال 1307 ق رحلت کرد و کنار پدر بزرگوارش دفن گردید.

فرزند دیگر ایشان سید محمد تقی شهاب الدین است که در رجب 1262 ق به دنیا آمد و به تحصیل علوم اسلامی مشغول گشت و از علمای اصفهان گردید. وی نیز در شب چهارشنبه اول رجب سال 1340 ق رحلت کرد و در کنار پدر و برادرش در خاک آرمید.

وفات

سرانجام سید محمد حسن مجتهد اصفهانی در جمادی الاولی سال 1263 ق در حالی که از سن مبارکشان در حدود پنجاه و شش سال بیشتر نمی گذشت و در فصل ثمردهی و خدمات علمی بود در اصفهان وفات یافته، و در تخت فولاد در کنار پدر بزرگوارش مدفون گردید.

اعجاز القرآن و تحقیق آن

همان گونه که در ابتدای مقدمه آمد، مؤلّف در این اثر به بررسی اعجاز کتاب وحی شده بر پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله _ قرآن کریم _ پرداخته است. علت پرداختن به این رساله، به گفته مرحوم معلم حبیب آبادی سؤال ناصرالدین شاه قاجار از اعجاز قرآن کریم در آیه

ص :420

«یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ وَ یَا سَمَاءُ أَقْلِعِی» از جمعی از علما بوده است که ایشان در آن جمع جواب داده و مورد پسند قرار گرفته و ناصرالدین شاه قاجار درخواست تحریر آن را کرده و ایشان جواب خود را به صورت مستوفی به نگارش درآورده اند.

البته گویا استظهار مرحوم معلم حبیب آبادی از جمله «... زبدة الفضلاء المتبحرین، عمدة الحکماء الراسخین، قدوة الفقهاء و المتکلمین... ناصر الملّة و الدین...» ناصرالدین شاه قاجار بوده است و شاهد دیگری بر آن وجود ندارد. به همین دلیل با توجه به قرینه القاب مناسب با علمای علوم اسلامی _ و نه شاهان _ ممکن است این شخصیت ناصرالدین شاه قاجار نباشد و یکی از فقهای حوزه تهران در آن عصر بوده است.

گذشته از آن که ولادت ناصرالدین شاه در سال 1247 قمری بوده است و تاج گذاری وی در سال 1264 قمری و یک سال پس از فوت مؤلف رساله بوده است و در هنگام فوت ایشان ناصرالدین شاه 16 ساله بوده و ولیعهد بوده است نه شاه ایران. بنابراین به احتمال قریب به یقین این شخصیت یکی از علمای دوره قاجار بوده است نه ناصرالدین شاه قاجار.

در این رساله وجوه اعجاز قرآن را در ابتدای رساله آورده اند و در ثلث پایانی رساله، وجوه اعجاز آیه شریفه را طرح کرده اند. مؤلّف این رساله را در نیمه شب جمعه، نهم شوال 1254 قمری در حدود چهل و شش سالگی به پایان برده است.

این رساله در حدود 70 سال پیش در سال 1365 قمری به همت معلم حبیب آبادی، تصحیح و به همت سید مصلح الدین مهدوی چاپ شده بود؛ امّا از آنجا که در تعدادی محدود طبع شده و نیز در حال حاضر، نیازمند تحقیق بیشتری بود، در این مجموعه به زیور طبع آراسته شد.

امید است چاپ این رساله در این مجموعه، شروعی باشد برای چاپ آثار فراوان ایشان و پدر بزرگوارشان. از همه کسانی که در این تحقیق، حقیر را رهین لطف خویش قرار دادند صمیمانه سپاسگزارم. به خصوص از حضرت استاد، حاج شیخ هادی نجفی

ص :421

که لطف فرموده نسخه سال 1365 قمری را در اختیارمان قرار دادند، سپاس فراوان دارم.

امید است این تلاش اندک مورد رضایت خدای سبحان و حضرت ولی عصر _ روحی له الفداء _ قرار گیرد و مشمول عنایت حضرتش قرار گیریم. آمین.

والسلام

اصفهان _ مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان

محمد جواد نورمحمدی

ص :422

برگ اول نسخه خطی اعجازالقرآن

ص :423

برگ آخر نسخه خطی اعجازالقرآن

ص :424

بسم اللّه الرحمن الرحیم و به ثقتی

[المقدمة]

الحمد للّه الذی وفّقنا للوصول إلی معرفة دقایق المعانی و نکات البیان؛ و أرشدنا بالاهتداء إلی أسرار القرآن و دلائل الفرقان. و الصلاة و السلام علی سیدنا محمد خیر الإنس و الجان و علی آله الطاهرین الآمرین بالعدل و الإحسان الناهین عن المنکر و البغی و الطغیان.

و بعد؛ فیقول السالک فی الطریق المستوی، محمدحسن بن محمدتقی الموسوی: أما من نعمائه اللّه الرؤف المنّان، صرف أوقاتنا و آناتنا فی ترویج الرسوم المرعیة و العلوم الشرعیة فی بلدة إصفهان _ صانها اللّه سبحانه عن نوائب الزمان _ التی هی مجتمع العلماء الأعیان.

[علة تألیف الرسالة]

ثم من الفیوضات الإلهیّة و الألطاف السبحانیّة الغیر المتناهیة، ما اتّفق لنا من المسافرة إلی بلدة طهران _ حرسها اللّه عن طوارق الحدثان _ للتشرف بالوصول إلی خدمة المولی المعظم و المخدوم المکرم، المشتهر بین العرب و العجم، زبدة الفضلاء المتبحّرین، عمدة الحکماء الراسخین، قدوة الفقهاء و المتکلمین، أسوة المتقدمین و المتأخرین، ناصر الملة و الدین، رزقه اللّه من سعادة الدارین و ریاسة النشأتین.

ثم بعد الوصول، تفضل علینا بأنواع الإکرام و خصّنا بأصناف الإعظام و الاحترام،

ص :425

فبینما جلساء یوماً عند حضرته، سألنا عن مسئلة، قال: یا علماء إصفهان! قد ذکر جماعة من العلماء الماضین و الفضلاء السابقین، وجوهاً لکون القرآن معجزة لسید المرسلین، منها: بلاغته؛ و البلاغة هی مطابقة الکلام لمقتضی الحال مع فصاحته؛ و ذکروا أنّ أفصح الآیات و أبلغها هی آیة: « یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ وَ یَا سَمَاءُ أَقْلِعِی (1)» إلی آخره.

و نحن نؤدّی و نبیّن هذا المضمون بعینه بالعبارة العجمیّة من غیر زیادة و لا(2) نقیصة، فما السِّرّ فی کون الأول معجزاً دون الثانی؟ و ما تقولون فی وجهه؟

فأجبنا عند ذلک بما یقتضیه الحال علی سبیل الإجمال، فأمرنا بتفصیل الجواب بالکتابة، لأ نّها بدل الخطابة.

فشرعت فیه _ مستعیناً باللّه متوکلاً علی اللّه _ فإن أصبت، فحریّ بالقبول و إن أخطأت، فإصلاحه من جنابه المأمول.

فنقول: لنا فی حل الشبهة طریقان؛ إحدیهما إجمالیة و ثانیهما تفصیلیة.

أما الأولی: [الطریقة الإجمالیة]

فنقول؛ إنّ بلاغة القرآن من الوجدانیات و لایعقل مطالبة الدلیل علیها، فلو قیل لک: ما الدلیل علی حلاوة العسل و مرارة الحنظل و أشباه ذلک، فما هو جوابک عن هذا؟ فهو جوابنا عن ذلک.

فإن قیل: مثل هذا علم لا یحصل إلاّ بالذوق، فلا یدخل تحت حد و لایقوم علیه دلیل.

قلت: و هذا مثل ذاک.

فإن قیل: قد عرف البلاغة علماء المعانی و البیان، فإما لا تکون من الوجدانیات؛ و إما یمکن تحدیدها.

ص :426


1- 1_ سورة هود، الآیة 44.
2- 2_ کذا فی المخطوطة و فی نسخة حبیب آبادی «زیادة و نقیصة».

قلت: إنّ تعریفها المذکور فی کلمتهم، لیس علی حدها، بل(1) علی رسمها و آثارها و لوازمها.

و لو سلّم قلنا: إنّ بلاغة القرآن شیء و کونه فی حد الإعجاز و صیرورته معجزاً شیء آخر، فهما متغایران بالذات؛ إلاّ أنّ الأول سبب للثانی و لا ینافی امکان تحدید الأول، عدم امکان تحدید الثانی.

فإن قیل: إنّ الوجدانیات لم تکن حجة علی الخصم.

قلت: نعم، لو لم یعترف بحصولها له أیضاً و قد اعترف خصماء القرآن بکون الآیة علی حد الإعجاز، فتکون حجة علیهم.

ثم إنّ حصول العلم بإعجاز القرآن بعد ملاحظة بلاغته، إما من باب الاضطرار بمجری عادة اللّه؛ أو من باب التولید؛ أو من باب الإفاضة من المبدأ الفیّاض علی اختلاف الآراء فی حصول العلم بالنتیجة بعد ملاحظة المقدمتین عند الأشاعرة و المعتزلة و الحکماء.

و أما الطریق الثانیة أعنی التفصیلیة:

فنقول: کون القرآن من معجزات سید الإنس و الجانّ _ علیه صلوات الرحیم الرحمن _ من ضروریات الدین القویم و من بدیهیّات الشرع المستقیم و المدرک لذلک هو الذوق السلیم، لا غیر، کما حکی عن السکاکی(2)؛ و لحصول هذا الذوق أسباب:

منها: فصاحته و بلاغته.

و منها: إعجاز اللّه تعالی معارضیه و صرفه تعالی قلوبهم و سدّه أذهانهم و عدم اقدارهم بها.

ص :427


1- 1_ نسخة حبیب آبادی: _ «علی حدها بل».
2- 2_ مفتاح العلوم، ج 1، ص 181، فی الکنایة؛ قال السکاکی: و مدرک الإعجاز عندی هو الذوق لیس إلاّ و طریق اکتساب الذوق طول خدمة هذین العلمین... .

و منها: غرابة أسلوبه.(1)

و منها: عدم اختلافه، کما قال تعالی: «وَ لَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفًا کَثِیرًا(2)»

و منها: اشتماله علی الحِکَم السبحانیّة و المعارف الربّانیّة.

و منها: اشتماله علی الآداب الکریمة و الشرایع القویمة، مع عدم معاشرة نبیّنا صلی الله علیه و آله أحداً من علماء عصره.

و منها: اشتماله علی قصص الأنبیاء السالفة و الأمم الماضیة و القرون الخالیة، مع اختصاص علمها بأهل الکتاب.

و منها: اشتماله علی الإخبار بالمغیبات التی لا یعلمها غیر اللّه سبحانه.

و منها: خواص السور و الآیات، و أ نّه شفاء لکل مرض و الأمن من المخاوف؛ إلی غیر ذلک و لکن أقویها أولها، فحینئذٍ لایخلو.(3)

فإن کان الناظر فیه من أهل اللسان، فیکفیه معرفة مواقع الألفاظ و محالها، حقایقها و مجازاتها، منطوقها و مفهومها، عمومها و خصوصها، مطلقها و مقیدها، مجملها و مبینها، ظاهرها و تأویلها، محکمها و متشابهها، و أنّ هذا الکلام مطابق لمقتضی الحال خالٍ عن صنف التألیف و تنافر الکلمات و التعقید، و أنّ مفرداته خالیة عن تنافر الحروف و الغرابة و مخالفة القیاس و أنّ لکل مقام مقالاً و لکل مقال مقاماً.

کما یری فی الخبر أ نّه یأتی علی وجوه مختلفة و طرق متفاوتة کما یقال مرة: «زید

ص :428


1- 1_ تفسیر الصراط المستقیم، ج 2، ص 258؛ فیه: «و منها: نظمه العجیب و أسلوبه الغریب الذی لایشبه شیئاً من أسالیب الکلام للعرب العرباء، و لا صنفاً من صنوف ترکیبات مصاقع الخطباء، و لا فنّاً من فنون توصیفات بلغاء الأدباء، بحیث تنادی کل جزء منه من الآیات و السور ما یشبه نقد الکلام البشر».
2- 2_ سورة النساء، الآیة 82.
3- 3_ هکذا فی المخطوطة؛ و المراد «لایخلو عن صور».

قائم»،(1) و أخری: «زید یقوم»، و آونة: «زید القائم»(2)، و رابعة: «یقوم زید»، و خامسة: «القائم زید»، و سادسة: «زید هو القائم»، و سابعة: «زید هو قائم».

و کذا فی الشرط و الجزاء نحو: «إن تکرم أکرم»، و «إن أکرمت أکرمت»، و «إن تکرم فأَ نَا مکرم».

و کذا الحال نحو: «جاء زید مسرعاً أو یسرع أو و هو یسرع أو و قد أسرع»(3)، إلی غیر ذلک.

و إنّ موضع «ما» النافیة، ما کان المطلوب فیه نفی الحال و کذا «لیس» و موضع «لن»(4) ما کان نفی الاستقبال.

و إنّ «ما» الحجازیة، تدخل علی النکرة و المعرفة و «لا» مختصة بالأولی.

و إنّ موضع «إن» الشرطیة، ما کان وقوعه مشکوکاً.

و موضع «إذا»، ما کان متحقق الوقوع.

و إنّ موضع العطف ب«الواو»، غیر موضعه ب«الفاء»، و موضعه ب«ثم» و کذا «أو و إما و حتی و أم».

و إنّ موضع «الفصل» غیر موضع «الوصل» و بالعکس.

و مقام کل من التعریف و التنکیر و التقدیم و التأخیر و الذکر و الحذف و التکرار و الإظهار و الإضمار و الإیجاز و الإطناب، غیر موضع الآخر.

و إنّ حصول هذه العوارض بسبب المعانی و الأغراض التی یصاغ لها الکلام.

و إنّ لکل کلمة مع صاحبتها مقاماً، لیس لها مع مایشارک تلک الصاحبة فی أصل المعنی، مثلاً الفعل الذی قصد اقترانه بالشرط له مع کل من أدوات الشرط، مقام لیس له مع الآخر و لکل من أدوات الشرط مع الماضی مقام لیس له مع المضارع.

ص :429


1- 1_ فی المخطوطة: «قایم».
2- 2_ فی المخطوطة: «القایم».
3- 3_ فی نسخة حبیب آبادی: _ «أو و قد أسرع».
4- 4_ فی نسخة حبیب آبادی: «من».

و کذا کلمات الاستفهام و النداء و المسند إلیه، کزید مثلاً له مع المسند المفرد إسماً أو فعلاً ماضیاً أو مضارعاً مقام و مع الجملة الاسمیة أو الفعلیة أو الشرطیة أو الظرفیة، مقام آخر.

و أیضاً له مع المسند السببی مقام و مع الفعلی مقام آخر إلی غیر ذلک، فمن علم ذلک و لاحظ تألیف الکلم القرآنیة و شاهد الألفاظ الفرقانیة، المترتبة المعانی، المتناسقة(1) المبانی، المتناسبة الدلالات مع غایة الإیجاز الخالی عن الإخلال و حسن البیان فی تصویر الحال؛ و اشتماله علی الدقایق و الأسرار و الخواص الخارجة عن طوق البشر، یدرک بحسب الذوق إعجازه و لا یضر جهله بعلم البلاغة و اصطلاحات أربابه إذ هو عالم و إن کان غیر عالم بعلمه.

و إن لم یکن الناظر من أهل اللسان، فیحصل له معرفة إعجاز القرآن بالمزاولة(2) و الممارسة فی علمی المعانی و البیان.

و أما إدراک وجه الإعجاز و بیانه بحقیقته، فلا یمکن لغیر علاّم الغیوب، لامتناع الإحاطة بفهم الدقایق المعتبرة فی علم البلاغة لغیره تعالی، فلا یدخل کنه بلاغته إلاّ تحت علمه الشامل، کما صرّح به جماعة من أرباب علم البلاغة.(3)

ثم إنّه اشتهر آیة «یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ» إلی آخره، أ نّها قد بلغت أعلی درجات البلاغة و وصلت أسنی طبقات الفصاحة(4)، بحیث أذعن بالعجز عن الإتیان بمثلها

ص :430


1- 1_ نسق: یدل علی تتابع فی الشیء، و کلام نسق: جاء علی نظام واحد قد عطف بعضه علی بعض؛ معجم مقاییس اللغة، ج 5، ص 420، مادة: «نسق».
2- 2_ المزاولة: المعالجة، و زاولته أی عالجته، لسان العرب، ج 11، ص 315، مادة «زول».
3- 3_ أنظر: التبیان، ج 1، ص 147، تفسیر سورة البقرة؛ تفسیر مجمع البیان، ج 1، ص 158، تفسیر سورة البقرة.
4- 4_ تلخیص البیان، ص 162؛ تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج 4، ص 24؛ تفسیر روح البیان، ج 4، ص 137.

الفصحاء و اعترف بعدم امکان المجیء بمعارضتها البلغاء و کفاها فضلاً شهادة الخصماء؛ و الفضل ما شهد به الأعداء.

و روی أنّ کفار قریش أرادوا أن یتعاطوا بمعارضة القرآن، فعکفوا علی لباب البر و لحوم الضأن و سلاف الخمر أربعین یوماً لتصفوا أذهانهم، فلما أخذوا فیما أرادوا، سمعوا هذه الآیة، فقال بعضهم لبعض: هذا کلام لایشبه بشیء من کلام المخلوقین و ترکوا ما أخذوا فیه و افترقوا مع أ نّهم أفصح العرب.(1)

ثم معنی کون الکلام فی حد الإعجاز هو أن یرتقی فی بلاغته إلی أن یخرج عن طوق البشر و یعجزهم عن معارضته.

[الشواهد الدالة علی أنّ القرآن فی حد الإعجاز]

ثم إنّ ثبوت کون القرآن فی حد الإعجاز مع قطع النظر عن الضرورة و الأدلّة السابقة له شواهد و دلایل أخر و إن کان بعضها راجعاً إلی بلاغته أیضاً.

[1] فمنها: أنّ ذلک راجع إلی المسایل اللغویة بمعنی أنّ هذا الکلام مصداق لمفهوم هذا اللفظ، أعنی أعلی درجات البلاغة و کونها فی حد الإعجاز.

و بعبارة أخصر، هذا المعنی مدلول هذا اللفظ، کما یقال: مثل ذلک فی الجرح و التعدیل و التوثیقات الرجالیّة فی علم الحدیث و الرجال.

و یکفی فی المسایل اللغویة، الظن و لو بإخبار واحد من أهل الخبرة و کیف بالشهرة العظیمة التی تلقاها الفحول بالقبول، فیحصل الظن القوی المتأخم للعلم _ لو لم یحصل العلم _ بصدق الخبر و کفانا؛ إذ المدار علی الظن، بل أدنی مراتبه و کیف بأعلاها.

و القول باعتبار العلم فی مثل ذلک، جزاف و اعتساف، بل و یکفی الظن و لو کان من باب الخبر، لا من باب الظنون الاجتهادیة أیضاً.

ص :431


1- 1_ تفسیر مجمع البیان، ج 5، ص 282، تفسیر سورة هود.

و مع قطع النظر عن الأدلّة الخاصة لحجیة الخبر، إذ من لاحظ أمور أهل الأعصار فی جمیع الأمصار، فهم أنّ مبنی أمورهم فی السیاسات و الدیانات، علی العمل بالأخبار المحفوفة بالقراین المفیدة للظن، بل کان أمور أهل العالم و أساس عیش بنی آدم، من لدن خلقة آدم إلی عصرنا هذا علی ذلک، إذ لایتم أمورهم إلاّ به.

لا یقال: إنّ المسئلة موضوعیة بمعنی أ نّها راجعة إلی حصول هذا الموضوع، أعنی بلوغ هذه الآیة هذا المبلغ و المدار فی الموضوعات الصرفة، علی العلم قطعاً إلاّ ما خرج بالدلیل و لیس هذا بذاک.

لأ نّا نقول: ذلک ممنوع، إذ لیس اتصافها بذلک مسبوقاً بالعدم و لم یکن حصول الوصف مدرجاً حتی ترجع إلی ذلک، بل کان حصولها ابتداء مع هذا الوصف، فتکون راجعة إلی کون هذا المعنی، مدلول هذا اللفظ، فلم تخرج عن اللغویة.

[2] و منها: قضاء العادة لحصول التحدی و الإعجاز، إذ العادة قاضیة بأ نّه لو کان الإتیان بمثله ممکناً، لأتوا به لکثرة المعاندین لسید المرسلین و المعارضین للقرآن المبین و لو أتوا به، لنقل لتوافر الدواعی و لم ینقل و هو دلیل العدم.

[3] و منها: اشتهار عجز البلغاء الذین بلغوا فی البلاغة ما بلغوا عن الإتیان بالمعارض، مع صرف عنایتهم و شدة اهتمامهم به و حرصهم علیه.

[4] و منها: أنّ البلاغة عبارة عن مطابقة الکلام لمقتضی الحال، مع فصاحته [10[ و جعل الکلام فی أعلی درجات البلاغة، فرع الإحاطة بجمیع دقایق العلم و أسراره و رعایتها الکلام و هی متعذرة لغیر علاّم الغیوب.

[5] و منها: أنّ جعل الکلام فی هذه المرتبة، فرع الاطلاع علی کمّیّة الأحوال و کیفیتها کما هو حقها لیراعی الاعتبارات اللایقة بحسب المقامات و هو أیضاً متعذر لغیر علاّم الغیوب.

[6] و منها: أنّا لو خلّینا و طبعنا، وجدنا بحسب الذوق و السلیقة أنّ القرآن فوق کل کلام و کل لغة فی البلاغة و إن کنّا عاجزین عن وصفه کالملاحة و لنعم ما قیل:

ص :432

نکات الکتاب بعد البیان کوصف الطعوم و ظل العذاری(1)

[7] و منها: شهادة المتبحرین فی علم البلاغة بکونه فی أعلی درجات البلاغة، و من هنا انقدح عدم امکان تأتی ذلک لو أدی هذه المطالب المشتمل علیها القرآن بعبارة أخری عربیة کانت أو عجمیة.

و السّر فی ذلک: أنّ العجم ألفاظه قلیلة فله ضیق فی أداء المطالب و العرب له توسعة فی الألفاظ، حتی أنّ لکل معنی من المعانی مع اختلاف یسیر فیه لفظاً موضوعاً، بل و ألفاظاً مترادفة بحیث لو أرید أداء مطلب واحد بعبارات متعددة مختلفة فی الحسن و الوجاهة بعضها أعلی من بعض لامکنه، سواء کانت ألفاظه حقایق أو مجازات بأصنافها مرسلاً أو استعارة أو کنایة.

و لا یخفی أنّ المطلب الواحد لو أمکن أداؤه بطرق مختلفة بعضها فوق بعض و کان قابلاً للارتقاء إلی أعلی درجات [11] البلاغة و روعی فیه جمیع النکات وصل إلی ما لایمکن الإتیان بمثله إلاّ بعین هذه العبارة، فیصیر الکلام فی أعلی درجات البلاغة و هو حد الإعجاز مع أنّ کل مجاز یمکن اعتباره فی لغة العرب لایجب امکان اعتباره فی لغة العجم إذ المجازات توفیقیة کالحقایق.

و کذا العلایق أنواعها و أصنافها، فلایمکن التخطی عمّا ثبت نوعها أو جنسها من العرب و لیس کل علاقة معتبرة عند العرب معتبرة عند العجم، بل لایمکن التخطی عند العرب أیضاً عمّا ثبت نوعها أو صنفها، کما فی النخل و الجدار و الشبکة و الصید و الأب و الابن و بالعکس مع وجود العلاقة بالمشابهة و المجاورة و السببیة و المسببیة مع أنّ کثیراًما یری اللفظ الواحد بالنسبة إلی المعنی الواحد، یحسن إیراده فی فقرة أو بیت أو مصرع؛ و لا یحسن إیراده لهذا المعنی بعینه فی فقرة أخری أو بیت أو مصرع آخر.

و قد حکی عن الشیخ عبد القاهر(2) أنّ تبیّن إنسان من إنسان، کما یکون بخصوصیة فی

ص :433


1- 1_ لم نعثر علی قائله.
2- 2_ دلائل الإعجاز، ص 368 _ 369، فصل فی اللفظ و الاستعارة و شواهد تحلیلیة للمعنی.

هذا دون ذاک، کذلک یوجد بین المعنی فی بیت و بینه فی بیت آخر فرق؛ و هذا تمثیل و قیاس لما ندرکه بعقولنا علی ما ندرکه بأبصارنا، فعبرنا عن ذلک الفرق بأن قلنا: للمعنی فی هذا صورة غیر صورته فی ذاک و لیس هذا من مبتدعاتنا بل هو مشهور [12] فی کلامهم.

و قال: إنّ فضیلة الکلام للفظه لا لمعناه، حتی أنّ المعانی مطروحة فی الطریق، یعرفه العجمی و العربی و القروی و البلدی و لا شک أن الفصاحة من صفاته الفاضلة، فتکون راجعة إلی اللفظ دون المعنی.

و لایخفی أن البلاغة فی الکلام وصف به یقع التفاضل و یثبت الإعجاز و لا کلام فی أن الموصوف بها عرفاً هو اللفظ، إذ یقال: لفظ فصیح و بلیغ؛ و لایقال: معنی فصیح و بلیغ.

و إنّما الکلام فی أن منشأ هذه الفضیلة و محلها هو اللفظ أم المعنی أو لا ذاک و لا هذا، بل هنا واسطة و تفصیل؟

فالشیخ علی الثالث، قال: الکلام الذی یلاحظ بدقیق النظر و یقع به التفاضل، هو الذی یدلّ بلفظه علی معناه اللغوی، ثم تجد لذلک المعنی دلالة ثانیة علی المعنی المقصود فهناک ألفاظ و معانی أُوَل و معانی ثوانی، فیطلق علی المعانی الأُوَل، بل علی ترتیبها فی النفس.

ثم ترتیب الألفاظ فی النطق علی حذوها اسم النظم و السور و الخواص و المزایا و الکیفیات.

و یحکم بأنّ البلاغة من الأوصاف الراجعة إلی المعانی الأول و إنّ الفضیلة التی بها یستحق الکلام أن یوصف بالبلاغة إنّما هی فیها، لا فی الألفاظ المنطوقة التی هی الأصوات و الحروف؛ و لا فی المعانی الثوانی [13] التی هی الأغراض التی یرید المتکلم إثباتها أو نفیها، إذ هذه المعانی مطروحة فی الطریق یعرفها کل أحد عربیاً أو عجمیا، قرویاً أو بلدیاً.

و لقد بالغ فی النکیر علی من زعم أن البلاغة من صفات الألفاظ المنطوقة، کل مبلغ و شدد النکیر فی ذلک علیه.

ص :434

قال: و سبب الفساد و عدم التمیز بین ما هو وصف للشیء فی نفسه و بین ما هو وصف له لأجل أمر عرضی فی معناه، فلم یعلموا أ نّا نعنی البلاغة التی تجب للفظ من أجل لطایف تدرک بالفهم بعد سلامته من اللحن فی الإعراب و الخطاء فی الألفاظ.

ثم إنّا لاننکر أن یکون سلامة الحروف و ملائمتها، لایوجب الفضیلة و یؤکّد أمر الإعجاز.

و إنّما ننکر أن یکون الإعجاز به و یکون هو الأصل و العمدة؛ و الفصاحة عبارة عن کون اللفظ علی وصف إذا کان علیه، دلّ علی تلک الفضیلة، فیمنع أن یوصف بها المعنی کما یمنع أن یوصف بأ نّه دالّ.

و محصل کلامه: أنّ البلاغة صفة للفظ لا مطلقا، بل باعتبار دلالتها علی المعانی الأُوَل التی هی طرق إلی الانتقال إلی المعانی الثوانی، فکلّما کان المعانی الأُوَل أکثر کان الألفاظ الدالة علی المقصود أزید، فإذا کان الألفاظ أزید، کان بعضها أعلی فی الفصاحة من آخر، فیرتقی حتی ینتهی إلی منتهی البلاغة التی هی علی حد الإعجاز. [14]

و لا یخفی أنّ هذا مختص بلغة العرب، لکثرة طرق الأداء فیها دون غیرها، فظهر أنّ ما توهّم من التناقض فی کلام الشیخ فی «دلائل الإعجاز»، حیث ذکر أنّ البلاغة صفة راجعة إلی المعنی فی مواضع و فی بعضها أنّ فضیلة الکلام للفظه دون معناه لیس علی ما ینبغی.

و بهذا یظهر أنّ فصاحة القرآن تختص بلغة العرب و لا تجیء فی غیرها من سائر اللغات، بل و لا یغیّر هذه الألفاظ من سائر الألفاظ العربیة أیضاً.

و لنعم ما قیل:

و لو أنّ لیلی عریت عن أدیمها فجاءت إلی المجنون أنکرها الودا(1)

فحینئذ، یکون هذا المعنی فی قالب هذا اللفظ معجزاً، فلو جرّد اللفظ عن المعنی أو المعنی من اللفظ، لم یحصل البلاغة، کما یکون حسن لیلی فی هذه الجلدة التی تکون علیها.

ص :435


1- 1_ لم نعثر علی قائله.

أما عدم تأتیها فی سایر اللغات، فلعدم صدق حد الفصاحة علیها؛ و لأنّ أداء مطالبهم لایمکن بالطرق المختلفة، بل طرقهم محصورة لقلة ألفاظهم و ندرة مجازاتهم.

ألا تری أنّ طرق القصر الستة المعهودة عند العرب، یمکن أداء مطلب واحد بهذه الطرق فی قصر القلب و الإفراد و التعیین و فی کل قصر الموصوف علی الصفة أو الصفة علی الموصوف، فمضروب الستة فی الثلاثة، ثم الحاصل فی الاثنین یصیر ستة و ثلاثین.

و ألا تری أنّ حمل الکلی علی الفرد ک«زید العالم» یمکن اعتبار التجوز فی الکلمة و الإسناد مع اختلاف یسیر فی المعنی و کذا اطلاق الکلی علی الفرد فی نحو «رأیت إنساناً أو رجلاً»، فکیف یمکن ادعاء تأتی ذلک کله فی لغة العجم؟

ثم إنّ الأصولیین(1) قالوا فی الرد علی الإسفرائنی(2) المنکر للمجاز بأ نّه یکفی فی فائدة وضع المجازات الإفادة [15] معها و لاسیما مع فوائد بها یرتقی الکلام أعلی طبقات البلاغة و أرفعها.

و أما عدم تأتیها بلغة العرب من غیر هذه الألفاظ، فلأ نّه لو أمکن لروعی و إِلاّ لزم أن لایکون القرآن فی حد الإعجاز، هذا خلف؛ مع أنّ کلام الشیخ(3) صریح فی أنّ البلاغة راجعة إلی اللفظ بملاحظة رعایة المعنی علی الکیفیة المذکورة و هو ظاهر.

و الحاصل إنّ علم البلاغة منحصر فی علمی المعانی و البیان؛ و قد عرّفوا المعانی بأ نّه: علم یعرف به أحوال اللفظ العربی التی بها یطابق اللفظ مقتضی الحال.(4)

و البیان بأ نّه علم یعرف به إیراد المعنی الواحد فی تراکیب مختلفة فی وضوح الدلالة(5)

ص :436


1- 1_ أنظر: مفاتیح الأصول، ص 2، باب مفاتیح اللغات.
2- 2_ أبو اسحاق إبراهیم بن محمد الإسفراینی الملقب برکن الدین، الفقیه الشافعی المتکلم الأصولی، وفیات الأعیان، ج 1، ص 28.
3- 3_ أنظر: التبیان، ج 10، ص 109، تفسیر سورة الحاقّة.
4- 4_ مختصر المعانی، ص 27، الفن الأول: علم المعانی.
5- 5_ نفس المصدر، ص 183، الفن الثانی: علم البیان.

بعد رعایة المطابقة لمقتضی الحال و المراد بالأحوال الأمور العارضة لللفظ من التقدیم و التأخیر و التعریف و التنکیر و ضمیر الفصل.

و بالجملة جمیع الأحوال الطاریة للمسند إلیه و المسند و متعلقات الفعل و القصر و الإنشاء و الفصل و الوصل و الإیجاز و الإطناب و إنّما خصّ الفصاحة باللفظ العربی دون غیره، لأنّ سبک لغة العرب مع رعایة الأحوال المذکورة فی المقام الطاریة للکلام، یصیر منشأ للبلاغة الکاملة.

و یؤیده ما قیل: لفظ لفظ عربیست؛ أی الکامل فی اللفظیة نحو «أنت الرجل» أی کل الرجل علی طریق الحمل الذاتی. فارسی شِکَر است، [16] ترکی هنر است.

و یؤیده أیضاً أنّ الحروف المطبقة و المستعلیة من خصایص لغة العرب التی لها مدخلیة فی الفصاحة، غایة المدخلیة.

و أیضا قیل:

هشت حرف است آنکه اندر فارسی ناید همی(1) البیت

بشهادة الوجدان السلیم و الطبع المستقیم ألا یری أنّ مفرداتها و مرکباتها، حقائقها و مجازاتها، إیجازها و إطنابها، لها عذوبة و حلاوة و سلاسة، لم توجد فی غیرها من اللغات و إنّما عرف البیان بمعرفة إیراد المعنی الواحد فی تراکیب مختلفة بعد رعایة المطابقة، لأنّ هذا أیضاً مختص بلغة العرب إذ التراکیب المختلفة التی یؤدی بها المعنی الواحد إنّما هی مختصة بلغة العرب و الکلام الذی یؤدی علی الوجه المذکور یصیر بلیغاً حق البلاغة.

ص :437


1- 1_ من أبونصر الفراهی، صاحب نصاب الصبیان تمام الشعر هکذا: هشت حرفست آنکه اندر فارسی ناید همی تا نیاموزی نباشی اندرین معنی معاف بشنو از من تا کدامست آن حروف و یاد گیر ثاء و حاء و صاد و ضاد و طاء و ظاء و عین و قاف

و لکن سلّمنا صیرورة غیر لغة العرب بلیغاً أیضاً، فالمسلّم إنّما هو صیرورته فی أدنی درجات البلاغة أو أواسطها.

و أما وصوله إلی أعلی درجات البلاغة بحیث یعجز عنه البشر، فممنوع.

إذ هو موقوف علی وجود مثل هذه التراکیب المختلفة التی أمکن إیراد المعنی الواحد فی مثل هذه التراکیب بحیث یکون بعضها أعلی مرتبة من بعض أخر، فیرتقی إلی أعلی درجاتها لیکون معجزاً، ففی لغة لم یکن إلاّ ترکیب واحد أو ترکیبین أو ثلاثة أو أربعة، مثلاً کیف یتحقق منها مثل ذلک.

ثم إنّهم عرّفوا بأنّ المراد بالدلالة المذکورة فی الحد هی الدلالة العقلیة، إذ الدلالة اللفظیة [17] لا تختلف فی الوضوح و الخفاء، لأنّ السامع إذا کان عالماً بالوضع الخاص، لم یکن بعضها أوضح من بعض عنده و إلاّ لم یکن الألفاظ دالّة علیه.

و قالوا بأنّ الإیراد المذکور یتأتی بالدلالات العقلیة، لجواز اختلاف مراتب اللزوم فی الوضوح و الخفاء مع أن مجازات العرب کثیرة، حتی أنّ أبا الفتح ابن جنّی(1) توهّم أنّ أکثر لغة العرب مجازات.

و لکن یمکن أن یکون مراده الأعم من المجاز فی الکلمة و الإسناد و بکثرة المجازات تحصل کثرة التراکیب و بکثرة التراکیب تحصل مراتب الوضوح و الخفاء المأخوذة فی تعریف علم البیان.

و مع هذا کله، لو راجع صاحب العقل السلیم و الطبع المستقیم إلی قصائد العربی، منها: القصاید السبعة المعلّقة و منها: قصیدة کعب بن زهیر بن أبی سلمی و غیرها من أبیاتهم وجد عذوبة اللفظ و حلاوة المعنی المؤدی بألفاظها بحیث لو أدّی هذه المضامین بالألفاظ العجمیة لم یوجد فیها شیء منها مثلاً، قال امرؤ القیس:

أ تقتلنی و المشرفی مضاجعی و مسنونة زرق کأنیاب أغوال(2)

ص :438


1- 1_ أنظر: قوانین الأصول، ص 29، فی أصالة الحقیقة.
2- 2_ أنظر: تنزل الآیات علی الشواهد من الأبیات، ص 483 _ 484.

لو فسّر بقوله: «آیا می کشی مرا و حال آنکه شمشیر فلانی هم خوابه من است. و هم چنین هم خوابه من است پیکان های آهنگری کرده شده، کبودهائی که مثل نیش های غول ها است».

وجد فی مثل هذا الکلام استهجاناً و رکاکة [18] و حزازة لفظاً و معنی، و یلومونه أهل العرف غایة الملامة و ینسبونه إلی السفاهة قطعاً، فحینئذ کیف یمکن أن یدعی أنّ کل لفظ تلفّظ به العرب لو فسّر بالعجمیة، أتی فیها ما روعی فی لغة العرب من النکات و الدقائق و أسرار البلاغة.

و لنعم ما قال:

و لو أنّ لیلی عریت عن أدیمها و جاءت إلی المجنون أنکرها الودا

ألا یری لو قیل بدل قول الشاعر:

ز سم ستوران در آن پهن دشت(1)

ز گرد سمندان در آن دشت پهن

یوجد حزازة المعنی بحیث لایشابه الکلام الأول علی أنّهما سیّان(2) فی أداء المطلب.

ثم أجدد المقال فی هذا المجال فی دفع الإشکال، لیظهر جلیة الحال و أقوال غیر آل(3) جهدی أنّ من المعلومات أنّ البلاغة و الفصاحة فی الحقیقة من خصائص لغة العرب؛ و أما ما یتراآی من أشعار الفصیحة فی لغة العجم، کما فی قول شاعرهم:

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بود که گوشه چشمی بما کنند؟(4)

و قوله:

ای نسیم سحر، آرامگه یار کجاست منزل آن بت عاشق کش عیّار کجاست؟

هر سر موی مرا با تو هزاران کار است ما کجائیم و ملامت گر بیکار کجاست؟(5)

ص :439


1- 1_ شاهنامه، ص 221، کیقباد، بخش 2، فیه: «ز گرد سواران در آن پهن دشت».
2- 2_ أی مثلان؛ النهایة فی غریب الحدیث، ج 2، ص 435، باب السین مع الیاء.
3- 3_ اسم فاعل من: ألا یألو ألواً: قصر و أبطأ؛ لسان العرب، ج 14، ص 39.
4- 4_ دیوان حافظ، ص 132، غزل ش 196.
5- 5_ همان، ص 15، غزل ش 19.

و قوله:

بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت [وندران برگ و نوا خوش ناله های زار داشت(1)]

و قول غیره:

سحر از کوه خاور تیغ اسکندر چه شد پیدا عیان شد رشحه خون از شکاف جوشن دارا(2)

و قوله:

رسد لطف یزدان به فریاد من به محشر ستاند از او داد من(3)

و قوله:

کردم سراغ کوی تو، بختم نشان نداد گفتم رسم بوصل تو، مرگم امان نداد(4)

میخواستم تلافی صدساله غم کنم زآن جرعه می که ساقی نامهربان نداد(5)

و قوله: [19]

امروز ای بیدادگر ظلم تو بر ما بگذرد امّا به پیش دادگر مشکل که فردا بگذرد(3)

و قوله:

عندلیب یک گلستانیم از ما رخ متاب آنکه رخسار تو را گل کرد ما را خار(7) ساخت(8)

ص :440


1- 1_ دیوان حافظ، ص 54، غزل ش 77.
2- 2_ دیوان هاتف اصفهانی، ص 55، قصیده ش 1. 3_ فردوسی. 4_ عاشق اصفهانی.5_ لم نعثر علی قائله.
3- 6_ دیوان هاتف اصفهانی، ص 122، غزلیات، ش 42. و فیه: امروز ما را گر کشی بی جرم از ما بگذرد. 7_ فی المخطوطة: خوار.8_ لم نعثر علی قائله.

و غیر ذلک من غزلیاتهم و قصائدهم و رباعیاتهم و مخمساتهم و ترجیع بنداتهم و حکایاتهم.

و هذه أحسنها، فهی فی جنب أشعار العرب، کالحلو المصنوع من الدبس العنبی بالنسبة إلی الحلو المصنوع من الدبس السکری؛ و کالبیت المصنوع من اللبن و الطین بالنسبة إلی البیت المصنوع من الآجر و الجص، کما تری فی قول الشاعر:

لو لا مفارقة الأحباب ما وجدت لها المنایا إلی أرواحنا سبلا(1)

و قول امرؤ القیس: أتقتلنی(2) ... البیت.

و قوله:

و لیل کموج البحر أرخی سدوله علی بأنواع الهموم لیبتلی

فقلت له لما تمطی بصلبه و أردف أعجازا و ناء بکلکل(3)

ألا أیّها اللیل الطویل ألا انجلی بصبح و ما الإصباح منک بأمثل(4)

و قوله:

و لا عیب فیهم غیر أنّ سیوفهم بهنّ فلول من قراع الکتائب(5)

إلی غیر ذلک.

أیّها الناظر المتأمّل المتدبرّ، دع عنک کلام الخالق، فانظر إلی الصحیفة السجادیة و فقراتها و مضامینها و کلماتها، تجد فی نفسک أنّ هذا کلام لایشبه کلام المخلوقین و أ نّها

ص :441


1- 1_ مغنی اللبیب، ج 1، ص 222، الثانی و الثالث: ما یبیّن فاعلیة غیر ملتبسة بمفعولیة.
2- 2_ قد سبق ذکره فی الصفحة 436.
3- 3_ إعجاز القرآن، ص 74، التشبیه الحسن، و بعض أنواع الاستعارة.
4- 4_ التبیان، ج 10، ص 115، تفسیر سورة المعارج؛ إعجاز القرآن، ص 181، التفاضل بین أبیات امری ء القیس و أبیات النابغة الذبیانی.
5- 5_ التبیان، ج 2، ص 27، تفسیر سورة البقرة، « وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ »؛ أحکام القرآن، الجصاص، ج 1، ص 111.

فی أعلی درجات البلاغة، إلاّ أ نّها تحت کلام الخالق و بلغت بحیث لم یقدر أحد الإتیان بمثلها؛ و لاسیما بعد ملاحظة مخاطبته علیه السلام مع الخالق حیث قال:

«وَ ذَلِّلْنِی [20] بَیْنَ یَدَیْکَ، وَ أعِزَّنِی عِنْدَ خَلْقِکَ، وَ ضَعْنِی إذا خَلَوْتُ بِکَ، وَ ارْفَعْنِی بَیْنَ عِبادِکَ، وَ أَغْنِنِی عَمَّنْ هُوَ غَنِیٌّ عَنِّی، وَ زِدْنِی إلَیْکَ فاقَةً وَ فَقْرَاً. وَ أعِذْنِی مِنْ شَمَاتَةِ الاْءَعْداءِ، وَ مِنْ حُلُولِ الْبَلاءِ، وَ مِنَ الذُّلِّ وَ الْعَنَاءِ، تَغَمَّدْنِی فِیمَا اطَّلَعْتَ عَلَیْهِ مِنِّی بِمَا یَتَغَمَّدُ بِهِ الْقادِرُ عَلَی الْبَطْشِ لَوْلا حِلْمُهُ، وَ الاْآخِذُ عَلَی الْجَرِیْرَةِ لَولا أَناتُهُ وَ إِذا أَرَدْتَ بِقَوْمٍ فِتْنَةً أَوْ سُوءاً فَنَجِّنِی مِنْها لِوَاذاً بِکَ»(1) إلی آخر الفقرات.

و کذا قوله علیه السلام : «اللَّهُمَّ إنَّهُ یَحْجُبُنِی عَنْ مَسْأَ لَتِکَ خِلاَلٌ ثَلاَثٌ، تَحْدُونِی عَلَیْها(2) خَلَّةٌ وَاحِدَةٌ...»(3) إلی آخر الدعاء.

و قوله علیه السلام : «یا إلَ_هِی لَوْ بَکَیْتُ إلَیْکَ حَتَی تَسْقُطَ أَشْفَارُ عَیْنَیَّ، وَ انْتَحَبْتُ حَتَّی یَنْقَطِعَ صَوْتِی...»(4) إلی آخر الفقرات.

و قوله علیه السلام : «اللّهُمَّ [صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ(5)] اجْعَلْ لِی یَدَاً عَلَی مَنْ ظَلَمَنِی، وَ لِسَاناً عَلَی مَنْ خَاصَمَنِی، وَ ظَفَراً بِمَنْ عَانَدَنِی، وَ هَبْ لِی مَکْراً عَلَی مَنْ کایَدَنِی، وَ قُدْرَةً عَلَی مَنِ اضْطَهَدَنِی، وَ تَکْذِیباً لِمَنْ قَصَبَنِی، وَ سَلامَةً مِمَّنْ تَوَعَّدَنِی، وَ وَفِّقْنِی لِطَاعَةِ مَنْ سَدَّدَنِی، وَ مُتَابَعَةِ مَنْ أَرْشَدَنِی. [اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ(6)] وَ سَدِّدْنِی لاِءَنْ أُعَارِضَ مَنْ غَشَّنِی بِالنُّصْحِ، وَ أَجْزِیَ مَنْ هَجَرَنِی بِالْبِرِّ، وَ أثِیْبَ مَنْ حَرَمَنِی بِالْبَذْلِ، وَ أُکَافِیَ مَنْ قَطَعَنِی

ص :442


1- 1_ الصحیفة السجادیة، ص 329 _ 330، الدعاء 47، دعاؤه علیه السلام فی یوم عرفة.
2- 2_ فی المخطوطة «یجددنی إلیها»، و ما أدرجناه من المصدر.
3- 3_ الصحیفة السجادیة، ص 76، الدعاء 12، دعاؤه علیه السلام فی الاعتراف و طلب التوبة إلی اللّه تعالی.
4- 4_ نفس المصدر، ص 102؛ الدعاء 16، دعاؤه علیه السلام فی الاستقالة و التضرع فی طلب العفو.
5- 5 و 6_ ما بین المعقوفتین من المصدر.

بِالصِّلَةِ، وَ أُخَالِفَ مَنِ اغْتَابَنِی إِلَی حُسْنِ الذِّکْرِ، وَ أنْ أَشْکُرَ الْحَسَنَةَ، وَ أُغْضِیَ عَنِ السَّیِّئَةِ...»(1) إلی آخر الأدعیة، بل یکون کلّها کذلک.

و لو تأمّلت فیها و خلّیت و طبعک، وفدت فی نفسک العجز عن الإتیان بمثلها؛ و العجب علی طرز [21] المخاطبة و التسلط فی المکالمة مع الخالق.

و لو قیل: نحن نقدر الإتیان بمثل هذه الفقرات.

قلنا: بعد ملاحظة أمثال هذه الفقرات، لانأبی عمّا تقول، و لکن إن کنت تقدر الإتیان بمثلها قبل الرجوع إلیها، صار نقضاً علیناً و أنّی لک بذلک.

و بالجملة، سوق الکلام شاهد أیضاً بأنّ هذا کلام الخالق(2) لا من کلام المخلوق.

ألا تری أنّ الشاه(3) منّا لو خاطب أمراؤه أو حکی لهم: أنّی أمرت بهدم بلدة کذا، و إهلاک أهلها، و سبی ذراریهم و نسوانهم، و قتل رجالهم، و نهب أموالهم، و استغنام أملاکهم بحیث لایبقی أثرٌ، و هم من المفسدین فی الأرض، و لقد أحسنّا إلیهم و هم قد أساؤا علینا بکذا و کذا و کفروا بنعمائنا علیهم، فلم أعف عنهم.

و کان الشاه فی غایة الغضب و فی نهایة القدرة و السطوة و بسط الید؛ و کان له عساکر یأتمرون أوامره و ینزجرون عن نواهیه، لایفعلون غیر ما أمروا به، و یأمر بعض الأمراء أن یکتب لأهل تلک البلدة: أ نّی قد قلت کذا و سأفعل ما قلت.

فکتب هذا الأمیر لأهل البلدة ما سمع، فأهل هذه البلدة إذا رؤا ما کتب لهم و سمعوا، علموا علماً ضروریاً أنّ هذا الکلام قد صدر من الشاه، و جزموا بأ نّه یفعل ما توعد، و مضی ما مضی و لات حین مناص، و لم یکن هذا جعلاً من هذا الأمیر.

فأهل البلدة لو کانوا عقلاء، یسافرون إلی خدمة الشاه و یقدّمون إلی بابه، کبراءهم و مشایخهم و عجزتهم؛ و یظهرون العجز و الانکسار [22] و المذلة، و یبکون عند أمراء

ص :443


1- 1_ الصحیفة السجادیة، ص 111 _ 112، الدعاء 20، دعاؤه علیه السلام فی مکارم الأخلاق و مرضی الأفعال.
2- 2_ فی نسخة حبیب آبادی: «هذا لکلام الخالق».
3- 3_ أی الأمیر.

الشاه أو یجعلونهم وسائط و یتسلّمون ما یقولون و یقولون: بئس ما فعلنا، فالآن من غضبه لایستنقذنا إلاّ عفوه و لا ینجّینا من سخطه إلاّ کرمه.

مع أن إخبار ذلک الأمیر من حیث هو، لا یفید لهم إلاّ ظناً ضعیفاً، و ما ذلک إلاّ لأنّ سیاق المخاطبة یدل علی أنّ صدور مثل هذا الکلام، لیس إلاّ من الشاه، بحیث لایتمکن غیره أن یتکلم بمثل هذه المقالات، و أن یتفوه بنحو تلک المکالمات، بحیث لایحتملوا خلافه.

فقس علیه حال کلمات اللّه تعالی سبحانه، فمن سمع قوله تعالی: «وَ قِیلَ یَا أَرْضُ ابْلَعِی(1)» الآیة، علم علماً ضروریاً بحیث لا یشوبه شک و لا یعتریه ریب، یشهد علیه الوجدان، أن هذا الکلام بطوره و طرزه لم یصدر إلاّ من الخالق القادر القهار، إذ مثل هذا الکلام لایحتمل أن یکون جعلاً.

فلو ورد مثل ذلک الکلام ممن أراد تخویف الناس جعلاً علی الشاه، علم کل من سمع هذه المقالة بأ نّه جعل و لم یصدر من الشاه، إذ ما صدر من الشاه له استقص فوق الاستقصات.(2)

و هذه هی النکتة لکون هذه الآیة أبلغ الآیات و أفصحها و حصول الجزم بکونها معجزة، إذ یقطع کل من سمعها، أنّ هذه المکالمة لیس إلاّ من اللّه _ جلّت [22] عظمته _ نظراً إلی سیاق مخاطبته و إخباره عمّا أخبر، فکما أن سوق کلام الشاه مفاد ألفاظه، یشهد جزماً بأ نّه کلام الشاه، فکذا سوق کلام اللّه سبحانه، یشهد بأ نّه صدر منه تعالی فی کیفیة أداء الکلام.

لایقال: إنّ هذه الطریقة مع أ نّها لم یقل بها أحد فی وجه کون القرآن معجزاً، خروج عمّا کنت بصدده من إثبات کونه إعجازاً من حیث بلاغته.

لأ نّا نقول:

أما الجواب عن الأول: فواضح إذ لیس هذا أول قارورة کسرت فی الإسلام و کم ترک

ص :444


1- 1_ سورة هود، الآیة 44.
2- 2_ استقصی فی المسألة و تقصی: بلغ الغایة؛ القاموس المحیط، ج 4، ص 378، مادة «قصی».

الأول للآخر و مع إقامة البرهان القطعی علی إثبات المطلب، لایضرّنا الانفراد بالدلیل، و لیس هذا من مسائل الشرعیة المجمع علی خلافها لیضرّ، بل هو من باب زیادة الدلیل علی الأمر المتفق علیه و هو شائع.

و عن الثانی: أنّ سیاق الکلام، أعنی رعایة الکلام الدال علی المعانی الأول لینتقل منه إلی المعانی الثوانی، أعنی المعانی المرادة جزء من أجزاء البلاغة، بل فی الحقیقة هی نفس البلاغة، و قد سبق منّا حکایة القول بذلک عن الشیخ عبدالقاهر(1)، فلم تخرج عن محل النزاع.

فإن قلت: فعلی هذا، یکون کلام الشاه أیضاً معجزاً.

قلنا: کلاّ، إنّ کلام الشاه سوقه دلیل علی صدوره من الشاه إلی غیر ذلک، و کذا سوق کلام اللّه یدل علی صدوره منه تعالی علی تقریرنا؛ و هذا وجه الشبه.

و ما دلّ علی صدق الرسول، فهو معجزته، فسوق [24] هذا الکلام إذا فرضنا دلالته علی صدوره من اللّه، فهو معجزة له صلی الله علیه و آله لأ نّه دلیل صدقه مع أنّ کلام الشاه من هذه الجهة یصیر بلیغاً.

و ما ذکرناه ما یدلّ علی کونه فی أعلی درجات البلاغة، کما هو کذلک فی کلام اللّه سبحانه، و مراتب البلاغة مختلفة، إذ هی ذات مراتب کما أسلفناه.

[دقائق بلاغیة فی الآیة الشریفة]

ثم نتکلم فی الآیة الشریفة ببعض ما سنح لنا من دقائق البلاغة علی قدر فهمنا، فنقول:

أورد سبحانه و تعالی الإخبار عن فعله تعالی علی البناء للمفعول بقوله: «و قیل»، تنبیهاً علی جلالته و عظمته، و ایماءً علی أ نّه متعین مستغنی عن الذکر و أ نّه متی قیل، قیل لاینصرف العقل و لایتوجه الفکر إلاّ إلیه، إذ تلک الأمور المخبر عنها، لاتصدر إلاّ بفعل قاهر قادر، بلغ غایة القدرة و الغلبة، لا یشارک فی أفعاله أحد، فلایذهب الوهم إلی

ص :445


1- 1_ أنظر: الصفحة 433.

غیره تعالی و یدلّ علی أ نّه یتقرر فی العقول، أ نّه لا حاکم فی العالم العلوی و السفلی و لا متصرف فیها إلاّ هو.

ثم صدّر القول بحرف النداء، أعنی «یا» التی ما هی موضوعة لطلب الإقبال للبعید أو له و للقریب علی سبیل الاشتراک اللفظی و علی التقدیرین هنا للبعید تقدیراً و فرضاً لبعد المرتبة منزلة بعد المکان.

ثم وجّه الخطاب إلی الأرض و السماء بما یتوجه إلی العقلاء بقوله سبحانه: «ابلعی و اقلعی» و هما صیغتا الأمر، و الکلام یتعلق بها فی مقامین:

الأول: فی هیأتها، [25] و الثانی: فی مادتها.

أما الأول: فصیغة الأمر تستعمل فی معان لیست حقیقة فی کلها اتفاقاً و إنّما اختلفوا فی بعضها.

فقیل: إنّها موضوعة للطلب الحتمی، و هو الحق، کما اخترناه فی الأصول.

و قیل: للطلب الراجح؛ و قیل: بالاشتراک بینه و بین الإباحة لفظاً.

و قیل: معنی؛ و قیل: للندب؛ و قیل: بالاشتراک بینه و بین الأول.

و قیل: بالوقف بینهما؛ و قیل: غیر ذلک.

و علی التقادیر، لایمکن إرادة حقیقة الطلب هنا، لعدم قدرة الأرض و السماء علی الاتیان بما أمرا به، فتکون مستعملة فی التسخیر مجازاً و صورة، إشعاراً بأنّ صیغة الأمر لمّا توجهت بحسب الظاهر علی هذه الجمادات الشدیدة القویّة، تقرّر فی الوهم قدر عظمته و جلالته، تقریراً کاملاً و یدل علی سرعة ایجاد ما فعله اللّه تعالی فیها.

و یمکن أن یکون المجاز فی الاسناد و المخاطب بذلک الخطاب فی الحقیقة، هو الملائکة الموکّلین بمیاه الأرض و السماء؛ و الملابسة هی الحالیة و المحلیة، إنّما أسند الخطاب إلیها تنبیهاً علی کمال قدرته و عزّته _ جلّ جلاله و عظم شأنه.

و إنّ هذه الأجرام العظیمة، منقادة لما یشاء من تکوینه فیها، غیر ممتنعة عنه مسخرات بأمره، لایعصین اللّه ما أمرهن و یفعلن ما یؤمرن علی الفور من غیر ریث، مهابة من عظمته، و مخافة من جلالته، و خشیة من غضبه، و حذراً من سخطه و ألیم عقابه. [26

ص :446

[ و أما المقام الثانی: فالبلع لغةً: إجراء الشیء فی الحلق إلی الجوف؛ و الاقلاع: اذهاب الشیء من أصله بحیث لایری له أثر؛ یقال: قلعت(1) السماء: إذا ذهب مطرها حتی لایبقی منه شیء؛ و أقلع عن الأمر: إذا ترکه رأساً.(2)

فحینئذ، یمکن أن یکون القلع مجازاً عن النشف؛ و العلاقة هی السببیة أو المسببیة؛ و أن یکون المجاز فی الاسناد لأ نّه من فعل اللّه سبحانه لا من فعل الأرض؛ و أن یکون ذکر الأرض، استعارة مکنیّة عن العاقل المخبر العارف بجلالته و عظمته، و تعلق الأمر بها، استعارة تخییلیة.

و ذکر القلع ترشیح لها و أن یکون فی الکلام استعارة تحقیقیة تبعیة بأن یشبه النشف بالبلع فی جذب الماء، ثم اشتق منه الفعل و أسند إلی الأرض، و إسناده إلیه قرینة للاستعارة، کما فی نطقت الحال و الحال ناطقة بکذا؛ و یأتی بعض هذه الوجوه فی الإقلاع أیضا، و خیر الثلاثة أوسطها، لاشتماله علی التنبیه علی أن الأرض و السماء مع کونهما من الجمادات، قد نفذا أمره و تکلیفه فی حقهما، فعند هذا یحکم الوهم بأ نّه إذا کان حکمه نافذاً فی الجمادات، فبأن یکون نافذاً علی العقلاء، کان أولی.

و إنّما لم یذکر جواب الأمر فی المقامین لظهوره، فکأ نّه قیل: «یا أرض ابلعی ماءک الذی نبعت به العیون و اشربی حتی لایبقی علی وجهک شیء، [27] فبلعت؛ و یا سماء اقلعی عن مائک أو اقلعی مائک فاقلعت».

ثم إنّ إقلاع السماء مائها، إما بمعنی إمساکها عن المطر أو بمعنی جذبها إیّاه.

فعلی الأول: بقی ماء السماء بعد ابتلاع الأرض مائها و صار بحاراً و أنهاراً، کما روی.(3)

و علی الثانی: صعد إلی السماء بعد انقلابه هواء.

ص :447


1- 1_ فی المصدر «أقلعت».
2- 2_ أنظر: تفسیر مجمع البیان، ج 5، ص 281، تفسیر سوره هود.
3- 3_ بحارالأنوار، ج 11، ص 305، الباب الثالث، بعثة نوح؛ تفسیر مجمع البیان، ج 5، ص 281، تفسیر سورة هود.

و أما لفظ الماء، فأصله الماه بدلیل مُوَیه و میاه فی تصغیره و تکسیره(1)؛ و إنّما قلبت الهاء ألفاً لخفائها و وقوعها بعد الألف الذی هو فی غایة الخفاء، فالتقی الساکنان و القاعدة و إن اقتضت حذف أولها لکون ثانیها غیر مدغم فیه، و إن کان أولها مَدّة حذراً عن الوقوع فیما فرّوا منه، فصار ماء.

و أما إضافة الماء إلی ضمیر الأرض و السماء، فتجوز و ان کانت مجازاً، أ نّه یکفی فیها أدنی الملابسة و هی هنا المجاورة فعلاً أو سابقاً.

و الإضافة هنا لامیة، لأنها معنویة و المضاف إلیه غیر ظرف، فلاتکون بتقدیر «فی»، إذ علی هذا التقدیر، أعنی تقدیر کون الأرض و السماء فی طبقین، لاتصلحان للظرفیة مع إمکان إرادتها، فتأمّل.

و لایکون المضاف إلیه أعم من المضاف، فلاتکون بتقدیر «من» فتعین کونها لامیة، و اللام تجیء لمعان، منها الاختصاص و هو المراد هنا، کقولک: «حصیر المسجد و جُلُّ الفرس و دار زید»، إذا کانت فی إجارته أو [28] استعارته؛ و کذا بالنسبة إلی السماء، إلاّ أ نّها علی تقدیر کون الإقلاع بمعنی الإمساک.

و أما علی تقدیر کونها بمعنی الجذب، ففیها مجاز آخر، تسمیة للشیء باسم ما کان، نحو: « وَ آتُوا الْیَتَامَی أَمْوَالَهُمْ (2)»؛ هذا علی تقدیر أن نقول باشتراط بقاء المبدء فی صدق المشتق، و إلاّ فلیس فیها مجاز من هذه الحیثیّة.

ثم إن عطف خطاب السماء علی خطاب الأرض بالواو التی هی لمطلق الجمع لا للجمع المطلق _ إذ بینهما فرق واضح، کالفرق بین الماء المطلق و مطلق الماء _ و هی قد تجیء لعطف الشیء علی مصاحبه، نحو: « فَأَنجَیْنَاهُ وَ أَصْحَابَ السَّفِینَةِ (3)»؛ و علی سابقه، نحو: « وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا وَ إِبْرَاهِیمَ (4)»؛ و علی لاحقه، نحو: « کَذَلِکَ یُوحِی إِلَیْکَ وَ إِلَی

ص :448


1- 1_ الصحاح، ج 6، ص 2250، مادة «موه».
2- 2_ سورة النساء، الآیة 2.
3- 3_ سورة العنکبوت، الآیة 15.
4- 4_ سورة الحدید، الآیة 26؛ و فی سابقه: « وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَی قَوْمِهِ .»

الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ (1)» و هنا کالأول بقرینة السوق، فلایکون بین متعاطفیها تراخ، بل یکونان متقاربین.

ثم إنّه حذف مفعول « أَقْلِعِی (2)»، لظهوره بقرینة المقابلة و الاحتراز عن العبث.

قوله: « وَ غِیضَ الْمَاءُ (3)» أی ذهب به عن وجه الأرض، یقال: غاض یغیض غیضاً، إذا نقص(4)؛ و إنّما قال: « و غیض » إذ المراد بیان انتقاصه مدرجاً عادة، إذ أفعال اللّه تعالی، جاریة علی وفق العادة و إلاّ کان المناسب أن یقال: فقد(5) أو عدم الماء و نحو ذلک.

و یؤیّده ما روی أنّ نوح علیه السلام رکب فی السفینة فی عاشر رجب و نزل فی عاشر محرم(6) و إنّما أتی بالفعل المبنی للمفعول [29]، لما تقدم فی قوله: «وَ قِیلَ»، فحینئذ المراد بنقص الماء، إما نقص تمامه، کما قیل(7)، و هو مؤیّد للمعنی الثانی للإقلاع؛ أو فقد ماء الأرض و بقی ماء السماء و صار بحاراً و أنهاراً، کما قیل(8)، و هو مؤیّد للمعنی الأول.

و قوله: « وَ غِیضَ الْمَاءُ »، معطوف علی قوله: «وَ قِیلَ» یعنی أنّ بمجرد صدور هذا القول، أخذ الماء فی الانتقاص.

و الماء اسم جنس معرّف باللام، أرید به العهد الخارجی، و نفس اللام إشارة إلی شیء

ص :449


1- 1_ سورة الشوری، الآیة 3.
2- 2_ سورة هود، الآیة 44.
3- 3_ نفس المصدر.
4- 4_ لسان العرب، ج 7، ص 201، مادة «غیض».
5- 5_ فی المخطوطة: «نفقد»، و ما أدرجناه من نسخة حبیب آبادی.
6- 6_ هذه روایة فی کتب أهل السنة، منها: تفسیر ابن أبی حاتم، ج 6، ص 2032؛ و المصنف، ج 4، ص 290، باب صیام یوم عاشوراء. و لکن فی کتب الشیعة: «عن الصادق علیه السلام : إنّ نوحاً رکب فی السفینة أول یوم من رجب، و أمر من معه أن یصوموا ذلک الیوم» و لم یذکروا نزوله علیه السلام ، أنظر: المقنعة، ص 371، الباب 35، صیام رجب و الأیام منه؛ و مصباح المتهجد، ص 797، و لمزید البیان أنظر: تفسیر مجمع البیان، ج 5، ص 280، تفسیر سورة هود.
7- 7_ تفسیر الرازی، ج 17، ص 234.
8- 8_ تفسیر العز بن عبدالسلام، ج 2، ص 90.

یتصف بمدخولها، إما اتصافاً یستلزم الحمل الذاتی، کما فی تعریف الحقیقة و المهیّة أو الحمل المتعارفی، کما فی العهد الخارجی.

و کیف کان الماء مستعمل فی معناه الحقیقی بالنسبة إلی الحمل الضمنی، و لا ینافی ذلک، کون المعرف(1) باللام، حقیقة فی تعریف الجنس مجازاً فی العهد الخارجی، إذ الحمل غیر الإطلاق، فتأمّل.

قوله: « وَ قُضِیَ الاْءَمْرُ »، أی انجز ما وعد من إهلاک الکافرین و إنجاء المؤمنین(2)؛ و القضاء عبارة عن فصل الأمر، قولاً کان أو فعلاً، عن اللّه أو من البشر.

قیل: إنّ القضاء من اللّه أخص من القدر، لأ نّه الفصل بین التقدیر؛ و القدر هو التقدیر؛ و القضاء هو التفصیل و القطع.

و قد ذکر بعض العلماء(3) أنّ القدر بمنزلة المعد للکیل؛ و القضاء بمنزلة الکیل؛ و لهذا قیل: فرّوا من قضاء اللّه إلی قدره(4)، تنبیهاً علی أن القدر ما لم یکن قضاء لَمَرجُوٌّ أن یدفعه اللّه، فإذا قضی، فلا مدفع له.

و یشهد بذلک قوله تعالی [30]: « وَ کَانَ أَمْرًا مَّقْضِیًّا (5)»، « وَ کَانَ عَلَی رَبِّکَ حَتْماً مَّقْضِیًّا (6).» و علی هذا، فقوله، « وَ قُضِیَ الاْءَمْرُ » أی فصل، تنبیهاً علی أنه صار بحیث لایمکن تلافیه؛ و اللام فی الأمر کالعدم فی الماء و إن کان ظهورها هنا فی الجنس قویاً، کما أنّ الأول کذلک فی العهد، و هو إما عطف علی سابقه، أعنی قوله: « وَ غِیضَ الْمَآءُ » أو علی قوله: « وَ قِیلَ » بناء علی الخلاف الواقع بین النحاة فیما إذا کان المعطوف متعدداً،

ص :450


1- 1_ فی المخطوطة: العرف.
2- 2_ تفسیر البیضاوی، ج 3، ص 236 _ 237.
3- 3_ مفردات غریب القرآن، ص 407، کتاب القاف و ما یتصل بها.
4- 4_ الإعتقادات، الشیخ الصدوق، ص 35، باب الاعتقاد فی القضاء و القدر؛ و فیه: «قال [أمیرالمؤمنین] علیه السلام : أفرّ من قضاء اللّه إلی قدر اللّه».
5- 5_ سورة مریم، الآیة 21.
6- 6_ نفس المصدر، الآیة 71.

هل یعطف کل واحد علی سابقه أو کل معطوف علی الأول؟ علی ما صرّح به المحقق التفتازانی فی مبحث الإنشاء من شرحه المختصر(1) علی التلخیص.

قوله: « وَ اسْتَوَتْ » أی استقرّت سفینة نوح علی الجودی، قیل: هو جبل بالموصل(2)، و قیل بالآمل(3)، و قیل بالشام(4)، و قیل: هو اسم لکل جبل و أرض صلبة.(5)

إلاّ أ نّه اشتهر فی الألسن کونه هو الأرض المرتفعة عند باب النجف فی طرف وادی السلام.

قوله: « وَ قِیلَ بُعْدًا لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (6)»، یقال بَعِدَ بَعَداً؛ و [بَعُدَ] بُعْداً: إذا أرادوا البعد البعید من حیث الهلاک و الموت و نحو ذلک، و لذلک اختص بدعاء السوء(7)، فیحتمل أن یکون القائل هو اللّه تعالی و معناه أبعد اللّه الظالمین من رحمته، لأ نّهم أوردوا أنفسهم مورد الهلاک و نصبه علی المصدریة. و فیه معنی الدعاء، کما فی سقیاً و رعیاً.(8)

و یجوز أن یکون قولاً للملائکة أو من قول نوح و المؤمنین، هذا ما خطر بالبال.

و قد ذکرناه [31] علی سبیل الإجمال لضیق المجال، لحضور جماعة من أرباب الاشتغال من الفضلاء المحصلین عندی فی کل یوم مشتغلین بالقیل و القال فی تحصیل مسائل الحرام و الحلال مع ما بی من الکلال أو تشتت الأحوال و تراکم الأهوال و تصادم أسباب الإخلال و کثرة موجبات الاختلال و وفور مقتضیات الملال، دفع اللّه عنّا الکریم المتعال بحق محمد و آله، و أصحابه خیر أصحاب و آل، صلوات اللّه علیهم أجمعین عدد الرمال و زنة الجبال.

ص :451


1- 1_ مختصر المعانی، ص 138.
2- 2_ تفسیر العیاشی، ج 2، ص 150، تفسیر سورة هود، ح 38.
3- 3_ تفسیر البیضاوی، ج 3، ص 237؛ تفسیر أبی السعود، ج 4، ص 211.
4- 4_ تفسیر البیضاوی، ج 3، ص 237.
5- 5_ تفسیر مجمع البیان، ج 5، ص 281.
6- 6_ سورة هود، الآیة 44.
7- 7_ الکشاف، ج 2، ص 271؛ تفسیر جوامع الجامع، ج 2، ص 171.
8- 8_ تنزیل الآیات، علی الشواهد من الأبیات، ص 392.

و بعد، ففی الآیة الشریفة وجوه عن دقایق المعانی و نکات البیان و محسنات البدیع لاتخفی علی الخبیر المتدرّب المتدبر فی صناعة البلاغة.

و قد انتهی الکلام إلی هنا فی انتصاف لیلة الجمعة التاسعة من شهر شوال المکرم من شهور سنة أربع و خمسین و مأتین بعد الألف من الهجرة المقدسة النبویة علی هاجرها آلاف سلام و تحیة.

اللهم اجعل خاتمة أمورنا خیراً و ارفع عنّا الهموم و الغموم و الأحزان بحق سید الإنس و الجانّ و آله سادات أهل الإیمان علیه و علیهم صلوات اللّه الملک المنان .

ص :452

منابع و مصادر تحقیق

1_ أحکام القرآن، الجصاص، تحقیق: عبدالسلام محمدعلی شاهین، الطبعة الأولی، نشر: دارالکتب العلمیة، بیروت، 1415 ق.

2_ الإعتقادات فی دین الإمامیة، الشیخ الصدوق، تحقیق: عصام عبدالسید، الطبعة الثانیة، نشر: دارالمفید، بیروت، 1414 ق.

3_ إعجاز القرآن، الباقلانی، تحقیق: السید أحمد صقر، الطبعة الثالثة، نشر: دارالمعارف، مصر.

4_ بحارالأنوار، العلامة المجلسی، تحقیق: یحیی العابدی الزنجانی، عبدالرحیم الربانی الشیرازی، الطبعة الثانیة، نشر: مؤسسة الوفاء، بیروت، 1403 ق.

5 _ التبیان، الشیخ الطوسی، تحقیق: أحمد حبیب قصیر العاملی، الطبعة الأولی، نشر: مکتب الإعلام الإسلامی، 1409 ق.

6_ تفسیر ابن أبی حاتم، ابن أبی حاتم الرازی، تحقیق: أسعد أحمد الطیب، نشر: المکتبة العصریة.

7_ تفسیر أبی السعود، أبی السعود محمد بن محمد العمادی، دار احیاء التراث العربی، بیروت.

8_ تفسیر البیضاوی (أنوار التنزیل)، البیضاوی، نشر: دارالفکر، بیروت.

9_ تفسیر الرازی، فخرالدین الرازی، الطبعة الثالثة.

10_ تفسیر الصراط المستقیم، السید حسن البروجردی، تحقیق: غلامرضا مولانا البروجردی، الطبعة الأولی، مؤسسة أنصاریان، قم، 1416 ق.

11_ تفسیر العز بن عبدالسلام، العز بن عبدالسلام، تحقیق: الدکتور عبداللّه بن ابراهیم الوهبی، الطبعة الأولی، دار ابن حزم، بیروت، 1416 ق.

ص :453

12_ تفسیر العیاشی، محمد بن مسعود العیاشی، تحقیق: السید هاشم الرسولی المحلاتی، نشر: المکتبة العلمیة الإسلامیة، طهران.

13_ تفسیر جوامع الجامع، الشیخ الطبرسی، تحقیق: مؤسسة النشر الإسلامی، الطبعة الأولی، نشر: مؤسسة النشر الإسلامی، التابعة لجماعة المدرسین، قم، 1420 ق.

14_ تفسیر روح البیان، حقی بروسوی اسماعیل، دار الفکر، بیروت.

15_ تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان، نظام الدین حسن بن محمد النیشابوری، تحقیق: شیخ زکریا عمیرات، الطبعة الأولی، دار الکتب العلمیّة، بیروت، 1416 ق.

16_ تفسیر مجمع البیان، الشیخ الطبرسی، تحقیق: لجنة من العلماء، الطبعة الأولی، نشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، 1415 ق.

17_ تلخیص البیان، سید رضی، برنامج جامع التفاسیر للنور.

18_ تنزیل الآیات علی الشواهد من الأبیات، محب الدّین أفندی، نشر: مکتبة مصطفی البالی الحلبی، قاهره، 1387 ق.

19_ دلائل الاعجاز، أبوبکر عبدالقاهر بن عبدالرحمن بن محمد الجرجانی، تحقیق: د. محمد التنجی، الطبعة الاولی، دارالکتب العربیة، بیروت، 1995 م.

20_ دیوان حافظ، حافظ شیرازی، به اهتمام: محمد قزوینی و قاسم غنی، نشر: کتابفروشی زوار، تهران.

21_ دیوان هاتف اصفهانی، احمد هاتف اصفهانی، تحقیق: وحید دستگردی، چاپ چهارم، نشر: مؤسسه انتشارات نگاه، 1385 ش.

22_ الصحاح، الجوهری، تحقیق: أحمد عبدالغفور العطار، الطبعة الرابعة، نشر: دارالعلم للملاّیین، بیروت، 1407 ق.

23_ الصحیفة السجادیة، الإمام زین العابدین علیه السلام ، تحقیق: السید محمد باقر الموحد الأبطحی، الطبعة الأولی، نشر: مؤسسة الإمام المهدی علیه السلام ، قم، 1411 ق.

24_ القاموس المحیط، الفیروزآبادی، دارالعلم للجمیع، بیروت.

25_ قوانین الأصول، المیرزا القمی، الطبعة الحجریة.

ص :454

26_ الکرام البررة، آقا بزرگ الطهرانی، مصحح: حیدر البغدادی، خلیل نایسی، الطبعة الاولی، نشر: مؤسسة الامام صادق، قم، 1385 ش.

27_ الکشاف عن حقائق التنزیل، جار اللّه الزمخشری، نشر: شرکة مکتبة و مطبعة مصطفی البالی الحلبی، قاهره، 1385 ق.

28_ لسان العرب، ابن منظور، نشر: أدب الحوزة، قم، 1405 ق.

29_ مختصر المعانی، سعدالدین التفتازانی، الطبعة الأولی، نشر: دارالفکر، قم، 1411 ق.

30_ مصباح المتهجد، الشیخ الطوسی، الطبعة الأولی، نشر: مؤسسة فقه الشیعة، بیروت، 1411 ق.

31_ المصنف، عبدالرزاق الصنعانی، تحقیق: حبیب الرحمن الأعظمی، نشر: منشورات المجلس العلمی.

32_ معجم مقاییس اللغة، أبوالحسن أحمد بن فارس زکریا، تحقیق: عبدالسلام محمد هارون، نشر: مکتبة الإعلام الاسلامی، 1404 ق.

33_ مغنی اللبیب، ابن هشام الأنصاری، تحقیق: محمد محیالدین عبدالحمید، نشر منشورات مکتبة آیة اللّه العظمی مرعشی النجفی، قم، 1404 ق.

34_ مفاتیح الأصول، سید محمد مجاهد، نشر: مؤسسة آل البیت: .

35_ مفتاح العلوم، السکاکی، برنامج مکتبة الشاملة.

36_ مفردات غریب القرآن، الراغب الإصفهانی، الطبعة الثانیة، نشر: دفتر نشر الکتاب، 1404 ق.

37 _ المقنعة، الشیخ المفید، تحقیق: مؤسسة النشر الإسلامی، الطبعة الثانیة، نشر: مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین، قم، 1410 ق.

38_ النهایة فی غریب الحدیث، ابن الأثیر، تحقیق: طاهر أحمد الزاوی، محمود محمد الطناحی، الطبعة الرابعة، نشر: مؤسسة إسماعیلیان للطباعة والنشر، قم، 1364 ش.

39_ وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزمان، ابن خلکان، تحقیق: إحسان عباسی، نشر: دارالثقافة.

ص :455

ص :456

فهرستواره نسخ خطی

اشاره

کتابخانه مرکزی شهرداری اصفهان

نگارش: دکتر مرتضی تیموری

تحقیق و تکمیل: سید محمود نریمانی

درآمد

دانش فهرست نویسی دروازه ورود به عرصه احیاء و تحقیق تراث و نسخه های خطی است و در زمره علوم ضروری و مقدماتی تصحیح و تحقیق متون خطی است. در چند دهه گذشته به خواست و لطف خداوند این دانش رشد چشمگیری داشته است و صدها جلد از فهرست آثار خطی اسلامی به چاپ رسیده است. بسیاری از تراث خطی کتابخانه های اسلامی در ایران و جهان، فهرست نویسی و در اختیار محققان قرار گرفته است.

بخش احیاء تراث مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان یکی از اولویت های مهم خود را در مجموعه میراث، چاپ فهرست های نسخ خطی مراکز علمی و فرهنگی اصفهان و کتابشناسی و نسخه پژوهی آثار دانشمندان اصفهان می داند.

آنچه در این اثر ارائه می گردد، فهرستواره نسخه های خطی کتابخانه شهرداری اصفهان است. این فهرستواره از سوی دکتر مرتضی تیموری ریاست سابق کتابخانه شهرداری اصفهان به صورت اجمالی تهیه شده بود، پس از پیشنهاد دوست عزیز جناب

ص :457

آقای مجید غلامی جلیسه این فهرستواره در اختیار جناب حجت الاسلام سید محمود نریمانی قرار گرفت. برای شروع کار از جناب دکتر مرتضی تیموری _ که خداوند ایشان را به سلامت دارد _ اجازه گرفتیم و ایشان با لطف و بزرگواری اجازه فرمودند. پس از آن به تکمیل و تفصیل های ضروری در این فهرستواره مبادرت شد و بحمد الهی هم اکنون کار به انجام رسیده و به محضر علاقمندان به میراث علمی گذشته شیعه قدیم می گردد.

والسلام

محمدجواد نورمحمدی

ص :458

(1)

عنوان: آتشکده(تراجم _ فارسی)

مؤلّف: لطفعلی بن آقاخان آذر بیگدلی

شکسته نستعلیق خوش، قرن سیزدهم هجری، مقوایی جدید، عطف تیماج مشکی، 18 × 29.

(2)

عنوان: التوحید (اعتقادات _ عربی)

مؤلّف: ابی عبداللّه مفضل بن عمر جعفی

نسخ، قرن سیزدهم هجری، مقوایی جدید، 12 × 18.

(3)

عنوان: إرشاد القلوب إلی الصواب(حدیث _ عربی)

مؤلّف: حسن بن محمد دیلمی

نسخ، محمدعلی اصفهانی، اول رجب 1072 هجری، تیماج حنایی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 14 × 24.

(4)

عنوان: اخلاق ناصری (اخلاق _ فارسی)

مؤلّف: خواجه نصیر الدین محمد بن محمد طوسی

ص :459

نستعلیق، قرن سیزدهم، مقوایی ضربی نارنجی، 12 × 5/17.

(5)

عنوان: ادعیه (دعا _ عربی، فارسی)

مؤلّف: ؟

دعای کمیل _ زیارت جامعه کبیره و...

نسخ، قرن سیزدهم هجری، تیماج تریاکی ضربی مقوایی (فقط روی جلد)، 5/8 × 13.

(6)

عنوان: ارشاد الاذهان الی احکام الایمان(فقه _ عربی)

مؤلّف: علامه حلی، حسن بن یوسف بن مطهر

نسخ، محمدرضا بن محمد عزالدین فندرسکی، 1066 هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 12 × 24.

(7)

عنوان: اشعة اللمعات(عرفان _ فارسی)

مؤلّف: نورالدین عبدالرحمن بن احمد جامی

نسخ و نستعلیق، 9 رمضان 1009 هجری، تیماج تریاکی مقوایی، 14 × 22.

(8)

عنوان: تحریر اصول الهندسة والحساب(هندسه _ عربی)

مؤلّف: نصیرالدین محمد بن محمد طوسی

ص :460

نسخ و نستعلیق، قرن سیزدهم، نیم سوخت ضربی مشکی مقوایی، 12 × 20.

(9)

مجموعه:

1_ اطباق الذهب(ادب _ عربی)

مؤلّف: شرف الدین عبدالمؤمن بن هبة اللّه مغربی

2_ اطواق الذهب (ادب _ عربی)

مؤلّف: جاراللّه محمود بن عمر زمخشری

3_ نوابغ الکلم (ادب _ عربی)

مؤلّف: جاراللّه محمود بن عمر زمخشری

نسخ خوش، محمد بن محمد کاظم مجلسی اصفهانی، شعبان 1280 در تبریز، تیماج مقوایی نارنجی، 14 × 21.

(10)

عنوان: خلاصة فی النحو (الفیه ابن مالک) (نحو _ عربی)

مؤلّف: ابن مالک، محمد بن عبداللّه طائی جیانی

نسخ، قرن سیزدهم هجری، مقوایی تریاکی، 12 × 16.

(11)

عنوان: خلاصة فی النحو (الفیه ابن مالک) (نحو _ عربی)

مؤلّف: ابن مالک، محمد بن عبداللّه طائی جیانی

نسخ، رجب 1250 هجری، تیماج مقوایی فرسوده، 12 × 18.

ص :461

(12)

عنوان: الأمالی(حدیث _ عربی)

مؤلّف: ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی

نسخ، ذی الحجه 1079 هجری، مقوایی سرخ عطف تیماج قهوه ای، 18 × 14.

(13)

عنوان: الذخیرة فی العقبی(1) (انساب _ عربی)

مؤلّف: سید شبر بن محمد بن ثنوان

نسخ، محمد حسن بن شیخ عبداللّه رازی، 14 رمضان 1273، تیماج ضربی مقوایی سرخ، 16 × 21.

(14)

عنوان: انیس المسافر (کشکول)(کشکول _ عربی)

مؤلّف: یوسف بن احمد بن ابراهیم بحرانی

نسخ، جمادی الاول 1270 هجری، میشن نارنجی یک لا، 20 × 30.

(15)

عنوان: انیس الملوک(تاریخ، متفرقه _ عربی)

مؤلّف: ؟

ص :462


1- 1_ مرحوم آقابزرگ تهرانی در ذریعه، ج 10، ص 11 فرموده: «لم أجد فی هذه النسخة تسمیة الرسالة بالذخیرة فی العقبی و الظاهر أن هذه النسخة المسودة الأصلیة بخط المؤلف، و لعل هذه التسمیة کانت فی مبیضتها أو فی أثناء الکتاب و أنا لم أطلع علیها» و ما در صفحه 14 این نسخه نام کتاب را به این نحو پیدا کردیم: «الذخیرة فی العقبی فی المودة فی القربی».

نسخ، قرن سیزدهم هجری، تیماج مقوایی تریاکی عطف تیماج نارنجی فرسوده، 20 × 30.

(16)

عنوان: اوصاف الامصار (مختصر مفید)(جغرافی _ فارسی)

مؤلّف: محمد بن محمود مفید مستوفی یزدی

نستعلیق، 1091 هجری، تیماج سرخ ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 14 × 22.

(17)

عنوان: الباقیات الصالحات (التریاق الفاروقی) (شعر _ عربی)

مؤلّف: عبدالباقی بن سلیمان العمری الفاروقی

نسخ، سید عبدالوهاب، 1271 هجری در بغداد، تیماج سرخ ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج (نیم سوخت)، 13 × 20.

(18)

عنوان: بحارالانوار (حدیث _ عربی)

مؤلّف: محمدباقر بن محمدتقی مجلسی

جلد دوازدهم (احوالات امام رضا علیه السلام )

نسخ، قرن سیزدهم هجری، مقوایی سرخ عطف تیماج قهوه ای، 17 × 24.

(19)

عنوان: بحارالانوار (حدیث _ عربی)

ص :463

مؤلّف: محمدباقر بن محمدتقی مجلسی

جلد هیجدهم (کتاب طهارة و صلاة)

نسخ، محمد سعید الابهری، صفر 1108 هجری، تیماج ضربی مقوایی مشکی ترنج و نیم ترنج طلا در وسط و حاشیه طلا در چهارگوشه، 18 × 28.

(20)

عنوان: بحرالغرائب (متفرقه _ فارسی)

مؤلّف: محمد بن شیخ محمد بن ابوسعید الهروی

نسخ، قرن سیزدهم، چرمی سرمه ای، 17 × 21.

(21)

عنوان: برهان جامع اللسان (لغت _ فارسی)

مؤلّف: محمدکریم بن مهدی قلی سرابی تبریزی

نسخ، 1263 هجری، چرمی قهوه ای، 14 × 20.

(22)

عنوان: بیاض (شعر _ فارسی)

مؤلّف: ؟

اشعار شاعران قدیم و جدید

شکسته نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، چرمی مشکی، 11 × 20.

ص :464

(23)

عنوان: بیاض (مختلف _ فارسی)

مؤلّف: ؟

اشعار شاعران قدیم و جدید و حساب سیاق و...

نسخ و شکسته نستعلیق و نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، میشن تریاکی، 10 × 20.

(24)

عنوان: بیاض (مختلف _ فارسی)

مؤلّف: ؟

اشعار فارسی و مطالبی درباره جامه پوشیدن و ناخن چیدن و سر تراشیدن

شکسته نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، میشن قهوه ای _ عطف میشن سرخ، 9 × 20.

(25)

عنوان: بیاض (مختلف _ فارسی)

مؤلّف: ؟

مطالب گوناگون در مورد تاریخ اسلام به نثر و زیارت امام حسین علیه السلام

نسخ و شکسته نستعلیق، قرن چهاردهم هجری، میشن نارنجی فرسوده، 11 × 17.

(26)

عنوان: بیاض (مختلف _ فارسی، عربی)

مؤلّف: ؟

ادعیه شب های ماه رمضان و اشعار

نسخ و نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، تیماج مشکی، 6 × 14.

ص :465

(27)

عنوان: بیاض (مختلف _ عربی)

مؤلّف: ؟

ادعیه تعقیبات نماز و سوره یس

نسخ، 1220 هجری، میشن تریاکی، 7 × 14.

(28)

عنوان: بیاض (دعا _ عربی)

مؤلّف: ؟

ادعیه و سوره یس و دعاهای دیگر

نسخ، قرن سیزدهم هجری، تیماج حنایی فرسوده، 7 × 14.

(29)

عنوان: بیاض(مختلف _ فارسی، عربی)

مؤلّف: ؟

ادعیه و منتخب اشعار شاعران

شکسته نستعلیق و نسخ، قرن دوازدهم هجری، چرمی مشکی اصفهانی، 11 × 21.

(30)

عنوان: بیاض(مختلف _ فارسی)

مؤلّف: ؟

اشعاری راجع به وقایع عاشورا و مطالبی به نثر در این موضوع

نستعلیق، و شکسته نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، چرمی مشکی اصفهانی، 10 × 20.

ص :466

(31)

عنوان: بیاض(مختلف _ فارسی)

مؤلّف: ؟

اشعار شاعران و مطالب گوناگون

شکسته نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، چرمی مشکی فرنگی آبی و سفید، 11 × 21.

(32)

عنوان: بیاض(دعا _ فارسی، عربی)

مؤلّف: ؟

چند سوره قرآن مجید و ادعیه ماههای سال

نسخ و شکسته نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، چرمی قهوه ای فرنگی، 10 × 20.

(33)

عنوان: بیاض(دعا _ عربی)

مؤلّف: ؟

دعای جوشن صغیر و ادعیه دیگر

نسخ، قرن سیزدهم هجری، تیماج مشکی اصفهانی، 6 × 15.

(34)

عنوان: بیاض(دعا _ عربی)

مؤلّف: ؟

دعای کمیل بن زیاد

نسخ، 1278 هجری، چرمی تریاکی اصفهانی، 11 × 21.

ص :467

(35)

عنوان: بیاض(دعا _ عربی)

مؤلّف: ؟

دعای کمیل و دعای مجیر

نسخ، قرن سیزدهم هجری، چرمی تریاکی اصفهانی، 5 × 12.

(36)

عنوان: بیاض(شعر _ فارسی)

مؤلّف: ؟

دوازده بند محتشم کاشانی و اشعار شعرای متقدم و متأخر

نستعلیق و شکسته نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، میشن قهوه ای ترنج و نیم ترنج کوبیده فرنگی آبی و سفید، 7 × 17.

(37)

عنوان: بیاض(دعا _ عربی)

مؤلّف: ؟

زیارت عاشورا، دعای کمیل و دعای سمات و ادعیه دیگر

نسخ، قرن سیزدهم هجری، چرمی قهوه ای اصفهانی، 7 × 14.

(38)

عنوان: بیاض شعر(شعر _ فارسی)

مؤلّف: ؟

نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، چرمی تریاکی اصفهانی، 7×14.

ص :468

(39)

عنوان: بیاض(مختلف _ فارسی، عربی)

مؤلّف: ؟

مطالب پراکنده و اشعار شاعران

نسخ و شکسته نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، چرمی مشکی اصفهانی، 9 × 20.

(40)

عنوان: الرسالة الرفیعیة (پرگار) (هندسه _ فارسی)

مؤلّف: ملا محمد رفیع

نستعلیق، سه شنبه 26 ذی حجه 1318، تیماج مقوایی ضربی نارنجی فرنگی، 20 × 25.

(41)

مجموعه 1_ حبیب السیر فی اخبار افراد البشر(تاریخ _ فارسی)

مؤلّف: غیاث الدین بن همام الدین، ملقب به خواندمیر

جلد دوم، مشتمل بر مقداری از جزء اول و تمام جزء دوم و سوم می باشد.

2_ نامه شاه عباس صفوی به جلال الدین محمداکبر، شاه هندوستان(نامه نگاری _ فارسی)

مؤلّف: شاه عباس صفوی

3_ آب زلال(شعر، عرفان _ فارسی)

مؤلّف: ملا محسن بن مرتضی فیض کاشانی

نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، مقوایی حنایی فرسوده اصفهانی، 18 × 30.

ص :469

(42)

عنوان: مجموعه: 1_ تعلیقه ای بر تاریخ الخلفاء سیوطی(کلام _ عربی)

مؤلف: محمّد انصاری

در رد افتراءها و فضائلی که آقای سیوطی برای خلفاء ذکر کرده است می باشد که در تاریخ 1301 تألیف شده است.

2_ تاریخ خلفاء

مؤلّف: جلال الدین عبدالرحمن بن أبی بکر سیوطی

نسخ، قرن سیزدهم هجری، تیماج قهوه ای مقوایی فرسوده اصفهانی، 14 × 21.

(43)

عنوان: تاریخ روضة الصفا(تاریخ _ فارسی)

مؤلّف: محمد بن خاوند شاه (میر خواند)

نستعلیق، 960 هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده عطف تیماج مشکی اصفهانی نخودی، 14 × 21.

(44)

عنوان: تاریخ عهد نادرشاه(تاریخ _ فارسی)

مؤلّف: محمد مهدی دماوندی

شکسته نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، تیماج زرد ضربی مقوایی فرنگی آبی، 19 × 33.

(45)

عنوان: تحفة الابرار(شعر _ فارسی)

مؤلّف: نورالدین عبدالرحمن بن احمد جامی

ص :470

نستعلیق، قرن دهم، مقوایی ضربی مشکی سمرقندی، 13 × 21.

(46)

عنوان: جهان نما(شعر _ فارسی)

مؤلّف: محمد کاظم بن محمد رحیم بسّام قالب تراش اصفهانی

نستعلیق و شکسته نستعلیق، 1284 هجری، میشن ضربی مقوایی نارنجی ترنج و نیم ترنج کوبیده اصفهانی، 21 × 34.

(47)

عنوان: تذکره شوشتر(جغرافیا _ فارسی)

مؤلّف: سید عبداللّه بن نورالدین بن نعمت اللّه جزائری

نستعلیق، اسداللّه آصف، 1295 هجری، چرمی تریاکی فرنگی، 14 × 20.

(48)

عنوان: برکات المشهد المقدس (ترجمه عیون اخبار الرضا)(حدیث _ فارسی)

مؤلّف: ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی

مترجم: محمد صالح بن محمد باقر قزوینی روغنی

نستعلیق، 1130 هجری، تیماج ضربی مقوایی نارنجی ترنج و نیم ترنج کوبیده فرنگی، 16 × 25.

(49)

عنوان: ترجمه مناجات انجیلیه(دعا _ عربی، فارسی)

مترجم: محمد حسین بن محمد صالح حسینی

ص :471

نسخ خوش، قرن سیزدهم هجری، چرمی برون سبز درون سرخ اصفهانی، 12 × 20.

(50)

عنوان: تسهیل الدواء لتحصیل الشفاء(طب _ فارسی)

مؤلّف: عبدالمطلب بن غیاث الدین محمد

نسخ، قرن سیزدهم هجری، چرمی ضربی تریاکی یک لا فرنگی نخودی، 14 × 21.

(51)

عنوان: الشافیة (صرف _ عربی)

مؤلّف: ابن حاجب، ابوعمرو عثمان بن عمر مالکی

نسخ، 1229 هجری، تیماج مشکی اصفهانی، 12×19.

(52)

عنوان: التفسیر الصافی (تفسیر _ عربی)

مؤلّف: ملا محسن بن مرتضی فیض کاشانی

از سوره کهف تا آخر قرآن

نسخ، رجبعلی چناری دزفولی، 25 رجب 1219 هجری، میشن مشکی یک لا فرنگی، 20 × 28.

(53)

عنوان: مواهب علیه (تفسیر _ فارسی)

مؤلّف: حسین بن علی واعظ کاشفی سبزواری

از سوره مریم تا پایان آن

نستعلیق، جمعه غره رجب 994 هجری، مقوایی مشکی فرسوده سمرقندی، 19 × 29.

ص :472

(54)

عنوان: مواهب علیه (تفسیر _ فارسی)

مؤلّف: حسین بن علی واعظ کاشفی سبزواری

نستعلیق، قرن دوازدهم هجری، تیماج مشکی مقوایی فرسوده سمرقندی، 20 × 29.

(55)

عنوان: معاهد التنصیص علی شواهد مختصر التلخیص(بلاغت _ عربی)

مؤلّف: عبدالرحیم بن عبدالرحمن بن احمد عباسی

نسخ، محمد انصاری، چهارشنبه 17 شعبان 1304 هجری، تیماج ضربی مقوایی نارنجی ترنج و نیم ترنج کوبیده فرنگی، 12 × 30.

(56)

عنوان: التوحید(حدیث _ عربی)

مؤلّف: ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی

نسخ، غیاث الدین منصور المنشی الصفوی، 23 صفر 1083 هجری، تیماج تریاکی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج اصفهانی، 19 × 14.

(57)

عنوان: التوحید(اعتقادات _ عربی، فارسی)

مؤلّف: ابوعبداللّه مفضل بن عمر جعفی

مترجم: ملا محمدصالح بن محمدباقر روغنی قزوینی

نسخ ریز و درشت حواشی ریز به خط فارسی، اواسط

ص :473

شهر ربیع الثانی 1083 هجری، چرمی تریاکی روشن فرنگی، 13 × 19.

(58)

عنوان: جلاء العیون(تاریخ معصومین _ فارسی)

مؤلّف: محمدباقر بن محمدتقی مجلسی

نسخ، قرن سیزدهم هجری (تألیف در 6 محرم 1089 هجری)، تیماج قهوه ای ضربی اصفهانی، 14 × 22.

(59)

عنوان: جنات الخلود(تاریخ _ فارسی)

مؤلّف: محمدرضا بن محمد مؤمن امامی خاتون آبادی

نسخ، پنجشنبه غره محرم 1198 هجری، تیماج مقوایی سرخ ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده اصفهانی، 22×31.

(60)

عنوان: جنگ نامه اصفهان و حکایت میرزا عبدالحسین(شعر _ فارسی)

مؤلّف: ؟

شکسته نستعلیق، 1269 هجری، میشن سبز یک لا اصفهانی، 12 × 20.

(61)

رجوع شود به نسخه 66.

ص :474

(62)

عنوان: جنگ(مختلف _ فارسی، عربی)

مؤلّف: ؟

برگهایی در علم بدیع و قصاید انوری و رساله آداب المتعلمین خواجه نصیر طوسی

نسخ، قرن سیزدهم هجری، تیماج مشکی، 12 × 21.

(63)

عنوان: جنگ(شعر _ فارسی)

1. دیوان حسن غزنوی

مؤلّف: سیدحسن بن محمد غزنوی

2. دیوان ابوالفرج رونی

مؤلّف: ابوالفرج بن مسعود رونی

3. دیوان عثمان مختار

مؤلّف: سراج الدین عثمان بن محمد مختاری غزنوی

4. دیوان عنصری

مؤلّف: ابوالقاسم بن حسن بن احمد عنصری بلخی

نستعلیق، سرخوش، سیزدهم جمادی الاول 1258 هجری، تیماج مشکی ضربی اصفهانی آهار مهره، 13× 21.

(64)

عنوان: جنگ(شعر _ عربی)

1. دیوان مجنون

مؤلّف: قیس بن ملوح عقیلی مجنون عامری

ص :475

2. قصائد عربی سعدی

مؤلّف: شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی

3. ملمعات

مؤلّف: شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی

نسخ و شکسته نستعلیق ریز، 1271 هجری، مقوایی مشکی اصفهانی، 12 × 21.

(65)

مجموعه:

1_ تذکرة الاولیاء (تراجم _ فارسی)

مؤلّف: فریدالدین محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

2_ تحفة الوزراء (اخلاق _ فارسی)

مؤلّف: جلال الدین محمد اصفهانی

نستعلیق ریز و درشت، قرن سیزدهم هجری، تیماج تریاکی مقوایی با ترنج و نیم ترنج اصفهانی، 11 × 18.

(66)

عنوان: مجموعه 1_ سراج المنیر (اخلاق _ فارسی)

مؤلّف: قاضی محمد شریف بن شمس الدین محمد کاشف شیرازی

2_ معراج نامه حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله (حدیث _ فارسی)

مؤلّف: ؟

3_ ترسل گلشن(نامه نگاری _ فارسی)

مؤلّف: عباس عطارد(1)

ص :476


1- 1_ در فهرست مؤسسه آیت اللّه بروجردی، قم، ج 1، ص 62، ش 96، نام مؤلف علی بن محمد اسماعیل تبریزی آمده است.

4_ مجموعه اشعار(شعر _ فارسی)

مؤلّف: ؟

5 _ دیوان هلالی(شعر _ فارسی)

مؤلّف: بدرالدین هلالی جغتایی استرآبادی

غزلیات است و ناقص از وسط «د» تا «ی» و ترتیب صفحات مشوش است و جابجا شده، 22 برگ.

6_ جنگ(متفرقه _ فارسی)

مؤلّف: ؟

مشتمل بر اشعار، حکایات، نامه ها، معما و غیره می باشد.

7_ دزد و قاضی(داستان _ فارسی)

مؤلّف: ؟

8 _ موش و گربه(داستان _ فارسی)

مؤلّف: ؟

نستعلیق و شکسته ریز و درشت، قرن سیزدهم و چهاردهم هجری، تیماج ضربی مقوایی مشکی با نمسه و ترنج اصفهانی و فرنگی سفید و آبی و آهار مهره فارسی، 10×17.

(67)

عنوان: جواهر الکلمات(حدیث _ فارسی، عربی)

مؤلّف: لطف اللّه بن محمد حسینی تونی

نسخ خوش، ربیع الاول 1122 هجری، چرمی تریاکی فرنگی، 8 × 21.

ص :477

(68)

مجموعه:

1_ ینبوع الحیاة(فلسفه _ فارسی)

مؤلّف: بابا افضل کاشانی، محمد بن حسن مرقی

2_ صراط الحق(عرفان _ فارسی)

مؤلّف: سید صدرالدین بن محمدباقر موسوی، کاشف دزفولی

3_ رسالة فی السیر والسلوک(1)(عرفان _ عربی)

مؤلّف: محمد بن محمد رفیع بیدآبادی اصفهانی

4_ رسالة فی اثبات الواجب(2)(فلسفه _ عربی)

مؤلّف: ؟

نستعلیق، شکسته نستعلیق، میرزا رضا منشی، 1307 هجری، چرمی سبز یک لا اصفهانی آهار مهره، 13 × 21.

(69)

مجموعه:

1_ حاشیة حاشیة شرح المطالع (منطق _ عربی)

مؤلّف: جلال الدین محمد بن اسعد دوانی

2_ المحاکمات بین الطبقات(3) (کلام _ عربی)

مؤلّف: محمد بن احمد خفری

نستعلیق، زین الدین محمد هاشم خراسانی، ربیع الاول

ص :478


1- 1_ بنگرید: الذریعة، ج 12، ص 283، ش 1904.
2- 2_ آغاز این نسخه با نسخه معرفی شده در فهرست نسخه های خطی کتابخانه مجلس، ج 9، ص 515، ش 1842 یکی می باشد.
3- 3_ بنگرید: الذریعة، ج 20، ص 134.

1097 هجری، در مدرسه جده، چرمی تریاکی فرسوده عطف تیماج مهره ای و اصفهانی آهار مهره، 10 × 18.

(70)

عنوان: حاشیة حاشیة الجرجانی علی شرح الشمسیة

(الشمسیة فی القواعد المنطقیة)(منطق _ عربی)

مؤلّف: قره داود ابن کمال القوجوی

نسخ، 26 ربیع الثانی 1225 هجری، تیماج مقوایی یک لا (فقط پشت جلد) فرنگی آبی، 10 × 17.

(71)

عنوان: حاشیة علی انوارالتنزیل للبیضاوی (تفسیر _ عربی)

مؤلّف: شیخ زاده محمد بن مصلح الدین مصطفی قوجوی

نسخ، قرن یازدهم هجری، تیماج ضربی مقوایی مشکی فرسوده سمرقندی، 18 × 25.

(72)

عنوان: حاشیة شرح العضدی مختصر ابن حاجب (اصول _ عربی)

مؤلّف: ملا میرزا جان حبیب اللّه باغنوی شیرازی

نسخ، اشرف بن معین الدین اوبی، قرن سیزدهم هجری، تیماج قهوه ای ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده فرسوده، 12 × 22.

(73)

عنوان: حبسیه یا قواعد و اصول علم جبر و مقابله(حساب _ فارسی)

مؤلّف: غیاث الدین جمشید کاشانی

ص :479

شکسته نستعلیق، 1306 هجری، چرمی سبز، 14 × 20.

(74)

عنوان: جوک باسشت (فلسفه _ فارسی)

مؤلّف: نظام پانی پتی (ق 10)

نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، تیماج تریاکی مقوایی فرسوده، 14 × 24.

(75)

عنوان: حدیقة الشیعة(اعتقادات _ عربی)

مؤلّف: عبدالحی بن عبدالرزاق رضوی کاشانی

نسخ، محمدحسین بن محمد هادی، 1146 هجری (سال تألیف)، مقوایی ضربی مشکی لولادار، 8 × 21.

(76)

عنوان: حیاة النفس(کلام _ عربی)

مؤلّف: احمد بن زین الدین احسائی

نسخ، 1235 هجری، چرمی نارنجی، 10 × 15.

(77)

عنوان: خداوندنامه(شعر _ فارسی)

مؤلّف: فتحعلی خان صبا کاشانی

نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج، 20 × 33.

ص :480

(78)

عنوان: دره نادره(تاریخ _ فارسی)

مؤلّف: میرزا مهدی خان بن محمد نصیر، منشی استرآبادی

نستعلیق خوش، محمد شریف بن جلال جبلی انارویی، 1216 هجری، تیماج ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 18 × 30.

(79)

عنوان: دعوات(دعا _ عربی)

مؤلّف: محمد صالح حسینی

نسخ، قرن سیزدهم هجری، چرمی تریاکی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 14 × 21.

(80)

عنوان: دعوات(دعا _ عربی)

ترجمه: محمدباقر بن محمدتقی مجلسی

دعای کمیل _ دعای سمات و...

نسخ، قرن سیزدهم هجری، چرمی تریاکی فرسوده، 14 × 18.

(81)

عنوان: دیوان آذر(شعر _ فارسی)

مؤلّف: لطفعلی بیک بن آقاخان آذر بیگدلی

نستعلیق و شکسته نستعلیق، 1216 هجری، تیماج مقوایی ضربی، 14 × 20.

ص :481

(82)

عنوان: دیوان الرضی البغدادی (شعر _ عربی)

مؤلّف: ابوالحسن محمد بن حسین، شریف رضی

نسخ، قرن سیزدهم هجری، تیماج قهوه ای ضربی مقوایی، 20 × 30.

(83)

عنوان: دیوان صابر ترمذی(شعر _ فارسی)

مؤلّف: شهاب الدین ادیب صابر بن اسماعیل ترمذی

نستعلیق، جعفرقلی ملتجی، 1258 هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج فرسوده، 12 × 21.

(84)

عنوان: دیوان طریقتی کرمانی(شعر _ فارسی)

مؤلّف: مظفر علیشاه محمدتقی بن محمد کاظم طریقتی کرمانی

نستعلیق خوش، 1285 هجری، تیماج یک لا، 13 × 19.

(85)

عنوان: دیوان ابن مقرب(1)(شعر، ادب _ عربی)

مؤلّف: علی بن محمد بن مقرب عیونی احسائی

نسخ، 14 شعبان 1272 هجری، تیماج ضربی مقوایی نارنجی فرنگی، 21 × 30.

ص :482


1- 1_ نام دیوان در نسخه: دیوان الامیرعلی معروف به ابن معرب، معرفی شده که ظاهراً اشتباه از کاتب می باشد، بنگرید: آغازنامه، ج 2، ص 593.

(86)

عنوان: دیوان ابن مقرب(شعر _ عربی)

مؤلّف: علی بن محمد بن مقرب عیونی احسائی

نسخ، قرن دوازدهم هجری، تیماج ضربی مقوایی نارنجی، 18 × 26.

(87)

عنوان: دیوان انوری(شعر _ فارسی)

مؤلّف: اوحدالدین علی بن اسحاق ابیوردی

نستعلیق، جمادی الاول 1058 هجری، تیماج تریاکی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 14 × 24.

(88)

عنوان: دیوان اوحدی مراغی اصفهانی (شعر _ فارسی)

مؤلّف: رکن الدین اوحدی مراغه ای

منتخب قصائد می باشد.

نستعلیق خوش، قرن سیزدهم هجری، تیماج نارنجی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده 12 × 20.

(89)

مجموعه: (شعر _ فارسی)

1_ دیوان أهلی شیرازی

مؤلّف: محمد اهلی شیرازی

2_ دیوان حافظ شیرازی

مؤلّف: خواجه شمس الدین محمد شیرازی

ص :483

نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، تیماج سرخ ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 14 × 26.

(90)

عنوان: دیوان بیدل دهلوی(شعر _ فارسی)

مؤلّف: بیدل، مولی عبدالقادر بن عبدالخالق دهلوی

نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، تیماج قهوه ای ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 13 × 23.

(91)

عنوان: دیوان جامی(شعر _ فارسی)

مؤلّف: نورالدین عبدالرحمن بن احمد جامی

نستعلیق خوش، قرن سیزدهم هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی، 12 × 21.

(92)

عنوان: دیوان عصار تبریزی (شعر _ فارسی)

مؤلّف: شمس الدین محمد بن احمد عصار

نستعلیق، خسرو بن فخرالملک، جمعه 24 رجب 885 هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی با دو ترنج، 11 × 17.

(93)

مجموعه:

1_ لطایف غیبی (لطیفه غیبیه) (عرفان _ فارسی)

مؤلّف: محمد بن محمد دارابی

ص :484

2_ دیوان حافظ شیرازی(شعر _ فارسی)

مؤلّف: خواجه شمس الدین محمد شیرازی

نستعلیق، 22 شوال 1259 هجری، تیماج تریاکی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 18 × 29.

(94)

مجموعه:

1_ عنوان: مقدمة دیوان حافظ (ادب _ فارسی)

مؤلّف: محمد گل اندام

2_ عنوان: دیوان حافظ شیرازی (شعر _ فارسی)

مؤلّف: خواجه شمس الدین محمد شیرازی

3_ عنوان: اخلاق محسنی (اخلاق _ فارسی)

مؤلّف: کمال الدین حسین بن علی کاشفی بیهقی

مشتمل بر چهل باب است.

نستعلیق _ شکسته نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، تیماج تریاکی ضربی مقوایی یک لا با ترنج و نیم ترنج، 15 × 21.

(95)

عنوان: دیوان حیران(شعر _ عربی، فارسی)

مؤلّف: حیران

نسخ و شکسته نستعلیق، 1270 هجری، تیماج مشکی فرسوده، 13 × 20.

ص :485

(96)

عنوان: دیوان خاقانی(شعر _ فارسی)

مؤلّف: خاقانی، افضل الدین بدیل بن علی شروانی

مشتمل بر قصائد و ترجیع بند

نستعلیق، مهدی بن مصطفی حسینی تفرشی، رمضان 1297 هجری، تیماج مقوایی نارنجی، 17 × 27.

(97)

عنوان: شرح دیوان نابغه ذبیانی(ادب _ عربی)

مؤلّف: ؟

نسخ، قرن سیزدهم هجری، چرمی مشکی، 14 × 21.

(98)

عنوان: دیوان صفی علیشاه به انضمام شرح اطوار سبعه وجود(شعر _ فارسی)

مؤلّف: حسن صفی علیشاه

نستعلیق، هدایت علی الصفوی نعمت اللهی، قرن چهاردهم هجری، تیماج فرسوده، 13 × 20.

(99)

عنوان: دیوان ظهیر فاریابی(شعر _ فارسی)

مؤلّف: ظهیرالدین ابوالفضل طاهر بن محمد فاریابی

نستعلیق، علی محمد، 1260 هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی فرسوده با ترنج و نیم ترنج، 5/12 × 21.

(100)

عنوان: دیوان ظهیر فاریابی(شعر _ فارسی)

مؤلّف: ظهیرالدین ابوالفضل طاهر بن محمد فاریابی

ص :486

نستعلیق، 1306 هجری، مقوایی جدید عطف ساغری نارنجی، 12 × 21.

(101)

عنوان: دیوان عرفی شیرازی (شعر _ فارسی)

مؤلّف: جمال الدین محمد بن زین الدین حسینی شیرازی

نستعلیق، 1006 هجری، تیماج تریاکی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده عطف تیماج فرسوده مشکی، 15 × 27.

(102)

عنوان: دیوان علوی گرکانی (شعر _ فارسی)

مؤلّف: ابوالفضل علوی گرگانی

شکسته نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، میشن مشکی، 7 × 15.

(103)

مجموعه:

1_ عنوان: دیوان عنصری (شعر _ فارسی)

مؤلّف: ابوالقاسم حسن بن احمد عنصری بلخی

2_ عنوان: دیوان أبی الفرج رونی (شعر _ فارسی)

مؤلّف: ابوالفرج بن مسعود رونی سیستانی

نستعلیق خوش، 1278، تیماج قهوه ای ضربی ترنج و نیم ترنج، 12 × 20.

ص :487

(104)

عنوان: دیوان غزلیات مولوی(شعر _ فارسی)

مؤلّف: جلال الدین محمد بن محمد رومی بلخی

نسخ، خواجه بن ابوالقاسم نائینی، 27 جمادی الثانی 1284 هجری، تیماج مقوایی مشکی، 20 × 30.

(105)

عنوان: دیوان غزلیات نشاط اصفهانی(شعر _ فارسی)

مؤلّف: عبدالوهاب معتمدالدوله نشاط اصفهانی

نستعلیق و شکسته نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، میشن نارنجی یک لا، 12 × 20.

(106)

عنوان: دیوان فرخی(شعر _ فارسی)

مؤلّف: حکیم ابوالحسن علی بن جولوغ فرخی سیستانی

نستعلیق و شکسته نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، میشن نارنجی یک لا، 18 × 30.

(107)

عنوان: دیوان کلیم کاشانی(شعر _ فارسی)

مؤلّف: کلیم کاشانی، ابوطالب همدانی الاصل

نستعلیق خوش، قرن سیزدهم هجری، تیماج مقوایی زرد کوبیده، 12 × 19.

ص :488

(108)

عنوان: دیوان کمال اصفهانی(شعر _ فارسی)

مؤلّف: کمال الدین اسماعیل بن جمال الدین اصفهانی

نستعلیق، محمد قاسم بن حسین بن شیخ عطار قزوینی، 996 هجری، تیماج ضربی مقوایی قهوه ای روشن، 15 × 25.

(109)

عنوان: دیوان مشتری(شعر _ فارسی)

مؤلّف: محمد ابراهیم (ضیاءالدین) ابوسعید مشتری

نستعلیق و شکسته نستعلیق، محمد صالح مداح بروجنی، 1302 هجری، تیماج مشکی مقوایی ضربی، 14 × 21.

(110)

عنوان: دیوان ملا حسین رفیق اصفهانی(شعر _ فارسی)

مؤلّف: ملاحسین رفیق اصفهانی

نستعلیق و شکسته نستعلیق، حسین کاتب السلطان، 1301 هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی، 10 × 16.

(111)

مجموعه:

1_ عنوان: دیوان نسیمی هروی (شعر _ فارسی)

ص :489

مؤلّف: عمادالدین نسیمی هروی

2_ عنوان: دیوان سنائی غزنوی (شعر _ فارسی)

مؤلّف: ابوالمجد مجدود بن آدم سنائی غزنوی

مشتمل بر بخشی از رباعیات و سیر العباد الی المعاد و عشق نامه.

3_ عنوان: قصه قضا و قدر (تاریخ انبیاء _ فارسی)

مؤلّف:؟

شکسته نستعلیق، 1063 هجری، مقوایی مشکی فرسوده، 12 × 22.

(112)

مجموعه:

1_ عنوان: [مجموعه اشعار](شعر _ فارسی)

مؤلّف: مختلف

2_ عنوان: کنزالاسرار (عرفان _ فارسی)

مؤلّف: محمدعلی بن فضلعلی اصفهانی، نورعلی شاه

3_ عنوان: حسن و دل (عرفان _ فارسی)

مؤلّف: یحیی بن سیبک، فتاحی نیشابوری

4_ عنوان: شرح حدیث هل رأیت فی الدنیا رجلا (حدیث _ عربی)

مؤلّف: ملا محمدجعفر بن صفرخان همدانی

5 _ عنوان: شرح حدیث أنا اصغر من ربی بسنتین (حدیث _ فارسی)

مؤلّف: ملا محمدجعفر بن صفرخان همدانی

ص :490

6_ عنوان: تحقیق عرفانی(1)(عرفان _ فارسی، عربی)

مؤلّف: محمد کاظم مازندرانی

7_ عنوان: سیر و سلوک (تفسیر آیه «وَالذین جاهَدوا)»(عرفان _ فارسی)

مؤلّف: ملا محمدتقی بن مقصود علی مجلسی

8 _ عنوان: شرح حدیث الحقیقة (حدیث _ فارسی)

مؤلّف: مقیم کاشانی

9_ عنوان: آیة النور (اصول و فروع دین)(عرفان _ فارسی)

مؤلّف: محمدعلی بن فضلعلی اصفهانی، نورعلی شاه

10_ عنوان: جامع الاسرار (عرفان _ فارسی)

مؤلّف: محمدعلی بن فضلعلی اصفهانی، نورعلی شاه

11_ عنوان: منشئات (نامه نگاری _ فارسی، عربی)

مؤلّف: ؟

مشتمل بر نامه نگاری، تحقیقی در «إِنَّ الصَّلاَةَ تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنکَرِ(2)»، تحقیقی عرفانی در حقیقت اشیاء و حدیث توحید می باشد.

12_ عنوان: مثنوی نامه دلنواز (شعر _ فارسی)

مؤلّف: محمدرضا کوثر علی شاه همدانی

13_ عنوان: غزلیات کوثر (شعر _ فارسی)

مؤلّف: محمدرضا کوثر علی شاه همدانی

14_ عنوان: کلیات شمس تبریزی (شعر _ فارسی)

مؤلّف: جلال الدین محمد بلخی، مولوی

ص :491


1- 1_ رساله ای با همین آغاز و انجام در فهرست کتابخانه ملک، ج 8 ، ص 83 _ 85 ، شماره 8/ 4779، با عنوان: «تحقیق در عالم خیال و مثال»، معرفی شده است.
2- 2_ سوره مبارکه عنکبوت، آیه 45.

15_ عنوان: [رساله ای در عرفان](عرفان _ فارسی)

مؤلّف:؟

نسخ، علی بن محمد صالح خوانساری، 1263 هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج، 19 × 29.

(113)

مجموعه:

1_ عنوان: بساط و نشاط (عرفان _ فارسی)

مؤلّف: ؟

2_ عنوان: دیوان والیه (شعر _ فارسی)

مؤلّف: والیه، حسن جهان خانم، بنت فتحعلی شاه قاجار

نستعلیق و شکسته نستعلیق، علی، 1269 هجری، میشن تریاکی، 14 × 21.

(114)

عنوان: دیوان وحشی(شعر _ فارسی)

مؤلّف: کمال الدین بافقی وحشی

نستعلیق، محمد حسین بن محمد تقی کاتب خاتون آبادی، قرن سیزدهم هجری، تیماج مشکی مقوایی، 12 × 23.

(115)

عنوان: دیوان همای شیرازی (شعر _ فارسی)

مؤلّف: محمدرضا قلی (محمدعلی) همای شیرازی

نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، چرمی سرمه ای روشن، 15 × 21.

ص :492

(116)

عنوان: ذخیره خوارزمشاهی(طب _ فارسی)

مؤلّف: اسماعیل بن حسین گرکانی

کتاب پنجم

نستعلیق، قرن دوازدهم هجری، تیماج مقوایی تریاکی فرسوده لولادار، 18 × 27.

(117)

مجموعه:

1_ الکلمات الرائقة(اعتقادات _ فارسی و عربی)

مؤلّف: ملا محسن بن مرتضی، فیض کاشانی

2_ لباب الکلام فی علم اللّه سبحانهفلسفه _ عربی)

مؤلّف: ملا محسن بن مرتضی، فیض کاشانی

3_ شرح الفصول النصیریة(کلام _ عربی)

مؤلّف: میر عبدالوهاب بن علی حسینی استرآبادی

نسخ، قرن سیزدهم هجری، تیماج مشکی فرسوده، 12 × 16.

(118)

عنوان: رساله در باب ساختن پرگار متناسبه(حساب _ فارسی)

مؤلّف: اسداللّه انصاری

نستعلیق، میرزا غلامحسین، دهم ربیع المولود 1307 هجری، میشن زرد ضربی، 11 × 17.

ص :493

(119)

عنوان: دانشنامه جهان (طبیعیات _ فارسی)

مؤلّف: غیاث الدین علی بن علی امیران حسینی اصفهانی

نستعلیق: قرن سیزدهم هجری، تیماج تریاکی ضربی مقوایی با ترنج کوبیده لولادار فرسوده، 14 × 22.

(120)

عنوان: رساله در علم قوافی(قافیه _ فارسی)

مؤلّف: عطاءالدین محمود حسینی نیشابوری

شکسته نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، مقوایی حنایی _ عطف تیماج مشکی، 14 × 22.

(121)

مجموعه: (منطق _ عربی)

1_ حاشیه ملاعبداللّه

2_ رساله کبری

3_ رساله ای در منطق

مؤلّف: مولانا نجم شهاب مدعو به عبداللّه

نسخ خوش و نسخ متوسط (رساله کبری)، شوال 1121، چهارشنبه 5 رجب 1243 هجری، تیماج تریاکی، 11 × 17.

(122)

عنوان: مجدیه (کشف الغرائب) (تاریخ _ فارسی)

مؤلّف: میرزا محمدخان مجدالملک سینکی لواسانی

ص :494

نستعلیق، شکسته نستعلیق، 14 جمادی الاول 1308 هجری، چرمی نارنجی، 12 × 21.

(123)

عنوان: الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة(فقه _ عربی)

مؤلّف: شهید ثانی، زین الدین بن علی عاملی

نسخ، قرن سیزدهم هجری، چرمی قهوه ای فرسوده، 15 × 30.

(124)

عنوان: روضة الواعظین(حدیث _ عربی)

مؤلّف: محمد بن حسن بن علی فتال نیشابوری

نسخ، محمد بن علی بن احمد فارسی، ربیع الثانی 1132 هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده عطف تیماج مشکی، 14 × 19.

(125)

عنوان: روضه کافی(حدیث _ عربی)

مؤلّف: ثقة الاسلام محمد بن یعقوب کلینی

نستعلیق، محمد زکی بن محمد ابراهیم، جمعه 24 رجب 1058 هجری، تیماج قهوه ای ضربی مقوایی، 12 × 20.

(126)

عنوان: ریاض الابرار فی مناقب الأئمة الاطهار(تاریخ _ عربی)

مؤلّف: سید نعمت بن عبداللّه موسوی جزائری

ص :495

نسخ، اسداللّه اصفی شوشتری، 1299 هجری، تیماج سبز ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 20 × 30.

(127)

عنوان: ریاض المسائل مشهور به شرح کبیر(فقه _ عربی)

مؤلّف: سید علی طباطبایی

نسخ، قرن سیزدهم هجری، تیماج مقوایی مشکی، 14 × 20.

(128)

عنوان: ترجمه زهرالربیع(چند دانشی _ فارسی)

مؤلّف: سید نعمت اللّه موسوی حسینی جزائری

مترجم: نورالدین محمد بن نعمت اللّه موسوی شوشتری

نستعلیق، 1301 هجری، تیماج قهوه ای ضربی مقوایی، 16 × 24.

(129)

عنوان: زهرالربیع جلد دوم(چند دانشی _ عربی)

مؤلّف: سیّد نعمت اللّه موسوی حسینی جزائری

نسخ، اسداللّه اصفی، قرن سیزدهم هجری، تیماج ضربی سرخ، 14 × 21.

(130)

عنوان: زینة المجالس(تاریخ _ فارسی)

مؤلّف: مجدالدین محمد حسینی (مجدی)

نسخ، نجفقلی بن کاظم، ذی حجه 1240 هجری،

ص :496

مقوایی نارنجی گل و بوته فرسوده _ عطف تیماج مشکی، 20 × 28.

(131)

مجموعه:

1_ دیوان ابن فارض (شعر _ عربی)

مؤلّف: شرف الدین عمر بن فارض

2_ شرح قصیدة لامیة العجم طغرایی(ادب _ عربی)

مؤلّف: جمال الدین محمد بن عمر یمنی شافعی، اشعری

3_ سبع الطوال المعلقات(شعر، ادب _ عربی)

مؤلّف: ؟

4_ مجموعه اشعار(شعر _ عربی)

مؤلّف: مختلف

5 _ شرح قصیده بانت سعاد (ادب _ عربی)

مؤلّف: علی بن سلطان محمد قاری

6_ قصیدة وسیلة الفوز و الامان فی مدح صاحب الزمان (عج)(شعر _ عربی)

مؤلّف: محمد بن حسین عاملی، شیخ بهایی

7_ مجموعه قصائد و اشعار(شعر _ عربی)

مؤلّف: مختلف

مشتمل بر قصائد و اشعار از شعرای مختلف از جمله آنها: فرزدق در مدح علی بن حسین علیهماالسلام ؛ حمیری، دعبل خزاعی، قیس بن ملوح، شریف رضی، لامیة العرب از ثابت بن اوس شنفری و غیره می باشد.

نسخ، نعمت الدین محمدرضا ابن حبیب اللّه، ذی الحجه

ص :497

1304 هجری، تیماج ضربی مقوایی نارنجی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 20 × 30.

(132)

عنوان: سفرنامه سیاح فرانسوی در ایران(سفرنامه _ فارسی)

مؤلّف: ؟

نستعلیق و شکسته نستعلیق، قرن چهاردهم هجری، مقوایی جدید، 16 × 22.

(133)

عنوان: حبیب السیر فی اخبار افراد البشر (تاریخ _ فارسی)

مؤلّف: خواند میر، غیاث الدین محمد بن همام الدین هروی شیرازی

جزء سوم از جلد اول

نستعلیق، اسمعیل بن جعفر، 1075 هجری، تیماج مشکی یک لا فرسوده، 15 × 22.

(134)

عنوان: سی فصل در معرفت تقویم(تقویم _ فارسی)

مؤلّف: خواجه نصیرالدین طوسی

نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، میشن مشکی فرسوده، 15 × 22.

(135)

عنوان: عیون اخبارالرضا (حدیث _ عربی)

مؤلّف: ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه

نسخ، رجب 1171 هجری، میشن مشکی فرسوده، 18 × 28.

ص :498

(136)

عنوان: شرح تشریح قانون(طب _ عربی)

مؤلّف: محمدباقر بن محمد حسین بروجنی اصفهانی

نسخ، 9 ربیع الاول 1292 هجری در اصفهان، قهوه ای ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج، 15 × 21.

(137)

عنوان: شرح تجرید الکلام(کلام _ عربی)

مؤلّف: علاءالدین علی بن محمد قوشچی

المقصد الثانی: فی الجواهر و الاعراض

نسخ، قرن دوازدهم هجری، تیماج ضربی مقوایی تریاکی فرسوده، 12 × 24.

(138)

عنوان: غایة المأمول فی شرح زبدة الاصول (اصول _ عربی)

مؤلّف: فاضل جواد بن سعداللّه بن جواد کاظمی

نسخ و نستعلیق، سید نصراللّه بن سید عبدالرسول حسینی اعرجی، جمعه 23 رمضان 1245 هجری در اصفهان، تیماج قهوه ای ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج عطف تیماج قهوه ای ساده، 14 × 20.

(139)

عنوان: شرح فارسی الفیه(نحو _ فارسی)

مؤلّف: محمد سعید مازندرانی

نسخ و نستعلیق، شعبان 1212 هجری، تیماج مقوایی تریاکی، 14 × 20.

ص :499

(140)

عنوان: شرح المعلقات السبع (ادب _ عربی)

مؤلّف: ابوعبداللّه حسین بن احمد زوزنی(1)

نسخ، 1271 هجری، تیماج قهوه ای روشن، 14 × 22.

(141)

عنوان: شرح قصیده کعب بن زهیر(ادب _ عربی)

مؤلّف: حسین طباطبایی نائینی

نسخ، 1275 هجری، چرمی برون سرخ و درون مشکی، 13 × 21.

(142)

عنوان: شرح قصیده کعب بن زهیر(ادب _ عربی)

مؤلّف: کعب بن زهیر

نسخ و شکسته نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، میشن سرخ یک لا، 18 × 26.

(143)

عنوان: الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة (فقه _ عربی)

مؤلّف: شهید ثانی، زین الدین بن علی عاملی

نسخ، محمد حسین نخشبی، قرن یازدهم هجری، تیماج مقوایی تریاکی فرسوده، 24 × 37.

ص :500


1- 1_ در نسخه الزورانی آمده که غلط است.

(144)

عنوان: شرح کواکب ثوابت(نجوم _ فارسی)

مؤلّف: ؟

نستعلیق، اسداللّه انصاری، 8 شعبان 1306 هجری، میشن مشکی، 12 × 18.

(145)

تکراری شماره ثبت 145 و شماره ردیف 147

(146)

عنوان: الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة (فقه _ عربی)

مؤلّف: شهید ثانی، زین الدین بن علی عاملی

نسخ، قرن سیزدهم هجری، تیماج ضربی مقوایی مشکی درون ترنج و نیم ترنج عطف تیماج مشکی، 16 × 26.

(147)

عنوان: شرح هدایة الحکمة(فلسفه _ عربی)

مؤلّف: کمال الدین حسین بن معین الدین میبدی

نسخ، محمد طاهر خلخالی، نهم محرم 1058 هجری، مقوایی ضربی سرخ فرسوده، 10 × 19.

(148)

عنوان: شمس المعارف و لطایف العوارف(علوم غریبه _ عربی)

مؤلّف: محی الدین احمد بن علی بن یوسف قرشی بونی

نسخ، 1273 هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی، 22 × 32.

ص :501

(149)

مجموعه

1_ شرح شواهد البهجة المرضیة(ادب _ فارسی)

مؤلّف: ملا نظام الدین بن احمد اردبیلی

2_ فرائد القلائد فی مختصر شرح الشواهد(ادب _ عربی)

مؤلّف: بدرالدین محمود بن احمد عینی

نسخ، محمدکاظم بن محمد رحیم، چهارشنبه 23 شعبان 1267 هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 14 × 21.

(150)

عنوان: منحة الابرار (تحفة الابرار) (اعتقادات، اخلاق _ فارسی)

مؤلّف: علم الهدی، محمد بن فیض کاشانی

نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، تیماج مقوایی ضربی تریاکی، 12 × 24.

(151)

عنوان: صحیفه کامله سجادیه(دعا_ عربی، فارسی)

مؤلّف: امام علی بن حسین زین العابدین علیه السلام

نسخ، قرن سیزدهم هجری، تیماج قهوه ای ضربی مقوایی با شمسه و ترنج، 9 × 16.

(152)

عنوان: المغنی فی شرح الموجز(طب _ عربی)

مؤلّف: سعدالدین محمد بن مسعود کازرونی

ص :502

نسخ، محمد النجفی البحرانی، 29 رجب 1012 هجری، مقوایی مشکی، 18 × 30.

(153)

عنوان: روضة الصفا فی سیرة الانبیاء و الملوک و الخلفاء (تاریخ _ فارسی)

مؤلّف: میر خواند، محمد بن خاوندشاه بن محمود خوارزمشاهی

نستعلیق، اسماعیل بن زین العابدین، 29 ربیع الثانی 1244 هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج، 12 × 19.

(154)

عنوان: ثواب الاعمال و عقاب الاعمال(حدیث _ عربی)

مؤلّف: شیخ صدوق، محمد بن علی بن بابویه قمی

نسخ، 10 ربیع الاول 1102 هجری، مقوایی فرسوده، 10 × 15.

(155)

عنوان: عقد العلی للموقف الاعلی(تاریخ _ فارسی)

مؤلّف: افضل الدین احمد بن حامد کرمانی

نسخ و شکسته نستعلیق خوش، 1280 هجری، تیماج ضربی مقوایی زرد، 14 × 22.

(156)

عنوان: عین الحیاة(اخلاق _ فارسی)

مؤلّف: محمدباقر بن محمدتقی مجلسی

نسخ، 1073 هجری، مقوایی ضربی مشکی، 15 × 26.

ص :503

(157)

عنوان: عیون اخبار الرضا علیه السلام (حدیث _ عربی)

مؤلّف: ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی

نسخ، محمدباقر حسینی، پنجشنبه 28 ربیع الاول 1071 هجری، ضربی مقوایی قهوه ای، 18 × 24.

(158)

عنوان: عیون الحساب(حساب _ عربی)

مؤلّف: محمدباقر بن مولی زین العابدین یزدی

نسخ، محمد بن محمد جعفر مجتهد خراسانی، 23 ربیع الثانی 1308 هجری، تیماج مقوایی ضربی تریاکی، 13 × 20.

(159)

عنوان: فرهنگ جهانگیری(لغت _ فارسی)

مؤلّف: جمال الدین حسین بن فخرالدین حسن انجوی شیرازی

نستعلیق، 1260 هجری، تیماج مشکی مقوایی، 15 × 21.

(160)

عنوان: فرهنگ سروری(لغت _ فارسی)

مؤلّف: محمد قاسم بن محمد کاشانی

نستعلیق، شنبه 4 ذی الحجه 1239 هجری، تیماج زرد ضربی مقوایی، 19 × 31.

ص :504

(161)

عنوان: قابوس نامه(اخلاق _ فارسی)

مؤلّف: عنصر المعالی کیکاوس بن اسکندر بن قابوس بن وشمگیر

نستعلیق، شوال 1292 هجری، میشن سرخ ترنج و نیم ترنج کوبیده 15 × 19.

(162)

عنوان: قرآن مجید(عربی)

نسخ، پنجشنبه دهم جمادی الاول 1342 هجری، تیماج مشکی یک لا فرسوده، 18 × 26.

(163)

عنوان: کلام اللّه مجید (عربی)

(جزو 22) [سوره نساء، ملائکه و یس]

نسخ، محمد حسین بن محمد جعفر کفاش، رجب 1249 هجری، مقوایی مشکی، 14 × 22.

(164)

عنوان: قصاید انوری(شعر _ فارسی)

مؤلّف: اوحدالدین علی بن اسحاق ابیوردی انوری

نستعلیق، شکسته نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، چرمی مشکی، 5/13 × 21.

(165)

عنوان: الشافیة (صرف _ عربی)

مؤلّف: ابوعمرو عثمان بن عمر، ابن حاجب

نسخ، 976 هجری، مقوایی روغنی گلدار،، 12 × 22.

ص :505

(166)

عنوان: الفاضل فی صفة الادب الکامل (معانی و بیان _ عربی)

مؤلّف: محمد بن احمد بن اسحاق وشاء

نسخ، محمد حسن بن محمد زمان دزفولی، 12 صفر 1288 هجری، تیماج مقوایی مشکی عطف تیماج حنایی، 20 × 30.

(167)

عنوان: الفاضل فی صفة الادب الکامل (معانی و بیان _ عربی)

مؤلّف: محمد بن احمد بن اسحاق وشاء

جلد دوم

نسخ، محمد حسن بن محمد زمان دزفولی، 1281 هجری، تیماج ضربی مقوایی مشکی، 15 × 26.

(168)

عنوان: ترجمة المناقب (ترجمة کشف الغمة فی معرفة الأئمة)(تاریخ _ فارسی)

مؤلّف: ابوالحسن علی بن حسن زواره ای

نستعلیق و نسخ، قاضی محمد امینی، قرن سیزدهم هجری، تیماج تریاکی ضربی مقوایی، 20 × 38.

(169)

عنوان: کفایة الالباب فی شرح مشکلات عیون الحساب(حساب _ عربی)

مؤلّف: محمدباقر بن محمد حسین بن محمد باقر یزدی

نسخ، محمد علی بن میرزا احمد مستوفی اصفهانی، ربیع الثانی 1308 هجری، تیماج ضربی مقوایی قهوه ای روشن، 12 × 19.

ص :506

(170)

عنوان: کلام اللّه مجید (عربی)

جزء نهم

نسخ، 1249 هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 15 × 20.

(171)

عنوان: کلام اللّه مجید (عربی)

جزء دهم

نسخ، 1249 هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 15 × 20.

(172)

عنوان: قطر الغمام فی شرح «کلام الملوک ملوک الکلام»(ادب _ عربی)

مؤلّف: عبدعلی بن ناصر بن رحمه حویزی

نسخ، محمد حسن بن محمد زمان، 1298 هجری، تیماج ضربی مقوایی سبز ترنج و نیم ترنج کوبیده، 20 × 30.

(173)

عنوان: غرر الحکم و درر الکلم(حدیث _ عربی)

مؤلّف: عبدالواحد بن محمد تمیمی آمدی

مشتمل بر مقدار کمی از حرف لام و مقداری از حرف میم می باشد.

نستعلیق و شکسته نستعلیق، میرزا انصاری، 21 شوال 1310 هجری، تیماج سرخ ضربی مقوایی با ترنج و نیم ترنج، 5/13 × 20.

ص :507

(174)

عنوان: کلمات مکنونه (لباب معارف العارفین)(اعتقادات _ عربی، فارسی)

مؤلّف: ملا محسن بن مرتضی فیض کاشانی

شکسته نستعلیق، سیف الملک، قرن سیزدهم هجری، مقوایی ضربی مشکی، 12 × 20.

(175)

عنوان: کلیات سعدی (ادب _ فارسی)

مؤلّف: شیخ مصلح الدین بن عبداللّه سعدی شیرازی

مشتمل بر گلستان _ بوستان _ مجالس پنجگانه می باشد.

نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، تیماج قهوه ای ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 16 × 24.

(176)

عنوان: کمال الدین و تمام النعمة فی اثبات الغیبة(حدیث _ عربی)

مؤلّف: ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه

نسخ، قرن سیزدهم، چرمی حنایی فرسوده، 14 × 24.

(177)

عنوان: کنز اللغات(لغت _ فارسی)

مؤلّف: محمد بن عبدالخالق بن معروف

نستعلیق و نسخ، تقی بن نصراللّه بن علی بن محمد القاضی، رمضان 976 هجری، چرمی مشکی فرسوده، 14 × 18.

ص :508

(178)

عنوان: گلشن راز(شعر _ فارسی)

مؤلّف: شیخ محمود بن امین الدین شبستری

نستعلیق، 1295 هجری، تیماج مشکی عطف مشین سرخ، 11 × 19.

(179)

عنوان: گنجینه نشاط(ادب _ فارسی)

مؤلّف: عبدالوهاب، نشاط اصفهانی

نستعلیق خوش، قرن سیزدهم هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 14 × 22.

(180)

عنوان: گنجینه نشاط(ادب _ فارسی)

مؤلّف: عبدالوهاب، نشاط اصفهانی

نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، چرمی نارنجی یک لا فرسوده، 17 × 22.

(181)

عنوان: گنجینه نشاط(ادب _ فارسی)

مؤلّف: عبدالوهاب، نشاط اصفهانی

نستعلیق و شکسته نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، 12 × 20.

ص :509

(182)

عنوان: لگاریتم(فارسی)

مؤلّف: احتمالا مصطفی بن حسن بن محمدباقر تبریزی

نسخ، قرن سیزدهم هجری، میشن تریاکی، 16 × 22.

(183)

عنوان: اللمعات العرشیة(1)(فلسفه _ عربی)

مؤلّف: ملا محمد مهدی بن ابی ذر نراقی

نسخ، 1206 هجری، تیماج مشکی مقوایی فرسوده، 20 × 30.

(184)

عنوان: دیوان وحشی (شعر _ فارسی)

مؤلّف: کمال الدین بافقی وحشی

نستعلیق خوش، نظام محمد نایینی، شوال 1076 هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، عطف تیماج مشکی، 12 × 22.

(185)

عنوان: مثنوی (شعر _ فارسی)

مؤلّف: جلال الدین محمدبن محمد رومی بلخی

دفتر اول و بخشی از دفتر دوم

نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، چرمی تریاکی یک لا، 17 × 22.

ص :510


1- 1_ در ذریعه، ج 18، ص 345، عنوان کتاب لمعات الشرعیة آمده است.

(186)

عنوان: مجمع البحرین(لغت _ عربی)

مؤلّف: فخرالدین بن محمد علی طریحی نجفی

نسخ، رجب 1079 هجری، تیماج نارنجی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 18 × 40.

(187)

مجموعه:

1_ عنوان: آیات المتشابهات فی القرآن (علوم قرآن _ عربی)

مؤلّف: محمود بن حمزه کرمانی(1)

2_ شرح خلاصة الحساب (حساب _ عربی)

مؤلّف: شمس الدین علی حسینی خلخالی

نسخ، قرن دوازدهم هجری، مشین ضربی مشکی با شمسه و ترنج، 12 × 19.

(188)

مجموعه:

عنوان: [منتخبات اشعار ابن خیاط و بهایی و سعدی و انوری](شعر _ فارسی، عربی)

مؤلّف: مختلف

نسخ و نستعلیق، محمدباقر و... ، 1281 و 1302 هجری، تیماج حنایی فرسوده، 15 × 20.

ص :511


1- 1_ نام مؤلّف به قرینه عبارت مؤلّف که گفته: «قد نثبت ذلک کله فی کتاب لباب التفسیر و عجائب التأویل» به دست آمده است.

(189)

عنوان: جنگ (شعر _ فارسی)

مؤلّف: مختلف

[اشعار شیخ ابوالقاسم کازرونی و نصیرای همدانی و نصایح و اشعار خواجه عبداللّه انصاری]

نستعلیق و شکسته نستعلیق، دوشنبه بیست و پنج شعبان 1294 هجری، تیماج مشکی ضربی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 25 × 24.

(190)

مجموعه:

1_ التدبیرات الربانیة(عرفان _ عربی)

مؤلّف: ابوعبداللّه محمد بن علی العربی الحاتمی الطائی، ابن عربی

2_ رسالة سر العالمین (اخلاق _ عربی)

مؤلّف: ابوحامد محمدبن محمد غزالی

3_ اوصاف الاشراف (اخلاق _ فارسی)

مؤلّف: محمد بن محمد خواجه نصیر طوسی

نسخ، ذی حجه 1303 هجری، تیماج ضربی مقوایی مشکی ترنج و نیم ترنج کوبیده عطف تیماج حنایی، 19 × 30.

(191)

عنوان: مجموعه اشعار(شعر _ فارسی)

مؤلّف: مختلف

مشتمل بر انوار سهیلی کاشفی؛ منتخبی از شاهنامه فردوسی؛ هفت پیکر نظامی؛

ص :512

4_ یوسف و زلیخای جامی؛ بخشی از مثنوی؛ لیلی و مجنون مکتبی شیرازی؛ فرهاد و شیرین وحشی و غیره می باشد.

نستعلیق، 1232 هجری، تیماج ضربی مقوایی سبز عطف تیماج تریاکی، 5/12 × 18.

(192)

مجموعه:

1_ درر النحور (شعر _ عربی)

مؤلّف: صفی الدین عبدالعزیز بن محاسن حلی

2_ دیوان صفی الدین حلی (شعر _ عربی)

مؤلّف: صفی الدین عبدالعزیز بن محاسن حلی

3_ دیوان مجنون لیلی(شعر _ عربی)

مؤلّف: قیس بن ملوح العقیلی مجنون عامری

نسخ، 1270 هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 14 × 24.

(193)

مجموعه: (مختلف _ عربی)

1_ دیوان مجنون لیلی

مؤلّف: قیس بن ملوح عقیلی مجنون عامری

2_ نبذ من اخبار ابی نواس و اشعاره

مؤلّف: ؟

3_ نبذ من احوال ابی دلامة و اشعاره

مؤلّف: ؟

4_ نبذ من احوالات بهلول

ص :513

مؤلّف: ؟

یک صفحه است و ادامه اش ناتمام است.

نسخ، قرن سیزدهم، تیماج تریاکی ضربی مقوایی، 12 × 19.

(194)

مجموعه: (مختلف _ فارسی)

1_ المائدة السماویة

مؤلّف: محمد رضی بن حسین خوانساری

2_ مشکاة الأنوار

مؤلّف: محمدباقر بن محمدتقی مجلسی

نسخ و نستعلیق شکسته، عبدالحی بن عبدالکریم، 1131 هجری، چرمی سرخ، 5/12 × 18.

(195)

عنوان: مجموعه ورام(اخلاق _ عربی)

مؤلّف: ورام بن ابی فراس

نسخ، محمدعلی بن محمد حسین، 1087 هجری، تیماج مقوایی سرخ، 18 × 24.

(196)

عنوان: محاکمات بین شرحی الاشارات (فلسفه _ عربی)

مؤلّف: قطب الدین محمد بن محمد رازی

نسخ، 1021 هجری، تیماج مشکی ترنج و نیم ترنج کوبیده فرسوده، 14 × 26.

ص :514

(197)

عنوان: وفیات الأعیان (تراجم _ عربی)

مؤلّف: احمد بن محمد بن ابراهیم، ابن خلکان

نسخ، قرن سیزدهم هجری، میشن مشکی یک لا، 20 × 28.

(198)

عنوان: مراسلات(نامه نگاری _ فارسی)

مؤلّف: ؟

شکسته نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، چرمی مشکی، 16 × 20.

(199)

عنوان: المفصل فی صنعة الاعراب (نحو _ عربی)

مؤلّف: جاراللّه محمود بن عمر زمخشری

نسخ، محمد نصیر بن محمد سعید الطالقانی، 1110 هجری، تیماج تریاکی فرسوده (فقط پشت جلد)، 19 × 19.

(200)

عنوان: مقاتل الطالبیین (مقتل _ عربی)

مؤلّف: علی بن حسین بن محمد ابوالفرج اصفهانی

نسخ، اسداللّه الاصفی الشوشتری، 1299 هجری، تیماج ضربی مقوایی سرخ ترنج و نیم ترنج، 14 × 21.

ص :515

(201)

عنوان: الملل و النحل(اعتقادات _ فارسی)

مؤلّف: محمد بن عبدالکریم شهرستانی

نستعلیق، 1268 هجری، تیماج مقوایی ضربی حنایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 14 × 21.

(202)

عنوان: مناظر الانشاء(ادب _ فارسی)

مؤلّف: محمود بن محمد گیلانی

نسخ، قرن سیزدهم هجری، تیماج ضربی مقوایی مشکی، 14 × 21.

(203)

عنوان: المدائح الأمینیة (المدائح الحسینیة)(شعر _ فارسی)

مؤلّف: سید عبدالباقی حسینی اصفهانی متخلص به باقی

شکسته نستعلیق و نستعلیق خوش، قرن سیزدهم هجری، لاکی گل و بوته روغنی ترنج و نیم ترنج، 16 × 24.

(204)

عنوان: منطق الطیر(شعر _ فارسی)

مؤلّف: فریدالدین محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

نستعلیق خوش، 1312 هجری، تیماج قهوه ای ضربی مقوایی، 12 × 19.

ص :516

(205)

عنوان: نزهة الخاطر و سرور الناظر(علوم قرآن _ عربی)

مؤلّف: فخرالدین بن محمد علی طریحی نجفی

نسخ، علی محمد بن اسماعیل، 1236 هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 14 × 20.

(206)

عنوان: نفایس الفنون فی عرایس العیون(دائرة المعارف _ فارسی)

مؤلّف: شمس الدین محمد بن محمود آملی

نستعلیق، محمدشفیع بن محب علی حسینی، 1078 هجری، تیماج سبز ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 32 × 36.

(207)

عنوان: شرح هدایة الحکمة (فلسفه _ عربی)

مؤلّف: کمال الدین حسین بن معین الدین میبدی

نسخ، قرن سیزدهم هجری، تیماج مقوایی مشکی، 9 × 19.

(208)

عنوان: هفت پیکر(شعر _ فارسی)

مؤلّف: جمال الدین احمد بن الیاس، نظامی گنجوی

نستعلیق، دوشنبه بیست و ششم ربیع الآخر 1274 هجری، تیماج مشکی، 17 × 21.

ص :517

(209)

عنوان: ینبوع الحیاة (اخلاق _ فارسی)

مؤلّف: بابا افضل کاشانی، محمد بن حسن مرقی

نستعلیق، شعبان 1303 هجری، تیماج سبز مقوایی فرسوده، 13 × 20.

ص :518

فهارس فنی:

آیات

روایات

معصومین و پیامبران علیهم السلام

ملائکه

اشخاص

کتاب ها

مکان ها

فرق، مذاهب، طوایف

ص :519

ص :520

آیات

آمنّا برب هارون و موسی؛ 91.

أإذا کنّا عظاما نخرة؛ 136.

أدعونی أستجب لکم؛ 290، 324.

إذ یغشیکم النعاس أمنة منه و ینزّل؛ 176.

أطیعوا اللّه وأطیعوا الرسول و أولی الأمر منکم؛ 100، 104.

أفمن یهدی إلی الحق أن یتبع أمن لایهدی؛ 105.

ألا إنّ أولیاء اللّه لا خوف علیهم و لا هم؛ 305.

إلاّ عباد اللّه المخلصین؛ 291.

ألا یعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر؛ 58.

الحمدللّه رب العالمین؛ 45

الذین یؤمنون بالغیب؛ 132.

ألقی السمع و هو شهید؛ 50.

اللّه سمیع بصیر؛ 68.

اللّه یهدی للحق أفمن یهدی إلی الحق؛ 76.

ألم أعهد إلیکم یا بنی آدم أن لا تعبدوا؛ 314.

ألم تر أن اللّه أنزل من السماء ماء؛ 176.

ألیس اللّه بکاف عبده؛ 325.

الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت؛ 108.

إلیه یصعد الکلم الطیب؛ 76.

أنا آتیک به قبل أن یرتد إلیک طرفک؛ 91.

إنّا أنزلناه قرآنا عربیا؛ 73.

إنّا عرضنا الأمانة علی السماوات والأرض والجبال؛ 107.

إنّ الإنسان لربه لکنود؛ 290.

إنّ الذین یستکبرون عن عبادتی؛ 290.

إنّ الذین یؤذون اللّه ورسوله لعنهم اللّه؛ 90.

إنّ الصلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر؛ 491.

إنّ اللّه اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم؛ 93.

إنّ المتقین فی مقام أمین؛ 331.

أنذر عشیرتک الأقربین؛ 98.

إنّک میّت و إنّهم میّتون؛ 122.

إن کنتم فی ریب ممّا نزّلنا علی عبدنا فأتوا بسورة من مثله؛ 96.

إنّما أمره إذا أراد شیئا أن یقول له کن فیکون؛ 66، 81.

إنّما ولیکم اللّه ورسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة؛ 106.

ص :521

إنّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس؛ 167.

إنّه لقول رسول کریم؛ 72.

أولئک حزب اللّه ألا إن حزب اللّه هم المفلحون؛ 132.

أیحسب الإنسان أ لّن نجمع عظامه؛ 136.

بل هو قرآن مجید؛ 72.

بلی قادرین علی أن نسوی بنانه؛ 136.

تبارک الذی بیده الملک وهو علی کل شی ء قدیر؛ 54.

تبّت یدا؛ 99.

توبوا إلی اللّه توبة نصوحا؛ 309.

ثالث ثلاثة؛ 51.

ثم ارجع البصر کرّتین؛ 195.

حتی یسمع کلام اللّه؛ 73.

ذلک فضل اللّه یؤتیه من یشاء واللّه ذو الفضل العظیم؛ 151.

رب أرنی أنظر إلیک قال لن ترانی ولکن انظر إلی الجبل؛ 87.

سبحان اللّه عما یصفون؛ 291.

سبح للّه ما فی السماوات والأرض و هو العزیز الحکیم؛ 45.

شهد اللّه أ نّه لا إله إلا هو والملائکة؛ 48.

فإذا هم من الأجداث إلی ربهم ینسلون؛ 136.

فأنجیناه و أصحاب السفینة؛ 448.

فسیقولون من یعیدنا قل الذی فطرکم أول مرة؛ 136.

فلعلک باخع نفسک علی آثارهم إن لم یؤمنوا؛ 305.

فلمّا أتاها نودی من شاطئ الواد الأیمن؛ 71.

فلمّا زاغوا أزاغ اللّه قلوبهم؛ 315.

فمن یعمل مثقال ذرّة خیراً یره؛ 323.

فی لوح محفوظ؛ 72.

قال من یحیی العظام وهی رمیم؛ 136.

قل اللهم مالک الملک تؤتی الملک من تشاء؛ 54.

قل إنّ الذین یفترون علی اللّه الکذب لایفلحون؛ 76.

قل انّما حرّم ربی الفواحش ما ظهر منها و ما بطن؛ 126.

قل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءکم ونساءنا؛ 110.

قل لئن اجتمعت الإنس و الجن علی أن یأتوا بمثل هذا القرآن؛ 96.

قل لا أقول لکم عندی خزائن اللّه و لا أعلم الغیب؛ 95.

قل ما یعبؤا بکم ربی لو لا دعاؤکم؛ 290.

قل هاتوا برهانکم إن کنتم صادقین؛ 177.

ص :522

قل هو اللّه احد؛ 49، 50.

قل یحییها الذی؛ 136.

کان ظلوما جهولا؛ 114.

کذلک یوحی إلیک و إلی الذین من قبلک؛ 448.

کلّما دخل علیها زکریا المحراب وجد عندها رزقا؛ 91.

لا إله إلاّ هو الحی القیوم؛ 64.

لاتدرکه الأبصار؛ 85.

لا یجزی والد عن ولده و لا مولود؛ 299.

لایعزب عنه مثقال ذرّة؛ 57.

لاینال عهدی الظالمین؛ 116.

لقد رأی من آیات ربه الکبری؛ 86.

لو کان فیهما آلهة إلاّ اللّه لفسدتا؛ 48.

لیس کمثله شی ء؛ 81، 86.

لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من؛ 146.

ما جعل علیکم فی الدین من حرج؛ 201، 202، 204.

ما کذب الفؤاد ما رأی؛ 86.

ما نهاکما ربکما عن هذه الشجرة إلاّ أن تکونا ملکین؛ 95.

من یؤتی الحکمة فقد أوتی خیرا کثیرا؛ 405.

نزل به الروح الأمین؛ 107.

نضجت جلودهم بدّلناهم جلودا غیرها؛

136.

و آت ذا القربی حقّه؛ 117.

و آتوا الیتامی أموالهم؛ 448.

و آتیتم إحداهن قنطارا؛ 122.

و إذا رأوا تجارة أو لهوا انفضوا إلیها؛ 304.

و إذا سألک عبادی عنّی فإنّی قریب؛ 172.

و إذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا علیها آباءنا؛ 126.

و استشهدوا شهیدین من رجالکم؛ 270.

و استوت؛ 451.

و أشهدوا ذوی عدل منکم؛ 270.

و الذین جاهدوا؛ 491.

و الذین کذّبوا بآیاتنا یمسّهم العذاب بما کانوا یفسقون؛ 95.

و الکافرون هم الظالمون؛ 105.

و اللّه یقول الحق و هو یهدی السبیل؛ 276.

و إلهکم إله واحد لا إله إلاّ هو الرحمن الرحیم؛ 48.

و امتازوا الیوم أیها المجرمون؛ 322.

و أنزل لکم من الأنعام ثمانیة أزواج؛ 179.

و أنزلنا الحدید فیه بأس شدید؛ 179.

و أنزلنا من السماء ماء بقدر فاسکناه؛ 177.

و أنزلنا من السماء ماء طهورا؛ 167، 176، 180.

ص :523

و رضوان من اللّه أکبر؛ 301.

وعد اللّه الذین آمنوا منکم؛ 131.

و عنت الوجوه؛ 303.

و غیض الماء؛ 449، 450.

و فضّل اللّه المجاهدین علی القاعدین أجرا عظیما؛ 114.

و قالوا لجلودهم لم شهدتم علینا؛ 136.

و قضی الأمر؛ 450.

و قضی بینهم بالحق؛ 65.

و قیل بعدا للقوم الظالمین؛ 451.

و قیل یا أرض ابلعی ماءک و یا سماء أقلعی؛ 417، 421، 426، 430، 444.

و کان أمرا مقضیا؛ 450.

و کان علی ربک حتما مقضیا؛ 450.

و کلمته ألقاها إلی مریم؛ 75.

و لئن سألتهم من خلق السماوات والأرض لیقولن اللّه؛ 45.

و لا تکتموا الشهادة و من یکتمها؛ 271.

و لا تکرهوا فتیاتکم علی البغاء ان؛ 172.

و لا یحیطون به علما؛ 86.

و لقد أرسلنا نوحا إلی قومه؛ 448.

و لقد أرسلنا نوحا و إبراهیم؛ 448.

و لقد رآه نزلة أخری؛ 86.

و لو کان من عند غیر اللّه لوجدوا فیه اختلافا

کثیرا؛ 428.

و ما جعل علیکم فی الدین من حرج؛ 190.

و ما خلقت الجن و الانس إلاّ لیعبدون؛ 289، 333.

و ما رمیت إذ رمیت؛ 252.

و ما ظن الذین یفترون علی اللّه الکذب یوم القیامة؛ 76.

و ما یعلم تأویله إلاّ اللّه و الراسخون فی العلم؛ 107.

و من أظلم ممن کتم شهادة عنده؛ 271.

و من حیث خرجت فول؛ 441.

و من یتق اللّه یجعل له مخرجا؛ 325.

و نحن أقرب إلیه من حبل الورید؛ 290.

و وفیت کل نفس ما کسبت؛ 322.

و هذا ذکر مبارک؛ 72.

و هم لا یظلمون؛ 323.

و یذهب عنکم رجز الشیطان؛ 180.

و یوم القیامة تری الذین کذبوا؛ 124، 125.

هل یستوی الأعمی و البصیر؛ 405.

هل یستوی الذین یعلمون و الذین؛ 114، 405.

هو الذی انزل من السماء ماء لکم منه؛ 177.

یا أیّها الذین آمنوا أطیعوا اللّه و أطیعوا الرسول؛ 127.

ص :524

یا أیّها الرسول بلّغ ما أنزل إلیک من ربک؛ 108.

یا أیّها الناس اتقوا ربکم و اخشوا یوما لا

یا بنی آدم قد أنزلنا علیکم لباسا؛ 179.

یجزی؛ 299.

یحول بین المرء و قلبه؛ 290.

ید اللّه فوق أیدیهم؛ 69.

یرید اللّه بکم الیسر ولا یرید بکم العسر؛ 81.

ینبت لکم به الزرع و الزیتون و النخیل؛ 177.

یوم تشقق الأرض عنهم سراعا ذلک حشر علینا یسیر؛ 136.

یوم یحمی علیها فی نار جهنم فتکوی بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم؛ 123.

ص :525

روایات

روایات عربی

اتفق الجمیع لا تمانع بینهم أنّ المعرفة؛ 87 .

أثنی علی الحق بتعداد بعض خصایصه و مراحمه؛ 326.

إذا أذنب الرجل خرج فی قلبه نکتة سوداء؛ 300.

إذا أنا دعوت فآمنوا کذلک؛ 111.

إذا کان الماء قدر کرّ لم ؛ 188، 191.

إرقه؛ فاستقی الثالث فلم یخرج فیه ؛ 216.

أسألک بسبحات وجهک؛ 332.

أشهد أن لا إله إلاّ اللّه ولم أزل بها؛ 130.

اطلبو العلم و لو بالصین؛ 405.

أعددت لعبادی الصالحین ما لا عین رأت و لا أذن؛ 301.

اغسل یدک من النوم مرّة و من کان ؛ 208.

أفرّ من قضاء اللّه إلی قدر اللّه؛ 450.

أفضل أمتی علی بن أبی طالب؛ 113.

أقضیکم علیّ؛ 113.

الأحد الفرد المتفرد؛ 50.

الأشیاء مطلقة ما لم یرد علیک أمر ؛ 279.

إلا ما غیر لونه ؛ 191.

البول أقذر أم المنی؛ 173.

البیّعان بالخیار ما لم یتفرقا؛ 103.

البینة علی المدعی و الیمین علی من؛ 253.

الحمد للّه الذی جعل الماء طهورا ؛ 182.

الحمد للّه الذی لایموت و لاتنقضی؛ 65.

الحمد للّه علی إکمال الدین و إتمام؛ 108.

الدعاء مخ العبادة؛ 290.

الدعوی لهم قال فادعت فرقة ؛ 274.

الشمس جزء من سبعین جزءاً من نور الکرسی؛ 87.

القلم مرفوع عن المجنون؛ 122.

الکر من الماء الذی لا ینجسه شی ء ؛ 220.

اللهم اجعل لی یدا علی من ظلمنی ؛ 442.

اللهم أدخل إلی أحب أهل الأرض؛ 112.

اللهم إنّه یحجبنی عن مسألتک؛ 442.

اللهم ایتنی بأحب خلقک إلیک یأکل معی من هذا الطایر؛ 111.

اللّه، معناه: المعبود الذی أله الخلق؛ 50.

الماء طهور لا ینجسه شی ء؛ 183.

ص :526

الماء کلّه طاهر حتّی تعلم؛ 193.

الماء یطهر و لا یطهر؛ 183، 184، 186، 187، 188.

الناس ثلاثة: عالم ربانی و متعلم علی؛ 405.

إلهی أتراک بعد الإیمان بک تعذّبنی؛ 318، 319.

إلهی أجرنی من ألیم غضبک و عظیم سخطک؛ 321، 322.

إلهی أذهلنی عن إقامة شکرک تتابع؛ 335.

الهی ألبستنی الخطایا ثوب مذلتی؛ 295، 298.

إلهی إلیک أشکو عدوّا یضلنی؛ 313، 314.

إلهی إلیک أشکو قلبا قاسیا مع؛ 315.

إلهی إلیک أشکو نفسا بالسوء أمارة؛ 312، 313.

إلهی أنت الذی فتحت لعبادک؛ 309.

إلهی إن کان قبح الذنب من عبدک؛ 310.

إلهی إن کان قلّ زادی فی المسیر إلیک؛ 330، 331، 332.

إلهی ظلل علی ذنوبی غمام رحمتک؛ 307، 308.

إلهی لا تغلق علی موحدیک أبواب رحمتک؛ 320. 321

إلهی ما أنا بأوّل من عصاک؛ 310، 311.

إلهی من الّذی نزل بک ملتمسا قراک؛ 325، 326، 327.

إلهی هل تسود وجوها خرّت ساجدة لعظمتک؛ 319، 320.

أما ترضین إنّی زوجتک خیر أمتی؛ 112.

أمات قلبی عظیم جنایتی؛ 299.

إنّ أخی و وزیری و خیر من أترکه؛ 110.

أنا کلام الباطن؛ 76.

أنا کلام اللّه الناطق؛ 76.

إنّ القرآن له ظهر و بطن، فجمیع ما حرم اللّه فی القرآن؛ 126.

إنّ القول فی أن اللّه واحد علی أربعة؛ 51.

إنّ اللّه اطلع علی أهل الأرض، فاختار منهم أباک؛ 112.

إنّ اللّه تبارک و تعالی أیّن الأین؛ 82.

إنّ اللّه تبارک و تعالی لمّا فتح علی نبیه؛ 117.

إنّ اللّه تبارک و تعالی یقول: لا یتّکل؛ 330.

إنّ اللّه جعل التراب طهورا؛ 182.

إنّ اللّه خلق محمداً وعلیاً وأحد عشر من ولده من نور عظمته؛ 130.

إنّ اللّه عزوجل أشرف علی الدنیا، فاختارنی؛

ص :527

109.

إنّ اللّه عزوجل أنزل أربع برکات ؛ 179.

إنّ الماء طاهر لا ینجسه إلاّ ما؛ 181.

إنّ الماء طاهر لا ینجسه شی ء إلاّ؛ 193.

إنّ الماء یطهر کل شی ء حتی الماء؛ 185.

أنّ الیهود سألوا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ؛ 49.

أن أمیرالمؤمنین علیه السلام ، استنهض الناس فی حرب؛ 59.

أنت أخی و وصیی و خلیفتی من بعدی و قاضی دینی؛ 110.

أنت الخلیفة بعدی؛ 107.

أنت منی بمنزلة هارون من موسی؛ 109.

إنّ دنیاکم هذه عندی، لأهون من ورقة فی فم جرادة تقضمها؛ 115.

إنّ دین اللّه لایصاب بالعقول الناقصة؛ 171.

ان رددتنی عن جنابک فبمن أعوذ؛ 303.

إن کان الماء قد تغیر ریحه و طعمه؛ 182.

إن کان خلط الحرام حلالا فاختلطا؛ 279.

إن کان ذلک علیها سبیل فلا سبیل؛ 122.

إنّک لحدیث السن و هذا شی ء ما سألنی عنه أحد، نعم، عهد إلینا نبیا؛ 133.

أنّ کل من سواه صلی الله علیه و آله یقول یوم القیامة: نفسی نفسی؛ 305.

إنّ لی إلیک حاجة، فمتی یخفف؛ 127.

إن نوحاً رکب فی السفینة أول یوم؛ 449.

إن وجد ماء غیره فلا یجزیه؛ 206.

إنّ هذا الأمر لایدعیه غیر صاحبه؛ 125.

إنّه رجس نجس لا یتوضؤ بفضله؛ 200.

أ نّه سأله عن رجل رأی فی ید؛ 250.

أوحی اللّه إلی داود علیه السلام ما اعتصم بی عبد من عبادی؛ 325.

أوصیائی من بعدی بعدد نقباء بنی اسرائیل، أولهم سید الأوصیاء؛ 131.

أیّکم یبایعنی ویوازرنی یکون أخی؛ 108.

أیّما أرجس، البول أو الجنابة؛ 173.

أیّما عبد أقبل قبل ما یحبّ اللّه؛ 331.

بأنوار قدسک و أبتهل إلیک بعواطف رحمتک؛ 332.

بینا أمیرالمؤمنین علی المنبر، إذ أقبل؛ 115.

ثلاثة لایکلمهم اللّه یوم القیامة و لایزکیهم و لهم عذاب ألیم؛ 125.

جللنی التباعد منک لباس مسکنتی؛ 298.

خرجت حتی انتهیت إلی هذا ؛ 325.

خلفائی و أوصیائی و حجج اللّه علی الخلق بعدی اثنی عشر؛ 132.

خلق اللّه الماء طهورا لا ینجسه؛ 182، 184،

ص :528

188، 191، 193، 202.

خمّرت طینة آدم بیدی؛ 289.

خیر من أترکه بعدی، علی؛ 112.

دخلت أم خالد العبدیة علی أبی عبداللّه علیه السلام و أنا عنده؛ 225.

دخلت علی أبی عبداللّه علیه السلام أسئله عن الرجل یستنجی؛ 187.

دع ما یریبک إلی ما لا یریبک؛ 258.

دعنی بصاع من الطعام و الإدام؛ 99.

ذراعان عمقه فی ذراع و شبر سعته؛ 199.

راویة من ماء فسقطت فیها فأرة؛ 173، 217.

سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن الجرّة تسع ؛ 218.

سألت أباعبداللّه علیه السلام عن الرجل الجنب؛ 190.

سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن سؤر؛ 226.

سألته عن الحمامة و الدجاجة؛ 170.

سأله عن الوضوء مما ولغ الکلب؛ 183.

طلب العلم فریضة علی کل مسلم؛ 405.

علمنی رسول اللّه ألف باب من؛ 114.

علیّ خیر البشر ومن أبی فقد کفر؛ 113.

علیکم بدین العجائز؛ 45.

عن الرجل الجنب یجعل الرکوة؛ 200.

عن الرجل الجنب یسهو فلیغمس؛ 206.

عن الرجل یدخل یده فی الإناء ؛ 200.

عن الکلب یشرب من الإناء؟؛ 200.

عن حب ماء یقع فیه أوقیة بول هل؛ 218.

فأحیه بتوبة منک یا أملی و بغیتی؛ 300.

فقلت و کم یسع الشَنّ ماء؟؛ 221.

فلما أحدث الأشیاء وکان المعلوم؛ 80.

فمن المبلغ عن اللّه إلی الثقلین؛ 85.

فوا أسفی من خجلتی و افتضاحی؛ 303.

فوعزتک و جلالک ما اجد لذنوبی سواک؛ 301، 302.

فی الرجل إذا قص أظفاره بالحدید ؛ 174.

فی خنزیر یشرب من اناء؛ 200.

قال: إنّ عبداللّه الدیصانی سأل هشام بن الحکم، فقال له: ألک رب؟؛ 54.

قال رأس الجالوت للیهود: أن؛ 77.

قال: سئل رجل أباعبداللّه علیه السلام : عن غدیر أتوه؛ 186.

قال علیه السلام کرّ؛ قلت: و ما الکرّ؟؛ 199.

قد خضعت بالإنابة إلیک؛ 302.

قل أی أظهر ما أوحینا إلیک؛ 50.

کان بمصر زندیق یبلغه عن أبی عبداللّه علیه السلام ؛ 45.

ص :529

کان بنو اسرائیل اذا اصاب؛ 182.

کان فی المدینة بئر وسط مزبلة؛ 216.

کان فیها الأعاجیب و کان أعجب ما کان فیها؛ 331.

کل شی ء طاهر حتی تعلم أ نّه قذر؛ 175، 204.

کل شی ء مطلق حتی یرد فیه نهی؛ 278.

کل شی ء من الطیر یتوضأ بما شرب منه؛ 219.

کل شی ء هو لک حلال حتی تعرف؛ 251.

کلما غلب الماء ریح الجیفة، فتوضأ؛ 181.

کلّ ماء طاهر إلا ما علمت أ نّه قذر؛ 181.

کل ماء طاهر حتی تعلم انّه قذر؛ 181.

کل من دان اللّه بعبادة یجهد؛ 134.

کل من زعم أ نّه إمام ولیس بإمام؛ 125.

کنت مع أبی عبداللّه علیه السلام فی حائط له، فحضرت الصلاة؛ 215.

کنت مع أبی عبداللّه علیه السلام فی طریق مکة فصرنا؛ 215.

لا أین له لأ نّه أیّن الأین؛ 82.

لاتجمع أمتی علی الخطاء؛ 136.

لا تعلموا هذا الخلق أصول دین اللّه؛ 282.

لا تغسل من البئر التی تجتمع فیها؛ 174.

لا تنظروا إلی صغیر الذنب و لکن؛ 306.

لا ضد له و لا ند؛ 83.

لا قطرة قطرت منه فی حب إلا ؛ 218.

لا واللّه و لا قطرة قطرت؛ 225.

لایخلو الأرض من قائم للّه بحجة؛ 100.

لایخلو قولک: إنّهما اثنان، من أن؛ 48.

لایزال الإسلام عزیزا إلی اثنی عشر؛ 133.

لا یعذب بالنار إلاّ رب النار؛ 120.

لا ینقض الیقین أبدا بالشک و إنّما؛ 280.

لا ینقض الیقین بالشک أبدا؛ 258.

لا ینقض الیقین بالشک و لایدخل؛ 280.

لعن اللّه هذا فانی أبغضه و لا؛ 125.

للفرس سهمان و للرجل سهم؛ 103.

لم یزل اللّه ربنا و العلم ذاته؛ 79، 80.

لو أن الغیاض أقلام و البحر مداد؛ 105.

لو کسرت لی الوسادة، ثم جلست؛ 113.

لو لم یجز هذا ما قامت للمسلمین سوق؛ 250، 251.

ما تری فی قدح من مسکر یصبّ؛ 224.

ما شاء اللّه کان؛ 81.

من ادعی الامامة و لیس من أهلها؛ 125.

من أراد أن ینظر إلی آدم فی علمه؛ 111.

من أشرک مع إمام؛ 125.

ص :530

من قال: إنّی إمام و لیس بامام؛ 124.

من کان علی الیقین فأصابه شک؛ 280.

من کان علی الیقین فشک؛ 280.

نسبة اللّه إلی خلقه أحداً صمداً أزلیاً؛ 49.

نفذوا جیش أسامة؛ 119.

و إن کان أصابته جنابة، فأدخل؛ 206.

و إیّاک أن تغتسل من غسالة الحمام؛ 172.

و ذللنی بین یدیک، و أعزنی؛ 442.

وضع عن أمتی تسع خصال؛ 279.

و کیف صار الماء یحل المسکر؟ ؛ 225.

و لا حول و لا قوّة إلاّ بقدرتک؛ 316، 317.

ولکن کان اللّه و لا شی ء معه؛ 54.

و لم تجعل للخلق طریقا إلی؛ 290.

و هو اللطیف الخبیر السمیع البصیر؛ 68.

هذا خلیفتی فیکم من بعدی، فاسمعوا له وأطیعوا؛ 108.

هذا سید العرب، قلت: بأبی أنت؛ 113.

هذا مقام جدنا و لست أهلا لجلوسه؛ 120.

هذا مما قال اللّه عزوجل: ما جعل علیکم؛ 204.

هل رأیت أحدا زعم أن اللّه أمر بالزنا؛ 126.

هم خلفائی یا جابر و أولیاء الأمر؛ 127.

هو سمیع بصیر، سمع بغیر جارحة؛ 70.

هی الأنهار و العیون و الآبار؛ 176.

یا إلهی لو بکیت إلیک حتی تسقط؛ 442.

یابن آدم، أکثر من الزاد إلی طریق؛ 289.

یا بنی أمرنی رسول اللّه صلی الله علیه و آله أوصی إلیک؛ 134.

یا دنیا إلیک عنّی أبی تعرضت؛ 115.

یا علی! إنی رأیت اسمک مقرونا؛ 109.

یا کمیل! هلک خزّان الأموال و هم؛ 145.

یا معاشر المسلمین! ألست أولی بکم؛ 108.

یا من إذا سئله عبد أعطاه؛ 324.

یا من سعد برحمته القاصدون؛ 327، 328.

یا من کل هارب إلیه یلتجئ و کل؛ 328، 329.

یخرج من صلبک تسعة من الأئمة منهم مهدی هذه الأمة؛ 133.

یقرع بین نسائه إذا أراد سفرا؛ 103.

یهریقهما و یتیمم إلی غیر ذلک؛ 219.

روایات فارسی

ای کمیل! آنانکه مال اندوختند؛ 145.

خداوندا دعای به درگاهت را عبادت نامیدی؛ 290.

منظور از عبادت در اینجا دعاست؛ 290.

ص :531

چهارده معصوم علیهم السلام

خاتم الأنبیاء؛ 28، 32، 34، 41، 45، 49، 50، 54، 55، 72، 73، 85، 86، 91، 92، 96، 97، 98، 99، 100، 101، 103، 104، 105، 106، 108، 109، 110، 111، 112، 113، 114، 116، 117، 118، 119، 120، 122، 123، 127، 128، 130، 132، 133، 134، 156، 176، 179، 182، 183، 185، 193، 215، 217، 253، 274، 283، 284، 305، 306، 330، 404، 419، 425، 428، 432، 445، 476.

رسول اللّه خاتم الانبیاء

محمد خاتم الانبیاء

پیامبر خاتم الانبیاء

نبی خاتم الانبیاء

احمد خاتم الانبیاء

حضرت زهرا علیهاالسلام ؛ 109، 111، 112، 117، 121، 127، 128، 149.

خیرالنساء العالمین حضرت زهرا علیهاالسلام

فاطمه حضرت زهرا علیهاالسلام

حضرت علی علیه السلام ؛ 21، 28، 51، 59، 64، 65، 76، 77، 99، 100، 105، 106، 107، 108، 109، 110، 111، 112، 114، 115، 116، 117، 118، 119، 120، 121، 122، 123، 124، 125، 127، 128، 130، 131، 132، 134، 145، 182، 183، 210، 223، 280، 296، 450.

أمیرالمؤمنین حضرت علی علیهاالسلام

ابا الحسن حضرت علی علیهاالسلام

امام حسن علیه السلام ؛ 111، 127، 128، 129، 130، 131، 134.

امام حسین علیه السلام ؛ 111، 127، 128، 130، 131، 133، 134، 187، 202، 465.

أبی عبداللّه امام حسین علیه السلام

امام سجاد علیه السلام ؛ 23، 127، 128، 130، 131، 134، 142، 167، 171، 290، 291، 295، 325، 497، 502.

زین العابدین امام سجاد علیه السلام

ص :532

امام باقر علیه السلام ؛ 49، 50، 53، 115، 127، 128، 130، 131، 133، 134، 173، 176، 217، 218، 222، 223، 290.

امام صادق علیه السلام ؛ 45، 46، 47، 48، 49، 54، 55، 69، 70، 77، 79، 80، 87، 125، 127، 128، 130، 131، 133، 172، 173، 174، 181، 182، 183، 185، 190، 193، 197، 200، 202، 203، 206، 208، 215، 216، 221، 222، 223، 250، 251، 278، 300، 325، 331، 415، 449.

امام کاظم علیه السلام ؛ 68، 111، 117، 118، 124، 127، 129، 130، 131، 133، 202، 205، 213، 223، 281، 282.

موسی علیه السلام امام کاظم علیه السلام

أبی جعفر علیه السلام امام کاظم علیه السلام

امام رضا علیه السلام ؛ 80، 85، 86، 95، 107، 127، 130، 131، 133، 200، 222، 223، 274، 463.

ابوحسن علیه السلام امام رضا علیه السلام

امام جواد علیه السلام ؛ 222.

امام هادی علیه السلام ؛ 130، 131، 133.

امام حسن عسکری علیه السلام ؛ 95، 127، 130،

131، 133، 210، 211.

امام زمان علیه السلام ؛ 25، 42، 105، 118، 126، 127، 130، 131، 132، 133، 134، 174، 282، 292، 421، 497.

حجة العصر امام زمان علیه السلام

ولی اللّه الاعظم امام زمان علیه السلام

أئمّة علیهم السلام ؛ 19، 68، 71، 95، 105، 107، 153، 160، 163، 211، 217، 281، 303، 405.

اهل بیت علیهم السلام ائمّة علیهم السلام

معصومین علیهم السلام أئمّة علیهم السلام

اولیاء علیهم السلام أئمّة علیهم السلام

اوصیاء علیهم السلام أئمّة علیهم السلام

انبیاء علیهم السلام ؛ 76، 91، 94.

حضرت آدم علیه السلام ؛ 93، 111، 351.

حضرت نوح علیه السلام ؛ 93، 111، 351، 352، 449، 451.

حضرت ابراهیم علیه السلام ؛ 89، 92، 93، 111.

حضرت عیسی علیه السلام ؛ 75، 89، 91، 92، 111، 129، 133، 274، 345، 353، 411.

حضرت موسی علیه السلام ؛ 71، 72، 85، 87، 88، 89، 91، 109، 111، 129، 131، 170، 368.

ص :533

کلیم اللّه حضرت موسی علیه السلام

حضرت خضر علیه السلام ؛ 131.

جبرئیل علیه السلام ؛ 72، 109، 116، 117، 120، 407.

هارون علیه السلام ؛ 89، 109.

حضرت داود علیه السلام ؛ 325.

یوشع علیه السلام ؛ 89.

لوط علیه السلام ؛ 89.

ذکریا علیه السلام ؛ 92.

عمران علیه السلام ؛ 93.

حضرت مریم علیهاالسلام ؛ 91.

هاروت: 94، 95.

ماروت؛ 94، 95.

ص :534

اشخاص

« الف، ب، پ، ت »

آخوند خراسانی، ملا محمدکاظم؛ 161، 194، 233.

آخوند کاشی (ملا محمد کاشانی)؛ 150، 340.

آذر بیگدلی، لطفعلی بن آقاخان؛ 459، 481.

آزاد، غلام علی؛ 31، 141.

آصف الدوله؛ 148.

آصف بن برخیا؛ 91.

آصف خان؛ 31.

آصفی شوشتری، اسداللّه؛ 496، 515.

آقا محمد بیدآبادی اصفهانی، ابن محمدرفیع؛ 478.

آقا نجفی قوچانی، آیة اللّه؛ 150.

آملی، شمس الدین محمد بن محمود؛ 517.

آنی شیریده؛ 366.

آیت اللّه ابوالقاسم موسوی خوئی؛ 222، 235.

آیة اللّه شبیری زنجانی، سید موسی؛ 231.

آیة اللّه مظاهری، حسین؛ 24.

آیة اللّه حسن زاده آملی؛ 143.

آیة اللّه مدرس، سید حسن؛ 157.

آیة اللّه مکارم شیرازی، ناصر؛ 139.

آیة اللّه یوسفی غروی نجف آبادی؛ 153.

ابا الفتح، ابن جنّی؛ 438.

اباذر؛ 123.

ابراکلیوس؛ 394.

ابراهیم بن محمد؛ 223.

ابراهیم بن هاشم؛ 212.

ابراهیم مصطفی؛ 235.

ابطحی، سید محمدباقر؛ 142.

ابن أبی الحدید؛ 110، 112، 119، 121، 142.

ابن ابی عقیل عمانی؛ 152، 162، 169، 181، 193، 201.

ابن ابی یعفور؛ 125، 174.

ابن اثیر الجزری؛ 220، 235، 288، 455.

ابن ادریس حلی؛ 182، 188، 189، 209،

ص :535

214، 231.

ابن جریر طبری؛ 141.

ابن جنید؛ 254.

ابن حاتم عاملی؛ 141.

ابن حاجب ابوعمر عثمان بن عمر مالکی؛ 472.

ابن حاجب، ابوعمرو عثمان بن عمر؛ 192، 505.

ابن حجر؛ 101.

ابن حماد کوفی؛ 281.

ابن خلکان، احمد بن محمد بن ابراهیم؛ 90، 144، 455، 515.

ابن درید؛ 226، 230.

ابن زهره حلبی؛ 232.

ابن سعید حلی؛ 250.

ابن شعبه حرانی، حسن بن علی بن حسین؛ 415.

ابن شهر آشوب؛ 144.

ابن طاووس؛ 142.

ابن عبدالبر؛ 139.

ابن عربی، ابوعبداللّه محمد بن علی العربی الطائی؛ 512.

ابن فهد حلی؛ 235.

ابن قتیبه؛ 106، 140.

ابن قدامة؛ 122.

ابن قولویه قمی؛ 233.

ابن مالک محمد بن عبداللّه طائی جیانی؛ 461.

ابن مسروق؛ 133.

ابن مسعود؛ 123.

ابن مسکان؛ 183، 200.

ابن معرب؛ 482.

ابن منظور مصری؛ 233، 287، 455.

ابو اسحاق؛ 65.

ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین بن محمد؛ 515.

ابو ایوب خزاز؛ 49.

ابوبکر؛ 101، 102، 105، 107، 118، 119، 120، 121، 122، 123.

ابوسعید مشتری، محمد ابراهیم (ضیاءالدین)؛ 489.

ابوطالب علیه السلام ؛ 99.

أبو عبداللّه عبدالملک؛ 46.

ابوعلی، حی بن یقظان؛ 401، 407، 408، 409.

ابوقرة؛ 85، 86، 274.

ابولهب؛ 99.

ابولیوس؛ 397.

ابو منصور طبرسی؛ 229.

ص :536

ابونصر فراهی؛ 437.

ابهری، محمد سعید؛ 464.

ابی بصیر؛ 127، 200، 203، 204، 218، 224، 225.

ابی حمزة؛ 130.

ابی حنیفه؛ 103، 173، 282.

ابی خالد القماط؛ 182.

أبی سعید خدری؛ 113.

أبی عبداللّه حلبی؛ 93.

ابی علی؛ 254.

أبی علی الجبائی محمد بن عبدالوهاب بن سلام؛ 192.

ابیکتاتوس ایرابولی؛ 397.

ابیمینیدس کریتی؛ 352.

ابیوردی انوری، اوحدالدین علی بن اسحاق؛ 483، 505.

أبی هاشم جبائی، عبدالسلام بن محمد بن عبدالوهاب؛ 90، 192.

اپیکور؛ 390.

اتاتورک؛ 153.

احسائی، ابن أبی جمهور؛ 142، 232، 286، 337.

احسائی، احمد بن زین الدین؛ 480.

احمد بن الحسین؛ 211.

احمد بن حسین بن احمد بن علی بن عبدالجبار؛ 284.

احمد بن حنبل؛ 143.

احمد بن فارس؛ 235.

احمد بن محمد بن خالد؛ 212.

أحمد فرید؛ 140.

احمد قصیر عاملی؛ 140، 229، 453.

ادبولیدوس؛ 366.

ادریانورا؛ 397.

ادکسوس جینیدیوس؛ 386.

اردبیلی، ملا نظام الدین بن احمد؛ 502.

اردبیلی نجفی، ابراهیم بن علی قلی؛ 240.

ارستیب؛ 365، 366.

ارسطو (ارسطاطالیس)؛ 371، 372، 373، 376، 379، 380، 382، 391، 393، 394، 395، 397، 399، 400، 402، 403، 404، 406، 407، 408، 409.

ارشیلاوس (ارشیسیلاوس)؛ 360، 363، 370.

ارکیانس تاری نتینوس؛ 386.

ارنوبیوس لاکبتانیتوس؛ 394.

ازد ابوحی؛ 223.

اسبوسیب؛ 370.

استادی، رضا؛ 141.

ص :537

استرآبادی، محمدجعفر؛ 140.

اسحق نیوطون؛ 398.

اسفراینی؛ ابواسحاق ابراهیم بن محمد؛ 436.

اسکلیبادوس؛ 367.

اسکندر؛ 372، 379، 381، 440.

اسماعیل بن جابر؛ 199.

اسماعیل بن زین العابدین؛ 503.

اسماعیلی، ابونصر؛ 409.

اسمعیل بن جعفر؛ 498.

اشعری، شیخ أبوالحسن؛ 68.

اصفهانی، جلال الدین محمد؛ 476.

اصفهانی حائری؛ شیخ محمد حسین؛ 161، 183، 186.

اصفهانی؛ راغب؛ 455.

اصفهانی، سید حسن بن محمدتقی؛ 417.

اصفهانی، شیخ محمد حسین؛ 232، 234.

اصفهانی، کمال الدین اسماعیل بن جمال الدین؛ 489.

اصفهانی، محمدتقی؛ 417.

اصفهانی، محمدعلی؛ 459.

اصفهانی، محمد کاظم بن محمد رحیم بسّام قالب تراش؛ 471.

اصفهانی، میرزا محمد صالح؛ 29، 30، 34،

41.

اعظم خان؛ 30.

اعظمی؛ حبیب الرحمن؛ 455.

اعلمی، شیخ حسین؛ 142، 286، 337.

افلاطون؛ 341، 356، 367، 368، 369، 370، 371، 376، 380، 382، 392، 393، 394، 395، 396، 397، 399، 406، 408، 409.

افلاطون اثینوی؛ 368.

افندی، محب الدین؛ 454.

اقراطیس؛ 370.

اقلیدس مغاروئی؛ 366.

اکادیمیوس؛ 367.

اکبر؛ 29.

اکسینوفانوس؛ 388، 389.

اکسینوکرات؛ 370.

اکلیبول لندی؛ 352.

اکلیمندوس اسکندری؛ 387، 391، 392، 394.

اگوست کنت؛ 412.

الشینوس؛ 397.

الکسندر افرودیتی؛ 397.

الهی دوست، حمید؛ 242.

امام الحرمین، ابوالمعالی عبدالملک بن

ص :538

عبداللّه جوینی؛ 97.

امام خمینی؛ 190، 233.

امامی خاتون آبادی، محمدرضا بن محمد مؤمن؛ 474.

امامی، سید احمد؛ 340.

امامی، میرزا باقر؛ 23، 339، 340.

ام ایمن؛ 117.

امبیدوقلیس؛ 386.

ام خالد العبدیة؛ 225.

امرؤ القیس؛ 438، 441.

امفانوس قدیس ابیفانیوس

امینوس سکاس؛ 392.

امینی، قاضی محمد؛ 506.

اناطولیوس لاذقیه؛ 394.

انتتیسیس؛ 396.

انتیثینوس؛ 380، 381، 382.

انتیوخوس کالوتینی؛ 371.

انجوی شیرازی، جمال الدین حسین بن فخرالدین حسن؛ 504.

انخرسیس اثقونی؛ 352.

انددوتیکوس؛ 397.

انصاری، ابن هشام؛ 455.

انصاری، ابی مریم؛ 215.

انصاری، اسداللّه؛ 493، 501.

أنصاری، جابر بن عبداللّه؛ 127، 128، 131، 134.

انصاری؛ محمد، 470، 473.

انصاری، محمدباقر؛ 143.

انصاری، محمدعلی؛ 234.

انصاری، میرزا؛ 507.

انکسفوارس انکسوارس

انکسوارس؛ 356، 357، 360.

انکسیمینس انکیسامانس

انکیسامانس؛ 356.

انوبیس؛ 350.

انیتبترس صیدونی؛ 383.

اوبی، اشرف بن معین الدین؛ 479.

اوجة سیاس؛ 366.

اوحدی مراغه ای، رکن الدین؛ 483.

اوریجانوس؛ 394.

اوسابیوس سیناسیوس؛ 394.

اوکوس؛ 348.

اهلی شیرازی، محمد؛ 483.

ایجی، قاضی عضدالدین؛ 31، 78، 144.

ایزیدود؛ 393.

اینکوس؛ 397.

بابا افضل کاشانی، محمد بن حسن مرقی؛ 478، 518.

باغنوی شیرازی، ملا میرزا جان حبیب اللّه؛ 479.

بافقی وحشی، کمال الدین؛ 492، 510.

باقری سیانی، مهدی؛ 22، 145، 164،

ص :539

232، 236.

بانتینوس؛ 391.

بجاوی، علی محمد؛ 139.

بحرالعلوم، سید محمدرضا؛ 417.

بحرالعلوم، سید مهدی؛ 418.

بحرانی، ابن میثم؛ 114، 142، 144.

بحرانی، یوسف بن احمد بن ابراهیم؛ 462.

بدرالدین محمود بن احمد عینی؛ 502.

بدروسوس؛ 346.

بدری تیوس؛ 348.

بدری، عادل عبدالرحمان؛ 230.

براسیللوس؛ 397.

برزانی اصفهانی، سید علی اصغر؛ 231.

برغامس؛ 380.

برقی، أبی جعفر؛ 234.

بروجردی اصفهانی، منیرالدین؛ 150.

بروجردی، سید حسن؛ 453.

بروجردی، غلامرضا؛ 453.

بروجنی اصفهانی، محمدباقر بن محمد حسین؛ 499.

بروطاعورس؛ 389.

بروکلوس؛ 393.

بریاندرس کورنثی؛ 352.

بزنطی، احمد بن ابی نصر؛ 200.

بطریرک ثیوفیلوس اسکندری؛ 393.

بطلمیوس فیلادلف؛ 346.

بغدادی، حیدر؛ 455.

بغدادی، خطیب؛ 140.

بقال، عبدالحسین محمد علی؛ 232، 234.

بقباق؛ 200، 201.

بقراط؛ 399، 406.

بکر بن وائل؛ 222.

بلاغی نجفی، شیخ جواد بن حسن؛ 240.

بلوتارکه بن نسطور؛ 393.

بلوطرخس قرنتی؛ 397.

بلیطائوس؛ 367.

بلینوس؛ 397.

بواسیو؛ 397.

بورفیر، 392.

بوستینانوس؛ 395.

بوسیدونیوس؛ 383.

بولدمونوس؛ 382.

بولیوس اعسطوس؛ 396.

بهادری، شیخ ابراهیم؛ 232.

بهبودی، محمدباقر؛ 139، 142، 287، 337.

بهبهانی، سید احمد بن محمدباقر؛ 22، 240.

بهبهانی، وحید؛ 196، 230.

بهمنیار؛ 62.

بیاس بریتی؛ 352.

بیتاقوس میلیتینی؛ 352.

ص :540

بیدل دهلوی، مولی عبدالقادر بن عبدالخالق؛ 484.

بیرکلیس؛ 357، 365.

بیرهون لاله امونوس؛ 389.

بیسبوی فیثاغورثی؛ 388.

بیضاوی، عبداللّه بن عمر؛ 453.

بیلیکانوس؛ 380.

بیهقی، احمد بن حسین؛ 111.

پاینده، ابوالقاسم؛ 152.

پشنگ؛ 34.

پیرهون؛ 390، 391.

پیشگاهی، ریحانه؛ 35.

پوری، الهه؛ 25.

تارکونیوس؛ 384.

تاروتی، شیخ عبدعلی بن محمد بن قضیب؛ 284.

تبریزیان، عباس؛ 285.

تبریزی، علی بن محمد اسماعیل؛ 476.

تبریزی، مصطفی بن حسن بن محمدباقر؛ 510.

تدمری، عمر عبدالسلام؛ 337.

ترابی، علی اکبر؛ 235.

ترکی، قاسم؛ 23، 289، 292.

ترمذی، شهاب الدین ادیب صابر بن اسماعیل؛ 482.

تریانو؛ 397.

تستری شوشتری

تفتازانی؛ سعدالدین؛ 142، 419، 455.

تمیمی آمدی، عبدالواحد بن محمد؛ 507.

تنجی؛ محمد؛ 454.

تواروس؛ 397.

توحیدی، مسیح؛ 234.

تویسرکانی، محمدصادق بن محمدرضا؛ 36.

تهرانی، آقا بزرگ؛ 31، 38، 141، 147، 159، 231، 286، 455، 462.

تهرانی اصفهانی، محمدرضا بن نجفعلی؛ 36.

تیده کروت یونانی؛ 387.

تیرانو؛ 397.

تیراینو؛ 380.

تیرلوس؛ 397.

تیماوس لوکروس؛ 386.

تیموری، مرتضی؛ 24، 457، 458.

تیودورس خرونوس؛ 382.

تیون؛ 393.

« ث، ج، چ، ح »

ثالیس ملطی؛ 348، 352، 353، 354، 355، 356، 361، 362، 363.

ثاودوسیوس ثانی؛ 395.

ثاوفراستو؛ 397.

ص :541

ثقة الاسلامی، حاج عبداللّه؛ 36.

ثیودور؛ 366.

ثیودوسیوس اکبر؛ 393.

جابر بن سمرة؛ 133.

جابر جعفی؛ 53.

جالینوس؛ 399، 406.

جامی، نورالدین عبدالرحمن بن احمد؛ 460، 470، 484.

جبلی انارویی، محمد شریف بن جلال؛ 481.

جدیدی نژاد، محمدرضا؛ 235.

جرجانی، ابوبکر عبدالقاهر بن عبدالرحمن بن محمد؛ 454.

جزائری، سید عبداللّه بن نورالدین بن نعمت اللّه؛ 471.

جزائری، سید نعمت بن عبداللّه موسوی؛ 495، 496.

جصاص؛ 441، 453.

جعفریان، رسول؛ 236، 241.

جعفری، بهراد؛ 233.

جعفی، ابوعبداللّه مفضل بن عمر؛ 459، 473.

جلالی نیا، عباس؛ 139.

جلیلی، نعمت اللّه؛ 231.

جمیل بن دراج؛ 182.

جندل؛ 131، 132.

جونفوری، شیخ محمد افضل؛ 31.

جوهری ابن حماد؛ 142، 220، 232، 337، 454.

جهانگیر خان؛ 29.

حائری، ابی علی؛ 212، 235.

حاجی آبادی، علی؛ 139.

حارث بن أعور؛ 65.

حارث همدانی؛ 223.

حافظ شیرازی، خواجه شمس الدین محمد؛ 411، 454، 483، 485.

حافظیان، ابوالفضل؛ 147، 236.

حبیب آبادی، معلم؛ 420، 421، 424، 427، 429، 443.

حجتی نجف آبادی، سید حسن؛ 158.

حرانیّ، ثابت بن قره؛ 399، 406.

حرزالدین، شیخ محمد؛ 234.

حرزالدین؛ محمدحسین؛ 234.

حر عاملی، شیخ محمد بن حسن؛ 218، 240.

حریز؛ 173، 181.

حسن بن ابی عقیل؛ 168.

حسین آبادی نجف آبادی، سید هاشم بن سید حسین؛ 147، 149.

حسین، أبوالفتح بن مخدوم؛ 139.

حسین بن مختار؛ 125.

حسینی استرآبادی، میر عبدالوهاب بن

ص :542

علی؛ 493.

حسینی اشکوری، سید صادق؛ 229.

حسینی اصفهانی، سید عبدالباقی؛ 516.

حسینی اصفهانی، غیاث الدین علی بن علی امیران؛ 494.

حسینی اعرجی، سید نصراللّه بن سید عبدالرسول؛ 499.

حسینی تفرشی، مهدی بن مصطفی؛ 486.

حسینی تونی، لطف اللّه بن محمد؛ 477.

حسینی تهرانی، سید هاشم؛ 140.

حسینی خلخالی، شمس الدین علی؛ 511.

حسینی زنجانی، سید احمد؛ 229.

حسینی، سید احمد؛ 143، 232، 233، 285.

حسینی، سید جواد؛ 285.

حسینی شیرازی، جمال الدین محمد بن زین الدین؛ 487.

حسینی شیرازی، سید محمد؛ 143.

حسینی عاملی اصفهانی، سید محمد کاظم؛ 418

حسینی عاملی اصفهانی، میرزا محمد مهدی نایب الصدر؛ 418.

حسینی عاملی، سید محمدجواد (صاحب مفتاح الکرامة)؛ 168، 169، 170، 177، 196، 234، 235.

حسینی کوه کمری، سید عبداللطیف؛ 143، 230.

حسینی، مجدالدین محمد؛ 496.

حسینی، محمدباقر؛ 504.

حسینی، محمد حسین بن محمد صالح؛ 471.

حسینی، محمد شفیع بن محب علی؛ 517.

حسینی، محمد صالح؛ 481.

حسینی مختاری نائینی، بهاءالدین محمد؛ 20، 22، 237، 238، 239، 240، 283.

حسینی نیشابوری، عطاءالدین محمود؛ 494.

حفص بن غیاث؛ 250.

حقی بروسوی، اسماعیل؛ 454.

حلی، صفی الدین عبدالعزیز بن محاسن؛ 513.

حلی؛ یحیی بن سعید؛ 250، 286.

حماد بن عمرو النصیبی؛ 49.

حمران؛ 47.

حمید بن عاصم؛ 87.

حمیری؛ 497.

حمیری، عبداللّه بن جعفر؛ 211، 233.

حمیری قمی، ابی جعفر، محمد بن عبداللّه بن جعفر بن الحسین بن جامع بن مالک؛ 209.

حویزی، عبد علی بن ناصر بن رحمه؛ 507.

حیران؛ 485.

« خ، د، ذ، ر »

ص :543

خاتون آبادی، محمد حسین بن محمد تقی کاتب؛ 492.

خالصی، شیخ محمدباقر؛ 235.

خان خانان، میرزا عبدالرحیم؛ 29.

خراسانی، زین الدین محمد هشام؛ 478.

خراسانی، محمد بن محمد جعفر مجتهد؛ 504.

خرسان، سید محمد مهدی؛ 141، 286.

خزائلی، حسنعلی؛ 150، 153، 159، 236.

خزاز قمی؛ 143.

خسرو بن فخرالملک؛ 484.

خفری، شمس الدین محمد بن احمد؛ 62، 140، 478.

خلخالی، محمد طاهر؛ 501.

خلیل، فراهیدی؛ 287.

خلیل نایسی؛ 455.

خواجه عبداللّه انصاری؛ 512.

خوارزمشاهی، میرخواند، محمد بن خاوندشاه بن محمود؛ 503.

خوارزمی، محمود؛ 67.

خوانساری، آقا جمال؛ 141.

خوانساری، علی بن محمد صالح؛ 492.

خوانساری، محمد رضی بن حسین؛ 514.

خوانساری، میرزا محمدباقر؛ 239.

دارابی، محمد بن محمد؛ 484.

داروین؛ 413.

داکیوس؛ 394.

داود بن فرقد؛ 182.

داود بن قاسم جعفری؛ 130.

دباغ، عبدالکریم؛ 230.

دباغ، عدنان؛ 230.

درایتی، مصطفی؛ 143، 287.

درچه ای، سید محمد باقر؛ 150، 231.

درگاهی، حسین؛ 143.

دزفولی، محمد حسن بن محمد زمان؛ 506، 507.

دستگردی، وحید؛ 454.

دعبل خزاعی؛ 497.

دماوندی، محمد مهدی؛ 470.

دمسیوس؛ 393.

دوانی، جلال الدین محمد بن اسعد؛ 478.

دهکردی؛ سید ابوالقاسم؛ 340.

دیصانی؛ عبداللّه؛ 54، 55.

دیلمی، حسن بن محمد؛ 459.

دیوجانس کلبی؛ 381، 383.

ذاکریان، محمدرضا؛ 285.

ذالکوس؛ 386.

ذهبی؛ 337.

ذیمقراطیس ابدیریتین؛ 389.

رادمنش، دکتر عطا محمد؛ 35.

رازی، ابن ابی حاتم؛ 453.

رازی، فخرالدین؛ 140، 230، 453.

ص :544

رازی، قطب الدین محمد بن محمد؛ 514.

رازی، محمد حسن بن شیخ عبداللّه؛ 462.

رازی نجفی اصفهانی، شیخ محمد تقی؛ 148، 229.

ربانی شیرازی؛ عبدالرحیم؛ 453.

رجائی، سید مهدی؛ 141، 234، 235.

رحمتی اراکی، شیخ رحمت اللّه؛ 142.

رسولی محلاتی، سید هاشم؛ 140، 454.

رشتی، میرزا حبیب اللّه؛ 150.

رضاخان؛ 153، 154، 163.

رضوی قمی، سید صدرالدین؛ 162.

رضوی کاشانی، عبدالحی بن عبدالرزاق؛ 480.

رضی، آقا محمد؛ 418.

رفیق اصفهانی، ملا حسین؛ 489.

روضاتی، سید محمدعلی؛ 19، 21.

روغنی قزوینی، محمد صالح بن محمد باقر؛ 471، 473.

رومانس؛ 400.

رونی سیستانی، ابوالفرج بن مسعود؛ 475، 487.

« ز، ژ، س، ش »

زارعی سبزواری، عباس علی؛ 144.

زاوی، طاهر احمد؛ 455.

زبیدی، محمد مرتضی؛ 285.

زجاج؛ 218.

زرارة؛ 173، 207، 208، 217، 219.

زرندی، سید محمود؛ 139.

زکریا، ابوالحسن احمد بن فارس؛ 455.

زمخشری، جاراللّه محمود بن عمر؛ 229، 233، 338، 455، 515.

زواره ای، ابوالحسن علی بن حسن؛ 506.

زوزنی، ابوعبداللّه حسین بن احمد؛ 500.

زینون؛ 370، 383، 391.

زینون الیانو؛ 389.

زینون شتیکوس؛ 382.

ساروی، عبدالکریم؛ 36.

سامرائی، دکتر ابراهیم؛ 287.

ساوجی، ملاّ علی مدد؛ 291.

سبیعی، أبی اسحاق؛ 64.

ستیلمیوتیوس؛ 367.

سجادی، سید احمد؛ 25، 241.

سرابی تبریزی، محمدکریم بن مهدی قلی؛ 464.

سرابی تنکابنی؛ 123، 141.

سرخسی؛ 143.

سریانوس؛ 393.

سری، دکتر ابوالقاسم؛ 35.

سعد بن وقاص؛ 124.

سعدی شیرازی، شیخ مصلح الدین بن عبداللّه سعدی؛ 411، 476، 508.

سعید الاعرج؛ 218، 219، 220، 221،

ص :545

223.

سقراط؛ 360، 363، 364، 365، 366، 367، 380.

سکاکی؛ 427، 455.

سکونی؛ 184، 185، 188.

سلام خان؛ 30.

سلمان؛ 112.

سماعة؛ 77، 206.

سماهیجی، شیخ عبداللّه؛ 163.

سمیرامیس؛ 346.

سنائی غزنوی، ابوالمجد مجدود بن آدم؛ 411، 490.

سورة بن کلیب؛ 124.

سهیلی کاشفی؛ 512.

سیدئیا اثینی؛ 391.

سید رضی (شریف رضی)، محمد بن حسین؛ 454.

سید شبر بن محمد بن ثنوان؛ 462.

سید عبدالوهاب؛ 463.

سید علی اردلان جوان؛ 143.

سید محمد جواد؛ 341.

سید مرتضی، علم الهدی علی بن مرتضی؛ 141، 169، 234، 324، 337.

سید نورالدین عاملی؛ 142.

سیغواس؛ 350.

سیف الملک؛ 508.

سینکی لواسانی، میرزا محمدخان مجدالملک؛ 494.

سیوری، مقداد؛ 144.

سیوطی؛ جلال الدین عبدالرحمن بن ابی بکر؛ 470.

شافعی اشعری، جمال الدین محمد بن عمر یمنی؛ 497.

شاه جهان؛ 37.

شاهزاده پرویز؛ 29.

شاهزاده شجاع؛ 37.

شبستری، شیخ محمود بن امین الدین؛ 509.

شرف الدین عمر بن فارض؛ 497.

شروانی، افضل الدین بدیل بن علی (خاقانی)؛ 486.

شریف رضی، ابوالحسن محمد بن حسین؛ 482، 497.

شریف کاشانی، ملا حبیب اللّه؛ 289، 291.

شریف مرتضی سید مرتضی.

شعرانی، میرزا أبوالحسن؛ 142.

شفتی، سید اسداللّه؛ 148، 149.

شفتی؛ محمدباقر؛ 148.

شنفری، ثابت بن اوس؛ 497.

شوشتری، سید عبداللّه؛ 163، 169.

شوشتری، شیخ محمد تقی؛ 202، 223، 232.

شوشتری، نوراللّه؛ 142.

ص :546

شهاب الدین، سید محمدتقی؛ 420.

شهاب بن عبد ربه؛ 206، 207، 208.

شهرستانی، محمد بن عبدالکریم؛ 516.

شهرستانی، میرزا محمد حسین؛ 143، 240.

شهید اول، محمد بن جمال الدین مکی عاملی؛ 168، 196، 197، 231، 286.

شهید ثانی، زین الدین علی بن احمد عاملی؛ 196، 197، 231، 254، 263، 266، 267، 272، 285، 287، 495، 500، 501.

شیبیون آفریقایی؛ 397.

شیخ اشراق شهاب الدین عمر سهروردی؛ 379، 401، 408.

شیخ الرئیس ابوعلی سینا؛ 340، 371، 401، 404، 407، 408، 409.

شیخ انصاری؛ 148، 159، 160، 161، 170، 184، 185، 187، 196، 197، 198، 199، 200، 201، 202، 203، 205، 207، 213، 214، 215، 216، 217، 219، 227، 234.

شیخ بکری حیانی؛ 143.

شیخ بهائی؛ 234، 410، 418، 497.

شیخ حر عاملی؛ 22، 144، 236، 237، 281، 286، 288، 338.

شیخ حسن بن شهید ثانی عاملی؛ 196، 234.

شیخ خلیل المیس؛ 141.

شیخ زاده قوجوی، محمد بن مصلح الدین مصطفی؛ 479.

شیخ صدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه؛ 50، 51، 53، 107، 110، 113، 139، 140، 141، 142، 175، 185، 198، 208، 212، 214، 216، 222، 229، 232، 235، 278، 280، 286، 288، 337، 415، 450، 453، 462، 471، 473، 498، 503، 504، 508.

شیخ طبرسی، ابی علی فضل بن حسن؛ 139، 230، 234، 454، 285.

شیخ طوسی؛ 75، 140، 214، 222، 229، 230، 231، 232، 251، 285، 286، 287، 453، 455.

شیخ عبدالقاهر بن عبدالرحمن نحوی؛ 433، 445.

شیخ کلینی، محمد بن یعقوب؛ 143، 185، 186، 233، 251، 280، 281، 287، 337، 415، 495.

شیخ مجدالدین؛ 408.

شیخ محمدشاه؛ 31.

شیخ مفید؛ 103، 121، 139، 210، 280، 285، 455.

شیرازی، سید صادق؛ 286.

ص :547

شیرازی، صدرالدین محمد؛ 141.

شیرازی، مجدد؛ 150.

شیشرون رومانی؛ 365، 368، 370، 383.

شیلون قدمونی؛ 352.

شیلیوس میغاریکوس؛ 382.

« ص، ض، ط ، ظ »

صادقی، مصطفی؛ 25.

صانعی، فخرالدین؛ 234.

صدر اصفهانی، میر معزالدین محمد؛ 162.

صدر، سید اسماعیل؛ 157.

صدر، سید حسن؛ 230.

صدقی جمیل عطار؛ 141.

صدری، لیلا؛ 25.

صفار؛ 223.

صفار، محمد بن الحسن؛ 229.

صفوان؛ 85.

صفوی، شاه عباس؛ 469.

صفی علیشاه، حسن؛ 486.

صقر، سید احمد؛ 453.

صنعانی، عبدالرزاق؛ 455.

طالقانی، آیة اللّه سید محمود؛ 157.

طالقانی تهرانی، سید ابوالحسن؛ 152، 157.

طالقانی، محمد نصیر بن محمد سعید؛ 515.

طباطبائی، سید عبدالعزیز؛ 232.

طباطبائی، سید محمدحسین؛ 140.

طباطبائی، سید مهدی؛ 234.

طباطبایی بروجردی، حاج آقا حسین؛ 150.

طباطبایی؛ سید علی؛ 496.

طباطبایی نائینی، حسین؛ 500.

طریحی نجفی، فخرالدین بن محمد علی؛ 143، 233، 511، 517.

طریقتی کرمانی، مظفر علیشاه محمدتقی بن محمد کاظم؛ 482.

طلحة بن زید؛ 125.

طناحی، محمود محمد؛ 288، 455.

طوسی، خواجه نصرالدین (محقق طوسی)؛ 67، 68، 69، 74، 78، 459، 460، 475، 498، 512.

طیب، اسعد احمد؛ 453.

ظهیرالدین فاریابی، ابوالفضل طاهر بن محمد؛ 486.

« ع، غ، ف، ق »

عابدی زنجانی، یحیی؛ 453.

عاشق اصفهانی؛ 440.

عاصم بن حمید؛ 87.

عبادی، حنین بن اسحاق؛ 399، 406.

عباسی، احسان؛ 144، 455.

عباسی، عبدالرحیم بن عبدالرحمن بن احمد؛ 473.

ص :548

عبدالباقی، محمد فؤاد؛ 141.

عبدالحمید، محمد محی الدین؛ 455.

عبدالحی بن عبدالکریم؛ 514.

عبدالرحمن ملقب به ناصر؛ 399، 400.

عبدالرحیم مبارک؛ 144.

عبدالرحیم محمود؛ 229.

عبدالرزاق، مهدی؛ 338.

عبدالسلام محمدعلی شاهین؛ 453.

عبدالسلام محمد هارون؛ 455.

عبدالعزیز نخعی؛ 202.

عبدالکریم، 37.

عبداللّه الاعرج السمان؛ 223.

عبداللّه بن ابراهیم وهبی؛ 453.

عبداللّه بن جعفر ابوالعباس قمی؛ 211.

عبداللّه بن سنان؛ 186.

عبداللّه بن عباس؛ 132.

عبداللّه بن عمر؛ 124.

عبداللّه بن مسعود؛ 133.

عبداللّه مأمون؛ 399، 406.

عبدالمطلب؛ 108.

عبدالمطلب بن غیاث الدین محمد؛ 472.

عبداله ناتلی؛ 401، 407.

عبده، شیخ محمد؛ 144.

عثمان بن عفان؛ 107، 119، 123.

عراقی، مجتبی؛ 142، 286.

عز بن عبدالسلام؛ 453.

عصار، شمس الدین محمد بن احمد؛ 484.

عصام عبدالسید؛ 337، 453.

عطار، احمد عبدالغفور؛ 142، 232، 286، 337، 454.

عطارد، عباس؛ 476.

عطار نیشابوری، فریدالدین محمد بن ابراهیم؛ 411، 476، 516.

علامه حلی؛ 139، 143، 169، 222، 230، 234، 235، 285، 287، 460.

علامه سید ضیاءالدین حسینی؛ 144، 236.

علامه طباطبائی بروجردی (صاحب مصابیح الأحکام)؛ 196.

علامه مجلسی، محمدباقر؛ 139، 196، 209، 229، 237، 238، 278، 285، 291، 337، 453، 463، 464، 474، 481، 503، 514.

علاءالدوله؛ 407.

علم الهدی، محمد بن فیض کاشانی؛ 502.

علم بن فرحان طبری؛ 399، 406.

علوی گرگانی، ابوالفضل؛ 487.

علی بن ابراهیم قمی؛ 140، 222، 230.

علی بن أسباط؛ 117.

علی بن جعفر قمی؛ 170، 200، 205، 209، 212، 213، 218.

علی بن حدید؛ 215، 217.

علی بن سیف عن محمد بن عبید؛ 86.

ص :549

علی بن منصور؛ 45.

علی بن مهزیار؛ 222.

علی بن یونس عاملی؛ 142.

علی محمد؛ 486.

علی محمد بن اسماعیل؛ 517.

عمادی، ابی السعود محمد بن محمد؛ 453.

عمار؛ 123، 218، 226.

عمار ساباطی؛ 174.

عمر بن الخطاب؛ 104، 107، 119، 121، 122، 123.

عمر بن حنظله؛ 218، 224.

عمرو بن عثمان؛ 116.

عمیرات، شیخ زکریا؛ 454.

عمیرة، عبدالرحمن؛ 144.

عنصری بلخی، ابوالقاسم بن حسن بن احمد؛ 475، 487.

عیاشی، محمد بن مسعود؛ 140، 454.

عیص؛ 226.

عیونی احسائی، علی بن محمد بن مقرب؛ 482، 483.

غزالی، ابوحامد محمد بن محمد؛ 409، 410، 512.

غزنوی، سید حسن بن محمد؛ 475.

غفاری، علی اکبر؛ 139، 141، 143، 232، 233، 286، 287، 288، 337، 415.

غلامی جلیسه، مجید؛ 458.

غنی، قاسم؛ 454.

غیاث الدین بن همام الدین؛ 469.

غیاث الدین جمشید کاشانی؛ 479.

فارابی؛ 63، 400، 401، 407، 409.

فارسی، محمد بن علی بن احمد؛ 495.

فاروقی جونفوری، مولی محمود؛ 31.

فاروقی، عبدالباقی بن سلیمان عمری؛ 463.

فاضل جواد، بن سعداللّه بن جواد کاظمی؛ 499.

فاضل مقداد؛ 139، 230.

فاضل هندی (فاضل اصفهانی)؛ 168، 214، 233، 237، 253، 287.

فتاحی نیشابوری، یحیی بن سیبک؛ 490.

فتّال نیشابوری؛ 141.

فتال نیشابوری، محمد بن حسن بن علی؛ 495.

فتح بن یزید جرجانی؛ 68.

فتحعلی خان صبا کاشانی؛ 480.

فتونی شیخ محمد مهدی؛ 152، 169، 201.

فرخی سیستانی، ابوالحسن علی بن جولوغ؛ 488.

فردوسی؛ 440.

فرزدق؛ 497.

فریدون؛ 34.

فریدی دستجردی، مریم؛ 35.

فریسیون؛ 383.

ص :550

فضیل؛ 125.

فقیه یزدی، شیخ غلامرضا؛ 150.

فلودیانوس؛ 392.

فندرسکی، محمدرضا بن محمد عزالدین؛ 460.

فیثاغورث؛ 345، 348، 368، 369، 384، 386، 387، 388، 393، 397، 399، 406.

فیدوس ینسوی؛ 367.

فیرسید؛ 348.

فیروزآبادی، مجدالدین؛ 233، 454.

فیض کاشانی؛ ملا محسن؛ 31، 32، 144، 152، 162، 169، 185، 186، 201، 230، 234، 235، 236، 287، 469، 472، 493، 508.

فیضی، آصف بن علی اصغر؛ 415.

فیلبس؛ 379، 380، 398.

فیلوس؛ 370، 371، 396.

فیلونوس؛ 394.

فیومی، احمد بن محمد؛ 234.

قائینی، محمد بن محمد حسین؛ 286.

قاری، علی بن سلطان محمد؛ 497.

قاسم خان؛ 29، 30.

قاسمی، رحیم؛ 236.

قاضی ابوبکر؛ 93.

قاضی باقلانی؛ 97، 453.

قاضی، تقی بن نصراللّه بن علی؛ 508.

قاضی نعمان؛ 183، 415.

قدیریان، نفیسه؛ 35.

قدیس ابیفانیوس؛ 346.

قدیس اوغستینوس؛ 394.

قدیس ایرنیاوس؛ 391.

قدیس بوستینوس کبیر؛ 391.

قدیس غریغوریوس ثاولوغوس؛ 391.

قدیسه کاترینای شهریته؛ 391.

قرشی بونی، محی الدین احمد بن علی؛ 501.

قرشی، وهب بن وهب؛ 49.

قره داغی تبریزی، میرزا محسن آقا؛ 22، 240.

قره داود ابن کمال القوجوی؛ 479.

قزوینی، محمد؛ 454.

قزوینی، محمد بن یزید؛ 141.

قزوینی، محمد قاسم بن حسین؛ 489.

قسطنطین؛ 392، 395، 396.

قشقایی، جهانگیرخان؛ 149، 340.

قطب راوندی؛ 232.

قُمبُوانی، محمد مهدی بن محمد صادق؛ 418.

قناسل؛ 396.

قوتیوس؛ 396.

قوشچی، علاءالدین علی بن محمد؛ 499.

قیس بن ملوح؛ 497.

ص :551

قیصریه ها، غلامحسین؛ 231.

قیکولوس؛ 397.

قیومی، جواد؛ 229، 231، 287، 338.

« ک، گ، ل، م »

کاتب السلطان، حسین؛ 489.

کاتب کمره ای، میرزا مسیح؛ 36.

کادینوس؛ 397.

کارنیاوس؛ 370.

کازرونی، سعدالدین محمد بن مسعود؛ 502.

کازرونی، شیخ ابوالقاسم؛ 512.

کاشف الغطاء، شیخ جعفر؛ 169، 214، 233.

کاشف دزفولی، سید صدرالدین بن محمدباقر موسوی؛ 478.

کاشف شیرازی، قاضی محمد شریف بن شمس الدین محمد؛ 476.

کاشفی بیهقی، کمال الدین حسین بن علی؛ 485.

کاشفی سبزواری، حسین بن علی واعظ؛ 472، 473.

کاظمی تستری، شیخ اسداللّه؛ 235.

کراندس؛ 386.

کردونی، افرس بن رشد؛ 400.

کردویه همدانی؛ 222.

کرلوس اکبر؛ 398.

کرمانی، افضل الدین احمد بن حامد؛ 503.

کرمانی، محمود بن حمزه؛ 511.

کریسنت کاهن بزرگ؛ 393.

کریسیوس؛ 383.

کشی، محمد بن عمرو بن عبدالعزیز؛ 250.

کعب بن زهیر؛ 438، 500.

کلاانتس؛ 383.

کلانتر، سید محمد؛ 231.

کلباسی، حاجی محمدابراهیم؛ 417، 418، 419.

کلباسی، میرزا ابوالمعالی؛ 149.

کلیب بن معاویة؛ 225.

کلیتیماکوس؛ 370.

کلیم کاشانی، ابوطالب؛ 488.

کمیل بن زیاد؛ 145، 295، 340، 405، 467.

کواتیوس؛ 382.

کوثر علی شاه همدانی؛ 491.

کوچه باغی، میرزا محسن؛ 229.

کیقباد؛ 439.

کیکاوس بن اسکندر بن قابوس بن وشمگیر؛ 505.

گرجی، ابوالقاسم؛ 230.

گرکانی، اسماعیل بن حسین؛ 493.

گل اندام، محمد؛ 485.

گیلانی، سید محمد؛ 143.

ص :552

گیلانی، محمود بن محمد؛ 516.

لاارسیوس؛ 397.

لاریشبو؛ 389.

لامارک؛ 413.

لاون ابساوزی؛ 394.

لاون سالوتیکی؛ 396.

لاون ملک؛ 345.

لاون وزربانی؛ 395.

لاهیجی، إلهام؛ 418.

لستانوس؛ 349.

لوقسیس؛ 389.

لوکراسیوس؛ 397.

لوکیانوس؛ 397.

ماحوزی، شیخ سلیمان؛ 163.

مارنوس؛ 393.

مازندرانی، محمد سعید؛ 499.

مازندرانی، محمد کاظم؛ 491.

مازندرانی، مولی محمدصالح؛ 142.

مالک بن انس؛ 168.

متقی هندی؛ 143، 233.

مجاهد، سید محمد بن علی؛ 418، 455.

مجتهد اصفهانی، سید محمد حسن؛ 23، 420.

مجلسی اصفهانی، محمد بن محمد کاظم؛ 461.

مجلسی، محمدتقی؛ 185، 186، 211،

231، 491.

مجنون عامری، قیس بن ملوح عقیلی؛ 475، 513.

محبیان، مریم؛ 35.

محتشم کاشانی؛ 468.

محدث ارموی، سید جلال الدین؛ 142، 234.

محدث بحرانی، شیخ یوسف؛ 177، 203، 230.

محدث نوری، حسین نوری طبرسی؛ 230، 234.

محفوظ، حسین علی؛ 230.

محقق حلی؛ 168، 169، 182، 188، 214، 232، 234.

محقق خوانساری، حسین بن جمال الدین؛ 162، 170، 234.

محقق، دکتر مهدی؛ 139.

محقق رضی، رضی الدین محمد بن حسن استرآبادی؛ 192.

محقق سبزواری، ملا محمدباقر؛ 141، 193، 231، 233، 266، 287.

محقق عضدی؛ 192.

محمد ابوالفضل ابراهیم؛ 142.

محمد بن ابی عمیر؛ 202، 220، 221، 222.

محمد بن احمد قمی؛ 105، 143.

ص :553

محمد بن اسحاق؛ 54.

محمد بن حسن بن احمد بن ولید؛ 213.

محمد بن حمران؛ 182.

محمد بن خاوند شاه (میرخواند)؛ 470.

محمد بن سلیمان کوفی؛ 144.

محمد بن عبدالخالق بن معروف؛ 508.

محمد بن عیسی؛ 223.

محمد بن مسلم؛ 49، 125، 134، 188، 197، 200.

محمد بن منصور؛ 126.

محمد بن میسّر (محمد بن میسرة)؛ 190، 202، 204، 205، 207، 208، 209، 213، 215.

محمد بن یحیی؛ 77.

محمد بن یعقوب شیخ کلینی

محمد پسر طرخان؛ 400.

محمد حسین بن محمد جعفر کفاش؛ 505.

محمد حسین بن محمد هادی؛ 480.

محمد زکی بن محمد ابراهیم؛ 495.

محمد علی بن محمد حسین؛ 514.

محمد فؤاد؛ 86.

محمد قاسم بن محمد کاشانی؛ 504.

محمد کاظم بن محمد رحیم؛ 502.

محمد محیی الدین عبدالحمید؛ 232.

محمودی، محمدباقر؛ 144.

مختاری غزنوی، سراج الدین عثمان بن

محمد؛ 475.

مخزومی، مهدی؛ 287.

مداح بروجنی، محمد صالح؛ 489.

مدرس، حاج آقا علاءالدین؛ 23، 339.

مدرس مطلق، سید محمدعلی؛ 23، 339، 342.

مدرس، میرزا محمدعلی؛ 286.

مدرس هاشمی؛ میر سید حسن؛ 340.

مرازم بن حکیم الازدی المدائنی؛ 222، 223.

مرکوربوس؛ 350.

مرکوریوس انوبیس

مستوفی اصفهانی، محمدعلی بن میرزا احمد؛ 506.

مستوفی یزدی، محمد بن محمود مفید؛ 463.

مسعدة بن صدقة؛ 216، 251.

مصباح یزدی، محمدتقی؛ 139.

مصطفی عبدالقادر عطا؛ 140.

مظاهری، جمشید؛ 35.

معاویة بن عمار؛ 197.

معتصم عباسی؛ 400.

معلم بیدا؛ 398.

معلم بیلوس؛ 346.

مغربی، شرف الدین عبدالمؤمن بن هبة اللّه؛ 461.

ص :554

مفید، شیخ محمود؛ 23، 339، 340.

مقاتل بن سلیمان؛ 140.

مقیم کاشانی، 491.

مکسیموس؛ 397.

ملا صدرا، محمد بن ابراهیم شیرازی؛ 373، 410، 411.

ملا محمد رفیع؛ 469.

ملک فیصل؛ 153.

منشی استرآبادی، میرزا مهدی خان بن محمد نصیر؛ 481.

منشی صفوی، غیاث الدین منصور؛ 473.

منشی، میرزا رضا؛ 478.

منوچهر؛ 34.

موحد ابطحی، سید محمدباقر؛ 337، 454.

موسکوس؛ 348.

موسوی جزائری، سید طیب؛ 230.

موسوی خرسان، سید حسن؛ 141، 229، 230، 286.

موسوی خرسان، محمدباقر؛ 229.

موسوی درب امامی، حسین بن محمد حسن؛ 36.

موسوی درچه ای، سید تقی؛ 236.

موسوی شفتی، محمد مهدی؛ 232.

موسوی شوشتری، نورالدین محمد بن نعمت اللّه؛ 496.

موسوی عاملی، سید صدرالدین محمد بن

سید صالح؛ 418.

موسوی عاملی؛ سید محمد بن علی (صاحب مدارک)؛ 169، 234.

موسوی، محمد حسن بن محمدتقی؛ 425.

موکوس؛ 348.

مولانا نجم شهاب مدعو به عبداللّه؛ 494.

مولوی رومی، جلال الدین محمد بلخی، 411، 488، 491، 510.

مولی حبیب اللّه کاشانی؛ 23، 169، 235.

مهدوی، مصلح الدین؛ 139، 147، 152، 154، 236، 340، 421.

مهدی قلی خان؛ 27، 42.

میانجی، ابراهیم؛ 337.

میبدی، کمال الدین حسین بن معین الدین؛ 517.

میتیدموس ارترنیو؛ 367.

میخائیل افسسی؛ 396.

میخائیل سیللوس؛ 396.

میرداماد؛ 223، 231.

میرزا ابوطالب؛ 417، 418.

میرزا حسن کرمانشاهی؛ 340.

میرزا عبدالکریم خان خانان؛ 29.

میرزا غلامحسین؛ 493.

میرزای شیرازی، محمد حسن (مجدد شیرازی)؛ 157.

میرزای قمی، ابی القاسم بن حسن شفتی؛

ص :555

169، 170، 214، 232، 418، 454.

میلیطو؛ 356.

مینای اصفهانی، محمدصادق؛ 21، 27، 28، 29، 30، 31، 32، 34، 37، 38، 41.

میناء، عبدالحکیم؛ 285.

میندامیوس؛ 381، 382.

« ن، و، ه_ ، ی »

ناجی نصرآبادی، محسن؛ 38، 140.

ناصرالدین شاه قاجار؛ 23، 24، 420، 421.

نایینی، نظام محمد؛ 510.

نبیل زاده (منیر)؛ 155، 158.

نجاشی، ابی العباس؛ 201، 209، 211، 221، 223، 231.

نجف آبادی حسین آبادی، سید هاشم بن سید حسین؛ 147، 149.

نجف آبادی، سید محمد؛ 158.

نجف آبادی، سید ناصرالدین حجت حسینی؛ 22، 145، 146، 147، 149، 151، 152، 153، 155، 158، 159، 161، 167.

نجفقلی بن کاظم؛ 496.

نجفی اصفهانی، شیخ محمد باقر؛ 148، 149، 232.

نجفی اصفهانی، محمدرضا؛ 229.

نجفی بحرانی، محمد؛ 503.

نجفی، سید محمد مهدی بحرالعلوم؛ 169.

نجفی، شیخ محمدحسن (صاحب جواهر)؛ 196، 224، 230.

نجفی، شیخ هادی؛ 236، 421.

نجفی، علامه بحرالعلوم؛ 234.

نجفی، ناصر؛ 160.

نحوی، سید مهدی؛ 420.

نخشبی، محمد حسین؛ 500.

نراقی، ملا محمدمهدی؛ 141، 510.

نریمانی، سید محمود؛ 22، 24، 25، 28، 237، 242، 457، 458.

نسیمی هروی، عمادالدین؛ 490.

نشاط اصفهانی، عبدالوهاب؛ 488، 509.

نصرآبادی، میرزا طاهر؛ 29، 32، 38، 140.

نصراللهی، غلامرضا؛ 236.

نصر بن الصباح؛ 211.

نصیرای همدانی؛ 512.

نظام، أبی الحسین؛ 67.

نظام الملک؛ 409.

نظام پانی پتی؛ 480.

نظامی گنجوی، جمال الدین احمد بن الیاس؛ 517.

نعسانی، سیدمحمد بدرالدین؛ 337.

نعمت الدین محمدرضا ابن حبیب اللّه؛ 497.

نعمتی، محمود؛ 232.

نمرود؛ 346.

ص :556

نور علیشاه اصفهانی، محمدعلی بن فضلعلی؛ 490، 491.

نورمحمّدی؛ محمدجواد؛ 25، 27، 38، 158، 161، 242، 417، 422، 458.

نوری، شیخ فضل اللّه؛ 240.

نوری طبرسی، میرزا حسین؛ 169، 338.

نوری، ملاّ علی؛ 417.

نوسینوس؛ 397.

نیجیدیوس؛ 397.

نیچه؛ 413.

نیشابوری، نظام الدین حسن بن محمد؛ 454.

نیلفروشان، محمدرضا؛ 236.

واحدی نیشابوری؛ 139.

واعظی اراکی، شیخ مرتضی؛ 233، 287.

والیه، حسن جهان خانم، بنت فتحعلی شاه قاجار؛ 492.

ورام بن ابی فراس؛ 514.

وشاء، محمد بن احمد بن اسحاق؛ 506.

ولید بن صبیح؛ 125.

ولید بن عتبة؛ 124.

هاتف اصفهانی، احمد؛ 454.

هادوی، مصطفی؛ 154، 236.

هادی زاده، مجید؛ 141، 236.

هادی یحیی بن حسین؛ 140.

هارون الرشید عباسی؛ 399، 406.

هباتیا؛ 393.

هدایت علی صفوی، نعمت اللهی؛ 486.

هربرت اسپنسر؛ 412.

هرمس انوبیس

هروی شیرازی، خواند میر، غیاث الدین محمد بن همام الدین؛ 498.

هروی، محمد بن شیخ محمد بن ابوسعید؛ 464.

هشام بن حکم؛ 45، 46، 47، 48، 54، 55.

هشام بن محمد بن سائب؛ 221.

هلالی جغتایی استرآبادی، بدرالدین؛ 477.

همای شیرازی، محمدرضا قلی (محمد علی)؛ 492.

همایی، جلال الدین؛ 150.

همدانی، ملا محمدجعفر بن صفرخان؛ 490.

هنری اول؛ 398.

هیثمی؛ 143.

هیرقلیطس افسسی؛ 368، 388.

هیکل سربیس؛ 393.

یحیی بن ابی عمران؛ 222، 223.

یحیی بن حبش بن امیرک شیخ اشراق

یزدی، محمدباقر بن محمد حسین بن

محمدباقر؛ 506.

یزدی، محمدباقر بن مولی زین العابدین؛ 504.

یزید بن عبدالملک اموی؛ 395.

یعقوب بن اسحاق کندی؛ 399، 400،

ص :557

404، 406.

یعقوبی، اسماعیل؛ 236.

یوحنای دمشقی؛ 396.

یوستنیانوس اول (قیصر قسطنطنیه)؛ 393.

یوسف بن أسباط؛ 103.

یونس بن عبدالرحمن؛ 222.

ص :558

کتابها

آب زلال؛ 469.

آتشکده؛ 459.

آثار الاصفی؛ 148.

آشنایی با مشاهیر طالقان؛ 157، 236.

آغازنامه؛ 482.

آیات المتشابهات فی القرآن؛ 511.

آیة النور (اصول و فروع دین)؛ 491.

اجازات آیة اللّه العظمی سید ابوالحسن اصفهانی؛ 153، 236.

اجازات الحدیث؛ 239، 285.

الاجماع؛ 238.

الاحتجاج؛ 173، 229، 279، 285.

احکام القرآن؛ 441، 453.

احکام المیاه؛ 229.

احکام الید؛ 22، 241، 248.

احیاء العلوم؛ 409.

الاختصاص؛ 103، 139.

اختیار معرفة الرجال؛ 211، 229.

اخلاق محسنی؛ 485.

اخلاق ناصری؛ 459.

ادعیه (دعای کمیل، زیارت جامعه)؛ 460.

ارتشاف الصافی من سلاف الشافی؛ 238.

ارشاد الاذهان؛ 249، 285، 460.

ارشاد القلوب الی الصواب؛ 459.

الارشاد، شیخ مفید؛ 121، 139، 280، 285.

اساس البلاغة؛ 219، 229.

أسباب نزول الآیات؛ 106، 139.

الاستبصار؛ 169، 170، 174، 182، 188، 197، 214، 221، 222، 229.

الاستیعاب؛ 106، 139.

اسفار؛ 373، 410، 411.

اشارات؛ 340، 401.

اشعة اللمعات؛ 460.

الاصول الاربعمائة؛ 210.

اطباق الذهب؛ 461.

اطواق الذهب؛ 461.

الاعتقادات فی دین الإمامیة؛ 303، 337، 450، 453.

اعجاز القرآن؛ 23، 420، 441، 453.

اعلام اصفهان؛ 148، 150، 236.

اعلام الفقهاء؛ 148.

اعلام الوری بأعلام الهدی؛ 108، 139.

اعیان الشیعة؛ 97.

ص :559

اقامة الحدود؛ 148.

الأمثال فی تفسیر کتاب اللّه المنزل (تفسیر نمونه)؛ 94، 139.

الامالی، سید مرتضی؛ 324، 337.

الأمالی، شیخ صدوق؛ 107، 110، 113، 139، 214، 229، 462.

الأمالی، شیخ طوسی؛ 279، 285.

انارة الطروس فی شرح عبارة الدروس؛ 238.

انجیل؛ 391.

الأنوار الجلالیة فی شرح الفصول النصیریة؛ 66، 139.

الأنوار اللاّمعة لزوار الجامعة؛ 238.

انیس المسافر؛ 462.

انیس الملوک؛ 462.

اوصاف الاشراف؛ 512.

اوصاف الامصار؛ 463.

الباب الحادی عشر مع شرحیه النافع یوم الحشر و مفتاح الباب؛ 69، 139.

باسط الأیدی بالبینات فی تساقط الایدی و البینات احکام الید

الباقیات الصالحات؛ 463.

بحارالأنوار؛ 45، 50، 76، 94، 95، 96، 99، 111، 112، 119، 132، 139، 206، 209، 229، 278، 279، 285، 291، 301، 305، 309، 337، 447، 453، 463.

بحر الغرائب؛ 464.

البراهین القاطعة فی شرح تجرید العقائد الساطعة؛ 43، 67، 74، 97، 140.

برکات المشهد المقدس؛ 471.

برهان جامع اللسان؛ 464.

بساط و نشاط؛ 492.

بصائر الدرجات؛ 223، 229.

بیان المفاخر؛ 148، 236.

تاج العروس؛ 212، 247، 285.

تاریخ الإسلام؛ 304، 337.

تاریخ بغداد؛ 103، 140.

تاریخ خلفاء؛ 470.

تاریخ روضة الصفا؛ 470.

تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر؛ 148، 236.

تاریخ عهد نادرشاه؛ 470.

تاریخ فلسفه غرب؛ 23.

تأویل مختلف الحدیث؛ 106، 140.

تبصرة الفقهاء؛ 215، 229.

التبیان؛ 106، 140، 180، 229، 430، 436، 441، 453.

تثبیت الامامة؛ 118، 140.

تجرید الاعتقاد، خواجه نصیر طوسی؛ 74.

تحریر اصول الهندسة و الحساب؛ 460.

تحریر الاحکام؛ 249، 285.

تحف العقول؛ 405، 415.

ص :560

تحفة الابرار؛ 470.

تحفة الشریعة؛ 148، 149.

تحفة الوزراء؛ 476.

تحقیق عرفانی؛ 491.

التدبیرات الربانیة؛ 512.

تذکره شعرای استان اصفهان؛ 147، 150، 154، 236.

تذکره شوشتر؛ 471.

تذکره نصرآبادی؛ 29، 30، 32، 38، 140.

تذکره شعرای معاصر اصفهان؛ 147، 149، 150، 153، 236.

تذکرة الاولیاء؛ 476.

تذکرة الحکیم؛ 400.

تذکرة الفقهاء؛ 168، 230.

تذکرة القبور؛ 340.

ترتیب جمهرة اللغة؛ 200، 230.

ترتیب خلاصة الاقوال؛ 222، 230.

ترجمه زهر الربیع؛ 496.

ترجمه مناجات انجیلیه؛ 471.

ترجمه و شرح لهوف؛ 238.

ترجمة المناقب؛ 506.

ترسل گلشن؛ 476.

تسهیل الدواء لتحصیل الشفاء؛ 472.

تعدیل المیزان فی تعلیق علم المیزان؛ 238.

تعلیقات بر شرح صمدیه سید علی خان؛ 238.

تعلیقه ای بر تاریخ الخلفاء سیوطی؛ 470.

تعلیقة علی الهیات شرح التجرید؛ 75، 140.

تفسیر ابن أبی حاتم؛ 449، 453.

تفسیر أبی السعود؛ 451، 453.

التفسیر الأصفی؛ 180، 230.

تفسیر البیضاوی؛ 450، 451، 453.

التفسیر الصافی؛ 472.

تفسیر الصراط المستقیم؛ 428، 453.

تفسیر العز بن عبدالسلام؛ 449، 453.

تفسیر العیاشی؛ 106، 140، 451، 454.

تفسیر القمی؛ 106، 107، 140، 176، 222، 230.

التفسیر الکبیر (تفسیر رازی)؛ 97، 106، 113، 140، 180، 230، 449، 453.

تفسیر المیزان؛ 69، 140.

تفسیر جوامع الجامع؛ 179، 180، 230، 451.

تفسیر روح البیان؛ 430، 454.

تفسیر سوره تین؛ 159.

تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان؛ 430، 454.

تفسیر مجمع البیان؛ 233، 430، 431، 447، 449، 451، 454.

تفسیر مقاتل بن سلیمان؛ 106، 140.

تکملة أمل الآمل؛ 162، 230.

تکملة طبقات اعلام الشیعه؛ 19.

ص :561

تلخیص البیان؛ 430، 454.

تلویحات؛ 409.

تمهید القواعد؛ 253، 263، 266، 267، 270، 285.

تنزل الآیات علی الشواهد من الأبیات؛ 438، 451، 454.

التنقیح الرائع؛ 168، 230.

التوحید، صدوق؛ 50، 51، 53، 54، 59، 60، 71، 113، 140، 473.

التوحید، مفضل؛ 459، 473.

تهذیب الاحکام؛ 170، 173، 176، 181، 182، 183، 197، 199، 200، 201، 202، 206، 214، 215، 216، 218، 220، 221، 222، 225، 230، 250، 251، 280، 286.

تهذیب اللغة؛ 216.

ثمانیه، فارابی؛ 407.

ثواب الاعمال و عقاب الاعمال؛ 503.

جامع الاسرار؛ 491.

جامع الأفکار و ناقد الأنظار؛ 44، 56، 67، 68، 69، 141.

جامع البیان؛ 106، 141، 180.

الجامع للشرایع؛ 250، 286.

جلاءالعیون؛ 474.

جناب الخلود؛ 474.

جُنگ؛ 475، 477، 512.

جُنگ نامه اصفهان و حکایت میرزا عبدالحسین؛ 474.

جواهر السنیة؛ 289.

جواهر الکلام؛ 196، 205، 215، 221، 222، 224، 230.

جواهر الکلمات؛ 477.

جوک باسشت؛ 480.

جهان نما؛ 471.

حاشیه انوار التنزیل بیضاوی؛ 238.

حاشیه سیوطی؛ 417.

حاشیه مطول؛ 238.

حاشیه ملا عبداللّه؛ 494.

حاشیة الخفری علی شرح التجرید؛ 43، 62، 141.

حاشیة حاشیة الجرجانی علی شرح الشمسیة؛ 479.

حاشیة حاشیة شرح المطالع؛ 478.

حاشیة شرح العضدی مختصر ابن حاجب؛ 479.

حاشیة علی انوار التنزیل للبیضاوی؛ 479.

الحاشیة علی مدارک الأحکام؛ 196، 230.

حبسیه یا قواعد و اصول علم جبر و مقابله؛ 479.

حبیب السیر فی اخبار افراد البشر؛ 469، 498.

حثیث الفلجة فی شرح حدیث الفرجة؛

ص :562

238.

الحجة البالغة؛ 151، 152، 155، 157، 158، 160.

الحدائق الناضرة؛ 177، 203، 220، 230.

حدیقه، سنائی؛ 411.

حدیقة الشیعة؛ 480.

حسان الیواقیت فی بیان المواقیت؛ 238.

حسن و دل، فتاحی نیشابوری؛ 490.

حکمت الاشراق؛ 409.

الحکمة المتعالیة فی الأسفار العقلیة الأربعة؛ 63، 141.

حواشی بر آیات الاحکام مقدس اردبیلی؛ 238.

حواشی غیر مدوّن بر حاشیه میرزا ابوطالب بر سیوطی؛ 418.

حواشی غیر مدوّن بر رساله حجّیت مظنّه سید محمد مجاهد؛ 418.

حواشی غیر مدوّن بر رساله عدم جواز تقلید میّت حاجی کلباسی؛ 418.

حواشی غیر مدوّن بر شرح لمعه؛ 418.

حواشی غیر مدوّن بر شوارع الهدایه حاجی کلباسی؛ 418

حواشی غیر مدوّن بر شوارق الإلهام لاهیجی؛ 418.

حواشی غیر مدوّن بر صمدیّه شیخ بهائی؛

418.

حواشی غیر مدوّن بر قوانین میرزای قمی؛ 418.

حیاة النفس؛ 480.

خاتمة المستدرک؛ 169، 230.

خداوندنامه؛ 480.

الخصال، شیخ صدوق؛ 108، 133، 141، 168، 280، 286، 405، 415.

خلاصة الاقوال؛ 222.

خلاصة فی النحو؛ 461.

الخلاف؛ 168، 196، 231، 249، 254، 257، 286.

دانشمندان و بزرگان اصفهان؛ 37، 139، 150، 152، 236.

دانشنامه جهان؛ 494.

الدر النظیم؛ 110، 141.

درر النحور؛ 513.

الدروس الشرعیة؛ 196، 231، 249، 286.

دره نادره؛ 481.

الدرة النجفیة؛ 169.

دزد و قاضی؛ 477.

دعائم الاسلام؛ 183، 405، 415.

دعوات؛ 481.

دلائل الإعجاز؛ 433، 454.

دیوان آذر؛ 481.

دیوان ابن فارض؛ 497.

دیوان ابن مقرب؛ 482، 483.

ص :563

دیوان أبی الفرج رونی؛ 475، 487.

دیوان الامیر علی؛ 482.

دیوان الرضی البغدادی؛ 482.

دیوان انوری؛ 483.

دیوان اوحدی مراغی اصفهانی؛ 483.

دیوان اهلی شیرازی؛ 483.

دیوان بیدل دهلوی؛ 484.

دیوان جامی؛ 484.

دیوان حافظ؛ 439، 440، 454، 483، 485.

دیوان حسن غزنوی؛ 475.

دیوان حیران؛ 485.

دیوان خاقانی؛ 486.

دیوان سنائی غزنوی، 490.

دیوان سید ناصر حجت نجف آبادی؛ 147.

دیوان صابر ترمذی؛ 482.

دیوان صفی الدین حلی؛ 513.

دیوان صفی علیشاه؛ 486.

دیوان طریقتی کرمانی؛ 482.

دیوان ظهیر فاریابی؛ 486.

دیوان عثمان مختار؛ 475.

دیوان عرفی شیرازی؛ 487.

دیوان عصار تبریزی؛ 484.

دیوان علی گرگانی؛ 487.

دیوان عنصری؛ 475، 487.

دیوان غزلیات مولوی؛ 488.

دیوان غزلیات نشاط اصفهانی؛ 488.

دیوان فرخی؛ 488.

دیوان قدریه (حجت نجف آبادی)؛ 147، 158.

دیوان قصائد سلطان الشعراء و المتکلمین؛ 158.

دیوان قصائد یا نفخات روح القدس (حجت نجف آبادی)؛ 159.

دیوان کلیم کاشانی؛ 488.

دیوان کمال اصفهانی؛ 489.

دیوان مجنون؛ 475.

دیوان مجنون لیلی؛ 513.

دیوان مشتری؛ 489.

دیوان ملا حسین رفیق اصفهانی؛ 489.

دیوان منشئات؛ 159.

دیوان ناصر نجفی؛ 160.

دیوان نسیمی هروی؛ 489.

دیوان والیه؛ 492.

دیوان وحشی؛ 492، 510.

دیوان هاتف اصفهانی؛ 440، 454.

دیوان هلالی؛ 477.

دیوان همای شیرازی؛ 492.

ذخیره خوارزمشاهی؛ 493.

ذخیرة المعاد؛ 168، 193، 231.

الذخیرة فی العقبی؛ 462.

الذریعه؛ 27، 31، 37، 38، 141، 147،

ص :564

150، 157، 158، 159، 160، 162، 163، 231، 237، 286، 462، 478، 510.

ذکری الشیعة؛ 168.

رجال طوسی؛ 222، 223، 231.

رجال، محمد صادق مینا؛ 37.

رجال نجاشی؛ 202، 209، 211، 212، 221، 222، 223، 231.

الرسائل التسع؛ 214.

الرسائل العشر؛ 231.

رسائل حجابیّه؛ 152، 158، 236.

رساله ای در باب ساختن پرگار متناسبه؛ 493.

رساله ای در عرفان؛ 492.

رساله ای در علم قوافی؛ 494.

رساله ای در منطق؛ 494.

رساله جبتیّه، 418.

رساله کبری؛ 494.

الرسالة الرفیعیة؛ 469.

رسالة الطیر؛ 401، 409.

رسالة المهدیة؛ 21، 27، 34، 42.

رسالة سر العالمین؛ 512.

رسالة فی اثبات الواجب؛ 478.

رسالة فی احکام المیاه؛ 168، 169.

رسالة فی السیر و السلوک؛ 478.

رسالة فی الطهارات و احکامها؛ 162.

رسالة فی الغناء؛ 150، 231.

رسالة فی الید و أنها سبب الضمان؛ 240.

رسالة فی الید و کیفیة إیجابها من الملک؛ 22، 240.

رسالة فی عدم انفعال الماء القلیل؛ 22، 145، 147، 151، 152، 158، 160، 161.

رسالة فی قاعدة الید، اردبیلی؛ 22، 240.

الرعایة و البدایة؛ 231.

الرواشح السماویة؛ 223، 231.

رساله ای در اصالة البرائة؛ 420.

روض الجنان؛ 168، 231.

روضه کافی؛ 495.

الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة؛ 168، 196، 231، 495، 500، 501.

روضة الصفا فی سیرة الانبیاء و الملوک و الخلفاء؛ 503.

روضة المتقین؛ 185، 211، 231.

روضة الواعظین؛ 112، 141، 495.

ریاض الابرار فی مناقب الأئمة الاطهار؛ 495.

ریاض المسائل مشهور به شرح کبیر؛ 496.

ریحانة الأدب؛ 239، 286.

زندگانی آیت اللّه روضاتی؛ 19.

زواهر الجواهر فی نوادر الزواجر؛ 238.

زینة المجالس؛ 496.

سبحة المرجان؛ 31، 141.

سبع الطوال المعلقات؛ 497.

ص :565

ستاره ای از شرق؛ 150، 236.

السرائر؛ 182، 214، 231.

سراج المنیر؛ 476.

سفرنامه سیاح فرانسوی در ایران؛ 498.

سفینة النجاة؛ 104، 123، 141.

سنن ابن ماجة؛ 103، 141.

سنن ابی داود؛ 183، 232.

سنن ترمذی؛ 183.

سنن کبری؛ 122، 141.

السیاسة الحسینیة؛ 157.

سیر و سلوک؛ 491.

سی فصل در معرفت تقویم؛ 498.

سیمای دانشوران؛ 149، 150، 152، 153، 159، 236.

الشافی فی الامامة؛ 123، 141.

الشافیة؛ 472، 505.

شاهد صادق؛ 30، 34، 35.

شاهنامه فردوسی؛ 439، 512.

شرائع الاسلام؛ 168، 232، 251، 255، 286.

شرح اصول کافی؛ 124، 142، 411.

شرح اطوار سبعه وجود؛ 486.

شرح بر شرح رضی بر شافیه؛ 420.

شرح تجرید الکلام؛ 499.

شرح تشریح قانون؛ 499.

شرح حدیث الحقیقة؛ 491.

شرح حدیث أنا اصغر من ربی بسنتین؛ 490.

شرح حدیث هل رأیت فی الدنیا رجلا؛ 490.

شرح خلاصة الحساب؛ 511.

شرح دیوان نابغه ذبیانی؛ 486.

شرح رسالة العلم؛ 69، 75.

شرح زیارت عاشورا؛ 148.

شرح شواهد البهجة المرضیة؛ 502.

شرح فارسی الفیه؛ 499.

شرح الفصول النصیریة؛ 493.

شرح الفوائد الغیاثیه؛ 31.

شرح قصیده کعب بن زهیر؛ 500.

شرح قصیده بانت سعاد؛ 497.

شرح قصیدة لامیة العجم طغرایی؛ 497.

شرح القواعد؛ 169.

شرح الکافیة؛ 192.

الشرح الکبیر؛ 122.

شرح کواکب ثوابت؛ 501.

شرح مائة کلمة لأمیرالمؤمنین علیه السلام ؛ 114، 142.

شرح مجموعه گل؛ 158.

شرح مختصر المنتهی؛ 192.

شرح المعلقات السبع؛ 500.

شرح المقاصد فی علم الکلام؛ 62، 67، 73، 92، 94، 97، 101، 142.

ص :566

شرح مناجات خمسة عشر؛ 23.

شرح نهج البلاغه؛ 110، 112، 118، 119، 121، 123، 142.

شرح هدایه، ملا صدرا؛ 411.

شرح هدایة الحکمة؛ 501، 517.

شرح هدایة المسترشدین؛ 148، 232.

شفاء؛ 401.

الشمس البازغه؛ 31.

شمس المعارف و لطایف العوارف؛ 501.

الشواهد المکیة؛ 142.

الشواهد الربوبیه؛ 340، 411.

صبح صادق؛ 30، 31، 32، 37، 38.

الصحاح؛ 136، 142، 220، 232، 247، 248، 286، 314، 337، 448، 454.

الصحیفة السجادیة؛ 83، 142، 290، 305، 337، 441، 442، 443، 454، 502.

صراط الحق؛ 478.

الصراط المستقیم؛ 111، 120، 122، 123، 142.

صراط مستقیم در رد بهائیت؛ 159.

الصوارم المهرقة؛ 101، 142.

طبقات اعلام الشیعة؛ 29، 30.

الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف؛ 114، 118، 142.

طهارة و صلاة؛ 464.

عدم انفعال الماء القلیل بملاقاة النجاسة،

فتونی عاملی؛ 162.

عرشیه؛ 411.

عقد العلی للموقف الاعلی؛ 503.

علل الشرائع؛ 172، 173، 187، 232.

عوالی اللئالی؛ 127، 142، 181، 232، 253، 278، 286، 289، 301، 337.

عین الحیاة؛ 503.

عیون أخبار الرضا؛ 95، 107، 111، 133، 142، 274، 286، 300، 337، 498، 504.

عیون الحساب؛ 504.

غایة المأمول فی شرح زبدة الاصول؛ 499.

الغربة الغربیة؛ 401، 409.

غرر الحکم و درر الکلم؛ 507.

غرقاب؛ 148، 232.

غریب الحدیث، ابن سلام؛ 220.

غزلیات کوثر؛ 491.

غنائم الایام؛ 170، 214، 215، 232.

غنیة النزوع إلی علمی الأصول و الفروع؛ 214، 232.

فائدة فی حجیة الید؛ 22، 240.

الفاضل فی صفة الادب الکامل؛ 506.

فرائد الاصول؛ 202.

فرائد القلائد فی مختصر شرح الشواهد؛ 502.

فرهاد و شیرین وحشی؛ 513.

فرهنگ جهانگیری؛ 504.

ص :567

فرهنگ سروری؛ 504.

الفصول الغرویة؛ 195، 232.

الفصول المهمة فی أصول الأئمة؛ 282، 286.

فقه القرآن، راوندی؛ 180، 232.

الفهرست؛ 223، 232، 250، 287.

فهرست کتب خطی کتابخانه مرکزی آستان قدس؛ 28، 37، 143.

فهرست نسخه های خطی دانشکده حقوق دانشگاه تهران؛ 36.

فهرست نسخه های خطی دانشگاه تهران؛ 36، 37.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیت اللّه مرعشی؛ 36، 38.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیة اللّه حججی؛ 147، 148، 236.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه بانکی پور؛ 37.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه سپهسالار؛ 36، 37.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه مجلس؛ 36، 478.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه ملک؛ 36، 491.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه ملی؛ 37.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه مؤسسه

آیت اللّه بروجردی؛ 476.

فهرستواره نسخ خطی کتابخانه شهرداری اصفهان؛ 24، 457.

فهرستواره دستنوشته های ایران (دنا)؛ 37، 143، 241، 287.

قابوس نامه؛ 505.

قاعدة الید؛ 240.

قاعدة ضمان الید؛ 240.

قاموس الرجال؛ 202، 210، 222، 223، 232.

القاموس المحیط؛ 192، 233، 247، 248، 287، 444، 454.

قانون؛ 407.

قبیله عالمان دین؛ 148، 236.

قرب الاسناد؛ 163، 170، 205، 206، 207، 208، 209، 213، 218، 226، 233.

قصائد عربی سعدی؛ 476.

قصاید انوری؛ 505.

قصه قضا و قدر؛ 490.

قصیدة وسیلة الفوز و الامان فی مدح صاحب الزمان علیه السلام ؛ 497.

قطر الغمام فی شرح «کلام الملوک ملوک الکلام»؛ 507.

القلائد؛ 38.

قواعد الأحکام؛ 249، 253، 255، 256، 261، 262، 266، 267، 287.

ص :568

قوانین الأصول؛ 438، 454.

القول السدید فی شرح التجرید؛ 56، 143.

الکافی؛ 45، 47، 48، 49، 54، 55، 59، 60، 64، 68، 70، 71، 77، 79، 81، 82، 85، 86، 87، 103، 109، 113، 115، 116، 118، 124، 125، 126، 129، 130، 131، 134، 135، 143، 174، 181، 182، 183، 186، 188، 190، 206، 207، 218، 219، 221، 222، 225، 226، 233، 250، 251، 258، 279، 281، 282، 287، 290، 298، 300، 303، 305، 308، 309، 310، 315، 325، 330، 331، 337، 405، 415.

کامل الزیارات؛ 222، 233.

کتاب الطهارة، امام خمینی؛ 190، 233.

کتاب الطهارة، شیخ انصاری؛ 160، 170، 184، 196، 197، 199، 201، 203، 205، 207، 213، 215، 216، 219، 226، 233.

کتاب العین؛ 195، 217، 252، 287.

کتاب سلیم بن قیس؛ 112، 143.

کتاب طبیعیات؛ 356.

الکرام البررة؛ 417، 455.

الکشاف؛ 180، 233، 308، 338، 451، 455.

کشف الرموز؛ 215.

کشف الغطاء؛ 169، 214، 233.

کشف الغموض فی شرح الطف العروض؛ 238.

کشف اللثام؛ 168، 214، 216، 233، 253، 266، 267، 287.

کشف المراد؛ 78، 88، 90، 93، 97، 118، 120، 121، 122، 123، 124، 143.

کشف الیقین؛ 110، 143.

کفایة الأثر؛ 99، 134، 143.

کفایة الأحکام؛ 168، 233، 254، 257، 266، 287.

کفایة الأصول؛ 195، 233.

کفایة الالباب فی شرح مشکلات عیون الحساب؛ 506.

الکلمات الرائقة؛ 493.

کلمات مکنونه؛ 508.

کلیات سعدی؛ 508.

کلیات شمس تبریزی؛ 491.

کمال الدین و تمام النعمة فی اثبات الغیبة؛ 133، 171، 508.

کنز الاسرار؛ 490.

کنز العرفان فی تفسیر القرآن؛ 148.

کنز العمال؛ 99، 119، 143، 179، 233.

کنز اللغات؛ 508.

کنز المعارف؛ 148.

الکنی والالقاب؛ 192، 233.

ص :569

کیمیای هستی؛ 157.

گلشن اهل سلوک؛ 236.

گلشن راز؛ 509.

گنجینه نشاط؛ 509.

لامیة العرب؛ 497.

لباب الکلام فی علم اللّه سبحانه؛ 493.

لسان العرب؛ 200، 217، 218، 220، 221، 223، 226، 233، 247، 248، 283، 287، 430، 439، 449، 455.

لطایف غیبی (لطیفه غیبیه)؛ 484.

لغت نامه دهخدا؛ 33، 34.

لگاریتم؛ 510.

لمعات الشرعیة؛ 510.

اللمعات العرشیة؛ 510.

اللمعات النیّرة؛ 172.

لوامع صاحبقرانی، (شرح الفقیه)؛ 185.

لیلی و مجنون مکتبی شیرازی؛ 513.

المائدة السماویة؛ 514.

مائة منقبة؛ 105، 143.

المباحث الاصولیة؛ 158.

المبسوط، سرخسی؛ 117، 143.

المبسوط، شیخ طوسی؛ 169، 254، 257، 287.

مثنوی؛ 411، 411، 510، 513.

مثنوی خسرو و شیرین؛ 159، 160.

مثنوی نامه دلنواز؛ 491.

المجالس؛ 168.

مجدیه (کشف الغرائب)؛ 494.

مجله یادگار؛ 29.

مجله حوزه؛ 339.

مجمع البحرین؛ 60، 118، 143، 179، 180، 195، 217، 220، 221، 233، 511.

مجمع الحجج؛ 148.

مجمع الزوائد؛ 122، 143.

مجمع الفوائد؛ 168.

مجموعه ورام؛ 514.

المحاسن؛ 183، 234.

المحاکمات بین الطبقات؛ 478.

محاکمات بین شرحی الاشارات؛ 514.

محاکمة الحجاب؛ 157.

مختصر المعانی؛ 436، 451، 455.

مختلف الشیعة؛ 162، 167، 168، 169، 181، 222، 234، 254، 287.

المدائح الأمینیة؛ 516.

مدارک الأحکام؛ 162، 168، 169، 234.

مرآة العقول؛ 196.

مراح الارواح؛ 419.

مراسلات؛ 515.

المسائل الناصریات؛ 169، 234.

مسائل علی بن جعفر؛ 205، 206، 209، 212، 213، 218.

مسالک الافهام؛ 254، 257، 259، 272،

ص :570

276، 287.

مستدرک الوسائل؛ 171، 175، 181، 234.

مستطرفات السرائر؛ 209.

مسند أحمد؛ 122، 143، 183.

مسند علی بن أبی طالب؛ 122.

مشارع الاحکام فی مسائل الحلال والحرام؛ 183، 186، 234.

مشارق الشموس؛ 162، 170، 234.

مشاعر؛ 411.

مشرق الشمسین؛ 179، 234.

مشکاة الأنوار؛ 514.

مصابیح الاحکام؛ 169، 192، 196، 215، 234.

مصباح الشریعة؛ 405، 415.

مصباح المتهجد؛ 167، 234، 449، 455.

المصباح المنیر؛ 177، 195، 212، 217، 218، 234.

مصفاة السفاء لاستصغاء الشفاء؛ 238.

المصنف؛ 449، 455.

مطالع الانوار؛ 148.

المطرز فی اللغز؛ 238.

معارف الرجال؛ 169، 234.

معالم الدین و ملاذ المجتهدین؛ 234.

معاهد التنصیص علی شواهد مختصر

التلخیص؛ 473.

المعتبر؛ 162، 169، 181، 182، 234.

معتصم الشیعة؛ 234.

المعجم الوسیط؛ 177، 200، 201، 218، 220، 235.

معجم رجال الحدیث؛ 222، 223، 235.

معجم مصطلحات الرجال و الدرایة؛ 210، 235.

معجم مقاییس اللغة؛ 219، 235، 430، 455.

معراج نامه حضرت محمد صلی الله علیه و آله ؛ 476.

مغنی اللبیب؛ 441، 455.

المغنی فی شرح الموجز؛ 502.

مفاتیح الأصول؛ 436، 455.

مفاتیح الشرائع؛ 162، 169، 235، 254، 259، 287.

مفاتیح الشریعة؛ 254.

مفتاح العلوم؛ 427، 455.

مفتاح الکرامة؛ 163، 168، 170، 196، 215، 235.

مفردات غریب القرآن؛ 450، 455.

المفصل فی صنعة الاعراب؛ 515.

مقابس الأنوار؛ 177، 235.

مقاتل الطالبیین؛ 515.

مقالة اثنا عشریة؛ 157.

المقتصر من شرح المختصر؛ 168، 235.

مقدمة دیوان حافظ؛ 485.

ص :571

المقنع؛ 175، 235.

المقنعة؛ 449، 455.

الملل والنحل؛ 89، 143، 516.

ملمعات؛ 476.

مناسک حج؛ 420.

مناظر الانشاء؛ 516.

مناقب آل أبی طالب؛ 98، 99، 111، 113، 119، 144.

مناقب الإمام أمیرالمؤمنین علیه السلام ؛ 105، 108، 112، 144.

منتخبات اشعار ابن خیاط و بهایی و سعدی و انوری؛ 511.

منتقد المنافع؛ 169، 235.

منتهی الأصول و الأمل؛ 192.

منتهی المطلب؛ 169، 235.

منتهی المقال؛ 212، 235.

منحة الابرار (تحفة الابرار)؛ 502.

منشئات؛ 491.

منطق الطیر؛ 411، 516.

من لا یحضره الفقیه؛ 110، 144، 182، 183، 198، 199، 208، 212، 217، 222، 232، 278، 288.

منهاج الکرامة؛ 112، 144.

المواقف؛ 61، 62، 67، 78، 144.

مواهب علیه؛ 471، 472، 473.

الموسوعة الرجالیة المیسرة؛ 202، 221،

222: 223، 235.

موش و گربه؛ 477.

مهجة الفؤاد؛ 420.

مهذب الأسماء؛ 216.

المهذب البارع؛ 168.

میراث حوزه اصفهان؛ 158، 168، 169، 183، 186، 229، 238، 242، 291، 341.

النافع یوم الحشر فی شرح الباب الحادی عشر؛ 74، 144.

نامه شاه عباس صفوی به جلال الدین محمد اکبر؛ 469.

نبذ من احوال أبی دلامة و اشعاره؛ 513.

نبذ من احوالات بهلول؛ 513.

نبذ من اخبار ابی نواس و اشعاره؛ 513.

النجاة فی القیامة فی تحقیق أمر الامامة؛ 108، 144.

نزهة الخاطر و سرور الناظر؛ 517.

نصاب الصبیان؛ 437.

نصایح العلماء؛ 420.

نصوص و رسائل من تراث اصفهان العلمی الخالد؛ 231، 235.

نظام اللئالی فی الأیام و اللیالی؛ 238.

نظم گزیده؛ 38.

نفایس الفنون فی عرایس العیون؛ 517.

نفس الرحمن فی فضائل سلمان؛ 321، 338.

ص :572

نوابغ الکلم؛ 461.

نهایة الحکمة؛ 51، 144.

النهایة فی غریب الحدیث؛ 200، 217، 220، 235، 283، 288، 439، 455.

نهج البلاغه؛ 100، 115، 144، 145.

نهج الفصاحة؛ 152.

الوافی؛ 80، 144، 162، 185، 236.

وافیة الاصول؛ 162.

واقعات بابری؛ 29.

وسائل الشیعة؛ 106، 144، 170، 172، 173، 174، 181، 182، 183، 186، 187، 188، 190، 197، 199، 200، 201، 202، 206، 208، 215، 216، 217، 218، 219، 220، 221، 225، 226، 236، 251، 258، 279، 281، 282، 288، 290، 298، 306، 338.

وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزمان؛ 90،

144، 436، 455، 515.

هدایة المسترشدین؛ 148.

هدیة الملوک؛ 148.

هفت پیکر نظامی؛ 512، 517.

ینبوع الحیاة؛ 478، 518.

یوسف و زلیخای جامی؛ 513.

ص :573

مکانها

آتن؛ 379، 380، 393، 394.

آسیا؛ 354، 399، 401، 403، 406.

آفریقا؛ 348، 365، 399، 400، 406.

آکادیمه قدیمه؛ 367، 368، 370، 371.

آمل؛ 451.

اثینا؛ 365، 367، 371.

اروپا؛ 157، 350، 363، 398، 399، 403، 404، 406، 411.

اسپانیا؛ 399، 401.

استاچیر؛ 371.

اسکندریه؛ 393، 394.

اصفهان؛ 19، 23، 24، 25، 144، 145، 146، 148، 149، 150، 160، 164، 224، 232، 236، 340، 407، 410، 417، 418، 420، 422، 425، 426، 457، 499.

اغریجانطه؛ 386.

افلاطونیه آکادیمه قدیمه

اکادیمنه آکادیمه قدیمه

اکبرآباد؛ 31.

اللّه آباد؛ 29.

المطبعة الخیام؛ 142.

المطبعة السیدالشهداء؛ 142، 286، 337.

المکتبة الحیدریة؛ 144.

المکتبة العصریة؛ 453.

المکتبة العلمیة الإسلامیة؛ 140، 454.

المکتبة المرتضویة؛ 142، 235، 287.

انتشارات استقلال؛ 286.

اندلس؛ 399.

انطاکیه؛ 395.

اورشلیم؛ 403.

اهواز؛ 124.

ایران؛ 153، 154، 347، 411، 457.

ایطالیا (یونان کبری)؛ 384، 388.

ایماء کیوس؛ 387.

بابل؛ 346، 347، 348.

بخارا؛ 401، 407.

بریتانیا؛ 352.

بصره؛ 222، 410.

بغداد؛ 220، 399، 401، 406، 409، 463.

بقیع؛ 153.

بلاد فارس؛ 346، 349، 352.

بندر سورت؛ 29.

بنگاله؛ 29، 30، 33.

ص :574

بیت المقدس؛ 403، 409.

بیروت؛ 139، 140، 141، 142، 143، 144، 229، 230، 231، 233، 235، 285، 286، 337، 338، 395، 415، 453، 454، 455.

پاکستان؛ 142.

پتنه؛ 29.

تبریز؛ 224.

تخت فولاد؛ 21، 420.

ترکیه؛ 153.

تکیه صاحب روضات؛ 21.

تکیه بروجردی تخت فولاد؛ 340.

تهران؛ 36، 37، 139، 140، 141، 157، 229، 230، 231، 233، 234، 235، 236، 286، 287، 337، 415، 419، 425، 454.

ثیبه؛ 384.

جرمانی؛ 352.

جزیره سامو؛ 384.

جزیره سیسیل؛ 386.

جنفور (جونپور)؛ 29، 31.

جهانگیر نگر (داکا)؛ 29.

چین؛ 350.

حجاز؛ 153، 160.

حلب؛ 408.

حوزه اصفهان؛ 19، 24، 340.

حوزه تهران؛ 418.

حوزه علمیه قم؛ 153.

حیدرآباد دکن؛ 29.

خوزستان؛ 192.

دانشگاه آزاد نجف آباد؛ 35.

دمشق؛ 395، 409.

دهلی؛ 31.

روضه مقدسه حضرت رضا؛ 28.

روم؛ 380، 392.

زنجان؛ 408.

سلیم آباد؛ 30.

سمیرم؛ 418.

سوریه؛ 383، 391.

سهرورد؛ 408.

شابستن؛ 379.

شام؛ 47، 123، 124، 393، 451.

شهرکرد؛ 341.

شهرک نون نجف آباد

شیراز؛ 156، 410.

شیرین (قیروان)؛ 365، 401.

صحرای عرفات؛ 83.

طورسینا؛ 71.

طوس؛ 409.

عراق؛ 153، 221، 222، 225.

عرفه صحرای عرفات

غزال؛ 409.

ص :575

فارس؛ 410.

فرانسه؛ 352، 398.

فنیقیه؛ 346، 348، 349، 350، 352، 354، 355.

فواربه؛ 31.

قاهره؛ 139، 142، 415، 454، 455.

قبرستان دارالسلام نجف؛ 157.

قبرستان شش جویه نجف آباد؛ 154.

قسطنطنیه؛ 394، 396، 400، 403.

قم؛ 36، 139، 140، 141، 142، 143، 144، 150، 153، 212، 229، 230، 231، 232، 233، 234، 235، 236، 285، 286، 287، 288، 337، 338، 415، 453، 454، 455، 476.

قُمبوان؛ 418.

قیروان، 365.

قیساریه؛ 395.

کتابخانه آستان قدس رضوی؛ 28، 143.

کتابخانه اسکندریه؛ 395.

کتابخانه مجلس شورای اسلامی؛ 143، 241، 287.

کتابخانه مرکزی آستان قدس کتابخانه آستان قدس رضوی

کتابخانه مرکزی شهرداری اصفهان؛ 24، 457.

کتابفروشی تأیید؛ 236.

کتابفروشی زوار؛ 454.

کربلا؛ 238.

کردونا؛ 400.

کرمان؛ 409.

کلدان؛ 346، 349.

کوچه باغ کلم؛ 339.

کوفه؛ 124، 211، 222.

کوه حرا؛ 404.

لبنان؛ 144، 348.

لنجان؛ 148.

لیکاو؛ 371، 379.

مدرسه نیم آورد اصفهان؛ 150.

مدرسه اسکندریه؛ 392.

مدرسه افلاطونیه؛ 370.

مدرسه صدر اصفهان؛ 149، 150.

مدرسه قیروان؛ 366.

مدرسه وثنیین؛ 393.

مدرسة الامام المهدی علیه السلام ؛ 143.

مدلی؛ 371.

مدینه؛ 45، 217، 405.

مدینه ابدیری؛ 389.

مراغه؛ 408.

مراکش؛ 400.

مسجدالحرام؛ 411.

مسجد سید اصفهان؛ 148، 236.

مسجد گوهرشاد؛ 153.

ص :576

مسجد نصیر؛ 154.

مسجد نو بازار؛ 148.

مشهد؛ 37، 139، 144، 150، 157، 158، 230، 233، 235.

مصر؛ 45، 47، 346، 350، 351، 352، 354، 384، 409، 453.

مغارو؛ 366.

مقدونیا؛ 371، 379.

مکتب الاعلام الاسلامی؛ 140، 222، 229، 230، 232، 234، 235، 453، 455.

مکتبة آیة اللّه المرعشی؛ 230، 232، 233، 234، 235، 285، 287، 337، 455.

مکتبة الامام امیرالمؤمنین علیه السلام ؛ 144، 236.

مکتبة الخیام؛ 286.

مکتبة الروضة الرضویة؛ 230، 234، 235.

مکتبة المحقق طباطبایی؛ 232.

مکتبة مصطفی البالی الحلبی؛ 454، 455.

مکه؛ 45، 120، 215، 405، 409، 410.

ملیطه؛ 354.

ممفیز؛ 384.

موصل؛ 451.

نجف؛ 144، 150، 160، 232، 285، 451.

نجف آباد؛ 146، 147، 149، 152، 154، 155، 156.

نیشابور؛ 409.

وادی السلام؛ 451.

همدان؛ 407.

هندوستان؛ 21، 27، 29، 30، 38، 346، 349، 350، 469.

یمن؛ 222، 223.

ینسو؛ 367.

ص :577

یونان؛ 341، 345، 346، 347، 348، 349، 352، 354، 356، 357، 364،

389، 393، 396، 399، 406، 411.

یونیا؛ 354.

ص :578

ادیان، فرق، مذاهب، طوایف

آنی شیریدونیه؛ 366.

ابیقوریه؛ 388، 392، 397.

ارسطاطالیه؛ 392.

اریستکیه؛ 366.

اسطوانیه (اسطوانین، اسطوانی)؛ 365، 370، 371، 382، 392، 397.

اسقیطقی؛ 389.

اسلام؛ 155، 156، 400، 406، 409، 411.

اسماعلیلیه؛ 102.

اشاعره؛ 72، 73، 74، 76، 77، 85، 87، 89، 93.

اشراقیه؛ 364، 367، 368.

افلاطونیه (افلاطونی، افلاطیون)؛ 368، 390، 392، 393، 411.

الیائیکیه؛ 388.

امامیه شیعه

انصار؛ 405.

اوکتوغونیه؛ 395.

براهمه؛ 89، 349.

بنواسرائیل؛ 182.

بهائیت؛ 151، 153، 154، 155، 156.

پیرهونیه؛ 388، 389، 391.

ثنویه؛ 71.

حنابلة؛ 71، 72.

خوارج؛ 102.

رواقیین؛ 365، 382.

زردشت؛ 349.

زینون؛ 391.

سنی؛ 168، 182، 193، 409.

سوفسطائیه؛ 364.

شافعی؛ 409.

شیعه؛ 19، 21، 71، 72، 76، 78، 85، 89، 93، 97، 100، 102، 104، 153، 168، 174، 182، 193، 210، 214، 237.

صوفی؛ 409، 411.

طایفه سیلا؛ 380.

عباسی؛ 403.

عثمانی؛ 398.

فریقین شیعه اهل سنت

فیثاغورثیین؛ 386.

قریش؛ 98، 99.

قیروانیه؛ 364، 366.

کلبیه (کلبی)؛ 380، 382، 389.

ص :579

کلدانی؛ 346، 347، 352.

مانی؛ 349.

مسیحی؛ 390، 391، 392، 394، 395، 398، 399، 406.

مشائین؛ 371، 397.

مشائین شنیکیه؛ 365.

معتزله؛ 67، 71، 72، 76، 90، 91، 93، 94، 97، 192.

مغاریکیه؛ 366.

نصاری؛ 393.

وثنیه؛ 393.

وثنیین (وثنی)؛ 393، 394.

وهابیت؛ 153.

هرقلیه؛ 388.

یانسیه ارتریکته

یهودی؛ 49، 388.

ص :580

جلد 10

هوالشکور

ص :1

این میراث ماندگار که رساله هایی پربار از اسفار گرانبهای نام آوران مکتب اصفهان است، به ساحت نورانی فقیه بلند آوازه، سید جلیل القدر، علامه دوران و زعیم علمی، فرهنگی و اجتماعی اصفهان آیت اللّه سید محمد باقر شفتی، «حجة الاسلام»، تقدیم می داریم.

ص :2

ص :3

درباره این مجموعه

«میراث حوزه اصفهان»مجموعه ای است نوپا،باطرحواره ای به وسعت عرصه:«رساله نگاری در پهنه یکهزار سال تلاش علمی،معرفتی دانشیانی که با حوزه علمیّه اصفهان پیوند داشته اند.

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیّه اصفهان-که به امر مرجع عالیقدر حضرت آیة اللّه العظمی مظاهری«مدّ ظله العالی» تأسیس گردیده-این مجموعه را با هدف ارائه محقّقانه،شکیل و شایسته متون مورداشاره بنا نهاده است و با چشمداشت به لطف حضرت حق در این مسیر گام می نهد.در توضیح این مطلب اشاره به نکاتی چند بایسته است.

(الف)هرچند عنوان«رساله»عنوانی است عام و ریخته های قلمی خرد و کلان را به یکسان دربرمی گیرد.اما در اینجا به اقتضای متاخّران و معاصران،این کلمه به معنای«نگاشته های کم برگ»به کار رفته است.

(ب)«رساله نگاری»مفهومی است عام و مراد از آن همان معنای اصیل عامش می باشد،بدین ترتیب تألیف،ترجمه،تحشیه و دیگر ساحت های تلاش علمی قلمزنان می تواند در حیطه این مجموعه قرار گیرد.

(ج)حوزه زمانی این مجموعه،به هیچ دوره خاصّی محصور نمی باشد.امروزه،از سابقه یکهزار ساله حوزه علمیّه اصفهان آگاهی داریم،رساله هایی که در این مجموعه عرض می شود.می تواند سراسر این پهنه وسیع را دربرگیرد.

(د)پرواضح است که اگر در این شهر ابن سیناها،صاحب ابن عبادها و علاّمه مجلسی ها«قدس سرّهم»به تلاش علمی مشغول بوده اند،شیخ بهایی ها،و میردامادها و حکیم صهباها«قدس سرّهم»نیز در کنار تلاش علمی بس

ص :4

ارجمندشان به ذوق ورزی و تکاپوهای گرانقدر در زمینه هایی که نشانگر عالی ترین هیجانات روح انسانی است،هم می پرداخته اند.ازاین رو مجموعه حاضر دو حیطه«تلاش علمی و تکاپوی ذوقی»را همزمان در کنار هم عرضه خواهد کرد.

(ه)پیوند با«فضای علمی و معرفتی»حوزه علمیّه اصفهان،شرط اجتناب ناپذیر ورود نگاشته ها به این مجموعه است.

گذشته از علمی بودن آثار،تطابق آن با«فضای معرفتی»حوزه ای که اقیانوس های ناپیدا کرانه ای همچون مجلسی شیخ بهایی،میرداماد،محقّق خوانساری،فاضل هندی صدر المتألّهین،حکیم نوری،حکیم سبزواری«قدس سرّهم»را در خود پرورانده است شرطی است که این مجموعه بر حصول آن تأکید دارد.

(و)هدف این مجموعه«ارائه محقّقانه شکیل و شایسته این متون»می باشد.این عنوان می تواند مادّه و صورت مجموعه حاضر را مشخص سازد،زیرا ارائه«محقّقانه»این نگاشته ها،نشانگر مادّه مجموعه و ارائه«شکیل»آن نشان دهنده صورت آن است.به باور ما،ارائه«شایسته»نیز ارائه ای است که همزمان دو قید«محقّقانه»و«شکیل» بودن را به همراه داشته باشد.

بدین ترتیب،این مجموعه،می کوشد با استمداد از عنایات حضرت حقّ،متون فاخری که شرایط مذکور را حائز باشد، منتشر نموده و صفحات خود را بدان،زیور بخشید و در این راه،همدلی و همراهی همه محقّقان ارجمند را امید می برد.

و اللّه ولیّ التّوفیق مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان

ص :5

اشاره

ص :6

ص :7

میراث حوزه اصفهان

دفتر دهم

به اهتمام

محمّدجواد نورمحمّدی

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیّه اصفهان

ص :8

فهرست مطالب

عنوان صفحه

مقدمه مرکز··· 19

رسالة فی الحبوة

مؤلّف: علاّمه محقّق حاج سیّد أسداللّه بن محمّد باقر شفتی قدس سره

تحقیق و تصحیح: سید مهدی شفتی

مقدّمه تحقیق··· 25

زندگینامه مؤلّف···

نام و شهرت···

شرح حالِ والدِ ماجد مؤلّف···

نسب شریف···

تولّد _ تحصیل···

در گفتار بزرگان···

تألیفات···

آثار و خدمات···

مسافرت به عتبات و وفات در بین راه···

متن الرسالة···

المقام الأوّل: فی أصل الحکم···

ص :9

المقام الثانی: فی أنّ الحبوة هل تعطی الولد الذکر مجّانًا···

المقام الثالث: فی أنّ تخصیص الأشیاء المعروفة هل هو واجب أو مستحبّ ؟···

المقام الرابع: فی أنّ المحبوبة ما هو ؟···

بیانٌ وتنبیهٌ···

فهرس مصادر التحقیق···

منبع الخیرات

مؤلّف: محمدعلی بن محمدحسن آرانی کاشانی

تحقیق و تصحیح: محمّدجواد نورمحمّدی

مقدمه تحقیق···

نگاهی به زندگی آقا محمدعلی آرانی کاشانی···

تألیفات آرانی···

معرفی منبع الخیرات و شیوه تحقیق آن···

رساله منبع الخیرات···

خطبه رساله···

مطلب اول: نماز اشرف عبادات···

مطلب دوم: شرط حضور قلب در عبادات···

معانی قلب···

مطلب سوم: آیات و اخبار حضور قلب···

جمع بندی نتیجه روایات···

حکایاتی از حضور قلب اولیای الهی در نماز···

مطلب چهارم: ذکر دوائی نافع در ازاله غفلت و توجّه قلب···

اسباب خواطر قلبی···

ص :10

اسباب ظاهری···

اسباب باطنی···

درمان افکار و خواطر قوی···

بازگشت همه خواطر به حب دنیا···

ابواب مباحث نماز···

باب اوّل: مقدمات نماز···

مطلب اوّل: طهارت از حدث···

مبحث اول: در اسرار وضو···

در تفصیل اسرار هریک از اجزاء وضو···

مبحث دوم: در اسرار مخفیّه غسل···

مبحث سوم: در اسرار پنهان تیمم···

مطلب دوم: در طهارت از خبث و تخلّی···

در اسرار تخلّی···

مطلب سوم: در ستر عورت است···

مطلب چهارم: در اسرار مخفیّه مکان مصلّی···

مطلب پنجم: در اسرار خفیّه وقت نماز···

مطلب ششم: در مخفیّات رموز استقبال قبله···

مطلب هفتم: در اسرار مخفیّه مقدمات مستحبّه نماز···

امر اول: اختیار مکان مناسب برای مناجات···

امر دوم: از مقدمات مستحبّه، اذان و اقامه···

امر سوم: در اسرار افتتاح نماز به تکبیرات هفتگانه···

باب دوّم: در مقارنات نماز···

فصل اوّل: در مقارنات رکنیّه···

مقصد اوّل: در بیان اسرار قلبیّه قیام···

مقصد دوم: وظائف قلبیّه نیّت···

مقصد سوم: در تکبیرة الاحرام···

ص :11

فهرست منابع تحقیق···

حجلة العرایس

مؤلّف: ملا محمدباقر بن اسماعیل خاتون آبادی

تحقیق و تصحیح: سید محمود نریمانی

مقدمه محقّق···

نگاهی کوتاه به زندگی مؤلّف···

شاگردان···

موقعیت سیاسی اجتماعی···

زهد و تقوای ملا محمدباقر خاتون آبادی···

وفات···

روش تحقیق···

حجلة العرائیس···

مقدمه مؤلّف···

در بیان عقد نکاح···

مطلب اول: در بیان عقد نکاح دائمی و مجملی از احکام آن···

مطلب دوم: در بیان عقد متعه و بعضی از احکام آن···

تفاوت عقد نکاح و عقد متعه···

فصل اول: در آداب زفاف کردن···

فصل دوم: در آداب جماع کردن و بعضی از احکام متعلّقه به آن···

مطلب سوم: در بیان مجملی از احکام افطار روزه ماه مبارک رمضان···

احتمالات روزه···

منابع تحقیق···

مباحث اعتقادیه

ص :12

مؤلّف: ملا علی نوری

تحقیق و تصحیح: محمدمسعود خداوردی

مقدمه محقّق···

معرفی نسخه و روش تصحیح و تحقیق···

جواب اشکال از حدیث خلق المؤمن من طینة الجنة و...···

سرّ لزوم عصمة الأنبیاء و أوصیائهم...···

جواب از منافات حدیث «الولد سرّ ابیه»···

با تولّد شقی از سعید و...···

تتمّة فیها تکملة و تبصرة···

جواب از این که الظاهر عنوان الباطن گاهی خلاف این است···

معنی الولایه من کریمه «انا عرضنا الأمانة...»···

بیان المراد فمن الأمانة المعروضة تتمّة فیها تکملة···

منابع تحقیق···

حلو التناول و سهل التداول فی مسئلة التداخل

مؤلّف: حاج میرزا زین العابدین الموسوی الخوانساری

تصحیح و تحقیق : مهدی باقری سیانی

مقدمه···

الف: آشنایی اجمالی با «تداخل اسباب»···

ب: آشنایی با مؤلّف رساله حلوالتناول···

اول: ولادت و زادگاه···

دوم: اساتید···

سوم: مشایخ اجازه···

چهارم: فرزندان···

ص :13

پنجم: آثار و مؤلّفات···

ششم: وفات و مدفن···

ج: آشنایی با رساله حلوالتناول···

د: شیوه تحقیق و بیان چند تذکّر···

و: نگاهی اجمالی به حیات علمی مرحوم استاد سید محمدعلی روضاتی···

حلوالتناول···

المقدمة···

الأقوال حول مسئلة التداخل···

المشهور عدم التداخل مطلقاً···

القائلین بالتداخل مطلقاً···

قول ابن ادریس فی المسألة···

نقل الأقوال حول المسأله···

کلام صاحب المدارک···

کلام المحقق السبزواری···

بیان العلامة المجلسی···

بیان المحقق الخوانساری···

قول المصنّف قبل تألیف الرسالة···

قول المصنّف حین تألیف الرسالة···

التقایر الستهّ:···

التقریر الأول···

التقریر الثانی···

التقریر الثالث···

توهم القائلون بالتداخل···

دفع التوهم···

التقریر الرابع···

التقریر الخامس···

ص :14

بعض الأخبار الدالة علیعدم التداخل···

التقریر السادس···

نقل کلام المحقق الشیروانی و نقده مجملاً···

نقل کلام المحقق الشیروانی و نقده مفصلاً···

کلام العلامة فی مختلف الشیعة···

نقل کلام العلامة···

عود إلی کلام المحقق الشیروانی و نقده···

بیان سائر وجوده النظر فی کلام العلامة···

عود إلی کلام العلامة فی المختلف و نقده···

تتمیم فی نقل کلام صاحب السرائر···

المناقشه مع صاحب السرائر···

تقریر المعارضة فی المقام···

الوجه الاوّل من تقریر المعارضة···

حصیلة التحقیق···

کلام المحقق الخوانساری فی المشارق···

مصادر التحقیق···

حقیقت (منی، مذی، وذی و ودی)

مؤلّف: محمد جعفر بن محمد طاهر کلباسی

تحقیق و تصحیح: مجتبی مطهری پور

مقدمه محقّق···

نگاهی کوتاه به زندگی مؤلّف···

مولی محمد جعفر کرباسی از نگاه بزرگان···

شاگردان···

آثار و تألیفات···

فرزندان···

ص :15

وفات···

منی چیست؟···

مذی چیست؟···

وذی چیست؟···

ودی چیست؟···

منابع تحقیق···

لب النظر فی علم المنطق

مؤلّف: ملا حبیب اللّه کاشانی

تحقیق و تصحیح: سید مصطفی موسوی بخش

مقدمه محقق···

نگاهی به زندگی ملا حبیب اللّه کاشانی···

الباب الأول: فی الألفاظ···

الباب الثانی: فی الکلیّات···

الباب الثالث: فی المعرفات···

الباب الرابع: فی القضایا···

فصل···

الباب الخامس: فی القیاس···

الباب السادس: فی البرهان···

الباب السابع: فی الجدل···

الباب الثامن: فی الخطابه···

الباب التاسع: فی السفسطه و المغالطة···

الباب العاشر: فی الشعر···

منابع تحقیق···

ص :16

کتابشناسی عاصی اصفهانی

تحقیق و تصحیح: مصطفی صادقی

مقدمه محقّق···

زندگی ملا محمد محسن عاصی اصفهانی رشتی···

اساتید···

تألیفات···

نسخه شناسی···

کتابشناسی آثار عاصی اصفهانی···

فهرست نسخ خطی حوزه علمیه نجف آباد

تحقیق و تصحیح: محمد جواد نورمحمدی، محمد داوری، سید محمود نریمانی

مقدمه···

نگاهی به حوزه علمیه نجف آباد···

معرفی نسخ خطی حوزه علمیه نجف آباد···

فهارس فنی دفتر دهم

فهرست موضوعی رساله های میراث اول تا دهم···

فهرست مؤلّفین رساله های میراث اول تا دهم···

آیات···

روایات···

چهارده معصوم علیهم السلام ···

اشخاص···

کتابها···

ص :17

مکانها···

فرق و مذاهب···

ص :18

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحیم

این دفتر که دهمین دفتر میراث حوزه علمیّه اصفهان است، در حالی به محضر اصحاب اندیشه و معرفت، تقدیم می گردد که از شروع این مجموعه، حدوده ده سال می گذرد. این مجموعه در این مدت با فراز و نشیب های زیاد، راه خود را طی کرده و در حدود 63 رساله از میراث گرانبار اندیشه وران مکتب اصفهان را در خود جای داده است.

بخش احیاء تراث مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان، علاوه بر این مجموعه، چهارده اثر مستقل در بیست و سه جلد نیز به چاپ رسانده است که سپاس خویش به درگاه حضرت معبود می بریم که رهین لطف او _ جلّ و علا_ این آثار صورت حیات پذیرفت. و له المنة علینا و لنا الشکر له تعالی.

بخش احیاء تراث همچنان مصمم است این راه را ادامه دهد و اسفار گران مایه فرزانگان اصفهان را آماده و به جامعه علمی تقدیم کند.

در این مدت اشراف و عنایت ویژه زعیم حوزه علمیه اصفهان حضرت آیت اللّه العظمی مظاهری، بسیار کارساز و امیدبخش بوده است و به برکت همت و لطف و محبّت حضرت ایشان و مسئول دفتر محترم ایشان، سرور گرامی و معزّز جناب آقای حاج حسن مظاهری این کار سترگ به راه خود ادامه می دهد. همچنین سرور مکرم حجت الاسلام سید احمد سجادی مدیر محترم مرکز تحقیقات رایانه ای که لطف فرموده و مشفقانه و دلسوزانه با همتی مثال زدنی، این مجموعه های پژوهشی را مساعدت فرمودند.

در این دفتر نیز چند رساله از عالمان اصفهان به چاپ رسیده است که در ذیل به معرفی آن می پردازیم:

ص :19

رسالةٌ فی الحبوة

این رساله از آثار گرانمایه فقیه بزرگوار سید اسداللّه شفتی (1227 _ 1290 ق) مشهور به حجت الاسلام ثانی، فرزند بزرگوار فقیه بزرگ سید محمدباقر شفتی است. در این اثر حجت الاسلام ثانی به مواردی از ترکه پدر که به فرزند پسر بزرگ می رسد، اشاره کرده و پیرامون آن به تفصیل سخن رانده است. این رساله در شرح کلام محقق حلی در شرایع الاسلام پیرامون حبوه است. حبوه همان لوازم شخصی پدر است که به فرزند پسر بزرگ می رسد که در شمارش تعداد آن اختلاف است و قدر متیقن آن که سید مرتضی و شیخ طوسی بر آن ادعای اجماع کرده اند: لباس، انگشتر، شمشیر و مصحف است و بیشتر از آن تا ده چیز از جمله زره و نوشته ها و راحله را ذکر کرده اند.

دانشمندان اسلامی در طول دوران شکوهمند اسلامی در این موضوع _ علاوه بر پرداختن به این موضوع در مبحث ارث آثار فراوان و فاخر فقهی _ بالغ بر 13 رساله مستقل نگاشته اند که از جمله می توان به: حبوة الولد الذکر، شهید ثانی؛ الحبوة، ملا محمد اسماعیل خواجویی؛ الحبوة، میرزا ابوالقاسم قمی مشهور به میرزای قمی؛ الحبوة، محمد ابراهیم بن محمد کاشانی؛ الحبوة، شیخ هادی بن محمدامین تهرانی نجفی و حبوة فی الحبوة، منظومه ای با حدود 70 بیت اشاره کرد.(1)

این رساله به همت جناب حجت الاسلام سید مهدی شفتی و مساعدت بخش تحقیقات کتابخانه مسجد سید به انجام رسیده است.

منبع الخیرات

این رساله که از آثار گرانبهای فقیه وارسته، ملا محمدعلی آرانی کاشانی (1177 _ 1244 ق) است، پیرامون اسرار نماز است و مؤلّف با قلمی روان و تأثیرگذار به بررسی اجزاء، ارکان و افعال نماز پرداخته و به بیان اسرار معرفتی آن مبادرت ورزیده است. البته این رساله بی پایان مانده و مؤلّف بزرگوار آن موفّق به اتمام آن نگشته است. از این

ص :20


1- 1_ فهرستواره دستنوشت های ایران (دنا)، ج 4، ص 484 _ 486.

عالم پر اثر بیش از چند رساله که در میراث حدیث شیعه و رساله حاضر، چاپ نگردیده است.

حجلة العرائس در صیغ عقود

بنابر فرمایش خود مؤلّف، جناب محمدباقر بن اسماعیل حسینی خاتون آبادی (1070 _ 1127 ق) این رساله بنابه درخواست سلطان حسین صفوی نگاشته شده است و پیرامون صیغه های عقد ازدواج دائم و موقّت و کفاره افطار روزه ماه مبارک رمضان نوشته شده است.

مقدمه این رساله با نثری بسیار زیبا آغاز شده است، پس از آن مؤلّف برخی از احکام نکاح را آورده و بعد از آن صیغه های عقد موقت را بنابر درخواست شاه سلطان حسین از یک سال تا چهل سال را آورده اند، سپس به آداب شب زفاف پرداخته و روایاتی در این باب ذکر کرده است و در پایان به بحث کفارات روزه ماه مبارک رمضان پرداخته است.

این رساله را جناب حجت الاسلام سید محمود نریمانی بر اساس سه نسخه، تصحیح و تحقیق کرده است.

مباحث اعتقادیه

این رساله مجموع شش نکته پیرامون شرح معضلات حدیثی و تبیین معارف قرآنی و نکات حکمی است که همه بر مبنا و ممشای اهل حکمت متعالیه بر قلم حکیم ملا علی نوری (1246 ق) جاری گردیده است. همت محقق آن ستودنی است که این مطالب در ظاهر پراکنده و در باطن بر یک مسلک را در پایان رساله ای در یکی از کتابخانه های اصفهان یافته و با تحقیق دریافته است از حکیم نوری است. این نکات هرچند کوتاه است، امّا گرانمایه و ارجمند است و محقق آن جناب محمدمسعود خداوردی نیز در آماده سازی آن کوشیده است و در این مجموعه به اهل ادب و معرفت تقدیم گردیده است.

ص :21

حلو التناول و سهل التداول فی مسئلة التداخل

تداخل اسباب و اجتماع علل در ایجاد مسبب واحد از مباحث علم اصول فقه است و در فقه کاربرد فراوانی دارد. و در آثار عالمان شیعه از قرن پنجم به بعد بیشتر و منسجم تر مطمح نظر بوده است. این رساله اثر فقیه والا تبار حاج میرزا زین العابدین موسوی خوانساری (1190 _ 1275 ق)، پدر صاحب روضات است و به همت جناب حجت الاسلام شیخ مهدی باقری سیانی، تحقیق گردیده است. رساله حاضر اثری است که همت مبارک تراجم نگار، تبارشناس و عالم جلیل القدر آیت اللّه سید محمد علی روضاتی رحمه الله در آماده سازی آن پر رنگ بوده است و این مایه بسی مباهات است که در این مجموعه به زیور طبع آراسته می گردد.

حقیقت منی، مذی، وذی و ودی

محمد جعفر بن محمد طاهر خراسانی، اصفهانی، یزدی، کرباسی (1080 _ 1175) ق از شاگردان علامه مجلسی و دارای حدود 22 اثر گرانقدر علمی است.

رساله حاضر رساله ای کوتاه و کم برگ شامل مبحثی از مباحث کتاب طهارت است که در آن به تعریف هر یک از میاه چهارگانه پرداخته و احکام آن را به اجمال بیان فرموده است. تحقیق و تصحیح این اثر توسط جناب حجت الاسلام مجتبی مطهری پور به انجام رسیده است.

لب النظر

رساله ای است کوتاه از فقیه بارع و ذوفنون ملا حبیب اللّه کاشانی (1262 _ 1340 ق) در علم منطق که مباحث منطقی را در ده باب و بسیار مختصر تحریر فرموده اند و در هر جمله ای از آن، جمله هایی نهفته است و نیاز به دقت و تأمل فراوان دارد.

این اثر را باید در شمار آثار سبک گزیده نویسی و مختصرنگاری و در برخی موارد باید گفت دشوارنویسی که در دوره هایی از دوران های علمی اسلامی رایج بوده و خود نماد تبحر و چیره دستی دانشمندان اسلامی به حساب می آمده ثبت کرد. از این گروه آثار می توان به صمدیه شیخ بهائی و منظومه منطق تفتازانی اشاره کرد.

ص :22

ظهور این نوع نگارش در دوره اسلامی از افتخارات مسلمانان است، چرا که این کار با انگیزه های ارزنده و عمیقی همراه بوده است. از جمله سهولت آموزش و حفظ و فراگیری تمدن کلیات و امّهات هر علم بوده است و نیز سنجش مهارت و توانمندی نگارش فرزانگان عالم علم به حساب می آمده است.

این رساله به همت جناب سید مصطفی موسوی بخش، تصحیح و تحقیق گردیده است. از ملا حبیب اللّه کاشانی چند رساله دیگر در مجموعه میراث حوزه اصفهان به چاپ رسیده است و در دفتر پنجم کتابشناسی مفصل آثار ایشان به چاپ رسیده است.

کتابشناسی عاصی اصفهانی

کتابشناسی آثار دانشمندان از موضوعات وابسته به احیاء تراث و کتابشناسی ها از آثار وابسته به تصحیح و تحقیق نسخ خطی می باشد. از همین رو کتابشناسی و نسخه پژوهی آثار دانشمندان اصفهان در دستور کار قرار گرفته است. از جمله این کتابشناسی ها، کتابشناسی آثار عالم پر تألیف و فراوان نگار جناب ملا محمدمحسن بن محمدرفیع رشتی اصفهانی (ق 12 _ 1237 ق) متخلّص و مشهور به عاصی است که به همت جناب آقای مصطفی صادقی تحقیق گردیده است.

در این کتابشناسی 169 اثر ملا محمدمحسن معرفی و تعداد 93 نسخه از آن در کتابخانه های مختلف معرفی گردیده است.

فهرست نسخه های خطی حوزه علمیه نجف آباد (بخش اول)

فهرست نویسی نسخ خطی دروازه ورود به گنجینه بی بدیل نسخه های خطی است، لذا در مجموعه میراث حوزه علمیه اصفهان، چاپ فهرست نسخ خطی در دستور کار قرار گرفته است. این مجموعه در بردارنده فهرست یکصد نسخه خطی حوزه علمیه نجف آباد است که به صورت مفصّل به نگارش درآمده است و بخش دوم و سوم آن در دفاتر دیگر میراث به خواست خدا پی در پی خواهد آمد.

آمین _ و الحمد للّه رب العالمین

دفتر احیاء تراث

ص :23

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان

محمّدجواد نورمحمّدی

(24)

رسالة فی الحبوة

اشاره

مؤلّف: علاّمه سیّد أسداللّه بن محمّد باقر شفتی قدس سره

(1228 _ 1290 ق)

تحقیق و تصحیح: سیّد مهدی شفتی

مقدّمه تحقیق

الحمد للّه ربّ العالمین، و الصلاة و السلام علی سیّد النبیّین نبیّنا محمّد، و علی سیّد الوصیّین علیّ أمیرالمؤمنین، و علی الأئمّة الطاهرین الأوصیاء من بعده، لاسیّما قائمهم خاتم الوصیّین بقیّة اللّه فی الأرضین الحجّة بن الحسن العسکریّ المهدیّ المنتظر عجّل اللّه تعالی له الفرج و النصر.

یکی از فقیهان نامدار ولی گمنامِ شهر عالم پرور اصفهان که زمانی ریاست عامّه آن بر دوش او قرار داشت، مرحوم علاّمه حاج سیّد اسداللّه موسوی اصفهانی، معروف به «حجّة الإسلام ثانی» است.

او فرزند ششم از هشت فرزند فقیه و مجتهد صاحبدل، مرجع نامدار شیعه، مرحوم حاج سیّد محمّد باقر شفتی، معروف به «حجّة الإسلام» است که پس از پدر مفتخر به لقب «حجّة الإسلام» گردید.

ص :25

وی در علم و عمل و زهد و تقوا به درجه ای رسید که مردم در بسیاری از مکارم اخلاق و محامد اوصاف، او را بر پدرش مقدّم می داشتند.(1)

این عالم فرزانه آثار ارزشمند علمی فراوانی از خود بر جای نهاده، که از آن میان رساله فقهی کم حجمی در موضوع «حبوة» می باشد که پیرامون آن رساله های بسیاری توسّط فقها و علما به رشته تحریر درآمده است.

این رساله کم حجم ولی پر محتوا، از آثار منتشر نشده مرحوم حاج سیّد اسداللّه قدس سره است که نسخه خطّی آن ضمن مجموعه ای از رسائل فقهی ایشان با عنوان «الفقه الإستدلالی» به همراه تألیف دیگر ایشان با عنوان «رسالة فی الإستصحاب» در فهرست کتابخانه آستانه مقدّسه حضرت معصومه علیهاالسلام معرّفی شده است.(2)

ما با امید به تهیّه تصویری از این مجموعه خطّی به کتابخانه آستانه مقدّسه حضرت معصومه علیهاالسلام مراجعه کرده و آن را درخواست نمودیم، ولی با درخواست ما موافقت نشد!

امّا پس از چند صباحی نسخه ای از شرح شرائع الإسلام مرحوم حاج سیّد اسداللّه؛ که شامل شرحِ «کتاب الفرائض» بود، در کتابخانه مرحوم آیة اللّه گلپایگانی یافتیم(3) که از اتّفاق مؤلّفِ گرانقدر، رساله حاضر را در بحثِ حبوه آن به طور کامل همراه با اضافاتی آورده است؛ و هذا من فضل ربّنا.

برای دریافت نسخه مورد نظر با مراجعه به کتابخانه آیة اللّه گلپایگانی رحمه الله ، با گشاده رویی و رغبتِ تمام، تصویر نسخه یاد شده در اختیار ما قرار گرفت(4)، که قسمت

ص :26


1- 1_ مکارم الآثار، ج 3، ص 836.
2- 2_ فهرست نسخه های خطّی کتابخانه آستانه حضرت معصومه علیهاالسلام ، ج 2، ص 95 ش 484.
3- 3_ فهرست نسخه های خطّی کتابخانه آیة اللّه گلپایگانی، ج 1، ص 120، ش 126.
4- 4_ در همین جا از لطف و بزرگواری مسئول محترم آن کتابخانه، جناب آقای ابوالفضل عرب زاده، کمال تشکّر را می نماییم.

مربوط به مبحث حبوه آن اینک تقدیم محضر خوانندگان عزیز و دوست داران دانش می گردد.

در ابتدای رساله شرح حال مختصری از زندگانی مرحوم حاج سیّد اسداللّه قدس سره آورده ایم به امید آنکه در نظرها مقبول افتد.

در پایان از تمام کسانی که ما را در تهیّه این اثر یاری کردند، صمیمانه سپاسگزاری می کنیم؛ و آخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله، و اللعن علی أعدائهم أجمعین.

اصفهان

سیّد مهدی شفتی

12 رمضان المبارک 1432 ه

ص :27

ص :28

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

زندگینامه مؤلّف

نام و شهرت

حاج سیّد اسداللّه موسوی اصفهانی، فرزند حاجی سیّد محمّدباقر حجّت الاسلام شفتی قدس سره ، مشهور به «حجّت الاسلام ثانی»؛ عالم فاضل زاهد متّقی، و فقیه محقّق مدقّق؛ دانشمندی که در علم و عمل و زهد و تقوا و فطانت و کیاست و شهرت و ریاست به چنان درجه اعلایی رسید که بعضی او را در برخی مراتب و مقامات و ملکات روحانی، بر پدر بزرگوارش ترجیح داده اند.

شرح حالِ والدِ ماجد مؤلّف

پدر بزرگوار حاج سید اسداللّه حاج سیّد محمّدباقر حجّت الاسلام شفتی، فرزند آقا سیّد محمّد نقی، در سال 1180 ه در قریه ای از قرای طارم علیا که در فاصله شصت کیلومتری شهر شفت واقع است، متولّد می گردید.

ص :29

او در حدود سال 1187 ه_ به اتّفاق خانواده به «شفت» که در جنوب غربی شهر رشت واقع است، مهاجرت کرده و در آنجا مقدّمات علوم را نزد پدر و دیگر اساتید فرا می گرفت.

سپس جهت تکمیل معلوماتِ خود در سال 1197 ه_ به سنّ هفده سالگی به عتبات مشرّف گردید و چند سالی در کربلا به درس وحید بهبهانی و مرحوم آقا سیّد علی طباطبائی «صاحب ریاض» حاضر شده و در نجف اشرف به مدّت هفت سال از محضر اساتیدی چون: مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء و سیّد بحرالعلوم، استفاده برد و سپس در کاظمین به مجلسِ درس آقا سیّد محسن اعرجی وارد شد و خوشه چین خرمن این بزرگان گردید.

او سرانجام در سال 1205 ه_ به ایران بازگشته و شهر اصفهان را وطن خود اختیار کرد. آنگاه در سال 1215 ه_ راهی شهر مقدّس قم شده ودر آنجا به مدّت شش ماه از محضر عالمِ محقّق مرحوم میرزای قمّی کسب فیض می نمود. وی همچنین در کاشان مدّتی در مجلس درسِ مرحوم ملاّ مهدی نراقی حاضر شده و سرانجام دوباره به اصفهان بازگشته و تا پایان عمرِ پر برکتش در آنجا رحل اقامت افکند.

سیّد حجّت الاسلام در اصفهان به جز امامت و ارشاد و تدریسِ دروس عالی و نوشتن کتاب های بسیار در فقه و اصول و رجال _ که از امور متداول بین مراجع عصر بوده _ دو کار را نیز فراتر از دیگران پی ریزی می کرد، یکی اجرای احکام و حدود شرعی، و دیگری ساختن مسجدی بزرگ و بی همتا در نوع خود.

از مهمترین تألیفات ایشان می توان به مطالع الأنوار (شرح شرائع الإسلام)؛ تحفة الأبرار (در احکام نماز)؛ الزهرة البارقة (در حقیقت و مجاز)؛ قضاء و شهادات؛ الرسائل الرجالیّة و سؤال و جواب، اشاره کرد.

ص :30

سرانجام این عالمِ مجاهد در سنّ حدود 80 سالگی، در دوّم ربیع الثانی سال 1260 ه ، رحلت نموده، پیکر مطهّرش را در مقبره مسجدی که خود ساخته بود، به خاک می سپردند.

نسب شریف

نسب وی، چنانچه پدر بزرگوارش در مقدّمه کتاب «مطالع الأنوار» فرموده، با بیست و سه واسطه به امام هفتم حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام می رسد، که بدین ترتیب است:

سیّد اسد اللّه، فرزند سیّد محمّدباقر، فرزند محمّدنقی (به نون)، فرزند محمّدزکی، فرزند محمّدتقی، فرزند شاه قاسم، فرزند میر اشرف، فرزند شاه قاسم، فرزند شاه هدایت، فرزند امیر هاشم، فرزند سلطان سیّد علی قاضی، فرزند سیّد علی، فرزند محمّد، فرزند علی، فرزند محمّد، فرزند موسی، فرزند جعفر، فرزند اسماعیل، فرزند احمد، فرزند محمّدِ مجدور، فرزند احمد مجدور، فرزند محمّد أعرابی، فرزند أبوالقاسم أعرابی، فرزند حمزه، فرزند امامِ هفتم حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام .(1)

تولّد _ تحصیل

وی در سال 1228 هجری قمری در اصفهان متولّد شد(2) و در دامن تربیت پدر بزرگوار خود نشو و نما نموده و بعضی از مقدّمات علوم را نزد وی فرا گرفت.

او علاوه بر شاگردی در خدمت پدرش، از محضر جمعی از علمای دیگر مانند آقا

ص :31


1- 1_ مطالع الأنوار، ج 1، ص 1.
2- 2_ رجال و مشاهیر اصفهان، میر سید علی جناب، ص 153 با مکارم الآثار، معلم حبیب آبادی، ج 3، ص 836، امّا آغا بزرگ در «الکرام البررة، ج 1، ص 124» تولّد او را سال 1227 نوشته است.

سیّد ابراهیم قزوینی (صاحب ضوابط)، ملاّ احمد تربتی، و شیخ نوح جعفری نجفی نیز استفاده نمود.

وی پس از اتمام مقدّمات به نجف اشرف مهاجرت نمود و در آنجا خدمت جمعی از اساتید بزرگ مانند مرحوم آیة اللّه شیخ محمّدحسن نجفی (صاحب جواهر) به تحصیل پرداخت تا به مقامات عالیه علم واجتهاد نائل شده و مقامات علمی و زهد و تقوای او مورد گواهی و تصدیق علما و اساتید خود واقع گردید.

صاحب جواهر قدس سره او را فقیه و مجتهد قلمداد کرد و به این دو مرتبه تصریح کرد و به قلم مبارک خود در اجازه نامه ای آن را نگاشت و در آن مردم را به فتواهای او ارجاع داد، به گونه ای که در کلّیه شهرهای ایران فتواهای وی مورد اطمینان قرار گرفت و به آن عمل شد.

در قسمتی از این اجازه نامه چنین آمده:

ولدنا و قرّة أعیننا التقیّ النقیّ و المهذّب الصفیّ، العالم العامل و الفاضل الکامل الأدیب الأریب، ذو الفطنة الوقّادة، و القریحة النقّادة، والأخلاق الکریمة، و الفطرة المستقیمة، العظیم الحلیم الأوّاه، المیرزا أسداللّه، نجل حجّة الإسلام و ملجأ الأنام، ذی النور الظاهر و الفضل الباهر، السیّد محمّد باقر، سلّمهما اللّه تعالی.

وی در ادامه، مردم را ترغیب به تبعیّت از وی کرده و قبول فتاوی و امتثال از فرامینش را بر آنها واجب می شمارد، می نویسد:

فالواجب علی کافّة المتدیّنین إنفاذ حکمه، و امتثال أوامره و نواهیه، و قبول فتواه، و الإهتداء بنوره و هداه، فإنّه نعم الکفیل لأیتام الشیعة، و نعم الرکن للشریعة _ مدّ اللّه تعالی شأنه فی أیّامه و زاد فی تأییده و تسدیده.(1)

ص :32

مرحوم حاج سیّد اسداللّه در سال 1260 ه_ به امر و اصرار پدر به اصفهان مراجعت نمود و از عجایب اینکه در همان سال، پدرش وفات یافت و وی مرجع امور شرعیّه و مورد وثوق و قبول قاطبه اهالی اصفهان، به خصوص علما و بزرگان واقع گردید، چندان که در «تاریخ اصفهان» می نویسد:

نماز جماعتش کمتر از پنج هزار نفر هیچ گاه شماره نشدی.(1)

در گفتار بزرگان

همه شرح حال نویسان، از وی به بزرگی یاد نموده و مقامات علمی و ملکات نفسانی و زهد و تقوای او را ستوده اند.

1_ مرحوم آیة اللّه میرزا محمّد باقر چهارسوقی در کتاب «روضات الجنّات» ضمن شرح حال پدر بزرگوارش از ایشان یاد کرده، که ترجمه قسمتی از آن را در اینجا می آوریم:

سیّد اسداللّه فرزند افضل و خلف اسعد ارشد و فقیه اوحد و حبر مؤیّد و نور مجرّد و عماد اعمد، صاحب نفس قدسی و فرشته انسی، جلیل اوّاه و محبوب دلها و ممدوح افواه مولانا و سیّدنا سیّد اسداللّه ....

حجّت الاسلام این بزرگوار را بسیار دوست می داشت و مردم را به متابعت و تجلیل او امر می فرمود و او را از جهت قوّت نظر و قدرت استنباط بر فخرالمحقّقین فرزند علاّمه حلّی ترجیح می داد و این مطلب را در جواب کسی

ص :33


1- 1_ تصویر کامل این اجازه نامه چهار برگی را که به خطّ شریف مرحوم صاحب جواهر است، در پایان کتاب «منتخب الصحاح» از تألیفات مرحوم حاج سیّد اسداللّه، که به سال 1431 ه = 1389 ش توسّط کتابخانه مسجد سیّد اصفهان به چاپ رسیده، آورده ایم.

که از احوال او از ایشان پرسید، فرمود.

مردم اصفهان همگان او را به عدالت می ستودند و برای درک نماز جماعتش ازدحام می کردند وارادتمند او بوده و وی را ستایش می نمودند و او را در بسیاری از مکارم اخلاق و صفات حسنه بر پدر بزرگوارش برتر می شمردند.(1)

2_ مرحوم ملاّ محمّد تنکابنی از معاصران وی، در کتاب «قصص العلماء» درباره ایشان می نویسد:

آقا سیّد اسداللّه بن آقا سیّد محمّدباقر حجّت الاسلام، افتخار اماثل و اشباه عالم، اوّاه در اخلاق و تقاوت و نقاوت و زهادت و عبادت و فقاهت، اوحد اهل عصر است و از تلامذه آقا سیّد ابراهیم و شیخ محمّدحسن و شیخ مرتضی است. و او را با مؤلّف کتاب صداقت و موادت است... .(2)

3_ محمّدحسن خان اعتماد السلطنه در کتاب «المآثر والآثار» می نویسد:

حاج سیّد اسداللّه مجتهد اصفهانی حجّت الاسلام بن الحاج سیّد محمّدباقر مجتهد شفتی رشتی حجّت الاسلام، در فقاهت و اجتهاد و ورع و زهد و تقوی مسلّم مسلمین بود. بنظم شعر نیز قدرتی داشت. آب فرات را این بزرگوار در نجف اشرف جاری ساخت .(3)

تألیفات

از مرحوم حاج سیّد اسداللّه _ أعلی اللّه مقامه _ کتاب های علمی فراوانی به یادگار مانده، از جمله:

ص :34


1- 1) روضات الجنّات، ج 2، ص 295.
2- 2) قصص العلماء، ص 152.
3- 3) المآثر و الآثار، ج 1، ص 188.

1) کتابی در امامت

2) رساله در تجوید

3) رساله در تقلید

4) حواشی بر کتاب تحفة الأبرار پدر دانشمندش

5) حواشی بر نخبه (رساله عملیه مرحوم حاجی کلباسی قدس سره )

6) حاشیه بر کتاب جامع عبّاسی (کتاب الحجّ)

7) رساله در شناخت تکالیف

8) کتابی در رجال

9) شرح شرائع الإسلام (استدلالی در بیش از 15 مجلّد بزرگ)

10) رساله در احکام خمر و عصیر

11) کتاب الغیبة (درباره امام زمان عجّل اللّه تعالی فرجه)

12) مناسک حجّ

13) منتخب الصحاح

14) رساله در استصحاب

15) رساله در حقیقت شرعیّه

16) رساله در اوامر و نواهی

17) رساله در تقلید از میّت

18) رساله در نماز شب

19) رسائل فقهی (هشت رساله در موضوعات مختلف فقهی)

20) رساله عملیّه

ص :35

آثار و خدمات

از مرحوم حجّت الاسلام ثانی، آثار خیریّه و باقیات الصالحات چندی بجای مانده، که از مهمترین آنها است:

1) رساندن آب فرات به نجف اشرف

2) تعمیرات مسجد سهله

3) تکمیل بنای مسجد سیّد و نوشتن وقفنامه برای آن

مسافرت به عتبات و وفات در بین راه

سرانجام مرحوم حاج سیّد اسداللّه در سال 1290 ه ق، به قصد زیارت اعتاب مقدّسه ائمّه عراق علیهم السلام ، از اصفهان حرکت نموده و در بین راه بیمار گشته، در شب سلخ جمادای دوم همان سال در منزل «کرند» از توابع کرمانشاه وفات یافته، بدن او را از آنجا تا نجف اشرف با احترام شایسته، مردم بر سر دست و دوش حرکت داده و در آن زمین مقدّس به خاک می سپارند.

مرحوم حاج سیّد اسداللّه را در اطاق سمت راست وارد شونده به صحن مطهّر حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام از درب قبله، مقابل قبر علاّمه فقیه مرحوم حاج شیخ مرتضی انصاری قدس سره دفن کردند.

ص :36

ص :37

برگ اول نسخه خطی رسالة فی الحبوة

ص :38

ص :39

متن الرسالة

اشاره

برگ پایانی نسخه خطی رسالة فی الحبوة

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

قوله(1):

الثالثة: یحبی الولد الأکبر من ترکة أبیه بثیاب بدنه و خاتمه وسیفه ومصحفه، و علیه قضاء ما علیه من صلوة و صیام، و من شرط اختصاصه أن لایکون سفیهًا و لا فاسد الرأی علی قول مشهور، و أن یخلّف المیّت مالاً غیر ذلک، ولو لم یخلّف سواه لم یخصّ منه بشیء، ولو کان الأکبر أنثی لم تحب و أعطی الأکبر من الذکور، [إنتهی کلام المحقّق قدس سره فی الشرائع].

إعلم: أنّا کتبنا قبل ذلک رسالة فی الحبوة أحببنا إدراجها فی شرح العبارة و الإقتصار علیها، و هی هذه:

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، الحمد للّه ربّ العالمین، والصلوة علی محمّد وآله الطاهرین، و لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العلیّ العظیم. و بعد فهذه کلمات رسمتها علی العجلة فی تحقیق الحال فی أمر الحبوة؛ إلی آخر الرسالة.

ثمّ بعد، أن عزمنا علی إدراجها فی هذا الشرح نسخناه و بدّلنا ذلک بتنقیح بعض المسائل المهمّة أزید ممّا حرّرناه فی الرسالة نذکرها فی طیّ مقامات.

ص :40


1- 1) أی: قول المحقّق الحلّی قدس سره فی الشرائع، کتاب الفرائض، ج 2، ص 319.
[ المقام الأوّل ]

المقام الأوّل: فی أصل الحکم، فنقول: إعلم أ نّه قد أجمع أصحابنا علی أ نّه یخصّ الولد الذکر أو أکبر أولاد الذکور فی ترکة أبیه بثیاب بدنه و خاتمه و سیفه و مصحفه، و قد نقل الإجماع صریحًا فیه جماعة و ظاهرًا جماعة أخری، فمن الأوّلین: السیّد المرتضی فی الإنتصار و الشیخ فی الخلاف و غیرهما.

قال فی الإنتصار:

و ممّا انفردت به الإمامیّة أنّ الولد الذکر یفضل دون سائر الورثة بسیف أبیه و خاتمه و مصحفه، و باقی الفقهاء یخالفون فی ذلک.

إلی أن قال: و أجمعت الطائفة من التخصیص له بهذه الأشیاء.(1)

و قال فی الخلاف:

یخصّ الابن الأکبر من الترکة بثیاب جلد المیّت و سیفه و مصحفه دون باقی الورثة. و خالف جمیع الفقهاء فی ذلک. دلیلنا: إجماع الفرقة و أخبارهم، إنتهی(2).

و قال فی الغنیة ما سیأتی منه.

ص :41


1- 1) الإنتصار، ص 582 و 583.
2- 2) الخلاف، ج 4، ص 115، مسألة 129.

و عن کتاب الإعلام للمفید:

اتّفقت الإمامیّة علی أنّ الولد الذکر الأکبر یفضل فی المیراث علی من هو دونه فی السنّ من الذکور بسیف أبیه و خاتمه و مصحفه إن خلّف ذلک أو شیئًا منه مع ترکته ما سواه، و إن لم یخلّف شیئًا من ذلک، لم یفضل علی باقی الذکور من الأولاد، و أجمعت العامّة علی خلاف ذلک و انکاره.(1)

و قال فی السرائر ما سیأتی منه.

و من الثانین: الشیخ فی المبسوط، کما سیأتی عبارته.

و یدلّ علی ذلک _ مضافًا إلی الإجماع المذکور _ جملة من الأخبار کالصحیح المرویّ فی الکافی و التهذیب عن حریز عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «إذا هلک الرجل فترک بنین، فللأکبر السیف و الدرع و الخاتم و المصحف، فإن حدث، به حدث فللأکبر منهم».(2)

و الخبر المرویّ فیهما عن ابن أذینة عن بعض أصحابه عن أحدهما علیهماالسلام : «أنّ الرجل إذا ترک سیفًا و سلاحًا، فهو لابنه و إن کان له بنون [فهو(3)] فلأکبرهم».(4)

و الصحیح المرویّ فی الکافی و التهذیب و الفقیه عن حمّاد بن عیسی عن ربعی بن عبداللّه عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «إذا مات الرجل فسیفه و خاتمه و مصحفه و کتبه و رحله و راحلته و کسوته لأکبر ولده، فإن کان الأکبر ابنة فللأکبر من الذکور».(5)

و لیس فی الفقیه: و راحلته.

و الصحیح المرویّ فی الکافی و التهذیب عن ابن أبی عمیر عن ربعی بن عبداللّه عن

ص :42


1- 1) الإعلام، ص 53.
2- 2) الکافی، ج 7، ص 85، حدیث 1؛ التهذیب، ج 9، ص 275، حدیث 4.
3- 3) ما بین المعقوفین من المصدر.
4- 4) الکافی، ج 7، ص 85، حدیث 2؛ التهذیب، ج 9، ص 275، حدیث 5.
5- 5) همان، ص 86 ، حدیث 4؛ التهذیب، ج 9، ص 275، حدیث 7 ؛ الفقیه، ج 4، ص 346، حدیث 5746.

أبی عبداللّه علیه السلام قال: «إذا مات الرجل فللأکبر من ولده سیفه و مصحفه و خاتمه و درعه».(1)

و الموثّق المرویّ فی التهذیب عن زرارة و محمّد بن مسلم و بکیر و فضیل بن یسار عن أحدهما علیهماالسلام : «أنّ الرجل إذا ترک سیفًا أو سلاحًا، فهو لابنه و إن کانوا اثنین، فهو لأکبرهما».(2)

و الموثّق المرویّ فی التهذیب عن شعیب(3) بن یعقوب العقرقوفی، قال: «سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن الرجل یموت ما له من متاع بیته؟ قال: السیف، و قال: المیّت إذا مات فإنّ لابنه السیف و الرحل و الثیاب ثیاب جلده».(4)

و الصحیح المرویّ فی الفقیه عن أبی بصیر عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «المیّت إذا مات فإنّ لابنه الأکبر السیف و الرحل و ثیاب جلده».(5)

و الموثّق کالصحیح المرویّ فی التهذیب عن أبی بصیر عن أبی جعفر علیه السلام قال: «کم من إنسان له حقّ لایعلم [به(6)]. قلت: جعلت فداک و ما ذاک أصلحک اللّه؟ قال: إنّ صاحبی الجدار کان لهما کنز تحته لا یعلمان به، أما أ نّه لم یکن بذهب و لا فضّة. قلت: فما کان ؟ قال: کان علمًا. قلت: فأیّهما أحقّ به؟ قال: الکبیر، و کذلک نقول نحن.(7)

و الموثّق المرویّ فیه عن علیّ بن أسباط عن أبی الحسن الرضا علیه السلام قال: «سمعناه و ذکر کنز الیتیمین، فقال: کان لوحًا من ذهب فیه: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم لا إله إلاّ اللّه محمّد رسول اللّه، عجبت لمن أیقن بالموت کیف یفرح؟ و عجبت(8) لمن أیقن بالقدر کیف یحزن؟ و عجبت(9) لمن رأی الدنیا و تقلبها بأهلها کیف یرکن إلیها؟ و ینبغی لمن عقل

ص :43


1- 1) همان ، حدیث 3؛ التهذیب، ج 9، ص 275، حدیث 6.
2- 2) التهذیب، ج 9، ص 276، حدیث 8.
3- 3) شعیب ثقة عین؛ جش صه، منه [أنظر رجال النجاشی، ص 195؛ و خلاصة الأقوال، ص 167].
4- 4) التهذیب، ج 9، ص 276، حدیث 9.
5- 5) الفقیه، ج 4، ص 346، حدیث 5746؛ و فیه: الثیاب ثیاب جلده.
6- 6) ما بین المعقوفین من المصدر.
7- 7) التهذیب، ج 9، ص 276، حدیث 10.1 و 2_ فی المخطوطة: «عجب».

عن اللّه أن لا یستبطئ اللّه فی رزقه و لا یتّهمه فی قضائه. فقال له حسین بن أسباط: فإلی من صار إلی أکبرهما؟ قال: نعم.(1)

و قد ذکر فی الوسائل _ و تبعه الأستاد فی الجواهر(2) _ ما رواه الشیخ عن سماعة قال: «سألته عن الرجل یموت ما له من متاع البیت؟ قال: السیف و السلاح و الرحل و ثیاب جلده».(3)

و فیه نظر ظاهر، لأنّ الظاهر أنّ المراد منه المتاع الّذی لا تشارکه الزوجة فیه، و علی کلّ حال فلا دلالة له علی هذا المقام.

ثمّ العجب من صاحب الوسائل أ نّه سیذکر هذا الخبر بعینه فی باب حکم اختلاف الزوجین فی متاع البیت(4)، فکیف ذکره فی المقام ؟!

و الأولی إیراد جملة من عبارات الأصحاب لتبیین جملة من الفروع المتعلّقة بالباب.

قال فی المقنعة:

و إذا ترک الإنسان ابنین أحدهما أکبر من صاحبه، أو أولادًا ذکورًا فیهم واحد هو أکبرهم سنًّا، حبی الأکبر من ترکته بثیاب بدنه، و بخاتمه الّذی کان یلبسه، و بسیفه و مصحفه، و علی هذا الأکبر أن یقضی من والده ما فاته من صیام و صلوة دون اخوته، فإن کان الذکر فاسد العقل أو سفیهًا فلا یحب بشیء من ذلک، فإن لم یخلّف المیّت من ثیاب بدنه إلاّ ما کان علیه میراثًا بین أهله و لم یحب بها الأکبر من ولده.(5)

ص :44


1- 1) التهذیب، ج 9، ص 276، حدیث 11.
2- 2) أنظر جواهر الکلام، ج 39، ص 128.
3- 3) وسائل الشیعة، ج 26، ص 99، حدیث 10.
4- 4) أنظر وسائل الشیعة، ج 26، ص 215، حدیث 2.

قال فی الإنتصار ما سیأتی نقله.

و قال فی النهایة:

و إذا خلّف المیّت ولدین ذکرین أحدهما أکبر من الآخر، أعطی الأکبر منهما ثیاب بدنه و خاتمه الّذی کان یلبسه و سیفه و مصحفه. و علی [ هذا(1)] الأکبر أن یقضی عنه ما فاته من صیام أو صلوة دون أخیه الآخر. وکذلک إذا کانوا جماعة، أعطی الأکبر منهم ما ذکرناه. فإن کان الأکبر [من الأولاد(2)] أنثی، لم تعط شیئًا، و أعطی الأکبر من الذکور. فإن کانوا سواء فی السنّ، لم یخصّ واحد منهم بشیء من جملة الترکة. و کذلک إن کان الأکبر سفیهًا أو فاسد الرأی لم یخصّ(3) من الترکة بشیء. و إن لم یخلّف المیّت غیر ما ذکرناه من ثیاب جلده و سیفه و خاتمه، کان من(4) الورثة، و لم یخصّ واحد منهم بشیء علی حال.(5)

و قال فی المبسوط فی آخر باب میراث الحمل و الأسیر و المفقود و غیر ذلک:

و قال أصحابنا: إنّ الابن الأکبر یخصّ بسیفه و مصحفه و خاتمه و ثیاب جلده، فإن کانوا جماعة فی سنّ واحد اشترکوا فیه. و إن کان لم یخلّف غیر ذلک یسقط هذا الحکم. و فی أصحابنا [من قال:(6)] إنّ ذلک یقوّم علیهم دون أن یعطوا بلا تقویم.(7)

و قال أبو الصلاح فی الکافی:

و من السنّة أن یحبی الأکبر من ولد الموروث بسیفه و مصحفه و خاتمه

ص :45


1- 1) المقنعة، ص 684.
2- 2 و 3_ ما بین المعقوفین من المصدر.2) فی المصدر: «لم یحب».
3- 3) فی المصدر: «بین».
4- 4) النهایة، ص 633.
5- 5) ما بین المعقوفین من المصدر.
6- 6) المبسوط، ج 3، ص 342.

و ثیاب مصلاّه دون سائر الورثة، و یقسّم الباقی.(1)

و قال فی الغنیة:

و یستحبّ أن یخصّ الأکبر من الولد الذکور بسیف أبیه و مصحفه و خاتمه إذا کان هناک ترکة سوی ذلک بدلیل إجماع الطائفة. و من أصحابنا من قال: یحتسب بقیمة ذلک علیه من سهمه، لیجمع بین ظاهر القرآن و ما أجمعت علیه الطائفة. و کذا قال فیما رواه أصحابنا من أنّ الزوجة لا ترث من الرباع و الأرضین شیئًا، فحمله علی أ نّها لاترث من نفس ذلک، بل من قیمته.(2)

و قال فی الوسیلة:

و یأخذ الابن الکبیر ثیاب بدن الوالد و خاتمه الّذی یلبسه و سیفه و مصحفه بخمسة شروط: ثابت العقل، و سداد الرأی، و فقد آخر فی سنّه، و حصول ترکة سوی ما ذکرناه، و قیامه بقضاء ما فاته من صلوة و صیام.(3)

و قال فی الجامع:

و یجب _ و قیل: یستحبّ _ أن یخصّ الولد الذکر غیر السفیه و لا الفاسد الرأی من الترکة بخاتم والده و ثیاب جلده و سیفه و مصحفه، و روی فی بعض الروایات: و کتبه و سلاحه و رحله و راحلته. فإن کانا اثنین فأکبرهما، فإن تساویا فی السنّ اشترکا فیه، فإن کان الأکبر بنتًا فللأکبر من الذکور و لا تخصیص لبنت. و جعل بعض أصحابنا تخصیصه به بقیمته، فإن لم یخلّف ترکة سوی ذلک فلا حباء .(4)

ص :46


1- 1) الکافی فی الفقه، ص 371.
2- 2) غنیة النزوع، ص 324.
3- 3) الوسیلة، ص 387.
4- 4) الجامع للشرائع، ص 509.

و قال فی السرائر:

و یخصّ ولد الأکبر من الذکور إذا لم یکن سفیهًا فاسد الرأی بسیف أبیه و مصحفه و خاتمه و ثیاب جلده، إذا کان هناک ترکة سوی ذلک، فإذا لم یخلّف المیّت غیره، یسقط(1) هذا الحکم و قسّم بین الجمیع، فإن کان له جماعة من هذه الأجناس، خصّ بالّذی [کان(2)] یعتاد لبسه ویدیمه دون ما سواه من غیر احتساب به علیه.

و ذهب بعض أصحابنا إلی أ نّه یحتسب علیه بقیمته من سهمه لیجمع بین ظواهر القرآن و ما أجمعت الطائفة علیه، و هو تخریج السیّد المرتضی ذکره فی الإنتصار. و ذهب بعض أصحابنا إلی أنّ ذلک مستحبّ تخصیصه به دون أن یکون [ذلک(3)] مستحقًّا له علی جهة الوجوب، و هو اختیار أبی الصلاح الحلبی فی کتابه الکافی.(4)

و الأوّل من الأقوال هو الظاهر المجمع علیه عند أصحابنا، المعمول به، وفتاویهم فی عصرنا هذا _ و هو سنة ثمان و ثمانین و خمسمائة _ علیه بلا خلاف بینهم فیه.(5)

قال فی المتن ما تقدّم منه.(6)

و قال فی النافع:

یحبی الولد الأکبر بثیاب بدن المیّت و خاتمه و سیفه و مصحفه إذا خلّف

ص :47


1- 1) فی المصدر: سقط.3 و 4_ ما بین المعقوفین من المصدر.
2- 2) الکافی فی الفقه، ص 371.
3- 3) السرائر، ج 3، ص 258.
4- 4) شرائع الإسلام، ج 2، ص 319.

المیّت غیر ذلک، ولو کان الأکبر بنتًا أخذه الأکبر من الذکور و یقضی عنه ما ترک من صیام و صلوة. و یشترط(1) بعض الأصحاب أن لا یکون سفیهًا و لا فاسد الرأی.(2)

و قال.(3)

ص :48


1- 1) فی المصدر: «و شرط».
2- 2) المختصر النافع، ص 260.
3- 3) فی المخطوطة هنا بیاض.
[المقام الثانی]

المقام الثانی: فی أنّ الحبوة المذکورة، أی الأشیاء المذکورة، هل تعطی الولد الذکر مجّانًا بلا احتساب علیه بقیمته، أو یحتسب علیه من إرثه ؟ فیه قولان:

الأوّل: أنّها لا یحتسب علیه، بل تدفع إلیه مجّانًا، و هو المشهور بین الأصحاب، بل قد ادّعی علیه فی السرائر الإجماع، حیث قال فی عبارته السابقة مشیرًا إلی القول بعدم الإحتساب:

و الأوّل من الأقوال هو الظاهر المجمع علیه عند أصحابنا، المعمول به، و فتاویهم فی عصرنا هذا علیه، بلا خلاف بینهم.(1)

و الثانی: أ نّها تحتسب علیه، و هو مذهب جماعة منهم السیّد المرتضی فی الإنتصار، قال:

و ممّا انفردت الإمامیّة به أنّ الولد الذکر الأکبر یفضل دون سائر الورثة بسیف أبیه و خاتمه و مصحفه. و باقی الفقهاء یخالف(2) فی ذلک. و الّذی یقوی فی نفسی أنّ التفضیل للأکبر من الذکور بما ذکرنا (3) إنّما هو بأن یخصّ بتسلیمه

ص :49


1- 1) السرائر، ج 3، ص 258.
2- 2) فی المصدر: «یخالفون».
3- 3) فی المصدر: «بما ذکروه».

إلیه و تحصیله فی یدیه(1) دون باقی الورثة و إن احتسب بقیمته علیه، و هذا علی کلّ حال انفراد من الفقهاء، لأ نّهم لا یوجبون ذلک و لا یستحبّونه و إن کانت القیمة محسوبة علیه.

و إنّما قوّینا ما بیّناه و إن لم یصرّح به أصحابنا، لأنّ اللّه تعالی یقول: «یُوصِیکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلاَدِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الاْءُنثَیَیْنِ(2)»، و هذا الظاهر یقتضی مشارکة الأنثی للذّکر فی جمیع ما یخلّفه المیّت من سیف و مصحف و غیرهما، و کذلک [ظاهر آیات(3)] میراث الأبوین و الزوجین یقتضی أنّ لهم السهام المذکورة من جمیع ترکة المیّت، فإذا خصّصنا الذکر الأکبر بشیء من ذلک من غیر احتساب بقیمته علیه، ترکنا هذه الظواهر.

و أصحابنا لم یجمعوا علی أنّ الذکر الأکبر، یفضل بهذه الأشیاء من غیر احتساب بالقیمة و إنّما عولوا علی أخبار رووها تتضمّن تخصیص الأکبر بما ذکرناه من غیر تصریح باحتساب علیه أو بقیمته؛ و إذا خصّصناه بذلک اتباعًا لهذه الأخبار و احتسبنا بالقیمة علیه، فقد سلمت ظواهر الکتاب مع العمل بما أجمعت علیه الطائفة من التخصیص له بهذه الأشیاء، فذلک أولی.

و وجه تخصیصه بذلک مع الإحتساب بقیمته علیه أ نّه القائم مقام أبیه و السادّ مسدّه، فهو أحقّ بهذه الأمور من النسوان و الأصاغر للمرتبة و الجاه، إنتهی(4).

و قد حکی هذا القول فی المختلف و المسالک و غیرهما(5) عن ابن الجنید، و العلاّمة فی

ص :50


1- 1) فی المصدر: «فی یده».
2- 2) سوره النساء، آلآیة 11.
3- 3_ ما بین المعقوفین من المصدر.
4- 4_ الإنتصار، ص 582.
5- 5_ مختلف الشیعة، ج 9، ص 17؛ مسالک الأفهام، ج 13، ص 130؛ رسائل الشهید الثانی (رسالة فی الحبوة)، ج 1، ص 532.

المختلف نفی عنه البأس، ثمّ قال:

و یؤیّده الروایات المتضمّنة لتخصیصه بسلاحه و رحله و راحلته، ولو لا الإحتساب بالقیمة لزم الإجحاف علی الورثة.(1)

و قد مال إلیه الشهید الثانی فی الرسالة(2)، و ذهب إلیه الفاضل فی کشف اللثام قال:

الأقوی ما فی الإنتصار من الإحتساب علیه بالقیمة من الإرث، لعموم أدلّته من غیر معارض، فإنّ اختصاص الأعیان [به(3)] علی ما فی الأخبار و الفتاوی لا ینافی الإحتساب، إنتهی.(4)

و ظاهر جماعة کثیرة التوقّف فی ذلک، کالشیخ فی المبسوط(5)، و شیخنا الشهید فی المسالک(6)، و ابن فهد فی المهذّب.(7)

و المستند لهذا القول هو ما ذکره المحدث له و هو السیّد رحمه الله من الجمع بین الظواهر و الأخبار الواردة فی الباب؛ و ما أشار إلیه فی المسالک من أ نّه لو لا الإحتساب، لزم الإجحاف بالورثة(8)، مع اعتبار ما عدا الأربعة.

و قد أجاب جماعة عن الوجه الأوّل بتخصیص الظواهر بما مرّ من الإجماع و الأخبار.(9)

أقول: و هذا الجواب إنّما هو علی تقدیر تسلیم دلالة الأخبار و الإجماع علی أنّ دفع هذه الأجناس إلی الولد الأکبر مجّانًا، و أمّا مع عدم تسلیم ذلک فلا، فإنّ مراد السیّد رحمه الله منع دلالتهما علی ذلک، بل غایة ما دلاّ علیه هو الإختصاص، و هو أعمّ من المجّانیة؛ ألا تری قوله: و أصحابنا لم یجمعوا علی أنّ الذکر الأکبر، یفضل بهذه الأشیاء من غیر احتساب

ص :51


1- 1_ مختلف الشیعة، ج 9، ص 22.
2- 2_ رسائل الشهید الثانی (رسالة فی الحبوة)، ج 1، ص 535.
3- 3_ ما بین المعقوفین من المصدر.
4- 4_ کشف اللثام، ج 9، ص 418.
5- 5_ المبسوط، ج 3، ص 342.
6- 6_ مسالک الأفهام، ج 13، ص 130.
7- 7_ المهذّب البارع، ج 4، ص 380.
8- 8_ أنظر مسالک الأفهام، ج 13، ص 131.
9- 9_ أنظر رسائل الشهید الثانی (رسالة فی الحبوة)، ج 1، ص 534.

علیه(1) بالقیمة، و إنّما عولوا علی أخبار رووها تتضمّن تخصیص الأکبر بما ذکرناه من غیر تصریح باحتساب علیه، إلی آخره.(2)

و الحاصل: أنّ مراد السیّد رحمه الله أنّ الظواهر دلّت علی أنّ الترکة بین الورثة بالحصص مطلقًا، و هذه الأخبار و الاجماع المنطبق علیها، لا دلالة فیها إلاّ علی اختصاص الولد الأکبر بهذه الأعیان، و العمل بظاهر الظواهر و ظاهر هذه الأدلّة، یقتضی أن تکون هذه الأعیان بعینها للولد الأکبر بأن یفضل بها بعینها علی سائر الورثة، و أمّا أ نّها زائدة علی سهمه أم لا، فلا دلالة فیها.

و نظیر ذلک فی باب الإرث موجود، فإنّ ما دلّ علی أنّ الزوجة لا ترث من الأرض و العقار و انّما ترث من عداها من الورثة، لا یقتضی رفع استحقاقها عنها بالمرّة، بل إنّما لا ترث من أعیانها و إنّما ترث من قیمتها، و قد أشاره إلی ذلک، ابن زهرة فی الغنیة فی عبارته السابقة.(3)

فإن قلت: ظاهر الأصحاب فی تسمیتهم ذلک بالحبوة و إنّه یحبی الولد الأکبر بها أ نّها لا تحتسب علیه.

قلت: لفظ الحبوة و ما یشتقّ منها لیست فی الأخبار و لا فی کلمات أکثر القدماء، و إنّما اشتهرت هذه اللفظة من زمان المصنّف(4) و ما بعده؛ أنّ الحباء حاصل علی التقدیرین.

فإن قلت: ظاهر اللام الملکیّة لا الإختصاص.

قلت: مع عدم تسلیم ذلک بنفسه الملکیّة حاصلة علی التقدیرین کما لا یخفی، فلا وجه لما ذکره جماعة فی الإستدلال فی الأخبار علی المجّانیة دون الإحتساب بأنّ اللام ظاهرة فی الملکیّة، بل لا وجه لجعل المجّانیة فی مقابلة الإحتساب، لأ نّها مجّانیة علی

ص :52


1- 1_ «علیه» لم یرد فی المصدر.
2- 2_ الإنتصار، ص 582.
3- 3_ أنظر غنیة النزوع، ص 324.
4- 4_ یعنی مصنّف الشرائع المحقّق الحلّی قدس سره .

کلّ حال، إذ لا یؤخذ منه عوض فی ذلک إلاّ فی وجه و هو أنّ ذلک عوض ما یلزم علیه من قضاء الصوم و الصلوة، و هو خارج عن المقام، و سیأتی الکلام فیه، لأنّ ذلک علی تقدیره یمکن أن یکون عوضًا عن التفضیل.

و ممّا یؤیّد ما ذکرناه و قوّیناه إنّه لا ینبغی الریب علی القول بالمجّانیة کون ذلک إرثًا، فینبغی حینئذ أن یذکر ذلک فی طیّ ذکر المواریث فی الآیات و الأخبار خصوصًا الأخبار الواردة فی المواریث، و کذا فی کتب الأصحاب، فإنّ الأصحاب لم یذکروا ذلک فی طیّ تسهیم المواریث، و إنّما ذکروا ذلک بعنوان الحبوة و العطیّة، و هذا یؤیّد الإحتساب، فتدبّر.

ص :53

[ المقام الثالث ]

المقام الثالث: فی أنّ تخصیص الولد الأکبر الذکر بالأشیاء المعروفة، هل هو واجب أو مستحبّ؟ قولان:

الأوّل: هو المشهور، بل ظاهر معاقد جملة من الإجماعات الوجوب، کما تقدّمت من کتاب الإعلام و الإنتصار و الخلاف.

و الثانی: هو مذهب ابن زهرة فی الغنیة(1)، و أبی الصلاح فی الکافی(2)، و العلاّمة فی المختلف، حیث قال: و الأقوی الإستحباب.(3) و السبزواری فی الکفایة(4)، و الفاضل الهندی فی کشف اللثام.(5)

و نسب جماعة کالشهید فی المسالک و غیره(6) هذا القول إلی السیّد المرتضی، و هو لایسلم عن النظر، لأنّ غایة الأمر أ نّه قائل بالإحتساب و لا یلزم منه الإستحباب.

و نسب أیضًا جماعة إلی ابن الجنید فی المختصر الأحمدی، و الکیدری فی الإصباح(7)، و نصیر الدین الطوسی فی الرسالة.(8)

ص :54


1- 1_ غنیة النزوع، ص 324.
2- 2_ الکافی فی الفقه، ص 371.
3- 3_ مختلف الشیعة، ج 9، ص 21.
4- 4_ کفایة الاحکام، ج 2، ص 828.
5- 5_ کشف اللثام،ج 9، ص 418.
6- 6_ مسالک الأفهام، ج 13، ص 129؛ المهذّب البارع، ج 4، ص 380.
7- 7_ إصباح الشیعة، ص 366.

و عبارة ابن الجنید علی ما حکی عنه فی المختلف هکذا:

یستحبّ أن یؤثر الولد الأکبر إذا کان ذکرًا بالسیف و آلة السلاح و المصحف و الخاتم و ثیابه الّتی کانت لجسده بقیمته.(1)

و قد مال أو ذهب إلیه الشهید الثانی فی المسالک، بل الفخر فی الإیضاح، و المقدّس الأردبیلی فی مجمع الفائدة.(2)

و قد استدلّ المشهور علی القول الأوّل بظاهر الأخبار، فإنّ اللام إن کانت للملکیّة _ کما هو الظاهر _ فدلالتها واضحة، و إن کانت للإختصاص فلأ نّه لایحصل الإختصاص بدون الوجوب، لأنّ الإستحباب لا یتعیّن المصیر إلیه.

فإن قلت: لعلّ المراد اختصاص الإستحباب.

قلت: قد دفع الشهید الثانی هذا الإحتمال بقوله: و ظاهرها _ أی ظاهر الأخبار _ أ نّه مختصّ بنفس المذکورات، فلایفید(3) الإختصاص بالإستحباب تخصیصه بها، لأنّ الإختصاص [حینئذ(4)] بحکمها لا بها.(5)

أقول: و فی دلالة اللام علی الوجوب نظر، بناء علی ما تقدّم من القول بالإحتساب فی المسألة السابقة، سواء قلنا بکونها للملک أو الإختصاص، خصوصًا علی الأخیر، لإمکان أن یکون المراد رجحان جعل سهمه من تلک الأعیان؛ فالعمدة الإجماع إن ثبت نقلاً أو تحصیلاً، و فی کشف اللثام إنّه بمعزل عن الثبوت.(6)

و استدلّ فی المسالک و الکشف و غیرهما(7) علی القول الثانی بالأصل و عمومات

ص :55


1- 1_ کشف اللثام، ج 9، ص 418، و فیه: «... أو استحبابًا کما فی الأحمدی و الغنیة و الإصباح و الرسالة النصیریّة فی الفرائض » إلخ.
2- 2_ مختلف الشیعة، ج 9، ص 17.
3- 3_ مسالک الأفهام، ج 13، ص 130؛ إیضاح الفوائد، ج 4، ص 216؛ مجمع الفائدة و البرهان، ج 11، ص 378.
4- 4) فی المصدر: «لا یفیده».
5- 5) ما بین المعقوفین من المصدر.
6- 6) مسالک الأفهام، ج 13، ص 129.
7- 7) کشف اللثام، ج 9، ص 418.

آیات الإرث و أخباره و اجمال نصوص الحبوة لعدم نصوصیّة اللام فی الوجوب، فإنّ الأصل و العمومات تقتضیان اشتراک الورثة فی جمیع ما یخلّفه المیّت، فیقتصر فیما خالفه علی موضع الیقین، و هو ما إذا دفع باقی الورثة إلیه علی وجه التراضی، فإنّه لا صراحة فی الأخبار فی الوجوب، فلا یخصّص عمومات الإرث بالإجمال.

ثمّ إنّ فی المختلف ما یظهر منه نفی الشهرة عن القول الأوّل، حیث إنّه بعد نقل عبارة الشیخین و أنّه تبعهما ابن البرّاج و ابن حمزة، [قال:]

إنّ هذا الکلام لا إشعار فیه بالوجوب تصریحًا، و قال ابن الجنید: یستحبّ أن یؤثر، إلی آخره.(1)

إلی أن قال:

و کلام الشیخین یوهم الوجوب من غیر أن یدلّ علیه دلالة ظاهرة .(2)

أقول: و الإنصاف أنّ عبارات جملة ممّن ادّعی الإجماع، ظاهرة فی الوجوب، لدلالة الجملة الخبریّة علی الوجوب، و الأخبار ظاهرة فیه لدلالة اللام، فإنّه لیس المراد بالوجوب هنا الحکم التکلیفی، بل الحکم الوضعی من الملکیّة أو الإختصاص، فیخصّص الأصل و العمومات بذلک.

اللّهمّ إلاّ أن یمنع الإجماع نظرًا إلی تصریح المصرّحین بالإستحباب وهم جماعة کما عرفت.

و فی المسالک المنع من الإجماع حتّی فی الأربعة المعروفة من حیث أنّ الإجماع لابدّ له من مستند و المستند هنا [غیر] ظاهر، أی المستند الأخبار و مدلول کلّ واحد من

ص :56


1- 1) مختلف الشیعة ج 9، ص 17.
2- 2) نفس المصدر، ص 21.

الأخبار لم یعمل به الأصحاب، و الإقتصار علی الأربعة لا یخلو عن تحکّم.(1)

أقول: و سیأتی الکلام فی ذلک، و تحقیق الحال یقتضی أن یقال: إنّ القول بالإستحباب لا یتصوّر إلاّ بجعل الإستحباب حکمًا لسائر الورثة، أی یستحبّ لهم أن یجعلوا الأجناس الأربعة للولد الأکبر، و إلاّ فلا وجه له، کما یظهر لک بعد التأمّل، و هذا خلاف ظواهر الأدلّة، فالمستحبّ أن یجعلوا له الأجناس.

ثمّ المراد بالجعل له ما هو ؟ فإن کان المراد جعلها إرثًا له أو من إرثه، کان ذلک فی معنی الإحتساب، بل هو هو. و إن کان المراد جعلها له مجّانًا، فما المملک له ؟ فإن کان ذلک عطیّة منهم، فلیس ذلک التملّک من اللّه تعالی، کما هو ظاهر الأدلّة و إن اقتضاه لفظ الحباء و الحبوة فی کلماتهم، إلاّ أنّ مرادهم أنّ ذلک حبوة من اللّه تعالی، و هذا یؤیّد ما قوّیناه سابقًا من کون ذلک من باب الإحتساب لا المجّانیة.

ص :57


1- 1) أنظر مسالک الأفهام، ج 13، ص 131 و 132.
[ المقام الرابع ]

المقام الرابع: فی أنّ المحبوبة ما هو؟ فالمشهور انّه الأربعة المعروفة من الثیاب و المصحف و الخاتم و السیف، کما فی المقنعة، و المبسوط، و النهایة، و الوسیلة، و الجامع، و السرائر، و المتن، و النافع، و کشف الرموز علی تأمّل فی دلالة عبارته، و جملة من کتب العلاّمة، و الدروس، و اللمعة، و المهذّب، و التنقیح، و غایة المرام، و نحوها(1)، کما مرّت أکثر عبائرهم.

و منهم من اقتصر علی الثلاثة کما فی الإعلام و الإنتصار و الغنیة، کما مرّت عباراتها، فإنّها خالیة عن الثیاب.(2)

و منهم من لم یذکر الخاتم منها کالشیخ فی الخلاف کما هو المحکیّ عن تلخیصه.(3)

و عن الصدوق فی حکایة الأکثر عنه زیادة الکتب و الرحل و الراحلة، و لعلّ هذه النسبة ناشیة من ایراده فی الفقیه خبر ربعی المشتمل علیها(4)، بناء علی ما تقدّم فی صدره.(5)

ص :58


1- 1) کشف الرموز، ج 2، ص 451؛ تلخیص المرام، ص 280؛ الدروس، ج 2، ص 362؛ التنقیح الرائع، ج 4، ص 168؛ المهذّب البارع، ج 4، ص 378؛ غایة المرام، ج 4، ص 179؛ قواعد الأحکام، ج 3، ص 362.
2- 2) أنظر الإعلام، ص 53؛ الإنتصار، ص 582؛ الغنیة، ص 324.
3- 3) تلخیص الخلاف، ج 2، ص 269.
4- 4) أنظر من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 346، باب نوادر المیراث، حدیث 1.

و فیه نظر و لاسیّما بعد أن أورد الخبر فی باب نوادر المیراث.

و عن التقی زیادة آلة السلاح.(1)

و فی بعض الکتب کالمسالک و مجمع الفائدة، المیل علی عدم الإقتصار بالأربعة، بل علی کلّ ما اشتمل علیه الأخبار.(2)

و أمّا أخبار الباب فمشتملة علی عشرة أشیاء أو تسعة:

الأوّل: السیف، و هو فی سبع روایات یعنی خبر حریز و خبری ربعی و خبر ابن أذینة و خبر الفضلاء و خبر شعیب و صحیح أبی بصیر.

و الثانی و الثالث: الخاتم و المصحف، و هی فی ثلاث روایات، یعنی خبر حریز و خبری ربعی.

و الرابع: الثیاب أو الکسوة، و هی فی ثلاث روایات، فی أحد خبری ربعی و خبر شعیب و صحیح أبی بصیر.

و الخامس: الدرع، و هو فی روایتین، فی أحد خبری ربعی و خبر حریز.

و السادس: الکتب، و هی فی أحد خبری ربعی و خبر أبی بصیر المشتمل علی کنز الیتیمین.

و السابع: الرحل، و هو فی ثلاث روایات، یعنی فی أحد خبری ربعی و خبر شعیب و خبر أبی بصیر.

و الثامن: الراحلة، و هی فی أحد خبری ربعی، علی ما فی الکافی و التهذیب لا الفقیه،

ص :59


1- 1) أی بناء علی ما قال فی أوّل الفقیه من التزامه أن لا یروی فیه إلاّ ما یعمل به ( أنظر الفقیه، ج 1، ص 3).
2- 2) هکذا فی المخطوطة، و لعلّه سقط من البین شیء، و ذلک لأنّ ابن الجنید زاد علی المشهور السلاح؛ حکاه عنه فی مختلف الشیعة، ج 9، ص 38.

إذ لیس فیه علی ما فیه لفظ: و راحلته.(1)

و التاسع: السلاح، و هو فی خبر الفضلاء و خبر ابن أذینة.

و إن جعلنا فرقًا بین الثیاب و الکسوة فیصیر عشرة.

و العاشر: و هو الکسوة فی أحد خبری ربعی.

بیان و تنبیه

:

الدرع المطلق کما فی العرف و اللغة: ما یلبس لدفع أثر الحدید فی الحرب، المعبّر فی لسان العجم بزره.

قال فی الصحاح:

درع الحدید مؤنّثة. إلی أن قال: و درع المرأة قمیصها.(2)

و فی القاموس:

درع الحدید قد یذکّر. إلی أن قال: و من المرأة قمیصها مذکّر. إلی أن قال: و مدرعة کمکنسة، ثوب کالدراعة و لا یکون إلاّ من صوف.

إلی أن قال: و درّعه تدریعًا: ألبسه الدرع و الرجل لبس درع الحدید کتدرع.(3)

أقول: و یحتمل أن یقال: إنّ الدرع إذا قیّد بالحدید، فهی ما مرّ من لباس الحرب، و أمّا المطلق فلا؛ ففی مجمع البحرین:

و رجل دراع علیه درع أی قمیص.(4)

و قد یؤمی إلیه المدرعة المشتقّة منه، فتأمّل.

ص :60


1- 1) الکافی، ج 7، ص 86، حدیث 4؛ التهذیب، ج 9، ص 275، حدیث 7؛ من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 346، حدیث 1.
2- 2) الصحاح، ج 3، ص 1206.
3- 3) القاموس المحیط، ج 3، ص 20.
4- 4) مجمع البحرین، ج 2، ص 26.

و قال فی المهذّب البارع بعد ذکر خبر ربعی و خبر ابن أذینة:

لم یذکر فیهما من الثیاب إلاّ الدرع.(1)

و فی الریاض:

إنّ کون المراد منهما درع الحدید لا الثوب و القمیص فی حیّز المنع، لظهور اشتراکهما بینهما لغة و وروده بالمعنی الأخیر فی الأخبار کثیرًا، فإرادته محتمل.(2)

قلت: و لا یمکن إنکار کون اللفظ ظاهرًا فی درع الحدید، و تقیید أهل اللغة بدرع الحدید لبیان ذکر تأنیث هذا اللفظ إذا کان بهذا المعنی، دون درع المرئة فإنّه مذکّر.

و ما فی المهذّب منظور فیه، و ما فی الریاض لا یفید شیئًا کما لا یخفی. و لم أجد استعمال الدرع فی حقّ الرجل فی القمیص أو فی الثیاب مطلقًا، نعم وجدناه فی حقّ المرأة فی تکفین المرأة فی الدرع(3) مع أنّ الإستعمال أعمّ.

و الحاصل: إنّ الإشتراک الّذی ادّعاه فی حقّ الرجل ممنوع، نعم لا یبعد اشتراکها بالنسبة إلی المرأة فی درع الحدید و القمیص و إن کان الأظهر کونه مجازًا فی القمیص فیها، و لمّا کان المستعمل فیه هنا درع الرجل، کان لفظ الدرع ظاهرًا فی درع الحدید، کما هو المعروف فی العرف، هذا مضافًا إلی أنّ خصوص القمیص ممّا لا قائل به فی الحبوة.

إذا عرفت هذا الإختلاف فی الأخبار، بل فی کلمات الأصحاب فی الجملة، و ما هو المعلوم من عدم امکان حمل هذه الأخبار المشتملة علی ما زاد علی الأربعة المعروفة علی التقیّة، لأنّ هذا المذهب من متفرّدات الشیعة کما عرفت؛ و ما عرفت أیضًا من عدم وفاء خبر

ص :61


1- 1) المهذّب البارع، ج 4، ص 379.
2- 2) ریاض المسائل، ج 12، ص 513.
3- 3) أنظر ذکری الشیعة، ج 1، ص 365؛ تذکرة الفقهاء، ج 2، ص 13؛ مختلف الشیعة، ج 1، ص 399.

واحد بتمام الأربعة، و أخذ بعض من بعض الأخبار و بعض من بعض آخر، و ترک الباقی مع اشتمال الأکثر، بل الکلّ علی بعض الباقی تحکّم صرف، کما أشار إلیه فی المسالک.(1)

و ما عرفت أیضًا من أنّ آیات الإرث و أخباره فی إرث الأولاد مع اجتماعهم ذکورًا و أناثًا و إرث الزوجین من الربع و الثمن و إرث الأبوین من السدسین، و نحو ذلک، و خلوّ تلک العمومات عن هذا التخصیص فیها، و عدم ذکره الأصحاب فی طیّ بیان تلک العمومات.

و ما عرفت من اختلاف الأقوال فی الحبوة وجوبًا و استحبابًا، مجّانًا و احتسابًا، و عدم اطباقهم علی الوجوب مجّانًا، علمت أ نّه لابدّ من اختیار أحد أمور: إمّا استحباب هذا الحکم علی وجه یعمّ جمیع هذه العشرة علی نسق واحد، کما ذهب إلیه جماعة؛ و إمّا القول بالإحتساب وجوبًا، کما ذهب إلیه جملة، لیسلم عن بعض ما مرّ؛ و إمّا بأن یکون الولد الأکبر هو الأولی بتمام ذلک إن أرادها من إرثه، فله الإختیار، و الأخبار فی بیان الإستحقاق و أنّ هذا الإختیار حقّ له، فإن لم یختر أخذها له ذلک، و لو اختار لم یکن للورثة منعه.

و قد ذکر هذا الوجه أو أشار إلیه المولی الأردبیلی، حیث قال بعد أن أشار إلی مذهب الإستحباب و مذهب الإحتساب و ارتکاب أحدهما:

أمّا الإستحباب بأخذ الأعیان مجّانًا بغیر قیمة، فللورثة یستحبّ أن یخلو له المعدودات مجّانًا و یشار کونه فی باقی الترکة بحظّه الّذی فرضه اللّه له، أو الوجوب بالقیمة أولی بأن یکون هو مخیّرًا و یفوّض الأمر إلیه و رخّص فی أن یأخذ تلک الأعیان بقیمتها عن إرثه، و إن نقص یعطیهم ثمنها، و کذا لو لم یکن غیرها، فلایجوز لأحد منعه عن ذلک، و ذلک الجمع بین الأدلّة أولی ممّا ذکراه، و تبقی الأدلّة علی ظاهرها أکثر ممّا یقول بالجمع بین الإستحباب و القیمة، و هو ظاهر.

ص :62


1- 1) مسالک الأفهام، ج 13، ص 132.

و یؤیّده عدم حمل الأخبار علی اختصاصه بالعین مجّانًا و الوجوب عدم التصریح فیها و صراحة الآیات فی قسمة المواریث علی [خلاف(1)] مقتضی الأخبار و اختلافها، فإنّ فی بعضها: السیف و السلاح، و فی أخری: السیف و الرحل و الثیاب، و فی بعضها أربعة: السیف و المصحف و الثیاب و الخاتم، و فی بعضها زیادة الدرع، و فی بعضها معها الرحل و الراحلة و الکتب، کما رأیتها، و کذا العبارات.

و أن الموجود فی أصحّ الأخبار ما لایوجد القائل به، و غیرها لایخلو عن قصور ما(2)، فتأمّل. و أنّ العقل و النقل یدلاّن علی وجوب اتّباع الدلیل الیقینیّ و هو القرآن، إلاّ أن یثبت ما یوجب النقل عنه، و هو أی النقل(3) ما هو ثابت لما عرفت ما فی الدلالة و سند البعض و عدم القول ببعضها، فتأمّل.

و یؤیّده أیضًا ما روی عنهم: أ نّهم قالوا: کلّما وصل إلیکم منّا فاعرضوه علی کتاب اللّه، فاعملوا بما یوافقه و اترکوا ما یخالفه، إنتهی.(4)

أقول: و بعض کلماته لا یسلم عن النظر، خصوصًا ما نسب إلی بعض الأخبار من اشتماله علی الأربعة المعروفة، إلاّ أنّا نقول فی توضیح هذا المقال و تبیین هذا الإحتمال أنّ غایة ما ثبت من الإجماع و الأخبار المذکورة أنّ للولد الأکبر مزیّة فی هذه الأعیان علی سائر الورثة، و أمّا الملکیّة القهریّة فغیر ثابتة من الإجماع، إذ لیس اجماعًا علیها، و عبارة السرائر إنّما هو مشتملة علی اتّفاق أهل عصره کما عرفت، مع أ نّه مسبوق بالخلاف و ملحوق به.

ص :63


1- 1) ما بین المعقوفین من المصدر.
2- 2) فی المصدر: «من تصوّر ما».
3- 3) فی المصدر: «وهنا النقل».
4- 4) مجمع الفائدة والبرهان، ج 11، ص 383.
فهرست مصادر التحقیق

* القرآن الکریم

1) إصباح الشیعة بمصباح الشریعة، قطب الدین البیهقی الکیدری، تحقیق: الشیخ إبراهیم البهادری، نشر: مؤسّسة الإمام الصادق علیه السلام ، قم، 1416 ق.

2) الإعلام، الشیخ المفید، تحقیق: الشیخ محمّد الحسون، نشر: دارالمفید للطباعة، بیروت، 1414 ق.

3) الإنتصار، الشریف المرتضی، تحقیق: مؤسّسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرّسین، قم، 1415 ق.

4) إیضاح الفوائد، محمد بن الحسن بن یوسف المطهّر الحلّی، تحقیق: الکرمانی والإشتهاردی والبروجردی، المطبعة العلمیة، قم، 1387 ق.

5) تاریخ اصفهان، میرزا حسن خان جابری، نشر: مشعل، اصفهان، 1378 ش.

6) تذکرة الفقهاء، العلاّمة الحلّی، تحقیق و نشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، قم، 1414 ق.

7) تلخیص الخلاف، الصیمری، السید مهدی الرجائی، الطبعة الأولی، نشر: مکتبة آیة اللّه المرعشی، قم، 1408 ق.

8) تلخیص المرام فی معرفة الأحکام، العلاّمة الحلّی، تحقیق: مرکز الأبحاث والدراسات الإسلامیّة، نشر: مطبعة مکتب الإعلام الإسلامی، قم، 1421 ق.

9) التنقیح الرائع لمختصر الشرائع، المقداد السیوری، تحقیق: السید عبد اللطیف الحسینی

ص :64

الکوه کمری، الطبعة الأولی، نشر: مکتبة آیة اللّه المرعشی رحمه الله ، قم، 1404 ق.

10) تهذیب الأحکام، الشیخ الطوسی، تحقیق: السید حسن الموسوی الخرسان، نشر: دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1365 ش.

11) الجامع للشرائع، یحیی بن أحمد بن سعید الحلّی، لجنة التحقیق بإشراف الشیخ السبحانی، المطبعة العلمیة، قم، 1405 ق.

12) جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، الشیخ محمدحسن بن باقر النجفی، تحقیق: الشیخ عباس القوچانی، نشر: دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1367 ش.

13) خلاصة الأقوال فی معرفة الرجال، العلاّمة الحلّی، تحقیق: الشیخ جواد القیومی، الطبعة الأولی، نشر: مؤسسة النشر الإسلامی، 1417 ق.

14) الخلاف، الشیخ الطوسی، تحقیق: السید علی الخراسانی و السید جواد الشهرستانی و الشیخ مهدی طه نجف، نشر: مؤسسة النشر الإسلامی، قم، 1417 ق.

15) الدروس الشرعیّة فی الفقه الإمامیّة، الشهید الأوّل، تحقیق و نشر: مؤسسة النشر الإسلامی، قم، 1412 ق.

16) ذکری الشیعة فی أحکام الشریعة، الشهید الأوّل، تحقیق و نشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، قم، 1419 ق.

17) رجال النجاشی، النجاشی، تحقیق: السید موسی الشبیری الزنجانی، نشر: مؤسّسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرّسین، قم، 1416 ق.

18) رجال و مشاهیر اصفهان، سید علی جناب، محقق: پدر عصار، رضوان، نشر: سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری، اصفهان، 1385 ش.

19) رسائل الشهید الثانی، الشهید الثانی، تحقیق: الشیخ رضا المختاری، نشر: بوستان کتاب، قم، 1422 ق.

ص :65

20) روضات الجنّات فی أحوال العلماء و السادات، السید محمدباقر الموسوی الچهارسوقی، نشر: مؤسّسة اسماعیلیان، قم، 1390 ق.

21) ریاض المسائل فی تحقیق الأحکام بالدلائل، السید علی الطباطبائی، تحقیق و نشر: مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرّسین، قم، 1412 ق.

22) السرائر، ابن إدریس الحلّی، تحقیق و نشر: مؤسسة النشر الإسلامی، قم، 1410 ق.

23) شرائع الإسلام، المحقّق الحلّی، تحقیق و تعلیق: السیّد صادق الشیرازی، نشر: إنتشارات الإستقلال، طهران، 1409 ق.

24) الصحاح، إسماعیل بن حمّاد الجوهری، تحقیق: أحمد بن عبدالغفور عطار، نشر: دار العلم للملایین، بیروت، 1407 ق.

25) غایة المرام فی شرح شرائع الإسلام، الشیخ المفلح الصیمری البحرانی، نشر: دار الهادی، بیروت، 1420 ق.

26) غنیة النزوع، إبن زهرة الحلبی، تحقیق: الشیخ إبراهیم البهادری، نشر: مؤسسة الإمام الصادق علیه السلام ، قم، 1417 ق.

27) فهرست نسخه های خطی آستان مقدس حضرت معصومه، علی صدرائی خوئی، چاپ اول، نشر: زائر، 1375 ش.

28) فهرست نسخه های خطی کتابخانه عمومی آیة اللّه گلپایگانی، سید احمد حسینی، چاپ خیام، 1357 ش.

29) القاموس المحیط، محمد بن یعقوب الفیروزآبادی، تحقیق و نشر: دار العلم، بیروت، 1306 ق.

30) قصص العلماء، میرزا محمد بن سلیمان تنکابنی، انتشارات علمیّه اسلامیّه، تهران.

31) قواعد الأحکام فی معرفة الحلال و الحرام، العلاّمة الحلّی، تحقیق و نشر: مؤسسة

ص :66

النشر الإسلامی، قم، 1413 ق.

32) الکافی، الشیخ الکلینی، تحقیق: علی أکبر الغفاری، نشر: دار الکتب الإسلامیّة، طهران، 1363 ش.

33) الکافی فی الفقه، أبی الصلاح الحلبی، تحقیق: الشیخ رضا الأستادی، مکتبة أمیر المؤمنین علیه السلام ، إصفهان، 1403 ق.

34) الکرام البررة، الشیخ آقا بزرگ الطهرانی، نشر: دارالمرتضی، مشهد، 1404 ق.

35) کشف الرموز، الفاضل الآبی، تحقیق: الشیخ علی پناه الإشتهاردی، الحاج آقا حسین الیزدی، نشر: مؤسسة النشر الإسلامی، 1408 ق.

36) کشف اللثام عن قواعد الأحکام، الفاضل الهندی، تحقیق: مؤسّسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرّسین قم، 1416 ق.

37) کفایة الأحکام، المحقق السبزواری، الطبعة الحجریة، نشر: مدرسة صدر المهدوی، إصفهان.

38) المبسوط، الشیخ الطوسی، تحقیق: محمد تقی الکشفی، نشر: المکتبة المرتضویة، طهران، 1387 ق.

39) مجمع البحرین و مطلع النیّرین، فخر الدین محمد الطریحی، تحقیق: السیّد أحمد الحسینی، نشر: مکتبة نشر الثقافة الإسلامیة، 1408 ق.

40) مجمع الفائدة والبرهان، المحقّق الأردبیلی، تحقیق: إشتهاردی و عراقی و یزدی، نشر: جامعة المدرّسین، 1403 ق.

41) المختصر النافع، المحقّق الحلّی، تحقیق: بإشراف الشیخ القمی، نشر: مؤسسة البعثة، طهران 1410 ق.

42) مختلف الشیعة فی أحکام الشریعة، العلاّمة الحلّی، لجنة التحقیق، نشر: مؤسسة النشر

ص :67

الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین، قم، 1412 ق.

43) مسالک الأفهام إلی تنقیح شرائع الإسلام، الشهید الثانی، تحقیق و نشر: مؤسسة المعارف الإسلامیة، قم، 1413 ق.

44) مطالع الأنوار، حجة الإسلام الشفتی، طبع الأفست، مکتبة مسجد السید، نشر: نشاط، اصفهان 1366 ش.

45) المقنعة، الشیخ المفید، تحقیق و نشر: مؤسسة النشر الإسلامی، قم، 1410 ق.

46) مکارم الآثار، المعلّم حبیب آبادی، انجمن کتابخانه های عمومی اصفهان، 1377 _ 1382 ش.

47) من لایحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، تحقیق: علی أکبر الغفاری، نشر: جامعة المدرّسین، قم، 1404 ق.

48) المهذّب البارع فی شرح المختصر النافع، ابن فهد الحلّی، تحقیق: الشیخ مجتبی العراقی، نشر: جامعة المدرسین، قم، 1407 ق.

49) النهایة، الشیخ الطوسی، طبعة دار الأندلس، بیروت.

50) وسائل الشیعة، الشیخ محمد بن الحسن الحرّ العاملی، تحقیق و نشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، قم، 1414 ق.

51) الوسیلة، ابن حمزة الطوسی، تحقیق: الشیخ محمد الحسّون، نشر: مکتبة السید المرعشی، قم، 1408 ق.

ص :68

ص :69

منبع الخیرات

اشاره

تألیف: ملاّ محمد علی آرانی کاشانی

تحقیق و تصحیح: محمّد جواد نورمحمّدی

مقدمه تحقیق

رساله حاضر که به محضر علاقمندان آثار اخلاقی، معرفتی و تربیتی پیشکش می گردد، منبع الخیرات در ترجمه و تفسیر اسرار قلبیه صلوات است. این اثر از نگاشته های عالم فرزانه و دانشمند متتبّع قرن دوازدهم و سیزدهم هجری، ملا محمدعلی آرانی کاشانی است که دارای آثار متنوع و فراوانی است. در این مقدمه در چند بخش پیرامون زندگی مؤلّف، بررسی آثار، معرفی و ارائه شیوه تحقیق، نکته هایی را تقدیم ادب دوستان و پژوهشگران می نماییم.

نگاهی کوتاه به زندگی آقا ملا علی آرانی کاشانی

از شهر آران که در دوازده کیلومتری کاشان است، مردان بزرگ و عالمان با کمالی برخاسته اند که از جمله این دانشمندان، عالم سخت کوش قرن دوازدهم و سیزدهم و با آثار متنوع و ارزنده، آخوند ملا محمدعلی آرانی را می توان نام برد.

فقیه ذوفنون ملا محمدعلی آرانی کاشانی، در سال 1177 قمری در روستای آران _ که هم اکنون شهری آباد و معمور است _ از توابع کاشان در عهد حکومت کریم خان زند به دنیا آمد و در همان جا به تعلیم قرآن و کتب مشغول شد. در سال 1192 ق در کاشان زلزله سختی اتفاق افتاد و بعد از آن کریم خان زند نیز درگذشت و زندگی ملا محمدعلی

ص :69

آرانی که در سن پانزده سالگی بود، همچون بسیاری از افراد در پی حوادث روزگار دچار حوادث و مشکلات شد، امّا پدر هوشمند و فهیم وی او را دلداری داد و پشتیبانی تمام کرد و به تحصیل و بی توجهی به مشکلات زمان ترغیب و نصیحت کرد. و این اعتماد کامل و امید وافر به جهت خوابی بود که از امام الموحدین دیده بود و حضرت مشتی جواهر در دامن او ریخته بود و پس از آن ملا محمدعلی به دنیا آمده بود و پدر این فرزند را موهبت امام می دانست و آینده او را شکوهمند یافته بود. او سال ها به تحصیل علوم اسلامی پرداخت و از فقهای بزرگ شیعه شد.

در سال 1214 به کربلا رفته و تا سال 1216 از محضر بزرگان بهره جسته و پس از آن به فرموده ملا محمدعلی در زندگی خود نوشت: «چنان دانستم که فارغ التحصیل شده ام و خود را بر فضلای عصر عرض کردم، همه حقیر را بر این اعتقاد تصدیق نمودند».

در همین سال بود که وهابیان خبیث در روز عید غدیر به کربلا لشکر کشیدند و بسیاری از سادات و طلاب را از دم تیغ گذراندند.

و پس از آن به کاشان بازگشت و بنای تدریس و تربیت طالبان علوم اسلامی را نهاد و بنابر آنچه خود فرموده: «جُلّ اوقات را _ بعد از عبادت مجیب الدعوات _ صرف مباحثه و تصنیف کتب اصولیه می کردم».(1)

در سال 1217 به نراق به محضر ملا احمد نراقی رسید و از صحبت آن بزرگوار فتوحات بسیار و فیوضات بی شمار برای وی حاصل و از ایشان به دریافت اجازه نائل گردید.

استادان

از استادان ملا محمدعلی آرانی می توان به بزرگان زیر اشاره کرد:

1) فقیه بارع آقا سید علی طباطبایی، صاحب ریاض المسائل،

ص :70


1- 1) میراث حدیث شیعه، دفتر پانزدهم، ص 509، زندگی خودنوشت ملا محمدعلی آرانی.

2) عالم بزرگوار سید محمد مجاهد، صاحب مفتاح الکرامه،

3) عالم فرزانه ملا احمد بن مهدی نراقی شده است.

ملا علی آرانی، بخش عمده تحصیلاتش را در محضر علاّمه دوران، حکیم و فقیه و اخلاقی مشهور، ملا احمد نراقی بوده و از او اجازه روایت دریافت کرده است و نراقی، مراجعات فقهی خود را به آرانی ارجاع می داده است.

سرانجام محقق آرانی در سال 1244 ق در سن 87 سالگی در آران رحلت کرد و سر به خاک تیره نهاد.

تألیفات آرانی

(1)

از آرانی آثار گرانبهایی به یادگار مانده است که در زیر به یادکرد نام آنان این بخش را به پایان می بریم.

1) الجواهر السنیه فی شرح العوامل المحسنیة؛

2) معین المبتدی؛ به فارسی در نحو که به سال 1213 ق تألیف گردیده است.

3) ینابیع الأصول؛ شرحی است بر کتاب عین الأصول ملا احمد نراقی(2) و در نجف اشرف تألیف شده است.

4) العجالة الحائریة؛

5) قالعة الشبهة؛ تألیف شده در نجف اشرف و درباره نجاست ملاقی متنجّس است.

6) الفوائد الصادقیة فی أمّهات المسائل المنطقیة؛

7) اصول المقاصد در شرح معالم؛ تألیف سال 1217 ق.

8) فصل الخطاب فی تحقیق السؤال و تزییف الجواب؛

9) مخزن الأسرار فی جواب المسائل؛ سؤالات فقهی ای است که از مؤلّف شده و او

ص :71


1- 1) امید است بتوانیم در شماره بعدی کتابشناسی و نسخه پژوهی آثار ملا محمدعلی آرانی را به پژوهشگران تقدیم داریم.
2- 2) الذریعة، ج 15، ص 67.

به آنها پاسخ داده است. این سؤال و جواب ها در کتاب حاضر، به ترتیب کتاب مختصرالنافع محقّق حلّی جمع آوری شده است.

10) تبصرة العاقد؛ که درباره انواع صِیَغ عقد نکاح در سال 1220 ق، تألیف شده است.

11) المقاصد المهمة فی اصول احکام اللّه والرسول والأئمة؛

12) مناهل الشوارد فی تلخیص المقاصد؛

13) الدرة البهیة = ارجوزة فی اصول الفقه؛

14) عویصات المهام فی شرح الفقه والاحکام؛

15) الخلاصة الحسنیة؛ به عربی در نحو، تألیف شده در ذی حجه 1226 ق.

16) معادن المسائل الشرعیة فی استنباط الأحکام الالهیة من الأدلّة التفصیلیة؛ که کتاب مفصّل فقهی است.

17) منبع الأحکام الشرعیة فی فقه الامامیة؛ که کتاب فقهی عربی استدلالی است و کوتاه تر از کتاب سابق مؤلّف است.

18) مرجع الأنام؛ که کتابی فارسی در فقه و شبیه رساله عملیه است.

19) مطلع الانوار؛

20) عوائد الأیّام فی الفوائد المتفرقه؛ که مؤلّف در آغاز آن، شرح حال خود را در ایّام تحصیل و کیفیت تألیفاتش بیان نموده است.

21) میزان الأعمال؛ رساله ای فارسی در مسائل فقه می باشد، که تألیف آن در روز یکشنبه 17 ذی قعده سال 1235 پایان یافته است.

22) العمدة الالهیة علی الزبدة البهائیة؛

23) تلخیص العمدة فی شرح الزبدة؛ تألیف این رساله که شرح صغیر بر زبده می باشد، در عصر روز یکشنبه 14 ماه رمضان سال 1238 به اتمام رسیده است.

24) تحفة الاخیار فی الرد علی القائلین بعدم العمل بالظن و قطعیة الاخبار؛

ص :72

25) حرز الداعی و نجاح الساعی؛ در دعا که تألیف آن در روز جمعه دوم ذی الحجه 1326 پایان یافت.

26) رساله ای در کیفیت نماز شب؛

27) رساله در کیفیت زیارت عاشورا؛

28) رسالة فی مسئلة مصالحة حق الرجوع فی العدّة الرجعیة؛ تألیف این رساله در روز چهارشنبه 17 رمضان سال 1235 به پایان رسیده است.

29) حاشیة مناهل الشوارد؛

30) زاد الناسکین؛

31) رسالة فی تخصیص العام بالصفة و الشرط و الغایة؛ تألیف شده در 27 شعبان 1237.

32) شرح الأحوال من البدایة الی المآل؛

33) جامع (منبع) الخیرات فی شرح اسرار الصلوات؛

34) مجمع الرسائل؛ که مؤلّف، بنا داشته تمامی رساله های خود را در آن جمع نماید.

35) اجازة الحدیث؛

36) رسالة فی اصالة اللزوم فی العقود و عموم أوفوا بالعقود؛

37) الغاز و معمیات؛

38) بیان قاعدة «اجمعت العصابة علی تصحیح ما یصح عنهم» و تعیین اشخاصهم؛

39) رفع التناقض بین مسألتین اصولیتین؛

40) الطلاق الرجعی بمصالحة عدم الرجوع؛

41) عوائد الایام فی عویصات المهام؛

42) الغرة الجلیة فی شرح الدرة البهیة؛

43) فهرست عویصات الاحکام؛

44) مخزن الاسرار فی احکام الائمة الاطهار؛

ص :73

45) المراد من کلمة «لابأس»؛

46) مرشد العوام (مختصر)= تلخیص المرشد؛

47) مقدمه عوائد الایام فی عویصات المهام؛

48) رسالة فی تحقیق «المؤمنون عند شروطهم»؛

معرفی منبع الخیرات و شیوه تحقیق آن

اثر حاضر که به تصریح مؤلّف در ابتدای رساله، منبع الخیرات در ترجمه و تفسیر اسرار قلبیه صلوات است و در زندگی خودنوشت مؤلّف از آن به جامع الخیرات، تعبیر کرده از آثار گرانبهای اخلاقی و معرفتی آقا محمدعلی آرانی است.

این اثر را باید در عداد مجموعه آثار پیرامونی اسرار الصلاة بررسی کرد. از اسرار الصلاة شهید ثانی به نام «التنبیهات العلیّه علی وظائف الصلاة القلبیة» تا «اسرار الصلاة» میرزا جواد آقا ملکی تبریزی و «آداب الصلاة» و «سرّ الصلوة» حضرت امام خمینی قدس سره همه از آثاری است که به بررسی مقامات و منازل نمار، این بُراق سیر در عالم ملکوت پرداخته اند و هر کدام از صاحبان آثار برحسب اندوخته خویش و دارایی معرفتی خود، دریافت های عارفانه و محققانه خود را عرضه کرده اند.

آقا محمدعلی آرانی در این اثر بنابر آن داشته که در یک مقدمه و سه باب و یک خاتمه، مباحث مورد نظر خود را ارائه کند که با تأسف نیمه تمام مانده است. و در باب دوم که مقارنات نماز است و به مقارنات رکنیه و غیر رکنیه می پردازد و قصد دارد در مقارنات رکنیه مباحث را در پنج مقصد تقدیم کند که به سه مقصد از آن توفیق می یابد و بقیه باب دوم و همه باب سوم و خاتمه رساله باقی مانده است.

آرانی در تدوین و نگارشی زیبا و استادانه، امّا در عین حال ساده و بی آلایش و با صداقت و اخلاص، مباحث این رساله را آورده است و آنچه موجود است، دست نویسی اخلاقی و معرفتی است که گوهرهای گرانبهایی تقدیم خواننده می کند. نثر رساله در عین

ص :74

سادگی از ظرافت های ادبی و نثرهای آهنگین خالی نیست که از جمله می توان به این عبارت مصنف اشاره کرد: «و روح هر عبادتی خصوصاً نماز و مُهجه هر طاعتی سیما... واجب التعظیم و التکریم».(1)

در تصحیح این رساله چند نکته قابل ذکر است که در اینجا ذکر می شود:

1) رساله حاضر بر اساس نسخه مؤلّف که به شماره 2/4420 در کتابخانه مرکز احیاء میراث اسلامی محفوظ می باشد، تصحیح و تحقیق گردیده است. مؤلّف پس از نگارش رساله، حک و اصلاح هایی در رساله اعمال فرموده و اغلب، کلمات و جملاتی را بر متن افزوده تا فهم مطلب آسان تر و نوشته روان تر گردد. در مواردی نیز کلمه ای را خط زده که همه موارد را اعمال کرده ایم و در صورتی که مواردی نیاز به تذکّر یا سودمند بوده در پاورقی تذکّر داده ایم.

2) در این اثر مؤلّف را اهتمامی فراوان به دو کتاب ارجمند است و در جای جای رساله از آن بهره جسته است، یکی «مصباح الشریعه» که منسوب به امام صادق است و ایشان از روایات و نکات آن استفاده فراوانی می کند و دیگری توجه ویژه به «التنبیهات العلیّة علی وظائف الصلاة القلبیة» شهید ثانی است که در موارد متعدّد متن ها ترجمه ای از کتاب «التنبیهات العلیه» است.

3) آرانی _ که از بزرگان شیعه و عالمان پر تألیف اسلامی در شمار است _ قلمی روان و به دور از گرفتگی های نوشتاری دارد و آنچه بیشتر مطمح نظر او بوده است، طرح مباحث علمی و اخلاقی و ارائه دیدگاههای خود بوده است. از همین رو کمتر به آرایه های ادبی و ظرافت های نگارشی پرداخته است.

4) در این رساله مؤلّف بزرگوار در فرازهایی با آهنگ «ای عزیز» نصایحی تأثیرگذار و دل نوشته هایی اخلاقی و اندرزهایی آسمانی آورده است که روح خواننده را تحت تأثیر قرار می دهد و چون طبیبی روحانی روح های بیمار را درمان می کند.

ص :75


1- 1) رجوع شود به صفحه همین رساله.

5) مؤلّف محترم همه جا در پایان کلمات به جای «ای»، «ء» گذاشته و در برخی موارد بدون «ء» آورده است که بر اساس رسم الخط جدید همه موارد را «ای» آورده ام.

6) در رسم الخط رساله نوع پیوستگی ها و فاصله ها اندکی اصلاح گردیده است و البته با این توضیح، این اصلاح ها به طور کامل مشهود است. از جمله این اصلاح ها نمونه های زیر است: کوچها = کوچه ها، شعبها = شعبه ها، به بندد = ببندد، به بیند = ببیند، مزها = مزه ها، چشمهای = چشمه های.

امید که این اثر مورد رضایت حضرت سبحان واقع گردد و خداجویان و عارفان از آن بهره برند و بهره ای از آن نصیب این کمترین گردد.

والحمد للّه رب العالمین

محمدجواد نورمحمدی

4/1/1392

ص :76

برگ اول نسخه خطی منبع الخیرات

ص :77

برگ آخر نسخه خطی منبع الخیرات

ص :78

[خطبه رساله]

اشاره

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم و به استعین

الحمد للّه رب العالمین علی آلائه و نعمائه، و الصلوة و السلام علی سید رسله و أشرف أنبیائه و علی آله و أولاده، الأدلاّءِ الهادین أمنائه و أصفیائه، صلوة متتالیة متتابعة دائمة إلی یوم لقائه.

و بعد؛ چنین گوید مترصد فیوضات ربّانی و متقلد واردات آسمانی، محمد علی بن محمد حسن الآرانی الکاشانی بصره اللّه لعیوب نفسه و جعل غده خیرا من امسه، که: این رساله است مسمی به منبع الخیرات در ترجمه و تفسیر اسرار قلبیه صلوات که حسب الخواهش جمعی از برادران ایمانی رقمی و کلک بیان می گردد. و آن مشتمل است بر یک مقدمه و سه باب و خاتمه؛ امید از کرم عمیم و فضل جسیم حضرت خداوند عظیم آن است که آن را خالص گرداند از شوب شرکت ماسوای خود.

لا ارجو منه جدیر؛ و هو بکل شی ء قدیر؛ و حسبنا اللّه و نعم الوکیل؛ نعم المولی و نعم النصیر.

اما مقدمه: پس آن مشتمل است بر چهار مطلب

مطلب اول: [نماز اشرف عبادات]

بدانکه نماز اشرف عبادات بدنیّه و اعظم طاعات جسدانیّه است. حتی اینکه قبول آن شرط قبول سایر عبادات و طاعات است، چنانکه در اخبار و آثار اهل بیت اطهار [ علیهم السلام [ وارد است. و بعضی از آنها در طی مطلب سیم از مطالب این مقدمه شرح داده می شود.

ص :79

و روح هر عبادتی خصوصاً نماز و مُهجه هر طاعتی سیّما مناجات با معبود بی نیاز و قبول آن در محاسبه یگانه سبحان و زیاد شدن مزد آن در دار جنان و رسیدن به سبب آن به درجات مقربان و بهره مند شدن به چیزی که چشمی ندیده و گوشی نشنیده و به خاطر احدی نخلیده، از ثوابهای حضرت واهب منان، و مأجور شدن به عمل قلیل مر مزد بی شمار را از مبدأ فیض و احسان، حاصل نمی شود، مگر به حصول آن با شرایط و آداب که عمده آنها حضور قلب و توجه و اقبال به جانب معبود بحق و فیّاض مطلق و حضرت رب الارباب در حرکات و سکنات و افعال و اقوال آن و تفکر کردن در رموز و مخفیّات اسرار آن و رو کردن به قلب به جانب پروردگار عظیم و برگردانیدن روی قلب از غیر جناب اقدس واجب التعظیم و التکریم.

و بدانکه: نماز ترکیبی است که طبیب مطب ایجاد و اختراع، از جهت قطع امراض مزمنه امزجه [2] ضعیفه پرداخته است؛ و تریاق فاروقی است که حکیم کارخانه ابداع به جهت ضعف قلوب نحیفه ساخته، در دفع سموم افاعی شیاطین نافع است. و از تأثیر زهرهای ابالیس لعین مانع مخلِص اکبری(1) است که در دفع وساوس سودازدگان عالم امکان سودمند است. و مادة الحیوتی(2) است در تقویت اشتها و میل به یاد حضرت خداوند منان، صاحب مرتبه بلند.

و ماهیت آن مرکب است از اجزاء لطیفه دافعه و ادویه شریفه نافعه که اول آنها قصد و اخلاص است و انقطاع و اختصاص. و جزء(3) دیگر آن تکبیر و تمجید است و استعانت به خداوند حمید. و جزء دیگر تحمید است و ثنا و اعتراف به عظمت معبود و دعا. و جزء

ص :80


1- 1) مخلص اکبر، اسم معجونی است که در دفع سودا منفعت عظیمی دارد و بدل تریاق فاروق است و گفته اند که این دو ترکیب از تأییدات آسمانی است. منه دام ظله العالی.
2- 2) و مادة الحیوة، اسم معجونی است که قوّت اشتها را زیاد می کند و تقویت بدن می نماید. منه دام ظله.
3- 3) در متن در موارد مختلف «جزو» یا «جزؤ» آمده است.

دیگر خضوع و فروتنی و ابتهال است و اظهار تسافل و بی قدری مر حضرت ذی الجلال. و جزء دیگر خشوع و رو نهادن بر خاک است و کمال ذلت و انکسار در نزد خداوند پاک. و جزء دیگر تجدید عهد است به کلمه توحید و شهادت دادن است به وحدانیت پروردگار مجید و به یاد آوردن مر عهد قدیم است و سلام کردن بر مقربان درگاه خداوند عظیم و غیر اینها از اجزاء مندرجه در تحت آن که شرط است در هر یک از آنها حضور قلب بالخصوص و پاکیزگی و خلوص آن از کدورات و شوایب و پاک بودن آنها از مناقص و معایب تا آنکه چون دواء چنین فراهم آید و بیمار نافرمانی و عصیان، استعمال نماید، ناخوشیهای معصیت زائل گردد و باعث عدم ارتکاب معاصی باشد.

و از اینجا است که حق سبحانه و تعالی فرموده است که: «إِنَّ الصَّلاَةَ تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنکَرِ(1)»، یعنی نماز باز می دارد مصلّی را از بدیها و امور ناشایست. و پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود که: «الصلوة معراج المؤمن»(2)، یعنی: نماز معراج مؤمن است، که به واسطه آن می رسد به درگاه قرب حضرت خداوند مهربان و داننده هر آشکار و نهان.

پس ناچار است که مکلفِ هشیار و بنده از خوابِ گرانِ غفلت بیدار، غایت سعی و نهایت اهتمام نماید در حضور قلب در نزد هر یک از اجزاء آن که اعظم شروط آنها است. با تحصیل شرایط و آداب دیگر که در شریعت مطهره از برای آنها مقرر است و فکر کند در اسرار نهان و امور پنهان آنها، تا آنچه مقصود حکیم علی الاطلاق است از ترکیب آن به حصول پیوندد؛ زیرا که اگر چنین نشود و شرایط آن به عمل نیاید، خواهد

ص :81


1- 1) سوره مبارکه عنکبوت، آیه 45.
2- 2) این عبارت در منابع روایی نیامده، و تنها منبعی که برای آن ذکر شده «اعتقادات مجلسی، ص 57» می باشد. در کتاب الصلاة فی الکتاب و السنة، ص 15، پاورقی ش 7، چنین آمده: عبارت «الصلاة معراج المؤمن» مع کثرة تداولها علی الألسن بحیث صارت من أشهر الکلمات فی وصف الصلاة، لم نجد لها مصدرا مسندا إلی النبی صلی الله علیه و آله أو الأئمة علیهم السلام ... فالظاهر أنها لیست بروایة، بل من عبارات علمائنا المتأخرین رضوان اللّه تعالی علیهم.

بود به منزله جسد بی روح و درخت بی ثمر و نخل بی سر و عمل بی اصل و اثر، و فائده به هیچ وجه بر آن مترتب نخواهد شد.

و این شرایط و آداب بر دو گونه است: یکی از آنها شرائط ظاهریه تکلیفیه است؛ و دیگری شرایط باطنیه قلبیه.

و اول نیز بر دو [3] گونه است یکی آنکه: نقص آن موجب بطلان عمل و باعث قضا و اعاده است؛ دیگری آنکه نبودن آن موجب نقص کمال است.

و قسم اول از این دو قسم را واجبات نماز گویند. و قسم ثانی را مستحبات. و ما تفصیل این دو قسم را در کتاب میزان الاعمال بیان کرده ایم. و وضع این رساله به جهت بیان شروط باطنیه است که آنها را اسرار قلبیه گویند که به مراعات آنها می رسد قابلِ مراتب کمال، به منتهای معارج ترقّیات؛ و ظاهر می شود بر وی انواع انوار تجلیات. و اکثر این امور هر چند در نصوص وارده از اهل خصوص مذکور است و در کتب علماء راسخین و امناء کاملین مسطور؛ و لیکن مجموع آنها در یک مقام کم کسی ایراد نموده است، بلکه پرده خفا از روی همه آنها احدی نگشوده است و این فقیر خاسر و حقیر بی مقدار با اعتراف به عجز و انکسار، متصدی جمع و ترتیب و تألیف و تهذیب آنها گردید _ تقرّبا الی اللّه و طلبا لمرضاته _ امید از کرم عمیم خداوند کریم آن است که آن را از شراکت غیر خود خالص گرداند و اجر آن را در روز فقر و احتیاج کرامت فرماید.

مطلب دوم: [شرط حضور قلب در عبادات]

در بیان، مراد به قلبی است که حضور آن در عبادت شرط است و به سبب حضور آن، مرتبه عبادت، رفیع و بلند می شود.

[معانی قلب]

بدانکه قلب بر دو معنی اطلاق می شود.

معنی اول: همان گوشت پاره است که به شکل بار صنوبر است و در جانب چپ سینه

ص :82

هر حیوانی مکان دارد و میان آن تهی است و در میان آن پاره خون سیاه بسته است و آن خون منبع روح حیوانی است و آن را شغاف قلب(1) گویند.

معنی دوم: لطیفه است روحانی که آن را تعلق است به قلب به معنی اول. و گاهی آن را قلب گویند و باری روح و باری انسانش خوانند. و قلب به این معنی دریابنده است چیزها را و ادراک کننده است امور را و آن عالم است و عارف و مخاطب به خطابات و مثاب به مثوبات و مر او را علاقه است به قلب به معنی اول.

و در وجه علاقه وی با آن قلب در میان حکما خلاف است. بعضی گفته اند که: تعلّقش به قلب مثل عرض است به اجسام(2) و بعضی بر این رفته اند که: تعلّقش به وی مثل تعلّق اوصاف است به موصوفات. و بعضی گفته اند که: تعلّقش مثل تعلق ذی آلت است به آلت. و بعضی گفته اند که: مثل تعلّق متمکّن است به مکان. و بعضی چیز دیگر گفته اند و ذکر هر یک و تحقیق مقام خارج است از وضع این مختصر.

و در هر مقام از کتاب خدا و اخبار رسول خدا و ائمه هدی [ علیهم السلام ] که لفظ قلب [4[ وارد شده است مراد از آن همین معنی است. و گاهی تعبیر می شود از آن به قلب در صدر، همچنانکه باری تعالی در قرآن مجید خود فرموده است که: «فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَی الاْءَبْصَارُ وَ لَکِن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ(3)» یعنی: واللّه یعلم؛ پس به درستی که کور نیست چشمها و لکن کور است دلها که در سینه ها است. و وجه این قید آن است که به آن اشاره کردیم و گفتیم که قلبِ روحانی را علاقه است با قلب جسدانی، پس گویا که آن قلب نیز در سینه مأوا دارد هر چند متعلق باشد به جمیع بدن و مستعمل آن هم باشد. پس تعلّق اولش به قلب جسدانی است و به واسطه آن تصرّف در سایر بدن می نماید، پس قلب جسدانی مأوی و مملکت و مطیّه(4) و بارکش آن است.

و از اینجا است که بعض علما از قلب جسدانی تعبیر به عرش می کنند و از سینه تعبیر

ص :83


1- 1) غلاف یا پرده دل را گویند.
2- 2) در نسخه: احسام و بعضی را.
3- 3) سوره مبارکه حج، آیه 46.
4- 4) مرکب.

به کرسی(1)؛ و مرادش آن است که قلب جسدانی و سینه مجری اول و مملکت قلب روحانی است که اول تصرف در آنها می کند و به واسطه آنها تصرف در سایر بدن پس قلب جسدانی و سینه به منزله عرش و کرسی است به نسبت به باری تعالی جلت عظمته هر چند این تشبیه نوع اغتشاشی دارد.

به هر حال مَثَل این قلب در بدن مَثَل پادشاه است در مملکت محروسه خود که آن را لشکری و اعوانی و اضداد و احوالی است و قبول می کند نورانیّت و اشراق و ظلمت و انفلاق را؛ و گاهی خوش وقت و منشرح است و گاهی مکدّر و منقبض است و گاهی بر تخت سلطنت خود مستقر است و زمانی در گشت و سیر است و از امور مملکت بی خبر است و گاهی روشن و صافی است و زمانی مظلم و تیره است، مثل آیینه صاف که آنچه در مقابل وی دارند صورتش در آن نقش بندد. و گاهی در صفا و نورانیّت به مرتبه ای می رسد که حقیقت اشیاء در آن نقش می بندد و به چنین قلبی اشاره کرده است پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله به قولش که فرموده است: «إذا أراد اللّه بعبد خیرا جعل له واعظا من قلبه»(2)، یعنی: هرگاه پروردگار عالم خوبی بنده ای را خواهد، می گرداند برای او موعظه کننده ای را از قلبش. یعنی: قلب او را ناصح او می کند.

و باز فرموده است که: «من کان له من قلبه واعظ کان علیه من اللّه حافظ»(3) یعنی: هرکس که باشد از برای او قلبش ناصح و واعظی، خواهد بود از برای او از جانب رب الارباب نگهبان و حافظی. و گاهی در ظلمت و تیرگی به مرتبه ای می رسد که نفع را از ضرر و خیر را از شر امتیاز نمی کند و این نه به واسطه جوهر و اصل آن است زیرا که جوهر و اصل آن روحانی است و جلاء محض و نور صرف است بلکه قلب به سبب

ص :84


1- 1) اسرار الآیات، صدر المتألهین، ص 118، قاعدة فی العرش و الکرسی.
2- 2) مرآة العقول، ج 9، ص 412؛ تاریخ مدینه دمشق، ج 53، ص 221.
3- 3) مرآة العقول، ج 9، ص 412.

عوارض و اموری است که از خارج بر آن وارد می شود؛ یا به یک دفعه آن را تیره و تار [5] و گرفته و بی اعتبار می گرداند و یا به تدریج.

مثال اول در این عالم عیان آن است که: کسی آیینه روشن و صافی داشته باشد و احدی مشت گلی یا غیر آن را بر آن افکند که به یک دفعه جلا و روشنی آن را بپوشاند و از حیّز انتفاع بیندازد.

و مثال ثانی آن است که: آیینه صافی را در مطبخی بگذارند و اندک اندک، مرة بعد اخری و کرة بعد اولی، دود به آن برسد و آن را تیره و تار گرداند و از درجه نفع و اعتبارش بیفکند.

و قلب نیز گاهی به واسطه گناهی عظیم به یک دفعه چنان مکدّر و تیره شود که بالمرّه محجوب از ادراک حق شود؛ بلکه به جائی رسد که باطل در نظرش حق نماید و حق در نظرش باطل باشد. و گاهی به تدریج به واسطه ارتکاب معاصی به این مرتبه رسد. و از این مرتبه در آیات و اخبار تعبیر به رَین(1) و طبع(2) شده است همچنان که از ضیا و روشنی قلب گاهی به سراج(3) و گاهی به مصباح(4) و گاهی به نقطه سفید(5) تعبیر شده است.

چنانکه روایت شده است از زرارة بن اعین که: از اصحاب والاجنابِ حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهماالسلام بود که گفت: از حضرت امام همام امام محمدباقر علیه السلام شنیدم که فرموده: «نیست هیچ بنده ای مگر آنکه در قلبش نقطه سفیدی است، پس هرگاه گناهی از او صادر شود در آن نقطه سفید نقطه سیاهی پیدا شود، پس اگر توبه کند

ص :85


1- 1) سوره مبارکه مطففین، آیه 14 «کَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم»؛ غرر الحکم و درر الکلم، ص 494، «... و استغلقت علی قلوبکم اقفال الرَین».
2- 2) سوره مبارکه توبه، آیه 87 «وَ طُبِعَ عَلَی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ یَفْقَهُونَ.»
3- 3) مرآة العقول، ج 9، ص 413، ح 13، «قلب المؤمن أجرد فیه سراج یزهر...».
4- 4) معانی الأخبار، ص 395، باب نوادر المعانی، «... و قلب مفتوح فیه مصباح یزهر و...».
5- 5) الکافی، ج 2، ص 214، باب فی ترک دعاء الناس، حدیث 7، «... نکت فی قلبه نکتة بیضاء...».

آن نقطه سیاه زائل و برطرف شود و اگر گناهی از او سر زند آن نقطه سیاه بیشتر شود تا آنکه اندک اندک تمام سفیدی دل را پنهان کند و بپوشاند، پس چون آن نقطه سیاه تمام دل را فرو گیرد صاحب آن دل هرگز به خوبی میل نکند و این است قول خدای تعالی که فرموده است: «کَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَا کَانُوا یَکْسِبُونَ(1)»(2)» یعنی: بس کن، بلکه غالب شده است بر دلهای ایشان گناهانی که بودند ایشان می کردند آن گناهان را.

و رَین از روی لغت به معنی غلبه کردن گناه است بر دل. در قاموس(3) گفته است «ران ذنبه علی قلبه، رینا و ریونا، غَلَبَ» و هم حق تعالی در قرآن فرموده است: «أَن لَوْ نَشَآءُ أَصَبْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ وَ نَطْبَعُ عَلَی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ یَسْمَعُونَ(4).» طبع، از روی لغت به معنی مهر زدن است بر چیزی، پس ترجمه آیه واللّه یعلم؛ این است که: اگر خواهیم می گیریم ایشان را به گناهان ایشان و مهر می زنیم بر دلهای ایشان، پس ایشان نمی شنوند چیزی را.

و بدانکه حق تعالی در این آیه کریمه، ربط داده است نشنیدن چیزی را به مهر زدن بر دل به واسطه گناه، چنانکه ربط داده است شنیدن را در جای دیگر به تقوی و پرهیزکاری. و در جای دیگر، ربط داده است تقوی را به تعلیم خود و فرموده است: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اسْمَعُوا(5)»، یعنی: و بپرهیزید از خدا و بشنوید. و فرموده است و [6[ «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ(6)» یعنی: بپرهیزید از خدا و تعلیم کند خدا شما را.

و از اینجا ظاهر می شود که چون گناهان بر دل متراکم شوند و بر روی هم بنشینند بر

ص :86


1- 2) الکافی، ج 2، ص 273، باب الذنوب، حدیث 20؛ وسائل الشیعة، ج 15، ص 303، باب وجوب اجتناب الخطایا، حدیث 16، نص روایت این است: «ما من عبد إلا و فی قلبه نکتة بیضاء فإذا أذنب ذنبا خرج فی النکتة سوداء...».
2- 1) سوره مبارکه مطففین، آیه 14.
3- 3) قاموس المحیط، ج 4، ص 230.
4- 4) سوره مبارکه اعراف، آیه 100.
5- 5) سوره مبارکه مائده، آیه 108.
6- 6) سوره مبارکه بقره، آیه 282.

دل قفل می زنند و دل سنگین می شود و از دریافتن حق کور و بی شعور می گردد. و کوتاهی می کند صاحب آن دل در امر آخرت و صلاح دین خود؛ و بزرگ می شود در نظرش امر دنیا به حدّی که همّت خود را مقصور می گرداند در امر دنیا و فکر و ذکر خود را صرف آن می کند؛ و چون امر آخرت در نزد وی مذکور می شود، داخل به گوشش نمی شود؛ و اگر بالفرض داخل گوشش هم شود از گوش دیگرش بیرون می رود. بلکه بسا هست که قلب به حدّی تیره و تار می شود که از ذکر آخرت منقبض می شود و به غضب می آید این است معنی سیاهی دل در اخبار.

چنانکه از پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله منقول است که فرموده: «دل مؤمن صاف است و در آن چراغی است که روشنی می دهد و دل کافر سیاه و منکوس است».(1)

و از حضرت امام محمدباقر علیه السلام منقول است که فرموده: «قلوب سه گونه اند: دلی است منکوس که قصد نمی کند چیزی از خوبی را و آن دل کافر است؛ و دلی است که در آن نقطه سیاهی هست، پس خیر و شر در آن خلجان دارند، پس به هر کدام میل کند آن؛ یک غالب می شود بر آن؛ و دلی است که مفتوح است در آن چراغها که روشنی می دهد و نور آن فرو نمی نشیند تا روز قیامت»(2) و از اجزای حدیث معلوم می شود که مراد به قلب در اینجا، قلب جسدانی نیست، بلکه قلب روحانی است، زیرا که قلب جسدانی تا روز قیامت باقی نمی ماند.

و بدانکه مَثَل قلب، مثل قلعه است و مثل شیطان، مثل دشمن یاغی است که بر سر آن قلعه آمده باشد و خواهد آن قلعه را مفتوح نماید و داخل قلعه شود و به ملکیّت در آن تصرّف نماید؛ و صاحب قلعه اگر خواهد قلعه را نگاه دارد و نگذارد که دشمن داخل در

ص :87


1- 1) مرآة العقول، ج 9، ص 413. «قلب المؤمن أجرد فیه سراج یزهر و قلب الکافر أسود منکوس».
2- 2) الکافی، ج 2، ص 423، باب فی ظلمة قلب المنافق، حدیث 2؛ معانی الأخبار، ص 395، باب نوادر «القلوب ثلاثة، قلب منکوس لایعی علی شیء من الخیر و هو قلب الکافر...».

آن شود، لازم است که درهای قلعه را محکم فرو بندد و شکستگیهای دیوار آن را بسازد و مواقع خلل آن را مستحکم کند. پس ناچار است از اینکه صاحب قلب طریق استحکام قلعه دل را بداند تا در استحکام آن تواند کوشید.

و تفصیل این مطلب محتاج است به طول کلام و آن خارج است از مقصود از این رساله، و لیکن امری که جامع این معنی است این است که در وقت نماز رو کند به جانب جناب اقدس الهی و بداند که در برابر وی ایستاده است و اگر مصلّی او را نمی بیند، خدا وی را می بیند. همچنان که در حدیث وارد است که: «عبادت کن خدا را چنانکه گویا او را می بینی که اگر تو او را نمی بینی او تو را می بیند».(1) و هرگاه چنین کنی و این معنی را به خاطر بگذرانی، راههای [7] قلعه دل را از داخل شدن شیطان مسدود کرده خواهی بود، و رو خواهد کرد قلب تو به سوی جناب اقدس معبود و فارغ خواهی شد برای عبادت.

و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله مروی است که فرمود: «چون بنده به نماز می ایستد، حاضر می شود شیطان در نزد وی و می گوید بیاد بیاور فلان امر و فلان عمل را و آن بنده رو می کند به جانب آن امر تا آنکه نماز می کند و نمی داند که چه قدر نماز کرده است»(2) و از اینجا ظاهر می شود که مجرد حرکت دادن زبان منع نمی کند شیطان را از تسلط بر قلب، بلکه ناچار است از عمارت کردن دل به تقوی و پاک گردانیدن آن از صفات ذمیمه که آنها یاوران شیطان و جنود ویند. و حق تعالی می فرماید: « إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ (3)» یعنی: واللّه یعلم، آن کسانی که

ص :88


1- 1) مصباح الشریعة، ص 8 ، الباب الثانی فی العبودیة. «أعبد اللّه کأنک تراه، فإن لم تکن تراه، فإنّه یراک...»؛ امالی طوسی، ص 526، مجلس یوم الجمعه الرابع من المحرم... .
2- 2) رسائل الشهید الثانی، ص 105. «إنّ العبد إذا اشتغل بالصلاة جاءه شیطان و قال له: اذکر کذا، اذکر کذا، حتی یضل الرجل أن یدری کم صلّی» و به همین مضمون در صحیح بخاری، ج 1، ص 151، آمده «إذا نودی للصلاة أدبر الشیطان و له ضراط حتی لایسمع التأذین فإذا قضی النداء... یقول أذکر کذا، أذکر کذا لما لم یکن...».
3- 3) سوره مبارکه اعراف، آیه 201.

پرهیزگارند هرگاه برخورد ایشان را طائفه ای از شیاطین متذکر می شوند و به یاد خدا می افتند، پس ایشان بینایانند.

پس تأمل کن و ببین که چگونه تخصیص داده است بینائی را به پرهیزگاران. و از اینجا ظاهر می شود که پرهیزگاران نیز از مکر شیاطین فارغ نیستند و لیکن ایشان متذکر می شوند و می فهمند که اینها از وساوس شیاطین است، از آنها رو بر می گردانند و صاحبان رَین و طبع، از کثرت ذنوب متنبه نمی شوند، پس تو نیز تأمل کن در منتهای ذکر و عبادت خود و بهترین عملهای خود که نماز است. و متوجه شو و ببین که چون به نماز می ایستی چگونه می کشد تو را شیطان به بازارها و می گرداند تو را در کوچه ها و سیر می دهد تو را در باغستان ها و سیرگاه ها؛ و مشغول می کند تو را به محاسبه معامله کنان و جواب معاندان؛ و به یاد می آورد تو را آنچه فراموش کرده ای در محاسبات و معاملات خود و چگونه تو را می کشد به وادی دنیا و مهالک آن. و هجوم نمی آورند بر قلب تو عساکر شیاطین مگر در حال نماز و دور نمی شوند از تو به مجرد بجا آوردن صورت نماز، بلکه در آن حال بیشتر بر تو هجوم می آورند، هر چند به آن نماز تکلیف از تو ساقط می شود و از عهده تکلیف بر می آئی.

و لیکن در قبول آن محتاج است به استعمال و قواعد دیگر و اصلاح باطن از صفات خبیثه که آنها یاوران شیطانند، و اگر چنین نکنی نماز به تو نفع نمی بخشد، بلکه موجب ضرر است، نمی بینی که دوا خوردن بیش از پرهیز به بدن ضرر می رساند، بلکه همین هم بس نیست و ناچار است از اینکه باطن را به صفات حسنه نیز آراسته گردانی تا آنکه قابل رو کردن به جانب معبود مطلق شوی و بترسی [8] از تقصیر و اهمال در عبادت حضرت ذی الجلال.

حق تعالی فرموده است: «أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ(1)» یعنی: واللّه العالم، آگاه باشید که به ذکر خدا مطمئن می شوند دلها، پس تو این معنی را علامتی قرار ده میان خود

ص :89


1- 1) سوره مبارکه رعد، آیه 28.

و رها شدن قلب از وساوس شیطان؛ و هر زمان که دلت مطمئن شود و از وساوس شیطان فارغ باشد، دانسته باش که ذکر حقیقی از تو صادر گردیده است. توفیق دهد خداوند کریم ما و تو را از شر شیطان رجیم و دیو لئیم.

مطلب سوم: [آیات و اخبار حضور قلب]

در ذکر آیات و اخباری است که دلالت دارند بر آنکه حضور قلب در عبادات خصوصاً نماز که اعظم آنها است مطلوب و در نزد معبود بحق، محبوب و مرغوب است. حق سبحانه و تعالی فرموده است در وصف مؤمنان: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ(1)» تا آخرِ اوصاف. خشوع در لغت به معنی تذلّل و ذلّت بر خود قرار دادن است(2)، یعنی: واللّه العالم، به تحقیق رستگار شدند مؤمنانی که در نمازشان تذلّل دارند در نزد پروردگار و معبود خود.

و در جای دیگر فرموده است که: «وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ مَا آتَوا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ(3)» یعنی: واللّه العالم، و آن کسانی که داده می شوند اجر و مزد اعمالی که بجا می آورند، در حالی که دلهای ایشان ترسنده و خائف است. و پر ظاهر است که متصف بودن قلب به ترس، مستلزم حضور قلب است بر اتم وجهی.

و در مقام مذمت غافلان فرموده است که: « فَوَیْلٌ لِّلْمُصَلِّینَ * الَّذِینَ هُمْ عَن صَلاَتِهِمْ سَاهُونَ(4).» سهو را بعض علما در این مقام به غفلت تفسیر کرده است و فرموده است که: مذمت کرده است خدا ایشان را به غفلت، با وجود اینکه ایشان را نماز گذارندگان تعبیر

ص :90


1- 1) سوره مبارکه مؤمنون، آیات 1 و 2.
2- 2) فرهنگ المعجم الوسیط، ج 1، ص 501، ماده «خشع»، در معنای آن آمده: مطیع و فرمانبردار شد، خوار و ذلیل شد.
3- 3) سوره مبارکه مؤمنون، آیه 60.
4- 4) سوره مبارکه ماعون، آیات 4 و 5.

کرده است. پس مراد به غفلت از نماز، ترک نماز نیست! بلکه مراد غفلت قلب است در حال نماز که عبارت از عدم حضور قلب است.(1)

و در جای دیگر فرموده است: «فَوَیْلٌ لِّلْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُم مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ أُولئِکَ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ(2)» یعنی: وای بر سیاه دلان در نزد ذکر خدا، ایشان در گمراهی آشکارند. و سیاهی دل در این مقام کنایه از عدم حضور آن است، زیرا که آن مستلزم عدم حضور قلب باشد و پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله فرموده که: «نماز به منزله ترازو است هرکس تمام داد تمام می گیرد»(3) یعنی: هر کس در این نشئه(4) فانیه نماز را با شرایط و ارکان و مکمّلات نیکو به عمل آورد، در نشئه باقیه اجر و مزد آن را تمام خواهد گرفت.

و باز آن حضرت صلی الله علیه و آله فرموده: «که دو مرد از امت من ایستند به نماز و رکوع و سجود هر دو یکی است، و لیکن تفاوت میان دو نماز ایشان به قدر تفاوت میان زمین و آسمان است».(5) و پر ظاهر است که نسبت این تفاوت نخواهد بود مگر به واسطه تفاوت وجود حضور قلب و عدم آن.

[9] و باز آن حضرت صلی الله علیه و آله فرمود که: «آیا نمی ترسد آن کسی که روی دل خود را در نماز از معبود حقیقی بر می گرداند، اینکه خدا روی او را به روی حمار برگرداند و او را مسخ کند».(6)

ص :91


1- 1) رسائل الشهید الثانی، ص 106؛ المحجة البیضاء، ملا محسن فیض، ج 1، ص 349، فضیلة الخشوع. «ذمهم علی الغفلة عنها مع کونهم مصلین».
2- 2) سوره مبارکه زمر، آیه 22.
3- 3) الکافی، ج 3، ص 266، باب فضل الصلاة، حدیث 13؛ من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 207، باب فضل الصلاة، حدیث 622. «الصلاة میزان، من وفی استوفی».
4- 4) در اصل: نشائه.
5- 5) عوالی اللئالی، ج 1، ص 323، حدیث 57؛ بحارالانوار، ج 81، ص 249، حدیث 41، باب آداب الصلاة «ان الرجلین من أمتی یقومان فی الصلاة و رکوعهما و سجودهما واحد...».
6- 6) همان، ص 322، حدیث 58. «أما یخاف الذی یحول وجهه فی الصلاة أن یحول اللّه وجهه وجه حمار».

و در حدیث دیگر فرموده که: «هر کس دو رکعت نماز کند و در آن دو رکعت امری از امور دنیا به خاطرش نخلد، می آمرزد خداوند عالم جمیع گناهان او را».(1)

و در حدیث دیگر فرموده که: «هر کس نگاه دارد نفس خود را در نماز فریضه و تمام کند رکوع و سجود آن را و خضوع و خشوع در آن به عمل آورد، پس تمجید و تعظیم و حمد و ثنای حقتعالی را به جای آورد تا وقت نماز دیگر داخل شود و در میان دو نماز گناهی از او صادر نشود، می نویسد خداوند عالم برای [او] ثواب یک حج و یک عمره؛ و خواهد بود آن نمازگزار از اهل علیّین».(2)

و در حدیث دیگر فرموده که: «به درستی و تحقیق نمازی هست که قبول می شود نصف آن یا ثلث آن یا ربع آن یا خمس آن تا عشر آن که ده یک آن است و نمازی هست که پیچیده می شود مانند جامه کهنه و آن را بر روی صاحبش می زنند و [و به او گفته می شود] جز این نیست که از برای تو است از نماز تو همان قدر که اقبال و رو کنی به نماز و خالق بی نیاز به قلب خود».(3)

و از امام محمدباقر علیه السلام منقول است که پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هرگاه بایستد بنده مؤمن در نمازش، نظر می کند حضرت آفریدگار یگانه به جانب وی و می فرماید که: روی کن به قلب خود و سایه می افکند رحمت بر سر وی تا کنار[ه] های آسمان و ملائکه فرو می گیرند او را از اطراف وی تا کناره آسمان، و موکل می گرداند حضرت

ص :92


1- 1) همان، حدیث 59. «من صلی رکعتین و لم یحدث فیهما نفسه بشیءٍ من أمور الدنیا غفر اللّه له ذنوبه».
2- 2) من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 211، باب فضل الصلاة، حدیث 642؛ وسائل الشیعة، ج 4، ص 116، باب استحباب الجلوس فی المسجد، حدیث 2. «من حبس نفسه علی صلاة فریضة ینتظر وقتها فصلاها فی أول وقتها...».
3- 3) بحارالانوار، ج 81، ص 260، باب آداب الصلاة، حدیث 59. «أن من الصلاة لما یقبل نصفها و ثلثها و ربعها و خمسها إلی العشر و إن منها لما یلف کما یلف الثوب الخلق...».

خداوند بر وی ملکی را که بر سر وی ایستاده است و با وی می گوید که: ای نمازگزار! اگر بدانی که کی به سوی تو نظر دارد و با کی مناجات می کنی، هر آینه به هیچ کس التفات نخواهی کرد و از جای خود حرکت نخواهی نمود هرگز».(1)

و از حضرت صادق علیه السلام منقول است که فرمود: «جمع نمی شود رغبت به سوی خدا و رهبت و خوف از او در دلی، مگر آنکه واجب می شود از برای او بهشت؛ پس هرگاه به نماز بایستی، رو کن به قلب خود به سوی خداوند عزوجل، زیرا که نیست هیچ بنده مؤمنی که رو کند به قلب، به جانب پروردگار عزوجل در نماز و دعای خود، مگر اینکه می گرداند و مایل می کند دلهای مؤمنان را به جانب وی، و امداد می کند او را به دوستی مؤمنان و بهشت را به وی کرامت می فرماید».(2)

و از ابوحمزه ثمالی منقول است که: «گفت: دیدم علی بن الحسین علیهماالسلام را که نماز می کرد و ردای مبارکش از دوشش افتاد و آن را به دوش نگرفت تا از نماز فارغ شد. من عرض کردم که: چرا ردای مبارک که از دوشت افتاد به دوش نگرفتی؟ فرمود: نمی دانی که در برابر کی ایستاده بودم؟ [10] پس فرمود که: قبول نمی شود از نماز بنده، مگر آن قدری که حضور قلب در آن داشته باشد! من عرض کردم که فدای تو شوم پس ما هلاک می شویم، حضرت فرمود که: کوتاه کن! به درستی که خدا تمام می کند نقص های نماز فریضه را به نافله ها».(3)

ص :93


1- 1) الکافی، ج 3، ص 265، باب فضل الصلاة، حدیث 5 . «إذ اقام العبد المؤمن فی صلاته نظر اللّه إلیه أو قال أقبل اللّه علیه حتی ینصرف و أظلته الرحمة من فوق رأسه إلی أفق السماء...».
2- 2) ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 135، ثواب الورع و الزهد؛ امالی مفید، ص 150، المجلس الثامن عشر. «لایجمع اللّه المؤمن الورع و الزهد فی الدنیا إلاّ رجوت له الجنة، ثم قال: و إنّی لأحب للرجل المؤمن منکم إذا قام فی صلاته...».
3- 3) علل الشرایع، ج 1، ص 232، باب العلة التی من أجلها سمی علی بن الحسین علیهماالسلام ... ، حدیث 8 . «رأیت علی بن الحسین علیهماالسلام یصلی فسقط رداءه عن أحد منکبیه، قال: فلم یسوه حتی فرغ...».

و از فضیل بن یسار منقول است که: حضرت امام محمدباقر و امام جعفر صادق علیهماالسلام فرمودند که: «به درستی که نیست از نمازت برای تو مگر آن قدری که اقبال کنی در آن، پس اگر در نماز اقبال نداشته باشی یا غافل شوی از اداء آن، پیچیده می شود و زده می شود بر روی صاحبش».(1)

و زراره به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السلام روایت کرده است که: آن حضرت فرمود: «هرگاه به نماز بایستی پس بر تو باد به اقبال و رو کردن به نماز، زیرا که به تحقیق از برای تو خواهد بود از نمازت آن قدری که اقبال کنی به سوی آن و بازی مکن در نماز با دست خود و سر خود و ریش خود؛ و خیالهای دنیا را به دل در میاور و دهن دره مکن و خمیازه مکش».(2) تا آخر حدیث.

و محمد بن مسلم به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که آن حضرت فرمود: «هر کس نماز کند، پس متوجه نماز شود و امری از امور دنیا را به خاطر در نیاورد و غفلت نورزد از نماز، رو می کند خدا به سوی او مادامی که روی دل او با نماز باشد؛ پس بسا هست که نصف نمازش قبول می شود و یا ثلث آن یا ربع آن یا خمس آن؛ و جز این نیست که مأمور شده ایم ما به نمازهای نافله تا آنکه تمام شود به آنها نمازهای فریضه».(3)

و به سند معتبر از ابو بصیر منقول است که: «مردی به خدمت حضرت صادق علیه السلام عرض کرد _ و من می شنیدم _ که: فدای تو شوم من بسیار در نماز سهو می کنم، حضرت

ص :94


1- 1) الکافی، ج 3، ص 363، باب ما یقبل من صلاة الساهی، حدیث 4؛ تهذیب الاحکام، ج 2، ص 342، باب احکام السهو، حدیث 5. «إنّما لک من صلاتک ما أقبلت علیه منها، فإن أوهمها کلها أو غفل عن أدائها لفت فضرب بها وجه صاحبها».
2- 2) الکافی، ج 3، ص 299، باب الخشوع فی الصلاة، حدیث 1. «إذ اقمت فی الصلاة فعلیک بالإقبال علی صلاتک فإنّما بحسب لک منها... و لا تعبث...».
3- 3) تهذیب الاحکام، ج 2، ص 341، باب احکام السهو، حدیث 1. «إنّ العبد لیرفع له من صلاته نصفها و ثلثها و ربعها و خمسها فما یرفع... لیتم لهم بها ما نقصوا من الفریضة».

فرمود که: آیا کسی هست که سالم باشد از سهو و نسیان؟ آن مرد عرض کرد که: گمان ندارم کسی را کثیر السهوتر از خودم، آن حضرت به وی فرمود که: ای ابومحمد! به درستی بنده هست که ثلث نمازش بالا می رود و یا نصف آن یا سه ربع آن و یا کمتر از این و یا بیشتر از این بر قدر سهو او»؛(1) و گویا مراد به این سهو غفلت است از حضور قلب در نماز.

و کلینی به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که آن حضرت فرمود که: «پدرم می فرمود که: علی بن الحسین علیهماالسلام هرگاه به نماز می ایستاد، گویا شاخ درختی بود که حرکت نکند، مگر آنچه باد آن را حرکت دهد».(2)

و ایضا به سند صحیح از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که فرموده بود: «علی بن الحسین علیهماالسلام هرگاه به نماز می ایستاد، رنگ مبارکش متغیّر می شد و هرگاه به سجود می رفت، سر از سجود بر نمی داشت تا عرق از روی مبارکش جاری می شد».(3)

و ایضاً به سند قوی از ابوبصیر روایت کرده است که گفت: شنیدم از حضرت امام محمدباقر علیه السلام که فرمود: «به درستی اول چیزی که در روز بازپسین محاسبه خواهند کرد به آن با بنده، نماز است، پس اگر قبول شود نماز، قبول خواهد شد ماسوای آن، و اگر رد شود، رد خواهد شد ماسوای آن، به درستی که نماز هرگاه [11] بلند شود در اول وقتش، بر می گردد به سوی صاحبش در حالی که سفید و نورانی باشد، در آن حال می گوید به صاحبش: محافظت کردی مرا، خدا تو را محافظت کند؛ و هرگاه بلند شود در غیر وقتش

ص :95


1- 1) الکافی، ج 3، ص 363، باب ما یقبل من صلاة الساهی، حدیث 3. «قال رجل لأبی عبداللّه علیه السلام و أنا أسمع، جعلت فداک أنّی کثیر السهو فی الصلاة فقال: و هل... علی قدر سهوه».
2- 2) همان، ص 300، باب الخشوع فی الصلاة، حدیث 4. «کان علی بن الحسین علیهماالسلام إذا قام فی الصلاة، کأ نّه ساق شجرة لایتحرّک منه شیء إلاّ ما حرکهُ الریح منه».
3- 3) همان، حدیث 5. «کان علی بن الحسین علیهماالسلام إذا قام فی الصلاة، تغیّر لونه، فإذا سجد لم یرفع رأسه حتی یرفَضَّ عرقاً».

به غیر حدود و آداب آن، بر می گردد به سوی صاحبش و حال آنکه سیاه و تاریک، است؛ به صاحبش می گوید: ضایع ساختی مرا، خدا تو را ضایع کند».(1)

و ایضا کلینی به سند صحیح از عیص بن قاسم روایت کرده که گفت: حضرت صادق علیه السلام فرمود: «به خدا سوگند که می گذرد بر بنده ای پنجاه سال و حال آنکه قبول نمی شود از او یک نماز! پس کدام مصیبت از این سخت تر و شدیدتر است؟! و به خدا سوگند که شما می شناسید از همسایگان و رفیقان خود کسی را که اگر نماز کند برای شما، قبول نخواهید کرد از او به جهت پستی آن. به درستی که خداوند عزوجل قبول نمی کند، مگر چیز پاکیزه را، پس چگونه قبول خواهد کرد نمازی را که به آن استخفاف رسیده باشد».(2)

و ایضا به سند صحیح از هشام بن سالم روایت کرده است که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرموده: «هرگاه بایستد بنده ای به نماز و سبک کند نمازش را می فرماید حق تعالی به ملائکه که: می بینید بنده مرا، گویا چنان می پندارد که حوائج او به دست غیر من است، آیا نمی دانید که برآمدن حوائجش به دست من است؟».(3)

و به سند معتبر از حضرت امام صادق علیه السلام منقول است که: «در تفسیر کریمه «لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً(4)» فرمود: مراد این نیست که خدا آزمایش می کند شما را که عمل کدام بیشتر است، بلکه مراد این است که آزمایش می کند شما را که عمل کدام صواب تر

ص :96


1- 1) الکافی، ج 3، ص 268، باب من حافظ علی صلاته أو ضیعها، حدیث 4. «... أول ما یحاسب به العبد، الصلاة، فإن قبلت، قبل ما سواها، إن الصلاة إذا ارتفعت فی أول وقتها رجعت إلی صاحبها...»؛ من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 208، باب فضل الصلاة، حدیث 626. «أول ما یحاسب به العبد، الصلاة، فإذا قبلت، قبل منه سائر عمله و إذا ردّت علیه ردّ علیه سائر عمله».
2- 2) همان، ج 3، ص 269، باب من حافظ علی صلاته أو ضیعها، حدیث 9. «واللّه إنّه لیأتی علی الرجل خمسون سنة و ما قبل اللّه منه صلاة واحدة و أی شیء أشد من هذا...».
3- 3) همان، حدیث 10. «إذا قام العبد فی الصلاة فخفف صلاته، قال اللّه تبارک و تعالی لملائکته أما ترون إلی عبدی کأ نّه یری...».
4- 4) سوره مبارکه ملک، آیه 2.

و محکم تر است و جز این نیست که محکمی عمل، خوف از خدا است و نیّت صادقه نیکو. پس آن حضرت فرمود که: باقی ماندن بر عمل تا آنکه خالص شود از برای خدا، سخت تر و دشوارتر است از عمل کردن و عمل خالصی که نخواهی اینکه احدی تو را بر آن عمل مدح کند، مگر حق تعالی، و نیت افضل است از عمل، آگاه باش که نیت خود عمل است، پس تلاوت فرمود قول خدای تعالی را که: «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ(1)» و فرمود که: یعنی: هر کس عمل می کند بر نیت خود».(2)

و به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه التحیة و الثنا[ء] منقول است که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمود: «خوشا [به] حال کسی که خالص گرداند از برای خدا عمل و عبادت و دعا را، و مشغول نشود دلش به آنچه می بیند چشمهای او، و فراموش نکند یاد خدا را به سبب آنچه می شنود گوشهای او، و محزون نگردد به سبب آنچه به دیگران عطا شده است».(3)

و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام منقول است [12] که فرمود در تفسیر قول حق سبحانه و تعالی «إِلاَّ مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ(4)»: «قلب سلیم آن است که ملاقات کند پروردگار خود را در حالی که در آن دل نباشد احدی سوای او سبحانه و فرمود که: هر دلی که در آن شکی یا شرکی باشد، آن دل ساقط است از درجه اعتبار حضرت آفریدگار و جز این نیست که زهد در دنیا مطلوب است به جهت آنکه دل بندگان خالی و فارغ شود از یاد دنیا و متوجه شود به ذکر آخرت».(5)

ص :97


1- 1) سوره مبارکه اسراء، آیه 84.
2- 2) الکافی، ج 2، ص 16، باب الاخلاص، حدیث 4. «فی قول اللّه عزوجل «لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» قال: لیس یعنی أکثر عملاً و لکن أصوبکم عملا و إنّما...».
3- 3) همان، حدیث 3. «طوبی لمن أخلص اللّه العبادة و الدعاء و لم یشغل قلبه بما تری عیناه و لم ینس ذکر اللّه بما تسمع أذناه و لم یحزن صدره بما أعطی غیره».
4- 4) سوره مبارکه شعراء، آیه 89 .
5- 5) تفسیر قمی، ج 2، ص 123؛ الکافی، ج 2، ص 16، باب الإخلاص، حدیث 5. «سألته عن قول اللّه عزوجل «إِلاَّ مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» قال: القلب السلیم الذی یلقی ربه و لیس فیه أحد سواه و کل قلب فیه شرک أو شک...».

و در کافی به سند معتبر از ابوحمزه ثمالی روایت کرده است که گفت: «در مزدلفه، _ یعنی مشعرالحرام _ در عقب سر حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نماز کردم، پس چون آن حضرت از نماز فارغ گردید، متوجه من شد و فرمود که: ای ابان! این نمازهای پنجگانه واجبه، هر کس بجا آورد حدود آنها را و محافظت کند وقتهای آنها را، در روز قیامت برای او نزد خدا عهدی خواهد بود که به واسطه آن داخل بهشت شود؛ و کسی که بر پا ندارد حدود آنها را و محافظت ننماید اوقات آنها را، ملاقات خواهد کرد در آخرت خدا را در حالی که برای وی عهدی نباشد که به آن داخل بهشت شود. اگر خدا خواهد او را عذاب خواهد کرد و اگر خواهد او را خواهد آمرزید».(1)

[جمع بندی نتیجه روایات]

و بدانکه: اخبار از پیغمبر مختار و ائمه اطهار بر این مضمون بسیار است و همین قدر از برای طالب حق و صاحب عقل کافی است و محصّل مضمون آنچه از این اخبار به انضمام بعضی از آنها با بعضی مفهوم می شود، آن است که نماز اشرف عبادات و اقرب قربات است و حضور قلب در جمیع عبادات، خصوص نماز مطلوب و مقصود حضرت معبود است. بلکه نماز بدون آن قابل درجه قبول نمی شود و هر قدر از آن که با حضور قلب واقع شود، مقبول خواهد بود و شیطان رجیم و دیو لئیم غایت جد و نهایت سعی و جهد دارد که آدمی را از این منفعت عظمی و موهبت کبری محروم سازد و عبادتش را به این وسیله از درجه اعتبار و قبول بیندازد و به هر نوع که ممکن شود آدمی را به وادی شک و شبهه افکند و آتش حسرت و ندامت بر خرمن اعمال بندگان اندازد و همه را به

ص :98


1- 1) الکافی، ج 3، ص 267، باب من حافظ علی صلاته أوضیعها، حدیث 1. «کنت صلیت خلف أبی عبداللّه علیه السلام بالمزدلفة فلمّا انصرف التفت إلیّ، فقال: یا أبان! الصلوات الخمس المفروضات من أقام حدودهن و حافظ علی مواقیتهن...».

یک دفعه بسوزاند و تباه گرداند، و لیکن طالبان قرب درگاه حضرت اله و بندگان آگاه را لازم است که پیروی بزرگان دین مبین و مخلصان حقیقت بین نموده، خود را از این ورطه رهانند و اعمال و عبادات خود را به درجه قرب و قبول رسانند.

[حکایاتی از حضور قلب اولیای الهی در نماز]

صدوق رحمه الله در کتاب امالی به سند معتبر، حدیثی روایت کرده است که ماحصل مضمونش این است که: «در عهد حضرت سید الساجدین امام زین العابدین علیه السلام شیطان لعین به درگاه حضرت رب العالمین عرض کرد که: الهی! مرا از اول دنیا تا به این زمان مهلت دادی و بر قلوب بنی آدم مسلّط [13] نمودی و من از آن زمان تا به حال بندگان مخلص تو را بسیار دیدم، اخلاص و ارادت احدی را در درگاه تو مثل اخلاص و ارادت این مرد _ یعنی حضرت سید الساجدین _ ندیدم و عبادت احدی به عبادت وی نمی رسد، ولیکن در خدمت تو عرض حاجتی دارم که مرا اذن دهی تا او را امتحان کنم. خطاب عزّت در رسید که ای ملعون رجیم! تو خود معترفی که از اول عالم تا به این زمان اخلاص و ارادت احدی را مثل اخلاص و ارادت وی ندیده ای، چگونه میل امتحان و آزمایش او را داری؟ آن ملعون عرض کرد که: الهی! متوقعم که حاجت مرا برآوری و اذن دهی در امتحان وی. خطاب از حضرت رب الارباب به وی رسید که تو را اذن دادم، ولیکن می دانم که سعی تو نابود و تو خائب و مردود خواهی شد، پس شبی از شبها که آن حضرت در محراب عبادت ایستاده مشغول نماز [و] تهجد بود، آن مردود به صورت ماری شد که ده سر داشته باشد و از پیش محراب آن حضرت علیه السلام خود را ظاهر نمود، دهنها گشوده و از هر دهنش آتش فرو می ریخت و به هر دهن یک انگشت پای آن حضرت را گرفته به دم فرو برد و به دندان گزید و آن حضرت چنانکه متوجه تضرع و زاری بود برقرار بود و اصلا متعرض آن ملعون نگردید، تا نماز خود را به اتمام رسانید. آنگاه به وی خطاب فرمود که: ای ملعون! از من دور شو، نمی گذاری که ساعتی با

ص :99

پروردگار خود مناجات نمایم، آن ملعون منکوب و مخذول از نظر آن حضرت غائب شد و آن حضرت باز مشغول تضرع و ابتهال گردید».(1)

و هم در آن کتاب حدیثی دیگر روایت کرده است که مضمونش این است که: «آن جناب روزی به عبادت در محراب ایستاده بود و مشغول نماز بود و در پیش روی آن حضرت چاهی عمیق بود و حضرت امام محمدباقر علیه السلام طفل خردسالی بود و در کنار محراب آن حضرت _ چنانکه عادت اطفال است _ می گردید و بازی می کرد، از اتفاق خود را کشانید تا به کنار چاه رسانید و سرنگون به چاه در افتاد؛ آن حضرت اصلا ملتفت فرزند ارجمند و نهال برومند خود نگردید و همچنان مشغول تضرع و زاری بود، مادر حضرت امام محمدباقر علیه السلام چون حال فرزند سعادتمند خود را بر آن منوال دید، زاری کنان بر چاه دوید و شروع در فریاد و افغان نمود، آن حضرت باز متوجه وی نگردید. آن زن از سوز درون بی ادبانه زبان گشود و به آن حضرت خطاب نمود که: نمی دانم شما بنی هاشم چه مقدار سنگین دل بوده اید که طفل من به چاه درافتاده است و تو مشغول نمازی! [14] القصه؛ آن حضرت نماز خود را به پایان رسانید و بر سر چاه آمد و دست یازید و فرزند سعادتمند خود را از چاه بیرون آورد و به دست مادرش داد و فرمود که: این فرزند تو، مرا به حال خود بگذار تا مشغول مناجات با قاضی الحاجات شوم».(2)

ص :100


1- 1) این روایت در امالی صدوق یافت نشد و لیکن بسنجید: الهدایة الکبری، ص 214، الباب السادس باب الامام علی السجاد علیه السلام ؛ مناقب آل ابی طالب علیهم السلام ، ج 4، ص 134، فصل فی معجزاته علیه السلام . «... إنّ إبلیس لعنة اللّه ناجی ربه، فقال: إنّی قد رأیت العابدین لک من عبادک منذ أول العهد إلی عهد علی بن الحسین علیهماالسلام فلم أر أعبد لک و لا أخشع منه...».
2- 2) این روایت در امالی صدوق یافت نشد و لیکن بسنجید: الهدایة الکبری، ص 215، الباب السادس باب الامام علی السجاد علیه السلام ؛ دلائل الامامة، ص 197، خبر أمّه و السبب فی تزویجها. «کان قائماً یصلی حتی زحف ابنه محمد علیهماالسلام و هو طفل إلی بئرٍ کانت فی داره بالمدینة عمیقة فسقط فیه فنظرت إلیه أمه فصرخت و انقلبت...».

و در بعض کتب معتبره مذکور است که: در زمان سابق مرد مؤمن عارفی بود که از کثرت نماز، پیشانیش مانند زانوی شتر پینه کرده و از بسیاری روزه، چشمهای وی به مغاک(1) سرش فرورفته بود، روزی شیطان رجیم و دیو لئیم خود را بر وی آشکار نمود، آن مرد مؤمن نگاه کرد، دید که آن ملعون اسباب خدعه و فریب بر خود آویخته و مهرهای رنگارنگ از پس پشت و پیش روی خود فرو ریخته است و چند افسار نیز بر دوش افکنده.

از وی پرسید که ای ملعون! اینها چیست که بر خود آویخته، گفت: اینها اسباب فریب بندگان خدا است. پرسید که این افسارها چیست که با خود برداشته؟ گفت: اینها به جهت جمعی از بندگان مخلص است که به این امور فریفته نمی شوند و باید ایشان را به افسار به دام فریب گرفتار نمود.

آن مرد چون خود را از جمله مخلصین می پنداشت پرسید که: افساری که برای فریب من مهیا نموده ای کدام است؟ آن ملعون گفت: تو از جمله بی افسارانی که به افسار احتیاج نداری. آن مرد پرسید که آن کسان که به افسار احتیاج دارند کیانند، آن ملعون گفت: اگر می خواهی آن کسان را بشناسی به همراه من بیا تا یکی از ایشان را به تو نشان دهم، آن مرد همراه وی روانه شد.

آن ملعون اسم اعظم خدا بر وی خواند که از نظرها مخفی گردید، پس به همراه وی رفت تا به در سرائی رسیدند، شیطان داخل شد، آن مرد نیز از عقب وی به آن سرا درآمد، دید زنی تنور می سوزاند و طفلی در اطراف وی می گردد و بازی می کند، آن زن چون تنور خود را سوزانید و خواست که نان در آن بندد، مؤذن گفت: اللّه اکبر؛ آن زن خمیر را گذارد و برخواست و وضو ساخت و به نماز ایستاد. آن طفل باز به بازی مشغول بود، شیطان دست یازید و از جیب خود سیبی یا اناری بیرون آورد و در نزد آن طفل بر زمین انداخت، آن طفل دست یازید که انار را از زمین بردارد، شیطان آن انار را به جانب

ص :101


1- 1) گودال.

تنور حرکت داد، آن طفل از عقب انار روان شد، چون به نزدیک انار رسید، شیطان انار را به لب تنور برد، طفل از عقب انار به لب تنور آمد، چون خواست که انار را برباید، شیطان دست یازید و انار را در تنور افکند، طفل از عقب انار سراشیب شد و در تنور افتاد. آن زن در نماز [15] بود، اصلا متزلزل نشد و به آرام دل و آرام تن، نماز خود را تمام کرد، آنگاه بر سر تنور آمد، دید که آن طفل در میان آتش نشسته است و با آتش بازی می کند و آتش او را اذیت نمی رساند، دست دراز کرد و طفل را از تنور بیرون آورد و در کناری نشانید و خود مشغول نماز شد، شیطان گفت که: این زن یکی از آن کسان است که به افسار احتیاج دارد، پس از نظر آن مرد غائب شد.(1)

ای عزیز! مردان راه حق چنین بوده اند که تن به افسار شیطان رجیم در نداده اند و به خدعه و نیرنگ وی، از راه بیرون نرفته اند و به بنیان اخلاص و ارادت ایشان دامنی نرسیده است.

القصه؛ مقتضای اخبار و احادیث، آن است که اهتمام به حضور قلب در جمیع عبادات خصوصا در نماز، امری است مهم و غافل شدن از آن غفلتی است عظیم و پستی است ظاهر و دوری است از مرتبه قرب، پیدا و باهر؛ و چه مصیبتی است از این عظیمتر که آدم عاقل در مدت شصت یا هفتاد سال یا بیشتر یا کمتر، در اوقات نماز به نماز بایستد و با معبود خود مناجات کند و امیدها به سوی خود(2) داشته باشد، پس چون روزِ عرض شود، دیوان عمل خود را از ثواب نماز، خالی بیند و میوه حسرت و ندامت از شاخسار اعمال ناشایست خود چیند و اصلا ثمری به وی عاید نگردد.

و این است معنی قول خدای تعالی: «خَسِرَ الدُّنْیَا وَ الاْآخِرَةَ ذَلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ(3)». یعنی: زیان کار است در دنیا و آخرت، این است زیان کاری آشکار هویدا.

ص :102


1- 1) 2_ نسخه ناخوانا است و گویا چنین است نیز ممکن است «امیدها به سوی خدا» باشد.3) سوره مبارکه حج، آیه 11.

و در جای دیگر فرموده است: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُم بِالاْءَخْسَرِینَ أَعْمَالاً * الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا(1)». یعنی: بگو یا محمد؛ آیا آگاه کند شما را به کسانی که در زیان است عملهای ایشان، آن چنان کسانی که نابود است سعی ایشان در حیات دنیا و ایشان گمان دارند که کارهای نیکو از ایشان صادر می شود.

مطلب چهارم: [ذکر دوائی نافع در ازاله غفلت و توجه قلب]

در ذکر دوائی که نافع است در ازاله غفلت و توجه قلب در نماز به جانب حضرت عزّت جل شأنه.

بدانکه: حصول ایمان مقتضی آن است که بنده مؤمن تعظیم کند از برای حق سبحانه و تعالی که به وی ایمان آورده است و اذعان به بزرگی و عظمت وی کرده است و مقتضی آن است که پیوسته بنده مؤمن، خائف و ترسناک باشد از خدا، به سبب کم بودن عمل خود و بسیاری تقصیر خود و حیا داشته باشد از تقصیر خود، پس مؤمن اگر متصف به ایمان باشد، در واقع از این صفات خالی نخواهد بود، هر چند که این صفات در اشخاص به قوت و ضعف باشند به سبب قوت و ضعف ایمان ایشان.

پس منفک شدن مؤمن در حال نماز از این صفات نخواهد بود، مگر به جهت تفرقگی حواس و اغتشاش احوال و کثرت فکر در امور دنیا و میل قلب به جانب امور متفرقه که به تدبیر [16] آنها اهتمام تمام دارد، زیرا که مشغول نمی کند مؤمن را از نماز، مگر افکار وارده بر وی که مشغول می کنند قلب را از توجه به سوی معبود بحق و این معنی فی الحقیقة مرضی است که عارض قلب می شود و آن را از امر خود منع می کند.

و دفع این ناخوشی نمی شود، مگر به دفع کردن سبب آن و قلع ماده و سد منبع آن.

[اسباب خواطر قلبی]

پس می گوئیم که سبب این خطرات که بر قلب عارض می شوند، یا امری است

ص :103


1- 1) سوره مبارکه کهف، آیات 104 _ 103.

خارجی که بر قلب عارض می گردد و منشأ فساد و قساوت آن می شود و یا امری است باطنی که در قلب ثابت است.

[اسباب ظاهری]

اما قسم اول: پس لا محاله سبب عروض آن امر خارجی باشد، پس یا دیدن چشم خواهد بود، صورت محبوبی یا چهره امر غیر مطلوب و نامرعوبی، زیرا که دیدن چشم باعث می شود که قلب متوجه شود به آنچه آدمی دیده است و چون متوجه شود یا از آن سرور و بهجتی حاصل خواهد شد و یا ملال و نفرتی و بر هر تقدیر، قلب مشغول خواهد شد به تدبیر جلب آنچه موجب سرور و بهجت است و دفع آنچه باعث ملال است و نفرت، و به این سبب افکار گوناگون و خواطر از حد افزون بر قلب عارض و بعد از عروض آنها لامحاله قلب از توجه به جانب پروردگار منحرف و به جانب آن منصرف خواهد شد.

و یا شنیدن گوش است امری چنین را به تقریبی که در دیدن چشم ذکر رفت؛ و تو تأمل کن در اینکه هرگاه به اسبی یا استری یا چیز دیگر، محتاج باشی و در وقت نماز ببینی یا بشنوی که فلان کس اسبی که مناسب است دارد و می فروشد، آیا در تمام نماز در فکر خریدن آن نخواهی بود؟ و همچنین هرگاه بشنوی که فلان دشمن در صدد اذیت و ایذای تو است، آیا مجموع قلب تو متوجه دفع آن نخواهد شد؟

پس اگر به قلب، متوجه تحصیل مطلوب و دفع امر غیر گشتی، پس به کدام قلب متوجه نماز و مناجات با معبود بی نیاز خواهی شد و حال آنکه تو را یک قلب بیش نیست که: « مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ (1)» یعنی: حق تعالی به یک مرد دو قلب عطا نفرموده است.

پس دوای این مرض مهلک آن است که چشم از خوب و بد و خیر و شر بپوشی

ص :104


1- 1) سوره مبارکه احزاب، آیه 4.

و گوش به مرغوب و نامرغوب دنیا ندهی و امور خود را به مدبّر امور واگذاری و شواغل دیدنی و شنیدنی را از خود دور داری و قلب را به کلّیّته متوجه معبود بحق و قادر مطلق نمائی و در جمیع احوال بر این منوال باشی تا در نماز نیز قلب به حال خود باشد و متوجه معبود یگانه گردد و از غیر او روی امید برگرداند.

و اگر این معنی از برای تو متعذّر یا متعسّر باشد، لااقل قلب را بر این بداری که در حال نماز که معیار ردّ و قبول سایر اعمال و معراج مؤمن و محل مناجات با قاضی الحاجات است به خیالی دیگر مائل نشود و از ماسوی او روی برگرداند، تا به ثواب نماز فائز گردی و از قرب معبودِ بی نیاز دور نمانی.

و ممد این معنی است اینکه در حال [17] نماز به وظائف و آداب آن عمل نمائی و در وقت قیام نظر افکنی به سجده گاه خود و در آن حال به خاطر بگذرانی که در برابر پادشاه عظیمی ایستاده ای که تو را می بیند و بر اسرار تو مطلع است، هر چند تو او را نمی بینی؛ و بدانی که رو کردن به سوی وی نمی باشد، مگر به روی دل، و روی سر مثال و تابع است؛ و بترسی از این که اگر روی دل به جانب وی نگردانی تو را از درگاه خود محروم گرداند و بی نصیب برگرداند و از مقام خدمت خود تو را دور دارد و از جناب قدس خود تو را مأیوس نماید و با خود خیال کنی که چگونه می تواند بنده ای که در خدمت آقای خود ایستاده باشد، پشت خود را به جانب او بگرداند و روی از وی برتابد و فکر خود را در غیر خدمت و رضای وی صرف کند، زیرا که شبهه ای نیست که چنین بنده ای مستحق خذلان و ناامیدی است از درگاه آقای خود در این عالم انس، پس چگونه خواهد چنین بنده به نسبت به عالم قدس و جناب مقدس الهی و پادشاه حقیقی.

و در حدیث وارد است که: «خداوند عالم نظر نمی کند به صورتها و عملهای شما، بلکه نظر می کند به سوی قلوب و نیات شما»،(1) پس به تذکر این امور و امثال اینها همت

ص :105


1- 1) جامع الأخبار، شعیری، ص 100، الفصل السادس و الخمسون فی الاخلاص؛ بحارالانوار، ج 67، ص 248، باب 54، الاخلاص و معنی قربة... «إنّ اللّه لاینظر إلی صورکم و أعمالکم و إنّما ینظر إلی قلوبکم و نیاتکم».

خود را جمع کنی و قلب را صافی نمایی و به قصد صحیح متوجه معبود حقیقی شوی، اینها همه دوای دفع امور ظاهره است.

[اسباب باطنی]

و اما اسباب باطنه؛ پس علاج آنها صعب تر و دفع آنها دشوارتر است، زیرا که کسی که فرو رفت در وادی های امور دنیا و غرق شد در آب شور این عاریت سرا، فکرش منحصر در یک امر نیست، بلکه پیوسته از شاخی به شاخی می پرد و از جائی به جائی می دود و پوشانیدن چشم و گوش ندادن به سخن ها، نفعی به وی نمی بخشد، زیرا که آنچه در دلش جای گرفته است برای اشتغال او کافی است.

پس بر چنین کسی لازم است که به قهر و غلبه، نفس را بدارد به فهمیدن اذکاری که در نماز می خواند، و منع کند آن را از توجه به امری دیگر تا آنکه اندک اندک مشغول کند نفس خود را از امور باطله و برگرداند از هواها و خواهشهای عاطله، و اعانت می کند بر علاج این امر اینکه مصلی پیش از مشغول شدن به نماز، مهیا شود به جهت قیام بحق خدمت و خالی کند دل را از خیالهای دنیا و تازه کند بر خود امور آخرت را و به خاطر بگذراند طرز ایستادن خود را در موقف حساب در نزد حضرت رب الارباب و بپردازد دل را از آنچه همتش مصروف است به آن در هر باب و باقی نگذارد برای خود امری را که قلبش توجه کند به آن.

پس اگر تسکین یافت صورت افکار دنیویه به این دوای مسکّن، و الا ناچار است از مُسهِّلی که ریشه های مرض را از اعماق عروق قلب برکند و آن مُسهِّل آن است که نظر کند در امور مهمّه خود که او را مشغول می گرداند از حضور قلب، [18] و شکی نیست در اینکه مهم بودن آن امور در نظرش، به جهت میل و خواهشی است که به آنها دارد، پس نفس خود را زجر کند به کندن آن امور از وی و محروم گرداند نفس را از آنها و قطع

ص :106

کند علاقه آنها را از نفس، و بداند که هر چه مشغول می کند او را از نماز ضد دین او و لشکر شیطان است که دشمن قدیم او است.

حق تعالی می فرماید: «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لاَّ تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ * وَ أَنِ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ(1)» یعنی: آیا من که خداوندم عهد نکردم با شما ای بنی آدم! که عبادت نکنید شیطان را که آن دشمن آشکار شما است و اینکه عبادت کنید مرا که پروردگار شمایم، این است راه راست، پس یقین بداند که باقی ماندن آن امر ضررش بیشتر است از نبودن آن.

نقل کرده اند که: یکی از اهل معرفت، روزی در باغی از باغهای خود نماز می گذارد، ناگاه نظرش بر پر مرغی افتاد که بر شاخ درختی نشسته بود، پس ساعتی مشغول آن مرغ شد و نمازش را فراموش کرد و ندانست چه قدر نماز کرده است، چون این حالت از خود مشاهده کرد آن باغ را بر فقرا تصدق کرد تا شاید تلافی آن مشغولی کرده باشد.(2) اهل حال چنین می کرده اند تا قطع کنند ماده فکر را از خود.

و باز حکایت کرده اند که: بعضی از صاحبان انتباه، اگر نمازش به جماعت فوت می شد، آن شب را نمی خوابید و احیا می داشت تا کفاره ترک جماعت باشد و اگر نماز مغربش را تأخیر می کرد تا دو ستاره در آسمان پیدا می شد، آزاد می کرد دو غلام را!(3) همه اینها به جهت این بود که قطع کنند ماده فکر را از قلب و دفع کنند غفلت را از آن.

و این دوا قاطع است ماده علمت را و دوای سابق فائده می داد در دفع خواهشهای ضعیفه و افکاری که مشغول می کند حواشی قلب را.

ص :107


1- 1) سوره مبارکه یس، آیات 61 _ 60.
2- 2) رسائل الشهید الثانی، ص 111. «بعضهم صلی فی حائط له فیه شجر فأعجبه ریش طائر فی الشجر یلتمس مخرجا فاتبعه نظره...».
3- 3) المحجة البیضاء، ص 170. «و کان بعضهم اذا فاتته صلاة فی جماعة اُحیی تلک اللیلة...».
[درمان افکار و خواطر قوی]

اما در دفع افکار قویه، پس آن دوا نفع نمی بخشد، بلکه این افکار قویه در قلب رسوخ کرده اند و پیوسته آنها تو را می کِشند و تو آنها را دفع می کنی، پس آنها غالب می شوند بر تو و تمام نمازت در شغل محاربه و جدال می گذرد.

و مَثَل تو در این حال، مَثَل مردی است که در بیایان می رفت و مشقت بسیار کشیده بود، ناگاه به پای درختی رسید و خواست که دمی در پای آن درخت بیاساید، مرغان چند بر شاخهای آن درخت هجوم آوردند و آواز برکشیدند او را از استراحت مانع شدند. آن مرد چوبی به دست گرفت و آن مرغان را پرانید و نشست و خواست مشغول استراحت شود، باز آن مرغان معاودت نمودند و آواز برکشیدند، باز آن مرد چوب به دست گرفته مرغان پرانید و هر دفعه که مرغان را می پرانید باز بر می گشتند و او را از استراحت مانع می شدند، ناگاه مردی بر وی گذشت و با وی گفت که: هرگاه خواهی از آواز و نفیر مرغان فارغ شوی درخت را از بیخ برکن.(1)

پس ای عزیز همچنین است درخت شهوت و خواهش دنیا که چون ریشه های خود را در زمین دل محکم کرد و سر برکشید، بالضروره مرغان فکرهای دور و دراز بر آن می نشینند [19] و تو را از استراحت مانع می شوند و هر چند خواهی آنها را دفع کنی میسر نمی شود، مگر آنکه ریشه درخت را از زمین برکنی و به کناری افکنی.

[بازگشت همه خواطر به حب دنیا]

و بالجمله این مشاغل بسیارند و مرجع همه آنها به یک امر است که آن حب دنیا است و از اینجا است که پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود که: «حبّ الدنیا رأس کل خطیئة»(2) یعنی:

ص :108


1- 1) المحجة البیضاء، ص 376. «رجل تحت شجرة أراد أن یصفو له فکره و کانت أصوات العصافیر تشوش علیه... فإن أردت الخلاص فاقلع الشجرة».
2- 2) الخصال، ج 1، ص 25، ح 87، رأس کل خطیئة؛ مجموعة ورام، ج 1، ص 128، باب ذم الدنیا.

حب دنیا سر هر گناهی است و اساس هر نقصانی و منبع هر فسادی، پس هرکس که باطن وی محتوی بر حب دنیا باشد، نه از رهگذر آنکه از آن توشه آخرت بردارد و زاد معاد مهیا کند، طمع نکند که دلش روشن و صاف شود و لذت مناجات قاضی الحاجات را دریابد، خصوصا در نماز که معراج مؤمن(1) و دوای درد بیماران معاصی است، زیرا که آن کسی که مغرور می شود به دنیا، مسرور نمی شود به یاد خدا و مناجات او و همّت مرد با آن چیزی است که دیده اش به آن روشن می شود. پس اگر چشم وی به دنیا روشن شود قلبش لامحاله متوجه آن خواهد بود و امید نجات از برای وی نخواهد بود.

و لیکن با وجود این حال مشغول مجاهده باید شد و دست بر نباید داشت و قلب را به یاد خدا مشغول باید ساخت و اسباب شاغله را از وی دور باید کرد. اینها همه در وقتی است که دنیا را خواهد، نه از جهت توشه آخرت و تهیه زاد عقبی.

اما هرگاه دنیا را از این جهت خواهد که وسیله معموری آخرت است، پس آن ضرر ندارد و از اینجاست که پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود که: «نعم العون علی تقوی اللّه الغنی»(2) یعنی: نیکو یاری کننده ای است بر تقوی و پرهیزکاری غنی و بی نیازی از خلق. و در حدیث دیگر منقول است که: «نعم العون الدنیا علی الآخرة»(3) یعنی: نیکو یاری کننده است دنیا بر آخرت.

و بدانکه: همت بستن به دنیا و مصروف نمودن فکر در آن، زیاد نمی کند مگر احتیاج را و متفرق می گرداند امور را و زیاد می کند معاصی بزرگ را. و دشمنی دنیا بعد از ایمان به خدا و رسول خدا [ صلی الله علیه و آله ] بهترین عملها است.

ص :109


1- 1) عبارت معروف «الصلاة معراج المومن».
2- 2) الکافی، ج 5، ص 71، باب الاستعانة بالدنیا، حدیث 1؛ من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 156، باب المعایش.
3- 3) همان، ص 72، باب الاستعانة بالدنیا، حدیث 8 ؛ من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 156، باب المعایش.

و در کافی بسند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که آن حضرت فرموده: «کسی که صبح کند و شام کند در حالی که دنیا بزرگترین همّ او باشد، می گرداند خداوند عالم، فقر و احتیاج را در میان دو چشم او و متفرّق می گرداند امر او را و نمی رسد او را از دنیا مگر آن قدر که قسمت او است؛ و کسی که صبح کند و شام کند در حالی که آخرت اکبر همّ او باشد خدای تعالی می گرداند غنا و بی نیازی را در دل او و جمع می کند امر او را».(1)

و هم در آن کتاب از همان جناب روایت کرده است که فرمود: «کسی که ببندد دل خود را به دنیا، بسته شود دلش به سه خصلت؛ اوّل: غم و غصّه که هرگز تمام نشود، دویّم: آرزوئی که هرگز به آن نرسد، سیّم: امیدی که هرگز حاصل نشود».(2)

و هم در آن کتاب به سند معتبر از محمد بن مسلم بن عبیداللّه روایت کرده است که گفت: «کسی از علی بن الحسین علیهماالسلام پرسید که: کدام عمل افضل است؟ آن حضرت فرمود که: [20] هیچ عملی بعد از معرفت خدا و معرفت رسول خدا بهتر نیست از دشمنی دنیا، زیرا که دشمنی دنیا شعبه ها دارد و معاصی خدا چند نوع است، پس اول چیزی که به آن معصیت خدا کردند کبر و خودبینی بود و آن معصیت شیطان است که خدا می فرماید: تکبر کرد و بود از کافران.(3)

پس بعد از آن حرص است و آن معصیت آدم و حوا است در وقتی که ایزد تعالی به ایشان فرمود که: نزدیک این درخت مروید که از جمله ظلم کنندگان خواهید بود و ایشان از آن درخت گرفتند چیزی را که به آن محتاج نبودند و این شیوه میان ذریه

ص :110


1- 1) الکافی، ج 2، ص 319، باب حب الدنیا، حدیث 15، «من أصبح و أمسی و الدنیا اکبر همّه جعل اللّه تعالی الفقر بین عینیه و شتت أمره و لم ینل...».
2- 2) همان، ج 2، ص 320، حدیث 17، «من تعلق قلبه بالدنیا، تعلق قلبه بثلاث خصال، همّ لا یفنی، و أمل لایدرک و رجاءٍ لاینال».
3- 3) اشاره است به آیات: 34 سوره بقره و 74 سوره ص، 59 سوره زمر.

ایشان ماند تا روز قیامت و از اینجا است که اکثر اوقات طلب می کند فرزند آدم، چیزی را که به آن احتیاج ندارد.

پس بعد از آن حسد بود و آن معصیت پسر آدم است که قابیل(1) به آن واسطه برادر خود را کشت، پس منشعب باشد از این سه معصیت، معاصی بسیار که از آنها است دوستی زنان و دوستی دنیا و دوستی ریاست و سروری و دوستی راحت و تن پروری و دوستی سخن گفتن و دوستی بلند مرتبه گی(2) و مال داری. پس اینها هفت خصلتند که معصیت خدا به آنها صادر می شود و همه اینها مجتمعند در حب دنیا.

و از اینجا است که پیغمبران و دانایان گفتند که: «حب دنیا سر هر گناهی است و دنیا دو دنیا است دنیای بلاغ که آدمی به آن معیشت می کند و دنیای ملعونه که آدمی را از خدمت پروردگار عالمیان باز می دارد».(3)

و هم در آن کتاب به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که فرمود: «از جمله اموری که حق تعالی در مناجات به موسی صلی الله علیه و آله فرمود این بود که: ای موسی! دنیا دار عقوبت است که در آن عقوبت کردم آدم را در وقتی که نافرمانی کرد مرا و گردانیدم من آن را ملعونه، ملعون است آنچه در آن هست، مگر آن چیزی که به آن تحصیل رضای من کنند. ای موسی! بندگان صالح من زهد ورزیدند در دنیا به قدر علم خود به ناخوشیهای آن و سایر خلق رغبت کردند در دنیا به قدر جهلشان و نیست احدی که عظیم بشمارد دنیا را، پس دیده اش به آن روشن شود و نیست احدی که حقیر بشمارد دنیا را، مگر آنکه از آن منتفع می شود».(4)

ص :111


1- 1) در متن مؤلّف روی «قابیل» خط کشیده است.
2- 2) در متن مؤلّف مرتبگی.
3- 3) الکافی، ج 2، ص 316، باب حب الدنیا و الحرص علیها، حدیث 8. «سئل علی بن الحسین علیهماالسلام أیّ الأعمال أفضل عنداللّه، قال: ما من عمل بعد معرفة اللّه عزوجل و معرفة رسوله صلی الله علیه و آله أفضل من بغض الدنیا... حب الدنیا رأس کل خطیئة...».
4- 4) همان، ص 317، حدیث 9 «فی مناجاة موسی علیه السلام یا موسی إنّ الدنیا دار عقوبة، عاقبت فیها آدم عند خطیئته و جعلتها ملعونة، ملعون ما فیها إلاّ ما کان فیها لی یا موسی...».

و اخبار در این مضمار از اهل بیت اطهار [ علیهم السلام ] بسیار وارد شده است و محصّل همه آنها آن است که دنیا دو دنیا است؛ یکی آنکه به آن تحصیل رضای جناب اقدس الهی شود؛ و دیگری اینکه به آن آدمی از ساحت قرب یزدانی دور ماند، و دنیای مذموم که خدا آن را لعن کرده است، قسم ثانی است و قسم اول ممدوح است.

ولکن به این نیز مغرور نشوی، که دنیا موضع تلبیس و غرور ابلیس است و شیطان آدمی را فریب می دهد و نفس نیز آن را مدد می کند و به آدمی چنین وا می نماید که این دنیا دنیای ممدوح است تا آنکه او را به بلاها مبتلا می گرداند و از مرحله قرب معبود حقیقی دور می افکند.

پس باید مؤمن بیداردل [21] پیوسته در صدد امتحان و آزمایش خود باشد و مدام به عقل خود رجوع کند و قلب خود را امتحان نماید که مبادا نوعی شود که به محذور مبتلا گردد و داخل شود بر وی حب دنیا از راهی که از آن غافل باشد و دلیلی بر این قوی تر از وجدان [و] عقل نیست، پس این است دوای نافع و مسهّل دافع، ولیکن این دوا تلخ است و در اکثر کامها و طباع ناگوار است و کسی به استعمال آن نمی پردازد و مرض، مزمن و عسر العلاج می شود و رفته رفته کار به جائی می انجامد که به هیچ دوا معالجه نمی شود، حتی اینکه اکابر و بزرگان سعی ها می کنند که دو رکعت نماز کنند که در آن امری از امور دنیا به خاطرشان نگذرد، برای ایشان ممکن نمی شود.

و محرّر این کلمات گوید که: وقتی به قم مشرف شدم و در آنجا به خدمت سید عزیزی رسیدم که از احفاد میرداماد بود و به قم آمده بود به زیارت و درصدد اصلاح نفس و تقویت قلب بود.

روزی در خلوتی در اثناء صحبت فرمود که: نمی دانم چه کنم که از برای من میسّر شود، یک نماز که در آن قلب متوجه معبود بی نیاز باشد و فرمود که: هر زمان که مشغول

ص :112

نماز شدم، قلب متوجه است به امور باطله، مثل جنگ رستم و اسفندیار و سلطنت کیکاوس و کیخسرو و غیر اینها و چون می گویم «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته» ملتفت می شوم که نماز تمام شده است و به هیچ وجه قلب توجه به نماز نداشته است، لابد بعض اوقات نماز را اعاده می کنم که شاید قلب متوجه نماز شود، از اول بدتر است!

پس در این هنگام ما و تو را چه طمع است در توجه قلب به نماز؟ ای کاشکی که سالم بماند ثلث نماز یا ربع آن یا کمتر یا بیشتر از آن از وساوس شیطان، پس باشیم ما از جمله کسانی که «مخلوط کردند عمل صالح را به عمل بد».(1)

و مجمل کلام در این مقام آن است که قلب شبیه است به قدحی که مملو باشد از سرکه مثلا و تو آب بر آن ریزی و شکی نیست که هر قدر آب بر آن داخل شود به قدر آن سرکه از قدح بیرون ریزد و حق تعالی فرموده است که: «مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ(2)» یعنی: حق تعالی نگردانیده است از برای هیچ مردی دو دل را در جوفش؛ پس تو را یک دل بیش نیست و دوستی دنیا و آخرت در یک دل نگنجد.

و در حدیث وارد است که: «مثل دنیا و آخرت، مثل دو زنند که در حباله یک مرد باشند، به قدری که یکی از آنها را خوشحال کند، آن دیگری از وی مکدر شود».(3)

و در حدیث دیگر وارد است که: «مثل دنیا و آخرت، مثل مشرق و مغرب است که هر قدر به یکی از آنها نزدیک شوی از دیگری دور خواهی شد».(4)

پس آدم عاقل باید تأمل کند که کدام از آنها به حال وی انفع است تا همت بر آن بندد

ص :113


1- 1) اقتباس از آیه 102 سوره مبارکه توبه «خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً.»
2- 2) سوره مبارکه احزاب، آیه 4.
3- 3) غرر الحکم و درر الکلم، ص 231، ش 155؛ عیون الحکم، ص 143، حدیث 3199، الفصل الثانی عشر. «إنّ الدنیا و الآخرة کرجل له امرتان إذا أرضی أحداهما أسخط الأخری».
4- 4) امالی مرتضی، ج 1، ص 151، اخبار الحسن بن ابی الحسن. «مثل الدنیا و الآخرة، مثل المشرق و المغرب، متی ازددت من أحدهما قربا، ازددت من الآخرة بُعداً».

و دل را از دیگری [22] خالی گرداند، و پر ظاهر است که آخرت که دار باقی است، انفع است از دنیا که دار فانی است و در شرف فنا و زوال است و نعمتش ناقص است و لذّتش فانی است و عیشش ناتمام است و غم و اندوه در آن بسیار است و مصائب و نوائب در آن بی شمار است «وفقنا اللّه و ایاکم من شرور انفسنا و سیآت اعمالنا بحق محمد و آله الامجاد».

[ابواب مباحث نماز]

اشاره

و بدان که نماز مشتمل است بر سه امر مقدمات و مقامات و لواحق و منافیات، پس ناچار است در این مقام از ذکر سه باب.

باب اول: [مقدمات نماز]
اشاره

باب اول در مقدمات نماز است و آنها بر دو گونه اند: مقدمات واجبه و مستحبّه و مقدمات واجبه شش اند، طهارت از حدث و طهارت از خبث و سرّ عورت و مکان و وقت و قبله.

و مقدمات مندوبه بسیار است، مثل رفتن به مسجد و اذان و اقامه و احرام نماز بستن به هفت تکبیر و در بین تکبیرات، دعاهای توجه خواندن و امثال اینها.

و در هر یک از این امور، اسرار خفیه و رموز مخفیه مندرج است، هر چند عاقل لبیب و مشتاق حضرت حبیب، اگر تأمل نماید همه آنها را خود در می یابد، و لیکن در این مقام به ذکر اسرار یک یک از آنها می پردازیم و مخفیات رموز هر یک را به تفصیل مذکور می سازیم تا تذکره ای از برای هر کس که اراده تذکر داشته باشد. واللّه ولی التوفیق و بیده ازمة التحقیق.

پس می گوئیم که: مقصود از این باب در ضمن هفت مطلب بیان می شود.

مطلب اول: [طهارت از حدث]
اشاره

در طهارت از حدث است و آن حاصل می شود به وضو و غسل و تیمم، پس مقصود از این مطلب در ضمن سه مبحث آورده می شود.

ص :114

مبحث اول: [در اسرار وضو]
اشاره

در وضو است و آن حاصل می شود به شستن رو و دستها و مسح سر و پاها؛ و بدان که سرّ اینکه حق سبحانه تعالی امر کرده است در وضو به غَسل و مسحِ این اعضا، این است که این اعضا مباشرند از برای امور دنیویه و منهمک و فرو رفته اند در کدورات دنیه فانیه، پس امر کرد حق تعالی به غسل آنها تا پاک و طاهر شوند از کدورات ظاهریة و قابل شوند از برای مناجات با پروردگار عالمیان و در این اشاره است به سوی اینکه لازم است بر بنده این که طاهر گرداند قلب را که موضع نظر حضرت پروردگار است و رئیس بزرگ آن جوارح است از کدورات معنویه، زیرا که حق سبحانه و تعالی نظر نمی کند به صورتهای بندگان، بلکه نظر می کند به دلهای ایشان و به جهت آنکه بداند کسی که می شوید این اعضاء را پیش از مشغول شدن به عبادت حضرت پروردگار عالم که در نزد عبادت حضرت پروردگار باید دست از آلودگیهای دنیا شست، و روی از آنها برتافت، و سر را از زیر بار گران آنها بیرون آورد، و پا از آمد و شدِ تحصیل مرادات دنیا کشید، و دل را از کثافات التفات به آنها خالی نمود، تا آنکه اهلیّت عبادت حضرت پروردگار بهم [23] رساند، این است مجمل سخن در اسرار وضو.

[تفصیل اسرار هریک از اجزاء وضو]

اما تفصیل کلام در آن، پس آن است که امر فرمود به شستن وجه از جهت آنکه در آن واقع است اکثر حواس ظاهره مثل چشم که به آن رنگها ممتاز می شود و گوش که به آن آوازها امتیاز می یابد و زبان که به آن که مزه ها ادراک می شود و بینی که به آن ادراک بوها می شود؛ و پر ظاهر است که این حواس اعظم اسباب باعثه اند بر میل قلب به مشتهیات دنیا و مطالب این عاریت سرا، پس امر فرمود به شستن آن تا آنکه متوجّه شود به عبادت حق تعالی در حالی که پاک و پاکیزه باشد از این امور فانیه غیر باقیه.

پس امر فرمود به شستن دستها، زیرا که آنها مباشر می شوند اکثر امور دنیاویه را؛

ص :115

و مقدم داشت دست راست را بر دست چپ، زیرا که دست راست اقوی است از دست چپ در این مرحله و مقدم است در نیل مشتهیات طبیعیه و احوال دنیای دنیه.

پس امر فرمود به مسح پیش سر، زیرا که در آنجا واقع است دماغ که محل قوای باطنه است. از جمله آنها است قوه مفکره که بتوسط آن حاصل می شود قصد به سوی توجه به مرادات طبیعیه و منبعث می شود حواس به سوی رو کردن بر امور دنیویه که مانع است از اقبال به سوی امور اخرویه.

پس امر فرمود به مسح پاها، زیرا که آنها را مدخلی است عظیم در تحصیل مرادات و مطالب دنیا و حصول مشتهیات و مآرب آن، پس بعد از آنکه بنده این اعضا را بشوید و مسح کند، چنانکه حق مسح کردن است و در آن حال از یاد حضرت آفریدگار بیرون نرود، سزاوار می شود برای دخول در عبادت و جائز می شود او را توجه به معبود بی نیاز و مستحق می گردد برای مناجات خداوند بی شریک و انباز.(1)

در حالی که ملاحظه کننده باشی قول رسول خدا را که فرمود: مثل مؤمن خالص، مثل آب است و باید صفا و روشنی تو با حق تعالی، مانند صفا و روشنی آب باشد در وقتی که از آسمان نازل می شود و خدا آن را طهور نامیده است و پاک و پاکیزه گردان دل خود را به تقوی و یقین در نزد طهارت اعضای خود را به آب.(2)

و از علل ابن شاذان از حضرت امام رضا علیه السلام منقول است که آن حضرت فرمود جز این نیست مأمور شدند بندگان به وضو(3) به جهت آنکه بنده پاک باشد در وقتی که می ایستد در برابر حق تعالی و مناجات می کند با مجیب الدعوات و حالی که مطیع است

ص :116


1- 1) برگرفته از: رسائل الشهید الثانی، ص 113 _ 114. «فأمر فی الوضوء بغسل الوجه لأنّ التوجه و الإقبال بوجه القلب علی اللّه تعالی به فیه أکثر الحواس الظاهرة...».
2- 2) مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة، ص 129، الباب الستون فی الطهارة؛ بحار الأنوار، ج 77، ص 340، الباب السابع سنن الوضوء و آدابه، حدیث 16. «مثل المؤمن الخالص کمثل الماء...».
3- 3) در نسخه خطی «سجود» آمده که اشتباه است.

مرا آن جناب را و پاک و پاکیزه باشد از دنس ها و نجاسات و برطرف شود از او کسالت و دفع شود از او نعاس و پاک شود دل او برای ایستادن در برابر خداوند جبار و جز این نیست که واجب شستن بر رو و دستها و مسح بر سر و پاها، از جهت آنکه عبد چون بایستد در برابر خداوند جبار، این چهار عضو از او نمایان است و سجود می کند به پیشانی که جزئی از روی است و خضوع و فروتنی می کند روی او و بلند می کند دستهای خود را به جانب حضرت آفریدگار و به سر حرکت می کند در حال رکوع و سجود و بپا بر می خیزد و می نشیند در برابر حضرت پروردگار(1). و این حدیث را صدوق در فقیه(2) به اندک تفاوت روایت کرده است از محمد بن سنان.

اینها که یاد کردیم، واجبات وضو است. و وضو را مستحباتی چند هست که از جمله آنها است: مضمضه و استنشاق و خواندن دعاها در نزد نظر کردن به آب و نزد هر فعلی از افعال وضو، چنانکه از حضرت امیر علیه السلام منقول است که: چون خواست متوجه وضو شود، زبان به حمد و ثنای حضرت قادر یگانه گشود و چون نظرش بر آب افتاد فرمود که: «الحمد للّه الذی جعل الماء طهورا و لم یجعله نجسا»(3) «اللهم اجعلنی من التّوابین و اجعلنی من المتطهرین(4)» یعنی: حمد و سپاس حضرت خداوندی را سزاست که گردانید آب را پاک و پاک کننده و نگردانید آن را نجس، خدایا بگردان مرا از جمله توبه کنندگان و بگردان مرا از جمله طهارت گیرندگان.

و سرّ اینکه خواهش نمود که خدا وی را از جمله توبه کنندگان و طهارت گیرندگان گرداند ظاهر است؛ زیرا که آدمی هرگاه پاک از معاصی نشود قابل [24] مناجات با

ص :117


1- 1) علل الشرائع، ج 1، ص 257، الباب 182، علل الشرائع و أصول الإسلام، حدیث 9.
2- 2) من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 56، باب علة الوضوء، حدیث 128.
3- 3) الکافی، ج 3، ص 70، کتاب الطهارة، باب النوادر، حدیث 6.
4- 4) المحاسن، ج 1، ص 46، ح 62، ثواب من ذکر اسم اللّه علی طهور. «لا یتوضأ الرجل حتی یسمی و یقول قبل أن یمس الماء: اللّهم اجعلنی من التوابین و اجعلنی من المتطهرین...».

قاضی الحاجات نمی گردد؛ و پاک شدن از معاصی حاصل نمی شود، مگر به توبه و توبه حاصل نمی شود، مگر به قبول آن، پس در نزد هر فعلی از افعال وضو، عرض مطلبی را نمود که مناسب آن مقام بود و ما آن ادعیه را در کتاب میزان الاعمال که به فارسی نوشته ایم ایراد نموده ایم و عاقل لبیب و دانای اریب چون به آنها رجوع کند، سرّ هر یک را ادراک می تواند کرد و ذکر آنها در این مقام موجب طول کلام است.

پس چون آن حضرت از وضو فارغ شدند، این دعا [را] خواندند که: «اللّهم ارزقنی تمام الوضوء و تمام الصلوة و تمام مغفرتک و رضوانک»(1) یعنی: الهی روزی کن مرا تمام بودن وضو و تمام بودن نماز و تمام مغفرت و آمرزش خود و خوشنودی خود را.

و بدانکه ذکر این دعاها یا از جهت تأدیب است که ما و تو متنبه شویم و یا از جهت آن است که گفته اند: «حسنات الأبرار سیآت المقربین»(2)، یعنی: نیکی های خوبان و طاعت ایشان، بدی و معصیت است نسبت به مقرّبان.

و در مصباح الشریعة از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که فرمود: «هرگاه خواهی که طهارت کنی و وضو بسازی نزدیک شو به آب چنانچه نزدیک می شوی به رحمت خدا، زیرا که حق سبحانه تعالی گردانیده است آب را مفتاح قرب و مناجات خود و دلیل و راهنما به سوی بساط خدمت خود و همچنانکه رحمت او می شوید گناهان بندگان را، همچنان نجاساتِ ظاهر را پاک می کند آب نه غیر آن.

حق تعالی می فرماید که: «فرو فرستادیم از سماء آبی را که پاک و پاک کننده است»(3)

ص :118


1- 1) من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 52، باب حد الوضوء و ترتیبه، حدیث 107. «زکاة الوضوء أن یقول المتوضی _ اللّهم إنّی أسألک تمام الوضوء و تمام الصلاة و تمام رضوانک والجنة _ فهذا زکاة الوضوء».
2- 2) الفتوحات المکیة، ج 4، ص 105؛ بحارالانوار، ج 11، ص 256.
3- 3) سوره مبارکه فرقان، آیه 48 «وَ أَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طَهُورًا.»

و فرموده است که: «گردانیدیم و خلق کردیم از آب هر چیز زنده را(1)»، پس همچنانکه زنده کرد از آب هر چیزی از نعیم دنیا را، همچنین به فضل و رحمت خود زنده گردانید دلها را به طاعت و عبادت خود؛ و فکر کن در صفا و روشنی آب و پاک و پاک کننده بودن و برکت آن و باریکی ممزوج شدن آن به هر چیزی.

و استعمال کن آن را در تطهیر اعضای خود که خدا امر کرده است تو را به تطهیر آنها، و بجا بیاور تطهیر اعضا را به آداب و فرائض و سنن آنها، زیرا که در تحت هر یک از آنها فوائد بسیار است، هرگاه تو استعمال کنی آنها را، به حرمت جاری می شود چشمه های فواید آن در دل تو. پس معاشرت کن با خلق خدا مثل ممزوج شدن آب به چیزها که می رساند هر چیز حق آن را و متغیر نمی شود از آنچه هست».(2)

مبحث دوم: در اسرار مخفیّه غسل است

بدان که غسل حاصل می شود به شستن جمیع بدن، یا به ترتیب که اول سر و گردن را بشوید، و بعد از آن جانب راست از چنبر گردن تا کف پا و ناخن ها، و بعد از آن جانب چپ به نوع جانب راست و یا به یک دفعه.

به هر تقدیر سرّ اینکه امر فرمود حکیم علی الاطلاق به شستن جمیع بدن در غسل، آن است که اقرب حالات آدمی و اشدّ آنها از حیثیت تعلق به شهوات و خواهش نفس، حال جماع است که از جمله موجبات غسل است. و پر ظاهر است که جمیع بدن را در آن مدخل است، و از اینجا است که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود که: «در زیر هر موئی جنابت است».(3)

ص :119


1- 1) سوره مبارکه انبیاء، آیه 30 «وَ جَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْ ءٍ حَیٍّ أَ فَلاَ یُؤْمِنُونَ.»
2- 2) مصباح الشریعة، ص 128، الباب الستون فی الطهارة. «إذا أردت الطهارة و الوضوء فتقدم إلی الماء تقدمک إلی رحمة اللّه قد جعل الماء مفتاح قربته و مناجاته و دلیلا...».
3- 3) فقه الرضا علیه السلام ، ص 83 . «تحت کل شعرة جنابة».

پس به سبب جماع جمیع بدن از ساحت کبریای خداوند بی همتا دور می گردد و غرق می شود در لذّات بدنیّه و شهوات دنیّه؛ پس شستن آن واجب می شود تا متأهل شود بدن برای مقابله با جهت شریفه و داخل شدن در عبادت منیفه و دور شود از قوای حیوانیّه و لذّات انسانیّه و شهوات دنیاویّه.

و بر عاقل لبیب پوشیده و مخفی نیست که قلب را در این لذّت مدخلی عظیم و حظّی وافر است، پس تطهیر وی از کثافات تعلقات اولی و اهم است و لازم است بر مکلف مرتاض که در آن حال به تطهیر قلب پردازد و آن را از علایق و تعلّقات تهی سازد و به توجه به عالم قدس میل دهد تا آنکه چون مشغول نماز شود، آن لذّات در نظرش در نیاید و ملتفت به آنها نشود و به لذات دائمه اخرویّه مایل گردد؛ و حسن محبوب مجازی آن را مشغول نگرداند و هیئت خلوت و حالت صحبت در آن منتقش نگردد بلکه به توجه تام و تنبه تمام ملتفت معبود [25] حقیقی شود و با خشیت و نیاز به دربار حضرت آفریدگار بی نیاز روی آورد تا قابل فیض و احسان گردد.

و از اینجا است که مقربان درگاه احدیّت و نزدیکان بارگاه صمدیّت، چون آواز اذان می شنیدند و وقت نماز داخل می شد، دست از مصاحبان می شستند و درِ صحبت و اختلاط در می بستند و پناه به درگاه حضرت اله می بردند، چنانکه از بعض زنان پیغمبر آخرالزمان صلی الله علیه و آله منقول است که گفت: عادت آن حضرت این بود که با ما می نشست و صحبت می داشت و ما با وی به صحبت مشغول بودیم تا اینکه وقت نماز داخل می شد و چون آواز اذان می شنید، دست از صحبت ما می کشید، چنانکه گویا هرگز ما او را ندیده و نشناخته بودیم و او ما را ندیده و نشناخته بود.(1) مردان راه، چنین بوده اند و طریق بندگی را به این روش پیموده اند و تو

ص :120


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 10،ص 206، فصل فی ذکر الآثار الواردة فی الصلاة؛ عدة الداعی، ص 152. «کان رسول اللّه یحدثنا و نحدثه، فإذا حضرت الصلاة فکأ نّه لم یعرفنا و لم نعرفه».

هرگز نکنی آنچه تو را فرمودند خواهی که چنان شوی که مردان بودند؟(1)

و در علل ابن شاذان از حضرت امام رضا علیه السلام منقول است که: «امر کرده است خدا به غسل از جنابت، نه از خلا رفتن، به جهت آنکه جنابت از نفس انسان است و از جمیع بدن خارج می شود»(2) و خلا نیست از نفس انسان، بلکه جز این نیست که بول و غایط چیزی است از غذا حاصل می شود که از دری داخل می شود و از دری دیگر بیرون می آید.

و در فقیه همین حدیث را روایت کرده است و در آخر آن مذکور است که: «علت تخفیف در بول و غایط آن است که آنها بیشترند از جنابت و علی الدوام حاصلند، پس راضی شد خدا به وضو از آنها به جهت بسیاری آنها و بیرون آمدن آنها بی اختیار و بدون شهوت، و جنابت نمی باشد، مگر به التذاذ و شهوت».(3)

مبحث سوم: [در اسرار پنهان تیمم]

در اسرار خفیّه و امور مخفیّه تیمم است،

بدان که: تیمم واجب می شود در نزد تعذّر استعمال آب در طهارت یا به جهت نبودن آب و یا به جهت قابل نبودن محل استعمال آن به واسطه امراض و ناخوشیها برای

ص :121


1- 1_ بنگرید به رباعی بابا افضل کاشانی که می فرمایند: ناکرده دمی آنچه تو را فرمودند خواهی که چنان شوی که مردان بودند تو راه نرفته ای، از آن ننمودند ورنه که زد این در، که در نگشودند
2- 2) عیون اخبار الرضا علیه السلام ، ج 2، ص 88، باب فی ذکر ما کتب به الرضا علیه السلام . «علة غسل الجنابة النظافة و تطهیر الإنسان نفسه مما أصاب من أذاه و تطهیر سائر جسده، لأنّ الجنابة خارجة من کل جسده...».
3- 3) من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 76، ح 171، باب العلة التی من اجلها وجب الغسل. «... و علة التخفیف فی البول و الغائط أ نّه أکثر و أدوم من الجنابة فرضی فیه بالوضوء لکثرته و مشقّته و مجیئه بغیر إرادة منه و لا شهوة و الجنابة لاتکون إلاّ بالاستلذاذ».

استعمال آن، پس امر فرموده است حضرت حکیم علیّ، به مالیدن خاک برای اعضای شریفه که پیشانی و دستها است از جهت تنبیه بر اینکه، چون تطهیر آنها به آب که لطیف ترین چیزها است ممکن نیست، باید خاکسار و ذلیل شوند در نزد کردگار جلیل، و منفعل شوند از عدم تطهیر خود و باقی ماندن بر کثافت واقعی که به آنها رسیده است از ارتکاب امور دنیا؛ و گویا سرّ اینکه مسح پاها به خاک واجب نشد این باشد که این دو معتادند به مجاورت، و به مالیدن خاک، بر آنها ذلت و انکساری حاصل نیست.

به هر تقدیر عاقل لبیب در این حال باید ملتفت شود به اینکه هر گاه تطهیر قلب نیز به آب صاف به تنبیهات از اوصاف رذیله(1) و تنویر آن به اخلاق جمیله ممکن نباشد، باید آن را در مقام انکسار و خاکساری بدارد تا شاید مطّلع شود بر آن سید کریم و مولای رحیم وی، در حالی که شکسته حال و متواضع باشد و بر آن ترحم نماید و به نظر میل و انعطاف بر آن نگرد و آن را از بَوادی غوایت(2) به وادی هدایت آورد و آن را به لمعه ای از لمعات انوار لامعه خود نورانی گرداند و از ظلمت کثافات عصیان و نافرمانیش برهاند؛ زیرا که در حدیث وارد است که «إن اللّه عند القلوب المنکسرة»(3)، یعنی: خدا در نزد دلهای شکسته است، پس ترقی کند به این وسیله از حضیض اغفال، و تلافی کند آنچه از وی فوت شده است از اقبال به جانب حضرت ذی الجلال [26] به واسطه غفلت و اهمال وفّقنا اللّه لتدارک ما فات منّا من الأعمال و الأفعال.

مطلب دوم: در طهارت از خبث و تخلّی است
اشاره

اما طهارت از خبث، پس لازم است بر عاقل غیر غافل اینکه تفکر نماید در اینکه حکیم علی الاطلاق امر کرده است او را که چون خواهد متوجه نماز که مناجات است با

ص :122


1- 1) در نسخه «رزیله».
2- 2) گمراهی.
3- 3) این جمله در منابع روایی یافت نشد. و لکن بنگرید، العقد الحسینی، ص 37؛ مصابیح الظلام فی شرح مفاتیح الشرایع، ص 22.

حضرت بی نیاز، بدن را که پوست و قشر است، از نجاسات ظاهریه پاک کند و همچنین جامه را که ملاصق جلد است.

پس لازم است بر وی اینکه باطن را که لُب است و موضع نظر معبود از خباثات باطنیه و اخلاق ذمیمه مهلکه، پاک و پاکیزه گرداند و به آب صافِ تذکر و انتباه، غفلت و اشتباه را از خود دور نماید و به دست توبه و انابه، معاصی گذشته را از نفس دفع کند و به پای عزم بر عدم ارتکاب آنها در زمان آینده ثابت قدم بایستد. چه اگر ظاهر خود را از دنس نجاسات پاک نماید و از نجاسات باطن باک نداشته باشد، تدلیس کرده و در نظر معبود رسوا و مفتضح خواهد بود.

[در اسرار تخلّی]

و اما تخلّی، پس در آن حال متذکر شود که پر بودن باطن باعث سنگین بودن دل و زحمت است و چون از کثافات خالی شود، موجب تفریح خاطر و استراحت؛ پس در آن حال مشغول شود به دفع سنگینی های گناهان و اخلاق ذمیمه که در اعماق قلب جمع آمده و موجب قساوت و سنگینی دل شده و کسالت و غفلت در وی پدیدار گردیده است و از عبادت معبود بحق، محروم مانده است تا آنکه قلب به استراحت افتد و قابل عبادت شود و اهل مناجات با قاضی الحاجات گردد. و به این مسرور مشو که ظاهر بدن او از ثقل کثافات فارغ و سنگینی آنها رفع شد و به استراحت افتادی، زیرا که اگر به این مشعوف شوی و باطن تو بر اثقال کثافات باقی ماند، تدلیس کرده خواهی بود و این معنی موجب رسوائی و افتضاح تو خواهد شد.

و مصدِّق این کلمات، حدیثی است که در کتاب مصباح الشریعة از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که آن حضرت فرمود: «مستراح را از جهت آن مستراح نامیده اند که به استراحت می افتند نفوس در آنجا از اثقال نجاسات و خالی شدن معده از کثافات، و مؤمن در آن حال باید متذکر شود که کسی که خالص باشد از حطام دنیا

ص :123

و آلوده نباشد به اسباب عیش این عاریت [سرا]، عاقبت امرش چنین است که به عدول از آنها استراحت دارد، پس خود را از آنها خالی نماید و پیرامون جمع آنها نگردد و فارغ کند قلبش را از مشاغل آنها و دوری کند از اخذ و قبض آنها، چنانکه دوری می کند از بول و غایط و نجاسات دیگر؛ و فکر کند در نفس خود و بداند که چون معده سنگین شود و قوه دافعه خواهد اثقال آن را بیرون اندازد، چگونه ذلیل و عاجز می شود؛ و چون معده خالی شود، چگونه سبک و فارغ می شود.

پس بداند که چنگ [27] زدن به قناعت و تقوی مورث راحت دارین و سرافرازی نشاتین است؛ و بداند که راحتی در هوان دنیا و فارغ شدن از لذّات فانیه این عاریت سرا و تخلّی از نجاسات اموال حرام و شبهه ناک و مثل آنها است، پس خالی کند خود را از آنها و درِ کبر و خودبینی را بر روی خود در بندد و از گناهان و معاصی بگریزد، و درِ تواضع و فروتنی و حیا و پشیمانی را بر روی خود بگشاید و سعی کند در اداء اوامر و نواهی معبود بحق و پروردگار مطلق به جهت طلب زلفی و حسن مآب، و محبوس کند نفس خود را در زندان خوف و الصبر و دوری کردن از شهوات و لذّات فانیه، تا آنکه برسد به امان خدا در دار عقبی و منزل قرار، و فائز شود به رحمت حضرت پروردگار و بچشد طعم رضا و خوشنودی او را، زیرا که معوّل(1) و مقصود واقعی همین است و مابقی چیزی نیست».(2)

مطلب سوم: در ستر عورت است

بدانکه: مقصود از ستر عورت پوشانیدن مقابح بدن است از ابصار خلق، زیرا که ظاهر بدن تو موضع نظر خلایق است و باطن تو موضع نظر خالق، پس تفکر کن که

ص :124


1- 1) اعتماد کردن و تکیه نمودن.
2- 2) مصباح الشریعة، ص 126، الباب التاسع و الخمسون فی التبرز «إنّما سمّی المستراح مستراحا لاستراحة الأنفس من أثقال النجاسات و استفراغ الکثافات و القذر فیها و المؤمن یعتبر عندها أن الخالص من...».

هرگاه پوشانیدن مقابح ظاهر که موضع نظر خلق است واجب باشد، پس چگونه است حال پوشانیدن قبائح باطن که موضع نظر حق است.

و بدانکه: قبائح باطن را نمی پوشاند لباسی، مگر لباس توبه و انابه و پشیمانی از کرده های گذشته و پیرامون آن نگشتن در زمان آینده، پس در آن حال مستعد شود برای هجوم لشکر خوف و حیا بر قلب، پس ذلیل کند نفس خود را و قرار گیرد در زیر پرده خجلت و انکسار و بایستد در برابر حضرت آفریدگار، مثل ایستادن بنده گناهکار که گریخته باشد از آقای خود و بعد از پشیمانی باز گردیده باشد به سوی وی، سر در پیش و شرمسار با دیده اشکبار و سوز آه آتش بار، و از وی درخواهد عفو از تقصیرات خود را و عزم کند بر تلافی مافات.

و مصدق این کلمات است، حدیثی که در مصباح الشریعة از حضرت صادق علیه السلام منقول است که آن حضرت فرمود که: «زینت دارترین لباس مؤمن، لباس تقوی و پرهیزگاری است و نرم ترین لباسهای وی، ایمان به خدا و روز جزا است، حق تعالی فرموده است که: «لباس تقوی نیکو است».(1)

و اما لباس ظاهر، پس نعمتی است از جانب خدا که پوشانند به آن عورات خود را و گرامی داشته است به آن ذریه آدم علیه السلام را و عطا نفرموده است به دیگری از مخلوقات عالم و از برای مؤمنان آلتی است از برای اداء آنچه خدا واجب کرده است بر ایشان از نماز و غیر آن.

و بدانکه: بهترین لباس تو لباسی است که تو را مشغول نگرداند از حق تعالی، بلکه نزدیک گرداند تو را به ذکر و شکر و فرمان برداری وی، و باعث نشود تو را بر عجب و ریاء و زینت کردن و [28] مفاخرت نمودن بر امثال و اقران بر وجه خُیَلاء(2)، زیرا که این امور، آفت دین و مورث قساوت قلبند.

ص :125


1- 1) سوره مبارکه اعراف، آیه 26.
2- 2) عجب، کبر، خودپسندی.

و هرگاه جامه پوشیدی به خاطر بیاور این را که خدا پوشانیده است بر تو گناهان تو را به رحمت خود و بپوشان باطن خود را به صدق و راستی، چنانکه می پوشانی ظاهر خود را به لباس خود و بپوشان باطن خود را به لباس خوف و خشیت و ظاهر خود را به لباس فرمانبرداری و طاعت.

و به خاطر بیاور فضل و رحمت حق تعالی را از جهت آنکه خلق کرده است برای تو اسباب لباس را که بپوشانی به آن عورات ظاهره را، و گشوده است بر روی [تو] ابواب توبه و انابه را که بپوشانی به آن عورات باطنه را از گناهان و اخلاق رذیله، و رسوا مکن احدی را به برچیدن پرده از عیوب وی، زیرا که پوشانیده است حضرت خلاّق عالم بر تو، اعظم از آنها را، و مشغول شو به عیب نفس خود و چشم بپوشان از آنچه از تو نخواسته اند از عیب دیگران، و بترس از آنکه فانی کنی عمر خود را به عمل دیگران و تجارت کنی به سرمایه این و آن و از عیوب خود غافل شوی و به هلاکت ابدی گرفتار گردی، زیرا که فراموش کردن گناهان، عظیمتر عقوبتی است از جانب خدا در دنیا و وافرتر عقوبتی است در عقبی، و مادام که بنده مؤمن، مشغول است به طاعت خدا و شناختن عیوب نفس خود و ترک آنچه قبیح است در دین خدا، دور است از آفات جهان و فرو رونده است در بحار رحمت حضرت یزدان و فائز شونده است به جواهر فواید حکمت و بیان، و مادام که فراموش کننده است عیوب نفس خود را، واگذاشته می شود به حول و قوّت خود و رستگار نمی شود هرگز.

محرر کلمات گوید که: وقتی به کاشان که موطن اصلی حقیر است رفتم، در یکی از قرای آن یکی از علما به دیدن من آمد، خود را آراسته و قبائی به رنگ مرمر پوشیده و عمامه قیمتی بر سر گذارده و غایت تقطیع در لباس خود به کار برده؛ چون در نزد من نشست، به نظر حیرت در او می نگریستم و به دیده تعجب در وی نگاه می کردم و در دل خود بر حال وی می گریستم و با خود می گفتم که: آدمی چه مقدار مغرور است که نفس را که خلاّق عالم او را از سایر نفوس مکونات برگزیده و خلعت فاخر «وَ لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی

ص :126

آدَمَ(1)»، بر وی پوشانیده و قامت قابلیتش را به لباس نفیس «لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ(2)» آراسته، به کرباسی که از گیاهی حاصل شود و به گیاهی دیگر آن را رنگ کنند و آن را بقا و ثباتی نباشد، آرایش دهد و به آن خوش دل و مشعوف باشد «ذَلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ(3)

مطلب چهارم: در اسرار مخفیه مکان مصلی است

چون به مکان نماز روی آوری، با خود خیال کن که به خدمت پادشاه بزرگی رو آورده ای که از تو [29] جز اخلاص و بندگی نخواسته، و از باطن تو اطلاع دارد و اسرار نهان تو بر وی پوشیده و مخفی نیست، و تو می خواهی با وی مناجات نمائی و احوال خود را بر وی معروض داری و از وی حاجتهای بزرگ بخواهی که دیگری قدرت بر برآوردن آنها [را] ندارد، و امید داری که نظر رحمت به جانب تو افکند و حوائج تو را برآورد، پس سزاوار است که در آن حال، لباس ذلّ و مسکنت پوشی و به تضرع و زاری و خضوع و خشوع کوشی، و مکانی را اختیار کنی که آن را محل نزول رحمت خود نمود، و درِ کرم و بخشش خود را در آن گشوده باشد، مانند: مساجد و مشاهد متبرّکه، و آداب مسجد و اسرار مخفیه آن در طی مطلب هفتم مذکور خواهد شد، ان شاء اللّه.

مطلب پنجم: در اسرار خفیه وقت نماز است

بدانکه: مؤمن عارف را لازم است که چون وقت نماز درآید، متصف به دو حالت باشد، یکی رجا و شعف و خوشحالی، و دیگری خوف و ترس.

اما اتصاف به خوشحالی و شعف، پس به جهت آن است که باید متذکّر شوی در آن حال که این وقتی است که پادشاه حقیقی و محبوب واقعی آن را معین فرموده است، برای اینکه به خدمتش برسی و در برابرش بایستی و قابل فیض مکالمه اش شوی و فائز

ص :127


1- 1) سوره مبارکه اسراء، آیه 70.
2- 2) سوره مبارکه تین، آیه 4.
3- 3) سوره مبارکه حج، آیه 11.

به طاعت و عبادتش گردی! پس به این جهت در دلت شوقی و سروری و در صورتت بشاشت و صبوری حاصل شود که این زمان، زمان وصول به مطلوب است.

پس مهیا شوی برای وصال با طهارت و نظافت و پوشیدن جامه هایی که صلاحیت حضور داشته باشند، همچنانکه مهیا می شوی برای ورود بر پادشاهی از پادشاهان دنیا، در وقتی که تو را به حضور خود طلبد و به بارگاه خود خواند و قابل مکالمه خود گرداند، و خود را در آن حال مانند کسی تصور کن که پادشاه عظیمی وعده داده باشد تو را که در وقت به خدمتش برسی و فرمانی برای تو صادر کند که از خواص وی و واقفان حضورش باشی و خدمات لایقه به تو رجوع فرماید و با تو بر وجه انبساط و رأفت تکلم نماید و با تو انس گیرد و تو آنچه خواهی از مصالح خود از وی طلب نمائی و تو را خلعتی فاخر عطا کند، و در میان مردم تو را سرافراز و مفتخر داند، و مادام که سلطنت او باقی باشد بر آن قرار بماند و از قدر و منزلت تو در نزد وی چیزی کم نشود، بلکه روز به روز در تزاید باشد، آیا تو در این حال منتظر آن وقت نخواهی بود و شوقت به آن وقت نخواهد کشید و پیش از آنکه آن وقت در آید همت به آن نبسته خواهی بود؟ و فکر نخواهی کرد که کی شود آن وقت درآید و پادشاه به وعده خود عمل نماید و مرا به قرب جوار خود بخواند و به شرف مکالمه خود مشرّف گرداند و خلعت فاخر در من پوشاند؟

پس ای عزیز! وعده خدا را کم از وعده پادشاه دنیا مدان، و قرب جوار وی را سهل مشمار، و نوشتن تو را از جمله [30] مقربین درگاه ایزد تعالی، پست تر از تقرّب یکی از سلاطین دنیا نه انگار؛ و بدان که نماز اعظم خدمات معبود واقعی و اقرب قربات پادشاه حقیقی است و به سجود آن وعده قرب داده است در فرمان خود که به تو فرستاده است به واسطه پیغمبر خود صلی الله علیه و آله ، و آن پیغمبر صلی الله علیه و آله که مخبر صادق و متکلّم بحق است نیز به این وعده کرده است و ضامن شده است این را که به واسطه این خدمت، در دار قرب و خلود، و متنعم گردی به نعمتی که چشمی ندیده و گوشی نشنیده باشد، و مهیا کرده است برای تو در آنجا مکانهای رفیع البنا و محبوبان خوش لقا و اطعمه بسیار و اقمشه بیشمار و کرامتهای گوناگون و نعمتهای از حد افزون و راحت ابدی و استراحت سرمدی.

ص :128

پس چه غافل است آدمی که در چنین وقتی به خدمت مخلوقی پردازد و از نماز، پهلو تهی سازد و به اداء آن نپردازد و وعده خداوند کریم عظیم را سهل شمرد و از وعده پادشاه مجازی کمتر داند، و حال آنکه دل پادشاه به دست خدا است و بی توفیق و اذن خدا، به احدی نفع و ضرر نمی تواند رسانید و اعتماد به وعده اش نیست و ملکش ناپایدار و دولتش همیشه برقرار نیست.

و از اینجا است که پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله پیوسته منتظر وقت نماز می بود و انتظار آن را می کشیدند و شوق تمام به دخول آن داشتند و به بلال مؤذن خود می فرمودند که: «أرحنا یا بلال!»(1) یعنی: مرا به راحت انداز ای بلال! و از محنت مشغولی به غیر معبود فارغ ساز.

و در این سخن اشاره است به اینکه مشغولی ظاهری به غیر حق تعالی، تعب شدیدی بود نسبت به آن حضرت و هر چند دلش هرگز از یاد خدا غافل نبود، ولیکن روشنی چشمش و سرور قلبش و سکون نفسش در نماز بود. همچنانکه مکرر می فرمود که: «قرة عینی و سرور قلبی فی الصّلوة»(2) یعنی: روشنی دیده و مسروری دل من در نماز است، این است سبب سرور و باعث شوق و شعف به سوی دخول وقت.

و اما سبب ترس و خوف و تزلزل و منشأ خوف و تذلل، پس آن است که در درگاه سلاطین مجازی، چنانکه امید قرب و راحت و طمع فوز و استراحت هست، بیم انحطاط و پستی و خوف بی اعتباری و تهی دستی نیز می باشد. زیرا که چنانکه ملوک موصوفند به بخشش و عطا و نوازش و سخا، همچنان موصوف به غضب و نکال و انتقام و اذلال نیز می باشند، خصوصاً سلاطین غیور و خواقینِ از پستی فطرت دور، همچنین است درگاه احدیّت و بارگاه صمدیّت که چنانکه امید قرب در آن موجود است، بیم بُعد نیز با

ص :129


1- 1) مفتاح الفلاح، ص 182، فصل القیام إلی الصلاة فی أول وقتها.
2- 2) به این عبارت حدیثی یافت نشد و لیکن بسنجید: الخصال، شیخ صدوق، ج 1، ص 165، حبب إلی النبی صلی الله علیه و آله . «جعل قرة عینی فی الصلاة».

وی همراه است، و چنانکه شوق بلندی درجه است، خوف پستی مرتبه نیز هست، و چنانکه رجاء قبول اعمال است، ترس ردّ آنها و تشویش زوال است.

از وصایای لقمان است که [31] به پسر خود می فرمود: ای پسرک من! عمل را نیکو کن که قبول کننده عمل بسیار دانا است. پس مؤمن کامل باید چون وقت نماز داخل شود به خود پردازد و خوف و خشیت را شعار خود سازد و با نفس خود خطاب کند که: ای نفس! وقت ایستادن در برابر حضرت آفریدگار داخل شده است و تو آلوده به کدورات بدنیه و علایق دنیویّه، و از این حذر کن که مبادا عملت مقبول درگاه نشود و به درجه قبول نرسد و تو ناامید و تهی دست باز گردی.

و باید به خاطر خود بگذراند عظمت و جلال و قدرت و اجلال خداوند بی شبه و مثال و معبود پاینده بی زوال را، پس متذکر شود پستی رتبه و مرتبه خود را، و با خود خیال کند که چون من بنده لئیمی، کجا قابل مناجات خداوند عظیم باشد و به چه امید در برابر جناب واجب التعظیم ایستد و به کدام اطمینان درجه قرب او را طلبد.

و از اینجا است که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام چون وقت نماز داخل می شد، آثار تزلزل و تململ(1) در وی ظاهر می شد و به وی عرض می کردند که: «یا امیرا! چه می شود تو را که چنین حالت متبدّل و اعضاء و جوارحت متزلزل است؟ آن حضرت می فرمود: آمد وقت اداء امانتی که عرض کرد خدا آن را بر آسمانها و زمینها و آنها از قبول و برداشتن آن ابا کردند و ترسیدند از آن».(2)

و در حدیث دیگر منقول است که: «عادت علی بن الحسین سیدالساجدین علیهماالسلام این

ص :130


1- 1) بی آرامی کردن.
2- 2) مناقب آل أبی طالب علیهم السلام ، ج 2، ص 124، فصل فی المسابقة بصالح الأعمال؛ بحارالانوار، ج 41، ص 17، باب 101 عبادته و خوفه. «إذا حضر وقت الصلاة تلوّن و تزلزل، فقیل له ما لک فیقول: جاء وقت أمانة عرضها اللّه تعالی علی السماوات و الأرض و الجبال...».

بود که هرگاه می خواست وضو بسازد، رنگ مبارکش زرد می شد، پس اصحاب آن حضرت علیه السلام به وی عرض می کردند که: این چه حالتی است که عادت شده است برای تو در وقت وضو که رنگ مبارکت زرد می شود و حالت متغیّر می گردد؟ آن حضرت می فرمود: شما نمی دانید که می خواهم در برابر کی بایستم»؟!(1)

اینها همه اشاره است به استشعار خوف و استحضار عظمت معبود بحق و التفات به سوی وی و انقطاع از غیر او. و از اینجا معلوم می شود که استشعار خوف از شعار کاملین است، چنانکه غفلت از آن علاقه مطرودین است، عافانا اللّه من الطرد و الإبعاد، بحق محمد و آله الأمجاد.

مطلب ششم: در مخفیّات رموز استقبال قبله است

بدانکه: استقبال به معنی رو کردن است به جهتی از جهات و آن متحقق نمی شود، مگر به اینکه روی از هر جهتی برتابی و به یک جهت متوجه شوی، و مراد به استقبال در نماز آن است که بگردانی روی بدن خود را به جانب کعبه معظمه که خانه خدا است و خدا آن را برگزیده است و خانه خودش خوانده است، و واجب گردانیدن این معنی بر تو، دلیلی است واضح و برهانی است لائح بر اینکه مقصود اصلی گردانیدن روی قلب است به جانب معبود حقیقی و مقصود واقعی. و گردانیدن روی ظاهر، وسیله است به سوی آنچه مقصد اصلی است از تو؛ زیرا که ظاهر، عنوان باطن و وسیله به سوی آن است و معراجی است که مؤمن از آن ترقی کند به مطالب [32] عالیه و مراتب رفیعه، و ضبطی است مر جوارح را، و تسکینی است مر آنها را به ثابت گردانیدنشان بر جهت واحده، تا اینکه سرکشی نکنند بر قلب؛ زیرا که اعضا و جوارح هرگاه سرکشی کنند و ملتفت شوند به اطراف، قلب را تابع خود گردانند و از معبود بحق برگردانند.

ص :131


1- 1) بسنجید: دعائم الاسلام، ج 1، ص 158، ذکر صفات الصلاة. «أنه کان إذا توضأ للصلاة و أخذ فی الدخول فیها أصفر وجهه و تغیّر لونه فقیل له مرة فی ذلک، فقال: إنّی أرید الوقوف بین یدی ملک عظیم».

پس در حال استقبال باید روی قلب تو به جانب حضرت ذی الجلال باشد و «بترسی از اینکه هرگاه روی دل برگردانی خدا برگرداند روی تو را مثل روی حمار».(1) در عدم ادراک و التفات به معبود پاک، چنانکه این معنی از حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله منقول است.

و مخفی نیست که این، نهی است از عدم التفات به خدا و رو گردانیدن از وی به وجه قلب و عدم ملاحظه عظمت و بزرگواری وی، زیرا که کسی که ملتفت می شود از طرفی به طرفی و میل از جانبی به جانبی دیگر، ملتفت نمی شود به سوی خدا و متذکر نمی شود عظمت و بزرگواری وی را. پس غافل می شود از مطالعه انوار کبریائی وی، و کسی که چنین شود، رفته رفته این عادت در وی مستمر می شود و این در وی غالب می گردد، پس روی دل وی مانند روی دل حمار می شود در عدم تعقل امور عِلویّه و عدم افاضه شی ء از علوم واقعیّه و رسوم الهیّه بر وی.

و از این فقرات معلوم می شود که مقصود واقعی، توجه وجه قلب است به جانب معبود حقیقی و گردانیدن وجه ظاهر، وسیله است به سوی آن و مناط ثواب همان است، چنانکه در حدیثی وارد است که پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هرگاه بایستد بنده به نماز و باشد هوا و قلبش به جانب خدا، از نماز فارغ می شود مانند روزی که از مادر متولد شده باشد»(2) یعنی: از گناه پاک می شود، چنانکه روزی که از مادر متولد شد، گناه نداشت.

و در مصباح الشریعة و تنبیهات قلبیه مرسلا از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که آن حضرت فرمود: «هرگاه به نماز بایستی و روی خود را به جانب قبله گردانی،

ص :132


1- 1) عوالی اللئالی، ج 1، ص 322، حدیث 58. «أما یخاف الذی یحول وجهه فی الصلاة أن یحول اللّه وجهه وجه حمار».
2- 2) بحارالانوار، ج 81، ص 261، باب 16، آداب الصلاة. «إذ أقام العبد إلی الصلاة فکان هواه و قلبه إلی اللّه تعالی انصرف کیوم ولدته أمه».

مأیوس شو از دنیا و آنچه در آن است و از خلق و آنچه دارند، و خالی کن دل خود را از هر چه باز دارد آن را از یاد خدا و معاینه ببین به دیده قلب، عظمت و بزرگواری حق تعالی را و به خاطر بیاور ایستادنت را در روز قیامت در برابر عرش جناب اقدس الهی سر در پیش، و بایست به پای خوف و تشویش».(1)

مطلب هفتم: در اسرار مخفیّه مقدمات مستحبّه نماز است

و آنها بسیار است، ولیکن ما به ذکر بعضی از اینها می پردازیم که در نظر شارع اهم و اسرار آنها اتم است و آن چند امر است.

[امر] اوّل: [اختیار مکان مناسب برای مناجات]

ارتیاد و اختیار مکان است که صلاحیت داشته باشد از برای مناجات با حضرت قاضی الحاجات و آن امکنه است که معبود بحق و مقصود مطلق آنها را برگزیده است برای خود و آنها را اضافه به خود نموده، خانه [33] خود خوانده است و آنها را محل اجابت و مظنّه قبول طاعت و موضع نزول رحمت و معدن رضا و مغفرت خود گردانیده، مثل مساجد و مشاهد مقدّسه و معابد مکرّمه.

پس قصد کن یکی از آنها را در حالی که ملازم سکینه و وقار و مراقب خشوع و انکسار باشی و سؤال کنی از خدا اینکه تو را از خاصان بندگان خود گرداند و به صالحان ملحق نماید و متوجه خدا شو به هیئتی که گویا بر صراط می گذری، و در دل خود متردّد باش در میان خوف و رجا و رد و قبول تا اینکه دلت خاشع شود و جوارحت خاضع گردند و اهل افاضه رحمت و مغفرت گردی و برسد به تو عطوفت جناب اقدس الهی و شامل تو گردد مرحمت غیر متناهی.

ص :133


1- 1) بسنجید: مصباح الشریعة، ص 87، الباب التاسع و الثلاثون فی افتتاح الصلاة. «إذا استقبلت القبلة فآیس من الدنیا و ما فیها و الخلق و ما هم فیه و فرغ قلبک عن کل شاغل یشغلک عن اللّه تعالی و عاین بسرک عظمة اللّه عزوجل...».

و چون به در مسجد رسی به خاطر آور که قصد کرده ای پادشاه بزرگی را چنانکه در مصباح الشریعة و تنبیهات قلبیه مرسلا از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که آن حضرت فرمود: «چون به در مسجد رسیدی بدان که قصد کرده ای پادشاه عظیم القدری را که پا نمی گذارند بر بساط کبریای وی، مگر پاکان و مأذون نیستند در مجالست و مصاحبت وی مگر صدیقان، و خائف و ترسناک باش از پا گذاشتن بر بساط خدمت وی به نوعی که ترسناک می شوی در حضور پادشاه، زیرا که اگر غافل شوی به خطر عظیم افتی.

و بدانکه: آن پادشاه، قادر است بر آنچه خواهد نسبت به تو به عمل آور[د] از عدل و احسان و فضل و امتنان. و اگر میل کند به سوی تو به فضل و رحمت، قبول می کند از تو طاعت اندک تو را و عطا می کند به تو ثواب بسیار، و اگر مطالبه کند از تو که او مستحق صدق و اخلاص و ارادت و اختصاص است و عمل تو خالی از آنها است، دور می کند تو را از خدمت خود و ردّ می کند عمل تو را هر چند بسیار باشد و او کننده است آنچه را خواهد.

پس اعتراف کن در خدمت وی و تقصیر و فقر و احتیاج خود در برابر وی، زیرا که تو اراده کرده ای طاعت و عبادت او و انس گرفتن با جناب حضرت او، و بدان که مخفی نیست بر وی پوشیدگیهای امور برای خلایق و ظواهر ایشان و او اطلاع دارد بر همه و باش مثل فقیرترین بندگان و حقیرترین غلامان در برابر وی، و خالی کن قلب خود را از هر چه مشغول کند تو را از خدمت وی، زیرا که او پاک و پاکیزه است و قبول نمی کند از تو مگر عمل خالص را.

و نگاه کن که اسم تو در کدام دیوان ثبت است، دیوان مقرّبین یا دیوان مطرودین، پس اگر در آن حال دلت خاشع شود و لذّت مناجات با قاضی الحاجات به کام دلت درآید و بچشی از کأس رحمت و کرامت وی و بیابی در قلب توجه و اجابت او را برای خود، پس به تحقیق سزاوار خدمت او خواهی بود و اذن دخول خواهی یافت و برای تو

ص :134

امان از طرد و ابعاد خواهد بود، پس آنگاه داخل مسجد شو، و الا پس بایست بر درِ مسجد، مثل ایستادن مضطری که چاره های وی منقطع شده باشد و امید [34] و آرزوی [وی] قطع شده باشد، زیرا که حق تعالی از باطن ذلت و انکسار و صدق التجا و اضطرار از تو ملاحظه نماید، نظر می کند به جانب تو به رحمت و رأفت و میل می کند به وی به شفقت و مرحمت، و توفیق می دهد تو را به آنچه محبوب و مرضی او است، زیرا که وی کریم است. دوست [دارد] اکرام کردن به بندگان درمانده مضطر خود که به دربار کرم وی حاضر شوند و مرضات و خوشنودی وی را طلب نمایند. حق تعالی در کلام مجید خود می فرماید که: آیا کسی هست که اجابت می کند بنده مضطر درمانده را، اگر او را بخواند و برطرف می کند ناخوشیها را از وی»(1).(2)

[امر] دوم: از مقدمات مستحبه، اذان و اقامه است

و از اسرار و مخفیات رموز آن، آن است که چون آواز مؤذّن را بشنوی حاضر کن در دل خود، هول نداء روز قیامت را و کمر خود را محکم ببند در باطن و ظاهر، برای مسارعت در اجابت معبود حقیقی، زیرا که سرعت کنندگان به این ندا کسانی باشند که در روز عرضِ اکبر، ندای لطف و مرحمت شنوند، پس در حال سرعت به این ندا، لطف و مرحمت را به یاد آور، پس اگر دلت مملو شود از خوشحالی و سرور و بشاشت و صبور و مستعد شود به رغبت تمام به مسارعت به سوی این ندای عام، پس بدان که در روز قیامت ندای شادی و اکرام خواهی شنید و مرحمتهای افزون از حدّ و عدّ به تو خواهد رسید.

ص :135


1- 1) سوره مبارکه نمل، آیه 62، «أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ.»
2- 2) برگرفته از: مصباح الشریعة، ص 130، الباب الواحد و الستون فی دخول المسجد. «إذا بلغت باب المسجد فاعلم أ نّک قد قصدت باب ملک عظیم لا یطَأَ بساطه إلاّ المطهّرون و لا یؤذن لمجالسته إلاّ الصدیقون فهب القدوم إلی بساطه هیبة...».

آنگاه متوجه فصول اذان و کلمات آن شو و ببین که چگونه ابتداء آنها لفظ «اللّه» است در «اللّه اکبر» و انتهای آنها نیز همین لفظ است در «لا إله إلاّ اللّه»، پس از اینجا دریاب که: «خدا اول است و آخر و ظاهر است و باطن»(1) و در دل متوجه شو به تعظیم و تکریم خداوند کبیر در نزد شنیدن تکبیر و حقیر و پست بشمار دنیا و مافیها را تا آنکه دروغ نگفته باشی در گفتن: «اللّه اکبر» و در وقت شنیدن: «لا إله إلاّ اللّه» جمیع ماسوی را از دل بیرون کن و به خاطر بیاور حضرت رسالت پناه را در وقت شنیدن شهادت به رسالت و شهادت دِه به رسالت آن حضرت از روی اخلاص و صلوات بفرست بر آن حضرت و آل آن حضرت.

کلینی به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که آن حضرت فرمود که: «هر کس بشنود که مؤذّن می گوید: «أَشْهَدُ أنْ لا إلهَ إِلاّ اللّه» و «أشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللّه»، پس بگوید از روی اخلاص: «أنَا أَشْهَدُ أنْ لا إلهَ إِلاّ اللّه و أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللّه، اکتفی بهما عمن أبی و جحد و اعین بهما من أقر و شهد» خدا به وی عطا می کند به وی اجر، به عدد هر کافری که انکار وحدت و رسالت کرده است و به عدد کسی که اقرار و شهادت داده است».(2)

و چون مؤذّن گوید: «حَیَّ عَلَی الصَّلَوةِ»، به دل و جان روی به نماز کن و سعی کن به سوی نماز، و چون گوید «حَیَّ عَلَی الْفَلاحِ»، بشتاب به سوی نماز که موجب فیروزی و فلاح و رستگاری است.

ص :136


1- 1) اشاره به آیه 3 سوره مبارکه حدید، «هُوَ الاْءَوَّلُ وَ الاْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ.»
2- 2) الکافی، ج 3، ص 307، باب بدء الاذان و الاقامة، حدیث 30؛ من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 288، باب الاذان و الاقامه، حدیث 891 . «من سمع المؤذن یقول: أشهد أن لا إله إلاّ اللّه و أشهد أنّ محمدا رسول اللّه، فقال مصدقاً محتسباً: و أنا أشهد أن لا إله إلاّ اللّه و أشهد أنّ محمدا رسول اللّه صلی الله علیه و آله و اکتفی بهما...».

و چون گوید: «حَیَّ عَلی خَیْرِ الْعَمَلِ»، به دل بگذران به اعتقاد درست که نماز بهترین عملها است؛ و چون گوید: «اللّه اکبر» تازه کن عهد خود را به بزرگی خدا و تعظیم وی، پس ختم کن اذان را به ذکر خدا، چنانکه ابتدا کرده بودی به ذکر وی و متذکر شو این که مبدأ تو از او است و بازگشت تو نیز به سوی وی خواهد بود، و بدانکه قوام وجود تو به او است و اعتماد تو بر حول و قوّت او است و نیست حولی و قوّتی، مگر به خداوند یکتای یگانه. [35]

[امر] سوم: [در اسرار افتتاح نماز به تکبیرات هفتگانه]

اسرار خفیّه افتتاح نماز است به تکبیرات هفتگانه و خواندن دعاهائی است که در همین تکبیرات وارد است.

هرگاه به نماز ایستادی و گفتی: «اللّه اکبر» به خاطر بیاور معنی این را که خدا بزرگتر است از آنکه به وصف درآید، لمؤلّفه:

نه عارفی که بگوید ز سرّ ذات تو حرفی نه وصف ذات تو ممکن که ماوراء صفاتی

پس در آن حال متذکر شو پستی مرتبه خود، و عبادت خود را در جنب عظمت و بزرگواری معبود یگانه، و بی مقداری همت خود را از ایستادن در برابر او و قیام به وظائف عبادت او، و بازداشتن خود را در مقام خدمت او و تمام کردن وظائف بندگی او.

پس چنانکه کلینی به سند صحیح از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است، «سه مرتبه تکبیر می گوئی، پس می گوئی: «اللّهُمَّ أَنْتَ الْمَلِکُ الْحَقُّ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی عَمِلْتُ سُوءً وَ ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْلِی ذَنْبِی إنَّهُ لا یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاّ أَنْتَ»(1) که ترجمه اش

ص :137


1- 1) الکافی، ج 3، ص 310، باب افتتاح الصلاة... ، حدیث 7. «إذا افتتحت الصلاة فارفع کفّیک، ثم ابسطهما بسطا، ثم کبّر ثلاث تکبیرات، ثم قل: اللّهُمَّ أَنْتَ الْمَلِکُ الْحَقُّ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی ذَنْبِی إنَّهُ لا یَغْفِرُ الذُّنُوبَ...» با اندکی اختلاف در متن روایت.

این است: الهی توئی پادشاه بحق، نیست خدایی به جز تو، پاک و منزه می شمارم، به درستی که من [بد کردم و] ظلم کردم بر نفس خود، پس بیامرز برای من گناهان مرا، زیرا که نمی آمرزد گناهان را احدی مگر تو.

چون گفتی: «اللّهُمَّ أَنْتَ الْمَلِکُ الْحَقُّ» به خاطر بگذران عظمت مملکت و عموم قدرت خدا را و احاطه او بر جمیع عوالم.

و چون گفتی: «سُبْحَانَکَ» به خاطر بگذران، پاکی و دوری او را از نقائص و مناقص و صفات جلال، و استجماع وی بر جمیع صفات کمال را.

و چون گفتی: «إنِّی عَمِلْتُ سُوءً وَ ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْلِی» به خاطر بگذران، گناهانی که در آشکار و نهان مرتکب آنها شده، و تقصیرات خود را در برابر نظر خود حاضر گردان و خود را ذلیل و شکسته حال در مقام ذلت و انکسار بدار، و با خود خیال کن که وی با آن عظمت و جلال، مثل توئی را با این انکسار و ذلت به چنین خدمتی سرافراز و مفتخر فرموده است، پس خود را در برابر وی بازدار، با نهایت ذلت و انکسار سر خجلت و انفعال به پیش افکنده، نادم از گناهان منفعل از معاصی بی پایان.

و یقین بدان که معبود بحق و مقصود مطلق از تو دور نیست، بلکه به تو نزدیک است و اگر تو او را نمی بینی او تو را می بیند و بر شکستگی و انکسار تو مطلع است. «آنگاه دو تکبیر دیگر بگوی و بگو: «لَبَّیْکَ وَ سَعْدَیْکَ وَ الْخَیْرَ فِی یَدَیْکَ وَ الشَّرَّ لَیْسَ إِلَیْکَ عَبْدُکَ وَ ابْنُ عَبْدَیْکَ ذَلِیلٌ بَیْنَ یَدَیْکَ وَ الْمَهْدِیُّ مَنْ هَدْیْتَ لا مَلْجَأَ مِنْکَ إِلاّ إِلَیْکَ سُبْحَانَکَ وَ حَنانِیْکَ تَبارَکْتَ وَ تَعَالَیْتَ سُبْحَانَکَ رَبَّ الْبِیْتِ»(1)، که ظاهر ترجمه اش این است که: می ایستم در خدمت تو، ایستادنی بعد از ایستادنی، و استعانت می جویم به ایستادن در خدمت تو، استعانتی بعد از استعانتی، و خیر در دست تو است [36] و شر و بدی از جانب تو نیست، منم بنده تو و پسر دو بنده تو که ذلیل و بی مقدار در برابر تو ایستاده است.

ص :138


1- 1) همان.

و چون گوئی: «الْمَهْدِیَّ مَنْ هَدْیْتَ» به خاطر بیاور که نیست هدایت مگر از جانب او، و او است راه نمای هر گمراهی. و چون گوئی: «لا مَلْجَأَ مِنْکَ إِلاّ إلَیْکَ»، اعتراف کن به اینکه ملجأ و پناهی نیست از برای تو، مگر به گریختن به کنف حمایت وی، و از او نمی توان گریخت به پناه بردن به وی، پس دو تکبیر دیگر بگوی که هفت تکبیر تمام شود.

پس بگوی: «وَجَّهْتُ وَجْهِی لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَواتِ وَ الاْءَرْضَ حَنِیْفاً مُسْلِمًا وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینْ إِنَّ صَلَوتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیَایَ وَ مَمَاتِی للّه ِِ رَبِّ الْعَالَمِیْنَ لا شَرِیْکَ لَهُ وَ بِذلِکَ أُمِرْتُ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِیْنَ».(1)

و چون گوئی: «وَجَّهْتُ وَجْهِی» تا آخر، برگردان روی دلِ خود را از جمیع ماسویِ آن کسی که ایجاد کرده است آسمان و زمین را.

و بدان که چنین کسی استحقاق این دارد که روی دل به سوی وی آوری و از جمیع ماسوای وی روی برگردانی، و چون گوئی: «حَنِیْفًا مُسْلِمًا وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِین» شرک و دوبینی از خود دور کن و احدی را در عبادت خود شریک مگردان.

و چون گوئی: «إنَّ صَلَوتِی» بدان که نماز تو و عبادت تو و زندگی و مردن تو همه از برای خداست، پس قلب را بر این معنی ثابت بدار تا کاذب و دروغ گو نباشی و در زبان نگوئی چیزی را که دلت از آن بی خبر باشد و یا دلت بر خلاف آن باشد.

و چون گوئی: «وَ بِذلِکَ أُمِرْتُ» إلی آخره، یقین بدان که تو را به این امر کرده اند و به دل در خیال غیر او مباش و امثال این معانی، و مطالب را بر قلب خود استوار و محکم کن تا به مطالب عالیه برسی و از این مقامات ترقی کنی و به مقام قرب رسی. توفیق دهد خداوند منان ما و تو را به رسیدن به این مقامات إنّه ولیّ التوفیق.

ص :139


1- 1) همان.
باب دوم در مقارنات نماز است

(1)

و آنها بر دو نوعند: ارکان و غیر ارکان.

و ارکان که به ترک آنها عمداً و سهواً نماز باطل می شود پنجند: قیام و نیّت و تکبیرة الاحرام و رکوع و سجود.

و غیر ارکان که به ترک آنها عمداً نماز باطل می شود نه سهواً سه اند: قراءت و تشهد و سلام. پس مقصود از این باب در ضمن دو فصل بیان می شود.

فصل اول: در مقارنات رکنیه است
اشاره

و آنها پنجند چنانکه گذشت و مقصود از این فصل در ضمن پنج مقصد بیان می شود.

مقصد اول: در بیان اسرار قلبیّه قیام است

چون به نماز ایستادی به خاطر بگذران که در برابر خداوند قهار که جان تو در قبضه قدرت او است، ایستاده و او سبحانه مطلع است بر آشکار و نهان تو و نزدیک تر است به تو از رگ گردن تو، پس عبادت کن او را به نحوی که گویا تو او را می بینی که اگر تو او را نمی بینی او سبحانه تو را می بیند و از اسرار پوشیده تو با خبر است.

پس وادار قلب خود را در برابر وی، چنانکه بدن خود را در برابر وی باز داشته ای و [37] به زیر افکن سر خود را که اشرف و ارفع اعضای تو است در حالی که ذلیل و خوار باشی و دل خود را به تواضع و شکستگی بسته و دل خود را به لباس خشوع و تذلّل آراسته باشی و تکبّر و خودبینی را از خود دور کرده باشی، همچنانکه و بایست در برابر خالق خود مثل ایستادن در برابر پادشاهی از پادشاهان دنیا؛ زیرا که تو هر چند بر عظمت و جلال پادشاه مطلع نباشی می بینی خود را در برابر وی ذلیل و خاکسار و متغیر الاحوال و بی اعتبار؛ و بسا باشد که اگر خواهی با وی تکلیم کنی، لکنت بر

ص :140


1- 1) در نسخه: اوّل.

زبانت افتد و رعشه در اعضای تو پیدا شود و منشأ اینها همه خوفی است که در دل تو پیدا می شود در نزد تصور عظمت و جلال وی.

پس چگونه باشد حال در وقتی که در برابر پادشاه پادشاهان و اصلاح کننده امر ایشان و مطلع بر آشکار و نهان، بایستی و با وی تکلم کنی و احوال خود را بر وی عرض نمائی و از وی حاجات خود را بطلبی و دلت خاشع نگردد و اعضا و جوارحت متزلزل نشود.

حاشا که در چنین [حال] از مخلصان باشی، بلکه از غافلان محسوب گردی و از فضل و رحمت وی محروم مانی و بدان که هرگاه در آن حال، متذکر جلال و عظمت وی شوی و دلت خاشع گردد، امیدوار به مغفرت و رحمت وی خواهی بود و به تقصیرات خود اقرار و اعتراف خواهی نمود و این از عابدان، مطلوب و در نظر معبود بحق، مرغوب است.

پس در آن حال خود را چنان ببین که در پهلوی یکی از صلحاء قوم خود ایستاده و به نماز مشغولی و می خواهی که وی تو را از خوبان داند و از نیکان شمارد، و تصور کن که در چنین حالی چگونه نماز خواهی کرد، و چگونه خضوع و خشوع به عمل خواهی آورد و اعضا و جوارح خود را چگونه به شکستگی و خضوع باز خواهی داشت از خوف اینکه آن مرد عاجز فقیر تو را از صلحا نشناسد و نسبت به خشوع ندهد، و حال آنکه بسا باشد که آن صالح فقیر در دل خود به هزار محنت آلوده باشد و هزار خوف و اضطراب داشته باشد که اصلا به تو التفات نکند و بر خضوع و خشوع تو مطلع نگردد و در فکر تو نباشد، چنانکه مکرر این معنی به ظهور رسیده و بر صاحبان تجربه منکشف گردیده است.

پس با خود بگوی که: ای نفس! اگر حیا می کنی از بنده ضعیفی که نه خیر تو به دست او است و نه شری از تو دفع می تواند کرد، پس چرا حیا نمی کنی از پروردگار دانا و علام الغیوب توانا و خلاق عالم و آفریننده بنی آدم که قدرت دارد بر هر امری و علم او به هر

ص :141

چیز احاطه کرده است و سر موئی از تو غافل نمی شود و به حراست و نگهبانی تو مشغول است.

وای بر تو ای نفس! که ادعای معرفت داری، حیا از حضرت عزّت نداری، چگونه جرأت می کنی که از بنده ضعیفی بترسی و از قادر مطلق و معبود بحق پروا نداشته باشی و حال آنکه او احق است بترسیدن و اولی است به حیا از وی داشتن، زیرا که خالق و رازق تو است و خیر و شر و نفع و ضرر تو به دست او است.

پس چه بسیار است طغیان تو و چه عظیم است عدوان تو و از حد افزون است دشمنی تو با خود که عظمت و بزرگی به نظرت در نمی آید و حرمت مرد عاجز فقیری مطمح نظر تو است و از نظرت بیرون نمی رود.

و اشاره به این [38] است، حدیثی که از پیغمبر صلی الله علیه و آله منقول است که: شخصی [از] آن حضرت پرسید که: چگونه باشد حیای ما از خدا؟ فرمود که: «حیا کن از خدا چنانکه حیا می کنی از مرد صالحی از قوم و قبیله خود»(1) این است سرّ اصلی قیام.

اما دوام قیام، پس سرّش آن است که باید قلب تو متوجه باشد به سوی خدا و ایستاده باشد در برابر معبود خود، مادام که بدنت در برابر وی ایستاده است بی تفاوت.

پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود که: «خداوند عالم رو کننده است به بنده خود مادام که او التفات نکند به دیگری»(2) و پر ظاهر است که مراد به این التفات، التفاتِ ظاهر نیست، بلکه التفات قلب و باطن است.

و از جمله اسرار قیام آن است که همچنانکه واجب است نگهداری سر و چشم و بدن

ص :142


1- 1) روضة الواعظین، ج 2، ص 460، مجلس فی ذکر الحیاء؛ مشکاة الانوار، ص 235، الفصل الخامس: فی الحیاء. «و قیل له صلی الله علیه و آله : أوصنی، قال: استحی من اللّه کما تستحی من الرجل الصالح من قومک».
2- 2) الأربعون حدیثا (شهید اول) ص 43، الحدیث الرابع عشر. «إذا قمت إلی صلاتک، فاقبل علی اللّه بوجهک یقبل علیک...».

در ظاهر از رو گردانیدن از قبله _ که جهت خانه معبود است _ ، همچنین واجب است نگهداری قلب در باطن از التفات و رو کردن به غیر معبود و اگر قلب با نجوای شیاطین روی گرداند از جانب وی، آن را به خاطر آور که خدا مطلع است بر رو گردانیدن تو و بد امری است که در عین مناجات [روی] از قاضی الحاجات برگردانی تا آنکه به حال خود برگردد و به جانب معبود خود روی آورد و از خواب غفلت بیدار شود.

و بدانکه خشوع باطن ملزوم خشوع ظاهر است و مادام که باطنت خاشع نگردد، ظاهرت خاشع نخواهد شد؛ و شاهد بر این معنی است، حدیثی که از پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله منقول است که: «مردی را دید که در نماز با ریش خود بازی می کرد، فرمود که: اگر این مرد دلش خاشع می بود هر آینه اعضا و جوارحش نیز خاشع می بود، زیرا که رعیت در حکم راعی است».(1)

و مراد به رعیت در این مقام، اعضا و جوارح است که در فرمان نفس اند، و مراد به راعی، نفس که فرمان فرمای آنها است؛ و از اینجا است که در بعض فقرات ادعیه وارد شده است که: «اللهمّ اصلح الراعی و الرعیة»(2)، یعنی: بار خدایا! به اصلاح بیاور راعی و رعیت را، یعنی قلب و جوارح را. اما هرگاه ظاهر در خشوع باشد و باطن خاشع نباشد، پس آن غفلت است از عظمت پادشاه پادشاهان و حیا کردن است از خلق و فراموش کردن است از خالق. أعاذنا اللّه منه.

چو من کو در جهان باطن خرابی ظاهر آرائی ز مردم عیب خود پنهان کنی در پرده رسوائی

میان دین و دنیا مانده از خوف و رجا حیران نظر جائی و دل جائی و سر جائی و تن جائی

ص :143


1- 1) الجعفریات، ص 36، کتاب الصلاة؛ دعائم الاسلام، ج 1، ص 174، ذکر الکلام و الأعمال فی الصلاة. «أبصر رجلا یبعث بلحیته فی صلاته، فقال: إنّه لو خشع قلبه لخشعت جوارحه».
2- 2) رسائل شهید ثانی، ص 124؛ المحجة البیضاء، ج 1، ص 389.

به عین بندگی در هر نفس، مفتون معبودی به ظاهر در نماز اما به پیش خلق برپائی

به عقبا مائل و از شغل آن پهلو تهی سازی ز دنیای دنی بیزار و از سوداش شیدائی

مقصد دوم: در وظائف قلبیه نیت است

بدانکه نیّت عبارت است از قصد کردن فعل معین از [39] برای خدا، پس اگر تواند نیت احرار را بعمل آورد، بکند، و الا به نیّت تجّار و مزدورین اکتفا کند و الا به نیت عبید و غلامان اکتفا کند و نیت احرار و ابرار بر این وجه است که عبادت کنند از برای معبود به حق از جهت آنکه معبود، مستحق عبادت است و در نیت ایشان طمع ثواب و خوف از عقاب داخل نیست.

همچنانکه از حضرت امیر مؤمنان و مولای متقیان منقول است که فرمودند: «من عبادت نمی کنم خدا را به جهت خوف از عقاب او و نه به جهت طمع در ثواب و بهشت او، بلکه یافتم خدا را اهل عبادت پس عبادت می کنم او را به این جهت».(1)

و نیّت تاجران و مزدوران بر این وجه است که به جهت طمع مزد و ثواب، عبادت می کنند و در نیت ایشان خوف از عقاب داخل نیست و نیت عبید و غلامان بر این وجه است که عبادت ایشان از جهت خوف از عقاب است و طمع ثواب در آن داخل نیست. و گاه باشد که در نیت هم خوف از عقاب و هم طمع ثواب مندرج باشد و آن نیت نوکران و خدمتکاران است که فرمان آقای خود می برند هم از جهت آنکه مبادا ایشان را از نظر بیندازد و سیاست کند و هم به جهت آنکه به ایشان مواجب و جیره دهد.

ص :144


1- 1) نهج الحق و کشف الصدق، ص 248، الأول فی العبادة؛ عوالی اللئالی، ج 2، ص 11، حدیث 18، المسلک الرابع فی أحادیث رواها... . «ما عبدتک خوفا من نارک و لا شوقا إلی جنّتک و لکن رأیتک أهلا للعبادة فعبدتک».

و از وظائف قلبیه نیت آن است که در نیت عزم کند بر اجابت خدا در اتمام نماز و امتثال امر معبود بی نیاز و دوری کردن از اموری که خلل به نماز رساند و نماز را فاسد سازد و از درجه اعتبار و قبولش اندازد.

و آن امور بر دو قسمند: بعضی از آنها نماز را فاسد می سازند، ظاهرا و باطناً که بر مکلّف قضا یا اعاده آن لازم می آید و آنها در کتب فقها مذکورند و ما آنها را در کتاب میزان الاعمال یاد کرده ایم.

و بعضی از آنها نماز را از درجه قبول می اندازند و آنها در طی این رساله بیان می شود و اعظم آنها عدم حضور قلب است در نماز، چنانکه مکرر یاد کرده شد. و نیّت خالی از حضور قلب، نیت غافلان و بی باکان است، زیرا که نه در آن خوف عقاب مندرج است و نه طمع ثواب و نه عبادت کردن به جهت آنکه معبود مستحق عبادت است، و عبادت با این نیت از درجه قبول ساقط و از مرتبه اعتبار هابط است، هر چند در بعض اوقات موجب قضا و اعاده نباشد.

و اشاره به این عبادت است، حدیثی که روایت کرده است آن را عیص بن قاسم از حضرت صادق علیه السلام که آن حضرت فرمود: «به خدا قسم می گذرد بر مردی پنجاه سال که قبول نمی کند خدا از او یک نماز را! پس کدام امر از این شدیدتر و عظیم تر است؟ و فرمود: به خدا قسم شما می شناسید از همسایگان و رفیقان کسی را که اگر از برای یکی از شما نماز کند، هر آینه قبول نمی کند از او به جهت استخفاف نمودنش به نمازش؛ به درستی حق سبحانه و تعالی قبول نمی کند، مگر عمل نیکوی خالص را، پس چگونه قبول می کند نمازی را که [40] به آن استخفاف شده باشد».(1)

ص :145


1- 1) الکافی، ج 3، ص 269، باب من حافظ علی صلاته أوضیعها، حدیث 9؛ تهذیب الاحکام، ج 2، ص 240، باب فضل الصلاة، حدیث 18. «و اللّه إنّه لیأتی علی الرجل خمسون سنة، ما قبل اللّه منه صلاة واحدة، فأی شیءٍ أشد من هذا و اللّه إنّکم لتعرفون من جیرانکم و أصحابکم من لو کان یصلی لبعضکم...».

و از وصایای لقمان است که به پسرش فرمود که: ای پسرک من! توشه راه آخرت مهیا کن که راه دور است و عمل را نیکو کن که قبول کننده عمل، بسیار دانا است و امثال این اخبار و احادیث در طی مقدمات گذشت.

و از جمله وظائف قلبیّه نیت نماز آن است که در دل خود، منت عظیم از معبود به حق داشته باشی که با این رتبه عالی و مرتبه متعالی، تو را با این خسّت طبع و پستی مرتبه و دنائت رتبه به خدمت خود مأمور گردانیده و به مناجات خود خوانده است و به ایستادن در برابر خود اذن داده، پس نیک تأمّل کن که با کی مناجات داری؟ و به چه کس تکلّم می نمائی؟ پس در این هنگام سزاوار آن است که غرق عرقِ خجلت و انفعال گردی و اعضا و جوارح تو از هیبت برهم لرزد و رنگ تو از خوف زرد شود.

در مقدمه ثالثه گذشت که حضرت سید الساجدین علیه السلام هرگاه به نماز می ایستاد، رنگ مبارکش متغیّر می شد و چون به سجده می رفت، سر بر نمی داشت تا آنکه عرق از او می ریخت.

و در حدیث دیگر وارد شده است که: آن حضرت هرگاه به نماز می ایستاد و اعضای مبارکش خشک می شد که گویا ساق درختی بود که حرکت نکند، مگر آنچه باد آن را حرکت دهد(1) و اخبار دیگر در این خصوص در همان مقدمه گذشت.

و در مصباح الشریعة و تنبیهات قلبیه، مرسلا از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که آن حضرت فرمود که: «صاحب نیت صادقه کسی است که صاحب قلب سلیم باشد، زیرا که سلامت قلب از هواجس محذورات حاصل می شود به خالص گردانیدن نیت از برای خدا در همه امور. حق تعالی در کلام مجید خود فرموده است که: «یَوْمَ لاَ یَنفَعُ مَالٌ وَ لاَ بَنُونَ * إِلاَّ مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ(2)(3)»». یعنی: واللّه العالم، روزی که نفع

ص :146


1- 1) الکافی، ج 3، ص 300، باب الخشوع فی الصلاة و کراهیة العبث، حدیث 4.
2- 2) سوره مبارکه شعراء، آیه 89 _ 88.
3- 3) مصباح الشریعة، ص 53، باب الثالث و العشرون فی النیة، «صاحب النیة الصادقه صاحب القلب السلیم، لأنّ سلامة القلب من هواجس المحذورات بتخلیص النیة للّه تعالی فی الأمور کلها، قال اللّه تعالی...».

نمی بخشد مال و فرزندان به احدی، مگر آن کسی که بیاورد به جانب خدا، قلب سلیم را. و فرمود که: نیت برمی خیزد از قلب بر قدر صفاء معرفت آن و مختلف می شود صفاء قلب به حسب اختلاف ایمان در قوت و ضعف آن و صاحب النیة خالصه، نفس و هوای او مقهورند در تحت سلطان، تعظیم خدا و حیاء از او.

و در تنبیهات، مرسلا از آن حضرت روایت کرده است که فرمود: «اخلاص در جمیع افعال مفتاح در بسته قبول اعمال است و پست ترین مرتبه اخلاص بذل بنده است، طاقت خود را در بندگی، و اینکه نداند از برای عمل خود در نزد خدا قدر و منزلتی که به واسطه عمل خود از خدا مزدی خواهد و چنان داند که اگر حق تعالی از او مطالبه کند وفاء به حق عبودیت را هر آینه او عاجز از اداء آن و منفعل و شرمسار باشد از پستی عمل خود، و بلندترین مرتبه اخلاص سالم ماندن است از جمیع گناهان و در آخرت رستگاری و خلاص است از آتش جهنم و فائز شدن است به بهشت».(1)

و در مصباح الشریعة، مرسلا از حضرت صادق علیه السلام [41] روایت کرده است که آن حضرت فرمود که: «ناچار است از برای بنده مؤمن که نیت خود را خالص گرداند در هر حرکت و سکونی، زیرا که اگر چنین نکند از غافلان خواهد بود و حق تعالی در کتاب خود غافلان را وصف فرموده است، در آنجا که می فرماید: «أُولئِکَ کَالاْءَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ(2)»، یعنی واللّه العالم، ایشان، مثل چهارپایانند، بلکه ایشان گمراه ترند، پس فرمود: «أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ»، یعنی ایشان غافلانند».(3)

ص :147


1- 1) برگرفته از: مصباح الشریعة، ص 36، الباب السادس عشر فی الإخلاص. «الإخلاص یجمع فواضل الأعمال و هو معنی مفتاحه القبول و توقیعه الرضا فمن تقبل اللّه منه... و ادنی حدَّ الإخلاص بذل العبد طاقته، ثم لایجعل لعلمه عند اللّه قدراً».
2- 2) سوره مبارکه اعراف، آیه 179.
3- 3) مصباح الشریعة، ص 53، الباب الثالث و العشرون فی النیة. «... فلابد للعبد من خالص النیة فی کل حرکة و سکون لأ نّه إذا لم یکن بهذا المعنی، یکون غافلا و الغافلون، قد ذمّهم اللّه تعالی، فقال: إن هم إلاّ کالأنعام بل هم أضل...».
مقصد سوم: در تکبیرة الاحرام است

و آن «اللّه اکبر» گفتن است و معنی این کلمه شریفه آن است که خدا بزرگ تر است از آنکه به وصف درآید.

به کجات جویم ای جان، که ز غایت کمالت چو به وصف [تو] درآیم، تو به وصف در نیائی

یا معنی آن این است که خدا بزرگ تر است از آنکه ادراک به حواس ظاهره و باطنه یا قیاس کرده شود به ناس، پس چون تکلّم کند زبان تو به این کلمه طیبه، سزاوار است اینکه دلت تکذیب آن نکند، پس در دل احدی را از خدا بزرگ تر دانی، خدا تو را از جمله دروغ گویان خواهد شمرد، هر چند اینکه به زبان می گوئی مطابق واقع باشد، همچنانکه در سوره منافقون حکایت کرد از منافقین که گفتند به پیغمبر صلی الله علیه و آله «إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ(1)» تو رسول خدائی، پس فرمود «وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ» یعنی خدا شهادت [دهد]، منافقان دروغ گویانند و حال آنکه سخن ایشان مطابق واقع و پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله ، رسول خدا بود، پس نسبت دادن ایشان به دروغ از این رهگذر است که زبان ایشان با قلبشان موافقت نداشت، پس هرگاه هوا و خواهش نفس تو غالب باشد بر تو و اطاعت تو مر نفست را اقوی باشد از اطاعت خدا و تو مطیع تر باشی مر نفست را از خدا، پس او را رضای خود خوانده و بزرگ تر از حق تعالی شمرده [است].(2)

ص :148


1- 1) سوره مبارکه منافقون، آیه 1.
2- 2) تا اینجا مؤلّف گرانقدر موفق به تحریر اسرار الصلاة شده است و به انجام بقیه آن توفیق نیافته است.
منابع و مصادر تحقیق

49) الأربعون حدیثا، شهید اول، تحقیق: مدرسه امام مهدی علیه السلام ، نشر: مدرسه امام مهدی (عج)، قم، 1407 ق.

50) اسرار الآیات، صدر المتألهین شیرازی، تحقیق: محمد خواجوی، نشر: انجمن حکمت و فلسفه، تهران، 1360 ش.

51) اعتقادات علاّمه مجلسی، ترجمه: علی اکبر مهدی پور، چاپ اول، نشر: نشاط اصفهان، 1415 ق.

52) القاموس المحیط، فیروزآبادی.

53) أمالی المرتضی، علی بن حسین علم الهدی، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، چاپ اول، نشر: دار الفکر العربی، قاهره، 1998 م.

54) الأمالی شیخ مفید، تحقیق: حسین استاد ولی و علی اکبر غفاری، چاپ اول، نشر: کنگره شیخ مفید، قم، 1413 ق.

55) الأمالی، شیخ طوسی، تحقیق: موءسسة البعثة، چاپ اول، نشر: دار الثقافة، قم، 1414 ق.

56) بحارالأنوار، علاّمه مجلسی، نشر: دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1403 ق.

57) تاریخ مدینة دمشق، أبی القاسم علی بن حسن، تحقیق: علی شیری، نشر: دار الفکر، بیروت _ لبنان، 1415 ق.

58) تفسیر القمی، علی بن ابراهیم قمی، تحقیق: طیّب موسوی جزائری، چاپ سوم، نشر: دار الکتاب، قم، 1404 ق.

59) تهذیب الأحکام، شیخ طوسی، تحقیق: سید حسن موسوی خرسان، چاپ چهارم، نشر: دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1407 ق.

60) ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، شیخ صدوق، چاپ دوم، نشر: دارالشریف الرضی للنشر، قم، 1406 ق.

ص :149

61) جامع الأخبار، محمد بن محمد شعیری، نشر: چاپخانه حیدریه.

62) الجعفریات، محمد بن محمد ابن اشعث، نشر: مکتبة النینوی الجدید، تهران.

63) الخصال، شیخ صدوق، تحقیق: علی اکبر غفاری، چاپ اول، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1362 ش.

64) دعائم الإسلام، قاضی نعمان مغربی، تحقیق: آصف فیضی، نشر: موءسسه آل البیت علیهم السلام ، قم، 1385 ق.

65) دلائل الإمامة، محمد بن جریر طبری، تحقیق: موسسه بعثت، نشر: بعثت، قم، 1413 ق.

66) الذریعة إلی تصانیف الشیعة، شیخ آقا بزرگ طهرانی، چاپ سوم، نشر: دار الأضواء، بیروت _ لبنان، 1403.

67) رسائل، شهید ثانی، نشر: منشورات مکتبه بصیرتی، قم.

68) روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، محمد بن احمد فتال نیشابوری، نشر: رضی، قم، 1375 ش.

69) شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید، ابن أبی الحدید، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، نشر: کتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی، قم، 1404 ق.

70) صحیح البخاری، نشر: دار الفکر، استانبول، 1401 ق.

71) الصلاة فی الکتاب والسنة، محمد ری شهری، نشر: دار الحدیث، قم، 1376.

72) عدة الداعی و نجاح الساعی، ابن فهد حلی، تحقیق: احمد موحدی قمی، نشر: دار الکتب الإسلامی، 1407 ق.

73) العقد الحسینی، حسین بن عبد صمد عاملی، تحقیق: سید جواد المدرسی الیزدی، یزد.

74) علل الشرائع شیخ صدوق، چاپ اول، نشر: کتاب فروشی داوری، قم، 1385 ش.

75) عوالی اللئالی العزیزیة، ابن أبی جمهور احسائی، تحقیق: مجتبی عراقی، چاپ اول، نشر: دار سید الشهداء، قم، 1405 ق.

76) عیون أخبار الرضا علیه السلام ، شیخ صدوق، تحقیق: مهدی لاجوردی، نشر: جهان، تهران، 1378 ق.

77) عیون الحکم و المواعظ، علی بن محمد لیثی واسطی، تحقیق: حسین حسنی بیرجندی،

ص :150

نشر: دار الحدیث، قم، 1376 ش.

78) غرر الحکم و درر الکلم، عبدالواحد بن محمد تمیمی آمدی، تحقیق: سید مهدی رجائی، چاپ دوم، نشر: دار الکتاب الإسلامی، قم، 1410 ق.

79) الفتوحات المکیة، أبی عبداللّه محمد بن علی، نشر: دار صادر، بیروت _ لبنان.

80) فرهنگ المعجم البسیط، مترجم: محمد بندر ریگی، چاپ دوم، نشر: انتشارات اسلامی، 1386 ش.

81) الفقه المنسوب إلی الإمام الرضا علیه السلام ، تحقیق: موءسسه آل البیت علیهم السلام ، نشر: موءسسه آل البیت علیهم السلام ، مشهد، 1406 ق.

82) الکافی، شیخ کلینی، تحقیق: علی اکبر غفاری و محمد آخوندی، چاپ چهارم، نشر: دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1407 ق.

83) المحاسن، احمد بن محمد بن خالد برقی، تحقیق: جلال الدین محدث، نشر: دار الکتب الإسلامیة، قم، 1371 ق.

84) المحجة البیضاء، ملا محسن فیض کاشانی، تحقیق: علی اکبر غفاری، چاپ دوم، نشر: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.

85) مرآة العقول، علاّمه مجلسی، تحقیق: سیّد مرتضی عسکری و سید هاشم رسولی محلاتی، چاپ دوم، نشر: دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1363 ش.

86) مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار، علی بن حسن طبرسی، نشر: المکتبة الحیدریة، نجف، 1385 ق.

87) مصابیح الظلام، محمد باقر الوحید البهبهانی، تحقیق: موءسّسه وحید بهبهانی، چاپ اول، نشر: موءسّسه وحید بهبهانی، قم، محرم الحرام 1424 ق.

88) مصباح الشریعة، منسوب به جعفر بن محمد، چاپ اول، نشر: اعلمی، بیروت، 1400 ق.

89) معانی الأخبار، شیخ صدوق، تحقیق: علی اکبر غفاری، چاپ اول، نشر: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1403 ق.

90) مفتاح الفلاح، شیخ بهایی، نشر: دار الأضواء، بیروت، 1405 ق.

91) مناقب آل أبی طالب علیهم السلام ، ابن شهر آشوب، نشر: علامه، قم، 1379 ق.

ص :151

92) من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، تحقیق: علی اکبر غفاری، چاپ دوم، نشر: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1413 ق.

93) نهج الحقّ و کشف الصدق، علامه حلی، نشر: دار الکتاب اللبنانی، بیروت، 1982 م.

94) وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، تحقیق: موءسسه آل البیت علیهم السلام ، چاپ اول، نشر: موءسسه آل البیت علیهم السلام ، قم، 1409 ق.

95) الهدایة الکبری، أبی عبداللّه الحسین بن حمدان الخصیبی، چاپ اول، نشر: موءسسه البلاغ والنشر لبنان، بیروت، 1411.

ص :152

حجلة العرایس

اشاره

تألیف: ملا محمدباقر بن اسماعیل خاتون آبادی

تحقیق و تصحیح: سید محمود نریمانی

مقدمه تحقیق

این رساله بنابر فرمایش خود مؤلّف، جناب محمدباقر بن اسماعیل حسینی خاتون آبادی، به درخواست شاه سلطان حسین صفوی _ مبنی بر این که رساله ای در باب عقود نکاح و متعه و کفاره افطار روزه ماه مبارک رمضان بنگارند _ نوشته شده است.

مؤلّف مقدمه رساله را با نثری بسیار زیبا و جذاب آغاز کرده است که برای محققین و اهل ادب جای تأمل دارد.

نگاهی به زندگی مؤلّف

میر محمدباقر بن میر محمداسماعیل خاتون آبادی در سال 1070 ق به دنیا آمد(1) _ نویسنده «وقایع السنین و الاعوام» که عموی ایشان بوده و علاقه فراوانی نیز به محمدباقر داشته به دقت اخبار و آگاهی های مربوط به زندگی او را آورده است _ میر محمدباقر، علوم دینی را نزد پدرش محمد اسماعیل فراگرفت و همچنین از حضور آقا

ص :153


1- 1) وقایع السنین و الاعوام، ص 521.

حسین خوانساری نیز کسب علم نمود، از پدرش و علامه مجلسی و فاضل سراب نقل حدیث می کند.

شاگردان

وی پس از پدرش نیز مقام امامت و مدرّسی مسجد جامع عباسی را به عهده داشت و از این طریق تأثیر زیادی در تعلیم و تربیت افراد می نمود، از جمله شاگردان وی می توان به ملا عبدالحسین کاظمی (زنده در 1120 ق)، سید نورالدین بن سید نعمت اللّه جزایری (1158 ق)، سید احمد علوی خاتون آبادی (1161 ق)، محمد صالح قزوینی (متوفی قبل از 1191 ق) و دو فرزند دانشمند او سید اسماعیل و سید محمد اشاره کرد.

موقعیت سیاسی اجتماعی

میر محمد باقر دانشمندی مورد توجه شاه سلطان حسین بود و عنوان معلمی او را داشت و در جلسات خصوصی و عمومی با وی نشست و برخاست می کرد، علاقه شاه به وی سبب شد که در رمضان 1115 ق وی را همراه پدرش به افطاری دعوت کند و هفت ساعت با ایشان مشغول صحبت بود و از وی خواست پیرامون احکام شرع سخن بگویند. آن گاه شاه از وی درخواست نمود رساله ای در واجبات نماز و سپس رساله ای در شرایط و آداب دعا بنگارد.(1)

زهد و تقوای ملا محمدباقر خاتون آبادی

بعد از درگذشت شیخ محمدجعفر قاضی _ شیخ الاسلام اصفهان _ شاه زمان چندین جلسه برای انتخاب جانشین وی برگزار نمود، شاه و اطرافیان اصرار به پذیرش این منصب توسط میر محمدباقر داشتند، ولی ایشان نپذیرفت و علت را وجوه شرعیه درباره عدم مشرعیت این شغل عنوان کرد، هنگامی که شاه از پذیرفتن خواسته خود

ص :154


1- 1) همان، 552.

مأیوس شد، از وی خواست که کس دیگر را معرفی کند، ایشان پاسخ داد که: هرگاه بر خود اعتماد نداشته باشم بر دیگری چگونه اعتماد خواهم داشت.(1)

مرحوم سید عبدالحسین حسینی خاتون آبادی، در این باره می فرمایند: حضرت علامی فهامی یگانه زمانه میر محمدباقر سلمه اللّه سن شریفش چهل و پنج سال بود و از راقم حروف سه سال بزرگتر بود و حقّا که کمال مردانگی و همّت و تدیّن بود از چنین منصبی گذشتن او، بلغه اللّه تعالی غایة مناه و طوّل اللّه عمره فی طاعته و رضاه.(2)

وفات

در سال 1127 ق، قیمت گندم و آرد در شهر بالا رفت. جمعی از منافقین بی دین تحریک فتنه نموده و شایع کردند که میر محمدباقر، شاه را به بالا بردن قیمت ها تشویق نموده است. مردم تحریک شدند و به خانه ایشان هجوم آوردند و درِ خانه سید را آتش زدند، میر محمدباقر پیش از این حادثه نیز بیمار بود و از ناحیه سینه ناراحت بود، بعد از این واقعه، آزارش شدّت نمود و در شب سه شنبه 6 ربیع الاول 1127 به بیماری ذات الریه درگذشت.(3)

روش تحقیق

در این رساله به علت این که نثر قدیم فارسی است، برخی کلمات به صورت مخفف نگاشته شده که ما آن را به صورت کامل آورده ایم تا برای خواننده روان تر باشد، از باب نمونه: «برو = بر او»، «برین = بر این»، و «واجبست = واجب است»، شده است.

ما ابتداء به نسخه مرکز احیاء دست پیدا کردیم و آن را تایپ و مقابله نمودیم، بعد از تحقیقات اولیه به دو نسخه کتابخانه مجلس با شماره 1/239 و شماره ثبت قدیم 1/30946 و کتابخانه ملی با شماره 6/2599 دست پیدا کردیم که مقابله آن را از

ص :155


1- 1) همان، 554.
2- 2) همان، 555.
3- 3) همان، 567.

طریق رایانه انجام دادیم، و این سه نسخه هر کدام مکمل دیگری بودند، چون در هر سه نسخه، کم و کاستی هایی وجود داشت که به تنهایی نمی شد آن را مبنای تحقیق قرار داد، و از این سه نسخه در عرض هم استفاده کردیم و در موارد اختلافی، آن را که به نظر می رسید صحیح تر است، داخل متن و موارد اختلافی را از دو نسخه دیگر در پاورقی ذکر کردیم.

لازم به تذکر است که نسخه مجلس مغلوط بود که ما موارد بسیار فاحش آن را در پاورقی تذکر ندادیم، اما به علت این که موارد متعددی بود که ما از این نسخه بهره بردیم و برای تکمیل نسخه بسیار مفید بود، لذا از این نسخه استفاده کردیم.

برای نسخه های استفاده شده، رموزی قرار داده شده که از این قرار می باشد: «نسخه مرکز احیاء تراث = م»، «نسخه مجلس = ج» و «نسخه ملی = ل».

در پایان از سروران گرامی حجت الاسلام حاج سید احمد سجادی و حجت الاسلام محمدجواد نورمحمدی که ضمینه تحقیق این رساله را برای بنده فراهم نمودند، تشکر می نمایم.

اصفهان

سید محمود نریمانی

30/3/92

ص :156

برگ اول نسخه خطی حجلة العرایس

ص :157

برگ آخر نسخه خطی حجلة العرایس

ص :158

نسخه خطی

ص :159

نسخه خطی

ص :160

بسم اللّه الرحمن الرحیم

[مقدمه مؤلّف]

حجله عرایس ابکار(1) سخن را زینت و بها؛ و شبستان گل چهرگان بیان را روشنی و ضیا از انوار حلی و حلل؛ و فروغ شمع و چراغ حمد و ثنا و سپاس بی منتهای خداوندی است که آئینه بدن نمای جهان ابداع؛ و مرآت مظهر اشیاء عالم اختراع، در نظر واقفان اسرار نهانخانه معارف؛ و بازیافتگان محافل سرایر عوارف، بی پرده خفا و حجاب اختفا عکس پذیر صور تجلّیات(2) زیبا لعبتان قدرتهای کامله او، و جلوه گاه شواهد حسنای نیکو طلعتان حکمتهای بالغه اوست.

کریمی که به طفیل وجود با جود و ذات کامل الصّفات مسعود، محرم خلوت سرای قرب «دَنی فَتَدَلّی(3)» متّکی و ساده «فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی(4)» مظهر آثار «مَن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ(5)» مطلع انوار «قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ(6)

محمّد کافرینش هست خاکش همه هستی فدای جان پاکش(7)

ص :161


1- 1) دوشیزه گان.
2- 2) م: «صورت تحلیّات»، بدل «صور تحلّیات».
3- 3) سوره مبارکه نجم، آیه 8 .
4- 4) همان، آیه 9.
5- 5) سوره مبارکه نساء، آیه 80.
6- 6) سوره مبارکه آل عمران، آیه 31.
7- 7_ نظامی، بخش 5، در نعت رسول اکرم صلی الله علیه و آله .

و آل اطهار و اولاد ابرار او(1) خصوصاً، مخصوص به عقد اخوّت و وصایت، منصوص بنصّ خلافت و ولایت، ممدوح به سوره هل اتی، موصوف به خطاب «انت منّی بمنزلة هارون من موسی»(2) شیر یزدان و(3) سرور غالب، شاه مردان، علی [بن] ابوطالب صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین انشاء خطبه تزویج آباء علوی با امّهات سفلی، و تولید [2] موالید ثلاث نموده تا کارخانه ایجاد انتظام یابد، و اسباب عرصه کون و فساد به التیام گراید، «فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ.(4)»

امّا بعد؛ چون به میامن عنایات(5) بی منتهای خالق انس و جان و الطاف لایحصی، ازدواج بخش عناصر و ارکان جلّ شأنه و عظم برهانه، پیوسته همّت والا نهمت(6) سپهر بنیان و همواره نیّت صافی طویّت(7)، اکسیر زمان، نواب کامیاب، مالک رقاب(8)، شهسوار گردون، وقار عالمیان، ماب شهنشاه جهان و جهانیان، سرور ملوک و خواقین دوران، افتخار پادشاهان روزگار، ملجاء نامداران عرصه گیر و دار، پادشاهی که(9) حدایق ایمان را به آبیاری اجرای سنن سنیّه(10) ریّان(11)، و گلهای عقاید قلوب را به هبوب نسایم متتابعه متابعت شریعت بهیّه، خندان دارد.

سیمای سلمای(12) نیّت والا را به حلی و حلل یقین آراسته و عذار عذرای(13) عقیدت علیا را به مشّاطکی ثبات در دین پیراسته؛ سررشته دولتش بر صفحات لیالی و ایام

ص :162


1- 1) ج: + «او».
2- 2) الکافی، ج 8، کتاب الروضة، حدیث 80.
3- 3) م: _ «و».
4- 4) سوره مبارکه مؤمنون، آیه 14.
5- 5) ج: «عنایت».
6- 6) در م «تهمت» آمده که اشباه است، نهمت به معنای کمال مطلوب، غایت آرزو می باشد.
7- 7) نیت و قصدی که انسان آن را پنهان می کند.
8- 8) ج: «الرکاب».
9- 9) ج: _ «که».
10- 10) ج: «ایمان را به یاری اجزاء سر سبز و»، بدل «ایمان را به آبیاری اجرای سنن سنیه».
11- 11) سیرآب.
12- 12) صلح طلب.
13- 13) دوشیزه.

و اوراق دهور و اعوام، ثبت و نگاشته؛ و پنج نوبت صیت سلطنتش در مسدّس جهات(1) عرصه ربع مسکون(2)، عَلَم انفراد افراشته، جامه دیبای قامت زیبای قابلیتش، محلّی به حلیه علوّ حسب، عنوان نامه ابد ختامه سطوتش مطرّز(3) به طراز طغرای(4) غرّای سمو نسب قباب سرادق جاه و جلالش چون سیّارات(5) سپهر، زینت بخش بسیط زمین، غبار موکب همعنان اقبالش، سرمه بینائی چشم سلاطین با تمکین، نکته دیباچه عزّ و شرف، گوهر یکدانه این نه صدف، شاه فلک، جاه ممالک ستان، شمسه نه منظر کون و مکان، مطلع مجموعه لیل و نهار، معنی [3] بیت الغزل(6) اقتدار، السلطان بن السّلطان و الخاقان بن الخاقان شاه سُلطان حسین الحسینی الموسوی الصّفوی، بهادرخان، خلّد اللّه علی مفارق العالمین(7) ظلال جلاله و ادام للمؤمنین مواید انعامه و افضاله.

از بدو سطوع(8) آفتاب جهان(9) افروز دولت پایدار بی زوال و آغاز طلوع نیّر مملکت(10) ابد قرار از مشارق عظمت و اقبال، متوجّه ترویج شریعت مطهّره حضرت رسالت پناهی صلی الله علیه و آله و قیام به اوامر و نواهی کما هی بوده و هست تا همگی پناهندگان(11) سایه مرحمت و جملگی سایه گزینان شادروان رأفتش، عامل به مقتضای شرع اطهر و به طریق انور هدایت رهبر باشند.

و از آن راه که در امور فروج زیادتی اهتمام و نظم عقود(12) ازدواج بر نهج شرعی،

ص :163


1- 1) نسخه مجلس: «جهان».
2- 2) قسمت معمور و مسکون از کره زمین.
3- 3) آرایش داده شده.
4- 4) طره ای که بر بالای نامه، پیش از بسمله با قلم درشت نوشته می شود.
5- 5) ج: «جلالتش چون سماوات»، بدل «جلالش چون سیارات».
6- 6) شاه بیت.
7- 7) ج: _ «العالمین».
8- 8) گسترش یافتن.
9- 9) ج: _ «جهان».
10- 10) ل: «ملکت» و ج: «ملک».
11- 11) نسخه مجلس: «پناه بندگان».
12- 12) م: + «و».

باعث نظام و دوام بود و در این وقت خاطر خطیر اشرف اعلی و ضمیر منیر مقدّس معلّی متعلّق گشته که رساله[ای] بر وجه اختصار به طریق(1) خاص و تفصیلی که صفایح اوراق رقم پذیر خواهد گشت، در باب ایقاع عقود نکاح و متعه و کفّاره افطار روزه ماه مبارک رمضان نوشته شود.

لهذا حقیر قاصر خاسر(2) محمّدباقر بن اسماعیل الحسینی الخاتون آبادی، کمر جد بر میان جان استوار(3)، و رساله[ای] در آن ابواب بر نهج مأمور مشتمل بر سه مطلب نوشته هدیه محفل ارم مماثل و بزم فردوس مشاکل آن اعلی حضرت گردون بسطت ساخت؛ امیّد که از خرده گیری(4) ارباب نظر دور و در نظر بازیافتگان درگاه خسرو بلند اقبال، مقبول [4] و منظور گردد.

واللّه الموفق و المعین

ص :164


1- 1) م: «طریقی».
2- 2) ج: _ «خاسر».
3- 3) ج: + «بسته».
4- 4) م: «خورده گیری».

[در بیان عقد نکاح]

مطلب اول

مخفی نیست که هرگاه صیغه نکاح یا متعه میان مردی(1) و زنی جاری شد، هرگاه(2) هریک، دیگری را می بینند(3) و انواع تمتعات از هم می برند و غالب اوقات فرزند از ایشان به وجود می آید؛ اگر عقد و قصد صحیح باشد، هریک از این افعال موجب ثواب و حسنه می باشد؛ و اگر معاذ اللّه عقد صحیح نباشد، زن بر مرد غیرحلال و هریک از این افعال حرام و فرزند ولد زنا خواهد بود، مگر آنکه شبهه ای عارض شده باشد.

پس لازم است بر هرکه صیغه تزویج گوید، آنکه نهایت احتیاط را در عقد و شرایط آن رعایت نماید و صیغه را به طریقی بخواند که هیچ یک از علماء در صحّت آن خلاف(4) نکرده باشند، تا اطمینان کامل حاصل شود و معانی الفاظ را درست فهم کند و حروف را از مخارج لایقه ادا نماید و حرکات و سکونات الفاظ را درست گوید و از هریک از «اَنْکَحْتُ» وَ «زَوَّجْتُ» وَ «مَتَّعْتُ» وَ «قَبِلْتُ» قصد انشا کند.

و معنی قصد انشا آن است که قصد نماید که حلال شدن این زن را بر این مرد به

ص :165


1- 1) ج: «مرد».
2- 2) نسخه مجلس: _ «هرگاه».
3- 3) ج: «می پسندد».
4- 4) نسخه مجلس: «اختلاف».

طریق نکاح یا متعه؛ الحال به سبب این کلام احداث می کنم و واقع می سازم، نه آنکه نکاح یا متعه و قبول کردن آن در زمان گذشته واقع شده است و من از آن خبر می دهم.

و باید که زن یا وکیل زن، آنچه را که در صیغه می گوید _ که آن را ایجاب(1) می نامند _ تا تمام(2) نکند، مرد یا وکیل مرد، شروع در تلفظ به قبول نکند؛ و هرگاه ایجاب تمام شود، بی فاصله تلفّظ [5] به قبول نماید.

و در صحّت عقد تزویج، شرط است تعیین نمودن مرد و زن،(3) اگر مرد و زن با هم صیغه گویند، به طریق تکلم و خطاب تعیین می نمایند، و اگر وکیلهای ایشان صیغه گویند، باید اسم مرد و زن را در صیغه مذکور سازند به نحوی که ممتاز و معیّن شوند و اشتباهی در آنها نباشد(4)؛ و اگر نام ایشان را نگویند و به لفظ «مُوَکِّلی وَ مُوَکّلَتِی» تعبیر از ایشان کنند، قصد کنند به این دو لفظ ایشان را و در میان وکیلهای(5) ایشان به نحو ممتاز معهود باشند و اگر حاضر باشند(6) به لفظ «هذا و هذه» به ایشان اشاره کنند.(7)

و شرط نیست در صحت عقد نکاح دائمی، ذکر صداق(8)؛ و مراد به صداق و مهر آن

ص :166


1- 1) ج: _ «ایجاب».
2- 2) م: «و اتمام».
3- 3) م: + «و».
4- 4) بنگرید: شرائع الاسلام، ج 2، ص 500، فی العقد؛ مسالک الأفهام، ج 7، ص 106، یشترط تعیین المرأة عند العقد؛ الحدائق الناضرة، ج 23، ص 187 _ 188، اشتراط تعیین الزوجة؛ جواهر الکلام، ج 29، ص 157 _ 158، یشترط فی النکاح امتیاز الزوجة.
5- 5) م: «وکیل».
6- 6) ل: _ «و اگر حاضر باشند».
7- 7) م: _ «قصد کنند به این دو لفظ... به ایشان اشاره کنند».
8- 8) بنگرید: الناصریات، ص 346، مسأله 157؛ الخلاف، ج 4، ص 363، کتاب الصداق؛ غنیة النزوع، ص 366، الفصل الثانی: ذکر المهر لیس من شرط صحة العقد الدائم؛ السرائر، ج 2، ص 576 _ 577، احکام الصداق؛ شرائع الاسلام، ج 2، ص 547، فی احکام المهور و... .

چیزی است که مرد در عوض به زن می دهد، پس اگر در عقد، مهر را مذکور نسازند نکاح صحیح است به شرط آنکه در عقد شرط نکنند که صداق اصلا نباشد.

و تفصیل آنکه: در صورتی که در عقد، صداق را مذکور نسازند، بر زوج چه چیز لازم می شود، مناسب این مختصر نیست.(1)

و اگر مهر را مذکور کنند ضرور است که تعیین نمایند جنس و قدر و وصف آن را به طریقی که مشخص و معیّن شود و قابل زیادتی و نقصان نباشد.

و شرط نیست که مهر طلا یا نقره باشد، بلکه هر عینی که به حسب شرع مملوک باشد یا منفعتی که به ازاء آن شرعاً اجرتی توان داد هرگاه معین باشد مهر قرار(2) می توان داد، مثل آنکه مردی مهر زن را این(3) قرار دهد که تعلیم نماید به آن زن، سوره معیّنه[ای] را(4) از سوره های قرآن مجید، چنان که در حدیث(5) وارد شده است.

ص :167


1- 1) بنگرید: الناصریات، ص 334، مسأله 157؛ الکافی للحلبی، ص 293، النکاح الدائم؛ شرح اللمعة، ج 5، ص 347، الفصل السادس: فی المهر.
2- 2) ل و م: _ «قرار».
3- 3) م: _ «قرار می توان داد مثل آنکه مردی مهر زن را این».
4- 4) نسخه مجلس: _ «معینه را».
5- 5) الکافی، ج 5، ص 380، باب نوادر فی المهر، حدیث 5؛ تهذیب الأحکام، ج 7، ص 354، باب المهور و الأجور و ما ینعقد من النکاح من ذلک و ما لا ینعقد، حدیث 7؛ ترجمه متن حدیث این است: «زنی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمده، گفت: مرا شوهر بده آن حضرت رو به اصحاب کرده، فرمود: چه کسی با این بانو ازدواج می نماید؟ مردی برخاست و گفت: ای رسول خدا من قصد ازدواج با او دارم. آن حضرت فرمود: مهریه او را چه قرار می دهی؟ او گفت: چیزی ندارم آن حضرت فرمود: بدون مهریه نمی توانی با او ازدواج کنی. آن زن دوباره گفت: ای رسول خدا مرا شوهر بده. آن حضرت رو به اصحاب کرده و از آنها پرسید کدام یک حاضرند با آن زن ازدواج کنند آن مرد دوباره تمایل خود را برای ازدواج با آن بانو اعلام کرد و پیامبر صلی الله علیه و آله به دلیل آن که نمی توانست مهریه ای برای آن زن قرار دهد، پیشنهاد او را رد کرد. آن زن برای بار سوم به آن حضرت گفت: مرا شوهر بده. در نوبت سوم که پیامبر از اصحاب سؤال کردند؟ چه کسی تمایل به ازدواج با او را دارد؟ آن مرد برای بار سوم تقاضای خود را اعلام کرد، حضرت از او پرسید: آیا چیزی از قرآن را به نیکویی می دانی؟ او گفت: بلی؛ آن حضرت فرمود: پس تو را به عقد او درآوردم بر اینکه مهریه آن بانو آموزش قرآن توسط تو به او باشد.

و مشهور میان علما رضوان اللّه تعالی علیهم آن است که: هرگاه مرد و زن قادر بر گفتن صیغه تزویج به لغت عربی(1) باشند جایز نیست که به لغتی دیگر صیغه گویند.(2)

و اگر هیچ یک از مرد و زن قادر بر عربی گفتن صیغه نباشند و قادر بر آموختن صیغه به لغت عربی باشند [6] بدون مشقتی که تحمل آن از عادت بیرون باشد و خواهند که خود صیغه گویند، لازم است که تعلّم کنند و بغیر عربی اکتفا ننمایند.

و اگر بدون مشقت مزبوره قادر بر تعلّم نباشند، جایز است که صیغه را به لغت غیرعربی که می دانند بگویند.

و اگر یکی از مرد و زن عارف به لغت عربی(3) یا قادر بر تعلّم باشد، بر او لازم است که به عربی ادا نماید و دیگری که عارف و قادر(4) نباشد، اکتفا بغیر عربی می تواند نمود؛ و هرگاه عارف به عربی و قادر بر تعلّم آن نباشند و توانند دیگری را وکیل نمود تا به

ص :168


1- 1) م: «عرف».
2- 2) بنگرید: المبسوط، ج 4، ص 197، حکم التزویج بالفارسیة إذا کانا عاجزین عن العربیة؛ شرایع الاسلام، ج 2، ص 499، کتاب النکاح: فی العقد؛ الجامع للشرایع، ص 437، فی احکام العقد؛ ارشاد الاذهان، ج 2، ص 6، ارکان النکاح، احکام الصیغة؛ تحریر الاحکام، ج 3، ص 427، الفصل الاول: فی العقد؛ اللمعة الدمشقیة، ص 161، فصل الثانی: فی العقد؛ جامع المقاصد، ج 12، ص 74، بیان حکم العقد بالعربیة و غیرها؛ شرح اللمعة، ج 5، ص 111، الفصل الثانی: فی العقد.
3- 3) ج: _ «عربی».
4- 4) م: «قادر و عارف».

عربی صیغه را جاری سازد(1)، علماء خلاف کرده اند در اینکه دیگری را وکیل کردن لازم است یا نه، بعضی به لزوم توکیل قائل شده اند و بیشتر برآنند که توکیل لازم نیست و مرد و زن را با امکان توکیل، جایز است صیغه گفتن به غیر عربی.(2)

و بعضی از علماء قائل شده اند که زوجین هرچند قادر بر عربی گفتن صیغه باشند، جایز است که صیغه را به غیر عربی گویند.(3)

و احوط آن است که یا مرد و زن با هم صیغه را به عربی گویند یا وکیل نمایند دیگری را تا به عربی(4) صیغه گفته شود(5) و اکتفا به غیر عربی ننمایند، به تخصیص با قدرت بر وکیل کردن شخصی که عارف به عربی باشد.

و نیز علما خلاف نموده اند(6) در اینکه(7) طرف ایجاب و قبول هر دو یک شخص می تواند بود یا نه، مثل آنکه مرد و زن هر دو یک شخص را وکیل کنند(8) و احتیاط در آن است که طرف ایجاب و قبول هر دو یک شخص نباشند.(9)

ص :169


1- 1) ج: «وکیل نموده تا صیغه را جاری سازد»، بدل «وکیل نمود تا به عربی صیغه را جاری سازد».
2- 2) بنگرید: جامع المقاصد، ج 12، ص 75، بیان حکم العقد بالعربیة و غیرها؛ الحدائق الناضرة، ج 23، ص 171، المشهور بین الاصحاب عدم جواز العدول عن العربیة الی الترجمة بالفارسیة.
3- 3) ابن حمزه طوسی در «وسیله» ص 291 فرموده اند: «و إن قدر المتعاقدان علی القبول و الایجاب بالعربیة عقدا بها استحبابا».
4- 4) م: _ «گویند و احوط آن است که... دیگری را تا به عربی».
5- 5) بنگرید: جامع الخلاف و الوفاق، ص 438، به نقل از «خلاصه» که گفته است: «یجوز بالعجمیة مع القدرة علی العربیة».
6- 6) ج: «کرده اند».
7- 7) ج: «آنکه».
8- 8) بنگرید: تذکرة الفقهاء، ج 2، ص 121، احکام الوکالة.
9- 9) بنگرید: الوسیلة، ص 291؛ الجامع للشرایع، ص 454، فی آداب النکاح؛ ایضاح الفوائد، ج 3، ص 26، تولی طرفی العقد.

و نکاح دایمی به هریک از لفظ «تزویج» و «نکاح» واقع می شود، به اتّفاق علما رضی اللّه تعالی عنهم اکتفا به هریک از این دو لفظ می توان نمود(1) و در قرآن مجید(2) و اخبار ائمّه اطهار(3) صلوات اللّه تعالی علیهم هریک از این دو لفظ متعدی به دو مفعول شده اند [7] به نفس، لیکن در بعضی از مواضع زوج مفعول اول است و زوجه مفعول ثانی و در بعضی دیگر برعکس و در بعضی از مواضع(4) تزویج متعدی به مفعول دویّم(5) شده است به کلمه «باء» و مفعول دویّم(6) زوجه است.

و در بعضی از اخبار(7)، متعدی شده اند به مفعول دویّم به کلمه «من» و مفعول دویم زوج است.

و چون این استعمالات همگی صحیح و موافق لغت عربی است به تخصیص استعمالی که مطابق قرآن مجید باشد _ که افصح کلامها است _ به هر یک از این وجوه که صیغه نکاح گفته شود(8) صحیح است و کسی به بطلان آن قائل نشده است.

ص :170


1- 1) الناصریات، ص 324، مسأله 152؛ المبسوط، ج 4، ص 193، فصل: فیما ینعقد به النکاح؛ غنیة النزوع، ص 341، کتاب النکاح؛ السرائر، ج 2، ص 574، صیغة عقد النکاح؛ شرائع الاسلام، ج 2، ص 498، الفصل الثانی: فی العقد و النظر فی الصیغة و الحکم و... .
2- 2) سوره مبارکه قصص، آیه 27، «قَالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنکِحَکَ إِحْدَی ابْنَتَیَّ هَاتَیْنِ.»
3- 3) الکافی، ج 5، ص 374 _ 375، باب خطبة النکاح، حدیث 9 و ص 479 _ 480، باب الرجل یزوّج عبده امته، حدیث 1 و 2.
4- 4) م: _ «زوج مفعول اول است... و در بعضی از مواضع».
5- 5) ج: «ثانی».
6- 6) ج: _ «دویّم».
7- 7) بنگرید: الکافی، ج 7، ص 424، کتاب القضاء، باب النوادر، حدیث 6، که در روایت آمده: «أنّی قد زوّجت هذا الغلام من هذه الجاریة»؛ الأمالی شیخ صدوق، ص 654، المجلس السادس و السبعون، حدیث 1، «ألا إنّی أشهدتکم أنّی قد زوّجت فاطمة بنت محمد من علی بن أبیطالب...».
8- 8) ج: «شد».

و ایجاب و قبول ضرور نیست که به یک لفظ باشند، مثل آنکه(1) زن «اَنْکَحْتُ»، مرد «قَبِلْتُ التَّزویج»(2)، می تواند گفت(3).(4)

و بر سر لفظ «صداق» یا لفظ «مهر» یا لفظی دیگر که دلالت بر مهر کند، کلمه «علی» و کلمه «باء» هر دو داخل می توان نمود، مثل آنکه زن گوید: «اَنْکَحْتُکَ نَفْسی عَلی صَداقِ(5) خَمْسینَ یا بِصِداقِ خَمْسینَ یا عَلی خَمْسینَ یا بِمَهْرِ خَمْسینَ».

و هرگاه در صیغه ایجاب به طریق تصریح، یا به طریق عهد، مهر(6) مذکور شود، در قبول ضرور نیست ذکر مهر و اگر مذکور شود بهتر است.

و زن هرگاه بالغه و عاقله باشد و باکره نباشد، رضای دیگری در صحّت تزویج او ضرور نیست، لیکن اگر ولیّ داشته باشد، سنّت است که به رضای او شوهر کند(7) و بعضی قائل(8) به لزوم رضای ولیّ با وجود ثیّبه بودن زن شده اند؛ و چون بعضی(9) از اخبار(10) را(11) بر آن فی الجمله دلالتی هست، احتیاط کامل مقتضی آن است که رضای ولیّ رعایت شود.

ص :171


1- 1) ج: + «هرگاه».
2- 2) م: + «گوید».
3- 3) ج: _ «گفت».
4- 4) شرائع الاسلام، ج 2، ص 499، فی العقد؛ تحریر الاحکام، ج 3، ص 427، الفصل الأول: فی العقد؛ شرح اللمعة، ج 5، ص 110، الفصل الثانی: فی العقد.
5- 5) ل: _ «صداق».
6- 6) ج: _ «مهر».
7- 7) المختصر النافع، ص 174، الفصل الثانی: فی أولیاء العقد؛ مسالک الافهام، ج 7، ص 187 _ 188، استحباب الاذن من الاب و الاخ.
8- 8) ل: _ «قائل».
9- 9) ج: _ «قائل به لزوم رضای ولیّ با وجود ثیّبه بودن زن شده اند؛ و چون بعضی».
10- 10) الکافی، ج 5، ص 394، باب استیمار البکر و من یجب علیها استیمارها، ح 6، و فیها: «و أما الثیب فإنّها تستأذن و إن کانت بین أبویها إذا أرادا أن یزوجاها».
11- 11) نسخه مجلس: _ «را».

و اگر باکره(1) بالغه عاقله باشد و ولیّ _ یعنی پدر و جد پدری _ نداشته باشد نیز(2) رضای زوجه کافی است و رضای دیگری به اتّفاق کل علما ضرور نیست.(3)

و اگر بالغه عاقله باکره باشد و ولیّ داشته باشد در تزویج [8] او علماء خلاف نموده اند(4) و بعضی گفته اند که در این صورت نیز رضای زوجه(5) به تنهائی کافی است و بعضی گفته اند که رضای ولیّ به تنهائی(6) کافی است و رضای زوجه ضرور نیست و بعضی رضای هر دو را ضرور دانسته اند.(7)

و به اقوال دیگر نیز قائل شده اند و ترجیح یکی از اقوال به غایت مشکل است و رعایت احتیاط مقتضی آن است که بی رضای هر دو عقد واقع نشود.

بلکه احوط آن است که یکی از ولیّ و زوجه، دیگری را یا هر دو، ثالثی را وکیل نمایند تا به اصالت و وکالت(8) یا به وکالت هر دو صیغه خوانده شود(9)، و هرگاه به این طریق صیغه گفته شود، شکی در صحّت عقد نیست.

ص :172


1- 1) ج: _ «باکره».
2- 2) نسخه مرکز احیاء: _ «نیز».
3- 3) بنگرید: الانتصار، ص 283، نکاح المرأة بغیر ولیّ؛ غنیة النزوع، ص 343، کتاب النکاح؛ المختصر النافع، ص 173، الفصل الثانی: فی أولیاء العقد.
4- 4) ج: «کرده است».
5- 5) ج: _ «زوجه».
6- 6) ج: «تنها».
7- 7) برای ملاحظه اقوال مختلف، بنگرید: مختصر النافع، ص 173؛ کشف الرموز، ج 2، ص 112، فاضل آبی قائل این اقوال مختلف را این طور بیان می فرمایند: «القول الأول للمرتضی و المفید فی أحکام النساء، و هو اختیار الشیخ فی التبیان و صاحب الواسطة [ابن حمزه طوسی [و المتأخر [ابن ادریس حلی] و سلار و شیخنا [محقق حلی]، و نصوا جمیعاً أنّ المستحب أن لا تعقد إلاّ بإذن الأب. و القول الثانی للشیخ فی النهایة و الخلاف، و فی المبسوط اختاره أیضاً علی تردد، و ابن أبی عقیل فی المتمسک و الشیخ أجاز لها فی المتعة أن تعقد علی نفسها. و القول الثالث اختیار المفید فی المقنعة و أبی الصلاح فی الکافی.
8- 8) ج: _ «و وکالت».
9- 9) ج: _ «شود».

لیکن بعضی از متأخرین علماء هرگاه چنین عقدی را واقع می ساخته به جهت احتیاط به وکالت زن جدا و به وکالت ولیّ جدا(1) و به وکالت هر دو در(2) یک صیغه جدا، صیغه می خوانده و یک صیغه دیگر بی قید وکالت زن، ولیّ جدا می گفته و صیغ(3) را به لفظ تزویج و نکاح هر دو جاری می ساخته و اگرچه دلیلی شرعی بر رجحان(4) رعایت این نحو [9] احتیاطها نیست، لیکن بر رعایت آنها در امثال این موضع ضرری مترتب نمی شود.

و علماء خلاف کرده اند در اینکه ولایت جد مشروط است به وجود پدر(5) یا آنکه با موت پدر نیز(6) ولایت جد ثابت است(7)، احوط و مشهور آن است که با حیات و ممات پدر، ولایت جد ثابت است.

و هرگاه پدر و جد نزاع کنند در تزویج باکره رشیده و هریک خواهند که(8) او را به شخصی دهند غیر آن شخصی که دیگری اراده دارد که به او دهد، مشهور میان علماء و مدلول بعض اخبار تقدیم اختیار(9) جد است.(10)

ص :173


1- 1) م: «و به وکالت ولی جدا» تکرار شده است.
2- 2) ج: «از».
3- 3) ج «و ولیّ جدا می گفته باشد و صیغه»، بدل «ولیّ جدا می گفته و صیغ».
4- 4) ج: «احتمال».
5- 5) م: _ «پدر».
6- 6) م: _ «با موت پدر نیز».
7- 7) ظاهر عبارت ابوالصلاح حلبی در کافی، ص 292 و صریح عبارت غنیة النزوع، ص 342، کتاب النکاح مشروط بودن به وجود پدر می باشد. و محقق حلی در مختصر النافع، ص 173، الفصل الثانی: فی اولیاء العقد و علامه حلی در تذکرة الفقهاء چاپ سنگی، ج 2، ص 587، کیفیة ولایة الأب و الجد و پسر علامه حلی در ایضاح الفوائد، ج 3، ص 16، عدم مشروط بودن به وجود پدر را قائل شده اند.
8- 8) م: _ «خواهند که».
9- 9) ج: «احتیاط».
10- 10) الخلاف، ج 4، ص 269، مسألة 23: إذا اجتمعت الأب و الجد؛ تذکرة الفقهاء، چاپ سنگی، ج 2، ص 594، ترتیب الاولیاء و تزاحمهم؛ ایضاح الفوائد، ج 3، ص 17؛ جامع المقاصد، ج 12، ص 103، تقدیم اختیار الجد علی اختیار الاب عند الاختلاف.

و آنچه مذکور شد(1) در باب احوط بودن رضای ولیّ در عقد باکره رشیده در وقتی است که ولیّ مانع نباشد از شوهر دادن باکره رشیده(2) به کفو؛ و مراد به کفو در این موضع کسی است که مؤمن و صاحب عفّت(3) و قادر بر نفقه و کسوه زن باشد؛ و اگر کفوی به هم رسد و زن را خواستگاری نماید و ولیّ بدون رعایت مصلحت زن مانع باشد از تزویج؛ پس اذن و رضای آن ولیّ ضرور نیست و زن بدون رضای او شوهر می تواند کرد.

و احوط در این صورت آن است که عقد به اذن و مشورت حاکم شرع _ یعنی عالم عادل جامع شرایط و فتوی _ واقع شود.

و اگر منظور ولیّ از(4) منع، آن باشد که گمان مردی دیگر داشته باشد که بهتر از این مرد باشد، معزول از ولایت نخواهد بود.

و بهتر آن است که نکاح در روز جمعه واقع شود و در ساعتی از روز باشد که هوا گرم نباشد.

و مکروه است عقد کردن در وقتی که ماه در برج عقرب باشد؛ و از حضرت صادق صلوات اللّه علیه مروی است [10] که هرکه(5) عقد کند و ماه در عقرب باشد نیکوئی نبیند.(6)

و نیز مکروه است عقد کردن در وقتی که ماه در محاق باشد، یعنی تحت الشعاع باشد و نور نداشته باشد.(7)

ص :174


1- 1) م: _ «شد».
2- 2) در م عبارت «در وقتی است که ولی مانع نباشد از شوهر دادن باکره رشیده» تکراری است.
3- 3) ج: «عقد».
4- 4) م: «آن».
5- 5) ج: «گاه».
6- 6) الکافی، ج 8 ، ص 275، کتاب الروضة، حدیث 416؛ تهذیب الأحکام، ج 7، ص 407، باب الاستخارة للنکاح و الدعاء قبله، حدیث 2. «عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: من تزوج و القمر فی العقرب لم یر الحسنی».
7- 7) من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 394، باب الوقت الذی یکره فیه التزویج، حدیث 3489؛ وسائل الشیعة، ج 20، ص 115، باب کراهة التزویج و القمر فی العقرب و فی محاق الشهر، حدیث 2. «روی أ نّه یکره التزویج فی محاق الشهر».

و شرط نیست در صحّت نکاح حضور دو عادل، لیکن سنّت است که نکاح را علانیه واقع سازند(1)؛ و جمعی از مؤمنان را دعوت کنند و ایشان را بر نکاح شاهد(2) سازند(3) و مهمانی کنند(4).(5)

و نیز سنت است قبل از جریان صیغه و بعد از بسم اللّه، خواندن خطبه که مشتمل باشد بر حمد الهی، سیّما به ازاء نعمت حلال کردن تزویج؛ و نیز مشتمل باشد بر صلوات بر حضرت خاتم النبیین صلی الله علیه و آله و اهل بیت اطهار او(6)[ علیهم السلام ]؛ و در اخبار(7) و رسائل علما در این باب خطبه های طولانی مذکور است و از آن جمله است: خطبه مشهوره که بعضی(8) از آن مأخوذ است از خطبه ای که حضرت امام محمدتقی صلوات اللّه علیه در وقتی که دختر مأمون الرّشید را به جهت خود عقد می نموده، خوانده و خطبه مشهوره این است:(9)

«اَلْحَمْدُ للّه ِِ إِقْرارًا بِنِعْمِته وَ لا إِلهَ اِلاَّ اللّه اِخْلاصًا لِوَحْدَانِیَّتِهِ وَ صَلَّی اللّه ُ عَلی سَیّدِ بَرِیَّته مُحمّدٍ صَلَّی اللّه ُ عَلیْه وَ الِه وَ عَلی الاْءَصْفِیاءِ مِنْ عِتْرَتِه وَ ذُرَّیتِه، أَمّا بَعْدُ؛ فَقَدْ کانَ مِنْ فَضْلِ

ص :175


1- 1) السرائر، ج 2، ص 550، و یستحب فیه الاعلان؛ المراسم العلویة، ص 157.
2- 2) ج: _ «شاهد».
3- 3) بنگرید: المهذب، ج 2، ص 194، باب من یجوز له العقد فی النکاح و من لایجوز؛ شرح اللمعة، ج 5، ص 112، الفصل الثانی: فی العقد.
4- 4) در م عبارت «و مهمانی کنند» تکراری است.
5- 5) بنگرید: الکافی، ج 5، ص 367 _ 368، باب الاطعام عند التزویج، حدیث 1 _ 4؛ الخصال، ص 313، باب الخمسة، حدیث 91 و 92.
6- 6) ج: _ «او».
7- 7) بنگرید: الکافی، ج 5، ص 369 _ 375، باب خطب النکاح، حدیث 1 _ 9.
8- 8) نسخه مجلس: «مشهور که میان علماء بعضی»، بدل «مشهوره که بعضی».
9- 9) ج: _ «که دختر مأمون... و خطبه مشهوره این است».

اللّه ِ تَعالی عَلی الأَنَامِ(1) أَنْ أَغْناهُمْ بالحَلالِ عَنِ الْحَرامِ، فَقالَ سُبْحانَهُ: «وَانْکِحُوا الأَیامی مِنْکُمْ وَالصّالِحینَ مِنْ عِبادِکُم وَ إِماءِکُم إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللّه ُ مِنْ فَضْلِه وَاللّه ُ واسِعٌ عَلیمٌ(2).(3)»

وَ قالَ رَسُولهُ الکَریمُ(4) صلَّی اللّه ُ عَلیه وَ الِه: «تَناکحُوا تَناسَلُوا تَکْثُروُا، فَإِنّی(5) أُباهِی بِکُمُ الأُمَمَ یَوْمَ القِیمَةِ وَ لَوْ بِالسّقْطِ»(6) فَعَلی کِتابِ اللّه ِ وَ سُنّةِ نَبیّه وَالاْءئمَّةِ الطّاهِرینَ [11[ و بِالبرائَة مِنْ أَعْدائِهِمْ اَجْمَعینَ اَنکَحْتُ» و باقی صیغه را بگوید.

و صیغه نکاح را یا مرد با زن می خواند، یا مرد با وکیل زن می خواند، یا وکیل مرد با زن می خواند(7) یا وکیل مرد با وکیل زن می گوید؛ و بر هر تقدیر یا اذن ولیّ نباید یا باید، و بر هر تقدیری که باید، احتمالات قریبه بوقوع آن است که یا زن ولیّ را وکیل نموده، یا ولیّ زن را وکیل نموده باشد، یا هر دو دیگری را وکیل نموده باشند و جمیع این احتمالات در نه قسم بیان می شود:

قسم اوّل آنکه: زن با مرد صیغه گوید و رضای ولیّ نباید، هرگاه جمیع وجوه استعمالات از روی احتیاط رعایت شود و فرض کنیم که مهر مبلغ پنجاه تومان تازه

ص :176


1- 1) ج: «الامام».
2- 3) در کتب روایی تا اینجا _ یعنی آخر آیه _ جزء خطبه آمده و ادامه خطبه نیامده است، بنگرید: تحف العقول، ص 452؛ روضة الواعظین، ص 239، مجلس فی ذکر إمامة أبی جعفر، محمد بن علی و مناقبه علیه السلام ؛ مستدرک الوسائل، ج 14، ص 210، باب استحباب الخطبة للتزویج، حدیث 13.
3- 2) سوره مبارکه نور، آیه 31.
4- 4) ج: «رسول اللّه»، بدل «رسوله الکریم».
5- 5) ج: «فإنّ».
6- 6) بنگرید: مستدرک الوسائل، ج 14، ص 153، باب استحبابه (نکاح)، حدیث 17؛ عوالی اللئالی، ج 1، ص 259، الفصل العاشر: فی احادیث تتضمن شیئا من الآداب الدینیة، حدیث 34، و ج 3، ص 286، باب النکاح، حدیث 29، که این روایت در این کتب با عبارات مختلف آمده است.
7- 7) م: _ «یا وکیل مرد با زن می خواند».

سکّه باشد، زن می گوید: «اَنْکَحْتُکَ وَ زَوَّجْتُکَ نَفْسی عَلی صَداقِ خَمْسِینَ تُومانًا جَدِیدَ الضَّرْبِ»، پس بی فاصله مرد می گوید: «قَبِلْتُ النِّکاحَ لِنَفْسی عَلَی الصَّداق المَذکُورِ».

پس زن می گوید: «زَوَّجْتُکَ بِنَفْسی عَلَی الصَّداقِ المَعْلُوم»، پس مرد می گوید: «قَبِلْتُ النِّکاحَ لِنَفْسی عَلَی المَهْرِ المَعْلُومِ».

پس زن می گوید: «اَنْکَحْتُ وَ زَوَّجْتُ نَفْسی نَفْسَکَ عَلَی الصَّداقِ المَعْلُومِ»؛ پس مرد همان را می گوید که گذشت.

پس زن می گوید: «اَنْکَحْتُ وَ زَوَّجْتُ نَفْسی مِنْ نَفْسِکَ عَلَی الصَّداقِ المَعْلُومِ»، پس مرد همان را می گوید.

و چنانچه سابق مذکور شد، هریک از این صیغ ایجاب و قبول که گفته شود، عقد صحیح است؛ و بر این قیاس در باقی اقسام.

و بباید دانست که هرگاه شخصی که صیغه می گوید به لغت عربی اینقدر مربوط نباشد(1) که قدر مهر را ذکر نماید، باید که قبل از جریان صیغه قدر مهر را مشخص نموده، تمهید نمایند به عوض «عَلی صَداقِ خَمْسینَ تُومانًا»، «عَلَی الصَّداق المَعْلُومِ» [12[ گوید و اشاره نماید به آن قدری که تمهید شده است.

و(2) در صورتی که طرفین عقد، ربطی تمام به لغت عربی نداشته باشند، اگر قبل از خواندن صیغه به عربی(3) یا بعد از آن، معنی(4) صیغه را به فارسی با هم بگویند تا صیغه را به فارسی(5) نیز خوانده باشند بهتر است.

قسم دویّم آنکه: زن با مرد صیغه گوید و رضای ولیّ باید، و ولیّ زن را وکیل نموده باشد، در این صورت قبل از لفظ «اَنْکَحْتُ وَ زَوَّجْتُ» که در قسم سابق گذشت، زیاد

ص :177


1- 1) ج: «باشد».
2- 2) م: «که».
3- 3) م: _ «به عربی».
4- 4) ج: _ «معنی».
5- 5) م: _ «با هم بگویند تا صیغه را به فارسی».

می کند «إِصالَةً وَ وِکالَةً عَنْ جَدّی» را، اگر ولیّ جد باشد و «إِصالَةً وَ وِکالَةً عَنْ أَبِی» را، اگر ولیّ پدر باشد؛ و باقی الفاظ ایجاب و قبول، چنان است که در قسم سابق گذشت.

مثلا در عبارت اولی(1) هرگاه ولیّ پدر باشد، زن می گوید: «إِصالَةً وَ وِکالَةً عَنْ اَبی اَنْکَحْتُکَ وَ زَوَّجْتُکَ نَفْسی عَلَی صَداقِ خَمسینَ تُوماناً جَدیدَ الضَّربِ»، پس مرد همان را می گوید که گذشت.

و اگر رعایت احتیاط جریان صیغه به طریق انفراد نماید، آنچه در قسم اوّل گذشت نیز علیحده می گوید و نیز علیحده اضافه می کند بر آنچه در قسم اول گذشت(2)، «وِکالَةً عَنْ أبی یا عَنْ جَدّی» را قبل از «أَنْکَحْتُکَ وَ زَوَّجْتُکَ»، و باقی الفاظ را چنانکه گذشت می گوید.

قسم سیّم آنکه: مرد یا وکیل زن صیغه گوید و اذن ولیّ نباید و وکیل زن به جای «نَفْسِی» که در عبارات(3) قسم اوّل گذشت، می گوید: «مُوَکّلَتِی» و باقی الفاظ چنان است که در قسم اول گذشت.

پس در عبارت اولی وکیل زن می گوید: «اَنْکَحْتُکَ وَ زَوَّجْتُکَ مُوَّکِلَتی عَلی صَداقِ خَمسینَ تُوْمانًا جَدیدَ الضَّربِ»، پس بی فاصله مرد همان را می گوید که در قسم اوّل گذشت و بر این قیاس عبارات دیگر.(4)

قسم چهارم آنکه: صیغه را مرد یا ولیّ گوید و زن [13] ولیّ را وکیل نموده باشد، ولیّ می گوید: «إِصالةً وَ وِکالَةً عَنْ مُوَکِّلَتی اَنْکَحْتُکَها وَ زَوَّجْتُکَها عَلی صَداقِ خَمْسینَ تُومانًا جَدیدَ الضَّرْبِ»؛ پس مرد قبول می کند.

پس ولیّ می گوید: «إِصالةً وَ وِکالَةً عَن مُوَکّلَتی زَوَّجْتُکَ بِها عَلَی الصَّداقِ الْمَعْلُومِ»، پس مرد قبول می کند.

ص :178


1- 1) ج: «ولیّ».
2- 2) م: _ «نیز علیحده می گوید و نیز علیحده اضافه می کند بر آنچه در قسم اول گذشت».
3- 3) ج: «عبارت».
4- 4) ج: _ «و بر این قیاس عبارات دیگر».

پس ولیّ می گوید: «إِصالَةً وَ وکالَةً عَنْ مُوَکِّلَتی أنْکَحْتُها وَ زَوَّجْتُها نَفْسَکَ عَلَی الصَّداقِ الْمَعْلُومِ»(1) و در عبارت دیگر بدل «نفسک»، می گوید: «مِنْ نَفْسِکَ» و صورت انفراد را اگر گوید، آنچه در قسم سیّم گذشت علیحده می گوید؛ و نیز علیحده می گوید بر فرضی که نام زن زینب باشد. «اَنْکَحْتُکَ وَ زَوَّجْتُکَ بِنْتی زَیْنَبَ عَلَی الصَّداقِ(2) المَعْلُومِ» و بر این منوال، باقی عبارات(3) ایجاب را تغییر می دهد.

قسم پنجم آنکه: مرد با وکیل زن صیغه گوید و اذن ولیّ باید و ولیّ نیز وکیل زن را وکیل نموده باشد. اگر ولیّ پدر باشد، وکیل زن می گوید: «وِکالَةً عَنْ مُوَکّلَتِی وَ عَنْ اَبیها اَنْکَحْتُکَها وَ زَوَّجْتُکَها عَلی صَداقِ خَمْسینَ تُومَانًا جَدیدَ الضَّرْبِ»، پس مرد همان را که گذشت می گوید.

پس وکیل زن می گوید(4): «وِکالةً عَنْ مُوَکِلَتی وعَنْ أبیها زَوَّجْتُکَ بها عَلی صَداقِ خَمْسین تُومانًا جَدیدَ الضَّرْبِ»، پس مرد قبول می کند.

پس وکیل می گوید:(5) «وِکالَةً عَنْ مُوَکِّلَتی وَ عَنْ اَبیها اَنْکَحْتُها وَ زَوَّجْتُها(6) نَفْسَکَ عَلَی الصَّداقِ المَعْلوُم»، پس مرد(7) قبول می کند.

و اگر احتیاط خواندن صیغه را به طریق انفراد رعایت کند، آن را که در قسم سیّم گذشت نیز می خواند و نیز وکیل می گوید: «وکالَةً عَنْ مُوَکِّلِی اَنْکَحْتُکَ وَ زَوَّجْتُکَ بِنتَهُ(8) زَیْنَبَ عَلَی الصَّداقِ المَعْلُوم»، پس مرد همان را می گوید که گذشت و بر این قیاس باقی عبارات ایجاب را تغییر می دهد، اگر رعایت خواندن آنها [14] نیز نماید.

ص :179


1- 1) م: _ «پس مرد قبول می کند... عَلَی الصَّدَاقِ الْمَعْلُومِ».
2- 2) ج: «صداق».
3- 3) ج: _ «و بر این منوال، باقی عبارات».
4- 4) ل: _ «پس وکیل زن می گوید».
5- 5) ل: + «وِکَالَةً عَنْ مُوَکِّلَتِی وَ عَنْ أبیهَا أنْکَحْتهَا نَفْسَکَ عَلَی الصَّداقِ الْمَعْلِومِ پس مرد قبول می کند، پس وکیل می گوید».
6- 6) ل: + «مِنْ».
7- 7) م: + «همان را می گوید».
8- 8) نسخه مجلس: «بِنْتَ».

قسم ششم آنکه: وکیل مرد با زن صیغه گوید و رضای ولیّ نباید، زن می گوید: «اَنْکَحْتُ وَ زَوَّجْتُ مُوَکِّلَکَ نَفْسی عَلی صَداقِ خَمْسینَ تُوماناً جَدِیدَ الضَّرْبِ»، پس وکیل مرد می گوید: «قَبِلْتُ النِّکاحَ لِمُوَکّلی عَلَی الصَّداقِ المَذْکُورِ».

پس زن می گوید: «زَوَّجْتُ مُوَکّلِکَ بِنَفْسِی عَلَی الصَّداقِ المَعْلُومِ»، پس وکیل مرد می گوید: «قَبِلْتُ النِّکاحَ لِمُوَکِّلِی عَلَی الصَّداقِ الْمَعْلُومِ».(1)

پس زن می گوید: «أنْکَحْتُ وَ زَوَّجْتُ نَفْسِی مُوَکِّلَکَ عَلَی الصَّداقِ الْمَعْلُومِ»، پس وکیل مرد همان را که قبل از این گفت، می گوید.

پس زن می گوید: «اَنْکَحْتُ وَ زَوَّجْتُ نَفْسِی مِنْ مُوَکّلِکَ عَلی الصَّداقِ المَعْلُوم»(2)، پس وکیل مرد قبول می کند.

قسم هفتم آنکه: وکیل مرد با زن صیغه گوید و اذن ولیّ باید، و ولیّ زن را وکیل نموده باشد. در این قسم زیاد می کند(3) زن _ قبل از «اَنْکَحْتُ وَ زَوَّجْتُ» و در هر عبارت _ «إِصالَةً و وِکالَةً(4) عَنْ أبِی» را، اگر ولیّ پدر باشد(5)؛ و «عن جدّی» را، اگر ولیّ جد باشد؛ و باقی الفاظ ایجاب و قبول چنان است که در قسم سابق گذشت.

مثلا در عبارت اولی زن می گوید: «إِصالَةً وَ وِکالَةً عَن اَبی اَنْکَحْتُ وَ زَوَّجْتُ مَوّکِلَکَ نَفْسِی علی الصَّداقِ المَعْلُومِ»، پس وکیل مرد به دستور قسم سابق قبول می کند و اگر احتیاط عبارت انفراد را رعایت نماید، می گوید نیز آنچه را که در قسم سابق گذشت، و نیز می گوید آنچه را که در اوّل این قسم گذشت بدون لفظ «اصالةً».

قسم هشتم آنکه: وکیل مرد با(6) وکیل زن صیغه گوید و اذن ولیّ نباید، هرگاه احتیاط

ص :180


1- 1) م و ل: _ «پس وکیل مرد می گوید: «قَبِلْتُ النِّکاحَ لِمُوَکِّلِی عَلَی الصَّداقِ الْمَعْلُومِ».
2- 2) ل: _ «پس زن می گوید: «أَنْکَحْتُ وَ زَوَّجْتُ نَفْسِی مِنْ مُوَکِّلِکَ عَلَی الصَّداقِ الْمَعْلُومِ».
3- 3) م: «می گوید».
4- 4) ج: _ «و در هر عبارت إصالَةً وَ وِکالَةً».
5- 5) ج: «داشته».
6- 6) م: «یا».

رعایت همه استعمالات نمایند، وکیل زن می گوید: «اَنْکَحْتُ وَ زَوّجْتُ مُوَکِّلَکَ مُوَکِّلَتی عَلی صَداق خَمْسینَ تُومانًا جَدیدَ الضَّرْبِ»، پس بی فاصله [15] وکیل مرد می گوید: «قَبِلْتُ النِّکاحَ لِمُوکّلی عَلَی الصَّداقِ المَذْکُورِ(1)».

پس وکیل زن می گوید: «زَوَّجْتُ مُوَکّلَکَ بِمُوَکِّلَتی عَلَی الصَّداقِ المَعْلُومِ»(2)، پس وکیل مرد می گوید: «قَبِلْتُ النِّکاحَ لِمُوَکّلی عَلَی الصَّداقِ المَعْلُومِ».

پس وکیل زن می گوید: «اَنْکَحْتُ وَ زَوَّجْتُ مَوَکِّلَتی مُوَکِّلَکَ عَلَی الصَّداق المَعْلُومِ»، پس وکیل مرد همان را می گوید که گذشت.(3)

پس وکیل زن می گوید: «اَنْکَحْتُ وَ زَوَّجْتُ مُوَکّلَتی مِنْ مُوَکِّلِکَ عَلَی الصَّداقِ المَعْلُومِ»، پس وکیل مرد قبول می کند.

قسم نهم آنکه: وکیل مرد با وکیل زن صیغه گوید و اذن ولیّ باید، و ولیّ وکیل زن را وکیل نموده باشد. وکیل زن می گوید: «وِکالَةً عَنْ مُوَکِّلَتِی زَیْنَبَ وَ عَنْ اَبیها اَنْکَحْتُ وَ زَوَّجْتُ مُوَکّلَکَ نَفْسها عَلی صَداقِ خَمْسینَ تُومانًا جَدید الضَّرب»، پس وکیل مرد قبول می کند به عبارتی که در قسم سابق گذشت.

پس وکیل زن می گوید: «وِکالَةً عَنْ مُوَکّلَتی وَ عَنْ اَبیها زَوَّجْتُ مُوَکِّلَکَ بِها عَلَی الصَّداقِ المَعْلُومِ»، پس وکیل مرد قبول می کند.

پس وکیل زن می گوید: «وِکالَةً عَنْ مُوَکِّلَتِی وَ عَنْ اَبیها اَنْکَحْتُها وَ زَوَّجْتُها مُوکّلَکَ عَلَی الصَّداقِ المَعْلُومِ»، پس وکیل مرد قبول می کند.

پس وکیل زن می گوید: «وِکالَةً عَنْ مُوَکِّلَتی وَ عَنْ أَبِیها أَنْکَحْتُها وَ زَوَّجْتُها مِنْ مُوَکِّلِکَ

ص :181


1- 1) ل: «الْمَعْلُومِ».
2- 2) ل: _ «پس وکیل زن می گوید: «زَوَّجْتُ مُوَکِّلَکَ بِمُوَکِّلَتی عَلَی الصَّداقِ الْمَعْلُومِ».
3- 3) ج: _ «پس وکیل زن می گوید... همان را می گوید که گذشت».

عَلَی الصَّداقِ الْمَعْلُومِ»، پس وکیل مرد قبول می کند؛(1) و اگر رعایت احتیاط صیغه انفراد نماید، آنچه در قسم سابق مذکور شد نیز علیحده می گوید؛ و نیز آنچه در قسم سابق گذشت وکیل زن می گوید با تبدیل «مُوَکّلَتی» به «بِنْتِ مُوَکِّلِی»، مثلاً در عبارت اولی می گوید: «اَنْکَحْتُ وَ زَوَّجْتُ مُوَکّلَکَ بِنْتَ مَوَکِّلِی عَلَی الصَّداقِ المَعْلُومِ» و بر این قیاس در باقی عبارات و اگر بعد از «بِنْتَ مُوَکّلی»، اسم زن را بگوید بهتر است.

و مخفی نماند که در اکثر این اقسام، صیغه های(2) ایجاب [16] و قبول را به عبارات دیگر نیز می توان گفت. مثلا ایجاب را در این قسم در صورت تشریک به این عبارت نیز می توان گفت: «اَنْکَحْتُ وَ زَوَّجْتُ مُوَکِّلَکَ نَفْسَ مُوَکِّلَتِی وَ بِنْتَ مُوَکِّلِی عَلی صَداقِ خَمْسینَ تُومانًا» و بر این قیاس باقی عبارات را.(3)

و چون منظور و مقصود در عقد نکاح آن است که به عربی و به لفظ تزویج یا نکاح و به فعل ماضی ادا شود و زوج و زوجه و مهر تعیین و در شق تشریک به وکالت زوجه و ولیّ هر دو در شق(4) انفراد به وکالت زوجه علیحده و به وکالت ولیّ زوجه علیحده(5) صیغه جاری شود، پس به هریک از عباراتی که مشتمل بر رعایت این شروط باشد واقع شود، عقد صحیح است.

و آنچه در اقسام مذکور شد، از جمله آن عبارات(6) است. پس اگر کسی تغییر دهد و به عباراتی(7) دیگر گوید و این شروط را در آن نیز رعایت نماید، عقد صحیح خواهد بود.

ص :182


1- 1) م: _ «پس وکیل زن می گوید... پس وکیل مرد قبول می کند».
2- 2) نسخ خطی: «صیغهای».
3- 3) ج: _ «را».
4- 4) م: _ «تشریک به وکالت زوجه و ولیّ هر دو در شق».
5- 5) نسخه مرکز احیاء: _ «و به وکالت ولیّ زوجه علیحده».
6- 6) ج: «عبارت».
7- 7) ج: «عبارتی».
مطلب دُوم: در بیان عقد متعه و بعضی از احکام آن
اشاره

بدان ایدک اللّه تعالی که شرایط و آدابی که در نکاح دائم مذکور شد، همگی در عقد متعه نیز باید که رعایت شود و فرق میان نکاح دائم و متعه در(1) چند چیز است:

[تفاوت عقد نکاح و عقد متعه]

اوّل آنکه: به اتّفاق کل علماء رضی اللّه عنهم به لفظ «اَنْکَحْتُ وَ زَوَّجْتُ» عقد نکاح واقع می شود، چنانکه گذشت. و خلاف است در اینکه به لفظ «مَتَّعْتُ» واقع می شود یا نه(2)؛ و اتّفاق نموده اند بر اینکه عقد متعه به هریک از این سه لفظ واقع می شود.(3)

دویّم آنکه: اگر مهر در نکاح دائم مذکور نشود(4)، عقد باطل نیست، چنانکه گذشت. به خلاف عقد متعه که اگر مهر در آن تعیین نشود به اتفاق کل علماء باطل است.(5)

سیّم آنکه: در نکاح مدّت مذکور نمی شود. زیرا که دائم است به خلاف متعه که لازم است در [17] آن تعیین مدّت به نحوی که قابل زیاده و نقصان نباشد و اشتباهی در آن

ص :183


1- 1) ج: _ «نیز باید که رعایت شود و فرق میان نکاح دائم و متعه در».
2- 2) شریف مرتضی در الناصریات، ص 324، مسأله: 152 و ابن ادریس حلی در السرائر، ج 2، ص 550 فرموده اند که: فقط به این دو لفظ، عقد نکاح دائم واقع می شود، و محقق حلی در المختصر النافع، ص 169، الفصل الاول: فی صیغة العقد و فاضل آبی در کشف الرموز، ج 2، ص 96، کیفیة صیغة عقد النکاح، فرموده اند: با هر سه لفظ عقد نکاح دائم واقع می شود.
3- 3) خلاصة الإیجاز، ص 45، الفصل الاول: فی العقد؛ مختصر النافع، ص 181، القسم الثانی: فی النکاح المنقطع؛ کشف الرموز، ج 2، ص 155.
4- 4) ج: «شود».
5- 5) الکافی للحلبی، ص 298، النکاح المتعة؛ الخلاف، ج 4، ص 340 فی اباحة نکاح المتعة؛ المهذب، ج 2، ص 179، باب اقسام النکاح؛ غنیة النزوع، ص 355، الفصل السادس: فی نکاح المتعة؛ السرائر، ج 2، ص 550؛ الجامع للشرایع، ص 450، احکام المتعة؛ مختلف الشیعة، ج 7، ص 217، الفصل الخامس: فی نکاح المتعة.

نرود و در(1) وقتی که مقصود زن و مرد عقد منقطع باشد _ یعنی متعه _ و در عقد مدت(2) مذکور نشود(3)، علما در آن خلاف نموده اند.

بعضی گفته اند که: عقد صحیح است و میان این زن و مرد نکاح دائم متحقّق می شود.(4)

و بعضی گفته اند که: عقد باطل است.(5)

و بعضی گفته اند که: اگر عقد به لفظ نکاح یا تزویج گفته شده است صحیح و دائم است و اگر به لفظ متعه جاری شده است، باطل است(6) و مذهب دویم اظهر و اقوی است.

لیکن، احوط آن است(7) که بعد از وقوع چنین عقدی، یا عقدی دائم تازه جاری سازند(8)، یا آن مرد آن(9) زن را طلاق گوید.

و(10) مشهور میان علماء(11) آن است که درازی و کوتاهی مدّت متعه به اختیار

ص :184


1- 1) م: + «آن».
2- 2) نسخه مرکز احیاء: «متعه».
3- 3) ج: «شود».
4- 4) الکافی للحلبی، ص 298، النکاح المتعة؛ الخلاف، ج 4، ص 340، فی اباحة نکاح المتعة؛ النهایة، ص 450، باب ضروب النکاح و ص 489، باب المتعة و احکامها؛ المهذب، ج 2، ص 241، باب نکاح المتعة؛ غنیة النزوع، ص 246، الفصل السادس: فی نکاح المتعة.
5- 5) مرحوم شیخ در کتاب المبسوط، ج 4، ص 246، فی نکاح المتعة، برخلاف نظرش در کتاب الخلاف و النهایة نظر داده و فرموده: «فان کانت المدة مجهولة لم یصح»؛ و علامه حلی در تبصرة المتعلمین، ص 179، الفصل الرابع فی المتعه، فرموده: لو لم یذکر الاجل فالاقرب البطلان و در تحریر الاحکام، ج 3، ص 520، الفصل الثامن: فی نکاح المتعة، فرموده: و قیل یبطل العقد و هو الاقوی.
6- 6) السرائر، ج 2، ص 550، الفرق بین نکاح الغبطة و نکاح المتعة.
7- 7) م: _ «آن است».
8- 8) ج: «سازد».
9- 9) ل: _ «مرد آن».
10- 10) ج: + «اقوی و».
11- 11) شرائع الاسلام، ج 2، ص 530، فی نکاح المنقطع؛ تحریر الاحکام، ج 3، ص 521، الفصل الثامن: فی نکاح المتعة؛ مسالک الافهام، ج 7، ص 449، یشترط فی العقد ذکر الاجل؛ الحدائق الناضرة، ج 24، ص 141، فی أن ذکر الاجل شرط فی صحة نکاح المتعة.

زوجین(1) است، پس ایشان اگر خواهند(2) که مدّت را یک ساعت یا پنجاه سال قرار دهند، جایز است؛ و احوط آن است که کمتر از نصف روز نباشد به جهت خلافی که از کلام بعضی ظاهر می شود.

و هرگاه مدّت معیّن شود و زوجین شرط نمایند عدد خاصی را(3) برای جماع، عقد صحیح است.

و اگر اکتفا کنند به تعیین عدد جماع و مدّت را تعیین ننمایند، مثل آنکه مردی زنی را متعه کند که دو مرتبه با او جماع کند، پس در صحّت و بطلان آن علماء خلاف کرده اند(4) و احوط آن است که بدون تعیین(5) مدّت، عقد متعه واقع نشود.

و مشهور و اقوی آن است که مدّت متعه جایز است که متّصل به زمان عقد باشد و جایز است که منفصل باشد(6) از آن، مثل آنکه در [18] وسط ماه زنی را یکساله متعه کند و اول یکسال غرّه ماه آینده باشد؛ و بعضی منفصل را باطل دانسته اند.

و نیز مشهور آن است که هرگاه مدّت را در عقد مجمل گذارند و بیان نکنند که متّصل به زمان عقد است یا منفصل، عقد صحیح است و باید که ابتدای مدّت از زمان عقد باشد

ص :185


1- 1) نسخه مجلس: «زوجه».
2- 2) ج: «خواهد».
3- 3) ج: «از».
4- 4) بنگرید: النهایة، ص 491، باب المتعة و احکامها؛ المهذب، ج 2، ص 242، باب نکاح المتعة؛ شرائع الاسلام، ج 2، ص 531، فی النکاح المنقطع؛ ارشاد الاذهان، ج 2، ص 11، الاجل؛ مسالک الافهام، ج 7، ص 453؛ کشف اللثام، ج 7، ص 283.
5- 5) ج: + «نمودن».
6- 6) شرائع الاسلام، ج 2، ص 530، فی النکاح المنقطع؛ تحریر الاحکام، ج 3، ص 521، الفصل الثامن: فی نکاح المتعة؛ الدر المنضود، ص 195، الفصل الثانی: فی المنقطع؛ جامع المقاصد، ج 13، ص 28، اشتراط الاجل؛ مسالک الافهام، ج 7، ص 451.

و در این نیز بعضی خلاف کرده اند(1)؛ و احوط آن است که در عقد متعه مدّت را متّصل به زمان عقد قرار دهند و در اصل عقد تصریح به اتّصال نمایند.

چهارم آنکه: هرگاه(2) نکاح دائم به وجه(3) صحیح لازم واقع شود، اگر زوج خواهد که زوجه را از حباله خود بیرون کند، نمی شود، مگر(4) آنکه زن را طلاق گوید در حضور دو عادل به شروطی که در طلاق معتبر است، به خلاف عقد متعه که اگر زوج در اثناء مدت خواهد که متعه را از حباله خود بیرون کند، موقوف بر طلاق و حضور دو عادل نیست و همین بس است که باقی مدّت را به زن بخشد.

پنجم آنکه: خلافی نیست در اینکه نکاح دائم(5) سبب آن است که زوجین از هم میراث برند، به خلاف متعه که در آن علماء خلاف کرده اند.

بعضی گفته اند که: در متعه نیز زوجین از هم(6) ارث می برند، اگر موت یکی از ایشان در مدّت متعه باشد، خواه شرط میراث بردن از هم کرده باشند، یا شرط میراث نبردن کرده باشند(7)، یا مجمل گذاشته(8) باشند و این قول مشهور نیست.(9)

و بعضی گفته اند که: در هیچ یک از این شقوق از هم میراث نمی برند.(10)

ص :186


1- 1) بنگرید: شرائع الاسلام، ج 2، ص 530 _ 531، فی النکاح المنقطع؛ تحریر الاحکام، ج 3، ص 521، الفصل الثامن: فی نکاح المتعة؛ جامع المقاصد، ج 13، ص 29، اشتراط الاجل؛ الدر المنضود، ص 195، الفصل الثانی: فی المنقطع.
2- 2) م: _ «هرگاه».
3- 3) ج: «بوده»، بدل «به وجه».
4- 4) م: + «به».
5- 5) ج: + «به».
6- 6) ج: _ «از هم».
7- 7) ج: _ «یا شرط میراث نبردن کرده باشند».
8- 8) م: «گذارده».
9- 9) در جامع المقاصد، ج 13، ص 38، آمده است که این قول نقل شده از ابن براج، بنگرید: المهذب، ج 2، ص 243، باب نکاح المتعة.
10- 10) خلاصة الایجاز، ص 50، الفصل الخامس: فی احکام المتعة؛ الکافی للحلبی، ص 298، النکاح المتعة؛ غنیة النزوع، ص 35، الفصل السادس: فی نکاح المتعة؛ السرائر، ج 2، ص 623 _ 624، توارث نکاح المؤجل؛ مختلف الشیعة، ج 7، ص 227 _ 228، هل یثبت التوارث بعقد المتعة؟؛ الدر المنضود، ص 196، الفصل الثانی: فی المنقطع.

و بعضی گفته اند که: اگر شرط میراث بردن کرده باشند، میراث می برند و اگر شرط میراث بردن نکرده باشند، میراث [19] نمی برند خواه شرط میراث نبردن کرده باشند یا مجمل گذاشته باشند، و این قول به حسب ظاهر راجح است.(1)

و بعضی گفته اند که: اگر شرط میراث نبردن کرده باشند میراث نمی برند و اگر شرط میراث نبردن نکرده باشند، می برند(2)؛(3) و شرط میراث کردن یا نکردن اگر چه در صحّت و بطلان عقد متعه دخلی ندارد، لیکن چون منشأ اشکال و نزاع است در میراث، بهتر آن است که در عقد متعه شرط کنند میراث نبردن را و به اجمال اکتفا نکنند.

و فرقهای دیگر نیز میان نکاح دائم و منقطع(4) هست، لیکن تفصیل آنها مناسب نیست با وضع این رساله بر نهجی که امر اشرف اعلی صادر شده.

و مخفی نماند که لفظ «متَّعتُ» مانند لفظ «زوّجتُ» است در اینکه متعدّی به هر دو مفعول می شود به نفس با جواز تقدیم هریک از مفعولین بر دیگری؛ و متعدی می شود به مفعول دویم به کلمه «باء»، هرگاه زوجه مفعول دویّم باشد؛ و به کلمه «من»، هرگاه زوج(5) مفعول دویّم باشد و هریک از این استعمالات صحیح است و در عقد اکتفای به هریک می توان نمود و در کلام اهل لغت تعدیه به کلمه «باء» بیشتر شده.

و اظهر و احوط آن است که زوج و زوجه و مهر و مدّت و باقی اموری که در عقد متعه(6) لازم یا راجح است ذکر آنها باید که یا صریحاً در عقد مذکور شوند(7)، مثل آنکه

ص :187


1- 1) بنگرید: النهایة، ص 492، باب المتعة و احکامها؛ الوسیلة، ص 309، فصل فی بیان نکاح المتعة؛ مختصر النافع، ص 182، القسم الثانی: فی نکاح المنقطع.
2- 2) عبارات دو قول اخیر در نسخه م و ل مشوش و مجمل است و آنچه در متن آمده از نسخه ج می باشد.
3- 3) الانتصار، ص 275، نکاح المتعة.
4- 4) م: «انقطاع».
5- 5) ج: _ «زوج».
6- 6) ج: + «شد».
7- 7) ج: «شود».

وکیل زن به وکیل مرد گوید: «مَتَّعْتُ مُوَکِّلَتِی زَیْنَبَ مُوَکِّلَکَ مُحمَّدًا شَهْرًا هِلالیًّا مُبْتَدأَءً مِن الانِ باثْنَیْ عَشَرَ عَبّاسیًّا جَدیدَالضَّرْبِ بِشَرْطِ أنْ لا(1) تَرِثَهُ وَ لا یَرِثَها»، پس وکیل مرد می گوید: «قَبِلْتُ التَّزویجَ لِمُوکّلِی مُحمَّدٍ فی المُدَّةِ الْمَذکُورةِ بِالمَبْلَغِ المَذْکُورِ بِالشَّرطِ المَذْکُورِ».

یا سابق بر عقد تمهید امور مزبوره نمایند و آن دو شخصی که صیغه می گویند، آنها را در خاطر داشته [20] باشند و به لفظی مطابق لغت عربی به آنها اشاره نمایند، مثل آنکه وکیل زن گوید: «مَتَّعْتُ مُوَکِّلَتی مُوَکِّلَکَ(2) فِی المُدَّةِ المَعْلُومَةِ بِالْمَبْلَغِ المَعْلُومِ بِالشَّرطِ المَعْلُومِ»، پس وکیل مرد گوید: «قَبِلْتُ التَّزْوِیْجَ لِمُوَکّلی هکَذا» و به لفظ «مُوَکِّلَتِی» اشاره نماید به آن زنی که او را وکیل نموده؛ و به لفظ «مُوَکّلَکَ» اشاره نماید(3) به مردی که مخاطب را وکیل نموده(4)؛ و به لفظ «مدّت معلومه»، اشاره کند(5) به مدّت یک ماه(6) که ابتدای آن از حال جریان صیغه باشد؛ و به لفظ «مبلغ معلوم» اشاره نماید به دوازده(7) عبّاسی تازه سکّه؛ و به لفظ «شرط معلوم»، اشاره نماید به شرط میراث نبردن از هم.

و اقسامی که در نکاح دائم گذشت، در عقد متعه نیز به تفصیل(8) ذکر می شود:

قسم اوّل(9) آنکه: زن با مرد صیغه گوید و رضای ولی نباید، هرگاه مدت را فرض کنیم که یک ماه است و مهر مبلغ پنج عبّاسی تازه(10) بعد از خواندن خطبه، زن می گوید:

ص :188


1- 1) م: _ «لا».
2- 2) ج: _ «مُوَکِّلَکَ».
3- 3) ج: _ «نماید».
4- 4) ج: + «باشد».
5- 5) م: «نماید».
6- 6) م: «ماهه».
7- 7) نسخه مرکز احیاء: «و از ده»، بدل «به دوازده».
8- 8) م: + «گذشت در عقد متعه نیز به تفصیل».
9- 9) در نسخه ج از اینجا به بعد تا آخر نسخه عناوین و رؤوس مطالب نانوشته است که کاتب می خواسته آن را با قلم قرمز بنویسد، ولی ظاهراً فراموش کرده است، مثلا در اینجا عبارت «قسم اول» جایش سفید است.
10- 10) ج: + «سکّه».

«مَتَّعْتُکَ نَفْسی شَهْرًا هِلالیًّا مُبْتَدَأَةً مِنَ الانِ بِخَمْسِ عَبّاسیّاتٍ جَدیدَة الضَّرْبِ بشَرطِ أنْ لاتَرِثَنی وَ لا اَرَثَکَ»، پس بی فاصله مرد می گوید: «قَبِلْتُ التَّزویجَ لِنَفْسی هکذا».

و اگر بر سبیل احتیاط استعمالات دیگر لفظ متعه را نیز خواهد که بگوید، در ذکر مدّت و مهر و شرط و قبول تفاوتی نمی کند و تفاوت منحصر است در فعل «مَتَّعْتُ» با دو مفعول آن به این نحو: «مَتَّعْتُ نَفْسی نَفْسَکَ وَ مَتَّعْتُکَ بنَفْسی وَ مَتَّعْتُ نَفسی مِنْ نَفْسِکَ» و اگر مثلاً مدّت یکسال باشد، به جای شهرًا می گوید: «سَنَةً هَلالیةً» و اگر [21] مهر شصت عبّاسی باشد، به جای «بِخَمْسِ عَبّاسِیّاتٍ» می گوید: «بِسِتّینَ عَبّاسیًّا»(1) و بر این قیاس مدّت و مهر را تغییر می دهد و به قدری که قرار شده باشد ذکر می کند.

و اگر زن و مرد مربوط به لغت عربی نباشند و قادر نباشند بر اینکه مهر و مدّت را به لفظ عربی گویند، باید به نحوی که سابق بر این مذکور شد، قبل از عقد، مهر و مدّت را تعیین کنند و در وقت(2) خواندن صیغه در خاطر داشته باشند، و زن بگوید: «فِی المُدَّةِ المَعْلُومَةِ بِالمَهرِ المَعْلُومِ» و اشاره نماید به مدت معهوده و مهر معهود؛ و شرط میراث نبردن را اگر خواهند که در عقد مذکور سازند، بعد از تمهید آن در آخر صیغه می گویند: «بِالشَّرْطِ المَعْلُومِ».

و اگر معنی صیغه را به تفصیل به لغتی که می دانند، قبل از گفتن صیغه به عربی یا بعد از آن بگویند(3) تا صیغه را به لغت خود نیز خوانده باشند، بهتر است.

و چون امر اشرف اعلی صادر شده است که از یکسال تا چهل سال به تفصیل مرقوم گردد و مهر به جهت هر سال مبلغ دوازده هزار دینار(4) باشد، لهذا به تفصیل معروض(5) می گردد؛ و چون عبارتی که مرد می گوید، در همه این چهل احتمال تفاوتی ندارد، آن را

ص :189


1- 1) ج: _ «می گوید: بِسِتّینَ عَبّاسِیّاً».
2- 2) ج: _ «وقت».
3- 3) م: _ «بگویند».
4- 4) ج: _ «دینار».
5- 5) نسخه مرکز احیاء: _ «گردد و مهر به جهت... به تفصیل معروض».

تکرار ننمود؛ و چون به هریک از استعمالات، عقد صحیح است، اکتفا به یک استعمال نمود.

پس اگر مدّت یکسال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی سَنَةً هِلالیّةً مُبْتَدَأَةً مِن الانِ بِسِتینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّربِ»، پس مرد می گوید: «قَبِلْتُ التَّزْویجَ لِنَفْسی هکَذا».

و اگر مدّت دو سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسِی سَنَتَیْنِ هِلالِیَّتَیْنِ مُبْتَدَأَتَینِ مِنَ الانِ بِمِائَةِ وَ عشرینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ(1)». [22]

و اگر مدّت سه سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی ثَلثَ سِنِیْنَ هِلالیَّةٍ مُبْتَدأَةً مِنَ الانِ بِمِائَةٍ وَ ثَمانینَ عَبّاسیّاً جَدیدَ الضَّرب».

و اگر مُدّت چهار سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی اَرْبَعَ سِنینَ هِلالِیّةٍ(2) مُبْتَدَأَةً مِنَ الانَ بِمِأَتَیْنِ وَ اَرْبَعینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدّت پنج سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی خَمْسَ سِنینَ هِلالِیَّةٍ مُبْتَدَأَةً مِنَ الانِ بِثَلاثِمِائَةٍ عبّاسیٍّ جَدِیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدت شش سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی سِتَّ سِنِینَ هِلالِیَّةٍ مُبْتَدَأَةً مِنَ الانِ بِثَلاثِمِائَةٍ و سِتِّینَ عَبّاسِیّاً جَدِیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدت هفت سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی سَبْعَ سِنِینَ هِلالِیَّةٍ مُبْتَدَأَةٍ مِنَ الانِ بِأَرْبَعِمِائَةٍ وَ عِشْرِیْنَ(3) وَ ثَمانینَ عبّاسیًّا جَدِیْدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدّت هشت سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسِی ثَمانِیَّ سِنینَ هِلالیَّةٍ مُبْتَدأَةً مِنَ الانِ بِأَرْبَعِمِائَةٍ وَ ثَمانِیْنَ(4) عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدّت نه سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی تِسْعَ سِنینَ هِلالیّةٍ مُبْتَدَأَةً مِنَ الانِ بِخَمْسَمِائَةٍ وَ أَرْبَعینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ».

ص :190


1- 1) م: _ «الضَّرْبِ».
2- 2) م: _ «هِلالِیّةٍ».
3- 3) م: «ثمانین».
4- 4) م: «بِخَمْسِمِائَةٍ وَ أَرْبَعِینَ».

و اگر مدّت ده سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسِی عَشَرَ(1) سِنینَ هِلالیَّةٍ مُبْتَدَأَةً مِنَ الانِ بِسِتَّمِائَةِ عَبّاسیٍ جَدْیدَ الضَّربِ».

و اگر مدّت یازده سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی إِحْدَی عَشَرَةَ سَنَةً هِلالیَّةً مُبْتَدَأَةً مِن الانِ بِستِّمِائةٍ وَ سِتّینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّربِ».

و اگر مدّت دوازده سال باشد، زن [23] می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی إثْنَتَیْ(2) عَشَرَةَ سَنَةً هِلالِیَّةً مُبْتَدَأَةً مِنَ الانِ بِسَبْعِمائَةٍ(3) وَ عِشْرینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْب».

و اگر مدّت سیزده سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی ثَلثَ عَشَرَةَ سَنَةً هِلالیَّةً مُبْتَدَأَةً مِنَ الانِ بِسَبْعِمائَةٍ وَ ثَمانینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدّت چهارده سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی أَرْبَعَ عَشَرَةَ سَنَةً هِلالیَّةً مُبْتَدَأَةً مِنَ الانِ بِثَمانِمِائَةٍ وَ أَرْبَعِینَ(4) عبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدت پانزده سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی خَمْسَ عَشَرَةَ سَنَةً هِلالیَّةً مُبْتَدَأَةً مِنَ الانِ بِتِسْعِمِائَةٍ عَبّاسیٍّ جَدیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدّت شانزده سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی سِتَّ عَشَرَةَ سَنَةً(5) هِلالیَّةً مُبْتَدَأَةً مِنَ الانِ بِتِسْعَمائَةٍ وَ سِتِّینَ(6) عَبّاسیٍّ جَدیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدّت هفده سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی سَبْعَ عَشَرَةَ سَنَةً هِلالیَّةً مُبْتَدَأَةً مِنَ الانِ بِاَلْفٍ وَ عِشْرینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدت هیجده سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی ثَمانِیَ(7) عَشَرَةَ سَنَةً هِلالیّةً مُبْتَدَأَةً مِن الانِ بِأَلْفٍ وَ ثَمانینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ».

ص :191


1- 1) ج: «بِعَشْرِ».
2- 2) ج: «إثْنَی».
3- 3) م: «سبعمأة».
4- 4) م: «بِسَبْعِمِائَةٍ وَ ثَمانِیْنَ».
5- 5) ل: _ «سَنَةً».
6- 6) م: _ «وَ سِتِّیْنَ».
7- 7) ل: _ «ثَمانِیَ».

و اگر مدّت نوزده سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی تِسْعَ عَشَرَةَ سَنَةً هِلالیَّةً مُبْتَدَأَةً مِن الانِ بِأَلْفٍ وَ مِائةٍ وَ أَرْبَعینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ».(1)

و اگر مدّت بیست سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی عِشْرینَ سَنَةً هِلالیَّةً مُبْتَدَأَةً مِنَ الانِ بِأَلْفٍ وَ مِأَتَیْ عَبّاسیٍّ جَدیدَ الضَّرْب». [24]

و اگر مدّت بیست و یک سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی اِحْدی وَ عِشْرینَ سَنَةً هِلالیَّةً مُبْتَدَأَةً مِنَ الانِ بِأَلْفٍ وَ مِأَتَیْن وَ سِتّینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدّت بیست و دو سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی اِثْنَتَیْنِ وَ عِشْرینَ سَنَةً هِلالِیَّةً مُبْتَدَأَةً مِنَ الانِ(2) بِاَلْفٍ وَ ثَلثِماَةٍ وَ عِشْرینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّربِ».

و اگر مدت بیست و سه سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی ثَلثًا وَ عِشْرینَ سَنَةً هِلالیَّةً مُبْتَدَأَةً مِنَ الانِ بِاَلْفٍ وَ ثَلاثِمِائَةٍ وَ ثَمانِیْنَ(3) عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدّت بیست و چهار سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی أَرْبَعًا وَ عِشْرینَ سَنَةً هِلالیّةً مُبْتَدَأَةً مِن الانِ بِاَلْفٍ وَ أَرْبَعَمائَةٍ وَ أَرْبَعینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدّت بیست و پنج سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی خَمْسًا وَ عِشْرینَ سَنَةً هِلالیَّةً مُبْتَدَأَةً مِنَ الانِ بِأَلْفٍ وَ خَمْسِمِائَةِ عَبّاسیٍّ جَدیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدّت بیست و شش سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی ستًّا وَ عِشْرینَ سَنَةً هِلالیَّةً مُبْتَدَأَةً مِنَ الانِ بِأَلْفٍ وَ خَمْسمِائةٍ وَ سِتّینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدّت بیست و هفت سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی سَبْعًا وَ عِشْرینَ سَنَةً(4) هِلالیَّةً مُبْتَدَأَةً مِنَ الانِ بِاَلْفٍ وَ سِتِّمِائَةٍ وَ عِشْرِیْنَ(5) عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ».(6)

ص :192


1- 1) ل: _ «و اگر مدت نوزده سال باشد... جَدِیدَ الضَّرْبِ».
2- 2) ل: _ «بِأَلْفٍ وَ مِأَتَیْنِ وَ سِتّینَ... هِلالِیّةً مِبْتَدَأَةً مِنَ الانِ».
3- 3) م: «أَرْبَعِمِائَةٍ وَ أَرْبَعِینَ».
4- 4) ج: _ «سنة».
5- 5) م: «خَمْسِمِائَةٍ وَ سِتِّیْنَ».
6- 6) در ج: بیست و شش سال و بیست و هفت سال تکرار شده است.

و اگر مدّت بیست و هشت سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی ثَمانٍ وَ عِشْرینَ سَنَةً هِلالیَّةً مُبْتَدَأَةً مِنَ الانِ بِأَلْفٍ وَ سِتّمِائَةٍ وَ ثَمانینَ(1) عَبّاسیًّا [25] جَدْیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدّت بیست و نه سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی تِسْعًا(2) وَ عِشْرینَ سَنَةً هِلالیَّةً مُبْتَدَأَةً مِنَ الانِ بِأَلْفٍ وَ سَبْعِمِائَةٍ وَ أَرْبَعِینَ(3) عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدّت سی سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی ثَلاثینَ سَنَةً هِلالیَّةً مُبْتَدَأَةً مِنَ الانِ بِأَلْفٍ وَ ثَمانِمِائَةِ عَبّاسیٍّ جَدیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدّت سی و یک سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی اِحْدی وَ ثلثینَ سَنَةً هِلالیَّةً مُبْتَدَأَةً مِنَ الانِ بِاَلْفٍ وَ ثَمانِمِائَةٍ وَ ستِّینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْب».

و اگر مدّت سی و دو سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسِی اثْنَتَیْنَ وَ ثَلثینَ(4) سَنَةً هِلالیَّةً مُبْتَدَأَةً مِنَ الانِ بِأَلْفٍ وَ تِسْعِمِائَةٍ وَ عِشْرینَ عبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْب».

و اگر مدت سی و سه سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی ثَلثًا وَ ثَلثینَ سَنَةً هِلالیَّةً مُبتَدَأَةً مِنَ الانِ بِأَلْفٍ وَ تِسْعِمِائَةٍ وَ ثَمانینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْب».

و اگر مدت سی و چهار سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی أَرْبَعًا وَ ثَلثینَ سَنَةً هِلالیَّةً مُبْتَدَأَةً مِنَ الانِ بِأَلْفَیْنِ وَ أَرْبَعینَ عبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدّت سی و پنج سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی خمسًا وَ ثَلثینَ سَنَةَ هِلالیَّةً مُبْتَدَأَةً مِنَ الانِ بِأَلْفَیْنِ وَ مِائَةِ عَبّاسیٍّ جَدیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدت سی و شش سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسِی سِتّاً وَ ثَلاثِینَ سَنَةً هِلالِیَّةً مُبْتَدَأَةً مِنَ الاْنِ بِأَلْفَینَ وَ مِائَةٍ وَ سِتِّیْنَ عَبّاسِیّاً جَدیدَ الضَّرْبِ».(5)

و اگر مدت سی و هفت سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی سَبْعًا وَ ثَلاثینَ سَنَةً هِلالیَّةً مُبْتَدَأَةً مِنَ الانِ بِأَلْفَیْنِ وَ مِأَتَیْنِ وَ عِشْرینَ عبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ».

ص :193


1- 1) ج: «سَبْعِمِائَةٍ وَ أَرْبَعِینَ».
2- 2) ج: «سَبْعاً».
3- 3) م: «سِتِّمِائَةٍ وَ ثَمانِینَ».
4- 4) ج: _ «وَ ثَلاثِینَ».
5- 5) م: _ «و اگر مدت سی و شش سال... جَدیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدّت سی و هشت سال باشد، زن [26] می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی ثَمانٍ وَ ثَلثینَ سَنَةً هِلالیَّةً مُبْتَدَأَةً مِنَ الانِ بِأَلْفَیْنِ وَ مِأَتَیْنِ وَ ثَمانینَ عبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ».

و اگر مدّت سی و نه سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی تِسْعًا وَ ثَلاثینَ سَنَةً هِلالیَّةً مُبْتَدَأَةً مِنَ الانِ بِأَلْفَیْنِ وَ ثَلاثِمِائَةٍ وَ أَرْبَعینَ عبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ».(1)

و اگر مدّت چهل سال باشد، زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسی أَرْبَعینَ سَنَةً هِلالیَّةً مُبْتَدَأَةً مِنَ الانِ بِأَلْفَیْنِ وَ أَرْبَعِمِائَةِ عبّاسیٍ جَدیدَ الضَّرْبِ».

قسم دوّم آنکه: زن با مرد صیغه گوید و اذن ولیّ باید، و(2) ولیّ زن را وکیل نموده باشد، در این قسم زن(3) پیش از «مَتَّعْتُکَ» می گوید(4): «أَصالَةً وَ وِکالَةً عَنْ أبی»، اگر پدر او را وکیل نموده باشد؛ و می گوید(5): «أَصالَةً وَ وِکالَةً عَنْ جَدّی»، اگر جد او را وکیل نموده باشد و باقی صیغه را چنانکه در قسم اوّل گذشت می گوید.

پس هرگاه مدّت یکسال(6) باشد و پدر او را وکیل نموده باشد، می گوید: «أَصالَةً وَ وِکالَةً عَنْ أَبی مَتَّعْتُکَ نَفْسی سَنَةً هِلالیَّةً مُبْتَدَأَةً مِنَ الانِ بستّینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ»(7)، پس بی فاصله مرد می گوید: «قَبِلْتُ التَّزْویجَ لِنَفْسی هکَذا».

و بر این قیاس در باقی(8) استعمالات لفظ «مَتَّعتُ» و اگر رعایت احتیاط خواندن(9)

ص :194


1- 1) ج: _ «و اگر مدت سی و نه سال... جَدیدَ الضَّرْبِ».
2- 2) م: _ «و».
3- 3) م: _ «زن».
4- 4) ج: «و می گوید در این قسم زن پیش از مَتَّعْتُکَ»، بدل «در این قسم زن پیش از مَتَّعْتُکَ می گوید».
5- 5) ل: _ «أَصالَةً وَ وِکالَةً عَنْ أَبی، اگر پدر او را وکیل نموده باشد؛ و می گوید».
6- 6) ج: + «بوده».
7- 7) ج: _ «عَنْ أَبِی مَتَّعْتُکَ نَفْسی سَنَةً هِلالِیَّةً مُبْتَدَأَةً مِنَ الاْنِ بِسِتّینَ عَبّاسِیّاً جَدِیدَ الضَّرْبِ».
8- 8) ج: «از»، بدل «در باقی».
9- 9) نسخه مرکز احیاء: _ «خواندن».

صیغه را به طریق انفراد خواهد، می خواند(1) نیز آنچه را که در قسم اوّل گذشت و(2) می خواند نیز آنچه را که در این قسم گذشت(3) بی لفظ «أصالَةً».

قسم سیّم آنکه: صیغه را مرد با وکیل زن می گوید و اذن ولیّ نباید، در این صورت وکیل زن می گوید: «مَتَّعْتُکَ نَفْسَ مُوَکِّلَتی سَنَةً هِلالیَّةً مُبْتَدَأَةً مِنَ الانِ بِسِتّیْنَ [27] عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرب» و مرد همان را می گوید(4) که در قسم اوّل گذشت و بر این منوال است استعمالات دیگر.(5)

قسم چهارم آنکه: مرد با ولیّ زن صیغه گوید و اذن ولیّ باید و زن ولیّ را وکیل نموده باشد، در این قسم ولیّ می گوید: «أَصالَةً وَ وِکالَةً عَنْ مُوَکّلَتِی مَتَّعْتُکَها سَنَةً هِلالیَّةً مُبْتَدَأَةً مِنَ الانِ بِستّینَ عَبّاسیًّا جَدیدَالضَّرب»، پس مرد همان را می گوید که گذشت؛ و بر این دستور در استعمالات دیگر، مثلا در استعمال با کلمه «من» می گوید: «أَصالَةً وَ وِکَالَةً عَنْ مُوَکّلَتِی مَتَّعْتُهَا مِنْکَ سَنَةً هِلالِیَّةً» و تتمّه صیغه را می گوید و اگر احتیاط صیغه انفراد نماید، هر آنچه در قسم سیّم گذشت(6) [می گوید] و نیز می گوید(7): «مَتَّعْتُکَ بِنْتِی سَنَةً» با تتمّه صیغه.

قسم پنجم آنکه: صیغه را مرد با وکیل زن گوید و اذن ولیّ باید، و ولیّ وکیل زن را وکیل نموده باشد، در این قسم اگر پدر ولیّ(8) باشد، وکیل می گوید: «وِکالَةً عَنْ مُوَکّلَتِی وَ عَنْ أَبیها مَتَّعْتُکَهَا سَنَةً هِلالِیّةً مُبْتَدَأَةً مِنَ الانِ بِسّتِینَ عَبّاسِیّاً جَدِیدَ الضَّرْب».

ص :195


1- 1) ج: + «و».
2- 2) ج: _ «و».
3- 3) ج: _ «نیز آنچه را که در این قسم گذشت».
4- 4) م: _ «می گوید».
5- 5) ج: _ «دیگر».
6- 6) م: _ «و اگر احتیاط صیغه انفراد نماید هر آنچه در قسم سیم گذشت».
7- 7) ل: _ «و اگر احتیاط صیغه انفراد... و نیز می گوید».
8- 8) ج: «در این اگر ولیّ» بدل «در این قسم اگر پدر ولیّ».

پس مرد به عبارتی که گذشت قبول می کند و بر این قیاس باقی استعمالات، مثلا در استعمال با کلمه «باء» وکیل زن می گوید: «وِکالَةً عَنْ مُوَکِّلَتی وَ عَنْ أَبیها مَتَّعْتُکَ بها سَنَةً».

و اگر احتیاط صیغه انفراد نماید، هر آنچه در قسم سیّم گذشت نیز می گوید و نیز می گوید: «وِکالَةً عَنْ مُوَکِّلِی(1) مَتَّعْتُکَ بِنْتهُ سَنَةً» با تتمّه صیغه و مرد همان را می گوید که گذشت.

قسم ششم آنکه: زن با وکیل مرد صیغه گوید و اذن ولیّ نباید، در این قسم زن می گوید: «مَتَّعْتُ مَوَکِّلَکَ نَفْسی سَنَةً هِلالیَّةً مُبْتَدَأَةً مِنَ الانِ بِستّینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّربِ»، پس بی فاصله(2) [28] وکیل مرد می گوید: «قَبِلْتُ التَّزْویجَ لِمُوَکِّلی هکَذا»؛ و بر این منوال است استعمالات دیگر، مثلاً در استعمال(3) با کلمه «من» زن می گوید: «مَتَّعْتُ نَفْسی مِن مُوکِّلِکَ سَنَةً» تا آخر صیغه.(4)

قسم هفتم آنکه: زن با وکیل(5) مرد صیغه گوید و اذن ولیّ باید، و ولیّ زن را وکیل نموده باشد. در این قسم می گوید زن(6) هر آنچه را که در قسم سابق گذشت(7)، لیکن در اوّل آن زیاد می کند «أَصالَةً وَ وِکالَةً عَن أبی» را اگر ولیّ پدر(8) باشد و «عن جدّی» را اگر ولیّ جد باشد؛ و وکیل مرد همان را می گوید که در قسم سابق گذشت.

و اگر احتیاط صیغه انفراد نماید، هر آنچه در قسم سابق مذکور شد(9) نیز می گوید بی زیاده(10) و نیز زیاد می کند بر آن «وِکالَةً عَنْ أبی یا عَنْ جدّی» را.

ص :196


1- 1) ج: «مُوَکِّلَتِی».
2- 2) م: _ «بی فاصله».
3- 3) م: «استعمالات».
4- 4) ج: _ «قسم ششم آنکه... تا آخر صیغه».
5- 5) ل: _ «وکیل».
6- 6) م: _ «زن».
7- 7) ج: «مذکور شد».
8- 8) م: _ «پدر».
9- 9) م: «گذشت».
10- 10) م: _ «بی زیاده» و ج: «بی زیادتی».

قسم هشتم آنکه: وکیل زن با وکیل مرد صیغه گوید(1) و اذن ولیّ نباید، در این صورت وکیل زن می گوید(2): «مَتَّعْتُ مُوَکِّلَکَ مُوَکِّلَتِی سَنَةً هِلالیَّةً مُبْتَدَأَةً مِنَ الانِ بِسِتّینِ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ»، پس بی فاصله وکیل مرد می گوید: «قَبِلْتُ التَّزْویج لِمُوَکِّلِی هکذا» و بر این قیاس است استعمالات دیگر.

قسم نهم آنکه: وکیل زن با وکیل مرد صیغه گوید و اذن ولیّ باید و ولیّ وکیل زن را وکیل نموده باشد. در این قسم وکیل زن می گوید: «وِکالَةً عَنْ مُوکِّلَتِی وَ عَنْ أَبیها مَتَّعْتُها مُوَکِّلَکَ سَنَةً هِلالیَّةً مُبْتَدَأَةً مِنَ الانِ بِستّینَ عَبّاسیًّا جَدیدَ الضَّرْبِ(3)»، پس وکیل مرد می گوید: «قَبِلْتُ التَّزْویجَ لِمُوَکِّلِی هکَذا».

و اگر احتیاط صیغه انفراد نماید، وکیل زن آن را که در قسم سابق گذشت نیز [29[ می گوید؛ و نیز می گوید:(4) «وِکالَةً عَنْ مُوَکِّلِی مَتَّعْتُ بِنْتَهُ زَیْنَبَ مِنْ مُوَکِّلِکَ سَنَةً هِلالیَّةً مُبْتَدَأَةً مِنَ الانِ بِسِتّینَ عَبّاسیًّا»؛ و بر این دستور است باقی استعمالات؛ و بباید دانست که چنانکه در مطلب اوّل گذشت، صیغه های(5) مزبوره را به عبارات دیگر نیز ادا می توان نمود، هرگاه شروطی که سابق تفصیل یافت در آنها یافت شود.

و مناسب است ختم این مباحث به ذکر دو فصل(6):

ص :197


1- 1) ج: _ «صیغه گوید».
2- 2) م: «وکیل زن با وکیل مرد صیغه گوید» بدل «وکیل زن می گوید».
3- 3) ج: _ «جَدیدَ الضَّرْبِ».
4- 4) ج: _ «و نیز می گوید».
5- 5) نسخ خطی: «صیغهای».
6- 6) ج: «در دو فصل»، بدل «به ذکر دو فصل».
فصل اوّل: در آداب زفاف کردن
اشاره

سنّت است که مردمان در وقت بردن عروس به خانه داماد «اللّه اکبر» را مکرّر گویند و از جمله وصیّتهای حضرت سیّدالمرسلین صلی الله علیه و آله به حضرت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه این است که: یا علی! هرگاه عروس بر تو داخل شود، موزه های(1) او را بیرون کن و پاهای(2) او را در طشتی بشوی و بپاش آن آب را تا آخر خانه(3) خود که خدای تعالی بیرون می کند از خانه تو هفتاد هزار نوع از فقر را و نازل می کند بر تو هفتاد هزار نوع از برکت را که بر سر عروس فرود می آید، تا آنکه می رسد برکت آنها به هر گوشه از خانه تو و ایمن می شود عروس از دیوانگی و خوره و پیسی تا در خانه تو باشد، و منع کن عروس را تا هفت روز(4) از خوردن شیر و سرکه(5) و گشنیز و سیب ترش.

پس علی علیه السلام سؤال نمود که یا رسول اللّه! برای چه منع کنم عروس را از خوردن چهار چیز؟ حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمودند که: برای آنکه به سبب خوردن این چهار چیز، رحم سرد(6) و عقیم می شود [30] و حصیری که در کنار خانه افتاده باشد، بهتر است از زنی که عقیم و نازا باشد.(7)

و از حضرت امام محمّدباقر صلوات اللّه علیه مروی است که: هرگاه عروس را به نزد تو آورند، امر کن که وضو کند و تو نیز وضو کن و دو رکعت نماز بگذار و امر کن که او نیز دو رکعت نماز بگذارد و حمد خدا بگو(8) و صلوات بر محمد و آل او بفرست و این دعا را بخوان و بگو به زنانی که با عروس آمده اند آمین گویند.

ص :198


1- 1) چکمه های.
2- 2) ج: «پای».
3- 3) ج: _ «خانه».
4- 4) ج: _ «را تا هفت روز».
5- 5) ج: «از خوردن شیر و از سرکه تا هفت روز»، بدل «از خوردن شیر و سرکه».
6- 6) ج: «خوردن این چیز رحم گردد»، بدل «خوردن این چهار چیز رحم سرد».
7- 7) امالی شیخ صدوق، ص 662، مجلس السادس و السبعون، حدیث 1.
8- 8) ج: «و حمد را»، بدل «و حمد خدا بگو».

«أَللّهُمَّ ارْزُقْنی إلْفَها وَ وُدَّها وَ رضاها و أَرْضِنی بِها وَاجْمَعْ بَیْنَنا بِأَحْسَنِ اجْتماعٍ وَ انِسِ ائتِلافٍ(1)، فَإِنّکَ تُحِبُّ الحَلالَ وَ تَکْرَهُ الحَرامَ».(2)

از حضرت صادق صلوات اللّه علیه منقول است که: چون در شب زفاف به نزد عروس روی، موی پیشانی او را بگیر و رو به قبله کن و بگو: «أَللّهُمَّ بِأَمانَتِکَ أَخَذْتُها وَ بِکَلِماتِکَ أَسْتَحْلَلْتُها فَإِنْ قَضَیْتَ لِی مِنْها وَلَداً، فَاجعَلْهُ(3) تَقیًّا مِنْ شیعَةِ الِ مُحمَّدٍ صَلَواتُکَ عَلَیْهِم وَ لاتَجْعَلْ لِلشّیطانِ فیهِ شِرْکاً وَ لا نَصیبًا».(4)

و نیز از آن حضرت مروی است که: در اوّل ملاقات تو با زن دست بر بالای پیشانی او(5) گذار(6) و این دعا را(7) بخوان: «أَللّهُمَّ عَلی کِتابِکَ(8) تَزَوَّجْتُها وَ فی أَمانَتِکَ أَخَذْتُها وَ بِکَلِماتِکَ اسْتَحلَلْتُ فَرْجَها، فَإِنْ قَضَیْتَ لِی فِی رَحِمِها شَیْئًا، فَاجْعَلْهُ(9) مُسْلِماً سَویّاً(10) وَ لا تَجْعَلْهُ شِرْکَ شَیطانٍ».(11)

و مکروه است زفاف کردن در وقتی که قمر در عقرب یا در تحت الشّعاع باشد.(12)

ص :199


1- 1) ج: _ «ائتلاف».
2- 2) الکافی، ج 5، ص 500، باب القول عند دخول الرجل بأهله، حدیث 1؛ وسائل الشیعة، ج20، ص 115، 116، باب استحباب الدخول علی طهر و صلاة رکعتین و الدعاء بالمأثور، حدیث 1.
3- 3) م، «فاجعلها».
4- 4) الکافی، ج 5، ص 500 _ 501، باب القول عند دخول الرجل بأهله، حدیث 2؛ وسائل الشیعة، ج 20، ص 116، باب استحباب الدخول علی طهر و صلاة رکعتین و الدعاء بالمأثور، حدیث 2.
5- 5) ج: _ «او».
6- 6) ل: «بگذار».
7- 7) ج و م: _ «را».
8- 8) ج: + «وَ فِی أمانَتِکَ».
9- 9) ج: «فَاجْعَلْ».
10- 10) م: _ «سَویّاً».
11- 11) الکافی، ج 5، ص 501، باب القول عند دخول الرجل باهله، حدیث 3؛ تهذیب الاحکام، ج 7، ص 407، باب الاستخارة للنکاح و الدعاء قبله، حدیث 1.
12- 12) روایت آن قبلا در صفحه پاورقی آمده است.

ص :200

شده(1) و هنوز غسل نکرده باشد. بعضی حرام(2) و بعضی مکروه دانسته اند(3) و احوط ترک جماع است در آن حال.

و هرگاه زن خون استحاضه بیند و غسلی را(4) که به سبب استحاضه لازم باشد به عمل آورد، جماع کردن با او جایز است و اگر تقصیر کند و غسل را به عمل(5) نیاورد، اکثر علما برآنند که جماع کردن با او جایز است نیز.(6)

و بعضی از علماء جماع کردن را(7) با زن در دبر حرام(8) و بعضی دیگر مکروه

ص :201


1- 1) نسخه مرکز احیاء: «خون حیض با نفاس جمع شده»، بدل «خون حیض یا نفاس قطع شده».
2- 2) قائلی برای تحریم این مطلب به دست نیاوردیم، برای اطلاعات بیشتر رجوع شود به مدارک الاحکام، ج 1، ص 336، جواز وطی ء الحائض قبل أن تغتسل.
3- 3) المعتبر، ج 1، ص 235، فی کفارة وطی ء الحائض؛ ارشاد الاذهان، ج 1، ص 228، ما یکره للحائض؛ روض الجنان، ص 78، حکم وطی ء الحائض بعد انقطاعه؛ مجمع الفائدة، ج 1، ص 152، حکم وطیها بعد انقطاع الدم قبل الغسل.
4- 4) ل: _ «را».
5- 5) م عبارت «آورد، جماع کردن با او جایز است و اگر تقصیر کند و غسل را به عمل» تکراری است.
6- 6) بنگرید: المقنعة، ص 57، الباب 7، حکم الحیض و الاستحاضة؛ النهایة، ص 29، باب حکم الحائض و المستحاضة؛ المعتبر، ج 1، ص 248، فی جواز وطی ء المستحاضة؛ تحریر الاحکام، ج 1، ص 110، الفصل الثالث: فی الاستحاضة؛ روض الجنان، ص 85، احکام الاستحاضة.
7- 7) م: _ «را».
8- 8) الوسیلة، ص 313، فصل فی بیان احکام الزفاف و آداب الخلوة، ایشان فرموده اند: «و حرم علیه وطؤها فی المحاش» و فاضل آبی در کشف الرموز خود فرموده اند: «فأما القدماء القمیین، و الشیخ السعید جمال الدین أبو الفتوح، و صاحب الواسطة یذهبون إلی تحریم ذلک».

دانسته اند(1) و احوط مرتکب نشدن است.

و در حدیث وارد شده است که جایز نیست جماع کردن با زن هرگاه سنّ او کمتر از نه سال باشد.(2)

و هرگاه مرد با کنیز خود جماع کند جایز است که چنین کند که منی داخل فرج نشود و بیرون بریزد و اگر چه کنیز راضی نباشد، و در زوجه احوط آن است که بی رضای او مرد چنین نکند.(3)

و حرام است جماع کردن در وقتی که مرد یا زن یا هر دو، روزه دار باشند که افطار آن(4) جایز نباشد و در وقتی که وقت نماز واجب، مضیّق [32] باشد و به سبب جماع نماز فوت شود و در شبی که صباح آن شب روزه بر یکی از ایشان واجب(5) یا بر هر دو واجب معیّن باشد و بعد از جماع تا صبح زمانی باقی نمانده باشد که گنجایش غسل و مقدّمات آن داشته باشد.

ص :202


1- 1) بنگرید: الانتصار، ص 293، وطی ء المرأة فی الدبر؛ الخلاف، ج 4، ص 336، کراهیة اتیان النساء فی ادبارهن؛ الرسائل التسع، ص 173، المسألة التاسعة: فی وطی ء الحلائل فی الدبر؛ نزهة الناظر فی الجمع بین الاشباه و النظائر، ص 101، المواضع التی یکره الجماع فیها؛ ارشاد الاذهان، ج 2، ص 31، حکم النکاح فی الدبر و تعلق الاحکام به؛ المهذب البارع، ج 3، ص 208، حکم الوطی ء فی الدبر؛ و... .
2- 2) الکافی، ج 5، ص 398، باب الحد الذی یدخل بالمرأة فیه، حدیث 1 _ 4؛ وسائل الشیعة، ج 20، ص 101 _ 104، باب انّه لایجوز الدخول بالزوجة حتی تبلغ تسع سنین، حدیث 1 _ 9.
3- 3) ج: «بی رضای او چنان نکند»، بدل «بی رضای او مرد چنین نکند».
4- 4) ج: «یا هر دو روزه داشته باشند به روزه ای که افطار از آن»، بدل «یا هر دو روزه دار باشند که افطار از آن».
5- 5) ج: _ «واجب».

و بعضی از علماء گفته اند که: حرام است جماع کردن بر کسی که برای غسل آب نیابد(1) و جمعی(2) از علماء جماع را در این حال مکروه دانسته اند(3) و گفته اند که: هرگاه آب نیابد جماع جایز است و بدل غسل، تیمّم می کند؛ و قول دویّم اقوی است و قول اوّل احوط است.

و حرام است جماع کردن در وقتی که جماع، ضرری معتدبه به بدن رساند؛ و در وقتی که احرام بسته باشد؛ و در مکانی که عورت منکشف شود بر کسی که دیدن عورت بر او حرام باشد.(4)

و حرام است جماع کردن در مساجد و اولی و احوط اجتناب است از جماع کردن در اماکن مشرفه، مانند نزدیک ضرایح(5) مقدّسه معصومین صلوات اللّه علیهم و در وقتی که جماع کردن در آن وقت منافی احترام امامی باشد، مثل جماع کردن در روز عاشورا؛ و در غیر احوال و اوقاتی که مذکور شد، جماع کردن حلال و جایز است.

لیکن از احادیث و اخبار مستفاد می شود که بعضی از احوال و اوقات برای جماع بهتر است و باعث زیادتی خیر و خوبی است برای جماع کننده و برای فرزندی که به سبب آن جماع به وجود آید.

و بعضی دیگر از اوقات و احوال برای جماع کردن، مکروه است و ممکن است که جماع کننده یا فرزند به سبب آن جماع مبتلا شوند [33] به مرضی یا به چیزی که ناخوش باشد، و گاه باشد که پروردگار جلّ شأنه حفظ کند و اثری بد بر آن(6) جماع مترتّب

ص :203


1- 1) قائل این قول را نیافتیم.
2- 2) م: «بعضی».
3- 3) المهذب، ج 2، ص 223، فی آداب الغشیان، در عبارت اکثر علماء آمده است: جماع کردن در سفر هنگامی که برای غسل کردن نداشته باشد کراهت دارد بنگرید: الجامع للشرایع، ص 455، فی آداب النکاح؛ تحریر الاحکام، ج 3، ص 425، الفصل الرابع: فی الآداب؛ مسالک الأفهام، ج 7، ص 33، مکروهات الجماع؛ مشارق الشموس، ج 2، ص 381، الحدائق الناضرة، ج 13، ص 415.
4- 4) ج: «است».
5- 5) ج: «ضریح».
6- 6) م: «بدان»، بدل «بر آن».

نشود به تخصیص وقتی که توکّل آن شخص بر جناب اقدس(1) الهی کامل باشد. لیکن چون جزم حاصل نیست که با وجود آنکه در حدیث بیان کراهت شده پروردگار تعالی شأنه البتّه حفظ خواهد نمود، بهتر آن است که به مقتضای آن(2) عمل شود.

و سند بعضی از(3) احادیث که در این باب وارد شده است، اگرچه ضعیف است، لیکن چون علما رضوان اللّه تعالی علیهم نقل آن احادیث کرده اند و در مؤلّفات خود نوشته اند، مجملی از آنها در این رساله مختصر، ذکر می شود، واللّه الموفق.

بدان ایدک اللّه تعالی که سنت است در وقت جماع کردن، بردن نام خدا و پناه بردن از شرّ شیطان، و در حدیث وارد شده است که اگر نام خدا برده نشود، شیطان با مرد شریک می شود در جماع و فرزند از جماع هر دو حاصل می شود(4)، و چون خواهد کسی(5) که شیطان شریک نشود، در وقت جماع بگوید: «بسم اللّه» و پناه برد به خدا از شرّ شیطان.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه علیه منقول است که: چون اراده جماع کنی، بگو: «اللّهُمَّ ارْزُقْنِی وَلَداً وَ اجعَلْهُ تَقِیّاً زَکِیّاً لَیْسَ فِی خَلْقِهِ زِیادَةٌ وَ لا نُقْصانٌ وَ اجْعَلْ عاقِبَتَهُ إلی خَیْرٍ».(6)

و مکروه است در وقت جماع(7) سخن گفتن، مگر به ذکر خدا؛ و مروی است که سخن گفتن در وقت جماع، سبب آن می شود که فرزند لال شود.(8)

ص :204


1- 1) ل و م: «مقدس».
2- 2) ج: _ «آن».
3- 3) م: _ «از».
4- 4) من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 404 _ 405، باب التسمیة عند الجماع، حدیث 1؛ وسائل الشیعة، ج 20، ص 137، باب تأکّد استحباب التسمیة و الاستعاذة، حدیث 6. «قال الصادق علیه السلام : إذا أتی أحدکم أهله فلم یذکر اللّه عند الجماع و کان منه ولد کان شرک الشیطان و یعرف ذلک بحبّنا و بغضنا».
5- 5) ج: _ «کسی».
6- 6) الکافی، ج 6، ص 10، باب الدعاء فی طلب الولد، حدیث 12.
7- 7) ج: + «کردن».
8- 8) بنگرید: وسائل الشیعة، ج 20، ص 123 _ 124، باب کراهة الکلام عند الجماع، حدیث 1 _ 4.

و مکروه است جماع کردن رو به قبله و پشت به قبله(1) و جماع کردن با زن یا کنیز در خانه ای که طفلی باشد، و هرگاه چنین کنند آن طفل یا طفلی که از ایشان حاصل شود زناکار باشد.(2)

و منقول است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرموده که: به حق آن خداوندی که جانم در قبضه قدرت او است که اگر شخصی با زن خود جماع کند و در آن خانه شخصی بیدار باشد و ایشان را بیند(3) و سخن گفتن و نفس کشیدن ایشان را شنود، فرزندی که از ایشان حاصل شود، زناکار شود.(4)

و حضرت امام محمدباقر صلوات اللّه علیه فرموده که: زن را در برابر زن دیگر جماع مکن، اما کنیز را در برابر کنیز دیگر جماع کردن باکی نیست.(5)

مؤلّف گوید که: ظاهر این(6) است که مراد حضرت آن باشد که کراهت(7) اینکه کنیز را در برابر کنیز دیگر جماع کند کمتر است.

و منقول است که حضرت امام زین العابدین علیه الصّلوة و السّلام هرگاه اراده مقاربت زنان می نمود، خدمت کاران را دور می نمود(8) و درها را می بست و پرده ها را می انداخت.(9)

ص :205


1- 1) بنگرید: وسائل الشیعة، ج 20، ص 137 _ 138، باب کراهة الجماع مستقبل القبلة و مستدبرها، حدیث 1 _ 5.
2- 2) بنگرید: وسائل الشیعة، ج 20، ص 132 _ 133، باب کراهة جماع المرأة و الجاریة و فی البیت صبی، حدیث 1 و 2.
3- 3) ج: «به بیند».
4- 4) الکافی، ج 5، ص 500، باب کراهیة أن یواقع الرجل أهله و فی البیت صبی، حدیث 2.
5- 5) طب الأئمة، ص 133، مجامعة الحرة بین یدی الحرة؛ وسائل الشیعة، ج 20، ص 131 _ 132، باب کراهة جماع الحرة عند الحرة و جواز جماع الأمة عند الأمة، حدیث 1. «قال الباقر علیه السلام : لا تجامع الحرة بین یدی الحرة، فأما الإماء بین یدی الإماء، فلا بأس».
6- 6) ج: _ «این».
7- 7) ج: «کراهیّت».
8- 8) ل: _ «خدمت کاران را دور می نمود».
9- 9) الکافی، ج 5، ص 500، باب کراهیة أن یواقع الرجل أهله و فی البیت صبی، ذیل حدیث 2؛ وسائل الشیعة، ج 20، ص 132، باب کراهة جماع المرأة و الجاریة و فی البیت صبی، ذیل حدیث 2.

و مکروه است [34] جماع کردن در حالی که مرد و زن عریان باشند(1) و اگر چنین کنند، ملائکه از ایشان دور می شوند(2)؛ و در حالی که مرد با(3) زن خضاب به حنا داشته باشند(4) و در حال جماع مکروه است نظر کردن مرد به فرج زن و مروی است که نظر کردن سبب کور شدن فرزند است.(5)

و مکروه است ایستاده جماع کردن که سبب آن می شود که فرزند در میان رخت و خواب بول(6) کند(7)؛ و در برابر آفتاب به نحوی که حایلی در میان نباشد که سبب آن می شود که فرزندی که به وجود آید، محتاج و فقیر باشد تا بمیرد.(8)

و مکروه است جماع کردن بر کسی که محتلم شده باشد، پیش از آنکه غسل کند

ص :206


1- 1) بنگرید: وسائل الشیعة، ج 20، ص 119 _ 120، باب جواز الجماع عاریا علی کراهیة.
2- 2) ج: «عریان باشد و چنین کنند، ملائکه ایشان را دور می شوند»، بدل «عریان باشند و اگر چنین کنند، ملائکه از ایشان دور می شوند».
3- 3) م: «یا».
4- 4) الکافی، ج 5، ص 498، کتاب النکاح، باب النوادر، حدیث 8 ؛ وسائل الشیعة، ج 20، ص 124 _ 125، باب کراهة جماع المتخضب، حدیث 1 و 2 و 3.
5- 5) امالی شیخ صدوق، ص 377 _ 378، المجلس الخمسون، حدیث 3؛ وسائل الشیعة، ج 20، ص 121 _ 122، باب جواز النظر إلی جمیع بدن الزوجة حتی الفرج فی حال الجماع علی کراهیة فیها، حدیث 3، 5، 6، 7 و 8 .
6- 6) ج: «فرزند در حال بول»، بدل «فرزند در میان رخت خواب بول».
7- 7) امالی شیخ صدوق، ص 664، المجلس الرابع و الثمانون، حدیث 1.
8- 8) مواردی که منبع روایت ذکر نشده همان روایت مفصلی است که شیخ صدوق در امالی مجلس 84 آورده است و ما آن را مفصلا در آینده می آوریم.

و منقول است که اگر کسی چنین کند و فرزندی بهم رسد(1)، دور نیست که دیوانه باشد.(2)

و از حضرت صادق صلوات اللّه علیه منقول است که: بعد از جماع و پیش از غسل، هرگاه اراده جماع دیگر می نموده وضو می ساخت.(3)

و مکروه است جماع کردن در پشت بام، و مروی است که: اگر کسی چنین کند و فرزندی بهم رسد،(4) منافق و ریاکار و صاحب بدعت باشد.

و مکروه است جماع کردن در زیر آسمان(5) و در میان راه(6) و در زیر درخت میوه دار که اگر فرزندی بهم رسد، جلاّد و رئیس(7) ظلمه باشد و در میان اذان و اقامه که اگر فرزندی بهم رسد، راغب باشد به خون ریختن؛ و در وقتی که زن حامله باشد که اگر فرزندی حاصل شود، در روی او نشان سیاهی باشد.

و منقول است که اگر انگشتری در دست باشد که نام خدا بر آن نقش کرده باشد، با آن جماع نکند.(8)

ص :207


1- 1) ج: «حاصل شود»، بدل «بهم رسد».
2- 2) من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 404، باب الاوقات التی یکره فیها الجماع، حدیث 4412؛ وسائل الشیعة، ج 20، ص 139 و 140، باب کراهة الجماع بعد الاحتلام قبل الغسل، حدیث 1 و 3.
3- 3) وسائل الشیعة، ج 1، ص 384 _ 385، باب استحباب الوضوء لجماع الحامل و العود الی الجماع و إن تکرر، حدیث 2.
4- 4) م: _ «دور نیست که دیوانه باشد... و فرزندی به هم رسد».
5- 5) وسائل الشیعة، ج 20، ص 252، باب کراهة الجماع بعد الظهر... و تحت السماء، حدیث 2.
6- 6) وسائل الشیعة، ج 20، ص 138، باب کراهة الجماع مستقبل القبلة... و علی ظهر الطریق، حدیث 3.
7- 7) ج: «و در پیش».
8- 8) مسائل علی بن جعفر، ص 188 _ 189، حدیث 381.

و مکروه است جماع کردن با زن خود، به شهوت زن دیگری؛ و مروی است که شبی که به سفر بیرون(1) می روی، جماع مکن که اگر فرزندی حاصل شود، مال تو را به ناحق صرف خواهد کرد. و اگر به سفری بیرون روی که سه روز راه باشد، جماع مکن که اگر فرزندی به وجود آید، یاور ظالمان خواهد بود.

و در ساعت اوّل شب جماع [35] مکن که اگر فرزندی حاصل شود، ایمن نیستی که ساحر باشد و دنیا را بر آخرت اختیار نماید.(2)

و(3) جماع مکن بعد از پیشین که اگر فرزندی بهم رسد، احول(4) خواهد بود.

و مکروه است جماع کردن میان طلوع صبح تا طلوع آفتاب و از وقت غروب آفتاب(5) تا برطرف شدن(6) سرخی جانب مغرب و در روزی که آفتاب بگیرد و در شبی که ماه بگیرد و در شبی یا روزی که باد سرخ یا سیاه یا زرد بوزد و در(7) شبی یا روزی که زلزله حادث شود.(8)

و در وقتی که قمر در عقرب یا تحت الشعاع باشد و در اول و وسط و آخر ماه سوای ماه مبارک رمضان که در شب اوّل آن جماع کردن سنت است.(9)

و منقول است که جماع کردن در اوّل و وسط و آخر ماه، سبب آن می شود که اگر

ص :208


1- 1) ج: _ «بیرون».
2- 2) ج: «به راحت اختیار کند»، بدل «بر آخرت اختیار نماید».
3- 3) م: _ «و».
4- 4) کسی که یک چیز را دو می بیند.
5- 5) ل: _ «و از وقت غروب آفتاب».
6- 6) م: _ «شدن».
7- 7) م: _ «در».
8- 8) وسائل الشیعة، ج 20، ص 125 _ 127، باب کراهة الجماع مابین طلوع الفجر إلی طلوع الشمس و من مغیب الشمس الی مغیب الشفق و... ، حدیث 1 و 2.
9- 9) وسائل الشیعة، ج 20، ص 128 _ 131، باب کراهة الجماع فی اول شهر إلا شهر رمضان... ، حدیث 1 _ 10.

فرزندی بهم رسد، ساقط می شود(1) و اگر بماند دور نیست که دیوانه شود یا به مرض صرع(2) مبتلا شود.(3)

و مکروه است جماع کردن در شب چهارشنبه از هر ماه(4) و در شب عید قربان که اگر فرزندی حاصل شود، شش انگشت یا چهار انگشت خواهد بود و در شب عید فطر که(5) اگر فرزندی به وجود آید، شر بسیار از او به ظهور رسد و در روز آخر ماه شعبان که اگر فرزندی حاصل شود، عشار و یاور ظالمان خواهد بود و بسیاری از مردمان بر دست او هلاک خواهند شد.

و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله منقول است که به حضرت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه(6) وصیّت نموده که یا علی! [36] جماع کن(7) در شب دوشنبه که اگر فرزندی به وجود آید، حافظ قرآن و راضی به قسمت خدا باشد؛ و اگر جماع کنی در شب سه شنبه و فرزندی میان شما بهم رسد، نصیب شود او را مرتبه شهادت، بعد از آنکه قائل شده باشد به «لا إلهَ إلاّ اللّه و محمّد رسول اللّه» و خدا عذاب نکند او را با مشرکان، و باشد دهانش خوشبو(8) و زبانش از غیبت و بهتان پاک و دستش بخشنده.

یا علی! اگر جماع کنی با اهل خود در شب پنجشنبه، فرزندی که به وجود آید، حاکمی باشد از حکّام شرع یا عالمی باشد از علما؛ و اگر در روز پنجشنبه با اهل خود

ص :209


1- 1) ج: «سر سال ساقط شود»، بدل «ساقط می شود».
2- 2) م: «صریح».
3- 3) وسائل الشیعة، ج 20، ص 128 _ 131، باب کراهة الجماع فی اول شهر إلا شهر رمضان... ، حدیث 1، 2، 3، 6، 8 و 9.
4- 4) الکافی، ج 5، ص 366، باب وقت الذی یکره فیه التزویج، حدیث 3.
5- 5) نسخه مرکز احیاء: _ «که».
6- 6) نسخه مجلس: + «و آله».
7- 7) ج: _ «کن».
8- 8) نسخه مجلس: «و دهانش خوشبو باشد»، بدل «و باشد دهانش خوشبو».

جماع کنی در وقتی که آفتاب در میان آسمان باشد(1)، فرزندی که بهم رسد، شیطان نزدیک او نشود تا پیر شود و خدا روزی کند او را سلامتی در دنیا و دین.

یا علی! اگر جماع کنی در شب جمعه و فرزندی بهم رسد، خطیب گویا باشد؛ و اگر در روز جمعه بعد از نماز عصر جماع کنی و فرزندی بهم رسد، مشهور و معروف و از دانایان زمان باشد؛ و اگر جماع کنی در شب جمعه(2) بعد از نماز خفتن، امید هست که فرزندی که(3) بهم رسد از ابدال باشد.(4)

ص :212


1- 1) م: _ «باشد».
2- 2) ج: _ «و فرزندی بهم رسد، خطیب گویا... و اگر جماع کنی در شب جمعه».
3- 3) م: _ «فرزندی که».
4- 4) امالی شیخ صدوق، ص 662 _ 665، المجلس الرابع و الثمانون، حدیث 1، چون مؤلّف اکثر بخشهای این روایت را ذکر کرده اند، ما هم نص این روایت را می آوریم: حدّثنا الشیخ الجلیل أبو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسی ابن بابویه القمی رضی الله عنه ، قال: حدّثنا محمد بن إبراهیم بن إسحاق رضی الله عنه ، قال: حدّثنا أبو سعید الحسن بن علی العدوی، قال: حدّثنا یوسف بن یحیی الأصبهانی أبو یعقوب، قال: حدّثنی أبو علی إسماعیل بن حاتم، قال: حدّثنا أبو جعفر أحمد بن صالح بن سعید المکی، قال: حدّثنا عمرو بن حفص، عن إسحاق بن نجیح، عن خصیف، عن مجاهد، عن أبی سعید الخدری، قال: أوصی رسول اللّه صلی الله علیه و آله علی بن أبی طالب علیه السلام فقال: یا علی! إذا دخلت العروس بیتک فاخلع خفها حین تجلس، و اغسل رجلیها، وصب الماء من باب دارک إلی أقصی دارک، فإنّک إذا فعلت ذلک أخرج اللّه من دارک سبعین ألف لون من الفقر، و أدخل فیها سبعین ألف لون من البرکة، و أنزل علیک سبعین رحمة ترفرف علی رأس العروس حتی تنال برکتها کل زاویة من بیتک، و تأمن العروس من الجنون و الجذام و البرص أن یصیبها ما دامت فی تلک الدار، و امنع العروس فی أسبوعها من الألبان و الخل والکزبرة و التفاح الحامض، من هذه الأربعة أشیاء. فقال علی علیه السلام : یا رسول اللّه! و لأیّ شیء أمنعها من هذه الأشیاء الأربعة؟ قال: لأنّ الرحم تعقم و تبرد من هذه الأربعة أشیاء عن الولد، و الحصیر فی ناحیة البیت خیر من امرأة لا تلد. فقال علی علیه السلام : یا رسول اللّه! فما بال الخل تمنع منه؟ قال: إذا حاضت علی الخل لم تطهر أبدا طهرا بتمام، و الکزبرة تثیر الحیض فی بطنها، و تشدد علیها الولادة، و التفاح الحامض یقطع حیضها فیصیر داء علیها. ثم قال: یا علی! لا تجامع امرأتک فی أول الشهر و وسطه و آخره، فإن الجنون و الجذام و الخبل یسرع إلیها و إلی ولدها. یا علی! لا تجامع امرأتک بعد الظهر، فإنّه إن قضی بینکما ولد فی ذلک الوقت یکون أحول العین، و الشیطان یفرح بالحول فی الإنسان. یا علی! لا تتکلم عند الجماع فإنّه إن قضی بینکما ولد لا یؤمن أن یکون أخرس، و لا ینظرون أحدکم إلی فرج امرأته، و لیغض بصره عند الجماع، فإنّ النظر إلی الفرج یورث العمی فی الولد. یا علی! لا تجامع امرأتک بشهوة امرأة غیرک، فإنّی أخشی إن قضی بینکما ولد أن یکون مخنثا مؤنثا مخبلا. یا علی! من کان جنبا فی الفراش مع امرأته فلا یقرأ القرآن، فإنّی أخشی أن تنزل علیهما نار من السماء فتحرقهما. یا علی! لا تجامع امرأتک إلاّ و معک خرقة و مع أهلک خرقة، و لا تمسحا بخرقة واحدة فتقع الشهوة علی الشهوة، فإنّ ذلک یعقب العداوة بینکما، ثم یردکما إلی الفرقة و الطلاق. یا علی! لا تجامع امرأتک من قیام، فإنّ ذلک من فعل الحمیر، و إن قضی بینکما ولد کان بوّالا فی الفراش کالحمیر البوّالة فی کل مکان. یا علی! لا تجامع امرأتک فی لیلة الفطر، فإنّه إن قضی بینکما ولد لم یکن ذلک الولد إلاّ کثیر الشر. یا علی! لا تجامع امرأتک فی لیلة الأضحی، فإنّه إن قضی بینکما ولد یکون له ستّ أصابع أو أربع أصابع. یا علی! لا تجامع امرأتک تحت شجرة مثمرة، فإنّه إن قضی بینکما ولد یکون جلادا قتالا عریفا. یا علی! لا تجامع أهلک فی وجه الشمس و تلألؤها إلاّ أن یرخی ستر فیسترکما، فإنّه إن قضی بینکما ولد لا یزال فی بوس و فقر حتی یموت. یا علی! لا تجامع بین الأذان و الإقامة، فإنّه إن قضی بینکما ولد یکون حریصا علی إهراق الدماء. یا علی! إذا حملت امرأتک، فلا تجامعها إلاّ و أنت علی وضوء، فإنّه إن قضی بینکما ولد یکون أعمی القلب بخیل الید. یا علی! لا تجامع أهلک فی النصف من شعبان، فإنّه إن قضی بینکما ولد یکون مشؤوما ذا شامة فی وجهه. یا علی! لا تجامع أهلک فی آخر درجة منه _ إذا بقی منه یومان _ فإنّه إن قضی بینکما ولد یکون عشارا أو عونا للظالم، و یکون هلاک فئام من الناس علی یدیه. یا علی! لا تجامع أهلک علی سقوف البنیان، فإنّه إن قضی بینکما ولد یکون منافقا مرائیا مبتدعا. یا علی! و إذا خرجت فی سفر، فلا تجامع أهلک تلک اللیلة، فإنّه إن قضی بینکما ولد ینفق ماله فی غیر حق، و قرأ رسول صلی الله علیه و آله : «إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ[ »سوره مبارکه اسراء، آیه 27]. یا علی! لا تجامع أهلک إذا خرجت إلی سفر مسیرة ثلاثة أیام و لیالیهن، فإنّه إن قضی بینکما ولد یکون عونا لکل ظالم علیک. یا علی! علیک بالجماع لیلة الإثنین، فإنّه إن قضی بینکما ولد یکون حافظا لکتاب اللّه، راضیا بما قسم اللّه عز و جل له. یا علی! إن جامعت أهلک فی لیلة الثلاثاء، فقضی بینکما ولد، فإنّه یرزق الشهادة بعد شهادة أن لا إله إلا اللّه و أنّ محمدا رسول اللّه، و لا یعذبه اللّه مع المشرکین، و یکون طیب النکهة من الفم، رحیم القلب، سخی الید، طاهر اللسان من الغیبة و الکذب و البهتان. یا علی! و إن جامعت أهلک لیلة الخمیس فقضی بینکما ولد، فإنّه یکون حاکما من الحکام أو عالما من العلماء، و إن جامعتها یوم الخمیس عند زوال الشمس عن کبد السماء فقضی بینکما ولد، فإن الشیطان لا یقربه حتی یشیب، و یکون فهما، و یرزقه اللّه السلامة فی الدین و الدنیا. یا علی! فإن جامعتها لیلة الجمعة، و کان بینکما ولد، فإنّه یکون خطیبا قوالا مفوها، و إن جامعتها یوم الجمعة بعد العصر، فقضی بینکما ولد، فإنّه یکون معروفا مشهورا عالما، و إن جامعتها فی لیلة الجمعة بعد صلاة العشاء الآخرة، فإنّه یرجی أن یکون لکما ولد من الأبدال إن شاء اللّه. یا علی! لا تجامع أهلک فی أول ساعة من اللیل، فإنّه إن قضی بینکما ولد لا یؤمن أن یکون ساحرا مؤثر للدنیا علی الآخرة. یا علی! احفظ وصیتی هذه کما حفظتها عن جبرئیل صلی اللّه علیهم أجمعین.

ص :210

ص :211

ص :212

و در این حدیث مذکور است که یا علی! جماع مکن با زن خود مگر آنکه تو دستمالی به جهت خود داشته باشی و زن دستمالی به جهت خود داشته باشد(1) و هر دو خود را به یک دستمال پاک مکنید که دشمنی در میان شما بهم رسد و آخر به جدائی می کشد.

و منقول است که هرگاه مرد اراده جماع نماید(2) باید اوّل با زن ملاعبه و دست بازی [37] کند و سخنان نشاط انگیز مذکور سازد تا شهوت زن نیز به حرکت آید و بعد از آن شروع در مقاربت نماید.(3)

مطلب سوم: در بیان مجملی از احکام افطار روزه ماه مبارک رمضان
اشاره

کسی که روزه ماه مبارک(4) رمضان بر او واجب باشد و در حالت اختیار در روزِ(5) روزه چیزی بخورد یا(6) بیاشامد یا جماع کند؛ یا آن است که روزه داشتن را فراموش نموده و از روی غفلت منافی روزه را مرتکب شده است؛ یا جاهل به مسئله بوده و نمی دانسته است که روزه دار باید(7) ترک این کار کند؛ یا آنکه با وجود دانستن(8)، از روی قصد مرتکب شده و روزه خود را باطل نموده است.

ص :213


1- 1) م: «با دستمالی با خود داشته باشی به جهت خود و زن به جهت خود»، بدل «دستمالی به جهت خود داشته باشی و زن دستمالی به جهت خود داشته باشد».
2- 2) ج: «کند».
3- 3) بنگرید: وسائل الشیعة، ج 20، ص 118 _ 119، باب استحباب ملاعبة الزوجة و مداعبتها، حدیث 1 _ 3.
4- 4) ج: «روزه رمضان را که بر او»، بدل «روزه ماه مبارک رمضان بر او».
5- 5) نسخه مجلس: _ «روز».
6- 6) م: _ «یا».
7- 7) ل: + «که».
8- 8) ج: «با وجود روزه داشتن»، بدل «با وجود دانستن».

و ظاهر است که چون روزه بر او واجب است، پس مرتکب شدن کاری که منافی روزه باشد، بر او حرام است؛ لیکن با قطع نظر از روزه داشتن نموده؛ یا آن کار بر او حلال است، مانند خوردن نانی که ملک او باشد، یا آشامیدن آبی که غصبی نباشد، یا جماع کردن با حلال خود؛ یا آن کار بر او حرام است، مثل خوردن نانی که به ظلم از مؤمنی(1) گرفته باشد، یا آشامیدن مسکری، یا جماع کردن با زنی به حرام؛ و حکم این اقسام در چهار احتمال ذکر می شود.

[احتمالات روزه]

احتمال اوّل آنکه: روزه را فراموش کرده و از روی نسیان افطار کرده باشد. بر این شخص قضا و کفاره هیچ یک واجب نیست و در حدیث وارد شده است(2) که: آنچه خورده است، رزقی است که پروردگار تعالی شأنه روزی او کرده بوده(3) است.(4)

احتمال دویّم آنکه: داند که روزه است و جاهل به این مسئله باشد که این کار را [38[ در حال روزه(5) باید ترک نمود و علما در حکم او خلاف نموده اند.

بعضی گفته اند که: این شخص حکم کسی [را] دارد که قصد افطار کرده باشد و چنانکه گفته خواهد شد، قضا و کفاره هر دو بر او واجب است.(6)

و بعضی گفته اند که: حکم کسی دارد که روزه داشتن را فراموش کرده باشد و قضا و کفاره(7) هیچ یک بر او واجب نیست.(8)

و بعضی گفته اند که: قضا بر این شخص واجب است و کفّاره بر او واجب نیست(9)؛

ص :214


1- 1) نسخه مجلس: «مؤمن».
2- 2) ل: _ «است».
3- 3) ج: _ «بوده».
4- 4) الکافی، ج 4، ص 101، باب من أکل أو شرب ناسیا فی شهر رمضان، حدیث 1؛ وسائل الشیعة، ج 10، ص 50، باب أنّ من أکل أو شرب أو جامع أو قاء ناسیاً، لم یفسد صومه، حدیث 1. «عن أبی عبداللّه علیه السلام أ نّه سئل عن رجل نسی فأکل و شرب ثم ذکر؟ قال: لا یفطر، إنما هو شیء رزقه اللّه فلیتم صومه».
5- 5) ج: _ «در حال روزه».
6- 6) تذکرة الفقهاء، ج 6، ص 62، ما یشترط فی افساد الصوم بالإفطار أمور ثلاثة.
7- 7) م: _ «هر دو بر او واجب است... و قضا و کفاره».
8- 8) تهذیب الأحکام، ج 4، ص 208، باب الکفارة فی اعتماد افطار یوم من شهر رمضان، ذیل حدیث 9؛ السرائر، ج 1، ص 386، باب ما یجب علی الصائم اجتنابه فیما لو جامع زوجته نهاراً.
9- 9) بنگرید: تذکرة الفقهاء، ج 6، ص 37، حکم صوم من فعل المفطر جاهلاً بالتحریم؛ مدارک الأحکام، ج 6، ص 66، حکم الإفطار سهوا، و ص 81، کفارة الإفطار فی رمضان؛ ذخیرة المعاد، ج 1، ص 507، حکم من أفطر سهواً.

و این قول راجح است، لیکن احوط آن است که کفاره نیز بدهد.

احتمال سیّم آنکه: داند که روزه است و داند نیز که این کار را در روزه باید ترک کرد و از روی قصد افطار کرده باشد و با قطع نظر از روزه آن کار بر او حلال باشد. در این صورت قضا و کفاره هر دو بر آن شخص واجب است، مثل جماع کردن با حلال خود یا ملاعبه نمودن با حلال خود به قصد انزال منی یا ملاعبه نمودن به نحوی که موافق عادت(1) باعث انزال باشد و انزال واقع شود و اگرچه قصد انزال نباشد.

و اگر ملاعبه کند به نحوی که موافق معتاد باعث انزال نباشد(2) و قصد انزال نداشته باشد، لیکن برخلاف معتاد انزال واقع شود، کفّاره بر او واجب نیست، و احوط آن است که قضا کند آن روز را؛ و کفاره افطار به حلال بنابر مشهور میان علما آن است که(3) یا بنده آزاد کند یا دو ماه پی در پی روزه بدارد یا شصت مسکین را طعام دهد و آن شخص مختار است هریک از این سه چیز را که اختیار نماید، به عمل آورد مجزی است.(4)

و بعضی از علماء(5) گفته اند که: اگر آن شخص را بنده آزاد کردن مقدور باشد، واجب است که(6) بنده آزاد کند و مجزی نیست او را دو ماه پی در پی روزه داشتن [39] و شصت مسکین طعام دادن؛ و اگر او را آزاد کردن بنده مقدور نباشد _ یعنی بنده نداشته باشد یا داشته باشد، لیکن اگر(7) او را آزاد کند، کارهای ضرور او که بدون آنها بر آن شخص زیستن دشوار است معطل شود و مالی نیز نداشته باشد که زاید بر معاش گذار او(8) و واجب النفقه او باشد و راهی به تحصیل مالی که به قیمت بنده وفا کند و زاید بر معاش

ص :215


1- 1) ج: «معتاد».
2- 2) م: «نشود».
3- 3) م: _ «که».
4- 4) فقه الرضا علیه السلام ، ص 212، باب نوافل شهر رمضان و دخوله؛ المقنع، ص 192، باب من أفطر أو جامع فی شهر رمضان؛ الانتصار، ص 196، کفارة الافطار فی رمضان.
5- 5) این قول بنابر فرمایش فاضل آبی از ابن أبی عقیل می باشد، بنگرید: کشف الرموز، ج 1، ص 286.
6- 6) ج: _ «بنده آزاد کردن مقدور باشد، واجب است که».
7- 7) م: _ «اگر».
8- 8) نسخه مرکز احیاء: _ «او».

گذار او باشد نیز نداشته باشد _ در این صورت بر او واجب است که دو ماه پی در پی روزه بدارد و مجزی نیست او را شصت مسکین طعام دادن.(1)

و اگر قادر بر دو ماه پی در پی روزه داشتن نیز نباشد _ مثل آنکه پیر باشد به حدی که نتواند روزه داشت یا مرضی داشته باشد که مانع از روزه داشتن باشد و گمان چاق شدن از آن مرض(2) نداشته باشد _ در این صورت واجب است بر او شصت مسکین طعام دادن، و دلیل(3) قول دویم اگرچه ضعیف است، لیکن رعایت آن به احتیاط اقرب است.

و هرگاه شخصی در یک روز(4) دو مرتبه(5) یا زیاده افطار به حلال(6) نماید، قضای آن روز بر او مکرر واجب نیست(7) و در مکرر شدن کفاره علماء خلاف نموده اند.(8)

جمعی گفته اند که: کفّاره مکرر نمی شود و به یک کفّاره اکتفا می نماید.(9)

و بعضی گفته اند که: اگر خصوص جماع در یک روز [40] از کسی مکرّر واقع شود کفّاره نیز واجب است که مکرر شود.(10)

و بعضی گفته اند که: اگر منافی روزه از چند جنس باشد، مثل چیز خوردن و جماع کردن، کفاره مکرر می شود(11)؛ و اگر از یک جنس باشد، مثل جماع کردن، هرگاه مکرر شود،

ص :216


1- 1) ج: _ «دادن».
2- 2) ج: _ «از آن مرض».
3- 3) ج: _ «و دلیل».
4- 4) م: «روزه» و ج: + «یک دفعه یا».
5- 5) ج: «دفعه».
6- 6) ج: _ «به حلال».
7- 7) ج: «است».
8- 8) تفصیل و اقوال این مطلب در المهذب البارع، ج 2، ص 45 _ 47، آمده است.
9- 9) الوسیلة، ص 146، احکام الصوم؛ تحریر الأحکام، ج 1، ص 482، الفصل الثانی: فی الاحکام؛ المعتبر، ج 2، ص 680، فی تعیین الکفارة، التنقیح الرائع لمختصر الشرائع، ج 1، ص 368، تکرر الکفارة مع تغایر الأیام.
10- 10) بنگرید: الدروس، ج 1، ص 275، درس 72، فی القضاء و الکفارة؛ و یحیی بن سعید حلی در الجامع للشرایع، ص 156 آورده اند که: «فإن افطر علی حرام أو جامع حراما، فعلیه الثلاثة جمیعاً. فإن کرّر الجماع فی یومه تکررت الکفارة نصا. و إن کرّر الأکل أو الشرب، أو أکل ثم جامع أو شرب، فکفارة واحدة لأ نّه أفطر بالأول لا بالثانی».
11- 11) صیمری در تلخیص الخلاف و خلاصة الاختلاف، ج 1، ص 338، در مورد این مطلب فرموده اند: «و لو تکرر فعل المفطر غیر الجماع تکررت الکفارة مع تغایر جنس المفطر لا مع اتحاده، إلاّ أن یتخلل التکفیر و هو مذهب القواعد و المختلف»؛ و شهید اول در اللمعة الدمشقیة، ص 47، فرموده اند: «و تکرّر الکفارة بتکرّر الوطئ أو تغایر الجنس أو تخلل التکفیر أو اختلاف الأیام و إلاّ فواحدة».

بدون خوردن و آشامیدن، و آشامیدن(1) بدون خوردن و جماع کردن، کفاره مکرر نمی شود.

و بعضی گفته اند که: اگر منافی روزه را به عمل آورده و کفّاره آن را داده و بعد از کفاره دادن در همان روز بار دویم منافی روزه را به عمل آورده باشد، کفاره مکرر می شود. و اگر کفاره دادن در میان واقع نشده باشد، مکرر نمی شود(2).(3)

و از کلام بعضی ظاهر می شود که به عددی که منافی روزه از کسی به عمل آید(4)، کفّاره مکرر می شود. حتی آنکه هر دفعه که در خوردن و آشامیدن چیزی را(5) فرو برده باشد، کفّاره مکرّر می شود و در جماع هر دفعه که بعد از اخراج، ادخال کرده باشد، کفاره مکرّر می شود؛ اگرچه در یک جماع باشد.(6)

و به حسب دلیل، قول اوّل قوی تر است، لیکن قول اخیر به احتیاط اقرب است.

و اگر مردی زوجه دائمیّه یا متعه خود را جبر کند بر جماع و هر دو روزه دار باشند در

ص :217


1- 1) م: _ «و آشامیدن».
2- 2) ج: «همان روز افطار آورده باشد، کفاره مکرر نمی شود»، بدل «همان روز بار دویم منافی روزه را به عمل آورده باشد، کفاره مکرر می شود و اگر کفاره دادن در میان واقع نشده باشد، مکرر نمی شود».
3- 3) بنگرید: مختلف الشیعة، ج 3، ص 449، عدم تکرر الکفارة بتکرّر الإفطار، به نقل از ابن جنید؛ الرسائل العشر، ص 186، ما یجب الإمساک عنه.
4- 4) ج: «منافی روزه را به عمل آورده باشد»، بدل «منافی روزه از کسی به عمل آید».
5- 5) ل: _ «را».
6- 6) قائل این قول را نیافتیم و محقق خوانساری در مشارق الشموس، ج 2، ص 418، هفت قول برای این مسأله ذکر کرده اند که این قول در بین آن اقوال نیست و آن هفت قول از این قرار است: «الأول: قول الشیخ و ابن حمزة بعدم التکرر مطلقا و استشبه المحقق و جمع من الأصحاب. الثانی: ما نقله الشیخ أخیرا عن بعض الأصحاب من تکررها بتکرر الموجب مطلقا و اختاره المحقق الثانی و مال إلی تصحیحه الشهید الثانی. الثالث: ما ذکره الشیخ من قول ابن الجنید و هو التکرر مع تخلل التکفیر و عدم التکرر إن لم یتخلل. الرابع: قول السید بتکررها مع تکرر الوطئ دون غیره علی الظاهر. الخامس: قول المصنف رحمه الله بالتکرر مع تکرر الوطئ أو تغایر الجنس أو تخلل التکفیر و عدم التکرر فی غیر الوطئ مع اتحاد الجنس و عدم تخلل التکفیر. السادس: قول العلاّمة فی بعض کتبه بالتکرر مع اختلاف جنس المفطر و الاتحاد مع اتحاده. السابع: قوله فی المختلف بالتکرر مع تغایر الجنس مطلقا و مع اتحاده و تخلل التکفیر و عدم التکرر مع اتحاده و عدم التخلل؛ و لعل الأظهر بحسب الدلیل قول الشیخ رحمه الله للأصل و عدم وجدان ما یوجب الخروج عن حکمه لأنّ أکثر الأخبار الواردة فی باب الکفارة کما تقدم ذکرها، تدل علی أ نّها لتکفیر إفطار یوم من الشهر و جزاء إفساده و هتک حرمته و ذلک الأمر لا یتکرر إلا بتکرر الأیام.

ماه مبارک رمضان، پس مشهور میان علما آن است که بر مرد دو کفاره واجب می شود،(1) یکی به جهت افطار کردن خود؛ و دیگری به جهت جبر نمودن زن بر جماع. و بر مرد واجب است قضا کردن روزه؛ و ظاهر آن است که بر زن قضا واجب نیست و اگر قضا کند احوط است.

و کسی که(2) عمدا افطار به حلال [41] نماید و قادر بر بنده آزاد کردن و دو ماه روزه داشتن و شصت مسکین طعام دادن نباشد، بعضی از علما گفته اند که: واجب است هجده روز روزه داشتن و اگر قادر بر آن نیز نباشد، استغفار کند که استغفار، کفاره اوست.(3)

و بعضی گفته اند که: تصدّق کند بر مساکین به قدری که او را مقدور باشد(4) و قول دویم به حسب دلیل ظاهرتر است.

احتمال چهارم آنکه: داند که روزه است و داند که این کار را باید که ترک کند و از روی قصد افطار کند به چیزی که قطع نظر از روزه بر او حرام باشد، مثل جماع کردن با زنی که حلال او نباشد. در این صورت قضا بر او واجب است.

و بعضی از علما گفته اند که: کفاره جمع نیز بر او واجب است، یعنی باید که بنده آزاد کند و دو ماه پی در پی روزه بدارد و شصت مسکین را طعام دهد.(5)

و بعضی گفته اند که: در این صورت یکی از سه کفاره بر او واجب است، و(6) جمع بر او واجب نیست(7) و قول اول اقوی و احوط است.

و هرکس زنی را بر زنا جبر کند در روز ماه مبارک رمضان و هر دو روزه دار باشند، بر آن مرد واجب است(8) قضا و کفاره جمع به جهت آنکه روزه خود را به حرام باطل نموده.

و بعضی گفته اند که: بر این مرد واجب است سه کفاره دیگر به جهت آنکه زن را جبر

ص :218


1- 1) المختصر النافع، ص 67، کتاب الصوم.
2- 2) م: _ «که».
3- 3) الوسیلة، ص 146 _ 147، احکام الصوم.
4- 4) در الجامع للشرایع، ص 156 آمده است: «فإن لم یقدر تصدق بما یطیق، فإن لم یقدر صام ثمانیة عشر یوما».
5- 5) بنگرید: من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 118، ما یجب علی من أفطر أو جامع فی شهر رمضان، ذیل حدیث 1892؛ ارشاد الاذهان، ج 2، ص 97، ذکر کفارة الجمع؛ ایضاح الفوائد، ج 1، ص 233، قضاء الصوم.
6- 6) م: «یعنی».
7- 7) تذکرة الفقهاء، ج 6، ص 84، هل تجب کفارة الجمع بالافطار المحرم؟؛ جامع المقاصد، ج 3، ص 75، کفارة الافطار.
8- 8) ل: _ «واجب است».

کرده است بر زنا و بسیاری از علما کفاره را به جهت جبر کردن بر مرد واجب ندانسته اند(1) و واجب نبودن کفاره دیگر ظاهرتر است.

واللّه تعالی یعلم و الحمد للّه تعالی أولا و آخرا و صلی اللّه علی محمد و أهل بیته الطاهرین(2)

ص :219


1- 1) ل: «دانسته اند».
2- 2) ج: _ «و اللّه تعالی یعلم... و أهل بیته الطاهرین».
منابع تحقیق

1) ارشاد الاذهان، علاّمه حلی، تحقیق: شیخ فارسی حسون، چاپ اول، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1410 ق.

2) الأمالی، شیخ صدوق، تحقیق: مؤسسه بعثت، چاپ اول، نشر: مؤسسه بعثت، قم، 1417 ق.

3) الانتصار، شریف مرتضی، تحقیق: مؤسسه نشر اسلامی، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1415 ق.

4) ایضاح الفوائد، فخر المحققین حلی، تحقیق، سید حسین موسوی کرمانی، شیخ علی پناه اشتهاردی، شیخ عبدالرحیم بروجردی، چاپ اول، نشر: مؤسسه اسماعیلیان، 1389 ق.

5) تبصرة المتعلمین، علامه حلی، تحقیق: سید احمد حسینی، شیخ هادی یوسفی، چاپ اول، انتشارات فقیه، تهران، 1368 ش.

6) تحریر الأحکام، علامه حلی، تحقیق: شیخ ابراهیم بهادری، چاپ اول، نشر: مؤسسه امام صادق علیه السلام ، 1420 ق.

7) تحف العقول، ابن شعبه حرانی، تحقیق: علی اکبر غفاری، چاپ دوم، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1404 ق.

8) تذکرة الفقهاء، علامه حلی، تحقیق: مؤسسه آل البیت علیهم السلام ، چاپ اول، نشر: مؤسسه آل البیت علیهم السلام ، قم، 1415 ق.

9) تذکرة الفقهاء، علامه حلی، منشورات مکتبه مرتضویه، چاپ سنگی.

10) تلخیص الخلاف و خلاصة الاختلاف، صیمری، تحقیق: سید مهدی رجائی، چاپ اول، نشر: کتابخانه آیة اللّه مرعشی، 1408 ق.

11) التنقیح الرائع لمختصر الشرائع، مقداد سیوری، تحقیق: سید عبد اللطیف حسینی کوه کمری، نشر: کتابخانه آیة اللّه مرعشی، قم، 1404 ق.

ص :220

12) جامع الخلاف و الوفاق، علی بن محمد قمی، تحقیق: شیخ حسین حسینی بیرجندی، چاپ اول، انتشارات زمینه سازان ظهور امام عصر (عج).

13) جامع المقاصد، محقق کرکی، تحقیق: مؤسسه آل البیت علیهم السلام ، چاپ اول، نشر: مؤسسه آل البیت علیهم السلام ، قم، 1411 ق.

14) الجامع للشرایع، یحیی بن سعید حلی، تحقیق: در تحت اشراف جعفر سبحانی، نشر: مؤسسه سید الشهدا، 1405 ق.

15) جواهر الفقه، قاضی ابن براج، تحقیق: ابراهیم بهادری، چاپ اول، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1411 ق.

16) جواهر الکلام، شیخ محمد حسن نجفی، تحقیق: محمود قوچانی، چاپ دوم، نشر: دارالکتب اسلامیه، تهران، 1366 ش.

17) الحدائق الناضرة، محقق بحرانی، نشر: جامعه مدرسین، قم.

18) الخصال، شیخ صدوق، چاپ دوم، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1404 ق.

19) خلاصة الایجاز، شیخ مفید، تحقیق: شیخ علی اکبر زمانی نژاد، چاپ دوم، نشر: دارالمفید، بیروت 1414 ق.

20) الخلاف، شیخ طوسی، تحقیق: جمعی از محققین، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1407 ق.

21) الدر المنضود، ابن طی الفقعانی، تحقیق: محمد برکت، چاپ اول، نشر: کتابخانه مدرسه امام عصر، شیراز، 1418 ق.

22) الدروس، شهید اول، تحقیق: مؤسسه نشر اسلامی، چاپ دوم، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1417 ق.

23) ذخیرة المعاد، محقق سبزواری، نشر: مؤسسه آل البیت علیهم السلام ، چاپ سنگی.

24) الرسائل التسع، محقق حلی، تحقیق: رضا استادی، چاپ اول، نشر: کتابخانه آیة اللّه مرعشی، قم، 1413 ق.

25) الرسائل العشر، ابن فهد حلی، تحقیق: سید مهدی رجائی، چاپ اول، نشر: کتابخانه آیة اللّه مرعشی، قم 1409 ق.

26) روض الجنان، شهید ثانی، نشر: مؤسسه آل البیت علیهم السلام ، قم.

27) روضة الواعظین، فتال نیشابوری، تحقیق: سید محمد مهدی سید حسن خرسان، نشر:

ص :221

شریف رضی، قم.

28) السرائر، ابن ادریس حلی، تحقیق: جمعی از محققین، چاپ دوم، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1410 ق.

29) شرایع الاسلام، محقق حلی، تحقیق: سید صادق شیرازی، چاپ دوم، انتشارات استقلال، طهران، 1409 ق.

30) شرح اللمعة، شهید ثانی، منشورات جامعة النجف الدینیة.

31) طب الأئمة، ابن سابور زیات، چاپ دوم، نشر: شریف رضی، قم، 1411 ق.

32) غنیة النزوع، ابن زهره حلبی، تحقیق: شیخ ابراهیم بهادری تحت اشراف جعفر سبحانی، چاپ اول، نشر: مؤسسه امام صادق علیه السلام ، قم، 1417 ق.

33) فقه الرضا، علی بن بابویه، تحقیق: مؤسسه آل البیت علیهم السلام ، چاپ اول، نشر: المؤتمر العالمی، مشهد، 1406 ق.

34) الکافی، ابوالصلاح الحلبی، تحقیق: رضا استادی، نشر: کتابخانه امام امیرالمؤمنین علیه السلام ، اصفهان.

35) الکافی، شیخ کلینی، تحقیق: علی اکبر غفاری، چاپ سوم، نشر: دار الکتب الاسلامی، تهران، 1367 ش.

36) کشف الرموز، فاضل آبی، تحقیق: شیخ علی پناه اشتهاردی و حاج آقا حسین یزدی، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1408 ق.

37) کشف اللثام، فاضل هندی، تحقیق: مؤسسه نشر اسلامی، چاپ اول، نشر: جامعه مدرسین، 1420 ق.

38) کفایة الاحکام، محقق سبزواری، تحقیق: شیخ مرتضی واعظی اراکی، چاپ اول، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1423 ق.

39) اللمعة الدمشقیة، شهید اول، چاپ اول، منشورات دار الفکر، قم، 1411 ق.

40) المبسوط، شیخ طوسی، تحقیق: محمد باقر بهبودی، چاپ دوم، نشر: مکتبه مرتضویه، 1388 ق.

41) مجمع الفائدة، محقق اردبیلی، تحقیق: آقا مجتبی عراقی و شیخ علی پناه اشتهاردی و آغا حسین یزدی اصفهانی، نشر: جامعه مدرسین، قم.

ص :222

42) المختصر النافع، محقق حلی، چاپ سوم، نشر: مؤسسه بعثت، تهران، 1410 ق.

43) مختلف الشیعة، علامه حلی، تحقیق: مؤسسه نشر اسلامی، چاپ دوم، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1413 ق.

44) مدارک الأحکام، سیدمحمد عاملی، تحقیق: مؤسسه آل البیت علیهم السلام ، چاپ اول، نشر: مؤسسه آل البیت علیهم السلام ، قم، 1410 ق.

45) مسائل علی بن جعفر، علی بن جعفر، تحقیق: مؤسسه آل البیت علیه السلام ، چاپ اول، نشر: المؤتمر العالمی الإمام الرضا علیه السلام ، مشهد، 1409 ق.

46) مستدرک الوسائل، میرزای نوری، تحقیق: مؤسسه آل البیت علیهم السلام ، چاپ دوم، نشر: مؤسسه آل البیت علیهم السلام ، بیروت، 1408 ق.

47) مشارق الشموس، محقق خوانساری، نشر: مؤسسه آل البیت علیه السلام چاپ سنگی.

48) المقنع، شیخ صدوق، تحقیق: جمعی از محققین مؤسسه امام هادی علیه السلام ، نشر: مؤسسه امام هادی علیه السلام ، 1415 ق.

49) المقنعة، شیخ مفید، تحقیق: مؤسسه نشر اسلامی، چاپ دوم، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1410 ق.

50) من لایحضره الفقیه، شیخ صدوق، تحقیق: علی اکبر غفاری، چاپ دوم، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1404 ق.

51) المهذب البارع، ابن فهد حلی، تحقیق: شیخ مجتبی عراقی، نشر جامعه مدرسین، قم، 1411 ق.

52) المهذب، قاضی بن براج، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1406.

53) الناصریات، شریف مرتضی، تحقیق: مرکز البحوث و الدراسات العلمیة، نشر: ثقافه و علاقات اسلامیه، 1417 ق.

54) نزهة الناظر فی الجمع بین الاشباه و النظائر، تحقیق: سید احمد حسینی، نورالدین واعظی، چاپخانه آداب، نجف، 1386 ق.

55) وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، تحقیق: مؤسسه آل البیت علیهم السلام ، چاپ دوم، نشر: مؤسسه آل البیت علیهم السلام ، قم، 1414 ق.

56) الوسیلة، ابن حمزه طوسی، تحقیق: شیخ محمد حسون، چاپ اول، نشر: کتابخانه آیت

ص :223

اللّه مرعشی، قم 1408 ق.

57) وقایع السنین و الاعوام، سید عبدالحسین حسینی خاتون آبادی، تحقیق: محمدباقر بهبودی، نشر: کتابخانه اسلامیه، تهران، 1352 ق.

ص :224

ص :225

مباحث اعتقادیه

اشاره

مؤلّف: ملا علی نوری قدس سره

تحقیق و تصحیح: محمد مسعود خداوردی

مقدّمه محقق

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمد لواهب العقل و الحکمة و الصلاة علی محمّد و آله الأئمّة و اللعنة علی أعدائهم الأذلّة.

بدون شکّ و تردید یکی از اثر گذارترین رجالِ علمیِ قرن 12 و 13 هجری، حکیم و عارف سترگ، آخوند ملاّ علی نوری رحمه الله می باشند.

با وجود به عدم توجه مناسب به مقام این حکیم عالی مقدار، امروزه موقعیت و منزلت ایشان بر کمتر کسی از اصحاب علم پوشیده است. پرورش شاگردانی که هر یک از صاحب نظران فنّ معقول هستند، در کنار تألیفات و تعلیقات متعددِ وی، نشان دهنده جایگاه رفیع او می باشد.

در کنار این مباحث، موضوع مهم تر شناخت طرز تفکّر او، پیوند نا گسستنی آثارش با معارف والای اهل بیت علیهم السلام ، و استغراق او در عشق ورزی به حضرات معصومین علیهم السلام می باشد.

با توجّه به این که احوال این حکیم بزرگ در کتب تراجم و سایر کتب مجملاً و مفصلاً قابل جست و جو می باشد، احتیاج به تطویل کلام در این باره نیست، تنها به توضیحی مختصر درباره رساله حاضر از ایشان می پردازم.

ص :227

حکیم نوری قدس سره در این رساله با متنی عربی فارسی به بیان برخی از مهمّات مباحث اعتقادی می پردازد. این رساله مختصر فاقد نام است، لکن با توجه به موضوعات مطرح شده در متنش به نظر رسید، بتوان نام «مباحث اعتقادیه» را برای آن برگزید.

در نگاه اوّل به نظر می رسد این مباحث مطالب متفرقّه ای است که جمع آوری شده، اما با نظر دقیق می توان گفت مجموعه حاضر با همین کیفیت توسّط مصنّف نگاشته شده است، و با هم در ارتباط است.

تفصیل بیش از این و تحلیل مباحث مطرح شده در رساله موجب خروج از مقصود می شود، لکن مخفی نماند که بسیاری از مطالب مطرح شده در رساله همانند دیگر آثار او، در جهتِ شناختِ تفکّرِ حکمی عرفانی شیعی، بدیع و حائز اهمیت است.

معرفی نسخه و روش تصحیح و تحقیق

در آخرِ مجموعه ای از آخوند صدر المتالّهین قدس سره چند برگه نوشتار، بدون نامی از مؤلّف ملاحظه شد. پس از تأمّل و توجّه به نوعِ بیان، همچنین وجود اشعاری با تخلّص نوری، مشخّص شد از مرحوم ملاّ علی نوری قدس سره می باشد. این مجموعه به شماره «227» بین نسخ مدرسه صدر بازار موجود است.

به منظور سهولتِ خواندنِ کتاب، همه کلمات به رسم الخط متداول مبدّل شد، همانند الحاق «ی» میانجی به کلمات.

مصادر آیات، روایات و اشعار تا آنجا که مقدور بود استخراج شد.

در آخِر از خداوند ذو المنّ خواستارم به حقّ معادن علم و حکمت، اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام این بنده را از دُرد نوشان معارف حقّه قرار دهد.

و آخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین.

محمّد مسعود خداوردی

جمادی الثانی 1434ه.ق

فروردین 1392ه.ش

اصفهان

ص :228

برگ اول نسخه خطی مباحث اعتقادیه

ص :229

برگ آخر نسخه خطی مباحث اعتقادیه

ص :230

امّا جواب از اشکال حدیث: «خلق الموءمن من طینة الجنّة، و...

خلق الکافر من طینة النار»(1)

پس بباید دانست که طینت جنّت، طاعت است، و طینت نار، معصیت است، و آیه: «لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ(2)» حلّ عقده های لا ینحلّ احادیث طینت است.

و امّا

سرّ لزوم عصمة الأنبیاء و أوصیائهم...

عملاً و حالاً و علماً

پس بباید دانست که موجود به حسب أصل جوهر ذاتش یا تامّ است یا نیست؛ و مراد از تمامیت این است که در مرتبه جوهر ذاتش آنچه از کمالات که برای سنخ ذاتش ممکن است به امکان عامّ، بالفعل باشد، و کمالی از کمالاتش به هیچ وجه بالقوّة نباشد.

و موجود غیر تامّ آن است که آنچه از کمالاتی که برای سنخ نوعش ممکن باشد در مرتبه بدایت فطرت ذاتش کلّ آنها بالفعل نباشد، و فاقد باشد تمامیت سنخ ذاتش را در بدو فطرت، و مفتور باشد بر قوّه، و امکان وصول و رسیدنش به تمامیت ذاتش به ایصال پروردگارش او را تدریجاً به سر حدّ کمال ذاتش.

و موجود تامّ یا تامّ است یا فوق التمام؛ و التامّ منه هو المبدعات من المخلوقات، و هم العقول الکلّیّة الإلهیة الموجودة فی عالم الأمر بتفاوت درجاتها فی القرب و البعد من

ص :231


1- 1) اصول کافی، ج 2، ص 3.
2- 2) سوره مبارکه بقره، آیه 256.

حضرة فوق التمام تعالی الذی هو غیر متناهٍ فی قوّة الوجود و شدّة کمالات الوجود، و هو تعالی فوق ما لایتناهی فی عدّة الفعل و الإفاضة و الإیجاد و فی مدّتها بما لایتناهی «وَ هُوَ الْقَاهِرُ فَوقَ عِبَادِه.(1)»

أمّا الموجود التامّ فهو متناهٍ فی قوّة الوجود و شدّته، و غیر متناهٍ عدّة و مدّة.

و لنرجع إلی الموجود الناقص الذی یمکن أن یستکمل وجوده و یصل إلی التمامیّة التی هی حسب شأن نوعه؛ فنقول:

موجود ناقص یا مستکفی است در رسیدن به کمال نوع ذاتش به ذات خود و به علل وجود نوع ذاتش، بدون احتیاجی به اسباب خارجه از حقیقت علل ذاتش، چون احتیاج خاک مثلاً در رسیدن به کمالی که برای ذاتش ممکن است مثل انسانیت و انسان شدن، به سوی اضداد خود از نار و هوا و آب که همه اینها دست به هم داده مُعین خاک و مُعین یکدیگر نیز بشوند در رسیدن خاک مثلاً به وجود انسانی.

و مراد از موجود ملکی عبارت از این قسم موجود ناقص مستکفی است که در رسیدن به کمالات ممکنة الحصول برای ذات نوعش بالقوّة است، و احتیاجی به غیر ذات شخصی خود، و ربّ النوع ذاتی خود که واسطه و شفیع وجود اوست در درگاه حضرت رب الارباب تعالی اصلاً ندارد، و لهذا در فلکیات قسر و دخل و تصرّف خارجی اصلاً راه نتواند یافت.

و تصرّفات معجزانه چون شقّ القمر و غیر ذلک مبنی بر سرّ تسخیر و مسخر بودن ملائکه مدبّرات سماویات و ارواح کلیه الهیه موکله بر آنها برای انسان کامل ختمی منزلت که جامع الجوامع در منصب معلای والای ولایت است می باشد، پس تصرّفات حضرت ولی الاولیای کلّ صلی الله علیه و آله در مطلق علویات و سماوات از بابت قسر نیست، بلکه بر طباق طباع آنهاست.

و یا غیر مستکفی است که چنانکه نموده شد محتاج به اسباب خارجه اتفاقیه در رسیدن به کمال و تمامیت خود می باشد، و این معنی، معنی موجود عنصری سفلی است که در مقابل موجود علوی فلکی است و موجودات عنصریات و ارضیات تمامی تا

ص :232


1- 1) سوره مبارکه انعام، آیه 61.

حیوان حیوانی، کل [آن ها] غیر مستکفی در استکمال می باشند.

و امّا حیوان انسانی به حسب بدو فطرت بشریت که در جمله موجودات ناقصه در کمالِ ممکن برای نوعش می باشد، پس بر دو قسم است:

قسمی از آن به حسب بدو فطرت با خودِ صاحب نفس کلیه لاهوتیه _ [که] مسمّی بأمّ الکتاب و لوح محفوظ است _ می باشد، و یا به رابطه اختصاصیه تمامی به تفاوت مراتبها که به آن نفس کلیه الهیه دارد، موءیّد به آن روح کلی الهی _ [که] مسمّی به روح القدس ادنی است _ می باشد.

و امّا قسم دیگر از انسان بشری پس آن صاحبان نفوس ناطقه جزئیه قدسیه غیر مستکفی می باشد در رسیدن به کمالات نوع انسانی به تفاوت درجات کمالات انسانیت، و در سیر و سلوک به قرب حضرت ربّ العزّة محتاج و مضطرّ به هدایت و ارشاد انسان مستکفی در بدو فطرت چون نبیّ و ولیّ وصیّ نبیّ باشد.

و همین مستکفی بودنِ قسمی از انسان بشری در سیر و سلوک الی الله تعالی بر صراط توحید و استقامت، سرّ عصمت اوست علماً و حالاً و عملاً.

و غیر مستکفی بودنِ آن قسم دیگر علت احتیاج و اضطرار اوست در طریق هدی و اهتداء به اقتدای به مستکفی که معصوم است به حسب فطرت از خطا.

فلهذا ارض هرگز خالی از حجت خدا _ که وجود انسان مستکفی است، و نبیّ یا وصیّ نبیّ [می باشد] _ نمی تواند بود؛ چه غیر مستکفی از عباد اللّه مضطرّ به وجود مستکفی در سیر به قرب حضرت اله می باشد.

به علاوه این نکته [که] وجودِ فائض الجودِ مستکفی انسانی که صاحب نفس کلیه الهیه لاهوتیه و عین اللّه الناظرة، و ید اللّه الباسطة، و عیبت علم خدا، و خازن خزائن حضرت حقّ تعالی، و باب الابواب، و مفتاح المفاتیح خزائن فیوضات و فتوحات و برکات و خیرات نامتناهی حضرت الهی در بین جمیع خلائق از سماویات روحانیات و ارضیات جسمانیات است، واسطه و شفیع وجود کلّ است از ملائکه مقرّبین و سائر انبیاء و اولیاء.

و جمیع ملائکه مدبّرات سماویه و ارضیه تمامی مستظهر به توجه و التفات و شفاعت و وساطت آن جناب می باشد، و آن جناب غایت و مقصود از ایجاد کلّ است،

ص :233

و در ولایت و نبوت ختم است، و کلیه انبیا و امم و اولیاء و اوصیاء از آدم تا عیسی بن مریم تمامی مجالی و مظاهر استکمالات و استتمامات او می باشد، و عبادت او جامع جوامع عبادات، و مجمع مجامع جمله طاعات و تقرّبات می باشد، چون ختم در ولایت و نبوت، و عبادت و طاعت است. ختم در عبدیت و عبودیت شد، و ختم در عبودیت و بندگی لازم دارد ختم در عصمت و معصوم بودن را، که سایر معصومین علیهم السلام از انبیا و اولیا چه از ملائکه مقرّبین و مدبّرین، کل [آنها] مجالی عصمت او می باشند، و ...(1) الانبیا و امام الائمه در اشیا است، و این منزلت والا منزلت محمّدیّت بیضاء، و علویّت علیاست.

چون ختم در عبودیت می باشد باید معصوم از کلیه لغزشها، و منزّه از جلیه و خفیه شرک ها، مبرّا از جمله منقصتهای در عبودیت و بندگی خدا باشد.

منظور از این نمط از سخن این است که حکمتِ عصمت منحصر نیست به این که چون رسول و امام از جانب حق می باشد [پس] در رسانیدنِ احکام الهی، و در هدایت و رهنمایی، باید معصوم از لغزشهای صوری و معنوی، و جلیّ و خفیّ بوده باشد، بلکه عصمت وانگهی کمال عصمت معتبر در قوام ختم در عبودیت می باشد.

و عبودیت که به فقر و حاجت به ذات یگانه بی همتا مسمّی است، مرتبه والای ولایت است که در رتبه ذات و شرف، مقدّم بر مرتبه علیای نبوت و رسالت است،(2) و مرتبه ولایت گنجینه گنج امانت است، و «آسمان بار امانت نتوانست کشید».(3)

و از اینجا ارباب کمال گفته اند و دُرّ تحقیق سفته اند که: قوام کلّیه عالم، و عالم کلّی به عصمت است، چه حقیقت حقّه عالم عبودیت است، «وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ.(4)»

و این عبودیت تامّه جامعه عامّه کبری خاصّه محمدیت بیضاء و آله الوارثین لکمالها

ص :234


1- 1) نسخه ناخوانا است.
2- 2) کما یشهد له قول المصلّی فی تشهّده: « و أشهد أنّ محمّداً عبده و رسوله» فإنّ التقدّم الوضعی یکشف عن التقدّم الوجودی الطبیعی الذاتی، و من هنا قال صلی الله علیه و آله : «الفقر فخری»؛ [بحارالانوار، ج 69، ص 30 و 32]. منه
3- 3) استخدامی است در کلام از شعر عارف شیراز خواجه شمس الدین محمد شیرازی که فرمود: آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه فال به نام من دیوانه زدند
4- 4) سوره مبارکه طه، آیه 111.

صلّی اللّه علیها و علی آلها است؛ فهم الکلّ فی الکلّ بإذن اللّه تعالی.

و محصول و حاصل سخن در بیان معنی، عصمتْ مصحاح و ملاکِ تصحیح نسبتِ عبودیت است، چه نبوت و رسالت و خلافت و امامت مبعوث باشد چه نباشد.

امّا

جواب از منافات حدیث «الولد سرّ أبیه» با تولّد شقی از سعید، و تولد

(1)

سعید از شقی

پس سرّ این معنی هر چند بر چند گونه مصوّر و بر چند وجه متصوّر است و لیکن باید دانست که سرّ همه این وجوه و صور بر اصلی است که در نزد اصحاب دانش، و ارباب بینش به برهان قاطع محقّق، و به اخبار و آثار وارده از معادن حکمت و مخازن عصمت صلوات اللّه علیهم اجمعین مقرّر است.

و بیان این نکته به غایت دقیقِ لطیف _ و العلم عند اهله _ به وجهی که اغلب صاحبان درّاکه توانند بهره مند شد آن است که:

اوّلاً: بباید دانست که معنی و مراد از حدیث شریف لطیف «الولد سرّ أبیه» به تفاوت و اختلاف مقامات محصّل و خلاصه اش این است که: فرزند اگر چه صورتی است از معنی و سیرت پدر، و عنوان ظاهری است از باطن پدر، و تجسّد و تمثّل و تجسّمی است از روح و روحانیت پدر، و لیکن ولادت و تولّد بر چند گونه است:

اول: ولادتِ جسمانیه معروفه بین العوام و محسوسه خاصّ و عامّ است.

و أمّا الثانی: پس ولادت دنیویه است که معنی فارسی عام فهم آن تعلّق و دمیده شدن روح نفس ناطقه قدسیه مسمّی به قلب معنوی به بدن شخص انسانی بشری، و حدوث آن لطیفه لاهوتیه در بدن معروف همه است، که بعد از وجود این قلب معنوی که مُدرِک معانی است و صاحب قوت فکریه در انتظام امر معاش، و تمییز دادن میان خیر و شر و نفع و ضر دنیاوی است، در شخص انسانی مکلف به تکلیف شرعی می گردد،

ص :235


1- 1) در مصادر روائی چنین حدیثی یافت نشد، لکن این کلام بسیار شهرت دارد؛ جناب مولوی معنوی قدّس سرّه العزیز نیز در دفتر چهارم مثنوی فرموده: بهر این فرمود آن شاه نبیه مصطفی که الولد سرّ ابیه

و شایسته سیاسات ناموسیه الهیه در انتظام معاش و اصلاح معاد می باشد.

و این ولادت، ولادت معنوی است که به چشم حس ظاهر و حس باطن ادراک آن را نشاید کرد، و از شارع مقدّس علامات حسیّه و نشان های محسوسه برای وقت حدوث و وجود این لطیفه ملکوتیه در شخص مقرّر شده است که در محل خودش چون علم شریف فقه معروف به علم فروع مبیّن و مقرّر است.

و امّا ولادت ثالثه: پس آن به وجهی مختصّ به اهل ایمان چه عامی چه خاصی، و خاصی چه خاص چه اخصی می باشد، و به نظری این ولادت سیّم را ولادت ثانیه گویند به ملاحظه این که آن ولادت دنیویه بما هی دنیویه در حقیقت از ولادت جسمانیه حقیقیه خارج نیست، و از این جا حضرت عیسی روح الله تعالی و کلمته العلیا در کشف از سرّ این ولادت ثالثه می فرمایند: «لن یلج ملکوت السماوات من لم یولد مرتین».(1)

و این ولادت همان ولادت و متولّد شدن لطیفه ملکوتیه لاهوتیه قلبِ معنوی است در وجود شخص انسانی که مادرش نفس حساسه امّاره به سوء است، و پدرش عقلی که به روح القدس مسمّی است، و به ربّ النوع انسانی موسومه است.

و لیکن ترقی کردنش علماً و عملاً و در زمره ملکوتیین سماویین، چه ملکوت اصحاب یمین، چه ملکوت مقرّبین به تفاوت درجاتهما، محشور شدنش را ولادت دیگر گرفته گفته اند، چنانکه سخن و فرموده مذکور حضرت روح اللهی علیه السلام متضمن این معنی، و مبنی بر همین دعوی است.

پس منزلت این لطیفه لاهوتیه، قلب معنوی در عالم معنی از حضرت عقل کلی الهی که آدم حقیقی است، و روح القدس اعلی، و رب النوع انسانی است، منزلت ذریه حضرت آدم ابو البشر علیه السلام از آن حضرت در جهان صورت است.

و منزلتش از نفس امّاره منزلت ذریه آدم علیه السلام از حضرت حواء علیهاالسلام است، و این لطیفه الهیه لاهوتیه اگر چه به حسب اصل جوهر فطرت از عالم جبروت، و موطنش وادی ایمن قدس است. و نزول و هبوط و سقوطش به این هاویه سفلی به علت ریختن پر و بالش به عقوبت خطای ورود به عالم غربت و محنت کده امتحان و ابتلاست، و لیکن به

ص :236


1- 1) الحکمة المتعالیة، ج 5، ص 218؛ تفسیر ابن عربی، ج 1، ص 125. نیز بنگرید به حدیث مشهور: «موتوا قبل أن تموتوا» بحارالانوار، ج 69، ص 59.

جهت طول انس به مادر و محشور شدنش به قبیله مادری، و دور افتادنش از وادی ایمن پدری، و فرو ماندنش در هاویه ناسوت نسیان نسب ما و منی، حسب، در بیرون رفتن از چاه طبیعت، و مسافرت به صوب موطن اصلی فطرت، محتاج نزول رسل و رسائل از سماوات جهان معنی، و رسیدن دعوت از ذروه ولایت و مولویت پدری، و وزیدن نسیم جذبه عطوفت شمیم از مهبّ عنایت مرادی گردیده، خواه مخواه فتح ابواب خزائن غیب نزول وحی، بلا شک و ریب به صورت رسل و رسائل کاشف اسرار غیب از پرده اختفا و احتجاب به منصه ظهور و خطاب بلا نقص و عیب رسیده، قیام به مراسم رسالت و اقدام به وظائف دعوت و رعایت فصاحت و نهایت بلاغت، صورت نزول پذیرفت؛ از اهتزاز نسیم اعجاز شمیم آیات بیّنات و محکمات براهین باهرات غنچه «قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیّ(1)» در بوستان رحمت بنیاد هدایت، و گلستان حسب آباد ارشاد شکفت.

از آنجا که ترجمان وافی بیان وحی صریح در رعایت حکمت تابعه، امر به هر معروف و ملیح، و نهی از هر منکر و قبیح در تحقیق بر وجه اتمّ سفت و گفت که: «لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ(2)

پس امر اجابت دعوت داعی حق را به اراده و اختیار فرزند خردمند خود مفوّض داشت، راه عذری و تعذّری، و یا جهت عسری و تعسّری به موجب سبقت رحمت برای او باقی نگذاشت.

چنانچه در راه صلاح و صواب اندیشی کوشند و در بوته تأمّل و تدبّر جوشند و خروشند، و مادر و قبیله اش را با خود از ورطه ضلالت و غوایت فطری بیرون کشید، و در راه اجابت دعوت به هر نفس قدمی پیش نهاد.

حضرت روح القدس مولوی، دثار ولایت شعار بر فرستادن مدد و امداد و گشادن سلامت و سداد بر روی ذات ...(3) صفات قدسیه خویش کوشید، به ازای هر قدمش در اجابت قدمهای مزید دعوت بر دعوت و ازدیاد نصرت بر نصرت؛ و اشتداد جذبه جذابه ولایت پیش نهاد در رعایت حالش و اعانت مالش از قبائل شمائل قدسیه، و طوائف فضائل انسیه اعوان و انصار به استقبالش بیش از پیش فرستاد.

ص :237


1- 1) سوره مبارکه بقره، آیه 256.
2- 2) همان.
3- 3) نسخه ناخوانا است.

و هکذا در سیر و سلوک باید به امداد نهاد سعادت بنیادش پرداخت تا او را با مادر مشفقه صالحه و تمامی قبیله مادری به زیارت تامّ شرافت و سعادت «إنَّ أوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذی بِبَکَّةَ(1)» مشرف ساخت.

و اگر عیاذاً باللّه به هوای نفس امّاره به فحشاء به مقتضای الفت دیرینه با مادرِ دنائتِ فطرت شرها، و قبیله رذیله قوی و ملکاتش، سر از اطاعت و فرمان بری پیچیده، و از جاده مستقیمه عبودیت انحراف ورزیده چشم از حق و حقوق پدری پوشیده، خود در عقوق پدر چون مادر در نشوذ و نفوذ از شوهر قدسی منظر کوشیده، فرموده: «یَا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنَا(2)» را نشنیده، تبرّی از توسّل سفینة النجاة ولایت جسته، و بی نیازی از تمسّک به عروة الوثقای متابعت و پیروی سرّ ابوت اظهار نموده به سبب این عملِ طالح مصدوقه « إنَّه عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ(3)» گردید.

انجام امرش به علت نسیان آغاز فطرت به آنجا کشید که در جهان عبرت چنان ضرب المثل گردیده به هر گوشی چه مست چه هشیار چه در خواب چه بیدار رسید که:

پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد(4)

پس محصّل از این طول سخن بیان این معنی که فرزند در تولّد جسمانی بر صورت معنی نوعی پدر جسمانی، و بر هیئت نوع بشریت آدم صوری است، چه أبوت و بنوت متضایفانند.

و بنای ضابطه و قاعده تضائف به برهان قاطع حکمی بر آن است که متضائفان بما هما متضائفان متّحدان در سنخند.

پس ابن جسمانی مضائف أب جسمانی است، و اگر بنوت ابن بنوت روحانی است ابوت أب نیز از سنخ همان روحانی است.

پس از اینجا ظاهر و عیان شد که تولّد شقی از سعید و بر عکس، بحسب ولادت جسمانیه بر صورت، مطابقِ معنی نوعی جسمانی پدر جسمانی، منافی با تولّد روحانی

ص :238


1- 1) سوره مبارکه آل عمران، آیه 96.
2- 2) سوره مبارکه هود، آیه 42.
3- 3) همان، آیه 46.
4- 4_ گلستان سعدی باب اوّل حکایت چهارم. مصرع اوّل در بعضی نسخ چنین است: «با بدان یار گشت همسر لوط».

کسبی اختیاری ارادی فرزند در سنخ سعادت یا شقاوت از پدر روحانی عقلانی نورانی یا جهلانی ظلمانی اصلاً نیست.

در ولادت فطرت ثانیه بنی آدم که بدایت فطرت روحانی آدمی است، چنانکه مبرهن گذشت، اگر چه تولّد روح ناطقه قدسیه از سنخ معنی روح القدسی است، و لیکن در مرتبه ولادت ثالثه که به زبان حقّانیت ترجمان عیسوی در حق سعدا و پیروان راه هدی چنانکه گذشت ولادت ثانیه است، تولّد کسبی ارادی اختیاری روحانیش بر صورت معنی روحانی پدری عقلانی یا جهلانی است.

و از اینجا عیان و هویدا گشت که در هر عالمی، چه جهان معنی و چه جهان صورت، چه عالم روحانی چه عالم جسمانی، معنی حدیث شریف لطیف «الولد سرّ أبیه» کما تقرّر بر مجرای طبیعی خود جاری است، و حاجت به تأویل و توجیه و صرف از ظاهر اصلاً نیست.

و بر این معنی براهین عقلی و شواهد نقلی بسیار است که این مجال بیان ما را سعه احصای عشری از آنها چه جای تمامی آنها نیست.

تتّمة فیها تکملة و تبصرة

ای صاحب بصیرت و طالب حقیقت از بیان همین نکته که در ترجمه عقده حدیث شریف لطیف «الولد سر ابیه» سفته، و نکته که در کشف سرّ این مرموز مکنوز گفته شد حل عقده حدیث قدیم حقیقت شمیم «السعید سعید فی بطن أمّه، و الشقی شقی فی بطن أمّه»(1) صورت پذیرفت.

از نو در تمهید اسباب حل و عقدش در حقیقت سخن تازه نباید گفت و شنفت، چو اساطین حکمت و سلاطین ملک معرفت بنای ملاک فطرت ابوت را به دیده حق بین بر نهاد فطرت وجود اشیاء دیده اند.

و بنیان مدار فطرت امّیت را بر بنیاد جبلّت ماهیت اشیاء چیده اند، و نهاد فطرت وجود را مادّه نامیده اند، و بنیاد فطرت ماهیت را صورت گفته اند؛ الحق دُرّ تحقیق بر وجه اتمّ سفته اند.

ص :239


1- 1) توحید صدوق، ص 356.

و پر ظاهر است که طبیعت و ماهیت بشریت بر دو گانه است: طینت علّینی، و طینت سجّینی؛ و ملاک علّینت، چنانکه در ترجمه حدیث «خلق الموءمن من طینة الجنّة، و خلق الکافر من طینة النار»(1) اشارت رفت بر طاعت است، و ملاک سجّینت بر معصیت است.

پس از اینجا عیان شد که گردش سعادت و شقاوت بر مدار قطب ماهیت و صورت و طینت علّینت و سجّینیت است، چنانکه حل عقده لا ینحل روایت «الولد سرّ أبیه» چنانکه گذشت بعینه بر همین درایت است.

مزید توضیح این که پر ظاهر است که فیض رحمت عامّه رحمانیه حق که جود وجود حضرت ذات خیر محض و جواد مطلق عمّت رحمته و وجود تمام اشیاست، به نصّ صریح کریمه « مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفَاوُت(2)» به مزیدِ براهین باهره عقلیه و نقلیه در همه اشیاء از جانب حضرت فیّاض حقّ سبقت رحمته غضبه یکسان [است]، و تفاوت ها در قرب و بعد اشیاء، و سعادت و شقاوت بنده های خدا، ناشی از قبل تفاوت قابلیتهای ماهیات اشیاست، و قابلیت در سعادت و شقاوت منوط و مربوط به ولادت روحانیه اختیاریه، و مستند به حل و عقد در میانه ماهیات عینیه، و به نکاح و تزویج میان ماهیات سجّینیه است.

و ماهیات و طینتهای علّینیت، چنانکه دانسته شد عبارت از عقائد حقّه و معارف یقینیه، و اخلاق و صفات حمیده، و اعمال صالحه، و بر عکس سجّینیه است.

و میزان اصلی سنجیدن سعادت و شقاوت، تقرّر اعیان ثابته سعدا و اشقیاست در صقع علم ازلی حضرت حق اللّه که خاتمه بر طبق فاتحه اشیاست. فافهم إن شاء اللّه تعالی.

امّا

جواب از این که الظاهر عنوان الباطن و گاهی خلاف این است

پس بباید دانست که تخلّف اصلاً نکرد و نمی تواند کرد، چه تخلّفی که در صورت

ص :240


1- 1) اصول کافی، ج 2، ص 3.
2- 2) سوره مبارکه ملک، آیه 3.

نفاق مثلاً متوهّم است ظاهرِ منافق سراب آب نماست.

أَین و أنّی الخضاب من الشباب، چه خضابِ شباب نمای در صورت، آیتِ معنی پیری است، و گر نه شابّ را حاجت به خضاب نیست.

و بر خلاف نفاق صورت تقیّه نیز مطابق و تابع معنی نور ولایت است و هکذا سائر موارد و مواضعی که ظاهر بر خلاف باطن مبنی بر حکمت و رعایت مصلحت ظاهر می شود.

و هذا فی الصناعات البشریة، و أمّا فی الطبیعیات الإلهیة بد ظاهرِ خوش باطن و بالعکس فلکون الظاهر قسریاً غیر ذاتی و [غیر] قوامی للباطن، کما هو مجری عالم البخت و الاتّفاق و هو عالم العنصریات.

و درایة هذه النکتة محوّلة إلی أهلها، و لا یتیسّر درکها لأهل جهلها، و اللّه ولی الإفاضة.

أمّا معنی الولایة فی بیان المراد من کریمة «إنَّا عَرَضْنَا الاْءَمَانَة(1)»

فهو کما قال تعالی «هُنَالِکَ الْوِلاَیَةُ لِلَّهِ الْحَقّ(2)» و قال له صلی الله علیه و آله : «النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُوءْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ(3)» ولی مطلق و ولایت حضرت حق را دو مقام است:

مقام اوّل: بودن حضرتش [است] از ذات هر شیئی _ از ذره بیضاء تا ذره سوداء، و از ذره سوداء تا ذره بیضاء _ به ذات آن شی ء اولی.

فإنّ ذاته تعالی تمام التمامات، و کمال الکمالات، و غایة الغایات، و عنه الأشیاء و منه الأشیاء و به الأشیاء و فیه _ أی فی کلّیة الأشیاء _ و له و إلیه الأشیاء، و العلّة محیطة بمعلولها من جمیع جهاته، «أَلاَ إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ مُحِیط(4)

و فیه قیل :

گفتم به کام وصلت خواهم رسید روزی گفتا که نیک بنگر شاید رسیده باشی(5)

مقام ثانی: تصرّف و تدبیر حق است در نظام کلیه عالم، و در انتظام امور مخلوقاتش از آدم اوّل تا خاتمه خاتم، چه کلیات چه جزئیات، چه روحانیات چه جسمانیات، در

ص :241


1- 1) سوره مبارکه احزاب، آیه 72.
2- 2) سوره مبارکه کهف، آیه 44.
3- 3) سوره مبارکه احزاب، آیه 6.
4- 4) سوره مبارکه فصلت، آیه 54.
5- 5_ از اشعار مرحوم فیض کاشانی رحمه الله .

بدایات و نهایات بر وجه احسن و اتمّ، و بر نهج افضل و اشرف و اکرم.

به نحوی که ذره[ای] خلاف صلاح و سداد، و خردلی که خلاف اولی و صواب [باشد[ صورت نتواند پذیرفت، شائبه شر و فسادی، و عائبه ضرّ و خلاف صلاح و سدادی در نظام عالم ره نتواند یافت.

به هر کس هر چه بایست داد دادند، «مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفَاوُت(1)» شمس حقیقت بر روی همه به یکسان تافت.

لراقمه:

به ارکان دشمنی بنیاد دادند به راه دوستی ارشاد دادند

به شیرین قامت شمشاد دادند که خاک کوهکن بر باد دادند

به آتش آب را چون عقد بستند نهاد خاک را بر باد دادند

چون جبلّ انّیّتش اندکاک یافت، کوهکن در کانِ فطرتِ پاکش آنچه می خواست یافت.

أمّا بیان المراد فی الأمانة المعروضة

فهی حقیقة الإنسانیّة الجامعة لجوامع الکمالات، و المجمع لمجامع التمامات، و مخزن خزائن الأرضین و السماوات کلّها، و مفتاح مفاتح الخیرات و البرکات جلّها و قلّها.

و تلک الحضرة الجامعة لجوامع کلّیة الحضرات هی حقیقة حقائق الأشیاء المسمّاة بالحقیقة المحمّدیة، و هی الدرة البیضاء فی الدهر الأیمن الأعلی.

و هی فی الدهر الأیسر الأعلی الدرّة الصفراء المسمّاة بالعلویة العلیا، و بذات اللّه العلیا، و شجرة طوبی، و سدرة المنتهی، و جنّة المأوی، و الدرة الصفرا.

و هی النفس الکلّیة الإلهیة اللاهوتیة، المسمّاة باللوح المحفوظ الذی کتب فیه القلم الأعلی بأمر ربّه تعالی کلَّ ما هو کائن إلی یوم القیامة، و هی أمّ الکتاب الذی منها یستنسخ کلّیة الکتب الإلهیة النازلة من عنده تعالی، تکوینیة کانت أو تدوینیة.

و أصلها تلک الدرّة البیضاء المسمّی بالعقل الکلّی الکلّ الأعلی، و بالحقیقة التمامیة

ص :242


1- 1) سوره مبارکه ملک، آیه 3.

المحمّدیة، و إلیها رجعت تلک الدرّة الصفراء و عنها دعت، و إلیها أشارت، و علیها دلّت، و عودها إلیها، و عود کلّیة الموجودات إلی تلک الدرّة الصفراء، «إِنَّ إِلَیْنَا إِیَابَهُمْ ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا حِسَابَهُم.(1)»

و تلک الحقیقة الجامعة بکلا معانیها عند نزولها إلی النشأة الجامعة البشریة مظلومة قد غصب حقّها، مجهولة منزلتها و قدرها.

ثمّ ذلک المعنی الکلّی الإلهی بکلا وجهیه توجه إلی عالم الصورة، فتصوّر بصورة التکلیف المطلق، تکوینیاً کان أو تشریعیاً.

و الأمر التکوینی یتعلّق بالمشیئة، و نهیه یتعلّق بالإرادة، و المشیئة بإزاء الکون، و الإرادة بإزاء العین و الماهیة، و فی الصحیفة السجادیة: «فهی بمشیئتک دون قولک موءتمرة، و بإرادتک دون نهیک منزجرة»(2).

و الکون و الوجود ملاک الاشتراک و الانبساط، و العین و الماهیة ملاک التعیّن و التحدّد و التقیّد الآبی عن الإطلاق و العموم و عن السریان.

و الوجود ملاک السعة و الفسحة و الانشراح، «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَک(3)»، و الماهیة هی ملاک الضیق و الحصر و القصور عن الشمول و الاتساع، و هی ملاک الوزر الذی قال تعالی فیه: «وَ وَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَک(4)»، و الوجود ملاک دائرة العقل و النور، و الماهیة ملاک دائرة الجهل و الظلمة فی وجه من الانتصار.

و فی وجه آخر ینقسم الماهیة إلی العلیینیة و السجینیة، و العلیینیة هی مرکز دائرة العقل و النور، و السجینیة هی مرکز دائرة الجهل و الظلمة.

و أمّا الأمر و النهی التشریعیین فمعروفان و کلاهما معاً القطب الذی یدور علیه رحی العلیینیة، و رحی العلویة و الرحیمیة، و هما معاً ملاک السیر و السلوک علی صراط التوحید.

و بالجملة، إنّ تلک الصورة التکلیفیة المطلقة الجامعة بکلا وجهیها هو الولایة الکلّیة المطلقة الإلهیة العامّة الکاملة و التامّة الشاملة التی هی منزلة المحمّدیة الختمیة البیضاء، و العلویة المولویة العلیا التی هی ذات اللّه تعالی خلافة من الولی الحقّ الحقیقی المطلق

ص :243


1- 1) سوره مبارکه غاشیه، آیه 26.
2- 2) صحیفه سجادیّه، ص 54، دعای هفتم.
3- 3) سوره مبارکه شرح، آیه 1.
4- 4) همان، آیه 2.

جلّ و علا.

و سائر انبیا و اولیای اوصیاء بعد النبیّ الختمی و آله الوارثین لکماله صلوات اللّه علیهم اجمعین تمامی مظاهرِ ولایتِ حضرت ختمیه [هستند]، کلّ بقدر منزلته من تلک الحضرة الختمیة الجامعة.

و العلویة العلیا و هی خاتمة تلک الولایة الکبری المطلقة فهی الأولی بعد النبی الختمی صلی الله علیه و آله بأنفس سائر الأولیاء من الأنبیاء و الأوصیاء من أنفسهم.

و لنعم ما قیل و للّه درّ قائله:

نوح چون گشتش دخیل و خضر را چون شد دلیل شد چو همدم با خلیل و گشت با موسی چو یار

کشتی از آبش کشاند آب روان بخشش چشاند زاتشش در گل نشاند از نخلش آتش داد بار(1)

ثمّ للّه درّ قائله.

پس همان حقیقت انسانیه جامعه که به حسب هر دو مرتبه خود، امانتِ معروضه است، و در نزد ظهورش به صورت تکلیف مطلق چه تکوینی چه تشریعی، تکوینی چه علوی سماوی چه سفلی ارضی، و تشریعی چه تشریعی ختمی محمّدی چه سائر تشریعات الهیه پیش از تشریع محمدی، به ولایت مطلقه مسمّی است.

و منزلة ولایة العلویة العلیا من ولایة المحمّدیة البیضاء منزلة الضوء من الضوء، و منزلة بدر الدجی من شمس الضحی، « وَ الشَّمْسِ وَ ضُحَاهَا* وَ الْقَمَرِ إِذَا تَلاَهَا.(2)»

و تلک الولایة العامّة الکبری هی العدل الذی قامت به السماوات و الأرضون، و الولی بهذه الولایة العامّة الجامعة التامّة هو اسم اللّه الذی هو إمام أئمّة الأسماء الحسنی، و هو اسمه الذی أشرقت به السماوات العلی و الأرضون السفلی،«اللَّهُ نُورُ السَّمَوَتِ وَ الاْءَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوکَبٌ دُرّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لاَ شَرْقِیَّةٍ وَ لاَ غَرْبِیَّة یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِی ءُ وَ لَو لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَی نُورٍ یَهٌدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الاْءَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ ءً عَلِیمٌ.(3)»

ص :244


1- 1_ از اشعار حاجی سلیمان کاشانی متخلص به صباحی.
2- 2) سوره مبارکه شمس، آیه 1 و 2.

و التولّی بولایة العلویة العلیا لهی العروة الوثقی التی من استمسک بها لا انفصام لها، «اللَّهُ وَلِیُّ الِّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّور.(1)»

نوری پس از آنکه انتخابت کردند از بهر خرابی و خرابت کردند

آباد به مهر بوترابت کردند ویرانه پر ز آفتابت کردند

***

آن سینه که سی جزو کتاب است در او این جزو سخن لب لباب است در او

هر سینه که مهر بوتراب است در او باشد فلکی که آفتاب است در او

و خلاصة معنی الولایة المطلقة العامّة التامّة، محمّدیة کانت أو علویة، هی صیرورة منزلة المحمّدیة أو العلویة من حضرة ذات اللّه تعالی منزلة معانیه تعالی و صفاته العلیا منه جلّ و علا، بأن یکون عین اللّه الناظرة، و أذنه الواعیة، و یده الباسطة، و لسانه الناطق، و حکمته البالغة، و وجهه المضیء، و جنبه العلی، و اسمه الرضی، و غیر ذلک إلی أن یکون عیبة علمه، و خزینة خزائنه، و باب أبوابه، و مفتاح مفاتیح غیبه طراً و کلاًّ.

و أمّا ولایة سائر الأنبیاء و الأولیاء الأوصیاء، فهی کینونتهم و صیرورتهم فی السلوک إلیه تعالی بحیث یتخلقون بأخلاقه تعالی، و یتبدّلون عن صفاتهم البشریة إلی تحقّقهم بالصفات الربّانیة، بأن یصیر ظلمة إنّیّتهم البشریة مستهلکة فی نوره تعالی، و إنّیّتهم مستهلکة مستغرقة فی شهوده سبحانه.

و حینئذٍ بنوره تعالی یبصرون، و به یسمعون، و به یبطشون، و به ینطقون و یمشون، و بقدرته و قوته تعملون و یفعلون و یتصرّفون فی الموادّ إلی غیر ذلک.

و بون مّا بین أن یصیر السالک العارف عین اللّه الناظرة، و أذنه الواعیة، و یده الباسطة، و غیر ذلک من معانیه تعالی و صفاته العلیا، و بین أن یصیر نوره تعالی عینه الناظرة التی بها یبصر، و یده التی بها یبطش، و غیر ذلک و ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا.

و مثل منزلة سائر الأولیاء من اللّه تعالی بمنزلة الحدید المجاور للنار المتّصف بصفاتها

ص :245


1- 1) سوره مبارکه نور، آیه 35.

المبائن عنها فی الذات؛ فافهم، فإنّ فیه سرّاً عظیماً لو انکشف للعارف لعرف علیّاً علیه السلام بالمعرفة النورانیة التی هی قرّة عین العارف. یک نکته از این دفتر گفتیم و همین باشد، و السلام.

تتمّة فیها تکملة

خلاصه سخن در ولایت آن است که ولایتِ مصطلح در لسانِ عرفان انقطاع از کلیه ما سوی، و محو شدن صورت کلیه أشیاء از لوح فطرت سالک عارف به خدا، و فانی شدن حتی از فنا، و رسیدن به درجه قصوای «لا»، بر وجه «لا» که حقّ معنی عبودیت، و تحقّق به نسبت فقر و حاجت به ذات یگانه حضرت بیچونِ بی همتاست که «الفقر فخری»(1) اشارت به این معنی از محو و فناست.

و صحو بعد این محو که تحقّق به معنی حقّ «إلاّ»ست، حقّ معنی حقیقت امانت است که بارگی عبودیت حمل آنرا شایسته، و محل امانت «إلاّ» شدنش به جای به جاست.

ص :246


1- 1) بحارالأنوار، جلد 69، ص 30 و 32.

منابع تحقیق

1) بحارالأنوار، علامه مجلسی، تحقیق: محمد باقر بهبودی، چاپ دوم، نشر: مؤسسه وفا، بیروت، 1403 ق.

2) تفسیر ابن عربی، ابن عربی، تحقیق: شیخ عبدالوارث محمدعلی، چاپ اول، نشر: دارالکتب العلمیة، بیروت، 1422 ق.

3) التوحید، شیخ صدوق، تحقیق: هاشم حسینی، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1398 ق.

4) الحکمة المتعالیة، صدرالدین محمد شیرازی، چاپ سوم، نشر: دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1981 م.

5) صحیفه سجّادیّه، امام زین العابدین علیه السلام ، دفتر نشر الهادی، قم، 1376 ش.

6) الکافی، شیخ کلینی، تحقیق: علی اکبر غفاری و محمد آخوندی، نشر: دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1407 ق.

7) معانی الأخبار، شیخ صدوق، تحقیق: علی اکبر غفاری، دفتر انتشارات اسلامی، قم، 1403 ق.

ص :247

ص :248

ص :249

ص :250

حلو التناول و سهل التداول فی مسئلة التداخل

اشاره

تألیف : حاج میرزا زین العابدین الموسوی الخوانساری

تصحیح و تحقیق : مهدی باقری سیانی

مقدمه

یکی از موضوعاتی که از دیرزمان مورد توجه قرار گرفته و در علم اصول فقه به آن پرداخته می شود، «تداخل اسباب» است.

«تداخل اسباب» یا «عدم تداخل اسباب» در علم فقه کاربرد فراوانی دارد.

رساله پیش رو با نگاهی گذرا به این موضوع می پردازد.

برای آشنایی بیشتر با قاعده فقهی «تداخل اسباب»، رساله «حلوالتناول» و مؤلّف آن، مطالبی به اختصار تقدیم می شود.

الف: آشنایی اجمالی با «تداخل اسباب»

«تداخل اسباب به معنای اجتماع علل و اسباب متعدد شرعی در ایجاد مسبب (معلول) و اثر واحد است؛ به این معنا که چند سبب شرعی به جای اینکه هر یک مسبب جداگانه ای داشته باشند با یکدیگر در تأثیر، تداخل می کنند و تنها یک مسبب به آنها نسبت داده می شود.

ص :251

مبحث تداخل اسباب در جایی مطرح می شود که یک مسبب دارای چند سبب مستقل و در عرض هم باشد».(1)

شاید بتوان گفت اولین بار سید مرتضی، شیخ طوسی، سالار دیلمی و محقق حلی تصریح به این مبحث نموده اند.(2)

درباره «تداخل اسباب» در بین فقیهان شیعه دو دیدگاه وجود دارد:

برخی مانند علامه حلی، ابن فهد حلی، محقق ثانی، شهید ثانی، فاضل هندی و محقق قمی آن را پذیرفته اند.(3)

برخی نیز مانند یحیی بن سعید حلی، شهید اول، فاضل جواد و محدث بحرانی آن را نپذیرفته اند.(4)

در بسیاری از کتاب های اصول فقه، فقه و قواعد فقهیه شیعه به موضوع تداخل اسباب پرداخته شده است.

شهید اول در «القواعد و الفوائد»، مرحوم ملا احمد نراقی در «عوائد الأیّام»، مرحوم میر فتاح مراغه ای در «العناوین» و مرحوم سیّد حسن بجنوردی در «القواعد الفقهیّه» بابی مستقل را به عنوان «تداخل اسباب» اختصاص داده و به توضیح پیرامون آن پرداخته اند.(5)

ص :252


1- 1) فرهنگ نامه اصول فقه، ص 914؛ نیز نگر: واژه شناسی اصطلاحات اصول فقه، ص 73.
2- 2) نگر: المعتبر، ج 2، ص 403.
3- 3) نگر: قواعدالاحکام، ج 1، ص 3؛ الموجز الحاوی (الرسائل العشر)، ص 54؛ جامع المقاصد، ج 1، ص 279؛ روض الجنان، ج 1، ص 215؛ کشف اللثام، ج 5، ص 188 و غنائم الأیّام، ج 1، ص 446.
4- 4) نگر: الجامع للشرایع، ص 156؛ الدروس الشرعیة، ج 1، ص 97، درس 5؛ مسالک الأفهام، ج 4، ص 101 و الحدائق الناضرة، ج 3، ص 97.
5- 5) القواعد و الفوائد، ج 1، ص 165، قاعده 46؛ عوائد الأیّام، ص 293، عائده 31؛ العناوین، ج 1، ص 229، عنوان 7 و القواعد الفقهیة، ج 3، ص 297، قاعده 33.

همچنین مرحوم آخوند ملا محمد کاظم خراسانی در «کفایة الاصول» در پایان مبحث شرط، «تداخل اسباب» را مورد بحث قرار داده و دیدگاه خویش را در این باره بیان نموده است.(1)

افزون بر آنچه گذشت، «تداخل اسباب» در اصطلاحات الاصول نیز مورد بررسی قرار گرفته است، برای نمونه می توان از اصطلاحات الاصول مرحوم آیة اللّه میرزا علی مشکینی نام برد.(2)

ب: آشنایی با مؤلّف رساله حلو التناول

اشاره

در این قسمت با نگاهی اجمالی به معرفی مؤلّف این رساله علمی و ارزشمند می پردازیم.

اول: ولادت و زادگاه

فقیه، اصولی و اندیشمند فرزانه مرحوم حاج میرزا زین العابدین موسوی خوانساری، در روز هشتم ماه ذی قعده سال 1190 قمری در خوانسار چشم به جهان گشود.

دوم: اساتید

مرحوم سید زین العابدین در زادگاه خویش از محضر پدر دانشمندش _ مرحوم سید ابوالقاسم خوانساری _ و عموزادگانش _ سید ابوالقاسم (م 1212 ق) و سید محمد مهدی خوانساری (م 1246 ق) _ بهره برد.

وی سپس برای بهره بردن از محضر عالمان اصفهان به این شهر کوچید؛ برخی از اساتید وی در اصفهان، عبارتند از:

ص :253


1- 1) کفایة الاصول، ج 1، ص 202.
2- 2) اصطلاحات الاصول، ص 186.

_ فقیه فرزانه حاج محمد ابراهیم کلباسی (1180 _ 1261 ه_) مؤلّف منهاج الهدایه و اشارات الاصول.

_ عالم ربانی حاج ملا علی اکبر اژه ای (م 1232 ه_) مؤلّف زبدة المعارف.

_ حکیم متأ لّه حاج ملا علی نوری (م 1246 ه_) مؤلّف الرقیمة النوریة.

سوم: مشایخ اجازه

مؤلّف رساله حلوالتناول از برخی از عالمان بزرگ نیز موفق به کسب اجازه نقل حدیث(1) شده است، برخی از مشایخ روایت ایشان عبارتند از حضرات آیات:

_ حاج محمد ابراهیم کلباسی (1180 _ 1261 ه_)

_ حاج سید محمدباقر شفتی (1175 _ 1260 ه_)

_ میر محمد حسین خاتون آبادی (م 1233 ه_)

_ سید صدرالدین موسوی عاملی (1193 _ 1262 ه_)

_ سید محمد قصیر رضوی مشهدی (م 1255 ه_)(2)

_ شیخ حسین عصفوری بحرانی (م 1216 ه_)

چهارم: فرزندان

مرحوم سید زین العابدین خوانساری دارای هشت فرزند پسر بوده اند که دو نفر از آنان شهرت فراوان دارند؛ این دو، عبارتند از:

_ فقیه فاضل و گرانمایه مرحوم میرزا محمد هاشم چهارسوقی (1235 _ 1318 ه)، و مؤلّف کتاب اصول آل رسول.

ص :254


1- 1) برای آشنایی بیشتر با معنای اجازات، جایگاه آن در فرهنگ اسلامی و نیز اقسام اجازات، نگر: «اجازات آیة اللّه العظمی سید ابوالحسن اصفهانی»، ص 13 _ 15.
2- 2) قسمتی از متن این اجازه را مرحوم استاد روضاتی در «مرآة الزمن» ذکر نموده اند؛ نگر: فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیة اللّه سید حسن فقیه امامی، ج 1، ص 111 _ 113.

_ فاضل متتبع مرحوم میرزا محمد باقر چهارسوقی (1226 _ 1213 ه_)، مؤلّف روضات الجنات و علماء الاسرة.

پنجم: آثار و تألیفات

برای مرحوم سید زین العابدین خوانساری یازده کتاب و رساله کوچک و بزرگ نام برده اند که اسامی آنها، چنین است:

_ شرح معالم الاصول؛ شرحی مزجی و مفصل که مؤلّف توفیق تکمیل آن را نیافته است.

_ شرح زبدة الاصول شیخ بهایی؛ این اثر نیز ناتمام است.

_ القواعد النحویه؛ جامع قواعد کلی نحو که صاحب روضات الجنات آن را در موضوع خود بی نظیر دانسته است.

_ رساله در حقیقت اجماع.

_ الطلع النضید و النور الجدید؛ این اثر ردیه ای است بر صاحب معالم الاصول و در سال 1220 قمری تألیف شده است.

_ حلو التناول و سهل التداول؛ توضیح درباره این اثر در ادامه خواهد آمد.

_ رساله در تحقیق مساله احباط و تکفیر.

_ رساله در نیّت.

_ رساله در نوادر احکام.

_ رساله در حکم قرائت ملک و مالک؛ مؤلّف در این رساله قرائت ملک را اقوی دانسته است.(1)

_ بهجة الناظر و سرور الخاطر؛ کتابی کشکول مانند و دارای مطالب متنوع می باشد.(2)

ص :255


1- 1) شیخ بهایی، و ملا اسماعیل خواجویی و شیخ الشریعه اصفهانی نیز هر یک رساله ای در این موضوع نوشته اند.
2- 2) گلشن اهل سلوک، ص 134 _ 133 (با اندکی تلخیص و تصرف).
ششم: وفات و مدفن

این عالم ربانی پس از یک عمر سراسر تلاش، مجاهدت و دعوت مردم به حضرت حق و اولیای الهی، در نهم ماه جمادی الثانی سال 1275 در سن افزون بر هشتاد سال، در اصفهان، چشم از جهان فروبست و جسم پاکش در تکیه شیخ محمد تقی رازی _ صاب «هدایة المسترشدین» و «تبصرة الفقهاء» در تخت فولاد اصفهان در دل خاک آرام گرفت.(1)

ج: آشنایی با رساله حلوالتناول

بزرگ کتاب شناس شیعه مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانی در دو جای الذریعه از این رساله نام برده است.(2)

نسخه اصل و دستنویس این رساله تا آنجا که اطلاع داریم ابتدا در کتابخانه شخصی حجة الاسلام دکتر سید احمد تویسرکانی بوده و ایشان سپس در پی ملاقاتی حضوری و یا تماسی تلفنی نسخه را به مرحوم آیة اللّه سید محمد علی روضاتی می دهند و می گویند این نسخه از جد شماست.(3)

در چند سال اخیر که روزهای جمعه توفیق دیدار مرحوم استاد روضاتی در منزل شخصی شان دست می داد ایشان بارها از این نسخه سخن به میان آورده و می فرمودند: نسخه ارزشمندی است و لازم است تحقیق شود».

آن فقید فرزانه در حدود کمتر از شش ماه قبل از وفات، تصویری از این رساله حلو التناول را در اختیار این نویسنده قرار داده و تشویق فرمودند که تحقیق و تصحیح آن را عهده دار شوم.

ص :256


1- 1) نگر: اعلام اصفهان، ج 3، ص 265 و دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 1، ص 339.
2- 2) الذریعة، ج 11، ص 163، رقم 885 و ج 12، ص 263، رقم 1745.
3- 3) نکته فوق را مرحوم استاد روضاتی در یکی از این دیدارها که معمولاً پس از اذان ظهر صورت می گرفت، فرمودند.

این نویسنده نیز پس از حروفچینی و اصلاحات اولیه نسخه در چند جلسه _ که معمولا با همراهی و حضور برادر فاضل و گرامی جناب آقای سید محمدرضا شفتی بود _ در منزل استاد روضاتی به مقابله با نسخه اصل پرداختیم.

از نکات جالب توجه این که مرحوم استاد روضاتی برای تسریع در مقابله کتاب، امر فرمودند که در غیر از روزهای جمعه _ که روز ملاقات دوستان با ایشان بود _ به خدمتشان برسم.

آن مرحوم نسخه اصل را در دست داشتند و من باید با صدای بلند از نسخه خویش قرائت نموده و ایشان تصحیح و مقابله می نمودند و موارد اشتباه احتمالی را متذکر می شدند.(1)

قسمت زیادی از امور مربوط به تحقیق و آماده سازی این رساله برای نشر انجام شده بود که جامعه علمی و دوستان مرحوم استاد روضاتی با فقدان و ارتحال ایشان روبرو شدند و ادامه امور این رساله برای نشر متوقف گردید تا این که در ماه گذشته به پیشنهاد حجت الاسلام و المسلمین نورمحمدی _ مسئول محترم مجموعه میراث حوزه اصفهان _ و توصیه استاد گرامی آیة اللّه حاج آقا هادی نجفی تلاش در جهت آماده سازی این اثر برای نشر از سر گرفته شد.

آنچه در این مرحله و پس از ارتحال مرحوم استاد روضاتی صورت گرفت عبارت است از: نوشتن مقدمه، فهرست منابع تحقیق، فصل بندی مباحث کتاب، انتخاب عنوان برای سرفصل ها و انجام تحقیق، تصحیح و ویرایش نهایی.

نسخه ای از این رساله نیز در کتابخانه مرحوم آیة اللّه نجفی مرعشی در پنج صفحه

ص :257


1- 1) قسمت هایی از مقابله این رساله در تاریخ های زیر انجام گرفت: هشتم، هجدهم و نوزدهم اردیبهشت 1390.

و به شماره 10402 نگهداری می شود(1)؛ مرحوم استاد روضاتی از این نسخه با عنوان «نسخه مرعشیه» نام می بردند.

د: شیوه تحقیق

محقق پس از حروفچینی و مقابله آن با نسخه اصل، به تصحیح نسخه پرداخته و پس از آن به تخریج مصادر و بیان اختلافات بین نسخه اصل و نسخه ای که در اختیار مصنف بوده، اقدام نموده است.

ه_: تذکر چند نکته

1) نسخه دستنویس ظاهرا از نسخه مؤلّف توسط کاتبی خوش خط، ولی ناشناس استنساخ شده و به همین جهت اغلاط املایی _ البته به صورت بسیار محدود _ در آن وجود دارد که اصلاح شده است.

2) مؤلّف در مقدمه رساله افزون بر این مطلب که بحث تداخل اسباب یا عدم آن از مباحث مهم است و مورد اختلاف نیز می باشد؛ متذکر شده که در ابتدا قول به تداخل اسباب را پذیرفته بودم، ولی اکنون از این نظریه عدول نموده و قول به عدم تداخل را صحیح می دانم.

3) مؤلّف در ادامه، شش تقریر جهت تبیین مقدمات مطلب ذکر می کند.

4) در مرحله بعد مؤلّف، قسمتی از کلام میرزا محمد شیروانی را نقل و سپس آن را نقد نموده و مباحث پایانی را مطرح و رساله را ختم می نماید.

5) اسمی که مرحوم مؤلّف برای این رساله انتخاب نموده «

حلو التناول

اشاره

و سهل التداول فی مسئلة التداخل» می باشد.

ص :258


1- 1) فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی، ج 26، ص 332 و نیز نگر: فهرست دنا، ج 4، ص 778، ش 106473.

6) از آنجا که بیان مرحوم مدقق شیروانی به عربی است و هنوز چاپ نشده، محقق موفق به دستیابی به نسخه خطی آن نگردید؛ اگر چنانچه در اصطلاحات نهایی قبل از چاپ به نسخه اصل آن دست یافت، متن اصلی را جهت تتمیم فایده در پاورقی ذکر خواهد نمود.

7) مصنف محترم در ابتدای رساله و مجزای از بحث اصلی، قسمتی از متن مشارق الشموس محقق خوانساری _ که درباره تداخل اسباب می باشد _ را نقل نموده است؛ پرسشی که اینجا مطرح می شود این است که مؤلّف پس از اتمام رساله به این قسمت از بیان مرحوم محقق خوانساری برخورد نموده یا این که دیدن این عبارت، انگیزه ای برای پیدایش رساله حاضر شده است؟

با استفاده از برخی قرائن احتمال اول تقویت می شود و به همین جهت عبارت مرحوم محقق خوانساری را در انتهای رساله قرار دادیم.

در مدتی که به تصحیح رساله مشغول بودم، پرسش فوق را از مرحوم استاد سید محمدعلی روضاتی پرسیدم و ایشان نیز اظهار بی اطلاعی نمودند.

8) پس از رحلت استاد روضاتی فرزند ایشان آقای دکتر سید امیر حسن روضاتی به نویسنده خبر دادند که در بین یادداشت های مرحوم والد، یادداشتی به نام شما وجود دارد، مرحوم استاد روضاتی در این یادداشت، چنین نوشته اند: «رساله نحو مرحوم جد اعلی و عکس رساله حلو التناول له قدس سره...

بنا است نسخه عکسی و نسخه زیراکسی به آقای شیخ مهدی باقری سیانی بدهیم برای تحقیق و چاپ. شب 19 صیام 1432».

9) مرحوم استاد روضاتی چند مرتبه به این نویسنده فرمودند: «خیلی مایلم تا زنده ام چاپ شده این رساله را ببینم»، ولی چنین نشد.

و: نگاهی اجمالی به حیات علمی مرحوم استاد سید محمد علی روضاتی

از آنجا که مرحوم استاد آیة اللّه سید محمدعلی روضاتی نقشی بسیار چشم گیر در

ص :259

احیای این اثر ارزشمند داشته و در جای جای این مقدمه نام ایشان ذکر شده، به این مناسبت شرح حالی مختصر از ایشان ذکر می شود.

فاضل فرزانه، کتابشناس و رجالی، مرحوم استاد سید محمدعلی روضاتی در سال 1307 شمسی در اصفهان چشم به جهان گشود. خاندان وی همگی عالمان دین بودند. وی در خردسالی پدر را از دست داد و زیر سرپرستی پدر بزرگ مادری خویش _ مرحوم آیة اللّه میرزا حسن چارسوقی اصفهانی _ رشد نمود و پس از تحصیل در اصفهان برای بهره بردن از محضر عالمان شهر قم به این شهر کوچید و در خدمت آیة اللّه العظمی حاج آقا حسین طباطبائی بروجردی و برخی از اساتید بزرگ آن شهر بهره برد. وی در سفرهای علمی و زیارتی متعددی که به حجاز، و عراق و نیز شهرهای مختلف ایران داشت از بسیاری از عالمان بزرگ شیعه و نیز اهل سنت موفق به کسب اجازه نقل حدیث گردید. مشایخ روایی استاد روضاتی افزون بر سی نفر می باشند.(1)

همچنین استاد روضاتی در عرصه نشر میراث مکتوب و احیای آثار پیشینیان تلاشی بسیار داشت که نتیجه آن تقدیم حدود سی اثر ارزشمند به جامعه علمی است.

این استاد فرزانه در پنج شنبه بیست و نهم تیرماه هزار و سیصد و نود و یک، برابر با بیست و نهم شعبان سال 1434 در سن هشتاد و چهار سالگی، چشم از جهان فرو بست و جسمش در همان روز در تکیه صاحب روضات الجنات تخت فولاد اصفهان آرام گرفت.(2)

... و اما سخن پایانی:

در دو سال گذشته جامعه علمی اصفهان با ضایعه ارتحال مرحوم آیة اللّه سید

ص :260


1- 1) شرح حال سی نفر از مشایخ روایی مرحوم آیة اللّه سید محمد علی روضاتی را نگر در «مرآة الزمن» فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیة اللّه سید حسن فقیه امامی، ج 1، ص 214 _ 287.
2- 2) نگر: دانشنامه تخت فولاد اصفهان، ج 2، ص 378.

محمدعلی روضاتی و مرحوم حجت الاسلام والمسلمین شیخ احمد روحانی (شیخ الاسلام) روبرو گردید؛ اگر خدای مهربان بر انجام این تحقیق ثوابی مترتب نموده، نویسنده آن را به محضر این دو فقید فرزانه و راحل تقدیم می نماید.

و آخر دعوانا أن الحمد للّه رب العالمین

حوزه علمیه اصفهان

زمستان 1391 شمسی

ص :261

ص :262

برگ اول نسخه خطی حلو التناول

ص :263

برگ آخر نسخه خطی حلوالتناول

ص :264

بسم اللّه الرحمن الرحیم و به نستعین

نحمدک اللهمّ یا میسّر الصعاب من دون تداخل الأسباب، و نصلّی علی نبیّک محمّد المستطاب و نجیّک المراد من الخطاب، و آله النجباء الأطیاب، الامناء الأقطاب.

[المقدمة]

أمّا بعد؛ فیقول طالب صراط اللّه السوی، المفتقر إلی عفو ربّه الباری، إبن السیّد أبیالقاسم الموسوی، زین العابدین الخوانساری: إنّی لمّا طالعت کتب الفقه و الاُصول للمحقّقین الأجلاء الفحول، و لم أقف فیها علی تحقیق کافٍ، و لا تحریر وافٍ، لمسئلة تداخل الأسباب الشرعیّة، مع أنّها من المطالب الدقیقة النظریّة، وضعت لتحریرها هذه الرسالة، کافیة الدلالة، شافیة المقالة، حاویة لنکات خفیّة، و حجج جلیّة، و براهین مرضیّة، و دلائل مرعیّة، فناهیک بها کتابا جامعا للأقوال، بالغا إلی غایة الاستدلال، علی کلّ من طرفی الجدال، و عسی أن یذکر فی الأثناء تحقیقات آخر، متینة أنیقة، کثیرة الثمر، رزینة رشیقة، فجمع دقائق مهمّة و فوائد جمّة، و عوائد مهمّة، و سمّیتها «حلو التناول و سهل التداول فی مسئلة التداخل».

و ها أنا أشرع فی المقصود، مستعینا بربی المعبود، فإنّه الفیّاض الودود.

[الأقوال حول مسئلة التداخل]

إعلم؛ أنّ الخلاف الواقع بین الأصحاب فی هذه المسئلة کثیر الفائدة، جلیل العائدة، قد عمّت بها البلوی، و اضطربت لها الفتوی، فلهذا مسّت الحاجة إلی تحقیقها و تنقیحها، و تزییف الآراء و تصحیحها،

ص :265

و من هنا تری الفقهآء قد اختلفوا فی إجزاء تکبیرة واحدة للمأموم ینوی بها للإحرام [A/2] و الرکوع معا،

و فی إجزاء رکعتین من صلوة ینوی بها تحیة المسجد و النافلة و المنذورة،

و فی الاکتفاء بسجدة واحدة لمن هو قارئ للسجدة العزیمة و مستمع أیضا،

و فی براءة ذمة من أتی بسجدتی السهو مرّة مع تعدّد موجبات السجود له فی الصلاة،

و فی براءة المسلّم علیه سلام واحد إذا قصد به ردّ سلام جماعة أو قصد به السلام علی أحد و الردّ علی آخر،

و فی جواز الاکتفاء فی الغسل بارتماسة واحدة ینوی بها رفع الحدث و الخبث،

و کذا فی صورة تداخل الأغسال.

إلی غیر ذلک من الفروع الکثیرة، فإنّ کلّها مبتنیة علی تحقیق المسئلة المذکورة.

[المشهور عدم التداخل مطلقاً]

فنقول: المشهور بین فقهائنا رضی اللّه عنهم أنّ الأصل عدم تداخل الأسباب الشرعیّة مطلقا(1) بمعنی أنّها إذا تعدّدت و اجتمعت للمکلّف لایجوز له الاکتفاء بمسبّب واحد ینوی به الجمیع، فلایحصل به الامتثال و لایخرج عن عهدة التکلیف، بل یقتضی کلّ سبب سبب مسبّبا علیحدة، فعلیه أن یعیّن و یقصد لکلّ منها فعلاً بانفراده.

فإذا تکلّم ساهیا مثلاً و سلّم سهوا و نسی سجدة أیضا کلّها فی صلاة واحدة، وجب علیه بازاء کلّ منها سجدتا السهو و ینوی لکلّ منها بخصوصه سجدتین، فعلیه قصد التعیین و الخصوصیة لاتشریک الجمیع و الاکتفاء بفعل واحد.(2)

ص :266


1- 1) انظر فی هذا المجال: عوائد الأحکام، ص 293، عائدة 31؛ العناوین، ج 1، ص 229، عنوان 7 ؛ والقواعد الفقهیّة (للمحقّق البجنوردی)، ج 3، ص 209، قاعدة 33.
2- 2) انظر: مستند الشیعة، ج 7، ص 247.

و بالجملة، فیستفاد من کلام الأکثرین أ نّه یترتّب علی القول بعدم تداخل الأسباب، وجوب قصد التعیین و نیّة خصوص کلّ سبب سبب.(1)

و أنّ الإبهام و الإجمال و تشریک الکلّ بفعل واحد لایجزی البتة.

و قد صرّح بهذا الفاضل المحقّق المدقّق الشیروانی أیضا، هذا.

[القائلین بالتداخل مطلقا]

و ذهب جماعة من أعاظم المتأخّرین إلی التداخل مطلقا، منهم:

المقدّس النحریر، المحقّق الأردبیلی.(2)

و السیّد السند، صاحب المدارک.(3)

و الفاضل الکامل، مولینا محمّدباقر السبزواری.(4)

و استاد الکلّ فی الکلّ، آقاحسین الخوانساری.(5)

و العلاّمة المحدّث الطاهر، مولینا محمّدباقر المجلسی.

و الفاضل المشار إلیه مولانا میرزا محمّد الشیروانی(6) قدّس اللّه أسرارهم، و جعل الجنّة قرارهم.

[قول ابن ادریس فی المسألة]

و ذهب المحقّق الرئیس محمّد بن إدریس إلی التفصیل، فاختار فی صورة تجانس الأسباب تداخلها، و فی صورة تخالفها فی المهیة [B/2] عدم التداخل، فیقول: «إذا تکلّم

ص :267


1- 1) منهم: الفاضل فی تذکرة الفقهاء، ج 3، ص 365، م 369؛ نهایة الإحکام، ج 1، ص 549؛ الشهید فی الذکری، ج 4، ص 91.
2- 2) انظر: ذخیرة المعاد، ج 1، ص 8.
3- 3) مدارک الأحکام، ج 2، ص 233 _ 232.
4- 4) ذخیرة المعاد، ج 1، ص 8 ؛ و انظر: کفایة الأحکام، ج 1، ص 42 _ 40.
5- 5) مشارق الشموس، ص 61.
6- 6) بحارالأنوار، ج 78، ص 30 _ 29.

المصلّی فی موضعین من صلاته یأتی بسجدتی السهو مرّة، بخلاف ما إذا سلّم و نسی سجدة، فإنّه یجب علیه سجدتا السهو لکلٍّ بخصوصه، فهذه مذاهب أصحابنا الأعلام فی هذا المقام».(1)

[نقل الأقوال حول المسألة]

[کلام صاحب المدارک]

و الآن نشرع فی نقل الأقوال، فقال السیّد السند فی المدارک فی جواب القائلین بعدم التداخل: «إنّ العرف یحکم بکفایة مسمّی واحد، إذ الغرض حصول حقیقة المسبّب و قدحصل» انتهی.(2)

[کلام المحقق السبزواری]

و قال صاحب الذخیرة: «إنّا لانسلّم أنّ الأصل عدم التداخل و قد تحقّق عندی فی الأنظار الاُصولیّة بطلان التمسّک بأمثال هذه الاُصول [...] مع أ نّه علی تقدیر التسلیم معارض بأصل عدم تعلّق التکلیف بالأمر الزائد علی مسمّی یکون مصداقا لجمیع المسببات» انتهی.(3)

[بیان العلامة المجلسی]

و قال الفاضل القدّوسی العلاّمة المجلسی فی بحارالأنوار فی کتاب الصلاة فی باب تعدّد أسباب السجود: «و أما مع عدم تخلل السجود، فالحکم بتعدّد السجود مشکل، إذ لانسلّم أنّ الأصل عدم التداخل، بل یدلّ أخبار کثیرة علی أ نّه إذا اجتمعت للّه علیک حقوق، کفاک حق واحد» انتهی.(4)

ص :268


1- 1) السرائر، ج 1، ص 258.
2- 2) مدارک الأحکام، ج 2، ص 233 _ 232.
3- 3) ذخیرة المعاد، ج 1، ص 8.
4- 4) بحارالأنوار، ج 82، ص 179.
[بیان المحقق الخوانساری]

و قال المحقّق الخوانساری فی شرح الدروس فی بحث تداخل الأغسال ببیان مأنوس: «إن کان المراد من الأصل هو الظاهر _ کما فی بعض الاصطلاحات _ فیصیر حاصل الدلیل أنّ کلاّ من هذه الأسباب سبب مستقل و الظاهر استدعاء کلّ منها مسبّبا بانفراده، فجوابه منع الظهور، بل الظاهر اقتضاء کلّ منها مسمّی المسبّب المتحقّق فی ضمن فرد واحد.

و إن کان المراد الاستصحاب _ کما یقولون الأصل عدم الحادث _ ففساده ظاهر و إنّما الاشتباه من شیوع أنّ الأصل العدم بینهم، فلم یحقّقوا معناه و استعملوه فی غیر موضعه مع أنّه فی موضعه أیضا محلّ کلام لیس هذا موضعه.

و إن کان المراد الغلبة و الکثرة فهو أیضا باطل کما لایخفی» انتهی.(1)

[قول المصنّف قدس سره قبل تألیف الرسالة]

[A/3] و قد کان السانح بخاطری الفاتر فیما مضی من الأیّام، رجحان القول بالتداخل وفاقا لهؤلاء الأعاظم نظرا إلی أنّ عدم التداخل أصل غیر أصیل، إذ غرض الآمر لیس إلاّ حصول مسمّی السبب و قد حصل بمصداق واحد، فإنّه لمّا کان له جهات متعدّدة و حیثیّات مختلفة فی قصد المکلّف، صدق علیه أنّ فعله مسبّب لکلّ من الأسباب المجتمعة و أ نّه لأجل جمیعها إذا صدر من المکلّف قصد الجمع ثمّ أتی بالفعل المأمور به و هذا القدر کافٍ فی برائة الذمّة و الخروج من عهدة التکلیف.

و أیضا فإنّه کما أنّ الأصل عدم التداخل فلیأت لکلّ سبب مسبّبا بانفراده.

و کذلک معنا أصالة عدم التکلیف الوجوبی بالزائد علی حصول المسمّی، فإنّ اقتضاء کلّ سبب سبب مسبّبا زیادة فی التکلیف و الأصل عدمها و الأصل برائة الذمّة.

و من الأخبار الدالّة علی التداخل، قوله علیه السلام :«إنّ المیّت إذا کان جنبا غسل غسلاً

ص :269


1- 1) مشارق الشموس، ص 61.

واحدا لأنّهما حرمتان اجتمعتا فی حرمة واحدة»(1) أی لأنّ الغسلین حقّان واجبان اجتمعتا فی مادّة واحدة، فإنّ دلالة هذا الخبر علی کفایة مجرّد المسمّی فی غایة الظهور و الجلاء، إذ الإمام علیه السلام نصّ علی علّة التداخل.

و ظاهر أنّ القیاس المنصوص العلّه حجّة یشهد به الفهم العرفی أیضا کما اختاره أکثر الأصحاب فهذه عبارات ما سنح لی فی الأیّام الماضیة.

[قول المصنف حین تألیف الرسالة]

و لکن الذی یقوی عندی فی هذا الأوان و یرجّح لدیّ فی هذا الزمان خلافه وفاقا للأکثر، فالآن عندی من أدلّة عدم التداخل وجوه من التقریر بها یظهر أنواع الخلل و الفساد فی کلام الفضلاء المذکورین الذین نقلنا عین عباراتهم.

[التقاریر الستة]

[قول المصنف حین تألیف الرسالة]

:

لاریب أنّ کلّ سبب سبب بلغنا من الشارع صلی الله علیه و آله إذا لاحظناه فی حدّ ذاته مع قطع النظر عن جمع المکلف إیّاه مع سبب آخر فی زمان واحد، فإنّه یقتضی مسبّبا بانفراده مختصّا به و الأصل بقاؤه علی هذه(2) الحال فی صورة الاجتماع أیضا و الأصل هاهنا بمعنی الاستصحاب و هو حجّة البتة.

[التقاریر الستة]

اشاره

کلّما جعل الشارع شیئا شیئا سبب لأمر و أطلق فیه السببیة، فلا شکّ إنّا نفهم من لفظه صلی الله علیه و آله أن یقتضی کلّ من تلک الأسباب مسبّبا مخصوصا به، فإنّه صلی الله علیه و آله حینئذٍ لم یبیّن لنا کیفیّة سببیّة کلّ سبب، و کلامه مطلق لیس فیه قید.

ص :270


1- 1) تهذیب الأحکام، ج 1، ص 432، ح 29؛ و وسائل الشیعة، ج 2، ص 539، ح 1، مع اختلاف یسیر فی الألفاظ.
2- 2) فی المخطوطة «هذا»، بدل «هذه».

نعم، لو قال لنا إذا اجتمع أحد تلک الأسباب مع آخر تکفیک مسبّب واحد و إلاّ فلکلّ مسبّب علیحدة لکان الحقّ مع القائلین بالتداخل.

و بالجملة، فموضع النزاع إنّما إذا أطلق الشارع سببیّة الأسباب من دون تقیید.

و أمّا إذا قیّدها بحال دون حال و فرّق بین اقتضائها منفردا و مجتمعا، فلیس ممّا نحن فیه و نحن نقول بالتداخل و لکن لاینقدح به القاعدة _ أعنی أصالة عدم التداخل _ إذ خرج ما خرج بالدلیل و هو نصّ الشارع فبقی الباقی تحت الأصل الأصیل.

و من هنا تبیّن أنّ العرف أیضا _ أعنی المتفاهم العرفی _ من ألفاظ القرآن و الحدیث فی مقام ذکر الأسباب الشرعیّة و مسبّباتها مع من یری عدم التداخل لا مع الذین یرون التداخل کما توهّم القائلون به.

نعم، إذا دلّ الشرع بقرینة أو أمارة علی أنّ المناط مجرّد الإتیان بالمسمّی، فنقول حینئذ بالتداخل کما أنّ أهل العرف أیضا قد یفهمون کفایة مجرّد المسمّی و أ نّه مجزٍ [A/4] فی بعض الموارد و لکنّ الإشکال فی عموم المناط المذکور، بل و فی کثرته و اغلبیته أیضا و دون إثباتهما خرط القتاد، فکفایة المسمّی فی خصوص بعض المقامات فی الشرع الأنور لایجدی نفعا.

و ظاهر أنّ مجرّد کون نبذ من الأسباب العرفیّة متداخلة لایقتضی اطراد التداخل فی الأسباب الشرعیة، بل و علی تقدیر کفایة المسمّی فی جمیع المقامات العرفیة أیضا لایطرد تداخل الأسباب الشرعیّة.

کیف! و الحال أ نّه ظاهر بلا التباس أنّ عرض أحکام الشرع علی العرف مجرّد قیاس فاسد الأساس إذ فی أکثر الاُمور الشرعیّة و الأحکام الدینیّة خصوصیات و نکات و خفایا لایعلمها إلاّ الشارع و الأئمة المعصومون علیهم السلام و لایفهمها سائر البشر و لذا منعنا عن إتباع الظنون و الأهواء و الأقیسة و الآراء و من هنا صار عندنا العمل بالقیاس حراما باجماع أهل البیت علیهم السلام مع أ نّه یستفاد منه أقوی الظنون کما یشهد به العرف و الوجدان.

ص :271

و بالجملة، هب أنّ العرف یحکم بالتداخل ولکن کیف یکون حاکما علی الشرع غالبا، فثبت عدم کون فهم العرف و وجدانهم مناط امتثال الأوامر الشرعیّة فی أغلب المواضع، فلو کانت(1) القاعدة کون العرف مناط کذلک لزم أن یکون تارک أقلّ أجزاء الصلاة بحیث لایصحّ بعدمها سلب إسم الصلاة عرفا ممتثلاً شرعا و أن تکون صلاته هذه مجزیة لأنّ أهل العرف یحکمون قطعا حقیقة بأنّه یصلّی، لکنّ اللازم باطل قطعا فکذا الملزوم.

و بالجملة: فلیست الصلاة الکذائیة باطلة إلاّ باعتبار أنّ معیار الصحّة [B/4] و البطلان فی العبادات و أحکامها هو الشرع لا غیره من العرف و اللغة!

کیف و أهل العرف و اللغة لم یفهموا ما الصلاة و لا أحکامها و لا مبطلاتها و لا أنّها تصدق علی أیّ عمل ما لم یبیّنه الرسول صلی الله علیه و آله ، فإذن أغلب مسائل الشرع و أحکامها و ألفاظها الموضوعة للمعانی الشرعیّة توقیفیّة فما لم یوقفنا الشارع و یعلمنا إیّاها لانفهم شیئا منها فالعبادات معالجات و أدویة و مقویات للنفوس و الأرواح و الشارع طبیبها فکما أنّ مجموع أسماء الأدویة المرکبة و المفردة و صدقها علی تلک الحقائق و معرفتها و أحکامها و آثارها و منافیاتها توقیفیّة مبتنیة علی مطابقة متن الواقع و نفس الأمر و لایکفی فیها مجرّد الصدق العرفی و لایتطرق إلیها التسامحات العرفیّة و اللغویّة، بل لیس أهل الخبرة فی جمیع ما ذکر إلاّ الأطباء الجسدانیّة، فکذلک المعیار فی صدق الألفاظ الشرعیّة علی معانیها من العبادات و أحکامها و آثارها؛ و معرفة طرق صحّتها و بطلانها، هو طبیب الأرواح _ أعنی الشارع صلی الله علیه و آله _ فلاتنوط تلک الأمور بصدق العرف فإذا لایبرأ ذمّة المکلّف إلاّ إذا فعل ما یصدق علیه الإسم شرعا و یطابق الواقع و لایتأتی هذا إلاّ بأن یؤتی لکلّ سبب سبب بمسبّب علی حدّة، فإنّ بهذا تحصل البراءة الیقینیّة و الخروج من عهدة التکلیف.

و بهذا التفصیل و التحقیق ظهر أنّ الأصل عدم المتداخل بمعنی اللاستصحاب و أ نّه

ص :272


1- 1) فی المخطوطة «کان»، بدل «کانت».

ممّا یصحّ بل یحسن إجراؤه فی هذا المقام فلایصغی إلی قول المحقّق الخوانساری حیث زعم أ نّه لایتّجه هاهنا.

التقریر الثالث
اشاره

إذا ورد خبر بأنّ السلام یوجب سجود السهو،(1) و حدیث آخر أیضا بأنّ الکلام یوجب السهو(2)، و روایة اُخری أیضا بأنّ حکم شکّ الأربع و الخمس یوجب السجود(3) فلا ریب إنّا إذا لاحظنا کلاًّ من تلک الأخبار فی حدّ ذاتها بدون مقایسة بعضها مع بعض یکون معانیها اقتضاء کلّ من الأسباب المذکورة سجودا علی حدة مختصّا به ولو فی صورة تعدد تلک الأسباب للشخص المصلّی علی التعاقب، بل و لو فی حال صدورها دفعة.

و إنّما قلنا کذلک باعتبار أصالة عدم التفاوت و التغایر فی دلالة الأخبار المذکورة فکما تدلّ کلّ منها فی صورة وحدة السبب علی کونه سببا تاما مقتضیا لمسبب مختص به، فکذلک فی صورة انضمام بعضها مع بعض سواء کانت متعاقبة أو مجتمعة.

[توهم القائلون بالتداخل]

و إنّما توهّم القائلون بالتداخل کفایة مجرّد المسمّی باعتبار ملاحظة اجتماع تلک الأسباب فی بعض الأوقات فی الخارج و خصوصا إذا کانت متماثلة أی من أفراد نوع واحد، فصارت علیهم شبهة و ترآی فی نظرهم أنّ دلالة اللفظ کذلک.

و من البیّن أ نّه لیس کذلک، بل کل من تلک الأخبار قول علیحدة یدل علی مدلول منفرد یقتضی وجوب سجود مختص به.

[دفع التوهم]

و بالجملة، فلا یخفی سهولة اندفاع [A/5] هذا التوهّم بملاحظة کلّ دلیل دلیل یفید

ص :273


1- 1) نحو ما ورد فی وسائل، ج 8 ، ص 203، ح 14.
2- 2) نفس المصدر ، ص 206، ح 1.
3- 3) نفس المصدر، ص 224، ح 1 و ح 3.

سببیة سبب سبب فإنّک إذا لاحظت فی کلّ منها فی حدّ ذاتها مع قطع النظر عن انضمامه إلی آخر، تجد أنّ مدلول کلّ وجوب مسبب مختصّ به.

و توضیحه: إنّا نقول إذا استمع المکلّف آیة السجدة مثلاً تعلّق بذمّته سجود مخصوص هو مسبّب عن خصوص الاستماع، ثمّ إذا قرأها فعلیه سجود آخر أیضا إذ المفروض أنّ القراءة أیضا سبب علیحدة فیقتضی مسبّبا علیحدة.

ثمّ نقول: فکما أنّ فی صورة تخلل السجود بین وجوه هذین السببین یجب علیه سجودان لظاهر الدلیلین _ أی الأمرین الواردین فی الشرع _ کذلک یجب علیه سجودان فی صورة عدم التخلل و هو حال اجتماع السببین _ أعنی بعد وجودهما _ لأنّ الأصل عدم التغایر و التفاوت فی دلالة اللفظ فی الصورتین.

و بما ذکر هنا أیضا ظهر أنّ جریان الأصل بمعنی الاستصحاب صحیح متین و إلاّ لأصالة عدم التداخل معنی محصلاًّ فلاتصغ إلی قول الفاضل السبزواری رحمه الله .

و بالجملة، فنحن لمّا کنّا فی مقام المنع فینفعنا و یکفینا إنکار تفاوت دلالة اللفظ بین صورتی الانفراد و الانضمام بخلاف القائلین بالتداخل، فإنّ علیهم بإثبات التفاوت و التغییر و یلزم تجشم الاستدلال و هو عسیر و لا ینبّئک مثل خبیر.

هذا مع أنّ لنا أیضا توجیه الأصل بمعنی الظاهر، بل هو فی غایة الجودة و بمعنی الکثرة و الغلبة أیضا، و بمعنی القاعدة الشرعیة أیضا و إن کان مال الکلّ واحد، أو الظهور الذی ادعیناه و إن لم یکن تامّا باعتبار کثرة الشبهات فی المسئلة، إلاّ أنّه یصلح للتعویل علیه عند الأذهان الصافیة الغیر المشوبة بها.

[B/5] بیانه أنّه إذا سلّم علیک جماعة مثلاً ولو دفعة بدون تعاقب و رددت السلام علیهم بصیغة واحدة قاصدا بها الکلّ، اعترضوا علیک البتة و یقولون: ما الداعی و ما السبب حیث اقتصرت علی ردّ واحد و نحن جمع کثیر و هلاّ رددت علی کلّ منّا بسلام علیحدة؛ فأنظر یا أخی هل هذا الاعتراض و المطالبة إلاّ لأجل حکم العرف و ظهور عدم التداخل فی أذهان الناس؛ و قس علی هذا المثال نظائره فإن جعلت هذا المثال مخدوشا

ص :274

فلیس إلاّ مناقشة فی المثال و لا یخلّ بأصل المطلب، فإنّ لنا أمثلة کثیرة فوق حدّ الإحصاء لایرتضی العرف فیها الاکتفاء بمجرّد المسمّی و الاتیان بمصداق واحدٍ، فثبت أنّ مقتضی القاعدة و العرف و الأعمّ الأغلب هو الإتیان لکلّ سبب سبب بمسبّب علیحدة.

و إذ قد تبیّن أنّ لیس محض وجود المسمّی فی العرف مرضیّا فما ظنّک بخطابات الشرع؟! و کیف لایکون المتفاهم العرفی فیها حجّة؟! و الحال أ نّه ما أرسل من رسول إلاّ بلسان قومه فالعرف إن لم یکن معنا فلیس علینا ألبتة فأین یذهب القائلون بالتداخل حائرین یمینا و شمالاً یزعمون أنّ العرف دلیلهم هذا؟

و ظنّی أنّ منشأ توهّمهم و سبب اشتباههم هو ملاحظة خصوص بعض المقامات النادرة التی یحکم العرف فیها بکفایة المسمّی، فلذا تعدّوا عنها و زعموا التداخل مقتضی العرف و قاعدة أغلبیّة و نحن أیضا لاتنکرها و لکنّها فی غایة الندور و ما یخالفها أکثر و أشیع، فهو أحق بأن یجعل قاعدة.

و عند تدقیق النظر یظهر أنّ حکم العرف فی تلک المواضع النادرة إنّما هو باعتبار مانع و خصوصیة لاتوجد فی أغلب المقامات لا باعتبارها فی حدّ ذاتها [A/6] فلهذا یتراآی فی بادی النظر و أوّل الوهلة حکما عرفیّا مطّردا و إلاّ فلیس بمقتضی العرف من حیث هو عرف، فافهم.

و بکلّ ما بیّنا، ظهر فساد ما ذکره صاحب المدارک من أن العرف یحکم بالتداخل.(1)

ثمّ إنّک بعد اطلاعک علی ما تقرّر فی علم الاُصول و الاستدلالات الفقهیّة من أنّ الاستصحاب و الظاهر المستفادین من الألفاظ و المحاورات، حجّة إجماعا؛ بل علیها مدار التفهّم و التفهیم، بل أرجح من أکثر الأدلّة الظنیّة العقلیّة المعارضة بمثلها غالبا، تجد أ نّه لایتّجه للقائلین بالتداخل أن یتمسّکوا بأصالة عدم زیادة التکلیف، کما فعله صاحب الذخیرة رحمه الله (2) فإنّها علی تقدیر حجیّتها إنّما تفید إذا لم یعارضها الظواهر و الظنون اللفظیّة

ص :275


1- 1) قد مرّ فی صفحة 268.
2- 2) قد مرّ فی ورقة 268.

التی هی أقوی منها بمراتب، و أما مع وجودها فیتعیّن العمل بها و لایقاومها تلک الظنون العقلیّة ألبتة.

التقریر الرابع

:

أ نّه علی الظاهر و إن کان التداخل عدمیّا و أصالة عدم التداخل وجودیّة باعتبار استلزامه زیادة التکلیف و الأصل عدمها کما تمسّک به صاحب الذخیرة و اخترناه سابقا قبل رجوعنا عنه، إلاّ أ نّه عند تدقیق النظر و التأمّل ینکشف کون الأمر بالعکس، فإنّ تداخل الأسباب و جواز الاکتفاء بمجرّد الإتیان بالمسمّی، أمر وجودی فعلی من یدّعیه تجشّم الاستدلال و نحن فی مقام النفی یکفینا أصل العدم، و الضرورة قاضیة بأنّ التداخل حکم وجودی، و إن کان ما یلزمه إعداما و حینئذٍ فنتمسّک بعدم التداخل و لاحاجة بنا فی هذا الإدعاء إلی دلیل، فمجرّد عدم الدلیل علی التداخل یکون لنا دلیلاً علی عدم التداخل و کون عدم شیء مستلزما لوجودات کثیرة لایوجب رفع الاعتماد عن استصحاب العدم السابق، فتأمّل.

[B/6]

التقریر الخامس
اشاره

کما أنّ من الأخبار ما یدلّ علی أصالة التداخل و لهذا ذهب إلیه العلاّمة المجلسی رحمه الله کما سبق، کذلک یستفاد من کثیر منها، بل أکثرها أصالة عدم التداخل و هذه أقوی لاعتضادها بالشهرة و انجبارها بعمل أکثر الأصحاب بخلاف ما یدلّ

[بعض الأخبار الدالة علی عدم التداخل]

فمنها: ما ذکره علماء الأخبار فی کتاب الظهار عن رجل مظاهر وقع علی إمرأته قبل أن یکفّر، فقال علیه السلام : علیه کفارة أخری.(1)

ص :276


1- 1) وسائل الشیعة، ج 22، ص 330، ح 6؛ و إلیک نص الروایة: بتمامها: «محمد بن الحسن باسناده، عن الحسین بن سعید، عن علی بن اسماعیل، عن إبن أبی عمیر، عن حفص بن البختری، عن أبی بصیر، قال: قلت لأبی عبداللّه علیه السلام متی تجب الکفارة علی المظاهر؟ قال: إذا أراد أن یواقع. قال: قلت: فإن واقع قبل أن یکفّر؟ قال: فقال: علیه کفارة أخری».

و من رجل ظاهر من إمرأته خمس مرّات أو أکثر، فأجاب علیه السلام : مکان کلّ مرة(1) کفّارة.(2)

و عن آخر ظاهر من إمرأته ثلاث مرّات، قال: یکفّر ثلاث مرّات.(3)

و عن رجل ظاهر من أربع نسوة، فقال: لکلّ واحدة منهنّ کفارة.(4)

و عن رجل قال لإمرأته أنت علیّ کظهر أمّی مائة مرّة، فقال: علیه مائة کفارة.(5)

إلی غیر ذلک من الأخبار الدالّة علی عدم التداخل المذکورة فی تضاعیف کتب الفقهاء.

و ظاهر أنّ تلک الأخبار المذکورة لمکان وقوعها جوابا للسؤالات المذکورة فی حکم القیاس المنصوص العلّة و لاریب فی کونها حجّة، و خصوصیة المورد فی السؤال لایقدح فی عموم الجواب.

ص :277


1- 1) صححناها من المصدر و لکن فی المخطوطة «واحد»، بدل «مرّة».
2- 2) وسائل الشیعة، ج 22، ص 324، ح 1؛ و إلیک نصّ الروایة: «محمّد بن یعقوب، عن محمّد بن یحیی، عن احمد بن محمّد، عن علی بن الحکم، عن العلا، عن محمّد بن مسلم، عن أحدهما علیهماالسلام : قال: سألته عن رجل ظاهر من إمرأته خمس مرّات أو اکثر، فقال: قال علی علیه السلام : مکان کلّ مرة کفارة...».
3- 3) نفس المصدر، ح 2؛ و إلیک نصّ الروایة: «محمّد بن یعقوب، عن علی بن ابراهیم، عن أبیه، عن إبن أبی عمیر، عن حمّاد، عن الحلبی قال: سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن رجل ظاهر من إمرأته ثلاث مرّات، قال: یکفّر ثلاث مرّات...».
4- 4) نفس المصدر، ص 327، ح 2؛ و إلیک نصّ الروایة: «محمّد بن یعقوب، عن أبی علی الأشعری، عن محمّد بن عبدالجبّار، عن صفوان قال: سأل الحسین بن مهران أباالحسن الرضا علیه السلام عن رجل ظاهر من أربع نسوة، فقال: لکلّ واحدة منهنّ کفارة...».
5- 5) نفس المصدر، ص 325، ح 5؛ و إلیک نصّ الروایة: «محمّد بن الحسن باسناده، عن محمّد بن احمد بن یحیی، عن محمد بن الحسین، عن محمّد بن سنان، عن أبی الجارود زیاد بن منذر قال: سأل أبوالورد أبا جعفر علیه السلام و أنا عنده عن رجل قال لامرأته: أنت علی کظهر أمی مائة مرّة، فقال أبوجعفر علیه السلام : یطیق لکلّ مرّة عتق نسمة؟ قال: لا. قال: یطیق أطعام ستین مسکیناً مائة مرة؟ قال: لا. قال: فیطیق صیام شهرین متتابعین مائة مرة؟ قال: لا. قال: یفرّق بینهما».

و بما حقّقنا ببرکات الأئمة المعصومین ظهر أنّ مختار العلاّمة القمقام المجلسی غیر متین، فإنّ من البیّن عند العارف الخبیر أنّ لا سبب لحکمهم علیهم السلام بتکرّر الکفارة إلاّ باعتبار تکرّر موجبها، فلیتدبّر.

التقریر السادس

:

یظهر من التتبّع و الاستقراء و ممارسة کتب الفقهاء و حقّ الملاحظة فی علم الفقه من کتاب الطهارة إلی نهایة الدیات و تفحّص کلّ مورد مورد منها، أنّ الأصل عدم التداخل و أنّ عادتهم و قواعدهم عدم إجراء التداخل إلاّ فی مواضع خاصة دلّت الدلیل علیها.

و من البیّن أنّ المستفاد من الاستقراء و التتبّع [A/7] إن لم یکن علما یقینیّا فلا أقلّ من أقوی الظنون، و هذا التقریر قریب من التقریر الخامس و إن کان یغایره من وجوه.

و من هنا ظهر وهن ما ذکرناه عن العلاّمة الخوانساری من عدم تسلیم أصالة عدم التداخل بمعنی الکثرة و الغلبة، إذ ما لم یکن الشیء أغلبیّا أکثریّا لایصیر عند معظم الفقهاء قاعدة مسلّمة شرعیّة.(1)

و بالجملة، فظهر أنّ التتبّع و الممارسة و الاستقراء کاشف عن أنّ بنائهم فی أکثر الموارد فی صورة تعدّد الأسباب علی عدم التداخل، ففیما وقع فیه الخلاف و التشاجر یقوی التمسّک بأصالة عدم التداخل نظرا إلی إلحاق الظنّ الشیء المجهول الحال بالأعمّ الأغلب، هذا.

[نقل کلام المحقق الشیروانی و نقده مجملاً]

ثمّ من المناسب نقل عبارة الفاضل المحقّق الشیروانی فی مسئلة التداخل، فإنّ لی وجوه النظر فی کلامه بتمامه و سأشیر إلی موارد الخلل فی کل جزءٍ جزءٍ من استدلاله و اُبیّن ما هو الحق عندی فی ذلک المقام.

ص :278


1- 1) قد مرّ فی صفحة 269.

قال رحمه الله فی رسالة «أحکام الشک و السهو» فی مبحث تعدّد موجبات سجود السهو: «إنّ الصواب مختار الشیخ رحمه الله من التداخل مطلقا.

لنا: أنّ ما یعطیه الأخبار الدالّة علی وجوب السجود بسبب الأسباب المعیّنة المعهودة، إنّما هو وجوب فعل سجدتین علی المکلّف مطلقا، فإذا فعل مرّة فقد امتثل تلک الأوامر.

و دعوی مغایرة السجود المسبّب عن أحد تلک الأسباب للمسبّب الآخر فی حین المنع، فلا یخالف ما یمتثل به أحد تلک الأوامر لما یجب فی امتثال الأمر الآخر و لایتبادر ذلک التغایر و المخالفة من عبارة النصوص، بل یحتاج ثبوته إلی الدلیل و لیس فلیس.

و لم یقل أحد فی باب الأحداث الموجبة للوضوء، أنّ من العبارات و الألفاظ الواردة [B/7] فی ذلک الباب یتبادر تغایر الطهارات، بل قد انصرفوا عن ذلک الادعاء علی تبادر ظاهر فی خلافه بدلیل أقوی بحیث یقطع عذر منکریه.

و بالجملة، و لم یدّع أحد منهم إلی تبادر تغایر تلک الطهارات و ظهوره من اللفظ، بل الکلّ ذهبوا إلی تبادر خلافه أی إلی ظهور اتحاد تلک الطهارات من النصوص، فکما أنّ تلک الطهارات تتداخل مع تعدّد موجباتها، فکذا فیما نحن فیه.

و ما یقال: من أن الأسباب المذکورة علل السجود و قد تقرّر فی المباحث العقلیّة أنّ العلل المتعدّدة تستدعی معلولات متعدّدة، و توارد العلل المتعدّدة علی معلول واحد شخصی محال.(1)

فجوابه: أنّ الأسباب المذکورة، لیست من قبیل العلل الحقیقیه، بل من باب العلامات و المعرّفات. و یمکن أن تکون للحالة المقتضیة لسجود السهو علامات متعدّدة.

سلّمنا أ نّها علل حقیقیّة، لکن نقول کلّ منها علّة مستقلّة بشرط انتفاء الآخر.

و أمّا فی صورة اجتماعها فی الحدوث، فیزول استقلال کلّ منها و یصیر العلّة المستقلّة هو مجموعها، و فی صورة تلاحقها و تعاقبها، فالأول علّة دون البواقی.

ص :279


1- 1) لمزید التوضیح، أنظر: القواعد الفقهیّة (للسیّد البجنوردی)، ج 3، ص 239 و ما بعدها.

و إن استفیدت علّیّة من النصوص، فلاتنافی ما قلناه، إذ یجوز أن تکون مشروطة بشرط و ذلک الاشتراط لاتنافی ظواهر تلک النصوص.

و من المحتمل أن یکون استقلال تلک الأسباب مشروطة بشروط آخر وجودیّة أو عدمیّة و یکون دوران تلک الشروط مع هذه الاُمور التی جعلناها شروط الاستقلال و أن یکون محیطا بذلک الدوران علم علاّم الغیوب و لاینافی ظواهر النصوص مع هذا أیضا.

و العلاّمة رحمه الله فی هذا الباب ذکر دلیلاً عقلیّا یستفاد جوابه ممّا ذکرناه.

و قد أجاب هو أیضا عنه، ثمّ دفعه بعد ذلک [A/8] و صحّح دلیله المذکور و لمّا لم یکن لإیراد تلک الکلمات و تبیین مواقع الخلل فیها کثیر فائدة ترکناه و اغمضنا عنه»، انتهی موضع الحاجة من کلام الفاضل الشیروانی باللغة الفارسیّة و قد ترجمنا عین عبارته بالعربیّة مع مزید توضیح بدون تصرف فی المطلب.

و أقول: لا یخفی أنّ الاحتمالات و الدقائق التی بیّنها ب_«لعلّ» و «یمکن» و إن کانت لها تطرّق علی أدلّة القائلین بعدم التداخل، إلاّ أ نّها احتمالات بعیدة من قبیل الدقائق الفلسفیّة لاینافی الظهور و الظنون التی علیها مدار الاستدلالات الفقهیّة، فإن الفقیه یکفیه الظواهر و الاحتمالات البعیدة المرجوحة له غیر ضائر.

و ما یقال أ نّه: «إذا قام الاحتمال، بطل الاستدلال»(1) فلابدّ و أن یراد به:

إمّا الاحتمال القوی فی جانب الخلاف بحیث یوجب الشک و التحیّر فی جانبی الإثبات و النفی؛

أو ضعف الظنّ بحیث لایجوز التعویل علیه؛

أو أن یکون المسئلة المتنازع فیها من العلوم العقلیّة و الفلسفیّة التی زعموا أنّ مبناها علی الجزم و الیقین، فإنّ استدلالاتها یخدش بتطرّق أدنی احتمال ولو فی غایة البعد، و أنت خبیر بأنّ ما نحن فیه لیس بشیء من تلک الأقسام الثلاثة.

ص :280


1- 1) المشهور: «إذا جاء الاحتمال، بطل الاستدلال».

و بالجملة، فالفرق بین العلوم الشرعیّة و العلوم الحقیقیّة العقلیّة جلی واضح، فربّ أمر لأحدهما ملائم و للاُخری قادح و لکلّ خواصّ و أحکام، و مقتضی کلّ مغایر للآخر، فانّه یکفی مجرّد صدق الإسم عرفا فی موضوعات الأحکام الشرعیّة و کذا للحیل الشرعیّة، و أنواع التسامح فی علم الفقه طریقا واضحا و منهجا لائحا؛ و مع ذلک فأحکامه تقبل النسخ و الزوال و التبدّل و الانتقال، و التفاوت بین آحاد المکلفین و معظمها مبتن علی الأدلّة النقلیّة کالأخبار و الإجماعات بخلاف العلوم العقلیّة فهی تغایر الشرعیات فی کلّ ما ذکر [B/8] فلکلٍّ من العلوم أهلٌ، و لکلٍّ مقتضیات علی حدّة، و لکلٍّ اصطلاحات مخصوصَةٌ، فلا ینبغی خبط علم فی علم و خلط اصطلاح فی اصطلاح آخر، کما فعله هذا الفاضل القمقام، فإنّ أکثر ما وجدته من المفاسد و الشبهات فی العلوم، إنّما نشأ من خلط الاصطلاحات کلاًّ فی آخر، فافهم.

هذا مجمل من الکلام فی ردّ مقال ذلک القمقام.

[نقل کلام المحقق الشیروانی و نقده مفصلا]

و أمّا الجواب عنه مفصّلا، فقوله: «مقتضی الأخبار الدالّة علی وجوب سجود السهو للأسباب المعهودة مجرّد فعل السجود ولو مرّة، فإذا صدق الإسم، حصل الامتثال».

قلنا: قد بیّنا فی تقریراتنا الستة الماضیة أنّ ظاهر تلک الأخبار و المتفاهم العرفی منها وجوب السجود لکلّ من الأسباب علی حدة، فالحکم فی تعدّد الأسباب تکرارها بظاهر الخطاب؛ مع أ نّا قد بیّنا أنّ الصدق العرفی لیس بحجّة فی هذه المقامات و لا مناطا للتکالیف الشرعیّة، فظهر أنّ مقتضی الأخبار أن یکون بإزاء کلّ سبب سجود علیحدّة.

قوله: «نمنع تغایر السجودات المسببة عن تلک الأسباب، فإنّ الکلّ متحدّة فالجمیع عبادة واحدة».

قلنا: لما بیّنا أنّ مقتضی تلک الأخبار تعدّد السجودات، فلابدّ لکلّ منها من نیّة علیحدّة

ص :281

تختص به فبقصد الخصوصیة فی کلّ منها یمتاز کلّ من الآخر؛ «إنّما الأعمال بالنیّات»(1) فبالنیّات تتمایز العبادات و إن کانت متحدة لولاها، کما أنّ لطم الیتیم واجبة بنیّة التعزیر؛ مندوبة بقصد التأدیب، حرام بإرادة الظلم، فإنّ تمایزها بحسب النیّات، و مع قطع النظر عنها یکون الکلّ واحدا بلا تعدّد، فثبت أنّ امتثال کلّ من الأوامر الواردة فی أسباب السجود مغایر للآخر، فظهر فساد کلامه من أ نّه لایتبادر تغایر سجودات من عبارة النصوص و لابدّ لدعوی التغایر من دلیل.

و قوله: «لم یقل أحد فی صورة تعدّد الأحداث الموجبة للوضوء بتغایر تلک الطهارات، بل أجمعوا علی أ نّها تتداخل، فلو کان أصالة [A/9] عدم التداخل قاعدة حقّة لاقتضت وقوع التشاجر فی تلک المسئلة و لکان بعدم تداخل تلک الطهارات أیضا قائل».

قلنا: هذا التمثیل قیاس باطل یحکم به استقراء الأفاضل لظهور وجود الفارق کما لایخفی علی المتتبّع الماهر و ذلک أنّ المسئلة المفروضة ممّا خرج عن تلک القاعدة بالدلیل القطعی و هو إجماع الأصحاب فلولاه لقلنا بتعدّد تلک الوضوءات أیضا بمقتضی عدم تداخلها.

و من هنا لایمکن أن یمثّل الفاضل المعترض لإثبات مطلوبه بالأغسال، فإنّ التشاجر و الاختلاف فی تداخلها عظیم، فلمّا رأی حکم الأغسال محلّ الجدال و موضع الإشکال أعرض عنه من باب التغافل و تعلّق بحکم الوضوءات و لم یلتفت إلی أ نّه أیضا لایجدیه نفعا، إذ لو خرج ألف صورة من هذا القبیل عن تلک القاعدة الشرعیّة المعهودة لم یحصل فی کونها قاعدة فتور و لا فی حجیّتها شائبة قصور، فإنّ مناط حجیّة أمثال هذا القواعد هو حال الأعمّ الأغلب فما هو الأعمّ الأغلب یصیر قاعدة و یحمل الأمر المجهول الحال علیه و یندرج فیه بحکم الظنّ القوی.

ص :282


1- 1) انظر: تهذیب الأحکام، ج 4، ص 186، ح 519 _ 518.

و بالجملة، فظاهر أنّ معظم القواعد الشرعیّة و الضوابط الفقهیّة کأغلب القوانین العربیّة، بل جمیعها لیست کلیّة و لا دلالتها قطعیّة، بل إنّما هی أغلبیّة ظنیّة، فافهم.

قوله: «فالجواب أنّ الأسباب الشرعیّة علامات و معرّفات لا علل حقیقیّة، فیجوز أن تتوارد علی معلول واحد شخصی بأن تکون للحالة المقتضیة لسجود السهو [B/9] علامات متعدّدة تجتمع فیها».

قلنا: إن کان المراد بکونها مجرّد علامات باعتبار إنّا کثیرا ما نری اجتماعها ظاهرا فی مورد معیّن فی کثیر من المسائل الشرعیّة، فلا یلزم من هذا کونها معرّفات فإنّ العلل الحقیقیّة الناقصة أیضا تتوارد علی معلول شخصی فإنّه جائز، بل وا قع کما لایخفی، و قد تفطّن به أیضا الفاضل المعترض نفسه بعد کلامه هذا بقوله: «سلّمنا».

و إن کان المراد بکونها علامات لا من هذه الجهة، بل باعتبار آخر فلایتجه أصلاً فنطالب المدعی بدلیله، بل نقول: أ نّه مخالف لظاهر النصوص و الأدلّة الآخر القائمة علی أنّ کلاًّ من الأسباب الشرعیّة أسباب حقیقیّة مستقلّة کلّ منها فی التأثیر، فإنّ المتبادر من مثل قوله علیه السلام : هذا المسبب لذاک، أو فلان علّة لکذا، أو الأمر الفلانی موجب لکذا و کذا، إلی غیر ذلک ممّا أشبه هذه العبارات هو السببیة المستقلة و الإیجاب التام و أنّ لها تأثیرات واقعیة لا أنّها مجرّد علامات بدون تأثیر، فإنّه مجاز بعید لابدّ لانفهامه من ألفاظ تلک الروایات المتظافرة من قرینة جلیّة ظاهرة، و لیست موجودة أصلاً، بل و القرینة الخفیّة أیضا علی ذلک مفقودة، فثبت أنّ الالتزام بکون تلک الأسباب محض علامات، غفلة أو تغافل و إن ذهب إلیه الأکثرون و لکن ما تلقّاه الأعاظم الفحول بالقبول.

و من هنا تری العلاّمة رحمه الله فی المختلف و غیره قد صرّح بأ نّها علل حقیقیّة و سننقل عبارته رحمه الله بعد ذلک إن شاء اللّه تعالی، هذا.

و أیضا فقد تظافرت الأخبار المرویّة عن الأئمة الأطهار فی خصوص علل الشرائع و الأحکام بأنّ أکثر تلک الأسباب، بل جمیعها علل حقیقیّة واقعیّة تترتّب علیها [A/10] آثار و خواص و لوازم و أحکام حتّی من غیر المکلفین کالأطفال و المجانین و ذلک مثل الإیمان _ مثلاً _ فإنّه سبب لاستحقاق الجنّة؛ و حرمة الدماء و الأموال و الفروج.

ص :283

و مثل الکفر، فانّه یقتضی خلود النار و إباحة الاُمور الثلاثة؛

و کالکبائر الآخر، فإنّها توجب الفسق و دخول النار؛

و کالقتل و سائر الجنایات، فإنّها علّةٌ للقصاص و الدیات؛

و کالزنا و شرب الخمر و نظائرها، فإنّها تستدعی الحدّ و التعزیر؛

و کالحنث و الإفطار و قتل الخطأ، فإنّها تقتضی وجوب الکفارات؛

و کالأحداث، فإنّها توجب الطهارة؛

و کالرضاع و المصاهرة، فإنّهما سببان لحرمة النکاح؛

إلی غیر ذلک ممّا لاتعدّ و لاتحصی و تظافرت به أخبار لاتستقصی، هذا؛ بل و من اللوازم أن تکون الأسباب المذکورة کذلک أعنی أ نّها مؤثرات واقعیّة لا أ نّها مجرّد معرّفات و دلالات من دون تأثیر و إلاّ لزم أن یکون وضع تلک الأسباب و شرع الأحکام محض العبث أو الجبر، تعالی الشارع الحکیم عن ذلک علوا کبیرا، فإنّه خلاف ضرورة العقول و ما علیه العدلیة و یدلّ علیه اُصول المذهب من الحسن و القبح العقلیین.

و علی أیّ حالٍ فإنّی اُطالب جناب الفاضل المعظّم ببیان الأسباب الواقعیّة للأحکام الشرعیّة فلیقل لی إن کان الأمر کما زعم من أنّ الإیمان مثلاً لیس سببا حقیقیّا لحفظ [B/10] الدم و دخول الجنّة و إنّما هی مجرّد معرّف لهما فما سببهما الواقعی و لأیّ غایة شرع الإیمان؛ إن هذا إلاّ لغو محض العیاذ باللّه تعالی؛

و إن کان کفر الکافر مجرّد علامة و دلالة علی الخلود فی النار و استحقاق القتل من دون تأثیر منه فیهما فبأیّ سبب یعاقب و یعذّب؟! و ما ذنبه و تقصیره و لِمَ یباح ماله و دمه؟! إن هذا إلاّ جبر محض.

و إن کان القتل أو الجنایة أو الزنا أو شرب الخمر مجرّد علامات بدون تأثیر من الفاعل فی شیء أصلاً فلِمَ یُقتل الفاعل أو یُحدّ أو یُعزّر؟! فهل هذا إلاّ محض الجبر القبیح.

و إن لم یوجب صدور الحدث خباثة معنویّة باطنیّة منافیة للتقرّب إلی المعبود فبأیّ سبب یجب الوضوء أو الغسل لرفعها؟!

ص :284

و إن کان النکاح مجرّد علامة لوجوب الإنفاق و إعطاء حقوق الزوجیّة من دون تأثیر فَلِمَ وجب الإنفاق و الإعطاء؟! فهل هذا حینئذٍ إلاّ مجرّد عبث.

و بالجملة، فکیف یرضی قلب عاقل بأن یقول: الأمور المذکورة لیست مسببّة عن الأسباب المعهودة فی الحقیقة و إنّما هی مجرّد معرّفات من باب العلامات لیس لها سوی دلالة، بل إنّما هی محض نکات و مناسبات کالعوامل النحویّة و الأسباب العربیّة بالنسبة إلی معمولاتها؛ إن هذا إلاّ مستلزم للعبث و الجبر فی أفعال الشارع الحکیم؛ إن هذا إلاّ مجرد اللغو فی وضع الشارع للأسباب؛ إن هذا إلاّ التلاعب بالدین المبین؛ إن هذا إلاّ خلاف مقتضی العقل الأمین.

[A/11] إذا تقرّر ما ذکرناه فی صحیفة الخاطر، فاعلم أنّ فی قوله رحمه الله : «یجوز أن تکون للحالة المقتضیة لسجود السهو علامات متعدّدة تتوارد علیها و هی المسماة بالأسباب الشرعیّة أنّ کونها علامات لایحسم مادّة الإشکال، بل فی حکم القول بعدم التداخل، أو علی هذا التقدیر فلکلّ من تلک العلامات ذو علامة بخصوصه، فإنّ تلک الأسباب و إن کانت مسماة بالعلامات باصطلاح الخصم إلاّ أ نّها باعتبار استلزام کلّ منها فی حالة الوحدة لتلک الحالة المقتضیة التی هی العلّة الحقیقیّة _ کما اعترف به الخصم _ فی قوّة الأسباب الواقعیّة و إلاّ فَلِمَ یحکمون بوجوب سجود السهو بعد صدور أیّ منها کان علی سبیل الانفراد؛ فهل هذا إلاّ باعتبار استلزام کلّ منها تلک الحالة المقتضیة، فإذا ثبت تعدّد تلک الحالة و هی السبب الحقیقی علی تقدیر وحدة کلّ من تلک العلامات، فهکذا نقول فی صورة انضمامها متلاحقة کانت أو مجتمعة من دون فرق إذ من المستبعد، بل و فی غایة البعد حصول التفاوت بین صورتی الوحدة و التعدّد لتلک العلامات، فکیف ما کان فتسمیة تلک الأسباب علامات لا یُجدی الخصم نفعا، فإنّ المعیار هو تلک الحالة المقتضیة للسجود المترتبة علیها اللازمة لها و ظاهر أ نّها متعدّدة متواردة علی معلول واحد علی حسب تعدّد العلامات المعهودة، فتدبّر.

و أیضا فإذا طالبنا الفاضل المعترض ببیان العلّة الحقیقیّة للحالة المقتضیة للسجود

ص :285

التی هی السبب الواقعی لتعلّق التکلیف به فلیس له إلاّ الالتزام بکون العلّة هی تلک الأسباب المعهودة ولو من حیث لایشعر لا أجد له مفرّا آخر کما یظهر بالتدبّر، تدبّر فی هذا المقام فإنّه دقیق.

قوله: «یجوز أن یکون استقلال کلّ من تلک الأسباب فی العلیّة مشروطا بعدم السبب الآخر و أمّا حین اجتماعها یزول وصف استقلالها، و العلة المستقلّة حینئذٍ هو مجموعها».

قلنا: هذا مجرّد [B/11] احتمال بعید فی غایة البعد لایقدح فیما الفقیه بصدده من الظنون الظاهرة الحجیّة و الظنون و الأمارات اللفظیة، فالظاهر و المستفاد من الأدلّة القویّة التی ذکرناها مفصّلاً عدم الفرق بین تلک الأسباب منفردة و مجتمعة، فکما أنّ فی حال الوحدة لایزول وصف الاستقلال کذلک فی حال اجتماعها، فإنّ الأصل و الظاهر بقاؤه حینئذٍ.

قوله: «و فی صورة تلاحقها و تعاقبها، فیجوز کون الأوّل علّة دون البواقی».

قلنا: هذا أیضا و إن کان محتملاً عقلاً إلاّ أ نّه بعید جدّا لایخدش به وجه الاستدلال، فالأصل و الظاهر أنّ غیر الأوّل أیضا من الأسباب یبقی علی صفته العلیّة و أیضا فکما أنّ الثانی و الثالث کانا فی حدّ ذاتهما قبل صیرورتهما ثانیا و ثالثا علتین، فکذلک فی تلک الحالة إذ الأصل عدم وجود مانع جدید یزیل وصف علیّتهما.

و بالجملة، فقوله هذا معارض بأصالة عدم طروّ مانع یزیل علیّة الثانی و الثالث.

قوله: «ولو سلّم استفادة علیّة من النصوص، فلاینافی ما ذکرناه لجواز کونها مشروطة بشرط و هذا الاشتراط لاینافی ظواهر تلک النصوص».

قلنا: قد بیّنا بوجوه شتّی أنّ ظواهر النصوص عدم اشتراطها بشرط أصلاً فإنّ عباراتها مطلقة، و لیس فیها تقیید بحالٍ دون حال أصلاً.

و بالجملة، فمن البیّن أنّ قوله علیه السلام فلان علة لکذا، أو موجب للأمر الفلانی، أو سبب یفید بظاهر السببیّة المطلقة، فمن العجب العجاب حکم الفاضل المعترض بعدم منافاة الاشتراط للظواهر النصوص.

ص :286

نعم، غایة الأمر أن لایحصل القطع بعدم اشتراطها بشرط فی نفس الأمر و أن یجوز اشتراطها به فی الواقع و لکنّه غیر قادح فی الاستدلال الفقهیّة و الظنون الاجتهادیّة.

قوله: «و من الجائز اشتراط استقلال تلک الأسباب بشروط وجودیّة أو عدمیّة و تکون تلک الشروط دائرة مع هذه الاُمور التی جعلناها شروط الاستقلال و أن یکون علم علاّم الغیوب محیطا بذلک الدوران و لاینافی هذا أیضا ظواهر النصوص».

أقول: هذا أیضا غیر سدید و مجرّد احتمال بعید لإطلاق [A/12] لفظ النصوص بدون تقیید و مجرّد احتمال ذلک الدوران و کون الشروط فی مرتبة الإمکان لایقدح فیما الفقیه بصدده کیف کان، فحجیّة ما له من الظنون فی الجلاء و الظهور کالنور علی شاهق الطور.

و بالجملة، فسیاق الأدلّة الفقهیّة و المسائل الدینیّة یأبی عن مثل هذه الدقائق الحکمیّة، فتلک الدقائق فیها غیر قادح و لا مخلّ و لا جارح، و الحمد للّه علی وضوح الحجّة و ظهور المحجّة.

هذا، ثمّ إنّ العلاّمة رحمه الله و إن ذهب علی ما اخترناه من عدم التداخل و أصاب فی القول بکون الأسباب الشرعیّة عللاً واقعیّة إلاّ أنّ ما حقّقه فی هذا الباب و أطال الکلام فی الأطباب(1) لا یخلو من أنظار کما یظهر علی اُولی الألباب، فعندی وجوه من النظر متوجهة علی کلامه واردة علی مراده و مرامه و بالتأمل فیها یلوح أنّ فی الزوایا خبایا و أ نّه لمن الفضائل و المزایا و اللّه العالم بالخفایا و لکنی مع هذا لا اُبرّی نفسی من الخطایا.

[کلام العلامة فی مختلف الشیعة]

قال رحمه الله فی المختلف فی بحث تعدد أسباب سجود السهو بعد اختیار عدم التداخل مطلقا _ أعنی متجانسة کانت تلک الأسباب أم مختلفة فی المهیّة _ : «لنا أنّ التداخل ملزوم لأحد محالات ثلاثة: [و هو] إمّا خرق الإجماع، أو تخلّف المعلول عن علّته التامّة لغیر مانع، أو تعدّد العلل المستقلّة علی المعلول الواحد الشخصی. و کلّ واحدٍ منها محال، فالملزوم محال.

ص :287


1- 1) «الاطناب» بدل، «الاطباب» ظاهراً.

بیان الملازمة: أنّ السهو الأوّل إمّا أن لا یوجب السجدتین أو یوجبهما؛

فإن کان الأوّل لزم خرق الإجماع.

و إن کان الثانی، فالثانی إمّا أن لا یوجب شیئا، و هو خرق الإجماع و قول بالترجیح من غیر مرجّح لتساوی الأوّل و الثانی فرضا، و المتساویان المتشارکان فی الأحکام و اللوازم و قول بمخالفة الاستصحاب؛ و قد ثبت کونه دلیلاً لإفادته الظنّ و هو الواجب العمل به فی الشرعیّات.

فإنّ الثانی قبل وجود الأوّل قد کان سببا، فیستصحب الحکم بعد وجود الثانی و قول بکون الاُوصاف _ العرضیّة أعنی کون الثانی بعد الأوّل _ مزیلا للصفات اللازمة [B/12] للمهیّة من الإیجاب، و کلّ ذلک محال.

و إمّا أن یوجب؛

فإن کان هو ما أوجبه الأوّل لزم استناد المعلول الشخصی علی علّتین مستقلتین بالتأثیر و هو محال، فبقی أن یکون الثانی غیر الأوّل و هو المطلوب»(1)؛ هذا تمام حجّة العلاّمة رحمه الله نقلتها بعین عبارته.

[نقل کلام العلامة]

و أنا أقول: مدّعاه صحیح جلیل لکنّ الدلیل علیل و سیظهر لک سرّه إن شاء اللّه، و کیف کان فهذه العبارات منه رحمه الله صریح فی کون الأسباب الشرعیّة عللاً حقیقیّة لاُمور، لا أ نّها علامات کما هو المشهور.

[عود إلی کلام المحقق الشیروانی و نقده]

و ما قاله رحمه الله : «من أنّ التداخل قول بمخالفة الاستصحاب _ إلی قوله _ و قول بکون...».(2)

ص :288


1- 1) مختلف الشیعة، ج 2، ص 424 _ 423، م 298.
2- 2) نفس المصدر، ص 424.

الأوصاف یصلح ردّا علی العلاّمة الخوانساری حیث أنکر جریان الاستصحاب دلیلاً علی عدم التداخل، فإنّ بالتأمّل فیه یظهر أنّ مقتضی الاستصحاب عدم التداخل و أ نّه حجّة شرعیّة(1) أیضا لإفادته الظنّ الاجتهادی المعلوم حجیّته بأدلّة العقل و النقل فلاتصغ إلی ما نقلنا منه رحمه الله من «أ نّهم إن أرادوا بأصالة عدم التداخل أصل العدم، فلم یحققوا معناه و استعملوا فی غیر موضعه مع أ نّه فی موضعه أیضا محل کلام [لیس هذا موضعه]»؛ انتهی.(2)

هذا ما سنح لی فی سالف الأیّام و لکنی أقول الآن بعد أن تأمّلت فی کلام العلاّمة رفع اللّه مقامه: أنّ جریان الاستصحاب هاهنا أیضا مشکل جدّا إذ للمحقق الخوانساری رحمه الله أن یقول لا نسلّم کون السبب الثانی حین جعله بعد السبب الأوّل متّصفا بالاستقلال فی حال من الأحوال لا حین اتصافه بقبلیّة وجود السبب الأوّل و لا فی آن بعدیّته عن الوجود.

و الحاصل: أنّ ما قاله رحمه الله (3) من أنّ الثانی قبل وجود الأوّل قد کان سببا، فیستصحب حکم سببیته بعد وجوده.

إن أراد به السببیّة التامة، فلا نسلّمها علی إطلاقها، بل هی مختصة بحالة انفراده بالسببیّة و لایتناول حالة انضمامه علی السبب الأوّل کما هو المفروض حتّی یلزم انسحاب حکم فیما بعد وجوده فإذن لا استصحاب أصلاً.

و إن أراد به السببیة فی الجملة _ ولو ناقصة _ فهو و إن کان یجری فیه الاستصحاب و کان له وجه صحّة، لکن لا یجدی نفعا للمستدل رحمه الله .

[A/13] و الحاصل: إنّا لانسلّم اتصاف کلّ سبب سبب فی مرتبة ذاته بالاستقلال حتّی ینسحب حکمه بعد وجوده، فمناط الاستصحاب هنا غیر موجود؛

ص :289


1- 1) فی المخطوطة وردت «شرعیّة شرعیّة»، بدل «شرعیّة».
2- 2) انظر: مشارق الشموس، ج 1، ص 340؛ مع تلخیص و تصرف من المؤلّف.
3- 3) أی المحقّق الخوانساری قدس سره فی المشارق.

أقصی ما فی الباب أن نسلّم کونه سببا تامّا إذا انفرد و لم ینضمّ إلی سبب آخر، فلیتأمل فی هذا المقام و لیتدبّر، هذا غایة الحمایة و الانتصار للعلاّمة الخوانساری رحمه الله .

[بیان سائر وجوه النظر فی کلام العلاّمة]

رجعنا إلی بیان سائر وجوه النظر فی کلام العلاّمة رحمه الله ، فنقول: للخصم أن لایسلّم أنّ السبب الأوّل حین اجتماعه مع الثانی مقتض لمسبّب منفرد مختصّ به و ما ادعاه من الإجماع لایقطع دابر النزاع، بل هو حری بالامتناع فإنّ المسئلة خلافیة و مع ذلک فهو من مباحث الأصول و ما تلقّاه(1) الفحول بالقبول، فادعاء الاتفاق لعلّه لیس حجة فی مباحث أصول الفقه مطلقا، فإنّها مشوبة بالأدلّة العقلیّة المستنبطة، و مع هذا فتحقیقها لیس من شأن المعصوم حتّی یکون الإجماع کاشفا عن رأیه، فافهم.

و کذلک للخصم أن یمنع خرق الإجماع المدعی علی کون السبب الثانی موجبا علی تقدیر کون الأوّل أیضا موجبا و البیان البیان.

و کذا نمنع لزوم الترجیح من غیر مرجّح لِمَ لا یجوز أن یکون الثانی مساویا للأوّل إذا انفرد کلّ بالسببیة و إن لم یکن کما مرّ کذلک حین الانضمام و الاجتماع و لانسلّم أنّ المفروض تساویهما مطلقا حتّی حال الاجتماع فیلزم المحال، أی الترجیح بلا مرجّح.

[عود إلی کلام العلاّمة فی المختلف و نقده]

قوله: «و المتساویان متشارکان فی الأحکام و اللوازم».(2)

قلنا: إن أردتم المتساویین فی جمیع الأحوال و کلّ الآونة فحقّ و لکنّه لیس ممّا نحن فیه.

و إن أردتم فی الجملة أعنی فی بعض الأوقات _ کوقت الوحدة مثلاً دون وقت الاجتماع _ فلا نسلّم حینئذٍ أ نّه یجب اشتراکهما فی جمیع الأحکام و اللوازم حتّی یصیر

ص :290


1- 1) «تلقّوه»، ن. خ.
2- 2) مختلف الشیعة، ج 2، ص 424، م 298.

منشأ للترجح بلا مرجّح علی أنّ هذا القبیل من الکلام شبهة فی مقابلة البدیهة فهی غیر مسموعة و لیس برهانا عقلیّا، إذ کثیرا ما نری فی المعالجات و الأدویة الطبیّة فی فن الطبّ مثلاً [B/13] أنّ شیئا مخصوصا له ثلاثة أسباب کلّ منها حین الانفراد مستقلّ ولکنّ حین الانضمام یکتفی بمعالجة واحدة و مسبّب واحد و کذلک غیر الاُمور الطبیّة أیضا.

و قوله: «و قول بکون الأوصاف العرضیّة و منها کون الثانی مؤخّرا عن الأوّل مزیلاً للصفات اللازمة المهیّة و منها کون السبب موجبا بذاته».(1)

قلنا: لانسلّم أنّ الإیجاب و السببیة التامّة صفة لازمة للسبب الثانی مطلقا _ أعنی ولو من حال الاجتماع و فی صورة تعدّد الأسباب _ حتّی یلزم المحال و هو تخلف لوازم المهیّات عن نفس المهیّات، بل إنّما القدر المسلّم إنّما هو السببیة التامّة لکلّ سبب حال الانفراد و بشرط کونه وحده سببا حین التأثیر.

و کان منشأ هذا التوهم منه رحمه الله أنّه رأی فی الروایات أو فی کلام الأصحاب إطلاق لفظ الموجب علیه أی علی کلّ من الأسباب ولو ثانیا و ثالثا و هلّم جرّا.

و لکنّه لایخفی اندفاعه بأدنی تأمّل، فإنّ إطلاق الموجب _ أی السبب التام _ علیه إنّما باعتبار بعض حالاته علی سبیل التجوّز و التسامح فی العبارة لا باعتبار جمیع أحواله.

و بالجملة، إنّما یلزم المحال _ أعنی تخلّف لازم المهیّة عن نفس المهیّة _ أن لو کان السبب الثانی موجبا تامّا علی الإطلاق من دون قید و اختصاص ببعض الحالات و الأوقات إذ علی هذا التقدیر، فإذا تحقّق بَعدیّته و تأخّره عن السبب الأوّل یصدق علیه أنّه قد زال الآن صفته اللازمة _ و هو الموجبیة _ فیلزم المحال؛ و لکنّه من البیّن أنّ الخصم لایقول کذلک، بل یقول لاأسلّم أنّ الشارع جعل العلّة الفلانیّة سببا تامّا باعتبارها فی حدّ ذاتها، بل یجوز أن یجعلها کذلک باعتبار خصوصیّة خارجة عن ذاتها بأن یقیّدها بوقت [A/14] دون وقت و بحالة دون أخری.

ص :291


1- 1) نفس المصدر؛ مع تصرف فی العبارات من المؤلّف.

فکیف ما کان فقد اتضح أ نّه لایلزم محال من المحالات الثلاثة، لاخرق الإجماع، و لاتخلف المعلول عن العلة التامة، و لا الترجّح من غیر مرجح، فتأمّل.

هذا مع أنّ الحجّة المذکورة لایتناول صورة صدور الأسباب دفعة علی سبیل الاجتماع فی الوجود و إنّما تتمشّی علی تقدیر تسلیمها فی صورة التلاحق و التعاقب، و من الظاهر أنّ المدّعی عدم التداخل مطلقا، فالدلیل حینئذٍ أخصّ من المدّعی.

ثمّ إنّه رحمه الله (1) اعترض علی نفسه بعد إیراد الحجّة، فقال ما حاصله:

«نختار من الأقسام أن لایکون الأوّل موجبا قولکم یلزم خرق الإجماع.

قلنا: إن أردتم حال انفراد السبب، فمسلّم لکنّه خلاف المفروض؛

و إن أردتم حال انضمام علی آخر، فالإجماع ممنوع و ادعاؤه أول الکلام، ثمّ لِمَ لایجوز أن یکون موجبا ناقصا لا علی سبیل الاستقلال، فیکون حین الانضمام جزء علّة و لایکون علة تامة إلاّ حال الانفراد و ادعاء به الإجماع علی سببیة التامّة مطلقا غیر مسموع، بل مجرّد دعوی بلا دلیل.

و أیضا فقولکم أنّ الثانی إمّا أن لایکون موجبا أو یکون، فإن کان الأوّل، لزم خرق الإجماع.

قلنا: الإجماع هاهنا أیضا غیر مسلّم کما مرّ وجهه علی أ نّا نقول السبب الثانی لایوجب شیئا أصلاً إذ الحکم یثبت بمجرّد وجود الأوّل، فإنّ قول الشارع من تکلّم فعلیه سجود السهو مثلاً تعلیق علی المهیّة الکلیّة الصادقة علی القلیل و الکثیر و إذ قد ثبت الحکم و هو وجوب السجود بالأوّل، فلا یکون الثانی سببا لأمر البتة لظهور أنّ التحقیق کون الموجب هو المهیّة الکلیّة دون المشخصات.

سلّمنا، لکن لِمَ لایجوز للأکثرین أن یکون کلّ واحدٍ سببا تامّا نظرا إلی أنّ علل الشرع معرّفات و علامات لا علل حقیقیّة، و من البیّن أ نّه یجوز تواردها علی أمر واحد.

ص :292


1- 1) أی العلاّمة الحلّی فی مختلف الشیعة.

و أیضا فحجتکم المذکورة [B/14] معارضة بأصالة برائة الذمّة، فإنّ الأصل أن لایکون المأمور مکلّفا بما زاد علی مسبّب واحد.

و أیضا فلو صحّ الدلیل المذکور لعدم التداخل لزم عدم التداخل فی الوضوءآت علی تقدیر تعدّد الأحداث و أن لایکتفی فی رفعها بطهارة واحدة، لکن اللازم باطل بالإجماع، فاللزوم مثله». انتهی اعترضاته رحمه الله ملخصة.(1)

ثمّ أجاب عن کلّ واحد، فقال: «لأ نّا نقول: الإجماع قائم علی أنّ کلاّ من الفعلین مطلقا موجبان علی نهج الاستقلال سواء انضمّ إلی غیره أم لا، إذ لم یقل أحد بالتفرقة بین الصورتین»(2)؛ هذا جوابه رحمه الله عن الایراد الأوّل.

و أنا أقول: لایخفی أنّ غایة ما یستفاد من الإجماع المسلّم أن یدلّ علی سببیّة کلّ من الأسباب و موجبیتها فی الجملة.

و أمّا کون کلّ سبب مستقلاً علی الإطلاق، و علی جمیع التقادیر فلا. و کیف لم یفرّق أحد بین الصورتین و الحال أنّ المسئلة معرکة الآراء مختلفة(3) الأهواء، مع أنّ مبناها علی ما زعمتم علی تلک الأنظار الاستنباطیّة و الأدلّة العقلیّة الغیر المأمونة عن الخطأ و الاشتباه، و الإجماع فی أمثال هذه المواضع من الأمور العقلیّة و السوانح الفکریة غیر ثابت الحجیّة، بل للمخالف الألمعی و المتوقد الذکی أن یخالف فی مثل ذلک الإجماع و یعارض بمثله إن قدر و استطاع، و ما نحن فیه من بحث الأسباب إنّما یکون من هذا الباب کما لایخفی علی أولی الألباب.

ثمّ أجاب رحمه الله (4) عما ذکر من الإیراد من أنّ الموجب هو المهیّة الکلیّة، فقال: «إنّها مسلّم لکنّها وجدت بتمامها فی الشخص الأوّل، فیثبت المعلول قضاء للعلیة، و وجدت کذلک

ص :293


1- 1) انظر: مختلف الشیعة، ج 2، ص 425 _ 424.
2- 2) نفس المصدر.
3- 3) فی المخطوطة «مختلف»، بدل «مختلفة».
4- 4) أی العلاّمة الحلّی قدس سره .

فی شخص الثانی أیضا فیثبت المعلول معه أیضا و إلاّ لزم خروج العلّة عن وصف العلیّة»؛ انتهی.(1)

و أنا أقول: کون الموجبات و الأسباب و العبادات هی المهیّات دون الأشخاص [A/15] مشکل جدّا، بل فیه وجوه من المناقشات و الأنظار، کیف لا و کثیر من الأعاظم قد صرّحوا بأنّ مناط التکالیف الدینیّة و الأمور الشرعیّة هی الأفراد، فإنّها الموجودة فی الحقیقة دون الحقائق الکلیّة التی هی مجرّد صور ذهنیّة و إذ لا وجود لها فی الخارج، فکیف یتعلق بها التکلیف؟!

و أیضا فقوله: «یثبت المعلول معه أیضا و إلاّ خرج العلّة عن العلیّة».(2)

قلنا: ممنوع إذ للخصم أن لایسلّم علیّة الثانی علی الإطلاق، و علی أیّ تقدیر کما بیّناه مرارا بل نقول إذا قصدنا فی صدور تلک الأسباب أن نصدر سببا بعد سبب آخر فکونه علّة تامّة ممنوع، بل غایة الأمر علی فرض تسلیم تأثیره أن تکون علّة ناقصة أی جزء علّة فلایلزم خروج العلّة التامّة عن کونها علّة، إلاّ أن یقال أنّ المتبادر من إطلاق لفظ الموجب و السبب علیه مطلقا من دون تقیید بحالة الانفراد یعطی کونه علّة تامّة مطلقا، فحینئذٍ علی مفروض المعترض رحمه الله یلزم أن یخرج عن وصف العلیّة.

و لکنّک خبیر بأنّ هذا التوجیه ممّا لم یلتفت إلیه ذلک العلاّمة رحمه الله ، بل هو عین ما أشرنا إلیه سابقا و تفردنا به و أ نّه لیس إلاّ تمسّکا بمفهوم الألفاظ و الظواهر و المتفاهم العرفی من النصوص، فهذا القبیل من التقریر مرحلة اُخری و کلام آخر، فافهم.

ثمّ أجاب رحمه الله عن قوله بکون العلل الشرعیّة یجوز تعدّدها و اجتماعها نظرا إلی کونها معرّفات بأ نّه ممنوع نظرا إلی أنّ الأصل تطابق الشرع و العقل، یعنی کما یمتنع توارد العلل التامّة علی معلول شخصی فی الأسباب و العلل العقلیّة، فکذلک فی الأسباب الشرعیّة

ص :294


1- 1) مختلف الشیعة، ج 2، ص 425.
2- 2) نفس المصدر.

حرفا بحرف باعتبار أنّ الأصل عدم مخالفة الاُمور الشرعیّة للاُمور العقلیّة و یمکن أن یرید بالأصل أصالة العدم کما یمکن أن یراد به القاعدة.(1)

و کیف کان، فعلی ما ذکره رحمه الله (2) فمقتضی القاعدة أن یکون فی الشرع أیضا توارد الأسباب التامّة [B/15] علی معلول واحد ممتنعا، فمتی رأینا تعددا فیها مع وحدة المورد، فنقول: خرج تلک الصورة عن القاعدة بالدلیل و یلزم حینئذٍ جعلها بمعنی العلاقة لا العلّة و إلاّ کما هو الغالب، حکمنا بالتطابق علی وفق الأصل المذکور، فهذا غایة تمشیة مراد العلاّمة و شرح کلامه زاد اللّه فی مقامه و أحسن فی اکرامه.

و أنا أقول: هذا الطور من الکلام و هذا السیاق من المناظرة فی المقام، محض قیاس و استحسان یستحسنه الاُوهام و یأبی عنه عقول الأعلام و یشمئزّ عنه فقهاؤنا الکرام و لیس مبناه إلاّ مجرّد الرأی و الاستنباط و قائله من حیث لایشعر ناکب عن الصراط کیف لا؟! و من اللوازم تنزه ساحة کبریاء الشرع عن مثل هذا الاعتبارات الواهیّة و لیست هی إلاّ الداهیة العظمی و أیّة داهیة؛ یا أخی بین الاُمور العقلیّة و الشرعیّة فرق کثیر فصدّقنی فی المقال و لاینبّک مثل خبیر.

کیف یمکن قیاس الشرع علی القواعد العقلیّات و الفلسفة و الحال أنّ بناء الشرع علی النسخ و الزوال والتبدّل والانتقال والتخصیص والتعمیم والإطلاق والتقیید والإجمال والتبیین والمسامحات العرفیّة والظواهر اللفظیّة والأدلّة النقلیّة والقواعد الأغلبیّة الغیر الکلیّة.

و کفایة مجرّد التصدیق و التقلید و صیرورة قول المجتهد بمجرّد الموت غیر سدید و وجوب الأخذ بفتوی مجتهد جدیدة.

و مجرّد الإجماع فیه حجّة و المتواتر فیه مفید، قلّما کان فیها قاعدة کلیّة و لایطّلع

ص :295


1- 1) مختلف الشیعة، ج 2، ص 425.
2- 2) أی العلاّمة الحلّی قدس سره .

المجتهدون فیها علی کلّ دقیقة و خفیّة و لایطّلع علی أکثر أسراره إلاّ اللّه العلاّم و الأنبیاء و الأوصیاء الکرام علیهم الصلاة و السلام.

و عقل أکثر العقلاء عن درک أسراره قاصرة ولو ملأوا فیها الطوامیر و الدفاتر.

و لایلزم من عدمه محال و لایختل به نظام.

و کم یجری فیه من الحیل و الرخص تسهیلاً علی الأنام.

[A/16] و لعلمنا و جهلنا و نسیاننا و سهونا فی ترتّب ما فیه من الأحکام مدخل تامّ کما لایخفی علی اُولی الأفهام.

و کثیرا ما یتفاوت فیه الأحکام علی حسب اختلاف عادات البلدان.

و أکثر مباحثه ممّا وقع فیه الاشتباه و التشاجر بین العلماء الأعیان.

و قد تختلف فیه التکالیف علی حسب اختلاف آحاد الناس کالصلاة مثلاً، فإنّها أمر شرعی یختلف بالنسبة إلی کلّ أحد، فتختلف زیادة و نقصانا و سقوطا و وجوبا إلی غیر ذلک من الصفات، فالصلاة للحاضر شیء و للمسافر شیء، و للصحیح حدّ و للمریض حدّ آخر، و للمأموم شیء و للإمام وضع آخر، و لواجد الطهارة واجبة وعن فاقدها ساقطة، ولأحد قضاء و للآخر أداء، إلی غیرها من العبادات.

و أیضا فلاختیارنا و قدرتنا فی ترتّب الآثار و الأحکام مدخل، کما لا یخفی.

و أیضا فمدار تکالیف الشریعة علی الیسر و السهولة و نحن منهیّون فیها عن التدقیق و التجسس و الغموض.

هذا بخلاف العلوم الحقیقیّة و الاُمور العقلیّة، فإنها تخالف العلوم الشرعیّة الرسمیّة فی کلّ واحد واحد ممّا ذکرناه، فإنّها لا تقتنص من إطلاقات العرفیّة و الأمارات اللفظیّة و الأدلّة النقلیّة، فلاتفید الخبر المتواتر فیها ولاینهض فی إثبات مسائلها الإجماع.

و لایکفی مجرّد التصدیق و التقلید فیها.

و لاتختلف باختلاف عادات البلدان و الأصقاع.

ص :296

و لایتصوّر فی أغلب(1) فنونها الجدال و النزاع و یدرک أغلب أسرارها العلماء الفحول و إن لم یتلقّوه من النبی و الرسول.

ولاتتفاوت بتفاوت الأوضاع و التقادیر، بل مبناها علی مطابقة نفس الأمر ولایزال علی نسبة واحدة أبد الآباد، فإنّ الواحد مثلاً نصف الإثنین علی أیّ تقدیر کان و لابدّ للکرة مثلاً من مرکز أیّا ما کان.

و لهذا لاتقبل النسخ و الانقلاب و لا التخصیص و لا التقیید و لا مدخل فیها للموت و لا [B/16] الحیوة؛ و لیست مسائلها توقیفیّة یتوقّف علی نصّ الشارع، بل یصل إلیها کلّ نحریر فیلسوف بارع و لاتکتسب ولاتستفاد من الظنون و الظواهر، بل ثبوتها موقوف علی البرهان القاطع الباهر و لیس لقدرتنا و اختیارنا فی الأمور الحکمیّة مدخل أصلاً و کثیر منها لاتقبل تعلّق قدرة اللّه بها و أکثر فنونها تنتهی إلی نظریات سهل المأخذ أو إلی البدهیّة و لهذا لم یقع فیها الخلاف و التشاجر، و إن وقع فعلی غایة الندرة.

و أیضا فمسائلها فی غایة الدقة و الغموض لایتعاطاها إلاّ أوحدی اختاره اللّه للفیوض و مع ذلک لایتطرق إلیها التدبیر و الحیلة، لاتختلف عن متن الواقع و لو بکلّی وسیلة.

و الفرق بین اصطلاحاتها المتداولة و بین المصطلحات الفقهیّة أکثر من الکثیر، فلکلّ من الاصطلاحین مقتضیات علی حدّة و العقول بما قلناه معترفة شاهدة و الألباب بتغایرهما فی الآثار و اللوازم مساعدة.

و کم من فرق بین العلمین _ أعنی علم الشریعة الرسمیّة و العلوم العقلیّة الحقیقیّة - لم أحررها خوفا من الإطناب و حذرا عن الإسهاب و ناهیک بما ذکرناه فارقا فی هذا الباب.

فإذ قد بلغ الأمر بهذه المثابة من التخالف و التغایر بین الشرع و العقل ثبت أنّ الأصل و القاعدة و الأعمّ الأغلب عدم تطابقهما فی اللوازم و الأحکام و الاصطلاحات، إلاّ ما

ص :297


1- 1) «أعنّی ما سوی الأمور العامّة و الإلهیات، منه عفی عنه»؛ من هامش النسخة.

خرج بالدلیل القاطع و البرهان الساطع، فقیاس الشرع علی العقل غیر نافع، بل مجرّد تمویه و خیال مضمحل باطل و ممزّق عاطل.

فتبین فساد استحسان العلاّمة توجه اللّه بتاج الکرامة و کرّمه بنعیم دار المقامة فإن قیاسه بعید الاستقامة فالأصل إذا عدم تطابق مقتضیات الشرع و مقتضیات العقل حتّی تدل دلیل علی التطابق.

و إذ قد بیّنا وهن تلک القاعدة [A/17] فللمعترض أن یقول فی ردّ جواب العلاّمة بوجود الفرق بین العلل الشرعیّة و العلل العقلیّة بأن یجوز توارد العلل المتعدّدة علی معلول واحد فی الصورة الأولی دون الثانیة فمن یدّعی الفرق، فعلیه تجشم الاستدلال و دون ثبوته خرط القتاد فی مسئلة کثر منها الجدال و تجدل فی مضمارها الأبطال.

فهذا ما سنح لی فی هذا المقام من المقال علی أنّ الذی أورده رحمه الله من الحجّة کما زعمه حجّة قطعیة، فعلیه یستلزم خلافه المحال فلابدّ و أن تفید بزعمه القطع و الیقین دون الظنّ و التخمین.

ثمّ ما أجاب به عن الاعتراض بعده من التمسّک بأصالة التطابق لإحقاق الحجّة یبتنی علی الظنّ المستفاد من الاستصحاب لایفید أکثر من الظنّ و إن کان فی غایة القوّة فقطعیّة الحجّة کما هو المفروض، منوطة بهذا الجواب، فکیف یفید العلم و الیقین، إن هذا إلاّ تناقض مستبین و الحال أنّ الخصم یکفیه أدنی تطرّق احتمال فی الحجّة المعهودة ولو فی غایة البعد.

و المفروض أنّ فی هذا المقام لم یتمسک العلاّمة بألفاظ النصوص حتّی یکفیه التمسک بالظاهر و لایضرّه ذلک الاحتمال البعید النادر؛ فافهم یا أخی! فإنّه لاینکر هذا الکلام إلاّ مکابر.

هذا علی أنّ الأصل مع الإغماض من کلّ ما ذکر، عدم تطابق الشرع و العقل لا التطابق کما زعمه العلاّمة فإنّ الأمر الوجودی هو المطابقة لا عدم المطابقة و کلّ أمر وجودی ممکن یفرضه المدعی فی موضع النزاع مسبوق بالعدم، فالأصل عدمه و یحکم به حتّی

ص :298

یقوم الدلیل علی وجوده، فتجشّم الاستدلال حینئذٍ علی من یدّعی تطابقهما و هو صفة وجودیّه لا علی من ینفیه و هم القائلون بعدم التداخل؛ فتدبّر جدّا.

فإنّ المقام فی غایة الدقة و الإشکال و قد حقّقنا الحق و الحمد للّه المتعال.

[B/17] فإن قلت: علی ما حقّقت، فیلزم إنکار قاعدة العدلیّة من الحسن و القبح العقلیین، لأ نّک حکمت بعدم تطابق أحکام الشرع و أحکام العقل.

قلت: حاش للّه لاینافی ما ذکرناه، قاعدة الحسن و القبح، فهو مقام آخر و ما نحن فیه مرحلة أخری و إن کان یتراآی کذلک بادی النظر و أوّل الوهلة، فإزالة هذا التوهّم هیّنة سهلة، إذ المراد بعقلیة الحسن و القبح، لیس إلاّ أن ما أمر به الشارع، متضمنة لمصلحة عظیمة مطابقة لنفس الأمر یدرکه بعض العقول السلیمة لا أقل إن لم یصل إلیها بعض آخر لقصورها و کذلک ما نهاه الشارع لیس إلاّ باعتبار مفسدة و قبح فی متن الواقع، یدرکان أیضا بالعقل السلیم، فلأجل تلک المحاسن و المصالح ندبٌ و أمرٌ؛ و باعتبار تلک المساوی و المفاسد نهیٌ و زجرٌ، و بهذین الاعتبارین یتحقق استحقاق المدح و الذم لا أنّهما منوطان بمجرّد الأمر و النهی؛ هذا معنی الحسن و القبح العقلیّن و هو لاینافی ما ذکرناه بوجهٍ و لایضرّنا أصلاً، بل نقول بموجبهما أیضا هذا.

ثمّ أجاب رحمه الله (1) عن متمسک المانع _ و هو أصالة براءة الذمّة _ بأ نّه معارض بالاحتیاط فإنّ شغل الذمة الیقینی یقتضی البراءه الیقینیّة و لاتحصل إلاّ بفعل کلّی مسبب لخصوص سبب سبب.(2)

أقول: و هذا حقٌ متین لا غبار علیه.

و أجاب رحمه الله عن النقض بحکایة الحدیث بأنّ الفرق بین الأحداث و صورة النزاع بیّن فإنّ رفع الحدث الشخصی لایحصل إلاّ برفع مهیّة الحدث و إنّما یرتفع مهیّة الحدث بنیّة

ص :299


1- 1) أی العلاّمة الحلّی قدس سره .
2- 2) انظر: مختلف الشیعة، ج 2، ص 425.

تلک المهیّة و رفع المهیّة یستلزم رفع الجزئیات و إذا ارتفعت المهیّة لم یبق علّة مؤثّرة فی إیجاب الطهارة بخلاف ما نحن فیه.(1)

أقول: کان هذا الجواب لایخلو عن مناقشة، فإنّ من [A/18] ینوی رفع حدث دون حدث، لانسلم أن یرفع حدثه بالکلیة کیف؟! و المسئلة معرکة الآراء و ممّا کثر فیه التشاجر و الاختلاف و لیست إجماعیّة حتّی یصلح التمسک به.(2) و من راجع إلی الکتب المطوّلة الاستدلالیّة فی الفقه، یظهر علیه ما ذکرناه.(3)

و أیضا فبناءً علی هذا القول، یلزم أن یکون الأغسال التی لغیر الجنابة، مجزئة عن الوضوء و هذا خلاف ما تقرّر و اشتهر بین فقهائنا من عدم الإجزاء.(4)

بیان الملازمة: أنّ مفروضکم أنّ الغسل یرفع الحدث الأکبر و الحدث الأکبر مشارک للأصغر فی الحدثیّة و حیث إنّه ثبت ارتفاع هذا، ثبت ارتفاع ذلک أیضا، فکیف یمکن الحکم حینئذٍ بوجوب الوضوء مع أ نّکم تقولون بوجوب الوضوء مع غسل الحیض و النفاس و الاستحاضة فی الجملة و الأغسال المندوبة و غسل المیّت؟!

و علی أیّ حال، فالصواب فی الجواب نیابة عنه رحمه الله أن نلتزم بخروج مسئلة الأحداث المعهودة عن القاعدة نظرا إلی دلیل الخارج، فنقول بقی باقی الأسباب الشرعیّة و منها ما نحن فیه، تحت قاعدة عدم التداخل، فإنّها قاعدة نافعة جدّا، معوّل علیها فی المسائل الفقهیّة کما بیّنا وجه حجیّتها مرارا، فتدبّر.

[تتمیم فی نقل کلام صاحب السرائر]

تتمیم: ثمّ إنّ الفاضل الرئیس محمّد بن ادریس أسکنه اللّه منازل التقدیس، قد فصّل فی

ص :300


1- 1) نفس المصدر.
2- 2) راجع فی هذا المجال، المصادر التالیة: الاقتصاد، (للشیخ الطوسی)، ص 494؛ المبسوط، ج 1، ص 39؛ کشف الالتباس، ج 1، ص 335 و مفتاح الکرامة، ج 1، ص 170 _ 169.
3- 3) انظر: مشارع الأحکام، (میراث حوزه اصفهان، ج 5)، ص 455 _ 451.
4- 4) انظر: کتاب الطهارة، (للشیخ الأنصاری)، ج 2، ص 129.

کتاب السرائر بین صورتی تجانس الأسباب و عدم تجانسها، فقال فی مبحث تعدّد أسباب سجود السهو بعد نقل القول بالتداخل و عدم التداخل أ نّه: «إن کانت تلک الأسباب متماثلة متحدة فی المهیّة فلاتتعدّد المسببات، بل یکتفی بسجدتی السهو مرّة، إذ لا دلیل علی لزوم التعدّد و کقولهم علیهم السلام من تکلّم فی الصلاة سهوا، فلیسجد سجدتین(1) و لم یتعرضوا لبیان الدفعة أو الدفعات، فحینئذٍ یکفی بمسمّی السجود و لایحصل الامتثال بهذا [B/18].

و أمّا علی تقدیر اختلاف جنس الأسباب، فالأولی بل الواجب عندی هو الإتیان عن کلّ جنس بسجدتین بخصوصه، لعدم الدلیل علی تداخل الأجناس، لأنّ الفرضین لایتداخلان باتفاق المحقّقین.

و علی هذا، فالواجب أن یأتی لکلّ جنس جنس ما یتناوله اللفظ لأنّ المصلی قدتکلّم سهوا و سلّم کذلک، و قام فی موضع القعود کذلک، و المفروض أنّ ائمتنا علیهم السلام قالوا: من تکلّم یجب علیه ذلک، و من سلّم یلزم علیه کذلک، و من قام أیضا فی مقام القعود فعلیه بالسجود، و هذا المصلی قد صدر عنه کلّ من هذه الأفعال، فعلیه لکلّ أمر بامتثال»، هذا ملخّص ما افاد رحمه الله من المقال.(2)

ص :301


1- 1) أنظر: وسائل الشیعة، ج 8 ، ص 206، باب وجوب سجدتی السهو علی من تکلم ناسیا فی الصلاة.
2- 2) السرائر، ج 1، ص 258؛ مع تلخیص و تصرف من المؤلّف، و إلیک نصّ کلامه: «... و من تکلّم فی صلاته ساهیاً، بما لایکون مثله فی الصلاة، فعلیه سجدتا السهو. و من سلّم فی غیر موضع التسلیم ساهیاً، فعلیه سجدتا السهو. و من قعد فی حال قیام أو قام فی حال قعود فعلیه سجدتا السهو. فإن قیل: الجبران لایکون إلاّ فیما یقطع المصلّی علی أ نّه فعله أو ترکه ناسیا، فیجبر فعله ذلک بسجدتی السهو، و لیس هو مثل الاحتیاط، فکیف القول فی مسألة من سها بین الأربع و الخمس. قلنا: المصلّی قاطع علی الأربع، و یشک فی الرکعة الخامسة، فقد صار قاطعاً علی الأربع، و فی شک من الخمس، فما خلا من القطع. فإن سها المصلّی فی صلاته بما یوجب سجدتی السهو مرات کثیرة، فی صلاة واحدة، أیجب علیه بکلّ مرّة سجدتا السهو، أو سجدتا السهو عن الجمیع؟ قلنا: إن کانت المرات من جنس واحد، فمرّة واحدة یجب سجدتا السهو، مثلاً تکلّم ساهیاً فی الرکعة الأولی، و کذلک فی باقی الرکعات، فإنه لا یجب علیه تکرار السجدات، بل یجب علیه سجدتا السهو فحسب، لأ نّه لا دلیل علیه، و قولهم علیهم السلام : من تکلّم فی صلاته ساهیاً یجب علیه سجدتا السهو، و ما قالوا دفعة واحدة أو دفعات. فأمّا إذا اختلف الجنس، فالأولی عندی بل الواجب، الإتیان عن کلّ جنس بسجدتی السهو، لأ نّه لا دلیل علی تداخل الأجناس، بل الواجب إعطاء کل جنس ما تناوله اللفظ، لأنّ هذا قد تکلّم مثلا، و قام فی حال قعود، و أخلّ بإحدی السجدتین، و شکّ بین الأربع و الخمس، و أخلّ بالتشهد الأوّل، و لم یذکره إلاّ بعد الرکوع فی الثالثة، و قالوا علیهم السلام : من فعل کذا یجب علیه سجدتا السهو، و من فعل کذا فی صلاته ساهیاً یجب علیه سجدتا السهو، و هذا قد فعل الفعلین فیجب علیه امتثال الأمر، و لا دلیل علی تداخلهما، لأنّ الفرضین لا یتداخلان بلا خلاف من محقق».

[المناقشة مع صاحب السرائر]

و أقول: أ نّه رحمه الله فی الشق الثانی لنا بتوافق حیث اختار عدم التداخل و ما أتی به من الدلیل من التمسک بظاهر اللفظ ، متین فلا نزاع لنا معه؛ و إن کان فی ثبوت الإجماع الذی ادّعاها فی هذا المقام نوع مناقشه کسائر اجماعاته فی المسائل.

و أمّا ما ادّعاه فی الشق الأوّل من التداخل _ أعنی فی صورة تجانس الأسباب _ فبعید عن الصواب، لما عرفت مرارا من کونه معارضا بالاحتیاط و بالاستصحاب بجمیع أنواعه کما سبق و بالظواهر اللفظیّة و العرفیّة و باستقراء المسائل الفقهیّة و بما علیه الأکثر و الأغلب و بالأخبار المرویة الدالّة علی المطلب و هی التی ذکرنا بعضها، فإنّ دلالة کلّ من هذه الأدلّة واضحة علی من له أدنی مسکة، فکیف علی الأجلّة شاملة بإطلاقها صورة التجانس و عدمه.

فإن قلت: تداخل الأسباب المتجانسة المتفقة فی الحقیقة، لایخالف مقتضی

ص :302

النصوص، بل توافق ظاهر عباراتها، فإنّ ظاهر إطلاق اللفظ ، تعمّ المرّة و المرّات مثلاً قالوا: الکلام فی الصلاة سهوا یوجب السجود، فإن معناه لیس إلاّ اقتضاء ما یصدق علیه السجود، فیحصل الامتثال به کائنا ما کان الکلام، صدر دفعة أو دفعات نظرا إلی ترک الاستفصال و إلاّ [A/19] لقیّدوه بحال صدوره دفعة و بیّنوا لنا الفرق بین الصورتین، فإنّ المقام مقام البیان و الحال أ نّهم لم یبیّنوا أصلاً، فعلم أن ظاهر تلک العبارات هو العموم.

ثمّ نقول: من البیّن أنّ تلک الظواهر اللفظیّة المتبادرة من الألفاظ المتفاهمة منها عرفا هی المعوّل علیها و علیها مدار الإفادة و الاستفادة فی الاستدلالات الفقهیّة و فی غایة المتانة و الحجیّة بحیث لایعارضها أکثر الأدلّة المذکورة علی عدم التداخل مطلقا من مقتضی العرف و العادة و الاستقراء و الأدلّة العقلیّة من أصالة عدم التداخل و الاستصحاب بجمیع وجوهه السابقة.

و بالجملة: فهذه الأدلّة و الظواهر فی جنب ذلک الظهور الذی هو مثل النور علی شاهق الطور، لیس بشی ء أصلاً، کما هو الحق و المشهور و المقرّر فی محلّه لدی الجمهور، فمذهب ابن ادریس رحمه الله من التفصیل المذکور هو المؤیّد المنصور.

قلنا: غایة ما فی الباب ممّا ذکرت بهذا الإطناب أن لایصلح للمعارضة مثل أصل العدم و الاستصحاب.

و أمّا فهم العرف الذی استدللنا به فی هذا المقام، فهو ظاهر الحجیّة یصلح معارضا لما ادعیته من ظواهر تلک النصوص، فإنّه أیضا من الظواهر اللفظیّة لأنّا لم نحتج به من حیث نفسه، أی من حیث کونه حکما عرفیّا مع الإغماض عن کونه مستفادا من اللفظ متبادرا منه، بل من جهة استفادته من اللفظ و تبادره منه و کونه حجّة فی المخاطبات و المحاورات، و من البیّن، بل أظهر من الشمس، حجیّة مثل هذا الظاهر و صلاحیته معارضا لما أدعیت من ظواهر النصوص، کیف لا و مدار التفهم و التفهیم بین الناس و مدار الاستدلات الفقهیّة علی مثل هذا المتبادر الظاهر و المتفاهم العرفی الباهر و هکذا کان عادة الفقهاء کابرا عن کابر، هذا.

ص :303

[B/19] و أیضا لِم قلت: إنّ ما یستفاد من طریقة الفقهاء و التتبع و الاستقراء لایصلح معارض لظاهر تلک النصوص و الحال أنّ المستفاد من الاستقراء و التتبّع و ممارسة الفن و تفحّص المقامات و الموارد و هو عدم التداخل مطلقا و الاستقراء و التتبع تفیدان العلم العادی فی أغلب المواضع و المقامات و علی تقدیر التنزل، فلا أقلّ من إفادتهما الظنّ الغالب المتأخم للعلم، حتّی أنّ بعض أرباب المعقول، مدار استدلالاته فی مباحث الحکمة علی مقتضی التتبع و الاستقراء و ادعی أنهما تفیدان العلم مستدلاً علیه بحکم الوجدان و لعمری أ نّه یشبه أن یکون هو الحق بالعیان.

و أیضا فإنّ الظاهر الذی ادعیته معارض بما ذکرناه من مثل أخبار المرویّة فی حکم الکفارات، فإنّها نصّ فی تعدّد الکفارة بتعدّد موجباتها و إن کانت أسبابها المتعدّدة من نوع واحد، بل مورد تلک الأخبار و صریحها لیس التجانس و اتحادها فی المهیّة، فما ذکرته من حجیّة ظواهر النصوص إنّما یسلّم أن لو خلّیت و طباعها، فإنّها حینئذٍ أقوی من الأدلّة العقلیّة کأصالة العدم و الاستصحاب و الاحتیاط و أمّا مع کونها معارضا بظواهر نصوص آخر فلا، نعم لو اقتصرنا علی مجرّد تلک الأدلّة العقلیّة و الاحتیاط لکان لما ذکر وجه.

و قد عرفت إنّا لم نفعل کذلک بل ما عوّلنا حقیقة إلاّ علی التبادرات و الظواهر اللفظیّة و الروایات التی عن الأئمة مرویّة و طریقة المشهورین و عادتهم المرضیّة، ثمّ بعد إن کان بناؤنا فی الاستدلال علیها، فلا بأس بجعل أمثال تلک الاُمور من المؤیّدات، فإنّ صلاحیتها للتأیید حینئذٍ، بل لکونها جزء دلیل متجهة جدّا فاحتفظ یا أخی بما قلنا و کن فی دقة و لاتخبط و لاتخلط و استقم کما أمرت.

[تقریر المعارضة فی المقام]

[A/20] و أیضا فإنّ لنا أنّ نعارض تلک الظواهر بظواهر آخر مستفادة من اللفظ أیضا کظواهرکم.

ص :304

[الوجه الأول من تقریر المعارضة]

و تقریر المعارضة یمکن بوجهین:

الأوّل: أنّ جلّ الأسباب الشرعیّة التی بیّنوها لنا العترة النبویّة إنّما هی بقضایا شرطیة التی عنهم علیهم السلام مرویّة، مثلاً قالوا: «إذا سلّم المصلّی سهوا فلیسجد [و] من تکلّم فی صلاته کذلک فلیسجد».(1)

[و] «إن ظاهرت من إمرأتک فلتکفّر»(2) و ما أشبهها من العبارات.

و من البیّن أنّ المستفاد من الشرط و الجزاء أن یکون حصول الشرط علّة لوجود الجزاء کما هو المتبادر المفهوم منه عرفا و المقرّر عند أهل العربیّة و الفقهاء و هذا بحمد اللّه واضح فی غایة الظهور و الجلاء.

و إذ قد عرفت هذا، فنقول: ظاهر أنّ تلک العلیّة مطلقةً لم تقیّد بحال انفراد ذلک الشرط المعبّر عنه بالسبب و لا بحال انضمامه إلی شرط آخر، و ظاهر أنّ المستفاد من العلیّة المطلقة فی تلک النصوص من دون قید هو السببیّة التامّة و أ نّه کلّ ما صدر العلّة وجد معها معلول البتة کلّ بوجود علی حدة أی أ نّه کل مرّة وجدت العلّة الفلانیّة ترتّب علیها معلول، أی لو کانت تلک الشروط أی تلک الأسباب أفراد نوع واحد و عین ما ادعینا من عدم تداخلها مطلقا و لو متجانسة.

الثانی: أنّ بعد ثبوت مقتضی الشرطیّة علی النهج الذی بیّناه فکلّما تکرّر الشرط و تجدّد، تکرّر الجزاء و تعدّد، فإنّ ما قلنا فی هذا المقام مبتن علی مسئلة مشهورة أصولیّة هی أنّ الأمر المعلّق علی الشرط هل یتکرّر علی حسب تکرّر الشرط أم لا؟(3) و اختار جماعة من الأعاظم تکرّر الأمر المتکرّر نظرا إلی ظاهر اللفظ من التبادر و کان الحق معهم کما یظهر بالتدبّر.

ص :305


1- 1) انظر: وسائل الشیعة، ج 8 ، ص 206، ح 1 ؛ و الحدائق الناضرة، ج 9، ص 394.
2- 2) انظر: وسائل الشیعة، ج 22، ص 327 _ 324، بابی 14 _ 13 من أبواب کتاب الظهار.
3- 3) لمزید البیان انظر: هدایة المسترشدین، ج 2، ص 40 _ 36.

و بالجملة، فما نحن فیه أیضا من هذا الباب و من فروع تلک المسألة و هی معرکة لآراء الأجلة، فمن العجب العجاب تمسّک المعترض فی هذا الباب بظاهر النصوص الذی ادعاه کیف لم ینظر إلی الطرف [B/20] المقابل و إلی أ نّه من فروع المسئلة التی ذکرنا، فإنّ جماعة من المحقّقین _ کما بیّنا _ علی أنّ مقتضاها تکرّر الأمر، فلو نظر إلی هذا التبادر و الظهور لأدرک بالوجدان فی ظواهر ما ادعاه من النصوص فتور، و فی دلالتها وهن و قصور بملاحظة المعارض المذکور، فتأمّل.

و أیضا فنقول: هب أنّ ما اختاره ابن ادریس من الفرق مقتضی ظاهر النصوص لکنّا نمنع حجیّة ظواهر لفظیّة لم تلقّوه جمیع أهل اللسان بالقبول و صار معرکة لآراء الفحول لِمَ لایجوز حینئذٍ أن یعارضها الأدلّة العقلیّة الظنیّة أو بعض ما ینتهی إلی النقل من الأدلّة کاستصحاب العدم و أصالة البقاء و أصالة براءة الذمّة و أمثال ذلک و کالإجماع المنقول و نحوه، فإنکار هذا مکابرة، سیّما إذا کانت تلک الظواهر التی فی جانب المقابل مؤیدة بالاحتیاط و کان الاحتیاط فی ذلک الطرف.

و إذ قد عرفت ما بیّناه، فلا یمکن أن یقال: ظواهر تلک النصوص المستفاد منها بزعمه تداخل الأسباب المتجانسة بلغت فی الظهور و الحجیّة مثابة سائر ظواهر الألفاظ المتداولة فی المحاورات الظاهرة حجیّتها فی المخاطبات بین أهل العرف و اللغة التی علیها مدار التفهم و التفیهم، کیف و هذا قیاس فاسد و أساس کاسد إذ أغلب الظواهر اللفظیّة إنّما صار المدار علیها باعتبار عدم الخلاف و التشاجر فیها، فلهذا یکون التبادر فیها حجّة و الظنّ المستفاد منها مناطا و إن کان خلاف ظاهره محتملاً بخلاف ما نحن فیه، فإنّه قد وقع الوهن العظیم و الشبهة و الخفاء فی کون تلک الظواهر التی ادعیتها مظنونا، کیف لا و هو مزلقة أقدام أقلام الأعلام؟!.

و من البیّن أ نّه کلّما وقع التشاجر فی مدلول لفظ و کثر الجدال فی مقتضی ظاهره ارتفع الوثوق عنه و لهذا إنّا کثیرا ما نری تبدّل الدلالة بالأشعار [A/21] فربّما کان اللفظ ظاهرا فی زمانٍ فی معنی باعتبار عدم مسبوقیّته بشبهة و عدم وقوع الخلاف فیه فی ذلک الزمان

ص :306

ثمّ ینقضی ذلک الزمان، فیزول بعض الأمارات و الأدلّة و یتجدّد الخلاف لعروض الشبهات فیحصل الوهن فی الدلالة فیصیر حینئذٍ ظاهرا بعد أن کان نصّا أو مشعرا بعد أن کان ظاهرا.

إذا عرفت هذا، فنقول: لایخفی أنّ ما نحن فیه من هذا الباب و ذلک لأ نّه معرکة الآراء ومختلف الأهواء، فکیف یکون ادعاء ذلک الظهور _ أی ظهور تداخل الأسباب المتجانسة _ من تلک النصوص مسموعا، فافهم.

سلّمنا، لکنّه أدنی ظهور من قبیل الأشعار، فکیف یجوز التعویل علیه و الحال هذه؟!

هذا و ممّا ذکرناه علم أ نّه لو کان التشاجر و الخلاف العظیم واقعا فی أغلب الحقائق اللغویّة و العرفیّة أیضا من حیث دلالتها علی معانیها لقلنا بارتفاع الوثوق عنها أیضا کما نحن فیه و قلنا بعدم حجیّة تبادرها أصلاً و رأسا و لکن لما لم یقع فیها خلاف و تشاجر عظیم بحمد اللّه عوّلنا علی تلک الظواهر و علی تبادر المعنی الحققیقی منها.

[حصیلة التحقیق]

و بالجملة، فحاصل التحقیق عندی فی قولهم: «الأدلّة العقلیة کأصالة العدم و الاستصحاب لایقاوم الظواهر اللفظیّة» أ نّه کلام مبهم لایخلو من إغلاق و یجب أن لایبقی علی ظاهره من الإطلاق، فإن أرادوا به ظواهر الألفاظ المتعارفة المتداولة بین الأنام فی محاوراتهم و معاملاتهم _ أعنی أکثر الحقائق اللغویّة و العرفیّه التی وقع الاتفاق علی إرادة ظواهرها أو کان المخالف فیها فی غایة [B/21] الندور و الضعف _ فهو حقّ و صواب بلا شکّ و ارتیاب و حینئذٍ فلیست الأدلّة العقلیّة و الظنون المستفادة منها بشیء فی جنب تلک الظواهر أصلاً، فإنّ مدار الإفادة و الاستفادة و التفهّم و التفهیم علی دلالة الألفاظ و ظواهرها غالبا کما لایخفی فهذه عادة مسلّمة لا شیة فیها، هذا.

و إن أرادوا به حجیّة تلک الظواهر مطلقا حتّی الألفاظ التی وقع الخلاف العظیم و الشبهات فی حقائقها و مجازاتها و فی أنّ ظاهرها ماذا، أو وقع الخلاف العظیم فی أصل

ص :307

المسئلة ولو مع قطع النظر عن استفادة أحد طرفی النزاع من اللفظ فهی ممنوعة، إذ علی هذا التقدیر لما حصل الوهن و الفتور فی الظهور المذکور لحدوث الشبهات بین الجمهور، فلاتقاوم الأدلّة العقلیّة القویّة من أصالة براءة الذمة و أصل العدم و الاستصحاب و نحوه، بل و لایقاوم مقتضی العرف و العادات أیضا غالبا إذا کانا ممّا ثبت حجیّته و یصحّ التعویل علیه، بل و الإجماع المنقول حینئذٍ إذا قام علی خلاف مقتضی تلک الظواهر یصلح معارضا لها، بل و کثیرا ما یصلح الاحتیاط أیضا للمعارضة.

و أنت خبیر بأنّ تداخل الأسباب المتجانسة من هذا القسم الثانی و إن کان مقتضی ظواهر النصوص ففی حجیّتها إشکال عظیم، فمن أین یعلم أ نّه لایقاومها الأدلّة المذکورة من دلیل العقل و حکم العرف و الاحتیاط ، فهذا هو الحقّ و الصواب فی هذا الباب کما لایخفی علی أولی الألباب.

و علیک یا أخی بضبط ما فی هذه الرسالة المتضمنة للفوائد الشریفة و اللطائف [A/22] المنیفة، فإنّی لم أجد أحد أحام حول تحقیق هذه المسئلة _ أعنی مسئلة تداخل الأسباب _ و لم أقف علی من أفرد لها رسالة أو عنون لها بابا بالخصوص، بل ما وجدته من عبارات الفقهاء و نقلته إنّما هو متفرق فی تضاعیف کتب الأصول و الاستدلالیّة الفقهیّة و لم یراعوها حق الرعایة بالأدلّة الباهرة و البراهین الظاهرة و ما تأمّلوا فیها حق التأمّل مع أنّها من النظریّات و قلّما یخلو کلام فی طرفی الإثبات و النفی فیها من تأمّل، هذا.

و الحمد للّه المفضل المنعام علی أن وفّقنی للتدوین و الإتمام و الصلاة علی محمّد و آله الأنوار اللامعة الساطعة الشارقة البارقة.

[کلام المحقق الخوانساری فی المشارق]

بسم اللّه الرحمن الرحیم

[قال المحقق الخوانساری]: «ثمّ إنّ التداخل علی تقدیر تحققه هل هو رخصة أو عزیمة؟

ص :308

لم نقف فی کلام الأصحاب علی شیء سوی ما ذکره الفاضل الأردبیلی من أنّ الظاهر أ نّه رخصة(1) و استدل علیه بما ورد من أنّ الحائض إن شاءت أن تغتسل غسل الجنابة قبل الانقطاع تغتسل. و هذا لایدل علی أن حال امکان المتداخلین معا کیف الحال کما لایخفی.

و لایذهب علیک أنّ ما ذکرنا من تحقّق الامتثال یقتضی کونه عزیمة، لأنّ(2) بعد الامتثال لامعنی به للایتان ثانیا للامتثال کما هو الظاهر، سواء کان الأمر للوحدة أو الطبیعة(3) من غیر وحدة و لاتکرار، فحینئذٍ یتطرق الإشکال فی تعدد الغسل للاحتیاط فیما فیه الخلاف فی التداخل لحرمة العبادة الغیر المتلقاة من الشارع الغیر الممتثلة لأمره إلاّ أن نمنع کلیة هذه المقدمة لعدم دلیل عام علیها من الآیة و الروایة کما هو الظاهر و إنّما هی المشهور(4) فی السنة القوم، فلایبعد إذا أن یقال بعدم البأس فی الإتیان بفعل أمر الشارع بنوعه علی الکیفیة المتلقاة منه باحتمال أن یکون مراده احتیاطا مع عدم الحکم بوجوبه أو ندبه»(5).(6)

ص :309


1- 1) مجمع الفائدة و البرهان، ج 1، ص 83 .
2- 2) فی المطبوع «کأنّ»، بدل «لأنّ».
3- 3) فی المطبوع «للطبیعة»، بدل «الطبیعة».
4- 4) فی المطبوع «المشهورة»، بدل «المشهور».
5- 5) مشارق الشموس، ج1، ص61.
6- 6) نقل المؤلّف هذا الکلام من المحقق الخوانساری و جعلها فی بدایة رسالته و لکن جعلناها هاهنا.

ص :310

مصادر التحقیق

المصادر العربیة

1) اصطلاحات الأصول، المیرزا علی المشکینی، الهادی، الطبعة السابعة، قم، 1375 ش.

2) الاقتصاد فیما یجب علی العباد، الشیخ الطوسی، تحقیق محمد کاظم الموسوی، دلیل ما، قم، 1430 ق.

3) بحارالأنوار ، العلامة المجلسی ، مؤسسة الوفاء، الطبعة الثانیة، بیروت، 1403 ق .

4) تذکرة الفقهاء، العلامة الحلی، مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، قم، 1414 ق.

5) تهذیب الأحکام ، الشیخ الطوسی ، إعداد : السید حسن الموسوی الخرسان ، دارالکتب الإسلامیة، الطبعة الرابعة ، طهران ، 1365 ش .

6) جامع المقاصد، محقق الکرکی، مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، قم، 1408 ق.

7) الجامع للشرائع، یحیی بن سعید الحلّی، مؤسسة سید الشهداء علیه السلام ، قم، 1405 ق.

8) الحدائق الناضرة ، المحدّث البحرانی ، قم ، مؤسسة النشر الإسلامی ، 1363 ش .

9) الدروس الشرعیة، الشهید الاول، مؤسسة النشر الإسلامی، قم، 1412 ق.

10) ذخیرة المعاد ، المحقّق السبزواری ، قم ، أفست ، مؤسسة آل البیت علیهم السلام .

11) الذریعة إلی تصانیف الشیعة، الشیخ آغا بزرگ الطهرانی، دارالأضواء، الطبعة الثالثة، بیروت، 1403 ق.

12) ذکری الشیعة، الشهید الأول، مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، قم، 1418 ق.

13) الرسائل العشر، ابن فهد الحلی، تحقیق: السید مهدی الرجائی، قم، مکتبة آیة اللّه المرعشی،1409 ق.

14) روضات الجنّات فی أحوال العلماء و السادات، السید محمد باقر الخوانساری، تحقیق: أسد اللّه اسماعیلیان، اسماعیلیان، قم، 1390 ق.

ص :311

15) روض الجنان، الشهید الثانی، قم، مکتب الإعلام الإسلامی، 1422 ق.

16) السرائر، ابن ادریس الحلی، مؤسسة النشر الإسلامی، قم، 1410 ق.

17) شرح هدایة المسترشدین ، الشیخ محمدباقر النجفی الإصفهانی ، تحقیق : مهدی الباقری السیانی ، عطر عترت ، قم، 1427 ق .

18) العناوین، السید فتاح المراغی، مؤسسة النشر الإسلامی، قم، 1417 ق.

19) عوائد الأیام، المولی أحمد النراقی، مکتب الإعلام الإسلامی، قم، 1375 ش.

20) غنائم الأیام، المحقق القمی، مکتب الإعلام الإسلامی، قم، 1417 ق.

21) قواعد الأحکام، العلامة الحلی، مؤسسة النشر الإسلامی، قم، 1413 ق.

22) القواعد الفقهیّة، السید البجنوردی، تحقیق: محمّد حسین الدرایتی و مهدی المهریزی، مؤسسة الهادی، قم، 1419 ق.

23) القواعد و الفوائد، الشهید الأول، تحقیق: عبد الهادی الحکیم، الطبعة الثانیة، مکتبة المفید، قم.

24) کشف الالتباس عن موجر أبی العباس، الشیخ الصیمری، مؤسسة صاحب الأمر (عج)، قم، 1417 ق.

25) کشف اللثام، الفاضل الهندی، مؤسسة النشر الإسلامی، قم، 1416 ق.

26) کفایة الأحکام ، المحقّق السبزواری ، تحقیق : الشیخ مرتضی الواعظی ، مؤسسة النشر الإسلامی ، قم، 1423 ق .

27) کفایة الأصول، الآخوند الخراسانی، مؤسسة النشر الإسلامی، الطبعة الخامسة، قم، 1420 ق.

28) المبسوط ، الشیخ الطوسی، مؤسسة الإسلامی، قم، 1422 ق .

29) مجمع الفائدة و البرهان، المحقق الأردبیلی، مؤسسة النشر الإسلامی، قم، 1402 ق.

30) مختلف الشیعة ، العلاّمة الحلی ، الطبعة الثانیة ، مکتب الإعلام الإسلامی ، قم، 1423 ق .

31) مدارک الأحکام ، السید محمد العاملی ، مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، قم، 1410 ق .

ص :312

32) مسالک الأفهام، الشهید الثانی، مؤسسة المعارف الإسلامیة، الطبعة الثانیة، قم، 1421 ق.

33) مستند الشیعة، المولی أحمد النراقی، مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، مشهد، 1415 ق.

34) مشارع الأحکام ، الشیخ محمدحسین الإصبهانی الحائری ، تحقیق: مهدی الباقری السیانی، اصفهان، 1387 ش (میراث حوزه اصفهان، ج 5) .

35) مشارق الشموس فی شرح الدروس ، المحقّق الخوانساری ، مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، قم.

36) المعتبر، المحقق الحلی، مؤسسة سید الشهداء علیه السلام ، قم، 1364 ش.

37) مفتاح الکرامة ، السید جواد العاملی ، تحقیق : الشیخ محمدباقر الخالصی ، قم ، مؤسسة النشر الإسلامی ، 1419 ق .

38) الموجز الحاوی، ابن فهد الحلی، تحقیق: السید مهدی الرجائی، مکتبة آیة اللّه المرعشی، قم، 1409 ق.

39) نهایة الاحکام، العلامة الحلی، تحقیق: السید مهدی الرجائی، الطبعة الثانیة، اسماعیلیان، قم، 1413 ق.

40) وسائل الشیعة، الشیخ حر العاملی، تحقیق: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، الطبعة الثالثة، نشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، قم، 1416 ق.

41) هدایة المسترشدین، الشیخ محمد تقی الرازی النجفی الإصفهانی، مؤسسة النشر الإسلامی،قم، 1420 ق.

المصادر الفارسیة

42) اجازات آیة اللّه العظمی سید ابوالحسن اصفهانی، مهدی باقری سیانی، کانون پژوهش، چاپ دوم، اصفهان، 1389 ش.

43) أعلام اصفهان، سیّد مصلح الدین مهدوی، تحقیق: غلامرضا نصراللهی، سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان، اصفهان.

ص :313

44) دانشمندان و بزرگان اصفهان، سیّد مصلح الدین مهدوی، تحقیق: رحیم قاسمی و محمدرضا نیلفروشان، انتشارات گلدسته، اصفهان، 1384 ش.

45) فرهنگ نامه اصول فقه، مرکز اطلاعات و مدارک اسلامی، پژوهشگاه علوم فرهنگ اسلامی، قم، 1389 ش.

46) فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی، سید احمد حسینی، چاپ اول، نشر: کتابخانه آیة اللّه مرعشی، قم، 1374 ش.

47) فهرستواره دست نوشته های ایران (دنا)، مصطفی درایتی، (کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی)، تهران، 1389 ش.

48) گلشن اهل سلوک، رحیم قاسمی، کانون پژوهش، چاپ دوم، اصفهان، 1385 ش.

49) میراث حوزه اصفهان، جمعی از محققین، به اهتمام محمد جواد نورمحمدی، مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان، اصفهان، 1375 ش.

50) واژه شناسی اصطلاحات اصول فقه، احمد قلی زاده، بنیاد پژوهش های علمی فرهنگی نور الاصفیاء، تهران، 1379 ش.

ص :314

حقیقت منی، مذی، وذی و ودی

اشاره

تألیف: محمد جعفر بن محمد طاهر کلباسی

تحقیق و تصحیح: مجتبی مطهری پور

بسم اللّه الرحمن الرحیم

مقدمه محقق

رساله ای که در محضر آن هستیم از عالمِ فاضل، فقیه محدث و عارف کامل مولی محمد جعفر بن محمد طاهر بن عبداللّه خراسانی طوسی اصفهانی کرباسی یزدی(1) پیرامون یکی از مسائل فقهی به نام حقیقت منی، مذی، وذی، ودی می باشد.

نگاهی کوتاه به زندگی مؤلّف

:

مولی محمدجعفر بن محمدطاهر کرباسی در سال 1080(2) در شهر کوچکی نزدیک

ص :315


1- 1) علت نامیده شدن ایشان به اسم های مختلف این است که چون در خراسان به دنیا آمدند و نوجوانی را در آنجا گذرانده اند به «خراسانی» نامیده شدند و چون تحصیلات و تدریس را در اصفهان گذرانده اند، به «اصفهانی» و چون مدّتی را در بازار نیم آورد اصفهان مشغول به تجارت کرباس بودند به «کرباسی» معروفند و بالاخره چون چند سال آخر عمر و محل دفن این شخصیت در یزد بوده به «یزدی» معروفند.
2- 2) روضات الجنّات، ج 3، ص 260؛ عبارت صاحب الروضات این چنین است: و کان تاریخ ولادِته کما وجدتُه بخطّه الشریف علی ظهر کتاب «الاکلیل» فی سنة «ثمانین و ألف». البته در کتاب ریاض الجنة، ج 2، ص 283 آمده است: قال رحمه الله فی کتاب الموسوم بالطباشیر، بالفارسیة ما صورته «و تاریخ ولادت بنده از این نظم ظاهر می شود که: ب ل الف و ثمانین به طالع محمود رسید مژده مولود عاقبت مسعود

نیشابور به نام خبوشان که امروزه به قوچان معروف است، متولد شد. بعد از سپری کردن ایام طفولیّت و نوجوانی برای تحصیل علوم دینی و کسب معارف به شهر مقدس مشهدالرضا علیه الصلوة والسلام مسافرت کردند و در آن دیار از محضر محدّث کبیر شیخ حر عاملی طاب ثراه مؤلّف کتاب گرانقدر «وسائل الشیعه» بهره بردند. و از ایشان اجازه نقل روایت دریافت می کنند.(1)

ایشان در سال 1103 ق در سن 23 سالگی به اصفهان مهاجرت می کنند و در محضر اساتید بزرگواری همچون علاّمه مجلسی قدس سره ، آقا جمال و آقا رضی خوانساری، میر اسماعیل و محمدصالح خاتون آبادی، فاضل سراب و فاضل هندی به کسب علم و فراگیری علوم دینی می پردازند.

پس از رحلت علاّمه مجلسی در سال 1110 ق در مدرسه ملاّ عبداللّه که در آن زمان میرزا جعفر بن محمد باقر سبزواری، فرزند محقق سبزواری نیز در مدرسه تدریس می کردند، حجره ای گرفت و تا سال 1122 ق مشغول تحصیل و تدریس شد. ایشان چند سالی را نیز از سال 1122 تا 1125 ق در کنار تألیف و انجام وظائف عالمان دینی، به تجارت کرباس در بازار نیم آورد اصفهان برای کسب رزق و روزی پرداخت.(2)

مولی محمدجعفر کرباسی در بین سالهای 1130 _ 1142 ق در پی فتنه افغان به ایران و شهر اصفهان، به روستائی در نواحی اصفهان به نام کوپا (کوهپایه فعلی) فرار کرد و در کوههای آن منطقه مخفی شده به تألیف مشغول شدند.

ص :316


1- 1) این مطلب را ایشان در اوّل کتاب نوادر الاخبار خود تصریح کرده است.
2- 2) ریاض الجنة، ج 2، ص 284.

مولی محمدجعفر کرباسی اواخر عمر خود را در یزد سپری کرده اند و سال سفر ایشان به یزد مشخص نیست، امّا از برخی نوشته ها چنین به دست می آید که در سال 1151 ق در یزد مشغول به تألیف کتاب تباشیر بودند. در نسخه ای از نسخ کتاب اکلیل المنهج از آثار ایشان آورده که ابتدای سفرش سال 1154 بوده است و در آنجا نیز اشاره ای به مقصد سفر نکرده است. باری از سال 1143 تا 1151 ق زندگی مولی محمدجعفر کرباسی مشخص نیست که او در اصفهان یا یزد، زندگی کرده است.

مولی محمدجعفر کرباسی از نگاه بزرگان

بزرگان عصر مولی محمد جعفر با تعابیر بلندی از ایشان تجلیل کرده اند که در اینجا به ذکر برخی از آنها می پردازیم.

1) علاّمه مجلسی در اجازه خود درباره ایشان اینگونه می فرماید:

المولی الأولی، الفاضل الکامل، العالم العامل، المتوقّد الذکی الألمعی مولانا محمدجعفر بن المولی محمد طاهر رزقه اللّه نیل أعلی مدارج المعالی و المفاخر.(1)

2) ملاّ عبدالنبی القزوینی در کتاب تتمیم أمل الآمل می فرماید:

کان فاضلاً نبیه الشأن، و عالماً رفیع المکان، سمّو فضله و علوّ علمه ممّا أیّده البدیهة والبرهان، و التتبّع و التفحّص لِکُتُبِه یصیره کالعیان، جمع بین العلوم العقلیّة و النقلیّة، فمهّر فیهما و اکتبسهما فحذق فیهما، و مع ذلک کان منزهاً مقدّساً خلیقاً ورعاً متعبداً زاهداً، لایشتبهه فی شیءٍ من ذلک منه.(2)

3) صاحب روضات الجنات در کتابش می فرماید:

الفاضل الکامل المتتبع الماهر مولانا محمدجعفر بن محمدطاهر الخراسانی(3)

ص :317


1- 1) اکلیل المنهج فی تحقیق المطلب، ص 10.
2- 2) تتمیم امل الآمل، ص 95.
3- 3) روضات الجنات، ج 3، ص 260.

4) علامه آقا بزرگ تهرانی در طبقات اعلام الشیعه می فرماید:

عارفٌ متصوّفٌ جلیلٌ ماهرٌ....(1)

5) میرزا محمدحسن زنوزی، در ریاض الجنة می فرماید:

کان عالماً فاضلاً کاملاً عابداً ورعاً مقدساً تقیاً نقیاً فقیهاً محدثاً حکیماً عارفاً مرتضاً مرتاضاً صاحب الکرامات.(2)

6) میرزا محمدعلی اردبیلی در حاشیه کتاب جامع الرواة می فرماید:

الأستاذ الاستناد دام ایّام افاداته الی یوم التناد، الشیخ الجلیل والماهر النبیل، کوثر الدرایة و جعفر الروایة.(3)

شاگردان

:

مولی محمدجعفر کرباسی در بین سالهایی (1110 _ 1125) که در مدرسه ملا عبداللّه سکونت داشتند در کنار کسب علم، شاگردانی را هم به جامعه علم و اندیشه تحویل دادند که می توان از ملاّ اسماعیل خواجوئی در علم درایه و رجال نام برد. شیخ آغابزرگ تهرانی در الذریعه، محمد بن علی بن عبدالنبی مقابی بحرانی را از شاگردان و مجازین روائی مؤلّف شمرده است.(4) نیز از مولی محمد علی اردبیلی صاحب جامع الرواة نقل شده است که: ایشان یکی از اساتید خود را مولی محمدجعفر کرباسی شمرده است.(5)

امّا در کتب تراجم اطلاعی از دیگر شاگردان این عالم بزرگوار وجود ندارد، ولی این

ص :318


1- 1) طبقات اعلام الشیعة، القرن 12، ص 141.
2- 2) ریاض الجنة، ج 2، ص 282 _ 283.
3- 3- تلامذة العلاّمة المجلسی، ص 88 ، به نقل از حاشیه جامع الرواة اردبیلی.
4- 4) الذریعة، ج 1، ص 242، موسوعة طبقات الفقهاء، ج 12، ص 358.
5- 5) تلامذة العلامة المجلسی، ص 88 .

مطلب روشن است که بزرگانی از چشمه جوشان کلام وی سیراب شده اند که از جمله آنان عبدالرزاق و عبدالکریم فرزندان آن عالم بزرگوار نیز می باشند.

آثار و تألیفات

مولی محمدجعفر خراسانی در کنار تعلیم و تعلّم، تحصیل و تربیت شاگردان، آثار به یادماندنی و ارزنده ای نیز برای محققان علوم دینی به یادگار گذاشته است که به اجمال به معرفی آنان می پردازیم.

1) آداب المتعلمین؛ در کیفیت تحصیل علم که به اسم میرزا محمد تألیف کرده اند.

2) اصحاب امیرالمؤمنین.

3) اصحاب النبی صلی اللّه علیه و آله(1).

4) إکلیل المنهج فی تحقیق المطلب که در سال 1134 در فتنه افغان در بحث رجال می باشد و در زمانی که آن جناب در کوهپایه اصفهان اقامت داشت، تألیف کرده است. این کتاب تعلیق و تکمله ای بر کتاب «منهج المقال» مولانا میرزا محمد استرآبادی می باشد.(2)

5) تباشیر (یا طباشیر)؛ که پیرامون عرفان و صوفی گری و بعضی از ریاضتهای نفسانی به صورت ایماء و اشاره است که آن را در سال 1151 ق در یزد تألیف کرده است.

6) حاشیه تهذیب الأحکام؛ ایشان حواشی که علامه مجلسی بر تهذیب الاحکام نوشته اند را تبویب و مرتب کرده اند و همچنین برخی حواشی اصحاب فن را نیز بر آن افزوده اند. و بر بیشتر حواشی استادش توضیحاتی را با عنوان «قلت» آورده اند.

ص :319


1- 1) ظاهراً دو کتاب اصحاب امیرالمؤمنین و اصحاب النبی جزئی از تلخیص سرّ السلف است که به کتاب إکلیل المنهج ضمیمه شده است.
2- 2) روضات الجنات، ج 3، ص 261.

7) حاشیه کفایة المقتصد محقق سبزواری.

8) حرمة الغناء؛ رساله ای مختصر در حرمت غنا.

9) حقیقت منی و مذی، وذی و ودی.

10) خمسةٌ ضروریه؛ که پیرامون پنج رساله فقهی، إرث، رضاع، طلاق، قضاء و نکاح است و گویا مؤلّف موفّق به تألیف رساله اِرث و رضاع شده و سه رساله دیگر موجود نیست.

11) رضاعیه (مسائل رضاع)؛ به صورت فارسی و برای فرزندش عبدالکریم تألیف کرده است.

12) شرح الکتب الاربعه.

13) الصحف الإدریسیة.

14) فوائد الأخبار للأصدقاء والأحبار؛ که پیرامون روایات فقهی است.

15) قاعدة الجمع بین الأخبار المختلفة؛ در سال 1121 ق در موضوعات مختلف از جمله تراجیح منصوصه، تفسیر ظواهر قرآن، علم معتبر در نزد شارع و اوامر و نواهی مطلقه تألیف شده است.

16) گوهر مراد؛ در مواعظ و اخلاق به صورت فارسی که در سال 1123 ق به اسم فرزندش عبدالرزاق تألیف کرده است.

17) مدارک المدارک (یا ادراک المدارک)؛ که آن را در سال 1107 ق در اصفهان تألیف و شرحی بر کتاب طهارت مدارک الأحکام سید محمد عاملی است.

18) مسائل ایادی سبأ؛ 286 سؤال فقهی است که آنها را به صورت دوازده باب از احکام فقهی تألیف کرده است.(1)

ص :320


1- 1) این سؤالات، مجموعه ای است از مسائلی که بعضی از بزرگان از جمله: میرزا محمد بن فیاض اصفهانی، حاج محمود میبدی، حاج محمد شریف بیرجندی، مجدالدین شوشتری و غیرهم از علاّمه مجلسی پرسیده اند و مولی محمدجعفر کرباسی این جوابها را به خواهش بعضی از اهالی مشهد و سبزوار جمع آوری و مدوّن کرده است. بنگرید: الذریعه، ج 20، ص 337.

19) معادیة؛ رساله ای فارسی در باب معاد که به اسم معزالدین کتابت شده است.

20) المواعظ والأخلاق؛ در آداب سلوک در سفر که برای عالم جلیل امیر شکراللّه کرمانی آن را کتاب کرده است.

21) نوادر الأخبار؛ در بیان اخبار نادره و شرح آن که در سال 1122 ق تألیف شده است.

فرزندان

:

تا آنجا که در بعضی از نوشته جات مؤلّف و نسخه هائی که در دسترس هست و آنچه که در کتب رجالی آمده است ایشان دارای چهار فرزند می باشند.

1) عبدالرزاق: که کتاب گوهر مراد را برای او تألیف کرده است.

2) عبدالکریم: که کتاب رساله رضاعیه را برای او تألیف کرده است.

3) محمدحسین: که طبق تصریح محمدجعفر کرباسی نسخه ای از کتاب مدارک الإدراک را به فرزندش محمدحسین هدیه کرده است.

4) ابراهیم.

وفات

در مورد تاریخ وفات مولی محمدجعفر کرباسی اختلاف وجود دارد. در این باره به سه تاریخ دست پیدا کرده ایم:

1) سال 1150 ق؛ چون بر روی قبر ایشان اینگونه نوشته شده است:

صاحب المقامات السنیة، و کاسب الحالات العلیة، الجِدُّ الأعظم والنحریر المعظم، اویس عصره وکمیل دهره، المولی الکامل المکمل والمقتدی الفاضل المفضل العابد،

ص :321

فخرالأمّة مولانا محمدجعفر الملقب بالکرباسی الذی وصل إلی الرضوان بالتأسی، اسکنه اللّه الجنان وآمنه من المخاوف والأحزان، وکان ارتحاله قدس سره من الدار الفانیة إلی عالم البقاء فی خمسین بعد المائة والألف من هجرة سید الأنبیاء علیه وآله آلاف التحیة والثناء.

2) بعد از سال 1151 ق؛ چون کتاب تباشیر در سال 1151 ق تألیف شده و به گفته بسیاری از بزرگان و علما، فوت ایشان بعد از سال تألیف کتاب تباشیر است.

3) سال 1175 ق؛ چون در رساله تباشیر آنگونه که خود مؤلّف بیان کرده است، خودش خبر از فوتش را در سال 1175 داده است. ایشان در آن کتاب آورده است: نه مرضم مرض موت باشد و هر لحظه چشم انتظار در راه، و انتهای مرض به 75 هجری.(1)

امّا آنچه که مسلم است ایشان بعد از سال 1154 ق رحلت کرده اند، چون در ابتدای کتاب اکلیل المنهج تصریح کرده اند به این که در سال 1154 ق عزم سفر کرده اند.

به هرحال این عالم بزرگوار و دانشمند عارف پس از سپری کردن عمری پربرکت در کسب معارف اهل بیت و تربیت شاگردانی در مسیر اهل بیت علیهم السلام ، در یزد به دیار باقی شتافت و بدن مطهّرش در مقبره ای قدیمی در یزد به نام «جُوی هُرهُر» به خاک سپرده شد. بعد از چند سال شخص نیکوکاری به نام حسین علی هراتی بر روی مقبره ایشان عمارتی را بنا کردند که هم اکنون در کنار خیابان حضرت مهدی، مورد توجه عام و خاص و پناهگاه عموم مردم قرار گرفته است. روحش شاد و یادش گرامی باد.

ص :322


1- 1) ریاض الجنه، ج 2، ص 284.

برگ اول نسخه خطی رساله حقیقت

ص :323

برگ آخر نسخه خطی رساله حقیقت

ص :324

حقیقت منی، مذی، وذی و ودی

[منی چیست؟]

بعد؛ چنین گوید بنده قاصر محمد جعفر ابن محمد طاهر که: این فایده ایست در بیان معرفت حقیقت منی و مذی و وذی و ودی و احکام هر یک.

منی چیزیست که خروج آن موجب غسل است و هرگاه یقین حاصل باشد به آنکه، خارج، منیست به هر صفت و به هر حال(1)، موجب غسل خواهد بود و گفته اند که مجمع علیه اصحاب ما است.(2)

و دلالت دارد بر آن روایت عنبسه بن مصعب از ابی عبداللّه علیه السلام قال: «کان علی علیه السلام لایری فی شیء الغسل إلا فی الماء الأکبر»(3) و با اشتباه، معتبر در آن، صفاتست، پس هرگاه شهوت و دفق و فتور جسد بوده باشد، خارج، منی خواهد بود؛ مگر در مریض که دفق در او معتبر نیست و دلالت دارد بر آن صحیحه علی بن جعفر و موسی بن جعفر علیهماالسلام قال: «سألته عن الرجل یلعب مع المراة و یقبّلها فیخرج منه المنی، فما علیه؟ قال: إذا

ص :325


1- 1) الخلاف، ج 1، ص 126.
2- 2) الإستبصار، ج 1، ص 109، باب أن التقاء الختانین یوجب الغسل، حدیث 4؛ تهذیب الأحکام، ج 1، ص 119، باب حکم الجنابة و صفة الطهارة منها، حدیث 6.

جاءت الشهوة و دفع(1) بخروجه، فعلیه الغسل و ان کان إنما هو شیء لم یجد له فترة و لا شهوة، فلا بأس».(2)

و مرسله ابن رباط که بعد از این ذکر شود نیز دلالت دارد بر فتور جسد و غسل واجب نیست، مگر با یقین به سبب؛ و ظن به آن کافی نیست. دلالت دارد بر این، حسنه حسین بن ابی العلا قال: «سألت أباعبداللّه علیه السلام عن الرجل یری فی المنام حتی یجد الشهوة و هو یری أ نّه قد احتلم و إذا استیقظ، لم یر فی ثوبه الماء و لا فی جسده، قال: لیس علیه الغسل.

و قال: کان علی علیه السلام یقول: إنّما الغسل من الماء الاکبر فإذا رأی فی منامه و لم یر الماء الأکبر، فلیس علیه غسل».(3)

[مذی چیست؟]

و مذی چیزیست که بیرون آید عقیب ملاعبه و تقبیل چنانچه در کلام اهل لغت(4) تصریح به این معنی واقع شده؛ و در فقیه(5) گفته است که: مذی آن چیزیست که بیرون می آید پیش از منی.

ص :326


1- 1) در مصدر + «و فَتَرَ».
2- 2) قرب الإسناد، ص 181، ح 670؛ الاستبصار، ج 1، ص 104، باب أن خروج المنی یوجب الغسل علی کل حال، حدیث 2؛ تهذیب الأحکام، ج 1، ص 120، باب حکم الجنابة و صفة الطهارة منها، حدیث 8 .
3- 3) الکافی، ج 3، ص 48، باب احتلام الرجل و المرأة، حدیث 1؛ الإستبصار، ج 1، ص 109، باب أنّ التقاء الختانین یوجب الغسل، حدیث 6.
4- 4) الصحاح، ج 1، ص 249؛ القاموس المحیط، ج 4، ص 389.
5- 5) من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 66 و عبارت این چنین است: «و المذی ما یخرج قبل المنی».

و بعضی از اصحاب گفته اند که: آبیست ثخین که بیرون آید در نزد ملاعبه و تقبیل.(1)

و بعضی گفته اند(2) که: آب رقیق لزجیست که بیرون آید عقیب شهوت و مراد به رقیق، بالاضافه به منی است و به ثخین، بالاضافه به بول و مراد به قول او که در نزد ملاعبه و تقبیل است، آنست که با ملاعبه و تقبیل می باشد اعم از آن که در حال ملاعبه بیرون آید یا عقیب آن و ظاهرا که تخصیص به عقیب، به جهت آن باشد که اغلب چنان می باشد یا آنکه احساس به آن عقیب ملاعبه واقع می شود و بیرون آمدن آن عقیب شهوت، اعم از آنست که با فاصله بوده باشد یا بدون فاصله؛ و به این جهت صحیح است که بعضی از اصحاب را قایل شده است که: مس فرج ناقض وضو است گفته است که مذی به جهت مس فرج موجب نقض وضو نیست پس در تفاسیر مذکوره اختلافی نخواهد بود، مگر در تخصیص شهوت چنانکه دانسته شود.

و بدانکه نقل اجماع علماء شیعه شده است به آنکه مذی ناقض وضو نیست هرگاه نبوده باشد از شهوت؛ و اکثر علما قائل شده اند(3) که ناقض نیست اگر چه از شهوت باشد و این اظهر است و دلالت دارد بر این اخبار بسیار و صریح است در این، صحیحه ابن ابی عمیر عن غیر واحد من أصحابنا عن ابی عبداللّه علیه السلام قال: «لیس فی المذی من الشهوة و لا من الانعاض و لا من القبلة و لا من مسّ الفرج و لا من المضاجعة وضوء و لا

ص :327


1- 1) این مطلب را از کسی از اصحاب یافت نکردیم، إلاّ در کتاب بحارالانوار، ج 77، ص 217 که عبارت علامه مجلسی به این صورت است: فامّا المذی فهو ما یخرج عقیب الملاعبه و التقبیل کما فی الصحاح و القاموس.
2- 2) نهایة الاحکام، ج 1، ص 267 و عبارت این چنین است: «و اما المذی: و هو ماء لزج رقیق یخرج عقیب الشهوة علی طرف الذکر».
3- 3) نهایة الأحکام، ج 1، ص 74؛ عبارت این است: المشهور عند علمائنا عدم النقض به، سواءٌ القبل و الدّبر، منه أو من غیره رجلاً أو امرأةً، باطناً أوْ ظاهراً، بشهوةٍ أو غیرها.

یغسل منه الثوب و لا الجسد»(1)، یعنی نیست در مذی از شهوت و در مذی از انعاض و در مذی از قبله و در مذی از مس فرج و در مذی از مضاجعه وضوء

و محتمل است که معنی خبر آن باشد که نیست در مذی از شهوت و نه در انعاض و نه در قبله و نه در مسّ فرج و نه در مضاجعه وضوء و بر هر تقدیر مذی از شهوت ناقض خواهد بود

و ایضا دلالت دارد بر آن صحیحه زید شحام؛ قال: قلت لأبی عبداللّه علیه السلام : «المذی ینقض الوضوء؟ قال: لا و لا یغسل منه الثوب و لا الجسد إنّما هو بمنزلة البزاق و المخاط»(2) و ابن جنید(3) از علماء شیعه قائل شده است به آنکه هرگاه مذی بیرون آید عقیب شهوت ناقض وضوء خواهد بود.

و دلالت دارد بر آن صحیحه علی بن یقطین قال: «سألت أبا الحسن علیه السلام عن المذی أینقض الوضوء، قال: إن کان من شهوة نقض».(4) و می تواند که این خبر محمول بر استحباب باشد، جمعاً بین الأخبار.

و صاحب بحار در بعضی از فوائد خود بعد از آن که نقل کرده است تفسیر مذی را به آنکه آب رقیق لزجیست که بیرون می آید عقیب شهوت، گفته است که: ظاهر نمی شود از برای تقیید ابن جنید وجه وجیهی.(5) انتهی.

ص :328


1- 1) الإستبصار، ج 1، ص 93، ح 300 _ 10 و ص 174، ح 605 _ 1 ؛ تهذیب الأحکام، ج 1، ص 253، ح (734) 21.
2- 2) الإستبصار، ج 1، ص 91، باب حکم المذی و الوذی، حدیث 3 ؛ تهذیب الأحکام، ج 1، ص 17، باب الأحداث الموجبة للطهارة، حدیث 40.
3- 3) در کتاب مختلف الشیعة، ج 1، ص 261 از ابن الجنید نقل می کند که: «إن خرج عقیب الشهوة ففیه الوضوء»؛ اگر مذی بعد از شهوت خارج شود، پس در آن وضو است.
4- 4) الإستبصار، ج 1، ص 93، باب حکم المذی و الوذی، حدیث 8 ؛ تهذیب الأحکام، ج 1، ص 19، باب الأحداث الموجبة للطهارة، حدیث 45.
5- 5) ملاذ الأخیار فی فهم تهذیب الأخبار، ج 1، ص 96؛ با عبارت علاّمه مجلسی این چنین است: «و علی ما عرفت من کلام الفقهاء و أهل اللغة لایظهر لتقیید ابن الجنید رحمة اللّه علیه وجهٌ وجیهٌ».

و محتمل است که گفته شود که مذی خالی از شهوت فی الجمله نمی باشد(1) چنانکه دلالت دارد بر آن مرسله ابن رباط از ابی عبداللّه علیه السلام قال: «یخرج من الاحلیل المنی و المذی و الودی و الوذی، فامّا المنی، فهو الذی تسترخی له العظام و یفتر منه الجسد و فیه الغسل و أمّا المذی فیخرج من الشهوة و لا شیء فیه و أما الودی فهو الذی یخرج بعد البول و أما الوذی فهو الذی یخرج من الادواء و لا شیء فیه».(2)

لکن مذی گاهی می باشد از شهوت ضعیفی چنانکه در قُبله و مس فرج و مضاجعه و غیره باشد.(3)

و گاهی می باشد از شهوت شدیدی چنانکه بیرون می آید مذی به حدی که خارج باشد در کثرت از حد معتاد و آنچه شیخ طوسی(4) حمل کرده است بعضی از اخبار را به آنکه مراد آنست که بیرون باشد از معهود معتاد به جهت کثرت، در این هنگام موافق خواهد بود با مذهب ابن جنید.

لکن بعضی از اصحاب گفته اند(5) که: کلام شیخ در تهذیب مذهبی نیست، بلکه ایراد

ص :329


1- 1) بحارالأنوار، ج 77، ص 217 ؛ عبارت علاّمه مجلسی این است: «و الأظهر ما ذهب الیه الاکثر و ما ذهب إلیه ابن الجنید، فلا نعرف له معنی، إذ الظاهر من کلام أهل اللغة و غیرهم لزوم کون المذی عقیب الشهوة».
2- 2) الإستبصار، ج 1، ص 93، باب حکم المذی و الوذی، حدیث 11؛ تهذیب الأحکام، ج 1، ص 20، باب الأحداث الموجبة للطهارة، حدیث 49. * چنان که در تفخیذ و استمناء اتفاق افتد، علی ما قیل. منه.
3- 3) تهذیب الأحکام، ج 1، ص 19؛ عبارت این است: «هذا نحمله علی أنه إذا کان خارجاً عن المعهود لأنّ المعهود المعتاد لایجب منه إعادة الوضوء، سواء خرج عن شهوة أو عن غیر شهوة أو یکون المراد بما ضربٌ من الإستحباب».
4- 4) بحار الأنوار، ج 77، ص 217؛ عبارت علاّمه این چنین است: «و قد یشعر کلام الشیخ فی التهذیب بنقضه إذا کان کثیراً خارجاً عن المعتاد، قال علی سبیل الإحتمال للجمع بین الأخبار».

کرده است آن را در مقام بحث بر سبیل احتمال، پس هرگاه در اخبار واقع باشد که مذی موجب وضوء نیست محمول بر معتاد خواهد بود علی الاستحباب یا بر وجوب بر مذهب ابن جنید، چنانکه مراد ابن جنید به خروج از شهوت خروج بر غیر معتاد بوده باشد.

[وذی چیست؟]

و وذی چیزیست که بیرون آید بعد از منی در عقب آن چنانکه تصریح شده است به آن در فقیه(1) و بعضی از اصحاب گفته اند(2) که: نیافته ایم «وذی» بذال معجمه را در لغت؛ لکن شهید ثانی(3) نقل کرده است که آن چیزیست که بیرون آید عقیب انزال.

و در مرسله ابن رباط(4) متقدمه گذشت که وذی آن چیزیست که بیرون آید از ادواء و بعضی در این مقام گفته اند(5) که: وذی به معنی عیب است، چنانکه ذکر کرده اند آن را

ص :330


1- 1) من لایحضره الفقیة، ج 1، ص 66: عبارت این است که: «و الوذی، ما یخرج بعد المنی علی أثره».
2- 2) ملاذ الأخیار فی فهم تهذیب الأخبار، ج 1، ص 96؛ عبارت علاّمه مجلسی این چنین است: «و لم نجد بالمعجمة فی اللغة، و لکن ذکر الشهید رحمه الله أنه بالمعجمة: ما یخرج عقیب الإنزال».
3- 3) حاشیة شرائع الإسلام، ص 28 ؛ عبارت شهید ثانی این چنین است: «و بالمعجمة (الوذی) ماءٌ یخرجُ عقیب الإنزال» و رسائل الشهید الثانی، ج 2، ص 1211.
4- 4) الإستبصار، ج 1، ص 93، باب حکم المذی و الوذی، حدیث 11.
5- 5) القاموس المحیط، ج 4، ص 399 ؛ الوذی: الخدش و بهاء: الوجع و المرض، و الماء القلیل و العیب؛ الصحاح، ج 6، ص 2522؛ لسان العرب، ج 15، ص 386، تاج العروس، ج 20، ص 286.

لغویین و گویا اطلاق کرده اند(1) بر آن چیزی که بیرون آید از ادواء، یعنی امراض از قبیل اطلاق سبب بر مسبّب و از بعضی اخبار ظاهر می شود که خروج آن از حبایل است و حبایل یا عروق ظهر است یا عروق ذکر.

و بر هر تقدیر ظاهر آنست که تا مزاج از حد اعتدال طبیعی بیرون نرود و فتوری به عروق مذکوره عارض نشود وذی خارج نشود و در این هنگام موافقت حاصل است میان آنکه بیرون می آید از ادواء و بیرون می آید از حبایل و دلالت دارد بر آنکه موجب طهارت نیست صحیحه زید شحام و زراره و محمد بن مسلم از ابی عبداللّه علیه السلام أنه قال: «إن سألت من ذکرک من شیء من مذی أو وذی، فلا تغسله و لا تقطع له الصلوة و لا تنقض له الوضوء إنّما هو ذلک بمنزلة النخامة(2) کل شیء خرج منک بعد الوضوء، فإنّه من الحبائل».(3)

و ظاهر آنست که مراد از وضوء در این موضع معنی لغوی آنست یعنی استنجاء از بول.

[ودی چیست؟]

و ودی چیزیست که بیرون آید عقیب بول، چنانکه تصریح شده است به آن در فقیه(4) و صاحب حبل المتین(5) گوید: آب ثخین است که بیرون آید عقیب بول و خلافی نیست میان علماء ما در عدم نقض آن.

ص :331


1- 1) بحارالأنوار، ج 77، ص 218؛ عبارت این است: «أما الوذی بالمعجمة فلم یذکر فیما عندنا من کتب اللغة معنی مناسب له، و قد مر تفسیره فی الخبر، و الأدواء: جمع الداء و لعل المعنی ما یخرج بسبب الأمراض».
2- 2) ظاهراً در متن النجاسة می باشد ولی در روایت النخامة می باشد.
3- 3) الاستبصار، ج 1، ص 94، باب حکم المذی و الوذی، حدیث 15؛ تهذیب الأحکام، ج 1، ص 21، باب الأحداث الموجبة للطهارة، حدیث 52.
4- 4) من لایحضره الفقیة، ج 1، ص 66 ؛ عبارت این است: «و الودی، ما یخرج علی أثر البول».
5- 5) حبل المتین، ص 31 ؛ عبارت این است: «و الودی بالدال المهملة الساکنة: ماء ثخین یخرج عقیب البول و لا خلاف بین علمائنا رضوان اللّه علیهم فی عدم نقض المذی المجرد عن الشهوة کما لاخلاف بینهم فی عدم نقض الودی مطلقاً».

و دلالت دارد بر آن حسنه عبدالملک از ابی عبداللّه علیه السلام «فی الرجل یبول ثم یستنجی ثم یجد بعد ذلک بلاً، قال: إذا بال فخرط ما بین المقعدة و الأنثیین ثلث مرات و غمزٌ ما بینهما ثم استنجی، فإن سال حتی یبلغ السوق(1) فلا یبالی»(2) و صحیحه(3) زید شحام و زراره و محمد بن مسلم متقدمه نیز دلالت دارد بر این.

کتبه محمد جعفر بن محمد طاهر فی سنة ثمانیة عشر و مائة بعد الألف.

ص :332


1- 1) قاموس المحیط، ج 3، ص 247؛ الساق: ما بین الکعب و الرکبة ج: سوق و سیقان و أسؤق.
2- 2) من لا یحضره الفقیة، ج 1، ص 65، حدیث 148 ؛ الاستبصار، ج 1، ص 94، باب حکم المذی و الوذی، حدیث 13 ؛ تهذیب الأحکام، ج 1، ص 20، باب الأحداث الموجبة للطهارة، حدیث 50 ؛ وسائل الشیعة، ج 1، ص 282، باب حکم البلل المشتبه الخارج بعد البول و المنی، حدیث 2.
3- 3) الإستبصار، ج 1، ص 94، باب حکم المذی و الوذی، حدیث 15.

منابع تحقق

1) الإستبصار، شیخ طوسی، تحقیق: سید حسن موسوی خرسان، نشر: دارالکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، تهران، 1363 ش.

2) بحار الأنوار، علامه مجلسی، چاپ دوم، نشر: مؤسسه الوفاء، بیروت، 1403 ق.

3) تاج العروس، زبیدی، تحقیق: علی شیری، نشر: دارالفکر، بیروت، 1414 ق.

4) تهذیب الأحکام، شیخ طوسی، تحقیق: سید حسن موسوی خرسان، چاپ سوم، نشر: دارالکتب الإسلامیه، تهران، 1364 ش.

5) حاشیة شرایع الإسلام، شهید ثانی، تحقیق: مرکز الأبحاث و الدراسات الإسلامیه، چاپ اول، نشر: بوستان کتاب قم، قم، 1380 ش.

6) الحبل المتین، شیخ بهائی، نشر: منشورات بصیرتی، قم.

7) الخلاف، شیخ طوسی، تحقیق: جماعتی از محققین، نشر: مؤسسه نشر جامعه مدرسین، قم، 1407 ق.

8) رسائل الشهید الثانی، شهید ثانی، تحقیق: مرکز الأبحاث و الدراسات الإسلامیه، رضا مختاری، چاپ اول، نشر: مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1379 ش.

9) الصحاح، جوهری، تحقیق: أحمد عبدالغفور العطار، چاپ چهارم، نشر: دارالعلم للملایین، بیروت، 1407 ق.

10) القاموس المحیط، فیروزآبادی، دارالعلم، بیروت.

11) قرب الإسناد، حمیری قمی، تحقیق: مؤسسه آل البیت لإحیاء التراث، چاپ اول، نشر: مؤسسه آل البیت، قم، 1413 ق.

12) الکافی، شیخ کلینی، تحقیق: علی اکبر غفاری، چاپ پنجم، نشر: دارالکتب الإسلامیه، تهران، 1367 ش.

ص :333

13) لسان العرب، ابن منظور، نشر: أدب حوزه، 1405 ق.

14) مختلف الشیعة، علامه حلی، تحقیق: مؤسسه نشر اسلامی، چاپ اول، نشر: مؤسسه نشر اسلامی، قم، 1418 قم.

15) ملاذ الأخیار فی فهم الأخبار، علامه مجلسی، تحقیق: سید مهدی رجائی، نشر: کتابخانه آیة اللّه مرعشی، قم، 1406 ق.

16) من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، تحقیق: علی اکبر غفاری، چاپ دوم، نشر: مؤسسه نشر اسلامی، قم.

17) نهایة الأحکام، علامه حلی، تحقیق: سید مهدی رجائی، چاپ دوم، نشر: انتشارات اسماعیلیان، قم، 1410 ق.

18) وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، تحقیق: مؤسسه آل البیت علیهم السلام ، چاپ دوم، نشر: مؤسسه آل البیت، قم، 1414 ق.

ص :334

ص :335

ص :336

ص :337

ص :338

ص :339

ص :340

ص :341

ص :342

لب النظر فی علم المنطق

اشاره

تألیف: ملاّ حبیب اللّه کاشانی

تحقیق و تصحیح: سید مصطفی موسوی بخش

مقدمه محقق

اشاره

خطاپذیری فکر و علم آدمی به این خطاپذیری، انگیزه ای شد برای پیدایش و تدوین علمی که بواسطه رعایت قوانین آن، بشر از خطای ذهنی در امان ماند. و به تعبیر شیخ الرئیس در اشارات، از ضلالت در فکرش مصونیت یافت.(1)

این علم در تعابیر اسلامی منطق نام گرفت. موضوع این علم را تعریف و استدلال برشمرده اند، اولی در حوزه مفاهیم و تصورات و دومی در حوزه قضایا و تصدیقات. و منطق را چنین تعریف نموده اند:(2)

«آلة قانونیة تعصم مراعاتها الذهن عن الخطأ فی الفکر».(3)

منطق ماهیتی ابزاری دارد و از جمله علوم آلی به حساب می آید، به این معنی که زمینه به کارگیری و کاربرد آن در سایر علوم و حوزه هاست نه مسائل خود علم منطق.

بحث در جهت تاریخی منطق نیز خود موضوعی مهم است که استیفاء آن به تفحص کامل بسته و نیازمند است و تفصیل آن را تألیفی مخصوص و مستقل لازم است. هم چنین مقصود در این مقام، بیان زمان پیدایش منطق تدوینی است نه منطق تکوینی و طبیعی، چه در زمان پیدا شدن منطق طبیعی، هنگامی می توانیم بحث کنیم و نتیجه قطعی به دست آوریم که بتوانیم آغاز پیدا شدن بشر را به طور تحقیق، تعیین کنیم و تعیین این موضوع _ بر فرض امکان _ مقصود و مربوط به این بحث نیست ولی همین اندازه کافی است که بدانیم پیدا شدن منطق با پیدا شدن بشر توأم است و این دو همزاد در تمام مراحل هستی، همه جا و همه وقت همدوش و هم قدم هستند. منطق طبیعی در حقیقت گوهر زیبایی است که خالق طبیعت در نهاد بشر نهاده و تحفه گرانبهایی است که آن را در لفافه نطق پیچیده و انسان را به اعطاء آن سرافرازی داده است. پس درباره تدوین منطق می گوییم:

در این که منطق از چه زمانی به صورت تدوین درآمده و لباس تألیف به خود پوشیده است، آنچه مشهور و در کتب قدماء و متأخرین مسطور می باشد این است که ارسطوطالیس یونانی(4) برحسب تقاضی و خواهش اسکندر در قرن چهارم قبل از میلاد مسیح، منطق را تألیف و تدوین کرد و اسکندر معادل پانصد هزار دینار در برابر انجام این کار به رسم انعام به وی داد و نیز معادل صد و بیست دینار حقوق سالیانه برای وی مقرر داشت و به این جهت منطق در میان پیشینیان به میراث ذی القرنین اشتهار یافت.

و بعضی هم اجماع مورخین را مبنی بر اینکه «نخستین کسی که صورت قیاسها را استنباط کرده، ارسطو می باشد» ادعاء و حکایت کرده اند. قول غیر مشهوری نیز هست که بیان می دارد واضِعِ منطق، زنون کبیر و مکمل آن، ارسطو و مهذب آن افلاطون بوده است. ولی در مقابل این قول که بیانگر زمینه آغاز پیدایش، تدوین منطق، مورد اعتقاد اسلاف یا معقد اجماع آنان می باشد، قول دیگری نیز می باشد که بیان می دارد ارسطو نخستین مدون منطق در دنیا، یا لااقل نخستین مستنبط آن نباشد، بلکه احتمال قوی می رود که منطق پیش از طلوعش در یونان، از مشرق به ویژه ایران، مهد دانش و مرکز علم و معرفت، طالع و در مظهر کتابت و تدوین و لباس نظام و تألیف متجلی شده و آنگاه در فتنه اسکندر، به وسیله وی کتب منطقی نیز، در طی سائر نفائس علمی و مادی، به یونان انتقال یافته باشد که می توان قرائن و شواهدی را برای تأیید مطلب فوق یادآور شد.

از جمله اینکه پیش از استیلاء اسکندر بر ایران، علوم متنوعه از قبیل فلسفه ونجوم و طب و حساب و غیره در ایران رائج و مدوّن بوده است و وجود علوم مزبور، مخصوصا فلسفه، بدون وجود منطق اگر غیر معقول نباشد، قابل اذعان و قبول هم نخواهد بود.

دیگر اینکه فیثاغورث که استاد سقراط بوده است، بنا به قولی نزد ایرانیان دانش آموخته و افلاطون هم که شاگرد سقراط و استاد ارسطو است بسیار مایل بوده است که به ایران مسافرت و تحصیل کند، بلکه شاگردی خود سقراط نیز نزد شخصی ایرانی نقل شده است.(5)

پس از بیان چگونگی پیدایش منطق و اقوال پیرامون آن، در مورد چگونگی سیر منطق خواهیم گفت که پس از اینکه ارسطو منطق را در یونان تألیف کرد، بالطبیعه تعلیم و تعلم آن رایج و بحث و فحص پیرامون مطالب آن شروع شده، ولی این تألیف چنان بر اساس متانت و استحکام نهاده شده بود که تاکنون هیچ یک از مناطقه و فلاسفه بعد از ارسطو نتوانسته اند در قواعد و اصولی که وی تأسیس کرده خدشه وارد کنند، بدین ترتیب همان منطق با همان قواعد و اصول اولیه ای که تألیف شده مورد استفاده و قبول گروه دانش پژوه و شیعه فلسفه گردید که یکی از آنان ملاّ حبیب اللّه کاشانی است.

ص :343


1- 1) الاشارات و التنبیهات، ص 39.
2- 2) حاشیه ملا عبداللّه علی التهذیب، ص 36.
3- 3) المنطق، ص 12؛ الفوائد العلیة، ج 1، ص 166.
4- 4) ارسطو یا ارسطاطالیس یا ارسطوطالیس، حکیم معروف یونانی است که در سال 384 پیش از میلاد مسیح در «استاگیرا» که از مستعمرات یونان و تابع «مقدونیه» بوده متولد شده و در حدود سال 323 قبل از میلاد در شهر «خلکیس» وفات یافته است.
5- 5) رهبر خرد، دیپاچه.
نگاهی به زندگی ملاّ حبیب اللّه کاشانی

ملاّ حبیب اللّه فرزند مرحوم علی مدد در سال 1262 ق در کاشان دیده به جهان گشود و از هشت سالگی شروع به درس خواندن نمود و تا چهارده سالگی از مقدّمات نحو و صرف فارغ گردید و بعد از آن در کاشان و سپس طهران و آنگاه در عتبات عالیات، علوم فقه و اصول و حکمت و سایر علوم عقلیّه و نقلیّه را از چندین نفر از علماء و فقهاء و فضلاء و حکماء فراگرفت و اجازه روایت نیز یافت. و مخصوصاً از فیض صحبت مرحوم ملاّ زین العابدین گلپایگانی _ اعلی اللّه مقامه _ به درجات عالیه علم و عمل و تصفیه نفس و تهذیب اخلاق واصل گردید و پس از چندی به کاشان برگشته و در آن شهر در محلّه دروازه اصفهان ساکن گردید و به تدریس و تألیف و امامت و ترویج و هدایت و ارشاد پرداخت. پس از چندی به سفر مشهد رفت و در حدود صد و چهل جلد کتاب کوچک و بزرگ، عربی و فارسی، نظم و نثر تألیف کرد که بسیاری از آنها به چاپ رسیده و مورد استفاده عوام و خواص گردیده.

و آخر پس از گذرانیدن عمری در علم و عمل و اخلاق فاضله و صفات عالیه در روز سه شنبه بیست و سیّم ماه جمادی الآخر سال 1340 ق در کاشان وفات کرد و همانجا در قبرستان دشت افروز دفن گردید.

از جمله آثار او کتاب منتقد المنافع در شرح نافع محقق اول در چندین جلد که اعظم و اقدم همه آنها می باشد و این اثر نیز یکی از تألیفات آن بزرگوار بوده که تاکنون به چاپ نرسیده بود. ولی به حول و قوه الهی و کمک دوستان و سروران از جمله حاج آقا نورمحمدی و سید روح اللّه فاطمی زاده _ که از آنها تشکر می کنم _ این اثر آماده چاپ گردید. امید است که این خدمت ناقابل مورد قبول حق تعالی و ائمه معصومین علیهم السلام قرار گرفته باشد.

سید مصطفی موسوی بخش

میلاد امام رضا علیه السلام _ 1433 قمری

ص :344

برگ اول نسخه خطی لب النظر فی علم المنطق

ص :345

برگ آخر نسخه خطی لب النظر فی علم المنطق

ص :346

هذا مختصر فی علم المنطق المسمّی ب

«لبّ النظر»

بسم اللّه الرحمن الرحیم و به نستعین

الحمد للّه الذی خلق الإنسان و علّمه المنطق و البیان و الصلوة علی رسوله میزان الأدیان و علی آله موازین القسط و الإیمان .

و بعد ؛ فاعلم : أن المنطق میراث أهل النظر و قد وضعه المعلم الأوّل(1) لاسکندر(2) و الغرض منه تمیز لُجَیْن(3) الفکر عن لَجینه(4) والتفرقة بین هِجان(5) النظر عن هجینه(6) فهو آلة تعصم قدم العقل عن الزلة و مصباح یضیئ لراعیه فی طرق المحجّة و قد عدّه من الحکمة بعض الأجلّة و مرتبته بعد نبذه من العلوم الأدبیة و بعد تقویم الفکر بالهندسة و موضوعه التصورات و التصدیقات المعلومة الموصلة إلی المجهولة و مسائله النسب التصوریة و التصدیقیة و قسمته إلی أبواب عشرة :

ص :347


1- 1) المعلّم الاوّل هو أرسطوطالیس الحکیم الشهیر الیونانی الذی وُلد فی سنة 384 قبل المیلاد فی (اسطاغرا) التی کانت إحدی المستعمرات الیونانیّة و التابعة لِ (مقدونیة) و توفّی حوالی سنة 323 إلا فی مدینة (خلکیس)، رهبر خرد، المقدمة.
2- 2) الإسکندر المقدونی (356 ق. م _ 323 ق. م). من المعروف أنّ فی قرن الرابع قبل المیلاد، أ لّف أرسطو المنطق تلبیةً لطلب اسکندر المقدونی. لذا اشتهر المنطق عند الأسلاف بإرث ذی القرنین. رهبر خرد، المقدمه.
3- 3) الفضة.
4- 4) کلُّ خلیطٍ من دقیق أو نخالة.
5- 5) هجان من الأشیاء: أجودها و أکرمُها أصلاً.
6- 6) یقال: رجل هجین أی: لئیم.

[الباب] الأوّل: فی الألفاظ

و هذا الباب ذکره استطراد(1) و لذا عدّ الأبواب تسعة بعض الأوتاد.

فالدلالة مطابقة إن کانت علی تمام ما وضع اللفظ له و تضمن إن کانت علی بعضه و إلتزام إن کانت علی خارجه اللازم له عرفاً أو ذهناً . کلّ ذلک بالحیثیّة المخصوصة . و أهل البیان یسمّون الأولی بالوضعیة و الأخیرتین بالعقلیة و الثلاث فی إصطلاح هذا الفنّ وضعیّة و طبعیّة و عقلیّة و کلّ منها لفظیّة و غیرلفظیّة.

و الدال جزئه علی جزء معنا مرکّب تام خبریّ إن صحّ السکوت علیه و احتمل الصدق و الکذب فی ذاته و إلاّ فناقص و إنشائی و غیره مفرد و هو إمّا کلمة أو اسم أو أداة.

و المستعمل فیما وضع له فی إصطلاح به المخاطب حقیقة لغویة و عرفیة خاصة و عامة و فی غیره کذلک للقرینة و العلامة المقبولة مجاز کذلک و ما تعدّد وضعه مشترک والمهجور وضعه الأول منقول یتبع فی الإسم ناقله .

[الباب] الأوّل: فی الألفاظ

الکلّی ما لم یمنع فیه من الکثرة؛ فإن کان ذاتیاً لها و عینها، فهو نوع أو جزئها المشترک بالتمام، فجنس قریب إن صلح للجواب به عن البعض و الجمیع و بعید إن اختصّ بالبعض أو المشترک بغیره ففصل قریب فی الجنس القریب و بعید فی البعید و إن کان عرضیّاً فإن أختص فخاصة و إلاّ فعرض عام و قد یلزمان لزوماً بیّناً أو غیر بیّن بالمعنیین .(2)

ص :348


1- 7) ابن سینا فی مدخل الشفاء یقول هکذا: «لیس للمنطقی من حیث هو منطقی شغل أوّل بالألفاظ إلاّ من جهة المخاطبة و المحاورة و لو أمکن أن یتعلّم المنطقُ بفکرة ساذجة إنّما تلحظ فیها المعانی وحدها، لکان ذلک کافیاً و لو أمکن أن یطّلع المحاور فیه علی ما فی نفسه بحیلة أخری لکان یغنی عن اللفظ ألبتة، منطق الشفاء، المجلد الأوّل، ص 22.
2- 8) أی: بمعنی الأعمّ و بمعنی الأخص.

[الباب] الأوّل: فی الألفاظ

المعرف هو التصوّر المعلوم المؤدّی إلی المجهول، فإن کان مؤلّفاً من الجنس و الفصل القریبین، فهو حدّ تامّ و من الجنس القریب و الخاصة، فرسم کذلک و إلاّ فحدّ و رسم ناقصان و یسهل التعریف بالتحدید و هو أن تطلب الأعمّ و المساوی و تمیّز ذاتیهما عن غیر الذاتی بالإنفکاک بحسب الحقیقة و عدمه، ثم ترکّب من ذلک ما سئلت من الأقسام .

[الباب] الأوّل: فی الألفاظ

القضیة هو المرکّب المحتمل فی ذاته للصدق و الکذب، فإن حکم فیها بشیء لشیء آخر بإیجاب أو سلب، فهی حملیة شخصیة إن کان موضوعها جزئیّاً و محصورة إن بیّن فیها کمیّة الأفراد بسورها و هو لفظ «کلّ و بعض و لاشیء و لیس» و ما أشبه ذلک و طبعیّة إن لم یکن کذلک و لم یصلح لذلک أیضاً و مهملة إن صلحت و الموضوع فی هذه القضیة مطلقاً هو المصداق و المحمول هو المفهوم، فلایرد شبهة الحمل.

و قد یقع کلمة السلب جزء من الموضوع فتسمّی معدولة الموضوع و للمحمول فمعدولته(1) و لهما فمعدولتهما(2) کما یسمّی ما لم یکن کذلک محصّلة و المشتملة علی ذکر جهتها من الدوام و الضرورة و نحوهما من الجهات بسیطة إن استفید منها حکم واحد کالضروریة و الدائمة و الوقتیة المنتشرة المطلقات و المشروطة و العرفیة و المطلقة و الممکنة العامّات و مرکّبة إن کان المستفاد منها حکمین کالمشروطة و العرفیة و الممکنة الخاصات و الوجودیة اللاضروریّه و المنتشرة و الوجودیة اللاّدائمة و الوقتیة.

ص :349


1- 9) أی: معدولة المحمول.
2- 10) أی: معدولة الطرفین.

و إن حکم فیها بقضیة علی تقدیر قضیة أخری، فشرطیة متّصلة لزومیة مع اعتبار علاقة و متّصلة إتّفاقیة مع عدمه و إن حکم فیها بالتنافی أو بعدمه فمنفصلة حقیقیة إن کان فی الصدق و الکذب معاً، فهی فی قوة أربع متصلات و مانعة الجمع إن کان فی الأوّل(1) خاصة و مانعة الخلوّ إن کان فی الثانی(2) کذلک و هما مستلزمتان بنقیضیهما کما أنّ المتصلة اللزومیة مستلزمة لهما و التنافی إن کان لذات الجزئین فهی عنادیة و إلاّ فإتفاقیّة .

فصل

تناقض القضیتین هو إختلافهما بحیث یلزم من صدق أحدهما، کذب الأخری و بالعکس . و العکس المستوی هو تبدیل طرفی القضیة مع بقاء الصدق و الکیف و عکس النقیض عند القدماء هو تبدیل نقیضیهما کذلک(3) و عند المتأخرین تبدیل نقیض الثانی(4) و عین الأوّل(5) مع بقاء الأوّل(6) و المخالفة فی الثانی .(7)

ص :350


1- 1) أی: إن حکم فیها بالتنافی فی الصدق.
2- 2) أی: إن حکم فیها بالتنافی فی الکذب.
3- 3) أی: مع بقاء الصدق و الکیف.
4- 4) أی: الطرف الثانی.
5- 5) أی: الطرف الأوّل.
6- 6) أی: الصدق.
7- 7) أی: الکیف.

الباب الخامس : فی القیاس

و هو المرکب من قضیتین لو سلّمنا لزم عنهما لذاتهما مرکّب آخر یسمّی بالنتیجة، فإن کان مذکوراً فیهما بعینه أو بنقیضه، فالقیاس إستثنائی و هو مرکب من شرطیة و حملیة .

فإن کانت الشرطیة متصلة و الإستثناء متعلقاً بعین المقدم، فاللازم هو ثبوت عین التالی أو بنقیض التالی فهو نقیضه و لیس فی إستثناء عین التالی إثبات عین الأوّل(1) و لا فی نقیض الثانی(2) و إن کانت منفصلة حقیقة فإستثناء عین کلّ جزء إثبات لنقیض الآخر کما أن إستثناء نقیض کلّ إثبات لعینه کما فی مانعة الخلوّ . و أمّا مانعة الجمع فکالأوّل.(3)

و إلاّ فإقترانی و المقدّمة المشتملة علی موضوع المطلوب هی الصغری و علی محموله الکبری و المتکرّر فیهما هو الحد الأوسط، فإن کان محمولاً فی الأولی و موضوعاً فی الثانیة فالهیئة الحاصلة من ذلک هو الشکل الأوّل و شرطه إیجاب الصغری و فعلیّتها و کلیّة الکبری . فضروبه المنتجة بالإعتبار الأوّل و الأخیر أربعة و بالثانی کثیرة و إن کان محمولاً فیهما فالثانی و شرطه إختلاف مقدّمتیه فی الکیف و کلیّة الکبری فضروبه المنتجة بإعتبارهما کما تقدّم و ضروریة الصغری أو دوامه أو کون الکبری من السوالب المنعکسة و صغراه الممکنة لاتستعمل إلاّ مع الضروریة المطلقة أو المشروطتین و کبراه کذلک، إلاّ مع الضروریة و ضروبه المنتجة بهذا الإعتبار کما تقدم و إن کان موضوعاً فیهما، فالثالث و شروطه فی صغراه کالأوّل(4) مع إختلاف مقدّمتیه فی الکمّ و ضروبه بإعتباره والکیف ستّة و بإعتبار الجهة کثیرة . و إن کان وضعه عکس الأوّل فهو الرابع و شرطه إیجاب مقدّمتیه أو کلیة إحدیهما و کلیة الصغری إلاّ مع الإختلاف فکما ذکر و ضروبه المنتجة بحسب الشرطین ثمانیة و فی شرطه بحسب الجهة تفصیل کضروبه بإعتبارها.

و ربما یسهّل الأمر فی هذا الباب بالتقسیم و التحلیل و قد یثبت المطلوب بکذب نقیضه و یسمّی بقیاس الخلف و بعکس نقیضه عکسه فبالعکس و یفرض ذات الموضوع شیئاً معیّناً فبالإفتراض و قد تضمّ النتیجة إلی مقدمة أخری فیحصل منهما نتیجة أخری فبالقیاس المرکب الموصول النتائج إن کانت النتیجة مصرحاً بها و مفصولها إن لم یکن کذلک.

و یلحق بالقیاس الإستقراء و هو الإستدلال بالجزئی علی الکلی و التمثیل و هو بالجزئی علی مثله لمشارکتهما فی علة الحکم الثابتة بالدوران و التردید و فیه نظر .

ص :351


1- 8) أی: المقدّم.
2- 9) أی: التالی.
3- 10) أی: استثناء عین کل جزء إثبات لنقیض الآخر.
4- 11) أی: شرطه إیجاب الصغری.

الباب السادس : فی البرهان

و هو القیاس المؤلّف من الیقینیّات الستّ و هی الأوّلیات و الفطریات و المشاهدات و المتواترات و التجربیات و الحدسیات . فإن کان الحد الأوسط فیه علّة لنسبة الأکبر إلی الأصغر فی الذهن و الخارج جمیعاً، فهو لمّی و إن کان علّة فی الذهن خاصة فإنّی . و مرجع الأوّل إلی الإستدلال بالعلة علی المعلول و الثانی إلی العکس.(1)

الباب السابع : فی الجدل

و هو القیاس المؤلّف من المشهورات بین الجمیع أو الطائفة لعادة أو نحوها أو المسلمات المسکتة للخصم و تفصیل ذلک فی المناظرة.

الباب الثامن : فی الخطابة

و هو المؤلّف من المقبولات ممّن یختصّ بمزیّة فی العلم و نحوه أو المظنونات و هی القضایا التی یحکم فیها العقل حکماً راجحاً مع إحتماله نقیضها مرجوحاً .

الباب التاسع: فی السفسطة و المغالطة

و هو المؤلّف من الوهمیات و هی القضایا الکاذبة التی یحکم بها الوهم فی أمور غیر محسوسة قیاساً علی المحسوس أو المشبّهات و هی التی یشتبه بالأوّلیات.

الباب العاشر : فی الشعر

ص :352


1- 1) أی: الإستدلال بالمعلول علی العلة.

و هو المؤلّف من المخیّلات و هی القضایا التی یتأثر بها النفس من دون أن تذعن بها؛ وفائدته إنفعال النفس بالترغیب و الترهیب کما أن فائدة المغالطة إیقاع الخصم فی الغلط و الخطابة الإتعاظ(1) بما ینفع و ما یضرّ.

و الجدل إلزام الخصم و إقناع القاصر و لکن الذکی الفطین لایقف إلاّ علی ساحل الیقین و هو فائدة البرهان.

اللّهم نوّر قلوبنا بنور الأیقان و أصعد بنا إلی مدارج التصدیق و الإیمان . و لیکن هذا آخر ما أردت إیراده فی هذا المختصر المسمّی بلبّ النظر و أنا العبد الواثق باللّه الصمّد حبیب اللّه ابن علی مدد و الحمد للّه أوّلاً و آخراً.

ص :353


1- 1) أی: قبول الموعظة ؛ یقال : وعظه فاتَّعظ.

ص :354

منابع تحقیق

1) الاشارات و التنبیهات، ابن سینا، بوستان کتاب، قم، 1387 ش.

2) حاشیه ملاعبداللّه علی التهذیب، ملاعبداللّه، مؤسسه اسماعیلیان، قم، 1370 ش.

3) رهبر خرد، محمود شهابی، چاپ پنجم، کتابفروشی خیام، تربت حیدریه، 1360 ش.

4) الشفاء، ابن سینا، 5 جلدی، چاپ اول، انتشارات ذوی القربی، قم، 1428 ق.

5) المنطق، محمدرضا مظفر، دارالتعارف، بیروت، 1400 ق.

6) الفوائد العلیة، سید علی بهبهانی، چاپ دوم، دار العلم، اهواز، 1405 ق.

ص :355

ص :356

کتابشناسی آثار محمد رفیع رشتی اصفهانی

اشاره

تحقیق: مصطفی صادقی

مقدمه محقق

عالمان و اندیشمندان شیعه در قرون گذشته و تا به حال برای حفظ و حراست از مکتب الهی اهل بیت علیهم السلام دست به قلم برده و با برجا گذاشتن آثاری ارزشمند نسل های تشنه معارف الهی را از چشمه جوشان و اقیانوس بی کران سیراب کردند. اما دریغ که در طول تاریخ آثار گرانقدر زیادی به خاطر کم توجهی و گاه بی توجهی، به دیار نیستی سر سپردند، و یا در گوشه ای غریبانه خاک عزلت بر رخسارشان نشسته تا شاید روزی دوستداران علم و دانش با تحقیق پیرامون این آثار، غربت مانده بر پیکره آنها را بزدایند تا جامعه علمی و فرهیختگان از وجود آنها بهره گیرند.

در این عرصه، فهرست نگاران و کتابشناسان، کمر همت بسته و توانسته اند گوشه ای از این آثار را معرفی و گرد غربت را از رخسار آنها بزدایند.

ما نیز در این اثر کوشیدیم با بهره جستن از زحمات این عزیزان، کتابشناسی و نسخه پژوهی آثار دانشمند پرکار و واعظ گرانمایه، ملاّ محمد محسن بن محمد رفیع رشتی اصفهانی، متخلّص به عاصی را تدوین و در اختیار محققان، پژوهشگران و علاقه مندان آثار علمای سلف قرار دهیم، بدان امید که ما نیز سهمی در احیاء آثار

ص :357

عالمان شیعه در مکتب اصفهان را داشته باشیم.

در این مقدمه کوتاه ابتدا نگاهی به زندگانی این دانشمند بزرگوار می افکنیم و سپس به معرفی آثار علمی ایشان می پردازیم.

زندگی ملاّ محمد محسن عاصی اصفهانی رشتی

متأسفانه زندگینامه مفصلی از ایشان در دست نیست و ما در اینجا به اطلاعاتی هرچند پراکنده و گزارش هایی کوتاه از کتابهای تراجم و بعضی از نگاشته های ایشان که در آثارش آمده بسنده می کنیم.

محمد محسن بن محمد رفیع رشتی اصفهانی، متخلص به عاصی و مشهور به خاکسار، در سال 1224 ق، در اصفهان چشم به جهان گشود. پدرش شیخ جمال الدین محمد رفیع رشتی بن محمد حسین بن محمد رفیع تولمی رشتی، از اهل علم و صاحب آثاری نیز بوده است، وی در زمانی که محمد محسن سیزده سال بیشتر از عمرش را سپری نکرده بود، یعنی در سال 1237 ق، از دار دنیا هجرت نمود.

صاحب تراجم الرجال، از شیخ محمد محسن با الفاظی همانند فقیه اصولی و خطیب توانا و جامع علوم و معارف و آشنا به بعض علوم غریبه نام می برد و می نویسد: وی عالمی پرکار در امر تألیف بوده که گاهی برخی از تألیفاتش را تا چهار مرتبه استنساخ و به برخی از علمای زمان خویش اهدا نموده است. ایشان در سال 1275 ق، بیشتر از هزار جلد از کتابهای کتابخانه اش را وقف می نماید.(1)

برای مرحوم عاصی همین افتخار بس که از طرف پدر از احفاد شیخ مفید و از طرف مادر نیز از احفاد شیخ بهایی به شمار می رود.(2)

ص :358


1- 1) تراجم الرجال، ج 2، ص 331.
2- 2) الذریعة، ج 14، ص 245، ش 2398؛ دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 646.

اساتید

از اساتید وی ابتدا والد گرامیش بوده است و بعد از وفات ایشان تحصیلات خود را نزد آیات عظام، و بزرگان نامی اصفهان، مرحوم حاجی کلباسی صاحب منهاج، سید میرمحمد شهشهانی اصفهانی، سید ابوتراب بن محمد موسوی اصفهانی، سید محمدباقر حجت الاسلام شفتی و شیخ عبدالعلی ماسولجی رشتی فراگرفت و زانوی شاگردی در محضر این بزرگان به زمین زد.

وی از مرحوم شهشهانی و شیخ عبدالعلی ماسولجی اجازه نقل روایت دریافت نمود و پس از رشد و کمال در حدود سی و سه سالگی، در سال 1257 ق، به زادگاه پدرش رشت و لاهیجان مسافرت نمود و تا سال 1267 ق حدود ده سال در آنجا بود و به ترویج معارف اهل بیت عصمت و طهارت و رتق و فتق امور دینی مردم آن سامان همت گماشت.(1) پس از آن به قزوین مهاجرت کرد و مدتی را در آنجا بود و ظاهراً در اواخر عمر شریفش در طهران ساکن بوده و همان جا وفات می نماید و جنازه ایشان را برای تدفین به نجف اشرف منتقل می کنند و در جوار مولی الموحدین امیرالمؤمنین علی علیه السلام دفن می کنند.(2)

تألیفات

ایشان به خاطر علاقه وافری که به نوشتن داشته و در ضمن اهل منبر و موعظه بوده بسیاری از سخنرانی های خود را به صورت رساله های مختصری نگاشته و آثار زیادی در قالب رساله های کوتاه و آثار مفصل و متنوعی، از خود بر جای گذاشته است.

ص :359


1- 1) تراجم الرجال، ج 2، ص 331.
2- 2) دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 646.

آنچه از مقدمه نسخه «دافع البلیة» استفاده می شود این است که تعداد کتابها و رسائلی که به رشته تحریر درآورده تا سن 63 سالگی 709 جلد است(1) و مؤلّف در سنین جوانی عهد نموده بود تألیفاتش را به هزار نسخه برساند.(2)

متأسفانه از آثار ایشان تاکنون تنها رساله «مرآت العاشقین» با تحقیق و تصحیح محقق گرامی جناب حجت الاسلام علی صدرایی خویی در میراث حوزه اصفهان، دفتر سوم، ص 233؛ به چاپ رسیده است.

نسخه شناسی

آنچه از آثار ایشان تا به حال به دست ما رسیده و در فهرستها و کتابشناسی ها معرفی گردیده است 169 اثر می باشد که از این تعداد تنها 76 رساله معرفی شده و اثری از آنها موجود نمی باشد و تعداد 93 اثر نیز نسخه هایی از آن موجود است و در فهرست نسخه های خطی کتابخانه های مختلف توسط فهرست نگاران محترم ثبت، ضبط و معرفی گردیده است.

بیشتر نسخه های موجود از ایشان در کتابخانه آیت اللّه العظمی مرعشی نجفی (ره) موجود می باشد. و از بعضی از نسخه ها متأسفانه یک برگ بیشتر موجود نیست.

از بعضی این آثار در کتابهای الذریعة، دانشمندان و بزرگان اصفهان و تراجم الرجال، فقط نام نسخه ها آمده و اطلاعات دیگری از آنها در اختیار نبوده که ما هم به همان بسنده کرده ایم.

اکنون در این کتابشناسی برای استفاده و دسترسی بهتر اهل دانش و تحقیق راه را هموار نموده و مجموعه آثار موجود ایشان را که در فهرستهای مختلف پراکنده بود را

ص :360


1- 1) فهرست مرعشی، ج 34، ص 761.
2- 2) فهرست مرعشی، ج 37، ص 301، نسخه ش 373 «خاتمة الحیات».

جمع کردیم و به صورت منظم با ذکر آدرس و منبعی که آثار در آنجا آمده در اختیار عزیزان قرار داده ایم.

و در پایان بر خود لازم می دانم از محقق گرامی جناب حجت الاسلام محمدجواد نورمحمدی که هم و غم ایشان احیای آثار بزرگان اصفهان است و در این راه مجدّانه پیگیر و مشوّق بنده بوده اند تشکّر و قدردانی کنم و همچنین از راهنمایی های دوست گرامی جناب حجت الاسلام سید محمود نریمانی سپاسگزاری نمایم.

و من اللّه التوفیق

اول رجب المرجب سال 1434

برابر با 21/02/1392

مصطفی صادقی

ص :361

کتابشناسی آثار عاصی اصفهانی

1) اجابة المحب

الذریعة، ج 9، ص 1004.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 646.

تراجم الرجال، ج 2، ص 466.

2) اجابة المضطرین

تراجم الرجال، ج 2، ص 332.

3) اربعین

الذریعة، ج 9، ص 1004.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 646.

4) ارشاد المضلین (کلام و اعتقادات _ فارسی)

کتابشناسی:

کتابی است مفصل در رد شبهات گوناگون، این کتاب به صورت ارشاد و سؤال و جواب؛ و نیمی از آن به فارسی و نیمه دیگر عربی می باشد.

(فهرست مرعشی، ج 34، ص 754)

آغاز: بعد الحمد والصلوة علی سیدنا محمد صلی الله علیه و آله و آله الهدات علیهم السلام ، عرضه می دارد احقر بنده لغزنده ابن المرحوم.. که این اوراق سطوری چنداند که با نهایت کسالت به سبب برودت هوا... .

انجام: والآثار الغریبة موثر... عصم اللّه عن الزلل و وفقه المجاوزة عن... .

نسخه شناسی:

ص :362

1/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 34، ص 754، نسخه ش: 13760.

نستعلیق، نسخه اصلی به خط مؤلّف، قزوین 1284 ه_ ، مقابله شده با نشان بلغ، حاشیه نویسی دارد با نشان (ح)، در حاشیه تصحیح شده، عنوان و نشانیها مشکی، جلد تیماج قهوه ای ضربی با ترنج گل و بوته.

246 گ، 15 _ 24 س، متن: 22 × 18 سم.

2/2_ تهران _ فهرست دانشگاه، ج 16، ص 91، نسخه ش: 5789.

نسخ، رحمة اللّه بن عنایة اللّه، 1287 ق، با مقابله مؤلّف، عنوان و نشان شنگرف، جلد تیماج حنایی ضربی ترنجی مقوایی.

650 گ، 13 س، 17 × 21 سم.

5) الأصول الاربعمائة(1)(درایة _ عربی)

کتابشناسی:

پاسخ از پرسشی است پیرامون اصول اربعمائه و اهمیت آنها و اینکه روایتهای آنها صحیح و روایتهای کتب قدماء مورد اطمینان است که احتمال می رود پرسش کننده همان شیخ محسن رشتی اصفهانی باشد که شاگرد مؤلّف نیز بوده.

آغاز: مولای ما تقول فی حکایة الاصول الأربعمائة... بنی سألتنی مسألة وها أنا لست بحاضری الکتب لئن اجبت.

انجام: و لا تحتاج بعد ذلک الی تکلفات الأخباریین فی تصحیح الاخبار.

نسخه شناسی:

3/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 6، ص 76، نسخه ش: 2/2065.

ص :363


1- 1) این نسخه جواب های سید ابوتراب بن محمد موسوی اصفهانی به پرسشهای شیخ محسن رشتی اصفهانی است.

نستعلیق، به خط مؤلّف، در پایان رساله دوم مهر بیضوی مؤلّف «عبده ابوتراب بن محمد الموسوی» مشهود است، جلد مقوایی، عطف تیماج مشکی.

(61 ر _ 65 پ) گ، سطور مختلف، 21 × 5/17 سم.

6) الاقلام السبعة

تراجم الرجال، ج 2، ص 332.

7) الزام المخالفین (پاسخ و پرسش _ فارسی)

کتابشناسی:

پاسخ و پرسش ها و شبهاتی است درباره عقاید شیعی که از طریق برخی از علمای نصاری القاء شده بوده است و این رساله را بنا بر گفته خودش به خواهش استادش حاج عبدالعلی رشتی نوشته.

آغاز: الحمد للّه رب العالمین... امّا بعد عرضه می دارد و عریضه می نگارد بنده شرمنده ابن المرحوم العلامة الفهامة... الحاج شیخ محمّد رفیع الجیلانی.

انجام: خداوند عالم بحرمة محسن فاطمه زهرا علیه السلام و پنج تن آل عبا که عمر طبیعی به ایشان عطا فرماید و بعلم و فضل و زهد و تقوی ایشان بیفزاید بحق محمّد.

نسخه شناسی:

4/1_ قم _ فهرست مرکز مطالعات، ج2، ص 549، نسخه ش: 1/643.

نسخ خوب، بی کا، ربیع الثانی 1260، در برگ اول مهر مربعی و بیضوی به سجع «محمد رفیع بن محسن»، عناوین و نشانیها شنگرف و مشکی.

«1 پ _ 84 ر» گ، 13 س، 16 × 22 سم.

8) أنیس الصالحین

ص :364

الذریعة، ج 9، ص 1004.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 646.

9) أنیس العباد

الذریعة، ج 9، ص 1004.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 646.

10) ایقاظات

الذریعة، ج 9، ص 1004.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 646.

11) بحار الاسرار

تراجم الرجال، ج 2، ص 332.

12) بحر الآمال (کلام و اعتقادات _ فارسی)

کتابشناسی:

استدلالی در بیان اعتقادات شیعه امامیه با عناوین «بحر بحر». این کتاب با مباحث توحید شروع شده و با مباحث عدالت خاتمه می یابد.

آغاز، افتاده: ... چون فرایض هست و امر کاهلان، و درود نامعدود و ثناء نامحدود.

انجام: ... انما الکلام بالنسبة الی الجمیع و لعل اجماع التحریر المتقدم شامل له.

نسخه شناسی:

5/1_ تهران _ فهرست مجلس، ج 43، ص 49، نسخه ش: 15365.

ص :365

نستعلیق، به خط مؤلّف، تصحیح شده و بعضی از رؤوس مطالب در حاشیه نگارش یافته است.

122 گ، 12 س، 3/17 × 3/21 سم.

13) بحر الاقلام

تراجم الرجال، ج 2، ص 332.

14) بحر الامکان

الذریعة، ج 9، ص 1004.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 646.

15) بحر الحسرة

تراجم الرجال، ج 2، ص 332.

16) بحر الحکم

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 646.

تراجم الرجال، ج 2، ص 332.

17) بحر الرزایا(تاریخ معصومین _ فارسی)

کتابشناسی:

سی مجلس است در داستان کربلا و بعضی فضائل و مناقب معصومین علیهم السلام که برای اهل منبر و ذاکرین تألیف شده است.

آغاز: أحمده و اصلی علی أحمده... و بعد عرضه می دارد احقر الذاکرین، ابن المرحوم الحاج شیخ محمدرفیع الرشتی محمّدمحسن الاصفهانی.

ص :366

انجام: تمام شد این کتاب هم که مجلّد یکصد و چهاردهم کتب مصنفه و مؤلّفه این روسیاه است... .

نسخه شناسی:

6/1_ قم _ فهرست مرکز مطالعات، ج 1، ص 484، نسخه ش: 565.

نستعلیق، به خط مؤلّف، 15 محرم 1269، نسخه دارای علامت بلاغ با عبارت «بلغ مرّتین».

168 گ، 12 س، 17 × 12 سم.

18) بحر العرفان(تاریخ _ فارسی)

کتابشناسی:

داستان خلقت حضرت امام حسین علیه السلام و امضای آن حضرت، نامه شهادت خود را با انشائی ادبی و اشعاری از مؤلّف نگاشته و با افزودگیهایی که پیوست شده به صورت مجالسی درآمده و شانزدهم ماه صفر 1265، به پایان رسیده است.

آغاز: أحمد اللّه و اصلی علی احمده و بعد عرضه می دارد فقیر بنده مزمن کم نامترین خلق عالم روسیاه.

انجام: ذخیره آخرت این روسیاه و فرزند عالیجاه و سایر احباب گرداند، الا لعنة اللّه علی القوم الظالمین.

نسخه شناسی:

7/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 18، ص 174، نسخه ش: 2/7003.

نستعلیق، به خط مؤلّف، در حاشیه تصحیح و افزوده شده است. جلد مقوایی، عطف: تیماج قهوه ای.

«73 پ _ 98 پ» گ، سطور مختلف، 5/21 × 17 سم.

ص :367

19) بحر الفکر

تراجم الرجال، ج 2، ص 332.

20) بحر المآرب

الذریعة، ج 9، ص 1004.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 646.

تراجم الرجال، ج 2، ص 332.

21) بحر المصائب

الذریعة، ج 9، ص 1004.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 646.

تراجم الرجال، ج 2، ص 332.

22) بحر المواعظ للحبیب الواعظ(تفسیر _ عربی)

کتابشناسی:

چهار مجلس بسیار مفصل است در تفسیر آیه نور، در این تفسیر استشهاد بسیار به آیات و روایات می نماید.

آغاز: بعد الحمد و الصلاة، فیقول العبد المزمن.. المجلس الاول قوله تعالی اللّه نور السماوات و الارض.

انجام، افتاده: الزجاجة هو الحسین علیه السلام کأنها کوکب دری فاطمة تزهر لاهل.

8/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 2، ص 338، نسخه ش: 1/739.

نسخه شناسی:

ص :368

نسخ و نستعلیق، به خط مؤلّف، سال 1270 ق، در حاشیه ها تصحیح شده و اضافه دارد، جلد تیماج قهوه ای،

«1 پ _ 86 پ» گ، سطور مختلف، 21 × 17 سم.

23) بحر طویل(ادبیات فارسی)

کتابشناسی:

اشعاری است که مؤلّف در مدح باری و پیامبر و اهل بیت علیهم السلام سروده.

آغاز: آواز حمد خدایی احمد و لم یزل و قادر قدس قدیم صمد فرد توانا که برون آورد از گل گل و از کان زر از بطن بقر.

انجام: عاصی تو به فضل و کرمت این دلخسته بکن لطف و مدارا، شد به تاریخ هزار و صد و پنجاه ز هجرت به تمامید همین بحر طویلی.

نسخه شناسی:

9/1_ قم _ فهرست گلپایگانی، ج 2 _ 1، ص 598، ش: 11/5890 _ 230/290.

نستعلیق، بی کا، جلد تیماج مشکی.

6 گ، 16 س، 10 × 21 سم.

24) بحر الحکم

الذریعة، ج 9، ص 1004.

25) بدر المنیر(1)(اخلاق _ فارسی)

کتابشناسی:

ص :369


1- 1) در فهرست گلپایگانی، البدرالمنیر آمده.

دوازده مجلس با عناوین (بدر اول _ بدر دوم) مشتمل بر شرح دوازده دعای کوتاه برای رفع گرفتاری و در هر مجلس احادیث چندی در پند و اندرز به نظم و نثر آورده شده... و به ناصرالدین شاه قاجار تقدیم شده؛ و در روز چهارشنبه نهم صفر 1268 در قزوین و مدرسه ملاّ صالح قزوینی به پایان رسیده.

(فهرست مرعشی، ج 7، ص 238)

آغاز: الحمد للّه رب العالمین... و بعد عرضه می دارد مستغرق بحار درد و الم زمانی احقر ذاکرین و افقر واعظین.

انجام:

ز تو عاصی چه تمنی کند ای شه که بهرره تو خبردارش از احوال و گواهش ز ضمیر

نسخه شناسی:

10/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 7، ص 238، نسخه ش: 2/2659.

نستعلیق، به خط مؤلّف، غره رجب 1267، در قریه ابراهیم آباد قزوین،

«8 پ _ 191 ر» گ، سطور مختلف، 22 × 17 سم.

11/2_ قم _ فهرست گلپایگانی، ج 2_1، ص 607، نسخه ش: 1/1766 _ 76/10.

آغاز، افتاده:

بالفرض روضه خوانم و در شهر واعظم گه مُفتیم به حکم و گهی پیشه ام قضاست

گاهی به فکر آنکه مصنّف همین منم گاهی به فکر آنکه چون هست کَس کجاست

انجام، افتاده:

ص :370

هفتاد و یک قربانی کرد. در شرع مقدس وارد شده که گوسفند کمتر از شش ماهه را قربانی ننمایند بگو آنجناب.

نستعلیق، بی کا، بی تا، عناوین و نشانیها مشکی، جلد تیماج قهوه ای مجدول با ترنج و سرترنج.

158 گ، 12 س، 17 × 22 سم.

26) بدیهیات

الذریعة، ج 9، ص 1004.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 467.

27) بروق اللوامع

الذریعة، ج 9، ص 1004.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 646.

28) بستان الجعفریه

الذریعة، ج 9، ص 1004.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 646.

تراجم الرجال، ج 2، ص 332.

29) بنیان الاصول

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

30) تبصرة الناظرین فی کشف مدارک احکام فروع الدین (فقه _ عربی)

کتابشناسی:

ص :371

ملا محمدصادق که یکی از علماء گیلان بود، سی مسئله فقهی نزد مؤلّف فرستاد برای امتحان مراتب علمی وی، مؤلّف ده مسئله بر آنها افزود و از چهل مسئله در این کتاب به طور استدلالی پاسخ گفته و آن را به ناصرالدین شاه قاجار تقدیم نموده.

آغاز: الحمد للّه رب العالمین... و بعد فیقول العبد الغریق فی بحار الخطایا و المعاصی و المتخلص بالعاصی.

انجام: أو فی عوالم البرزخ فی برهوت العیاذ باللّه أو وادی السلام إنشاء اللّه أو فی القیامة إنشاء اللّه سبحانه.

نسخه شناسی:

12/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 7، ص 239، نسخه ش: 4/2659.

نستعلیق، به خط مؤلّف، غره رجب 1267، در قریه ابراهیم آباد قزوین، پایان این رساله افزودگی و خط خوردگی دارد.

«202 پ _ 261 ر» گ، سطور مختلف، 22 × 17 سم.

31) تبیان الاصول

الذریعة، ج 9، ص 1004.

تراجم الرجال، ج 2، ص 332.

32) تحفة الاخیار

الذریعة، ج 9، ص 1004.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

تراجم الرجال، ج 2، ص 332.

33) تحفة الایادی(گوناگون _ فارسی)

ص :372

کتابشناسی:

چون مؤلّف از تألیف یکصد و شانزده جلد کتاب و رساله فارغ شد، آخوند ملا محمدتقی لنگرانی از وی درخواست نمود که مجالسی تنظیم کند تا وی در منبر از آنها استفاده برد. تمام مجالس این کتاب بدین ترتیب تنظیم شده است؛ اول: خطبه عربی، دوم: آیه قرآنی، سوم: ترجمه آیه، چهارم: احادیث مناسب، پنجم: فضایل اهل بیت، ششم: مصائب ائمه علیهم السلام .

آغاز: الحمد للّه الذی جری ملماسی بتحریر أحادیث حبیبه سید الناس و سند الکونین.

انجام، افتاده: هشتاد و دو نفر مضطر از آن جمله عباس و قاسم و علی اکبر و عون و عبداللّه و جعفر.

نسخه شناسی:

13/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 2، ص 339، نسخه ش: 5/739.

نسخ و نستعلیق، به خط مؤلّف، سال 1270 ه ، در حاشیه ها تصحیح شده و اضافه دارد. جلد تیماج قهوه ای.

«139 پ _ 214 پ» گ، سطور مختلف، 21 × 17 سم.

34) تحفة الخلف (متفرقه _ فارسی)

کتابشناسی:

در خواص و اسرار «ناد علیاً مظهر العجائب» به نقل از استاد مؤلّف (گویا شیخ عبدالعلی رشتی) و برای یکی از شاگردان نگاشته شده.

آغاز: الحمد للّه الذی افاض الارواح من القدم... و بعد عرضه می دارد نیازمند الطاف لم یزلی و امیدوار بکرم حضرت ازلی.

ص :373

انجام: هر روزی پنج بار این کلمات را بخواند مراد او برآید.

نسخه شناسی:

14/1_ قم _ فهرست مرکز احیاء، ج 4، ص 225، نسخه ش: 3/1390.

نسخ، گاهی مغلوط، در حواشی ادعیه و فوایدی افزوده شده است، جلد تیماج قهوه ای بدون مقوا.

«78 پ _ 81 ر» گ، سطور مختلف، 21 × 5/16 سم.

35) ترجمه تحفة الغرائب(دعا _ فارسی)

کتابشناسی:

رساله ای است در دوازده باب موافق اسامی دوازده امام و ماه های سال و بروج فلکی و پس از هر وردی به روش استادان علم اعداد، عددی را به ایامی معین به نحوی که از ائمه علیهم السلام رسیده تعیینی داده است، باب اول: در کشف قلوب و صفای باطن و اظهار مغیبات... باب دوازدهم: اوراد متفرقه به هر نیت.

آغاز: أحمده و اصلی علی احمد، و بعد عرضه می دارد احقر فقیر بی بضاعت و سرگشته وادی ندامت بنده ضعیف روسیاه.

انجام: هرکه این آیه را به یک نفس بخواند و بخود بدمد زبان خلایق بر وی بسته گردد و تمت کلمة ربک صدقاً و عدلاً.

نسخه شناسی:

15/1_ قم _ فهرست مرکز احیاء، ج 4، ص 223، نسخه ش: 2/1390.

نسخ، گاهی مغلوط، در حواشی ادعیه و فوایدی افزوده شده است، جلد تیماج قهوه ای بدون مقوا.

«62 ر _ 78 پ» گ، سطور مختلف، 21 × 5/16 سم.

ص :374

36) تحفة المحمدیة(تاریخ اسلام _ فارسی)

کتابشناسی:

هفت مجلس است در داستان ازدواج حضرت خدیجه با پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله .

(فهرست مرعشی، ج 34، ص 763)

آغاز: احمده و اصلی علی احمده... و بعد، عرض می دارد بنده فانی... که پس از تألیف موازی سیصد مجلد و کثرت کتب در هر فن.

انجام: ه، هلال نشان، لای، ماه بسال رسان.

نسخه شناسی:

16/1_ قم _ فهرست کتابخانه مرعشی، ج 34، ص 763، نسخه ش: 3/13764.

نستعلیق، به خط مؤلّف، حاشیه نویسی دارد با نشان (ح) و غیر آن، و در حاشیه تصحیح شده است.

«127 _ 140» گ، 20 _ 22 س، 15 × 12 سم.

17/2_ قم _ فهرست مرکز مطالعات، ج 1، ص 299، نسخه ش: 6/340.

انجام: خداوند بیچون مثوبات آن را در یوم لاینفع مال و لابنون عاید این فقیر... و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین.

نسخ، محمد بن علی قزوینی الاصل، 1276 ق، توسط مؤلّف مقابله و تصحیح شده در 10 جمادی الاولی 1276، همراه با حواشی مختصر با امضای منه، جلد مقوا زرد، فاقد طبله راست می باشد.

«192 پ _ 307 پ» گ، 16 س، 18 × 21 سم.

37) تحیات المعصومین (شعر _ عربی)

ص :375

کتابشناسی:

هشتاد و هفت قصیده است در درود بر معصومین علیهم السلام و تبرا از دشمنانشان و بعضی از پند و اندرزها، که به ترتیب حروف قافیه تنظیم شده و چهارده مقطوعه در آخر افزوده شده که باید در وقت غسل و کفن مؤلّف خوانده شود.

(فهرست مرعشی، ج 7، ص 76)

آغاز: الحمد للّه الذی بنی و عمر طرح مزرعة قری شهود بلاد الدنیا... و بعد عرضه می دارد احقر بنده شرمنده.

انجام:

رجاء نجحک فی الدارین شیماً عن معاتبة الجزاء و لو بخلافی

نسخه شناسی:

18/1_ قم _ فهرست کتابخانه مرعشی، ج 7، ص 76، نسخه ش: 2486.

نسخ، معرب، عبدالجواد بن ملا لطفعلی، جمعه دهم شعبان 1287، در حاشیه تصحیح شده و گاهی اضافه دارد، جلد تیماج نیلی.

139 گ، 14 س، 17 × 5/10 سم

19/2_ قم _ فهرست مرکز احیاء، ج 4، ص 225، نسخه ش: 4/1390.

نسخ، گاهی مغلوط است، در حواشی ادعیه و فوایدی افزوده شده است، جلد تیماج قهوه ای بدون مقوا.

«85 پ _ 176 پ» گ، سطور مختلف، 21 × 5/16 سم.

38) تذکرة الاقوال فی فقه سید الرسل و آله المفضال (فقه _ عربی)

کتابشناسی:

فقه استدلالی بسیار مفصلی است با عناوین «تذکرة _ تذکرة».

ص :376

(فهرست مرعشی، ج 9، ص 162)

نسخه شناسی جلد اوّل:

قم _ فهرست مرعشی، ج 34، ص 759، نسخه ش: 13762

کتابشناسی:

این نسخه جلد اول کتاب و شامل کتاب الطهارة می باشد که در سال 1281 ق، به پایان رسیده است.

آغاز: الحمد للّه رب العالمین... و بعد، فیقول العبد العاصی... إنی بعد ما فرغت من تحریر ثلثمائة و سبعین و ثمان مجلدات کتب و رسائل فی امور الشرع.

انجام: نعم هذا جزاء الولد الوارد علی الولد (فتأمل) و اللّه الهادی الی الطریقة... .

نستعلیق، به خط مؤلّف، 1281 ق، حاشیه نویسی دارد با نشان (ح)، در حاشیه تصحیح شده است. جلد تیماج قهوه ای ضربی مجدول با ترنج و سرترنج.

208 گ، 18 _ 20 س، 15 × 11 سم.

نسخه شناسی جلد دوّم:

20/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 11، ص 196، نسخه ش: 1/4188.

کتابشناسی:

این کتاب جزء دوم و از مباحث وضوء تا آخر غسل جنابت می باشد و در دهه آخر ماه صفر 1282، به پایان رسیده است.

نستعلیق، به خط مؤلّف، در حاشیه تصحیح و اضافه شده، جلد تیماج قهوه ای ضربی.

«1 پ _ 111 ر» گ، سطور مختلف، 22 × 17 سم.

نسخه شناسی جلد سوم:

ص :377

کتابشناسی:

این کتاب جلد سوم و از احکام حیض می باشد و به روز جمعه آخر سال 1272 ق(1)، به پایان رسیده است.

21/2_ قم _ فهرست مرعشی، ج 11، ص 197، نسخه ش: 4189.

نستعلیق، به خط مؤلّف، به روز جمعه آخر سال 1382 ق(2)، به پایان رسید.

209 گ، سطور مختلف، 22 × 17 سم.

22/3_ قم _ فهرست مرعشی، ج 9، ص 324، نسخه ش: 3527.

نستعلیق، عبدالجواد بن ملا لطفعلی، 14 جمادی الاولی 1283، عناوین در متن و حاشیه مشکی، در حاشیه تصحیح شده است، قبل از کتاب پنج برگ اشعاری از مؤلّف و به خط وی آمده، جلد تیماج قهوه ای ضربی.

287 گ، 12 س، 21 × 16 سم.

نسخه شناسی جلد چهارم:

23/4_ قم _ فهرست مرعشی، ج 9، ص 162، نسخه ش: 3384.

کتابشناسی:

این مجلد جلد چهارم و از احکام تیمم تا احکام اوانی را دارد که آن را به روز پنج شنبه غره جمادی الثانی 1283، در قزوین به پایان برده است.

(فهرست مرعشی، ج 9، ص 162)

آغاز: الحمد للّه الذی لیس له شریک یعادله فی أحدیته و الشکر للّه الذی لیس له شبیه

ص :378


1- 1) در مورد تاریخ پایان کتاب در فهرست مرعشی، جلد 11، ص 197 و ج 9، ص 324، اختلافی ده ساله وجود دارد که بیان نشده مربوط به تألیف است یا کتابت.
2- 2) همان.

یشاکله فی صمدیته.

نستعلیق، به خط مؤلّف، عناوین در حاشیه مشکی، جلد تیماج قهوه ای ضربی.

220 گ، 17 س، 21 × 5/16 سم.

24/5 _ قم _ فهرست مرعشی، ج 11، ص 198، نسخه ش: 4190.

نستعلیق، محمد کریم قزوینی، دوم ذی الحجه 1283، عناوین نسخ در متن و حاشیه، جلد تیماج قهوه ای ضربی.

210 گ، 15 س، 22 × 17 سم.

39) تذکرة الخواص فی تحقیق الاختصاص (حدیث _ عربی)

کتابشناسی:

صورت مناظره ای است که هشام بن الحکم در مجلس هارون الرشید عباسی با گروهی از دانشمندان مذاهب داشته و در آن اثبات امامت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام می نماید این رساله یکصد و چهل و هشتمین کتاب مؤلّف است.

(فهرست مرعشی، ج 8، ص 357)

آغاز: احمده و أصلی علی احمده... حدث الفضل عن ابیه قال اجتمع اصحاب الحدیث و الفقهاء و جماعة من الاعیان.

انجام: و امر لهشام بجائزة و أرکبه مرکبا ورده الی الکوفة، و الحمد للّه علی ما أولی أهل الحق من النصر و الظفر.

نسخه شناسی:

25/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 8، ص 375، نسخه ش: 5/3143.

نستعلیق، عبدالجواد بن لطفعلی قزوینی، 15 محرم 1280، قزوین، عناوین با مشکی نشان دارد، در حاشیه به خط مؤلّف تصحیح شده است. جلد تیماج قهوه ای ضربی.

ص :379

«181 پ _ 193 ر» گ، 12 س، 21 × 17 سم.

26/2_ قم _ فهرست گلپایگانی، ج 2 _ 1، ص 819، ش: 5/986 _ 76/6.

انجام: و الحمد للّه علی ما اولی اهل الحق من النصر و الظفر و الحمدللّه... .

افتادگی: از وسط نسخه.

نسخ، عبدالکریم بن معصوم قزوینی، شب چهارشنبه دهه اول ذی الحجة 1244، نشانیها شنگرف، دست خط مؤلّف در اوّل و آخر نسخه دیده می شود، بی جلد.

11 گ، 17 س، 15 × 21 سم.

40) تذکرة الفواد (مواعظ _ فارسی)

کتابشناسی:

در وعظ و خطابه که در آغاز هر مجلس با عنوان یک آیه به شرح و بسط موضوع پرداخته و هر مجلس را با ذکر مصیبت به پایان برده است.

آغاز: أحمد و اصلی علی احمده... و بعد عرضه می دارد بنده شرمنده ابن... .

انجام: نعره هل من مبارز مخالفان بگوشش رسید... بفیض شهادت رسید. الا لعنة اللّه علی القوم الظالمین.

نسخه شناسی:

27/1_ قم _ فهرست مرکز مطالعات، ج 1، ص 550، نسخه ش: 3/643.

نسخ خوب، بی کا، ربیع الثانی 1260، عناوین و نشانیها شنگرف و مشکی، جلد تیماج قهوه ای، ضربی، ترنج با سر و لچکی با نقش گل و بوته، مجدول گرهی.

«253 پ _ 308 ر» گ، 13 س، 16 × 22 سم.

41) ثواب صوم رمضان (حدیث _ عربی)

ص :380

کتابشناسی:

روایتهایی که در فضل و ثواب ماه رمضان روایت شده و شیخ صدوق ابن بابویه در أمالی خود آورده، بدون ذکر اسانید در این رساله آمده است.

آغاز: أحمده و اصلی علی احمده.. هذه کلمات شیخنا الصدوق فی امالیه فی ثواب شهر رمضان.

انجام: و حسبنا اللّه و نعم الوکیل ربی وفقنی؛ هذا آخر کلامه قدس سره و سیأتی منی حاشیة علیه مبینة لمعضلاته.

نسخه شناسی:

28/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 2، ص 339، نسخه ش: 3/739.

نسخ و نستعلیق، به خط مؤلّف، سال 1270 ق، جلد تیماج قهوه ای.

«127 پ _ 132 ر» گ، سطور مختلف، 21 × 17 سم.

42) جام گیتی نما (شعر، تاریخ عمومی _ فارسی)

کتابشناسی:

منظومه ای است بسیار بزرگ به بحر تقارب در فضائل و تاریخ زندگانی حضرت پیامبر اکرم و امیرالمؤمنین علیهماالسلام به تقلید از شاهنامه فردوسی و حمله حیدری و جز این دو.

(فهرست مرعشی، ج 18، ص 218)

آغاز:

نخستین که گردید جاری قلم به نام جهان آفرین زد رقم

ز تهلیل بنوشت نام خدای ز دهشت زبان قلم شد دو تای

انجام:

ص :381

بدانید ای خویش و اقوام من ز اخوان و اولاد و اعمام من

نسخه شناسی:

29/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 18، ص 218، نسخه ش: 7045.

نستعلیق، ناظم، عناوین در آغاز شنگرف و در بیشتر نسخه نوشته نیست، جلد مقوایی، عطف تیماج قهوه ای.

25 گ، 25 س، 5/31 × 19 سم.

30/2_ یزد _ فهرست کاظمینی، ج 1، ص 34، نسخه ش: 19.

نستعلیق چهارستونی، سال 1235 ق، در برگ آخر متفرقاتی کتابت شده.

171 گ، 19 س، 21 × 5/19 سم.

31/3_ اصفهان _ فهرست امامی، دفتر اول، ص 148.

انجام: خدا حاضران را ببخشد نجات بحق نبی اشرف کاینات.

نسخه شناسی:

نستعلیق، محمد جعفر خلف آقا ظهراب جونقاهی، شنبه 2 شوال 1254، جلد گالینگور خاکستری تیره ابری.

137 گ، 24 س، 21 × 5/30 سم.

43) جامع الخطب = بحرالعرفان = عالم ذر (ادب _ تاریخ و مناقب، فارسی)

کتابشناسی:

کتابی است در جمع خطبه های گوناگون و نیز خطبه هایی که مؤلّف در آغاز برخی از کتاب هایش آورده و در واقع جلد دوّم از کتاب بحر العرفان او است و شامل دو دفتر می باشد. وی دفتر دوم را در شب سیزدهم ماه شعبان ظاهرا در قزوین آغاز نموده و چنین می نویسد «این یکصد و پنجمین تألیف من است».

ص :382

آغاز: بعد الحمد و الصلوة فیقول العبد العاصی الجانی.. ان هذه الرسالة مجموعة منّی استدونت فیها بعض خطبتی التی انشدتها فی صدر کتبی.

انجام: جعل العقل الأوّل بمثابة الباء و سمّاها بعالم الجبروت.

نسخه شناسی:

32/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 34، ص 755، نسخه ش: 1/13761.

نستعلیق، نسخه اصل به خط مؤلّف، حاشیه نویسی دارد با نشان (منه عفی عنه) و غیر آن، در حاشیه تصحیح شده، یادداشتی از مؤلّف به سال 1278 ق، در برگ آغاز نسخه بوده که حذف شده.

«1 _ 27» گ، سطر 12 _ 15، متن 14 × 10 سم.

44) جامع المجامع (گوناگون _ فارسی)

کتابشناسی:

مجالسی است در ذکر آیات، روایات، مواعظ، نصایح و مصائب اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله با عناوین «جامع» وی مدّتی در قزوین اقامت داشت و این مجالس را جهت سخنرانی و منبر در آن شهر تنظیم نموده.

آغاز: بعد الحمد و الصلوة عرضه می دارد فقیر عاصی مجرم... که این اوراق مجالسی چند است سودمند در ذکر برخی از آیات مبارکات و ترجمه آنها.

انجام: و این مجلد یکصد و سی و هفتم از مجلدات کتب و رسائل این فقیر سراپا تقصیر شد والسلام.

نسخه شناسی:

33/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 34، ص 756، نسخه ش: 2/13761.

نستعلیق، به خط مؤلّف، اندکی حاشیه نویسی دارد، در حاشیه تصحیح شده، کتابت

ص :383

سده 13 ق.

«28 _ 89» گ، 13 _ 15 س، 14 × 10 سم.

45) جامع المسائل

الذریعة، ج 9، ص 1004.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

تراجم الرجال، ج 2، ص 332.

46) جامع المصائب (نحو _ عربی)

کتابشناسی:

پاره ای از مصایب و واقعه شهادت حضرت امام حسین علیه السلام را آورده با اشاره به بعضی از فضائل آن حضرت و پدر بزرگوارش امیرالمؤمنین علیه السلام .

آغاز: الحمد للّه و صلی اللّه علی محمد و آله الطاهرین، و بعد عرضه می دارد غریق بحر خطایا و محن، بنده مزمن.

انجام: و در این قلیل مدت همه این مصائب بر آن معصومه وارد شد.

نسخه شناسی:

34/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 18، ص 175، نسخه ش: 4/7003.

نستعلیق، به خط مؤلّف، جلد مقوائی، عطف تیماج قهوه ای.

(114ر _ 158پ)، سطور مختلف، 5/21 × 17 سم.

47) جنات عدن

الذریعة، ج 9، ص 1004.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

ص :384

تراجم الرجال، ج 2، ص 332.

48) جنة الامان فی شرح دعاء کمیل

الذریعة، ج 9، ص 1004.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

تراجم الرجال، ج 2، ص 332.

49) جنگ المزخرفات(شعر _ فارسی)

کتابشناسی:

غزلهایی است از سراینده با تخلص عاصی در حدود هزار و پانصد بیت، مرتب به ترتیب حروف، به روش غزلهای حافظ شیرازی یا استقبال غزلهای وی.

آغاز:

الا یا ایها العاصی اقم لیلا و شاملها که در شب لطف و بخشایش رسد زایزد بمحفلها

انجام:

عاصیا گر بأمانی زدل زار بگوی ذکر لاحول و لا قوة الا باللّه

نسخه شناسی:

35/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 6، ص 82، نسخه ش: 7/2068.

نستعلیق، به خط مؤلّف، در آن تجدید نظر شده، با مهر بیضوی «محسن بن رفیع»، جلد مقوایی، عطف تیماج مشکی.

«170 پ _ 228 پ» گ، سطور مختلف، 5/21 × 15 سم.

50) حاشیة علی احادیث ثواب صوم رمضان (شرح حدیث _ عربی)

ص :385

کتابشناسی:

حاشیه ای بعنوان «قوله _ قوله» بر احادیث ثواب روزه ماه رمضان که شیخ صدوق در امالی خود نوشته است، این حاشیه به دستور آخوند ملا اسداللّه رشتی انزلجی نوشته شده و در قزوین در صبح روز یکشنبه ماه جمادی الاولی به پایان رسیده.

(فهرست مرعشی، ج 2، ص 339)

آغاز: أحمده و أصلی علی احمده... لما أمرنی من لم أقدر علی مخالفته و هو المولی الامجد المتشبت بتأییدات اللّه.

انجام: و نزید لک المزیدات عند التلاقی یوم نلقاک و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

نسخه شناسی:

36/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 2، ص 339، نسخه ش: 4/739.

نسخ و نستعلیق، به خط مؤلّف، سال 1270 ق، جلد تیماج قهوه ای.

«132 پ _ 138 پ» گ، سطور مختلف، 21 × 17 سم.

37/2_ قم _ فهرست مرعشی، ج 19، ص 160، نسخه ش: 6/7358.

نستعلیق، یعقوب بن مشهدی باقر سیاهدهی، 1270 ق، عناوین نسخ و با مشکی نشان دارد، جلد تیماج مشکی.

«144 ر _ 147 پ» گ، سطور مختلف، 22 × 17 سم.

51) حقائق الشیعة (حدیث _ عربی)

کتابشناسی:

چند حدیث است در فضائل شیعیان حضرت امیرالمؤمنین و ائمه معصومین علیهم السلام و صفات آنان در اخلاق و اعتقادات.

ص :386

(فهرست مرعشی، ج 8، ص 375)

آغاز: الحمدللّه رب العالمین... فی حال الشیعة عن اسحاق اللّیثی أنه قال قلت للإمام الباقر محمد بن علی علیهماالسلام .

انجام: و أعطاهم اللّه ثواب ألف شهید و قال اکرموا الضیف لو کان کافرا.

نسخه شناسی:

38/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 8، ص 375، نسخه ش: 7/3143.

نستعلیق، عبدالجواد بن لطفعلی قزوینی، 15 محرم 1280، قزوین، عناوین با مشکی نشان دارد، در حاشیه به خط مؤلّف تصحیح شده است، جلد تیماج قهوه ای ضربی.

«198 پ _ 214 ر» گ، 12 س، 21 × 17 سم.

39/2_ قم _ فهرست گلپایگانی، ج 4 _ 3، ص 1641، ش: 8/968 _ 76/6.

انجام: قال اللّه تعالی و نفخت فیه من روحی و قال اللّه... والعقل وسط الکل هذا و قد جف القلم.

نسخ، بی کا، قرن 13، نشانیها شنگرف، در اوّل و آخر رساله دست خط مؤلّف موجود است، بدون جلد.

14 گ، 17 س، 15 × 21 سم.

52) حل العقود فی صیغ العقود

تراجم الرجال، ج 2، ص 332.

53) خاتمة الحیات (گوناگون _ فارسی)

کتابشناسی:

کتابی است در موضوعات اعتقادی، اخلاقی و تاریخی که از دوازده فصل و دوازده خاتمه، ترتیب یافته که هر فصلی از سه مجلس، یک مقاله و پنج تکمله برخوردار

ص :387

می باشد و مؤلّف در مقدمه این اثر می گوید که دارای بیش از هفتصد تألیف می باشد و این کتاب را به تاریخ نوزدهم محرم 1288، تألیف نموده است.

آغاز: بسمله، الحمد للّه علی آلائه، و الشکر علی نعمائه... و بعد عرضه می دارد مسوّد این اوراق، سیاه روی ترین همه خلق از متمکّنین به عوالم انفس و آفاق... .

انجام: بر شهادت در رکاب آن زبده ناس که آری، الاناء یترشح مما فیه، از کوزه همان طراود که در اوست.

نسخه شناسی:

40/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 37، ص 301، نسخه ش: 1/14727.

شکسته نستعلیق و نسخ، نسخه اصل به خط مؤلّف، محرم 1288، در حاشیه تصحیح شده، اندکی حاشیه نویسی دارد.

«1 پ _ 333 ر» گ، 17 س، 5/14 × 10 سم.

54) خطبه ها(ادبیات _ فارسی)

کتابشناسی:

چند خطبه ادبی با تضمین قصیده هایی از مؤلّف که در مناسبتهای متبرکه انشاء شده و در هریک از آنها در چهار مرحله سخن می رود. اول: خطبه فارسی، دوم: قصیده ای به فارسی، سوم: خطبه به عربی، چهارم: نام یکی از علمای بزرگ.

آغاز:

الحمد للّه الذی خلق فی أحسن تقویم الانسان و علمه البیان و بنی بناء الترکیب... .

انجام _ افتاده:

لب ببند از گفت لایعنی و در دعوت بکوش در گذر زین وادی و بنیان برهبانان سپار

نسخه شناسی:

ص :388

41/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 6، ص 82، نسخه ش: 6/2068.

نستعلیق، به خط مؤلّف، در آنها تجدیدنظر شده و افزودگی دارد، با مهر بضوی «محسن بن رفیع»، جلد مقوایی، عطف تیماج مشکی.

«153 پ _ 169 ر» گ، سطور مختلف، 5/21 × 15 سم.

55) خلاصة الفواید فی شرذمة من المسائل الحکمیة (حکمت _ عربی)

کتابشناسی:

این کتاب مشتمل بر فوائدی 1_ در بیان اسماء بهشت 2_ در بیان معنی ایجاد وجود 3_ در بیان سنخیت میان اسم و مسمی 4_ در تحمیده 5 _ در معانی عامه... است.

آغاز: بسمله، الحمد ثم الحمد للغفور الصبور الّذی ظهر بأسمائه و هو فی غیب مکنون... اما بعد فیقول الحقیر الفقیر... .

انجام: ندارد.

نسخه شناسی:

42/1_ مشهد _ فهرست دانشکده الهیات، ج 2، ص 98، نسخه ش: 2/951.

شکسته نستعلیق، به خط مؤلّف، تحریر 1286 ق.

176 گ، سطور مختلف، 5/16 × 21 سم.

56) خلاصة الخلاصة

الذریعة، ج 9، ص 1004.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

تراجم الرجال، ج 2، ص 332.

57) دادارنامه(شعر _ فارسی)

ص :389

کتابشناسی:

سروده بسیار مفصلی است به تقلید از شاهنامه فردوسی در مدح و منقبت و حالات و کرامات حضرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و تقدیم به منوچهرخان معتمد شده.

آغاز افتاده:

خیال وصالش گزیدند به پیش بغیر وصالش نخواندند خویش

انجام:

قلم ایست برجا، زبان کرد صامت بیان مان تو مهل که گشتیم ساکت

نسخه شناسی:

43/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 17، ص 132، نسخه ش: 6544.

نسخ، عناوین و جدول صفحه ها شنگرف، نسخه را ناظم خوانده و تصحیح کرده، در صفحه آخر به تاریخ بیستم ربیع المولود 1261، جلد تیماج مشکی.

217 گ، 24 س، 5/34 × 21 سم.

58) دافع البلیة فی ترجمة سورة الحمد و البقرة(1)(تفسیر _ عربی)

کتابشناسی:

این تفسیر بسیار مفصل و مزجی است که در 24 جلد نگاشته شده و تا پایان آیه 23 سوره بقره را دارد و در سال 1278 ق، آن گاه که مؤلّف 63 ساله بوده در قزوین به پایان رسیده.

(فهرست مرعشی، ج 9، ص 58 و ج 34، ص 761)

ص :390


1- 1) برای توضیحات بیشتر در مورد تفسیر دافع البلیة رجوع کنید به کتاب «تفسیر و تفاسیر شیعه»، ص 340، عبدالحسین شهیدی صالحی، ناشر: حدیث امروز، قزوین، 1381.

جلد اوّل: مستند بر احادیث و روایات ائمه اطهار علیهم السلام می باشد با اشاره به مباحث ادبی و لغوی و عرفانی و نقل گفته های شیخ طبرسی.

جلد دوّم: این نسخه از آیه 23 تا آیه 65 سوره بقره را دارد.

جلد سوّم: این نسخه از آیه «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنکُمْ فِی السَّبْتِ» تا آیه «وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَی حَیَاةٍ» سوره بقره، آیه 65 _ 96 را شامل می شود.

نسخه شناسی جلد اوّل:

44/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 34، ص 761، نسخه ش: 13763.

آغاز: الحمد للّه رب العالمین.. و بعد، یقول العبد الآثم العاصی.. انّی بعد ما فرغت بعون اللّه و حسن توفیقه من تألیف سبعمائة و سبع مجلد و کتب و رسائل.

انجام: کسایر الکتب منّی مقاربة لألف مجلدة فصارت تسعة و سبعمائة مجلدة ملفقة مدففة و ان العبد الاحقر... .

نسخ، به خط مؤلّف، تاریخ کتابت 1278 ق، حاشیه نویسی دارد و در حاشیه تصحیح شده است، عنوان و نشانیها قرمز و مشکی، جلد تیماج سرمه ای ضربی مجدول با ترنج و سر ترنج.

343 گ، 13 س، 13 × 9 سم.

45/2_ قم _ فهرست مرعشی، ج 11، ص 201، نسخه ش: 4197.

نستعلیق، به خط مؤلّف، در حاشیه تصحیح و اضافه شده، جلد تیماج نیلی.

281 گ، 15 س، 22 × 17 سم.

نسخه شناسی جلد دوم:

46/3_ قم _ فهرست مرعشی، ج 11، ص 202، نسخه ش: 4198.

نسخ، آیه ها به شنگرف، جلد تیماج نیلی.

ص :391

323 گ، 13 س، 22 × 17 سم.

نسخه شناسی جلد سوم:

47/4_ قم _ فهرست مرعشی، ج 9، ص 58، نسخه ش: 3273.

آغاز: الحمد للّه حمدا دائما سرمدا للواقف علی الاسراف و الاعلان و من کرمه و فضله انزاله بجامع کلمة القرآن.

نسخ، به خط مؤلّف، جمادی الأول 1290، آیه ها و عناوین با مشکی نشان دارد، در حاشیه تصحیح شده و اضافه دارد، جلد تیماج نیلی.

258 گ، 15 س، 21 × 17 سم.

48/5 _ قم _ فهرست مرعشی، ج 11، ص 202، نسخه ش: 4199.

نستعلیق، در حاشیه تصحیح و اضافه شده، جلد تیماج نیلی.

229 گ، 15 س، 22 × 17 سم.

49/6_ تهران _ فهرست دانشگاه تهران، ج 16، ص 219، نسخه ش: 6213.

نستعلیق، اصل، خشتی.

287 گ، 17 × 21، 16 س، 8 × 14.

59) درج الدرایج

الذریعة، ج 9، ص 1004.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

تراجم الرجال، ج 2، ص 332.

60) دررالاقوال فی فقه سیدنا محمد و آله الاطهار المفضال (فقه _ عربی)

ص :392

نسخه شناسی جلد دوّم(1):

50/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 34، ص 767، نسخه ش: 13767.

کتابشناسی:

این نسخه شامل کتاب الصلاة می باشد در 11 فصل که در سال 1275 ق، به پایان رسیده و تقدیم به ناصرالدین شاه شده.

آغاز: الحمد للّه رب العالمین... و بعد، فیقول العبد الاثیر الفانی... ان هذه ارجوزة منا عن کرم اللّه المتعال فی فقه سید الرسل و آله المفضال.

انجام: للنهی عنه المحمول علی الکراهة جمعا و قد تقدم و قیل بحرمته و لعله الاولی.

نسخ، محمد بن علی قزوینی، اندکی حاشیه نویسی دارد با نشان (منه) و غیر آن، در حاشیه تصحیح شده است. جلد تیماج قهوه ای ضربی، مجدول با ترنج و سرترنج.

191 گ، 16 س، 5/23 × 18 سم.

نسخه شناسی جلد هشتم:

51/2_ قم _ فهرست مرعشی، ج 34، ص 766، نسخه ش: 13766.

کتابشناسی:

این نسخه از کتاب متاجر تا پایان مساقات به انجام می رسد.

آغاز: احمد اللّه بکم محامد حمده و اصلّی و اسلم بکوایف تصلیة علی احمده صلی الله علیه و آله ... انّ هذه ایضاً ارجوزة منّا فی فقه السید الرسل.

انجام: متعلق بالمساقاة و المغارسة معترضة بینه و بین ما قبله و اللّه اعلم بحقایق

ص :393


1- 1) در فهرست مرعشی، ج 34، ص 768 در گزارش متن نسخه شماره 13767 آمده: «همچنین جلد سوم از کتاب زکات، خمس و صوم تا حج، شرح بر کتاب جنة المأوی، سید محمد بن عبدالصمد شهشهانی اصفهانی است».

احکامه.

نستعلیق، به خط مؤلّف، 1287 ه_ ق، حاشیه نویسی دارد با نشان (ح)، مقابله شده با نشان (بلغ) در برگ 131.

208 گ، 19 _ 21 س، 14 × 10 سم.

52/3_ قم _ فهرست مرعشی، ج 11، ص 198، نسخه ش: 4191.

نسخ، محمد علی قزوینی، عناوین با مشکی نشان دارد. جلد تیماج قهوه ای ضربی.

283 گ، 16 س، 22 × 17 سم.

نسخه شناسی جلد نهم:

53/4_ قم _ فهرست مرعشی، ج 34، ص 765، نسخه ش: 13765.

کتابشناسی:

این نسخه جلد نهم و از کتاب احیاء موات آغاز و تا پایان کتاب ارث به انجام می رسد و آن را در سال 1270 ق به پایان برده است.

آغاز: الحمد للّه علی آلائه والشکر له علی نعمائه... و بعد فیقول العبد الاحقر الجانی... ان هذه ایضا ارجوزة منّا فی شرح فقه سیدنا.

انجام: و نرجوا منه ان ینفعنی به و سایر اهل الایمان اناء الدهر و اطراف الزمان و قد فرغت... .

نسخ، محمد بن علی قزوینی، حاشیه نویسی دارد با نشان (منه، منه عفی اللّه عنه) و در حاشیه تصحیح شده است. جلد تیماج قهوه ای ضربی مجدول با ترنج و سرترنج.

254 گ، 16 س، 22 × 5/17 سم.

54/5 _ قم _ فهرست مرعشی، ج 34، ص 768، نسخه ش: 13768.

این نسخه از کتاب عتق آغاز و تا پایان لقطه به انجام می رسد.

ص :394

آغاز: الحمد للّه الذی قهر بعزته الاعزاء و الشکر للّه الذی تواضع لعظمته العظماء... و بعد فیقول العبد الجانی... ان هذه ایضا ارجوزة منّا فی فقه.

انجام: و ان کان احوط و بعده فالاحوط القول الاولی (فتأمل) قد فرغ من تألیفه... .

نستعلیق، به خط مؤلّف، حاشیه نویسی دارد با نشان (ح)، در حاشیه تصحیح شده است. جلد تیماج زرشکی ضربی مجدول با ترنج و سرترنج.

146 گ، 19 س، 22 × 18 سم.

55/6_ قم _ فهرست مرعشی، ج 11، ص 199، نسخه ش: 4192.

کتابشناسی:

این نسخه از احیاء موات تا احکام ارث را دارد، و در روز جمعه 19 ربیع الاول 1278 به پایان رسیده است.

نستعلیق، به خط مؤلّف، در حاشیه تصحیح و اضافه شده است، جلد تیماج قهوه ای ضربی.

172 گ، 17 س، 22 × 17 سم.

56/7_ قم _ فهرست مرعشی، ج 11، ص 199، نسخه ش: 4193.

کتابشناسی:

از کتاب عتق تا لقطه می باشد و جلد نهم دانسته شده به روز 29 شوال 1279 به پایان رسیده.

نسخ، گویا به خط محمدعلی قزوینی، عناوین با مشکی نشان دارد، جلد تیماج قهوه ای ضربی.

171 گ، 16 س، 22 × 17 سم.

نسخه شناسی جلد دهم:

ص :395

57/8 _ قم _ فهرست مرعشی، ج 8، ص 9، نسخه ش: 2807.

کتابشناسی:

شرح توضیحی مختصری است بر ارجوزه ای که مؤلّف در آن «الروضة البهیة» شهید ثانی را به نظم کشیده است.

آغاز: الحمد للّه الحمید الحامد المحمود و الصلاة و السلام علی محمد و آله الذین بهم بدأ ما أوجد و ختم الموجود.

انجام: هذا وقد وقع الفراغ أیضا من هذا الکتاب و جف القلم منه بعون اللّه الملک العلام...

نستعلیق، به خط مؤلّف، آخر جمادی الثانی 1278، متن با مشکی نشان دارد، در حاشیه تصحیح شده است، جلد تیماج قهوه ای.

99 گ، 18 س، 21 × 17 سم.

58/9_ تهران _ فهرست مجلس شورا، نسخه ش: 17579.[د. ث. مجلس]

نسخه شناسی جلد یازدهم:

59/10_ قم _ فهرست مرعشی، ج 11، ص 200، نسخه ش: 4194.

کتابشناسی:

جلد یازدهم کتاب و مشتمل بر احکام قصاص و دیات می باشد و در تاریخ سه شنبه 22 ماه رمضان 1280 به پایان رسیده.

نستعلیق، به خط مؤلّف، عناوین با مشکی نشان دارد، در حاشیه تصحیح و اضافه شده است. جلد تیماج قهوه ای.

117 گ، 18 س، 22 × 17 سم.

60/11_ قم _ فهرست مرعشی، ج 11، ص 200، نسخه ش: 4195.

ص :396

نسخ، محمد بن علی قزوینی، 1281 ه_. ق، عناوین با مشکی نشان دارد. جلد تیماج قهوه ای ضربی.

159 گ، 16 س، 22 × 17 سم.

61/12_ قم _ فهرست مرعشی، ج 25، ص 113، نسخه ش: 9774.

کتابشناسی:

کتاب الوصیة است که به تاریخ 20 شعبان 1277، به پایان رسیده و آغاز نسخه افتاده است. مشخص نشده کدام جلد است.

نسخ، در عصر مؤلّف، عناوین و نشانیها مشکی، جلد تیماج قهوه ای.

109 گ، 16 س، 21 × 17 سم.

62/13_ قم _ فهرست مرعشی، ج 11، ص 201، نسخه ش: 4196.

کتابشناسی:

کتاب نکاح و طلاق می باشد و در روز یکشنبه محرم 1279 به پایان رسیده است و مشخص نشده کدام جلد است.

نسخ، محمد بن علی قزوینی، عناوین با مشکی نشانی دارد، جلد تیماج قهوه ای ضربی.

229 گ، 16 س، 22 × 17 سم.

61) الدرة المضیئة(عقائد)

کتابشناسی:

تحقیقی در مسأله بدا می باشد.

(الذریعة، ج 8، ص 107)

الذریعة، ج 8، ص 107، ش 399 و ج 9، ص 1004.

ص :397

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

تراجم الرجال، ج 2، ص 332.

62) دلیل المتحیرین(دعا)

کتابشناسی:

در آداب دعا و اسباب اجابت و موانع اجابت دعا می باشد.

الذریعة، ج 8، ص 260، ش 1091.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

63) دیوان الرشتی (شعر، عربی _ فارسی)

کتابشناسی:

پیرامون شش هزار و پانصد بیت در مناجات و اخلاق و فضائل و مدائح اهل بیت علیهم السلام و پاره ای از قصاید با عناوین مخصوص مثل «شوق الائمة»... و در پایان چند قطعه به فارسی آمده.

آغاز:

افتتاح القول بالحمد الاعم من نجاح السؤل فی شکر النعم

انجام:

نثار مقدمش سازیم ما جان بگیریم از جنابش خوان احسان

نسخه شناسی:

63/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 8، ص 110، نسخه ش: 2917.

نسخ، رحمت اللّه، رجب 1287، روی برگ اول یادداشتی به تاریخ 18 ذی القعده 1287، با مهر مربع «العبد المذنب ابراهیم حسینی» دیده می شود. جلد تیماج مشکی.

230 گ، 14 س، 21 × 17 سم.

ص :398

64) ذریعة الوداد و ذخیرة المعاد(1)(تفسیر _ فارسی)

کتابشناسی:

در این رساله کوتاه به سوره یوسف و بعضی از پرسشها و پاسخهای مربوط به آن پرداخته شده و یک مقدمه در فضایل قرآن و بابی دیگر در وجه نزول سوره یوسف و خاتمه در بعضی از سوالها و جوابها آمده.

(فهرست مرعشی، ج 6، ص 81)

آغاز: لالی گوهر حمد و سپاس مر کریم خداوند و خالق بی شبه و مانند و قیاس راست که خلاق ارض و سماست.

انجام:

بیا بستان که بعد از من نکرده هیچ پیغمبر بیک ساعت دو قربانی یک اصغر یکی اکبر

نسخه شناسی:

64/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 6، ص 81، نسخه ش: 4/2068.

نستعلیق، به خط مؤلّف، تصحیح شده، تجدید نظر شده و افزودگی دارد. جلد مقوایی، عطف تیماج مشکی.

«132 پ _ 145 پ» گ، سطور مختلف، 5/21 × 15 سم.

65/2_ قم _ فهرست مرکز إحیاء، ج 3، ص 268، نسخه ش: 1037.

نستعلیق، عبدالجواد بن ملا لطفعلی، سوم ماه محرم 1281، کربلا، جلد مقوایی، عطف: تیماج قرمز فرسوده.

ص :399


1- 1) الذریعة، ج 10، ص 21، ش 103.

21 گ، 12 س، 21 × 5/17 سم.

65) رسائل الرسائل

الذریعة، ج 9، ص 1004.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

تراجم الرجال، ج 2، ص 332.

66) رساله در عشق و عرفان (عرفان _ اسلامی)

کتابشناسی:

رساله ای است بسیار کوتاه در عشق و عرفان و پس از نوشتن 90 کتاب و رساله آن را نگاشته است.

آغاز: الحمد للّه و صلی اللّه علی محمد صلی الله علیه و آله و آله الطاهرین... و بعد، عرضه می دارد راقم نمیقه مؤلّف وریقه... که اگرچه با کهولت جوانی و ضعف پیری.

انجام:

ای بسکه بار بستم از بهر دوستخواهی نامد بر گشایش در ره بقدر کاهی

نسخه شناسی:

66/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 34، ص 770، نسخه ش: 2/13769.

نستعلیق، نسخه اصل، به خط مؤلّف، یک برگ شامل پرسش و پاسخ از مؤلّف در پایان نسخه آمده.

«44 _ 45» گ، 13 س، 16 × 12 سم.

67) رسیله(اخلاق _ فارسی)

کتابشناسی:

ص :400

در بیان بعضی از اخلاق و صفاتی که وسیله فرج بعد از شدت می باشد، با انشائی ادبی رسا و اشعاری از مؤلّف با تخلص «عاصی» و در بسیاری از ابواب به بعضی از دستورات دینی پرداخته است.

آغاز: الحمد للّه رب العالمین... و بعد عرضه می دارد احقر العباد و احوجهم لدی المرصاد ابن المرحوم العلامة الفهامة.

انجام: در دولتخوانه ابد نشانه آن جناب مستطاب شد احل اللّه لنا برکات احساناته باحسانه.

نسخه شناسی:

67/1_ قم _ فهرست مرکز احیاء، ج 1، ص 107، نسخه ش: 74.

نستعلیق، عبدالجواد بن لطفعلی قزوینی، پنج شنبه، شعبان 1279 ق، عناوین نسخ با مشکی نشان دارد و برگ دوم کتاب افتاده، جلد تیماج قهوه ای.

144 گ، 12 س، 21 × 5/16 سم.

68) رضوان الامال

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

69) روض الریاض (اصول فقه _ عربی)

کتابشناسی:

شرح مختصری است با عناوین «قوله _ قوله» بر کتاب «معالم الاصول» که پس از شرح مفصل ترش «ریاض الارواض» نوشته و آن را دزدان به غارت بردند.

آغاز: اشرف خطاب تخطب باهدائه هدی العز و الشرف و اصدق بیان تصدق بادائه عروس الرحابة و العطف.

ص :401

انجام: و نرجو من الناظرین الیه ان ینظروا بعین الانصاف لدیه و غمض الاعتساف عن جنبه.

نسخه شناسی:

68/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 6، ص 76، نسخه ش: 1/2065.

نستعلیق، به خط مؤلّف، روی برگ اول مهر مربع «العبد المذنب حسینعلی» و مهر مربع «محسن بن محمد رفیع» دیده می شود. جلد مقوایی، عطف تیماج مشکی.

«1 پ _ 60 ر» گ، سطور مختلف 21 × 5/17 سم.

70) روضة الاحباب(گوناگون _ فارسی)

کتابشناسی:

این نسخه شامل 13 مجلس می باشد در مواعظ ماه مبارک رمضان آنگاه که وی از قزوین به اصفهان مراجعه نموده.

آغاز: الحمد للّه رب العالمین.. و بعد، عرضه می دارد فقیر بنده روسیاه... که بعد از ختم موازی یکصد و دو مجلد کتب و رسائل مؤلّفه و مصنفه در هر فنی.

انجام افتاده: و از ایشان بسی کشت و بسی انداخت تا باقی ایشان را... سرا پرده معاویه پس برگشت... .

نسخه شناسی:

69/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 34، ص 771، نسخه ش: 3/13769.

نستعلیق، به خط مؤلّف، حاشیه نویسی دارد با نشان (ح) و غیر آن، در حاشیه تصحیح شده، اصفهان، جلد تیماج قهوه ای ضربی با ترنج.

«47 _ 91» گ، 15 _ 16 س، 15 × 11 سم.

ص :402

71) روضة الآمال

الذریعة، ج 9، ص 1004.

72) روضه ی حسینیه

الذریعة، ج 9، ص 1004.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص .

تراجم الرجال، ج 2، ص 332. (در تراجم الروضة الحسینیة آمده).

73) ریاض الارواض(اصول فقه _ عربی)

کتابشناسی:

گزارشی است بر معالم الاصول، نام کتاب و نگارنده در دیباچه آمده است و در پایان تاریخ نگارش یکم شعبان 1272 ق، یاد شده است.

آغاز: المجلد الثالث من کتاب ریاض الارواض. أحمدک اللهم علی هدایتک بوسائل نبیک المختار.

انجام: و انها من باب الشهادة او الروایة فی الاجزاء الآتیة، و قد وقع الفراغ من تألیف هذه الاسطر لمؤلفه.. من شهور 1272 ق».

نسخه شناسی:

70/1_ تهران _ فهرست مجلس، ج 16، ص 71، نسخه ش: 5240.

خط شکسته نستعلیق، گویا مؤلّف، 1 شعبان 1272، خط خوردگی و حاشیه هایی دارد، جلد تیماج ضربی.

127 گ، 18 س، 11 × 15 سم.

74) زاد السالکین (عرفان)

ص :403

کتابشناسی:

در بیان آداب سیر و سلوک و مسلکهایی که در این مورد است.

الذریعة، ج 12، ص 2، ش 11.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

/75 _ الزکاة یا ارجوزة فی الزکاة(فقه _ عربی)

کتابشناسی:

منظومه ایست در یکصد و سی و نه بیت در احکام زکات و زکات فطره که در یک شبانه روز به نظم درآمده است.

آغاز:

الحمد للّه العزیز الباری و الشکر للمهیمن المختار

ثم الصلاة و السلام الاسنی علی النبی و الولی مثنی

انجام:

فالحمد للّه و صلی ماحما ناح حمام اللیل أو ترنما

علی النبی المصطفی و آله أهل العلی والجود من نواله

نسخه شناسی:

71/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 4، ص 153، نسخه ش: 5/1379.

نسخ معرب، ظاهراً به خط مؤلّف.

«130 ر_ 136 پ» گ، سطور مختلف، 17 × 11 سم.

76) زین الواعظین (گوناگون _ فارسی)

کتابشناسی:

ص :404

31 مجلس است در مواعظ ماه مبارک رمضان 1271، آن گاه که مؤلّف در قزوین سخنرانی می کرده و آنها را برای استفاده فرزندش یا دیگر سخنرانان گردآوری نموده.

آغاز: احمد اللّه واصلی علی احمده و اتبری ممن عاداه باحمده صلی الله علیه و آله و بعد، عرضه می دارد ابن المرحوم.. که پس از ختم موازی چهارصد و کسری مجلد.

انجام: و عطف شد بر چهارصد و هفتاد و دو مجلّد دیگر از کتب مؤلّفه خود و هو العبد الجانی... .

نسخه شناسی:

72/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 34، ص 775، نسخه ش: 3/13771.

نسخ، به خط مؤلّف، 1281 ه_ .ق، حاشیه نویسی دارد با نشان (ح)، در حاشیه تصحیح شده است. جلد تیماج قهوه ای ضربی، مجدول با ترنج و سرترنج، عطف مشمع زرشکی.

«120 _ 230» گ، 16 س، 15 × 10 سم.

77) سبع المثانی (مواعظ _ فارسی)

کتابشناسی:

کتابی است به سبک مجالس وعظ و خطابه، مرتب بر سیزده مجلس و یک خاتمه، در آغاز هر مجلس آیه ای را مطرح و با استشهاد به احادیث و داستانهای تاریخی و اشعار به شرح و بسط موضوع پرداخته.

آغاز:

سر نامه نام خدای کریم که رحمان خلق است و باشد رحیم

انجام: بعوض آب تیری دو شعبه بر چلّه کمان گذاشتد و بر حلقوم آن طفل رضیع زدند که از بازوی آن حضرت بیرون شد الا لعنة اللّه.

ص :405

نسخه شناسی:

73/1_ قم _ فهرست مرکز مطالعات، ج 1، ص 550، نسخه ش: 2/643.

نسخ خوب، ربیع الثانی 1260، عناوین و نشانیها شنگرف و مشکی، جلد تیماج قهوه ای، ضربی، ترنج با سر و لچکی با نقش گل و بوته، مجدول گرهی.

«89 پ _ 247 ر» گ، 13 س، 16 × 22 سم.

78) سبیل السبل(1)

الذریعة، ج 9، ص 1004.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

تراجم الرجال، ج 2، ص 333.

79) سراج اللحد فی شرح دعاء السمات (دعا _ فارسی)

کتابشناسی:

شرح و ترجمه مختصری است بر دعای سمات که مؤلّف در 2 رجب 1257، به پایان رسانیده است.

آغاز: الحمد للّه... و بعد عرضه می دارد بنده روسیاه مزمن ابن المرحوم.

انجام: ای خدای من رحمت فرمای بر ملائکه و سعیدان... تمام شد ترجمه این مناجات کثیرة البرکات.

نسخه شناسی:

74/1_ قم _ فهرست مرکز مطالعات، ج 1، ص 298، نسخه ش: 5/340.

نسخ، محمد بن علی قزوینی الاصل، 10 جمادی الاولی 1276 توسط مؤلّف مقابله

ص :406


1- 1) (در تراجم «سبیل السبل فی آراء العرفا من الرسل» آمده).

و تصحیح شده.

«87 پ _ 116 ر» گ، 16 س، 18 × 21 سم.

80) سفینة النجاة

الذریعة، ج 9، ص 1004.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

تراجم الرجال، ج 2، ص 333.

81) سوانح السفر(سفرنامه _ فارسی)

کتابشناسی:

در این اثر اتفاقاتی که برای خودش در طول سفر از اصفهان تا رشت در سال 1267 ق، افتاده را همراه با بعضی از مطالب متفرقه بیان نموده و در آخر آن سه قصیده در مراثی امام حسین علیه السلام آورده و آن را برای رفیقش میرزا شهباز در اصفهان فرستاده است.

(الذریعة، ج 12، ص 253)

آغاز: بعد الحمد و الصلاة و السّلام علی محمد و آله الکرام العظام عرضه می دارد احقر بنده گرفتار به گل و باتلاق و هوای رطوبی بی تمیز عرصه گیلان.

انجام:

از این تضمینی که بستی عاصیا بی سیم و زر اینجا ندانم کام ازو چون زرگر بی سیم و زر گیرد

تهران، مجلس، ش 1 / 11440.

نستعلیق، عبدالجواد بن ملا لطفعلی، شوال 1279، جلد تیماج قهوه ای.

«1 _ 51» گ، 10 س، 10 × 17 سم.

ص :407

82) سی و یک خطبه (متفرقه _ فارسی)

کتابشناسی:

این خطبه ها که به نثر و نظم فارسی و عربی می باشد، در بیشتر آنها اشاره به واقعه کربلا و شهادت امام حسین علیه السلام شده. و در روز شنبه بیست و هشتم ذی الحجه 1272، در قزوین به پایان رسیده.

آغاز افتاده: ناله حزینی شنود چون به عقب سر ملتفت شد، رأی ان أم الأساری زینب اخته تمشی خلفه.

انجام:

یا حسین بد مرغ امین روبراه گرنمائی رحم باللّه بجاست

نسخه شناسی:

75/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 18، ص 174، نسخه ش: 1/7003.

نستعلیق، به خط مؤلّف، جلد مقوایی، عطف تیماج قهوه ای.

«1 ر _ 72 پ» گ، سطور مختلف، 5/21 × 17 سم.

83) شد العضد

تراجم الرجال، ج 2، ص 333.

84) شد الوثیق(شرح حال معصومین)

کتابشناسی:

در این نسخه شرح حال معصومین در چهارده باب آمده است.

آغاز: بعد الحمد و الصلوة عرضه می دارد بنده خاکسار فانی ابن المرحوم الحاج شیخ

ص :408

محمد رفیع الرشتی محمد محسن الاصفهانی عفی اللّه عنه که این چند ورق.

انجام: و پادشاه زمان غیبت او، معتمد علیه اللعنة. و باب او عثمان ابن سعید و مقام غیبت او سرداب در سرّ من راه.

تهران، فهرست مجلس، ش 4/11440.

نستعلیق، عبدالجواد بن ملا لطفعلی، 1279 ق، جلد تیماج قهوه ای.

«235 _ 247» گ، 10 س، 10 × 17 سم.

85) شرح الفیه ابن مالک (نحو _ فارسی)

کتابشناسی:

شرحی است مزجی و کوتاه بر ألفیه ابن مالک در نحو و پیرامون سالهای 1268 ق تا 1271 ق، نگاشته شده.

آغاز: قال محمد هو بن مالک... مالک مضاف مضاف الیه و لیس تکرار مالک ههنا تکرار.

انجام: و آله الغر الکرام البررة.. و بر آل که این صفت دارند... و یا که این صفت دارند که مختارند.

نسخه شناسی:

76/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 34، ص 776، نسخه ش: 13772.

نسخ و نستعلیق، به خط مؤلّف، حاشیه نویسی دارد با نشان (خالد) و غیر آن، در حاشیه تصحیح شده، جلد تیماج قهوه ای ضربی با ترنج و سرترنج گل و بوته.

134 گ، 12 س، 17 × 11 سم.

86) شرح عبادات ائمه علیهم السلام (عرفان و تصوف)

ص :409

کتابشناسی:

در چگونگی احوال حضرات معصومین علیهم السلام هنگام عبادت و نیایش به درگاه حضرت اله مخصوصاً احوال حضرت امام سجاد علیه السلام .

آغاز: و بعد عرضه می دارد... که این چند کلمه قلمی می شود درباره شرح عبادات ائمه علیهم السلام و کیفیت طاعات ایشان

انجام: غسل الجمعة الی الجمعة کفارة عن کافة الذنوب کبیرة کانت ام صغیرة و هکذا الاخبار.

نسخه شناسی:

77/1_ قم _ فهرست مرکز احیاء، ج 6، ص 242، نسخه ش: 2/2235.

نستعلیق و نسخ به چند خط، عبدالغنی حسینی تنکابنی، سده چهاردهم، در حاشیه تصحیح شده است، جلد تیماج قهوه ای بدون مقوا.

«5 پ _ 7 پ» گ، سطور مختلف، 28 × 19 سم.

87) شمایل النبی(تاریخ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله _ فارسی)

کتابشناسی:

در چگونگی خلقت نور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و زیبائی صورت و سیرت آن حضرت، به نظم و نثر شیوا با تخلص مولف «عاصی».

آغاز:

ز پس از سلام و ثنا و لا متحیری که در آنچمن چه زنی بصفحه مدی ز محاورات سخن

انجام:

آری عاصی چون شود گلشن خراب بوی گل را کس نجوید جز گلاب

ص :410

نسخه شناسی:

78/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 8، ص 373، نسخه ش: 2/3143.

نستعلیق، عبدالجواد بن لطفعلی قزوینی، 15 محرم 1280 قزوین، عناوین با مشکی نشان دارد، جلد: تیماج قهوه ای ضربی.

«153 پ _ 159 پ» گ، 12 س، 21 × 17 سم.

88) شور و شیرین

کتابشناسی:

این نسخه مثل کتاب نان و حلوای شیخ بهایی می باشد.

الذریعة، ج 14، ص 245.

تراجم الرجال، ج 2، ص 333.

89) صحة الاصول الاربعة(درایة _ عربی)

کتابشناسی:

در اثبات صحت احادیث کتاب کافی و من لایحضر و استبصار و تهذیب که از اصول اربعمائة گرفته شده اند، پاسخ از اعتراضات یکی از علماء قزوین، و به تاریخ یکشنبه سوم رجب 1267، در ابراهیم آباد قزوین به پایان رسیده است.

آغاز: انا اعطیناک الکوثر... فالشقی من أقر بعضا و لبعض أنکر و صلی علی أبیه السید القسور.

انجام: و لا تحتاج بعد ذلک الی تکلفات الاخباریین فی تصحیح الاخبار کما هو الحال، هذا آخر الجواب.

نسخه شناسی:

ص :411

79/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 7، ص 238، نسخه ش: 1/2659.

نستعلیق، به خط مؤلّف، غره رجب 1267، در قریه ابراهیم آباد قزوین، جلد تیماج قهوه ای.

«1 ر_ 7 ر» گ، سطور مختلف، 22 × 17 سم.

90) ضیاء الذاکرین

الذریعة، ج 9، ص 1004.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

تراجم الرجال، ج 2، ص 333.

91) ضیاء العیون فی الاذکار

تراجم الرجال، ج 2، ص 333.

92) طریق الریاضات

تراجم الرجال، ج 2، ص 333.

93) عالم فنا(عرفان و تصوف _ عربی _ فارسی)

کتابشناسی:

در شرح عالم فناء و روزگاران آن که مؤلّف به درخواست بعضی از دوستان به روش عارفان یا شواهدی از احادیث و روایات اهل بیت علیهم السلام نگاشته است.

آغاز: بعد الحمد والصلاة.. عرضه می دارد احقر بنده روسیاه.. که این چند کلمه نوشته می شود.

انجام:

ص :412

گر تو ز شراب می شوی مست ما را ساقی رباید از دست

نسخه شناسی:

80/1_ قم _ فهرست مرکز احیاء، ج 6، ص 243، نسخه ش: 4/2235.

نستعلیق و نسخ به چند خط، عبدالغنی حسینی تنکابنی، سده چهاردهم، در حاشیه تصحیح شده است، جلد تیماج قهوه ای بدون مقوا.

«10 پ _ 13 ر» گ، سطور مختلف، 28 × 19 سم.

94) العبادة الحقیقة (عرفان _ عربی)

کتابشناسی:

در بیان عبادت حقیقی و اطاعت واقعی که مطلوب شریعت و دین مقدس اسلام می باشد خصوصاً آنچه پیرامون نماز و احوال عرفانی نمازگزار از صاحب شریعت صلی الله علیه و آله وارد شده است.

آغاز: احمده و أصلی علی احمده و بعد فیقول الآثم.. ان هذه ارجوزة عملتها لولدی

انجام:

میان جان و جانان وصل و هجران من آن خواهم که آن جانان پسندد

نسخه شناسی:

81/1_ قم _ فهرست مرکز احیاء، ج 6، ص 243، نسخه ش: 3/2235.

نستعلیق و نسخ به چند خط، عبدالغنی حسینی تنکابنی، سده چهاردهم، در حاشیه تصحیح شده است، جلد تیماج قهوه ای بدون مقوا.

«7 پ _ 10 ر» گ، سطور مختلف، 28 × 19 سم.

95) عوالم العلوم

ص :413

الذریعة، ج 9، ص 1004.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

تراجم الرجال، ج 2، ص 647.

96) غزوه خیبر

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

97) غوث الانام (کلام و اعتقادات _ عربی)

کتابشناسی:

رساله ای بسیار مختصر در اصول دین و دلیل هائی که می توان اقامه نمود، با عناوین «والدلیل علی...» تنظیم شده جهت مبتدئین در علم کلام.

(فهرست مرعشی، ج 8، ص 375)

آغاز: الحمد للّه رب العالمین... اذا سالک سائل و قال ما الایمان قل هو التصدیق باللّه و بالرسول و الائمه علیهم السلام .

انجام: لایصال کل حق الی مستحقه لما ثبت من عدله و حکمته فثبت اعادة الاجسام.

نسخه شناسی:

82/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 8، ص 375، نسخه ش: 6/3143.

نستعلیق، عبدالجواد بن لطفعلی قزوینی، 15 محرم 1280، قزوین، عناوین با مشکی نشان دارد، جلد تیماج قهوه ای.

«195 پ _ 197 پ» گ، 12 س، 21 × 17 سم.

83/2_ قم _ فهرست گلپایگانی، ج 6 _ 5، ص 2987، ش: 7/986 _ 76/6.

ص :414

آغاز افتاده: الحی لا یتصف بالقدرة و العلم فیکون اللّه تعالی حی، و الدلیل علی أ نّه تعالی سمیع بصیر أنه عالم بالأشیاء کلها.

انجام افتاده: والدلیل علی امامة امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام و اولاده الطاهرین لانه نص النبی صلی الله علیه و آله .

نسخ، بی کا، قرن 13، عناوین و نشانها شنگرف، بدون جلد.

1 گ، 17 س، 15 × 21 سم.

98) غیاث الوری فی احوال السابقین اهل اصفهان (تراجم _ عربی)

آغاز: بسمله، حکاه الشیخ الحافظ الشهید ابی مسعود احمد بن الفوات الرازی رحمة اللّه علیه و جزاه عن اهل بیت النبی خیراً و ضاعف له ثواباً و اجراً.

انجام: و افضلهم عنداللّه سحرة العداة و مؤدی الامانات الداعی الی دارالسلام.

نسخه شناسی:

84/1_ قم _ فهرست گلپایگانی، ج 6 _ 5، ص 2988، ش: 6/986 _ 76/6.

نسخ، بی کا، قرن 13، نشانیها شنگرف، در اول نسخه عنوان کتاب به خط مؤلّف موجود است، بدون جلد.

1 گ، 17 س، 15 × 21 سم.

99) فضائل امیرالمومنین علی علیه السلام (مناقب _ فارسی)

کتابشناسی:

شرح داستان آب رسانی به پیر زال است که به حضرت امیرالمؤمنین نسبت داده شده، مؤلّف برخی از عبارات را به نظم کشیده است.

آغاز: بسمله، الحمدللّه الذی تجلی ولایة اولیائه بولائه فی کلّ شیئ...

ص :415

عنوان سخن گرچه همه از بر زاری است مقصود، سرود کرم حضرت باری است...

انجام:

عاصیا چون مرگ گردد باغبان از روان زهر آورد بر شهد جان

نسخه شناسی:

85/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 37، ص 302، نسخه ش: 2/14727.

نستعلیق، به خط مؤلّف، در حاشیه تصحیح شده، و اندکی حاشیه نویسی دارد، جلد تیماج قهوه ای ضربی مجدول با ترنج و سرترنج گل و بوته.

«334 پ _ 349» گ، 16 س، 23 × 5/17 سم.

100) قبلة الآفاق

الذریعة، ج 9، ص 1004.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

تراجم الرجال، ج 2، ص 333. نام نسخه «قبله الآفاق فی کشف رموز کلام الملک الخلاق» آمده.

101) قوائد و فوائد(1)(صرف و نحو)

الذریعة، ج 9، ص 1004.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

تراجم الرجال، ج 2، ص 333.

ص :416


1- 1) در تراجم الرجال، نام نسخه «الفوائد فی النحو و القوائد فی الصرف» آمده است.

102) قوانین المصائب

الذریعة، ج 9، ص 1004.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

تراجم الرجال، ج 2، ص 333.

103) قیام الحجة(تفسیر _ فارسی)

کتابشناسی:

تفسیری است از آیات (30 _ 33) سوره بقره با نکاتی چند پیرامون علم الهی و نامهایی که به آدم آموخته شد و این کتاب دارای یک مقدمه و هشت عنوان به عدد ابواب رضوان (بهشت) می باشد.

(فهرست مرعشی، ج 17، ص 37)

آغاز: احمده و اصلّی علی احمده صلی الله علیه و آله و بعد، پیش از عرضه داری مدعی بدین رباعی عذرخواهی از کافه اهل دانش و بینش.

انجام: اقول فنبأ الاولین اقتدوا الاخیار فی المذهب والدین.

نسخه شناسی:

86/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 34، ص 773، نسخه ش 1/13771.

نستعلیق، به خط مؤلّف، حاشیه نویسی دارد با نشان (ح)، در حاشیه تصحیح شده است، این نسخه از سوی مؤلّف مقابله شده است که در برگ پایانی این کتاب به آن اشاره کرده و تاریخ مقابله را سال 1283 ق، در قزوین بیان کرده.

«1 _ 78» گ، 14 س، متن 15 × 9 سم.

87/2_ قم _ فهرست مرعشی، ج 17، ص 37، نسخه ش: 6427.

ص :417

آغاز افتاده: از جناب حکیم علی الاطلاق اغراء بجهل و تکلیف مالا یطاق بلکه به اشد مشاق می نماید.

انجام: بلی اقول فبالأولین اقتدوا الأخبار فی المذهب و الدین و بالاخرین اهتدوا فسقة الضالین الظالمین.

نستعلیق، به خط مؤلّف، در حاشیه تصحیح و اضافه شده است، جلد تیماج قهوه ای.

59 گ، سطور مختلف، 21 × 5/16 سم.

104) کشایف الاسرار (کلام و اعتقادات _ عربی)

کتابشناسی:

رساله کوتاهی است در تحقیق حالات انسان که مؤلّف در 21 سالگی نگاشته است.

آغاز: نحمد اللّه حمداً لا واسطة له فی تجلّیات ذاته و صفاته إلاّ بذاته.

انجام: و ان اخطأنا فمن انفسنا منبع الشر و الضرر استغفرا... و لا حول و لا قوة إلاّ باللّه.

نسخه شناسی:

88/1_ قم _ فهرست مرکز مطالعات، ج 1، ص 297، نسخه ش: 2/340.

نسخ، محمد بن علی قزوینی الاصل، 1276 ق، نشانی ها مشکی، توسط مؤلّف مقابله و تصحیح شده است در 10 جمادی الاولی 1276، جلد مقوای زرد.

«31 پ _ 44 پ» گ، 16 س، 18 × 21 سم.

105) کشف الاسرار (کلام و اعتقادات _ عربی)

کتابشناسی:

رساله استدلالی است در مباحث توحید و جبر و اختیار که در 24 رمضان 1255 ق به پایان رسیده است. مؤلّف بعد از 17 سال در 17 ربیع الاول 1273، به این کتاب

ص :418

مراجعه نموده و اصلاحاتی در آن انجام داده است.

آغاز: اجتماع اصلاً و الثانی و الثلثون فی أن العالم اعیان و اعراض.

انجام: فإن أصبنا فی ذلک فمن اللّه الأکبر و من أنوار الائمة... اللهم صل علی محمد و آل محمد.

نسخه شناسی:

89/1_ قم _ فهرست کتابخانه مرکز مطالعات، ج 1، ص 297، نسخه ش: 1/340.

نسخ، محمد بن علی قزوینی الاصل، 1276 ق، جلد مقوای زرد.

«1 ر _ 31 پ» گ، 16 س، 18 × 21 سم.

106) کشف الحجب

الذریعة، ج 9، ص 1004.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

تراجم الرجال، ج 2، ص 333.

107) کشف المقال

الذریعة، ج 9، ص 1004.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

تراجم الرجال، ج 2، ص 333.

108) کنز الاحباب(1)

الذریعة، ج 9، ص 1004.

ص :419


1- 1) در تراجم الرجال «کنز الاحباب فی اوراد الأطیاب» آمده.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

تراجم الرجال، ج 2، ص 333.

109) کنز الاحزان

الذریعة، ج 9، ص 1004.

110) کنز الاخوان(1)

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

تراجم الرجال، ج 2، ص 333.

111) کنزالفوائد فی لب العقائد و فروع الفرائد (فقه _ عربی)

کتابشناسی:

در اصول دین پنجگانه و احکام طهارت و نماز بسیار مختصر و فتوایی که برای عوام نگاشته شده است.

(فهرست مرعشی، ج 8، ص 374)

آغاز: الحمد للّه رب العالمین... أما بعد یجب علی کل مکلف حر و عبد ذکر و أنثی أن یعرف الأصول الخمسة التی هی أرکان الأیمان.

انجام: هذا أیسر ما یجب علی المکلفین و من أخل بشی ء منه استحق العقاب فی الدارین، و الحمدللّه رب العالمین.

نسخه شناسی:

90/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 8، ص 374، نسخه ش: 4/3143.

ص :420


1- 1) همان «کنز الاخوان فی مصائب آل عمران».

نستعلیق، عبدالجواد بن لطفعلی قزوینی، 15 محرم 1280، قزوین، عناوین با مشکی نشان دارد، جلد تیماج قهوه ای.

«175 پ _ 181 پ» گ، 12 س، 21 × 17 سم.

91/2_ قم _ فهرست کتابخانه گلپایگانی، ج 6 _ 5، ص 3390، ش: 4/986 _ 76/6.

نسخ، عبدالکریم بن معصوم قزوینی، شنبه ذیحجه 1244، عناوین و نشانیها شنگرف، در اول و آخر نسخه خط مؤلّف موجود است، بدون جلد.

8 گ، 17 س، 15 × 21 سم.

112) کنزالمأمول (دفتر 2 و 3)(1)(ادب _ فارسی)

کتابشناسی:

دفتر دوّم و سوّم از مثنوی بزرگ کنزالمأمول و در 6 دفتر تنظیم گردیده است. این دفتر در سال 1265 ق، به پایان رسیده است.

(فهرست مرعشی، ج 34، ص 769)

آغاز: الحمد للّه و صلی اللّه علی محمد و آله الطاهرین... و بعد عرضه می دارد فقیر راجی و متوسل بالطاف حضرت سبحانی.

انجام:

عاصیا دم در کش از این ارغنون نای زن انا الیه راجعون

نسخه شناسی:

91/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 34، ص 769، نسخه ش: 1/13769.

ص :421


1- 1) در فهرست کتابخانه مرعشی، ج 34، ص 770، به این مطلب اشاره شده که در فهرست مرعشی، ج 18، ص 175، نام «کنزالمأمول» اشتباهاً جلد دوم، جامع المصائب آورده شده.

آغاز، مختصری افتاده: عرضه می دارد فقیر بنده خاکسار... که چون به توفیق اللّه فارغ شدم از انشاء دفتر اوّل از مجلد.

نستعلیق، به خط مؤلّف، 1265 ق حاشیه نویسی دارد با نشان (ح)، در حاشیه تصحیح شده و مقابله شده با نشان (بلغ).

44 گ، 14 س، متن 15 × 12 سم.

93/2_ قم _ فهرست مرعشی، ج 18، ص 175، نسخه ش: 5/7003.

انجام افتاده:

این همه دزدی ظاهر ای توان نقشی است از دزدی بطن این بدان

نستعلیق، به خط مؤلّف، جلد مقوایی، عطف تیماج قهوه ای.

«178 پ _ 203 پ» گ، سطور مختلف، 5/21 × 17 سم.

113) کنز المراثی

تراجم الرجال، ج 2، ص 333.

114) لب العقائد (کلام _ عربی)

کتابشناسی:

در اصول دین به روشی ساده و مختصر به صورت سؤال و جواب با عناوین «فان قیل _ الجواب»، در پنج فصل می باشد.

(فهرست مرعشی، ج 8، ص 374)

آغاز: الحمدللّه رب العالمین... أما بعد فهذه عقیدة قادنی الدلیل الیها و قور اعتمادی علیها جعلتها بعد التوضیح و التبیین تحفة لاخوانی المؤمنین.

انجام: و لنختمها بآیة من کتاب اللّه العزیز و هی سبحان ربک رب العزة عما یصفون و

ص :422

سلام علی المرسلین و الحمد للّه رب العالمین.

نسخه شناسی:

94/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 8، ص 374، نسخه ش: 3/3143.

نستعلیق، عبدالجواد بن لطفعلی قزوینی، 15 محرم 1280، قزوین، عناوین با مشکی نشان دارد، جلد تیماج قهوه ای ضربی.

«165 پ _ 174 پ» گ، 12 س، 21 × 17 سم.

95/2_ قم _ فهرست گلپایگانی، ج 6 _ 5، ص 3433، نسخه ش: 3/986 _ 76/6.

آغاز: افتادگی دارد.

انجام: فإن قیل ما الدلیل علی أنّ کل ما جاء به النبی حق فالجواب الدلیل علی ذلک أ نّه معصوم.

نسخ، بی کا، قرن 13، عناوین و نشانیها شنگرف، در اوّل و آخر نسخه خط مؤلّف دیده می شود. بدون جلد.

8 گ، 17 س، 15 × 21 سم.

115) لوائح الطرائح(1)

الذریعة، ج 9، ص 1004.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

تراجم الرجال، ج 2، ص 333.

116) لؤلؤالبحرین (تفسیر _ فارسی)

کتابشناسی: این نسخه در تفسیر آیة الکرسی و سوره قدر می باشد.

ص :423


1- 1) نام نسخه در تراجم الرجال «لوائح الطرائح فی طرائح اللوائح» آمده.

(الذریعة، ج 18، ص 378).

نسخه شناسی:

96/1_ تهران _ فهرست مجلس، ش: 21 سرود. / نشریه 13 _ 411.

نستعلیق، عبدالجواد بن ملا لطفعلی

117) متروک الاخوان

الذریعة، ج 9، ص 1004.

118) متروک الانظار(فارسی)

کتابشناسی:

این نسخه در مورد حوادثی است که در طول ماه و سال برای افراد اتفاق می افتد.

(الذریعة، ج 19، ص 61)

الذریعة، ج 19، ص 61، ش 326.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

تراجم الرجال، ج 2، ص 333.

119) مثنوی شش دفتر(شعر)

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

120) مثنوی شور و شیرین (شعر)

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

ص :424

121) مجالس(1)(گوناگون _ فارسی)

کتابشناسی:

مجالسی است در فقه، حدیث، تاریخ، حکایات، اشعار و مطالب دیگر و فهرست این مجالس در آغاز نسخه آمده است.

(فهرست مرعشی، ج 34، ص 772)

آغاز: مجلس اوّل در ذکر مکاسب حرام و مکروه، قتعه فوربک لنسألنهم اجمعین روز قیامت پروردگار عالم امر می فرماید جمیع مردم را در موقف حساب حاضر می نمایند.

انجام:

عنکبوت از طبع عنقا داشتی از لعابی خیمه کی افراشتی

نسخه شناسی:

97/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 34، ص 772، نسخه ش: 13770.

نستعلیق، به خط مؤلّف، سده 13 ق، حاشیه نویسی دارد، در حاشیه تصحیح شده، جلد تیماج قهوه ای مجدول.

117 گ، 15 _ 16 س، 21 × 15 سم.

98/2_ قم _ فهرست مرعشی، ج 34، ص 758، نسخه ش: 4/13761.

کتابشناسی:

مجالسی است در موعظه و مناقب اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله این نسخه، شامل 3 مجلس

ص :425


1- 1) در فهرست کتابخانه مرعشی، ج 34 صفحات 772 _ 764 _ 758، از «مجالس» نام برده شده ولی در این مورد که آیا اینها یک نسخه هستند و یا نسخه های مختلفی می باشند توضیحی داده نشده و ما هر سه را در نسخه شناسی «مجالس» آورده ایم.

می باشد.

آغاز: نحمدک اللهم یا صاحب الملک و نشکرک اللهم یا مالک العظمة و الجبروت... معترضه سنج مجالس اهل نقل و خبر.

انجام، افتاده: خود را با نهایت پریشان حالی ببالین عمار رسانید بعد از گریه بسیار... .

نسخ و نستعلیق، به خط مؤلّف، اندکی حاشیه دارد با نشان (ح) و در حاشیه تصحیح شده است، جلد تیماج قهوه ای مجدول.

«115 _ 124» گ، سطور مختلف، 21 × 17 سم.

99/3_ قم _ فهرست مرعشی، ج 34، ص 764، نسخه ش: 4/13764.

کتابشناسی:

مجالسی است در مورد جنگ احد و مطالبی دیگر.

آغاز: در تذکرة الاعجاز مرحوم آخوند ملا کاظم هزار جریبی (ره) در اعجاز حضرت سیدالساجدین علیه السلام از عبداللّه بن سلیمان حضرمی در خبری طولانی مرویست که.

انجام: و مکه از شرف بر عرش برتری گزید و اکابر عرب... .

نسخ و نستعلیق، به خط مؤلّف، حاشیه نویسی دارد با نشان (ح) و در حاشیه تصحیح شده است. جلد مقوایی مشکی.

«141 _ 148» گ، سطور مختلف، 22 × 17 سم.

122) مجمع الاذکار(1)(دعا)

ص :426


1- 1) نام نسخه در تراجم الرجال «مجمع الاذکار و مخزن الاسرار فی الادعیة» آمده است.

الذریعة، ج 9، ص 1004.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

تراجم الرجال، ج 2، ص 333.

123) مجمع الانوار (اصول فقه _ عربی)

کتابشناسی:

در این ارجوزه قواعد اصول فقه را با تفصیل در چند نور گزارش کرده و مخصوصا آراء دو استادش شیخ محمدحسین و سید ابوتراب خوانساری را مدّ نظر می گیرد. در نسخه حاضر مقداری از آغاز ارجوزه آمده است.

آغاز:

من بعد حمد خالق الأنام مصلیا لسید الکرام

حبیبنا محمد و آله ذی شرف و اشرف نواله

نسخه شناسی:

100/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 18، ص 175، نسخه ش: 3/7003.

نستعلیق، به خط مؤلّف، جلد مقوایی، عطف تیماج قهوه ای.

«99 پ _ 113 پ» گ، سطور مختلف، 5/21 × 17 سم.

124) مجمع المعانی(1)

الذریعة، ج 9، ص 1004.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

تراجم الرجال، ج 2، ص 332.

ص :427


1- 1) در تراجم الرجال نام نسخه «مجمع المعانی، حاشیه ریاض المعانی» آمده.

125) محمودنامه(مثنوی _ فارسی)

تراجم الرجال، ج 2، ص 333.

126) مدائن الحکمة(فلسفه _ عربی)

کتابشناسی:

رساله ای است در شرح کلی طبیعی و مسائل دیگر فلسفی و منطقی دارای چند مدینه و هر مدینه در چند شهر و اسبوع که به درخواست یکی از علماء و فضلا در سال 1289 ه_ ، در قزوین نگاشته شده.

(فهرست مرعشی، ج 34، ص 774)

آغاز: الحمد للّه بأضعاف ما حمده الحامدون للمحمود الوجود... و بعد، فقد أمرنی وحید اخوانی فی الدین... أن ارسل له رسالة.

انجام: و إن عاقبنی الممات فمن الاحباب المعذرة و طلب المغفرة کان ذلک تحریرا.

نسخه شناسی:

101/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 34، ص 774، نسخه ش: 2/13771.

نستعلیق، به خط مؤلّف، حاشیه نویسی دارد با نشان (ح)، در حاشیه تصحیح شده، این نسخه از سوی مؤلّف مقابله شده و یادداشت وی در آغاز نسخه چنین آمده است: «شروع در مراجعه و مقابله این رساله روز چهارم... و صبح روز یکشنبه دوازدهم شهر رفیع شریف ربیع المولود سنه 1289 در...».

«79 _ 119» گ، 16 _ 17 س، متن 14 × 9 سم.

102/2_ مشهد _ فهرست دانشکده الهیات، ج 2، ص 98، ش 1/951.

آغاز: بسمله، الحمدللّه بأضعاف ما حمده الحامدون المحمود الذی أظهر ارادته.

ص :428

نستعلیق شکسته، به خط مؤلّف، 1286 ق.

104 گ، سطور مختلف، 16 × 21 سم.

127) مدینة الابحاث فی مسائل المیراث (فقه _ عربی)

کتابشناسی:

منظومه ایست در سیصد و سی و شش بیت در احکام ارث و طبقات وارثین

آغاز:

من بعد حمد واهب العطایا مصلیاً لاشراف البرایا

و آله سادتنا العلاء أئمة الهداة بالولاء

انجام:

و فاطم و ولدها الأطهارا ذوی العلی والمجد والفخارا

صلاة عمت ألسن الأملاکا دائمة مادارت الأفلاکا

نسخه شناسی:

103/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 4، ص 153، نسخه ش: 4/1379.

نسخ معرب، ظاهراً به خط مؤلّف.

«117 پ _ 130 ر» گ، سطور مختلف، 17 × 11 سم.

128) مرآت الشریعة فی أحکام الشریعة

الذریعة، ج 9، ص 1004.

تراجم الرجال، ج 2، ص 333.

ص :429

129) مرآت العاشقین(1)(اخلاق _ فارسی)

کتابشناسی:

منظومه کوتاهی است به سبک گلشن راز شیخ محمود شبستری در سیر و سلوک و شرایط آن، مؤلّف این اشعار را در اصفهان سروده است و در 11 ربیع الاول 1242، به پایان رسانیده است.

آغاز:

ای دل، ای دل گرچه لالی از مقال سیّما بین الصلوتین و مقال

انجام:

ختم کن دستان و دم بند از کلام وعده ما و تو در یوم القیام

نسخه شناسی:

104/1_ قم _ فهرست مرکز مطالعات، ج 1، ص 298، نسخه ش: 3/340.

نسخ، محمد بن علی قزوینی الاصل، 10 جمادی الاولی 1276، توسط مؤلّف مقابله و تصحیح شده است، جلد مقوا، زرد.

«46 پ _ 55 پ» گ، 16 س، 18 × 21 سم.

130) مرآت المسائل

الذریعة، ج 9،ص 1004.

تراجم الرجال، ج 2، ص 333.

ص :430


1- 1) این رساله در مجموعه میراث حوزه اصفهان، دفتر 3، ص 233، با تحقیق و تصحیح جناب آقای علی صدرایی خویی، به زیور طبع آراسته گردیده است.

131) مرجع الضمائر فی شرح شرح اللمعة(فقه _ عربی)

کتابشناسی:

حاشیه های کوتاهی است بر «الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة» شهید ثانی با عنوانهای «قوله _ قوله».

آغاز: بسمله، الحمد للّه الملک المنان و الشکر للّه القادر السبحان الذی قد أفاض من فیوضاته علینا الأصول.

نسخه شناسی:

105/1_ قم _ فهرست گپایگانی، ج 8 _ 7، ص 4276، نسخه، ش: 8869 _ 89/59.

نستعلیق بی کا، بی تا، افتادگی از انجام، بی جلد.

57 گ، 17 _ 13 س، 10 × 17 سم.

132) مسالک الالهام فی مدارک الاحکام (اصول فقه _ عربی)

کتابشناسی:

اصول استدلالی مفصلی است با عناوین «مقالة _ مقالة» و ذکر اقوال بزرگان دانشمندان اصول، مخصوصا دو استادش سید محمد شهشهانی با تعبیر «شیخنا الاستاد» و سید ابوتراب اصفهانی با تعبیر «السید الاستاد».

آغاز: یا واهب العطایا و یا غافر الخطایا هب لنا من لدنک رحمة و مقاماً محموداً صلیت و سلمت.

انجام: و ان اراد به ما هو کالجزء فنعم الوفاق و اللّه الهادی إلی نهج الحق و طریق الاحتقاق.

نسخه شناسی:

ص :431

106/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 6، ص 77، نسخه ش: 3/2065.

نستعلیق، به خط مؤلّف، جلد مقوایی، عطف تیماج مشکی.

«67 پ _ 182 ر» گ، سطور مختلف، 21 × 5/17 سم.

133) مستطرفات الاحادیث المجموعه (ج 1)(1)(گوناگون _ فارسی)

کتابشناسی:

مجالسی است در مواعظ و مناقب اهل بیت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله با عناوین (مستطرفات) این نسخه، جلد نخست و شامل 13 مجلس است و اصل کتاب ظاهرا در 7 جلد نگاشته شده است.

آغاز: اعلم و اضبط یا ولدی المکرم یا علی حماک اللّه من المکاره بسم اللّه و بعد، أحمده و اصلی علی احمده صلی الله علیه و آله هذا هو المجلد الأوّل المستنسخ بیدی البالیة من مجلدات مستطرفات الأحادیث... .

انجام افتاده: ولی ندانم چرا نسبت بداود این امت حسین علیه السلام و عیال وی چنان نشد خصوص... .

نسخه شناسی:

107/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 34، ص 757، نسخه ش: 3/13761.

نسخ، به خط مؤلّف، سده 13، اندکی حاشیه دارد و در حاشیه تصحیح شده، در برگ 113، مهر بیضی (علی اکبر الموسوی) آمده.

«90 _ 114» گ، 13 س، متن 15 × 9 سم.

ص :432


1- 1) در تراجم الرجال، ج 2، ص 333. چنین آمده: «المستطرفات فی جمع الأخبار و الروایات» فی أکثر من عشرین مجلدا.

134) مستطرفات المقال فی تفسیر سورة الزلزال (تفسیر _ عربی)

کتابشناسی:

تفسیر مختصری است از سوره (زلزال) با بیان جمله ای از نکات ادبی و عرفانی در هشت «طرف».

آغاز: الحمد للّه رب العالمین.. هذه الاوراق ترجمة سورة الزلزال نرسمها بعد رسم ثلاث و عشرین و مائة رسائل و کتب.

انجام: لأنّ الأرواح منغمرة ههنا فی هذه الأجسام و فی القیامة علی عکس هذا الحال. و اللّه العالم.

نسخه شناسی:

108/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 7، ص 241، نسخه ش: 7/2659.

نستعلیق، به خط مؤلّف، غره رجب 1267، در قریه ابراهیم آباد قزوین، جلد تیماج قهوه ای.

«168 پ _ 273 ر» گ، سطور مختلف، 22 × 17 سم.

135) مصابیح الذاکرین (مقتل _ فارسی)

کتابشناسی:

رساله کوتاهی است در مصایب حضرت سید الشهداء امام حسین علیه السلام که مؤلّف به تقاضای شیخ صالح یزدی در روستای ایزد اصفهان در تاریخ 20 جمادی الثانی 1249 ق در مدت یک هفته آن را نوشته است.

آغاز: أحمد اللّه و اصلّی علی احمده و بعد عرضه می دارد بنده درگاه ابن المرحوم.

انجام: هدایت فرماید و هرگاه استعداد نباشد هلاک فرماید والسلام تمام شد... .

ص :433

نسخه شناسی:

109/1_ قم _ فهرست مرکز مطالعات، ج 1، ص 298، نسخه ش: 4/340.

نسخ، محمد بن علی قزوینی الاصل، 10 جمادی الاولی، 1276، توسط مؤلّف مقابله و تصحیح شده است، جلد مقوا، زرد.

«56 پ _ 86 پ» گ، 16 س، 18 × 21 سم.

136) مصابیح الواعظین (اخلاق _ فارسی)

کتابشناسی:

چهل مصباح است دارای زجاجها در موضوعات اخلاقی که بنا به خواهش ملا علی فرزند ملا محمد حسین رودباری قزوینی پس از تألیف یکصد و بیست و دو مجلد کتاب نوشته و در قزوین به تاریخ سلخ شوال 1269، به پایان رسیده است.

آغاز: أحمد اللّه و أصلی علی أحمده... و بعد عرضه می دارد فقیر بنده روسیاه ابن المرحوم الحاج شیخ محمد رفیع

انجام: فارغ شد از تألیف این رساله، فقیر راقم آن بنده راجی گناهکار، در سلخ شهر شوال... .

نسخه شناسی:

110/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 2، ص 340، نسخه ش: 6/739.

نسخ و نستعلیق، به خط مؤلّف، سال 1270 ق، جلد تیماج قهوه ای.

«215 پ _ 257 پ» گ، سطور مختلف، 21 × 17 سم.

137) مصباح الذاکرین (گوناگون _ فارسی)

کتابشناسی:

ص :434

سی مجلس است در مواعظ و آداب و اخلاق به جهت یک ماهه ماه مبارک رمضان تنظیم شده است.

آغاز: الحمد للّه رب العالمین... این اوراق سی مجلس خواهد شد انشاء الله تعالی به جهت موعظه.

انجام افتاده: با مردم چنان ظاهر می گرداند که قتل عثمان به فرموده علی بن ابی طالب علیه السلام به وقوع یافته.

نسخه شناسی:

111/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 2، ص 340، نسخه ش: 7/739.

نسخ و نستعلیق، به خط مؤلّف، سال 1270 ق، جلد تیماج قهوه ای.

«259 پ _ 314 پ» گ، سطور مختلف، 21 × 17 سم.

138) معراج الاخوة

تراجم الرجال، ج 2، ص 333.

139) معراج الشهادة(مراثی _ فارسی)

کتابشناسی:

اشعاری است در مراثی امام حسین علیه السلام از شاعری با تخلص (عاصی) که در هامش نسخه درج شده است، این منظومه حماسی به پیروی از (حمله حیدری) در بیان شباهت بین معراج امام حسین علیه السلام در کربلا و معراج جدش در مکه سروده است.

آغاز افتاده:

بار الها بگذر از عاصی و جرمش روز محشر کو همیشه در عزایش از دل و جان نوحه خوانست

ص :435

انجام:

کاین همهمه جز درهمی بخت ندارد عاصی بتو کرد عرض له الدار القائل

یارب دلم از غصه به تنگ آمده است مبیناد نوزاد مرا دست قضا هیچ تناول

نسخه شناسی:

112/1_ قم _ فهرست گلپایگانی، ج 8 _ 7، ص 4422، ش: 2/1766 _ 76/10.

نستعلیق، عبدالجواد بن ملا لطف علی، ماه رمضان 1277 ق، جلد تیماج قهوه ای مجدول با ترنج و سرترنج.

136 گ، 17 × 22 سم.

تهران _ فهرست مجلس، ش 3/11440

آغاز: احمده و اصلّی علی احمده و بعد عرضه می دارد احقر بنده روسیاه و لغزنده نامه تباه و فقیر مبتلی به فنون نفس و وساوس شیطانی ابن المرحوم... .

انجام:

خود این هم بیانی آمد تمام که بر آل احمد صلوة و سلام

نستعلیق، عبدالجواد ملا لطفعلی، 1279 ق، جلد تیماج قهوه ای.

«132 _ 233» گ، 10 س، 10 × 17 سم.

140) معرفة التعبیر

تراجم الرجال، ج 2، ص 333.

141) مفاتیح النجاة (اخلاق _ فارسی)

ص :436

الذریعة، ج 9، ص 1009.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

تراجم الرجال، ج 2، ص 333.

142) مفتاح الالم (مقتل _ فارسی)

کتابشناسی:

کتابی است بسیار مفصل گویا در حالات معصومین علیهم السلام با مطالبی اعتقادی و کلامی و مباحثی در تفسیر مناسب با بحثهای امامت از دیدگاه تشیع و این کتاب به صورت مجالس تنظیم شده است.

(فهرست مرعشی، ج 11، ص 202)

نسخه شناسی جلد 2:

113/1_ قم _ فهرست مرکز مطالعات، ج 1، ص 299، نسخه ش: 7/340.

کتابشناسی:

نسخه حاضر جلد دوم کتاب در مصائب حضرت سیدالشهداء علیه السلام است که مؤلّف به جهت نذر بر سلامتی ناصرالدین شاه قاجار نگاشته.

آغاز: الحمد للّه رب العالمین و الصلوة و السلام... و بعد عرضه می دارد احقر بنده روسیاه فانی ماتمدارترین اهل عالم.

انجام: این نسل شامل بصد سال این صد ولد نسل آور بنابر زخم وقت عرض مناسل تمت الکتاب.

نسخ، محمد بن علی قزوینی الاصل، 10 جمادی الاولی 1276، توسط مؤلّف مقابله و تصحیح شده، جلد مقوا، زرد.

«192 پ _ 307 پ» گ، 16س، 18 × 21 سم.

ص :437

نسخه شناسی جلد 4:

114/2_ قم _ فهرست فیضیه، ج 2، ص 102، نسخه ش، 943.

آغاز: حمد له چون فارغ شدم از تألیف و تنظیم و تنشیر جلد ثالث کتاب مفتاح الألم و ختم نمودم به شهادت جناب والانسب.

نستعلیق، عبدالجواد بن ملا لطفعلی قزوینی، 26 شعبان 1280.

148 گ، س 12، 17 × 21 سم.

نسخه شناسی جلد 10:

115/3_ مشهد _ فهرست دانشکده الهیات، ج 2، ص 98، نسخه ش 3/951.

کتابشناسی:

این کتاب شامل احوال خروج امام حسین علیه السلام از مدینه به مکّه و از مکّه تا کربلا و شهادت آنجناب و اصحابش.

آغاز: بسمله، احمده و اصلی علی احمده... و بعد عرض می دارد احقر بنده روسیاه شرمنده.

نستعلیق، شکسته، به خط مؤلّف، تحریر 1286 ق.

233 گ، سطور مختلف، 5/16 × 21 سم.

نسخه شناسی جلد 24:

116/4_ قم _ فهرست مرعشی، ج 11، ص 202، نسخه ش 4200.

کتابشناسی:

این نسخه مشتمل بر حالات حضرت حجة ابن الحسن علیهماالسلام می باشد و دارای ده مجلس است برای ده روز صبح و شب و برای هر مجلس فصلی مختصر و فصلی مطول.

آغاز: بعد الحمد و الصلاة... چون فارغ شدم از تحریر موازی چهارصد و هفتاد و

ص :438

هشت مجلد.

نسخ، محمدعلی قزوینی، 1281 ق، عناوین با مشکی نشان دارد. جلد تیماج قهوه ای ضربی.

316 گ، 16 س، 22 × 17 سم.

نسخه شناسی:

117/5 _ قم _ فهرست مرعشی، ج 34، ص 761، نسخه ش 1/13764.

کتابشناسی:

این نسخه چون از آغاز افتادگی دارد مشخص نشده کدام جلد است و به سال 1276 ق، در مدرسه صالحیه درالسلطنه قزوین به پایان رسیده.

آغاز افتاده: ... و سند الممکنات الذی جعله أشرف البریة و مفخر الموجودات... عنوان نامه کرمت خسرو وجود * یعنی به نام حضرت احمد صلی الله علیه و آله برمدد.

انجام:

بصد سالا ین صد ولد نسل آور بتابر زخم وقت عرض مناسل

نسخ و نستعلیق، به خط مؤلّف، حاشیه نویسی دارد با نشان (ح) و در حاشیه تصحیح شده است. تاریخ 1276 ه ، قزوین، مدرسه ی صالحیه قزوین.

«1 _ 75» گ، 16 س، متن 14 × 10 سم.

143) مقالات الصنائع (کیمیا _ عربی)

کتابشناسی:

این نسخه چند مقاله از کتاب «مقالات الصنایع» را دارد که در اعمال کیمیائی بحث می کند. و این کتاب در ماه ربیع الثانی 1262 به پایان رسیده است.

آغاز: المقالة الرابعة جمیع الاعمال تکون بوجهین أما بالتفریق أو التحلیل أو الجمع

ص :439

والتجمید... .

نسخه شناسی:

117/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 4، ص 151، نسخه ش: 1/1379.

نستعلیق، سید میرزا بن امیر عبدالعالی، سال 1266 ق، عناوین با مشکی نشان دارد.

«1 پ _ 20 پ» گ، سطور مختلف، 17 × 11 سم.

144) ملتمس المحبوب

الذریعة، ج 9، ص 1004.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

145) منهاج الأخوة(اخلاق _ فارسی)

کتابشناسی:

پیرامون برادری و آداب اسلامی آن، به روشی اخلاقی و عرفانی و دارای سطوری به عربی، در پاسخ نامه قبلة العلماء میرزا محمد صادق و به روز چهارشنبه 1267 ق، در قزوین به پایان رسیده و این رساله دارای سه فصل و یک خاتمه است.

آغاز: آلاف الحمد للّه رب العالمین و ضعف الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین.

انجام: و اداء کدام یک از این حقوق را بزعم خود در برادری نمودم هداک اللّه و ایانا سبیل الرشاد و طریق الوداد.

نسخه شناسی:

118/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 7، ص 239، نسخه ش: 3/2659.

نستعلیق، به خط مؤلّف، غره رجب 1267، در قریه ابراهیم آباد قزوین، جلد تیماج

ص :440

قهوه ای.

«194 پ _ 201 پ» گ، سطور مختلف، 22 × 17 سم.

146) منهاج الدین فی اصول الدین

الذریعة، ج 9، ص 1004.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

تراجم الرجال، ج 2، ص 333.

147) منهاج المحبة

تراجم الرجال، ج 2، ص 333.

148) منهاج الوصول فی علم الاصول = المقالات (اصول فقه _ عربی)

کتابشناسی:

کتابی است مفصل در اصول فقه و ظاهرا جلد دوّم از کتاب مقالات اوست و در نیمه های ماه شعبان سال 1271 ق، در شهر مقدس قم به پایان رسیده است.

آغاز: الحمد للّه خلق الإنسان و علمه البیان.. و بعد، فهذه کلمات منّی و أنا العبد العاصی الجانی... .

انجام: فالحق انّه لا حجیة فیها و وجهه ظاهر علی المتتبع هذا و قد جفّ القلم و سنأتی إلیک بالبواقی بعون اللّه الملک الباقی.

نسخه شناسی:

119/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 34، ص 753، نسخه ش: 13759.

نستعلیق به خط مؤلّف، با حواشی به خط وی، با نشان (منه و منه عفی عنه)، مقابله شده با نشان (بلغ)، در حاشیه تصحیح شده، جلد تیماج مشکی مجدول.

ص :441

79 گ، سطور مختلف، 15 × 11 سم.

149) موعظة المتقین (اعتقادات _ فارسی)

کتابشناسی:

کتابی است در اصول دین همراه مواعظ در 5 باب و خاتمه. بدین ترتیب: باب 1_ توحید 2_ نبوت 3_ معاد 4_ امامت 5 _ عدل و خاتمه: در مطالب گوناگون.

آغاز: حمد آفریدگاری را که آسان فرموده است از برای ما سلوک شرایع دین مبین را.. و بعد، عرضه می دارد احقر بنده مفتاق بغفران حضرت یزدانی.

انجام افتاده: ان اللّه (تعالی) کرّم نبیه محمدا صلی الله علیه و آله و اهل بیته... .

نسخه شناسی:

120/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 34، ص 762، نسخه ش: 2/13764.

نسخ و نستعلیق، به خط مؤلّف، قزوین، حاشیه نویسی دارد با نشان (منه، ح) و غیر آن در حاشیه تصحیح دارد.

«76 _ 126»، 20 س، 16 × 12 سم.

150) مهیج الآلام (گوناگون _ فارسی)

کتابشناسی:

شش مجلس مفصل است در مواعظ که از آیات و احادیث گرفته شده و شعر فراوان دارد، و در قزوین به تاریخ ربیع المولود 1270 ق، به پایان رسیده است.

آغاز: الحمد للّه رب العالمین... امّا بعد عرضه می دارد نیازمند فیض ازلی ابن المرحوم العلامة الفهامة.

انجام:

ص :442

اینکه گفتم زیب عرش کبریاست بنده است اما بباطن چون خداست

عاصیا بس آنچه پختی خام شد زین شباهت مثنوی بدنام شد

نسخه شناسی:

121/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 2، ص 338، نسخه ش: 2/739.

نسخ و نستعلیق، به خط مؤلّف، سال 1270 ق، جلد تیماج قهوه ای.

«87 پ _ 126 پ» گ، سطور مختلف، 21 × 17 سم.

151) نجات العصات (مراثی، شعر _ فارسی)

کتابشناسی: مساوی با دیوان عاصی، دیوان اشعار شاعر است با تخلص عاصی در مراثی سید الشهداء علیه السلام که نسخه حاضر جلد چهاردهم از دیوان او می باشد.

آغاز: هو المستعان، جلد چهاردهم از نجاة العصات است از تألیفات و تصنیفات این عبد خالی عاصی... الحمد للّه رب العالمین و العاقبة للمتقین.

انجام: امید عاصی غمگین به لطف توست... که بخشد او گنهم را سید الشهداء... .

نسخه شناسی:

122/1_ دستنویس فهرست نگار(1)، نسخه ش: 734.

نستعلیق، به خط عبدالجواد ملا لطفعلی، 11 صفر 1287.

113 گ.

152) نجاة النسوان (فقه _ فارسی)

ص :443


1- 1) فهرست نگار مخطوطات کتابخانه طبسی قم جناب حجة الاسلام شیخ ابوالفضل حافظیان می باشد و لازم به تذکر است فهرست مخطوطات طبسی تا این تاریخ هنوز به چاپ نرسیده است و ایشان لطف کرده و اطلاعات این نسخه را مرحمت فرموده اند.

کتابشناسی:

در احکام حیض و استحاضه و نفاس مطابق آراء استادش سید میر محمد شهشهانی اصفهانی با آنچه خود مؤلّف در مسائل نظر دارد.

آغاز: احمده و اصلی علی احمده و بعد عرضه می دارد... این جزء چند سطری است از واجبات مسائل متعلقه.

انجام: و غسل نفاس نیز چون غسل حیض است بدون فرقی.

نسخه شناسی:

123/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 7، ص 240، نسخه ش: 5/2659.

نستعلیق، به خط مؤلّف، غره رجب 1267، در قریه ابراهیم آباد قزوین، جلد تیماج قهوه ای.

«262 پ _ 266 پ»، سطور مختلف، 22 × 17 سم.

153) النخبة و الارشاد(فقه _ فارسی)

کتابشناسی:

رساله فتوایی است در «واجبات و مهمات از فروع دینیه»، مشتمل بر چند مقصد که مؤلّف برای عمل مقلدین خود نوشته است.

آغاز: بسمله، به عرض برادران ایمانی و پیروان احکام ربانی سیما حبیب لبیب روحانی می رساند بدانکه این مختصری است موسوم به نخبه در واجبات و مهمات از فروع دینیه.

انجام: و اما صدقه مندوبه جایز است گرفتن ایشان از مؤمنین و دادن به ایشان بی اشکال است.

نسخه شناسی:

ص :444

124/1_ قم _ فهرست گلپایگانی، ج 7 _ 8، ص 4774، نسخه ش: 2019 _ 119/11.

نستعلیق شکسته، محمد کریم بن حاجی ابوطالب تاجر قزوینی، یکشنبه 5 جمادی الاولی 1283، با تقریظی از خود مؤلّف مبنی بر مطالعه نسخه و تأیید آن در سال 1283 ق، جلد مقوا، عطف تیماج سرخ.

109 گ، 14 س، 16 × 21 سم.

154) نسج النسوج(1)(علم _ هیئت)

الذریعة، ج 9، ص 1004.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

تراجم الرجال، ج 2، ص 333.

155) نظم المجالس (شعر _ فارسی)

کتابشناسی:

حماسه بزرگی است در بیش از صد هزار بیت به پیروی از شاهنامه فردوسی. این نسخه جلد سوّم و در واقعه جنگ صفین است.

آغاز: الحمد للّه رب العالمین و العاقبة للمتقین. و بعد عرضه می دارد پیگر گفتار و صورت دیوار.

انجام:

در آن نثر گویم پس از این تمام که شد ختم دستان شه والسلام

نسخه شناسی:

ص :445


1- 1) نام نسخه در تراجم الرجال «نسج النسوج فی معرفة الهیئة و الکوکب و البروج» آمده.

125/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 6، ص 80، نسخه ش: 1/2068.

نستعلیق، به خط مؤلّف، جلد مقوایی، عطف تیماج مشکی.

«3 پ _ 65 ر» گ، سطور مختلف، 5/21 × 15 سم.

156) النکات المبارکات (متفرقه _ عربی)

کتابشناسی:

شصت و شش مجلس است در احادیث و آیات اخلاقی و وظائف دینی و جز اینها که جلدی از کتاب بزرگ مؤلّف «المستطرفات» می باشد. این نسخه جلد اوّل کتاب است و در قزوین تألیف شده.

(فهرست مرعشی، ج 8، ص 373)

آغاز: الحمد للّه رب العالمین... هذا مجلد من مجلدات کتابنا المسماة بالمستطرفات و هذه مجلد أولها.

انجام: مع ما فعلت مع علی بعد النبی، هذا آخر ما فی مجلد الأوّل من کتابنا هذا و سنؤتی الی الباقی بعون اللّه الملک الباقی.

نسخه شناسی:

126/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 8، ص 373، نسخه ش: 1/3143.

نستعلیق، عبدالجواد بن لطفعلی قزوینی، 15 محرم 1280، قزوین، عناوین با مشکی نشان دارد، در حاشیه به خط مؤلّف تصحیح شده است. جلد تیماج قهوه ای ضربی.

«1 پ _ 149 پ» گ، 12 س، 21 × 17 سم.

127/2_ قم _ فهرست گلپایگانی، ج 8 _ 7، ص 4820، نسخه ش: 1/986 _ 76/6.

آغاز: و یتحدثون أنّ فی هذا الظهر روح کل مؤمن و بوادی برموت نسمة کل کافر... .

انجام: قالت و الذی بعثک بالحق مایملک رقبتی رجلا واحدا فالویل... هذا آخر ما فی

ص :446

مجلد الاصل من کتابنا هذا.

نسخ، بی کا، 1272 ق، قزوین، عناوین و نشانیها شنگرف، در آخر و حواشی نسخه خط مؤلّف دیده می شود. بدون جلد.

145 گ، 17 س، 15 × 21 سم.

157) وریقات الانیقات

الذریعة، ج 9، ص 1004.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

تراجم الرجال، ج 2، ص 333.

158) وسیلة الخیر (دعا _ فارسی)

کتابشناسی:

در آغاز این رساله جمله ای از علوم غریبه آمده است در هفت فصل و یک خاتمه که خاتمه را به نام «ولوج البروج» نامیده پس از آن دعاها و طلسم هایی آورده با فالنامه ای به نقل از امام صادق علیه السلام ، به نام «زبور صادقیه».

آغاز: و بعد فیقول العبد الجانی... الاوّل بدان نور چشم من که اسانید علوم در برابر هر حرفی از حروف تهجی.

نسخه شناسی:

128/1_ قم _ فهرست مرکز احیاء، ج 4، ص 223، نسخه ش: 1/1390.

نسخ، گاهی مغلوط، در حواشی ادعیه و فوایدی افزوده شده، جلد تیماج قهوه ای بدون مقوا.

«1 پ، 62 ر» گ، سطور مختلف، 12 × 5/16 سم.

ص :447

159) وسیلة النجاة در جبر و تفویض(1)(کلام _ فارسی)

کتابشناسی:

این نسخه به درخواست یکی از دوستان وی در مورد مسئله جبر و تفویض نوشته شده.

آغاز: احمده و اصلی علی احمده و بعد عرضه می دارد فقیر شرمنده ابن المرحوم العلامة الفهامة الحاج شیخ محمد رفیع الرشتی عفی اللّه عنه محمد محسن الاصفهانی.

انجام:

نادیده اجل مرد به فرمان تو عاصی تا بشنود از تو شهدائی و عبیدی

نسخه شناسی:

129/1_ تهران _ فهرست مجلس، ش 2/11440.

نستعلیق، عبدالجواد بن ملا لطفعلی، 1279 ق، جلد تیماج قهوه ای.

«53 _ 129» گ، 10 س، 10 × 17 سم.

160) وسیله المراد

الذریعة، ج 9، ص 1004، و ج 25، ص 83، ش 448.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

تراجم الرجال، ج 2، ص 333.

161) وصیت نامه کریمه (اخلاق _ فارسی)

ص :448


1- 1) در الذریعة ج 9، ص 673، و ج 10، ص 21 و ج 12، ص 2 و ج 14، ص 245، و ج 18، ص 164 نام این نسخه آمده که تعدادی از نسخه های دیگر را به این نسخه ارجاع داده است.

کتابشناسی:

پند و اندرزهایی است از مؤلّف به کسانی که از وی و شیخ مرتضی انصاری و سید محمدباقر رشتی، تقلید می کنند و در تاریخ 24 رجب 1268، نوشته شده و دارای چهار فصل می باشد.

آغاز: الحمد للّه رب العالمین... که این رساله ایست از من بسوی یک یک از کسانی که در امور دین خود تقلید مرحوم.

انجام: و أحذر علی دینی و نفسی و ما خوّلنی ربی من شر نفسی و شرکم علی و صلی اللّه علی محمد و آله الطاهرین... .

نسخه شناسی:

130/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 4، ص 151، ش 2/1379.

نسخ، عناوین شنگرف، در حاشیه تصحیح شده است.

«25 پ _ 33 پ» گ، سطور مختلف، 17 × 11 سم.

162) وقایع الصفین(تاریخ)

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

163) ولوج البروج

تراجم الرجال، ج 2، ص 333.

164) هدیة السادات و مجموعة السعادات (دعا _ فارسی)

کتابشناسی جلد 2:

در اعمال ماههای سال است که در چند جلد مشتمل بر دوازده لمعه، برای هر ماهی لمعه ای خواهد بود و این نسخه جلد دوم کتاب در نظر گرفته شد و دارای سه لمعه

ص :449

می باشد.

(فهرست مرعشی، ج 23، ص 42)

آغاز افتاده: شروع در مجلد هدیة السادات و مجموعة السعادات نموده امیدوار به اختتامش گشته در سلک تحریرش بودم.

نسخه شناسی:

131/1_ قم _ فهرست کتابخانه مرعشی، ج 23، ص 42، نسخه ش: 8855.

نسخ، به خط مؤلّف، در حاشیه مطالبی افزوده شده، 1272 ه ، جلد تیماج مشکی.

256 گ، سطور مختلف، 22 × 17 سم.

132/2_ مشهد _ فهرست شیخ علی حیدر المؤید، ج 3، ص 61، نسخه ش: 1051.

کتابشناسی جلد ؟:

کتابی است در 30 مجلس که برای ماه مبارک رمضان تنظیم شده و قبل از شروع مقدمه مفصلی در مقتل امام حسین علیه السلام دارد.

آغاز: الحمد للّه الذی اضاء دوجی العالم بنور نبیه محمد و آله الهادین.

انجام: آورد به نیمه شب جمعه ز طبع تاریخ مه و سال وی از سلخ صفر... .

نسخه پژوهی:

نستعلیق، عبدالجواد ملا لطفعلی، 1287 ق.

113 گ.

165) هدیة الاخوان

الذریعة، ج 9، ص 1004، و ج 25، ص 205، ش 284.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

تراجم الرجال، ج 2، ص 333.

ص :450

166) هدیة الاموات (تاریخ معصومین _ فارسی)

کتابشناسی:

سه مجلس است به نثر و نظم در ولادت حضرت امام حسین علیه السلام که روز اول رجب 1281، آن را نوشته است.

آغاز: و بعد عرضه می دارد... اگرچه از بدو عمر تاکنون بهر سلکی که کلک زده ام.

نسخه شناسی:

133/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 11، ص 197، نسخه ش: 2/4188.

نستعلیق، به خط مؤلّف، جلد تیماج قهوه ای ضربی.

«112 پ _ 121 پ» گ، سطور مختلف، 22 × 17 سم.

167) هدیة الریب فی رد اهل العیب و الریب (کلام _ عربی)

کتابشناسی:

رساله ای است در بیان عقاید امامیه و اصو مذهب که مؤلّف آن را در دارالسلطنه قزوین به پایان برده است.

آغاز: «نحمدک یا من جعلنا من الفرقة الجلیلة الناجیة الامامیة الاثنی عشریة و وفّقنا لرفض سنن سَنَّها بُغات الخذلیة الامویة...».

انجام: «... تشرفه اللّه و اخوانه ببنان اهل العلم زمان حیوتی و بعد مماتی فی کل صباح و مساء و غداة و عشیة، تمت».

نسخه شناسی:

134/1_ قزوین _ فهرست امام صادق، ج 1، ص 301، نسخه ش: 252.

نسخ جلی، به خط محمد بن علی قزوینی، 1277 ق، دارای مهر بیضوی با سجع

ص :451

«محسن بن محمد رفیع» در برخی صفحات در حاشیه تصحیح شده است، جلد تیماج قهوه ای مجدول.

208 گ، 16 س.

168) هدیة المحشر (اصول فقه _ عربی)

کتابشناسی:

منظومه ای است در بیش از هزار و پانصد بیت در قواعد اصولی که به تاریخ پنجشنبه 28 رجب 1283 به پایان رسیده است.

آغاز:

الحمد للّه الذی قد اصطفی من أشرف القوم بنی المصطفی

و الشکر للّه الذی قد ارتضی لدینه الأعلی علی المرتضی

انجام:

عطفته مصلیاً لاحمد بما لنا الدفتر و المجلد

فصار اربعمائه والتسعین تقرباً للّه فاذکر آمین

نسخه شناسی:

135/1_ قم _ فهرست مرعشی، ج 4، ص 152، نسخه ش: 3/1379.

نسخ معرب، ظاهراً به خط مؤلّف.

«40 پ _ 115 ر» گ، سطور مختلف، 17 × 11 سم.

169) ینابیع الدرر(1)

الذریعة، ج 9، ص 1004.

ص :452


1- 1) در الذریعة «ینابیع الدر» آمده است.

دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 647.

ص :453

منابع تحقیق

170) تراجم الرجال، سید احمد اشکوری، 4 ج، نشر: دلیل ما، قم، 1422 ق.

171) الذریعة، آقا بزرگ تهرانی، چاپ سوم، نشر: دار الأضواء، بیروت، 1403 ق.

172) دانشمندان و بزرگان اصفهان، مصلح الدین مهدوی، تحقیق: رحیم قاسمی، محمدرضا نیلفروشان، چاپ اول، نشر: گلدسته، اصفهان، 1384 ش.

173) فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیة اللّه العظمی مرعشی نجفی، ج 34 و 27.

ص :454

فهرست نسخه های خطی حوزه علمیه نجف آباد

اشاره

تحقیق و تصحیح: محمدجواد نورمحمدی

محمد داوری، سید محمود نریمانی

مقدمه

فهرست نویسی نسخ خطی دروازه ورود به گنجینه لایزال علوم و معارف دانشمندان اسلامی است. آنان که جرعه نوشان علوم و معارف قرآن و عترت اند و آثارشان شرح معارف کتاب و سنّت است. نسخه های خطی اسلامی از دیرباز مورد توجه دانشمندان علوم اسلامی بوده است و نفایس فراوانی از آن به همت محققان تراث پژوه تحقیق و ارائه گردیده است.

در دو، سه دهه اخیر توجه به نسخه های خطی و ضرورت تهیه فهرست هایی برای آنها، رشد چشمگیری داشت و صدها جلد از فهرست نسخه های خطی اسلامی، توسط مؤسسات و محققان نسخه پژوه به زیور طبع آراسته شد.

نسخه های خطی کتابخانه حوزه علمیه نجف آباد نیز از این خیزش علمی و تکاپوی فرهنگی در راستای احیای نسخه های خطی اسلامی بی نصیب نماند و به همت و زحمت حضرت حجت الاسلام سید صادق حسینی اشکوری، مسئول محترم مؤسسه مجمع ذخائر اسلامی عکس برداری گردید و از همان آغاز نظر مسئولان حوزه علمیه

ص :455

نجف آباد بر این بود که فهرست مناسبی از نسخه های خطی تهیه و در اختیار اهل فضل و دانش قرار گیرد. امّا اشتغالات گوناگون در مدیریت حوزه ارزشمند آن، این مهم را به تأخیر انداخت تا بهر حال این مجموعه به نتیجه رسید و مقرر گردید در دفاتر میراث حوزه علمیه اصفهان ارائه گردد.

در ابتدای کار با همکاری دوست گرامی جناب شیخ محمد داوری به این کار مبادرت ورزیدیم و همت پایانی جناب حجت الاسلام نریمانی این کار را برای ارائه در دفتر میراث اصفهان آماده کرد.

در این دفتر یکصد نسخه از حدود 350 نسخه این مجموعه ارائه می گردد و به فضل خدا در دفاتر بعد نیز دو بخش دیگر آن ارائه خواهد شد. این مجموعه نسخه ها پس از عکس برداری، باز افزوده ای یافت که دارای عکس نیست و فهرست آن نسخه ها نیز ارائه می گردد.

در این فهرست اطلاعات مفید و منحصر به فردی درباره عالمان نجف آباد به چشم می خورد که برای محققان تاریخ نجف آباد حائز اهمیت است.

اکثر قریب به اتفاق، این نسخه ها وقف حوزه علمیه الحجّه نجف آباد بوده است _ که حوزه قدیم نجف آباد است و قدمتی 70 ساله دارد _ و همه آنها در همان حوزه قدیم نگهداری می شده است. با آماده شدن حوزه علمیه جدید نجف آباد به نام جامعة الامام المنتظر و در حدود سال 1370 این نسخه ها به کتابخانه حوزه علمیه جامعة الامام المنتظر، منتقل گردیده است. در این مقدمه جهت آشنایی با حوزه علمیه نجف آباد نگاهی کوتاه به سابقه این حوزه می اندازیم.

نگاهی به حوزه علمیه نجف آباد

حوزه علمیه الحجة نجف آباد در سال 1320 شمسی به همت مرحوم آیت اللّه حاج شیخ ابراهیم ریاضی نجف آبادی _ از شاگردان عارف کامل آیت اللّه حاج شیخ

ص :456

محمدعلی شاه آبادی _ تأسیس گردید.

این حوزه علمیه از همان زمان مرکز درس و بحث علوم اسلامی بود و طلاب زیادی دروس ابتدائی و مقدماتی علوم اسلامی را در آن حوزه گذرانیده و به حوزه های علمیه اصفهان و قم و نجف رفته اند. در حقیقت این حوزه خواستگاه دانشمندان و مجتهدان آن خطه در قرن حاضر بوده است.

همزمان با انقلاب اسلامی شکوهمند ایران به رهبری حضرت امام خمینی قدس سره پایگاه مهم انقلاب اسلامی گردیده است و در ایام دفاع مقدس یکی از بی نظیرترین حوزه های علمیه در حضور در عرصه های دفاع مقدس بوده است به طوری که از سیصد طلبه پذیرش شده در طول دفاع مقدس در مدرسه یک صد و ده طلبه به فیض شهادت نائل شده اند و تعدادی نیز جانباز و اسیر گردیده اند. این سابقه درخشان، نشان از حضور فعال این حوزه علمیه در عرصه های مختلف دینی و اجتماعی بوده است.

در سال 1370 با رحلت آیت اللّه حاج شیخ عباس ایزدی نجف آبادی، فعالیت این حوزه رویه افول گذاشت و در سال 1388 با تجدید و تعمیر بنا دوره جدیدی از فعالیتهای علمی و فرهنگی و اجتماعی این مدرسه آغاز گردید، و هم اکنون با 70 طلبه از حوزه های تابعه مرکز مدیریت حوزه علمیه اصفهان می باشد.

حوزه فعال دیگری که در ابتدای انقلاب اسلامی در نجف آباد تأسیس گردید، جامعة الامام المنتظر می باشد.

این حوزه علمیه در مساحتی بالغ بر 20 هزار متر احداث و دارای 21 هزار متر زیربنا می باشد و یکی از حوزه های موفق کشور و زیر نظر حوزه علمیه قم قرار دارد.

این مدرسه نیز فعالیت خود را از سال 1374 آغاز کرده است و هم اکنون با 350 طلبه، مرکز تحصیل، تدریس و پژوهش علوم اسلامی می باشد.

ص :457

معرفی نسخ خطی حوزه علمیه نجف آباد از نسخه یکم تا صدم

(1)

قرآن مجید

نسخ معرب، بی کا، بی تا، در ابتدا یادداشتی در 28 رمضان سال 1318 از محمد صادق دارد، انجام تا وسط سوره مبارکه نصر است، جلد صحافی شده جدید.

470 گ، 12 س، 37 × 22 سم

(2)

الکافی (حدیث _ عربی)

از: ثقة الاسلام، محمد بن یعقوب کلینی (328 ق)

یکی از کتاب های چهارگانه اصلی حدیث شیعه است که در سی و چهار کتاب تنظیم شده و شامل سیصد و بیست و شش باب است و بیش از شانزده هزار حدیث دارد. کتاب دارای سه بخش اصول، فروع و روضه می باشد. محمد بن یعقوب کلینی، مؤلّف بزرگوار کتاب، آن را در بیست سال تألیف کرده است و توانسته کتابی ارزشمند در اخبار اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام جمع آوری کند.

[الذریعه، ج 17، ص 245؛ مرعشی، ج 1، ص 292]

نسخه حاضر از اول اصول کافی تا پایان کتاب العشرة می باشد.

آغاز افتاده: «الکتاب فیه البیان و التبیان قرآناً عربیاً غیر ذی عوجٍ لعلّهم یتّقون قد بیّنه للناس».

انجام: «علی عن أبیه عن ابن أبی عمیر عن محمد بن إسحق بن عمار عن أبی الحسن موسی علیه السلام فی الظهور التی فیها ذکر اللّه عز و جل قال اغسلها».

نسخ زیبا و خوانا، محب علی شیرازی، ربیع الاول 1104 ق، عناوین و نشانیها شنگرف، در حاشیه و بین سطور

ص :458

تصحیح شده و نسخه بدل دارد، دارای حواشی با عناوین و رموز «ق»، «ص»، «12»، «محمد»، «نهایه»، «سمع»، «امین ره»، «م د ره»، «ا م ن» و غیره می باشد، نسخه مقابله شده و دارای امضای بلاغ می باشد، در بالای صفحه اول صورت وقفنامه ملاّ عبدالرحیم بن حاجی علیخان نجف آبادی، حسب الوصیه حاجی ابوطالب مازندرانی، ساکن دارالسلطنه اصفهان در تاریخ 1251 موجود است و دارای مهر ملا عبدالرحیم نجف آبادی است. در آخر نسخه مهر بیضوی «عبده الراجی محمد جعفر بن محمد» موجود است، جلد تیماج مشکی.

359 گ، 21 س، 30 × 19 سم

(3)

الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة(فقه _ عربی)

از: شهید ثانی، زین الدین بن علی بن احمد شامی عاملی (966 ق)

شرح مزجی معروفی در دو جلد بر کتاب «اللمعة الدمشقیة» شهید اول، است که در آن به شرح و حل مشکلات عبارتی متن شهید اول پرداخته و اشاره به ادله بعض احکام می نماید، این کتاب از کتاب های درسی حوزه های علمیه شیعه است و از سالیان دور تدریس می شود و دانشمندان و فقهای زیادی بر آن حاشیه و شرح نگاشته اند. ابتدای تألیف آن ربیع الاول سال 956 ق بوده است.

[الذریعه، ج 11، ص 291؛ عکسی، مرکز احیاء، ج 1، ص 187]

جلد دوم یعنی از اول کتاب اجاره تا پایان کتاب دیات می باشد.

آغاز: «کتاب الاجارة و هی العقد علی تملیک المنفعة المعلومة بعوض معلوم فالعقد

ص :459

بمنزلة الجنس یشمل سایر العقود و خرج بتعلیقه بالمنفعة البیع و الصلح».

انجام: «و الباعث علیه أی علی المذکور المدلول علیه بالفعل أو علی تصنیف الکتاب... و طهرهم تطهیرا آخر کلام المصنف قدس اللّه سره».

نسخ، پنجم محرم الحرام 1242 ق، تصحیح شده و دارای حواشی است، عناوین شنگرف، در صفحه اول دستخط تملک ملا محمد حسین بن علی نجف آبادی 1271 ق، با مهر بیضوی «عبده الراجی محمدحسین» و نیز تملک سید هاشم فروخته شده به جناب حاجی ملا حسن به پانزده روپیه در 2 صفر 1258 ق، نیز دارای صورت وقفنامه ملا محمّدحسین بن ملا علی می باشد که این جلد کتاب را با سایر کتب اصولیه و فقهیه بر اولاد ذکور ایشان مادام الحیاة و بعد از اولاد ذکور بر طلاب ساکن نجف آباد وقف کرده است، جلد قهوه ای مجدول و همراه با گل و بوته.

193 گ، 24 س، 30 × 21 سم

(4)

الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة (فقه _ عربی)

از: شهید ثانی، زین الدین بن علی بن احمد شامی عاملی (966 ق)

به شماره 3 رجوع شود.

جلد اول می باشد.

آغاز: «الحمد للّه رب العالمین و صلی اللّه علی سیدنا و نبینا محمد و آله الطاهرین کتاب الطهارة و أرکانه أربعة الأول فی المیاه جمعه باعتبار تعداد أفراده».

انجام افتاده: «مضافة إلی الکتاب العزیز فی الأخیر عموماً و خصوصاً مستفیضة و

ص :460

المراد بالاستطاعة عندنا الزاد و الراحلة إن لم یکن من أهل مکة و لا بها».

نسخ زیبا و خوانا، بی کا، بی تا، عناوین قرمز، دارای وقف نامه حسب الوصیه بهرام بیک بر طلاب علوم دینیه از ساکنین دارالسلطنه اصفهان در جمادی الثانی 1319 دارای امضای حاج شیخ نصرالله قضایی به تاریخ 21/10/1350 در ابتدای برگ اول، دارای دو مهر بیضوی ناخوانای بزرگ به تاریخ 1320 در اول و آخر نسخه، جلد رنگ و روغن گل و بوته روی جلد و داخل جلد.

228 گ، 31 س، 30×20 سم

(5)

مجموعه:

1) تذکرة الفقهاء «1 پ _ 5 ر»(فقه _ عربی)

از: علاّمه حلی، حسن بن یوسف بن مطهر (726 ق)

کتاب فقهی استدلالی بسیار مفصلی است که ادله فقهی و اقوال علما و دانشمندان مذاهب اسلامی را به طور مفصل ذکر می کند و رد و ایرادهای فراوانی می نماید. مقداری که به طور حتم از این کتاب تألیف شده، از آغاز کتاب طهارت تا اواخر کتاب نکاح است که در پانزده جلد به تاریخ 16 ذی الحجه 720 در حله پایان پذیرفته است. ولی در ذریعه، ج 4، ص 43 عبارتی از فخر المحققین نقل می نماید و از آن عبارت استفاده می کند که کتاب تا پایان دیات نوشته شده است.

چند صفحه از اول کتاب بیع می باشد.

آغاز افتاده: «القاعدة الثانیة فی العقود و فیه کتب، کتاب البیع و فیه مقاصد المقصد

ص :461

الأول فی أرکانه و فیه فصول الأول فی ماهیته و هو انتقال عن مملوکة».

انجام افتاده: «لأ نّه تعلق برقبته حق آدمی فمنع صحة بیعه کالرهن بل حق الجنایة آکد لتقدمها علیه و الفرق أنّ الحق منحصر فی الرهن لا یملک سیده».

2) جواهر الکلام فی شرح شرایع الاسلام «6 ر _ 214 پ»(فقه _ عربی)

از: شیخ محمدحسن بن باقر نجفی (1266 ق)

فقه استدلالی نسبتاً مفصلی است که از ابتدای طهارت تا اواخر بحث نکاح، در پانزده جلد تألیف شده است. کتاب طهارت 14 صفر سال 703 و جلد پانزدهم 16 ذی الحجه سال 720 به پایان رسیده است.

[مرعشی، ج 3، ص 254؛ مرکز احیاء، ج 2، ص 267]

این نسخه از اواسط حرمة التکسب بالغناء تا فصل دهم از کتاب تجارت می باشد.

آغاز افتاده: «و عن الشافعی أ نّه تحسین الصوت و ترقیقه و فی محکی النهایة أنّ کل من رفع صوتاً و والاه قصوته عند العرب غنا».

انجام: «بل لایبعد الاقتصار علی کون المشتری رجلاً و بالجملة متی قام احتمال الفرق وجب العمل علی مقتضی القواعد و الضوابط».

نسخ، بی کا، بی تا، ظاهراً کاتب پس از کتابتِ چند صفحه از تذکره به دلیلی از ادامه آن منصرف گشته و شروع به کتابت جواهر نموده است، در اول کتاب وقف نامه حاج ملا عبدالرحیم به تاریخ دهم رمضان المبارک 1281 موجود است، جلد تیماج مشکی ضربی.

214 گ، 30 س، 30 × 21 سم

(6)

ص :462

مجموعه:

1) مجمع الفائدة و البرهان فی شرح ارشاد الاذهان «1 پ _ 258 ر»(فقه _ عربی)

از: احمد بن محمد، مقدس اردبیلی (993 ق)

حاشیه استدلالی مفصلی است با عناوین «قوله _ قوله» بر کتاب «ارشاد الاذهان الی احکام الایمان» علاّمه حلی (726 ق)؛ و بعضی از ابواب آن ناتمام مانده و بنا به گفته ذریعه، ج 20، ص 36 چون خط اردبیلی ناخوان بود، کسی نتوانست مقدار نقص را استنساخ کند تا از بین رفت.

از ابتداء کتاب متاجر تا پایان کتاب هبه می باشد.

آغاز: «کتاب المتاجر و فیه مقاصد، الأول فی المقدمات و فیه مطالب، الأول فی أقسامها و ینقسم بانقسام الاحکام الخمسة هذا قسم العقود اعلم أنه لاخلاف».

انجام: «و بالجملة صریح فی کلامهم ذلک و لعل دلیلهم الاجماع مسنداً إلی اصل بقاء المال علی ملک».

2) مخزن الاسرار الفقهیة فی حاشیة الروضة البهیة «259 پ _ 316 پ»(فقه _ عربی)

از: آقا محمدعلی بن آقا محمدباقر هزار جریبی (1246 ق)

حاشیه ای است با عناوین «قوله _ قوله» بر شرح لمعه شهید دوم، در این حاشیه به گفته های دیگران کمتر می پردازد و بیشتر آنچه خودش از ادله استنباط کرده می آورد.

[مرعشی، ج 7، ص 60]

آغاز: «کتاب القضاء و هو واجب فوریٌ علی ما صرح به المصنف فی قواعده معللاً بأن المتعدی من الخصمین».

انجام: «و مع استیفاء الحد و القود یسقطان و قد تم الجلد الأول من کتاب تکملة الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة».

نسخ زیبا، بی کا، در پایان کتاب متاجر تاریخ 1250 آمده

ص :463

است، در صفحه اول وقف نامه ملا عبدالرحیم نجف آبادی است حسب الوصیة مرحومه خانم کوکب زوجه حاجی ابوطالب در دارالسطنه اصفهان، در 1251 ق و در انتهای وقفنامه دو مهر بیضوی «بسم اللّه الرحمن الرحیم» موجود می باشد، اندکی در حاشیه رساله اول تصحیح دارد. در رساله اول عناوین نانوشته، و در رساله دوم عناوین «قوله _ قوله» با شنگرف. جلد تیماج قهوه ای رنگ و روغن گل و بوته.

316 گ، 27 س، 30 × 21 سم

(7)

المعتبر فی شرح المختصر (فقه _ عربی)

از: محقق حلی، ابوالقاسم جعفر بن حسین بن یحیی بن سعید حلی (676 ق)

شرح استدلالی است بر کتاب خود مؤلّف به نام «المختصر النافع» که به نام وزیر بهاءالدین محمد بن محمد جوینی تألیف شده است. این شرح دارای مقدمه ای است در چهار فصل مشتمل بر مباحث اصولی و چند وصیت. در این شرح تا مقداری از کتاب حج و چند مسأله از کتاب تجارت شرح شده و بقیه باب ها ناتمام مانده است.

[الذریعة، ج 21، ص 209؛ فهرست مرعشی، ج 4، ص 140]

نسخه حاضر جلد اول و دوم کتاب می باشد.

آغاز: «الحمد للّه ذی القوة الباهرة و السطوة القاهرة و النعمة الغامرة و الرحمة الوافرة المرتفع عن تمثیل الخواطر الخاطرة و تحصیل النواظر الناظرة».

انجام: «فإن کان یقول إن الإخلال بالإحرام إخلال بالنیة فی بقیة المناسک فنحن نتکلم علی تقدیر ایقاع نیة کل منسک فلا وجه لما قاله».

ص :464

نسخ، بی کا، دوشنبه 26 ربیع الاول 1021 ق، عناوین قرمز یا نانوشته، در حواشی تصحیح شده و نسخه بدل دارد، در ابتدای نسخه دو مهر تملک دارد که در ترمیم بخشی از آن ها محو شده که یکی از آن ها «ابن عنایت اللّه زین العابدین الحسینی» است و نیز در همان صفحه رقعه ای از میرداماد به ملا مصطفی آمده است، در پایان نسخه مهر «ابن اسماعیل، مهدی الحسینی» آمده است، جلد چرم حنایی ضربی.

251 گ، 28 س، 30 × 18 سم

(8)

الکافی (فقه _ عربی)

از: ثقة الاسلام، محمد بن یعقوب کلینی (328 ق)

به شماره 2 رجوع شود.

از ابتداء کتاب المعیشة تا پایان کتاب القضاء و الاحکام می باشد.

آغاز: «کتاب المعیشة باب دخول الصوفیة علی أبی عبداللّه علیه السلام و احتجاجهم علیه فیها ینهون الناس عنه من طلب الرزق».

انجام: «فاقام أحدهما علی صاحبه شاهدین و الآخر خمسة فقضی لصاحب الشهود خمسة أسهم و لصاحب الشاهدین سهمین هذا آخر کتاب الأحکام».

نسخ، بی کا، حدوداً قرن یازدهم، عناوین شنگرف، در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، دارای حواشی زیادی با عناوین و رموز «م ق ر سلّمه اللّه»، «م ت ق رحمه

ص :465

اللّه»، «ق»، «س م د»، «لک» و «اربعین شیخ بهایی قدس سره» دارد. در ابتدای نسخه صورت وقف نامه به خط محمدجعفر بن محمدصفی الفارس در 20 ذی الحجه سال 1278 با مهر بیضوی «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» آمده است، جلد چرم قرمز ضربی.

281 گ، 23 س، 29×20 سم

(9)

اللوامع القدسیة (لوامع صاحبقرانی) (فقه _ فارسی)

از: ملا محمدتقی بن مقصودعلی مجلسی (1070 ق)

پس از آنکه مولی محمدتقی مجلسی شرح عربی خود به نام «روضة المتقین» بر کتاب «من لا یحضره الفقیه» را نوشت و به شاه عباس صفوی تقدیم داشت، شاه عباس از وی درخواست کرد که شرحی فارسی بر «من لا یحضره الفقیه» بنگارد به همین دلیل مرحوم مجلسی، شرح فارسی خود به نام «اللوامع القدسیه» یا «لوامع صاحبقرانی» را نوشت که در سال 1066 ق از آن فراغت پیدا کرده است. روش مجلسی در این کتاب ترجمه روایت و شرح آن و حل عبارت آن است و با نقل اقوال علما در نهایت نظر خود را بیان می کند. در آغاز کتاب مقدمه مفصلی آورده که در آن دوازده فایده در فضیلت علم و علوم اهل بیت علیهم السلام و اوصاف عالمان دین بیان کرده است.

[الذریعه، ج 18، ص 369؛ مرعشی، ج 1، ص 264؛ مرکز احیاء، ج 6، ص 87]

آغاز: «الحمد للّه رب العالمین... جمیع محامد و اثنیه مخصوص ذات مقدس خداوندی است که مستجمع جمیع کمالات است».

انجام: «بلکه یک رکن اسلام شفقت علی خلق اللّه است و یکی تعظیم لامر اللّه است

ص :466

و شفقت نیز تعظیم امر اللّه است و السلام».

نسخ زیبا، 21 صفر سال 1117، محمّدمؤمن بن محمدطالب، عناوین و نشانها شنگرف، در ابتدای نسخه وقفنامه محمدجعفر بن محمدصفی به سال 1278 ق آمده است. دارای سه مهر بیضوی «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» و دو تای دیگر ناخوانا در اول نسخه می باشد، جلد چرم حنایی.

203 گ، 25 س، 30×5/18 سم

(10)

حیات القلوب (تاریخ _ فارسی)

از: محمدباقر بن محمدتقی مجلسی (1110 ق)

در حالات و سیره پیامبران گذشته و تاریخ زندگانی حضرت رسول اکرم و ائمه طاهرین و حضرت زهرا علیهم السلام می باشد با مباحثی در پایان کتاب پیرامون امامت بر پایه احادیث و اخبار روایت شده از حضرات معصومین علیهم السلام با توضیحاتی از مجلسی با عناوین «مؤلّف گوید _ مترجم گوید» و به شاه سلیمان صفوی تقدیم شده است. این کتاب بر اساس تقسیم مؤلّف در سه جلد است که جلد دوم کتاب در تاریخ 25 ذی الحجه 1087 پایان یافته است.

آغاز: «الحمد للّه الذی اوضح لنا مناهج الهدی بمفاتیح الکلم... اما بعد این مجلد سیم است از کتاب حیوة القلوب تألیف خادم اخبار ائمه اطهار».

انجام: «که چون ظاهر شود انتقام خواهد کشید از بنی امیه و از آن ها که تکذیب ائمه کرده اند و از آن ها که عداوت ایشان داشته اند».

نسخ، سید مهدی بن حسین حسینی، صبح روز جمعه هفتم

ص :467

صفر سال 1227 ق، در حاشیه تصحیح شده، عناوین و نشانها شنگرف، دارای وقف نامه مرحوم مصطفی زمانی نجف آبادی به تاریخ 18 شوال 1375 ق برابر با 6/4/1335 در ابتدا و انتهای کتاب، در پایان دو صفحه متفرقه دارد در دعا و اطلاعاتی درباره رجال الغیب، جلد رنگ و روغن عالی دارای گل و بوته، ضربی قهوه ای.

127 گ، 22 س، 30×20 سم

(11)

الکافی (حدیث _ عربی)

از: ثقة الاسلام، محمد بن یعقوب کلینی (328 ق)

به شماره 2 رجوع شود.

از کتاب الطلاق تا پایان کتاب الروضة می باشد و ابواب و کتابها به ترتیب متعارف نیامده و غیرمرتب است.

آغاز: «باب کراهیة طلاق الزوجة الموافقة أخبرنا عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد ابن فضال».

انجام: «و لا یخرجه من هدی إن الدنیا لا تذهب حتی یبعث اللّه عز و جل رجلا منا أهل البیت یعمل بکتاب اللّه لا یکری منکر إلاّ أنکره».

نسخ، علی بن محمدعیسی الحسینی المرعشی الشوشتری، ذی قعده سال 1066، عناوین شنگرف، دارای حواشی مختصر، در حاشیه تصحیح شده است، در صفحه اول وقف نامه ای است به تاریخ 1067 ق که متولی کتاب را میر محمدجعفر طالقانی قرار داده تا نسخه را به عتبات عالیات

ص :468

ببرند و پس از فوت متولی به سبب تعذر با نظر حاکم شرع در تاریخ 1089 ق وقف مدرسه علمیه محدثه اصفهان نموده است. در بالای صفحه دستخط عبدالوهاب حسینی به تاریخ 4 ربیع الثانی 1268 با مهر بیضوی «عبدالوهاب حسینی» است که آمده: به اذن سرکار شریعت مدار فخر المجتهدین جناب مستطاب آقا میر سید حسن سلمه اللّه تعالی، برگ اول دارای چند مهر بیضوی ناخوانا می باشد، جلد تیماج سیاه زرکوب گل و بوته دار .

315 گ، 25 س، 30×18 سم

(12)

الحدائق الناضرة فی احکام العترة الطاهرة (فقه _ عربی)

از: یوسف بن احمد بن ابراهیم بحرانی (1186 ق)

فقه استدلالی مفصلی است که مؤلّف تا کتاب وصیت تحریر کرده و موفق به اتمام آن نشده است و این دوره اندیشمند فقهی ناتمام مانده است. در ابتدای کتاب دوازده مقدمه آورده شده که اولین آن در مبانی احکام و آخرین آن در فرق بین اخباری و اصولی است. کتاب بیشتر به روش اخباریون بحث کرده است.

[الذریعه، ج 6، ص 289؛ مرکز احیاء، ج 3، ص 180]

این نسخه مشتمل بر کتاب حج می باشد.

آغاز: «الحمد للّه رب العالمین و الصلوة علی نبیه محمد و عترته الطیبین الطاهرین کتاب الحج و هو یطلق فی اللغة علی معان کما یستفاد من القاموس».

انجام: «اعطاه اللّه تعالی کتابه بها فی الآخرة، الفقیر إلی ربه الکریم یوسف بن احمد بن ابراهیم حامداً مصلیاً مسلماً مستغفراً آمین آمین بحرمة السادة المیامین».

ص :469

نسخ زیبا، در کربلا عبداللّه بن خواجه صادق اوشادی الاصل و دروقی مسکن، بی تا، نسخه تصحیح شده، عناوین درشت یا نانوشته، دارای وقف نامه مجتهد وقت آیت اللّه ملا عبدالرحیم نجف آبادی برحسب وصیت حاجی علیخان نجف آبادی است، تاریخ وقف 1251 ق می باشد. در انتهاء وقف نامه، مهر بیضوی «بسم اللّه الرحمن الرحیم» موجود می باشد.

325 گ، 30 س، 20 × 30 سم

(13)

وسائل الشیعة(فقه _ عربی)

از: محمد بن حسن حر عاملی (1104 ق)

کتابشناسی: تفصیل وسائل الشیعة الی تحصیل مسائل الشریعة یکی از کتاب های مهم حدیث است که دانشمندان و فقها بسیار به آن رجوع نموده و از آن حدیث نقل می کنند. کتاب به روش کتاب های فقهی از کتاب طهارت شروع شده و به احکام دیات ختم می شود. و در پایان دوازده فائده در موضوعات حدیث و رجال آورده که در کتاب های دیگر نیست و ارزشمند و مهم است.

کتاب بنابر تقسیم مؤلّف در شش جلد می باشد و سه مرحله را طی نموده است: مرحله اول جمع و تألیف، و کتاب نکاح در این مرحله به سال 1072 به پایان رسیده است، مرحله دوم تهذیب و تنظیم و اضافه که به سال 1082 به پایان رسیده است، مرحله سوم دقت در تصحیح و مقابله و تحقیق روایتها که به سال 1088 به پایان رسیده است.

[الذریعه، ج 4، ص 352، مرعشی، ج 3، ص 360]

ص :470

از ابتداء کتاب طلاق تا پایان وسائل الشیعه می باشد.

آغاز: «کتاب الطلاق، فهرست انواع الابواب اجمالا ابواب مقدماته و شرائطه، ابواب اقسامه و احکامه، ابواب العدد. تفصیل الابواب: ابواب مقدماته و شرائطه».

انجام: «و اعظم وسائل النجاة یوم الحساب و الحمد للّه الکریم الوهاب و الصلاة و السلام علی محمد و آله الذین اوتوا الحکمة و فصل الخطاب».

نسخ، بی کا، هفدهم رمضان 1262، نسخه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، عناوین و نشانها شنگرف، جلد تیماج سیاه ضربی.

262 گ، 36 ش، 21×31 سم

(14)

الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة (فقه _ عربی)

از: شهید ثانی، زین الدین بن علی بن احمد شامی عاملی (966 ق)

به شماره 3 رجوع شود.

نسخه حاضر جلد اول می باشد.

آغاز: «الحمد للّه الذی شرح صدورنا بلمعة من شرایع الاسلام کافیة فی بیان الخطاب و نور قلوبنا من لوامع دروس الأحکام بما فیه تذکرة».

انجام: «عن ملکه مع اصالة بقاء غیره و عدم انتقاله و ملک الغیر له و فی المدة یحلف المنکر لاصالة عدم ما یدعیه الآخر من الزیادة».

نسخ، نورالدین بن عنایت اللّه شوشتری ، در روز شنبه هشتم شعبان المعظم سال 1078، نسخه تصحیح شده، امضای بلاغ دارد، عناوین و نشانها شنگرف، دارای حواشی بسیار در متن و حاشیه با رموز «جم طاب ثراه»،

ص :471

«ف ض»، «علی ره»، «ع ل»، «ص»، «ف»، «م ک»، «ف ص»، «آقا جم ره»، «م ز ره»، «سلطان»، «ملا احمد»، «ابراهیم»، «نعمة اللّه الحسینی الجزائری ره»، «م و ر سلّمه اللّه»، «ب ه_»، «ن ع ره»، «م ص ح»، «ا ب ره»، «م د ره»، «ح س عفی عنه»، «شیخ ره»، «منه ره»، «م ح و ره» می باشد، برخی اوراق وصالی شده، جلد مقوایی عطف تیماج.

176 گ، 27 س، 17×31 سم

(15)

المناهج السویة فی شرح الروضة البهیة (فقه _ عربی)

از: فاضل هندی، بهاءالدین محمّد بن تاج الدین حسن اصفهانی (1137 ق)

شرح مفصل استدلالی است بر کتاب «الروضة البهیة» شهید ثانی، کتاب طهارت در این شرح مزجی و باقی با عناوین «قوله _ قوله» می باشد و تا کتاب اعتکاف نوشته شده است. مؤلّف از بحث صلاة در هفدهم ربیع الاول 1088 فراغت حاصل کرده است و نگارش مبحث اعتکاف در بیست و دوم شعبان 1095 به اتمام است.

[الذریعة، ج 22، ص 345؛ مرعشی، ج 8، ص 148]

آغاز: «الحمد للّه الذی صدر بحمده مفخر کتبه المعجز لعباده من الجن و الأنس تصدیراً و جعله آخر دعوی أهل الجنان و سطر ذلک فی الکتاب تسطیراً».

انجام: «تجدد الحدث و التمکن فی الماء فلا منع له فی هذه الصلاة کما لایمنع منه فی آخر الوقت لأنا نقول لا نسلم».

بی کا، بی تا، در ابتداء نسخه صورت وقفنامه مجتهد ربانی ملا عبدالرحیم بن حاجی علیخان حسب فرمایش حاج

ص :472

ابوطالب مازندرانی بر کافه مؤمنین با سجع مهر بیضوی «بسم اللّه الرحمن الرحیم» موجود می باشد، در حاشیه تصحیح شده، نسخه بدل دارد، عناوین و نشانها شنگرف و یا نانوشته، جلد تیماج مشکی ضربی.

341 گ، 31 س، 5/18 × 30 سم

(16)

الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة(فقه _ عربی)

از: شهید ثانی، زین الدین بن علی بن احمد شامی عاملی (966 ق)

جلد اول می باشد.

به شماره 3 رجوع شود.

آغاز: «الحمد للّه الذی شرح صدورنا بلمعة من شرایع الاسلام کافیة فی بیان الخطاب و نور قلوبنا من لوامع دروس الاحکام».

انجام: «عن ملکه مع اصالة بقاء غیره و عدم انتقاله و ملک الغیر له و فی المدة یحلف المنکر لأصالة عدم ما یدعیه الأخر من الزیادة».

نسخ، حسن بن شیخ ابوجعفر بن ملا اسد بن حاجی صالح بن ملا رفیع رشتی گیلانی، در اول جمادی الثانی 1240 در کربلای معلا، عناوین شنگرف، دارای حواشی فراوانی با عنوان «منه رحمه اللّه»، «احمد رحمه اللّه» و... است و تصحیح گردیده است. پایان نسخه سه برگ قصیده سید اسماعیل حمیری با ترجمه فارسی منظوم آمده است. قبل از برگ اول تاریخ ولادت ابوحمزه در ظهر جمعه 20 رجب 1255 یادداشت شده و در پایان ولادت محمد

ص :473

جواد شنبه 22 شوال 1245 یادداشت شده است، جلد تیماج قهوه ای.

194 گ، 22 س، 18×30 سم

(17)

من لا یحضره الفقیه (حدیث _ عربی)

از: شیخ صدوق، محمد بن علی بن بابویه قمی (381 ق)

یکی از چهار کتاب روایتی مهم شیعه است که شیعه به روایتهایشان اهمیت فراوان می دهد و در استنباط احکام فقهی به آنها استناد می کند. دارای 5998 حدیث در 666 باب از کتاب طهارت تا دیات و در پایان کتاب، شیخ صدوق سندهای خود را در مشیخه می آورد. هنگامی که شیخ صدوق در بلخ (قصبه ایلاق) بود با شریف ابوعبداللّه محمد بن الحسن مشهور به «نعمه» ملاقات نمود، شریف از وی درخواست کرد کتابی در احکام فقه، مانند کتاب «من لا یحضره الطبیب» محمد بن ذکریای رازی تألیف نماید، مؤلّف این خواهش را پذیرفت و این کتاب را از منابع روایتی شیعه گرد آورد.

[الذریعه، ج 22، ص 232؛ مرعشی، ج 1، ص 145]

جلد اول می باشد.

آغاز: «اللهم إنّی أحمدک و أشکرک و أومن بک و أتوکل علیک و أقر بذنبی إلیک و أشهدک أ نّی مقر بواحدانیتک».

انجام: «من انبیائک و رسلک ثقل و أهل بیت فعلی و فاطمة و الحسن و الحسین أهل بیتی و ثقلی فأذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطهیرا یا رب العالمین آمین».

نسخ، بی کاتب، دوشنبه شانزدهم ذی قعده سال 1064، ابتدای باب ها شنگرف، در ابتدای کتاب وقفنامه ای بر علما و طالبان علم است که تولیت آن با نور چشمی عبدالجواد و

ص :474

بعد از آن با حاکم شرع به تاریخ محرم 1279 با مهر بیضوی «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» است، سراسر نسخه دارای بلاغ و تصحیح می باشد با عناوین «بلغ سماعا علیّ ایده اللّه تعالی»، و «بلغ سماعا منّی ایده اللّه تعالی»، جلد تیماج حنایی ضربی.

339 گ، 25 س، 19×28 سم

(18)

مسالک الافهام الی تنقیح شرائع الاسلام(فقه _ عربی)

از: شهید ثانی، زین الدین بن علی بن احمد شامی عاملی (966 ق)

شرح مزجی معروفی است بر کتاب «شرائع الاسلام» محقق حلی، که در بخش عبادات این کتاب نسبتاً با اختصار و در بخش معاملات با تفصیل بیشتر استدلال می شود. بخش عبادات روز چهارشنبه سوم ماه رمضان 951 و دیات اول ذی الحجه 963 به پایان رسیده است.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 422]

این نسخه قسم عبادات تا اول کتاب رهن می باشد.

آغاز: «الحمد للّه الذی أوضح مسالک الافهام إلی تنقیح شرایع الاسلام و شرّح صدور من اختارهم من الأنام بایضاح مسائل الحلال و الحرام».

انجام: «علی تقدیر ثبوت الضمان علیه باقراره أو البینة تقبل قوله فی قیمت المتاع لان الأصل برائة ذمته من الزائد عما یقربه».

نسخ زیبا و خوانا، بی کا، بی تا، عناوین «قوله _ قوله» به شنگرف، عناوین دیگر در حاشیه و متن به شنگرف، اول هر کتاب با کاغذ رنگی مشخص شده است، دارای

ص :475

وقف نامه از آقا عنبر خواجه حرم سرای پادشاه و تولیت آن را به مرحوم محمدصفی آباده ای واگذاشته است به تاریخ رمضان 1244، در انتهای وقفنامه یک مهر چهارگوش «عبده الراجی عنبر» و یک مهر بیضوی «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» موجود می باشد، در حاشیه تصحیح شده، و نسخه بدل دارد، پس از پایان نسخه دو صفحه روایات باب دین آمده است، جلد تیماج حنایی.

385 گ، 17 س، 18×5/27 سم

(19)

القوانین المحکمة (قوانین الاصول)(اصول _ عربی)

از: میرزای قمی، ابوالقاسم بن حسن گیلانی قمی (1231 ق)

بهترین کتاب اصولی عصرهای متأخر می باشد که قواعد فن را با تفصیل و استدلال گزارش کرده و در گفته های دیگران رد و ایراد می نماید و مورد اهتمام حوزه ها قرار گرفته و حواشی فراوانی بر آن نوشته اند. این کتاب در دو جلد و دارای یک مقدمه و هفت باب و یک خاتمه می باشد، و میرزا هنگام تدریس کتاب معروف «معالم الاصول» شیخ حسن عاملی برای گروهی از طلاب به تحریر این کتاب پرداخته و سلخ ربیع الثانی 1205 در قم تألیف آن را به پایان برده است، عناوین کتاب چنین است:

المقدمة: فی رسم الاصول و موضوعه و نبذ من القواعد.

الباب الأول: فی الأوامر و النواهی.

الباب الثانی: فی المحکم و المتشابه و المنطوق و المفهوم.

الباب الثالث: فی العموم و الخصوص.

الباب الرابع: فی المطلق و المقید.

ص :476

الباب الخامس: فی المجمل و المبین.

الباب السادس: فی الادلة الشرعیة.

الباب السابع: فی الاجتهاد و التقلید.

الخاتمة: فی التعارض و التعادل و الترجیح.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 364]

نسخه حاضر جلد اول کتاب است.

آغاز: «الحمد للّه الذی هدانا إلی أصول الفروع و فروع الأصول و أرشدنا إلی شرایع الأحکام بمتابعة الاحکام و سنة الرسول».

انجام: «عن الرضا علیه السلام قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله إذا أصبح قال لاصحابه هل من مبشرات یعین به الرؤیا و فی معناها بادوات اخری».

نسخ، محمدصالح حسینی ابن اسدالله ملقب به میرزا بزرگ، با چند مهر بیضوی «عبده محمد صالح الحسینی» و «عبده الخاطی محمد صالح الحسینی» و «عبده اسداللّه بن محمد صالح حسینی» و یک مهر چهارگوش ناخوانا، شروع کتابت در دارالاماره خسرو خانا در قصبه سنندج در نوزده سالگی کاتب و پایان کتابت در روز شنبه 27 شعبان سال 1245 در دارالسلطنه اصفهان، صفحات مجدول، عناوین و نشانها شنگرف، دارای دستخط های تملک سال 1259 با مهر بیضوی «محمدتقی ابن محمدطاهر» و نیز دو دستخط به تاریخ های 1248 و 1249 در ابتدای نسخه. در ابتدای نسخه وقف نامه کتاب توسط ملا عبدالرحیم نجف آبادی از طرف مرحوم عبداللّه

ص :477

اصفهانی به تاریخ 22 صفر 1274 و مهر بیضوی «بسم اللّه الرحمن الرحیم» در انتهاء وقفنامه آمده است. همچنین در ابتداء نسخه دو صیغه طلاق خلعی و رجعی مشاهده می شود، نسخه تصحیح شده، دارای حواشی از عباسقلی خان ابن امان اللّه خان والی کردستان، محمّدباقر حسینی، محمّدعلی نجفی و سلطان می باشد. بدون جلد.

186 گ، 21 س، 18×5/28 سم

(20)

مدارک الاحکام فی شرح شرایع الاسلام (فقه _ عربی)

از: سیّد محمد بن علی موسوی عاملی (1009 ق)

شرح مفصل معروفی است بر «شرایع الاسلام» محقق حلی که تا پایان کتاب حج تألیف شده است و مؤلّف در پنج شنبه 25 ذیحجه سال 998 از پرداختن آن دست کشیده است.

[الذریعة، ج 2، ص 239؛ مرعشی، ج 1، ص 335]

نسخه حاضر از ابتداء تا پایان کتاب صلاة می باشد.

آغاز: «الحمد للّه المحمود لآلائه المشکور لنعمائه المعبود لکماله المرهوب لجلاله الذی ارتفع شأنه عن مشابهة الأنام».

انجام: «قال الصلاة فی السفر رکعتان لیس قبلهما شیء و اللّه سبحانه اعلم بحقائق الاحکام».

نسخ، بی کا، بی تا، تا برگ 119 «الثانی لو وقعت علیه النجاسة و هو فی الصلوة» حواشی با نام محمد بن حسن رحمه اللّه دارد، عناوین و نشانها در متن و حاشیه اول

ص :478

نسخه و اواسط آن شنگرف و در مابقی نسخه عناوین نانوشته می باشد، در داخل جلد آخر یادداشتی دارد به تاریخ 19 شوال 1266 و نام حاجی محمدجعفر و آقا سید حسین هرچه ای (هرصله ای) در آن آمده، جلد چرم قهوه ای.

291 گ، 31 س، 18 × 28 سم

(21)

جواهر الکلام (فقه _ عربی)

از: شیخ محمد حسن بن باقر نجفی (1266 ق)

به شماره 2/5 رجوع شود.

آغاز: «کتاب الزکوة التی هی لغة الطهارة و منه قتلت نفسا زکیة، قد أفلح من زکّیها، ما زکی منکم من احد، و النمو من ازکی لکم».

انجام: «ضرورة انصراف الاتصال من الثلاثة التی هی أقل الاعتکاف و علی کل تقدیر فلا یخفی علیک التحقیق فی الجمیع و اللّه هو العالم».

نسخ، زیبا و خوانا، حسین بن مرحوم حاجی ملا ابراهیم نجف آبادی اصفهانی، شنبه دوازدهم ماه ربیع الثانی سال 1271. عناوین رؤوس مطالب بر فراز آن خط شنگرف دارد، ابتدای نسخه وقف نامه ملا عبدالرحیم نجف آبادی از برای والده خود دارد به تاریخ 22 صفر 1274، با دو مهر بیضوی «بسم اللّه الرحمن الرحیم»، بدون جلد.

240 گ، 28 س، 21×30 سم

(22)

مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب (نحو _ عربی)

ص :479

از: جمال الدین عبداللّه بن یوسف ابن هشام نحوی (762 ق)

کتاب معروفی است در علم نحو که در مکه به سال 756 ق تألیف گشته است، این کتاب در هشت باب تألیف شده و مورد توجه بزرگان علم نحو قرار گرفته و شرح و حواشی بسیاری برای آن نوشته اند و سالیان درازی متن درس حوزه های علوم اسلامی است.

[کشف الظنون، ج 2، ص 1752؛ مجلس، ج 20، ص 164]

آغاز: «قال شیخنا و سیدنا الشیخ الامام العلاّمة جمال الدین رحلة الطالبین و عمدة العلماء المعاندین ابو محمد عبداللّه بن یوسف».

انجام: «و قد مر ذلک و لو ذکرت احرف الجر و دخول بعضها علی بعض فی معناه لجاء من ذلک أمثلة کثیرة».

صفرعلی بن اسماعیل نجف آبادی اصفهانی، روز شنبه چهاردهم ربیع الاخر سال 1246، در حاشیه تصحیح شده، دارای حواشی با رمز «12» و غیره، عناوین و نشانیها در متن و حاشیه شنگرف است، جلد چرم سیاه.

105 گ، 25 س، 20×30 سم

(23)

ابواب الجنان(اخلاق _ فارسی)

از: میرزا رفیع الدین محمد بن فتح اللّه واعظ قزوینی (1089 ق)

در آداب و اخلاق اسلامی و موعظه است و به صورت مجالس مرتب شده است. مؤلّف در نظر داشته کتاب را در هشت جلد به تعدد درهای بهشت همچنان که از نامگذاری آن معلوم است تألیف نماید، ولی موفق به این کار نشده است و تا سال 1079 ق جلد اول و دوم را تمام کرد و در سال 1089 ق درگذشته است، پس از او

ص :480

فرزندش محمدشفیع باب سوم را در مجلدی مستقل نگاشته است.

[الذریعه، ج 1، ص 76؛ مرعشی، ج 2، ص 170]

آغاز: «بهترین مقالی که سرخیل کاروان فنون محاورات تواند بود و خوشترین کلامی که به شادابی لآلی کلماتش تیغ زبان بیان را آبگیری تواند نمود».

انجام: «بندگان را بر عیوب ظاهر و باطن بینایی داده جمله را به فکر اصلاح حال خود اندازد به محمد و آله الطاهرین صلوات اللّه علیهم اجمعین».

نسخ زیبا، بی کا، بی تا، چند صفحه اول ترمیم شده و اطراف آن آبدیده است، ولی به نوشته آسیب نرسانده، در حاشیه تصحیح دارد، عناوین نانوشته، جملات عربی دارای اعراب می باشد و حاشیه نویسی مختصری دارد، در پایان تملک غلامحسین ذوالفقاری به تاریخ 1323 موجود می باشد، جلد تیماج مشکی مقوایی.

195 گ، 23 س، 21 × 31 سم

(24)

جواهر الکلام فی شرح شرایع الاسلام (فقه _ عربی)

از: شیخ محمد حسن بن باقر نجفی (1266 ق)

به شماره 2/5 رجوع شود.

نسخه حاضر از اول کتاب الصلاة تا بطلان الصلاة بالحدث می باشد.

آغاز: «بسمله، أرجو من ربی الکریم الرحمن الرحیم العلیم الحکیم الاعانة علی اتمام کتاب أحکام الصلوة التی تنهی عن الفحشاء و المنکر».

انجام افتاده: «و التخییر له فی أیّ مکان شاء قعد و تشهد حتی المکان البعید المستلزم لجلّ منافیات الصلاة و غیر ذلک حصل القطع بأ نّها خرجت».

ص :481

نسخ زیبا و خوانا، بی کا، بی تا، در ابتداء نسخه تاریخ 10 ذی القعدة الحرام 1339 مشهور می باشد. دارای علامت وقف بر روی نوشته های صفحه اول، نسخه تصحیح شده، عناوین و نشانها شنگرف، جلد تیماج سیاه.

309 گ، 29 س، 22×31 سم

(25)

جامع المعجزات (فضائل معصومین _ فارسی)

از: محمد واعظ اصفهانی

در معجزات و خوارق عادات حضرات معصومین علیهم السلام و پاره ای از فضائل و مناقب آنان به نثری نیکو و اشعاری از مؤلّف یا دیگران و مناسب اهل منبر و واعظان در سه مجلد بزرگ می باشد، جلد اول در معجزات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله جلد دوم در معجزات حضرت علی و حضرت زهرا علیهماالسلام ، نسخه حاضر جلد سوم است که مشتمل بر یک مقدمه و دوازده باب و یک خاتمه می باشد. فهرست موضوعات و ابواب چنین است:

مقدمه: در بیان اوصیاء بعد از سید انبیاء و اثبات ایشان به دلیل عقل و نقل.

باب اول: در ذکر معجزات امام حسن مجتبی علیه السلام .

باب دوم: در ذکر معجزات امام حسین علیه السلام .

باب سوم: در کیفیت شهادت امام حسین علیه السلام .

باب چهارم: در ذکر معجزات امام زین العابدین علیه السلام .

باب پنجم: در ذکر معجزات امام محمد باقر علیه السلام .

باب ششم: در ذکر معجزات امام جعفر صادق علیه السلام .

باب هفتم: در ذکر معجزات امام موسی کاظم علیه السلام .

باب هشتم: در ذکر معجزات امام رضا علیه السلام .

ص :482

باب نهم: در ذکر معجزات امام محمدتقی جواد علیه السلام .

باب دهم: در ذکر معزات امام علی النقی علیه السلام .

باب یازدهم: در ذکر معجزات امام حسن عسکری علیه السلام .

باب دوازدهم: در ذکر معجزات امام زمان مهدی موعود علیه السلام .

خاتمه: در بیان فواید متفرقه و منافع کثیره از قصص و مواعظ و اخلاق که از ائمه اطهار علیهم السلام رسیده است.

[فهرست مرعشی، ج 31، ص 645؛ مرکز احیاء، ج 1، ص 400]

آغاز: «او سبزپوش چمن آل عبا حضرت امام حسن مجتبی است باب دوم در ذکر معجزات لاله بستان شهادت و سرور ریاض شاه ولایت».

انجام افتاده: «و نیست حسنه بالاتر از صبر و نیست بد خوارکننده تر از کبر و نیست المی دردناک تر از زشت خویی».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین شنگرف، مقداری از متن صفحه اول و آخر به دلیل چسبانده شدن عطف بر روی نوشته ها محو شده؛ و علامت وقف در برخی صفحات نسخه مشهود می باشد، بدون جلد.

200 گ، 25 س، 5/20 × 30 سم

(26)

الحدائق الناضرة فی احکام العترة الطاهرة(فقه _ عربی)

از: یوسف بن احمد بن ابراهیم بحرانی (1186 ق)

به شماره 12 رجوع شود.

آغاز: «بسمله، الحمد للّه رب العالمین... کتاب الزکوة و هی لغة مطلق علی معنیین؛ الطهارة و الزیادة و النمو و من الأول».

انجام: «بیان الوبیص، الوبیص بالصاد المهملة... و ان یوفقنی لاکماله و الفوز بسعادة

ص :483

الاختتام».

نسخ زیبا و خوانا، بی کا، یکشنبه هشتم صفر 1229، نسخه تصحیح شده، دارای حواشی مختصر می باشد، عناوین با قلم درشت با همان جوهر نوشته شده است، برخی عناوین در کنار صفحه ثبت شده است، ابتدای نسخه دارای وقف نامه ملا عبدالرحیم نجف آبادی حسب الوصیة حاجی محمدعلی بن حاجی علیجان به تاریخ 1251 ق با مهر بیضوی «بسم اللّه الرحمن الرحیم» گوشه بالایی اوراق آب رسیده، ولی به نوشته آسیب نرسیده است، جلد تیماج قهوه ای سوخته مقوایی.

273 گ، 29 س، 20×30 سم

(27)

ابواب الجنان (اخلاق _ فارسی)

از: میرزا رفیع الدین محمد بن فتح اللّه واعظ قزوینی (1089 ق)

به شماره 23 رجوع شود.

آغاز: «بهترین مقالی که سرخیل کاروان فنون محاورات تواند بود و خوشترین کلامی که به شادابی لآلی کلماتش تیغ زبان را آبگیری تواند نمود».

انجام: «و ادویه ی آثار و اخبار مذکوره سازگار و گوارا گردانیده توفیق اتمام باقی ابواب را بر وجه خیر کرامت فرماید».

نستعلیق، اسداللّه بن عبدالرحیم شیروانی، 1191 ق، عناوین و نشانها شنگرف، ابتدای نسخه مهر بیضوی «عبدالراجی محمدعلی» و «زین العابدین الحسینی» دارد،

ص :484

چند برگ اول پارگی دارد و مقداری از نسخه ترمیم شده است، جلد تیماج مشکی ضربی فرسوده.

237 گ، 19 س، 20×30 سم.

(28)

مختلف الشیعة فی احکام الشریعة (فقه _ عربی)

از: علامه حلی، حسن بن یوسف بن مطهر (726 ق)

در این کتاب به مسائل اختلافی علماء شیعه در فقه پرداخته شده است. مؤلّف پس از ذکر مسائل اختلافی، نظر خویش را بیان فرموده و مسائل غیر اختلافی را به کتاب «منتهی المطلب» حواله داده است. این کتاب از ابتدای طهارت تا دیات در هفت جلد است که حدود ده سال تألیف آن به طول انجامیده و در روز پانزدهم ذی قعده سال 708 ق به پایان رسیده است.

[الذریعة، ج 20، ص 218؛ مرعشی، ج 3، ص 154]

نسخه حاضر جلد دوم کتاب است.

آغاز: «کتاب التجارة و فیه فصول: الأول فی وجوه الاکتساب مسائل قال الشیخ فی النهایه جمیع النجاسات یحرم التصرف فیها».

انجام: «بإذنه اولا لأ نّه لا یمین للعبد مع المولی فإذا حلف بغیر إذن مولاه کان للمولی منعه منها فلا کفارة لأ نّه فعل سائغ لا یوجب عقوبة التکفیر».

نسخ زیبا، علیرضا بن عباسعلی خوانساری، شنبه دهم رمضان 1265، عناوین و نشانیها در حاشیه و متن شنگرف، برخی عناوین در حاشیه به شنگرف یا مشکی درشت آمده است، یادداشت تمکی با مهر بیضوی «عبده الراجی محمد...» در ابتداء نسخه موجود است، جلد تیماج

ص :485

مشکی و ضربی.

183 گ، 33 س، 22 × 31 سم

(29)

منهج الصادقین فی الزام المخالفین (تفسیر _ فارسی)

از، ملا فتح اللّه بن شکراللّه کاشانی (988 ق)

تفسیر فارسی نسبتاً مفصلی است که به ذکر اقوال مفسرین پرداخته و مسائل ادبی که به فهم آیات کمک می کند ذکر کرده است، مؤلّف در این کتاب به بسیاری از اخبار اهل سنت اشاره داشته و آن را الزام و حجتی بر آنان قرار داده است، در ضمن تاریخ پایان بعضی قسمتهای آن بیان شده، مثلاً سوره انفال در سال 984 ق به پایان رسیده است.

[الذریعه، ج 23، ص 193؛ مرعشی، ج 3، ص 48]

این نسخه از ابتداء سوره مریم تا پایان سوره فاطر می باشد.

آغاز: «سوره مریم؛ ابی بن کعب روایت کرده از حضرت رسول صلی الله علیه و آله که هر که سوره مریم بخواند حق تعالی او را ده حسنه بدهد».

انجام: «و می داند که متحقق هلاکت کیست و لایق نجات و خلاص کدام و هریک را فراخور او پاداش دهد. تم بالخیر انشاء اللّه تعالی وحده العزیز».

نسخ، بی کا، بی تا، آیات شنگرف و معرب، دارای وقفنامه از آقا محمد وصی... استاد نخودبریزان و تولیت آن را به زین العابدین نیکاقاری واگذار کرده است. تاریخ وقفنامه محو شده است، در بالای نسخه شروع به صحافی را غرّه ذیقعده 1364 نگاشته و برگ های فرسوده نسخه تماماً مرمت شده است. نام سوره ها در بالای سمت چپ اکثر

ص :486

صفحات آمده است، جلد تیماج حنایی در اطراف و مقوا.

357 گ، 18 سطر، 20 × 5/31 سم

(30)

الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة(فقه _ عربی)

از: شهید ثانی، زین الدین بن علی بن احمد شامی عاملی (966 ق)

به شماره 3 رجوع شود.

نسخه حاضر جلد اول می باشد.

آغاز: «الحمد للّه الذی شرح صدورنا بلمعة فی شرایع الاسلام کافیة فی بیان الخطاب و نوّر قلوبنا فی لوامع دروس الاحکام».

انجام: «فی مقدار ما أخرجه منه عن ملکه مع اصالة بقاء غیره و عدم انتقاله و ملک الغیر له و فی المدة یحلف المنکر لاصالة عدم ما یدعیه الآخر من الزیادة».

نسخ زیبا و خوانا، بی کا، 22 ماه صفر 1240 ق، عناوین شنگرف، متن لمعه با خط مشکی بر روی آن مشخص شده است، نسخه تصحیح شده و دارای حواشی در متن و حاشیه به دو قلم آبی و مشکی می باشد، در آخر نسخه فهرست مختصری از مطالب کتاب و یک مهر مستطیل «عبده محمدمهدی...» موجود می باشد. تملک باقر بن محمدتقی الحسینی کرونی 1364، جلد چرم قهوه ای ضربی.

146 گ، 25 س، 20 × 30 سم

(31)

ص :487

الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة (فقه _ عربی)

از: شهید ثانی، زین الدین بن علی بن احمد شامی عاملی (966 ق)

به شماره 3 رجوع شود.

آغاز: «الحمد للّه الذی شرح صدورنا بلمعة من شرایع الاسلام کافیة فی بیان الخطاب و نوّر قلوبنا من لوامع دروس الأحکام».

انجام: «و الباعث علیه أی علی المذکور المدلول علیه بالفعل أو علی تصنیف الکتاب و إن کان اسمه مونثاً اقتضاء أی طلب بعض الطلاب و قد تقدم بیانه».

نسخ، محمدعلی بن مرحوم حاج حسین خان، 1226 ق، عناوین شنگرف، با حواشی بسیار از «سلطان» و «حم» و «م ح» و غیره می باشد، رنگ اوراق متفاوت، متن لمعه شنگرف یا بر فراز آن خط شنگرف دارد، شیرازه اوراق بهم خورده است، آخر نسخه مهر چهارگوش «لا اله الا اللّه الملک الحق المبین» که مقداری از آن را محو کرده اند موجود می باشد، جلد چرم گل و بوته با رنگ و روغن و آسیب دیده.

285 گ، 22 س، 21×30 سم

(32)

حقایق الاصول (اصول _ عربی)

از: ملا عبدالرحیم بن علی نجف آبادی اصفهانی (1286 ق)

یک دوره بحث استدلالی در اصول فقه است. بخش حجیت مفاهیم آن در جمادی الاول 1241 به پایان رسیده است، این کتاب در تهران سال 1286 به صورت سنگی به چاپ رسیده است.

ص :488

آغاز: «بسمله، الحمد للّه الذی أسس مبادی الأحکام لتمهید قواعد الدین و مهّد قوانین الأصول لتهذیب حقایق سید المرسلین».

انجام ناتمام: «کما لو کانا من الأئمة علیهم السلام لعدم جواز النسخ فیه مع عدم ترجیح الدلالتی و الخارجی فیرجح القطعی و صورها».

نسخ زیبا و خوانا، عناوین شنگرف، رؤوس مطالب با خط شنگرف بر فراز آن نشانی دارد، در چند جا مطالب نانوشته مانده، مثل برگ «170 پ» المقصد السادس، مؤلّف در سال 1242 ق قسمت دوم کتاب را به پایان برده است، از حدود نیمه دوم کتاب حک و اصلاح فراوان دارد که با قلمی متفاوت از متن انجام گرفته است و به گمانم متن کتابت شده و مؤلّف متن را اصلاح نموده و برخی موارد خط زده و اصلاح کرده یا حتی یک صفحه را دوباره تحریر نموده است، دارای وقف نامه ملا عبدالرحیم نجف آبادی (مؤلّف کتاب) به تاریخ 1274 ق در زمان مؤلّف است که کاتب با عنوان روحی فداه تعبیر کرده است، در پایان وقفنامه مهر بیضوی «بسم اللّه الرحمن الرحیم» می باشد، جلد چرم سیاه.

311 گ 30 س، 21×30 سم

(33)

منتهی المقال فی احوال الرجال (رجال _ عربی)

از: ابوعلی محمد بن اسماعیل حائری (1216 ق)

مؤلّف شرح حال راویان حدیث را که در منهج المقال استرآبادی آمده است را به

ص :489

همراه مطالب سودمندی از منابع رجالی دیگر آورده است. همچنین تحقیقات کوتاهی با الفاظ «اقول و قلت» از مؤلّف بیان شده است. ایشان از ذکر راویان مجهول الحال خودداری کرده است. در آغاز کتاب پنج مقدمه در احوال ائمه علیهم السلام ، و در پایان دوازده فایده رجالی افزوده شده است.

[مرعشی، ج 3، ص 268]

آغاز: «نحمدک یا من رفع منازل الرواة بقدر ما یحسنون من الروایة عن الائمة الهداة و نشکرک یا من عرفنا مراتبهم و درجاتهم علی نحو ضبطهم عن ائمتهم».

انجام: «و هذا ربما مشعر منه بکونه مرضیاً عنده سیما مع ما قدم فی أول کتابه و روی هو عن أبی القاسم حسین بن روح».

نسخ، بی کا، روز سه شنبه 15 صفر 1236، عناوین و نشانها شنگرف، دارای حواشی اندکی با عنوان «منه» است و در برگ 42 «منه عفی عنه» دارد، دارای حواشی منظمی تا پایان کتاب از محمد القاینی الخراسانی عفی عنه و در جایی می گوید: قال السید الاستاد السید محمدباقر دام ظله، روی برگ دوم وقفنامه ای است از ملا عبدالرحیم نجف آبادی به تاریخ 1274 ق با مهر بیضوی «بسم اللّه الرحمن الرحیم»، در حاشیه تصحیح شده، در حاشیه نسخه اسم اشخاصی همچون عبدالعظیم حسینی، و شاه چراغ به شنگرف آمده است، جلد تیماج حنایی ضربی.

245 گ، 33 س، 30×20 سم

(34)

ص :490

جواهرالکلام فی شرح شرایع الاسلام(فقه _ عربی)

از: شیخ محمدحسن بن باقر نجفی (1266 ق)

به شماره 2/5 رجوع شود.

آغاز: القسم الثانی من الاقسام الأربعة التی بنی علیها الکتاب فی العقود جمع عقد و هی لغة ضد الحل و شرعاً قول من المتعاقدین».

انجام: «و أ نّه یتعین الصحة حینئذٍ الإذن من المولی و الأمر سهل بعد أن اتضح لک تحقیق الحال».

نسخه از ابتدای کتاب تجارت تا کتاب ضمان است.

نسخ زیبا و خوانا، در حاشیه تصحیح شده، مهدی بن ملا زین العابدین، سوم ماه جمادی الاول سال 1263، بالای عناوین خط شنگرف، در ابتدای نسخه وقفنامه ملا عبدالرحیم نجف آبادی به تاریخ 1274 ق آمده با مهر بیضوی «بسم اللّه الرحمن الرحیم»، جلد تیماج قهوه ای سوخته ضربی.

341 گ، 30 س، 21 × 31 سم

(35)

مجمع البیان لعلوم القرآن(تفسیر _ عربی)

از: ابوعلی فضل بن حسن بن فضل طبرسی (548 ق)

تفسیر بسیار معروفی است و بنابر ادعای الذریعه، مثل آن نوشته نشده است؛ مولّف در این تفسیر پس از انتخاب قطعه ای از آیات، مکی یا مدنی بودن آن را مشخص کرده، سپس مواضع اختلاف قرائت را بیان کرده همچنین ابحاث لغوی، اعرابی، اسباب نزول، معنی، تأویل، احکام و قصص و آن را آورده، ایشان در ابتدای کتاب هفت فن را به

ص :491

عنوان مقدمه ذکر کرده و فرموده که شناخت این فنون برای کسی که قصد ورود در علوم قرآن را دارد لازم است، کتاب در ده جزء بیان شده و در روز پنج شنبه نیمه ذی قعده 536 به پایان رسیده است

[الذریعه، ج 20، ص 24؛ مرعشی، ج 1، ص 339]

نسخه حاضر از ابتدا تا پایان سوره انعام می باشد.

آغاز: «بسمله، الحمد للّه الذی ارتفعت عن مطارح الفکر جلالته و جلت عن مطامع الهمم عزته و تعالت عن مشابهة الانام صفته».

انجام: «لأ نّه لو ذکر الثواب جاز أن یتوهم أ نّه لم یکن منه عصیان و قیل اراد سبحانه، افتتح السورة بالحمد علی نعمه تعلیما و ختمها بالمغفرة و الرحمة».

نسخ، محمد بن محمد بن علی..، یکشنبه 19 ربیع الاول 767 در پایان تفسیر سوره مائده، یادداشت مقابله ای به تاریخ 25 ذی الحجه 768 توسط عبدالرحمن بن محمد العبائی؟ در همین صفحه آمده است، آیات و بسیاری از متون معرّب، عناوین شنگرف، اوراق ترمیم شده است و اکثر آنها آب دیده ولی به نوشته کمتر آسیب زده است، دو برگ از اول و آخر بازنویسی شده است، نسخه در حاشیه نشان تصحیح دارد، در ابتدای نسخه وقف نامه حاجی محمد خراسانی با تولیت دو فرزندش محمدقاسم و محمدابراهیم به تاریخ 1201 ق، در ابتداء نسخه تملک ابوالحسن امامی با مهر چهارگوش ناخوانا آمده است. در برگ آخر دست خط مرحوم آیت اللّه احمدیان نجف آبادی موجود است، جلد تیماج قهوه ای سوخته.

ص :492

300 گ، 33 س، 24 × 32 سم

(36)

الکافی (حدیث _ عربی)

از: ثقة الاسلام، محمد بن یعقوب کلینی (328 ق)

به شماره 2 رجوع شود.

نسخه حاضر از ابتداء تا پایان کتاب المعیشة می باشد.

آغاز افتاده: «بهم صلی اللّه علیه و آله رئوفا رحیما فلما انقضت مدته و استکملت أیامه توفاه اللّه عز و جل و قبضه إلیه و هو عنداللّه مرضی».

انجام: «فإنّی سمعت رسول اللّه صلی الله علیه و آله یقول الرزق عشرة اجزاء تسعة اجزاء فی التجارة و واحدة فی غیرها تم کتاب المعیشة من الکافی».

نسخ، خواجه علی بن محمد بن هاشم مشهدی، یکشنبه 13 محرم 1041، نسخه دارای بلاغات و تصحیح است، دارای خاتمه بلاغ و قرائت است به چند تاریخ 11 محرم 1047 و... سلخ محرم 1048 کتب الفقیر الی اللّه الغنی بدرالدین بن احمد الحسینی العاملی، تملک محمد بن حاجی محمدمهدی مدعوبه مهدوی، عناوین و نشانها شنگرف، دارای حواشی مختصر، یادداشت تملکی از علی بن ملا اسماعیل (دلعکانی؟) با دو مهر «عبده الراجی ابوتراب» و «یا علی»، جلد رویی ندارد، پشت جلد تیماج قهوه ای سوخته ضربی فرسوده.

484 گ، 32 س، 30×20 سم

(37)

ص :493

قرآن کریم

نسخ معرب نیکو، ابراهیم بن کربلائی نادعلی ساکن نجف آباد، 1244، سوره حمد را در آغاز ندارد، آغاز جزء و حزبها در حاشیه با شنگرف مشخص شده، علائم و نشانیها شنگرف، در ابتدا و پایان نسخه یادداشت شده که این قرآن وقف بر مدرسه آشیخ ابراهیم ریاضی نجف آبادی می باشد، برگ های اول و آخر کتاب فرسودگی دارد، جلد تیماج قهوه ای.

205 گ، 19 س، 21 × 36 سم

(38)

منهج الصادقین فی الزام المخالفین (تفسیر _ فارسی)

از: ملا فتح اللّه بن شکراللّه کاشانی (988 ق)

به شماره 29 رجوع شود.

نسخه حاضر از ابتدای سوره حمد تا انتهای سوره کهف می باشد.

آغاز افتاده: «که مشتمل باشد بر بیان احادیث و اخباری که دلالت کند بر ترغیب قرائت قرآن و دانستن معانی فرقان».

انجام: «از ابوعبداللّه مروی است که هیچ کس نباشد که او نزد خوابیدن آخر سوره الکهف بخواند مگر بیدار شود در ساعتی که خواهد».

نسخ، محمدیار؟، 27 صفر سال 1175، نسخه در حاشیه تصحیح شده، صفحات اول و آخر نسخه فرسوده شده و مقداری از نوشته ها از بین رفته و نسخه ترمیم شده است، آیات قرآن معرب درشت با خط شنگرف بر فراز آن نشانی

ص :494

دارد، در پایان نسخه در برگ سفیدی آمده: به سعی و اهتمام اینجانب جعفر دیانی و به همراهی آمیرزا عباس ایران نژاد ولد مرحمت پناه حاجی محمدصادق صحافی شد، سلخ شوال المکرم 1365، جلد تیماج حنائی ضربی.

217 گ، 33 س، 5/24×5/37 سم

(39)

منهج الصادقین فی الزام المخالفین (تفسیر _ فارسی)

از: ملا فتح اللّه بن شکراللّه کاشانی (988 ق)

به شماره 29 رجوع شود.

این جلد از ابتدای سوره مریم تا پایان سوره فاطر است.

آغاز: «از ابی بن کعب روایت است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود که هر که سوره مریم بخواند حق تعالی او را ده حسنه بدهد».

انجام: «و این را به نوائر غضب بگدازد و کسی را به قضا و قدرش کاری نیست و صلاح خلق را که خواهد می سازد».

نسخ، بی کا، نیمه جمادی الثانیه سال 1106، عناوین شنگرف، صفحه اول نسخه بازنویسی شده، آیات قرآن معرب و شنگرف یا بر فراز آن خط شنگرف دارد. مقابله شده و در حاشیه نسخه بدل دارد، در ابتدای نسخه چند تاریخ تولد از 1318 تا 1332 ثبت شده است. در آغاز کتاب در کنار صفحه آمده: کان هذا الکتاب من جملة کتب آیة اللّه الحاج الشیخ احمد [حججی] النجف آبادی و قد وقفه ابنه حجة الاسلام والمسلمین الحاج الآغا الحججی ج

ص :495

2، 1388 قمری، جلد تیماج حنایی، جلد پشت افتاده.

217 گ، 33 س، 5/24×5/37 سم

(40)

منهج الصادقین فی الزام المخالفین (تفسیر _ فارسی)

از: ملا فتح اللّه بن شکر اللّه کاشانی (988 ق)

به شماره 29 رجوع شود.

این جلد از ابتدای سوره توبه تا آخر کهف می باشد.

آغاز: «سورة التوبة، بسمله، رب تمّم بالخیر. المجلدة الثالثة من المجلدات الخمس من تفسیر منهج الصادقین فی الزام المخالفین همه این سوره».

انجام: «نزد خوابیدن آخر سوره الکهف بخواند مگر که بیدار شود در آن ساعتی که خواسته باشد. و این جمله خصایص آیات با برکات قرآنی است».

نسخ زیبا و خوانا، بی کا، بی تا، آیات شنگرف، در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، دارای حواشی است که اغلب از تفسیر بیضاوی با نستعلیق نوشته شده است، این نسخه نیز از کتب آیت اللّه حاج شیخ احمد حججی می باشد که فرزندش در تاریخ جمادی الاولی 1388 اهدا نموده است، مقداری از صفحه آخر به علت صحافی نامناسب قابل استفاده نیست، جلد تیماج قهوه ای فرسوده.

134 گ، 35 س، 5/26×5/39 سم

(41)

منهج الصادقین فی الزام المخالفین(تفسیر _ فارسی)

ص :496

از: ملا فتح اللّه بن شکراللّه کاشانی (988 ق)

به شماره 29 رجوع شود.

این جلد از سوره یس است تا پایان قرآن می باشد.

آغاز: «المجلدة الخامسة عن المجلدات الخمسة من تفسیر منهج الصادقین فی الزام المخالفین سورة یس؛ این سوره مکی است نزد جمیع مفسرین».

انجام: «و ذریعة لشفاعة سید الأنبیاء و سید الأوصیاء و آلهما الذی هم مصابیح الدجی و أئمة الهدی و یرحم اللّه عبدا قال آمینا».

نسخ خوانا، بی کا، عصر روز پنج شنبه 27 جمادی الثانیه 1117، آیات معرب با خط شنگرف بر فراز آن نشانی دارد، در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، با تطابق خط این نسخه و نسخه 39 به دست می آید کاتب هر دو یکی بوده است، این نسخه نیز از کتب آیت اللّه حاج شیخ احمد حججی می باشد که فرزندش در جمادی الثانی 1388 اهدا نموده است، در حاشیه صفحه آخر چند تاریخ تولد از سال 1333 ق تا 1355 ق ثبت شده است. جلد مقوا.

269 گ، 33 س، 25×38 سم

(42)

ارشاد الاذهان الی احکام الایمان (فقه _ عربی)

از: علاّمه حلی؛ حسن بن یوسف بن مطهر (726 ق)

فقه نسبتاً مختصری است که شامل تمام ابواب فقهی می گردد. این کتاب مشتمل بر پانزده هزار مساله است. علامه حلی این کتاب را به درخواست فرزندش فخر المحققین

ص :497

(محمد) تألیف کرده است. در یازدهم شوال 696 این کتاب به پایان رسیده است، بر این کتاب شروح بسیاری نگاشته شده است.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 142]

آغاز افتاده: «عدداً و الا فالعدد. النظر الثالث فی أسباب الغسل إنّما یجب بالجنابة و الحیض و الاستحاضة و النفاس».

انجام افتاده: «و یتساوی المرأة و الرجل فی دیات الأعضاء و الجراح حتی یبلغ ثلث دیة الطفل الرجل ثم تصیر علی النصف سواء کان الجانی».

نسخ، بی کا، بی تا، در حاشیه تصحیح شده، صفحات اول نسخه دارای حواشی بسیار با علائم «ع ل»، «ح ل» «زی» و غیره می باشد، عناوین و نشانها شنگرف و از اواسط نسخه عناوین نانوشته می باشد، جلد روی نسخه موجود نمی باشد، جلد پشت تیماج حنائی ضربی.

164 گ، 21 س، 20×29 سم

(43)

سؤال و جواب (فقه _ فارسی)

از: سید محمدباقر بن محمدنقی حجت الاسلام شفتی (1260 ق)

مؤلّف سؤال و جواب هایی را به ترتیب کتب فقهی از احکام طهارت تا دیات را تنظیم کرده است. بعضی از پاسخ ها به صورت استدلالی و مفصل بیان شده و بعضی دیگر به صورت عربی آمده است. مؤلّف در ابتدای کتاب بخشی را با عنوان «مقدمة فی الاصول» و در پایان احکام متفرقه را آورده است.

[مرکز احیاء، ج 2، ص 226]

آغاز: «مقدمة فی الاصول سؤال هرگاه شخصی تقلید مجتهدی را از مجتهدین زاد اللّه

ص :498

امثالهم نماید در حال حیات آن مجتهد آیا بعد از ممات او جائز است».

انجام: «بعد از اختیار تا مظنه به تحقق این حالت در حق او همه سه بعد از مظنه بتحقق حالت مسطوره محکوم به عدالت خواهد بود».

نسخ بسیار زیبا، غلامرضا عطار ابن محمدحسین الاصفهانی، روز چهارشنبه بیست و چهارم جمادی الاول سال 1251، عناوین شنگرف و صفحات مجدول به زر و مشکی و لاجورد، برخی حواشی دارد با عنوان «منه دام ظله»، نسخه مقابله شده و امضای بلاغ دارد، در حاشیه تصحیح شده، اول نسخه فهرست مطالب کتاب توسط کاتب به تاریخ 9 ربیع الثانی 1246 آمده است، همچنین در ابتداء نسخه یادداشت وقف کتاب به تاریخ 1319 موجود می باشد، دارای مهر «عبده محمدهادی الحسینی»، پس از هر بخشی مقداری صفحه های سفید گذاشته شده تا افزوده شود، جلد تیماج حنایی و مقوا و از نسخه نیست و نسخه را بین آن قرار داده اند.

400 گ، 26 س، 21 × 30 سم

(44)

جامع المعجزات (فضائل معصومین _ فارسی)

از: محمد واعظ اصفهانی

به شماره 25 رجوع شود.

آغاز: «حمد له، چنین گوید تراب اقدام دوستان ابوتراب امیرالمؤمنین و گل چین بساطین مناقب ائمه طاهرین».

ص :499

انجام افتاده: «و سید من حکم میان من و آنها که بر من ستم کردند خداوندا حکم کن میان من و آنها که فرزندان مرا شهید کردند پس دریای قهاریت».

نسخه حاضر جلد دوم کتاب است.

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین شنگرف، بر فراز برخی کلمات با خط شنگرف نشانی دارد، نسخه در حاشیه تصحیح شده، و دارای حواشی مختصری می باشد، در برخی صفحات بین سطور علامت وقف دارد، مقداری از برگ ها فرسوده و ترمیم شده است. ابتدای نسخه وقف نامه مشهدی نورمحمد ولد... خیراللّه نجف آبادی وقف بر مؤمنین و متوطنین قریه نجف آباد به تاریخ شب 23 ماه رمضان المبارک سنه 126؟ می باشد. آخر نسخه بر روی جلد کتاب تملک کربلائی احمد مشهد علی محمد نجف آبادی مشهود است، جلد تیماج سیاه و عطف قهوه ای فرسوده.

246 گ، 23 س، 20×29 سم

(45)

مناهل الاحکام (فقه _ عربی)

از: سید محمد بن علی مجاهد حائری (1242 ق)

این کتاب در ابتدا مصابیح نام داشته که مؤلّف بعداً عناوین را به «منهل _ منهل» تغییر داده و مناهل نامیده است. شروع نگارش این کتاب در چهارشنبه دهه آخر شوال سال 1238.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 344]

ص :500

آغاز: «بسمله، الحمد للّه رب العالمین و الصلوة و السلام علی خیر خلقه محمد و آله الطاهرین القول فی کتاب الزکوة، منهل الزکوة».

انجام: «مع مخالفة مثل الشیخ و غیره من علمائنا، انتهی. الثالث: ما یظهر من کثیر من الاخبار الواردة فی الحدود من اختصاص اقامتها بالامام و فیه نظر».

نسخ، عبدالحسین بن حاج عباس، جمعه جمادی الاول 1240 پایان کتاب خمس، عناوین و نشانیها شنگرف، ابتدای نسخه وقفنامه حاج ملا عبدالرحیم نجف آبادی به تاریخ 22 صفر 1274 با مهر بیضوی «بسم اللّه الرحمن الرحیم»، نسخه در حاشیه تصحیح شده و دارای حواشی مختصری می باشد، در حاشیه عبارت «منه دام ظله» دارد، پایان کتاب الحج آمده، قد تم بالخیر لا بالشر لاخ الاعز ملا عبدالرحیم الاصفهانی الاصل، جلد تیماج سیاه ضربی گل و بوته دار.

298 گ، 27 س، 20×30 سم.

(46)

غایة المرام فی شرح تهذیب الاحکام(حدیث _ عربی)

از: سید نعمت اللّه بن عبداللّه موسوی الجزایری (1112 ق)

مؤلّف شرحی مفصل در دوازده جلد بر کتاب «تهذیب الاحکام» شیخ طوسی به نام «مقصود الانام» نگاشته بود و پس از مدتی شرح حاضر را که در هشت جلد است از آن شرح با دگرگونیهائی اختصار نموده است.

در این شرح به چند روایت باب یکجا اشاره کرده، پس از آن در هر کدام از حیث سند و متن گفتگو می کند، و در آغاز مقدمه ای است دارای مطالبی پیرامون بحثهائی در

ص :501

درایه و مربوط به حدیث.

[مرعشی، ج 7، ص 264]

آغاز: «بسمله، و به نستعین الحمد للّه الذی جعل احادیث اهل البیت علیهم السلام مرقاة للنجاة و تهذیب کلامهم سبباً».

انجام: «انه لم یدخلها فی حج و لا عمرة یجوز أن یکون الإشارة إلی أ نّه صلی الله علیه و آله لو دخلها فیهما صلی صلوة الطواف واجبة».

نسخ، صفرعلی بن مرحوم اسماعیل صفرعلی نجف آبادی اصفهانی، چهاردهم ربیع الاول سال 1249، عناوین و نشانیها شنگرف، اول نسخه وقفنامه کتاب به تاریخ محرم 1279 توسط محمدجعفر بن محمدصفی با مهر بیضوی «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» آمده است، در حاشیه تصحیحات مختصری دارد، جلد تیماج قهوه ای سوخته ضربی.

294 گ، 31 س، 20×30 سم

(47)

جواهر الکلام فی شرح شرایع الاسلام(فقه _ عربی)

از: شیخ محمد حسن بن باقر نجفی (1266 ق)

به شماره 2/5 رجوع شود.

نسخه حاضر کتاب نکاح است.

آغاز: «کتاب النکاح الذی هو فی اللغة للوطی عند المشهور بل عن المختلف الاجماع علیه بمعنی اتفاق أهل اللغة قال».

انجام: «من غیر فرق فی الأموال بین العقار و الکتب و الثیاب و غیرها و التحقیق عدم

ص :502

حرمة ما لا یعد سفهاً و سرفاً منه».

نسخ، بی کا، عصر چهارشنبه 29 ربیع الاول سال 1355، بالای عناوین و رؤوس مطالب خط شنگرف، دارای حواشی در صفحات اول نسخه و دارای نسخه بدل می باشد، علامت بلاغ دارد و در پایان آمده: «بلغ و الحمد للّه رب العالمین مقابلةً علی نسخة المصنف سلمه اللّه تعالی و ابقاه بمحمدٍ و آله و صلی اللّه علی محمد و آله»، جلد تیماج قهوه ای سوخته ضربی زرکوب.

213 گ، 31 س، 20×30 سم

(48)

مطلع الخصوص فی شرح فصوص الحکم (عرفان _ عربی)

از: داود بن محمود بن محمد رومی قیصری (751 ق)

شرح مزجی معروفی بر فصوص الحکم محی الدین عربی است که دارای مقدمه ای در چند فصل است مؤلّف اصول عرفان و تصوف را بیان فرموده و این کتاب را به غیاث الدین رشیدالدین تقدیم کرده است.

[مرعشی، ج 20، ص 165]

آغاز: «بسمله، الحمد للّه الذی عین الأعیان بفیضه الاقدس الاقدم و قدّرها بعلمه فی غیب ذاته و تمم و لطف».

انجام: «و اللّه یقول الحق بلسان الکاملین و یهدی سبیله للمتوجهین إلیه و الطالبین و هو الموفق إلی الرشاد و منه المبدأ و إلیه المعاد».

نسخ زیبا، بی کا، 1270 پایان مقدمه، عناوین و نشانیها شنگرف، جلد تیماج مشکی ضربی فرسوده.

ص :503

307 گ، 25 س، 21 × 31 سم

(49)

الحدائق الناضرة فی احکام العترة الطاهرة (فقه _ عربی)

از: یوسف بن احمد بن ابراهیم بحرانی (1186 ق)

به شماره 12 رجوع شود.

نسخه حاضر از کتاب الزکاة تا پایان کتاب الاعتکاف می باشد.

آغاز: «الحمد للّه رب العالمین و صلی اللّه علی نبیه محمد و آله، کتاب الزکوة: الزکوة و هی لغة تطلق علی معنیین الطهارة و الزیادة و النمو».

انجام: «فالوجه أن یقال إنّ الحکم بوجوب شیء موقوف علی الدلیل الواضح و أمثال هذه التعلیلات لتأسیس الأحکام الشرعیة».

نسخ، علی بن حبیب بن شکراللّه اصفهانی الاصل و النجفی مسکنا، دوازدهم جمادی الاول سال 1229 در نجف، دارای علائم بلاغ است، در حاشیه نسخه بدل دارد، عناوین مشکی درشت یا نانوشته، چرم سیاه.

197 گ، 30 س، 20×30 سم

(50)

مسالک الافهام الی تنقیح شرائع الاسلام (فقه _ عربی)

از: شهید ثانی، زین الدین بن علی بن احمد شامی عاملی (966 ق)

شرحی است با عناوین «قوله _ قوله» بر کتاب شرایع الاسلام محقق حلی، در قسمت عبادات به طور مختصر و در قسمت معاملات مفصل و همراه استدلال ذکر شده است. این کتاب در مدت نه ماه تألیف شده است.

ص :504

[مرعشی، ج 3، ص 5]

نسخه حاضر از اواسط کتاب طلاق تا پایان کتاب دیات می باشد.

آغاز افتاده: «و کان الربع بینهن بالسویة و لو کان له ولد تساوین فی الثمن، و وجه التقیید بالدخول بالجدیدات ما سیأتی».

انجام: «حال الاسلام و الاصح مراعات الابتداء و الخاتمة کما مر و هو یرجع بناء إلی اعتبار الخاتمة».

نسخ، محمدحسن، نهم شعبان 1243، عناوین شنگرف، بالای متن شرائع خط شنگرف، در حاشیه تصحیح شد، و نسخه بدل دارد، دارای وقف نامه حاجی ملا محمد بر طلبه علوم دینی نجف آباد به تاریخ رجب 1318، جلد تیماج زرشکی.

325 گ، 34 س، 21×30 سم

(51)

مطالع الانوار (فقه _ عربی)

از: محمدباقر بن محمدنقی حجت الاسلام شفتی (1260 ق)

شرح استدلالی بسیار مفصلی است در شش جلد بر کتاب صلاة «شرائع الاسلام» محقق حلی (676 ق) که بین سال های 1229 _ 1248 ق تحریر شده است.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 322]

نسخه حاضر جلد دوم کتاب است.

آغاز: «الحمد للّه الذی أحکم شرایع الدین بمطالع الانوار و مسالک الیقین و اتقنها بمدارک الاحکام و قواعد الارشاد تهذیبا للعالمین».

انجام: «الذی به ختمت شرافة الرسالة و أشرف أولیائک الذی حاز مراتب الولایة و

ص :505

آلهما أصحاب العصمة و الجلالة و الطهارة علیه و علیهم آلاف السلام و التحیة».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین شنگرف و مباحث در کنار صفحه با شنگرف مشخص شده است، در حاشیه تصحیح شده است، در حاشیه امضای بلاغ و نسخه بدل دارد، جلد تیماج مشکی.

256 گ، 25 س، 20×30 سم

(52)

مستند الشیعة فی احکام الشریعة (فقه _ عربی)

از: احمد بن محمدمهدی نراقی کاشانی (1245 ق)

یک دوره فقه کامل استدلالی است که کتاب صلاة آن در روز جمعه دهم شعبان 1234 پایان یافته. کتاب مطاعم و مشارب آن دهه آخر جمادی الاول 1242 و کتاب قضا شب یکشنبه 15 ربیع الاول 1240 به پایان رسیده است.

[الذریعة، ج 21، ص 14؛ مرعشی ج 15، ص 330]

نسخه حاضر جلد دوم کتاب می باشد.

آغاز: «کتاب الصلوة و لها معان؛ منها المعروف بین المتشرعه و لیست فیه حقیقة لغویة لاصالة عدم الاشتراک وعده جماعة من».

انجام: «و ظاهر الروایه و إن کان الوجوب إلاّ أنه لا قائل به فیحمل علی مطلق الثبوت أو تأکد الاستحباب».

نسخ، نام کاتب پاک شده، 1237 ق، عناوین شنگرف، دارای حواشی با عنوان «منه» و «12» است، در برگ 32 تا 35 دو قسمت نانوشته مانده و در متن آمده که جدول رسم

ص :506

کنند، ولی در نسخه جدول ها رسم نشده است، نسخه در حاشیه تصحیح شده، در چند جای نسخه بلاغ دارد، جلد تیماج سیاه با رنگ و روغن و مجدول که فرسوده شده است عطفِ جلد تیماج حنایی.

364 گ، 27 س، 21×30 سم

(53)

جامع المعجزات (تاریخ _ فارسی)

از: محمد واعظ اصفهانی

به شماره 25 رجوع شود.

آغاز: «بسمله، جامع المعجزات کلام حکمت نظام متکلمی است دل کلامه علی کماله که لآلی حمد و ثنایش درّة التاج تارک سخن سنجان است».

انجام: «هر شهر و دیار ثمین و سودمند نماید بحق محمد و آله اجمعین لمؤلّفه شکر که پیش از اجل کار به سامان رسید؛ عمر به سر نامده نامه به عنوان رسید».

نسخه حاضر جلد اول کتاب است.

نسخ، بی کا، نهم ذی الحجه 1260، عناوین در متن و حاشیه شنگرف و برخی بالای آن خط شنگرف کشیده شده است، آیات قرآن و عبارات عربی معرب و بر فراز آن خط شنگرف دارد، نسخه تصحیح شده، دارای وقف نامه ملاّ عبدالرحیم نجف آبادی است، وصایت از طرف حاجی محمدابراهیم اخ اعیانی خود به تاریخ 4 ذیقعده 1281 ق، جلد تیماج قهوه ای ضربی.

252 گ، 25 س، 21×30 سم

ص :507

(54)

مسالک الأفهام الی تنقیح شرائع الاسلام (فقه _ عربی)

از: شهید ثانی، زین الدین بن علی بن احمد شامی عاملی (966 ق)

به شماره 50 رجوع شود.

آغاز: «حمدله، القسم الثانی فی العقود و فیه خمسة عشر کتابا؛ کتاب التجارة، قد سبق فی کلام المصنف».

انجام افتاده یا ناتمام: «قوله لو طلق أربعاً فی مرضه و تزوج إربعاً و دخل بهنّ ثم مات فیه».

نسخ، بی کا، سه شنبه 10 ذی القعده 1073 پایان کتاب الوصایا، عناوین با خط شنگرف مشخص شده و برخی نیز با شنگرف نوشته شده، صفحات آغازین تصحیح هایی در حاشیه دارد، در حاشیه نسخه بدل دارد، نسخه مقابله شده با علائم بلاغ، عبارات متن شرائع بر فراز آن خط شنگرف دارد، در ابتداء نسخه آمده: وقف اولاد ذکور و طلبه علوم قریه نجف آباد می باشد و تفصیل آن در ظهر کتب دیگر که از مرحمت پناه غفران مآب حاجی ملاّ محمد است، رجب المرجب سنه 137؟ در اواسط نسخه یک ورق با قلم دیگر بازنویسی شده است، حدود بیست صفحه آخر اوراق آسیب دیده ولی نوشته ها سالم و خوانا است، جلد تیماج مشکی با رنگ و روغن و گل و بوته.

348 گ، 34 س، 20×30 سم

ص :508

(55)

حدیقة الشیعة (اعتقادات _ فارسی)

از: احمد بن محمد، مقدس اردبیلی (993 ق)

این کتاب در دو جلد و به زبان فارسی نوشته شده، جلد اول آن درباره اثبات نبوت خاصه و حالات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است و جلد دوم درباره اثبات امامت و فضائل و مناقب ائمه اطهار علیهم السلام است که بر اساس کتابهای معتبر شیعه و اهل سنت است و دلایل عقلی و نقلی را بر امامت ائمه اطهار علیهم السلام با قلمی ساده توضیح داده است.

[الذریعة، ج 6، ص 385؛ حدیقة الشیعة، تصحیح صادق حسن زاده، مقدمه، ص 29]

آغاز: «بسمله، زیب و آرایش آغاز و انجام نعوت و صفات انبیای عظام و اوصیای کرام حمد و سپاس ملکی است علام که».

انجام: «و مخالفان را باعث اهتدا و استبصار شود و این ضعیف را حق تعالی از دوستان دوستان امیرالمؤمنین حساب کند».

نسخه حاضر جلد دوم کتاب است.

نستعلیق، غلام حسین بن کربلایی علی اکبر اطوکش تهرانی الاصل رشتی المسکن، یک شنبه نهم جمادی الاول سال 1261، عناوین و رؤوس مطالب شنگرف، صفحات مجدول، عبارات عربی معرب، چند برگ اول آن مرمت شده، تملک کربلایی علی اکبر اطوکش تهرانی الاصل رشتی المسکن ابن مشهدی ابوالحسن تهرانی، در ابتداء اهداء جناب مستطاب مروج الاحکام حاج شیخ غلامحسین ذاکر به کتابخانه مدرسه الحجه نجف آباد به

ص :509

تاریخ 5 جمادی الاخری 1388 با امضای حسینعلی منتظری آمده است. جلد تیماج قهوه ای سوخته ضربی.

269 گ، 25 س، 20×34 سم

(56)

الحدائق الناضرة فی احکام العترة الطاهرة(فقه _ عربی)

از: یوسف بن احمد بن ابراهیم بحرانی (1186 ق)

به شماره 12 رجوع شود.

نسخه حاضر از اواسط کتاب الصلاة تا پایان آن می باشد.

آغاز: «الباب الثالث فی بقیة الصلوات و فیه فصول؛ الفصل الاول فی صلوة الجمعة و فیه مقدمة و مطالب المقدمة فی فضل یوم الجمعة و لیله».

انجام: «و اعانته بتوفیقه للاتمام و الفوز بسعادة الاختتام و صلی اللّه علی محمد و آله بدور التمام و مصابیح الظلام».

نسخ، بی کا، بی تا، با عناوین مشکی درشت، در حاشیه تصحیح شده، در ابتدای نسخه وقف نامه ملا عبدالرحیم نجف آبادی حسب الوصایه والد خودشان به تاریخ 1251، با مهر بیضوی «بسم اللّه الرحمن الرحیم»، جلد تیماج زرشکی.

231 گ، 30 س، 21×5/29 سم

(57)

اشارات الاصول (اصول _ عربی)

از: محمدابراهیم بن محمدحسن کرباسی اصفهانی (1262 ق)

ص :510

قواعد علم اصول فقه به صورت مفصل و به روش استدلالی در دو جلد تنظیم شده است که جلد اول آن در مباحث الفاظ و جلد دوم در ادله عقلیه می باشد.

[الذریعه، ج 2، ص 97 و 98؛ مرعشی، ج 5، ص 34]

آغاز: «المنهج العاشر فی الأدلة الشرعیة و فیه مطالب مقدمة تشتمل علی امور الاول الدلیل لغة فعیل بمعنی الفاعل و عند الفقهاء».

انجام: «انقطع یدی غیر اسباب و صلات الدنیا بل عن التوبة و الانابة و ابتلی بعملی و ایدی الاحبة عنی منقطعة أعوذ باللّه سبحانه منه و من أمثاله».

نسخ، محمدصادق بن حاج محمدتقی ورنوسفادرانی، بیستم شعبان سال 1266، عناوین و رؤوس مطالب با خط شنگرف در بالای آن نشانی دارد و عناوین مباحث در کنار صفحه هم با شنگرف نوشته شده است، در ابتدای نوشته یک تظلم خواهی است که حاجی محمدابراهیم نوشته و در ذیل آن محمد بن علی الطباطبایی تأیید کرده و نیز آخوند بر آن صحه گذاشته است؛ دارای مهر و خط تملک 1294 است، در حاشیه تصحیح شده، دارای حواشی، در متن و حاشیه با عنوان «محمود عفی عنه» و «احمد عفی عنه» و غیره، جلد تیماج حنایی ضربی.

177 گ، 30 س، 21×31 سم

(58)

تهذیب الاحکام (حدیث _ عربی)

از: شیخ الطائفة، ابی جعفر محمد بن حسن طوسی (460 ق)

این کتاب یکی از چهار کتاب حدیثی مهمی است که نزد شیعه اهمیت فراوان دارد و

ص :511

به عنوان شرح کتاب «المقنعه» شیخ مفید نگاشته شده است که در هر مسأله روایت های مناسب آورده شده است. این کتاب شامل 393 باب است.

[مرعشی، ج 1، ص 255]

نسخه حاضر از ابتدا تا پایان کتاب الصوم می باشد.

آغاز: «ذاکرنی بعض الأصدقاء أیّده اللّه ممن أوجب حقه بأحادیث أصحابنا أیّدهم اللّه و رحم السلف منهم و ما وقع فیها من الاختلاف و الالتباس».

انجام: «و بعضهم یقول بالصاع العراقی فکتب إلی ستة أرطال بالمدنی و تسعة أرطال بالعراقی قال و یکون بالوزن ألفاً و مأئة و سبعین وزنة».

نسخ خوانا و زیبا، ابوطالب ابن حاجی عنایت اللّه رشخاری، اتمام جزء اول جمعه 16 جمادی الاولی 1123 قسمت دوم روز دوشنبه 20 شعبان، عناوین شنگرف، دارای تصحیح در حاشیه، در حاشیه نسخه بدل دارد، نسخه مقابله شده و دارای علامت بلاغ می باشد، برگ بدرقه دارای تملک محمد رسول ابن عبدالعزیز 1232 با مهر چهارگوش «محمد رسول اللّه»، از برگ 123 به بعد قلم و کاغذ تغییر کرده و به نظر می رسد که اوراق قبلی متقدم تر از اوراق 123 به بعد باشد و در بالای این صفحه نوشته شده: «شرعت فی عصر یوم الخمیس 9 من شهر جمادی الاولی سنة 1123»، در ضمن حواشی و علائم بلاغی که در صفحات ابتدائی نسخه بود از این صفحات به بعد دیده نمی شود، در پایان و یکی از صفحات نسخه مهر بیضوی کاتب با سجع «عبده ابوطالب» آمده است، اهدایی مرحوم

ص :512

حاج شیخ غلامحسین منصور و یک رباعی در مدح کتب اربعه، دارای حواشی در متن و حاشیه با علامت «م ق ر»، «م ق»، «ع ا ه»، جلد تیماج حنایی.

378 گ، 27 س، 19×5/31 سم

(59)

مجمع البیان لعلوم القرآن (تفسیر _ عربی)

از: ابوعلی فضل بن حسن بن فضل طبرسی (548 ق)

به شماره 35 رجوع شود.

نسخه حاضر از سوره سجده تا پایان قرآن می باشد.

آغاز: «بسمله، سورة السجدة مکیّة عدد آیها أربع و خمسون آیة کوفی ثلاث حجازی آیتان بصری شامی اختلافها».

انجام: «الوسواس الخناس فیؤید اللّه المؤمن بالملک و هو قوله سبحانه و أیّدهم بروح منه... الحمد للّه أولاً و آخراً... و لا قوة إلاّ باللّه العلی العظیم».

نسخ، محمدحسین بن شاه محمد رنانی صفاهانی، جزء نهم 15 جمادی الاول 1088 و جمعه 17 شعبان 1088، عناوین شنگرف، آیات قرآن معرب و بر فراز آن با خط شنگرف نشانی دارد، در حاشیه و بین سطور نسخه بدل دارد، دارای حواشی با رمز «ص»، «ق»، «و» می باشد، نسخه مقابله شده و علامت بلاغ دارد، در حاشیه تصحیح شده است، دارای وقف نامه کاتب در 1089، در ابتدا یادداشتی مبنی بر موقوفات حاج محمدحسین 21 شهر ذیقعدة الحرام 1342 دارای حواشی و تصحیح است، جلد

ص :513

لبه برگردان تیماج زرشکی در عطف فرسودگی دارد.

298 گ، 27 س، 20×30 سم

(60)

زبدة التصانیف (اعتقادات _ فارسی)

از: حیدر بن محمد خوانساری (حدود 1050)

کتابی است دارای یک مقدمه، دوازده باب و هر باب دوازده فصل و یک خاتمه؛ مؤلّف آن، از استادان آقا حسین خوانساری و معاصر شاه عباس دوم بوده است که به نام او نگاشته است.

[الذریعه، ج 12، ص 22]

آغاز: «حمد بی حد و ستایش بی عدد معبودی را بسزد که پروردگار عالمیان است».

انجام افتاده: «مرویست از حضرت امام موسی علیه السلام فرمود که هر که زیارت قبر فرزند من علی را باشد من او را نزد».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین در حاشیه و متن و نشانها شنگرف، عبارات عربی بر فراز آن با خط شنگرف نشانی دارد، ابتدای نسخه وقفنامه محمدحسین بن کربلایی جعفر به تاریخ 1291 که مقداری از وقفنامه به علت فرسودگی از بین رفته و مرمت شده است، پایان وقفنامه مهر بیضوی «محمدحسین بن جعفر» در برگ 217 یادداشتی اخلاقی از ملا حسن عطار به تاریخ جمعه 12 ذی الحجه 1314 موجود است، تصحیح شده، نسخه فرسوده شده و اول و آخر آن ترمیم شده است، جلد تیماج قهوه ای سوخته فرسوده.

ص :514

344 گ، 24 س، 20×30 سم

(61)

اشارات الاصول (اصول _ عربی)

از: محمدابراهیم بن محمدحسن کرباسی اصفهانی (1262 ق)

به شماره 57 رجوع شود.

نسخه حاضر جلد اول اشارات الاصول است.

آغاز: «الحمد للّه الذی ... و بعد فهذه اشارات إلی مفاتیح الأحکام حسب ما یقتضیه الأوقات و الأیام و أرجوا من اللّه الحفظ من الذلل».

انجام: «و المجمل والمبین و المنطوق و المفهوم و النسخ و یتلوه الجزء الثانی فی الأدلة الشرعیة و التعرض و الترجح و الاجتهاد و التقلید».

نسخ بسیار زیبا، بی کا (نام کاتب گویا به عمد از میان نوشته آخر پاک شده است)، شوال 1245، مجدول طلایی دارای کتیبه آغازین زیبا، عناوین در متن و حاشیه شنگرف، نسخه در حاشیه و بین سطور تصحیح شده، دارای حواشی با عنوان «منه ادام اللّه ایامه بمحمد و آله» می باشد، نسخه دارای بلاغات است و در پایان آن آمده: «قد بلغ المقابلة من نسخة قابلها مع نسخة الاصل بقدر الوسع و الطاقة»، جلد تیماج قرمز ضربی.

290 گ، 25 س، 20×30 سم

(62)

مقامات الحریری (ادب _ عربی)

ص :515

از: ابو محمد، قاسم بن علی حریری (516 ق)

این کتاب شامل پنجاه مقامه ادبی است که مؤلّف در آن از روش نگارش مقامات بدیع الزمان همدانی پیروی کرده است. داستان سرا در این مقامات، شخصی است به نام ابو زید سروجی و شخصیت اصلی داستان نیز حارث بن همام می باشد.

این مقامات دارای استعاره ها و کنایه ها و امثال و معماهای بسیاری است که فهم آنها نیاز به قدرت ادبی بالایی دارد و ادبا در شرح لغات و مشکلات آن کتابهایی نگاشته اند. همچنین در این کتاب مطالبی به صورت پند و اندرز، لطایف و ظرایف و شعر ارائه شده است.

[مرعشی، ج 5، ص 239؛ مرکز احیاء، ج 2، ص 197]

آغاز: «بسمله، اللّهم إنّا نحمدک علی ما علمت من البیان و الهمت من التبیان کما نحمدک علی ما اسبغت من العطاء».

انجام: «و أهل المغفرة و ولیّ الخیرات فی الدنیا و الآخرة الحمد للّه رب العالمین و صلوته علی سیدنا محمد النبی الأمی و آله الأکرمین و حسبنا اللّه و نعم الوکیل».

نستعلیق زیبا، بی کا، 1234 ق، مجدول طلایی، دارای کتیبه آغازین زیبا، اول نسخه یادداشت تولدی به تاریخ 1328، عناوین شنگرف یا نانوشته، دارای حواشی مختصر با عنوان «قاموس» و «ق» در بین سطور و حاشیه، جلد تیماج حنایی ضربی طلائی.

189 گ، 10 س، 5/21×30 سم

(63)

من لایحضره الفقیه (حدیث _ عربی)

از: شیخ صدوق، محمد بن علی بن بابویه قمی (381 ق)

ص :516

به شماره 17 رجوع شود.

آغاز: «بسمله، اللّهم إنّی أحمدک و أشکرک و أومن بک و أتوکل علیک و أقرّ بذنبی إلیک و أشهدک أ نّی مقر بوحدانیتک».

انجام: «کان له من انبیائک و رسلک ثقل و أهل بیت فعلی و فاطمة و الحسن و الحسین أهل بیتی و ثقلی فأذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطهیراً».

نسخ، بی کا، 1066 ق، عناوین و نشانیها شنگرف، کاغذ و خط 8 برگ اول با بقیه نسخه فرق دارد، دارای حواشی بسیار در متن و حاشیه با عناوین «ص»، «سمع»، «الوافی»، «ا ف ی ع»، «سلطان»، «میرزا محمد»، «ا م ن»، «تاج»، «م د»، «فخرالدین»، «تقی ره»، «م د ر»، «م ح ق»، «مراد»، «ابوالقاسم» و غیره می باشد، در حاشیه برگ 71 آمده: «شیخ ملا محمد تقی سلمه اللّه»، در متن و حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، مقابله شده و نشانه بلاغ دارد، نسخه به علت فرسودگی مرمت شده است، در پایان نسخه مشیخه من لایحضر آمده و ناقص است، جلد تیماج قهوه ای سوخته اطراف حنایی.

407 گ، 23 س، 5/29 × 5/21 سم

(64)

الحدائق الناضرة فی احکام العترة الطاهرة(فقه _ عربی)

از: یوسف بن احمد بن ابراهیم بحرانی (1186 ق)

به شماره 12 رجوع شود.

آغاز: «و به نستعین علی القوم الظالمین، بسمله، اللهم اجعلنی من المتطهرین التوابین

ص :517

برحمتک یا أرحم الراحمین الحمد للّه الذی هدانا».

انجام افتاده: «فالبحث هنا یقع فی مقاصد ثلثة، الأول فی بیان الحیض و هو الدم المتصف اشتباهه بالعذرة التی تراه المرأة».

نسخه حاضر جلد اول کتاب است.

نسخ، جعفر بن عبدالحسین عطار طریحی، بی تا، در ابتدای نسخه وقفنامه نسخه توسط حاج ملا عبدالرحیم نجف آبادی به تاریخ 1251 با مهر بیضوی «بسم اللّه الرحمن الرحیم» مشهود است، عناوین در متن و حاشیه شنگرف یا درشت با شنگرف تزیین شده، در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، دو ورق از اواسط کتاب با قلم دیگر بازنویسی شده است، جلد تیماج مشکی ضربی فرسوده.

205 گ، 28 س، 20×30 سم

(65)

تهذیب الاحکام(حدیث _ عربی)

از: شیخ طوسی، ابی جعفر محمد بن حسن طوسی (460 ق)

به شماره 58 رجوع شود.

نسخه حاضر از کتاب زیارات تا پایان کتاب است.

آغاز: «المزار من کتاب التهذیب. کتاب الزیارات. مختصر فی أنساب النبی و الأئمة علیهم السلام و زیارتهم و تواریخ ذکر مشاهدهم».

انجام: «فقتله المسلمون ثم علم الامام بعد فقال یعتق رقبة مؤمنة و ذلک قول اللّه عز و جل و إن کان من قوم عدو لکم».

ص :518

نسخ، یوسف بن یعقوب طالقانی، شنبه 25 شوال 975 پایان کتاب نکاح، در پایان همین صفحه آمده: «هذا من جملة کتب استکتب لی اخی و انا صاحب فضل اللّه بن حبیب اللّه بن جعفر بن حسن بن علی بن مرتضی بن علی الحسینی الخورزنی»، با سجع مهر دایره ای «... اللّه الغنی فضل اللّه بن حبیب اللّه الحسینی»، ابتداء نسخه مهر چهارگوش «محمد رسول اللّه»، عناوین و نشانها شنگرف یا درشت، در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، مقابله شده و علامت بلاغ دارد، نسخه مرمت شده است، جلد تیماج زرشکی فرسوده با عطف تیماج قهوه ای.

375 گ، 25 س، 21×30 سم

(66)

حق الیقین (اعتقادات _ فارسی)

از: ملاّ محمد باقر بن محمد تقی مجلسی (1110 ق)

اصول دین پنج گانه و ضروریات اعتقادات دینی و شماره گناهان کبیره و پاره ای از موضوعات اخلاقی و آداب اسلامی را به طور نسبتاً مفصل که به بسیاری از ادله تقلید در آن تمسک شده است، مخصوصاً بحث امامت را با توضیحاتی به عنوان «مؤلّف گوید» گزارش کرده و گویند آخرین تألیفات علاّمه مجلسی می باشد. این کتاب به نام شاه سلطان حسین صفوی تألیف شده و آخر ماه شعبان 1109 به پایان رسیده است و دارای شش باب و یک خاتمه مشتمل بر فصول و مقاصد می باشد.

[مرعشی، ج 3، ص 201]

آغاز افتاده: «قرآن را چنانچه نازل شده لفظاً و معنی برای ایشان بیان کند تا طریق

ص :519

ضلالت».

انجام افتاده: «خلق دیگر خواهد که او را بیگانگی عبادت کنند و زمین دیگر خواهد آفرید که ایشان را بر دارد و آسمان».

نسخ زیبا، بی کا، بی تا، عناوین و نشانیها شنگرف، فراز رؤوس مطالب با خط شنگرف نشانی دارد، نسخه صحافی و ترمیم شده و اشتباهاً یک ورق از خاتمه کتاب در ابتداء نسخه صحافی شده است، تنها یک مورد تصحیح در نسخه دیده می شود، جلد تیماج قهوه ای سوخته ضربی فرسوده.

462 گ، 16 س، 18×29 سم

(67)

ریاض المسائل فی تحقیق الاحکام بالدلائل (فقه _ عربی)

از: سید علی بن محمدعلی طباطبائی حائری (1231 ق)

شرح مزجی مفصل مشهوری است بر کتاب «المختصر النافع» محقق حلی، این شرح به نام «الشرح الکبیر» نیز مشهور است.

[مرعشی، ج 6، ص 281]

نسخه حاضر جلد اول کتاب است.

آغاز افتاده: «الدالة بظاهرها علی النجاسة کما استدل بها لها و لا اعتبار للنیة فی حصول التطهیر فیحصل مع عدمها و یدل علیه فی الجملة».

انجام: «و یشکل مع عدمها، لعدم انصراف إطلاق الکفالة إلاّ إلی احضار المکفول حال الحیاة، و لکن الأحوط ذلک».

نسخ، صفرعلی بن اسماعیل صباغ نجف آبادی، روز

ص :520

دوشنبه هفتم جمادی اول 1230 پایان کتاب صلات و در پایان نسخه روز سه شنبه هجدهم ماه محرم الحرام سال 1231، نسخه مقابله شده و در انتهاء یادداشت مقابله توسط حامد بن محمدحسن خراسانی قاینی در شب جمعه دهه اول ماه مبارک رمضان سال 1244 در دارالسلطنه اصفهان موجود است، عناوین شنگرف، متن مختصر بر فراز آن با خط شنگرف نشانی دارد، در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، نسخه وقفی است و علامت وقف بر برخی صفحات دیده می شود، در پایان کتاب صلات دو مهر بیضوی «یا عباس علی» و «یا حامد» آمده است، روی جلد موجود نیست. جلد تیماج سیاه فرسوده.

302 گ، 27 س، 18×5/27 سم

(68)

قرآن کریم

نسخ معرب، بی کا، بی تا، نام سوره ها شنگرف و فواصل آیه ها با علامت شنگرف مشخص شده، دارای علائم تجویدی با خط شنگرف می باشد، در آخر نسخه افتادگی دارد که تا اواسط سوره فجر آمده، اوراقش فرسودگی زیاد دارد، و مرمت شده و مقداری از آن بازنویسی شده، ابتداء هر سوره فضیلت آن به صورت مختصر در حاشیه آمده

ص :521

است، پشت جلد موجود نیست، جلد تیماج قهوه ای فرسوده عطف تیماج حنایی.

229 گ، 17 س، 22×36 سم

(69)

عین الحیاة(اخلاق _ فارسی)

از: ملاّ محمد باقر بن محمد تقی مجلسی (1110 ق)

شرح مفصلی است بر حدیثی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در آن پندها و اندرزهای اخلاقی و دینی به ابوذر غفاری می دهد، آن حدیث را طبرسی در مکارم الاخلاق ص 539 آورده است. مؤلّف، فصول بسیار مفصل و زیبایی در مکارم اخلاق که مؤمنان باید بدان ها متصف باشند بیان کرده است. قمست هایی از این شرح در بیان فضیلت قرآن، دعا و اذکار می باشد.

آغاز: «بسمله، لآلی حمد و جواهر ثنا تحفه بارگاه جلال کبریای حکیمی که الواح ارواح قابله نوع بشر را که مظهر غرایب صنع قضا و قدر است».

انجام: «در حیات و ممات این حقیر خاکسار و ذره بیمقدار از دعای طلب مغفرت سئیات و رفع درجات محروم نگردانند».

نسخ خوانا، حسن بن مرحوم اللّه وردی، اول ماه ربیع الاول سال 1235، عناوین شنگرف، وقفنامه کتاب به تاریخ ذی الحجه 1252 در صفحه دوم نسخه موجود است، عبارات عربی معرب، در آخر نسخه یادداشت تسلیم ارثی به تاریخ 1266 موجود می باشد، ظاهراً نسخه تصحیح شده است، در ابتداء نسخه یادداشت فوت ملا عبدالرحیم بن محمدجعفر به تاریخ 21 ذی الحجه 1258 موجود است،

ص :522

جلد تیماج قهوه ای ضربی.

227 گ، 29 س، 21×30 سم

(70)

القوانین المحکمة(اصول _ عربی)

از: میرزای قمی، ابوالقاسم بن حسن گیلانی قمی (1231 ق)

به شماره 19 رجوع شود.

آغاز: «الحمد للّه الذی هدانا إلی أصول الفروع و فروع الأصول و أرشدنا إلی شرائع الأحکام بمتابعة الکتاب و سنن الرسول».

انجام: «و غافر الخطیئات و صلی اللّه علی محمد و أهل بیته الطاهرین المطهرین علی الأرجاس و الأدناس أفضل الصلوات و أکمل التحیات».

نسخ، عبدالهدی بن عبدالمؤمن، 10 ربیع الثانی 1223، در پایان تاریخ کتابت دو مهر بیضوی «عبده الراجی کرمعلی»، عناوین و نشانیها شنگرف، در ابتدا و انتهاء کتاب یادداشت وقف کتاب به کتابخانه الحجه نجف آباد به تاریخ 10/5/51 آمده است، صفحه اول کتاب بازنویسی شده است، نسخه در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، دارای حواشی با عنوان «منه دام ظله»، در ابتداء نسخه یادداشت تملکی به تاریخ 3 ربیع الاول 1344 با مهر بیضوی «... محمد حسن موسوی؟» موجود می باشد، جلد تیماج مشکی ضربی.

305 گ، 23 س، 5/20 × 31 سم

(71)

ص :523

مجمع الفائدة و البرهان فی شرح ارشاد الاذهان (فقه _ عربی)

از: احمد بن محمد مقدس اردبیلی (993 ق)

به شماره 6 رجوع شود.

آغاز: «بسمله، الأول فی شرایط الاصطیاد قد یطلق علی أخذ الصید و اثباته بأیّ وجه اتفق بالید».

انجام: «و جعلنا من المؤمنین ثم من الذین یفهم مسائل الحلال و الحرام من أدلتها من الکتاب و السنة و الاجماع تمت».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین نانوشته، ابتداء نسخه وقفنامه کتاب توسط ملا عبدالرحیم نجف آبادی به تاریخ 10 رمضان 1281 با مهر بیضوی «بسم اللّه الرحمن الرحیم» آمده است، جلد تیماج مشکی ضربی.

291 گ، 30 س، 21×30 سم

(72)

الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة (فقه _ عربی)

از: شهید ثانی، زین الدین بن علی بن احمد شامی العاملی (966 ق)

به شماره 3 رجوع شود.

آغاز افتاده: «غیر رافع منه و التیمم بدلاً منهما إن قیل به و ینتقض فی طرده».

انجام: «آخر کلام المصنف قدّس اللّه روحه و نحن نحمد اللّه تعالی علی توفیقه... و اختم بخیر یا کریم».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین شنگرف، بر فراز متن لمعه خط شنگرف دارد، نسخه در متن و حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، دارای حواشی بسیار با عناوین «جمال

ص :524

سلمه اللّه»، «م ح سلمه اللّه»، «سمع»، «سلطان»، «ابراهیم ره»، «مدارک»، «منه سلمه اللّه»، «شرح جعفریه»، «سجع فاضل»، «ع ف»، «منه»، «ق»، «رضی عفی عنه»، «ملا احمد»، «سجع زین علی»، «12»، «سید بدرالدین»، «بدرالدین نعمه اللّه تعالی»، «منه علی یع»، «یاماج»، «مولانا رضی الدین سلمه اللّه»، مقابله شده دارای علائم بلاغ می باشد، نسخه فرسوده شده و مقداری پارگی دارد، در چند جای نسخه مهر چهارگوش «أفوض أمری إلی اللّه عبده مهر علی» دیده می شود، جلد تیماج زرکوب گل و بوته دار فرسوده.

254 گ، 31 س، 21×30 سم

(73)

ریاض المسائل(فقه _ عربی)

از: سید علی بن محمدعلی طباطبائی حائری (1231 ق)

به شماره 67 رجوع شود.

آغاز افتاده: «بالعشر للصحیح و بالذی ینبت اللحم و الدم فقال کان یقال عشر رضعات و نحوه غیره».

انجام: «بجنایة الآدمی علی مثله خطأً لا مطلقاً و حیث انتهی الکلام ... و یشیر إلیه جابرا بذلک حتی شکر و من اللّه أجراً جزیلاً».

نسخ، بی کا، بی تا، نسخه دارای بلاغات است، عناوین شنگرف، متن مختصرالنافع بر فراز آن خط شنگرف دارد، در متن و حاشیه تصحیح شده نسخه بدل دارد، نسخه

ص :525

وقفی است و علامت وقف بر روی نوشته ها موجود است، جلد چرم حنایی.

380 گ، 29 س، 20×30 سم

(74)

ریاض المسائل (فقه _ عربی)

از: سید علی بن محمدعلی طباطبائی حائری (1231 ق)

به شماره 67 رجوع شود.

آغاز: الحمد للّه رب العالمین ... ، کتاب العتق؛ العتق و هو لغة الخلوص و منه یسمی عتیقا خلوصه من ایدی الجبابرة».

انجام: «ممن یقف علی هذا التعلیق و یری فیه خطاً أو ذللاً أن یصلحه و بینه علیه و یوضحه و یشیر إلیه بذلک منی شکرا جمیلاً و من اللّه أجرا جزیلا».

نسخ، محمدحسین بن محمدعلی، عصر روز دوازده ماه ذی الحجة سال 1255، عناوین شنگرف یا نانوشته، برخی متن عبارات مختصر النافع بر فراز آن خط شنگرف دارد، جلد تیماج قرمز ضربی مقوایی.

215 گ، 31 س، 21×30 سم

(75)

جواهر السنیة فی الاحادیث المرضیة (حدیث _ فارسی)

از: علی اصغر بن کریم خوی(1)

ص :526


1- 1) در ابتداء نسخه نام مؤلّف «محمدباقر بن محمدتقی بن محمدکریم» آمده است اما در آخر نسخه آمده: «قد تمت المجلد الأول الجواهر السنیة فی أسرار معرفة الجبار و أسرار محمد... تصنیفها و تألیفها و کاتبها علی یدالضعیف... علی اصغر بن کریم» که این نام مطابق است با نامی که در نسخه 6300 کتابخانه ملی آمده است.

مصنف می فرماید: از این ذره بی مقدار التماس نمودند که کتاب در بیان احادیث سنه و دلایل مستحسنه که از طریق مستقیمه ائمه طاهرین علیهم السلام به اسانید معتبره به این قلیل البضاعت رسیده باشد تحریر نماید، این کتاب در 20 باب مرتب شده است به این ترتیب:

باب اول: در بیان توحید و معرفت خداوند.

باب دوم: در ذکر احوالات سید کاینات.

باب سوم: در بیان تولد سید لولاک خاتم الانبیاء.

باب چهارم: در ذکر احوالات سید الاوصیاء علی بن ابی طالب علیه السلام .

باب پنجم: در مناقب سید الاوصیاء.

باب ششم: در احوالات فاطمه زهرا علیهاالسلام .

باب هفتم: در احوالات حسن علیه السلام .

باب هشتم: در احوالات امام حسین علیه السلام .

باب نهم: در احوالات سید الساجدین علیه السلام .

باب دهم: در احوالات امام محمد باقر علیه السلام .

باب یازدهم: در احوالات امام جعفر صادق علیه السلام .

باب دوازدهم: در احوالات امام موسی علیه السلام و تولد او.

باب سیزدهم: در احوالات امام رضا علیه السلام تولد و وفات او.

باب چهاردهم: در احوالات امام محمدتقی علیه السلام و تولد او.

باب پانزدهم: در احوالات امام علی نقی علیه السلام .

باب شانزدهم: در احوالات امام حسن عسکری علیه السلام .

باب هفدهم: در احوالات صاحب الامر علیه السلام .

ص :527

باب هجدهم: خلقت عرش و ماتحته.

باب نوزدهم: احوالات قاف و ما کان فیه.

باب بیستم: در ذکر ابتدای خلقت دنیا.

آغاز: «الحمد للّه المدبر للملک و الملوک المتفرد بالعز و الجبروت یا مبدع الارکان و الاصول و یا خالق النفوس و العقول».

انجام: «و انزلنی شفاعتهم فإنهم الحق و الحق معهم و لا تفرق بینی و بینهم أبداً یا رب العالمین».

نستعلیق زیبا، علی اصغر بن کریم، 1254 ق، عناوین و نشانیها شنگرف، بر فراز رؤوس مطالب با خط شنگرف نشانی دارد، صفحات مجدول با رنگ مشکی و شنگرف می باشد، نسخه تصحیح شده، فهرست عناوین و احادیث کتاب در اول نسخه به صورت جدول با شنگرف و مشکی آمده است، بر روی برخی اوراق علامت وقف دیده می شود، چند برگ آخر نسخه روایاتی از مشارق انوار الیقین و غیره آمده است، جلد تیماج قهوه ای سوخته فرسوده.

239 گ، 17 س، 20×30 سم

(76)

جامع المعجزات (فضایل معصومین _ فارسی)

از: محمد واعظ اصفهانی

به شماره 25 رجوع شود.

نسخه حاضر جلد دوم کتاب است.

ص :528

آغاز: «حمدله، اما بعد چنین گوید تراب اقدام دوستان ابو تراب امیرالمؤمنین و گل چین بساطین مناقب ائمه طاهرین علیه السلام».

انجام: «تا آنکه نماند احدی از فرزندان ما مگر آنکه یک مرتبه ایشان را به قتل رساند پس در آن وقت خشم ما و شیعیان ما فرو نشیند و اندوه ما زایل گردد».

نسخ خوانا، بی کا، بیست و هشتم ماه شعبان المعظم سال 1259، ابتدای نسخه وقفنامه کتاب توسط ملا عبدالرحیم به تاریخ 14 ذی القعده 1281 موجود است، عناوین شنگرف، عبارات عربی با خط شنگرف بر فراز آن نشانی دارد، جلد تیماج مشکی عطف آن ترمیم شده.

232 گ، 25 س، 20×30 سم

(77)

انساب النواصب (تاریخ _ فارسی)

از: علی بن داود خادم استرآبادی (11 ق)

مؤلّف این کتاب، تاریخ، نسب و حالات گروهی از کسانی که با حضرت علی علیه السلام دشمنی ورزیده اند را به طور مفصل ذکر می کند که در پنجاه و یک باب تألیف گشته است. این کتاب در سال 1076 به پایان رسیده است.

آغاز: «شکر و سپاس بیحد و قیاس، خالقی راست جل شأنه و عظم سلطانه که طینت طیبه انبیا و اولیا را از میاه لطیفه نظیفه هذا عذبٌ فراتٌ سرشته».

انجام: «لجمیع المؤمنین و المؤمنات بحق محمد سید المرسلین و علی خیر الوصیین و الائمة المعصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین برحمتک یا ارحم الراحمین».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین شنگرف یا نانوشته، فراز برخی عبارات با خط شنگرف نشانی دارد، جلد تیماج مشکی

ص :529

ضربی.

162 گ، 23 س، 21×29 سم

(78)

[اللغة](لغت _ عربی)

از: حسام الدین رمضان الخجندی

فرهنگ عربی است به عربی با ترجمه لغات به فارسی بین سطرها، الفاظ به ترتیب ابواب مجرد و مزید صرفی تنظیم شده و در هر باب فاء الفعل و عین الفعل و لام الفعل رعایت می شود، چون آغاز کتاب افتاده مشخصات کتاب معلوم نیست.

[مرعشی، ج 8، ص 164]

آغاز: «جَذَبَهُ جَذْباً وَ ِهیَ الجَذْبَةُ جَلَبَهُ یَجْلِبُهُ وَ یَجْلُبُهُ جَلْباً وَ جَلَباً وَ هُوَ الجَلِیْبُ وَ الجَلَبُ حَصَبَهُ».

انجام: «و یطفق طفقا علق یفعل کذا لیس زید ذاهبا هات کذا. تمت الکتاب ... حسام الدین رمضان الخجندی ... فی بلدة خوارزم سنه خمسة و اربعین و سبع مأته(1)».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین و نشانیها شنگرف، چند برگ آخر نسخه پارگی دارد و مقداری از آن ترمیم شده است، نسخه تصحیح شده و دارای حواشی می باشد. در پایان نسخه آمده: «اشر هنا الکتاب فی دار یهودای اصفهان محمدجعفر امامی؟ و حاجی الحرمین الشریفین حاجی کلب علی بیک امامی؟ فی شهر رمضان المبارک سنة ستة و عشرین و الف»، جلد تیماج حنائی لبه دار.

ص :530


1- 1) با توجه به ظاهر نسخه نام مؤلّف و تاریخ تألیف کتاب باشد.

178 گ، 9 س، 5/17×5/28 سم

(79)

مجموعه:

1) فقه اللغة (سر الادب فی مجاری کلام العرب) «1 پ _ 104 ر»(ادب _ عربی)

از: ابومنصور، عبدالملک بن محمد ثعالبی (429 ق)

این کتاب در دو قسم است: قسم اول اسماء چیزهای مخصوص، دارای سی باب در هر بابی چند فصل است، قسم دوم در بعضی از قواعد ادبی که عرب در کلام خود آنها را می آورند، با شواهدی از قرآن کریم، و این قسم دارای فصول کوتاه زیادی است، قسم دوم را به نام «سر العربیة» خوانده اند.

[مرعشی، ج 1، ص 133]

آغاز: «بسمله، أما بعد حمد اللّه علی آلائه و الصلوة علی محمد و آله فإنّ من أحب اللّه أحب رسوله محمد المصطفی صلی الله علیه و آله ».

انجام: «الماء ربا النبت زکا الزرع أراع الطعام من الریع و هو النزل».

2) المغرب فی ترتیب المعرب(لغت _ عربی)

از: ابوالفتح، ناصر بن عبدالسید مطرزی (610 ق)

مواد لغوی در این کتاب به ترتیب حروف آغاز کلمات تنظیم شده و مقید است که الفاظ غریبی که فقها به کار می بندند یا در بعضی از احادیث آمده گرد آورد.

[مرعشی، ج 15، ص 11]

آغاز: «و احمده علی أن خول جزیل الطول و سدد الاصابة فی الفعل و القول و أرشد الی مناهج الهدی».

انجام: «یناق البطریق بتخفیف النون بعد الیاء المفتوحة کذا قرأناه و فی معرفة الصحابة

ص :531

مقید بالتشدید و هو الذی برأسه ابوبکر لیومها فی شی ء».

3) رسالة فی النحو (ذیل المغرب)(نحو _ عربی)

از: ابوالفتح، ناصر بن عبدالسید مطرزی (610 ق)

رساله کم حجم و پرمحتوایی است که مؤلّف، آن را ذیل کتاب المغرب فی ترتیب المعرب قرار داده است، این رساله دارای 4 باب بدین ترتیب است:

الباب الاول: فی المقدمات.

الباب الثانی: فی شیء من تصریف الأسماء.

الباب الثالث: فی ما لایتصرف من الأفعال.

الباب الرابع: فی الحروف.

[مرعشی، ج 28، ص 138]

آغاز: «ذیلت بها کتابی هذا مضمنا إیاها ما تشتت فی أصل العرب من الادوات».

انجام: «و هذا له شرح فیه طول و فیما ذکرت هنا مقنع و من اللّه التوفیق».

2) المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر «106 پ _ 258 ر» (لغت _ عربی)

از: احمد بن محمد بن علی فیومی (734 ق)

فرهنگی است به ترتیب حروف آغاز کلمه، برای الفاظ غریبی که در «شرح الوجیز» رافعی آمده با زیادتهایی از لغت و الفاظ مشتبه این کتاب. در تحریر اول بسیار مفصل و با شرح شواهد و ذکر تعاریف کلمه بود، که به علت طولانی شدن، مؤلّف به اختصار به آن پرداخت. تألیف کتاب در دهه آخر شعبان 734 به پایان رسید، گفته شده این کتاب از بیش از هفتاد کتاب گرفته شده است.

[مرعشی، ج 6، ص 172]

آغاز: «بسمله قال العبد الفقیر إلی اللّه تعالی احمد بن محمد بن علی المغربی الحمد

ص :532

للّه... أما بعد فإنّی کنت جمعت کتاباً و أوسعت فیه».

انجام: «و نسأل اللّه تعالی حسن العاقبة فی الدنیا و الآخرة و أن ینفع به طالبه و الناظر فیه و أن یعاملنا بما هو أهله».

نسخ، فتحعلی بن محمدعلی نجف آبادی، 1274، پایان رساله اول، عناوین و نشانیها شنگرف کاتب سه رساله اول با رساله چهارم فرق دارد، سه رساله اول در حاشیه نسخه بدل دارد، چند جای نسخه مهر بیضوی «عبده محمد جعفر بن محمد صفی» وجود دارد، رساله چهارم در حاشیه تصحیح شده است، وقفنامه کتاب در اول نسخه با مهر بیضوی «محمدجعفر بن محمد صفی» موجود است، ولی نوشته های وقفنامه محو شده است. جلد تیماج مشکی ضربی.

(80)

الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة(فقه _ عربی)

از: شهید ثانی، زین الدین بن علی بن احمد شامی عاملی (966 ق)

به شماره 3 رجوع شود.

نسخه حاضر از ابتدای کتاب اجاره است.

آغاز: «کتاب الاجارة و هی العقد علی تملک المنفعة المعلومة بعوض معلوم فالعقد بمنزل الجنس یشمل سایر العقود و خرج بتعلقه بالمنفعة».

انجام: «و عفی عن سیئاته و زلاته بجوده و کرمه علی ضیق المجال و تراکم الأهوال الموجبة لتشویش البال».

نسخ خوانا، بی کا، عناوین اصلی شنگرف یا نانوشته، بقیه

ص :533

عناوین و همچنین مطالب مهم با خط شنگرف بر بالای آن و در مواردی هم با خط سیاه نشانی دارد، نسخه در حاشیه و بین سطور تصحیح شده و نسخه بدل دارد، دارای حواشی با رمزهای «ق»، «منه ره»، «12»، «ص»، «دیلماج»، «سلطان»، می باشد. در ابتدای نسخه وقف نامه حاج شیخ نصراللّه قضایی نجف آبادی به تاریخ 21/10/1350 ش آمده، جلد تیماج قهوه ای ضربی فرسوده.

257 گ، 17 س، 21×30 سم

(81)

قوانین المحکمة (قوانین الاصول)(اصول فقه _ عربی)

از: میرازی قمی، ابوالقاسم بن حسن گیلانی (1231 ق)

به شماره 19 رجوع شود.

آغاز: «الحمد للّه رب العالمین و الصلوة و السلام علی خیر خلقه محمد و آله أجمعین فهذه نبذة من المسائل الأصولیة و جملة من مبان المسائل الفقهیة».

انجام: «إنّه ولیّ الخیرات و غافر الخطیئات و صلی اللّه علی محمد و أهل بیته الطاهرین المطهرین من الارجاس و الادناس افضل صلوت».

نسخ، بی کا، عصر مؤلّف، عناوین مشکی درشت یا نانوشته، در حاشیه و متن تصحیح شده و نسخه بدل دارد، نسخه مقابله شده و امضای بلاغ دارد، دارای حواشی در بین سطور و حاشیه با عناوین «منه دام ظله» و «ص» می باشد، برخی عبارات خط خوردگی دارد، جلد تیماج

ص :534

قهوه ای ضربی.

274 گ، 30 س، 20×30 سم

(82)

ارشاد الاذهان الی احکام الایمان(فقه _ عربی)

از: علامه حلی؛ حسن بن یوسف بن مطهر (726 ق)

به شماره 42 رجوع شود.

آغاز: «الحمد للّه المتفرد بالقدم و الدوام المتنزه عن مشابهة الأعراض و الأجسام، المتفضل بسوابغ الأنعام، المتطول بالفواضل الجسام».

انجام افتاده: «لو ضربه علی رأسه فذهب عقله انتظر سنة فإن مات فالدیة فی النفس و إن بقی و لم یرجع فالدیة للعقل و لو اشتبه».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین و نشانیها شنگرف یا نانوشته یا مشکی درشت می باشد، نسخه در متن و حاشیه تصحیح شده، نسخه بدل دارد و دارای حواشی بسیار با عناوین «منه»، «ع ل»، «حاشیه شرایع شیخ علی»، «شرح عد ع ل»، «ق»، «ص»، «زین»، «زین فی نافع»، «فخرالدین»، «کاتب»، «تحریر» و غیره می باشد، اول نسخه ابیات پراکنده و چند یادداشت به تاریخهای 1282، 1284 و 1319 آمده است، چند برگ اول بازنویسی شده، نسخه ترمیم و وصالی شده، یادداشت ملکیت عبداللّه بن محمد حسین به تاریخ 1299 با مهر بیضوی «لا اله الا اللّه الملک الحق المبین عبداللّه» در برگ 19 موجود است، جلد تیماج قهوه ای ضربی فرسوده.

ص :535

104 گ، 23 س، 20×29 سم

(83)

مجموعه:

قرب الاسناد (2 پ _ 43 ر»(حدیث _ عربی)

از: ابوالعباس عبداللّه بن جعفر حمیری (ق 4)

مؤلّف، احادیث و روایت هایی را که از جهت سند به معصوم کوتاه باشد را آورده است، در این کتاب احادیث معصوم جداگانه گردآوری شده است. بعضی از قسمت های آن مفقود است.

[الذریعة، ج 11، ص 197]

آغاز: «عن مسعدة بن صدقة قال حدثنا جعفر عن أبیه قال کان علی علیه السلام یقول فی دعائه و هو ساجد: اللهم إنّی أعوذ بک أن تبتلینی ببلیة».

انجام: «علی ظهری فتأتیها الشهوة و تنزل الماء أفعلیها غسل أم لا قال نعم اذا جاءت الشهوة و انزلت الماء وجب علیها الغسل».

2) الغیبة (44 ر _ 110 ر)(اعتقادات _ عربی)

از: شیخ الطائفة، ابی جعفر محمد بن حسن طوسی (460 ق)

مؤلّف، این کتاب را پیرامون غیبت حضرت ولی عصر (عج) و اثبات وجود آن حضرت و علت طولانی شدن غیبت ایشان، به درخواست یکی از بزرگان نگاشته اند و به سال 447 بدین کار اشتغال داشته اند.

آغاز: «الحمد للّه الذی هدانا لحمده و جعلنا من أهله و وفقنا للتمسک لدینه و الانقیاد لسبیله و لم یجعلنا من الجاحدین لنعمته».

انجام: «قال تسع عشرة سنة ثم یخرج المنتصر فیطلب بدم الحسین و دماء أصحابه

ص :536

فیقتل فیسیر حتی یخرج السفاح».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین و نشانیها شنگرف، در حاشیه و متن تصحیح شده و نسخه بدل دارد، نسخه مقابله شده و نشانه بلاغ دارد، ابتدای نسخه وقفنامه کتاب به تاریخ 1287 با مهر بیضوی «محمد جعفر بن محمد صفی» موجود است، دارای حواشی با عناوین و رموز «بهاء دام ظله»، «تد»، «م ق»، «ص» و «ق» می باشد، در پایان هر دو رساله یادداشتی از تاج الدین حسن بن محمد اصفهانی (پدر فاضل هندی) به تاریخهای 1087(1) و 1088 با عبارت: «بلغ نظری...» آمده است، در برگه آخر نسخه فهرست مختصری از کتاب الغیبة آمده است، جلد تیماج حنایی.

110 گ، 31 س، 21×30 سم

(84)

روضة الصفا فی سیرة الأنبیاء و الملوک و الخلفاء (تاریخ _ فارسی)

از: میرخواند محمد بن خاوند شاه بن محمود خوارزمشاهی (903 ق)

این کتاب تاریخ عمومی از آغاز خلقت جهان تا عصر مؤلّف است، بنا بود در یک مقدمه و هفت جلد و یک خاتمه باشد، ولی موفق به نوشتن جلد هفتم و خاتمه نشد و

ص :537


1- 1) لازم به ذکر است که در الذریعه، ج 11، ص 197 و جاهای دیگر تاریخ فوت پدر فاضل هندی را 1085 بیان می کند و در این جلد احتمال فوت ایشان را در تاریخ 1098 داده است با توجه به این یادداشت معلوم می شود که تاریخ اولی درست نیست و احتمال دوم تقویت می شود.

نوه او خواندمیر، آن را به پایان رسانید.

این نسخه جلد سوم می باشد.

آغاز: «حمد و سپاسی که مقدسان ملأ اعلی از ادای شمه از آن عاجز آیند و شکر و سپاسی که معتکفان صوامع بالا در گفتن آن به تقصیر اعتراف نمایند».

انجام: «بیت:

آیا حسود تو در دست روزگار ذلیل زهی وجود تو بر صنع کردگار گواه

ز جود لا نرود بر وجود تو هرگز مگر در اشهد ان لا اله اللّه»

نسخ، روز چهارشنبه ماه صفر سال 1019، عناوین و نشانیها شنگرف و برخی نانوشته، با خط مشکی و قهوه ای جدول بندی شده، نسخه صحافی و ترمیم شده است، در حاشیه تصحیح شده، در حاشیه چند برگ اول مطالبی تاریخی آمده است، جلد تیماج قهوه ای ضربی سوخته.

166 گ، 34 س، 17×29 سم

(85)

قرآن کریم

نسخ، بی کا، بی تا، 16 آیه از اول سوره بقره افتادگی دارد، این قرآن از طرف غلامرضا عرشی نجف آبادی در روز پانزدهم جمادی الاول، وقف مدرسه الحجه نجف آباد گردیده است، بعضی علائم و نام سوره ها و علائم تجدید و سررسید جزءها با شنگرف، نسخه ترمیم و وصالی شده و برخی عبارات بازنویسی شده است، نسخه فرسوده شده، برخی عبارات به علت آب خوردگی و رطوبت از بین رفته

ص :538

و چند برگ اول و آخر نسخه پارگی دارد، جلد تیماج مشکی ضربی فرسوده با عطف تیماج قهوه ای.

332 گ، 14 س، 5/16×22 سم

(86)

التبیان فی تفسیر القرآن (تفسیر _ عربی)

از: شیخ الطائفه، ابی جعفر محمد بن حسن طوسی (460 ق)

اولین تفسیر مفصل شیعی است که شامل علوم قرآنی، قرائت، اعراب و اسباب نزول و عقائد و وجوه ادبی و روایات ائمه اطهار است. در این تفسیر اقوال مفسرین شیعه و سنی مورد بررسی قرار گرفته است. در آغاز مقدمه مفصلی در اهمیت قرآن و تفسیر و چگونگی نزول و نام های قرآن و تعداد کلمات و حروف و... دارد.

آغاز: «قوله: قالَ الْمَلأُ مِنْ قَومِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذَا لَساحِرٌ عَلیمٌ یُریدٌ أنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ فَماذا تَأمُرُونَ، آیتان بلاخلاف».

انجام: «لأنّ الأول لا یقع إلاّ حقا و الآخر یجوز أن یکون حقاً فی الظاهر و إن کان فاسداً فی الباطن؛ هذا آخر سورة یونس».

نسخ، سال 671 ق، علی بن ابی المیامین علی بن احمد بن علی بن امینا، این نسخه نفیس از آیه 109 سوره اعراف تا آخر سوره یونس می باشد، البته از آیه 125 سوره اعراف تا 170 این سوره موجود نیست. و دارای بلاغات است و چند جای نسخه آمد: «قبوبل بأصله»، کل کتاب معرب است، عنوان «قوله تعالی» با مشکی درشت، اول نسخه دو یادداشت تملک به تاریخهای 757 و 1069 و همچنین وقفنامه محمدجعفر بن محمد صفی به تاریخ 14 محرم

ص :539

1279 با مهر بیضوی «عبده محمدجعفر بن محمد صفی» موجود است، تصحیح شده است، نسخه ترمیم و وصالی شده است، و در پایان چند معجزه از پیامبر اکرم از کشف الغمه نقل شده است، جلد تیماج قهوه ای ضربی.

(87)

مجموعه:

1) الوافی «1 ر _ 294 ر» (حدیث _ عربی)

از: ملا محسن بن مرتضی فیض کاشانی (1091 ق)

مؤلّف احادیث و روایت های کتب چهارگانه: اصول کافی، من لا یحضره الفقیه، تهذیب و استبصار را در سه مقدمه و چهارده کتاب و یک خاتمه گردآورده که در هر فصل ابتدا آیات مناسب را ذکر و پس از آن احادیث را آورده است.

روایاتی را که احتیاج به تفسیر و توضیح داشته است به عنوان «بیان» شرح داده است، تألیف آن به سال 1068 ق به پایان رسیده است.

نسخه حاضر جلد دوم و سوم کتاب است.

آغاز: «نحمدک اللهم یا من هدانا بأنوار القرآن و الحدیث لمعرفة الفرایض و السنن و نجانا بسفینة أهل بیت نبیه من أمواج الفتن».

انجام: «قال الصادق علیه السلام شفاعتنا لأهل الکبایر من شیعتنا و أما التائبون فإنّ اللّه تعالی یقول ما عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیْلٍ».

نسخ، بی کا، 1102 ق، عناوین و نشانیها شنگرف یا مشکی درشت، در متن و حاشیه تصحیح شده و دارای نسخه بدل و حواشی در متن و حاشیه با عناوین «شرح»، «منه»، «سمع»، «ق»، «ص»، «ولد المصنف»، «12»، «منه

ص :540

دام ظله» و «منه دام فیضه» می باشد، ابتدای نسخه و آخر جزء دوم وافی دو صورت وقفنامه از محمد جعفر بن محمد صفی به تاریخ های 22 ذی الحجه 1278 و غره محرم 1279 با مهر بیضوی «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» موجود است، موریانه به نسخه آسیب رسانده است، جلد مقوایی عطف تیماج قهوه ای.

437 گ، 20 س، 20 × 27 سم

(88)

الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة (فقه _ عربی)

از: شهید ثانی، زین الدین بن علی بن احمد شامی عاملی (966 ق)

به شماره 3 رجوع شود.

آغاز: «الحمد للّه الذی شرح صدورنا بلمعة من شرایع الاسلام کافیة فی بیان الخطاب و نوّر قلوبنا من لوامع دروس الأحکام بما فیه تذکرة».

انجام: «و عدم انتقاله و ملک الغیر له و فی المدة یحلف المنکر لأصالة عدم ما یدعیه الآخر من الزیادة».

نسخ، محمدباقر بن قربانعلی مازندرانی، چهاردهم ربیع الاول سال 1237 در دارالخلافه تهران، عناوین و نشانیها شنگرف یا مشکی درشت، متن لمعه با خط شنگرف بر فراز آن نشانی دارد، اول نسخه یادداشت ملکیتی با مهر چهارگوش «ابن... نصراللّه» موجود است، دارای حواشی بسیار در حاشیه و بین سطور با عناوین و رموز «منه ره»، «میرزا ابراهیم»، «شیخ جعفر»، «ق»، «ع

ص :541

ل»، «جم»، «سلطان»، «احمد»، «مراد ره»، «بهائی»، «م ح د»، «سلطان محمود»، «میرزا محمد دلماج»، و غیره، نسخه بین سطور و حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، پایان نسخه دو مهر چهارگوش «ابن... اللّه نصراللّه» موجود است، کاغذها الوان، جلد تیماج قهوه ای.

27 گ، 22 س، 17×27 سم

(89)

مجمع البحرین و مطلع النیّرین(لغت _ عربی)

از: فخرالدین بن محمد علی طریحی نجفی (1078 ق)

فرهنگی است به ترتیب حروف آخر کلمه در بیست و هشت کتاب، که هر کتاب شامل چند باب و فصل است. در این فرهنگ از کلمات لغوی مشکل که در قرآن کریم و احادیث شریفه به کار رفته بحث می کند، و بسیاری از مطالب متفرق مفید را نیز به طور مختصر می آورد، و در آخر کتاب سی و یک فایده لغوی و ادبی را اضافه می نماید. تألیف آن در روز سه شنبه، ششم رجب 1079 به پایان رسیده است.

[مرعشی، ج 3، ص 21]

آغاز: «الحمد لمن خلق الانسان و علمه البیان و التبیان و اوضح له الهدی و الایمان و الصلوة علی من خص بالفرقان».

انجام: «و شیء یسیر أی هیّن و منه الحدیث إنّ الکیّس لدیّ الحق یسیرا أی هیّن لین و فیه قلة العیال الیسارین و هو ظاهر».

نسخ زیبا، علی ابن سلطان نجف آبادی بهشت بنیاد، سه شنبه ماه ربیع الآخر سال 123؟، در آغاز کتاب وقف اولاد ذکور و طلبه علوم دینی نجف آباد گردیده به سال

ص :542

1307، عناوین و لغات در متن و حاشیه شنگرف، در حاشیه تصحیح شده، دارای مهری بنام «عبده محمد جعفر» که کتاب از عالیجناب ملا عبدالرحیم نزدش امانت بوده است، جلد تیماج قهوه ای سوخته.

291 گ، 27 س، 18×27 سم

(90)

حق الیقین(اعتقادات، فارسی)

از: ملا محمدباقر بن محمدتقی مجلسی (1110 ق)

آغاز افتاده: «صدای عظیمی ظاهر شود که جمیع حوریان کریم منان برای دوستان خود در قصرهای جنان مهیا گردانیده».

انجام افتاده: «و ندا کردند در میان مردم الصلاة جامعة و میان دو درخت را از برای آن حضرت».

نستعلیق، بی کا، بی تا، عناوین شنگرف و برخی عناوین در حاشیه با مشکی درشت، موریانه به نسخه آسیب رسانیده و نسخه وصالی و صحافی شده و برخی اوراق آن جابه جا شده است و نسخه دارای تصحیحاتی در حاشیه می باشد، لازم به تذکر است که در ابتداء این نسخه، نصاب الصبیان سنگی صحافی شده است، جلد مقوایی.

180 گ، 23 س، 17×26 سم

(91)

الصافی(تفسیر _ عربی)

ص :543

از: ملا محسن بن مرتضی فیض کاشانی (1091 ق)

تفسیر مختصر مشهوری است که بیشتر به مضامین احادیث اهل بیت علیهم السلام در تفسیر آیات می پردازد و کمتر به گفته های مفسران عنایت دارد. این کتاب دارای دوازده مقدمه است در فضیلت قرآن و جمع و تدوین آن و چگونگی تفسیر و نزول آیات و کیفیت تلاوت و آداب آن در اواخر سال 1075 ق موافق جمله «تم کتاب الصافی» تألیف کتاب به پایان رسیده است.

[احیاء تراث، ج 1، ص 411]

این نسخه از سوره کهف تا پایان قرآن می باشد.

آغاز افتاده: «الرقیم فهما لوحان من نحاس مرقوم مکتوب فیهما أمر الفتیة».

انجام افتاده: «قال القوت من الطعام و الماء البارد فقال لئن أوقفک اللّه یوم القیامة بین یدیه».

نسخ، بی کا، عصر مؤلّف، عناوین و نشانیها شنگرف، آیات قرآن معرب و بر فراز آن با خط شنگرف نشانی دارد، آغاز هر جزء با شنگرف در حاشیه مشخص شده است، در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، نسخه مقابله شده و دارای امضای بلاغ می باشد، دارای حواشی با عناوین و رموز «منه دام ظله»، «سمع منه»، «قاضی»، «مصباح»، «ص»، «ق» و غیره می باشد، نسخه وقفی در برخی اوراق بر روی نوشته ها علامت وقف دارد، جلد مقوایی با عطف پارچه ای.

313 گ، 21 س، 185 × 26 سم

(92)

ص :544

مواهب علیه(تفسیر _ فارسی)

از: کمال الدین حسین بن علی کاشفی بیهقی (910 ق)

کاشفی تفسیر مفصلی شروع کرد به نام «جواهر التفسیر»، ولی پس از نگارش جلد اول آن کار تألیف به تعویق افتاد، بدین جهت این تفسیر مزجی بسیار مختصر را به نام میرعلی شیرنوائی (907 ق) پرداخت تا با فرصت بیشتر و در وقت مناسب به تفسیر مفصل خود بپردازد. در ماه محرم 897 بدین کتاب شروع کرده و دوم شوال 899 موافق جمله «دوم ز شهر شوال» آن را به پایان برده است. در این تفسیر مزجی مختصر، بعضی از وجوه تفسیری و اشاره به اسباب نزول صحیح و قصص انبیاء و برخی سخنان ارباب تحقیق و کاشفی آمده در بیشتر جاها قرائت عاصم را اختیار می کند.

[احیاء تراث، ج 1، ص 147]

این نسخه از سوره مریم تا پایان قرآن می باشد.

آغاز: «کهیعص در موهبه صوفیا بادیه از مواهب الهی که حضرت شیخ رکن الدین علاءالدولة سمنانی».

انجام:

«گفتم مه و سال و روز و تاریخ نویس فی الحال دوم ز شهر شوال نوشت».

نستعلیق، صفرعلی بن آقا اسماعیل نجف آبادی، 19 ذی الحجه 1239، عناوین و نشانیها شنگرف، آیات قرآن مشکی درشتر از متن، معرب بر فراز آن با خط شنگرف نشانی دارد، ابتداء نسخه وقفنامه کتاب توسط مهدی باقر بن محمدعلی نجف آبادی به تاریخ 1315 می باشد، یک یادداشت تولد به تاریخ 1281 و یک یادداشت مبنی بر کتابهایی که نزد مردم دارم به تاریخ 1279 در برگ اول

ص :545

دیده می شود، دارای حواشی مختصر، در حاشیه تصحیح شده، موریانه به نسخه آسیب زده ولی به نوشته ها آسیب نرسیده، در ابتداء هر سوره روایتی از ابن ابی کعب در فضیلت قرائت آن سوره در حاشیه آمده است، برخی از اوراق نسخه مخصوصاً اواخر آن مفقود شده، چند برگ آخر پارگی دارد، جلد تیماج قهوه ای فرسوده.

251 گ، 26 س، 18 × 5/25 سم

(93)

تهذیب الاحکام (حدیث _ عربی)

از: شیخ الطائفة، ابی جعفر محمد بن حسن طوسی (460 ق)

به شماره 58 رجوع شود.

نسخه حاضر از ابتدای کتاب صوم تا پایان می باشد.

آغاز: «کتاب الصیام، باب فرض الصیام، قال اللّه تعالی یا أیها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتقون».

انجام: «یعنی الأخرس حق و لا طلبة بوجه من الوجوه و لا سبب من الأسباب ثم غسله و أمر الأخرس أن یشریه فامتنع فالزمه الدین».

نسخ، محمدقاسم بن محمدصفی، جمادی الثانی 1094، عناوین و نشانیها شنگرف، نسخه دارای بلاغات است و در آخر نسخه و چند جا «بلغ سماعاً اعزه اللّه تعالی» دارد. تمام احادیث را کسی بررسی سندی کرده و صحیح و ضعیف بودن آن را مشخص کرده است. تا برگ 130 دارای حواشی زیادی است. برخی حواشی از «م ق ر مد ظله

ص :546

العالی»، «م ت ق ره» که ظاهر مجلسین می باشند، نسخه در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، دارای وقف نامه ای از واقف که ملا حبیب اللّه فرزند ملا حسنعلی می باشد با مهر بیضوی «بسم اللّه الرحمن الرحیم»، کتاب در تملک شیخ جعفر نجف آبادی بوده است، جلد تیماج قهوه ای لبه دار.

274 گ، 23 س، 5/18 × 25.

(94)

حاشیة الروضة البهیة (فقه _ عربی)

از: سید جمال الدین محمد بن الحسین خوانساری (1125 ق)

حاشیه مفصلی است بر کتاب «الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة» شهید دوم که با عناوین «قوله، قوله» آمده است، بیشتر این حاشیه به توضیح گفته های شهید و ادله مسائل پرداخته و در بعضی فرازها به گفتگو می پردازد، تألیف کتاب در ماه رمضان سال 1104 به پایان رسیده است.

[مرکز احیاء، ج 3، ص 442]

آغاز: «الحمد للّه رب العالمین و الصلوة علی خیر خلقه محمد و آله الطاهرین قوله فی الحاشیة ما کان متعلقه عاماً أی من الأفعال العامة التی».

انجام: «و سقوط التیمم بدل الغسل، إذ لا شاهد له أصلا و قد ظهر بما ذکرنا بعض الشواهد علی ترجیح التفسیر الأخیر فتأمل».

نستعلیق زیبا، بی کا، بی تا، عناوین «قوله _ قوله» شنگرف و بیشتر نانوشته، نسخه مقابله شده و امضای بلاغ دارد، در حاشیه تصحیح شده است، ابتداء نسخه وقفنامه کتاب

ص :547

توسط ملا عبدالرحیم مذکور در نسخه های قبل به تاریخ 1251 با مهر بیضوی «بسم اللّه الرحمن الرحیم» موجود است، در برگ دوم یادداشت شده که این کتاب از جمله کتب مرحوم آیت اللّه شیخ احمد نجف آبادی است که به کتابخانه مدرسه الحجه نجف آباد هدیه داده است با مهر چهارگوش «العبد محمدحسن حسینی...»، جلد رو را ندارد، پشت جلد تیماج قهوه ای ضربی سوخته.

229 گ، 19 س، 5/17 × 24 سم

(95)

تهذیب الاحکام (فقه _ عربی)

از: شیخ الطائفه ابی جعفر محمد بن حسن طوسی (460 ق)

به شماره 58 رجوع شود.

آغاز: «الحمد للّه ولیّ الحمد و مستحقه و صلوته علی خیرته من خلقه محمد و آله و سلم تسلیما ذاکرنی بعض الأصدقاء أیده اللّه ممن أوجب حقه».

انجام: «عن أبی عبداللّه علیه السلام قال سألته عن الجنازة لم أدرکها حتی بلغت القبر صلی علیها قال إن ادرکتها قبل أن یدفن فإن شئت فصل علیها».

نسخ زیبا، عبدالرزاق بن علیشر بن کمال الدین العباسی، هفتم ماه صفر سال 994، عناوین و نشانیها شنگرف، دارای سرلوح بسیار زیبا در آغاز هر کتاب، نسخه در بین سطور و حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، صفحات مجدول به زر و لاجورد، دارای حواشی مختصر با عناوین و رموز «نهایه»، «ع ا ه»، «ق» و غیره می باشد، در پایان

ص :548

کتاب طهارت و پایان نسخه متن بلاغی مهمی دارد که نشان می دهد ملا محمدباقر سبزواری صاحب ذخیره متن را دو مرتبه با نسخ مصحح مقابله کرده و در مرتبه سوم با نسخه ای که دارای بلاغ از شهید ثانی است مقابله کرده و در نسخه متن بلاغی شهید ثانی را که در سال 956 بوده نیز به تمامه ذکر کرده است. تاریخ کتابت بلاغ مرحوم سبزواری در پایان کتاب طهارت در 24 ذی القعده سال 1042 می باشد، در ابتداء نسخه وقفنامه کتاب توسط محمدجعفر بن محمدصفی فارسی به تاریخ 1279 با مهر بیضوی «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» موجود می باشد، جلد تیماج قهوه ای زرکوب.

286 گ، 25 س، 17×27 سم

(96)

أنوار التنزیل و أسرار التأویل (تفسیر _ عربی)

از: قاضی ناصرالدین عبداللّه بن عمر بیضاوی (685 ق)

تفسیر مزجی مختصری است که با اضافه از چند تفسیر دیگر تلخیص شده و با استنباط آنچه بیضاوی خود به دست آورده است نگاشته شده، بنا به گفته وی این تفسیر چکیده و تلخیص بیانات صحابه و تابعین و علمای سلف و متأخرین است.

آغاز: «الحمد للّه الذی نزل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیرا فتحدی بأقصر سورة من سوره مصاقع الخطباء من العرب العرباء».

انجام: «رتب استحقاق الحمد علی إنزاله تنبیها علی أ نّه أعظم نعمائه و ذلک لأ نّه الهادی إلی ما فیه کمال العباد».

ص :549

نسخ، بی کا، حدود قرن دهم، عناوین مشکی درشت، بر فراز آیات قرآن با خط شنگرف نشانی دارد، نسخه در حاشیه و بین سطور تصحیح شده و نسخه بدل دارد، برخی اوراق نسخه از اول و آخر و وسط بازنویسی شده، ابتداء نسخه چند یادداشت تملک به تاریخهای 1024 و 1082 با دو مهر دایره ای «العبد منصور بن علی...» و «بنده شاه نجف روح اللّه»، وقفنامه کتاب به تاریخ 1279 با مهر بیضوی «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» در ابتداء نسخه موجود می باشد، نسخه به علت پارگی زیاد، صحافی و وصالی شده است، جلد تیماج حنایی ضربی.

391 گ، 23 س، 16×5/25 سم

(97)

المطول (فی شرح التلخیص) (بلاغت _ عربی)

از: سعدالدین بن عمر تفتازانی (793 ق)

شرح مزجی مفصلی است بر کتاب «تلخیص المفتاح» خطیب دمشقی. این شرح به نام معزالدین ابوالحسین محمد کوت نوشته شده است. مؤلّف در جرجان خوارزم به تاریخ دوشنبه دوم رمضان 742 شروع نموده است و در هرات به تاریخ چهارشنبه 19 صفر 748 به پایان رسیده است.

آغاز: «الحمد للّه الذی ألهمنا حقائق المعانی و دقائق البیان و خصصنا ببدائع الایادی و روایع الاحسان، اتقن بحکمته نظام العالم».

انجام: «من الأصول المذکورة فی الفنون الثلاثة و تفاصیل ذلک مما لا تفی بها الدفاتر بل لا یمکن الاطلاع علی کونها إلاّ لعلاّم الغیوب».

ص :550

نستعلیق و نسخ، بی کا، بی تا، متن با خط شنگرف یا مشکی بر فراز آن نشانی دارد، دارای حواشی با عناوین و رموز «چلبی عفی عنه، ره»، «منه»، «لمحرره»، «میر سید شریف عفی عنه»، «12»، «شاهرودی»، «شیخ محمد سلمه اللّه»، «ابیوردی»، «5»، «م ن» و غیره می باشد، در اواخر نسخه حواشی کمتری دارد. چندین مرتبه قلم نسخه تغییر می کند ظاهراً دو کاتب با کمک هم کتاب را نگاشته اند، کاغذها الوان می باشد، دو یادداشت تملک یکی به تاریخ 1284 توسط محمد اسماعیل بن حاج ملا علی طهرانی با مهر بیضوی «عبده محمد اسماعیل بن ملا علی» و دیگر به تاریخ 1314 در اول نسخه موجود می باشد، جلد تیماج مشکی فرسوده.

281 گ، 22 س، 15×26 سم

(98)

مجمع البیان لعلوم القرآن (تفسیر _ عربی)

از: ابو علی فضل بن حسن بن فضل طبرسی (548 ق)

به شماره 35 رجوع شود.

آغاز: «سورة النساء هی مدنیة کلها و قیل أنها مدنیة إلاّ قوله إن اللّه یأمرکم أن تؤدوا الأمانات إلی أهلها الآیة و قوله و یستفتونک».

انجام افتاده: «أرفع درجة منه تجری من تحتهم الأنهار قیل إنّه فی موضع الحال أی یجری ماء الأنهار».

نسخه حاضر جلد چهارم کتاب است.

ص :551

نسخ، امین الدین محمد بن حبیب اللّه سنعر یزدی، شعبان 968، عناوین شنگرف، در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، ابتداء نسخه وقفنامه کتاب به تاریخ 25 محرم 1279 با مهر بیضوی «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» موجود می باشد، همچنین یادداشت تملک و امانتی با مهر چهارگوش ناخوانا در ابتداء نسخه دیده می شود، جلد تیماج مشکی پشت جلد موجود نیست.

25 س، 19×5/24 سم

(99)

عنوان: ؟

از: ؟

مباحث مختلفی است در اخلاق و آداب اسلامی که با روایات و اشعار بیان شده است. مؤلّف در برگ 24 کتاب می فرماید: این مطلب را به چهارده مجلس مطابق فصل آخر باب اول مرتب گردانیده و در هر مجلس انشاء اللّه تعالی به ذکر قسمی از آن می پردازد.

آغاز افتاده: «و اشک گوشه چشمی رسم وداع بازماندگان بجا می آورد و پای بر رکاب مرکب».

انجام افتاده: «یعنی هر آینه یک تسبیح که خدای تعالی آن را قبول کند بهتر است از آنکه».

نستعلیق، بی کا، احتمالا قرن 12، عناوین نانوشته، در حاشیه تصحیح شده، سه یادداشت یکی به تاریخ 1159 در برگ 89 و دیگری به تاریخ 1184 در برگ 72 و دیگری به تاریخ 1246 در برگ 105 موجود می باشد،

ص :552

نسخه فرسوده و آسیب دیده است. جلد تیماج قهوه ای سوخته فرسوده.

106 گ، 21 س، 18 × 24 سم

(100)

وسائل الشیعة (حدیث _ عربی)

از: محمد بن حسن حر عاملی (1104 ق)

به شماره 13 رجوع شود.

نسخه حاضر از ابتدای نکاح تا آخر اطعمه است.

آغاز افتاده: «صالح التیملی عن أیوب بن نوح عن محمد بن سنان عن رجل عن أبی عبداللّه علیه السلام قال أتی رجل النبی صلی اللّه علیه و آله».

انجام: «فإن جاء طالبها غرموا له الثمن فقیل یا أمیرالمؤمنین علیه السلام لا یدرس سفرة مسلم أو سفرة مجوسی فقال هم فی سعة حتی یعلموا».

نسخ، بی کا، 23 رجب 1086، عناوین و نشانیها شنگرف، بر فراز مطالبی که خود مؤلّف با «اقول» فرموده با خط شنگرف نشانی دارد، نسخه در حیات مصنف با نسخه ای که با خط مؤلّف بوده به تاریخ دوشنبه 27 ربیع الثانی 1099 مقابله و تصحیح شده است، یادداشت عاریتی به تاریخ 1259 توسط علامة الزمان و نادرة..... شیخ سلیمان بن احمد بن حسین بن عبدالجبار با مهر بیضوی «الراجی عفو الغفار حسین بن عبدالجبار» در پایان نسخه آمده است، دارای حواشی با عناوین «منه سلمه اللّه تعالی»، «فهرست»، «12» و غیره می باشد، موریانه به نسخه آسیب رسانیده و برخی اوراق نسخه رطوبت دیده است، جلد

ص :553

مقوایی فرسوده.

455 گ، 23 س، 19×26 سم

ص :554

عکس خطی من لا یحضره الفقیه شماره (95)

ص :555

عکس خطی من لا یحضره الفقیه شماره (95)

ص :556

عکس خطی مقامات الحریری شماره (62)

ص :557

عکس خطی من لا یحضره الفقیه شماره (95)

ص :558

عکس خطی مسالک الافهام شماره (50)

ص :559

عکس خطی قرب الاسناد شماره (83)

ص :560

عکس خطی جواهر السنیه شماره (75)

ص :561

عکس خطی تهذیب الاحکام شماره (65)

ص :562

عکس خطی الغیبة شیخ طوسی شماره (83)

ص :563

عکس خطی التبیان شماره (86)

ص :564

عکس خطی اشارت الاصول شماره (61)

ص :565

عکس خطی وسائل الشیعة شماره (100)

ص :566

عکس خطی من لا یحضره الفقیه شماره (95)

ص :567

عکس خطی مجمع البیان شماره (35)

ص :568

ص :569

فهرست موضوعی رساله های میراث اول تا دهم

اجازات

* اجازات خاندان روضاتیان (1) / ج 2

* اجازات خاندان روضاتیان (2) / ج 4

* اجازات علاّمه ملاّ محمّدتقی مجلسی / ج 6

اخلاق و عرفان

* گزیده رساله اخلاق آیت اللّه ریاضی / ج 3

* منبع الخیرات / ج 10

اصول

* اقل و اکثر ارتباطی / ج 6

* حجیة الأخبار والإجماع/ ج 4

* حلو التناول و سهل التداول فی مسئلة التداخل / ج 10

تاریخ

* تاریخ فلسفه / ج 9

* مدارس اصفهان؛ گزارشی از وضعیت حوزه های اصفهان برای ظل السلطان / ج 6

* مصاحبه آیت اللّه مظاهری (مقدمه ج 2)

* یک ماه در اصفهان / ج 7

تراجم

* ترجمة العلامة الشیخ محمدحسین النجفی الاصفهانی / ج 5

* مکارم الآثار / زندگینامه شیخ الرئیس / ج 2

تفسیر

* إعجاز القرآن / ج 9

* دابة الأرض / ج 5

حدیث

* اربعین حدیث / ج 7

* استحباب التختم بالعقیق/ ج 3

* الأنوار اللاّمعة لزوار الجامعة / ج 8

* تقدم نماز زیارت در زیارت از بعید / ج 5

* خطبة البیان / ج 5

* شرح خطبه شقشقیه / ج 1

* شرح خطبه متّقین / ج 2

* شرح فقره ای از نهج البلاغه / ج 6

* شرح مناجات خمسة عشر/ ج 9

ص :543

دعا

* مفتاح الجنان در شرح دعای صباح / ج 3

شعر

* دیوان قَدْریه / ج 4

* گل گلشن (منتخب گلشن راز) / ج 2

* مرآت العاشقین / ج 3

فقه

* أحکام ذی الید / ج 9

* احکام المیاه (تقریرات علاّمه فقیه شیخ محمّدرضا نجفی اصفهانی) / ج 4

* أسئلة و أجوبة فقهیّة / ج 3

* تعلیقات تهذیب الأحکام از کتاب طلاق تا دیات / ج 7

* حجلة العرایس / 10

* حقیقت منی، مذی، وذی، ودی / ج 10

* رسائل فقهی (1) / ج 1

* رسائل فقهی (2) / ج 1

* رسالة فی الحبوة / 10

* رسالة فی عدم انفعال الماء القلیل / ج 9

* سؤال و جواب فقهی / ج 3

* شرب الغلیان فی شهر رمضان / ج 4

* شصت استفتاء فقهی از شیخ بهایی / ج 6

* قبض الوقف / ج 2

* اللؤلؤ المکنون فی وقت فضیلة الظهرین / ج 4

* مشارع الاحکام فی تحقیق مسائل الحلال والحرام / ج 5

* هفت استفتای فقهی از شیخ بهایی / ج 5

فلسفه

* الرّقیمة النّوریّة / ج 6

* لب النظر فی علم المنطق / ج 10

فهرست

* فهرست نسخ خطی حوزه علمیه نجف آباد (بخش اول) / ج 10

* فهرستواره نسخه های خطی شهرداری اصفهان / ج 10

کتابشناسی

* الفهرست؛ کتابشناسی آثار ملاّ حبیب اللّه کاشانی / ج 5

* کتابشناسی بهاءالدین محمّد مختاری نائینی / ج 7

* کتابشناسی محمد رفیع رشتی اصفهانی / ج 10

کلام

* إجالة الفِکَر/ ج 1

ص :544

* أجل محتوم / ج 1

* تجسّم الأعمال / ج 1

* رساله طاهریه / ج 8

* رسالة المهدیة / ج 9

* سهو النّبی / ج 1

* مباحث اعتقادیه / ج 10

معانی و بیان

* نخبة التبیان فی علم البیان / ج 6

منشآت

* منشآت و مکاتبات / ج 4

نجوم

* بیست فصل در تقویم / ج 7

نحو

* شرح عوامل نحو / ج 3

* هدایة الضبط / ج 8

نقد و نظر

* نجعد المرتاد / ج 1

هیئت

* قبلة البلدان / ج 2

ص :545

فهرست مؤلفین رساله های میراث اوّل تا دهم

فاضل هندی، بهاءالدین فاضل اصفهانی

* إجالة الفِکَر / ج 1

* شرح عوامل نحو / ج 3

محقق خواجوئی، محمّد اسماعیل خواجوئی

* أجل محتوم / ج 1

* تجسّم الأعمال / ج 1

* تعلیقات تهذیب الأحکام از کتاب طلاق تا دیات / ج 7

* سهو النّبی / ج 1

* وحدت وجود / ج 1

کلباسی، میرزا ابوالمعالی

* شرح خطبه شقشقیه / ج 1

موسوی شفتی، سیّد محمدباقر

* رسائل فقهی (1) / ج 1

* رسائل فقهی (2) / ج 1

* سؤال و جواب فقهی / ج 3

نجفی، ابوالمجد شیخ محمّدرضا

* نجعة المرتاد / ج 1

حسینی زنجانی، سیّد احمد

* احکام المیاه (تقریرات علاّمه فقیه شیخ

محمّدرضا نجفی اصفهانی) / ج 4

ادیب، شیخ عبّاسعلی

* قبلة البلدان / ج 2

بروجردی اصفهانی، شیخ منیرالدّین

* أسئلة وأجوبة فقهیّة / ج 3

* قبض الوقف / ج 2

مجلسی، محمّدتقی

* اجازات علاّمه ملاّ محمّدتقی مجلسی / ج 6

* خطبة البیان / ج 5

* شرح خطبه متّقین / ج 2

چهارسوقی، سیّد محمّدباقر

* اجازات خاندان روضاتیان / ج 2

معلم حبیب آبادی، محمّدعلی

* مکارم الآثار / زندگینامه شیخ الرئیس / ج 2

نجفی اصفهانی، آیة اللّه مجدالدین

* ترجمة العلامة الشیخ محمدحسین النجفی الاصفهانی/ ج 5

* گل گلشن (منتخب گلشن راز) / ج 2

ص :546

کلباسی، آیت اللّه حاج میرزا رضا

* مفتاح الجنان در شرح دعای صباح / ج 3

عاصی اصفهانی رشتی، شیخ محسن

* مرآت العاشقین / ج 3

ریاضی نجف آبادی، آیت اللّه شیخ ابراهیم

* گزیده رساله اخلاق / ج 3

خوزانی، مولا محمّد ابراهیم

* استحباب التختم بالعقیق / ج 3

رازی نجفی اصفهانی، شیخ محمدتقی

* شرب الغلیان فی شهر رمضان / ج 4

شهدادی مصاحبی نائینی، میرزا محمّد

* اللؤلؤ المکنون فی وقت فضیلة الظهرین / ج 4

حجّت نجف آبادی، آیت اللّه سیّد ناصرالدین

* دیوان قَدْریه / ج 4

فاضل سراب، محمّد بن عبدالفتاح تنکابنی

* التعلیقات علی زبدة البیان/ ج 8

* حجیة الأخبار والإجماع / ج 4

خوانساری، آقا حسین

* منشآت و مکاتبات / ج 4

چهارسوقی، آیت اللّه میرزا محمّد هاشم

* اجازات خاندان روضاتیان (2) / ج 4

علوی عاملی، میر سیّد احمد

* تقدم نماز زیارت در زیارت از بعید / ج 5

* دابة الأرض / ج 5

* شرح فقره ای از نهج البلاغه / ج 6

شیخ بهایی، بهاءالدین محمد بن حسین عاملی

* هفت استفتای فقهی / ج 5

اصفهانی، شیخ محمدحسین (صاحب فصول)

*مشارع الاحکام فی تحقیق مسائل الحلال والحرام / ج 5

کاشانی، ملاّ حبیب اللّه

* شرح مناجات خمسة عشر / ج 9

* الفهرست (کتابشناسی آثار ملاّ حبیب اللّه * کاشانی) / ج 5

لب النظر فی علم المنطق / ج 10

* نخبة التبیان فی علم البیان / ج 6

* هدایة الضبط / ج 8

نوری، ملاّ علی

* الرّقیمة النّوریّة / ج 6

* مباحث اعتقادیه، / ج 10

جزائری، شیخ صالح

* شصت استفتاء فقهی از شیخ بهائی / ج 6

عاملی، سید جواد (صاحب مفتاح الکرامه)

ص :547

* اقل و اکثر ارتباطی / ج 6

اصفهانی، محمدنصیر بن محمّدصادق

* اربعین حدیث / ج 7

اصفهانی، محمدنصیر بن عبداللّه

* بیست فصل در تقویم / ج 7

نخعی، فرهنگ

* یک ماه در اصفهان / ج 7

ناشناخته

* مدارس اصفهان گزارشی از وضعیت حوزه های اصفهان برای ظل السلطان / ج 6

پاچناری اصفهانی، عبدالرّحیم بن کرم علی

* رساله طاهریه / ج 8

اصفهانی، مولی محمد صادق

* رسالة المهدیة / ج 9

حجّت نجف آبادی، حکیم سید ناصرالدین

* رسالة فی عدم انفعال الماء القلیل / ج 9

* دیوان قَدْریه / ج 4

امامی، حکیم میرزا باقر

* تاریخ فلسفه / ج 9

اصفهانی، سید حسن بن محمدتقی

* إعجاز القرآن / ج 9

شفتی، سید اسداللّه بن محمدباقر

* رسالة فی الحبوة / ج 10

آرانی کاشانی، محمدعلی بن محمدحسن

* منبع الخیرات / ج 10

خاتون آبادی، ملا محمدباقر بن اسماعیل

* حجلة العرایس / ج 10

موسوی خوانساری، زین العابدین

* حلو التناول و سهل التداول فی مسئله التداخل / ج 10

کلباسی، محمدجعفر بن محمدطاهر

* حقیقت منی، مذی، وذی، ودی / ج 10

ص :548

ص :549

جلد 11

اشاره

ص :1

ص :2

دفتر یازدهم

به اهتمام

محمّدجواد نورمحمّدی، سید محمود نریمانی

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیّه اصفهان

ص :3

هوالشکور

این میراث ماندگار که رساله هایی پربار از اسفار گرانبهای نام آوران مکتب اصفهان است، به ساحت نورانی فقیه بلند آوازه، سید جلیل القدر، علامه دوران و زعیم علمی، فرهنگی و اجتماعی اصفهان آیت اللّه سید محمد باقر شفتی، «حجة الاسلام»، تقدیم می داریم.

ص :4

درباره این مجموعه

«میراث حوزه اصفهان»مجموعه ای است نوپا،باطرحواره ای به وسعت عرصه:«رساله نگاری در پهنه یکهزار سال تلاش علمی،معرفتی دانشیانی که با حوزه علمیّه اصفهان پیوند داشته اند.

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیّه اصفهان-که به امر مرجع عالیقدر حضرت آیة اللّه العظمی مظاهری«مدّ ظله العالی» تأسیس گردیده-این مجموعه را با هدف ارائه محقّقانه،شکیل و شایسته متون مورداشاره بنا نهاده است و با چشمداشت به لطف حضرت حق در این مسیر گام می نهد.در توضیح این مطلب اشاره به نکاتی چند بایسته است.

(الف)هرچند عنوان«رساله»عنوانی است عام و ریخته های قلمی خرد و کلان را به یکسان دربرمی گیرد.اما در اینجا به اقتضای متاخّران و معاصران،این کلمه به معنای«نگاشته های کم برگ»به کار رفته است.

(ب)«رساله نگاری»مفهومی است عام و مراد از آن همان معنای اصیل عامش می باشد،بدین ترتیب تألیف،ترجمه،تحشیه و دیگر ساحت های تلاش علمی قلمزنان می تواند در حیطه این مجموعه قرار گیرد.

(ج)حوزه زمانی این مجموعه،به هیچ دوره خاصّی محصور نمی باشد.امروزه،از سابقه یکهزار ساله حوزه علمیّه اصفهان آگاهی داریم،رساله هایی که در این مجموعه عرض می شود.می تواند سراسر این پهنه وسیع را دربرگیرد.

(د)پرواضح است که اگر در این شهر ابن سیناها،صاحب ابن عبادها و علاّمه مجلسی ها«قدس سرّهم»به تلاش علمی مشغول بوده اند،شیخ بهایی ها،و میردامادها و حکیم صهباها«قدس سرّهم»نیز در کنار تلاش علمی بس

ص :5

ارجمندشان به ذوق ورزی و تکاپوهای گرانقدر در زمینه هایی که نشانگر عالی ترین هیجانات روح انسانی است،هم می پرداخته اند.ازاین رو مجموعه حاضر دو حیطه«تلاش علمی و تکاپوی ذوقی»را همزمان در کنار هم عرضه خواهد کرد.

(ه)پیوند با«فضای علمی و معرفتی»حوزه علمیّه اصفهان،شرط اجتناب ناپذیر ورود نگاشته ها به این مجموعه است.

گذشته از علمی بودن آثار،تطابق آن با«فضای معرفتی»حوزه ای که اقیانوس های ناپیدا کرانه ای همچون مجلسی شیخ بهایی،میرداماد،محقّق خوانساری،فاضل هندی صدر المتألّهین،حکیم نوری،حکیم سبزواری«قدس سرّهم»را در خود پرورانده است شرطی است که این مجموعه بر حصول آن تأکید دارد.

(و)هدف این مجموعه«ارائه محقّقانه شکیل و شایسته این متون»می باشد.این عنوان می تواند مادّه و صورت مجموعه حاضر را مشخص سازد،زیرا ارائه«محقّقانه»این نگاشته ها،نشانگر مادّه مجموعه و ارائه«شکیل»آن نشان دهنده صورت آن است.به باور ما،ارائه«شایسته»نیز ارائه ای است که همزمان دو قید«محقّقانه»و«شکیل» بودن را به همراه داشته باشد.

بدین ترتیب،این مجموعه،می کوشد با استمداد از عنایات حضرت حقّ،متون فاخری که شرایط مذکور را حائز باشد، منتشر نموده و صفحات خود را بدان،زیور بخشید و در این راه،همدلی و همراهی همه محقّقان ارجمند را امید می برد.

و اللّه ولیّ التّوفیق مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان

ص :6

فهرست

عنوان صفحه

مقدمه··· 17

آثار الأصفی

در تفسیر سوره جمعه

مؤلّف: سید محمد هاشم بن حسین حسینی نجف آبادی

مقدمه تحقیق··· 23

نگاهی به زندگی سید محمدهاشم بن حسین حسینی نجف آبادی··· 23

تألیفات آقا سید محمدهاشم··· 25

خدمات و آثار ماندگار··· 26

فرزندان سید محمدهاشم··· 27

درگذشت··· 28

تمجید آصف الدوله و مبانی آن··· 29

لطافت شعر آئینی آقا سید محمدهاشم حسینی··· 32

سبک تفسیری آقا سید محمدهاشم··· 33

روش تحقیق رساله··· 34

رساله آثارالاصفی··· 37

مقدمه: در بیان معنی جمعه و ثواب روز جمعه و فضل آن··· 39

معنی کلمه سوره و جمعه··· 39

فضیلت روز جمعه··· 40

علل بی برکت شدن کار دنیا در روز جمعه··· 43

ص :7

ذکر مصائب سیدالشهداء و اشعار مؤلّف··· 44

تفسیر: بسم اللّه الرحمن الرحیم··· 44

مصیبت بریدن سر حضرت سید الشهدا··· 49

تفسیر آیه اول: یسبح للّه ما فی السماوات...··· 50

تسبیح موجودات··· 50

تسبیح جمادات··· 51

تسبیح حیوانات در آیات و روایات··· 54

مهلت خواستن حضرت سیدالشهدا در شب جمعه··· 57

اشعار مؤلّف در حالات شب عاشورای سیدالشهدا··· 58

تفسیر آیه دوم: هو الذی بعث فی الأمیین رسولاً··· 59

فرق رسول و نبی و محدّث··· 59

تطبیق «کان عرشه علی الماء» بر منزلت ائمه اطهار··· 60

اشعار مؤلّف در مصائب صدیقه طاهره سلام اللّه علیها··· 63

تفسیر آیه: و آخرین منهم لمّا یلحقوا بهم··· 65

نظر اول: و آخرین منهم، ایرانیان هستند··· 65

ذکر فضیلتی از فضائل علی علیه السلام ··· 67

نظر دوم: آخرین منهم، ملائکه می باشند··· 68

اشعار مؤلّف در شهادت حضرت علی اصغر··· 69

تفسیر آیه: ذلک فضل اللّه یؤتیه··· 70

تفسیر: فضل اللّه ··· 70

مرثیه در آتش افتاده به اهل حرم··· 74

تفسیر آیه: مثل الذین حملوا التوراة··· 75

چند نکته از کلام توراة در حقانیّت نبوت محمد صلی الله علیه و آله ··· 77

اشعار مؤلّف در رثاء قاسم بن الحسن··· 79

تفسیر آیه: قل یا أیها الذین هادوا··· 81

بررسی لغات آیه··· 81

ص :8

دیدگاه اولیاء اللّه درباره مرگ··· 82

اندرز بر توجّه به وطن حقیقی··· 83

در مصائب وجود نازنین سیدالشهدا علیه السلام ··· 86

تفسیر آیه: و لا یتمنونه ابداً··· 87

ظلم و انواع و احکام آن··· 89

نگاهی کوتاه به ردّ مظالم عباد··· 90

اشعار مؤلف در سوگ شهادت حضرت علی اکبر··· 96

تفسیر آیه: قل إن الموت الذی تفرّون منه··· 97

در بی ثمر بودن فرار از مرگ··· 97

پرداختن به امور آخرت اصلاح کننده امور دنیا نیز هست··· 99

ترس از مرگ یا ترس از اعمال··· 100

اجل محتوم چاره ناپذیر است··· 102

در توصیف امام حسین و همراهان بنی هاشمی··· 105

تفسیر آیه: یا أیها الذین آمنوا إذا نودی للصلاة··· 107

اهمیت نماز جمعه در روایات··· 109

آداب، سنن و اعمال شب و روز جمعه··· 109

ثواب صلوات در شب و روز جمعه··· 112

ثواب قرائت قرآن در روز جمعه··· 114

فضیلت روز جمعه بر روزهای هفته··· 115

سروده مؤلّف در مناجات سیدالشهدا در هنگام شهادت··· 116

تفسیر آیه: فإذا قضیت الصلاة··· 117

در تفسیر: فانتشروا··· 118

تفسیر: واذکروا اللّه کثیرا··· 119

خوف خدا نیز ذکر است··· 120

حال ابنای زمان و تمجید آصف الدوله··· 121

نماز شب جمعه و ثواب آن··· 123

ص :9

نماز روز جمعه و ثواب آن··· 124

در مصیبت سر امام حسین در تنور··· 125

تفسیر آیه و اذا رأوا تجارة او لهوا··· 127

در تفسیر و شأن نزول و اذا رأوا تجارة او لهوا··· 127

اندرز در ایمان به آمدن رزق الهی··· 130

عوض زهد در دنیا زهد از آخرت کرده ایم··· 132

ثواب کار کردن مرد در منزل··· 133

در سوگ شهادت قمر بنی هاشم··· 135

منابع تحقیق··· 137

ردّ المظالم

مؤلّف: محمدحسن بن محمدتقی موسوی اصفهانی

مقدمه تحقیق··· 141

شرح حال مؤلّف··· 141

اصطلاح ردّ مظالم··· 141

استعمال «ردّ مظالم» در کلام فقهای متقدم··· 142

نظر علمای معاصر در باب ردّ مظالم··· 143

روش تحقیق··· 144

مسألة فی تحقیق معنی ردّ المظالم··· 147

قول علامة الحلی فی الارشاد··· 148

قول المحقق الحلی فی الشرایع··· 149

قول المحقق الحلی فی المختصر النافع··· 151

قول العلامة الحلی فی القواعد··· 152

قول الشهید الثانی فی الروضة··· 152

قول الفیض الکاشانی فی مفاتیح الشرائع··· 155

ص :10

قول الشیخ الطوسی فی النهایة··· 157

قول ابن إدریس الحلی فی السرائر··· 158

قول یحیی بن سعید الحلی فی الجامع للشرائع··· 163

قول ابی الصلاح الحلبی فی الکافی··· 164

قول فاضل الآبی فی کشف الرموز··· 165

قول الصیمری فی غایة المرام··· 167

قول المقداد السیوری فی التنقیح··· 170

قول ابن فهد الحلی فی المهذب البارع··· 175

قول السید عمیدالدین فی کنز الفوائد··· 178

قول ابن حمزة الطوسی فی الوسیلة··· 180

قول ابن زهرة الحلبی فی الغنیة··· 180

قول العلاّمة الحلی فی التبصرة··· 181

قول العلاّمة الحلی فی التلخیص··· 181

قول الشهید الثانی فی المسالک··· 182

قول العلامة الحلی فی المختلف··· 184

قول المحقق الأردبیلی فی مجمع الفائدة··· 186

قول العلاّمة الحلّی فی المختلف··· 193

قول المحقق السبزواری فی الکفایة··· 194

قول الشهید الثانی فی المسالک··· 201

قول السید علی الطباطبائی فی الریاض··· 206

قول السید محمد العاملی فی المدارک··· 219

قول المحقق السبزواری فی الذخیرة··· 221

منابع تحقیق··· 225

حرمة محارم الموطوء علی الواطی

مؤلّف: السیّد محمّدباقر الموسویّ المشتهر بحجّة الإسلام

ص :11

مقدّمة التحقیق··· 231

الفصل الأوّل: نبذة من حیاة المؤلّف قدس سره ··· 232

اسمه و نسبه··· 232

ولادته و نشأته··· 233

إطراء العلماء له··· 236

1_ الفقیه المحقّق میرزا أبوالقاسم القمّی قدس سره ··· 236

2_ الحکیم المولی علی النوری قدس سره ··· 237

3_ العلاّمة الفقیه الحاج محمّد إبراهیم الکرباسی قدس سره ··· 237

زهده و عبادته··· 237

إقامته الحدود الشرعیّة··· 238

أساتذته··· 238

مشایخ روایته··· 239

تلامذته··· 240

أولاده··· 240

تآلیفه القیّمة··· 241

الکتب و الرسائل الفقهیّة:··· 241

الکتب و الرسائل الحدیثیّة:··· 243

الکتب و الرسائل الأصولیّة:··· 243

الکتب الرجالیة:··· 243

الکتب و الرسائل المتفرّقة:··· 243

وفاته و مرقده··· 243

الفصل الثانی: ما یتعلّق بالرسالة··· 244

الفصل الثالث: عملنا فی التحقیق··· 245

رسالة فی حرمة محارم الموطوء علی الواطی··· 249

التنبیه علی أمور··· 258

ص :12

[التنبیه الأوّل: فی حدّ الإیقاب]··· 258

[التنبیه الثانی: فی ثبوت التحریم فیما إذا کان الفجور مسبوقاً بالعقد]··· 260

[التنبیه الثالث: فی أ نّه هل یختصّ الحکم المذکور بأخت الموطوء، أو یعمّ بنت بنت الموطوء و إن نزلت، و کذا بنت ابنه، و کذا أمّ الأمّ و إن علت]··· 268

[التنبیه الرابع: فی أنّ الحکم المذکور هل یختصّ بالأصناف المذکورة إذا کانت من النسب، أو یعمّها و الرضاع؟]··· 270

[تنبیه: فی أنّ المحرّمات بالرضاع بأسرها هل هی مثل المحرّمات فی النسب فی المحرمیّة و جواز النظر إلی ما یجوز النظر إلیها، أم لا؟]··· 277

فهرس مصادر التحقیق··· 279

العشرة الکاملة

تألیف: عالم بارع آیت اللّه ملاّ حبیب اللّه کاشانی

مقدمه تحقیق··· 287

العشرة الکاملة··· 293

الفصل الأوّل: فی تفسیر الترتیل··· 293

الفصل الثانی: فی تفصیل الأسنان··· 295

الفصل الثالث: فی بیان مخارج الحروف··· 296

الأوّل: الحلق··· 296

الثانی: اللسان··· 296

الثالث: الشفة··· 297

الرابع: جوف الفم و فضائه··· 298

الخامس: الخیشوم··· 298

الفصل الرابع: فی بیان صفات الحروف··· 298

الفصل الخامس: فی ذکر بعض خواص جملة من الحروف··· 301

الأوّل: فی بعض ما یتعلّق باللام··· 301

الثانی: فی بعض ما یتعلق بالنون الساکنة··· 303

ص :13

الثالث: فی بعض ما یتعلّق بالمیم الساکنة··· 305

الرابع: فی بعض ما یتعلّق بالراء المهملة··· 305

الخامس: فی بعض ما یتعلّق بالهاء··· 306

السادس: فی بعض ما یتعلّق بالواو··· 308

السابع: فی بعض ما یتعلّق بالهمزة··· 310

الفصل السادس: فی نبذ ممّا یتعلّق بالمدّ العارض··· 312

الفصل السابع: فی بعض ما یتعلّق بالإدغام··· 315

الفصل الثامن: فی الوقف··· 318

الفصل التاسع: فی الإمالة··· 324

الفصل العاشر: فی إشارة إجمالیّة إلی أسماء القرّاء و رواتهم··· 326

منابع تحقیق··· 329

آب نیسان و قمر در عقرب

مؤلّف: ملا محمدباقر بن اسماعیل خاتون آبادی

مقدمه تحقیق··· 333

الف) آشنایی با مؤلّف رساله··· 333

ب) نام شماری آثار خاتون آبادی··· 335

ج) تحقیق رساله آب نیسان··· 336

رساله آب نیسان و قمر در عقرب··· 341

قمر در عقرب··· 352

منابع و مصادر تحقیق··· 357

شرح ابیات دهدار

مؤلّف: ملا محمدجعفر لاهیجی

ص :14

مقدمه تحقیق··· 359

ترجمه ناظم··· 360

ترجمه شارح··· 362

اساتید··· 364

شاگردان··· 364

تألیفات··· 365

وفات و مدفن··· 365

رساله حاضر··· 366

نسخ و تصحیح··· 366

رساله شرح ابیات دهدار··· 373

شرح اسمِ اعظم الهی··· 398

منابع تحقیق··· 425

فهرست نسخه های خطی حوزه

علمیّه نجف آباد (بخش دوم)

مقدمه··· 427

فهرست نسخه های خطی حوزه علمیه نجف آباد··· 536 _ 429

فهارس فنی دفتر یازدهم

آیات··· 549

روایات··· 552

معصومان و پیامبران علیهم السلام ··· 561

اشخاص··· 564

کتابها··· 586

ص :15

مکانها··· 600

ادیان، فرق، مذاهب و طوایف··· 605

ص :16

مقدمه

سپاس مخصوص ذات بی انباز و یاری است که بر هر نعمتی از نعمت های جسیمش بر ما منت ها است و انسان از عهده شکر محبت بی کران او برنمی آید. و درود بر پیامبر بزرگی و بزرگواری و شرافت و انسانیت، حضرت ختمی مرتبت محمد بن عبداللّه صلی الله علیه و آله.

و از جمله نعمت های سبحانی فراغت و فرصت پرداختن به گنجینه آثار دانشمندان اسلامی است که خداوند بزرگ موهبت فرمود؛ و چه نعمتی بالاتر و ارزشمندتر از نعمت و امنیت دانش اندوزی و دانش آموزی و تحقیق و بهره وری از خوان گسترده مأدبه بزرگ آفرینش و سفره پر رزق علوم آل محمد علیهم السلام است.

هر جامعه ای که توفیق استفاده از این موهبت الهی یابد، راه کمال و سعادت یافته و فرزندانش بر شریعه «بحارالأنوار» روزی خوار خواهند بود و بزرگانش از چشمه سار «مناجات شعبانیه» جام برگیرند و شهروندانش از آبشار صادق آل محمد علیهم السلام جرعه های «کونوا لنا زیناً»(1) بنوشند و سرفصل سخن خطیبان و خداوندان سخنوری اش «جواهر الکلام» معرفت باشد و بهره بردن از عالمانش «غایة الآمال» شاگردان و نشان افتخار «العلم حیاةٌ»(2) بر جان دارند.

در چنین جامعه ای منشور زندگی مردم دعای «اللهم ارزقنا توفیق الطاعة و...»(3) است و سلحشوران و سربازانش زره «جوشن کبیر» و «دعای مرزبانان سید الساجدین» بر تن جان دارند و تجار و بازاریانش خلعت زیبای «من اتجر بغیر علم فقد ارتطم فی الربا»(4) ی امیر بیان را بر تن کنند.

ص :17


1- 1_ الأمالی، شیخ صدوق، ص 484، المجلس الثانی و الستون، حدیث 17.
2- 2_ غرر الحکم، ص 62.
3- 3_ المصباح، کفعمی، ص 280.
4- 4_ الکافی، ج 5، ص 154، باب آداب التجارة، حدیث 23.

و چنین است که ما برآنیم این اسفار گرانبها و آثار فاخر انسان ساز و جامعه ساز همچنان به محضر اهل علم و ادب و معرفت و پژوهش تقدیم گردد. چنین باد پروردگارا.

* * *

دفتر یازدهم در حالی به محضر خردورزان و اندیشه وران تقدیم می گردد که ده دفتر اول _ تلک عشرةٌ کاملةٌ _ با همه فراز و نشیب ها با عنایت حضرت ولی اللّه الاعظم به ارباب تحقیق و پژوهش تقدیم گردید. و امیدواریم این مجموعه گرانبار و نورانی که در بردارنده آثاری است که حاصل زحمات طاقت فرسای عالمان مکتب اصفهان در تشریح و تبیین علوم اسلامی و اهل بیت علیهم السلام است، همچنان ادامه یابد و بتواند غبار غربت از نقاب اسفار قیّم تحقیق و تصحیح نشده عالمان اصفهان برگیرد.

زهی سعادت است که رهین همت زعیم حوزه علمیه اصفهان، حضرت آیت اللّه العظمی مظاهری و سروران عزیز مرکز تحقیقات رایانه ای، احیاء تراث و تحقیق و تصحیح نسخه های خطی در اصفهان، عرصه یک پایگاه و جایگاه مناسب را یافته و این مرکز لجنه ای مناسب برای احیاء آثار دانشمندان و بزرگان اسلامی در حوزه با عظمت اصفهان گردیده است. امید است این انسجام، زمینه و زمانه احیای آثار بلندمنزلت دانشمندان حوزه فخیم و بالنده اصفهان را بیش از پیش فراهم آورد.

* * *

در این دفتر نیز هفت رساله زیور طبع یافته است که به معرفی اجمالی این گرامی آثار می پردازیم:

آثار الأصفی این اثر که به خامه عالم گمنام نجف آباد، آقا سید هاشم حسینی به رشته تحریر

ص :18

درآمده است در زمره تک نگاره های عرصه تفسیر کتاب اللّه العزیز، قابل بررسی و نقد و داوری است.

آثار الأصفی را می توان در آثار تفسیری مأثور و روایی طبقه بندی کرد که در آن در برخی موارد تحلیل و بررسی و اظهار نظر مؤلّف وجود دارد. از این عالم مفسّر و دارای طبع لطیف شعر آئینی تاکنون اثری چاپ نشده است و حتی گزاره های مناسبی از آثارش نیز در تذکره های محلی و غیر آن نیامده است.

از همین رو در مقدمه تحقیق، در فراخور مقدمه، تحقیقی مناسب از حالات ایشان آمده است.

ردّ المظالم

در بحث ردّ المظالم از مباحث فقهی کمتر رساله مستقل به نگارش درآمده است و این موضوع مهم و فراوان ابتلای اجتماعی هرچند دانشمندان اسلامی به آن در خلال جوامع و آثار فقهی خود پرداخته اند، امّا به صورت مستقل و مستوفی با تأسف به آن پرداخته نشده است. و ما جز این رساله، رساله مستقلی در این باب نیافتیم. مؤلّف این رساله، فقیه و اصولی متبحّر، ملا محمدحسن بن محمدتقی موسوی اصفهانی است که آثار فراوانی از ایشان در علوم اسلامی برجای مانده است. رساله حاضر به همت حجت الاسلام سید محمود نریمانی تحقیق گردیده است.

حرمة محارم الموطوء علی الواطی

این رساله از آثار پرمایه سید شفتی قدس سره است که به لطف الهی چند اثر دیگر ایشان نیز در این مجموعه به ثمر رسیده است. این اثر که عهده دار بیان حرمت مادر، خواهر و دختر موطوء در ازدواج برای واطی است، از مباحث و مسائل باب نکاح فقه شیعه و از موضوعات اجتماعی فقه شیعه است و بیان گر حکم دیدگاه فقهی و دینی شیعه درباره این معضل اخلاقی و اجتماعی است.

در این موضوع علاوه بر مباحث مفصّلی که در جوامع فقهی در ذیل این مبحث آمده رساله های مستقلی نیز از سوی عالمان شیعه تدوین گردیده است که از جمله این آثار

ص :19

و رساله های مستقل، رساله حاضر است و به همت حجة الاسلام آقای حاج سید مهدی شفتی از احفاد آن بزرگوار تصحیح و تحقیق گردیده است.

العشرة الکاملة

این رساله نیز در علم تجوید و از رشحات قلم فیض اثر عالم ذوفنون و فقیه متضلع، ملاّ حبیب اللّه کاشانی است که بر اساس نسخه مرکز احیاء میراث اسلامی قم به همت محقق گرامی سید مصطفی موسوی بخش تحقیق و تصحیح گردیده است. ایشان تمامی قواعد تجوید قرآن را در ده فصل بیان می کنند که به همین خاطر به العشرة الکاملة نام گذاری گردیده است.

آب نیسان و قمر در عقرب

تحقیقی روایی بر استحباب خوردن آب نیسان و فوائد آن و همچنین موضوع داخل شدن قمر در برج عقرب است که در روایات آثار وضعی نامطلوب آن از جمله در ازدواج بیان گردیده است.

شرح ابیات دهدار

محمود بن محمد دهدار عیانی شیرازی از عارفان شیعی قرن دهم است. او در عرفان، ریاضیات و علم اعداد تبحّر فراوان داشته و ریاضت ها و زحمت های زیادی کشیده است. وی در شناخت بعضی از اسرار حروف و اعداد که یکی از مسائل مورد توجه و عنایت در عرفان نظری و عملی است منظومه ای سروده است. پس از آن حکیم و عارف الهی ملا محمدجعفر لاهیجی از شاگردان ملا علی نوری و معاصر با حاجی کلباسی _ متوفای 1261 ق _ به شرح این اثر پرداخته است و به همت دوست عزیز جوان و خوش قریحه جناب آقای محمدمسعود خداوردی تحقیق و تصحیح گردیده است.

فهرست نسخه های خطی حوزه علمیه نجف آباد (بخش دوم)

ص :20

این فهرست، بخش دوم فهرست نسخه های خطی حوزه علمیه نجف آباد است که در آن یکصد نسخه معرفی گردیده است و به خواست خداوند بخش پایانی آن نیز در دفتر بعدی ارائه می گردد. از جمله نکات مهم و قابل توجه در این فهرست اطلاعات مفیدی از عالمان نجف آباد شامل دست خط ها و یادداشت های ابتدا و انتهای نسخ است که سعی شده در نسخه شناسی ها آورده شود و می تواند در تکمیل و بازیابی اطلاعات زندگی عالمان نجف آباد رهگشا باشد.

از جمله آثار مهم و ارزنده این نسخه های خطی می توان به موارد زیر اشاره کرد؛ بخش قابل توجه از مجموعه فقهی سفینة النجاة به خط مؤلّف آن سید حسین بن سید علی حسینی قاینی (قرن 13) که از اموال ورثه سید حسین خراسانی بوده است.

دستخط علامه جلیل القدر شیخ بهایی که به جلال الدین محمد جرفادقانی اجازه داده اند.

نسخه ای از تهذیب الاحکام شیخ طوسی به سال 980 قمری که کهن ترین نسخه این بخش از فهرست است.

تفصیل این موارد و موارد دیگر در مقدمه فهرست آمده است.

در پایان از سروران عزیز همکار در دفتر احیاء تراث مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان جناب حجت الاسلام سید محمود نریمانی که همت و دقت های علمی ایشان بسیار مؤثر و راه گشا بود و نیز سید مصطفی موسوی بخش و نیز شیخ مصطفی صادقی که چاپ رساله را پیگیری کردند و سرکار خانم لیلا صدری و سرکار خانم الهه پوری که صبورانه حروف نگاری و صفحه آرایی اثر را در قسمت رایانه انجام داده اند سپاسگزارم.

امیدوارم این مجموعه و همکاران، مورد توجه و لطف حضرت ولی عصر _ عجل اللّه تعالی فرجه _ قرار بگیریم و حیات طیبه همه سروران به برکت عنایات خاص آن حضرت تضمین گردد.

و الحمد للّه رب العالمین

دفتر احیاء تراث

ص :21

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان

محمّدجواد نورمحمّدی

ص :22

آثار الأصفی

اشاره

مؤلّف: سید محمدهاشم بن حسین حسینی نجف آبادی

تحقیق و تصحیح: محمدجواد نورمحمدی

مقدمه تحقیق

اشاره

حمد و سپاس الهی سرآغاز سخن و درود بر پیامبر عظیم الشأن و خاندان پاکش، ریسمان استوار الهی در سیر کمال است. و قرآن کریم مأدبه الهی در زمین(1) و «تبیاناً لِکُلِّ شئٍ»(2) عالم وجود است.

آنچه در این رقیمه مبارکه تقدیم علاقمندان علوم قرآنی می گردد، تفسیری بر سوره جمعه است که به خامه روان و بی پیرایه عالمی از روحانیان نجف آباد به رشته تحریر درآمده است. این اثر اولین رساله است که از ایشان به چاپ می رسد. در این مقدمه شرح حال ایشان را در وسع و مجال کنونی و نیز شیوه تصحیح و تحقیق را به محضر اهل ادب و اندیشه تقدیم می کنیم.

نگاهی به زندگی سید محمدهاشم بن حسین حسینی نجف آبادی

عالم بزرگوار سید هاشم بن حسین حسینی نجف آبادی از عالمان نجف آباد بوده

ص :23


1- 1_ در روایت چنین است: «إِنَّ هذَا القُرآنَ مَأْدُبَةُ اللّه فَتَعَلَّمُوا مَأْدُبَتَهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ...»؛ وسائل الشیعه، ج 6، ص 168، باب وجوب تعلم القرآن و تعلیمه کنایة، حدیث 13.
2- 2_ اقتباس از آیه 89 سوره مبارکه نحل.

است که متأسفانه از زندگی، تحصیلات و استادانش بی اطلاع هستیم و بر ما معلوم نیست که روزگار چگونه گذرانده است. امّا این را می دانیم که به مرحوم سید اسداللّه بیدآبادی فرزند سیدِ شفتی ارادتی تام داشته است و چنین بر می آید که شاگردی او را کرده است و در خدمت او زانوی ادب بر زمین نهاده است.

سیدهاشم حسینی نجف آبادی به دستور مرحوم سید اسداللّه بیدآبادی به روستای اشترجان(1) در لنجان اصفهان رفته و مشغول تبلیغ و ترویج احکام دین گردیده است.(2)

مرحوم سیدهاشم حسینی آثارالاصفی را که تفسیر سوره جمعه است در اشترجان نوشته و به آصف الدوله هدیه کرده است و نام گذاری اثر نیز بر اساس نام آصف الدوله انجام گرفته است.

مهاجرت وی به لنجان به درخواست آصف الدوله از مرحوم سید اسداللّه بیدآبادی صورت پذیرفته است، چرا که آصف الدوله می خواسته است در روستاهای ملکی وی کسی عهده دار مسائل دینی باشد.(3)

براساس درخواست آصف الدوله مرحوم سید اسداللّه بیدآبادی، آقا سید هاشم را که از شاگردان و مورد وثوق شان بوده به اشترجان می فرستند. اینکه او چه مقدار به سید اسداللّه نزدیک بوده و چه مقدار زمانی در محضر سید گذرانده در جایی نیامده است.

تألیفات آقا سیدهاشم

خوشبختانه از پدر گرامی آیت اللّه سیدناصرالدین حجت نجف آبادی آثار ارزشمندی بجای مانده است که دست یافتن به اطلاعات آن را رهین همت محقق دقیق جناب حجت الاسلام آقای حاج شیخ ابوالفضل حافظیان هستیم. ایشان در فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیت اللّه حججی این آثار را معرفی کرده اند که ما در اینجا

ص :24


1- 1_ اشترجان (اشترگان) جزء منطقه لنجان که تا شهر اصفهان 36 کیلومتر و تا پیربکران 12 کیلومتر فاصله دارد، واقع گردیده است و وجه تسمیه آن گویا این بوده که در آنجا اشتر زیاد بوده است و لذا آنجا را اشترگان یعنی جائی که اشتر زیاد دارد و سپس در زمان تسلط اعراب بر اصفهان معرب گردیده و اشترجان گفته اند و یا اینکه در لهجه قدیم اصفهان جیم و گاف فارسی شبیه یکدیگر تلفظ می شده است. (آثار ملی اصفهان، ص 822).
2- 2_ مقدمه آثار الاصفی.
3- 3_ فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیت اللّه حججی؛ ابوالفضل حافظیان؛ ص 193.

همان معرفی را می آوریم.

1_ آثارالاصفی

این اثر تفسیر سوره مبارکه جمعه است که برای هدیه به آصف الدوله در 1289 ق به نگارش درآمده است. وی این تفسیر را در یک مقدمه و دوازده باب تنظیم کرده است.

این اثر در 108 برگ در ابعاد 11×18 سانتی متر در مجموعه نسخه های خطی کتابخانه ی آیت اللّه حججی نجف آباد به شماره 128 نگهداری می شود.

2_ تحفة الشریعة للوصول الی الوسیلة

این اثر تفسیری فارسی از سوره مبارکه حدید است که مؤلّف آن را در یک مقدمه و 29 مجلس و یک خاتمه برای تقدیم به حجت الاسلام سید محمدباقر شفتی، اعلم علمای زمان نگاشته است. شروع تألیف اثر در غرّه رجب1292 و اتمام تألیف آن در اواخر محرم1293 بوده است. مؤلّف در پایان هر مجلس، اشعاری در سوگواری سیدالشهداء خطاب به حجت الاسلام سید محمدباقر شفتی آورده است. نسخه این اثر در کتابخانه آیت اللّه حججی به شماره 129 نگهداری می شود. تحفة الشریعة که به احتمال زیاد به خط مؤلّف می باشد در 212 برگ در ابعاد 15×22 سانتی متر می باشد که به وسیله آیت اللّه سیدناصرالدین حجت بر اهالی نجف آباد وقف گردیده است.

3_ اعلام الفقهاء

از این اثر با تأسف گزارشی نداریم جز آن که مرحوم آقا سید هاشم حسینی در آثارالاصفی و هدیة الملوک که از تألیفات اوست، از آن نام برده است.

4_ کنزالعرفان فی تفسیر القرآن

از این اثر نیز نسخه ای نمی شناسیم و ایشان در آثارالاصفی از آن یاد کرده است.

5 _ هدیة الملوک

این اثر تفسیر سوره الرحمن است که به صورت مجلس، مجلس آماده گردیده است.

ص :25

مؤلّف این اثر را به نام ظل السلطان شروع کرده و به نام ناصرالدین شاه به پایان می رساند و در آن از مجتهد زمان جناب سید اسداللّه بیدآبادی، فرزند حجت الاسلام شفتی به عظمت یاد می کند. مؤلّف این تفسیر را در 26 صفر 1285 به پایان رسانده است. هدیة الملوک در 102 برگ در ابعاد 11 × 18 سانتی متر به خط مؤلّف در گنجینه نسخه های خطی کتابخانه آیت اللّه حججی نجف آباد به شماره 100 نگهداری می شود.

6_ کنزالمعارف

از آن در هدیة الملوک نام برده شده است و تا کنون نسخه ای از آن شناسایی نشده است.

7_ مجمع الحجج در فقه

مؤلّف از این اثر در اثر دیگرش آثارالاصفی یاد کرده و نسخه ای از آن سراغ نداریم و به تبع اطلاعاتی نیز.

خدمات و آثار ماندگار

از خدمات ارزنده ایشان احداث مسجد خواجه نصیرالدین طوسی _ مشهور به مسجد نصیر _ واقع در خیابان قدس نجف آباد است. مرحوم سید هاشم زمین این مسجد را از مال شخصی خود خریداری کرده است و با مکنتی که داشته _ که در آن روزگار موقعیت مالی ایشان خوب بوده _ خود به ساخت این مسجد اقدام کرده است. مرحوم سید هاشم خودش از بنّایی اطلاع خوبی داشته است و معمار مسجد، خودش بوده است و شبستان مسجد را خودشان احداث کردند. پس از ایشان پسرشان سید مصطفی ایوان آفتاب رو و ایوان جنوبی را نیز ساختند.(1) در زمان مرحوم آیت اللّه سید ناصرالدین حجت کاشی کارهای ایوان شمالی و ایوان غربی و حوض خانه انجام می گیرد و پس از ایشان نیز مرحوم حجت الاسلام حاج سید حسن حجت مناره ها و سردر مسجد را

ص :26


1- 1_ مصاحبه با سید محمدعلی حجت نجف آبادی در 29/10/1392.

می سازند و کاشی کاری های ایوان جنوبی را انجام می دهند.

مرحوم آقا سید هاشم بر این مسجد هفت مغازه وقف می کنند که در ضلع جنوبی مسجد و در خیابان قدس واقع است.

همچنین احداث چاه آب و سقاخانه که در آن روزگار از نیازهای ضروری مردم بوده و اهمیت بسزایی داشته در کنار مسجد در خیابان قدس نیز از خدمات مرحوم سید هاشم حسینی نجف آبادی است.

یکی دیگر از خدمات مرحوم سید هاشم نجف آبادی بنیان حمام عمومی نصیر بوده است که در همین محله و خیابان قدس شرقی نجف آباد قرار دارد. سنگ بنای اولی این حمام با ایشان بوده و پس از ایشان آیت اللّه سید ناصرالدین حجت نجف آبادی به تکمیل آن پرداخته و برای اینکه رضا شاه در آن دخل و تصرفی نکند و موقوفه را تصاحب نکنند، به نام خودشان ثبت دادند و پس از آن این حمام نیز وقف گردید.(1)

فرزندان سید هاشم

از مرحوم سید هاشم حسینی، چهار فرزند را سراغ داریم که در اینجا ذکر می کنیم.

1_ حکیم سید ناصرالدین حجت نجف آبادی؛ این بزرگ همان است که در مجموعه میراث حوزه علمیه اصفهان، دفتر چهارم از او دیوان قدریه را به چاپ رسانده ایم و شرح احوالات او را در ابتدای آن آورده ایم.(2)

2_ سید مصطفی حجت؛ ایشان نیز اهل علم بوده است و دارای پنج فرزند به نام های آغابیگم، زهرا بیگم، ساره بیگم، مریم بیگم و سید حسن بوده است و دو فرزند اوّل ایشان از همسری بوده که در روستای باغ وحش داشته است. این روستا و روستاهای اطراف آن از جمله اشترگان امروز به ایمان شهر شناخته می شوند. سه فرزند بعدی نیز از همسر نجف آبادی ایشان بوده است. ساره بیگم که دختر بزرگ همسر نجف آبادی ایشان بوده است بسیار زیبا بوده و یاغی ها می خواستند این دختر را از پدرش بگیرند که ایشان هم مقاومت کرده، و راضی به ازدواج دخترش با یاغی ها نشده است. سرانجام

ص :27


1- 1_ مصاحبه با سید محمدعلی حجت نجف آبادی در 21/4/1393.
2- 2_ همان.

ایشان در سال 1292 قمری در دفاع از ناموس خویش در سن 42 سالگی جان خویش و دخترش ساره بیگم را در این دفاع غیرتمندانه از دست داد و می توانیم بگوییم شهید شده است، چرا که مرگی که در دفاع از ناموس باشد شهادت است.

3_ سید رکن الدین؛ این فرزند با سید ناصرالدین از یک شکم بوده و دو قلو بوده اند و بیش از 6 ماه عمر نکرد و در همان سن کودکی فوت کرد.

4_ شاه بیگم؛ او تنها دختر مرحوم سید هاشم است و شوهرش حاج محمد اسماعیل حجتی بوده است و نوادگان ایشان هم اکنون در نجف آباد هستند. این بانو در حدود سال 1255 قمری متولد شده اند و در کهولت سن بدرود حیات گفته است.(1)

درگذشت

مرحوم سید محمد هاشم حسینی نجف آبادی در یکشنبه دوم جمادی الاولی 1311 قمری بدرود حیات گفتند و در مسجد خودش، مسجد نصیر در مقبره ای خانوادگی که خود آن را احداث کرده بودند به خاک سپرده شد. روانش شاد و روحش با اجداد طاهرینش محشور باد.

تمجید از آصف الدوله و مبانی آن

یکی از مباحث مهم تاریخی تقرّب و نزدیکی جستن عالمان به دربار سلاطین و تمجیدها و تعاریفی است که عالمان همواره در کتابهای خود از شاهان و دولتمردان و سیاستمداران داشته اند. و در همین راستا انگیزه تقرب علما به دربار یا چرایی این ارتباط و تمجیدها همواره مطرح بوده است.

در شریعت اسلام از زمان رسول اللّه صلی الله علیه و آله و دوران اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام این مسئله مطرح و راهکارهای آن به خوبی و درستی طرح گردیده است و ابعاد آن واکاوی شده است. «تقیّه» که در واقع یک تاکتیک و سلاح برنده برای حفظ جان و مال و ناموس و آبروی مؤمنان بوده در اسلام از واجبات شمرده شده است و تعابیری همچون «مَنْ لا تقیّة له لا دین له»(2) و «اِنّ التقیةَ دینی و دینُ آبائی»(3) و امثال آن اهمیت

ص :28


1- 1_ همان.
2- 2_ فقه الرضا علیه السلام ، ص 338، باب حق النفوس، حدیث 89 .

آن را طرح کرده است.

تقیّه به معنی اظهار کلام یا رفتاری غیر از آنچه که اعتقاد واقعی شخص است به خاطر حفظ جان، مال و یا آبرو و یا به دست آوردن چیزی که به مصلحت جامعه و دین آن شخص است.

تقیّه یک تغییر روش و شیوه عمل است که شخص بتواند خود را در شرایط مختلف حفظ کند.

این اصل مهم دینی باعث گردیده است بزرگان شیعه بتوانند بسیاری از آثار و نوشته ها و نیز شخصیت ها و حتی شهرها و مناطق را با آن حفظ کنند.

هنگامی که عمار را زیر شکنجه مجبور کردند به پیامبر ناسزا بگوید با چشمانی اشکبار به خدمت رسول خدا آمد و حکایت گفتار ناشایست خود را با شرمساری برای پیامبر بیان کرد و پیامبر رأفت و مهربانی به او فرمود: ای عمار اگر باز هم در حوادث روزگار در تنگنا قرار گرفتی و چنین توانستی خود را نجات دهی، چنین کن و خود را خلاص کن که خداوند این را بر تو جرمی نمی نویسد.

این کلام هنگامی صادر شد که امین وحی بر پیامبر نازل شد و این آیه را بر پیامبر در تأیید صداقت عمار هدیه آورد که: «إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاْءِیمَانِ(1)» هر چه زمان از عصر پیامبر فاصله گرفت و وارد دوران اهل بیت علیهم السلام شد، تقیّه و ضرورت حفظ جان و مال و ناموس شیعه بیشتر احساس شد و اهل بیت یاران خویش را به حفظ خود با سلاح تقیّه دعوت کردند تا دعوت و دعوت گران بمانند و زمینه و زمانه ترویج آخرین آئین یکتاپرستی همواره باقی باشد و مصباح دیانت فروغی دو چندان گیرد.

پس از دوران اهل بیت علیهم السلام شاگردان مکتب آن بزرگواران با همین روش به دربار سلاطین راه یافتند و نه تنها خودباخته زر و زیور حکومتیان نشدند که آنان را دل باخته مکتب و آئین خویش کردند. و از ثروت آنان برای ترویج و تشیید مبانی دیانت استفاده بردند. از این دسته از عالمان شیعه که بزرگان و مفاخر شیعه در میان آنان هستند می توان به: خواجه نصیرالدین طوسی، سید مرتضی، سید بن طاووس، علامه حلی،

ص :29


1- 1_ وسایل الشیعه، ج 16، ص 210، باب وجوب التقیة مع الخوف... ، حدیث 24؛ المحاسن، ج 1، ص 255، باب التقیة، حدیث 31.

شیخ بهائی، محقق ثانی، فیض کاشانی، علامه مجلسی و دیگران نام برد.

حضرت امام خمینی قدس سره در برابر عده ای بی اطلاع و سطحی نگر و یا مغرض که عمل این دسته از عالمان را تقبیح و مذمت می کردند و تیغ تیز ملامت را بر گلوی شریعت می نهادند و تیر زهرآلود خود را به سوی عالمان شیعه نشانه رفته بودند، فرمودند:

از عصرهای اوّل اسلام تا حالا... ما می بینیم که این اسلام را به همه ابعادش روحانیون حفظ کرده اند، به همه ابعادش یعنی معارفش را روحانی حفظ کرده است، فلسفه اش را روحانی حفظ کرده است، اخلاقش را روحانی حفظ کرده است، فقه اش را روحانی حفظ کرده است، احکام سیاسیش را روحانی حفظ کرده است. همه اینها با زحمتهای طاقت فرسای روحانیین محفوظ شده است. تمام ابعادی که اسلام دارد و قرآن دارد، آن مقداری که در خور فهم بشر است. تمام اینها را این جماعت عمامه به سر به قول این آقایان درست کرده اند. یک طایفه ای از علما، اینها گذشت کرده اند از یک مقاماتی و متصل شده اند به یک سلاطینی، با اینکه می دیدند که مردم مخالفند، لکن برای ترجیح دیانت و ترویج تشیع اسلامی و ترویج مذهب حق، اینها متصل شده اند به یک سلاطینی و این سلاطین را وادار کرده اند _ خواهی نخواهی _ برای ترویج مذهب دیانت، مذهب تشیع. اینها آخوند درباری نبودند، این اشتباهی است که بعضی از نویسندگان ما می کنند.

نباید کسی تا به گوشش خورد که مثلاً مجلسی رضوان اللّه علیه محقق ثانی رضوان اللّه علیه نمی دانم شیخ بهایی رضوان اللّه علیه با سلاطین روابط داشتند و می رفتند سراغ اینها، همراهی شان می کردند، خیال کند که اینها مانده بودند برای جاه و عزت و احتیاج داشتند به اینکه سلطان حسین و شاه عباس به آنها عنایتی بکنند، این حرف ها نبوده در کار آنها، گذشت کردند، یک مجاهده نفسانی کرده اند برای اینکه این مذهب را به وسیله آنها به دست آنها در یک محیطی که اجازه می گرفتند که شش ماه دیگر اجازه بدهید ما حضرت امیر را سب بکنیم...! اینها در یک همچو محیطی که سب حضرت امیر اینطوری ها بوده و رایج بوده و از مذهب تشیع هیچ خبری نبوده اینها رفته اند مجاهده کرده اند.

در زمان ائمه هم بودند، علی بن یقطین از وزرا بود، حضرت امیر بیست و چند سال

ص :30

به واسطه مصالح عالیه اسلام در نماز اینها رفت، سایر ائمه علیهم السلام هم گاهی مسالمت می کردند.(1)

یکی از روش های دیگری که دانشمندان از پرتو همین تفکّر آسمانی استنباط و اتخاذ کردند، نوشتن آثار به نام سلاطین و پادشاهان و نیز تقدیم آثار به حکمرانان و امیران بوده است. این کار سهم بزرگی در حفظ آثار آنان داشته است و زمینه ساز رشد و ماندگاری آثار آنان را فراهم کرده است.

این آثار بر اساس مبانی دینی به نگارش درآمده و حاوی معارف و فرهنگ شیعی است که پادشاهان خود را وظیفه مند دانسته اند تا آنان را ترویج کنند. تقدیر الهی در این حرکت ظریف و مدبرانه چنین رقم خورد که آثاری که در مبانی اعتقادی و عملی مخالف بسیاری از امور و فعالیت های پادشاهان بود، با ثروت آنان و به دست خود آنان ترویج و تکثیر و عرضه گردید.

رساله آثار الاصفی که در واقع به نام آصف الدوله تألیف گردیده است بر همین مبنا به نگارش درآمده است و از این رو این عالمان نه تنها قابل سرزنش نیستند، بلکه به دلیل این تدابیر حکیمانه سزاوار تمجید و تکریم هستند. لعل اللّه یحدث بعد ذلک امراً که این کمترین در گذشته های دور علاقه ای به این موضوع داشته و مقدمات تدوین یک پژوهش کامل در این زمینه را فراهم کرده است و امید که این رساله انگیزه ای شود برای تکمیل و تدوین نهایی آن برگه ها و پژوهش ناتمام.

لطافت شعر آئینی آقا سید هاشم حسینی

از زیبائی های آثار تفسیری آقا سید هاشم حسینی نجف آبادی، ذوق شعری و لطافت شعر آئینی اوست. او در پایان هر مجلس و تفسیر هر آیه به رسم اهل موعظت، گریزی به حادثه خونبار عاشورا زده و اشعاری با سوز و گداز در وصف حادثه عاشورا سروده است و نیز ذکری از مصائب دیگر ائمه معصومین کرده و اشعاری را در مصائب آن بزرگواران سروده است.

ص :31


1- 1_ صحیفه نور، ج 1، ص 430 _ 431 با اندکی دخل و تصرف در عبارت.

این اشعار مجموعه ای گرانبها و ارزنده در شعر آئینی منطقه ماست. ذوق روان و استفاده از ترکیب های زیبا و انسجام شعر او، حلاوتی دوچندان به اشعار او بخشیده است. هر چند جانمایه های ضعیف تاریخی نیز در مضامین شعر او موجود است، امّا صفای ضمیر و هماهنگی ترکیب ها و تشبیهات و استعارات در شعر او از نکات قابل توجه است.

وی اغلب اشعار خود را خطاب به آصف الدوله سروده و به نوعی در واگویی این درد جانسوز آصف الدوله را طرف سخن خویش قرار داده است.

در جایی می گوید:

یک سلیمان، صد هزاران اهرمن آن همه تیغ سنان و یک بدن

آن لب خشکیده و آن جسم پاک آن تن غلطان بخون بر روی خاک

سر نهاده از غریبی بر تراب سبط پیغمبر وصی بوتراب

یا می فرماید:

آصفا بودی کجا ای شهریار تا ببینی ظلم بی حد و شمار

کز گروه شامی [و] کوفی رسید بر حسین آن کشته قوم عنید

بر زمین بنهاد آن یک روی او کافری زد نیزه بر پهلوی او

آن یکی برد از جفا عمامه اش مشرکی کند از برش دراعه اش

گشت تاراج حوادث پیرهن مانده عریان، تن برهنه، بی کفن

یک طرف گرمی ز حرّ آفتاب یک طرف سوزان هوا هم چون تراب

جسم شه تفسیده در آن سرزمین مانده غرق خون شه دنیا و دین

سبک تفسیری آقا سید محمدهاشم

در میان آثار تفسیری عالمان شیعه تفاسیری با سبک های گوناگون به رشته تحریر درآمده است. از سبک آیه به آیه و تفسیر قرآن به قرآن تا تفسیر روایی و مأثور و از تفسیرهای سبک ادبی تا تفاسیر عرفانی و سبک عقلی و استدلالی همه از مبانی مختلف و مشرب های گوناگون عالمان مسلمان است که در نگارش ها و نگرش های تفسیری آنها رخ نموده است. وقوف بر سبک های تفسیری تأثیر بسزایی در فهم دقیق تر و بررسی

ص :32

و تحلیل جامع تر از دستاوردهای قرآنی است.

تفسیر حاضر، تفسیری بر سبک روایی و مأثور است که برای تبیین آیات الهی به روایات بیشتر توجه دارد و توضیحات کوتاهی نیز مؤلّف در جای جای اثر از خود آورده است. این روش تفسیری در دو اثر تفسیری دیگرش یعنی تحفة الشریعه در تفسیر سوره حدید و هدیة الملوک تفسیر سوره الرحمن نیز پی گرفته شده است.

روش تحقیق رساله

از مرحوم سید محمدهاشم حسینی هفت اثر به ثبت رسیده است که از این تعداد سه اثر دارای نسخه خطی می باشد که هر سه در تفسیر می باشد و تنها نسخه های این اثر نیز در کتابخانه فرزندشان آیت اللّه سید ناصرالدین حجت نجف آبادی بوده و چنانچه گفتیم هم اکنون در کتابخانه آیت اللّه حججی نگهداری می شود. از آنجا که ایشان از شاگردان مرحوم حاج سید اسداللّه شفتی بوده و درباره حیات علمی ایشان هیچ کاری صورت انجام نپذیرفته بود و به خصوص احیای آثار قرآنی نسبت به دیگر آثار علوم اسلامی از اهتمام ویژه ای برخوردار بود به تحقیق و تصحیح این رساله شریف اقدام گردید.

نسخه منحصر به فرد این رساله شریف در کتابخانه آیت اللّه حاج شیخ احمد حججی نجف آباد در زمره کتابهای کتابخانه وقفی مرحوم آیت اللّه سید ناصرالدین حجت نجف آبادی نگهداری می شود و در فهرست کتابخانه آیت اللّه حججی به شماره 128 معرفی گردیده است.

در تصحیح این رساله روش متداول در تصحیح نسخه های خطی را پیش گرفته ایم و پس از مقابله آغازین و تقویم النص به مستند سازی آیات و روایات و نقل قول ها پرداخته ایم و برای مباحث مختلف طرح شده در رساله عنوان گذاری کرده ایم تا راه یافتن به مطالب آسان تر گردد. پس از این به ویرایش نهایی اثر پرداخته ایم و در پایان به نگارش مقدمه رساله در معرفی مؤلّف و مطالب لازم به توضیح پرداخته ایم.

امید است این اثر تفسیری از کتاب اللّه عزیز موجب نورانیّت دل ها گردد و قدمی در راه ترویج معارف قرآن باشد و توشه ای برای روز بی توشه. آمین.

ص :33

صفحه اول نسخه خطی آثار الاصفی

ص :34

صفحه آخر نسخه خطی آثار الاصفی

ص :35

رسالة آثار الاصفی

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحیم و به استعین

نحمدک اللّهمّ یا من شهدت بوحدانیّتک السماء المزیّنة بالکواکب المنوّرة و نشکرک اللّهمّ یا من أقرّت بربوبیتک أرض الحاملة و بالهیّتک سنة الرسول الناطقة(1) و بفردانیتک وجود الأشیاء دلائل واضحة. و نصلّی و نسلّم علی نبیّک الأمیّ الهاشمی الذی أنزلت علیه القرآن بلسان عربی مبین و جعلته بشیرا للمؤمنین و نذیرا للملحدین و اصطفیته علی تبلیغ رسالتک من الأوّلین و الآخرین، و علی أخیه و صهره و وصیّه الذی جعلته قرآنا ناطقا و إماما مبینا، و علی سائر أهل بیته الذین أذهبت عنهم الرجس و طهّرتهم تطهیرا.

چنین گوید تراب نعال علماء و افقر و احقر سلسله فضلاء، هاشم بن حسین الحسینی السّاکن فی قریة الاشترجان من قراء اللّنجان من بلوک الإصفهان که: چون حسب الحکم محکم لازم الاطاعه سرکار حجة الإسلام قبلة الأنام نایب الإمام خاتم المجتهدین و سید العلماء الموحّدین سمی جدّه ابن عم سید المرسلین الحاج سید اسداللّه بن مرحمت و غفران پناه، جنّت و رضوان آرامگاه، حجة الإسلام ملاذ الانام، معاذ الخاصّ و العام، افقه [2] الفقهاء و اعلم العلماء، سید المجتهدین و خاتم المحقّقین، الحاج سید محمدباقر الشفتی أعلی اللّه مقامه و نوّر اللّه تربته از نجف آباد اصفهان، وارد اشترجان لنجان شدم بعد از آنکه در این باره نیز تعلیقه طلیعه[ای] از جانب سرکار عظمت مدار، جلالت آثار، آسمان وقار، امیرالامراء و نصیرالوزراء، انوشیروان الدوران و آصف الدهر و الزمان، الحاج آصف الدولة العلیّة العالیة زید اجلاله و الطافه و عدله صادر گردیده که این حقیر فقیر در قراء متعلّق به ایشان بوده باشم به جهت ترویج دین مبین و نشر احکام سید المرسلین

ص :36


1- 1_ در نسخه: «ناطقة».

و از خان نعم ایشان هر صبح و شام دهن را آلوده سازم و خواطر پریشان را از پریشانی دهر آسوده نمایم، با خود خیال نمودم که بعد از مدتی که از الطاف بلانهایات ایشان خود را متنعّم دیدم، باید زبان قلم را اندکی مترنّم سازم مِن باب آنکه منعِم را بر منعَم حقی عظیم است، باید منعَم از عهده شکر منعِم _ مهما امکن _ برآید و روزگار را به بطالت نگذراند، و تحفه ای که لایق باشد ارسال خدمت آن منعِم بنماید علی قدر الوسع و الطاقة، و تحفه شخص ملاّ بجز کتاب و تصنیف و تألیف چیزی نیست، لهذا بر خود لازم دانستم که تحفه و هدیه به خطّ خود از تصنیفات و تألیفات خود، روانه خدمت آن شهریار زید اجلاله بنمایم، چون خود را و تصانیف خود را لایق این شخص بزرگ ندیدم، متمسّک شدم به یکی از سور قرآن مجید ربّانی و فرقان حمید سبحانی و کلام اللّه را مخلوط به هدیه و تحفه خود نمودم که شاید [3] به برکت کلام اللّه، تحفه حقیر مقبول درباران کامکار گردد و به وسیله همّت ایشان این تحفه، تحفه روزگار گردد. لهذا سوره مبارکه جمعه را به جهت قرائت جمعه ایشان تفسیر نمودم از روی اختصار به قدر فهم و قابلیّت خود، و آن را هدیّه آن شهریار کامکار نمودم.

و این تصنیف و تألیف بعد از ظهور تصانیف و تألیفات چند است که از حقیر ظهور یافته، مثل «اعلام الفقهاء» در علم فقه و «کنزالعرفان» در علم تفسیر و «مجمع الحجج» نیز در علم فقه که هر یک به لسان عربی مکتوب شده و هر یک از این سه کتاب مشتمل بر مجلدات است و از حوادث دوران و مکاره زمان در حیّز تعویق و تعطیل است، امید که به یاری خلاّق عالم و نصرت خاتم المجتهدین، الحاج سیّد اسداللّه روحی فداه و اعانت سرکار عظمت مدار، الحاج آصف الدّولة زید اجلاله و بقای عمر و فراغت، این سه کتاب ناتمام، تمام شود در این اعانت و یاری ایشان ذخیره روز جزا و معاون یوم المعاد آن شهریار گردد.

و مرتب نمودم این کتاب را بر یک مقدمه و دوازده باب و این کتاب را هم مسمّی نمودم بعون اللّه ب«آثار الأصفی»؛ امید که خلاّق عالم، تفسیر این سوره را به قلم شکسته این بی مقدار ذخیره روزشِمار گرداند و اللّه الموفّق و المعین.

مقدمه: در بیان معنی جمعه و ثواب روز جمعه و فضل آن

ص :37

[معنی کلمه سوره و جمعه]

السورة فی اللغة(1) طائفة من القرآن التی أقلّها ثلاث آیات(2)؛ یعنی سوره در لغت به معنی طائفه[ای] از قرآن است و اقل آن سه آیه می باشد و سوره ای در قرآن نیست که سه آیه و چهار آیه کمتر [4] باشد و معنی جمعه در لغت: «لاجتماع الناس فیه»(3) و فی الحدیث: «سمّیت الجمعة جمعة، لأنّ اللّه جمع فیها خلقه لولایة محمّد صلی الله علیه و آله و وصیّه فی المیثاق فسمّاه یوم الجمعة»(4)، یعنی: جمعه را به آن جهت جمعه نامیدند برای آنکه مردم در آن روز جمع می شوند در مساجد به جهت نماز جمعه؛ و در حدیث وارد شده که: «جمعه به این جهت جمعه شد، برای اینکه خداوند جمع کرد خلق را در آن روز برای عهد و میثاق گرفتن به ولایت محمّد صلی الله علیه و آله و وصیّ او در روز الست، پس نامید آن روز را جمعه».

[فضیلت روز جمعه]

و اما فضیلت روز جمعه از حدّ تحریر و تقدیر تقریر بیرون است و اخبار در فضل آن بسیار وارد شده، بعضی از آن در این هدیه به سمع اشرف خواهد رسید.

روی الکلینی عن علی بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن أبی بصیر، عن أبی الحسن الرضا علیه السلام قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله :«إنّ یوم الجمعة سید الأیّام یضاعف اللّه عزّوجلّ فیه الحسنات و یمحو(5) فیه السیئات و یرفع فیه الدرجات و یستجیب فیه الدعوات و یکشف فیه الکربات و یقضی فیه الحوائج العظام و هو یوم فیه عتقاء و طلقاء من النار ما دعا به أحد من الناس و عرف حقّه و حرمته إلاّ کان حقّا علی اللّه عزّوجلّ أن یجعله من عتقائه و طلقائه من النار، فإن مات فی یومه و لیلته، مات شهیدا و بعث آمنا و ما استخف أحد بحرمته و ضیّع حقّه إلاّ کان حقّا علی اللّه عزّوجلّ أن یصلیه نار جهنّم إلاّ أن یتوب»[5].(6)

ص :38


1- 1_ در نسخه: «الغة».
2- 2_ الکشاف، ج 1، ص 239؛ تفسیر سوره مبارکه بقره؛ مجمع البحرین، ج 2، ص 452، ماده «سور».
3- 3_ مفردات غریب القرآن، ص 97، کتاب الجیم و ما یتّصل بها؛ النهایة فی غریب الحدیث، ج 1، ص 297، باب الجیم مع المیم.
4- 4_ الکافی، ج 3، ص 415، باب فضل یوم الجمعة و لیلته، حدیث 7؛ وسائل الشیعة، ج 7، ص 377، باب وجوب تعظیم یوم الجمعة، حدیث 7.
5- 5_ در نسخه: «یمحوا».

یعنی: روایت کرده است محمّد بن یعقوب کلینی طاب ثراه از علی بن محمّد و او از سهل بن زیاد و او از ابی بصیر و ابی بصیر از جناب امام رضا علیه السلام که آن حضرت فرمودند که: فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله که: «به درستی که روز جمعه سید روزهاست، مضاعف می فرماید خداوند عزّوجلّ در روز جمعه حسنات را و محو می فرماید در آن روز گناهان را و بلند می گرداند در آن روز درجات را و مستجاب می گرداند در آن دعاها را و کشف می فرماید در آن کرب و همّ را و بر می آورد در آن حوائج را، و روز جمعه روزی است که در آن هست آزاد شدگان(1) از آتش جهنّم و نیست کسی از خلق که دعا کند در آن روز و عارف باشد بحق آن و حرمت آن، مگر اینکه بر خداست که بگرداند او را از آزاد شدگان(2) و رهانیده شدگان(3) از آتش جهنم، پس اگر مُرد در روز جمعه یا شب جمعه، مرده است شهید و مبعوث می شود در روز قیامت در امان باری تعالی، و نیست کسی که استخفاف کند حرمت روز جمعه را و ضایع کند حقّ آن را، مگر آنکه بر خدا لازم است که برساند او را و گرفتار نماید او را به آتش جهنّم، مگر اینکه توبه کند».

و روی أبیجعفر الطوسی قدس اللّه روحه، عن النبی صلی الله علیه و آله أ نّه قال: «إنّ یوم الجمعة سید الأیّام و هو یوم أعظم عنداللّه تعالی من یوم الفطر و یوم الأضحی و فیه خمس خصال: خلق اللّه فیه آدم و اهبط اللّه فیه آدم إلی الأرض و فیه توفی اللّه آدم و فیه ساعة لا یسأل اللّه عزّوجلّ فیها أحد شیئا [6] إلاّ اعطاه ما لم یسأل حراما و ما من ملک مقرب و لا سماء و لا أرض و لا ریاح و لا جبال و لا شجر إلاّ و هی تشفق من یوم الجمعة».(4)

یعنی: روایت کرده است شیخ طوسی از پیغمبر صلی الله علیه و آله که آن حضرت فرمودند که: «به درستی که روز جمعه سید روزهاست و بزرگتر است روز جمعه نزد خداوند از عید فطر و عید اضحی. و در روز جمعه است پنج خصلت: خلق کرد خداوند در آن آدم را و فرو فرستاد در روز جمعه آدم را به زمین و در آن روز وفات یافت آدم و در روز جمعه ساعتی

ص :39


1- 1_ الکافی، ج 3، ص 414، باب فضل یوم الجمعة و لیلته، حدیث 5؛ وسائل الشیعة، ج 7، ص 376، باب وجوب تعظیم یوم الجمعة، حدیث 4، با اختلاف کمی.
2- 2_ در نسخه: «شده گان».
3- 3_ در نسخه: «شده گان».
4- 4_ در نسخه: «شده گان».

است که سؤال نمی کند در آن ساعت احدی از مردم خداوند را مگر اینکه خداوند به او عطا می کند مسئول او را مادامی که سؤال نکند حرامی را و نیست ملکی مقرّب و نه آسمان و نه زمین و نه بادها و نه کوهها و نه درختها، مگر اینکه همه دوست دارند و طالب اند روز جمعه را».

و عن انس بن مالک، عن النبی صلی الله علیه و آله قال: «إنّ لیلة الجمعة و یوم الجمعة أربع و عشرون ساعة للّه عزّوجلّ فی کلّ ساعة ستمائة الف عتیق من النار».(1)

یعنی: از انس بن مالک روایت است که او روایت کرده است از رسول خدا صلی الله علیه و آله که آن حضرت فرمودند که: «به درستی که شب جمعه و روز جمعه بیست و چهار ساعت است، از برای خداوند است در هر ساعتی از این بیست و چهار ساعت ششصد هزار نفر آزاد شده از آتش جهنّم».

و عن اصبغ بن نباته، عن امیرالمؤمنین علیه السلام قال: «لیلة الجمعة لیلة غرّاء و یومها [7[ یوم ازهر و من مات لیلة الجمعة، کتب له براءة من ضغطة القبر، و من مات یوم الجمعة، کتب له براءة من النار».(2)

یعنی: روایت شده است از اصبغ بن نباته که او روایت کرده است از امیرالمؤمنین علیه السلام که آن حضرت فرمودند که: «شب جمعه روشن است و روز آن اظهر است و هر که بمیرد شب جمعه نوشته می شود برای او برات آزادی از فشار قبر و هر که بمیرد در روز جمعه نوشته می شود برای او برات آزادی از آتش جهنّم».

و عن أبی الحسن علیه السلام فی حدیث طویل: «و أما الیوم الذی حملت فیه مریم، فهو یوم الجمعة للزوال و هو الیوم الذی هبط فیه الروح الأمین و لیس للمسلمین عید کان أولی منه، عظّمه اللّه تبارک و تعالی و عظّمه محمّد صلی الله علیه و آله ، فأمره أن یجعله عیدا فهو یوم الجمعة».(3)

ص :40


1- 1_ الخصال، ص 392، باب السبعة، حدیث 92؛ وسائل الشیعة، ج 7، ص 380، باب وجوب تعظیم یوم الجمعة، حدیث 17.
2- 2_ من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 423، باب وجوب الجمعة و فضلها، حدیث 1246؛ وسائل الشیعة، ج 7، ص 379، باب وجوب تعظیم یوم الجمعة، حدیث 13.
3- 3_ الکافی، ج 1، ص 480، باب مولد ابی الحسن موسی بن جعفر علیهماالسلام ، حدیث 4؛ وسائل الشیعه، ج 7، ص 376، باب وجوب تعظیم یوم الجمعة، حدیث 5.

یعنی: روایت است از ابی الحسن علیه السلام در حدیث طولانی که آن حضرت فرمودند: «و اما روزی که مریم مادر عیسی حامله شد به عیسی، روز جمعه بود وقت زوال. و روز جمعه روزی است که نازل شد از بهشت در آن روح الامین بر پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و نیست از برای مسلمانان عیدی که بهتر از روز جمعه باشد و بزرگ گردانیده است خداوند او را و بزرگ گردانیده است او را محمد مصطفی، پس امر کرده است که آن را عید گردانند و آن روز جمعه است».

و از این قبیل احادیث در فضل روز جمعه بسیار است و این وجیزه را زیاده بر این گنجایش نیست و اغلب اخبار در کتاب «کنز العرفان» ذکر کرده ام. پس بر هر مسلم مؤمنی لازم است که روز جمعه دست از مشاغل [8] دنیوی بردارد و این روز را اندکی به مقام خود _ که عبادت است _ صرف نماید. شش روز دنیا را صرف دنیا کند و یک روز را که جمعه باشد صرف عقبی نماید.

[علل بی برکت شدن کار دنیا در روز جمعه]

و حال اینکه هر امری که در روز جمعه انجام دهند آن امر معیوب و غیر مرغوب و بی خیر و برکت است بعلل چند:

یکی آنکه: وضع شی ء در غیر موضوع له شده است و اثری بر آن مترتب نیست، چون یخ گرفتن و یخ طلب کردن و یخ گذاردن در کوره حدّاد در حین تلهّب آن.

و یکی دیگر: مخالفت خلاّق عالم که امر به عبادت در این روز فرموده و او طلب دینی کرده.

یکی دیگر آنکه: یهود و نصاری قدر روز جمعه خود را دارند، لا محاله من باب رغم انف آنها مسلم هم باید قدر روز جمعه را بداند تا محل صرف و تعرض یهود و نصاری من باب تعصّب و غیرت مذهبی نشود.

یکی دیگر: به نظر درآورد که در این روز جمعه بود که فرزند فاطمه زهراء علیهاالسلام در صحرای کربلاء با لب تشنه و شکم گرسنه، بدن طیّب طاهر او را کوفیان دغا و شامیان اشقیا از دم شمشیر و نیزه و خنجر پاره پاره کردند، چگونه شخص میل کند که در این

ص :41

روز مشغول به امور دنیوی بوده باشد!

[ذکر مصائب سیدالشهداء و اشعار مؤلّف]

آه و وا ویلاه از داهیه عظمی کربلا، ای آصف دوران و ای سلیمان زمان، کاش در روز عاشورا بودی در صحرای کربلا آن وقتی که فرزند پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله می فرمود: «هل من مغیث یغیثنی و هل من معین یعیننی و هل من شربة من الماء سبیل»(1) به عوض آب کوفیان بی حیا شمشیر و نیزه حواله آن حضرت می نمودند [9] تو هم آب می دادی و هم جان در راهش می دادی!

لمؤلّفه:

کاش بودی آصفا در کربلا تا بدیدی تو سلیمان در بلا

اوفتاده دست اهریمن حسین زیر خنجر، زیر شمشیر [و] سنین

نه برادر نه پسر نه یاوری نه معین نه انیس مادری

یک سلیمان صد هزاران اهرمن آن همه تیغ سنان یک بدن

آن لب خشکید(2) و آن جسم پاک آن تن غلطان بخون بر روی خاک

سر نهاده از غریبی بر تراب سبط پیغمبر وصی بوتراب

تا که برداری سرش از روی خاک هم نهی مرهم تو بر آن جسم چاک

دور سازی از سلیمان اهرمن بر تن عریان او سازی کفن

بس کن ای آقا حدیث کربلا پر نمودی قلب آصف از بلا

رنجه دادی خاطر آن شهریار داستانی دیگر از قرآن بیار

[تفسیر] «بسم اللّه الرحمن الرحیم»

«الرحمن مشتق من الرحمة و من أبنیة المبالغة و أبلغ من الرحیم و مختصّ بذات اللّه تعالی لا یسمّی به غیره و لایوصف به أحد من الناس». یعنی: رحمن مشتق از رحمت

ص :42


1- 1_ در مقاتل معتبر به این صورت وجود ندارد و برخی از جملات آن با اندکی اختلاف در عبارت آمده است. بنگرید به: اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 61، مبارزة اصحاب الحسین علیه السلام و استشهادهم؛ موسوعة کلمات الامام الحسین علیه السلام ، ص 574، مقتل الرضیع؛ ینابیع المودة، ج 3، ص 75، مقتل اصحاب الحسین علیه السلام .
2- 2_ در نسخه: «خوشکیده».

است و از بناهای مبالغه است و ابلغ از رحیم است و این اسم مختص ذات بی زوال خداوندیست و هیچ کس دیگر را به این اسم نخوانند و به این وصف احدی را ننامند و توصیف نکنند. می گویند که: فلان رحیم و رحیم القلب است و لیکن نمی گویند که: فلان رحمن و رحمن القلب است.

یعنی: به نام خداوند بسیار بخشاینده بر گناهکاران خلایق و مهربان است و قال عیسی بن مریم: «الرحمن، رحمن الدنیا [10] و الرحیم، رحیم الآخرة».(1) یعنی فرمود عیسی علیه السلام که: معنی «الرحمن»، رحم کننده بر جمیع عباد است در دنیا از مؤمن و کافر و فاسق و فاجر به آنچه ایشان را احتیاج است و «رحیم»، رحم کننده در آخرت است مؤمنان را دون کافران. و رحمت اول را عام نامند و رحمت اخیر را رحمت خاص گویند.

پس «رحمن» صفت عام خداوند است و اسم خاصّ او و «رحیم» اسم عام خداست و صفت خاص او؛ چنانچه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند به روایت عکرمه که: «خدا را صد جزء رحمت است، یک جزء آن را به دنیا فرستاد و در میان همه خلق پهن کرد و فرو گرفت هرکس و هر چیز را و جمیع نعم دنیا از اثر آن یک جزء رحمت است و نود و نه جزء دیگر را در خزانه احسان خود ذخیره نمود تا در آخرت این یک جزء را با آن نود و نه جزء ضم کرده بر بندگان خود نثار نماید».(2)

بلی گناه آخر دارد و رحمت خداوند آخر ندارد. همین حدیث با مسرّت مؤمنان را بس است که فرمودند معصوم علیهم السلام که: «در روز قیامت این قدر خداوند گنه کاران [را[ بیامرزد که شیطان هم به طمع افتد».(3)

و چون قدر و منزلت «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» از جمیع آیات قرآنی بالاتر بود خداوند هم او را مفتاح هر سوره ای از سور قرآن قرار داد و آن را در اول نماز واجب کرد.

ص :43


1- 1_ التبیان، ج 1، ص 29، سورة الفاتحة.
2- 2_ تفسیر مجمع البیان، ج 1، ص 54، تفسیر سورة الفاتحة؛ روضة المتقین، ج 2، ص 318.
3- 3_ امالی شیخ صدوق، ص 273 _ 274، المجلس السابع و الثلاثون، حدیث 2، نص روایت این است: «إذا کان یوم القیامة نشر اللّه تبارک و تعالی رحمته حتی یطمع إبلیس فی رحمته».

و عن أبی هریرة، عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله قال: «یا أبا هریرة إذا توضأت، فقل: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم و إذا غشیت أهلک، فقل: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، فإن حفظتک یکتبون لک الحسنات حتی تغتسل من [11] الجنابة، فإن حصل من تلک المواقعة ولد کتبت له(1) من الحسنات بعدد نفس ذلک الولد و بعدد أنفاس أعقابه إن کان له عقب، حتی لایبقی عنهم أحد. یا أباهریرة إذا رکبت دابة، فقل: بسم اللّه و الحمد للّه، یکتب لک الحسنات بعدد کلّ خطوة، و إذا رکبت سفینة، فقل: بسم اللّه و الحمد للّه، یکتب لک الحسنات حتی تخرج منها».(2)

یعنی روایت شده از ابی هریره(3) از رسول خدا صلی الله علیه و آله که فرمودند: «یا ابا هریره! هرگاه وضو گرفتی، پس بگو: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» و چون نزدیک به عیال خود رفتی بگو: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» به درستی که ملائکه حفظه تو، می نویسند برای تو حسنات تا اینکه غسل جنابت بنمائی، پس اگر حاصل(4) شود از این مواقعت فرزندی، نوشته می شود برای خواننده «بسم اللّه» حسنه به عدد نفس های آن فرزند در دار دنیا و به عدد نفس های اولادهای آن فرزند، هرگاه بوده باشد از برای آن فرزند عقبی، تا اینکه نماند از آنها احدی. ای ابا هریره! هرگاه سوار شدی مرکبی را، پس بگو: «بسم اللّه و الحمد للّه»، می نویسد برای تو ملائکه حسنات به عدد هر قدمی که آن دابه بر می دارد و چون سوار کشتی شدی، پس بگو: «بسم اللّه و الحمد للّه»، می نویسد برای تو تا وقتی که از کشتی خارج شدی».

و عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله قال: «من رفع قرطاسا من الأرض فیه: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» اجلالا للّه تعالی، کتب عند اللّه من [12] الصدیقین و خفّف عن والدیه و إن کانا من المشرکین»؛(5) یعنی: از رسول خدا9 مرویست که فرمودند که: «کسی که بردارد کاغذی را از زمین که در آن نوشته باشد «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»، از برای جلال و بزرگی خدا، نوشته می شود نزد خداوند از جمله صدیقین و تخفیف داده می شود گناه والدینش

ص :44


1- 1_ در مصدر: «کتب لک».
2- 2_ تفسیر رازی، ج 1، ص 171، تفسیر سورة الفاتحة.
3- 3_ در نسخه: «انس بن مالک».
4- 4_ در نسخه: «حصل».
5- 5_ تفسیر الرازی، ج 1، ص 271، تفسیر سورة الفاتحة.

و عذاب ایشان، اگر چه بوده باشند از مشرکین».

و عن علی بن أبی طالب علیه السلام قال: «لما نزلت «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : أوّل ما أنزلت هذه الآیة علی آدم، قال: أمن ذریّتی من العذاب ما داموا علی قرائتها، ثمّ رفعت فانزلت علی إبراهیم [ علیه السلام ] فتلاها و هو فی کفة المنجنیق، فجعل اللّه علیه النار بردا و سلاما، ثمّ رفعت بعده فما أنزلت إلاّ علی سلیمان و عندها قالت الملائکة: ألآن تمّ واللّه ملکک، ثمّ رفعت فأنزلها اللّه تعالی علیّ ثمّ یأتی أمّتی یوم القیمة و هم یقولون: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»، فإذا وضعت أعمالهم فی المیزان ترجحت حسناتهم».(1)

یعنی: و از امیرالمؤمنین علیه السلام منقول است که فرمودند که: «چون نازل شد «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله : اول نزول این آیه بر آدم علیه السلام بود و چون این آیه بر او نازل شد فرمود که: امان یافت ذریّه من از عذاب تا وقتی که مشغول قرائت این آیه باشند. پس بالا رفت این آیه و نازل شد مرّه دویم بر ابراهیم علیه السلام ، پس خواند(2) آن را ابراهیم در حالکونی که بود [13] در کفّه منجنیق، پس گردانید خداوند بر او آتش را سرد و سلامت، پس بالا رفت آیه بعد از آن و نازل نشد، مگر بر سلیمان علیه السلام ، پس نزد نزول این آیه گفتند ملائکه که: الان تمام کرد خداوند ملک را بر تو، پس باز بالا رفت، پس خداوند نازل کرد آن را بر من، پس می آیند امّت من روز قیامت و می گویند: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»، پس چون می گذارند اعمال ایشان را در کفّه میزان زیاد می شود حسنات ایشان».

«و کان اللّه بالمؤمنین رحیما فهو رحیم بهم فی ستّة مواضع: فی القبر و حسراته، و القیامة و ظلماته، و قرائة الکتاب و فزاعاته(3)، و الصراط و مخافاته، و النار و درکاته، و الجنّة و درجاته»(4)؛ یعنی: خداوند هست بر مؤمنان رحم کننده، پس او رحیم است به

ص :45


1- 1_ تفسیر غرائب القرآن، ج 1، ص 81 ، تفسیر سورة الفاتحة.
2- 2_ در نسخه: «خاند».
3- 3_ در نسخه: «مخافته»، بدل «قرائة الکتاب و فزاعاته»، آنچه در متن آمده از مصادر می باشد.
4- 4_ تفسیر الرازی، ج 1، ص 172، تفسیر سورة الفاتحة؛ تفسیر غرائب القرآن، ج 1، ص 81 ، تفسیر سورة الفاتحة.

مؤمنان در شش موضع: در قبر و حسرات قبر، و در قیامت و ظلمات آن، و در میزان و ترس آن، و در صراط و مخافات آن، و در آتش و درکات آن، و در جنّت و درجات آن.

پس بر مؤمن واجب است که همیشه به ذکر این آیه در هر مقام و هر شغل و هر عمل قیام نماید و احادیث در فضل آیه «بسم اللّه» از حد و حصر بیرون است و اغلب آن را در کتاب «کنزالعرفان» به بسطی کامل ایراد نموده ام و این وجیزه گنجایش زاید بر آنچه که ذکر شد ندارد.

به هر حال ثمرات «بسم اللّه» بسیار است و مقرّبین درگاه احدیّت همیشه به ذکر «بسم اللّه» قیام و اقدام نموده اند. چنانچه در صبح نوزدهم ماه مبارک رمضان در بین نماز، ابن ملجم مرادی [14] چون ضربت بر فرق امیرالمؤمنین علیه السلام زد، حضرت فرمودند: «بسم اللّه و باللّه فزت و ربّ(1) الکعبة».(2)

[مصیبت بریدن سر حضرت سید الشهدا]

و در وقتی که شمر ولد الزنا تیغ بر گلوی پسر فاطمه گذارد، مظلوم کربلا فرمودند: «بسم اللّه و باللّه و علی سنة رسول اللّه، أقتل عطشانا و أنا بن رسول اللّه؟ أقتل عطشانا و أنا بن فاطمة الزهراء؟ أقتل عطشانا و أنا بن امیرالمؤمنین؟!»؛ یعنی: آیا کشته می شوم من تشنه و حال اینکه منم فرزند رسول خدا [ صلی الله علیه و آله ] آیا من کشته می شوم و حال اینکه منم فرزند فاطمه زهرا [ علیهاالسلام ] آیا من کشته می شوم و حال اینکه منم فرزند امیرالمؤمنین علیه السلام ؟ و آن حرام زاده شرم نکرد و سر آن سرور را از خنجر فولاد برید و آن سلیمان زمان را سر از تن جدا کرد، نمی دانم سرکار عظمت مدار آصف الدوله که الحق آصف الشریعه است در کجا بود که در آن حین قطره آبی به حلق نازنینش بریزد و از تیغ آبدار دمار از روزگار شمر ولد الزنا برآورد آه وا ویلاه.

لمؤلّفه:

آصفا بودی کجا ای شهریار تا ببینی ظلم بی حدّ [و] شمار

ص :46


1- 1_ در نسخه بربّ است و در منابع موجود و ربّ می باشد.
2- 2_ خصائص الائمة، ص 63؛ مناقب آل أبی طالب، ج 1، ص 385.

کاز گروه شامی کوفی رسید بر حسین آن کشته قوم عنید

بر زمین بنهاد آن یک روی او کافری زد نیزه بر پهلوی او

آن یکی برد از جفا عمّامه اش مشرکی کَند از برش دراعه اش

گشت تاراجِ حوادث پیرهن مانده عریان، تن برهنه، بی کفن

یک طرف گرمی ز حرّ آفتاب یک طرف سوزان هوا هم چون تراب

جسم شه تفسیده(1) در آن سرزمین[15 ]مانده غرق خون شه دنیا و دین

آصفا ای شهریار کامکار کاش بودی آن زمان در آن دیار

تا که بودی سایه جسم نازکش کرده از دیبا کفن جسم [و] تنش

خون بشستی زآب دیده موی او رو نهادی لحظه ای بر روی او

بس کن ای آقا، سخن کوته نما آذر افکندی تو بر ارض [و] سما

تو مگو آقا، بگو عبد ذلیل شرم کن در نزد مولای جلیل

این سخن از قول مردم شد بیان الامان از شخص نادان الامان

[تفسیر آیه اول: یسبح للّه ما فی السماوات...]

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»

«یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَوَاتِ وَ مَا فِی الاْءَرْضِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ»

شرعت بعون اللّه فی تفسیرها علی نهج الاختصار، فاعتبروا یا أولی الأبصار من الصغار و الکبار.

«یسبح للّه»؛ أی ینزهه عن جمیع النقایص و المعایب و التسبیح ما فی السماوات و ما فی الأرض، الأصل فیه التنزیه، فمعنی سبحان اللّه أبرء اللّه من السوء تبرّیة.

[تسبیح موجودات]

و تسبیح الموجودات إمّا بلسان الحال أو بلسان المقال؛ و أمّا بلسان الحال، فإنّ کل

ص :47


1- 1_ گرم شده، گداخته (فرهنگ معین).

ذرة من الموجودات تنادی بلسان حالها علی وجود صانع حکیم واجب لذاته؛ و أمّا بلسان المقال و هو فی ذوی العقول ظاهر، و أمّا غیرهم من الحیوانات و الجمادات غیر معلوم عندنا، لعدم المجانسة، فإنّ کل طائفة منها یسبّح ربّها بلغاتها و أصواتها، و أما الجمادات، فإنّ لها أیضا تسبیحا غیر معلوم عندنا و معلوم عند ربّها، کما قال اللّه تبارک و تعالی: «إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ [16] لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیْحَهُمْ(1)» کافٍ فی الاستدلال لأهل الإیمان.

ملخّص کلام این است که: معنی «یسبح للّه» یعنی به پاکی و پاکیزگی یاد می کنند خدای را آنچه در آسمانهاست از بدایع علوی و آنچه در زمین است از کواین سفلی، یعنی: تنزیه می کنند خدای را از جمیع نقایص و معایب، و تسبیح اصل در آن تنزیه است، پس معنی «سبحان اللّه» یعنی مبراست از بدی خداوند عالم، نهایت تبرّی و تسبیح موجودات، یا به لسان حال است یا به لسان مقال، و اما به لسان حالش ظاهر است به درستی که جمیع موجودات ندا می کنند به زبان حال بر وجود حضرت واجب الوجود و صانع خود، و اما به لسان قالش، پس آن در ذوی العقول ظاهر، و امّا در غیر ذوی العقول از حیوانات و جمادات، پس به درستی که هر طائفه از آن تسبیح می کنند خدای خود را به لغت های خود و صوتهای خود.

[تسبیح جمادات]

و امّا جمادات، پس به درستی که از برای آنها می باشد تسبیحی غیر معلوم و غیر مفهوم نزد ما(2)

و بالجملة فالذی یکشف به عن معنی مقصود قول و کلام و قیام الشیء بهذا الکشف قول منه و تکلیم و إن لم یکن بصوت مقروع و لفظ موضوع، و من الدلیل علیه ما ینسبه القرآن إلیه تعالی من الکلام و القول و الأمر و الوحی و نحو ذلک مما فیه معنی الکشف عن المقاصد و لیس من قبیل القول و الکلام المعهود عندنا معشر المتلسنین باللغات و قد سماه اللّه سبحانه قولا و کلاما.

و عند هذه الموجودات المشهودة من السماء و الأرض و من فیهما ما یکشف کشفا صریحا عن وحدانیة ربها فی ربوبیته و ینزهه تعالی عن کل نقص و شین فهی تسبح اللّه سبحانه.

و ذلک أنها لیست لها فی أنفسها إلا محض الحاجة و صرف الفاقة إلیه فی ذاتها و صفاتها و أحوالها. و الحاجة أقوی کاشف عما إلیه الحاجة لا یستقل المحتاج دونه و لا ینفک عنه فکل من هذه الموجودات یکشف بحاجته فی وجوده و نقصه فی ذاته عن موجده الغنی فی وجوده التام الکامل فی ذاته و بارتباطه بسائر الموجودات التی یستعین بها علی تکمیل وجوده و رفع نقائصه فی ذاته أن موجده هو ربه المتصرف فی کل شیء المدبر لأمره.

ص :48


1- 1_ سوره مبارکه اسراء، آیه 44.
2- 2_ در تسبیح جمادات مفسران نظرات ارزنده ای را طرح کرده اند که جای طرح و بحث فراوانی دارد و این مقال گنجایش آن را ندارد. در اینجا به نظر علامه طباطبایی در تفسیر المیزان در تفسیر سوره اسراء آیات 40 تا 55 اشاره می کنیم: و التسبیح تنزیه قولی کلامی و حقیقة الکلام الکشف عما فی الضمیر بنوع من الإشارة إلیه و الدلالة علیه غیر أن الإنسان لما لم یجد إلی إرادة کل ما یرید الإشارة إلیه من طریق التکوین طریقا التجأ إلی استعمال الألفاظ و هی الأصوات الموضوعة للمعانی، و دلّ بها علی ما فی ضمیره، و جرت علی ذلک سنة التفهیم و التفهّم، و ربما استعان علی بعض مقاصده بالإشارة بیده أو رأسه أو غیرهما، و ربما استعان علی ذلک بکتابة أو نصب علامة.

ثم النظام العام الجاری فی الأشیاء الجامع لشتاتها الرابط بینها یکشف عن وحدة موجدها، و أنه الذی إلیه بوحدته یرجع الأشیاء و به بوحدته ترتفع الحوائج و النقائص فلا یخلو من دونه من الحاجة، و لا یتعری ما سواه من النقیصة و هو الرب لا رب غیره و الغنی الذی لا فقر عنده و الکمال الذی لا نقص فیه.

فکل واحد من هذه الموجودات یکشف بحاجته و نقصه عن تنزه ربه عن الحاجة و براءته من النقص حتی أن الجاهل المثبت لربه شرکاء من دونه أو الناسب إلیه شیئا من النقص و الشین تعالی و تقدس یثبت بذلک تنزهه من الشریک و ینسب بذلک إلیه البراءة من النقص فإن المعنی الذی تصور فی ضمیر هذا الإنسان و اللفظ الذی یلفظه لسانه و جمیع ما استخدمه فی تأدیة هذا المقصود کل ذلک أمور موجودة تکشف بحاجتها الوجودیة عن رب واحد لا شریک له و لا نقص فیه.

فمثل هذا الإنسان الجاحد فی کون جحوده اعترافا مثل ما لو ادعی إنسان أن لا إنسان متکلما فی الدنیا و شهد علی ذلک قولا فإن شهادته أقوی حجة علی خلاف ما ادعاه و شهد علیه و کلما تکررت الشهادة علی هذا النمط و کثر الشهود تأکدت الحجة من طریق الشهادة علی خلافها.

فإن قلت: مجرد الکشف عن التنزه لا یسمی تسبیحاً حتی یقارن القصد و القصد مما یتوقف علی الحیاة و أغلب هذه الموجودات عادمة للحیاة کالأرض و السماء و أنواع الجمادات فلا مخلص من حمل التسبیح علی المجاز فتسبیحها دلالتها بحسب وجودها علی تنزه ربها.

قلت: کلامه تعالی مشعر بأنّ العلم سار فی الموجودات مع سریان الخلقة فلکل منها حظ من العلم علی مقدار حظه من الموجود، و لیس لازم ذلک أن یتساوی الجمیع من حیث العلم أو یتحد من حیث جنسه و نوعه أو یکون عند کل ما عند الإنسان من ذلک أو أن یفقه الإنسان بما عندها من العلم قال تعالی حکایة عن أعضاء الإنسان: «قَالُوآا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْ ءٍ» حم السجدة: 21 و قال: «فَقَالَ لَهَا وَ لِلاْءَرْضِ ائْتِیَا طَوْعًا أَوْ کَرْهًا قَالَتَآ أَتَیْنَا طَآئِعِینَ» حم السجدة: 11 و الآیات فی هذا المعنی کثیرة، و سیوافیک کلام مستقل فی ذلک إن شاء اللّه تعالی.

و إذا کان کذلک فما من موجود مخلوق إلاّ و هو یشعر بنفسه بعض الشعور و هو یرید بوجوده إظهار نفسه المحتاجة الناقصة التی یحیط بها غنی ربه و کماله لا رب غیره، فهو یسبح ربه و ینزهه عن الشریک و عن کل نقص ینسب إلیه.

و بذلک یظهر أن لا وجه لحمل التسبیح فی الآیة علی مطلق الدلالة مجازا فالمجاز لا یصار إلیه إلاّ مع امتناع الحمل علی الحقیقة، و نظیره قول بعضهم: إنّ تسبیح بعض هذه الموجودات قالی حقیقی کتسبیح الملائکة و المؤمنین من الإنسان و تسبیح بعضها حالی مجازی کدلالة الجمادات بوجودها علیه تعالی و لفظ التسبیح مستعمل فی فی الآیة علی سبیل عموم المجاز، و قد عرفت ضعفه آنفا.

(1)، ولی معلوم و واضح نزد پروردگار خود، چنانچه خود خلاق عالم

ص :49


1- و الحق أنّ التسبیح فی الجمیع حقیقی قالی غیر أنّ کونه قالیا لا یستلزم أن یکون بألفاظ موضوعة و أصوات مقروعة. (المیزان، علامه طباطبایی، ج 13، ص 108 _ 111، ذیل آیات 40 _ 55 سوره اسری).

می فرماید که: «اِنْ مِنْ شَی ءٍ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلکِنْ لاتَفْقَهُونَ تَسْبِیْحَهُمْ(1)»، پس این آیه در مقام استدلال کافیست از برای اهل ایمان. بلی هندی زبان، عجمی را نمی فهمد و عجم زبان، ترک را نمی فهمد و خروس زبان کلاغ را نمی فهمد، چگونه انسان زبان جماد و حیوان را می یابد.[17]

«الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ الْعَزِیْزُ الْحَکِیْمُ»؛ یعنی: تسبیح می کنند آنچه در آسمانها و زمین هاست، پادشاهی را که مُلک او بی زوال است و آن پادشاه پاک و بی عیب است و عزیز و ارجمند است و غالبی است که مغلوب نگردد و گَرد مذلّت بر دامن کبریائی او ننشیند و حکیم و صواب کار و درست کردار در همه امور است، پس در جائی که اهل آسمانها و زمین ها و آنچه که شی ء بر آن صدق شود، تسبیح خداوند تعالی کنند و حال اینکه آنها خالی از تکلیف اند! چرا باید انسان که اکمل موجودات است با کثرت ذنوب از ذکر خداوند و تسبیح آن غافل باشد و عمر گرانمایه را صرف عصیان و ذنوب بالمرّه نماید. نظم:

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری

همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری(2)

[تسبیح حیوانات در آیات و روایات]

این است که در اخبار رسیده است که هر حیوانی چه ذکر[ی] دارد. بعضی از آن در این وجیزه به سمع آن شهریار می رسد و تفصیل آن [را] در کتاب کنزالعرفان به بسطی

ص :50


1- 1_ سوره مبارکه اسراء، آیه 44.
2- 2_ دیباچه گلستان سعدی.

کامل ذکر کرده ام.

روی محمد بن الحارث التمیمی عن الحسین علیه السلام : «أ نّه قال... إذا صاح البازی یقول: یا عالم الخفیّات و یا کاشف البلیّات و إذا صاح الطاوس یقول: مولای ظلمت نفسی و اغتررت بزینتی، فاغفر لی و إذا صاح الدرّاج یقول: الرحمن علی العرش استوی و إذا صاح الدیک یقول: من اعرف اللّه [18] لم ینس ذکره و إذا قرقرت الدجاجة تقول: یا إله الحق أنت الحق و قولک الحق یا اللّه یا حق و إذا صاح الباشق یقول: آمنت باللّه و الیوم الآخر... و إذا صاح الشاهین یقول: سبحان اللّه حقّا حقّا و إذا صاحت البومة تقول: البعد من الناس راحة(1)...» إلی آخر الحدیث.(2)

یعنی روایت کرده است محمّد بن حارث تمیمی از جناب سید الشهداء [ علیه السلام ] که آن حضرت فرمودند: «چون فریاد کند باز می گوید: یا عالم الخفیّات و یا کاشف البلیّات و چون فریاد کند طاوس می گوید: مولای ظلمت نفسی و اغتررت بزینتی فاغفر لی و چون فریاد کند درّاج(3) می گوید: الرحمن علی العرش استوی و چون فریاد کند خروس می گوید: من اعرف اللّه لم ینس ذکره و چون تقرقر کند مرغ می گوید: یا إله الحقّ أنت الحق و قولک الحق یا اللّه یا حق و چون فریاد کند باشق(4) می گوید آمنت باللّه و الیوم الآخر... و چون فریاد کند شاهین می گوید: سبحان اللّه حقّا حقّا و چون فریاد کند بوم که جغد باشد می گوید: البعد من الناس راحة...» تا آخر حدیث.

پس از این اخبار معلوم شد و از آیات قرآنی که هر چیزی تسبیح خداوند را می نماید و در عالم خود عقل و شعور دارند، چنانچه باز خداوند در قرآن مجید می فرماید که: سلیمان علیه السلام فرمود: «یا أَیُّهَا النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَ أوتِیْنا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ(5)» و باز می فرماید در کلام مجید خود: «وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ فَقالَ ما لِیَ لا أَرَی

ص :51


1- 1_ در مصادر: «انس».
2- 2_ الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 248، الباب الرابع فی معجزات الإمام الحسین بن علی علیهماالسلام ، حدیث 5 ؛ بحارالانوار، ج 61، ص 27، ابواب الحیوان و اصنافها، حدیث 8.
3- 3_ پرنده ای است شبیه کبک و از آن بزرگتر، پرهایش دارای خال های سیاه و سفید و نوک آن کوتاه است. قرقاول، مرغ بهشتی.
4- 4_ نام پرنده ای که فارسی آن باشه است، یکی از پرندگان شکاری کوچکتر از باز، با چشمانی زرد رنگ که رنگ پشتش خاکستری تیره و شکمش سفید با لکه های خیالی است. قرقی، قوش. (معین).
5- 5_ سوره مبارکه نمل، آیه 16.

الْهُدْهُدَ[ (1)»19] و این تهدید و وعید را احدی از عقلا نمی کند بر کسی که عقل و شعور و تکلیف نداشته باشد، چه جائی که رسول خداوند چنین تهدیدی بنماید به مرغی، پس ثابت شد که مرغ یا غیر آن عاقل است و مکلّف است در عالم خود به تکلیفی که سلیمان او را تهدید می نماید.

و باز در جای دیگر از قرآن می فرماید: «حَتی إذا اَتَوا عَلی وادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ یا أیُّها النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاکِنَکُمْ(2)» و در جای دیگر می فرماید: «وَ الطَّیْرُ صآفّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیْحَهُ(3)» معنی آن این است که: «کلّ من الطیر قد علم صلاته و تسبیحه».

و در حدیث وارد شده که راوی می گوید: کنت جالسا عند أبی جعفر علیه السلام فقال: «أتدری ما تقول هذه العصافیر عند طلوع الشمس و بعد طلوعها؟ قلت: لا، قال: إنّها تقدّس ربّها و تسأله قوت یومها»(4)، یعنی نشسته بودم نزد ابی جعفر علیه السلام فرمودند آن حضرت: «آیا می دانی چه می گویند این گنجشک ها نزد طلوع آفتاب و بعد از طلوع آن؟ عرض کردم: نه یابن رسول اللّه فرمودند: تقدیس می کنند خداوند خود را و سؤال می کنند از او قوت روز خود را».

«و قالوا بعض الثقات و رأیت أیضا فی بعض الکتب: أنّ فی بعض الأوقات اشتد القحط و عظم حرّ الصیف و الناس خرجوا إلی الاستسقاء فلما(5) افلحوا، قال: خرجت إلی بعض الجبال فرأیت ظبیّة جائت إلی موضع کان فی الماضی من الزمان مملوا من الماء و لعلّ تلک الظبیّة کانت تشرب منه، فلمّا وصلت الظبیّة إلیه ما وجدت فیه شیئا من الماء و کان أثر العطش [20] الشدید ظاهر علی تلک الظبیّة، فوقفت و حرکت رأسها إلی جانب السماء فاطبق الغیم(6) و جاء الغیث الکثیر».(7)

یعنی ذکر کردند از برای حقیر بعضی از ثقات اخلاء و نیز به همین مضمون دیدم در بعض کتب که به درستی که در بعض اوقات که شدت قحط بوده و نهایت گرمی هوا در صیف و مردم بیرون رفته اند به جهت دعای باران و فلاح و نجاحی از برای آنها حاصل

ص :52


1- 1_ سوره مبارکه نمل، آیه 20.
2- 2_ سوره مبارکه نمل، آیه 18.
3- 3_ سوره مبارکه نور، آیه 41.
4- 4_ بحارالأنوار، ج 61، ص 94، أبواب الحیوان و أصنافها.
5- 5_ در نسخه: «فلم» و آنچه در متن آورده ایم از مصدر می باشد.
6- 6_ در نسخه: «الغنم».
7- 7_ این کلام علامه مجلسی است بعد از روایتی که نقل کرده اند.

نشده که بارش باشد، گفت که: بیرون رفتم به بعض کوه ها پس دیدم آمد آهویی یا پازنی(1) در موضعی که چشمه آب یا مکان اجتماع آب بود در زمان های سابق و شاید آن آهو یا آن پازن از آن مکان آب خورده بود، پس چون آمد در مکانِ آب و ندید، نهایت تشنگی هم در آن ظاهر بود، پس دیدم که ایستاد و سر خود را حرکت داد به سوی آسمان، پس ابر آمد گرفت یکدیگر را و باران بسیار بارید.

به هر حال کلّ موجودات، شب و روز در ذکر خداونداند از حیوان و نبات و جماد و ممکنات و این انسان بی چاره یک روز جمعه را هم هموار نمی کند به خود که بعض از آن روز را و بعض از شب آن را، یک فکری از برای قیامت و بعد از موت خود بنماید و این قدر غافل از خلاق عالم نباشد، لا محاله به قدر یک حماری در ذکر بوده باشد، یا نصف حمار، بل عشر حمار که شب و روز این زبان بسته چه قدر قرائت سوره «انا انزلناه» می کند، یا به روایتی لعن بر عشاران(2) می کند در حالت صوت بلند.(3)

و از این طرف نظر کند که آقایان و امامانِ او، با این همه قدر [21] و منزلت، چقدر کوشش می نمودند در امر عبادت.

[مهلت خواستن حضرت سیدالشهدا در شب جمعه]

حتی جناب سیّدالشهداء علیه السلام در روز تاسوعا از کوفیان و شامیان مهلت خواستند که امشب، شب جمعه است(4) و این شب را به ما مهلت بدهید تا وداع عبادت خدای خود را بنمایم و فردا امر از شماست، و راضی نشدند، حتی شمر ولد الزنا فریاد کرد که: ای عبّاس! به برادرت بگو که همین الان یا بنای جنگ را بگذار یا بایزید بیعت کن و مهلت نیست. آخر، جمعی از سرداران تیغ ها کشیدند از غلاف و فریاد کردند که: ای شمر ولد الزنا! هرگاه کافری یک شب از شما مهلت طلبد، مهلت به او می دهید و فرزند پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله یک شب زیادتر از شما مهلت نخواسته است، او را مهلت نمی دهید، هرگاه او را

ص :53


1- 1_ بز کوهی (فرهنگ دهخدا).
2- 2_ باج گیران.
3- 3_ بنگرید: کشف الیقین، ص 434، المبحث السادس و العشرون فی قصة اصحاب الکهف؛ بحار الأنوار، ج 40، ص 170، الباب الثالث و التسعون، علمه علیه السلام (امیرالمؤمنین).
4- 4_ در اینکه روز عاشورا چه روزی بوده است اختلاف نظر وجود دارد.

مهلت دادید فبها و الاّ بنای نزاع با شما است، لابد و ناچار آن حضرت را مهلت دادند و آن شب تا به صبح آن حضرت گاه در نماز و گاه در تلاوت قرآن و گاه در مناجات و گاه در گریه و زاری و گاه با اهل حرم، گرم وداع.

کاش ای آصف دوران و سرکرده خوبان در آن شب بودی و تو هم با ایشان گرم نماز و تهجّد و گریه و زاری بودی؛ آه وا ویلاه.

[اشعار مؤلّف در حالات شب عاشورای سیدالشهدا]

لمؤلّفه:

کاش بودی آصف اندر آن زمین تا بدیدی حال آن سلطان دین

کاندر آن شب بود گاهی در نماز گاه کردی با خدا راز [و] نیاز

گه به خواهر می سپردی کودکان اشک می بارید گه از دیدگان

گه سکینه رفته در آغوش باب زاشک خود دامان شه کردی پرآب

کی پدر از تشنگی پژمرده ام بلکه بتوان گفت بابا [مرده ام] [22]

ای پدر دست من [و] دامان تو من شوم بابا بلاگردان تو

تشنگی تا کی به ما باشد روا العطش تا کی بگویم، تا کجا؟

اصغرت بابا ز بی شیری هلاک مادرش زین غم فتاده روی خاک

آل پیغمبر چرا این سان شدند دست گیر قوم بی ایمان شدند

سر به زیر افکند شاه از انفعال آه آه از خجلت اهل [و] عیال

کاش بودی شهریارا آصفا اندر آن شب در زمین کربلا

تا ز آب دیده آل مصطفی می نمودی جمله سیراب از وفا

قصّه کوته کن شکن آقا بنان داستان دیگری را کن بیان

قلب آصف را مکن افزون ملول بشکن این خامه که آزارد رسول

الا لعنة اللّه علی القوم الظالمین.

[تفسیر آیه دوم: هو الذی بعث فی الأمیین رسولا]

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»

ص :54

«هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الاْءُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِن کَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ.»

شرعت بعون اللّه فی تفسیرها علی طریق الإیجاز و الاختصار إنشاء اللّه تعالی.

الأمیّ فی اللغة(1) من لا یقرء کتابا و لا یکتب و الأمیّین هم العرب لأ نّهم کانوا لا یکتبون و لا یقرؤن من بین الأمم و ظهور الکتابة أولا بالطائف و هم أخذوها من أهل الحیرة و المعنی أ نّه بعث من قوم أمیّین.

یعنی اوست کسی که برانگیخت در میان ناخوانندگان و نانویسندگان _ که اهل مکه باشند _ رسولی از جمله ایشان؛ یعنی آن هم اُمّی مثل ایشان؛ می خواند آن رسول بر امّتها آیت های کلام اللّه را و پاک می سازد آنها را از دنس و خبس عقاید و می آموزاند ایشان را قرآن و احکام شریعت و معالم دین و حکمت، اگر چه بودند این قرآن یاد گرفته شدگان و آموخته گان دین و مذهب به برکت این پیغمبر پاک، پیش از بعثت در گمراهی روشن و کفر و شرک و مذهب اختراعی.

[فرق رسول و نبی و محدّث]

کلام بر سر فَرق رسول و نبی و محدث است. و وردت(2) الأخبار عن الأئمّة الأطهار فی الفرق بین النبی و الرسول و المحدث: «فإنّ الرسول من یظهر له الملک، فیکلمه و النبی هو الذی یری فی منامه و ربّما اجتمعت النبوّة و الرسالة فی شخص واحد و المحدث الذی یسمع الصوت و لا یری الصورة».(3)

یعنی و وارد شده است اخبار از ائمه اطهار در فرق میانه نبی و رسول و محدث. «به درستی که رسول کسیست که بر او ظاهر شود ملک و با او تکلّم کند، و نبی آن چنان کسیست که می بیند ملک را در خواب(4) نه در بیداری و بسا باشد که نبوّت و رسالت در شخص واحد جمع شود، و مُحدث کسیست که می شنود صوت ملک را ولیکن نمی بیند او را»، به هر حال پیغمبر ما صلی الله علیه و آله هم رسول بود و هم نبی و هر دو حال با او بوده، چنانچه

ص :55


1- 1_ در نسخه: «الغة».
2- 2_ در نسخه: «وردة».
3- 3_ الکافی، ج 1، ص 177، باب الفرق الرسول و النبی و المحدث، حدیث 4.
4- 4_ در نسخه: «خاب».

خداوند او را نبی امی در جایی یاد کرده و رسول امّی در این سوره و جاهای دیگر یاد فرموده(1)، بلکه می توان گفت که بی نزول ملک و بی دیدن ملک چه در خواب و چه در بیداری، عالم بود به آنچه که باید عالم باشد از آنچه بوده و خواهد بود الی یوم القیمه؛ به علّت آنکه وصی او و خلیفه او علی بن ابی طالب علیه السلام معلّم جبرئیل علیه السلام بود(2) و اخبار در این باره وارد گردیده، بلکه اخبار و آثار وارد شده که آن حضرت عالم بود به آنچه که خداوند از او و از امّت او خواسته، ولی مأمور نبوده به اظهار آنها تا روز آن و وقت آن که جبرئیل خبر بیاورد که حال وقت تلاوت فلان آیه و ظهور فلان امر و مطلب [است].

[تطبیق «کان عرشه علی الماء» بر منزلت ائمه اطهار]

و او نبی و رسولی بود که وصیّش از همه پیغمبران بهتر بود و همین قدر در فضیلت و جلالش بس که همه ملائکه و پیغمبران، بل جمیع موجودات مأمور شدند به قبول ولای او و اهل بیت او و کافّه موجودات به برکت و طفیل وجود ایشان مخلوق شدند و اخبار و آثار از ائمه اطهار در این خصوصات بسیار وارد شده که این مختصر گنجایش ذکر آنها را ندارد و در تفسیر کنزالعرفان به طریق تفصیل و اطناب ذکر کرده ام، طالب آن به آن کتاب رجوع نماید و در این مختصر [اشاره] به اندکی از آن اخبار می شود.

منها فی الکافی عن محمد بن الحسن، عن سهل، عن ابن محبوب، عن عبداللّه بن الرحمن، عن داود الرقی قال: «سألت أباعبداللّه علیه السلام عن قول اللّه عزّوجلّ: «وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماء(3)» فقال [ علیه السلام ]: ما یقولون؟ قلت: یقولون: إنّ العرش کان علی الماء و الربّ فوقه. فقال [ علیه السلام ]: کذبوا من زعم هذا، فقد صیّر اللّه محمولا و وصفه بصفة المخلوق و لزمه إنّ الشیء الذی یحمله أقوی منه: قلت: بیّن لی جعلت فداک، فقال: إنّ اللّه حمل دینه و علمه. [24] الماء قبل أن تکون أرض أو سماء أو جنّ أو إنس أو شمس أو قمر فلمّا أراد أن یخلق الخلق، نثرهم بین یدیه، فقال لهم: من ربّکم؟ فأول من نطق رسول اللّه [ صلی الله علیه و آله ] و أمیرالمؤمنین علیه السلام و الأئمّة [ علیهم السلام ]، فقالوا: أنت ربّنا فحملهم العلم و الدین، ثمّ قال للملائکة: هؤلاء حملة دینی و علمی و أمنائی فی خلقی فهم المسؤلون، ثمّ قیل لبنی آدم:

ص :56


1- 1_ سوره مبارکه اعراف، آیه 157 و 158.
2- 2_ در منابع روایتی یافت نشد بنگرید: مستدرک سفینة البحار، ج 2، ص 23، تمثله (جبرئیل) بصورة اشخاص.
3- 3_ سوره مبارکه هود، آیه 7.

اقروا للّه بالرّبوبیة و لهؤلاء النفر(1) بالولایة و الطاعة، فقالوا: نعم ربّنا أقررنا، فقال اللّه للملائکة: أشهدوا، فقالت الملائکة: شهدنا علی أن لا یقولوا [غدا]: «إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ * أَوْ تَقُولُوآا إِنَّمَا أَشْرَکَ آبَآؤُنَا مِن قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِّن بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ(2)» یا داود! ولایتنا مؤکدة علیهم فی المیثاق».(3)

و فی بعض النسخ: «نحن اول المخلوقات و العالم بجمیع الموجودات و باعث ایجاد المخلوقات من فضل اللّه تعالی».(4)

یعنی: روایت کرده کلینی رحمه الله در کتاب کافی از داود رقی که گفت: «سؤال کردم از اباعبداللّه علیه السلام از قول خداوند که می فرماید: «وَ کَانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمَآءِ» حضرت فرمودند: مردم می گویند چه؟ عرض کردم: می گویند که: به درستی که عرش بر روی آب است و خداوند بر بالای او می باشد، حضرت فرمودند: دروغ گفتند هر که این اعتقاد دارد، پس به تحقیق که خداوند به قول ایشان محمول واقع شده و وصف کرده اند او را به صفت مخلوق و از این لازم می آید که حامل اقوی و اعظم از محمول باشد و آن محمول خدای شما باشد.

عرض کردم بیان بفرما تو [26] پس حضرت فرمودند که: به درستی که خداوند حمل کرد دین و علم خود را بر آب قبل از آنکه پیدا شود زمین و آسمان یا جن و انس یا آفتاب یا ماه، پس چون اراده کرد که خلق کند خلق را، جمع کرد ایشان را نزد دست قدرت خود، پس فرمود به ایشان: کیست خدای شما؟ پس اوّل کسی که جواب داد، رسول خدا صلی الله علیه و آله بود با امیرالمؤمنین [ علیه السلام ] و ائمة طیبین [ علیهم السلام ] از اولاد ایشان، پس گفتند: «أنت ربّنا»، پس خداوند علم و دین را بار ایشان کرد، پس فرمود به ملائکه که: اینها حمله دین من اند و علم من، و امناء من در خلق من، پس ایشانند مسئولون، پس فرمود خداوند به بنی آدم که: اقرار کنید به خدائی، و به این چند نفر به ولایت و طاعت، پس گفتند خلایق: «بلی ربّنا اقررنا»، پس فرمود خداوند به ملائکه که: شاهد باشید، پس ملائکه گفتند: شاهدیم

ص :57


1- 1_ در نسخه: «القوم».
2- 2_ سوره مبارکه اعراف، آیات 172 و 173.
3- 3_ الکافی، ج 1، ص 132 _ 133، باب العرش و الکرسی، حدیث 7.
4- 4_ منبع آن را نیافتم لکن به منهاج البراعة، ج 1، ص 381 رجوع شود.

بر آنچه اینها گفتند، پس حضرت فرمودند: یا داود! ولایت ما مؤکّد شد بر ایشان در روز میثاق که یوم الست باشد».

و در بعض نسخ این علاوه شده که حضرت فرمودند که: «ماییم اول مخلوقات و عالم به جمیع موجودات و باعث ایجاد مخلوقات».

البته چنین است کسی که حامل علم خدا و دین خدا و امین خدا باشد، چگونه علم و حکمت را تعلیم بندگان نکند و چگونه عالم بما کان و بما یکون نباشد، این است که می فرماید: «وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِن کَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ(1)» هرگاه اینها نبودند احدی از ناس و ملائکه به شاه راه هدایت فائق [27] نمی گردیدند و تمام علوم از فلسفه(2) و نحو و طب و نجوم و اعداد و هیئت و منطق و معانی و بیان و رمل و جفر و اسطرلاب و اوراد و فقه و اصول و تفسیر و لغت و اخبار، کلا از این خانواده به مردم رسیده، این است که خداوند می فرماید: «وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ»، پس هر کس که از این پیغمبر و ائمه فیضی به او نرسد و از آنچه از ایشان رسیده بهره ای برندارد، داخل سلسله «وَ إِن کَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ» می باشد.

نطفه پاک بباید که شود قابل فیض ورنه هر سنگ [و] گلی، لؤلؤ [و] مرجان نشود(3)

هرگاه جامه حریر یا دیبا یا قطن یا کتان باشد و چرک و کدورت او را فروگرفته باشد می توان او را به تدبیرات عملی از صابون و چوبه و طین، یا منتهاش زدن آن جامه با آب به سنگ، یا نهایت استعمال تیزاب است، بالاخره پاک خواهد شد.

ولیکن صابون و چوبه و طین و زدن با آب به سنگ و استعمال تیزاب در حق خود چرک و کدورت و نجاست بلاثمر است، حنظل(4) به استعمال عسل و تشرّب نمودن او از آب شیرین، بلکه از انگبین شیرین نمی شود، و خربوزه به تشرّب نمودن آب تلخ و شیرین، از شیرین خارج نمی شود، این است که قرآن تزکیه می کند قلوبی که زنگ و کدورت او را گرفته باشد، آن وقت «یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ» ثمر در حقّ او خواهد کرد و اگر ثمر در حق او نکرد، بلا شبه خود را در «ضَلاَلٍ مُبِینٍ» بداند، نعوذ باللّه

ص :58


1- 1_ سوره مبارکه جمعه، آیه 2.
2- 2_ در نسخه: «فلسوه».
3- 3_ غزلیات حافظ.
4- 4_ هندوانه ابوجهل (فرهنگ معین و عمید).

من نفوس الخبیثة الردیة.

این بود که عقل اوّل که رسول خدا باشد [28] و عقل دوم که ولی خدا باشد، با این قرآن مجید و معجزات و آیات باهره نتوانستند که ابوجهل و خلفاء ثلث را با تبعه ایشان از قید جهل و ظلالت بیرون بیاورند و بر هیچ یک نه کلام خدا و نه کلام رسول خدا و نه ولی خدا تأثیر نکرد و آخر کردند آنچه که نباید بنمایند.

[اشعار مؤلّف در مصائب صدیقه طاهره سلام اللّه علیها]

و بعد از پیغمبر در بر پهلوی دختر پیغمبر زدند و بازوی او را شکستند و عمّامه از سر علی برداشتند و ریسمان جفا بر گردنش انداختند و او را به این حال از خانه بیرون کشیدند از برای بیعت کردن بدترین خلایق! اف بر تو باد ای دنیای تبه روزگار! آه وا ویلاه.

لمؤلّفه:

آصف ار بودی در آن روز از وفا جان خود در راه شه کردی فدا

دست بسته نور حق [و] عین نور از جفای کافری کلب عقور(1)

چونکه آوردند شاه لافتی تا در خانه به این حال اشقیاء

فاطمه آن بنت خیرالمرسلین زوج خود را چون بدیدش این چنین

دست آورد [و] گرفت دامان شاه گفت: ای قوم دغای دین تباه!

بهر چه از خانه شه را می برید سر برهنه سوی مسجد می کشید

دست بسته دست حق از بهر چیست این چنین خاری به وی از بهر کیست

دست کوته کی کنم از دامنش سر برهنه چون ببینم من سرش

گفت اشقی الاشقیا یعنی عمر دست کش از دامن خیرالبشر

تا برم این سان به سوی مسجدش از تنش سازم جدا آخر سرش

گفت زهرا: کی عنید بی حیا شرم کن از روی [29] خیرالانبیاء

آخر، این داماد پیغمبر بود این علی مرتضی، حیدر بود

ص :59


1- 1_ گاز گیرنده.

بر سرش عمّامه نه، دستش گشا بیش از این بی حرمتی منما روا

در غضب شد آن سگ بی آبرو خوی شیطانی بُروز آمد ز او

دین بداد از دست [و] از عقبی گذشت بازوی زهرای اطهر را شکست

ناله زد زهرا و رفت آخر ز هوش در فلک افتاد آواز [و] خروش

خامه آقا شده آذرفشان آتش افکنده به جان انس [و] جان

آصف الدوله شده زار و حزین زین مصیبت اشک ریزد بر زمین

[تفسیر آیه: و آخرین منهم لمّا یلحقوا بهم...]

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»

«وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»

شرعت بعون اللّه فی تفسیرها بطریق الإیجاز لا بطریق الإطناب و اللّه الموفّق بالصواب و إلیه المرجع و المآب.

یعنی و دیگر مبعوث نمود خداوند عالم، این رسول را در میان جماعت دیگر از ایشان که هنوز لاحق نشده اند به ایشان، ولی بعد ملحق خواهند شد و در پی ایشان خواهند آمد و متابعت خواهند کرد و اوست غالب بر همه و استوار در اقوال و افعال.

[نظر اول: و آخرین منهم ایرانیان هستند]

و روی أ نّه لمّا قرأ صلی الله علیه و آله هذه الآیة، قیل له: من هؤلاء؟ فوضع یده علی کتف سلمان، فقال: «لو کان الإیمان عند الثریّا لناله رجال من هؤلاء».(1) و قیل: هم الذین یأتون بعدهم إلی یوم القیمة.(2)

یعنی و روایت شده است که چون خواند [30] رسول خدا صلی الله علیه و آله این آیه را، اصحاب پرسیدند که: یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ! آنها چه کسانند؟ حضرت دست مبارک بر دوش سلمان نهاد و فرمود که: «اگر ایمان به ثریّا بسته باشد هر آینه فراگیرند مردانی که از این جماعت باشند»، یعنی از اهل عجم، و گفته اند بعضی از مفسرین که: آنها کسانیند که می آیند بعد از

ص :60


1- 1_ تفسیر جوامع الجامع، ج 3، ص 558.
2- 2_ همان.

این تا روز قیامت.

و از سهل ساعدی مرویست که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند که: «در اصلاب امّت من مردان و زنان باشند که بی حساب به بهشت روند».(1)

و از امام محمّدباقر علیه السلام مرویست که: «پیغمبر مبعوث است به هر که مشاهده او کرده و هر که بعد از ایشان باشد از عرب و عجم(2) و غیر اینها تا روز قیامت»، چنانچه فرمودند: «حلاله حلال إلی یوم القیمة و حرامه(3) حرام إلی یوم القیمة»(4) کنایه از بقای دین و شریعت و طریقة آن حضرت است که باقیست تا روز قیامت و نسخی از برای آن نیست، پس آن حضرت، پیغمبر است بر جمیع بنی آدم از روز بعث تا روز قیامت، بلکه بر جمیع جنیّان و پریان، بلکه بر احجار و جبال و میاه و اشجار و آسمان و زمین و غیر اینها از آنچه ماسوی اللّه است، و تمام موجودات او را [قبول دارند به] نبوّت و رسالت، و ائمّه از ذریّه آن حضرت را هم قبول دارند به امامت و ولایت، چنانچه اخبار و آثار از ائمه طاهرین در این باب بسیار وارد گردیده و این مختصر گنجایش ذکر آنها را ندارد و اغلب آنها را در کتاب کنزالعرفان به وجهی مبسوط [31] ایراد نموده ام، طالب آن به آن کتاب رجوع نماید و ببیند قدر و منزلت ایشان را نزد خدا و جمیع موجودات چه قدر طالب بوده اند که با ایشان بوده باشند، حتی درختی که رسول خدا پشت به آن می دادند و وعظ می فرمودند، نالید چنانچه صدای ناله او را حضّار مجلس استماع نمودند، وقتی که حضرت بر منبر سه پلّه بالا رفته بودند، که چرا حضرت ترک تکیه کردن به او را فرموده اند.(5)

و سنگ ریزه در کف آن حضرت تسبیح کرد و شهادت داد [به] نبوّت آن حضرت(6)، و ملائکه فخر می کردند به نوکری و خدمت کاری ایشان، حتی آب دست شوی او و داماد او را ملائکه می بردند به جهت زیادتی جاه و جلال و تزکیه نفس قدسی خود و تیمّن

ص :61


1- 1_ الجامع لأحکام القرآن (تفسیر القرطبی)، ج 18، ص 93. تفسیر قوله تعالی: «ذَلِکَ فَضْلُ اللّه.»
2- 2_ در تفسیر مجمع البیان، ج 10، ص 7، سورة الجمعة تا این جا آمده است.
3- 3_ در نسخه: «حلالها و حرامها» آمده که ظاهراً سهو شده است.
4- 4_ الکافی، ج 2، ص 17، باب الشرائع، حدیث 2.
5- 5_ مناقب الامام امیرالمؤمنین علیه السلام ، ج 1، ص 97، الباب الثالث عشر: باب ذکر الجذع و المنبر.
6- 6_ الاحتجاج، ج 1، ص 53، احتجاجه صلی الله علیه و آله علی الیهود.

و تبرّک جستن به آن آب تا مصداق «وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ(1)» بوده باشند، چنانچه به ذکر یک حدیث روح افزا در این هدیه اشاره می کنم و آن این است:

[ذکر فضیلتی از فضائل علی علیه السلام ]

و عن ابن عباس رضی الله عنه قال: «کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله فی مجلسه و عنده جماعة من المهاجرین و الأنصار، فنزل علیه جبرئیل، فقال یا محمد صلی الله علیه و آله ! الحقّ یقرؤک(2) السلام و یقول لک احضر علیّا [ علیه السلام ] و اجعل وجهک مقابلا بوجهه، ثمّ عرج جبرئیل علیه السلام إلی السماء، فدعا رسول اللّه صلی الله علیه و آله علیّا [ صلی الله علیه و آله ] فاحضره و جعل وجهه مقابلا لوجهه، فرفع نورا من وجههما إلی السماء، فنزل جبرئیل ثانیا و معه طبق فیه رطب فوضعه بینهما، ثم قال: کلا فأکلا ثمّ أحضر طشتا و إبریقا، فقال: یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ! قد أمرک اللّه أن تصبّ الماء علی ید علی بن أبیطالب علیه السلام ، فصبّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله [32] الماء علی ید علی بن أبیطالب علیه السلام ، فکلما أصب الماء علی ید علی بن أبیطالب علیه السلام لم یقع منه قطرة فی الطشت، فقال علی علیه السلام : یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ! لم أر شیئا من الماء یقع فی الطشت، فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : یا علی! إنّ الملائکة یتسابقون علی الأخذ الماء الذی یقع من یدیک، فیغسلون به وجوههم لیتبرّکوا به»(3) و غیر ذلک من الأخبار کثیرة جدّا.

یعنی و روایت شده از ابن عباس رضی الله عنه که گفت: «بود رسول خدا صلی الله علیه و آله در مجلس خود و نزد آن حضرت بودند جماعتی از مهاجر و انصار، پس نازل شد بر پیغمبر صلی الله علیه و آله جبرئیل و عرض کرد یا محمد صلی الله علیه و آله خداوند تو را سلام می رساند و می فرماید به تو که: حاضر کن دامادت علی بن ابی طالب علیه السلام را و بگردان(4) مقابل صورت خود را به صورت علی بن ابی طالب علیه السلام ، پس بالا رفت جبرئیل علیه السلام و طلبیدند رسول خدا صلی الله علیه و آله علی [ علیه السلام ] را پس حاضر شد امیرالمؤمنین علیه السلام و رسول خدا، چون حضرت ظاهر شد، روی مبارک خود را مقابل کرد با روی پسر عمّ خود، پس بلند شد نوری از میان این دو صورت مبارک و رفت تا آسمان، پس نازل شد در مرّه ثانی باز جبرئیل علیه السلام و با او بود یک طبقی که در آن موجود بود رطب تازه، پس گذارد جبرئیل علیه السلام آن طبق را میانه آن دو بزرگوار، پس عرض

ص :62


1- 1_ سوره مبارکه جمعه، آیه 3.
2- 2_ در نسخه: «یقراؤک».
3- 3_ الفضائل، ص 93، فی فضائل الإمام علی علیه السلام .
4- 4_ در نسخه: + «و».

کرد که بخورید از این رطب، پس میل فرمودند هر دو رطب را، پس حاضر کرد جبرئیل علیه السلام طشت و ابریقی و گفت: یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ! به تحقیق که امر کرده است تو را خلاق عالم که بریزی آب بر دست علی علیه السلام ، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله ریخت آب را بر دست داماد خود، پس هر چه [33] آب ریخته می شد بر دست علی [ علیه السلام ]، قطره ای از آن آب ها در طشت ریخته نمی شد، پس عرض کرد امیرالمؤمنین علیه السلام : یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ! نمی بینم چیزی از آبها که در طشت ریخته شود، فرمودند رسول خدا صلی الله علیه و آله : یا علی! به درستی که ملائکه پیشی می گیرند بر گرفتن آب هایی که از دست تو می ریزد و می شویند صورت های خود را به آن آب از برای اینکه تبرّک بجویند به آن آب». و غیر از این، اخبار کثیره وارد شده.

[نظر دوم: آخرین منهم، ملائکه می باشند]

پس «آخَرِیْنَ» که خداوند در قرآن مجید بیان فرموده که: «وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» مراد ملائکه و غیر آنها می باشند، پس خوشا(1) به احوال آنها که به تولی آنها و اولاد آنها و دوستی با ایشان تبرّک می جویند و دین و عقبای(2) خود را معمور می سازند و خود را داخل سلسله «وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ» می گردانند.

و بدا به احوال آن قومی که با این طایفه و سلسله در مقام خصم و عداوت باشد، یا اینکه نه خوب باشد و نه بد نعوذ باللّه من شر حاسد اذا حسد بلی، طایفه با ایشان در ظاهر و باطن عداوت نمودند و خود را در ظلالت ابدیه سرمدیه انداختند و تا روز قیامت جگر عالمی را کباب کردند، فرزند فاطمه زهرا [ علیهاالسلام ] در صحرای کربلاء، طفل شیرخوار خود را بر سر دست گرفت و هر چه نالید که آیا یک مسلمانی هست که یک قطره آب به این طفل شیرخوار بی گناه من بریزد و او را از قید تشنگی برهاند؟ احدی جواب نداد، بلکه عوض آب تیر زهرآلود بر حلق آن طفل معصوم زدند در آغوش باب بزرگوار... ؛ آه آه وا ویلاه وا مصیبتاه وا حسرتاه. [34]

ص :63


1- 1_ در نسخه: «خشا».
2- 2_ در نسخه: «عقبی».
[اشعار مؤلّف در شهادت حضرت علی اصغر]

شهسوار کربلا یعنی حسین بر کف خود داشت اصغر، نور عین

گفت: ای قوم جهول پُرخطا تا به کی بی شرمی، آخر کو حیاء

آب کُر باشد به قول کوفیان ناروا بر ما به زعم شامیان

طفل شش ماهه به هر دین بی گناه خاصّه این طفلی که باشد هم چو ماه

روز سیّم شد که بی شیر است [و] آب از عطش گردیده اعضایش کباب

این همه آبی که در هم می رود سوی دریا روز و شب داخل شود

قطره ای زان بر لب اصغر دهید تا نمیرد تشنه ای قوم عنید

کافری تیری به شصت کین نهاد از برای خاطر ابن زیاد

زد به حلق اصغر شیرین زبان تا قفایش پاره زان تیر سنان

بر رخ بابا بزد لب خنده ای رفت تا خلد برین(1) پرّنده ای

شه بلندش کرد سوی آسمان گفت ای خلاّق هر کون [و] مکان

در ره امّت فدا شد اصغرم اصغرم شد کشته همچون اکبرم

تا تو بخشایی(2) گناه امّتان(3) بردو خون این دو طفل نوجوان

آصفا ای شهریار روزگار گریه کن بر حال شاه تاجدار

چشم خود کن روشن از اشک بصر در عزای زاده خیر البشر

نظم آقا مایه حزن تو شد بی اشارت کی نویسم خود به خود

والسّلام

[تفسیر آیه ذلک فضل اللّه یؤتیه...]

ص :64


1- 1_ در نسخه: «بر این».
2- 2_ در نسخه ببخشایی.
3- 3_ شهادت حضرت سید و سالار شهیدان برای اینکه گناه امت بخشیده شود از نظر مبانی کلاسی شیعه مورد تردید جدی است و طرح اندیشه گناه بخشی با شهادت امام حسین علیه السلام شبیه به آنچه مسیحیان درباره به دار آویختن حضرت مسیح علی نبینا و آله و علیه السلام آورده اند که برای بخشش گناهان مسیحیان بوده است، اندیشه ای موهوم و بی اساس به نظر می رسد.

«بسم اللّه الرحمن الرحیم»

«ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَآءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ»

شرعت بعون اللّه و توفیقه فی تفسیرها علی طریق الإیجاز و الاختصار و اللّه العالم بکل الأحوال. [35]

یعنی این «بعث» که پیغمبر به آن مبعوث شده یا این اقرار و اعتقاد به این پیغمبر نصیب هر که شد، این نعمت را می دهد خداوند بر سبیل تفضّل به هر که می خواهد از بندگان بر مقتضای حکمت بالغه. و خداوند صاحب فضل بزرگ است و نعم دنیا و آخرت در نزد او هیچ است.

[تفسیر فضل اللّه]

و قال بعض المفسرین: الفضل الذی أعطاه محمّدا و هو النبوّة لکافة خلق الأولین و الآخرین إلی یوم القیمة و هو فضل اللّه یعطیه من یشاء باقتضاء الحکمة.(1)

بلی چنین است، چنانچه در اول تفسیر آیه ذکر کردم مفاد همین قول را با زیادتی تابعین تا روز قیامت، بلی کم نعمتی و فضلی نیست متابعت خداوند و قبول نبوت آن حضرت و اطاعت او و قبول ولایت ائمه و متابعت ایشان، خداوند همه ما را به این طریقه حقّه ثابت بدارد و اگر نیست عطا کند، چنانچه وعده فرموده در همین آیه مبارکه، و در این مقام کلام بسیار است.

و کلّی از آن [را] در کتاب کنز العرفان به بسطی کامل ایراد نموده ام رجوع به آن کتاب شود، نه هر که مدّعی اسلام و قبول ولایت شود، ادّعایش مسموع باشد، بلی در ظاهر ثمر دنیوی شاید داشته باشد و لیکن در باطن امر نه چنین است. قبول آثاری دارد و عدم قبول هم آثاری دارد و هر اثری، تأثیری دارد، شکر تأثیرش حلاوت و شیرینی است و تریاک و حنظل، تأثیرش تلخی و مرارت است. دوستان و موالی اهل بیت [ علیهم السلام [ احوالشان دیگر احوالی است و دشمنان و اعادی ایشان، احوال و رفتار[36]شان دیگر وضعی است.

ص :65


1- 1_ تفسیر جوامع الجامع، ج 3، ص 559، سورة الجمعة.

روی ابوالفضل(1) محمد بن عبداللّه الشیبانی، عن محمد بن المفضّل، عن موسی بن جعفر، عن أمیرالمؤمنین علیه السلام : «اختبروا شیعتی بخصلتین، فإن کانت فیهم فهم شیعتی الأول محافظتهم علی أوقات الصلاة و مواساتهم مع إخوانهم المؤمنین بالمال فإن لم تکونوا فابعد».(2)

یعنی: روایت کرده است ابوالفضل(3) از محمد بن المفضل از موسی بن جعفر از امیرالمؤمنین علیه السلام که فرمودند: «بیازمایید شیعیان ما را به دو خصلت، پس اگر یافتید این دو خصلت را در ایشان، پس ایشانند شیعیان ما، اوّل از آن محافظت کردن ایشان نماز خود را در اوقات فضیلت آنها و نرمی و همواری و راه رفتن ایشان با برادران دینی خود به مال های خود، پس هرگاه نباشند صاحب این دو صفت پس دور شو از ایشان».

و روی عن أنس بن مالک، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «إن اللّه تبارک و تعالی یبعث فی یوم القیمة عبادا یتهلّل وجوههم نورا عن یمین العرش و عن شماله بمنزلة الأنبیاء و لیسوا بأنبیاء و بمنزلة الشهداء و لیسوا بالشهداء، فقام أبوبکر، فقال: أنا منهم یا نبی اللّه؟ فقال: لا، فقام عمر و قال: أنا منهم؟ فقال: لا، ثمّ وضع رسول اللّه صلی الله علیه و آله یده علی رأس علی بن أبیطالب علیه السلام ، فقال: هذا و شیعته».(4)

یعنی: و روایت کرده انس بن مالک که گفت که: فرمود رسول اللّه صلی الله علیه و آله که: «به درستی که خداوند عالم مبعوث و محشور می کند در روز قیامت بندگانی چند را که می درخشد روهای آنها از طرف راست عرش و از طرف [37] چپ عرش، به منزله پیغمبران می باشند و پیغمبر نیستند و به منزله شهیدانند در مقام قرب و شهدا نیستند، پس ابوبکر به طمع خام افتاد و برخاست(5) و عرض کرد: یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ! آیا من از ایشانم، حضرت فرمودند: نه، پس برخاست خلیفه ثانی عمر و عرض کرد: یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ! آیا من از ایشانم؟ حضرت فرمودند: نه، پس حضرت گذارد دست خود را بر سر علی بن ابی طالب علیه السلام و فرمودند: این است و شیعیان او».

ص :66


1- 1_ در نسخه: «ابوالمفضل»، و آنچه در متن آورده ایم از مصدر می باشد.
2- 2_ جامع الاخبار، ص 35، الفصل السابع عشر. در آخر روایت آمده است: «... المؤمنین بالمال و إن لم تکونا فیهم فأعزب ثمّ أعزب ثمّ أعزب».
3- 3_ در نسخه: «ابو المفضل».
4- 4_ جامع الأخبار، ص 33، الفصل السابع عشر.
5- 5_ در نسخه: «برخواست».

پس آثار تشیع دیگر آثاریست.

حافظ:

[هزار نکته باریک تر ز مو اینجاست ]نه هر که سر نتراشد قلندری داند

و هر که لایق هدایت نباشد، اگر شب و روز در نزد رسول بوده باشد و به کرّات و مرّات اعجاز و آیات ملاحظه نماید، کفر و زندقه او زیادتر می شود و اصلا نور ایمان در او ظاهر نخواهد شد و کلام حق در او مؤثّر نمی شود، بلکه اضلال او افزون می شود و باعث اضلال دیگران هم خواهد شد، مثل خلیفه ثانی که هم ضال بود و هم مضّل یکی از شنایع اضلال او با وجود بودن خدمت چنین رسولی همیشه شب و روز این است:

روی البخاری فی مسنده عن عبداللّه بن عباس رضی الله عنه قال: «لمّا اشتد بالنبی مرضه الذی مات فیه، قال ائتونی بدوات و قرطاس أکتب لکم کتابا لا تضلّوا بعدی أبدا، قال عمر: إنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله قد غلب علیه الوجع و یقول الهذیان».(1)

یعنی روایت کرده است محمد بن اسمعیل بخاری که یکی از فحول علماء عامّه است در کتاب مسند خود از عبداللّه [بن] عبّاس که گفت [38] که: «چون اشتداد یافت مرض موت پیغمبر صلی الله علیه و آله ، حضرت فرمودند: بیارید برای من دوات و کاغذ تا بنویسم برای شما نوشته ای که دیگر بعد از من هرگز به ضلالت نیفتید، عمر گفت: به درستی که رسول خدا صلی الله علیه و آله غالب شده او را مرض موت و وجع، و می گوید هذیان را» یعنی کلماتش از روی شعور و فهم نیست و حال اینکه خداوند در حقش می فرماید: «وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَی(2)» و مردم هم قبول کردند حرف این ضالّ مضلّ را و انداخت خلق اوّلین و آخرین را به گمراهی ابدی، و آل رسول [را] منزوی ساخت در خانه های خود هم چون علی علیه السلام ؛ و شیاطین و جبت و طاغوت به جای پیغمبر صلی الله علیه و آله نشستند و این همه ثمرات حضور رسول و آیات و معجزات و قرآن در حق او به جز افزوده شدن گمراهی دیگر ثمری نداشت تا اینکه به دو سه روز فاصله همین شقی در خانه همین پیغمبر را سوزانید و خُورد، خُورد تأثیر کرد تا ظهور کلّی آن در کربلا شد که

ص :67


1- 1_ صحیح البخاری، ج 7، ص 9، کتاب المرضی و الطب؛ مسند احمد، ج 1، ص 33، مسند عبداللّه بن العباس بن عبدالمطلب؛ صحیح مسلم، ج 5، ص 76، باب ترک الوصیة لمن لیس له شیء یوصی فیه (با اندکی تغییر در متن روایت).
2- 2_ سوره مبارکه نجم، آیات 3 و 4.

فرزند فاطمه [ علیهاالسلام ] را کشتند و او را برهنه در خاک، بی دفن و کفن انداختند و آتش بر خیمه های او زدند تا اینکه قناعِ(1) اهل بیت او را سوزانیدند.

راوی می گوید: من در گوشه[ای] ایستاده بودم که دیدم دخترکی، چون بَدر منیر و آفتاب عالم گیر از ترس آتش از خیمه بیرون دوید، آتش به گوشه معجر او افتاد و از ترس حالت خاموش [39] کردن آتش را نداشت من با خود گفتم اللّه، حال دختر پیغمبر می سوزد، اسب انداختم از عقب او که آتش را خاموش کنم، آن دخترک چون مرا در پی خود دید بر روی زمین نشست و گفت: ای شیخ! بر من رحم کن، من پدر ندارم، گفتم: ای دخترک! من به جهت ایذا و اذیّت و برهنه کردن تو نیامده ام، بلکه آمده ام آتش از جامه تو دور کنم که نسوزی، دیدم خجلت کشید و از شدّت حیا سر خود را به زیر انداخت و گریه شدید گلوی او را گرفت و می خواهد با من حرفی بزند و گریه او را مهلت نمی دهد، گفتم: ای دختر! مطلب خود را بیان کن، فرمود با گریه و زاری: ای شیخ! راه نجف از کدام راهست، گفتم: راه نجف را چه می کنی؟ گفت: می خواهم بروم نزد جدم علی علیه السلام و شکایت این قوم را به آن حضرت نمایم. آه نمی دانم آصف الدوله دوران کجا بود که دست آن دختر را گرفته به وادی نجف اشرف ببرد و او را از دست قوم ضلال برهاند، آه وا ویلاه.

[مرثیه در آتش افتاده به اهل حرم]

لمؤلّفه:

آتش افتاد از بلا بر معجرش معجرش می سوخت از کین در برش

سر به زیر افکنده گریان زار زار همچو ابری کو ببارد در بهار

گفت با وی مطفی نار حریق کی شده در نار نمرودی غریق

کوثرا باشد بما حاجت بگو گرچه در ما نیست شرم آبرو

لیک می سوزد دلم بر حال تو ای دریغ از بخت [و] از اقبال تو

رحم نَبْوَد(2) ذرّه[ای] در قلب ما وای بر این حال [40] بر این ضرب ما

ص :68


1- 1_ پارچه ای که بدان زنان سر خود را پوشانند، روسری.

گفت آن کودک به صد حال خراب بلکه با صد رنج [و] با چشم پر آب

من ندارم با تو حاجت در جهان غیر این حاجت که می سازم بیان

حاجتم این است ای شیخ خلف! که نمایی تو به من راه نجف

تا روم آنجا شکایت سر کنم داد زین اشرار بد اختر کنم

پیش جدّم مرتضی، زاری کنم اشک بر رخسار خود جاری کنم

گویم ای شیر خدا! فرزند تو قوّت جان تو و دلبند تو

با لب تشنه ز دست اشقیا شد سرش از خنجر اعدا جدا

بر سر نی شد سر او جلوه گر نه به بالینش برادر نه پسر

رفت بر یغما همه اموالمان گشته سوزان از جفا خرگاهمان

دستگیر شامی [و] کوفی شدیم هم اسیر [و] هم ذلیل [و] هم یتیم

قصّه کوته کن تو آقا از بیان آتش افکندی تو بر جان جهان

خامه تو قلب آصف را شکست گرد حزن اندر دل پاکش نشست

شهریارا آصفا نکته مگیر نکته گیری دور است از طبع امیر

هر که دارد هر چه در طبعش هنر زاید از آن کی طلب سازد بشر

بی هنر دانی که باشد در جهان آنکه بی خدمت، ز حق خواهد جنان

[تفسیر آیه مثل الذین حملوا التوراة]

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»

«مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ»

شرعت باعانته فی تفسیرها [41] علی نهایت الاختصار لأولی الأبصار.

یعنی مثل آنها که بار کرده شده اند به تورات و مأمور شده اند به آموختن تورات و بر دوش کشیدن بار تکلیف آن و عمل به آن، پس برنداشتند بار تورات را و اکتفا به حفظ

ص :69

کردن و خواندن آن کردند و در آن آنچه بود قبول نکردند و آن اظهار نبوّت و خبر به آمدن محمد صلی الله علیه و آله است. مثل آنها مثل درازگوشی است که بر می دارد، کتاب های بزرگ گرانبار را از علوم، و زجر می کشد در حمل آن و نفع و فایده از آن علوم از برای درازگوش نیست، بد است مثل کسانی که تکذیب کردند به آیت های خدا که دالّند بر صحّت نبوّت سیّد انبیاء صلی الله علیه و آله ، و خداوند راه فلاح و رستگاری را ننماید بر گروه ستمکاران که بر نفس خود ظلم کردند و از طریق حق تجاوز نمودند.

«و بئس کلمة ذمّ کما أنّ نعم کلمة مدح»(1) أی: مثل الذین کذّبوا و هم المکذّبون بآیات الدالّة علی نبوّة محمّد صلی الله علیه و آله و یجوز أن یکون الذین صفة للقوم و المخصوص بالذّم محذوفا تقدیره «بئس هذا المثل»، لأ نّه سبحانه ذم مثلهم و المراد به ذمّهم.

یعنی و «بئس» کلمه ذم و مذمّت است، چنانچه در مقابل آن «نعم» کلمه مدح و خوبیست و زاید بر این گفتگو نمودن مناسب مقام چندان نیست.

به هر حال تطویل کلام در هر مقام محوّل به کنزالعرفان است، بلی قاری قرآن و سایر کتب سماوی از تورات و انجیل و زبور و صحف و غیر اینها؛ و تعلیم و تعلّم آنها وقتی خوبست که از برای قاری آن و حافظ و حامل آن ثمری داشته باشد و هرگاه بلاثمر شد، بعینه مثل درازگوشیست [42] که هزار جلد قرآن بار او کرده و اصلا نه از جلد خبر دارد و نه از کاغذ و نه از مرکّب و نه از سوره و نه از آیه و نه از تفسیر و نه از ترجمه و نه از محکم و نه از متشابه و نه از عام و نه از خاص و نه از ناسخ و نه از منسوخ و نه از تجوید و نه از فصاحت و نه از بلاغت و نه از واجب و نه از حرام و نه از مندوب و نه از مکروه و نه از طریقه صرف و نه از نحو و نه از منطق و نه از معانی و نه از بیان و نه از حکمت و نه از کلام و نه از نجوم و نه از هندسه و نه از رمل و نه از جفر و نه از اسطرلاب و نه از ظاهر و نه از باطن و نه از عرف متشرّعه و نه از عرف عام و نه از مطلق و نه از مقیّد و نه از شأن نزول و نه از خواص السور(2) و نه از ثواب و نه از عقاب و نه از اوامر و نه از نواهی و نه از قصص و نه از ترتیب و نه ترتیل و نه نازل و نه از منزول علیه و نه از عربی و نه از عجمی و نه از ترکی، هیچ خبر ندارد، همین قدر می داند که باری بار اوست و زجری در حمل

ص :70


1- 1_ بنگرید: مجمع البحرین، ج 1، ص 148، ماده «بأس».
2- 2_ نسخه: خواص الصور.

آن دارد.

بلکه بنی آدمی که حامل قرآن و حافظ آن و عالم به احکام آن هست، هزار بار بدتر است از حمار حامل، به علّت آنکه تکلیفی از برای حمار نیست اصلا در این بارها، و انسان که مکلّف تحمّل این بارها می باشد و قوه ادراک آن را دارد و عمل به آن نمی کند، چونست احوال او، لهذا حاملین تورات و انجیل که در آن آیات واضحه بر نبوّت پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله بود، خواندند و دانستند و اغماض و غمض عین نمودند، البته در حق آنها «بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ» نازل می شود.

[چند نکته از کلام تورات در حقانیّت نبوت محمد صلی الله علیه و آله ]

و آیات [43] دالّه بر نبوّت آن حضرت در کتب تورات و اناجیل و زبور و صحف بر وجه ظهور موجود است و اغلب آنها [را] در کنز العرفان به بسطی کامل ایراد نموده ام و جزئی از آن در این وجیزه ذکر می شود و آن این است در تورات:

«ولو قام نار یعود بی اشرائیل کموشی یداعوا ذونای پانیم ناوی مفزنجا مع هنحا کامانی نافتم لخا اذا نای الو تشماعون ال اشموعیل قول شفیخا هوت برختی اتواهر بینی او توابیم اودما و دشیم اشاره نسی ام یولدا و قالا قم ناوی یبقرب اخهم کامو خاونا تبتی دیاری بنیمو و دبیر لاهم ات کل اشراصو توادر زتیم باد اصوات و هایوشما در شبینا ینوخ هکویم اوتوبیم اشمعیل نواید و قیدار و دمئرا موسان اشماع و نادود و ما وحدد و تیمایطور ناقیس و اقدما».

یعنی: و برانگیخته است خدای تعالی پیغمبری از فرزندان یعقوب، مثل موسی می خواند خدای را روبروی شما پیغمبری از میان پسر برادران شما برانگیزانم که بخواند خدای را که از او بشنوند و به دین او عمل کنند، قسم به حق اسمعیل قبول کردم از تو، این عطیه است بر تو ای ابراهیم که بزرگ کنم و برکت دهم نسل او را، از اوست کاملان خلق که او محمّد است، از اوست دوازده امام، و پیغمبری برخیزانم از برادرزاده های ایشان که چون تو بگذارم سخنان خود را به دهن او و بگوید به ایشان که ایمان بیاورید در آنچه بفرمایم شماها را و پراکنده [44] کنم شماها را در ولایت ها و باشید به سرزنش در میان قوم و او از فرزندان اسمعیل است علی و حسن و حسین، عابد، باقر، صادق،

ص :71

کاظم، رضا، تقی، نقی، حسن، مهدی.

پس با این آیات تورات در نبوّت پیغمبر و در ولایت دوازده امام، چگونه یهود منکر بعثت آن حضرت گردیدند و چگونه یهودیان این دین، منکر ولایت و امامت اولاد ایشان که دوازده امامند شدند، پس علم به تورات و آیات آن و حامل شدن این تکالیف را مثل حماری می ماند که حمل کتاب در ظهر او شود، بلکه بدتر.

از کتب آسمانی گذشتیم، طفلی در میان یهود چون از مادر متولد شد، ابیاتی چند که صراحت داشت بر بعثت رسول اللّه و آنچه که از جفای امّت او به اولاد او می رسد بر زبان جاری ساخت و در میان ایشان ابیات آن طفل، مشهور است و چند بیت از آن در این وجیزه ذکر می شود و آن این است:

آیتا ائتا امتا مزعزع بریاتا عابدا هد مداتا بیدین امتا

یعنی: بیایند گروهی و طائفه ای که از جای بکنند و حرکت دهند تمام خلق را کرده شود خرابی ها به دست پسر کنیز، چونکه حضرت از هاجر بود او را به پسر کنیز نسبت داد.

بعالما دنشا و حردین کرشا جبارین حالشا و هلمین قیشا

یعنی: مردی باشد که دور کند دنیا را از خود و براند دنیا را و جبّاران را راست کند و بشکند. و خوار کند مذهب و روش پادشاهان را.

محمّد کایأ اعایاءا یطمع هویا ویهی کلیلیا

یعنی: آن شخص محمّد است چه نیکو مردیست به اصلاح فرو می نشاند دین ها و رسم های پیش را و دین او همه را فرو گیرد.

و عصی مترسا و ناصا و حلسا و نسا(1)

یعنی: به سختی بیفتند و به تنگی بیفتند و پاره پاره شوند اشاره به صحرای کربلاست.

تفیصا شعر فاعلی ید سادسنا کصرفا تبرو فانتیا لحربا

یعنی: به خنجر جفا بریده شود بر کنار رودخانه در صحراء، امتحان کرده شود در اوقاتی که زفاف بعضی از آنها در آن وقت باشد.

ص :72


1- 1_ بنگرید: کتاب محضر الشهود فی رد الیهود 5، با کمی اختلاف.

با وجود این اخبارات و آیات از خدا و طفل یک روزه، در حقیت رسول صلی الله علیه و آله و اولاد طاهرین او مع هذا باز حمارها، بلکه سگهای امّت از اینها چشم پوشیده، بعضی از آنها در کربلا جمع شدند و فرزند این رسول را از دم شمشیر و نیزه، پاره پاره کردند و زفاف بعضی از آنها را بدل به عزا کردند، مثل قاسم نوداماد به روایتی که در آن روز یوم عرس(1) ایشان بوده باشد؛ آه واویلاه و وارزئاه و واحزناه.

[اشعار مؤلّف در رثاء قاسم بن الحسن]

لمؤلّفه:

بست عقد فاطمه شاه زمن از برای قاسم آن نجل حسن

بهر سور این عروسی شاه دین کرد شوری در سما و در زمین

مهر کابین عروس تشنه کام شد به اذن حضرت خیرالانام

غرقه در خون پاره پاره، جسم چاک اوفتد نُه روز قاسم روی خاک

بر سر نیزه سرش گردد بلند پاره گردد جمله اعضا، بند بند

نوعروس از خون او بندد نگار سر برهنه بر شتر گردد سوار

چون به این کابین عقدش بسته شد قلب زهرا از برایش [46] خسته شد

بوسه قاسم داد آن دم دست شاه رفت گریان شاه زاده حجله گاه

شه دو شه زاده سپردی دست هم عالمی زین ماجرا خورده به هم

هر دو شه زاده نشسته بی قرار هر یکی از تشنگی گریان [و] زار

گفت قاسم با عروس دل دو نیم گفت و گو بنما تو با طفل یتیم

کاش بودی زنده باب زار من تا بدیدی حالت افکار من

دست زد تا از رخش گیرد نقاب از سحاب آید برون آن آفتاب

آفتاب از باختر آید برون گوشه ابرو نماید از درون

وی شود از مقدمش فصل بهار سرو رقص آید کنار جویبار

زلف مشکین را کند عنبرشکن تا نیارد کس دگر مشک ختن

ص :73


1- 1_ بحث عروسی حضرت قاسم در منابع معتبر کمتر مطرح گردیده و بزرگانی چون شهید مطهری در آن تشکیک جدی کرده اند.

نوعروس از شرم همچون آفتاب شد نهان بار دگر، زیر سحاب

گفت قاسم: کی عروس نامدار از چه رخ پوشی بر این افگار(1) زار

آنچه دارم در جهان مال پدر جمله را دادم به تو بهر نظر

باز کن رخ را که بینم روی تو کرد رویت مشک افشان موی تو

نوعروس خسته داد او را جواب کی شبیه مصطفی و جدّ [و] باب

من نخواهم هیچ از مال جهان نه ز باغ [و] نه ز راغ(2) بوستان

گر تو داری لطف ای عالیجناب تشنه ام من تشنه ام یک قطره آب

رفته از بی آبی آب و رنگ من هیچ ناید آب اندر چنگ من

گفت قاسم: از خجالت مرده ام من هم ای ناکام چون تو تشنه ام

شد جگر اندر برم این دم کباب از برای تو ایا علیا جناب

سیّدا آقا قلم را سر شکن این قدر [47] آتش به عالم تو مزن

قلب آصف پر نمودی از ملال شرم کن از کردگار ذوالجلال

[تفسیر آیه قل یا ایها الذین هادوا]

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»

«قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیَآءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ.»

یعنی: بگو ای محمّد صلی الله علیه و آله : ای گروهی که ملّت یهود [را] اختیار کرده اید، اگر دعوی می کنید به زعم خود که شما دوست خدایید، دون مردمان دیگر از عرب و عجم ایمان آورنده، پس آرزو کنید از خدا مرگ را اگر هستید شما راست گویان.

[بررسی لغات آیه]

الزعم، قول مشترک بین العلم و الظن فاستعمل الزعم مرّة مقام الظن و استعمل مرّة

ص :74


1- 1_ آزرده، خسته، مجروح.
2- 2_ مرغزار، دامن کوه، صحرا.

مقام العلم؛ و الأولیاء جمع ولیّ یولّیها عند الحاجة و اللّه ولیّ المؤمنین، لأ نّه یولّیهم النصرة عند حاجتهم و المؤمن ولیّ اللّه لهذه العلّة؛ التمنّی، الآمال، فهو یتعلق بالماضی و المستقبل.

یعنی قول و کلمه «زعم» قولیست مشترک میانه علم و ظن پس استعمال می شود گاهی «زعم» در جای ظن؛ و استعمال می شود کلمه «زعم»، گاهی در جای علم. یعنی در هر دو مقام می توان استعمال نمود.

و «اولیاء» جمع ولی است که یاری کرده می شود نزد حاجت، و خداوند ولیّ مؤمن است به علّت آنکه یاری می کند ایشان را نزد حاجات ایشان، و مؤمن هم ولیّ خداست به این علّت، کما قال اللّه: «کُونُوآا أَنصَارَ اللَّهِ(1)» و لفظ «تمنّی» آرزوست و آن متعلّق است هم به ماضی و هم به استقبال و «أَلاَ إِنَّ أَوْلِیَآءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ(2).» [48]

[دیدگاه اولیاء اللّه درباره مرگ]

و تمام مطلب از لغت و نحو و صرف و اخبار و تفسیر، در تفسیر کنزالعرفان ذکر شده است و از اسلوب این کتاب بعض مطالب خارج است و ایراد آن بلا فایده است. بلی، اولیاء اللّه از موت و مرگ خائف نمی باشند، بلکه دنیا از برای آنها زندان است، چنانچه [در] حدیث است که فرمودند: «الدنیا سجن المؤمن و جنّة الکافر»(3)، چگونه شخص عاقل دانا خود را در زندان بلا خواهد، بلکه شب و روز در فکر حیله و تزویر و خدعه است که به هر نوع باشد خود را از زندان نجات دهد.

پس مؤمن کسی است که همیشه طالب مردن باشد و از موت فرار و گریزی نداشته باشد و طالب خانه و منزل و اهل و عیال و وطن و اصدقا باشد، خانه ما و منزل ما و اهل و عیال و وطن و اصدقا ما بهشت است و ما در زندان بلا و خانه و منزل دنیای فانی و فراشان غضب و زندان بانان و مرزبان، دنیا ساخته ایم و از خانه و وطن حقیقی

ص :75


1- 1_ سوره مبارکه صف، آیه 14.
2- 2_ سوره مبارکه یونس، آیه 62.
3- 3_ من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 363، باب النوادر و هو آخر الأبواب وصیة رسول اللّه صلی الله علیه و آله لعلی علیه السلام ، حدیث 5762.

رمیده ایم.

گنج علم «ما ظَهَر مع ما بَطَن» گفت: از ایمان بود حبّ وطن

این وطن، مصر و عراق [و] شام نیست این وطن، شهریست کان را نام نیست

تا به کی در چاه طبعی سرنگون؟ یوسفی، یوسف، بیا از چَه بُرُون

تا عزیز مصر ربّانی شوی وا رهی از جسم [و] روحانی شوی(1)

این است که خداوند اگر چه خطابش با یهود است و لیکن مفاد آیه عموم دارد، یهود و غیر یهود را، خصوصا اهل اسلام که می فرماید: «إِن زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیَآءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ[(2).»49]

[اندرز بر توجّه به وطن حقیقی]

ای هوشیار همانا که وطن و منزل خود را ندیده ای و فراموش کرده ای، لهذا خو، به غربت و زندان کرده ای و زندان را وطن حساب کرده ای و هر روزه مصیبتی که چقدر خلایق در این زندان از ضیق و تاریکی و در بند و زنجیر و ایذا و اذیّت زندانیان به عرصه هلاک افتاده اند و تو هر روزه ذوق و شوقت به این زندان زیادتر شده. نظم:

این قدر در شهر تن ماندی اسیر کان وطن یک باره رفتت از ضمیر(3)

و الاّ چرا باید شخص از وطن مألوف که موت و عقبی باشد، فراموش کند با آن نعم عظیمه و الطاف جسیمه موت مؤمن و بعد از آن، پس اخبار و آثار در مدح و راحت موت و بعد از موت از حَیّز(4) تقریر و تسطیر بیرون است و ما اندکی از آن در این مختصر ذکر می نماییم.

قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «إذا رضی اللّه عن عبد، قال: یا ملک الموت! إذهب إلی فلان فأتنی بروحه(5) حسبی من عمله، [قد بلوته] فوجدته حیث أحبّ، فینزل ملک الموت و معه خمسمائة من الملائکة، معهم قضبان(6) الریاحین و أصول الزعفران، کل واحد منهم یبشره

ص :76


1- 1_ شیخ بهایی، نان و حلوا، بخش 9، فی تأویل قول النبی صلی الله علیه و آله : حب الوطن من الایمان.
2- 2_ سوره مبارکه جمعه، آیه 6.
3- 3_ شیخ بهایی، نان و حلوا، بخش 9، فی تأویل قول النبی صلی الله علیه و آله : حب الوطن من الایمان، در نسخه: «رفتد از ظمیر» آمده است.
4- 4_ جای، مکان، کرانه، جهت.
5- 5_ در نسخه: «بروح».
6- 6_ در نسخه: «اغصان».

ببشارة سوی بشارة صاحبه، و یقوم الملائکة صَفَّین لخروج روحه، معهم الریحان، فإذا نظر إلیهم إبلیس وضع یده علی رأسه [ثم صرخ] فیقول له جنوده: ما لک یا سیدنا؟ فیقول: أما ترون ما أعطی هذا العبد من الکرامة؟ أین کنتم هذا؟ قالوا: جهدنا به فلم یطعنا».(1)

یعنی رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند که: «هرگاه رضا باشد خداوند از بنده ای، فرماید: ای عزرائیل! برو به سوی فلان بنده من و بیار نزد من روح او را، [50] بس است مرا عمل او در دار دنیا، پس یافتم او را آنچنان که می خواستم، پس فرود آید ملک الموت و با او باشد پانصد ملک و با آن ملائکه باشد شاخه های ریحان بهشت و بیخ های زعفران جنّت. هریک از آن ملائکه بشارت دهند محتضر را به بشارتی جداگانه غیر بشارت آن دیگری، و بایستند ملائکه دو صف از برای بیرون آمدن روح مؤمن، و با ایشان باشد ریحان، پس چون نظر کند به سوی ملائکه شیطان، بگذارد دست خود را بر سر خود و فریاد کند؛ لشکرش نزد او جمع آیند و بگویند به او که: چه می شود تو را ای سیّد و آقای ما، پس می گوید که: نمی بینید که چه داده اند به این بنده از کرامت بزرگ، کجا بودید شما؟ جواب گویند که: ما کوشش و سعی خود را کردیم که او را اغوا کنیم و از این فیوضات باز داریم، نشد».

پس مؤمنی که اول منزل آخرتش که موت باشد به این خوبی باشد، چرا باید از مرگ و موت ابا و انکار داشته باشد و خوشش از موت نیاید، همانا که یا عقل ندارد، یا توشه ندارد، یا وطن را خراب کرده است که روی در وطن ندارد.

و قال الصادق صلی الله علیه و آله : «إذا أتاه ملک الموت لقبض روحه جزع عند ذلک، فیقول له ملک الموت: یا ولی اللّه! لاتجزع فوالذی بعث محمّدا صلی الله علیه و آله أنا أبرّ بک(2) و أشفق علیک من والد رحیم، فافتح عینیک فانظر، فینظر و یری رسول اللّه صلی الله علیه و آله و أمیرالمؤمنین علیه السلام و فاطمة و الحسن و الحسین علیهم السلام ، فهؤلاء رفقائک [قال: فیفتح عینه فینظر] فینادی روحه مناد من

ص :77


1- 1_ معارج الیقین، فی اصول الدین، ص 488، الفصل السادس و الثلاثون و المائة: فی الروح، حدیث 6؛ بحارالأنوار، ج 6، ص 161، أبواب الموت، باب سکرات الموت و شدائده، حدیث 29، با اختلاف کمی.
2- 2_ در نسخه: «منک».

قبل ربّ العزّة، فیقول: یا أیتها النفس المطمئنّة ارجعلی إلی ربک و إلی محمّد صلی الله علیه و آله و أهل بیته، راضیة بالولایة، مرضیّة بالثواب، فادخلی فی عبادی، یعنی محمّدا و أهل بیته و ادخلی جنّتی فما من شیء أحبّ إلیه من خروج روحه و اللحوق بالمنادی».(1)

یعنی فرمود جناب صادق علیه السلام : «هرگاه آمد نزد مؤمن عزرائیل برای قبض روح او، جزع کند بنده مؤمن نزد این حال، پس می گوید به او ملک الموت: ای ولیّ خدا! جزع مکن به حقّ آن کسی که محمد صلی الله علیه و آله را مبعوث کرد به نبوّت، من به تو مهربان تر و مشفق ترم از پدر مهربان، بگشا چشم های خود را و نظر کن، پس نظر کند مؤمن، پس می بیند رسول خدا صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را، پس می گوید ملک الموت که: اینها رفقاء تواند، پس ندا می کند روح او را منادی از قِبَل پروردگار و می گوید آن منادی: ای نفس آرام گرفته به ذکر من و فارغ از غیر من، بازگرد به سوی پروردگار خود و به سوی محمّد صلی الله علیه و آله و اهل بیت طاهرین او در حالتی که پسند کننده باشی ولایت اهل بیت را و پسندیده شده ای نزد خدا به اعمال صالحه، پس در او داخل شو، در زمره بندگان شایسته من که محمّد صلی الله علیه و آله باشد و اهل بیت او و درآ در بهشت من با ایشان، پس نیست چیزی نزد آن محتضر بهتر و خوب تر از بیرون رفتن روح او از بدن او و ملحق شدن او به آنکه او را ندا می کند که خدا و اهل بیت محمد صلی الله علیه و آله و خود آن حضرت باشد».

پس مؤمن همیشه طالب ملاقات [52] خدا و رسول خدا و آل طاهرین ایشان در اعلا درجات بهشت است، چگونه منکر موت و کاره آن خواهد بود و حال اینکه کراهت ثمری از برای وجود موت ندارد. خواه طالب و خواه کاره، مرگ خواهد آمد، پس کاری بکن که از مرگ نترسی و کاره نباشی، به هر حال رسول خدا صلی الله علیه و آله و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام در حال جان دادن محتضر در بالای سر ایشان حاضر می شوند و پانصد ملک با شاخه های ریحان به دیدن و بشارت دادن میّت می آیند، پس چرا پسر فاطمه، حسین [ علیهماالسلام ] در وقت جان دادن احدی به نزد او نیامد و عوض پانصد ملک سیصد [و[ هشتاد هزار کافر با شمشیر و نیزه و خنجر به بالین او حاضر شدند و به عوض ریحان

ص :78


1- 1_ الکافی، ج 3، ص 127، باب أن المؤمن لایکره علی قبض روحه، حدیث 2، با اختلاف کمی.

و زعفران، تیرهای کفّار و اعادی بود و از خون های بدن طیّب و طاهر آن حضرت، رنگ رو و بدن و لباس آن حضرت سرخ شده بود و پر و شاخ درآورده بود، کاش آصف الدوله دوران و آن شهریار زمان در آن زمین بود و آن تیرها و نیزه ها را از آن بدن طیّب بر بدن خود می خرید، یا آنکه خون از رخسار آن جناب پاک می کرد، آه واویلاه و واحزناه و وامصیبتاه.

[در مصائب وجود نازنین سیدالشهدا علیه السلام ]

لمؤلّفه:

آصف از نزد سلیمان دور بود یا که از چشمان او مستور بود

تا سلیمان را ببیند در بلا کرد او یکصد هزار از اشقیا

کرد اهریمن صفت آن بی حیا رأس فرزند نبی از تن جدا

کافری انگشت انگشتر برید دست [53] شه را ظالم دیگر برید

کرد بی دینی به نوک نیزه ها رأس شه را همچو ماهی بر سما

آن سر پر نور گاهی در تنور گرد او افلاکیان گرم نشور

گاه گشته زینت بزم یزید گاه زیر تخت آن کلب عنید

گاه بر لب چوب خضران بوسه گر گاه افتاده سراندر طشت زر

گاه از حسرت نظر بر دختران گاه گریان گشته بهر کودکان

گاه بهر زینب [و] کلثوم زار گشت گریان همچو ابر نوبهار

اشک ریزان گشته آن نور مبین بهر فرزند علیلش(1) عابدین

سیّد سجّاد در غُل، روز و شب همچو نی رنجور گشته از تعب

دست بسته بر شتر بیمار(2) زار پای در غل بر شتر گشته سوار

گو بیانی تا بگویم گو بیان تا که از آن ماجرا سازم بیان

ص :79


1- 1 و 2_ توصیف حضرت سید الساجدین و زین العابدین امام سجاد علیه السلام به علیل و بیمار در سوگنامه ها و مراثی شاعران به خطا فراوان طرح گردیده است. در صورتی که بیماری حضرت سجاد علیه السلام که به عنایت الهی برای حفظ امام معصوم بوده در یک مقطع زمانی کوتاه بوده است و امام با فضیلتی چون آن بزرگوار با کمالات بی شمار به امام زین العابدین بیمار شایسته نیست.

بشکن ای آقا تو این نیش قلم تو مکن از این نمط دیگر رقم

آصفا منما دگر زار و حزین اشک بارید از دو چشمش بر زمین

داورا ای پادشاه ذوالجلال کن دلش را خالی از رنج [و] ملال

در حیاتش کن فزون عزّ [و] شرف در مماتش کن تو مأوی در نجف

اجر [و] مزدش را بده در واپسین در بهشت عدن در خلد برین

تو ببخشا نجل پاکش از کرم بر شه لب تشنگان، میر حرم

[تفسیر آیه و لا یتمنونه ابداً]

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»

«وَ لاَ یَتَمَنّونَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ»

شرعت بعونه و نصرته فی تفسیرها إنشاء اللّه تعالی.

یعنی: [54] و آرزو نکنند یهود مرگ را هرگز به سبب آنچه از پیش فرستاده اند از اعمال قبیحه و تحریف و تغییر احکام الهیه و عدم اعتقاد به بعضی احکام اللّه و معتقد بودن و عمل نکردن به آنها از روی فسق و فجور و ظلم و بغی و عدوان و خدا داناست به ستمکاران فرورفته در عناد و طغیان، اگر چه این کلام در حق یهود است و طغیان آنها ولیکن حکایت ظلم و بغی و عدوان و ستم و جور و تعدّی بدی آن نسبت نه به یهود تنهاست در حق مسلم هم ظلم و بغی و عدوان و ستم و جور و تعدّی بد است و بلا اشکال، صاحب این صفات ذمیمه داخل ظالمین است به عموم لفظ ظلم.

قال بعض العارفین: قد أبطل اللّه تعالی قول الیهود فی ثلاث أ نّهم زعموا أولیاء اللّه فکذّبهم بقولهم: «فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ(1)» و الثانی و افتخروا بأ نّهم أهل الکتاب و العرب لا کتاب لهم فشبّههم اللّه تعالی بالحمار یحمل أسفارا، و باهوا بالسبت و أ نّه لیس للمسلمین بمثله فقرّر لنا الجمعة.(2)

یعنی: بعضی از اهل عرفان گفته اند که: خداوند باطل کرد قول یهود را در سه جا، به

ص :80


1- 1_ سوره مبارکه بقره، آیه 94.
2- 2_ بنگرید: تفسیر رازی، ج 30، ص 8، تفسیر سورة الجمعة، با کمی اختلاف.

درستی که ایشان زعمشان بود که اولیاء اللّه می باشند، پس خداوند تکذیب ایشان کرد به فرموده خود که فرمود: «فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ» إلی آخره، دویّم فخر می کردند که ایشان اهل کتابند و عرب را از برای ایشان کتابی نیست، پس خداوند شبیه کرد ایشان را به درازگوشی که بر او بار شود و بارکش اسفار تورات باشد [55] و مباهات می کردند بر خلق دیگر به روز شنبه و نبودن آن روز از برای مسلمین و مثل آن، پس خداوند قرار داد از برای ما روز جمعه را رغما لانف یهود مردود.

و قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «والذی نفسی بیده لایقولها أحد منهم إلاّ أغص بریقه»(1)، فلولا أ نّهم عرفوا صدق النبی صلی الله علیه و آله و أ نّهم لو تمنّوا لماتوا من ساعتهم لتمنوا، و لم یتمنّ أحد منهم، فکان هذا أحد معجزاته [ صلی الله علیه و آله ]».(2)

ملخص کلام و مفاد حدیث این است که: «رسول خدا یهودان را فرمود: به حقّ آن کسی که نفس من به ید قدرت اوست که هیچ کس از شما تمنّای مرگ را نکند، الاّ آنکه مرگ بر او واقع شود»، ایشان هم تمنّای مرگ نکردند، پس این آیه از معجزات آن حضرت است که خبر داد ایشان هرگز تمنّای مرگ نخواهند کرد به جهت معرفت ایشان به صدق مقال آن حضرت.

[ظلم و انواع و احکام آن]

و الظلم مشتق من الظلمة و الظالم من یتعدّ حدود اللّه بدلیل قوله تعالی: «وَ مَن یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولآئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ(3)» و فی الحدیث: «ألا و أنّ الظلم ثلثة ظلم لا یغفر، و ظلم لا یترک، و ظلم مغفور لا یطلب، فأما الظلم الذی لایغفر فالشرک باللّه تعالی، و أمّا الظلم الذی یغفر، فظلم العبد نفسه عند بعض الهنات(4) و أما الظلم الذی لا یترک فظلم العباد بعضهم بعضا».(5)

ص :81


1- 1_ بحارالانوار، ج 9، ص 322، باب 2، احتجاجه صلی الله علیه و آله علی الیهود فی مسائل شتی، حدیث 15.
2- 2_ تفسیر جوامع الجامع، ج 3، ص 560، تفسیر سورة الجمعة.
3- 3_ سوره مبارکه بقره، آیه 229.
4- 4_ در نسخه «من الزلات» به جای «عند بعض الهنات»، آنچه آورده ایم از مصدر می باشد، قابل توجه است که در مجمع البحرین آمده: «و أما الظلم الذی یغفر فظلم العبد نفسه عند بعض الهنات _ یعنی الصغیرة من الزلات _».
5- 5_ بنگرید: نهج البلاغه، ج 2، ص 95، خطبه 176؛ مجمع البحرین، ج 3، ص 95، ماده «ظلم»، با اختلاف کمی.

و ظلم مشتق از ظلمت است و ظالم آن کسی است که تجاوز کند از حدود اللّه به دلیل آیه کریمه که می فرماید: «وَ مَن یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولآئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ» یعنی هر کس که تجاوز کرد و بیرون رفت [56] از حدود اللّه پس این گروه هستند از ظالمین، پس ظلم انواع می باشد، یکی ظلم شرک است، یکی ظلم بر نفس است، یکی دیگر ظلم به غیر است، و حقیر را اعتقاد این است که ظلم به غیر باز اشّد از ظلم کفر باشد، به علّت آنکه باز ظلم کفر و شرک، ظلم به نفس است و عفو آن راجع به خلاق عالم است با توبه حقیقی و دخول در اسلام، و اما ظلم به غیر اگر چه از اهل اسلام باشد، اعسر از آن ظلم است در عفو و هر یک از این ظلم ها نیز انواع است و انواع هر یک به نحو تفصیل در کتاب کنزالعرفان به بسطی کامل ایراد کرده ام، طالب آن به آن کتاب رجوع کند.

و امّا ظلم به غیر یا ظلم بر نفس غیر است چون ضرب و شتم و قتل و جرح و سبّ و دشنام و غیبت و تهمت و غیر اینها که در مقام خود ذکر کرده ام، و یکی دیگر از انواع ظلم بر غیر، اکل مال غیر است بدون استحقاق شرعی، چه نقدا و چه جنسا و چه از مأکول و چه از غیر مأکول و چه از ملبوس و چه از دواب و غیر اینها و این قسم را مظلمه و حقّ الناس گویند، و علاج این قسم ظلم با قدرت به جز رد کردن به صاحبش حق او را چاره ای نیست و این رد کردن حق را در شرع «ردّ مظالم» گویند، و چون شخص ردّ مظالم عباد نمود، فارغ البال است در قیامت.

[نگاهی کوتاه به ردّ مظالم عباد]

و عشری از اعشار و یکی از هزار مسئله رد مظالم در این وجیزه در نهایت اختصار ذکر خواهد شد و آن اندک و عشر از اعشار این است: [57]

الأول: وجوب إیصال مال الغیر إلی صاحبه و حرمة أکل مال الغیر بدون رضائه و الدلیل علی الأمرین قبح التصرف فی مال الغیر عقلا و شرعا من دون رضی المالک و کذا عدم جواز حبس حق الغیر من دون سبب شرعی، و یدل علی ذلک الاجماعات المنقولة، بل الضرورة من الدین و النصوص الواردة عموما و خصوصا کتابا و سنّة، و اما النصوص

ص :82

الواردة فی الکتاب قوله تعالی: «لاَ تَأْکُلُوآا أَمْوَالَکُم بَیْنَکُم بِالْبَاطِلِ إِلاَّ أَن تَکُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ(1)» و قوله تعالی أیضا: «وَیْلٌ لِّلْمُطَفِّفِینَ * الَّذِینَ إِذَا اکْتَالُوا عَلَی النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ * وَ إِذَا کَالُوهُمْ أَو وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ(2)» و قوله تعالی أیضا: «فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُم بَعْضًا فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمَانَتَهُ وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ(3)» و قوله تعالی أیضا: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَن تُؤَدُّوا الاْءَمَانَاتِ إِلَی أَهْلِهَا وَ إِذَا حَکَمْتُم بَیْنَ النَّاسِ أَن تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ(4)» و قوله تعالی: «إِنَّ کَثِیرًا مِّنَ الاْءَحْبَارِ وَ الرُّهْبَانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ(5)» و قوله تعالی أیضا: «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبَا(6)» و غیر ذلک من الآیات.

و أمّا السنة، فکثیر جدّا، منها: ما رواه الصدوق باسناده عن معاویة بن وهب قال: «قلت لأبی عبداللّه علیه السلام : أ نّه ذکر لنا أنّ رجلا من الأنصار مات و علیه دیناران دینا، فلم یصلّ علیه النبی صلی الله علیه و آله و قال: صلّوا علی صاحبکم حتی ضمنهما(7) عنه بعض قراباته، فقال أبوعبداللّه علیه السلام : ذاک الحقّ»(8)، إلی آخره.

و منها: ما رواه الکلینی عن عبیداللّه الطویل، عن شیخ من النخع، قال: «قلت لأبی عبداللّه علیه السلام : إنّی لم أزل والیا منذ زمن الحجّاج إلی یومی هذا، فهل لی من توبة؟ قال: فسکت ثمّ أعدّت علیه، فقال: لا حتّی تؤدّی کلّ ذی حقّ [58] حقّه».(9)

و منها: ما رواه عن علی بن أبیحمزه عن أبیبصیر، قال: سمعت أباعبداللّه علیه السلام یقول: «من أکل من مال أخیه ظلما و لم یردّه(10) إلیه أکل جذوة من النار یوم القیامة».(11)

و منها: فی ثواب ردّ المظلمة، قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «درهم یردّه العبد إلی الخصماء، خیر من عبادة ألف سنة، و خیر له من عتق ألف رقبة من النار و أعطاه اللّه بکل دانق ثواب نبیّ، و بکلّ درهم، مدینة من درّة(12) حمراء».

و قال صلی الله علیه و آله : «من ردّ أدنی شیء إلی الخصماء، جعل اللّه بینه و بین النار سترا کما بین

ص :83


1- 1_ سوره مبارکه نساء، آیه 29.
2- 2_ سوره مبارکه مطففین، آیات 1 _ 3.
3- 3_ سوره مبارکه بقره، آیه 283.
4- 4_ سوره مبارکه نساء، آیه 58.
5- 5_ سوره مبارکه توبه، آیه 24.
6- 6_ سوره مبارکه بقره، آیه 275.
7- 7_ در نسخه: «ظمنهما».
8- 8_ الکافی، ج 5، ص 93، باب الدین، حدیث 2، با کمی اختلاف.
9- 9_ همان، ج 2، ص 331، باب الظلم، حدیث 3.
10- 10_ در نسخه: «یؤده».
11- 11_ الکافی، ج 2، ص 333، باب الظلم، حدیث 15.
12- 12_ در نسخه: «درّ».

السماء و الأرض و یکون فی عداد(1) الشهداء».

و قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «من أرضی الخصماء من نفسه، وجبت له الجنّة بغیر حساب، و یکون فی الجنّة رفیق إسمعیل بن إبراهیم».

و قال صلی الله علیه و آله : «إنّ فی الجنّة مدائن من نور و علی المدائن أبواب ذهب مکلّلة بالدرّ و الیاقوت، و فی جوف المدائن قباب من مسک و زعفران، من نظر إلی تلک المداین یتمنّی [أن یکون] له مدینة منها، قالوا: یا نبی اللّه صلی الله علیه و آله لمن(2) هذه المدائن؟ قال: للتائبین النادمین [من المؤمنین]، المرضیّین الخصماء من أنفسهم، فإنّ العبد إذا ردّ درهما إلی الخصماء، [أکرمه اللّه کرامة سبعین شهیدا، فإنّ درهما یرّده العبد إلی الخصماء]، خیر له من صیام النهار و قیام اللیل و من ردّ ناداه ملک من تحت العرش: یا عبداللّه! استأنف العمل، فقد غفر لک ما تقدّم من ذنبک».

و قال صلی الله علیه و آله : «من مات غیر تائب عن المظالم(3) زفرت جهنّم فی وجهه ثلاث زفرات، فأوّلها لایبقی دمعة إلاّ جرت علی(4) عینیه و الزفرة الثانیة لایبقی دم إلاّ خرج من منخریه، و الزفرة الثالثة لا یبقی قیح إلاّ خرج من فمه، فرحم اللّه من تاب ثمّ أرضی الخصماء، فمن فعل فأنا(5) کفیله بالجنّة».(6)

و الزاید من ذلک خارج عن [59] أسلوب الکتاب و اللّه الموفّق بالصواب و الیه المرجع و المآب.

مجمل از تفصیل این است که اوّل وجوب ایصال مال غیر است به سوی صاحبش و حرمة اکل مال غیر است بدون رضاء مالک، و دلیل برین دو حکم و دو امر، قبح تصرف در مال غیر است عقلا و شرعا، بدون رضاء مالک و همچنین حبس نمودن مال غیر، بدون سبب شرعی، و دلالت می کند بر آنچه ذکر شد، اجماعات منقوله از علما، بلکه از ضروریات دین می توان شمرد و نصوص بسیار در این باره وارد شده، بعضی به

ص :84


1- 1_ در نسخه «اعداد».
2- 2_ در نسخه: «ممن».
3- 3_ در مصدر: _ «عن المظالم».
4- 4_ در مصدر: «خرجت من»، بدل «جرت علی».
5- 5_ در نسخه: «أنا».
6- 6_ مستدرک الوسائل، ج 12، ص 104 _ 105، باب وجوب ردّ المظالم إلی أهلها، حدیث 3؛ بحارالأنوار، ج 101، ص 295 _ 296، الباب العاشر: عقاب من أکل أموال الناس ظلما، حدیث 11 _ 15.

طریق عموم، و بعضی به طریق خصوص، چه در کتاب اللّه و چه در اخبار و سنن.

و امّا نصوص وارده در کتاب: یکی فرموده خلاق است که می فرماید: «لاَ تَأْکُلُوآا أَمْوَالَکُم بَیْنَکُم بِالْبَاطِلِ إِلاَّ أَن تَکُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ(1)» و هکذا: «وَیْلٌ لِّلْمُطَفِّفِینَ(2)» إلی آخره، و همچنین «فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُم(3)» إلی آخره، و همچنین: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ(4)» إلی آخره، و همچنین «إِنَّ کَثِیرًا(5)» إلی آخره، و همچنین: «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبَا(6)» و غیر از اینها از آیات باهرات.

و امّا اخبار و آثار زیاد وارد شده، از آن جمله خبر معاویة بن وهب است که گفت: گفتم: «مذکور شد برای ما که به درستی که مردی از انصار فوت شد و بر او و ذمّه او بود دو دینار قرض، پس نماز نکرد رسول خدا9 بر او، و فرمودند: بروید و بر او نماز کنید تا اینکه ضامن بشوند خویشان او آن دو دینار دین او را؛ فرمودند ابوعبداللّه [ علیه السلام ]: این راست است».

و همچنین روایت کلینی از شیخ نخعی است که گفت: گفتم [60] به أبی عبداللّه علیه السلام که: «من حاکم بوده ام از زمان حجاج تا به حال و حکومت از من زایل نشده، آیا از برای من توبه ای هست، گفت که: ساکت شد حضرت، پس دوباره عرض کردم این مطلب را، حضرت فرمودند: نه توبه تو قبول نیست تا آنکه بدهی بر هر ذی حقی حق او را».

و همچنین روایت ابی بصیر است که گفت: شنیدم از اباعبداللّه علیه السلام که می فرمودند: «هر که بخورد مال برادر خود را به ظلم و عدوان و رد نکند به سوی او حقّ او را، خورده است جذوه[ای] از آتش را روز قیامت». یعنی قطعه از آتش جهنّم.

و همچنین در ثواب ردّ مظلمه فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله : «درهمی که رد کند بنده به سوی خصم خود بهتر است از عبادت هزار سال و بهتر است از برای او از آزاد کردن هزار بنده از آتش، و عطا می کند خداوند به او به عوض هر دانگی(7) از درهمِ رد کرده، ثواب یک پیغمبر، و به هر درهمی که پس دهد به سوی ذی حق، خداوند به او شهری عطا کند که از پارچه درّ قرمز باشد».

ص :85


1- 1_ سوره مبارکه نساء، آیه 29.
2- 2_ سوره مبارکه مطففین، آیه 1.
3- 3_ سوره مبارکه بقره، آیه 283.
4- 4_ همان، آیه 67.
5- 5_ سوره مبارکه توبه، آیه 24.
6- 6_ سوره مبارکه بقره، آیه 275.
7- 7_ شش یک از درهم را گویند. (فرهنگ عمید و معین).

و باز فرمودند: «کسی که رد کند ادنی چیزی از مظالم عباد را به سوی صاحبش، می گرداند خداوند میانه او و آتش، حجابی که قطر آن به قدر فاصله میانه آسمان و زمین باشد، یعنی پانصد سال، و شمرده می شود این رد کننده مظالم، داخل زمره شهداء».

و فرمودند رسول خدا صلی الله علیه و آله که: «هر که راضی کند از خود خصم خود را، واجب می شود از برای او بهشت، بدون حساب و می باشد در بهشت رفیق اسمعیل بن ابراهیم».

و باز فرمودند آن(1) [61] حضرت صلی الله علیه و آله که: «به درستی که در بهشت شهرهای چند می باشد از نور، و بر در دروازه های آن شهرها، درها می باشد از طلای احمر که مکلّل به جواهر از درّ و یاقوت است و در میان آن شهرها قبّه ها می باشد از مشک و زعفران، هر که نظر کند بر این شهرها، آرزو می کند که کاش از برای او بود یکی از این شهرها، عرض کردند اصحاب که یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله از برای کیست این شهرها؟ فرمودند آن حضرت که: این شهرها از برای توبه کنندگان از اکل مال مردم است، و از برای آنهاست که نادم اند از آنچه کرده اند و راضی کرده اند خصم های خود را از خود، پس به درستی که هرگاه بنده رد کند به سوی خصم خود درهمی، بهتر است از برای او از روزه روزها و نماز شب ها، و هر که رد کند مال مردم را به سوی مردم، ندا کند ملکی از زیر عرش الهی که: ای بنده خدا! عمل را از سر گیر که خداوند آمرزید گناهان گذشته تو را».

و فرمودند رسول خدا صلی الله علیه و آله که: «کسی که بمیرد بدون توبه از ردّ مظالم، می تابد زفیر جهنّم بر او سه تابش و سه شعله، اوّل آن زفیرها که بر او می تابد، باقی نمی گذارد در چشم او اشک را مگر آنکه از شدت الم، تمام سرازیر می شود؛ و زبانه دویم که بر او می تابد، باقی نمی گذارد خون در بدن او مگر آنکه، تمام از دو سوراخ بینی او سرازیر می شود؛ و زبانه سیم که بر او می تابد باقی نمی ماند در بدن او قیحی(2) مگر آنکه تمام از دهن او بیرون می آید _ مراد چرک ریم و اخلاط بدن است _ پس فرمودند [62]: خدا بیامرزد کسی را که توبه کند، پس راضی کند خصم های خود را و هر که چنین کند، من ضامن می شوم بهشت را از برای او».

و زاید بر این تطویل کلام خارج از اسلوب کتاب است و خدا توفیق دهنده است به

ص :86


1- 1_ در نسخه: + «از».
2- 2_ زردآب؛ ریم (چرک) بی آمیزش خون، چرک، پلشت. (دهخدا و معین)

ثواب و به سوی اوست بازگشت همه عباد.

به هر حال صفت ظلم و بغی و عدوان بد صفاتی است، آنچه که بنده در دار دنیا عبادت کند این ظلم چنان آتشی است که همه را می سوزاند، خصوصا ظلم به غیر، خصوصا ظلم به اولاد رسول [ صلی الله علیه و آله ]، خصوصا ظلم به فرزند بتول، کدام ظلم است در عالم از این ظلم بدتر که کسی سر فرزند فاطمه را با لب تشنه و شکم گرسنه از تن جدا سازد و فرزندان او را در حضور او پاره پاره کند و اموال او را تاراج کنند و فرزندان و زنان او را اسیر کنند و جوانی مثل شاه زاده علی اکبر در برابرش سر از تن جدا کنند.

ای آصف الدوله دوران کاش بودی در کربلا آن وقتی که علی اکبر اراده میدان می نمود، می دیدی که مادر و پدر و عمّه و خواهر و برادر چه می کردند، تا تو هم مثل ابر بهار زار زار گریه می کردی و نمی گذاردی که آن جوان به میدان کارزار برود و خود جان خود را فدای او و پدر او می کردی، آه واویلاه و واحزناه.

[اشعار مؤلّف در سوگ شهادت حضرت علی اکبر]

لمؤلّفه:

شد چو اکبر عازم میدان کین اشک ریز آمد سوی سلطان دین

بوسه زد دست پدر او بی حساب کی پدر از دست من شد صبر تاب

رخصتم ده کار بر تو گشته تنگ تا رود اکبر به میدان بهر جنگ [63]

تا به کی بینم غریبت ای پدر کن تصوّر که نداری تو پسر

کن تو بابا اکبر خود را فدا تا شود مستمسکت روز جزا

این قدر تو مریز اشک گوهرین پر نمودی دامن از درّ ثمین

وقت آنست که ببینی داغ من چون خزان بی برگ بینی باغ من

گر ندیدم عیش کامی در جهان گر نچیدم گل ز بستان زمان

شکر للّه اکبرت مسرور شد هر چه می جستم همان مقدور شد

گر بمانم در جهان صد سال بیش بی پدر یک دم نیرزد عمر خویش

عاشقم بابا که در خون پر زنم شایقم(1) بابا که بهرت سر دهم

طالبم کز خون، پدر بندم حنا مایلم کاین سر ز تن گردد جدا

ص :87


1- 1_ راغب، مشتاق.

نه مرا میلی به سر، نه با تن است قصّه من قصّه آن کُه کن است

دور شد بابا، ز دستم رفته تاب رخصتم ده رخصت ای عالی جناب

روی کردند در وطن پیشینیان من عقب افتاده ام بابا امان

دستم از دنیا اگر کوته شده خرگهم در عرش خرگه زن زده

قطره ام من سوی عمّان می روم ذره ام تا مهر تابان می روم

در عقب بابای من ناله مکن من بلاگردان تو، گریه مکن

سیّدا، آقا، جهان آذر زدی آتش اندر هفتمین کشور زدی

آصف الدوله ز آذرهای تو گشته نالان چون تو و هاهای تو

[تفسیر آیه قل ان الموت الذی تفرّون منه]

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»

«قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِیکُمْ ثُمَّ [64] تُرَدُّونَ إِلَی عَالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ»

شرعت بعونه و نصره فی تفسیرها علی نهایة الاقتصار لأهل العبرة و أولی الأبصار.

یعنی بگو ای محمّد صلی الله علیه و آله : به درستی که آن مرگی که از او گریزانید، پس به درستی که آن رسنده است به شما، پس باز می گردید به سوی دانای آشکار و نهان، پس خبر می دهد شما را به آنچه می کنید در دار دنیا از بدی و خبث احوال.

و قال البیضاوی: المعنی: یخافون أن تتمنوه بلسانکم مخافة أن یصیبکم، فتأخذوا بأعمالکم لاحق بکم لا تفوتونه.(1)

یعنی بیضاوی می گوید: معنی آیه این است که: ای یهود! خوف می کنید که تمنّا کنید مرگ را به زبان های خود از خوف اینکه مبادا بگیرد شما را، پس شما بگیرید مرگ را به اعمال خود یعنی به اعمال حسنه، یا اینکه شما را اعتقاد این است که فرار از مرگ می کنید و حال اینکه شما رو به مرگ می روید، هر چه از سال و ماه و هفته و روز و ساعت از عمر شما می رود نزدیک به مرگ می شوید.

ص :88


1- 1_ تفسیر البیضاوی، ج 5، ص 338، تفسیر سورة الجمعة.
[در بی ثمر بودن فرار از مرگ]

و قال امیرالمؤمنین علیه السلام : «کل امرئ لاق ما یفرّ منه»(1) یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «هرکسی می رسد به آنچه از او فرار می کند».

بلی فرار کردن از مرگ بلا فایده و بلاثمر است، عمر انسان سال به سال و ماه به ماه و هفته به هفته و روز به روز و ساعت به ساعت و دقیقه به دقیقه و نفس به نفس می گذرد و شمرده می شود نفس ها تا اینکه موعد سرآید: «فَإِذَا جَآءَ(2) أَجَلُهُمْ لاَ یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ یَسْتَقْدِمُونَ(3)» آن وقت فی الفور مرگ خواهد رسید، خواه فرار کنی و خواه فرار نکنی. نظم:

چرا غم می خوری از بهر مردن؟[65 ]که هم غم خورده ای هم خواهی مردن(4)

عملی بکن که از مرگ نترسی، به جهت آنکه مرگ به کسی کاری نمی کند، هر چه می کند عمل خود شخص می کند، اعمال است که مرگ را بد می کند، مثل اینکه آب نهایت گوارایی را دارد، و لیکن همین که آتش در زیر دیگ بسیار می سوزد، آب گوارنده را سوزنده می کند، مرگ هم بعینه مثل آب گوارنده می باشد و شخص را از مهالک دنیوی خلاص می کند و به راحت ابدی می اندازد، و لیکن آتش اعمال خود شخص این آب گوارنده را زقوم و حمیم و یحموم و سوزنده می کند؛ نعوذ باللّه من سوء أفعالنا و أعمالنا.

بلکه هرگاه انسان انسان باشد، آب سوزنده را آب حیات می کند از سر آتش بر می دارد و آتش را از زیر آب دور می کند و در هوای خنک می گذارد تا گوارنده شود، نه مثل ماها که آب گوارنده را سوزنده می کنیم و آن وقت از ملاقات آن خوف داریم. نظم:

هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست(5)

ص :89


1- 1_ نهج البلاغة، ج 2، ص 33، خطبه 149.
2- 2_ در نسخه: «إنّ»، بدل «فإذا جاء».
3- 3_ سوره مبارکه اعراف، آیه 34.
4- 4_ مصرع دوم اینچنین آمده: «مگر آنان که غم خوردن نمردن؟». از اشعار و رباعی هایی است که سینه به سینه و به صورت شفاهی نقل شده است.

چرا باید بعد از مرگ ما را خبر کنند به آنچه در دار دنیا کرده ایم از زشتی ها؟ با آنکه چه قدر شرّ را خلاّق عالم از لطف و کرم خود بخشیده باشد و هنوز «فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ» ذکر شود.

و مطلب در این مقام طول دارد، محول به کنزالعرفان حقیر است ما به بسط کلام و در این وجیزه نهایت اختصار می شود به جهت نسوختن دماغ خواننده.

[پرداختن به امور آخرت اصلاح کننده امور دنیا نیز هست]

بلی امثال ماها آنچه که کار می کنیم از برای دنیاست، مثل اینکه ما را از برای کار دنیای محض خلق کرده باشند، بالمرّه از خیال آخرت بیرون می باشیم، این است که از مرگ انکار [66] داریم، از شدّت انس در دنیا و حال اینکه هرگاه به امور آخرت هم بپردازیم، البته خلاّق عالم علاوه به عطا کردن نعم اخروی، نعم دنیوی هم عطا خواهد کرد، چونکه ما زاهد در دنیا نیستیم و کارهای دنیا را هم صورت خواهد داد.

حکی عن بعض الصالحین: أ نّه سأل عن توبة رجل، فقال: إنّی کنت رجلا دهقانا، فاجتمع علیّ أشغال الدنیا فی لیلة واحدة، کنت أحتاج إلی أن أسقی زرعا و کنت حملت حنطة إلی الطاحونة، فذهب حماری، فقلت: إن اشتغلت بطلب الحمار، فأتنی سقی الزرع. و إن اشتغلت بالسقی، ضاع الطحن و الحمار؛ و کان ذلک لیلة الجمعة و بین قریتی و الجامع مسافة بعیدة، فقلت: أترک هذه الأمور کلّها و أمضی إلی صلاة الجمعة. فمضیت و صلّیت، فلمّا انصرفت و مررت بالزرع، فإذا هو قد سقی، فقلت: من سقاه؟ فقیل: إنّ جارک أراد أن یسقی زرعه، فغلبته عیناه من النوم، فدخل الماء زرعک، فلمّا وافیت باب الدار إذا أنا بالحمار علی المعلف، فقلت: من ردّ هذا الحمار؟ قالوا: استأصل علیه الذئب، فلتجأ إلی البیت، فلمّا دخلت الدار، إذا أنا بالدقیق موضع هناک، فقلت: کیف سبب هذا؟ فقالوا: إنّ الطحان طحن هذا بالغلط، فلمّا علم(1) أ نّه لک، ردّه إلی منزلک، فقلت: ما أصدق من کان للّه، کان اللّه له و من أصلح للّه أمرا أصلح اللّه له أموره.(2)

یعنی: و روایت شده است از بعض صالحین از سبب توبه مردی، پس گفت آن مرد

ص :90


1- 1_ حافظ، غزل شماره 71.
2- 2_ در نسخه: «اعلم».

که: من مردی بودم دهقان و زارع، پس جمع شد از برای [67] من سه کار از کارهای دنیا و یک شب محتاج شدم که زراعت خود را آب دهم و بار کردم بار گندم را که به سوی آسیاب(1) [ببرم]، پس چون بار را در آسیاب گذاردم حمارم فرار کرد، اگر پی حمار می رفتم، زرع بی آب می ماند و اگر زراعت آب می دادم، آسیاب ضایع می ماند و حمار مفقود می شد و بود این شب هم شب جمعه و میانه قریه ما و مسجد جامع، مسافت بعیده بود، با خود گفتم: همه این کارها را ترک می کنم و می روم به سوی نماز جمعه، پس رفتم و نماز کردم و چون برگشتم، عبورم به مزرعه افتاد، پس دیدم آب خورده است زراعت، گفتم: چه کسی این زراعت را آب داده است؟ گفتند: همسایه باغ تو خواست که زراعت خود را آب دهد، غلبه کرد بر چشم او خواب، پس رفت آب [و] داخل زرع تو شد.

پس چون آمدم به در خانه رسیدم، دیدم حمار بر سر آخُر ایستاده، گفتم: چه کسی این درازگوش را آورد؟ گفتند: گرگ از عقب او انداخت، لابد پناه به خانه صاحب آورد.

پس چون وارد خانه شدم دیدم که بار آرد در کنار خانه گذارده است، پرسیدم سبب آن را، گفتند: آسیابان اشتباه کرده است و این آرد را به خیال آرد دیگری خورد کرده، چو معلومش شده که از تو بوده، خودش برداشته آورده است در خانه، با خود گفتم: چه خوب گفته است آنکه فرموده است: هر که هست از برای خدا، خدا هم هست از برای او، و هر کس که اصلاح کند امری را از امور آخرت از برای خدا، خدا هم اصلاح خواهد کرد امر دنیای او را.

[ترس از مرگ یا ترس از اعمال]

[68] بلی، اجل که رسید چاره ای به جز مردن نیست، اگر کسی اجل او نرسیده باشد و اسباب مرگ از برای او موجود شود؛ البتّه نخواهد مرد و اگر اسباب زندگی از برای کسی موجود باشد و باید بمیرد، البتّه خواهد مرد، پس فرار کردن از موت چه ثمر دارد و چه فایده، اگر باید نمیری نخواهی مرد، اگر چه مرگ را در حضور خود ملاحظه کنی. تا وقت معیّنِ معلوم، از مرگ مترس، از اعمال زشت خود بترس. نظم:

ص :91


1- 1_ تمام موارد در نسخه: «آسیاء» آمده است.

مرگ اگر مرد است گو نزد من آ تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ

من ز او عمری بگیرم جاودان(1) او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ(2)

به همین مضمون کلام امیرالمؤمنین علیه السلام وارد گردیده است. و اگر از زود آمدن مرگ می ترسی و از طول کشیدنش خشنودی، پس ترک عبادت مکن و معاصی را مرتکب مباش و صله رحم بنما و نفعت به مردم برسد، تا داخل سلسله ای گردی که خداوند در حقّ ایشان می فرماید: «وَ أَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الاْءَرْضِ(3)» هر کس نفعش به مردم می رسد خداوند او را در روی زمین نگاه می دارد، به خلاف آن که نفعش به مردم نرسد، اجلش نزدیک می شود، خصوصا کسی که ضرر او بر مسلمین وارد آید. او که اجلش اقرب از شخص بلانفع است، و خداوند دوست می دارد بنده ی فیّاض را و دشمن می دارد بنده ی لئیم بخیل را.

«الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لاَ یُنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ(4)» از برای لئام همین آیه بس است و از برای اسخیاء و فیاضان و اهل عبادت و زهد و تقوی [69] همین بشارت بس است که: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَی تِجَارَةٍ تُنجِیکُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ * تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِکُمْ وَ أَنفُسِکُمْ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ(5)» هیچ مجاهده و جهادی در راه خدا بهتر از بذل مال به قدر قدرت و توانی نیست و خداوند جهاد مال را در آیه شریفه مقدّم بر جهاد نفس قرار داده، پس تا عنان اموال در دست توست و به دست دیگری نیفتاده ذخیره ای از برای قیامت خود مهیّا کن که بعد از تو کسی به فکر تو نخواهد افتاد. نظم:

ای که دستت می رسد کاری بکن(6) پیش از آن کز(7) تو نیاید هیچ کار(8)

برگ عیشی به گور خویش فرست کس نیارد ز پس، تو پیش فرست(9)

ص :92


1- 1_ در مصدر: «من از او جانی برم بی رنگ و بو».
2- 2_ مولوی، دیوان شمس، غزلیات، شماره 1326.
3- 3_ سوره مبارکه رعد، آیه 17.
4- 4_ سوره مبارکه توبه، آیه 34.
5- 5_ سوره مبارکه کهف، آیه 10 و 11.
6- 6_ در نسخه: «ای که تا دستد رسد کاری بکن».
7- 7_ در نسخه: کاز.
8- 8_ سعدی، مواعظ، قصیده شماره 28، در مدح امیر انکیانو.
9- 9_ سعدی، گلستان، دیباچه.
[اجل محتوم چاره ناپذیر است]

به هر حال اگر مرگ موعود نرسیده کس نخواهد مرد و اگر رسیده و حتم شده و اجلّ معلّق نیست، چاره پذیر نیست به جز تن به مرگ دادن؛ و در این باب دو حکایت ذکر می شود از حکایت مرگ و نجات از آن از برای عبرت اهل بصر.

قال السید الجزائری فی کتاب أنواره(1): إنّ رجلا عالما من علماء تستر و کان صاحبا لنا و کان بیته علی جوف الشطّ، فکان لیلة من اللیالی قدّموا إلیه طعاما فجلس هو و أهله و أولاده لیأکلون، فاتفق أ نّهم نسوا احضار الملح، فقال لزوجته، احضری الملح، فقامت و مضت فابطاءت؛ فتبعها الولد فابطاء و قامت البنت و تبعتهم الجاریة و هم یریدون الإتیان بالملح من الحجرة الأخری [70] فتعجب ذلک العالم و خرج فی أثرهم فلمّا وضع رجله خارج العتبة(2) انهلت تلک الحجرة فی الماء مع ما فیها و کان بین البیت و الماء یقرب من طول المنارة فسلّموا کلّهم بحمد اللّه تعالی و فی هذا التاریخ بعضهم موجود فی الشیراز.

یعنی: سیّد نعمت اللّه جزائری در کتاب انوار النعمانیّه خود نقل کرده است که: مرد عالمی از علماء تستر بود و او صاحب ما بود و خانه او در کنار شط واقع شده بود، شبی از شبها از برای او طعام آوردند، پس او و اهل و عیال او نشستند از برای غذا خوردن، اتفاقا نمک را فراموش نموده بودند که حاضر کنند در سفره، پس آن مرد عالم گفت به زوجه خود: نمک حاضر کن، پس زن برخاست(3) و رفت که نمک حاضر کند، طول کشید آمدن او، پس از عقب او رفت پسر او، او هم طول داد آمدن را، پس دختر از عقب او رفت او هم طول داد، پس کنیز از عقب آنها رفت و همه رفتند در حجره عقبی که نمک بیاورند و طول کشید آمدن آنها، پس آن عالم تعجّب کرد از نیامدن آنها، خود عالم هم از پی آنها رفت و چون از حجره پا را بیرون گذارد، فی الفور حجره با آنچه در او بود خراب شد و ریخت در آب شط، و طول حجره و آب و فاصله آنها به قدر یک مناره بلند بود، پس همه آنها سالم ماندند بحمداللّه تعالی.

ص :93


1- 1_ انوار النعمانیة فی معرفة النشأة الانسانیة، این کتاب جدیدا چاپ نشده، فقط چند مرتبه چاپ سنگی شده است و نسخه های خطی متعددی از آن در کتابخانه ها موجود می باشد.
2- 2_ آستانه در.
3- 3_ در نسخه: «برخواست».

و من عجائب الأمور أنّ جماعة من اللصوص، دخلوا دار رجل بالیل لیسرقوه، فلما دخلوا الدار رأوا أنّ لذلک الرجل ولد رضیع مشدود فی المهد، فقالوا: نخاف أن یبکی و یستیقظ أمّه و أبوه من بکائه، فأخذوا ذلک الولد من المهد و أخرجوه من الدار و وضعوه خارج الحوش و شرعوا فی نقل أثاث البیت و وضعوه فی الحوش، فلما فرغوا من نقل الأثاث، رجعوا إلی داخل البیت لعلّه أن یکون قد بقی شیء، فلمّا دخلوا، استیقظت المرئة فطلبت ولدها، فلم تره، فقالت لزوجها: أین المهد؟ فخرجا إلی الحوش یطلبون الولد، فلما خرجوا من البیت، قد وقع سقفه و جدرانه فرأوا(1) الولد فی المهد مع جمیع أثاث البیت، فلمّا أصبحوا الصباح حفروا التراب فإذ اللصوص أموات تحت التراب، فانظر إلی هذا التقدیر العزیز الحکیم.

یعنی: از امور عجیبه روزگار این است که جماعتی از دزدان در شب داخل خانه مردی شدند به جهت دزدی، پس چون داخل خانه شدند، دیدند که این صاحبخانه طفلی دارد شیرخوار و در گهواره گذارده، گفتند دزدان که: می ترسیم این طفل گریه کند و از گریه او پدر و مادر او بیدار شوند، پس گرفتند آن طفل را از گهواره و از خانه او را بیرون بردند و گذاردند او را بیرون سراء، پس شروع کردند به بیرون بردن اسباب خانه از خانه و حجره و گذاردند آنها را در میان سرای، چون فارغ شدند از بیرون بردن اسباب، برگشتند دوباره داخل حجره شدند که شاید چیز دیگر مانده باشد، چون داخل اطاق شدند، [72] زن از خواب بیدار شد و طفل خود را طلبید او را نیافت، پس گفت به شوهر خود که: چه شده طفلِ در مهد و مهد، پس زن و شوهر هر دو از حجره بیرون آمدند در صحن خانه که طفل خود را بیابند، چون خارج از بیت شدند طاق خانه و دیوارها به یک دفعه بر روی هم خراب شد، پس دیدند طفل را با مهد و اسباب خانه در صحن سرای، پس چون صبح شد، خاکها را عقب ریختند دیدند که دزدان هلاک شده اند در زیر خاک و خداوند طفل را با گهواره و اثاث البیت حفظ نموده به اعانت و یاری دزدان و دزدان را هلاک نموده، پس نظر عبرت بنما به آنچه خداوند عزیز قادر می کند.

پس مرگ، هر کسی را خواهد گرفت، خواه صالح و خواه طالح، چنانچه خداوند به

ص :94


1- 1_ در نسخه: «فرؤ».

رسول خود صلی الله علیه و آله می فرماید: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُم مَّیِّتُونَ(1)» پس چه فراری از مرگ می توان کرد که هر جا بروی به دست او گرفتاری «کُلُّ نَفْسٍ ذَآئِقَةُ الْمَوْتِ(2)» کیست که مرگ را نچشد.

چنانچه جناب سیّد الشهداء علیه السلام به اصرار برادرِ با جان برابرِ خود، محمّد حنفیّه تفأل از قرآن زدند در رفتن به کربلا یا ماندن در مدینه، این آیه آمد که: «کُلُّ نَفْسٍ ذَآئِقَةُ الْمَوْتِ» یعنی: هر نفسی می چشد مرگ را، این بود که آن حضرت فرمودند: محمل ها را بر شترها بستند و عازم کربلا از راه مکه معظمه شدند.

راوی می گوید که: من وارد مدینه شدم دیدم زن و مرد مدینه همه عزادار و گریان و نالان روی به کوچه بنی هاشم [73] می روند، پرسیدم: چه خبر است در مدینه که مردم تمام عزادارند؟

شخصی گفت که: ای مرد! امروز حسین بن علی علیه السلام از مدینه با اهل و عیال می روند و مردم به این جهت عزادارند، می گوید: من هم رفتم در کوچه بنی هاشم دیدم که خلق همه عزادار، نالان و گریان ایستاده اند که ناگاه دیدم از خانه حسین جوانی بیرون آمد، عمّامه پیغمبر بر سر او دو گیسوی مجعّد(3) مسلسل در اطراف سر او، صورت به عینه، صورت پیغمبر صلی الله علیه و آله ، پرسیدم: این جوان کیست که این قدر شباهت به رسول خدا صلی الله علیه و آله دارد و مردم از دیدن او به ناله و فغان آمدند؟ گفتند: این هجده ساله حسین علیه السلام علی اکبر است؛ آه واویلاه و وااسفاه.

[در توصیف امام حسین و همراهان بنی هاشمی]

لمؤلّفه:

دیدم آمد ماه بیرون از حجاب یا که ظاهر شد به عالم آفتاب

نوخطی دیدم کلاله(4) گِرد دوش مه عذاری کرده یغما عقل [و] هوش

ابروانش طعنه می زد بر هلال در جبینش نور حیّ ذوالجلال

ص :95


1- 1_ سوره مبارکه زمر، آیه 30.
2- 2_ سوره مبارکه آل عمران، آیه 185 و سوره مبارکه انبیاء، آیه 35 و سوره مبارکه عنکبوت، آیه 57.
3- 3_ موی ناصاف (فرهنگ معین).
4- 4_ موی پیچیده و ناصاف، همان مجعد (دهخدا).

در تکلّم گوییا پیغمبر است هر که دیدی گفت: شبه حیدر است

کوچه و بازار، شهر [و] کوه ها گشته روشن زان جمال با صفا

گفتم آیا کیست این رشک ملک؟ ماه است این یا آفتابست بر فلک؟

احمد است این یا که جبریل امین ملک است یا خازن خلد برین

یوسف است از مصر کنعان آمده جان است این، کز نزد جانان آمده

گیسویست یا نافه مشک ختن(1) نافه او مشک تبّت را شکن

نزد ماه عارضش گشته [74] خجل جمله خوبان از خطا و از چِکِل(2)

جمله مبهوت از جمالش حوریان حرز خوان بر وی تمام قدسیان

سیر کن در گِرد آن قدسی سرشت هم ملایک هم همه اهل بهشت

گفتم: آیا کیست ای اهل نظر این مه رخشنده در شکل بشر؟

گفت شخصی: کین شبیه مصطفی است نسل پاک فاطمه ز آل عباست

اکبر است این قرّة العین حسین نیست کس در حسن وی در نشأتین

از عقب دیدم جوانی گلعذار گِرد سر، افکنده موی تابدار

آمد از خانه برون با کرّ و فرّ عارض وی طعنه زن بر ماه بدر

گفتم: آیا کیست این رشک پری اینکه بر خورشید دارد سروری؟

دیگری گفت: این نهال نو چمن نام وی قاسم بود سبط حسن

دیگری آمد برون چون نخل طور پای تا سر قامت وی غرق(3) نور

عارضش پر نور، چون قرص قمر شه سواری با وقار و کرّ [و] فرّ

از رخش پیدا اساس سروری کرّ و فرّش کرّ و فرّ حیدری

گوشه ابروش خال هاشمی دست [و] بازو دست [و] بازوی علی

گفتم: آیا کیست این خسرو اساس از ملک یا از پریست این یا ز ناس؟

گفت شخصی: کین مه بدر جلی نام وی عبّاس فرزند علی

بعد از آن دیدم که شاهی تاجدار یا رسولی یا نبیّ نامدار

آمد از خانه برون آن شهریار با جلال [و] شوکت [و] با اقتدار

ص :96


1- 1_ در نسخه: «خطن».
2- 2_ گِل و لای (دهخدا)، آلودگی.
3- 3_ در نسخه: غرقه.

صد چو آدم صد چو نوحی چاکرش موسی [و] عیسی، تو گفتی خادمش

خادم و دربان وی الیاس [و] لوط در سرایش [75] قدسیان کرده هبوط

پادشاهان خادم درگاه وی نُه فلک یک قبّه از خرگاه وی

از مکان تا لامکان زیر نگین مالک الملک همه روی زمین

افسر قدرش به خالق متّصل ذاتش از هر عیب [و] نقصی منفصل

در وجودش عقل حیران چون خدا در عدم او صاحب ملک لواء

پست ترین منزل گهش عرش برین کس چو وی نه ز اولین [و] آخرین

گفتم: آیا کیست این سرّ خدا کیست این بی مثل در جمع شما؟

گفت شخصی: علّت ایجاد است این علّت معلول را بنیاد است این

نطق ما در وصف او ابکم(1) بود خالقش بر خلقتش اعلم بود

لیک دانیم اوست شاه عالمین سبط زهرا، نسل پیغمبر، حسین

آصفا معذور دارم از رقم برد از دستم عنان خود قلم

سیّدا آقا قلم داری نما خود نگه داری نما زین گفته ها

[تفسیر آیه یا ایها الذین آمنوا اذا نودی للصلاة]

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نُودِیَ لِلصَّلاَةِ مِن یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَی ذِکْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَیْعَ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ»

شرعت بعون اللّه و إرادته فی تفسیرها علی نهایة الاقتصار و الاختصار و اللّه المعین لأولی الأبصار.

یعنی: ای گروهی که ایمان به خدا و رسول او به روز جزا و معاد آورده اید و قبول دارید احکام شریعت مصطفوی را، چون ندا داده شوید برای نماز در روز جمعه، پس بشتابید به سوی ذکر خدا که نماز [76] جمعه باشد، و بگذارید و ترک کنید خرید

ص :97


1- 1_ گنگ.

و فروش(1) و سایر عقود و نقل و انتقال باشد و ترک بیع و شرا بهتر است از برای شما از معامله دنیوی، اگر هستید دانا به منافع و مضارّ خود.

و النداء: الصوت الرفیع و قد یعبّر به عن الأذان فی الشرع.

و الصلاة فی اللغة: الدعاء و فی عرف المتشرّعة: الأرکان المخصوصة و یرید بها الصلاة المفروضة.

و الذکر فی هذه الآیة یشتمل الصلاة و القرآن لقوله تعالی: «أَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی(2)» و المراد بالبیع إعطاء الثمن و أخذ المثمن بأیّ الأقسام و الشراء من لوازم البیع، لأنّ أحدهما مربوط بالآخر.

یعنی «نداء»: صوت بلند است و به تحقیق که تعبیر می شود به نداء از اذانِ نماز در لسان شرع.

و «نماز» در لغت: دعاست و در عرف متشرّعه: ارکان مخصوصه است و مراد از آن نماز فریضه است.

و مراد از «ذکر» در این آیه شمول دارد، هم نماز و هم قرآن را و صریح است در نماز، چون نماز قرآن هم دارد به علّت آنکه خداوند می فرماید: «أَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی» یعنی: برپا بدار نماز را برای یاد کردن من.

و مراد به بیع دادن ثمن و گرفتن مثمن است به هر نحو که بوده باشد و شراء از لوازم بیع است، به علت آنکه هریک از بیع و شراء مربوط به یکدیگراند و از لوازم هم می باشند، بیع بی شراء ممکن نیست و شراء بی بیع هم نمی شود.

پس از آیه شریفه ظاهر می شود دو چیز یکی: وجوب نماز جمعه و یکی: حرمت بیع و شراء در آن حین، [77] به علّت آنکه ظاهر امر در وجوب است و ظاهر نهی در حرمت.

[اهمیت نماز جمعه در روایات]

و وجوبه ثابتة بالنص و الاجماع، کما قال اللّه تعالی: «فَاسْعَوْا إِلَی ذِکْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَیْعَ» و الأمر للوجوب و النهی للتحریم و إنّما یجب السعی و یحرم البیع لأجل الواجب.

ص :98


1- 1_ در نسخه: فروخت.
2- 2_ سوره مبارکه طه، آیه 14.

و قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله فی خطبته: «إعلموا أنّ اللّه قد افترض علیکم الجمعة فی مقامی هذا، فی یومی هذا، فی شهری هذا، من عامی هذا، فمن ترکها فی حیاتی، أو بعد موتی و له إمام عادل استخفافا بها أو جحودا لها، فلا جمع اللّه له شمله و لا بارک له فی أمره، ألا و لا صلاة له، ألا و لا زکوة له، ألا و لا حجّ له، ألا و لا صوم له، ألا و لا برکة له حتّی یتوب، فإن تاب، تاب اللّه علیه».(1)

و قال أمیرالمؤمنین علیه السلام فی خطبته: «و الجمعة واجبة علی کل مؤمن، إلاّ علی الصبی و المریض و المجنون و الشیخ الکبیر و الأعمی و المسافر و المرأة و العبد الملوک و من کان علی رأس فرسخین».(2)

و قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «الجمعة واجبة أو الجمعة حقّ واجب علی کل مسلم، إلاّ أربعة: عبد مملوک أو امرأة أو صبی أو مریض».(3)

و تفصیل المطلب مذکور فی کتابی الکبیر المسمی بکنزالعرفان و تطویل الکلام فی هذا الکتاب خارج عن أسلوب الکتاب.

[آداب، سنن و اعمال شب و روز جمعه]

به هر حال آداب و سنن و فضایل و اعمال شب و روز جمعه بسیار است از واجب و ندب، و اغلب و اکثر آن در کتاب کنزالعرفان و مجمع الحجج ایراد نموده ام و در این وجیزه به ذکر قلیلی از آن اکتفا می شود.

فعلیک یا آصف بالسنن الواردة فی یوم الجمعة و لیلته، منها: إتیان النساء و غسل الرأس و اللحیة [78] بالخطمی و أخذ الشارب و تقلیم الأظافیر و تغییر الثیاب و استعمال الطیب و الغسل و کثرة الصلاة علی محمد صلی الله علیه و آله و آله و قرائة القرآن، سیّما سورة الجمعة و الأدعیة الواردة فیه و النوافل و غیر ذلک، فإذا اطلع الفجر من یوم الجمعة، فخذ یا آصف سلمک اللّه تعالی شیئا من شاربک و أقلم أظفارک و اغتسل.

ص :99


1- 1_ نهایة الإحکام، ج 2، ص 9، الفصل الأول: شرائط صلاة الجمعة.
2- 2_ من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 431، باب وجوب الجمعة و فضلها، حدیث 1263.
3- 3_ وسائل الشیعة، ج 7، ص 301، باب وجوبها علی مکلف إلاّ الهرم و المسافر و العبد و المرأة، حدیث 23 و 24.

فقال الباقر علیه السلام : «من أخذ شیئا من شاربه و أظفاره فی کلّ یوم جمعة(1) و قال حین یأخذ: بسم اللّه و باللّه و علی سنة محمّد و آل محمد صلی الله علیه و آله ؛ لم تسقط منه قلامة و لا جزازة إلاّ کتب له بها عتق نسمة و لم یمرض إلاّ مرضه الذی یموت فیه».(2)

یعنی: پس بر تو باد ای آصف دوران! به سنّت های وارده در روز جمعه و شب آن، از آن جمله سنن مواقعت با زنان است، خواه دائمی و خواه متعه، و شستن سر و ریش به خطمی، و گرفتن شارب و چیدن ناخن ها، و پوشیدن لباس پاکیزه مشروعه، و استعمال نمودن عطریّات، و غسل روز جمعه، و بسیار فرستادن صلوات بر محمد صلی الله علیه و آله و آل او، و قرائت قرآن خصوصا سوره جمعه و ادعیّه وارده در روز جمعه، و نمازهای نافله، و غیر از اینها، پس چون طالع شود فجر روز جمعه، بگیر ای آصف دوران! چیزی از شارب های خود، و بگیر ناخن های خود را از دست و پا در هر روز جمعه، و بفرما در حین گرفتن ناخن و شارب این دعا را: «بسم اللّه و باللّه و علی سنّة محمد صلی الله علیه و آله ».

به درستی که جناب باقر علیه السلام فرمودند که: «هر که در وقت شارب زدن و ناخن چیدن این دعا را بخواند، نمی افتد [79] از شارب و ناخن او چیزی بر زمین، إلاّ آنکه نوشته می شود به هر یک از آن، ثواب یک بنده آزاد کردن و نمی میرد در آن هفته، و ناخوش و مریض نمی شود، إلاّ به مرض موت حتمی».

پس بیست عدد ناخن دست و پا می شود و در گرفتن آن ثواب بیست بنده آزاد کردن به او داده می شود و هم چنین به هر عدد مویی که از شارب گرفته شود، ثواب یک بنده آزاد کردن به شخص عطا کرده می شود.

و منها إتیان النساء فی یوم الجمعة، قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «من جامعتها یوم الجمعة بعد العصر فقضی بینکما ولد، فإنّه یکون معروفا مشهورا عالما».(3)

و أمّا غسل الرأس و اللحیة بالخطمی، روی ابن بکیر عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «غسل الرأس بالخطمی فی کل جمعة أمان من البرص و الجنون».(4)

ص :100


1- 1_ در مصدر: «أظفاره و شاربه کل جمعة»، بدل «شاربه و أظفاره فی کل یوم جمعة».
2- 2_ الکافی، ج 6، ص 491، باب قص الأظفار، حدیث 9، با اختلاف کمی.
3- 3_ من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 554، باب ما أوصی النبی صلی الله علیه و آله علیا علیه السلام فی آداب النکاح، حدیث 4899.

و أمّا تقلّم الأظفار و قصّ الشارب عن محمد بن طلحة، قال: قال أبوعبداللّه علیه السلام : «تقلیم الأظفار و قصّ الشارب و غسل الرأس بالخطمی کل جمعة ینفی الفقر و یزید فی الرزق».(1)

و قال أیضا علیه السلام : «من أخذ من شاربه و قلم من أظفاره و غسل رأسه بالخطمی یوم الجمعة کان کمن أعتق نسمة».(2)

و أما تغییر اللباس و الغسل و الطیب، روی الصدوق رحمه الله ، عن زرارة قال: قال أبوعبداللّه علیه السلام : «لا تدع الغسل یوم الجمعة فإنّه سنّة و شمّ الطیب و لبس صالح ثیابک».(3)

و فی الخصال قال: «کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله إذا کان یوم الجمعة و لم یکن عنده طیب، دعا ببعض خُمُرِ نسائه قبلها فی الماء(4) ثمّ وضعها علی وجهه».(5)

یعنی: یکی از سنن روز جمعه مجامعت با زنان است، فرمودند رسول خدا صلی الله علیه و آله : «کسی که مجامعت کند با زنان [80] روز جمعه بعد از نماز عصر، اگر خداوند فرزندی روزی او کند، پس به درستی که می باشد او مشهور و معروف و عالم ربّانی».

و امّا شستن سر و ریش به خطمی، روایت می کند ابن بکیر از ابی عبداللّه علیه السلام که فرمودند: «شستن سر به خطمی روز جمعه، امان است از برص و جنون».

و اما گرفتن ناخن و زدن شارب، روایت است از محمد بن طلحه که گفت: فرمود جناب ابوعبداللّه علیه السلام که: «گرفتن ناخن و زدن شارب و شستن سر به خطمی هر روز جمعه، می برد فقر را و زیاد می کند روزی را».

و فرمودند باز آن حضرت: «کسی که بزند شارب خود را و بگیرد ناخن خود را و بشوید سر را به خطمی هر روز جمعه(6)، مثل کسی می ماند که بنده در راه خدا آزاد کرده باشد».

و امّا تغییر لباس و غسل و استعمال طیب در روز جمعه، روایت می کند شیخ

ص :101


1- 1_ الکافی، ج 3، ص 418، باب التزین یوم الجمعة، حدیث 10.
2- 2_ همان، ج 6، ص 491، باب قص الأظفار، حدیث 10.
3- 3_ همان، ج 3، ص 418، باب التزین یوم الجمعة، حدیث 6.
4- 4_ در کتب روایی شیخ صدوق یافت نشد، بنگرید: الکافی، ص 417، باب التزین یوم الجمعة، حدیث 4.
5- 5_ در مصدر: «بالماء»، بدل «فی الماء».
6- 6_ در خصال یافت نشد، بنگرید: الکافی، ج 6، ص 511، باب الطیب، حدیث 10.

صدوق رحمه الله از زراره که گفت: فرمود ابوعبداللّه علیه السلام که: «ترک مکن غسل روز جمعه را، به درستی که آن سنّت است و همچنین بوی خوش را و لباس خوب را».

و می گوید صدوق رحمه الله در کتاب خصال خود که: «می شد روز جمعه[ای] و نبود از برای رسول خدا صلی الله علیه و آله عطری، می طلبیدند بعضی خمر زنان خود را _ یعنی مقنعه های سر ایشان را که همیشه آلوده به عطر بود _ و آب به آن می رسانیدند، پس آن مقنعه تر شده از آب را که معطر بود بر صورت مبارک خود می مالیدند».

[ثواب صلوات در شب و روز جمعه]

و امّا بسیار فرستادن صلوات بر رسول صلی الله علیه و آله و آل او [ علیهم السلام ]و ثواب آن، روی عن عبداللّه بن سنان، قال: قال أبوعبداللّه علیه السلام : «إذا کان عشیّة الخمیس و لیلة الجمعه نزلت ملائکة من السماء [81] و معها أقلام الذهب و صحف الفضّة لایکتبون عشیّة الخمیس و لیلة الجمعة و یوم الجمعة إلی أن تغیب الشمس إلاّ الصلاة علی النبی صلی الله علیه و آله و آله[ علیهم السلام ]».(1)

و روی الصدوق فی ثواب الأعمال، عن أبی الحسن الرضا علیه السلام ، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «من صلّی علیّ یوم الجمعة مائة صلاة، قضی اللّه له ستّین حاجة من حوائج الدنیا و الآخرة منها ثلاثون حاجة للدنیا و ثلاثون حاجة للآخرة».(2)

و روی مفضّل عن أبی جعفر علیه السلام قال: «ما من شیء یعبد اللّه به یوم الجمعة، أحبّ إلی اللّه من الصلاة علی محمّد صلی الله علیه و آله و آل محمّد[ علیهم السلام ]».(3)

یعنی: روایت شده از عبداللّه سنان که گفت: فرمود ابوعبداللّه علیه السلام : «هرگاه بشود شب پنج شنبه و شب جمعه، نازل می شوند ملائکه از آسمان و با آنها است قلم های طلا و صفحه های نقره، نمی نویسند شب پنج شنبه و شب جمعه و روز جمعه تا غروب آفتاب مگر صلوات بر رسول صلی الله علیه و آله و آل او[ علیهم السلام ]».

و روایت کرده شیخ صدوق ابن بابویه قمی رحمه الله در کتاب ثواب الاعمال خود از جناب ابی الحسن الرضا علیه السلام که فرمودند: «فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله : کسی که صلوات بفرستد بر

ص :102


1- 1_ الخصال، ص 393، باب السبعة، حدیث 95.
2- 2_ ثواب الأعمال، ص 156، ثواب من صلّی علی النبی صلی الله علیه و آله یوم الجمعة، با اختلاف کمی.
3- 3_ الکافی، ج 3، ص 429، باب نوادر الجمعة، حدیث 3.

من روز جمعه صد صلوات، خداوند برمی آورد شصت حاجت او را از حوائج دنیا و آخرت، از آن جمله سی حاجت از برای دنیای او و سی حاجت از برای آخرت او».

و روایت می کند مفضّل از ابی جعفر علیه السلام که فرمودند: «نیست چیزی که عبادت کرده شود خداوند به آن در روز جمعه که بهتر و محبوب تر باشد نزد خداوند عالم از صلوات بر محمّد صلی الله علیه و آله [82] و آل محمّد[ علیهم السلام ]».

و قال أبوجعفر علیه السلام : «إذا صلّیت العصر یوم الجمعة، فقل: اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ اَلاَْوصِیَاءِ الْمَرْضیّیْنَ بِأَفْضَلِ صَلَواتِکَ وَ بارِکْ عَلَیْهِمْ بِاَفْضَلِ بَرَکاتِکَ وَ الصَّلاةُ وَ السلامُ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمْ وَ عَلی أَرْواحِهِمْ وَ أَجْسادِهِمْ وَ رَحْمَةُ اللّه ِ وَ بَرَکاتُهُ، قال: من قالها فی دبر العصر، کتب اللّه له مائة الف حسنة و محی عنه مائة الف سیّئة و قضی له مائة الف حاجة و رفع له مائة الف درجة».(1)

یعنی فرمود ابوجعفر علیه السلام : «هرگاه کردی نماز عصر روز جمعه را، پس بگو: اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ اَلاَْوصِیَاءِ الْمَرْضیّیْنَ بِأَفْضَلِ صَلَواتِکَ وَ بارِکْ عَلَیْهِمْ بِاَفْضَلِ بَرَکاتِکَ وَ الصَّلاةُ وَ السلامُ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمْ وَ عَلی أَرْواحِهِمْ وَ أَجْسادِهِمْ وَ رَحْمَةُ اللّه ِ وَ بَرَکاتُهُ، فرمودند: کسی که بگوید این صلوات را در عقب نماز عصر، بنویسد خداوند عالم برای او صد هزار حسنه و محو کند از برای او صد هزار گناه و برآورد از برای او صد هزار حاجت و بلند کند از برای او صد هزار درجه در بهشتِ عنبر سرشت».

و در روایت دیگر وارد شده است که: «از برای خواننده این صلوات است ثواب عبادت ثقلین».(2)

[ثواب قرائت قرآن در روز جمعه]

و أمّا ثواب قرائة القرآن فی یوم الجمعة، سیما سورته، عن النبی صلی الله علیه و آله قال: «من قرء سورة الجمعة اعطی عشر حسنات بعدد من أتی الجمعة و بعدد من لم یأتها فی أمصار

ص :103


1- 1_ تهذیب الأحکام، ج 3، ص 19، باب العمل فی لیلة الجمعة و یومها، حدیث 68، با کمی اختلاف.
2- 2_ وسائل الشیعة، ج 7، ص 400، باب ما یستحب أن یقرأ و یقال عقیب الجمعة و العصر، حدیث 7.

المسلمین».(1)

و عن أبیعبداللّه علیه السلام قال: «من الواجب علی کلّ مؤمن إذا کان لنا شیعة أن یقرأ فی لیلة [83] الجمعة بالجمعة و سبّح اسم ربّک [الأعلی]؛ و فی صلاة الظهر بالجمعة و المنافقین، فإذا فعل [ذلک] فکانّما یعمل [ک]عمل رسول اللّه صلی الله علیه و آله و کان ثوابه و جزاؤه علی اللّه الجنّة».(2)

یعنی: و امّا ثواب قرائت قرآن در روز جمعه خصوصا سوره جمعه از رسول خدا صلی الله علیه و آله مرویست که فرمودند: «کسی که بخواند سوره جمعه را عطا می کند خداوند به او ده حسنه به عدد هر که به نماز جمعه حاضر شده و به عدد هر که به نماز جمعه هم حاضر نشده در بلاد مسلمین».

و از جناب ابی عبداللّه علیه السلام مرویست که فرمودند که: «از جمله واجبات بر هر مؤمن است هرگاه بوده باشد از جمله شیعیان ما که بخواند در شب جمعه سوره جمعه را و سوره «سبّح اسم ربّک» را، و در نماز ظهر بخواند سوره جمعه و منافقین را، پس هرگاه چنین کرد، مثل آن است که عمل رسول اللّه صلی الله علیه و آله کرده باشد و هست ثواب او و جزاء او بر خداوند عالم بهشت».

[فضیلت روز جمعه بر روزهای هفته]

و أمّا فضل یوم الجمعة علی سائر أیّام الأسبوع روی محمّد بن إسمعیل بن بزیع، عن الرضا علیه السلام قال: «قلت له: بلغنی أنّ یوم الجمعة أقصر الایّام؟، قال کذلک هو، قلت: جعلت فداک کیف ذلک؟ قال: إنّ اللّه تعالی یجمع أرواح المشرکین تحت عین الشمس، فإذا رکدت الشمس عذّب اللّه أرواح المشرکین برکود الشمس ساعة، فإذا کان یوم الجمعة لایکون للشمس رکود رفع اللّه عنهم العذاب لفضل یوم الجمعة».(3)

یعنی: و اما فضل روز جمعه بر سایر روزهای هفته، روایت است از محمد بن اسمعیل

ص :104


1- 1_ مستدرک الوسائل، ج 4، ص 352، باب استحباب قراءة سور القرآن سورة سورة، حدیث 95؛ تفسیر جوامع الجامع، ج 3، ص 557، تفسیر سورة الجمعة.
2- 2_ ثواب الأعمال، ص 118، ثواب قراءة سورة الجمعة، و المنافقون و سبّح اسم ربک الأعلی.
3- 3_ الکافی، ج 3، ص 416، باب فضل یوم الجمعة و لیلته، حدیث 14.

[بن] بزیع از جناب امام رضا علیه السلام که گفت [84]: «گفتم به آن حضرت: رسیده است به ما اینکه روز جمعه کوتاه ترین روزهاست فرمودند: بلی چنین است، عرض کردم: فدایت شوم چگونه است آن؟ فرمودند: به درستی که خداوند عالم جمع می فرماید ارواح مشرکین را در زیر چشمه خورشید، پس چون رکود شمس می شود _ یعنی خورشید مکث می کند اندکی در زوال ظهر و بعد از آن میل به مغرب می کند _ عذاب می کند خداوند عالم ارواح مشرکین را به رکود شمس ساعتی، پس چون روز جمعه شود نیست از برای خورشید رکودی، رفع می کند خداوند از مشرکین عذاب را در روز جمعه وقت زوال، از برای فضیلت روز جمعه».

به هر حال کلام درباره جمعه و آنچه ذکر شد بسیار است، محوّل به کنزالعرفان است و در این وجیزه زیاده بر این باعث ملال است، روز جمعه این قدر فضل و قدر دارد که خداوند از ارواح مشرکین عذاب را در وقت زوال آن بر می دارد، خداوند لعنت کند قومی را که در وقت زوال ظهر جمعه، بهترین ساعت ها بهترین خلق را در حالت تشنگی و گرسنگی و بدن پاره پاره از دم شمشیر سرش را از خنجر آبدار از قفا بریدند به دوازده ضربت و بعد از آن، آن بدن طیّب [و] طاهر را برهنه در آفتاب انداختند و سرش را بر نوک نیزه جفا نمودند، آه واویلاه ای آصف دوران و ای شهریار متشرّع زمان، کجا بودی که فرزند فاطمه را به آن حالت مشاهده نمایی و سر خود را به دم خنجر شمر گذاری و التماس کنی که به عوض این [سر] مبارک، سر مرا جدا کن و از این [85] پاره پاره تشنه گرسنه بگذر، شمر چون بر گرده فرزند رسول [ صلی الله علیه و آله ] نشست و سر او را در حالت سجود جدا می کرد، گویا آن مظلوم با خداوند خود گرم مناجات بود و می فرمود:

[سروده مؤلّف در مناجات سیدالشهدا در هنگام شهادت]

لمؤلّفه:

بارالها ای خدای لایزال ای کریم [و] ای رحیم ذوالجلال

آگهی از تشنگی های حسین عالمی بر بی کسی های حسین

نه پدر دارم نه فرزندی به سر نه برادر، نه کس از قوم بشر

جسمم از شمشیر [و] خنجر چاک چاک غرقِ خون افتاده ام بر روی خاک

ص :105

هم جگر هم قلب من تفسیده شد هم دهن، هم حلق من خشکیده شد

این همه آب فرات از مال ماست قطره ای از مال ما بر ما رواست

هر چه گویم تشنه ام ای قوم کین هر چه نالم هر چه زارم من چنین

ندهندم قطره ای ز آب حیات تشنه لب آخر چشیدم من ممات

سهل باشد ای خدای ذوالمنن تشنه گردم کشته، مانم بی کفن

سهل است ار گردد سرم بر نیزه ها یا شود زینب اسیر اشقیا

یا تنم عریان بماند بر زمین یا شوم پامال اسب مشرکین

دخترم گردد اسیر کوفیان عابدین در قید [و] بند شامیان

یا شود صد پاره جسم اکبرم یا طپان در خون بماند اصغرم

یا خورد در شام زان کلب عنید بر لب [و] دندان من چوب یزید

در عوض ای خالق کون [و] مکان عفو بنما تو گناه امّتان

آصف الدّوله که آید بعد از این چونکه هست از شیعیان مخلصین

در بهشت عدن کن مأوای او در جوار ما بده [86] تو جای او

[تفسیر آیه فاذا قضیت الصلاة]

«بسم اللّه الرحمن الرحیم»

«فَإِذَا قُضِیَتِ الصَّلاَةُ فَانتَشِرُوا فِی الاْءَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِن فَضْلِ اللَّهِ وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیرًا لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»

شرعت بعون اللّه فی تفسیرها علی نهج الایجاز و اللّه العالم بتفسیرها.

یعنی: پس چون گذارده شود نماز جمعه، پس پراکنده و متفرق شوید در زمین برای تجارت یا کار دیگر از امور دنیوی و بجویید از فضل خدا _ یعنی روزی را به وسیله معاملات _ و یاد کنید خدا را یاد کردن بسیار در همه حال و همه وقت شاید که ناجی و رستگار شوید.

[در تفسیر فانتشروا]

و إذا صلّیتم الجمعة و فرغتم منها، فتفرقوا فی الأرض و اطلبوا الرزق فی الشراء

ص :106

و البیع؛ و هذا إباحة و لیس بأمر و إیجاب.

و عن النبی صلی الله علیه و آله قال فی قوله: «فَانْتَشِرُوا» الآیة «لیس بطلب الدنیا و لیکن عیادة مریض و حضور جنازة و زیارة أخ فی اللّه و المراد بقوله: «وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّه َ» طلب العلم».(1)

و عن أبی عبداللّه علیه السلام أ نّه قال: «الصلاة یوم الجمعة و الانتشار یوم السبت»(2)، و الانتشار إباحة بعد نهی و بعض السلف کانوا یشغلون نفوسهم بعد الجمعة بشیء من أمور الدنیا امتثالا للآیة. «وَ اذْکُرُوا اللّه َ کَثِیراً» اشارة إلی أنّ المرأ لا ینبغی أن یغفل عن ذکر ربّه فی کل حال.

یعنی: و چون گذاردید نماز جمعه را و فارغ شدید از نماز، پس متفرّق شوید در زمین و طلب کنید رزق را در بیع و شراء و این امر، امر اباحی می باشد نه وجوبی.[87]

و از رسول خدا صلی الله علیه و آله مرویست که فرمودند: «در آیه «فَانْتَشِرُوا فِی الاْءَرْضِ» نیست مراد آن، طلب دنیا بلکه مراد عیادت مریض و تشییع جنازه و زیارت برادران دینی از برای خداست و مراد به «وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّه َ» طلب علم است».

و جناب ابی عبداللّه علیه السلام فرمودند: «نماز روز جمعه است و انتشار روز شنبه است»، و انتشار اباحه است بعد از نهی، و بعضی از سالفین بودند که مشغول می کردند خود را بعد از نماز جمعه به یکی از امور دنیوی از برای امتثال فرموده خلاّق عالم.

[تفسیر واذکروا اللّه کثیرا]

و مراد به «وَ اذْکُرُوا اللّه َ کَثِیراً»»، اشاره است به اینکه مؤمن نباید غافل باشد از ذکر خدا در هر حال.

و عن النبی صلی الله علیه و آله قال: «من ذکر اللّه مخلصا فی السوق عند غفلة الناس و شغلهم بما هم فیه کتب اللّه له ألف حسنة و یغفر اللّه له یوم القیامة مغفرة لم تخطر علی قلب بشر».(3)

یعنی: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «کسی که یاد کند خدا را از روی اخلاص در بازار،

ص :107


1- 1_ بحارالانوار، ج 86، ص 128، الباب الأول: باب وجوب صلاة الجمعة و فضلها.
2- 2_ من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 267، باب الأیام و الأوقات التی یستحب فیها السفر، حدیث 2397.
3- 3_ وسائل الشیعة، ج 7، ص 166، باب استحباب ذکر اللّه فی السوق، حدیث 1، با کمی اختلاف.

وقتی که مردم همه غافل اند و مشغول اند به اموری که در دست دارند، می نویسد خداوند عالم از برای او هزار حسنه و می آمرزد برای او روز قیامت آمرزیدنی که هرگز به خاطر احدی خطور نکرده باشد».

و قال ابیعبداللّه علیه السلام : «من قال حین یدخل السوق: سبحان اللّه و الحمد للّه و لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له، لَهُ الملک و له الحمد و هو علی کلّ شیء قدیر، اعطی من الأجر بعدد ما خلق اللّه إلی یوم القیامة».(1)

یعنی فرمود: ابی عبداللّه [88] علیه السلام : «کسی که بگوید در وقت داخل شدن به بازار دعای گذشته را، عطا می کند خداوند به او از اجر و مزد به عدد آنچه که خلق شده و می شود تا روز قیامت».

پس شخص در هر حال عبادت خلاّق عالم را می تواند کرد، اگر چه در بازار باشد و ذکر کثیر در قرآن شامل نماز و قرائت قرآن و حدیث و موعظه و تدریس و مناظره علما با یکدیگر و تسبیح و تهلیل و تمجید و تقدیس و تکبیر و دعا و اوراد و اذکار و صلوات بر محمّد صلی الله علیه و آله و آل او می باشد؛ و مراد از کثرت، زیادتی آنست در هر حال، چون هیچ یادی و ذکری بالاتر و بهتر از یاد خدا و ذکر خدا نیست، مشروط بر اینکه از روی اخلاص و خالی از ریا و سمعه بوده باشد.

بلی، هر کس در یاد خدا بوده باشد، شب و روز البتّه رستگار خواهد بود و هر که خدا را فراموش کند، صدور همه معاصی و ذنوب از او خواهد بروز کرد.

[خوف خدا نیز ذکر است]

یاد خدا نه به ذکر تنها است، بلکه خوف از خدا هم ذکر بزرگ خداست و هر که نه از خدا ترسد و نه در ذکر خدا باشد، دیگر از چه امری باک دارد، اکل حرام در نزد او الذّ(2) از حلال می شود، ظلم و بغی و عدوان در نزد او مرغوب و عدل و انصاف و راست رفتاری و درست کرداری و عبادت و بندگی خلاّق عالم، در نزد او زشت و کریه و ناپسند می افتد، این است که غافل از خدا همیشه انکار اهل حق را دارند و از رفاقت و مجالست

ص :108


1- 1_ عیون أخبار الرضا علیه السلام ، ج 1، ص 34، باب فیما جاء عن الرضا علیه السلام من الاخبار المجموعة، حدیث 42.
2- 2_ بسیار لذیذتر.

و همنشینی ایشان ابا و امتناع دارند.

[89] هرگاه یکی از اهل حق را ببینند او را مسخره و بی عقل و دیوانه و سفیه پندارند و هرگاه یکی از امثال و اقران خود را که در اعمال و افعال اشنع از او باشد و مال و منال و زخارف باطلی دنیوی او از ناظر جاهل غافل بیشتر باشد، او را اعقل و اعلم و اجلل از خود یا دیگری داند.

و شب و روز در خیال این است که خود را برساند به آنچه از برای آن منظور موجود است و اگر شبی مؤمنی تا به صبح قرآن مجید در منزل او بخواند، منزجر و مکره می باشد و می گوید که کاش فلان از نزد ما به جای دیگر نقل می شد و ما را از صدمه صوت و اعمال خود نجات می داد و حواس ما از نبودن او جمع می شد.

لمؤلّفه:

ناریون مر ناریون را طالب اند نوریون مر نوریون را جاذب اند(1)

ذرّه ذرّه کاندرین ارض [و] سماست جنس خود را همچو کاه [و] کهرباست(2)

پس یاد خدا بودن فلاح و رستگاریست و غافل از خدا بودن خطا و زیان کاریست از جمله ذکر خداوند و یاد او بودن، تفکّر و تأمّل در منابع و بدایع خلقت او نمودن و از مصنوع پی به صانع و از مخلوق پی به خالق و از معلول پی به علّت بردن، اعظم عبادات است و همچنین حفظ نفس نمودن از اکل حرام و جمع اموال محرّمه و ظلم ننمودن به عباد اللّه و با ایشان در مقام لطف و مهربانی بودن و قضای حوائج ایشان نمودن، نیز از اهمّ اذکار اللّه است و همچنین شب و روز در فکر ترویج شریعت مطهره بودن و نشر احکام کردن و امر به معروف [90] و نهی از منکر کردن و دوست داشتن اهل حق و اهل علم، و منکر اهل بغی و ظلم بودن نیز از اعاظم اذکار اللّه است، گیرم که شخص شب و روز ورد زبانش «لا اله الا اللّه» باشد و بغی و ظلم او عالم را گرفته باشد و جاذب حرام مثل مغناطیس در حق آهن بوده باشد و منکر اهل حق و طالب و دوست دار اهل باطل

ص :109


1- 1_ مولوی در مثنوی معنوی، دفتر دوم، بخش 1 می گوید: ناریان مر ناریان را جاذب اند نوریان مر نوریان را طالب اند
2- 2_ مولوی در مثنوی معنوی، دفتر ششم، بخش 89 می گوید: ذره ذره کاندرین ارض و سماست جنس خود را هر یکی چون کهرباست

بوده باشد، این ذکر از برای او بی ثمر است. نظم:

گیرم که مارچوبه کند تن به شکل مار کو زهر بهر دشمن کو مهره بهر یار(1)

[حال ابنای زمان و تمجید آصف الدوله]

این است که اغلب خلق از هر طائفه به ظلالت و گمراهی می باشند و نظر به ابنای دهر و زمان می کنند و نزدیک است که دین اسلام بالمرّه از میان برداشته شود _ نعوذ باللّه من غضب الرّحمن _ و لیکن الحق بدون خوش آمد و سالوسی و چاپلوسی و خدعه و مکر و گفتن کلام نافهمیده و نارسیده، سر کار عظمت مدار جلالت آثار آصف الدولة العلّیة العالیة در عهد خود و زمان خود خلاف اهل زمان و اهل عهد خود می باشد، صیت عدل و انصاف و مروّت و مهربانی او نسبت به برایا و رعایا از آن ظاهرتر است که محتاج به تقریر یا تسطیر باشد، مهما امکن جمیع اعمال و افعال خود را به نهج شریعت مطهّره نبوی صلی الله علیه و آله از امور معاشیّه و معادیّه می نماید و خود را از ذکر خداوند جلّ جلاله در هیچ حال خالی نمی گذارد، ندیدیم از وجود شریفش نسبت به خلقی از عباد اللّه ظلمی و جوری وارد بیاید یا در فکر مال حرام و اخذ و جمع آن بوده باشد و حال آنکه [91[ هرگاه طالب آنها بود اسباب آن بر وجه اتم و اکمل خداوند با قدرت به(2) ایشان عطا فرموده و مع هذا روز به روز در عبادت و تواضع و فروتنی و شکسته نفسی و زهد و تقوی و ورع و انکار اهل بغی و تشنیع و تقبیح ایشان می نماید و آثار فلاح و رستگاری در وجود شریف ایشان _ للّه الحمد _ ظاهر و هویدا می باشد، ترسیدم که زیاده بر این توصیف و تعریف کنم قصد قربتم تمام شود و ایشان هم راضی نباشند، کاش آنچه نوشتم ننوشته بودم بس است.

هر که خوبی می کند به خود می کند و هر که بدی می کند به خود می کند، «إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لاِءَنفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا(3)» چه ضرور به تعریف و توصیف من «یُضِلُّ مَن یَشَآءُ وَ یَهْدِی مَن یَشَآءُ(4)»، اللّهمّ اجعله من أولیائک المقربین فإنّ أولیائک لاخوف علیهم و لا

ص :110


1- 1_ دیوان اشعار خاقانی، قطعه 70، در آنجا آمده: «کو مهر بهر دوست».
2- 2_ در نسخه: «با».
3- 3_ سوره مبارکه اسراء، آیه 7.
4- 4_ سوره مبارکه نحل، آیه 93 و سوره مبارکه فاطر، آیه 8 .

هم یحزنون.(1)

به هر حال در یاد خدا بودن و ذکر او را نمودن از نماز و روزه و خمس و زکوة و حج و جهاد با نفس و امر به معروف و نهی از منکر و تولّی جستن به آل رسول و تبرّا نمودن از اعادی ایشان، [هر] کدام ذکر است از قرآن و تلاوت آن و نظر در اخبار و آثار ائمّه اطهار نمودن؛ خصوصا روز جمعه که سیّد روزهاست. و سیّد ذکرها هم نماز است.

لهذا یک نماز از برای شب های جمعه ایشان و یک نماز از برای روزهای جمعه ایشان من باب یادگاری هر جمعه در این اوراق مسوّده ذکر می نماید، امید که خلاّق عالم اعانت فرموده ایشان را که این دو نماز را در هر هفته اتیان فرمایند و ترک نکنند و این فقیر سراپا تقصیر را نیز به دعای خیر یاد فرمایند [92] و آن دو نماز این است:

[نماز شب جمعه و ثواب آن]

و امّا صلاة لیلة الجمعة، قال أنس بن مالک، قال رسول اللّه[ صلی الله علیه و آله ]: «من صلّی لیلة الجمعة أو یومها أو لیلة الخمیس أو یومه أو لیلة الاثنین أو یوم الاثنین، أربع رکعات یقرأ فی کلّ رکعة «فاتحة الکتاب» سبع مرات و «إنا أنزلناه» مرّة واحدة و یفصل بینهما بتسلیمة، فإذا فرغ منها، فیقول: «اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد» مائة مرّة و مائة مرّة أیضا «اللّهمّ صلّ علی محمّد و علی جبرئیل» أعطاه اللّه تعالی سبعین ألف قصر، فی کل قصر سبعون ألف دار، فی کل دار سبعون ألف بیت، فی کل بیت سبعون ألف جاریة»(2) و اعطی جمیع ما یرید.

یعنی: و امّا نماز شب جمعه، روایت کرده انس بن مالک از رسول خدا صلی الله علیه و آله که آن حضرت فرمودند: «کسی که در شب جمعه یا روز جمعه یا شب پنج شنبه یا روز پنج شنبه یا شب دوشنبه یا روز دوشنبه این نماز را بکند _ و آن چهار رکعت است، می خواند در هر رکعتی سوره مبارکه حمد را هفت دفعه و «انا انزلناه» یک دفعه، هر دو رکعت به یک سلام، پس چون فارغ شد از نماز می گوید: «اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد» صد

ص :111


1- 1_ اشاره به آیه 62 سوره مبارکه یونس.
2- 2_ وسائل الشیعة، ج 8 ، ص 175، باب استحباب صلاة کل یوم و لیلة من الأسبوع، ح 5، با کمی اختلاف.

مرتبه، و صد مرتبه هم می گوید: «اللّهمّ صلّ علی محمّد و علی جبرئیل»، _ عطا می کند خداوند عالم به او هفتاد هزار قصر، در هر قصری هفتاد هزار سرای و در هر سرایی هفتاد هزار بیت که حجره باشد و در هر حجره ای هفتاد هزار حوریّه» و عطا می کند به او هر چه بخواهد.

[نماز روز جمعه و ثواب آن]

و امّا صلاة یوم الجمعة، روی عن أمیرالمؤمنین[93] علیه السلام قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «من أراد أن یدرک فضل یوم الجمعة، فلیصلّ قبل الظهر أربع رکعات، یقرأ فی کل رکعة «فاتحة الکتاب» مرّة و «آیة الکرسی» خمس عشرة مرّة و «قل هو اللّه أحد» خمس عشرة مرّة، فإذا فرغ من [هذه] الصلاة، استغفر اللّه تعالی سبعین مرّة و یقول: «لاحول و لا قوّة إلاّ باللّه العلیّ العظیم» خمسین مرّة و یقول: «لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له» خمسین مرّة و یقول: «صلّی اللّه علی النبی الأمیّ و آله» خمسین مرّة، فإذا فعل ذلک لم یقم من مکانه حتّی یعتقه اللّه من النار و یتقبّل صلاته و یستجیب دعاؤه و یغفر له و لأبویه و یکتب اللّه تعالی له بکل حرف خرج من فمه(1) حجّة و عمرة و یبنی له بکلّ حرف مدینة و یعطیه ثواب من صلّی فی مساجد الأمصار الجامعة من الأنبیاء علیهم السلام ».(2)

یعنی: روایت شده است از جناب امیرالمؤمنین علیه السلام که فرمودند: «فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله : کسی که بخواهد دریابد فضیلت روز جمعه را، پس قبل از ظهر چهار رکعت نماز بگذارد، در هر رکعتی «حمد» یک مرتبه و «آیة الکرسی» پانزده مرتبه و «قل هو اللّه أحد» پانزده مرتبه، پس چون فارغ شد از نماز، هفتاد مرتبه «استغفراللّه» بگوید و پنجاه مرتبه بگوید: «لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العلیّ العظیم» و پنجاه مرتبه بگوید: «لا إله الاّ اللّه وحده لا شریک له» و پنجاه مرتبه هم بگوید: «صلّی اللّه علی النبی الأمیّ و آله»، پس چون چنین کرد بر نمی خیزد از مکان خود تا اینکه خداوند او را آزاد کند از آتش جهنّم و قبول کند نماز او را و مستجاب کند دعای او را [94] و بیامرزد او را و پدر و مادر او را، و بنویسد خداوند تعالی برای او به عدد هر حرفی که از دهن او بیرون آمده یک حج

ص :112


1- 1_ در نسخه: «فیه» و آنچه آورده ایم از مصدر است.
2- 2_ مصباح المتهجد، ص 316، صلاة أخری یوم الجمعة؛ مستدرک الوسائل، ج 6، ص 54 _ 55، باب استحباب التنفل یوم الجمعة بالصلاة المرغبة، حدیث 6.

و یک عمره و بنا کند از برای او به عدد هر حرفی شهری در بهشت و عطا کند به او ثواب هرکس که نماز کرده در مساجد جامعه شهرهای اسلام از پیغمبران».

پس «وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیرًا لَّعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» اشاره به این جور عبادت ها می باشد، پس زهی سعادت کسی که همیشه در یاد خدا باشد، خصوصا در روزهای جمعه، بلکه در همه اوقات و عبادات هم قولیست و هم اعتقادی و هم بدنی، و هیچ کس ذکر بدنی را مثل مظلوم کربلا در روز جمعه نکرد، با لب تشنه و شکم گرسنه، چهار هزار زخم تیر و نیزه و خنجر بر بدن خود خرید، و سر را راضی شد که بر سر نیزه کنند و شهر به شهر و دیار به دیار بگردانند، گاهی در تنور خولی اصبحی ملعون گذارده شود بر روی خاکستر، آه وا مصیبتاه وا اسفاه!

[در مصیبت سر امام حسین در تنور]

لمؤلّفه:

چونکه بنهادی سر شه در تنور شد تنور از نور آن سر غرقِ نور

نور تابید از تنور کوفیان از مکان بگذشت شد تا لامکان

نور حق اندر تنوری جا گرفت آتش از آن بر دل زهرا گرفت

آفتابی منکسف شد پشت ماه ماه تابی منخسف گشت و سیاه

کس ندیده در تنوری آفتاب آفتابی رخ به خاکستر حجاب

صورت شه روی خاکستر نهاد غلغل اندر هفتمین کشور فتاد

جبرئیل افکند خود را بر زمین حضرت میکال هم گشتی [95] چنین

از فلک آمد رسول مصطفی همرهش آمد علیّ مرتضی

شال بر گردن رسول عالمین سر برهنه مرتضی با شور [و] شین

فاطمه کرده گریبان چاک چاک از فلک نالان بیامد سوی خاک

همره ایشان گروه قدسیان جمله گریان، بر سر و سینه زنان

آمدند با ازدحام شین [و] شور خانه خولیّ بر گرد تنور

من عجب دارم ز تبدیلات دهر اف بر این تبدیل [و] تغییرات دهر

گاه در عقرب رود ماه منیر گاه در جوزا گذارد او سریر

ص :113

گاه مهر آید به برج سرطان گاه در برج اسد گیرد مکان

ماه گردد منخسف در ظلّ ارض مهر گردد منکسف در طول عرض

یوسف افتد گاه اندر قعر چاه گاه بنشیند به تخت بارگاه

گاه نوح از شور طوفان در ملال گاه بر جودی درآید با جلال

گه خلیل آید به بام منجنیق گه رود بر جانب نار حریق

گاه گردد آتش او را گلستان گاه قربان می کند آرام جان

خانه فرعون که موسی رود بر سر دار از جفا عیسی رود

احمد آید گاه سوی بولهب بولهب از دیدنش در تاب [و] تب

شاه مظلومان حسین خون جگر در تنور کوفیان بنهاده سر

فاطمه گفت: ای حسین آرام جان تو کجا و این تنور کوفیان

مادر ای آرام جانم وای وای مادر ای روح [و] روانم وای وای

ریش پر خون تو پر خاکستر است مادرت میرد که خاکت بستر است

جای مهمان این است ای پیغمبران[96 ]العجب ثمّ العجب از کوفیان

بس کن ای آقا که عالم سوختی بهر آصف غم به غم اندوختی

آصف از این غم تنش کاهیده شد ذات پاکش زین الم رنجیده شد

داستان آخرین را کن بیان هم عنان گردان [و] هم بشکن بنان

[تفسیر آیه و إذا رأوا تجارة أو لهوا]

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»

«وَ إِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوًا انفَضُّوا إِلَیْهَا وَ تَرَکُوکَ قَائِماً قُلْ مَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ مِّنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجَارَةِ وَ اللَّهُ خَیْرُ الرَّازِقِینَ»

شرعت بعونه و نصرته فی تفسیرها من دون الاطناب لأولی الألباب.

یعنی: و هرگاه ببینید کاروانی از تجار یا لهو یا لعبی که طبل زدن و دست به دست کوفتن باشد و متفرّق شوند از مسجد و بروند به سوی آن تاجر یا لهو و لعب و بگذارند تو را بر منبر ایستاده، بگو به ایشان: آنچه نزد خداست از ثواب نماز جمعه و استماع خطبه بهتر است از استماع طبل و نفع تجارت و خدا بهترین روزی دهندگان است و به شما

ص :114

خواهد رسانید روزی را به هر قدر که مقدّر کرده، اگر چه در این وقت پی آن نروید و روزی از خدا طلب کنید نه از آن راه که مظنّه وصول به آن دارید، شاید که بخل کنند و نفعی به شما نرسانند و ذکر خدا بهتر از ذکر تجارت است.

[در تفسیر و شأن نزول و اذا رأوا تجارةً او لهواً]

«وَ إِذَا رَأَوْا تِجَارَةً» إلی آخره و التقدیر و إذا رأوا تجارة انفضّوا إلیها أو لهوا انفضوا إلیه فحذف أحدهما لدلالة الآخر علیه.

و عن الصادق علیه السلام : «انصرفوا إلیها(1) «قُلْ ما عِنْدَاللّه ِ» من الثواب علی سماع الخطبة و الثبات و الصلاة مع النبی صلی الله علیه و آله أحسن عاقبة من اللهو و من التجارة».(2)

عن جابر بن عبداللّه: «أقبل عیر و نحن نصلّی مع رسول اللّه صلی الله علیه و آله الجمعة فانفض الناس إلیها، فما بقی غیر اثنی عشر رجلا أنا فیهم».

و قیل: قدم دحیّة بن خلیفة الکلبی بتجارة من زیت الشام و النبی صلی الله علیه و آله تخطب یوم الجمعة، فقاموا إلیه بالبقیع خشیة أن یسبقوا إلیه، فلم یبق مع النبی صلی الله علیه و آله إلاّ رهط، فنزلت الآیة، فقال صلی الله علیه و آله : و الذی نفس محمّد صلی الله علیه و آله بیده لو تتابعتم حتی لا یبقی أحد منکم لیسال بکم الوادی نارا».(3)

و قیل: «کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله یصلّی بالناس یوم الجمعة و دخلت عیر و بین یدیها قوم یضربون بالدفوف و الملاهی فترک الناس الصلاة و مرّوا و ینظرون إلیهم، فأنزل اللّه الآیة «وَ إِذَا رَأَوْا تِجَارَةً» إلی آخر الآیة».(4)

تقدیر چنین است: «و اذا رأوا تجارة انفضّوا إلیها، أو لهوا انفضّوا إلیه»، پس حذف شده است یکی از آنها که «و إذا رأوا» باشد از برای دلالت آن یک دیگری را.

و از جناب صادق علیه السلام است که: «به جای «انفضّوا»، «انصرفوا(5) إلیها» است، و مراد از «قل ما عند اللّه» یعنی: آنچه نزد خداست از ثواب استماع خطبه و ثبات قدم، و نماز

ص :115


1- 1_ در مصدر: + ««وَ تَرَکُوکَ قَائِماً» تخطب علی المنبر، و قیل: أراد قائما فی الصلاة».
2- 2_ بحارالانوار، ج 22، ص 60، الباب السابع و الثلاثون، با کمی اختلاف.
3- 3_ تفسیر جوامع الجامع، ج 3، ص 563 _ 564، تفسیر سورة الجمعة، با کمی اختلاف.
4- 4_ تفسیر القمی، ج 2، ص 367، تفسیر سورة الجمعة.
5- 5_ در نسخه: «إن صرفوا».

کردن با رسول صلی الله علیه و آله بهتر است عاقبت آن، از دیدن لهو و عمل تجارت».

و از جابر بن عبداللّه مرویست که: «قافله ای آمد در مدینه و ما با رسول اللّه صلی الله علیه و آله نماز می کردیم روز جمعه، پس رفتند مردم به سوی آن قافله، پس نماند باقی به غیر از دوازده نفر مرد و من در میان آنها بودم».

و بعضی گفته اند که: «آمد دحیه کلبی به تجارت روغن زیت از شام، و رسول خدا صلی الله علیه و آله خطبه می خواند روز جمعه، پس مردم برخاستند و رفتند به سوی او در بقیع از ترس آنکه مبادا دیگری از اهل اسلام یا از غیر اسلام بر ایشان سبقت گیرد در اخذ و بیع و شراء روغن زیت، پس نماند باقی با رسول خدا صلی الله علیه و آله مگر معدودی که یا نه نفر باشد یا زیاده از ده نفر باشد یا قریب به چهل نفر باشد، به اختلاف لغت در رهط، پس نازل شد این آیه، پس فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله : به آن کسی که جان من در قبضه قدرت اوست، هرگاه شما هم در عقب ایشان رفته بودید تا اینکه کسی از شما نزد من باقی نمانده بود از این وادی، آتشی به سوی شما روان می گشت و شما را می سوخت».

و ذکر کرده اند که: «رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز می کرد با مردم روز جمعه، پس داخل شد کاروان و با ایشان بود قومی که دف و دایره می زدند و بازی می کردند، پس مردم چون ایشان را به لهو و لعب دیدند، پس ترک کردند نماز را و رفتند در پی لهو و لعب و نظر می کردند به سوی آنها، پس نازل شد این آیه مبارکه در حق سیر کنندگان و در حق بیع و شرا کنندگان در وقت نماز و خطبه روز عید جمعه که دیگر بعد از این به این نوع رفتار نکنند که عاقبت آن عذاب است».

بلی هر که دانا و عاقل است، هرگز حضور الهی را و عبادت او را بدل نخواهد کرد به امور باطله دنیوی، به علّت آنکه خلاّق عالم و رزّاق بنی آدم به دست اوست جمیع امور از نفع و رزق و دولت و فقر و ثروت و طول عمر و هر چه شخصی طلب کند از امور دنیوی و اخروی، و کسی کاری از وجودش [99] ساخته نمی شود، و هر کس که با او باشد خدا هم با اوست و هر که از خدا برگشت جمیع امورش تمام بر نحو بطلان و فساد است، نعم ما قیل الشاعر: نظم:

چون از او گشتی همه چیز از تو گشت چون از او گشتی همه چیز از تو گشت(1)

ص :116


1- 1_ مولوی.

پس می رسد انسان را که در عرض هفته یک شب جمعه و یک روز جمعه را در حضور پادشاه حقیقی برود و کارهای ایام هفته را درست کند و خطاهای هفته گذشته را عذرخواهی کند و شش روز را صرف امور دنیوی نماید و یک شب و یک روز را، بلکه بعضی از شب و روز را صرف طلب آخرت که خانه حقیقی و منزل همیشگی خود بنماید و چند ساعتی را در فکر خود بوده باشد، و خورد خورد و کم کم لذّت حضور پادشاه حقیقی را بر پادشاه مجازی اختیار کند و «تُعِزُّ مَن تَشَآءُ وَ تُذِلُّ مَن تَشَآءُ(1)» را منظور نظر خود بیاورد و ببیند که خلاّق عالم از برای اهل عبادت و ایمان چه مقرّر فرموده در دار باقی و خود را مقیّد به امور فانیه دنیوی بالمرّه نگرداند.

[اندرز در ایمان به آمدن رزق الهی]

قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «الرزق یطلب العبد و هو اسرع(2) من أجله»، و قال أیضا صلی الله علیه و آله : «إنّ الرزق یطلب العبد کما یطلبه أجله»(3)، و قال أیضا صلی الله علیه و آله : «لو أنّ أحدکم فرّ من رزقه کما یفرّ من الموت لأدرکه رزقه کما یدرکه الموت».(4)

یعنی: فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله که: « رزق، خودش طلب می کند بنده را، چنانچه طلب می کند موت انسان را»، و باز فرمودند صلی الله علیه و آله که: «به درستی که رزق طلب می کند بنده را چنانچه طلب می کند او را مرگ او»، [100] و باز فرمودند: «اگر کسی از شما بگریزد از روزی خود، چنانچه می گریزد از اجل خود، به درستی که می رسد روزی او به او چنانچه می رسد اجل او به او».

و فرمودند رسول خدا صلی الله علیه و آله (5): «دع الحرص علی الدنیا و لاتطمع فی العیش و لا تجمع من المال و أنت لا تدری لمن تجمع و أنت لا تدری فی أرضک باقی أم فی غیرها فإنّ الرزق مقسوم و کد المرء لا ینفع فقیر کلّ من یطمع و غنّی کلّ من یقنع».(6)

ص :117


1- 1_ سوره مبارکه آل عمران، آیه 26.
2- 2_ در مصدر: «أشد».
3- 3_ بحارالأنوار، ج 100، ص 33، الباب الثانی: الإجمال فی الطلب، حدیث 62.
4- 4_ الکافی، ج 2، ص 57، باب فضل الیقین، حدیث 2.
5- 5_ در مصادر روایت از أمیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده است.
6- 6_ بحارالانوار، ج 100، ص 33، الباب الثانی: الاجمال فی الطلب، حدیث 62، این روایت در بحار و مصادر دیگر به صورت شعر آمده: دع الحرص علی الدنیا و فی العیش فلا تطمع و لا تجمع من المال فلا تدری لمن تجمع و لاتدری أفی أرضک أم فی غیرها تصرع فإنّ الرزق مقسوم و کد المرء لاینفع فقیر کان مع یطمع غنی کل من یقنع

یعنی: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «رها کن حرص را و طمع مکن زندگانی دنیا را و جمع مکن مال دنیا را و حال اینکه تو نمی دانی که از برای که جمع می کنی و تو نمی دانی که در وطن خود، خواهی ماند یا انقلابات دهر تو را به غربت و جای دیگر خواهد برد، به درستی که روزی قسمت شده است و جهد و سعی مرد نفعی نمی رساند، همیشه محتاج است هر که طمع کار است و غنیست هر که قانع است به داده خدا».

جاء جبرئیل علیه السلام إلی النبی صلی الله علیه و آله ، فقال: «یا محمّد صلی الله علیه و آله ! عش ما شئت فإنّک میّت، و أحب ما شئت فإنّک مفارقة، و اجمع ما شئت فإنّک تارکه، و اعمل ما شئت فإنّک مجازی به(1)، و اعلم أنّ شرف(2) الإنسان قیامه باللیل(3) و عزّه استغنائه عن الناس».(4)

یعنی: جبرئیل[ علیه السلام ] آمد نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و عرض کرد: «یا احمد! بمان در دنیا آنقدر که خواهی که سرانجام مرگ است، و دوست دار آنچه خواهی که آخر جداییست، و جمع کن آنچه که خواهی که آخر گذاردن و رفتن است، و بکن هر عملی که خواهی که آخر به جزای آن رسیدن است، بدانکه بزرگواری آدمی نماز کردن شب است و عزیزی او بی نیازی از مردم است».[101]

و قال امیرالمؤمنین علیه السلام : «من اشتاق إلی الجنّة سارع إلی الخیرات و من راقب الموت ترک اللذّات و من زهد فی الدنیا هانت علیه المصائب».(5)

و قال علیه السلام :«الزهد فی الدنیا ثلاثة أحرف: زاء و هاء و دال، فأمّا الزاء فترک الزّینة، و أمّا الهاء فترک الهواء، و أمّا الدال فترک الدنیا».(6)

یعنی: فرمود امیرالمؤمنین علیه السلام : «هر که آرزومند بهشت باشد می شتابد به سوی خیرات، و هر که منتظر مرگ باشد دست بر دارد از لذّت های دنیا، و هر که پارسایی

ص :118


1- 1_ در نسخه: «مجاز»، و آنچه در متن آمده از مصدر است.
2- 2_ در نسخه: «أشرف»، و آنچه در متن آمده از مصدر است.
3- 3_ در نسخه: «بالیل».
4- 4_ معارج الیقین، فی اصول الدین، ص 296، الفصل السادس و الستون: فی الزهد فی الدنیا و الرغبة فی الآخرة، حدیث 5.
5- 5_ همان، حدیث 7، با کمی اختلاف.
6- 6_ همان، ص 29، حدیث 9.

اختیار کند در دنیا آسان شود بر او مصیبت ها».

و باز فرمودند امیرالمؤمنین علیه السلام که: «زهد در دنیا سه حرف است: زا و ها و دال، و اما زاء آن ترک زینت دنیاست، و امّا هاء زهد، ترک هوا دنیاست، و امّا دال زهد، ترک دنیاست».

[عوض زهد در دنیا زهد از آخرت کرده ایم!؟]

پس به عوض زهد در دنیا و زخارف دنیا، ما و امثال ما، زهد از آخرت کرده ایم و با این اعمال شنیعه، توقّع(1) بهشت و دخول آن را داریم، بلی اگر خداوند تفضّل کند و بدون عمل، بلکه با عمل زشت و توبه از اعمال بد ما را ببرد بهشت آن مدخلیّتی به حساب و قاعده ای ندارد، و الا این رفتار و کردارهای بجز مصیرات(2) به جهنّم چاره ای نیست، نعم ما قیل البهایی رحمه الله :

نظم:

جدّ تو آدم، بهشتش جای بود قدسیان کردند بهر او سجود

یک گنه ناکرده گفتندش تمام مذنبی مذنب برو بیرون خرام

تو طمع داری که با چندین گناه داخل جنّت شوی ای رو سیاه

بلی چیزی که هست امید رجاء در، در خانه خلاّق بسیار است [102] و به اندک عملِ خیر، بسیار از گناهان بزرگ را می آمرزد، چنانچه عقل در حقّ خودش و ذات بی زوالش حیران است در عطاهای او و بذل و بخشش های به آن کثرت و زیادتی باز عقل قاصر است و «إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا(3)» بشارت و رجاییست که قابل تعریف و توصیف نیست، بلی یک بازگشتی هم می خواهد از روی حقیقت نه مجاز، من جمله عملی که بسیار کم نماید و نفع آن در آخرت بسیار باشد و بسیار غریب و عجیب است یکی این است:

[ثواب کار کردن مرد در منزل]

ص :119


1- 1_ در نسخه: متوقّع.
2- 2_ بازگشت گاه. (دهخدا)
3- 3_ سوره مبارکه زمر، آیه 53.

عن علی بن أبیطالب علیه السلام قال: «دخل علینا رسول اللّه صلی الله علیه و آله و فاطمة جالسة عند القدر و أنا أنقی العدس(1)، قال: یا أباالحسن! قلت: لبیک یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ! قال: اسمع منّی _ و ما أقول إلاّ من أمر ربّی _ ما من رجل یعین امرأته فی بیتها إلاّ کان له بکل شعرة علی بدنه، عبادة سنة، صیام نهارها و قیام لیلها(2)، و أعطاه اللّه من الثواب مثل ما أعطاه الصابرین داود(3) النبی علیه السلام و یعقوب علیه السلام و عیسی علیه السلام.

یا علی! من کان فی خدمة العیال فی البیت و لم یؤنف، کتب اللّه اسمه فی دیوان الشهداء و کتب له بکلّ یوم و لیلة ثواب ألف شهید، و کتب له بکل قدم ثواب حجّة و عمرة، و أعطاه اللّه بکل عِرق فی جسده مدینة فی الجنّة.

یا علی! ساعة فی خدمة العیال و خدمة البیت(4) خیر من عبادة ألف سنة و ألف حجّة و ألف عمرة، و خیر من عتق ألف رقبة و ألف غزوة و عیادة ألف مریض و ألف جمعة و ألف جنازة و ألف جائع یشبعها و ألف عار یکسوها و ألف فرس یوجّهه فی سبیل اللّه»(5)، إلی آخر الحدیث.

یعنی: فرمود جناب امیرالمؤمنین علیه السلام که: «داخل شد رسول خدا[103] صلی الله علیه و آله بر ما و فاطمه علیهاالسلام نشسته بود نزدیکش و من عدس پاک می کردم، فرمودند رسول خدا صلی الله علیه و آله : یا اباالحسن! عرض کردم: لبیک یا رسول اللّه! فرمودند: بشنو از من آنچه می گویم و نمی گویم مگر آنچه خداوند امر کرده که بگویم، نیست هیچ مردی که اعانت کند زوجه خود را در خانه خود، مگر اینکه به عدد هر مویی که در بدن اوست، خداوند به او عطا کند ثواب یک سال عبادت که روزها شخص روزه باشد و شب ها احیاء نموده باشد، و عطا کند خداوند به او مثل ثواب صابرین همچون داود(6) و یعقوب و عیسی [ علیهم السلام ] بوده باشند.

یا علی! کسی که بوده باشد در خدمت عیال در خانه و منّتی بر عیال نگذارد، بنویسد خداوند اسم او را در دفتر شهداء و بنویسد از برای او به هر روز و شبی که خدمت کند،

ص :120


1- 1_ در نسخه: «عدس»، آنچه در متن درج شده از مصدر است.
2- 2_ در نسخه: «لیالیها».
3- 3_ در نسخه: «أعطی الصابرین کاالداود»، بدل «أعطاه الصابرین داود».
4- 4_ مصدر: _ «و خدمة البیت».
5- 5_ معارج الیقین فی أصول الدین، ص 275، باب التاسع و الخمسون: فی خدمة العیال، حدیث 1، با کمی اختلاف.
6- 6_ در نسخه: که دارد.

ثواب هزار شهید و بنویسد برای او به هر قدمی، ثواب یک حج و یک عمره، و عطا کند به او به هر رگی که در بدن اوست، شهری در بهشت!

یا علی! یک ساعت خدمت عیال و خانه کردن، بهتر است از عبادت هزار سال و هزار حج و هزار عمره، و بهتر است از آزاد کردن هزار بنده و هزار غزوه و عیادت هزار مریض و هزار نماز جمعه و تشییع هزار جنازه و سیر کردن هزار گرسنه و پوشیدن هزار برهنه و هزار اسب دادن به کسی که به جهاد فی سبیل اللّه رود».

و حدیث طول دارد و این وجیزه گنجایش تمام این حدیث و سایر اخبار را ندارد محول به کنزالعرفان و مجمع الحجج است طالب کلّ آن به آن دو کتاب رجوع نماید.

پس عبادت کردن خدا و ذکر خدا و یاد خدا که به این سهلی و آسانی باشد، بنده معصیت بزرگ، [104] صعب و دشوار را چرا باید مرتکب شود که آن ریختن خون پسر فاطمه زهرا باشد با برادران آن حضرت، اللّه از بیگانگی از خدا و بی شرمی از رسول که دو دست فرزند علی بن ابی طالب جدا شده باشد و باز ظالمی از عقب یا جلو درآید و گرز آهن بر سر آن حضرت بزند و او را از اسب دراندازد و باز هم خود را از امّت رسول حساب کند، آه وا ویلاه و وا رزناه.

لمؤلّفه:

[در سوگ شهادت قمر بنی هاشم]

شد چو عبّاس علی، دستش جدا از جفای شامیان بی حیا

مشک را شه زاده بر دندان گرفت تیر و تیغ از کوفیان بر جان گرفت

تا که شاید آب را آن محترم زود آرد بهر اطفال حرم

زود آرد آب را آن گلعذار تا برآرد از سکینه انتظار

ظالمی تیری به مشک آب زد بر زمین از آب خون خوناب زد

کافر دیگر فکند از خشم کین تیری بر چشم امام راستین

تیر وی بنشست تا نزدیک پر بر میان چشم آن چشم بشر

چشم دیگر داشت سوی خیمه گاه دم به دم در ناله و افغان [و] آه

کافری تخم زنا از پیش رو آهنین گرزی زدی بر فرق او

ص :121

سر شکست [و] فرق درهم خورد شد پای عبّاس از سواری کند شد

بر زمین افتاد آن نور مبین همچو مهری کافتد از چرخ برین

کرد فریاد آن زمان با شور و شین کای برادر جان برادر جان حسین

کشته شد عبّاست از ظلم [و] جفا یا اخا ادرک اخاک یا اخا

چون به گوش شاه آوازش رسید چون زمین [و] آسمان بر خود طپید

گفت: غم از حد فزون بر دل نشست داغ عبّاس این زمان پشتم شکست

ای خدا [105] آگاهی از سوز دلم تیره شد شمع شب افروز دلم

خواهرا زینب گریبان کن تو چاک بر سر افشان دخترانم را تو خاک

بی برادر گشته را یاری کنید این برادر کُشته را یاری کنید

زینبا دیگر ندارم من کمر نه دگر دارم برادر نه پسر

شکر للّه هر چه بودم ز اقربا بهر امّت کردم ایشان را فدا

سیّدا سرکار آصف رنجه شد جسم زارش زین مصیبت خسته شد

اشک ریزان شد چو ابر نوبهار آصف الدّوله امیر کامکار

شهریار از اول فتح الکتاب قلب وی از مثنوی گشته کباب

من ندارم باک ز آنچه گفته ام من ندارم خوف ز آنچه کرده ام

هر چه کردم هر چه گفتم تاکنون نامد از عمّان یکی قطره برون

این قدر شد کاخر از لطف اله دست خالی نامدم تا بارگاه

تحفه دنیا بیارندت همین اهل دنیا از کهین [و] از مهین

بهر عقبی تحفه ات آورده ام آنچه گفتندم بکن من کرده ام

تحفه ام از کلّ عالم بهتر است هدیه ام اعظم تر از هفت کشور است

قیمت این تحفه را داند خدا اللّه اللّه از کلام کبریا

حق نگهدارت بود ای شهریار نجل پاکت جمله باشند کامکار

تا جهان برپاست باشد حیدرت حیدر است و دوستدار(1) حیدر است

حیدرا باشی همیشه پایدار تاج رفعت بر سرت ای شهریار

ص :122


1- 1_ در نسخه: دوستار.

همچو حیدر در دو عالم سروری سروری و شهریار کشوری

سیدا آقا بکن ختم کتاب زاین سخن واللّه اعلم بالصّواب

قد فرغت من تحریره و تصنیفه و تألیفه فی السابع و العشرین [106] من شهر من شهور سنة 1289 من الهجرة النبویّة علی هاجرها ألف ألف سلام و تحیّة. تمت.

ص :123

منابع تحقیق

1_ آثار ملی اصفهان، ابوالقاسم رفیعی مهرآبادی، نشر: انجمن آثار ملی، تهران، 1352 ش.

2_ الأمالی، شیخ صدوق، تحقیق: قسم دراسات الاسلامیة، چاپ اول، نشر: مؤسسه بعثت، قم، 1417 ق.

3_ بحارالانوار، علامه مجلسی، تحقیق: عبدالرحیم ربانی و محمدباقر بهبودی، چاپ سوم، نشر: دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1403 ق.

4_ البیان، شیخ طوسی، تحقیق: احمد حبیب قصیر عاملی، چاپ اول، نشر: مکتب الاعلام الاسلامی، 1409 ق.

5 _ تفسیر جوامع الجامع، شیخ طبرسی، تحقیق: مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ اول، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1421 ق.

6 _ تفسیر رازی، فخر رازی، چاپ سوم.

7 _ تفسیر غرائب القرآن، حسن بن محمد نیشابوری، تحقیق: شیخ زکریا عمیرات، چاپ اول، نشر: دار الکتب العلمیة، بیروت، 1416 ق.

8 _ تفسیر القمی، علی بن ابراهیم قمی، تحقیق: سید طیب موسوی جزائری، نشر: مکتبة الهدی، نجف، 1387 ق.

9_ تهذیب الأحکام، شیخ طوسی، تحقیق: سید حسن موسوی خرسان، چاپ چهارم: نشر: دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1365 ش.

10_ ثواب الأعمال، شیخ صدوق، تحقیق: سید محمدمهدی و سید حسن خرسان، چاپ دوم، نشر: شریف رضی، قم، 1368 ش.

11_ جامع الاخبار، محمد بن محمد شعیری، نشر: چاپخانه حیدریه، نجف.

12_ الجامع لأحکام القرآن (تفسیر القرطبی)، تحقیق: احمد عبدالعلیم بردونی، دار احیاء

ص :124

التراث العربی، بیروت، 1405 ق.

13_ الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، تحقیق: به اشراف سید محمدباقر موحد ابطحی، چاپ اول: نشر: مؤسسه امام مهدی، قم، 1409 ق.

14_ خصائص الائمة، سید رضی، تحقیق محمد هادی امینی، نشر: مجمع البحوث الاسلامیة، مشهد، 1406 ق.

15_ الخصال، شیخ صدوق، تحقیق: علی اکبر غفاری، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1403 ق.

16_ صحیح بخاری، بخاری، نشر: دار الفکر، 1401 ق.

17_ صحیفه نور، مجموعه رهنمودهای حضرت امام خمینی، چاپ دوم با تجدید نظر و اضافات، تدوین سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1370.

18_ الفضائل، ابن شاذان، منشورات المطبعة الحیدریة و مکتبتها، نجف اشرف، 1381 ق.

19_ الکافی، شیخ کلینی، تحقیق: علی اکبر غفاری، چاپ سوم، نشر: دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1367 ش.

20_ الکشاف، زمخشری، نشر: کتابخانه مصطفی البابی حلبی، مصر، 1385 ق.

21_ کشف الیقین، علامه حلی، تحقیق: حسین درگاهی، چاپ اول، تهران، 1411 ق.

22_ اللهوف فی قتلی الطفوف، سید بن طاووس، چاپ اول، نشر: انوار الهدی، قم، 1417 ق.

23_ مجمع البحرین، شیخ طریحی، تحقیق: سید احمد حسینی، چاپ دوم، نشر: مکتب نشر الثقافة الاسلامیة، 1408 ق.

24_ مجمع البیان، شیخ طبرسی، تحقیق: گروهی از علما و محققین، چاپ اول، نشر: مؤسسه اعلمی، بیروت، 1415 ق.

25_ محضر الشهود فی رد الیهود، حاج بابا قزوینی، تحقیق: سید احمد حسینی، نجف.

26_ مسالک الافهام الی آیات الاحکام، جواد کاظمی، تحقیق: محمدباقر شریف زاده، چاپخانه حیدری.

27_ مصباح المتهجد، شیخ طوسی، چاپ اول، نشر: مؤسسه فقه الشیعه، بیروت، 1411.

28_ معارج الیقین فی اصول الدین، شیخ محمد سبزواری، تحقیق: علاء آل جعفر، چاپ

ص :125

اول، ناشر: مؤسسه آل البیت لإحیاء التراث، قم، 1410 ق.

29_ مفردات غریب القرآن، راغب اصفهانی، چاپ دوم، نشر: دفتر نشر کتاب، 1404 ق.

30_ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، تحقیق: گروهی از اساتید نجف، نشر: کتابخانه حیدریه، نجف، 1376 ق.

31_ من لایحضره الفقیه، شیخ صدوق، تحقیق: علی اکبر غفاری، چاپ دوم، نشر: جامعه مدرسین، قم.

32_ موسوعة کلمات الامام الحسین علیه السلام ، گروه حدیث پژوهشکده باقرالعلوم علیه السلام ، چاپ سوم، نشر: دارالمعروف، 1416 ق.

33_ نهایة الإحکام، علامه حلی، تحقیق: سید مهدی رجایی، چاپ دوم، نشر: مؤسسه اسماعیلیان، قم، 1410 ق.

34_ النهایة فی غریب الحدیث، ابن اثیر، تحقیق: طاهر احمد زاوی و محمود محمد طناحی، چاپ چهارم، نشر: مؤسسه اسماعیلیان، قم، 1364 ق.

35_ نهج البلاغة، سید رضی، تحقیق: شیخ محمد عبده، چاپ اول، نشر: دار الذخائر، قم، 1412 ق.

36_ وسائل الشیعة، حر عاملی، تحقیق و نشر: مؤسسه آل البیت علیهم السلام ، چاپ دوم، قم، 1414 ق.

37_ ینابیع المودة، سلیمان بن ابراهیم قندوزی، تحقیق: سید علی جمال اشرف حسینی، چاپ اول، نشر: اسوه، قم، 1416 ق.

ص :126

ص :127

ص :128

ص :129

ص :130

ص :131

ص :132

ص :133

ردّ المظالم

اشاره

مؤلّف: محمدحسن بن محمدتقی موسوی اصفهانی

محقق: سید محمود نریمانی

مقدمه تحقیق

یکی از مسائل مهم فقهی که در برخی از ابواب فقه همچون لقطه، اختلاط مال حلال به حرام، عاریه، دین، ودیعه و صرف از آن بحث شده «ردّ مظالم» می باشد، مؤلّف أقوال علما را در این زمینه در تمام این ابواب جمع آوری کرده اند، بدون این که نظری از خود در این باب بیان بفرمایند.

ص :134

ص :135

ص :136

ص :137

ص :138

ص :139

ص :140

شرح حال مؤلّف

سید محمدحسن مجتهد اصفهانی، فرزند عالم ورع متقی و جامع معقول و منقول، سید محمدتقی مشهور به مستجاب الدعوه، عالم فاضل جلیل و محقق کامل بی بدیل می باشد، ایشان در حدود سال 1207 ق متولد شده و در سال 1267 ق به دار باقی شتافته است، برای کسب اطلاعات بیشتر از تحصیل، اساتید و تألیفات این عالم بزرگوار به میراث حوزه اصفهان دفتر نهم، ص 417، مقدمه تحقیق رساله اعجاز القرآن با تحقیق حجت الاسلام محمدجواد نورمحمدی مراجعه فرمایید.

اصطلاح ردّ مظالم

مصطلح شدن رد مظالم، ظاهراً از زمان شهید اول به بعد متداول و مستعمل شده

ص :141

است. و در آن زمان عمومیت داشته و شامل ظلم مادی و غیر مادی (مثل ضرر جسمی و عرضی) می شده؛ این استظهار از جستجو در مطاوی آثار فقهای بزرگ شیعه قابل رؤیت است و در واقع در آثار قبل از شهید اوّل اصطلاح رد مظالم یافت نمی شود هر چند مبحث رد مظالم با عناوین دیگر به صورت پراکنده در ابواب فقهی آمده است امّا چنین بر می آید که این اصطلاح از زمان شهید اول در کتب فقهی متداول گردیده است.

از آن پس به تداول ایام تا عصر حاضر به اموالی که در ذمه انسان باشد و نتواند به صاحبانش برساند، اطلاق گردیده است و در ظاهر چنین است که در زمان مؤلّف نیز این اصطلاح به همین معنی بوده، زیرا تمام بحث هایی که از علمای گذشته جمع آوری کرده در همین باب است.

استعمال «ردّ مظالم» در کلام فقهای متقدم

1_ در اللمعة الدمشقیة شهید اول آمده: «و من مندوبات صلاة الاستسقاء، و هی کالعیدین، و یحول الرداء یمینا و یسارا، و لتکن بعد صوم ثلاثة آخرها الاثنین أو الجمعة، و التوبة و ردّ المظالم».(1)

2_ در کتاب رسائل کرکی، جوابات المسائل الفقهیة، یکی از سؤالاتی که از این فقیه بزرگوار شده این است: «مسألة لو کان علی شخص مال من ردّ المظالم أو من الزکاة...».(2)

3_ در کتاب رسائل شهید ثانی آمده: «ضابطة کلی: إذا أوصی المیت بصلاة أو صوم أو کلیهما أو غیر ذلک، و کان مشغول الذمة من جهة حج أو ردّ المظالم أو کفارات و أشباه ذلک».(3)

4_ در لوامع صاحبقرانی مجلسی اول آمده: «هرکس حقی از حقوق واجبه در مالش باشد، مانند زکات و خمس و ردّ مظالم و ندهد حق سبحانه و تعالی آن حق را ماری کند آتشی و در گردنش اندازد در روز قیامت».(4)

ص :142


1- 1_ اللمعة الدمشقیة، ص 34، کتاب الصلاة، و نیز بنگرید: الألفیة و النفلیة، ص 145، النوافل؛ البیان، ص 218، الفصل الخامس: فی باقی النوافل.
2- 2_ رسائل الکرکی، ج 2، ص 264، جوابات المسائل الفقهیة.
3- 3_ رسائل الشهید الثانی، ج 2، ص 1238، وصیة المیت بصلاة و هو مشغول الذمة من جهة أخری.

5 _ در هدایة الامة شیخ حر عاملی آمده: «العاشر: فی وجوب ردّ المظالم إلی أهلها إن عرفهم و إلاّ تصدق بها».(1)

همچنین ایشان در وسائل الشیعة باب مستقلی با عنوان: «باب وجوب ردّ المظالم إلی أهلها و اشتراط ذلک فی التوبة منها، فإن عجز استغفر اللّه للمظلوم» مطرح کرده اند و 6 روایت در این باب آورده اند.(2)

در میان علماء متقدم، ظاهراً، این بحث به صورت مستقل مطرح نشده و رساله ای مستقل در این باب نوشته نشده، تنها رساله ای که در این باب به صورت مستقل نگاشته شده همین رساله است که می شود گفت منحصر به فرد است.

نظر علمای معاصر در باب ردّ مظالم

1_ آیة اللّه العظمی خوئی در توضیح رد مظالم در کتاب «صراط النجاة» می فرمایند: «المظالم هی أموال الآخرین التی استولی علیها الإنسان عمدا أو جهلا، ثم التفت لذلک و لو إجمالا، فیجب ردّها علی أصحابها، واللّه العالم».(3)

2_ آیة اللّه العظمی سیستانی مدّظله العالی در کتاب «فقه للمغتربین» در تعریف بعضی از اصطلاحات که در فتاوایش وارد شده می فرمایند: «ردّ المظالم: التصدق علی الفقراء نیابة عن من له حق مالی متعلق بذمة الدافع، و لا یمکن الوصول إلیه».(4)

روش تحقیق

این رساله تک نسخه و به خط مؤلّف می باشد، نسخه خطی آن در کتابخانه مرکز احیاء میراث اسلامی به شماره 5/1480 موجود می باشد و ما نیز این رساله شریف را بر اساس همین نسخه تصحیح نموده ایم. در اینجا بر خود لازم می دانم از این مرکز که همیشه همکاری لازم را در تهیه نسخه برای میراث حوزه اصفهان داشته اند تشکر نمایم.

ص :143


1- 1_ لوامع صاحبقرانی، ج 5، ص 455، باب ما جاء فی مانع الزکاة.
2- 2_ هدایة الأمة، ج 4، ص 14، البحث العاشر: وجوب ردّ المظالم إلی أهلها.
3- 3_ وسائل الشیعة، ج 16، ص 53، باب وجوب ردّ المظالم إلی أهلها... .
4- 4_ صراط النجاة آیت اللّه خویی، با تعلیقات میرزا جوادآقا تبریزی، ج 5، ص 133، مسائل تتعلق بالزکاة و الصدقات و الخیرات و الکفارات و ردّ المظالم.

از آنجا که نسخه بسیار بدخط بود نقل قول های آن را با مصادری که مؤلّف از آنها نقل کرده بود، تطبیق و موارد اختلافی را در پاورقی تذکر دادیم و مواردی که در نسخه افتاده بود را در کروشه [ ] اضافه کرده ایم.

در پایان از حجت الاسلام حاج سید احمد سجادی که زمینه تحقیق این رساله را برای بنده فراهم کردند و از حجت الاسلام محمدجواد نورمحمدی که از راهنمایی های ایشان در تحقیق این رساله بهره بردم تشکر می نمایم.

و من اللّه التوفیق

سید محمود نریمانی

اول شعبان سال 1435

برابر با 10/3/1393

ص :144

صفحه اول نسخه خطی رد مظالم

ص :145

صفحه آخر نسخه خطی رد مظالم

ص :146

بسم اللّه الرحمن الرحیم

مسألة فی تحقیق معنی ردّ المظالم

اشاره

قال فی القواعد: و یشترط فی الممتزج بالحرام الاشتباه فی القدر و المالک، فلو عرفهما سقط، و لو عرف المالک خاصة صالحه و المقدار خاصة أخرجه.(1)

فی الإرشاد: و فی الحلال المختلط بالحرام و لایتمیّز و لایعرف صاحبه و لا قدره، و لو عرف المالک خاصة صالحه، و لو عرف القدر خاصة تصدّق به.(2)

قال المحقّق الشیخ علی: أی یجب الخمس فی هذا القسم أیضا و الظاهر أنّ مصرفه مصرف الخمس و إنّما یکتفی بإخراج خمسه و تحل الباقی إذا لم یعلم فی الجملة أنّ الحرام أزید من الخمس، فإن علم أخرج الزائد بحسب غلبة الظن؛ و فی مصرف الزیادة تردّد و ینبغی أن یتصدق بها و لا یخفی أنّه لو لم یکن الخلیط و هو الحلال قد ضمن و کان مما یجب فیه الخمس أنّ هذا الإخراج لایکفی و قد بقی من صور الحلال المختلط بالحرام مما ذکره المصنف صورة أخری و هی أن یعلم المالک و القدر و حکمهما ظاهر فلذا ترکها.(3)

ص :147


1- 1_ قواعد الأحکام، ج 1، ص 363، مطلب فی الشرائط.
2- 2_ إرشاد الأذهان، ج 1، ص 293، ما یجب فیه الخمس.
3- 3_ فی هامش النسخة: «قیل: إن الأقسام ههنا أحد عشر: الأول: أن یعتقد یقینا و حکمه واضح؛ الثانی: أن یعتقد ظنا، فالصلح للمظنون [و] أن لسقوط الخمس احتمالان؛ الثالث: أن یعلم صاحبه ظنا و القدر یقینا و فی إعطائه وجهان؛ الرابع: أن ینعکس فالصلح لا غیر؛ الخامس: أن یعلم صاحبه ولا یعلم قدره أصلا فالصلح؛ السادس: أن یجهل مطلقا فالخمس بمستحقه؛ السابع: أن یجهل المالک أصلا و یعلم القدر یقینا فالصدقة للفقراء بعد الیأس؛ الثامن: أن یعلم قدره تخمینا و أ نّه أزید من الخمس فالزائد صدقة و فی الخمس ما تقدم؛ التاسع: أن یعلم أنّه أنقص من الخمس قطعا فالصدقة لیس إلاّ؛ العاشر: أن یتردّد بین الخمس و الناقص و یقطع بنفی الزیادة فالوجهان؛ الحادی عشر: أن یتردّد بین الخمس و الزیادة فالزیادة صدقة و فی الخمس لأهله ما تقدم». [أنظر الینابیع الفقهیة، ج 29، ق 1، ص 396، مسائل الخمس، مسألة 28 و فیه عشرة أقسام؛ القسم التاسع والعاشر واحد، فیه: (التاسع: أن یعلم أ نّه أنقص من الخمس قطعا فالصدقة لیس إلاّ أن یتردّد بین الخمس و الناقص و یقطع بنفی الزیادة فالوجهان).]
[قول علامة الحلی فی الارشاد]

و فی صرف الإرشاد: و تراب الصیاغة یباع بالنقدین معا أو بغیرها و یتصدّق بالثمن بجهالة أربابه.(1)

و فی دیونه: و لو جهله المالک تصدّق به عنه مع الیأس.(2)

و فی ودیعته: و یجب ردّها علی المالک و إن کان کافرا.

و لو جهله تصدّق و ضمن أو أبقاها أمانة و لا ضمان.(3)

و فی لقطته: و لو أخذ الشاة فی العمران حبسها ثلاثة أیام، فإن لم یأت صاحبها باعها و تصدق بالثمن، قال: و لو أن یعرف بنفسه و بغیره، فإن جاء صاحبها [فله(4)] و إلاّ تخیّر بین الملک و الضمان، و بین الصدقة و الضمان، و بین الإبقاء أمانة و لا ضمان.(5)

[قول المحقق الحلی فی الشرایع]

فی خمس الشرایع: الحلال إذا اختلط بالحرام و لا یتمیّز وجب فیه الخمس.(6)

و فی صرفه: و تراب الصیاغة یباع بالذهب و الفضة معا أو بعوض غیرهما، ثم یتصدّق به، لأنّ أربابه لا یتمیّزون.(7)

و فی دیونه: و لو لم یعرف المالک اجتهد فی طلبه و مع الجهل(8) یتصدّق به عنه علی قول.(9)

و فی ودیعته: و یجب إعادتها علی المغصوب منه إن عرف؛ و إن جهل عرّفت سنة، ثم جاز التصدّق بها عن المالک و یضمن المتصدّق إن کره صاحبها.(10)

ص :148


1- 1_ إرشاد الأذهان، ج 1، ص 369، بیع الصرف.
2- 2_ نفس المصدر، ج 1، ص 390، أحکام الدین ما یجب فی الدین.
3- 3_ نفس المصدر، ج 1، ص 438، ما یجب فی الودیعة.
4- 4_ ما بین المعقوفتین من المصدر.
5- 5_ إرشاد الأذهان، ج 1، ص 442، أحکام اللقطة.
6- 6_ شرائع الإسلام، ج 1، ص 135، ما یجب الخمس فیه و فی قسمه.
7- 7_ نفس المصدر، ج 2، ص 306، فی مسائل الربا.
8- 8 _ فی المصدر: «الیأس».
9- 9_ شرائع الاسلام، ج 2، ص 325، فی القرض.

و فی لقطته: و إن کان شاة حبسها ثلاثة أیام، فإن لم یأت صاحبها، باعها الواجد و تصدّق بثمنها(1) قال: و یجب تعریفها حولا، فإن جاء صاحبها، و إلاّ تصدّق بها أو استبقاها أمانة و لیس له تملکها و لو تصدّق [بها] بعد الحول فکره المالک، فیه قولان: أرجحها أ نّه لا یضمن، لأ نّها أمانة و قد دفعها دفعا مشروعا.(2)

قیل(3): الحرام إذا اختلط بالحلال یجب الخمس عشرة أقسام:

الأول: العلم بالقدر و المالک، فالدفع.

الثانی: الجهل فیهما، فالخمس.

الثالث: العلم بالمالک حسب، فالصلح.

الرابع: الظن بالمالک، فالصلح.

الخامس: العلم بالقدر، فالصدقة.

السادس: الظن بالقدر، فالصدقة.

السادس: الظن فیهما، فالصلح و هو یسقط فیه نظر.

السابع: القدر یقینا و المالک ظنا، ففی الصدقة وجهان.

الثامن: المالک یقینا والقدر ظنا، فالصلح.

التاسع: یظن قدره أزید من الخمس، فالزائد صدقة و فی الخمس وجهان.

العاشر: یعلم نقصه من الخمس، فالصدقة، إلاّ أن یتردد بین الخمس و الناقص و یقطع علی نفی الزیادة فالوجهان و الخمس لأربابه علی الأصح و الصدقة للفقراء.

و لو امتنع المالک من الصلح، قال صاحب التذکرة: یدفع إلیه الخمس و یحل الباقی لأنّ الشرع طهر المال به.(4)

و فی النافع: و فی الحرام إذا اختلط بالحلال و لم یتمیز.(5)

و فی المختلف: أوجب الشیخ(6) و أبوالصلاح(7) و ابن ادریس(8) الخمس فی الحلال إذا

ص :149


1- 1_ نفس المصدر، ص 404، فی عقد الودیعة.
2- 2_ نفس المصدر، ج 4، ص 805، فی الملتقط.
3- 3_ نفس المصدر، ص 806، فی اللقطة.
4- 4_ لم نعثر علی قائله، أنظر: ینابیع الفقهیة، ج 29، ق 1، ص 396، مسائل الخمس، مسألة 28.
5- 5_ تذکرة الفقهاء، ج 5، ص 422، الحلال إذا اختلط بالحرام و لم یتمیّز و لا عرف مقدار الحرام.
6- 6_ المختصر النافع، ص 63، کتاب الخمس.
7- 7_ النهایة و نکتها، ج 1، ص 448، فی بیان أنواع ما یجب فیه الخمس.

اختلط بالحرام و لم یتمیّز أحدهما من الآخر و لم یذکر ذلک ابن الجنید و لا ابن أبی عقیل و لا المفید.

لنا أ نّه قد وجب إخراج بعضه و لا طریق إلی الخروج من العهدة إلاّ بالخمس، لأ نّه المطهر للأموال.

و ما رواه الحسن بن زیاد، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «إنّ رجلا أتی أمیرالمؤمنین علیه السلام ، فقال: یا أمیرالمؤمنین إنّی أصبت مالا لا أعرف حلاله من حرامه، فقال له: أخرج الخمس من ذلک، فإنّ اللّه تعالی قد رضی من المال بالخمس، فاجتنب ما کان صاحبه یعمل»(1).(2)

[قول المحقق الحلی فی المختصر النافع]

و فی صرف النافع: ما یجتمع من تراب الصیاغة یباع بالذهب و الفضة أو بجنس من غیرهما و یتصدّق به لأربابه، لأنّ أربابه لا یتمیّزون.(3)

و فی دیونه: و لو لم یعرف صاحب الدین اجتهد فی طلبه و من الیأس، قیل: یتصدّق به عنه.(4)

و فی ودیعته: و لو جهله، عرفها کاللقطة حولا، فإن وجده و إلاّ تصدّق بها عن المالک إن شاء و یضمن إن لم یرض.(5)

و فی لقطته: و فی روایة ضعیفة: یحبسها عنده ثلاثة أیام، فإن جاء صاحبها و إلاّ تصدّق بثمنها.(6)

قال المحقق الشیخ علی: و لا یفتقر إلی إذن الحاکم علی الظاهر و إن کان أحوط و الظاهر أ نّه لایتصدّق بعینها شیء. هل یشترط فی الصدقة بثمنها مضی الحول، فیه تردد ینشأ من عموم الأمر بالتعریف و من إطلاق الإذن بالصدقة و الأول أحوط.(7)

ص :150


1- 1_ الکافی فی الفقه، ص 170، الخمس.
2- 2_ السرائر، ج 2، ص 209، باب الخمس و الغنائم.
3- 3_ تهذیب الأحکام، ج 4، ص 124، باب الخمس و الغنائم، ح 15؛ وسائل الشیعة، ج 9، ص 506، باب وجوب الخمس فی الحلال إذا اختلط بالحرام و لم یتمیز، ح 1.
4- 4_ مختلف الشیعة، ج 3، ص 317، الخمس فی الحلال المختلط بالحرام.
5- 5_ المختصرالنافع، ص 129، الفصل الخامس: فی الربا.
6- 6_ نفس المصدر، ص 136، الفصل الثامن: فی السلف.
7- 7_ نفس المصدر، ص 150، کتاب الودیعة و العاریة.

قال فی النافع: و یعرف حولا، فإن جاء صاحبه و إلاّ تصدّق به [عنه] أو استبقاه أمانة و لا یملک و لو تصدّق به بعد الحول فکره المالک لم یضمن الملتقط علی الأشهر. و إن وجده فی غیر الحرام یعرف حولا، ثم الملتقط بالخیار بین التملک و الصدقة و ابقائها أمانة. و لو تصدّق بها فکره المالک ضمن الملتقط.(1)

[قول العلامة الحلی فی القواعد]

و فی صرف القواعد: و تراب الصیاغة یباع بالجوهرین معا أو بغیرهما لا بأحدهما، ثم یتصدّق به مع جهل أربابه.(2)

و فی دیونه: و لو جهل المالک اجتهد فی طلبه، فإن أیس منه، قیل: یتصدّق به عنه.(3)

و فی ودیعته: و لو جهل عرفت سنة، ثم تصدّق بها عن المالک مع الضمان و إن شاء أبقاها أمانة أبدا من غیر ضمان، و لیس له التملک مع الضمان علی إشکال.(4)

و فی لقطته: و لو کانت شاة حبسها ثلاثة أیام، فإن جاء المالک و إلاّ باعها، و فی اشتراط الحاکم إشکال و تصدّق بثمنها و ضمن أو احتفظ(5) و لا ضمان و فی الصدقة بعینها أو قبل الحول بثمنها إشکال.(6)

قال: و إن کان أزید من الدرهم وجب تعریفها حولا، ثم إن شاء تملّک أو تصدّق و ضمن فیهما و إن شاء احتفظها للمالک ولا ضمان.(7)

[قول الشهید الثانی فی الروضة]

و فی الروضة: المال الحلال المختلط بالحرام و لا یتمیّز و لا یعلم صاحبه و لا قدره بوجه، فإنّ إخراج خمسه حینئذ یطهر المال من الحرام، فلو تمیّز کان للحرام حکم المال المجهول المالک حیث لایعلم.

ص :151


1- 1_ لم نعثر علیه.
2- 2_ المختصر النافع، ص 253 _ 254، کتاب اللقطة.
3- 3_ قواعد الأحکام، ج 2، ص 38، الفصل الثالث: فی الصرف.
4- 4_ نفس المصدر، ص 102، أحکام الدین.
5- 5_ نفس المصدر، ص 190، الفصل الثالث: أحکام الودیعة.
6- 6_ فی المصدر: «احتفظه».
7- 7_ قواعد الأحکام، ج 2، ص 206، لقطة الحیوان.

و لو علم صاحبه و لو فی جملة قوم منحصرین، فلابد من التخلّص منه و لو بصلح و لا خمس، فإن أبی قال فی التذکرة(1): دفع إلیه خمسه إن لم یعلم زیادته أو ما یغلب [179[ علی ظنّه إن علم زیادته أو نقصانه.

و لو علم قدره کالربع و الثلث وجب إخراجه أجمع صدقة لا خمسا، و لو علم قدره جملة، لا تفصیلا، فإن علم أ نّه یزید عن(2) الخمس خمّسه و تصدّق بالزائد و لو ظنا. و یحمل قویا کون الجمیع صدقة.

و لو علم نقصانه عنه، اقتصر علی ما یتیقّن به البراءة صدقة علی الظاهر و خمسا فی وجه، و هو أحوط، و لو کان الحلال الخلیط مما یجب فیه الخمس، خمّسه بعد ذلک بحسبه و لو تبیّن المالک بعد إخراج الخمس ففی الضمان له وجهان أجودهما ذلک.(3)

و فی صرفه: و یجب علی الصائغ الصدقة به مع جهل أربابه بکل وجه. و لو علمهم فی محصورین وجب التخلّص منهم، و لو بالصلح مع جهل حق کل واحد بخصوصه و یتخیّر مع الجهل بین الصدقة بعینه و قیمته. و الأقرب الضمان لو ظهروا و لم یرضوا بها أی بالصدقة لعموم الأدلة الدالة علی ضمان ما أخذت الید، خرج منه ما إذا رضوا أو استمرّ الاشتباه فیبقی الباقی.

و وجه العدم إذن الشارع له فی الصدقة، فلا یتعقب الضمان، و مصرف هذه الصدقة الفقراء و المساکین و یلحق بها شابهها من الصنائع الموجبة لتخلف أثر المال، کالحدادة و الطحن و الخیاطة.

و لو کان بعضهم معلوما وجب الخروج من حقة، و علی هذا یجب التخلّص من کل غریم یعلمه، و لذلک تحقق(4) عند الفراغ من عمل کل واحد، فلو أخّر حتی صار مجهولا أثم بالتأخیر، و لزمه حکم ما سبق.(5)

و فی دیونه: و لو جهله و یئس منه، تصدّق به عنه فی المشهور.

و قیل: یتعیّن دفعه إلی الحاکم، لأنّ الصدقة تصرف فی مال الغیر بغیر إذنه، و یضعف

ص :152


1- 1_ تذکرة الفقهاء، ج 5، ص 422، الحلال إذا اختلط بالحرام و لم یتمیّز و لاعرف مقدار الحرام.
2- 2_ فی المصدر: «علی».
3- 3_ الروضة البهیة، ج 2، ص 67 _ 68، الحلال المختلط بالحرام.
4- 4_ فی المصدر: «و ذلک یتحقق»، بدل «و لذلک تحقق».
5- 5_ الروضة البهیة، ج 3، ص 386 _ 387، الفصل الخامس: فی بیع الصرف.

بأ نّه إحسان [180] محض إلیه، لأنّه إن ظهر و لم یرض بها ضمن له عوضها و إلاّ فهی أنفع من بقاء العین المعزولة المعرضة لتلفها بغیر تفریط المسقط لحقه. و الأقوی التخییر بین الصدقة و الدفع إلی الحاکم و إبقاؤه فی یده.(1)

و فی لقطته: فإن لم یجد صاحبها باعها و تصدّق بثمنها و ضمن إن لم یرض المالک علی الأقوی، و له إبقاؤها بغیر بیع، و إبقاء ثمنها أمانة إلی أن یظهر المالک أو یئس(2) منه، و لا ضمان حینئذ إن جاز أخذها کما یظهر من العبارة، و الذی صرح به غیره عدم جواز أخذ(3) شیء من العمران و لکن لو فعل لزمه هذا الحکم فی الشاة.

و کیف کان فلیس له تملکها مع الضمان علی الأقوی، للأصل و ظاهر النص و الفتوی عدم وجوب التعریف حینئذ، و غیر الشاة یجب مع أخذه تعریفه سنة کغیره من المال أو یحفظه لمالکه من غیر تعریف أو یدفعه إلی الحاکم.(4)

و فیه: فی لقطة المال کلام طویل نافع.(5)

[قول الفیض الکاشانی فی مفاتیح الشرائع]

و فی المفاتیح: و یجب فی الحلال المختلط بالحرام غیر معلوم القدر و لا الصاحب علی المشهور، للخبرین، فیحل الباقی إن لم یعلم زیادته علی الخمس، و معه یتصدّق بها بعده کذا قالوه، و لم یذکره القدیمان(6) و المفید، و الأولی أن یتصدّق بما تیقّن انتفاؤه عنه علی الفقراء بعد الیأس عن العلم بالمالک و له أن یتصدّق بالخمس منه لما ورد فی مثله فی عدة أخبار: «تصدّق بخمس مالک، فإن اللّه عزّوجل رضی من الأشیاء بالخمس و سائر المال لک حلال»(7).(8)

و فی دیونه: و إن لم یعرف صاحبه اجتهد فی طلبه، و قیل: مع الیأس یتصدّق عنه کما فی الخبر: «و ینوی القضاء [181] مع الظفر».(9)

ص :153


1- 1_ نفس المصدر، ج 4، ص 18، کتاب الدین.
2- 2_ فی المصدر: «ییأس».
3- 3_ فی المصدر: «الأخذ».
4- 4_ الروضة البهیة، ج 7، ص 89 _ 90، الفصل الثانی: فی لقطة الحیوان.
5- 5_ نفس المصدر، ص 92، الفصل الثالث: فی لقطة المال.
6- 6_ هما ابن الجنید و ابن أبی عقیل.
7- 7_ الکافی، ج 5، ص 125، باب المکاسب الحرام، ح 5؛ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 368 _ 369، باب المکاسب، ح 186.
8- 8_ مفاتیح الشرائع، ج 1، ص 226 _ 227، وجوب الخمس فی الحلال المختلط بالحرام.

و فی آخر: «و هو کسبیل مالک، فإن جاء طالب أعطیه»(1)، قیل: و یجب العزل عند الوفاة و الوصیة به لیتمیّز الحق و البعد عن تصرّف الورثة فیه.

و فی الخبر: «فإن حدث بک حدث فأوصی به إن جاء له طالب أن یدفع إلیه».(2)

و فی آخر: «تطلب له وارثا(3) و إلاّ فهو کسبیل مالک، ثم قال: ما عسی أن یصنع بها، ثم قال: یوصی بها فإن جاء لها طالب و إلاّ فهی کسبیل مالک».(4)

و الشیخ علی وجوب العزل مع الیأس و إن لم یحضر الوفاة، و حمل علی استبقاء ما یساوی الدین، و فی الصحیح: «أطلبه، قال: و قد طال فأصدق عنه؟ قال: أطلبه».(5)

و فی صحیح آخر: «لاجناح علیه بعد أن یعلم اللّه أن نیته الأداء»(6).(7)

و فی ودیعته: و لو کان غاصبا لها یمنع منها و ینکر و یعبد علی صاحبها إن عرف، و إن جهل عرف سنة ثم جاز التصدّق بها، و یضمن مع کراهة صاحبها علی المشهور للخبر، خلافا للحلی(8) حیث أوجب ردّها إلی إمام المسلمین، و مع التعذر یبقی أمانة ثم یوصی بها إلی عدل إلی حین التمکن من المستحق، و قواه فی المختلف.(9)

و المفید(10) أوجب إخراج الخمس قبل التصدّق و لم یذکر التعریف و تبعه الدیلمی، أما التملک بعد التعریف فلم یذکره أحد و إن جعل فی الروایة کاللقطة.(11)

و فی لقطته: و إن کان شاة ففی الخبر: «أ نّه یحبسها عنده ثلاثة أیام و یعرف فإن لم

ص :154


1- 1_ لم نعثر علیه.
2- 2_ من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 331، باب میراث المفقود، حدیث 5708؛ وسائل الشیعة، ج 26، ص 301، باب حکم میراث المفقود، ح 10، و فیهما: «أعطیته».
3- 3_ الکافی، ج 7، ص 153، باب میراث المفقود، ح 1؛ الإستبصار، ج 4، ص 197، باب میراث المفقود الذی لایعرف له وارث، ح 3.
4- 4_ فی المصادر: + «فإن وجدت له وارثا».
5- 5_ تهذیب الأحکام، ج 7، ص 177، باب الرهون، ح 38؛ وسائل الشیعة، ج 26، ص 254، باب حکم ما تعذر إیصال مال من لا وارث له، ح 7.
6- 6_ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 188، کتاب الدیون، ح 21؛ وسائل الشیعة، ج 18، ص 362، باب أنّ من کان علیه دین لغائب وجب علیه نیة القضاء، ج 2.
7- 7_ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 188، باب الدیون و أحکامها، ح 20؛ وسائل الشیعة، ج 18، ج 18، ص 362، باب أنّ من کان علیه دین لغائب وجب علیه نیة القضاء، ح 1.
8- 8_ مفاتیح الشرائع، ج 3، ص 129، وجوب نیة أداء الدین و المبادرة إلیه.
9- 9_ السرائر، ج 4، ص 84، باب الودیعة.
10- 10_ مختلف الشیعة، ج 6، ص 60، ودیعة الظالم و أحکامها.
11- 11_ المقنعة، ص 627، باب الودیعة.

یأت صاحبها باعها و تصدّق بثمنها»(1)؛ و إن کان أعم من الموجود فی العمران لکنه حمل علیه جمعا.

و لو ظهر المالک و لم یرض بالصدقة ففی الضمان [182] وجهان و یحتمل فی غیر الشاة، بل مطلقا التعریف سنة، ثم التصدّق أو التملک کغیر الحیوان من الأموال عملا بالعموم.(2)

[قول الشیخ الطوسی فی النهایة]

و فی النهایة: و إذا حصل مع الإنسان مال قد اختلط الحلال بالحرام و لایتمیّز له و أراد تطهیره، أخرج منه الخمس و حل له التصرف فی الباقی. و إن تمیّز له الحرام وجب علیه إخراجه و ردّه إلی أربابه؛ و من ورث مالا ممن یعلم أ نّه کان یجمعه من وجوه محظورة، مثل الربا و الغصب و ما یجری مجراهما و ما(3) یتمیّز له المغصوب [منه] و لا الربا، أخرج منه الخمس و استعمل الباقی، و حل له التصرف فیه.(4)

و فی صرفه: و لا یجوز بیع تراب الصیاغة، فإن بیع کان ثمنه للفقراء و المساکین یتصدّق به علیهم، لأنّ ذلک لأربابه الذین لایتمیّزون.(5)

و فی ودیعته: و علیه أن یرّدها إلی أربابها إن عرفهم؛ فإن لم یعرفهم عرّفها حولا کما تعرف اللقطة، فإن جاء صاحبها و إلاّ تصدّق بها عنه.(6)

و فی دیونه: فإن لم یظفر به، تصدّق به عنه، و لیس علیه شیء.(7)

و فی لقطته: و أمّا الذی یجده فی غیر الحرم، فیلزمه أیضا أن یعرّفه سنة؛ فإن جاء صاحبه ردّ علیه؛ و إن لم یجئ، کان کسبیل ماله، و یجوز له التصرف فیه؛ إلاّ أ نّه یکون ضامنا له متی جاء صاحبه وجب علیه ردّه؛ فإن تصدّق به عنه، لزمه أن یغرمه له متی جاء،

ص :155


1- 1 _ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 397، باب اللقطة والضالة، ح 36؛ وسائل الشیعة، ج 25، ص 459، باب حکم التقاط الشاة و الدابة، ح 6.
2- 2_ مفاتیح الشرائع، ج 3، ص 183، حکم ما یوجد من الحیوان فی العمران.
3- 3_ فی المصدر: «لم».
4- 4_ النهایة، ص 197، باب الخمس و الغنائم.
5- 5_ نفس المصدر، ص 383، باب الصرف و أحکامه.
6- 6_ نفس المصدر، ص 436، باب الودیعة و العاریة.
7- 7_ نفس المصدر، ص 307، باب وجوب قضاء الدین إلی الحی والمیت.

إلاّ أن یشاء صاحب المال أن یکون الأجر له، فیحتسب له بذلک عند اللّه.(1)

[قول ابن إدریس الحلی فی السرائر]

و فی السرائر: و إذا اختلط المال الحرام بالحلال، حکم فیه بحکم الأغلب، فإن کان الغالب حراما احتاط فی إخراج الحرام منه، فإن لم یتمیّز له، أخرج الخمس و صار الباقی و التصرف فیه مباحا؛ و کذلک إن ورث ما لم(2) یعلم أنّ صاحبه جمع بعضه من جهات محظورة من غصب و ربا و غیر ذلک، و لم یعلم مقداره، أخرج خمسه(3) و استعمل الباقی استعمالا مباحا.

فإن غلب فی ظنه أو علم أنّ الأکثر حرام، اختلط فی إخراج الحرام منه؛ هذا إذا لم یتمیّز له الحرام، فإن تمیّز له بعینه أو بمقداره، وجب إخراجه قلیلا کان أو کثیرا و لا یجب علیه إخراج الخمس منه و یردّه إلی أربابه إذا تمیّزوا، فإن لم یتمیّزوا جدّ فی طلبهم و طلب وارثهم(4)، فإن لم یجدهم و قطع علی انقراضهم، سلّمه إلی إمام المسلمین، فإنّه ماله إن کان ظاهرا، أو حفظه علیه إن کان مستترا و غائبا من أعدائه.

و قد روی أ نّه یتصدّق به عنهم(5).(6)

و فی لقطته: و من وجد [شیئا] فی الحرم، فلایجوز له أخذه، فإن أخذه فلیعرّفه سنة، فإن جاء صاحبه و إلاّ تصدّق به عنه، و کان ضامنا إذا جاء صاحبه و لم یرض بفعله، و إذا وجد فی غیر الحرم فلیعرّفه سنة.(7) ثم هو کسبیل ماله یعمل به ما شاء، إلاّ أ نّه ضامن إذا جاء صاحبه؛ هذا آخر کلام شیخنا(8) فی الباب المشار إلیها و هو الحق الیقین، لأنّه مال الغیر، و الرسول صلی الله علیه و آله قال: «لایحل مال امرئ مسلم إلاّ عن طیب نفس منه»(9) و هذا ما

ص :156


1- 1_ نفس المصدر، ص 320، باب اللقطة و الضالة.
2- 2_ فی المصدر: «ما لا»، بدل «ما لم».
3- 3_ فی المصدر: «الخمس».
4- 4_ فی المصدر: «ورّاثهم».
5- 5_ الکافی، ج 5، ص 125، باب المکاسب الحرام، ح 5؛ وسائل الشیعة، ج 9، ص 506، باب وجوب الخمس فی الحلال إذا اختلط بالحرام، ح 4.
6- 6_ السرائر، ج 2، ص 209 _ 210، باب الخمس و الغنائم.
7- 7_ فی المخطوطة تکرر جملة: «فإن جاء صاحبه و إلاّ تصدّق به عنه و کان ضامنا إذا جاء صاحبه و لم یرض بفعله و إذا وجد فی غیر الحرم فلیعرّفه سنة».
8- 8_ النهایة، ص 197، باب الخمس و الغنائم.
9- 9_ عوالی اللئالی، ج 3، ص 473، باب الغصب.

طابت نفسه بالصدقة عنه.

و أما الذی یجده فی غیر الحرم، فیلزمه أیضا تعریفه(1) سنة، فإن جاء صاحبه رد علیه و إن لم یجئ کان کسبیل ماله [بعد السنة] و التعریف فیها و یجوز له التصرف فیه بسائر أنواع التصرفات إلاّ أ نّه یکون ضامنا له بقیمته بعد السنة، متی جاء صاحبه وجب [184 [ردّه علیه، فإن تصدّق به عنه لزمه أیضا أن یغرمه له متی جاء صاحبه(2) إلاّ أن یشاء صاحبه أن یکون له الأجر و یرضی بذلک فیحتسب له بذلک عند اللّه تعالی.

و جمیع النماء المنفصل و المتصل بعد الحول فی هذا الضرب یکون لمن وجدها دون صاحبها، لأ نّها بعد الحول صارت کسبیل ماله و لصاحبها قیمتها فحسب، فهو فی هذا الضرب بین خیرتین، بین أن یتصدّق بها بعد السنة _ و یکون ضامنا لقیمتها بعد الحول إذا جاء صاحبها و لم یرض بفعله _ و بین أن یجعلها کسبیل ماله و یضمن قیمتها لصاحبها بعد السنة و التعریف.

و إلی هذا یذهب شیخنا فی مسائل خلافه(3) إلی أنّ لقطة غیر الحرم، یعرفها سنة، ثم هو مخیّر بعد السنة بین ثلاثة أشیاء، بین أن یحفظها علی صاحبها، و بین أن یتصدّق بها عنه _ و یکون ضامنا إن لم یرض صاحبها بذلک _ و بین أن یتملّکها و یتصرّف فیها، و علیه ضمانها إذا جاء صاحبها.

و هذا مذهب الشافعی و أبی حنیفة اختاره هاهنا، لأنّ بینهما خلافا فی لقطة الفقیر و الغنی و الصحیح الحق الیقین، إجماع أصحابنا علی أ نّه بعد السنة یکون کسبیل ماله أو یتصدّق بها بشرط الضمان و لم یقولوا هو بالخیار بعد السنة فی حفظها [علی صاحبها].

و شیخنا أبوجعفر فی الجزء الأول فی مسائل خلافه(4) و مبسوطه(5) قال: مسألة: إذا وجد نصابا من الأثمان أو غیرها من المواشی عرّفها سنة، ثم هو کسبیل ماله و ملکه، فإذا حال بعد ذلک علیه حول و أحوال لزمته زکاته، لأ نّه مالکه و إن کان ضامنا لها، و أما صاحبه فلا زکاة علیه، لأنّ مال الغائب [185] الذی لایتمکّن منه، لا زکاة فیه.

ص :157


1- 1_ المخطوطة: «تعرفه»، و ما أدرجنا من المصدر.
2- 2_ فی المصدر: _ «صاحبه».
3- 3_ الخلاف، ج 3، ص 577، أنواع اللقطة.
4- 4_ نفس المصدر، ج 2، ص 111 _ 112، حکم الزکاة فی اللقطة.
5- 5_ المبسوط، ج 1، ص 226، مال التجارة هل فیه زکاة أم لا؟

و قال الشافعی(1): إذا کان بعد سنة هل تدخل فی ملکه بغیر اختیاره؟ علی قولین: أحدهما و هو المذهب: أ نّه لایملکها إلاّ باختیاره.

و الثانی: یدخل بغیر اختیاره، فإذا قال: لایملکها إلاّ باختیاره، فإذا ملکها فإن کان من الأثمان یجب مثلها فی ذمته و إن کانت ماشیة وجب قیمتها فی ذمته، فأمّا الزکاة فإذا حال الحول من حین التقط، فلا زکاة فیها لأنّه أمین، و أما صاحب المال فله مال لایعلم موضعه علی قولین مثل الغصب.

و أما الحول فإنّه لا(2) یملکها فهی أمانة أبدا فی یده، و رب المال علی قولین مثل الضالة، و إذا ملکها الملتقط و جاء الحول فهی کرجل له ألف و علیه ألف، فإن قال: الدین یمنع فهاهنا یمنع، فإن قال: لا یمنع فهاهنا لایمنع إذا لم یکن له مال سواه بقدره، فإن کان له سواه لزمته زکاته، و رب المال علی قولین کالضالة و الغصوب.

قال: دلیلنا ما روی عنهم علیهم السلام أ نّهم قالوا: لقطة غیر الحرم یعرّفها سنة، ثم هو کسبیل ماله(3)، و سبیل ماله أن یجب فیه الزکاة، قال: فبهذا الظاهر یجب فیه الزکاة. هذا آخر کلام شیخنا فی مسائل الخلاف، فی الجزء الأول فی کتاب الزکاة.

فلو کان بعد السنة لایدخل فی(4) ملکه و هو مخیّر بین ثلاث، خیّر علی ما قاله فی الجزء الثانی فی کتاب اللقطة فی مسائل الخلاف، لمّا وجبت علیه الزکاة بعد السنة و التعریف و حول الحول بعد ذلک و استدلاله بأن قال: دلیلنا ما روی عنهم علیهم السلام أنّهم قالوا: لقطة غیر الحرم یعرّفها سنة [186 [ثم هی کسبیل ماله.

و ما قالوا یکون مخیرا بعد السنة بین ثلاث خیّر علی ما یذهب الشافعی إلیه فی أحد قولیه، و أیضا من قال بهذا القول لایوجب التعریف و إنّما یوجب التعریف حتی یملّکها، فأما إذا لم یرد أن یتملّکها، فلایجب علیه التعریف و لا خلاف بین أصحابنا فی وجوب التعریف فی هذه السنة .

فدلّ هذا أجمع أنّ الذی اختاره شیخنا فی الجزء الثانی مذهب الشافعی و أن مذهبنا

ص :158


1- 1_ المجموع، ج 15، ص 267، کتاب اللقطة.
2- 2_ فی المصدر: «فإن لم»، بدل «فإنّه لا».
3- 3_ الکافی، ج 5، ص 137، باب اللقطة و الضالة، ح 2؛ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 389، باب اللقطة و الضالة، ح 1، و فیهما: «عن أبی عبداللّه علیه السلام أ نّه قال فی اللقطة: یعرّفها سنة ثم هی کسائر ماله».
4- 4_ فی المخطوطة: + «ملکها».

و قول أصحابنا و روایاتهم بخلاف ذلک.(1)

و فی دیونه: و من کان علیه دین وجب علیه أن ینوی قضاءه علی ما قدّمناه، فإن حضرته الوفاة، سلّمه إلی من یثق بدیانته و جعله وصیه فی تسلیمه إلی صاحبه.

فإن مات من له الدین، سلّمه إلی ورثته، فإن لم یعلم [له] وارثا اجتهد فی طلبه(2)، فإن لم یجده سلّمه إلی الحاکم، فإن قطع علی أ نّه لا وارث له کان لإمام المسلمین.

و قد روی أ نّه إذا لم یظفر بوارث له، تصدّق به عنه و لیس علیه شیء(3) أورد ذلک شیخنا أبوجعفر فی نهایته(4) من طریق الخبر إیرادا لا اعتقادا، لأنّ الصدقة لا دلیل علیها من کتاب و لا سنة مقطوع بها و لا إجماع، بل الإجماع و الأصول المقررة(5) لمذهبنا تشهد بأن الإمام یستحق میراث من لا وارث له.(6)

و فی صرفه: و لایجوز بیع تراب الصیاغة، فإن بیع کان ثمنه للفقراء و المساکین، یتصدّق به علیهم، لأنّ ذلک لأربابه الذین لایتمیّزون.

فإن تمیّزوا ردّ علیهم أموالهم و اصطلحوا فیما بینهم ما رواه أصحابنا و وجد فی روایاتهم.(7)

و فی ودیعته: و إذا علم المودَع أنّ المودِع لایملک الودیعة، لم یجز ردّها علیه(8) مع الاختیار، بل یلزمه ردّ ذلک إلی مستحقه إن عرفه بعینه، فإن لم یعرفه بعینه، تعیّن(9) له حملها إلی [187] الإمام العادل، فإن لم یتمکّن لزمه الحفظ بنفسه من حیاته و من(10) یثق إلیه فی ذلک بعد وفاته إلی حین التمکّن من المستحق.

و من أصحابنا من قال: تکون و الحال هذه فی الحکم کاللقطة علی ما روی فی بعض الروایات و الأول أحوط.

و إذا(11) کانت الودیعة من حلال و حرام لایتمیّز أحدهما من الآخر، لزم ردّ جمیعها إلی

ص :159


1- 1_ السرائر، ج 3، ص 142 _ 145، باب اللقطة.
2- 2_ فی المخطوطة: «طلبته» و ما أدرجناه من المصدر.
3- 3_ أنظر: وسائل الشیعة، ج 26، ص 23، باب أنّ الکافر یرث الکافر إذا لم یکن وارث مسلم.
4- 4_ النهایة، ص 307، باب وجوب قضاء الدین إلی الحی و المیت.
5- 5_ فی المخطوطة: «مقرّرة».
6- 6_ السرائر، ج 2، ص 37، إذا غاب الدائن.
7- 7_ نفس المصدر، ج 3، ص 384، باب الصرف و أحکامه.
8- 8_ فی المخطوطة: «علیها».
9- 9_ فی المصدر: «فإن لم یتعیّن»، بدل «فإن لم یعرفه بعینه تعیّن».
10- 10_ فی المصدر: «بمن».
11- 11_ فی المصدر: «إن».

المودِع متی طلبها بدلیل إجماع أصحابنا.(1)

[قول یحیی بن سعید الحلی فی الجامع للشرائع]

و فی الجامع: الخمس واجب فی مال اختلط حرامه بحلاله و لم یتعیّن صاحب الحرام و لا قدره، فإن تعیّن صاحبه صولح، و إن تعیّن قدره فقط تصدّق به عنه.(2)

و فی صرفه: و روی(3) فی تراب الصیاغة إن أمکن استحلاله من صاحبه فعل، فإن کان یتهمه إن أخبر، بیع بطعام و شبهه و یصدّق به بایعه إما له أو علی محتاج من أهله و غیرهم.(4)

و فی دیونه: و إذا استدان ممن لایعرفه و غاب أو غصب منه تصدّق به عنه، فإن عرفه نوی قضاه، فإن حضره الموت وصی إلی ثقة به و اجتهد الوصی فی طلبه، فإن مات طلب وارثه، فإن لم یجده تصدّق به عنه.(5)

و فی ودیعته: فإن أودع مغصوبا یعرف ربّه وجب ردّه علیه، فإن لم یفعل مع الإمکان ضمن له، فإن لم یمکّنه، فلا ضمان علیه. فإن لم یعرف ربّه عرّفه حولا، فإن جاء صاحبه فیه و إلاّ تصدّق به، فإذا جاء صاحبه خیّره بین الأجر و الغرم و إن کان مختلطا بمال المودِع کالدهن و شبهه ردّه علی المودِع.(6)

و فی لقطته: و تدخل فی ملکه بعد الحول و علیه ضمانها، فإن تصدّق بها ضمنها لصاحبها إلاّ أن [یشاء صاحبها أن(7)] یکون الأجر له و لا یکون أمانة بعد حول التعریف.(8)[188]

ص :160


1- 1_ السرائر، ج 2، ص 435 _ 436، باب الودیعة، أحکام الودیعة.
2- 2_ الجامع للشرائع، ص 148 _ 149، فی الخمس و الأنفال و قسمتها.
3- 3_ وسائل الشیعة، ج 18، ص 202، باب استحباب بیع تراب الصیاغة من الذهب والفضة بهما أو بغیرهما و الصدقة بثمنه، ح 2، و نص الروایة هکذا: «عن علی بن میمون الصائغ، قال: سألت أباعبداللّه علیه السلام عما یکنس من التراب فأبیعه فما أصنع به؟ قال: تصدّق به فإمّا لک و إمّا لأهله، قال: قلت: فإنّ فیه ذهبا و فضة و حدیداً فبأی شیء أبیعه؟ قال: بعه بطعام، قلت: فإن کان لی قرابة محتاج أعطیته منه؟ قال: نعم».
4- 4_ الجامع للشرائع، ص 252، فی الربا و الصرف.
5- 5_ نفس المصدر، ص 284، تعریف الدین.
6- 6_ نفس المصدر، ص 329، تعریف الودیعة.
7- 7_ ما بین المعقوفتین أثبتناه من المصدر.
8- 8_ الجامع للشرائع، ص 354، ما إذا وجد اللقیط فی الحل.
[قول ابی الصلاح الحلبی فی الکافی]

و فی الکافی: و کل ما اختلط حلاله بحرامه و لم یتمیّز أحدهما من الآخر و لاتعیّن له مستحقه.(1)

و فی ودیعته: و إن لم یخلف المودع وارثا فهی من مال الأنفال.

و إن کان المودع لایملک الودیعة أو لا یصح منه الایداع(2) کالغاصب و الکافر الحربی، فعلی المودِع أن یحمل ما أودعه الحربی إلی سلطان الإسلام العادل علیه السلام و یرد المغصوب إلی مستحقه، فإن لم یتعیّن له و لا من ینوب منابه، حملها إلی الإمام العادل، فإن تعذّر ذلک فی المسألتین، فعلی المودع حفظ الودیعة إلی حین التمکّن من إیصالها إلی مستحق ذلک و الوصیة بها إلی من یقوم مقامه فیها و لایجوز ردّها إلی المودع مع الاختیار.

فإن کانت الودیعة مختلطة بحلال و حرام و یتمیّز أحدهما من الآخر، فعلی المودَع ردّ الحرام إلی أهله إن عرّفهم و إلاّ صنع ما رسّمناه و الحلال إلی المودع، فإن لم یتمیز له الحلال من الحرام فهی أمانة للمودع یجب ردّها متی طلبها.(3)

و فی لقطته: و إذا حضر(4) صاحب اللقطة و قد تصرّف فیها الملتقط، فعلیه ردّ مثلها أو قیمتها إن کان تصرّفه بعد التعریف(5) و ان کان قبله ردّ معها ما أفادت من ربح، فإن کانت قد تصدّق بها، فهو بالخیار بین إمضاء الصدقة و له ثوابها و بین الرجوع علیه بها و یکون ثواب الصدقة له دونه.(6)

[قول فاضل الآبی فی کشف الرموز]

و فی کشف الرموز فی ودیعته: قال دام ظلّه: «و لو جهله _ أی مالکها _ عرّفها کاللقطة حولا، فإن وجده و إلاّ تصدّق بها عن المالک».

أقول: أمّا(7) التعریف لأنّه مال حصل فی یده و مالکه غیر معین الشخص، و کل من حصل فی یده مال الغیر و لا یعرفه یجب تعریفه، أما المقدمة الأولی فمسلّمة، و أمّا الثانیة

ص :161


1- 1_ الکافی فی الفقه، ص 170، الخمس.
2- 2_ فی المخطوطة: «ایداع».
3- 3_ الکافی فی الفقه، ص 231 _ 232، فصل: فی الودیعة.
4- 4_ فی المخطوطة: «جاء».
5- 5_ فی المخطوطة: «التصرف».
6- 6_ الکافی فی الفقه، ص 351، اللقطة.
7- 7_ فی المخطوطة: + «وجوب».

فللحذر من إضاعة المال المنهی [عنها] شرعا.

و أمّا التصدّق مع عدم الوجدان، فمستنده ما رواه سلیمان بن داود، عن حفص بن غیاث، عن أبی عبداللّه علیه السلام «فی لص أودع رجلا متاعا، قال: لا یرد [علیه] و یرد إلی صاحبه إن أمکن، و إلاّ تصدّق بها، فإن جاء بعد ذلک خیّره بین الأجر(1) و الغرم»(2)، هذا اختیار شیخنا و(3) الشیخ أبی جعفر [189] و اتباعه و به افتی.

و قال المفید(4) و سلاّر(5): یتصدّق بخمسها علی مستحق الخمس و الباقی علی فقراء المؤمنین و لست أعرف منشأ التفصیل.

و أما المتأخر أعرض عن التصدّق و ذهب إلی حملها إلی الإمام المسلمین کاللقطة.(6)

و فی لقطته: قال دام ظله: «و ما کان أزید، فإن وجده فی الحرم کره أخذه و قیل: یحرم إلی آخره».

قال الشیخ فی النهایة(7): لقطة الحرم لا یجوز أخذها؛ و قال فی الخلاف(8): یجوز أخذها و یجب تعریفها و یظهر مثل ذلک من کلام المفید(9) و ابن بابویه فی المقنع(10) و سلاّر.(11)

و قال علی بن بابویه فی رسالته:(12) و الأفضل أن یترک لقطة الحرم.

و مستند النهایة ما روی عنه أبی بصیر، عن علی بن أبی حمزة، عن العبد الصالح موسی بن جعفر علیهماالسلام ، عن رجل وجد دینارا فی الحرم فأخذه، قال: «بئس ما صنع ما کان ینبغی له أن یأخذه، قال: قلت: ابتلی بذلک، قال: تعرفه، قلت: فإنّه قد عرّفه فلم یجد له باغیا. قال: یرجع إلی بلده، فیتصدّق به علی أهل بیت من المسلمین، فإن جاء صاحبه(13) فهو له ضامن».(14)

ص :162


1- 1_ فی المصدر: «الأجرة».
2- 2_ الکافی، ج 5، ص 308، باب النوادر من کتاب المعیشة، ح 21، باختلاف یسیر.
3- 3_ فی المصدر: _ «شیخنا و».
4- 4_ المقنعة، ص 627، باب الودیعة.
5- 5_ المراسم، ص 197، ذکر أحکام الودیعة.
6- 6_ کشف الرموز، ج 2، ص 25، حکم ما لو اختلطت بمال الودع.
7- 7_ النهایة، ص 320، باب اللقطة والضالة.
8- 8_ الخلاف، ج 3، ص 585، حکم لقطة الحرم، مسألة 12.
9- 9_ المقنعة، ص 646، باب اللقطة.
10- 10_ المقنع، ص 380، أحکام اللقطة فی الحرم و غیره.
11- 11_ المراسم، ص 209، ذکر اللقطة.
12- 12_ فقه الرضا، ص 266، باب اللقطة.
13- 13_ فی المصدر: «طالبه».
14- 14_ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 395، باب اللقطة و الضالة، ح 30.

و مستند الخلاف ما روی عن النبی صلی الله علیه و آله أ نّه قال: «لاتحل لقطة الحرم إلاّ لمنشد»(1)، یعنی لمعرّف و الوجه الکراهیة توفیقا بین الروایات.

و علی التقدیرات، لایحل تملّکها و یجب التعریف حولا، فإن لم یجد صاحبها، إمّا أن یستبقیها أمانة أو یتصدّق عنه.

و هل یضمن لو لم یرض الصاحب بالصدقة؟ فیه قولان، قال فی باب اللقطة من النهایة(2) و المفید فی المقنعة:(3) یتصدّق و لا شیء علیه و هو تمسک(4) بأ نّه تصرّف مأذون فیه شرعا، فالضمان منفی بالأصل إلاّ فی موضع الدلالة و اختاره [190] ابن البراج فی المهذب(5) و سلار فی رسالته.(6)

و ذهب فی الخلاف(7) و فی کتاب الحج من النهایة(8) [إلی] أ نّه یتصدّق بها بشرط الضمان و هو فی روایة علی بن أبی حمزة و قد قدّمناها و اختاره المتأخر مستدلاّ بأ نّه مال الغیر، و قال الرسول صلی الله علیه و آله : «لایحل مال امرئ مسلم إلاّ عن طیب نفس منه».(9)

و هو ضعیف لأ نّا سلّمنا أ نّه مال الغیر و لکن إذن الشارع فی التصدّق به، و فی التصرّف(10) الشرعی یسقط الضمان حذرا من الإضرار، فالأشبه هو الأول.(11)

و الجواب عن الروایة أنّ التهجم علی الأموال(12) بخبر الواحد غیر جائز خصوصا فی موضع الخلاف مع کونه ضعیفا(13) فإنّ فی الطریق وهب بن حفص.

فإن قیل: لِمَ فرّقتم بینها و بین لقطة غیر الحرم، فذهبتم إلی ضمانها؟

قلنا: لوجهین، الأول: لاتفاق فقهائنا علیه؛ و الثانی: لوجود الفارق و هو کون لقطة غیر الحرم مجوزة التملک و لا کذا لقطة الحرم.(14)

ص :163


1- 1_ عوالی اللئالی، ج 3، ص 487، باب اللقطة، ح 12.
2- 2_ النهایة، ص 320، باب اللقطة و الضالة.
3- 3_ المقنعة، ص 646، باب اللقطة.
4- 4_ فی المصدر: «التمسک».
5- 5_ المهذب، ج 2، ص 567، أحکام اللقیط و الآبق.
6- 6_ المراسم العلویة، ص 209، ذکر اللقطة.
7- 7_ الخلاف، ج 3، ص 585، حکم لقطة الحرم.
8- 8_ النهایة، ص 284 _ 285، باب آخر من فقه الحج.
9- 9_ وسائل الشیعة، ج 5، ص 120، باب حکم ما لو طابت نفس المالک بالصلاة فی ثوبه أو علی فراشه، ح 1، مع اختلاف یسیر.
10- 10_ فی المخطوطة: «و التصدّق»، بدل «و فی التصرف».
11- 11_ فی المخطوطة: «الإضرار».
12- 12_ فی المخطوطة: «الأول».
13- 13_ فی المصدر: «ضعیف السند»، بدل «ضعیفا».
[قول الصیمری فی غایة المرام]

و فی غایة المرام فی دیونه: قال رحمه الله : «من کان علیه دین و غاب صاحبه عنه إلی آخره».

أقول: ما حکاه المصنف، مذهب الشیخ فی النهایة و هو مشتمل علی أحکام.

الأول: وجوب نیة القضاء.

الثانی: العزل عند الوفاة و هو واجب عند الشیخ و المصنف و أنکره ابن إدریس و ادعی الإجماع علی عدم وجوبه.

الثالث: وجوب الوصیة بدونه(1) و هذا لا خلاف فیه.

الرابع: وجوب الصدقة مع الیأس من الوارث و هو مذهب الشیخ و ابن البراج و اختاره المصنف و أبوالعباس لئلا یتعطّل المال و یخرج عن الانتفاع و لاحتیاج من هو علیه إلی تفریغ الذمة و لا سبیل غیر الصدقة، فإن ظفر [191] بالوارث بعد ذلک قضاه دینه إذا لم یرض بالصدقة.

و قال ابن إدریس(2): یدفعه إلی الحاکم إذا لم یعلم له وارثا، فإن قطع بعدم الوارث کان للإمام و اختاره فخرالدین(3) و المقداد(4) لأنّ الإمام وارث من لا وارث له.

و قال العلاّمة(5): إذا لم یعلم انتفاء الوارث وجب حفظه، _ لأ نّه مال معصوم فیجب حفظه علی مالکه _ ، فإن آیس من وجوده و الظفر به أمکن أن یتصدق به.(6)

و فی ودیعته: قال رحمه الله : «و لو کان الغاصب مزجها بماله، ثم أودع الجمیع فإن أمکن المستودع تمییز المالین، ردّ علیه ماله و منع الآخر و إن [لم] یمکّن تمییزهما(7) وجب اعادتهما علی الغاصب».

أقول: هذه المسألة مخالفة للأصل، لأ نّها تتضمن دفع مال الغیر إلی غیر مالکه مع کونه

ص :164


1- 1_ کشف الرموز، ج 2، ص 410 _ 412، حکم ما کان أزید من الدرهم.
2- 2_ فی المخطوطة: «به»، بدل «بدونه».
3- 3_ السرائر، ج 3، ص 55، باب وجوب قضاء الدین إلی الحی و المیت.
4- 4_ إیضاح الفوائد، ج 2، ص 3، وجوب الاجتهاد فی طلب المدیون.
5- 5_ التنقیح الرائع، ج 2، ص 157، أحکام القرض و ثوابه و مسائله.
6- 6_ مختلف الشیعة، ج 5، ص 374، لو غاب المالک غیبة منقطعة أو مات و لم یعرف له وارث.
7- 7_ غایة المرام، ج 2، ص 126 _ 127، لو شرط الصحاح عوض المکسرة.

غاصبا و هو غیر جائز إلاّ أنّ عمل أکثر الأصحاب علی ذلک.

قال ابن إدریس: و لو کانت الودیعة من حلال و حرام لایتمیز أحدهما عن الآخر، ردّ جمیعها إلی المودع متی طلبها بدلیل إجماع أصحابنا.(1)

فقد ظهر أن المسألة إجماعیة و العلاّمة فی القواعد(2) حکم بما هو فتوی الأصحاب ثم استشکل ذلک.

قال فخرالدین: منشأه من قول الأصحاب، ثم نقل قول ابن ادریس هذا الذی نقلناه، ثم قال: و من أنّه ردّ الغصب إلی الغاصب و هو لایجوز، و الأولی ردّه إلی(3) الحاکم.(4)

هذا کلامه؛ و لا بأس بالعمل علی ما اجتمعت علیه الأصحاب، لأن الإجماع حجة.(5)

و فی لقطته: قال رحمه الله : «لا یملک اللقطة قبل الحول و لو نوی ذلک و لا بعد الحول ما لم یقصد التملک، و قیل: تملّک بعد التعریف [192] حولا و إن لم یقصد، و هو بعید».

أقول: اختلف الأصحاب هنا علی ثلاثة أقوال:

الأول: دخولها فی ملک الملتقط بعد التعریف قهرا بغیر اختیاره و هو مذهب الشیخ فی النهایة(6) و ابن بابویه(7) و ابن إدریس(8)؛ لقول الصادق علیه السلام : «یعرفها سنة فإن جاء لها طالب(9) و إلاّ فهی کسبیل ماله».(10) و الفاء للتعقیب من غیر تراخ، فلو احتاج دخولها فی الملک بعد التعریف إلی نیة لحصل التراخی و هو باطل فلا یفتقر إلی نیة.

الثانی: لایدخل فی ملکه بعد التعریف إلاّ باختیاره و یکفی فیه القصد و إن لم یتلفظ، قاله العلاّمة فی المختلف(11) و اختاره فخرالدین(12) و أبوالعباس و هو المعتمد، أما الافتقار إلی النیة فلأصالة بقاء الملک علی مالکه ما لم یحصل قصد التملک و أما عدم الافتقار إلی اللفظ، فلأنّ النیة من أفعال القلوب فیکفی فیها القصد کسائر النیات.

ص :165


1- 1_ السرائر، ج 4، ص 85، باب الودیعة.
2- 2_ قواعد الأحکام، ج 2، ص 190، الفصل الثالث: أحکام الودیعة.
3- 3_ فی المخطوطة: «علی».
4- 4_ إیضاح الفوائد، ج 2، ص 122، أحکام الودیعة.
5- 5_ غایة المرام، ج 2، ص 287، کتاب الودیعة، لو عیّن له موضع الاحتفاظ.
6- 6_ النهایة، ص 320، باب اللقطة و الضالة.
7- 7_ فقه الرضا علیه السلام ، ص 266، باب اللقطة.
8- 8_ السرائر، ج 3، ص 141، باب اللقطة.
9- 9_ فی المخطوطة: «صاحبها طالب»، بدل «لها طالب»، و فی غایة المرام: «صاحبها»، بدل «لها طالب»، و ما أدرجناه من المصدر.
10- 10_ الإستبصار، ج 3، ص 68، باب اللقطة، ح 3.
11- 11_ مختلف الشیعة، ج 6، ص 101، إناطة تملک اللقطة بعد التعریف بالاختیار.
12- 12_ إیضاح الفوائد، ج 2، ص 157، أحکام لقطة الأموال.

الثالث: لایدخل فی ملکه بعد التعریف إلاّ بالنیة و اللفظ، مثل أن یقول: اخترت تملّکها و هو مذهب الشیخ فی الخلاف(1) و ابن حمزة(2) و أبی الصلاح(3)، للإجماع علی حصول الملک بذلک دون غیره، فلایحصل الملک بدونه.(4)

[قول المقداد السیوری فی التنقیح]

و فی التنقیح: السادس: کل مال حلال اختلط بحرام و تقسیم مسائله أربع:

الأولی: أن یعلم المالک و المقدار، فیوصله إلیه لا غیر.

الثانیة: أن یعلم المالک لا المقدار، فیصالحه.

الثالثة: أن یعلم المقدار لا المالک، فیتصدّق به.

الرابعة: لایعلمهما معا و هو المراد هنا.(5)

و فی دیونه: قوله: «و مع الیأس، قیل: یتصدّق به عنه». [193]

قاله الشیخ و لا یعلم له مستند صریح فی ذلک، فقال ابن ادریس: إذا لم یعلم له وارثا دفعه إلی الحاکم، فإن قطع علی أن لا وارث له، کان للإمام(6)، و هوالحق، لکن علی تقدیر العلم بموته و عدم وارثه یکون للإمام، أما إذا انتفی العلم بذلک فحفظه أولی حتی یظهر خبره أو خبر وارثه.(7)

و فی ودیعته: قوله: «و لو کانت غصبا إلی آخره».

هذا قول الشیخ معتمدا علی روایة حفص بن غیاث، عن الصادق علیه السلام و هو ضعیف، لکن النظر یؤیّد روایته، فإنّه مال المجهول المالک فیکون لقطة فیعمل به ما یعمل بها.

و قال المفید(8) و سلار(9): إذا لم یعرف المالک أخرج خمسها لأربابه و تصدّق بالباقی علی فقراء المؤمنین.

ص :166


1- 1_ الخلاف، ج 3، ص 584، إذا عرّفها سنة لا تدخل فی ملکه إلاّ باختیاره.
2- 2_ انظر: الوسیلة، ص 278، فصل فی بیان اللقطة و الضالة.
3- 3_ انظر: الکافی فی الفقه، ص 351، اللقطة.
4- 4_ غایة المرام، ج 4، ص 158، تملک اللقطة قبل الحول و بعده.
5- 5_ التنقیح الرائع، ج 1، ص 337، فیما یجب الخمس و هو سبعة أشیاء.
6- 6_ السرائر، ج 3، ص 55، باب وجوب قضاء الدین إلی الحی و المیت.
7- 7_ التنقیح الرائع، ج 2، ص 157، حکم القرض و ثوابه و مسائله.
8- 8_ المقنعة، ص 627، باب الودیعة.
9- 9_ المراسم، ص 197، ذکر أحکام الودیعة.

و قال التقی: بل یحملها إلی الإمام العادل، فإن تعذّر فعلیه حفظها إلی حین تمکّنه من إیصالها إلی مستحقها و الوصیة بها إلی من یقوم مقامه و لایجوز ردّها إلی الظالم مع الإختیار، و هو اختیار ابن إدریس و العلاّمة، و هو الأقوی، و کلام المصنف لایدفع هذا القول، لأ نّه: قال تصدّق بها إن شاء و إن(1) لم یشأ عمل کما قاله التقی حتما.

قوله: «و لو کانت مختلطة بمال المودع ردّها علیه إن لم یتمیّز» إذ لو لم یردّها و الحالة هذه لزم منع مال الغیر، و هو باطل.

و استشکله العلاّمة فی القواعد(2) من حیث استلزام ذلک ردّ مال(3) المغصوب إلی الغاصب و هو باطل، و من نقل ابن إدریس(4) الإجماع علی وجوب ردّه إلیه و الأجود إن أمکن الحاکم سلّمه إلیه و إلاّ ردّه إلی الغاصب عملا بالإجماع المذکور، لأن الإجماع المنقول بخبر الواحد حجة.(5)

و فی لقطته: [194] قوله: «و لو تصدّق به بعد الحول».

أمّا هذا اختیار الشیخین فی النهایة(6) و المقنعة(7) و القاضی فی المهذب(8)، لأنّ الصدقة فیها تصرف شرعی بالإجماع، فلا یتعقبه ضمان؛ و قال الشیخ فی الخلاف(9) و ابن إدریس(10) بالضمان.

لروایة ابن أبی حمزة المتقدمة و فیها ضعف، لأنّ فی طریقها وهب بن حفص و هو ضعیف.(11)

قوله: «لا یملک اللقطة إلی آخره».

هنا فواید: الأولی: ذهب الشیخ فی المبسوط(12) و الخلاف(13) و التقی و ابن حمزة(14) إلی

ص :167


1- 1_ فی المصدر: «فإذا»، بدل «و إن».
2- 2_ قواعد الأحکام، ج 2، ص 190، الفصل الثالث: أحکام الودیعة.
3- 3_ فی المصدر: «المال».
4- 4_ السرائر، ج 3، ص 55، باب وجوب قضاء الدین.
5- 5_ التنقیح الرائع، ج 2، ص 243 _ 244، بعض أحکام الودیعة.
6- 6_ النهایة، ص 320، باب اللقطة و الضالة.
7- 7_ المقنعة، ص 646، باب اللقطة.
8- 8_ المهذب، ج 2، ص 567، حکم اللقیط و الآبق.
9- 9_ الخلاف، ج 3، ص 578، أنواع اللقطة.
10- 10_ السرائر، ج 3، ص 143، باب اللقطة.
11- 11_ التنقیح الرائع، ج 4، ص 118، اللقطة تعریفها و أحکامها.
12- 12_ المبسوط، ج 3، ص 323، الکلام فی ضمان اللقطة و أنّها أمانة قبل الحول.

أنّ اللقطة لا تملّک بمجرد انقضاء الحول، بل لابد مع ذلک من نیة التملّک؛ و هو الحق و علیه الفتوی، لأصالة بقاء الملک علی مالکه، فلایخرج عنه إلاّ بدلیل و لیس إلاّ النیة.

و لما رواه محمد بن مسلم عن أحدهما علیهماالسلام قال: سألته عن اللقطة، قال: «لاتقربوها فإن ابتلیت بها فعرّفها سنة، فإن جاء صاحبها و إلاّ فاجعلها(1) فی عرض مالک یجری علیها ما یجری علی مالک إلی أن یجیء الطالب».(2)

قال الشیخ فی النهایة(3) و ابن ادریس(4): یملک بمجرد دخول(5) الحول، لما رواه الحلبی عن الصادق علیه السلام قال: «تعرّفها سنة، فإن جاء لها طالب و إلاّ فهی کسبیل(6) ماله».(7)

و مثله روایة داود بن سرحان عن الصادق علیه السلام (8) و الفاء للتعقیب.

و أجیب عنه بأ نّه قوله: «هی کسبیل ماله» تشبیه و التشبیه لایقتضی الاتفاق فی جمیع الأحکام و إلاّ لکان هو هو و لیس، بل یکفی فی مطلق التشبیه الاتفاق فی بعض الأحکام؛ و هو هنا کذلک فإنّه یشابه ماله فی جواز التصرف بأحد الأمور الثلاثة:

الأول: هل یشترط مع نیة التملک التلفظ باختیار الملک بأن یقول: اخترت تملکها أم لا؟ قال التقی نعم، [195] لأنّ مع اللفظ(9) یحصل الملک یقینا بخلافه مع النیة لا غیر. و به قال الشیخ فی الخلاف.(10)

و الفتوی علی خلافه، بل یکفی مجرد النیة، لأصالة عدم الاشتراط، و لقوله علیه السلام : «و إلاّ فاجعلها فی عرض مالک» و الفاء للتعقیب و لم یذکر اللفظ، فلو شرط لزم تأخیر(11) البیان

ص :168


1- 1_ الخلاف، ج 3، ص 581، إذا عرّفها سنة لاتدخل فی ملکه إلاّ باختیاره.
2- 2_ انظر: الوسیلة، ص 278، فصل فی بیان اللقطة و الضالة.
3- 3_ فی المخطوطة: «اجعلها»، و ما أدرجناه من المصدر.
4- 4_ الکافی ج 5، ص 139، باب اللقطة و الضالة، ح 11؛ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 390، باب اللقطة و الضالة، ح 5، باختلاف یسیر.
5- 5_ النهایة، ص 320، باب اللقطة و الضالة.
6- 6_ السرائر، ج 3، ص 143، باب اللقطة.
7- 7_ فی المصدر: «حؤول».
8- 8_ فی المخطوطة: + «مالک».
9- 9_ الاستبصار، ج 3، ص 68، باب اللقطة، ح 3؛ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 389، باب اللقطة و الضالة، ح 3.
10- 10_ الاستبصار، ج 3، ص 67، باب اللقطة، ح 1، نص الروایة هکذا: «عن أبی عبداللّه علیه السلام أ نّه قال: فی اللقطة یعرفها سنة، ثم هی کسائر ماله».
11- 11_ فی المخطوطة: «التلفظ»، و ما أدرجناه من المصدر.

عن وقت الحاجة.

الثانی: أ نّه مع نیة التملک هل یثبت فی ذمته ضمانها بمجرد النیة أو یتوقف علی مجیء المالک و مطالبته؟

نقل الشیخ فی المبسوط(1) القولین محتجاً علی الثانی بقوله صلی الله علیه و آله وسلم : «من وجد لقطة فلیشهد ذا عدل ثم لایغیره و لایکتم(2) فإن جاء صاحبها فلیردها و إلاّ فهو مال اللّه یؤتیه من یشاء»(3) و الفتوی علی الأوّل لوجوه:

الأول: أصالة بقاء الملک علی مالکه فتملکه بغیر إذنه موجب لضمانه.

الثانی: قوله صلی الله علیه و آله وسلم : «علی الید ما أخذت حتی تؤدی».(4)

الثالث: أنّ المطالبة تتوقف علی الاستحقاق، فلو علّل الاستحقاق بها، لزم الدور.

و یظهر فائدة القولین فی مسائل:

الأولی: وجوب عزلها من ترکته قبل موته علی الأول و عدمه علی الثانی.

الثانیة: وجوب الوصیة بها علی الأول دون الثانی.

الثالثة: یکون الملتقط مستحقا للزکاة علی الأول لکونه غارما دون الثانی لعدم ثبوت شیء فی ذمته.

الرابعة(5): جواز استثناء قدرها(6) من الربح الذی یجب فیه الخمس لکونه دینا، فیکون من المؤن، فیخمّس الباقی علی الأول و عدم جواز استثنائه علی الثانی.(7)

[قول ابن فهد الحلی فی المهذب البارع]

و فی المهذب البارع فی دیونه: قال: «و مع الیأس قیل: تصدّق به عنه». [196]

أقول: قال الشیخ فی النهایة(8): یجتهد المدیون فی طلب الوارث، فإن لم یظفر به تصدّق

ص :169


1- 1_ المبسوط، ج 3، ص 330 _ 331، رجل فی یده عبد فادعی آخر بأنّ هذا العبد لی.
2- 2_ فی المخطوطة: «و لایکتم و لایغیر»، بدل «ثم لایغیره و لا یکتم».
3- 3_ مستدرک الوسائل، ج 17، ص 127، باب عدم وجوب تعریف اللقطة التی دون درهم، ح 6.
4- 4_ نفس المصدر، ص 88، باب تحریمه (الغصب)، و وجوب ردّ المغصوب إلی مالکه، ح 4.
5- 5_ فی المخطوطة: «الثالث».
6- 6_ فی المخطوطة: «نذرها»، و ما أدرجناه من المصدر.
7- 7_ التنقیح الرائع، ج 4، ص 123 _ 125، مسائل من أحکام اللقطة.
8- 8_ النهایة، ص 307، باب وجوب قضاء الدین إلی الحی و المیت.

به، و تبعه القاضی.(1)

و قال ابن ادریس(2): یدفعه إلی الحاکم إذا لم یعلم له وارثا، فإن قطع علی أ نّه لا وارث له، کان لإمام المسلمین، لأ نّه یستحق میراث من لا وارث له.

و قال العلاّمة(3): إن لم یعلم انتفاء الوارث وجب حفظه، لأ نّه مال معصوم، فیجب حفظه علی مالکه کغیره من الأموال، فإن آیس من وجوده و الظفر به أمکن أن یتصدّق به و ینوی القضاء عند الظفر بالوارث، لئلا یتعطّل المال، إذ لا یجوز التصرف فیه و لا یمکن إیصاله إلی مستحقه.

و فی قوله: «لایجوز التصرف فیه» نظر، لعدم تعیین الدین إلاّ بقبض المستحق له، بل لو قال: لاحتیاجه إلی تفریغ ذمته _ و هو غیر متمکن من إیصاله إلی مستحقه، فشرّع له التصدّق(4) به کاللقطة _ کان أحسن.(5)

و فی اللقطة: الرابعة: لو تصدّق بها بعد الحول فکره المالک، هل یضمن أم لا؟ الشیخ فی الکتابین(6) علی الأول و به قال ابن ادریس(7) و أبو علی(8) و اختاره العلاّمة فی المختلف(9) و المفید(10) و تلمیذه(11) علی الثانی و به قال القاضی(12) و ابن حمزة(13) و اختاره المصنف.(14)

و للشیخ فی النهایة القولان: فالأول اختیاره فی باب الحج(15) و الثانی فی اللقطة(16)، احتج الأولون بعموم ضمان الید، لقوله علیه السلام : «علی الید ما أخذت حتی تؤدی» و لأ نّه

ص :170


1- 1_ انظر: المختلف، ج 5، ص 374، الفصل الأوّل فی الدین، لو غاب المالک غیبة منقطعة، قال بعد نقل قول الشیخ: و تبعه ابن البراج.
2- 2_ السرائر، ج 3، ص 55، باب وجوب قضاء الدین إلی الحی و المیت.
3- 3_ مختلف الشیعة، ج 5، ص 374، الفصل الأول: فی الدین، لوغاب المالک غیبة منقطعة.
4- 4_ فی المخطوطة: «التصرف».
5- 5_ المهذب البارع، ج 2، ص 483، القسم الثانی: فی القرض.
6- 6_ المبسوط، ج 3، ص 321، کتاب اللقطة؛ الخلاف، ج 3، ص 578، أنواع اللقطة.
7- 7_ السرائر، ج 3، ص 141، باب اللقطة.
8- 8_ انظر المختلف، ج 6، ص 80، الفصل الثالث: فی اللقطة.
9- 9_ نفس المصدر، ج 6، ص 80، الفصل الثالث: فی اللقطة.
10- 10_ المقنعة، ص 99، باب اللقطة.
11- 11_ المراسم، ص 206، س 19، ذکر اللقطة.
12- 12_ المهذب، ص 567، کتاب اللقطة.
13- 13_ الوسیلة، ص 278، فصل فی بیان اللقطة و الضالة.
14- 14_ المختصر النافع، ص 254، کتاب اللقطة.
15- 15_ النهایة، ص 284، باب آخر من فقه الحج.
16- 16_ نفس المصدر، ص 320، باب اللقطة و الضالة.

تصرّف بإتلاف المال بغیر إذن صاحبه.

احتج الآخرون: بأ نّها أمانة عنده و قد دفعها مشروعا، فلا یتعقبه ضمان و لأنّ الأصل عدم الضمان.(1)

قال: لا تملک اللقطة بحول الحول و إن عرّفها ما لم ینو التملک و قیل: بمضی الحول.[197]

أقول: للأصحاب هنا ثلاثة أقوال:

الأوّل: دخولها فی ملک الملتقط بعد التعریف بغیر اختیاره و هو ظاهر الشیخ فی النهایة(2) و ابن بابویه(3) و ابن إدریس.(4)

الثانی: لایدخل إلاّ باختیاره و یکفی فیه النیة، و لا یشترط تلفظه، اختاره العلاّمة فی المختلف(5) و فخرالمحققین.(6)

الثالث: لایدخل فی ملکه إلاّ باختیاره و بأن یقول: اخترت ملکها و هو قول الشیخ فی الخلاف(7) و ابن حمزة(8) و التقی.(9)

احتج الأولون: بعموم قول الصادق علیه السلام : «یعرّفها سنة، فإن جاء لها طالب و إلاّ فهی کسبیل ماله»(10)، رواه الحلبی فی الصحیح عقیب التعریف و عدم مجیء المالک لکونها کسبیل ماله، لأنّ الفاء للتعقیب من غیر تراخ، فلایکون معلّقا علی غیره و إلاّ لتراخی عنه.

احتج العلاّمة(11) بقول أحدهما علیهماالسلام : «و إلاّ فاجعلها فی عرض مالک یجری علیها ما یجری علی مالک»(12) و الفاء للتعقیب، و صیغة إفعل للأمر، و لا أقل من أن تکون للإباحة، لأنّه لیس للتهدید قطعا فیستدعی أن یکون المأمور به مقدورا بعد التعریف و عدم مجیء

ص :171


1- 1_ المهذب البارع، ج 4، ص 310 _ 311، نصاب تعریف اللقطة.
2- 2_ النهایة، ص 320، باب اللقطة و الضالة.
3- 3_ المقنع، ص 380، أحکام اللقطة.
4- 4_ السرائر، ج 3، ص 141، باب اللقطة.
5- 5_ المختلف، ج 6، ص 101، إناطة تملک اللقطة بعد التعریف بالاختیار.
6- 6_ إیضاح الفوائد، ج 2، ص 157، أحکام لقطة الأموال.
7- 7_ الخلاف، ج 3، ص 584، إذا عرّفها سنة لاتدخل فی ملکه إلاّ باختیاره.
8- 8_ انظر: الوسیلة، ص 278، فصل فی بیان اللقطة و الضالة.
9- 9_ لم نعثر علیه.
10- 10_ الاستبصار، ج 3، ص 68، باب اللقطة، ح 3؛ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 389، باب اللقطة و الضالة، ح 3.
11- 11_ مختلف الشیعة، ج 6، ص 87 _ 88، حکم اللقطة بعد التعریف سنة.
12- 12_ الکافی، ج 5، ص 139، باب اللقطة و الضالة، ح 11؛ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 390، باب اللقطة و الضالة، ح 5، باختلاف یسیر.

المالک، لأ نّه عقّب أمره بالجعل بعدم مجیء المالک و التعریف سنة، و لم یذکر اللفظ، فلو شرط لتأخّر البیان عن وقت الحاجة، فلا یشترط اللفظ و هو المطلوب.

احتج ابن حمزة: بأنّ ما قلناه مجمع علی تملکه [به] و غیره لیس علیه دلیل.(1)

[قول السید عمیدالدین فی کنز الفوائد]

و فی کنز الفوائد: قوله: «و لو جهل عرّفت سنة ثم تصدّق بها عن المالک مع الضمان، و إن شاء أبقاها أمانة و أبدا(2) من غیر ضمان، فلیس له التملک علی إشکال». [198]

أقول: یرید بذلک إذا أودعه ظالم مالا مغصوبا، فإنّه لایجوز له ردّه علی الغاصب مع التمکن، بل علی المالک إن عرفه.

و إن جهل المالک تخیّر بین الصدقة [به] عن المالک بعد التعریف حولا و یضمن لو حضر المالک و بین إبقائه أمانة دائما و لا ضمان علیه. و هل له أن یتملّک بعد التعریف المذکور؟ فیه إشکال. ینشأ من أ نّها کاللقطة من حیث أ نّها مال ضائع و لا یعرف صاحبه، فکان له التملّک بعد التعریف.

و من أ نّها لیست لقطة و إنّما هی ودیعة و لیس له تملّکها إذ تملّک مال الغیر من غیر رضاه علی خلاف الأصل.

و اعلم أنّ لأصحابنا فی هذه المسألة أقوالا، فأوجب الشیخ فی النهایة تعریفها حولا کاللقطة(3) فإن جاء صاحبها و إلاّ تصدّق بها عنه.

و کذا قال ابن الجنید(4) و ابن البراج.(5)

و قال المفید(6): و إذا کانت الودیعة فی أموال المسلمین و غصوبهم و لم یعرف(7) أربابها أخرج منها الخمس إلی فقراء آل محمد و أیتامهم و أبناء سبیلهم و الباقی إلی فقراء المسلمین(8) و به قال السلاّر.(9)

ص :172


1- 1_ المهذب البارع، ج 4، ص 316 _ 317، حکم تملک اللقطة بحول الحول.
2- 2_ فی المخطوطة: «بدأ»، و ما أدرجناه من المصدر.
3- 3_ فی المخطوطة: «باللقطة»، و ما أدرجناه من المصدر.
4- 4_ نقل عنه العلاّمة فی المختلف، ج 6، ص 59، ودیعة الظالم و أحکامها.
5- 5_ المهذب، ج 1، ص 348، حکم خدمة السلطان و أخذ جوائزه.
6- 6_ المقنعة، ص 627، کتاب الودیعة.
7- 7_ فی المخطوطة: «أعرف»، و ما أدرجناه من المصدر.
8- 8_ فی المصدر: «المؤمنین».

و أوجب أبوالصلاح حملها إلی الإمام و مع التعذّر بحفظها لأربابها و یوصی بها عند الوفاة.(1)

و کذا ابن ادریس أوجب حملها إلی الإمام مع التمکّن و إلاّ حفظها بنفسه فی حیاته أو بمن یثق به بعد وفاته.(2)

قوله: «و إلاّ ردّ الجمیع علی المودع علی إشکال».

أقول: مراده بذلک أ نّه إذا أودعه الظالم مالا ممتزجا من ماله و من مال مغصوب و لم یتمیّز، قال أکثر الأصحاب: یردّه علی الظالم و فیه [199] إشکال، ینشأ من أ نّه یجب علیه ردّ ماله إلیه، و لا یمکن إلاّ بردّ الجمیع و إفراد مال الغیر غیر ممکن لعدم تمییزه، فوجب ردّ الجمیع.

و من احتمال [وجوب] إفراد ما یعلمه غصبا و إلاّ لزم تسلیم مال الغیر إلی غیر مستحقّه اختیارا، و هو غیر جائز قطعا.(3)

و فی لقطته: قوله: «و هل یملکها مجّانا و یتجدّد وجوب العوض بمجیء مالکها أو بعوض یثبت فی ذمته؟ إشکال، والفائدة» إلی آخره.

أقول: منشأه الاتفاق علی أ نّه بمضیّ الحول و التعریف له ذلک مع نیّة التملّک یملکها و إنّ لمالکها مثلها أو قیمتها و ذلک یفهم منه ثبوت أحد الأمرین فی ذمّته و من أنّ ضمان العین أعم من ذلک و من وجوب الدفع لوطلب المالک و کل منها یحتمل و لا دلالة للعام علی الخاص و تظهر الفائدة فیما ذکره المصنف.(4)

[قول ابن حمزة الطوسی فی الوسیلة]

و فی الوسیلة: و کل مال اختلط فیه الحلال بالحرام(5) علی وجه لایتمیّز و المیراث الذی اختلط الحلال و الحرام کذلک.(6)

و فی دیونه: و ان لم یعرف ورثة من له الدین به و أراد من علیه الدین مصالحتهم جاز إذا أعلمهم بمقدار المال.(7)

ص :173


1- 1_ المراسم، ص 194، ذکر فی أحکام الودیعة.
2- 2_ الکافی فی الفقه، ص 231، فصل فی الودیعة.
3- 3_ السرائر، ج 4، ص 85، باب الودیعة.
4- 4_ کنز الفوائد فی حل مشکلات القواعد، ج 1، ص 610 _ 612، أحکام الودیعة.
5- 5_ نفس المصدر، ج 1، ص 638، أحکم اللقطة.
6- 6_ فی المصدر: «الحرام بالحلال».
7- 7_ الوسیلة، ص 137، بیان من یستحق الخمس.
[قول ابن زهرة الحلبی فی الغنیة]

و فی الغنیة: و فی المال الذی لم یتمیّز حلاله من حرامه، بدلیل الإجماع المتردد.(1)

و فی ودیعته: و إذا علم المودِع [أنّ المودَع] لایملک الودیعة، لم یجز له ردّها إلیه مع الاختیار، بل یلزمه ردّ ذلک إلی مستحقه إن عرفه بعینه، فإن لم یتعیّن له، حملها إلی الإمام العادل، فإن لم یتمکّن لزمه الحفظ بنفسه فی حیاته و بمن یثق إلیه فی ذلک بعد وفاته إلی حین التمکّن من المستحق.

و من أصحابنا من قال: یکون الحکم فی هذه کالحکم فی اللقطة(2) و الأول أحوط [200] و إن کانت الودیعة من حلال و حرام لایتمیّز أحدهما من الآخر، لزم ردّ جمیعها إلی المودِع متی طلبها(3) بدلیل الإجماع المشار إلیه.(4)

و فی اللقطة: و هو بعد الحول إن لم یأت صاحبه فهو(5) بالخیار بین حفظه انتظارا للتمکّن منه و بین أن یتصدّق به عنه، و یضمنه إن حضر و لم یرض و بین أن یتملّکه و یتصرّف فیه و علیه [أیضا] الضمان إلاّ لقطة الحرم، فإنّه لایجوز تملّکها و لایلزم(6) ضمانها إن تصدّق بها. و یدلّ علی ذلک کله الإجماع المشار إلیه.(7)

[قول العلاّمة الحلی فی التبصرة]

و فی التبصرة: و الحرام الممتزج بالحلال و لم یتمیّز.(8)

و فی الودیعة: و یجب ردّها عقلا علی المودِع أو إلی ورثته بعد موته، إلاّ أن یکون غاصبا، فیردّها علی مالکها و مع الجهل لقطة، یتصدّق بها إن شاء إلاّ أن یتمزّج بمال الظالم فیردّها علیه.(9)

ص :174


1- 1_ غنیة النزوع، ص 129، الفصل الثامن: فی بیان ما یجب فیه الخمس.
2- 2_ فی هامش الغنیة: القائل هو الشیخ فی النهایة، ص 436 و ابن الجنید.
3- 3_ فی المخطوطة: «متی ما طالبها»، بدل «متی طلبها».
4- 4_ غنیة النزوع، ص 285، فصل: فی الودیعة.
5- 5_ فی المصدر: _ «فهو».
6- 6_ فی المخطوطة: «لایجوز»، و ما أدرجناه من المصدر.
7- 7_ غنیة النزوع، ص 303، فصل: فی اللقطة.
8- 8_ تبصرة المتعلمین، ص 74، باب الخمس: فی الخمس.
9- 9_ نفس المصدر، ص 140، الفصل السابع: فی الودیعة.

و فی اللقطة: و یکره أخذ اللقطة، فإن أخذها و کانت دون الدرهم ملکها؛ و إن کانت درهما فما زاد، عرّفها حولا، فإن کانت فی الحرم تصدّق بها بعده و لا ضمان إذا استبقاها أمانة، فإن کانت فی غیره، فإن نوی التملّک جاز و یضمن، کذا إن تصدّق بها و لو نوی الحفظ، فلا ضمان.(1)

[قول العلاّمة الحلی فی التلخیص]

و فی التلخیص: و صاحب الدین إذا غاب وجب علی المدین نیة القضاء و العزل و الوصیة عند الموت و لو عدم المدین و ورثته تصدّق [به] عنه.(2)

و فی الودیعة: و الردّ عند المطالبة، إلاّ أن یکون غاصبا، فیردّ علی صاحبها و مع الجهل جاز أن یتصدّق بعد تعریف سنة أو یمکلها و یضمن علی رأی، و لو مزجها الغاصب و لم یتمکّن [201] من التخلّص ردّت إلیه.(3)

[قول الشهید الثانی فی المسالک]

و فی المسالک: قوله: «و یجب تعریفها حولا، فإن جاء صاحبها و إلاّ تصدّق [بها] أو استبقاها أمانة» إلی آخره.

المشهور بین الأصحاب أنّ ما زاد عن القلیل من لقطة الحرم، لایجوز تملّکها مطلقا، سواء قلنا بتحریم لقطته أم بکراهیّته، بل یجب تعریفها سنة، ثم یتخیّر بین إبقائها فی یده أمانة و إن شاء تصدّق بها عن مالکها.

و فی ضمانه حینئذ علی تقدیر ظهور المالک قولان: أحدهما: _ و هو المشهور _ الضمان لدلالة خبر ابن أبی حمزة(4) علیه و لأ نّه تصرّف فی مال الغیر بغیر إذنه، فیضمنه مع عدم رضاه و خصوصا علی القول بتحریم الالتقاط.

و الثانی: _ و هو الذی اختاره المصنف و جماعة _ عدمه، للإذن فی الصدقة شرعا و لا یتعقّبه الضمان. و ینبغی علی القول بالتحریم أن یکون مضمونة علیه و إن أبقاها فی یده

ص :175


1- 1_ نفس المصدر، ص 143، الفصل التاسع: فی اللقطة.
2- 2_ تلخیص المرام، ص 111، الفصل الأول: أحکام القرض.
3- 3_ نفس المصدر، ص 139، أحکام الودیعة.
4- 4_ تهذیب الأحکام، ج 5، ص 421، باب من الزیادات فی فقه الحج، ح 108.

للعدوان بأخذها، لکن أطلق القول بکونها أمانة من حرّم الالتقاط و من جوّزه.

قوله: «و إن وجدها فی غیر الحرم عرّفها حولا إن کان مما یبقی کالثیاب إلی قوله: أمانة لمالکها من غیر ضمان».

إذا وجد(1) اللقطة البالغة قدر الدرهم عینا أو قیمة أو زائدة عنه المأمونة البقاء، وجب تعریفها سنة إما مطلقا أو مع نیة التملّک، کما سیأتی الخلاف فیه.

فإذا عرّفه سنة تخیّر بین ثلاثة أشیاء: یملّکها أو(2) الصدقة عن مالکها، و یضمن للمالک فیهما.

و لا خلاف فی الضمان مع التصدّق(3) و کراهة المالک هنا و إن اختلف فی لقطة الحرم، و من ثم اختار المصنف عدم الضمان هناک و جزم به هنا.

و الفارق [202] النصوص(4) الکثیرة الدالة علی الضمان هنا من غیر معارض و إن کان الدلیل الذی ذکره من امتثال مراد الشارع آتیا هنا، إلاّ أنّه لایقابل الدلیل النقلی الصریح، کقوله صلی الله علیه و آله : و قد سئل عن اللقطة: «عرّفها حولا، فإن جاء ربها و إلاّ تصدّق بها، فإذا جاء ربها فرضی بالأجر و إلاّ غرمها(5)».(6)

و روایة الحسین بن کثیر، عن أبیه، قال: سأل رجل أمیرالمؤمنین علیه السلام عن اللقطة، فقال: «یعرفها حولا(7)، فإن جاء صاحبها دفعها إلیه و إلاّ حبسها حولا و إن لم یجئ صاحبها أو من یطلبها تصدّق بها، فإن جاء صاحبها بعد ما تصدّق بها، إن شاء أغرمها الذی کانت عنده و کان الأجر له و ان کره ذلک احتسبها و الأجر له».(8)

و صحیحة محمد بن مسلم عن أحدهما علیهماالسلام ، قال: سألته عن اللقطة، قال: «لاترفعوها فإن ابتلیت فعرفها سنة فإن جاء طالبها و إلاّ فاجعلها فی عرض مالک یجری علیها مایجری علی مالک إلی أن یجیء طالبها(9)».(10) و غیرها من الأخبار.

ص :176


1- 1_ فی المصدر: «وجدت».
2- 2_ فی المخطوطة: «و».
3- 3_ فی المصدر: «الصدقة».
4- 4_ وسائل الشیعة، ج 25، ص 441 و 445، باب وجوب تعریف اللقطة سنة إذا کانت أکثر من درهم، ح 2 و 14.
5- 5_ فی المخطوطة: «عوضها»، و ما أدرجناه من المصدر.
6- 6_ تذکرة الفقهاء (طبعة حجریة)، ج 2، ص 267؛ المغنی لابن قدامة، ج 6، ص 326، جواز تملک اللقطة بعد التعریف.
7- 7_ فی المصادر: _ «حولا».
8- 8_ الاستبصار، ج 3، ص 68، باب اللقطة، ح 4؛ وسائل الشیعة، ج 25، ص 441، باب وجوب تعریف اللقطة سنة إذا کانت أکثر من درهم، ح 2.

و الثالث: أن یبقیها فی یده أمانة فی حرز أمثالها کالودیعة، فلایضمنها إلاّ مع التعدی أو التفریط، لأ نّه حینئذ محسن إلی المالک بحفظ ماله و حراسته، فلایتعلّق به ضمان لانتفاء السبیل عن المحسن.(1)

[قول العلامة الحلی فی المختلف]

و فی المختلف فی ودیعته: مسألة إذا أودعه الظالم شیئا یعلم أ نّه غصب و لا یعرف المالک، قال الشیخ فی النهایة: یعرفها حولا کما یعرف اللقطة، فإن جاء صاحبها و إلاّ تصدّق بها عنه.(2) و تبعه ابن البراج(3) و به قال ابن الجنید.

و قال المفید: فإن کان [203] الودیعة عن أموال المسلمین و غصبوهم، فعرف المودع أربابها بأعیانهم کان له ردّ کل مال إلی صاحبه و لم یجز له ردّها إلی الظالم، إلاّ أن یخاف علی نفسه من ذلک؛ و إن لم یعرف أربابها أخرج منها الخمس إلی فقراء آل محمد [ علیهم السلام [ و أیتامهم و أبناء سبیلهم و صرف منها الباقی إلی فقراء المؤمنین.(4)

و قال أبوالصلاح: و یردّ المغصوب إلی مستحقه، فإن لم یتعیّن له و لا من ینوب منابه، حملها إلی الإمام العادل، فإن تعذّر ذلک فی المسلمین(5) فعلی المودَع حفظ الودیعة إلی حین التمکّن من إیصالها إلی مستحق ذلک و الوصیة بها إلی من یقوم مقامه فیها و لایجوز ردّها علی المودِع مع الاختیار.(6)

و قال سلار: و إن لم یعرف أربابها جعل خمسها لفقراء أهل البیت و الباقی لفقراء المؤمنین.(7) و هو یناسب قول المفید.

و قال ابن ادریس: إن لم یتعیّن له، حملها إلی الإمام العادل، فإن لم یتمکّن لزمه الحفظ بنفسه فی حیاته و بمن یثق إلیه فی ذلک بعد وفاته إلی حین التمکّن من المستحق.(8) و هو

ص :177


1- 1_ فی المصادر: «طالب».
2- 2_ الاستبصار، ج 3، ص 68 _ 69، باب اللقطة، ح 4؛ وسائل الشیعة، ج 25، ص 442، باب وجوب تعریف اللقطة سنة إذا کانت أکثر من درهم، ح 3.
3- 3_ مسالک الأفهام، ج 12، ص 516 _ 518، القسم الثالث: فی اللقطة.
4- 4_ النهایة و نکتها، ج 2، ص 275، باب الودیعة و العاریة.
5- 5_ المهذب، ج 1، ص 348، حکم خدمة السلطان و أخذ جوائزه.
6- 6_ المقنعة، ص 626 _ 627، باب الودیعة.
7- 7_ فی المصدر: «مسألتین».
8- 8_ الکافی فی الفقه، ص 231 _ 232، فصل فی الودیعة.

الأقوی.

لنا: إنّه أحوط.

احتج الشیخ بما رواه حفص بن غیاث، قال: سألت أباعبداللّه علیه السلام عن رجل من المسلمین أودعه رجل من اللصوص دراهم أو متاعا و اللص مسلم، هل یرد[ه] علیه؟

قال: «لایردّه، فإن أمکنه أن یردّه علی صاحبه فعل و إلاّ کان فی یده بمنزلة اللقطة یصیبها(1) فیعرفها حولا، فإن أصاب صاحبها ردّها علیه و إلاّ تصدّق بها، فإن جاء [صاحبها] [204] بعد ذلک خیّره بین الأجر و الغرم، فإن اختار الأجرة فله [الأجر] و ان اختار الغرم غرمه له و کان الأجر له».(2)

و لأ نّه مال فی یده [و] لا مالک معروف عنده، و کان حکمه حکم اللقطة.(3)

و الجواب: الطعن فی السند، و لا نسلم مساواته للقطة، علی أنّ قول الشیخ لایخلو من قوة.

و فی اللقطة: مسألة: لایجوز تملّک لقطة الحرم إجماعا، بل یجب تعریفها حولا، ثم تخیّر بعده بین الاحتفاظ و الصدقة، فإن تصدّق بها بعد الحول، ففی الضمان قولان للشیخ:

أحدهما: ثبوته، قاله فی النهایة(4) فی باب آخر عن فقه الحج و کذا فی المبسوط(5) و الخلاف(6) و به قال ابن الجنید و ابن ادریس.(7)

و القول الثانی: فی باب اللقطة من النهایة(8) أ نّه لا ضمان علیه و هو قول المفید رحمه الله (9) و ابن البراج(10) و سلار(11) و ابن حمزة(12) و والدی رحمه الله و الأقوی الأول.

لنا أ نّه تصرف فی مال الغیر بغیر إذنه و اتلفه(13) علیه بغیر قوله، فکان ضامنا.

ص :178


1- 1_ فی المخطوطة: «نفسها»، و ما أدرجناه من المصدر.
2- 2_ الکافی، ج 5، ص 308، باب النوادر من کتاب المعیشة، ح 21؛ من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 298، باب مایکون حکمه حکم اللقطة، ح 4065، مع اختلاف یسیر.
3- 3_ مختلف الشیعة، ج 6، ص 60 _ 61، ودیعة الظالم و أحکامها.
4- 4_ النهایة و نکتها، ج 1، ص 558، باب آخر من فقه الحج.
5- 5_ المبسوط، ج 3، ص 327، حکم لقطة الحرم.
6- 6_ الخلاف، ج 3، ص 585، حکم لقطة الحرم.
7- 7_ السرائر، ج 3، ص 141، باب اللقطة.
8- 8_ النهایة و نکتها، ج 2، ص 46، لقطة غیر الحرم و أحکامها.
9- 9_ المقنعة، ص 646، باب اللقطة.
10- 10_ المهذب، ج 2، ص 567، أحکام اللقیط و الآبق.
11- 11_ المراسم، ص 209، ذکر اللقطة.
12- 12_ الوسیلة، ص 278، فصل فی بیان اللقطة و الضالة.
13- 13_ فی المخطوطة: «اتلف».

و ما رواه علی بن أبی حمزة عن العبد الصالح موسی بن جعفر الحدیث.(1)

احتج الشیخ بأ نّه فعل المأمور به من الصدقة، فلاتجب علیه عقوبة الضمان.

و الجواب: لا منافاة بین الضمان و الأمر بالصدقة، کلقطة غیر الحرم إجماعا.(2)

[قول المحقق الأردبیلی فی مجمع الفائدة]

و فی مجمع الفائدة: قوله: «و تراب الصیاغة إلی آخره».

تدلّ علی ما ذکره أیضا _ مع التصدّق بالثمن المجهول أربابه _ روایة علی بن میمون الصائغ، قال: «سألت أباعبداللّه علیه السلام عمّا یکنس عن التراب فأبیعه، فما أصنع به؟ قال: تصدّق به، فإما لک(3) و إما لأهله، قلت: فإنّ فیه ذهبا و فضة و حدیدا، فبأی شیء أبیعه، قال: بعه بطعام، قلت: فإن کان لی قرابة [205] محتاج أعطیه منه؟ قال: نعم».(4)

و کأ نّه ترک بیعه بالنقدین، لبعد ذلک و ظهور جوازه و لا یضرّ عدم صحة هذا الخبر لوجود غیره کما عرفت.

و قوله رحمه الله : «لجهالة أربابه».

یدلّ علی جواز التصدّق فی کل مجهول مالکه، کما هو مضمون الأخبار.(5)

و فی دیونه: قوله: «و یجب نیة القضاء مع غیبة المالک».

الظاهر أنّ المقصود أ نّه یجب الوفاء عند الطلب، فإن لم یکن المالک حاضرا بل غائبا، یقصد الوفاء بمعنی أ نّه یکون فی قصده، إذا خطر بباله بمعنی أن یکون جازما علی الأداء وقت الحضور عند الإمکان الشرعی.

و کأ نّه إجماعی مستندا إلی أ نّه یجب الإتیان بمهما أمکن و إلی صحیحة عبدالغفار الجازی، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «سألته عن رجل مات و علیه دین، قال: إن کان علی بدنه(6) أنفقه من غیر فساد، لم یؤاخذه اللّه عزوجل إذا علم من نیة الأداء، إلاّ من کان لایرید

ص :179


1- 1_ تهذیب الأحکام، ج 5، ص 421، باب من الزیادات فی فقه الحج، ح 108.
2- 2_ مختلف الشیعة، ج 6، ص 81، حرمة التصرف فی لقطة الحرم.
3- 3_ فی المخطوطة: «مالک»، و ما أدرجناه من المصدر.
4- 4_ الکافی، ج 5، ص 250، باب الصروف، ح 24؛ تهذیب الأحکام، ج 7، ص 111، باب بیع الواحد الاثنین و أکثر من ذلک، ح 85؛ وسائل الشیعة، ج 18، ص 201، باب استحباب بیع تراب الصیاغة من الذهب...، ح 1.
5- 5_ مجمع الفائدة، ج 8، ص 317، حکم بیع تراب الصیاغة.
6- 6_ فی بعض المصادر: «إن کان اتی علی یدیه»، بدل «إن کان علی بدنه».

أن یؤدی عن أمانته، فهو بمنزلة السارق، و کذلک الزکاة أیضا، و کذلک من استحل أن یذهب بمهور النساء».(1)

و فیها تحریم الإسراف و عدمه علی البدن و جواز الدین للصرف فیه و تحریمه للفساد و فوریة الأداء؛ فافهم.

و تدلّ علیه روایة زرارة بن أعین، قال: «سألت أباجعفر علیه السلام لرجل یکون علیه الدین لایقدر علی صاحبه و لا علی ولی له و لا یدری بأی أرض هو؟ قال: لاجناح علیه بعد أن یعلم اللّه منه أنّ نیته الأداء».(2)

و لا یضر وجود «أبان» فیها.

و مرسلة ابن فضال، عن بعض أصحابه عن أبی عبداللّه علیه السلام [206] قال: «من استدان فلم ینو قضاءه، کان بمنزلة السارق».(3)

و هی تدلّ علی العموم، و هذا یؤیّد الإثم بالقصد و النیات، فتأمل.

و الظاهر عدم الفرق بین الغائب و الحاضر، إلاّ أ نّه لما کان فی الحاضر، یجب الأداء [ما] ذکر النیة و لکن قد لایتمکّن عنه هنا أیضا، فالقصد لازم کالغائب حتی یؤدّی.

قال فی شرح الشرائع(4): إنّ وجوب نیة القضاء ثابت علی کل من علیه حق، سواء کان ذو الحق غائبا أم حاضرا، إلاّ أنّ ذلک من أحکام الإیمان کما قالوا فی العزم علی فعل الواجب الموسع فی وقت الترک.

و فیه تأمل، إذ دلیله غیر ظاهر، و لو کان من أحکام الإیمان ینبغی الخروج عنه بعدمه، و لیس کذلک فقصدهم غیر ظاهر، و یمکن کونه من أحکام الإیمان، إذا کان ضروریا و لیس ببعید کونه کذلک إلاّ فی النادر فیقبل عذره.

علی أ نّه لو کان ینبغی قصد وجوب الأداء؛ أی اعتقاد وجوبه لا قصد الأداء أو فعل

ص :180


1- 1_ الکافی، ج 5، ص 99، باب الرجل یأخذ الدین و هو لا ینوی قضاؤه، ح 1؛ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 191، باب الدیون و أحکامه، ح 36.
2- 2_ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 188، باب الدیون و أحکامها، ح 20؛ وسائل الشیعة، ج 18، ص 362، باب أن من کان علیه دین لغائب وجب علیه نیة القضاء، ح 1.
3- 3_ الکافی، ج 5، ص 199، باب الرجل یأخذ الدین و هو لاینوی قضاءه، ج 2؛ وسائل الشیعة ج 18، ص 328، باب وجوب نیة قضاء الدین مع العجز عن القضاء، ح 2.
4- 4_ مسالک الأفهام، ج 3، ص 457، إذا غاب الدائن غیبة منقطعة.

الواجب، فإن قصد فعل الصلاة الواجبة أداء، الظاهر أ نّه لیس من أحکام الإیمان بالمعنی المذکور، لأ نّه لو اعتقد وجوبها و قصد عدم فعلها لو لم یفعل لم یکفر، فلعل قصدهم ما ذکرناه.

قوله: «و الوصیة به مع أمارة الموت و عزله» وجوب الوصیة به(1) عند ظهور علامة الموت، کأ نّه لا خلاف فیه.

و یدلّ علیه بعض الأخبار(2) أیضا مؤیّدا بالاعتبار، فإنّه لو لم یفعل یمکن عدم علم الورثة(3) فیضیع المال خصوصا إذا لم یکن الشهود المقبولة، و معها یمکن عدم حصول الشهادة [207] و أ نّه یحتاج إلی الیمین، و لأ نّها غایة ما یمکن حینئذ فی ردّ مال الغیر، بل یقولون: یجب علیه الوصیة بما له و بما علیه و سیجیء فی الوصیة.

و أمّا وجوب العزل فذکروه أیضا و دلیله غیر ظاهر، إلاّ ما یتخیّل أ نّه غایة ما یمکن، و أ نّه أقرب إلی الوفاء، و بعید عن تصرّف الغیر. و لکن الإیجاب بمثل هذا مشکل، إلاّ أن یکون إجماع أو نحوه.

و یشکل أیضا تعیّنه بذلک بحیث لو تلف یکون من مال الغریم من غیر ضمان إلاّ مع التفریط و التقصیر، فالقول به بعید، نعم فائدة التعیین ما مرّ و التأکید فی الأداء و دفع وجوب المعین.

و لا یبعد وجوب الاشهاد أیضا فی الکل مع الإمکان و القول بوجوب العزل و الوصیة.

قوله: «و عزل الدین».

یمکن أن یکون تتمة للوصیة أی یجب حینئذ الوصیة و العزل، کما هو الظاهر، و یمکن کونه عطفا علی «نیة القضاء»، فیکون واجبا فی الغائب مطلقا، و لکن ینبغی أن لایکون مطلقا، بل مع طول الغیبة و الیأس من الحضور، فیعزل احتیاطا و یشهد علیه و یوصی به لصاحبه؛ هذا مع معلومیة صاحبه.

و أما لو لم یکن یعرفه قیل: اجتهد فی طلبه بمعنی أن یبذل جهده علی العادة باستخباره فی مواضع یمکن کونه هناک عادة إلی أن ییأس، فیتصدّق علی موضع التصدّق

ص :181


1- 1_ فی هامش النسخة: «أی بما فی الذمة من أموال الناس».
2- 2_ انظر: وسائل الشیعة، ج 2، ص 446، باب وجوب الوصیة علی من علیه حق أوله و استحبابها لغیره.
3- 3_ فی المخطوطة: «الوارث»، و ما أدرجناه من المصدر.

المندوب و إن کان واجبا علیه أو علی وارثه، لأ نّه فی أصله مندوب علی مالکه و لیس بواجب علیه، فالوجوب علیهما کوجوب التصدّق [208] المندوب علی الوکیل و الوصی، فیجوز علی السادة و الأغنیاء.

و الأحوط أن یکون علی مستحق الزکاة کما هو ظاهر عبارات الأصحاب فی أمثاله لوجوبه الآن علی المتصدّق.

و الظاهر من دلیل(1) وجوبه و من کلامهم التصدّق علی المستحقین، و یؤیّده: «إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ(2)»، و لأ نّه لرفع الاحتیاج، و لأنّ المالک أرضی به، و لأ نّه أحوط.

و لکن فی وجوب التصدّق تأمل، و لهذا ما جوّزه ابن ادریس(3) و توقّف العلاّمة(4) فی أکثر کتبه علی ما نقل فی شرح الشرائع(5) و قال: لعدم النص، و لأنّ تصدّق مال نفسه لغیره مع عدم إبراء نفسه، غیر معلوم الجواز، لأ نّهم یقولون حفظه واجب، و لأ نّه کالاسراف و التبذیر المنفی(6) و إن کان لبراءة الذمة و لحصول(7) الثواب، فإنّه غیر ظاهر مع أ نّه قد یکون غنیا.

و لا ینبغی النزاع فی الجواز إذا کان دینا، لأ نّه ماله و مال الغیر فی ذمته، و قضیّة التسلط جواز التصرف فی ماله ما شاء، و الأصل و عدم ظهور المانع، لأنّ صرف المال فی وجه اللّه صحیح(8) و براءة الذمة _ و لو احتیاطا _ لایسمی اسرافا و لا تبذیرا، و لأنّ النص فی مال الغیر _ إذا لم یعلم صاحبه _ کثیر(9) جدا و قد سلّمه أیضا.

ص :182


1- 1_ أنظر: وسائل الشیعة، ج 18، ص 362، باب أنّ من کان علیه دین لغائب وجب علیه نیة القضاء؛ و ج 25، ص 441، باب وجوب تعریف اللقطة سنة إذا کانت أکثر من درهم؛ و ص 450، باب جواز الصدقة باللقطة بعد التعریف؛ و ص 463، باب أن ما یأخذ من اللصوص یجب ردّه علی صاحبه.
2- 2_ سورة التوبة، الآیة 60.
3- 3_ السرائر، ج 35، ص 55، باب وجوب قضاء الدین إلی الحی و المیت.
4- 4_ تذکرة الفقهاء، ج 13، ص 17، حکم التصدّق بالدین عند الیأس من صاحبه؛ قواعد الأحکام، ج 2، ص 102، أحکام الدین.
5- 5_ مسالک الأفهام، ج 3، ص 458، إذا غاب الدائن غیبة منقطعة.
6- 6_ أنظر: وسائل الشیعة، ج 21، ص 550 _ 554، باب استحباب الاقتصاد فی النفقة؛ و ص 555، باب أ نّه لیس فیما أصلح البدن اسراف؛ و ص 555، باب عدم جواز السرف و التقتیر؛ و ص 558، باب حد الاسراف و التقتیر؛ و ج 11، ص 417، باب عدم تحریم الاسراف فی نفقة الحج و العمرة؛ و ج 26، ص 296، باب حکم میراث المفقود و المال المجهول المالک.
7- 7_ فی المصدر: «و حصول».
8- 8_ فی المصدر: _ «صحیح».

فلیس التوقف لعدم النص، و لا یحتاج إلی الخصوص، بل لوجود نص علی عدم التصدّق هنا بخصوصه مع تلک النصوص و هو:

صحیح معاویة بن وهب، قال: «سئل أبوعبداللّه علیه السلام ، عن رجل کان له علی رجل حق ففقد و لا یدری أحی هو أم میت؟ و لا یعرف له وارث، و لا نسب ولا بلد؟ قال: أطلبه، قال: إنّ ذلک قد طال فأصدّق به؟ قال: أطلبه».(1) [209]

و یمکن حملها علی عدم الیأس بالکلیة، لأنّ الأمر بالطلب معه لا یحسن من الحکیم، و هو ظاهر، و الاستحباب، و التخییر، جمعا بین الأدلة.

و قال فی التذکرة(2) بعد أن قال: أیس، قیل: یتصدّق به عنه و ذکر روایة زرارة(3) و هذه الروایة صحیحة السند و تدلّ من حیث المفهوم علی منع التصدّق و وجوب الطلب دائما.

و لا یخفی بعده، لأنّ الطلب مع الیأس و عدم إمکان الوجدان عبث لایؤمر به فکأنّ مراده مع عدم الیأس و إن کان بعیدا، لأنّ الغرض معه کأنّه یرید الیأس فی الجملة کما أشرنا إلیه فی التأویل للجمع فذلک غیر بعید، و لا ینافی ما قاله الأصحاب.

و یؤیّد القول بجواز التصدّق، أ نّه إنّما تصرّف الآن فی ماله و یقصد عن المالک و حصول الثواب له و لا ضرر علیه، لأ نّه إن ظهر و رضی، و إلاّ فتأخذ العوض فی الدنیا و الآخرة، فهو محسن ینبغی عدم السبیل علیه فی هذا الفعل بطلب العوض عنه لا فی الدنیا و لا فی الآخرة، لنفی جنس السبیل عنه، و لیس بتضییع للمال، لحصول الثواب له علی تقدیر عدم الرضا، و براءة الذمة علی تقدیره.

و ظاهر هذا الکلام و کلام الأصحاب أ نّه حینئذ لایحتاج إلی الوصیة لأ نّه قد برئ ذمته بذلک.

ص :183


1- 1_ أنظر: وسائل الشیعة، ج 17، ص 199، باب وجوب رد المظالم إلی أهلها إن عرفهم و إلاّ تصدّق بها؛ و ج 25، ص 441، باب وجوب تعریف اللقطة سنة إذا کانت أکثر من درهم؛ و ص 450، باب جواز الصدقه باللقطة بعد التعریف؛ و ص 463، باب حکم لقطة الحرم؛ و باب أن ما یأخذ من اللصوص یجب ردّه علی صاحبه إن عرف.
2- 2_ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 188، باب الدیون و أحکامها، ح 21؛ وسائل الشیعة، ج 18، ص 362، باب أنّ من کان علیه دین لغائب وجب علیه نیة القضاء، ح 2.
3- 3_ تذکرة الفقهاء، ج 13، ص 17، حکم التصدّق بالدین عند الیأس من صاحبه.

و فیه تأمّل، لاحتمال أن یظهر بعده و لم یرض و یکون للمدیون مال یمکن الوفاء، فلایبعد [حینئذ] وجوب الأداء فالوصیة به ینبغی، و إنّما فائدة التصدق جواز التصرف فی باقی الأموال [210] إن کان فیه عین موجودة غیر ممتازة و الخروج عن عهدة الواجب و عدم الضمان مع عدم ظهور الصاحب علی الظاهر.

[ثم] إن کان الإیصال إلی الحاکم ممکنا ینبغی اختیار ذلک، لأ نّه وکیل الغائب و أیضا إن أراد التصدق، هو أعلم بمواقعه.

و الظاهر حینئذ حصول براءة المتصرف المدیون، و أما الحاکم فهو أعرف.

و أیضا الظاهر عدم الخروج عن الضمان علی تقدیر العزل والوصیة و إن تعیّن دفع ذلک من جهة الوصیة، لأصل عدم صیرورته له إلاّ بقبض المالک أو وکیله و أصل عدم براءة الذمة بعد الشغل، و هو ظاهر، و إنّما الفائدة ما تقدم، و اتباع قول العلماء مع عدم نص فیه، و مجرد جواز العزل بإذنهم. لا یدلّ علی سقوط الضمان و إن قلنا إنّه أمانة، فتأمل.

قوله: «و لو مات المالک إلی آخره».

دلیله ظاهر.(1)

قوله: «و لو جهله تصدّق به إلی آخره».

مرّ شرحه مفصلا عن قریب(2).(3)

[قول العلاّمة الحلّی فی المختلف]

فی المختلف: قال الشیخ فی النهایة: من وجب علیه دین و غاب عنه صاحبه غیبة، لم یقدر [علیه] معها وجب علیه أن ینوی قضاءه و یعزل ماله عن ملکه.(4)

و قال ابن ادریس: العزل غیر واجب بإجماع المسلمین.(5)

ص :184


1- 1_ فی المصدر: «دلیل وجوب التسلیم إلی الوارث و وکیلهم الذی یتفقون علیه بعد موت المالک، ظاهر».
2- 2_ فی هامش مجمع الفائدة: بقوله قدس سره ، فی شرح قول المصنف رحمه الله : و الوصیة به: و أما لو لم یکن یعرفه، قیل: اجتهد فی طلبه إلی آخره فلاحظ.
3- 3_ مجمع الفائدة، ج 9، ص 84 _ 90، المقصد الأول: کراهة الاستدانة من دون حاجة.
4- 4_ النهایة و نکتها، ج 2، ص 26، باب وجوب قضاء الدین إلی الحی و المیت.
5- 5_ السرائر، ج 3، ص 55، باب وجوب قضاء الدین إلی الحی و المیت.

و لیس عندی بعیدا من الصواب حمل قول الشیخ رحمه الله علی من حضرته الوفاة أو حمل العزل علی استیفاء ما یساوی الدین بمعنی أنّه یجوز له التصرف فی جمیع أمواله بالصدقة و غیرها، إلاّ ما یساوی الدین، فإنّه یجب علیه إبقاؤه للإیفاء.(1)

و فی الوسائل: محمد بن یعقوب، عن محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن موسی بن عمر، عن الحجال، عن داود بن أبی یزید، عن [211] أبی عبداللّه علیه السلام ، ثم قال: «قال رجل: إنّی قد أصبت مالا و إنّی قد خفت فیه علی نفسی و لو أصبت صاحبه دفعته إلیه و تخلّصت منه، قال: فقال أبوعبداللّه علیه السلام : و اللّه أن لو أصبته کنت تدفعه إلیه؟ قال: إی و اللّه، قال: فأنا و اللّه ماله صاحب غیری، قال: فاستحلفه أن یدفعه إلی من یأمره، قال: فحلف، فقال: فاذهب فاقسمه فی إخوانک و لک الأمن ممّا خفت منه، قال: فقسمته بین إخوانی».(2)

و رواه الصدوق بإسناده عن الجحال، قال الصدوق: کان ذلک بعد تعریفه سنة.(3)

محمد بن الحسن باسناده عن الصفار، عن محمد بن عیسی بن عبید عن یونس بن عبدالرحمن، قال: سئل أبوالحسن الرضا علیه السلام و أنا حاضر إلی أن قال: فقال: «رفیق کان لنا بمکة فرحی منها إلی منزله فرحلنا إلی منزلنا، فلمّا أن صرنا فی الطریق أصبنا بعض متاعه معنا، فأی شیء نصنع به؟ قال: تحملونه حتی تحملوه إلی الکوفة: قال: لسنا نعرفه و لا نعرف بلده و لا نعرف کیف نصنع؟ قال: إذا کان کذا فبعه و تصدّق بثمنه، قال له: علی من جعلت فداک؟ قال: علی أهل الولایة».(4)

و رواه الکلینی(5) عن علی بن إبراهیم، عن محمد بن عیسی نحوه.

و باسناده عن الحسین بن سعید، عن فضالة بن أیوب عن [ابن] أبی بکیر، عن زرارة، قال «سألت أباجعفر علیه السلام عن اللقطة فأرانی خاتما فی یده من فضة، قال: إنّ هذا مما جاء به

ص :185


1- 1_ مختلف الشیعة، ج 5، 378، المقاصة من مال المدیون الجاحد للدین.
2- 2_ الکافی، ج 5، ص 138، باب اللقطة و الضالة، ح 7؛ وسائل الشیعة، ج 25، ص 450، باب حکم ما لو وجد المال مدفونا، ح 1.
3- 3_ من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 297، باب اللقطة و الضالة، ذیل حدیث 4063.
4- 4_ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 395، باب اللقطة و الضالة، ح 29؛ وسائل الشیعة، ج 25، ص 450 _ 451، باب حکم ما لو وجد المال مدفونا، ح 2.
5- 5_ الکافی، ج 5، ص 309، باب النوادر من کتاب المعیشة، ح 22.

السیل و أنا أرید أن أتصدّق به».(1)

أقول: و تقدم ما یدلّ علی ذلک و یأتی ما یدلّ علیه.(2)

[قول المحقق السبزواری فی الکفایة]

و فی الکفایة: و ذکر الشیخ(3) و جماعة(4) من الأصحاب أ نّه یجب [212] الخمس فی الحلال المختلط بالحرام و لا یتمیّز الحلال من الحرام و لا یعرف صاحبه و لا قدره فیحلّ الباقی بعد إخراج الخمس. و لم یذکره جماعة من القدماء.

و لعلّ مستند الأوّل روایتان ضعیفتان(5) غیر دالّتین علی خصوص المقصود، بل أحدهما مشعرة بأنّ مصرفه مصرف الصدقات. و یظهر من الشهید فی البیان(6) نوع تردّد فیه.

قال بعض المتأخرین(7): و المطابق للأصول وجوب عزل ما تیقّن انتفاؤه عنه و التفحص عن صاحبه إلی أن یحصل الیأس عن العلم به، فیتصدّق به علی الفقراء کما فی غیره من الأموال المجهولة المالک. و قد ورد بالتصدّق بما هذا شأنه روایات کثیرة مؤیّده بالإطلاقات المعلومة و أدلّة العقل، فلا بأس بالعمل بها إنشاء اللّه.

و لو عرف المالک خاصّة صالحه، و إن أبی قال فی التذکرة(8): دفع إلیه خمسه، لأنّ هذا القدر جعله اللّه تعالی مطهّرا للمال؛ و فیه تأمل و لا یبعد الاکتفاء بما تیقّن انتفاؤه عنه، و الأحوط أن یدفع إلیه ما یحصل به الیقین بالبراءة.

ص :186


1- 1_ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 391، باب اللقطة و الضالة، ح 12؛ وسائل الشیعة، ج 25، ص 451، باب حکم ما لو وجد المال مدفونا، ح 3.
2- 2_ وسائل الشیعة، ج 25، ص 451، باب حکم ما لو وجد المال مدفونا.
3- 3_ النهایة، ص 197، باب الخمس و الغنائم.
4- 4_ المهذب، ج 1، ص 177، باب فی ذکر ما یجب الخمس فیه؛ مسالک الأفهام، ج 1، ص 467، الحلال المختلط بالحرام.
5- 5_ وسائل الشیعة، ج 9، ص 506، باب وجوب الخمس فی الحلال إذا اختلط بالحرام...، ح 1 و 4.
6- 6_ البیان، ص 347، الحلال المختلط بالحرام.
7- 7_ مدارک الأحکام، ج 5، ص 388، وجوب الخمس فی الحلال المختلط بالحرام.
8- 8_ تذکرة الفقهاء، ج 5، ص 422، الحلال إذا اختلط بالحرام و لم یتمیز و لا عرف مقدار الحرام.

و إن مات المالک دفع إلی الورثة، فإن لم یجد له وارثا، فمصرفه مصرف میراث من لا وارث له.

و لو عرف القدر خاصّة دون المالک، قیل: یتصدّق به علی أرباب الزکاة مع الیأس من المالک، سواء کان بقدر الخمس أم لا.(1)

و قیل: یجب إخراج الخمس، ثم التصدّق بالزائد فی صورة الزیادة.(2)

و احتمل بعضهم کون مصرف الجمیع مصرف الخمس.(3) و لو لم یعلم التعیین، لکن علم أ نّه زائد علی الخمس، [213] فالأحوط أن یخرج ما یتیقّن به البراءة أو یغلب علی ظنه، و یحتمل قویّا الاکتفاء بإخراج ما یتیقّن انتفاءه عنه، و لو لم یعلم التعیین، لکن علم أ نّه أقلّ من الخمس فالأمر فیه کذلک.

و عن بعضهم احتمال الخمس فی هذه الصورة.(4)

و لو تبیّن المالک بعد إخراج الخمس أو الصدقة ففی الضمان و عدمه وجهان، و لا فرق فیما ذکرنا [بین] کون المختلط من کسبه أو میراث کما صرّح به العلاّمة(5) و الشهید(6). و الظاهر أنّ حکم الصلة و الهدیة أیضا کذلک.(7)

و فی صرفه: تراب الصیاغة إن علم بالقرائن المفیدة للعلم أنّ صاحبه أعرض عنه، جاز للصائغ تملّکه کسایر الأموال المعرض عنها، خصوصا إذا کانت ممّا یتسامح فیها عادة، و لا یبعد الاکتفاء بالظن مع عدم قضاء العادات علی خلافه، و إلاّ فإن کان أربابه معلومین استحلّهم أو ردّه إلیهم، و لو کان بعضهم معلوما فلابد من الاستحلال و إلاّ فالظاهر جواز بیعه و الصدقة به.

لما رواه الکلینی عن علی بن میمون الصائغ، قال: «سألت أباعبداللّه علیه السلام عمّا یکنس من التراب فأبیعه فما أصنع به؟ قال: تصدّق به فإمّا لک و إمّا لأهله، قال: قلت: فإنّ فیه ذهبا و فضة و حدیدا فبأی شیء أبیعه؟ قال: بعه بطعام. قلت: فإن کان لی قرابة محتاج

ص :187


1- 1_ مدارک الأحکام، ج 5، ص 389، وجوب الخمس فی الحلال المختلط بالحرام.
2- 2_ الدروس، ج 1، ص 259، فی ما یجب فیه الخمس.
3- 3_ المسالک، ج 1، ص 467، الحلال المختلط بالحرام.
4- 4_ أنظر الروضة البهیة، ج 2، ص 68، الحلال المختلط بالحرام.
5- 5_ منتهی المطلب، ج 8، ص 541، الحلال إذا اختلط بالحرام.
6- 6_ البیان، ص 248، الحلال المختلط بالحرام.
7- 7_ کفایة الأحکام، ج 1، ص 214 _ 215، الحلال المختلط بالحرام.

أعطه منه؟ قال: نعم».(1)

و روی الشیخ فی الصحیح إلی علیّ(2) الصائغ _ و هو غیر ممدوح ولا مجروح _ قال: «سألته عن تراب الصوّاغین و إنّا نبیعه؟ قال علیه السلام : أما تستطیع أن تستحله(3) من صاحبه؟ قال: قلت: لا، إذا أخبرته [214] اتهمنی، قال: بعه، قلت: بأی شیء نبیعه؟ قال: بطعام. قلت: فأی شیء أصنع به؟ قال: تصدق به، إما لک و إما لأهله(4) (5) قلت: إن کان ذا قرابة محتاجا فأصله؟ قال: نعم».(6)

و یستفاد من هذه الروایة جواز بیعه مع علمه بأربابه عند خوف التهمة، و الظاهر أ نّه لایتعیّن علیه البیع، بل یجوز التصدّق بعینه. و لو علم الأرباب أوّلا ثم یؤخّر حتی یصیر مجهولا فیأثم. و مصرفه مصرف الصدقات الواجبة علی قول.

و قیل: المندوبة و إن کان عیاله(7) و فی جواز أخذه لنفسه لو کان علی وصف الاستحقاق احتمال. و لو ظهر بعض الأرباب بعد الصدقة و لم یرض بها فهل یضمن؟ فیه احتمالان.(8)

و فی دیونه: من کان علیه دین وجب أن ینوی القضاء، قالوا: إن غاب صاحبه غیبة منقطعة یجب أن یعزل ذلک عند وفاته و یوصی به لیوصل إلی أربابه، و ربما قیل بوجوب العزل عند الیأس من الوصول إلیه و إن لم یحضر الوفاة.

و یظهر من المختلف(9) أ نّه لا خلاف فی وجوب العزل عند الوفاة، و لا أعرف نصا فی هذا الباب.

و لو لم یعرفه اجتهد فی طلبه، فإذا یئس منه، قال الشیخ: یتصدّق به عنه.(10) و تبعه علیه

ص :188


1- 1_ الکافی، ج 5، ص 250، باب الصروف، ح 24؛ تهذیب الأحکام، ج 7، ص 111، باب بیع الواحد الاثنین و أکثر من ذلک، ح 85.
2- 2_ فی المخطوطة: + «ابن».
3- 3_ فی المخطوطة: «تحلّه»، و ما أدرجناه من المصدر.
4- 4_ فی المخطوطة: «لأهلک»، و ما أدرجناه من المصدر.
5- 5_ فی هامش النسخة: «أی مصاحبک و هو صاحب المال».
6- 6_ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 383، باب المکاسب، ح 252؛ وسائل الشیعة، ج 18، ص 202، باب استحباب بیع تراب الصیاغة من الذهب و الفضة بهما أو بغیرهما و الصدقة بثمنه، ح 2.
7- 7_ أنظر مسالک الأفهام، ج 3، ص 352، بیع تراب الصیاغة.
8- 8_ کفایة الأحکام، ج 1، ص 506 _ 507، الصرف و ما یشترط فیه.
9- 9_ مختلف الشیعة، ج 5، ص 378، هل یجب علی الزوج قضاء ما استدانته الزوجة؟.
10- 10_ النهایة و نکتها، ج 2، ص 26، إذا غاب صاحب الدین.

جماعة من الأصحاب(1) و توقّف فیه الفاضلان(2) لعدم النصّ علی الصدقة.

و ذهب ابن إدریس(3) إلی عدم جوازها.

و الظاهر جواز الصدقة مع الضمان، لأ نّه إحسان محض، لأ نّه إن ظهر المالک ضمن له عوضها إن لم یرض بها، و إلاّ فالصدقة أنفع من بقائها المعرض لتلفها، و أمّا الوجوب فلادلیل علیه، بل ظاهر صحیحة زرارة [215] عن أبی جعفر علیه السلام (4) و صحیحة معاویة بن وهب، عن أبی عبداللّه علیه السلام (5) عدم الوجوب.(6)

و فی الودیعة: و إیجاب الردّ لا یختص بالمودع المسلم، بل یعمّ الکافر مطلقا علی الأشهر الأقرب، للآیة(7) و الأخبار.(8)

و قال أبوالصلاح:(9) إذا کان المودِع حربیّا وجب علی المودَع أن یحمل ما أودعه إلی سلطان الإسلام و لو کان المودع غاصبا لها لم یجب الردّ، بل یمنع منه و یجب الإنکار، و له أن یحلف و یردّ المغصوب منه إن علمه، و إن جهله فالمشهور أ نّه یعرّف سنة ثم جاز التصدّق بها عن المالک و یضمن المتصدّق، و مستنده روایة حفص بن غیاث عن الصادق علیه السلام (10) و هی ضعیفة.

و أوجب ابن إدریس(11) ردّها إلی إمام المسلمین، فإن تعذّر أبقاها أمانة، ثم یوصی بها إلی العدل(12) إلی حین التمکّن من المستحق. و قوّاه فی المختلف.(13)

ص :189


1- 1_ منهم ابن البراج کما فی مختلف الشیعة، ج 5، ص 374، لوغاب المالک غیبة منقطعة.
2- 2_ تذکرة الفقهاء، ج 13، ص 17، حکم التصدّق بالدین عند الیأس من صاحبه؛ المختصر النافع، ص 136، الفصل الثامن: فی السلف.
3- 3_ السرائر، ج 3، ص 55، باب وجوب قضاء الدین إلی الحی والمیت.
4- 4_ وسائل الشیعة، ج 18، ص 362، باب أن من کان علیه دین لغائب وجب علیه نیة القضاء، ح 1.
5- 5_ نفس المصدر، ح 2.
6- 6_ کفایة الأحکام، ج 1، ص 533، الأحکام المعلقة بالدین.
7- 7_ سورة النساء، الآیة 58، «إِنَّ اللّه َ یَأْمُرُکُمْ أَن تُؤَدُّوا الاْءَمَانَاتِ إِلَی أَهْلِهَا.»
8- 8_ انظر: وسائل الشیعة، ج 19، ص 71 _ 76، باب وجوب أداء الأمانة إلی البر و الفاجر.
9- 9_ الکافی فی الفقه، ص 231، فصل فی الودیعة و الأمانات.
10- 10_ من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 298، باب ما یکون حکمه حکم اللقطة، ح 4065؛ وسائل الشیعة، ج 25، ص 463 _ 464، باب أن ما یؤخذ من اللصوص یجب ردّه علی صاحبه، ح 1.
11- 11_ السرائر، ج 4، ص 84، باب الودیعة.

قال فی المسالک:(1) هو حسن و إن کان القول بجواز التصدّق بها بعد الیأس و التعریف متوجّها أیضا.

و استجود التخییر بین الصدقة بها و إبقائها أمانة و هو جیّد؛ و لکن تقیید الصدقة بالضمان کما فی الإرشاد(2) أحوط.

قال بعض المتأخرین:(3) یحتمل التصدّق به علی ما یدلّ علیه الأخبار الدالّة علی فعل ذلک فی المال المجهول صاحبه، لکن تلک الأدلّة خالیة عن الضمان، بل ظاهرها عدمه.

ثم الضمان علی تقدیره هل هو بمعنی أنّه لو وجد صاحبه حین حیاة القابض یجب ردّه علیه فقط أولا، بل ضمان مثل سائر الدیون حتّی یجب الإیصاء ثم علی الورثة کذلک؟ فیه وجهان، و الأوّل أنسب بالأصل.[216]

و ذهب المفید(4) رحمه الله إلی أ نّه یخرج خمسها إلی مستحقه و الباقی یتصدّق به و لم یذکر التعریف، و علی القول بالتعریف هل له التملّک بعد التعریف هنا، کما جاز فی اللقطة؟ فیه وجهان و إنّما یجب منع الغاصب مع إمکانه، فلو لم یمکن سلّمها إلیه، و فی الضمان إشکال.(5)

و فی اللقطة: إذا أودعه لصّ مالا و هو یعلم أ نّه لیس المال له لم یجز له الرد إلیه، فإن عرف مالکه بخصوصه أو من کان له علیه ید شرعیة دفعه إلیه و إلاّ فالمشهور أنّ حکمه حکم اللقطة فی وجوب التعریف سنة ثم التصدّق به عن مالکه.

و مستنده روایة حفص بن غیاث، قال: «سألت أباعبداللّه علیه السلام عن رجل من المسلمین أودعه رجل من اللصوص دراهم أو متاعا و اللص مسلم، هل یرده علیه؟ فقال: لا یردّه، فإن أمکنه أن یردّه علی أصحابه فعل، و إلاّ کان فی یده بمنزلة اللقطة بعینها فیعرفها حولا، فإن أصاب صاحبها ردّها علیه و إلاّ تصدّق بها، فإن جاء صاحبها بعد ذلک خیّره بین الأجر و الغرم، فإن اختار الأجر فله الأجر، و إن اختار الغرم غرم له، و کان الأجر له».(6)

ص :190


1- 1_ فی المخطوطة: «عدل».
2- 2_ مختلف الشیعة، ج 6، ص 60، ودیعة الظالم و أحکامها.
3- 3_ مسالک الأفهام، ج 5، ص 98 _ 99، إذا کان المودع غاصبا.
4- 4_ ارشاد الأذهان، ج 1، ص 438، أحکام متفرقه فی الودیعة.
5- 5_ مجمع الفائدة، ج 10، ص 342، وجوب ردّ الودیعة علی المالک لا الغاصب.
6- 6_ المقنعة، ص 627، باب الودیعة.

و الروایة ضعیفة السند، فیشکل التعویل علیه و القاعدة تقتضی أن یکون مالا مجهول المالک، فلایجب التعریف، و یجری فیه حکم مال مجهول المالک.

و فی المسألة قولان آخران: أحدهما: قول المفید(1) و سلاّر(2)، [و هو]: أ نّه یتصدّق بخمسها علی مستحق الخمس و الباقی علی فقراء المسلمین.

و ثانیهما: قول ابن إدریس(3)، و هو أ نّه یدفعها إلی إمام المسلمین.(4)

[قول الشهید الثانی فی المسالک]

و فی المسالک: قوله: «الحلال إذا [217] اختلط بالحرام و لا یتمیّز، وجب فیه الخمس».

هذا إذا جهل قدر الحرام و مالکه، فلو عرفهما تعیّن الدفع إلی المالک، سواء زاد علی الخمس أم لا.

و لو علم القدر خاصة، وجبت الصدقة به علی مستحق الزکاة [بحاجته] و لو علمه من [وجه] دون [آخر] کما لو علم أ نّه یزید علی الخمس، أخرج خمسه و تصدّق بما یغلب علی ظنّه أ نّه مع الخمس قدر الحرام فصاعدا، و یحتمل کون الجمیع صدقة و کونه خمسا.

و لو علم أ نّه أوّل من الخمس اقتصر علی إخراج ما یتحقق معه براءة الذمة؛ و یحتمل الاکتفاء بالظن. و هل هو خمس أو صدقة؟ وجهان، و لا ریب إن جعله خمسا أحوط.

و لو علم المالک خاصة صالحه، فإن أبی قال فی التذکرة: دفع إلیه خمسه مع الجهل المحض بقدره أو ما یغلب علی الظن إن علم زیادته عنه أو نقصه، لأن هذا القدر جعله اللّه مطهرا للمال.(5)

و لو کان الخلیط مما یجب فیه الخمس لم یکن هذا الخمس کافیا عن خمسه، بل یخرج الخمس لأجل الحرام أو لا أو ما یقوم مقامه، ثم یخمّس الباقی بحبسه من غوص أو مکسب. و لو ظهر مالک الحرام بعد الإخراج و لم یرض به ففی الضمان له وجهان، أقربهما

ص :191


1- 1_ المقنعة، ص 627، باب الودیعة.
2- 2_ المراسم، ص 209، ذکر اللقطة.
3- 3_ السرائر، ج 4، ص 84، باب الودیعة.
4- 4_ کفایة الأحکام، ج 2، ص 537، إذا أودعه لصّ مالا.
5- 5_ تذکرة الفقهاء، ج 5، ص 422، الحلال إذا اختلط بالحرام و لم یتمیّز و لا عرف مقدار الحرام.

ذلک.(1)

و فی صرفه: قوله: «و تراب الصیاغة إلی آخره» [و] قوله: «ثم یتصدّق به».

معللا بأنّ أربابه لایتمیّزون، محمول علی ذلک، فلو تمیّزوا بأن کانوا منحصرین ردّه إلیهم. و لو کان بعضهم معلوما فلابد من محاللته و لو بالصلح لأن الصدقة بمال الغیر مشروطة بالیأس من معرفته.

و علی هذا، فیجب التخلّص من کل غریم یعلمه و ذلک یتحقق عند الفراغ من عمل کل واحد، فلو أخّر [218] حتی صار مجهولا أثم بالتأخیر، و لزمه ما ذکر من الحکم.

و لایتعیّن بیعه قبل الصدقة _ کما یشعر به ظاهر العبارة _ بل یتخیّر بین الصدقة بعینه و ثمنه و إنّما ذکر البیع لینبه علی تعیین الطریق إلی بیعه، سواء أراد الصدقة أم لا.

و مصرفه مصرف الصدقات الواجبة و قیل المندوبة و إن کانوا عیاله، لا نفسه و إن کان بالوصف مع احتماله. و لو ظهر بعد الصدقة بعض المستحقین و لم یرض بالصدقة ضمن حصته، مع احتمال العدم.

ولو دلّت القرائن علی إعراض مالکه عنه جاز للصائغ تملکه کغیره من الأموال المعرض عنها. و الأصل فی ذلک روایة علی بن میمون الصائغ عن الصادق علیه السلام . و یلحق به أرباب باقی الحِرَف، کالحداد و الخیاط و الطحان و الخباز.(2)

و فی الدیون: قوله: «من کان علیه دین و غاب صاحبه عنه غیبة منقطعة یجب أن ینوی القضاء و أن یعزل ذلک عند وفاته و یوصی به لیوصل إلی أربابه، إلی آخره».

وجوب نیة القضاء ثابت علی کل من علیه حق، سواء کان ذو الحق غائبا أم حاضرا، لأن ذلک من أحکام الإیمان، کما قالوا فی العزم علی الواجب فی الوقت الموسع، لا لکونه بدلا عن التعجیل. و إنّما ذکر الوجوب مع الغیبة المنقطعة تأکیدا، و لیس المراد أ نّه یجب تجدید العزم السابق حینئذ، لعدم دلیل علی هذا الوجوب.

و أما وجوب العزل عند الوفاة فهو مناسب لتمیّز الحق، و أبعد عن تصرف الورثة فیه.

و ربما قیل بوجوب العزل عند الیأس من الوصول إلیه و إن لم یحضر الوفاة. و هو أحوط.

ص :192


1- 1_ مسالک الأفهام، ج 1، ص 466 _ 467، الحلال المختلط بالحرام.
2- 2_ نفس المصدر، ج 3، ص 352، بیع تراب الصیاغة.

و أما العزل عند الوفاة [219 [فظاهر کلامهم _ خصوصا علی ما یظهر من المختلف(1) _ أ نّه لا خلاف فیه، و إلاّ لأمکن تطرّق القول بعدم الوجوب، لأصالة البراءة مع عدم النص.(2)

قوله: «و لو لم یعرفه اجتهد فی طلبه، و مع الیأس یتصدّق به عنه علی قول».

المعتبر فی الاجتهاد هنا بذل الوسع فی السؤال عنه فی الأماکن التی یمکن کونه أو خبره بها. و یستمر کذلک علی وجه لو کان لظهر، فإذا یئس منه قال الشیخ: یتصدّق به عنه.(3) و تبعه علیه جماعة من الأصحاب.(4)

و توقّف المصنف هنا، و العلاّمة فی کثیر من کتبه،(5) لعدم النصّ علی الصدقة.

و من ثَم ذهب ابن إدریس(6) إلی عدم جوازها، لأ نّها تصرف فی مال الغیر غیر مأذون فیه شرعا و لا شبهة فی جوازه إنّما الکلام فی تعیّنه.

و وجه الصدقة أنّها إحسان محض بالنسبة إلی المالک، لأنّه إن ظهر ضمن له عوضها إن لم یرض بها، و إلاّ فالصدقة أنفع له من بقائها، المعرض لتلفها بغیر تفریط المؤدی إلی سقوط حقه، و قد قال اللّه تعالی: «مَا عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِن سَبِیلٍ(7)» خصوصا و قد ورد الأمر بالصدقة فی نظائر کثیرة لها. و حینئذ فالعمل بهذا القول أجود، خصوصا مع تعذر قبض الحاکم لها، أما معه فهو أحوط.

و حیث یمکن مراجعة فهو أولی من الصدقة بغیر إذنه و إن کان جائزا، لأ نّه أبصر بمواقعها.

و مصرفها مصرف الصدقة المندوبة و إن وجبت علی المدیون أو وارثه بالعارض، فإنّه بمنزلة الوکیل و الوصی الذی یجب علیه الصدقة و إن کانت فی أصلها [220] مندوبة.

و قد عرفت أ نّه یضمن مع ظهور المالک و عدم رضاه بها. و لو دفعها إلی الحاکم فلا ضمان و إن تلفت فی یده بغیر تفریط و لم یرض المالک. أما مع بقائها(8) معزولة فی یده أو

ص :193


1- 1_ مختلف الشیعة، ج 5، ص 378، المقاصة من مال المدیون الجاحد للدین.
2- 2_ مسالک الأفهام، ج 3، ص 457، إذا غاب الدائن غیبة منقطعة.
3- 3_ النهایة و نکتها، ج 2، ص 26، إذا غاب صاحب الدین.
4- 4_ کابن البراج علی ما فی إیضاح الفوائد، ج 2، ص 3، وجوب الاجتهاد فی طلب المدیون.
5- 5_ تذکرة الفقهاء، ج 13، ص 17، حکم التصدق بالدین عند الیأس من صاحبه؛ قواعد الأحکام، ج 2، ص 102.
6- 6_ السرائر، ج 3، ص 55، باب وجوب قضاء الدین إلی الحی والمیت.
7- 7_ سورة التوبة، الآیة 91.
8- 8_ فی المخطوطة: «إبقائها».

ید وارثه فینبغی أن یکون حکمها حکم ما لو کانت فی ید الحاکم، لأنّ الإذن الشرعی فی عزلها یصیرها أمانة فی یده، فلایتبعه الضمان، مع احتماله لأنّ الأمانة هنا شرعیة لا مالکیة، و الأمانة الشرعیة قد یتبعها الضمان.(1)

و فی الودیعة: قوله: «إلاّ أن یکون المودع غاصبا لها فیمنع منها و لو مات فطلبها(2) وارثه وجب الإنکار و تجب إعادتها علی المغصوب منه إن عرف إلی آخره».

هذا هو المشهور بین الأصحاب. و مستنده روایة حفص بن غیاث عن الصادق علیه السلام (3) و الطریق ضعیف، و لکنه عندهم مجبور بالشهرة.

و أوجب ابن ادریس(4) ردّها إلی إمام المسلمین، فإن تعذّر أبقاها أمانة، ثم یوصی بها إلی عدل إلی حین التمکّن من المستحق.

و قوّاه فی المختلف(5) و هو حسن، و إن کان القول بجواز التصدّق بها بعد الیأس و التعریف متوجها أیضا کما فی کل مال یئس من معرفة صاحبه، لأنّ فیه جمعا بین مصلحتی الدنیا و الآخرة بالنسبة إلی مالکها، فإنّه لو ظهر غرم له إن لم یرض بالصدقة، و لا ضرر علیه.

و ذهب المفید(6) إلی أ نّه یخرج خمسها لمستحقه و الباقی یتصدّق به، و لم یذکر التعریف، و تبعه سلار رحمه الله .(7)

و الأجود التخییر بین الصدقة بها و إبقائها أمانة، و لیس له التملّک [221] بعد التعریف هنا و إن جاز فی اللقطة. و ربما احتمل جوازه بناء علی الروایة، فإنّه جعلها فیها کاللقطة، و هو ضعیف.

و یمکن أن یرید أ نّها منزلةً منزلة اللقطة فی وجوب التعریف، لا مطلقا. و لم یذکر من عمل بالروایة جواز التملک.

فکما یجب إنکارها علی الوارث یجب علی المودع أیضا، لاستواهما(8) فی عدم

ص :194


1- 1_ مسالک الأفهام، ج 3، ص 458، إذا غاب الدائن غیبة منقطعة.
2- 2_ فی المخطوطة: «و طلبها».
3- 3_ قد سبق ذکره.
4- 4_ السرائر، ج 4، ص 84، باب الودیعة.
5- 5_ مختلف الشیعة، ج 6، ص 60، ودیعة الظالم و أحکامها.
6- 6_ المقنعة، ص 627، باب الودیعة.
7- 7_ المراسم، ص 197، ذکر أحکام الودیعة.
8- 8_ فی المخطوطة: «لاستوائها».

الاستحقاق.

و تخصیص المصنف بالوارث لا وجه له و إنّما یجب منع الغاصب منها مع إمکانه، فلو لم یقدر علی ذلک سلّمها إلیه و فی الضمان حینئذ نظر.

و الذی یقتضیه قواعد الغصب أنّ للمالک الرجوع علی أیّهما شاء و إن کان قرار الضمان علی الغاصب.

قوله: «و لو کان الغاصب مزجها بماله ثم أودع الجمیع فإن أمکن المستودع تمییز المالین ردّ علیه ماله و منع الآخر و إن لم یمکن تمییزهما وجب علیه إعادتهما علی الغاصب».

هکذا أطلق المصنف و جماعة من الأصحاب(1) و وجهه: أنّ منعه منها یقتضی منعه من ماله، لأنّ الغرض عدم التمیّز، و هو غیر جایز. و یشکل بأنّ فی الرد تسلیطا للغاصب علی مال غیره بغیر حق، و هو غیر جایز أیضا.

و الأقوی ردّه علی الحاکم إن أمکن لیقسّمه و یردّ علی الغاصب ماله، فإن تعذّر و کان مثلیا و قدر حق الغاصب معلوما، أحتمل قویا جواز تولی الودعی القسمة جمعا بین الحقین و القسمة هنا إجباریة للضرورة، تنزیلا للودعی منزلة المالک حیث قد تعلّق بضمانه، و للحسبة.

و لو لم یکن کذلک بأن امتزج [222] علی وجه لایعلم القدر أصلا ففیه اشکال. و یتوجّه حینئذ ما أطلقه المصنف إن لم یمکن مدافعة الغاصب علی وجه یمکن معه الاطلاع علی الحق.

و یحتمل عدم جواز الردّ مطلقا مع إمکانه إلی أن یعترف الغاصب بقدر معین أو یقاسم، لاستحالة ترجیح حقه علی حق المغصوب منه مع تعلّق الودعی بالحقین. و لیس فی کلام الأصحاب هنا شیء منقح.(2)

[قول السید علی الطباطبائی فی الریاض]

ص :195


1- 1_ منهم المفید فی المقنعة، ص 627، باب الودیعة؛ و الشیخ فی النهایة، ص 436، باب الودیعة و العاریة؛ و أبوالصلاح الحلبی فی الکافی، ص 232، فصل فی الودیعة و الأمانات.
2- 2_ مسالک الأفهام، ج 5، ص 99 _ 100، لو کان الغاصب مزجها بماله ثم أودع الجمیع.

و فی الریاض: فی صرفه: و یجب علی الصائغ أن یتصدّق به عن مالکه مع الضمان بلاخلاف فی الأول، لأنّ أربابه لایتمیّزون فی الغالب _ و لو بنحو من العلم بهم _ فی محصورین، فلایمکن التخلّص عن حقهم إلاّ بذلک فوجب. و للنصوص الواردة بذلک فی المال المجهول المالک. و للخبرین فی خصوص المقام.

فی أحدهما: عما یکنس من التراب، فأبیعه فما أصنع به؟ قال: «تصدّق به فإما لک و إما لأهله، قال: قلت: فإنّ فیه ذهبا و فضة و حدیدا، فبأی شیء أبیعه؟ قال: بعه بطعام، قلت: إنّ لی قرابة محتاجا أعطیه منه؟ قال: نعم».(1)

و فی الثانی: عن تراب الصائغین و إنّا نبیعه، قال: «أما تستطیع أن تحله من صاحبه؟ قال: قلت: لا، إذا أخبرته اتهمنی، قال: بعه، قلت: بأی شیء أبیعه؟ قال: بطعام، قلت: فأی شیء نصنع به؟ قال: تصدّق به، إما لک و إما لأهله، قلت: إن کان لی قرابة محتاج فأصله؟ قال: نعم».(2)

و قصور السند منجبر بالفعل و یستفاد من الأخیر توقف التصدّق علی عدم إمکان [223] الاستحلال من الصاحب، و به صرح بعض الأصحاب، حتی ذکروا:(3) أ نّه لو علمه فی محصورین وجب التخلص منه و لو بالصلح، مع الجهل بمقدار الحق و لا فرق فی ذلک بین ما إذا کان متعددا أو متحدا.

لکن ظاهر الخبر جواز التصدّق مع العلم بالمالک بمجرد خوف التهمة. و هو مشکل سیما مع إمکان إیصال الحق المتصدّق به إلیه أو الاستحلال منه بوجه لا یوجب التهمة.

و علی قول قوی فی الثانی، لو ظهر المالک و لم یرض به، لعموم الأدلة الدالة علی ضمان ما أخذت الید، خرج منه ما إذا رضی الصاحب أو استمرّ الاشتباه بالإجماع فیبقی الباقی.

و القول الثانی: العدم، لإذن الشارع له فی الصدقة، فلایتعقب الضمان.

ص :196


1- 1_ الکافی، ج 5، ص 250، باب الصروف، ح 24، وسائل الشیعة، ج 18، ص 201، باب استحباب بیع تراب الصیاغة من الذهب...، ح 1.
2- 2_ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 383، باب المکاسب، ح 252؛ وسائل الشیعة، ج 18، ص 202، باب استحباب بیع تراب الصیاغة من الذهب... ، ح 2.
3- 3_ الروضة البهیة، ج 3، ص 386، الفصل الخامس: فی بیع الصرف؛ مفتاح الکرامة، ج 13، ص 576، حکم بیع تراب الصیاغة.

و فی التلازم نظر، من إشعار الخبرین بقول: «إما لک و إما لأهله» یتعقب الضمان إذا لم یرض المالک، بناء علی أنّ معناه _ علی الظاهر المصرّح به فی کل جماعة _ أنّ التصدّق لک إن لم یرض الصاحب، و له إن رضی.

و لا ریب أنّ الضمان أحوط، و مصرف هذه الصدقة الفقراء و المساکین، کما ذکره الأصحاب(1) و لعله لانصراف الإطلاق إلیه بحکم الاستقراء.

و یجوز الدفع إلی ذی قرابته إذا کانوا بصفتهم، بنص الخبر و من عدم خلاف بین الأصحاب فیه، و فی جواز الإعطاء للعیال إذا کانوا بصفة الاستحقاق. و لعله لفحوی الجواز فی الزکاة.

و یستفاد منه جواز أخذه لنفسه مع الشرط المذکور، إن قلنا بذلک [224] ثمة لو دفعت إلیه للصرف فی الفقراء و أهل المسکنة، و هو بصفتهم؛ فتأمل.

و یلحق بالصیاغة ما شابهها من الصنائع الموجبة لتخلف أثر المال، کالحدادة و الطحن و الخیاطة و الخبازة، کل ذا إذا لم یعلم إعراض المالک عنه.

و إلاّ قالوا: جاز التملک له و التصرف من دون تصدّق عن الصاحب. فإن کان إجماع و إلاّ فللنظر فیه مجال، حیث لم ینهض حجة علی انتقال الملک، و جواز التصرف بمجرد نیة الإعراض، مضافا إلی إطلاق الخبرین بالتصدّق؛ فتأمّل.(2)

و فی دیونه: «و لو غاب صاحب الدین غیبة منقطعة نوی المستدین قضاءه» وجوبا إجماعا، کما قیل. و کذا الحکم فی کل من علیه حق، سواء کان ذو الحق غائبا أم حاضرا و إنّما ذکر الوجوب مع الغیبة المنقطعة تأکیدا.

و وجه الوجوب بأ نّه من أحکام الإیمان، کما قالوا فی العزم علی الواجب الموسع، لا لکونه بدلا عن التعجیل. و فیه نظر، إلاّ أن یکون إجماعا.

و الأجود الاستدلال علیه فی محل الفرض بالنصوص المرویّة فی باب الدین فی الکتب الثلاثة(3) الدالة علی أنّ من استدان دینا فلم ینو قضاءه کان بمنزلة السارق، و به

ص :197


1- 1_ منهم الشهید الثانی فی الروضة البهیة، ج 3، ص 387، الفصل الخامس: فی بیع الصرف.
2- 2_ ریاض المسائل، ج 8، ص 338 _ 339، الکلام فی الصرف.
3- 3_ الکافی، ج 5، ص 99، باب الرجل یأخذ الدین و هو لا ینوی قضاءه، ح 1 و 2؛ من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 183، باب الدین و القرض، ح 3689؛ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 191، باب الدیون و أحکامها، ح 36.

صرّح فی الرضوی(1) أیضا.

و قصور الأسانید منجبرٌ بالاعتبار و فتوی الأصحاب و مؤید بالصحیح: «عن الرجل یکون علیه الدین لایقدر علی صاحبه و لا علی ولی و لا یدری بأی أرض هو، قال: لا جناح علیه بعد أن یعلم اللّه تعالی منه أنّ نیته الأداء».(2)

و فی الخبر: «من کان علیه دین ینوی قضاءه [225] کان معه من اللّه تعالی عزوجل حافظان یعینانه علی الأداء من أمانته، فإن قصرت نیته عن الأداء قصر عنه المعونة بقدر ما قصر من نیته».(3)

و فی آخر: «أحبّ للرجل یکون علیه دین ینوی قضاءه».(4)

و یجب علیه عزله عند وفاته وفاقا للنهایة،(5) بل ربما احتمل فی المسالک(6) عدم الخلاف فیه، مشعرا بدعوی الإجماع علیه، کما فی شرح القواعد للمحقق الثانی.(7) و لا دلیل علیه، عدا ما قیل: من أ نّه مناسب لتمیّز الحق، و أبعد عن تصرف الورثة فیه.(8)

و هو کما تری، مع أنّ فی السرائر(9) ادعی إجماع المسلمین علی العدم. و هو أقوی للاصل و إن کان الأول أحوط و أولی.

و أحوط منه العزل مطلقا، فقد حکی فی المسالک قولا(10) و لکن لایلزم منه انتقال الضمان بالعزل، بل علیه الضمان مع التلف علی الإطلاق لعدم الدلیل عن الانتقال.

و علی کل حال یجب أن یکون موصیا به عند الوفاة بلا خلاف، کما فی شرح الشرائع للمفلح الصیمری(11) لأ نّه مع ترک الوصیة ربما أدی إلی فوات المال و بقاء اشتغال الذمة به،

ص :198


1- 1_ فقه الرضا علیه السلام ، ص 268، باب الدین و القرض.
2- 2_ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 188، باب الدیون و أحکامها، ح 2؛ وسائل الشیعة، ج 18، ص 362، باب أن من کان علیه دین لغائب وجب علیه نیة القضاء و الاجتهاد فی طلبه، ح 1.
3- 3_ الکافی، ج 5، ص 95، باب قضاء الدین، ج 1؛ وسائل الشیعة، ج 18، ص 328، باب وجوب نیة قضاء الدین مع العجز عن القضاء، ح 3.
4- 4_ الکافی، ج 5، ص 93، باب الدین، ج 4؛ وسائل الشیعة، ج 18، ص 321، باب جواز الاستدانة مع الحاجة إلیها، ح 4.
5- 5_ النهایة و نکتها، ج 2، ص 26، إذا غاب صاحب الدین.
6- 6_ مسالک الأفهام، ج 3، ص 457، إذا غاب الدائن غیبة منقطعة.
7- 7_ جامع المقاصد، ج 5، ص 15، حکم ما لو غاب صاحب الدین أو توفی.
8- 8_ القائل هو الشهید الثانی فی المسالک، ج 3، ص 457، إذا غاب الدائن غیبة منقطعة.
9- 9 _ السرائر، ج 3، ص 55، باب وجوب قضاء الدین إلی الحی والمیت.
10- 10_ مسالک الافهام، ج 3، ص 457، إذا غاب الدائن غیبة منقطعة.
11- 11_ غایة المرام فی شرح شرائع الإسلام، ج 2، ص 126، لو شرط الصحاح عوض المکسرة.

فیجب من باب المقدمة.

و یدلّ علیه أیضا بعض النصوص الآتیة، بل عن ظاهر جملة من الأصحاب وجوب(1) التوصیة بماله، و علیه تدلّ جملة من الأخبار الآتیة فی کتاب الوصیة إنشاء اللّه.

و لو لم یعرفه اجتهد فی طلبه ببذل الوسع فی السؤال عنه فی الأمکنة التی یمکن کونه أو خبّره بها، و یستمر کذلک علی وجه لو کان لظهر، بلاخلاف أجده، و به یشعر الصحیح المتقدم.

مضافا إلی صریح الصحیح: «فی رجل کان له علی رجل حق ففقده، و لایدری أین یطلبه [226] و لا یدری أحیّ هو أم میت، و لا یعرف له وارثا و لا نسبا و لا ولدا، قال: أطلب، قال: إنّ ذلک قد طال فأتصدّق به، قال: أطلب».(2)

و نحوه خبران آخران مرویان هما _ کالأول و أخبار الآتیة _ فی الکتب الثلاثة فی باب میراث مفقود الخبر.

فی أحدهما: أ نّه کان عند أبی أجیر یعمل عنده بالأجر ففقدناه و بقی له من أجره شیء و لا نعرف له وارثا، فقال: «فأطلبه، قال: [قد] طلبناه و لم نجد، فقال: مساکین و حرک یدیه، قال: فأعاد علیه، قال: أطلب و اجهد، فإن قدرت علیه، و إلاّ [فهو] کسبیل مالک حتی یجیء له طالب، فإن حدث بک حدث فأوص به إن جاء له طالب أن یدفع إلیه».(3)

و مع الیأس عنه بحیث لایحتمل الوقوف علیه عادة، قیل: یجب أن یتصدّق به عنه، کما عن الطوسی(4) و القاضی(5) و جماعة لئلا یتعطل [المال] و یخرج عن الانتفاع و احتیاج(6) من هو علیه إلی تفریغ ذمته و لا سبیل غیر الصدقة و هو کما تری.

نعم فی الفقیه _ بعد الصحیح المتقدم _ و قد روی فی هذا خبر آخر: «إن لم نجد وارثا علم اللّه تعالی منک الجهد فتصدّق به».(7)

ص :199


1- 1_ فی المخطوطة: «مطلق»، و ما أدرجناه من المصدر.
2- 2_ الکافی، ج 7، ص 153، باب میراث المفقود، ح 2؛ من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 331، باب میراث المفقود، ح 5710.
3- 3_ الکافی، ج 7، ص 153، باب میراث المفقود، ح 1؛ تهذیب الأحکام، ج 9، ص 389، باب میراث المفقود، ح 4.
4- 4_ النهایة و نکتها، ج 2، ص 26، إذا غاب صاحب الدین.
5- 5_ نقله عنه العلاّمة فی المختلف، ج 5، ص 374، الفصل الأول: فی الدین، لوغاب المالک غیبة منقطعة.
6- 6_ فی المصدر: «لاحتیاج».

قیل: و نحوهما الخبران: فی أحدهما: «قد وقعت عندی مأتا دراهم و أربعة دراهم، فمات صاحبها و لم أعرف له ورثة فرأیک فی إعلامی حالها، و ما أصنع بها، فقد ضقت بها ذرعا؟ فکتب: أعمل فیها و أخرجها صدقة قلیلا قلیلا حتی یخرج».(1)

و فی الثانی: کان لأبی جیران کان یقوم فی رحا و له عندنا دراهم و لیس له وارث، فقال علیه السلام : «تدفع إلی المساکین، ثم قال: ثانیة رأیک فیها، ثم عاد علیه المسألة، [227[ فقال له: مثل ذلک، فأعاد علیه المسألة ثالثة، فقال علیه السلام : تطلب وارثا، فإن وجدت له وارثا و إلاّ فهو کسبیل مالک، ثم قال: ما عساک أن تصنع بها، ثم قال: توصی بها، فإن جاء طالبها و إلاّ فکسبیل مالک».(2)

و أسانیدها بالإرسال و الجهالة قاصرة، و عن المقاومة للصحیحین المتقدمین _ سیما الثانیة و تالیها _ ضعیفة. و بقاعدة أصالة بقاء شغل الذمة معارضة، و لذا أنکر الحلی(3) هذا القول، فأوجب الدفع إلی الحاکم.

و هو أجود و إن کان القول بجواز الصدقة عن المالک مع الضمان له إذا لم یرض بها لایخلو عن قوة، وفاقا لشیخنا الشهید الثانی(4) و جماعة، لأ نّه إحسان محض، فإنّه إن ظهر المالک ضمن له العوض مع عدم الرضا بها، و إلاّ فالصدقة أنفع من بقائها المعرض لتلفها؛ فتأمل.

و أما الوجوب فقد عرفت ما فیه.

و ما یستفاد من بعض الأخبار المتقدمة «من أ نّه کسبیل ماله» فشاذ. و سند الدالّ علیه ضعیف. نعم ورد مثله فی القریب من الصحیح فی الفقیه(5).(6)

و فی ودیعته: و لو کانت الودیعة غصبا منعه أو وارثه من أخذها و توصل فی وصولها إلی

ص :200


1- 1_ من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 331، باب میراث المفقود، ح 5711.
2- 2_ الکافی، ج 7، ص 153 _ 154، باب میراث المفقود، ح 3؛ تهذیب الأحکام، ج 9، ص 389، باب میراث المفقود، ح 6.
3- 3_ تهذیب الأحکام، ج 7، ص 177، باب الرهون، ح 38؛ وسائل الشیعة، ج 18، ص 362، باب أنّ من کان علیه دین لغائب وجب علیه نیة القضاء، ح 3، مع اختلاف یسیر.
4- 4_ السرائر، ج 3، ص 55، باب وجوب قضاء الدین إلی الحی و المیت.
5- 5_ مسالک الأفهام، ج 3، ص 458، إذا غاب الدائن غیبة منقطعة.
6- 6_ من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 331، باب میراث المفقود، ح 5710.

المستحق لها إن عرف و لو(1) جهله عرّفها کاللقطة حولا، فإن وجدها و إلاّ تصدّق بها عن المالک إنشاء و یضمن إن لم یرض علی المشهور للخبر _ المنجبر ضعفه بعمل الأکثر _ «عن رجل من المسلمین أودعه رجل من اللصوص مالا أو متاعا و اللص مسلم هل یرد علیه؟ قال: لا یردّه فإن أمکنه أن یردّه علی صاحبه [228] فعل، و إلاّ کان فی یده بمنزلة اللقطة یصیبها فیعرفها حولا، فإن أصاب صاحبها ردّها علیه و إلاّ تصدّق بها، فإن جاء بعد ذلک خیّره بین الأجر و الغرم، فإن الاختار الأجر فله و إن اختار الغرم غرم له و کان الأجر له».(2)

خلافا للحلبی(3) و الحلی(4) فأوجبا ردّها إلی إمام المسلمین علیه السلام و مع التعذر یبقی أمانة ثم یوصی بها إلی عدل [آخر] إلی حین التمکّن من المستحق و قوّاه فی المختلف(5) معللا بأ نّه أحوط و التفاتا إلی ضعف الخبر، و فی الثانی ما مرّ و فی الأول نظر.

و للمفید(6) و الدیلمی(7) فأوجبا إخراج الخمس قبل التصدّق و لم یذکر التعریف.

و للفاضل فی الإرشاد(8) و تبعه الشهید الثانی(9) فخیّرا بین الصدقة بها بعد الیأس و التعریف مع الضمان و إبقائها أمانة، و له وجه لولا ما مرّ من الخبر المنجبر بعمل الأکثر، کما فی کل مال مجهول المالک، فقد دلّت الأخبار بأنّ حکمها ذلک، لکنها خالیة عن الضمان، بل ظاهرها عدمه.

ثم الضمان علی تقدیره هل هو بمعنی أ نّه لو وجد صاحبه یجب ردّه علیه فقط، أو لا، بل ضمان مثل سائر الدیون حتی یجب علیه الإیصال(10) ثم علی الورثة کذلک؟ فیه وجهان، و الأول بالأصل أنسب.

ثم إنّ ظاهر التشبیه باللقطة فی الروایة یقتضی جواز التملک بعد التعریف، و لم یذکره أحد فی المسألة، و إنّما یجب منع الغاصب مع إمکانه و إلاّ سلّمها إلیه. و فی الضمان إشکال و الأقرب العدم.

ص :201


1- 1_ فی المخطوطة: «إن».
2- 2_ الکافی، ج 5، ص 308، باب النوادر من کتاب المعیشة، ح 21.
3- 3_ الکافی فی الفقه، ص 231، فصل فی الودیعة و الأمانات.
4- 4_ السرائر، ج 4، ص 84، باب الودیعة.
5- 5_ مختلف الشیعة، ج 6، ص 60، ودیعة الظالم و أحکامها.
6- 6_ المقنعة، ص 627، باب الودیعة.
7- 7_ المراسم، ص 197، ذکر أحکام الودیعة.
8- 8_ ارشاد الأذهان، ج 1، ص 438، أحکام متفرقة فی الودیعة.
9- 9_ مسالک الأفهام، ج 5، ص 99، إذا کان المودع غاصبا.
10- 10_ فی المخطوطة: «الإیصاء»، و ما أدرجناه من المصدر.

و لو کانت الودیعة المغصوبة مختلطة بمال المودِع، ردّها علیه إن لم یتمیّز إجماعا کما فی الغنیة(1) و عن الحلی(2) و نسبه فخرالدین(3) إلی الأصحاب [229] کافة و لولاه لکان الحکم علی إطلاقه محل ریبة، لاستلزام الرد تسلیط الغاصب علی مال غیره بغیر حق، و هو غیر جایز أیضا.

و الأوفق بالقواعد هو ما ذکره فی المسالک(4) من أنّ الأقوی ردّه علی الحاکم مع إمکانه، لیقسّمه و یردّ علی الغاصب ماله، و مع تعذره احتمل قویا جواز تولی الودعی القسمة إن کان مثلیا و قدر حق الغاصب معلوما، جمعا بین الحقین.

و القسمة هنا إجباریة، للضرورة تنزیلا للودعی منزلة المالک حیث قد تعلق بضمانه و للحسبة.

و لو امتزج علی وجه لایعلم القدر أصلا ففیه إشکال. و یتوجه حینئذ(5) ما أطلقه الأصحاب إن لم یمکن مدافعة الغاصب علی وجه یمکن معه الاطلاع علی الحق.

و یحتمل عدم جواز الردّ مطلقا مع إمکانه إلی أن یعترف الغاصب بقدر معین أو یقاسم، لاستحالة ترجیح حقه علی حق المغصوب منه، مع تعلق الودعی بالحقین.(6)

و فی لقطته: فإن وجده فی غیر الحرم و کان زائدا عمّا دون الدرهم یعرّف حولا واحدا بلا خلاف [فیه] فی الجملة، و النصوص به مع ذلک مستفیضة ففی الصحیح: «یعرّفها سنة فإن جاء لها طالب، و إلاّ فهی کسبیل ماله».(7)

و فیه: «لا ترفعوها فإن ابتلیت فعرّفها سنة، فإن جاء طالبها، و إلاّ فاجعلها فی عرض مالک یجری علیها ما یجری علی مالک إلی أن یجیء طالب».(8)

و فیه: «یعرّفها سنة، فإن لم یعرف صاحبها حفظها فی عرض ماله حتی یجیء طالبها، فیعطیها إیّاه و إن مات أوصی بها [فإن أصابها شیء] و هو لها ضامن»(9)، فتأمّل.

ص :202


1- 1_ غنیة النزوع، ص 284، فصل فی الودیعة.
2- 2_ السرائر، ج 4، ص 85، باب الودیعة.
3- 3_ ایضاح الفوائد، ج 2، ص 122، أحکام الودیعة.
4- 4_ مسالک الأفهام، ج 5، ص 100، إذا کان المودع غاصبا.
5- 5_ فی المصدر: «و حینئذ یتوجه».
6- 6_ ریاض المسائل، ج 9، ص 165، لو کانت الودیعة غصبا.
7- 7_ الاستبصار، ج 3، ص 68، باب اللقطة، ح 3؛ وسائل الشیعة، ج 25، ص 441، باب وجوب تعریف اللقطة سنة، ح 1.
8- 8_ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 390، باب اللقطة و الضالة، ح 5؛ وسائل الشیعة، ج 25، ص 442، باب وجوب تعریف اللقطة سنة، ح 3.

و فی المرسل [230] کالصحیح: «یعرّف سنة قلیلا کان أو کثیرا، [قال:] و ما کان دون الدرهم فلایعرّف»(1) إلی غیر ذلک من النصوص الکثیرة.(2)

إلی أن قال: ثم إنّ الملتقط بعد التعریف تمام الحول بالخیار بین التملک مع الضمان کما فی بعض الصحاح المتقدمة و غیره من المعتبرة.

ففی الخبر: «ینبغی أن یعرّفها سنة فی مجمع، فإن جاء طالبها دفعها إلیه و إلاّ کانت فی ماله، فإن مات کانت میراثا لولده [و] لمن ورثه، فإن لم یجیء لها طالب کانت فی أموالهم هی لهم و إن جاء طالبها بعده دفعوها إلیه».(3)

و فی آخر: «خیّره إذا جاءک بعد سنة بین أجرها و بین أن تغرمها(4) له إذا کنت أکلتها».(5)

إلی غیر ذلک من النصوص الکثیرة، المعتضدة بفحوی الضمان مع الصدقة، و بالشهرة العظیمة التی کادت تکون إجماعا، کما یشعر به کلام صاحب الکفایة(6) حیث نسبه إلی الأصحاب کافّة، فاحتمال عدم الضمان و کونه علی جهة الاستحباب لا وجه له.

و الصدقة بها عن مالکها کما فی النصوص المستفیضة، ففی الخبر القریب من الصحیح بفضالة و أبان، المجمع علی تصحیح ما یصح عنهما _ کما حکاه بعض أصحابنا _ عن اللقطة، فقال: «یعرّفها سنة، فإن جاء صاحبها دفعها إلیه، و إلاّ حبسها حولا، فإن لم یجیء صاحبها و من یطلبها تصدّق بها، فإن جاء صاحبها بعد ما تصدّق بها، إن شاء اغترمها الذی کانت عنده و کان الأجر له، و إن کره ذلک احتسبها و الأجر له».(7)

و فی آخر: «عن رجل من المسلمین أودعه رجل من اللصوص _ إلی أن قال علیه السلام:

ص :203


1- 1_ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 397، باب اللقطة و الضالة، ح 38، باختلاف یسیر؛ وسائل الشیعة، ج 25، ص 444، باب وجوب تعریف اللقطة سنة، ح 13.
2- 2_ الکافی، ج 5، ص 137، باب اللقطة و الضالة، ح 4؛ وسائل الشیعة، ج 25، ص 446، باب عدم وجوب تعریف اللقطة التی دون الدرهم، ح 1.
3- 3_ ریاض المسائل، ج 12، ص 408 _ 409، فی تعریف لقطة غیر الحرم.
4- 4_ الاستبصار، ج 3، ص 69، باب اللقطة، ح 7؛ وسائل الشیعة، ج 25، ص 465، باب عدم جواز الالتقاط للمملوک و حکم ما لو مات الملتقط، ح 1.
5- 5_ فی المخطوطة: «تعرفها».
6- 6_ الاستبصار، ج 3، ص 69، باب من سرق مالا فاشتری به جاریة...، ح 6؛ وسائل الشیعة، ج 25، ص 442، باب وجوب تعریف اللقطة سنة، ح 5.
7- 7_ کفایة الأحکام، ج 2، ص 533، لقطة غیر الحرم.

_ [231] و إلاّ کانت فی یده بمنزلة اللقطة یصیبها، فیعرّفها حولا، فإن أصاب صاحبها ردّها علیه و إلاّ تصدّق بها، فإن جاء صاحبها بعد ذلک خیّره بین الأجر و الغرم، فإن اختار الأجر فله الأجر و إن اختار الغرم غرم له و کان الأجر له».(1)

و إبقاؤها أمانة موضوعا فی حرز أمثاله کالودیعة، فلایضمنها إلاّ مع التعدّی أو التفریط، لأ نّه حینئذ محسن إلی المالک بحفظ ماله و حراسته له، فلا یتعلّق به ضمانه، لانتفاء السبیل علی المحسنین، و هذا لم یرد به نصّ کأصل التخییر بینه و بین أحد الأولین، لظهور النصوص الواردة فیهما فی تعیین أحدهما لا التخییر مطلقا.

إلاّ أ نّه قیل: یفهم الإجماع علیه فی التذکرة،(2) فإن تم، و إلاّ کان مشکلا، لما یأتی من وقوع الخلاف فی توقّف التملک علی النیة أو حصوله قهرا، و علیه لا معنی للإبقاء أمانة و سیأتی الکلام فیه.

و یستفاد من المستفیضة أ نّه لو تصدّق الملتقط بها بعد الحول، فکره المالک ذلک، ضمن الملتقط و لا خلاف فیه ظاهرا، و نفاه فی المسالک(3) صریحا، و جعله فی المختلف(4) إجماعا.(5)

و فی خمسه: و زادوا أیضا کما فی الکتابین الأخیرین أعنی المنتهی(6) و الخلاف(7) وجوبه(8) فی الحلال إذا اختلط بالحرام و لم یتمیّز أحدهما من الآخر مطلقا لا قدرا و لا صاحبا و فی الغنیة(9) الإجماع علیه و هو الحجة مضافا إلی الصحیحة المروی فی الخصال: «فیما یخرج من المعادن و البحر و الغنیمة و الحلال المختلط بالحرام إذا لم یعرف

ص :204


1- 1_ الکافی، ج 5، ص 308، کتاب المعیشة باب النوادر، ح 21، وسائل الشیعة، ج 25، ص 464، باب أن ما أخذ من اللصوص یجب ردّه علی صاحبه، ح 1.
2- 2_ تذکرة الفقهاء، ج 2، ص 259، حکم التقاط ما لا بقاء له.
3- 3_ مسالک الأفهام، ج 12، ص 517، لقطة غیر الحرم إن کانت مما یبقی.
4- 4_ مختلف الشیعة، ج 6، ص 86، حکم اللقطة بعد التعریف سنة.
5- 5_ ریاض المسائل، ج 12، ص 410 _ 411، لو تصدّق الملتقط فکره المالک ضمن الملتقط.
6- 6_ منتهی المطلب، ج 8، ص 541، الحلال إذا اختلط بالحرام.
7- 7_ الخلاف، ج 2، ص 119، لا بأس بیع تراب المعادن و تراب الصیاغة.
8- 8_ فی المصدر: «و زادوا أیضا کما فیهما وجوبه»، بدل «و زادوا أیضا کما فی الکتابین الأخیرین أعنی المنتهی و الخلاف وجوبه».
9- 9_ غنیة النزوع، ص 129، الفصل الثامن: فی بیان ما یجب فیه الخمس.

صاحبه و الکنوز الخمس».(1)

و قریب منها نصوص آخر مستفیضة منها: [232] الموثق من عمل السلطان یخرج فیه الرجل، قال: «لا إلاّ أن لایقدر _ إلی أن قال: _ فإن فعل فصار فی یده شیء فلیبعث بخمسه إلی أهل البیت علیهم السلام ».(2)

و القوی: «تصدّق بخمس مالک، فإنّ اللّه تعالی رضی من الأشیاء بالخمس و سائر المال لک حلال».(3)

و نحوه الخبر مبدلا فیه لفظ «تصدّق بإخراج الخمس».(4)

و المرسل: «ائتنی بخمسه فأتاه بخمسه، فقال: هو لک حلال إنّ الرجل إذا تاب تاب ماله معه».(5)

و قصور السند أو ضعفه بالعمل منجبر و کذا ضعف الدلالة أو قصورها إن سلّم و إلاّ فهی ظاهرة بعد الضم إلی الصحیحة الصریحة، فإنّ أخبارهم علیهم السلام بعضها یکشف عن بعض، مع ظهور لفظ الخمس فیها أجمع فی المعنی المصطلح. سیّما المتضمن منها للتعلیل ب«أ نّه تعالی رضی من الأموال [إلی آخره]»، إذ لا خمس رضی به منها سبحانه، إلاّ ما یکون مصرفه الذریة.(6)

و قریب منه(7) المرسلة المتضمنة للأمر بإتیان المال إلیه علیه السلام ثم ردّه علیه، الظاهرین فی کونه له علیه السلام ؛ فتدبر.

هذا مع أنّ لفظ الخمس فیها سبیله سبیل لفظه الوارد فی نصوص باقی الأخماس، فکأ نّه صار یومئذ حقیقة شرعیة فیما هو المصطلح بیننا.

ص :205


1- 1_ الخصال، ص 290، باب الخمسة، ح 51.
2- 2_ تهذیب الأحکام ج 6، ص 330، باب المکاسب، ح 36؛ وسائل الشیعة، ج 9، ص 506، باب وجوب الخمس فی الحلال إذا اختلط بالحرام، ح 2.
3- 3_ الکافی، ج 5، ص 125، باب المکاسب الحرام، ح 5؛ المحاسن، ج 2، ص 321، کتاب العلل، ح 59، فی بعض المصادر: «و سائر الأموال».
4- 4_ من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 189، باب الدین و القرض، ح 3713؛ وسائل الشیعة، ج 18، ص 130، باب حکم من أکل الربا بجهالة أو غیرها ثم تاب أو ورث مالا فیه ربا، ح 5.
5- 5_ من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 43، باب نوادر الزکاة، ح 1655؛ وسائل الشیعة، ج 9، ص 506، باب وجوب الخمس فی الحلال إذا اختلط بالحرام، ح 3.
6- 6_ فی المخطوطة: + «و المرسلة».
7- 7_ فی المصدر: «منها».

و لا ینافیه لفظ التصدّق فی القوی، لشیوع استعماله فی التخمیس کما ورود فی الصحیح، مع احتمال أن یراد به مطلق الإخراج کما عبّر به، و بمعناه فیما بعده. و مع ذلک فصرفه إلی الذریة أحوط کما صرح به جماعة بناء علی اختصاص الصدقة المحرمة علیهم بالزکاة المفروضة.

و مما ذکرنا ظهر ضعف القول [233] بعدم وجوب الخمس فیه أصلا، کما ربما یعزی إلی جماعة من القدماء حیث لم یذکروا هذا القسم أصلا.

و إن علم الحرام قدرا و صاحبا فالأمر واضح؛ و إن علم الأول دون الثانی، قیل: یتصدّق به عن المالک مطلقا و [لو] زاد عن الخمس، و عن التذکرة(1) و جماعة فیه إخراج الخمس ثم التصدق بالزائد، و وجهه غیر واضح.

و إن انعکس صولح المالک بما یرضی ما لم یطلب زائدا مما یحصل به یقین البراءة مع احتمال الاکتفاء بدفع ما یتیقّن انتفاؤه عنه، إلاّ أنّ الأول أحوط و أولی.

و قیل: یدفع إلیه الخمس لو أبی عن الصلح، لأنّ اللّه تعالی جعله مطهرا للمال و لا یخلو عن إشکال.

و حیثما خمّس أو تصدّق به عن المالک، ثم ظهر، فإن رضی بما فعل، و إلاّ ففی الضمان و عدمه وجهان، بل قولان، أحوطهما الأول، و إن کان الثانی أوفق بالأصل.(2)

[قول السید محمد العاملی فی المدارک]

و فی المدارک: قوله: «الحلال إذا اختلط بالحرام وجب فیه الخمس».

هذا الإطلاق مشکل و التفصیل: أنّ الحلال إذا اختلط بالحرام، فإما أن یجهل قدره و مستحقه أو یعلم کل منهما أو یعلم أحدهما دون الآخر فالصور أربع.

الأولی: أن یکون قدر الحرام و مستحقه مجهولین. و قد قطع الشیخ(3) و جماعة بوجوب إخراج الخمس منه و حل الباقی بذلک.

ص :206


1- 1_ تذکرة الفقهاء، ج 5، ص 422، الحلال إذا اختلط بالحرام و لم یتمیّز.
2- 2_ ریاض المسائل، ج 5، ص 247 _ 249، وجوبه فی الحلال المختلط بالحرام.
3- 3_ المبسوط، ج 1، ص 236، ما یجب فیه الخمس؛ النهایة و نکتها، ج 1، ص 448، فی بیان أنواع ما یجب فیه الخمس.

قال فی المعتبر:(1) و لعل الحجة فیه ما رواه الشیخ، عن الحسن بن زیاد، عن أبی عبداللّه علیه السلام.(2) الحدیث.

و مثل ذلک روی محمد بن یعقوب باسناده عن السکونی، عن أبی عبداللّه[ علیه السلام ].(3)

و فی الروایتین قصور من حیث السند، فیشکل التعلق بهما، مع أ نّه لیس فی الروایتین دلالة علی أن مصرف هذا الخمس [مصرف] خمس الغنایم، بل ربما کان [234] فی الروایة الثانیة إشعار بأنّ مصرفه مصرف الصدقات.

و من ثَمّ لم یذکر هذا القسم المفید و لا ابن الجنید و لا ابن أبی عقیل.

و المطابق للأصول وجوب عزل ما یتیقّن انتفاؤه عنه و التفحص عن مالکه إلی أن یحصل الیأس من العلم به، فیتصدّق به علی الفقراء کما فی غیره من الأموال المجهولة المالک، و قد ورد بالتصدّق ما هذا شأنه روایات کثیرة(4) مؤیّدة بالإطاقات المعلومة و الأدلة العقلیة،(5) فلا بأس بالعمل بها إنشاء اللّه.

الثانیة: أن یکون القدر و المستحق معلومین، و الحکم فی هذه الصورة ظاهر.

الثالثة: أن یعلم المالک خاصة و یجب مصالحته، فإن أبی قال فی التذکرة: دفع إلیه خمسه، لأنّ هذا القدر جعله تعالی مطهرا للمال؛(6) و هو مشکل، و الاحتیاط یقتضی وجوب دفع ما یحصل به یقین البراءة و لایبعد الاکتفاء بدفع ما یتیقّن انتفاؤه عنه. و لو علم أ نّه أحد جماعة محصورین وجب التخلص من الجمیع بالصلح.

الرابعة: أن یعلم القدر دون المالک، و الأصح وجوب التصدق به مع الیأس من المالک سواء کان بقدر الخمس أو أزید منه أو أنقص، و أوجب العلاّمة فی التذکرة(7) و جماعة فی صورة الزیادة إخراج الخمس ثم التصدق بالزائد. و الاحتیاط یقتضی دفع الجمیع إلی الأصناف الثلاثة من الهاشمیین، لأنّ هذه الصدقة لاتحرم علیهم قطعا.

ص :207


1- 1_ المعتبر، ج 2، ص 624، فی اختلاط الحرام بالحلال.
2- 2_ تهذیب الأحکام، ج 4، ص 124، باب الخمس و الغنائم، ح 15؛ وسائل الشیعة، ج 9، ص 506، باب وجوب الخمس فی الحلال إذا اختلط بالحرام، ح 1.
3- 3_ الکافی، ج 5، ص 125، باب المکاسب الحرام، ح 5؛ المحاسن، ج 2، ص 321، کتاب العلل، ح 59.
4- 4_ وسائل الشیعة، ج 9، ص 505 _ 507، أبواب ما یجب فیه الخمس، باب 10.
5- 5_ فی المخطوطة: «بالاطلاق المعلومة و الاعتبارات العقلیة»، بدل «بالاطلاقات المعلومة و الأدلة العقلیة».
6- 6_ تذکرة الفقهاء، ج 5، ص 422، الحلال إذا اختلط بالحرام و لم یتمیز.
7- 7_ نفس المصدر.

و لو لم یعلم قدره علی التعیین لکن علم أ نّه أقل من الخمس مثلا اقتصر علی إخراج ما یتحقق به البراءة، و یحتمل قویا الاکتفاء بإخراج ما یتیقّن انتفاؤه عنه. [235]

و لو تبیّن المالک بعد إخراج الخمس و الصدقة، قیل: یضمن، لأ نّه تصرّف بغیر إذن المالک.(1) و یحتمل قویا عدمه، للإذن فیه من الشارع، فلایستعقب الضمان.(2)

[قول المحقق السبزواری فی الذخیرة]

و فی الذخیرة: و الخمس واجب أیضا فی الحلال المختلط بالحرام و لایتمیّز الحلال من الحرام و لا یعرف صاحبه و لا قدره، ذکره الشیخ و جماعة من الأصحاب أنّه یخرج الخمس فی الصورة المذکورة و یحلّ له الباقی و لم یذکر هذا القسم ابن الجنید و ابن أبی عقیل و المفید.

و لعل مستند الشیخ ما رواه عن الحسن بن زیاد عن أبی عبداللّه علیه السلام (3) الحدیث و ما رواه الکلینی عن السکونی فی الضعیف(4) الحدیث و سند الروایتین غیر نقی، فالتعلق بهما لا یخلو عن إشکال و لیس فی الروایتین دلالة علی أنّ مصرف هذا الخمس مصرف الغنائم، بل فی الروایة الثانیة إشعار بأنّ مصرفه مصرف الصدقات.

و یظهر من الشهید فی البیان نوع تردد فیه، فإنّه قال: ظاهر الأصحاب أنّ مصرف هذا الخمس أهل الخمس.

و فی الروایة: «تصدّق بخمس مالک، فإنّ اللّه رضی من الأموال بالخمس»(5) و هذه یؤذن أ نّها فی مصارف الصدقات لأنّ الصدقة الواجبة محرمة مستحقی الخمس(6) انتهی.

ص :208


1- 1_ قال به الشهید الأول فی البیان، ص 348، الحلال المختلط بالحرام؛ و الشهید الثانی فی المسالک، ج 1، ص 467، الحلال المختلط بالحرام.
2- 2_ مدارک الأحکام، ج 5، ص 387 _ 389، وجوب الخمس فی الحلال المختلط بالحرام.
3- 3_ من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 189، باب الدین و القرض، ح 3713.
4- 4_ الکافی، ج 5، ص 125، باب المکاسب الحرام، ح 5، و فیه: «عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: أتی رجل أمیرالمؤمنین علیه السلام فقال: إنّی کسبت مالا أغمضت فی مطالبه حلالا و حراما و قد أردت التوبة و لا أدری الحلال منه و الحرام و قد اختلط علیّ، فقال أمیرالمؤمنین علیه السلام : تصدّق بخمس مالک فإن اللّه جل اسمه رضی من الأشیاء بالخمس و سائر الأموال لک حلال».
5- 5_ لم نعثر علی نصّ هذه الروایة فی کتب الروایی ولکن قریب منه روایة فیه: «رضی من الأشیاء بالخمس» التی سبق ذکره آنفا فی الهامش.

قال بعض المتأخرین: و المطابق للأصول وجوب عزل ما یتیقّن انتفاؤه عنه و التفحص عن مالکه إلی أن یحصل الیأس من العلم(1) فیتصدّق به علی الفقراء کما فی غیره من الأموال المجهولة المالک و قد ورد بالتصدق بما هذا شأنه روایات کثیرة مؤیدة بالاطلاقات المعلومة و أدلة العقل، فلا بأس بالعمل بها انشاء اللّه تعالی.(2) انتهی. [235]

و لو عرف المالک خاصة صالحه و إن أبی قال فی التذکرة: دفع إلیه خمسه، لأنّ هذا القدر جعله اللّه تعالی مطهرا للمال و فیه تأمّل ولایبعد الاکتفاء بما تیقّن انتفاؤه عنه، فالأحوط أن یدفع ما یحصل به الیقین بالبراءة.

و إن مات المالک دفع إلی الورثة، فإن لم یجد له وارثا فمصرفه مصرف میراث من لا وارث له.

و لو علم أن المالک أحد جماعة محصورین، فالظاهر وجوب التخلص بالصلح مع الکل.

و لو عرف القدر خاصة دون المالک تصدّق به علی أرباب الزکاة مع الیأس من المالک، سواء کان بقدر الخمس أو أزید منه أو أنقص.

و عن جماعة من الأصحاب منهم المصنف فی التذکرة(3) وجوب إخراج الخمس ثم التصدق بالزائد فی صورة الزیادة و احتمل بعضهم کون مصرف الجمیع مصرف الخمس.

و لو لم یعلم التعیین لکن علم أنّه زائد علی الخمس، فالاحتیاط یقتضی إخراج ما تیقّن به البراءة أو یغلب علی ظنه و یحتمل قویا الاکتفاء بإخراج ما تیقّن انتفاؤه عنه.

و لو لم یعلم التعیین لکن علم أنّه أقل من الخمس، فالأمر فیه کذلک و عن بعضهم احتمال الخمس فی هذه الصورة و لو تبیّن المالک بعد إخراج الخمس أو الصدقة ففیه وجهان: الضمان لأنّه تصرف بغیر إذن المالک و عدمه للإذن فیه من الشارع، فلایستعقب الضمان.

و لا فرق فیما ذکرنا بین أنّ المختلط من کسبه أو میراث یعلم ذلک فیه، کما صرّح به المصنف(4) و الشهید(5) و الظاهر أنّ حکم الصلة و الهدیة أیضا کذلک.(6) [237]

ص :209


1- 1_ البیان، ص 348، الحلال المختلط بالحرام.
2- 2_ فی المخطوطة: + «به».
3- 3_ مدارک الأحکام، ج 5، ص 388، وجوب الخمس فی الحلال المختلط بالحرام.
4- 4_ تذکرة الفقهاء، ج 5، ص 422، الحلال إذا اختلط بالحرام و لم یتمیز.
5- 5_ منتهی المطلب، ج 1، ص 548، فیما یجب فیه الخمس.

و فی الوسائل باب وجوب ردّ المظالم إلی أهلها و اشتراط ذلک فی التوبة منها، فإن عجر استغفر اللّه للمظلوم.

محمد بن یعقوب باسناده عن سعد بن طریف، عن أبی جعفر علیه السلام قال: «الظلم ثلاثة ظلم یغفره اللّه و ظلم لا یغفره اللّه و ظلم لایدعه اللّه، فأما الظلم الذی لا یغفره فالشرک، و أما الظلم الذی یغفره فظلم الرجل نفسه فیما بینه و بین اللّه، و أما الظلم الذی لایدعه فالمداینة بین العبادة».(1)

و رواه الصدوق فی الخصال(2) و المجالس(3) و زاد فی الأخیر و قال علیه السلام : «مایأخذ المظلوم من دین الظالم أکثر مما یأخذ الظالم من دینا المظلوم».(4)

ما رواه باسناده عن عبیداللّه الطویل، عن شیخ من النخع، قال: «قلت لأبی جعفر علیه السلام : إنّی لم أزل والیا منذ زمن الحجاج إلی یومی هذا، فهل لی من توبة؟ قال: فسکت ثم أعدت علیه، فقال: لا حتی تؤدی إلی کل ذی حق حقه».(5)

و ما رواه عن علی بن أبی حمزة عن أبی بصیر، قال: «سمعت أباعبداللّه علیه السلام یقول: من أکل من مال أخیه ظلما و لم یرده إلیه أکل جذوة من النار یوم القیامة».(6)

ما رواه الصدوق باسناده إلی أبی عبیدة الحذاء قال: «قال أبوجعفر علیه السلام : قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : من اقتطع مال مؤمن غصبا بغیر حقه لم یزل اللّه معرضا عنه ماقتا لأعماله التی یعملها من البر و الخیر لایثبتها فی حسناته حتی یرد المال الذی أخذه إلی(7) صاحبه».(8)

ص :210


1- 1_ البیان، ص 218، المال المختلط.
2- 2_ ذخیرة المعاد، ج 1، ق 3، ص 484، حکم الأموال المختلط بالحرام.
3- 3_ وسائل الشیعة، ج 16، ص 52، باب وجوب ردّ المظالم إلی أهلها و اشتراط ذلک فی التوبة منها، ح 1.
4- 4_ الخصال، ص 118، باب الثلاثة، ح 105.
5- 5_ الأمالی، ص 326، المجلس الخامس و العشرون، ح 2.
6- 6_ نفس المصدر، ح 3.
7- 7_ الکافی، ج 2، ص 331، باب الظلم، ح 3.
8- 8_ نفس المصدر، ج 2، ص 333، باب الظلم، ح 15.
منابع تحقیق

1_ إرشاد الأذهان، العلامة الحلی، تحقیق: الشیخ فارس حسون، الطبعة الأولی، نشر: جماعة المدرسین، قم، 1410 ق.

2_ الاستبصار، الشیخ الطوسی، تحقیق: السید حسن الموسوی الخرسان، الطبعة الرابعة، نشر: دارالکتب الإسلامیة، تهران، 1363 ش.

3_ ایضاح الفوائد، فخرالمحققین، تحقیق: السید حسین الموسوی الکرمانی، الشیخ علی پناه الاشتهاردی، الشیخ عبدالرحیم البروجردی، الطبعة الأولی، المطبعة العلمیة، قم، 1388 ق.

4_ تبصرة المتعلمین، العلامة الحلی، تحقیق: السید أحمد الحسینی، الشیخ هادی الیوسفی، الطبعة الأولی، الانتشارات الفقیه، تهران، 1368 ش.

5_ تذکرة الفقهاء، العلامة الحلی، تحقیق: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، الطبعة الأولی، نشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، قم، 1414 ق.

6_ تذکرة الفقهاء، العلاّمة الحلی، نشر: المکتبة المرتضویة لإحیاء الآثار الجعفریة، طبعة حجریة.

7_ تلخیص المرام، العلاّمة الحلی، تحقیق: هادی القبیسی، الطبعة الأولی، نشر: مکتب الإعلام الاسلامی، قم، 1421 ق.

8_ التنقیح الرائع، المقداد السیوری، تحقیق: سید عبداللطیف الحسینی الکوه کمری، الطبعة الأولی، نشر: مکتبة آیة اللّه المرعشی النجفی، قم، 1404 ق.

9_ تهذیب الأحکام، الشیخ الطوسی، تحقیق: السید حسن الموسوی الخرسان، الطبعة الرابعة، نشر: دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1365 ش.

10_ الجامع للشرائع، یحیی بن سعید الحلی، اشراف: الشیخ جعفر السبحانی، نشر: مؤسسة سید الشهداء، قم، 1405 ق.

11_ الخلاف، الشیخ الطوسی، تحقیق: السید علی الخراسانی، السید جواد الشهرستانی،

ص :211

الشیخ مهدی طه نجف، نشر: جماعة المدرسین، قم، 1411.

12_ الدروس، الشهید الأول، تحقیق: مؤسسة نشر الإسلامی، الطبعة الثانیة، قم، 1417 ق.

13_ رسائل الشهید الثانی، الشهید الثانی، تحقیق: رضا المختاری، الطبعة الأولی، نشر: مکتب الإعلام الإسلامی، قم، 1422 ق.

14_ رسائل الکرکی، المحقق الکرکی، تحقیق: الشیخ محمد الحسون، الطبعة الأولی، نشر: مکتبة آیة اللّه المرعشی، قم، 1409 ق.

15_ الروضة البهیة، الشهید الثانی، الطبعة الأولی، نشر: منشورات جامعة النجف الدینیة، افست، 1410 ق.

16_ ریاض المسائل، السید علی الطباطبائی، تحقیق و نشر: مؤسسة النشر الإسلامی، الطبعة الأولی، قم، 1414 ق.

17_ السرائر، ابن ادریس الحلی، تحقیق: السید محمدمهدی الموسوی الخرسان، الطبعة الأولی، نشر: العتبة العلویة المقدسة، نجف، 1429 ق.

18_ شرائع الإسلام، المحقق الحلّی، تحقیق: السید صادق الشیرازی، الطبعة الثانیة، نشر: الانتشارات الاستقلال، تهران، 1409 ق.

19_ صراط النجاة (تعلیق المیرزا التبریزی)، السید الخوئی، الطبعة الأولی، نشر: دفتر نشر برگزیده، 1416.

20_ عوالی اللئالی، ابن أبی جمهور الأحسائی، تحقیق: الحاج مجتبی العراقی، الطبعة الأولی، الطبعة سیدالشهداء، قم، 1404 ق.

21_ غایة المرام، الشیخ المفلح الصیمری البحرانی، تحقیق: الشیخ جعفر الکوثرانی، الطبعة الأولی، نشر: دارالهادی، 1420 ق.

22_ غنیة النزوع، ابن زهرة الحلبی، تحقیق: الشیخ ابراهیم البهادری، الطبعة الأولی، نشر: مؤسسة الامام الصادق علیه السلام ، قم، 1417 ق.

23_ فقه الرضا، علی بن بابویه القمی، تحقیق: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، الطبعة الأولی، نشر: المؤتمر العالمی للإمام الرضا علیه السلام ، مشهد، 1406 ق.

24_ فقه للمغتربین، السید محمدتقی الحکیم.

25_ قواعد الأحکام، العلاّمة الحلّی، تحقیق: مؤسسة النشر الإسلامی، الطبعة الأولی، نشر:

ص :212

جماعة المدرسین، قم، 1418 ق.

26_ الکافی، الشیخ الکلینی، تحقیق: علی أکبر الغفاری، الطبعة الثالثة، نشر: دارالکتب الإسلامیة، تهران، 1367 ش.

27_ الکافی فی الفقه، أبوالصلاح الحلبی، تحقیق: رضا استادی، نشر: مکتبة الإمام أمیرالمؤمنین علی علیه السلام ، اصفهان.

28_ کشف الرموز، الفاضل الآبی، تحقیق: شیخ علی پناه الاشتهاردی و الحاج آقا حسین الیزدی، نشر: جماعة المدرسین، قم، 1408 ق.

29_ کفایة الأحکام، المحقق السبزواری، تحقیق: الشیخ مرتضی الواعظی الأراکی، الطبعة الأولی، نشر: جماعة المدرسین، قم، 1423 ق.

30_ کنز الفوائد فی حل مشکلات القواعد، السید عمیدالدین الأعرج، تحقیق: مؤسسة النشر الإسلامی، الطبعة الأولی، نشر: جماعة المدرسین، قم، 1416 ق.

31_ اللمعة الدمشقیة، الشهید الأوّل، الطبعة الأولی، نشر: دارالفکر، قم، 1411 ق.

32_ لوامع صاحبقرانی، محمدتقی المجلسی، الطبعة الأولی، نشر: دار التفسیر (اسماعیلیان)، 1375 ش.

33_ المبسوط، الشیخ الطوسی، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، نشر: المکتبة المرتضویة.

34_ مجمع الفائدة، المحقق الأردبیلی، تحقیق: مجتبی العراقی، الشیخ علی پناه الاشتهاردی، حسین الیزدی الاصفهانی، نشر: جماعة المدرسین، قم، 1405 ق.

35_ المختصر النافع، المحقق الحلی، الطبعة الثانیة _ الثالثة، نشر: قسم الدراسات الإسلامیة فی مؤسسة البعثة، تهران، 1402 _ 1410 ق.

36_ مختلف الشیعة، العلامة الحلی، تحقیق: مؤسسة النشر الإسلامی، الطبعة الأولی، نشر: جماعة المدرسین، قم، 1413 ق.

37_ مدارک الأحکام، السید محمد العاملی، تحقیق: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، الطبعة الأولی، نشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، قم، 1410 ق.

38_ المراسم العلویة، سلار بن عبدالعزیز، تحقیق: السید محسن الحسینی الأمینی، نشر: المعاونیة الثقافیة للمجمع العالمی لأهل البیت علیهم السلام ، 1414 ق.

39_ مستدرک الوسائل، میرزا حسین النوری الطبرسی، تحقیق: مؤسسة آل البیت علیهم السلام،

ص :213

الطبعة الثانیة، نشر: موسسة آل البیت علیهم السلام ، بیروت، 1408 ق.

40_ المغنی، عبداللّه بن قدامة، طبعة جدیدة بالافست، نشر: دارالکتاب العربی، بیروت.

41_ مفاتیح الشرائع، الفیض الکاشانی، السید مهدی الرجائی، نشر: مجمع الذخائر الاسلامیة، قم، 1401 ق.

42_ المقنع، الشیخ الصدوق، تحقیق و نشر: لمؤسسة الامام الهادی علیه السلام ، 1415 ق.

43_ المقنعة، الشیخ المفید، تحقیق: مؤسسة النشر الاسلامی، الطبعة الثانیة، نشر: جماعة المدرسین، قم، 1410 ق.

44_ المهذب البارع، ابن فهد الحلی، تحقیق: الشیخ مجتبی العراقی، نشر: جماعة المدرسین، قم، 1411 ق.

45_ المهذب، القاضی ابن البراج، نشر: جماعة المدرسین، قم، 1406.

46_ النهایة، الشیخ الطوسی، نشر: انتشارات القدس المحمدی، قم.

47_ النهایة و نکتها، الشیخ الطوسی، تحقیق: مؤسسة النشر الإسلامی، الطبعة الأولی، نشر: جماعة المدرسین، قم، 1412 ق.

48_ وسائل الشیعة، الحر العاملی، تحقیق: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، الطبعة الثانیة، نشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، قم، 1414 ق.

49_ الوسیلة، ابن حمزة الطوسی، تحقیق: الشیخ محمد الحسون، الطبعة الأولی، نشر: مکتبة آیة اللّه المرعشی، قم، 1408 ق.

50_ هدایة الأمة، الحر العاملی، الطبعة الأولی، نشر: مجمع البحوث الإسلامیة، مشهد، 1422 ق.

51_ ینابیع الفقهیة، علی أصغر مروارید، الطبعة الأولی، نشر: مؤسسة فقه الشیعة، بیروت، 1413 ق.

52_ المجموع، محیالدین النووی، نشر: دارالفکر للطباعة و النشر.

ص :214

ص :215

ص :216

ص :217

ص :218

ص :219

ص :220

ص :221

ص :222

ص :223

ص :224

ص :225

رسالة شریفة فی

حرمة محارم الموطوء علی الواطی

اشاره

مؤلّف: السیّد محمّدباقر بن محمّدنقی الموسویّ الجیلانیّ قدس سره

المشتهر بحجّة الإسلام علی الإطلاق (1180 _ 1260 ه)

تحقیق و تصحیح: السیّد مهدی الشفتی

مقدّمة التحقیق

ص :226

ص :227

ص :228

ص :229

ص :230

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمد للّه ربّ العالمین حمدا أزلیّا بأبَدیّته و أبَدیّا بأزلیّته، سَرمدا باطلاقه مُتَجلِّیا فی مرایا آفاقِهِ، و الصلوةُ و السلام علی سیّدِ أنبیائِه البشیر النذیر والسِراج المُنیرِ، سیِّدنا أحمد و نبیِّنا أبی القاسم محمَّد، و علی آله الطیّبین الطاهرین، واللَعنُ الدائم علی أعدائهم أجمعین مِن الآن إلی قیام یوم الدین .

أمّا بعد، فهذه مقدّمة وجیزة مشتملة علی ثلاثة فصول:

ص :231

الفصل الأوّل: نبذة من حیاة المؤلّف قدس سره

(1)

اسمه و نسبه

هو السیّد محمّد باقر بن السیّد محمّد نقی (بالنون) الموسویّ النسب، الشفتی الرشتیّ الجیلانیّ الأصل واللقب، الغرویّ الحائریّ الکاظمیّ العلم و الأدب، العراقی، الاصفهانی البیدآبادی المنشأ و الموطن و المدفن و المآب، الشهیر فی الآفاق بحجّة الإسلام علی الإطلاق، من فحول علماء الإمامیة فی القرنین الثانی عشر والثالث عشر، و من کبار زعماء الدین و أعلام الطائفة.

و أمّا نسبه الشریف هکذا: محمّد باقر بن محمّد نقی بن محمّد زکی بن محمّد تقی بن شاه قاسم بن میر أشرف بن شاه قاسم بن شاه هدایت بن الأمیر هاشم بن السلطان السیّد

ص :232


1- 1_ جاء ترجمته فی: بیان المفاخر: المجلّد الأوّل والثانی ؛ روضات الجنّات، ج 2، ص 100؛ الفوائد الرضویّة، ج 2، ص 426؛ تاریخ اصفهان، ص 97؛ طبقات أعلام الشیعة (ق13)، ج 2، ص 193؛ قصص العلماء، ص 135؛ الروضة البهیّة، ص 19؛ مستدرک الوسائل، ج 3، ص 399؛ أعیان الشیعة، ج 9، ص 188؛ ریحانة الأدب، ج 1، ص 312؛ الکنی والألقاب، ج 2، ص 155؛ لباب الألقاب، ص 70؛ الکرام البررة، ج 1، ص 192؛ معارف الرجال، ج 2، ص 196؛ مکارم الآثار، ج 5، ص 1614؛ نجوم السماء، ص 6؛ بغیة الراغبین (المطبوع ضمن موسوعة الإمام شرف الدین)، ج 7، ص 2949؛ تکملة أمل الآمل، ج 5، ص 238؛ موسوعة طبقات الفقهاء، ج 13، ص 533؛ دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 1، ص 373؛ تذکرة القبور، ص 149؛ رجال و مشاهیر اصفهان، ص 255؛ وفیات العلماء، ص 162؛ غرقاب، ص 210؛ بغیة الطالب، ص 171؛ هدیة الأحباب، ص 140؛ مزارات اصفهان، ص 163؛ تذکرة العلماء، ص 213؛ أعلام اصفهان، ج 2، ص 141.

علی قاضی بن السیّد علی بن السیّد محمّد بن السیّد علی بن السیّد محمّد بن السیّد موسی بن السیّد جعفر بن السیّد إسماعیل بن السیّد أحمد بن السیّد محمّد بن السیّد أحمد بن السیّد محمّد بن السیّد أبی القاسم بن السیّد حمزة بن الإمام موسی الکاظم علیه السلام .(1)

ولادته و نشأته

ولد علی أصحّ الأقوال فی سنة 1180 أو 1181 ه (2) فی قریة من قری: « طارم العُلیا »، وانتقل إلی شفت و هو ابن سبع سنین.(3)

ثمّ هاجر إلی العراق لطلب العلوم الدینیّة و الکمالات النفسانیّة فی حدود سنة 1197 ه أو قریبا من ذلک، و هو ابن ستّ أو سبع عشرة سنة(4)، فحضر فی أوّل أمره علی الأستاذ الأکبر الآقا محمّد باقر الوحید البهبهانی قدس سره فی کربلاء(5)، ثمّ علی أستاذه العلاّمة المیر سیّد علی الطباطبائی قدس سره صاحب الریاض، و أجازة الروایة عنه.

ثمّ رحل إلی النجف الأشرف، و أقام فیها سبع سنین، و حضر فیها علی العلاّمة الطباطبائی بحرالعلوم قدس سره ، و الشیخ الأکبر صاحب کشف الغطاء رحمه الله ، وله الروایة عنهما.

ثمّ سافر إلی الکاظمیّة فحضر فیها علی السیّد المحقّق المحسن البغدادیّ المقدّس الأعرجی رحمه الله قلیلا، فقد قرأ علیه القضاء و الشهادات، و أقام عنده مدّة من الزمان.

و لمّا حلّت سنة 1205 ه و قد تمّ بها علی المترجم فی العراق ثمان سنین بلغ فیها

ص :233


1- 1_ هکذا ذکره صاحب الترجمة فی دیباجة کتابه «مطالع الأنوار، ج 1، ص 1».
2- 2_ روضات الجنّات، ج 2، ص 102؛ تاریخ اصفهان، ص 97.
3- 3_ بیان المفاخر، ج 1، ص 24 و 25.
4- 4_ روضات الجنّات، ج 2، ص 102.
5- 5_ صرّح بذلک صاحب الترجمة قدس سره فی بعض إجازاته، حیث قال: ... عن المولی الساطع ... الذی فزنا بالإستفادة من جنابه فی أوائل التحصیل فی علم الأصول، و قرأنا علیه من مصنّفاته ما هو مشهور بالفوائد العتیق ... مولانا آقا محمّد باقر البهبهانی (کتاب الإجازات: مخطوط).

درجة سامیة و مکانة عالیة، رجع إلی دیار العجم(1) و توطن فی أصفهان(2) مع الحاج محمّد إبراهیم الکلباسی قدس سره ، و کانا صدیقین رفیقین شفیقین.

ثمّ اتّفق له فی سنة 1215 ه الارتحال من أصفهان إلی قم أیّام زعامة المحقّق القمّی رحمه الله ، فحضر مجلسه بما ینیف علی ستّة أشهر، و کان یقول: أری لنفسی الترقی الکامل فی هذه المدّة القلیلة بقدر تمام ما حصل لی فی مدّة مقامی بالعتبات العالیات، فکتب له المیرزا قدس سره إجازة مبسوطة مضبوطة کان یغتنم بها من ذلک السفر المبارک .(3)

ثمّ سافر بعدها إلی کاشان، فحضر علی المولی محمّدمهدی النراقی رحمه الله و تلمّذ علیه مدّة قلیلة.(4)

نقل من بعض المشایخ أ نّه بعد وروده إلی أصفهان لیس له شیء من الکتب إلاّ مجلّدا واحدا من المدارک، و کان مجرّدا من الأموال، قلیل البضاعة، بل عدیمها، إلاّ مندیلا لمحلّ الخبز و یسمّی بالفارسیة: سفره.(5)

ص :234


1- 1_ کما نصّ علیه نفسه قدس سره فی حواشی بعض إجازاته، قال : قد حُرِمنا من شرافة مجاورة العتبات العالیات _ علی مشرفها آلاف التحیّة و الصلوات _ و انتقلنا منها إلی دیار العجم فی سنة خمس و مائتین بعد الألف، و کان مولانا مولی الکلّ آقا محمّد باقر البهبهانی فی الحیات، ثمّ انتقل إلی الفردوس الأعلی فی سنة ستّ ومائتین بعد الألف قدّس اللّه تعالی روحه السعید (کتاب الإجازات: مخطوط).
2- 2_ قال المترجم له قدس سره فی حاشیة بعض إجازاته ما هذا کلامه: انتقل المرحوم المغفور میر عبدالباقی إلی دار الآخرة _ قدّس اللّه تعالی روحه _ فی أوائل ورودی فی إصبهان فی سنة سبع و مائتین بعد الألف من الهجرة (کتاب الإجازات: مخطوط).
3- 3_ أنظر روضات الجنّات: ج 2، ص 100.
4- 4_ الروضة البهیّة، ص 19.
5- 5_ نفس المصدر.

و سکن فی مدرسة السلطان _ المفتوح بابه إلی چهارباغ العبّاسی _ المعروفة فی أصفهان بمدرسة چهارباغ، و اجتمع الطلاّب و المشتغلون عنده للتحصیل و التعلیم، و أخرجه المدرّس من المدرسة و لم یتعرّض له و لم یعارضه، فإذا اطّلع علی أ نّه أمر بالخروج، خرج من غیر إظهار للکراهة.

فبعد، قلیل من الزمان إجتمع علیه أهل العلم و المحصّلون، و انتقلت إلیه ریاسة الإمامیّة فی أغلب الأقطار بعد ذهاب المشایخ رحمهم اللّه فصار مرجعا للفتوی، و أقبلت له الدنیا بحیث انتهت إلیه الریاسة الدینیّة و الدنیویّة، و ملکت أموالا کثیرة من النقود و العروض و العقار و القری و الدور الکثیرة فی محلّة بیدآباد، و کان له أموال کثیرة فی التجارة إلی بلدة رشت یدور من أصفهان إلی رشت، و یربح کثیرا.

و کان الباعث علی ترویج أمره فی إصفهان و فی غیره من البلاد، العالم الربّانی، و المحقّق الصمدانی میرزا أبوالقاسم الجیلانی القمّی قدس سره ، المقبول قوله عند العوام و الخواص، و عند السلطان و الرعیّة؛ و أیضا یقدّمه العالم الزعیم الحاج محمّد إبراهیم الکرباسی رحمه الله فی المشی و الحکم و غیرهما، فکلّ هذه الأمور کانت ترفع شأنه، إلاّ أنّ یده تعالی فوق الأیدی، ترفع و تضع طبق المصالح الربّانیّة.

و کانت بینه و بین الحاج محمّد إبراهیم المذکور صلة متینة و صداقة تامّة من بدء أمرهما، فقد کانا زمیلین کریمین فی النجف، تجمع بینهما معاهد العلم، و شاء اللّه أن تنمو هذه المودّة شیئا فشیئا، و یبلغ کلّ منهما فی الزعامة مبلغا لم یکن یحدث له فی البال، و أن یسکنا معا بلدة أصفهان، و یتزعّما بها فی وقت واحد، و لم تکن الریاسة لتکدّر صفو ذلک الودّ الخالص، أو تؤثّر مثقال ذرّة، فکلّما زادت سطوة أحدهما زاد اتّصالا و رغبة بصاحبه.(1)

ص :235


1- 1_ الکرام البررة، ج 1، ص 194.

و حجّ بیت اللّه الحرام فی سنة 1231 ه(1) من طریق البحر، و کان ذلک أیّام محمّدعلی باشا المصریّ، و کانت له زیارة خاصّة له، فأخذ منه «فدک» و کفّل بها سادات المدینة.(2) و کذلک حدّد المطاف علی مذهب الشیعة للمسلمین فی مکّة المکرّمة.(3)

و فی سنة 1243 ه(4) أخذ فی بناء المسجد الأعظم بأصبهان(5)، و أنفق علیه ما یقرب من مائة ألف دینار شرعیّ تقریبا من أمواله الخالصة، و مال بقبلته إلی یمین قبلة سائر المساجد یسیرا، و جعل له مدارس و حجرات للطلبة، و أسّس أساسا لم یعهد مثله من أحد العلماء و المجتهدین. و بنی فیه قبّة لمدفن نفسه.

إطراء العلماء له

1_ الفقیه المحقّق میرزا أبوالقاسم القمّی قدس سره

هو من أساتذته و مشایخه، قال فی إجازته الکبیرة له:

... فقد استجازنی الولد الأعزّ الأمجد، و الخل الأسعد الأرشد العالم العامل

ص :236


1- 1_ صرّح بذلک نفسه قدس سره فی مناسکه (مناسک الحج: مخطوط).
2- 2_ قصص العلماء: ص 145؛ و قد أشار بذلک المیرزا حبیب اللّه النیّر؛ ضمن مرثیته للمترجم قدس سره بقوله: میراث أولاد الزهراء استرد لهم من غاصبی فدک فی طوفه الحرما(أنظر معادن الجواهر، ج 1، ص 23).
3- 3_ تاریخ اصفهان، ص 97.
4- 4_ صرّح بهذا التاریخ معاصره الأدیب الفاضل المیرزا محمّدعلی الطباطبائی الزوّاری، المتخلّص بوفا (المتوفّی سنة 1248 ق) فی تذکرته الموسومة بالمآثر الباقریّة، ص 232، التی جمع فیها بعض من القصائد و المقطّعات التی أنشدها الشعراء فی مدح حجّة الإسلام قدس سره و وصف مسجده الأعظم.
5- 5_ أنشأه فی محلّة «بیدآباد» و هی من محلاّت أصفهان العظیمة.

الزکی الذکی، و الفاضل الکامل الألمعیّ اللوذعیّ، بل المحقّق المدقّق التقی النقی، ابن المرحوم المبرور السیّد محمّدنقی، محمّدباقر الموسویّ الجیلانیّ، أسبل اللّه علیه نواله، و کثّر فی الفرقة الناجیة أمثاله.(1)

2_ الحکیم المولی علی النوری قدس سره

هو من أساتذته، قد أطری علیه بقوله:

علاّمة العهد، فقیه العصر، حجّة الطائفة المحقّة، قبلة الکرام البررة، الفرید الدهریّ، و الوحید العصریّ، مطاع، واجب الإتّباع، معظّم، مجموعة المناقب و المفاخر، آقا سیّد محمّدباقر، دامت برکات فضائله الإنسیّة و شمائله القدسیّة.(2)

3_ العلاّمة الفقیه الحاج محمّد إبراهیم الکرباسی قدس سره

أطری علی صاحب الترجمة بقوله:

... لکون السیّد ضاعف اللّه فضله علیه من أرکان المحقّقین، و أساطین الفقهاء الراسخین، فضلا عن مجرّد کونه من المجتهدین الذین یجب إطاعة أمرهم و امضاء حکمهم، ... و السیّد الباقر دام تأییده فوق ذلک و من أعلام الطائفة و أرکانها.(3)

زهده و عبادته

قال المحدّث القمّی رحمه الله فی الفوائد الرضویّة، نقلا عن صاحب التکملة:

حجّة الإسلام السیّد محمّدباقر کان عالما ربّانیّا روحانیّا ممّن عرف حلال

ص :237


1- 1_ بیان المفاخر، ج 2، ص 7.
2- 2_ رسالة فی أحکام القناة للمترجم له: مخطوط.
3- 3_ رسالة فی أحکام القناة: مخطوط.

آل محمّد علیهم السلام و حرامهم، و شیّد أحکامهم، و خالف هواه، واتّبع أمر مولاه، کان دائم المراقبة لربّه، لا یشغله شیء عن الحضور والمراقبة . و قال : حدّثنی والدی رحمه الله أنّ آماق عین السیّد کانت مجروحة من کثرة بکائه فی تهجّده . وحدّثنی بعض خواصّه، قال: خرجت معه إلی بعض قراه، فبتنا فی الطریق، فقال لی : ألا تنام ؟! فأخذت مضجعی فظنّ أنی نمت، فقام یصلّی، فواللّه إنّی رأیت فرائصه و أعضائه یرتعد بحیث کان یکرّر الکلمة مرارا من شدّة حرکة فکّیه و أعضائه، حتّی ینطق بها صحیحة.(1)

إقامته الحدود الشرعیّة

یعتقد السیّد حجّة الإسلام أنّ إقامة الحدود واجبة علی الفقیه الجامع لشرائط الفتوی فی عصر الغیبة عند التمکّن من الإقامة و الأمن من مضرّة أهل الفساد، وألّف قدس سره فی إثبات هذا الإعتقاد رسالة؛ و بهذا کان یقیم الحدود الشرعیّة و یجریها بیده أو ید من یأمره بلا خشیة و لا خوف.

قال صاحب الروضات رحمه الله :

یقدم إلی إجرائه بالمباشرة أو الأمر بحیث بلغ عدد من قتله رحمه الله فی سبیل ربّه تبارک وتعالی من الجناة والجفاة أو الزناة أو المحاربین اللاطین زمن رئاسته ثمانین أو تسعین، وقیل : مائة وعشرین.(2)

أساتذته

1_ العلاّمة آقا محمّدباقر الوحید البهبهانی قدس سره (المتوفّی سنة 1206 ق)

2_ العلاّمة میرزا أبوالقاسم الجیلانی القمّی قدس سره (المتوفّی سنة 1231 ق)

3_ العلاّمة الشیخ جعفر کاشف الغطاء قدس سره (المتوفّی سنة 1228 ق)

ص :238


1- 1_ الفوائد الرضویّة: ج 2، ص 429.
2- 2_ روضات الجنّات، ج 2، ص 101.

4_ الآخوند ملاّ علی بن جمشید النوری قدس سره (المتوفّی سنة 1246 ق)

5 _ الأمیر السیّد علی الطباطبائی قدس سره (المتوفّی سنة 1231 ق)

6_ العلاّمة السیّد محسن الأعرجی قدس سره (المتوفّی سنة 1227 ق)

7_ العلاّمة السیّد محمّد بن السیّد علی الطباطبائی قدس سره (المتوفّی سنة 1242 ق)

8 _ العلاّمة المولی محمّدمهدی النراقی قدس سره (المتوفّی سنة 1209 ق)

9_ العلاّمة السیّد مهدی بحرالعلوم الطباطبائی قدس سره (المتوفّی سنة 1212 ق)

مشایخ روایته

یروی عن عدّة من أعلام الأمّة، و إلیک سرد ما نصّ علیه نفسه قدس سره فی بعض إجازاته أو نبّه علیه غیره:

1_ الأمیر السیّد علی الطباطبائی الحائری قدس سره (المتوفّی سنة 1231 ق)

2_ المیرزا أبوالقاسم الجیلانی القمّی قدس سره (المتوفّی سنة 1231 ق)

3_ الشیخ سلیمان بن معتوق العاملی قدس سره (المتوفّی سنة 1227 ق)

4_ السیّد محسن الأعرجی البغدادی قدس سره (المتوفّی سنة 1227 ق)

5 _ الشیخ الأکبر الشیخ جعفر کاشف الغطاء قدس سره (المتوفّی سنة 1227 ق)

6_ المیرزا محمّدمهدی الموسوی الشهرستانی قدس سره (المتوفّی سنة 1216 ق)

قد صدر له قدس سره من ناحیتهم إجازات کبیرة مبسوطة، تدلّ علی مرتبته العلمیّة و رتبته السامیّة(1)، لکن کان یحرم من إجازة بعض الأفاضل فی عصره کالمولی البهبهانی رحمه الله .(2)

ص :239


1- 1_ کإجازة المحقّق القمّی رحمه الله ، فهی إجازة کبیرة مبسوطة، تاریخها: لیلة عید الفطر سنة 1215 ق، أوّلها بعد البسملة: (الحمد للّه و الصلوة علی رسول اللّه و علی آله أولیاء اللّه). طبعت مصوّرتها بتمامها فی: فهرست کتب خطّی کتابخانه های اصفهان: ج 1، ص 401؛ و بیان المفاخر: ج 2، ص 7 _ 12.
2- 2_ أنظر روضات الجنّات، ج 2، ص 100.

تلامذته

قد خرج من عالی مجلس تدریسه أکثر من مائة و خمسین مجتهد، من أکابرهم و أعاظمهم:

1_ السیّد آقا بزرگ الحسینی القاضی عسکر الإصفهانی

2_ الحاج محمّدجعفر بن محمّدصفی الآباده ای

3_ الملاّ أحمد بن علی أکبر التربتی

4_ المولی علی أکبر بن إبراهیم الخوانساری

5 _ الحاج ملاّ عبدالباقی الکاشانی

6_ المولی عبدالوهّاب الشریف القزوینی

7_ الحاج محمّد إبراهیم الإصفهانی القزوینی

8 _ السیّد محمّدباقر الموسوی الإصفهانی (صاحب روضات الجنّات)

9_ الحاج آقا محمّد بن محمّد إبراهیم الکرباسی

10_ المولی محمّد بن محمّدمهدی المازندرانی الشهیر بالحاج الأشرفی

و غیرهم من الأعلام لم نذکرهم روما للإختصار، من أراد أن تطّلع علی أسمائهم و ترجمتهم، فلیراجع الجزء الأوّل من کتاب: «بیان المفاخر» للمحقّق المرحوم السیّد مصلح الدّین المهدوی، و غیره من کتب التراجم و السیر.

أولاده

له قدس سره أولاد متعدّدون، کلّهم علماء أجلاّء، و سادة فضلاء، إنتهت إلیهم الریاسة الدینیّة

ص :240

و العلمیّة بعد أبیهم فی أصفهان، و هم:

1_ السیّد أسداللّه (1228 _ 1290 ه)

قال الإمام السیّد عبدالحسین شرف الدین فی ترجمة والده قدس سره ما هذا کلامه:

و خَلَفَه ولده الأبرّ الأغرّ، الفقیه الأصولی، المحقّق البحّاثة، العلاّمة السیّد أسداللّه. کان رحمه الله علی شاکلة أبیه فی العلم و العمل و الجهاد لنفسه و المراقبة علیها آناء اللیل، و أطراف النهار. و قد انتهت إلیه رئاسة الدین فی إیران، و انقادت لأمره عامّة الناس و خاصّتها حتّی السلطان ناصرالدین شاه، إلخ.(1)

2_ السیّد محمّدمهدی

3_ السیّد محمّدعلی (حدود 1227 _ 1282 ه)

4_ السیّد مؤمن (المتوفّی 1294 ه)

5 _ السیّد محمّدجعفر (المتوفّی عاشوراء 1320 ه)

6_ السیّد زین العابدین (المتوفّی قبل 1290 ه)

7_ السیّد أبوالقاسم (المتوفّی 1262 ه)

8 _ السیّد هاشم (المتوفّی قبل 1293 ه)

تآلیفه القیّمة

له مؤلّفات کثیرة، و رسائل متعدّدة، کلّها تفصح عن تضلّعه فی شتّی العلوم المختلفة خصوصا الفقه و الرجال، و تظهر منها جامعیّته من المعقول و المنقول، و إلیک أسماء بعضها:

(الکتب و الرسائل الفقهیّة:)

1_ مطالع الأنوار فی شرح شرائع الإسلام

2_ تحفة الأبرار الملتقط من آثار الأئمّة الأطهار

3_ المصباح الشارقة فی الصلاة

4_ السؤال و الجواب

ص :241


1- 1_ بغیة الراغبین (المطبوع ضمن موسوعة الإمام شرف الدین): ج 7، ص 2950.

5_ القضاء و الشهادات

6_ مناسک الحجّ

7_ رسالة فی آداب صلاة اللیل و فضلها

8_ رسالة فی إبراء الولیّ مدّة المتعة عن المولی علیه

9_ رسالة فی حرمة محارم الموطوء علی الواطی(1)

10_ الردّ علی رسالة تعیین السلام الثالث فی النوافل

11_ إقامة الحدود فی زمن الغیبة

12_ رسالة فی اشتراط القبض فی الوقف

13_ رسالة فی أحکام الغُسالة

14_ رسالة فی تطهیر العجین بتبخیره و عدمه

15_ رسالة فی الأراضی الخراجیّة

16_ رسالة فی أحکام الشک و السهو فی الصلاة

17_ رسالة فی طهارة عرق الجنب من الحرام

18_ رسالة فی صلوة الجمعة

19_ رسالة فی حکم صلح حقّ الرجوع فی الطلاق الرجعی

20_ رسالة فی جواز الاتّکال بقول النساء فی انتفاء موانع النکاح فیها

21_ رسالة فی حکم الصلاة فی جلد المیتة المدبوغ

22_ رسالة فی ثبوت الزنا واللواط بالإقرار

23_ شرح جوابات المسائل

24_ رسالة فی عدم جواز التقلید عن المجتهد المیّت

25_ رسالة فی حکم الصلاة عن المیّت

ص :242


1- 1_ و هی هذه الرسالة التی بین یدیک، و سیأتی الکلام عنها.

26_ رسالة فی تحدید آیة الکرسی

27_ رسالة فی زیارة عاشوراء و کیفیّتها

(الکتب و الرسائل الحدیثیّة:)

28_ الحاشیة علی الکافی

29_ الحاشیة علی الوافی

(الکتب و الرسائل الأصولیّة:)

30_ الزهرة البارقة لمعرفة أحوال المجاز و الحقیقة

31_ رسالة فی تقدیم الید علی الإستصحاب

32_ الحاشیة علی تهذیب الوصول

33_ الحاشیة علی أصول معالم الدین

(الکتب الرجالیة:)

34_ الرسائل الرجالیّة

35_ الحاشیة علی رجال الطوسی

36_ الحاشیة علی الفهرست

37_ الحاشیة علی خلاصة الأقوال

(الکتب و الرسائل المتفرّقة:)

38_ رسالة فی أصول الدین

39_ سؤال و جواب عن بعض عقائد الشیخیّة

40_ الحلیة اللامعة للبهجة المرضیّة

وفاته و مرقده

عاش قدّس اللّه نفسه الزکیّة ثمانین سنة تقریبا، ثمّ أجاب دعوة الإلهیّة _ علی أصحّ

ص :243

الأقوال و أشهرها _ فی عصیرة یوم الأحد، الثانی من شهر ربیع الثانی سنة 1260 ه(1) بعد صلوة الظهر بمرض الإستسقاء، و دفن بعد ثلاثة أیّام من وفاته فی البقعة التی بناها لنفسه فی جانب مسجده الکبیر بإصبهان، و هی الآن مشهد معروف و مزار متبرّک.

الفصل الثانی: ما یتعلّق بالرسالة

هذه الرسالة الماثلة بین یدی القارئ الکریم رسالة إستدلالیّة تبحث عن مسألة فقهیّة تعرّض لها الفقهاء فی کتبهم الفقهیّة، و هی: حرمة محارم الموطوء علی الواطی، و هم أمّه و أخته و بنته.

و هی رسالة صغیرة فی حجمها کبیرة فی محتواها، تشتمل علی عبارات الأصحاب و بیان ما یفهم من کلّ واحدة منها، مع الإحاطة بجمیع أطراف المسألة.

ذکر فیها مؤلّفها قدس سره حکم المسألة مع فروع حسنة تتعلّق بها، و أدرج فیها تحقیقات رشیقة و فوائد نافعة مفیدة تنبئ عن دقّة نظره و غوره، و استوفی فیها انصافا حقّ الإستدلال و التحلیل، و کان هذا ممّا یدلّ علی طول باعه و تبحّره فی المباحث الفقهیّة.

ص :244


1- 1_ هذا التاریخ مطابق لما کتبه صاحب الروضات رحمه الله فی بیاضه (أنظر مقدّمة النهریّة، ص 20)؛ و کذا مطابق لما کتبه العلاّمة الشیخ محمّدجعفر بن محمّد إبراهیم الکرباسی (المتوفّی سنة 1292 ق) فی ظهر کتابه: منهج الرشاد فی شرح إرشاد الأذهان (فهرس مخطوطات مکتبة مرکز إحیاء التراث الإسلامی، ج 6، ص 79، الرقم 90). و ضبطه کذلک العالم الفاضل الشاعر رضا قلیخان هما الشیرازیّ (المتوفّی 1290 ق)، فقال فی تاریخ وفاته: در اول حمل و دویم ربیع دویم ز دامگاه جهان شد بسوی دار سلام بلفظ تازی تاریخ رحلتش گفتم چو بشمری مأتین است و ألف و ستّین عام(دیوان هما، ص 104).

قد عرّف هذه الرسالة الشریفة المحقّق الطهرانی رحمه الله فی ذریعته بقوله:

رسالة فی حرمة محارم الموطوء علی الواطی، و هم أمّه و أخته و بنته: للسیّد حجّة الإسلام الشفتی المتوفّی 1260 ه ، أوّلها: الحمد لمن أبدع السموات و الأرضین. مدرجة فی «السؤال و الجواب» له .(1)

الفصل الثالث: عملنا فی التحقیق

اعتمدت فی تحقیق هذه الرسالة علی أربع نسخ خطّیة، هی:

1_ النسخة الخطّیة المحفوظة فی مکتبتنا: مکتبة مسجد السیّد حجّة الإسلام قدس سره فی مدینة أصفهان، ضمن مجموعة «السؤال و الجواب» للمؤلّف رحمه الله ، تحت رقم 14، والمذکورة فی فهرس مخطوطات المکتبة، ص 168، و هی بخطّ النستعلیق، مجهولة الکاتب، کتبت فی حیاة المؤلّف. و تقع هذه النسخة فی 5 ورقة، و کلّ ورقة تحتوی علی 25 سطرا؛ و قد رمزت لها بالحرف «م».

2_ النسخة الخطّیة المحفوظة فی مکتبة الإمام الحکیم العامّة فی النجف الأشرف، ضمن مجموعة «السؤال و الجواب» للمؤلّف رحمه الله ، تحت رقم 1242، و هی بخطّ النسخ، مجهولة الکاتب. و تقع هذه النسخة فی 11 ورقة، و کلّ ورقة تحتوی علی 28 سطرا. و قد رمزت لها بالحرف «ح 1».

3_ النسخة الخطّیة المحفوظة فی مکتبة الإمام الحکیم العامّة فی النجف الأشرف، ضمن مجموعة «السؤال و الجواب» للمؤلّف رحمه الله ، تحت رقم 1243، و هی بخطّ النسخ، مجهولة الکاتب. و تقع هذه النسخة فی 10 ورقة، و کلّ ورقة تحتوی علی 31 سطرا. و قد رمزت لها بالحرف «ح 2».

ص :245


1- 1_ الذریعة، ج 11، ص 175.

4_ النسخة الخطّیة المحفوظة فی مکتبة کاشف الغطاء العامّة فی النجف الأشرف، ضمن مجموعة «السؤال و الجواب» للمؤلّف رحمه الله ، تحت رقم 1177، و المذکورة فی فهرس مخطوطات المکتبة، ص 44، و هی بخطّ النسخ، مجهولة الکاتب. و تقع هذه النسخة فی 8 ورقة، و کلّ ورقة تحتوی علی 29 سطرا. و قد رمزت لها بالحرف «ک».

و کان منهج التحقیق وفق المراحل التالیة:

1_ صفّ الحروف و مقابلة النسخ الخطّیة بعضها مع بعض، و تثبیت موارد الإختلاف فی الهامش.

2_ تقویم النصّ علی المنهج المتّفق علیه عند المحقّقین، و الإشارة إلی موارد الإختلاف بین النسخ فی الهامش.

3_ إستخراج الأقوال و کلمات الفقهاء التی نقلها المؤلّف من مصادرها التی ذکرها إن وجدت، و إلاّ فمن مصادر أخری.

4_ تقطیع النصّ إلی فقرات و مقاطع مع اضافة بعض العناوین المناسبة بین معقوفین [].

و لقد بذلت قصاری جهدی فی تحقیق هذه الرسالة و إخراجها إلی عالم النور، فما وجد فیها من خلل أو خطأ فهو عن قصور لا تقصیر، و أسأل اللّه تعالی أن یتقبّل منّی هذا القلیل بقبول حسن، کما و أسأله سبحانه أن یوفّقنی لإحیاء سائر آثار جدّی المؤلّف حجّة الإسلام زاد اللّه فی علوّ درجته فی دار السلام جزاء لجزیل خدماته المبارکة فی إحیاء الشریعة الغرّاء.

و فی الختام أقدّم جزیل شکری إلی إخوانی الذین یسعون فی إحیاء هذه الرسالة و طبعها و نشرها، فجزاهم اللّه عن الإسلام و أهله أفضل الجزاء. و آخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین، و السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته.

اصفهان

السیّد محمّد رضا الشفتی

10 رمضان المبارک 1430 ه

ص :246

برگ اول نسخه خطی فی حرمة محارم الموطوء علی الواطی

ص :247

برگ آخر نسخه خطی فی حرمة محارم الموطوء علی الواطی

ص :248

رسالة فی

حرمة محارم الموطوء علی الواطی

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه لمن أبدع السموات و الأرضین، و الصلوة علی من ختمت به الرسالة و هو سیّد المرسلین، و علی ابن عمّه الذی فاق الأنبیاء و الملائکة المقرّبین، و آله الذین هم الشفعاء لقاطبة العاصین.

و بعد، یقول العبد الملتجئ إلی باب سیّده الغافر، إبن محمّد نقی الموسویّ، محمّدباقر: أطبق الأصحاب علی حرمة أمّ الموطوء و بنته و أخته علی الواطی المکلَّف، و دعوی الإجماع علیه مستفیضة، فهو ممّا لا شبهة فیه، و إنّما الکلام فی أنّ الواطی الغیر المکلَّف، هل یکون حکمه حکم المکلَّف، فتحرم علیه الأصناف المذکورة، أم لا؟

الظاهر من المقنعة و الإنتصار و النهایة و الخلاف و الوسیلة و الکافی و المراسم و المهذّب و الغنیة و السرائر و الجامع و الشرایع و النافع و غیرهم هو الأوّل، وها أنا أورد عباراتهم فی المقام للإطّلاع علی حقیقة الحال.

قال فی المقنعة:

مَن فجر بغلام فأوقبه لم تحلّ له أخت الغلام و لا أمّه و لا إبنته أبدًا.(1)

وجه الظهور هو أنّ کلمة «مَن» من أدوات العموم، فیشمل الغیر المکلَّف أیضًا.

ص :249


1- 1_ المقنعة، ص 510.

و فی الإنتصار:

و ممّا انفردت به الإمامیّة، القول بأنّ من تلوط بغلام فأوقب، لم تحلّ له أمّ الغلام، ولا أخته، ولا بنته أبدًا، وحکی عن الأوزاعی و ابن حنبل أنّ من تلوط بغلام یحرم علیه تزویج بنته، و الطریقة فی هذه المسألة کالطریقة فیما تقدّمها من المسائل.(1)

أشار بقوله: «و الطریقة فی هذه المسألة» إلی آخره، إلی التمسّک بالإجماع فیها.

و فی النهایة:

مَن فجر بغلام فأوقب، حرم علیه العقد علی أمّه و أخته و بنته علی جمیع الأحوال.(2)

و فی الخلاف:

إذا فجر بغلام فأوقب، حرم علیه بنته و أمّه و أخته، و قال الأوزاعی: إذا لاط بغلام حرم علیه بنت هذا الغلام، لأنّها بنت من دخل به، دلیلنا إجماع الفرقة و أخبارهم، و طریقة الإحتیاط تقتضی تجنّب ذلک.(3)

و فی الوسیلة:

و المحرَّمات من النساء ضربان: إمّا یحرم بالنسب، أو بالسبب. ثمّ قال: و السبب ضربان: إمّا یحرم نکاحه أبدًا، أو فی حال دون حال، و الأوّل أربعون صنفا. إلی أن قال: و التی یلوط بأبیها أو أخیها أو ابنها فأوقب.(4)

و فی الکافی:

و أمّا المحرّمات بالأسباب: أمّ المرأة المعقود علیها و ابنتها المدخول بها.

ص :250


1- 1_ الإنتصار، ص 265.
2- 2_ النهایة، ص 453.
3- 3_ الخلاف، ج 4، ص 308.
4- 4_ الوسیلة، ص 292.

إلی أن قال: و أمّ الغلام الموقب و أخته و ابنته قبل العقد علیهنّ .(1)

و فی المراسم، فی بیان شرائط النکاح:

و منها أن یکون الزوجة من غیر المحرّمات. إلی أن قال: و أن تکون غیر أمّ غلام قد فجر به الناکح فأوقبه و لا أخته و لا بنته، فإنّهنّ لایحللن له أبدًا.(2)

و فی المهذّب لابن البرّاج:

مَن فجر بغلام فأوقب، حرم علیه العقد علی أمّه و بنته و أخته.(3)

و فی الغنیة:

یحرم العقد علی الزانیة، و هی ذات بعل، أو فی عدّة رجعیّة فمن(4) زنی بها، و علی أمّ الغلام الموقَب و أخته و ابنته ممّن لاط به. إلی أن قال: یدلّ علی ذلک کلّه إجماع الطائفة.(5)

و فی السرائر:

مَن أوقب غلاما أو رجلا حرم علی اللائط الموقب بنت المفعول به و أمّه و أخته تحریما أبدا، و یدخل فی تحریم الأمّ تحریم الجدّة و إن علت، لأ نّها أمّ عندنا حقیقة، و کذلک بنت البنت، و کذلک بنت ابنه(6) و إن سفلن، لأ نّهن بناته حقیقة، و أمّا بنت أخته فإنّها لا تحرم، لأنّ بنت الأخت لیست أختا.(7)

و فی الجامع:

یحرم علی الفاعل أخت المفعول به بالإیقاب، و أمّه و بنته و إن کانت

ص :251


1- 1_ الکافی فی الفقه، ص 286.
2- 2_ المراسم العلویّة، ص 151.
3- 3_ المهذّب: ج 2، ص 183.
4- 4_ فی المصدر: «ممّن».
5- 5_ غنیة النزوع، ص 338.
6- 6_ فی المصدر: «بنت ابن بنته».
7- 7_ السرائر، ج 2، ص 525.

زوجته انفسخ نکاحها، و قیل: لا ینفسخ، و لا تحرمن بدون الإیقاب .(1)

و فی الشرایع:

مَن فجر بغلام فأوقبه، حرم علی الواطی العقد علی أمّ الموطوء و أخته و بنته، و لا یحرم إحدیهنّ لو کان عقدها سابقا.(2)

و فی النافع:

مَن لاط بغلام فأوقبه، حرم علی الواطی العقد علی أمّ الموطوء و أخته و بنته، و لا یحرم إحدیهنّ لو کان عقدها سابقا.(3)

و الحاصل: أنّ المستفاد من هذه العبارات و نحوها أنّ حرمة العقد تابعة للإیقاب، سواء کان الموقِب مکلَّفا أو غیر مکلَّف، و الأمر فی المکلَّف ظاهر، و فی غیر المکلَّف یکون تعلّق التحریم بعد أن استجمع شرائط التکلیف.

و الحاصل: أنّ الإحتمالات هنا أربعة، الأوّل: أن یکون الموقِب و الموقَب کلاهما مکلَّفا. و الثانی: أن یکونا کلاهما غیر مکلّف. و الثالث: أن یکون الموقِب مکلَّفا و الموقَب غیر مکلّف. و الرابع: عکسه.

و التحریم فی القسمین منهما ممّا لا یرتاب فیه و هو القسم الأوّل و الثالث، أی فیما إذا کان الموقِب مکلَّفا، سواء کان الموقَب مکلَّفا أیضا کما فی القسم الأوّل، أو غیر مکلَّف کما فی الثالث.

و إنّما الکلام فی القسمین الباقیین، و هما: إذا کان کلاهما غیر مکلَّف، أو یکون الموقِب الفاعل غیره و إن کان المفعول مکلَّفا، و قد عرفت أنّ مقتضی العموم فی کلماتهم ثبوت التحریم بعنوان العموم، و هو المصرّح به فی التحریر و الإیضاح و جامع المقاصد و التنقیح و الروضة و المسالک و الکفایة و المفاتیح.

ص :252


1- 1_ الجامع للشرایع، ص 428.
2- 2_ شرایع الإسلام، ج 2، ص 236.
3- 3_ المختصر النافع، ص 178؛ عبارته هکذا: «حرمت علیه أمّ الغلام و بنته و أخته».

قال فی التحریر:

أمّا الزنا السابق علی العقد، فالمشهور أنّ مَن زنی بعمّته أو خالته حرمت علیه إبنتاهما أبدا، و یلوح من کلام ابن إدریس المنع. و کذا لو لاط بغلام أو رجل فأوقب، فإنّه یحرم علی اللایط أمّ المفعول به و أخته و بنته، تحریما مؤبّدا، سواء کان اللواط بإیقاب الحشفة بکمالها أو بجزئها بعد أن یتحقّق الإیقاب، و سواء کانا صغیرین أو کبیرین أو بالتفریق، و لا یحرم علی المفعول به أقارب الفاعل، و لا یحرم مع عدم الإیقاب من الطرفین، و یحرم مع الإیقاب جدّة المفعول و إن علت، و بناته و إن نزلن. ولو کان له أمّ أو أخت أو بنت من الرضاع فالأقرب تحریمهنّ أیضا، و لا تحرم بنت أخیه ولا أخت أبیه. و لو لاط المجنون فالأقرب التحریم علیه بعد زوال عذره، ولو لاط مکرها علی إشکال أو یشتبه علیه بإمرأته فکذلک.(1)

و فی الإیضاح _ بعد أن عنون کلام والده: «و فی الرضاع و الفاعل الصغیر إشکال» _ ما هذا لفظه:

الثانی(2): الفاعل الصغیر من حیث العموم المتناول له، من أنّ(3) «من» فی المجازات و الإستفهام للعموم، و من أ نّه حال الوطی لا أثر، لأنّ التحریم تکلیف و بعده لا مؤثّر، و الحقّ عندی الأوّل، لأ نّه من باب الأسباب و التکلیف علی الولیّ کما لو زوّجه أبوه فإنّه یحرم علیه أمّ زوجته، بمعنی(4) أ نّه یحرم علی الولیّ إنکاحه أمّها و بعد البلوغ یتعلّق به، فحال العقد(5) وجد الأثر.(6)

ص :253


1- 1_ تحریر الأحکام، ج 3، ص 446.
2- 2_ فی المصدر: «الثانیة».
3- 3_ فی المصدر: «لانّ».
4- 4_ فی المصدر: «یعنی».
5- 5_ فی المصدر: «فحال الفعل».
6- 6_ إیضاح الفوائد، ج 3، ص 72.

و فی جامع المقاصد:

أطبق الأصحاب علی أنّ مَن لاط بغلام أو رجل فأوقبه، حرم علیه أمّ الغلام و أخته و بنته.

إلی أن قال: و کذا الإشکال لو کان الفاعل صغیرا، و منشاؤه أنّ التحریم الوارد فی النصّ دلیل علی أنّ هذا الحکم إنّما هو فی البالغ، لامتناع تعلّق التحریم بالصبیّ، و من أنّ النصّ خرج مخرج الغالب، لأنّ هذا الفعل إنّما یقع غالبا من البالغ، و لأ نّه بعد البلوغ یصدق علیه أ نّه رجل أوقب غلاما، فیتعلّق به التحریم، لعموم النصّ لمن تقدّم إیقابه علی البلوغ و من تأخّر عنه، و حینئذ فیکون الحکم بالتحریم قبل البلوغ متعلّقا بالولیّ، و لأنّ أحکام المصاهرة لا یفرق فیها بین البالغ و الصبیّ، و الفرد النادر یلحق بالأعمّ الغالب، و التحریم أقوی.(1)

و فی التنقیح:

لا فرق بین کون المفعول به غلامًا أو رجلاً، أمّا الفاعل فهل یشترط بلوغه؟ یحتمل ذلک، لأ نّه تکلیف لقوله فی النصّ: «حرام علی الموقب»؛ و یحتمل العدم للعموم، لأنّ «من» فی المجازات و الإستفهام کذلک. و هو الأقرب، لأ نّه من الأسباب، فهو من باب الوضع، و لهذا لو زوّجه الولیّ فإنّه یحرم علیه أمّ زوجته، بمعنی أ نّه یحرم علی الولیّ إنکاحه إیّاها و بعد البلوغ یتعلّق به، فحال الفعل وجد الأثر.(2)

ص :254


1- 1_ جامع المقاصد، ج 2، ص 317 _ 318.
2- 2_ التنقیح الرائع، ج 3، ص 87.

و فی الروضة:

و لا فرق فیهما بین الصغیر و الکبیر علی الأقوی، للعموم، فیتعلّق التحریم قبل البلوغ بالولیّ و بعده به.(1)

و فی المسالک:

و لا فرق فی الفاعل و المفعول بین الصغیر و الکبیر علی الأقوی، فیتعلّق التحریم قبل البلوغ بالولیّ و بعده به، جعلا للفعل من باب الأسباب التی لا یشترط بالتکلیف، و لا یحرم علی المفعول بسببه شیء للأصل، و إنّما یحرم المذکورات مع سبق الفعل علی النکاح کالزنا، أمّا مع تأخّره فیستصحب الحلّ، و لا یحرّم الحرام الحلال.(2)

و فی الکفایة:

و الأقوی أ نّه لا فرق فی الفاعل و المفعول بین الصغیر و الکبیر.(3)

و فی المفاتیح:

و الظاهر عدم الفرق بین الصغیر و الکبیر فی الطرفین.(4)

و فی شرحه:

و الظاهر عدم الفرق فیما اتّفقوا علیه بین الصغیر و الکبیر فی الفاعل و المفعول، لعموم النصّ.(5)

و المستند فی المسألة _ مضافًا إلی الإجماعات المنقولة المستفیضة _ نصوص معتبرة، منها الصحیح المرویّ فی الکافی و التهذیب عن ابن أبیعمیر، عن بعض أصحابنا، عن أبیعبداللّه علیه السلام : «فی رجل یعبث بالغلام، قال: إذا أوقب حرمت علیه بنته و أخته».(6)

ص :255


1- 1_ الروضة البهیّة، ج 5، ص 203.
2- 2_ مسالک الأفهام، ج 7، ص 342.
3- 3_ کفایة الأحکام، ص 166.
4- 4_ مفاتیح الشرایع، ج 2، ص 242.
5- 5_ شرح المفاتیح: مخطوط.
6- 6_ الکافی، ج 5، ص 417، باب الرجل یفسق بالغلام فیتزوّج ابنته أو أخته، ح 2؛ التهذیب، ج 7، ص 310، باب من یحرم نکاحهنّ بالأسباب دون الأسباب، ح 44.

و منها المعتبر المرویّ فی الکافی أیضا عن حمّاد بن عثمان، قال: قلت لأبی عبداللّه علیه السلام : «رجل أتی غلاما أتحلّ له أخته؟ قال: فقال: إن کان ثقب فلا».(1)

و منها الموثّق المرویّ فی التهذیب عن حمّاد بن عیسی، عن إبراهیم بن عمر، عن أبیعبداللّه علیه السلام : «فی رجل لعب بغلام، هل تحلّ له أمّه؟ قال: إن کان ثقب [فیه(2)] فلا».(3)

و منها المرسل المرویّ فی باب عقاب اللواطة، من محاسن البرقی، و فی باب عقاب اللوطی من عقاب الأعمال لشیخنا الصدوق، قالا: روی عن أبیعبداللّه علیه السلام : «فی رجل لعب بغلام، قال: إذا أوقب لم تحلّ له أخته أبدًا».(4)

و هذه النصوص لاشتمال بعضها علی البنت و الأخت، و بعضها علی الأمّ، و بعضها علی الأخت فقط، یکون المتحصّل منها حرمة أمّ المفعول و بنته و أخته علی الموقِب، کما هو المصرّح به فی کلام الأصحاب، لکن لاشتمالها علی الرجل لایکون المستفاد منها إلاّ التحریم علی البالغ، لکون الرجل ظاهرا فیه، فلا ینصرف إلی الصغیر عرفا و لغة.

قال فی الصحاح:

الرجل خلاف المرأة، و الجمع رجال و رجالات، مثل جمال و جمالات، و أراجل.(5)

و فی المغرب:

الرجال جمع رجل، خلاف المرأة.(6)

ص :256


1- 1_ الکافی، ج 5، ص 417، باب الرجل یفسق بالغلام فیتزوّج ابنته أو أخته، ح 1.
2- 2_ ما بین المعقوفین من المصدر.
3- 3_ التهذیب، ج 7، ص 310، باب من یحرم نکاحهنّ بالأسباب دون الأسباب، ح 45.
4- 4_ المحاسن، ج 1، ص 112، باب عقاب اللواط، ح 104؛ ثواب الأعمال، باب عقاب اللوطی و الذی یمکن من نفسه، ص 266.
5- 5_ الصحاح، ج 4، ص 1705.
6- 6_ المغرب للمطرزی، ج 1، ص 323.

و فی القاموس:

الرجل بضمّ الجیم و سکونه، و إنّما هو إذا احتلم و شَبَّ، أو هو رجل ساعة یولد، تصغیره رجیل.(1)

لکن الظاهر من کلمات الأصحاب ثبوت الحکم فی کلّ من أوقب و لو لم یکن حال الإیقاب کبیرا کما عرفت.

و ممّا یؤیّد إرادة العموم منهم فی کلماتهم عدولهم، إلاّ ممّن شذّ عن ظاهر النصّ فی طرف الفاعل دون جانب المفعول، حیث عبّروا فی الأوّل ب«من» الظاهر فی العموم لشموله قبل البلوغ أیضا، و فی الثانی بلفظ «غلام» کما هو المذکور فی النصّ.

و یؤیّده أیضًا ذکر الرجل بعد ذکر الغلام فی جانب المفعول فی جملة من العبارات بخلافه فی طرف الفاعل، و لایبعد أن یقال: إنّ النکتة فی اختیار لفظ «الرجل» فی الأخبار فی طرف الفاعل و «الغلام» فی المفعول هو أنّ الغالب صدور الفعل من البالغ علی غیره، کما لا یخفی.

و الحاصل: هو أنّ المستفاد من العمومات کقوله تعالی: «فانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِسَاءِ(2)»، و قوله تعالی: «وَ أُحِلَّ لَکُمْ مَا وَرَاءَ ذلِکُمْ(3)»، و إن کان جواز العقد إلاّ ما دلّ الدلیل علی خروجه و هو أمّ الموطوء و بنته و أخته فیما إذا کان الواطی بالغا لما عرفت، لکن المستفاد من کلمات الأصحاب ثبوت الحکم فی کلّ ما تحقّق فیه الإیقاب و لو کان الموقِب غیر بالغ، فهذا هو المختار؛ و المستند فی ذلک مضافا إلی استصحاب تحریم الوطی الثابت قبل العقد، هو الإجماع فی کلام الإنتصار و الخلاف و الغنیة، فلاحظ

ص :257


1- 1_ القاموس المحیط، ج 3، ص 381.
2- 2_ سورة النساء، الآیة 3.
3- 3_ نفس المصدر، الآیة 24.

عباراتهم المذکورة.

قال فی الغنیة:

یحرم العقد علی أمّ الغلام الموقَب و أخته و بنته ممّن لاط به. إلی قوله: یدلّ علی ذلک کلّه إجماع الطائفة.(1)

و شمول هذ الکلام لللائط قبل البلوغ ممّا لا ینبغی التأمّل فیه، و کذلک الحال فی عبارة الخلاف و الإنتصار و غیرهم من علمائنا الأخیار علیهم رضوان اللّه الملک الغفّار.

و أمّا التمسّک فی إثبات العموم بأنّ «مَن» فی المجازات و الإستفهام للعموم، کما فی کلام الإیضاح و غیره، فلا یخلو ما فیه، کالتمسّک فی کلام شارح المفاتیح بعموم النصّ لعدم وجود «مَن» فی شیء من النصوص الواردة فی المسألة، کما علمت ممّا أوردناه، نعم هو مذکور فی کلمات الأصحاب، و قد علمت الوجه فی عدول الأصحاب عمّا اقتضاه ظاهر النصّ.

[التنبیه علی أمور]

[التنبیه الأوّل]

ثمّ إنّه ینبغی التنبیه فی المقام علی أمور:

الأوّل: أنّ الإیقاب الذی هو المناط فی التحریم وجودا و عدما هو الإدخال، ولو ببعض الحشفة و لم یجب معه الغسل، و هو المصرّح به فی کثیر من کلماتهم.

قال فی السرائر:

وحدّ الإیقاب المحرّم لذلک، إدخال بعض الحشفة و لو قلیلا و إن لم یجب علیه الغسل، لأنّ الغسل لا یجب إلاّ بغیبوبة الحشفة جمیعها، و التحریم لهؤلاء المذکورات یتعلّق بإدخال بعضها، لأنّ الإیقاب هو الدخول.(2)

و فی التحریر بعد الحکم بالتحریم:

ص :258


1- 1_ غنیة النزوع، ص 338.
2- 2_ السرائر، ج 2، ص 525.

سواء کان اللواط بإیقاب الحشفة بکمالها أو بجزئها بعد أن یتحقّق الإیقاب.(1)

و فی القواعد:

و حدّ الإیقاب إدخال بعض الحشفة و لو قلیلا، أمّا الغسل فإنّما یجب لغیبوبة الجمیع.(2)

و فی المهذّب البارع:

و یتعلّق الحکم بإدخال بعض الحشفة و إن لم یجب الغسل.(3)

و فی التنقیح:

و المراد هنا إدخال الذکر و لو ببعض الحشفة.(4)

و فی الروضة:

مَن أوقب غلاما أو رجلا بأن أدخل به بعض الحشفة و إن لم یجب الغسل، حرمت علی الموقب أمّ الموطوء، إلخ.(5)

و فی المسالک:

یتحقّق الإیقاب بإدخال بعض الحشفة و إن لم یوجب الغسل، لأنّ أصله الإدخال و هو متحقّق بذلک.(6)

و فی الشرح الصغیر و الکبیر لسیّدنا الأستاذ نوّر اللّه تعالی ضریحه:

مَن لاط بغلام أو رجل فأوقبه و لو بإدخال بعض الحشفة، حرمت علیه أمّ الغلام، إلخ.(7)

ص :259


1- 1_ تحریر الأحکام، ج 3، ص 445.
2- 2_ قواعد الأحکام، ج 3، ص 32.
3- 3_ المهذّب البارع، ج 3، ص 289.
4- 4_ التنقیح الرائع، ج 3، ص 87.
5- 5_ الروضة البهیّة، ج 5، ص 203.
6- 6_ مسالک الأفهام، ج 7، ص 343.
7- 7_ الشرح الصغیر، ج 2، ص 338؛ ریاض المسائل، ج 10، ص 213.

و المستند فی ذلک العموم فی النصوص السالفة لقوله علیه السلام : «إذا أوقب حرمت»، و الإیقاب هو الإدخال.

قال فی الصحاح:

وقب الشیء، یقب، وقبا، أی دخل، تقول: وقبت الشمس إذا غابت و دخلت موضعها، و وقب الغلام: دخل علی الناس، و منه قوله تعالی: «وَ مِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ(1)»، و أوقبت الشیء إذا أدختله فی الوقبة.(2)

و فی القاموس:

الوَقْب: نُقْرَة فی الصخرة یجتمع فیها الماء، کالوَقْبَة. إلی أن قال: والوَقْبَة: الکُوَّةُ العظیمة [فیها ظلّ(3)]، و أَوقَب الشیء: أدخله فی الوَقْبَة.(4)

فنقول: إنّ معنی قوله علیه السلام : «أوقب»: أدخل آلته فیه، و إدخال الشیء فیه کما یصدق عند إدخال کلّه، یصدق عند إدخال بعضه، تقول: أدخلت إصبعی فی النهر، و لا شبهة فی صدقه عادة فیما إذا أدخل بعض إصبعه فیه، فعلی هذا یکون معنی قوله علیه السلام «إذا أوقب»: إذا أدخل ذکره فی دبره، و قد نبّهنا علیه أ نّه یصدق و لو بإدخال بعضه فیه، و هذا القدر یکفی فی المقام، سیّما بعد عدم ظهور الخلاف فی المسألة.

قال سیّدنا الأستاذ قدّس اللّه تعالی روحه الشریف فی شرحه الکبیر:

مَن لاط بغلام و لو بإدخال بعض الحشفة، لصدق الإیقاب علیه مع تأمّل فی إنصرافه إلیه، إلاّ أنّ الإتّفاق فی الظاهر واقع علیه.(5)

ص :260


1- 1_ سورة الفلق، الآیة 3.
2- 2_ الصحاح، ج 1، ص 234.
3- 3_ ما بین المعقوفین من المصدر.
4- 4_ القاموس المحیط، ج 1، ص 137.
5- 5_ ریاض المسائل، ج 10، ص 213.
[التنبیه الثانی]

والثانی: لا شبهة فی ثبوت التحریم فیما إذا کان الفجور سابقا علی العقد، فلایسوّغ له عقدهنّ، و إنّما الکلام فیما إذا کان مسبوقا به، و قد اختلفت مقالة الأصحاب فی ذلک، فالظاهر من أکثر الأصحاب اختصاص الحکم بالأوّل، فلایؤثّر فیما إذا کان مسبوقا بالعقد؛ منهم شیخنا المفید، قال فی المقنعة:

إذا لاط المسلم بغلام فأوقبه و لم تقم علیه بیّنة بذلک، و لا کان منه فیه إقرار، فیقام فیه الحدّ بالقتل، ثمّ تاب من ذلک، أو لم یتب، حرم علیه بما فعله بالغلام نکاح أخته و ابنته و أمّه بعد ذلک، و لم تحلّ واحدة منهنّ له باستیناف عقد النکاح علی حال.(1)

و فی موضعین من هذا الکلام دلالة علی اختصاص التحریم بما إذا کان الفجور سابقا علی العقد کما لا یخفی.

و منهم شیخ الطائفة فی النهایة قال:

مَن فجر بغلام فأوقب، حرم علیه العقد علی أمّه و أخته و بنته علی جمیع الأحوال.(2)

إذ فی قوله: «حرم علیه العقد علی أمّه» دلالة علی أنّ مراده فیما إذا سبق الفعل علی العقد، کما لایخفی.

و منهم شیخنا أبو الصلاح، قال فی الکافی:

و أمّا المحرّمات بالأسباب: أمّ المرأة المعقود علیها. إلی قوله: و أمّ الغلام الموقب و أخته و بنته قبل العقد علیهنّ.(3)

و منهم الفاضل ابن البرّاج، قال فی المهذّب:

مَن فجر بغلام فأوقب، حرم علیه العقد علی بنته و أمّه و أخته.(4)

ص :261


1- 1_ المقنعة، ص 787.
2- 2_ النهایة، ص 453.
3- 3_ الکافی فی الفقه، ص 286.
4- 4_ المهذّب، ج 2، ص 183؛ عبارته هکذا: «علی أمّه و ابنته و أخته».

و منهم السیّد بن زهرة، قال فی الغنیة:

و یحرم العقد علی الزانیة، و هی ذات بعل أو فی عدّة رجعیّة ممّن زنی بها، و علی أمّ الغلام الموقب و أخته و بنته ممّن لاط به.(1)

إذ قوله: «و علی أمّ الغلام» عطف علی قوله: «علی الزانیة»، فیکون التقدیر: یحرم العقد علی الزانیة.

و منهم شیخنا المحقّق، و کلامه صریح فی ذلک، قال فی الشرائع:

مَن فجر بغلام فأوقبه، حرم علی الواطی العقد علی أمّ الموطوء و أخته و بنته، و لا یحرم إحداهنّ لو کان عَقَدها سابقا.(2)

و مثله کلامه فی النافع.(3)

و منهم العلاّمة، قال فی التحریر:

الزنا الطارئ لا ینشر الحرمة، فلو زنی بأمّ امرأته بعد العقد أو بابنتها أو لاط بأخیها أو ابنها أو أبیها، لم یحرم ابنته علیه.(4)

و فی القواعد:

و لو سبق العقد لم تحرم.(5)

و فی الإرشاد:

و لا تحریم لو سبق العقد.(6)

ص :262


1- 1_ غنیة النزوع، ص 338.
2- 2_ شرایع الأسلام، ج 2، ص 236.
3- 3_ المختصر النافع، ص 178.
4- 4_ تحریر الأحکام، ج 3، ص 445.
5- 5_ قواعد الأحکام، ج 3، ص 32.
6- 6_ إرشاد الأذهان، ج 2، ص 27.

و فی التلخیص:

و یحرم العقد علی الأمّ؛ إلی أن قال: و أمّ من أوقبه و أخته و بنته مع التأخّر.(1)

و المراد من قوله: «مع التأخّر» أنّ حرمة العقد علیهنّ إنّما هو إذا کان متأخّرا عن الإیقاب.

و فی التبصرة:

و لو سبق عقدهنّ لم یحرمن.(2)

و منهم الشیخان الشهیدان، قال فی اللمعة:

و لو سبق العقد لم تحرم.(3)

و فی المسالک:

و إنّما یحرم المذکورات مع سبق الفعل علی النکاح کالزنا، أمّا مع تأخّره فیستصحب الحلّ، و لا یحرّم الحرام الحلال.(4)

و منهم السیّد السند صاحب المدارک، قال فی شرحه علی النافع:

و إنّما یحرم المذکورات مع سبق الفعل علی العقد علیهنّ، فلو سبق العقد علی الفعل فلا تحریم، للأصل و قوله علیه السلام : «لا یحرّم الحرام الحلال».(5)

و ذهب شیخنا السدید یحیی بن سعید إلی انتفاء التفرقة بین الصورتین و ثبوت التحریم فی الحالین(6)، قال فی الجامع:

و إن کانت زوجته انفسخ نکاحها، و قیل: لا ینفسخ.(7)

بل الظاهر منه ندرة القائل بالإختصاص کما لا یخفی.

و وافقه فی ذلک أو(8) مال إلیه سیّدنا الأستاد نوّر اللّه تعالی ضریحه قال فی الشرح الصغیر:

ص :263


1- 1_ تلخیص المرام، ص 184.
2- 2_ تبصرة المتعلّمین، ص 175.
3- 3_ اللمعة الدمشقیّة، ص 165.
4- 4_ مسالک الأفهام، ج 7، ص 343.
5- 5_ نهایة المرام، ج 1، ص 173؛ والحدیث فی الوسائل، ج 14، ص 326، باب 8 من أبواب ما یحرم بالمصاهرة، ح 2.
6- 6_ فی ح 1: «الحالتین».
7- 7_ الجامع للشرایع، ص 428.

و هل تحرم المذکورات بذلک مطلقا أم بشرط سبق الوطئ علی العقد علیهنّ، وإلاّ لم تحرمن؟ وجهان، بل قولان، أحوطهما الأوّل، إن لم یکن أظهر.(1)

و فی شرحه الکبیر.(2)

فعلی هذا ما یظهر من الفاضل السمیّ الخراسانی و شارح المفاتیح من الوفاق و نفی الخلاف فی المسألة، فلا یخفی ما فیه؛ قال فی الکفایة:

مَن فجر بغلام فأوقبه، حرمت علیه أمّه و أخته و بنته، إذا سبق الفعل علی النکاح، لأخبار متعدّدة دالّة علیه، مع اعتضادها بالشهرة البالغة حدّ الاتّفاق، و لا یحرم إحداهنّ لو کان عَقَدها سابقا عندهم.(3)

و فی شرح المفاتیح:

و لو کان الإیقاب متأخّرا عن عقدهنّ، فلا یحرم کالزنا الطارئ، لاستصحاب الحلّ، و لعموم الأخبار المتقدّمة القائلة بأنّ الحرام لایحرِّم الحلال.(4)

و الظاهر أ نّه ممّا لا خلاف فیه أیضا.

و المستند فی الأوّل، أمّا فی التحریم فی صورة تقدّم الفجور علی العقد، فالإجماعات المنقولة و النصوص المعتبرة السالفة، و أمّا فی انتفائه فی صورة تأخّره عنه فاستصحاب الحلّیة السابقة و النصوص المعتبرة الناطقة بأنّ الحرام لایفسد الحلال، کالصحیح المرویّ فی الکافی عن محمّد بن مسلم، عن أحدهما علیهماالسلام : «أ نّه سئل عن الرجل یفجر بالمرأة، أیتزوّج إبنتها؟ قال: لا، و لکن إن کانت عنده امرأة ثمّ فجر بأمّها أو بنتها أو أختها لم یحرم علیه امرأته، إنّ الحرام لایفسد الحلال».(5)

ص :264


1- 1_ فی ح 2: «و».
2- 2_ الشرح الصغیر، ج 2، ص 339.
3- 3_ هکذا فی جمیع النسخ، و الظاهر أ نّه سقط هنا شیء. أنظر ریاض المسائل، ج 10، ص 215.
4- 4_ کفایة الأحکام، ص 166.
5- 5_ شرح المفاتیح: مخطوط.

و الصحیح المرویّ فیه أیضا عن الحلبی، عن أبیعبداللّه علیه السلام : «فی رجل یتزوّج (1) جاریة فدخل بها، ثمّ ابتلی بها ففجر بأمّها، أتحرم علیه امرأته؟ فقال: لا، إنّه لایحرّم الحلال الحرام».(2)

و الصحیح المرویّ فیه أیضا عن زرارة، عن أبیجعفر علیه السلام : «أ نّه قال فی رجل زنی بأمّ امرأته أو بابنتها [أو بأختها(3)]، فقال: لا یحرّم ذلک علیه امرأته. ثمّ قال: ما حرّم حرام قطّ حلالاً».(4)

و المعتبر المرویّ فیه أیضا عن زرارة، عن أبیجعفر علیه السلام (5): «فی رجل زنی بأمّ امرأته أو بابنتها [أو بأختها(6)]، فقال: لا یحرم ذلک علیه امرأته، إنّ الحرام لایفسد الحلال و لا یحرّمه».(7)

و المستند فی الثانی _ مضافا إلی عموم النصوص المذکورة، لوضوح أنّ قوله علیه السلام : «إذا أوقب حرمت علیه بنته و أخته»، یعمّ صورة سبق العقد علی الفجور أیضا _ خصوص الصحیح المرویّ فی الکافی عن ابن أبیعمیر، عن بعض أصحابه، عن أبیعبداللّه علیه السلام : «فی رجل یأتی أخا امرأته، فقال: إذا أوقبه فقد حرمت علیه المرأة».(8)

و الجواب عمّا ذکر مستندا للأوّل هو أنّ الإستصحاب إنّما یعوّل علیه عند انتفاء المعارض.

و أمّا النصوص المذکورة، فأوّل ما یتوجّه علیها هو أنّ ذیلها معارض بصدرها،

ص :265


1- 1_ فی المصدر: «تزوّج».
2- 2_ الکافی، ج 5، ص 415، باب الرجل یفجر بالمرأة فیتزوّج أمها أو ابنتها، ح 3.
3- 3_ ما بین المعقوفین من المصدر.
4- 4_ الکافی، ج 5، ص 416، باب الرجل یفجر بالمرأة فیتزوّج أمها أو ابنتها، ح 4.
5- 5_ فی المصدر: «سألت أبا جعفر علیه السلام ».
6- 6_ ما بین المعقوفین من المصدر.
7- 7_ الکافی، ج 5، ص 416، باب الرجل یفجر بالمرأة فیتزوّج أمها أو ابنتها، ح 6.
8- 8_ نفس المصدر، ج 5، ص 418، باب الرجل یفسق بالغلام فیتزوّج ابنته أو أخته، ح 4.

لوضوح أنّ المستفاد من ذیلها انتفاء التحریم مطلقا، للقطع بحلّیة العقد علیها قبل الفجور المحرّم، فالحکم بتحریم العقد بعده یستلزم الحکم بأنّ الحرام حرّم الحلال.

و أیضا أنّ الحکم بأنّ حراما لا یحرّم حلالا قطّ، منقوض بما إذا حصل الإختلاط و الإمتزاج بین الحرام و الحلال بحیث لا یتمیّز أحدهما عن الآخر، کما إذا حصل الإمتزاج بین الشیء المغصوب و المباح علی النحو المذکور، فحینئذ لایجوز أکله و لا استعماله، فیصدق أنّ الحرام قد حرّم حلالا.

و أیضا أنّ الحیوان المحلّل الأکل یحرم بالوطی المحرّم، فیصدق علیه أنّ الحرام حرّم الحلال.

و أیضا أنّ العقد علی المعتدّة بالعدّة الرجعیّة محرّم فیما إذا علم بالموضوع و الحکم، فعند وقوعه یکون ذلک موجبا لتحریمها علیه أبدا، و قد کانت محلّلة علیه بعد انقضاء العدّة، و مثل ذلک کثیر.

و یمکن الجواب عنه بأنّ ذلک إنّما یتوجّه إذا کان لفظا الحرام و الحلال فی النصوص باقیین علی إطلاقهما، و هو لیس بلازم، فیمکن أن یقال: إنّ المراد من الحرام التصرّف فی البضع بغیر محلِّل شرعیّ، أی الزنا؛ و من الحلال هو البضع الذی حلَّله محلِّل شرعیّ کالعقد و نحوه، فعلی هذا یکون حاصل المعنی: أنّ الزنا لا یحرّم البضع الذی حلَّله قبله محلِّل شرعیّ، و هذا و إن کان مخالفا لظاهر اللفظ، لا سیّما فی قوله علیه السلام : «ما حرّم حرام قطّ حلالا»، لکنّه ممّا لابدّ منه.

و لک أن تقول: إنّه بناء علی ما ذکر، و إن اندفع الإیراد، لکن لا یصحّ التمسّک بالنصوص المذکورة فیما نحن فیه، إلاّ أن یحمل الحرام علی أعمّ من الزنا و اللواط، فحینئذ و إن اتّجه الإستدلال، لکنّه إنّما یستقیم عند انتفاء المعارض، و صحیحة ابن أبیعمیر المذکورة مقیّدة لها بغیر اللواط، فلا یستقیم الإستدلال؛ إلاّ أن یقال: إنّ النصوص المذکورة لاعتضادها بالإشتهار التامّ _ حتّی لم یظهر القائل به عدا صاحب الجامع _ أقوی من الحدیث المذکور.

ص :266

و لا یخفی علیک أنّ ما ذکر فی دفع الإشکال إنّما یجدی بالإضافة إلی النصوص المذکورة، للتفرقة فیهما بین قبل العقد و بعده، فقضی بالحرمة فی الأوّل دون الثانی، و أمّا ما اشتمل علی العلّة المذکورة فی مقام الإستدلال علی انتفاء التحریم و لو کان الفجور قبل العقد، فلا یجدی فیه هذا الکلام.

و منه الصحیح المرویّ فی التهذیب عن سعید بن یسار، قال: «سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن رجل فجر بامرأة یتزوّج ابنتها؟ قال: نعم، یا سعید! إنّ الحرام لایفسد الحلال».(1)

و منه الموثّق المرویّ فیه أیضا عن علی بن الحسن بن رباط، عمّن رواه، عن زرارة قال: قلت لأبیجعفر علیه السلام : «رجل فجر بامرأة، هل یجوز له أن یتزوّج بابنتها؟ قال: ما حرّم حرام حلالا قطّ».(2)

و منه الصحیح المرویّ فیه أیضا عن صفوان، قال: «سأله المرزبان عن رجل(3) یفجر بالمرأة و هی جاریة قوم آخرین ثمّ اشتری ابنتها، أیحلّ له ذلک؟ قال: لایحرّم الحرام الحلال. و رجل فجر بامرأة حراما، أیتزوّج ابنتها؟ قال: لایحرّم الحرام الحلال».(4)

فعلی هذا یقع التعارض بینها و بین النصوص فی المسألة، لوضوح أنّ مقتضی النصوص فی المسألة أنّه یحرم علی اللائط أمّ الموطوء و بنته و أخته، و مقتضی النصوص المذکورة انتفاؤه، للقطع بأنّ الإیقاب حرام، فلا یکون محرِّما للحلال.

و یمکن الجواب عنه بأنّ النصوص فی المسألة أخصّ، فلا بدّ من حمل النصوص المذکورة علی غیر ما نحن فیه.

و المتحصّل من ذلک أ نّه لا یکون الحرام محرِّما للحلال إلاّ فی الإیقاب، فإنّه حرام و یحرِّم الحلال، فتأمّل.

ص :267


1- 1_ التهذیب، ج 7، ص 329، باب القول فی الرجل یفجر بالمرأة ثم یبدوله فی نکاحها، ح 12.
2- 2_ نفس المصدر، ح 13.
3- 3_ فی المصدر: «عن الرجل».
4- 4_ التهذیب، ج 7، ص 471، باب من الزیادات فی فقه النکاح، ح 97.
[التنبیه الثالث]

و الثالث: لا شبهة فی اختصاص الحکم المذکور بأخت الموطوء، فلا یثبت فی بناتها، و هو اتّفاقیّ، لوضوح أنّ مقتضی العمومات کقوله تعالی: «فانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِسَاءِ(1)» و قوله تعالی: «وَ أُحِلَّ لَکُمْ مَا وَرَاءَ ذلِکُمْ(2)» جواز النکاح، خرجت أمّ الموطوء بالإجماع و النصوص المذکورة، لاشتمالها علی لفظ الأخت، فبقیت بنتها مندرجة تحت العمومات، و هذا ممّا لا یرتاب فیه، وإنّما الکلام فی بنت بنت الموطوء و إن نزلت، و کذا فی بنت ابنه کذلک، و فی أمّ الأمّ و إن علت، لکنّ المقطوع به فی کلمات کثیر منهم ذلک.

قال فی السرائر:

یدخل فی تحریم الأمّ تحریم الجدّة و إن علت، لأ نّها أمّ عندنا حقیقة، و کذلک بنت البنت، و کذلک بنت إبنه و إن سفلن، لأ نّهنّ بناته حقیقة، و أمّا بنت أخته فإنّها لا تحرم، لأنّ بنت الأخت لیست أختا.(3)

قال المحقّق فی نکت النهایة:

مَن فجر بعمّته أو خالته، لم تحلّ له بنتاهما(4) أبدا، هل تدخل بنت الإبن أو بنت البنت فی ذلک، أم لا؟ نعم تدخل فی ذلک، لأنّ بنت الابن و بنت البنت بنت حقیقة(5)، فتدخل فی عموم التحریم.(6)

و هذا و إن ذکره فی بنت العمّة و الخالة، لکن مقتضی کلامه ثبوت الحکم فیما نحن فیه أیضا.

و فی التحریر:

ص :268


1- 1_ سورة النساء، الآیة 3.
2- 2_ نفس المصدر، الآیة 24.
3- 3_ السرائر، ج 2، ص 535.
4- 4_ فی المصدر: «ابنتاهما».
5- 5_ فی بعض نسخ المصدر: حقیقیّة.
6- 6_ نکت النهایة، ج 2، ص 291 _ 292.

و یحرم مع الإیقاب جدّة المفعول و إن علت، و بناته و إن سفلن.(1)

و فی القواعد:

و یتعدّی التحریم إلی الجدّات و بنات الأولاد دون بنت الأخت.(2)

و فی اللمعة و شرحها:

(مَن أوقب غلاما أو رجلا، حرمت علی الموقب أمّ الموطوء) و إن علت (و أخته) دون بناتها، (و بنته) و إن نزلت، من ذکر و أنثی، من النسب اتّفاقا، و من الرضاع علی الأقوی.(3)

و فی التنقیح:

تحرم الأمّ و إن علت، و البنت و إن نزلت، لا بنت الأخت، لعدم تناول الأخت لها.(4)

و فی المهذّب البارع:

مَن أوقب [غلاما(5)] ذکرا، حرمت علیه أمّه أبدا و إن علت، و کذلک بنته و إن نزلت، و حرمت علیه أخته خاصّة دون بناتها.(6)

و فی المسالک:

و یتعدّی الحکم إلی الأمّ وإن علت، و إلی البنت و إن سفلت، إمّا من حیث شمولها لذلک حقیقة أو للإتّفاق علیه کالأصل، و إلاّ فللکلام فی التعدّی مجال.(7)

ص :269


1- 1_ تحریر الأحکام، ج 3، ص 446.
2- 2_ قواعد الأحکام، ج 3، ص 32.
3- 3_ الروضة البهیّة، ج 5، ص 203.
4- 4_ التنقیح الرائع، ج 3، ص 87.
5- 5_ ما بین المعقوفین من المصدر.
6- 6_ المهذّب البارع، ج 3، ص 289.
7- 7_ مسالک الأفهام، ج 7، ص 343.

و فی المفاتیح:

فکذا تشمل الأمّ من علت و البنت من سفلت، أمّا الأخت فلا یتعدّی إلی بنتها اتّفاقا.(1)

و فی ریاض المسائل:

مَن لاط بغلام فأوقبه، حرمت علیه أمّ الغلام و الرجل و إن علت، و بنته و إن نزلت، من ذکر و أنثی، من النسب اتّفاقا، و من الرضاع علی الأقوی، و أخته دون بناتها اتّفاقا.(2)

و مثله فی شرحه الصغیر.(3)

إذا سمعت ذلک، فنقول: إنّ لفظ الأمّ و البنت و إن کانا ظاهرین فی غیر الجدّة و ولد الولد، فإطلاق الأمّ لا ینصرف إلی الجدّة، و لا البنت إلی بنت البنت أو بنت الابن؛ لکن یمکن أن یقال: إنّ فتاویهم قرینة علی أنّ المراد منهما أعمّ من غیر الواسطة و معها، فالمراد من الأمّ هو الأمّ و الجدّة و إن علت، و من البنت هو(4) البنت و بنت البنت و بنت الابن و إن نزلت، فکأ نّه لاح علیهم هذا المعنی من الخارج، فحملوا اللفظین علیه، فعلی هذا یحرم علی اللاطی أمّ الموطوء وجدّته و کذا بنته و إن نزلت و لو کانت من ابنه، لکن لا یمکن الحکم بتحریم الجدّة من الأب علیه، لانتفاء ما یوجب العدول عن مقتضی العمومات من الکتاب و السنّة بالإضافة إلیها، کما لا یخفی علی من أحاط خبرا بما قرّرنا.

[التنبیه الرابع]

ص :270


1- 1_ مفاتیح الشرایع، ج 2، ص 242.
2- 2_ ریاض المسائل، ج 10، ص 213.
3- 3_ الشرح الصغیر، ج 2، ص 339.
4- 4_ فی ح 2: «هی».

و الرابع: فی أنّ الحکم المذکور هل یختصّ بالأصناف المذکورة إذا کانت من النسب، أو یعمّها و الرضاع؟ فعلی هذا کما یحرم علی الموقب أمّ الموطوء و بنته و أخته فی النسب، یحرم علیه الأصناف المذکورة فی الرضاع أیضا، فیحرم علیه أمّه فی الرضاع و کذا أخته و بنته الرضاعیّتان، إشکال من أنّ المتبادر من الأمّ و البنت و الأخت مَن اتّصف بهذه الصفات فی النسب، و لهذا صحّ السلب فیما إذا ماتت أمّه النسبیّ أ نّه لا أمّ له، و کذا الحال فی البنت و الأخت، فالنصوص المحرّمة تنصرف إلیها، فتبقی(1) العمومات من الکتاب و السنّة مقتضیة للتحلیل.

و من النصوص الناطقة بأ نّه یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب، کالصحیح المرویّ فی الکافی عن عبداللّه بن سنان، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «سمعته یقول: یحرم من الرضاع ما یحرم من القرابة».(2)

و ما رواه فیه عن أبی الصباح الکنانی، عن أبیعبداللّه علیه السلام «أ نّه سئل عن الرضاع؟ فقال: یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب».(3)

و ما رواه فیه عن داود بن سرحان، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب».(4)

و الصحیح المرویّ فی باب النوادر فی الرضاع منه، عن ابن محبوب، عن عبداللّه بن سنان، عن رجل، عن أبیعبداللّه علیه السلام قال: «سئل _ و أنا حاضر _ عن امرأة أرضعت غلاما مملوکا لها من لبنها حتّی فطمته، هل لها أن تبیعه؟ قال: فقال: لا، هو ابنها من الرضاعة، حرم علیها بیعه و أکل ثمنه. قال: ثمّ قال: ألیس رسول اللّه صلی الله علیه و آله قال: یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب».(5)

ص :271


1- 1_ فی ح 1 و ح 2: «فیبقی».
2- 2_ الکافی، ج 5، ص 437، باب الرضاع، ح 1.
3- 3_ نفس المصدر، ح 2.
4- 4_ نفس المصدر، ح 3.
5- 5_ نفس المصدر، ص 446، ح 16.

و الصحیح المرویّ فی الفقیه عن برید العجلی، عن أبیجعفر علیه السلام قال: «قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب».(1)

و الصحیح المرویّ فی التهذیب عن الحلبی قال: «سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن الرضاع؟ فقال: یحرم منه ما یحرم من النسب».(2)

إعلم: أنّ کلمة «مِن» فی الأوّل إمّا للتعلیل کما فی قوله تعالی: «مِمَّا خَطِیئَاتِهِمْ أُغْرِقُوا(3)»، و قول الفرزدق فی شأن علیّ بن الحسین علیهماالسلام :

یُغضِی حَیاءً و یُغضی مِن مهابته فلا یکلّم إلاّ حین یبتسم(4)

و منه قوله علیه السلام فی دعاء السحر فی شهر رمضان: «أللّهمّ إنّی أسألک مِن بَهائک» إلخ.(5)

أو للظرفیّة، کما فی قوله تعالی: «إِذَا نُودِیَ لِلصَّلوةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلی ذِکْرِ اللّه ِ(6)»، و کذا الحال فی الثانی.

فهنا احتمالات، مع التطابق و التخالف، منها: أن یکون «مِن» فیهما للتعلیل، و المعنی: یحرم بسبب الرضاع ما یحرم بسبب النسب. و منها: أن یکون فیهما للظرفیّة، و المعنی: یحرم فی الرضاع ما یحرم فی النسب. و منها: أن یکون الأمر فی الأوّل کالأوّل و فی الثانی کالثانی، و المعنی: یحرم بسبب الرضاع ما یحرم فی النسب. و منها: عکسه، فیکون فی الأوّل للظرفیّة و فی الثانی للتعلیل، و المعنی: یحرم فی باب الرضاع ما یحرم بسبب النسب.

ص :272


1- 1_ الفقیه، ج 3، ص 475، باب الرضاع، ح 4665.
2- 2_ التهذیب، ج 7، ص 292، باب من أحل اللّه نکاحه من النساء و حرم منهنّ فی شرع الإسلام، ح 61.
3- 3_ سورة نوح، الآیة 25.
4- 4_ دیوان الفرزدق، ج 2، ص 179؛ و البیت من قصیدة قالها فی علیّ بن الحسین علیهماالسلام .
5- 5_ مصباح المتهجّد، ص 760.
6- 6_ سورة الجمعة، الآیة 9.

و فی جمیع الإحتمالات المذکورة أنّ الموصول إمّا بمعنی «مَن»، أو لا، بل یحمل علی ظاهره، فالإحتمالات ثمانیة، و المعنی علی الأوّل: یحرم بسبب الرضاع أو فی الرضاع الأصناف المحرّمة فی النسب أو بسبب النسب کالأمّ والبنت و الأخت و بنات الأخ والأخت و العمّة و الخالة؛ و علی الثانی: یحرم بسبب الرضاع أو فی الرضاع کلّما یحرم بسبب النسب.

و المحرّم علیه فی الأوّل هو الذی یتحقّق فی حقّه بالرضاع إحدی العلائق المذکورة، و هو المرتضع بالإضافة إلی الأمّ و الأخت و بنات الأخ و بنات الأخت و العمّة و الخالة، و صاحب اللبن بالإضافة إلی البنت، و المحرّم إلیهما هو التزویج، قال اللّه تعالی: «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهَاتُکُم وَ بَنَاتُکُم وَأَخَوَاتُکُم وَعَمَّاتُکُم وَخَالاَتُکُم وَبَنَاتُ الأَخِ وَبَنَاتُ الأُخْتِ(1)» الآیة، فکما یحرم تزویج الأمّ و البنت و الأخت و بنات الأخ و الأخت و العمّة و الخالة فی النسب، یحرم تزویجهنّ فی الرضاع أیضا.

هذا إذا کان المرتضع ذکورا، و أمّا إذا کان إناثا فالمحرّم علیها فی النسب أبوها و ابنها وأخوها و ابن أخیها و ابن أختها و عمّها و خالها؛ فکذا فی الرضاع، فأبوها فی الرضاع صاحب اللبن، و أخوها إبنه، کما أنّ أختها بنته، و ابنها فیه ما ارتضع من ثدیها فیما إذا لم تولدها مع تحقّق الشرائط المقرّرة فی محلّها، و کذا الحال فی غیر ما ذکر.

و الحاصل: أ نّه علی تقدیر حمل «ما» فی الحدیث علی أن یکون معناه: یحرم بسبب الرضاع عقد التی یحرم عقدها فی النسب _ أی العلاقة التی أوجبت حرمة العقد فی النسب لو وجدت تلک العلاقة بسبب الرضاع _ یکون موجبة للتحریم أیضا، و أمّا المحرّم علیه فی الثانی فهو أعمّ منه فی الأوّل، کما أنّ المحرّم أیضا کذلک، و ستقف علی حقیقة الحال فی ذلک.

إذا علمت ذلک نقول: إنّ التمسّک بالنصوص المذکورة فی إثبات المرام فی محلّ

ص :273


1- 1_ سورة النساء، الآیة 23.

الکلام، أی فی حرمة الأمّ الرضاعی للموطوء علی الموقب، إنّما یستقیم علی المعنی الثانی دون الأوّل، و کذا الحال فی بنته و أخته الرضاعیّتین؛ أمّا صحّته علی الثانی فظاهرة، إذ معنی قوله علیه السلام : «بناء علیه» هو أ نّه یحرم بسبب الرضاع کلّما یحرم فی النسب، و قد عرفت أنّ من جملة المحرّمات فی النسب هو العقد علی أمّ الموطوء و بنته و أخته علی الموقب للإجماع و النصوص السالفة، فیلزم أن یکون العقد علی أمّه و أخته و بنته الرضاعیّة کذلک.

و أمّا عدم صحّته علی الأوّل، فلما عرفت من أنّ معنی الحدیث حینئذ أ نّه لو حصل بین المرتضع و غیره إحدی العلایق التی أوجبت حرمة التزویج فی النسب، یکون ذلک موجبا لحرمته بینهما، فلا دخل له حینئذ فیما نحن بصدده کما لا یخفی، لکن الظاهر هو المعنی الثانی، أمّا أوّلا فلأنّ حمل «ما» علی «مَن» مخالف للظاهر لا داعی للمصیر إلیه، و أمّا ثانیا فللصحیح السالف المرویّ عن علیّ بن محبوب، عن عبداللّه بن سنان، عن رجل، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «سئل _ و أنا حاضر _ عن امرأة أرضعت غلاما مملوکا لها من لبنها حتّی فطمته، هل لها أن تبیعه؟ قال: فقال: لا، هو ابنها من الرضاعة، حرم علیها بیعه و أکل ثمنه. قال: ثمّ قال: ألیس رسول اللّه صلی الله علیه و آله قال: یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب».(1)

فنقول: عقد أمّ الموطوء فی النسب حرام علی الموقب، و کلّ محرّم فی النسب محرّم بالرضاع، أمّا الأوّل فبالإجماع و النصوص، و أمّا الثانی فلقولهم علیهم السلام : «یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب».

ثمّ نقول: إنّ عدم استقامة الإستدلال علی تقدیر حمل کلمة «ما» علی «مَن»، إنّما یکون إذا حمل الکلام علی النحو السابق و هو غیر لازم، لإمکان أن یقال: إنّ معنی الکلام: یحرم بسبب الرضاع من یحرم فی النسب، أو بسبب النسب؛ و هو أعمّ من أن یکون لنفس

ص :274


1- 1_ الکافی، ج 5، ص 446، باب نوادر فی الرضاع، ح 16.

النسب، کما فی المحرّمات السبعة النسبیّة، أو لأمر خارج کالإیقاب، و إن کان ذلک لتحقّق النسب بین المحرّم و المفعول به.

و بعبارة أخری: و هو أعمّ من أن یکون النسب بین المحرّم و المحرم علیه، أو لا یکون کذلک، بل یکون النسب بین المحرّم و الموطوء سببا للتحریم، فمقتضی الحدیث المذکور ثبوت التحریم بسبب الرضاع کذلک، فعلی هذا مقتضاه عدم جواز التزویج للموقب بالأمّ الرضاعی للموطوء و لا بنته و لا أخته؛ و هو المختار، وفاقا للتحریر و جامع المقاصد و التنقیح و الروضة و ریاض المسائل.

قال فی التحریر:

و لو کان له أمّ أو أخت أو بنت من الرضاع، فالأقرب تحریمهنّ أیضا.(1)

و فی جامع المقاصد:

هل للأمّ و الأخت من الرضاع کالنسب فی التحریم؟ فیه إشکال ینشأ من أنّ صدق الأمّ و البنت و الأخت علیهنّ إنّما هو بطریق المجاز، لأنّ الحقیقة إنّما هی مع الولادة، فلا یتناولهنّ النصّ الوارد بالتحریم، و من عموم قوله علیه السلام : «یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب». إلی أن قال: و التحریم أقوی، لعموم الأحادیث فی الرضاع.(2)

و فی التنقیح:

لا فرق بین من ینسب منهنّ بالنسب و بالرضاع، لعموم قوله علیه السلام : «یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب».(3)

و فی الروضة:

ص :275


1- 1_ تحریر الأحکام، ج 3، ص 446.
2- 2_ جامع المقاصد، ج 12، ص 317.
3- 3_ التنقیح الرائع، ج 3، ص 87.

حرمت علی الموقب أمّ الموطوء و أخته و بنته و إن نزلت، من ذکر و أنثی من النسب اتّفاقا، و من الرضاع علی الأقوی.(1)

و مثله فی ریاض المسائل.(2)

و المخالف الصریح فی المسألة غیر ظاهر، نعم یظهر من فخر المحقّقین فی الإیضاح مع تردّد منه فی الآخر، حیث قال بعد أن عنون کلام والده: «و فی الرضاع و الفاعل الصغیر إشکال» ما هذا عینه:

منشأ الإشکال أ نّها أمّ لقوله تعالی: «وَ أُمَّهَاتُکُمُ الّتِی أَرْضَعْنَکُمْ(3)»، فسمّاهنّ أمّهات، و الأصل فی الإستعمال الحقیقة.

إلی أن قال:

و لقوله علیه السلام : «یحرم من الرضاع ما یحرم من الولادة»(4) و یروی: «ما یحرم من النسب»؛ و من حیث انّ الإستعمال أعمّ من الحقیقة و المجاز، و لا دلالة للعام علی الخاصّ، فالمرجع الترجیح، و الحقّ ترجیح المجاز لما قرّر فی الأصول، و لهم أن یقولوا الفهم عند التجرّد عن القرائن بین أرباب اللسان من خواصّ الحقیقة، إنتهی.(5)

و ما یظهر من کلامه: «و لهم أن یقولوا»، فغیر جیّد، للقطع بأنّ المتبادر من الأمّ ما کان بحسب الولادة، فلا ینصرف إلی الرضاعة، و هکذا الحال فی البنت و الأخت.

ثمّ لا یخفی أنّ ما ذکر فی هذا المقام ینکشف منه حال المصاهرة، فمَن نکح امرأة کما یحرم علیه أمّها و بنتها فی النسب، یحرم علیه أمّها و بنتها الرضاعیّتان، و کذا الحال فی

ص :276


1- 1_ الروضة البهیّة، ج 5، ص 203.
2- 2_ ریاض المسائل، ج 10، ص 213.
3- 3_ سورة النساء، الآیة 23.
4- 4_ عوالی اللئالی، ج 2، ص 268، باب النکاح، ح 21.
5- 5_ إیضاح الفوائد، ج 3، ص 72.

غیرهما، لقوله علیه السلام : «یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب»، بناء علی ما عرفت من معنی قوله علیه السلام : «یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب».

و لک أن تقول: إنّ المعنی الثانی و إن کان معنی عامّا، لکنّه متروک الظاهر، لوضوح أنّ مقتضی الحکم بأ نّه یحرم بسبب الرضاع کلّما یحرم من النسب، أن یحکم بحرمة ترک إنفاق الأمّ الرضاعی، و کذا بنت الرضاعی، و کذا یحکم بحرمة عقوق الأب و الأمّ الرضاعیین، و غیر ذلک، لثبوت حرمة ما ذکر فی النسب.

إلاّ أن یقال: إنّ المراد بالإضافة إلی جمیع المحرّمات النسبیّة، و ما ذکر إنّما بالإضافة إلی بعضها، فمعنی قوله علیه السلام : «یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب» أ نّه یحرم بسبب الرضاع کلّما یحرم فی المحرّمات النسبیّة کالأخت و بناتها و غیرها، فالمناط المحرّم بالإضافة إلی جمیع الأصناف السبعة کالأخت و بناتها، و من المعلوم أنّ الأخت لیس ممّا یحرم ترک إنفاقها و إکسائها، فلا محذور.

[تنبیه]

بقی فی المقام شیء ینبغی التنبیه علیه، و هو أنّ المحرّمات بالرضاع بأسرها هل هی مثل المحرّمات فی النسب فی المحرمیّة و جواز النظر إلی ما یجوز النظر إلیها، أم لا؟ فنقول: هنا مقامان، أحدهما: ثبوت المحرمیّة بین المرتضع و بین من تحقّق فیه إحدی العلایق التی أوجبت المحرمیّة فی النسب، فیسوّغ له النظر إلی أمّه الرضاعیّة و أخته و بنات الأخ و بنات الأخت و العمّة و الخالة الرضاعیّات و بالعکس، و کذا الحال فی الرضیعة بالإضافة إلی ابنها فی الرضاع و أخیها و ابن أخیها و أختها و عمّها و خالها و بالعکس.

و الظاهر أنّ المحرمیّة فی هذا المقام ممّا لا إشکال فیه، و قد ادّعی علیه فخر المحقّقین الإجماع، قال:

لا شکّ أنّ من أحکام النسب ما لا یثبت بالرضاع بالإجماع، کالتوراث و استحقاق النفقة و الولایة و الحضانة و تحمّل العقل و سقوط القود و المنع

ص :277

من الشهادة؛ و منها ما یثبت إجماعا، و هو المحرمیّة و التحریم؛ و منها ما اختلف فیه، و هو العتق بالملک [و سیأتی(1)]. و قد سمّی اللّه تعالی بالأمّ ثلاثة أصناف من النساء: الوالدة، و تستوعب جمیع أحکام النسب؛ و المرضعة، و هی مقصورة علی التحریم و المحرمیّة، و علی رأی العتق؛ و أزواج الرسول صلی الله علیه و آله ، و تشارکهما فی التحریم إجماعا، و فی المحرمیّة قولان، الإمامیّة علی عدم المحرمیّة لقوله تعالی: «وَ لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الجَاهِلِیَّةِ الأُوْلی(2)»، و لما ورد فی خبر ابن أمّ مکتوم و قد تقدّم؛ و قال قوم من الجمهور بثبوت المحرمیّة لقوله تعالی: «وَ أَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ(3)»، و المساوات إنّما تثبت حقیقة مع التساوی فی جمیع الأحکام الممکنة، و الأصل فی الإطلاق الحقیقة. و الجواب: المساوات فی جمیع الأحوال(4) محال، فلایدلّ علی المطلوب، لانتفاء العموم، بل المراد التعظیم و الإجلال و التکرمة(5)، إنتهی کلامه رفع مقامه.

و المدّعی حقّ و إن کان الکلام لا یخلو عن مناقشة.

[إلی هنا ما عثرنا علیه من النسخ الخطّیة]

ص :278


1- 1_ ما بین المعقوفین من المصدر.
2- 2_ سورة الأحزاب، الآیة 33.
3- 3_ نفس المصدر، الآیة 6.
4- 4_ فی المصدر: «الأحکام».
5- 5_ إیضاح الفوائد، ج 3، ص 44.

فهرس مصادر التحقیق

41_ إرشاد الأذهان، العلاّمة الحلّی، تحقیق: الشیخ فارس الحسّون، نشر: مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین، قم، 1410 ه ق.

42_ اعلام اصفهان، سید مصلح الدین مهدوی، تصحیح: غلامرضا نصراللهی، چاپ اول، نشر: سازمان فرهنگی شهرداری اصفهان، اصفهان، 1387 ش.

43_ اعیان الشیعة، سید محسن امین، تحقیق: حسن امین، نشر: دار التعارف للمطبوعات، بیروت، 1403 ق.

44_ الإنتصار، الشریف المرتضی، تحقیق: مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرّسین، قم، 1415 ق.

45_ إیضاح الفوائد، محمّد بن الحسن بن یوسف المطهّر الحلّی، تحقیق: الکرمانی و الإشتهاردی و البروجردی، المطبعة العلمیة، قم، 1387 ق.

46_ أجوبة المسائل المهنّائیّة، العلاّمة الحلّی، مطبعة الخیّام، قم، 1401 ق.

47_ بحار الأنوار، العلاّمة المجلسی، نشر: مؤسسة الوفاء، بیروت، 1403 ق.

48_ بیان المفاخر، سید مصلح الدین مهدوی، انتشارات کتابخانه مسجد سید، اصفهان، 1368 ش.

49_ تاریخ اصفهان، حسن خان جابری انصاری، انتشارات مشعل، تهران، 1378 ش.

50_ تبصرة المتعلّمین، العلاّمة الحلّی، تحقیق: السیّد أحمد الحسینی و الشیخ هادی الیوسفی، الطبعة الأولی، نشر: الفقیه، تهران، 1368 ش.

51_ تحریر الأحکام، العلاّمة الحلّی، تحقیق: الشیخ إبراهیم البهادری، الطبعة الأولی، نشر: مؤسسة الامام الصادق علیه السلام ، قم، 1420 ق.

ص :279

52_ تذکرة العلماء، محمد بن سلیمان تنکابنی، نشر: آستان قدس رضوی، چاپ اول، مشهد، 1372 ش.

53_ تذکرة الفقهاء، العلاّمة الحلّی، تحقیق و نشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، قم، 1414 ق.

54_ تذکرة القبور، عبدالکریم گزی، تحقیق: ناصر باقری بیدهندی، نشر: کتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی، 1372 ش.

55_ تلخیص المرام، العلاّمة الحلّی، تحقیق: مرکز الأبحاث و الدراسات الإسلامیّة، الطبعة الأولی، نشر: مکتب الإعلام الإسلامی، قم، 1421 ق.

56_ التنقیح الرائع، مقداد بن عبداللّه السیوری الحلّی، تحقیق: السیّد عبد اللطیف الحسینی الکوه کمری، الطبعة الأولی، نشر: مکتبة آیة اللّه المرعشی رحمه الله ، قم، 1404 ق.

57_ تهذیب الأحکام، الشیخ الطوسی، تحقیق: السیّد حسن الموسوی الخرسان، الطبعة الرابعة، نشر: دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1365 ش.

58_ ثواب الأعمال، الشیخ الصدوق، تحقیق: السیّد محمّد مهدی، السیّد حسن الخرسان، الطبعة الثانیة، نشر: الشریف الرضی، قم، 1368 ش.

59_ جامع المقاصد، المحقّق الکرکی، نشر و تحقیق: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام ، قم، 1408 ق.

60_ الجامع للشرائع، یحیی بن سعید الحلّی الهذلی، لجنة التحقیق بإشراف الشیخ السبحانی، نشر: مؤسسة سید الشهداء، قم، 1405 ق.

61_ جواهر الکلام، الشیخ محمّد حسن بن باقر النجفی، تحقیق: الشیخ عبّاس القوچانی، الطبعة الثانیة، نشر: دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1367 ش.

62_ حیاة المحقّق الکرکی و آثاره، الشیخ محمّد الحسّون، نشر: الإحتجاج، تهران، 1423 ق.

63_ الخلاف، الشیخ الطوسی، تحقیق: السیّد علی الخراسانی و السیّد جواد الشهرستانی و الشیخ مهدی طه نجف، نشر: مؤسسة النشر الإسلامی، قم، 1417 ق.

64_ دانشمندان و بزرگان اصفهان، سید مصلح الدین مهدوی، چاپ اول، انتشارات گلدسته، اصفهان، 1384 ش.

ص :280

65_ الدروس، الشهید الأوّل، تحقیق و نشر: مؤسسة النشر الإسلامی، الطبعة الأولی، قم، 1417 ق.

66_ ذخیرة المعاد، المحقق السبزواری، الطبعة الحجریة، نشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، قم.

67_ الذریعة، آقا بزرگ تهرانی، چاپ دوم، نشر: دارالاضواء، بیروت، 1403 ق.

68_ ذکری الشیعة، الشهید الأوّل، تحقیق و نشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، قم، 1419 ق.

69_ رجال النجاشی، أحمد بن علی بن أحمد النجاشی الکوفی، تحقیق: السیّد موسی الشبیری الزنجانی، نشر: مؤسّسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرّسین، قم، 1416 ق.

70_ رجال و مشاهیر اصفهان، میر سیدعلی جناب، تحقیق: رضوان پورعصار، چاپ اول، نشر: سازمان فرهنگی شهرداری اصفهان، اصفهان، 1385 ش.

71_ الرسائل الرجالیّة، السیّد محمّدباقر بن محمّدنقی الشفتی، تحقیق: السید مهدی الرجائی، نشر: مکتبة مسجد السیّد، إصفهان، 1417 ق.

72_ روضات الجنات، محمدباقر بن زین العابدین موسوی خوانساری، نشر: اسماعیلیان، قم، 1390 ق.

73_ الروضة البهیّة، الشهید الثانی، منشورات جامعة النجف الدینیّة، قم، 1410 ق.

74_ الروضة البهیة فی الاجازة الشفیعیة، محمد شفیع بن علی اکبر جابلقی، تحقیق: سید جعفر حسینی اشکوری، نشر: مؤسسه کتابشناسی شیعه، قم، 1392.

75_ ریاض المسائل، السیّد علی بن محمّدعلی الطباطبائی، تحقیق و نشر: مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرّسین، قم، 1412 ق.

76_ ریحانة الادب، محمدعلی مدرس، نشر: کتابفروشی خیام، تهران، 1369 ش.

77_ السرائر، ابن إدریس الحلّی، تحقیق و نشر: مؤسسة النشر الإسلامی، قم، 1410 ق.

78_ شرائع الإسلام، المحقّق الحلّی، تحقیق و تعلیق: السیّد صادق الشیرازی، نشر: انتشارات الإستقلال، تهران، 1409 ق.

79_ الشرح الصغیر، السیّد علی بن محمّدعلی الطباطبائی، تحقیق: السیّد مهدی الرجائی، نشر: مکتبة آیة اللّه المرعشی، قم، 1409 ق.

ص :281

80_ الصحاح، إسماعیل بن حمّاد الجوهری، تحقیق: أحمد بن عبدالغفور عطار، نشر: دار العلم للملایین، بیروت، 1407 ق.

81_ طبقات اعلام الشیعة، الکرام البررة فی قرن الثالث بعد العشرة، آقا بزرگ تهرانی، چاپ دوم، نشر: دارالمرتضی، مشهد، 1404 ق.

82_ طرائف المقال، السیّد علیأصغر بن محمّدشفیع الجابلقی البروجردی، تحقیق: السیّد مهدی الرجائی، نشر: مکتبة آیة اللّه المرعشی، قم، 1410 ق.

83_ غرقاب، سید محمدمهدی موسوی شفتی، تحقیق: مهدی باقری سیانی و محمود نعمتی، چاپ اول، نشر: کانون پژوهش، اصفهان، 1430 ق.

84_ غنیة النزوع، ابن زهرة، تحقیق: الشیخ إبراهیم البهادری، نشر: مؤسسة الإمام الصادق علیه السلام ، قم، 1417 ق.

85_ فوائد الرضویة، شیخ عباس قمی، محقق: ناصر باقری بیدهندی، چاپ اول، نشر: بوستان کتاب، قم، 1385 ش.

86_ الفهرست، الشیخ الطوسی، تحقیق: الشیخ جواد القیومی، نشر: مؤسسة نشر الفقاهة، قم، 1417 ق.

87_ القاموس المحیط، مجدالدّین محمّد بن یعقوب الفیروزآبادی، تحقیق و نشر: دار العلم، بیروت، 1306.

88_ قواعد الأحکام، العلاّمة الحلّی، تحقیق و نشر: مؤسسة النشر الإسلامی، قم، 1413 ق.

89_ الکافی، ثقة الإسلام محمّد بن یعقوب الکلینی، تحقیق: علی أکبر الغفاری، نشر: دار الکتب الإسلامیّة، تهران، 1388 ق.

90_ الکافی فی الفقه، أبی الصلاح الحلبی، تحقیق: الشیخ رضا الأستادی، نشر: مکتبة أمیر المؤمنین علیه السلام ، إصفهان، 1403 ق.

91_ کشف اللثام عن قواعد الأحکام، الفاضل الهندی، تحقیق: مؤسّسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرّسین، قم، 1416 ق.

ص :282

92_ کفایة الأحکام، المحقق السبزواری، الطبعة الحجریة، نشر: مدرسة صدر المهدوی، إصفهان.

93_ لسان العرب، محمّد بن مکرم بن منظور المصری، نشر: أدب الحوزة، قم، 1405 ق.

94_ اللمعة الدمشقیّة، الشهید الأوّل، تحقیق: الشیخ علی الکورانی، نشر: دار الفکر، قم، 1411 ق.

95_ مآثر الباقریة، میرزا محمدعلی، وفا زواره ای، تصحیح: حسین مسجدی، چاپ اول، نشر: سازمان فرهنگی شهرداری اصفهان، اصفهان، 1385 ش.

96_ المبسوط، الشیخ الطوسی، تحقیق: محمّدتقی الکشفی، نشر: المکتبة المرتضویة، طهران، 1387 ق.

97_ مجمع البحرین و مطلع النیّرین، الشیخ فخر الدین محمّد الطریحی، تحقیق: السیّد أحمد الحسینی، نشر: مکتبة نشر الثقافة الإسلامیة، 1408 ق.

98_ مجمع الفائدة و البرهان، المحقّق الأردبیلی أحمد بن محمّد، تحقیق: الإشتهاردی و العراقی و الیزدی، نشر: جامعة المدرّسین، 1403 ق.

99_ المختصر النافع، المحقّق الحلّی، تحقیق: بإشراف الشیخ القمی، نشر: مؤسسة البعثة، تهران 1410 ق.

100_ مختلف الشیعة، العلاّمة الحلّی، تحقیق: مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین، قم، 1412 ق.

101_ مدارک الأحکام، السیّد محمّد بن علی الموسوی العاملی، تحقیق و نشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، قم، 1410 ق.

102_ المراسم العلویّه، سلاّر بن عبدالعزیز الدیلمی، تحقیق: السیّد محسن الحسینیالأمینی، نشر: المعاونیة الثقافیة للمجمع العالمی، قم، 1414 ق.

103_ مسالک الأفهام، الشهید الثانی، تحقیق و نشر: مؤسسة المعارف الإسلامیة، قم، 1413 ق.

ص :283

104_ مستدرک الوسائل، المیرزا حسین المحدّث النوری الطبرسی، تحقیق و نشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، قم، 1408 ق.

105_ مصباح المتهجّد، الشیخ الطوسی، نشر: مؤسّسة فقه الشیعة، بیروت، 1411 ق.

106_ معارف الرجال، محمد حرزالدین، نشر: کتابخانه آیت اللّه، مرعشی نجفی، قم، 1405 ق.

107_ المعتبر فی شرح المختصر، المحقّق الحلّی،، تحقیق: لجنة التحقیق بإشراف الشیخ ناصر مکارم الشیرازی، نشر: مؤسّسة سیّد الشهداء علیه السلام ، قم، 1364 ش.

108_ مفاتیح الشرائع، الفیض الکاشانی، تحقیق: السیّد مهدی الرجائی، نشر: مؤسسة مجمع الذخائر الإسلامیة، قم، 1401 ق.

109_ المقنعة، الشیخ المفید، تحقیق و نشر: مؤسسة النشر الإسلامی، قم، 1410 ق.

110_ مکارم الآثار، محمدعلی حبیب آبادی، نشر: اداره کل فرهنگ و هنر استان اصفهان، اصفهان، 1364 ش.

111_ منتهی المطلب، العلاّمة الحلّی، تحقیق و نشر: قسم الفقه فی مجمع البحوث الإسلامیة، مشهد، 1412 ق.

112_ من لایحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، تحقیق: علی أکبر الغفاری، الطبعة الثانیة، نشر: جامعة المدرسین، قم، 1404 ق.

113_ موسوعة طبقات الفقهاء، گروه محققین مؤسسه امام صادق علیه السلام ، ناظر: جعفر سبحانی، چاپ اول، نشر: مؤسسه امام صادق علیه السلام قم، 1422 ق.

114_ المهذّب البارع، ابن فهد الحلّی، تحقیق: الشیخ مجتبی العراقی، نشر: جامعة المدرسین، قم، 1407 ق.

115_ المهذّب، القاضی إبن البرّاج، تحقیق: بإشراف الشیخ جعفرالسبحانی، نشر: جامعة المدرّسین، قم، 1406 ق.

116_ نجوم السماء، محمدعلی آزاد کشمیری، تصحیح: میرهاشم محدث، نشر: شرکت چاپ و نشر بین الملل، تهران، 1387 ش.

ص :284

117 _ نکت النهایة، المحقّق الحلّی، تحقیق و نشر: مؤسسة النشر الإسلامی، قم، 1412 ق.

118 _ نهایة الإحکام فی معرفة الأحکام، العلاّمة الحلّی، تحقیق: السیّد مهدی الرجائی، نشر: مؤسسة إسماعیلیان، قم، 1410 ق.

119 _ النهایة، الشیخ الطوسی، طبعة دار الأندلس، بیروت.

120 _ نهایة المرام، السیّد محمّد بن علی الموسوی العاملی، تحقیق: آغا مجتبی العراقی، الشیخ علی پناه الاشتهاردی، آقا حسین الیزدی، نشر: مؤسّسة النشر الإسلامی، قم، 1413 ق.

121 _ الوافی، الفیض الکاشانی، تحقیق: ضیاءالدین الحسینی الإصفهانی، الطبعة الأولی: نشر: مکتبة الإمام أمیرالمؤمنین علیه السلام ، إصفهان، 1406 ق.

122 _ وسائل الشیعة، الشیخ محمّد بن الحسن الحرّ العاملی، تحقیق و نشر: مؤسسة آل البیت، قم، 1414 ق.

123 _ الوسیلة إلی نیل الفضیلة، ابن حمزة الطوسی، تحقیق: الشیخ محمّد الحسّون، نشر: مکتبة السیّد المرعشی، قم، 1408 ق.

ص :285

ص :286

رسالة العشرة الکاملة

اشاره

تألیف: ملاّ حبیب اللّه کاشانی

تصحیح و تحقیق: سید مصطفی موسوی بخش

مقدمه تحقیق

از جمله علوم قرآنی که دانشمندان مسلمان به آن پرداخته اند علم تجوید و قرائت قرآن کریم است. تلاوت علم تجوید و قرائت قرآن بر اساس یکی از بهترین شیوه های ابلاغ کلام الهی و آشنا ساختن عقل و جان خلایق با این سخن وحیانی و کلام نورانی آسمانی است. البته در این علم از چگونگی خواندن بحث به میان می آید، زیرا کیفیت قرائت از نظر اهمیت کمتر از کمیت آن نیست، بلکه امکان دارد در مواقعی مهم تر هم باشد. همان گونه که از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نقل شده است که می فرمایند: «خداوند دوست دارد قرآن همان گونه که نازل شده است، خوانده شود».(1)

بنابراین خواننده قرآن باید با قواعد و اصولی آشنا باشد که آن قواعد وی را در زیبا، نیکو، فصیح و روح بخش تر خواندن قرآن یاری نماید، تا تأثیر آیات نور بر قلب و جان مستمعین، چندین برابر شود و لذا این قواعد را «قواعد تجوید قرآن» نامیده اند.

علم قرائت به طور خلاصه دارای چهار رکن و اصل تجوید، وقف و ابتدا، صوت و لحن می باشد. رساله حاضر پیرامون تجوید قرآن سخن به میان آورده است.

ص :287


1- 1_ کنزالعمال، ج 2، ص 49، الفرع الاول: فی القراءات السبعة، حدیث 3069، نص روایت این است: «إن اللّه تعالی یحب أن یقرأ القرآن کما أنزل».

تجوید در لغت به معنای «تحسین، تکمیل و نیکو گردانیدن» آمده است و در اصطلاح عبارت است از: «مجموعه قواعدی که موجب ادای حروف از مخرج خود به طرز صحیح می شوند». به بیان دیگر می توان گفت که علم تجوید، علمی است که باعث صیانت حروف و کلمات از دست خوردگی و بیان نادرست آنان می گردد، که اگر آن را تنها در رابطه با قرآن _ که شیواترین، فصیح ترین و کاملترین کلام یا سخن است _ در نظر بگیریم، می توان گفت رعایت قواعد تجویدی، یگانه راهی است که می تواند ایشان را به قرائت صحیح و قرائتی شبیه به قرائت هنگام نزول آن و شکل اولیه و اصلی خواندن آن نزدیک گرداند.(1) از همین رو تجوید به سه بخش اصلی یعنی مخارج، صفات و احکام حروف تقسیم می شود.

مخارج حروف عبارتند از: محل هایی از دستگاه تکلم که حروف از آن جاها خارج شده و ادا می گردند، مانند: مخرج «عین» که از حلق است. منظور از صفات حروف، حالتهای مختلفی است که حروف گوناگون به صورت انفرادی و بی آنکه در بین کلمات قرار گیرند، دارا می باشند و احکام حروف، صورتهایی هستند که حرف در ترکیب باحروف دیگر در کلمات و یا به خاطر داشتن حرکات گوناگون، پیدا می کند و این احکام از صفات لازمه حروف منشأ می گیرند. مانند نون ساکنه که وقتی به یکی از حروف بیست و هشت گانه عربی برسد یکی از چهار حکم «اظهار»، «ادغام»، «اقلاب» و یا «اخفاء» را می پذیرد.

لذا مؤلّف این اثر _ مرحوم ملا حبیب اللّه کاشانی _ بر آن شده اند که قواعد مربوط به این سه بخش تجوید _ یعنی مخارج و صفات و احکام _ را در ده فصل بیان کنند که به همین منظور ب«العشرة الکاملة» نام گرفت که این ده فصل عبارتند از: الفصل الأول: فی تفسیر الترتیل. الفصل الثانی: فی تفصیل الأسنان. الفصل الثالث: فی بیان مخارج الحروف. الفصل الرابع: فی بیان صفات الحروف. الفصل الخامس: فی ذکر بعض خواص

ص :288


1- 1_ صوت و لحن در قرائت قرآن کریم، ص 19.

جملة من الحروف. الفصل السادس: فی نبذ مما یتعلق به المدّ العارض. الفصل السابع: فی بعض ما یتعلق بالإدغام. الفصل الثامن: فی الوقف. الفصل التاسع: فی الإمالة. الفصل العاشر: فی إشارة إجمالیة إلی أسماء القراء و رواتهم.

قابل ذکر است در مورد زندگی و آثار این عالم وارسته چون که در مجموعه میراث های حوزه علمیه اصفهان به تفصیل سخن رفته است، لذا از آوردن شرح حال ایشان خودداری نموده و عزیزان را به آن منابع همچون رساله «لب النظر فی علم المنطق» در دفتر دهم که از همین مؤلّف می باشد و کتابشناسی آثار آن فقیه بزرگ در دفتر پنجم ارجاع می دهیم.

در پایان هم از تمامی همکاران و سروران گرامی کمال تشکر را دارم که با واسطه و بی واسطه این حقیر را در به ثمر رسیدن این اثر یاری نمودند.

و من اللّه التوفیق و علیه التکلان

سید مصطفی موسوی بخش

رمضان المبارک 1434 ق

ص :289

صفحه اول نسخه خطی العشرة الکاملة

ص :290

صفحه آخر نسخه خطی العشرة الکاملة

ص :291

ص :292

العشرة الکاملة

اشاره

هذا کتاب العشرة الکاملة من تألیفات و تصنیفات زبدة الفضلاء و نخبة العلماء

المولی المحقّق المدقّق ملا حبیب اللّه الکاشانی

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه الذی نزّل الفرقان تنزیلا و الصلوة علی المخاطب ب «رَتِّلِ الْقُرآنَ تَرتِیلاً(1)

أمّا بعد، فیقول الراجی إلی اللّه الصمد، حبیب اللّه، ابن علی مدد: إنّ فضل تلاوة القرآن مما لا یدرک بالبیان و قد تظافرت، بل تواترت فیه الأخبار من الأئمة الکرام شفعاء الأنام علیهم صلوات اللّه الملک العلاّم.(2) و لکن لایخفی أنّ الفوز بهذه المثوبة منوط برعایة شروط و هی إمّا معنویّة أو لفظیّة.

و لما رأیت أنّ من جملة القسم الأخیر التجوید فی التلاوة و تسدید الکلمات و الحروف عند القرائة أجمعتُ علی تألیف وجیزة حاویة لأکثر مهمّات هذا الفنّ، فرتّبتها علی فصول عشرة و سمّیتها بالعشرة الکاملة.

الفصل الأوّل: فی تفسیر الترتیل

المأمور به فی الکتاب الجلیل، قد اختلفت عباراتهم فیه علی وجوه:

و منها: أ نّه التمهل فی القرائة و التأ نّی فی أداء الحروف و الکلمات.(3)

ص :293


1- 1_ سورة المزمل، الآیة 4.
2- 2_ أنظر: الکافی، ج 2، ص 611 _ 613، باب ثواب قراءة القرآن؛ وسائل الشیعة، ج 6، ص 165، أبواب قراءة القرآن ولو فی غیر الصلاة؛ بحار الأنوار، ج 93، ص 386، باب فضل قراءة القرآن فی شهر رمضان.
3- 3_ مجمع البحرین، ج 2، ص 142.

و منها: أ نّه تبیین الحروف و إظهارها.(1)

و منها: أ نّه تبیین القرآن و عدم هَذِّهِ هَذّالشّعر و نثره نثر الرمل و به روایة.(2)

و منها: أ نّه حفظ الوقوف و أداء الحروف و هو مرویّ عن علی علیه السلام ،(3) فإن فسّر الأداء ببیان الحروف قدر الواجب من أدائها من مخارجها متمیّزة، فالأمر بالترتیل للوجوب و إن فسّر بالزائد عنه فللندب.

و منها: أ نّه تبیین الحروف بالصفات الآتیة من الهَمْس و الجهر و الاستعلاء و غیر ذلک،(4) و به فسّر ما روی من أ نّه [39] هو الثانی.

و منها: أن لا یمدّ الصوت حتی یشبه الغناء و قد روی عبداللّه بن سنان، عن الصادق علیه السلام قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «اقرؤا القرآن بألحان العرب و أصواتها و إیّاکم و لحون أهل الفسق و أهل الکبائر فإنّه سیجیء من بعدی أقوام یرجّعون القرآن ترجیع الغناء و النوح و الرهبانیّة لایجوز تراقیهم قلوبهم مقلوبة و قلوب من یعجبه شأنهم»(5) إلی آخره.

و فی روایة عنه علیه السلام أیضا: «حسّن القرآن بأصواتکم فإنّ الصوت الحسن یزید القرآن حسنا»(6) إلی آخره، و فی أصحابنا من یبیح الغناء فی أعقر القرآن بل یفتی باستحبابه، فإن کان مراده تحسین الصوت کما ورد الأمر به، فهو حسن.

ص :294


1- 1_ مفتاح الکرامة، ج 7، ص 225، نقلا عن إرشاد الجعفریة؛ نهایة الإحکام، ج 1، ص 476.
2- 2_ الکافی، ج 2، ص 614، باب ترتیل القرآن بالصوت الحسن، ح 1؛ وسائل الشیعة، ج 6، ص 207، باب استحباب ترتیل القرآن و کراهة العجلة فیه، ح 1.
3- 3_ بحار الأنوار، ج 81 ، ص 188، الباب 15.
4- 4_ الألفیة و النفلیة، ص 116، سنن القراءة.
5- 5_ الکافی، ج 2، ص 614، باب ترتیل القرآن... ؛ وسائل الشیعة، ج 6، ص 210، باب تحریم الغناء فی القرآن؛ إعلام الدین، ص 101، أبیات فی التوحید.
6- 6_ وسائل الشیعة، ج 6، ص 212، باب تحریم الغناء فی القرآن، ح 6؛ عیون أخبار الرضا علیه السلام ، ج 2، ص 62، ح 31.

و منها: ما روی عن الصادق علیه السلام قال: «الترتیل هو أن تتمکّث فیه و تحسّن به صوتک»(1) «و إذا مررت بآیة فیها ذکر الجنّة فاسئل اللّه الجنّة و إذا مررت بآیة فیها ذکر النار، فتعوّذ باللّه من النار».(2)

و فی مصباح الشریعة: فرتّله ترتیلا و قِف عند وعده و وعیده و تفکّر فی أمثاله و مواعظه و احذر أن تقع من إقامتک حروفه إضاعة حدوده إلی آخره فتدبّر.(3)

الفصل الثانی: فی تفصیل الأسنان

اعلم للإنسان اثنتین و ثلثین سنّا؛ ستّ عشر فی الحنک الأعلی و مثلها فی الأسفل و الأربع من مقدّمها ثنتان من فوق وأخریان من تحت، تسمّی ثنایا جمع ثنیة کبقیة و بقایا و کلّ واحدة ممّا یلی کلّ واحدة منها رباعیة _ بفتح الرّاء و تخفیف الیاء _ و یسمّی الأربع بمجموعها رباعیات کذلک و کلّ ممّا یلی کلاّ من هذه ناب(4) و الجمع أنیاب و نیوب.

و یسمّی الأربع بعد هذه الأربع علوا و سفلا بالضواحک والإثنتا عشرة بعد ذلک طواحن و ارحاء و الأربع الأواخر نواجذ بالذّال المعجمة.

قیل: و ربما انعدمت فی بعض الناس و قد یسمّی ما بعد الأنیاب مطلقا إضراسا.

و قد یقال: إنّ النواجذ هی الضواحک.(5)

و فی بعض کتب اللغة: إنّ العوارض هی الستة عشرة البارزة من الشفة ثمان فی الحنک الأعلی و مثلها فی الأسفل.(6)

ص :295


1- 1_ وسائل الشیعة، ج 6، ص 207، باب استحباب القرآن و کراهة العجلة فیه، ح 4.
2- 2_ الکافی، ج 2، ص 617، باب فی کم یقرأ القرآن و یختم، ح 2؛ وسائل الشیعة، ج 6، ص 173، باب استحباب التفکر فی معانی القرآن، ح 8 .
3- 3_ مصباح الشریعة، ص 29.
4- 4_ أی: دندان نیش. (مؤلّف).
5- 5_ النهایة فی غریب الحدیث، ج 5، ص 20؛ مجمع البحرین، ج 2، ص 18.
6- 6_ المخصص، ج 1، ص 147.
الفصل الثالث: فی بیان مخارج الحروف
اشاره

التی هی العمدة فی هذا الباب. قیل: مخرج الحرف هو المکان الذی ینشأ منه و معرفة ذلک بأن تسکنه و تدخل علیه همزة و تنظر إلی حیث ینتهی إلیه الصوت، فثم مخرجه؛ ألاتری إنّک تقول: اَبْ و تسکت [40] فتجد الشفتین قد اطبقت إحدیهما علی الأخری إلی آخره. و أصول المخارج خمسة:

الأوّل: الحلق

و هو مخرج ستة من الحروف: الهمزة و الهاء و العین و الحاء المهملتان و الغین و الخاء المعجمتان و الترتیب کما ذکر. فالهمزة من أقصی الحلق من جانب الصدر. ثم الهاء و هکذا إلی الخاء فمخرجها أوّله.

و عن أبی حیّان: أ نّه لا ترتیب بین الأولین.

و عن الأخفش: اشتراک الألف و الهمزة فی المخرج و فیه نظر. و فی الترتیب أقوال آخر لا یناسبها المختصر.

الثانی: اللسان

و هو مخرج ثمانیة عشرة:

أحدها: القاف و هو من أقصی من طرف الحلق مع المحاذی من الحنک الأعلی و قیل: أنّ مخرجه قریب من الخاء المعجمة.

و ثانیها: الکاف و مخرجه القریب من الأقصی بعد القاف بفاصل ما، بل عن جماعة من أهل البادیه: إبدالها بها، و عن آخرین: العکس و یسمّیان باللهوفین.

و ثالثها: الجیم و هو من وسط اللسان مع المحاذی من الحنک الأعلی.

و رابعها: الشین المعجمه و هو کسابقة إلاّ فی اعتبار الإلصاق مع أ نّه أبعد من أصل اللسان.

ص :296

و خامسها: الیاء المثناة من تحت المتحرکة و مخرجها کما ذکر و یسمّی هذه الثلاثة بالشجریة _ بسکون الجیم _ و الشجر ما بین اللحیین.

و سادسها: الضاد المعجمة و مخرجها القریب من الأقصی من جزء من أحد جانبی اللسان من وسط الأضراس العلیا و لو أدیت من أصله القریب من الحلق، ثم إلی رأسه ثم إلی الأضراس کان أولی. و هل یتعیّن الأیمن أو الأیسر أو یجوز الأمران؟ أقوال. و لکن لایخفی أنّ الأیمن أیسر.

و سابعها: النون و مخرجها رأس اللسان من أصل الأنیاب و الثنیتین العلویتین.

و ثامنها: الزاء و هی من ظاهر رأس اللسان مع المحاذی من الحنک الأعلی من الثنایا و الرباعیات و لایعتبر هنا الإلصاق.

و تاسعها و عاشرها و حادی عشرها: الحروف النطعیة و هی الدال و الطاء المهملتان و التاء المثناة من فوق و مخرجها رأس اللسان مع المحاذی من أصل الثنتین العلویین.

و ثانی عشرها و ثالث عشرها و رابع عشرها: الذال و الظاء المعجمتین و الثاء المثلثة و مخرجها رأس [41] اللسان مع طرف الثنتین العلویّین. و فی بعض الکتب طرفه مع طرفهما و فی بعضها رأسه مع رأسهما.

و خامس عشرها و سادس عشرها و سابع عشرها: الصاد و السین المهملتان و الزاء المعجمة و مخرجها رأس اللسان مع وسط الثنتین السفلتین، و فی بعض الکتب مع رأسهما.

و ثامن عشرها: اللام و مخرجها طرف اللسان من رأسه من أصل الأنیاب و الرباعیات.

الثالث: الشفة

و هی مخرج أربعة: المیم و الباء و الواو و الفاء، إلاّ أنّ الثلاث الأولی من بین الشفتین و الأخیرة من وسط السفلی مع رأس الثنتین العلویتین. و یفرّق الثلاث بأن الأولی تؤدّی من جفّ الشفتین و خارجهما و الثانیة من داخلهما و رطبهما مع اعتبار قبضهما و التصاقهما و الثالثة من الداخل و الخارج معا.

ص :297

الرابع: جوف الفم و فضائه

و هو مخرج ثلاثة: الألف و الواو الساکن المضموم ما قبله و الیاء الساکن المکسور ما قبله و یسمّی بالهاوی.

الخامس: الخیشوم

و هو مخرج النون و المیم الساکنین حالتی الإخفات و الإدغام مع الغنّة و ربما یسقط هذا الأصل و سابقه و له وجه موجّه؛ و قیل(1): إنّ لکلّ حرف مخرجا فیتعدّد المخارج بعدد الحروف؛ و قیل: إنّها سبعة عشر(2)؛ و فی بعض الکتب: إنّ علیه الأکثر.(3)

الفصل الرابع: فی بیان صفات الحروف

و هی کثیرة.

منها: الإستعلاء و المتّصف به سبعة: الخاء و الضاد و الظاء و الغین المعجمات و الصاد و الطاء و القاف و قد جمعت فی (قظ خص ضغط) و تسمی بالعلویّة أیضا لارتفاع اللسان و میله إلی الحنک الأعلی حال أدائها. فإن انطبق و لاصق به حینئذٍ فمنطبقة و هی الضاد و الظاء المعجمتان و الصاد و الطاء.

قال الشاطبی: و (قظ خص ضغط)(4) سبع علو و منطبق هو الضاد و الظاء أعجما و إن أهملا و إلاّ فمنفتحة و هی ما سوی هذه الأربع و ما سوی هذه السبع مستفلة لإستفال اللسان و میله إلی الحنک الأسفل حال التکلّم بها.

و منها: الهَمْس و الموصوف به عشرة: الخاء و الشین المعجمتان و التاء المثناة من

ص :298


1- 1_ الدراسات الصوتیة عند العلماء التجوید، ص 158؛ معجم علوم القرآن، ص 247.
2- 2_ خلیل بن احمد و ابن الجزری.
3- 3_ سیبویه و شاطبی، القائلان إنّها ستة عشر مخرجا.
4- 4_ حرز الأمانی و وجه التهانی، ص 53؛ انظر: إبراز المعانی من حرز الأمانی، ص 753؛ مقدمات فی علم القراءات، ج 1، ص 135.

فوق و الکاف و السین و الفاء و الهاء و الصاد و الحاء و الثاء المثلثة و قد جمعت فی (حثه شخص فسکت) سمّیت بالمهموسة لضعف اعتمادها علی مخارجها و لذا لاینقطع النَفَس حال أدائها متحرکة بل یجری معها و ما سواها مهجورة.(1)

و حکی ابن الحاجب عن بعض: أ نّه جعل من المهموسة الذال و الزاء و الضاد المعجمات و العین و الیاء المثناة من تحت أیضا [42] و من المجهورة الکاف و التاء المثناة من فوق.

ثم المجهورة إمّا شدیدة و هی ثمانیة: الألف و الجیم و الدال و الطاء المهملتان و الکاف و القاف و الباء الموحدة و التاء المثناة من فوق و قد جمعت فی (اجدک قطبت)(2) و جمعها الشاطبی فی (اجدت کقطب) قال: اجدت کقطب للشدیدة مثلا.(3)

سمّیت بذلک لشدّة اعتمادها علی المخرج و لذا ینقطع معها النفس و لا یجری الصوت عند اسکانها کما فی اَجْ و اَطْ. أو رخوة(4) و هی ما عدا ما تقدم و ما یأتی سمّیت به لجریان النَفَس معها فی الجملة. أو متوسطة و هی خمسة: العین و الراء المهملتان و المیم و النون و اللام و هذه لایتمّ فیها الجری و لا الحبس و لذا سمّیت به و ربما ینفی الواسطة.

و منها: الذلاقة بالذال المعجمة و القاف و صاحبها ستة الفاء و المیم و اللام و النون و الراء المهملة و الباء الموحدة و یسمّی مذلقة لسهولة أدائها من رأس اللسان أو الشفة.

قیل(5): و لیس فی کلمات العرب رباعی و لا خماسی إلاّ و أحدها فیه إلاّ ما شذّ کالعسجد و الدهدقة و ما سواها مصمتة. قال النیسابوری: لأ نّها لثقلها کانت کالشیء

ص :299


1- 1_ الجامع لأحکام القرآن، ج 11، ص 247؛ مجمع البحرین، ج 4، ص 4.
2- 2_ التمهید فی علوم القرآن، ج 5، ص 233؛ التحقیق فی کلمات القرآن، ج 1، ص 297.
3- 3_ حرز الأمانی و وجه التهانی، ص 151؛ انظر: معجم علوم القرآن، ص 172.
4- 4_ نرم.
5- 5_ شرح شافیة ابن حاجب، ج 3، ص 262، صفات الحروف؛ لسان العرب، ج 3، ص 290.

المصمت الذی لاجوف له.(1) و عن ابن الحاجب: أ نّها التی لاتوجد فی رباعی و لا خماسی(2) فلیتأمّل. و هذه الصفات تسمّی بالذاتیة.

و منها: التفشی و صاحبه الشین لإنتشار الصوت حال أدائها فی الفم و زاد بعضم الراء المهملة و الفاء و المیم.

و منها: الصفیر و صاحبه الصاد و السین المهملتان و الزاء المعجمة. قیل: و ذات الصفیر حروف تخرج من بین الثنایا و طرف اللسان فیتوقّف الصوت و یظهر صوت کالصفیر و هو الصوت بالفمّ والشفتین.(3) قال الشاطبی:

و صاد و سین مهملان و زائها صفیر و شین بالتفشی تعملا(4)

و منها: القلقلة و صاحبها خمسة: القاف و الجیم و الطاء و الدال المهملتان و الباء الموحدة و قد جمعت فی (قطب جد)، سمیّت مقلقلة بالکسر لأ نّه إذا تلفّظ بها یحصل فی اللسان قلقلة؛ أی: حرکة و صوت من عصر اللسان سیّما حال الوقف.

و منها: الإنحراف و الموصوف به هو الراء المهملة و اللام سمّیتا بذلک لإنحراف اللسان إلی داخل الحنک عند التلفّظ بهما. و قیل: انحراف اللام من مخرج النون و الراء من مخرج اللام.

و منها: التکرار و صاحبه الراء المهملة، لقوّتها حال أدائها فکأ نّها تتکرّر.

و منها: الاستطالة و صاحبها الضاد المعجمة، لطول الصوت عند أدائها. و قیل: لاستطالة اللسان حینئذٍ حتّی یتّصل بمخرج اللام و قد تقدّم.

و منها: المدّ و صاحبها الواو [43] و الیاء و الألف و تسمّی لینیّة. قیل: لأ نّها تخرج من

ص :300


1- 1_ شرح شافیة ابن حاجب، ج 3، ص 262، صفات الحروف.
2- 2_ لم نعثر علیه.
3- 3_ تفسیر الصراط المستقیم، ج 2، ص 402، پاورقی.
4- 4_ حرز الأمانی، ص 151.

غیر کلفة علی اللسان لاتساع مخارجها و تسمّی هذه الصفات بالعارضة. و هل یجب رعایة الصفات مطلقة أو لا؟ وجهان بل قولان. و الأقوی عدم الوجوب إلاّ إذا توقف الأداء من المخرج أو عدم الإشتباه علی الرعایة.

و تفصیل الکلام فی الفقه و ینبغی ترقیق الحروف المستفلة إلاّ ما یأتی و تفخیم المستعلیة مطلقا و هو فی المنطبقة أکدّ و أشدّ لاسیّما فی الجیم لئلاّ یشتبه بالشین.

و عن القرّاء: وجوب القلقلة فی حروفها إذا کانت ساکنة کما فی: «یَقْتُلُونَ(1)» و «یَطْهُرْنَ(2)» و فی السکون الوقفی أکدّ کما فی: «مِنْ باق»(3) و «الاْءَسْبَاطِ(4)» قیل: و لیجتنب من تقلقل باقی الحروف سیّما النون فی: «أَنْعَمْتَ(5)» و الغین فی: «الْمَغْضُوبِ(6)» و لیحافظ علی الراء لئلاّ یتکرّر حقیقة فیوجب بطلان الصلاة بالزیادة؛ فتأمّل.

الفصل الخامس: فی ذکر بعض خواص جملة من الحروف ففیه مقاصد
الأوّل: فی بعض ما یتعلّق باللام

و هی و إن کانت من المستفلة التی من شأنها الترقیق و لکنّها تفخم و تغلظ عند الأداء

ص :301


1- 1_ سورة البقرة، الآیة 61. سورة آل عمران، الآیة 21 و... .
2- 2_ سورة البقرة، الآیة 222.
3- 3_ لیس فی القرآن: «من باق» ولکن فیه: «مِنْ واق»، انظر: سورة الرعد، الآیة 34 و سورة غافر، الآیة 21.
4- 4_ سورة البقرة، الآیة 136، آل عمران، الآیة 84 و... .
5- 5_ سورة الفاتحة، الآیة 7. سورة البقرة، الآیة 40 و... .
6- 6_ سورة الفاتحة، الآیة 7.

فی لفظ «اللّه» إذا سبقها مفتوح أو مضموم کما فی: «إنَّ اللّه َ(1)» و «فثَمَّ وَجْهُ اللّه ِ(2)» و أمّا إذا کان ما قبلها مکسورا، فالترقیق علی الأصل کما فی: «وَ مَنْ یُهِنِ اللّه ُ(3)» و «بِسْمِ اللّه ِ» و کذلک لفظة «اللّهم». قال الشاطبی:

و کلّ لدی اسم اللّه من بعد کسرة یرققها حتّی یروق مرتلا

کما فی فحموها(4) بعد فتح و ضمة فتمّ نظام الشمل وصلا و فیصلا(5)

و أمّا اللام فی غیر ما ذکر فیراعی فیها الأصل إلاّ إذا کانت مفتوحة و کان قبلها صاد مهملة أو طاء کذلک أو ظاء معجمة کما فی: «إنَّ الصَّلوةَ تَنْهَی عَن الْفَحْشَاءِ(6)» و«الطَّلاَقُ مَرَّتَان(7)» و «مَنْ اَظَلُّ مِمَّنِ اتَبَعَ هَواهُ(8)،» هذا إذا کانت هذه الحروف ساکنة أو مفتوحة. و قد حکی ذلک الشاطبی عن ورش و هو ممّن یروی عن نافع قال:

و غلّظ ورش فتح لام لصادها أو الطّاء أو للظاء قبل تنزلا

إذا فتحت أو سکنت کصلوتهم و مطلع أیضا ثم ظلّ و یوصلا(9)

و لکن ظاهر أکثرهم اختصاص تفخیم اللام بالجلالة علی الوجه المذکور. و ربما یعلّل بأن ذلک لتعظیم الإسم و فیه نظر.

و من أحکام اللام الإدغام و هو واجب فی ثلاث عشر: التاء المثناة من فوق و الثاء المثلثة و الدال و الراء و السین و الصاد و الطاء المهملات و الذال و الزاء و الشین و الضاد و الظاء و النون. و تسمی اللام حینئذٍ بالشمسیّة و قد یسمّی هذه [44] الحروف کذلک و لا تدغم فی البواقی و تسمّی حینئذٍ بالقمریّة.

ص :302


1- 1_ سورة البقرة، الآیة 20. آل عمران، الآیة 39 و... .
2- 2_ سورة البقرة، الآیة 115.
3- 3_ سورة الحج، الآیة 18.
4- 4_ فی المصدر، «کما فخموه»، بدل «کما فی فحموها».
5- 5_ حرز الأمانی، ص 54.
6- 6_ سورة العنکبوت، الآیة 45.
7- 7_ سورة البقرة، الآیة 229.
8- 8_ سورة القصص، الآیة 50.
9- 9_ حرز الأمانی، ص 54.

(1):

الثانی فی بعض ما یتعلق بالنون الساکنة

مطلقا سواء کانت أصلیّة و هی ما یکتب و یلفظ بها أو عارضیّة و هی ما یتلفّظ به و لا یکتب و هو التنوین. فلها حالات:

الأولی: قلبها میما و ذلک إذا وقعت قبل الباء الموحدة؛ سواء کانتا فی کلمة واحدة کما فی: «اَنْبِئْهُمْ بِاَسْمائِهِمْ(2)» أو فی کلمتین کما فی: «وَ مِنْ بَعْدِهِ(3)» و «رَؤُفٌ بِالْعِبادِ(4)» و فی بعض الکتب(5) أ نّها یقلب میما مع الإخفاء و لایخفی أنّ القلب مغن عنه.

الثانیة:(6) الإدغام و ذلک إذا کان فیما بعدها حروف من الحروف الستة المجتمعة فی (یرملون) و علّل بقرب المخرج و لشدّته بالنسبة إلی الراء و اللام لم یجوزوا فی إدغامها فیهما الغنّة؛ بخلاف الأربع البواقی.

نعم عن خلف و هو راوی همزة: أ نّه لاغنة فی الواو و الیاء(7) أیضا و فی بعض الکتب(8): أنّ الغنة فی الیاء و الواو أفصح کعدمها فی اللام و الراء و فی المیم و النون واجبة و یستثنی من هذه القاعدة ما لو اجتمعت النون مع الواو و الیاء فی کلمة واحدة، فلایجوز الإدغام کما فی: «قِنْوانٌ(9)» و «صِنوان(10)». و الدنیا و بنیان إذ لو ادغمت فیهما لزم الإلتباس بالمضاعف و إلی هذا کلّه أشار الشاطبی فقال:

و کلّهم التنوین و النون ادغموا بلا غنة فی اللام و الرا لیجملا

و کلٌّ بینمو ادغموا مع غنةٍ و فی الواو و الیا دونها خلف تلا

ص :303


1- 1_ أی: مقصد الثانی.
2- 2_ سورة البقرة، الآیة 33.
3- 3_ سورة البقرة، الآیة 51 و الانعام، الآیة 54، بدون واو فیهما.
4- 4_ سورة البقرة، الآیة 207 و سورة آل عمران، الآیة 30.
5- 5_ تجوید قرآن کریم، ص 150.
6- 6_ أی: حالة الثانیة.
7- 7_ مجموعة مهمة فی التجوید و القراءات و الرسم، ص 132.
8- 8_ شرح شافیه ابن حاجب، ج 3، ص 273.
9- 9_ سورة الأنعام، الآیة 99.
10- 10_ سورة الرعد، الآیة 4.

و عندهما للکل اظهر بکلمة مخافة اشباه المضاعف اثقلا(1)

مثال ذلک و «إِن یَعِدُ(2)» و «مِن رَّبِّ(3)» و «مِن مَّآءٍ(4)» و «مِن لَّدُنْهُ(5)» و «مِن وَاقٍ(6)» و «فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ(7)

قوله: بینمو، أی بحرف من الیاء و النون و المیم و الواو: دونها؛ أی: بدون الغنة. قوله: و عندهما؛ أی: عند الواو و الیاء.

الثالثة: تمام الإظهار و هذا إذا وقع بعدها حرف من حروف الحلق المذکورة کما فی: «رَضِیَ اللّه ُ عَنْهُم(8)» و«أَنْعَمْتَ(9)» و «عَذَابٌ أَلِیمٌ(10)» و «مِنْ خَیْرٍ(11)» و «أجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ(12)» و «مِنْ حَیْثُ(13)» و «مِنْ غِلٍّ(14)» و «الْمُنْخَنِقَةُ(15)» فلا فرق فی ذلک بین الکلمة و الکلمتین.

الرابعة: الإخفاء المتوسط و ذلک إذا وقع بعدها حرف غیر ما ذکر من الحلق

ص :304


1- 1_ حرز الأمانی، ص 45.
2- 2_ سورة فاطر، الآیة 40.
3- 3_ سورة الأعراف، الآیة 61 و سورة یونس، الآیة 37 و... .
4- 4_ سورة البقرة، الآیة 164 و سورة إبراهیم، الآیة 16 و... .
5- 5_ سورة النساء، الآیة 40 و سورة الکهف، الآیة 2.
6- 6_ سورة الرعد، الآیة 34 و سورة غافر، الآیة 21.
7- 7_ سورة النور، الآیة 40.
8- 8_ سورة المائدة، الآیة 119 و سورة التوبة، الآیة 100 و... .
9- 9_ سورة الفاتحة، الآیة 7 و سورة البقرة، الآیة 40 و... .
10- 10_ سورة البقرة، الآیة 10 و سورة الاعراف، الآیة 73 و... .
11- 11_ سورة المزمل، الآیة 20 و سورة القصص، الآیة 24.
12- 12_ سورة فصلت، الآیة 8 و سورة الانشقاق، الآیة 25و ... .
13- 13_ سورة البقرة، الآیة 149 و سورة الأعراف، الآیة 19.
14- 14_ سورة الأعراف، الآیة 43 و سورة الحجر، الآیة 47.
15- 15_ سورة المائدة، الآیة 3.

و یرملون، کما فی: «بِخَلْقٍ جَدِیدٍ(1)» و «مَاءٍ دَافِقٍ(2)» و«أَ أَنْذَرْتَهُمْ(3)» و «مَنْضُودٍ(4)» و الکلمة و الکلمتان هنا سواء أیضا و ینبغی رعایة الغنة، کما قال الشاطبی:

و قلبهما میما لدی البا و اخفیا علی غنةٍ [45] عند البواقی لیکملا(5)

:(6)

الثالث فی بعض ما یتعلّق بالمیم الساکنة

فإن تلاها میم فالإدغام بلا خلافٍ للتماثل، کما فی: «وَ مِنکُم مَنْ یَعْبُدَ اللّه ِ»(7) و «خَلَقَکُمْ مِنْ ضَعْفٍ(8)» و إن کان بعدها باء موحدة، فالمشهور الإخفاء مع الغنة.(9) و قیل: الإدغام و المثال «یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ(10)» و «أنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ(11)» و لاتخفی و لا تدغم مع سائر الحروف، بل تظهر و یتأکّد الإظهار فی الواو و الفاء، کما فی: «أَنَّما أمْوَالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ.(12)»

الرابع: فی بعض ما یتعلّق بالراء المهملة

و هی و إن کان الأصل فیها الترقیق لکونها من المستفلة و لکن قد تفخم و تفصیله أنّ

ص :305


1- 1_ سورة إبراهیم، الآیة 19 و سورة فاطر، الآیة 16.
2- 2_ سورة الطارق، الآیة 6.
3- 3_ سورة البقرة، الآیة 6 و سورة یس، الآیة 10.
4- 4_ سورة هود، الآیة 82 و سورة الواقعة، الآیة 29.
5- 5_ حرز الأمانی، ص 45.
6- 6_ أی: مقصد الثالث.
7- 7_ لیس فی القرآن: «منکم من یعبد اللّه» و لکن فیه: «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ»، سورة النحل، الآیة 70 و «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیْدُ» سورة آل عمران، الآیة 152.
8- 8_ سورة الروم، الآیة 54.
9- 9_ غیث النفع فی القراءات السبع، ص 55؛ تفسیر الصراط المستقیم، ج 2، ص 441.
10- 10_ سورة الانبیاء، الآیة 49 و سورة فاطر، الآیة 18.
11- 11_ سورة البقرة، الآیة 33.
12- 12_ سورة الانفال، الآیة 28 و سورة التغابن، الآیة 15.

الراء إن کانت متحرّکة بفتحة أو ضمة کما فی: «وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ(1)» و «رُزِقُوا(2)» فتفخم و بکسرة کما فی: «رِحْلَةَ الشِّتاء(3)» فالترقیق و کذلک لو کانت ساکنة مع کسر ما قبلها کسرة أصلیة کما فی: «فِرْعَوْنَ(4)» و «یَوْمٌ عَسِرٌ(5)» قال الشاطبی:

و لابد من ترقیقها بعد کسرة إذا سکنت یا صاح للسبعة الملا(6)

أو سکونه بشرط عدم کون سابقة من المستعلیة کما فی: «بِهِ السِّحْرُ(7)» أو سکونه مع فتح السابق کما فی: «مِنْ خَیْرٍ(8)». و تفخم أیضا فیما إذا کان ما قبل الساکنة فتحة أو ضمة کما فی: «النُّذُرُ(9)» و«الْقَمَر(10)» أو کسرةٍ عارضیةٍ و هی الزائلة فی الوصل کما فی: «ارْجِعِ(11)» أو کسرة مع کون ما بعد الراء من السبعة الإستعلائیة کما فی: «فِرْقَةٍ(12)

هذا إذا لم یکن حرف الإستعلاء مکسورا و لا ما قبل الراء کذلک و إلاّ فالوجهان کما فی: «کُلُّ فِرْقٍ(13)،» و تفخم أیضا إذا کانت الکسرة السابقة علیها فی غیر کلمتها کما فی: «رَبِّ ارْجِعُونِ(14)

الخامس: فی بعض ما یتعلّق بالهاء

و هی إمّا سکت أو جزء للکلمة أو ضمیر و کنایة. و الأوّلان لایشبعان مطلقا، کما فی:

ص :306


1- 1_ سورة السجدة، الآیة 16 و سورة الشوری، الآیة 38 و... .
2- 2_ سورة البقرة، الآیة 25.
3- 3_ سورة قریش، الآیة 3.
4- 4_ سورة الانفال، الآیة 54 و سورة یونس، الآیة 75 و... .
5- 5_ سورة القمر، الآیة 8.
6- 6_ حرز الأمانی، ص 53.
7- 7_ سورة یونس، الآیة 81.
8- 8_ سورة النساء، الآیة 127 و سورة القصص، الآیة 24 و... .
9- 9_ سورة الأحقاف، الآیة 21 و سورة النجم، الآیة 56 و ... .
10- 10_ سورة الانعام، الآیة 77 و سورة الأعراف، الآیة 54 و ... .
11- 11_ سورة یوسف، الآیة 50 و سورة النمل، الآیة 37.
12- 12_ سورة التوبة، الآیة 122.
13- 13_ سورة الشعراء، الآیة 63.
14- 14_ سورة المؤمنون، الآیة 99.

«لَمْ(1) یَتَسَنَّهْ(2)» و «اقْتَدِهْ(3)» و «حِسابِیَهْ(4)» و «کِتابِیَهْ(5)» و «مالِیَهْ(6)» و فی: «ما نَفقَهُ(7)» و «لَمْ تَنْتَهِ(8)» و الأوّل منهما ساکن أبدا و الثانی تابعٌ للعوامل و أمّا الثالث فحکمه بحسب الحرکة أن یضمّ إذا کان ما قبله مفتوحا أو مضموما، کما فی: «یَدْعُونَهُ(9)» و «یَضُرُّهُ(10)» و یکسر إذا کان مکسورا، کما فی: «مِنْ بَعْدِهِ(11)» أو ساکنا، کما فی: «فیهِ(12)» و «عَلَیْهِ(13)،» و أمّا «علیه» و «اللّه»، فلوصل الهاء بالجلالة فلوحظ التعظیم. و قیل: یضمّ عند الوصل مطلقا و لایفتح هذه الهاء أصلا.

و أمّا حکمه بحسب الإشباع و عدمه؛ فتفصیله أ نّه إذا کان ما قبله و ما بعده متحرّکین، وجب إشباع ضمّته واوا و کسرته یاء و إن کانا لایکتبان و یسمّی الحاصل من الإشباع حینئذٍ بالصلة، فلا إشباع مع سکون ما بعد الهاء و ما قبله، کما فی: «لَهُ الْمُلْکُ(14)» و «فِیهِ هُدَیً(15)،» و کذا إذا کانا ساکنین، کما فی: «اِلَیْهِ الْمَصیرُ(16)

هذا علی مذهب الکثیر و قد حکی الإشباع مطلقا حتّی فی هذه المواضع عن ابن

ص :307


1- 1_ فی المخطوطة: «و لم».
2- 2_ سورة البقرة، الآیة 259.
3- 3_ سورة الانعام، الآیة 90.
4- 4_ سورة الحاقة، الآیة 20 و 26.
5- 5_ نفس المصدر، الآیة 19.
6- 6_ نفس المصدر، الآیة 28.
7- 7_ سوة هود، الآیة 91، فی المخطوطة: «لا نفقه».
8- 8_ سورة مریم، الآیة 46 و سورة الشعراء، الآیة 116 و 167.
9- 9_ سورة الأنعام، الآیة 71.
10- 10_ سورة الحج، الآیة 12.
11- 11_ سورة البقرة، الآیة 51 و سورة النساء، الآیة 163 و... .
12- 12_ سورة البقرة، الآیة 2 و سورة آل عمران، الآیة 9 و... .
13- 13_ سورة الانعام، الآیة 8 و سورة الاعراف، الآیة 176 و... .
14- 14_ سورة فاطر، الآیة 13 و سورة الزمر، الآیة 6 و... .
15- 15_ سورة البقرة، الآیة 2 و سورة المائدة، الآیة 46.
16- 16_ سورة المائدة، الآیة 18 و سورة غافر، الآیة 3 و... .

کثیر [46] و فی: «فِیِه مُهانًا(1)» خاصة عن حفص و لا إشباع أیضا فی نحو: «یَرضَهْ(2)» مما کان قبل الهاء فیه ساکن بحسب الأصل.

السادس: فی بعض ما یتعلّق بالواو

فهی إمّا یکتب و لایقرء أو لا یکتب و لکن یقرء و هی الحاصلة من إشباع الضمة کما تقدّم و من إشباع الواو و إمّا یکتب و یقرء من دون إشباع.

و الأوّل کما فی: «هؤلاآءِ(3)» و «أُوْلاءِ(4)» و «أولئِکَ(5)» و «أَوْلاتِ الاْءَحْمال(6)» و «أُوْلُو الاْءَرْحامِ(7)» و «أُوُلو الْقُرْبی(8)» و «أَبْناؤُکُمْ(9)» و «آباؤُکُمْ(10)» و «جَزاؤُ(11)» و «قالَ الْمَلَؤُ(12)» و «أَوْلِیآءَ(13)» و «یَبْدَؤُا الْخَلْقَ(14)» و «اُصَلِّبَنَّکُمْ(15)» و «قالُوا

ص :308


1- 1_ سورة الفرقان، الآیة 69.
2- 2_ سورة الزمر، الآیة 7.
3- 3_ سورة الأعراف، الآیة 38 و سورة الأنفال، الآیة 49 و... .
4- 4_ سورة آل عمران، الآیة 119 و سورة طه، الآیة 84.
5- 5_ سورة البقرة، الآیة 5 و سورة النساء، الآیة 18 و... .
6- 6_ سورة الطلاق، الآیة 4.
7- 7_ سورة الأنفال، الآیة 75 و سورة الأحزاب، الآیة 6.
8- 8_ سورة النساء، الآیة 8.
9- 9_ سورة النساء، الآیة 11 و سورة التوبة، الآیة 24.
10- 10_ سورة النساء، الآیة 11 و سورة الأنعام، الآیة 91.
11- 11_ سورة البقرة، الآیة 85 و سورة المائدة، الآیة 29 و... .
12- 12_ سورة الأعراف، الآیة 60 و سورة المؤمنون، الآیة 33.
13- 13_ سورة آل عمران، الآیة 28 و سورة النساء، الآیة 76 و... .
14- 14_ سورة یونس، الآیة 4 و سورة النمل، الآیة 64 و... .
15- 15_ سورة الأعراف، الآیة 124 و سورة طه، الآیة 71.

الاْءآنَ(1)» و «نِساؤُکُمْ(2)» و «لا یُؤاخِذُکُمْ(3)» و «ضُعَفاءُ(4)» و «أحِبّائُهُ(5)» و «أَنْباؤُ ما کانُوا(6)» و «شُرَکاؤُهُمْ(7)» و «تَفْتَؤُ(8)» و «یَتَفَیَّؤُ ظِلالُهُ(9)» و «ما دُعاؤَهُ(10)» و «مُؤْمِنٌ(11)» و «نَقْرَؤُهُ(12)» و «تَؤُزُّهُمْ(13)» و«أَتَوَکَّوُءا(14)» و «یَکْلَؤُکُمْ(15)» و «ماؤُها(16)» و «یَدْرَؤُا(17)» و «ما یَعْبَؤُ بِکُمْ(18)» و «الْعُلَماؤُ(19)» و «أَساؤُ السُّوئ(20)» و«إبْتِغاؤُکُمْ(21)» و «عَطاؤُنا(22)» و «یُنَشَّؤُ فِی الْحِلْیَةِ(23)» و «اللُّؤْلُؤ(24)» و «بَرآؤٌ(25)» و «هَآؤُمُ(26)» إلی غیر ذلک مما لایخفی و الوجه فی ذلک مفصّل فی فنّ الحظّ.

ص :309


1- 1_ سورة البقرة، الآیة 71.
2- 2_ سورة البقرة، الآیة 223.
3- 3_ سورة البقرة، الآیة 225 و سورة المائدة، الآیة 89 .
4- 4_ سورة البقرة، الآیة 266.
5- 5_ سورة المائدة، الآیة 18.
6- 6_ سورة الأنعام، الآیة 5.
7- 7_ سورة النحل، الآیة 86 و سورة الانعام، الآیة 137 و... .
8- 8_ سورة یوسف، الآیة 85 ، فی المخطوطة: «لا تفتؤ».
9- 9_ سورة النحل، الآیة 48.
10- 10_ سورة الإسراء، الآیة 11.
11- 11_ سورة البقرة، الآیة 221 و سورة النساء، الآیة 92 و... .
12- 12_ سورة الإسراء، الآیة 93.
13- 13_ سورة مریم، الآیة 83.
14- 14_ سورة طه، الآیة 18.
15- 15_ سورة الأنبیاء، الآیة 42.
16- 16_ سورة الکهف، الآیة 41.
17- 17_ سورة النور، الآیة 8.
18- 18_ سورة الفرقان، الآیة 77، فی المخطوطة: «ما یعبؤکم».
19- 19_ سورة فاطر، الآیة 28.
20- 20_ سورة الروم، الآیة 10.
21- 21_ سورة الروم، الآیة 23.
22- 22_ سورة ص، الآیة 39.
23- 23_ سورة الزخرف، الآیة 18.
24- 24_ سورة الواقعة، الآیة 23 و سورة الرحمن، الآیة 22.
25- 25_ سورة الزخرف، الآیة 26.
26- 26_ سورة الحاقة، الآیة 19.

والثانی کما فی: «داوُد(1)» و «ما وُرِیَ عَنْهُما(2)» و «الغاوُوْنَ(3)» و «لایَسْتَوُون(4)». و الثالث کما فی: «جاؤُا(5)» و «فاؤُا(6)» و «فَادْرَؤا(7)» و «یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفّار(8)» و «لِیَسوؤا(9)» و «السّوی(10)» و «إقْرَؤا ما تَیَسَّرَ(11)» إلی غیر ذلک. و ربما یکتب الیاء و لا یقرء، کما فی: «رِئآءَ النّاسِ(12)» و کذا الألف فی: «ذاقَا الشَّجَرَةَ(13)» و الیاء فی: «مُهْلِکِی الْقُری(14)» و لایشبع کسرة الألف فی: «إیّاکَ نَعْبُدُ(15)» و لا کسر الباء فی نحو: «ربی الأعلی»(16) علی ما قیل للزوم زیادة الحرف الممنوع منها.

السابع: فی بعض ما یتعلّق بالهمزة

قد شاع بین أهل الحجاز سیّما قریش تخفیفها حتّی روی عن علی علیه السلام أ نّه قال: «لولا أنّ جبرئیل نزل بالهمزة علی النبی صلی الله علیه و آله لَما همزنا»(17). و ذلک بأحد وجوه ثلاثة:

أحدها: الإبدال و هذا إذا کانت ساکنة فتبدل إلی الحرف المجانس لحرکة ما قبلها. فإن کانت فتحة فإلی الألف و ضمة فإلی الواو و کسرة فإلی الیاء. فیقال فی: «یَدْعُونَهُ إلَی

ص :310


1- 1_ سورة النساء، الآیة 163 و سورة المائدة، الآیة 78.
2- 2_ سورة الأعراف، الآیة 20.
3- 3_ سورة الشعراء، الآیة 94 و 224.
4- 4_ سورة التوبة، الآیة 19 و سورة النحل، الآیة 75 و... .
5- 5_ سورة آل عمران، الآیة 184 و سورة الاعراف، الآیة 116.
6- 6_ سورة البقرة، الآیة 226.
7- 7_ سورة آل عمران، الآیة 168.
8- 8_ سورة التوبة، الآیة 123.
9- 9_ سورة الإسراء، الآیة 7.
10- 10_ سورة الروم، الآیة 10.
11- 11_ سورة المزمل، الآیة 20.
12- 12_ سورة البقرة، الآیة 264 و سورة النساء، الآیة 38.
13- 13_ سورة الاعراف، الآیة 22.
14- 14_ سورة القصص، الآیة 59.
15- 15_ سورة الفاتحة، الآیة 5.
16- 16_ من الأذکار السجدة فی الصلاة.
17- 17_ شرح شافیة ابن الحاجب، ج 3، ص 32؛ و انظر هامش بحارالأنوار، ج 75، ص 264.

الْهُدَائْتِنا(1)»: إلی الهداتنا و فی: «مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ ائْذَن لِی(2)»: یقولوذن و فی: «و الَّذِی ائْتُمِنَ(3)»: و الذیتمن و کذلک لو کانت متحرکة قبلها واو أو یاء بشرط سکونهما و زیادتهما لغیر الإلحاق فتبدل إلیهما فتدغم. ففی: «خَطِیئَةٍ(4)»: خطیّة وفی مقروء: مقروّ.

و هذا مستحسن لا واجب إلاّ فی لفظ النبی، لورود النهی عن أصله و هو النبیء و لکن عن نافع: الهمز فی جمیع [47] القرآن و کذا البریة. و ابن ذکوان وافق نافع فی همزها.(5)

و أمّا نحو «شیء» و «سوءآ» مما الواو و الیاء فیه أصلیّان، فلا إبدال و لا إدغام فی الأشهر الأفصح.

و ثانیها: التسهیل و هو أداء الهمزة بینها و بین الحرف المجانس لحرکتها؛ ففی: «سُئِلَ(6)» بینها و بین الیاء هذا علی المشهور؛ و قد یقال: إنّها تؤدّی بینها و بین الحرف المجانس لحرکة ما قبلها ففی: «سُئِلَ» بینها و بین الواو و یتعذّر ذلک فی الهمزة المتطرفة إذا وقف علیها بالسکون و تعیّن فی: «الرُّومُ(7)» و إذا کانت الهمزة مضمومة مع کسرما قبلها کما فی: «مُسْتَهْزَئُونَ(8)» أو بالعکس، کما فی: «سُئِلَ» فهل یسهل بالمشهور أو بغیره؟ قولان.

و جاز فی نحو: «أئِمَّةَ(9)» ممّا اجتمع فیه همزتان متحرّ کتان تحقیق الثانیة علی الأصل و تخفیفها بالتسهیل.

و یجوز بل یجب قلبها یاء مع الإدغام علی القاعدة الصرفیة و لکن لم یسمع به قرائة علی ما قیل و لا فرق فی ذلک بین الکلمة و الکلمتین کما فی قوله: «یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ(10)» و قرء الثانیة بین الهمزة و الواو کما یقتضیه التسهیل علی غیر المشهور.

ص :311


1- 1_ سورة الأنعام، الآیة 71.
2- 2_ سورة التوبة، الآیة 49.
3- 3_ سورة البقرة، الآیة 283.
4- 4_ سورة النساء، الآیة 112.
5- 5_ مجمع البیان، ج 10، ص 412.
6- 6_ سورة البقرة، الآیة 8.
7- 7_ سورة الروم، الآیة 2.
8- 8_ سورة البقرة، الآیة 14.
9- 9_ سورة التوبة، الآیة 12.
10- 10_ سورة البقرة، الآیة 142 و سورة یونس، الآیة 25.

و ثالثها: الحذف و موارده مفصّلة فی الصرف و قد قرء فی نحو: «فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها(1)» مما اتّفق فیه حرکة الهمزتین فی کلمتین بحذف إحدیهما و إن اختلف فی المحذوفة و قرء أیضا بقلب الثانیة حرفا مجانسا لحرکة الأولی.

و اعلم أنّ وصل الهمزات القطعیة لحن کقطع الوصلیة. نعم یقطع فیما لو وقف علی ما قبلها و قد صرّحوا باستحباب وصل المیم من «الرَّحِیمُ(2)» بالحمد و کذا فی: «الرَّحْمنُ(3)» و «الْقَمَرُ(4)» و «الحاقَّةُ(5)» و «الْقارِعَةُ(6)» و «اقْتَرَبَ(7)

الفصل السادس: فی نبذ ممّا یتعلّق بالمدّ العارض

إذ الطبیعی لاینفکّ عن الحرف عند أدائه کما فی: «قاضٍ» و «یقول» و «غیض»؛ فلا فائدة فی الکلام فیه. و الکلام إمّا فی الحروف المقابلة للمدّ فهی الألف و الواو المضموم ما قبلها و الیاء المکسور ما قبلها.

فالیاء فی «شیء» و الواو فی «سَوْء» بالفتح لَیْسا من ذلک فی هذا الفنّ و إمّا فی سبب المدّ إذ لا یمدّ الحروف المذکورة حیثما وقعت، بل له شرط و سبب و هو أحد أمران:

الأوّل: أن یقع همزة بعد هذه الحروف کما فی: «جاءَ(8)» و «تَبُوءَ(9)» و «سِیئَ(10)

ص :312


1- 1_ سورة محمد، الآیة 18؛ فی المخطوطة: «و قد...».
2- 2_ سورة السجدة، الآیة 6 و سورة القصص، الآیة 16 و... .
3- 3_ سورة البقرة، الآیة 163 و سورة مریم، الآیة 61 و... .
4- 4_ سورة الحج، الآیة 18 و سورة فصلت، الآیة 37 و... .
5- 5_ سورة الحاقة، الآیة 1 و 2 و 3.
6- 6_ سورة القارعة، الآیة 1 و 2 و 3.
7- 7_ سورة الأعراف، الآیة 185 و سورة الأنبیاء، الآیة 1 و... .
8- 8_ سورة النساء، الآیة 43 و سورة المائدة، الآیة 6 و... .
9- 9_ سورة المائدة، الآیة 29.
10- 10_ سورة هود، الآیة 77 و سورة العنکبوت، الآیة 33.

والثانی: أن یقع بعدها سکون کما فی: «دابَّةُ(1)» و «صآ(2)» و «یسآ(3)» و غیر ذلک.

و عن نافع عدم اعتبار البعدیّة و لا فرق بین السکون الأصلی و الوقفی کما فی: «أُولُو الاْءَلْبابِ(4)» و «نَسْتَعینُ(5)» و «یُؤْمِنُونَ(6)» فی الوقف و قد یمدّ لا بسبب قصدا للتعظیم کما فی «اللّه». [48]

و إمّا فی أقسامه: فمنها: المتّصل و هذا إذا کان حرف المدّ و سببه فی کلمة واحدة کما فی: «جاءَ بِالصِّدْقِ(7)

و منها: المنفصل و هذا إذا کانا فی کلمتین أو فی کلمة مع السکون العارضی کما فی: «یا أَیُّهَا النّاسُ(8)» و «نَسْتَعینُ.»

و منها: مدّ الإشباع و هذا إذا کان السبب موجودا و لم یکن الحرف مکتوبا، بل کان حاصلا من إشباع الضمة أو الکسرة کما فی: «مالَهُ أَخْلَدَهُ(9)» و «مِنْ أَحَدٍ(10)

و منها: مدّ العدل و هذا إذا کان السبب هو الساکن المدغم، کما فی: «وَلاَ الضّالّینَ(11)» و«الْحاقَّةُ(12)

و منها: مدّ البدل و هذا إذا کان حرف المدّ منقلبا عن غیره و لم یکن بعده مدغم، کما

ص :313


1- 1_ سوة سبأ، الآیة 14.
2- 2_ سورة ص، الآیة 1.
3- 3_ سورة یس، الآیة 1.
4- 4_ سورة الرعد، الآیة 19 و سورة إبراهیم، الآیة 52 و... .
5- 5_ سورة الفاتحة، الآیة 5.
6- 6_ سورة البقرة، الآیة 3 و سورة الانعام، الآیة 154 و... .
7- 7_ سورة الزمر، الآیة 33.
8- 8_ سورة البقرة، الآیة 21 سورة النساء، الآیة 1 و... .
9- 9_ سورة الهمزة، الآیة 3.
10- 10_ سورة مریم، الآیة 98 و سورة النور، الآیة 21 و... ، فی المخطوطة: «به أحد».
11- 11_ سورة الفاتحة، الآیة 7.
12- 12_ سورة الحاقة، الآیة 1 و 2 و 3.

فی: «الأنَ(1)» و «قَدْ عَصَیْتَ(2)» فی سورة یونس و «آلذّکَرَیْنِ(3)» فی سورة الأنعام و«آللّه(4)» بهمزتین فی سورتی یونس و النمل فالأصل «ءالان» و «ءالذّکرین» و «ءاللّه» بهمزتین أوّلهما استفهامیّة و هذا أحد موضعی جواز إلتقاء الساکنین علی غیر حدّه.

و ثانیهما ما کان سکون المدّ عارضیا، کما فی: «نَسْتَعینُ(5)» و یسمّی إلتقاء الساکنین فی نحو: «وَ لاَ الْضَّالِّینَ(6)» مما کان الساکن الأوّل فیه من حروف المدّ و الثانی مدغما فیه به علی حدّه.

و منها: العارض و هذا إذا کان السکون للوقف کما مرّ.

و منها: اللازم و یسمّی بالمشبع و مدّ الفواتح أیضا و قد خصّصوه بالحروف المقطّعة التی تتثلث عند التلفظ بها مع کون وسطها من حروف المدّ، کما فی اللام و المیم من: «الآمآ(7)» بخلاف الألف و بخلاف: «طه(8)» و قد حکوا الوجهین فی العین من: «کآهیعآصآ(9)» مع أنّ ما قبل الیاء مفتوح و صرّح الشاطبی بأفضلیّة المدّ فیه. قال:

و مدّ له عند الفواتح مشبعا و فی عین الوجهان و الطول فضّلا

و فی نحو «طه» القصر إذ لیس ساکن و ما فی الف من حرف مدّ فیمطلا(10)

و منها: الجائز و هذا إذا وقع الیاء أو الواو بین الفتحة و الهمزة و هما حینئذٍ و إن لم یکونا من حروف المدّ لما ذکر و لکن جوّز الشاطبی الوجهین: المدّ و القصر. و ظاهره أ نّه لا رجحان فی شیء منهما. قال:

ص :314


1- 1_ سورة البقرة، الآیة 71 و سورة النساء، الآیة 18 و... .
2- 2_ سورة یونس، الآیة 91.
3- 3_ سورة الانعام، الآیة 143 و 144.
4- 4_ سورة یونس، الآیة 59 و سورة النمل، الآیة 59.
5- 5_ سورة الفاتحة، الآیة 5.
6- 6_ سورة الفاتحة، الآیة 7.
7- 7_ سورة البقرة، الآیة 1 و سورة آل عمران، الآیة 1 و... .
8- 8_ سورة طه، الآیة 1.
9- 9_ سورة مریم، الآیة 1.
10- 10_ حرز الأمانی، ص 32.

و إن تسکن الیا بین فتح و همزة بکلمة أو واو فوجهان جملا

بطول و قصر وصل وریش و وقف و عند سکون الوقف للکلّ اعملا(1)

إشارة إلی أنّ جمیع القرّاء حکموا بجواز الوجهین فیما إذا کان ما بعد [49] الواو، الیاء ساکن بالوقف فی غیر الهمزة، کما فی: «وَ اللَّیْل(2)» و «اَرِنَا اللَّذَیْنِ(3)

و منها: مدّ التفخیم و هو فی کلمة التهلیل و ما یجری مجراها.

و منها: مدّ المبالغة و هو فی لاء نفی الجنس و لایخفی أنّ السبب فی هذین الموضعین أمر معنویّ.

و إمّا فی حکمه فظاهر القرّاء، بل صریح أکثرهم وجوبه فی المتّصل و ما یجری مجراه و أکثر الفقهاء لایوجبونه. و أمّا المنفصل فالظاهر أ نّه لاخلاف فی عدم وجوبه، حتّی من القرّاء.

و إمّا فی قدره فالطبیعی لایزاد علی ألف واحدة و فی العارضی أقوالٌ. فقیل: ألفات أربع أو خمس مطلقا و قیل: هذا فی الواجب و فی المستحب ثلاث أو إثنتان و یسمّی قدر الثلاث بالمدّ المنطبع و الإثنین بالمتوسط و الواحد بالقصر.

و إمّا فی علامته فی المصاحف فهی و هل هی بعینها لغیر الواجب أیضا أو یترک بدونها أو یعلم بالحمرة وجوه.

الفصل السابع: فی بعض ما یتعلّق بالإدغام

و هو بتشدید الدال کما عبّر به البصریّون؛ و بتخفیفها کما عبّر به الکوفیّون لغة مطلق الإدخال و فی صناعة أهل هذا الفنّ علی ما قیل(4): إدخال حرف فی آخر بینهما مناسبة من المناسبات الآتیة و ذلک بأن یؤتی بحرفین ساکن و متحرّک من غیر فصل بینهما من مخرج

ص :315


1- 1_ نفس المصدر.
2- 2_ سورة المدثر، الآیة 33 و سورة التکویر، الآیة 17.
3- 3_ سورة الفصّلت، الآیة 29.
4- 4_ لسان العرب، ج 12، ص 203.

واحد؛ فإن کان الساکن فی أصله متحرّکا و قد سکن لإدغامه فی الثانی، فالإدغام کبیر کما فی: «الرَّحِیْمِ * مالِکِ(1)» بإسکان المیم من: «الرَّحِیْمِ» و ادغامه فی المیم من: «مالِکِ»، کما هو قرائة أبی عمرو البصری و حمزة و مثله: «ما مَکَّنّی(2)» فإنّ الأصل «ما مکننی» و «لا تَأمَنّا(3)» فی: «لاتأمننا».

و عن عاصم انحصار الکبیر فی القرآن فی هذین و حکی عن بعض جوازه فی: «مَناسِکَکُمْ(4)» و «ما سَلَکَکُمْ(5)» و لا خلاف فی عدم وجوبه إلاّ فی الموضعین لعدم وجوب إسکان الأوّل المعتبر فیه، فتدبّر.

و هل یستحب فی الصلوة أم یمنع منه؟ قولان. و قد یعلّل للثانی بنقص الحرف الموجب لنقص الثواب و إن کان الساکن بأصله فصغیر. و أقسامه ثلاثة:

الأوّل: إدغام المتقاربین فی المخرج کالدال فی السین من: «قَدْ سَمِعَ اللّه ُ(6)» و فی الجیم من: «قَدْ جاءَ(7)

و الثانی: إدغام المتجانسین فیه مع اختلافهما ذاتا و وصفا کالذال فی الظاء من: «اِذْ ظَلَمُوا(8)» و التاء فی الطاء من: «قالَتْ طائفَةٌ(9)

و الثالث: إدغام المتماثلین فی الذات و الصفة کما فی: «قُلْ لَهُمْ(10)» و «یُدْرِکْکُمْ(11)» و«اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ(12)» و «رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ(13)» و «اِذْ ذَهَبَ(14)» و «قَدْ دَخَلوُا(15)

ص :316


1- 1_ سورة الفاتحة، الآیة 3 و 4.
2- 2_ سورة الکهف، الآیة 95.
3- 3_ سورة یوسف، الآیة 11.
4- 4_ سورة البقرة، الآیة 200.
5- 5_ سورة المدثر، الآیة 14.
6- 6_ سورة المجادلة، الآیة 1.
7- 7_ سورة هود، الآیة76.
8- 8_ سورة النساء، الآیة 64.
9- 9_ سورة آل عمران، الآیة 72 و سورة الاحزاب، الآیة 13.
10- 10_ سورة النساء، الآیة 63.
11- 11_ نفس المصدر، الآیة 78.
12- 12_ سورة الشعراء، الآیة 63.
13- 13_ سورة البقرة، الآیة 16.
14- 14_ سورة الأنبیاء، الآیة 87.
15- 15_ سورة المائدة، الآیة 61.

و الصغیر [50] بأقسامه واجب عند جمیع القرّاء إلاّ ما یأتی استثنائه و قد صرّح جمع الفقهاء ببطلان صلوة المخلّ به لخروج الکلمة عن القرآنیة، فیکون من کلام الآدمییّن.

و حکی فی بعض الکتب اتفاقهم علی إدغام الذال فی الذال و الظاء، و الدال فی الدال و التاء، و التاء فی التاء و الدال و الطاء، و اللام فی اللام و الراء، و الطاء فی التاء، و القاف فی الکاف.

و قد تقدّم وجوب إدغام لام التعریف فی حروف مخصوصة و عدم جوازه فیما عداها و قد اختلفوا فی إدغام الذال فی التاء و الجیم و الدال و الزاء و السین و الصاد.

فعن عاصم عدمه و کذا فی إدغام الدال فی الجیم و الذال و الزاء و السین و الشین و الصاد و الضاد و الطاء، و کذا فی الزاء فی السین و العکس، و کذا فی الهاء فی الحاء المهملة.

قال الرضی: و ترکه أحسن و کذا فی العین المهملة فی الحاء، و فی الحاء، فی الهاء و الغین، و فی الغین المعجمة فی الخاء کذلک، و عن أبی عمرو إدغام الشین المعجمة فی المهملة و عن بعض العکس و عن البصریین المنع مطلقا.

و لایجوز الإدغام فی نحو: «سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ(1)» لإلتباس الفعل بضمّتین بالفعل بالضم فالسکون و کذا فی: «وتد»، لإلتباسه بمادّة أخری و هی «وَدَّ(2)» و عن بنی تمیم جوازه.

و کذا لایجوز إدغام الهمزة فی مثلها مطلقا سواء کانا فی کلمة واحدة أو فی کلمتین و لا إدغام حرف المدّکما فی: «فِی یَوْمٍ(3)» لفوات الغرض و هو المدّ و لما إدغام الحروف المجموعة فی (ضوی مشفر)(4) إلاّ مع التماثل کما فی «سیّد».

ص :317


1- 1_ سورة الغاشیة، الآیة 13.
2- 2_ سورة البقرة، الآیة 109 و سورة النساء، الآیة 102.
3- 3_ سورة إبراهیم، الآیة 18 و سورة السجدة، الآیة 5 و... .
4- 4_ حروف التی لا تدغم فیما یقاربها.

و عن حفص إظهار اللام فی: «بَلْ رَانَ(1)» و النون فی: «مَنْ راقٍ(2)» مع السکت فیهما و هو الوقف إلاّ فی قطع النَّفَس و فی: «اَوْ وَزَنُوهُمْ(3)» قولان و الأولی ترک الإدغام فیه لما تقدّم.

واختلفوا أیضا فی إدغام النون من: «یسآ(4)» فی الواو من: «وَالْقُرانِ(5)» و کذا فی: «نآ وَالْقَلَمِ(6)» هذا فی الوصل؛ و أمّا فی الوقف، فلابدّ من إظهار النون و یخفی النون من عین «کآهیعآصآ(7)» و من سین «طسآ(8)» و «حمآ * عآسآقآ(9)» و ربما یدّعی أ نّه لاخلاف فیه.

الفصل الثامن: فی الوقف

و الکلام إمّا فی حدّه أو فی أقسامه أو فی حکمه.

أمّا حدّه: فهو قطع الکلمة بالنفس عمّا بعدها و لو فرضا مع اسکان آخرها أو ما یجری مجراه مما یأتی و یسمّی الوقوف عن التلفظ بالکلمة بالقدر المعتدّ به، ثم الشروع فیما بعدها بالوقفة و بغیره بالسکتة.

و هل یجوز الوصل بالسکون [51] أو الوقف بالحرکة؟ خلاف مفصّل فی الفقه؛ و الأحوط ترکهما و إن کان فی بطلان الصلوة بهما نظر.

و أمّا أقسامه: فمنها: التامّ و هو الوقف علی ما لا تعلّق له بما بعده مطلقا لا بحسب اللفظ و لا بحسب المعنی کما فی: «أولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ(10)» و کما فی أواخر السور.

ص :318


1- 1_ سورة المطففین، الآیة 14.
2- 2_ سورة القیامة، الآیة 27.
3- 3_ سورة المطففین، الآیة 3.
4- 4_ سورة یس، الآیة 1.
5- 5_ سورة یس، الآیة 2.
6- 6_ سورة القلم، الآیة 1.
7- 7_ سورة مریم، الآیة 1.
8- 8_ سورة النمل، الآیة 1.
9- 9_ سورة الشوری، الآیة 1 و 2.
10- 10_ سورة البقرة، الآیة 5 و سورة آل عمران، الآیة 104 و... .

و فی منهاج النشر فی القرات العشر(1): أنّ التام ما یحسن کلّ من الوقف به و الإبتداء بما بعده مع عدم تعلّق لما بعده بما قبله؛ مثل قوله: «مالِکِ یَوْمِ الدّین(2)» إلی آخره.

و فی بعض الکتب إن لم یوجد فیما وقف علیه تعلّق بما بعده لا لفظا و لا معنا، فالوقف تامّ مثل: «إیّاکَ نَسْتَعِینُ(3)» و أکثر ما وجد فی الفواصل و رؤس الآی و قد یوجد قبل انقضاء الفاصلة نحو: «جَعَلوُا اَعِزَّةَ اَهْلِها اَذِلَّة(4)» و قوله: «أَذِلَّة» آخر کلام بلقیس و «یَفْعَلُونَ» هو رأس الآیة.

و قد یوجد بعد انقضائها نحو: «لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِم مُصْبِحینَ * وَ بِاللَّیْل(5)» إذ رأس الآیة «مُصْبِحِینَ» و تمام الکلام و باللیل فإنّه معطوف علی المعنی؛ أی: بالصبح و باللیل؛ و کذا «عَلَیها یَتَّکِئُونَ * و زُخْرُفاً» فإنّ رأس الآیة «یَتَّکِئُونَ و زُخْرُفاً» معطوف علی «سُقُفا(6)» إلی آخره.

و منها: الکافی و هو الوقف علی کلمة تعلّقت بما بعدها معنی لا لفظا کما فی: « لا رَیْبَ فیهِ(7)» و فی منهاج النشر:(8) أنّ الکافی هو ما یحسن کلّ من الوقف به و الإبتداء بما بعده و لکن کان ما بعده متعلّقا بما قبله، مثل قوله: «اُولئِکَ عَلی هُدیً مِنْ رَبِهِّمْ وَ اُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ(9)» حیث إنّ الجملة الثانیة متعلّقة بما قبلها من حیث المعنی و اللفظ إلی آخره. فلیتأمّل.

ص :319


1- 1_ لم نعثر علیه و لکن انظر: موسوعة القرآنیة، ج 5، ص 27.
2- 2_ سورة الفاتحة، الآیة 4.
3- 3_ سورة الفاتحة، الآیة 5.
4- 4_ سورة النمل، الآیة 34.
5- 5_ سورة الصافات، الآیة 137 و 138.
6- 6_ سورة الزخرف، الآیة 33 و 34 و 35.
7- 7_ سورة البقرة، الآیة 2 و سورة آل عمران، الآیة 9 و... .
8- 8_ لم نعثر علیه و لکن انظر: الموسوعة القرآنیة، ج 2، ص 97.
9- 9_ سورة البقرة، الآیة 5.

و منها: الحسن و هو الوقف علی کلمة یُفْهم معناها بدون ما بعدها، فلم یکن تعلّق به إلاّ بحسب اللفظ کما فی الوقف علی «الْحَمْدُ للّه ِِ» و «بِسْمِ اللّه ِ»، فإنّ المفهوم من کلّ منهما کلام تامّ یصحّ السکوت علیه و «رَبِّ الْعالَمیِنَ» و «الرَّحْمنِ» صفتان متعلّقان بهما.

و فی المنهاج(1): إنّ الحسن هو ما یحسن الوقف به و لکن یقبح الإبتداء بما بعده کالوقف علی کلّ من «رَبِّ العالَمِینَ» و علی «الرَّحِیمِ»، فإنّ الوقف علی کلّ منهما حسن و لکن لایحسن الإبتداء بما بعده، لکونه صفة لما قبله إلی آخره.

و منها: القبیح و هو کما فی المنهاج(2): ما لا یحسن الوقف به و لا الإبتداء بما بعده کالوقف علی «بِسْمِ» والإبتداء ب«اللّه» و علی «مالِکِ» و الإبتداء ب«یَوْمِ الْدِّیْنِ.»

و أمّا حکمه، فلا یجوز القبیح لخروج الکلام معه عن الأسلوب العربی و قد [52[ صرّح جماعة بأ نّه لایجب شیء من الوقوف بالوجوب الشرعی الموجب للمعصیة بالترک؛ و لکن ربما یفسد به المعنی، کما فی قوله: «وَ لا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ اِنَّ الْعِزَّةَ للّه ِِ جَمیعًا(3)» و یسمّی هذا الوقف باللازم.

و ربما یقال بوجوبه شرعا أیضا، نظرا إلی لزوم اللحن بدونه و فیه نظر. و صرّح بعضهم بلزوم الوقف فی تسعة و تسعین موضعا من القرآن، یوجب ذکرها التطویل.

و ربما یفسد المعنی بالوقف، فیسمّی بوقف الکفران و هو مخصوص بما أوجب کفرا بقصده و منه ما وعد علیه الثواب و المغفرة، فیسّمی بالغفران و منه ما ثبت من النبی صلی الله علیه و آله ، فیسمّی بوقفه کوقف جبرئیل.

ص :320


1- 1_ لم نعثر علیه و لکن انظر: موسوعة القرآنیة، ج 2، ص 97.
2- 2_ لم نعثر علیه و لکن انظر: موسوعة القرآنیة، ج 5، ص 28.
3- 3_ سورة یونس، الآیة 65.

و قد یجوز الوقف و الوصل فی کلمة مع أولویة الوقف لثبوته بالدلیل، فیسمّی بالجائز و قد یرجح الوصل لذلک فبالمجوز و قد یجوز الوقف لضیق نَفَس القاری، فیسمّی بوقف الرخصة و قد لایقیّد بشیء من ذلک، فمطلق و هذا فی آخر الکلام مع استحسان الوقف.

و امّا طرفة؛

فمنها: الإسکان المجرّد عن الروم و الاشمام و محلّه المتحرّک مطلقا، سواء کان بحرکة إعرابّیة أو بنائیّة، و سواء کان اسما أو فعلا أو حرفا، و سواء کان ما قبل الآخر ساکنا أو متحرّکا، و سواء کان منوّنا أو غیر منوّن و لذا کان السکون هو الأصل فی طرق الوقف.

و قد یقال: إنّ المنوّن لایسکن و هو ضعیف؛ نعم فی المنوّن المنصوب یبدّل التنوین ألفا، کما یأتی و أمّا فی غیره، فیسقط التنوین و الحرکة مطلقا.

و منها: الروم و هو أداء الحرکة خفیّة بحیث لایسمعها إلاّ القاری و من یقرب منه و لذا قیل(1): إنّ مقداره أداء ثلث الحرکة ولایجوز فی المفتوح کما فی: «أین» و لا فی المنصوب کما فی: «علیماً.»

و لکن عن سیبویه نقله فیه عن بعض العرب و حکی عن بعض القرّاء لزومه فی المشدّد المفتوح کما فی: «بِهِنَّ(2)» و «عَلَیْهنّ(3)» نظرا إلی أنّ فی الإسکان حذفا للمدغم فیه و لکنّ المشهور المنع مطلقا، بل فی بعض الکتب أ نّه خلاف إجماعهم و عن بعضهم أ نّه مذهب الجهّال.

و منها: الإشمام و هو ضمّ الشفتین بعد الإسکان من غیر صوت جلیّ یسمع، و لاخلاف فی جوازه فی المضموم و کذا فی عدمه فی غیره. و قد اختلفوا فی جواز الإشمام و الروم و عدمه فی هاء التأنیث ک«رَحْمَةٍ» حال الوقف و میم الجمع کما فی:

ص :321


1- 1_ تفسیر الصراط المستقیم، ج 2، ص 406.
2- 2_ سورة النساء، الآیة 23 و سورة الاحزاب، الآیة 52.
3- 3_ سورة یوسف، الآیة 31 و سورة النور، الآیة 60 و... .

«إلَیْکُمْ» و فی نحو: [53] «قُلِ ادْعُوا اللّه َ(1)» مما الحرکة فیه عارضیّة لإلتقاء الساکنین و الأکثرون علی الثانی، کما قیل، نظرا إلی اختصاص هما بالمتحرّک بالحرکة الأصلیّة و هی مفقودة فیما ذکر.

و قد یقال: الجواز اعتبارا بحال المبدل منه فی الأوّل و الإشباع فی الثانی.

و منها: الإبدال بالألف و لا شبهة فی جوازه فی کلّ منصوب منوّن، فیقال فی «رَحیمًا»: رحیما بالألف ولایجوز فی المرفوع و المجرور للإلتباس. و لکن ربما یبدل فی الأوّل بالواو و فی الثانی بالیاء و لیس بفصیح کترک الإبدال بالألف فی المنصوب. و فی الوقف علی النون من «إذن» وجهان: الإبدال بالألف و الإسکان و کذا فی المفرد المذکّر من الأمر المؤکّد بالنون الخفیفة.

و عن المازنی(2): تعیّن الثانی فی الأوّل. و عن أبی حیّان(3): دعوی الإجماع علی تعیّن الأوّل فی الثانی و فی «لن» و «ان» الضمیر للمتکلّم و فی قرائة ضعیفة قلب الألف المبدّلة من التنوین همزة و فی أخری کذلک قلبها واوا أو یاء و کذلک ألف التأنیث. و کلّما کان آخره ألفا فالوقف علیها بلاخلاف، بل علیه ادّعی الإتفاق. و هل الألف حینئذ مبدّلة من التنوین مطلقا أو باقیة علی حالها کذلک أو مبدّلة من التنوین حال النصب خاصة؟ أقوالٌ.

و منها: الإبدال بالهاء و هذا شایع فی الوقف علی تاء التأنیث الإسمیّة و قد یوقف علی التاء أیضا و هذا ضعیفٌ إلاّ فی الجمع المؤنث و لایوقف بالهاء فی «هَیْهاتَ»(4) إلاّ فی قرائة ردّیة.

و منها: الحاق هاء السکت و هو واجب فی نحو: «قآ(5)» و جائز فی نحو: «لم یرمه» و فی نحو: «کِتَابِیَهْ(6)» و «لمه» و «هِیهُناه(7)» و «هؤُلاء(8)» علی لغة القصر.

ص :322


1- 1_ سورة الإسراء، الآیة 110.
2- 2_ لم نعثر علیه.
3- 3_ لم نعثر علیه.
4- 4_ سورة المؤمنون، الآیة 36.
5- 5_ سورة ق، الآیة 1.
6- 6_ سورة الحاقة، الآیة 19 و 25.
7- 7_ سورة آل عمران، الآیة 154 و سورة المائدة، الآیة 24 و... .
8- 8_ سورة البقرة، الآیة 31 و سورة المائدة، الآیة 53 و... .

و منها: حذف الیاء و هو جائز فی الوقف علی ما آخره یاء مکسور ما قبلها. و لا فرق بین کونها أصلیة کما فی: «القاضی» أو للضمیر کما فی: «غلامی» و «ضربن». هذا فی غیر حالة النصب؛ و أما فیها فلایجوز الحذف اتفاقا، کما قیل، بل عدمه مطلقا أکثر، إلاّ فی نحو: «قاضٍ» بالحذف أکثر و قیل(1): لزم لحوق هاء السکت فی نحو: «رأیت القاضی».

و منها: إثبات الواو و الیاء و حذفهما فی کلّ معتلّ بهما مع وقوعه فی آخر الفواصل و القوافی، و لایجوز حذفهما إذا کانا ضمیرین و یجوز حذف الیاء من نحو: «ضربه» و «ضربهم» و «علیکم» فی لغة من ألحق الواو فی الوصل بذلک.

قال الطبرسی فی مجمع البیان(2): قرء حمزة «علیهم» بضم الهاء و سکون المیم و کذلک «لدیهم [54] و إلیهم». و قرء یعقوب بضمّ کلّ هاء قبلها یاء ساکنة فی التثنیة و الجمع المذکّر و المؤنّث نحو: «علیهما و فیهما و علیهم و فیهم و علیهن و فیهن». و قرء الباقون «علیهم» و أخواتها بالکسر. و قرء فی الشواذ «علیهموا» و قرء ابن أبی إسحق و عیسی الثقفی «علَیهِمی» و قرء الحسن البصری و عمرو بن قائد «علیهم» مکسورة الهاء مضمومة المیم.

و قال أیضا: ثمّ اختلف القرّاء فی المیم، فأهل الحجاز وصلوا المیم بواو و انضمت الهاء قبلها أو انکسرت قالوا: «علیهموا و علی قلوبهموا و علی سَمْعِهِمُوا و منهموا» و الباقون بسکون المیم.

و أمّا إذا لقی المیم حرف ساکن، فإنّ القرّاء اختلفوا، فأهل الحجاز و عاصم و ابن عامر یضمّون علی کسر الهاء و یضمّون المیم نحو: «عَلَیْهِمُ الذِّلَةُ(3)» و «مِنْ دُونِهِمُ(4)» و «امْرَءَتَیْنِ(5)»، و ابوعمرو یکسر الهاء و المیم و حمزة، و الکسائی یضمّان الهاء و المیم معا و کلّ هذا الاختلاف عن أهل البیت علیهم السلام إلی آخره.

ص :323


1- 1_ التبیان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 185.
2- 2_ مجمع البیان، ج 1، ص 67.
3- 3_ سورة البقرة، الآیة 61 و سورة آل عمران، الآیة 112.
4- 4_ سورة الأنفال، الآیة 60 و سورة مریم، الآیة 17 و... .
5- 5_ سورة القصص، الآیة 23.

و منها: التضعیف و هو جائز فی نحو: «جعفر» و لتفصیل هذه الطرق مقام آخر.

و أمّا علاماته: ف«ط» للمطلق، و «م» لللازم، و «ص» للرخصة، و «ج» للجائز، و «ز» للمجوّز، و «ق» علامة لقد قیل: إنّه بالوقف و إن کان الوصل أولی، و «قف» للوقف المشهور، و «وفقه» للأمر بالوقف عندالمتأخرین و قد یبدل ب«قف»، و «قلا» لعدم الوقف، و «صل» للوصل مع جواز الوقف، و «صلی» لأولویة الوصل، و «ک» لکذلک أی: حکم هذه الکلمة ماسبق من الوقف و غیره.

و ربما وقع الخلاف فی ذلک بین القرّاء فیجمع بین ما ذکر، مثلا یکتب «ز صلی» و «ق صلی» و هکذا.

و إعلم: أنّ «ه» علامة لخمس آیات عند الکوفیین و البصریین و «ع» لعشر کذلک و قد تکتب للأوّل «خ» و للثانی «ی» و قد یصرّح بالخمس و العشر و «خب» لخمس علی مذهب البصریّین و «عب» لعشر علی مذهبهم و «تب» لکونه آیة علی مذهبهم و «لب» لکونه لیس بآیة علی مذهبهم.

الفصل التاسع: فی الإمالة

و هی أن یشرب الفتحة و الألف شیئا من صوت الکسرة و الیاء و هی شائعة عند بنی تمیم و بنی أسد و قیس و أهل نجد؛ و منعها الحجازیّون و المقتضی لها عند الأوّلین أحد [55] أمور:

منها: الکسرة الأصلیّة إذا کانت قبل الألف بفاصل حرف کما فی: «عماد» أو حرفین أوّلهما ساکن کما فی: «شملال» و إنّما جازت فی: «درهمان» لخفاء الهاء، فکان الفاصل حرفان، و کذا إذا کانت بعدها بلافاصل، و لا فرق فی ذلک بین کونهما فی کلمة و کلمتین و لکن قد ادعی الإتفاق علی عدم الإمالة فی: «مالِکِ یَوْمِ الدّینِ(1)» مع أن المقتضی موجود، نعم قرء «ملک» بإسقاط الألف.

ص :324


1- 1_ سورة الفاتحة، الآیة 4.

و منها: تقدم الیاء علی الألف أو تأخّرها عنها کما فی: «البنیان» و «البائع» و لو فصل بینهما بشیء لم تجز إلاّ إذا کانت الیاء ساکنة، فتجوز حینئذ مع وحدة الفاصل و ربما یمنع من الإمالة فی صورة تأخیر الیاء.

منها: کون الألف منقلبة عن الواو و المکسورة کما فی «خاف». قیل: هذا مخصوص بالفعل.

و منها: کونها منقلبة عن الیاء، کما فی: «ناب و الرحی و سال و رمی».

و منها: صیرورتها یاء فی بعض الأحوال، کما فی: «دعی و حبلی»، إذ یقال فی المجهول «دعی» و فی التثنیة «حبلیان».

و منها: کونها فی الفواصل، کما فی: «و الضحی(1)

و منها: کونها منقلبة عن التنوین، کما فی: «رأیت زیدا» فی الوقف حکاه سیبویه و موانع الإمالة أمور:

منها: أن تقع قبل الألف حرف من المستعلیة، کما فی: «غالب» و کذا لو وقع بعدها بلا فاصل أو بحرف، کما فی: «ناصِحٌ(2)» و «واثِقٌ»، هذا إذا لم یکن الألف مقلوبة من واو مکسورة و إلاّ جازت الإمالة.

و منها: أن یقع قبلها أو بعدها راء غیر مکسورة ک«کِرامٍ(3)» و «کافِرٍ(4)». نعم تجوز فی «بَلْ رانَ(5)» لإنقلاب ألفها عن الیاء و کذا فی: «تَتْری(6)» إذ یقال: «تتریان».

و منها: کون الکلمة مبنیة إلاّ إذا سمّی بها.

فائدة: قیل لو کان قبل هاء التأنیث حرف من حروف (حثت زینب لزود شمس) یوقف علیها مع الإمالة نحو: «خَلیفَة(7)» و کذا لو کان حرف من حروف (اکهو) و کان قبل

ص :325


1- 1_ سورة الضحی، الآیة 1.
2- 2_ سورة الأعراف، الآیة 68.
3- 3_ سورة عبس، الآیة 16.
4- 4_ سورة البقرة، الآیة 41.
5- 5_ سورة المطففین، الآیة 14.
6- 6_ سورة المؤمنون، الآیة 44.
7- 7_ سورة البقرة، الآیة 30 و سورة ص، الآیة 26.

الحرف کسرة أو یاء ساکنة نحو: «مَلائکةٌ(1)» فلو کان قبل فتحة أو ضمة فالإمالة ضعیفة و کذا لو کان قبلها حرف من حروف (حق ضغاط عص خظ).

الفصل العاشر: فی إشارة إجمالیّة إلی أسماء القرّاء و رواتهم

فاعلم أنّ المشهورین من القرّاء الماهرین فی فنّ القرائة و التجوید، عشرة و لکلّ منهم من یروی عنه إمّا بواسطة أو بدونها.

فمنهم: نافع المدنی یروی عنه عیسی الملقب ب«قالون» و عثمان الملقب ب«ورش» و علامة الأوّل «ا» و الثانی «ب» و الثالث «ج».

و منهم: [56] عبداللّه بن کثیر المدنی و علامته «د»، یروی عنه أحمد البزّی بلا واسطة و علامته «ه» و محمد الملّقب ب«قنیل» و علامته «ز».

و منهم: أبوعمرو المازنی البصری و علامته «ح»، یروی عنه یحیی الیزیدی المکنی بأبوعمر الدوری و علامته «ط» و أبوشعیب السوسی و علامته «ی».

و منهم: عبداللّه بن عامر الدمشقی الشامی و علامته «ک»، یروی عنه هشام و عبداللّه بن ذکوان بواسطة و علامة الأوّل «ل» و الثانی «م».

و منهم: أبوبکر عاصم بن لَهْدله بنت أبی النجود الکوفی و علامته «ن» و قد أخذ قرائته من سعد بن أیاس الشیبانی و غیره ممن أخذ عن علی بن أبیطالب علیه السلام و هو من أفاضل القرّاء و فصحائهم و قد أمضی علی قرائته فی هذه الأزمنة و کتب المصاحف علیها بالسواد و کتب القرّات من غیره بالحمزة توفّی فی کوفة سنة ثمانی و عشرین و مأة من الهجرة النبویّة.

و روی عنه أبوبکر شعبة بن عیاش بن سالم الأسدی الکوفی و علامته «ص» و کان ماهراً فی النحو و سائر العلوم الأدبیة و الحدیث و التجوید.

ص :326


1- 1_ سورة الإسراء، الآیة 95 و سورة التحریم، الآیة 6.

و روی عن عاصم بلا واسطة و حکی أنّه قرء القرآن ثمانی عشر ألف مرّة، توفّی بکوفة سنة ثلاث و تسعین و مأة؛ و أبوعمر و حفص بن سلیم بن مغیرة الأسدی الکوفی و علامته «ع».

و روی عن عاصم بلا واسطة أیضا. قیل: و روایته منه أصح من روایة شعبة.

و منهم: همزة الکوفی و علامته «ف»، روی عنه خلف و علامته «ض» و خلاد و علامته «ق».

و منهم: علی الکسائی الکوفی و علامته «ر» سمّی بالکسائی لأ نّه أحرم فی کساء، روی عنه أبوالحارث و علامته «ش» و حفص و علامته «ت» و هؤلاء السبعة من أجلاّء و القرّاء و قرائتهم أشهر من سائر القرّات.

و قد صرّح جماعة من الفقهاء بجواز القرائة بها و استدلّوا علیه بجملة من الروایات الدالة علی أنّ القرآن نزل علی سبعة أحرف(1) و تحقیق المسألة فی الفقه. و قد أشار الشاطبی إلی هؤلاء السبعة و رواتهم بقوله:

فمنهم بدور سبعة قد توسطت سماء العلی و العدل زهرا و کمّلا

لها شهب عنها استنارت فنوّرت سواد الدجی حتی تفرق و انجلا(2)

و منهم: أبوجعفر الکوفی و علامته «ث» یروی عنه ابن جمّاز و علامته «خ» و ابن ذروان و علامته «ذ».

و منهم: یعقوب یروی عنه إدریس و علامته [57] «ش» و روح علامته «ف».

و منهم: خلف بن وردان یروی عنه إسحق و إدریس.

و اعلم أ نّه ینبغی الاقتصار علی القرّات المشهورة و الاحتراز عن الشواذ و إن کانت مرویّة، فقد روی الکلینی فی الکافی بسنده المذکور فیه عن هاشم بن أبی سلمة. قال:

ص :327


1- 1_ الخصال، ج 2، ص 358، نزل القرآن علی سبعة أحرف.
2- 2_ حرز الأمانی، ص 21.

«قرء رجل علی الصادق علیه السلام و أنا استمع حروفا من القرآن لیس علی ما یقرء [ها] الناس فقال علیه السلام : کفّ عن هذه القرائة، إقرء کما یقرء الناس حتی تقوم(1) القائم علیه السلام ، فإذا قام القائم قرء کتاب اللّه علی حدّه و أخرج المصحف الذی کتبه علی علیه السلام »،(2) إلی آخره.

و عن محمد بن سلیمان عن بعض أصحابه عن أبی الحسن علیه السلام قال: قلت له: «جعلت فداک! إنّا نسمع الآیات من القرآن لیس هی عندنا کما نسمعها و لا نحسن أن نقرأها کما بلغنا عنکم فهل نأثم؟ فقال: لا، إقرؤا کما تعلّمتم، فسیجیئکم من یعلّمکم»(3) إلی آخره.

تمّت الرسالة مکتوبة بید مؤلّفها و بید کاتبها الراجی من اللّه، أضعف خلق اللّه اللطیف حسن الشریف ابن علی الکاشانی سنه 1309.

ص :328


1- 1_ فی المصدر: «یقوم».
2- 2_ الکافی، ج 2، ص 633، کتاب فضل القرآن، باب النوادر، ح 23.
3- 3_ نفس المصدر، ج 2، ص 619، باب أنّ القرآن یرفع کما أنزل، ح 2.

منابع تحقیق

1_ إبراز المعانی من حرز الأمانی فی القراءات السبع، أبو شامة عبدالرحمن بن اسماعیل، نشر: دارالکتب العلمیة، بیروت.

2_ أعلام الدین، حسن بن محمد الدیلمی، تحقیق و نشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، قم، 1408 ق.

3_ أعیان الشیعة، السید محسن الأمین، تحقیق: حسن الأمین، نشر: دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.

4_ الألفیة و النفلیة، الشهید الأول، تحقیق: علی الفاضل القائینی النجفی، الطبعة الأولی، نشر: مکتب الإعلام الإسلامی، 1408 ق.

5_ بحار الأنوار، العلامة المجلسی، نشر: مؤسسة الوفاء، بیروت، 1404 ق.

6_ تجوید قرآن کریم، محمدباقر حجتی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، 1381.

7_ التحقیق فی کلمات القرآن، حسن المصطفوی، الطبعة الأولی، تحقیق و نشر: مؤسسة الطباعة و النشر، وزارة الثقافة و الإرشاد الإسلامی، تهران، 1417 ق.

8_ تفسیر الصراط المستقیم، السید حسین البروجردی، الطبعة الأولی، نشر: مؤسسة معارف الإسلامی، قم، 1419 ق.

9_ تفسیر جوامع الجامع، الشیخ الطبرسی، تحقیق و نشر: مؤسسه نشر الإسلامی، الطبعة الأولی، 1421 ق.

10_ التمهید فی علوم القرآن، محمد هادی المعرفت، مرکز مدیریت حوزه های علمیه قم، قم.

ص :329

11_ الجامع لأحکام القرآن، القرطبی، تحقیق: أحمد عبدالعلیم البردونی، نشر: دار إحیاء التراث العربی، بیروت.

12_ حرز الأمانی و وجه التهانی فی القراءات السبع، الشاطبی قاسم بن فیره، نشر: مکتبة الأزهر، قاهره.

13_ الخصال، الشیخ الصدوق، تحقیق: علی أکبر الغفاری، نشر: مؤسسة النشر الإسلامی، قم، 1403 ق.

14_ الدراسات الصوتیة عند العلماء التجوید، حمد غانم القدوری، نشر: دار العمار، عمان.

15_ شرح شافیة ابن الحاجب، رضیالدین الإسترآبادی، تحقیق: محمد نورالحسن، محمد الزفزاف، محمد محیی الدین عبدالحمید، نشر: دار الکتب العلمیة، بیروت، 1395 ق.

16_ صوت و لحن در قرآن کریم، ترجمه: محمدحسین ملک زاده، انتشارات حضور، قم، 1377 ش.

17_ عیون أخبار الرضا علیه السلام ، الشیخ الصدوق، انتشارات جهان، 1378.

18_ غیث النفع فی القراءات السبع، إبراهیم بن محمد الصفاقسی، نشر: دارالکتب العلمیة، بیروت.

19_ الکافی، الشیخ الکلینی، تحقیق: علی أکبر الغفاری، نشر: دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1365 ش.

20_ کنزالعمال، المتقی الهندی، تحقیق: الشیخ بکری حیانی، نشر: مؤسسة الرسالة، بیروت، 1409 ق.

21_ لسان العرب، ابن منظور، نشر: أدب الحوزة، قم، 1405 ق.

22_ مجمع البحرین، الشیخ فخرالدین الطریحی، تحقیق: سید احمد حسینی، نشر: مکتب النشر الثقافة الاسلامیة، 1408 ق.

23_ مجمع البیان، الشیخ الطبرسی، مقدمه: السید محسن امین العاملی، نشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، 1415 ق.

ص :330

24_ مجموعة مهمة فی التجوید و القراءات و الرسم، محمد عبدالوهاب الدسوقی، نشر: مکتبة ابن تیمیة، قاهرة.

25_ المخصص، ابن سیده، تحقیق: لجنة إحیاء التراث العربی، نشر: دار إحیاء التراث العربی، بیروت.

26_ مصباح الشریعة، منسوب به امام صادق علیه السلام ، الطبعة الأولی، نشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، 1400 ق.

27_ معجم علوم القرآن، إبراهیم محمد الجرمی، نشر: دار القلم، دمشق.

28_ مفتاح الکرامة، السید محمدجواد العاملی، تحقیق: محمدباقر الخالصی، الطبعة الأولی، نشر: موسسة نشر الإسلامی، قم، 1421 ق.

29_ مقدمات فی علم القراءات، محمد أحمد مفلح القضاة، أحمد خالد الشکری، محمد خالد منصور، الطبعة الأولی، نشر: دار العمار، 1422 ق.

30_ الموسوعة القرآنیة، جعفر شرف الدین، نشر: مؤسسة تحقیقات و نشر معارف أهل بیت علیهم السلام .

31_ النهایة فی غریب الحدیث، ابن الأثیر، تحقیق: محمود محمد الطناحی، نشر: مؤسسة إسماعیلیان، قم، 1364 ش.

32_ وسائل الشیعة، الشیخ حر العاملی، تحقیق و نشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، الطبعة الثانیة، قم، 1409 ق.

ص :331

ص :332

رساله آب نیسان و قمر در عقرب

اشاره

مؤلّف: محمدباقر بن اسماعیل خاتون آبادی

تحقیق و تصحیح : محمّد جواد نورمحمّدی

بسم اللّه الرحمن الرحیم

مقدمه تحقیق

اشاره

آنچه پیش روی مبارک اهل تحقیق قرار دارد، یکی از آثار کوتاه مرحوم ملا محمدباقر بن اسماعیل خاتون آبادی اصفهانی است. مرحوم خاتون آبادی درباره دو موضوع زیبا و ارزنده در این رساله به تحقیق پرداخته و هرکدام را به اجمال تحقیق و اظهار نظر پرداخته است. آب نیسان هم در روایات به آن توجه شده است و هم در آموزه های طب اسلامی به آن توصیه و سفارش شده و درباره آن تأکید گردیده است. همچنین درباره قمر در عقرب و مذهب ازدواج در آن از اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام روایت رسیده است. در این مقدمه در چند بخش نکاتی را به محضر اهل ادب و تحقیق تقدیم می کنیم.

الف) آشنایی با مؤلّف رساله

میر محمدباقر بن میر محمداسماعیل بن میر محمدباقر بن میر اسماعیل بن میر عمادالدین از علمای معروف زمان شاه سلطان حسین است که به سمت ملاباشی منصوب گشته بود، وی در علوم معقول و منقول استاد و نسبت به بسیاری از فحول

ص :333

علمای آن زمان مقدم بوده است و اول کسی است که پس از اتمام بنای مدرسه سلطانی چهارباغ اصفهان به سمت مدرسی آن مدرسه انتخاب گردید.س

مؤلّف کتاب وقایع السنین و الأعوام در وقایع سال 1122 ه درباره افتتاح مدرسه چهارباغ که خود در آن حضور داشته می نویسد:

«در ماه مبارک رجب المرجب سنه هزار و یکصد و بیست و دو، در روز جمعه دهم شهر مذکور، اهل علم را در مدرسه جدید سلطانی که در جنب چهارباغ اصفهان است، جا دادند و علاّمة العلمائی مجتهدالزمانی امیر محمد باقرا، خلف مرحمت پناه، عمّ امجد امیر اسماعیل، در روز مذکور شروع به مباحثه کردند در آن مدرسه.... در وقت شروع به جهت رعایت آداب عالی حضرت مجتهدالزمان تکلیف کرده علاّمة العلمائی آقا جمال را تا اوّلاً ایشان شروع نمودند و بعد از آن خود شروع کردند و به بیانی فصیح در کمال تنقیح درس گفتند و حضّار آن مجلس عالی از فضلا آقا جمال(1) و امیرمحمدصالح شیخ الاسلام و ملا بهاءالدین، مشهور به فاضل هندی و ملا محمدجعفر و ملا محمدهادی، اولاد ملامحمدباقر خراسانی علیه الرحمه و ملا محمدرضا، ولد ملا محمدباقر شیخ الاسلام و ملا محمدحسین، ولد ملا شاه محمد تبریزی و شیخ زین الدین، نواده شیخ زین الدین صاحب شرح لمعه و سایر اهل فضل و از نجبا و سادات میرزا باقر صدر خاصه و سادات سلسله خلیفه سلطان مرعشی و میرزا سید محمد قاضی، نواده میرزا مهدی اعتمادالدوله و میرزا داود، متولی مشهد مقدس و از امراء محمدسلیم خان ایشک آقاسی باشی دیوان و محمدزمان خان قورچی باشی و موسی خان تفنگچی باشی و شاه وردی خان توپچی باشی و میرزا ابراهیم واقعه نویس و میرزا ربیع مستوفی

ص :334


1- 1_ مقصود آقا جمال الدین خوانساری، فرزند آقا حسین خوانساری، حکیم و دانشمند بزرگ اصفهان است.

ص :335

ص :336

مرحوم خاتون آبادی از مؤلّفان پراثر مکتب اصفهان به شمار می رود و برخی موضوعات بدیع و زیبا را در رساله ای مستقل پرداخته است که نشان از سلیقه خوش و حسن انتخاب ایشان دارد. از جمله این آثار ترجمه اناجیل اربعه، تعیین اول سال شرعی و روز نوروز و رساله آب نیسان است.

از این رساله شش نسخه در کتابخانه های زیر موجود است: مجلس به شماره 2/6890، ملی به شماره 4/2599، دانشگاه تهران به شماره 3/1266، سپهسالار به شماره 3/1844، فهرست کتابخانه محمدحسین مفتاح، تهران، به شماره 17/1289 و قم مرکز احیاء به شماره 2/4065.

ما این رساله را براساس نسخه مرکز احیاء که حسب الامر فقیه بارع حاج آقا منیر بروجردی احمدآبادی به نگارش درآمده تصحیح و تحقیق کرده ایم. امید است این اثر مورد توجه و نظر صاحب شریعت قرار گیرد.

والسلام

محمّدجواد نورمحمّدی

ص :337

صفحه اول نسخه خطی آب نیسان

ص :338

صفحه آخر نسخه خطی آب نیسان

ص :339

ص :340

رساله آب نیسان و قمر در عقرب

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحیم

اَلْحَمدُ للّه ِ وَ سَلامٌ عَلی عِبادِهِ الذَّینَ اصْطَفی

و بعد؛ چون امر اشرف اعلی و فرمان عالم مطیع جهان پیما صادر شد که داعی دوام دولت قاهره، محمّد باقر بن اسمعیل الحسینی الخاتون آبادی را در باب آب نیسان و سبب شرافت نیسان ماه رومی و در باب اینکه آنچه در احادیث وارد شده است در منع کردن از نکاح و غیر آن در وقتی که قمر در عقرب باشد، آیا مراد بودن ماه است در برابر کواکب عقرب یا در محاذات قطعه[ای] از فلک اطلس که آن را منجّمان برج عقرب می نامند؟ آنچه به خواطر ناقص رسد، بر سبیل اختصار بعرض رسانم:

لهذا بعرض می رساند که نیسان نام ماه هفتم(1) است از ماههای تاریخ رومیان(2)، و ماههای ایشان دوازده است و به جهت هر ماهی اسمی وضع کرده اند به این تفصیل:

ص :341


1- 1 _ برخی نیسان را ماه هشتم از ماههای رومی دانسته اند و علت آن نیز آن است که شروع ماههای رومی را از ایلول دانسته اند که بنابراین نیسان ماه هشتم سال می شود. ...دهخدا نیز در لغت نامه آن را ماه هفتم برشمرده، ابونصر فراهی نیز آن را ماه هفتم دانسته است، وی در نصاب در شعری ماههای رومی را چنین برشمرده است: دو تشرین و دو کانون و پس آنگه شباط و آذر و نیسان، أیار است حزیران و تموز و آب و ایلولسنگه دارش که از من یادگار است
2- 2 _ در نسخه: «در میان».

ماه اوّل را تشرین الاول می نامند، و ماه دویّم را تشرین الآخر و سیّم را کانون الاوّل و چهارم را کانون الآخر و پنجم را شباط و ششم را آزار و هفتم را نیسان و هشتم را ایار و نهم را حزیران و دهم را تموز و یازدهم را آب و دوازدهم را ایلول.(1)

و چیزی که دلالت کند بر خوبی و بدی، سعادت و نحوست و حال این ماهها، در احادیث ائمّه معصومین صلوات اللّه علیهم بنظر حقیر [2] نرسیده است، سوای دو حدیث در باب ماه حزیران و یک حدیث در باب ماه نیسان.(2)

ص :342


1- 1 _ بحار الأنوار، ج 55، ص 348، الباب الثالث عشر، الرابعة: التاریخ الرومی، مبدؤه بعد اثنتی عشرة سنة شمسیة من وفات الإسکندر بن فیلقوس الرومی، و سنوه شمسیة اصطلاحیة، هی ثلاثمائة و خمسة و ستون یوما و ربع تام، و کذا شهورهم اصطلاحیة شمسیة، و أسماء شهورهم و عددها هکذا: تشرین الأول (لا) تشرین الآخر (ل) کانون الأول (لا) کانون الآخر (لا) شباط (کح) آذار (لا) نیسان (ل) أیار (لا) حزیران (ل) تموز (لا) أب (لا) أیلول (ل).
2- 2 _ علاوه بر آنچه مؤلّف در باب ماه نیسان ذکر می کند، در بحارالأنوار، ج 11، ص 196، ح 52، آمده: أقول: روی السید فی کتاب سعد السعود أ نّه رأی فی صحف إدریس علیه السلام: «... ثم قال اللّه لهما: قد بتما لیلتکما هذه لا یعرف أحدکما مکان صاحبه و أنتما بعینی و حفظی، أنا جامع بینکما فی عافیة، و إنّ أفضل أوقات العباد، الوقت الذی أدخلتک و زوجتک الجنة عند زوال الشمس، فسبحتمانی فیها فکتبتها صلاة و سمّیتها لذلک الأولی، و کانت فی أفضل الأیام یوم الجمعة، ثم أهبتکما إلی الأرض وقت العصر، فسبحتمانی فیها فکتبتها لکما أیضا صلاة و سمیتها لذلک بصلاة العصر، ثم غابت الشمس، فصلیت لی فیها فسمّیتها صلاة المغرب، ثم جلست لی حین غاب الشفق فسمّیتها صلاة العشاء، و قد فرضت علیک و علی نسلک فی کل یوم و لیلة خمسین رکعة فیها مائة سجدة، فصلها یا آدم أکتب لک و لمن صلاها من نسلک ألفین و خمسمائة صلاة، و هذا شهر نیسان المبارک فصمه لی، فصام آدم ثلاثة أیام من شهر نیسان». و نیز در بحار الأنوار، ج 54 ، ص 102 ، ح 81 از سعد السعود، ص 33 نقل می کند که: قال: وجدت فی صحف إدریس علیه السلام من نسخة عتیقة: و قال: «أنا اللّه لا إله إلاّ أنا خالص کل شیء، خلقت السماوات و الأرض و ما بینهما و ما تحت الثری فی ستة أیام من شهر (نیسان) و هو أول شهر من شهور الدنیا».

حدیث اوّل: مرویست که در خدمت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مذکور شد ماه حزیران، پس آن حضرت فرمودند که: «آن ماهیست که در آن ماه نفرین کرد حضرت موسی علیه السلام بر بنی اسرائیل، پس سیصد هزار کس از ایشان در یک روز و یک شب بمردند».(1)

حدیث دوّم: منقولست که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که: «پروردگار تعالی شأنه، آفرید ماهها را و خلق کرد حزیران را و نزدیک بهم گردانید اجلهای مردمان را در آن ماه».(2) و ظاهر آنست که مراد از نزدیک به هم بودن اجلها، چنانکه بعضی از علما نیز گفته اند اینست که در آن ماه مردمان بسیار می میرند.(3)

حدیث سیّم: مرویست که جمعی از صحابه روزی نشسته بودند که حضرت سیدالمرسلین صلی الله علیه و آله داخل شد و بر ایشان سلام کرد و ایشان جواب دادند؛ پس آن حضرت فرمود که: «می خواهید که تعلیم کنم به شما دعائی را که جبرئیل علیه السلام به من تعلیم

ص :343


1- 1 _ مهج الدعوات و منهج العبادات، ص 357، فصلٌ فی ما نذکره من الشفاء بماء المطر فی نیسان و الدعاء فی حزیران: أما حدیث حزیران فإنّنا رویناه فی کتاب عبداللّه بن حماد الأنصاری من الجزء الخامس، عن أبی عبداللّه علیه السلام و ذکر عنده حزیران، فقال: «هو الشهر الذی دعا فیه موسی علی بنی إسرائیل، فمات فی یوم و لیلة من بنی إسرائیل، ثلاثمائة ألف من الناس». أقول: و إنّما فعل ذلک لما فتنوا بحیلة بلعم بن باعوراء و غیره من الأوقات.
2- 2 _ همان، ص 358، نص روایت این است: عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «إن اللّه خلق الشهور و خلق حزیران و جعل الآجال فیه متقاربة».
3- 3 _ علاّمه مجلسی در بحار الأنوار، ج 55، ص 373، ذیل روایت فرموده اند: بیان: تقارب الآجال کنایة عن کثرة الموت، إما لأنّ أجل بعضهم یقرب من بعض، أو لأنّ أجل کل منهم یقرب من ابتدائه. و فی القاموس: (إذا تقارب الزمان لم تکد رؤیا المؤمن تکذب) المراد آخر الزمان و اقتراب الساعة، لأنّ الشیء إذا قلّ تقاصرت أطرافه؛ [القاموس المحیط، ج 1، ص 115، مادة «قرب»].

کرده تا محتاج به دوای طبیبان نباشم، پس حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و سلمان فارسی رضی الله عنه و دیگران گفتند که: آن دوا چیست یا رسول اللّه؟ پس آن حضرت خطاب کرد به حضرت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه و فرمود که: در ماه نیسان آب باران می گیری و سوره «فاتحة الکتاب» و «آیة الکرسی» و «قل هو اللّه أحد» و «قل أعوذ بربّ الفلق» و «قل أعوذ بربّ الناس» و «قل یا أیّها الکافرون» هریک را هفتاد مرتبه [3[ می خوانی».

و در روایتی دیگر: «سوره «إنّا انزلناه فی لیلة القدر» را نیز هفتاد مرتبه و هفتاد مرتبه «اللّه أکبر» و هفتاد مرتبه «لا إله إلاّ اللّه» می گوئی و هفتاد مرتبه صلوات بر محمّد و آل محمد می فرستی و هفت روز پی در پی در صبح و پسین از آن آب می آشامی.

قسم به آن خدائی که مرا به حق فرستاده که جبرئیل علیه السلام گفت که: حق تعالی رفع کند از هرکسی که این آب را بیاشامد، هر دردی را که در بدنش باشد و عافیت بخشد او را و بیرون کند دردها را از رگهای بدن او و استخوانهای او و همه اعضای او و اگر دردی برای او و استخوانهای او در لوح محفوظ ثبت شده باشد، محو نماید.

و به حق پروردگاری که مرا به راستی فرستاده که هرکه فرزند نداشته باشد و فرزند خواهد و آب نیسان را به این نیت بیاشامد او را فرزند روزی گردد و اگر زن عقیم باشد و فرزند نیاورد و از این آب به این قصد بیاشامد، فرزند از او به وجود آید و اگر مرد عِنّین(1) باشد و قادر بر جماع نباشد از این آب بیاشامد، عیب او زایل شود و قادر شود بر مجامعت.

و اگر مرد و زن پسر خواهند یا دختر و از این آب بیاشامند، مقصود ایشان به عمل

ص :344


1- 1 _ القاموس المحیط، ج 4، ص 249، مادة «عنن» و در آن آمده است: العنین کسِکّین: مَن لایأتی النساء عجزا أو لایریدهنّ؛ المصباح المنیر، ج 2، ص 433، رجلٌ عِنّین: لایقدر علی إتیان النساء أو لایشتهی النساء.

آید؛ چنانکه پروردگار تعالی شأنه فرموده که:« یَهَبُ لِمَن یَشاءُ اِناثاً و یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذّکُورْ اَوْ یُزَوِّجُهُم ذ کراناً و اناثاً و یَجْعَلُ مَنْ یَشاء عَقیماً (1)» یعنی: خدای تعالی می بخشد هرکه را خواهد دختران، و می بخشد هرکه را خواهد پسران و دختران را، و هرکه را خواهد عقیم و بی فرزند می گرداند.

و آن حضرت فرمود که: هرکه [دردِ] سر(2) داشته باشد [4] و از این آب بیاشامد صداع او ساکن شود به اذن خدا و اگر درد چشم داشته باشد و در چشمهای خود قطره ای از این آب بچکاند و بیاشامد و چشمهای خود را به این آب بشوید، شفا یابد به اذن خدا. و آشامیدن این آب بُن دندانها را محکم سازد و دهان را خوشبو کند و سبب آن شود که لعاب بُن دندانها نریزد و بلغم را از بدن قطع کند.

و از این آب به سبب خوردن طعام و آشامیدن آب امتلا بهم نرساند و از بادهای قولنج و غیر آن آزار نبیند(3) و مرض فالج به او نرسد و درد پشت و درد شکم بهم نرساند و از زکام و درد دندان ایمن باشد و درد معده و کرم معده را زایل گرداند و محتاج به حجامت نگردد و از مرض بواسیر و خارش بدن و آبله و دیوانگی و خوره و پیسی و رعاف و قی نجات یابد، و کور و کر و لال و زمین گیر نشود و آب سیاه به چشم او نزول نکند و دردی که به نماز و روزه او نقص رساند او را عارض نشود و از وساوس جنّیان و شیاطین آزار نبیند.

پس حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمودند که: جبرئیل علیه السلام گفت که: هرکه از این آب بیاشامد بعد از آنکه به جمیع دردهایی که در مردمان می باشد، مبتلا باشد از جمیع آن دردها شفا

ص :345


1- 1 _ سوره مبارکه شوری، آیه 49.
2- 2 _ مهج الدعوات و منهج العبادات، ص 356، فصلٌ فیها نذکره من الشفاء بماء المطر فی نیسان، در روایت چنین آمده است: «و إن کان به صداعٌ فشرب من ذلک، یسکن عنه الصداع بإذن اللّه».
3- 3 _ در نسخه: «نه بیند».

یابد و حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: گفتم به جبرئیل که: آیا این آب نفعی دیگر می بخشد؟ جبرئیل گفت که: قسم به خدائی که تو را به حق فرستاده که هرکه [5] این آیات را بر آب بخواند، حق تعالی پر کند دل او را از نور و روشنی، و الهام خود را در دل او اندازد و حکمت را بر زبان او جاری گرداند و پر کند دل او را از فهم و بینائی و به او عطا کند از کرامتها آنچه به کسی از عالمیان عطا نکرده باشد و هزار مغفرت و هزار رحمت برو فرستد و غش و خیانت و غیبت و حسد و بغی و تکبّر و بخل و حرص و غضب را از دل او بردارد و از عداوت و دشمنی مردم و سخن چینی و بدگوئی ایشان نجات یابد و باعث شفای جمیع امراض گردد».(1)

ص :346


1- 1 _ در کتاب مهج الدعوات و منهج العبادات، سید بن طاووس، ص 355 _ 357، فصلٌ فیما نذکره من الشفاء بماء المطر؛ چنین آمده است: قرأناه فی کتاب «زاد العابدین» تألیف حسین بن أبی الحسین بن خلف الکاشغری، الملقب بالفضل ما هذا لفظه: حدیث نیسان و قال و أخبرنا الوالد أبو الفتوح رحمه الله ، حدثنا أبوبکر محمد بن عبداللّه الخشانی البلخی، حدثنا أبونصر محمد بن أحمد بن محمد الباب حریری، أخبرنا أبونصر عبداللّه بن عباس المذکر البلخی، حدثنا أحمد بن أحید، حدثنا عیسی بن هارون عن محمد بن جعفر عن عبداللّه بن عمر، قال: حدثنا نافع عن عمر قال: کنّا جلوسا إذ دخل علینا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، فسلم علینا، فرددنا علیه السلام ، فقال: «ألا أعلمکم دعاء علمنی جبرئیل صلوات اللّه علیه حیث لا أحتاج إلی دواء الأطباء؟ قال علی و سلمان و غیرهم، رحمة اللّه علیهم و ما ذاک الدواء؟ فقال النبی لعلی: تأخذ من ماء المطر بنیسان و تقرأ علیه فاتحة الکتاب سبعین مرة و آیة الکرسی سبعین مرة و «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» سبعین مرة و «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» سبعین مرة و «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ» سبعین مرة و «قُلْ یَآ أَیُّهَا الْکَافِرُونَ» سبعین مرة، و تشرب من ذلک الماء غدوة و عشیة سبعة أیام متوالیات. قال النبی صلی الله علیه و آله : و الذی بعثنی بالحق نبیا، أنّ جبرئیل علیه السلام قال: إن اللّه یرفع عن الذی یشرب من هذا الماء، کل داء فی جسده و یعافیه و یخرج من عروقه و جسده و عظمه و جمیع أعضائه و یمحو ذلک، من اللوح المحفوظ. و الذی بعثنی بالحق نبیا إن لم یکن له ولد و أحب أن یکون له ولد بعد ذلک فشرب من ذلک الماء کان له ولد. و إن کانت امرأة عقیما و شربت من ذلک الماء رزقه اللّه ولدا. و إن کان عنینا و المرأة عقیما و شربت من ذلک الماء، أطلق اللّه ذلک و ذهب ما عنده و یقدر علی المجامعة. و إن أحبت أن تحمل بابن حملت و إن أحبت أن تحمل بذکر أو أنثی حملت. و تصدیق ذلک فی کتاب اللّه تعالی « یَهَبُ لِمَن یَشاءُ اِناثاً و یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذّکُورْ اَوْ یُزَوِّجُهُم ذکراناً و اناثاً و یَجْعَلُ مَنْ یَشاء عَقیماً .» و إن کان به صداع فشرب من ذلک، یسکن عنه الصداع بإذن اللّه و إن کان به وجع العین، یقطر من ذلک الماء فی عینیه و یشرب منه و یغسل عینیه، یبرأ بإذن اللّه و یشد أصول الأسنان و یطیب الفم و لا یسیل من أصول الأسنان اللعاب و یقطع البلغم و لا یتخم إذا أکل و شرب و لا یتأذی بالریح و لا یصیبه الفالج و لا یشتکی ظهره و لا یتجع بطنه و لا یخاف من الزکام و وجع الضرس و لا یشتکی المعدة و لا الدود و لا یصیبه قولنج و لا یحتاج إلی الحجامة و لا یصیبه الناسور و لا یصیبه الحکة و لا الجدری و لا الجنون و لا الجذام و البرص و الرعاف و لا القلس و لا یصیبه عمی و لا بکم و لا خرس و لا صم و لا مقعد و لا یصیبه الماء الأسود فی عینیه و لا یفسده داء یفسد علیه صوما و صلاة و لا یتأذی بالوسوسة و لا الجن و لا الشیاطین. قال النبی صلی الله علیه و آله : قال جبرئیل: إنّه من شرب من ذلک کان ثم کان له جمیع الأوجاع التی تصیب الناس فإنّه شفاء له من جمیع الأوجاع. فقلت: یا جبرئیل هل ینفع فی غیر ما ذکرت من الأوجاع؟ قال جبرئیل: و الذی بعثک بالحق نبیا، من یقرأ بهذه الآیات علی هذا الماء، ملأ اللّه تعالی قلبه نورا و ضیاء و یلقی الإلهام فی قلبه و یجری الحکمة علی لسانه و یحشو قلبه من الفهم و التبصرة و لم یعط مثله أحدا من العالمین و یرسل علیه ألف مغفرة و ألف رحمة و یخرج الغش و الخیانة و الغیبة و الحسد و البغی و الکبر و البخل و الحرص و الغضب من قلبه و العداوة و البغضاء و النمیمة و الوقعیة فی الناس و هو الشفاء من کل داء». همچنین این روایت در بحارالأنوار، ج 63، ص 476 _ 478، ح 1، باب فضل ماء المطر فی نیسان از مهج الدعوات نقل شده است.

این بود حدیث سیم و مخفی نیست که بهتر و احوط آن است که سوره ها و آیات و اذکار مذکوره را هریک هفتاد نوبت یک کس بخواند و اگر جمعی باشند، هریک اگر خواهند همه اذکار را بخوانند، بلکه اظهر آنست که هرکسی که خواهد فواید مذکوره را از

ص :347

آب نیسان استفاده کند، باید که اذکار مذکوره را خود بخواند و به خواندن دیگری اکتفا ننماید.

و بعضی از علما نقل کرده اند که: به خط شیخ سعید، شهید محمد بن مکی رحمة اللّه علیه دیدم که این روایت را از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه علیه را روایت کرده به همین خواص و سوره ها، لیکن آیات و اذکار را به این طریق روایت کرده و گفته است که: «می خوانی بر آب باران نیسان «فاتحة الکتاب» و «آیة الکرسی» را و «قل یا أیّها الکافرون» و «سبّح اسم ربّک الاعلی» و «قل اعوذ بربّ الفلق» و «قل اعوذ بربّ النّاس» و «قل هو اللّه احد» هریک را هفتاد بار و می گوئی هفتاد مرتبه: «لا إله إلاّ اللّه» و هفتاد مرتبه «اللّه اکبر» و هفتاد مرتبه [6] «اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ الِ مُحَمَّدٍ» و هفتاد مرتبه «سُبحانَ اللّه وَ الْحَمْدُ للّه وَ لا اِله اِلاَّ اللّه ُ و اللّه أکبر»».(1)

[و] در خواص آن ذکر کرده که: اگر در زندان باشد و از آن بیاشامد از حبس نجات یابد و شرّی بر طبع او غالب نگردد، و اکثر آن خواص که مذکور شد در این روایت نیز مذکور است؛ این بود آنچه از خط شهید رحمة اللّه علیه نقل کرده اند و عمل به آن می نموده اند و از پروردگار تعالی شأنه طلب شفا به وسیله آب می کرده اند و خط شیخ شهید رحمة اللّه علیه نیز مؤیّد است و چون خواندن سوره ها و آیات و اذکار مذکوره در هر

ص :348


1- 1 _ در بحار الأنوار، ج 63، ص 478، چنین آمده است: و أقول: وجدت بخط الشیخ علی بن حسن بن جعفر المرزبانی و کان تاریخ کتابته سنة ثمان و تسعمائة، قال: وجدت بخط الإمام العلاّمة الشهید السعید، محمد بن مکی رحمه الله ، روی عن جعفر بن محمد عن آبائه علیهم السلام قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «علمنی جبرئیل علیه السلام : یؤخذ بنیسان یقرء علیه «فاتحة الکتاب» و «آیة الکرسی» و «قل یا أیها الکافرون» و «سبح اسم ربک الأعلی» سبعین مرة و «المعوذتان و الاخلاص» سبعین مرة، ثم یقرء «لا إله إلاّ اللّه» سبعین مرة و «اللّه أکبر» سبعین مرة و «صلی اللّه علی محمد و آل محمد» سبعین مرة و «سبحان اللّه و الحمد للّه و لا إله إلاّ اللّه و اللّه أکبر» سبعین مرة، ثم یشرب منه جرعة بالعشاء و جرعة غدوة سبعة أیام متوالیات».

وقتی که پیش آید بد نیست و به وسیله آب باران طلب شفا نمودن از پروردگار در احادیث معتبره وارد شده است،(1) پس هرگاه کسی به مقتضای حدیث سیّم عمل نماید دور نیست که نیک باشد، هرچند حدیث مذکور ضعیف السند است.

و از جمله احادیثی که در باب آب باران وارد شده، حدیثی است که از حضرت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه مروی است که آن حضرت فرمودند که: «بیاشامید آب آسمان را که پاک کننده بدن شما است و دردها را دفع می کند، چنانکه حق تعالی می فرماید که: « وَ یُنَزِّلُ عَلیْکُم مِنَ السَّمآءِ مآءً لِیُطَهِّرَکُم وَ یُذهِبَ عَنْکُم رِجْزَ الشَّیطانَ وَ لِیَرْبِطَ عَلی قُلُوبِکُم وَ یُثَبِّتُ بِهِ الاَقْدامَ »».(2)

یعنی: می فرستد حق تعالی بر شما از آسمان آبی را برای آنکه پاک گرداند شما را و ببرد از شما وسوسه شیطان را و دلهای شما را محکم گرداند و ثابت سازد به آن قدمهای شما را.(3) این بود مضمون حدیث.

ص :349


1- 1 _ در دعائم الاسلام، ج 2، ص 148، ح 528، روایت چنین آمده است: و عن علی علیه السلام أنه، قال: «أیعجز أحدکم، إذا مرض، أن یسأل امرأته فتهب له من مهرها درهما، فیشتری به عسلا، فیشربه بماء السماء، فإن اللّه عز و جل، یقول فی المهر: «فَإِن طِبْنَ لَکُمْ عَن شَیْ ءٍ مِّنْهُ نَفْسًا فَکُلُوهُ هَنِیئًا مَّرِیئًا[ »سوره مبارکه نساء، آیه 4]. و یقول فی العسل: فیه شفاء للناس، و یقول فی ماء السماء: «وَ نَزَّلْنَا مِنَ السَّمَآءِ مَآءً مُّبَارَکًا[»»سوره مبارکه ق، آیه 9]. و در وسائل الشیعة، ج 25، ص 265، باب استحباب قراءة الحمد و الإخلاص... سبعین مرة علی ماء السماء، آمده است: الحسن بن الفضل الطبرسی فی (مکارم الاخلاق)، عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله أ نّه قال: «علّمنی جبرئیل دواء لا أحتاج معه إلی دواء، قیل: یا رسول اللّه و ما ذلک الدواء؟ قال: یؤخذ ماء المطر قبل أن ینزل إلی الأرض، ثم یجعل فی إناء نظیف و یقرأ علیه «الحمد» إلی آخرها سبعین مرة و «قل هو اللّه أحد» و «المعوذتین» سبعین مرة، ثم یشرب منه قدحا بالغداة و قدحا بالعشی، فوالذی بعثنی بالحق، لینزعن اللّه بذلک الداء من بدنه و عظامه و مخخته و عروقه».
2- 2 _ سوره مبارکه انفال، آیه 11.
3- 3 _ الکافی، ج 6، ص 387 _ 388، باب ماء السماء و المحاسن، ح 2 و ج 2، ص 574، باب ماء السماء، ح 25. متن روایت چنین است: محمّد بن یحیی عن أحمد بن محمّد عن القاسم بن یحیی عن جدّه الحسن بن راشد عن أبی بصیر عن أبی عبداللّه علیه السلام ، قال: قال أمیر المؤمنین علیه السلام : «اشربوا ماء السماء فإنّه یطهّر البدن و یدفع الأسقام قال اللّه عزوجل: «وَ یُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِه وَ یُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَیْطانِ و لِیَرْبِطَ عَلی قُلُوبِکُمْ و یُثَبِّتَ بِه الأَقْدَامَ.»

و مخفی نیست که از [7] حدیث سیّم ظاهر می شود که باران ماه نیسان را بر باقی بارانها شرف و زیادتیست، لیکن از حدیث مفهوم نمی شود که سبب شرف و زیادتی چیست و سرّ آن را پروردگار و رسول او و ائمّه طاهرین صلوات اللّه علیهم می دانند.

و ممکنست که یکی از اسباب شرافت این باشد که چون ماه نیسان در عمده عهد اسلام در فصل بهار واقع است و باران آن فصل زیاده بر باران های دیگر، سبب رویانیدن گیاهها و نمو فرمودن درختان و رسانیدن میوه هاست و بدین جهات مبارک و نافع است، پس در بدن آدمی نیز تأثیری در رفع بیماریها و شفای از امراض می کند، زیاده بر باران های دیگر.

و بباید دانست که تاریخ رومیان مقدمست بر تاریخ هجری اهل اسلام، به نهصد سال و دستور ایشان در تاریخ اینست که سال را سیصد و شصت و پنج روز و ربعی قرار داده اند و ماه دویّم و هفتم و نهم و دوازدهم را سی روز و ماه اوّل و سیّم و چهارم و ششم و هشتم و دهم و یازدهم را سی و یک روز می گیرند و ماه پنجم را که شباطست در سه سال متوالی بیست و هشت و در سال چهارم ربعها را جمع می نمایند و یک روز می گیرند و بر ماه شباط اضافه نموده، آن را بیست و نه روز حساب می نمایند و آن سال را سال کبیسه می نامند.

و چون موافق رصد جدید گورکانی و بعض ارصاد دیگر حرکت وسط شمس که بنای سال شمسی بر آن است کمتر است از سیصد و شصت و پنج روز و ربع به قدر [8

ص :350

[ یازده دقیقه تخمیناً و رومیان یازده دقیقه مزبوره را منظور نداشته اند و سال را سیصد و شصت و پنج روز و ربع تمام منظور داشته اند. پس لازم آید که در هر صد و سی و یکسال اوّل سال و ماههای ایشان به قدر یک شبانه روز تخمیناً پس افتد و بر این نسبت در فصول سال دایر باشد.(1)

و بدین جهت اشکالی در این مقام ایراد می تواند شد و آن اینست که چون می تواند بود که بنای حکمی از احکام شرعیّه بر ماهی باشد که نسبت به ماههای شرعی عربی و نسبت به فصول و مراسم هیچ یک مضبوط نباشد؛ و دفع این اشکال به چند وجه می توان نمود:

یکی آنکه: در تکالیف شرعیّه استبعاد مسموع نیست و عدم ضبط مزبوره مفسده نیست.

ص :351


1- 1 _ بحار الأنوار، ج 55، ص 348؛ عبارت در بحار الأنوار به این صورت است: و مستعملو هذا التاریخ یعدون أربعة منها ثلاثین، و هی: تشرین الآخر، و نیسان، و حزیران، و أیلول و السبعة البقیة غیر شباط أحدا و ثلاثین، و شباط فی ثلاث سنین متوالیة ثمانیة و عشرین، و فی الرابعة و هی سنة الکبیسة تسعة و عشرین، فالسنة عندهم ثلاثمائة و خمسة و ستون و ربع کامل، مع أن السنة الشمسیة أقل من ذلک عندهم، لکسر فی الرابع کما عرفت، و وجدوا الکسر مختلفا فی أرصادهم، ففی رصد التبانی ثلاثة عشرة دقیقة و ثلاثة أخماس دقیقة، و فی رصد المغربی اثنتا عشرة دقیقة، و علی رصد مراغة إحدی عشرة دقیقة، و علی رصد بعض المتأخرین تسع دقائق و ثلاثة أخماس دقیقة، و علی رصد بطلمیوس أربع دقائق و أربعة أخماس دقیقة. و الفرس من زمان جمشید أو قبله و الروم من عهد إسکندر أو بعده، کانوا یعتبرون الکسر ربعا تاما موافقا لرصد (أبرخس)، فالشهور الرومیة مبنیة علی هذا الاعتبار و هذا الرصد، و علی ما وجده سائر أصحاب الأرصاد، فلا یوافق هذه السنة الشمسیة. و بمرور الأزمان تدور شهورها فی الفصول. و قال بعضهم: فی کل ثلاثین سنة تقریبا تتأخّر سنتهم عن مبدأ السنة الشمسیة بیوم، و أول سنتهم و هو تشرین الأول فی هذه الأزمان یوافق تاسع عشر المیزان، و أول نیسان فی الدرجة الثالثة و العشرین من الحمل.

دویّم آنکه: چون دوران مزبور بطی ء است و در سه هزار سال به یک ماه نمی رسد و به این جهت در اعصار متوقعه از موسم بهار بیرون نمی رود، شارع آن را منظور نداشته و می تواند بود که مراد از نیسان وارد در حدیث ماه نیسان رومی نباشد، بلکه ماه دویّم بهار باشد که آفتاب در برج ثور است.

چنانکه بعضی گفته اند که: نیسان در لغت سریانی ماه دویّم است از جمله سه ماه موسم بهار. و در میان بعضی از یهود این اصطلاح شایع است و بنابراین اصلا اشکالی باقی نمی ماند و تفصیل کلام در این مقام و توضیح اجوبه مذکوره و ذکر باقی جوابها مناسب این مختصر به نهجی که فرمان همایون صادر شده، نیست و در سال تحریر این کلمات که سال یکهزار و صد و [9] سیزده هجریست، مطابق دو هزار و سیزده رومی، اوّل ماه نیسان چهارشنبه چهاردهم ذی القعدة الحرام است و آفتاب در دقیقه چهل و یکم از درجه بیست و دویم حمل است و اوّل حزیران سال مزبور رومی، دوشنبه پانزدهم محرّم الحرام یک هزار و صد و چهارده هجریست، آفتاب در آن روز در دقیقه سی و ششم از درجه بیست و یکم جوزاست.

قمر در عقرب

آنچه در احادیث وارد شده است که هرگاه قمر در عقرب باشد، بعضی از کارها نباید کرد،(1) پس بعضی گفته اند که: مراد از عقرب صورت عقربست به جهت آنکه بعید است که بنای حکم شرعی بر تقویم و رصد و حساب باشد و عوام الناس مکلف باشند به اینکه از تقویم، وقت کارهای خود را معلوم کنند.

ص :352


1- 1 _ من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 267، ح 2402، روایت این است: روی محمد بن حمران، عن أبیه عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «من سافر أو تزوّج و القمر فی العقرب، لم یر الحسن».

پس مناسب آنست که مراد از عقرب صورت عقرب باشد و آن را به دیدن و مشاهده معلوم می تواند کرد و بر عوام الناس دشوار نیست و دیگر آنکه اجزاء فلک متشابهند و تفاوتی در آنها نیست، مگر به سبب کواکب پس باید که خاصیتهای مختلف بر کواکب مترتب شود و باید که صورت عقرب معتبر شود.

و مشهور میان علما آنست که مراد از عقرب، برج عقربست، چنانکه منجمان می گویند و حکم به بطلان قول مشهور، مشکلست، به جهت آنکه از بعضی از اخبار ظاهر می شود که مکالمه ائمّه معصومین صلوات اللّه علیهم(1) منقولست در مواضع استعمالات لفظ عقرب و اسامی باقی بروج منطبق بر اصطلاح اهل نجوم بوده؛ مثل حدیثی که از حضرت امام [10] رضا صلوات اللّه علیه منقولست که آن حضرت فرمودند که: «مجامعت با زنان در وقتی که ماه در برج حمل یا دلو باشد، بهتر است و بهتر از این نیست که ماه در برج ثور باشد، به سبب اینکه ثور خانه شرف ماه است»(2) این بود مضمون حدیث.

و از سیاق کلام، مفهوم و از خارج، معلوم است که ثور را بیت الشرف قمر گفتن، مبتنی است بر سخنانی که منجمان در این باب می گویند و اصطلاحاتی که در میان ایشان دایر است.

در نهایت چیزی که از احادیث مستفاد می شوند، مذمت اشتغال به علم احکام

ص :353


1- 1 _ در نسخه: «صلوات اللّه علیه».
2- 2 _ بحار الأنوار، ج 55، ص 268، ح 52 الباب العاشر: الرسالة الذهبیة: عن الرضا علیه السلام : «اعلم أنّ جماعهن و القمر فی برج الحمل أو الدلو من البروج أفضل، و خیر من ذلک أن یکون فی برج ثور، لکونه شرف القمر». و مستدرک سفینة البحار، ج 8 ، ص 588، باب فی قسمة الأرض إلی الأقالیم؛ ایضاً به مانند این روایت از پیامبر اکرم خطاب به حضرت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیهما و آلهما آمده است ؛ و نیز در بحارالأنوار، ج 59، ص 327، باب التاسع و العشرون آمده است: «و اعلم یا أمیرالمؤمنین أنّ جماعهن و القمر فی برج الحمل أو الدلو من البروج أفضل، و خیر من ذلک أن یکون فی برج الثور، لکونه شرف القمر».

و مذمّت جماعتی است که نجوم را مؤثّر دانند و گمان ایشان این باشد که هرگاه طالع و اوضاع فلک اقتضای چیزی [کنند، این اوضاع فلک] علت مستقله حدوث حوادثند.

و نیز مذمّت جماعتی که گمان ایشان این باشد که هرگاه طالع و اوضاع فلک اقتضای چیزی کنند، قدرت الهی مانع آن نمی شود یا نمی تواند شد. و البتّه آن چیز واقع می شود و تخلّف نمی کند و پروردگار تعالی شأنه تغییر آن نمی دهد و به این سبب اهتمام زیاد در احکام نجوم کنند و رغبت به تصدّق کردن و دعا نداشته باشند و توکل و اعتماد ایشان بر حق تعالی کامل نباشد.

و امّا بطلان اصل علم نجوم و سخیف بودن آن، پس، از احادیث مستفاد نمی شود، بلکه بعضی از احادیث مشعر است بر اینکه علم نجوم اصیل و معتبر است،(1) لیکن کامل آن بر مردمان معلوم نیست و نیز از احادیث ظاهر نمی شود، مذمّت دانستن هیئت و حساب حرکات کواکب [11] به قدری که بودن کواکب در بروج یا معرفت سمت قبله و مثل آن از آن معلوم شود.

و چه بُعد دارد که بعضی از احکام شرعیّه مبتنی باشد بر این قدر از معرفت علم ریاضی؛ و وجوه دیگر نیز برای ترجیح قول مشهور از اخبار مستفاد می شود و به جهت امتثال در اختصار ترک ذکر آنها و ترک تفصیل قول در این مسئله نمود و اگر کسی رعایت هر دو قول نماید، یقین که به احتیاط اقربست.

بباید دانست که در این زمان کواکب صورت عقرب از برج عقرب بیرون رفته اند،

ص :354


1- 1 _ بنگرید: فرج المهموم سید بن طاووس، ص 85 _ 114، باب سوم، فی أحادیث تدلّ علی صحة النجوم. از باب نمونه، ص 112، ح 30، آمده است: «إیّاکم و التکذیب فی علم النجوم، فإنّه علم من علوم النبوة؛ و عن علی علیه السلام : «من اقتبس علما من علم النجوم من حملة القرآن، ازداد به إیمانا و یقینا، ثم تلا: «إِنَّ فِی اخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ وَ مَا خَلَقَ اللَّهُ فِی السَّمَوَاتِ وَ الاْءَرْضِ لاَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَّقُونَ»».

سوای شش کوکب از جمله صورت عقرب که آنها را جبهة العقرب نامند و شش کوکب مزبور در برج عقربند.

واللّه یعلم حقایق الاحکام و حججه الکرام علیهم الصلوة و السلام علی من اتبع الهدی.

حسب الامر حضرت حجت الاسلام والمسلمین حاجی آقا منیر، دامت عزه

بید اقل الطلاب و المعلمین آقا میرزا محمّدعلی الکاتب.

التماس دعا از ناظرین دارد فی دوم شعبان 1335

ص :355

ص :356

منابع و مصادر تحقیق

1_ بحار الأنوار ، العلاّمة المجلسی ، تحقیق : محمدتقی المصباح الیزدی ، محمدباقر البهبودی ، الطبعة الثالثة، نشر: دار إحیاء التراث العربی ، بیروت ، 1403 ق .

2 _ تهذیب الأحکام ، للشیخ الطوسی ، إعداد : السید حسن الموسوی الخرسان ، الطبعة الرابعة ، نشر: دارالکتب الإسلامیّة ، تهران، 1365 ش .

3_ الخصال ، الشیخ الصدوق ، تحقیق : علی أکبر الغفاری ، نشر: جماعة المدرسین ، قم ، 1403 ق .

4_ دعائم الإسلام، القاضی النعمان المغربی، تحقیق: آصف بن علی أصغر فیضی، نشر: دارالمعارف، القاهرة، 1383 ق.

5_ سعد السعود، سید بن طاوس، نشر: الرضی، قم، 1363 ش.

6_ فرج المهموم، سید بن طاووس، نشر: منشورات الرضی، قم، 1363 ش.

7_ القاموس المحیط ، مجدالدین الفیروزآبادی ، نشر: دارالعلم، بیروت .

8_ الکافی ، الشیخ الکلینی ، تحقیق : علی أکبر الغفاری ، الطبعة الخامسة، نشر: دارالکتب الإسلامیة ، تهران ، 1363 ش .

9 _ المحاسن ، أبیجعفر البرقی ، تحقیق : المحدّث الأرموی ، نشر: دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1330 ش.

10_ مستدرک سفینة البحار، علی النمازی الشاهرودی، تحقیق: حسن بن علی النمازی، نشر: جماعة المدرسین، قم، 1418 ق.

11 _ المصباح المنیر ، للفیومی ، نشر: دار الهجرة ، قم، 1405 ق .

ص :357

12_ من لایحضره الفقیه ، الشیخ الصدوق ، الطبعة الثانی، نشر: جماعة المدرسین ، قم ، 1404 ق .

13_ مهج الدعوات و منهج العبادات، السید بن طاووس، نشر: مکتبة السنائی.

14_ وسائل الشیعة، الحر العاملی، تحقیق و نشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، الطبعة الثانیة، قم، 1414 ق.

15_ وقایع السنین و الاعوام، سید عبدالحسین حسینی خاتون آبادی، تحقیق: محمدباقر بهبودی، نشر: کتابخانه اسلامیه، تهران، 1352 ق.

ص :258

شرح ابیات دهدار

اشاره

مؤلّف: ملا محمدجعفر لاهیجی

تحقیق و تصحیح: محمدمسعود خداوردی

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمد لواهب العقل و الحکمة و الصلاة علی محمّد و آله الأئمّة

و اللعنة علی أعدائهم الأذلّة.

مقدمه تحقیق

همواره یکی از مسائل مورد نظر در عرفان نظری و عملی، حروف، اعداد و ارتباط آن ها با یکدیگر بوده است. اصحابِ این علم برای رسیدن به نتایج مورد نظر، از دوایرِ حروف، تکسیر اسامی، زبر و بیّنه و سایر طرق، استفاده می نمودند.

علمِ اعداد علمی مستقل می باشد و فهم آن به تأمّل و تفکّر بسیار نیاز دارد. اکثرِ کتاب هایی که در این زمینه نوشته شده، دارای رمز و معمّا است، زیرا معتقد بودند این علم نباید به دست نا اهل برسد، و تنها از طریق استاد و ریاضت فهمیده می شود.

رونقِ این علم بدانجا کشید که موجب پیدایش برخی از مکاتب عرفانی شد، از آن جمله می توان از فرقه حروفیه که معتقد به بنای عالم بر اساس حروف می باشند، نام برد.

البتّه علمِ اعداد تافته ای جدا بافته از عرفان نظری و عملی نیست، چنانکه در بسیاری از مبانی متّحد هستند.

مجموعه پیش رو منظومه ای در شناختِ بعضی از اسرار حروف و اعداد از مرحوم

ص :359

محمود دهدار عیانی شیرازی رحمه الله ، و شرح آن از حکیم و عارفِ الهی ملاّ محمد جعفر لاهیجی رحمه الله را در بر دارد. این رساله نمونه بارزی از یگانگیِ عرفان، حکمت و اعتقادِ راسخ مذهبی می باشد.

ترجمه ناظم

صاحب مثنویِ حاضر محمود بن محمّد دهدار شیرازی قدس سره متخلّص به عیانی می باشد. او از عارفان شیعی قرن 10 هجری بوده و در تصوّف، عرفان، ریاضیات و علم اعداد، بسیار تبحّر داشته است. وی دارای فرزندی به نام محمّد است که او نیز صاحب کمالات است، تخلّصش «فانی» می باشد.

صاحب «طبقات أعلام الشیعة» در ترجمه حالِ جناب محمود دهدار شیرازی رحمه الله چنین می نگارد(1):

محمود دهدار هو أبو محمّد محمود بن محمّد المدفون فی الحافظیة بشیراز، کما ذکر فی «فارس نامه»، و هو المتخلّص «عیانی» المتبحّر فی علم الحروف و الجفر و الأعداد. و له فیها تصانیف رأیت منها: «مفاتیح المفالیق» و «جامع الفوائد» ... .(2)

همچنین جناب آقای احمد گلچین معانی در پاورقی کتاب «کاروان هند» در مورد جناب عیانی قدس سره می نویسد(3):

ص :360


1- 1_ طبقات أعلام الشیعة، ج 4، ص 238.
2- 2_ ترجمه: محمود دهدار: وی ابو محمّد محمود فرزند محمّد می باشد. همانگونه که در کتاب فارس نامه مذکور است، وی در حافظیه شیراز مدفون می باشد. تخلّصش «عیانی» و متبحر در علم حروف، جفر و اعداد است. وی در این علوم تصانیفی دارد، آن هایی که به نظر من رسیده عبارت است از: «مفاتیح المفالیق» و «جامع الفوائد».
3- 3_ کاروان هند، ج 2، ص 986.

وی ابو محمّد محمود دهدار عیانی است. و تقی اوحدی گوید: «مولد و مضجعش خاک شیراز است، و وی به غایت در ریاضیات، خصوص اعداد و اخواتش ریاضت کشیده بود، و ذوقِ تصوّف عالی داشت، و کلام صوفیانه را اکثر مطالعه نموده بود، به اصطلاحات طبقه رسیده بود و قریب بود بالکلیة از موهومات بگذرد، و با ارادت تام به خدمت بابا رجب می گفت: اگر ارادت تو نسبت به من از صمیم قلب است، تو نیز اقتدا به من کن، و الاّ آزار من مده و برو کلّه ای بیار، لهذا هر روز به معذرت تقصیر تابعیّت، کلّه ای به دست خود خریده پیش او می برد و کلّه بر زمین می گذاشت، مع هذا با علمای ظاهری و باطنی در گلستان سر و کلّه می زد...» .

علمای این فن نحله های مختلفی دارند. نکته اساسی موردِ بررسی در آثار بسیاری از اهلِ این علم ارتباطِ یک با سایر اعداد می باشد.

در این منظومه نیز علاوه بر ارتباط اسماء و اعداد، برای شناختِ جهان پیش رو و ارتباطِ کثرات با مبدأ هستی، اعداد مثالِ روشنی دانسته شده است؛ همانگونه که جمیعِ اعداد غیر از یک نیست، عالمِ هستی نیز چیزی جز نمودِ حضرت باری عزّ شأنه نمی باشد.

و این همان است که حضرت حقّ تعالی فرماید: «فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ(1)» در همین بیان فرموده جناب حافظ رضوان اللّه علیه است:

این همه عکس می و نقش نگارین که نمود یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد

در واقع باید گفت: اساسِ این تمثیل روشن ساختنِ حکومتِ وحدت در عالم است، یعنی همان توحید که مطلوبِ شرایع الهی است.

ص :361


1- 1_ سوره مبارکه بقره، آیه 115.

البته هر قلب سلیم و روح پاکی به حاکمیتِ وحدت در عالم اعتراف خواهد نمود، چه خوش فرمود شیخ شبستری أعلی اللّه مقامه:

دلی کز معرفت نور و صفا دید ز هر چیزی که دید اوّل خدا دید

بدون شکّ غایتِ تحصیلِ معرفت، هر چه غیر از رسیدن و متحقّق شدن به این حقیقت باشد، خسران است. به فرموده آخوند صدر المتألّهین قدس سره : «فإیّاک أن تحبّ لما لا وصول لک إلیه، أو تعلم لما لا تحقّق له فی الآخرة».(1)

ترجمه شارح

شارحِ این منظومه جناب حکیم و عارفِ ربّانی ملاّ محمّد جعفر لاهیجی رحمه الله می باشد. وی از شاگردان حوزه آخوند ملاّ علی نوری قدس سره می باشد. شخصیّت این حکیم متالّه مجهول است و تا کنون اطلاع اندکی از احوال ایشان به دست آمده است.

مرحوم استاد همایی رحمه الله در مقدمه شرح المشاعر ایشان می نویسد:

حاج ملاّ محمّدجعفر فرزند ملاّ محمّدصادق لاهیجی از مشایخ حکما و مدرّسان فلسفه است که در اصفهان می زیست، و معاصر با فقیه مجتهد معروف حاج محمّدابراهیم کرباسی متوفای جمادی الاولی سنه 1261 ه.ق، و از اساتید آقا علی مدرّس زنوزی و آقا محمّدرضا قمشه ای بود.

اطلاعی که این حقیر از سرگذشت احوال وی دارد، زاید بر آنچه در مواضع مختلف کتاب «الذریعة» آمده و در «ریحانة الادب» نقل شده، این است که وی در فلسفه شاگرد میرزا ابوالقاسم مدرّس خاتون آبادی، متوفای 1202ه.ق و ملاّ محراب گیلانی، متوفای 1217ه.ق، و افضل الحکماء و المدرّسین آخوند ملاّ علی بن جمشید نوری مازندرانی، متوفای رجب 1246ه.ق بوده، علی التحقیق پیش از سنه 1294ه.ق فوت شده است.

ص :362


1- 1_ الحکمة العرشیة، ص 287، ختم و وصیة.

وی فرزندی به نام حاج میرزا محمّدکاظم داشت که با دختر حاج محمّدابراهیم کرباسی ازدواج کرد و داخل جرگه فقها و علمای شریعت شده بود و از میراث فلسفی پدر چیزی عاید او نشد یا از وی بروز نکرد.(1)

مرحوم آقا علی مدرّس قدس سره در «رساله وجود رابط» چنین از استاد خود نام می برد:

فخر الحکماء المعاصرین المترقّی إلی مدارج الحقّ و الیقین، أستادنا و سندنا الحاج ملاّ محمّدجعفر اللاهیجی.(2)

کنت دو گوبینو درباره این حکیم می نگارد:

حاجی محمّدجعفر لاهیجی که نزدیک به چهل سال درس خوانده و سی سال تمام تدریس کرده است. آثار او توسط آقا علی که فعلاً استاد حوزه سپه سالار است، مورد شرح و تفسیر قرار می گیرد. او نیز شاگرد ملاّ علی نوری بوده است.(3)

مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانی نیز در ذریعة چنین می نویسد:

شرح الحکمة العرشیة للحاج محمّدجعفر اللنگرودی الإصفهانی، تلمیذ المولی علی النوری، و أستاذ المیرزا محمد التنکابنی، کما ذکره التلمیذ فی «قصص العلماء» و هو موجود عند الشیخ أحمد الشیرازی الناشر و کان عازما علی طبعه.(4)

ص :363


1- 1_ شرح المشاعر، ص 18 _ 19.
2- 2_ مجموعه مصنّفات حکیم مؤسّس آقا علی مدرّس طهرانی، ج 1، ص 187.
3- 3_ مقاله ای با عنوان: فلسفه های ایرانی _ اسلامی به روایت کنت دو گوبینو از دکتر کریم مجتهدی.
4- 4_ الذریعة، ج 12، ص 368. به نظر می رسد صاحب ذریعة، شرح المشاعر ایشان را شرح الحکمة العرشیة ضبط نموده باشد.

مرحوم سیّد جلال الدین آشتیانی رحمه الله در مقدمه شرح المشاعرِ حکیم لاهیجی، چنین توضیح می دهد:

شارح علاّمه علاوه بر تبحّر در فلسفه، از عرفان و تصوّف نیز بی بهره نبوده است و از موارد مختلف شرح، معلوم می شود که بر فلسفه ملاّصدرا و حکمت متعالیه تسلّط کامل داشته است، و آن قسمتی را که مربوط به مبنای عرفاست، و صدر المتألّهین از کلمات محقّقان از اهل توحید استفاده نموده است، کاملاً شرح و بسط داده است.

شارح محقّق این کتاب(1) ملاّ محمّد جعفر لنگرودی از اعاظم تلامذه مرحوم آخوند نوری قدس سره بوده است. شرح حال او را در جایی ندیده ام و آنچه که درباره وی اطلاع دارم، از افواه اساتید شنیده ام.(2)

اساتید

1. میرزا ابوالقاسم مدرّس خاتون آبادی(3)

2. ملاّ علی نوری

3. ملاّ محراب گیلانی

شاگردان

1. آقا علی مدرّس حکیم

2. آقا محمدرضا قمشه ای

3. آقا محمدمهدی کلباسی

4. میرزا محمد تنکابنی

ص :364


1- 1_ رساله مشاعر.
2- 2_ شرح المشاعر، ص 59.
3- 3_ تتلمذ حکیم لاهیجی نزد او مورد تردید است، چنین امری مستلزم آن است که حکیم لاهیجی بیش از 75 سال عمر کرده باشد.

فرزندِ حکیم لاهیجی به نام محمدکاظم، دامادِ مرحوم محمّدمهدی کلباسی می شود. وی طریق فقاهت را پیش گرفته، ولی شاید بعید نباشد نزد پدر نیز تتلمذ کرده باشد.

فرزند او میرزا عبد الرزاق رشتی بوده که جدّ خاندان رشتی در اصفهان می باشد.

تألیفات

1. شرح رساله مشاعر ملاّصدرا (مطبوع)

2. مفتاح الخزائن در تفسیر قرآن به روش عرفانی (مخطوط)(1)

3. حاشیه بر شرح جدید تجرید (مخطوط)(2)

4. حاشیه بر حاشیه دوانی بر تهذیب المنطق تفتازانی(3)

5. حاشیه بر حاشیه لوامع الاسرار در شرح مطالع الانوار(4)

6. شرح ابیات محمود دهدار (رساله حاضر)

7. رساله در اصالت وجود(5)

وفات و مدفن

مرحوم لاهیجی در 9 ربیع الثانی 1260 وفات می یابد، نماز وی را مرحوم حاجی کلباسی خوانده است.

پیکر او به نجف اشرف منتقل و در قبرستان وادی السلام، نزدیک مقبره حضرت هود و صالح دفن شد.(6)

ص :365


1- 1_ نسخه ای از این کتاب نزد نگارنده موجود است.
2- 2_ نسخه ای از این کتاب نزد نگارنده موجود است.
3- 3_ فهرستواره دنا، ج 4، ص 125.
4- 4_ همان، ج 4، ص 183.
5- 5_ منقول از مرحوم شیخ محمّدحسین رشتی از نوادگان مرحوم لاهیجی.
6- 6_ این مطالب منقول از شیخ محمّدحسین رشتی است که در مصاحبه با آقای نصراللهی ابراز داشته است. اعلام اصفهان، ج 2، ص 306.

رساله حاضر

مرحوم لاهیجی به درخواست طلاّب و به نام معتمد الدوله منوچهرخان، با توجّه به داشته های عرفانی حکمیِ خود، ابیاتِ مرحوم دهدار را شرح می دهند؛ متنِ این شرحِ فارسی خصوصیاتِ نوشتاری دوره قاجار را به خود می بیند، حذفِ افعال بدون قرینه دلیل روشنی بر این مدّعی است.

مرحوم آشتیانی در مقدمه «شرح المشاعر» متذکر می شود که با وجود تسلّط شارح بر حکمت متعالیه، عبارات نارسای او حاکی از قلّت تألیف وی می باشد. در این شرح نیز اغلبِ موارد، مقصودِ نویسنده دیر یاب است.

نکته ای مهم این است که منوچهرخان، مشهور به معتمد الدوله گرجی سال 1253 به حکومت اصفهان می رسد، اما با توجه به آنچه از آخرِ نسخه «صد» بر می آید، شارح این رساله را در سال 1244 تحریر کرده است، در این صورت بعید است ابتداءاً این کتاب به نام او نوشته شده باشد، مخصوصاً که نسخه «صد» فاقد نام وی است.

شاید مرحوم شارح خود این نام را به کتاب اضافه کرده است و برای بار دیگر به شکلی زیبا نوشته شده و به معتمد الدوله تقدیم شده است.

مشهور است قبل از حکومت این شخص، لوطیان در اصفهان به آزار و اذیت می پرداختند، ولی او با قدرت آنها را سرکوب می کند، عبارتِ شارح در مورد او که می فرماید: «دافع ضرر مارقین» می تواند شاهدی بر این واقعه باشد.

نسخ و تصحیح

از این شرح دو نسخه به دست آمد:

1. رساله سوم از نسخه شماره «398» نسخِ مدرسه صدر بازار. تاریخ کتابتِ آن سال 1278 ه.ق است. این نسخه را با رمز «صد» مشخص کردم.

2. نسخه شماره «14634» موجود در کتابخانه ملّی. این نسخه فاقد تاریخ کتابت است. رمز این نسخه «مل» قرار داده شد.

ص :366

با توجه به تاریخ وفاتِ منوچهرخان معلوم می شود، نسخه کتابخانه ملی با این که بدون تاریخ است قدیم تر از نسخه مدرسه صدر است.

در تصحیحِ این متن از روش تلفیقی استفاده شد.

کلمات به رسم الخط متداول تغییر یافت، همانند جایگزین کردن «بجز» با «به جز».

مواردی که لازم بود کلماتی داخل قلاب اضافه شد.

استخراجِ مصادر آیات، روایات و اشعار تا آنجا که مقدور بود انجام گرفت.

لازم است از همه عزیزانی که این بنده را در به انجام رسیدن این رساله یاری کردند کمال تشکر را داشته باشم.

در پایان از حضرت باری تعالی خواهانم به حقّ سیّد العارفین أمیر المؤمنین علیه السلام به کام این بنده و جمیع طالبانِ حقیقت، نوشِ معرفت بچشاند، آمین.

و آخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین.

محمّدمسعود خداوردی

جمادی الثانی 1434ه.ق

فروردین 1392ه.ش

اصفهان

ص :367

صفحه اول نسخه خطی شرح ابیات دهدار «صدر»

ص :368

صفحه آخر نسخه خطی شرح ابیات دهدار «صدر»

ص :369

صفحه اول نسخه خطی شرح ابیات دهدار «ملی»

ص :370

صفحه آخر نسخه خطی شرح ابیات دهدار «ملی»

ص :371

ص :372

رساله شرح ابیات دهدار

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحیم

باسمک اللّهم یا واحد یا صمد و یا قل هو اللّه أحد.

سپاسِ بی قیاس، جمیلی را سزاست که انسان را نسخه جامعه جمیع عوالم نمود و آیینه سراپا نمای آدم را مظهر تجلّیات جمال و جلال فرمود.

و صلاة و سلام بر بهترین أنام، مرکز دایره جود، فرمانْ فرمای عالم وجود، مظهر اسم جامع الهی، جامع جوامع مقامات غیر متناهی، سلطان سریر اصطفاء، احمد و محمود و مصطفی صلوات اللّه علیه إلی یوم الطامة(1) الکبری و بر آل أطهار آن بزرگوارِ برگزیده کردگار، خصوصاً حیدر کرّار، و از سوره مبارکه إنّا فتحنا تاج دار، گوینده أنا خالق السماوات(2)، صدرنشین مسند ولایت و مباهات، آنکه بی او مدینه علم را نیست در(3)، و با حبّ او

ص :373


1- 1_ مل: «التامة».
2- 2_ اشاره به کلام أمیرالمؤمنین علیه السلام در خطبة البیان می باشد؛ مرحوم حافظ رجب برسی قدس سره در کتاب شریف «مشارق أنوار الیقین فی أسرار أمیرالمؤمنین»، ص 268، این خطبه را نقل فرموده است.
3- 3_ اشاره به حدیث مشهور «أنا مدینة العلم و علی بابها، فمن أراد العلم فلیأت الباب» است که از نبی مکرّم اسلام صلی الله علیه و آله وارد شده؛ این حدیث در مصادر مختلف روایی مندرج است، از جمله رجوع کنید به تفسیر قمی رحمه الله ، ج 1، ص 68.

نیست بیم سقر(1)، آنکه علی شناسان حقّ نشناس به خداوندیش اعتراف نموده، و حضرت رسول «أنا و علی من نور واحد»(2) در اوصافش فرموده، و سلّم تسلیما.

و بعد حسب الخواهش(3) أخلاّء دین، و طلاّب معارف یقین، این نیازمندِ بی نیاز ضعیف جانی و فقیر(4) فانی، محمّدجعفر بن محمّدصادق اللاهیجانی(5) وفّقه اللّه لما یحبّه و یرضاه، و حشره اللّه مع من تولاّه من الأئمّة الأطهار شرحی بر ابیات محمود دهدار بر صفحه تحریر به عبارتی شکسته بسته، تسطیر نمود؛ و به نامِ نامی و اسم گرامی نوّاب مستطاب، جلالت مآب، مناعت پناه، امارت دستگاه، ستاره فلک عزّت، و اقبال آفتاب آسمان رفعت و اجلال، نادره دهر، و بوذرجمهر عصر، ناصر احکام شریعت، و مروّج قوانین حقیقت و طریقت، مصلح امور مسلمین، و دافع ضرر مارقین، معتمدالدوله منوچهرخان أدام اللّه أیّام عمره و زید شوکته و دام عزّه مزیّن و محلّی کرد تا به اقبال...(6) آن ستوده خصال رفع شکستگیش شود(7)؛ امید که ناظران به نظر انصاف ملاحظه نموده، وجود این بی بضاعت را در میان نبینند.

بدان ای سالک خاص ره حق که از خلوت سرای غیب مطلق

چو(8) ذات پاک بیچون جلوه گر شد هویت جلوه اش را پرده در شد

بدان که سلوک به زبان این طائفه توجّه قلب است به سوی حضرت حق، و از برای سالک از عرفا و أولیا چهار سفر می باشد به ترتیب:

ص :374


1- 1_ احادیث بسیاری به این مضمون نقل شده است؛ برای نمونه رجوع کنید به کتاب فضائل الشیعة از شیخ صدوق رحمه الله .
2- 2_ از جمله مصادری که مضمون این روایت شریفه در آن موجود است، أمالی صدوق رحمه الله ص 236 می باشد.
3- 3_ نسخه همین گونه است.
4- 4_ صد: _ «جانی و فقیر».
5- 5_ صد: «اللاهجانی».
6- 6_ نسخه ناخوانا است.
7- 7_ صد: _ «و به نام نامی ... شود».
8- 8_ صد: «چه».

اوّل: سیر إلی اللّه است(1) از صفات نفس و منازلش به سوی اوّل تجلّیات و ظهور عالم اسماء، و این آخر مقام قلبست.

و سفر ثانی: سیر فی اللّه است و متّصف شدن به صفات حقّ، و متحقّق شدن به اسماء ربّ.

و سفر ثالث: از حق به سوی خلق به حق از برای تکمیل خلق.

و سفر رابع: سیر در خلق است به حق؛ و از برای هر نبیّ این سفر لازم است، به جهت آنکه ولیّ به اعتبار ولایت عالِم است به حقایق اشیاء، و به اعتبار نبوّت علم به خواص اشیاء باید داشته باشد؛ زیرا که انبیاء اطبّاء انفس اند و ایشان را از امراض مُهلِکه نجات می دهند، لهذا لازم است که سیر در عالم خلق بکنند، و از حقیقت و خاصّیّت هر چیز و مناسبت بین امراض و افعال و اعمال که در حقیقت از ادویه جات و ممزجات و مسهلاتِ امراض نفسانیّه اند، علیم و خبیر باشد، تا تکلیف و شریعت به قانون حکمت قرار داد نموده باشند.

و غیبِ مطلق گاهی می گویند و مقابلِ غیب مضاف می خواهند، و آن عبارت است از حقائق و اعیان ثابته اشیاء در علم خدا که به فیض أقدس گفته می شود، و مجلای آن نور اللّه است، و مفردات عالم غیب مضاف عقول و نفوس مجرّده اند.

و گاهی هم غیبِ مطلق می گویند، مطلق از مطلق و مضاف، و از تقیّد و اتّصاف می خواهند.

و معنی چنان است: بدان ای سالک خاصّ، ای سفر کننده از خلق به سوی حق، و ای طالب شناسائی معبودِ مطلق که از مقام غیب الغیوبی ذات بی اسم و رسم جلوه گر شده، یعنی اراده ظهور و جلوه گری نمود، هویّت مطلقه فیض خود را آشکار فرمود؛ زیرا که شناسائیِ ذات معبود و کنهِ واجب الوجود به جز آن خالق احدِ صمد لایق احدی نباشد.

ص :375


1- 1_ صد: _ «است».

پس ظهور به نحوِ امکان ظهور وجه و فیض اوست، یعنی ظهور او است بوجهٍ در مظاهر به قدرِ تاب هر یک.

نه علّت بود و نه معلول پیدا کزو های هویّت شد هویدا

تجلّی از مقام لا تعیّن پی اظهار نام لا تعیّن

مقامِ صرف، وجود مقامیست بیرون از ملاحظه علّت و معلول؛ زیرا که معنیِ علّیّت تأثیر شی ء است در غیر، و مادامی که وجود از مرتبه کمال نزول نفرماید و به درجه[ای[ از درجاتِ قصور نرسد، حاصل نمی شود از برای وجود خصایص عقلیّه و تعیّنات ذهنیّه که مسمّی اند به ماهیّات؛ و تا ملاحظه ماهیّت نشود غیریّت اعتبار کرده نمی شود، و علیّت و معلولیّت دیده نمی شود به حسب حقیقت، به این جهت در مبحث تقدّم، تقدّمِ(1) وجود(2) بر وجود را(3) از اقسام تقدّم بالعلیّة و تقدّم بالطبع نمی شمرند، بلکه تقدّم ماهیّت به اعتبارِ وجود داخلِ اقسام خواهد بود.

به این جهت می فرماید که: در مقام لاتعیّن علّیّت و معلولیّت نبود، و از او به نحو تجلّیِ های هویّت یعنی هاء هو(4) که عبارت از نسبت عرفانیِ ذات حق است به ذات عقل که الف و باء ابجد اشاره است به این دو ذات [تعبیر فرمود]، و مراد از آن نسبت، وجود لا بشرطتست. و می تواند مراد از «ها»، پنج عالم شئونی که از تجلّی علمی و عینی ظاهر می شود(5) باشد.

و تفصیل بدین نحو می فرماید که تجلّی از مقام احدی لا اسم و لا نعت در مقام واحدی، مظهر اسماء و صفات گردید، یعنی اظهارِ ذات به اسماء و صفات نمود، چه اظهار ذات به کنه ذات چنانچه هست، ممکن نمی باشد.

ص :376


1- 1_ مل: + «و».
2- 2_ مل: + «را».
3- 3_ مل: _ «را».
4- 4_ صد: «هوز».
5- 5_ مل: + «و».

مسمّی شد به نام وحدت ذات هویدا شد قیام وحدت ذات

ز حرف های هو شکلی عیان شد که محور با محیط کن فکان شد

«مسمّی شد به نام وحدت» می تواند که مراد از نام و اسم، اسمِ عینی باشد که وجود لا بشرطی و متعیّن به تعیّن انبساطی است(1)، و اوّل چیزی است که ناشی می شود از وجودِ

ص :377


1- 1_ به نظر رسید نقل قسمتی از کلامِ اسفار در توضیحِ وجود مطلق، برای روشن شدن مطلب مفید باشد. «ج 2، ص 327»: فإنّه حقیقة منبسطة علی هیاکل الممکنات و ألواح الماهیات لا ینضبط فی وصف خاصّ، و لا ینحصر فی حدّ معیّن من القدم و الحدوث، و التقدّم و التأخّر، و الکمال و النقص، و العلّیّة و المعلولیة، و الجوهریّة و العرضیّة، و التجرّد و التجسّم، بل هو بحسب ذاته بلا انضمام شیء آخر یکون متعیّنا بجمیع التعیّنات الوجودیة، و التحصّلات الخارجیة، بل الحقائق الخارجیة تنبعث من مراتب ذاته و أنحاء تعیّناته و تطوّراته. و هو أصل العالم، و فلک الحیاة، و عرش الرحمان، و الحقّ المخلوق به فی عرف الصوفیة، و حقیقة الحقائق. و هو یتعدّد فی عین وحدته بتعیّن الوجودات المتّحدة بالماهیات؛ فیکون مع القدیم قدیما، و مع الحادث حادثا، و مع المعقول معقولا، و مع المحسوس محسوسا، و بهذا الاعتبار یتوهّم أ نّه کلّی و لیس کذلک؛ و العبارات عن انبساطه علی الماهیات، و اشتماله علی الموجودات قاصرة، إلاّ إشارات علی سبیل التمثیل و التشبیه؛ و بهذا یمتاز عن الوجود الذی لا یدخل تحت التمثیل و الإشارة، إلاّ من قبل آثاره و لوازمه، و لهذا قیل: نسبة هذا الوجود إلی الموجودات العالمیة نسبة الهیولی الأولی إلی الأجسام الشخصیة من وجهٍ، و نسبة الکلّی الطبیعی، کجنس الأجناس إلی الأشخاص و الأنواع المندرجة تحته، و هذه التمثیلات مقرّبة من وجه مبعّدة من وجوه. و أوّل ما ینشأ من الوجود الواجبی الذی لا وصف له و لا نعت إلاّ صریح ذاته المندمج فیه جمیع الحالات و النعوت الجمالیة و الجلالیة بأحدیته و فردانیته، هو الوجود المنبسط الذی یقال له العماء، و مرتبة الجمع، و حقیقة الحقائق، و حضرة أحدیة الجمع، و قد یسمّی بالحضرة الواحدیة، کما قد یسمّی الوجود الحقّ باعتبار إضافته إلی الأسماء فی العقل، و إلی الممکنات فی الخارج، المرتبة الواحدیة، و الحضرة الإلهیة.

حق، و اصل عالم، و فلک حیات، و عرش رحمان، و حقّ مخلوقٌ به است در عرف صوفیّه؛ زیرا که حقّ اضافیست و متقوّم به حقّ حقیقی است، و خلق اشیاء به واسطه او است، و مشیّت است، چنانکه می فرماید: «خدا خلق اشیاء را به مشیّت کرده است، و مشیّت را بنفسه بلا واسطه خلق کرده است».(1)

و بنابراین می فرماید که: در عالم خلق و انشاء به مضمون «یا من ربط الوحدة بالوحدة و الکثرة بالکثرة» به ازاء حقّ حقیقی و وحدت حقّه احدیّه، حقّ اضافی و حقّ مخلوقٌ به را نام و علامت و مناط ظهور فرمود، و به ازاء عالم واحدی و(2) کثرت اسمائی، عالم تعیّناتِ خلقی و مظاهرِ خاصّه آثار ربوبی آفرید، و هر خلقی را مربوب ربّی و مظهر اسمی، چنانکه مناسب بود به منصه ظهور در آورد.

پس «هویدا شد قیام»، یعنی آشکار گردید و به پا شد مناط ظهور وحدت ذات.

«ز حرف های هو»، بیان ربط کثرت به کثرت، و تحقّق مظهر اسم و صفت است، یعنی از تعیّن هو و هویّت اضافی شکلی و عالم تعیّن، ظاهر و موجود شد، و محیط مجموع عالم به محور تعیّن به دو نصف منقسم [شد] و به دو اسم: امری و خلقی مسمّی و ممتاز گردید، و در هر عالمی تعیّناتِ متکثّره و اسامیِ متعدّده و از هر اسمی حرفی پیدا شد.

به خط ها نهان شد واو وحدت ز لفظ ها عیان شد واو وحدت

«به خط ها» یعنی به مکتوبی «ها» که «ه» است، که اشاره به پنج عالم است:

[اوّل]: غیب مطلق، که عبارتست از حقایق و اعیان ثابته در علم خدا.

و [دویّم]: غیب مضاف، و موجودات آن عقول و نفوس مجرّده اند.

و سیّم: شهادت مطلق، و اصولِ آن اجسام و مجلای آن حواس ظاهره است.

و چهارم: مثال و شهادتِ مضاف، و مجلای آن خیال و حسّ مشترک است.

ص :378


1- 1_ الکافی، ج 1، ص 110، باب الإرادة أ نّها من صفات الفعل، حدیث 4، نص روایت این است: «خلق اللّه المشیئة بنفسها، ثمّ خلق الأشیاء بالمشیئة».
2- 2_ مل: _ «و».

پنجم: عالم انسانی، که جامع این عوالم است.

و عالمِ وحدت که واوِ وحدت اشاره است به او، از این پنج عالم بیرون [است]، و این پنج عالم اشتمال بر او و برابری به او ندارد(1)؛ چنانکه صورت «ها» که پنج است، ناقص است از واو که شش است و برابری با او ندارد، و چنانچه یک عالم فوق این عالم ملاحظه شود واو وحدت که شش است و اشاره است به عالمِ شش که عالم لا تعیّن(2) واحدی است حاصل آید.

و از لفظ «هاه» و «ا»(3) خواسته است که شش است، برابر صورت واو است، چون یک بر «ه» پنج افزودی مرتبه شش که مرتبه لا تعیّنی است، و عالم وحدت که واو وحدت اشاره است به آن، عیان خواهد گشت.

چو(4) ها و واو هو شد ظاهر از غیب عیان شد جلوه های ذات بی عیب

خط وهمی شد آن ها را در اوسط که ظاهر شد دو چشم ها از آن خط

یعنی از عالم هویّت مطلقه و غیب الغیوبیِ «ها» و «واوِ» هو که به لحاظ جمعی هویّت ساریه از او مرموز، و به لحاظ فرقی، عوالم مترتّبه مذکوره از او مکشوف [است]، به عالمِ ظهورِ اسمی، و به عوالمِ ظهورِ عینی عقلی و نفسی و مثالی و عالم اجسام و عالم برزخ البرازخ در آمد، و به تعیّنی از تعیّنات پرده حجاب پوشید.

و نورِ صرفِ بعیدِ غایت بُعد از ادراک خلایق از شدّت ظهور به واسطه نزول از عالم غیبی و لا تعیّن و بی رنگی، به عالم تقیّد و رنگ و پستی، مظهر و مجلی از برای آن نور به هم رسید، و ظاهر شد جلوه های تفصیلی آن ذات پاک و آن نور صرف بی قید و عیب، و بی نقص و رنگ.

ص :379


1- 1_ صد: «ندارند».
2- 2_ مل: «تعیّنی».
3- 3_ هر دو نسخه به همین صورت است.
4- 4_ صد: «چه».

و چون از عالم وجوبِ بحت، تجلّی به عالم امکان فرمود(1)، خط وهمیِ تعیّنیِ(2) امکانی که مناط تفرّق و تشعّب است، از حرکت نقطه مرکز در وسط عالم خلقی پدید آمد، و مظهر اسماء الهی را به دو قسم منقسم ساخت، چنانکه می فرماید:

ز یک چشمش تجلّی شد جمالی ز دیگر چشم آثار جلالی

تجلّی ذات و ذاتی سرمدی اجمالی در مرتبه ذات به خودی خود ازلی و ابدی است، و ظاهر و(3) مَظهر، و مُظهر و ظهور یکیست، و نیست در دار سرمدی ذاتی غیر هو دیّار.

تجلّیِ فرقیِ اسمائی و اعیانیِ تفصیلی به واسطه تفرّقِ اعیان و مجلی به ظهور می رسد، و چون علم عنایتی بر آن بود و می خواست معروفیت به نحو تفصیلی را، لهذا خلق کرد خلق را، یعنی حجاب کثرت در پوشید و از مرتبه امتناع ادراک ما سوی به منزل ما سوی در آمد، و تعدّد و کثرت عکوس به جهت یگانه احدی به حسب(4) تکثّر و تعدّدِ مجلی به حصول پیوست؛ و به آیینه خانه جمال و جلال ذاتِ بی چون، آثارِ صفاتِ کمال بی حدّ و حصر و گوناگون دیده ور شد، و از یک چشمِ حرف «ها» عالم ما سوی [پدید آمد] که به واسطه خط وهمی امکانی که تفرّق و تخصّص را لازم دارد، صاحب دو چشم و دو قسم گشته.

و بعض از موجودات عالمِ امکان که به منزله چشم یمنای(5) عالم مقیّدند، مظهر تجلّی جمالی می باشند، و بعضِ دیگر از موجودات مظهرِ تجلّی جلالی که آثارِ صفاتِ جلال از(6) ایشان دیده می شود [می باشند].

و انسان مظهر هر دو تجلّیِ جلالی و جمالی می باشد، هر چند بعضی از انبیاء را

ص :380


1- 1_ مل: «فرموده».
2- 2_ صد: «تعیّن».
3- 3_ صد: _ «و».
4- 4_ مل: «سبب».
5- 5_ نسخ «یمنی» است.
6- 6_ صد: «نور».

صاحب عین یمنی می خوانند، و بعضی را صاحب عین یسری، و ذو العینین انسان کامل و ختمی، چون نبیّ ما(1) را می دانند.

و این اطلاقات به اعتبار غلبه است، و آنکه هیچ طرف غلبه نکند و وحدت و کثرت هیچ یک مانع از هم نباشند اصلاً غایت کمال است، و از برای انسان کامل است، و الاّ از برای انسان رتبه جامعیّت فی الجملة می باشد؛ بلکه وجود منبع همه کمالات هست، هر جا که رفته است همه کمالات رفته است، لکن بناء تقسیم بر این ملاحظه نمی باشد.

ز ها واو و ز واو اسم احد شد ز هاء واو واحد را رصد شد

بیانِ صعود می فرماید که: «ها» اسمی از مرتبه حرفی «ه» به الف موصول شد به واو حرفی واحدی که اشاره است به عالم اسماء برابری گرفت، و واو حرفی ششمی چون به اسمی مبدّل [شد] و قوّت گرفت، با احد و عالم فوق برابر شد.

و چون عالم واحد بین عالمین امکانی و احدی است، می فرماید: «ز ها و واو» یعنی از جمع اسم «ها» و اسم «واو»، «واحد را رصد شد»، یعنی اسمِ واحد با جمع هر دو اسمِ «ها» و «واو» مقابل آمد، یعنی به اعتبار وحدتِ وجودی و کثرتِ عنوانی و مفهومی، بکلا طرفین از عالمِ فوق احدی و عالمِ تحت امکانی مناسبتی [یافته]، و از این دو عالم در او حقیقتی و اثری ظاهر [شده]، و از هر یک رصد گرفته [است].

و فرقِ بین واحد و احَد آنست که واحِد از برایش جزء می باشد، مثلِ صفات در عالمِ شهادت، و احد از برایش جزء نمی باشد، مثلِ ذات در عالم غیب الغیوب.

واحدیّت، نفی شریک است، و احَدیّت، نفی ترکیب، و نفی ترکیب لازم دارد نفی شریک را البتّه، امّا نفی شریک لازم ندارد نفی ترکیب را ظاهرا، فتأمّل.

تو ره گر جانب اعداد داری در این دستان سرا استاد داری

و گر زان غافلی بر توست مشکل طریق رمز حلّ این مسائل

ص :381


1- 1_ مل: + «علیه السلام».

بگویم با تو رمزی چند از اعداد که در اعداد زان گردی تو استاد

ز رمز آن مشو غافل که عاقل نباشد از رموز حال غافل

معنیِ کلام ظاهر است، می فرماید و(1) وصیّت می کند که هرگاه قابلیّت در خود نمی بینی و صاحبِ قلب نباشی، و به لاف و گزاف بدون ریاضت، و تصفیه باطن نکرده خواهی که اسرار اعداد بدانی، تمنّی بی جا است، و مشکل است حلّ این مسائل؛ پس مر تو راست در کشیدن مشقّت و حاصل نمودن استعداد و داشتن گوش با حضور و عدم غفلت، تا بگویم و بشنوی رمزی چند که تو را فائده بخشد در مقصود، و غافل مشو و منافیِ مقصود به عمل میاور که عاقل منافیِ مقصود نمی کند، و فائده نمی برد از این شخصِ غافل و پلید، و اختصاص دارد فائده اش به «مَن لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ (2)» چنانکه گفتیم.

در بیان رموز اعداد(3) می فرماید(4):

چنین دان کین عددها اعتباریست احد در جمله اعداد ساریست

مراد از اعتباری بودن نه آنست که کثرتْ امری وهمی [همانند] نیشِ غول است، بلکه مراد آنست که اعیان موجوداتِ عالمِ کثرت بر سه نحو ملاحظه می شوند:

ملاحظه وجود، و ملاحظه تعیّن، و ملاحظه وجود با تعیّن.

بنا بر اوّل ملاحظه، ملاحظه وحدت است، و بنا بر ثالث عالمِ کثرت ظاهر و موجود می شود به وجود، بنابر ملاحظه ثانی که نفسِ تعیّن _ که مناط تکثّر است _ ملاحظه شود بدون وجود اعتباریست، یعنی تعیّنات و ماهیّات بدون وجود، محض اعتبار است، لهذا گفته: «عددها اعتباریست»، یعنی عالمِ کثرتْ عالمِ نمود، و عالمِ بودْ و هستی عالَمِ احدیست.

ص :382


1- 1_ صد: _ «و».
2- 2_ سوره مبارکه ق، آیه 37.
3- 3_ مل: «اعدادی».
4- 4_ صد: «می فرمایند».

و در کلّ اعیان و اعداد واحد نزول اجلال می فرماید، و تجلّیِ ظهوری و شعوری می نماید، و به احتجابِ تعیّنات محتجب گشته، به صفتِ اعداد بروز نموده در مراتب اعداد سر بر آورده، به جزر و مدِّ نزول و صعود کاشفِ اسرار خاصّه گردیده است.

چون از محضِ ظهور و شدت نور و بُعد از عالم زور محتجب و به غیب الغیوب موسوم و مرسوم بود، حجابِ تنوّعات عالمِ کثرت او را نقاب و مظهر آمد، و در تحت نقابِ تماشاگرانِ مهجورِ عالمِ کثرت که از غایتِ حضور و ظهورِ او سر به گریبانِ نا امیدی فرو برده بودند، خفّاش وار سرِ تمنّای ادراک آن حقیقت پاک از چاک گریبان کشیده تا هر یک به عالم خود اثری از آن وحدت حقّه دریافت کرده، و بوجهٍ نفسِ اثر گشته، و مناطِ تعدّد آثارِ آن دلبرِ فیض گستر، و(1) مجلی و منصه ظهور(2) آن نور تامّ [شده]، تمام تر شوند.

پس می فرماید: چنان ندان که این کثرت و عدد که تو می بینی مناط تکثّرش ناتمامی و قصور و ظلمتِ عدم است؛ پرتو نور را قطعه قطعه کرده عالم نورِ بودِ احدیِ وجود را به عالمِ دیجورِ کثرتِ عددیِ نمود، متطوّر ساخته است.

غافل مشو که نور وجودِ احد در همه اشیاء ساری و مقوّم(3) و مُظهر همه اشیاء او است؛ اینکه(4) گفته اند که: «ظهور تو به من است و وجود من از تو»، مراد نحویّت ظهور شاید(5) [باشد] نه اصلِ ظهور، چه اصلِ ظهور به وجود بلکه عینِ وجود است، و نسبتِ اصل ظهور و اظهار به جز نورِ کردگار به دیّاری سزاوار نباشد، مگر به حسب تعیّن و نحو تقیّد که گفته شد؛ فهم من فهم، و من لم یذق لم یعرف.

ص :383


1- 1_ صد: _ «و».
2- 2_ مل: _ «ظهور».
3- 3_ مل: «متقوّم».
4- 4_ مل: _ «اینکه».
5- 5_ به نظر می رسد اینجا «شاید» به معنای «ممکن است» باشد. این کلمه اگر به معنای «ممکن است» باشد، به فعلی مانند «باشد» نیاز است، ولی اگر فعل از مصدر «شایستن» باشد، محتاج به نشانه مفعولی «را» خواهیم بود.

یکی را دان الف یک با یکی ب ز یک با دو بجو از جیم معنی

چون نورِ صفات در تُتُق(1) نور ذات مستور و مخفی بود به مقتضی: «فخلقت الخلق لکی أعرف»(2) تجلّی فرمود، و از پرتوِ آن تجلّی نوری هویدا شد که اوّل فیض و نورِ محمّدی صلی الله علیه و آله اطلاقی، و نقطه اوّل در اطلاقات، کنایه از آن باشد.

و چون آن نقطه نور به خود نگرید خود را منظورِ نظرِ الهی دید به شکر گزاری معبود در سجود شد و از شکر گزاری نعمت افزود، نقطه دیگر در وجود آمد، و چون سر از سجود برداشت، لمعان تجلّی صمدی مشاهده(3) نمود به شکر گزاری افزود، نقطه دیگرش بخشیده شد؛ نقطه[ای] که در سجود افاضه شد نقطه ولایتست که باطن نبوّتست، و افاضه شدن در سجود اشعار بر آن بود، و از هیأتِ مجموعیِ سه نقطه طولیِ الف احدیت که مفتاح اسم شریف حضرت احمدیست به عالم تجلّی پدید آمد، و آن نقطه را نقطه ذات و دو نقطه دیگر را نقطه صفات جلال و جمال می گویند.

و بعضی این سه نقطه را به نقطه اسودیّه و ابیضیّه و احمریّه تعبیر کرده اند؛ و اسودیّه اشاره است به وحدت مطلقه، و در مقام تجلّی چون مذکور شوند مناسب آن است(4) بگوییم که: نقطه اوّل اشاره به نور حضرت رسالت پناه محمّدی صلی الله علیه و آله ، و نقطتین صفتین اشارت به ولایت مطلق(5) آن حضرت و نبوّت او دارد.

و چون الف بر لوحِ وجود نقش بست متفرّعاتِ عالمِ خلق به آن نور شکفتن گرفت، و از آن رو است که می فرماید: «یکی را دان الف یک با یکی ب»، یعنی بدان که از سریان و نزولِ حرفِ احد و تکرّر و تعیّنِ اوّل او حرفِ «ب» که اوّل مرتبه عدد و اوّل تغیّر(6)

ص :384


1- 1_ تُتُق به معنای سراپرده است.
2- 2_ «کنت کنزا مخفیا، فأحببت أن أعرف، فخلقت الخلق لکی أعرف» بحار الأنوار، ج 84، صص 199 و 344.
3- 3_ مل: «مشاهد».
4- 4_ مل: + «که».
5- 5_ مل: «مطلقه».
6- 6_ مل: «تعیّن».

واحدِ مطلق است نمودار گشته است، و چون مکرّر ملاحظه شود، یا ملاحظه مکرّر شود، ثالث و رابع و هکذا [نمودار گردد]، و به اعتبار ثلث و اربع و هکذا، به اعتبار[ی] از انحاء تکرّرات و تخصّصاتِ آن مبدأ اطلاقی به ظهور رسند.

ز یک تا سه تو حرف واو بردار کز این جمعت کند واجب خبر دار

مادامی که مرتبه[ای] از مراتب عدد به ظهور نرسیده [باشد] به غیر از تکرّرِ مبدأ منظوری شایسته نظر نمی باشد، به این سبب از جهتِ تحصّل با همان تکرّر نفسِ الف بدون اعتبارِ اسمی از اسماءِ مراتب اعداد کفایت کرده [است]؛ و چون از تکرّر «الف» با هویدا گشت از ملاحظه «با» و «الف»، «جیم»، و از ملاحظه «الف» و «جیم»، «دال»، و از ملاحظه «با» و «جیم»، «ها»(1)، و از ملاحظه «الف» و «با» و «جیم»، واو حاصل شود.

و چون درست ملاحظه شود به جز نمایشِ واحد که مبدأ است چیزی در تحصّلِ(2) اعداد و غیری در وجودِ کثرات مدخلیّت ندارد، و «با» و «جیم» و «دال» و هکذا عنواناتِ نمایشاتِ الفند.

و نظرِ اعتبار از صورتِ حرفیِ کتاب و عددِ اهلِ حساب بردار و به عالمِ وجود نظر کن تا حقّ حقیقتِ وجود و(3) وحدت حقّه او و سریان نورش بر قوالب ماهیّات، و نیستی و هلاکتِ(4) ما سوی به حسبِ ذات چنانچه هست بر تو ظاهر شود(5)، و هر حرفی را

ص :385


1- 1_ مل: _ «و از ملاحظه با و جیم، ها».
2- 2_ صد: «تحصیل».
3- 3_ صد: «و».
4- 4_ مل: «هلاک».
5- 5_ جناب کمال الدین خوارزمی قدس سره شعری در این معنا دارد که درج آن سودمند است؛ [جواهر الاسرار، ج 2، ص 212]: همه عالم پر است از این دلدار لیس فی الدار غیره دیّار نیست پوشیده آفتاب رخش دیده ای جوی در خور دیدار از خودی خود کناری گیر تا ببینی نگارِ خود به کنار چون تو از خویشتن فنا گشتی گشت عالم پر از تجلّی یار اصل اعداد جز یکی نبود به اسامی اگر چه شد بسیار بی عدد زان سبب شدست عدد که یکی را همی کنی تکرار قطع تکرار بایدت کردن تا به جز یک نیایدت به شمار بگذر از بارنامه هستی تا در آن بارگاه یابی بار کشف اسرار بس دراز کشید به همین مختصر کنم گفتار

مصدوقه اسمی بشناسی و ظهورِ آثار هر اسمی در عالمِ صورت از حرفی طلب کنی، چنانچه طریقه بعضی از اصحاب علم حروف و صناعت علم عدد است.

و اصحابِ علمِ حروف و اصنافِ علمِ عدد به دو نوع منقسم می شوند: اهلِ خاصّیّت، و اهلِ حقیقت؛ و قسم اوّل را(1) ظهور آثارِ اسماء در عالم حدثان به جهت دوستان و دشمنان به وسیله حرفی(2) از حروف منظور [است]، لهذا دانستنِ مناسبت خاصّه بین هر حرف و اسم او را در کار است چنانچه می فرماید:

ز یک تا چار از ابجد سخن سنج ز یک تا پنج از ابدج بنه گنج

ز جمع هر دو از روی قواعد طلب کن اسم هو با اسم واحد

ابجد چهار حرف است: مکتوبیِ «الف» یک، و مکتوبیِ «با» دو، و «جیم» سه، و «دال» چهار، مجموع ده [می شود]، و چون چهار که عدد حروفش است بر او اضافه کنی چهارده شود که اشاره است به چهارده معصوم که غرض و وسیله افاضه حروفست، و چون حروفی(3) ملفوظیِ او را جمع نمایی یازده شود برابر است با اسمِ هو.

و از یک تا پنج، پنج عقد است از «الف» تا «ها»، و چون از یک و دو تا پنج جمع کنی پانزده شود که ابدج اشارت به او است، حوّا و هود و داود حاصل آید؛ و از اجتماع چهار تا پنج، نُه حاصل آید که از یکی جمعش تا نُه چهل و پنج است مطابق(4) به عددِ آدم است و لوط.

«ز جمع هر دو، اسم هو با اسم واحد» یعنی از ابجد که به حسب مقطّعاتِ حروف

ص :386


1- 1_ مل: _ «را».
2- 2_ نسخ «حرف» است.
3- 3_ مل: «حرفی».
4- 4_ صد: _ «مطابق».

یازده است جمع کنی از یکی تا یازده شصت و شش شود و با عدد اسم ذات اللّه مقابل آید، و ملفوظیِ ابجد 202(1) با اسم ربّ(2) مناسب است، و حروفِ ملفوظی «واحد» هم یازده است با عددِ حروفِ مکتوبیِ «هو» برابر است، چنانکه عددِ حروف ملفوظیِ «هو» با عددِ حروفِ مکتوبیِ «واحد» برابر است، و حروفِ ملفوظیِ یک تا چهار یعنی «الف» تا «دال» یازده، و تا پنج یعنی «ها» سیزده، و مجموع بیست و چهار [می شود که] با عددِ مکتوبیِ حروف «هو» و «واحد» بعد از حذفِ تکرّر برابر است.

و از اوّلِ ابجد که حرف(3) «الف» است تا پانزدهم که حرفِ «سین» است جمع کنی به این طریق: اوّل دو بر یک(4) اضافه کنی پس سه و هکذا تا پانزدهم، پانزده اضافه کنی(5) همان عددِ «سینِ» ملفوظی حاصل آید، و چون صورتِ حاصل را بی صفر از مجموع با ملاحظه صفر حذف کنند، یکصد و هشت شود که مطابقِ اسم حق است، و سیزده که از جمع حروفِ «الف» تا «ها» حاصل آید، مطابقِ اسم احد باشد.

و بر این قیاس بسیاری(6) از اسماء عظیم استخراج شود چنانچه:

ز یک تا شش ز طیّب رو خبر گیر وحید از روی یک تا هفت بر گیر

بجو اسم اله از هشت تا یک که از یک تا نُه است آدم بلاشک

ز یک تا عقد ده در طرز این کار بجو اسم مجیب ای مرد هوشیار

از ارقامِ آحادیِ ابجد از «الف» تا «طا» مدلولِ حرفی هر یک با شمارِ مراتبش اوّل و دوّم و سیّم و هکذا تفاوت ندارد ملاحظه عددِ هر حرف از(7) حروفِ ارقامِ آحادی و اجتماعِ او با حرفِ دیگر، چنانچه در رعایت کردن خوب است ملاحظه نفسِ مرتبه

ص :387


1- 1_ نُسَخ «22» نگاشته اند، ولی نمی تواند صحیح باشد؛ زیرا ملفوظیِ ابجد 202 می شود نه 22.
2- 2_ ربّ برابر است با 202.
3- 3_ مل: «حروف».
4- 4_ صد: «یکی».
5- 5_ صد: + «به».
6- 6_ صد: «بسیار».
7- 7_ صد: + «هر».

و اجتماع مرتبه[ای] با مرتبه دیگر یکی تا بیشتر همان فائده را دارد، لکن از ده چون گذشتی تفاوت می کند، مثلاً «ل» در مرتبه دوازدهم است و مدلولِ حرفیِ او «سی» است، لهذا در این مدّعا یعنی تحصیل و استخراجِ اسماء در مراتب آحاد از جمع(1) اعداد ملاحظه عددِ نفس مرتبه را نموده تا در همه مراتب بر یک نحو سخن رانَد و واماندگان وادی حرمان عطشان را آسان به ماء الحیاةِ عنوانِ آن جانِ جانان و به اسمی از اسماء حضرت منّان دلالت فرماید و در هدایتْ ایصالِ طالب به مطلوب [نماید].

ملاحظه مرتبه و دوریِ او از مرتبه الف اشارت است(2) به اتّحاد مدرِک و مدرَک و بودنِ هر دو از یک عالم، تا لباسِ دنس در بر است ادراکِ عالم نور کجا میسّر است، لهذا به ازاء هر اسمی مظهری، و به هر مرتبه تفکّری، گوهری لایق و سزاوار است.

پس نباید که مطلوبِ تو از عالم نور باشد و تو از عالم ظلمت باشی که این معنی از جمله محالاتست، چه ظلمت منافیِ نور است، چگونه ظلمت طالب نور می شود، «نوریان مر نوریان را طالبند»(3).

اگر تو را شوقِ وصول در سر و طلبِ وصال به عالمِ کمال در بر است، چنانچه حملِ امانت کرده[ای] ردّ امانت بکن، یعنی آنچه از عالمِ نور در خود به تدریج مشاهده کرده[ای] و خود را دارا دانستی، بدان که امانت است و از کجا است و مالکش کیست.

چنانچه اوّلْ وجود، و بعد علم، و بعد اراده، و قدرت آخر گرفتی، پس اوّل قدرت را به صاحبش ردّ کن، پس اراده و علم را و آخر وجود را بده و به نیستی ذات تن در ده که

توئیّ تو ترا نامحرم آمد تو بی تو شو که آدم آندم آمد

ص :388


1- 1_ صد: «جمیع».
2- 2_ هر دو نسخه اینجا «بلکه» دارد که باعث نارسایی معنا می شود.
3- 3_ مثنوی معنوی دفتر دوم.مصرع قبلش چنین است: ناریان مر ناریان را جاذب اند

و به عالمِ هستیِ سرمدی داخل شو

موم و هیزم چون فدای نار شد ذات ظلمانی او انوار شد(1)

و از منازعه اَنْتیّه خود فارغ باش(2) و باقی به بقاء باش تا ابد

چون نماند شیشه های رنگ رنگ نور، بی رنگت کند آنگاه رنگ(3)

«از یک تا شش» یعنی از جمع مرتبه یک تا مرتبه شش که مجموعِ [آن [بیست و یکست با حروفِ طیّب برابر است، و بر اسماء طیّبه دیگر هم بنابر قاعده دلالت می کند که رقمِ افرادی طیّب چون جمع کنی دوازده است، اشاره است به اسماءِ طیّبه دوازده گانه؛ و چون عددِ مجموع دوازده بر حروف طیّب قسمت کنی هر قسمی(4) چهار(5) شود، اشاره است به چهار حرفِ(6) غیر مکرّر که مفتاح این دوازده اسم می باشند.

و این بنابر ملاحظه مرتبه است و اگر زبر و بیّنه(7) اعتبار شود کثرت بی شمار و اسماء بسیار حاصل آید.

«وحید از روی یک تا هفت بر گیر» و چون عددِ هفت بر بیست و یک افزوده شد، بیست و هشت می شود که وحید است و در اسرار چند(8)، به جهتِ اشتمال بر دو حرف زوج زوج، و دو زوج فرد، و اشتمالِ او بر مفتتحِ وکیل و حسیب و مانندِ آن، و بر یک چهارده؛ و در مقامِ تفصیل خواصِّ جلیل برای اسماء مشموله مرموزه ذکر شده به ملاحظه حرفی و اسمی، و زبر و بیّنه ترکیبی و تقطیعیِ او [وجود دارد].

ص :389


1- 1_ مثنوی معنوی دفتر اوّل.
2- 2_ صد: «باشی».
3- 3_ مثنوی معنوی دفتر پنجم.
4- 4_ مل: «قسمتی».
5- 5_ صد: «چهارده».
6- 6_ بالای چهار حرف چنین نوشته: م خ ح ج.
7- 7_ مراد از زبر، حرفِ اوّل از اسمِ هر حرفی می باشد، و مراد از بیّنه حروفِ ما بعد می باشد. برای نمونه حرف «س» که اسمِ آن «سین» است زبرش «س» و بیّنه اش «ین» است. برای تفصیلِ بیشتر در مورد اصطلاحات این علم به مقدّمه استاد همایی رحمه الله بر کتاب کنوز المعزمینِ شیخ الرئیس رجوع کنید.
8- 8_ یعنی «وحید» است به معنای یکتا ولی دارای اسرار بسیاری است.

و اثر از برای حروف مقطّعه بیشتر است، به جهت آنکه ملفوظیِ حروف، غیرِ ترکیب دلالتش به اعتبار زبر و بیّنه بیشتر [بوده]، و حرفیِ کتبیِ او به حسب صورت تمام تر است.

مربّیِ هر فردی از افرادِ موجودات و اسمِ اعظم در حقّ او، اسم الهی است که در عدد با او مطابق باشد.

و چون از یک تا هشت مراتب جمع کنی، سی و شش شود با اِله در عدد برابر است، و چون تا مرتبه نُه جمع کنی، نُه بر سی و شش افزوده چهل و پنج شود که با عددِ حروف آدم مساوی و علامت او باشد، و مظهرِ جمیع اسماء و صفات، و آیینه تمام نمایِ حضرت ذات، و مجلای درست اداءِ فیض حق، و برزخِ امکان و وجوب مطلق است، و قلب عالم کبیر و نسخه جامعه و امام ائمه است در خداشناسی؛ یعنی هیچ صفتی(1) از صفاتِ حضرتِ منّان نیست که در نسخه منیر انسانِ صغیر ظاهر و نمایان نباشد.

و چشمِ خفّاشیِ شیطان از وصولِ آن منبع لؤلؤ و مرجان محروم، و از خلقتِ او مغموم بوده، از دوری و پستیِ وجود از فیضِ سجود سر پیچیده، و از کوری و نادانی تمییزِ(2) بود از نمود [نداده]، به لفافه سجیّت رجیمیّتِ خود پوشیده [شده و [واقفِ اسرار نگردیده؛ [این هنگام] نقصان در تمامیتِ خلقتِ آدم و در بودنِ او اصلِ اصولِ عالم حاصل نمی شود.

شب پره گر وصل آفتاب نخواهد رونقِ بازار آفتاب نکاهد(3)

و همه صفاتِ معبود _ چنانچه شاعر گفته است:

هم علیم است و هم سمیع و بصیر متکلم مرید و حیّ قدیر(4)_

ص :390


1- 1_ صد: «صفت».
2- 2_ صد: «تمیّز».
3- 3_ گلستان سعدی حکایت دهم.
4- 4_ مثنوی هفت اورنگ نور الدین عبد الرحمن جامی.

که(1) در آن نخبه مسجود تعبیه شده بود در حقیقتِ آدم، یعنی در حضرتِ خاتم به کمال و تمام، بل تمام تر به منصه ظهور رسیده [است]، و به مرتبه «أو ادنی» پیغمبر ما سیّد رسل مخلّع گردید.

مرتبه نه هر چند از آدم است لکن آدم همان خاتم است

بیانِ اجمال آنکه: خاتم لفظ حروفش ده است، و ده نُه است، و جمعِ مرتبه اش هم همین است؛ و جامعِ جمیعِ مراتبِ اعدادِ وجودی نُه است، و او علامتِ ختم است، و جمیعِ اشیاء و تمامِ ماسوی طفیلِ حضرتِ ختمی [است]، چنانچه تمامِ کثراتِ اعدادیِ نسبی فرعِ اعداد وجودیند که جامع همه نُه است که رقمِ آدم و سِرّ خاتم است، و در نود و نُه که عددِ اسماء حقّ است، جلوه ظهور و اظهار بیشتر، و دایره شعور و استشعار تمام تر است.

و حضرتِ احدی از خفاخانه غیبی در تماشاخانه جمال و جلال تجلّیِ علمی و عینی و نزولِ اجلال فرموده، تماشای ظلال و صفاتِ کمال خود در آیینه بی مثال صغیر و کبیر به نحوی که شایسته حقّ قدیر و آن مبدأ علیم و خبیر است نمود، و مصدوقه «کنت کنزا مخفیا فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لکی یعرف»(2) به ظهور پیوست؛ زیرا که این نحو معروفیّت مراد باید باشد و الاّ کشفِ تفصیلِ اسماء و صفات و اعیانِ ممکنات در مرتبه ذات به نحوِ اجمال بوده، چنانچه قولِ محقّقین حکماء: «بسیط الحقیقة کلّ الأشیاء» مفسّرِ این معنا می باشد.

و چون عقدِ دیگر که ده است بر چهل و(3) پنج عقد نُه زیاد کرده شود، پنجاه و پنج که عدد اسم مجیب است حاصل آید.

ص :391


1- 1_ صد: _ «که».
2- 2_ بحار الأنوار، ج 84، صص 199 و 344، در بحار: «لکی أعرف» آمده است.
3- 3_ صد: _ «و».

بجو اسمُ وکیل از عقد اعداد ز یک تا پانزده گر داری ارشاد

به این طرز که ذکر شد، ملاحظه جمعُ مراتب و افزودن مرتبه[ای] بر جمع و فذلکه مراتبِ دون آسان(1) باشد، لهذا(2) یازده که(3) بر پنجاه و پنج افزودی شصت و شش شود که با اسم وکیل در عدد و حساب برابر است، و همچنین با اسم ذات اللّه در نصاب مقابل است.

ز یک بشمار تا عقد ده و دو که از اسم حکیم آگه شوی تو

چون بر شصت و شش، عقد دیگر که دوازده است افزودی، هفتاد و هشت شود که عددِ اسم حکیم است، و عدد رقومی هندسیّه این اسمِ شریف بی ملاحظه صفر و نحو آن یعنی(4) ملاحظه ذات هر یک از ارقام هندسیّه حروف حکیم بانفراده شود پانزده حاصل آید، و از جمعِ جمیع مراتبِ پانزده «حبّ علی» که لازمِ ذات حکیم است ظاهر گردد، و قلبِ زکی به او مطمئن شود.

و مراد از خیرِ کثیر که به صاحبِ حکمت _ یعنی به بخشیده شده حکمت _ بخشیده شد، اطاعت و محبّت است، به این جهت مداومتِ ذکر حکیم در کشف مهمّات و رفعت، اثر عظیم دارد، و رش آبِ مغسول او به زرع، باعث برکت و محفوظیّت از آفت می شود.

ز یک تا سیزده اعداد بشمار که اسم مالک آید زو پدیدار

دگر اسم کمال او را زین نام ببین پس اکمل و کامل در او تام

یعنی اعداد سیزده گانه این مراتب را به حسبِ مرتبه جدا جدا تعیین کن، پس آنگاه ملاحظه جمعِ اعداد این مراتب با هم بنما تا از اجتماعِ ایشان، اسمی [که] مربّی انسان [است [حاصل [آید]، چون مالک و کامل، و چون کمال و اکمل که به نظرِ دقیقِ محصّل و با محصولِ عددِ تمام مراتب مقابل است.

و به نظرِ اعتبار اسامیِ بی شمار[ی] از ملاحظه تألیف و تمزیق، و ترکیب و تفریق

ص :392


1- 1_ صد: «انسان».
2- 2_ صد: + «که».
3- 3_ صد: _ «که».
4- 4_ مل: _ «آن یعنی».

حرفیِ کتابی، و لفظیِ کلامی، و اعتبارِ زبر و بیّنه، و ترفّع و تنزّل _ چنانکه می کنند _ در هر مرتبه، و از هر جمعیّتی تحصیل تواند شد، و از هر اسمی اثری و در ذکر و فکرش فایده ایست.

ز یک تا چهارده در این مداخل طلب کن تا بیابی اسم عادل

بدان کین عقد صد با پنج دارد که از صد کم یکی او گنج دارد

صد و پنج است شش در شکل(1) اعداد به حذف صفر وی ای صاحب استاد

همین شش را تو از این عقد بردار که بخشد تسعه و تسعینت آثار

به عقد هر عدد میدان که اسمیست نهان گنجی به زیر هر طلسمیست

یعنی از اعتبارِ مراتب چهارده گانه جدا جدا، و پس از او ملاحظه اجتماع و اخذ محصولِ آن در این طرز و طور، بی ظلم و جور اسمِ عادل حاصل آید که رقمِ مجموعِ او یک صورتِ الف و یک صفر و یک صورت پنج [است]، که به ملاحظه هیئتِ ترتیبی و اعتبارِ صفر، یکصد و پنجش خوانند که از اسم عادل خبر می دهد.

و چون همین صورتِ الف و صورتِ پنج را بدونِ اعتبار ترتیب و بی ملاحظه صفر بما هو صفر اخذ کرده شود، به غیر از یک و پنج چیزی نیست، و یک و پنج بی ملاحظه ترتیب شش است، یعنی یک را که با پنج جمع کنی(2) شش می شود، نه آنکه در شکلْ شش باشد؛ لهذا در شکلِ اعداد که فرموده مسامحه کرده است، و اگر شطر به ازاء شکل باشد بهتر است، چنانچه در بعضی نسخست.

ص :393


1- 1_ شطر خ ل.
2- 2_ صد: _ «ممکن».

و عددِ این اعتبارِ بی صفری و بی ترتیبی که شش است از عددِ مجموعِ آن اعتبار _ یعنی با ملاحظه و اعتبارِ ترتیب و صفر که یکصد و پنج است _ کم کنی نود و نه باقی بماند، و بخشد آنرا آثار نود و نه.

و مراد از آثارِ نود و نُه، آثارِ نود و نُه اسم از اسماء حسنای(1) الهی باشد، خوب است و ظاهرتر است، و فواید و آثارش بیشتر، بلکه لا یعد و لا یحصی است، چنانچه در خواص اسماء حسنی در کتاب های ادعیه ذکر شده است؛ چنانچه می فرماید: «به عقد هر عدد میدان که اسمیست نهان گنجی به زیر هر طلسمیست» طلسمِ(2) گنجینه جواهر حکمت و دانش، و مارِ دربان خم خانه ذخایر از علم و بینش، شواغل و خواهش های نفسانیِ حجابِ ظلمانی، و مارِ نفسِ امّاره و متابعتِ مادرِ هواست، که شخص را از جواهرِ مذخوره در خودش که در اصلِ فطرت و بدوِ خلقت در او ودیعت گذارده و به رسم امانت در وی پنهان کرده [بود] مانع می شود، و(3) او را از گوهرِ شب چراغِ رفعتِ عالمِ افلاکِ آبائی بر می گرداند، و به کرمِ شب تابِ دنائتِ عالمِ خاکِ امّهاتی مائل و مخلّد می سازد.

و شکستنِ صفحه طلسمِ پر خطوطِ درهمِ شیطانی عبرانی و نصرانی، و گسستن ریسمانِ اژدهانمای قبطی فرعونی، و کشتنِ مارِ سیاهِ خوش خط و خالِ نفسانی، و کندنِ ریشه های درخت شورِ شهوانی، که در سرِ راهِ عبور به عالمِ نور مستحفظ و پاسبان [هستند] و مانندِ حاجب و دربان ساکنین از اشخاص انسان را به عالم حضور راه نمی دهند؛ و شاه نشینِ قصرِ دلدار به چهار حصارِ مشاغل طبیعت محصور] است]، و(4) درهای مستحکم بر آن دیوارها منصوب [می باشد]، و تا از آن درها نگذرد، به قرب محبوب نمی رسد.

ص :394


1- 1_ نسخ «حسنی» است.
2- 2_ صد: _ «طلسم».
3- 3_ صد: _ «و».
4- 4_ صد: _ «و».

لهذا از درِ اوّل گذشتن به تخلیه و پاک کردنِ لباس و ظاهر بدن از ارجاس می شود؛ چنانچه در صلاةِ ظاهرِ شرع که اوّل درجه قرب است، معتبر است.

و از درِ ثانی به تخلیه باطن از معاصی و دنسِ مخالفتِ شریعت می توان گذشت.

و از درِ ثالث به تحلیه که تهذیب اخلاق می نامند، گذشتن شاید.

و گذشتن از این درها به موافقت و متابعت شریعت و طریقت است، اگر به این دو مرتبه از شریعت و طریقت پابند نشوی و به تخلیه سِر از درِ حقیقت و منیّت مائیِ خود بیرون روی، و از حجابِ خودْ بینی که درِ چهارم است خلاص شوی، و تعیّن خود را که منازع تو است از رفتن به آستان ملک پاسبانِ قربِ حضورِ حضرتِ ربّ غفور از خود دور کنی، طلسم طبیعت شکسته و زنجیر سفاهت گسسته و به عالم حقّ حقیقت آنگاه رسیده طرح کونین شده امین سِر خواهد بود؛ عالم، عالم بقاء و حال، حال وصال با معشوق(1) حمیده خصال است.

و می تواند معنی چنین باشد که «تسعه و تسعین ببخشد به تو آثار را» یعنی اسمی از اسماء که به عددِ تسعه و تسعین باشد، مثلِ(2) باسط که رقمِ با دو است و الف یک و سین شش(3) که عددِ جمعِ دو و یک و شش نُه [می شود]، و رقمِ «ط» هم نُه [است]، به ملاحظه ترتیبِ دو نُه، نود و نُه حاصل آید.

نمی گویم عدد را زین عقد بیش نمی پویم طریق از چهارده بیش

یعنی چون از عقدِ چهارده بگذری، احتیاج از پیش کمتر و طولش در حساب بیشتر [است]؛ بدین جهت می گوید و یا به جهت ضیق وقت و یا به جهتِ دیگر می گوید: «نمی پویم طریق از چهارده بیش»؛ و ما که نیز از عقدِ پانزده(4) سخن گفتیم و بعضی از دلالات و آثارش را بیان کردیم به همان اکتفا می رود.

ص :395


1- 1_ مل: «معشوقه».
2- 2_ مل: «میل».
3- 3_ رقمِ سین 60 می باشد، منظورِ مصنّف بدون ملاحظه صفر است.
4- 4_ صد: + «پاره».

در این عقدم بسی اسرار دَرجست ولی او را به اینجا روی خرجست(1)

اگر مشروح سازم این بیان را بباید یک کتاب دیگر آن را

یعنی در این چهارده عقد یا در عقد چهاردهم، لکن تخصیص خلافِ ظاهر است؛ زیرا که در هر یک از عقود می توان چندین نحو ملاحظه نمود، از اعتبارِ حرف و لفظ، و ترکیب و تفریق، و تنزّل و ترفّع، و کم کردن و زیاد کردن، و همچنان اعتباراتِ دیگر که اصحاب این فنّ می کنند، و به هر اعتبار اسمی [پدید می آید].

و از اسمِ مجموع زبر و بیّنه حساب می کنند گاهی، و گاهی بیّنه، و از بینه بینه بالغاً ما بلغ، اسامیِ بسیار و آثارِ بی شمار در این انحاء اعتبار به ظهور می رسد؛ مثلاً هر گاه مرتبه[ای] تا ده ملاحظه شد و اسمِ مجیب حاصل آمد، و از مجیب به ملاحظه تمامِ ارقام حروفش اسم هو [شکل گرفت]، و از ملاحظه جمیع عددِ ارقام با عددِ مدلولِ جمعِ این مراتب که با اسم مجیب برابر است، اسمِ ذات و اسمِ وکیل استخراج شود(2)، محصولِ جزیلِ لا یقف متصوّر است.

و همچنین از عقودِ تا سیزده که اسمِ مالک ظاهر می شود و از عددِ ارقامِ مالک ده، و از ده به نحوی که گذشت اعتبارِ بسیار می تواند شد، و از ده به نُه، و از نُه هم فوایدِ کثیر، مانند و نظیرِ آنچه مذکور شد از اسمِ اعظم و احکامِ آدم که نخبه عالمِ فیض [است [و او را با اصلش لا فرق و لا میز(3)، چنانچه می فرماید: «خلق اللّه الآدم علی صورته»(4) بنابر آنکه ضمیر راجع به خدا باشد نه به آدم؛ زیرا که او آیینه تمام نمایِ ذات و مظهرِ تمام اسماء و صفات است.

نه فلک راست مسلّم نه ملک را حاصل آنچه در سِر سویدای بنی آدم از اوست(5)

ص :396


1- 1_ ترتیب این دو مصرع در نسخه «مل» به عکس می باشد.
2- 2_ هر دو نسخه اینجا «و» دارد که به نظر صحیح نباشد.
3- 3_ مل: «میض».
4- 4_ الکافی، ج 1، ص 134، باب الروح، حدیث 4، با کمی اختلاف.
5- 5_ بیتی از غزل سعدی شیرازی.

و عالَمِ صغیر است، آنچه در مجموعِ عالم باشد در وی جمعست، بلکه او است اکبر از عالمِ کبیر، به جهتِ آنکه در عالم آنچه هست در وجودِ او نمونه دارد، و ادراکِ او احاطه به اشیائی دارد که در عالَم نیست، و این(1) همچو(2) جزء است که زیادتی بر کل دارد.

و همان نقطه نورِ اوّل که به اوّل تجلّی ظاهر شده، حقیقتِ محمّدی اطلاقی است که در آدمِ ابو البشر تجلّی کرده، و بدین(3) سبب مسجودِ ملایک گشته [است]، و در خاتم به نحوِ تمام سر بر آورده، حقیقتِ آدمیّت و مظهریّت به او کامل و اکمل شده، کلمه تامّه صمدی به حدّ لا ینبغی لا حدّ بعده رسیده، و آخر عین اوّل گشته [است]، تمام در او می باشد، و بر همین قیاس است سایر مراتب.

و می تواند معنی چنان باشد که می فرماید: «در این عقدم»، یعنی از عقدِ بیش از چهارده بسی اسرار درج است، نپوئیدنِ من نه به جهت آنست که خالی از اسرار است، بلکه از جهتِ اختصار [می باشد] و محلّ، محلّ انتظار است.

به شرح اسم هو باز آورم حرف کنم اوقات را در این بیان صرف

کزین بهتر نمی باشد کمالی که باشد بر زبان نام الهی

مراجعت کردن به اسمِ هو، اوّلاً دون سایرِ اسماء الهی به جهت قربِ او است به حضرتِ ذات، به سببِ آنکه این اسم به ازاء ذاتست بی ملاحظه صفت از صفات، به خلافِ باقیِ اسماء که دلالت و اسمیّتِ ایشان از برایِ ذات به ملاحظه صفاتست، لهذا در شهادتِ حضرت هویّت نظرِ دقیق می خواهد و توحیدیست خاصّی و لایق اهلِ علمست، و مُفادِ «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ(4)» است به معنیِ دقیق، چنانچه در نظرِ ادقِّ اهلِ تحقیق این معنی لطیف تر از معانی دیگر است.

و عرفا شهادت به حضرت(5) هویّت را از توحیدِ ابرار، و رسیدن به این مرتبه را حال

ص :397


1- 1_ صد: _ «و این».
2- 2_ صد: «همچه».
3- 3_ مل: «به این».
4- 4_ سوره مبارکه شوری، آیه 11.
5- 5_ مل: «حصر».

احرار می دانند، و در اذکار به آخرِ کار به ذکر «لا هو إلاّ هو» گویا [می شوند]، و خود را به صورتِ امناء حمل امانت می دارند، تا از صورت به معنی و حقیقت، و از قال به حال به خواستِ قادرِ متعال مبدّل شده باشند.

معنیِ کلام ظاهر است، یعنی بر می گردم و اوقات را در گفتگوی اسمِ هو صرف می کنم؛ و می تواند مراد از حرف، حرفِ ابجدیِ اسمِ هو که در تأویلِ اسم و تکثیرش، و استخراجِ اسامی و معانیِ متعدّده که در نظرِ ناظم است، ملاحظه آن حروف به حسب عدد و مرتبه، و زبر و بیّنه، و نحوِ دیگر لازم است، باشد.

شرح اسمِ اعظم الهی

بدانکه عقد اسم هو در این راه گشاید عقده عقد اسم اللّه

یقین میدان که اسم اعظم اینست خرد بخشای جان آدم این است

بدانکه انعقادِ اسمِ هو از دو حرف است: یک «ها» و یک «واو»؛ و عددِ حرف «ها» پنج است، و عددِ حرفِ «واو» شش است، و پنج و شش یازده است، و از جمعِ عددِ مراتب از یک تا یازده شصت و شش حاصل آید که عددِ حروفِ اسمِ(1) اللّه است.

و در اسمِ اعظمِ حضرتِ کردگار و خداوندِ مختار اقوال بسیار است، و از آن اقوالِ پسندیده، قولِ مشهور به شصت رسیده، و اوّل اقوال مذکوره در کتب، قولیست که اسمِ اللّه را اعظم دانسته و قولِ: «یا هو یا هو یا من لا یعلم ما هو الاّ هو» را در آخر اقوال ذکر کرده؛ صاحبِ این رأیِ پسندیده احمد بن فهد است در «عدّه».(2)

و مرادِ ناظم از اسم اعظم و مدلول اشاره او، اسم هو می باشد؛ و می تواند که اسمِ اللّه مدلول اشاره بود، و لیکن بعید از عبارت بود، امّا به حسب معنا و واقع بد نیست؛ چه اسمِ اللّه و اسمِ هو به بیانی که می فرماید قریب به اسم [اعظم] می باشند، و اسمِ اللّه را اشخاصِ بسیار از علماء کبار به جهاتِ بی شمار اسمِ اعظم گرفته اند، و این قول و این اعتقاد را

ص :398


1- 1_ مل: _ «اسم».
2- 2_ عدة الداعی، ص 58.

احسنِ اقوال و اقومِ آراء شمرده اند؛ و بعضی از وجوهِ آن ذکر کرده می شود تا جبرِ خلاف ظاهر شود و عذر از محتمل بخواهد.

و می گویند که اللّه اسم است از برای ذات با جمله صفات الهی، و در وقتی که اللّه گفته شود معنیِ او ذاتِ موصوفه به جمیعِ صفات کمال و نعوتِ جلال می باشد، چنانچه از هر بچه مکتبی بپرسی که اللّه یعنی چه؟ می گوید: یعنی ذاتِ مستجمعِ جمیعِ صفات؛ از زیادتیِ شهرت چنان می نماید که گویا دلالت کردنِ اسمِ اللّه بر این معنی به نحوِ ضرورتست، و باقیِ اسماءِ خدا دلالتشان بر صفاتِ حسنی دلالتِ آحاد بر آحاد است؛ یعنی هر یک اسمی بر یک صفتی دلالت می کند.

و اسمِ اللّه را امامِ سایر اسماء گفته اند، و نسبتِ مجموعِ اسماء من حیث المجموع به اسمِ اللّه نسبت حدّ است به محدود، پس دلالت می کند و مشتمل است بر جمیعِ اسماء.

و به مقتضی علمِ حروف نیز دلالت می کند اسمِ جلاله اللّه بر نود و نُه، کانّه اسماء حسنی؛ زیرا که عددِ حروفِ جلاله شصت و شش است، و نصفش سی و سه، و حروفِ جلاله سه است بعد از حذف مکرّر، و [از] ضربِ سی و سه در حروفِ ثلاثه، نود و نُه حاصل می شود.

و نیز دو طرفِ جلاله که شش است جمع شود و(1) بر حروف جلاله که چهار است قسمت شود، یکی و نیم می ماند، و یکی و نیم را بر شصت و شش [که [عددِ اسمِ جلاله [است] ضرب شود به نود و نُه می رسد.

و در تکثیرِ اسماء و تعیینِ اسماء حسنی، کفعمی ذکر کرده است از کتاب توحید از حضرت امام به حقّ ناطق حضرت صادق علیه السلام که آن جناب فرمودند چیزی که ملخّصش این است که: «حضرت عزّت، گردانید اسم خود را چهار جزء، و ظاهر ساخت از آن اجزاء سه جزء را از جهت فاقه و احتیاج خلق، و حجب کرد و پوشید اسم مکنون مخزون را،

ص :399


1- 1_ مل: _ «حروف ثلاثه... شود و».

و گردانید از برای هر یک از اسماء ظاهره(1) ارکان اربعه، و گردانید از برای هر رکن سی اسم، پس ارکان دوازده اند و اسماء سیصد و شصت اسمند، و از این اسماء نود و نُه اسم اسماء حسنی می باشند.»(2)

و روایت می فرماید حضرت رضا علیه السلام از پدرش از آباء کرامش از حضرت مولای متّقین امیر المؤمنین علیه السلام که فرمودند: «از برایِ او نود و نُه اسم است، کسی که بخواند به آن اسماء اجابت می شود از برای او، و کسی که احصاء بکند آن اسماء را داخل می شود در جنّت»(3)؛ و معنیِ احصاء که در حدیث فرموده اند، نه آن است که بشمارد، بلکه معنیِ

ص :400


1- 1_ صد: + «و».
2- 2_ توحیدِ صدوق رحمه الله ، ص 90 و 91: «عن أبی عبداللّه علیه السلام ، قال: إنّ اللّه تبارک و تعالی خلق أسماء بالحروف و هو عزّ و جلّ بالحروف غیر منعوت و باللفظ غیر منطق و بالشخص غیر مجسَّد و بالتشبیه غیر موصوف و باللون غیر مصبوغٍ منفیّ عنه الأقطار مبعد عنه الحدود، محجوب عنه حسّ کلّ متوهّم، مستتر غیر مستور، فجعله کلمة تامَّة علی أربعة أجزاءٍ معا، لیس منها واحد قبل الآخر، فأظهر منها ثلاثة أسماء لفاقة الخلق إلیها و حجب واحدا منها، و هو الاسم المکنون المخزون بهذه الأسماء الثلاثة التی أظهرت، فالظاهر هو اللّه تبارک و تعالی و سخَّر سبحانه لکلِّ اسم من هذه أربعة أرکان، فذلک اثنا عشر رکنا، ثم خلق لکل رکن منها ثلاثین اسما، فعلا منسوبا إلیها فهو الرحمن الرحیم، الملک، القدوس، الخالق، البارئ، المصوِّر، الحیُّ، القیُّوم، لا تأخذه سنة و لا نوم، العلیم، الخبیر، السمیع، البصیر، الحکیم، العزیز، الجبَّار، المتکبّر، العلیّ، العظیم، المقتدر، القادر، السلام، الموءمن، المهیمن، البارئ، المنشئ، البدیع، الرفیع، الجلیل، الکریم، الرزّاق، المحیی، الممیت، الباعث، الوارث، فهذه الأسماء و ما کان من الأسماء الحسنی حتی تتمّ ثلاثمائة و ستّین اسما، فهی نسبة لهذه الأسماء الثلاثة، و هذه الأسماء الثلاثة أرکان و حجب للاسم الواحد المکنون المحزون بهذه الأسماء الثلاثة، و ذلک قوله عزَّ و جلَّ: «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَیًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الأَسْمَاءُ الحُسْنَی»» [سوره مبارکه اسراء، آیه 110].
3- 3_ توحید صدوق رحمه الله ص 95: «عن علی علیه السلام قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : للّه عزّ و جلّ تسعة و تسعون اسما، من دعا اللّه بها، استجاب له و من أحصاها دخل الجنّة».

احصاء آن است که احاطه به آن اسماء(1) بکند، و به حقیقتِ معنیِ آن اسماء برسد، و مظهریّت از برای ایشان به هم رساند، همچه(2) کسی البتّه از اهل جنّت است.

و معنیِ کلامِ معجز نظامِ حضرت صادق علیه السلام آنکه: «خداوندِ عالم اسم را چهار جزء گردانید» ممکن است _ و خدا دانا است _ که مراد از سه جزء که ظاهر گردانیده، جبروت و ملکوت و ملک [باشد]، و [از] اسمِ مخزون مراد مشیّت بوده باشد که خلق را بما هو خلق از آنجا بهره نمی باشد.

و «از برای هر اسمی از اسماء ظاهره چهار رکن قرار داد(3)» مراد از چهار رکن، چهار ملک باشند که موکّل به چهار چیزند که در هر یکی از این سه عالم در کار دارد: خلق، و رزق، و حیات، و ممات؛ به جهت آنکه هر یک از عالمِ جبروت و ملکوت و ملک عالم تامّ می باشد، و جامعِ این چهار باید باشند.

و چهار ملکِ موکّل به این چهار: جبرئیل است و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل؛ و جبرئیل موکّل به خلق است، و میکائیل موکّل به رزق است، و اسرافیل موکّل به حیات است، و عزرائیل موکّل به موت(4)؛ و هریک از ایشان در هریک از این سه عالم عملِ فعلِ خود به نحوی که لائق آن عالمست می کنند.

و گاهی تعبیر می کنند از این چهار رکن به چهار نور: نورِ ابیض و اصفر و احمر و اخضر؛ و از برای هر یکی سی اسم [می باشد]، به اعتبارِ آنکه افلاک(5) نُه [است [و یکی هم ارض، و این چهار ارکان در این دَه، سه دورِ تکوین دارند: جمادی و بعد نباتی و بعد حیوانی، سه دَه سی می شود؛ و دوازده رکنِ هر یک(6) از این سی، تاثیری و مُعینی دارند، و لهذا از برای هر رکنی سی اسم و مُعین می باشد.

ص :401


1- 1_ مل: «اسم».
2- 2_ مل: «همچو».
3- 3_ مل: + «و».
4- 4_ صد: + «است».
5- 5_ صد: «افلاکش».
6- 6_ مل: «یکی».

چون از طور بحث این کتاب بیرون می رویم، اکتفا می کنیم به همین قدر و می گوییم: از این بیان معلوم می شود که اسمِ اعظمِ خدا را خدا می داند و آنکس که رفته است.

آنچه گفتیم قلیل است از خواصّ و مرجّح بسیار گفته اند، لکن دلالت بر حجیتِ او می کند نسبت به سایرِ اسماء حسنی، امّا نسبت به اسم هو محلّ تأمّل و توقّف است؛ زیرا که اسمِ هو به ازاء ذات و غنی از ملاحظه صفات است، و مُشعر بر فناء تعیّنات است، لهذا او را در مرتبه خود ریاستی هست، و در منزله پیشوائی ممتاز است.

اگر خواهی که دانی این رصد را ز یک تا یازده بشمر عدد را

مکن در کثرت این ره خرد صَرف دو یک دان یازده در صورت حرف

بیانِ معنیِ کلامِ اوّل و سخنی که گفته است می خواهد کرده باشد؛ پس می فرماید: اگر بخواهی که عالِم و دانا باشی به آن سخن(1) که من گفتم که عینِ صدق می باشد و خلاف ندارد، ملاحظه کن و بشمار از یک تا یازده تا سریان یک در همه مراتب بر تو مشخص شود، و بفهمی که به غیرِ احَد در عالَمِ وجود، هستی و بودی نمی باشد، هر چه هست او است و از او است.

که سراسر جهان و هر چه در اوست عکس یک پرتوست از رخ دوست(2)

و در یازده هم ملاحظه کن تا کثرتِ اعتباریِ عالمِ کثرت بر تو ظاهر گردد، و از ملاحظه یازده، مشخص می شود که چیزی نیست در عالمِ وجود، به جز تکرّر و نمودِ حضرت ودود، چنانکه به حسبِ تکرّر «الف» در عالَمِ تکثّر و اعداد، مقصود و مرادی

ص :402


1- 1_ مل: «سخنی».
2- 2_ شاه نعمت اللّه ولی قدس سره که سراسر جهان و هر چه در اوست عکس یک پرتویست از رخ دوست

نمی باشد، و به تکرّر «الف» یازده، و به تکرّر دیگر یکصد و یازده، و بدین گونه بشناس عالمِ اعداد را و مانند آن بدان و ملاحظه کن عالم ایجاد را، و بدان که نفی کثرت از عالم وجود یا از عالمِ موجود که می کنند مراد چه چیز است، نه آن است مرادْ که اشخاصِ بی فکر می گویند: عالم سرابِ محض و اعتباریِ صرفست، این مذهب از عقل دور و این سخن از سخنان زور است؛ بلکه عالمِ ایجاد، عالَمی است پر فایده و صاحب آثار متعدّده، و از بدیهیاتِ اولیّه است که مبنی این همه اثر، وهمِ محض و از اغلاط حسّ نمی تواند باشد و بیانی نمی خواهد.

و آنکه می گویند: عالمِ ما سوی کلّش اعتبار است، مراد آنست که داراییِ عالَمِ ما سوای حق به ذات حقست، و خود در وجود تاصّلی ندارد، بلکه همه اَحیاء به حیّ مطلق حیّ و همه عالِم ها به او عالِم و همه قادرها به او قادرند و هکذا.

پس، بباید دانست در عالم هر صفتِ کمال که به نظرِ اوّل، ذاتِ مستقلّ و امری برای خود به نظر می آید، نه چنان است که می نماید، بلکه از برای هر یک یک، مبدأ ذاتی هست که او در آن کمال متقرّر است به ذات خود، و این کمالات دیگر متقرّرند به او و عکس و پرتوی اند از او، و آثارِ(1) وجود همه داده او است.

مرو در بحر اثنینیّت ای جان دو را یک دان و آن یک را احد دان

بدان این معنی از روی اشارات که التوحید إسقاط الإضافات

یعنی خود را در دریای غیرِ متناهیِ عالَمِ کثرتِ اعتباری فرو مبر(2) و(3) از مبدأِ عالَم غافل مباش که کارِ بی خِرَدانست ای جان؛ زیرا که عالَمِ اعداد از جانبِ(4) کثرت بی نهایت و بی شمار، و بر هر اعتبارش اعتبار دیگر رواست؛ از اینجا است که عالم کثرتْ

ص :403


1- 1_ صد: + «آثار».
2- 2_ صد: «برده».
3- 3_ صد: _ «و».
4- 4_ مل: «جانت».

بی غایت و بی اعتبار هستی نما است، هر چه در مراتبِ او فرو میروی(1) و از مرتبه کمتر به مرتبه بیشتر داخل می شوی، از عالمِ هستیِ مطلق و مبدأِ حق دورتر می گردی، لهذا می گوید و وصیّت می کند که در عالمِ کثرت نَظرَت بر زیادتیِ اعداد نباشد که تو را چنان به دریای حرمان می اندازد که هرگز به کنار نرسی، و به وصالِ یارِ عالی تبار خرّم نگردی.

پس به مبدأِ عالمِ اعداد نظر کن، و از کثرت به وحدت سفر کن تا به کنارِ یارْ برخوردار(2)] بوده] و از دریای حزن و اندوه در کنار باشی.

پس، «دو را یک دان»، یعنی آن نسبتی که به سببِ آن نسبت یک دو می نماید از نظر بینداز، یکی ببین و همچه(3) بدان که آن یک احد است، شریک و ترکیب ندارد؛ و از روی اشاره بدان که عالمِ کثرت حاصل از اضافات و نتیجه ملاحظه نسب و اعتبارات می باشد.

و بدان از روی اشارت که در توحیدِ احدی که از اسقاط اضافات معلوم و هویدا می گردد، چگونه احد مبدأِ جمیعِ اشیاء می شود.

اشارتِ عقل و هدایت او ضرور [است]، چه توحیدِ واحدی که نفیِ شریک می کند گاهی از او نفی شریکِ ذاتی می خواهند و مسمّی به توحیدِ عامّی می کنند، یعنی عامّه مسلمین در فهم او شریک [هستند] و اذعان به صدقِ او یعنی اعتقاد به آنکه خدا یکیست دارند.

و گاهی او را توحیدِ خاصّی می گویند، توحیدِ صفات می خواهند؛ یعنی شریک در صفات ندارد و صفاتش تمام یکست.

و توحید خاصّ الخاصّی می گویند و توحیدِ افعال می خواهند؛ یعنی به جز او فاعلی نیست و افعالش یکیست، و تکثّرِ صفات و افعال به مفهوم و اضافاتست.

ص :404


1- 1_ صد: «بروی».
2- 2_ نسخ «برخردار» است.
3- 3_ مل: «همچو».

و به نحو دیگر می گویند: توحیدِ عامّی یعنی خداوندِ عالَم(1) یکیست، و توحیدِ خاصّیِ وجودی می گویند و وحدت وجود می خواهند؛ یعنی همه هستیها یک هستی است، امّا با حفظ مراتب، که «گر حفظ مراتب نکنی زندیقی».

و آنچه این فقیر از کلامِ محقّقین فهمیدم و اعتقاد نمودم از وحدتِ وجود که همان مقصودِ ایشانست، این است که: هر چه وجود است، یعنی هر چیزی را که وجود بر او صادق می آید، یا او است که حضرت هو است، یا از او است؛ مباین از او به بینونتِ عزلت نیست چیزی، نه آنست که مفهومِ وجود یک مصداق بیشتر ندارد و آن وجود حقیقت واجبست، و مفهوم موجود مصداقِ بسیار و افرادِ بی شمار دارد که ماهیاتی اند موجود به انتساب به حضرت وجود، چنانکه مذهبِ بعضی است.(2)

و توحیدِ خاصّ الخاصّی می گویند، یعنی موجود یکیست؛ و توحیدِ احدی که از اسقاطِ اضافات دیده می شود به حسبِ نخست و فهم درست توحیدِ خاصّ الخواصّ است؛ پس اگر می گوئی دیگر اشیاء دیدن، واحدْ مبدأِ اشیاء بودن چه معنی دارد؟! چه مبدأ بودن از برای اشیاء فرعِ اشیاء است.

بدان که توحید خاصّ الخواصّ که وجود و هم موجود می گویند یکیست، نه آنست که عالَمِ کثرت اعتباریِ محض و کذب بحت است، حاشا و کلاّ.

پس بباید دانست صحیح همان است که امام علیه السلام می فرماید که: «توحیده تمییزه عن خلقه و حکم التمییز بینونة صفته لا بینونة عزلته»(3)؛ یعنی تصدیق به وحدانیت و لا شریک له بودن و یکتائیِ ذات مقدّس الهی وقتی به وضوح می پیوندد و به ظهور می رسد که: داند هر چه غیر او است مخلوق او است، و هستی هر کسی از او است و به او است، و کمال و فضیلتی که نه او باشد و نه از او، غیر موجود است؛ و داند که غیریّتِ مخلوق

ص :405


1- 1_ صد: «عام».
2- 2_ این نظر به «ذوق التأ لّه» مشهور است.
3- 3_ الاحتجاج، ج 1، ص 201، مصدر: «صفة» و «عزلة» می باشد.

نفیِ استقلال و عدمِ مشابهتِ او است در کمال با حقّ متعال، بلکه هستیِ اصلی و حقّی، لایقِ ذات ذو الجلال و مختصِّ خالقِ بی مثل و مثال است.

همه عالَم صدایِ نغمه اوست که شنید این چنین صدای دراز؟(1)

و تخصیصِ تمییز به خلق اشاره است به آنکه ما سوای ذاتِ مستجمعِ صفات هر چه هست مخلوق او است، و هستی هر شیئی(2) به او است، و این اشاره دلیل است بر بودن تمییز(3) و بینونت، تمییز و بینونتِ صفتی نه عزلتی.

و امّا راهِ دانستنِ [این] که هر چه غیر او است مخلوق او است، بسیار است، بلکه از برای صاحبانِ قلب تصدیق به اللّه ِ احد کمال وضوح را دارد، بلکه این قضیه مشهوره در نزدِ طائفه محقّه از جهتِ کمالِ شهرت و وضوح به اوّلیّات مشتبه می شود و بدیهیش می پندارد؛ و به این فقیر، این حالت مکرّر روی داده است.

و امّا وجهِ دانستنِ آنکه بینونتِ مخلوق، بینونت صفتی است، آنست که مغایرِ شی ء به مغایرِ عزلتی علّتِ موجده(4) و فاعلِ موجب آن شی ء نمی تواند شد، و نسبتِ معلول به علّتِ موجبه و فاعلِ واقعی، نسبتِ ضعف است به کمال، و نقص است به تمام، و معلول حکایتِ علّت است، و معلوم است که مغایر به مغایرِ عزلتی حکایتِ مغایرِ خود نمی کند، و مغایرِ او فاعل و موجب او نمی شود، بلکه معدّ و از متمّمات قابل است اگر باشد، و به فاعل کاری ندارد، و به معدّ شی ء مستغنی نمی شود، بلکه محتاج به فاعل است، و ممکن بی موجد موجود نمی شود؛ و هر چه نه اصلِ شی ء و حقیقتِ او است متمّم و مکمّل و مغنی او نخواهد بود.

و توحیدِ عامّی ظاهر است؛ و هر شی ء یک اصلی و حقیقتی جداگانه نمی تواند داشت، پس همه اشیاء به یک حقیقت منتهی می شوند، و او حقیقتِ حقایق و مقوّمِ

ص :406


1- 1_ فخرالدین عراقی قدس سره .
2- 2_ صد: «شی ء».
3- 3_ صد: «تمیز».
4- 4_ مل: «موجوده».

خلایق، و اصلِ اصول، و مظهر اشیاء، و خالق ما سوی است؛ بی انتساب به آن جناب تقرّر[ی [نمی باشد، حقیقتِ هستی او است و باقی از او است، «کُلُّ شَیْ ءٍ هَالِکٌ إِلاّ وَجْهَهُ(1)

توحیدِ عامّی عنوانِ توحید خاصّی است، و توحیدِ خاصّی برهانِ توحیدِ عامّی است و در حقیقت از هم جدا نمی شوند؛ در این لفظِ موجز اکثر مطالبِ حقّه منطوی است، و این کلام مبیّن اصلِ اصول دین است، و آنچه ذکر شد یک نکته است از این دفتر، و مطالب عالیه حقّه دیگر در او است مسترّ.

دیده باید که باشد شه شناس تا شناسد شاه را در هر لباس(2)

امّا بینونتِ عزلتی، چون نم و دریا ملزومِ سنخیّت است، و این سنخیّت باطل است، و برهانش در کتب مسطور، و دلیلش مشهور و ظاهر است، و قائلش نیست و یا نادر است.

بگویم باز شرحی عاری از عیب که جانت تازه گردد بی شک و ریب

بیانی آورم تا گردی آگاه ز سرّ لفظ و حرف اسم اللّه

که آن هم یازده حرفست در کار موافق با حساب هو در اطوار

بیانِ جامعیتِ اسم اللّه و امام الائمة بودن او را می کند و می گوید(3) که: حروفِ ملفوظیِ اسم اللّه که «الف و لام و لام و ها»می باشد، یازده است، و عددِ حرفِ «ها» و حرفِ

ص :407


1- 1_ سوره مبارکه قصص، آیه 88 .
2- 2_ در منطق الطیر عطّار نیشابوری قدس سره این بیت چنین است: مرد می باید که باشد شه شناس گر ببیند شاه را در صد لباس
3- 3_ صد: «می گویند».

«واو» که یک پنج و یک شش است، جمعش یازده می شود، و این دو بزرگوار و این دو اسمِ عالی تبار در حساب و شمار و در اطوارِ بسیار مانند هم اند، یعنی حروفِ ملفوظیِ تمامِ اجزاء اسم اللّه یازده، و تمام عددِ حرفیِ اسمِ هو هم یازده است، و هر یک به این جهت اشاره به آن دیگر دارند؛ و به ملاحظاتِ دیگر هم نظیر یکدیگر می باشند، چنانچه می فرماید(1):

دو حرفِ هو اضافه بر عدد کن و زان پس فکر در اسمِ احد کن

دگر ملفوظیِ «ها» با «واو» بشمر که اسم واحدت گرددت میسر

چون دو حرفِ هو اضافه بر یازده رقمی کردی سیزده شود، عددِ حروفِ احد هم سیزده است با او برابر شود و دلالت بر او کند.

و بدان که عددِ حروفِ احد، یعنی ارقامِ این سه حرف، بعد از اسقاط مخرج نصف، با حروفِ الفاظِ اجزاءِ اسمِ واحد برابر است.

و ملفوظیِ «های» هو شش است، و ملفوظیِ «واو» سیزده، چون هر دو جمع شود نوزده شود با عددِ ارقامِ حروفِ واحد که نوزده است، برابر گردد.

و عددِ اجزاءِ ملفوظیِ حروفِ واحد با اضافه دو چون بشمری سیزده بود، با عددِ ارقامِ حروفِ احد برابر شود، چنانکه برابر است با عددِ ارقامِ هو به غیر از اضافه دو.

و بباید دانست که واحدیِ عالم حقّ صمد با واحدی عالَمِ عدد مانند نیستند؛ زیرا که بر حقّ صمد صدق نمی کند. وحدتِ عددی یا ابهامی ثانی دارد، زیرا(2) که متوحّد است در توحید، چنانکه حضرت جواد علیه السلام در جوابِ سائل فرمودند: «توحّد بالتوحید فی توحّده»(3)؛ یعنی احدیّتِ حضرتِ احد، حقّ احدیّت و احدیّتِ حقّه است، مثل و مانند، و شریک و شبه از برای او در احدیّت نمی باشد، چنانچه در الهیّت شریک ندارد.

ص :408


1- 1_ مل: «می فرمایند».
2- 2_ دلیل برای عدمِ صدقِ این دو وحدت بر حضرتِ حق می باشد.
3- 3_ الکافی، ج 1، ص 123، ÷باب تأویل الصمد، حدیث 2.

و غیرِ او در توحّد متوحّد نیستند؛ زیرا که یافت می شود از برای هر یک در توحّد، مثلِ موجود یا مفروض، به سببِ آنکه وحدت در هر شی ء، عین وجود او است، حکمِ وحدت، حکمِ وجود است؛ چنانچه وجودِ معبود صرفِ وجود است و ثانی ندارد، وحدتِ او حق و محض وحدتست، ثانی ندارد، به جهتِ آنکه «صرف الشیء لا یتعدّد»، و هر چه صرف نیست، چنانچه در وجود ثانی برای او فرض می شود، در وحدت نیز همچنان است، ثانی از برایش متصوّر است.

توقّف کن مرو از این عدد دور که سرّ وجهه اینجا است مسطور

یعنی از برای خداشناسی و علم به سریان نورِ حضرت سبحان و اعتبارِ بی اعتبارِ(1) این جهان، و دانستنِ بی اصالتیِ عالمِ امکان و نحو تحقّق ایشان، نظیری در عالمِ ایجاد بهتر و نزدیکتر از اعداد و دانستن نحوِ حصولش از یک که مبدأ عدد است، نمی باشد؛ لهذا می فرماید که: توقّف کن و به تأمّل ملاحظه نما در واحدِ مبدأ عدد و سریانِ او در کلِّ مراتب، تا به ملاحظه درست در هر مرتبه، بدانی که به جز سریانِ همان واحد غیری نبوده و نیست، و این آثارِ عجیبه نمودار، و این مراتبِ کثرت(2) بی اعتبارِ بی پا، از کجا پای گرفته، تا از این عالمِ عکس و ظلال به عالمِ محصّل، و از این شبه و مثال به عالم اصل و ممثّل سفر کنی، و حقیقتِ سریانِ حق بر تو ظاهر گردد، و به نمودِ بود نمایِ خود، و به هلاکتِ کلّ اشیاءِ ما سوای خدا عالِم شوی، و بدانی سرّ «کُلُّ شَیْ ءٍ هَالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ(3)» را.

و معنیِ این کلام به مذاقِ اهلِ ظاهر چنان است که هر چیزی که غیرِ ذات حق است فانی خواهد شد، و آنچه فانی نمی شود و نمی میرد ذاتِ حق است، و این معنی حقّ است لا ریب فیه؛ لکن معنیِ دیگرِ او که اکمل، و در حقیقت برهان و حجّتِ معنیِ اوّلست،

ص :409


1- 1_ صد: «بی اعتباری».
2- 2_ صد: «کثیره».
3- 3_ سوره مبارکه قصص، آیه 88 .

اینست که: هر چه غیرِ ذات حقّ است، هلاکتِ ذاتی و نیستیِ مرتبه[ای [مر ایشان را لازم [است]، و به فقر و سیه روئی، چنان مبتلا شده اند که هرگز ازلاً و ابداً از آن جدا نمی شوند، چنانچه جمله اسمیّه(1) هم اشعار بر دوام هلاکت دارد.

و معنیِ ثالث که حقّ معانی است، آنست که: مراد از وجه، وجهِ ذات باشد نه ذات، و(2) می فرماید که: هر چیزی غیرِ ذات و وجهِ ذات که متصوّر می شود به اقتران به وجهِ ذات بودی، و به سریانِ نورِ ذات نوری و ظهوری به نحو عاریه در او پیدا می شود؛ و امّا هلاکتِ ذاتی از او سلب نمی گردد، زیرا که ممکن، واجب بالذات نمی شود؛ یعنی مرتبه ذاتش از نداری، مبدّل به دارایی نمی شود، چه وجوبِ ذاتیِ غیری، محال است.

و از برای ربّ الارباب، و مالکِ یوم الحساب دو مقام است: مقامِ وجوبِ ذاتی احدیِ غیب الغیوبی، و مقامِ وجه و تجلّی و فیضِ اطلاقی و سریان و نمایشِ کمالات در قوالبِ کثرات.

و مقامِ ثانی نسبت به مقامِ اوّل، نسبتِ ضوء است به شمس، و مقامِ ثانی ازلی و ابدیست به ازلیّت و ابدیّت اوّلِ صمدی، و سرمدی است به سرمدیّت او، چنانچه ضوءِ شمس، دایم است به دوام به شمس، و به غیر از ذات و وجهش هر چه پنداری نمودیست بی بود، و به هلاکت ذاتی مستقرّ و برقرار، و از(3) دارِ هلاکتِ ذاتی و نیستی و افتقار، به دارِ بقا و هستی مبدّل گشته، آثارِ تجلّیست که از او ظاهر شده، و وجود و موجودی نیست به غیرِ ذات و وجه ذات، و به جز حضرتِ وجود و ظلّه الممدود.

و این کلام حق، دلالت بر توحیدِ خاصّ الخاصّی به نحوِ صحیح می کند؛ چنانچه بیان شد.

وجود از این عدد هم می شود فاش چه دانستی، دمی با این عدد باش

ز سرّ این عدد، گر پرسی از من جوابت را بگویم پاک و روشن

ص :410


1- 1_ مل: «اسمیّت».
2- 2_ مل: _ «و».
3- 3_ مل: _ «از».

یعنی وحدتِ وجود و سریانِ او در عالَمِ امکان و شهود از ملاحظه واحد و عدد، و سریانِ این واحد در وحدات فاش و ظاهر می گردد به اندک تدبّری، چنانکه بیان شد در معنیِ بیت سابق.

و چون اتمّ از این مثال از برای ذاتِ ذو الجلال در عالمِ تبع و ظلال، مثل و مثال نمی باشد، و البتّه هر چه در مثالِ چیزی تفکّر، و در ظلّ شخصی تدبّر بیشتر شود و در سوادِ اصلی، تدقیق نظر زیادتر گردد، به خصوصیّاتِ اصل و ممثّل داناتر، و به عالمِ قرب معرفتش نزدیکتر می شود.

می فرماید: در این عدد دمی تفکّر کن و بی تفکّر و کورانه از او مگذر، و اگر محتاج باشی و بخواهی که حقیقتِ این کثرت بفهمی که از کجا پیدا شد و این همه تعدّد و نموداری، از چه حاصل آمد، با آنکه به غیرِ واحد چیزی نیست، می گویم فاش و روشن _ با آنکه به نحو اشاره گفته شده _ و به جواب روشن می فرماید:

نُه و یک را تو یک دان در اشارت به حذف صفر او در این عبارت

می فرماید که: عددِ حروفِ مکتوبیِ واحد، نوزده است، و رقمِ نوزده، یک نُه است و یک یک، چون جمع کنی ده شود، و رقمِ ده «الف» است با صفر، و چون ملاحظه صفر ننمائی به غیر از یک «الف» دلالتی ندارد.

چنانکه در عالم اعداد حکم یک و نُه ملاحظه شد، در عالمِ اعیان هم این ملاحظه می توان کرد، که نُه اشاره باشد به حقیقتِ آدم و حضرتِ خاتم، و یک اشاره باشد به ذاتِ یکتای بی همتا؛ اصلِ اصولِ عوالم که به جلوه های گوناگون در عالمِ دون به اطوارِ غریب [ظاهر]، و از اعلی به نشیب مبدّل [گشته]، و از بساطت ترکیب متحصّل [است]، از جماد به نبات، و از نبات به حیوان، و از حیوان به انسان سر برآورد، چنانچه گفته اند:

از جمادی مُردم و نامی شدم از نما مُردم به حیوان سر زدم(1)

ص :411


1- 1_ مثنوی معنوی دفتر سوم.

پس آن یک را بلا شبهه احد خوان احد بین و احد خوان و احد دان

می توان یک را احد خواندن به جهتِ آن باشد که علاوه بر آنکه یکِ فارسی احد است، علامتِ یک «الف» است، و «الف» سه حرفست، احد هم سه حرفست، و حروفِ ملفوظیِ «الف» هشت است، حروفِ ملفوظیِ احد هم هشت؛ یعنی چنان باش که در هر مرتبه(1) بنگری به جز او نبینی، و در هر چه نظر کنی، سیمای او ببینی، احد بینی و احد خوانی و احد دانی.

چون دیدن، منوط است به نظر و متعلّق است به رقمی و بس(2)، و خواندن، منوط است به فهم، و سمع، متعلّق است به الفاظ و اسم، و دانستن و اعتقاد، منوط به قلب و متعلّق است به خواصّ و آثار، لهذا حروف را سه نحو جلوه و ظهور، و سه قسم مجلی و مدرک(3) می باشد:

اوّل: رقمی کتابی، دوّم: لفظی کلامی، سیّم: معنویِ لبابی.

و این سه قسم، ظهور سه نحو مجلی دارند: مجلای اوّل: بصر است، چه در آیینه ادراکِ صور و حسِّ ظاهر(4) حروفِ رقمی ظهور [دارد]، و از حالتِ کتمان به حالتِ عیان مبدّل گشته [است]، از برای صاحبانِ فهمِ این مرتبه که اولی الایدی و الابصارند(5) هویدا و آشکار می گردند.

و مجلای دویم: به حسبِ دورِ آخر سمع است، چه قسمِ ثانی لفظی در اوّل حال به نحوی از عرضیّت قائم به نفس و به هواء خارج [است]، و از آنجا به هوای داخل سماخ و به مجلای سمع در می آید، و هویدا می گردد از برای کسانی که لایقِ این ادراک می باشند، و بیانِ معانی و مرادات می کنند از برای ایشان که اهل ذکرند.

ص :412


1- 1_ مل: «چه».
2- 2_ صد: «به شی ء»، بدل «بس».
3- 3_ مل: «مدارک».
4- 4_ صد: «ظاهری».
5- 5_ اشاره به آیه 45 سوره مبارکه ص می باشد.

مجلای سیّم: لبابی روح و قلب معنوی است، که حقیقت و خاصیّت هر شی ء چنانچه هست به آن آیینه محقّق شود، و اهلِ این ادراک از دنسِ طبیعت پاک، و لبابِ عالَمِ اولو الالباب می باشند.

و ادراکِ هر یکی از این احوالِ ثلاثه، مخصوص به یک شِعر از مشاعر انسان(1)، که آن قلب و سمع و بصر است، می باشد؛ پس می فرماید: ببین جلوه رقمی کتابی را به مجلی و آیینه بصر و تکرّر از میان بردار، همه را احد و یک امر ببین؛ و در کلامیِ لفظی، این الفاظ و اصوات را باز یک صوت دراز ببین، مقطّعات و اسبابِ کثرات [را] از نظر بینداز.

و در حقیقی و لبّی می فرماید که: از اهلِ یقین باش که احد یکیست به اطوار و نمایش بی شمار؛ این کثرت و اعداد به مرتبه شمار می رسند، لکن حقیقت نیست مگر یک واحد.

و سریانِ احد را در همه مراتب آگاه می باید شد، و باید دانست که در هیچ جا و در هیچ مرتبه و در هیچ دار نیست غیر هو و او(2) دیّار؛ و از عالمِ کثرتِ عدد و نسبتِ آن با واحدِ مبدأ عدد چون آگاه شدی از کثرتِ عالم وجود، و آن نمودِ بی بودِ او، و هستی و یگانگیِ ودود، و نسبتِ خالق و مخلوق، و عابد و معبود، عارف و دانا خواهی شد.

و مثالِ حضرت باری عزّ اسمه _ و حال آنکه نه مثل دارد و نه مثال _ در ترتیبِ خلق، مثالِ واحد است بی ترتیبِ اعداد، و ناشی شدنِ اعداد از واحد؛ و سریانِ واحد در اعداد، بهترین دلیلست بر وحدانیّت حضرت حق و پیدا شدن مخلوقات از تجلّیِ او به اسماء و صفات؛ چنانکه واحد هر چند متصوّر می شود، وجودِ عددش و ترکیبش از او به سببِ ملاحظات و تصوّرات در ذاتش تفاوت و تغیّری حاصل نمی شود؛ چه این همه اعداد و کثرات به ملاحظه نسب و محضِ اعتبار پدیدار شده اند، یکی و واحد به وحدتِ خود باقی، و در ذات از این کثرات متبدّل و متغیّر نمی گردد.

و همچنین وحدتِ احدی و نورِ صمدی به اعتبارِ نشو کثرات از تجلّیّاتِ آن بسیط

ص :413


1- 1_ صد: «انسانی».
2- 2_ صد: «را»، بدل «و او».

الذات به هیچ نحو تغیّر و تکثّر، و به هیچ وجه تبدّل از کمال وحدتِ ذات نمی یابد، به عینِ وحدتِ احدی و یکتائیّتِ سرمدیِ خود باقی می باشد(1)، و چنانچه واحد، اصلِ اعداد و مبدأِ اعداد است و با همه مراتب اعداد می باشد، بدون آنکه با ایشان مخلوط و ممزوج باشد، همچنین حضرتِ پروردگار، اصل و مبدأِ موجوداتِ بی شمار که مشاهده می شود می باشد، و مقوّم همه و با همه هست، و مخلوط و ممزوج با هیچ یک نمی باشد.

و چنانچه واحد هرگاه فرضاً نباشد، عددی موجود نخواهد بود، همچنین هرگاه حضرتِ واحدِ احد نباشد، دیّاری وجود نخواهد داشت؛ و تمثیلی از برای مراتبِ خلق و صدورش از حضرتِ حق در عالَم اقرب از مراتبِ اعداد، و حاصل شدنِ این همه کثرات از نفسِ واحد(2) نمی باشد، با آنکه چه نسبت خاک را با عالم پاک.

حضرتِ خالقِ قدیر را مثل و نظیری نمی باشد، البتّه(3) و مثال هم از برای او نمی باشد اگر مراد از مثال، مثالِ تامّ تمام باشد، و مثالِ به وجهی که از راهی مقرّب باشد، کو از جهات دیگر فارق و مبعّد باشد، به جهت تنگی و ناچاری گفته می شود؛ «دیده باید که باشد شه شناس» تا مثال را از آن راه که مقرّب است، درست ملاحظه کند و بشناسد تا به هلاکت نیفتد.

مدان اعداد را غیر از یکی تو مبین مانند احول، تو یکی دو

می فرماید: نوکر عقلِ راست بین باش و درست ملاحظه کن و اعتقاد مدار که در مراتبِ عدد به جز واحد، یک ذات ملحوظ بالذات و یک شی ء مستقلّ در شیئیّت متحقّق نمی باشد(4)، بلکه اعداد و کثرات که دیده می شود، نمایشات واحدند؛ به جز واحد

ص :414


1- 1_ صد: «می باشند».
2- 2_ نسخ چنین بود: «از نفسِ واحد این همه کثرات».
3- 3_ صد: _ «البته».
4- 4_ سختی و نارسایی این قسمت از عبارت بر اهل علم پوشیده نیست، تصحیحِ آن نیاز به تغییر زیاد داشت.

در عالمِ کثرت تأصّلی نمی باشد، اگر صاحب دیده باشی و راست بینی، در هر مرتبه[ای[ از اعداد که نظر می کنی ما به یتحقّق را، یعنی اصل و منشأِ او را، بدان که همان یکیست و جز نسب و نمایش چیزی در میان نیست؛ نه چون احول دو واقعی ببینی که این دیدن از ناقصی دیده و نقصان بیننده باشد.(1)

عدد گر صد بگیری ور هزارش به غیر از یک نباشد اعتبارش

چه آرم شرح آن یک را ازین بیش طریقی در معمّی آورم پیش

می فرماید: عدد اگر یکیست صورت و رقمِ یک الفست، و اگر صد است، صد «الف» است و دو صفر، و اگر هزار است، «الف» است و سه صفر؛ پس به جز سریانِ واحد در مراتبِ ده و صد و هزار چیزی نمی باشد، دو دو یکیست و صد صد یکیست و همان یکیست(2) که در مراتب و مرایای متعدّده ظهور یافته و در هر مرتبه[ای] مسمّی به اسمی شده [است].

و نشانِ یک که(3) خطِ «الف» است، مرکّب از سه نقطه(4) است، نقطه اول: کنایه از جلوه حقّست که از او نقطه ثانی که به منزله عقل اوّل است [پدید می آید]، و تسمیه اسماء در این مقام است ظاهر؛ و از این نقطه نقطه ثالث که به منزله نفس کلّ و لوح محفوظ است، هویدا گشت.

چنانچه یک، در مراتبِ اعداد ساری است، «الف» نیز که نشانِ یکست در مراتب اعلام اعداد که حروفست، ساریست، بلکه همان «الف» است که در هر مرتبه مسمّی به اسمی شده [است] با حفظِ مراتب.

چون به «الف» یک نقطه از سه نقط خود همنشین شود ده است، و دو نقطه صد است، و سه نقطه هزار است، و در حروف غین هزار است، و هزار به عربی اَلْف است، و اَلْف

ص :415


1- 1_ صد: «می باشد».
2- 2_ صد: «یکست».
3- 3_ صد: _ «که».
4- 4_ صد: «نقط».

«اَلِف» است، و «اَلِف» یکیست؛ گر نویسم شرح این بی حدّ شود. فهم من فهم و من لم یذق لم یعرف.

برو حرف یکی را در جمل آر که حرف میم از او آید به پرگار

پس آنگه، میم در حدّ احد نه یکی را با یکی در هم رصد نه

یعنی حروفِ یکی، که دو «یا» و یک «کاف» است، به حسابِ ابجدی چهل می شود، «میم» که در مرتبه چهارم عشراتست، از سه حرفِ یکی حاصل می گردد، پس آنگاه «میم» را در حدّ احد، یعنی در میان «حا» و «دال» احد قرار بده.

و «یکی را با یکی در هم» یعنی به نحوِ اجتماع که اسمِ احمد از او حاصل آید بنویس، نه آنکه دو صورتِ «الف» نوشته شود.

که تا از اسمِ احمد ضو بیابی ز خورشید، رخش پرتو بیابی

می فرماید: «که تا از اسم احمد ضو بیابی» یعنی از ملفوظیِ این چهار حرف که یازده است ضوء و عکس و رهنما، یعنی هادی را که ارقامِ او هم یازده است به ملاحظه آحاد، و به ملاحظه یک صفر و ده می شود که رقمِ اسمِ شریف هادی سبل بعد از ختم رسل می باشد، چنانچه مصرع دیگر همین افاده را می کند؛ زیرا که می تواند [مراد] از پرتوِ رخ، بیّنه حرفِ مبدأ که «الف» است، باشد که آن «لام» و «ف» که صد و ده است که رقم اسم مبارک اسد اللّه الغالب است، باشد.

و از بیّناتِ سه حرفِ دیگر هم، اگر مراد باشد، هادی حقیقی، یعنی اسمِ امام از مجموعش حاصل گردد، چنانچه ناظم خود بعد می فرماید:

بدانی سرّ نحن السابقون را بیابی نکته الآخرون را(1)

بدانی کیست اصل آفرینش جز او فرعست در آیین بینش

ص :416


1- 1_ اشاره به روایت امام جعفر صادق علیه السلام می باشد که می فرمایند: «... و نحن السابقون، و نحن الآخرون...»؛ کمال الدین و تمام النعمة، ص 205.

و چون معلوم شد که از یکی «میم» و از اعتبارِ «میم» با اسمِ احد و حضرتِ صمد اسمِ غایتِ ایجاد کلّ ما سوی چنانچه می فرماید: «لولاک»(1) حاصل شد، «بدانی سرّ نحن السابقون را»، چه علّت غائی هر شی ء از جهتِ غایت بودن، موءخّر است، و از جهتِ آنکه باعثِ فاعلیّتِ فاعل است، مقدّم است؛ لهذا از برای علّت غائی، دو مقام و دو نحو وجود می باشد، به حسبِ وجودی مترتّب می شود بر فعلِ فاعل، پس مقدّم بر سایر می باشد، و موخّر نیز [هست].

لکن در افعالِ خدا چونکه می گویند: معلّل به اغراض نیست، و همچنین می گویند: «واجب الوجود بالذات واجب الوجود من جمیع الجهاتست»، یعنی هر چیزی که وجودش واجب بالذات است، جمیع صفاتش واجب است و فعلیّتِ محض می باشد و در هیچ صفتِ کمال محتاج و بالقوّه نمی باشد، پس چگونه می گوییم غایت از برای فعلش و هم چنین باعث از برای فاعلیّتش می باشد؟

می گوییم که: مقصود آن است که آن ذات، مبدأِ جمیع اشیاء و غایتِ مجموع اشیاء است، فعلش لاجل غیر نیست تا استکمال لازم بیاید، ذاتش غایت الغایاتست و غایات متوسّطه، مؤدّی می شوند به غایتِ اخیره؛ پس حقیقتاً(2) غایتِ کلّ، حضرت ذات و مبدأ کلّ است، چنانکه فواعلِ مترتّبه، منافی با وحدتِ در فاعل نیست، [و [سلسله مبادی(3) به وحدت [منتهی] می شود، غایاتِ مترتّبه(4) هم چُنین می باشد.

پس ذاتِ احد بلا واسطه، مبدأ و غایت از برای نورِ محمّد [است]؛ و ذاتِ احمدی، غایت و واسطه از برای ما بقی [می باشد]، یعنی وجودِ ما سوای آن نورِ پاک و آن علّتِ ایجاد افلاک، از اشعه وجود و در نمودِ بودِ آن اختر [است]، چنانکه آن وجود و نورِ

ص :417


1- 1_ اشاره به حدیث مشهور «لولاک لما خلقتُ الافلاک» است. وافی، ج 1، ص 52؛ بحارالانوار، ج 16، ص 406.
2- 2_ صد: «حقیقت».
3- 3_ صد: «مادی».
4- 4_ مل: _ «منافی با ... مترتّبه».

محمّدی، شعاع و پرتو وجودِ حضرت صمدی می باشد، ترتّب به نحوِ لزوم و مؤدّی به وحدتست، نه در فاعلیّت معطّل، و نه فعلش به غیر معلّل [است].

و چنانکه طبیعتِ وجود و ذات و حقیقتِ معبود، مقدّم بر همه اشیاء و با همه اشیاء و بعد از همه اشیاء، به نحوی که لایق کبریاء او است می باشد، فیضِ حضرت کبریاء و وجودِ خاتم انبیاء هم نسبت به ما سوی، مقدّم بر همه و با همه و غایتِ همه[است]، به نحوی که به ملاحظه درست، بی عیبی و درستی و صحّتش ظاهر است.

و چون بیان کردیم مقصود از پرتو و ضوء را، معلوم شد لزوم و عدمِ انفکاکِ وجودِ رهبر و امام کلّ بشر از وجودِ آن سرور؛ پس معنی «نحن السابقون» به صیغه جمع و نکته «نحن الآخرون» و مقصود و مراد دانسته و علم و اعتقاد پدید آمده خواهد بود.

ولی این اصل را معنی و صورت بیان باید در اینجا بالضرورت

که گردد سرّ جان بینت هویدا ز معنی بیان راحت افزا

و چون درست رسیدن به معنیِ مقصود در سریانِ نور وجود به نحوی که منافی با(1) شریعت و غیر ملایم با طریقت نبوده [باشد]، حقّ حقیقت و قرت العین اهل معرفت و لبّ لباب اولو الالباب و مقرون به صدق و صواب باشد، صعوبتی دارد می فرماید: آنچه گفتم، فهمش محتاج به بیان و تأمّل در میان است، که تا سِرّ و روح معنی بر(2) تو ظاهر گردد، از شکّ و ریب خلاص شده به راحت باشی.

بدان کاوّل ز معبود حقیقی عیان شد نور مقصود حقیقی

محمّد کافرینش را غرض بود غرض او بود، باقی بالعرض بود

چنانکه ذاتِ خالقِ اکبر احدی و یکتایی و بی شریکی را در بر [دارد]، و نفیِ شریک و نفیِ ترکیب، لازم بیّنِ حضرت رحمن و خداوند عالم و عالمیان است، مظهرِ ذات و فیضِ اوّل و آیینه سراپا نما، و واسطه کلّ ما سوی نیز همسری ندارد، و آیینه سراپا

ص :418


1- 1_ مل: _ «با».
2- 2_ صد: «از برای»، بدل «بر».

نمای حق صمد، جز آن یگانه سزاوار کسی نیست؛ مظهرِ ذات و مجلای تمامِ صفاتِ خالقِ احد، فیض یابِ بلاواسطه معبودِ ودود در عالمِ وجود می باشد.

و غرض و غایتِ ایجاد، بعد از حضرتِ ذات، غیر حضرتِ احمد و آل امجاد آن برگزیده احد(1) نیست کسی، و باقیِ عالم بالعرض و جودِ آن اشرف بنی آدم می باشند.

چه نورش گشت قبل از خلق لامع ولایت با نبوّت داشت جامع

مهیّا بودش از حق در حوالت ولایت معنی و صورت رسالت

در آن مشهد که نور او جلی بود محمّد صورت و معنی علی بود

چون در تجلّی اوّل ظاهر شد، نورِ محمّدی و نقطه فیض اوّلِ احدی اضافی، همه وجودات و کمالات را به نحو بساطت و شرافت دارا بود، و هیچ خیری(2) غیر مرتبه حقّ حقیقی را فاقد نبود، و جامع صفتین ولایت و نبوّت، و مظهرِ جامع تمام اسماء و صفات، و صاحبِ ولایت عامّه و نبوّت کامله بوده؛ و در آن مرتبه وجود ولی و وجود نبی و حضرت محمّد و علی یک نور پاک و غایتِ ایجاد افلاک بودند.

نبوّت ظاهر و باطن ولایت، زیرا که [در] نبوّت اضافه به خلق در ملاحظه اقدم است، چنانچه در(3) ولایت ملاحظه به حقّ تقدّم دارد.

«محمّد صورت» و این به حسب ملاحظه وصف نبوّتست و الاّ مقام محمّدی حق و حقیقت ولایت است، و نسبتِ سایرِ اولیاء به او نسبتِ تبع و فرع است، بعضی تامّ و بعضی غیر تامّ.

و بباید دانست که همه اشیاء در نزول شریک، و از فیوضات و نزولاتِ نورِ محمّدیّه و نقطه وجود احمدی در مرتبه ظهور اوّل [است]، و در مقامِ نزولْ مقدّم بر سایرِ

ص :419


1- 1_ برگزیده احد: بزرگوار احدی، مل: «بزرگوار احدی»، بدل «برگزیده احد».
2- 2_ صد: «چیزی».
3- 3_ مل: _ «در».

نزولاتِ(1) موجودات مع جمیع کمالات، و مظهر و مجلای تمام نمایِ حضرت حق و مبناء وجودات همه خلق است.

و در صعود، کسی که خود را به او رسانید و متخلّق به اخلاقِ حمیده و صفاتِ پسندیده او گشت، و در معنی و صورت قرین او گردید، علی و اولاد او می باشند؛ و مناط و معتبر در نسبتْ قوسِ صعود می باشد، و به این جهت می گویند که عقلِ کل و نفس کل می باشند.

پس خوشا حالِ کسی که خلود بر ارضِ طبیعت دامن گیر او نشود، و صعود به عالمِ تجرّد و روح کرده، از اشعه جلال و جمالِ آن نورِ بی مثالِ مصطفوی و از شیعیانِ پاک مرتضوی گشته، به سعادت ابدی و رحمت رحیمی فایز شده باشد.

مسمّی بود نور یک معلّی دو اسم آمد نشان آن مسمّی

علی جان محمّد بود بی عیب محمّد جان حیدر بود بی ریب

بیانی گر عنانی(2) هست این است که اسم این دو شه با هم عجین است

حقیقتِ مسمّی حقیقتِ وجود است، حقیقتِ نبوّت و ولایت در مرتبه مشیّت بی رنگ و به نحوِ وحدت مسمّای نبوت و ولایت بوده، و از آن نقطه نورِ محمّدی، دو نقطه صفتی ولایتی و نبوّتیِ مظهریِ جلال و جمال، هویدا گردید، و آن سه(3) نقطه مجلای ذات و صفات جمال و جلال بوده.

و امتیاز وجودی از برای صفات جلال و جمال در آن مبناء کمال نبود، و مناط انتزاع

ص :420


1- 1_ مل: _ «نور محمّدیّه ... نزولات».
2- 2_ مل: «عیانی».
3- 3_ مل: «این»، بدل «آن سه».

کل نور بسیط ختم رسل می بود، و مسمّای هر یک از رسالت و ولایت جانِ اسم آن دیگر بودند، و در کلّ مراتب نازله چنین است؛ و معنیِ عجین همین است، مگر در عالمِ خلق که در این عالم اسمَین به دو وجود نمود یافته، به عکسِ عالمِ بود، نمودِ ولایت تابعِ نمودِ نبوّت گشته؛ پس ولایت و نبوّت به حسبِ باطن عالم حقیقت و بود و به حسب ظاهرِ عالمِ ماهیّت و نمود و در ملاحظه اصل و فرع متعاکس می باشد.

نگوئی تا(1) عیانی این بیان کرد که لفظ نور و واحد این عیان کرد

یعنی لفظِ نورِ واحد نوزده است، نور هشت و واحد یازده، و علی و محمّد نیز نوزده، علی هشت و محمّد یازده، و مجموعِ علی و محمّد نور واحدند.

و سرّ دیگر این که نوزده لفظ محمّد و علی(2) ارقام واحد است.

الف از اسم احمد گر شکافی بگوید بیّناتش با تو صافی

اگر «الفِ» احمد را سوی ملاحظه کنی، بیّنه اش که «لام و فا» است صد و ده است، موافق اسم شریف علی است، و بیّنه سه حرفِ دیگر، حرفِ «الف و یا و میم و الف و لام»، که مجموع دو «میم» و دو «الف» [است] امام حاصل آید، و از جمعِ هر دو بیّنه به ظهور رسد که علی امام است.

بدانی کین مسمّی غیر یک نیست دو اسم او را اگر شد جای شکّ نیست

از آنجا که زبر به منزله ذات، و بیّنه به منزله صفت [است]؛ و چنانکه از ملاحظه ذات مع صفت اسم [حاصل می شود]، نیز از ملاحظه زبر و بیّنه اسم ظاهر [می گردد]؛ و صفت و ذات در بسیط و واحدِ حقیقی دوئی به حقیقتِ ذات و وجود ندارند، و مدلول زبر و بیّنه دو اسمند از یک مسمّی، و حقیقتِ هر دو در غیر عالم فرقی خلقی یکی است، و جامع صفت رسالت و امامت است.

ص :421


1- 1_ مل: «با».
2- 2_ مل: «علی و محمد و»، بدل «محمد و علی».

بدانی این که بعد از شاه مختار علی باشد امامت ای نکوکار

به جهت آنکه در عالم خلقی، ملاحظه خلق که مناط اعتبار نبوّتست، اظهر و اقدم است، و ملاحظه ولایت در این مرتبه فرع رسالت است، چنانکه دانستی امامتِ مراتبِ سابقه خاصّه علیست، می دانی که امامتِ فرعیِ این عالم هم خاصّه او است و بس؛ بعد از شاه مختار و سیّدِ ابرار جز علی سلطان اولیاء، امام و رهنما نخواهد بود، چنانچه رقمیِ علی بعد از حذفِ صفر، با ملفوظی «إنّ الحقّ هو علی» که مطابق است، شاهد است.

و همچنین رقمیِ علی با رقمیِ هو و ملفوظی اللّه مطابق است، و جمعِ رقم حروف محمّد صلی الله علیه و آله ، پس از حذف صفر، با رقمِ علی علیه السلام پس از حذف موافق است.

از تأمّل در این کلمات بر اصحاب فطانت بی عصبیت، ظاهر می شود که امام به حق و خلیفه بلا فصل، علی علیه السلام است، و دلیلی که اهل سنّت اقامت می کنند اجماع است، و اجماع با آن که متحقّق نشد، در امرِ خلافت مدخلیت ندارد و موقوف به نص است؛ چه آنکه نبیّ و وصیّ برازخ جامع بین حضرتی حق و خلق، و حد مشترک بین وجوب و امکان، و وسایط بین قدم و حدثانند، و طاهرند از دنس شک و ریب، و سفیرند از عالمِ غیب، و توسیط سفراء از لوازم است؛ چه آنکه ما بین حق و خلق نسبت بینونت است.

پس باید کسانی باشند که از خودیِ خود رسته و به عالمِ حضور حضرت غفور پیوسته باشند، چنانکه معنیِ واسطه و سفیر همین است که بایست مناسبت با طرفین داشته، مُخبر از عالمین باشد تا هدایتِ سرگشتگان بادیه غوایت نماید؛ و خلق خبر از مقامِ چنین شخصی نمی توانند دهند(1)؛ چه آنکه بینهما مباینت است.

پس این اجماع که تحقّقش از میل جنسیّت است، برهانی است واضح بر عدم قابلیّت و سنخیّت ایشان.

و وفورِ منکرین دالّ بر حقیت ائمّه معصومین است؛ چه آنکه ادراکِ مقام ایشان نمی کنند، چنانچه ساداتِ انبیاء را شاعر و کاهن(2)، و مجنون و ساحر می پنداشتند.

ص :422


1- 1_ مل: «دهد».
2- 2_ مل: «کائن».

پس وضعِ خلیفه موقوف به نص است، چنانچه آیه: «وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَآئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الاْءَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوآا أَ تَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَآءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّیآ أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (1)»، حاکی است.

و به همین دلیل ظاهر می شود که با وجودِ افضل، مفضول لایق این مرتبه سنیّه نیست.

و اهل سنّت بر نص خم غدیر و سایر مواطن قائلند، و بر عدم نص بر نصب حضرات مذعن، و حضرتِ امام همام را افضل از جمیع صحابه می دانند.(2)

ص :423


1- 1_ سوره مبارکه بقره، آیه 30.
2- 2_ آخر نسخه «صد» چنین نگاشته: و قد وقع الفراق من تألیف هذا الکتاب، بعون اللّه الملک الوهاب، فی سبع و عشرین شهر رجب من شهور سنة ربع و اربعین و مأتین بعد الألف و من کتابته أقلّ الراجی میرزا حسین بن احمد الکرجی فی 1278. آخر نسخه «مل»، چنین نوشته: قد وقع الفراغ من تکتیب هذا الکتاب بعون اللّه الملک الوهاب.

ص :424

منابع تحقیق

1_ الإحتجاج علی أهل اللجاج، أحمد بن علی طبرسی، تحقیق: محمّد باقر خرسان، نشر: مرتضی، مشهد، 1403 ق.

2_ الاسفار الأربعة، صدرالدین محمد شیرازی، نشر: مکتبة المصطفوی، قم.

3_ اعلام اصفهان، مصلح الدین مهدوی، تصحیح و اضافات: غلام رضا نصراللهی، نشر: سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان، اصفهان، 1386 ش.

4_ الامالی، شیخ صدوق، محمّد بن علی بن بابویه، نشر: کتابچی، تهران، 1376 ش.

5_ بحار الأنوار، محمد باقر مجلسی، نشر: دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1403 ق.

6_ تفسیر قمی، علی بن إبراهیم قمی، تحقیق: طیّب موسوی جزائری، نشر: دار الکتب، قم، 1404 ق.

7_ التوحید، محمّد بن علی بن بابویه، تحقیق: هاشم حسینی، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1398 ق.

8_ جواهر الأسرار، کمال الدین حسین خوارزمی، تحقیق: محمد جواد شریعت، نشر: مشعل، اصفهان، 1363 ش.

9_ الحکمة العرشیة، صدر المتألهین شیرازی، تحقیق: غلامحسین آهنی، انتشارات مولی، تهران، 1361 ش.

10_ الذریعة إلی تصانیف الشیعة، آقا بزرگ طهرانی، نشر: اسماعیلیان قم و اسماعیلیه تهران، قم و تهران، 1408 ق.

11_ شرح المشاعر، ملا محمدجعفر لاهیجی، تصحیح: سید جلال الدین آشتیانی، نشر: مؤسسه بوستان کتاب، قم، 1386 ش.

ص :425

12_ طبقات أعلام الشیعة، آقا بزرگ طهرانی، تحقیق: علی نقی منزوی، نشر: مؤسسه اسماعیلیان.

13_ فضائل الشیعة، شیخ صدوق، نشر: اعلمی، تهران.

14_ کاروان هند، احمد گلچین معانی، نشر: آستان قدس رضوی، مشهد، 1369 ش.

15_ الکافی، محمّد بن یعقوب کلینی، تحقیق: علی اکبر غفاری و محمد آخوندی، نشر: دارالکتب الإسلامیة، تهران، 1407 ق.

16_ کمال الدین و تمام النعمة، شیخ صدوق، محمد بن علی بن بابویه، تحقیق: علی اکبر غفاری، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1405 ق.

17_ مجموعه مصنّفات حکیم مؤسّس آقا علی مدرّس تهرانی، تحقیق: محسن کدیور، نشر: اطلاعات، تهران، 1378 ش.

18_ مشارق أنوار الیقین، حافظ رجب برسی، تحقیق: علی عاشور، نشر: اعلمی، بیروت، 1422 ق.

19_ معانی الأخبار، شیخ صدوق، محمّد بن علی بن بابویه، تحقیق: علی اکبر غفاری، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1403 ق.

20_ الوافی، فیض کاشانی، تحقیق: ضیاءالدین حسینی، نشر: کتابخانه أمیرالمؤمنین علیه السلام ، اصفهان، 1406 ق.

ص :426

فهرست نسخه های خطی حوزه علمیّه نجف آباد (بخش دوم)

اشاره

تحقیق و تصحیح: محمدجواد نورمحمدی،

سید محمود نریمانی

مقدمه

با لطف و عنایت پروردگار بزرگ بخش دوم فهرست نسخه های خطی حوزه علمیّه نجف آباد به محضر اهل ادب و اندیشه تقدیم می گردد. این فهرست نسخه های 101 تا 200 را شامل می شود و به خواست خدا فهرست نسخه های 201 به بعد را به عنوان بخش پایانی تقدیم خواهیم کرد. تعداد 302 نسخه از نسخه های موجود توسط جناب حجت الاسلام سید صادق اشکوری عکس برداری شده و پس از آن نیز تعدادی نسخه به آن افزوده گردیده است که به خواست خدا همه در دفتر سوم تقدیم خواهد شد.

در این فهرست نسخه های ارزنده وجود دارد که بر غنای این مجموعه افزوده است، از جمله این موارد می توان به نسخه 124 اشاره کرد که معالم الاصول با حواشی محمدهاشم بن زین العابدین موسوی چهارسوقی است و نیز در نسخه 128 که دستخط و اجازه شیخ بهایی به جلال الدین محمد جرفادقانی (گلپایگانی) می باشد، همچنین نسخه های متعددی از نسخ تکمیلی یا وقفی مرحوم ملا محمدجعفر آباده ای در این فهرست وجود دارد که حائز اهمیت است. در نسخه 126 اجازه ملا رفیعا به محمدباقر بن محمدصالح فیروزنی وجود دارد.

ص :427

همچنین نسخه های دستنویس مؤلّف از مجموعه فقهی سفینة النجاة، اثر سید حسین بن سید علی حسینی قاینی به شماره های 178، 187، 188 و 189 آمده که از ارزش بالایی برخوردار است.

امید است موفق به تکمیل این فهرست و چاپ مستقل این اثر شویم تا استفاده از آن برای محققان بیشتر و بهتر گردد. آمین

والسلام

محمدجواد نورمحمدی

ص :428

فهرست نسخه های خطی حوزه علمیه نجف آباد

(101)

الاصلاح و فیه الفوز و الفلاح(فقه _ عربی)

از: سید محمد بن علی مجاهد حائری طباطبایی (1242 ق)

رساله فتوایی مختصری است برای عمل مقلدین در عبادات و معاملات، که در یک مقدمه، مشتمل بر ابواب در احکام تقلید و 32 کتاب از طهارت تا دیات و خاتمه دارای مسائل متفرقه؛ این کتب مختصر «مصابیح الفقه» خود مؤلّف می باشد در فقه استدلالی مفصل. این کتاب را «اصلاح العمل» نیز می نامند.

[مرکز احیاء، ج 7، ص 252]

آغاز: «الحمد للّه الذی مهّد لنا طریق إصلاح العمل و مسلک النجاة و نجانی عن الخطأو الزلل و له الشکر علی هذه النعمة العظیمة و المنة الجسمیة».

انجام: «وحکی عن بعض الأصحاب أ نّه قال کل اسم یلیق بجلاله و یلیق بکماله مما لم یرد به أذن یجوز إطلاقه علیه تعالی إلاّ أ نّه لیس من الإذن و هو جید».

نسخ، بی کا، عصر مؤلّف، عناوین شنگرف یا مشکی درشت، دارای حواشی با عناوین «منه دام ظله» و تصحیح می باشد، در ابتدای کتاب دو مهر می باشد که یکی از آنها مربوط به مالک کتاب، احمد بن محمد شوشتری با سجع «عبده احمد بن محمد»، در انتهای نسخه یادداشت یادگاری از

ص :429

محمدحسین اصفهانی به تاریخ جمعه 27 رمضان المبارک 1233 در اصفهان می باشد. جلد چرم قهوه ای.

234 گ، 27 س، 19 × 28 سم.

(102)

مجموعه:

1_ مختلف الشیعة «1 پ _ 116 ر»(فقه _ عربی)

از: علاّمه حلی، حسن بن یوسف بن مطهر (726 ق)

مسائل فقهی که در آنها بین دانشمندان شیعه اختلاف می باشد، از کتاب طهارت تا دیات به طور مستدل و مفصل بحث شده، و مسائل غیر اختلافی را به کتاب «منتهی» حواله داده است. این کتاب بنا به تقسیم مؤلّف در هفت جزء می باشد و در حدود 10 سال تألیف شده است.

[مرعشی، ج 3، ص 154]

نسخه حاضر از کتاب طهارت تا کتاب صلات، اواسط باب چهارم می باشد.

آغاز: «الحمد للّه محق الحق و مظهره و قامع الباطل و مدمره ممیز الإنسان عن غیره من أنواع الحیوان».

انجام: «لاتعد الصلاة فإنّ إعادة الصلاة فی هذه المسألة مذهب یونس بن عبدالرحمن و الأقرب عندی التفصیل».

2_ جامع المقاصد «120 پ _ 159 پ»(فقه _ عربی)

از: محقق ثانی، علی بن حسین کرکی (940 ق)

شرح استدلالی مفصلی است با عناوین «قوله _ قوله» بر کتاب «قواعد الأحکام» علاّمه حلی، این شرح تا مقداری از کتاب نکاح در هفت جلد نوشته شده و بقیه را دیگران تکمیل کرده اند و آخرین جلد آن نیمه روز شنبه 18 جمادی الاول 935 پایان

ص :430

یافته است، این شرح در نجف اشرف تألیف شده و به پادشاه وقت تقدیم نموده است، بدون تصریح به نام وی، محقق کرکی جز این شرح، حاشیه مختصری نیز بر قواعد دارد.

[مرکز احیاء، ج 3، ص 120]

نسخه حاضر مشتمل بر کتاب صلح، مختصری از کتاب امانات، مختصری از کتاب رهن و مقدار کمی از کتاب تجارت می باشد.

آغاز: «بسمله، المقصد الخامس فی الصلح و فصوله ثلاثة الأول الصلح سائغ شرع لقطع».

انجام ناتمام: «علی تقدیر الخبر لفظ کذلک و نحوه قوله و بیع السلاح لأعداء الدین».

3_ حل مشکلات الإشارات و التنبیهات «160 پ _ 171 ر»(فلسفه _ عربی)

از: خواجه نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد بن حسن (672 ق)

شرح بسیار مهمی است با عناوین «قوله _ قوله» بر «الاشارات و التنبیهات» ابوعلی سینا، در این شرح به بسیاری از اشکالات شرح فخرالدین رازی پاسخ داده می شود، و در اواسط ماه صفر سال 644 به پایان رسیده است.

[مرعشی، ج 3، ص 102]

این نسخه مشتمل بر چند برگ اول این کتاب می باشد.

آغاز: «الحمد للّه الذی وفّقنا لافتتاح المقال بتحمیده و هدانا إلی تصدیر الکلام بتمجیده».

انجام ناتمام: «و ذلک لأنّ دلالت اللفظ لمّا کانت وضعیة کانت بارادة المتلفظ الجاریة علی قانون الوضع مما یتلفظ به و یراد به معنی مّا».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین شنگرف یا نانوشته، دارای حواشی مختصر با عناوین «لمحرره م هی» و غیره می باشد، نسخه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، دارای وقف نامه ای در

ص :431

ابتدای نسخه، و برخی صفحات دارای علامت وقف می باشد، ابتدای نسخه چند مهر بیضوی ناخوانا، یادداشت تملکی در برگ 119 با دو مهر دایره ای ناخوانا از محمدباقر بن عبداللّه، و در پایان کتاب جامع المقاصد، دو مهر دایره ای «لا إله إلاّ اللّه الملک الحق المبین» موجود می باشد، جلد مقوایی فرسوده.

171 گ، 24 س، 20 × 5/26 سم.

(103)

المختصر (فی شرح التلخیص)(بلاغت _ عربی)

از: سعدالدین مسعود بن عمر تفتازانی (793 ق)

دومین شرح تفتازانی بر «تلخیص المفتاح» خطیب دمشقی است که به درخواست گروهی از ادبا و فضلا از شرح مفصل خود برگزیده و به سلطان محمود جانی بیک خان تقدیم کرده است. در این شرح مختصر ممزوج، عبارات متن توضیح داده شده و به تفصیل و رد و ایراد نمی پردازد، تاریخ تألیف آن به سال 756 در غجدوان بوده است.

[مرکز احیاء، ج 2، ص 366]

آغاز: «نحمدک یا من شرح صدورنا لتخلیص البیان فی إیضاح المعانی و نوّر قلوبنا بلوامع التبیان من مطالع المثانی».

انجام: «مشتملة علی لطف الفاتحة و منطویة علی حسن الخاتمه، ختم اللّه لنا بالحسن و یسّر لنا الفوز بالذخر بحق النبی و آله الطیبین».

نسخ نیکو، بی کا، بی تا، عناوین و متن کتاب «تلخیص المفتاح» بر فراز آن با خط مشکی و قرمز نشانی دارد، نسخه مقابله شده و نشان بلاغ دارد، دارای حواشی زیادی در متن و حاشیه با عناوین «ملازاده خطائی»، «12»، «ه_ م حلوایی»، «شیخ الاسلام»، «مط»، «شرح مفتاح»، «منه»، «ملا معین

ص :432

تونی»، «چلبی»، «تاج»، «شیخ» و غیره می باشد، نسخه تصحیح شده و در حاشیه نسخه بدل دارد، در انتهای نسخه یادداشت تملک ملا عبدالرسول بن محمداسماعیل سرجامی؟ سال 1264 در ایام سلطنت محمدشاه قاجار آمده است، جلد تیماج سیاه.

182 گ، 19 س، 12 × 24 سم.

(104)

مجموعه:

1_ الصافی «2 پ _ 174 ر»(تفسیر _ عربی)

از: ملامحسن بن مرتضی فیض کاشانی (1091 ق)

تفسیر مشهوری است که بیشتر به مضامین احادیث اهل بیت علیهم السلام در تفسر آیات می پردازد و کمتر به گفته های مفسران عنایت دارد. این کتاب دارای دوازده مقدمه است در فضیلت قرآن و جمع و تدوین آن و چگونگی تفسیر و نزول آیات و کیفیت تلاوت و آداب آن، در اواخر سال 1075 موافق جمله «تم کتاب الصافی»، تألیف کتاب به پایان رسیده است.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 410]

این نسخه از ابتداء تا پایان سوره مائده می باشد.

آغاز: «نحمدک یا من تجلّی لعباده فی کتابه بل فی کل شیء و أراهم نفسه فی خطابه بل فی کل نور».

انجام: «من قرأ سورة المائدة فی کل یوم خمیس لم یلبس إیمانه بظلم و لم یشرک به أبدا تم الربع الأول من کتاب الصافی».

ص :433

2_ التبیان فی اعراب القرآن(1) «176 پ _ 265 پ»(اعراب القرآن _ عربی)

از: ابی البقاء عبداللّه بن حسین عکبری (616 ق)

آیات و الفاظ قرآن کریم را از اول تا آخر اعراب و ترکیب می کند و ضمناً قراءات مختلف را ذکر کرده وجه اعرابی آنها را نیز بیان می نماید. در اعراب آراء مختلف نحویین و شواهد شعری از اشعار عرب ملحوظ است، و نسبتا به طور مختصر متعرض جهات نحوی می شود و بسیاری از تفاصیل را ذکر نمی کند.

[مرعشی، ج 2، ص 160]

این نسخه از ابتدا تا پایان سوره انعام می باشد.

آغاز: «بسمله، الحمد للّه الذی وفّقنا لحفظ کتابه و وفّقنا علی الجلیل من حکمه و أحکامه و آدابه».

انجام: «الاسلام دینا و قد ذکر قوله تعالی درجات قد ذکر فی قوله تعالی نرفع درجات من نشاء، تم آخر سورة الانعام».

نسخ، بی کا، بی تا، کتاب «الصافی» عناوین شنگرف، آیات قرآن بر فراز آن با خط شنگرف نشانی دارد، دارای حواشی با عناوین «منه ره»، «مجمع»، «2»، «قاضی»، «سید محمدعلی»، و غیره می باشد، در صفحه اول کتاب مهر بیضوی با سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی»، از واقف آن می باشد و در بالای صفحه دوم صورت وقفنامه از محمدجعفر بن محمدصفی فارسی اصفهانی است، به تاریخ 13 محرم 1279، جلد تیماج قهوه ای عطف تیماج مشکی.

266 گ، 25 س، 18 × 24 سم.

ص :434


1- 1_ همان «املاء ما منّ به الرحمن» می باشد.

(105)

بحار الانوار(حدیث _ عربی)

از: ملا محمدباقر بن محمدتقی مجلسی (1110)

بزرگترین دائرة المعارف حدیثی شیعه است در بیست و پنج جلد بزرگ جامع روایت های مربوط به اصول دین و اصول اخلاق و تواریخ دینی و جز اینها، مجلسی بر آن است که روایت های اهل بیت علیهم السلام را از پراکندگی حفظ کند. در آغاز هر باب آیات مربوط به موضوع آن باب با تفسیر مختصر آن ها، پس از آن احادیث و روایتهای مربوطه با رمز برای منابع و مصادر نقل می شود، برای بسیاری از روایت ها توضیحاتی با عنوان «بیان» آمده است.

[مرکز احیاء، ج 3، ص 156]

این نسخه مشتمل بر جزء سوم از کتاب ایمان و کفر می باشد.

آغاز: «أبواب الکفر و مساوی الأخلاق باب الکفر و لوازمه و آثاره و أنواعه و أصناف الشرک الآیات البقرة إنّ الّذینَ کَفَروا سَواءٌ عَلَیْهِمْ ءَاَنْذَتَهمُ».

انجام: «فی الصحاح بذرت البذر زرعته أی العداوة مع الناس کالبذر یحصد منه مثله و هو عداوة الناس له».

نسخ، آیات معرب، بی کا، بی تا، عناوین و نشانی ها شنگرف، نسخه تصحیح شده و در حاشیه نسخه بدل دارد، در ابتدای کتاب وقفنامه ای است با مهر بیضوی «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» در تاریخ 15 رمضان 1278 که وقف کرده کتاب را بر اولاد ذکور و بعد از آن بر ذکور از اولاد ذکور، جلد تیماج قهوه ای ضربی.

310 گ، سطور مختلف، 18 × 24 سم.

ص :435

(106)

الوافی(حدیث _ عربی)

از: ملامحسن بن مرتضی فیض کاشانی (1091 ق)

به شماره 87 رجوع شود.

نسخه حاضر جلد یازدهم وافی می باشد.

آغاز: «الحمد للّه رب العالمین... کتاب المطاعم و المشارب و التجملات و هو الحادی عشر من أجزاء کتاب الوافی».

انجام: «مثل الرقعتین فی باطن یدیها مثل الکی فأیّ شیء هو قال ذاک موضع منخریه فی بطن أمه آخر أبواب المساکن و الدواجن».

نسخ، محمدباقر مشهدی ابن محمدتقی، روز چهارشنبه ماه جمادی الآخر سال 17؟، عناوین شنگرف، در آغاز نسخه فهرست این مجلد آمده است، دارای حواشی مختصر با عناوین «ق»، «ص» و «مصباح» می باشد، نسخه تصحیح شده و در حاشیه نسخه بدل دارد، در ابتدای نسخه وقفنامه کتاب بر طلبه علوم دینیه که تولیت آن بر عهده محمدجعفر می باشد با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» در تاریخ 10 ماه شوال سال 1249 موجود می باشد، جلد تیماج قهوه ای.

74 گ، 24 س، 18 × 25 سم.

(107)

الوافی(حدیث _ عربی)

از: ملا محسن بن مرتضی فیض کاشانی (1091 ق)

به شماره 87 رجوع شود.

ص :436

نسخه حاضر جلد سیزدهم وافی می باشد.

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین شنگرف، نسخه تصحیح و مقابله شده و در حاشیه نسخه بدل دارد، صفحه آخر بازنویسی شده، در ابتدای نسخه وقفنامه ای مانند وقف نامه نسخه قبلی با همان سجع مهر به تاریخ 14 شوال 1249 موجود می باشد، جلد تیماج قهوه ای مقوایی لبه دار ضربی.

151 گ، 25 س، 18 × 24 سم.

(108)

مجمع البیان لعلوم القرآن(تفسیر _ عربی)

از: ابوعلی فضل بن حسن بن فضل طبرسی (548 ق)

به شماره 35 رجوع شود.

نسخه حاضر جلد اول می باشد.

آغاز: «الحمد للّه الذی ارتفعت عن مطارح الفکر جلالته و جلّت عن مطامح الهمم عزته».

انجام افتاده: «دلیل علی معنی الوعید فکأ نّه قال من یرتد عاد ضرره علیه و من شکر و آمن فنفعه یعود إلیه».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین شنگرف، نسخه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، در ابتدای نسخه وقفنامه ای مانند دو نسخه قبلی با همان سجع مهر به تاریخ 15 محرم 1279 موجود می باشد، جلد تیماج مقوایی زرشکی.

138 گ، مختلف، 17 × 25 سم.

(109)

الکافی(حدیث _ عربی)

از: محمد بن یعقوب کلینی (328 ق)

ص :437

به شماره 2 رجوع شود.

آغاز: «الحمد للّه المحمود بنعمته المعبود لقدرته المطاع فی سلطانه المرهوب لجلاله المرغوب إلیه فیما عنده النافذ أمره فی جمیع خلقه».

انجام: «عن ابن أبی عمیر عن محمد بن إسحق بن عمار عن أبی الحسن موسی علیه السلام فی الظهور التی فیها ذکر اللّه عزوجل قال اغسلها».

نسخ، سید کاظم بن محمد حسینی بادکوی شیروانی، اواخر ماه شعبان المعظم سال 1089 اصفهان مدرسه حاجی قرجفای، عناوین شنگرف، نسخه مقابله شده و دارای علامت بلاغ می باشد، در حاشیه تصحیح شده و در حاشیه نسخه بدل دارد، همچنین دارای حواشی با عناوین و رموز «صالح»، «ا م ل»، «م ق ر مد ظلّه العالی»، «م ق»، «ق» و غیره می باشد، ابتدای نسخه وقفنامه کتاب بر طلاب علوم دینی با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» به تاریخ 1278 ق موجود می باشد، جلد تیماج قهوه ای لبه دار.

378 گ، 22 س، 19 × 25 سم.

(110)

ابواب الجنان (اخلاق _ فارسی)

از: میرزا رفیع الدین محمد بن فتح اللّه واعظ قزوینی (1089 ق)

در آداب و اخلاق اسلامی و وعظ و پند و اندرز با انشائی ادبی نیکو و تضمین اشعاری مناسب و به صورت مجالسی ترتیب داده شده برای واعظان و اهل منبر، و بنابراین بود که کتاب در هشت باب، هر باب یک جلد به شماره درهای هشتگانه بهشت تألیف شود، ولی مؤلّف موفق بدین کار نشده و فقط باب اول و دوم را نگاشت و فرزندش باب سوم را تألیف کرد و دوره کتاب ناتمام ماند.

ص :438

نسخه حاضر جلد اول کتاب و دارای چهارده مجلس مفصل می باشد با مقدمه ای مفید در سه مطلب مشتمل بر دستوراتی برای واعظان و سخن گویان و در عصر شاه عباس صفوی (1077 ق) تألیف شده است.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 150]

آغاز افتاده: «و بانک نماز، سرشتش از اثبات پاکی غنی است».

انجام افتاده: «و حکایات حلم و عفو آن امام همام سوای آنچه سابقا هم درین مجلس».

نسخ زیبا، بی کا، بی تا، عناوین و نشانیها و خط بر فراز عبارات عربی شنگرف، آیات قرآن و احادیث معرب، نسخه تصحیح شده، نسخه فرسوده و مقداری از برگ ها ترمیم و وصالی شده، یادداشتی از آشیخ رضا قلی رحیمی در 13 رمضان 1367 در اواسط نسخه موجود است، جلد مقوایی فرسوده.

480 گ، 17 س، 19 × 5/24 سم.

(111)

الوافی(حدیث _ عربی)

از: ملا محسن بن مرتضی فیض کاشانی (1091 ق)

به شماره 87 رجوع شود.

این نسخه از ابواب فضل الصلاة تا آخر کتاب الصلاة می باشد.

آغاز افتاده: «عن زرارة قال سألت أباجعفر علیه السلام عن الفرض فی الصلاة فقال الوقت و الطهور و القبلة».

انجام افتاده: «تأویل متشابهاته إلی بعض بمقتضی الهوی من دون سماع من أهله أو نور و هدی».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین و نشانیها شنگرف، نسخه

ص :439

تصحیح و مقابله شده و در حاشیه نسخه بدل دارد، دارای حواشی مختصر با عناوین و رموز «منه ره»، «ص»، «ق»، «خلیفه سلطان»، «محمدجعفر الفارسی» و غیره می باشد، ابتدای نسخه یک برگ از وافی از کتاب طهارة اشتباهاً اول این نسخه آمده، همچنین چند برگ متفرقه دیگر در ابتدای نسخه آمده است، بدون جلد.

316 گ، 21 س، 19 × 25 سم.

(112)

الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة(فقه _ عربی)

از: شهید ثانی، زین الدین بن علی بن احمد شامی (966 ق)

به شماره 3 رجوع شود.

آغاز: «الحمد للّه الذی شرح صدورنا بلمعة من شرایع الإسلام کافیة فی بیان الخطاب و نوّر قلوبنا من لوامع دروس الأحکام بما فیه تذکرة».

انجام افتاده: «بما لا سیحتمل الزیادة و النقصان ولاحدّ لها فی جانب الزیادة وفی جانب النقصان أن یغلب فیها حصول الثمرة و یلزم العامل».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین و نشانه ها شنگرف، تصحیح شده، معلق به حواشی زیادی که اکثر آنها با عنوان «سلطان ره» و برخی از آنها با عناوین و رمز «ع ره»، «منه ره»، «ع ک ره» «آقا رضی سلمه اللّه تعالی»، «شیخ جعفر سلمه اللّه تعالی»، «جم سلمه اللّه»، «م د ره»، «شیخ محمد»، «مولانا محمد صادق»، «ملا میرزاده»، «آقا جان سلمه اللّه» [فرزند شیخ بهایی]، «جمال سلمه اللّه»، «ع ک ره»، «عبدالرحیم خلخالی»، «میرزا رفیع الدین محمد ره» و غیره می باشد،

ص :440

دارای توضیحاتی در بین سطور می باشد، در برخی صفحات علائم وقف دیده می شود، در ضمن برخی روایات مربوط به باب ذکر شده، نسخه ترمیم و وصالی شده، جلد تیماج مشکی عطف تیماج قهوه ای.

306 گ، سطور مختلف، 18 × 5/24 سم.

(113)

زبدة البیان فی براهین احکام القرآن (فقه القرآن _ عربی)

از: ملا احمد بن محمد مقدس اردبیلی (993 ق)

در تفسیر آیات مربوط به احکام فقهی و تنظیم شده به ترتیب کتاب های فقه از طهارت تا دیات، با استدلال و نقل اقوال بزرگان دانشمندان فقه و تفسیر.

[مرکز احیاء، ج 2، ص 430]

آغاز: «الحمد للّه رب العالمین... و بعد فاعلم أنّ ههنا فوائد لابدّ من قبل الشروع فی المقصود من الإشارة إلیها و هی أنّ المشهور بین الطلبة أ نّه لایجوز».

انجام: «مع کون سبب النزول خاصا لما مرّ ثم علی تقدیر التخصیص أیضا لایبعد التعمیم لفهم العلة فیستخرج الباقی، فتأمل».

نسخ، علی بن محمد آرندی، ابتدای ربیع الثانی 1048 در شیراز، عناوین شنگرف یا مشکی درشت، بر فراز آیات قرآن با خط مشکی نشانی دارد، نسخه مقابله و تصحیح شده و دارای نسخه بدل می باشد، دارای حواشی با عناوین و رموز «ق»، «ص»، «12»، «فیض»، «منه رحمه اللّه»، «معالم التنزیل»، «ح سلمه اللّه»، «محقق شیخ جواد ره» و غیره می باشد، چند یادداشت تملک یکی از محمدعلی حسینی با مهر هشت ضلعی با سجع «عبده محمدعلی حسینی»، دیگری

ص :441

از محمدمسلح بن نجیب الدین محمد، و دیگری از اسداللّه بن حسن با مهر بیضوی و سجع «اسداللّه بن حسن...» و مهر چهارگوش با سجع «یا محمد»، و مهر بیضوی دیگری با سجع «عبده عبدالباقی حسینی» در ابتدای نسخه موجود است، در پایان یادداشتی از محمدابراهیم قزوینی و محمد بن عبدالرحیم قزوینی در ماه صفر 1269 با دو مهر، یکی چهارگوش با سجع «یا محمد» و دیگری بیضوی با سجع «اللهم صل علی محمد و آل محمد» دیده می شود، جلد تیماج زرشکی ضربی مجدول.

359 گ، 17 س، 19 × 25 سم.

(114)

الوافی(حدیث _ عربی)

از: ملا محسن بن مرتضی فیض کاشانی (1091 ق)

به شماره 87 رجوع شود.

نسخه حاضر جلد 12 کتاب می باشد.

آغاز: «الحمد للّه و الصلاة... کتاب النکاح و الطلاق و الولادات و هو الثانی عشر من أجزاء کتاب الوافی تصنیف محمد بن مرتضی».

انجام: «سئل الصادق علیه السلام لم أیتم اللّه بنبیّه صلی الله علیه و آله قال لئلا یکون لأحد علیه طاعة، آخر أبواب الولادات».

نسخ، باقر بن محمدتقی، 18 جمادی الاولی سال 17؟؟، عناوین و نشانه ها شنگرف، نسخه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، دارای حواشی با عناوین و رموز «ض»، «ق»، «منه»، «م ق ر ره»، «احمد ره»، «م ت ق»، «س م ر ره»، و غیره

ص :442

می باشد. در ابتدای نسخه وقفنامه کتاب توسط محمدجعفر بن محمدصفی به تاریخ 10 شوال 1249 با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» موجود است، جلد تیماج قهوه ای ضربی فرسوده.

140 گ، 21 _ 24 س، 18 × 5/24 سم.

(115)

زبدة الاصول (اصول _ عربی)

از: شیخ بهاءالدین محمد بن الحسین عاملی (1030 ق)

متن مختصر بسیار معروفی است در اصول فقه مشتمل بر قواعد مهم این فن، در پنج منهج دارای مطالب و فصول و به تاریخ دوازدهم ماه محرم 1002 به پایان رسیده است، عناوین چنین است:

المنهج الأول: فی المقدمات.

المنهج الثانی: فی أدلة الشرعیة.

المنهج الثالث: فی مشترکات الکتاب و السنة.

المنهج الرابع: فی الإجتهاد و التقلید.

المنهج الخامس: فی الترجیحات.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 236]

آغاز: «أبهی أصل یبتنی علیه الخطاب و أولی قول فصل ینتمی إلیه أولوا الألباب حمد من تنزّه عن وصمة التحدید والقیاس».

انجام: «و تترکب المرجحات مثنی و ثلاث و رباع فصاعدا فأتبع منها الأقوی و الزمن ما هو أقرب إلی التقوی».

نسخ، بدیع الزمان بن مرتضی انصاری الموتی، 1066 ق در شیراز، عناوین شنگرف، دارای حواشی با عناوین و رموز

ص :443

«منه رحمه اللّه»، «س»، «سید» و غیره می باشد، ابتدای نسخه وقفنامه کتاب و دو مزرعه موران و طیرانچی، توسط بهرام بیک بر طلاب علوم دینی در 20 شعبان 1296 با مهر بیضوی و سجع «عبده الراجی محمدجعفر بن محمدباقر موسوی» و چند مهر بیضوی دیگر که یکی با سجع «عبده محمدباقر بن...» و مابقی ناخوانا می باشند موجود است، جلد چرم قهوه ای.

49 گ، 15 س، 5/13 × 25 سم.

(116)

الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة(فقه _ عربی)

از: شهید ثانی، زین الدین بن علی بن احمد شامی (966 ق)

به شماره 3 رجوع شود.

آغاز: «الحمد للّه الذی شرح صدورنا بلمعة من شرایع الإسلام کافیة فی بیان الخطاب و نوّر قلوبنا من لوامع دروس الأحکام».

انجام: «مع أصالة بقاء غیره وعدم انتقاله و ملک الغیر له و فی المدة یحلف المنکر لأصالة عدم ما یدعیه الآخر من الزیادة».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین شنگرف، بر فراز متن لمعه با خط شنگرف نشانی دارد، نسخه مقابله و تصحیح شده و نسخه بدل دارد، دارای حواشی با عناوین و رموز «منه ره»، «شیخ جعفر»، «ص»، «جم»، «ق»، «12»، «سلط»، و غیره می باشد، ابتدای نسخه وقفنامه کتاب آمده که آن را محو کرده اند، اما در برخی صفحات مهر وقفی بیضوی بزرگی با سجع «وقف شرعی گردید بر طلاب علوم دینیه اصفهان این مجلد کتاب که

ص :444

از نماء املاک موقوفه مرحوم حاجی ملا احمد قهپایه ایست بتولیت جناب آقا میرزا محمودخان قهپایه و نظارت جناب شریعتمدار آقای حاجی میرزا محمدحسن حکیما؟... مشروط بر اینکه همه ساله در شهر رمضان به نظر ناظر اول أو من یقوم مقامه برسانید» آمده، این کتاب از جمله کتابهایی است که شیخ احمد نجف آبادی توسط فرزندش حاج شیخ رضا صالحی اهدا کرده اند، ابتدا و پایان نسخه یادداشتهای متفرقه ای دیده می شود که من جمله یادداشتی به تاریخ 1143 ق می باشد، جلد تیماج زرشکی.

295 گ، 17 س، 18 × 5/24 سم.

(117)

الوافی(حدیث _ عربی)

از: ملا محسن بن مرتضی فیض کاشانی (1091 ق)

به شماره 87 رجوع شود.

نسخه حاضر جزء ششم و هفتم کتاب وافی می باشد.

آغاز: «الحمد للّه... کتاب الزکوة و الخمس و المبرّات وهو السادس من أجزاء کتاب الوافی تصنیف محمد بن مرتضی المدعوّ بمحسن».

انجام: «قال یعظمون البلد أن یحلفوا به و یستحلون فیه حرمة رسول اللّه صلی الله علیه و آله آخر أبواب النذور و الأیمان و تمامها تم الجزء السابع».

نسخ زیبا و خوانا، کاتب جزء ششم اسماعیل بن حاجی ابراهیم عامری سبزواری، اواخر شعبان المعظم 1124، و کاتب جزء هفتم محمدباقر بن محمّدتقی مشهدی، چهاردهم شوال 1102، عناوین و نشانه ها شنگرف، کاتب فهرست کتاب را در

ص :445

2 صفحه آورده است، در حاشیه تصحیح شده و دارای نسخه بدل می باشد، دارای حواشی با عناوین و رموز «منه»، «م ح ق»، «ق» می باشد. وقفنامه ای در تاریخ 14 شوال 1249 بر طلاب علوم دینی به حسب وصیت آقا محمد اصفهانی المسکن، تولیت آن با حاجی محمدجعفر فارسی و بعد از ایشان با مجتهد جامع الشرایط، و دارای سجع مهر «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» موجود می باشد، جلد تیماج قهوه ای ضربی.

139 برگ، 25 س، 18 × 5/24 سم.

(118)

تبصیر الرحمن و تیسیر المنان(تفسیر _ عربی)

از: علی بن احمد مخدوم مهائمی (835 ق)

تفسیر مزجی متوسطی از قرآن کریم می باشد.

[کشف الظنون، ج 1، ص 339]

نسخه حاضر از ابتداء قرآن تا آیه 22 سوره طه می باشد.

آغاز: «بسمله، الحمد للّه الذی أنار بکلامه قلوب أولی الألباب لیبصروا به مع عقولهم طرق الصواب».

انجام افتاده: «لکنها حیوة معنویة فکانت آیة أخری و إنّما أریناکهما الآن مع أنّ حقّهما».

نسخ زیبا، بی کا، بی تا، عناوین و آیات قرآن شنگرف و یا بر روی آن با خط شنگرف نشانی دارد، در حاشیه تصحیح شده و دارای نسخه بدل می باشد، در ابتداء نسخه یادداشت تملکی از عبدالمجید بن عبدالکریم مروی اصفهانی،

ص :446

و همچنین یاداشت تملک دیگر به تاریخ 1075 از محمدتقی؟ موجود می باشد، جلد تیماج قهوه ای سوخته ضربی گل و بوته دار.

287 گ، 21 س، 5/18 × 26 سم.

(119)

الاستبصار فیما اختلف من الاخبار (حدیث _ عربی)

از: شیخ الطائفه، محمد بن حسن طوسی (460 ق)

روایت هایی که با یکدیگر اختلاف دارند و ظاهراً بین آنها منافات دیده می شود، در این کتاب گرد آورده شده و چگونگی جمع بین آنها را ذکر می کند.

این کتاب یکی از چهار کتاب حدیثی است که شیعه به آن اهمیت فراوان می دهد و در اصل منقسم به سه جزء می باشد، جزء اول و دوم در عبادات و جزء سوم در بقیه ابواب فقه و مجموع ابوابش 925 باب و مجموع احادیثش بنا به گفته مؤلّف 5511 و بنا به گفته بعضی دیگر 6531 حدیث است.

[مرکز احیاء، ج 2، ص 259]

نسخه حاضر از ابتداء تا پایان کتاب استبصار می باشد.

در پایان نسخه اسانید و عدد ابواب و مسائل آن را ذکر کرده که ناتمام است.

آغاز: «الحمد للّه و لی الحمد و مستحقه... أما بعد فإنّی رأیت جماعة من أصحابنا لما نظروا فی کتابنا الکبیر الموسوم بتهذیب الأحکام».

انجام: «لأنّ ذلک مذهب کثیر من العامة و قد روی ذلک عن النبی صلی الله علیه و آله ، تم کتاب الاستبصار».

انجام افتاده اسانید: «فقد أخبرنی به أحمد بن عبدون و الحسین بن عبداللّه عنه و ما ذکرته عن أبی طالب الأنباری فقد رویته عن أحمد».

ص :447

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین و نشانیها شنگرف، در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، دارای حواشی مختصر با رموز «ع ب»، «ق»، «ع اه»، «م ق ر»، «س م د» می باشد، جلد تیماج زرشکی فرسوده.

468 گ، 21 س، 20 × 25 سم.

(120)

ارشاد(1)(فقه _ فارسی)

از: ؟

فقه فتوایی متوسط و گرفته شده از کتابهای فقها، در هجده کتاب و هر کدام دارای ابواب بدین تفصیل:

1_ کتاب طهارت و صلاة، دارای سی و سه باب.

2_ کتاب زکاة و خمس، دارای 10 باب.

3_ کتاب صوم دارای هشت باب.

4_ کتاب حج، دارای هشت باب.

5 _ کتاب جهاد، دارای پنج باب.

6_ کتاب تجارت، دارای مقدمه و نه باب.

7_ کتاب هبه و وقف و صدقه دارای چهار باب.

8 _ کتاب دین و توابع آن، دارای ده باب.

9_ کتاب اجاره و توابع آن، دارای مقدمه و چهار باب.

10_ کتاب وصیت و توابع آن، دارای مقدمه و چهار باب.

11_ کتاب نکاح، دارای یازده باب.

ص :448


1- 1_ عنوان این کتاب در فهرست مرکز احیاء «فقه جعفری»، و در فهرست مرعشی و دانشگاه تهران، [ج 5، ص 1769] «ارشاد» و بدون ذکر نام مؤلّف آمده است.

12_ کتاب فراق، دارای پنج نوع.

13_ کتاب عتق و توابع آن، دارای مقدمه و هفت باب.

14_ کتاب صید و کشتار، دارای سه باب.

15_ کتاب میراث، دارای مقدمه و سه باب.

16_ کتاب قضا و شهادات، دارای شش باب.

17_ کتاب حدود، دارای نه باب.

18_ کتاب قتل و دیات، دارای مقدمه و یازده باب.

[مرعشی، ج 16، ص 174؛ مرکز احیاء، ج 1، ص 220]

آغاز: «کتاب اول در صلوات و در آن سی و سه بابست، باب اول در احکام آبها؛ بدانکه هریک از وضو و غسل و ازاله نجاست به آب مطلق پاک رواست».

انجام: «بعضی گفته اند که کفارت واجب نمی شود. در کفارت در مال او و اگر قاتلان متعدد باشند لازم می شود بر هریک کفارت کامله».

نستعلیق زیبا، بی کا، هشتم ذی قعده 147؟، عناوین و خط بر فراز رؤوس مطالب شنگرف، نسخه تصحیح شد و دارای حواشی مختصر با عناوین و رموز «کنز اللغة»، «12» می باشد، پایان نسخه یک مهر بیضوی با سجع «احتسام الدوله» و دو مهر چهارگوش با سجع «أفوض أمری إلی اللّه علی رضا»، موجود می باشد، جلد مقوایی روکشدار قهوه ای.

228 گ، 17 س، 18 × 25 سم.

(121)

مختلف الشیعة فی احکام الشریعة(فقه _ عربی)

از: حسن بن یوسف بن مطهر حلی (726 ق)

به شماره 28 رجوع شود.

ص :449

آغاز: «الحمد للّه محق الحق و مظهره و قامع الباطل ومدمره ممیّز الإنسان عن غیره من أنواع الحیوان بقوة العرفان».

انجام: «و هو عام فی إقامة الحدود وغیرها والعجب أن ابن إدریس ادعی الإجماع فی ذلک مع مخالفة مثل الشیخ و غیره من علمائنا».

نسخ، بی کا، در تاریخهای 987 و ربیع الاول 988، عناوین شنگرف، در حاشیه تصحیح شده و دارای نسخه بدل می باشد، دارای حواشی مختصر با عناوین و رموز «زین رحمه اللّه»، «12»، «میرزا محمد سلّمه اللّه تعالی»، «ق»، «ح س» می باشد، ابتدای نسخه یاداشتی از احمد بن علی بحرانی با مهر بیضوی و سجع «وصی محمد علی» آمده، و در پایان کتاب یادداشتی در کربلای معلی به تاریخ غره رمضان المبارک 991 ق آمده است، جلد مقوایی عطف تیماج قهوه ای.

372 گ، 23 س، 18 × 24 سم.

(122)

محرق القلوب (سیره معصومین _ فارسی)

از: ملا محمدمهدی بن ابی ذر نراقی کاشانی (1209 ق)

تاریخ وفات و مصائب پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و حضرت زهرا و امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین و امام موسی بن جعفر و امام رضا علیهم السلام به اختصار و بنا به درخواست عبدالرزاق خان در دو مقدمه و بیست باب (مجلس)، در این کتاب گزارش شده است.

بنا به گفته مؤلّف این کتاب جامع فواید مطلوب در تعزیه داری می باشد و در حقیقت مجالسی است منظم برای اهل منبر و بیشتر به وقایع کربلا و شهادت حضرت امام حسین علیه السلام و خویشان و یاران آن حضرت و اسارت اهل بیت به کوفه و شام پرداخته، با ذکر اشعاری مناسب مطالب مجالس.

ص :450

مختصر عناوین مجالس چنین است:

مجلس اول: در وفات خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله .

مجلس دوم: در وفات حضرت زهرا علیهاالسلام .

مجلس سوم: در شهادت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام .

مجلس چهارم: در شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام .

مجلس پنجم: در سفر سید الشهداء علیه السلام از مدینه به مکه.

مجلس ششم: در شهادت مسلم بن عقیل.

مجلس هفتم: در شهادت پسران مسلم.

مجلس هشتم: در مسیر از مکه به سوی کربلا.

مجلس نهم: در شهادت حر و بعضی از یاران دیگر.

مجلس دهم: در شهادت وهب و مسلم و حبیب.

مجلس یازدهم: در شهادت قاسم بن الحسن.

مجلس دوازدهم: در شهادت حضرت عباس علیه السلام .

مجلس سیزدهم: در شهادت علی اکبر علیه السلام .

مجلس چهاردهم: در شهادت سید الشهداء علیه السلام .

مجلس پانزدهم: در وقایع بعد از شهادت در کربلا.

مجلس شانزدهم: در سفر اهل بیت علیهم السلام به کوفه و شام.

مجلس هفدهم: در کیفیت دخول شام.

مجلس هجدهم: در رفتن اهل بیت علیهم السلام از شام به مدینه.

مجلس نوزدهم: در شهادت امام کاظم علیه السلام .

مجلس بیستم: در شهادت امام رضا علیه السلام .

[مرکز احیاء، ج 1، ص 396]

آغاز: «حمد و سپاس بی نهایت تحفه بارگاه حکیمی است جلّت وعظمت که خاکدان دنیا را و زندان این عاریت سرا را دار بلیّت و غم».

ص :451

انجام: «لعنة اللّه علیه و علی سائر ظالمی آل محمد و عذّبهم اللّه عذاباً ألیما إلی یوم المعاد».

نسخ، قاسمعلی بن علی اکبر صباغ طهرانی، یکشنبه دهم صفر 1222، عناوین و خط بر فراز رؤوس مطالب و عبارات عربی شنگرف، روی جلد کتاب یادداشت تملکی از مصطفی قاهری به تاریخ 1326 ق آمده است، جلد مقوایی.

320 گ، 17 س، 16 × 23 سم.

(123)

الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة(فقه _ عربی)

از: شهید ثانی؛ زین الدین بن علی بن احمد شامی (966 ق)

به شماره 3 رجوع شود.

آغاز: «بسمله، کتاب الإجارة و هی عقد علی تملک المنفعة المعلومة بعوض معلوم فالعقد بمنزلة الجنس».

انجام: «أن یجعله خالصا لوجهه الکریم و موجبا لثوابه الجسیم... علی مشرفها أفضل الصلاة و السلام و التحیة و الإکرام».

نسخه حاضر جلد دوم می باشد.

نسخ، محمدجعفر بن محمدشفیع کاظمی، شنبه 21 جمادی الاول 1027، عناوین و خط بر فراز متن لمعه شنگرف، نسخه مقابله شده و دارای علامت بلاغ می باشد، در حاشیه تصحیح شده و دارای نسخه بدل می باشد، دارای حواشی بسیار با عناوین و رموز «ع ک»، «ق»، «منه رحمه اللّه»، «12»، «آقا جمال»، «سلط»، «سلطان»، «جم» و غیره می باشد، در برگ اول نسخه چند یادداشت تملک از سید حسین به سال 1254

ص :452

و باقر بن محمدتقی حسینی اسفرجانی؟ کرونی 6 شعبان 1246 و سید باقر بن عبدالدین؟ حسینی کرونی و یادداشت تملک دیگری در برگ 94 از محمدحسین بن عبداللّه حسینی قنواتی با مهر بیضوی و سجع «عبده الراجی محمدحسین حسینی» به سال 1205 ق موجود می باشد، نیز دو یادداشت تولد به تاریخ های 1239 و 1244 در پایان نسخه و دو مهر بیضوی با سجع «لا إله إلاّ اللّه الملک الحق المبین حسین حسینی» و «الراجی محمدحسین بن عبداللّه حسینی» موجود می باشد، جلد دورو تیماج مقوایی اندرون قرمز بیرون قهوه ای لبه دار.

300 گ، 25 س، 5/15 × 24 سم.

(124)

معالم الاصول(اصول _ عربی)

از: شیخ حسن بن زین الدین عاملی (1011 ق)

مقدمه اصولی استدلالی مختصری است از مؤلّف برای کتاب خود «معالم الدین و ملاذ المجتهدین» که در فقه اجتهادی می باشد، نگاشته، ولی در نسخه های بسیاری آن را جداگانه تدوین نموده و از جمله کتابهای درسی حوزه های علمی قرار گرفته است. این کتاب در دو مقصد تنظیم شده:

اول در روایات چندی در فضیلت علم و علما و اهمیت فقه و تعریف و موضوع آن، و مقصد دوم فصول و اصولی است در قواعد اصولی با استدلال کوتاه و نقل گفته های بعضی بزرگان فن و رد و ایراد در آنها. این کتاب چون درسی است، دانشمندان فقه

ص :453

و اصول حواشی و شروح فراوانی بر آن نوشته و چند بار به فارسی نیز ترجمه و شرح شده است.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 14]

آغاز افتاده: «ترضیهم و تزید علی منتهی رضاهم... أما بعد فإن أولی ما أنفقت فی تحصیله کنوز الأعمار، و أطالت التردد».

انجام: «المقصد الأول فی الطهارة و فیه مطالب المطلب الأول فی المیاه و هی نوعان مطلق و مضاف».

نسخ، محمد مکاهی؟، 22 شوال 1030 در اصفهان، عناوین با مشکی درشت، در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، دارای حواشی بسیار با عناوین و رموز «سلط مد ظله»، «12»، «ه» «م ح د عفی عنه»، «احمد مدظله»، «شیخ محمد»، «2»، «سلطان العلما مدظله»، «زین العابدین الموسوی»، «منه مدظله»، «م هاشم الموسوی» و غیره می باشد، در انتهای نسخه، مهری بیضوی با سجع «محمد هاشم بن زین العابدین الموسوی» که ظاهرا همان چهارسوقی اصفهانی باشد موجود می باشد، در ابتداء نسخه با خودکار آبی نوشته شده: واقف مرحوم حاج شیخ احمد نجف آبادی، جلد تیماج ضربی قهوه ای.

100 گ، سطور مختلف، 14 × 26 سم.

(125)

شرح تجرید العقائد(کلام _ عربی)

از: علاء الدین علی بن محمد قوشجی (879 ق)

شرح مزجی مفصّل معروفی است بر کتاب «تجرید العقائد» خواجه نصیرالدین

ص :454

طوسی که به نام ابوسعید کورکان (873) نوشته شده و شارح نظر به گفته های شمس الدین اصفهانی و سید میر شریف گرگانی دارد و در بسیاری از بحث ها سعی می کند در گفته های خواجه گفتگو نماید و اعتقادات شیعه را رد کند. قوشچی بحث جواهر و اعراض این شرح را در جوانی پرداخته و پس از سال ها بحث امور عامه پس از آن الهیات را نگاشته است.

[مرکز احیاء، ج 2، ص 436]

آغاز: «بسمله، المقصد الثانی فی الجواهر والأعراض وفیه فصول الأول فی الجواهر قدم مباحثها علی مباحث الأعراض».

انجام: «ذلک غیر مستقر من حیث هو کذلک و لفظ أن ینفعل و إن یفعل مخصوص بذلک».

نسخ، شیخ عبدالعال بن محمدمقیم فریدنی، 1111 ق، عناوین در حاشیه یا متن با شنگرف یا مشکی درشت، عبارات متن با خط شنگرف یا مشکی بر فراز آن نشانی دارد، نسخه مقابله شده و دارای علامت بلاغ می باشد، در حاشیه یا متن تصحیح شده و نسخه بدل دارد، دارای حواشی بسیار با عناوین و رموز «فیاض»، «12»، «م ن رحمه اللّه»، «م ق سلمه اللّه»، «شیخ عبدالعال عفی عنه»، «ح ک»، «مقیم سلمه اللّه تعالی یا عفی عنه»، «فخرالدین»، «ص»، «منه رحمه اللّه»، «میر محمدقاسم»، «حم»، «حسین عفی عنه» و غیره می باشد، نسخه فرسوده شده و مقداری از حواشی آن از بین رفته است، ابتدای نسخه یادداشت امانتی با این عبارت: «امانت عالیجناب ملا عبدالرحیم نزد حقیر»، با سجع مهر بیضوی «عبده محمدجعفر بن غلام علی»، موجود می باشد. در پایان

ص :455

نسخه کاتب شیخ عبدالعال بن محمدمقیم فریدنی(1) که یکی از علماء و پدرش از شاگردان علامه مجلسی می باشد فرموده: «بعد أن کان لم یتم بتسوید والدی عفی اللّه له، تمّمته بعون اللّه تعالی مع کثرة الاشتغال و ترک الاشتغال؛ الفقیر الی رحمة ربه الغنی، عبدالعال بن محمدمقیم الفریدنی»، جلد چرمی زرشکی تیره.

149 گ، سطور مختلف، 15 × 25 سم.

(126)

الوافی(حدیث _ عربی)

از: ملامحسن بن مرتضی فیض کاشانی (1091 ق)

به شماره 87 رجوع شود.

این نسخه جزء چهارم از کتاب وافی می باشد.

آغاز: «بسمله... الحمد للّه و الصلوة و السلام علی رسول اللّه ثم علی أهل بیت رسول اللّه ثم علی رواة أحکام اللّه ثم علی من انتفع بمواعظ اللّه».

انجام: «قدتم کتاب الطهارة و التزین الذی هو الجزء الرابع من أجزاء کتاب الوافی».

نسخ، محمدباقر بن محمدصالح فیروزنی، 1128 ق، عناوین و نشانیها شنگرف، نسخه در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، دارای حواشی مختصر با عناوین و رموز «منه ره»، «ق» می باشد، ابتدای نسخه وقفنامه ای از آقا محمد اصفهانی با تولیت محمدجعفر بن محمدصفی فارسی با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» به تاریخ 14 شوال 1249 موجود است، در پایان نسخه صورت

ص :456


1- 1_ بنگرید: تراجم الرجال، ج 1، ص 299.

اجازه ای از محمد بن فرّخ، معروف به رفیع (ملا رفیعا) به محمدباقر _ که ظاهراً همان کاتب باشد _ موجود است، جلد دورو تیماج رو قهوه ای اندرون قرمز.

130 گ، 21 س، 18 × 5/24 سم.

(127)

مجمع البیان لعلوم القرآن(تفسیر _ عربی)

از: ابوعلی فضل بن حسن بن فضل طبرسی (548 ق)

به شماره 35 رجوع شود.

نسخه حاضر از اواخر سوره آل عمران تا اواخر سوره یوسف است.

آغاز: «فصل فی ذکر ما جاء فی اسم محمد صلی الله علیه و آله کانت کفار قریش یشتمون مذمماً یعنون اسم النبی صلی الله علیه و آله ».

انجام افتاده: «أی رفعهما علی سریر ملکه إعظاما لهما و العرش السریر الرفیع عن ابن عباس و الحسن».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین و نشانیها شنگرف، در حاشیه تصحیح شده، دارای حواشی مختصر با رموز «ق»، و غیره می باشد، در ابتداء نسخه وقفنامه کتاب از محمدجعفر بن محمدصفی بر طلاب علوم دینی به تاریخ 15 محرم 1279 با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» موجود است، در برگ 15 مهری بیضوی با سجع «عبده الراجی محمدکاظم بن محمدرضا...» دیده می شود، جلد تیماج مشکی مقوایی.

210 گ، 36 _ 43 س، 17 × 5/24 سم.

ص :457

(128)

الحبل المتین فی إحکام أحکام الدین (فقه _ عربی)

از: شیخ بهاء الدین محمد بن الحسین عاملی (1030 ق)

احادیث و روایت های صحیح و حسن و موثق را با شرح و بیان و جمع فقهی بین آنها و احکامی که از آنها استنباط و استفاده می شود، و بنا داشت که در چهار منهج گرد آورد (عبادات، عقود، ایقاعات، احکام). تألیف این کتاب به پایان نرسیده و فقط مقداری از منهج اول در احکام طهارت و صلاة و بعضی از ابواب دیگر پرداخته شده است.

جلد اول در مشهد مقدس در روز جمعه 18 شوال 1007 به پایان رسیده است. مؤلّف در آغاز هر موضوع، احادیث صحیح، پس از آن روایت های حسن، و بعد از آن روایت های موثق را می آورد، و در پایان با عنوان «اقول» کیفیت استنباط حکم را بیان می کند.

[مرکز احیاء، ج 3، ص 320]

آغاز: «بسمله، الحمد للّه الذی دلّنا علی الطریق القویم و منّ علینا بالهدایة إلی الصراط المستقیم».

انجام: «و أن تطیل عمری فی طاعتک ومرضاتک فی صحة و سلامة بدنیّة و نفسیّة برحمتک یا أرحم الراحمین».

نسخ، سلطان محمد بن رفیع الدین محمد اصفهانی، یکشنبه 13 جمادی الثانی 1012، عناوین و نشانیها شنگرف، در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، نسخه مقابله شده و علامت بلاغ دارد، در پایان نسخه دو صورت اجازه از شیخ بهایی به جلال الدین محمد جربادقانی «گلپایگانی» در سوم ربیع الاول 1016 دیده می شود، همچنین در انتهای نسخه آمده: «قد تم مقابلته مع نسخة الاصل التی کانت بخطه

ص :458

رحمه اللّه تعالی من الجملة الثانیة فی الأغسال و فیها موقفان الی آخر الکتاب و من أوله إلی الجملة الثانیة من نسخ أخری صحیحة»، نسخه دارای حواشی با عناوین و رموز «منه رحمه اللّه»، «مشرق الشمسین»، «م ش ر ق»، «کنز»، «ه ی»، «ع ل ره»، «بخطه ره» و غیره می باشند. در ابتدای نسخه وقفنامه کتاب از محمدجعفر بن محمدصفی بر علما و طالبین علوم دینی به تاریخ 9 محرم 1279 با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» موجود است، در آغاز کتاب فهرست آن آمده است، رو بدون جلد، پشت تیماج مشکی مقوایی.

342 گ، 18 س، 14 × 24 سم.

(129)

؟(ادعیه _ عربی)

از: ؟

کتاب دعائی است ظاهرا در یک مقدمه و دو باب و هر کدام در چند فصل به این تفصیل:

المقدمة: ؟

الفصل الاول: ؟

الفصل الثانی: ؟

الفصل الثالث: فی کیفیة الدعاء.

الباب الأول: فیما یتعلق من الأدعیة بالصلاة الخمیس الیومیة.

الفصل الأول: فیما یتعلق بالصلاة الیومیة.

الفصل الثانی: فی التعقیب.

ص :459

الفصل الثالث: فی سجدتی الشکر و صفتهما.

الفصل الرابع: فی أدعیة الصباح و المساء.

الفصل الخامس: فی أدعیة کل یوم.

الفصل السادس: فیما یعمل لیلا.

الفصل السابع: فی النوافل الیومیة.

الفصل الثامن: فی أدعیة الساعات.

الفصل التاسع: فی المناجاة.

الفصل العاشر: فی ما یعمل فی الأسابیع.

الباب الثانی: فیما یعمل فی شهور السنة.

الفصل الأول: فی ثواب الصوم فی السنة و تفضیله.

الفصل الثانی: فیما لا یختص بشهر دون شهر، بل یعم الأشهر.

الفصل الثالث: فیما یعمل فی شهور السنة.

آغاز افتاده: «أجابته فعن أبی عبداللّه علیه السلام إذا دعوت فظنّ أنّ حاجتک بالباب و من دعاه منقطعا إلیه کالفریق و المقسم علی اللّه تعالی بمحمد و أهل بیته».

انجام افتاده: «فاقبله منّی ولاتقطع رجائی منک یاکریم فإنّه سبحانه یغفر له عمل السنة ویصیح الشیطان عند ذلک صیحة عظیمة».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین و نشانیها متمایز، در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، ادعیه و زیارات معرب، چند برگ از نسخه مرمت شده و مقداری از عبارات از بین رفته است، نسخه توسط جعفر دیّانی در هفدهم ذیحجه 1370 صحافی شده، جلد تیماج مشکی.

374 گ، 14 سطر، 17 × 5/22 سم.

ص :460

(130)

نزهة الناظر و تنبیه الخواطر (مجموعه ورام)(اخلاق _ عربی)

از: ابوالحسن ورام بن ابی فراس بن حمدان حمدانی (605 ق)

مجموعه ای است مشتمل بر پند و اندرزها و نصیحت هایی که در احادیث و اخبار ائمه علیهم السلام آمده است، و نیز از کلمات و گفته های حکما و فلاسفه قبل از اسلام و پس از آن و پیامبران گذشته و کتاب های آسمانی نقل می نماید.

[مرکز احیاء، ج 6، ص 218؛ مرعشی، ج 2، ص 170]

آغاز: «الحمد للّه الأول بلا إبتداء و الآخر بلا انتهاء الظاهر الغائب نوافذ الأبصار و الباطن المدرک بوجود الآثار».

انجام افتاده: «و استطرفنا دخوله و ذهلنا عن سؤاله فجلس إلی جنب والدی و جعل یحدثه ملیا و والدی یبکی ثم».

نسخ، شمس الدین محمد بن بنیاد خادم، جمادی الاول 1071 پایان جزء اول، عناوین و نشانیها و خط بر فراز برخی عبارات شنگرف، در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، نسخه مقابله شده با علامت بلاغ، اوراق نسخه مجدول به زر می باشد، دارای حواشی مختصر با عناوین و رموز «مص»، «ص»، «تفسیر قاضی»، «ق»، «کنز اللغه»، «مجلسی ره»، «م ق ر ره»، «محمد صالح» و غیره می باشد، در ابتدای نسخه صورت صلح نامه ای به تاریخ 1310، و همچنین چند یادداشت به تاریخ های 1088 و شوال 1153 و بدون تاریخ با چند مهر بیضوی و چهارگوش ناخوانا موجود می باشد، جلد تیماج مشکی.

184 گ، 20 س، 15 × 24 سم.

ص :461

(131)

شرح الکافی(حدیث _ عربی)

از: حسام الدین محمدصالح بن احمد مازندرانی (1086 ق)

شرح مشهوری است بر بخش اصول کتاب «الکافی» ثقة الاسلام کلینی و روضه و کتاب زکاة و خمس و صوم آن، بعضی از شرح به طور مزج و پاره ای با عناوین «قوله _ قوله» یا «الاصل _ الشرح» تدوین شده با تفصیل بیشتر در کتاب عقل و جهل و توحید. کتاب العقل روز چهاردهم صفر 1063 به پایان رسیده است.

آغاز: «یا عالم الدقایق و السرایر و یا ملهم الحقایق علی الضمایر لک الحمد علی ما أعطینا من دقایق الأسرار».

انجام: «إشارة إلی أنّ السیئة من حیث هی سیئة لیست خیراً من الحسنة من حیث هی حسنة بل الخیریة و عدمها باعتبار المغفرة و عدم القبول».

نسخ، بی کا، قرن 12، عناوین و نشانیها شنگرف، در حاشیه تصحیح شده، چند حاشیه از مخدوم حسینی تفرشی معروف به مرتضی در نسخه موجود می باشد، ابتدای نسخه وقفنامه کتاب توسط عنبر خواجه بر طلاب علوم دینی با تولیت محمدجعفر با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» و مهر چهارگوش با سجع «عبدالراجی عنبر» به تاریخ رمضان 1244، همچنین یادداشت تملکی از محمدداود بن محمدمخدوم حسینی تفرشی به تاریخ 1154 موجود است، در پایان نسخه یادداشت تملکی از نورالدین محمد کبیر؟ در ذی الحجة الحرام 1142 موجود می باشد، جلد تیماج مشکی.

513 گ، 23 س، 18 × 25 سم.

ص :462

(132)

ابواب الجنان(اخلاق _ فارسی)

از: میرزا رفیع الدین محمد بن فتح اللّه واعظ قزوینی (1089 ق)

به شماره 23 رجوع شود.

آغاز: «بهتر مقالی که سرخیل کاروان فنون محاورات تواند بود و خوشترین کلامی که به شادابی لآلی کلماتش تیغ زبان بیان را آبگیری تواند نمود».

انجام: «و آثار مذکوره را بر امزجه قلوب دردمندان سازگار و گوارا گرداینده، توفیق اتمام باقی ابواب را بر وجه ثواب کرامت فرماید».

نستعلیق، محمدرفیع بن محمدقلی، چهارشنبه سوم شوال 1087، عناوین و نشانیها شنگرف، در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، دارای سرلوح زیبایی منقش به گل و بوته، صفحات مجدول به دو رنگ قرمز و مشکی، ابتدای نسخه وقفنامه کتاب توسط ملا محمدباقر بن عبدالرحیم نجف آبادی به جهت حاجی محمدابراهیم بن حاجی علیخان بر کافه مؤمنین به تاریخ پنجم شعبان 1294 با چهار مهر بیضوی با سجع «عبده الراجی محمدباقر بن عبدالرحیم» موجود می باشد، در برخی صفحات مهر چهارگوش با سجع «لا إله الا اللّه الملک الحق المبین عبده احمد؟» موجود است، جلد تیماج قهوه ای سوخته.

329 گ، 21 س، 14 × 5/26 سم.

(133)

تفسیر القرآن الکریم(تفسیر _ عربی)

منسوب به: امام حسن بن علی عسکری علیهماالسلام (260 ق)

تفسیر بعضی آیات می باشد که امام بر ابویعقوب یوسف بن محمد بن زیاد

ص :463

و ابوالحسن علی بن محمد بن سیار املا می نمود و آنها گفته ها را تدوین می کردند و این کار هفت سال به طول انجامید. به ذریعه، ج 4، ص 285 برای شناخت بیشتر این تفسیر رجوع شود.

[مرکز احیاء، ج 5، ص 426]

آغاز: «الحمد للّه رب العالمین... قال الشیخ ابوالفضل شاذان بن جبرئیل بن اسماعیل القمی أدام اللّه تأییده حدثنا السید محمد بن شراهنک الحسینی الجرجانی».

انجام افتاده: «لاختلاط دمه بدمه و ما هو إلاّ کذاب مفتری أما نحن فنستقذر دمه فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله أما إنّ اللّه یعذبهم بالدم».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین و نشانیها و آیات قرآن و خط بر فراز برخی عبارات و کلمات فارسی بین خطوط شنگرف، در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، دارای حواشی مختصر با رمز «ق» می باشد، برخی کلمات عربی در زیر آن به فارسی و شنگرف ترجمه شده، چند برگ آخر بازنویسی شده، ابتدای نسخه وقفنامه کتاب از محمدجعفر بن محمدصفی فارسی در 14 محرم 1279 با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» موجود می باشد، جلد تیماج ضربی زرشکی فرسوده.

146 گ، 18 س، 18 × 27 سم.

(134)

الکافی(حدیث _ عربی)

از: ثقة الاسلام محمد بن یعقوب کلینی (328 ق)

به شماره 2 رجوع شود.

این نسخه از کتاب حج تا پایان کتاب معیشت می باشد.

ص :464

آغاز: «بسمله، الحج: بدؤ الحجر و العلة فی استلامه، حدثنی علی بن إبراهیم بن هاشم عن أبیه و محمد بن إسمعیل عن الفضل بن شاذان».

انجام: «فإنّی قد سمعت رسول اللّه صلی الله علیه و آله یقول: الرزق عشرة أجزاء تسعة أجزاء فی التجارة و واحدة فی غیرها».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین نانوشته، در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، در ابتدای نسخه وقفنامه مفصلی از کتاب توسط فخرالنساء خانم بنت عبدالکریما طبسی، حسب وصیت برادرش محمدعلیا بر جمیع علما و مؤمنان به تاریخ 1102 ق موجود می باشد، جلد تیماج زرشکی لبه دار.

231 گ، 20 س، 20 × 26 سم.

(135)

الوافی(حدیث _ عربی)

از: ملامحسن بن مرتضی فیض کاشانی (1091 ق)

به شماره 87 رجوع شود.

نسخه حاضر جزء دهم کتاب از ابتدای مکاسب تا انتهای احکام ارضین و میاه می باشد.

آغاز: «الحمد للّه... کتاب المعایش و المکاسب و المعاملات هو العاشر من أجزاء کتاب الوافی تصنیف محمد بن مرتضی المدعوة بمحسن».

انجام: «فإنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله قال ینبت اللّه عزوجل بالریح کما ینبت بالمطر قال فحرثوا فجادت ذروعهم، آخر أبواب أحکام الأرضین و المیاه».

نسخ، محمدباقر بن محمدتقی، رمضان المبارک 1150، عناوین و نشانیها شنگرف، در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، دارای حواشی مختصر با عناوین و رموز «ق»، «ه»،

ص :465

«ض»، «م ق ر ره»، «منه»، «مصباح» و «م ت ق ره» می باشد، ابتدای نسخه وقفنامه کتاب بر طلاب علوم دینی توسط آقا محمد اصفهانی و تولیت محمدجعفر بن محمدصفی فارسی در 14 شوال 1249 با دو مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی»، موجود می باشد، جلد چرم قهوه ای فرسوده.

70 گ، 25 س، 5/24 × 18 سم.

(136)

زبدة البیان (آیات الاحکام)(فقه القرآن _ عربی)

از: ملا احمد بن محمد مقدس اردبیلی (993 ق)

در تفسیر آیات مربوط به احکام فقهی و تنظیم شده به ترتیب کتاب های فقه از طهارت تا دیات، با استدلال و نقل اقوال بزرگان دانشمندان فقه و تفسیر.

[مرکز احیاء، ج 2، ص 430]

آغاز: «اعلم هنا فایدة لابد قبل الشروع فی المقصود من الإشارة إلیها و هی أنّ المشهور بین الطلبة أ نّه لایجوز».

انجام: «حیث عممت مع کون سبب النزول خاصا لما مر، ثم علی تقدیر التخصیص أیضا لایبعد التعمیم لفهم العلة فتستخرج الباقی فتأمل».

234 گ، 19 س، 5/17 × 5/25 سم.

(137)

الکافی(حدیث _ عربی)

از: ثقة الاسلام محمد بن یعقوب کلینی (328 ق)

به شماره 2 رجوع شود.

ص :466

نسخه حاضر از کتاب صیام تا آخر کتاب جهاد می باشد.

آغاز: «بسمله، کتاب الصیام، باب ما جاء فی فضل الصوم و الصائم، علی بن إبراهیم بن هاشم عن أبیه عن حماد بن عیسی».

انجام: «و لم یفوض إلیه أن یذل نفسه ألم تر قول اللّه عزوجل هیهنا و للّه العزة و لرسوله و للمؤمنین و المؤمن ینبغی له أن یکون عزیزا و لایکون ذلیلا».

نسخ، بی کا، قرن 11 یا 12، عناوین و نشانیها شنگرف، مقابله شده و علامت بلاغ دارد، در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، دارای حواشی مختصر با عناوین و رموز، «یه»، «ص»، «ق»، «ظ»، «ک»، «مدارک»، «دروس»، «م ن ره»، «منتقی»، «ع ا ه ره»، «م ق ر سلمه اللّه» می باشد، در ابتدای نسخه وقفنامه کتاب به تولیت محمدجعفر بن محمدصفی فارسی به تاریخ 6 محرم 1279 با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» موجود است، جلد تیماج زرشکی مجدول و مزین به گل و بوته و لبه دار.

247 گ، 21 س، 16 × 25 سم.

(138)

الوافی(حدیث _ عربی)

از: ملامحسن بن مرتضی فیض کاشانی (1091 ق)

به شماره 87 رجوع شود.

نسخه حاضر از ابتدای حج تا انتهای زیارات می باشد.

آغاز: «الحمد للّه و الصلوة و السلام علی رسول اللّه ثم علی أهل بیت رسول اللّه ثم علی رواة أحکام اللّه ثم علی من انتفع بمواعظ اللّه تعالی ذکره».

ص :467

انجام: «بمعنی المجاوبة یقال کلّمته فما أحار إلیّ جوابا أی ما ردّ جوابا طائرین مسرعین یعنی من الخوف لطیفا أی بحیث لم یطلع علیه أحد».

نسخ، سید محمد بن عظیم حسینی، 18 شعبان 1129 در مشهد رضوی، عناوین و نشانیها شنگرف، مقابله شده و نشانه بلاغ دارد، در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، دارای حواشی مختصر با عناوین و رموز «ق»، «ص»، «منه رحمه اللّه»، «ض»، «م ق ره» و غیره می باشد، ابتدای نسخه فهرست ابواب کتاب آمده است، در ابتدای نسخه وقفنامه کتاب توسط آقا محمد اصفهانی به تولیت محمدجعفر فارسی در تاریخ 14 شوال 1249 با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی»، موجود می باشد، جلد تیماج مشکی فرسوده.

25 س، 5/24 × 5/18 سم.

(139)

التنقیح الرائع لمختصر الشرایع(فقه _ عربی)

از: ابوعبداللّه مقداد بن عبداللّه سیوری حلی (826 ق)

شرح مختصری است با عناوین «قوله _ قوله» بر کتاب «المختصر النافع» محقق حلی (676 ق)؛ در این شرح بیشتر به مسائلی که محقق در آنها فتوای قاطع نداده یا مجمل بوده و از حیث لفظ یا معنی احتیاج به گفتگو داشته، پرداخته است، و نیز دارای مقدمات کوتاهی است که در معنی فقه و دلیل عقلی و عمل به خبر واحد و شرح اصطلاحات مؤلّف و طریق روایت کتاب؛ نهم ربیع الاول 818 به پایان رسیده است.

[مرعشی، ج 6، ص 112؛ مرکز احیاء، ج 6، ص 88]

آغاز افتاده: «بالنقض بالوضوء المحدد فإنّه لا تأثیر معه بل قبله و بأ نّه تخصیص بالصلاة مع عموم غایتها».

ص :468

انجام: «و فی روایة مسمع عن الصادق علیه السلام إنّ جنایتها فی حقوق الناس علی سیدها والأظهر من الأصحاب خلاف ذلک».

نسخ، معین الدین محمد بن بدیع الزمان حسونانی، ظهر سه شنبه 21 محرم 1068 پایان جلد اول، عناوین و نشانیها و خط بر فراز متن مختصر الشرائع شنگرف، در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، دارای حواشی بسیار مختصر با عناوین و رموز «زین»، «شرح لمعه» می باشد، برخی اوراق نسخه از اواخر آن بازنویسی شده، ابتدای نسخه وقفنامه کتاب با تولیت محمدجعفر بن محمدصفی به تاریخ 9 محرم 1279 با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی»، موجود می باشد، جلد تیماج قهوه ای.

332 گ، 27 س، 16 × 5/24 سم.

(140)

الفوائد المدنیة(اصول فقه _ عربی)

از: میرزا محمدامین بن محمدشریف استرآبادی (1033 ق)

مؤلّف، در این کتاب سعی کرده تا روش علمای اصول را در استنباط و اجتهاد نادرست معرفی کند و طریقه اخباریان را تثبیت و تصحیح نماید، و در این کار به بعضی اخبار و روایات و گفته های پاره ای از علما استناد نموده و در نگارش ادب محاوره را حفظ نکرده است. این کتاب دارای یک مقدمه و دوازده فصل و یک خاتمه می باشد و در ماه ربیع الاول 1031 در مکه پایان یافته است.

چون بیشتر بحثهای این کتاب، بنا به گفته مؤلّف در مدینه تحریر و تنقیح شده و درهای حق از برکت مدینه علم پیامبر اکرم حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام بر وی

ص :469

گشوده شده، این کتاب را «الفوائد المدنیة» نامیده و چون جمعی از فضلا بعضی فوائد آن را خواستند نزد وی بخوانند، به جمع آوری و تنظیم فصول آن پرداخت.

فهرس اجمالی عناوین چنین است:

المقدمة: فیما أحدثه العلامة الحلی و من وافقه.

الفصل الأول: فی إبطال التمسک بالاستنباطات الظنیة.

الفصل الثانی: فی انحصار المدرک فی السماع عن الصادقین.

الفصل الثالث: فی إثبات تعذر المجتهد المطلق.

الفصل الرابع: فی إبطال الحصر فی المجتهد و المقلد.

الفصل الخامس: فی حصول الظن علی مذهب العامة دون الخاصة.

الفصل السادس: فی سد أبواب فتحها العامة للاستنباط.

الفصل السابع: فی من یجب رجوع الناس إلیه فی القضاء و الإفتاء.

الفصل الثامن: فی جواب أسئلة متجهة.

الفصل التاسع: فی تصحیح أحادیث کتبنا.

الفصل العاشر: فی اصطلاحات یعمّ بها البلوی.

الفصل الحادی عشر و الثانی عشر: فی التنبیه علی طرف من الأغلاط.

الخاتمة: فی نقل طرف من کلام قدمائنا.

[مرکز احیاء، ج 2، ص 214]

آغاز: «بسمله، أمّا بعد حمدا للّه باعث النبیّین و ناصب الأوصیاء المعصومین و الصلوة و السلام علی سید المرسلین».

انجام: «و المعصوم أرباب العصمة ومن تمسک بهم فی کل مسئلة تمکن عادة أن یقع فیها غفلة أو ذلّة و ذلک فضل اللّه یؤتیه من یشاء».

نستعلیق زیبا و مقداری از نسخه نسخ، بی کا، بی تا، عناوین در متن و یا حاشیه به شنگرف یا مشکی درشت، مقابله و تصحیح شده و علامت بلاغ دارد، دارای حواشی بسیار

ص :470

مختصر با عناوین و رموز «م ه_»، «ق» می باشد، ابتدای نسخه وقفنامه کتاب توسط میر محمدباقر هشیار در تاریخ 1123 ق بر طلاب علوم دینیه است که در تاریخ 1230 تجدید وقف شده با دو مهر بیضوی ناخوانا، جلد تیماج زرشکی.

243 گ، 17 س، 5/16 × 26 سم.

(141)

نزهة الناظر و تنبیه الخواطر (مجموعه ورّام)(اخلاق _ عربی)

از: ابوالحسین ورام بن ابی فراس بن حمدان حمدانی (605 ق)

به شماره 130 رجوع شود.

آغاز: «الحمد للّه الأول بلا إبتداء و الآخر بلا انتهاء و الظاهر الغائب نوافذ الأبصار و الباطن المدرک بوجود الآثار».

انجام: «و لیس بتقوی اللّه طول عبادة و لکنها التقوی مجانبة الشبهة و التحرز عن النجاسات الظاهریة و الباطنیة لیصل العبد...».

نسخ، سید محمد بن ابوالفضل حسینی مشهدی، 14 صفر 1080، عناوین و نشانیها شنگرف در برخی موارد نانوشته، مقابله و تصحیح شده و در حاشیه نسخه بدل دارد، در پایان نسخه یادداشت تولد رستم علی میرزا در روز شنبه 9 ذیحجه مطابق مالوئیل سال 148؟ موجود می باشد، جلد تیماج قهوه ای کم رنگ.

271 گ، 25 س، 13 × 25 سم.

(142)

تهذیب الاحکام(حدیث _ عربی)

از: شیخ الطائفه، محمد بن حسن طوسی (460 ق)

به شماره 58 رجوع شود.

ص :471

آغاز: «کتاب المزار من کتاب التهذیب مختصر فی أنساب النبی و الأئمة علیهم السلام و زیاراتهم و تواریخهم و قدر مشاهدهم».

انجام: «لا بأس بالعزل فی ستة وجوه المرأة التی أیقنت أ نّها لا تلد و المسنّة و المرأة السلیطة و البذیة و المرأة التی لاترضع ولدها و الأمة».

نسخ، محمدمهدی بن کیقباد کرجی، عصر روز جمعه آخر ربیع الاوّل 1122، عناوین و نشانیها بنفش یا شنگرف، تصحیح و مقابله شده و نسخه بدل دارد، دارای حواشی بسیار با عناوین و رموز «م د»، «م ق ر ره»، «ق»، «سمع»، «م ت ق»، «ک»، «ا م ره»، «اه»، «یه»، «م حسین سلّمه اللّه»، «ص»، «نهایه»، «دروس»، «امان ره»، «لک»، «سلط»، «س م د ره»، و غیره می باشد، در پایان نسخه نام ائمه معصومین علیهم السلام با اولاد آنها آمده، و بخشهایی از کتاب وافی فیض کاشانی در پنج صفحه آمده است، در ابتدای نسخه یادداشتی از محمدعلی زنجانی مبنی بر هبه کتاب بر او با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدعلی بن محمدباقر زنجانی» آمده، جلد تیماج مشکی عطف تیماج قهوه ای سوخته.

243 گ، 23 س، 5/18 × 25 سم.

(143)

جامع المقاصد فی شرح القواعد(فقه _ عربی)

از: نورالدین علی بن عبدالعالی کرکی عاملی (940 ق)

به شماره 2/102 رجوع شود.

آغاز افتاده: «عرقوبیها و شمی معاطفها إذا عرفت ذلک فالذی یجوز النظر إلیه هو الوجه».

ص :472

انجام: «لوجب مهر المثل بنفس العقد علی ما سبق فی نظائره عند من یقول به و اللّه اعلم بالصواب و اللّه المرجع المآب».

نستعلیق، بی کا، سه شنبه ششم رمضان المبارک 979، عناوین نانوشته، تصحیح شده، دارای علائم وقف بر روی برخی صفحات می باشد، جلد تیماج مشکی ضربی گل و بوته دار.

264 گ، 19 س، 16 × 24 سم.

(144)

الصافی فی شرح الکافی(حدیث _ فارسی)

از: ملاخلیل بن غازی قزوینی (1089 ق)

شرح مفصلی است در دوازده جلد بر کتاب «الکافی» ثقة الاسلام کلینی که پس از تحریر مقداری از شرح عربی خود «الشافی فی شرح الکافی» به دستور شاه عباس دوم صفوی بدان پرداخته است. به سال 1064 در محله دیلمیه قزوین به شرح شروع کرده و به سال 1084 از آن فراغت یافته است.

متن روایت ها را به عربی به عنوان «اصل» می آورد و به فارسی به عنوان «شرح» گزارش می دهد و در شرح به خصوصیات لغوی الفاظ و ضبط و اعراب آنها نیز می پردازد.

[مرعشی، ج 5، ص 264؛ مرکز احیاء، ج 2، ص 238]

نسخه حاضر مقداری از کتاب ایمان و کفر می باشد.

آغاز افتاده: «طینت کافر آنست که دور شدند از هر خوبی و جز این نیست نامیده شده است غیر دوست نوی برای آنکه او دور شده از هر خوبی».

انجام افتاده: «شرح فلیابس بسکون لام و بهمزه ویاء دونقطه در پائین و سین بی نقطه به صیغه امر غایب باب».

ص :473

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین شنگرف، نسخه تصحیح شده، مقداری از ابواب کتاب در ابتداء نسخه آمده است، جلد تیماج مشکی فرسوده.

154 گ، 21 سطر، 15 × 25 سم.

(145)

تحفة الزائر(زیارت _ فارسی)

از: ملامحمد باقر بن محمدتقی مجلسی (1110 ق)

زیارات و ادعیه و آداب تشرف به مشاهد مشرفه حضرات معصومین علیهم السلام ، که به اسانید معتبر از ائمه هدی نقل شده، با توضیحاتی بعنوان «مؤلّف گوید»، در این کتاب برای فارسی زبانان که از لغت عربی بهره ندارند، گرد آورده شده و مشتمل بر یک مقدمه و دوازده باب، دارای فصول و یک خاتمه می باشد، و به تاریخ ماه صفر 1085 پایان یافته است.

عناوین اجمالی کتاب چنین است:

مقدمه: در بیان آداب سفر.

باب اول: در ثواب تعمیر قبور و زیارت حضرات معصومین علیهم السلام .

باب دوم: در فضیلت و کیفیت زیارات مدینه منوره.

باب سوم: در فضیلت و زیارت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام .

باب چهارم: در فضیلت نجف و کوفه و آب فرات.

باب پنجم: در فضایل زیارت سید الشهداء علیه السلام .

باب ششم: در فضیلت حایر و تربت امام حسین علیه السلام .

باب هفتم: در زیارات مطلقه امام حسین علیه السلام .

باب هشتم: در زیارات مخصوصه آن حضرت.

باب نهم: در زیارت حضرت کاظم و رضا و جواد علیهم السلام .

ص :474

باب دهم: در زیارت امام هادی و عسکری علیهماالسلام .

باب یازدهم: در زیارت جامعه.

باب دوازدهم: در زیارات انبیا و اولیاء و اولاد ائمه علیهم السلام .

خاتمه: در آداب ملاقات زایران.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 230]

آغاز: «بسمله، کبوتر ستایشی که از بروج مشیده افواه حامدان آهنگ در و بام صامع مسامع قدسیان را شاید مفیض الانواریرا سزاست».

انجام: «به درستی که هرکه زیارت کند ما را یا قبرهای ما را البته رحمت الهی او را فروگیرد و گناهانش آمرزیده شود».

نسخ، موسی بن جعفر قشمیری، 18 رجب 1137، عناوین و نشانیها و خط بر فراز برخی عبارات شنگرف، عبارات عربی معرب، مقابله و تصحیح شده و در حاشیه نسخه بدل و علامت بلاغ دارد، و نیز در آخر نسخه یادداشتی مبنی بر پایان تصحیح نسخه در 16 صفر 1142 آمده، در ابتدای نسخه وقفنامه کتاب توسط محمدجعفر بن محمدصفی فارسی در سال 1278 ق با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی»، آمده است، در پایان نسخه یادداشتی به تاریخ 16 ذی القعده 1268 نوشته شده، جلد تیماج قهوه ای ضربی.

182 گ، 22 س، 17 × 5/24 سم.

(146)

من لایحضره الفقیه(حدیث _ عربی)

از: شیخ صدوق، محمد بن علی بن بابویه قمی (381 ق)

به شماره 17 رجوع شود.

ص :475

آغاز: «اللهمّ إنّی أحمدک و أشکرک و أومن بک و أتوکل علیک و أقرّ بذنوبی إلیک و أشهدک إنّی مقرّ بوحدانیتک و منزهک عما لایلیق بذاتک».

انجام: «اللهمّ من کان له من أنبیائک و رسلک ثقل و أهل بیت فعلی و فاطمة و الحسن و الحسین أهل بیتی و ثقلی فأذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطهیرا».

نسخ، جعفر اسحاق بن محمد برخوردار، یکشنبه 24 شعبان 1079 پایان جزء دوم و پانزدهم ذی القعده 1089 پایان جزء سوم، عناوین و نشانیها شنگرف، نسخه مقابله و تصحیح شده و علامت بلاغ و نسخه بدل دارد، عبارات «علیه السلام» و «صلی اللّه علیه و آله» به صورت کلیشه ای زیبا نوشته شده، دارای حواشی بسیار با عناوین و رموز «داماد»، «سمع»، «ام ن طاب ثراه»، «ص»، «م ح ق»، «ه»، «م ر د»، «ب ه»، «12»، «ق»، «وافی»، «مجمل» و غیره می باشد، در اول کتاب زکات دو مهر بیضوی با سجع «زد دست بدامن محمد جعفر 1088» آمده، در ابتدای نسخه یادداشتی از محمدامین کاشانی با مهر بیضوی و سجع «إنّی لکم رسول أمین» آمده، صفحه آخر توسط مهدی بن محمدباقر آرانی در تاریخ سوم شوال 1222 بازنویسی شده است، جلد تیماج قهوه ای سوخته فرسوده.

285 گ، 25 س، 5/18 × 5/24 سم.

(147)

عیون اخبار الرضا(حدیث _ عربی)

از: شیخ صدوق، محمد بن علی بن بابویه قمی (381 ق)

احادیث و اخباری که از حضرت امام رضا علیه السلام نقل شده و مخصوصا آنچه متعلق به احوال و کرامات و معجزات آن حضرت می باشد، با سند و در یکصد و سی و نه باب گرد

ص :476

آورده شده است. این کتاب را صدوق برای کتابخانه صاحب بن عباد تألیف کرده است به مناسبت نظم صاحب دو قصیده در مدح حضرت و تقدیم آنها به صدوق.

آغاز افتاده: «لرجائی فیه و أصلی، و اللّه تعالی ذکره یبسط بالعدل یده و یعلی بالحق کلمته و یدیم علی الخیر قدرته یسهل المحان بکرمه و جوده».

انجام: «فقال ذلک الترکی قد ظهر لی من أمر هذا المشهد ما صح لی به یقینی و قد آلیت علی نفسی أن لا أفارق هذا المشهد ما بقیت».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین و نشانیها شنگرف، تصحیح و مقابله شده و در حاشیه نسخه بدل و علامت بلاغ دارد، دارای حواشی مختصر با عناوین و رموز «ص»، «ق»، «یه» می باشد، ابتدای نسخه وقفنامه کتاب توسط محمدجعفر بن محمدصفی فارسی در 9 محرم 1279 با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» موجود است، جلد تیماج قهوه ای لبه دار.

176 گ، 25 س، 5/13 × 24 سم.

(148)

الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة(فقه _ عربی)

از: شهید ثانی، زین الدین بن علی بن احمد شامی عاملی (966 ق)

به شماره 3 رجوع شود.

آغاز: «بسمله، کتاب الإجارة و هی العقد علی تملک المنفعة المعلومة بعوض معلوم فالعقد بمنزلة الجنس یشمل سائر العقود».

انجام: «و نفع بشرحه کما نفع بأصله بحقّ الحقّ و أهله و الحمد للّه وحده و صلوته علی سیدنا محمد النبی صلی الله علیه و آله و عترته المعصومین...».

ص :477

نسخ، محمدعلی بن خواجه محمود جیلی، 1124 ق، عناوین و نشانیها و خط بر فراز متن لمعه شنگرف، نسخه تصحیح و مقابله شده و در حاشیه نسخه بدل دارد، دارای حواشی با عناوین و رموز «منه ره»، «میرزا محمدرضا گلپایگانی دام ظله العالی»، «سلطان ره»، «12»، «ق»، «ص»، «جم ره»، «سید حسین دام ظله»، «میرزا سید علی خوانساری رحمة اللّه»، «آقا رضی ره»، «شیخ جعفر ره»، «ع ک»، «ق س م رحمة اللّه»، «میر محمد ره»، «ح س ی الجیلانی»، «ح یع»، «ح س ن دام ظله»، «ملا محمد علی استرآبادی ره» و غیره می باشد، در آغاز نسخه یادداشت هبه کتاب توسط حاج شیخ احمد نجف آبادی به پسرش حجت الاسلام حاج آقا رضا حججی نجف آبادی آمده، ابتدای نسخه رساله ای در چهار صفحه در قرعه از میرزا محمد رضا گلپایگانی آمده است، در پایان کتاب الروضة یک مهر بیضوی با سجع «ابوالقاسم» و مهر چهارگوش دیگری با سجع «الراجی ابن محمدنقی ابوالقاسم» موجود می باشد، دو یادداشت تملک یکی از محمدعلی بن سید علی موسوی و دیگری از ابوالقاسم بن محمدنقی گلپایگانی در سال 1262 در پایان نسخه آمده، همچنین در پایان نسخه سبب قتل شهید اول و شهید ثانی از کتاب لؤلؤ البحرین یوسف بحرانی آمده است، جلد تیماج قهوه ای فرسوده.

355 گ، 16 س، 5/18 × 5/24 سم.

ص :478

(149)

شرح بر شرح رضی بر کافیه(نحو _ عربی)

از: ؟

شرح متوسط مزجی بر شرح رضی بر کافیه ابن حاجب می باشد.

آغاز افتاده: «اللفظی و المعنوی و إبراهیم مثال للعجمة و مساجد مثال للجمع و معدیکرب مثال للترکیب و عمران مثال للالف و النون».

انجام افتاده: «أی لاتجمع مثل أکل السمک مع شرب اللبن و علی هذا القیاس و أو التی ینتصب المضارع بعدها».

این نسخه از ممنوع من الصرف تا المضارع بعد حروف العطف می باشد.

نسخ، حسین، احتمالا قرن 13، برخی عناوین در حاشیه به شنگرف، خط بر فراز متن شرح رضی مشکی یا شنگرف، نسخه تصحیح شده و در حاشیه نسخه بدل دارد، در برخی حواشی آمده: «اللهم اغفر لکاتبه حسین»، و در یک حاشیه دیگر آمده: «سید علی خان سنه 1248»، دارای حواشی با عناوین و رموز «سید نعمة اللّه ره»، «12»، «غفور»، «رضی»، «ا م ح د»، «سید علی خان»، «عص» و غیره می باشد، تعداد زیادی از اوراق نسخه از وسط افتاده، و برخی اوراق با قلم دیگری بازنویسی شده، در پایان نسخه یک برگ از کتاب مختصر المعانی اشتباهاً آمده است، بدون جلد.

174 گ، 16 س، 5/13 × 5/25 سم.

(150)

حاشیة الروضة البهیة(فقه _ عربی)

از: جمال الدین محمد بن حسین خوانساری (1125 ق)

ص :479

حاشیه مفصلی است با عناوین «قوله _ قوله» بر کتاب «الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة» شهید دوم. بیشتر این حاشیه به توضیح گفته های شهید و ادله این مسائل پرداخته و در بعضی فرازها به گفتگو می پردازد.

[مرکز احیاء، ج 3، ص 442]

نسخه حاضر کتاب الصلاة می باشد.

آغاز: «نحمدک یا إله العالمین و نصلی علی رسولک سید المرسلین و آله الطیبین الطاهرین و الواجب سبع صلوات الیومیة، المراد کون هذه السبع واجبة فی الجملة».

انجام: «قلت متی تجب الصلوة علیه فقال إذا کان ابن ستّ سنین و الصیام إذا أطاقه و هذا الروایة فی الکافی أیضا».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین نانوشته، نسخه در حاشیه تصحیح شده و دارای حواشی با عناوین «منه مد ظله» و «منه ره» می باشد، چندین برگ از اول و آخر نسخه بازنویسی شده، ابتدای نسخه وقفنامه کتاب توسط ملا عبدالرحیم بن علیخان نجف آبادی، حسب وصیت خانم کوچک زوجه حاجی ابوطالب در سال 1251 ق با مهر بیضوی و سجع «بسم اللّه الرحمن الرحیم» موجود می باشد، جلد تیماج قهوه ای مقوایی بسیار فرسوده.

125 گ، 23 س، 18 × 23 سم.

(151)

تهذیب الاحکام(حدیث _ عربی)

از: شیخ الطائفه محمد بن حسن طوسی (460 ق)

به نسخه شماره 58 رجوع شود.

نسخه حاضر از کتاب صوم تا آخر کتاب تجارت می باشد.

ص :480

آغاز: «بسمله، باب فرض الصیام، قال اللّه تعالی یا أیّها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتقون».

انجام: «فقال له إن ربحت فلک و إن وضعت فلیس علیک شیء فقال لابأس بذلک إن کانت الجاریة للقائل».

نسخ، محمدرحیم ابن حبیب اللّه، نیمه رمضان المبارک سال 1039، عناوین و نشانیها و خط بر فراز برخی عبارات شنگرف، نسخه تصحیح و مقابله شده و در متن و حاشیه نسخه بدل دارد، دارای حواشی مختصر با عناوین و رموز «ق»، «ص»، «بخط ز»، «12» می باشد، برخی صفحات علامت وقف دارد، جلد تیماج زرشکی عطف تیماج مشکی.

365 گ، 17 س، 19 × 25 سم.

(152)

مسالک الافهام الی تنقیح شرائع الاسلام(فقه _ عربی)

از: شهید ثانی، زین الدین بن علی بن احمد شامی عاملی (966 ق)

به نسخه شماره 50 رجوع شود.

نسخه حاضر از کتاب اطعمه و اشربه تا پایان کتاب دیات می باشد.

آغاز: «بسمله، الکلام فی الأطعمة و الأشربة و معرفة أحکامها من المهمات فإنّ اللّه تعالی أجری العادة».

انجام: «حالة الإسلام و الأصح مراعاة الإبتداء و الخاتمة کما مر و هو یرجع هنا إلی اعتبار الخاتمة نسأل اللّه تعالی حسنها و سلامة عاقبتها فی الدارین».

نسخ، محمد بن علی عاملی، دوشنبه 25 شوال 1103، عناوین و نشانیها و خط بر فراز برخی از عبارات شنگرف، و بیشتر عناوین نانوشته، تصحیح و مقابله شده، ابتدای نسخه

ص :481

دو مهر بیضوی یکی با سجع «محمدعلی بن محمدباقر الموسوی» و دیگری ناخوانا، و همچنین در صفحه بعد مهر بیضوی دیگری با سجع «عبده محمد کاظم» موجود می باشد، دارای حواشی با عناوین و رموز «مولانا میرزا رحمه اللّه تعالی»، «12»، «منه رحمه اللّه»، «م ی ر ز ا رحمه اللّه»، «ق» می باشد، در پایان نسخه مهری بیضوی با سجع «لا إله إلاّ اللّه الملک الحق المبین عبده محمد...» موجود است، همچنین چند جای نسخه مهر وقفی بیضوی بزرگی با سجع «وقف شرعی گردید بر طلاب علوم دینی اصفهان این مجلد کتاب که از نماء املاک موقوفه مرحوم حاجی ملا احمد قهپایه ایست بتولیت جناب آقا میرزا محمود خان قهپایه و نظارت جناب شریعتمدار آقای حاجی میرزا محمدحسن حکیما؟... آقا علی اکبر قهپایه مشروط بر اینکه همه ساله در شهر رمضان به نظر ناظر اول أو من یقوم مقامه رسانید» موجود می باشد، جلد تیماج مشکی فرسوده.

364 گ، 24 س، 19 × 5/24 سم.

(153)

قواعد الاحکام فی معرفة الحلال والحرام(فقه _ عربی)

از: علاّمه حلّی، حسن بن یوسف بن مطهر (726 ق)

مشتمل بر نتیجه استنباط مؤلّف در مسائل فقهی و قواعدی که برای فقیهان به کار آید، تألیف شده به درخواست فرزندش فخرالدین (محمد) به روش کتابهای فقهی از کتاب طهارت تا دیات. در این کتاب بحث های مفصل استدلالی و رد و ایراد در

ص :482

گفته های فقها نیامده و به نظریات مؤلّف بسنده شده و بیشتر شبیه رساله های عملی است با اندکی گسترش و اشاره به ادله. به سال 693 ق به پایان رسیده است.

[مرکز احیاء، ج 2، ص 66]

نسخه حاضر جلد دوم کتاب می باشد.

آغاز: «کتاب النکاح و فیه أبواب الأوّل فی المقدمات و هی سبعة مباحث الأوّل النکاح المستحب و یتأکّد فی القادر مع شدّة طلبه».

انجام: «من الخلل و النقصان و الخطاء و النسیان، هذا وصیّتی إلیک و اللّه خلیفتی علیک و السلام علیک و رحمة اللّه و برکاته».

نسخ، محمد طالقانی، 17 ربیع الثانی 1051، عناوین و نشانیها شنگرف و برخی نانوشته، نسخه تصحیح شده، دارای حواشی با عناوین و رموز «شرح»، «ع ک»، «ایضاح»، «سع»، «12»، «عم»، «یر» و غیره می باشد، ابتدای نسخه یادداشت تملکی از محمدباقر بن محمدکاظم موجود است، در پایان نسخه فهرست مختصری از کتاب آمده، جلد تیماج قهوه ای.

292 گ، 17 س، 20 × 5/25 سم.

(154)

قواعدالاحکام فی معرفة الحلال والحرام(فقه _ عربی)

از: علاّمه حلّی، حسن بن یوسف بن مطهر (726 ق)

به شماره 153 رجوع شود.

نسخه حاضر جلد اول کتاب می باشد.

آغاز: «الحمد للّه علی سوابغ النعماء و ترادف الآلاء المتفضّل بإرسال الأنبیاء لإرشاد الدهماء المتطوّل بنصب الأوصیاء لتکمیل الأولیاء».

ص :483

انجام: «التاسعة، لو دفع إلیه مالا و قال اصرف بعضه إلی زیدٍ و الباقی لک فمات قبل الدفع انعزل و لو قال إدفع إلیه بعد موتی لم ینعزل».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین و نشانیها شنگرف، تصحیح و مقابله شده و در حاشیه و بین سطور نسخه بدل دارد، از برگ اول تا 80 نونویس است بدون حاشیه، از برگ 80 به بعد دارای حواشی بسیار با عناوین و رموز «ایضاح»، «12»، «ع ک ره»، «ق»، «شرح»، «زین ره»، «ص» و غیره می باشد، در حاشیه نسخه ایضاح الفوائد فرزند علاّمه، «محمد بن حسن بن یوسف مطهر حلی» آمده که کاتب آن «علی بن محمد بحرانی» با دو مهر بیضوی یکی با سجع «وصی محمد علی» و دیگری ناخوانا می باشد، جلد تیماج زرشکی.

255 گ، 17 س، 19 × 25 سم.

(155)

التعلیقة السجادیة(حدیث _ عربی)

از: ملا مراد بن علی خان تفرشی (1051 ق)

حاشیه و شرح مختصر معروفی است با عناوین «قوله _ قوله» بر کتاب «من لایحضره الفقیه» شیخ صدوق؛ و پاره ای از ابواب و احادیث آن شرح نشده است. این کتاب شب دوشنبه هفدهم ربیع الاول 1044 پایان یافته و طی دو ماه از سواد به بیاض آورده شده است.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 220]

آغاز: «الحمد للّه رب الأرباب و مسبب الأسباب و مفتح الأبواب و مسهل الصفات الذی خلق فسوی و قدّر فهدی».

ص :484

انجام افتاده: «و أما الرکعتان فبقوله تعالی و اتخذوا من مقام إبراهیم مصلی و أما السعی فبقوله تعالی أنّ الصفا و المروة من شعائر اللّه».

نسخ، در حاشیه یکی از صفحات آمده: «جزو اول از کتاب حاشیه ملا مراد... علی ید الاقل محمدحسن بن محمدکاظم شوشتری؟» قرن 12، عناوین شنگرف، نسخه تصحیح شده، در ابتدای نسخه وقفنامه کتاب با امضای «نور چشم محمد است علی» دیده می شود، در آغاز نسخه مهر بیضوی با سجع «عبده محمدجعفر بن غلام علی» موجود می باشد، همچنین دو یادداشت تولد به تاریخهای ذی الحجه 1114 و ذی الحجه 1116 در ابتدای نسخه موجود است، همچنین ابتدای نسخه یادداشت هبه کتاب به محمدعلی طبیب در اواسط جمادی الاولی 1135 با دو مهر بیضوی با سجع «لا إله الا اللّه الملک الحق المبین محمدعلی 1130» و دو مهر دیگر ناخوانا مشاهده می شود، جلد تیماج مشکی.

83 گ، 21 س، 17 × 23 سم.

(156)

الألفین الفارق بین الصدق و المین(اعتقادات _ عربی)

از: علاّمه حلّی، حسن بن یوسف بن مطهر (726 ق)

هزار دلیل عقلی و نقلی است بر اثبات امامت و خلافت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و هزار دلیل بر اثبات بطلان مدعیان خلافت، که علاّمه به درخواست فرزندش محمد (فخر المحققین) کتاب را نگاشته و مشتمل است بر یک مقدمه و دو مقاله و یک خاتمه، منقسم بر چندین بحث و جز اینها از عناوین.

ص :485

یک هزار و بیست و دو دلیل از این کتاب نگاشته شده و ناتمام مانده و همین مقدار به تاریخ غره ماه رمضان 612 پایان یافته است. در ذریعه گوید: این کتاب دو جزء است که جزء اول آن در دینور به سال 709 و جزء دوم به سال 712 با ترتیب و تنظیم فخر المحققین پایان یافته و گویا نسخه مؤلّف فرسوده شده بود که ناتمام بوده.

[مرعشی، ج 14، ص 6؛ مرکز احیاء، ج 6، ص 174]

آغاز: «الحمد للّه مظهر الحق بنصب الأدلة الواضحة و البراهین و موضع الإیمان عند أولیائه المخلصین و منطق السنة».

انجام: «کل إمام داع إلی ذلک بالضرورة و لا شیء من غیر المعصوم بداع إلی ذلک بالإمکان فلا شیء من الإمام بغیر معصوم».

نسخ، احمد بن جوعان نخعی، چهارشنبه 11 رجب 1091، عناوین و نشانیها و خط بر فراز برخی عبارات شنگرف، نسخه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، ابتدای نسخه وقفنامه کتاب توسط محمدجعفر بن محمدصفی فارسی در 12 ذی الحجه 1278؟ با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» موجود می باشد، جلد تیماج قهوه ای کم رنگ.

257 گ، 19 س، 14 × 5/24 سم.

(157)

تهذیب الاحکام(حدیث _ عربی)

از: شیخ الطائفه، محمد بن حسن طوسی (460 ق)

به شماره 58 رجوع شود.

نسخه حاضر از ابتداء تا پایان کتاب صلاة می باشد.

آغاز افتاده: «و اترک ما قدمه قبل ذلک مما یتعلق بالتوحید و العدل و النبوة و الإمامة لأنّ شرح ذلک یطول و لیس أیضاً المقصد بهذا الکتاب».

ص :486

انجام: «عن أبی عبداللّه علیه السلام قال سألته عن الجنازة لم أدرکها حتی بلغت القبر أصلی علیها قال إن أدرکتها قبل أن تدفن فإن شئت فصلّ علیها».

نستعلیق زیبا، کمال الدین مقصود استرآبادی، 19 رجب 980، عناوین و نشانیها و خط بر فراز برخی عبارات شنگرف، نسخه تصحیح و مقابله شده و نسخه بدل دارد، دارای حواشی مختصر با عناوین و رموز «ص»، «آقا حسین مد ظله»، «ع اه»، «ق»، «م ق ر»، «قاموس»، «12» و غیره می باشد، در پایان نسخه مهری بیضوی با سجع «الواثق باللّه الاکبر عبده محمدجعفر» و دو یادداشت مقابله یکی به سال 982 ق و دیگری توسط محمدمقیم نجفی به سال 1161 ق و همچنین یادداشت امانت شیخ محمد راضی نزد سید هاشم دیده می شود، جلد تیماج مشکی فرسوده.

384 گ، 21 س، 16 × 25 سم.

(158)

کامل الزیارات(زیارت _ عربی)

از: ابوالقاسم جعفر بن محمد بن قولویه قمی (368 ق)

یکصد و هشت باب است مشتمل بر احادیث فضائل زیارت حضرات معصومین علیهم السلام و چگونگی زیارت هر یک از آنها. روایات مستند مورد اعتماد مؤلّف در این کتاب آمده و از غیر از معصومین یا اصحاب غیر موثق آنان روایتی نقل نمی کند و بدین جهت بعضی از بزرگان رجال اسانید این کتاب را صحیح و مورد اعتماد دانسته اند.

[مرعشی، ج 25، ص 78]

آغاز: «الحمد للّه أهل الحمد ولیه و الدال علیه و المجازی به و المثیب عنه حمدا یزید و لایبید و یصعد و لاینفد جلّ جلاله و عظم سلطانه و تعالی مکانه».

ص :487

انجام: «فإذا حشر قیل له بکل درهم عشرة آلاف درهم و إنّ اللّه تعالی نظر إلیک وذخرها لک عنده و الحمد للّه رب العالمین».

نسخ، بی کا، 1063 ق، عناوین و نشانیها شنگرف، روایات معرب، نسخه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، برخی اوراق نسخه وصالی شده و بعضی عبارات از بین رفته، ابتدای نسخه وقفنامه کتاب توسط محمدجعفر بن محمدصفی فارسی، در 21 ذی الحجه 1278 با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» موجود می باشد، جلد تیماج مشکی ضربی عطف تیماج قرمز.

344 گ، 14 س، 11 × 5/20 سم.

(159)

شرح مقدمه آجرومیه(نحو _ عربی)

از: عبداللّه بن رحمة بن علی

شرح متوسطی است با عناوین «ص _ ش» بر «مقدمه آجرومیه» محمد بن محمد بن آجروم به نحوی که برای مبتدئین و متعلمین مفید باشد.

آغاز: «الحمد للّه حق حمده و الصلوة و السلام علی نبیه محمد و آله و صحبه فیقول الراجی عفو ربه رضی اللّه عنه و أرضاه و جعل الجنة مثواه».

انجام: «و کذلک الباقی و اللّه أعلم و هذا آخر ما وجدنا أن نشرحه من أصل المقدمة الآجرومیة و الحمد للّه رب العالمین...».

نسخ، بی کا، 9 ذیقعده 1242، عناوین شنگرف، نسخه تصحیح شده و دارای حواشی مختصر می باشد، در چند جای نسخه با خودکار آبی نوشته شده: وقف مدرسه الحجة نجف آباد، پایان نسخه مهری چهارگوش با سجع «اللّه محمد

ص :488

علی... عبده اسماعیل...» موجود است، همچنین در صفحات دیگر نسخه مهرهای بیضوی با سجع «عبده الراجی حسینعلی»، «عبده اسماعیل... محمد... محمدکاظم...» و مهر دیگری ناخوانا و مهر چهارگوش با سجع «ختم» موجود می باشد، جلد چرم مشکی.

75 گ، 13 س، 17 × 21 سم.

(160)

عدة الداعی و نجاح الساعی(دعا _ عربی)

از: ابو عباس احمد بن محمد بن فهد حلی (841 ق)

در اهمیت دعا و شرائط دعاگزار و آداب و کیفیت دعا خواندن و حالات و امکنه و اوقاتی که می توان دعا نمود، چنانچه در احادیث اهل بیت علیهم السلام نقل شده، و شب دوشنبه شانزدهم جمادی الاول 801 به پایان رسیده. این کتاب در یک مقدمه و شش باب و یک خاتمه تألیف شده است بدین تفصیل:

المقدمة: فی تعریف الدعاء و الترغیب فیه.

الباب الأول: فی الحث علی الدعاء.

الباب الثانی: فی أسباب الإجابة.

الباب الثالث: فی الداعی.

الباب الرابع: فی کیفیة الدعاء و آدابه.

الباب الخامس: فی أدعیة المختصة بالأوقات.

الباب السادس: فی تلاوة القرآن و آدابها.

الخاتمة: فی أسماء اللّه الحسنی.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 256]

ص :489

آغاز: «الحمد للّه سامع الدعاء و دافع البلاء و مفیض الضیاء و کاشف الظلماء و باسط الرجاء و سابغ النعماء و مجزل العطاء».

انجام: «ما اختلف الصباح و المساء و اعتقب الظلام و الضیاء و الحمد للّه رب العالمین و صلی اللّه علی سیدنا محمد صلی الله علیه و آله الطاهرین».

نستعلیق زیبا، محمدجعفر بن عبداللّه، چهارشنبه 29 جمادی الثانی 1291، عناوین در متن و حاشیه و خط بر فراز رؤوس مطالب شنگرف، تصحیح شده و نسخه بدل دارد، نسخه به جهت حاج میرزا محمدعلی طبیب، استنساخ شده، سه صفحه اول نسخه بازنویسی شده است، جلد تیماج مشکی.

207 گ، 13 س، 15 × 22 سم.

(161)

أنوار التنزیل و أسرار التأویل (تفسیر بیضاوی)(تفسیر _ عربی)

از: قاضی ناصرالدین عبداللّه بن عمر بیضاوی (685 ق)

تفسیر مزجی بسیار معروفی است گرفته شده از چند تفسیر مهم به اضافه آنچه بیضاوی خود از آیات استفاده و استنباط کرده است. بنا به گفته وی این تفسیر چکیده و تلخیصی است از بیانات صحابه و تابعین و علمای سلف و متأخرین با اشاره به اختلاف قراء هشتگانه و قرائت قاریان نادر معتبر.

گروه فراوانی از دانشمندان اسلامی بر این تفسیر حواشی و شروح و توضیحاتی نگاشته اند و مورد تدریس و تدرّس آنان قرار گرفته و از عصر مؤلّف مورد توجه بوده و هست.

[مرکز احیاء، ج 2، ص 236]

ص :490

نسخه حاضر از ابتدای سوره مریم تا آخر قرآن می باشد.

آغاز افتاده: «لی من لدنک فإنّ مثله لایرجی إلاّ من فضلک و کمال قدرتک، فإنّی و امرأتی لا نصلح للولادة».

انجام افتاده: «فإنّها تساعد العقل فی المقدمات، فإذا آل الأمر إلی النتیجة خنست و أخذت توسوسه و تشککه».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین و آیات قرآن شنگرف، مقابله و تصحیح شده و در حاشیه علامت بلاغ و نسخه بدل دارد، دارای حواشی با عناوین و رموز «خطیب»، «12»، «جندی معروفی عفی عنه»، «مط»، «ف»، «کشاف»، «م ع ک»، می باشد، اول نسخه وقفنامه کتاب توسط محمدجعفر بن محمدصفی فارسی در 14 محرم 1279 با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» موجود می باشد، جلد رو تیماج زرشکی ضربی و پشت بدون جلد.

277 گ، 25 س، 16 × 22 سم.

(162)

فهرست اخبار مؤلّفات الاصحاب(فهرست _ عربی)

از: محمدباقر بن محمدتقی مجلسی (1110 ق)

فهرست اخبار کتب ده گانه ذیل است که علامه مجلسی قبل از تألیف بحارالانوار آن را تدوین نموده است، کتب ده گانه عبارت است از:

1_ احتجاج طبرسی با رمز «ج»، 2_ امالی صدوق با رمز «لی»، 3_ خصال صدوق با رمز «ل»، 4_ عیون اخبار الرضا با رمز «ن»، 5 _ علل الشرایع با رمز «ع»، 6_ معانی الاخبار با رمز «مع»، 7_ توحید صدوق با رمز «ید»، 8 _ قرب الاسناد با رمز «ب»،

ص :491

9_ مجالس شیخ طوسی با رمز «ما»، 10_ تفسیر علی بن ابراهیم قمی با رمز «فس»، تألیف کتاب در سال 1070 می باشد.

[عکسی مرعشی، ج 1، ص 120]

آغاز: «الحمد للّه رب العالمین... أما بعد فیقول أحقر عباد اللّه محمدباقر ابن محمدتقی».

انجام: «لقد تم الکتاب بتوفیق الکریم الوهاب علی ید مؤلّفه حشره اللّه...».

نسخ، سرفصل ها ثلث، حاج سید لطکر سمعی؟ ابن سید عبدالحفیظ، دوم رجب 1315، عناوین مشکی درشت، برخی عبارات و اعداد شنگرف، این کتاب از کتب وقفی مرحوم حجت الاسلام حاج سید محمود مدرّس نجف آبادی به تاریخ 1403 قمری می باشد، این نسخه حسب الامر عالم کامل حاجی سید محمدجعفر نگارش یافته است، بدون جلد.

153 گ، 20 س، 16 × 5/22 سم.

(163)

عیشة راضیة(فقه _ فارسی)

از: سید محمد بن عبدالصمد حسینی شهشهانی اصفهانی (1287 ق)

رساله ای فارسی از فقه شیعه است که مباحث صیغ عقود و ایقاعات را همراه با اشاره به برخی از احکام آن آورده است. مؤلّف، کتاب را به درخواست شخصی تاجر بنام عبدالغفور قزوینی، ساکن اصفهان نگاشته است.

این کتاب به دو بخش تقسیم شده که بخش اول در عقود است و دارای بیست و سه باب می باشد و بخش دوم در ایقاعات است و دارای پانزده باب می باشد.

[الذریعه، ج 15، ص 364؛ مرعشی، ج 15، ص 92]

آغاز: «الحمد للّه الذی أحلّ لنا التجارة لانتظام العاجل و أمرنا بالوفاء بکل عقد ناقل و نهانا عن أکل أموالنا بیننا بالباطل».

ص :492

انجام خطبه پایانی افتاده: «الحق و الیقین ارحمونی و ترحموا علیّ بما سئلت فإنّی لم أتمتع فی هذه النشأة الفانیة».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین و برخی رؤوس مطالب شنگرف، نسخه مقابله و تصحیح شده و علامت بلاغ دارد، جلد تیماج زرشکی ضربی.

181 گ، 14 س، 5/14 × 22 سم.

(164)

مجموعه:

1_ القواعد و الفوائد (2 پ _ 130 پ)(فقه _ عربی)

از: شهید اول، محمد بن مکی عاملی (786 ق)

قواعد و فوائد کلی اصولی و فقهی و نحوی بسیاری است که می توان از آنها مسائل فقهی استنباط نمود و دانستن آنها برای مجتهدان سودمند می باشد، اول قواعد را می آورد، پس از آن آنچه از مسائل فقهی را که می توان از آن یافت و استنباط نمود، ذکر می کند، با عناوین «قاعدة، فائدة».

[مرکز احیاء، ج 4، ص 65]

آغاز: «اللهمّ إنّی أحمدک و الحمد من نعمائک و أشکرک و الشکر من عطائک و أصلی علی خیر أنبیائک و سید أصفیائک و خاتم رسلک».

انجام: «فصلّی وراءه و منها انتظار الإمام المؤتمّ فی صلاة الخوف و هذا توصیفه بالوجوب تمّت الکتاب».

2_ الفوائد الحکمیة (135 پ _ 158 پ)(فلسفه _ عربی)

از: احمد بن زین الدین احسائی (1241 ق)

فوائد فلسفی عمیقی است که مؤلّف به جهت آنان که می خواهند در معارف الهی

ص :493

تعمق نمایند، نوشته است، و بیشتر این فوائد _ بنا به گفته خود مؤلّف _ در بیشتر کتاب های دیگر وجود ندارند.

این رساله در ذریعه، ج 16، ص 333 به نام «الفوائد الحکمیة الاثنا عشریة» نامیده شده است. عناوین فوائد این چنین است:

الأولی: فی تفصیل الأدلة الثلاثة الحکمة و الموعظة و المجادلة.

الثانیة: فی معرفة الوجود.

الثالثة: فی وجود المطلق.

الرابعة: فی تقسیم الفعل فی الجملة.

الخامسة: فی تتمة الملحقات.

السادسة: فی الإشارة إلی القسم الثالث.

السابعة: اعلم إنّه لمّا نزل الماء الأول.

الثامنة: کل شیء لایجاوز وقته.

التاسعة: کل شیء لایدرک ماوراء مبدئه.

العاشر: اعلم أنّ اللّه سبحانه خلق الأشیاء بفعله.

الحادی عشر: فی بیان صدور الأفعال من الإنسان و الإشارة إلیه.

الثانیة عشر: فی بیان ثبوت الاختیار.

[مرعشی، ج 3، ص 54]

آغاز: «الحمد للّه رب العالمین... أما بعد فیقول العبد المسکین أحمد بن زین الدین إنّی لمّا رأیت کثیر من الطلبة یتعمّقون».

انجام: «و انسدت المذاهب إلی المطالب و مع هذا فإن عرفت فأنت أنت و اللّه ولی التوفیق...».

ص :494

3_ جواب المسألتین من حسین بن عبدالقاهر (159 ر _ 161 ر)(عرفان _ عربی)

از: احمد بن زین الدین احسائی

رساله ای در پاسخ پرسشی در مورد معنی و شرح کلام فیض کاشانی رحمه الله درباره «فناء فی اللّه و البقاء باللّه» است.

[مرعشی، ج 3، ص 71]

آغاز: «الحمد للّه رب العالمین... و بعد فیقول العبد المسکین احمد بن زین الدین الاحسائی قد أرسل إلیّ بعض السادة».

انجام: «و لو أ نّی جعلتک فی عیونی إلی یوم القیامة ما کفانی لا حول و لا قوة إلاّ باللّه العلی العظیم و صلی اللّه علی محمد...».

4_ أجوبة مسائل الشیخ عبداللّه القطیفی (161 پ _ 162 پ)(پاسخ _ عربی)

از: احمد بن زین الدین احسائی

در پاسخ سؤالات شیخ عبداللّه بن مبارک بن علی جارودی قطیفی که درباره کشف القدر فی افعال العباد پرسیده و به سال 1208 از تألیف آن فارغ شده است.

[مرکز احیاء، عکسی، ج 4، ص 238]

آغاز: «بسمله، فیقول العبد المسکین احمد بن زین الدین أ نّه قد التمس من الشیخ الأوّاه».

انجام: «و إنّما اکتب ما اکتب بلا مراجعة و لا تذکر و لا مطالعة و اللّه سبحانه الهادی سواء السبیل و حسبنا اللّه...».

5 _ توجیهات علماء فی حدیث الطینة (163 ر _ 164 ر)(اعتقادات _ عربی)

از: احمد بن زین الدین احسائی

مقصود از حدیث منقول در کافی مبنی بر این که خداوند، نبیین را از طینت علیین

ص :495

خلق کرد و کفار را از طینت سجین و فرزندان حاصل از مؤمن و کفار را از طینتی حاصل از مجموع این دو را بیان کرده است.(1)

آغاز: «روی فی الکافی فی أول کتاب الإیمان و الکفر عن علی بن الحسین علیه السلام قال إنّ اللّه تعالی خلق النبیین من طینة علیین».

انجام: «فیصیر مؤمنا حقیقیا أو کافرا حقیقیا أو بین الأمرین علی حسب الإیمان و الکفر وافی تمت».

6_ اجوبة المسائل ملا رشید (164 ر _ 166 ر)(پاسخ _ عربی)

از: احمد بن زین الدین احسائی

پاسخ سه پرسشی است پیرامون آن که: اهل بیت علیهم السلام وجود مقید یا مطلق اند، حقیقت محمدیه، مقامات آن حضرت. این پاسخ روز پنج شنبه 29 شعبان 1225 نگاشته شده است.

[مرعشی، ج 23، ص 198]

آغاز: «الحمد للّه رب العالمین... أما بعد فیقول العبد المسکین أحمد بن زین الدین الاحسائی إنّ ذا الرأی السدید قد عرض علیّ».

انجام: «نام عنّی یا موسی أرأیت محبا ینمام عن حبیبه اللهمّ أعنا علی طاعتک...».

7_ المعاد (166 پ _ 167 ر)(کلام _ عربی)

از: حسین بن ابراهیم تنکابنی گیلانی (قرن 11)

رساله موجزی است در بیان اصناف مردم در روز قیامت، مؤلّف مردم را به شش صنف تقسیم نموده و هر کدام را دارای مرتبه ای خاص از سعادت و شقاوت دانسته است. قبل از بحث، مقدمه ای دارد فلسفی که عوالم را منحصر در عالم عقلی، خیالی و حسی نموده است.

[مرعشی، ج 31، ص 718]

ص :496


1- 1_ بنگرید: فهرست نسخه های خطی کتابخانه ملی، ج 8، ص 239، رساله اصبهانیه.

آغاز: «الحمد للّه المتوحد فی ذاته المتفرد فی الربوبیة صفاته و المتحد بالسلطنة و التدبیر».

انجام: «فیکون صنوف الإنسان مع حالاتهم علی درجات ستة و اللّه أعلم بحقائق الأمور».

نسخ، حسین بن عبداللّه، رساله اول: عصر روز یکشنبه 3 محرم 1235، رساله سوم: شعبان 1234 و رساله ششم: 22 شوال 1236، شنگرف، رساله اول مقابله و تصحیح شده و علامت بلاغ دارد، و همچنین دارای حواشی با عناوین و رموز «ه»، «ر»، «12»، «نور»، «ص»، «شرح لمعه»، «سمع»، و غیره می باشد. در ابتدای نسخه صورت نکاح نامه ای با مهر چهارگوش و سجع «عبده زین العابدین الموسوی» و مهر بیضوی دیگری با سجع «زین العابدین الموسوی» موجود است، بعد از رساله اول روایاتی از کتاب عیون اخبار الرضا در چهار برگ آمده است و در پایان نسخه یادداشت های متفرقه ای آمده، این کتاب از کتب وقفی مرحوم حجت الاسلام حاج سید محمود مدرس نجف آبادی به تاریخ 1430 ق می باشد، جلد تیماج مشکی.

267 گ، 20 س، 16 × 5/21 سم.

(165)

فراید الکبری(1)(اصول فقه _ عربی)

از: سید حسین بن سید علی حسینی قائنی (قرن 13)

ص :497


1- 1_ در فهرست نسخه های خطی کتابخانه های رشت و همدان، ص 1615، ش 10074، این کتاب با عنوان «فوائد الکبری» و بدون مؤلّف معرفی شده است که ظاهرا عنوان اشتباه است و همان است که خود مؤلّف به آن تصریح کرده و ما آورده ایم.

کتابی اصولی، دارای یک مقدمه و پنج باب، هر بابی چند فصل و هر فصلی چند فریده می باشد، فهرست ابواب از این قرار است:

الباب الأول: فی العبادی اللغویة.

الباب الثانی: فی الأدلة الشرعیة.

الباب الثالث: ؟

الباب الرابع: فی الاجتهاد و التقلید.

الباب الخامس: فی التعادل و التراجیح.

تألیف آن در روز یکشنبه ششم ربیع الثانی 1247 به پایان رسیده است، کتاب در سه جلد می باشد.

نسخه حاضر جلد سوم کتاب است.

آغاز: «الحمد للّه الذی أنطق الأشیاء بقدرته و ألهمهم مفاهیم براهینه إبداء لصنعته و الصلوة و السلام علی سید بریته».

انجام: «و آله و عترته الهادین إلی النهج القویم الذین أوجب اللّه طاعتهم علی البر و الأثیم و طهرهم من الأدناس بفیضه الجسیم و قد فرغت من تألیف هذه...».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین و نشانیها شنگرف، نسخه تصحیح شده، ابتدای نسخه یادداشتی است مبنی بر این که این کتاب مال ورثه مرحوم آقا سید حسین خراسانی است، همچنین یادداشت دیگری است، مبنی بر این که در سوم ذی الحجه 1248 همشیره حاجی کلبعلی اعتراف نمود به اشتغال ذمه خود از خانه و تکیه و حمام به حاجی سلیمان به دوازده تومان از قرار ریال... ، جلد چرم سیاه.

97 گ، 17 س، 5/15 × 21 سم.

ص :498

(166)

المحجة البیضاء(اخلاق _ عربی)

از: ملا محسن بن مرتضی فیض کاشانی (1091 ق)

«احیاء علوم الدین» در تصوف و اخلاق از مؤلّفات بسیار مشهور ابوحامد محمد بن محمد غزالی (545 ق) است که در چهار قسم تنظیم شده است و اقوال و گفته های فراوانی از صوفیه می آورد و دارای آراء ناپسند می باشد که با مذهب اهل سنت وفق می دهند و احادیثی که از رواة غیر موثق نقل شده زیاد ذکر می کند و از روایت های ائمه علیهم السلام نقل نمی کند. لذا فیض آن کتاب را تهذیب نموده و در هر بابی به گفته ها و روایت های شیعه استشهاد نموده و مطالب مفصل را مختصر کرده است.

این کتاب مانند اصلش در چهار ربع تنظیم شده است: ربع العبادات، ربع العادات، ربع المهلکات، ربع المنجیات. و در هر یک از این چهار ربع ده کتاب است و بعضی از کتابها که در اصل بود به کتاب های دیگری در محجه تبدیل شده است، مانند کتاب آداب السماع و الوجد که به کتاب آداب الشیعة و اخلاق الأئمه، تبدیل شده است. کتاب محجه به چهار جزء تقسیم شده است که هر جزئی دارای یک ربع؛ جزء اول به تاریخ نیمه جمادی الثانی 1044 به پایان رسیده، و جزء سوم به تاریخ اواخر صفر 1047 به پایان رسیده است.

[مرعشی، ج 2، ص 152]

نسخه حاضر کتاب شرح عجائب القلب می باشد.

آغاز: «بسمله، کتاب عجائب القلب... الحمد للّه الذی یتحیّر دون إدراک جلاله القلوب و الخواطر».

انجام: «عن اللباب بل یتشوق إلی معرفة دقایق الأسباب، و فیما ذکرناه کفایة له و مقنع إن شاء اللّه تعالی».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین و نشانیها شنگرف، نسخه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، دارای حواشی مختصر با

ص :499

عناوین و رموز «ق»، «مصباح» و «کنز» می باشد، اول نسخه یادداشت تملکی از علیرضا گلستانه موجود است، آخر نسخه سه مهر دایره ای با سجع «العبد فخرالدین مرشد» دیده می شود، جلد مقوایی.

38 گ، 23 س، 15 × 23 سم.

(167)

الاربعون حدیثا(حدیث _ عربی)

از: ملاّ محمدباقر بن محمدتقی مجلسی (1110 ق)

هنگامی که علاّمه مجلسی به زیارت حضرت امام رضا علیه السلام مشرف شده بود، گروه فراوانی از علماء و دانشمندان برای استفاده از محضر وی گرد آمدند، وی در ضمن تدریس، این چهل حدیث را انتخاب نموده و شرح مفصلی بر آنها نگاشت. این احادیث از روایتهای مشکل مربوط به اصول دین و فروع و اخلاق و آداب اسلامی که به کار امور دینی مردم می خورد انتخاب شده و این کار به روز سوم ماه رمضان 1089 پایان یافته است.

[مرکز احیاء، ج 6، ص 220؛ مرعشی، ج 4، ص 348]

آغاز: «الحمد للّه الذی جعل من أنکر صحاح الأحادیث أحادیث و مزقهم کل ممزق و الصلوة علی من بعثه اللّه بعد أربعین بأقوم الدین».

انجام: «و قد وافقنا علی ما ذکرنا کثیر من العامّة و دلّت علیه أکثر أخبارهم و لیکن هذا آخر ما أردت إیراده فی شرح الأربعین...».

نسخ، محمدجعفر بن محمدصادق بن آخوند ملا محمدمهدی، 11 محرم 1241، عناوین و خط بر فراز رؤوس مطالب شنگرف، نسخه تصحیح شده و مختصری نسخه بدل

ص :500

دارد، صفحه اول و دوم دارای حواشی مختصری با عناوین و رموز «مجمع البحرین» و «ص» می باشد، جلد تیماج قهوه ای ضربی.

271 گ، 19 س، 5/15 × 21 سم.

(168)

لوامع الأسرار فی شرح مطالع الانوار(منطق _ عربی)

از: قطب الدین محمد بن محمد بویهی رازی (766 ق)

شرح معروف و مشهور مهمی است بر بخش منطق کتاب «مطالع الأنوار» قاضی سراج الدین ارموی (682 ق) با عناوین «قوله _ اقول» و نقل گفته های دانشمندان فن و ردّ و ایراد در آنها، تألیف شده به نام غیاث الدین امیرمحمد وزیری، این شرح مورد عنایت علمای معقول قرار گرفته و گزارش ها و حواشی بسیاری بر آن نوشته اند.

[مرکز احیاء، ج 3، ص 290]

آغاز: «الحمد للّه فیاض ذوارف العوارف ملهم حقایق المعارف واهب حیوة العالمین و رافع درجات العالمین و الصلوة علی خیر بریته».

انجام افتاده: «إذا عرفت ذلک فنقول الشرطیة التی هی جزء القیاس إما متصلة أو منفصلة فإن کانت متصلة».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین نانوشته یا شنگرف، نسخه تصحیح شده، ابتدای نسخه یادداشت تملکی با دو مهر بیضوی، یکی با سجع «عبده محمدسعید بن محمد الطباطبایی» و دیگری ناخوانا در صفر 1309، همچنین دو مهر دیگر یکی چهارگوش با سجع «أفوض أمری إلی اللّه الغنی عبد رفیع الدین محمد الحسینی 1125» و دیگر بیضوی

ص :501

با سجع «عبده محمدسعید الطباطبائی» در سال 1272 ق دیده می شود، در آخر نسخه یادداشت تملکی از محمدسعید بن حسن طباطبایی با مهر بیضوی و سجع «محمدسعید بن حسن الطباطبائی» موجود است، جلد مقوایی عطف تیماج.

214 گ، 23 س، 13 × 22 سم.

(169)

کنز اللغات(لغت _ فارسی)

از: محمد بن عبدالخالق بن معروف (قرن 9)

فرهنگ عربی _ فارسی مشهوری است، تألیف شده به نام کارگیا سلطان محمد (883 ق) در بیست و هشت کتاب به ترتیب حروف آغاز کلمات و هر کتابی دارای ابواب به ترتیب آخر کلمات، و در آغاز کتاب هفت فایده لغوی ادبی به عنوان مقدمه افزوده شده است. در هر بابی اول مصادر، پس از آن افعال مجرد، پس از آن افعال مزید، پس از آن غیر مصادر ذکر می شود.

[مرکز احیاء، ج 2، ص 70]

آغاز: «ابتدای هر سخن آن خوبتر در هر مقام، کو بود با حمد معبود خدای پاک تام، جواهر کنوز لغات حمد و ستایش نثار بارگاه حضرت».

انجام افتاده: «و بر زمین انداختن و بر زمین زدن و به سنگ برآوردن بنا و سنگ، و بر سر سنگ چیدن؛ رطام، مقید نگاه داشتن».

نستعلیق زیبا، بی کا، بی تا، عناوین و نشانیها و خط بر فراز لغات و برخی عناوین شنگرف، نسخه تصحیح شده و در حاشیه نسخه بدل دارد، نسخه وقفی است و در برخی صفحات مهر وقفی بیضوی بزرگی با سجع: «وقف شرعی گردید بر طلاب علوم دینیه اصفهان این مجلد کتاب که از نماء املاک

ص :502

موقوفه مرحوم حاجی ملا احمد قهپایه ایست بتولیت جناب آقا میرزا محمودخان قهپایه و نظارت جناب شریعتمدار آقای حاجی میرزا محمدحسن حکیما؟ مشروط بر اینکه همه ساله در شهر رمضان بنظر ناظر اول أو من یقوم مقامه برسانید»، جلد چرم قهوه ای.

152 گ، 19 س، 16 × 24 سم.

(170)

المختصر (فی شرح التلخیص)(بلاغت _ عربی)

از: سعدالدین مسعود بن عمر تفتازانی (793 ق)

به شماره 103 رجوع شود.

آغاز افتاده: «.. أحد الشیئین بالآخر بحیث یصح السکوت علیه سواء کان إیجابا أو سلبا أو غیرهما کما فی الإنشائیات و تفسیرها بایقاع».

انجام: «علی حسن الخاتمة ختم اللّه لنا بالحسنی یسّر لنا الفوز بالذخر الأسنی بحق النبی و آله الأکرمین و صلی اللّه علی سیدنا محمد و آله أجمعین».

نسخ، صفی ابن محمود ابردهی، روز شنبه 19 رمضان المبارک 1085 در مشهد مقدس، عناوین در متن و حاشیه و خط بر فراز برخی عبارات شنگرف، نسخه در حاشیه و بین سطور تصحیح شده، دارای حواشی با عناوین و رموز «منه ره»، «12»، «مط»، «تاج»، «ه»، «کاشی»، «ص»، «عص»، «ابوالقاسم» و غیره می باشد، در اواخر نسخه دو مهر بیضوی با سجع «عبده الراجی حسن علی 1340» و در پایان نسخه چند مهر دیده می شود از این قرار: مهر بیضوی با سجع

ص :503

«محرم سنه 1159 محمدعلی...»، مهر بیضوی دیگری با سجع «عبده علی عسکر»، و دو مهر چهارگوش با سجع «نور چشم حسین علی اصغر»، رو بدون جلد، پشت تیماج مشکی عطف تیماج قهوه ای.

164 گ، 19 س، 18 × 5/24 سم.

(171)

مجموعه

1_ تحریر القواعد المنطقیة فی شرح الشمسیة (1 پ _ 125 ر)(منطق _ عربی)

از: قطب الدین محمد بن محمد بویهی رازی (766 ق)

شرح بسیار معروفی است با عناوین «قال _ اقول» بر رساله «الشمسیة فی القواعد المنطقیة» نجم الدین عمر بن علی کاتبی قزوینی (675 ق)، تحریر شده به نام غیاث الدین محمد بن خواجه رشیدالدین وزیر سلطان محمد خدابنده، این کتاب در حوزه های علمی تدریس می شده و دانشمندان فن بر آن چند حاشیه نگاشته اند.

[مرکز احیاء، ج 4، ص 145]

آغاز: «إنّ ابهی درر تنظم ببنان البیان و أزهر زهر تنشر فی أردان الأذهان حمد مبدع أنطق الموجودات بآیات وجوب وجوده».

انجام: «مطلوبا بالبرهان لأنّ الأجزاء بینة و لیکن هذا آخر ما أردنا ایراده فی هذه الأوراق و الحمد الواجب...».

2_ حاشیة تحریر القواعد المنطقیة فی شرح الشمسیة (127 پ _ 213 پ)(منطق _ عربی)

از: سید میر شریف علی بن محمد گرگانی (825 ق)

حاشیه مختصری است بر کتاب معروف «تحریر القواعد المنطقیة» قطب الدین رازی (766 ق)، و چنانچه در بعضی نسخه ها آمده به سال 753 ق پایان یافته است.

[مرکز احیاء، ج 2، ص 374]

ص :504

آغاز: «بسمله، قوله و رتّبته علی مقدمة و ثلث مقالات و خاتمة اقول هکذا وجدنا عبارة المتن فی کثیر من النسخ».

انجام: «بأنّ التصدیق بوجود الموضوع من المبادی التصدیقیة فلایکون أیضا جزء علیحده بل مندرجا فی المبادی التصدیقیة».

نسخ، رساله اول: محمدصالح بن شیخ جواد، 1268 ق، رساله دوم: عبدالرحیم بن ملا عبداللّه انصاری، شنبه 10 شوال 1237، ظاهرا دو نسخه مجزا بوده که با هم صحافی شده است.

رساله اول عناوین مشکی درشت، رساله دوم عناوین و نشانیها شنگرف، رساله اول دارای حواشی در حاشیه و بین سطور با عناوین و رموز «اسداللّه بن ملا غلامرضا»، «12»، «ص»، «عمادالدین»، «رجبعلی» و «سید شریف» که بیشتر حواشی از «اسداللّه» می باشد و اواسط نسخه تا آخر بدون حاشیه، رساله دوم دارای حواشی مختصر با رموز «22» و «12» می باشد، در ابتدای نسخه یادداشت تملکی از محمدرضا رحیمی حاجی آبادی نجف آبادی اصفهانی در 25 محرم 1369، جلد تیماج قهوه ای ضربی.

213 گ، 18 _ 16 س، 17 × 5/21 سم.

(172)

تحریر القواعد المنطقیة فی شرح الشمسیة(منطق _ عربی)

از: قطب الدین محمد بن محمد بویهی رازی (766)

به شماره 1/171 رجوع شود.

آغاز: «بسمله، قوله و رتبته علی مقدمة و ثلث مقالات و خاتمة أقول الرسالة مرتبة علی مقدمة وثلث مقالات و خاتمة».

ص :505

انجام: «مطلوبا بالبرهان لأنّ أجزاء بینة الثبوت للشیء ولکن هذا آخر ما أردنا ایراده من هذه الأوراق الحمد للّه لواجب الوجود...».

نسخ، محمدعلی بن استاد اسماعیل، در چهارشنبه 27 ربیع الاول 1220، عناوین و خط بر فراز متن شنگرف، در حاشیه تصحیح شده، نسخه رطوبت دیده اما به نوشته ها آسیب نرسیده، جلد چرم قهوه ای.

142 گ، 15 س، 15 × 21 سم.

(173)

الوافیة(اصول فقه _ عربی)

از: ملا عبداللّه بن محمد بشروی تونی خراسانی (قرن 11)

بحثهای اصول فقه را با اختصار و استدلال گزارش کرده و مخصوصا به بخش ادله عقلیه و بحث های اجتهاد و تقلید و موضوع تراجیح اهمیّت بیشتری قائل شده است. این کتاب روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول 1059 به پایان رسیده و دارای یک مقدمه و شش باب مشتمل بر مقاصد و مباحث و فصول می باشد بدین تفصیل:

المقدمة: فی تحقیق ما ینبغی العلم به قبل الشروع فی المقصود.

الباب الأول: فی الأوامر و النواهی.

الباب الثانی: فی العام و الخاص.

الباب الثالث: فی الأدلة الشرعیة.

الباب الرابع: فی الأدلة العقلیة.

الباب الخامس: فی الاجتهاد و التقلید.

الباب السادس: فی التعادل و الترجیح.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 362]

آغاز: «الحمد للّه علی جزیل آلائه و الشکر له ... فهذه رسالة وافیة و جملة شافیة محتویة علی تحقیق المهمّ من المسائل الأصولیة».

ص :506

انجام: «و أهل بیته الطیبین الطاهرین هذا آخر ما اختصرناه من المطالب الأصولیة المبرهنة بالنصوص و الأدلة القطعیة».

نسخ، رحیم بن حاجی علی، ساکن قریه نجف آباد، پنج شنبه پنجم شوال 1231، عناوین شنگرف در اواخر نسخه با خط مشکی بر فراز آن نشانی دارد، جلد چرم مشکی.

98 گ، 17 س، 16 × 5/20 سم.

(174)

فراید الکبری(اصول فقه _ عربی)

از: سید حسین بن سیدعلی حسینی قائنی (قرن 13)

به شماره 165 رجوع شود.

نسخه حاضر جلد اول می باشد.

آغاز افتاده: «أصول الفقه بمعنی الاضافی و بهذا البیان ظهر الفرق بین العلمی و الاضافی».

آغازی که منتقل شده به اواخر نسخه: «علی من انتجبه و اصطفاه... أما بعد یقول تراب أقدام الطلاب... ابن سید علی حسین الحسینی القاینی».

انجام: «الأول مما لایحتاج إلی الاستدلال إذ یکفی لإثبات المرام ما ذکرناه سابقا فلانطیل المقام قد تم المجلد الأول من فرائد الأصول».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین و نشانیها شنگرف، نسخه تصحیح شده، چند برگ اول نسخه جا به جا شده و به اواخر نسخه منتقل شده است، فهرست نسخه حاضر در آخر نسخه آمده، رو بدون جلد، پشت تیماج مشکی.

216 گ، 17 س، 15 × 5/21 سم.

ص :507

(175)

مجموعه:

1_ عدة الداعی و نجاح الساعی «1 پ _ 144 ر»(دعا _ عربی)

از: ابوالعباس احمد بن محمد بن فهد حلی (841 ق)

به شماره 160 رجوع شود.

آغاز: «الحمد للّه سامع الدعاء و دافع البلاء و مفیض الضیاء و کاشف الظلماء و باسط الرجاء وسابغ النعماء ومجزل العطاء ومردف الآلاء».

انجام: «ما اختلف الصباح و المساء واعتقب الظلام و الضیاء و الحمد للّه رب العالمین و صلی اللّه علی محمد و آله الطاهرین».

2_ المجتنی من الدعاء المجتبی «145 پ _ 169 ر»(دعا _ عربی)

از: ابوالقاسم علی بن موسی ابن طاوس حلی (664 ق)

دعاهای پراکنده ای است که از کتاب های گوناگون با تصریح به نام آنها انتخاب شده است، بدون ترتیب و نظم مخصوص و گاهی دارای عناوین «فصل» می باشد.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 388]

آغاز: «یقول مولانا السعید المرحوم شرف آل الرسول النقیب... أما بعد فإنّی وجدت دعوات لطیفة و مهمات شریفه».

انجام: «یا مسبب الأسباب من غیر سبب صلّ علی محمد و آل محمد و اغننی بحلالک عن حرامک و بفضلک عمن سواک یا حی یا قیوم».

نستعلیق زیبا، بنیاد بن باباجان، 12 صفر 1085 پایان رساله اول، عناوین و نشانیها شنگرف، تصحیح شده و دارای نسخه بدل می باشد، یادداشت تملکی با مهر بیضوی و سجع «عبده حسین» در آخر نسخه مشهود است، رساله اول دارای

ص :508

حواشی مختصر با عناوین و رموز «ص»، «ق»، «کنز»، «12»، «تاج»، «ه»، «مهذب»، «قاموس» و غیره می باشد، دو برگ از رساله اول جا به جا شده و در ابتدای نسخه آمده است، جلد تیماج زرشکی تیره.

169 گ، 15 س، 13 × 23 سم.

(176)

مجموعه:

1_ الحدائق الناضرة فی احکام العترة الطاهرة (1 ر _ 48 ر)(فقه _ عربی)

از: یوسف بن احمد بن ابراهیم بحرانی (1186 ق)

به شماره 12 رجوع شود.

نسخه حاضر از ابتدا تا کتاب طهارة می باشد.

آغاز افتاده:

«یوما بحزوی و یوما بالعقیق و بالتعذیب یوما و یوما بالخلیصاء

حتی أنخت رکابی بدار العلم شیراز».

انجام: «و لنشرع الآن فی المقصود متوکلین علی الملک المعبود و مفیض الخیر و الجود فنقول و به سبحانه الثقة لادراک کل مأمول».

2_ الرجال = مشترکات و مشتبهات رجال کتاب التهذیب و الاستبصار (48 ر _ 49 پ)(رجال _ عربی)

از: ؟

رساله ای است کوتاه در بیان رجال مشترکات و مشتبهات کتاب تهذیب و استبصار شیخ طوسی و در اول محرم سال 1054 به پایان رسیده است.

[مرعشی، ج 34، ص 793]

ص :509

آغاز: «الحمد للّه الحمید المجید المبدئ المعید الأقرب إلینا من حبل الورید... فلا یخفی أن بعد المعرفة معرفة رواة آثار أهل بیت العصمة».

انجام: «و لو وفقنی اللّه تعالی علی غیر ذلک لالحقته به إنشاء اللّه و هو الموفق للصواب و إلیه المرجع و المآب...».

3_ الاوزان و المقادیر (49 پ _ 57 ر)(فقه _ عربی)

از: ملا محمدباقر بن محمدتقی مجلسی (1110 ق)

پایه این رساله مختصر موضوع وزن و مقدارهای شرعی است که ملا محمدتقی مجلسی در «روضة المتقین» آورده با افزودن آنچه باید افزوده شود، در هفت مقدمه و سه فصل. این رساله در ماه ربیع الاول 1063 پایان یافته است.

[مرکز احیاء، ج 4، ص 121]

آغاز: «الحمد للّه الذی ارتفع عن مطارح الافهام فلا توزن صفات عظمته بمیزان العقول».

انجام: «و الصلاة علی سید المرسلین و أشرف المقدسین محمد خاتم الرسالة و آله الطاهرین معادن الحکمة و الشرف و النبالة».

4_ آداب المطالعة (58 ر _ 58 ر)(آداب _ عربی)

از: محمدشریف کشمیری

رساله یا مقاله ای بسیار کوتاه در آداب مطالعه، نسخه ای از آن در فهرست نسخه های خطی کتابخانه شماره (2) مجلس شورای اسلامی، ج 2، ص 176 آمده است، تاریخ کتابت آن نسخه، سال 1076 ق می باشد.

[مرعشی، ج 34، ص 792]

آغاز: «هذه مقالة فی آداب المطالعة نمقتها و نفقها من کلام أکابر الفضلاء المقتفین إلی اللّه».

ص :510

انجام: «قد یتوقف علی معرفة اصطلاحات الفنون و اللّه الموفق و المعین و الحمد للّه رب العالمین».

5 _ الوافیة (59 پ _ 118 ر)(اصول فقه _ عربی)

از: ملا عبداللّه بن محمد بشروی تونی (قرن 11)

بحث های اصول فقه را با اختصار و استدلال گزارش کرده و مخصوصا به بخش ادله عقلیه و بحث های اجتهاد و تقلید و موضوع تراجیح اهمیت بیشتری قائل شده است. این کتاب روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول 1059 به پایان رسیده و دارای یک مقدمه و شش باب مشتمل بر مقاصد و مباحث و فصول می باشد بدین تفصیل:

المقدمة: فی تحقیق ما ینبغی العلم به قبل الشروع فی المقصود.

الباب الاول: فی الأوامر و النواهی.

الباب الثانی: فی العام و الخاص.

الباب الثالث: فی الأدلة الشرعیة.

الباب الرابع: فی الأدلة العقلیة.

الباب الخامس: فی الاجتهاد و التقلید.

الباب السادس: فی التعادل و الترجیح.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 362]

آغاز: «الحمد للّه علی جزیل آلائه و الشکر له علی جمیع نعمائه و الصلاة و السلام علی أشرف أصفیائه».

انجام: «هذا آخر ما اختصرناه من المطالب الأصولیة المبرهنة بالنصوص و الأدلة القطعیة».

6_ الناسخ و المنسوخ (119 ر _ 133 پ)(علوم قرآن _ عربی)

از: جمال الدین أحمد بن عبداللّه بن متوج بحرانی (قرن 8)

دویست و یک آیه از آیات ناسخ و منسوخ را انتخاب کرده است با چند فصل و آغاز

ص :511

رساله در معنی نسخ و اقسام آن. آیه ها به ترتیب سوره ها تنظیم شده و دنباله بیشتر آنها فوائدی می افزاید. این رساله در نسخه ها به دانشمندانی جز ابن متوج نیز نسبت داده شده و گویا صحیح نمی باشد.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 312]

آغاز: «و قال لاتقض فی مسجدنا بعد و قد رأیت بعض المفسرین یقول لا منسوخ فی القرآن».

انجام: «و قیل هی مکیة لا ناسخ فیها و لا منسوخ و کذا معوذتین اختلف فی نزولهما لا ناسخ فیهما و لا منسوخ تمت».

7_ الوافی (135 ر _ 144 پ)(حدیث _ عربی)

از: ملا محسن بن مرتضی فیض کاشانی (1091 ق)

به شماره 87 رجوع شود.

نسخه حاضر فقط شامل مقدمات کتاب وافی می باشد.

نستعلیق، بی کا، ربیع الاول 1229 پایان نسخه، عناوین و نشانیها شنگرف، تصحیح شده، در برگ 60 مهری بیضوی از محمدجعفر بن محمدصفی با سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» که واقف برخی کتب این مجموعه می باشد موجود است، در پایان برخی اصطلاحات کتاب وافی ذکر شده، نسخه رطوبت دیده و به برخی عبارات آسیب رسانیده است، جلد چرم مشکی فرسوده.

146 گ، 20 س، 15 × 21 سم.

(177)

المختصر (فی شرح التلخیص)(بلاغت _ عربی)

از: سعدالدین مسعود بن عمر تفتازانی (793 ق)

ص :512

به شماره 103 رجوع شود.

آغاز افتاده: «أمر لایسعه مقدرة البشر و إنّما هو شأن خالق القوی و القدر و إنّ هذا الفن قد نضب الیوم ماؤه فصار جدالا بلا أثر».

انجام: «و منطویة علی حسن الخاتمة ختم اللّه تعالی لنا بالحسن و یسّر لنا الفوز بالذخر الأسنی بحق محمد خیر الوری و علی آله و أصحابه».

نسخ، محمد بن احمد بن محمد بن دولت شاه، 6 صفر 882، برخی عناوین و خط بر فراز عناوین و عبارات متن تلخیص شنگرف یا مشکی، مقابله و تصحیح شده و دارای نسخه بدل می باشد، دارای حواشی بسیار با عناوین و رموز «له»، «م»، «صحاح»، «مولانازاده»، «مطول»، «2»، «مح»، «محی الدین رحمه اللّه»، «منه»، «خطایی»، «کاشی»، «س»، «سراری»، «هرس»، «زوزنی»، «سعدالدین»، «ق»، «مط» و غیره می باشد، نسخه فرسوده و رطوبت دیده و برخی صفحات آن ترمیم شده و به برخی عبارات آسیب رسیده است، علامت وقف در بین سطور دیده می شود، جلد تیماج قهوه ای.

275 گ، 17 س، 13 × 5/22 سم.

(178)

سفینة النجاة(فقه _ عربی)

از: سید حسین بن سید علی حسینی قاینی (قرن 13)

فقه استدلالی مفصلی است در چند مجلد با عناوین «سفینة _ سفینة» بنابر فرمایش مؤلّف تنها منبعی که نزد او بوده و این کتاب را تألیف کرده: مدارک، ریاض المسائل، ذخیره مغلوط، نهایه و بعضی متون دیگر بوده است.

ص :513

آغاز: «بسمله، و اتموا الحج و العمرة للّه فإن أحصرتم فما استیسر من الهدی و لاتحلقوا رؤسکم حتی یبلغ الهدی محله».

انجام: «اعطاه اللّه سبحانه ثواب خمسین سنة و کفر عنه سیئات خمسین سنة... و کل ما هو خلاف رضی ربی و مولای لعله یرحمنی إنّه هو الغفور الرحیم».

نستعلیق، به خط مؤلّف، قرن 13، عناوین مشکی درشت و بر فراز رؤوس مطالب با خط شنگرف نشانی دارد، دارای تصیحات فراوان و خط خوردگی هایی می باشد و به همین قرینه و قرائن دیگر معلوم می شود نسخه به خط مؤلّف است، ابتدای نسخه این یادداشت: «مال ورثه مرحوم آقا سید حسین خراسانی»، دیده می شود، جلد رو تیماج مشکی و پشت بدون جلد می باشد.

207 گ، 17 س، 16 × 22 سم.

(179)

شرح الانموذج(نحو _ عربی)

از: جمال الدین محمد بن عبدالغنی اردبیلی (647)

شرح توضیحی معروفی است با عناوین «قال _ اقول» بر رساله «الانموذج فی النحو» جار اللّه زمخشری (538)، تألیف شده برای علاءالدین احمد بن عمادالدین مفضل کاشانی و مشتمل بر توضیح مطالب متن بدون تفصیل غیر لازم در مسائل نحوی. این شرح از کتاب های درسی حوزه های علمی می باشد.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 460]

آغاز: «لذا... مثل بمثالین... و المفعول نحو ضربته تأدیبا له کذلک ما کان علة».

انجام: «عصمنا اللّه من شرورهم و ردّ إلیهم بلطفه کید نحورهم اللّه ولیّ التوفیق و الحمد للّه رب العالمین».

ص :514

نسخ، بی کا، شب پنج شنبه 26 جمادی الثانی 1237، قم مدرسه جانی خان، عناوین شنگرف یا مشکی درشت، بر فراز عناوین با خط شنگرف یا مشکی نشانی دارد، مقابله و تصحیح شده، در اواخر نسخه مهری بیضوی با سجع «أفوض أمری إلی اللّه الغنی عبده جمال الدین محمد الحسینی» و صفحه آخر نسخه مهر چهارگوشی با سجع «عبده ابن محمد عبداللّه»، و چند مهر بیضوی و چهارگوش ناخوانا دیده می شود، بدون جلد.

90 گ، 15 س، 15 × 21 سم.

(180)

شرح التصریف(صرف _ عربی)

از: سعدالدین مسعود بن عمر تفتازانی (793 ق)

شرح مزجی بسیار معروفی است بر رساله «التصریف» عزالدین زنجانی، که بیشتر برای علل صرف الفاظ به استدلال و گفتگو پرداخته است.

[مرکز احیاء، ج 4، ص 53]

آغاز: «إن أروی زهر تخرج فی ریاض الکلام من الأکمام و أبهی خیر یحاک ببنان البیان و أسنان الأقلام حمدا للّه علی تواتر نعمائه».

انجام: «تقول رحمة واحدة للمرة و رحمة لطیفة أو نحوها و انطلاقه واحدة للمرة و حسنة أو غیرها للنوع و کذا البواقی».

نسخ، صادق، 10 جمادی الثانی 1273، بر فراز متن کتاب «التصریف» با خط مشکی نشانی دارد، دارای حواشی مختصر با رمز «12» می باشد، ابتدای نسخه دو مهر بیضوی با سجع

ص :515

«عبده رجبعلی...» دیده می شود، در چند جای نسخه با خودکار آبی نوشته شده: «وقف مدرسه الحجه نجف آباد»، بدون جلد.

95 گ، 14 س، 15 × 22 سم.

(181)

شرایع الاسلام(فقه _ عربی)

از: محقق حلی، جعفر بن حسن بن یحیی (676 ق)

کتاب فقهی بسیار معروفی است در چهار قسم (عبادات، عقود، ایقاعات، احکام) که هر قسم شامل چند کتاب است که در مجموع 52 کتاب می باشد؛ مشتمل بر فتواهای مؤلّف با اشاره بسیار گذرا به بعضی ادله فقهی و یا اقوال فقهاء. و تألیف شده به درخواست بعضی از اصحاب مؤمنین.

این کتاب از کتاب های درسی حوزه های علمی می باشد و فقها شروح و حواشی فراوان بر آن نگاشته و به لغات مختلف ترجمه شده و گویند محقق، اولین کسی است که فقه را بدین تقسیم علمی درآورده است.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 172]

آغاز: «اللهمّ إنّی أحمدک حمدا یقل من انتشاره حمد کل حامد و یضمحل باشتهاره جحد کل جاحد و یفل بغراره حسد کل حاسد».

انجام: «و یبطل المسمی لأ نّه زائد علی الثلث و ترثه و فی ثبوت مهر المثل تردّد و علی القول الآخر یصح الجمیع».

نسخ، احمد بن محمد، ربیع الثانی 1223، عناوین و نشانیها شنگرف و یا با مشکی درشت در حاشیه، تصحیح شده، برخی کلمات در بین سطور به فارسی ترجمه شده، در آخر نسخه صور مختلف خواندن صیغه ازدواج را آقا سید محمدباقر در

ص :516

دو صفحه آورده است، همچنین در آخر نسخه وقفنامه کتاب از محمدعلی بن غلامرضا حجتی توسط حاج شیخ اسداللّه خادمی بر کتابخانه مدرسه الحجه نجف آباد در سال 1337 آمده است، جلد تیماج قهوه ای ضربی.

171 گ، 18 س، 17 × 5/21 سم.

(182)

اکمال الاصلاح (ترجمه اصلاح العمل)(فقه _ فارسی)

از: حسن بن محمدعلی یزدی حائری (قرن 13)

چون رساله عملیه «اصلاح العمل» سید محمد مجاهد حائری (1242 ق) به زبان عربی بوده و فارسی زبانان را از آن بهره ای نبود، مترجم به دستور استادش مؤلّف اصل، به ترجمه آن پرداخته است.

[مرکز احیاء، ج 6، ص 182]

آغاز: «الحمد للّه الذی أرشدنا إلی إصلاح الأعمال و جعل لنا شریعة للارتقاء إلی مدارج القرب و الکمال و له الشکر علی هذه العطیة الکبری».

انجام: «پس او را مانعی روی داد و عذریست که از برطرف شدن آن مأیوس است واجب است او را گرفتن نائب و اللّه اعلم بالصواب».

نسخ، محمد بن محمدافضل قاینی دشت بیاضی خراسانی، قرن 13، عناوین شنگرف، تصحیح شده، ابتدای نسخه وقفنامه کتاب به این صورت آمده: «وقف اولاد ذکور و طلبه علوم به تفصیل ظهر کتب کرد سنه 1307»، جلد تیماج مشکی فرسوده.

146 گ، 21 س، 15 × 20 سم.

ص :517

(183)

منشئات(نامه نگاری _ فارسی)

از: ؟

منشآتی است مشتمل بر خلاصه ای از وقایع تاریخ هرات؛ و مجموعه ای از نمونه نامه نگاری ها، من جمله نامه میرزا مهدیخان به میرزا یوسف، وزیر مازندران؛ و وقفنامه سه باب دکان نزدیک مسجد جامع کبیر قزوین بر این مسجد برای راحتی مردم به تولیت قاسم تاجر ابن میرزا محمدجعفر تبریزی؛ همچنین نمونه هایی از عریضه ها و تعزیت ها و غیره برای تعلیم در این رساله آمده است.

آغاز افتاده: «امید که ماهیچه خورشید سلطنت و جهان بانی علی الاتصال رونمای صورت شاهد».

انجام: «خواهان خلود دولت ابد مدّت قاهره و ابود سلطنت دوران عدت باهره می باشم».

نستعلیق زیبا، بی کا، قرن 13، عناوین نانوشته، برخی صفحات دارای حواشی متفرقه می باشد، یادداشتی در پشت جلد مبنی بر وفات محمدحسین در شب شنبه پنجم جمادی الآخر سنه 1249، همچنین در یکی از صفحات یادداشت دیگری مبنی بر وفات محمداسماعیل میرزا، فرزند یزدان بخش میرزا شاهرخ شاهی به تاریخ جمعه 16 جمادی الاول 1261 دیده می شود، در آخر نسخه اوراق متفرقه ای از کتب مختلف آمده که یکی از آنها، سه صفحه اول کتاب منهاج الهدایة می باشد، در یکی از صفحات این کتاب یادداشت تملکی از میر سید علی حسنی حسینی در تاریخ شنبه 16 صفر 1296 با مهری بیضوی و سجع «عبده علی ابن محمد صادق الحسینی» موجود است، همچنین سه صفحه اول

ص :518

منشئات محمدمهدی استرآبادی آمده است، جلد تیماج قهوه ای سوخته.

85 گ، 14 س، 5/14 × 5/21 سم.

(184)

تمهید القواعد الاصولیة و العربیة(اصول فقه و نحو _ عربی)

از: شهید ثانی، زین الدین بن علی بن احمد شامی (966 ق)

صد قاعده اصولی با مسائل متفرع بر آن و صد قاعده نحوی با احکامی که از آنها استفاده می شود در این کتاب گردآوری شده و روز جمعه اول محرم 958 پایان یافته است. شهید بر کتاب خود فهرست مفصلی به نام «کشف الفوائد فی فهرس تمهید القواعد» مرتب کرده که در اکثر نسخه های خطی آمده است.

در بعضی از نسخه های کتاب تقسیم بندی آن چنین بیان شده.

قسم اول: در صد قاعده و یازده مقدمه و بیست و یک مسأله و ده فائده.

قسم دوم: در صد قاعده و بیست و چهار فائده و سه مقام.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 316]

آغاز: «الحمد للّه الذی وفقنا لتمهید قواعد الأحکام الشرعیة و تشیید أرکانها بتوطید الفوائد العربیة و جعل ذلک عرضة للسعادة الأبدیة».

انجام: «و العام فیه إنّما هو ضمیر المفعول أعنی الهاء و إنّما و الفعل مع تعدد المفعولین لیس محالا فإنّ الفاعل الواحد».

نسخ بی کا، بی تا، عناوین شنگرف یا نانوشته، بر فراز رؤوس مطالب با خط مشکی نشانی دارد، تصحیح شده، جلد تیماج مشکی.

114 گ، 19 س، 5/14 × 5/20 سم.

ص :519

(185)

الشرح المفید(نحو _ عربی)

از: محمد بن محمد استرآبادی (قرن 12)

شرحی است بر «عوامل» ملا محسن قزوینی طالقانی، که به تاریخ پنج شنبه 15 جمادی الثانی 1120 به پایان رسیده است.

آغاز: «أحمدک اللهمّ علی نعمائک المنادیة لمن رفع یدیه و فتح عینیه لاتخفاضها».

انجام: «و فرغت من شرح هذه الرسالة المنسوبة إلی العالم الربانی مولانا محمد محسن الطالقانی تغمده اللّه بغفرانه».

نسخ، محمدعلی بن محمدمهدی حسینی، سه شنبه 11 ذی الحجة 1246، بر فراز عناوین و رؤوس مطالب با خط شنگرف یا مشکی نشانی دارد، برخی عناوین در حاشیه با قلم درشت آمده، در برخی صفحات نسخه با خودکار آبی آمده: «وقف مدرسه الحجه نجف آباد»، یادداشت تملکی از میرزا نصراللّه به سال 1247 با مهر بیضوی و سجع «عبده الراجی محمدکاظم» آمده و همچنین یادداشت دیگری از تفسیر ملا فتح اللّه توسط نصراللّه به سال 1304 با دو مهر یکی بیضوی با سجع «اللّه نصراللّه....؟ 1234» و مهر چهارگوش ناخوانا ابتدای نسخه دیده می شود، جلد چرم مشکی.

80 گ، 16 س، 16 × 5/20 سم.

(186)

مجموعه:

1_ ارشاد الاذهان الی احکام الایمان (2 پ _ 198 ر)(فقه _ عربی)

از: علاّمه حلی، حسن بن یوسف ابن المطهر (726)

به شماره 42 رجوع شود.

ص :520

آغاز: «الحمد للّه المتفرد بالقدم والدوام المتنزه عن مشابهة الأعراض و الأجسام المتفضل بسوابغ الإنعام المتطول بالفواضل الجسام».

انجام: «و من أراد التوسط فعلیه بما أفدناه فی التحریر و تذکرة الفقهاء و قواعد الأحکام أو غیر ذلک من کتبنا و اللّه الموفق لک خیر».

2_ شرح کبری فی المنطق (199 پ _ 236 پ)(منطق _ فارسی)

از: ؟

شرح مزجی است بر کتاب «کبری فی المنطق» میر سید شریف گرگانی (825 ق) که جزء کتب درسی حوزه های علمیه قدیم بوده است.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 14]

آغاز: «بدانکه آدمی را قوه ایست درّاکه، که منقش گردد در وی صور اشیاء بدانکه آدمی مرکب است از روح و بدن».

انجام افتاده: «پس جمیع حیوانات چنین باشند پس استدلال کردی بحال جزئیات حیوان که آن انسان و طیور».

نسخ، حافظ شریف شریفی مدنی، پنج شنبه 11 رجب 958 پایان کتاب ارشاد الاذهان، ابتدای نسخه آمده که کتابت نسخ روز شنبه جمادی الاول 958 در دارالملک شیراز توسط حافظ شریف مدنی ظاهراً شروع شده با مهری دایره ای با سجع ناخوانا، یادداشت تملکی از محمود بن شیخ محمد نجفی با مهر بیضوی و سجع ناخوانا، نسخه مقابله و تصحیح شده، ارشاد الاذهان دارای حواشی با عناوین و رموز «12»، «ه»، «ع ک»، «منه رحمه اللّه»، «زین الدین»، «ع ب سلّمه اللّه»،

ص :521

«سمع»، «شرح»، «یع»، «سید محمد»، «ح ر» و غیره می باشد، بدون جلد.

236 گ، 16 _ 13 س، 14 × 5/20 سم.

(187)

سفینة النجاة(فقه _ عربی)

از: سید حسین بن سید علی حسینی قاینی (قرن 13)

به شماره 178 رجوع شود.

آغاز: «الحمد للّه الذی مهّد لنا قواعد الدین و شیّد لنا شریعة سید المرسلین و صلی اللّه علی رسوله الهادی إلی سبل الوصول إلی معارف الحق و الیقین».

انجام: «قلت سیدی فإنّ رجلا رأک فی منامه و هو یشرب الخمر النبیز قال لیس النبیذ یفسد علیه دینه إنّما یفسد علیه ترکنا و تخلفه عنا».

نسخ، به خط مؤلّف، قرن 13، دارای تصحیحات فراوان و خط خوردگی هایی می باشد و به همین قرینه و قرائن دیگر معلوم می شود نسخه به خط مؤلّف است، عناوین و نشانیها شنگرف یا مشکی درشت، ابتدای نسخه یادداشت شده: «مال ورثه مرحوم آقا سید حسین خراسانی»، جلد تیماج مشکی ضربی.

(188)

سفینة النجاة(فقه _ عربی)

از: سید حسین بن سیدعلی حسین قاینی (قرن 13)

به شماره 178 رجوع شود.

نسخه حاضر جلد سوم می باشد.

ص :522

آغاز: «الحمد للّه الذی جعل الماء طهورا و لم یجعله نجسا و رضی عنا بالتراب عنه بدلا فقال و ان لم تجدوا».

انجام: «لأ نّه مخالف لعمل الطائفة و ضعیف سندا و محمول علی التقیة وقینا اله من الأعمال القبیحة و حفظنا من الأفعال الشنیعة».

نسخ، به خط مؤلّف، قرن 13، عناوین و نشانیها شنگرف یا مشکی درشت، دارای تصحیحات فراوان و خط خوردگی هایی می باشد، ابتدای نسخه یادداشت شده: «مال ورثه مرحوم آقا سید حسین خراسانی»، جلد تیماج مشکی ضربی.

296 گ، 15 س، 15 × 21 سم.

(189)

سفینة النجاة(فقه _ عربی)

از: سید حسین بن سید علی حسینی قاینی (قرن 13)

به شماره 178 رجوع شود.

آغاز: «کتاب اللقطة أی بضم اللام وبفتح القاف و بسکونه اسم للمال الملقوط لغة لأ نّه المتبادر عرفا و لا یصح السلب».

انجام: «من الآیات و الروایات و بهذا یجمع بینهما و لأنّ المتبادر من الشهداء کونهم غیر المدعی و لهذه المسئلة محل آخر ألیق بها».

نسخ، به خط مؤلّف، قرن 13، عناوین مشکی درشت و بر فراز آن با خط مشکی نشانی دارد، دارای تصحیحات فراوان و خط خوردگی می باشد، ابتدای نسخه آمده: «مال ورثه مرحوم آقا سید حسین خراسانی»، جلد تیماج مشکی.

265 گ، 17 س، 15 × 5/21 سم.

ص :523

(190)

البهجة المرضیة فی شرح الألفیة(نحو _ عربی)

از: جلال الدین عبدالرحمن بن ابی بکر سیوطی (911 ق)

شرح مزجی مختصر توضیحی است بر ارجوزه «الالفیة» ابن مالک نحوی، دارای نکاتی بنا به گفته شارح که در جاهای دیگر یافت نمی شود. این کتاب مورد اهتمام دانشمندان فن عربیت قرار گرفته و از کتابهای درسی حوزه های علمی می باشد و بر آن چند حاشیه و شرح نوشته اند.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 476]

آغاز: «أحمدک اللهمّ علی نعمک و آلائک و أصلی و أسلم علی محمد خاتم أنبیائک و علی آله و صحبه و التابعین إلی یوم لقائک».

انجام: «إنّک حمید مجید و اختم لنا بخیر و اصلح لنا شأننا کله و لإخواننا و آبائنا و سائر المسلمین و صلی اللّه علی محمد و آله أجمعین و الحمد للّه».

نسخ، عبداللّه، 1245 ق، عناوین در حاشیه به شنگرف، اشعار الفیه با مشکی درشت در بالای صفحه آمده، بر روی رؤوس مطالب با خط شنگرف نشانی دارد، نسخه مقابله و تصحیح شده، دارای حواشی با عناوین و رموز «ملا کاظم»، «ص»، «12»، «سید محمدباقر»، «خالد»، «تصریح»، «شرح قطر»، «شواهد»، «ابوطالب» و غیره می باشد، ابتدای نسخه فهرست مطالب کتاب به صورت مختصر آمده، برخی عبارات به فارسی در بین سطور توضیح داده شده، نسخه صحافی و برخی اوراق آن ترمیم شده است، جلد تیماج قهوه ای.

224 گ، 12 س، 15 × 21 سم.

ص :524

(191)

انیس العابدین(دعا _ عربی)

از: محمد بن محمد طبیب (قرن 10)

مشتمل بر دعاهای گوناگون که بنا به گفته مؤلّف به تجربه رسیده و برای قضای حوائج و رفع گرفتاریها انجام داده می شود و همچنین اعمال روزهای هفته و ماه ها و نمازهای مستحبی چندی را که در احادیث اهل بیت علیهم السلام آمده و در کتابهای علماء شیعه نقل شده است، در یک مقدمه و ده باب دارای فصول بدین عناوین:

مقدمه: در آداب دعا و داعی، دارای سه فصل.

باب اول: در تعقیبات و دعاهای روزها، دارای ده فصل.

باب دوم: در دعاهای ایام سال، دارای سه فصل.

باب سوم: در دعاهای متفرقه، دارای پنج فصل.

باب چهارم: در دعاهای سفر.

باب پنجم: در دعاهای امراض و جز آن.

باب ششم: در دعاهای زندانی و گمشده.

باب هفتم: در استخاره.

باب هشتم: در دعاهای قرض و رزق و حوائج دیگر.

باب نهم: در نماز شب و نمازهای دیگر.

باب دهم: در اسم اعظم.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 412]

نسخه حاضر از باب سوم تا آخر می باشد.

آغاز: «و یقول و اتعباه فی هذه السنة الباب الثالث فی الأدعیة المتفرقة المأثورة».

انجام: «أعلی الأشیاء کلها و أعظمها، و إذا اتینا علی ما قصدناه فالحمد للّه».

نسخ، ضیاءالدین محمد اکرمی قزوینی، دوشنبه اواسط ربیع الثانی 983، نسخه به درخواست خواجه عبدالقادر

ص :525

کرمانی کتابت شده، در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، عناوین و نشانیها زرد، دعاها معرب، این کتاب از کتب وقفی مرحوم حجت الاسلام حاج سید محمود مدرس نجف آبادی به تاریخ 1403 ق می باشد، در پایان نسخه یادداشت های پزشکی و مطالب دیگری آمده است، جلد تیماج مشکی فرسوده.

273 گ، 14 س، 16 × 22 سم.

(192)

الموجز (الموجز القانون، شرح قانون، شرح نفیس)(طب _ عربی)

از: ابوالحسن علاءالدین علی بن ابی حزم قرشی متطبب، معروف به ابن نفیس (687 ق)

مختصری است از کتاب «القانون» ابن سینا با افزودگیهایی از ابن نفیس، مشتمل بر مطالب مهم و لازم از پزشکی قدیم و اسباب و علامت بیماریها و چگونگی درمان امراض به روشی که مشهور است بین اطباء در معالجه بیماریها از ادویه و اغذیه و قواعد لازم دیگر. این کتاب در چهار فن می باشد بدین عناوین:

الفن الأول: فی قواعد جزئی الطب أعنی علمیه و عملیه بقول کلی، یشتمل علی الجملتین:

الجملة الأولی: فی قواعد الجزء النظری من الطب و یشتمل علی أربعه أجزاء.

الجملة الثانی: فی قواعد الجزء العملی من الطب بقول کلی و الجزء العملی ینقسم إلی علم حفظ الصحة و إلی علم العلاج و یشتمل علی جزئین.

الفن الثانی: فی الأدویة و الأغذیة المفردة و المرکبة، یشتمل علی الجملتین:

الجملة الأولی: فی أحکام الأدویة و الأغذیة المفردة و یشتمل علی بابین.

الجملة الثانیة: فی الأدویة المرکبة، تشتمل علی بابین.

الفن الثالث: فی الأمراض المختصة بعضو دون عضو و أسبابها و علاماتها و معالجاتها.

ص :526

الفن الرابع: فی أمراض التی لایختص بعضو دون عضو، یشتمل علی أبواب ستة.

الباب الأول: فی الحمیات.

الباب الثانی: فی البحران و أیامه.

الباب الثالث: فی أورام و البثور و الجذام و الوباء و تحرز عنه.

الباب الرابع: فی الکسر و الوثی و الخلع و الصدمة و السقطة و الضربة و الشجاج و السحج.

الباب الخامس: فی الزینة.

الباب السادس: فی السموم و الاحتراز عنها.

[مرکز احیاء، ج 3، ص 292؛ دانشکده پزشکی تهران، ج 1، ص 93]

آغاز افتاده: «وعلاماتها و معالجاتها الفن الرابع فی الأمراض التی لایختص بعضو دون عضو و البابها و معالجاتها و التزمت فیه مراعات المشهور».

انجام افتاده: «و حب السفرجل فی دهن البنفسج و الغذاء حنطیة بالأرکاع الأدویة».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین در متن و حاشیه شنگرف، بر فراز برخی عناوین با خط شنگرف نشانی دارد، مقابله و تصحیح شده، دارای حواشی مختصر با عناوین و رموز «12»، «ق»، «نف» و «ق» می باشد. و در برخی صفحات با خودکار آبی یادداشت شده: «وقف مدرسه الحجه نجف آباد»، جلد تیماج مشکی فرسوده.

144 گ، 17 س، 16 × 5/21 سم.

(193)

حاشیة البهجة المرضیة(نحو _ عربی)

از: میرزا ابوطالب اصفهانی (1238 ق)

حاشیه متوسطی است با عناوین «قوله _ قوله» بر کتاب «البهجة المرضیة فی شرح

ص :527

الألفیة» جلال الدین سیوطی. در این حاشیه بنا به گفته مؤلّف در مقدمه کتاب، حل معضلات و بیان مشکلات می شود، و سلخ جمادی الثانی 1223 به پایان رسیده است.

آغاز: «ربنا ربنا لک الحمد لما ترفعنا نحوک وتحفظ حواشینا عن غواشی من یئس عفوک و صلّ علی من بعثته بآیاتک و کتابک».

انجام افتاده: «و أمّا الأب بمعنی الوالد و إن کان قد یشدّه لکنه لم یجمع علی فعل أفمن قرنا الأم فیما سبق بضم الهمزه و جعله بمعنی الوالد و الاب أنها بمعنی الوالد».

نستعلیق زیبا، بی کا، عناوین و نشانیها شنگرف، عبارات بهجة المرضیة مشکی درشت، بر فراز رؤوس مطالب با خط شنگرف نشانی دارد، تصحیح شده دارای حواشی مختصر با عنوان «منه رحمه اللّه» می باشد، جلد تیماج قهوه ای ضربی گل و بوته دار.

(194)

مفاتیح الشرائع(فقه _ عربی)

از: ملا محسن بن مرتضی فیض کاشانی (1091 ق)

مسائل فقهی بر پایه اخبار و مسلک اخباری ها در این کتاب گزارش شده است. با اشاره به بعضی ادله و گفته های بعضی از فقهای مشهور، با عناوین «مفتاح _ مفتاح» در دو جلد: اول: در فن عبادات و سیاسات، دوم: در فن عادات و معاملات و هریک دارای شش کتاب و یک خاتمه.

این کتاب را مرحوم فیض پس از کتاب دیگرش «معتصم الشیعة» که مفصل بود و ناتمام مانده است، تألیف کرده و به سال 1042 موافق جمله «اثنان و اربعون الفا» به پایان رسیده است.

[مرکز احیاء، ج 3، ص 136]

آغاز: «الحمد للّه الذی هوانا لدین الإسلام و سنّ لنا الشرایع و الأحکام بوسیلة نبیّه المختار و أهل بیته الأطهار علیه و علیهم الصلاة و السلام».

ص :528

انجام: «کما فی الخبر المشهور و فی القوّی کلّ شیء مطلق حتی یرد فیه نهی و اللّه أعلم بحقایق أحکامه و الحمد للّه...».

نسخ، محمدشریف بن محمدعلی، پنج شنبه 27 جمادی الاولی 1183، اسم کاتب را تغییر داده و محمدرحیم کرده اند، عناوین و نشانیها شنگرف، بر فراز برخی کلمات و عبارات با خط شنگرف نشانی دارد، تصحیح و مقابله شده، دارای حواشی با عناوین و رموز «منه ره»، «ق»، «مجمع»، «قاضی»، «12»، «ص»، «معتصم»، «لمعه»، «ذخیره»، «حسین ره»، «ع ک ره»، «سلطان ره»، «بهاءالدین ره» و غیره می باشد، ابتدای نسخه وقفنامه کتاب توسط محمدجعفر بن محمدصفی فارسی در 13 محرم 1279 با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» موجود است، موضوع مطالب کتاب با قلمی زیبا در حاشیه آمده است، جلد تیماج مشکی ضربی گل و بوته دار زیبا.

267 گ، 25 س، 5/12 × 21 سم.

(195)

لسان الخواص(دائرة المعارف _ عربی)

از: آقا رضی الدین محمد بن حسن قزوینی (1096 ق)

دائرة المعارف مهمی است در اصطلاحاتی که بر زبان علما و دانشمندان می آید، اصطلاحات را به طور مفصل شرح نموده و از همه علوم اسلامی عصر مؤلّف بحث می شود. تألیف این کتاب به پایان نرسیده و فقط یک قطعه از حرف الف که دارای اصطلاحات (ابجد، ابداع، اجتهاد، اجماع، احباط، اختیار، اراده، اربعه متناسبه، ارتماطیقی) می باشد نوشته شده است.

[مرعشی، ج 1، ص 86]

ص :529

آغاز: «بسمله، و به نستعین الحمد للّه الذی أخرج بجوده أنحاء خیرات الوجود من أقسام شرور العدم».

انجام افتاده: «و أیضا یلزم أن یکون مثلا قدر أربعین شبرا من الماء فیما لایبلغ مجموع أبعاده عشرة».

نسخ، بی کا، قرن 11، عناوین و نشانیها در متن و حاشیه شنگرف، نسخه تصحیح شده، دارای حواشی مختصر با عناوین و رموز «منه دام ظله» و «ق» می باشد، علامت وقف در برخی صفحات دیده می شود، ابتدای نسخه یک یادداشت از طرف استاد عباس بنا و حسن کربلائی ابوطالب به تاریخ 7 ربیع الاول 1318 و یادداشت دیگری از طرف کربلائی علی مهدی ابوالقاسم و کربلائی براتعلی کربلائی جعفرعلی به تاریخ 12 صفر 1319 آمده است، جلد تیماج قرمز ضربی.

151 گ، 18 س، 5/12 × 19 سم.

(196)

شرح المفصل فی صنعة الاعراب(نحو _ عربی)

از: ؟

شرح مزجی مختصری است بر کتاب «المفصل فی صنعة الاعراب» زمخشری که با عناوین «قوله _ قوله» می باشد.

آغاز افتاده: «قوله فی الأسماء الستة معنا و هذه الأسماء تسمی أسماء المضافة لأن ذا».

انجام: «مع عدم جواز الادغام الحذف أولی إلاّ أ نّه بعض الحذف قیاسی و بعضه سماعی و اللّه اعلم بالصواب و إلیه مرجع و المآب».

ص :530

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین مشکی درشت یا بر فراز آن با خط مشکی نشانی دارد، نسخه تصحیح شده و در حاشیه نسخه بدل دارد، دارای حواشی با عناوین و رموز «ق»، «ص»، «منه»، «محمد سلیم» و غیره می باشد، در برخی صفحات با خودکار آبی نوشته شده: «وقف مدرسه الحجه نجف آباد»، جلد چرم قهوه ای.

201 گ، 17 _ 19 س، 15 × 20 سم.

(197)

مجموعه:

1_ شرح آداب البحث (2 پ _ 27 پ)(منطق _ عربی)

از: کمال الدین مسعود شیروانی (905 ق)

شرح مزجی توضیحی مختصر بسیار مشهوری است بر رساله «آداب البحث» شمس الدین سمرقندی، با رد و ایراد در بعضی از بحث ها.

[مرعشی، ج 22، ص 66؛ مرکز احیاء، ج 2، ص 114]

آغاز: «بسمله، و به استمدّ واستعین الحمدللّه رب العالمین و الصلوة علی نبیه محمد و آله اجمعین».

انجام: «... ثبوت العلّیة و إلاّ یلزم ارتفاع النقیضین و به یحصل المطلوب کما مرّ فی الشق الأول من التردید المذکور».

2_ المشاعر (27 پ _ 57 ر)(فلسفه _ عربی)

از: ملاّصدرا، محمد بن ابراهیم شیرازی (1050 ق).

بحث هائی است پیرامون شناخت واجب الوجود تعالی و صفات الهی و آنچه مربوط به پیامبری و معاد و مانند این مسائل می باشد، نگاشته شده بر پایه های فلسفی با استناد

ص :531

به کتاب و سنت تا جامع بین معقول و منقول باشد در یک فاتحه و سه منهج و یک خاتمه، دارای مشاعر بدین تفصیل:

الفاتحة: فی تحقق مفهوم الوجود و أحکامه.

المنهج الأول: فی وجوده تعالی و وحدته.

المنهج الثانی: فی نبذ من أحوال صفاته تعالی.

المنهج الثالث: فی الإشارة إلی الصنع و الإبداع.

الخاتمة: فی الطرق إلی اللّه تعالی.

آغاز: «بسمله، و به استمدّ و استعین نحمد اللّه و نستعین بقوّته التی أقام بها ملکوت الأرض و السماء و بکلمته التی أنشأ بها نشأتی الآخرة».

انجام: «بلغ إلی درجة العقل الفعّال فیه وقف ترتیب الخیر و الجور و اتصل بأوله دائرة الجود مع مفیض الخیر و الجود».

3_ رسالة فی کیفیة زیارة عاشورا (58 پ _ 97 پ)(زیارت _ عربی)

از: سید اسداللّه بن حجت الاسلام شفتی (1290 ق)

آغاز: «بسمله، و به نستمدّ و نستعین الحمد للّه رب العالمین و الصلوة و السلام علی سید أنبیائه محمد و آله الطّاهرین و بعد فقد طال شوقی».

انجام: «یکتب لک بذلک زورة و الزورة حجة و عمرة قال سدیر فربما فعلت ذلک فی شهر أکثر من عشرین مرّة».

4_ معالم العلماء (98 پ _ 130 ر)(رجال _ عربی)

از: رشیدالدین محمد بن علی بن شهر آشوب مازندرانی (588 ق)

بیوگرافی بسیار مختصر از مؤلّفین شیعه و نام پاره ای از کتاب های آنان، تتمه فهرست شیخ طوسی، و در پایان فصلی است در نام شاعران اهل بیت علیهم السلام .

[مرکز احیاء، ج 8 ، ص 338]

ص :532

آغاز: «بسمله، الحمد للّه رب العالمین... قال محمد الشیخ الإمام الأجل الأوحد رشیدالدین فخرالعلماء ابن علی بن شهر آشوب».

انجام: «و إبراهیم بن العبّاس و منصور الفقیه و المغربی و ذلک حزب عظیم واللّه المشکور و الحمد للّه أولا و آخرا...».

5 _ بشارة الشیعة (130 پ _ 172 پ)(اعتقادات _ عربی)

از: ملا محسن بن مرتضی فیض کاشانی (1091 ق)

طی چهل «بشارة» اثبات می شود که فرقه ناجیه از فرق اسلام که در حدیث حضرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است، همان شیعه اثنی عشریه می باشد که پیرو امیرالمؤمنین و ائمه طاهرین علیهم السلام هستند، با عناوین «بشارة _ بشارة»، این کتاب به سال 1081 موافق جمله «بشارات من اللّه» تألیف شده است.

[مرکز احیاء، ج 5، ص 362]

آغاز: «بسمله، الحمد للّه علی ما هدانا لمعرفة أحسن القول واتقنه و الصلوة علی محمد کما أتانا بخیر دین و أحسنه».

انجام: «و عدد هذا الکلام تاریخ التصنیف و هو تاریخ لطیف و الحمد للّه رب العالمین و الصلوة و السلام علی محمد و آله أجمعین».

نسخ، عبدالصمد محلاتی، 22 جمادی الاولی 1289 پایان رساله آخر، عناوین شنگرف یا مشکی درشت و یا بر فراز آن با خط قرمز نشانی دارد، رساله آخر عناوین نانوشته، نسخه تصحیح شده و برخی رساله های آن نسخه بدل دارد، در پایان مطالبی از کشکول شیخ بهایی آمده است، جلد مقوایی.

185 گ، 17 س، 16 × 22 سم.

ص :533

(198)

شرح الشافیة (شرح نظام)(صرف _ عربی)

از: نظام الدین حسن بن محمد قمی نیشابوری (728 ق)

شرح مزجی مهم معروفی است بر رساله «الشافیة» ابن حاجب نحوی، مشهور به «شرح نظام» و مورد اهتمام دانشمندان قرار گرفته و از کتابهای درسی حوزه ها می باشد.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 456]

آغاز: «بسمله، و الصلوة علی سیدنا محمد و آله الطیبین الطاهرین و بعد فقد سألنی من لایسعنی مخالفته أنّ الحق».

انجام: «و ذلک لمجیء الأمالة فیه و إلی و علی لقولهم إلیک و علیک و حتی لکونه بمعنی إلی».

نسخ، طاهر بن شیرجان، سه شنبه ذی القعده 1001، عناوین در حاشیه شنگرف، بر فراز متن شافیه با خط شنگرف نشانی دارد، تصحیح شده، دارای حواشی با عناوین و رموز «شرح جابردی»، «ص»، «12»، «رضی» و غیره می باشد، چند جای نسخه از ابتدا و اواسط آن افتادگی دارد که مقداری از آن در چند مرحله و با خط های متفاوت بازنویسی شده و برخی از آن هنوز تکمیل نشده یا دوباره افتاده است، ابتدای نسخه مهری چهارگوش با سجع «عبده مهر علی... طاهر» موجود است، نسخه مرمت و وصالی شده، نسخه مجدول است و در پایان فهرست مطالب کتاب با شماره صفحه آمده است، آخر نسخه یادداشتی با مهر چهارگوش ناخوانا آمده، و در پایان کاتب که خود مالک نسخه بوده کتاب را بر طلاب علوم دینی وقف کرده است، و در برخی صفحات آمده که نسخه وقف مدرسه الحجه نجف آباد می باشد، جلد چرم قهوه ای.

80 گ، 25 س، 14 × 21 سم.

ص :534

(199)

الوافی(روایت _ عربی)

از: ملا محسن بن مرتضی فیض کاشانی (1091 ق)

به شماره 87 رجوع شود.

نسخه حاضر از کتاب جهاد تا آخر کتاب قضاء می باشد.

آغاز: «الحمد للّه و الصلوة و السلام علی رسول اللّه ثم علی أهل بیت رسول اللّه ثم علی رواة أحکام اللّه ثم علی من انتفع بمواعظ اللّه».

انجام: «کیف تلقته الأعداء بحسن القبول و الحمد للّه الذی هدانا بهم و بأحکامهم إلی الطریق القویم و الصراط المستقیم».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین و نشانیها شنگرف، نسخه در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، ابتدای نسخه فهرست ابواب کتاب با شماره صفحه آمده، ابتدای نسخه عنوان کتاب را «فروع کافی» از شیخ کلینی معرفی کرده که اشتباه است، جلد تیماج زرشکی فرسوده.

267 گ، 19 س، 14 × 21 سم.

(200)

البهجة المرضیة فی شرح الالفیة(صرف و نحو _ عربی)

از: جلال الدین بن ابی بکر السیوطی (911 ق)

به شماره 190 رجوع شود.

آغاز افتاده: «اسمان و بنیا لشبههما الحرف فیما هو الأصل أن یوضع علیه و نحو ید و دم».

انجام: «و اختم لنا بالخیر و اصلح لنا شأننا کله و افعل ذلک باخواننا و احبائنا و سائر المسلمین».

ص :535

نسخ، محمدعلی بن مهدی، دوشنبه 4 شوال 1254، عناوین در حاشیه شنگرف یا مشکی درشت، بر فراز متن الفیه با خط شنگرف نشانی دارد، تصحیح شده، دارای حواشی با عناوین و رموز «ابن ناظم»، «لمحرره»، «تصریح»، «12»، «ابن عقیل»، «شیخ محمدرفیع اعلی اللّه مقامه»، «محمدتقی بن نوروزعلی کرونی»، «لمحرره غلام حسین»، «رفیع اعلی اللّه مقامه چهارشنبه 20 ربیع الثانی 1258» و همچنین دارای حواشی از غلام حسین در سال 1260 نوروزعلی بن محمدباقر در سالهای 1309 و 1310 قمری می باشد. برخی کلمات در بین سطور تجزیه و ترکیب شده، برخی عبارات ترجمه شده است، در آخر نسخه مهر بیضوی کاتب با سجع «عبده الراجی محمدعلی بن مهدی» موجود است، در اواخر نسخه یادداشتی از طلبه علوم دینی شیخ محمدتقی بن شیخ نوروزعلی کوهانی کرونی در روز پنج شنبه 19 شعبان 1342 مبنی بر این که: «در این سال گفتگوی جمهوری می نمودند و هنوز نه شاهی و نه جمهوری قرار نگرفته بود» دیده می شود، در اواسط نسخه دو مهر بیضوی با سجع «مجتبی» موجود است، جلد چرم قهوه ای سوخته فرسوده.

125 گ، 14 س، 14 × 20 سم.

ص :536

ابواب الجنان شماره (133)

ص :537

اجازه شیخ بهایی به جلال الدین محمد گلپایگانی شماره (128)

ص :538

صورت اجازه ملا رفیعا شماره (126)

ص :539

تجرید العقائد شماره (125)

ص :540

سفینة النجاة به خط مؤلّف شماره (187)

ص :541

سفینة النجاة به خط مؤلّف شماره (188)

ص :542

تهذیب الاحکام شماره (157)

ص :543

تنقیح الرائع شماره (139)

ص :544

معالم الاصول و مهر محمدهاشم چهارسوقی شماره (124)

ص :545

حبل المتین شماره (1/128)

ص :546

(547)

فهارس فنی:

آیات

روایات

معصومین و پیامبران علیهم السلام

ملائکه

اشخاص

کتاب ها

مکان ها

فرق، مذاهب، طوایف

ص :547

ص :548

آیات

أحل اللّه البیع و حرم الربا؛ 91، 93.

إذا نودی للصلوة من یوم الجمعة؛ 272.

أقم الصلاة لذکری؛ 108.

ألا إن أولیاء اللّه لا خوف علیهم و لا هم یحزنون؛ 82.

إلاّ من اکره و قلبه مطمئن بالایمان؛ 30.

الذین إذا اکتالوا علی الناس؛ 90.

الذین یکنزون الذهب و الفضة و لا ینفقونها؛ 101.

الملک القدوس العزیز الحکیم؛ 53.

إن أحسنتم أحسنتم لأنفسکم؛ 121.

إنّا کنا عن هذا غافلین؛ 61.

إنّ اللّه یأمرکم أن توءدوا؛ 90، 93، 198.

إنّ اللّه یغفر الذنوب جمیعا؛ 133.

إنّ فی اختلاف اللیل و النهار؛ 354.

إنّ کثیرا من الأحبار و الرهبان لیأکلون أموال؛ 91، 93.

إنّک میت و إنّهم میتون؛ 104.

إنّما الصدقات؛ 190.

إن من شی ء یسبح بحمده ولکن لا تفقهون؛ 50، 53.

إن هو إلاّ وحی یوحی؛ 73.

أو تقولوا إنّما أشرک آباوءنا؛ 61.

بئس مثل القوم الذین کذبوا بآیات اللّه؛ 77.

تعز من تشاء و تذل من تشاء؛ 130.

توءمنون باللّه و رسوله و تجاهدون فی؛ 101.

حتی إذا أتوا علی واد النمل قالت نملة؛ 55.

حرمت علیکم أمهاتکم و بناتکم؛ 273.

ذلک فضل اللّه؛ 65، 70.

فإذا جاء أجلهم لا یستأخرون ساعة؛ 98.

فإذا قضیت الصلاة فانتشروا؛ 117.

ص :549

فاسعوا إلی ذکر اللّه و ذروا البیع؛ 109.

فإن أمن بعضکم بعضا فلیوءد الذی اوءتمن؛ 90، 93.

فإن طبن لکم عن شی ء منه نفسا؛ 349.

فانکحوا ما طاب لکم من النساء؛ 257، 268.

فأینما تولّوا فثم وجه اللّه؛ 361.

فتمنّوا الموت إن کنتم صادقین؛ 88.

فقال لها و للأرض ائتیا طوعا أو کرها قالتا؛ 53.

فینبئکم بما کنتم تعملون؛ 98.

قالوا انطقنا اللّه الذی انطق کل شی ء؛ 53.

قل ادعوا اللّه أو ادعوا الرحمن؛ 400.

قل أعوذ برب الفلق؛ 346.

قل أعوذ برب الناس؛ 346.

قل إن الموت الذی تفرّون منه؛ 97.

قل هو اللّه أحد؛ 346.

قل یا أیّها الذین هادوا إن زعمتم أ نّکم أولیاء للّه؛ 81، 83 .

قل یا أیّها الکافرون؛ 346.

کل شی ء هالک إلاّ وجهه؛ 407، 409.

کل نفس ذائقة الموت؛ 104.

کونوا أنصار اللّه؛ 82.

لا تأکلوا أموالکم بینکم بالباطل؛ 90، 93.

لیس کمثله شی ء؛ 397.

ما علی المحسنین من سبیل؛ 203.

مثل الذین حمّلوا التوراة ثم لم یحملوها کمثل؛ 75.

مما خطیئاتهم اغرقوا؛ 272.

من له قلب أو ألقی السمع و هو شهید؛ 382.

و آخرین منهم لمّا یلحقوا بهم؛ 65، 67، 68.

و ابتغوا من فضل اللّه؛ 118.

و احل لکم ماوراء ذلکم؛ 257، 268.

و إذا رأوا تجارة أو لهوا انفضوا؛ 127.

و إذا کالوهم أو وزنوهم یخسرون؛ 90.

و إذ قال ربک للملائکة إنّی جاعل فی الأرض؛ 423.

و اذکروا اللّه کثیرا؛ 118، 119، 125.

و أزواجه أمهاتهم؛ 278.

و الطیر صافات کل قد علم صلاته و تسبیحه؛ 55.

ص :550

و أما ما ینفع الناس فیمکث فی الأرض؛ 101.

و أمهاتکم اللاّتی أرضعنکم؛ 276.

و إن کانوا من قبل لفی ضلال مبین؛ 63.

و تفقد الطیر فقال ما لی لا أری الهدهد؛ 55.

و کان عرشه علی الماء؛ 61.

و لا تبرجن تبرج الجاهلیة الأولی؛ 278.

و لا یتمنّونه أبدا بما قدمت أیدیهم؛ 87.

و ما ینطق عن الهوی؛ 73.

و من شر غاسق إذا وقب؛ 260.

و من یتعدّ حدود اللّه فأولئک هم الظالمون؛ 89.

و نزّلنا من السماء ماء مبارکا؛ 349.

و یعلّمهم الکتاب و الحکمة و إن کانوا؛ 62، 63.

ویل للمطففین؛ 90، 93.

و ینزّل علیکم من السماء ماء؛ 349، 350.

هو الذی بعث فی الأمّیین رسولا منهم یتلوا علیهم؛ 59.

یا أیها الذین آمنوا إذا نودی للصلاة؛

107.

یا أیها الذین آمنوا هل أدلکم علی؛ 101.

یا أیها الناس علمنا منطق الطیر و أوتینا؛ 55.

یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم؛ 63.

یسبح للّه ما فی السموات و ما فی الأرض؛ 50.

یضلّ من یشاء و یهدی من یشاء؛ 121.

یهب لمن یشاء اناثا و یهب لمن یشاء؛ 345، 347.

ص :551

روایات

روایات عربی

ائتنی بخمسه فأتاه بخمسه فقال؛ 218.

أتدری ما تقول هذه العصافیر عند طلوع الشمس؛ 56.

اتی رجل أمیرالمؤمنین علیه السلام فقال: إنی کسبت مالا؛ 222.

احب للرجل یکون علیه دین ینوی قضاءه؛ 209.

اختبروا شیعتی بخصلتین فإن کنت؛ 71.

إذا أتاه ملک الموت لقبض روحه جزع عند ذلک؛ 84.

إذا أوقب حرمت علیه بنته و اخته؛ 265.

إذا رضی اللّه عن عبد قال: یا ملک الموت؛ 83.

إذا صلیت العصر یوم الجمعة فقل؛ 113.

إذا کان عشیة الخمیس و لیلة الجمعه؛ 112.

اشربوا ماء السماء فانّه یطهر البدن؛ 350.

اطلبه قال: و قد طال فاصدق عنه؛ 156.

اعلم ان جماعهن و القمر فی برج الحمل؛ 353.

اعلموا أنّ اللّه قد افترض علیکم الجمعة؛ 109.

أقبل عیر و نحن نصلی مع رسول اللّه صلی الله علیه و آله الجمعة؛ 127.

اقرؤا القرآن بألحان العرب و أصواتها؛ 294.

ألا أعلمکم دعاء علمنی جبرئیل؛ 346.

ألا و أن الظلم ثلثة ظلم لا یغفر؛ 89.

الترتیل هو أن تتمکث فیه؛ 295.

الجمعة واجبة أو الجمعة حق واجب؛ 109.

الدنیا سجن الموءمن و جنة الکافر؛ 82.

الرحمن رحمن الدنیا و الرحیم؛ 45.

ص :552

الرزق یطلب العبد و هو اسرع؛ 130.

الزهد فی الدنیا ثلاثة أحرف: زاء و هاء و دال؛ 132.

الصلاة یوم الجمعة و الانتشار یوم السبت؛ 118.

الظلم ثلاثة ظلم یغفره اللّه و ظلم؛ 223.

اللهم إنّی اسألک من بهائک؛ 272.

أما تستطیع أن تحله من صاحبه؛ 206.

أنا اللّه لا إله إلا أنا خالص کل شی ء خلقت السماوات؛ 342.

إنّ التقیة دینی و دین آبائی؛ 29.

إنّ الرزق یطلب العبد کما یطلبه اجله؛ 130.

إنّ اللّه تبارک و تعالی خلق اسماء بالحروف؛ 400.

إنّ اللّه تبارک و تعالی یبعث فی یوم القیمة عبادا؛ 72.

إنّ اللّه تعالی یحب أن یقرأ؛ 287.

إنّ اللّه خلق الشهور و خلق حزیران و جعل الآجال؛ 343.

أنا مدینة العلم و علی بابها؛ 373.

أنا و علی من نور واحد؛ 374.

إنّ رجلا أتی أمیرالموءمنین علیه السلام فقال: یا أمیرالموءمنین إنی أصبت؛ 150.

انصرفوا إلیها من الثواب علی سماع؛ 127.

إنّ فی الجنة مدائن من نور و علی المدائن؛ 92.

إن لم نجد وارثا علم اللّه تعالی؛ 211.

إنّ لیلة الجمعة و یوم الجمعة أربع؛ 41.

إنّ هذا القرآن مأدبة اللّه فتعلموا مأدبته ما؛ 23.

أ نّه سئل عن الرجل یفجر بالمراة؛ 264.

أ نّه سئل عن الرضاع؟ فقال: یحرم؛ 271.

أ نّه قال... إذا صاح البازی یقول؛ 54.

أ نّه قال فی رجل زنی بأم امرأته؛ 265.

أ نّه یحبسها عنده ثلاثة أیام و یعرف؛ 156.

إنّ یوم الجمعة سید الأیام؛ 40، 41.

أیعجز أحدکم إذا مرض أن یسأل؛ 349.

بسم اللّه و باللّه فزت و ربّ الکعبة؛ 49.

تدفع إلی المساکین ثم قال: ثانیة؛ 211.

ص :553

تصدق باخراج الخمس؛ 218.

تصدق بخمس مالک فإن اللّه تعالی رضی من؛ 155، 218، 222.

تصدّق به فإما لک و إما لأهله؛ 206.

تطلب له وارثا و إلا فهو کسبیل؛ 155.

تعرفها سنة فإن جاء طالب و إلا؛ 173.

تقلیم الأظفار و قصّ الشارب و غسل؛ 111.

توحّد بالتوحید فی توحّده؛ 408.

توحیده تمییزه عن خلقه و حکم؛ 405.

ثم قال اللّه لهما: قد بتما لیلتکما هذه؛ 342.

جعلت فداک! إنا نسمع الآیات من القرآن؛ 328.

حب الوطن من الایمان؛ 82، 83.

حسن القرآن بأصواتکم فإنّ الصوت الحسن؛ 294.

حلاله حلال الی یوم القیمة و حرامه؛ 66.

خلق اللّه الآدم علی صورته؛ 396.

خلق اللّه المشیئة بنفسها ثم خلق؛ 378.

خیّره إذا جاءک بعد سنة بین أجرها؛ 215.

دخل علینا رسول اللّه علیه السلام و فاطمة جالسة عند القدر؛ 133.

درهم یرده العبد إلی الخصماء خیر؛ 91.

دع الحرص علی الدنیا و لا تطمع فی العیش؛ 130، 131.

رجل أتی غلاما اتحل له أخته؛ 256.

رجل فجر بامرأة هل یجوز له؛ 267.

رفیق کان لنا بمکة فرحی منها إلی؛ 194.

سئل أبوعبداللّه علیه السلام عن رجل کان له علی؛ 191.

سئل _ و أنا حاضر _ عن امرأة؛ 271، 274.

سألت أباجعفر علیه السلام عن اللقطة فأرانی خاتما فی یده؛ 194.

سألت أباجعفر علیه السلام لرجل یکون علیه الدین؛ 187.

سألت أبا عبداللّه علیه السلام عمّا یکنس من التراب؛ 163، 186، 196.

سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن الرضاع؟ فقال: یحرم منه؛ 272.

سألت أباعبداللّه علیه السلام عن رجل فجر

ص :554

بالمرأة؛ 267.

سألت أبا عبداللّه عن قول اللّه عزوجل: و کان عرشه؛ 61.

سألت أباعبداللّه علیه السلام هم رجل من المسلمین أودعه؛ 200.

سألته عن تراب الصوّاغین و إنّا نبیعه؛ 197.

سألته عن رجل مات و علیه دین؛ 187.

سأله المرزبان عن رجل یفجر؛ 267.

سمعته یقول: یحرم من الرضاع؛ 271.

سمیت الجمعة جمعة لأنّ اللّه جمع فیها خلقه؛ 39.

عرفها حولا فإن جاء ربها و إلا؛ 183.

العلم الحیاة؛ 17.

علّمنی جبرئیل دواء لا أحتاج معه؛ 349.

علّمنی جبرئیل علیه السلام : یؤخذ بنیسان یقرء علیه؛ 348.

علی الید ما أخذت حتی تؤدی؛ 174، 176.

عن الرجل یکون علیه الدین لا یقدر؛ 209.

عن رجل من المسلمین أودعه رجل من اللصوص؛ 212، 216.

عن رجل وجد دینارا فی الحرم؛ 166.

غسل الرأس بالخطمی فی کل جمعة أمان؛ 111.

فأطلبه قال: قد طلبناه و لم نجد؛ 210.

فإن الرسول من یظهر له الملک فیکلمه؛ 59.

فإن حدث بک حدث فأوصی به إن جاء؛ 155.

فی رجل زنی بام امرأته أو بابنتها؛ 265.

فی رجل کان له علی رجل حق ففقده؛ 210.

فی رجل لعب بغلام قال: إذا أوقب لم تحل؛ 256.

فی رجل لعب بغلام هل تحل له امه؛ 256.

فی رجل یأتی أخا امرأته فقال: إذا اوقبه فقد؛ 265.

فی رجل یتزوج جاریة فدخل بها؛ 265.

فی رجل یعبث بالغلام قال: إذا اوقب

ص :555

حرمت علیه؛ 255.

فی لص أودع رجلا متاعا؛ 165.

فیما یخرج من المعادن و البحر و الغنیمة؛ 217.

قال رجل: إنی قد أصبت مالا و إنّی قد خفت فیه علی نفسی؛ 193.

قدم دحیة بن خلیفة الکلبی بتجارة من؛ 128.

قد وقعت عندی مأتا دراهم و أربعة؛ 211.

قرء رجل علی الصادق علیه السلام و أنا استمع؛ 328.

قلت لأبی جعفر علیه السلام : إنّی لم أزل والیا؛ 224.

قلت لأبی عبداللّه علیه السلام : أنه ذکر لنا أن رجلا من الانصار؛ 91.

قلت لأبی عبداللّه علیه السلام : إنّی لم أزل والیا منذ زمن الحجاج إلی یومی؛ 91.

قلت له: بلغنی أنّ یوم الجمعة اقصر الأیام؛ 115.

قوله فانتشروا لیس بطلب الدنیا؛ 118.

کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله إذا کان یوم الجمعة؛ 111.

کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله فی مجلسه و عنده جماعة من؛ 67.

کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله یصلی بالناس یوم الجمعة؛ 128.

کل امرئ لاق ما یفرّ منه؛ 97.

کنت کنزا مخفیا فأحببت أن اعرف؛ 384، 391.

کونوا لنا زینا؛ 17.

لا إلاّ أن لا یقدر إلی أن قال؛ 217.

لاتحل لقطة الحرم إلا لمنشد؛ 166.

لا تدع الغسل یوم الجمعة فإنه سنة؛ 111.

لا ترفعوها فإن ابتلیت فعرفها سنة؛ 183، 215.

لا تقربوها فإن ابتلیت بها فعرفها؛ 172.

لا جناح علیه بعد أن یعلم اللّه أن؛ 156.

لا یحرم الحرام الحلال؛ 263.

لایحل مال المرئ مسلم إلا عن طیب نفس منه؛ 159، 167.

لا یرده فإن أمکنه أن یردّه علی صاحبه؛ 185.

ص :556

للّه عزوجل تسعة و تسعون اسماء؛ 400.

لما نزلت «بسم اللّه الرحمن الرحیم» قال؛ 47.

لو أنّ أحدکم فرّ من رزقه کما یفرّ؛ 130.

لو کان الایمان عند الثریا لناله رجال؛ 65.

لولاک لما خلقت الافلاک؛ 417.

لیلة الجمعة لیلة غرّاء و یومها؛ 42.

ما حرم حرام قط حلالا؛ 266.

ما من شی ء یعبد اللّه به یوم الجمعة؛ 113.

ما یأخذ المظلوم من دین الظالم؛ 224.

من اتجر بغیر علم؛ 18.

من أخذ شیئا من شاربه و أظفاره فی کل؛ 110.

من أخذ من شاربه و قلم من أظفاره و غسل؛ 111.

من أراد أن یدرک فضل یوم الجمعة؛ 124.

من أرضی الخصماء من نفسه وجبت له؛ 92.

من استدان فلم ینو قضاءه کان بمنزلة السارق؛ 188.

من اشتاق إلی الجنة سارع إلی الخیرات؛

132.

من اقتبس علما من علم النجوم من حملة؛ 354.

من اقتطع مال مؤمن غصبا بغیر حقه؛ 224.

من أکل من مال أخیه ظلما و لم یرده؛ 91، 224.

من الواجب علی کل موءمن إذا کان لنا شیعة؛ 114.

من جامعتها یوم الجمعة بعد العصر؛ 111.

من ذکر اللّه مخلصا فی السوق عند؛ 119.

من رد أدنی شی ء الی الخصماء جعل؛ 91.

من رفع قرطاسا من الأرض فیه؛ 47.

من سافر أو تزوج و القمر فی العقرب؛ 352.

من صلی علیّ یوم الجمعة مائة صلاة؛ 113.

من صلی لیلة الجمعة أو یومها أو؛ 123.

من قال حین یدخل السوق: سبحان اللّه و الحمد؛ 119.

من قرء سورة الجمعة اعطی عشر

ص :557

حسنات بعدد؛ 114.

من کان علیه دین ینوی قضاءه؛ 209.

من لا تقیة له لا دین له؛ 29.

من مات غیر تائب عن المظالم زفرت جهنم؛ 92.

و إذا مررت بآیة فیها ذکر الجنة؛ 295.

و الجمعة واجبة علی کل موءمن إلاّ علی؛ 109.

و الذی نفسی بیده لا یقولها أحد منهم؛ 88.

و أما الیوم الذی حملت فیه مریم؛ 42.

و نحن السابقون و نحن الآخرون؛ 416.

و هو کسبیل مالک فإن جاء طالب اعطیه؛ 155.

و ینوی القضاء مع الظفر؛ 155.

هل من مغیث یغیثنی و هل من معین؛ 44.

هو الشهر الذی دعا فیه موسی علی بنی اسرائیل؛ 343.

یا أبا هریرة إذا توضأت فقل: بسم اللّه؛ 46.

یا محمد صلی الله علیه و آله ! عش ما شئت فإنّک میت؛ 131.

یحرم من الرضاع ما یحرم؛ 271، 272، 274، 275، 276، 277.

یعرفها حولا فإن جاء صاحبها دفعها؛ 183، 216.

یعرفها سنة ثم هی کسائر ماله؛ 161.

یعرفها سنة فإن جاء لها طالب؛ 169، 177، 214.

یعرفها سنة فإن لم یعرف صاحبها؛ 215.

یعرفها سنة قلیلا کان أو کثیرا؛ 215.

ینبغی أن یعرفها سنة فی مجمع؛ 215.

روایات فارسی

آمد دحیه کلبی به تجارت روغن زیت از شام؛ 128.

آن ماهیست که در آن ماه نفرین کرد؛ 343.

آیا می دانی چه می گویند این گنجشک ها نزد طلوع آفتاب؛ 56.

از برای او نود و نه اسم است کسی که؛ 400.

از جمله واجبات بر هر موءمن است هرگاه بوده باشد؛ 115.

ص :558

اگر ایمان به ثریا بسته باشد هر آینه فرا؛ 65.

اگر کسی از شما بگریزد از روزی خود؛ 130.

بود رسول خدا صلی الله علیه و آله در مجلس خود و نزد آن حضرت؛ 67.

به جای انفضوا، انصرفوا الیها است؛ 128.

به درستی که خداوند عالم مبعوث و محشور می کند در روز قیامت؛ 72.

به درستی که در بهشت شهرهای چند می باشد؛ 94.

به درستی که رزق طلب می کند بنده را چنانچه طلب؛ 130.

به درستی که رسول کسیست که بر او ظاهر شود؛ 60.

به درستی که روز جمعه سید روزهاست؛ 40، 41.

به درستی که شب جمعه و روز جمعه بیست و چهار ساعت است؛ 42.

بیازمایید شیعیان ما را به دو خصلت؛ 71.

پروردگار تعالی شأنه آفرید ماهها را و خلق کرد حزیران؛ 343.

پیغمبر مبعوث است به هر که مشاهده او کرده؛ 66.

ترک مکن غسل روز جمعه را به درستی که؛ 112.

جمعه به این جهت جمعه شد برای اینکه خداوند جمع کرد؛ 39.

چون فریاد کند باز می گوید: یا عالم الخفیات؛ 54.

چون نازل شد بسم اللّه الرحمن الرحیم فرمود؛ 47.

حضرت عزت گردانید اسم خود را چهار؛ 399.

خدا خلق اشیاء را به مشیت کرده است؛ 378.

خدا را صد جزء رحمت است یک جزء آن را؛ 45.

خداوند دوست دارد قرآن همان گونه که نازل شده است؛ 287.

داخل شد رسول خدا صلی الله علیه و آله بر ما و فاطمه علیهاالسلام نشسته بود؛ 134.

در آیه فانتشروا... نیست مراد آن؛ 118.

در اصلاب امت من مردان و زنان باشند که بی حساب؛ 65.

ص :559

در روز قیامت این قدر خداوند گنه کاران؛ 45.

درهمی که رد کند بنده به سوی خصم خود؛ 94.

رزق خودش طلب می کند بنده را چنانچه؛ 130.

رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز می کرد با مردم روز جمعه؛ 129.

رسول خدا یهودان را فرمود: به حق آن؛ 88.

رها کن حرص را و طمع مکن زندگانی دنیا را؛ 131.

زهد در دنیا سه حرف است: زا و ها و دال؛ 132.

سوءال کردم از ابا عبداللّه علیه السلام از قول خداوند؛ 61.

شب جمعه روشن است و روز آن اظهر است؛ 42.

شستن سر به خطمی روز جمعه امان است؛ 112.

فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله کسی که بخواهد دریابد فضیلت روز؛ 124.

فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله کسی که صلوات

بفرستد؛ 113.

قافله ای آمد در مدینه و ما با رسول اللّه صلی الله علیه و آله نماز؛ 128.

کسی که بخواند سوره جمعه را عطا می کند؛ 115.

کسی که بردارد کاغذی را از زمین که در؛ 47.

کسی که بزند شارب خود را و بگیرد؛ 112.

کسی که بگوید در وقت داخل شدن به بازار؛ 119.

کسی که بمیرد بدون توبه از رد مظالم؛ 95.

کسی که در شب جمعه یا روز جمعه یا شب؛ 123.

کسی که رد کند ادنی چیزی از مظالم عباد را به سوی؛ 94.

کسی که مجامعت کند با زنان روز جمعه؛ 112.

کسی که یاد کند خدا را از روی اخلاص؛ 119.

گرفتن ناخن و زدن شارب و شستن سر؛ 112.

ص :560

گفتم به آن حضرت: رسیده است به ما؛ 115.

مجامعت با زنان در وقتی که ماه در برج؛ 353.

مذکور شد برای ما که به درستی که مردی از انصار فوت شد؛ 93.

من حاکم بوده ام از زمان حجاج تا به حال و حکومت از من زایل؛ 93.

می خوانی بر آب باران نیسان؛ 348.

می خواهید که تعلیم کنم به شما دعائی را که؛ 343.

می شد روز جمعه ای و نبود از برای رسول خدا؛ 112.

نماز روز جمعه است و انتشار روز شنبه است؛ 118.

نیست چیزی که عبادت کرده شود خداوند به آن؛ 113.

و اما روزی که مریم مادر عیسی حامله شد؛ 42.

هر کسی می رسد به آنچه از او فرار

می کند؛ 97.

هر که آرزومند بهشت باشد می شتابد به سوی؛ 132.

هر که بخورد مال برادر خود را به ظلم و عدوان و رد نکند؛ 93.

هر که در وقت شارب زدن و ناخن چیدن؛ 110.

هر که راضی کند از خود خصم خود را؛ 94.

هرگاه آمد نزد موءمن عزرائیل برای قبض روح او؛ 85.

هرگاه بشود شب پنجشنبه و شب جمعه؛ 113.

هرگاه رضا باشد خداوند از بنده ای فرماید؛ 84.

هرگاه کردی نماز عصر روز جمعه را؛ 114.

یا ابا هریره! هرگاه وضو گرفتی، پس بگو؛ 46.

یا احمد! بمان در دنیا آنقدر که خواهی؛ 131.

ص :561

معصومان و پیامبران علیهم السلام

رسول اللّه صلی الله علیه و آله ؛ 17، 23، 29، 30، 38، 39، 40، 41، 42، 43، 45، 46، 47، 49، 60، 61، 62، 63، 64، 65، 67، 68، 70، 72، 73، 76، 77، 78، 79، 80، 81، 82، 83، 84، 85، 86، 88، 91، 92، 93، 94، 95، 97، 104، 105، 106، 107، 109، 110، 111، 112، 113، 114، 115، 118، 119، 123، 124، 125، 126، 127، 128، 129، 130، 131، 133، 134، 159، 166، 167، 224، 231، 239، 249، 271، 274، 278، 287، 294، 310، 320، 343، 345، 346، 347، 348، 349، 350، 353، 359، 373، 374، 381، 384، 391، 397، 400، 416، 417، 418، 419، 420، 421، 422، 432، 442، 445، 447، 450، 451، 456، 457، 464، 465، 467، 470، 472، 477، 480، 485، 488، 490، 493، 503، 508، 510، 513، 522، 524، 528، 531، 532،

533، 534، 535.

حضرت علی علیه السلام ؛ 31، 39، 42، 47، 49، 57، 60، 61، 62، 64، 67، 68، 71، 72، 73، 74، 75، 78، 82، 84، 85، 97، 101، 105، 106، 109، 111، 124، 125، 126، 130، 132، 133، 134، 135، 136، 150، 183، 222، 249، 294، 310، 326، 328، 344، 346، 349، 350، 353، 354، 367، 373، 374، 392، 400، 405، 416، 419، 420، 421، 422، 423، 450، 451، 469، 474، 476، 485، 489، 533.

حضرت زهرا علیهاالسلام ؛ 49، 63، 64، 74، 80، 84، 85، 106، 107، 116، 125، 126، 133، 135، 450، 451، 476.

امام حسن علیه السلام ؛ 78، 79، 84، 85، 106، 450، 451، 476.

امام حسین علیه السلام ؛ 25، 33، 43، 44، 49، 54، 57، 58، 69، 70، 78، 84، 85، 86،

ص :562

104، 105، 106، 107، 116، 125، 126، 135، 337، 450، 451، 474، 476، 504.

امام زین العابدین علیه السلام ؛ 17، 78، 87، 272، 496.

امام محمدباقر علیه السلام ؛ 56، 66، 78، 110، 113، 114، 187، 194، 198، 223، 224، 265، 267، 272، 439.

امام صادق علیه السلام ؛ 17، 78، 84، 85، 91، 93، 111، 112، 115، 118، 119، 127، 128، 150، 161، 163، 165، 169، 171، 173، 177، 185، 186، 187، 188، 191، 193، 196، 198، 199، 200، 202، 204، 220، 221، 224، 255، 256، 265، 267، 271، 272، 274، 294، 295، 328، 331، 343، 348، 350، 352، 399، 400، 401، 416، 442، 460، 469، 487.

امام کاظم علیه السلام ؛ 42، 71، 78، 166، 233، 438، 450، 451، 474.

امام رضا علیه السلام ؛ 40، 78، 113، 115، 119، 194، 328، 353، 400، 450، 451، 474، 476، 500.

امام جواد علیه السلام ؛ 78، 408، 474.

امام هادی علیه السلام ؛ 78، 475.

امام حسن عسکری علیه السلام ؛ 78، 463، 475.

امام زمان علیه السلام ؛ 18، 22، 78، 328.

انبیاء علیهم السلام ؛ 124، 461، 475، 476، 483.

ائمه علیهم السلام اهل بیت علیهم السلام

اهل بیت علیهم السلام ؛ 18، 29، 30، 31، 32، 37، 59، 60، 61، 62، 63، 66، 71،، 85، 112، 113، 123، 184، 217، 231، 238، 239، 293، 323، 333، 342، 346، 350، 353، 355، 359، 373، 374، 419، 422، 432، 433، 435، 450، 451، 452، 456، 460، 461، 467، 472، 489، 496، 499، 474، 483، 477، 487، 499، 503، 507، 508، 510، 513، 524، 525، 528، 532، 533، 534، 535.

حضرت آدم علیه السلام ؛ 47، 106، 132، 397.

حضرت نوح علیه السلام ؛ 106، 126.

حضرت ابراهیم علیه السلام ؛ 47، 48، 78، 126.

حضرت موسی علیه السلام ؛ 78، 106، 126، 343، 496.

حضرت عیسی علیه السلام ؛ 45، 70، 106،

ص :563

126، 133، 134.

حضرت اسمعیل علیه السلام ؛ 78، 94.

حضرت هود علیه السلام ؛ 365.

حضرت صالح علیه السلام ؛ 365.

حضرت ادریس علیه السلام ؛ 342.

حضرت سلیمان علیه السلام ؛ 47، 48، 55.

حضرت داود علیه السلام ؛ 61، 133، 134.

حضرت یعقوب علیه السلام ؛ 78، 133، 134.

حضرت یوسف علیه السلام ؛ 105، 126.

حضرت الیاس علیه السلام ؛ 107.

حضرت لوط علیه السلام ؛ 107.

ملائکه؛ 53، 61، 62، 66، 67، 68، 84، 85، 112، 113.

جبرئیل؛ 42، 60، 67، 68، 123، 125، 131، 310، 343، 344، 345، 346، 347، 348، 401.

میکائیل؛ 125، 401.

اسرافیل؛ 401.

عزرائیل؛ 85، 401.

خاتم انبیاء رسول اللّه صلی الله علیه و آله

ابی القاسم محمد رسول اللّه صلی الله علیه و آله

نبی رسول اللّه صلی الله علیه و آله

محمّد رسول اللّه صلی الله علیه و آله

سیدالمرسلین رسول اللّه صلی الله علیه و آله

سید الشهداء علیه السلام امام حسین علیه السلام

آل محمد علیهم السلام ائمه علیهم السلام

آل اطهار علیهم السلام ائمه علیهم السلام

مرتضی علیه السلام حضرت علی علیه السلام

امیرالموءمنین علیه السلام حضرت علی علیه السلام

حیدر حضرت علی علیه السلام

ابن عمه حضرت علی علیه السلام

صدیقه طاهره علیهاالسلام حضرت زهرا علیهاالسلام

فرزند فاطمه زهرا علیهاالسلام امام حسین علیه السلام

ابو عبداللّه علیه السلام امام صادق علیه السلام

القائم علیه السلام امام زمان علیه السلام

موسی بن جعفر علیه السلام امام کاظم علیه السلام

ابی الحسن امام کاظم علیه السلام

حضرت مسیح علیه السلام حضرت عیسی علیه السلام

پیغمبر صلی الله علیه و آله رسول اللّه صلی الله علیه و آله

عیسی بن مریم علیه السلام حضرت عیسی علیه السلام

ابوجعفر علیه السلام امام محمدباقر علیه السلام

حجج علیهم السلام ائمه علیهم السلام

خاتم رسل رسول اللّه صلی الله علیه و آله

اسداللّه الغالب حضرت علی علیه السلام

عترت علیهم السلام ائمه علیهم السلام

ص :564

اشخاص

« الف، ب، پ، ت »

آخوندی، محمد؛ 426.

آرانی، مهدی بن محمدباقر؛ 476.

آرندی، علی بن محمد؛ 441.

آزاد کشمیری، محمدعلی؛ 284.

آشتیانی، سید جلال الدین؛ 364، 366، 425.

آشیخ رضا قلی رحیمی؛ 439.

آصف الدوله؛ 24، 25، 29، 32، 33، 38، 44، 49، 50، 58، 64، 70، 74، 75، 81، 86، 87، 95، 96، 107، 110، 116، 117، 121، 122، 126، 136.

آغا بیگم (بنت سید مصطفی حجت نجف آبادی)؛ 28.

آقا بزرگ تهرانی؛ 245، 281، 282، 360، 363، 425، 426.

آقا جان (فرزند شیخ بهایی)؛ 440.

آقا رضی؛ 440.

آقا علی (استاد حوزه سپهسالار)؛ 363.

آقا میرزا محمدعلی کاتب؛ 355.

آهنی، غلامحسین؛ 425.

آیت اللّه بهجت؛ 142.

آیت اللّه خوئی؛ 143، 226.

آیت اللّه سبحانی، شیخ جعفر؛ 226، 280، 284.

آیت اللّه سیستانی؛ 143.

آیت اللّه شبیری زنجانی، سید موسی؛ 281.

آیت اللّه، مصباح یزدی، محمدتقی؛ 357.

آیت اللّه مظاهری؛ 18.

آیت اللّه مکارم شیرازی، ناصر؛ 284.

ابان بن تغلب؛ 188، 216.

ابراهیم بن عباس؛ 533.

ابراهیم بن عمر؛ 256.

ابراهیم بن مسلم بن عقیل؛ 451.

ابردهی، صفی ابن محمود؛ 503.

ابن ابی اسحاق؛ 323.

ابن ابی جمهور احسائی؛ 226.

ابن ابی حمزه علی بن ابی حمزه.

ص :565

ابن ابی عقیل؛ 155، 220، 221.

ابن ابی عمیر؛ 255، 265، 266، 438.

ابن اثیر؛ 139، 331.

ابن ادریس؛ 156، 158، 168، 169، 170، 171، 172، 173، 175، 176، 179، 184، 185، 190، 193، 198، 199، 200، 203، 204، 212، 213، 226، 281، 450.

ابن ام مکتوم؛ 278.

ابن براج؛ 167، 168، 172، 175، 176، 178، 184، 186، 198، 203، 211، 228، 251، 261، 284.

ابن بکیر؛ 111، 112، 194.

ابن جزری؛ 298.

ابن جماز؛ 327.

ابن جنید؛ 155، 178، 180، 184، 185، 220، 221.

ابن حاجب؛ 299، 300، 479، 534.

ابن حمزه طوسی؛ 170، 172، 176، 177، 180، 186، 229، 285.

ابن حنبل؛ 250.

ابن ذروان؛ 327.

ابن ذکوان عبداللّه بن ذکوان

ابن زهره حلبی؛ 180، 227، 262، 282.

ابن زیاد؛ 69.

ابن سیده؛ 331.

ابن شاذان؛ 138.

ابن شهر آشوب؛ 139.

ابن عامر دمشقی شامی، عبداللّه بن عامر

ابن عباس؛ 67، 457.

ابن عقیل؛ 536.

ابن فضال؛ 188.

ابن فهد حلی؛ 175، 228، 284، 398، 489، 508.

ابن قولویه قمی، ابوالقاسم جعفر بن محمد بن قولویه؛ 487.

ابن کثیر؛ 308، 326.

ابن مالک؛ 524.

ابن محبوب؛ 60، 271.

ابن ملجم مرادی؛ 49.

ابن منظور؛ 283، 330.

ابن ناظم؛ 536.

ابوالحسن علاءالدین علی بن ابی حزم قرشی متطبب (معروف به ابن نفیس)؛ 526.

ابوالحسن علی بن محمد بن سیار؛ 464.

ابو الصباح کنانی؛ 271.

ص :566

ابو الصلاح حلبی؛ 164، 170، 179، 184، 199، 205، 213، 227، 261، 282.

ابوالعباس؛ 168، 170.

ابوالفتوح؛ 346.

ابو بصیر؛ 40، 91، 93، 166، 224، 350.

ابوبکر؛ 72.

ابوجهل؛ 63.

ابو جیران؛ 211.

ابوحارث؛ 327.

ابو حنیفه؛ 160.

ابو حیان؛ 296، 322.

ابو شامة عبدالرحمن بن اسماعیل؛ 329.

ابو عبیده حذاء؛ 224.

ابوعلی؛ 176.

ابوعلی سینا؛ 431، 526.

ابو عمرو بصری؛ 316، 317، 323، 327.

ابولهب؛ 126.

ابو هریره؛ 46.

ابویعقوب یوسف بن محمد بن زیاد؛ 463.

احسائی، احمد بن زین الدین؛ 493،

494، 495، 496.

احمد بن احید؛ 346.

احمد بن عبدون؛ 447.

احمد بن محمد؛ 193، 350، 516.

اخفش؛ 296.

ادریس؛ 327.

اردبیلی، جمال الدین محمد بن عبدالغنی؛ 514.

ارموی، قاضی سراج الدین؛ 501.

استادی، رضا؛ 227، 282.

استرآبادی، رضی الدین؛ 330.

استرآبادی، کمال الدین مقصود؛ 487.

استرآبادی، محمد بن محمد؛ 520.

استرآبادی، محمدمهدی؛ 519.

استرآبادی، ملا محمدعلی؛ 478.

استرآبادی، میرزا محمدامین بن محمدشریف؛ 469.

اسحاق؛ 327.

اسداللّه بن حسن؛ 442.

اسداللّه بن ملا غلامرضا؛ 505.

اسدی کوفی، ابوبکر شعبه بن عیاش بن سالم؛ 326، 327.

اسدی کوفی، حفص بن سلیم بن مغیره؛ 308، 318، 327.

ص :567

اسکندر؛ 351.

اشتهاردی، شیخ علی پناه؛ 225، 227، 279، 283، 285.

اشکوری، سید احمد؛ 138، 225، 279، 283، 330.

اشکوری، سید جعفر؛ 281.

اشکوری، سید صادق؛ 427.

اصبغ بن نباته؛ 42.

اصفهانی، سلطان محمد بن رفیع الدین محمد؛ 458.

اصفهانی قزوینی، محمد ابراهیم؛ 240، 442.

اصفهانی، محمد؛ 446، 456، 466، 468.

اصفهانی، محمد حسین؛ 430.

اصفهانی، میرزا ابوطالب؛ 527.

اعتمادالدوله شاه قلی خان؛ 335.

اعتمادالدوله، میرزا مهدی؛ 334.

اعرج، سید عمیدالدین؛ 178، 227.

اکرمی قزوینی، ضیاءالدین؛ 525.

امیر انکیانو؛ 102.

امین، حسن؛ 279، 329.

امین عاملی، سید محسن؛ 279، 329، 330.

امینی، محمدهادی؛ 138.

انباری، ابی طالب؛ 447.

انس بن مالک؛ 41، 42، 46، 72، 123.

انصاری الموتی، بدیع الزمان بن مرتضی؛ 443.

انصاری، عبدالرحیم بن ملا عبداللّه؛ 505.

انصاری، عبداللّه بن حماد؛ 343.

اوحدی، تقی؛ 361.

اوزاعی؛ 250.

باقری بیدهندی، ناصر؛ 280، 282.

باقری سیانی، مهدی؛ 282

بحرانی، احمد بن علی؛ 450.

بحرانی، جمال الدین احمد بن عبداللّه بن متوج؛ 511، 512.

بحرانی، علی بن محمد؛ 484.

بحرانی، یوسف بن احمد بن ابراهیم؛ 478، 509.

بخاری، محمد بن اسماعیل؛ 73، 138.

برخوردار، جعفر اسحاق بن محمد؛ 476.

بردونی، احمد عبدالعلیم؛ 138، 330.

برقی، احمد بن محمد بن خالد؛ 256، 357.

بروجردی، سید حسین؛ 329.

ص :568

بروجردی، شیخ عبدالرحیم؛ 225، 279.

برید عجلی؛ 272.

بزّی، احمد؛ 326.

بشروی تونی خراسانی، ملا عبداللّه بن محمد؛ 506، 511.

بصری، حسن؛ 323.

بطلمیوس؛ 351.

بغدادی اعرجی، محسن؛ 233، 239.

بلخی، ابونصر عبداللّه بن عباس مذکر؛ 346.

بلعم بن باعوراء؛ 343.

بنیاد بن باباجان؛ 508.

بویهی رازی، قطب الدین محمد بن محمد؛ 501، 504، 505.

بهادری، شیخ ابراهیم؛ 227، 279، 282.

بهبودی، محمدباقر؛ 137، 227، 357، 358.

بهرام بیک؛ 444.

بیضاوی، قاضی ناصرالدین عبداللّه بن عمر؛ 97، 490.

پورعصار، رضوان؛ 281.

پوری، الهه؛ 22.

تاج؛ 433.

تبریزی، قاسم تاجر ابن میرزا

محمدجعفر؛ 518.

تبریزی، ملامحمدحسین ولد ملا شاه محمد؛ 334.

تربتی، احمد بن علی اکبر؛ 240.

تفتازانی، سعدالدین مسعود بن عمر؛ 432، 503، 512، 515.

تفرشی، ملا مراد بن علی خان؛ 484.

تفنگچی باشی، موسی خان؛ 334.

تقی؛ 171، 172، 177.

تنکابنی گیلانی، حسین بن ابراهیم؛ 496.

تنکابنی، محمد بن سلیمان؛ 280.

تنکابنی، میرزا محمد؛ 363، 364.

توپچی باشی، شاه وردی خان؛ 334.

تونی، ملا معین؛ 432.

« ث، ج، چ، ح »

جابر بن عبداللّه؛ 127، 128.

جابری انصاری، حسن خان؛ 279.

جابلقی بروجردی، سید علی اصغر بن محمدشفیع؛ 282.

جابلقی، محمدشفیع بن علی اکبر؛ 281.

جارودی قطیفی، شیخ عبداللّه بن مبارک بن علی؛ 495.

ص :569

جامی، نورالدین عبدالرحمن؛ 390.

جحال؛ 193، 194.

جرمی، ابراهیم محمد؛ 331.

جزائری، سید نعمت اللّه؛ 102، 103، 479.

جعفر شرف الدین؛ 331.

جمال اشرف حسینی، سید علی؛ 139.

جمشید (پادشاه)؛ 351.

جناب، میر سیدعلی؛ 281.

جندی معروفی؛ 491.

جوهری، اسماعیل بن حماد؛ 282.

جیلی، محمدعلی بن خواجه محمود؛ 478.

چلبی؛ 433.

حائری طباطبایی، سید محمد بن علی مجاهد؛ 429، 517.

حاج آقا منیر؛ 335، 337، 355.

حافظ رجب برسی؛ 373، 426.

حافظ، شمس الدین محمد شیرازی؛ 63، 72، 98، 361.

حافظیان، ابوالفضل؛ 24، 25.

حبیب آبادی، محمدعلی؛ 284.

حبیب بن مظاهر؛ 451.

حجت حسینی نجف آبادی، سید

مصطفی؛ 27، 28.

حجت نجف آبادی، سید حسن بن سید مصطفی؛ 27، 28.

حجت نجف آبادی، سید محمدعلی؛ 27.

حجت نجف آبادی، سید ناصرالدین؛ 25، 27، 28، 34.

حجتی، حاج محمد اسماعیل؛ 28.

حجتی، محمدباقر؛ 329.

حجتی، محمدعلی بن غلامرضا؛ 517.

حججی نجف آبادی، حاج آقا رضا؛ 478.

حر بن یزید ریاحی؛ 451.

حریری، ابونصر محمد بن احمد بن محمد؛ 346.

حسن بن راشد؛ 350.

حسن بن زیاد؛ 150، 220، 221.

حسن بن کربلائی ابوطالب؛ 530.

حسونانی، معین الدین محمد بن بدیع الزمان؛ 469.

حسون، شیخ فارس؛ 225، 279.

حسون، شیخ محمد؛ 226، 229، 280، 285.

حسین بن سعید؛ 194.

حسین بن عبداللّه؛ 447، 497.

ص :570

حسین بن کثیر؛ 183.

حسینی اسفرجانی کرونی، باقر بن محمدتقی؛ 453.

حسینی اصفهانی، ضیاءالدین؛ 285، 426.

حسینی امینی، سید محسن؛ 283.

حسینی بادکوی شیروانی، سید کاظم بن محمد؛ 438.

حسینی تفرشی، محمد داود بن محمدمخدوم؛ 462.

حسینی تفرشی، مخدوم؛ 462.

حسینی جرجانی، سید محمد بن شراهنک؛ 464.

حسینی خاتون آبادی، سید عبدالحسین؛ 358.

حسینی، جمال الدین محمد؛ 515.

حسینی، رفیع الدین محمد؛ 501.

حسینی، سید محمد بن عظیم؛ 468.

حسینی شهشهانی اصفهانی، سید محمد بن عبدالصمد؛ 492.

حسینی، عبدالباقی؛ 442.

حسینی، علی بن محمدصادق؛ 518.

حسینی قائنی، حسین بن سیدعلی؛ 21، 428، 497، 507، 513، 522، 523.

حسینی قنواتی، محمدحسین بن عبداللّه؛ 453.

حسینی کرونی، سید باقر بن عبدالدین؟ 453.

حسینی کرونی نجف آبادی، سید محمدهاشم بن حسین؛ 19، 23، 24، 25، 26، 27، 28، 32، 34، 37، 425.

حسینی کوه کمره ای، سید عبداللطیف؛ 225، 280.

حسینی، محمدعلی؛ 441.

حسینی، محمدعلی بن محمدمهدی؛ 520.

حسینی مشهدی، سید محمد بن ابوالفضل؛ 471.

حضرت زینب علیهاالسلام ؛ 86، 117، 136.

حضرت سکینه علیهاالسلام ؛ 135.

حضرت عباس علیه السلام ؛ 57، 106، 135، 451.

حضرت علی اصغر علیه السلام ؛ 58، 69، 117، 504.

حضرت علی اکبر علیه السلام ؛ 69، 95، 96، 105، 106، 117، 451.

حضرت قاسم علیه السلام ؛ 79، 80، 106، 451.

حفص بن غیاث؛ 165، 171، 185،

ص :571

199، 200، 204.

حکیما، حاجی میرزا محمدحسن؛ 482، 503.

حکیم، سید محمدتقی؛ 227.

حکیم مؤمن؛ 336.

حلبی؛ 173، 177، 265، 272.

حلی، احمد بن فهد ابن فهد حلی

حلی، یحیی بن سعید؛ 163، 226، 263، 280.

حماد بن عثمان؛ 255.

حماد بن عیسی؛ 256، 467.

حمدانی، ابوالحسن ورام بن ابی فراس بن حمدان؛ 461، 471.

حمزة؛ 316، 323.

حیانی، شیخ بکری؛ 330.

« خ، د، ذ، ر »

خاتون آبادی، محمدباقر بن اسماعیل؛ 333، 335، 341.

خاتون آبادی، میر محمد اسماعیل بن محمدباقر؛ 337.

خادم، شمس الدین محمد بن بنیاد؛ 461.

خادمی، شیخ اسداللّه؛ 517.

خالصی، محمدباقر؛ 331.

خدابنده، سلطان محمد؛ 504.

خداوردی، محمدمسعود؛ 20، 359، 367.

خراسانی، آقا سید حسین؛ 21، 498، 514، 522، 523.

خراسانی، سید علی؛ 226، 280.

خراسانی، محمدباقر؛ 334.

خراسانی، ملا محمدجعفر بن محمدباقر؛ 334.

خراسانی، ملا محمدهادی بن محمدباقر؛ 334.

خرسان، محمدباقر؛ 425.

خشانی بلخی، ابوبکر محمد بن عبداللّه؛ 346.

خطایی؛ 513.

خطیب دمشقی؛ 432.

خلاد؛ 327.

خلف بن وردان؛ 303، 327.

خلیفه سلطان؛ 440.

خلیل بن احمد؛ 298.

خمینی قدس سره ، سید روح اللّه؛ 30، 138.

خوارزمی، کمال الدین حسین؛ 385، 425.

خوانساری، آقا جمال الدین محمد بن

ص :572

حسین؛ 334، 452، 479.

خوانساری، آقا حسین؛ 334، 487.

خوانساری، علی اکبر بن ابراهیم؛ 240.

خوانساری، میرزا سیدعلی؛ 478.

داود بن أبی یزید؛ 193.

داود بن سرحان؛ 173، 271.

داود رقی؛ 60.

دحیه بن خلیفه کلبی؛ 128.

درگاهی، حسین؛ 138.

دسوقی، محمد عبدالوهاب؛ 331.

دمشقی شامی، عبداللّه بن عمر؛ 323، 326.

دهخدا؛ 341.

دهدار عیانی شیرازی، محمود؛ 20، 360، 361، 366، 374.

دهدار، محمد بن محمود؛ 360.

دیانی، جعفر؛ 460.

دیلمی، حسن بن محمد؛ 329.

دیلمی، سلار بن عبدالعزیز؛ 156، 165، 166، 167، 171، 179، 184، 186، 200، 205، 213، 214، 228، 283.

رازی، فخرالدین؛ 137، 431.

راضی، شیخ محمد؛ 487.

راغب اصفهانی؛ 139.

راوندی، قطب الدین؛ 138.

ربانی، عبدالرحیم؛ 137.

رجائی، سید مهدی؛ 139، 228، 281، 282، 284، 285.

رحیم بن حاجی علی؛ 507.

رحیمی حاجی آبادی نجف آبادی اصفهانی، محمدرضا؛ 505.

رستم علی میرزا؛ 471.

رشتی، محمدحسین؛ 365.

رشتی، میرزا عبدالرزاق؛ 365.

رضا شاه؛ 27.

رضوی، محمدصالح بن محمدباقر؛ 337.

رضی؛ 317.

رفیعی مهرآبادی، ابوالقاسم؛ 137.

روح؛ 327.

رومی، اسکندر بن فیلقوس؛ 342.

« ز، ژ، س، ش »

زرارة بن اعین؛ 111، 112، 187، 191، 194، 198، 265، 267، 439.

زفزاف، محمد؛ 330.

زمخشری، جاراللّه؛ 138، 514، 530.

زنجانی، عزالدین؛ 515.

زنجانی، محمدعلی بن محمدباقر؛ 472.

ص :573

زوزنی؛ 513.

زهرا بیگم (بنت سید مصطفی حجت نجف آبادی)؛ 28.

ساره بیگم (بنت سید مصطفی حجت نجف آبادی)؛ 28.

سبزواری، شیخ محمد؛ 139.

سجادی، سید احمد؛ 144.

سدیر؛ 532.

سرجامی، ملا عبدالرسول بن محمد اسماعیل؛ 433.

سعد بن طریف؛ 223.

سعدی شیرازی؛ 102، 396.

سعید بن یسار؛ 267.

سکونی؛ 220، 221.

سلطان العلماء؛ 440، 452، 454، 478، 529.

سلطان محمود جانی بیک خان؛ 432.

سلمان فارسی؛ 65، 344، 346.

سلیمان بن داود؛ 165.

سمرقندی، شمس الدین؛ 531.

سوسی، ابوشعیب؛ 326.

سهل بن زیاد؛ 40، 60.

سهل ساعدی؛ 65.

سیبویه؛ 298، 321، 325.

سید بن طاووس، علی بن موسی؛ 30، 138، 346، 354، 357، 358، 508.

سید رضی؛ 138، 139.

سید شفتی شفتی، سید محمدباقر

سید عبدالحسین شرف الدین؛ 240.

سید علی خان؛ 479.

سیوری حلی، مقداد بن عبداللّه؛ 280، 468.

سیوری، فاضل مقداد بن عبداللّه؛ 168، 170، 225.

سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن بن ابی بکر؛ 524، 528، 535.

شاطبی، قاسم بن فیره؛ 298، 299، 300، 302، 303، 305، 306، 314، 327، 330.

شافعی؛ 160، 161.

شاه بیگم (بنت محمدهاشم نجف آبادی)؛ 28.

شاه سلطان حسین؛ 31، 333.

شاه عباس دوم؛ 473.

شاه عباس صفوی؛ 31، 439.

شاه نعمت اللّه ولی؛ 402.

شبستری، شیخ محمود؛ 362.

شریعت، محمدجواد؛ 425.

شریف زاده، محمدباقر؛ 139.

ص :574

شریف قزوینی، عبدالوهاب؛ 240.

شریف مرتضی سید مرتضی، علم الهدی

شریفی مدنی، حافظ شریف؛ 521.

شعیری، محمد بن محمد؛ 138.

شفتی، سید ابوالقاسم بن محمدباقر؛ 241.

شفتی؛ سید اسداللّه؛ 24، 26، 34، 37، 38، 240، 532.

شفتی، سید زین العابدین بن محمدباقر؛ 241.

شفتی، سید محمدباقر؛ 19، 25، 26، 37، 231، 232، 237، 245، 249، 281.

شفتی، سید محمدجعفر بن محمدباقر؛ 241.

شفتی، سید محمدرضا؛ 246.

شفتی، سید محمدعلی بن محمدباقر؛ 241.

شفتی، سید محمد مهدی؛ 20، 231، 282.

شفتی، سید محمدمهدی بن محمدباقر؛ 241.

شفتی، سید مؤمن بن محمدباقر؛ 241.

شفتی، سید هاشم بن محمدباقر؛ 241.

شکری، احمد خالد؛ 331.

شمر؛ 49، 57، 116.

شوشتری، احمد بن محمد؛ 429.

شوشتری، محمدحسن بن محمدکاظم؛ 485.

شهرستانی، سید جواد؛ 226، 280.

شهید اول، محمد بن مکی عاملی؛ 141، 142، 195، 196، 221، 222، 223، 226، 227، 263، 281، 283، 329، 348، 478، 493.

شهید ثانی، زین الدین علی بن احمد عاملی شامی؛ 142، 152، 182، 201، 207، 209، 212، 213، 221، 225، 263، 281، 283، 440، 444، 452، 477، 478، 480، 481، 519.

شیبانی، سعد بن ایاس؛ 326.

شیبایی، ابوالفضل محمد بن عبداللّه؛ 71.

شیخ الاسلام؛ 432.

شیخ الاسلام، امیر محمدصالح؛ 334.

شیخ الاسلام ملا محمدرضا بن محمدباقر؛ 334.

شیخ الطائفة شیخ طوسی

شیخ بهائی، محمد بن حسین عاملی؛

ص :575

30، 31، 82، 83، 132، 427، 443، 458، 533.

شیخ جعفر؛ 440.

شیخ حر عاملی، محمد بن حسن؛ 139، 143، 228، 229، 285، 331، 358.

شیخ زکریا عمیرات؛ 137.

شیخ زین الدین نواده شیخ زین الدین (صاحب شرح لمعه)؛ 334.

شیخ صدوق؛ 17، 91، 111، 112، 113، 137، 138، 139، 166، 169، 176، 194، 224، 227، 256، 280، 284، 330، 357، 358، 374، 425، 426، 475، 476، 477، 484، 491.

شیخ طوسی؛ 21، 41، 137، 139، 156، 157، 160، 161، 162، 165، 166، 167، 168، 169، 170، 171، 172، 173، 174، 175، 176، 177، 178، 180، 184، 185، 186، 193، 194، 197، 203، 205، 211، 219، 220، 221، 225، 226، 227، 228، 261، 280، 282، 283، 284، 285، 357، 447، 450، 471، 480، 486، 492، 509، 532.

شیخ علی؛ 147، 151.

شیخ کلینی، محمد بن یعقوب؛ 40، 60، 91، 93، 138، 193، 194، 196، 220، 221، 223، 227، 282، 327، 330، 357، 426، 437، 462، 464، 466، 473، 535.

شیخ محمد عبده؛ 139.

شیخ مفید؛ 155، 156، 165، 166، 176، 171، 176، 178، 184، 186، 200، 205، 213، 220، 221، 228، 261، 284.

شیرازی، سید صادق؛ 226، 281.

شیرازی، شیخ احمد؛ 363.

شیروانی، کمال الدین مسعود؛ 531.

« ص، ض، ط ، ظ »

صاحب بن عباد؛ 477.

صادقی، مصطفی؛ 21.

صالحی، حاج شیخ رضا؛ 445.

صباغ طهرانی، قاسمعلی بن علی اکبر؛ 452.

صدرالمتألهین شیرازی، محمد بن ابراهیم؛ 362، 364، 425، 531.

صدر، میرزا باقر؛ 334.

صدری، لیلا؛ 21.

ص :576

صفار؛ 194.

صفاقسی، ابراهیم بن محمد؛ 330.

صفوان؛ 267.

صیمری بحرانی، شیخ مفلح؛ 226.

طالقانی، محمد؛ 483.

طاهر احمد زاوی؛ 139.

طاهر بن شیرجان؛ 534.

طباطبائی زواری، محمدعلی؛ 236.

طباطبائی، سید علی؛ 206، 226، 233، 239، 281.

طباطبائی، سید محمد بن سید علی؛ 239.

طباطبایی، محمدسعید بن حسن؛ 502.

طباطبایی، محمدسعید بن محمد؛ 501.

طبرسی، ابوعلی فضل بن حسن؛ 137، 138، 323، 329، 330، 349، 437، 457، 491.

طبرسی، احمد بن علی؛ 425.

طبسی، محمد علیا بن عبدالکریما؛ 465.

طبیب، حاج میرزا محمدعلی؛ 485، 490.

طبیب، محمد بن محمد؛ 525.

طبیب تهرانی، محمدکاظم بن غیاث الدین محمد بن هاشم؛ 336.

طریحی، شیخ فخرالدین محمد؛ 138، 283، 330.

طناحی، محمود محمد؛ 331.

طناحی، محمود محمد؛ 139.

طوسی، خواجه نصیرالدین؛ 30، 431، 454.

طه نجف، شیخ مهدی؛ 226، 280.

ظل السلطان؛ 26.

« ع، غ، ف، ق »

عاشور، علی؛ 426.

عاصم کوفی، ابوبکر عاصم بن لهدله بنت ابی نجود

عامری سبزواری، اسماعیل بن حاجی ابراهیم؛ 445.

عاملی، احمد حبیب قصیر؛ 137.

عاملی، سلیمان بن معتوق؛ 239.

عاملی، سید محمدجواد؛ 331.

عاملی، شیخ حسن بن زین الدین؛ 453.

عاملی، محمد بن علی؛ 481.

عبدالرحیم خلخالی؛ 440.

عبدالرزاق خان؛ 450.

عبدالغفار جازی؛ 187.

عبداللّه بن الرحمن؛ 60.

ص :577

عبداللّه بن ذکوان؛ 311، 326.

عبداللّه بن رحمة بن علی؛ 488.

عبداللّه بن سنان؛ 112، 113، 271، 294.

عبداللّه بن عباس؛ 73.

عبداللّه بن عمر؛ 346.

عبداللّه بن قدامه؛ 228.

عبیداللّه طویل؛ 91، 224.

عثمان ملقب به ورش؛ 302، 326.

عراقی، حاج مجتبی؛ 226، 227، 228، 283، 284، 285.

عطار، احمد بن عبدالغفور؛ 282.

عکبری، ابی البقاء عبداللّه بن حسین؛ 434.

عکرمه؛ 45.

علامه بحرالعلوم طباطبایی، سید مهدی؛ 233، 239.

علامه حلی، حسن بن یوسف بن مطهر؛ 30، 138، 139، 148، 152، 168، 169، 170، 171، 175، 176، 177، 181، 184، 190، 193، 196، 213، 221، 225، 227، 228، 262، 279، 280، 282، 283، 284، 285، 430، 449، 482، 483، 485، 520.

علامه طباطبایی؛ 51، 53.

علامه مجلسی؛ 30، 31، 56، 137، 279، 329، 343، 357، 425، 435، 456، 461، 474، 491، 492، 500، 510.

علاء آل جعفر؛ 139.

علم الهدی، سید مرتضی؛ 30، 279.

علی بن ابراهیم بن هاشم؛ 194، 465، 467.

علی بن أبی حمزه؛ 91، 166، 167، 172، 182، 186، 224.

علی بن حسن بن رباط؛ 267.

علی بن محمد؛ 40.

علی بن میمون صائغ؛ 163، 186، 196، 197، 202.

علی بن یقطین؛ 31.

عمار بن یاسر؛ 29، 30.

عمر بن خطاب؛ 64، 72، 73، 346.

عمرو بن قائد؛ 323.

عنبر خواجه؛ 462.

عیسی بن هارون؛ 346.

عیسی ثقفی؛ 323.

عیسی ملقب به قالون؛ 326.

غزالی، ابوحامد محمد بن محمد؛ 499.

ص :578

غفاری، علی اکبر؛ 138، 139، 227، 282، 284، 330، 357، 426.

غیاث الدین محمد بن خواجه رشیدالدین؛ 504.

فاضل آبی؛ 165، 227.

فاضل هندی، بهاءالدین محمد بن حسن؛ 282، 334.

فخرالدین عراقی، ابراهیم بن بزرگمهر؛ 406.

فخرالدین فخرالمحققین

فخر المحققین، محمد بن حسن بن یوسف حلی؛ 168، 169، 170، 177، 225، 276، 277، 279، 482، 484، 485، 486.

فخرالنساء (بنت عبدالکریما طبسی)؛ 465.

فراهی، ابونصر؛ 341.

فرزدق؛ 272.

فرعون؛ 126.

فریدنی، شیخ عبدالعال بن محمدمقیم؛ 455، 456.

فضالة بن ایوب؛ 194، 216.

فضل بن شاذان؛ 465.

فیروزآبادی، مجدالدین محمد بن

یعقوب؛ 282، 357.

فیروزنی، محمدباقر بن محمدصالح؛ 427، 456، 457.

فیض کاشانی، ملا محسن بن مرتضی؛ 30، 155، 228، 284، 285، 426، 433، 436، 439، 441، 442، 445، 456، 465، 467، 472، 495، 499، 512، 528، 533، 535.

فیضی، آصف بن علی اصغر؛ 357.

فیومی، احمد بن محمد؛ 357.

قائینی نجفی، علی فاضل؛ 329.

قاجار، محمدشاه؛ 433.

قاسم بن یحیی؛ 350.

قاضی عسکر اصفهانی، آقا بزرگ؛ 240.

قاضی، میرزا سید محمد؛ 334.

قاهری، مصطفی؛ 452.

قاینی دشت بیاضی خراسانی، محمد بن محمد افضل؛ 517.

قبیسی، هادی؛ 225.

قدوری، حمد غانم؛ 330.

قرطبی؛ 330.

قزوینی، آقا رضی الدین محمد بن حسن؛ 529.

قزوینی، حاج بابا؛ 138.

ص :579

قزوینی طالقانی، ملا محسن؛ 520.

قزوینی، عبدالغفور؛ 492.

قزوینی، محمد بن عبدالرحیم؛ 442.

قزوینی، ملا خلیل بن غازی؛ 473.

قشمیری، موسی بن جعفر؛ 475.

قمشه ای، محمدرضا؛ 362، 364.

قمی، ابوالفضل شاذان بن جبرئیل بن اسماعیل؛ 464.

قمی، شیخ عباس؛ 237، 282، 283.

قمی، علی بن ابراهیم؛ 137، 425، 492.

قمی، علی بن بابویه؛ 166، 227.

قمی، میرزا ابوالقاسم؛ 234، 235، 236، 238، 239.

قمی نیشابوری، نظام الدین حسن بن محمد؛ 534.

قندوزی، سلیمان بن ابراهیم؛ 139.

قوچانی، شیخ عباس؛ 280.

قورچی باشی، محمدزمان خان؛ 334.

قوشجی، علاءالدین علی بن محمد؛ 454، 455.

قهپایه ای، آقا میرزا محمودخان؛ 445، 482، 503.

قهپایه ای، حاجی ملا احمد؛ 445، 482،

503.

قهپایه ای، علی اکبر؛ 482.

قیومی، جواد؛ 282.

« ک، گ، ل، م »

کاتبی قزوینی، نجم الدین عمر بن علی؛ 504.

کارگیا، سلطان محمد؛ 502.

کاشانی، حسن بن علی؛ 328.

کاشانی، علاءالدین احمد بن عمادالدین مفضل؛ 514.

کاشانی، محمدامین؛ 476.

کاشانی، ملا حبیب اللّه؛ 20، 287، 288، 293.

کاشانی، ملا عبدالباقی؛ 240.

کاشغری، حسین بن ابی الحسین بن خلف؛ 346.

کاشف الغطاء، شیخ جعفر؛ 233، 238، 239.

کاظمی، جواد؛ 139.

کاظمی، محمدجعفر بن محمدشفیع؛ 452.

کتابی، محمدباقر؛ 336.

ص :580

کدیور، محسن؛ 426.

کرباسی، محمدابراهیم؛ 234، 235، 237، 362، 363، 365.

کرباسی، محمد بن محمد ابراهیم؛ 240، 244، 362، 363.

کرجی، محمدمهدی بن کیقباد؛ 472.

کرجی، میرزا حسین بن احمد؛ 423.

کرکی عاملی، نورالدین علی بن عبدالعالی؛ 472.

کرمانی، خواجه عبدالقادر؛ 525.

کرونی، محمدتقی بن نوروز علی؛ 536.

کسائی کوفی، علی؛ 323، 327.

کشفی، محمدتقی؛ 283.

کشمیری، محمدشریف؛ 510.

کفعمی؛ 399.

کلباسی، آقا محمدمهدی؛ 364، 365.

کلثوم بنت علی؛ 86.

کنت دو گوبینو؛ 363.

کوثرانی، شیخ جعفر؛ 226.

کورانی، شیخ علی؛ 283.

کورکان، ابوسعید؛ 455.

کوفی، ابوبکر عاصم بن لهدله بنت ابی نجود؛ 316، 317، 323، 326، 327.

کوفی، ابوجعفر؛ 327.

گرگانی، سید میر شریف علی بن محمد؛ 455، 504، 521.

گزی، عبدالکریم؛ 280.

گلپایگانی، ابوالقاسم بن محمدنقی؛ 478.

گلپایگانی، جلال الدین محمد؛ 21، 427، 458.

گلپایگانی، میرزا محمدرضا؛ 478.

گلچین معانی، احمد؛ 360، 426.

گلستانه، علیرضا؛ 500.

گیلانی، ملا محراب؛ 362، 364.

لاهیجی، محمدجعفر بن محمد صادق؛ 21، 359، 360، 362، 363، 364، 365، 366، 374، 425.

لاهیجی، محمدکاظم بن محمدجعفر؛ 363، 365.

مازندرانی، حسام الدین محمدصالح بن احمد؛ 462.

مازندرانی، رشیدالدین محمد بن علی بن شهرآشوب؛ 532، 533.

مازندرانی، محمد بن محمد مهدی؛ 240.

مازنی بصری، ابوعمرو؛ 322، 326.

متقی هندی، علی متقی بن حسام الدین؛

ص :581

330.

مجتهدی؛ کریم؛ 363.

مجلسی، محمدتقی؛ 142، 227، 510.

محدث ارموی؛ 357.

محدث، میرهاشم؛ 284.

محقق اردبیلی، احمد بن محمد؛ 186، 227، 283، 441، 466.

محقق ثانی، علی بن حسین کرکی؛ 30، 31، 142، 209، 226، 280، 430، 431.

محقق، جواد؛ 441.

محقق حلی؛ 149، 151، 226، 228، 268، 281، 283، 284، 285، 468، 516.

محقق سبزواری؛ 194، 221، 227، 264، 281، 283.

محقق قمی قمی، میرزا ابوالقاسم

محقق کرکی محقق ثانی

محلاتی، عبدالصمد؛ 533.

محمدابراهیم بن حاجی علیخان؛ 463.

محمد احمد مفلح القضاة؛ 331.

محمد اسماعیل میرزا بن یزدان بخش میرزا؛ 518.

محمدباقر بن عبداللّه؛ 432.

محمدباقر بن محمدتقی؛ 465.

محمدباقر بن محمدکاظم؛ 483.

محمد بن احمد بن محمد بن دولت شاه؛ 513.

محمد بن اسحاق بن عمار؛ 438.

محمد بن اسماعیل؛ 465.

محمد بن اسماعیل بن بزیع؛ 115، 465.

محمد بن جعفر؛ 346.

محمد بن حارث تمیمی؛ 54.

محمد بن حسن؛ 60، 194.

محمد بن حمران؛ 352.

محمد بن سلیمان؛ 328.

محمد بن طلحه؛ 111، 112.

محمد بن عبدالخالق بن معروف؛ 502.

محمد بن عیسی بن عبید؛ 194.

محمد بن فرخ (ملا رفیعا)؛ 427، 457.

محمد بن محمد بن آجروم؛ 488.

محمد بن مسلم؛ 172، 183، 264.

محمد بن مسلم بن عقیل؛ 451.

محمد بن مفضل؛ 71.

محمد بن یحیی؛ 193، 350.

محمدجعفر بن عبداللّه؛ 490.

محمدجعفر بن غلام علی؛ 455، 485.

محمدجعفر بن محمدصادق بن آخوند

ص :582

ملا محمدمهدی؛ 500.

محمدجعفر بن محمدصفی فارسی آباده ای؛ 240، 427، 434، 435، 436، 438، 440، 443، 446، 457، 456، 459، 462، 464، 467، 468، 469، 475، 477، 486، 488، 491، 512، 529.

محمد حرزالدین؛ 284.

محمد حنفیه؛ 104.

محمد خالد منصور؛ 331.

محمدرحیم بن حبیب اللّه؛ 481.

محمدرفیع بن محمدقلی؛ 463.

محمدسلیم خان ایشک آقاسی باشی دیوان؛ 334.

محمدشریف بن محمدعلی؛ 529.

محمدصالح بن جواد؛ 505.

محمدعلی بن استاد اسماعیل؛ 506.

محمدعلی بن مهدی؛ 536.

محمدکاظم بن محمدرضا؛ 457.

محمد محیی الدین عبدالحمید؛ 330.

محمدمسلح بن نجیب الدین محمد؛ 442.

محمد ملقب به قنیل؛ 326.

محمد نورالحسن؛ 330.

مختاری، رضا؛ 226.

مخدوم مهائمی، علی بن احمد؛ 446.

مدرس خاتون آبادی، میرزا ابوالقاسم؛ 362، 364.

مدرس زنوزی، آقاعلی؛ 362، 363، 364.

مدرس، محمدعلی؛ 281.

مدرس نجف آبادی، حاج سید محمود؛ 492، 497، 526.

مدنی، عبداللّه بن کثیر ابن کثیر

مرزبانی، شیخ علی بن حسن بن جعفر؛ 348.

مرشد، فخرالدین؛ 500.

مرعشی، خلیفه سلطان؛ 334.

مروارید، علی اصغر؛ 229.

مروی اصفهانی، عبدالمجید بن عبدالکریم؛ 446.

مریم بیگم (بنت سید مصطفی حجت نجف آبادی)؛ 28.

مستوفی، میرزا ربیع؛ 334.

مسجدی، حسین؛ 283.

مسلم بن عقیل؛ 451.

مسلم بن عوسجه؛ 451.

مشهدی، محمدباقر بن محمدتقی؛ 436،

ص :583

445، 465.

مصری، محمد بن مکرم بن منظور ابن منظور

مصری، محمدعلی پاشا؛ 235.

مصطفوی، حسن؛ 329.

مطهری، شهید مرتضی؛ 79.

معاویة بن وهب؛ 91، 93، 191، 198.

معتمدالدوله منوچهر خان؛ 366، 367، 374.

معرفت، محمد هادی؛ 329.

مغربی، قاضی نعمان؛ 357، 533.

مفتاح، محمدحسین؛ 335.

مفضل؛ 113.

ملا رفیعا محمد بن فرخ

ملازاده خطائی؛ 432.

ملا میرزاده؛ 440.

ملک زاده، محمدحسین؛ 330.

منزوی، علی نقی؛ 426.

منصور الفقیه؛ 533.

موحد ابطحی، محمدباقر؛ 138.

موسوی اصفهانی، سید محمدتقی (مستجاب الدعوه)؛ 141.

موسوی اصفهانی، محمدحسن بن محمدتقی؛ 19، 141.

موسوی بخش، سید مصطفی؛ 21، 20، 287، 289.

موسوی جزائری، سید طیب؛ 137، 425.

موسوی چهارسوقی، محمدهاشم بن زین العابدین؛ 427.

موسوی خرسان، سید حسن؛ 137، 225، 280، 357.

موسوی خرسان، سید محمدمهدی؛ 137، 226، 241، 280.

موسوی خوانساری، زین العابدین؛ 454، 497.

موسوی خوانساری، محمدباقر بن زین العابدین؛ 240، 281.

موسوی شهرستانی، مهدی؛ 239.

موسوی عاملی، سید محمد بن علی؛ 219، 228، 283، 285.

موسوی کرمانی، سید حسین؛ 225، 279.

موسوی، محمدجعفر بن محمدباقر؛ 444.

موسوی، محمدعلی بن سید علی؛ 478.

موسوی، محمدعلی بن محمدباقر؛ 482.

ص :584

موسوی، محمدهاشم بن زین العابدین؛ 454.

موسی بن عمر؛ 193.

مولانا، محمد صادق؛ 440.

مولوی؛ 101، 121، 129.

مهدوی، سید مصلح الدین؛ 240، 279، 280، 425.

میرزا داود (متولی مشهد مقدس)؛ 334.

میرزا رفیع الدین محمد؛ 440.

میرزا مهدیخان؛ 518.

میرزا یوسف؛ 518.

میر عبدالباقی؛ 234.

« ن، و، ه_ ، ی »

ناصرالدین شاه؛ 26، 241.

نافع (راوی)؛ 346.

نافع مدنی؛ 302، 311، 313، 326.

نافع مدنی نافع

نجاشی کوفی، احمد بن علی بن احمد؛ 281.

نجف آبادی، سید رکن الدین بن محمدهاشم؛ 28.

نجف آبادی، شیخ احمد؛ 445، 454،

478.

نجف آبادی، ملا عبدالرحیم بن علیخان؛ 480.

نجف آبادی، ملا محمدباقر بن عبدالرحیم؛ 463.

نجفی، شیخ محمدحسن بن باقر؛ 280.

نجفی، محمدمقیم؛ 487.

نجفی، محمود بن شیخ محمد؛ 521.

نخعی، احمد بن جوعان؛ 486.

نراقی کاشانی، ملا محمدمهدی بن ابی ذر؛ 234، 239، 450.

نریمانی، سید محمود؛ 19، 21، 141، 144، 427.

نصراللهی، غلامرضا؛ 279، 365، 425.

نعمتی، محمود؛ 282.

نمازی، حسن بن علی؛ 357.

نمازی شاهرودی، علی؛ 357.

نورالدین محمد کبیر؛ 462.

نورمحمدی، محمدجواد؛ 21، 23، 141، 144، 333، 335، 427، 428.

نوروزعلی بن محمدباقر؛ 536.

نوری طبرسی، میرزا حسین؛ 228، 284.

نوری، ملاّ علی بن جمشید؛ 20، 237،

ص :585

239، 362، 363، 364.

نووی، محی الدین؛ 229.

نیّر، میرزا حبیب اللّه؛ 236.

نیشابوری، حسن بن محمد؛ 137.

نیشابوری، عطار؛ 407.

واعظ قزوینی، میرزا رفیع الدین محمد بن فتح اللّه؛ 438، 463.

واعظی اراکی، شیخ مرتضی؛ 227.

واقعه نویس، میرزا ابراهیم؛ 334.

وحید بهبهانی، محمدباقر؛ 233، 234، 238، 239.

ورش عثمان ملقب به ورش

وزیری، غیاث الدین امیر محمد؛ 501.

وفا زواره ای، میرزا محمدعلی؛ 283.

وهب؛ 451.

وهب بن حفص؛ 167، 172.

هاجر (همسر حضرت ابراهیم علیه السلام )؛ 78.

هاشم بن ابی سلمه؛ 327.

هشام بن ذکوان؛ 326.

هشیار، میر محمدباقر؛ 471.

هما شیرازی، رضا قلیخان؛ 244.

همایی؛ 362، 389.

همزه کوفی؛ 303، 327.

یحیی یزیدی مکنی به أبوعمر دوری؛ 326.

یزدی حائری، حسن بن محمدعلی؛ 517.

یزدی، حاج آقا حسین؛ 227، 283، 285.

یزید؛ 57، 86، 117.

یعقوب؛ 323، 327.

یوسفی، شیخ هادی؛ 225، 279.

یونس بن عبدالرحمن؛ 194، 430.

ص :586

کتابها

« الف، ب، پ، ت »

آب نیسان و قمر در عقرب؛ 20، 333، 335، 336، 337.

آثار الاصفی؛ 19، 23، 24، 25، 26، 32، 39.

آثار علوی؛ 335.

آثار ملی اصفهان؛ 24، 137.

آداب البحث؛ 531.

آداب الشیعة و اخلاق الائمه؛ 499.

آداب المطالعة؛ 510.

آداب طلب مسائل؛ 335.

ابراز المعانی من حرز الأمانی؛ 298، 329.

ابواب الجنان؛ 438، 463.

اجوبة المسائل المهنائیة؛ 279.

اجوبة المسائل ملا رشید؛ 496.

اجوبة مسائل الشیخ عبداللّه القطیفی؛ 495.

احیاء علوم الدین؛ 499.

ارشاد الاذهان؛ 147، 148، 199، 213، 225، 262، 279، 520، 521.

ارشاد الجعفریه؛ 294.

ارشاد فقه جعفری

استجابت دعا (آداب دعا)؛ 335.

اصلاح العمل؛ 517.

اعجاز القرآن؛ 141.

اعلام اصفهان؛ 232، 279، 365، 425.

اعلام الدین؛ 329.

اعلام الفقهاء؛ 25، 38.

اعیان الشیعة؛ 232، 279، 329.

اقامة الحدود فی زمن الغیبة؛ 242.

اکمال الاصلاح (ترجمه اصلاح العمل)؛ 517.

الفیه؛ 536.

امالی شیخ صدوق؛ 17، 137، 224، 374، 425، 491.

ص :587

اناجیل اربعه (ترجمه)؛ 335، 337.

انجیل؛ 76، 77.

أنوار التنزیل و اسرار التأویل؛ 490

انوار النعمانیة فی معرفة النشأة الانسانیة؛ 102، 103.

انیس العابدین؛ 525.

ایضاح الفوائد؛ 168، 169، 170، 177، 203، 214، 225، 252، 253، 258، 276، 278، 279، 484.

بحارالانوار؛ 54، 56، 57، 84، 88، 92، 118، 127، 130، 137، 279، 293، 294، 310، 329، 342، 343، 347، 348، 351، 353، 357، 384، 391، 417، 425، 435، 491.

بغیة الراغبین؛ 232، 241.

بغیة الطالب؛ 232.

البهجة المرضیة فی شرح الألفیة؛ 524، 527، 528، 535.

بیاض؛ 335.

البیان؛ 142، 195، 196، 221، 222، 223.

بیان المفاخر؛ 232، 233، 237، 239، 240، 279.

تاریخ اصفهان؛ 232، 236، 279.

تبصرة المتعلمین؛ 181، 225، 263، 279.

تبصیر الرحمن و تیسیر المنان؛ 446.

التبیان فی اعراب القرآن؛ 434.

التبیان فی تفسیر القرآن؛ 137، 323.

تجرید العقائد؛ 454.

تجوید قرآن کریم؛ 303، 329.

تحریر الاحکام؛ 252، 253، 259، 262، 268، 269، 275، 279.

تحریر القواعد المنطقیة فی شرح الشمسیة؛ 504، 505.

تحفة الابرار الملتقط من آثار الأئمة الاطهار؛ 241.

تحفة الزائر؛ 474.

تحفة الشریعة للوصول الی الوسیلة؛ 25، 34.

التحقیق فی کلمات القرآن؛ 299، 329.

تذکره اولی الالباب؛ 336.

ص :588

تذکرة العلماء؛ 232، 280.

تذکرة الفقهاء؛ 150، 153، 183، 190، 191، 195، 198، 201، 203، 216، 219، 220، 221، 223، 225، 280.

تذکرة القبور؛ 232، 280.

تراجم الرجال؛ 456.

التصریف؛ 515.

تعقیبات نمازها (آداب نماز)؛ 335.

تعلیق بر صراط النجاة؛ 143.

التعلیقة السجادیة؛ 484.

تعیین اول سال شرعی و روز نوروز؛ 335، 337.

تفسیر المیزان؛ 51، 53.

تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام ؛ 463.

تفسیر بیضاوی انوار التنزیل و اسرار التأویل

تفسیر جوامع الجامع؛ 65، 70، 88، 114، 128، 137، 329.

تفسیر رازی؛ 46، 47، 48، 88، 137.

تفسیر صراط المستقیم؛ 300، 305، 321، 329.

تفسیر غرائب القرآن؛ 47، 48، 137.

تفسیر قمی؛ 128، 137، 425، 492.

تکملة امل الامل؛ 232.

تلخیص المرام؛ 181، 225، 262، 280.

تلخیص المفتاح؛ 432.

التمهید القواعد الاصولیة و العربیة؛ 519.

التمهید فی علوم القرآن؛ 299، 329.

التنقیح الرائع لمختصر الشرایع؛ 168، 170، 171، 172، 175، 225، 252، 254، 259، 269، 275، 280، 468.

توبه؛ 335.

توجیهات علماء فی حدیث الطینة؛ 495.

توحید صدوق؛ 399، 400، 425، 491.

تورات؛ 76، 77، 78، 88.

تهذیب الاحکام؛ 21، 114، 137، 151، 155، 156، 161، 166، 173، 177، 182، 186، 187، 191، 194، 197، 207، 208، 209، 211، 215، 216، 217، 220، 225، 255، 256، 267، 272، 280، 357، 447، 471، 472، 480، 486، 509.

ص :589

« ث، ج، چ، ح »

ثواب الاعمال؛ 113، 115، 137، 224، 256، 280.

جامع الاخبار؛ 71، 72، 138.

جامع الفوائد؛ 360.

جامع المقاصد فی شرح القواعد؛ 209، 252، 254، 275، 280، 430، 472.

الجامع لأحکام القرآن (تفسیر القرطبی)؛ 65، 138، 299، 330.

الجامع للشرائع؛ 163، 164، 226، 249، 251، 252، 263، 280.

جواب المسألتین من حسین بن عبدالقاهر؛ 495.

جواهر الاسرار؛ 385، 425.

جواهر الکلام؛ 280.

حاشیه بر حاشیه دوانی بر تهذیب المنطق تفتازانی؛ 365.

حاشیه بر حاشیه لوامع الاسرار در شرح مطالع الانوار؛ 365.

حاشیه بر شرح جدید تجرید؛ 365.

حاشیة البهجة المرضیة؛ 527.

حاشیة الروضة البهیة؛ 479.

حاشیة تحریر القواعد المنطقیة فی شرح الشمسیة؛ 504.

الحاشیة علی اصول معالم الدین؛ 243.

الحاشیة علی الفهرست؛ 342.

الحاشیة علی الکافی؛ 243.

الحاشیة علی الوافی؛ 243.

الحاشیة علی تهذیب الوصول؛ 243.

الحاشیة علی خلاصة الاقوال؛ 243.

الحاشیة علی رجال الطوسی؛ 243.

الإحتجاج علی أهل اللجاج؛ 66، 405، 425، 491.

الحدائق الناضرة فی احکام العترة الطاهرة؛ 509.

الحدیث فی الوسائل؛ 263.

حرز الأمانی و وجه التهانی؛ 298، 299، 300، 302، 304، 305، 327، 330.

حرمة محارم الموطوء علی الواطی؛ 19، 231، 242، 244، 245، 249.

حقیقة النیروز کما فی الاحادیث (نوروزنامه)؛ 335.

ص :590

حکمة العرشیة؛ 362، 425.

حل مشکلات الاشارات و التنبیهات؛ 431.

الحلیة اللامعة للبهجة المرضیة؛ 243.

حیاة المحقق الکرکی و آثاره؛ 280.

« خ، د، ذ، ر »

الخرائج و الجرائح؛ 54، 138.

خصائص الائمة؛ 49، 138.

الخصال؛ 41، 111، 112، 113، 138، 217، 224، 327، 330، 357.

الخلاف؛ 159، 160، 161، 166، 167، 170، 172، 176، 177، 185، 217، 226، 249، 250، 257، 280.

دانشکده پزشکی تهران؛ 527.

دانشمندان و بزرگان اصفهان؛ 232، 280.

الدراسات الصوتیة عند العلماء التجوید؛ 298، 330.

الدروس؛ 196، 226، 281.

دعائم الاسلام؛ 349، 357.

دیوان اشعار خاقانی؛ 121.

دیوان الفرزدق؛ 272.

دیوان شمس؛ 101.

دیوان قدریه؛ 27.

دیوان هما؛ 244.

ذخیرة المعاد؛ 221، 223، 281، 513.

الذریعة إلی تصانیف الشیعة؛ 245، 281، 363، 425، 464، 486، 492، 494.

ذکری الشیعة؛ 281.

الاربعون حدیثا (للمجلسی)؛ 500.

رجال اصفهان؛ 336.

رجال النجاشی؛ 281.

الرجال (مشترکات و مشتبهات رجال کتاب التهذیب و الاستبصار)؛ 509.

رجال و مشاهیر اصفهان؛ 232، 281.

رد المظالم؛ 19، 141، 142.

الرد علی رسالة تعیین السلام الثالث فی النوافل؛ 242.

الرسائل الرجالیة؛ 243، 281.

رسائل شهید ثانی؛ 142، 226.

رسائل کرکی؛ 142، 226.

رسائل ملا محمدباقر خاتون آبادی؛ 335.

ص :591

رساله در اصالت وجود؛ 365.

رساله مشاعر؛ 364.

رساله وجود رابط؛ 363.

رسالة فی آداب صلاة اللیل و فضلها؛ 242.

رسالة فی ابراء الولی مدة المتعة عن المولی علیه؛ 242.

رسالة فی احکام الشک و السهو فی الصلاة؛ 242.

رسالة فی احکام الغسالة؛ 242.

رسالة فی اشتراط القبض فی الوقف؛ 242.

رسالة فی اصول الدین؛ 243.

رسالة فی الاراضی الخراجیة؛ 242.

رسالة فی تحدید آیة الکرسی؛ 243.

رسالة فی تطهیر العجین بتبخیره و عدمه؛ 242.

رسالة فی تقدیم الید علی الاستصحاب؛ 243.

رسالة فی ثبوت الزنا و اللواط بالاقرار؛ 242.

رسالة فی جواز الاتکال بقول النساء فی انتفاء موانع النکاح فیها؛ 242.

رسالة فی حکم الصلاة عن المیت؛ 242.

رسالة فی حکم الصلاة فی جلد المیتة المدبوغ؛ 242.

رسالة فی حکم صلح حق الرجوع فی الطلاق الرجعی؛ 242.

رسالة فی زیارة عاشوراء و کیفیتها؛ 243.

رسالة فی صلاة الجمعة؛ 242.

رسالة فی طهارة عرق الجنب من الحرام؛ 242.

رسالة فی عدم جواز التقلید عن المجتهد المیت؛ 242.

رسالة فی کیفیة زیارة عاشورا؛ 532.

روضات الجنات؛ 232، 233، 234، 238، 239، 281.

الروضة البهیة؛ 152، 153، 154، 196، 207، 226، 232، 234، 252، 254، 259، 269، 275، 276، 281، 440، 444، 452، 480.

ص :592

روضة المتقین؛ 510.

ریاض المسائل؛ 206، 208، 212، 214، 215، 217، 219، 226، 259، 260، 264، 270، 275، 276، 281، 513.

ریحانة الادب؛ 232، 281، 362.

« ز، ژ، س، ش »

زادالعابدین؛ 346.

زبدة الاصول؛ 443.

زبدة البیان فی براهین احکام القرآن؛ 441، 466.

زبور؛ 76، 77.

الزهرة البارقة لمعرفة احوال المجاز و الحقیقة؛ 243.

الاستبصار؛ 155، 169، 173، 177، 183، 214، 215، 225، 447، 509.

السرائر؛ 150، 156، 158، 161، 162، 168، 169، 171، 172، 173، 175، 176، 179، 185، 190، 193، 198، 199، 203، 204، 209، 212، 213، 214، 226، 249، 251، 258، 268،

281.

سعد السعود؛ 342، 357.

الأسفار الأربعة؛ 377، 425.

سفینة النجاة؛ 21، 428، 513، 522، 523.

السؤال و الجواب للشفتی؛ 241، 245، 246.

سؤال و جواب عن بعض عقائد الشیخیة؛ 243.

الاشارات و التنبیهات؛ 431.

الشافیة؛ 534.

شرائع الاسلام؛ 149، 226، 249، 252، 262، 281، 516.

شرح آداب البحث؛ 531.

شرح ابیات دهدار؛ 20، 359، 365.

شرح الانموذج؛ 514.

شرح التصریف؛ 515.

شرح الحکمة العرشیه؛ 363.

شرح الشافیة (شرح نظام)؛ 534.

الشرح الصغیر؛ 259، 264، 270، 281.

شرح الکافی؛ 462.

ص :593

شرح المشاعر؛ 362، 363، 364، 366، 425.

شرح المفاتیح؛ 255، 258، 264.

شرح المفصل فی صنعة الاعراب؛ 530.

الشرح المفید؛ 520.

شرح بر شرح رضی بر کافیه؛ 479.

شرح تجرید العقائد؛ 454.

شرح جوابات المسائل؛ 242.

شرح رساله مشاعر ملا صدرا؛ 365.

شرح شافیة ابن الحاجب؛ 299، 300، 303، 310، 330.

شرح عجائب القلب؛ 499.

شرح کبری فی المنطق؛ 521.

شرح مقدمه آجرومیه؛ 488.

الشمسیة فی القواعد المنطقیة؛ 504.

« ص، ض، ط ، ظ »

الصافی فی شرح الکافی؛ 433، 434، 473.

الصحاح؛ 256، 260، 282، 435.

صحف؛ 76، 77.

صحف ادریس علیه السلام ؛ 342.

صحیح بخاری؛ 73، 138.

صحیح مسلم؛ 73.

صحیفه نور؛ 138.

صراط النجاة؛ 143.

الاصلاح و فیه الفوز و الفلاح؛ 429.

صوت و لحن در قرائت قرآن کریم؛ 288، 330.

صیغ عقود و نکاح و کفاره افطار رمضان (ملا محمدباقر خاتون آبادی)؛ 335.

طبقات اعلام الشیعة؛ 232، 282، 360، 426.

طرائف المقال؛ 282.

« ع، غ، ف، ق »

عدة الداعی و نجاح الساعی؛ 398، 489، 508.

عدة السفر و عمدة فی الحضر (ترجمه)؛ 335.

عشره کامله؛ 287، 293.

عقود النکاح و کفارة الافطار؛ 335.

علل الشرایع؛ 491.

عوالی اللئالی؛ 159، 166، 226، 276.

عوامل ملا محسن؛ 520.

عهدنامه مالک اشتر (ترجمه)؛ 335.

عیشة راضیة؛ 492.

عیون اخبار الرضا علیه السلام ؛ 119، 294،

ص :594

330، 476، 491، 497.

عیون الحساب (ترجمه)؛ 336.

غایة المرام؛ 167، 168، 169، 170، 210، 226.

غرر الحکم؛ 17.

غرقاب؛ 232، 282.

الغنیة، 249، 257.

غنیة النزوع؛ 180، 181، 214، 217، 227، 251، 258، 262، 282.

غیث النفع فی القراءات السبع؛ 305، 330.

فارس نامه؛ 360.

فرائض و نوافل یومیه (رساله مختصر در بیان)؛ 336.

فراید الکبری؛ 497، 507.

فرج المهموم؛ 354، 357.

فرهنگ دهخدا؛ 56، 95، 105، 106، 132، 341.

فرهنگ عمید؛ 63، 94.

فرهنگ معین؛ 49، 55، 63، 94، 95، 105.

الفضائل؛ 67، 138.

فضائل الشیعة؛ 374، 426.

فقه الرضا علیه السلام ؛ 29، 166، 169، 208،

227.

فقه الرضا (ترجمه)؛ 336.

فقه جعفری؛ 448.

فقه للمغتربین؛ 143، 227.

الفوائد الحکمیة؛ 493.

الفوائد الرضویة؛ 232، 237، 238، 282.

فوائد الکبری فراید الکبری

الفوائد المدنیة؛ 469.

فهرست اخبار مؤلفات الاصحاب؛ 491.

فهرست کتابخانه آیت اللّه مرعشی؛ 430، 431، 434، 449، 461، 468، 473، 486، 487، 492، 494، 495، 496، 499، 500، 509، 510، 529، 531.

فهرست کتب خطی کتابخانه های اصفهان؛ 239.

فهرست نسخه های آیت اللّه مرعشی (عکسی)؛ 492.

فهرست نسخه های خطی حوزه علمیه نجف آباد؛ 427.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیت اللّه حججی؛ 24، 25، 26.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی شماره 2؛ 510.

ص :595

فهرست نسخه های خطی کتابخانه ملی؛ 496.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه های رشت و همدان؛ 497.

فهرست نسخه های خطی مرکز احیاء؛ 337، 429، 431، 432، 433، 435، 439، 441، 443، 447، 448، 449، 451، 454، 455، 458، 461، 464، 466، 468، 470، 473، 475، 480، 483، 484، 486، 489، 490، 493، 495، 500، 501، 502، 504، 506، 508، 510، 511، 512، 514، 515، 516، 517، 519، 521، 524، 525، 527، 528، 531، 532، 533، 534.

فهرستواره دنا؛ 365.

فهرس مخطوطات المکتبة؛ 245، 246.

القاموس المحیط؛ 257، 260، 282، 343، 344، 357.

القانون؛ 526.

قرب الاسناد؛ 491.

قصص العلماء؛ 232، 236، 363.

القضاء و الشهادات للشفتی؛ 242.

قواعد الاحکام؛ 147، 152، 169، 171، 190، 203، 227، 259، 262،

269، 282، 430، 482، 483.

القواعد و الفوائد؛ 493.

« ک، گ، ل، م »

کائنات الجو؛ 336.

کاروان هند؛ 360، 426.

الکافی؛ 18، 39، 40، 42، 59، 60، 61، 66، 85، 91، 110، 111، 113، 115، 130، 138، 155، 158، 161، 165، 173، 177، 185، 186، 187، 188، 193، 194، 197، 200، 206، 208، 209، 210، 211، 212، 215، 216، 218، 220، 221، 224، 227، 255، 256، 264، 265، 271، 274، 282، 293، 294، 295، 328، 330، 349، 357، 378، 396، 408، 426، 437، 462، 466، 473، 480، 495، 496.

الکافی فی الفقه؛ 150، 164، 165، 170، 179، 184، 199، 205، 213، 249، 250، 251، 261، 282.

کامل الزیارات؛ 487.

کبری فی المنطق؛ 521.

الکرام البررة؛ 232، 235.

الکشاف؛ 39، 138.

ص :596

کشف الرموز؛ 165، 167، 227.

کشف الظنون؛ 446.

کشف الفوائد فی فهرس تمهید القواعد؛ 519.

کشف اللثام عن قواعد الاحکام؛ 282.

کشف الیقین؛ 57، 138.

کفایة الاحکام؛ 196، 197، 198، 200، 216، 227، 252، 255، 264، 283.

کمال الدین و تمام النعمة؛ 416، 426.

کنزالعرفان فی تفسیر القرآن؛ 26، 38، 43، 48، 54، 60، 66، 71، 76، 77، 82، 90، 99، 109، 116، 134.

کنز العمال؛ 287، 330.

کنز الفوائد؛ 178، 179، 227.

کنز اللغات؛ 502.

کنز المعارف؛ 26.

کنوز المعزمین شیخ الرئیس؛ 389.

کنوز النجاح (ترجمه)؛ 336.

الکنی و الاقاب؛ 232.

گلستان سعدی؛ 54، 102، 390.

گلشن هوش در جدال گربه و موش؛ 336.

لباب الالقاب؛ 232.

لب النظر فی علم المنطق؛ 289.

لسان الخواص؛ 529.

لسان العرب؛ 283، 299، 315، 330.

الألفین الفارق بین الصدق و المین؛ 485.

الالفیة؛ 524.

الالفیة و النفلیة؛ 142، 294، 329.

اللمعة الدمشقیة؛ 142، 227، 263، 283.

لوامع الاسرار فی شرح مطالع الانوار؛ 501.

لوامع صاحبقرانی؛ 143، 227.

اللهوف؛ 44، 138.

لؤلؤ البحرین؛ 478.

مآثر الباقریة؛ 283.

المبسوط؛ 160، 172، 174، 176، 185، 219، 227، 283.

متعه (ملا محمدباقر خاتون آبادی)؛ 336.

مثنوی معنوی؛ 121، 388، 389، 411.

مثنوی هفت اورنگ؛ 390.

مجالس شیخ طوسی؛ 492.

المجتنی من الدعاء المجتبی؛ 508.

مجمع البحرین و مطلع النیّرین؛ 39، 76، 89، 138، 283، 293، 295، 299، 330، 501.

ص :597

مجمع البیان؛ 66، 138، 323، 330، 437، 457.

مجمع الحجج در فقه؛ 26، 38، 109، 134.

مجمع الفائدة و البرهان؛ 186، 187، 193، 199، 227، 283.

المجموع؛ 160، 229.

مجموعه مصنفات حکیم مؤسس آقا علی مدرس طهرانی؛ 363، 426.

مجموعة مهمة فی التجوید و القراءات و الرسم؛ 303، 331.

المحاسن؛ 29، 218، 220، 256، 357.

المحجة البیضاء؛ 499.

محرق القلوب؛ 450.

محضر الشهود فی رد الیهود؛ 79، 138.

المختصر النافع؛ 150، 151، 152، 176، 198، 228، 249، 252، 262، 283، 432، 468، 503، 512.

مختلف الشیعة؛ 151، 156، 168، 170، 175، 176، 177، 184، 185، 186، 193، 198، 199، 203، 204، 213، 217، 228، 283، 430، 449.

المخصص؛ 295، 331.

مدارک الاحکام؛ 195، 219، 221،

222، 228، 283، 513.

المراسم؛ 165، 166، 167، 171، 176، 179، 184، 186، 200، 213، 249، 228، 251.

مزارات اصفهان؛ 232.

مسالک الافهام؛ 182، 184، 188، 190، 194، 196، 197، 199، 201، 203، 204، 206، 209، 210، 212، 213، 214، 217، 221، 252، 255، 259، 263، 269، 283، 481.

مسالک الافهام الی آیات الاحکام؛ 99، 139.

مستدرک الوسائل؛ 92، 114، 124، 228، 232، 284.

مستدرک سفینة البحار؛ 60، 353، 357.

مسند احمد؛ 73.

مشارق انوار الیقین فی اسرار امیرالمؤمنین؛ 373، 426.

المشاعر؛ 531.

مصابیح الفقه؛ 429.

المصباح الشارقة فی الصلاة؛ 241.

مصباح الشریعة؛ 295، 331.

مصباح المتهجد؛ 41، 124، 139، 272، 284.

ص :598

المصباح المنیر؛ 344، 357.

مصباح کفعمی؛ 17.

مطالع الانوار فی شرح شرائع الإسلام؛ 233، 241.

المعاد؛ 496.

معادن الجواهر؛ 236.

معارج الیقین فی اصول الدین؛ 84، 131، 134، 139.

معارف الرجال؛ 232، 284.

معالم الاصول؛ 427، 453.

معالم الدین و ملاذ المجتهدین؛ 453.

معالم العلماء؛ 532.

معانی الاخبار؛ 426، 491.

المعتبر فی شرح المختصر؛ 220، 284.

معتصم الشیعة؛ 528.

معجم علوم القرآن؛ 298، 299، 331.

المغرب للمطرزی، 256.

المغنی لابن قدامة؛ 183، 228.

مفاتیح الشرائع؛ 155، 156، 157، 252، 228، 255، 270، 284، 528.

مفاتیح المفالیق؛ 360.

مفتاح الشفاء؛ 336.

مفتاح الخزائن؛ 365.

مفتاح الکرامه؛ 207، 294، 331.

مفردات غریب القرآن؛ 39، 139.

المفصل فی صنعة الاعراب؛ 530.

مقدمات فی علم القراءات؛ 298، 331.

مقدمه آجرومیه؛ 488.

مقدمة النهریة؛ 244.

المقنع؛ 166، 228.

المقنعة؛ 156، 165، 166، 171، 172، 176، 178، 184، 186، 200، 205، 213، 228، 249، 261، 284.

مکارم الآثار؛ 232، 284، 336.

مکارم الاخلاق (ترجمه)؛ 336، 349.

مناسک الحج؛ 242.

مناقب آل ابی طالب؛ 49، 66، 139.

منتهی المطلب؛ 196، 217، 223، 284، 430.

منشئات؛ 518.

منطق الطیر؛ 407.

من لا یحضره الفقیه؛ 42، 82، 109، 111، 118، 139، 155، 185، 194، 199، 208، 210، 211، 212، 218، 221، 272، 284، 352، 358، 475، 484.

منهاج البراعة؛ 61.

منهاج النشر فی القرات العشر؛ 319.

ص :599

منهاج الهدایة؛ 518.

منهج الرشاد فی شرح ارشاد الاذهان؛ 244.

الموجز (الموجز القانون، شرح قانون، شرح نفیس)؛ 526.

الموسوعة القرآنیة؛ 319، 320، 331.

موسوعة طبقات الفقهاء؛ 232، 284.

موسوعة کلمات الامام حسین علیه السلام ؛ 44، 139.

مهج الدعوات و منهج العبادات؛ 343، 345، 346، 347، 358.

المهذب؛ 167، 172، 176، 178، 184، 186، 194، 228، 249، 251، 261، 284.

المهذب البارع؛ 175، 176، 177، 228، 259، 269، 284.

میراث حوزه اصفهان؛ 27، 141، 144.

« ن، و، ه_ ، ی »

الناسخ و المنسوخ؛ 511.

نان و حلوا؛ 82، 83.

الانتصار؛ 249، 250، 257، 279.

نجوم السماء؛ 232، 284.

نذر (ملا محمدباقر خاتون آبادی)؛ 336.

نزهة الناظر و تنبیه الخواطر (مجموعه ورام)؛ 461، 471.

نکت النهایة؛ 268، 285.

الانموذج فی النحو؛ 514.

نوروزنامه (نوروزیه)؛ 336.

النهایة؛ 157، 159، 162، 166، 167، 169، 172، 173، 175، 176، 178، 180، 194، 205، 228، 249، 250، 261، 285، 513.

نهایة الإحکام فی معرفة الاحکام؛ 109، 139، 285، 294.

نهایة المرام؛ 263، 285.

النهایة فی غریب الحدیث؛ 39، 139، 295، 331.

النهایة و نکتها؛ 150، 184، 185، 186، 193، 198، 203، 209، 211، 219، 228.

نهج البلاغة؛ 89، 97، 139.

الوافی؛ 285، 417، 426، 436، 439، 440، 442، 445، 456، 465، 467، 472، 512، 535.

الوافیة؛ 506، 511.

الاوزان و المقادیر؛ 510.

ص :600

وسائل الشیعة؛ 23، 29، 39، 40، 41، 42، 109، 114، 119، 123، 139، 143، 151، 155، 156، 158، 162، 163، 167، 183، 186، 187، 188، 189، 190، 191، 193، 194، 195، 197، 198، 199، 200، 206، 207، 209، 211، 214، 215، 216، 217،

218، 220، 223، 228، 285، 293، 294، 295، 331، 349، 358.

الوسیلة إلی نیل الفضیلة؛ 170، 172،

176، 177، 180، 186، 229،

249،250، 285.

وسیلة الشفاء؛ 337.

وفیات العلماء؛ 232.

وقایع السنین و الاعوام؛ 334، 335، 358.

هدایة الامة؛ 143، 229.

هدیة الاحباب؛ 232.

هدیة الملوک؛ 26، 34.

ینابیع الفقهیة؛ 148، 149، 229.

ینابیع المودة؛ 44، 139.

ص :601

مکانها

اشترجان؛ 24، 28، 37.

اشترگان اشترجان

اصفهان؛ 18، 24، 37، 227، 234، 235، 236، 240، 244، 245، 246، 279، 280، 281، 282، 283، 284، 285، 336، 337، 362، 365، 366، 367، 425، 426، 430، 438، 444، 454، 482، 492، 502.

انتشارات آستان قدس رضوی؛ 280، 337، 426.

انتشارات اداره کل فرهنگ و هنر استان اصفهان؛ 284.

انتشارات ادب حوزه؛ 283، 330.

انتشارات استقلال؛ 226، 281.

انتشارات اسماعیلیه تهران؛ 425.

انتشارات اسوه؛ 139.

انتشارات اطلاعات؛ 426.

انتشارات انوار الهدی، 138.

انتشارات بوستان کتاب؛ 282، 425.

انتشارات جامعه مدرسین؛ 138، 139، 225، 226، 227، 228، 279، 281، 283، 284، 357، 358، 425، 426.

انتشارات جهان؛ 330.

انتشارات حضور؛ 330.

انتشارات دار احیاء تراث عربی؛ 137، 138، 330، 331، 357، 425.

انتشارات دارالاضواء؛ 281.

انتشارات دارالتعارف للمطبوعات؛ 279، 329.

انتشارات دار التفسیر؛ 227.

انتشارات دار الذخائر؛ 139.

انتشارات دارالعلم؛ 282، 357.

انتشارات دارالعلم للملایین؛ 282.

انتشارات دار العمار؛ 330، 331.

انتشارات دارالفکر؛ 138، 227، 229، 283.

ص :602

انتشارات دار القلم؛ 331.

انتشارات دارالکتاب العربی؛ 228.

انتشارات دارالکتب اسلامیة؛ 137، 138، 225، 227، 280، 282، 329، 330، 357، 425، 426.

انتشارات دار الکتب العلمیة؛ 137، 330.

انتشارات دار المرتضی؛ 282، 425.

انتشارات دارالمعارف؛ 357.

انتشارات دار المعروف؛ 139.

انتشارات دار الملک شیراز؛ 521.

انتشارات دار الهادی؛ 226.

انتشارات دار الهجرة؛ 357.

انتشارات سازمان فرهنگی شهرداری اصفهان؛ 279، 281، 283، 425.

انتشارات شرکت چاپ و نشر بین الملل؛ 284.

انتشارات شریف رضی؛ 280.

انتشارات فقیه؛ 225.

انتشارات قدس محمدی؛ 228.

انتشارات کانون پژوهش؛ 282.

انتشارات کتابچی؛ 425.

انتشارات کتابخانه مسجد سید؛ 279، 281.

انتشارات کتابخانه امام امیرالمؤمنین علی علیه السلام ؛ 227، 282، 285، 426.

انتشارات کتابخانه مرتضویه؛ 327، 283.

انتشارات گلدسته؛ 280.

انتشارات مجمع البحوث الاسلامیة؛ 138، 229.

انتشارات مشعل؛ 279، 425.

انتشارات مکتب الاعلام الاسلامی؛ 137، 225، 226، 280، 329.

انتشارات مکتبة ابن تیمیة؛ 331.

انتشارات مکتبة الازهر؛ 330.

انتشارات مکتبة السنائی؛ 358.

انتشارات مکتبة نشر ثقافة الاسلامیة؛ 138، 283، 330.

انتشارات مکتبة هدی؛ 137.

انتشارات موءسسه آل البیت لإحیاء التراث؛ 139، 225، 227، 228، 280،

ص :603

281، 283، 284، 285، 329، 331، 358.

انتشارات موءسسه اسماعیلیان؛ 139، 281، 285، 331، 425، 426.

انتشارات موءسسه بعثت؛ 137، 283.

انتشارات موءسسه نشر اسلامی؛ 137، 226، 227، 228، 280، 281، 282، 284، 285، 330، 331.

انتشارات مولی؛ 425.

انتشارات مؤسسه اعلمی؛ 138، 330، 331، 426.

انتشارات مؤسسه امام صادق علیه السلام ؛ 227، 279، 282، 284.

انتشارات مؤسسه تحقیقات و نشر معارف اهل بیت علیهم السلام ؛ 331.

انتشارات مؤسسه سید الشهداء علیه السلام ؛ 226، 280، 284.

انتشارات مؤسسه فقه الشیعة؛ 139، 229، 284.

انتشارات مؤسسه امام هادی علیه السلام ؛ 228.

انتشارت المعاونیة الثقافیة للمجمع

العالمی؛ 283.

انجمن آثار ملی؛ 137.

ایمان شهر اشترجان

بقیع؛ 128.

بیت اللّه الحرام؛ 235.

بیدآباد؛ 235، 236.

بیروت؛ 137، 138، 139، 228، 229، 279، 281، 282، 284، 285، 330، 331، 357، 425، 426.

پژوهشکده باقرالعلوم علیه السلام ؛ 139.

پیربکران؛ 24.

تستر؛ 102، 103.

تکیه خاتون آبادی؛ 336.

تنور خولی؛ 125.

تهران؛ 137، 138، 225، 226، 227، 228، 279، 280، 281، 282، 283، 284، 330، 357، 358، 425، 426.

جودی؛ 126.

چاپخانه حیدریه؛ 138، 139.

چاپخانه خیام؛ 279.

چاپخانه سید الشهدا؛ 226.

ص :604

چاپخانه علمیه؛ 279.

چهارباغ عباسی؛ 235، 334.

حافظیه شیراز؛ 360.

حمام عمومی نصیر؛ 27.

حوزه علمیه نجف آباد؛ 21.

حوزه سپه سالار؛ 363.

خیابان قدس نجف آباد؛ 26، 27.

دفتر نشر برگزیده؛ 226.

دفتر نشر فرهنگ اسلامی؛ 329.

دفتر نشر کتاب؛ 139.

دمشق؛ 331.

دینور؛ 486.

رشت؛ 235.

روستای باغ وحش؛ 28.

روم؛ 351.

سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی؛ 138.

شام؛ 82، 128، 450، 451.

شفت؛ 233.

شیراز؛ 102، 361، 443، 509.

صفا؛ 485.

طارم العلیا؛ 233.

طیرانچی؛ 444.

عتبات عالیات؛ 234.

عراق؛ 82، 233.

عمان؛ 330.

غجدوان؛ 432.

غدیر خم؛ 423.

فدک؛ 236.

قاهره؛ 330، 331، 357.

قبرستان وادی السلام؛ 365.

قم؛ 20، 137، 138، 139، 225، 226، 227، 228، 229، 234، 279، 280، 281، 282، 283، 284، 285، 330، 331، 357، 358، 425، 426، 515.

کاشان؛ 234.

کاظمیه؛ 233.

کتابخانه آیت اللّه حججی؛ 34.

کتابخانه اسلامیه؛ 358.

کتابخانه مدرسه الحجة نجف آباد؛ 517.

کتابخانه مصطفی البابی حلبی؛ 138.

کتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی؛ 225، 226، 229، 280، 281، 282، 284،

ص :605

285، 336.

کتابخانه مصطفوی؛ 425.

کتابخانه ملی؛ 366، 367.

کتابفروشی خیام؛ 281.

کربلا؛ 44، 49، 58، 69، 73، 79، 95، 104، 125، 233، 450، 451.

کوچه بنی هاشم؛ 105.

کوفه؛ 194، 326، 327، 450، 451، 474.

لنجان؛ 24، 37.

مازندران؛ 518.

محله دیلمیه قزوین؛ 473.

مدرسه حاجی قرجفای؛ 438.

مدرسه سلطانی چهارباغ اصفهان؛ 235، 332.

مدرسه الحجة نجف آباد؛ 488، 516، 520، 527، 531، 534.

مدرسه جانی خان قم؛ 515.

مدرسه چهارباغ؛ 336.

مدرسه صدر بازار؛ 366، 367.

مدینه؛ 104، 105، 236، 451، 469، 474.

مراغه؛ 351.

مرکز احیاء میراث اسلامی؛ 20، 144.

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان؛ 18، 21، 22.

مرکز مدیریت حوزه های علمیه قم؛ 329.

مروه؛ 485.

مزرعه موران؛ 444.

مسجد اعظم اصفهان مسجد سید

مسجد جامع کبیر قزوین؛ 518.

مسجد خواجه نصیرالدین طوسی؛ 26، 28.

مسجد سید؛ 236، 244، 245.

مسجد شاه اصفهان؛ 336.

مسجد نصیر مسجد خواجه نصیرالدین طوسی

مشهد؛ 138، 227، 229، 280، 282، 284، 425، 426، 458، 468، 503.

مصر؛ 82، 105، 138.

مقام ابراهیم؛ 485.

مکتبة الامام الحکیم العامة (کتابخانه عمومی آیت اللّه حکیم)؛ 245.

ص :606

مکه؛ 104، 236، 451، 469.

منشورات رضی؛ 357.

موءسسه امام مهدی علیه السلام ؛ 138.

مؤسسه الرسالة؛ 330.

مؤسسه مجمع الذخائر الاسلامیة؛ 228، 284.

مؤسسه معارف اسلامیة؛ 283، 329.

مؤسسه چاپ و نشر وزارت ارشاد؛ 329.

مؤسسه کتابشناسی شیعه؛ 281.

مؤسسه نشر الفقاهة؛ 282.

مؤسسة الوفاء؛ 279، 329.

نجف؛ 74، 75، 87، 137، 138، 139، 226، 233، 235، 245، 246، 365، 431، 474.

نجف آباد؛ 19، 21، 23، 25، 26، 28، 34، 37، 507.

نخع؛ 91، 93.

هرات؛ 518.

ص :607

ادیان، فرق، مذاهب، طوایف

اسلام؛ 18، 29، 30، 31، 83، 89، 121، 125، 128، 350، 363، 373، 434، 461، 533.

امامیه شیعه

اهل حجاز؛ 323، 324.

اهل سنت؛ 73، 422، 423، 447، 499.

أهل نجد؛ 324.

بنی اسد؛ 324.

بنی تمیم؛ 317، 324.

بنی هاشم؛ 105.

ترک؛ 53، 77.

تصوف؛ 361، 499.

شیعه؛ 19، 20، 29، 30، 31، 32، 33، 70، 72، 114، 236، 250، 278، 360، 430، 435، 447، 455، 492، 499، 525، 532، 533.

عجم؛ 53، 65، 66، 77، 81 .

عرب؛ 66، 77، 81، 88 .

قریش؛ 310، 457.

مسیحیان؛ 70.

یهود؛ 66، 78، 81، 83، 87، 88، 97، 352.

ص :608

جلد 12

اشاره

ص :1

ص :2

میراث حوزه اصفهان

دفتر دوازدهم

به اهتمام

محمّدجواد نورمحمّدی

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیّه اصفهان

ص :3

ص :4

میراث حوزه اصفهان / ج 12

به اهتمام: محمّدجواد نورمحمّدی

پژوهش: بخش احیاء تراث مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان

ناشر: انتشارات مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان

چاپ و لیتوگرافی: اسوه

نوبت چاپ: اوّل / تابستان 1394

شمارگان: 1000

بها: 35000 تومان

مرکز پخش: اصفهان _ خیابان شهید مطهری _ ابتدای خیابان اردیبهشت

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان

تلفن : 15 _ 2343610 _ 0311org . info@hozeh : E-mail

دورنگار : 2344610 _ 0311org . hozeh . WWW

ص :5

هوالشکور

این گرامی نامه که رسائل چندی است از فرزانگان علمی و معرفتی مکتب اصفهان به رسم ادب به پیشگاه آیت باهره الهی و یگانه دوران، صاحب آثار فاخر فراوان «کاشف اللثام»، علاّمه بهاءالدین محمد فاضل اصفهانی قدس سره تقدیم می گردد.

درباره این مجموعه

ص:6

«میراث حوزه اصفهان»مجموعه ای است نوپا،باطرحواره ای به وسعت عرصه:«رساله نگاری در پهنه یکهزار سال تلاش علمی،معرفتی دانشیانی که با حوزه علمیّه اصفهان پیوند داشته اند.

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیّه اصفهان-که به امر مرجع عالیقدر حضرت آیة اللّه العظمی مظاهری«مدّ ظله العالی» تأسیس گردیده-این مجموعه را با هدف ارائه محقّقانه،شکیل و شایسته متون مورداشاره بنا نهاده است و با چشمداشت به لطف حضرت حق در این مسیر گام می نهد.در توضیح این مطلب اشاره به نکاتی چند بایسته است.

(الف)هرچند عنوان«رساله»عنوانی است عام و ریخته های قلمی خرد و کلان را به یکسان دربرمی گیرد.اما در اینجا به اقتضای متاخّران و معاصران،این کلمه به معنای«نگاشته های کم برگ»به کار رفته است.

(ب)«رساله نگاری»مفهومی است عام و مراد از آن همان معنای اصیل عامش می باشد،بدین ترتیب تألیف،ترجمه،تحشیه و دیگر ساحت های تلاش علمی قلمزنان می تواند در حیطه این مجموعه قرار گیرد.

(ج)حوزه زمانی این مجموعه،به هیچ دوره خاصّی محصور نمی باشد.امروزه،از سابقه یکهزار ساله حوزه علمیّه اصفهان آگاهی داریم،رساله هایی که در این مجموعه عرض می شود.می تواند سراسر این پهنه وسیع را دربرگیرد.

(د)پرواضح است که اگر در این شهر ابن سیناها،صاحب ابن عبادها و علاّمه مجلسی ها«قدس سرّهم»به تلاش علمی مشغول بوده اند،شیخ بهایی ها،و میردامادها و حکیم صهباها«قدس سرّهم»نیز در کنار تلاش علمی بس

ص:7

ارجمندشان به ذوق ورزی و تکاپوهای گرانقدر در زمینه هایی که نشانگر عالی ترین هیجانات روح انسانی است،هم می پرداخته اند.ازاین رو مجموعه حاضر دو حیطه«تلاش علمی و تکاپوی ذوقی»را همزمان در کنار هم عرضه خواهد کرد.

(ه)پیوند با«فضای علمی و معرفتی»حوزه علمیّه اصفهان،شرط اجتناب ناپذیر ورود نگاشته ها به این مجموعه است.

گذشته از علمی بودن آثار،تطابق آن با«فضای معرفتی»حوزه ای که اقیانوس های ناپیدا کرانه ای همچون مجلسی شیخ بهایی،میرداماد،محقّق خوانساری،فاضل هندی صدر المتألّهین،حکیم نوری،حکیم سبزواری«قدس سرّهم»را در خود پرورانده است شرطی است که این مجموعه بر حصول آن تأکید دارد.

(و)هدف این مجموعه«ارائه محقّقانه شکیل و شایسته این متون»می باشد.این عنوان می تواند مادّه و صورت مجموعه حاضر را مشخص سازد،زیرا ارائه«محقّقانه»این نگاشته ها،نشانگر مادّه مجموعه و ارائه«شکیل»آن نشان دهنده صورت آن است.به باور ما،ارائه«شایسته»نیز ارائه ای است که همزمان دو قید«محقّقانه»و«شکیل» بودن را به همراه داشته باشد.

بدین ترتیب،این مجموعه،می کوشد با استمداد از عنایات حضرت حقّ،متون فاخری که شرایط مذکور را حائز باشد، منتشر نموده و صفحات خود را بدان،زیور بخشید و در این راه،همدلی و همراهی همه محقّقان ارجمند را امید می برد.

و اللّه ولیّ التّوفیق مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان

ص:8

فهرست مطالب

عنوان صفحه

مقدمه··· 25

معرفی رساله های دفتر دوازدهم··· 26

لباس التقوی، در حرمت غیبت

مؤلّف: ملا محمدصالح و ملا محمدحسین خاتون آبادی

تصحیح و تحقیق: محمدجواد نورمحمدی

مقدمه محقّق··· 31

نگاهی به زندگی میر محمدصالح خاتون آبادی··· 32

اشارتی به زندگی میر محمّدحسین خاتون آبادی··· 37

آثار و تألیفات··· 38

شیوه تحقیق رساله··· 38

خطبه مؤلّف··· 43

مقدمه: در بیان معنی غیبت و حقیقت آن··· 44

قیود هشت گانه تعریف غیبت··· 44

اول: غیبت انسان باشد··· 44

دوم: معین باشد نه مبهم··· 44

سوم: غایبانه باشد نه در جلوی او··· 45

چهارم: آنچه اسناد می دهد در او باشد··· 45

ص :9

پنجم: امری باشد که او را ناخوش آید··· 46

ششم: آن عیب را عرف نقص شمارد··· 46

هفتم: به قصد مذمت باشد··· 46

هشتم: مردم آن عیب را ندانند··· 47

باب اول: در بیان حرمت غیبت و سرّ حرمت آن··· 47

آیات و اخبار نهی از غیبت··· 48

اخبار عقوبت اخروی غیبت··· 52

اخبار عقوبت دنیوی غیبت··· 54

باب دوم: در بیان حرمت شنیدن غیبت و وجوب ردّ آن··· 55

باب سوم: در اقسام غیبت··· 57

نوع اول: اقسام آن به اعتبار تعدّد امور قبیحه··· 57

نوع دوم: اقسام آن به اعتبار تعدد طرق نسبت دادن امور مکروهه··· 58

قسم اول: یاد کردن به قول··· 58

قسم دوم: یاد کردن به فعل··· 59

قسم سوم: یاد کردن به کتابت··· 60

تتمیم: اتصاف غیبت به صفات ذمیمه دیگر··· 60

اول: نمیمه··· 60

نمیمه در آیات و روایات··· 61

حکمت حرمت نمیمه··· 63

دوم: کلام ذی اللسانین و ذی الوجهین··· 64

باب چهارم: در بیان کیفیت علاج غیبت و طریق محافظت خود··· 66

صفات و اسباب ده گانه غیبت··· 67

اول: متابعت خشم··· 68

دوم: همراهی با غیبت کنندگان··· 71

علاج به منع مصاحبت بَطله و فَسقه··· 72

سوم: مبارزه با اعداء از دوستان و اقربا··· 73

ص :10

علاج روایی این صفت ذمیمه··· 74

چهارم: در مقام برائت از انتساب امر شنیع··· 75

پنجم: قصد تفاخر و مباهات··· 76

ششم: حسادت··· 77

هفتم: برای شوخ طبعی و خوش صحبتی··· 79

نظر شهید ثانی در سخره و استهزاء··· 82

هشتم: ترحم و خیرخواهی خطاکارانه··· 83

نهم: در مقام تعجب و غفلت از شیطان··· 84

دهم: عداوت و غفلت منشأ گرفته از تقوی··· 84

باب پنجم: موارد جواز غیبت··· 86

اول: تظلّم··· 87

دوم: جرح شهود··· 87

سوم: شهادت··· 87

چهارم: استفتا··· 88

پنجم: نصیحت مستشیر··· 88

ششم: نهی از منکر··· 88

هفتم: وقایت اهل اسلام از ضلالت··· 88

هشتم: اطلاع سامع از موضوع··· 90

نهم: اشتهار به لقب و صفت نقص··· 90

دهم: استحقاق از جهت فسق··· 91

غیبت حیوانات··· 103

باب ششم: کیفیت توبه از غیبت و کفاره آن··· 103

تنبیهات پنج گانه··· 110

در خصوص لفظ استغفار··· 110

استحلال باید واقعی باشد··· 110

استحباب قبول عذر مغتاب··· 111

ص :11

حکم غیبت کسی که غیبت خود را مباح می کند··· 113

وجوب نیت در کفاره··· 114

موارد لازم در دفع عقاب بهتان و نمیمه··· 115

فهرست منابع··· 117

فضیلت زکات و خمس

مؤلّف: ملا محمدحسین خاتون آبادی

تصحیح و تحقیق: مصطفی صادقی

مقدمه محقّق··· 121

زندگینامه··· 121

تولد··· 122

وفات··· 124

واقعه ای پندآموز··· 125

میر محمدحسین در کلام بزرگان··· 125

اساتید··· 126

آثار و تألیفات··· 128

نسخه شناسی رساله و شیوه تحقیق··· 131

فضیلت زکات و خمس··· 135

در بیان فضیلت زکات··· 135

عقاب تارک زکات··· 138

فضیلت خمس و ثواب آن··· 140

مصرف خمس··· 141

عقاب تارک خمس··· 144

باب اول: بیان مسائل زکات··· 145

زکات نقره··· 145

ص :12

زکات طلای مسکوک··· 147

زکات غلات··· 150

زکات انگور··· 152

زکات انعام··· 153

شرایط وجوب زکات انعام··· 153

زکات گوسفند··· 153

زکات گاو··· 154

زکات شتر··· 155

مستحق زکات··· 157

باب دوم: بیان مسائل خمس··· 158

اول: غنائم··· 158

دوم: معادن··· 159

سوم: آنچه به واسطه غواصی به دست می آید··· 160

چهارم: گنج··· 161

پنجم: زمینی که کافر ذمی از مسلمان بخرد··· 163

ششم: مال حلال مخلوط به حرام··· 164

هفتم: زیاده بر مؤنه سال··· 165

مستحق خمس··· 168

فهرست منابع··· 171

الفوائد العشرة

مؤلّف: فقیه محقق اصولی حاج آقا منیرالدین بروجردی اصفهانی

تحقیق و تصحیح: مهدی باقری سیانی

مقدمه محقّق··· 175

آشنایی با «فوائد»··· 175

ص :13

آشنایی با موءلّف این اثر··· 177

ولادت و زادگاه··· 177

اساتید و شاگردان··· 178

مشایخ اجازه··· 179

مجازین··· 179

آثار علمی··· 180

وفات و مدفن··· 181

مؤلّف این اثر از نگاه دیگران··· 181

آشنایی با رساله حاضر··· 183

سخن پایانی··· 184

الفوائد العشرة··· 187

الفائدة الاولی: ما یعتبر فی کتب الأخبار··· 188

الفائدة الثانیة: ما یعتبر فی الحاکم الشرعی··· 190

الفائدة الثالثة: ما یعتبر فی الحدیث الوصوی··· 193

الفائدة الرابعة: فی الامامة··· 194

الفائدة الخامسة: عدم الربا بین الوالد و الولد··· 195

الفائدة السادسة: حکم تصرفات وصی بدون اذن ناظر··· 197

الفائدة السابعة: حکم تزویج إمراة فقدت زوجها··· 197

الفائدة الثامنة: فی حکم نفوذ أو عدم نفوذ حکم غیر الأهل··· 203

الفائدة التاسعة: فی علائم الوضع و الحقیقة··· 206

الفائدة العاشر: منشأ الاشتباه فی حال الراوی فی علم الرجال··· 206

فهرست منابع··· 207

شرح لسان المیزان

مؤلّف: بهاءالدّین محمّد حسینی مختاری نائینی

تصحیح و تحقیق: سید محمدحسن (پیمان) طباطبایی

ص :14

مقدمه محقّق··· 211

معرّفی مؤلّف··· 213

نام و نسب··· 213

سیر علمی و اساتید··· 216

1_ امیر سید روح الأمین مختاری نائینی رحمه الله ··· 217

2_ ملاّ محمّدباقر مجلسی اعلی اللّه مقامه الشریف··· 217

3_ جناب فاضل اصفهانی _ مشهور به فاضل هندی قدس سره ··· 218

4_ شیخ حرّ عاملی اعلی اللّه مقامه الشریف··· 219

شاگردان، فرزندان و معاصران··· 220

وفات و مدفن··· 221

جایگاه علمی··· 223

تألیفات··· 224

ادبیّت··· 227

تتمّه··· 228

معرّفی اثر··· 229

نسخ مورد بررسی و مراحل تصحیح··· 232

روند تصحیح··· 234

زندگینامه خودنوشت مختاری نائینی··· 235

مقدمه مؤلّف··· 255

أقسام الاعتقاد··· 255

بداهة ثبوت جهل المرکب··· 256

الضروری و النظری··· 258

بیان الحاجة إلی المنطق و تعریفه··· 258

الفنّ الأوّل فی المعرِّف··· 260

مباحث الألفاظ··· 260

ص :15

دلالة··· 260

أقسام المرکب··· 266

اعتبار الحیثیّة و عدم اعتبار القصد··· 267

الکلمات الوجودیّه··· 269

المتواطی و المشکّک··· 272

أقسام اللفظ الکثیر المعنی غیر متحد المعنی··· 274

فایدة··· 278

الدلالة لیست تابعة للإرادة··· 285

بیان··· 287

الجزئی و الکلّی··· 287

و هنا دقیقتان··· 287

النسب الأربع بین کلیّین و نقیضیهما··· 288

نقض مشهور··· 291

الجزئی الإضافی··· 292

معنی التصادق و التفارق··· 293

النسب بحسب التحقّق··· 295

فصلٌ فی الذاتیّ والعرضیّ و أقسامهما··· 296

الکلّیات الخمس··· 296

تفصیل للکلّیّات الخمسة··· 301

النوع حقیقیٌّ و إضافیٌّ··· 304

تناهی سلسلة الأجناس و الفصول··· 306

الفصل ممیّز و مقوّم و مقسّم··· 307

عدم تحقّق الفصل بلا جنس··· 308

الخاصة ممیّز عرضیّ··· 308

الخاصة مطلقةٌ فقط··· 309

الخاصة شاملة و غیر شاملة··· 311

ص :16

تحقیق··· 311

المعقولات الثانیة··· 311

الکلّی الطبیعی و المنطقی و العقلی··· 313

المقصود من الکلّی الطبیعی··· 314

وجود الکلّی الطبیعی فی الخارج··· 317

الدلیل علی وجود الکلّی الطبیعی··· 318

استدلال العلاّمة الرازی و جوابه··· 320

النزاع لفظیٌّ··· 322

الدلیل الثانی للنافین و جوابه··· 323

الوجود لغیره خارج عن محلّ النزاع··· 325

فرائد یتیمة و فوائد عظیمة تناسب ما مرّ من الکتاب··· 326

أُولیها: الترکیب فی المهیّة عقلیٌّ و الأجزاء متناهیة··· 326

الثانیة: الکلّی محمول بالطبع و الجزئی موضوع کذلک··· 328

أدلّة النافین··· 332

الثالثة: الجزئی لایکون کاسباً و لا مکتسباً··· 335

الرابعة: الفصل الحقیقی هی المبادئ الجوهریّة لا المفاهیم العرضیّة··· 340

الخامسة: الکلّی لا یتشخّص··· 342

مُعرّف للمُعرّف··· 343

المطلوب معلوم من وجه و مجهول من وجه آخر··· 343

شبهة··· 343

الفرق بین تصوّر الوجه و تصوّر الشیء بالوجه··· 344

تعریف المعرّف··· 345

شبهة امتناع التعریف··· 346

شرایط المعرّف··· 347

شبهة··· 348

تکملة··· 350

ص :17

للأقسام و الأحکام··· 350

اقسام الخلل فی مادّة المعرّف··· 351

امتناع اکتساب تصوّر من التصدیق و بالعکس··· 353

فهرست منابع··· 357

خلاصة النحو

مؤلّف: فاضل هندی، بهاءالدین محمد بن حسن اصفهانی هندی

تصحیح و تحقیق: سیّد مصطفی موسوی بخش

مقدمه محقّق··· 361

زندگی نامه فاضل اصفهانی رحمه الله ··· 365

خاندان··· 365

آثار پدر فاضل هندی··· 365

کودکی فاضل اصفهانی··· 366

تحصیلات··· 366

استادان··· 367

خانواده··· 367

شاگردان··· 367

مقام علمی و مرجعیّت··· 369

اجتهاد در عصر فاضل··· 370

خلاصة النحو··· 375

مقدمه: در آنچه متعلق است به لفظ اعرابی··· 376

مقصد اول : در آنچه متعلق است به اسم··· 377

مقاله اولی: در آنچه متعلق است به معرب··· 378

فصل : در بیان غیرمنصرف و احکام آن··· 384

باب اول: در اسماء مرفوعه··· 394

ص :18

قسم اول: فاعل··· 394

قسم دوّم: مفعول ما لم یسم فاعله··· 398

قسم سوّم: مبتدا··· 399

قسم چهارم: خبر مبتدا··· 403

باب دوّم: در آنچه متعلق است به اسماء منصوبه··· 406

قسم اول: مفعول مطلق··· 406

قسم دوّم: مفعول به··· 408

موضع اول: منادی··· 409

موضع دوّم: ما اضمر عامله علی شریطة التفسیر··· 416

موضع سوّم: تحذیر··· 419

موضع چهارم: اغراء··· 420

قسم سوّم: مفعول فیه··· 420

قسم چهارم: مفعول له··· 421

قسم پنجم : مفعول معه··· 422

قسم ششم : حال··· 423

قسم هفتم : تمیز··· 425

قسم هشتم: مستثنی··· 426

قسم نهم: خبر کان و اخوات آن··· 429

قسم دهم : اسم إنّ و اخوات آن··· 430

قسم یازدهم : اسم لای نفی جنس··· 431

قسم دوازدهم : خبر ما و لا المشبّهتین به لیس··· 432

باب سوّم: در اسماء مجروره··· 433

فصل··· 437

قسم اول : نعت··· 437

قسم دوّم: عطف به حرف··· 439

قسم سوّم: تأکید··· 442

ص :19

قسم چهارم : بدل··· 443

مقاله ثانیه : اسم های مبنی··· 444

قسم اول : مضمرات··· 445

قسم دوّم : اسماء اشاره··· 449

قسم سوّم : موصوله··· 449

قسم چهارم : اسماء افعال··· 452

قسم پنجم : اصوات··· 453

قسم ششم : مرکبات··· 454

قسم هفتم : اسماء مکنّی بها··· 455

قسم هشتم : بعضی از ظروف··· 456

فصل : در بیان معرفه و نکره··· 460

فصل : در بیان اسم عدد··· 462

فصل : در بیان مذکر و مؤنث··· 464

فصل : در بیان مفرد، مثنی، جمع··· 466

فصل : در آنچه تعلق به مصدر دارد··· 469

فصل : در آنچه متعلق است به اسم فاعل··· 470

فصل : در آنچه متعلق است به اسم مفعول··· 471

فصل : در آنچه متعلق است به صفت مشبّهه··· 471

فصل : در آنچه متعلق است به اسم تفضیل··· 472

مقصد ثانی : در آنچه متعلق است به فعل ها··· 474

فصل: در بیان جمله بعد از فعل··· 479

فصل : در بیان فعل مقاربه··· 481

فصل : در آنچه تعلق به فعل تعجب دارد··· 481

فصل : در آنچه متعلق است به فعل مدح··· 482

مقصد ثالث : در آنچه متعلق است به حرف··· 482

قسم اول : حروف جارّه··· 482

ص :20

قسم دوّم : حروف مشبّهة بالفعل··· 487

قسم سوّم : حروف عاطفه··· 488

قسم چهارم : حروف تنبیه··· 490

قسم پنجم : حروف ندا··· 490

قسم ششم : حروف ایجاب··· 490

قسم هفتم : حروف زایده··· 491

قسم هشتم : حرف تفسیر··· 491

قسم نهم : حروف مصدر··· 492

قسم دهم : حروف تحضیض492···

قسم یازدهم : حرف توقع (قد)··· 492

قسم دوازدهم : حرف استفهام··· 493

قسم سیزدهم : حروف شرط··· 494

قسم چهاردهم : حرف ردع··· 495

قسم پانزدهم: تاء تأنیث ساکنه··· 495

قسم شانزدهم : تنوین··· 495

قسم هفدهم : نون تأکید··· 495

قسم هجدهم : هاء سکت··· 496

فهرست منابع··· 497

کتابشناسی آثار ملا اسماعیل خاتون آبادی

تصحیح و تحقیق: علی کرباسی زاده

مقدمه محقّق··· 499

تولد، احوال و اساتید··· 499

آثار و تألیفات··· 500

فهرست منابع··· 513

فهرست نسخه های خطی حوزه

ص :21

علمیّه نجف آباد (بخش سوم)

تحقیق: سید محمود نریمانی

مقدمه محقّق··· 517

نسخه های نجف آباد··· 521

فهارس فنی

آیات··· 633

روایات··· 636

ائمه و معصومین علیهم السلام ··· 644

اشخاص··· 646

کتابها··· 666

مکانها··· 684

فرق و مذاهب··· 690

ص :22

ص :23

مقدمه

اشاره

اکنون که دفتر دوازدهم میراث حوزه علمیه اصفهان به محضر فرزانگان تقدیم می گردد، شکر بی حد و عد به درگاه خدا می بریم که تقدیر ذات ربوبی اش تدبیر این جمع را معتضد شد و این دفتر از میراث نیز رنگ حیات یافت.

مجموعه میراث حوزه اصفهان با توجه به تنوع علمی و موضوعی با فراوانی آثار نگاه و توجهی دوباره است به تکاثر حوزه اندیشه شیعی در مکتب اصفهان. این ارث معنوی و انباشتگی ثروت علمی، موهبتی است که پاسداشت آن بایسته و اجتناب ناپذیر است. اگر امروز بخواهیم از مسیر دانش سهمی وافر بپیمائیم و از مأدبه الهی حظّی کامل برگیریم، باید از این خوان نعمت حریصانه توشه برگیریم و خشت امروز علم و کمال و معنویت بر نهاده گذشتگان صالح خویش نهیم و به مسیر انسانیتی که آنان ره سپردند دل بسپریم که: «فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ(1)» آنچه امروز به مهر به دست ما رسیده باید به عشق نگه داری و نگهبانی شود همان گونه که سلف صالح همت کردند. بنگرید گزارشی از بحارالانوارِ معرفتِ نورانیانِ زمین و آسمان، اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام را که این چنین بر ما روایت شده است: کسی به خدمت حضرت زهرا سلام اللّه علیها رسید و از آن حضرت حدیثی از احادیث پدرش را درخواست کرد. حضرت به فضه فرمود آن روایت را که بر کاغذی نوشته شده است بیاور. فضه، کنیز با معرفت فاطمه زهرا علیهاالسلام پس از جستجو اطلاع داد که روایت مورد نظر را نیافته است! حضرت زهرا سلام اللّه علیها ناراحت شدند و فرمودند: «وَیْحَکِ اُطْلُبِیها فَإنَّها تَعْدِلُ عِنْدِی حَسَناً و حُسَیْناً»(2)، وای بر تو پیدایش کن که ارزش این حدیث نزد من با حسن و حسینم برابر است.

====

1_ سوره مبارکه انعام، آیه 90.

2_ دلائل الامامة، ص 65.

ص :24

معرفی رساله های دفتر دوازدهم

در این دفتر نیز آثاری گرانبها از اسفار عالمان اصفهان تحقیق و پژوهش گردیده است که در اینجا به معرفی اجمالی آن می پردازیم.

1_ لباس التقوی

رساله ای است فارسی در تعریف، توصیف و بررسی ابعاد رذیله و ذمیمه غیبت که جناب ملا محمد صالح خاتون آبادی به درخواست مهد علیا مریم خانم بدان پرداخته است و فراغت از حضور در عرصه خاک او را از اتمام آن بی نصیب کرده و فرزند گرام وی ملا محمدحسین خاتون آبادی آن را به اتمام رسانده است. این رساله را می توان در شمار آثار پارسی نهضت پارسی نویسی در دوره صفویه برشمرد که به منظور ترویج علوم و معارف اسلامی در میان فارسی زبانان اتفاق افتاد. نویسنده توجه فراوانی به رساله کشف الریبه فی احکام الغیبه شهید ثانی داشته است.

2_ فضیلت زکات و خمس

این رساله نیز به فارسی نگارش شده و از قلم استوار فقیه و عالم برجسته خاندان خاتون آبادی ملا محمدحسین خاتون آبادی به ظهور پیوسته است. مؤلّف رساله را در یک مقدمه و دو باب و در فصول متعدد در بیان مسائل زکات و خمس تدوین کرده است. این رساله به همت جناب حجت الاسلام مصطفی صادقی تحقیق گردیده است.

3_ الفوائد العشرة

این رساله در بردارنده ده فائده از مجموعه فوائد فقیه و اصولی سترگ مکتب اصفهان، حاج آقا منیرالدین بروجردی اصفهانی است، موضوع این فوائد گوناگون در علوم مختلف اسلامی می باشد و بر مدار یک موضوع قرار نگرفته و به همت جناب حجت الاسلام مهدی باقری سیانی آماده گردیده است.

4_ شرح لسان المیزان

ص :25

از برکات و رشحات قلم سید الاعاظم مولانا بهاءالدین محمد بن محمدباقر مختاری نائینی است که در عرصه علوم معقول و علم منطق پرداخته است. این رساله شرح لسان المیزان خود مؤلّف است که پس از تألیف به خواهش یکی از شاگردانش به صورت مزجی شرح گردیده است، مختاری نائینی در نوع آثار خود با دقت ظرافت، زیبایی و تزیینی خاص مسائل علمی و عقلی را تحلیل و بررسی می کنند و آثار بسیار شایسته و ارزنده ای دارد امید است موفق به تحقیق آثار این بزرگوار بشویم. محقق ارجمند حجت الاسلام سید محمدحسن (پیمان) طباطبایی در مقدمه عالمانه خود بر اثر، نکات بایسته را در احوال و آثار مؤلّف و نیز پیرامون موضوع اثر و شیوه تحقیق آورده اند.

5 _ خلاصة النحو

ترجمه و نگارشی پارسی است از شرح کافیه که به همت بلند عالم پر تألیف اصفهان، بهاءالدین محمد بن حسن اصفهانی مشهور به فاضل هندی صورت انجام پذیرفته است.

این اثر در موضوع ادبیات عرب به زبان فارسی که آن را به طور خلاصه و مجمل بیان نموده اند و می توان گفت که تلخیص و ترجمه ای ارزنده از شرح کافیه مرحوم رضی می باشد. تولد وی در سال 1062 ق در اصفهان و فرزند تاج الدین حسن اصفهانی می باشد، دلیل این که ایشان از اهل اصفهان بوده ولی معروف و ملقب به فاضل هندی گردیده است، این بیان شده است که چون در سن کودکی با پدر خود به هند رفت، به فاضل هندی مشهور گردید. وی پس از 75 سال عمر و مجاهدت علمی در سال 1137 ق دعوت حق را لبیک گفته و در تخت فولاد اصفهان در تکیه ای که به نام خودشان نامیده شده است، دفن گردید.

6_ کتابشناسی آثار خاتون آبادی

این رساله به معرفی آثار عالم بزرگ ملا محمد اسماعیل خاتون آبادی ثانی از بزرگان عصر صفوی پرداخته است و در آن سی و شش اثر از آثار این بزرگ مرد معرفی گردیده است. در خاندان خاتون آبادی دو نفر به نام میر سید محمداسماعیل هستند که هر دو از اعاظم و فحولِ دانشمندان اصفهان به شمار می روند. یکی میر سید

ص :26

محمداسماعیل فرزند میر عمادالدین خاتون آبادی اصفهانی که این کتابشناسی بررسی و معرفی آثار اوست و دیگری میر سید محمد اسماعیل بن میر سید محمدباقر خاتون آبادی که پدربزرگ ملا اسماعیل خاتون آبادی ثانی است.

در ابتدای این رساله محقق محترم آقای علی کرباسی زاده شرحی از احوالات وی نیز ارائه کرده است.

7_ فهرست نسخه های خطی حوزه علمیه نجف آباد

این مجموعه بخش سوم و پایانی فهرست نسخه های خطی حوزه علمیه نجف آباد است که تقدیم محضر گرامیان می شود. این بخش نیز شامل بیش از یکصد نسخه خطی حوزه علمیه نجف آباد است که تاکنون فهرستی از آن ارائه نگردیده بود، و اکنون به خواست خدا به محضر علاقمندان و محققان تراث اسلامی تقدیم می گردد.

در پایان از سروران عزیز همکار در دفتر احیاء تراث مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان جناب حجت الاسلام سید محمود نریمانی که همت و دقت های علمی ایشان بسیار مؤثر و راه گشا بود و نیز آقایان سید مصطفی موسوی بخش و مصطفی صادقی که چاپ رساله را پیگیری کردند و سرکار خانم صدری و پوری که صبورانه حروف نگاری و صفحه آرایی این اثر را انجام داده اند سپاسگزارم.

امیدوارم این مجموعه و همکاران، مورد توجه و لطف حضرت ولی عصر عجل اللّه تعالی فرجه قرار گرفته و حیات طیبه همه سروران به برکت عنایات خاص آن حضرت تضمین گردد.

آمین _ و الحمد للّه رب العالمین

دفتر احیاء تراث

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان

محمّدجواد نورمحمّدی

ص :27

ص :28

ص :29

ص :30

لباس التّقوی در حرمت غیبت

اشاره

مؤلّف: ملا محمدصالح و ملا محمدحسین خاتون آبادی

محقق: محمدجواد نورمحمدی

بسم اللّه الرحمن الرحیم

مقدمه محقق

اشاره

آنچه در این اثر به محضر تراث پژوهان و علاقمندان متون اخلاقی تقدیم می گردد، رساله لباس التقوی در تحقیق معنی غیبت و بیان حرمت آن می باشد. در این تقدیم به بررسی چند نکته ضروری می پردازیم.

از آنجا که این اثر از داماد علامه مجلسی، ملا محمدصالح ثانی خاتون آبادی بوده و ایشان موفق به تکمیل آن نگردیده اند، پس از آن فرزندش ملا محمدحسین به اتمام آن مبادرت ورزیده اند، نگاهی به شرح حال این پدر دانشمند و اشاره ای به حیات فرزند فرزانه اش می افکنیم.(1)

====

1_ از آنجا که دوست گرامی جناب حجت الاسلام مصطفی صادقی زحمت تحقیق رساله فضیلت زکات و خمس از جناب میر محمدحسین خاتون آبادی را کشیده اند و در مقدمه درباره میر محمدحسین خاتون آبادی سخن رانده اند از آوردن تفصیل شرح حال خودداری کردم و بررسی احوال آن جناب را به رساله ایشان که در پی همین رساله آمده است حوالت می دهم.

ص :31

پیش از پرداختن به زندگی این پدر و پسر دانشمند شایسته است آنچه را علامه فقید سید محمدعلی روضاتی درباره این خاندان و دو بزرگوار آورده اند، تقدیم خوانندگان کنیم. ایشان در کتاب دومین دو گفتار آورده اند: خاندان علمی و روحانی سادات حسینی خاتون آبادی اصفهان از عصر مرحوم علاّمه مولانا محمدباقر مجلسی (1037 _ 1110) تا چند قرن شهرت و اعتبار بسزایی داشته و ذکرِ خیر آنان در عموم کتب تراجم و انساب به خصوص اجازه نامه های روایتیِ دو سه قرن اخیر حضوری چشمگیر دارد. به خصوص که یکی از سرآمدانشان مرحوم میر محمدصالح به همسری یکی از صبایای علاّمه مجلسی نائل گردیده و مادرِ آن کریمه هم خواهر علاّمه جلیل میر سیّد علاءالدین گلستانه (متوفای 1100) از شارحان به نام نهج البلاغه و از خاندان های اصیل بوده است.

از چنان پدر و مادرِ والاگهر فرزندی به نام میر محمدحسین پدید آمد که بالاخره عالم ممتاز و نامدار زمان خود و به دامادی خالویش ملا محمدصادق فرزند علامه مجلسی مُباهی گردید و در اصفهان به اقامه جمعه و جماعت و دیگر انواع افاضات پرداخت و چندین تألیف مفید به فارسی و عربی از خود به جای گذارد و در سالهای پایانی حیات، منصبِ شیخ الاسلامی به وی تفویض شد که پدر نیز امام جمعه و هم شیخ الاسلام بوده.(1)

این خاندان بزرگ علمی دانشوران ممتازی را در خود پرورش داده است و تعدادی از آنان، از عالمان فراوان تألیف مدرسه علمی اصفهان به شمار می روند.(2)

نگاهی به زندگی میر محمدصالح خاتون آبادی

عالم بزرگوار میر محمدصالح ثانی فرزند عبدالواسع، فرزند محمدصالح اول، فرزند اسماعیل اول، فرزند عمادالدین، از معاریف علما و اکابر فقهای دوره صفویه و شاگرد و داماد علاّمه مولی محمدباقر مجلسی بوده است. آن جناب به سال 1058 قمری(3) به

====

1_ دومین دوگفتار، ص 58 و 59، با اندکی دخل و تصرّف.

2_ بنگرید به فهرستواره دستنوشته های ایران «دنا»، ج 11، ص 447 ذیل خاتون آبادی.

3_ الذریعه، ج 6، ص 289، ذیل عنوان 1556.

ص :32

دنیا آمده و در فقه و کلام و حدیث استاد بوده است و همه معاصران و بزرگان و شرح حال نویسان از او به بزرگی یاد کرده اند.

وی ابتدا از شاگردان میرزای شیروانی بوده و بعد از وفات او به محضر درس علامه مجلسی وارد گردید و پس از آن پیوسته ملازم درس و بحث او بود و افتخار دامادی او را نیز پیدا کرد. میر محمد صالح در کتاب حدائق المقربین که از تألیفات خود او است می گوید:

«در اوائل حال، این قاصر بسیار حریص بودم در تحصیل علوم عقلی و همه اوقات خود را صرف کتب حکمت می نمودم تا آنکه به وسیله حج بیت اللّه الحرام به خدمت علامه مجلسی مربوط شدم و به برکت او هدایت یافتم و به تتبّع کتب فقه و حدیث و علوم دینی مشغول شدم و مدت چهل سال عمر خود را در خدمت او گذرانیدم و از فیوضات او متمتع و بهره مند می گردیدم و استجابت دعوات و کرامات از آن معدن خیرات مشاهده نمودم».(1) میر محمدصالح حسینی خاتون آبادی در سال 1085 قمری در حالی که 27 ساله بوده از علامه مجلسی اجازه روایت گرفته است.(2)

از دیگر استادان آن بزرگوار علامه آقا حسین خوانساری است. خاتون آبادی در رسالة التهلیلیه خود از شرح دروس این استادش نقل مطلب می کند و از او با «ادام اللّه تأییده» یاد می کند.(3)

آن جناب همچنین در نزد ملا میرزا شیروانی شاگردی کرده است.(4)

از شاگردان میر محمدصالح خاتون آبادی نیز چند تن را می شناسیم: 1_ شارح صحیفه سجادیه سید عبدالرحیم بن محمد حسینی موسوی شهرستانی است که در شرح خود «شفاء الصدور فی شرح الزبور» که شرح مفصّل فارسی ارزشمندی بر صحیفه سجادیه امام سجاد علیه السلام است از استاد خود چنین یاد می کند: «و اجازه داده است این بی بضاعت را استاد محقق مدقق که جمع کرده است مابین شرف و بهاء و محاسن صوری و معنوی، جامع معقول و منقول، حاوی فروع و اصول، فرید عالی مقدار و سید صاحب

====

1_ رجال اصفهان، ج 1، ص 55 به نقل از نسخه خطی حدائق المقربین.

2_ الذریعه، ج 6، ص 289.

3_ همان، ج 4، ص 516.

4_ زندگینامه علامه مجلسی، ج 2، ص 50.

ص :33

قدر و اقتدار مولانا و مقتدانا و من به فی الشرعیات استادنا میر محمدصالح حسینی متعنا اللّه ببقائه و وجوده و افاض علی العالمین فیوضاته و تحقیقاته و مدّ ظله السامی الی یوم القیامة...».(1)

از زندگی این شاگرد خاتون آبادی اطلاعات فراوانی در دست نیست. آنچه می دانیم علاوه بر شرح صحیفه سجادیه، رساله ای در فضیلت و وجوب نماز جمعه،(2) ترجمه ثواب الأعمال شیخ صدوق و بنابر آنچه در فهرست کتابخانه آصفیّه هند آمده است: چند کتاب در سلوک و یک تفسیر نیز برای آیات معضلات قرآن کریم از ایشان باقی مانده است.(3)

2_ از دیگر شاگردان او مولی ابوالحسن شریف عاملی بن محمدطاهر بن عبدالحمید خواهرزاده میر محمدصالح است و خود جد صاحب جواهر است.(4)

3_ سومین شاگرد او شیخ احمد بن اسماعیل جزائری است.(5)

4_ همچنین فرزندش امیر محمدحسین خاتون آبادی نیز در زمره مجازان از پدر بوده و در محضر وی شاگردی کرده است.(6)

5 _ باز احمد بن محمد مهدی شریف خاتون آبادی را نیز شاگرد وی دانسته اند. علامه روضاتی در معرفی حاشیه کتاب من لا یحضره الفقیه ملا صالح خاتون آبادی آورده است: حواشی چندی است... که احمد بن محمدمهدی شریف خاتون آبادی شاگرد محشی آنها را به خطّ محشی و پس از فوت او یافته و استنساخ کرده است.(7)

6_ شیخ احمد جزائری در اجازه ای که برای شیخ عبدالنبی بن مفید بحرانی شیرازی در سال 1150 ق نوشته میر محمدصالح خاتون آبادی را از شیوخ اجازه خویش قلمداد کرده است.(8)

وی را تألیفات و تصنیفات زیادی است از آن جمله:

====

1_ نسخه های خطی شروح و ترجمه های صحیفه سجادیه، ص 171 _ 172.

2_ مقاله محمد برکت درباره نسخه خطی شفاء الصدور.

3_ نسخه های خطی شروح و ترجمه های صحیفه سجادیه، ص 172.

4_ زندگینامه علامه مجلسی، ج 2، ص 15.

5_ همان، ص 50.

6_ همان، ص 32.

7_ فهرست کتب خطی اصفهان، ج 1، ص 334.

8_ تراجم الرجال، ج 1، ص 101، رقم 170.

ص :34

1_ حدائق المقربین فی الکشف عن أحوال الملائکة و الأنبیاء و الائمة و السفراء و السادات و العلماء. وی در این کتاب شرح حال سی نفر از علمای بزرگ که بعضی از آنها معاصر وی بوده اند را آورده است.(1) 2_ شرح من لایحضره الفقیه.(2) 3_ شرح استبصار. 4_ ذریعة النجاح فی اعمال السنة(3)، این اثر در زمان شاه سلیمان صفوی تألیف شده و قبل از تألیف زادالمعاد علامه مجلسی بوده است. چنین نقل شده است که علامه مجلسی قبل از تألیف زادالمعاد مردم را به عمل به این کتاب توصیه می فرموده است.(4) 5 _ الایمان و الکفر و تحقیق معناهما. 6_ روادع النفوس در اخلاق.(5) 7_ الانوار المشرقة. 8_ تقویم المؤمنین. 9_ حدائق الجنان.(6) 10_ تکمله مرآت العقول علامه مجلسی بنا به وصیت علامه مجلسی. 11_ تفسیر سوره حمد. 12_ تفسیر سوره توحید. 13_ التهلیلیه فی بیان حکم التهلیل فی آخر الإقامه و أنه مرّةٌ او مرتان(7). 14_ رساله ای در خلف وعده. 15_ رسالة الهلالیة، آقا بزرگ نسخه ای از این رساله را که همراه با حواشی فراوان مؤلف است در کتابخانه طهرانی در سامرا دیده است.(8) 16_ المزار. 17_ منهج الشیعه فی تقویم الشریعة. 18_ اثبات العصمة.(9) 19_ اسرار الصلوة. 20_ اصول العقاید. 21_ جامع العقاید. ناتمام.(10) 22_ الحدیقة السلیمانیة.(11) 23_ لباس التقوی در

====

1_ استاد بزرگوار ما آیت اللّه سید محمدعلی روضاتی شرح و توضیحی مفصل درباره این کتاب در فهرست کتب خطی اصفهان، ج 1، ص 346، آورده است.

2_ استاد علامه سید محمدعلی روضاتی قدس سره در فهرست کتب خطی اصفهان، ج 1، ص 334 در معرفی نسخه 318 با عنوان حاشیه کتاب من لا یحضره الفقیه از آن چنین یاد کرده است: «حواشی چندی است بر کتاب من لا یحضره الفقیه مرحوم شیخ صدوق از باب میاه تا نماز میّت که احمد بن محمد مهدی شریف خاتون آبادی _ شاگرد محشّی _ آنها را به خط محشّی و پس از فوت او یافته و استنساخ کرده است» شاید این حواشی همین اثر باشد که تراجم نگاران از آن با عنوان شرح من لا یحضره الفقیه یاد کرده اند. واللّه العالم.

3_ در فهرست وزیری یزد، ج 3، ص 1048 نسخه 1770 آورده: ذریعة النجاح در نجوم و به فارسی است و این نسخه قسمت خداشناسی کتاب است. امّا در موضوع خطا کرده است. علامه روضاتی در فهرست کتب خطی اصفهان، ج 1، ص 387 _ 389 به معرفی مفصل آن پرداخته است.

4_ الذریعه، ج 10، ص 32.

5_ ر. ک به: فهرست کتب خطی اصفهان، ج 1، ص 415 _ 416.

6_ مناقب الفضلاء، میر محمدحسین خاتون آبادی؛ تکملة الذریعه، ج 1، ص 301.

7_ الذریعه، ج 4، ص 516.

8_ همان، ج 11، ص 230.

9_ تکملة الذریعه، ج 1، ص 18.

10_ از آن با عنوان الجامع فی الاصول و العقاید نیز نام برده شده است. زندگینامه علامه مجلسی، ج 2، ص 50.

ص :35

حرمت غیبت. 24_ تهذیب الاخلاق، میر محمدصالح در کتاب حدائق المقربین می فرماید: سیم: خلوص نیت... و تحقیق آن مراتب و معانی و توضیح... در کتاب تهذیب الاخلاق ایراد نموده ام.(1) 25_ مفاتیح الغیب، مؤلّف از آن در کتاب حدائق المقربین خود یاد کرده است.(2) 26_ وظائف التلاوة، فرزندش میر محمدحسین خاتون آبادی در کتاب: «خزائن الجواهر سلطانی» از آن نقل کرده است.(3) 27_ کشف النقاب. 28_ النجم الثاقب فی اثبات الواجب. 29_ تحفة الصالحین. 30_ رساله ای در ذکر علمایی که سنی بودند و بعد شیعه شدند. 31_ آداب سنّیه به فارسی و در مسائل مربوط به بردگان است که طی سه مقاله تحریر شده است.(4)

میر محمدصالح اولین کسی است که از این خاندان به مقام شیخ الاسلام و امامت جمعه اصفهان منصوب گردیده است و پس از وی منصب امامت جمعه تا سالیان متمادی در میان فرزندان او باقی بود.

وفات وی را به سال 1116 و بعضی 1126 قمری نوشته اند که عمر مبارکش 58 یا 68 سال بوده و قبرش در نجف اشرف است.(5)

اشارتی به زندگی میر محمّدحسین خاتون آبادی

میر محمّدحسین خاتون آبادی فرزند میر محمد صالح عالم فاضل زاهد و محقّق جلیل القدر؛ فقیه جامع و از اکابر علمای شیعه به شمار می آید. آن جناب در انواع علوم ماهر بوده، و خطّ را نیکو می نوشته، و در نزد شاه سلطان حسین صفوی کمال قدرت را داشته، و خود نواده دختری علاّمه مجلسی است. تاریخ تولد او معلوم نیست، امّا پس از پدر به امام جمعه منصوب گردیده است و معلوم می شود که در آن حال لیاقت

====

1_ علامه سید محمدعلی روضاتی آورده اند که صحیح «حدیقه سلیمانی» است. زندگینامه علامه مجلسی، ج 2، ص 50، پاورقی 2.

2_ تکملة الذریعه، ج 1، ص 235.

3_ همان، ج 2، ص 772.

4_ همان، ج 2، ص 880.

5_ توضیح مفصل اثر را در فهرست کتب خطی اصفهان، علامه روضاتی، ج 1، ص 15 _ 8، نسخه 3 بنگرید.

6_ رجال اصفهان، دکتر سید محمدباقر کتابی، ص 54 _ 56، با اندکی دخل و تصرّف.

ص :36

و شایستگی داشته و در سن کمال بوده است.

آثار و تألیفات

از مرحوم ملا محمدحسین خاتون آبادی آثار متعدد و متنوعی شمارش گردیده است که بیش از سی اثر ارزنده از ایشان برجای مانده است. هرچند برخی آثار بسیار کم برگ و بار است، امّا در کتابهای اصحاب تراجم به عنوان یک اثر قلمداد شده است. از جمله آثار این بزرگ مرد می توان به: 1_ احوال العلماء من اقارب المؤلّف، 2_ اسماء من استبصر من العلماء، 3_ الالواح السماویه، 4_ رساله ای در تحقیق بداء، 5 _ ترجمه الجنة الواقیه والجنة الباقیه، 6_ خزائن الجواهر سلطانی، 7_ ملحقات صحیفه سجادیه، 8 _ مناقب الفضلاء، 9_ المواهب السنیة فی کشف معضلات الروضة البهیة، 10_ نوروزیه، 11_ وسیلة النجاة اشاره کرد.

میر محمدحسین خاتون آبادی در شب دوشنبه 23 شوال 1151 قمری در اصفهان وفات یافت، جنازه وی به مشهد مقدس منتقل گردید و در آن ارض اقدس در جوار علی بن موسی الرضا علیه السلام مدفون گردید.

شیوه تحقیق رساله

از این رساله دو نسخه یافت شده است:

1_ تهران، مجلس شورای اسلامی، نسخه شماره 18502، که این نسخه با نسخه اصل مقابله گردیده است. در پایان این نسخه آمده است: قد وقع المقابلة مع نسخة الاصل بقدر الوسع و الطاقة الاّ ما زاغ عنه البصر و کتب العبد الخاطی ابن محمد... محمد امین الحسینی عفی عنهما. همچنین از حاشیه ای که در نسخه وجود دارد و در پایان آن آمده است: «منه دام ظله» به دست می آید نسخه در زمان حیات مؤلّف کتابت شده است و این نیز بر ارزش این نسخه می افزاید.

2_ نسخه قم، مسجد اعظم، ش 13/569، که بدون تاریخ کتابت و 29 برگ می باشد.

از این دو نسخه، نسخه مجلس را که هم دقیق تر بود و هم قدمت آن بیشتر، اصل قرار داده ایم و مواردی از اختلاف را که برای محقق پژوهشگر مفید است در پاورقی ها ثبت

ص :37

کرده ایم. برخی اختلافات نشان از بی دقتی یا کم اطلاعی کاتب نسخه مسجد اعظم دارد که آوردن این اختلاف نسخه ها سودی نداشت و از آوردن آن احتراز شد. البته در مواردی اندک نیز متن مسجد اعظم را ترجیح داده ایم و آن را در متن ثبت کرده ایم.

این اثر حدود 25 سال قبل از فوت میر محمدصالح در ربیع الاول سال 1126 به نگارش درآمده است و اگر بپذیریم که پدر به سال 1126 ق رحلت کرده، در حالی که 1116 ق را نیز ذکر کرده اند، تألیف اثر به ابتدای شروع مناصب اجتماعی دینی و انتصاب میر محمدحسین خاتون آبادی به امامت جمعه بوده است.

علاوه بر این از آنجا که از مقدمه رساله می دانیم میر محمدصالح خاتون آبادی در زمان حیات خود موفق به اتمام رساله نشده و فرزند گرامی ایشان میر محمدحسین به تکمیل آن پرداخته است و نیز تاریخ فراغت از رساله در ربیع الاول سال 1126 می باشد، چنین احتمال می رود که تاریخ فوت مرحوم میر محمدصالح همان 1116 ق صحیح باشد نه سال 1126 ق. هر چند این احتمال ضعیف نیز می رود که میر محمدصالح در ابتدای سال 1126 ق فوت کرده باشد و فرزندش بلافاصله به تکمیل اثر پرداخته است. والعلم عند اللّه.

در این رساله روایات و نقل قول ها مستندسازی شده است. ابتدا نظر بر این بود که متن عربی روایات که اغلب فارسی است در پاورقی بیاید امّا از آنجا که این کار حجم رساله را مفصل کرد، لذا به آوردن مآخذ روایات اکتفا کرده ایم. دیگر مراحل تحقیق را نیز به رسم پژوهش تراث پی گرفته ایم. امید است زمینه پژوهش دیگر آثار این دانشمند بزرگ فراهم آید تا بتوان بر اساس پژوهش آثار آن جناب و امثال و اقران ایشان به ترسیم نمایی دیگر از تاریخ تمدّن و تفکر اسلامی پرداخت. ان شاء اللّه.

والسلام _ محمدجواد نورمحمدی

هفدهم ربیع الاول 1436

ص :38

برگ اول نسخه خطی لباس التقوی

ص :39

برگ آخر نسخه خطی لباس التقوی

ص :40

خطبه مولف

اشاره

الحمدللّه الذی حرّم الغیبة والبَهْت والنمیمَة علی عباده والصلوة علی اشرف المرسلین و خیرالاوّلین والآخرین مُحمّد والاصفیآء الطاهرین من عترته و اهل بیته و اولاده.

امّا بعد، چنین گوید فقیر عفواللّه الغنی، محمّدحسین بن محمّد صالح الحُسینی حشرهما اللّه مع موالیهما الطاهرین یوم الدّین که: چون خاطر خطیر نوّاب قمر رکاب، خورشید احتجاب، فاطمی انتساب، مهد عُلیا، ستر کبری، بانوی عرصه جهان، بلقیس عرش دوران، ناموس العالمین، عصمة الدنیا والدّین سمیّه، مصدُوقه کریمه «یَا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ وَ اسْجُدِی وَ ارْکَعِی مَعَ الرَّاکِعِینَ(1)»، أدامَ اللّه أیّامَ توفیقاتها و تأییداتها(2) متعلّق بتحقیق مسئله غیبت گردیده از والد علاّمه ام طاب ثراه و جعل الرفیق الاعلی مأواه حقیقت آن را مسئلت نمودند و آن غریق بحر رحمت و غفران رساله[ای] در این باب شروع نموده در خلال آن بنابر لزوم(3) جریان تقدیر خداوند بصیر خبیر اجابت ندای حقّانیّت انتمای «کُلُّ نَفْسٍ ذَآئِقَةُ الْمَوْتِ(4)»، نموده، به فردوس جنان و ریاض رضوان شتافت و این بی بضاعت قلیل الاستطاعة با وجود تواتر مِحَنْ وآلام و توارد فِتَنْ و اسقام و تشویش بال و اختلال احوال به اتمام آن مأمور گردید. لهذا بنابر مضمون مشهور «المامور معذور» به تحریر و اتمام این رساله پرداخت و این رساله به «لباس التّقوی» مسمّی ومرتّب است بر مقدّمه و شش باب. و علی اللّه التوکّل فی جمیع الابواب.

====

1_ سوره مبارکه آل عمران، آیه 43.

2_ مریم بیگم عمه شاه سلطان حسین صفوی (1135 _ 1105 ق) بوده است. وی مدتی وزیری مریم بیگم را عهده دار بوده است.

3_ مسجد اعظم: «بنا لزوم».

4_ سوره مبارکه آل عمران، آیه 185 و سوره مبارکه انبیاء، آیه 35.

ص :41

مقدّمه در بیان معنی غیبت و تحقیق حقیقت آن

بدانکه علمای شیعه(1) رضوان اللّه علیهم گفته اند که: غیبت در اِصطلاح اهل شرع آن است [2] که نسبت دهی انسان معیّنی را در حالت غیبتِ او به چیزی که در او باشد، ولیکن خوش نیاید او را که او را به آن چیز نسبت دهند و آن چیز را در عرف نقص او شمارند به شرط آنکه نسبت دادنِ تو به قصد مذمّت و پست کردن مرتبه آن شخص بوده باشد. خواه این نسبت دادن به قول باشد یا به فعل و خواه صریح باشد یا کنایه.

قیود هشت گانه تعریف غیبت
اوّل: غیبت انسان باشد

باید که غیبت کرده شده انسان باشد، چه اگر غیر انسان باشد مذمت آن غیبت نیست.

دوم: معین باشد نه مبهم

معیّن باشد، چه اگر مبهم باشد مانند آنکه گوئی: یکی از اهل این شهر فاسق است، غیبت نیست و بدانکه مراد از معیّن آن است که نزد شنونده غیبت معلوم باشد که مراد کیست هرچند به سبب قراین خارجه باشد، چنانچه هرگاه گوید مثلا که: بعضی از آن جماعت که امروز به نزد ما آمدند، چنان و چنان است و حاضران به قراین فهمند که مراد او زید است.

و عالم ربّانی شیخ بهاء الدّین محمّد عاملی طاب ثراه گفته: اگر گویند: یکی از دو حاکم شرع این بلد فاسق است، ظاهر این است که غیبت باشد و حال آنکه شخص معیّنی را یاد نکرده اند. پس اولی این است که گفته شود: شخصی معیّن یا در حکم معیّن مانند این مثال.

سوم: غایبانه باشد در جلوی او

غایبانه او باشد، چه اگر در حضور باشد آن را ایذا می نامند و غیبت نیست هرچند آن نیز بد است، چنانچه از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: «واجب است از

====

1_ بنگرید: تنبیه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعه ورام)، ج 1، ص 125، باب الغیبة؛ جامع السعادات، ج 2، ص 226، الغیبة.

ص :42

برای مؤمن بر مؤمن آنکه خیرخواه او باشد در حضور او و غیبت او».(1)

و در حدیث دیگر فرمود که: «حق مؤمن بر مؤمن آن است که او را به دل دوست [3[ دارد» و بسیاری از حقوق را فرمود، آنگاه فرمود که: «بروی او اُفْ نگوید که اگر اُف بگوید، دوستی از میان ایشان برطرف شود و اگر بگوید تو دشمن منی یکی از ایشان کافر باشد، زیرا که اگر دروغ گفته است، خود کافر است و اگر راست گفته است، آن دیگری کافر است»؛ یعنی صاحب گناه کبیره است، «و چون او را به تهمتی متّهم سازد، ایمان در دلش بگدازد، چنانچه نمک در آب می گدازد».(2)

چهارم: آنچه اسناد می دهد در او باشد

آن چیزی که به او اسناد می دهد در آن شخص باشد، چه اگر نباشد در او آن تهمت است و غیبت نیست. چنانچه در حدیث وارد شده که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: «آیا می دانید که غیبت چیست؟ صحابه گفتند: خدا و رسول بهتر می دانند.

فرمود که: غیبت آن است که یاد کنی برادر خود را به چیزی که او را ناخوش آید، گفتند: اگر در او باشد، آنچه می گوئیم نیز غیبت است؟ فرمود: اگر در او باشد، آنچه می گوئی غیبت او کرده ای و اگر نباشد در او، بهتان زده[ای] بر او».(3)

و در حدیث دیگر منقول است که: «حرف شخصی در خدمتِ آن حضرت مذکور شد. بعضی گفتند که: چه بسیار عاجز است این مرد، پس آن حضرت فرمود: غیبت کردید مصاحب خود را! گفتند که: آنچه گفتیم در او هست! فرمود: اگر در او نمی بود بهتان زده بودید بر او».(4)

و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که: «غیبت آن است که در برادرِ مؤمن عیبی و گناهی را بگوئی که حق تعالی آن را بر او پوشیده باشد و بهتان آن است که درباره او چیزی بگوئی که در او نباشد».(5)

====

1_ الکافی، ج 2، ص 208، باب نصیحة المؤمن، حدیث 2؛ وسائل الشیعة، ج 16، ص 381، باب وجوب نصیحة المؤمن، حدیث 2.

2_ الکافی، ج 2، ص 171، باب حق المؤمن علی أخیه و أداء حقه، حدیث 7؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 207، باب وجوب أداء حق المؤمن، حدیث 10، نص روایت این چنین است: «إن من حق المؤمن علی المؤمن المودة له فی صدره... و أن لایقول له: أف و إذا قال له: أف فلیس بینهما ولایة و إذا اتهمه انماث الایمان فی قلبه کما ینماث الملح فی الماء».

3_ کشف الریبة عن أحکام الغیبة، ص 5، فی تعریف الغیبة.

4_ همان، ص 285.

ص :43

پنجم: امری بشد که او را ناخوش آید

آن عیبی را که یاد می کنی، امری باشد که او را ناخوش آید اظهار آن. چه اگر او را بد نیاید آن غیبت نیست. مانند آنکه یاد کنی فاسقی را به فسقی که آن را بد نمی داند. چنانچه گویند که: فلان شخص فحّاش است یا سفّاک است [4] و امثال اینها از عیوبی که بعضی بد نمی دانند، بلکه کمال خود می شمارند.

ششم:آن عیب را در عرف نقص شمارد

آن عیب را در عرف نقص شمارند، چه اگر شایع شده باشد اسنادِ آن عیب به او به حدّی که آن را نقص ندانند، مانند آنکه شخصی شهرت کرده باشد به فلان اعمی یا فلان اعرج و امثال اینها، آن غیبت نخواهد بود.

هفتم: به قصد مذمّت باشد

به قصد مذمّت باشد نه به جهت اغراض دیگر. مانند آنکه عیب آن شخص را نزد طبیب مذکور سازند تا آن را معالجه کند یا به نزد پادشاهی گویند که فلان شخص اَعْمی یا زمین گیر است تا بر او ترحّم کند.

هشتم: مردم آن عیب را ندانند

مردم آن عیب را ندانند و بدانکه از حضرت امام موسی کاظم منقول است که: «هرکه برای شخصی چیزی گوید که مردم آن را دانند آن غیبت نیست»(1) و پوشیده نیست که از این حدیث شریف مستفاد می شود قید دیگر که علما [ذکر[ نکرده اند و آن اینست که آن عیب را مردم یعنی حضّار مجلس ندانند. واللّه یعلم.

باب اوّل: در بیان حرمتِ غیبت و سرّ حرمتِ آن

اشاره

بدانکه غیبت مستلزم مفاسد عظیمه کلّیّه ای است که منافی غرض خداوند حکیم است و سایر معاصی چنین نیست، بلکه موجب مفاسد جزئیه است و بیان این مدّعا آن است که مقصودِ کلّی از خلق عالم و ایجاد بنی آدم آن است که همگی بنی نوع انسان بندگی خداوند خالق و اطاعتِ او نمایند در اوامر و نواهی تا به وسیله بندگی، بندگان را قربی به جناب اقدس الهی حاصل و به سعادتِ اخروی ابدی فایز گردند و این اطاعت و بندگی و اجتماع همگی بندگان بر این طریقه که موصل به جنّات عالیه است، تمشیت(2)

====

1_ الکافی، ج 2، ص 358، باب الغیبة والبهت، حدیث 7؛ امالی شیخ صدوق، ص 417، المجلس الرابع و الخمسون، حدیث 17.

2_ الکافی، ج 2، ص 358، باب الغیبة و البهت، حدیث 6؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 289، باب المواضع التی تجوز فیها الغیبة، حدیث 3.

3_ لغت نامه دهخدا: ترقی، برتری و استحکام.

ص :44

نیابد و میسّر نگردد، مگر به معاونت و معاضدت بعضی از بندگان بعض دیگر را. و این معنی حاصل نشود، مگر به قلع و قمع هوا و حسد و کینه و عداوت و دشمنی و رسوخ و استحکام محبّت و دوستی و صداقت و خیرخواهی [5] فیمابَین ایشان.

منقول است که: «سزاوارترین مردم به گناه کار بودن، سفیه بی عقلی است که مسلمانان را غیبت کند و ذلیل ترین مردم آن کسی است که خفیف و خوار کند مردم را»(1) و در حدیث دیگر از حضرت صادق علیه السلام مروی است که: «غیبت یکدیگر نمودن موجب هیجان عداوت و دشمنی و زوال محبت و دوستی و سبب وقوع افتراق و رفع اتفاق و حصول نفاق می گردد»(2) و ضدّ آن مقصود کلّی که مهمِّ اصلی است حاصل می شود.

و از اینجاست که در آیات و اخبار مذمّت های بیشمار از برای غیبت وارد شده است و آنها بر چند نوع است:

آیات و اخبار نهی از غیبت

نوع اوّل: آنچه در آیات و اخبار نهی از آن فرموده اند، چنانچه حق تعالی در قرآن مجید می فرماید که: «وَ لاَ یَغْتَب بَّعْضُکُم بَعْضًا أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَن یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتًا(3)»؛ یعنی: «غیبت نکند بعضی شما بعض دیگر را، آیا دوست می دارد احدی از شما اینکه بخورد گوشت برادر خود را در حالی که مرده باشد؟».

و در حدیث واقع شده است که: «هرکه بخورد گوشت برادر مؤمن خود را یعنی او را غیبت کند. در قیامت امر کنند او را که بخورد گوشت برادر میته خود را چنانکه خوردی در دار دنیا و او خُورَد و فریاد زند و بر او ناگوار باشد».(4)

و در حدیث دیگر وارد شده که: « روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله امر کرد که سنگسار کنند زناکاری را، پس شخصی به دیگری گفت: می کشید این مرد را همچنانکه سگ را می کشند، پس آن حضرت به مُرداری گذشت و فرمود که بخورید از این مردار، گفتند: یا

====

1_ امالی شیخ صدوق، ص 73، المجلس السادس، حدیث 4؛ من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 396، حدیث 5840.

2_ این روایت در منابع روایی یافت نشد.

3_ سوره مبارکه حجرات، آیه 12.

4_ تنبیه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعه ورام)، ج 1، ص 124، باب الغیبة؛ کشف الریبة عن أحکام الغیبة، ص 9، فی الترهیب من الغیبة.

ص :45

رسول اللّه! چگونه آن را بخوریم و حال آنکه متعفّن و بد بو شده است، فرمود که: آنچه رسید به شما از غیبت برادر خود بدبوتر بود از این مردار».(1)

و از حضرت صادق علیه السلام منقول است که [6] فرمود: «حق تعالی دشمن دارد خانه[ای] را که پر از گوشت باشد و دشمن دارد گوشت فربه را، عرض نمودند که: ای فرزند رسول خدا! ما دوست می داریم گوشت را و حال آنکه خانه های(2) ما از گوشت خالی نیست، فرمود که: مراد نه آن است که فهمیدید! بلکه مراد خانه ای است که گوشت های مردم را خورند به غیبت، و گوشت فربه آن کسی است که از روی تکبّر راه رود».(3)

و به سند صحیح از حضرت رسول صلی الله علیه و آله منقول است: «هیچ ورعی بهتر نیست از اجتناب از محارم الهی و از بازداشتن خود از اذیّت مسلمانان و غیبت مسلمانان».(4) و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله منقول است که: «نشستن در مسجد و انتظار نماز بردن عبادت است مادام که حدث نکنی. گفتند: یا رسول اللّه! حدث کدام است؟ فرمود: آن است که غیبت برادر مؤمن خود کنی».(5)

و در حدیث دیگر فرمود که: «همه چیز مسلمانان بر مسلمان حرام است، خون او و مال او و عِرْض او».(6) و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله منقول است که فرمود: «حسد مبرید و بر یکدیگر خشم مورزید و غیبت نکند بعضی از شما بعض دیگر را و باشید ای بندگان خدا برادران یکدیگر».(7)

====

1_ همان.

2_ در نسخه: خانهای.

3_ عیون اخبار الرضا علیه السلام ، ج 1، ص 280 _ 281، باب فیما جاء عن الامام علی بن موسی علیهماالسلام من الاخبار المتفرقة، حدیث 87؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 283، باب تحریم اغتیاب المؤمن و لو کان صادقا، حدیث 17.

4_ الکافی، ج 8، ص 244؛ کتاب الروضة، حدیث 338؛ علل الشرائع، ج 2، ص 559، باب العلة التی من أجلها أمر الانسان أن ینظر إلی من هو دونه، حدیث 1.

5_ امالی شیخ صدوق، ص 506، المجلس الخامس والستون، حدیث 11؛ روضة الواعظین، ص 470، مجلس فی ذکر حفظ اللسان والصدق و الاشتغال عن عیوب الناس.

6_ امالی سید مرتضی، ج 3، ص 82، المجلس الثامن والاربعون؛ منیة المرید، ص 327، الکلام فیه بما لایحل من کذب و غیبة.

7_ تنبیه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعه ورام)، ج 1، ص 123، باب الغیبة؛ کشف الریبة عن أحکام الغیبة، ص 6، فی اثبات حرمة الغیبة.

ص :46

گفت: «عرض کردم به خدمت آن حضرت که تعلیم فرما به من چیزی که نفع برم از آن. فرمود که: کم مشمار نیکی و احسان را هرچند به ریختن آب باشد به کوزه سائل و ملاقات کن برادر مؤمن خود را به گشاده روئی و چون غایب باشد برادر مؤمن تو، غیبت مکن او را».(1)

و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام منقول است که فرمود که: «یاد کنید برادر مؤمن خود را در وقتی که از شما غایب باشد به نیکوتر از آنچه می خواهید که او یاد کند شما را غایبانه».(2) و در حدیث دیگر فرمود که: «تأثیر غیبت در دین مرد مسلمان زودتر از تأثیر خوره است در جوفِ او».(3)

و به سند معتبر مروی است که: «شخصی [7] به حضرت امام زین العابدین علیه السلام عرض نمود که: فلان شخص شما را گمراه و مبتدع می داند، پس آن حضرت فرمود که: حق هم نشینی او را رعایت نکردی که سخن او را به من نقل کردی و حقّ مرا رعایت نکردی که چیزی که من نمی دانستم از او به من رسانیدی. همه را مرگ در پیش است و محشور خواهیم شد و وعده گاه همه قیامت است و خدا میان ما حکم خواهد کرد، زینهار که غیبت مکن که آن نان خورشِ سگانِ جهنم است».(4)

و در حدیث دیگر منقول است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود که: «هرکه نقلی کند در مذمّت مؤمنی برای آنکه عیب او را ظاهر کند و مردیِ او را در هم شکند و او را از چشم مردم بیندازد، خدا او را از دوستی و یاری خود بیرون کند و در دوستی و یاریِ شیطان داخل کند و شیطان نیز او را قبول نکند».(5)

====

1_ تنبیه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعه ورام)، ج 1، ص 123، باب الغیبة؛ کشف الریبة عن أحکام الغیبة، ص 7، فی اخبار الواردة فیها.

2_ امالی شیخ طوسی، ص 325، المجلس الثامن، حدیث 41؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 194، باب وجوب أداء حق المؤمن، حدیث 20.

3_ الکافی، ج 2، ص 356، باب الغیبة و البهت، حدیث 1؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 280، باب تحریم اغتیاب المؤمن ولو کان صادقا، حدیث 7.

4_ الاحتجاج، ج 2، ص 45، احتجاجه (علی بن الحسین) علیه السلام فی أشیاء شتی من علوم الدین؛ مشکاة الانوار فی غرر الاخبار، ص 557، حدیث 1888.

5_ الکافی، ج 2، ص 358، باب الروایة علی المؤمن، حدیث 1؛ ثواب الأعمال، ص 241، عقاب من روی علی مؤمن روایة یرید بها شینه.

ص :47

و در حدیث دیگر فرمود که: «هرکه غیبت کند برادر مؤمنِ خود را بی آنکه دشمنی در میان ایشان باشد، شیطان در نطفه او شریک خواهد بود».(1) و از حضرت امیرالمؤمنین صلوات اللّه و سلامه علیه(2) منقول است که به نوف فرمود که: « زینهار که اجتناب کن از غیبت که نان خورش سگانِ جهنّم است! پس فرمود: ای نوف! دروغ می گوید آن کسی که گمان می کند که از حلال زائیده شده است و گوشت مردمان را به غیبت می خورد».(3)

و در حدیث دیگر مروی است که: «حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: ملائکه که موکلّند بر اعمال مردمان، بالا می برند عملِ بنده را و آن را نوری است مانند نور آفتاب و بزرگ می شمارند ملائکه آن عمل را؛ پس چون به آسمانِ اوّل می رسند ملکی که موکل است در آن آسمان گوید که برگردانید این عمل را و بزنید بر روی صاحبش. به درستی که پروردگار من امر فرموده است مرا که نگذارم بالا برند(4) عمل آن کس را که غیبت مردم می کند».(5) و در حدیث دیگر وارد شده که: «حق [8] تعالی به حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام وحی فرمود که غیبت کننده اگر توبه کند، آخِر کسی خواهد بود که داخل بهشت می شود و اگر توبه نکند اوّل کسی که داخل جهنّم می شود».(6) و در احادیث معتبره بسیار وارد شده است که: «نزدیکترین احوال بنده به کفر این است که شخصی با برادر مؤمن خود برادری کند و لغزشها و گناه او را در خاطر نگاه دارد که یک روزی او را به آنها سرزنش نماید».(7)

====

1_ الخصال، ص 216، باب الاربعة، حدیث 40؛ من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 417، حدیث 5909.

2_ مسجد اعظم: «علیه السلام»، در سراسر نسخه این القاب متعدد میان نسخه مجلس و مسجد اعظم اختلاف است که به برخی موارد اشاره شده است.

3_ امالی شیخ صدوق، ص 277 _ 278، المجلس السابع والثلاثون، حدیث 9؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 283، باب تحریم اغتیاب المؤمن ولو کان صادقا، حدیث 16.

4_ مجلس: _ «بالا برند».

5_ کشف الریبة عن أحکام الغیبة، ص 6، فی اثبات حرمة الغیبة؛ محجة البیضاء، ج 6، ص 142، بیان ذم الریاء.

6_ کشف الریبة عن أحکام الغیبة، ص 11، فی اخبار الواردة فی الترهیب من الغیبة؛ مستدرک الوسائل، ج 9، ص 118، باب تحریم اغتیاب المؤمن صادقا، حدیث 19.

7_ کشف الریبة عن أحکام الغیبة، ص 94، فی الاخبار المناسبة.

ص :48

اخبار عقوبت اخروی غیبت

نوع دوم: اخباری که وارد شده است در عقوبات اخروی غیبت، از رسول خدا صلی الله علیه و آله منقول است که: «در شب معراج گذشتم به گروهی که می خراشیدند روهای خود را به ناخن های خود، گفتم: ای جبرئیل! چه کسانند این جماعت؟ گفت: گروهی اند که غیبت می کرده اند مردمان را و داخل می شدند در عِرْض های ایشان».(1)

و در حدیث دیگر از جابر انصاری مروی است که گفت: «روزی آن حضرت گذشت بر دو قبر که آنها را عذاب می کردند، پس فرمود: ای جابر! اینها را عذاب نمی کنند به سبب گناه کبیره، بلکه یکی از آنها غیبت مردم می کرده است و دیگری از بولش اجتناب نمی کرده است».(2) و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: «هرکه در حقّ برادر مؤمن خود بگوید آنچه چشمش دیده است و گوشش شنیده است، از گروهی خواهد بود که حق تعالی می فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَن تَشِیعَ الْفَاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ(3)»؛ یعنی به درستی که آنها می خواهند که شایع شود گناهان بد در میان مؤمنان؛ ایشان راست عذاب دردناک در دنیا و آخرت».(4)

و در حدیث دیگر فرمود که: «هرکه را به دیده خود نبینی که گناهی کند و دو گواه عادل بر او گواهی ندهند که گناهی کرده است، از اهل عدالت است و گواهیش مقبول است، هرچند در واقع گناه کار باشد و هرکه او را غیبت کند به گناهی [9] که در او باشد از دوستی و یاری خدا بیرون است و در دوستی و یاری شیطان داخل است. پس فرمود که: خبر داد مرا پدرم از پدرانش از رسول خدا صلی الله علیه و آله که هرکه غیبت کند مؤمنی را به چیزی که در او باشد، خدا میان ایشان در بهشت اجتماع نیندازد و هرکه غیبت کند مؤمنی را به چیزی که در او نباشد، میان ایشان عصمت بریده شود و غیبت کننده در جهنم باشد».(5)

====

1_ تنبیه الخواطر و نزهة النواظر، ج 1، ص 123، باب الغیبة؛ بحارالانوار، ج 72، ص 222، باب الغیبة، حدیث 1.

2_ تنبیه الخواطر و نزهة النواظر، ج 1، ص 124، باب الغیبة؛ کشف الریبة عن أحکام الغیبة، ص 7، فی اخبار الواردة فیها.

3_ سوره مبارکه نور، آیه 19.

4_ الکافی، ج 2، ص 357، باب الغیبة والبهت، حدیث 2؛ امالی شیخ صدوق، ص 417، المجلس الرابع و الخمسون، حدیث 16.

ص :49

و در حدیث معتبر دیگر مروی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود که: «هرکه غیبت کند مسلمانی را، ثواب روزه و وضویش برطرف شود و در روز قیامت از او بوئی آید گَنده تر از بوی مردار که اهل محشر همگی در آزار باشند و اگر بمیرد پیش از توبه، حلال کرده باشد امری را که خدا حرام گردانیده».(1) و به سند معتبر از حضرت امیرالمؤمنین صلوات اللّه و سلامه علیه منقول است که: «اجتناب کنید از غیبت مسلمان و بدانید که مسلمان غیبت مسلمان نمی کند و حال آنکه حق تعالی در قرآن مجید نهی از آن فرموده است»(2) پس فرمود که: «هرکه بگوید در حق مؤمنی سخنی را که قدر او را و مردی او را درهم شکند، حبس کند او را حق تعالی در طینت خبال، _ یعنی در موضعی که ریم و چرک زناکاران در آنجا جمع می شود _ تا آنکه از عهده آنچه گفته است، برآید».(3)

و در احادیث معتبره وارد شده است که: «هرکه دو رو و دو زبان داشته باشد و در حضور مردم مدح کند ایشان را و در غیبت ایشان غیبت کند، چون روز قیامت شود محشور شود در حالتی که دو زبان داشته باشد از آتش، یکی در پیش روی و دیگری در پشت سر و در محشر منادی ندا کند که این است آن کسی که در دنیا دو روی و دو زبان داشته است».(4) و در حدیث دیگر منقول است از حضرت رسول صلی الله علیه و آله که [10] فرمود: «غیبت بدتر است از زنا، زیرا که زناکار توبه می کند و خدا توبه اش را قبول می فرماید و غیبت کننده توبه اش قبول نمی شود تا آنکه آن شخصی را که غیبت کرده است او را حلال کند».(5)

====

1_ امالی شیخ صدوق، ص 164، المجلس الثانی والعشرون، حدیث 3.

2_ امالی شیخ صدوق، ص 515 _ 516، المجلس السادس والستون، حدیث 1؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 282، باب تحریم اغتیاب المؤمن ولو کان صادقا، حدیث 13.

3_ الخصال، ص 622، باب الواحد الی المائة، حدیث 10؛ عیون الحکم والمواعظ، ص 102، الفصل السادس: بلفظ إیاکم.

4_ الکافی، ج 2، ص 357، باب الغیبة والبهت، حدیث 5؛ الخصال، ص 632، باب الواحد الی المائة، حدیث 10.

5_ الخصال، ص 37 _ 38، باب الاثنین، حدیث 16؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 258 _ 259، باب تحریم کون الانسان ذا وجهین، حدیث 5.

6_ الخصال، ص 63، باب الاثنین، حدیث 90؛ علل الشرایع، ج 2، ص 557، باب العلة التی من أجلها صارت الغیبة أشد من الزنا، حدیث 1.

ص :50

اخبار عقوبت دنیوی غیبت

نوع سوم: اخباری که وارد شده است در عقوبات دنیوی غیبت، چنانچه از حضرت رسول صلی الله علیه و آله منقول است که فرمود: «ای گروهی که به زبان مسلمان شده اید و ایمان به دلِ شما نرسیده است، مذمت نکنید مسلمانان را و تفحص نکنید عیوب ایشان را، به درستی که هرکه تفحص کند عیوب مردم را، خدا او را رسوا کند، اگرچه در میان خانه خود گناه کند».(1)

و در حدیث دیگر فرمود که: «هرکه کسی را رسوا کند در گناهی چنان است که خود آن گناه را کرده باشد و هرکه مؤمنی را سرزنش کند به چیزی، از دنیا نرود تا آنکه خود آن چیز را بکند».(2) و از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: «اظهار شماتت و شادی مکن در بلائی که به برادر مؤمن تو نازل شده باشد، زیرا که خدا او را رحم خواهد کرد و بر تو خواهد فرستاد آن بلا را، پس فرمود که: هرکه شماتت کند بر مصیبت برادر مؤمن خود، از دنیا نرود تا آنکه مبتلا شود به آن بلا».(3) و احادیث دیگر در باب مذمت غیبت بسیار است و بعضی از آنها به تقریبات مناسبه در ابواب آتیه مذکور خواهد شد. انشاء اللّه تعالی.

باب دوم: در بیان آنکه حرام است شنیدن غیبت و واجب است ردّ آن

در حدیث وارد شده که از رسول خدا صلی الله علیه و آله منقول است که فرمود: «مُسْتَمِعْ یعنی گوش دهنده به غیبت یکی از دو غیبت کننده است».(4) و در حدیث دیگر حضرت امیرالمؤمنین صلوات اللّه و سلامه علیه فرمود که: «سامِع غیبت یعنی شنونده آن یکی از دو غیبت کننده است».(5)

و در حدیث معتبر دیگر منقول است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود که: «هرکه ایمان به

====

1_ الکافی، ج 2، ص 354، باب من طلب عثراث المؤمنین و عیوبهم، حدیث 2؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 275، باب تحریم احصاء عثراث المؤمن و عوراته، حدیث 3.

2_ الکافی، ج 2، ص 356، باب التعییر، حدیث 2؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 277، باب تحریم تعییر المؤمن، حدیث 2.

3_ الکافی، ج 2، ص 359، باب الشماتة، حدیث 1؛ وسائل الشیعة، ج 3، ص 266، باب تحریم اظهار الشماتة بالمؤمن، حدیث 1.

4_ تنبیه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعه ورام)، ج 1، ص 127، باب الغیبة.

5_ مستدرک الوسائل، ج 9، ص 133، باب وجوب ردّ غیبة المؤمن، حدیث 7.

ص :51

خدا و رسول دارد، ننشیند در مجلسی [11] که به امامی دشنام دهند یا مسلمانی را غیبت کنند».(1) و در حدیث دیگر فرمود که: «هرکه رد کند از عِرض برادر خود واجب است بر خدا آنکه رد کند از عِرض او در روز قیامت».(2) و روایت دیگر: «واجب است بر خدا آنکه آزاد کند او را از آتش جهنم».(3) و در حدیث دیگر فرمود که: «هرکه رد کند حرف بدی را که در عِرض برادر مسلمانش گویند بنویسند از برای او بهشت را البتّه».(4) و در حدیث دیگر فرمود که: «هرکه احسان کند بر برادر مؤمن خود در غیبتی که شنود که او را می کنند در مجلسی، پس رد کند آن غیبت را از او، رد کند حق تعالی از او هزار باب از شر در دنیا و آخرت. و اگر او رد نکند آن غیبت را و حال آنکه قدرت داشته باشد بر رد، او را گناهی باشد مانند گناه آن غیبت کننده به هفتاد برابر».(5)

و در حدیث دیگر از حضرت امام حسن عسکری علیه السلام مروی است که: «هرکه حاضر باشد در مجلسی که سگی به عِرض برادران مؤمن او افتاده باشد و صاحب جاه و اعتبار باشد، پس او رد کند بر آن ظالم و عِرض برادر مؤمن را نگاه دارد، حق تعالی برانگیزاند ملائکه[ای] را که جمع می شوند در نزد بیت المعمور از برای حج و آنها نصف ملائکه آسمانهااند و همچنین ملائکه کرسی و عرش را و آنها نصف ملائکه حجب اند که همگی ایشان او را مدح و ستایش کنند در نزد خدا و سؤال کنند از برای او رفعت و منزلت و بلندی مرتبه را و حق تعالی فرماید که: واجب گردانیدم به عدد هریک از شما که او را مدح می کنید، مانند عدد همه شما از درجات بهشت و قصرها و باغها و بستانها و درختان، آنچه خواهید که عقل هیچ مخلوقی به آن احاطه نکرده باشد».(6)

====

1_ وسائل الشیعة، ج 16، ص 266، باب تحریم المجالسة لأهل المعاصی، حدیث 21؛ تفسیر القمی، ج 1، ص 204، سورة الانعام.

2_ تنبیه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعه ورام)، ج 1، ص 127، باب الغیبة؛ کشف الریبة عن أحکام الغیبة، ص 19، فی أن حرمة استماع الغیبة کالغیبة.

3_ همان.

4_ ثواب الاعمال، ص 145، ثواب من رد عن عِرض أخیه المسلم؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 293، باب وجوب رد غیبة المؤمن، حدیث 6.

5_ من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 15، باب ذکر جمل من مناهی النبی صلی الله علیه و آله ؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 282، باب تحریم اغتیاب المؤمن، حدیث 13.

6_ تفسیر الامام العسکری علیه السلام ، ص 82، رد غیبة المؤمن؛ بحارالانوار، ج 72، ص 258، الباب السادس والستون: الغیبة، حدیث 51.

ص :52

و به سند صحیح از امام محمدباقر علیه السلام (1) منقول است که: «هرکه نزد او غیبت کنند [12] برادر مؤمنش را و نصرت و یاری کند برادر خود را، خدا او را در دنیا و آخرت یاری کند و اگر تواند و یاری نکند خدا او را در دنیا و آخرت پست گرداند».(2)

باب سوم در اقسام غیبت

نوع اوّل:اقسام آن به اعتبار تعدّد امور قبیحه

اقسام آن به اعتبار تعدّد امور قبیحه که نسبت دهد به آن شخص و او را ناخوش آید و آنها امری چند است که متعلّق باشد به بدن او. مانند آنکه گوید مثلا: فلان اَحْول یا گنگ یا دراز یا کوتاه یا سیاه.

یا به لباس او مانند آنکه گوید مثلا که: فلان که قبای او یا عبای او یا عمامه او کثیف است یا کوتاه است یا دراز است یا فراخ است و امثال آن که آن شخص را از ذکر آن ناخوش آید.

یا به نسب او مانند آنکه گوید مثلا: پدر او فاسق یا خبیث یا خسیس یا جولاء.(3)

یا به خُلق او مانند آنکه گوید مثلا: فلان بدخُوی یا محیل یا متکبّر یا مرائی یا حریص یا بخیل.

یا متعلّق باشد به اعمال دینی او مانند آنکه گوید: فلان دزد یا کذّاب یا شارب الخمر یا ظالم یا کاهل نماز یا عاق پدر و مادر.

یا به افعال دنیوی او مانند آنکه گوید: فلان اَکُول یا فلان بی ادب یا فلان که مردم را اهانت می رساند یا حق کسی نمی شناسد یا جای خود را در مجالس نمی داند و امثال اینها از اموری که به او اسناد دهند و ناخوش باشد و او را از شنیدن آنها بد آید.

====

1_ مسجد اعظم: «حضرت صادق»، در منابع روایی ابی جعفر علیه السلام آمده است.

2_ المحاسن، ج 1، ص 103، باب عقاب من اغتیب عنده المؤمن فلم ینصره، حدیث 81؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 291، باب وجوب رد غیبة المؤمن، حدیث 2.

3_ شعرباف، بافنده. (فرهنگ واژگان مترادف و متضاد)، البته لازم به ذکر است بافنده و جولا بودن پدر انسان امر قبیحی در نسب انسان نیست. و این سخن به کلّیته قابل پذیرش نیست. بلی ممکن است در برهه ای از زمان شغل جولایی از مشاغل بی ارزش یا به سبب برخی عوارض از مشاغل نامناسب به حساب می آمده است.

ص :53

و به این وجوه و اقسام اشاره است آنچه در حدیث وارد شده است. حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که: «وجوه غیبت واقع می شود به یاد کردن عیبی در خلقتِ او یا در فعل او یا معامله او یا مذهب او یا جهل و نادانیِ او و آنچه مانند اینها باشد».(1)

نوع دوم: اقسام آن به اعتبار تعدّد طرق نسبت دادن امور مکروهه
اشاره

اقسام آن به اعتبار تعدّد طرق نسبت دادن امور مکروهه و آنها چند قسم است:

قسم اوّل: یاد کردن آن به قول

؛ و آن وجوه بسیار دارد:

اوّل آنکه: تصریح کند و [13] به طریق صریح نسبت دهد به او امری را که مکروه او باشد.

دوم آنکه: به طریق کنایه او را مذمّت کند و خود را مدح نماید و بستاید مانند آنکه شخصی را نام برند نزد او پس او گوید که: شکر می کنم خدا را بر آنکه ما را مبتلا نساخته است به حبّ ریاست یا به محبّت دنیا یا به آنکه تکلیف کنیم مردم را به امری که مشروع نباشد. یا آنکه گوید: پناه می برم به خدا از بی حیایی یا از بی توفیق بودن! یا گوید که: سؤال می کنم از حق تعالی اینکه نگاه دارد ما را از فلان و فلان عیب.

سوم آنکه: بفهماند ذم آن شخص را در لباس مدح و خود را نیز در مذمت با او شریک کند، مانند آنکه گوید: چه نیک است احوال فلان شخص، کوتاهی در عبادت نمی کند. ولیکن عارض شده است او را سُسْتی و کاهلی و بی صبری که همه ما به آن مبتلائیم.

چهارم آنکه: در لباس شفقت اسناد می دهد امر بدی را و می گوید که: فلان شخص یا فلان دوست و برادر ما مبتلی شده است به فلان گناه، خدای تعالی عفو کند از او و از ما.

پنجم آنکه: شخصی مذکور می سازد عیب کسی را و بعضی از حاضران مجلس غافلند از شنیدن سخن او، پس او می گوید سبحان اللّه چه سخن عجیبی می گوید تا آنکه آن شخص غافل نیز متوجه شود و غیبت او را بشنود.

ششم آنکه: شخصی را غیبت می کند و او گوش می دهد از روی تعجب و می گوید: تعجب می کنم من از آنچه تو می گوئی و تا حال من چنین امری را نشنیده بودم و فلان مرد را چنین نمی شناختم و غرضش آنست که غیبت کننده مبالغه کند در غیبت او.

====

1_ مصباح الشریعة، ص 206، باب چهل و نهم در غیبت؛ کشف الریبة عن أحکام الغیبة، ص 13، فی اقسام الغیبة والترهیب عنها.

ص :54

قسم دوم: یاد کردن آن به فعل

؛ مانند اشاره و ایماء و غمز(1) و رَمْز و تقلید به اعضا و جوارح و به لباس و غیر اینها از حرکاتی که مُفهِم امر بدی باشد در او.

و لهذا در حدیث وارد شده است که: «زنی آمد به خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله [14[ و چون از خدمت آن حضرت خواست که بیرون رود و پشت کرد، عایشه به دست خود اشاره نمود به کوتاهی قامت آن زن، پس آن حضرت به او فرمود که: ای عایشه! غیبت کردی آن زن را».(2)

و از این قبیل است آنکه تقلید شخصی کند در حرف زدن یا نگاه کردن یا راه رفتن و امثال اینها، زیرا که یاد کردن به افعال اعظم است در فهمانیدن نقص از یاد کردن به اقوال.

قسم سوم: یاد کردن به کتابت

و به نوشته؛ چنانچه گفته اند که: کتاب یکی از دو زبان است. و از این قبیل است هجو کردنِ شخصی و مذمت کردن کسی در تصنیفات خود و هیچیک از اینها جایز نیست، مگر در صورتی که داعی شرعی بر ذکر آنها باشد، چنانچه بعد از این مذکور می شود، انشاء اللّه تعالی.

و بالجمله غیبت عبارت است از اتیان به امری که حاکی باشد از فعلی از افعال احدی و سبب ظهور آن فعل گردد و آن شخص راضی به ابرازِ آن و اطّلاع احدی بر آن نباشد، خواه به زبان به عنوان صریح یا کنایه و خواه به فعلی از افعال باشد، چنانچه تفصیل آن را دانستی و همه انواع و اقسام آن حرام است، مگر در بعضی از مواضع که استثنا شده و تفصیل آن خواهد آمد، انشاء اللّه تعالی.

تتمیم: [اتصاف غیبت به صفات ذمیمه دیگر]

بدانکه بعضی از افرادِ غیبت گاهی متّصف می شود به صفت ذمیمه دیگر و از دو جهت حرمت بهم می رساند و دو عقاب بر آن مترتب می شود و چون صفت دیگر علاوه آن شده به اسم دیگر موسوم و معروف گردیده و آنها چند چیز است:

اوّل: [نمیمه]
اشاره

====

1_ مسجد اعظم: «عمر».

2_ کشف الریبة عن احکام الغیبة، ص 14، فی اقسام الغیبة والترهیب عنها؛ بحارالانوار، ج 72، ص 224، الباب السادس والستون: الغیبة.

ص :55

بعضی از افرادِ نمیمه که به لغت فارسی آن را سخن چینی می گویند و آن عبارت است از اظهار کلامی که احدی درباره غیر خود گوید و متضمّن نقص یا عیب او باشد به آن غیر، خواه این اظهار به زبان و قول باشد یا به فعل اشاره و رمز و تقلید، یا به کتابت باشد و این یکی از جمله افراد غیبت و اخص از آن است و اثم و عقاب [15] غیبت و نمّامی هر دو بر او مترتّب است.

نمیمه در آیات و روایات

و نمیمه از جمله گناهان کبیره است و مذمّت آن در آیات و اخبار بسیار وارد شده است، چنانچه حق تعالی در قرآن مجید فرموده است: «وَ لاَ تُطِعْ کُلَّ حَلَّافٍ مَّهِینٍ * هَمَّازٍ مَّشَّآءٍ بِنَمِیمٍ(1)»؛ یعنی اطاعت مکن هر بسیار قسم یاد کننده، کم عقل بسیار عیب کننده، بسیار راه رونده به سخن چینی، یعنی کسی که مدار حرکات و راه رفتن خود را به نمّامی گذارد و سخن هرکس را که در جائی شنود همان لحظه خود را به او رسانیده، آن را به او نقل کند و او را مکدّر(2) سازد وعداوت به این سبب در میان آن دو شخص اندازد.

و در جایی دیگر می فرماید: «وَیْلٌ لِّکُلِّ هُمَزَةٍ(3)»؛ یعنی ویل و عذاب الآهی برای هر هُمَزَه است و مفسرین «هُمَزه» را به سخن چین تفسیر کرده اند و از رسول خدا صلی الله علیه و آله منقول است که: «سخن چین داخل بهشت نمی شود».(4) و در حدیث دیگر فرمود که: «قتّات داخل بهشت نمی شود و قتّات نمّام و سخن چین است».(5)

و در حدیث دیگر منقول است که: «حضرت موسی علیه السلام در سال قحطی از درگاه حق تعالی طلب باران نمود، پس حق تعالی به او وحی فرمود که: دعای تو و این جماعت را مستجاب نمی کنم و حال آنکه در میان شما نمّامی هست که اصرار دارد بر سخن چینی. حضرت موسی عرض کرد که پروردگارا آن شخص کیست تا او را از میان خود بیرون کنیم؟ آن مرد گفت که: حق تعالی شما را نهی از نمّامی کرده و من به سخن چینی

====

1_ سوره مبارکه قلم، آیات 10 _ 11.

2_ در نسخه مجلس و مسجد اعظم هر دو «مکرّر» آمده است.

3_ سوره مبارکه همزه، آیه 1.

4_ کشف الریبة عن احکام الغیبة، ص 41، فیما یلحق بالغیبة من النمیمة و غیرها؛ بحارالانوار، ج 72، ص 268، الباب السابع والستون: النمیمة والسعایة، حدیث 19.

5_ همان.

ص :56

مشغولم، پس توبه کرد و باران بر ایشان نازل شد».(1)

و ایضاً از حضرت رسول صلی الله علیه و آله مروی است که: «محبوبترین شما به سوی حق تعالی خوش خُلق ترین شماست که به همواری سلوک کند با مردم و الفت بگیرد با ایشان و الفت بیندازد در میان ایشان و مبغوض ترین شما به سوی حق تعالی جماعتی اند که به سخن چینی راه می روند و در میان دوستان جدائی می اندازند و از برای بی عیبان عیب می جویند».(2) و به روایت دیگر فرمود که: «آیا می خواهید خبر دهم شما را به بدترین شما؟ گفتند: بلی، [16] فرمود که: راه روندگان به نمیمه و افساد کنندگان میان احبّه و طلب کنندگان عیوب بی عیبان».(3) و به روایت دیگر فرمود که: «چون حق تعالی بهشت را خلق کرد امر کرد آن را که سخن بگو و گفت که: سعادتمند است کسی که داخل من شود، پس حقتعالی فرمود که: به عزت و جلال خودم سوگند که ساکن نمی شود در تو هشت کس و از جمله آنها سخن چین را فرمود».(4)

و از حضرت امام محمدباقر علیه السلام منقول است که: «بهشت حرام است بر سخن چینان که به نمّامی در میان مردم راه می روند»(5) و روایات در باب مذمّت نمّامی و سخن چینی بسیار است و در این مختصر به اینقدر اکتفا نمود.

حکمت حرمت نمیمه

و حکمت حرمت آن چنانچه از روایات مذکوره ظاهر می شود، آن است که باعث مفاسد عظیمه می شود و اکثر عداوت ها و دشمنی ها که مردم با یکدیگر می کنند به این جهت است و گاه هست که منتهی به ضرب و قتل یکدیگر می شود.

چنانچه منقول است که شخصی غلامی داشت که به عیب سخن چینی مبتلا بود و به

====

1_ کشف الریبة عن احکام الغیبة، ص 42 _ 43، فیما یلحق بالغیبة من النمیمة و غیرها؛ بحارالانوار، ج 72، ص 268، الباب السابع والستون: النمیمة والسعایة، حدیث 19.

2_ کشف الریبة عن أحکام الغیبة، ص 41، فیما یلحق بالغیبة من النمیمة و غیرها؛ مستدرک الوسائل، ج 9، ص 150، باب تحریم النمیمة و المحاکاة، حدیث 5.

3_ کشف الریبة عن أحکام الغیبة، ص 42، فیما یلحق بالغیبة من النمیمة و غیرها؛ المحجة البیضاء، ج 5، ص 275، آفة النمیمة.

4_ همان؛ المحجة البیضاء، ج 5، ص 276.

5_ کشف الریبة عن أحکام الغیبة، ص 42، فیما یلحق بالغیبة من النمیمة و غیرها؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 306، باب تحریم النمیمة و المحاکاة، حدیث 2.

ص :57

این جهت او را در معرض بیع درآورده به مشتری گفت که: این غلام عَیْبی به غیر سخن چینی ندارد، آن مشتری این عیب را سهل شمرده، غلام را خرید و بعد از مدّتی روزی غلام نزد زن آقا آمده، گفت که: آقای من دوست نمی دارد تو را و می خواهد که کنیزی بخرد، پس تیغی بردار و چون به خواب رود از عقب او قدری مو بتراش و من افسونی بر آن مُو می خوانم تا او تو را دوست دارد و به نزد آقا آمده، گفت که: زن تو با دیگری دوست شده و اراده قتل تو دارد، پس تو خود را به خواب بینداز تا این معنی بر تو معلوم شود، پس آقا خود را به خواب انداخت و چون زن آمد که از عقب سر او مو بتراشد، آقا برجست و آن زن را کشت و قبیله زن چون خبر شدند، آمده شوهر را کشتند و در میان قبیله زن و شوهر مقاتله و محاربه به طول انجامید و جمعی دیگر [17] نیز به این سبب کشته شدند.

و مخفی نماند که این نوع از سخن چینی از جمله افراد غیبت نیست(1)، چه در این واقعه اظهار قول یا فعل احدی نشده، بلکه این نوع از جمله افراد بهتان است و اثم و عقاب بهتان و سخن چینی هر دو بر آن مترتب است و لهذا بعضی از افراد نمیمه را از توابع غیبت شمردیم.

و مطلق نمیمه عبارت است از کشف و اظهار چیزی که اظهار آن ناخوش باشد و مکروه باشد، خواه این ناخوشی و کراهت نسبت به «منقول الیه» باشد، یعنی کسی که این کلام را به او نقل می کند یا نسبت به «منقول عنه» یعنی کسی که این کلام را از او نقل می کند یا نسبت به ثالثی که او را ناخوش آید و خواه این اظهار به قول باشد یا اشاره و رمز و تقلید یا کتابت باشد و خواه آنچه را نقل می کند از افعال باشد یا افعال و اعمال و خواه واقعی باشد یا بهتان و افترا باشد.

و پوشیده نماند که به مقتضای این تعریف افراد بسیار برای نمیمه هست که استخراج آنها به تفصیل بعد از تأمّل ظاهر می شود و در این مختصر به ذکر بعضی از افراد آن که از افراد غیبت نیز هست اکتفا نمود.

دوم: کلام ذی اللّسانین و ذی الوجهین

؛ یعنی سخن کسی که دو رُو و دو زبان داشته باشد، یا دو نفر که دشمن یکدیگر بوده باشند، تردّد و آشنائی کند و اظهار سخن یا فعل

====

1_ مسجد اعظم: «است».

ص :58

هریک به دیگری بکند که ایشان راضی به اظهار آن نباشند و منشأ استحکام عداوت هریک گردد. و خواه این اظهار به لسان باشد یا غیر آن و خواه سخن یا فعل هریک واقعی باشد یا افترا و بهتان باشد.

و بالجمله هرکه باعث کشف اقوال یا افعال هریک از دو نفر که با هم عداوت داشته باشند شود، او را ذی اللّسانین و ذا وجهین می گویند و فرق میان او و سخن چین آن است که: در سخن چین لازم نیست که نقل کلام هریک از دو نفر به دیگری نماید، بلکه اگر سخن یک نفر را به دیگری نقل کند، نمّام بر او صادق است به خلاف ذی اللّسانین و ذی الوجهین که باید کلام هریک را به دیگری نقل کند و مخفی نماند که این صفت اخص از نمیمه و همه افراد آن در نمیمه داخل و بعضی از اقسام آن در غیبت نیز داخل است. پس همه انواع آن از دو جهت حرام است و بعضی از اقسام آن که داخل غیبت است، از سه جهت حرام و سه عقاب بر آن مترتب می شود، چنانچه بر متأمّل پوشیده نیست.

و این صفت نیز از صفات قبیحه مذمومه و ارتکاب آن از کبایر است و مذمت آن در روایات و اخبار بسیار وارد شده است، چنانچه از رسول خدا صلی الله علیه و آله منقول است که: «کسی که برای او دو رُو باشد در دنیا، خواهد بود برای او دو زبان از آتش در روز قیامت».(1) و به روایت دیگر حضرت صادق صلوات اللّه علیه فرمود که: «هرکه ملاقات کند مسلمین را به دو رُو و دو زبان می آید در روز قیامت و حال آنکه برای او دو زبان از آتش خواهد بُود».(2)

و در احادیث معتبره منقول است که: «هرکه دو رُو و دو زبان داشته باشد که در حضور مردم مدح ایشان کند و در غایبانه غیبت ایشان را گوید چون در قیامت محشور شود دو زبان از آتش داشته باشد، یکی در پیش رو و یکی در پشت سر و در محشر ندا کنند که این بود که در دنیا دو رُو و دو زبان داشت».(3)

====

1_ الخصال، ص 38، باب الاثنین، حدیث 18؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 259، باب تحریم کون الانسان ذا وجهین، حدیث 7.

2_ الکافی، ج 2، ص 343، باب ذی اللسانین، حدیث 1؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 256، باب تحریم کون الانسان ذا وجهین، حدیث 1.

3_ الخصال، ص 37 _ 38، باب الاثنین، حدیث 16؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 258 _ 259، باب تحریم کون الانسان ذا وجهین، حدیث 5.

ص :59

و از حضرت رسالت صلی الله علیه و آله منقول است که: «خواهید یافت بدترین بندگان خدا را در روز قیامت و آن کسی است که دو رُو باشد و سخن این جماعت را به آن جماعت و سخن آن جماعت را به این جماعت نقل کند».(1)

و از حضرت امام محمدباقر علیه السلام منقول است که: «بد بنده ای است بنده [ای(2)] که دو رُو و دو زبان داشته باشد که در حضور مدح زیاد کند برادر مؤمن خود را و غایبانه گوشت او را بخورد، یعنی او را غیبت نماید و چون عطا کند به او، حسد بر او ببرد و اگر به بلائی مبتلا شود او را منکوب و [19] مخذول نماید».(3) و در حدیث دیگر منقول است که: «حق تعالی به عیسی علیه السلام وحی فرمود که: ای عیسی! باید زبان و همچنین دلِ تو در سِرّ و علانیه یکی باشد، به درستی که حذر می فرمایم تو را از نفس تو که مبادا تو را(4) فریب دهد و من خبیر و آگاهم بر هرچیز؛ صلاحیت ندارد دو زبان در یک دهان و نه دو شمشیر در یک غلاف و نه دو دل در یک سینه».(5) و روایاتِ دیگر(6) در این باب بسیار است و همین قدر برای اولی الالباب کافی است.

باب چهارم: در بیان کیفیت علاج غیبت و طریق محافظت خود

اشاره

از این مرض مهلک

بدانکه اکثر افعال و اقوال عقلا و اعمال و اشغال ارباب فطانت و ذکا مستند است به صفات و ملکاتی که برای نفس حاصل می شود و لهذا جماعتی که تهذیب اخلاق خود کرده اند و صفات حسنه ممدوحه را تحصیل نموده اند و خود را متخلّق به اخلاق اللّه ساخته اند، پیوسته اوقات عمر خود را صرف طاعات و عبادات می نمایند و افعالی که از ایشان صادر می شود، چیزی چند است که موجب رضا و خوشنودی حق تعالی است و اقوال ایشان منحصر است در ذکر و دعا و تضرع و استغاثه به درگاه خدا و در مجامع

====

1_ کشف الریبة عن أحکام الغیبة، ص 40، فیما یلحق بالغیبة.

2_ مسجد اعظم: _ «بنده ای».

3_ الکافی، ج 2، ص 343، باب ذی اللسانین، حدیث 2؛ امالی شیخ صدوق، ص 418، المجلس الرابع والخمسون، حدیث 18.

4_ مسجد اعظم: _ «تو را».

5_ الکافی، ج 2، ص 343، باب ذی اللسانین، حدیث 3؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 258، باب تحریم کون الانسان ذا وجهین، حدیث 4.

6_ بنگرید: وسائل الشیعة، ج 12، ص 256 _ 260، باب تحریم کون الانسان ذا وجهین.

ص :60

و محافل به غیر کلمات حقّه ونصایح شافیه و مواعظ بالغه و هدایت و ارشاد خلایق به سخن دیگر متکلّم نمی شوند و از کلمات لغو و باطل و غیبت و نمیمه و امثال آن محترز می باشند.

و جمعی که صفات ذمیمه تحصیل نموده اند و ملکات ردیّه و خلال قبیحه در دل ایشان جا کرده و شیطان ملعون بر ایشان غالب گردیده، همیشه مشغول به معاصی و گناهان می باشند و اکثر اوقاتِ زندگانی را به لهو و لعب می گذرانند و زبان ایشان به لغو و باطل و غیبت برادرانِ مؤمن و نمّامی و سخن چینی و فحش و هرزه و باطل جاری می باشد.

و طایفه [ای] از مردم که حالت ایشان متوسّط میان این دو حالت است مانند أکثر اوساط [20] الناس که جمع میان صفات حسنه و قبیحه نموده اند و بالکلیّه رو از درگاه حق بر نتافته اند و یکباره اسیر هواها و نفس امّاره نیز نگردیده اند. گاهی به اعتبار ملکات جمیله تنبّه و آگاهی برای ایشان حاصل می شود و راغب به اعمال خیر و خوبی و محترز از گناهان و معاصی می باشند و زبانِ خود را از غیبت و نمامی و لغو و باطل محافظت می نمایند و گاهی به اعتبار غلبه صفات خبیثه و متابعت خواهش های نفسانی، مرتکب بعضی از معاصی می شوند و زبان به فحش و غیبت و استهزا و سخریت می گشایند. و بالجمله هرگاه صفات حسنه بر ایشان غالب می شود جمیع افعال و اقوال ایشان نیکو می باشد و هرگاه صفات قبیحه غالب می گردد، افعال و اقوال ایشان قبیح می باشد.

پس از آنچه گفتیم ظاهر می شود که افعال و اقوال تابع صفات و ملکات است و غیبت که از معاصی عظیمه و نهی از آن بسیار وارد شده است، چنانچه در ابواب سابقه مذکور شد، از جمله اقوال و تابع ملکات خسیسه قبیحه نفس است و به مقتضای این تحقیق معالجه غیبت و نجات از این امر شنیع به تهذیب اخلاق و اتصاف به صفات حسنه و رفع ملکات خبیثه نفس است، این است بیان معالجه آن بر سبیل اجمال.

[

صفات و اسباب دهگانه غیبت
اشاره

و تفصیل مقال در این باب موقوف است بر ذکر خصوص صفات و ملکاتی که

ص :61

موجب ارتکاب غیبت می شود و بیان کیفیت رفع آن صفات از نفس و علاج آنها و بیان آن این است که باعث ارتکاب غیبت و سبب ابتلاء به این امر شنیع در اغلب اوقات و احوال ده چیز است:

اول: متابعت خشم

متابعت غیظ و خشم خود کردن؛ و این معنی موجب مفاسد عظیمه است و از آن جمله ارتکاب غیبت است، چه هرگاه احدی بر دیگری به سببی از اسباب و جهتی از جهات غضب نماید و خشمش بگیرد و خشم خود را به مقتضای آیات و اخبار وارده در این باب فرو ننشاند، [21] در مجالس و محافل مرتکب غیبت و خبث و مذمّتِ او می گردد و به این امر قبیح انتقام از او می کشد و آتش غضب خود را به این وضع فرو می نشاند و این معنی بعد از تأمّل نهایت ظهور و وضوح دارد.

و علاج آن به ملاحظه آیات و اخباری که در باب مذمت غضب و ثواب کظم غیظ، یعنی فرونشانیدن خشم به صبر و تحمّل و عدم اظهار آن و ترک اقدام بر فعل و قولی که موجب انتقام باشد وارد شده حاصل می شود. چه هرگاه متذکر آن مثوبات جمیله شود و لطف الهی شامل حال او گردد، آتش غضب خود را به زلال تحمّل فرو می نشاند و صبر را پیشه خود می سازد و به غیبت و مذمّت او زبان نمی گشاید. بلکه اگر دیگری در مجامِع و محافل زبان به غیبت او گشاید، او موافقت نمی کند و آن شخص را زجر و منع می کند.

از حضرت رسالت صلی الله علیه و آله منقول است که: «برای جهنّم دری هست که از آن در داخل جهنم نمی شود مگر کسی که خشم خود را فرو نشاند به معصیت حق تعالی».(1) یعنی در مقام انتقام مرتکب منهیات و محرّمات شود، مانند زدن و دشنام دادن و اهانت رسانیدن و امثال آن و از آن جمله غیبت کردن است.

و ایضاً از آن حضرت مروی است که: «هرکه تقوی و پرهیزگاری بورزد پروردگار خود را، زبان او کلال(2) بهم می رساند و غیظ خود را فرو نمی نشاند به معصیت الهی».(3)

====

1_ تنبیه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعه ورام)، ج 1، ص 129، باب ما جاء فی النمیمة؛ کشف الریبة عن أحکام الغیبة، ص 29، فی کیفیة العلاج و کف اللسان عن الغیبة.

2_ کَلَّ لِسانَهُ یعنی زبانش کُند یا سنگین شد.

ص :62

یعنی زبان به فحش و دشنام و غیبت نمی گشاید.

و ایضاً از آن حضرت منقول است که: «هرکه غیظ خود را فرو خورد و قادر بر انتقام بوده باشد حق تعالی او را در روز قیامت در حضور خلایق بخواند و مخیر سازد او را در میان حُوریان بهشت که هریک را که خواهد اختیار نماید».(1)

و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که: «حق تعالی وحی فرمود به یکی از پیغمبرانش که: ای فرزند آدم! مرا یاد کن در هنگامی که به غضب می آیی تا من یاد کنم تو را [22] در هنگام غضب خود، پس نگردانم تو را از جمله جماعتی که اعمال ایشان را محو کرده ام و راضی شو به نصرت و یاری من که نصرتِ من برای تو بهتر است از نصرت تو برای خود».(2)

و ایضاً از آن حضرت مروی است که: «غضب فاسد می کند ایمان را چنانچه سرکه عسل را فاسد می سازد»(3).(4)

و ایضاً از آن حضرت مروی است که: «هیچ بنده [ای] نیست که خشم خود را فرو خورد مگر آنکه حق تعالی عزّتِ او را در دنیا و آخرت زیاد می کند و حق تعالی در مدح این جماعت می فرماید: «وَ الْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ یُحِبُّ الُْمحْسِنِینَ(5)»؛ یعنی آن جماعتی که فرو خورنده اند خشم خود را و عفو کننده اند از مردم و خدا دوست می دارد نیکوکاران را، پس فرمود که حق تعالی به عوض فرو خوردن خشم او، او را ثواب کرامت می فرماید»(6).(7)

====

1_ تنبیه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعه ورام)، ج 1، ص 129، باب ما جاء فی النمیمة؛ کشف الریبة عن أحکام الغیبة، ص 29، فی کیفیة العلاج و کف اللسان عن الغیبة.

2_ همان.

3_ الکافی، ج 2، ص 304، باب الغضب، حدیث 10؛ وسائل الشیعة، ج 15، ص 364، باب وجوب ذکراللّه عند الغضب، حدیث 3.

4_ الکافی، ج 2، ص 302، باب الغضب، حدیث 1؛ وسائل الشیعة، ج 15، ص 358، باب وجوب تسکین الغضب عن فعل الحرام، حدیث 2.

5_ مسجد اعظم: این روایت نیامده است.

6_ سوره مبارکه آل عمران، آیه 134.

7_ الکافی، ج 2، ص 110، باب کظم الغیظ، حدیث 5؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 176 _ 177، باب استحباب کظم الغیظ، حدیث 5.

8_ مسجد اعظم: + «و ایضا از آن حضرت مروی است که: هیچ بنده نیست که خشم خود را فرو خورد مگر آنکه حق تعالی عزت او را در دنیا و آخرت زیاد می کند».

ص :63

و از حضرت امام محمدباقر صلوات اللّه علیه منقول است که: «هرکه خشم خود را فرو خورد و قادر بر انتقام بوده باشد، حق تعالی دل او را پر از امن و ایمان می کند در روز قیامت».(1) و به روایت دیگر: «دل او را پر از رضا و خشنودی خود می فرماید».(2) و از حضرت سیّد السّاجدین صلوات اللّه علیه منقول است که: «از محبوبترین راهها به حق تعالی نوشیدن دو جرعه است، یکی جرعه غیظ که او را رد نماید به حلم و بردباری و دیگری جرعه مصیبت که رد کند آن را به صبر و تحمّل».(3) و از حضرت صادق صلوات اللّه علیه منقول است که: «هیچ جرعه[ای] که بنوشد آن بنده محبوبتر نیست نزد حق تعالی از جرعه غیظی که بنوشد آن را در هنگامی که در دلِ او تردّد کند یا به آنکه صبر کند یا آنکه حلم نماید».(4)

این است مجملی از احادیث وارده در این باب و به غیر اینها نیز روایات بسیار در باب مذمّت غضب و مدح کظم غیظ و حسن صبر وارد شده که تفصیل آنها موکول به کتب احادیث علمای اخبار رضوان اللّه علیهم است و به جهت تذکّر [23] و تیقّظ همین قدر کافی است و بر عاقل خبیر پوشیده نیست که هرگاه کسی متذکّر این روایات گردد و مثوبات جمیله که برای کظم غیظ صبر در آنها وارد شده با عقوبات غضب در نظر بدارد، به صبر و تحمّل رغبت می نماید و زبان خود را از غیبت حفظ می نماید. واللّه تعالی هو الموفّق.

دوم: همراهی با غیبت کنندگان
اشاره

متابعت نمودن جمعی که مشغول غیبت گردیده اند از رفقا یا آشنایان یا اهل دنیا وموافقت نمودن با ایشان و تصدیق قول ایشان نمودن و گفتن مؤیّدات بر طبق سخن

====

1_ الکافی، ج 2، ص 110، باب کظم الغیظ، حدیث 7؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 177 _ 178، باب استحباب کظم الغیظ، حدیث 9.

2_ الکافی، ج 2، ص 110، باب کظم الغیظ، حدیث 6؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 177، باب استحباب کظم الغیظ، حدیث 8.

3_ الکافی، ج 2، ص 110، باب کظم الغیظ، حدیث 9؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 176، باب استحباب کظم الغیظ، حدیث 4.

4_ الکافی، ج 2، ص 111، باب کظم الغیظ، حدیث 13؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 177، باب استحباب کظم الغیظ، حدیث 6.

ص :64

ایشان و بالجمله شریک شدن با ایشان در غیبت. و این معنی اکثر صلحا و فضلا را به غیبت مبتلا می سازد و گاهی اسم آن را شرم حضور و گاهی حسن معاشرت و مدارا و گاهی تقیّه می گذارند و در غیبت مؤمن بیچاره با معاشرین خود از ظلمه و بطله موافقت می نماید.

و گاه هست که زیاده بر غیبت را نیز مرتکب می شوند، مانند آنکه اگر غضب بر آن غیبت کننده مستولی شود، ایشان نیز اظهار غضب می کنند و گاه باشد که برای خوش آمد آن شخص در صدد اذیّت آن مؤمن فقیر برآیند و این سبب زیاده بر سبب اوّل موجب غیبت می شود و شاید اثم و گناه این نوع زیاده بر نوع سابق باشد، زیرا که در نوع سابق امری نسبت به خود رو داده که باعث غیظ و خشم شده و در این صورت چنین نیست، بلکه مجرّد متابعت غیبت کننده باعث شرکت در غیبت گردیده است و منشأ این موافقت و متابعت فی الحقیقه حب دنیا و محبت(1) جاه و اعتبار با مال است که باعث معاشرت بطله و ظلمه و اهل دنیا گشته، چه اگر محبت دنیا را از دل بیرون کند با چنین کسی مصاحبت نمی کند و اگر به حسب اتفاق رُو دهد غیبت کننده را منع و زجر می کند، اگر قادر باشد والاّ ساکت می شود و اثم و گناهی بر او نیست.

[

علاج به منع مصاحبت بطله و فسقه

]

و علاج این نوع به ملاحظه اخبار و احادیثی که [24] در باب منع مصاحبت بطله و فسقه و ترک موافقت ایشان در امور غیرمشروعه و امر به معاشرت با صلحا و اتقیا و برادران ایمانی وارد شده است، حاصل می شود به چند سند:

از حضرت صادق صلوات اللّه علیه منقول است که: «هرکه ایمان به خدا و روز قیامت دارد، پس ننشیند در مجلسی که در آن نقص امامی یا عیب مؤمنی مذکور شود»(2) و به روایت دیگر فرمود که: «کسی که بنشیند نزد دشنام دهنده به دوستان خدا، پس معصیت خدا کرده است».(3) و در حدیث دیگر فرمود که: «سزاوار نیست برای مؤمن که بنشیند در

====

1_ مسجد اعظم: + «فی الحقیقه حب دنیا و محبت».

2_ وسائل الشیعة، ج 16، ص 266، باب تحریم المجالسة لأهل المعاصی، حدیث 21؛ تفسیر القمی، ج 1، ص 204، سورة الانعام.

3_ الکافی، ج 2، ص 379، باب مجالسة أهل المعاصی، حدیث 14؛ وسائل الشیعة، ج 16، ص 260، باب تحریم المجالسة لاهل المعاصی، حدیث 2.

ص :65

مجلسی که معصیت الهی در آن مجلس کرده شود و او قادر بر تغییر آن نباشد».(1) و به روایت دیگر فرمود که: «سزاوار نیست مسلمان را که مؤاخات و برادری کند با فاجر و احمق و کذاب».(2)

و ایضا از آن حضرت منقول است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود که: «هرکه طلب کند رضا و خوشنودی مردم را به آنکه مرتکب شود امری را که موجب سخط و غضب الهی باشد، حق تعالی حمد کننده او را از مردم، می گرداند مذمت کننده».(3) یعنی هرکه در امر غیرمشروع با مردم موافقت کند به قصد آنکه مردم او را حمد نمایند، حق تعالی چنان می کند که همان جماعت مذمّت کننده او می شوند.

و در حدیث دیگر همین مضمون را فرمود و بعد از آن فرمود که: «... هرکه اختیاری نماید طاعت الهی را به چیزی که مردم را به غضب آورد و از او ناراضی باشند، حق تعالی کفایت می فرماید از او عداوت هر دشمنی را و حسد هر حاسدی را و بغی هر سرکشی را و حق تعالی ناصر و ظهیر او باشد».(4) و بر این مضامین روایات و اخبار(5) زیاده از حدّ، عد و احصا است و برای آگاه خبیر همین قدر کافی است.

سوم: مبارزه با اعداء از دوستان و اقربا
اشاره

بیابد از کسی که اراده دارد که با او معانده نماید یا نزدیکی از اعزّه او را رسوا و ذلیل کند یا در پیش حاکم شرعی شهادتی بر او بدهد، پس مبادرت می نماید و به غیبت

====

1_ الکافی، ج 2، ص 374، باب مجالسة اهل المعاصی، حدیث 1؛ وسائل الشیعة، ج 16، ص 260، باب تحریم المجالسة لاهل المعاصی، حدیث 4.

2_ الکافی، ج 2، ص 376، باب مجالسة اهل المعاصی، حدیث 6؛ تحف العقول، ص 205، فی قصاری کلماته [علی] علیه السلام .

3_ الکافی، ج 2، ص 372، باب من أطاع المخلوق فی معصیة الخالق، حدیث 1؛ الخصال، ص 3، باب الواحد، حدیث 6.

4_ الکافی، ج 2، ص 372 _ 373، باب من اطاع المخلوق فی معصیة الخالق، حدیث 2؛ وسائل الشیعة، ج 16، ص 153، باب تحریم اسخاط الخالق فی مرضاة المخلوق، حدیث 2.

5_ بنگرید: وسائل الشیعة، ج 16، ص 152 _ 156، باب تحریم اسخاط الخالق فی مرضاة المخلوق.

ص :66

و مذمّت [25] او مشغول می گردد و در مجامع و محافل زبان به طعن او می گشاید تا او ذلیل و خفیف شود و سخن او نزد کسی اثر نکند و اولا صفات مذمومه که در آن شخص هست می گوید و از دروغ و افترا در اوّل امر احتراز می نماید و نوعی می کند بر مردم ظاهر شود که آنچه را درباره آن شخص گفته راست بوده و این را وسیله [ای] می سازد که بعد از این درباره او دروغ بگوید و افترا بر او بزند و مردم به وسیله و سخن راستی که در اوّل امر گفته، افترا و دروغ آخر او را قبول نمایند و در مقام تسجیل افترا و دروغ آخر می گوید که: من دروغ گو و کذّاب نیستم و آنچه را در اوّل درباره این شخص گفتم دیدید که راست بود و چنان بود و چنان بود که من خبر داده بودم، پس آنچه را الحال خبر می دهم نیز بدانید که راست و مطابق واقع است.

[

علاج روایی این صفت ذمیمه

]

و علاج این نوع به ملاحظه روایاتی(1) که در نهی از این معنی وارد شده است حاصل می شود. به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: «هرکه روایت کند بر مؤمنی روایتی را که عیب او را ظاهر کند و مردیِ او را برطرف کند برای آنکه او را از چشم مردم بیندازد، حق تعالی بیرون می کند او را از ولایت و دوستی خود به سوی ولایت و دوستی شیطان و شیطان نیز او را قبول نمی کند».(2) و به روایت دیگر یکی از اصحاب به خدمت آن حضرت عرض نمود که مقصود از این حدیث که عورت مؤمن بر مؤمن حرام است چیست؟ فرمود که: «مراد این نیست که عورت جسد او منکشف شود و تو آن را ببینی، بلکه مراد این است که روایت کنی بر او امری را که بد باشد یا عیب او را بگوئی».(3)

و ایضاً از آن حضرت مروی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله روزی فرمود که: «ای گروه جماعتی که اسلام آورده اید به زبان و ایمان خالص به دل شما نرسیده است، مذمّت

====

1_ مسجد اعظم: «روایتی».

2_ الکافی، ج 2، ص 358، باب الروایة علی المؤمن، حدیث 1؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 294، باب تحریم اذاعة سرالمؤمن، حدیث 2.

3_ الکافی، ج 2، ص 358، باب الروایة علی المؤمن، حدیث 2؛ تهذیب الاحکام، ج 2، ص 375، باب دخول الحمام و آدابه و سننه، حدیث 11.

ص :67

مکنید مسلمانان را و تتبّع و تفحّص مکنید عورات ایشان را _ یعنی اُمور مخفیّه ایشان را _(1)، [26] به درستی که هرکه تفحّص نماید عورات مسلمانان را حق تعالی تفحّص کند عورت او را و کسی را که خدا عورت او را تفحّص نماید، رسوا می کند او را هرچند در خانه اش باشد».(2) و ایضاً روایات بسیار در باب حسن ظنّ به مؤمنان و احادیث بیشمار در باب تفویض امر و توکّل به جناب حق تعالی و ترک انتقام هرچند قادر بر آن باشی نیز وارد شده است و به ملاحظه این اخبار اجتناب از این نوع حاصل می شود.

چهارم: در مقام برائت از انتساب امر شنیع

جمعی او را نسبت دهند به قول شنیعی یا فعل قبیحی و او در مقام براءت ذمه خود گوید که: این قول و فعل از من صادر نشده، بلکه فلان شخص قائل این قول یا فاعل این فعل است یا در مقام اعتذار گوید که: اگرچه این قول یا فعل از من صادر شده، لیکن فلان شخص نیز با من شریک در این امر بود، پس در مقام براءت ذمّه دنیوی یا اعتذار آن خلایق خود را به غیبت برادر مؤمنی مبتلا ساخته است.

و علاج این نوع به ملاحظه روایاتی که در باب امر به ستر قبایح اعمال برادران ایمانی و رعایت حرمت ایشان در غیبت و حضور وارد شده، چنانچه در علاج نوع سابق مذکور شد و احادیثی که در باب حفظ مجالس وارد شده حاصل می شود به اسانید بسیار از ائمه اطهار صلوات اللّه علیهم اجمعین روایت شده است که مجالس به امانت است(3)، یعنی آنچه در مجالس مذکور می شود، امانتی است نزد هرکه آن را بشنود و خیانت در آن نباید کرد و در یکی از آن روایات مذکور است که: «جایز نیست برای احدی که نقل کند سخنی را که صاحب آن سخن آن را بپوشاند، مگر به اذن او با آنکه آن سخن حقّی باشد یا ذکر خیر آن شخص بوده باشد».(4)

====

1_ مسجد اعظم: + «یعنی امور مخفیّه ایشان را».

2_ الکافی، ج 2، ص 354، باب من طلب عثرات المؤمنین و عوراتهم، حدیث 2؛ منیة المرید، ص 327، الکلام فیه بما لایحل من کذب و غیبة و غیرهما.

3_ بنگرید: الکافی، ج 2، ص 660، باب المجالس بالامانة.

4_ الکافی، ج 2، ص 660، باب المجالس بالامانة، حدیث 3؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 104، باب أن من جالس أحدا فائتمنه علی حدیث لم یجز له، حدیث 3.

ص :68

پنجم: قصد تفاخر و مباهات

آنکه به قصد تفاخر و مباهات به مذمت و غیبت جمعی از اهل صنف خود می پردازد، برای آنکه بلندی رتبه و رفعت درجه خود را ظاهر سازد، چنانچه [27] هرگاه از جمله علما بوده باشد برای اظهار کمال فضل خود، به قدح دیگران مشغول می شود. پس می گوید که: فلان شخص جاهل است و فهمش ناقص و کلامش سست و ضعیف است و قصدش این است که خود از او افضل و اعلم است، یا قصدش این است که مردم تعظیم و تکریم آن شخص را کمتر از او بکنند و به این قصد باطل خود را به غیبت مرد عالم فاضلی یا صالح کاملی می اندازد.

و علاج این نوع به رفع صفت مباهات و مفاخره و تکبر و تجبّر و حبّ ریاست از نفس که از صفات ذمیمه است حاصل می شود، پس باید متذکّر شود احادیث وارده در این باب را؛ چنانچه از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که: «جبار ملعون کسی است که حقیر شمارد مردم را و تجبّر کند بر ایشان و جاهل حق باشد».(1) و از حضرت امام محمدباقر صلوات اللّه علیه منقول است که: «هرکه طلب علم(2) کند برای آنکه مباهات نماید به آن با علما یا مجادله کند با سفها یا خواهد که صرف کند روهای مردم را به سبب آن علم به سوی خود، پس مهیّا داند جای خود را در جهنّم».(3)

و به چند سند از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که: «هرکه ریاست مردم را خواهد هالک است».(4) و به روایت دیگر فرمود که: «بپرهیزید از این جماعت رؤسا که ریاست را بر خود بسته اند، پس به خدا قسم که بلند نمی شود صدای نعل ها در عقب سر کسی، مگر آنکه خود هلاک می شود و دیگران را نیز هلاک می کند».(5) یعنی جماعتی که اهلیّت ریاست نداشته باشند ریاست را و خواهند و مردم از عقب ایشان بیفتند(6)

====

1_ الکافی7 ج 2، ص 311، باب الکبر، حدیث 13؛ منیة المرید، ص 330، الکبر والترفع.

2_ مسجد اعظم: _ «علم».

3_ الکافی، ج 1، ص 47، باب المستأکل بعلمه و المباهی به، حدیث 6؛ دعائم الاسلام، ج 1، ص 98، ذکر من یجب أن یأخذ عنه العلم.

4_ الکافی، ج 2، ص 298، باب طلب الرئاسة، حدیث 7؛ وسائل الشیعة، ج 15، ص 351، باب تحریم طلب الرئاسة مع عدم الوثوق بالعدل، حدیث 7.

5_ الکافی، ج 2، ص 297، باب طلب الرئاسة، حدیث 3؛ وسائل الشیعة، ج 15، ص 350، باب تحریم طلب الرئاسة مع عدم الوثوق بالعدل، حدیث 4.

6_ مسجد اعظم: «نیفتند».

ص :69

و متابعت ایشان کنند، ایشان خود هالکند و مردم را نیز هلاک می کنند.

و شکی نیست که هرگاه کسی غیبت و مذمت دیگران را وسیله ترقّی خود نماید، البتّه محبت ریاست [28] دارد و حال آنکه قابلیت این امر خطیر را ندارد، پس به مضمون این روایات و امثال آنها که زیاده از حدّ، عدّ و احصا است باید طمع در این امر نکند و دست از مفاخره و مباهات بکشد و خود را از غیبت مؤمن عالمی حفظ نماید. عصمنا اللّه و سایر المؤمنین عنه.

ششم: حسادت

]

حسد بردن بر دیگران، چنانچه هرگاه ببیند کسی را که مردم او را دوست می دارند و تعظیم و تکریم او می نمایند و در مجالس و محافل زبان به نشر محامد و محاسن او گشوده اند، پس بر او حسد می برد، می خواهد که این معنی را از او سلب نماید، پس شروع می کند به غیبت و مذمّت او و قدح در او می کند و معایب او را برای مردم نقل می نماید که شاید او را در نظر مردم خفیف و ذلیل نماید و از درجه عزت بیندازد.

و علاج این نوع به ملاحظه احادیث وارده در باب مذمت حسد و مفاسدِ آن و منع از اظهار آن حاصل می شود. چنانچه به سندهای بسیار از ائمه ابرار صلوات اللّه علیهم اجمعین منقول است که: «حسد ایمان را می خورد، چنانچه آتش هیزم را می خورد».(1)

و از حضرت صادق صلوات اللّه و سلامه علیه منقول است که: «آفت دین حسد و عجب و مفاخرت است».(2) و ایضا از آن حضرت روایت شده که: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود که: «حق تعالی به حضرت موسی علیه السلام فرمود که:(3) ای پسر عمران حسد مبرید بر مردم بر آنچه من به ایشان عطا فرموده ام از فضل و احسان خود و مدوز چشم خود را بر آنها و نفس خود را از پی آنها مینداز. به درستی که حسد برنده، منکر نعمت های من است و مانع قسمتی است که من در میان بندگان خود نموده ام و کسی که چنین باشد من از او

====

1_ الکافی، ج 2، ص 306، باب الحسد، حدیث 2؛ وسائل الشیعة، ج 15، ص 365، باب تحریم الحسد و وجوب اجتنابه، حدیث 2.

2_ الکافی، ج 2، ص 307، باب الحسد، حدیث 5؛ وسائل الشیعة، ج 15، ص 366، باب تحریم الحسد و وجوب اجتنابه، حدیث 5.

3_ مسجد اعظم: _ «حق تعالی به حضرت موسی علیه السلام فرمود که».

ص :70

نیستم و او از من نیست».(1)

و ایضا از آن حضرت منقول است که: «مؤمن غبطه می برد و حسد نمی برد و منافق حسد می برد و غبطه نمی برد»(2).(3) و غبطه آن است که زوال نعمت را از آن شخص نمی خواهد، بلکه مثل آن [29] نعمت را برای خود می خواهد و به این صفت ممدوح است، چه حقیقت این صفت به طلبیدن نعمتی از درگاه حق تعالی برای خود راجع می شود، بی آنکه از دیگری زایل شود، به خلاف حسد که زوال نعمت را از دیگری آرزو می کند.

و گاه هست که حصول آن نعمت را برای خود نیز نمی خواهد و این معنی مذموم است، چنانچه دانستی و اکثر مفاسد دینی و دنیوی که یکی از آنها ارتکاب غیبت است بر آن مترتب می شود. چنانچه بر متدبّر بصیر پوشیده نیست. و هرگاه به مقتضای این روایات مادّه حسد را از خود سلب کند از این نوع غیبت نجات می یابد؛ واللّه تعالی هو الموفّق.

هفتم: برای شوخ طبعی و خوش صحبتی
اشاره

به عنوان شوخی طبع و خوش صحبتی معایب برادران مؤمن را در مجالس و محافل به وضعی نقل می کند که مردم را خوش آید و به این وسیله خود بسیار می خندد و دیگران را می خنداند و این را مزاح و مطایبه نام می گذارد و از این راه اکثر اوقات عمر را به غیبت می گذراند و این معنی بسیار مذموم است.

و علاج آن به دیدن روایات و اخبار وارده در این باب حاصل می شود. چنانچه از حضرت رسول صلی الله علیه و آله منقول است که فرمود: «عجب دارم از کسی که ایمان به جهنم دارد، چرا می خندد».(4)

====

1_ الکافی، ج 2، ص 307، باب الحسد، حدیث 6؛ وسائل الشیعة، ج 15، ص 366، باب تحریم الحسد و وجوب اجتنابه، حدیث 6.

2_ مسجد اعظم: _ «و منافق حسد می برد و غبطه نمی برد».

3_ الکافی، ج 2، ص 307، باب الحسد، حدیث 7؛ وسائل الشیعة، ج 15، ص 366، باب تحریم الحسد و وجوب اجتنابه، حدیث 7.

4_ الکافی، ج 2، ص 59، باب فضل الیقین، حدیث 9؛ علل الشرائع، ج 1، ص 62، باب العلة التی من أجلها سمیت الخضر خضرا، حدیث 1.

ص :71

و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که: «چه بسیار کسی که بسیار خندد از روی لعب و بازی و در قیامت گریه اش بسیار باشد و چه بسیار کسی که بسیار گرید بر گناه خود و در بهشت خوشحالی(1) و خنده اش بسیار باشد».(2) و در حدیث دیگر منقول است که: «حضرت داود [ علیه السلام ] به حضرت سلیمان[ علیه السلام ] می گفت که: ای فرزند! زنهار که خنده بسیار مکن که بسیار خندیدن آدمی را فقیر می کند در روز قیامت».(3)

و در حدیث صحیح از حضرت امام موسی کاظم صلوات اللّه علیه منقول است که: «مزاح مکن که نور ایمانت را می برد و مروّت و مردیت را سبک می کند».(4) و از حضرت صادق صلوات اللّه علیه منقول است که: «مزاح کردن آب رو را می برد و مهابت مردان را برطرف می کند».(5)

و در حدیث دیگر فرمود که: «مجادله مکن [30] که حُسْنت را می برد و خوش طبعی مکن که باعث جرأت مردم می شود بر تو».(6) و از حضرت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه منقول است که: «زنهار مزاح مکنید که کینه ها(7) بهم می رسد و آن دشنام کوچک است».(8) و از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: «بسیار خندیدن دل را می میراند و دین را می گدازد، چنانچه آب نمک را می گدازد».(9) و فرمود که: «از نادانی است خندیدن بی آنکه تعجبی باعث آن شود».(10) و در حدیث دیگر فرمود که: «زنهار مزاح بسیار مکنید.

====

1_ مسجد اعظم: «خوشحال».

2_ عیون اخبارالرضا علیه السلام ، ج 2، ص 6، باب فی ما جاء عن الرضا علیه السلام من الاخبار المنثورة، حدیث 6؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 115، باب کراهة الضحک من غیر عجب، حدیث 2.

3_ وسائل الشیعة، ج 12، ص 119، باب کراهة کثرة المزاح و الضحک، حدیث 15.

4_ الکافی، ج 2، ص 665، باب الدعاء الضحک، حدیث 19؛ من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 408، باب النوادر، حدیث 5885.

5_ الکافی، ج 2، ص 665، باب الدعاء والضحک، حدیث 16؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 118، باب کراهة کثرة المزاح والضحک، حدیث 10.

6_ الکافی، ج 2، ص 665، باب الدعاء والضحک، حدیث 17؛ تحف العقول، ص 486، فی قصاری کلماته علیه السلام .

7_ در نسخه: کینها.

8_ الکافی، ج 2، ص 664، باب الدعاء والضحک، حدیث 12؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 118، باب کراهة کثرة المزاح والضحک، حدیث 9.

9_ الکافی، ج 2، ص 664، باب الدعاء والضحک، حدیث 6؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 116، باب کراهة کثرة المزاح والضحک، حدیث 2.

10_ الکافی، ج 2، ص 664، باب الدعاء والضحک، حدیث 7؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 115، باب کراهة الضحک من غیر عجب، حدیث 1.

ص :72

که آب رو را می برد».(1) و فرمود که: «چون کسی را دوست داری با او مزاح و مجادله مکن».(2) و در حدیث دیگر فرمود که: «قهقهه از شیطان است».(3) و فرمود که: «بسیار خندیدن آب رو را می برد».(4) و احادیث دیگر در این باب بسیار است.

و بدانکه بعضی از روایات در باب مدح مزاح و مطایبه نیز وارد شده است. چنانچه از حضرت صادق صلوات اللّه علیه منقول است که: «هیچ مؤمنی نیست مگر آنکه در او مزاح و خوش طبعی می باشد».(5) و در حدیث دیگر منقول است که: «آن حضرت از شخصی پرسید که خوش طبعی کردن شما با یکدیگر چون است؟ گفت: کم است. حضرت فرمود که: خوش طبعی کنید که مزاح کردن از نیکی خلق است و موجب خوشحالی برادر مؤمن می شود و بسیار بود که حضرت رسول صلی الله علیه و آله مزاح می فرمود با شخصی که او را شاد گرداند».(6)

و جمع میان این احادیث مختلفه به دو نحو می تواند شد:

اوّل آنکه: قدری از مزاح و مطایبه مطلوب باشد و بسیار خندیدن و خوش طبعی های زیاد نمودن مذموم باشد. چه این شیوه سفها و بی خردان است و عقلا و اهل دانش پیوسته از خنده های زیاد و شوخی های تند محترز می بوده اند و مؤید این است حدیثی که از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: «خندیدن مؤمن باید تبسّم باشد و صدا نداشته باشد».(7)

====

1_ الکافی، ج 2، ص 664، باب الدعاء والضحک، حدیث 8؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 116، باب کراهة کثرة المزاح والضحک، حدیث 1.

2_ الکافی، ج 2، ص 664، باب الدعاء والضحک، حدیث 9؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 117، باب کراهة کثرة المزاح والضحک، حدیث 3.

3_ الکافی، ج 2، ص 664، باب الدعاء والضحک، حدیث 10؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 114، باب کراهة القهقهة، حدیث 1.

4_ الکافی، ج 2، ص 664، باب الدعاء والضحک، حدیث 11؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 117، باب کراهة کثرة المزاح والضحک، حدیث 4.

5_ الکافی، ج 2، ص 663، باب الدعاء والضحک، حدیث 2؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 112، باب استحباب المزاح والضحک من غیر اکثار، حدیث 3.

6_ الکافی، ج 2، ص 663، باب الدعاء والضحک، حدیث 3؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 113، باب استحباب المزاح والضحک من غیر اکثار، حدیث 4.

ص :73

دوم آنکه: مزاح و مطایبه [31] مطلوب باشد مادام که منتهی به غیبت یا سخریّت و استهزا یا فحش و دشنام نشود.

و بالجمله موجب فعل حرامی نباشد و مؤید این است حدیثی که از حضرت امام محمدباقر علیه السلام مروی است که: «خدا دوست می دارد کسی را که خوش طبعی کند در میان مردم مادام که فحش نگوید».(1)

[

نظر شهید ثانی در سخره و استهزاء

و بدانکه شیخ جلیل نبیل، شیخ زین الدین علیه الرحمه که به شهید ثانی(2) معروف است، سخریت و استهزا را سببی دیگر از جمله اسباب غیبت شمرده و گفته است که: سخریت و استهزا چنانچه در حضور می باشد و موجب اذیت و اهانت است، همچنین در غیبت نیز می باشد و سبب غیبت می شود. و مخفی نماند که این سبب با سبب سابق متقارب، بلکه از جمله اقسام آن است و در علاج با آن شریک است. واللّه تعالی یعلم.

هشتم: ترحّم و خیرخواهی خطاکارانه

گاه هست که از راه تقوی و پرهیزکاری و خیرخواهی برادران مؤمن بعد از آنکه بر عیبی و خطائی از مؤمنی مطلع گردید، غمگین می شود و این معنی او را باعث می شود بر آنکه از روی ترحّم می گوید که: بیچاره فلان شخص به فلان گناه مبتلا شده است.

و مغموم و مهموم شدن برای برادران ایمانی و ترحّم بر ایشان نمودن اگرچه از صفات حمیده است و ثواب عظیم برای آن شخص به این سبب حاصل می شود، چنانچه در احادیث بسیار وارد شده است، ولیکن چون شیطان در همه احوال در صدد اغواء بنی آدم است و اگر عمل خیری از احدی صادر شود آن را ضایع و باطل می کند و به عمل شر آن را مخلوط می سازد. لهذا در این مقام نیز این شخص را فریب می دهد به آنکه اظهار این امر از روی ترحم و مهربانی و خیرخواهی عبادت است و به این حیله او را غافل

====

1_ الکافی، ج 2، ص 664، باب الدعاء والضحک، حدیث 5؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 114، باب کراهة القهقهة، حدیث 3.

2_ الکافی، ج 2، ص 663، باب الدعاء والضحک، حدیث 4؛ المحاسن، ج 1، ص 293، باب المحبوبات، حدیث 452.

3_ کشف الریبة عن احکام الغیبة، ص 26، فی العلاجات المتعلقة بالغیبة.

ص :74

می نماید که تصریح به اسم آن شخص کند و به این وسیله او را به غیبت مبتلا می سازد، زیرا که عیب مؤمنی را گفته که آن مؤمن راضی به اظهار آن نیست و از ذکر آن او را ناخوش می آید و به این سبب این عمل خیر مخلوط به عمل [32] شرّی که غیبت است می شود و ثواب آن عمل خیر خبط(1) می شود.

و این نوع از غیبت به اعتبار خلط با عمل خیر نهایت دقّت و خفاء دارد و به این جهت بسیاری از صلحا و اتقیا به آن مبتلا می شوند.

و علاج آن به این می شود که تصریح به اسم آن بیچاره نکند و در این صورت غیبت نخواهد بود، چنانچه در باب اوّل مذکور شد و ایضاً تأمل کند در آنکه ثمره بر این اظهار به غیر اذیت این برادر مؤمن مترتب نمی شود و اگر منظور خیرخواهی و نصیحت اوست، ممکن است که این معنی را به دیگران اظهار نکند، بلکه به آن شخص خودش به عنوان خفا اظهار کند و او را نصایح شافیه و مواعظ بالغه کند که باعث ترک آن فعل قبیح شود و دیگران بر آن مطّلع نشوند و اگر قصد او از ذکر و اظهار این معنی به دیگران نهی منکر باشد و اینکه اگر آن شخص اطّلاع مردم را برای فعل قبیح بداند آن را ترک می کند در این صورت غیبت نخواهد بود. چنانچه بعد از این مذکور می شود.

و ایضا ملاحظه روایات و احادیث وارده در باب وجوب حفظ الغیب برادران ایمانی، چنانچه در معالجات سابقه مذکور شد باعث نجات از این نوع غیبت می شود.

نهم: در مقام تعجب و غفلت از شیطان

ایضا تقوی و پرهیزکاری و دین داری گاهی باعث آن می شود که هرگاه گناهی را از احدی ببیند، بی اختیار در مقام تعجب آن را نقل کند، شیطان فی الحال او را غافل می کند تا آنکه تصریح به اسم آن شخص می نماید و به غیبت مبتلا می شود و این معنی نیز فی نفسه بد نیست، چه اگر نام آن شخص را نبرد(2) غیبت نکرده است و به سبب این

====

1_ هر دو نسخه خبط است، ولی در از بین رفتن عمل خیر در دیدگاه کلامی و معارف قرآنی از حبط استفاده شده است و ممکن است از خطای کاتبان باشد، هر چند خبط نیز قابل توجیه و صحیح است. خبط: آنچه ستوران آن را لگدمال کرده باشند، مخلوط کردن چیزی به چیزی. دهخدا.

2_ در هر دو نسخه «ببرد» آمده و ظاهراً صحیح «نبرد» است.

ص :75

حمیّت(1) مشروعه مثاب و مأجور خواهد بود، ولیکن به جهت ارتکاب غیبت عمل خود را ضایع و فاسد کرده معاقب و معاتب گردیده است.

و علاج آن نوع از علاج نوع سابق ظاهر می شود.

دهم: عدوات و غفلت منشأ گرفته از تقوی

ایضا تقوی [33] و پرهیزکاری او منشأ غضب او می شود و عداوت اهل معاصی را از برای خدا به دل می گیرد و به این سبب آن معصیت را نقل می کند و از روی غفلت اسم آن شخص را می برد و به غیبت مبتلا می شود و در این بغض و عداوت اگرچه مأجور و مثاب است به جهت آنکه حبّ فی اللّه و بغض فی اللّه از جمله صفات حمیده است و احادیث(2) بسیار در مدح آن وارد شده است، لیکن چه ضرورت داعی است که تصریح به اسم آن مرد کند تا غیبت شود و باعث حبط عملش شود.

و علاج این نوع نیز مانند دو نوع سابق است و این سه نوع آخر در خواص مانند صلحا و اتقیا بیشتر از انواع سابقه می باشد و باید دانست که علاج جمیع انواع مذکوره به ملاحظه آیات و اخبار مشتمله مذمت غیبت و تهدیدات شدیده، وارده در آن باب و تذکر آنها نیز می شود.

پس متیقّظ آگاه باید که چون اوقات عمر خود را به تأمّل و تفکّر در تهذیب اخلاق و رفع صفات ذمیمه از نفس بگذراند و از آیات و اخباری که در این ابواب وارد شده غافل نباشد تا توفیق الهی شامل حال او گردد و از این صفات و ملکات که موجب مناهی و معاصی است که غیبت از جمله آنهاست نجات یابد تا سعادت ابدی آخرت برای او میسّر گردد.

این است تفصیل آنچه علمای اخلاق مجملی از آن را در کتب و رسایل خود ایراد نموده اند در این باب. و شیخ زین الدین علیه الرحمة در رساله غیبت(3) این ده نوع را ذکر

====

1_ مسجد اعظم: «جهت».

2_ الکافی، ج 2، ص 124 _ 127، باب الحب فی اللّه والبغض فی اللّه؛ وسائل الشیعة، ج 16، ص 165 _ 172، باب وجوب الحب فی اللّه والبغض فی اللّه.

3_ کشف الریبة عن احکام الغیبة، ص 24 _ 26، فی العلاجات المتعلقة بالغیبة.

ص :76

نموده. ولیکن به عوض نوع نهم سخریه و استهزا را که اشاره به آن شد ذکر نموده.

و در کتاب مصباح الشّریعه از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام روایت شده است که فرمود که: «اصل و اساس غیبت یعنی علت و منشأ آن به ده نوع متنوّع می شود: اوّل: فرونشانیدن غیظ و خشم. دوم: مساعدت و موافقت قومی _ یعنی جماعتی که غیبت می کنند _ . سوم: تصدیق [34] خبر دیگران بدون تفتیش و تحقیق. چهارم: متهم دانستن مردم به عیبها و بدیها. پنجم: گمان بد به مردم داشتن. ششم: حسد بردن بر مردم. هفتم: سخریه و استهزا نمودن به مردم. هشتم: تعجب نمودن از عیوب مردم. نهم: اظهار کدورت و بی دماغی از مردم. دهم: زینت دادن و جلوه دادن خود در نظر مردم».(1)

و شیخ زین الدین علیه الرحمه در رساله غیبت این حدیث را تنزیل نموده است بر آن ده نوعی که خود ذکر کرده و بر متأمّل خبیر پوشیده نیست که تطبیق بعضی از انواع مذکوره در این حدیث بر آن ده نوع که مذکور شد محتاج به تکلّفات بسیار بعیده است که ضرورتی و احتیاجی به آنها نیست، بلکه حق در این حدیث آن است که فقرات آن بر ظاهرش محمول است.

ولیکن مراد از غیبت معنی و افترا نیز هست که شامل بهتان و افترا است، زیرا که بعضی از افراد که از ظاهر حدیث مستفاد می شود غیبت نیست، بلکه داخل بهتان و افترا است و اطلاق غیبت بر این معنی نیز در عرف احادیث شایع است.

و بالجمله دو معنی برای غیبت از احادیث ظاهر می شود. یکی معنی اخص که این رساله در بیان تحقیق آن است و دیگری معنی اعم که شامل آن معنی و افترا هر دو هست. واللّه تعالی یعلم.

تتمّه: بدانکه اکثر اسباب مذکوره چنانچه باعثِ ارتکاب غیبت می شود، همچنین باعث ارتکاب نمیمه و سخن چینی نیز می شود، و مانند مصاحبت و موافقت بَطَله و ظَلَمه و فَسَقه و نقل کلامی که سبب خندیدن مردم شود و حسد بردن بر مردم و غیر آن که بعد از تأمّل ظاهر می شود و طریق معالجه آن از آنچه گفتیم ظاهر می شود. واللّه تعالی هو الهادی الی سبیل الرّشاد.

====

1_ مصباح الشریعة، ص 205، فی الغیبة.

ص :77

باب پنجم: موارد جواز غیبت
اشاره

در بیان صورتی چند که جایز است در آن صورت ها غیبت کردن و حرام نیست و اثمی و گناهی ندارد.

بدانکه شارع [35] حرام گردانیده است غیبت را هرگاه داعی او بر غیبت اغراض دنیوی غیر مشروعه باشد، چه اگر نه چنین باشد، بلکه مقصود اغراض صحیحه مشروعه باشد، مانند استنقاذ حق خود یا غرض نصیحت و خیرخواهی برادر مؤمن یا تقویت دین و استحکام شرع مبین یا امثال اینها از اغراض صحیحه باشد، مباح می شود ارتکاب غیبت و این صورت ها را حَصر نموده اند در ده صورت:

اوّل تظلّم

: یعنی آنکه به احدی ظلمی رسیده باشد و نزد حاکم شرع مذکور کند ظلم آن ظالم را و اسناد دهد به او ظلمی و تعدّی که بر او کرده است. چنانچه منقول است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: «از برای صاحب حق رواست گفتگو».(1) و در حدیث دیگر فرموده که: «مماطله غنی و مالدار یعنی نگاه داشتن حق او و تأخیر و مضایقه در اداء آن حلال می کند عرض او را و عقوبت او را».(2) و از این قبیل است نیز غیبت قاضی هرگاه در حکم شرعی بر او ظلم کرده باشد، چه در این صورت نیز اگر تظلم کند نزد آن کسی که قادر باشد بر رفع ظلم او جایز است، هرچند متضمن غیبت قاضی بوده باشد.

دوم جرح شهود

: یعنی هرگاه شهود بی دین شهادتی دهند نزد حاکم شرعی که موجب تضییع حق او شود، جایز است که جرح آن شهود کند، هرچند موجب غیبت بوده باشد. و از این قبیل است جَرح راویان حدیث، چه غرض از آن استحکام احکام دین و تنبیه مجتهد است بر آنکه خطا در آن اجتهاد نکند و لهذا علما کتب مبسوطه در تحقیق احوال رجال نوشته اند و راویان احادیث را قسمت کرده اند به ثقات و مجروحین و غیر آنها و اسباب جرح مجروحین را ذکر کرده اند.

سوم شهادت

: که نزد حاکم شرعی شهادت دهد بر او هرچند متضمن غیبت او باشد، خواه شهادت بر حقوق ناس باشد یا بر حقوق اللّه، یعنی [36] اموری که موجب حدّی

====

1_ کشف الریبة عن احکام الغیبة، ص 33، فی مجوزات الغیبة و مستثنیاتها.

2_ همان.

ص :78

باشد یا موجب تعزیر.

چهارم استفتا

: که نزد مفتی مذکور سازد آنکه فلان شخص چنین ظلمی بر من کرده است تا او طریق خلاصی از آن ظلم را مطابق قانون شرع انور به او تعلیم نماید. و در حدیث وارد شده است که: «هند زوجه ابوسفیان لعنة اللّه علیهما به خدمت رسول صلی الله علیه و آله عرض نمود که ابوسفیان شوهر من مردی است بخیل و خسیس و نمی دهد به من آنچه کافی باشد مرا و فرزند مرا از نفقه، آیا جایز است که بردارم از مال او پنهان به وضعی که مطلّع نشود و اگر چنان کنم بر من گناهی هست؟ پس آن حضرت فرمود که: بردار از مال او آنچه کفایت کند از برای تو و فرزند تو به نیکی و معروف».(1)

پنجم نصیحت مستشیر

: که مسلمانی با او در باب امری مشورت کند و او در مقام خیرخواهی او را خبردار کند به امری که موجب غیبت شخصی باشد. مانند آنکه با او مشاوره کند در خواستگاری زنی یا خریداری غلامی و او عیوب مخفیّه آنها را مذکور سازد و در حدیث وارد شده است که: «فاطمه بنت قیس به خدمت رسول صلی الله علیه و آله مشورت کرد در باب تزویج معاویه و ابوجهم. پس آن حضرت فرمود: امّا معاویه، پس او مردی است که مالی ندارد و اما ابوجهم، پس او هرگز برنمی دارد عصا را از دوش خود».(2) یعنی سفر بسیار می کند و یا مراد این است که همیشه در مقام ایذا و تنبیه مردم است.

ششم نهی از منکر

: که او را منع کند از منکری که می کرده باشد، هرگاه منع او و بازداشتن او از آن منکر موقوف باشد بر امری که متضمّن غیبت بوده باشد و شرایط امر به معروف و نهی از منکر متحقّق باشد.

هفتم وقایت اهل اسلام از ضلالت

: یعنی حفظ کردن ایشان از گمراهی، مانند آنکه مسلمانی مصاحبت کند با فاسقی و مظنّه این باشد [37] که او نیز به مقتضای اَلطّبیعَة مُسْرِیَةٌ، فاسق شود، چه در این صورت جایز است ذکر بعضی از عیوب آن شخص از برای او تا آگاه شود و ترک اختلاط او نماید. و در حدیث وارد شده است که رسول

====

1_ عوالی اللئالی، ج 1، ص 402، المسلک الثالث، حدیث 59؛ کشف الریبة عن احکام الغیبة، ص 34، فی مجوزات الغیبة و مستثنیاتها.

2_ کتاب الموطأ، ج 2، ص 581، باب ما جاء فی نفقة المطلقة، حدیث 67؛ الخلاف، ج 4، ص 275، کتاب النکاح.

ص :79

خدا صلی الله علیه و آله فرمود که: «وانگذارید یاد شخصی را که فاجر باشد تا بشناسند او را مردمان بلکه یاد کنید او را و خبردار کنید مردم را به آنچه در او هست تا حذر کنند از او مردمان».(1) و از این قبیل است خبردار کردن عوام و گروهی را که عالم واقعی را از عالِم نما تمیز نکنند. و جمعی را که اهلیت افتاء و رتبه اجتهاد ندارند و به جهت اغراض باطله دنیا، خود را در سلک علما درآورده اند و اضلال عوام می کنند و مردم در مسایل دینی متابعت ایشان می نمایند و از ایشان فتوی می گیرند و به فتاوی ایشان عمل می نمایند، چه در این صورت واجب است اعلام ایشان به این معنی تا موجب ضلالت ایشان نشود.

و در حدیث وارد شده است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: «دو صنف اند از امّتِ من که صلاح ایشان موجب صلاح(2) تمام امتِ من است و فساد ایشان موجب فساد امت؛ فقیهان و پادشاهان».(3)

و بدانکه در حکم این صورت از غیبت دو نوع از غیبت که به جهت محافظت بر دین و احکام اسلام جایز است:

اوّل: بیان بدعتِ ارباب بِدَعْ که به سبب ابداء بدعت ها ضرر به دین مسلمانان می رسانند و مردمان را گمراه می کنند، چنانچه بعد از این انشاء اللّه تعالی به تفصیل می آید.

دوم: بیان خطا و غلطی که بعضی از علمای دین کرده باشند در مسایل اجتهادی در صورتی که موقوف باشد تحقیق حق در آن مسئله بر تزییف(4) کلام آن عالم و ابطال سخن او. و واجب است در این صورت اقتصار بر آن قدری که حاجت به آن [38[ حاصل شود و اگر نام نبرد و بگوید که: سخن بعضی در این مقام باطل است [و] وجه بطلان آن را بیان نماید اولی و احوط است.

هشتم اطلاع سامع از موضوع

: هرگاه سامع، مطّلع باشد بر آن امری که غیبت می نماید، زیرا که در این صورت هتک عِرض او نمی شود و بر علم سامع چیزی نمی فزاید و اولی(5) در این صورت

====

1_ کشف الریبة عن احکام الغیبة، ص 35، فی مجوزات الغیبة و مستثنیاته.

2_ مسجد اعظم: «صلام».

3_ الخصال، ص 36، باب الاثنین، حدیث 12؛ تحف العقول، ص 50، فی قصاری کلماته صلی الله علیه و آله .

4_ کوچک کردن، مردود گردانیدن. فرهنگ معین.

5_ در نسخه: اَوَّلی.

ص :80

نیز ترک است خصوصاً هرگاه احتمال نسیان رود یا خوف این باشد که سبب مذکور شدن در این مجلس به دیگران خواهد رسید و جمعی که مطّلع نیستند مطّلع خواهند گردید.

نهم: اشتهار به لقب و صفت نقص

اشتهار شخصی به لقبی و صفتی که دلالت بر نقص او نماید، چنانچه شایع است که محدّثین بعضی از راویان اخبار را به وضعی که به آن مشهور شده اند ذکر می نمایند، مانند ابوالزّیاد اعرج و سلیمان اعمش و عبدالرّحیم قصیر و امثال اینها، زیرا که غرض از ذکر آن وصف مذمّت او نیست، بلکه تمیز اوست از غیر او.

و ایضاً بعد از اشتهار به آن صفت او را ناخوش نمی آید و از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: «غیبت آن است که در برادر مؤمن عیبی و گناهی را بگوئی که خدا بر او پوشیده است».(1)

و از حضرت امام موسی علیه السلام مروی است که: «هرکه برای کسی چیزی گوید که مردم آن را دانند آن غیبت نیست».(2) و بعضی از علما گفته اند که: آنچه از این صورت معلوم باشد که علمای سلف کرده اند بی شبهه جایز است و آنچه امروز واقع شود، وقتی جایز است که معلوم باشد که آن شخص راضی است و مکروه او نیست و این احوط و اولی است.

دهم: استحقاق از جهت فسق

استحقاق او از برای غیبت به سبب آنکه متجاهر به فسق باشد و علانیه فسوق کند. مؤلّف گوید که: این است ملخّص آنچه جمعی از علما در این مسئله ذکر نموده اند و تحقیق این مسئله و تنقیح آن به نحوی که از کلمات محققین علمای شیعه و آیات و احادیث معتبره و اصول و ضوابط مقرّره [39] مستفاد و مستنبط می شود این است که گوئیم و باللّه التوفیق که: تحریم غیبت عام نیست یعنی نه چنین است که(3) حرام باشد غیبت هرکه از بنی آدم بوده باشد، بلکه طوایف بسیار از فرزندان آدم به سبب جهاتی چند حرمت آنها زایل شده و به آن جهات غیبت ایشان جایز است و آنها چندین

====

1_ الکافی، ج 2، ص 358، باب الغیبة والبهت، حدیث 7؛ معانی الاخبار، ص 184، باب معنی الغیبة والبهتان، حدیث 1.

2_ الکافی، ج 2، ص 358، باب الغیبة والبهت، حدیث 6؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 289، باب المواضع التی تجوز فیها الغیبة، حدیث 3.

3_ مسجد اعظم: + «حرام».

ص :81

طایفه اند:

طایفه اوّل: کفّار به همه اقسام ایشان، خواه زنادقه و خواه مشرکان و خواه اهل کتاب، یعنی یهودیان و نصاری و مجوسیان و خواه سایر انواع کافران.

طایفه دوّم: مخالفان به همه انواع ایشان خواه سُنّیان و خواه شیعیان غیر اثنی عشری، یعنی گروه زیدیّه و واقفیّه و فطحیّه و غیر آنها از هفتاد و یک فرقه از غیر فرقه اثناعشریّه.

و سبب جواز غیبت این دو فرقه آن است که: فرقه اولی به سبب اختیار کفر و فرقه ثانیه به سبب ضلال و گمراهی، حرمت ایشان زایل شده و در نشأه آخرت حظّی و نصیبی از ثواب برای ایشان نیست و در جهنم مخلّد خواهند بود و با این حالت چگونه حرمتی آنها را نزد حق تعالی خواهد بود که حرام باشد هتک حرمت ایشان و غیبت؟ بلکه واجب است بر مؤمنان تبرّی و بیزاری جستن از ایشان تا بطلان ایشان واضح و روشن شود و احدی از اهل ایمان به ایشان میل ننماید و گمراه نگردد.

طایفه سوم: گروهی که اهل بدعت باشند، یعنی حکمی از احکام الهی را از آنچه هست تغییر دهند، مانند آنکه حرام را حلال یا حلال را حرام و واجب را غیر واجب یا غیر واجب را واجب و یا سنّت را غیر سنّت یا غیر سنت را سنّت و مکروه را غیر مکروه یا غیر مکروه را مکروه کنند. چه اهل بدعت از اهل ضلالت اند و ایشان را حرمتی نیست. چنانچه به سندهای بسیار از ائمه اطهار صلوات اللّه علیهم مروی است که: «هر بدعتی ضلالت و گمراهی است و هر ضلالتی راهش به سوی [40] آتش است».(1)

و از حضرت امام محمدباقر علیه السلام منقول است که: «هرکه فتوی دهد مردم را به رأی خود، خدا را عبادت کرده است به چیزی که نمی داند و دین خدا را قرار داده است به رأی خود و به نادانی و هرکه چنین کند مضادّه کرده است با خدای خود که از نزد خود حلال و حرام خدا را قرار داده است».(2) و به سند صحیح از حلبی مروی است که: «گفت:

====

1_ الکافی، ج 1، ص 56 و 57، باب البدع و الرأی والمقائیس، حدیث 8 و 12؛ وسائل الشیعة، ج 16، ص 270 _ 272، باب وجوب اظهار العلم عند ظهور البدع، حدیث 6، 8، 10 و 11.

2_ الکافی، ج 1، ص 58، باب البدع والرأی و المقائیس، حدیث 17؛ وسائل الشیعة، ج 27، ص 41، باب عدم جواز القضاء و الحکم بالرأی، حدیث 12.

ص :82

پرسیدم که کمتر چیزی که آدمی به آن کافر می شود چه چیز است؟ فرمود: آن است که بدعتی در دین پیدا کند و هرکه با او در آن بدعت همراهی کند او را دوست دارد و هرکه مخالفت کند از او بیزاری جوید».(1)

و بالجمله گروهی که بدعت در دین کنند و فتاوی غیرمشروعه دهند و امور غریبه که موجب شهرت بین العوام می شود همیشه از پی روند و غرض صحیحی نداشته باشند و این امور را وسیله اعتبارات دنیا کرده باشند از جمله اهل بدعت اند، هرچند به حسب ظاهر خود را در لباس اهل دین و اهل ورع درآورده باشند.

چنانچه از امام حسن عسکری علیه السلام (2)منقول است که: «حضرت علی بن الحسین صلوات اللّه علیهما فرمود که: هرگاه مردی را ببینید که نیکوئی می نماید و علامات و طریقه او و هیأت او به هیأت اهل خیر می نماید و در سخن گفتن ملاحظه بسیار می کند و به احتیاط سخن می گوید و خضوع و شکستگی در حرکات خود اظهار می نماید، پس زود فریب او را مخورید، زیرا که بسیار است که شخصی عاجز می شود از طلب دنیا و مرتکب شدن محرمات(3) برای سُستی نیّت و پستی نفس و ترسی که در دل او هست، پس دین را دام و تله تحصیل دنیا و حرام می گرداند و مردم را پیوسته به ظاهر نیک خود می فریبد و چون مال حرامی او را میسّر شود خود را در آن می افکند و اگر ببیند که به مال حرام نیز هرگاه رسد عفّت می ورزد و [41] ضبط خود می کند، باز فریب او را مخورید، زیرا که شهوات و خواهش های خلق مختلف می باشد و چه بسیار است که کسی از مال حرام هرچند بسیار باشد می گذرد، امّا اگر به حرام دیگر از مشتهیات نفس رسد مرتکب می شود و اگر ببینند که از آنها نیز عفّت می ورزد باز زود فریب او را مخورید تا ملاحظه عقل و عملش بکنید، زیرا که بسیار است که ترک اینها همه می کند، امّا عقل متینی ندارد و آنچه را به نادانی فاسد می گرداند زیاده از آن چیزها است که به عقل خود اصلاح می نماید و اگر عقلش را نیز متین بیابید فریبش را نیز مخورید تا آنکه ملاحظه کنید که در هنگامی که هواهای نفسانی بر او غالب می شود تابع آنها می شود یا

====

1_ معانی الاخبار، ص 393، باب نوادر المعانی، حدیث 43.

2_ در مصدر روایت از امام رضا علیه السلام آمده است.

3_ مسجد اعظم: «دنیا» بدل «محرمات» آمده است.

ص :83

تابع عقل خود می باشد و امتحان کنید که چون است محبت او و خواهش او از برای ریاست های باطل و مطاع مردم بودن و زهد او در ترک ریاست های باطل در چه مرتبه است. زیرا که در میان مردمان جمعی هستند که زیان کار دنیا و آخرت اند و از برای دنیا ترک لذات دنیا می کنند و لذت(1) ریاست و معتبر بودن نزد ایشان بیشتر از لذات اموال و نعمت های دنیا است، پس این جماعت جمیع لذت های حلال را ترک می کنند برای ریاست و بزرگی و اعتبار دنیا. پس آن حضرت آیه کریمه[ای(2)] خواند که مضمونش این است که چون به او می گویند که بترس از خدا، می گیرد او را غیرت و حمیّت جاهلیت به آنکه مرتکب شود گناهی را که او را از آن ترسانیده اند و به جهت لجاج و عناد به آن بیشتر مشغول می شود. پس بس است او را جهنّم برای مکافات او و بدفراشی است آتش جهنّم برای او.

پس آن حضرت فرمود که: پس او از روی جهل و فساد و تعصّب و عناد خبط ها می کند و خطاها از او صادر می گردد، مانند شتر کوری که به راهی رود و اوّل [42[ باطلی که مرتکب می شود او را به نهایت مرتبه زیان کاری و خسارت می رساند، پس پروردگار او به سبب بدی کردار او منع لطف خود از او می نماید و او را در طغیان او وامی گذارد، پس او حلال می کند آنچه را خدا حرام کرده است و پروا نمی کند هرچه قدر از دین او که فوت شود هرگاه سالم باشد برای او ریاست دنیا که تقوی و ترس الهی را برای تحصیل آن به مردمان ظاهر ساخته.

پس فرمود که: این گروه جماعتی اند که خدا بر ایشان غضب فرموده و ایشان را لعنت کرده است و برای ایشان عذاب خوارکننده مهیّا گردانیده است، ولیکن مرد تمام و بهترین مردان آن کسی است که هواها و خواهش های خود را تابع فرموده خداوند عالمیان گرداند و قوّت های خود را در رضای او صرف نماید. و بداند که با حق و راستی اگر ذلیل و خوار و خفیف باشد این معنی عین عزّت و بزرگی ابدی آخرت است و عزّتی که به سبب باطل به هم رسد به زودی منقضی می شود و بداند که اندک مشقّتی که در

====

1_ مسجد اعظم: + «دنیا و».

2_ سوره مبارکه بقره، آیه 206، آیه این است: «وَ إِذَا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهَادُ.»

ص :84

دنیا به او رسد به جهت متابعت حق می رساند او را به نعیم ابدی عقبی در بهشتِ عنبر سرشت که او را کهنگی و زوالی نیست و بداند که خوشحالی و سرورها که به سبب متابعت هواهای [40] نفسانی و خواهش های دنیوی به او می رسد به زودی می کشاند او را به عذابی که انتها و انقطاع ندارد.

پس فرمود که: این مردی را که وصف کردیم مرد است و مرد تمام است به او متمسّک شوید و طریقه او را پیروی کنید و به برکت او به حق تعالی توسّل جوئید، زیرا که دعای او از درگاه خدا رد نمی شود و حاجت های او نزد حق تعالی برآورده می شود».(1)

مؤلّف گوید که: این حدیث شریف را با وجود طول در این رساله مختصره ایراد نمودیم به جهت آنکه از امام عالی مقام علیه [43] افاضل الصّلوة والسّلام بر وجه کامل توضیح و تفصیل داده است گروه شیادان را که به زیّ تارکان دنیا می باشند و در لباس هدایت، اضلال مردمان می کنند و احکام دین مبین را ضایع می سازند و شعائر ایمان را رخنه می کنند و چون اکثر اعصار و لاسیما این عصر این قسم از اهل ضلال به وسیله فتاوی غیرمشروعه و احکام غیر مطابقه از برای کتاب و سنت تخریب دین و تضییع شرعِ مبین می نمایند، لازم و واجب دانست که به وسیله ذکر این حدیث شریف اهل ایمان را آگاه گرداند.

و در حدیث معتبر وارد شده است که حضرتِ رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: «هرگاه بدعت ها در امّت من ظاهر شد باید که عالم علم خود را اظهار کند و بیان کند که آن بدعت است و اگر نکند بر او خواهد بود لعنتِ الهی».(2) و فرمود که: «هرکه برود به نزد صاحب بدعتی و او را تعظیم نماید سعی نموده است در خراب کردن اسلام».(3)

و به سند صحیح از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که: «حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: هرگاه ببینید اهل ریب و بدعت ها را بعد از من، پس اظهار کنید بیزاری از ایشان را و ایشان را دشنام بسیار بدهید و در مذمت و بطلان ایشان سخن

====

1_ الاحتجاج، ج 2، ص 52 _ 53، ترجمة الزهری، ابی بکر محمد بن مسلم.

2_ الکافی، ج 1، ص 54، باب البدع و الرأی و المقائیس، حدیث 2؛ وسائل الشیعة، ج 16، ص 269، باب وجوب اظهار العلم عند ظهور البدع، حدیث 1.

3_ المحاسن، ج 1، ص 308، باب البدع، حدیث 73؛ من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 572، باب معرفة الکبائر، حدیث 4957.

ص :85

بسیار بگوئید و مباهته(1) کنید با ایشان تا طمع نکنند در فاسد کردن دین اسلام و مردمان از ایشان حذر نمایند و از بدعت های ایشان یاد نگیرند تا حق تعالی برای شما به سبب این رفع بدعت حسنات بسیار بنویسد و درجات شما را در آخرت بلند گرداند».(2)

طایفه چهارم: گروهی از فسّاق که علانیه مرتکب فسوق می شوند و تظاهر به فسوق نمایند، مانند اجلاف(3) و اجامره(4) که برملا گناهان کبیره می کنند و ارتکاب معاصی را عیب خود نمی دانند، بلکه گاهی تفاخر به آن گناهان نیز می کنند و مانند ارباب مناصب [44] غیرمشروعه مانند داروغکی و عشّاری و راهداری و امثال آنها. چه این گروه را نیز حرمتی نیست و غیبت ایشان حرام نیست.

چنانچه از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که: «چون فاسق علانیه گناه کند و پروا نکند، او را حرمتی نیست و غیبت او حرام نیست».(5) و از حضرت امام محمّدباقر علیه السلام منقول است که: «سه کس اند که ایشان را حرمتی نیست؛ کسی که صاحب بدعت باشد و امام و پیشوای ظلم کننده و فاسقی که علانیه فسق کند».(6)

و پوشیده نماند که در بسیاری از اخبار و احادیث منع وارد شده از مذمّت و غیبت پادشاهان عموماً هرچند جایر و ظالم و متجاهر به فسوق باشند، چنانچه به سند معتبر از حضرت امام موسی کاظم علیه السلام منقول است که به شیعیان خود فرمود که: «ای گروه شیعیان خود را ذلیل مکنید به ترک اطاعت پادشاه خود و اگر عادل باشد دعا کنید که خدا او را باقی بدارد و اگر جایر و ظالم باشد از خدا سؤال کنید که او را به اصلاح آورد، زیرا که صلاح شما در صلاح پادشاه شما است و پادشاه عادل به منزله پدر مهربان است، پس

====

1_ در حاشیه نسخه آمده: «یعنی اگر ضرور شود بهتان به ایشان بزنید یا معنی این است که مجادله کنید با ایشان و ایشان را مغلوب و حیران کنید تا بطلان ایشان ظاهر و هویدا شود. منه دام ظله».

2_ الکافی، ج 2، ص 375، باب مجالسة أهل المعاصی، حدیث 4؛ وسائل الشیعة، ج 16، ص 267، باب وجوب البرائة من اهل البدع، حدیث 1.

3_ فرومایگان، مردمان سفله، هر چیز میان تهی، فرهنگ معین.

4_ فرومایگان، اوباش، فرهنگ معین.

5_ امالی شیخ صدوق، ص 92 _ 93، المجلس العاشر، حدیث 8؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 289، باب المواضع التی تجوز فیها الغیبة، حدیث 4.

6_ وسائل الشیعة، ج 12، ص 289، باب المواضع التی تجوز فیها الغیبة، حدیث 5.

ص :86

دوست دارید از برای او آنچه را از برای خود دوست می دارید و دشمن دارید از برای او آنچه را از برای خود دشمن می دارید».(1)

و به سند معتبر دیگر از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که: «هرکه متعرّض پادشاه جایری شود و به سبب آن به بلیّه مبتلا شود، خدا او را بر آن بلا اجر ندهد و بر آن شدّت او را صبر عطا نفرماید».(2) و به سند معتبر دیگر از حضرت رسول صلی الله علیه و آله منقول است که: «حق سبحانه و تعالی می فرماید که: منم خداوندی که به جز من خداوندی نیست و من خلق کرده ام پادشاهان را و دل های ایشان در دست من است، پس هر گروهی که اطاعت [45] من می کنند دل های پادشاهان را بر ایشان مهربان می کنم و هر قومی که معصیت من می کنند، دل های پادشاهان را بر ایشان به خشم می آورم، پس خود را مشغول مسازید به نفرین و دشنام ایشان، بلکه توبه کنید به درگاه من از گناهان خود تا دل های ایشان را به سوی شما مایل گردانم و مهربان سازم».(3)

و به سند معتبر دیگر از امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که: «چون حق تعالی خیر رعیت را خواهد بر ایشان می گمارد پادشاه مهربان و از برای او مهیا می گرداند وزیر عادل را».(4) و در حدیث معتبر طولانی که از آن حضرت منقول است در واقعه حضرت ابراهیم علی نبیّنا و علیه السلام و پادشاهی از پادشاهان قبط وارد شده است که: «بعد از آنکه آن پادشاه از آن حضرت بعضی از معجزات مشاهده کرد، آن حضرت را تعظیم و تکریم بسیار نمود و او را مرخص کرد که به هرجا که خواهد از بلاد رود و چون ابراهیم اراده سفر کرد و روانه شد، پادشاه به مشایعت او بیرون آمد و ابراهیم در پیش بود و پادشاه از عقب او می رفت برای تعظیم آن حضرت، پس به ابراهیم وحی رسید که بایست و در

====

1_ امالی شیخ صدوق، ص 418، المجلس الرابع والخمسون، حدیث 21؛ وسائل الشیعة، ج 16، ص 220، باب وجوب طاعة السلطان للتقیة، حدیث 1.

2_ الکافی، ج 5، ص 60، باب انکار المنکر بالقلب، حدیث 3؛ ثواب الاعمال، ص 248، عقاب من تعرض لسلطان جائر.

3_ امالی شیخ صدوق، ص 447، المجلس الثامن والخمسون، حدیث 10؛ وسائل الشیعة، ج 7، ص 131، باب تحریم الدعاء علی المؤمن بغیر حق، و کراهة الاکثار من الدعاء علی الظالم، حدیث 3.

4_ امالی شیخ صدوق، ص 318، المجلس الثالث والاربعون، حدیث 3؛ روضة الواعظین، ص 466، مجلس فی ذکر وبال الظلم.

ص :87

پیش روی پادشاه راه مرو، او ایستاد و به پادشاه گفت: خدای من در این ساعت به من وحی فرستاد که تو را تعظیم کنم و تو را مقدّم دارم و از عقب تو راه روم. پادشاه چون این را شنید، گفت: گواهی می دهم که خداوند تو مهربان و بردبار و کریم است».(1)

و بالجمله، چون پادشاهان را بر رعیّت حقوق عظیمه هست که محافظت و محارست ایشان می نمایند و دشمنان را از ایشان دفع می کنند و دین ایشان و نفس ایشان و مال ایشان و عِرض ایشان به برکت حمایت پادشاهان محفوظ می باشد، به این جهات ایشان را دعا باید کرد و حقوق ایشان را شناخت و نعمت های ایشان را شکر باید نمود و مذمت و [46] غیبت نباید نمود، هرچند بعضی از فُسوق از ایشان صادر شود.(2)

طایفه پنجم: گروهی که متصف به فسق بوده باشند و در علانیه نیز مرتکب شوند، امّا متظاهر و متجاهر به فسق نباشند و بالجمله مانند طایفه سابقه بی پروا و متجاهر به فُسوق نباشند، بلکه گاهی به حسب اتفاق فسقی از ایشان ظاهر شود.

و بدانکه غیبت این طایفه محلّ خلاف است و شیخ بزرگوار عالی مقدار، شیخ محمّد

====

1_ الکافی، ج 8، ص 372 _ 373، کتاب الروضة، حدیث 560.

2_ بر خواننده خبیر و بصیر مخفی نیست که این روایات و همانند آن عرصه بحث فراوانی از سوی موافقان و مخالفان شده است و عده ای از آن سوء برداشت یا سوء استفاده کرده و علمای شیعه را متهم کرده اند که درباری و مدافع پادشاهان و به تبع آن موافق و حامی ظلم ها و ستم های آنان و توجیه گر زشتی ها و فساد دستگاه حاکم بوده اند. و عده ای نیز در مقام توجیه این گونه روایات برآمده اند. تفصیل آن بحث ها در این مختصر امکان پذیر نیست، امّا یقیناً بسیاری از این روایات از باب تقیّه بوده است و قرائن فراوانی بر صدور تقیه ای آن وجود دارد. موارد متعدد است که امام به دلیل حضور جاسوسان حُکّام جور از آنان تعریف کرده و پس از برطرف شدن شرایط تقیّه کلام خود را اصلاح کرده اند و یا عملی را در زمان تقیّه به گونه ای انجام داده اند و با برطرف شدن فضای تقیّه صحیح آن را بیان کرده اند. علاوه بر آنکه از نظر دلالت این احادیث هم نباید ملاحظاتی را از نظر دور داشت و در جمع دلالت این روایات با روایات ظلم ستیزی و حاکمان جور نیز به دست می آید که صدور این روایات در صورت پذیرش سند آن معانی و مصالح دیگری دارد.

از طرفی قلم به دستان مزدور نیز معمولاً به دنبال جعل احادیثی در جلب نظر مردم نسبت به حاکمان بوده اند و سعی کرده اند از نفوذ قدرت روایت های دینی برای پیشبرد اهداف خود استفاده کنند. از حجم روایات مجعول و موضوعه این نکته به خوبی آشکار می گردد.

این کمترین در پژوهشی مستقل علل و انگیزه های تقرّب علما به دربار سلاطین و تمجید و تعاریف آنان را نسبت به سلاطین به تفصیل تحلیل و بررسی کرده ام. امید است توفیق و زمینه نشر آن فراهم آید.

ص :88

بن مکّی که مشهور است به شهید اوّل و شیخ جلیل نبیل شیخ زین الدین علیهما الرحمه و الرضوان(1) حرام می دانند غیبت این طایفه و اکثر علما اهل سنّت مانند غزالی و غیر او نیز در این باب با ایشان موافقت نموده اند و مستند گردیده اند به بعضی از روایات از طریق ایشان که دلالت بر حرمت غیبت این طایفه می کند حتی آنکه شیخ زین الدین علیه الرحمه نیز بعضی از آن روایات را در رساله خود در این مقام ایراد نموده و صاحب کتاب معالم الدّین، شیخ حسن ابن شیخ زین الدّین علیهما الرّحمه در رساله مختصره(2) که در جواب مسایل یکی از سادات گرام نوشته مایل به جواز غیبت این طایفه گردیده و گفته است که: روایاتی که دلالت بر حرمت غیبت این جماعت می کند از طریق اهل سنّت منقول گردیده و به این جهت از درجه اعتبار و اعتماد ساقط است و غرض اهل سنّت از قایل شدن به این معنی آن است که حرمت غیبت همه طوایف را اثبات نمایند، برای آنکه کسی به امامان و پیشوایانِ ایشان به طعن زبان نگشاید، چه همه ایشان از خلفای ثلاث و غیر ایشان از علمای ایشان پیوسته معاصی و خطایا از ایشان صادر می شده و علانیه مرتکب قبایح می گردیده اند.

چنانچه در کتب سیر و تواریخ مذکور و نزد عوام و خواص معروف و مشهور است و هرگاه غیبت مطلقا حرام بوده باشد، قبایح [47] ایشان مستور خواهد بود و از خوف وقوع در غیبت احدی زبان به طعن ایشان نخواهد گشود.

و بعد از قدح در این روایات بر جواز غیبت این طایفه استدلال نموده به آنکه مقتضای آیه کریمه و احادیث وارده از طریق شیعه در این باب، حرمت غیبت مؤمن است و مراد از مؤمن کسی نیست که مجرّد ایمان به تنهائی داشته باشد، بلکه باید ورع و تقوی و زهدی نیز داشته باشد که مانع باشد او را از ارتکاب معاصی و خطایا.(3)

چنانچه به سند صحیح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه علیه منقول است که: «به درستی که مؤمن کسی است که هرگاه خوشنود و خوشحال باشد، به اثم و گناه مبتلا نشود و به باطلی داخل نشود و هرگاه غضبناک شود، از قول حق بیرون نرود و هرگاه قدرت بهم رساند، تعدّی و تجاوز نکند به غیر حقّ خود».(4)

====

1_ کشف الریبة عن احکام الغیبة، ص 36، فی مجوزات الغیبة و مستثنیاتها.

2_ از صاحب معالم کتابی با عنوان جواب المسائل المدنیات وجود دارد که احتمالا همین اثر باشد.

3_ کتاب در دسترس نبود.

ص :89

و ایضا به سند حسن از حضرت صادق علیه السلام منقول است که فرمود: «ما احدی را داخل مؤمنان نمی شماریم تا آنکه متابعت نکند ما را در جمیع امور ما، به درستی که از جمله متابعت امر ما، ورع و پرهیزکاری است، پس خود را زینت دهید به آن تا حق تعالی رحم کند شما را و دشمنی کنید با دشمنان ما».(1)

و به سند صحیح دیگر از حضرت امام محمد باقر علیه السلام منقول است که به سلیمان بن خالد فرمود که: «ای سلیمان! آیا می دانی مسلم کیست؟ او گفت که: تو داناتری. حضرت فرمود: کسی است که مسلمانان از دست و زبان او ایمن باشند. پس فرمود که: آیا می دانی مؤمن کیست؟ او گفت که: تو داناتری، فرمود: کسی است که مؤمنان او را امین دانند بر جان ها و مال های خود».(2) و ایضا از آن حضرت منقول است که: «کسی که اقرار به دین الهی داشته باشد، مسلم است و کسی که عمل کند به اوامر الهی، او مؤمن است».(3)

و روایات بسیار دیگر در این باب نیز ذکر نموده.

و پوشیده نماند که به ملاحظه این روایات ظاهر می شود که غیبت مؤمنی [48] که محترِز از معاصی باشد و در علانیه مرتکب گناهی نشود حرام است نه آنکه هرکه عقایدش صحیح باشد هرچند گاهی معاصی از او صادر شود حرام باشد غیبت او.

و تمام تحقیق در این باب آن است که: چنانچه مفاسد بسیار بر غیبت مترتب می شود، چنانچه سابق مذکور شد، همچنین بعضی از مفاسد بزرگ آن بالمرّة نیز مترتب می شود، چه هرگاه اظهار معایب جمیع مسلمانان حرام باشد، باعث جرأت مردم بر ارتکاب معاصی می شود و حرمت گناهان از نظر مردم زایل می گردد و قباحت آنها دفع می شود و بالاخره باعث اقدام اکثر خواص و عوام بر معاصی می گردد و این معنی منافی حکمت حکیم علی الاطلاق است.

====

1_ الکافی، ج 2، ص 234، باب المؤمن و علاماته و صفاته، حدیث 13؛ الخصال، ص 105، باب الثلاثة، حدیث 65.

2_ الکافی، ج 2، ص 78، باب الورع، حدیث 13؛ وسائل الشیعة، ج 15، ص 243، باب وجوب الورع، حدیث 1.

3_ الکافی، ج 2، ص 233، باب المؤمن و علاماته و صفاته، حدیث 12.

4_ الکافی، ج 2، ص 38، باب فی أنّ الایمان مبثوث لجوارح البدن کلها، حدیث 4؛ وسائل الشیعة، ج 15، ص 168، باب الفروض علی الجوارح و وجوب القیام بها، حدیث 4.

ص :90

پس حق در این باب آن است که هرگاه شیعه اثناعشری امامی مذهب علانیه مرتکب معصیتی شود و گناهی از او صادر شود اگر نادم و پشیمان شود از آن گناه و تائب گردد غیبت او حرام است و اگر ندامت و پشیمانی نداشته باشد غیبت او جایز است، چه خود حرمتِ خود را نگاه نداشته و در حضور مردم مرتکب آن معصیت شده و بعد از آن نیز نادم و پشیمان نگردیده، پس او را از ذکر آن معصیت ناخوش نمی آید و کراهت از اطّلاع مردم بر آن ندارد.

و لهذا در حدیث نبوی صلی الله علیه و آله وارد شده است که: «غیبت برای فاسق نمی باشد»(1)، بلی اگر از فحوای احوال او ندامت و پشیمانی مستنبط گردد و هرچند خود اظهار نکند، در این صورت احوط ترک غیبتِ اوست.

و باید دانست که مقتضای ادلّه آن است که در صورت جواز غیبت این شخص باید اقتصار کند بر همان معصیتی که آن را علانیه کرده است و غیبت او در سایر معاصی که آنها را مخفی کرده باشد جایز نیست.

[

غیبت حیوانات

]

و بدانکه بعضی از عامه حدیثی روایت نموده اند که: [49] «روزی حضرت عیسی علیه السلام با حواریین رسیدند به سگی که مرده بود و متعفّن گردیده بود، پس حواریین گفتند که: چه بسیار بد بوست جیفه این سگ و حضرت عیسی [ علیه السلام ] فرمود که: چه بسیار سفید است دندان های آن»(2)، و بعضی از این روایت استنباط نموده اند که غیبت حیوانات نیز حرام است، زیرا که حضرت عیسی [ علیه السلام ] در مقام رد سخن حواریین و بیان خطای ایشان در این سخن فرمود که: چرا ملاحظه تعفّن جیفه این حیوان می کنید و آن را مذمّت می کنید و ملاحظه دندان های آن را که موجب مدح آن است نمی کنید.

و این استنباط در غایت ضعف است، زیرا که غرض حضرت عیسی علیه السلام آن است که تعفّن این جیفه فعل آن حیوان نیست، چنانچه سفیدی دندان های آن نیز از افعال آن

====

1_ الکفایة فی علم الروایة، ص 59، باب وجوب تعریف المزکی ما عنده من حال المسئول عنه.

2_ بحارالانوار، ج 14، ص 327، باب 21، مواعظ عیسی علیه السلام و حکمه، حدیث 47؛ کشف الریبة عن احکام الغیبة، ص 11، فی اخبار الواردة فی الترهیب من الغیبة.

ص :91

نیست، بلکه هر دو فعلی است از افعال حق تعالی که بر فعل اوّل باید صبر و تحمل نمود و بر فعل ثانی شکر و تمدّح و چون اظهار حواریین و کلام ایشان کاشف از عدم تحمّل و صبر ایشان بود، آن حضرت ایشان را تنبیه فرمود بر آنکه چرا بر فعل اوّل صبر ننمودید [و] از اظهار شکر و تمدّح فعل ثانی ساکت گردیدید با آنکه این هر دو فعل از افعال حق تعالی است، پس اگر این روایت واقعاً منقول باشد، بر این معنی محمول خواهد بود. واللّه تعالی یعلم.

باب ششم: در بیان کیفیت توبه از غیبت و بیان کفاره آن
اشاره

بدانکه خلافی نیست در میان علمای عامّه و خاصّه در توبه از غیبت؛ ندامت و تأسف بر فعل آن و استغفار واجب است. و آیا استحلال یعنی طلب کردن حلّیت از شخصی که غیبت او را کرده است واجب است یا نه؟

در این باب خلاف است. جمعی از علما(1) گفته اند که: واجب نیست، بلکه مجرّد استغفار کافی است. بر این مطلب دو دلیل گفته اند:[50]

اوّل آنکه: طلب حلّیت در مالیّات است و چون غیبت مستلزم تصرّف در مال کسی نیست. پس استحلال در آن واجب نیست.

دوم: حدیثی که از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده اند که فرمود که: «کفّاره غیبت آن کسی را که او را غیبت کرده آن است که استغفار کنی برای او»(2) و بعضی از این طایفه نهایت اصرار در این باب نموده، منع از استحلال نموده اند به جهت آنکه استحلال مستلزم اظهار غیبت است نزد آن شخص و این معنی باعث ایذاء جدیدی است نسبت به آن شخص و موجب کدورت و الم او است.

و جماعتی به وجوب آن قایل شده اند و گفته اند که: واجب است بر غیبت کننده شخصی، که برود نزد آن شخص و معذرت بخواهد از او و التماس نماید از او که او را

====

1_ بنگرید: حدائق الناضرة، ج 18، ص 159، فی بیان کفارة الغیبة؛ جامع السعادات، ج 2، ص 242، کفارة الغیبة.

2_ الکافی، ج 2، ص 357، باب الغیبة و البهت، حدیث 4؛ من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 377، کفارة الاغتیاب والضحک، حدیث 4327.

ص :92

برئ الذمّه سازد از حق خود.

و از کلام بعضی از عامّه ظاهر می شود که اعتذار را باید به این لفظ بگوید که: دروغ گفتم در آنها که درباره تو گفته بودم و ظلم کرده ام و بد کرده ام. پس اگر خواهی استیفاء حق خود از من بکن و اگر خواهی عفو نما.

و از دلیل اوّل قائلین به عدم وجوب جواب گفته اند که: اگرچه غیبت موجب تصرّف در مال احدی نیست، لیکن باعث هتک عِرض آن شخص و موجب تضییع آن هست و به این سبب حقّی برای آن شخص که او را غیبت کرده اند می باشد. چه شبهه نیست در آنکه برای آن شخص هست که نزد حاکم شرعی رود و حدّ قذف را بر او جاری سازد.

و مخفی نماند که این کلام اگرچه مبنی است بر خلط میان غیبت و قذف، چنانچه بر متأمّل پوشیده نیست، لیکن این سخن یعنی ثبوت حقی برای آن شخص متین است، چنانچه تحقق آن بعد از این انشاء اللّه تعالی مذکور می شود.

و از دلیل دوم جواب گفته اند که: این حدیث دلالت می کند بر وجوب استغفار نه عدم وجوب استحلال و این سخن نیز بی وجه است، [51] چه هرگاه استحلال نیز واجب می بود بایست که آن حضرت نیز آن را بفرماید، زیرا که در علم اصول فقه مبیّن و مقرر گردیده است که تأخیر بیان از وقت حاجت جایز نیست و بر مدّعای خود استدلال کرده اند به حدیثی که از رسول خدا صلی الله علیه و آله منقول است که فرمود که: «هرکه بر او مظلمه[ای] در عِرض کسی یا مال کسی بوده باشد باید طلب حلیّت کند از آن شخص پیش از آنکه بیاید روزی که دینار و درهمی در آن روز نباشد و باید به عوض آن مظلمه حسنات خود را به آن شخص دهد و اگر عیاذاً باللّه حسنه نداشته باشد سیّئات آن شخص را بر گردن گیرد و باعث زیادتی سیئاتش شود».(1)

و جمعی از علمای شیعه مثل علاّمه حلی(2) و شیخ جلیل نبیل شیخ زین الدین (3) قدس اللّه روحهما به تفصیل قایل شده اند و گفته اند که: اگر حکایت غیبت شخصی به آن شخص

====

1_ کشف الریبة عن احکام الغیبة، ص 72، فی کفارة الغیبة؛ بحارالانوار، ج 72، ص 243، الباب السادس والستون: الغیبة، ذیل حدیث 4.

2_ کشف المراد، ص 571، المسألة الثانیة عشرة: فی اقسام التوبة.

3_ کشف الریبة عن احکام الغیبة، ص 73، فی کفارة الغیبة.

ص :93

نرسیده باشد و آن را نشنیده باشد استحلال ضرور نیست، زیرا که المی و اندوه و غمی به او نرسیده است، استغفار کافی است و اگر آن را شنیده باشد اعتذار و استحلال واجب است و روایت اول را که مجرّد استغفار در آن مذکور است حمل بر صورت اوّل و روایت ثانی را که مشتمل بر وجوب استحلال است حمل بر صورت دوم نموده اند.

و آیا در مقام اعتذار و استحلال حکایت غیبت و اخبار به آن بر سبیل اجمال کافی است یا باید آنچه را گفته است به تفصیل برای آن شخص نقل کند؟ بعضی تفصیل نقل غیبت را ضرور دانسته اند.

و بعضی گفته اند که: تفصیل ضرور نیست و نقل آن بر سبیل اجمال کافی است، مگر در صورتی که زیاده بر آنچه غیبت کننده گفته باشد به او رسیده باشد که در این صورت حکایت غیبت خود را به تفصیل به آن شخص نقل می کند تا بر آن شخص معلوم شود که آن زیادتی را نگفته است و از او [52] برئ الذمّه است تا اندوه او به این سبب زایل شود.

و اقوی قول به تفصیل است، اگرچه قول دوم احوط است و بیان این معنی و تحقیق آن بر وجه تفصیل موقوف است بر تمهید دو مقدّمه:

اوّل آنکه: حق تعالی از نهایت لطف و مرحمت و کمال رأفت و شفقت نسبت به عامه بندگان و کافه مکلّفان درگاه توبه را بر روی ایشان گشوده و با وجود اتمام حجت از عقل و شعور و بشارت و انذار پیغمبران باز اگر نافرمانی خداوند عالمیان کنند و آن چه را نهی از آن فرمود مرتکب گردند، باز چون توبه نمایند، قلم عفو بر جراید اعمال ایشان می کشد و از عقاب معاصی ایشان در می گذرد و به سبب اتیان به توبه ثواب جمیل به ایشان نیز کرامت می فرماید و این لطف را نسبت به همه مرحمت فرموده و خصوص امت پیغمبر آخرالزّمان صلی الله علیه و آله را به مزید فضل و احسان امتیاز داده و توبه ایشان را مجرّد پشیمانی و ندامت و عزم بر عدم ارتکاب آن معصیت در بقیه حیات مقرّر گردانیده است و به محض حصول همین معنی عقاب سیّئات را عفو و ثواب بسیار به ایشان عطا می فرماید، بر خلاف امم سابقه که توبه ایشان چنین نبوده، چنانچه در بنی اسرائیل مقرر گردید که با یکدیگر مقاتله نمایند و پدر را از قتل پسر و پسر از قتل پدر و برادر از قتل برادر مضایقه نکند تا توبه ایشان مقبول شود.

دوم آنکه: معاصی و گناهان بر دو قسم است:

ص :94

اوّل: حق اللّه؛ و آن عبارت از نافرمانی خدا به تنهائی است، مانند ترک نماز و روزه و ترک حج و امثال آنها که ضرر آن گناه به آن مرد به تنهائی می رسد و به دیگری اصلا اذیّتی و ضرری واقع نمی شود.

دوم حق النّاس: و آن عبارت است از گناهی که به سبب آن معاقب باشد و اذیت و ضرر آن به دیگری نیز برسد، [53] مانند دزدی و قتل نفس و فحش و امثال آنها، زیرا که هریک از اینها را حق تعالی نهی فرموده و حرام گردانیده، پس نافرمانی الهی کرده و مستحق عقوبت حق تعالی گشته است و با وجود این معنی اذیتی به یکی از آحاد ناس نیز رسانیده یا به جان او مانند قتل یا به مال او مانند دزدی یا به عِرض او مانند فحش و چون هر دو قسم در نافرمانی و معصیت الهی مشترکند رفع عقاب آنها به توبه و استغفار احتیاج دارد.

ولیکن قسم ثانی چون مشتمل بر تضییع حق خدا از سایر الناس نیز هست، البتّه محتاج به استحلال و براءت ذمّه از آن شخص هست، زیرا که به مجرّد استغفار و توبه حق تعالی از حق خود می گذرد و حق آن شخص باقی می ماند و اگر در دنیا تدارک نشود، روز قیامت که روز محاسبه و مجازات اعمال و مقاصه مظالم عباد است آن شخص در مقام مطالبه نفس یا مال یا عِرض خود برمی آید و در عوض حسنات می گیرد و یا سیّئات خود را بر گردن او می گذارد.

و بعد از تمهید این دو مقدّمه می گوئیم که: غیبت از قسم ثانی است، زیرا که نهی از آن وارد شده است، چنانچه در باب اوّل مذکور شد و چون متضمن اهانت غیر و اذیّت او است، پس داخل حق الناس و از افراد قسم دوم است، پس مجرّد توبه که عبارت است از ندامت و پشیمانی و عزم بر ترک در بقیه حیات و زندگانی، رفعِ عقابِ نافرمانی حق تعالی را می کند و حق آن شخص باقی می ماند و رفع آن به ابراء ذمه آن شخص و رضاء او از غیبت کننده محتاج است و این معنی در صورتی که آن شخص حکایت غیبت را شنیده باشد نهایت ظهور دارد، چه به سبب شنیدن و اطّلاع بر آن متألّم و مغموم می شود و بعد از استحلال و قبول و رضاء او، الم و اندوه و غم او رفع می شود، پس به توبه و استحلال حق اللّه و حق الناس هر دو [54] رفع می شود.

و در صورتی که حکایت غیبت را نشنیده باشد، اگرچه الم و اندوهی برای او حاصل

ص :95

نشده، ولیکن عِرض او ضایع شده و جمعی بر افعال قبیحه او که راضی به افشاء آنها نبوده مُطلع شده اند و بنابراین اگرچه در این صورت نیز وجوب استحلال لازم می آید، لیکن عدم وجوب آن به اعتبار امر دقیقی است که نهایت خفا دارد و آن این است که هرچند غیبت مطلقا از جمله افراد حق النّاس است، لیکن در صورت عدم اطلاع او بر غیبت، احتیاج به استحلال ندارد و حق النّاس به استغفار رفع می شود.

زیرا که مراد از استغفار نه آن استغفاری است که در مطلق توبه معتبر است که باعث رفع حق اللّه به تنهائی باشد، بلکه مراد از آن استغفار برای آن شخص است و حقیقت آن راجع می شود به آنکه از حق تعالی طلب می نماید که حق تعالی گناهان او را بیامرزد و از سیّئات او درگذرد، پس اگر در روز قیامت طلب حق خود نماید و حسنات او را خواهد بگیرد، او در جواب می تواند گفت که: اگرچه من در دار دنیا عِرض تو را به سبب غیبت ضایع کردم، امّا طلب مغفرت برای تو نموده ام و به این سبب حق تعالی سیئات تو را محو نمود و درجه تو را بلند گردانید و این حقی است که من بر تو دارم. این حق به عوض آن تقصیر باشد.

و اگر کسی گوید که: به مقتضای این تحقیق باید که در صورت اطلاع و استماع حکایت غیبت نیز استحلال در کار نباشد.

جواب گوئیم که: چون در روایت ثانی و جواب آن وارد شده است، چنانچه دانستی و ایضا ابن بابویه رضوان اللّه علیه در کتاب خصال(1) و علل الشّرایع(2) از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده است که فرمود که: «غیبت بدتر از زنا است، پس اصحاب عرض کردند که به چه جهت؟ فرمود که: به جهت آنکه صاحب زنا توبه می کند، پس حق تعالی توبه او را قبول می فرماید و صاحب غیبت توبه می کند و حق تعالی توبه او را [55] قبول نمی فرماید تا آن شخص او را حلال نکند».

پس به مقتضای این اخبار باید به وجوب استحلال قایل شد، هرچند در بعضی از صور باشد و ظاهر است که صورت استماع حکایتِ غیبت به وجوب استحلال اولی

====

1_ الخصال، ص 62، باب الاثنین، حدیث 90.

2_ علل الشرائع، ج 2، ص 557، باب العلة التی من أجلها صارت الغیبة اشد من الزنا، حدیث 1.

ص :96

است از صورت عدم استماع، و سِرّ در این باب چنانچه به خاطر این قاصر می رسد آن است که: حق الناس در صورت اطّلاع و استماع مشتمل بر دو امر است: یکی: هتک عِرض و دیگری: الم و اندوه که از شنیدن آن بهم رسانیده. و استغفار هتک عِرض را رفع می کند و اندوه و الم باقی می ماند، زیرا که این شخص بر استغفار اطّلاع بهم نرسانیده و اندوه و الم در دل او باقی مانده و رفع این اندوه و الم به غیر از استحلال و رضاء واقعی و براءت ذمّه نفس الامری او چاره دیگری ندارد؛ بلی اگر استحلال ممکن نباشد به سبب فوت آن شخص یا جهت دیگر استغفار کافی است.

و به آنچه گفتیم ظاهر شد جمع بین الرّوایات، چنانچه قایلین به تفصیل گفته اند و مؤیّد این جمع است روایتی که از حضرت صادق صلوات اللّه علیه منقول است که فرمود که: «اگر کسی را غیبت نمائی و به او برسد، پس چاره[ای] نیست، مگر آنکه طلب حلیّت نمائی از او و اگر به او نرسیده باشد و او علم و اطلاع بر آن بهم نرسانیده باشد، پس برای او استغفار کن».(1)

و این حدیث صریح در این جمع و توجیه است و محتمل است که در مقام جمع بین الرّوایات گوئیم که به مقتضای حدیث اوّل استغفار در جمیع صور کافی است و آنچه در دو حدیث دیگر وارد شده که حلّیت باید طلب کرده شود محمول بر استحباب است، لیکن حدیث آخر که مشتمل بر تفصیل است با این توجیه منافات دارد، چنانچه مخفی نیست و علی ایّ حال احوط آن است که در جمیع صور استحلال به عمل آید، اگر ممکن باشد و اگر ممکن نباشد، [56] به استغفار اکتفا نماید.

بدانکه بهتر در استغفار آن است که هر وقت که شخص را به خاطر بیاورد برای او طلب مغفرت نماید خواه در حیات و خواه در ممات، چنانچه از حضرت صادق صلوات اللّه علیه منقول است که از حضرت رسالت صلی الله علیه و آله پرسیدند که: «کفاره اغتیاب چیست؟ فرمود که: استغفار می کنی برای او هر وقت که او را به خاطر می آوری».(2) واللّه تعالی یعلم

====

1_ بحارالانوار، ج 72، ص 242، الباب السادس والستون: الغیبة، ذیل حدیث 4؛ مصباح الشریعة، ص 205، باب چهل و نهم در غیبت.

2_ الکافی، ج 2، ص 357، باب الغیبة والبهت، حدیث 4؛ من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 377، کفارة الاغتیاب والضحک، حدیث 4327.

ص :97

[

تنبیهات پنج گانه

]

و در این مقام تنبیه بر چند امر ضرور است:

[

در خصوص لفظ استغفار

]

اوّل آنکه: در استغفار خصوص لفظی متعیّن نیست، بلکه باید طلب مغفرت برای آن شخص بکند به هر لغتی و به هر لفظی که بوده باشد، بلی اگر آن شخص صغیر باشد، چون گناهی ندارد به عوض طلب مغفرت طلب هدایت و ارشاد او می کند، اگر در حیات باشد و اگر وفات یافته باشد طلب رفع درجه برای او و والدین او می کند.

و در باب استحلال از صغیر ظاهر آن است که بعد از بلوغ باید واقع شود. واللّه تعالی یعلم.

[

استحلال باید واقعی باشد

]

دوم آنکه: استحلال او باید واقعی باشد، یعنی درواقع نادم و پشیمان از غیبت شده باشد و از روی حزن و ندامت و تأسّف واقعی طلب حلیت از او نماید نه آنکه در باطن پشیمانی نداشته باشد و به حسب ظاهر برای اظهار ورع و تقوی اظهار حزن و تأسّف بکند و طلب حلیّت نماید و اگر در این صورت آن شخص از او راضی شود و ابراء ذمه او بکند، اگر به حسب ظاهر حق الناس رفع شود، حق اللّه باقی خواهد بود و عقاب را نیز برای او بهم می رسد با آنکه رفع شدن حق الناس نیز محلّ تأمّل است، چه هرچند در دار دنیا از او راضی شده ولیکن در دار آخرت بر باطن امر او مطّلع خواهد شد و بالضّروره از او ناراضی خواهد شد و حقّ النّاس عود خواهد نمود.

[

استحباب قبول عذر مغتاب

]

سوم: مستحب مؤکّد است [57] برای آن شخص که عذر غیبت کننده را قبول کند و تقصیر او را عفو کند و به دل از او راضی شود نه به زبان. به سند معتبر از حضرت

ص :98

صادق علیه السلام منقول است که رسول خدا صلی الله علیه و آله در خطبه فرمود که: «آیا می خواهید خبر دهم شما را به بهترین خلق ها و صفت ها در دنیا و آخرت و بهترین آنها آن است که عفو کنی از کسی که ظلم بر تو کرده باشد و صله نمائی بر کسی که قطع کرده باشد و احسان کنی به کسی که با تو بد کرده باشد و عطا کنی به کسی که تو را محروم کرده باشد».(1)

و به روایت دیگر فرمود که: «سه چیز از مکرمت ها[ی] دنیا و آخرت است و آنها آن است که عفو کنی از کسی که بر تو ظلم کرده است و صله نمائی به کسی که قطع کرده است تو را و حلم کنی از کسی که جهل کرده باشد بر تو».(2) و به روایتِ دیگر فرمود که: «بر شما باد به عفو، به درستی که عفو زیاد نمی کند مگر عزّت بنده را، پس عفو کنید از مردم تا خدا شما را عزیز کند».(3) و از حضرت امام زین العابدین صلوات اللّه علیه منقول است که: «چون روز قیامت شود، حق تعالی جمع نماید اوّلین و آخرین را در یک زمین، پس منادی ندا کند که کجایند اهل فضل؟ پس طایفه ای از مردم برخیزند و ملائکه ایشان را ملاقات کنند و گویند چه چیز است فضل و زیادتی شما؟ ایشان گویند که: ما پیوسته صله و احسان می کردیم با کسی که قطع می کرد ما را و عطا می کردیم به کسی که محروم می کرد ما را و عفو می کردیم از کسی که ظلم می کرد ما را، پس به ایشان گویند که: راست گفتید داخل بهشت شوید».(4)

و در حدیث دیگر وارد شده است که: «چون همه امّت ها جمع شوند در قیامت در پیش حق تعالی، ندا کرده شوند که برخیزد هر که اجری بر حق تعالی داشته باشد، پس برنمی خیزد مگر کسی که در دنیا از مردم عفو کرده باشد».(5) و از حضرت امام محمدباقر

====

1_ الکافی، ج 2، ص 107، باب العفو، حدیث 1؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 172، باب استحباب العفو عن الظالم و صلة القاطع، حدیث 1.

2_ من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 357، باب النوادر و هو آخر الابواب وصیة رسول اللّه صلی الله علیه و آله لعلی علیه السلام ، حدیث 5762؛ وسائل الشیعة، ج 15، ص 182، باب استحباب ملازمة الصفات الحمیدة و استعمالها، حدیث 3.

3_ الکافی، ج 2، ص 108، باب العفو، حدیث 5؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 169، باب استحباب العفو، حدیث 2.

4_ الکافی، ج 2، ص 107، باب العفو، حدیث 4؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 171، باب استحباب العفو، حدیث 10.

5_ تحف العقول، ص 412، فی قصاری کلماته (امام موسی بن جعفر) علیه السلام ؛ مستدرک الوسائل، ج 9، ص 7، باب استحباب العفو، حدیث 11.

ص :99

صلوات اللّه و سلامه علیه مروی است که: «سه چیز است که زیاد نمی کند مگر عزّت مردِ [58] مسلمان را، بخشیدن و درگذشتن از کسی که بر او ظلم کرده باشد و عطا کردن به کسی که او را محروم کرده باشد و صله و احسان به کسی که قطع کرده باشد او را».(1)

و در حدیث دیگر وارد شده است که: «چون نازل شد آیه کریمه «خُذِ الْعَفْو(2)»؛ یعنی: بگیر عفو را، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود که: ای جبرئیل! این عفو کدام است؟ جبرئیل گفت که: حق تعالی امر می فرماید تو را که عفو کنی و درگذری از کسی که بر تو ظلم کرده باشد».(3)

و چون نهایت اهتمام به شأن این مطلب بود به ذکر این احادیث در این مختصر پرداخت به غیر این احادیث روایات(4) دیگر نیز در این باب وارد شده است و بالجمله به مقتضای اخبار، بسیار عفو کردن اولی است، پس بهتر آن است که عفو کند تا حق تعالی نیز سیّئات اعمال او را عفو کند و اگر او نیز غیبت احدی را کرده باشد و در مقام اعتذار و استحلال برآید آن شخص از او عفو کند و اگر اولاً عفو نکند باید متعذر نهایت مبالغه و سعی در این باب کند و زبان به ثنا و مدح او گشاید و اظهار مودّت و محبت قلبی نماید تا او را راضی کند و اگر با وجود این مراتب از او راضی نشود و او را برئ الذمّه نسازد، این اعتذار و استحلال و اظهار محبت و صداقت حسنه[ای] خواهد بود برای او و ممکن است که در قیامت مقابل سیئه غیبت واقع شود.

[

حکم غیبت کسی که غیبت خود را مباح کند

چهارم: اگر کسی غیبتِ خود را مباح گرداند حرمت او رفع نمی شود(5) و غیبت او مباح نمی گردد، بلکه باز حرام است و حق اللّه و حق النّاس او هر دو باقی است.

====

1_ الکافی، ج 2، ص 108، باب العفو، حدیث 10؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 173، باب استحباب العفو عن الظالم وصلة القاطع، حدیث 4.

2_ سوره مبارکه الاعراف، آیه 199.

3_ العدد القویة لدفع المخاوف الیومیة، ص 52، حدیث 63؛ بحارالانوار، ج 75، ص 114، الباب التاسع عشر، حدیث 10.

4_ الکافی، ج 2، ص 107 _ 108، باب العفو؛ وسائل الشیعة، ج 12، ص 169 _ 175، باب استحباب العفو و باب استحباب العفو عن الظالم.

5_ مسجد اعظم: «می شود».

ص :100

امّا حق اللّه؛ پس ظاهر است و امّا حق الناس؛ پس به جهت آنکه این شخص اگرچه حق خود را اسقاط نموده لیکن این اسقاط قبل از حدوث حق است، پس اگر بعد از آن پشیمان شود و از شنیدنِ آن غیبت مکدّر شود استحلال از او باید به عمل آید و لهذا فقهای[59] ما رضوان اللّه علیهم گفته اند که: اگر کسی امری از امور خود را که به حسب شرع موجب حدّی باشد، مثل قذف و قطع ید و امثال آن برای مردم مباح گرداند، این معنی منشأ سقوط آن حق نمی شود و می رسد او را که نزد حاکم شرعی مطالبه حق و اجراء آن نماید، زیرا که ابراء پیش از ثبوت حق نمی باشد. بلی اگر باقی بماند بر اسقاط حق بعد از غیبت، استحلال ضرور نخواهد بود.

و از آنچه گفتیم ظاهر شد که اگر حکایت غیبت و نقل آن به آن شخص برسد و آن مرد اصلا غم و اندوهی و کدورتی بهم نرساند و قبل از اظهار صاحب غیبت به مقتضای مراعات حقوق اخوت از آن شخص عفو کند، در این صورت استحلال و اعتذار ضرور نیست و توبه و استغفار کافی است.

و بدانکه مباح گردانیدن غیبت خود به دو وضع متصوّر است:

اوّل آنکه: این شخص بی مبالات باشد و پروا از دشنام و فحش نداشته باشد، چه جای غیبت و لهذا عِرض خود را مباح گردانیده باشد و برای چنین کسی حرمتی نیست و غیبت او جایز بلکه گاهی واجب می شود، چنانچه گذشت.

دوم آنکه: از راه مراعات حقوق اخوان ایمانی اسقاط حق مطالبه مظالم خود از مؤمنان نموده باشد و گوید که: من در دنیا و آخرت حقوق خود را به مؤمنان بخشیده ام و عفو کرده ام از ایشان و منظور او اجازت اجر و ثواب عفو و صفح است و این از جمله صفات محموده است، چنانچه از حضرت رسالت صلی الله علیه و آله منقول است که فرمود که: «آیا هریک از شما عاجز است که مانند ابی ضمضم باشد؟ به درستی که ابی ضمضم هرگاه از خانه اش بیرون می آمد می گفت که: خداوندا! من عِرض خود را تصدّق کردم به مردم»(1) و مراد از اباحت عِرض در این [60] حدیث معنی دوم است. واللّه تعالی یعلم.

====

1_ مصباح الشریعة، ص 252، باب شصتم در عفو؛ کشف الریبة عن احکام الغیبة، ص 74، فی کفارة الغیبة و کیفیة الاعتذار عن المغتاب.

ص :101

[

وجوب نیت در کفاره

پنجم: شیخ زین الدین طاب ثراه(1) گفته که: واجب است نیّت کردن در این کفاره مانند سایر کفارات. واللّه تعالی یعلم.

[

موارد لازم در دفع عقاب بهتان و نمیمه

تتمیم: بدانکه بهتان و نمیمه و کلام ذی اللّسانین در توبه و کفّاره مانند غیبت است و آنچه در رفع اثم و عقاب غیبت ضرور است، برای دفع عقاب آنها نیز ضرور است و زاید بر غیبت در اینها چند امر دیگر نیز لازم است:

اوّل آنکه: اگر بهتان و نمیمه و دوروئی باعث کراهت اجنبی شود، استغفار برای او و استحلال از او نیز به تفصیلی که مذکور شد، لازم است.

دوم آنکه: اگر اینها باعث مفسده شود، مانند ضرب یا جراحت یا قتل نفس و امثال اینها. این شخص در این عقاب نیز شریک خواهد بود.

و بدانکه بر آن شخصی که بهتان و نمیمه و دوروئی را نزد او می کنند نیز چند امر لازم است:

اوّل آنکه: او را تصدیق نکند و سخن او را باور نکند، چه هریک از این سه طایفه فاسق اند و شهادت ایشان شرعاً مقبول نیست و هرگاه شارع سخن ایشان را قبول نفرموده باشد، بر این شخص لازم است که سخن ایشان را قبول نکند.

دوم آنکه: او را منع و زجر نماید از این عمل، چه امر به معروف و نهی از منکر از علامات مؤمنین و موجب ثواب عظیم و اجر جمیل است.

سوم آنکه: از این جهت در دل با او دشمن باشد، زیرا که حق تعالی با او از این جهت دشمن است و حبّ فی اللّه و بغض فی اللّه(2) از لوازم ایمان است.

چهارم آنکه: به مجرّد کلام این جماعت، بدگمان به برادر مؤمن خود نگردد و تا صدق این سخن بر او ظاهر نشود، قطع اخوت ایمانی نکند و بر صداقت با آن شخص

====

1_ کشف الریبة عن احکام الغیبة، ص 74، فی کفارة الغیبة و کیفیة الاعتذار عن المغتاب.

2_ الکافی، ج 2، ص 124 _ 127، باب الحب فی اللّه و البغض فی اللّه، و در آن 16 روایت آورده است. و نیز وسائل الشیعة، ج 16، ص 165 _ 172، باب الحب فی اللّه و البغض فی اللّه و در آن 21 روایت آورده است.

ص :102

خود را باقی بدارد.

پنجم آنکه: به محض شنیدن این سخنان در مقام تجسّس و تفتیش بر نیاید، چه در صریح قرآن مجید نهی از تجسّس(1) احوال مردم [61] واقع شده است.

ششم آنکه: سخن او را به دیگران نقل نکند که باعث ابتلاء این شخص به این امور قبیحه می شود و چه بسیار قبیح است که احدی خود مرتکب شود امری را که دیگری را از آن منع نموده باشد.

واللّه تعالی یعلم حقایق الامور و حججه علیهم الصّلوة والسّلم الی یوم النّشور.

هذه صورة خط المؤلّف: و قد وقع الفراغ من تسویده علی سبیل الاستعجال مع تشویش البال و اختلال الأحوال فی شهر ربیع الاول من شهور سنة ستّ و عشرین و ماة فوق الألف من الهجرة المقدسة المبارکة و الحمد للّه رب العالمین.

قد وقع المقابلة مع نسخة الاصل بقدر الوسع و الطاقة إلاّ ما زاغ عنه البصر و کتب العبد الخاطی ابن محمد... محمد امین الحسینی عفی عنهما.

====

1_ سوره مبارکه حجرات، آیه 12.

ص :103

فهرست منابع

1_ الاحتجاج، شیخ طبرسی، تحقیق: سید محمدباقر خرسان، نشر: دارالنعمان، نجف، 1386 ق.

2_ الامالی، سید مرتضی، تحقیق: شیخ احمد بن امین شنقیطی، چاپ اول، نشر: کتابخانه آیت اللّه مرعشی، قم، 1403 ق.

3_ الامالی، شیخ صدوق، تحقیق و نشر: مؤسسه بعثت، چاپ اول، قم، 1417 ق.

4_ الامالی، شیخ طوسی، تحقیق: مؤسسه بعثت، چاپ اول، نشر: دارالثقافه، قم، 1414 ق.

5_ بحارالانوار، علامه مجلسی، تحقیق: سید ابراهیم میانجی و محمدباقر بهبودی، چاپ سوم، نشر: دار احیاء تراث عربی، بیروت، 1403 ق.

6_ تحف العقول، ابن شعبه حرانی، تحقیق: علی اکبر غفاری، چاپ دوم، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1404 ق.

7_ تراجم الرجال، سید احمد حسینی اشکوری، نشر: کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی، قم، 1414 ق.

8_ تراجم الرجال، سید احمد حسینی، نشر: دلیل ما، چاپ اول، 1422 ق و 1380 ش.

9_ تفسیر الامام العسکری، منسوب به امام حسن عسکری علیه السلام ، تحقیق و نشر: مدرسه امام مهدی علیه السلام ، چاپ اول، قم، 1409 ق.

10_ تفسیر القمی، علی بن ابراهیم قمی، تحقیق: سید طیب موسوی جزائری، چاپ سوم، نشر: مؤسسه دارالکتب، قم، 1404 ق.

11_ تکملة الذریعه، سید محمدعلی روضاتی، نشر: کتابخانه مجلس شورای اسلامی، تهران، 1390 ش.

12_ تنبیه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعه ورام)؛ ورام بن أبی فراس مالکی اشتری، چاپ دوم، نشر: دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1368 ش.

ص :104

13_ تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، تحقیق: سید حسن خرسان، چاپ چهارم، نشر: دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1365 ش.

14_ ثواب الاعمال، شیخ صدوق، تحقیق: سید محمدمهدی و سید حسن خرسان، چاپ دوم، نشر شریف رضی، قم، 1368 ش.

15_ جامع السعادات، ملامحمدمهدی نراقی، تحقیق: سید محمدکلانتر، چاپ چهارم، نشر: دارالنعمان، نجف.

16_ حدائق الناضرة، محقق بحرانی، نشر: جامعه مدرسین، قم.

17_ الخصال، شیخ صدوق، تحقیق: علی اکبر غفاری، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1403 ق.

18_ الخلاف، شیخ طوسی، تحقیق: سید علی خراسانی، سید جواد شهرستانی، شیخ مهدی طه نجف، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1414 ق.

19_ دعائم الاسلام، قاضی نعمان مغربی، تحقیق: آصف بن علی اصغر فیضی، نشر: دارالمعارف، قاهره، 1383 ق.

20_ دومین دو گفتار، سید محمدعلی روضاتی، چاپ اول، نشر: مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان، اصفهان، 1386 ش.

21_ الذریعه، آقا بزرگ تهرانی، چاپ سوم، نشر: دارالأضواء، بیروت، 1403 ق.

22_ رجال اصفهان، محمدباقر کتابی، نشر: شهرداری اصفهان، اصفهان، 1375 ش.

23_ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، تحقیق: سید محمدمهدی خرسان و سید حسن خرسان، نشر: شریف رضی، قم، 1386 ق.

24_ ریحانة الادب، محمدعلی مدرس، چاپ سوم، نشر: خیام، تهران، 1374 ش.

25_ زندگینامه علامه مجلسی، مصلح الدین مهدوی، نشر: وزارت فرهنگ اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات، تهران، 1378 ش.

26_ العدد القویة لدفع المخاوف الیومیة، علی بن یوسف مطهر حلی، تحقیق: سید مهدی رجایی، چاپ اول، نشر: کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی، قم، 1408 ق.

27_ علل الشرائع، شیخ صدوق، تحقیق: سید محمدصادق بحرالعلوم، نشر: کتابخانه حیدریه، نجف، 1386 ق.

28_ عوالی اللئالی، ابن أبی جمهور احسائی، تحقیق: آقا مجتبی عراقی، چاپ اول، چاپخانه

ص :105

سیدالشهدا، قم، 1403 ق.

29_ عیون اخبارالرضا علیه السلام ، شیخ صدوق، تحقیق: شیخ حسین عاملی، نشر: مؤسسه اعلمی، بیروت، 1404 ق.

30_ عیون الحکم والمواعظ، علی بن محمد لیثی واسطی، تحقیق: حسین حسینی بیرجندی، چاپ اول، نشر: دارالحدیث، قم، 1376 ش.

31_ فهرست دنا، مصطفی درایتی، چاپ اول، نشر: کتابخانه موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، تهران، 1389 ش.

32_ فهرست کتب خطی اصفهان، سید محمدعلی روضاتی، چاپ اول، نشر: مؤسسه فرهنگی مطالعاتی الزهرا علیهاالسلام ، قم، 1386 ش.

33_ فهرست نسخه های خطی کتابخانه مسجد اعظم قم، رضا استادی، چاپ اول، نشر: کتابخانه مسجد اعظم، قم، 1365 ش.

34_ فهرست نسخه های خطی کتابخانه وزیری یزد، محمد شیروانی، چاپ تابان، 1353 ش.

35_ الکافی، شیخ کلینی، تحقیق: علی اکبر غفاری، چاپ چهارم، نشر: دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1365 ش.

36_ کتاب الموطأ، امام مالک، تحقیق: محمد فؤاد عبدالباقی، نشر: دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1406 ق.

37_ کشف الریبة عن احکام الغیبة، شهید ثانی، چاپ چهارم، انتشارات مرتضوی، 1376 ش.

38_ کشف المراد، علامه حلی، تحقیق: آیت اللّه حسن زاده عاملی، چاپ هفتم، نشر: مؤسسه نشر اسلامی، قم، 1417 ق.

39_ الکفایة فی علم الروایة، خطیب بغدادی، تحقیق: احمد عمر هاشم، چاپ اول، نشر: دارالکتب العربی، بیروت، 1405 ق.

40_ کواکب منتثره، محمدمحسن آغا بزرگ طهرانی، مصحح: علی نقی منزوی، نشر: دانشگاه تهران، 1372.

41_ المحاسن، احمد بن محمد بن خالد برقی، تحقیق: سید جلال الدین حسینی، نشر: دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1370 ق.

42_ المحجة البیضاء فی تهذیب الاحیاء، فیض کاشانی، تحقیق: علی اکبر غفاری، چاپ

ص :106

دوم، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1361 ش.

43_ مستدرک الوسائل، میرزا حسین نوری طبرسی، تحقیق و نشر: مؤسسه آل البیت علیهم السلام ، چاپ دوم، بیروت، 1408 ق.

44_ مشکاة الانوار فی غررالاخبار، علی طبرسی، تحقیق: مهدی هوشمند، چاپ اول، نشر: دارالحدیث، قم، 1418 ق.

45_ مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة، منسوب به امام صادق علیه السلام ، ترجمه و تحقیق: حسن مصطفوی، نشر: انجمن اسلامی حکمت، 1360 ش.

46_ معانی الاخبار، شیخ صدوق، تحقیق: علی اکبر غفاری، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1379 ق.

47_ من لایحضره الفقیه، شیخ صدوق، چاپ دوم، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1404 ق.

48_ منیة المرید، شهید ثانی، تحقیق: رضا مختاری، چاپ اول، نشر: مکتب الاعلام الاسلامی، 1409 ق.

49_ نسخه های خطی شروح و ترجمه های صحیفه سجادیه، سید محمدحسین حکیم، چاپ اول، نشر: کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی، قم، 1382 ش.

50_ وسائل الشیعة، حر عاملی، تحقیق و نشر: مؤسسه آل البیت علیهم السلام ، چاپ دوم، قم، 1414 ق.

ص :107

ص :108

ص :109

ص :110

ص :111

ص :112

ص :113

ص :114

ص :115

ص :116

ص :117

ص :118

ص :119

ص :120

فضیلت زکات و خمس مؤلف: میر محمدحسین خاتون آبادی

اشاره

محقق: مصطفی صادقی

رساله حاضر اثر گرانسنگ عالم و فقیه بزرگوار میرمحمدحسین خاتون آبادی، نوه دختری علامه ملا محمدباقر مجلسی رضوان اللّه علیهما می باشد که در یک مقدمه با رویکرد روایی به بحث و بررسی پیرامون فضائل پرداخت زکات و خمس از دیدگاه معصومین علیهم السلام پرداخته و در ادامه مسائل مربوط به زکات و خمس را بیان کرده است. البته با این وجه تمایز که ضمن بیان مسائل مربوطه نظرات فقهی علمای پیشین را بیان نموده و در بعضی از موارد نظر فقهی خود را نیز در رابطه با همان مسئله ایراد کرده است. با توجه به اینکه در زمان حیات ایشان مسائل فقهی به صورت تخصصی و به زبان عربی تألیف می شده یکی از نکات قابل توجه و تأمل نگارش این رساله، به فارسی و قابل فهم بودن آن برای عموم مردم می باشد. و این خود دلالت بر اهمیت مسائل زکات و خمس در بین عامه مردم در زمان حیات ایشان دارد.

زندگینامه

میر محمد حسین خاتون آبادی، فرزند محمد صالح ثانی، فرزند عبد الواسع، فرزند

ص :121

محمد صالح اوّل، فرزند اسماعیل اول، فرزند عمادالدین، فرزند حسن، فرزند جلال الدین، است که تبارش به چهارمین پیشوای شیعه، امام سجاد علیه السلام ، می رسد.(1)

وی نوه دختری علامه بزرگوار مرحوم ملا محمد باقر مجلسی رحمه الله (2) و از خاندان سادات حسینی خاتون آبادی است که از عصر مرحوم علامه ملا محمد باقر مجلسی (1110-1037 ق)، تا چند قرن شهرت و اعتبار بسزایی داشته اند که در عموم کتب تراجم و انساب نام این بزرگواران آمده است(3) با این وصف بزرگی مقام وی در نزد همه مشخص است.

تولد

از تاریخ تولد ایشان اطلاعی در دست نیست. ولی آنچه از تراجم بدست می آید بر این گواه است که ایشان بعد از فوت والد گرامشان منصب امامت جمعه و شیخ الاسلامی و مدّتی وزیری مریم بیگم، عمه شاه سلطان حسین صفوی (1135-1105 ق) را بر عهده داشته است.(4)

صاحب روضات الجنات در بیانی طریقه امام جمعه شدن میر محمد حسین را چنین بیان می کند « کان وصیاً لابن خالته الفاضل العالم العارف المحدث المیرزا محمد تقی الألماسی المجلسی الوارث لمنصب إمامة الجمعة بإصبهان عن آبائه الفضلاء الأعیان فانتقل بهذه الواسطة منصبه المذکور إلی هذه السلسلة و بقی فیهم إلی هذا الزمان».(5)

====

1_ طبقات اعلام الشیعه (الکواکب المنتثره)،ج 6، ص 198؛ ملحقات صحیفه سجادیه، ص 12.

2_ روضات الجنات، ج 2، ص 360؛ تتمیم أمل الآمل، 125.

3_ بسنجید: دومین دوگفتار، صص 59 _ 58؛ ملحقات صحیفه سجادیه، ص 12.

4_ طبقات أعلام الشیعة (الکواکب المنتثره)، ج 6، ص 198؛ تتمیم أمل الآمل، ص 126.

5_ روضات الجنات، ج 2، ص 361؛ بسنجید: أعیان الشیعة، ج 9، ص 253.

ص :122

در زمان یورش افغانها به اصفهان (1135 ق) و سقوط سلسله صفویه، وی را دستگیر و شکنجه کرده و اموالش را گرفتند، خود بعد از این ماجرا چنین عنوان می کند: این مصیبتی که بر من وارد شد در وجود من تأثیر بسزایی داشت که از جنبه دنیوی میل به جنبه آخرتی پیدا کنم «تأثیر ذلک فی قلبی و إصلاح حالی کان کتأثیر شرب الأصل الچینی (الصینی) فی البدن لإصلاح المزاج».(1)

وی بعد از این جریان به قریه خاتون آباد اصفهان رحل اقامت گزید و اجازه معروف به مناقب الفضلاء را در همانجا به اتمام رسانید.(2)

وی در «مناقب الفضلاء» اوضاع و احوال آن روزگار را چنین بیان می کند:

(فتغیّر ذلک الزمان و تنزل عاماً فعاماً إلی أن فشأ الظلم والفسوق والعصیان فی أکثر بلاد إیران و ظهرت الدواهی فی جلّ الآفاق والنواحی، لا سوما عراق العجم و العرب؛ فلم یزل ساکنوها فی شدة و تعب و محنه و نصب وانطمس العلم واندرست آثارالعلماء وانعکست أحوال الفضلاء و انقضت أیّام الأتقیاء حتّی أدرک بعضهم الممات. فثلم فی الاسلام ثلمات وضعفت أرکان الدولة و وهنت أساطین السلطنة حتّی حوصر بلدة إصفهان و استولت علی أطرافها جنود أفغان؛ فمنعوا منها الطعام و فشأ القحط الشدید بین الأنام وغلّت الأسعار و بلغت قیمة لم یبلغ إلیها منذ خلقت الدنیا و من علیها... فاستحیوا مخدّرات نسائهم و قتلوا رجالهم و ذبحوا أطفالهم و غصبوا أموالهم و لم یبق منهم إلاّ قلیل نجاهم الأسروا الاسترقاق فهم أسراء مشدود الوثاق؛ فأکثر سکنة تلک الأقطار إمّا مریض أو مجروح، ثمّ آل الأمر إلی أن استدلوا علی تلک الدیار فدخلوا فی أصل البلدة و تصرّفوا فی کلّ دار عقار و جعلوا أعزة أهلها أذلّة؛ فحبسوا الملک و قتلوا أکثر الأمراء مع بعض السکنة... فیا أسفا علی الدیار وأهلها سوما الخلاّن و الأصدقاء و واحزناه علی تخریب أو

====

1_ تتمیم أمل الآمل، ص 126؛ بحارالانوار، ج 102، ص 144.

2_ أعیان الشیعة، ج 9، ص 253.

ص :123

مذبوح علی التراب المدارس و المعابد و فقدان العلماء و الفضلاء و الصلحاء و وا مصیبتاه علی إندراس کتب الفقهاء... و إن کنت فی تلک الأحوال مبتلی بالضرب والحبس وغصب الأموال إلاّ أنّ اللّه تعالی بمنّه و طوله، تفضل علیَّ بحفظ العرض و الحیاة والإیمان وبقاء بعض الأهل و الأولاد و الإخوان و نزر من الأقارب و الخلاّن... ولکن لمّا تعسّرت فی أصل البلد إقامتی لکثرة الشدائد و الدواهی ترحّلت إلی بعض القری... .(1)

وفات

تاریخ وفات وی تا سالیانی چند نامعلوم بوده. مرحوم میر سید علی متخلص به مشتاق از دانشمندان این دیار و از معاصرین مرحوم میر محمد حسین است و اشعاری را در وفات ایشان سروده که اول و آخر آن چنین است:

آه که آخر کسوف، کرد زجور فلک مهر جهانتاب علم، میر محمد حسین

خامه مشتاق گفت، از پی تاریخ سال شد بسرای جنان میر محمد حسین(2)

عالم بزرگوار محمد باقر خوانساری، در بیان تاریخ وفات ایشان می فرماید: من بعد از سالیانی که از تألیف این کتاب (روضات الجنات) می گذشت در پشت کتاب النهایة فی شرح الهدایه، دست خط ملا محمد علی بن ملا محمد رضا تونی از علمای دوران یورش افغانها و اواخر سلطنت سلسله صفویه را دیدم که تاریخ وفات ملا محمد حسین را شب دوشنبه 23 شوال1151 ق، بیان کرده. که پیکر ایشان را برای دفن در روز جمعه همان هفته به مشهد مقدس انتقال داده اند.(3)

====

1_ ر ک: میراث حدیث شیعه (مناقب الفضلاء)، ج 4، ص 465 _ 466؛ بسنجید: أعیان الشیعه، ج 9، ص 253.

2_ بسنجید: دومین دوگفتار، ص 62؛ ملحقات صحیفه سجادیه، ص 15.

3_ نگر: روضات الجنات، ج 2، حاشیه ص 362؛ معجم المؤلفین، ج 9، ص 256.

ص :124

واقعه ای پند آموز

از جمله وقایعی که در زمان حیات ایشان اتفاق افتاده به حکومت رسیدن نادر شاه افشار (1148- 1169 ق)، و بیرون کردن افغانها از ایران و دعوت نادر از عثمانیها برای وحدت میان امت اسلامی و حقوق مساوی بین مذاهب بود، ولی حکومت عثمانی از پذیرش آن امتناع و جز به انضمام ایران به حکومت عثمانی رضایت نمی داد. نادر نیز مخالف ملحق شدن ایران به حکومت عثمانی بود. وی از میر محمد حسین خواست که فتوی بر کفر عثما نیها و مباح شمردن خونشان دهد، ولی خاتون آبادی از این کار سر باز زد و فتوایی نداد. نادر سخت ناراحت شد و به سید اعتراض کرد. میر محمد حسین در جواب اعتراض نادر شاه گفت: من راه غیر حق را نمی روم و اگر از این امر ناراحتی می توانم به سرزمین دیگری که تحت حکومت تو نباشد بروم. با اینکه نادرشاه از این کار سیّد بسیار ناراحت بود، ولی به وی آسیبی نرساند.(1)

میر محمد حسین در کلام بزرگان

دانشمندان و بزرگان مقام وی را پاس داشته اند و در تمجید و فضایل وی چنین می فرمایند:

محمدباقر موسوی خوانساری اصفهانی، صاحب روضات الجنات در بیان مقام ایشان می فرماید:

«سبط سمیّنا المجلسی و وارث منصبه الرفیع الأجدادی، کان من الفضلاء البارعین و النبلاء الجامعین ماهراً فی فنون الحکمة و الآداب، بل باهراً من نجوم الهدایة إلی فقه الأصحاب، صاحب کمالات فاضلة و حالات طیبة متفاضلة، حسن الخط فی الغایة کماشاهدناه، و جید الربط بالکتابة کما استنبطناه...».(2)

====

1_ بسنجید: بحارالانوار، ج 102، ص 144؛ طبقات اعلام الشیعه (الکواکب المنتثره)، ج 6، ص 198.

2_ روضات الجنات، ج 2، ص 360؛ تلامذه العلامه المجلسی، ص 93.

ص :125

شیخ عبد النبی قزوینی ، صاحب تتمیم أمل الآمل او را چنین می ستاید:

«کان صدرالفضلاء، و بدرالعلماء و نخبة الأتقیاء، کان فاضلاً عظیم القدر، فخیم المکان، نبیه الشأن، نیّرالبرهان قوی النفس زکیّ القلب جمع بین المرتبة العالیة: الفضل الکامل، و الزهد الشامل و بالجملة هو من أعاجیب الأزمنة و الدهور، و أغاریب الآونة و العصور، کان رئیس الطائفة العامة و رأس الفرقة الناجیة حامی الدین دافع شبة الملحدین، عدیم المماثل، فقد المعادل... کتب العلوم، أقام الجمعة بإصبهان أعواماً کثیرة و صار فی آخر عمره شیخ الاسلام متکلفاً».(1)

محدث نوری درباره او می گوید:

«کان ماهراً فی المعقول و المنقول خبیراً بأغلب الفنون سیما فی الفقه و الحدیث».(2)

اساتید

1_ علامه مولی محمدباقر مجلسی؛ خاتون آبادی در اجازه ای که برای صدرالدین محمد شیرازی نوشته اساتید خودش را چنین نام می برد:

«... ما أخبرنی به جدّی و شیخی و أستادی و من إلیه فی العلوم العقلیة إستنادی، رئیس الفقهاء و المحدثین و خادم الأخبار الائمة الطاهرین صلوات اللّه علیهم أجمعین و آیة اللّه فی العالمین شیخ الإسلام و المسلمین المولی محمد باقر المجلسی قدس اللّه روحه القدّوسی.

2_ میر محمدصالح خاتون آبادی؛ ایشان در همان اجازه از پدر خود در مقام استادی چنین یاد می کند:

و أخبرنی جماعة من المشایخ الأعلام و الأفاضل الکرام منهم والدی العلامة الفهّامة

====

1_ تتمیم أمل الآمل، ص 125 و 126؛ بحارالانوار، ج 102، ص 144.

2_ بحارالانوار، ج 102، ص 143؛ موسوعة طبقات الفقهاء، ص 364.

ص :126

أفضل المحققین و وسیلتی إلی الوصول إلی منازل الکشف و الیقین، شیخ الإسلام و المسلمین الأمیر محمد صالح الحسینی رفع اللّه درجته و حشره مع المقربین.

3_ محمد بن عبدالفتاح تنکابنی معروف به فاضل سراب؛ علامه خاتون آبادی در اجازه خویش به صدرالدین محمد شیرازی از این استادش چنین تکریم می کند:

الفاضل العالم الکامل الربّانی المولی محمّد التنکابنی و الفاضل الکامل الورع التقی المتقی المولی أبو الحسن الشریف العاملی...».(1)

4_ آقا جمال الدین محمد بن حسین خوانساری، محقق خوانساری (متوفای 1125 ق)

5 _ سید علی بن احمد مدنی شیرازی، صاحب ریاض السالکین شرح بر صحیفه سجادیه (متوفای 1120 ق).(2)

6_ شیخ سلیمان بن عبداللّه ماحوذی تستری بحرانی (متوفای 1121 ق).(3)

7_ مولی أبوالحسن شریف فتونی (متوفای 1138 ق).(4)

تراجم نگاران تعدادی از دانشمندان و بزرگان را از شاگردان و یا مجازین آن جناب برشمرده اند که در اینجا به یادکرد نام آنان می پردازیم.

1_ سید عبدالباقی فرزند آن جناب و امام جمعه اصفهان (متوفای 1207 یا 1208 ق)(5)

2_ محمد بن محمد زمان کاشانی اصفهانی(6)

3_ سید عبداللّه بن نور الدین جزایری تستری (متوفای 1173 ق)(7)

====

1_ ر ک: نسخه ش 569، مسجد اعظم، رساله ش 19.

2_ بسنجید: تلامذة العلامة المجلسی، ص 41، ش 54.

3_ همان: ص 28، ش 31.

4_ همان: ص 12، ش 10.

5_ بسنجید: الذریعه، ج 5، ص 28، ش 125.

6_ تراجم الرجال، ج 2، ص 556.

7_ الذریعه، ج 2، ص 16.

ص :127

4_ محمدرضا بن محمدباقر عاملی اصفهانی(1)

5 _ سید محمدحسین حسینی اصفهانی(2)

6_ زین الدین علی بن عین علی خوانساری اصفهانی(3)

7_ سید صدر الدین قمی، شارح الوافیة التونیة(4)

آثار و تألیفات

از آن جناب آثار و تألیفات گرانباری برجای مانده است که در اینجا بر می شماریم:

1_ آداب تلاوت قرآن (علوم قرآن / فارسی)

2_ آداب زراعت (دعا / فارسی)

3_ إجازه لحاج شیخ محمد(5)

4_ اجازه نامه به صدرالدین محمد رضوی (اجازه نامه / عربی)

5_ احوال العلماء من أقارب المؤلّف (تراجم / عربی)(6)

6_ أسماء من استبصر من العلماء (رجال / عربی)(7)

7_ الالواح السماویة (هیأت / فارسی)(8)

8_ أنیس المجتهدین

9_ تحقیق بداء (کلام و اعتقادات / فارسی)

10_ ترجمه ملحقات صحیفه سجادیه(9)

====

1_ همان، ج 6، ص 93، ش 485.

2_ همان، ج 11، ص 18، ش 93.

3_ همان، ج 1، ص 198، ش 1033.

4_ طبقات اعلام الشیعه (الکواکب المنتثره)، ج 6، ص 199.

5_ دانشگاه تهران، ش 1/3046 ف.

6_ فهرست کتابخانه مجلس، ج 16، ص 404.

7_ فهرستگان نسخه های خطی ایران (فنخا)، ج 3، ص 538.

8_ همان، ج 4، ص 777.

9_ این نسخه توسط محقق گرامی جناب آقای جویا جهانبخش به شکل شایسته ای تصحیح، تحقیق شده و از سوی انتشارات اساطیر تهران در سال 1386 به چاپ رسیده است.

ص :128

11_ الجنة الواقیة و الجنة الباقیة (دعا / فارسی)(1)

12_ حاشیه ای بر رساله التصور و التصدیق (اثر قطب راوندی)(2)

13_ حاشیه ای بر شوارق الإلهام(3)

14_ حاشیه ای بر معارج الاحکام (اثر محقق حلی)(4)

15_ حاشیه بر الروضة البهیة

16_ حاشیه بر شرح جدید التجرید

17_ حاشیه بر معالم الاصول

18_ خزائن الجواهر سلطانی (دعا / فارسی)(5)

19_ خواص سوره ها و آیات قرآن (علوم قرآنی / فارسی)

20_ الرسائل الکثیره فی مسائل متفرقه(6)

21_ رساله ای در باب قبله

22_ رساله غیبت مسمی به لباس التقوی (اخلاق / فارسی)(7)؛ از این رساله به عنوان «کلمة التقوی» نیز یاد شده است.

23_ ریاض رضوان، زیارت امام رضا علیه السلام (زیارت / فارسی)(8)

24_ زکات و خمس (فقه / فارسی)

25_ سبع المثانی (زیارت / فارسی)

====

1_ فهرست نسخه های خطی ایران (فنخا)، ج 10، ص 386.

2_ الذریعة، ج 6، ص 94، ش 493.

3_ همان، ج 6، ص 114، ش 614.

4_ همان، ج 6، ص 106، ش 1143.

5_ همان، ج 13، ص 643.

6_ همان، ج 10، ص 254، ش 834.

7_ فهرستگان نسخه های خطی ایران (فنخا)، ج 27، ص 254.

8_ همان، ج 17، ص 302.

ص :129

26_ شرح الروضة البهیه

27_ ضوابط و قواعد علم قرائت (علوم قرآن / فارسی)

28_ طهارت (فقه / فارسی)

29_ فهرست مؤلفات مجلسی (فهرست / فارسی)(1)

30_ کیفیت نماز شب (فقه / فارسی)(2)

31_ محاسن الحسان در باب دواب (حیوان شناسی / فارسی)(3)

32_ مفتاح الفرج، در باب استخارات (فارسی)(4)

33_ مناقب الفضلاء(اجازه نامه / عربی)(5)

34_ المواهب السنیة فی کشف معضلات الروضة البهیّة (فقه / عربی)(6)

35_ نجم ثاقب در اثبات واجب (فلسفه / فارسی)(7)

====

1_ همان، ج 24، ص 621.

2_ فهرست نسخه های خطی مسجد اعظم قم، مجموعه شماره 569. این مجموعه دارای 19 رساله است که همه از ملا محمدحسین خاتون آبادی است و به ترتیب معرفی می گردد.

3_ فهرستگان نسخه های خطی ایران (فنخا)، ج 28، ص 399.

4_ این رساله توسط محقق گرامی جناب حجة الاسلام حمید احمدی جلفایی، مورد تحقیق و بررسی قرار گرفته و در کتاب میراث حدیث شیعه، دفتر 20، ص 83 _ 166 به چاپ رسیده است.

5_ اجازه نامه خاتون آبادی، معروف به مناقب الفضلاء، توسط محقق، مصحح و فاضل گرامی جناب آقای جویا جهانبخش مورد بررسی و پژوهش قرار گرفته و در کتاب میراث حدیث شیعه، دفتر 4 ص 439 _ 520. و کتاب نصوص و رسائل من تراث إصفهان العلمی الخالد، ج 2، ص 213 _ 258 به زیور طبع آراسته گردیده.

6_ فهرستگان نسخه های خطی ایران (فنخا)، ج 32، ص 467.

7_ همان، ج 33، ص 159.

ص :130

36_ النکاح بین العبدین (فقه / عربی)(1)

37_ نوروزیه (آداب / فارسی)(2)

38_ وسیله النجاة در آداب زیارت از بعید (زیارات / فارسی)

نسخه شناسی رساله و شیوه تحقیق

تنها نسخه ای که از این رساله موجود است نسخه شماره 2 مجموعه 569 کتابخانه مسجداعظم قم می باشد که در تاریخ حیات مؤلّف از روی رساله اصلی در تاریخ سوم ذی الحجة الحرام سال1132 ق، نوشته شده است.

سخن پایانی

و در پایان از جناب حجت الاسلام شیخ محمدجواد نورمحمدی و دوستان عزیزی که نقطه نظرات ایشان برای به ثمر رسیدن این تحقیق چراغ راه بوده تشکر و قدردانی می کنم.

ومن اللّه التوفیق

13 رجب المرجب 1436 ق

برابر با 12/2/94

مصطفی صادقی

====

1_ همان، ص 709.

2_ همان، ص 851.

ص :131

ص :132

برگ اول نسخه خطی زکات و خمس

ص :133

برگ آخر نسخه خطی زکات و خمس

ص :134

فضیلت زکات و خمس

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمدللّه ربّ العالمین والصلوة والسلام علی فخرالمرسلین و خاتم النبیّین و شفیع المذنبین یوم الدین، محمد و عترته الأکرمین و لعنة اللّه علی أعدائهم أجمعین.

أمّا بعد: چنین گوید فقیر خاکسار و محتاج به شفاعت أئمّه أطهار علیهم صلوات اللّه مادام اللیل وَالنهار محمّدحسین بن محمدصالح الحُسینی عفی اللّه عنها و حشرهما مع موالیهما الاخیار فی دار القرار که این رساله ای است در بیان مسایل زکات و خمس، مرتب بر مقدّمه و دو باب. و علی اللّه التوکّل فی جمیع الابواب.

مقدمه

در بیان فضیلت زکات

و خمس و عقاب تارکِ آنها است.

[زکات]

امّا فضیلت زکات: پس از آیات کریمه قرآنی و اخبار مأثوره ظاهر می شود که بعد از نماز که اشرف عبادات است دیگر عبادتی به فضیلت زکات دادن نمی رسد.

به سند صحیح از حضرت امام محمدباقر علیه السلام منقول است که فرمود که: «به درستی که حق تعالی، زکات را به نماز مقرون ساخته و فرموده است که: برپا دارید نماز را و بدهید زکات را، پس کسی که نماز را برپا دارد و زکات ندهد، پس چنان است که نماز نکرده باشد».(1)

====

1_ الکافی، ج 3، ص 506، باب منع الزکاة، حدیث 23؛ من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 10، باب ما جاء فی مانع الزکاة، حدیث 1584. «إنّ اللّه عزوجل قرن الزکاة بالصلاة. فقال: أقیموا الصلاة و آتوا الزکاة فمن أقام الصلاة و لم یؤت الزکاة لم یقم الصلاة».

ص :135

به اسانید صحیحه منقول است که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که: «حق تعالی زکات را واجب گردانیده است، چنانچه نماز را واجب گردانیده است. پس اگر کسی زکات را علانیه و آشکارا بدهد بر او عیبی نیست به جهتِ آنکه حق تعالی از جهت فقرا در اموال أغنیا قدری مقرر ساخته است که به آن اکتفا توانند نمود و اگر می دانست که آنچه از جهت ایشان مقرر فرموده است کافی نیست ایشان را، زیاده از این برای ایشان مقرر می فرمود و پریشانی که فقرا می کِشند به سبب آن است که أغنیا حقوق ایشان را به ایشان نمی دهند و چنان نیست که فریضه زکات برای ایشان کم باشد».(1)

و در روایت دیگر فرمود که: «اگر همه مردم زکات واجب خود را بدهند، هر آینه فقرا به خیر و خوبی معاش می گذرانند».(2)

و به سند موثق منقول است که آن حضرت به عمّار ساباطی فرمود که: [2] «ای عمّار! تو مال بسیار داری؟ گفت: بلی فدای تو شوم. فرمود که: پس زکاتی که حق تعالی در آن واجب گردانیده است می دهی؟ گفت: بلی. فرمود که: حق معلوم را از مال خود بیرون می کنی؟ گفت: بلی. فرمود که: احسان به خویشان خود می کنی؟ گفت: بلی. فرمود که: به برادران مؤمن خود احسان می کنی؟ گفت: بلی. فرمود که: ای عمار! مال فانی می شود و بدن کهنه می شود و عمل باقی می ماند و جزا دهنده اعمال خداوندِ زنده ای است که

====

1_ من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 3، باب علة وجوب الزکاة، حدیث 1574؛ علل الشرایع، ج 2، ص 368، باب علة الزکاة، حدیث 2. «إنّ اللّه عزوجل فرض الزکاة کما فرض الصلاة، فلو أنَّ رجلاً حمل الزکاة فأعطاها علانیةً لم یکن علیه فی ذلک عیب و ذلک أنّ اللّه عزوجل فرض للفقراء فی أموال الأغنیاء...».

2_ الکافی، ج 3، ص 496، باب فرض الزکاة، حدیث 1. «... لو أنّ الناس أدّوا حقوقهم لکانوا عائشین بخیر».

ص :136

هرگز نمی میرد. ای عمّار! هرچه را پیش فرستادی با تو است و از دست تو بیرون نمی رود و آنچه را گذاشتی پس به تو نخواهد رسید».(1)

و به سند صحیح از آن حضرت منقول است که: «زکات واجب نشده است مگر از جهت امتحان نمودن اغنیا و اعانت فقرا و اگر همه مردم تمام زکات اموال خود را بدهند، هیچ مسلمانی فقیر و محتاج نخواهد ماند و همگی غنی خواهند شد به آنچه حق تعالی برای ایشان قرار داده است و به درستی که مردم پریشان و محتاج نمی شوند و گرسنه و برهنه نمی شوند، مگر به گناهان اغنیا، و سزاوار است بر حق تعالی که رحمت خود را منع نماید از کسی که حق الهی را از مال خود منع کند و آن را ندهد و سوگند یاد می نمایم به آن خدائی که خلایق را آفریده و روزی ایشان را پهن نموده است که ضایع نمی شود هیچ مالی در بر و بحر عالم، مگر به ترک زکات و هیچ شکاری صید نمی شود در بر و بحر، مگر آنکه تسبیح خدا را در آن روز فراموش کرده باشد و به درستی که محبوبترین مردم به سوی حق تعالی کسی است که زکات مال خود را بدهد و بر مؤمنان بخل نکند به آنچه خدا واجب گردانیده است در مال او».(2)

و از حضرت امام موسی کاظم علیه السلام منقول است که: «حفظ کنید اموال خود را به دادن زکات».(3)

====

1_ الکافی، ج 3، ص 501، باب فرض الزکاة، حدیث 15؛ من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 7، باب علة وجوب الزکاة، حدیث 1578. «یا عمّار! أنت ربّ مال کثیر؟ قال: نعم جعلت فداک. قال: فتؤدی ما افترض اللّه علیک من الزکاة؟ فقال: نعم... یا عمّار! إنّه ما قدّمت فلن یسبقک و ما أخّرت فلن یلحقک».

2_ من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 7، باب علة وجوب الزکاة، حدیث 1579؛ وسائل الشیعة، ج 9، ص 12، باب وجوبها... ، حدیث 6. «إنّما وضعت الزکاة إختباراً للأغنیاء و معونة للفقراء و لو أنّ الناس أدّوا زکاة أموالهم ما بقی مسلم فقیراً محتاجاً... من أدّی زکاة ماله و لم یبخل علی المؤمنین بما افترض اللّه عزوجل لهم فی ماله...».

3_ الکافی، ج 4، ص 61، باب النوادر، حدیث 5؛ من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 4، باب علة وجوب الزکاة، حدیث 1576. «حصّنوا أموالکم بالزکاة».

ص :137

و در روایت معتبر دیگر فرمود که: «هرکه بیرون کند تمام زکات مال خود را و به مصرف شرعی آن برساند در روز قیامت از او سؤال نمی کنند که این مال را از کجا بهم رسانیده است».(1)

و به سند صحیح از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: «یک نماز فریضه بهتر است از بیست حج و یک حج بهتر است از [3] یک خانه که پر باشد از طلا که تصدّق کنند در راه خدا تا تمام شود. پس فرمود که: رستگار نمی شود کسی که ضایع کند بیست خانه پر از طلا را که در راه خداوند عالمیان بدهد به آن که بیست و پنج درهم که زکات هزار درهم است ندهد. پس شخصی پرسید که ندادن بیست و پنج درهم چه معنی دارد؟ حضرت فرمود که: هرگاه هزار درهم داشته باشد، بیست و پنج درهم زکات بر او واجب می شود و هرگاه آن را ندهد، نمازش [که] موقوف [بر] اوست، مقبول نیست تا آن زکات را بدهد».(2) و نماز که مقبول نباشد، بیست خانه طلا را به او نخواهند [داد]. این است بعضی احادیث فضیلت زکات و احادیث دیگر در این باب بسیار است و در این مختصر به همین قدر اکتفا شد.

وامّا تارِک عقابِ زکات

پس به سند موثق از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: «هرکه یک قیراط زکات را که آن بیست و یک مثقال است ندهد، پس او مؤمن و مسلمان نیست و در وقت مرگ سؤال خواهد کرد که او رابه دنیا برگردانند و این است معنی این آیه «حَتَّی إِذَا جَاءَ

====

1_ الکافی، ج 3، ص 504، باب منع الزکاة، حدیث 9؛ من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 9، باب علة وجوب الزکاة، حدیث 1581. «من أخرج زکاة ماله تامة فوضعها فی موضعها لم یسأل من أین اکتسب ماله».

2_ بسنجید: الکافی، ج 3، ص 504، باب منع الزکاة، حدیث 12؛ من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 12، باب ما جاء فی مانع الزکاة، حدیث 1594. «صلاة مکتوبة خیر من عشرین حجّة و حجّة خیر من بیت مملوء ذهباً یتصدق به فی برّ حتّی ینفد. ثم قال و لا أفلح...».

ص :138

أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحًا فِیَما تَرَکْتُ(1)(2)»؛ یعنی: چون مرگ می رسد به احدی از ایشان، می گوید: ای پروردگار من! ای ملائکه! برگردانید مرا به دنیا تا اعمال صالحه بجا آورم در آنچه گذاشته ام.

و به روایت دیگر: «هیچ نماز او را قبول نمی کنند»(3) و در روایت دیگر فرمود که: «ملعون است، ملعون است مالی که زکات آن را نداده باشند».(4)

و به اسانید صحیحه و کالصحیحه بسیار از آن بزرگوار منقول است که: «هیچ صاحب مالی نیست که طلا و نقره داشته باشد و زکات مالش را ندهد مگر آنکه حق تعالی روز قیامت او را حبس می نماید در صحرائی که زمینش سخت و لغزنده باشد مانند شیشه و مسلط می گرداند بر او اژدهائی را که از بسیاریِ عُمْر موی سرش ریخته باشد و زهرش سخت تر و کُشَنده تر باشد و این اژدها از عقب او می دود و او می گریزد و از لغزندگیِ [4[ آن زمین می افتد و برمی خیزد تا آن اژدها به او می رسد و او چون دید که از دستِ آن اژدها خلاصی ندارد، دست خود را به دهان او می دهد و آن اژدها دستِ او را به دندان می گیرد و مانند تُرُب آن را به دندانهای پیشِ خود پاره می کند و بعد از آن، اژدها طوقی می شود در گردنِ او و این است معنی قول حق تعالی: «سَیُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ

====

1_ سوره مبارکه مؤمنون، آیات 99 و 100.

2_ الکافی، ج 3، ص 503، باب منع الزکاة، حدیث 3؛ من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 12، باب ما جاء فی مانع الزکاة، حدیث 1593. «من منع قیراطاً من الزکاة فلیس بمؤمن و لا مسلم و هو قوله عزوجل «رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلّی أعْمَلُ صالحاً فِیما تَرَکْتُ.»

3_ بسنجید: خصال، ج 1، ص 156، حدیث 196؛ بحارالانوار، ج 71، ص 68، حدیث 40، «... فمن صلی و لم یزک لم تقبل منه صلاته...»؛ دعائم الاسلام، ج 1، ص 247. «لاتقبل الصّلاة ممّن منع الزکاة».

4_ الکافی، ج 3، ص 504، باب منع الزکاة، حدیث 8 ؛ من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 10، باب ما جاء فی مانع الزکاة، حدیث 1586. «ملعون ملعون مال لا یزکی».

ص :139

الْقِیَامَةِ(1)»؛ یعنی زود باشد که طوق شود در گردن ایشان آنچه را بخل ورزیده اند به آن و به زکات نداده اند در روز قیامت و هیچ صاحب مالی نیست که شتر یا گاو یا گوسفند داشته باشد و زکات آن را ندهد، مگر آنکه حق تعالی حبس می نماید او را روز قیامت در صحرای سخت لغزنده مانندِ شیشه و هر حیوانی که سُمْ داشته باشد او را لگدکوب نماید و هر حیوانی که دندان داشته باشد او را به دندان بگیرد و هیچ صاحب مالی نیست که نَخْل خرما یا درخت انگور یا زراعت داشته باشد و زکات آنها را نداده باشد، مگر آنکه حق تعالی آن قطعه باغ یا زمین را تا هفت طبقه زمین طوقی کند در گردنش تا روز قیامت».(2) و روایات در این باب نیز بسیار است و در این مقام همین قدر کافی است.

[خمس]

فضیلت خمس و ثواب آن

پس بدانکه: حق تعالی در قرآن مجید می فرماید: «وَ اعْلَمُوآا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَیْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبَی وَ الْیَتَامَی وَ الْمَسَاکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ(3)»؛ یعنی بدانید که هرچه را به غنیمت می یابید، یعنی: در جنگ گاه، یا هر غنیمت و نفعی که به هم رسانید، پس به درستی که خمس آن، یعنی: یک حصّه از پنج حصّه آن از برای خدا و رسول خدا و خویشان او و یتیمهای ایشان و مساکین ایشان و ابن سبیل ایشان است.

و سرّ در این باب چنانچه از روایات بسیار مستفاد می شود آن است که: چون مشیت کامله الهی و مرحمت شامله غیرمتناهی او چنان اقتضا نموده که همگی بندگان در دار

====

1_ سوره مبارکه آل عمران، آیه 180.

2_ بسنجید: المحاسن، ج 1، ص 87، عقاب من منع الزکاة، حدیث 26؛ الکافی، ج 3، ص 505، باب منع الزکاة، حدیث 19. «ما من ذی مال ذهب أو فضّة یمنع زکاة ماله إلاّ حبسه اللّه عزوجل یوم القیامة بقاعٍ قرقدٍ و سلط علیه شجاعاً أقرع یریده و هو یحید عنه فإذا رأی أ نّه لا مخلص له من أمکنه من یده...».

3_ سوره مبارکه انفال، آیه 41.

ص :140

دنیا به رفاهیت و حسن حال معاش بگذرانند، لهذا مقرر [5] فرمود که اغنیا زکات مال خود را به فقرا بدهند تا اموال اغنیا محفوظ از آفات بوده، مورد تلف نگردد و فقرا نیز به زکات، معاش خود را به رفاهیت بگذرانند. ولیکن چون گرفتن زکات موجب ممنون گردیدن فقرا از اغنیاست و زکات چنانچه در احادیث وارد شده است: «چرک دست اغنیاست»(1) و رسول خدا صلی الله علیه و آله اشرف مخلوقات و غایت خلق ارضین و سماوات است و ذریّت طیّبه و عترت طاهره آن بزگوار بعد از او در شرف و افتخار سر عزّت به اوج فلک دوّار رسانیده اند و همچنین سایر اولاد و منسوبان آن حضرت به جهت انتساب به آن حضرت مستحق مزید مرحمت الهی گردیده اند، لهذا حق تعالی زکات را بر ایشان حرام و برای ایشان خمس را مقرر فرموده و از راه مزید شرافت و کرامت ایشان، خود را سهیم و شریک ایشان فرموده و به این جهت خمس موافق اشهر و اقوی شش قسمت منقسم می شود:

مصرف خمس

اوّل: سهم حق تعالی. دوم: سهم رسول خدا صلی الله علیه و آله . سوم: سهم خویشان آن حضرت و مراد از خویشان ائمه طاهرین صلوات اللّه علیهم اجمعین هستند. چهارم: سهم ایتام سادات. پنجم: سهم مساکین سادات. ششم: ابن السبیل از سادات.

و حق تعالی سهم خود را به حضرت رسول صلی الله علیه و آله بخشیده و رسول خدا صلی الله علیه و آله در زمان حیات خود این دو سهم را برای اخراجات خود تصرف می فرمود و بعد از وفات آن حضرت، آن دو سهم با سهم سوم، که نصف خمس باشد مخصوص امام زمان است و بر امام زمان لازم گردانید که آن سه سهم آخر را که نصف دیگر خمس است در میان ایتام

====

1_ بنگرید: الکافی، ج 1، ص 539، باب الفی ء و الانفال، حدیث 1؛ وسائل الشیعة، ج 9، ص 511، باب أنه یقسم ستة أقسام ثلاثة للامام و... «... لم یجعل لنا سهماً فی الصدقة، أکرم اللّه نبیه و أکرمنا أن یطعمنا أوساخ ما فی أیدی الناس»؛ دعائم الاسلام، ج 1، ص 259. «قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : لا تحل الصدقة لی و لا لأهل بیتی إنّ الصدقة أوساخ الناس».

ص :141

و مساکین وابن سبیل سادات قسمت نماید و اگر چیزی زیاد آید خود تصرّف نماید و اگر کم آید از سهام خود و سایر اموال خود به ایشان بدهد(1) که ایشان فقیر و محتاج و پریشان نباشند، چه فقر و پریشانی ایشان منشا اهانت ایشان است و اهانت ایشان موجب اهانت و خواری رسول خدا و ائمه هدی علیهم التحیة والثّنا است، پس بر همگی مسلمانان واجب و متحتّم است که نگذارند [6] که أحدی از ذریه طیّبه و سادات عالی درجات محتاج و پریشان باشند و رعایت حق پیغمبر خود در حق ایشان بکنند به این جهت است که مطلق رعایت ایشان، ثواب عظیم دارد و از رسول خدا صلی الله علیه و آله منقول است که: «هرکه احسان کند به یکی از اهل بیت من در دار دنیا، من مکافات نمایم او را در روز قیامت»(2). و فرمود که: «من در روز قیامت چهار طائفه را شفاعت خواهم نمود اگرچه با گناهان تمام اهل دنیا به محشر آیند. کسی که یاری و مدد کرده باشد ذریه مرا، و کسی که مال خود را به ذریّه من داده باشد در وقتِ عسرت و تنگی ایشان، و شخصی که دوست داشته باشد ذریّه مرا به زبان و دل، و کسی که سعی نموده باشد در قضاء حوائج ذریّه من در وقتی که دشمنان، ایشان را رانده باشند و با ایشان بدی کرده باشند».(3)

====

1_ بسنجید: تهذیب الاحکام، ج 4، ص 126، باب تمییز أهل الخمس، حدیث 5؛ وسائل الشیعة، ج 9، ص 514، باب وجوب قسمة الخمس علی مستحقیه... ، حدیث 2. «الخمس من خمسة أشیاء، من الکنوز و المعادن و الغوص... و الذی للرسول هو لذی القربی و الحجة فی زمانه. فالنصف له خاصّة و النصف للیتامی و المساکین... فهو یعطیهم علی قدر کفایتهم فإن فضل منهم شیء فهو له و إن نقص عنهم و لم یکفهم أتّمهُ لهم من عنده کما صار له الفضل کذلک یلزمه النقصان».

2_ منبع روایت را نیافتم، ولی از روایت «إذا کان یوم القیامة نادی منادٍ أیها الخلائق انصتوا...» در پاورقی ش 1، ص 148 این مطلب را می شود استفاده کرد.

3_ بسنجید: خصال شیخ صدوق، ج 1، ص 196، حدیث 1؛ وسائل الشیعة، ج 16، ص 333، باب تأکد استحباب اصطناع المعروف إلی العلویین و السادات، حدیث 4.

«أربعة أنا الشفیع لهم یوم القیامة، ولو أتونی بذنوب أهل الأرض، معین أهل بیتی و القاضی لهم حوائجهم...».

ص :142

و از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: «چون روز قیامت شود، منادی ندا کند که: ای گروه خلایق! خاموش باشید که رسول خدا صلی الله علیه و آله می خواهد با شما سخن گوید. پس همه خاموش شوند، پس آن حضرت برخیزد و بفرماید که: ای گروه خلایق! هرکس را نزد من نعمتی یا احسانی یا نیکی باشد که به من کرده باشد، برخیزد تا من او را مکافات دهم. پس مردم گویند که پدرها و مادرهای ما فدای تو باد! چه نعمت و چه نیکی به تو کرده ایم، بلکه همه نیکها و نعمتها و احسانها از حق تعالی و از رسول او است بر همه خلق.

پس حضرت فرماید که: بلی چنین است که می گوئید. بعد از آن فرماید که: هرکه جا داده باشد یکی از اهل بیت مرا، یا با ایشان نیکی کرده باشد، یا برهنه ایشان را پوشانیده باشد، یا گرسنه ایشان را سیر کرده باشد. تا من عوض و جزا به او بدهم، پس جمعی که نیکی به سادات کرده باشند برخیزند. پس ندا از خداوند ربّ العزّة رسد که: ای محمّد! ای حبیب من! من جزای ایشان را به تو گذاشتم. تو ایشان را ساکن ساز در بهشت هرجا که خواهی. پس حضرت رسول صلی الله علیه و آله ایشان را ساکن سازد [7] در وسیله، و آن اعلی مراتب بهشت است و جا دهد ایشان را در آنجا و جائی که همیشه رسول خدا و ائمه هدی علیهم السلام ایشان را توانند دید و اعظم لذّات اهل بهشت دیدن ایشان خواهد بود».(1)

و ایضا از آن حضرت منقول است که فرمود که: «به درستی که آن خداوندی که خدائی به جز او نیست، چون حرام گردانید صدقه را بر ما، خمس را برای ما نازل گردانید. پس صدقه بر ما حرام است و خمس برای ما فریضه خداوند عالمیان است

====

1_ من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 65، باب ثواب اصطناع المعروف، حدیث 1727؛ ارشاد القلوب، ج 2، ص 443، الرابع فی ایتاء ذی القربی. «إذا کان یوم القیامة نادی منادٍ أیها الخلائق أنصتوا فإنّ محمّد یکلمکم فتنصت الخلائق فیقوم النبی صلی الله علیه و آله فیقول یا معشر الخلائق...».

ص :143

و هدیه که از روی کرامت برای ما بیاورند بر ما حلال است»(1) و احادیث در این باب زیاده از حدّ است و ذکر همین قدر در این مقام برای آگاهی مردم کافی است.

عقاب تارک خمس

و امّا عقاب تارک آن: پس از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که: «سخت ترین هَوْلهای روز قیامت در وقتی است که صاحبان خمس طلب خمس خود نمایند».(2) و ایشان خدا و رسول خدا و ائمه هدی و ساداتند، هرگاه همه کس را چشم شفاعت بر ایشان باشد، پس وقتی که ایشان خصم کسی باشند حال آن کس چگونه خواهد بود.

و از حضرت امام محمدباقر علیه السلام منقول است که ابوبصیر به خدمتِ آن حضرت عرض نمود که: «مردم سخت به سهولت و آسانی به جهنّم می روند. یعنی رفتن به جهنم کمال سهولت دارد و رفتن به بهشت در کمال صعوبت است. حضرت فرمود که: چنین است هر که یک درهم از مال یتیم می خورد به جهنم می رود و مائیم یتیم».(3) یعنی خمس را می خورند و نمی دهند و یک حصه آن مالِ ایتام سادات است. یا آنکه خود را از راه بی

====

1_ من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 41، باب الخمس، حدیث 1649؛ وسائل الشیعه، ج 9، ص 483، باب وجوبه، حدیث 2. «إنّ اللّه لا إله إلاّ هو لمّا حرم علینا الصدقة أنزل لنا الخمس، فالصدقة علینا حرام و الخمس لنا فریضة و الکرامة لنا حلال».

2_ بسنجید: الکافی، ج 1، ص 546، باب الفی ء و الانفال، حدیث 20؛ تهذیب الأحکام، ج 4، ص 136، باب الزیادات، حدیث 4. «إنّ أشد ما فیه الناس یوم القیامة أن یقوم صاحب الخمس، فیقول یا رب خمسی...».

3_ من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 41، باب الخمس، حدیث 1650؛ کمال الدین و تمام النعمة، ج 2، ص 521، باب ذکر التوقیعات الوارده عن القائم (عج)، حدیث 50. «أصلحک اللّه ما أیسر ما یدخل به العبد النار قال: من أکل من مال الیتیم درهماً و نحن الیتیم».

ص :144

کسی یتیم فرموده. زیرا که یتیم نمی تواند دفع ظلم از خود بکند و ایشان نیز بحسب ظاهر بنا بر مصالح و حکمتهای حق تعالی دفع ظلم اعادی خود از خود نمی توانند نمود.

و از محمد بن زید منقول است که گفت: جمعی از اهل خراسان داخل شدند بر حضرت امام رضا علیه السلام و از آن حضرت سؤال کردند که: «خمس را بر ما حلال کن. حضرت فرمود که: امر محالی است و چه محالی که پیش گرفته اید به زبان اظهار [8[ دوستی ما می کنید و نمی خواهید بدهید حقی را که حق تعالی از جهت ما مقرر فرموده است و ما را اهل آن گردانیده است که بگیریم آن را و به مستحقین آن بدهیم. هیچیک از شما را حلال نمی کنیم نمی کنیم نمی کنیم»(1) و اخبار از این باب نیز بسیار است. واللّه تعالی هو الموفق.

باب اول: بیان مسائل زکات

اشاره

[زکات]

باب اوّل: در بیان مسائل متعلّقه به زکات، یعنی آنکه: زکات در چه چیز واجب است و به چه قدر واجب است به که باید داد.

زکات نقره

بدانکه چیزهائی که زکات در آنها واجب است یکی: زر نقره مسکوک است. خواه سکه آن سکه اسلام باشد یا غیر آن و چون زر نقره[ای] که در زمان حضرت رسول صلی الله علیه و آله سکّه داشته درهم شرعی بوده. آن حضرت مقرر فرموده که هرکه دویست درهم زر نقره داشته باشد و یازده ماه بر آن بگذرد و ماه دوازدهم بر آن داخل شود. چهل یکِ آن را به زکات می دهد که پنج درهم باشد. و اگر زیاده بر دویست درهم داشته باشد زکات آن

====

1_ الکافی، ج 1، ص 548، باب الفی ء والاتصال...، حدیث 26؛ تهذیب الاحکام، ج 4، ص 140، باب الزیادات، حدیث 18. «قدم قوم من خراسان علی أبی الحسن الرضا علیه السلام . فسألوه أن یجعلهم من حل من الخمس فقال: ما أمحل هذا تمحضونا بالمودة بألسنتکم و تزوون عنا حقاً جعله اللّه لنا... و هو الخمس لانجعل، لانجعل، لانجعل لأحد منکم فی حلٍّ».

ص :145

زیاد نمی شود تا آنکه آن زیاده به چهل درهم برسد. یک درهم زکات زیاد می شود پس چون دویست و چهل درهم داشته باشد، شش درهم زکات می دهد و همچنین هر چهل درهم که زیاد می شود. یک درهم زکات نیز زیاد می شود.(1)

و در این زمانها که درهم منسوخ شده و زر عباسی و صد دیناری و پنجاه دیناری نقره به سکّه سلاطین بهیّه صفیّه شیّداللّه ارکانهم و وصل دولتهم بدولة قائم الائمة صلوات اللّه علیهم اجمعین شایع گردیده. می باید حساب نمود که چه مقدار از این زر به وزن دویست درهم می شود و زکات آن را باید داد و چون زر عباسی ده دانگی که در زمن نوّاب گیتی ستان أنار اللّه برهانه سکّه شده. دوازده هزار و سه عبّاسی آن موافق حساب با دویست درهم مساوی است. پس چون سال بر آن بگذرد، چهل یک آن را که سیصد و پانزده دینار است می دهد [9] و اگر زیاده بر دوازده هزار و سه عباسی داشته باشد، زکات آن زیاد نمی شود تا آن زیاده به قدر دو هزار و پانصد و بیست دینار که با چهل درهم مساوی است، برسد و چون سال بر آن بگذرد، چهل یک آن را که شصت و سه دینار می شود به زکات آن می دهد.

و همچنین هر دو هزار و پانصد و بیست دینار که زیاد می شود و سال بر آن می گذرد شصت و سه دینار زکات آن را می دهد و اگر زر نقره عباسی نه دانگ و نیمی داشته باشد. پس سیزده هزار و دویست و شصت و سه دینار آن تخمیناً با دویست درهم مساوی است. پس چون سال بر آن بگذرد چهل یک آن را که سیصد و سی و دو دینار است تخمیناً می دهد و اگر زیاده بر سیزده هزار و دویست و شصت و سه دینار داشته باشد، زکات آن زیاد نمی شود تا آنکه آن زیاده به قدر دو هزار و ششصد و پنجاه دینار که

====

1_ بسنجید: الکافی، ج 3، ص 516، باب زکاة الذهب و الفضة، حدیث 6. «سألت أباالحسن علیه السلام فی کم وضع رسول اللّه صلی الله علیه و آله الزکاة؟ فقال: فی کل مائتی درهم، خمسة دراهم. فإن نقصت فلا زکاة فیها...»؛ تهذیب الاحکام، ج 4، ص 7، کتاب الزکاة، حدیث 3. «.. و فی الفضة إذا بلغت مائَتی درهم خمسة دراهم و لیس فیما دون المائتین شیءٌ...».

ص :146

مساوی چهل درهم است، برسد و چون سال بر آن بگذرد چهل یک آن را که شصت و هفت دینار است تخمینًا به زکات آن می دهد.

و همچنین هر دو هزار و شش صد و پنجاه دینار که زیاد می شود و سال بر آن می گذرد شصت و هفت دینار زکات آن را می دهد و اگر زر نقره عباسی هفت دانگی که الحال معمول است و به اسم اقدس نواب اشرف ارفع همایون اعلی مسکوک است، داشته باشد، هجده هزار دینار آن با دویست درهم مساوی است، پس چون سال بر آن بگذرد، چهل یک آن را که چهارصد و پنجاه دینار است به زکات می دهد و اگر زیاده بر هجده هزار دینار داشته باشد، زکات آن زیاد نمی شود تا آنکه آن زیاده به سه هزار و ششصد دینار که با چهل درهم مساوی است برسد و چون سال بر آن بگذرد، چهل یک آن را که نود دینار است به زکات آن می دهد.

و همچنین سه هزار و ششصد دینار که زیاد می شود. نود دینار زکات آن را می دهد. و همین حساب را در زر ده دانگی و زر نه دانگ و نیمی و زر هفت دانگی مرعی می دارد و به این حساب چهل یک آن زر را معلوم می کند و [10] آن را به زکات می دهد.

و باید دانست که در غیر نقره مسکوک زکات واجب نیست، پس اگر کسی شمش نقره یا ظروف نقره یا زرینه نقره یا غیر آنها از چیزهائی که از نقره ساخته باشند، داشته باشد، هرچند بسیار باشد زکات به آنها تعلق نمی گیرد.

زکات طلای مسکوک

دیگر از چیزهائی که زکات به آن تعلق می گیرد، طلائی است که مسکوک باشد، خواه به سکه اسلام، مانند: اشرفیها که الحال شایع شده و به نام مبارک بندگان، نواب کامیاب، اشرف اقدس، همایون اعلی، منقوش است و خواه به سکه غیر اسلام، مانند: اشرفی دوبتی(1) و انگلیسی و در وزن همه با هم مساویند، چنانچه هر یک عدد اشرفی

====

1_ دوبُتی: ظاهراً سکه دارای دو نقش در طرفین یا دارای دو تصویر در دو جانب است. لغت نامه دهخدا، ج 25، ص 314.

ص :147

خواه اشرفی شاهی(1) و خواه دوبتی و خواه انگلیسی یک مثال شرعی است. و مثقال شرعی چهار دانگ و نیم مثقال صیرفی(2) است. و وزن آن در جاهلیت و اسلام تغییر

====

1_ در زمان شاه اسماعیل صفوی، اشرفی شاهی، سکّه ای از طلا بوده در وزن 52/3 گرم ضرب شده بود. و وزن و قیمت این سکه در زمانهای مختلف تغییر کرد تاکنون که دیگر منسوخ شده است.

* بدانکه مثقال صیرفی شش دانک است و مثقال شرعی چهار دانک و نیم صیرفی است که وزن دینار شرعی بوده باشد. و وزن دینار شرعی در جاهلیت و اسلام تغییر نیافته و در زمان حضرت رسول صلی الله علیه و آله نیز اشرفی به همین وزن بوده. پس یک اشرفی خواه غزلباشی و خواه دوبتی و خواه انگلیسی یک مثقال شرعی است و درهم شرعی سه دانک که دو مثقال شرعی است و سه دانک و ربع، عشر مثقال صیرفی؛ پس ده درهم شرعی هفت مثقال شرعی می شود و پنج مثقال [و] ربع صیرفی.

پس مقدار نصاب اول زکات نقره که دویست درهم شرعی است، صد و پنج مثقال صیرفی می شود و مقدار مهر سنّت که پانصد درهم است، دویست و شصت و دو مثقال و نیم صیرفی می شود.

پس مناط وزن نصاب اول زکات، صد و پنج مثقال است که هرگاه سال بر او بگذرد، چهل دانک آن را که دو مثقال و نیم و نیم دانک و ربع دانک می شود باید به زکات بدهند و این وزنها بر زرها که این زمانها معمول و شایع گردیده می باید حساب نمود که چه مقدار از آن زر به وزن صد و پنج مثقال صیرفی می شود تا چهل یک آن را به زکات بدهند. مثلا: هرگاه زر عباسی شش دانک باشد که الحال معمول است دویست درهم، صد و پنج عباسی می شود که معادل یازده هزار دینار بوده که پنج سال بر آن بگذرد و چهل یک آن را که پنج درهم می شود که معادل پانصد و بیست و پنج دینار بوده باشد به زکات می دهند و قدر درهم بنابراین نود دینار است و موافق هفت دانکی مهر سنّت چهار تومان و هفت هزار و پانصد دینار می شود.

و اگر زر عباسی، نه دانکی باشد صد و پنج مثقال و هفتاد عباسی می شود که معادل چهارده هزار دینار باشد و چهل یک آن را که مساوی سیصد و پنجاه دینار باشد به زکات می دهند و قدر درهم در این صورت هفتاد دینار می شود و موافق زر نه دانکی، مهر سنّت سه تومان و هفت هزار و پانصد می شود.

و اگر زر نقره عباسی و سه دانک و نیمی داشته باشد، دویست درهم که شصت و شش عباسی و شصت و سه دینار بوده باشد، مساوی می شود با سیزده هزار و دویست و شصت و سه دینار تخمیناً و چهل یک آن را که سیصد و سی و دو دینار است تخمیناً به زکات می دهند و قدر درهم در این صورت شصت و شش دینار می شود تخمیناً و موافق زر نه دانگ و نیمی مهر سنّت مبلغ سه تومان و شصت و هفت دینار می شود.

و هرگاه زر عباسی مسکوک ده دانکی باشد، دویست درهم آن شصت و سه عباسی می شود و موافق و معادل است با دوازده هزار و سه عباسی و چون سال بگذرد بر آن، چهل یک آن که ششصد و پانزده دینار است باید به زکات داد و قدر درهم در این صورت شصت و نه دینار است و موافق زر ده دانکی مبلغ مهرسنت سه تومان و سی شاهی می شود.

و اگر زیاده بر دوازده هزار دینار [و] سه عباسی داشته باشد، زکات آن زیاد نمی شود تا آن زیاد که به قدر دو هزار و پانصد و بیست دینار که با چهل دینار مساوی است برسد و چون سال بر آن بگذرد و چهل یک آن را که شصت و سه دینار می شود به زکات آن می دهند.

و همچنین هر دو هزار و پانصد و بیست دینار که زیاد می شود، شصت و سه دینار زکات آن را می دهند؛ زیرا که هرگاه مثقال شرعی چهار دانگ و نیم باشد؛ پس هفت مقدار آن، سی و یک و نیم می شود و این را که بر ده قسمت کنیم، سهمی سه دانک و شش یک دانک و نیم می شود و این وزن درهم شرعی است و ده مثل این هفت مثقال شرعی است، چه ده سه دانگ سی می شود و ده عشر یک دانک و نیم، یک نیم. پس هفت مثقال شرعی ده درهم شرعی باشد و چون مثقال صیرفی شش دانک است، ده مثقال شرعی پنج مثقال صیرفی می شود و پنج شش سی می شود و پنج ربع؛ زیرا که هرگاه دو درهم شرعی پنج مثقال و ربع صیرفی باشد چون عدد دویست، بیست ده است و هر ده پنج و ربع، پس بیست عدد پنج صد می شود و بیست ربع پنج، پس دویست درهم صد و پنج مثقال شرعی .... شده. منه.

ص :148

نیافته و در زمان حضرت رسول صلی الله علیه و آله نیز اشرفی به همین وزن بوده و آن حضرت مقرر فرموده که هرگاه کسی بیست اشرفی داشته باشد و سال بر آن بگذرد یعنی یازده ماه تمام شود و ماه دوازدهم بر آن داخل شود واجب است که چهل یک آن را که نصف اشرفی، و آن نیم مثقال شرعی است به زکات آن بدهد و از بیست اشرفی هرگاه زیاد

ص :149

شود زکات واجب نیست تا آنکه آن زیادتی به چهار اشرفی برسد، پس در چهار اشرفی، ده یک اشرفی را به زکات می دهد. پس چون کسی بیست و چهار اشرفی داشته باشد و سال بر آن بگذرد، نیم اشرفی و ده یک اشرفی را به زکات می دهد و همچنین هر چهار اشرفی که در مال زیاد می شود یک ده یک زکات زیاد می شود، تا چون اصل مال به چهل اشرفی که برسد یک اشرفی تمام زکات آن است و به این نسبت بالا می رود و باید دانست که در غیر طلای مسکوک نیز زکات نیست.

پس اگر کسی شمش طلا یا ظروف طلا یا زین و لجام طلا یا زرینه طلا یا غیر آنها از چیزهائی که از طلا ساخته باشند داشته باشد، هرچند بسیار باشد زکات ندارد و همچنین در غیر طلا و نقره از سایر معادن مانند جواهر، مثل مروارید و الماس و یاقوت و زمرد و لعل و مس و قلع و فولاد [11] و آهن و غیر آنها از سایر معادن زکات واجب نیست.

زکات انگور

دیگر از چیزهائی که زکات در آنها واجب است، انگور است و در جمیع احکام مانند گندم و جو و خرما است؛ زیرا که مقدار انگور سه برابر مقدار گندم و جو و خرما است. که آن چهارصد و شصت من [و] نیم و پنجاه و بیست و پنج درم شاهی است.

پس هرگاه حاصل مو(1) در ملکیت او غوره بهم رساند، بنابر قول احوط ده یک آن را به زکات می دهد که چهل و شش من و پنجاه درم شاهی است تقریباً، اگر به آب روان یا قنات یا ریشه یا باران آب خورده باشد.

و اگر به دست یا گاو یا شتر یا چرخاب آب خورده باشد، بیست یکِ آن را به زکات می دهد که بیست و سه من و بیست و پنج درم است تخمیناً و اگر به هر دو عنوان آب خورده باشد، هریک که غالب و بیشتر باشد معتبر است و اگر هر دو مساوی باشد از نصفی ده یک و از نصف دیگر بیست یک، که آن سی و چهار من و نیم و پنجاه درم شاهی است تخمیناً به زکات می دهد و هر قدر که آن حاصل زیاد باشد به همین نسبت زکات را حساب می کند و می دهد و در باقیِ [13] احکام با گندم و جو و خرما تفاوت ندارد و در غیر این چهار جنس از حاصل زمین در چیزی زکات واجب نیست. بلی در سایر حبوب مانند برنج و ماش و عدس و نخود و امثال اینها زکات دادن سنت است به طریق گندم و جو و خرما، چنانچه گذشت و بعضی از علما واجب دانسته اند،(2) امّا این قول ضعیف و غیر معمول به است. واللّه تعالی یعلم.

====

1_ درخت انگور.

2_ علامه حلی در کتاب «مختلف الشیعة»، ج 3، ص 195، در باب مسئله زکات غلات فرموده اند: جناب ابن جنید، زکات را در سایر حبوب واجب دانسته اند [و جناب علامه این عبارت را از ابن جنید آورده است:] «قال ابن جنید: تؤخذ الزکاة فی أرض العشر من کل مادخل القفیز من حنطة و شعیر و سمسم و أرز و دفن و ذرة و عدس و سلت و سائر الحبوب و من التمر و الزبیب»، ولی علامه در ادامه نظر خودشان را بیان می کنند و می فرمایند: «والحق الاستحباب فیما عدا الاصناف و عفی عما سوی ذلک».

ص :152

زکات غلات

دیگر از چیزهائی که زکات به آنها تعلّق می گیرد، گندم و جو و خرما است و در اینها گذشتن سال شرط نیست، بلکه حاصل گندم و جو هرگاه مال او شود و در ملکیت او دانه ببندد.

و همچنین حاصل درخت خرما هرگاه مال او شود و خرمای آن سرخ و زرد شود، بنابر احوط واجب است که زکات آنها را بدهد.

هرگاه گندم آن زمین و جو آن زمین و خرمای آن درخت هریک به مقدار صد و پنجاه و سه من [و] نیم و بیست و پنج درهم شاهی برسد. و در کمتر از این مقدار زکات واجب نیست.

و در این مقدار و زیاده از آن هر قدر که باشد زکات آن را می دهد و مقدار زکات ده یکِ آن حاصل است که پانزده و نیم شاهی است تقریباً اگر آن حاصل و آن درخت خرما به آب باران یا آب قنات یا آب چشمه یا آب ریشه آب خورده باشد.

ص :150

و اگر از دست آب خورده باشد یا با گاو یا با شتر یا چرخاب آب خورده باشد، بیست یکِ آن که هفت و سه چهار یک شاهی است تخمیناً زکات آن است که باید بدهد.

و اگر بعضی از اوقات به عنوان قسم اول و بعضی اوقات به عنوان قسم ثانی آب خورده باشد، هر کدام که بیشتر است اعتبار دارد، و اگر هر دو مساوی باشد از نصفی ده یک، و از نصف دیگر بیست یک می دهد که آن یازده من [و] نیم و بیست و پنج درهم شاهی است تخمیناً به زکات می دهد و شرط نیست که آن زمین که گندم و جو در آن به عمل آمده یا آن درخت خرما [که] در آن کشت(1) شده ملک او باشد، بلکه اگر زمین ملک دیگری باشد و او به اجاره گرفته باشد، یا حاصل سبز آن را پیش از دانه بستن خریده باشد، یا آن درخت خرما را خریده باشد یا به اجاره گرفته باشد و در ملکیت او دانه ببندد و خرما به هم رساند زکات را می دهد. بلکه در درختِ خرما احوط آن است که همین که در ملکیت او خرما سرخ یا زرد شود زکات آن را بدهد. [12]

و اگر زمین را به مزارعه برداشته باشد به نصف یا ثلث یا ربع یا ده چهار، بر مالک و زارع هر دو زکات واجب است. به این معنی که حصّه هریک از مالک و زارع هرگاه مساوی صد و پنجاه و سه من [و] نیم و بیست و پنج درم به وزن شاه بوده باشد، زکات آن را به دستوری که مذکور شد می دهد.

امّا خراج پادشاه را البتّه بیرون می برند(2) و بعد از اخراج آن هرگاه این مقدار بماند زکات را می دهد و به غیر خراج پادشاهی، مانند مؤنت زراعت و اخراجات آن را آیا بدر می برند(3) یا نه؟ خلاف است و احوط این است که آنها را بدر ببرند(4) و به غیر خراج پادشاهی دیگر چیزی را منظور نداشته ملاحظه آن حاصل بکنند و هرگاه بعد از بیرون رفتن خراج آن حاصل، مساوی مقداری که مذکور شد بوده باشد زکات آن را بدهند.

====

1_ نسخه: کشته.

2_ نسخه: می روند.

3_ همان.

4_ همان.

ص :151

زکات انعام

دیگر از چیزهائی که زکات در آنها واجب است، گوسفند و گاو و شتر است.

شرایط وجوب زکات انعام

و در اینها گذشتن سال شرط است و شرط است که در علف مباح چریده باشند در تمام آن سال. پس اگر علف مملوک خورده باشد، زکات واجب نیست و اگر بعضی از آن سال در علف مباح چریده و در بعضی دیگر علف مملوک خورده باشد، احتیاط در آن است که اگر چریدنش در علف مباح بیشتر باشد زکات آن را بدهند و همچنین در شتر و گاوی که بارکش و کارکن باشند، زکات نیست به جهتِ آنکه در صحرا نمی چرند و اگر بارکش باشند و در صحرا هم بچرند، مانند شتران اعراب بادیه که بر آنها بار می کنند و در وقت راه رفتن در صحرا می چرند. بنابر مشهور زکات در آنها واجب نیست، امّا احوط آن است که زکات آنها را نیز بدهند و عددی که زکات در این سه چیز واجب می شود، مختلف است.

ص :152

زکات گوسفند

امّا گوسفند: پس به این طریق است که در کمتر از چهل گوسفند زکات واجب نیست و چون به چهل گوسفند برسد و یازده ماه بر آنها بگذرد که در صحرا چریده باشند و ماه دوازدهم داخل شود، یک گوسفند را به زکات می دهند.

و اگر زیاد بر چهل گوسفند داشته باشد زکات آن زیاد نمی شود تا وقتی که صد و بیست و یک گوسفند داشته باشد و در این وقت یک گوسفند در زکات آن زیاد می شود و بعد از گذشتن سال دو گوسفند می دهد.

و چون از این عدد هم زیاده شود، زکات آن زیاد نمی شود تا آنکه دویست و یک [14 [گوسفند بهم رساند، باز یک گوسفند در زکات آن زیاد می شود و بعد از گذشتن سال، سه گوسفند می دهد.

ص :153

و دیگر و چون زیاد شود، زکات زیاد نمی شود تا آنکه به سیصد و یک گوسفند برسد، در این صورت احوط آن است که چهار گوسفند به زکات آن بدهد.

و چون به چهارصد گوسفند برسد باز چهار گوسفند به زکات می دهد و هر قدر که از چهارصد گوسفند زیاد شود، آن زیادتی اگر به صد نرسیده زکات زیاد نمی شود(1) و چون به صد برسد یک گوسفند زکات آن زیاد می شود و بر این قیاس است هرچه بالا رود.

پس در پانصد گوسفند، پنج گوسفند زکات آن است و در ششصد، شش گوسفند زکات است و بر این قیاس و باید دانست که بز و گوسفند از یک جنس اند و با هم حساب می شوند و احوط آن است که برّه و بزغاله را از روزی که زائیده شده اند در عدد حساب کنند.

زکات گاو

و امّا گاو: پس در کمتر از سی گاو زکات واجب نیست و چون به سی گاو برسد و سال بر آن بگذرد، یک گوساله که یک سالش تمام شده باشد و پا در سال دوم گذاشته باشد، خواه نر و خواه ماده به زکات می دهد و بعد از آن زکات زیاد نمی شود تا به چهل برسد.

پس چون به چهل برسد و سال بر آن بگذرد، یک گاو ماده که دو سالش تمام شده باشد و پا در سال سه گذاشته باشد به زکات می دهد و هر قدر که از چهل زیاد شود به همین حساب زکات آن را می دهد. مثلا: هرگاه شصت گاو داشته باشد. دو گوساله یک ساله پا در دو [سال(2)] به زکات آن می دهد و اگر هفتاد گاو داشته باشد، یک گاو ماده

====

1_ بسنجید: الکافی، ج 3، 534، باب صدقة الغنم، حدیث 1؛ تهذیب الاحکام، ج 4، ص 25، باب زکات الغنم، حدیث 1. «فی الشاة فی کل أربعین شاة، شاة و لیس فیمادون الأربعین شیء، ثمّ لیس فیها شیء حتّی تبلغ عشرین...».

2_ تازه وارد دو سال شده باشد.

ص :154

دوساله پا در سه [سال] و یک گوساله یکساله پا در دو [سال] به زکات آن می دهد و اگر هشتاد داشته باشد، دو گاو ماده دوساله پا در سه به زکات می دهد و بر این قیاس می کند هر قدر که داشته باشد و زکات آن را می دهد(1) و باید دانست که گاو و گاو میش از یک جنس اند و با هم حساب می کنند.(2)

زکات شتر

[15] و امّا شتر، پس در کمتر از پنج شتر زکات نیست و چون پنج شتر داشته باشد و سال بر آن بگذرد، یک گوسفند به زکات آن می دهد و بعد از آن زکات زیاد نمی شود تا به ده شتر برسد.

پس چون ده شتر داشته باشد و سال بر آن بگذرد، دو گوسفند به زکات می دهد و اگر زیاده باشد، زکات زیاد نمی شود تا چون پانزده شتر داشته باشد بعد از سال، سه گوسفند به زکات می دهد و بعد از آن باز زکات زیاد نمی شود تا بیست شتر که داشته باشد بعد از سال، چهار گوسفند می دهد و بعد از آن باز زکات زیاد نمی شود تا چون بیست و پنج شتر که داشته باشد، پنج گوسفند می دهد و اگر خواهد در هریک از اینها بز می دهد ولیکن اگر گوسفند دهد احوط آن است که گوسفند هشت ماهه پا در نه [ماه] باشد و اگر بز دهد دو ساله پا در سه [سال] باشد و چون بیست و شش شتر بهم رساند و سال بر آن بگذرد، یک شتر ماده یکساله پا در دو به زکات آن بدهد و اگر نداشته باشد، شتر نر دو ساله پا در سه [سال] به زکات دهد.

====

1_ بسنجید: الکافی، ج 3، ص 534، باب صدقة البقر، حدیث 1؛ تهذیب الاحکام، ج 4، ص 24، باب زکاة البقر، حدیث 1. «و فی البقر فی کل ثلاثین بقرة تبیع حولیّ و لیس فی أقلّ من ذلک شیءٌ و فی أربعین بقرة، بقرة مسنة و لیس فیما بین الثلاثین إلی الأربعین شیءٌ...».

2_ بسنجید: الکافی، ج 3، ص 534، باب صدقة البقر، حدیث 2؛ من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 26، صدقة الأنعام، حدیث 1607. «قلت له فی الجوامیس شیءٌ؟ قال: مثل ما فی البقر».

ص :155

و چون از بیست و شش زیاد شود، زکات تفاوت نمی کند تا وقتی که سی و شش شتر به هم رساند و سال بر آن بگذرد و یک شتر ماده دو ساله پا در سه [سال] به زکات می دهد.

و بعد از آن زکات تفاوت نمی کند تا چون چهل و شش شتر داشته باشد بعد از یک سال یک شتر ماده سه ساله پا در چهار [سال] به زکات می دهد.

و بعد از آن نیز زکات تفاوت نمی کند تا چون شصت و یک شتر داشته باشد بعد از سال یک شتر ماده چهار ساله پا در پنج [سال] به زکات می دهد.

و بعد از آن نیز زکات واجب، زیاد نمی شود تا چون هفتاد و شش شتر داشته باشد. بعد از سال دو شتر ماده دو ساله پا در سه [سال] به زکات می دهد.

و دیگر بعد از آن نیز زکات تفاوت نمی کند تا آنکه هرگاه نود و یک شتر داشته باشد بعد از سال دو شتر ماده سه ساله پا در چهار [سال] می دهد.

و بعد از آن [16] باز زکات تفاوت نمی کند تا به صد و بیست و یک برسد و هرچه بالا رود و در این صورت حساب می کند و در هر پنجاه شتر یک شتر ماده سه ساله پا در چهار [سال] می دهد و در هر چهل شتر یک شتر ماده دوساله پا در سه [سال] می دهد. یعنی مخیّر است میان این دو حساب موافق ظاهر اکثر احادیث(1) و اقوال اکثر علما ولیکن احوط آن است که رعایت حق مستحقین بکند.

پس در صد و بیست و یک، سه شتر ماده دو ساله پا در سه [سال] بدهد، نه دو شتر ماده سه ساله پا در چهار [سال] و ممکن است که رعایت قیمت بکند و هریک از این دو

====

1_ بسنجید: من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 23، صدقة الأنعام، حدیث 1604؛ تهذیب الأحکام، ج 4، ص 20، باب زکاة الابل، حدیث 1. «... لیس فیما دون الخمس من الإبل شیء فإذا کانت خمساً ففیها شاة إلی عشر، فإذا کانت عشراً...».

ص :156

که قیمتش بیشتر باشد بدهد و باید دانست که شتر عربی و شتر بُختی خراسانی(1) از یک جنس اند.(2) این است که زکات در آنها واجب است.

و به غیر اینها در هیچ چیز زکات واجب نیست، مانند خانه و اسباب و اثاث البَیت و ملک و غیر آنها هرچه باشد. بلی در اسبی که در صحرا بچرد، مانند ایلخی(3) که ملک آدمی باشد و در صحرا بچرد بعد از آنکه سال بر آن بگذرد سنت است که زکات آن را بدهند. به این طریق که هر اسبی که پدرش و مادرش هر دو عربی باشد دو اشرفی و اگر یکی از پدر و مادر عربی نباشد یک اشرفی به زکات آن می دهند. واللّه تعالی یعلم.

مُستحق زکات

پس در این عصر که امام زمان علیه و علی آبائه الصلوة والسلم غایب است و دست شیعیان بیچاره به او نمی رسد، اولی و احوط آن است که زکات را نزد عالم فقیهی که به امانت و دیانت موصوف باشد و مراعات فقرا می کرده باشند ببرند که او به مصرف رساند؛ زیرا که او داناتر است به حال مُستحقّین و اعرف است به مسایل زکات.

و اگر آدمی خود زکات را به خویشان مستحقّ غیر واجب النّفقه یا غیر ایشان از سایر شیعیان که مستحق باشند بدهد، ظاهر آن است که برئ الذّمه می شود(4) و بهتر آن

====

1_ شتر خراسانی که از شتر عربی و فالج [شتر قوی دو کوهانه] متولد شده است. تاج العروس، ج 3، ص 12.

2_ بسنجید: الکافی، ج 3، ص 531، باب صدقه الابل، حدیث 1؛ تهذیب الأحکام، ج 4، ص 22، باب زکاة الإبل، حدیث 4. «... قلت: ما فی البُخت السائمة شیءٌ؟ قال: مثل ما فی الإبل العربیة».

3_ رمه یا گله اسب که آنها را در صحرا برای چرا رها می کنند. دهخدا.

4_ در بیان این مسئله که آیا در زمان غیبت حضرت ولی عصر (عج) واجب است زکات را در اختیار فقهاء قرار داد. یا اگر شخصی خودش زکات را به مستحق داد بری الذمّه می شود یا نه؟ در بین متأخرین اختلاف وجود دارد.

شیخ مفید، قائل به وجوب در این مورد شده و فرموده است: «فإذا عدم السفراء بینه و بین رعیته وجب حملها إلی الفقهاء المأمونین من أهل ولایته لأنّ الفقیه أعرف بموضعها ممن لا فقه له فی دیانته»، المقنعة، ص 252.

ولی شیخ طوسی، پرداخت زکات را توسط خود افراد جائز و اداکننده آن را بریالذمّة می داند. و فرموده: «فإن لم یکن هناک إمام، حملت إلی فقهاء الشیعة لیفرقوها فی مواضعها. و إذا أراد الإنسان أن یتولی ذلک بنفسه، جاز له ذلک، غیر أ نّه لا یعطیها إلاّ لمستحقیها»، النهایة، ص 192.

ص :157

است که خویشان را مقدّم دارد. امّا احوط آن است که جمعی باشند که از گناهان کبیره اجتناب می نموده باشند و غیر سیّد زکات به سیّد نمی تواند داد و احوط آن است که به شریف(1) ندهد و سیّد زکات را به سیّد و غیر سیّد هم می تواند داد.

[متعلقات خمس]

باب دوم: بیان مسائل خمس

اشاره

[17] باب دوم: در بیان مسایل متعلّقه به خمس. یعنی در چه چیز خمس واجب است و به که باید داد.

[

غنائم

بدانکه خمس در چند چیز می باشد:

اوّل: غنیمتی است که از کفار یا از مسلمانی که بر امام زمان خروج کرده باشند یا بر سر شیعیان آمده باشند، خمس آن را برمی دارند(2) و باقی را بر لشکر قسمت می نمایند و تحقیق این قسم در این زمان که امام زمان علیه و علی آبائه صلوات الرحمن غایب است، پر ثمره و فایده ندارد.

====

1_ کسی که از طرف مادر سید می باشد.

2_ بسنجید: تهذیب الأحکام، ج 4، ص 135، حدیث 12؛ وسائل الشیعة، ج 9، ص 529، باب أنّ الانفال کل ما یصطفیه من الغنیمة، حدیث 16. «... إذا غزوا بأمر الإمام فغنموا کان للإمام الخمس».

ص :158

[

معادن

دوم: معادن است. مثل معادن طلا و نقره و مس و قلع و سرب و آهن و سرمه و قیر و نفت(1) و گوگرد و امثال اینها و جواهر، مانند یاقوت و زمرد و زبرجد و عقیق و فیروزج و امثال اینها.(2) و در معدن سنگ مرمر و سنگ آسیا و گل سرشور و گل سفید و گل سرخ و گچ و آهک و نمک و امثال اینها خلاف است. بعضی از متأخرین خمس را در اینها واجب نمی دانند(3) و اقوی و احوَط آن است که در اینها نیز خمس بدهد،(4) بلکه هرچه در کوهها وزمین باشد و از آنجا به عمل آید و قیمتی داشته باشد، احوط آن است که خمس آن داده شود.

پس آنچه الحال در اصفهان شایع شده است که سنگهای سیاه برای حوضها و ارکان عمارات و سایر ضروریات از کوهها می کنند و از بعضی از کوههای غیر اصفهان سنگی که برای تند نمودن کارد و شمشیر بیرون می آورند، مانند سنگ رومی و غیر آن و بالجمله آنچه از کوه یا زمین بیرون آورند و قیمتی داشته باشد، احتیاط آن است که خمس آن را بدهند ولیکن آنچه خرج آن شده است از کندن و گداختن و سایر اعمال، اوّل بیرون می برند(5) و بعد از آن آنچه بماند احتیاطاً خمس آن را می دهند و بعضی از

====

1_ نسخه: نفط.

2_ وسائل الشیعه، ج 9، ص 491. باب وجوب الخمس فی المعادن کلها من الذهب و الفضة و الصُّفر... والنفط و غیرها.

3_ مدارک الاحکام، ج 5، ص 364. «و قد یحصل التوقف فی مثل المغرة و نحوها... و جزم الشهیدان بأنه یندرج فی المعادن المغرة والجص والنورة و طین الغسل و حجارة الرحی و فی الکل توقف».

4_ این قول مورد قبول بزرگانی همچون شهید اول «محمد بن مکی عاملی» در ألدروس الشرعیه، ج 1، ص 260 و شهید ثانی «زین الدین بن علی عاملی» در کتاب ألروضة البهیة، ج 2، ص 66 می باشد.

5_ نسخه: می روند.

ص :159

علما گفته اند که: بعد از وضع اخراجات، آنچه بماند اگر مساوی قیمت اشرفی باشد، خمس آن را می دهد و اگر کمتر باشد نمی دهند.(1) و جمعی دیگر گفته اند که: اگر مساوی قیمت بیست اشرفی باشد، خمس آن را می دهند و اگر کمتر باشد، نمی دهند.(2) و قول آخر اقوی است و احوط مراعات قول اوّل است. واللّه یعلم

آنچه به واسطه غواصی به دست می آید

[18] سوم: مروارید و مرجان و دُرّ که به غوّاصی از زیر آب بیرون آورند و همچنین اگر بحسب اتّفاق باقیِ انواع جواهر را به غوّاصی بیرون آورند، مانند یاقوت و زمرّد و غیر آنها و اگر طلا و نقره را از زیر آب بیرون آورند و سکه اسلام را نداشته باشد، خمس آن را نیز می دهند و غیر را اگر از زیر آب بیرون آورند، حکم مروارید دارد و اگر از روی آب یا ساحل بردارند، مشهور آن است که حکم معدن دارد که گذشت و بعضی گفته اند که: حکم ارباح تجارات دارد که بعد از این می آید و احوط آن است که به هرحال خمس آن را بدهند.

و در باب حیوانی که از زیر آب بگیرند و صید نمایند، مانند ماهی که به قلاب بگیرند خلاف است و احوط آن است که خمس آن را نیز بدهند و اخراجات غوّاصی را از اجرت غوّاص و غیر آن در اینجا نیز وضع می کنند و مشهور میان علما در اینجا این است

====

1_ بسنجید: تهذیب الاحکام، ج 4، ص 124، باب الخمس و الغنائم، حدیث 13. «.. و عن معادن الذهب و الفضه هل علیها زکاتها، فقال: إذا بلغ قیمته دیناراً ففیه الخمس»؛ الکافی فی الفقه، ص 170 «.. و ما بلغ من المأخوذ من المعادن والمخرج بالغوص قیمة دینار فمازاد».

2_ تهذیب الاحکام، ج 4، ص 138، باب الزیادات، حدیث 13؛ وسایل الشیعة، ج 9، ص 494، باب إشتراط بلوغ قیمة، حدیث 1. «عمّا أخرج المعدن من قلیل أو کثیر هل فیه شی ء؟ قال: لیس فیه شیءٌ حتّی یبلغ مایکون فی مثله الزکاة عشرین دیناراً»؛ إرشاد الاذهان، ج 1، ص 292.

ص :160

که بعد از وضع اخراجات اگر قیمت آن مساوی یک اشرفی است خمس دارد و اگر کمتر است، ندارد(1) و بعضی علما بیست اشرفی گفته اند(2) و قول مشهور نهایت قوّت دارد.

امّا احوط این است که بعد از وضع اخراجات هر قدر که باقی بماند خمس آن را بدهند و باید دانست که خمس در غوّاصی و معادن بر کسی واجب است که خود در معادن کار کنند و در دریا غوّاصی نماید یا جمعی را اجیر نماید که برای او در معدن کار کنند و در دریا غواصی نمایند. پس اگر کسی اجناس معدنی را از غیر معدن تحصیل نماید و همچنین اجناس غوّاصی را از غیر دریا تحصیل نماید، مانند آنکه آنها را بخرد یا کسی به او ببخشد یا به ارث به او منتقل شود و بالجمله بر وجه شرعی آن را مالک شود، خمس بر او واجب نیست.

گنج

چهارم: گنج است و آن مالی است که در زمین پنهان باشد. پس اگر آن را در بلاد کفّار بیابند که مسلمانی در آنجا نباشد، هرچند سکه اسلام داشته باشد، اگر طلا و نقره باشد یا در بلاد مسلمانان بیابند و سکه اسلام نداشته باشد، در اینجا خلافی نیست [19] که اگر طلا [است] باید به قدر بیست اشرفی باشد تا خمس به آن تعلق بگیرد(3) و اگر نقره باشد

====

1_ بسنجید: مختصر النافع، ج 1، ص 63، «.. و لا فی الغوص حتی تبلغ دیناراً»؛ الکافی فی الفقه، ص 170 «و المخرج بالغوص قیمة دینار فمازاد»؛ مسالک الأفهام، ج 1، ص 463. «کل ما یخرج من البحر بالغوص کالجواهر و الدرر بشرط أن یبلغ قیمته دیناراً فصاعداً».

2_ علامه حلی در کتاب مختلف الشیعة، ج 3، ص 320، این قول را در ضمن مسئله ای از شیخ مفید نقل نموده است. «قال المفید فی الرسالة العزّیّة. و الخمس واجب فیما یستفاد من غنائم الکفار و الکنوز و العنبر و الغوص، فمن استفاد من هذه الأربعة الأصناف عشرین دیناراً أو ما فی قیمته».

3_ بسنجید: من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 4، حدیث 1645 «.. عن الکنز، کم فیه؟ فقال الخمس... فقال یؤخذ منها کما یؤخذ من المعادن الذهب و الفضة»؛ وسائل الشیعه، ج 9، ص 495، باب وجوب الخمس فی الکنوز، حدیث 2. «سألته عما یجب فیه الخمس من الکنز فقال: ما یجب الزکاة فی مثله ففیه الخمس».

ص :161

باید به قدر دویست درهم باشد که موافق زر ده دانگی، دوازده هزار و سه عباسی است و موافق زر نه دانگ و نیمی، سیزده هزار و دویست و شصت و سه دینار است و موافق زر ده دانگی، هجده هزار است و چون هرسه نوع زر نقره در معاملات این عصر با هم مخلوط است، احتیاط آن است که اگر نقره آن گنج به قدر دوازده هزار و سه عباسی باشد، خمس آن را بدهد و اگر آن گنج غیر طلا و نقره باشد، مانند جواهر پس ظاهر آن است که قیمت آن را اعتبار باید کرد و احوط آن است که در این صورت رعایت حال سادات نمایند و در این عصر قیمت نقره را اعتبار کنند. چون قیمت دویست درهم نقره کمتر از بیست اشرفی است.

و اگر در دارالاسلام بیابند و سکه اسلام داشته باشد یا علامتی داشته باشد که دلالت کند که آن از مسلمانی بوده. بعضی از علما(1) گفته اند که: حکم لقطه دارد و باید تعریف نمایند آن را در مدت یکسال اگر صاحبش پیدا شود و به او بدهند و اگر پیدا نشود یکی از سه شق را اختیار نماید.

اوّل آنکه: آن را با امانت نگاه دارد تا صاحبش پیدا شود.

دوّم آنکه: مالک شود و آن را تصرف نماید و ضامن باشد، یعنی اگر مالک آن پیدا شود و از او مطالبه نماید غرامت بکشد آن را.

سوّم آنکه: تصدّق نماید و ضامن باشد به معنی که مذکور شد.

این است قول جمع کثیری از علما در این مسئله، ولیکن دلیل آن ضعیف است و لهذا جمعی دیگر از علما این قول را رد نموده اند و گفته اند که: اگر آن مال از روی زمین یافته باشند حکم لقطه دارد، امّا اگر از زیر زمین یافته باشند آن گنج است، خواه اثر اسلام بر

====

1_ بسنجید: المبسوط، ج 1، ص 236. «فإن کان علیها أثر الإسلام مثل أن یکون علیها سکة الاسلام فهی بمنزلة اللقطة».

ص :162

آن باشد یا نباشد. پس خمس آن را می دهد و آن را مالک می شود و این قول بحَسب روایات نهایت قوّت دارد و لهذا اکثر متأخرین این قول را اختیار [20] نموده اند.(1)

ولیکن ظاهر آن است که این در صورتی باشد که این گنج در زمین غیر مملوک پیدا شده باشد، مانند اراضی اموات و اراضی بایره و اگر در زمین مملوک پیدا شود، پس اگر این زمین ملک آن شخص است که از پدران او به او میراث رسیده، این گنج ملک اوست و احوط این است که خمس آن را بدهد و اگر آن را خریده باشد به بایع نزدیک و دور آن زمین تعریف می کند. اگر ایشان نشانی بگویند که ظن او حاصل شود به آنکه راست می گویند به ایشان می دهد، بنابر مشهور میان علما و الاّ ملکِ اوست و احوط آن است که خمس آن را بدهد.

و همچنین اگر حیوانی بخرد مانند گوسفند و شتر و گاو و غیر آن و در شکم آن چیزی بیابد، تعریف می نماید آن را به بایع مانند سابق. اگر نشان دهد و ظنّ صدق او حاصل شود به او می دهد و الاّ ملکِ اوست و احوط اخراج خمس آن است و همچنین اگر در شکم ماهی بیابد، خمس آن را احتیاطاً می دهد و مالک می شود. واللّه تعالی یعلم.

زمینی که کافر ذمی از مسلمان بخرد

پنجم: جمعی از علما گفته اند که: زمینی را که اهل ذمّه از نصاری و یهود و مجوس از مسلمانان بخرند، خمس آن زمین را یا خمس قیمت آن را از آن ذمی می گیرند(2) و به گمان این حقیر دلیل آن قوتی ندارد و مسئله محلّ اشکال است و احتیاط در آن است که

====

1_ نگر: الروضة البهیة، ج 7، ص 120، الفصل السادس فی لقطة المال؛ «بل یملک مایوجد فیهما مطلقاً عملاً باطلاق النص و الفتوی، أما غیر المدفون فی الأرض المذکورة فهو لقطة...».

2_ نگر: المقنعة، 283. از امام صادق علیه السلام روایت شده: «الذمی إذ اشتری من المسلم الأرض فعلیه فیها الخمس»؛ تهذیب الأحکام، ج 4، ص 123، باب الخمس و الغنائم، حدیث 12؛ وسائل الشیعه، ج 9، ص 505، باب وجوب الخمس فی أرض الذمی، حدیث 1. «أیما ذمیّ اشتری من مسلم أرضا فإنّ علیه الخمس».

ص :163

مسلمانان زمین به اهل ذمّه نفروشند و اگر بفروشند با ایشان شرط کنند که خمس را از ایشان بگیرند و اگر این شرط را نیز بکنند، فقیه عالم اثنی عشری سعی نماید که آن ذمی را واقعا راضی نماید و احتیاطاً خمس آن را بعد از رضای واقعی از او بگیرد. واللّه یعلم.

مال حلال مخلوط به حرام

(1)

ششم: هرگاه مال حلال مخلوط به حرام شده باشد، پس اگر مقدار آن حرام را و صاحب آن را بداند واجب است که آن را به صاحبش برساند.

و اگر صاحب را داند و قدر آن مال را نداند، احوط آن است که هر قدر را که ظنّ او بر آن غالب شود به او بدهد و احتیاطاً در بقیه آن که احتمال رود صلحی بکند.

و اگر قدر را داند و صاحبش را [21] نداند، اوّلا سعی می نماید که شاید صاحبش را پیدا کند و اگر پیدا نشود، به گمان این حقیر حکم مال مجهول المالک دارد و به امام علیه السلام متعلّق است و در مصرف مال امام باید صرف شود.

و اگر نه قدر مال و نه صاحب آن هیچ یک نداند، جمعی از علما گفته اند که: خمس آن مال را به سادات می دهد و باقی بر او حلال است(2) و بعضی گفته اند که: به سادات

====

1_ بسنجید: الکافی، ج 5، ص 125، باب مکاسب الحرام، حدیث 5. «أتی رجل أمیرالمؤمنین علیه السلام فقال إنی کسبت مالاً أعمضت فی مطالبه حلالاً و حراماً... تصدق بخمس مالک...»؛ تهذیب الأحکام، ج 4، ص 124، باب الخمس و الغنائم، حدیث 15؛ وسائل الشیعة، ج 9، ص 506، باب وجوب الخمس فی الحلال إذا اختلط بالحرام... ، حدیث 3. «... إنّی أصبت مالاً لا أعرف حلاله من حرامه، فقال له: أخرج الخمس من ذلک المال فإنّ اللّه عزوجل قد رضی من المال بالخمس و اجتنب ما کان صاحبه یُعلم».

2_ بسنجید: الخصال، ج 1، ص 290، مایجب فیه الخمس، ح 51؛ وسائل الشیعة، ج 9، ص 494، باب وجوب الخمس فی المعادن کلها، حدیث 6. «قال: سمعت أباعبداللّه علیه السلام یقول: فیما یخرج من المعادن و البحر و الغنیمة و الحلال المختلط بالحرام إذا لم یعرف صاحبه و الکنوز الخمس»؛ النهایة، ص 197. «إذا حصل مع الإنسان مال قداختلط الحلال بالحرام و لا یتمیز له و أراد تطهیره، أخرج منه الخمس و حل له التصرف فی الباقی».

ص :164

نمی تواند داد، بلکه آن را به فقرای غیرسادات می دهد(1) و اقوی و احوط آن است که با خود تأمّل کند و ببیند که ظنّ او بر چه مقدار تعلّق می گیرد که آن مال غیر است. اگر به قدر خمس آن مال یا زاید بر خمس است، آن را جدا کند و اگر ظن او به کمتر از خمس تعلق گیرد، بنا را بر آن نگذارد، بلکه خمس آن مال را جدا کند و سعی نماید در تفحّص مالک آن و با یأس از شناختن ملک، آن را در مصرف مالِ امام علیه السلام صرف نماید و احوط در مال امام علیه السلام آن است که آن را به فقرا و مساکین و ابناء سبیل شیعیان از سادات و غیرسادات بدهند.

پس در این صورت خمس آن مال را یا زیاده از آن اگر ظن او به زیاده تعلق گیرد و در صورت سابق که مقدار مال را می داند و صاحبش را نمی داند، تمام آن مقدار را به فقراء شیعیان و ابناء سبیل از سادات و غیرسادات می دهد و این دو صورت را علما به ردّ مظالم مسمّی نموده اند و چون احتیاط در آن است که به شریف یعنی کسی که مادر او سیّد باشد زکات و خمس هیچیک را ندهند. لهذا علما این دو نوع را در غالب احوال به شریف می داده اند، ولیکن احتیاط در آن است که اگر صاحبش بعد از این پیدا شود از او مطالبه نماید و او را مقدور باشد، باز آن را به صاحبش بدهد. واللّه یعلم

هفتم: زیادة بر مونة سال

هفتم: زیادتی مؤنت سالیانه است از منافع تجارتها و کسبها و زراعت و احادیث

====

1_ بسنجید: الکافی، ج 5، ص 125، باب المکاسب الحرام، حدیث 5؛ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 368، باب المکاسب، حدیث 186. «أتی رجلٌ أمیرالمومنین علیه السلام . فقال: إنّی کسبت مالاً أغمضت فی مطالبه حلالاً و حراماً و قد أردتُ التوبة و لا أدری الحلال منه و الحرام و قد اختلط علیَّ. فقال أمیرالمومنین علیه السلام : تصدَّق بخمس مالک...»؛ ذخیرة المعاد، ج 1، ص 484. «... و لیس فی الروایتین دلالة علی أنّ مصرف هذا الخمس مصرف خمس الغنائم، بل فی الروایة الثانیة إشعار بأنّ مصرفه مصرف الصدقات و یظهر من الشهید فی البیان نوع تردد فیه...».

ص :165

بسیار بر آن دلالت دارد(1) و در میراث و بخشش و جایزه و هدیّه خلاف است و مشهور آن است که خمس ندارد(2) و ابوالصّلاح رحمه الله [22(3)] به وجوب خمس در آنها قایل شده و قول او اقوی و احوط است به جهت حدیث صحیحی که منقول است که: «اگر شخصی جائزه عظیمی به او برسد یا میراثی از جائی که گمان نداشته باشد به او برسد یا مالی از دشمنان دین به او برسد، خمس آن را می باید بدهد».(4)

و اکثر گفته اند که: خرج سال را به قدر وسط مناسب حال خود بیرون می کند و آنچه باقی بماند خمس آن را می دهد.

و اگر در ظرف سال در بعضی اخراجات اسراف کرده باشد و زیاده از قدر لایق به حال خود به حسب شرع صرف کرده باشد، خمس آن را می دهد.

و اگر بر خود تنگ گرفته باشد و کم خرج کرده خمس آن را نیز می دهد. و این سخن

====

1_ الکافی، ج 1، ص 545، باب الفیء والإنفال، حدیث 11. «سألت أباالحسن علیه السلام عن الخمس، فقال: فی کل ما أفاد الناس من قلیل أو کثیر»؛ وسائل الشیعة، ج 9، ص 499، باب وجوب الخمس فیما یفضل عن مئونة السّنة له و لعیاله من أرباح التجارات و الصناعات و الزراعات و نحوها... .

2_ السرائر، ج 1، ص 490. «قال بعض أصحابنا: إنّ المیراث و الهدیة و الهبة فیه الخمس. ذکر ذلک أبوالصلاح الحلبی... و لم یذکره أحد من أصحابنا إلاّ المشار الیه. ولو کان صحیحاً لنقل نقل أمثاله متواتراً و الأصل براءَة الذمه...»؛ مختلف الشیعه، ج 3، ص 315. «مسألة: قال ابوالصلاح: یجب الخمس فی المیراث و الصدقة و الهبة و منعه ابن ادریس و هو الأقرب...».

3_ الکافی فی الفقه، ص 170، فصل فی الخمس «... کل مستفاد بتجارة أو صناعة أو زراعة أو إجارة أو هبة أو صدقة أو میراث أو غیر ذلک من وجوه الإفادة...».

4_ تهذیب الأحکام، ج 4، ص 141، باب الزیادات، حدیث 20؛ وسائل الشیعة، ج 9، ص 501، باب وجوب الخمس فیما یفضل عن مؤونة السنة، حدیث 5. «... و الجائزة من الانسان للإنسان التی لها خطر و المیراث الذی لایحتسب من غیر أب و لا ابن...»؛ هدایة الأمة إلی أحکام الائمة، ج 4، ص 146. «أنّ الهدیة و الجائزة و المیراث الذی لایحتسب الخمس».

ص :166

اگرچه به حسب دلیل محلّ گفتگو است ولیکن مقرون به احتیاط است و خرج کدخدائی و حج و زیارات و امثال آنها را به قدر مناسب به حال او شرعا بیرون می کند.

و همچنین ضیافات و هدایای مؤمنین و صله ارحام و مراعات همسایگان و غیر آنها از چیزهائی که شرعاً راجح باشد منظور می دارد.

و همچنین تعدّیات و زیادیتهای ظلمه را نیز بیرون می کند و نهایت احتیاط در آن است که هرچه به دست او آید از هر ممرّ حلالی بعد از آنکه اخراجات خود را به طریق لایق بحال او شرعاً بگذراند، هرچه از آن زیاد آید روز به روز خمس آن را قایل شده احوط آن است که پیش از وضع اخراجات خمس آنها را بدهد.

و بدان که بعضی از متأخرین(1) علما در این نوع از خمس حکم به وجوب خمس نموده، ولیکن گفته است که: ظاهر احادیث آن است که این نوع از خمس مخصوص امام علیه السلام است.

و از بعضی روایات(2) ظاهر می شود که امام عالی مقام علیه الصلوة والسلام آن را به شیعیان حلال نموده است. پس این نوع از خمس در زمان غیبت امام علیه السلام ساقط است و بر این سخن اگرچه بعضی از ادلّه دلالت می کند، امّا احایث بسیار برخلاف آن نیز دلالت دارد، [23] چنانچه منقول است که: «لعنت خدا و ملائکه و ناس اجمعین بر کسی که یک درهم از مال را به حرامی بخورد».(3)

====

1_ بسنجید: المقنعة، ص 286. «و قد اختلف قوم من أصحابنا فی ذلک عند الغیبة، و ذهب کل فرق منهم فیه إلی مقال: فمنهم من یسقط فرض اخراجه لغیبة الإمام...».

2_ علل الشرایع، ج 2، ص 377، باب العلة التی من أجلها جعلت الشیعة فی حل من الخمس، حدیث 1؛ وسائل الشیعة، ج 9، ص 550، باب إباحة حصة الإمام، حدیث 15. «إنّ أمیرالمؤمنین علیه السلام حلّلهم من الخمس _ یعنی الشیعة _ لیطیب مولدهم»؛ کمال الدین و تمام النعمة، ج 2، ص 483، حدیث 4. «.. اما الخمس فقد أبیح لشیعتنا و جعلوا منه فی حلٍّ إلی...».

3_ بسنجید: کمال الدین و تمام النعمة، ج 2، ص 522، باب ذکر التوقیعات الواردة عن القائم، حدیث 51؛ وسائل الشیعة، ج 9، ص 541، باب وجوب ایصال حصة الامام من الخمس، حدیث 7. «... بسم اللّه الرحمن الرحیم، لعنة اللّه و الملائکة و الناس أجمعین عَلی من أکل من مالنا درهماً حراماً...».

ص :167

و به غیر این احادیث در این باب بسیار است و به این جهت فتوا دادن به این قول موجب جرأت عظیم است. پس بر متدیّن امین لازم است که نهایت احتیاط در این باب، بلکه در مطلق خمس بکند و نگذارد که حبّه [ای] از خمس در ذمّه او بماند و الاّ محتمل است که در روز قیامت اهل خمس که رسول خدا و ائمه هدی و سایر ذرّیه طیّبه ائمه علیهم التحیة والثناء اند از او مطالبه خمس نمایند، چنانچه در احادیث وارد شده است. واللّه تعالی یعلم.

مستحق خمس

پس اقوی و اشهر میان علما آن است که نصف آن مخصوص امام زمان است و نصف دیگر سه حصّه می شود و به ایتام سادات و مساکین سادات و ابن السّبیل سادات می دهند و در زمان امام علیه السلام شیعیان تمام خمس را به خدمت ایشان می برده اند و ایشان نصف را برای خود بر می داشته اند و از نصف دیگر به هریک از این سه طایفه به قدری که کفایت معاش ایشان در مدت یکسال نماید می داده اند و اگر چیزی زیاد می آمده خود بر می داشته اند و اگر از اخراجات ایشان کم می آمده از حصّه خود تتمه را می داده اند، زیرا که ایشان به منزله امام علیه السلام بوده اند و در این عصر که امام زمان غایب است خلاف است.

بعضی گفته اند که: آن را دفن می کنند در زمین برای آنکه چون امام زمان ظاهر شود، حق تعالی دفاین زمین را برای او ظاهر گرداند. پس این مال نیز ظاهر می شود و امام علیه السلام آن را در مصرفش صرف می فرماید.

و بعضی دیگر گفته اند که: آن را بر سبیل امانت نگاه می دارد و وصیت می کند به

ص :168

امینی و آن امین نیز وصیت می کند و این مال را أمنا نگاه می دارند تا امام زمان ظاهر شود و به او تسلیم نمایند.

و بعضی گفته اند که: امام علیه السلام آن را به شیعیان حلال کرده است و بنابراین قول فریضه خمس در زمان غیبت [24] ساقط خواهد بود.

و اکثر گفته اند که: در زمان غیبت نیز دو نصف می کنند و نصف را به ایتام و مساکین و ابن سبیل سادات قسمت می کنند و نصف دیگر را که مال امام است نیز بعضی به دفن و بعضی به وصیت و بعضی به سقوط این حصّه در زمان غیبت قایل شده اند.(1) و این اقوال همه ضعیف و قول به سقوط کل خمس یا نصف آن منشأ سقوط حق سادات عالی درجات و هلاکت ایشان از فقر و پریشانی است و فتوا دادن به آن نهایت جرأت است و لهذا اکثر علما این قول را رد نموده اند.

و مشهور آن است که نصف را به ایتام و مساکین و ابن سبیل سادات قسمت می نمایند و نصف بقیّه را به فقیه محدّث امین امامی می دهند که او به نیابت امام علیه السلام به سادات بدهد و اگر چیزی زیاد آید حفظ کند و بعد از خود به عالم دیگر بسپارد که اگر سیّد پریشانی بیابد بدهد و الاّ برای آن حضرت ضبط کند و چون در این اعصار سادات عالیمقدار بسیار و خمس کم است، چیزی نمی ماند که آن عالم ضبط نماید و به دیگری بسپارد.

ولیکن احوط آن است که نصف اوّل را نیز خود بر فقرا و ایتام و ابن سبیل قسمت ننماید، بلکه آن را به پیش عالم محدّث امین امامی ببرد که او قسمت نماید یا خود به تجویز و اذن او قسمت نماید و بالجمله این امری است بسیار مهم.

و احادیث تهدید بر ندادن خمس بسیار است و احتیاط در دین مقتضی آن است که به هر نحوی از انحاء که باشد، حبّه[ای] از خمس را تصرّف نکند و خسّت در این باب

====

1_ بنگرید: المبسوط، ج 1، ص 264؛ النهایة، ص 201؛ السرائر، ج 1، ص 498. «و قال قوم یجب دفنه لأنّ الأرضین تخرج کنوزها عند قیام القائم».

ص :169

نورزد و تا تواند تمام خمس را به نزد فقها و محدثان که به صفت امانت و دیانت موصوف باشند ببرد و اگر دستش به فقیر دین داری نرسد، خود آن را به سادات قسمت نماید.

امّا احوط آن است که به فقرای سادات زیاده از قوت سالیانه ندهند و به یتیمی که پریشان نباشد ندهند و به ابن السّبیل آنقدر بدهند که او به شهر خود رود و اگر در شهر خود صاحب مال باشد.

این است مسایل متعلّقه به زکات و خمس که غالب اوقات اتفاق می افتد و در همه جا مراعات احتیاط و براءت ذمّه حسب الواقع شده است. توقّع از برادران ایمانی و خلاّن روحانی آنکه هرگاه از این رساله منتفع شوند و به مضامین آن عمل نمایند، این غریق بحر خطایا و معاصی را در حیات و ممات فراموش ننمایند.

واللّه تعالی حقایق الأحکام و له الحمد أوّلا و آخراً وصلّی اللّه علی فخرالمرسلین محمّد و عترته الطاهرین الأنجبین الأقدسین و هذه صورة خط مؤلّفها المرحوم واتفق تسویده فی ثلثة أیّام من شهر اللّه الحرام ذی الحجة الحرام من شهور سنة اثنین و ثلثین و مائة وألف من الهجرة الطیبة صلوات اللّه علی من أتی بها و آله الطاهرة.

ص :170

فهرست منابع

39_ إرشاد الأذهان إلی أحکام الإیمان، علامه حلّی، حسن بن یوسف بن مطهر اسدی، تحقیق: فارس حسون، چاپ اول، نشر: اسلامی وابسته به جامعه مدرسین، قم، 1410 ق.

40_ إرشاد القلوب إلی الصواب، دیلمی، حسن بن محمد، چاپ اول، نشر: الشریف الرضی، قم، 1412 ق.

41_ اعیان الشیعه، سید محسن امین، تحقیق: حسن امین، نشر: دار التعاریف، بیروت، 1403 ق.

42_ بحارالأنوار، مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، نشر: دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1403 ق.

43_ تتمیم امل الآمل، شیخ عبد النبی قزوینی، تحقیق: سید احمد حسینی، نشر: کتابخانه آیت اللّه مرعشی، قم، 1407 ق.

44_ تلامذة العلامة المجلسی، سید احمد حسینی، نشر: کتابخانه آیت اللّه مرعشی، قم، 1410 ق.

45_ تهذیب الأحکام، شیخ طوسی، ابوجعفر محمد بن حسن، تحقیق: سید حسن موسوی خرسان، چاپ چهارم، نشر: دار الکتب الإسلامیه، تهران، 1407 ق.

46_ الخصال، ابن بابویه، محمد بن علی، تحقیق: علی اکبر غفاری، چاپ اول، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1362 ش.

47_ الدروس الشرعیة فی فقه الإمامیة، شهید اول، محمد بن مکی عاملی، چاپ دوم، نشر: انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین، قم، 1417 ق.

ص :171

48_ دعائم الإسلام، قاضی نعمان مغربی، چاپ دوم، تحقیق: آصف فیضی، نشر: موءسسة آل البیت علیهم السلام ، قم، 1385 ق.

49_ دومین دوگفتار، محمدعلی روضاتی، نشر: مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان، اصفهان، 1386 ش.

50_ ذخیرة المعاد فی شرح الإرشاد، محقق سبزواری، محمدباقر بن محمد موءمن، چاپ اول، نشر: موءسسه آل البیت علیهم السلام ، قم، 1247 ق.

51_ الذریعة الی تصانیف الشیعة، آقابزرگ طهرانی، چاپ سوم، نشر: دارالأضواء، بیروت، 1403 ق.

52_ روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات، محمدباقر موسوی خوانساری اصفهانی، نشر: مؤسسه اسماعیلیان، قم، 1390 ق.

53_ الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة، شهید ثانی، زین الدین بن علی عاملی، چاپ اول، نشر: کتابفروشی داوری، قم، 1410 ق.

54_ السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی، ابن ادریس، محمد بن منصور بن احمد حلی، چاپ دوم، نشر: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین، قم، 1410 ق.

55_ علل الشرائع، ابن بابویه، محمد بن علی، چاپ اول، نشر: کتاب فروشی داوری، قم، 1385 ش.

56_ الفوائد الرضویة، شیخ عباس قمی، تحقیق: ناصر بیدهندی، چاپ دوم، نشر: بوستان کتاب، قم، 1387 ق.

57_ فهرست ابن الندیم، ابن ندیم بغدادی، محمد بن اسحاق، تحقیق: رضا تجدد، 1391 ق.

58_ الکافی، شیخ کلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق، تحقیق: علی اکبر غفاری و محمد آخوندی، چاپ چهارم، نشر: دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1407 ق.

ص :172

59_ الکافی فی الفقه، ابوالصلاح تقی الدین بن نجم الدین حلبی، چاپ اول، نشر: کتابخانه عمومی امام امیرالموءمنین علیه السلام ، اصفهان، 1403 ق.

60_ کمال الدین و تمام النعمة، ابن بابویه محمد بن علی، تحقیق: علی اکبر غفاری، چاپ دوم، نشر: اسلامیه، تهران، 1395 ق.

61_ المبسوط فی فقه الإمامیة، شیخ طوسی، ابوجعفر محمد بن حسن، تحقیق: سید محمدتقی کشفی، چاپ سوم، نشر: کتابخانه مرتضویه، تهران، 1387 ق.

62_ المحاسن، برقی، احمد بن محمد بن خالد، تحقیق: جلال الدین محدث، چاپ دوم، نشر: دار الکتب الإسلامیة، قم، 1371 ق.

63_ المختصر النافع فی فقه الإمامیة، محقّق حلّی، نجم الدین جعفر بن حسن، چاپ ششم، نشر: موءسسة المطبوعات الدینیة، قم، 1418 ق.

64_ مختلف الشیعة، علامه حلی، حسن بن یوسف بن مطهر اسدی، تحقیق و نشر: موءسسه نشر اسلامی، قم، 1413 ق.

65_ مدارک الأحکام فی شرح عبادات شرائع الإسلام، عاملی، محمد بن علی موسوی، چاپ اول، نشر: موءسسه آل البیت علیهم السلام ، بیروت، 1411 ق.

66_ مسالک الأفهام إلی تنقیح شرائع الإسلام، شهید ثانی، زین الدین بن علی عاملی، تحقیق: گروه پژوهش موءسسه معارف اسلامی، چاپ اول، نشر: موءسسه معارف إسلامیه، قم، 1413 ق.

67_ معجم المؤلفین، عمر رضا کحاله، نشر: دار الاحیاء التراث العربی، بیروت، (مقدمه 1376 ق).

68_ المقنعة، شیخ مفید، محمد بن محمد، چاپ اول، نشر: کنگره جهانی هزاره شیخ مفید رحمه الله ، قم، 1411 ق.

69_ ملحقات صحیفه سجادیه، علامه محمدباقر مجلسی، ترجمه: میر محمدحسین خاتون آبادی، تحقیق: جویا جهانبخش، نشر: اساطیر، تهران، 1387 ش.

ص :173

70_ من لا یحضره الفقیه، ابن بابویه، محمد بن علی، تحقیق: علی اکبر غفاری، چاپ دوم، نشر: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین، 1413 ق.

71_ میراث حدیث شیعه، به کوشش: مهدی مهریزی و علی صدرایی خوئی، نشر: دارالحدیث، قم.

72_ النهایة فی مجرد الفقه والفتاوی، شیخ طوسی، ابو جعفر محمد بن حسن، چاپ دوم، نشر: دار الکتاب العربی، بیروت، 1400 ق.

73_ وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، تحقیق و نشر: موءسسة آل البیت علیهم السلام ، چاپ اول، قم، 1409 ق.

ص :174

الفوائد العشرة

اشاره

مؤلّف: فقیه محقق حاج آقا منیرالدین بروجردی اصفهانی

محقق: مهدی باقری سیانی

بسم اللّه الرحمن الرحیم

مقدمه محقق

قسمتی از میراث مکتوب عالمان شیعی با عنوان «فوائد» شناخته می شود.

نوشتار حاضر برخی از فوائد متفرقه می باشد که به خامه فقیه سخت کوش مرحوم حاج آقا منیرالدین بروجردی اصفهانی پدید آمده است.

در این مقدمه ابتدا به بیان نکاتی درباره «فوائد»، سپس به معرفی موءلّف این اثر و برخی نکات پیرامون اثر حاضر می پردازیم.

آشنایی با «فوائد»

همانگونه که گذشت «فوائد» عنوانی برای مجموعه ای از نکات مفید در علوم مختلف می باشد که به صورت مکتوب ماندگار شده است.

بزرگ کتاب شناس شیعه مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانی در جلد شانزدهم کتاب ارزشمند «الذریعه» افزون بر 200 کتاب و رساله با عنوان «فوائد» نام می برد که از قلم موءلّفین شیعی تراوش یافته است.(1)

====

1_ الذریعه، ج 16، ص 318 _ 363، رقم 1477 _ 1662.

ص :175

فوائد، گاه اختصاص به یک علم خاص دارد و گاهی نیز شامل علوم مختلف می شود.

همچنین در برخی موارد، موءلّف برای اثر خود عنوانی انتخاب می کند که پیش یا پس از کلمه «فوائد» می آید.

«ایضاح الفوائد» در «فقه» از فخرالمحققین حلی، «کنز الفوائد» در «حدیث و کلام» از ابی الفتح کراجکی و «درر الفوائد» در «اصول فقه» از موءسس حائری، سه نمونه برای مورد اول است.

اما مواردی که واژه «فوائد» به کلمه ای پس از خود اضافه گردد، دربردارنده اطلاعات ارزشمندی چون پدیدآور، موضوع و یا مکان آفرینش اثر می باشد که در زیر به برخی از آن ها اشاره می شود؛ برای تبیین بهتر این مطلب برای هرکدام از این موارد، نمونه هایی ذکر می گردد:

الف: مکان پیدایش اثر:

«الفوائد الطوسیة» در برخی نکات مرتبط با «حدیث»، «فقه»، و «رجال» شیعه از شیخ حرّ عاملی.

«الفوائد الغرویة» در «اصول دین» و «اصول فقه» از ابوالحسن فتونی عاملی

«الفوائد الحائریة» در علم «اصول فقه» شیعه از وحید بهبهانی

«الفوائد الرضویة» در «شرح حال عالمان شیعه» از شیخ عباس قمی

ب: پدید آورنده اثر:

«الفوائد الیوسفیة» از شیخ یوسف بحرانی

«الفوائد الخلیلیة» از شیخ خلیل عاملی نجفی.(1)

ج: موضوع اثر:

====

1_ «الفوائد الصمدیة» از شیخ بهائی است که برای برادر خویش شیخ عبدالصمد عاملی نگاشته و به این اعتبار آن را «الفوائد الصمدیة» نامیده است.

ص :176

«الفوائد الفقهیة» از وحید بهبهانی

«الفوائد الرجالیة» از علامه سید مهدی بحرالعلوم.

«فوائد الاصول» از شیخ محمدعلی کاظمی خراسانی.

در برخی موارد نیز موءلّف، مجموعه ای از فوائد متفرقه را گردآورده و نام مکان پیدایش اثر را بر آن نهاده که سه نمونه از این دست، عبارتند از:

«الأودیات»، «البغدادیات» و «البندریات» هر سه از سید هبة الدین شهرستانی که به ترتیب در ایام اقامت ایشان در «آوده هندوستان» و «بغداد» و «بنادر» نوشته شده است.(1)

آشنایی با موءلّف این اثر

فقیه، اصولی و رجالی بزرگ مرحوم آیت اللّه حاج آقا منیرالدین بروجردی اصفهانی یکی از درخشان ترین چهره های علمی شیعی در نیمه اول قرن سیزدهم هجری می باشد.

این فقیه فرزانه در موشکافی های علمی، ذهنی وقّاد و جستجوگر دارد.

پیش از این شرح حال وی را در مقدمه دو رساله «أسئلة و أجوبة فقهیة» و «رسالة فی حکم الأغلاط» به فارسی و عربی نگاشته ایم و این جا در مروری بسیار کوتاه به معرفی، تولد، اساتید، شاگردان، آثار مکتوب و وفات این فقیه فرزانه می پردازیم.

ولادت و زادگاه

نویسنده این اثر، نواده دختری فقیه و اصولی بزرگ شیعه، مرحوم میرزا ابوالقاسم قمی _ صاحب «قوانین الاصول» و «غنائم الأیّام» _ می باشد که در شب بیست و یکم ماه رجب سال 1186 قمری در شهر عالم پرور بروجرد چشم به جهان گشود.

====

1_ نگر: الذریعة، ج 1، ص 39، رقم 187؛ ج 3، ص 130، رقم 441، و ص 151، رقم 523.

ص :177

در برخی منابع درباره دوران نوجوانی ایشان نکته ای گفته شده که بسیار حائز اهمیت است و آن این که: «از حاج آقا منیرالدین بروجردی نقل شده که در سفر شیخ انصاری به مشهد، وی در بروجرد و در منزل پدر حاج آقا منیر توقف نموده و وقتی چشمش به چهره حاج آقا منیر می افتد می گوید در چهره وی فطانت و ذکاوت می بینم و همانجا با دست مبارک خویش پارچه ای را به صورت عمامه بر سر حاج آقا منیر می بندد و توصیه می کند که وی را به آموختن علوم دینی تشویق کنید».(1)

قابل ذکر این که حاج آقا منیرالدین بروجردی از نوادری است که در سن هجده سالگی به درجه والای اجتهاد می رسد.

اساتید و شاگردان

این فقیه فرزانه پس از آموختن مقدمات علوم برای خوشه چینی از خرمن دانش عالمان حوزه علمی اصفهان عازم دیار نصف جهان شد و از محضر فرزانگانی چون آیت اللّه شیخ محمدباقر نجفی اصفهانی صاحب «شرح هدایة المسترشدین»، «لب الفقه» و «لب الاصول» بهره برد و بعد از آن عازم عتبات عالیات عراق شد و مدتی چند در محضر میرزای شیرازی _ صاحب فتوای تحریم تنباکو _ شاگردی نمود و پس از آن با کوله باری ارزشمند از علوم اسلامی چون فقه، کلام، رجال و اصول فقه به اصفهان بازگشت و به تربیت نسلی خداجو همت گماشت؛ برخی از شاگردان وی عبارتند از

====

1_ «حکی عن نفسه أ نّه کان له من العمر خمس سنوات و کان آیة اللّه العلامة الکبیر الشیخ مرتضی الأنصاری قد سافر من العراق متوجّهاً إلی إیران لزیارة الإمام علی بن موسی الرضا علیه السلام فی مدینة مشهد، و فی طریقه إلی مشهد نزل بمدینة بروجرد فی دار والد المترجم له _ آقا جمال _ فلمّا مثل بین یدیه و وقع بصره علیه قال:

هذا الطفل أری من سیمائه أنّ له ذکاء و فطنة فلفّ عمّامة بیده المبارکة و ألبّها إیّاه و قال: اُوصیکم بهذا و دعوه لیطلب العلم، فکانت له حافظة و ذکاء مفرطان»؛ فیض نجف، ج 2، ص 470.

ص :178

آیات:

1_ سید احمد صفایی خوانساری(1)؛ 2_ میرزا اسماعیل بروجردی؛ 3_ میرزا محمدباقر فقیه ایمانی؛ 4_ سیّد محمّدباقر میرمحمد صادقی؛ 5 _ شیخ مجدالدین نجفی معروف به مجدالعلماء؛ 6_ شیخ مرتضی حجت نجفی؛ 7_ شیخ یوسف مهدویانی خوانساری؛ 8 _ سید محمدتقی فقیه احمدآبادی صاحب کتاب «مکیال المکارم»؛ 9_ میرزا حبیب اللّه روضاتی و حاج آقا رحیم ارباب؛ قدس سرهم.

مشایخ اجازه

برخی از مشایخ اجازه مرحوم حاج آقا منیرالدین بروجردی عبارتند از حضرات:

1_ میرزا محمدباقر خوانساری صاحب «روضات الجنات»؛ 2_ شیخ محمدباقر نجفی اصفهانی؛ 3_ شیخ میرزا محمدتقی یزدی؛ 4_ حاج میرزا حبیب اللّه رشتی؛ 5 _ میرزا حسین نوری طبرسی «صاحب مستدرک الوسائل»؛ 6_ شیخ زین العابدین مازندرانی حائری؛ 7_ حاج سید علی اصغر بروجردی؛ 8 _ سید محمدعلی شاه عبدالعظیمی؛ 9_ میرزا محمود بن علی نقی بروجردی؛ 10_ علاّمه میرزا محمدهاشم چهارسوقی؛ قدس سرهم.

مجازین

این فقیه فرزانه و رجالی نامور، به جمعی از عالمان پس از خود اجازه نقل روایت داده که برخی از آنان عبارتند از آیات و حجج اسلام:

1_ شیخ ابوالقاسم قمی؛ 2_ سید محمدباقر ابطحی سدهی؛ 3_ سید محمدتقی موسوی احمدآبادی؛ 4_ سید محمدرضا شفتی؛ 5 _ سید عبداللّه برهان المحققین سبزواری؛ 6_ میرزا محمدعلی معلّم حبیب آبادی؛ 7_ میرزا فخرالدین حسینی طاهری

====

1_ شرح حال وی را نگر در کتاب: صفائی نامه.

ص :179

میرزائی قمی؛ 8 _ میرزا فخرالدین نراقی؛ 9_ میرزا محمدهاشم کلباسی؛ 10_ شیخ یوسف مهدویانی خوانساری.(1)

آثار علمی

آثار فراوانی از این اندیشمند بزرگ اسلامی در عرصه های فقه، علوم قرآنی، اصول فقه، رجال و کلام بر جای مانده که برخی از آنها در سال های اخیر به زیور طبع آراسته گردیده است.

آثار نشر شده وی عبارت است از:

1_ «الفرق بین النافلة و الفریضة»؛ این اثر در سال 1396 ق با مقدمه استاد سید مرتضی رضوی و به اهتمام مرحوم آیة اللّه سید مصطفی مهدوی هرستانی در قاهره نشر گردید.

موءلّف در این رساله، افزون بر دویست تفاوت را بین نماز واجب و مستحب برشمرده است.

2 و 3_ «رسالة فی قبض الوقف» و «أسئلة و أجوبة فقهیة»؛ این دو رساله با تحقیق نگارنده، در مجموعه وزین «میراث حوزه اصفهان» به ترتیب در سال های 1385 و 1386 ش چاپ و عرضه گردید.

4_ «رسالة فی حکم الأغلاط الواقعة فی المصاحف من الکُتّاب»؛ این رساله نیز با تحقیق نویسنده این نوشتار در سال 1386 ش در ضمن مجموعه ارزشمند «نصوص و رسائل من تراث اصبهان العلمی الخالد» نشر و عرضه گردید.

این رساله ارزشمند همچنین در سال 1393 ش در کتاب «صفائی نامه» نشر گردید.

موءلّف در این اثر کم حجم ولی پرمحتوا، افزون بر هزار فرض متصوّر در این مسئله را مطرح و حکم آن را بیان نموده است.

====

1_ فیض نجف، ج 2، ص 475 _ 476.

ص :180

وفات و مدفن

سرانجام این فقیه بزرگ پس از عمری تلاش و مجاهدت فراگیر، پرورش شاگردانی نامور و آفرینش آثار مکتوب ارزشمند، در هفدهم ربیع الثانی سال 1342 در اصفهان چشم از جهان فروبست و جسم پاکش در تکیه «ملک» تخت فولاد اصفهان در دل خاک آرام گرفت.

مؤلّف این اثر از نگاه دیگران

پایان بخش شرح حال این فقیه و رجالی سخت کوش را به بیان کلام مرحوم سید محمدعلی مبارکه ای و مرحوم سید محسن امین عاملی اختصاص می دهیم.

الف: سید محمدعلی مبارکه ای

«منیرالدین اصفهانی معروف به حاج آقا منیر، از علمای دانشمند بزرگ معاصرین بود که قاطبه فضلای وقت در مراتب فضل و کمالات و اجتهاد و جامعیت او در علوم معقول و منقول اذعان [داشته] و معترف بودند.

از طرف مادر(1) از خانواده محقق قمی میرزا ابوالقاسم علمیت را ارث می برد، و از احفاد دختری میرزای مزبور بود، و از طرف پدر(2) نیز نسبتی به وزیر معروف ایران حاج میرزا آقاسی وزیر محمد شاه داشت. در محله احمدآباد سکونت اختیار نموده، در آغاز جوانی پس از تکمیل مراتب مقدّماتی و سطوح فقه و اصول به نجف اشرف مشرّف گردیده، در خدمت اساتید کامل مدّت زمانی را استفاده نموده و به درجه کمال اجتهاد نایل آمد.

سپس به اصفهان مراجعت نمود...

اجتماعی دلخواه از طبقات مردم در اطراف او درآمده، و در مسجد ایلچی _ که یکی

====

1_ در مصدر کلمه «پدر» بدل «مادر» بود.

2_ در مصدر کلمه «مادر»، بدل «پدر» بود.

ص :181

از مساجد تاریخی و آثار عتیقه عهد صفوی است _ به نماز جماعت و موعظه اشتغال یافت...

حاج آقا منیر قطع نظر از مراتب علمی، مردی بود که به صفات و ملکات پسندیده ممتاز بود. در عقاید دینی و حفظ آثار شرعی جدیت کامل [داشت] و در ارشاد خلق به ملکات و اخلاق ستوده اهتمامی فوق العاده به کار می برد، و در زهد و تقوا به خود بستگی نداشت، و در مدّت عمر به قناعت بسیاری در معیشت زندگانی به پایان رسانید، و جانب عفّت نفس را کاملاً محفوظ داشت. عشقی به جز در جمع کتب نداشت، به طوری که در عصر او کتابخانه او منحصر بود.

تا آن که در سال 1342 ق وفات یافت».(1)

ب: سید محسن امین

«الشیخ آقا منیرالدین البروجردی أصلاً، الأصفهانی مسکناً؛ ولد سنة 1269 فی بروجرد و توفی سنة 1342 کان من نوابغ العصر الأخیر فی الفقه و الحدیث انتقل إلی أصفهان و جعل یحضر درس الشیخ محمدباقر ابن الملاّ الشیخ محمدتقی الأصفهانی صاحب حاشیة المعالم، ثمّ بعد مدّة خرج إلی العراق و بقی بسامراء مدّة یحضر علی المیرزا الشیرازی و غیره ثمّ رجع إلی أصفهان.

و له تألیف کثیرة منها رسالة فی الفرق بین النافلة و الفریضة و المنظومة فی أصحاب الإجماع و أخری فی تتمیم منظومة بحرالعلوم فی الفقه و أخری فی الأصول و رسائل مستقلة فی تراجم بعض الرواة و أجوبة المسائل _ استدلالیة علی نمط جامع الشتات _ و غیرهما.

یروی عن جماعة منهم شیخه الشیخ محمدباقر الأصفهانی المذکور عن(2) خاله الشیخ حسن کاشف الغطاء صاحب أنوار الفقاهة بطرقه المعلومة و عن الشیخ زین العابدین المازندرانی [و الحاج میرزا حبیب اللّه الرشتی] و غیرهم.

====

1_ گزیده دانشوران و رجال اصفهان، ص 248 _ 251، ش 99 (با اندکی تلخیص و تصرف).

2_ فی المصدر «و عن» بدل «عن».

ص :182

و یروی عنه جماعة منهم الشیخ أبوالقاسم بن محمدتقی القمی الرئیس المعروف ببلدة قم و السید میرزا فخرالدین شیخ الاسلام القمی الحسنی سبط صاحب القوانین.

و یعرف المترجم بالشیخ آقا منیر الأصفهانی تارة و البروجردی أخری و کان مرجعاً لرئاسة أصفهان؛ خلّف الشیخ محمد إسماعیل نزیل أصفهان».(1)

آشنایی با رساله حاضر

همانگونه که پیش از این نیز گذشت مرحوم حاج آقا منیرالدین بروجردی در آفرینش فروع مختلف برای مسائل گوناگون، از ذهنی وقّاد برخوردار بوده که به عنوان نمونه می توان به فروع مختلفی که برای اشتباه در کتابت آیات قرآن توسط کاتبان ممکن است پدید آید، اشاره نمود.

این فقیه فرزانه در «رساله فی حکم الاغلاط» صورت های مختلف این مسئله را در افزون بر هفت هزار و پانصد فرع ذکر نموده و سپس به صورت کلی جواب را بیان کرده است.

در مجموعه حاضر هشت نمونه از این دست با عنوان «فوائد» ارائه نموده و برای تکمیل فایده، یک نمونه از استفتائات و جواب آن و نیز یک نمونه از فروع فقهی وی را ضمیمه کرده و با عنوان «الفوائد العشرة» به خوانندگان عزیز تقدیم می نماییم.

این فوائد هشت گانه با خط زیبای مرحوم سید احمد صفائی خوانساری نوشته شده و نسخه آن در مجموعه «فهرست هزار و پانصد نسخه اهدایی مقام معظم رهبری» در ضمن برخی آثار حاج آقا منیرالدین بروجردی، معرفی و اصل آن در کتابخانه آستان قدس رضوی نگهداری می شود.

استفتاء فقهی نیز در همان مجموعه و البته با خطی نه چندان زیبا و خوانا قرار دارد؛ مؤلّف در قسمتی از پاسخ می نویسد: «صرّح به جدّی المحقق القمی».

====

1_ أعیان الشیعه، ج 15، ص 10 _ 11، ش 10434 (با اندکی تصرف).

ص :183

فرع فقهی مربوط به نفوذ یا عدم نفوذ حکم غیر اهل نیز در برگه ای از قسمت کتاب القضاء رسائل فقهیه نوشته شده است.

نکته ای که قابل ذکر است مؤلّف محترم اگر چه خود در ابتدا از کسانی است که تلاش در جهت برقراری مشروطیت دارد، ولی به واسطه برخی امور از نظریه اول خود عدول نموده و در پاسخ به پرسشی، استناد به رخداد مشروطه می نماید؛ ما نیز کلام ایشان را بدون هیچ تصرفی نقل نموده و قضاوت درباره آن را به خواننده فهیم این مجموعه وا می نهیم.

سخن پایانی

چنانچه تحقیق و نشر این اثر ارزشمند در پیشگاه خدای هستی آفرین دارای اجر و پاداشی _ هرچند خرد و اندک _ باشد، نویسنده آن را با تواضعی تمام به محضر همه فقیهان راحل شیعه _ که مصابیح هدایتند برای مردمان در ظلمات جهل و نادانی _ پیشکش می نماید و از خداوند خطاپوش مهربان می طلبد که آن را ذخیره ای قرار دهد برای روزی که «لاَ یَنفَعُ مَالٌ وَ لاَ بَنُونَ * إِلاَّ مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ.»

و آخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین

مهدی باقری سیانی

اصفهان

آذر ماه 1393

صفر الخیر 1436

ص :184

فائدة هشتم از نسخه خطی الفوائد العشرة

ص :185

فائدة جلیلة از نسخه خطی الفوائد العشرة

ص :186

الفوائد العشرة

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الفائدة الاولی: ما یعتبر فی کتب الأخبار

یعتبر فی کلّ کتاب یصلح أن یعمل علی ما فیه من الأخبار و الأحادیث بحیث یکون حجّة شرعیّة اُمور:

الأوّل: العلم بنسبته إلی صاحبه.

الثانی: کون صاحبه عادلاً.

الثالث: کونه فی مقام جمع ما یعمل به لکونه حجّة فیما بینه و بین ربّه.

الرابع: اتّحاد رأیه مع رأی العامل فی ملاک الحجّیة.

الخامس: عدم رجوعه عن هذا العنوان إمّا بتصریحه بنفسه و إمّا بملاحظة الشواهد القطعیّة.

السادس: حفظ الکتاب من غلط الکاتب.

السابع: الحفظ من دسّ المخالف.

الثامن: کون الجامع حافظاً ضابطاً قلیل السهو عادة.

التاسع: عدم تحقّق العلم الإجمالی بوجود حدیث مجعول فی الکتاب.

العاشر: عدم کون الکتاب معرضاً عنه عند الأصحاب مع کونه فی معرض المرأی والمسمع.

ص :187

الحادی عشر: عدم تحقّق الشهرة علی الخلاف.

الثانی عشر: عدم تحقّق الإجماع علی الخلاف.

الثالث عشر: عدم مخالفته للعقل المستقل القطعی.

الرابع عشر: عدم مخالفته للقواعد القطعیّة المذهبیة.

ثمّ بعد اجتماع تلک الشرائط یصلح للاعتماد علیه فی الفروع؛

و أمّا فی اُصول العقاید فلابدّ من ذلک کلّه من قیود و شرایط اُخری.

و ممّا یقضی عنه العجب العجاب أنّ أهل البدع غالباً _ من الصوفیّة(1) والشیخیّة و من

====

1_ و الیک نص کلام المحدّث السید نعمة اللّه الجزائری قدس سره فی المقام:

إعلم أن هذا الأسم و هو التصوف کان مستعملا فی فرقة من الحکماء الزایغین عن الطریق الحق، ثم قد استعمل بعدهم فی جماعة من الزنادقة؛ و بعد مجیء الاسلام استعمل فی جماعة من أهل الخلاف کالحسن البصری و سفیان الثوری و أبی هاشم الکوفی و نحوهم و قد کانوا فی طرف من الخلاف مع الأئمة علیهم السلام فأنّ هولاء المذکورین قد عارضوا الأئمة علیهم السلام فی أعصارهم و باحثوهم و أرادوا إطفاء نور اللّه، واللّه متم نوره و لو کره الکافرون، و الذی وجد منهم فی أعصار علمائنا رضوان اللّه علیهم قد عارضهم و رد علیهم و صنف علماؤنا رضی اللّه عنهم کتبا فی ذمهم و الرد علیهم خصوصا شیخنا المفید رحمه الله فإنه قد أکثر من الرد علی الحسین بن منصور الحلاج و متابعیه و له قصص و حکایات مذکورة فی کتب أصحابنا مثل کتاب الغیبة و الاقتصاد للشیخ الطوسی رحمه الله ؛ و أنهم أدعوا الألهیة له و ورود التوقیع من صاحب الأمر علیه السلام بلعنه و هو الذی کان یقول: لیس فی جبتی سوی اللّه و کان یمنع أصحابه من السفر إلی مکة للحج، و یقول: طوفوا حولی فمکة بیت اللّه و أنا اللّه؛ إلی غیر ذلک من أباطیله.

و قد استمر الحال إلی هذه الأعصار و ما قاربها، ثم إنّ جماعة من علماء الشیعة طالعوا کتبهم و أطلعوا علی مذاهبهم فرأوا فیها بعض الرخص و المسامحات، مثل قولهم بأن الغناء المحرم هو الذی یستعمل فی مجالس الشرب و أهل الفسوق کما صرح به الغزالی و أضرابه و العجب من بعض الشیعة کیف مال إلی هذه الطریقة مع اطلاعه علی أ نّها مخالفة لطریقة أهل البیت علیهم السلام اعتقادا و اعمالا، أما الاعتقاد فقد قالوا بالحلول و هو أنّ اللّه سبحانه قد حلّ بکل مخلوقاته حتی بالقاذورات تعالی اللّه عما یقول الکافرون و قد مثلوا حلول اللّه بهذه المخلوقات بالبحر وقت اضطراب أمواجه فإنّ ماء الأمواج و إن کان متعددا إلاّ أ نّه کله ماء واحد فی بحر واحد کثرة التموّج فهی واحدة بالحقیقة متعددة بالاعتبار فالمخلوقات کلها عین اللّه سبحانه و هو عینها و التعدد إنّما جاء من هذه العوارض الخارجیة و التشخصات العارضة للمادة.

و قد حکی العلامة الحلی قدس اللّه روحه فی کتاب نهج الحق قال: شاهدت جماعة من الصوفیة فی حضرة مولانا الحسین علیه السلام و قد صلّوا المغرب سوی شخص واحد منهم کان جالسا و لم یصل ثم صلّوا بعد ساعة العشاء سوی ذلک الشخص، فسألت بعضهم عن ترک ذلک الشخص لصلوته فقال: و ما حاجة هذا إلی الصلوة و قد وصل أیجوز أن یجعل بینه و بین اللّه تعالی حاجبا؟ فقلت: لا، فقال: الصلوة حاجب بین العبد و الرب، و فرّعوا علی هذا الأصل جواز أن یکون بعض السالکین منهم أعلی درجة و أفضل مرتبة من مراتب الأنبیاء و الأئمة علیهم السلام و ذلک أن السالک بزعمهم إذا فاق عبادة الأنبیاء فاق درجاتهم.

و قد وقع مثل هذا التجاوز لمراتب الأنبیاء لکثیر من مشایخ الصوفیة بزعمهم، و هذا الفرع مبنی علی ذلک الأصل، و هذا وهم باطل إذ لو استغنی عنها أحد لاستغنی عنها سید المرسلین و اشرف الواصلین و قد کان صلی اللّه علیه و آله یقوم فی الصلوة إلی أن ورمت قدماه، و قد کان أمیرالمؤمنین علیه السلام الذی تنتهی إلیه سلسلة أهل العرفان یصلی کل لیلة ألف رکعة إلی آخر عمره الشریف و کذا شأن جمیع الأولیاء و العارفین کما هو فی التواریخ مسطور و علی الالسنة مشهور. [الأنوار النعمانیة، ج 2، ص 19 _ 193].

ص :188

یحذو حذوهما _ یستدلّون بالأحادیث المرسلة الضعیفة المجهولة التی تکون فاقدة لکثیر من الشروط اللازمة فی جملة کثیرة من مقاصدهم و مطالبهم التی انفردوا بها من بین علماء الشیعة و فقهاء الشریعة؛ و یبنون علیها غالب محدثاتهم و بدعهم(1)، بل ربّما

====

1_ نحو ما أوردها ابن ابی جمهور الاحسائی فی کتابه عوالی اللئالی، منها:

«روی عنه [علی] علیه السلام و قد سئل عن معنی التصوف؟

فقال علیه السلام : التصوف مشتق من الصوف و هو ثلاثة أحرف (ص. و. ف)

فالصاد صبر و صدق و صفا و الواو ود و ودود و وفاء و الفاء فقه و فرد و فناء» [عوالی اللئالی، ج 4، ص 105] و یزید المحقق فی هامش الکتاب: «مع الفحص الشد لم أظفر علیه».

و نحو:

و روی عن النبی صلی الله علیه و آله أ نّه قال: «لما أسری بی إلی السماء و دخلت الجنة رأیت فی وسطها قصرا من یاقوتة حمراء، فاستفتح لی جبرئیل بابه فدخلت القصر فرأیت فیها بیتا من درة بیضاء، فدخلت البیت فرأیت فی وسطه صندوقا من نور مقفل بقفل من نور. فقلت: یا جبرئیل ما هذا الصندوق؟ و ما فیه؟ فقال جبرئیل: یا حبیب اللّه فیه سر لا یعطیه إلاّ لمن یحب، فقلت: افتح لی بابه؟ فقال: أنا عبد مأمور فسئل ربک حتی یأذن فی فتحه، فسألت اللّه، فإذا النداء من قبل اللّه یا جبرئیل افتح له بابه، ففتحه، فرأیت فیه الفقر و المرقعة، فقلت: یا سیدی و مولای ما هذا المرقع و الفقر؟ فنودیت یا محمد هذان اخترتهما لک و لأمتک من الوقت الذی خلقتهما و لا أعطیهما إلاّ لمن أحب، و ما خلقت شیئا أعز منهما، ثم قال علیه السلام : قد اختار اللّه لی الفقر و المرقع، وأ نّهما أعز شیء عنده فلبسها النبی صلی الله علیه و آله و توجه اللّه بها، فلما رجع من المعراج ألبسها علیا علیه السلام بإذن اللّه و أمره، فکان یلبسها و یرقعها بیده رقعة رقعة، حتی قال: واللّه رقعت مدرعتی هذه حتی استحییت من راقعها، و ألبسها بعده لابنه الحسن ثم الحسین علیهماالسلام ثم لبسها أولاد الحسین علیهم السلام ، فلبسها واحد بعد واحد حتی اتصلت بالمهدی علیه السلام فهی معه مع سائر مواریث الأنبیاء علیهم السلام ». و اضاف المحقق أیضاً فی ذیلها:

مع الفحص الشدید و الجهد الجهید و سیر الکتب و الدفاتر فی الأیام و اللیالی و تحمل المشاق الذی لا یتحمل عادة، لم نعثر علی هذا الحدیث و لا علی ما یشابهه فی الکتب المعتمدة عند الأصحاب قدس اللّه أسرارهم. إلاّ ما نقله فی مناقب المرتضوی لمحمد صالح الحسینی الترمذی المتخلص بکشفی، ص 19، فإنه نقله بوجه أبسط، و فیه أن النبی صلی الله علیه و آله بعدما رجع من المعراج عرض الخرقة علی أصحابه فسأله أبابکر و عمر و عثمان فلم یعطهم و أعطاه أمیرالمؤمنین علیه السلام . و إن شئت فلاحظ ترجمة المؤلّف و المؤلّف فی الذریعة، ج 22، ص 334، تحت رقم 7328 و لعله من مخترعات بعض المتصوفین و من سفطاتهم المکذوبة. و إلیک ما قاله العلامة المجلسی طاب اللّه ثراه فی بیان أمثال هذه الأساطیر و الأکذوبات... .

ص :189

یستدلّون بشعر شاعر مجهول الحال.

الفائدة الثانیة:ما یعتبر فی الحاکم الشرعی

(1):

====

1_ لمزید البیان انظر ما أفاده المحقق البحرانی فی «الدرر النجفیة»، ج 1، ص 262، الفائدة الرابعة؛ و الوحید البهبهانی فی «رسالة الاجتهاد و التقلید» (الفوائد الحائریة)، ص 335. الفائدة السادسة و الثلاثون.

ص :190

یعتبر فی الحاکم الشرعی الذی یجوز تقلیده و ینفذ حکمه _ علی البیان الإجمالی _ اُمور:

الأوّل: کونه مجتهداً مطلقاً.

الثانی: کونه إمامیّاً إثنی عشریّاً.

الثالث: کونه عادلاً.

الرابع: عدم توغّله فی الدنیا المذمومة.

الخامس: کون منشأ علمه و فتواه الکتاب و السنّة النبویّة و الوصویة(1) بمناطیقها و معانیها الالتزامیّة و التضمنیّة؛

ثمّ عنوان المناط القطعیّ و الأولویّة القطعیّة و الإجماع بقسمیه و العقل المستقیم القطعی؛

و أن یکون بعنوان الاجتهاد المعمول بین الأصحاب دون مشرب الأخباری فلاعبرة بالقیاس والاستحسان و الاُولویّة الظنیّة(2)؛ بل و الشهرة أیضاً فی الجملة و ظهور الوفاق و عدم ظهور الخلاف و أمثال ذلک فضلاً عن مثل النوم و عنوان الکشف و الشهود و الرمل و نحوها.

ثمّ بعد ذلک کلّه لابدّ من تحقّق عنوان آخر _ هو کالروح لجسد الاجتهاد _ المعبّر عنه ب«القوّة القدسیّة»(3) و لا تکمل هذه القوّة إلاّ بتحقّق اُمور عشرة:

====

1_ هی السنّة المأخوذة من أئمتنا الأوصیاء المعصومین علیهم السلام و یأتی البیان حوله فی فائدة الثالثة.

2_ الأولویة الظنیة ما یقابل الاُلویة القطعیة؛ بالمزید البیان، انظر: تعلیقه علی معالم الاُصول (السید علی الموسوی القزوینی)، ج 5، ص 368.

3_ للعثور علی الأقوال حول «القوّة القدسیّة»، راجع ما أفاده المحدث البحرانی فی الدرر النجفیة، ج 1، ص 283؛ و الوحید البهبهانی فی الفوائد الحائریة، ص 509 و إلیک نص کلام الأخیر قدس سره : «... أما القوة القدسیة فبجهاد النفس، و السؤال من اللّه تعالی، و التضرّع إلیه، و الإلحاح علیه، و الاستمداد من الأرواح القدسیّة المعصومة، و بعدهم من الفقهاء رضوان اللّه علیهم، و یبالغ فی تعظیمهم و أدبهم و محبّتهم و الرکون إلیهم، فإنّ القلب یهدی إلی القلب فإذا استحکم الروابط بین القلوب أو بین القلب و الأرواح _ الذین هم أحیاء عند ربّهم _ یفتتح أبواب الفیوض و الکمالات، و ینشرح بأنوار المعرفة و العلم، فإنّه نور یقذفه اللّه فی قلب من یشاء.

یا أخی قد حصل التجربة لی، فعلیک بما ذکرت، ثمّ علیک بما ذکرت، و إیّاک من تنفّر قلبک من فقهائنا، و میله عنهم إلی نفسک، فإنّ فیه المحرومیة عن نیل درجة البتّة أصلاً و رأساً، و الوقوع فی وادی التیه و الحیرة و الضلالة و الجهل و الحمق الشدید، کما شاهدت عیاناً باللّه من ذلک».

ص :191

أحدها: عدم کون المجتهد لجوجاً.(1)

ثانیها: عدم کونه مستبداً برأیه.(2)

ثالثها: عدم کونه جدلیاً مفرطاً.(3)

رابعها: عدم کونه غیر مستقرّ الرأی کثیراً غیر واقف علی رأی فی المسائل غالباً.(4)

خامسها: عدم خلطه مبانی اجتهاده بمثل الحکمة والعرفان و غیرهما و عدم اُنس ذهنه بها.(5)

سادسها: عدم مسارعته إلی التأویل.(6)

====

1_ لمزید البیان راجع الفوائد الحائریة، ص 338، الأمر الثالث.

2_ لمزید البیان، انظر نفس المصدر، ص 339، الأمر الرابع.

3_ نفس المصدر، ص 338، الأمر الثانی.

4_ نفس المصدر، ص 340، الأمر الخامس.

5_ نفس المصدر، الأمر سابع؛ و إلیک نص کلام الوحید فی المقام: «أن لایکون مدّة عمره متوغّلا فی الکلام، أو الریاضی، أو النحو، أو غیر ذلک ممّا هو طریقته غیر طریقة الفقه، ثمّ یشرع بعد ذلک فی الفقه، فإنّه یخرّب الفقه بسبب أنس ذهنه بغیر طریقته، و ألف فهمه بطریقة الکلام و أمثاله، کما شاهدنا کثیراً من الماهرین فی العلوم من أصحاب الأذهان الدقیقة السلیمة أ نّهم خرّجوا الفقه من الجهة التی ذکرناها».

6_ نفس المصدر، ص 341، الأمر الثامن.

ص :192

سابعها: عدم التجرّی فی الفتوی سریعاً.(1)

ثامنها: عدم التزامه بشدّة الاحتیاط، بل أمر بین الأمرین.(2)

تاسعها: عدم توغّله و انهماکه فی الدنیا المذمومة.

عاشرها: کون سلیقته مستقیمة و خلوّ طبعه عن الاعوعاج و الانحراف عن فهم المرادات و استنباط الأحکام(3).(4)

الفائدة الثالثة: ما یعتبر فی الحدیث الوصوی

أخص و أقوی دلیل لنا فی الشریعة هو الحدیث الوصوی الذی یکون جمیع رواته عدلاً إمامیّاً ضابطاً، مع کون المعدّل متعدداً من القدماء من أهل الخبرة و إمامیّاً فی کلّ مرتبة، مع حصول الظنّ و سلامة السند عن القطع والإضمار و الإرسال و فیما دون ذلک مراتب بعضها فوق بعض.

أمّا التخصیص بالحدیث فلمخالفة جمع فی حجیّة الکتاب و العقل و الإجماع و بعض فی الأخبار النبویّة أیضاً.

و أمّا سایر القیود فلأنّ القدر المجمع علیه إنّما هو فی صورة اجتماع جمیعها وإن کان الأقوی علی ما حقّق فی محلّه هو حجّیة سائر المراتب الفاقدة بعد الصون عن القطع

====

1_ نفس المصدر، الأمر التاسع.

2_ نفس المصدر، الأمر العاشر.

3_ نفس المصدر، ص 337، الأمر الأوّل.

4_ [و منها: الفطانة و الحذاقة؛ أی:] «... أن لایکون بلیداً لایتفطّن بالمشکلات و الدقائق، و یقبل کلّما یسمع، و یمیل مع کلّ قائل، بل لابدّ فیه من حذاقة و فطنة، یعرف الحقّ من الباطل، و یردّ الفروع إلی الأصول، و یدری فی کلّ فرع یوجد و یبتلی به أنّه من أیّ أصل یؤخذ و یجری مسائل أصول الفقه فی الآیات و الأخبار و غیرهما، و یدری موضع الجریان و قدره و کیفیته»؛ الفوائد الحائریة، ص 340، الأمر السادس.

ص :193

والإرسال و الإضمار فی الجملة من الصحیح عند المشهور(1) والصحّی(2) _ مشددّاً و مخفّفاً _ و الحسن و القوی والموثّق و المعتبر و کالصحیح دون المصحّح و کالمصحّح.

أمّا اعتبار ماسوی الأخیرین فلتحقّق الظنّ المعتبر فی الکلّ.

وأمّا عدم اعتبارهما یعنی تصحیح الغیر و ما فی حکمه من وجود المصحّح فی طریق آخر غیر مصحّح، فلما بیّناه فی بحوثنا الرجالیّة فی وجه الاحتیاج إلی علم الرجال من أنّ الظنّ الحاصل من تصحیح الغیر فی الکتب الفقهیّة؛

إمّا أن یکون قبل الفحص فهو لیس بحجّة إجماعاً، و إمّا یقال بکونه بعد الفحص.

و علیه نقول: أنّ المجتهد بعد ما تفحّص عن حال الراوی فی کتب الرجال فلایخلو من کونه مهملاً، أو مجهولاً _ لُغویّاً أو اصطلاحیّاً _ یرمیه إلی الجهالة، أو ممدوحاً بالمدح القلیل أو الکثیر؛ أو موثّقاً؛ أو ثقة و صحیحاً _ قدمائیاً أو أعمّ منه _ ؛ أو قوّیاً؛ أو ضعیفاً؛ أو مجروحاً.

و علی القتادیر، فإمّا أن یکون فی معرض الشبهة للاشتراک فی الإسم؛ أو الحکم؛ أو المصداق؛ أو لایکون، و علی الثانی: فإمّا أن یکون لما تعرّضوا فیه بمدح أو قدح معارضاً؛ أم لا؛ و علی فرض المعارض فلابدّ من التأمّل والفحص عن کون أیّهما أقوی من الآخر.

و هکذا ینجرّ المطلب إلی الافتقار إلی ملاحظة نوع مقاصد علم الرجال فلاینفکّ تشخیص موضوع رجالیّ علی ما ینبغی عن الاحتیاج إلی علم الرجال، فتأمّل و اغتنم.

الفائدة الرابعة:فائدة فی الامامة

تنبیه و ایقاظ:

فإن قیل ما السرّ و المنشأ الظاهری فی تسلیم الصحابة وانقیاد الامّة لخلافة الأوّل و اعراضهم عن أمیرالموءمنین علیه السلام مع قرب العهد بغدیر الخم و کون أسماعهم مملوّة ممّا سمعوا من النبی فی حقّه علیه السلام ؟

====

1_ المعبّر عنه ب«الصحر»؛ لمزید البیان راجع: معجم مصطلحات الرجال و الدرایة، ص 87.

2_ راجع: نفس المصدر.

ص :194

یقال: إمّا بالحلّ لأ نّهم کانوا علی طوایف خمس:

الأولی: الروءساء و ذو الدواعی و الاقتدار و التمهید من المنافقین الذین لم یسلّموا إلاّ خوفاً و طمعاً منتهزین للفرصة.

الثانیة: من أسلم ضعیف العقیدة تسهیلاً للأمر علی نفسه من دون التفات إلی الدقایق و الحقایق و هؤلاء إنّما کانوا سالکین لمسلک سهل بعید عن المشقة، متجافین عن الحرکة الصعبة القریبة من الجدال.

الثالثة: من أسلم و أیقن الحق لکن عجز عن اظهاره؛ أو أظهر لکن لم یکن لیقاوم الخصم القوی ککبّار الصحابة و الموءمنین حقّاً مثل سلمان و أبیذر و من یحذو حذوهما من المهاجرین و الأنصار و أهالی البوادی کمالک بن نویرة و أضرابه و قد صدر من المخالفین فی حقّهم ما اوجب الکف و التقیة و التسلیم الاجباری.

الرابعة: من اشتبه علیه الأمر واقعاً و هلمّ جرّاً.

الخامسة: و هم الأکثر همج رعاع، اتباع کلّ ناعق و حینئذٍ لم یکن ممکناً فی العادة وقوع الحقّ فی محله أبداً.

و إمّا بالنقض: فبواقعة المشروطة المعدّة لإذهاب کلّ من التوحید و الرسالة و الولایة بعد مضیّ الف و ثلاثمأة و ثلاثین سنة مع کون الملتزمین بها قریبا من خمسمأة کرور من المسلمین و الشیعة و فی الحقیقة هذه الواقعة أوضح الأمر عن الواقعة الاُولی بالحس و الشهود کما لا یخفی و هذا من أعظم الفوائد و نفائس الاُمور و اللّه العالم بحقائقها.

الفائدة الخامسة: عدم الربا بین الوالد و الولد

قد اشتهر بین الأصحاب، بل صار من المسلّمات بین الخواص و العوام أ نّه لا رباء بین

ص :195

الوالد والولد؛(1) و کذلک [لا] یقبل شهادة الولد علی الوالد؛ و کذلک لا رباء بین الزوج و الزوجة.

و تفصیل الفروع المتصوّرة بحیث یفی بتمام الجهات موضوعاً و حکماً هو أنّ منشأ الولادة: إمّا العقد الدائم، أو التمتع، أو ملک الیمین، أو التحلیل، أو الشبهة، أو ولد الزناء.

والشبهة: إمّا حکمیّة، أو موضوعیّة؛ فهذه سبعة؛ و علی التقادیر: إمّا بدون الواسطة، أو معها کالجد و ولد الولد؛ فهذه 14؛ ثمّ الشهادة: أمّا فی الأموال، أو الأعراض، أو الفروج، أو النفوس، أو حقوق اللّه تعالی، فهذه 70؛ ثمّ إمّا فی الضرر العرفی، أو فی الأقلّ منه، فهذه 140؛ ثمّ إمّا فی الوالد، أو فی الوالدة، فهذه 280؛ ثمّ إمّا فی الحیّ، و إمّا فی المیّت، فهذه 560؛ ثمّ إمّا فی الآجل، و إمّا فی العاجل، فهذه 1120؛ ثمّ إمّا فی النسبی، أو فی الرضاعی، فهذه 2240؛ ثمّ إمّا فی الحرّین، و إمّا فی العبدین، أو المختلفین بقسمیه و إذا ضرب 2240 فی هذه الأربعة صارت الفروض 8960؛ ثمّ قد یتعارض الجدّ مع الأب فیکون للأول و علی الثانی أو بالعکس.

و جملة من الفروع تأتی فی الزوج و الزوجة فلابدّ للفقیه من التدبّر التام فی کلّ مقام حتی لا یخلط علیه الکلام.

====

1_ و إلیک نصّ کلام بعضهم:

منهم: إبن زهرة الحلبی فی الغنیة، ص 226: «لا ربا عندنا بین الوالد و ولده... بدلیل إجماع الطائفة»؛ الفاضل فی المختلف، ج 5، ص 79: «لا ربا بین الوالد و ولده... ذهب إلیه علماؤنا»؛

الشهید الثانی فی المسالک ج 3، ص 327: «لا ربا عندنا بین الوالد و ولده هذا هو المشهور بین الأصحاب، بل الإجماع علیه»؛ المحقق السبزاواری فی الکفایة، ج 1، ص 501: «المشهور بین الأصحاب أ نّه لا ربا بین الوالد و ولده»؛ المحقق البحرانی فی الحدائق، ج 19، ص 257: «المشهور فی کلام الأصحاب أ نّه لا ربا بین الوالد و الولد»؛ السیّد الطباطبائی فی الریاض، ج 8، ص 306: «لا یثبت الربا بین الوالد و الولد... بلا خلاف» و الشیخ محمدحسن النجفی فی الجواهر، ج 23، ص 378: «لا ربا بین الوالد إجماعاً محکیاً مستفیضاً، إن لم یکن متواتراً صریحاً و ظاهراً، بل یمکن تحصیله...».

ص :196

الفائدة السادسة: حکم تصرفات وصی بدون اذن ناظر

آیا تصرفات وصی بدون اذن ناظر، صحیح و نافذ است یا خیر؟

جواب من إفاداته أیضا:

الوصیّ و الناظر و المتولّی یتصوّر علی وجوه خمسة:

الأوّل: الاستقلال فی الرأی و التصرّف بکون ما للوصیّ مثلاً مجرّد العمل.

الثانی: التشریک بکون رأی کلّ منهما له دخل فی الاستصواب.

الثالث: أن یکون الرأی للموصی مع اشتراط إذن من الناظر.

الرابع: کذلک مع اشتراط اطّلاع من الناظر حین الإقدام فی العمل.

الخامس: کذلک أیضا مع اشتراط مجرّد حصول الاطّلاع للناظر و لو بعد العمل؛

ففی الأوّل یبطل العمل بدون إذن الناظر،

و کذلک فی الثانی و الثالث علی الأظهر الأقرب،

و أمّا فی الرابع ففیه وجهان،

و الصّحة فی الخامس أوجه.

هذه المسألة مع المسائل الآتیة من إفادات شیخ المشایخ آقا منیرالدین سلّمه اللّه.

الفائدة السابعة: حکم تزویج إمرأة فقدت زوجها

مسئلة: لو غاب زوج و فقد خبره ثمّ جاء نعیه فزوّجت إمرأته و دخل بها، ثم بان الخلاف و جاء الزوج الأوّل و تطلق الزوجة وقضت عدّتها، فهل للثانی أن یتزوّجها ثانیاً أم لا؟

الجواب: این مسئله از مسائل مشکله است من حیث الخلاف و الوفاق والاشتهار

ص :197

و عدمه؛(1) فیظهر من بعض الفقهاء کون التحریم من المسلّمات و عدم تعرض الأصحاب لها لیس إلاّ لوضوح الأمر و کون التحریم مسلّماً.

و توهّم بعض المتأخرین أنّ الحکم ثابت فی العدّة الرجعیّة و عدم تعرضهم لذات البعل کاشف عن حکمهم بعدم التحریم، فالمشهور هو العدم.(2)

و ذکر بعضهم أنّ الظاهر عدم ثبوت الشهرة فی الطرفین.

و تردّد السیّد السند فی المدارک فی المسألة.(3)

والمختار ثبوت الوفاق فی التحریم لجملة من القرائن:

منها: ذکرهم أخبار التحریم مع اعتبارها لکونها صحیحة أو کالصحیح أو من الصحّی أو صحی أو موثقة کخبر زرارة _ الذی هو عمدة المستند فی الباب _ فیمکن دعوی الوفاق علی التحریم.

و استدلال الطرفین بالأولویة فی المطلّقة الرجعیّة و الاقتصار علی القدر المتیقّن و هو المطلّقة الرجعیّة مدفوع بعدم کون أمثال هذه الأولویة من ظاهر الأحکام الشرعیّة حتی علی القول بالظنّ المطلق.

و لهذا ادعی الإجماع بعض مشایخنا علی عدم اعتبارها مطلقاً و جعلها بعض المحققین من القائلین بالظن المطلق من الظنون المقطوع عدم اعتبارها؛ و بأنّ الأصل لایعارض الدلیل.

و الذی یمکن التمسک به للتحریم ما ورد فی الأخبار المتکثّرة.

و بعبارة اُخری: قد اتفق النصّ و الفتوی علی أ نّها بحکم الزوجة فیعلم منه أنّ حکم الزوجة قبلها، کما هو واضح عند من له أدنی قریحة....

====

1_ انظر: نهایة المرام، ج 1، ص 167، و مسالک الافهام، ج 7، ص 338 _ 335.

2_ انظر فی هذا المجال ما أفاده المحقق الفاضل الاصبهانی فی کشف اللثام، ج 7، ص 183.

3_ مدارک الاحکام، ج 7، ص 315؛ و انظر أیضاً نهایة المرام، ج 2، ص 168.

ص :198

و أمّا النصوص فأقواها دلالة و سنداً موثّق زرارة المروی فی الکتب الثلاثة عن أبیجعفر علیه السلام فی «إمرأة فقدت زوجها أو نعی إلیها، فتزوّجت ثمّ قدّم زوجها بعد ذلک فطلّقها، قال: تعتدّ منهما جمیعاً ثلاثة أشهر عدّة واحدة، و لیس للآخر أن یتزوّجها أبداً»(1).(2)

ثمّ موثقة أدیم بن الحر، قال: قال أبو عبداللّه علیه السلام : «التی تتزوّج و لها زوج یفرّق بینهما ثمّ لا یتعاودان أبداً».(3)

و نحوه موّثق آخر.(4)

و لا یعارضها مرفوع أحمد المروی فی الکافی و التهذیب «أنّ الرجل إذا تزوّج المرأة و علم أنّ لها زوجاً فرّق بینهما و لم تحل له أبداً».(5)

و صحیحة عبدالرحمان بن الحجاج عن الصادق علیه السلام : «من تزوّج إمرأة و لها زوج و هو لایعلم فطلّقها الأوّل أو مات عنها، ثمّ علم الآخر، أیراجعها؟ قال: لا، حتّی تنقضی عدّتها».(6)

أمّا المرفوعة ففیه عدم اعتبار اطلاقها، ثمّ من أقسام المرسل، و لیس ممّن لا یروی إلاّ عن ثقة النسبة بینهما و بین ما ذکر بعد ثبوت المفهوم هو الإطلاق و التقیید و من المعلوم تقدّم المقیّد علی المطلق لا طلاق المرفوعة بالنسبة إلی الدخول و عدمه.

====

1_ الکافی، ج 6، ص 150، باب المرأة یبلغها نعی زوجها، ح 1؛ الفقیه، ج 3، ص 548، باب طلاق المفقود، ح 4888 و التهذیب، ج 7، ص 489، باب من الزیادات فی فقه النکاح، ح 171.

2_ انظر فی هذا المجال، الاستبصار، ج 3، ص 190، ح 5.

3_ التهذیب، ج 7، ص 305، باب من یحرم نکاحهنّ بالأسباب دون الأنساب، ح 29.

4_ نفس المصدر، ج 5، ص 329، باب ما یحرم من النکاح من الرضاع و ما لایحرم منه، ح 45.

5_ الکافی، ج 5، ص 429، باب المرأة التی تحرم الرجل فلا تحل له أبدا، ح 11 و التهذیب، ج 7، ص 305، باب من یحرم نکاحهنّ بالأسباب دون الأنساب، ح 28.

6_ التهذیب، ج 7، ص 477، باب الزیادات فی فقه النکاح، ح 123، و الاستبصار، ج 3، ص 188، باب الرجل یتزوج بامرأة ثم علم بعد ما دخل بها أن لها زوجا، ح 1.

ص :199

و قضیة موثق زرارة فی صورة الدخول.

و هکذا یقال فی صحیحة إبن الحجاج.

هذا مضافاً إلی خبر قرب الإسناد الناطق علی التحریم(1).(2)

و لایمکن المناقشة فی سنده بعد تصریح صاحب الکفایة بکون الخبر صحیحاً.(3)

و اعترض بعضهم علیه بأ نّه لا نصّ للحکم بالصحّة لعدم موافقته لواحد من الاصطلاحات من صحّ و صحّی و صحی مخففاً و صحر(4) و کالصحیح و صحیح ناشِ من

====

1_ قرب الاسناد، ص 247، ح 976.

2_ و إلیک نصّ کلام الفاضل الاصفهانی بتمامه فی المقام:

«... ولو تزوّج بذات بعل ففی إلحاقه بالمعتدة أی بالتزوج بها إشکال ینشأ من عدم التنصیص علیه من الأصحاب والأخبار، إلاّ فی أخبار غیر صحیحة کموثق أدیم بن الحر قال: قال أبوعبداللّه علیه السلام : التی تتزوج ولها زوج یفرق بینهما ثمّ لایتعاودان أبدا؛ مع أن الأصل الإباحة.

وعن عبد الرحمان بن الحجاج عن الصادق علیه السلام من تزوّج امرأة ولها زوج و هو لایعلم فطلقها الأول أو مات عنها ثم علم الآخر أیراجعها؟ قال: لا، حتی تنقضی عدّتها؛ و من أولویة التحریم لأنّ علاقة الزوجیّة أقوی من العدة.

و فی استلزامه لأولویة التحریم منع، و لا فرق بین ما إذا دخل أو لم یدخل، فإنّ الدخول هنا لیس من الزنا بذات البعل، فإن الفرض أ نّه تزوج بها، و الظاهر حینئذٍ أن الدخول لشبهة الحلیة.

ولو عمل بالأخبار الواردة بالتحریم هنا أمکن الحکم بالتحریم مطلقاً، مع الجهل و العلم، و مع الدخول و بدونه، لإطلاقها»؛ کشف اللثام، ج 7، ص 183.

3_ صرّح المحقّق السبزواری بها فی کتابیه الذخیرة و الکفایة و نکتفی فی المقام بذکر الموردین:

الف: ذخیرة المعاد، ص 154: «... و ما رواه الثقة الصدوق عبداللّه بن جعفر الحمیری فی کتاب قرب الإسناد فی الصحیح عن...»

ب: کفایة الأحکام، ج 2، ص 85: «... و روی عبداللّه بن جعفر فی قرب الإسناد عن مسعدة بن زیاد فی الصحیح...».

4_ و إلیک نصّ کلام المحقّق الرجالی ابی المعالی الکلباسی فی الرسائل الرجالیة فی المقام بتمامه:

«... و قد حکی المحقّق الشیخ محمّد فی بعض تعلیقات التهذیب عن والده صاحب المعالم: أ نّه ادّعی العلم باعتماد النجاشی علی شاهدین.

و المقصود ب "الصحی" هو الصحیح عندی، کما أنّ المقصود ب "الصحر" هو الصحیح عند المشهور، و الأمر من باب الرمز و الإشارة، و کما أ نّه جعل صورة النون إشارةً إلی الحسن.

و یمکن أن یکون "الصحی" إشارةً إلی صحیحی، و "الصحر" إشارة إلی صحیح المشهور.

و ربما جعل السیّد السند النجفی "الصحی" إشارةً إلی صحیحی، و "الصحر" إشارة إلی الصحیح عند المشهور، و لا دلیل علیه، بل هو بعید.

والصَحی: بفتح الصاد و تخفیف الیاء، لا کسر الصاد و تشدید الیاء کما فی الصِحّ علی ما اصطلح السیّد الداماد فیما کان بعضُ سنده بعضَ أصحاب الإجماع لو لم یکن ذلک البعض أو بعض ما تأخّر عنه من رجال الصحّة، و المقصود به المنسوب إلی الصحّة باعتبار نقل الإجماع.

و قد اشتبه الحال علی السیّد الداماد فی [الرواشح السماویة، ص 18 ] حیث حَکَم بأنّ ما یقال: "الصحر" و یراد به النسبة إلی المتکلّم علی معنی الصحیح عندی لا یستقیم علی قواعد العربیة؛ إذ لاتسقط تاء الصحّة إلاّ عند الیاء المشدّدة التی هی للنسبة إلیها.

و أمّا الیاء المخفّفة التی هی للنسبة إلی المتکلّم فلا یصحّ معها إسقاط تاء الکلمة، کسلامتی، و کتابتی، و صنعتی، و صحبتی؛ لأنّ "الصحی" فی کلام صاحب المعالم بفتح الصاد و هو من باب الرمز و الإشارة، و المقصود به الصحیح عندی کما سمعت، قبال "الصحر" المقصود به الرمز و الإشارة، و الغرض الصحّة المضافة إلی یاء المتکلّم، و لیس "الصحی" فی کلامه بکسر الصاد و تشدید الیاء کما زعمه السیّد الداماد حتّی یرد ما أورد به»؛ الرسائل الرجالیة، لأبی المعالی الکلباسی، ج 3، ص 515 _ 516.

ص :200

عدم المهارة فی فن الرجال لأنّ عبداللّه بن جعفر الحمیری ثقة جلیل القدر عظیم الشأن و هم من أعاظم مشایخ الإجازة، و هو یروی عن عبداللّه بن الحسن و هو و إن کان مهملاً فی الرجال إلاّ أنّ الظاهر أ نّه من مشایخ الإجازة کما صرّح به جدّی المحقق القمی و شیخوخة الإجازة من أمارات التوثیق.(1)

====

1_ و إلیک نصّ کلام المحقق القمی قدس سره فی المقام: «... ابن عبدوس من مشایخ الإجازة، و قال فی المسالک: إنّه شیخ إبن بابویه، و هو فی قوّة التوثیق، فلا یضر إهماله و جهالته...»؛ غنائم الأیام، ج 5، ص 398.

ص :201

و فرّط بعضهم فی دعوی عدم دلالتها علی التوثیق(1) تغمّزه کما أ نّه افرط صاحب المعراج(2) حیث جعلها أعلی من التوثیق(3)،(4) و هو رواه عن علی بن جعفر الثقة الثبت الذی

====

1_ لعلّ منهم الشیخ الحاج محمد ابراهیم الکلباسی و إلیک نصّ کلام ولده المحقق الشیخ أبی المعالی فی الرسائل الرجالیة، ج 4، ص 143:

«... و حکی العلاّمة البهبهانی عن صاحب المعراج أنّ مشایخ الإجازة فی أعلی درجات الوثاقة.

وجنح الوالد الماجد إلی القول بعدم الدلالة علی الوثاقة، بل الدلالة علی الحسن و المدح، و نسبه العلاّمة البهبهانی إلی المشهور؛ حیث جعل المتعارف عَدَّ کونِ الرجل من مشایخ الإجازة من أسباب الحسن، بل حکی عن ظاهر المشهور عدم دلالة شیخوخة الإجازة علی الوثاقة».

2_ «معراج الکمال إلی معرفة الرجال» للشیخ سلیمان الماحوزی البحرانی المتوفی سنة 1121 ق و له أیضاً «البلغة فی الرجال»؛ انظر: الذریعة، ج 3، ص 146، رقم 502.

3_ لا توجد عندنا الکتاب و لکن نقلنا نصّ کلامه عن هامش منتهی المقال، ج 1، ص 86: «... ذکر متأخرو أصحابنا قدس اللّه أرواحهم أنّ مشایخ الإجازات من أصحابنا لایحتاج إلی التنصیص علی عدالتهم و التصریح بوثاقتهم و جلالتهم، قالوا: و ذلک لما استفاض من جلالتهم و عدالتهم و ورعهم زیادة علی ما یعتبر فی العدالة» و لمزید البیان، انظر: الرسائل الرجالیة لأبی المعالی الکلباسی، ج 4، ص 141 _ 145.

4_ و لقد أجاد فیما أفاد المحدّث النوری قدس سره فی هذا المقام و إلیک نصّ کلامه بتمامه:

«... قال السیّد المحقّق الکاظمی فی عدّته: ما کان العلماء و حملة الاخبار لا سوما الأجلاء، و من یتحاشی فی الروایة عن غیر الثقات، فضلاً عن الاستجازة لیطلبوا الإجازة فی روایتها، إلاّ من شیخ الطائفة و فقیهها و محدثها و ثقتها، و من یسکنون إلیه و یعتمدون علیه. و بالجملة فلشیخ الإجازة مقام لیس للراوی، و من هنا قال المحقّق البحرانی، فیما حکی الأستاذ: و إنّ مشایخ الإجازة فی أعلی درجات الوثاقة و الجلالة.

و عن صاحب المعراج: لا ینبغی أن یرتاب فی عدالتهم.

و عن الشهید الثانی: إن مشایخ الإجازة لایحتاجون إلی التنصیص علی تزکیتهم، و لذلک صحّح العلامة و غیره کثیراً من الأخبار، مع وقوع من لم یوثّقه أهل الرجال من مشایخ الإجازة فی السند.. إلی أن قال: و بالجملة فالتعدیل بهذه الطریقة طریقة کثیر من المتأخرین، کما قال صاحب المعراج، انتهی.

و قال المحقق الشیخ محمّد فی شرح الاستبصار: عادة المصنّفین عدم توثیق الشیوخ، أو کونه شیخاً للإجازة یخرجه عن وجوب النظر فی حاله لتصحیح السند، فلایضرّ ضعفه أو جهالته بصحته إذا سلم غیره من رجاله.

و فی منتهی المقال: قال جماعة: إن مشایخ الإجازة لا تضرّ مجهولیتهم، لأنّ أحادیثهم مأخوذة من الأصول المعلومة، و ذکرهم لمجرد اتصال السند أو للتیمن.

و یظهر من بعضهم التفصیل بینهم، فمن کان منهم شیخ إجازة بالنسبة إلی کتاب أو کتب لم یثبت انتسابها إلی موءلّفها من غیر اخباره، فلابدّ من وثاقته عند المجاز له، فإنّ الإجازة کما قیل: إخبار إجمالی بأمور مضبوطة، مأمون علیها من التحریف و الغلط، فیکون ضامناً صحّة ما أجازه، فلا یعتمد علیه إلاّ بعد وثاقته، انتهی»؛ خاتمة المستدرک، ج 3، ص 513 _ 514.

ص :202

قلّ نظیره فی اُولاد الأئمة.

نعم، للسید العلامة الطباطبائی فی حاشیة المصابیح فی مسئلة ماء المطر کلام لا یقتضی ذکره فی الختام،(1) فالمسألة واضحة بحمداللّه.

الفائدة الثامنة: حکم نفوذ أو عدم نفوذ حکم غیر الأهل

... اعتقاد المسلمین نفوذ حکم غیر الأهل أو اعتقادهم عدم نفوذ الأهل إمّا أن یکون بتقصیر منهم أم لا.

و علی الأول: إمّا أن یکونوا غافلین أم لا.

و علی الثانی: إمّا أن یتمکنوا فی هذه الحال من الفحص و السوءال أم لا.

و علی جمیع التقادیر: إمّا أن القاضی عالم بالحال أم لا.

====

1_ اُنظر: مصابیح الأحکام، ج 1، ص 299.

ص :203

لا اشکال و لا خلاف فی أن القضا واجب کفایة إذا علم أن المسلمین اعتقدوا نفوذ حکمه و نفوذ غیره أیضا إذا کان أهلا اولا إلاّ أ نّهم لم یکونوا مقصرین فی الاعتقاد أو کانوا منها لکنهم غافلون أو أ نّهم فی هذه الحال غیر متمکنین و کذا لا اشکال.(1)

====

1_ و إلیک نصّ کلام المحقق النراقی فی المستند، ج 17، ص 11 _ 12، المسألة الرابعة:

« ... إنّ القابل للحکومة و الأهل للقضاء فی البلد أو فی مکان لم یتعسّر الوصول إلیه إمّا واحد باعتقاد ذلک القابل و سائر أهل البلد بعد بذل جهدهم، أو متعدّد.

فعلی الأول: یکون القضاء واجباً عینیّا علی ذلک القابل، و الوجه ظاهر.

و علی الثانی: فإمّا یکون القابل متعدّداً باعتقاد الجمیع، أو لا یکون کذلک.

فعلی الأول: یکون القضاء علی کلّ من المتعدّدین واجباً کفائیّاً، و وجهه أیضاً ظاهر.

و علی الثانی: فإمّا یکون الأهل- باعتقاد واحد ممّن له الأهلیّة _ متعدّداً، دون اعتقاد الرعیّة، بل هم لا یعتقدون الأهلیّة إلاّ لهذا الشخص.

أو یکون بالعکس، أی لا یعتقد ذلک الأهل أهلیّة غیر نفسه، و الرعیّة یعتقدون أهلیّة غیره أیضاً.

فعلی الأول: فإن علم ذلک الأهل أنّ عدم اعتقاد المعتقدین للغیر لیس مستنداً إلی تقصیرهم فی الفحص، بل هو إمّا منبعث عن الفحص، أو هم قاصرون عن الفحص _ أی غیر متمکّنین من المعرفة، لعدم شیاع و استفاضة مفیدین للعلم لکلّ أحد، و عدم دلیل آخر لهم _ فیکون القضاء علیه واجباً عینیّاً، للانحصار فیه حقیقة، لأ نّه لا یکفی فی الأهل وجوده الواقعی، بل اللاّزم وجوده بحسب علم المکلّف.

و إن علم أنّ عدم اعتقادهم فی الغیر ناشئ عن التقصیر فی الفحص مع تمکّنهم منه، لا یجب علیه عیناً، بل یکون واجباً کفائیّاً علیه.

و علی الثانی: فإن لم یعلم انبعاث اعتقادهم عن تقصیر أو قصور، لایجب علیه أیضاً عیناً، بل یکون کفائیاً، و إن علم ذلک یجب علیه عیناً.

و منه یظهر الحکم فی الصورتین الأخیرتین إذا اختلفت الرعیّة فی اعتقاد الغیر و عدمه، فتکون العینیّة و الکفائیّة لذلک الأهل بالنسبة إلی القضاء لکلّ بعض کما ذکر.

و إن کان هناک أهل للقضاء باعتقاد نفسه دون اعتقاد الرعیّة کلاًّ أو بعضاً، فیعتقدون عدم أهلیّته إمّا علماً أو عدالة، أو لایعتقدون أهلیّته:

فإن علم ذلک الأهل أنّ اعتقادهم العدم أو عدم اعتقادهم منبعث عن الفحص و السعی، لایجب علیه قضاوءهم أصلاً، لأنّ حکمه لیس نافذاً علیهم شرعاً، فلا یترتّب علیه أثر، بل ربّما یحرم علیه لو علم عملهم بحکمه لعدم المبالاة فی الدین، لکونه إعانة علیهم فی تأثیمهم، بل هو لیس أهلاً شرعاً، إذ عرفت أ نّه من کان کذلک باعتقاد المکلّف.

بل و کذلک الحکم إذا لم یعلم ذلک، أو علم انبعاثه عن التقصیر أو القصور، لأ نّهم ما داموا کذلک لا یجب علیهم قبول حکمه، بل لایجوز لهم، فتأمّل».

ص :204

و إمّا کانوا مقصرین فی اعتقاد غیر الأهل مع عدم القیدین فالظاهر أ نّه یصیر واجباً عینیاً، والوجه واضح.

و لا اشکال فی کونه عینیاً و أ نّهم لم یعتقدوا نفوذ غیره مع عدم کونهم أهلاً، أو کانوا أهلاً و لکنهم لم یکونوا مقصرین و لایتمکنون من إزالة الجهل.

أو کانوا مقصرین لکنّهم لیسوا متمکنین فی هذه الحال أو کانوا غافلین بالمرّة.

هذا إذا کان عالماً بالحال، أمّا إذا کان شاکاً فهل الوجوب کفائی أو عینیی، مقتضی الأصل عدم وجوب العینی فیکون کفائیاً، و لا قائل له فی المقام.(1)

و أمّا إذا اعتقد عدم نفوذ حکمه لجهلهم بالحال فالظاهر عدم وجوب القضاء علیه، بل یحرم علیه إذا کان موجباً للتوهین و هتک حرمته.

ثمّ إنّ وجوب القضاء هو فیما إذا کان بعد الترافع و أمّا قبله فلایجب للأصل و عدم الدلیل ... .

و لایجب علیه الفحص أیضاً عن وقوع النزاع للأصل؛ بل لو علم وجود النزاع و لم یترافعوا عنده فلم یجب علیه أیضاً لعدم الدلیل مع الأصل.

نعم لو علم بالظلم والعدوان من أحد المتخاصمین علی الآخر یجب علیه القضاء قطعاً لوجوب النهی عن المنکر.(2)

====

1_ فی المخطوطة وردت: «فظهر من ذلک جمیع صور المسئلة و علیک بالتدبر» و علیه شطب.

2_ و إلیک نصّ کلام المحقق النراقی فی المستند، ج 17، ص 12 _ 13، المسألة الخامسة:

«وجوب القضاء علی من له الأهلیّة _ عیناً أو کفایةً علی التفصیل المتقدّم _ إنّما هو بعد الترافع إلیه، فلا یجب بدونه، للأصل، و عدم الدلیل. فلیس علیه الفحص عن وجود التخالف و التنازع بین الناس، و لا علیه المحاکمة لو علمه و لم یترافع إلیه.

نعم، لو علم وجود النزاع و التشاجر، و علم ظلم أحدهما علی الآخر عدوانا أو جهلا بالمسألة، یجب علیه رفع النزاع بأیّ نحو کان من باب النهی عن المنکر، و کذا لو علم ترتب منکر آخر علی تنازعهم».

ص :205

بقی فرع و هو أ نّه لو اختلف المسلمون فی الاعتقاد، فهل یصیر عینیاً أو کفائیاً؟ الظاهر التفصیل فی کل واحد یعمل بمقتضی ما اعتقده.

و تفصیل الکلام لایناسب وضع الکتاب، فافهم.

الفائدة التاسعة: فی علائم الوضع و الحقیقة

قد اشتهر فی علائم الوضع و الحقیقة التبادر و صحّة السلب و الاطّراد، و قد یزعم الغافل اتّحاد موضع الثلاثة و تطابقها فی الاقتضاء و الأثر و لیس کذلک لأنّ موضع الأوّل: ما إذا کان الشک فی أصل الموضوع له کما هو الغالب.

و موضع الثانی: ما إذا کان الشک فی حدوده و مقداره کما مثّلوا لذلک بالجلاب المسلوب الرایحة.

و موضع الثالث: ما لو کان المستعمل فیه متعدّداً کالجنّة و الجنّ و الجنون و الجنین _ مثلاً _ فالمعنی الذی یطّرد فی الجمیع هو المعنی الحقیقی و هو المستتر و هکذا المستعمل فی معانی متعدّدة التی یجمعها و یطّرد فی جمیعها المعنی الذی هو القطع، فتدبّر.

الفائدة العاشر: منشأ الاشتباه فی حال الراوی فی علم الرجال

ملخّص ما فی علم الرجال أنّ منشأ الاشتباه فی حال الراوی إمّا فقدان النصّ؛ و إمّا إجمال النصّ؛ و إمّا تعارض النصیّن والشبهة إمّا حکمیّة و إمّا موضوعیّة ومصداقیّة؛ فهذا آخر ما أردت ایراده والحمدللّه علی کلّ حال.

ص :206

فهرست منابع

1_ الاستبصار، الشیخ الطوسی، تحقیق: السیّد حسین الموسوی الخرسان، الطبعة الرابعة، نشر: دار الکتب الإسلامیة، طهران، 1363 ش.

2_ أعیان الشیعة، السیّد محسن أمین العاملی، تحقیق: السید حسن أمین، الطبعة الخامسة، دارالتعارف، بیروت، 1420 ق.

3_ الانوار النعمانیة، سید نعمت اللّه جزائری، چاپ اول، نشر: دارالقاری، بیروت، 1429 ق.

4_ الفوائد الرجالیة، أبی المعالی الکلباسی، تحقیق: محمّد حسین درایتی، نشر: دار الحدیث، قم، 1422 ق.

5_ تحریر الأحکام الشرعیة، العلاّمة الحلّی، تحقیق: إبراهیم البهادری، نشر: موءسسة الإمام الصادق علیه السلام ، قم، 1420 ق.

6_ التنقیح الرائع، الفاضل المقداد، تحقیق: عبداللطیف الحسینی، نشر: مکتبة السیّد المرعشی، قم، 1404 ق.

7_ تهذیب الأحکام، الشیخ الطوسی، إعداد: السیّد حسن الموسوی الخرسان، الطبعة الرابعة، نشر: دار الکتب الإسلامیة، طهران، 1365 ش.

8_ جامع المقاصد، المحقّق الثانی، نشر: موءسسة آل البیت علیهم السلام ، قم، 1408 ق.

9_ جواهر الکلام، الشیخ محمّد حسن النجفی، نشر: موءسسة النشر الإسلامی، قم، 1417 ق.

10_ الحدائق الناضرة، المحدّث البحرانی، نشر: موءسسة النشر الإسلامی، قم، 1363 ش.

11_ خاتمة المستدرک، المحدّث النوری، نشر: موءسسة آل البیت علیهم السلام ، قم، 1408 ق.

ص :207

12_ الخلاف، الشیخ الطوسی، نشر: موءسسة النشر الإسلامی، قم، 1407 ق.

13_ الدرر النجفیة، المحدث البحرانی، نشر: دارالمصطفی لإحیاء التراث، بیروت، 1423 ق.

14_ الدروس الشرعیة فی فقه الإمامیّة، الشهید الأوّل، نشر: موءسسة النشر الإسلامی، قم، 1412 ق.

15_ ذخیرة المعاد، المحقّق السبزواری، أفست موءسسة آل البیت علیهم السلام ، قم.

16_ الذریعة، الشیخ آقا بزرک الطهرانی، الطبعة الثالثة، نشر: دار الأضواء، بیروت، 1403 ق.

17_ رسائل الشریف المرتضی، السیّد المرتضی، تحقیق: السیّد أحمد الحسینی الأشکوری، والسیّد مهدی الرجائی، نشر: دارالقرآن الکریم، قم، 1405 ق.

18_ الرواشح السماویة، المیر الداماد، تحقیق: نعمة اللّه الجلیلی و غلامحسین قیصریه ها، نشر: دار الحدیث، قم، 1422 ق.

19_ ریاض المسائل، السیّد علی الطباطبائی، نشر: موءسسة آل البیت علیهم السلام ، قم، 1418 ق.

20_ طبقات أعلام الشیعة، الشیخ آقا بزرک الطهرانی، تحقیق: علی نقی المنزوی، نشر: جامعة طهران، طهران، 1372 ش.

21_ عوالی اللئالی، لإبن أبی جمهور الأحصائی، تحقیق: مجتبی العراقی، نشر: سیدالشهداء علیه السلام ، قم، 1405 ق.

22_ غنائم الأیّام، المحقّق القمّی، نشر: مکتب الإعلام الإسلامی، قم، 1417 ق.

23_ غنیة النزوع إلی علمی الأصول و الفروع، إبن زهرة الحلبی، تحقیق: الشیخ إبراهیم البهادری، نشر: موءسسة الإمام الصادق علیه السلام ، قم، 1417 ق.

24_ الفقیه (کتاب من لا یحضره الفقیه) الشیخ الصدوق، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، الطبعة الرابعة، نشر: موءسسة النشر الإسلامی، قم، 1426 ق.

25_ الفوائد الحائریة، الوحید البهبهانی، نشر: مجمع الفکر الإسلامی، قم، 1415 ق.

ص :208

26_ فهرست هزار و پانصد نسخ خطی، إعداد: رضا الأستادی، نشر: موءسسة إسماعیلیان، قم، 1373 ش.

27_ فیض نجف، رحیم القاسمی، نشر: مجمع الذخائر، قم، 1393 ش.

28_ قرب الإسناد، عبداللّه بن جعفر الحمیری، نشر: موءسسة آل البیت علیهم السلام ، قم، 1413 ق.

29_ الکافی، ثقة الإسلام الکلینی، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، الطبعة الثامنة، نشر: دار الکتب الإسلامیة، طهران، 1375 ش.

30_ کشف الرموز فی شرح مختصر النافع، الفاضل الآبی، نشر: موءسسة النشر الإسلامی، قم، 1408 ق.

31_ کشف اللثام، الفاضل الهندی، نشر: موءسسة النشر الإسلامی، قم، 1416 ق.

32_ کفایة الأحکام، المحقّق السبزواری، تحقیق: الشیخ مرتضی الواعظی، نشر: موءسسة النشر الإسلامی، قم، 1423 ق.

33_ گزیده دانشوران و رجال اصفهان، سید محمدعلی مبارکه ای، تحقیق: رحیم قاسمی، نشر: مؤسسه شیعه، قم، 1393 ش.

34_ المختصرالنافع فی فقه الإمامیّة، المحقّق الحلّی، الطبعة الثالثة، نشر: موءسسة البعثة، طهران، 1410 ق.

35_ مختلف الشیعة، العلاّمة الحلّی، الطبعة الثانیة، نشر: مکتب الإعلام الإسلامی، قم، 1423 ق.

36_ مدارک الأحکام، السیّد محمّد العاملی، نشر: موءسسة آل البیت علیهم السلام ، قم، 1410 ق.

37_ مسالک الأفهام، الشهید الثانی، الطبعة الثانیة، نشر: موءسسة المعارف الإسلامیة، قم، 1421 ق.

38_ مستند الشیعة، الفاضل النراقی، نشر: موءسسة آل البیت علیهم السلام ، مشهد، 1415 ق.

39_ مصابیح الأحکام، العلاّمة بحرالعلوم النجفی، تحقیق: السیّد مهدی الطباطبائی و فخرالدین الصانعی، نشر: فقه الثقلین، قم، 1427 ق.

ص :209

40_ معجم مصطلحات الرجال و الدرایة، محمدرضا جدیدی نژاد، نشر: دارالحدیث، قم، 1424 ق.

41_ منتهی المقال فی أحوال الرجال، أبی علی الحائری، نشر: موءسسة آل البیت علیهم السلام ، قم، 1416 ق.

42_ موسوعة إبن إدریس الحلی، محمد بن ادریس الحلی، تحقیق: السید محمد مهدی الخرسان، نشر: دلیل ما، النجف الأشرف، 1429 ق.

43_ نهایة المرام، السیّد محمّد العاملی، نشر: موءسسة آل البیت علیهم السلام ، قم، 1410 ق.

ص :210

ش__رح لس_ان المی_زان

اشاره

مؤلف: بهاءالدّین محمّد حسینی مختاری نائینی

محقق: سید محمدحسن (پیمان) طباطبایی

بسم اللّه الرحمن الرحیم

مقدمه محقق

اشاره

بی شک احیاء و بررسی آثار علمی پیشینیان از اهم فرائض اهل علم در این دوران بشمار می رود که شناخت هرچه عمیق تر تاریخ علوم و تبیین نقش عالمان مسلمان در پیشرفت دانش بشر(1)، احیاء هویت علمی و فرهنگی جامعه اسلامی، دستیابی به نکات

====

1_ متأسفانه غفلت تاریخی ما از تاریخ و بخصوص تاریخ علوم، خسارت ها و آثار زیانباری به دنبال داشته که شاید جبران آنها سالیان درازی بطول انجامد تا آنجا که امروزه حتی برای اطلاع از پیشینه علوم اسلامی نیز تا حدّ زیادی محتاج تحقیقات بیگانگان هستیم و مجبوریم چهره درخشان علم و تمدن اسلامی را در آینه های بعضا مکدّر و مقعّر آثار مستشرقین به نظاره بنشینیم.

در عصر ما متفکر شهید استاد مطهری رحمه الله از اولین کسانی بود که به خوبی به اهمیت این مطلب وقوف یافته و در جای جای آثار خویش بر ضرورت پرداختن به آن تأکید فرمود. ایشان دو وظیفه اول از وظایف اصلی حوزه های علمیه را چنین برشمردند:

«الف _ احیای علومی که هم اکنون جزء علوم اسلامی محسوب می شوند از تفسیر و حدیث... و منطق اسلامی، با توجه به سیر تحولی و تاریخی آنها و مشخص ساختن نقش شخصیت هائی که در پیشبرد این علوم مؤثر بوده اند، یعنی علاوه بر اینکه خود این علوم مشمول احیاء و اصلاح و پیرایش قرار می گیرند، تاریخ تحوّل این علوم نیز دقیقا مشخص می شود.

ب _ حفظ و نگهداری مواریث فرهنگی اسلامی، اعم از علمی و حتی از طریق فهرست کردن و گردآوری در حد امکان». [مجموعه آثار، ج 24، ص 282]

خوشبختانه در سالیان اخیر حرکات پربرکاتی صورت گرفته، ولی جای شک نیست که هنوز تا نقطه مطلوب راهی بس طولانی در پیش است.

ص :211

و ظرائف ناب و ارزشمندی که گذشتگان از سر موشکافی های فوق طاقت امروزیان (!) دریافته بودند، زدودن غبار زمان از چهره درخشان علمای سلف، تجلیل و قدردانی از آنها و... نمونه هایی از برکات مترتب بر آن می باشد.

سیر تطور و تکامل دانش منطق از نگارش ارغنون تا هم آغوشی منطق با ریاضیات را نیز داستانی دلکش است که شوق شنیدن آن ما را به بازخوانی آثار به جای مانده از حکمای سلف فرامی خواند و صد البته که در این میان میراث گرانبهای عالمان مسلمان برای ما جذابیتی ویژه خواهد داشت.

«محیی الاذهان فی شرح لسان المیزان» هم یکی از این هزاران است که هم اکنون متن مصحّح بخش اول آن پیشکش ارباب حکمت و معرفت می گردد.

شوق وافر برای ورود به عرصه احیاء تراث، و تشجیع و تشویق های دوستان تراثی سبب شد که این حقیر علی رغم قلّت بضاعت و عدم اهلیت کافی، متوکلانه و مفوضانه پای در این میدان مردافکن نهاده و چشم امید به خطاپوشی و دستگیری اساتید و فضلای کرام بدوزم. امید که در سایه لطف و عنایت حضرت حق و راهنمائی های خوانندگان عزیز توفیق ادامه مسیر، چنانکه مرضیّ حضرت اوست نصیب گردد.

ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش

«انّه ولیّ التوفیق»

اصفهان _ بهمن 1392

سید محمّدحسن (پیمان) طباطبائی

ص :212

معرفی مؤلف

در باب معرفی شخصیت و آثار مؤلف، گذشته از مطالبی که به مناسبت، در کتب تراجم و فهرست مطرح گردیده، تاکنون آثار اندکی به نگارش درآمده(1)، بطوریکه شخصیت این دانشمند بزرگ در عصر ما ناشناخته مانده و از این رو بجاست که در ابتداء مروری کوتاه بر احوال ایشان داشته باشیم:

نام و نسب

امیر سید بهاءالدّین محمّد بن محمّدباقر حسینی اعرجی عبیدلی مختاری سبزواری نائینی اصفهانی از اعاظم علمای سده دوازدهم هجری می باشد. نسب شریفش با 30 واسطه به حضرت امام زین العابدین علیه السلام منتهی می گردد.(2)

====

1_ از جمله:

الف _ زندگینامه خودنوشت ایشان (در نهایت اختصار) که در ادامه خواهد آمد.

ب _ توضیحاتی که استاد سید احمد روضاتی در مقدمه کتاب «زواهر الجواهر» آورده اند.

ج _ «کتابشناسی مختاری نائینی» که به همت جناب حجت الاسلام محمدجواد نورمحمدی در دفتر هفتم مجموعه میراث حوزه اصفهان به چاپ رسیده.

د_ مقاله «بهاءالدین محمد مختاری؛ نخستین مترجم لهوف» از دکتر جلیل تجلیل و حسین بخشی که در شماره 183 فصلنامه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران منتشر شده.

2_ نسب نامه ایشان بنابر آنچه در مقدمه زواهر الجواهر به نقل از مکارم الآثار آمده بدین شرح می باشد:

السید بهاءالدین محمد، بن السید محمدباقر، بن السید محمد، بن السید عبدالرضا، بن السید أبی الفتح محمد، بن السید مهدی، بن السید تاج الدین علی، بن السید میر شمس الدین علی، بن السید ناصرالدین أحمد، بن السید شرف الدین محمد، بن السید شمس الدین أبی القاسم علی، بن السید عمیدالدین عبدالمطلب، بن السید جلال الدین أبی نصر إبراهیم، بن السید عمیدالدین عبدالمطلب، بن السید شمس الدین علی، بن السید تاج الدین أبی الحسن علی، بن السید شمس الدین أبی القاسم علی، بن السید عمیدالدین أبی جعفر، بن السید عزّالدین أبی عدنان، بن السید أبی الفضائل عبداللّه، بن السید أبی علی عمر المختار، بن السید أبی العلاء مسلم الأحول، بن السید أبی علی محمد أمیر الحاج، بن السید محمد الأشتر، بن السید عبیداللّه الثالث، بن السید أبی الحسین علی، بن السید أبی علی عبیداللّه الثانی، بن السید أبی الحسن علی الزوج الصالح، بن السید أبی علی عبیداللّه الأعرج، بن السید أبی عبداللّه حسین الأصغر، بن الإمام زین العابدین علی علیه السلام .

البته اختلافاتی بین این نسب نامه با آنچه که در «فهرس التراث» و «حیاة المدرس» آمده وجود دارد که بررسی بیشتر در این باره را به اهلش واگذار می نمائیم.

ص :213

آباء و اجداد ایشان _ که به خاطر انتساب به جناب «ابوعلی عمر مختار» به «مختاری» و «بنی مختار» شهرت یافته اند _ عمدتا از بزرگان سادات و علمای روزگار خود بوده اند. برخی از ایشان از اصحاب ائمه علیهم السلام و برخی دارای عناوین و مسئولیت های مهم اجتماعی چون نقابت و امارة الحاج و... بوده اند. نفوذ و برجستگی اجتماعی آنان در برخی از دوران ها سبب می شد که جملاتی چون «السماء للملک الجبّار و الأرض لبنی المختار» و «السماء للّه و الأرض لبنی عبیداللّه» بر سر زبانها بیفتد.(1)

====

1_ «و بنو مختار کانوا نقباء العراق و کان لهم جاه عظیم و ملک واسع، حتّی کان یقال: السماء للّه و الأرض لبنی المختار» [اعیان الشیعه، ج 2، ص 205]

و قیل:

فانتم یا بنی مختار فینا بناة المجد و الشرف الهجان

[اعیان الشیعه، ج 7، ص 367]

و فی مجالس المؤمنین: «بنو المختار مختارون من خیار ذریة الرسول صلی الله علیه و آله ...». [اعیان الشیعه، ج 3، ص 613 ]

صاحب اعیان الشیعه در شرح حال سید شمس الدین علی نقل می کند:

«جاء فی زمان السلاطین الکورکانیة من بلاد العرب بخیله و حشمه و خدمه إلی خراسان و أقام بسبزوار و ملک قری و ضیاعا و غیرها و رغّب اتباعه فی الزراعة و العمارة و حصلت له مبالغ کثیرة من حاصل أملاکه.

و فی «حبیب السیر» أ نّه لم یجیء فی زمان من الأزمنة من الحجاز و عراق العرب سیّد مثل شمس الدین علی فی علوّ اللسان و الثروة و کثرة الخدم و الحشم و الکلام المشهور: (السماء للّه و الأرض لبنی المختار) شاهد عدل علی ذلک و صار مقرّبا عند السلاطین و أُعطی له منصب نقیب ممالک ایران و ولایات خراسان و فی زمان ظهور الدولة الصفویة تقدم أولاده عندهم و نالوا درجة رفیعه...». [اعیان الشیعه، ج 8، ص 246].

ص :214

از باب نمونه به برخی از آنان اشاره می نمائیم:

_ جناب ابوعلی عبیداللّه اعرج: سر سلسله سادات اعرجی که از کبار اصحاب امام صادق علیه السلام بوده است.

_ جناب ابوعلی الزوج الصالح: از اصحاب امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام .

_ جناب ابوعلی عبیداللّه الثانی: از اعاظم محدّثین کوفه.

_ جناب محمد اشتر: از چهره های مشهور عصر خود، امیر الحاج و نقیب کوفه و مورد مدح شاعر معروف ابوطیب متنبّی.(1)

====

1_ متنبّی در جوانی قصیده دالیه خود را در مدح ایشان سروده که با این بیت آغاز می شود:

أهلا بدار سباک أغیدها أبعد ما بان عنک خرّدها

و از ابیات آنست:

یا لیت بی ضربة أتیح لها کما أتیحت له محمّدها

أثّر فیها و فی الحدید و ما أثّر فی وجهه مهنّدها

[شرح دیوان المتنبّی، ج 2، ص 140؛ جواهر الآداب و ذخایر الشعراء و الکتّاب، ج 2، ص 955؛ خزانة الأدب و لب لباب لسان العرب، ج 6، ص 155؛ اعیان الشیعه، ج 2، ص 516 و ج 9، ص 398].

ص :215

_ جناب ابوعلی مختار: سرسلسله سادات مختاری، امیرالحاج و نقیب نجف اشرف (کوفه) و از بزرگان و اشراف عصر خود.

_ جناب شمس الدین ابوالقاسم علی: مدتی نقیب نجف اشرف بوده و سپس به خراسان رفته و در سبزوار سکنی می گزیند، در اندک مدتی مورد توجه قرار گرفته و نقیب النقباء ممالیک عراق و خراسان می گردد. وی آخرین نقیب خلفای عباسی بوده است.

شایان ذکر است نسّابه معروف سراج الدین محمدقاسم مختار نیز از همین خاندان بوده، همچنین عموی بهاءالدین _ سید روح الامین _ و عموزادگانش نیز از علما و افاضل مشهور عصر خویش بوده اند. بی تردید نشو و نمای بهاءالدین در چنین خاندانی به علاوه نبوغ و پشتکار ذاتی، از اسباب پیشرفت و موفقیت وی بوده است.

ظاهرا برخی از اعقاب این اسره جلیله تا عصر ما از سادات ساکن در محله ترواسکان (تل واژگان) اصفهان می باشند.(1)

سیر علمی و اساتید
اشاره

وی در حدود سال 1080 ق در اصفهان دیده به جهان گشود. در حدود 2 سالگی _ نیمه محرم الحرام 1082 ق _ پدر خویش را از دست داده و در کودکی _ احتمالا _ تحت نظارت و سرپرستی عموی خود سید روح الأمین شروع به تحصیل مقدمات علوم می نماید.

در نوجوانی _ ظاهرا حدود 14 سالگی _ به حلقه درس علامه مجلسی رحمه الله مشرّف شده و احیانا در همان دوران به محضر درس بزرگانی چون فاضل هندی رحمه الله بار یافته است. از اساتید وی جز 4 نفر دقیقا برای ما شناخته شده نیستند:

====

1_ زواهر الجواهر، ص 26.

ص :216

1_ امیر سید روح الأمین مختاری نائینی رحمه الله

:

از افاضل علمای قرن 11 و 12 و صاحب تألیفاتی چون تأویل الآیات و تحفه سلیمانی.(1)

ایشان از علمای مشهور زمان خود و از ائمه جماعت مسجد جامع عباسی اصفهان بوده است. صاحب ریاض رحمه الله راجع به او چنین می گوید: «الأمیر روح الأمین النائینی صالح معاصر واعظ کان من أئمه الجماعة بمسجد الجامع العباسی بإصبهان».(2)

در تراجم الرجال آمده: «.. و نقول: عالم فاضل ذو اطلاع واسع بالفلسفة و الکلام، من أعلام القرن الحادی عشر و النصف الأول من القرن الثانی عشر له تحفة سلیمانی».(3)

بهاءالدین ایشان را از مشایخ قرائت خود دانسته و از وی اینچنین یاد می کند:

«.. عمّی السید السند و الفاضل الکامل الأمجد روح الأمین الحسینی النائینی قدس اللّه نفسه الزکیة و طیّب تربته الزکیّة...».(4)

با توجه به قرابت خانوادگی او با بهاءالدین، می توان مدعی شد که ایشان نقش مهمی در رشد و شکل گیری شخصیت علمی سید بهاءالدین داشته است.

سید مرتضی بن روح الأمین مختاری نائینی صاحب حاشیه بر «روایع الکلم» _ از آثار حکمی ملا عبدالرزاق لاهیجی رحمه الله _ از فرزندان ایشان بوده و سید ناصرالدین احمد آتی الذکر نیز نوه ایشان می باشد.

2_ علامه بزرگوار و محدّث خبیر ملا محمدباقر مجلسی اعلی اللّه مقامه الشریف

:

سید بهاءالدین مدتی نسبتا طولانی _ حدود 10 سال _ به خوشه چینی از خرمن علم

====

1_ الذریعه، ج 13، ص 132 و ج 3، ص 303.

2_ ریاض العلما، ج 2، ص 317؛ اعیان الشیعه، ج 7، ص 37.

3_ تراجم الرجال، ج 1، ص 217، ش 383؛ مستدرکات اعیان الشیعه، ج 6، ص 173.

4_ زندگینامه خودنوشت.

ص :217

و معرفت علامه مجلسی در حوزه تفسیر، حدیث و فقه پرداخت و در ماه رجب سال 1104 ق موفق به دریافت اجازه روایت از ایشان گردید.

در این اجازه نامه علامه بعد از ستودن شخصیت علمی _ معنوی بهاءالدین، اجازه روایت کلیه آثار خود و پدر بزرگوارشان و همچنین جمیع کتب اصحاب در تمامی فنونی که مدخلیتی در تحصیل علوم دینی دارند را به وی اعطا نموده است.

این اجازه نامه به درخواست بهاءالدین _ طی نامه ای ادیبانه و با خطّی خوش _ به پیوست نسخه ای از کتاب «مرآة العقول» که توسط خود بهاءالدین استنساخ شده بود، به خط و مهر شریف علامه مجلسی ثبت شده است.(1)

3_ فقیه و حکیم عظیم الشأن و نابغه دوران جناب فاضل اصفهانی _ مشهور به فاضل هندی _ أعلی اللّه مقامه الشریف

گرچه بهاءالدین در زندگی نامه خود به شاگردی نزد فاضل اشاره ای نکرده، اما با توجه به جایگاه علمی و اجتماعی فاضل هندی بسیار بعید می نماید که از محضر ایشان استفاده ننموده باشد.(2) چنانکه بهاءالدین در آثار خویش از ایشان با عنوان «شیخنا» یاد نموده است.(3)

آنچه مسلّم است اینکه بهاءالدین در روز عید غدیر سال 1109 ق در محضر فاضل

====

1_ مرحوم علامه آغا بزرگ طهرانی می گوید این اجازه نامه را در کتابخانه مرحوم آیة اللّه سید محمدکاظم یزدی دیده است. [الذریعه، ج 1، ص 149].

علامه در این اجازه نامه توفیق عروج به بالاترین مدارج کمال در علم و عمل را از درگاه باری تعالی برای بهاءالدین درخواست نموده.

2_ استاد روضاتی، فاضل را استاد بهاءالدین در فقه و اصول، و از مشایخ وی در قرائت دانسته و به تصریح مختاری به این مطلب در رساله «القول الفصل» اشاره نموده است. [زواهر الجواهر، ص 21].

3_ بعنوان نمونه در رساله ید آمده: «قال شیخنا المحقّق العلاّمه أدام اللّه أیّامه...». [میراث، ج 9، ص 253].

ص :218

هندی بخش هایی از کتب اربعه روایی شیعه را قرائت نموده و فردای آن روز یعنی 19 ذی الحجه 1109 ق مفتخر به دریافت اجازه روایت از ایشان گردیده است.(1)

4_ شیخ حرّ عاملی اعلی اللّه مقامه الشریف

:

تراجم نگاران، شیخ حرّ عاملی را از مشایخ روایت بهاءالدین شمرده و در مواضع گوناگون بدین امر تصریح نموده اند(2)،(3) ولی تتلمذ علمی بهاءالدین نزد ایشان به جدّ محلّ تردید است، بلکه قرائن به خلاف آن شهادت می دهند.(4)

====

1_ این اجازه نیز در همان نسخه مذکور از مرآة العقول به خط و خاتم شریف فاضل اصفهانی ثبت گردیده. متن این دو اجازه نامه در ضمن شرح حال خودنوشت بهاءالدین در صفحات بعدی خواهد آمد.

2_ ظاهرا صاحب الذریعه این اجازه نامه را هم به خط مجیز رؤیت نموده. [الذریعه، ج 2، ص 344].

3_ بهاءالدین در برخی مواضع _ من جمله: رساله ید، ص 281 از دفتر 9 میراث _ از شیخ حرّ عاملی به «شیخ شیوخنا» تعبیر فرموده که اگر ظاهرش را منافی با نسبت مذکور بدانیم، وجه الجمع آنست که تاریخ اعطاء این اجازه را حداقل متأخر از سال 1117 ه_ _ تاریخ اتمام نگارش رساله ید _ بدانیم؛ فتأمّل.

بعلاوه بسیار بعید است که این اجازه تا زمان نگارش زندگی نامه خودنوشت وی صادر شده باشد، چون علی رغم منزلت والای شیخ حرّ خصوصا در علم حدیث، مؤلف هیچ اشاره ای به اجازه روایت خود از ایشان ننموده است _ درحالیکه اجازه علامه مجلسی و فاضل هندی را بطور کامل نقل نموده _ و از طرفی در این زندگینامه به اسامی عمده تألیفات خود اشاره نموده که نگارش برخی از آنها در سالهای آخر حیات مؤلف صورت گرفته، و قول به فصلِ بعید بین دوره تتلمذ وی نزد شیخ حرّ و دوره صدور اجازه در غایت بعد می نماید!

4_ بخاطر داشته باشیم که از طرفی حوزه درسی جناب شیخ حرّ در مشهد مقدس برقرار بوده و از طرف دیگر قرائن حاکی از آنست که سیر علمی بهاءالدین بطور کامل در اصفهان صورت گرفته و این گرچه با اعطاء اجازه روایت منافاتی ندارد، ولی احتمال قرائت و شاگردی بهاءالدین نزد جناب شیخ حرّ را تضعیف می نماید. به هر حال اظهار نظر قطعی در این باب متوقف بر تحقیقات بیشتر در احوال و آثار مختاری می باشد که از حدود این مختصر خارج است و به محل خود موکول.

ص :219

شاگردان، فرزندان و معاصران

شناخت معاصران و کسانی که به نوعی با مؤلف مراوده علمی داشته اند و اطلاع از کیفیت این مراودات می تواند تا حدّ زیادی به شناخت وی کمک نماید. ولی متأسفانه تاکنون اطلاعات ما در این مورد بسیار اندک است، «عسی اللّه أن یحدث بعد ذلک أمراً». ذیلا به برخی از این افراد اشاره می گردد:

1_ عالم بزرگوار جناب «سید علی خان مدنی» که بهاءالدین در سال 1116 ق ایشان را در اصفهان ملاقات کرده و ماجرای تشیّع سیوطی را از ایشان شنیده. وی این مطلب را در حاشیه خود بر «الاشباه و النظایر»، ذکر نموده است.(1)

2_ میر محمدباقر بن حسن بن سلطان العلماء که مختاری کتاب «حدائق المعارف» را برای وی و به اسم او نوشته است.(2)

3_ سید ناصرالدین احمد مختاری نائینی، نوه عموی بهاءالدین _ سید روح الأمین _ که از علمای مشهور عصر خود و صاحب اجازه از فاضل هندی(3) و احتمالا از شاگردان بهاءالدین بوده است.(4)

====

1_ انظر: الروضات، ج 5، ص 66.

2_ الذریعه، ج 6، ص 89.

3_ در این اجازه نامه که حاکی از نهایت عنایت و علاقه استاد به شاگرد و روابط صمیمانه میان آندوست می خوانیم:

«... قرأت علیه شطرا وافیا من الأخبار و سمعها منّی قرائة تحقیق و سماع تدقیق، فوجدته أهلا لذلک بل فوق ذلک، فإنّه و إن لم یکن ولدی فی عالم الأشباح، لکنّه أرشد أولادی بل أکثرهم قدرا و منزلة فی عالم الأرواح، فأجزت له أن یروی.... أجزت له فی إفتاء ما ترجّح فی نظره، لأ نّی وجدته شفاها أهلا لذلک، کاملا فی العلوم التی توقّف الإفتاء علیها، عادلا فی دینه و مروّته بتعدیل العدول لدیّ ثمّ أیقنت بذلک بعد معاشرتی الباطنیة معه فی الخلوات و اطلاعی علی بعض ما وفّقه اللّه له من المصنّفات...». [انظر: کشف اللثام، ج1، ص 21].

4_ اعیان الشیعه، ج 3، ص 111.

ص :220

4_ سید زین العابدین مختاری نائینی، برادر سید ناصرالدین سابق الذکر که نسب نامه بهاءالدین به خط وی در پشت نسخه ای از لوامع النجوم ثبت شده.(1)

5 _ محمد بن محمد مختاری نائینی، فرزند مؤلف و به احتمال قریب به یقین از شاگردان او که برخی از آثار بهاءالدین نیز به خط وی نوشته شده.(2) (از فرزندان مختاری فقط ایشان را می شناسیم).

6_ سید محمد بن ابی الفتح اصفهانی که بهاءالدین کتاب «نهایة البدایه» را به التماس او نوشته و از او به «أخ سدید و صاحب شفیق السیّد الأیّد الفاضل الکامل الربّانی» یاد کرده است.(3)

7_ ابوالهدی (؟)، مختاری کتاب «تقویم المیراث» را به درخواست وی نگاشته.(4)

8 _ مولی محمدعلی جیلی (یا جبلی) تنکابنی، از شاگردان مختاری که از وی دوبار اجازه روایت دریافت کرده، یکی در سال 1113 ق و دیگر 1114 ق.(5)

9_ محمدتقی بن عبدالصمد، از شاگردان مختاری که نسخه ای از «تقویم المیراث» به خط وی موجود است. (در آخر آن مختاری را استاد خود معرفی نموده است).(6)

10_ شیخ محمد بن احمد بن ابراهیم أبی خمسین، از شاگردان مختاری که نسخه ای از «رساله ید» به خط وی موجود است.(7)

وفات و مدفن

اکثر تراجم نگاران از تاریخ دقیق وفات مختاری نائینی اظهار بی اطلاعی نموده، اجمالا آن را در دهه چهارم قرن 12 و _ احتمالا _ در کشاکش فتنه افغان دانسته اند.

====

1_ الذریعه، ج 4، ص 153؛ اعیان الشیعه، ج 7، ص 167.

2_ طبقات اعلام الشیعه، ج 9، ص 701.

3_ تراجم الرجال، ج 1، ص 483، ش 890.

4_ کتابشناسی مختاری نایینی، دفتر هفتم میراث حوزه اصفهان، ص 352.

5_ مقدمه الزواهر، ص 34.

6_ همان.

7_ الذریعه، ج 17، ص 13.

ص :221

آنچه مسلّم است اینکه وفات ایشان بعد از سال 1131 ق _ تاریخ اتمام برخی مؤلفات ایشان _ واقع شده.(1)

لکن در این میان صاحب «هدیة الاحباب» وفات ایشان را در سال 1133 ق دانسته(2) که مستند وی بر ما پوشیده است و نیاز به بررسی بیشتر دارد. به هر حال اگر این سخن را بپذیریم، باید گفت: وفات مؤلف قبل از ورود نیروهای افغان به اصفهان و همچنین 2 یا 4 سال قبل از وفات استاد وی، جناب فاضل هندی بوده است.

و اما محل دفن ایشان به حدس برخی از بزرگان در تخته پولاد اصفهان و در حوالی مقبره استادش فاضل هندی می باشد که آثار آن به احتمال قوی در اثر حوادث ناشی از فتنه افغان از بین رفته است.(3)

همچنین محتمل است که قبر ایشان بیرون از اصفهان باشد، چون به نظر می رسد وی در سالهای آخر دهه سوم قرن 12 _ شاید برای ایمنی از خطر حمله افاغنه _ در حوالی اصفهان سکنی گزیده باشد.(4) واللّه العالم.

لکن اینکه برخی مقبره وی را در روستای شیخ چوپان (شیخ شبان) از حوالی شهرکرد دانسته اند(5)، از اساس باطل می نماید. ظاهرا این اشتباه ناشی از تشابه اسمی

====

1_ روضات الجنات، ج 7، ص 651؛ الذریعه، ج 6، ص 21 و ج 17، ص 78.

2_ و ظاهراً به تبع ایشان: ایضاح المکنون، ج 1، ص 615 و موسوعة طبقات الفقهاء، ج 12، ص 319 و معجم المؤلّفین، ج 11، ص 196.

3_ «... برخی او را از مفقودین دوره افغان شمرده اند». [رجال و مشاهیر اصفهان، ص 522].

4_ در پایان کتاب «العین فی سقی المتبایعین» آمده:

«... و قد فرغ من تسویده... فی دار هجرتی جعفرآباد من مزارع اصفهان حفظها اللّه و سایر بلاد الإیمان من آفات الدوران و حوادث الزمان». [کتابشناسی مختاری، ص 374 از دفتر هفتم میراث].

5_ نک: کتابشناسی مختاری، ص 338، از دفتر هفتم میراث.

ص :222

ایشان با امام زاده مدفون در این روستا، جناب سید بهاءالدین محمد از نوادگان حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام می باشد.

جایگاه علمی

مطمئنا مختاری نائینی را باید از چهره های برجسته علمای شیعه در اواخر دوره صفوی به شمار آورد. تعابیر اساتید وی، همچنین سخن تراجم نگاران در مورد ایشان تا حدّ زیادی گواه بر این مدّعاست. ذیلا به برخی از این تعابیر اشاره می کنیم:

علامه مجلسی رحمه الله : «.. السیّد الأیّد الفاضل الکامل الحسیب النجیب اللبیب الأدیب الأریب الصالح الفالح الرابح التقی الذکی الألمعی اللوذعی، الأمیر بهاءالدین...».(1)

فاضل هندی رحمه الله : «... المولی الفاضل الکامل التقی النقی الذکی الزکی الألمعی الأوحدی، السید السند القرم الهمام، بهاء أعلام علماء الإسلام علم الشامخ و طور المجد الباذخ فلک الفضل و سمائه و نور السودد و ضیائه الأمیر الکبیر بهاء الملّة و الدین محمد بن الأمیر محمدباقر الحسینی النائینی...».(2)

صاحب روضات رحمه الله : «کان من العلماء الأعیان الفقهاء الأرکان أدیباً ماهراً و جلیلاً کابراً حکیماً متکلّماً جیّد العباره طیّب الإشارة...».(3)

صاحب نجوم السماء رحمه الله : «.. از فضلای کاملین و علمای محققین بود...».(4)

محقّقِ زواهر الجواهر رحمه الله : «.. إنّه کان عالماً عارفاً سالکاً حکیماً متألّهاً بلغ إلی أعلی درجات العرفان،... هو من أعاظم الفقهاء و المجتهدین و له فی الفقه أنظار دقیقة...».(5)

«.. هو آیة عظمی من آیات العلم و الدین و من ذخائر الدهر و حسنات العالم کلّه و من عباقرة عصره و العلم الهادی لکلّ فضیلة، بلیع فی الفضل، عظیم فی جمیع مزایاه من جمیع النواحی، یحقّ للأمّة جمعاء أن تتباهی بمثله و یخصّ الشیعة الإبتهاج بفضله الباهر...».(6)

====

1_ زندگینامه خودنوشت.

2_ همان.

3_ روضات الجنات، ج 7، ص 121.

4_ نجوم السماء، ص 250.

5- زواهر الجواهر، ص 25.

6_ همان، ص 27.

ص :223

تألیفات

سیری کوتاه و گذرا در آثار و تألیفات مختاری نیز به بهترین وجه می تواند ابعاد شخصیت علمی وی را نشان دهد و مؤیّدی باشد بر سخنان اصحاب تراجم:

«کان من العلماء الأعیان، الفقهاء الأرکان، أدیبا ماهرا و جلیلا کابرا، حکیما متکلما، جیّد العبارة، طیّب الاشارة... له مصنّفات جمّه و مؤلّفات تدلّ علی علوّ الهمّة...».(1)

«.. از اعیان علما، ارکان فقها، اکابر متکلمین و حکما و محدثین و ادبا بوده و تألیفات بسیاری دارد که در اثبات مراتب عالیه علمیه او برهان قاطع و گواهی عادل هستند».(2)

از ایشان بیش از 50 اثر در موضوعات مختلفی چون: منطق، ریاضیات، فلسفه، کلام، اصول، ادبیات، اخلاق، فقه، حدیث و تفسیر و... گزارش شده.(3) در اینجا از باب نمونه به برخی از آثار وی در موضوعات متنوّعه و مختلفه اشاره می گردد:

حاشیه بر أنوارالتنزیل (تفسیر)، حدائق المعارف (کلام)، زواهر الجواهر (اخلاق)، شرح صحیفه سجادیه، الأنوار اللاّمعة (شرح زیارت جامعه کبیره)، شرح و ترجمه لهوف(4) (مقتل)، مصفاة السفاء الاستصفاء الشفاء (فلسفه _ طبیعیات)(5)، لسان المیزان

====

1_ روضات الجنات، ج 7، ص 121.

2_ ریحانة الأدب، ج 1، ص 290.

3_ گزارش نسبتا کاملی از این تألیفات در «کتابشناسی مختاری نائینی» آمده [میراث حوزه اصفهان، دفتر هفتم].

4_ ظاهرا اولین ترجمه لهوف سید بن طاووس به زبان فارسی می باشد که مختاری با ترجمه ادیبانه و ایراد «اخبار مناسبه و اشعار موافقه و حکایات زیادات لایقه و یک مقدمه» بر ارزش آن بطور چشمگیری افزوده است.

[نک: بهاءالدین محمد مختاری اولین مترجم لهوف _ دکتر جلیل تجلیل و حسین بخشی _ مجله دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، ش 183].

5_ گرچه در آشنایی مختاری با فلسفه اولی و نظریات حکما نمی توان تردیدی روا داشت، اما بعید است که بتوان وی را در زمره فلاسفه مسلمان یا شیفتگان حکمت اسلامی _ به معنای خاصش _ به شمار آورد، چنانکه در آثار گزارش شده از وی نیز تاکنون تألیفی در این زمینه یافت نشده _ اثر مذکور نیز مربوط به بخش طبیعیات کتاب شفا می باشد _ . شاید بتوان دیدگاه مختاری در این زمینه را تا حدود زیادی متأثر از نگرش خاص استادش علامه مجلسی رحمه الله و فضای حاکم بر حوزه اصفهان در آن دوره دانست. به هر حال بررسی این مسأله می تواند موضوع پژوهشی مستقل بخصوص در آثار کلامی و منطقی وی قرار گیرد.

ص :224

(منطق)، نظام اللئالی (هیئت و نجوم)، شرح صمدیه، حاشیه بر مطوّل و عروض العروض (علوم ادبی)، المطرّز فی اللغز (معمّا)، شرح خلاصة الحساب (ریاضیات) و حاشیه بر معالم (اصول)، انارة الطروس (فقه)، حاشیه بر احکام القرآن (فقه القرآن) و...

تنوع موضوعات و کثرت این تألیفات نشانگر جامعیت و گستره وسیع معلومات مؤلف و همچنین پشتکار و توانائی وی در امر تألیف می باشد. «... و تألیفاته الجلیلة هی البرهنة الصادقة لعلوّ کعبه فی العلوم کلها معقولها و منقولها...».(1)

در عین حال این تنوع موضوعات و کثرت تألیفات به قوّت قلم و عمق تحقیقات وی خدشه ای وارد ننموده، چنانکه محقق زواهر الجواهر فرموده: «له مؤلّفات کثیرة فی مختلف العلوم، جمع بین التحقیق و الإکثار».(2)

گفتنیست ایشان تألیف را از دوران نوجوانی آغاز نموده است و ظاهرا برخی از این تألیفات مربوط به سنین قبل از بلوغ می باشند. استنساخ های مکرر از این کتب در طی 3 قرن اخیر و وجود نسخه های متعددی از آنها در نقاط مختلف بلاد اسلامی نشانگر اقبال اهل علم به آنها و جایگاه والای مؤلف می باشد.

البته به نظر می رسد که در مجموع، مختاری نائینی را بیشتر باید یک مجتهد نقّاد و مقرّری توانا و خوش ذوق دانست تا یک محقّق مبتکر و صاحب سبک، اکثر آثار وی نیز در قالب شرح و حاشیه بر آثار بزرگان متقدّم است؛ البته این بدان معنا نیست که وی را فاقد نظرات بدیع و تحقیقات مبتکرانه بدانیم، چنانکه خود در برخی موارد به بدیع بودن نظریاتش تصریح نموده است.(3) (والأمر سهل!)

====

1_ زواهر الجواهر، ص 27.

2_ همان.

3_ مثلا راجع به رساله «القول الفصل» می گوید: «... ولی فیها أبحاث شریفة مع المحقق الزاهد الأردبیلی و صاحب المدارک و غیرهما من الأعلام و تحقیقات تفرّدت بها بحمد الملک العلاّم» (زندگینامه).

در این رساله آمده است: «.. فانظر إلی زوایا ألفاظ الخبر و انصف من نفسک یا ذا الخبر، تکن کالقاطع بأنّ ما قلناه هو مراد الإمام علیه السلام ، و لاتنظر إلی تفرّدی بهذا الکلام، فإنّی لم أجد من تنبّه لذلک من علمائنا الأعلام، لکن لم ینقطع طریق فیض العلام و لم یمتنع لمستحقّ الحرمان التوفیق و التوقیف بالإلهام».

ص :225

بهاءالدین نیز مثل بسیاری از علما، گاه تألیف چندین اثر مختلف را در عرض هم در دستور کار خود قرار می داده و به تدریج به پایان می برده _ چنانکه این سبک از صاحب معالم رحمه الله معروف است _ و ظاهرا همین امر باعث شده که برخی از تألیفات ایشان ناقص بماند!

وی آثاری نیز به زبان فارسی دارد از جمله: سه رساله (کبیر، متوسط و صغیر) در ارث و رساله ای موجز در نحو که به «نحو میر» مشهور شده است.

از آثار وی تاکنون موارد ذیل به چاپ رسیده:

1_ «زواهر الجواهر فی نوادر الزواجر» با مقدمه، تصحیح و تعلیقات استاد سید احمد روضاتی، اصفهان، 1338 ش [سلسله المخطوطات، الجزء الثانی، 5].

2_ زندگینامه خودنوشت وی که در خاتمه زواهر الجواهر به چاپ رسیده؛ و ما نیز در ادامه آن را از همان منبع نقل خواهیم نمود.

3_ «شرح حدیث عمران صابی» که به همت آقای علیرضا هزار تصحیح و در جلد ششم مجموعه میراث حدیث شیعه منتشر شده است.

4_ «الأنوار اللامعة لزوّار الجامعة» در شرح زیارت جامعه کبیره، به تصحیح و تعلیق آقای محمدجواد نورمحمدی در میراث حوزه اصفهان، دفتر هشتم.

5 _ «رسالة فی احکام الید»، به تصحیح و تعلیق آقای سید محمود نریمانی در میراث حوزه اصفهان، دفتر نهم.

ص :226

ادبیّت

شاید بتوان گفت اولین چیزی که در مواجهه با آثار مختاری نائینی جلب توجه می کند نثر زیبا، روان و ادیبانه آنهاست که خود حاکی از ذوق هنری و تبحّر فوق العاده وی در علوم ادبی و لغت عرب می باشد. پیشتر دیدیم که علامه مجلسی نیز وی را به «الأدیب الأریب» توصیف نموده است.

گذشته از آثار متعدد پرحجم و محققانه در زمینه ادبیات، سایر آثار وی نیز مشحون از نکات و فوائد ادبی و لغوی می باشد. ضمنا توانائی در موجزنویسی و نگارش شروح مزجی بر آثاری چون صمدیّه شیخ بهائی رحمه الله را نباید از نظر دور داشت!

گفتنی است مهارت ادبی وی منحصر در نثر نبوده، بلکه اشعار به جای مانده از ایشان نیز حاکی از ذوق شعری وی می باشد:

فأنت فیما قد بقی من ذی الحیاة کالذی قد عاد من بعد الوفاة

فاغتنم هذا المعاد للمعاد و انبته له إنّ ما قد فات فات(1)

و

بروحی أفدی حسینا إمامی طریحا جریحا بأیدی اللئام

بولدی أفدی إمام الخیار وحید البراری أسیر الشرار

و ما لی ضنینا بشیء سواکم فما لی و من لی جمیعا فداکم(2)

شاید بتوان نقطه اوج ادبیّت بهاءالدین را در کتاب «زواهر الجواهر و نوادر الزواجر» ملاحظه نمود. خودش درباره آن می گوید: «... و لی رسالة اُخری فی النصائح و المواعظ و الحکم، مسجّعة العبارة، لطیفة الإشارة، قد بلغت من بلاغة العبارات إلی أعلی ما یبلغ إلیه أوساط الناس، مؤلّف عدیم النظیر فی حسن الألفاظ و علوّ المعانی...».(3)

====

1_ تراجم الرجال، ج 2، ص 548. 2_ بهاءالدین محمد مختاری نخستین مترجم لهوف، ص 14.

3_ زندگینامه خودنوشت.

ص :227

وی در این کتاب مواعظ اخلاقی و لطایف عرفانی را در قالب عباراتی موزون و مسجّع و محلّی به انواع آرایه های ادبی، عرضه نموده. در بخش پایانی این کتاب فصلی است با عنوان «مسک الختام لخاتمة الکلام» که با این عبارات آغاز می گردد:

«فی الإنباء عن أنباء الأولیاء و إطراء هؤلاء الأزکیاء هم کمّل المؤمنین و خلّص المتقین، سلاطین العباد و أساطین البلاد، معانی کلمة الإخلاص، حواری کلمة الخواص، أماثل بلا أمثال و أغنیاء بلا أموال، فرشهم تراب و عرشهم أبوتراب... کنوزهم القنوع و غمزهم الخشوع، فکرهم ذکر و ذکرهم بکر، إن قاموا فإلی عبادة الرحمان و إن ناموا فعلی وسادة الإیمان، إن جلسوا ففی مجالس الأذکار و إن لبسوا فمن ملابس الأفکار...»،(1) سپس در ادامه این بخش پس از نقل قسمتی از خطبه متقین حضرت امیر علیه السلام به بازنویسی ادامه خطبه می پردازد(!):

«أما اللیل فصافّون أقدامهم تالین للقرآن، قد یستبشرون به و قد یهیّجون به الأحزان، إذا مرّوا بتخویف أصغوا إلیه بالقلوب و الإدّکار، فاقشعرّت جلودهم و وجلت قلوبهم خوفا من النار، و صدّقوا بذلک فی حقایق إیمانهم حتّی کأ نّهم سمعوا صهیل النار فی آذانهم...».

تتمه

:

ذوق هنری بهاءالدین نه تنها در عبارت پردازی و سرودن اشعار، بلکه در حسن خط و کتابت وی نیز جلوه گر شده. محقّق الزواهر گوید:

«إنّ المؤلّف قد ضمّ إلی فضائله الکثیرة و خصاله الحسنة، حسن الخطّ و جودة الکتابة، و کان یکتب أقسام الخط فی غایة الجودة، فهو کما قال الشاعر:

خطّ حسن جمال مرءٍ إن کان لعالم فأحسن

====

1_ زواهر الجواهر، ص 171.

ص :228

معرفی اثر

اشاره

از مختاری نائینی آثاری چند در علم منطق گزارش شده که عبارتند از:

1_ شرح بر تهذیب المنطق تفتازانی: وی در شرح حال خود به این اثر اشاره نموده که برخلاف زعم برخی فهرست نگاران غیر از «تعدیل المیزان» است. زیرا چنانکه خود می گوید، این کتاب اولین تألیف وی بوده، در حالی که نگارش «تعدیل المیزان» متأخر از «لسان المیزان» و شرح آن می باشد.(1)

2_ حاشیه بر شرح مطالع الأنوار.

3_ حاشیه بر حاشیه میر سید شریف جرجانی بر مطالع الأنوار.

4_ حاشیه بر تحریر القواعد فی شرح الشمسیة.

5 _ لسان المیزان لوزان افکار الأذهان.

6 _ محیی الأذهان فی شرح لسان المیزان.

7_ تعدیل المیزان: این کتاب شرحی است نسبتا مفصّل _ شاید مفصّلترین اثر منطقی او _ بر حاشیه ملاّ عبداللّه بر تهذیب المنطق است و پس از «محیی الأذهان» به نگارش درآمده و به احتمال قوی جزء آخرین تألیفات مختاری نائینی می باشد.(2)

تعدّد این آثار و تألیفات آنها _ خصوصا تاریخ تألیف آنها _ نشان از عنایت ویژه مؤلف به علم منطق دارد و بیانگر آنست که ایشان مدّت قابل توجهی از عمر خویش را صرف تحقیق و تألیف در این زمینه نموده است.

====

1_ بعلاوه، این کتاب _ چنانکه از نامش آشکار است _ شرح بر تهذیب المنطق است و حال آنکه «تعدیل المیزان» شرح بر «حاشیه ملاعبداللّه بر تهذیب المنطق» است.

2_ وی در شرح حال خود به نگارش این اثر اشاره ای ننموده، درحالی که صحّت انتساب آن به بهاءالدین جای تردید نیست، بنابراین باید گفت تألیف آن متأخر از نگارش شرح حال _ که به قرینه آثار نام برده شده در آن، در سالهای پایانی عمر بهاءالدین نوشته شده _ می باشد.

ص :229

اما در این میان، «لسان المیزان» و شرحش از اهمیت ویژه ای برخوردار است، چرا که تنها تألیف مستقل وی در علم منطق و مشتمل بر برخی از تحقیقات عمیق او در این فن می باشد.

«لسان المیزان لوزان أفکار الأذهان»، رساله ایست در نهایت ایجاز _ به سبک تهذیب المنطق تفتازانی _ و مشتمل بر امّهات مباحث منطقی که در اندک مدتی مورد توجه دانشجویان و فضلا قرار گرفته و مؤلف به درخواست برخی از شاگردان خویش به شرح عبارات آن پرداخته است.

این کتاب که ظاهرا بعدها به «محیی الأذهان» نامیده می شود(1)، شرحی است نسبتا مختصر که به سبک مزجی به نگارش درآمده. خود مؤلف از «لسان المیزان» و شرحش چنین یاد می کند:

«... و متن وجیز فی المنطق مشتمل علی تحقیقات و دفع الشکوک و الشبهات، بأوجز عبارة و أملح إشارة، مسمّی ب «لسان المیزان لوزان افکار الأذهان» و قد شرحته شرحاً مختصراً ملامحاً للمتن فی الإیجاز...».

وی در مقدمه «تعدیل المیزان» ضمن تجلیل از «شرح لسان المیزان» آن را مشتمل بر مطالبی عمیق و مباحثی مشکل می شمارد که فهم اکثر طلاب دانشجویان آن دوره(!) از درک آن ها عاجز است:

«... کتابنا الکبیر الموسوم ب «محیی الأذهان فی شرح لسان المیزان» و هو غنیّ عن التمدّح و البیان، کما أنصف به الإنس و الجانّ و رأیت همم أکثر الطلبة العظام فی زماننا هذا، قد قصرت عن إدراک مسائله المعضلة و تحصیل مطالبه المشکلة و تقاعد عقولهم

====

1_ مصنف هم در خود کتاب و هم در فهرست تألیفات خویش _ در زندگینامه _ از این کتاب فقط با عنوان «شرح لسان المیزان» یاد کرده، ولی در «تعدیل المیزان» نام «محیی الاذهان» را بر آن اطلاق نموده است.

ص :230

عن إحراز قصبات السبق فی مضمار تحقیقاته و کلّت أوهامهم عن عویصات لئالیه فی بحور تدقیقه...».

او به تبعیت از شیخ الرئیس در «منطق اشارات»، این کتاب را در دستگاه منطق دو بخشی تنظیم و تدوین نموده است: بخش اول در حوزه تصورات و بخش دوم در حوزه تصدیقات.

در مجموع شاید بتوان گفت بخش اول این کتاب بیشتر مورد اقبال قرار گرفته(1) به طوری که در مواردی فقط از این بخش نسخه برداری شده است.(2)

این کتاب در مجموع در قالب یک مقدمه، دو فنّ و یک خاتمه تنظیم و تدوین شده است که بخش اول کتاب تا پایان فنّ اول را شامل می شود. متأسفانه تاکنون نسخه کاملی از بخش دوم کتاب نیافته ایم و تنها مورد، نسخه کتابخانه آیت اللّه گلپایگانی رحمه الله است که علاوه بر نقصان، در بسیاری موارد خطوط از بین رفته و ناخوانا می باشند.

مقدمه مشتمل بر مباحثی چون تقسیم علم به تصور و تصدیق، حاجت به علم منطق، تعریف و موضوع آن می باشد. در این مقدمه مصنف برخلاف اکثر کتب منطقی _ که بحث خود را از تعریف و تقسیم علم آغاز می کنند _ بحث را از تقسیم مطلقِ اعتقاد آغاز نموده. همچنین در بحث جهل مرکب به طرح و ردّ دیدگاه فاضل استرآبادی رحمه الله می پردازد.(3)

فنّ اول مربوط به بحث معرّف یا تعریف _ حوزه تصورات _ می باشد. وی در این بخش پس از طرح مباحث الفاظ و سپس کلیات خمس و مباحث کلی، به بیان پنج فایده عظیمه پرداخته و در پایان بحث معرّف و اقسام و احکام آن را مطرح می نماید.

====

1_ بطور کلی به نظر می رسد، کم توجهی به بخش دوم منطق _ حوزه تصدیق _ از سده دوازدهم به بعد در میان منطقیون مسلمان شیوع روزافزون داشته است.

2_ مثل دو نسخه «الف» و «ب» از نسخ مورد استفاده ما.

3_ عبارت تند ایشان در این مقام، شاید قرینه ای باشد بر دیدگاه وی نسبت به جریان اخباری گری افراطی!؟

ص :231

وی در جای جای کتاب ضمن نقل آرای بزرگانی چون شیخ الرئیس، فخر رازی، محقق طوسی، ارموی، قطب رازی، سید شریف، تفتازانی، محقق دوانی و... به نقد و بررسی آنها پرداخته و احیانا نظریات اختصاصی خود را مطرح نموده است.

به نظر می رسد بیشتر توجه وی در نگارش این اثر، به «شرح مطالع» و آرای محقّق دوانی و میر سید شریف معطوف بوده؛ همچنین تأثیر «حاشیه ملاّ عبداللّه» در آن نمایان است.(1)

با توجه به خواستگاه تاریخی این کتاب _ یعنی اواخر دوره صفوی که از طرفی دوران بلوغ و پختگی حکمت مشاء و اشراق بوده و از طرف دیگر قبل از ظهور سیطره حکمت متعالیه صدرایی می باشد _ و خصوصا با عنایت به اینکه مولف شخصی متتبّع و مسلّط بر آرای حکمای متقدم بوده، اهمیت این اثر دوچندان می گردد.

نسخ مورد بررسی و مراحل تصحیح

از «شرح لسان المیزان» به سه نسخه دست یافتیم(2):

1_ نسخه محفوظ در کتابخانه مجلس شورای اسلامی به شماره 14721 در 96 صفحه که از آن با رمز «الف» یاد می کنیم.

روی صفحه اول نوشته شده: «کتاب شرح لسان المیزان فی المنطق، الماتن و الشارح هو العالم الفاضل میر بهاءالدین محمّد الحسینی علیه الرحمة بخطّه الشریف متناً و حاشیةً».

این نسخه با خطی خوش و محشّی بوده و فقط بخش اول کتاب را در بر دارد.

از آنجا که این نسخه هم از نظر متن و هم از نظر حاشیه کامل تر و از آسیب ها سالم تر بود، به علاوه به نظر می رسد به خط خود مؤلف و قدیمی ترین نسخه باشد، محور کار قرار گرفت.

====

1_ حتی نقل قولهای وی از شیخ الرئیس در برخی مواضع، ظاهرا به واسطه منابع مذکور می باشد!

2_ مشخصات فنی این نسخ در کتابشناسی مختاری نائینی ذکر شده است.

ص :232

2_ نسخه محفوظ در کتابخانه مجلس شورای اسلامی به شماره 6528 که از آن با رمز «ب» یاد می کنیم.

این نسخه نیز فقط مشتمل بر بخش اول کتاب بوده و در 240 صفحه به دست محمدکاظم بن حاج محمدصادق به تاریخ 13 جمادی الآخره 1228 ق نگاشته شده و در ضمن مجموعه ای از رسائل و کتب مختصره _ از جمله: ایساغوجی و شرح ایساغوجی، آداب المتعلمین، آداب مناظره، رسالة فی انواع الحروف التسع و العشرین، فصل در علم نجوم، اعتقادات علامه مجلسی _ موجود می باشد.

این نسخه از نظر حاشیه نسبت به نسخه اول ناقص بوده و در برخی موارد، متن نیز دارای خط خوردگی و سقط می باشد. همچنین شماره سطور و حتّی خط کتابت در برخی موارد متفاوت است.(1)

3_ نسخه محفوظ در کتابخانه آیة اللّه گلپایگانی رحمه الله که در ضمن مجموعه آثار مختاری نائینی _ از جمله بخشی از شرح زیارت جامعه و شرح صمدیه و... _ به شماره 3 _ 39 / 18 ثبت شده است و از آن با رمز «ج» یاد می شود.

این نسخه که به نظر می رسد، تحریر دیگری از شرح لسان المیزان باشد، علاوه بر خط خوردگی و سقط، در مواردی آسیب دیده و ناخوانا و نسبت به نسخه اول و دوم دارای حواشی کمتر و به کلی متفاوت می باشد، بعلاوه بخش دوم کتاب را نیز _ البته بطور ناقص _ در بر دارد. کپی این نسخه از کتابخانه مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان در اختیار بود.

نکته: در کتابخانه آستان قدس نسخه ای به شماره 12657 از کتاب «تعدیل المیزان» مؤلف موجود است که اشتباها در فهارس با عنوان «شرح لسان المیزان» ثبت شده است.

====

1_ تصویر نسخ «الف» و «ب» را از طریق سایت اینترنتی کتابخانه مجلس شورای اسلامی دریافت کردیم که لازم است از این بابت از مدیریت اسبق این نهاد، محقق ارجمند جناب آقای رسول جعفریان _ دامت افاداته _ کمال تشکر و قدردانی را ابراز بدارم.

ص :233

روند تصحیح

:

بعد از تایپ متن و حواشی نسخه «الف» و تفکیک شرح از متن، مقابله با نسخ «ب» و «ج» صورت گرفته و موارد اختلاف ثبت گردید.(1)

سپس متن مورد ویرایش قرار گرفته و علائم نگارشی در ضرورت ایراد گردید. در مرحله بعد عنوان گذاری و فهرست گیری و در نهایت استخراج منابع و مصادر صورت گرفت.(2)

لازم به ذکر است که برخی دوستان پیشنهاد ایراد تعلیقاتی مختصر را داشتند، ولی از آن رو که اولا در خود اهلیت لازم برای این امر را احراز ننموده و ثانیا مقام را متناسب با آن ندیدم از این کار اجتناب نمودم.(3)

در پایان از کلیه خوانندگان فاضل و صاحب نظر تقاضا دارم که با تذکرات ارزشمند خود، حقیر را مورد لطف و عنایت خویش قرار داده و در رفع نقایص یاری دهند.

تازیان را غم احوال گرانباران نیست پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم

همچنین لازم است که مراتب سپاس و قدردانی خود را نسبت به مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان که زمینه نشر این اثر را فراهم نموده و بخصوص صدیق گرانقدر و فاضل ارجمند جناب حجت الاسلام والمسلمین نورمحمدی أدام اللّه توفیقاته که داعی و مشوق حقیر برای تصحیح این اثر بودند و سایر دوستان بخش احیاء تراث که در مسیر آماده سازی اثر، زحمت کشیدند، ابراز بدارم جزاهم اللّه خیرا.

====

1_ البته از ذکر اختلافات جزئی و مواردی که خطای کاتب محرز بود صرف نظر شد.

2_ متأسفانه در برخی موارد به علت عدم انطباع منبع و عدم دسترسی حقیر به نسخه خطی، ارجاع به منبع میسر نشد که از این بابت از خوانندگان پوزش می طلبم.

3_ بدیهی است در مورد چنین آثاری که بیشتر از بُعد تاریخی مورد نظر هستند، ایراد تعلیقات انتقادی، تقریبا لغو و خارج از عرف اهل تحقیق بوده و تعلیقات توضیحی نیز نزد مخاطبین اهل فضل مستغنی عنها می باشد. و اما تعلیقات مشتمل بر تبیین های تاریخی، هم دانش بیشتر و هم فرصت فراختری می طلبد که این حقیر نیز به جدّ طالب آن هردو ام!

ص :234

زندگینامه خودنوشت مختاری نائینی

اشاره

(1)

یقول الفقیر إلی ربّه الغنیّ «بهاءالدین محمد الحسینی» مؤلّف هذا الکتاب بلغه اللّه متمتعاً من جزیل الثواب: قد تیسّر لی بحمد اللّه و حسن توفیقه، فی شوّال من سنة ثمان و مأة و الف، الفراغ من تألیف الکتاب و ترصیفه، و ها أنا أصرف عنان مقالی إلی ترجمة بعض أحوالی، فأقول:

قد ولدت أنا بإصبهان فی حدود سنة «1080»(2) ثمانین بعد ألف تقریباً، و توفّی عنّی والدی رحمه اللّه فی نصف شهر محرم الحرام من سنة اثنتین و ثمانین و ألف، و قد منّ اللّه تعالی علیّ بفضله، فقرأت بعض العلوم الأدبیة علی مشایخ من فضلاء عصری، و جمع من أفاضل دهری، إلی أن قرأت بعض أحادیث الفقیه و غیره، علی عمیّ السید السند و الفاضل الکامل الأمجد، روح الامین الحسینی النائینی قدس اللّه نفسه الذکیة و طیب تربته الزکیة.

ثم سمعت شطراً وافیاً و طرفاً کافیاً من علم التفسیر و الحدیث و الفقه فی نحو من عشرة سنین، عن قدوة الفقهاء و المحدثین و عمدة الفضلاء المحققین شیخ الاسلام و المسلمین المولی محمدباقر المجلسی رفع اللّه درجته و اجزل مثوبته، و قد أجاز لی جمیع کتب أصحابنا و غیرهم من جمیع العلوم العقلیة و النقلیة فی شهر رجب من سنة أربع و مأة بعد الألف، و خطها لی بخطّه الشریف و ختمه بخاتمه المنیف فی ظهر نسخة کتبتها بیدی

====

1_ این متن مستقیماً از کتاب زواهر الجواهر منتقل شده و تصحیح مجدّد اعمال نشده است.

2_ فی المصدر: «1088» و هو غلط.

ص :235

لنفسی من کتاب «مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول» و هو شرح الکافی من مصنفاته قدس روحه اللّه و هذه صورة اجازته:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمد للّه و سلام علی عباده الذین اصطفی، محمد و آله خیرة الوری، و أعلام الهدی، أما بعد: فإن السید الأید الفاضل الکامل الحسیب النسیب اللبیب الأدیب الأریب الصالح الفالح الناجح الرابح التقی الذکی الألمعی اللوذعی الأمیر بهاءالدین محمد الحسینی وفّقه اللّه تعالی للعروج علی أعلی مدارج الکمال فی العلم و العمل و صانه عن الخطاء و الخطل و الزلل، لما قرء علیّ و سمع منّی شطراً وافیاً من العلوم الدینیة، و المعارف الیقینیة، علی غایة التدقیق و التحقیق، و الاتقان و الایقان، استجازنی تأسّیا بأسلافنا الصالحین فاستخرت اللّه سبحانه و أجزت له أن یروی عنی کل ما صحت لی روایته، و جازت لی اجازته، من مؤلّفات أصحابنا رضوان اللّه علیهم فی فنون العلوم العقلیة و النقلیة و الأدبیة من التفسیر و الحدیث و الدعاء و الفقه و الأصولین و التجوید و الرجال و غیرها مما له مدخل فی تحصیل العلوم الدینیة، لاسیما ما اشتمل علیه فهرس کتاب بحارالانوار، و اجازات الشهیدین و العلاّمة و الشیخ حسن قدس اللّه أرواحهم، بطرقی المتعددة المتکثرة التی أوردت بعضها فی مفتتح شرح الأربعین، و جلّها فی آخر مجلدات الکتاب الکبیر.

و بالجملة أبحت له أن یروی عنی کل ما علم أ نّه داخل فی مقروّاتی أو مسموعاتی أو مجازاتی بطرقی التی أشرت إلیها، و کذا أجزت له أن یروی عنی مؤلّفات والدی العلاّمة رفع اللّه مقامه، و کل ما افرغته فی قالب التصنیف أو نظمته فی سلک التألیف، آخذاً علیه ما أخذ علیّ من ملازمة التقوی؛ و اتّباع آثار الأئمة الهدی صلوات اللّه علیهم، و بذل الجهد فی ترویج أخبارهم، و نشر آثارهم، و مراقبة اللّه فی السرّ و الاعلان، و سلوک سبیل الاحتیاط فی النقل و الفتوی، فإن المفتی علی شفیر النیران، و ملتمساً منه أن لاینسانی فی مآنّ اجابة الدعوات، و یدعو لی و لمشایخی بحطّ السّیئات؛ و رفع الدرجات، و کتب بیمینه

ص :236

الوازرة الداثرة أفقر العباد إلی عفو ربه الغنی، محمدباقر بن محمدتقی عفی اللّه عن جرائمهما فی شهر رجب الأصب من سنة أربع و مأة بعد الألف الهجریة و الحمد للّه أولا و آخرا، و الصلاة علی سید المرسلین محمد و عترته الأکرمین الأطهرین الأنجبین، انتهی کلامه رفع مقامه و أجزل إکرامه.

ثم قرأت من الأصول الأربعة المشهورة أحادیث من أولها و أوسطها و آخرها علی الفاضل المحقق و الکامل المدقق زبدة الأفاضل المتبحرین و عمدة العلماء المتأخرین العالم العامل العلامة المولی بهاء الملة و الحق و الدین محمد الاصبهانی المشهور بالفاضل الهندی سلّمه و أبقاه و من کل سوء وقاه، فی یوم الغدیر من شهر ذی الحجة الحرام من سنة تسع و مأة و ألف، و أجاز لی جمیع کتب الفریقین و کتب إجازته بخطّه الشریف و زیّن ما کتبه بختمه المنیف فی ظهر الکتاب المذکور، و هذه صورة إجازته مدّت ظلال أفادته:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمد للّه الذی جعلنا أمّة وسطاً، و لسائر الأمم علی الجنة فرطاً؛ إذ جعلنا أمّة سید أنبیائه، و صفوة أصفیائه، و أوّل خلیقته، و هادی طریقته، و شرع لنا علی لسانه حنیفیة سمحة بیضاء، و وفّقنا للاقتداء بالاثنی عشر الأئمة النقباء، صلی اللّه علیه و علیهم ما جاز للزمان اجتیاز، و کان للمکان احتیاذ.

أما بعد، فلما فضّلنا اللّه بالتکلیف و خصّنا من خلقه بهذا التشریف، اختار فی کل زمان عبداً له یکون لسانه و بیانه، و طهّره عن رجس الذنوب و السهو و الغفلة، و صانه و شاد بذکره، و نوّه باسمه، و أعلی شأنه و أمّره علینا، و أمرنا باتّباع أقواله، و التأسّی به فی أفعاله. ثم إذ وجب علی إمام زماننا الاستتار، و الاحتجاب عن الأبصار، لغلبة الشرار، و قلّة الأنصار، منّ اللّه علینا بصحف مکرّمة مطهرّة، بأیدی اتقیاء کرام بررة، تتضمن أخبار الأئمة و آثارهم، و تفیض علینا أضواءهم و أنوارهم، فإنّ کلمتهم واحدة لا خلاف فیها، واجدة للحقیقة لاتنا فیها. و الزمنا الاقتباس منها و الاجتهاد فیها و تلقی الشرائع من فلق

ص :237

فیها، فإنّ الشریعة لاتقاس، و لم تفوض إلی عقول الناس، و إنّما یسوغ منها ما استقی من ذلک الکأس، و لایسعی بین أیدینا و بایماننا إلاّ نور ذلک المقباس، و ما جاوزه من الآراء ظلمات بلا التباس. ثم إنّ الصحف و إن کانت بین متواترة عن مصنفیها، و مستفیضة عن مؤلّفیها، بحیث یجوز الأخذ عنها و الاستفادة منها، لکل من اتقن العربیة بفنونها، و أحاط خبراً بمحاورات العرب و شجونها، و تمکّن من دوحات الکلام و غصونها، و سرّح النظر فی ادم الأقاویل و غضونها، و تضلع من الأصولین و الفروع، و قضی لبانه من لبان تلک الضروع، و امتلاء إهابه علماً بالفتاوی، و وقف علی أقوال الفقهاء و الفحاوی، و مازبین ما فاق، وراق للوفاق، و ما ظلله خلاف الخلاف و الشقاق، لکن إذا انضمّ إلی ذلک سماع أو إجازة من الثقاة النقاة المتقین، شدّ أزره، و شرح صدره، و جعله من أمره علی یقین، مع ما فیه من شرف اتصال سلسلته بالمعصومین، حملة الشرع المستودعین لأحکام الدین، صلوات اللّه علیهم أجمعین، و تلقیه الشرائع منهم بالتفصیل أو الاجمال شفاهاً، فلا یشکل علیه الأمر أن حفظت المتون، و لا یشتبه اشتباهاً، و لذا قرء علی المولی الفاضل الکامل التقی النقی الذکّی الزکّی الألمعیّ الأوحدیّ، السید السند القرم الهمام، بهاء أعلام علماء الإسلام، علم العلم الشامخ، و طود المجد الباذخ ، فلک الفضل و سمائه، و نور السؤدد و ضیائه، الأمیر الکبیر بهاء الملة و الحق و الدین، محمد بن الأمیر محمد الباقر الحسینی النائینی سلمه اللّه و ابقاه، و من کل سوء فی الدارین وقاه، و إلی أعلی معارج الفضل أعلاه و رقاه، من أصولنا الأربعة للأئمة الثلاثة. شکر اللّه مساعیهم ما استغنی به و اکتفی، و استشفاه فشفی.

ثم استجازنی روایتها و روایة غیرها من الکتب و الأسفار، فاجزت له أیده اللّه أن یروی جمیع کتب أصحابنا رضوان اللّه علیهم و العامّة بجمیع أصنافهم علیهم ما علیهم فی الحدیث و شجونه، و الفقه و فنونه، و التفسیر و عیونه، و صنوف العربیة بأسرها، و کتب الأصولین و التاریخ و السیر عن آخرها، بالشروط المأخوذة علیّ و علی سائر الرواة عنّی، عن والدی الإمام العلاّمة تاج الدین حسن [بن] محمد الإصبهانی، أفاض اللّه علیه من الرحمة

ص :238

وابلها و علینا من برکاته شاملها، عن أشیاخه الکرام عمّهم اللّه بمراحمه العظام، و أشهرهم المولی الفاضل العلاّمة، حسن بن المولی الإمام الزاهد عبداللّه بن الحسین التستری، جمیع مقروّاته و مسموعاته عنه، عن والده و جمیع کتب من تقدمهما بأسانیدهما التی فی إجازاتهما و إجازات من قبلهما إلی المصنّفین و المؤلّفین.

و أجزت له أیده اللّه أن یروی عنّی جمیع مؤلّفاتی و مصنّفاتی و محفوظاتی، و مقروّاتی و مرویّاتی، و أخذت علیه أن لاینسانی فی خلواته و لا یخلی عنّی فی مظان الإجابة دعواته؛ و صلی اللّه علی محمد و آله الطاهرین و کتب محمد بن الحسن المعروف بالبهاء الإصبهانی، ذلّلت لهما فی الجنان قطوفها الدوانی من عام ألف و تسع و مأة فی ثانی عشرة و من الشهر الحرام فی تاسع عشره، و الحمد للّه أولاً و آخراً انتهی کلامه، أدامه اللّه أیامه و رفع إلی أعلی درجات المقربین مقامه.

ثم إنّ أوّل ما افرغته فی قالب التصنیف، و شرعت به فی الترصیف، هو شرح منطق التهذیب؛ ثم حاشیة مبحث تقسیم العلم من شرح الشمسیة القطبیة؛ و حاشیة الشریفة الشریفیّة فی دفع الاعتراضات العشرة السعدیة، و لم یتفق لی إتمامهما و ضبطهما؛ و لی حاشیة حسنة رائقة علی شرح المطالع؛ و حاشیة السید علیه؛ و حاشیة علی أصول المعالم دقیق المطالب، سائغ المشارب، طویل الذلیل؛ و رسالة مسماة بحدائق المعارف فی طرائق المعارف، تزید علی خمسمأة و ألفی بیت، تتضمن تحقیقات شافیة، و تنقیحات کافیة، فی الفرق بین البرهان اللمیّ و الإنیّ، و ما یتعلق بهما، و فی أنّ براهین المطالب الالهیة من إثبات الصانع و صفاته و توابعها، هل هی کلها لمیّات أو إنیّات أو مختلفات؟ و فیها من التحقیق ما لیس علیه مزید؛ و رسالة أخری مسمّاة بالقول الفصل فی حقیقتی المسح و الغسل، و هی ألف و مائتا بیت تقریباً؛ و لی فیها أبحاث شریفة مع المحقق الزاهد الأردبیلی و صاحب المدارک و غیرهما من الأعلام، و تحقیقات تفرّدت بها بحمد الملک العلاّم؛ و أخری مسماة بحثیث الفلجة فی حدیث الفرجة، شرحت بها الحدیث علی التفصیل و تزید علی ثلاثة آلاف بیت؛ و متن وجیز فی المنطق، مشتمل

ص :239

علی تحقیقات، و دفع الشکوک و الشبهات، بأوجز عبارة، و أملح اشارة، مسمّی بلسان المیزان لوزان أفکار الأذهان؛ و قد شرحته شرحاً مختصراً ملامحاً للمتن فی الإیجاز؛ و لی الفرائد البهیّة شرح الفوائد الصمدیّة، شرح صغیر لا یبلغ خمسة آلاف بیت، شرح ملیح فیه تحقیقات و ألغاز علی أعدل اختصار و إیجاز؛ و شرح آخر وسیط تجاوز النصف؛ و آخر کبیر قد تمّ إلی الآن مجلد واحد منه من جملة خمس مجلدات أو سبع، و هو مؤلّف حسن لا یوجد نظیره و لا ینفک عن حبه أسیره، اسئل اللّه التوفیق لاتمامه؛ و لی تعلیقات و فوائد متفرقة علی أحکام القرآن للمحقق الأردبیلی، و قد شرعت فی جمعها و تألیفها و أنا أسئل اللّه التوفیق للإتمام؛ و لی رسالة أخری مسمّاة بنظام اللئالی فی الأیام و اللیالی، فیها تحقیقات متعلقة بالزمان و اللیل و النهار و ما یتألّف منهما، و ما یتألّفان منه؛ و رسالة فارسیة فی النحو، ذات فوائد کثیرة و فرائد أثیرة سمّاها أصحابی بنحو میر، فی مقابلة صرف میر؛ و لی رسالة أخری فی النصائح و المواعظ و الحکم، مسجعة العبارة، لطیفة الإشارة، قد بلغت من بلاغة العبارات أعلی ما یبلغ إلیه أوساط الناس، مؤلّف عدیم النظیر فی حسن الألفاظ و علوّ المعانی، سمّیتها زواهر الجواهر فی نوادر الزواجر؛ و رسالة أخری فی مسئلة نذریّة نوزع فیها فی عصرنا، سمّیتها عمدة الناظر فی عقدة الناذر، تقرب من ألفی بیت و فیها تحقیقات مهمّة؛ و رسالة أخری کالتکملة لها فی شرح عبارة مشهورة من کتاب النذر من الدروس اشتهرت بالاشکال بین المنازعین فی تلک المسئلة النذریة و شرحها بعضهم مؤیّداً بها قوله زعماً منه أ نّها حجة علینا أوله، فوضعت الرسالة لشرح تلک المقالة، و سمّیتها إنارة الطروس فی عبارة الدروس؛ و رسالة أخری فی مسئلة تعارض الید السابقة و الید اللاحقة، و شرح علی خلاصة الحساب البهائیة مبسوط مبرهن، قد بلغ المساحة، و أنا الیوم فی تلک الساحة؛ و فرائد الفوائد و هو کتاب موضوعه مطارح الأنظار من حدیث أو کلام مشکل، و مطلب معضل، و فقرة مشکلة من دعاء أو غیره مما سألنی عنه الناس، فجمعت و حررّت فیه ما اجبتهم به علی ترتیب اتفاق الاسئولة؛ و شرح علی کتاب الشفاء فی حلّ عباراته، و ابانة بعض اشاراته، شرعت فیه و

ص :240

کتبته من أول فنّ الطبیعی تبعاً لقراءة من یقراءه علیّ، و سمّیته مصفاة السفا لاستصفاء الشفاء، و هو بعد فی مسوّداته، و باللّه التوفیق؛ و رسالة فی علم العروض و القافیة، سمّیتها عروض العروض، یقرب من ألف بیت، علی مسلک جدید و طرز سدید؛ و رسالة فی جمع بعض الألغاز موسومة بالمطرّز فی اللغز؛ و رسالة فی الأحکام المتعلقة بالأموات من الغسل و الدفن و الصلاة علیه و الاحتضار. انتهی کلامه أعلی اللّه مقامه.

ص :241

برگ اول نسخه خطی لسان المیزان (گلپایگانی)

ص :242

برگ آخر نسخه خطی لسان المیزان (گلپایگانی)

ص :243

برگ اول نسخه خطی مجلس ش 6528

ص :244

برگ آخر نسخه خطی مجلس ش 6528

ص :245

برگ اول نسخه خطی مجلس ش 14721

ص :246

برگ آخر نسخه خطی مجلس ش 14721

ص :247

ص :248

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمد(1) للّه الذی أنطق کلَّ لسان بتوحیده و أشهد عَدْلَی کلِّ میزان علی عدله و تسدیده. والصَّلوة علی خیر من نطق بتحمیده و اعترف بالعجز عن رسمه و تحدیده، منطقة البروج الإثنَی عشر و ناطقة شخص عالم البشر و آله و عترته الأطهار ما اختلف اللیل والنهار.

أمّا بعد، فیقول الفقیر إلی ربِّه الغنیّ «بهاءالدّین محمّد الحُسینی» لقّاه حجَّته یوم یلقاه و من کلِّ سُوء وقاه و علی معارج المعارف رقاه و من رحیق أسراره سقاه: إنّی لمّا ألّفت المختصر المسمّی ب«لسان المیزان لوزان أفکار الأذهان» ألفیته قد حَسُن وقعه و استُحسن وضعه فطالبنی بعض من قرأه علیّ من إخوان الصفا بشرح مختصر کاشف عنه ستر الخفاء، یکون لسانا معبِّرا عن مقاصده مُعرِبا عمّا فی ضمیره لقاصده علی وجه یلامح لسان الکتاب فی الوجازة و عدم الإطناب، فاستخرت اللّه سبحانه سائلا توفیقه و أمانه،

====

1_ الف: الحمد: هو الثناء باللسان نعمة کان أو غیرها، إن کان نعمة، کقوله تعالی: «الْحَمْدُللّه ِِ الَّذِی وَهَبَ لی[ »سورة إبراهیم، الآیة 39] و أنا کبیر آیس عن الولد، قَیَّد الهبة بحال الکبر استعظاما للنعمة و إظهارا لما فیها من الآیة: «عَلَی الکِبَرِ إسمعیلَ و إسحقَ»؛ روی أ نّه ولد له إسماعیل تسع و تسعین سنة «إِنَّ رَبِّی لَسَمِیعُ الدُّعاءِ» أَی: «لَمُجیبه» من قولک "سَمِع المَلِک کلامی" إذا اعتدّ به، و هو من أبنیة المبالغة العاملة عمل الفعل، اُضیف إلی مفعوله أو فاعله علی إسناد السماع إلی دعاء اللّه علی المجاز، و فیه إشعار بأ نّه دعا ربّه و سأل منه الولد فأجابه و وهب سُؤلَه حین ما وقع الناس منه لیکون من أجلّ النعم و أجلاها.

ص :249

و شرعت فیه إسعافا لمسئولهم و إنجاحا لمأمولهم، واللّه الموفِّق و المستعان و به الاعتصام و علیه التکلان.

قلتُ بعد التبرُّک بالبسملة: (الحمد للّه الّذی أکرمنا) شرّفنا أو عزّزنا، من الکرم أو الکرامة (بالمنطق) مصدر میمیّ بمعناه أو بمعنی الفاعل وصفا للآلة به مجازا، أو اسم مکان من النطق بمعنی التکلّم أو الإدراک (الفصیح) المُفصِح المُعرِب عن الضمیر أو المتکلّم بکلام فصیح علی تجوّز فی الإسناد.

(و ألهَمنا) الإلهام: إلقاء شیء فی القلب، و أصله مِن "لَهِمَه فالتَهَم" إذا وضع لقمة فی فیه فالتقمها؛ استُعمل فی إلقاءِ المعانی فی القلب علی التجوّز و التشبیه و غلب فیه (تصوّرَ الحقِّ) الثابت فی الواقع مطلقا، أو الحقّ تعالی شأنه و (تصدیق الصحیح) من وجوده و وجوبه و وحدانیّته و غیر ذلک من صفاته أو مطلقا؛ فإضافة المصدرَیْن إلی المفعول، و یمکن جعلها من إضافة الموصوف إلی صفته ک"مسجد الجامع" و "جانب الغربیّ".

(و) ألهمنا (کسبَ المجهول من المعقول) نفسه أو طریقه و کیفیّته (و تمییز الأنواع بالفصول) کذلک (و ضبط الجزئیّات بالأصول) و القضایا الکلّیّة الضابطة أحکام جزئیّات موضوعاتها (و بسط الکلّیّات) علی جزئیّاتها (بالعقول) المدرِکة للکلیات.

(فسبحانه) مفعول مطلق لازم الإضافة إلی فاعله أو مفعوله للنوعیّة، و التسبیح: التنزیه عن القبیح (من مُفیض) تمییز للضَّمیر فی "سبحانه"، و "مِن" للبیان، و الفیضان: السیلان، شبَّه به وصول نِعَمِهِ إلی عباده بجامع النفع و الکثرة و الاتّصال، و إفاضتها إعطاءٌ لها، حذف المفعول للتعمیم لیذهب السامع کلّ مذهب ممکن أی مفیض النعم؛ کائنا (بلا نقیض) ناقض لإرادته مانع عن وصول نعمته أو کائنة بلا ناقض غیر مشوبة الحلاوة بمرارة عارض.

(و منبع جود لایغیض) مِن "غاض الماء": غار و قلّ اَو "غاضه": نقصه، جاء لازما

ص :250

و متعدّیا و منه قوله تعالی: «غِیضَ الْمَآءُ(1)»، والضمیر المستتر للجود أو للمنبع، وحذف المفعول علی الثانی للعمومِ؛ وفی الکلام استعارة مکنیّة و تخییل و ترشیح.

(والصّلوة) الرحمة من اللّه و طلبها منّا (والسلام) إمّا مصدر کالسلامة أو إسم بمعناه (علی من أرسله) اللّه (إلی الخاصّ و العامّ) العرب و العجم أو الإنس و الجنّ أو الکامل و الناقص أو غیر ذلک(2) (لتحدید حدود القضایا و الأحکام) أی تعیین غایاتها الّتی لایجوز التجاوز و لا التأخّر عنها کثرة و قلّة، و القضایا ما یتعلّق بالقضاء بین الناس و الأحکام أعمّ أو خاصّ بغیره من المعاملات و الإیقاعات و العقود الشرعیّة، و أبواب القضایا و الأحکام فی کتب الفقه معروفة؛ و یجوز جعل القضیّة و الحکم بالمعنی العرفیّ و تحدید حدودهما مراعاة ماینبغی مراعاته فیهما.

(معرّفه) الإضافة لفظیّة إلی المفعول أو معنویّة لامیّة أی المعرِّف ربَّه(3) أو المعرِّف المنصوب من قِبله لتعریف الأشیاء مطلقا (الشارح) له أو لها (بلامع التبیان) الباء آلیّة أی بالحدود و الحجج، إذ المعرّف هنا یعمّ مفید التصدیق أیضاً؛ و الظرف متعلّق به أو بالشارح، و معرّفه بالجرّ بَدَل أو بیان للموصول، و یجوز رفعه علی المدح و تعلیق الجارّ بمضمون الجملة فالمعنی أنّ کونه معرّفاً ثابت محقّق بلامع التبیان، فهو إذَن المعجزات المصدّقة لنبوّته؛ و لک نصبه أیضاً بتقدیر أمدح (و نوره الواضح) عطف علی «معرّفه» أو «اللاّمع» و (قاطع البرهان) کذلک فالاحتمالات أربعة.

(حجّته البالغة) حدّ التمام (و نعمته السابغة) علی الأنام (نتیجة الشّکل الأوّل) المؤلَّف من آدم و حوّاء علیهماالسلام أی المقصود من إیجادهما(4)، أو من الکاف و النون «إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن

====

1_ سورة مبارکة هود، الآیة 44.

2_ ج: «مطلقا»، بدل «أو غیر ذلک».

3_ ب: «معرّف ربِّه» بدل «المعرّف ربَّه».

4_ ج: + «و تألیفهما و تزویجهما»، الف: + «أی إیقاع الأُلفة بینهما».

ص :251

یَقُولَ لَهُ کُن(1)» لأ نّه قبل کلِّ شیء من الخلق. أو الصادر الأوّل الجامع بین جهتی الإمکان بالذات و الوجوب بالغیر.

(و أوّل الأشکال) بالرتبة أی أفضلها، أو بالزمان لأ نّه الأوّل فی الحقیقة و الآخریّة بحسب الظهور و الأوسط أی الأفضل أو الوسط (المتوسِّط بین) العالم (الأصغر) و الربّ (الأکبر المِفضال) کثیر الفضل و الإفضال، أو بین الموجود الأصغر و هو الممکن الناقص و الموجود الأکبر و هو الواجب الکامل، أو الأوسط المتوسِّط بین من هو أصغر منه و من هو أکبر، و توسّطه الاِستفاضة من العالی و الإفاضة علی السافل بجهتی المناسبة لهما من التجرّد و التقیّد.

(و وصیّه المتضمّن مطابقة التزام دلالاته) الذی تضمّن و عزم بقلبه علی(2) المطابقة العملیّة لالتزام دلالاته أی: إلتزم العمل علی وفقها و طابق الاِلتزام بعمله بما اِلتزمه (المضمَّن) بالفتح أی الذی ضمّنه صلی الله علیه و آله (عکوس أشعّة أنوار کمالاته) صلی الله علیه و آله.

(و عترتهما المیامین الأطیاب) أنسابا و أفعالا و طینة و أقوالا (المخصوصین) من بین معاصریهم (بفصل الخطاب) الفاصل بین الحقّ و الباطل أو المفصول عن الحشو والتطویل بلاطائل، فالمصدر بمعنی فاعل أو مفعول مجازا و لک تفسیره بکونه فاصلا أو مفصولا فهو بمعناه الحقیقی مبنیّا للفاعل أو المفعول.

(ما ارتفع) و انتفی (بالأشکال) المنطقیّة (إشکال) و التباس من "أشکل الأمر" إذا التبس أو "شاکله" أی شابهه فهو به أشکل أی أشبه، أو إغلاق و عقدة من "أشکل الدّابة" إذا

====

1_ سورة یس، الآیة 82.

2_ ج: + «أن یهدی الناس مثل هدایاته صلی الله علیه و آله کما هو منصب الوصیّ، أو علی...».

فی هامش الف و ب: «و منه قول جریر: و ما زالت القتلی تمور دمائهم / بدجلة حتّی ماء دجلة أشکل [الأغانی، ج 12، ص 414، و دیوان جریر ص 367] و «حتّی» فیه ابتدائیّة ما بعدها جملة مستأنفه» (منه).

ص :252

شدَّ قوائمها بحبل و هو شِکال ککتاب، أو اختلاط و امتزاج و منه: "ماء أشکل" أی أحمر خالطه الدَّم(1)، و فی الغریبین: «کلّ مختلط مشکل»(2) (أو انتفع سافل) مستفیض (من عال) مفیض.

أمّا بعد؛ (فهذا "لسان المیزان") سمّی به الکتاب تشبیها لعلم المنطق بالمیزان الذی یوزن به الأشیاء، و للکتاب بلسان ذلک المیزان الذی تقبضه بیدک حال الاِتّزان، أو(3) شبّه العلم بإنسان ذی منطق و أثبت له من لوازمه اللسان، فالمیزان استعارة بالکنایة عن آلة الوزن أو الإنسان، و إثبات اللسان تخییل(4) (لوِزان) أی: موازنة (أفکار الأذهان) ترشیح للمعنی الأوّل (فصیح المنطق ملیح البیان) ترشیح للثانی (أصیل الأصل) أی القاعدة أو الدلیل لابتناء الجزئیّات و المدلول علیهما (فصیل الفصل) أی فاصله(5) أو مفصوله أو تفصیله فاصل أو مفصول عن المخلّ و الفضول، أو هو فصیل الأبواب و الفصول.(6)

(و التبیان) بالنصب أی معه، أو الجرّ بالعطف أی و فصیل البیان أو البرهان (واضع التّمامِ) بالمثنّاة الفوقیّة، مصدر بمعنی الکمال (بمواضع الثُّمام) بالمثلّثة و هو نَبَتٌ علی قدر قامة لایحتاج مَن رامَ تناوله إلی مشقّة انحناء أو ارتقاء و لذا یُضرب به المثل لکلِّ أمر سهل التناول، أی وضع کمال النفوس البشریّةِ أو المطالب العقلیّةِ علی أطراف الثمام

====

1_ لسان العرب، ج 11، ص 358، مادة «شکل».

2_ النهایة فی غریب الحدیث، ج 2، ص 496، مادة «شکل».

3_ ج: + «أو تقبض ما یتحرّک بین طرفیه ذلک اللِّسان».

و فی هامشها: «فإن خرج عن یمین طرفیه أو یسارهما فذلک علامة الزیادة و النقصان و إن حاذاهما فذلک علامة الصحة و التمام و أنّ ما فی الکفّین متساویان، و التردید ناظر إلی اختلاف أنواع المیزان؛ فتأمّل» (منه).

4_ ج: + «علی الثانی».

5_ فی هامش الف و ب: «أی هذا الکتاب».

6_ فی هامش ج: «فلفظ «الفصل» علی الأوّلَین بمعنی الفاعل أو المفعول مجازا، و علی الثالث بمعناه المصدریّ الحقیقیّ، و علی الرابع اسم لبعض أجزاءِ الکتاب کما قد یُسمّی بالباب» (منه).

ص :253

(للإخوان) بالإیمان (مطلِق الألسن) و جاعلها منطلقة عن عُقدة الجهل و الحیرة و لُکنةِ الشکّ و الشبهة.

(و قرّة الأعین للأعیان) «القُرَّة» من "القرار"، إذ العین إذا وقعت علی مطلوبها قرّت علیه و استقرّت لدیه و متی ما لم تجده فهی متردّدة لطلبه، أو من "القُرّ" بمعنی البَرد لأنّ بردها ملزوم للفَرَح و السرور لأ نّها عند الغمّ تتسخّن بحرارة متصاعدة من الجوف إلی الدماغ و الرأس فتدمع حینئذٍ بدمع حارّ و عند الفرح بحالها المعتدلة و لذا یکون دمعها عند الضحک باردا فیُکنَّی ببردها عن السرور.

(ینطق) استیناف أو حال (فی) علم (المنطق عن النقص و الرجحان) فی أفکار الأذهان و عُدِّیَ النطق ب_«عن» لتضمّنه معنی الکشف أو نحوه (و یتضمّن مَهامّ) بالفتح جمع "مَهمّ" کذلک کمَحَلّ و محالّ، من "هَمَّ به" إذا قصده أو "أهَمَّه فاهتمَّ لأجله"؛ أی: مهمّات (فَنَّی المعرِّف و البرهان و یسقی غلیل عطشان العرفان) «الغلیل» مصدر کرَحیل بمعنی العطش أو حرارته أو شدّته، أو صفة بمعنی شدید العطش (و یشفی علیل هجران الحرمان) أی مَن اعتلّ لأجل حرمانه (من غیر إیجاز) کثیر (جاز حدَّ البیان) فإنّ للإیجاز حدودا بعضها تحت حدّ البیان أو علیه و بعضها متجاوز عنه، فإضافة الحدّ لامیّة. و الحدّ الذی للبیان هو الإیجاز الذی لایفوته البیان أی من غیر إیجاز جاز فی الوجازة عن حدّها(1) الذی هو ذو بیان و بلغ إلی حدّ من الإیجاز لایکاد یبین کالألغاز، أو الجواز بمعنی عدم الوصول إلیه ولو بالمجاز فالإضافة للبیان، فإنّ للبیان حدّا محدودا یذمّ من الإیجاز

====

1_ فی هامش الف و ب: «و ذلک ما هو علی حدّ البیان و یُسمّی فی عرف بالمساواة، و ما هو متجاوز عنه و هو أوائل مراتب الإطناب العرفیّ و هو غیر مذموم، لأ نّه و إن جاوز حدّ المساواة لکنّه إیجاز بالنسبة إلی ما فوقه من أواسط مراتب الإطناب، و مراتبه البالغة غایته و هذه هی المقصود من قوله: «إطناب ناب به الأحزان»، فهما علی معناهما اللغوی المشهور فی فنّ البیان» (منه).

ص :254

ما جاوزه من الطرفین (أو إطناب ناب) أی نزل (به)(1) أی فیه (الإحزان) بکسر الهمزة بصدوره عنه أو فی الناظر بسببه(2) «الاحزان» بالکسر بوقوعه علیه أو بالفتح جمع الحزن (و اللّه المَرجوّ المستعان و به الاِعتصام) و التمسّک و (علیه التکلان) «تفعال» من أبنیة مصادر الثلاثی، فیه مبالغة ک «تفعیل» و کلّه بفتح التاء إلاّ لفظین «تبیان» و «تلقاء»، و أمّا «تفعال» من الإسم فبالکسر ک «تمساح» و «تمثال» (و فیه مقدّمة و خاتمة و فنّان).

مقدّمة

الاعتقاد و أقسامه

(الاعتقاد) لغة عقد القلب علی شیء، و عرفا یطلق علی الإدراک التصدیقی الجازم و قد یطلق علی الإدراک المتعلّق بنسبة تامّة خبریّة مطلقا(3) و هو المراد هنا لانقسامه إلی الجازم و غیره، فلا یتوهّم عدم الاعتقاد فی الشکّ نظرا إلی المعنی الأوّل. فإدراک النسبة التامّة الخبریّة (إن تساوی) فی نظر المعتقد (طرفاه) ثبوته و عدمه (فشکّ) فهو اعتقاد متساوی الطرفین (و إلاّ) یتساویا فإمّا أن یکون محتمل النقیض فی نظره أو لا (فإن احتمل) علی صیغة المجهول (نقیضه) أی احتمله الناظر أو مادّة القضیّة فی نظره، لا نفس

====

1_ فی هامش الف و ب: «فالباء ظرفیّة و الضمیر للإطناب و النزول فیه و هو من باب حلول الفعل و قیامه بفاعله» (منه).

2_ فی هامش الف و ب: «فالباء سببیّة و الضمیر للإطناب أیضا و النزول فی الناظر و نحوه ممّا یناسب إرادته فی المقام و هو من باب نزول الفعل فی المفعول و وقوعه علیه» (منه).

3_ فی هامش الف و ب: «لشهد للمعنی الثانی قول العلاّمة الحلّی رحمه اللّه... فی منتهی السؤال: [و الظاهر أنّ المراد کتاب «إیضاح السبل» أو «غایة الوصول» للعلاّمه (رحمه اللّه تعالی) فی شرح «مختصر منتهی السؤال و الأمل» لإبن الحاجب]. "الاعتقاد کیف نفسانیّة معلومة للعقلاء و هو إمّا جازم مطابق ثابت فعِلم أو غیر ثابت فتقلید أو غیر مطابق فجهل مرکّب أو غیر جازم إمّا راجح فظنّ أو مرجوح فوهم أو متساوٍ فشکّ" انتهی» (منه).

ص :255

الاعتقاد إذ الشیء لایحتمل نقیضه، و لا الواقع لأ نّه بتّیٌّ لا یحتمل الاحتمال (فراجحه) إیجابا کان أو سلبا (ظنّ و غیره) و هو المرجوح (وهمٌ).

فالظنّ اعتقاد راجح و الوهم اعتقاد مرجوح، ففیه ردّ علی من زعم ترکّبهما من الراجح و المرجوح فجعل ظنّ الثبوت مرکّبا من إدراکه راجحا و إدراک النفی مرجوحا و النفی بالعکس، لأنّ ضرورة الوجدان حاکمة بأنّ المرکّب إدراکان فیخرج عن المقسم؛ نعم إدراک أحد الطرفین من حیث إنّه راجح لاینفکّ عن إدراک الآخر من حیث إنّه مرجوح فیتوهّم اعتبار کلٍّ جزءا من صاحبه.

(و إلاّ) یحتمل (فجزم) فهو اعتقاد غیر محتمل النقیض (فإن خالف) الجزم (الواقع) بتعلّق أحدهما(1) بالثبوت و الآخر بالنفی (فجهل مرکّب) فهو اعتقاد جازم مخالف للواقع، قالوا: تقابل العلم له تضادّ و للبسیط تقابل العدم و الملکة و هو جزء المرکّب(2) فهو جهلان بسیطان: جهل بالحکم و جهل بالجهل.

بداهة ثبوت جهل المرکب

(و ثبوته بدیهیّ) یُعلم بالوجدان و بتناقض الاعتقادات الجازمة و برجوعنا عن بعضها إلی نقیضه (و إنکاره(3) منکر) و لم ینکره أحد من الفلاسفة الحکماء و المتکلّمین و إنّما أنکره «الفاضل الإسترآبادی» فی «الفوائد المدنیّة»(4) ظانّا أنّ کلّ مبطل ظانّ و قد یشتبه الظنّ القویّ بالإیقان، مُحتجّا بأنّ الیقین لابدّ له من موجِب کحسّ أو حدس أو تجربة أو نحوها و لذا انحصرت الیقینیّات فی الستّ، و مخالف الواقع لا موجب له؛ و بأخبار وردت

====

1_ فی هامش الف: «الجزم و الواقع».

2_ فی هامش الف: «جهل مرکّب لا جزء المرکّب مطلقا».

3_ ب و ج: + «و إنکاره أنکره أی أنکر أفراد الجهل المرکّب و أقبحها».

4_ الفوائد المدنیّة، ص 478.

ص :256

فی قوله تعالی: «إنَّ اللّه َ یَحُولُ بَیْنَ المَرءِ وَ قَلْبِه(1)» بأنّ المعنی أ نّه یحول بینه و بین أن یعتقد الحقّ باطلا أو الباطل حقّا.

و الحقّ أنّ الیقین عندهم أخصّ من الجزم،(2) و الحیلولة إنّما هی بنصب البراهین و الأدلّة علی حقّیّة الحقّ و بطلان الباطل بحیث لو تأمّلها العاقل أیقن بموجبها و مقتضاها(3) لا أ نّه تعالی سلب عنه القدرة علی الاعتقاد بخلاف الواقع و إلاّ لزم الجبر أو امتناع تعلّق التکلیف بالاعتقاد و کلّ منهما بیّن الفساد، مع أنّ الیقین أیضا قد یقع خطأ لخطاءٍ فی طریقه(4) فکیف بالجزم؟! و ظنّ اشتباهه بالظنّ وهمٌ و سوء ظنّ بالعقلاء، فمن اشتبه علیه ظنّه و یقینه لایکاد تمتاز لدیه شماله و یمینه، فظنّ مثله بعاقل لایلیق بعاقل فضلا عن فاضل [!].

(و إلاّ) یخالف الواقع بل یطابقه لکون النسبتین ثبوتیّتین أو سلبیّتین(5) (فعِلم) بالمعنی الأخصّ و (قد یقال) العلم (للصورة الذهنیة مطلقا) تعلّق بنسبة أم لا، طابقت الواقع أم لا.

قال العلاّمة: "الاعتقاد عندنا جنس للأقسام المتقدّمة و منها العلم فبینهما تغایر الجنس و نوعه"، فإن عنی العلاّمة بمغایرتهما ذلک فحقٌّ و إلاّ فلا، و احتجاجه بأنّ العلم لو کان

====

1_ سورة الأنفال، الآیة 24.

2_ الف و ب: «لأ نّهم قسّموا الاعتقاد الجازم إلی مخالف للواقع هو الجهل المرکب و مطابق له، ثمّ قسَّموا المطابق إلی ثابت راسخ لایزول بتشکیک مشکک و غیر ثابت، و سمّوا الأوّل یقینا و الثانی تقلیدا» (منه).

3_ فی هامش ب: «و قد حال سبحانه بهذا المعنی بین العباد و قد روی المصنّف عن أبیجعفر علیه السلام أ نّه قال فی تفسیر «لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه»: «لایحول بیننا و بین المعاصی إلاّ اللّه [و لا] یقوّینا علی أداءِ [الطاعة و] الفرائض إلاّ اللّه» [وسائل الشیعه، ج 7، ص 218، و بحارالأنوار، ج 90، ص 189] انتهی. و ظاهر أنّ الحدود و التعزیرات و الأرش و الدیات کلّها إنّما شرّعت للحیلولة بینهم و بین المعاصی» (منه).

4_ الف و ب: «بل یقع ذلک فی الحسیّات التی هی أبین الیقینیّات و أجلاها و قد دوَّنوا فی کتب الکلام بعض أغالیط الحواسّ» (منه).

5_ الف و ج: _ «أو سلبیّتین».

ص :257

اعتقادا لَساواه، لاینفی ما ذکرناه، و منع وصف اللّه تعالی بالاعتقاد شرعیّ لعدم الإذن و لغویّ لإیهام عقد القلب و الضمیر، فلایفید التباین.

و قیل لیسا خلافین لانتفائهما بضدّ واحد، و لا ضدّین لاجتماعهما، فهما مثلان مساویان. و ردّ بأنّ الضدّ قد ینفی المخالف الملزوم لمخالفه و المشروط به کالقدرة و الحیاة عند من جعل الموت ضدّا.

(فإن کان) العلم بالمعنی الأعمّ (حُکما) و إذعانا للنسبة (فتصدیق) کإدراک أنّ النسبة واقعة أو غیر واقعة (و إلاّ) یکن حکما (فتصوّر(1)) کان إدراکا بسیطا ساذجا أو مرکّبا مع غیره بلا نسبة تامّة أو مع الإنشائیّة. و مرادنا بالحکم إدراک إذعانیّ متعلّق بنسبة تامّة خبریّة فلیس فعلا للنفس کما قد یُظنّ، و إن کان لاینفکّ عن فعلها.

الضروریّ و النظریّ

(و بعض کلّ) التصوّر و التصدیق ضروریّ یحصل بلانظر و بعضه (نظریّ) لایحصل إلاّ به و (یکتسب) هو (بنظر المعقول) بدیهیّا کان أو کسبیّا حاصلا منه و لو بوسائط، و هو تأمّل العلوم لحصول(2) المجهول و إن لم یحصل؛ فدخل النظر الفاسد. قالوا: البصیرة أشبه شیء بالباصرة، فکما یشترط فی رؤیة العین خلوّ سربها و شفاف البین و التحدیق إلی المقصود علی وضع من القرب محدود من التوسیط بین الإفراط و التفریط، کذلک لایحصل کلّ مطلوب من کلّ مبداء اتّفق، بل لابدّ من تناسب محقّق و ترتیب خاصّ، فلابدّ من تتبّع النفس للمبادی تحصیلا لمبداء المطلوب ثمّ ملاحظته من جهة مناسبته للمطلوب و ترتیبه علی ما ینبغی لئلاّ یقع بصر بصیرته علی غیر جهة المقصود أو عینه.

الحاجة إلی المنطق و تعریفه

(و) لذا (قد یخطئُ) النظر أو الاکتساب فلایصیب الصواب فقد یختلف نظرا واحدٍ فکیف بالإثنین فیتأدّیان إلی النقیضین و ظاهر أنّ الصواب أحدهما (للتناقض) فیکون

====

1_ ب: + «سواءٌ».

2_ ج: «لتحصیل» بدل «لحصول».

ص :258

الآخر خطأ (فلابدّ) للکسب و النظر (من قانون) أی قاعدة کلّیّة و ضابط (عاصم) یعتصم بمراعاته عن الخطأ (و هو المنطق) فعُلم أ نّه «قانون تعصم رعایته الذهن عن الخطأ فی الفکر و النظر».

فقد تمّ بهذا الکلام الوجیز بیان الحاجة إلی الفنّ و غایته و شرح حدّه و مهیّته و هو ظاهر، و فهم منه موضوعه أیضا و للإشارة إلیه أتی بالفاء التفریعیّة و قال:

[موضوع المنطق]

(فموضوعه) أی العلم (المعلوم من حیث) إنّه (یفید) مجهولا بالنظر و ذلک لأنّ المنطق إذا کان عاصما عن خطأ الناظر فی نظره کان ذلک لامحالة بسبب أنّ المنطق یبحث عن النظر الصحیح و الفاسد و کیفیّتهما و ما یوجب صحّته و فساده و ما ینبغی أن یراعی فیه لیصیب الصواب، و هذا بعینه هو البحث عن أحوال المعقول الذی یقع فیه النظر و عن أ نّه متی یوصل إلی المطلوب و متی لایوصل، و أنّ النظر متی یخطئ أو متی یصیب، فإذن المبحوث عن أحواله فی المنطق هو المعلوم الذی هو محلّ النظر و مادّته فیکون هو الموضوع إذ لا معنی لموضوع العلم سوی ما یبحث فیه عن أحواله أو أحوال بعض جزئیّاته؛ فعُلم أنّ موضوع الفنّ هو المعلوم التصوّری أو التصدیقی من حیث یفید (تصوّرا أو تصدیقا) أی حصولهما بعد عدمهما. و إذ قد یفید قوله: "یفید" مجهولیّة المفاد لم یحتج إلی قید المجهول کما هو المعروف بینهم.

(و الأوّل) و هو مفید التصوّر (معرِّفٌ) و قول شارح (و الثانی) و هو مفید التصدیق (حُجَّةٌ) مِن "حَجَّهُ" إذا غلبه، لأ نّه سبب الغلبة علی الخصم المنکِر.

و تنقیح المقام أنّ موضوع کلّ علم ما یبحث فیه عن عرضه الذاتی و هو ثلاثة: ما یعرض ذات الموضوع لذاته بلاواسطة فی العروض، و ما یعرضه بواسطة أمرٍ مساوٍ له بحسب التحقّق و لو تباینا بحسب الحمل، و ما یعرضه بتوسّط جزئه المساوی.

و الأوّل عارض للموضوع نفسه و هو عرضه الأوّلی، و الأخیران عارضان لغیره الذی

ص :259

له زیادة اختصاص بالموضوع بحیث یُعَدُّ عروضهما لذلک الغیر أوّلا و بالذات، عروضا له ثانیا و بالعرض، لابمعنی أنّ هناک عروضین.

و أمّا ما یلحقه بواسطة أمر أعمّ أو أخصّ أو مباین له فی الوجود فأعراض غریبة لایبحث عنها فی العلوم، إذ الغرض فیها تخصیص الموضوع بما یخصّه من أعراضه و إلاّ فلا تمایز لها بموضوعاتها. و ما اشتهر من عدّ العارض لجزء أعمّ عرضا ذاتیّا فلا یرتضیه المحقّقون.

فالمقصود بالبحث فی الفنّ معلوم التصوّر و التصدیق من حیث الإیصال إلی مجهولهما؛ و أمّا الکلیّات الخمس فی المعرّف، و القضایا و توابعها فی الحجّة فإنّما یبحث عنها لأ نّها ممّا یتوقّف علیه معرفة الموصِل أو لأ نّها موصلات بعیدة إلی المجهولین.

و قال بعض المحقّقین: لأنّ أحوالها لایبحث عنها من حیث هی أحوالها بل من حیث هی أحوال المعلومین؛ فالبحث عن الکلّیّات فی قوّة قولهم المعرّف یتألّف منها. و کذا حال القضایا بالنسبة إلی الحجّة کما أنّ مَن جعل موضوع الطبّ بدن الإنسان من حیث یصحّ و یمرض، جعل قول الأطبّاء: "التمر حارّ" بمعنی أنّ بدن الإنسان یتسخّن بأکله.

الفنّ الأوّل فی المعرِّف

[

مباحث الألفاظ

]

دلالة

المنطقی من حیث هو منطقی إنّما یبحث عن المعانی، لکن لمّا کانت الإفادة و الاستفادة بتوسّط الألفاظ بحسب العادة، صدّروا کتب الفنّ بالبحث عنها، و لمّا کان ذلک لدلالتها علی المعانی وضعا صدّروا بحث الألفاظ بالبحث عن الدلالة اللفظیّة الوضعیّة فنقول:

الدلالة کون الشیء بحیث متی أُحسّ به فُهم منه شیء آخر، و هو مدلول و الأوّل دالّ، فإن کان لفظا فهی لفظیّة و إلاّ فغیر لفظیّة؛ و کلٌّ إمّا «وضعیّة» کدلالة لفظ "زید" علی

ص :260

مسمّاه، و الدوالّ الأربع و هی الخطوط و العقود و النُّصُب و الإشارات، علی مدلولاتها بتوسّط العلم بالوضع، أو «عقلیّة» کدلالة اللفظ و لو کان مهملا علی وجود لافظه و لو لم یعلم وجوده بغیره کمجهول لافظٍ ب"دیز" من ورآء حجاب بتوسّط العلم بوجود المؤثّر عند وجود الأثر، أو «طبعیّة» کدلالة لفظ "اُح اُح" علی السعال بتوسّط العلم باقتضاء طبع الإنسان عروض التلفظ بذلک اللفظ عند عروض وجع السعال.

و المراد بالعقلیّة ما لا مَدخل فیها لغیر العقل من وضع أو طبع أو بقسیمیها ما لأحدهما مدخل فیه، لا ما لا مدخل فیه للعقل، ضرورة توقّف الجمیع علی العقل، ففی التسمیة بالعقلیّة تجوّز أو تخصیص.(1) و الوضع تخصیص شیء بآخر بحیث متی أحسّ الأوّل أفهم الثانی.

[الدلالات الثلاث اللفظیّة]

إذا تمهّد هذا فنقول (دلالة اللفظ علی ما وضع له) أی جمیع معناه الموضوع له ذا أجزاء کان أم لا (مطابقة) لتطابق کلّ الدال علی کلّ المدلول(2)؛ فلفظ "جمیع" أو "کلّ" أو نحوهما و إن أوهم التجزّی لکنّه تنصیص علی ما یدلّ علیه إسم الموصول من العموم و الشمول تحرّزا عن جزء ما وضع له، فالاکتفاء بشمول الموصول و قرینة مقابلته للجزء و الخارج کما فی المتن أولی من التصریح ب"التمام"(3) لِما فیه من الإیهام و طول الکلام، بل

====

1_ فی هامش الف و ب: «إذ لفظ العقلیّة معناه بحسب الوضع اللغویّ فی یاء النسبة هو الدلالة المنسوبة إلی العقل بمعنی مدخلیّته فیها؛ و أمّا عدم مدخلیّة غیر العقل فلیس ذلک مفهوم الإسم المنسوب إلی العقل، فاستعماله فیه استعمال اللفظ فی غیر الموضوع له فیکون مجازا، أو یقال معناه الحقیقی هو الدالة المنسوبة إلی العقل أعمّ من أن یکون منسوبة إلی غیره أم لا، ثمّ استعمل فی المنسوبة إلی العقل بشرط کونها غیر منسوبة إلی غیره فیکون تخصیصا» (منه).

2_ ب و ج: «مدلوله» بدل «المدلول».

3_ کما فی الملخّص و المطالع و منطق التجرید؛ التهذیب؛ اُنظر: منطق الملخّص، ص 19 و شرح المطالع، ص 26؛ الجوهر النضید، ص 7؛ و الحاشیة التهذیب، ص 22.

ص :261

ربّما أخلّ بالمرام لأنّ تقابل الموصول للجزءِ یجعل عمومه منصرفا إلی الأجزاء فبزیادة لفظ عامّ آخر یتوهّم المخاطب إرادة عموم الأفراد و إلاّ اکتفی بالموصول لوفائه بالمراد، فیرد صدق المطابقة علی دلالة اللفظ علی جمیع معانیه المتعدّدة الموضوع لها بل انحصارها فیها و لیس کذلک لأنّ دلالة المشترک علی جمیع ما وضع له من معانیه المتکثّرة مَجاز لیست بتوسّط الوضع لأ نّه لم یوضع للمجموع من حیث هو مجموع فنحتاج إلی الجواب باعتبار قید الحیثیّة و توسّط الوضع فینصرف العمومان إلی الأجزاء لو کانت، فلا محید عن التأکید و فیه شوب الاستدراک.

(و) دلالته (علی جزئه) أی جزء ما وضع له (تضمّن) إذ المدلول فی ضمن الموضوع له أو اللفظ علی توهّم(1) توزیعه علی المعنی (و علی خارجه التزام) لأنّ جهة دلالة اللفظ علیه لزومه للموضوع له، ضرورة أ نّه لایدلّ علی کلّ خارج (و) إنّما (یجب لزومه) فی الذهن دون الخارج (و لو عرفا) لا عقلا، کالجود لحاتم.

و لم یقل: "و علی خارجه اللازم التزام" لیستغنی عن قوله: "و یجب لزومه" مع أ نّه أخصر، تبینها علی أنّ حدّ الالتزام یتمّ جمعا و منعا(2) بقید الخروج، فاعتبار اللزوم مستدرک فهو بالشرط الخارج عن مهیّة المحدود أشبه منه بالفصل الداخل؛ و علی أنّ حصر الدلالة الوضعیّة فی الثلاثة عقلیٌّ إذ لو اعتبر اللزوم فی حدّ الدلالة الالتزامیّة اختلّ الحصر بالواسطة کما نبّه علیه المحقّق الدوانی و إلاّ فلا واسطة بین العین و الجزء و الخارج.

====

1_ فی هامش الف و ب: «ضرورة أنّ اعتبار تطابق المعنی المرکّب علی لفظه المرکّب یوهم توزیع اللفظ علی المعنی و تضمّنه لجزءِ المعنی» (منه).

2_ فی هامش الف و ب: «لایقال: ینتقض منعا بدخول دلالة لفظ أسد علی الرجل الشجاع و نحوها من المجازات الدالّة علی خارج معانیها الموضوعة مع أ نّها غیر التزامیّة لعدم لزوم المعنی المجازی للحقیقی؛ لأ نّا نقول سَنُبَیِّنُ فی شرح الفائِدة الثانیة أنّ الدالّ هناک مجموع اللفظ و القرینة عندنا خلافا لأهل العربیّة و الکلام هنا فی دلالة اللفظ منفردا فلا نقض» (منه).

ص :262

[النسبة بین الدلالات الثلاث بالاستلزام و عدمه]

(و یستلزمانها) أی یستلزم الأخیران المطابقةَ إذ الجزء اللازم فرع الکلّ و الملزوم (تحقیقا) أبدا، فقول بعضهم: "ولو تقدیرا"(1) خلاف التحقیق، و بیانه أ نّه لمّا أورد علی استلزامهما لها بأنّ اللفظ إذا هُجر معناه الموضوع له و غلب علی جزئه أو لازمه تحقّق التضمّن و الالتزام و لا مطابقة، أجابوا بأ نّه إن استعمل فی الموضوع له بالفعل کانت المطابقة تحقیقیّة(2) و إن لم یستعمل فیه قطّ فلاخفاء فی أنّ له معنی لو استعمل فیه کانت دلالته علیه مطابقة فهی متحقّقة تقدیرا، و هو مبنیّ علی اعتبار(3) القصد فی الدلالة و یأتی فساده؛ فالتحقیق تحقّق المطابقة فی هذا اللفظ أیضا تحقیقا و بالفعل لا تقدیرا و بالقوّة، لأ نّه بالفعل بحیث لو أُطلق فهم منه السامع العالم بوضعه معناه الموضوع له و إن لم یستعمل فیه قطّ، إذ لا معنی للدلالة إلاّ مجرّد کون اللفظ کذلک.

(و لا عکس) أی لا تستلزمهما المطابقة، لجواز بساطة المعنی المطابقی فلا تضمّن، و خلوّه عن اللوازم الذهنیّة التی یلزم تصوّرها من تصوّره فلا التزام؛ و لایلزم نفی اللوازم مطلقا کما زعمه الإمام(4). و یجوز اجتماع عدم الجزء و عدم اللازم فی واحد أیضا فلا فرق فی عدم الاستلزام بینهما منفردین و مجتمعین (و لا لزوم بینهما) أی التضمّن و الالتزام، لا لزوم التضمّن للالتزام و لا عکسه لجواز عدم اللازم عند وجود الجزء و العکس.

و فی التقسیم بحثٌ مشهور هو أنّ اللفظ الموضوع تارة لمعنی و أُخری لمرکّب منه

====

1_ اُنظر: الحاشیة علی تهذیب المنطق، ص 23.

2_ فی هامش ج: «و یدلّ علیه اتّفاقهم علی کون اللفظ حقیقة عرفیّة فی المعنی الذی غلب فیه مجازا عرفیّا فی المعنی الأوّل المهجور و أمّا اثباتهم الحقائق المهجورة و المجازات الغالبة مجازات من باب المجاز باعتبار ما کان و إلاّ فالمهجور بعد الهجر لیس حقیقة و لا الغالب بعد الغلبة مجازا علی سبیل الحقیقة. فتأمّل» (منه).

3_ فی هامش ب: «أی و إن لم یعتبر اللزوم فی الحدّ».

4_ اُنظر: منطق الملخّص، ص 20؛ شرح الإشارات، ج 1، ص 34.

ص :263

و من غیره، و أُخری لخارج لازم کالشمس الموضوعة بأوضاع ثلاثة للقُرص و لضوئه و للمجموع المرکّب منهما، دلالته علی الخارج مطابقة لوضعه له و التزام لوضعه لموضوعه و تضمّن لوضعه للمجموع، و علی ملزومه مطابقة و تضمّن، فیلزم تداخلهما فی الدلالة الثانیة لتصادقهما علیها، و تداخل الثلاثة فی الأُولی لصدق الجمیع علیها.

فأجاب بقوله (و لا تداخل) للأقسام الثلاثة لِیختلّ حدّ بعضها ببعض (للحیثیّة) المعتبرة فی حدّ کلّ منهما لما تقرّر من اعتبارها فی کلّ حدّ(1) یختلف باختلاف الاعتبارات و فی أجزائه و مفرداته المختلفة بها، و حینئذ فالمطابقة دلالة اللفظ علی ما وضع له من حیث إنّه ما وضع له أو من حیث إنّها دلالة علی ما وضع له و کذا فی أُختیها فدلالة الشمس علی الضوء من حیث إنّه وضع له مطابقة لاغیر، و من حیث إنّه جزؤه تضمّن لاغیر، و من حیث إنّه لازمه الخارج التزام لا غیر، فلا تداخل.

هذا هو الحقّ و ما یقال من أنّ دلالته علی الضوء لیست التزامیّة، إذ لا یکفی فیها مجرّد کون المدلول الالتزامی لازما لموضوع من موضوعات اللفظ، بل لابدّ مع ذلک من کونه خارجا عن جمیعها و الضوء لیس کذلک لوضع الشمس له و للمرکب منه و من القرص أیضا؛ فلایخفی أ نّه یقتضی أن تکون دلالته علی الضوء من حیث إنّه لازم للموضوع له خارجة عن الثلاثة لأ نّها لیست مطابقة و لا تضمّنا قطعا فإن لم تکن التزاما أیضا اختلّ الحصر العقلی فی الثلاثة.(2)

[

دلالة المرکّب

بقی الکلام فی دلالة المرکّب و للنقض بها تقریران: أحدهما فی المرکّب فی ألفاظ

====

1_ ج: _ «حدّ».

2_ فی هامش الف و ب: «والتالی باطل فصحّ نقیض المقدّم، فیکون دلالته علی الضوء من حیث إنّه لازم للموضوع له و هو القُرص، و المعتبر فیها خروج المدلول الالتزامی عن ذلک الموضوع الملزوم الذی دلّ اللفظ بتوسّطه علی ذلک اللازم بعلاقة اللزوم ولا یجب خروجه عن جمیع موضوعاته کما زعم القائل» (منه).

ص :264

مختلفة الدلالات مطابقة و تضمّنا و التزاما، فإنّ دلالة المجموع علی مجموع المعانی دلالة لفظیّة وضعیّة و لیست بإحدی الثلاث إذ المرکّب من الشیء و غیرِه غیرُه. و جوابه أنّ الوحدة معتبرة فی کلّ مَقسم و إلاّ انتقض کلّ حصر و تقسیم بضمّ بعض الأقسام إلی بعض، فما ذکر لیست دلالة بل دلالات تلحق کلّ واحدة بنوعها.

و الثانی فی مطلق المرکّب و هو أنّ دلالته علی معناه لیست من الثلاثة إذ کلّ منها فرع تحقّق الوضع و لا وضع للمرکّبات.

و اُجیب بأنّ دلالة المرکّب تابعة لدلالة مفرداته إن اتفّقت و إلاّ فهی تبع للأخسّ؛ فإن کان فی مفرداته التزام فهی التزام و إلاّ فتضمّن، إذ المجموع المرکّب من المدلول المطابقی لأحد جزئیه و التضمّنی للآخر مدلول تضمّنی لمجموع اللفظ المرکب لأ نّه جزء ما وضع له المجموع أی مفرداه. و کذا المجموع المرکّب من المدلول الالتزامی لأحدهما و المطابقی أو التضمّنی الآخر مدلول التزامی للمرکّب إذ مجموع الداخل و الخارج خارجٌ و حینئذ فما وضع له اللفظ أعمّ ممّا وضع عینه لعینه أو أجزائه لأجزائه؛ و الصواب ما مرّ من وحدة المقسم و تکثّر دلالة المرکّب، و إن شئت أجبت بإثبات الوضع للمرکّبات.

و ما یُترائی من النزاع فیه فلفظیّ لأنّ الوضع الشخصی فیها ظاهر الانتفاء، والنوعی لاسبیل إلی إنکاره. نعم یرد حینئذ أنّ الوضع المعتبر فی التقسیم إن خصّ بالشخصی لم تنحصر الدلالة فی الثلاث لخروج دلالة المرکّب عنها لعدم وضعه بالشخص، و إن اُرید به النوعی أو الأعم انحصرت الدلالة فی المطابقة إذ المدلول بالتضمّن و الالتزام مجازیّ، و اللفظ موضوع لمعناه المجازی وضعا نوعیّا فیکون المدلول بهما موضوعا له(1) فتکون دلالة اللفظ علیه مطابقة.(2)

====

1_ الف و ب: + «وضعا نوعیّا».

2_ فی هامش الف و ب: «شبّه المقال بالسهم فی النفس علی سبیل الاستعارة بالکنایة، و إثبات غایة المرمی [للمرمی] تخییل، و مرمی کمعنی بالتخفیف و القصر إسم مکان من الرَّمی» (منه).

ص :265

و غایة مَرْمَی المقال(1) فی دفع هذا الإشکال أنّ المدلول بهما إن اعتبرت دلالة اللفظ علیه من حیث إنّه موضوع له بهذا الوضع النوعی کان مدلولا مطابقیّا، و إن اعتبرت دلالته علیه من حیث إنّه جزء ما وضع له أو خارجه فمدلول تضمّنی أو التزامی؛ فغایته أن یکون کلّ مدلول صالحا لأن یکون مدلولا مطابقیّا، لاحصر الدلالات فی المطابقة و لا المدلولات فی المطابقیّة، و لا محذور لجواز اجتماع دلالتین فی معنی واحد من جهتین کما أَرَیناکه فی الضوء و الشمس(2)؛ و فی الصواب مندوحة عن ارتکاب الصعاب.

[

المفرد و المرکّب

]

(فإن وضع جزء) من اللفظ (لجزءٍ) من المعنی بتقسیم أجزاء اللفظ و توزیعها علی أجزاء المعنی (فمرکّب).

[اقسام المرکّب]

و هو إمّا (ناقص) لایصحّ السکوت علیه و هو ضربان: (تقییدیّ) ثانیه قید لأوّله لإضافة أو وصف ک"حیوان ناطق أو نَطَقَ" و "غلام زید" (أو غیره) لِمَزْج أو عطف "کبعلبکّ" و "خمسة عشر" و "قائمة" و "الرجل" و "بصریّ" و "فی الدار" (أو تامّ) مفید یصحّ السکوت علیه، و هو الکلام و الجملة فی العربیّة و القضیّة هنا؛ و هو أیضا نوعان (خبر) و هو مرکّب تامّ ناشٍ أو حاصل أو یحکی أو یخبر (عن خارج یطابقه فیصدق أو لا) یطابقه (فیکذب، أو إنشاء بخلافه) لم یحصل عن خارج بل قد یحصل الخارج به و عنه.(3)

====

1_ فی هامش الف و ب: «إذ المعتبر فیها حینئذٍ هو الوضع النوعی أو الأعمّ و الوضع النوعی حاصل فی المدلول التضمّنی و الالتزامی کسایر المجازات» (منه).

2_ فی هامش الف و ب: «أی فی لفظ الشمس المستعملة فی الضوءِ بالوجوه الثلاثة من حیثیّات ثلاثة؛ و لا یخفی لطفه لأنّ إرادة الشیءِ إنّما یکون مع النور والضیاءِ و استنارة الهواء، فلو حمل علی نور الشمس و نور الضوء و هو السراج کنایة عن البیان الشافی و البرهان الوافی أعنی ما سبق فی لفظ الشمس فی معنی الضوء أی شعاع الشمس» (منه).

3_ فی هامش الف و ب: «فالجارّ و هو کلمة «عن» متعلّق بمحذوف حاضر فی الذهن فی کلّ مقام کالحصول و نحوه من مفهوم عام فلاحاجة إلی دلیل یدلّ علیه سوی الجارّ أو متعلّق بمفهوم خاص یفسّره قوله: «خبر» کالحکایة و الإخبار و لیس متعلّقا بقوله: «خبر» لأ نّه إسم و عَلَم لما یقابل الإنشاء فلا یصلح متعلّقا للجار مادام عَلَما و إن کان منقولا عن المصدر» (منه).

و ب: + «اللّهمّ إلاّ أن یقال: إنّ قوله: «خبر» مصدر وصف به علی معنی الفاعل أی المُخبِر، فیکون الجار متعلّقا به و یکون لفظ الخبر حینئذٍ رمز إلی نسبیّة هذا القسم بالخبر» (منه).

ص :266

و بیانه أنّ کلّ خبر فهو حاکٍ عن خارج عن نفس المتکلّم و ذهنه و هو الواقع و إن لم یطابقه، و هو مشتمل لامحالة علی نسبة تامّة بین طرفیه بإیجاب أو سلب و لابدّ من أن یکون بینهما نسبة فی نفس الأمر أیضا؛ فإن طابقت النسبتان بکونهما ثبوتیّتین أو سلبیّتین فهو صادق و إلاّ فکاذب. و أمّا الإنشاء فلیس حاکیا عن أمر فی خارج ذهن المتکلّم بل معناه إنّما یحدث به و لذا سمّی إنشاء لأ نّه الإیجاد، و منه «مُنشِئُ السّحاب» من أسمائه تعالی فهو غیر قابل فی نفسه للصدق و الکذب لأ نّهما من توابع الحکایة.

و قولی: "خبر عن خارج" أولی من قولهم "له خارج" لتوهّم انتقاضه بالإنشاء الطلبیّ، کأنّ قولک: "قم" مثلا فیه نسبة بین القیام و المخاطب علی وجه الطلب و فی الخارج المستقبل أیضا بینهما نسبة خبریّة ثبوتیّة فتطابقان أو سلبیّة فتتخالفان، بعکس "لاتقم" مع أ نّه إنشاء لایقبل الصدق و الکذب، فنحتاج إلی الجواب بأنّ النسبتین مخالفتان بالنوع فلامطابقة بینهما قطعا إذ لا ینطبق خبر علی إنشاء؛ نعم بینهما موافقة أو مخالفة بحسب المتعلّق لذاتیهما. و لایتوهّم ذلک مع کلمة "عن" المشعِرة بالحکایة و نحوها، لأ نّها من حیث هی حکایة، تابعة للمَحکیّ ناشئة عنه مأخوذة منه و إن تخالفا، و الإنشاء إن وجد له خارج فهو تابع للإنشاء بعکس الخارج المخبر عنه.

[اعتبار الحیثیّة دون القصد]

(و إلاّ) یوضع جزءٌ لجزء (فمفرد). فإن قلت: ینتقض تعریف المفرد و المرکّب بنحو

ص :267

"حیوان ناطق" عَلَما لشخص إنسانیٍّ، حیث یصدق أ نّه وضع کلّ جزء منه لجزء معناه لأنّ حقیقة الشخص المسمّی به متألّف من الجنس و الفصل مع أ نّه مفرد.

قلت: یدفعه اعتبار الحیثیّة فی التعریف، فحیوان ناطق إذا اعتُبر موضوعا للجنس و الفصل کان مرکّبا و لیس الکلام فیه، و إذا اعتبر عَلَما للشخص کان ک"زید" علما فی عدم الدلالة علی غیر ذات المسمّی، فلایدلّ بهذا الوضع علی الجنس و الفصل، فلاحاجة فی إخراجه عن حدّ المرکب إلی اعتبار قصد دلالة جزء اللفظ علی جزء المعنی کما فی کتب القوم(1)؛ مع أ نّه غیر مستقیم لأ نّه إمّا مبنیّ علی اعتبار القصد فی الدلالة و هو فاسد، أو علی تسلیم دلالة کلّ من جزئَی "حیوان ناطق" عَلَما علی غیر مسمّاه من الجنس و الفصل و هو باطل(2) إذ لا دلالة لجزء العَلَم مادام جزءا منه، لأ نّه اسم فمفرد و لا دلالة لجزئه فیه بخلاف المرکّب، فتسلیم الدلالة ثمّ القول بأ نّها غیر مقصودة مردود قطعا؛ فإذن للمفرد ثلاثة أقسام: ما لا جزء للفظه کهمزة الاستفهام، و ما لا جزء لمعناه کلفظ «اللّه»، و ما لایدلّ شیء من أجزاء لفظه علی جزء معناه مع تجزّیهما ک"زید" و "عبداللّه" و "حیوان ناطق" أعلاما لإنسان أو غیره، و جمیع الأعلام(3) مطلقا، والمرکّب قسم واحد: ما للفظه جزء وضع لجزء معناه.

====

1_ اُنظر: منطق الشفاء، المدخل، ج 1، ص 25؛ شرح الإشارات و التنبیهات مع المحاکمات، ج 1، ص 31؛ تحریر القواعد المنطقیّة فی شرح الرسالة الشمسیّة، ص 96؛ شرح مطالع الأنوار فی المنطق، ص 37؛ الحاشیة علی شرح التهذیب، ص 24 و... .

2_ فی هامش الف و ب: «فإنّ مجموع حیوان ناطق و إن دلّ علی مسمّاه الذی حقیقته نفس حقیقة الجنس و الفصل لکن لاعلی توزیع اللفظ علی المعنی فغایة الأمر دلالة مجموع اللفظ علی مجموع المعنی، فحیوان وحده لایدلّ فیه علی معنی الجنس و کذا ناطق وحده لایدلّ علی معنی الفصل، و مقصود القوم إنّما هو إثبات دلالة لِکلٍّ من الجزئیّات بالإنفراد لا للمجموع إذ لا کلام فیه، نعم یدلّ کلّ من الجزئین علی جزء المعنی بوضع سابق علی العَلَمیّة و المعتبر هو الوضع العَلَمی إذ الکلام فیه عَلَما و لا دلالة لأحدهما منفردا بهذا الوضع» (منه).

3_ ج: + «المرکّبة الألفاظ و المعانی مطلقا».

ص :268

[

أقسام المفرد

]

(فإن استقلّ) المفرد فی دلالته علی معناه و لم یحتج فیها إلی ضمیمة فهو نوعان (فما) أی فکلّ لفظ مفرد مستقلّ کانت (هیئته) و صورته (لزمان) وضعا _ و لا حاجة إلی التقیید به لتبادره، و لأنّ دلالة الهیئة علی الزمان وضعیّة و لاتوجد غیرها حتّی نحتاج إلی الاحتراز عنه بقید _ فهو (کلمة) هنا و فعل فی عرف النحاة، سواء کانت لزمان کالماضی أو أکثر کالمضارع علی اشتراکه بین الحال و المستقبل؛ و خرج ما یدلّ علی الزمان بجوهره من الأسماء ک"أمسِ" و "غدٍ" و لفظ "الماضی" و "المستقبل" (و غیره) أی غیر ما هیئته لزمان (إسم) سواء لم یدلّ علی زمان أصلا ک"زید"، أو دلّ علیه بجوهره کما مرّ أو بقرینة ک"ضارب". و خرج(1) نحو "عسی" و "نِعْمَ" من الکلمات المنسلخة من الزمان لأنّ صیغها تدلّ علیه وضعا (و إلاّ) یستقلّ (فأداة) هنا و حرف فی النحو.

[

الکلمات الوجودیّة

و أمّا الأفعال الناقصة فلمّا شارکت الأدوات فی عدم الاستقلال أدرجوها فیها، و لَمّا امتازت عن سایر الأدوات بالزمان و الأحکام اللفظیّة کدخول "قد" و "السین" و نحوه سمّوها «کلمات وجودیّة»؛ فهی عندنا فی الحقیقة أدوات مُشبهة بالکلمات و عند النحاة بالعکس، لأنّ نظرنا هنا فی المعنی و هناک فی اللفظ کما أنّ أسماء الأفعال أسماء هناک لخروجها عن أوزان الأفعال الثلاثیّة و الرباعیّة و أفعال هنا لأنّ معانیها معانی الأفعال.

====

1_ فی هامش الف و ب: «قال العلاّمة فی شرح المطالع [شرح المطالع، ص 38 _ 39]: «الکلمة إمّا حقیقة إن دلّت علی حدث و نسبة إلی موضوع و زمان تلک النسبة کضرب و إمّا وجودیّةٌ إن دلّت علی الأَخیرین فقط» إنتهی. و لذلک سمّاها النحاة ناقصة لانحطاطها عن غیرها من الأفعال. و القول بعدم دلالتها علی الحدث فی غایة الإشکال و لذا قالوا محقّقوا النحاة بدلالتها علیه، و لتحقیقه محلّ آخر» (منه عفی عنه).

ص :269

[إشکال]

ثمّ المشهور أنّ الکلمة وضعت لحدث و زمانه و نسبته إلی موضوع معیّن أو مبهم علی الخلاف، و لذا استشکلوا استقلالها بأنّ النسبة معنی حرفیّ غیر مستقلّ لاتدلّ علیها الکلمة إلاّ بضمیمة طرفی النسبة.

و أجاب مَن ذهب إلی وضعها للنسبة إلی موضوع مبهم بأنّ المبهم حاصل فی الذهن أبدا، لایحتاج إحضاره فیه إلی ذکر لفظ دالّ علیه، فاستقلال الکلمة لاینافی إحتیاجها إلیه کما لا ینافیه فی الأسماء الموضوعة لمعان نسبیّة کلفظ "الإبتداء" و "ذو" و "فوق" و نحوها. و اضطرّ من اعتبر تعیّن الموضوع إلی تأویل باردٍ مخلٍّ فقال: "المراد استقلال معناه التضمّنی و هو الحدث لا المطابقی المتألّف منه و من النسبة". و الذی ألجأهم إلی ذلک أ نّهم رأوا امتناع استعمال الکلمة بدون الفاعل و عجزوا عن إدراک سرّه فظنّوا أ نّه هو وضعها للنسبة المتوقّفة علی المنسوب إلیه.

و الحقّ أنّ النسبة التامّة هی مدلول الرابطة کما نصّ علیه أئمّة الفنّ(1) فی أبواب القضایا، و هی الهیئة الحاصلة من تألیف المسند و المسند إلیه و ترتیبهما و إعرابهما؛ و القول بدلالة تلک الهیئة فی الجمل الإسمیّة علی الربط و النسبة دون الجمل الفعلیّة، ممّا تمجّه الأسماع و تتأبّی عنه الطباع. نعم الغرض من وضع الفعل نسبته إلی غیره حیث وضع علی وجه مستعدّ لأن یسند إلی شیء متقاض لذلک و هذا هو السرّ فی عدم استعماله علی غیر هذا الوجه.

[

اقسام اللفظ المتحد المعنی

]

[العلم]

(و ما اتّحد معناه) مطلقا، وضعا و استعمالا لأ نّه المتبادر (شخصا) أی جزئیّا حقیقیّا (عَلَم) فإن صُدِّر بِأَبٍ أو أُمٍّ ف«کُنیة» و إلاّ فإن ذمّ أو مدح بوضع سابق ف«لقب» و إلاّ ف«إسم».

====

1_ انظر: تحریر القواعد، ص 232؛ شرح المطالع، ص 113؛ الشفاء (المنطق)، العبارة، ص 38 و... .

ص :270

قیل: العَلَم یسمّی جزئیّا حقیقیّا هنا و عَلَما فی النحو، فلا فائدة فی تخصیص عرف النحاة بالذکر.

و هو وهم إذ العَلَم من أقسام اللفظ و الجزئیّ من أقسام المفهوم و یوصف به اللفظ تبعا و بتوسّط معناه، فلابدّ فی تقسیم الألفاظ من الاقتصار علی عرف النحو؛ مع أنّ انحصار العَلَم هناک فی الجزئیّ الحقیقیّ واهٍ، کیف و هو عندهم قسمان: شخصیّ و هو ما مُسمّاه جزئیّ حقیقیّ، و جنسیّ مسمّاه جنس(1) کلّی أو فرد منتشر منه(2) ک"أسامة"(3)؛ لکنّ الثانی مختصّ بعرفهم دون عرفنا لأنّ القول بالعلمیّة الجنسیّة اضطراریّ و هی فی الحقیقة تقدیریّة کعَدْل "عُمَر"، اعتبرت لمجرّد المحافظة علی قوانین لفظیّة متقررّة عندهم و إلاّ فلا فرق بین علم الجنس و إسم الجنس فی الکلّیّة بحسب المعنی.

ثمّ المعتبر فی الأوّل تشخّص مسمّاه فی الواقع لا العلم بجمیع مشخّصاته للمتخاطبَیْن أو الواضع، فما وضع له من حیث هو شخص و جزئیّ حقیقیّ یسمّی عَلَما و إن کان تصوّره حین الوضع أو الاستعمال علی وجه کلّیّ.(4)

و قول بعضهم: "العَلَم ما وضع لشیء بجمیع مشخّصاته"، لم یُرد به أکثر من ذلک؛ فما حکی عن بعض الفلاسفة من أ نّه: "لا عَلَم لذاته تعالی لامتناع إحاطتنا بجمیع مشخّصاته، ولو فرض أ نّه الواضع انتفی غرض الوضع فی استعمالنا" مردودٌ لِما عرفت و لأ نّا نضع و نستعمل أعلام أشخاص لم نحط بجمیع مشخّصاتها مع حصول الغرض و هو التعیین.

====

1_ فی هامش ج: «و المراد بالجنس هنا معناه المعروف عند أهل العربیّة فیعمّ النوع و الصنف أیضا» (منه).

2_ فی هامش ج: «علی خلاف بینهم فی ذلک» (منه).

3_ ج: _ «کأسامه».

4_ فی هامش الف: «کما یضع الوالد علما لمولوده و هو لم یره أصلا و کما یستعمل الناس أسماء البلاد النائیة و أسماء أهل القرون الماضیة و هم لم یروها مع إفادتها فائدة الأعلام من التعیین و التمییز عنه جمیع الأغیار» (منه).

ص :271

فإن قلت: یخرج عن الحدّ، العَلَم المشترک(1) باعتبار اتّحاد المعنی.

قلت: المراد اتّحاده بحسب وضعه الذی هو علم باعتبار ذلک الوضع و فی الاستعمال التابع لهذا الوضع، لا اتّحاده مطلقا بجمیع أوضاعه و استعمالاته، و ظاهر أنّ العلم المشترک متّحد المعنی باعتبار کلّ وضعٍ وضعٍ و إنّما جاء التکثّر من قِبل تکثّر الأوضاع و هو أمر خارج عن مهیّة العَلَمیّة.(2)

و قد یقال:(3) المراد باتّحاده عدم اعتبار کثرته کما فی المشترک، فالعلم المشترک من حیث إنّه متکثّر المعنی یدخل فی حدّ المشترک و من حیث إنّه موضوع للشخص مع الإغماض عن تکثّر أوضاعه و مسمّیاته داخل فی حدّ العلَم، و لا محذور لاختلاف الجهتین؛ أو إنّ هذا التقسیم للمفرد بالقیاس إلی المعنی، فقولهم: "إن اتّحد معناه" معناه إن قیس إلی معنی واحد، فلا یقدح الزائد.

[

المتواطی و المشکّک

]

(و ما) اتّحد معناه (مستویا) فی جمیع (أفراده) کالإنسان و غیره من الذاتیات (متواطٍ) لتواطؤها و تساویها أو تساویه(4) فی صدقه علیها من غیر تفاوت. و اقتصر بعضهم علی اعتبار مساواته فی کثرة، و هو منتقض بالمشکِّک المساوی فی کثیر من أفراده

====

1_ الف: _ «باعتبار اتّحاد المعنی، قلت: المراد اتّحاده بحسب وضعه الذی هو علم».

2_ فی هامش الف و ب: «غایة ما فی الباب أن یکون العلم المشترک من حیث إنّه علم و داخلا فی حدّ العلم و من حیث إنّه مشترک خارجا عنه کما أ نّه بالنسبة إلی حدّ المشترک بالعکس و لاضیر فی ذلک» (منه).

3_ الف و ب: «و هو.... شیخنا البهائی قدس سره فی منطق الزّبدة» (منه).

4_ فی هامش الف و ب: «و علی هذا فوصف المتواطی بالتواطؤ وصف له بحال نفسه و أمّا علی الأوّل فهو وصف له بحال متعلّقه أی الأفراد؛ فتأمّل» (منه).

ص :272

مع تفاوت صدقه علیها و علی غیرها من أفراده کالبیاض المساوی فی أفراد الثلج(1) مثلا، فلابدّ من اعتبار عموم الأفراد و هو یستفاد هنا من صیغة الجمع المضاف.

(و) ما اتّحد معناه (متفاوتا) فی أفراده تفاوتا (بأوّلیّة أو أولویّة أو زیادة أو شدّة، مشکِّک) إذ الأفراد لامحالة مشارکة فی نفس مفهوم اللفظ مع تفاوتها فی الاتّصاف به فیشکِّک الناظرَ فی أ نّه هل هو متواط نظرا إلی الإشتراک أو مشترک نظرا إلی التفاوت، کالوجود المطلق فإنّه فی الواجب أَولی لکونه بذاته و أوَّل لأ نّه علّة لغیره، و کالبیاض فإنّه فی الثلج أشدّ منه فی القرطاس لأنّ أثره و هو تفریق البصر أکثر، و کالمقدار فإنّه فی ذراعین أزید منه فی ذراع.

[

عدم التشکیک فی الذاتیّات

]

فإن قلت: یجری ذلک التفاوت فی الذاتیات أیضا لعلّیّة بعض أفرادها لبعض کالإنسان مثلا فإنّه فی الوالد أسبق منه فی الولد مع أ نّها متواطیة.

قلت: المعتبر فی التشکیک تفاوت الأفراد فی اتّصافها بمفهوم المشکِّک و صدقه علیها بمعنی أنّ العقل إذا لاحظها وجد بعضها أولی بالاتّصاف(2) به و صدقه علیه، و ظاهر أنّ الوالد و الولد من أفراد الإنسان سیّان فی الاتّصاف بمفهومه و صدقه علیهما، و مجرّد تقدّم زمان الوجود لایوجب التقدّم فی الاتّصاف و الصدق بحسب المراتب العقلیّة.

فإن قلت: لیس منشأ التفاوت بالأقدمیّة إلاّ علّیّة الفرد المتقدّم للمتأخّر و هی حاصلة فی الوالد و ولده من أفراد الإنسان.

====

1_ فی هامش الف و ب: «مع أنّ الأبیض عندهم مشکّک قطعا و لیس یسمّی متواطیا عند أحد منهم، لامطلقا و لا بالنسبة إلی أفراد الثلج فقط إذ المعتبر عندهم فی التواطؤ و التشکیک جمیع الأفراد لأ نّه أقرب إلی الانضباط و أنفی للتداخل و الاختلاط.»

2_ فی هامش الف و ب: «و من هنا جعلوا التشکیک خاصّا بالعرضیّات إذ لا اتّصاف حقیقة للشیء بذاتیّاته بل هی نفس حقیقته أو داخلة فیها و لاتّصاف إنّما هو بالخارج العارض» (منه).

ص :273

قلت: نعم لکنّ العلّیّة هنا اتّفاقیّة و لذا لایحیل العقل انعکاس الأمر علی تقدیر تقدّم المتأخّر فی الوجود بکون الوالد ولدا و بالعکس، و إن کان تقدّم الولد من حیث إنّه ولد ممتنعا.

و الحاصل أنّ الأولویّة فی المشکّک مقتضی ذات الفرد الأولی و کذا الأَوَّلیّة، و هما فی الذاتی مستندتان إلی أمور عارضة خارجة اتّفاقیّة؛ و أمّا الأشدّیّة ففی الکیف کالزیادة فی الکم لکن بالنسبة إلی أفراد محلّهما لا أفرادهما فهذا الأسود من حیث إنّه هذا الأسود أشدّ من ذاک الأسود من حیث إنّه ذاک الأسود، لا فی سوادیّة سوادهما، فالسواد الذی هو جنس ذاتیّ للسوادین لیس بمشکّک و إنّما المشکّک هو مفهوم الأسود المعتبر فیه عروض السواد لشیء و اتّصافه به الذی فیه(1) الشدّة و الضعف و هو مقول علی الشدید و الضعیف قولا عرضیّا، و کذا المقدار فإذا قیل هذا الجسم أزید من ذاک فمعناه أ نّه أزید منه فی اتّصافه(2) بالمقدار.

و إذا قیل: "هذا المقدار أزید من ذاک" لم یکن معناه أ نّه أزید فی المقدار و لا فی المقداریّة الذاتیّة لهما، بل معناه أنّ المقدَّر بهذا أزید من المقدَّر بذاک فی الاتّصاف بالمقدار المطلق؛ و هذا معنی قول المحقّقین: «إنّ التشکیک فی المشتقّات دون المبادی» لأنّ السواد و إن کان عرضا، ذاتیٌّ لأفراده فلایتفاوت فیها بخلاف الأسود مقیسا إلی جزئیّاته.(3) هذا هو تحقیق الباب فاحتفظ به عن کلّ مشکّک مرتاب.

[

أقسام اللفظ المتکثّر المعنی

]

(و إلاّ) یتّحد معناه الموضوع له بحسب الوضع و الاستعمال جمیعا لتکثّره وضعا فقط

====

1_ فی هامش الف: «صفة الاتّصاف».

2_ فی هامش الف و ب: «فإنّ الجسم الذی هو ذراع واحد مساوٍ فی الاتّصاف بالمقدار لأحد نصفی الجسم الذی هو ذراعان، فاتّصاف الثانی بالمقدار زائد علی اتّصاف الأوّل؛ فتأمّل» (منه).

3_ فی هامش الف و ب: «فإن قالوا: السواد مثلا مقول بالتشکیک أرادوا أنّ ذلک فی الأسود لا فی نفس السواد و کذا فی نظائره من البیاض و الوجود و نحوهما» (منه).

ص :274

و لم یضبط له اسم و رسم و لفظ، أو استعمالا فقط(1) کما یأتی (فإن وضع لکلّ) من معانیه (بوضع) واحد (عمّ الکلّ فعامّ الوضع) کالمبهمات و الضمائر، فإنّ "أنا" موضوع بوضع واحد عامّ لکلّ متکلّم وحده و لم یوضع لکلٍّ بوضع مستقلّ و لا لمفهوم المتکلّم و إلاّ کان مشترکا أو مجازا مهجورَ الحقیقة و هما مَنفیّان بالأصل والاتّفاق.(2)

و عموم الوضع و خصوصه باعتبار عموم تصوّر الموضوع له عند الوضع و خصوصه، سواء کان المتصوَّر العامّ نفس الموضوع له أو مرآة لملاحظته، فإنّ الواضع لابدّ له حین الوضع من تصوّر اللفظ و المعنی فإن تصوّر معنی خاصّا بخصوصه فوضع لفظا بإزائه کان الوضع خاصّا، و إن تصوّره فی ضمن مفهوم عامّ جعله مرآة لملاحظة ذلک المعنی کان الوضع عامّا. ثمّ إن وضعه لذلک الخاصّ و کلّ خاصّ من أفراده فالموضوع له خاصّ، و إن وضعه لنفس المفهوم العامّ فهو أیضا عامّ.

(أو) وضع لکلٍّ من معانیه بوضع (انفرد به) أی انفرد ذلک الوضع بذلک المعنی أو العکس (فمشترک) ک"عین" للشمس و الذهب و "جون" للأسود و الأبیض (أو) وضع (لواحد) و استُعمل فی آخر فتکثّر معناه استعمالا فقط (فإن) هُجر المعنی الأوّل و (غلب الثانی) حتّی صار هو المتبادر منه متی أُطلق (فمع المناسبة) بأن یکون سبب استعماله فی الثانی مناسبته للأَوَّل بالمشابهة أو غیرها (منقول) لنقله عن الأوّل إلی الثانی (لغویّ أو عرفیّ أو شرعیّ) فیُنسب إلی محلّ الغلبة و یسمّی (بحسب عرف نقله) و لم ینسب إلی الناقل لأ نّه قد یکون ناقل واحد مشترکا بین الثلاثة أو إثنین منها، فلابدّ من اعتبار الحیثیّة لئلاّ تتداخل الأقسام بخلاف النسبة إلی عرف النقل؛ و کأنّ المحقّق الدوانی لذلک فسّر به الناقل(3) و إن احتمل غیر ذلک أیضا.

====

1_ ج: + «اَو فیهما»، و بهامشها: «أی فی الوضع و الاستعمال معا» (منه).

2_ ج: «ثمّ» بدل «و».

3_ فی هامش الف و ب: «قال العلاّمة التفتازانی فی «التهذیب» [الحاشیة علی تهذیب المنطق، ص 28]: "و ینسب إلی الناقل"، و قال المحقّق الدوانی: "لغة کان أو عرفا أو شرعا" و ظاهره أ نّه فسّر الناقل بالثلاثة، لکن یحتمل أن یکون نصبها علی الظرفیّة فاسم کان ضمیر فیه عائد علی الفعل [النقل!] المفهوم من الناقل أی سواء کان الفعل [النقل!] فی اللغة... فتأمّل» (منه).

ص :275

و العرفیّ ما نقله العرف العامّ ک"الدابّة"، و الخاصّ بعرف خاصٍّ شرعیٌّ ک"الصّلوة" أو نحویٌّ ک"الفعل" أو "المصدر" أو صرفیٌّ أو طبیعیٌّ أو طبّیٌّ إلی غیر ذلک؛ و إنّما خصّوا الشرعیّ بالذکر لأ نّه أشرف و أهمّ.

(و بدونها) أی لا مع مناسبة (مُرتَجَل) مِن "اِرتَجَل الخطیبُ" إذا خطب من غیر رویّة، و أصله المشی السریع بالرِّجل ک"جعفر" لرجل بعد کونه للنهر الصغیر.

و أمّا مع مناسبة المشابهة فاستعارة و مستعار و هو تحت أنواع المَجاز قبل الغلبة کسائر المنقولات فی المعنی المنقول إلیه، لکن الجمیع حقائق فیه بعد الغلبة و بذلک یفترق المنقول عن المشترک و الحقیقة و المجاز جمیعا.

(و إلاّ) یُهجر الأوّل بغلبة الثانی (فحقیقة) فی الأوّل یستعمل فیه مجرّدا عن القرینة (و مجاز) فی الثانی، و لابدّ حینئذ من قرینة صارفة للفظ [للّلفظ] عن الأوّل. و قد انفرد الکتاب باستقصاء الأقسام من غیر خَلَل أو تکلّف استخدام.

و هذا أحَد اصطلاحاتهم فی هذا المقام و قد (یدرج المرتجل فی المنقول) فیجعل أعمّ من أن یکون معناه الثانی مناسبا للأوّل أم لا، و هو اصطلاح ثان. (أو) یدرج المرتجل (معه) أی مع المنقول (فی المشترک) بجعله أعمّ من أن یغلب ثانیه أو یتساویا فیه، فإنّ الغلبة بمنزلة وضع للمعنی الغالب و إن کان قبلها مجازا فیه، و هو اصطلاح ثالث؛ و الأوّل أوفی بالفصل و التفریق و أقرب إلی التحقیق.

(و یختصّ العَلَم و تالیاه) المتواطی والمشکِّک (بالاسم) لأنّ الجزئیّة و الکلّیّة من خواصّ الاسم لایتّصف بهما معنی الکلمة و الأداة، و لأنّ معانیها ملحوظة قصدا و بالذات،

ص :276

لا علی جهة کونها مرایا لملاحظة غیرها کمعنی الحرف أو مستعدّة متقاضیة للإسناد کمعنی الکلمة.

لایقال: إنّ البیاض(1) مثلا إذا کان مقولا علی کثرة بالتشکیک لزم ذلک فی الأفعال المأخوذة منه أیضا؛ إذ المتفاوت فی الحقیقة هو الحدث و هو معنی اِسمیّ.(2)

(و المشترک مشترک) بین الاسم و أخَوَیْه (کالبواقی) فالمشترک منهما ک"ضَرَب" بمعنی سافَرَ و بَیَّنَ و دَقَّ و ک"مِن" للبیان و التبعیض، و المنقول ک"صلّی رکعتین" و ک"هوَ" المستعارَة للرابطة و "کان" بناءً علی کونهما أداتین، و الحقیقة و المجاز ک"نَطَقَ زیدٌ" و "نَطَقَتْ الحالُ" و "زید فی الحجرة" أو "فی المسرّة". والمتأخّرون خصّوا الأقسام بالاسم تَبَعا للشفاء، لکنّه فسّره هناک أیضا بما یرادف مطلق اللفظ المفرد.(3)

[

الترادف و التباین

ثمّ اللفظ بالقیاس إلی معناه وحدة و تعدّدا علی أربعة أقسام و قد ظهر إثنان منها و أشار إلی الباقیین بقوله: (و الألفاظ) المتکثّرة المفردة الموضوعة (لمعنی) واحد تسمّی (مترادفة) حیث رَدِفَ بعضُها بعضا علی معنی، ک"إنسان" و "بَشَر"، و "أسد" و "أُسامة" (و) موضوعة (لمعان) متعدّدة (ولو) کانت تلک المعانی (غیر متباینة) تسمّی (متباینة) لتغایرها لفظا و معنی؛ و المراد بعدم تباین المعانی اتّصال بعضها ببعض کالصفة و الموصوف ک"إنسان" و "کاتب" أو مساواتها صدقا ک"إنسان" و "ناطق" أو أعمّیّة بعض من بعض ک"إنسان" و "حیوان" أو "الأبیض".

====

1_ ج: «الأبیض» بدل «البیاض».

2_ ج: «معنی إسمیّ محمول علی أفرادها» بدل «هو الحدث... إسمیّ».

3_ انظر: الشفاء (المنطق)، المقولات، ص 10.

ص :277

فایدة

[

دفع شبهة الدور فی الدلالة

]

(یشترط فی) مطلق (الدلالة) المبنیّة للفاعل أو المفعول أی کون اللفظ دالاّ علی المعنی أو کونه مدلولا أو الأعمّ؛ و بالجملة یشترط فی دلالة اللفظ علیه و فهمه منه (سَبْقُ العلم بالوضع) أمّا فی المطابقة و التضمّن فظاهر، و أمّا فی الالتزام فلأنّ تصوّر اللازم الخارج تابع لتصوّر الملزوم الموضوع له، إذ منه ینتقل الذهن إلی لازمه بتوسّط لزومه، ففهم المعنی و حصوله یتوقّف علی العلم بالوضع توقّفا تقدّمیّا (و هو) أی العلم بالوضع (یستدعی) و یستلزم (تصوّر المعنی) إذ الوضع نسبة بینه و بین اللفظ فیتوقّف تصوّره علی تصوّرهما (فیدور) تصوّر المعنی علی نفسه لتوقّفه علی ما یتوقّف علی نفسه.

(و أجیب) أوّلا (بأنّ وضع المفرد) لمعناه إنّما هو (للإعادة لا الإفادة) و الدور إنّما یلزم إذا کان الغرض منه الإفادة أی تحصیل المعنی بتوسّط ذکر اللفظ فی ذهن السامع العالم بالوضع بعد ما لم یکن قد حصل فیه قبلُ، بمعنی جعل المعنی حاصلا فی ذهنه حصولا ابتدائیّا؛ و إنّما لم یکن الغرض ذلک لأنّ حصول المعنی من اللفظ متوقّف علی العلم بالوضع، و بعد علم السامع بالوضع المتضمّن لتصوّر طرفَیْه و هُما اللفظ و المعنی، لایکون حصول المعنی فی ذهنه بتوسّط اللفظ حصولا ابتدائیّا بل ثانویّا، ضرورة أنّ فهم المعنی من اللفظ مسبوق بتصوّره فی ضمن العلم بالوضع فیکون فهمه من اللفظ إعادة له لا إفادة، فظاهر أنّ إعادة الصورة العلمیّة السابقة علی استعمال اللفظ بعینها ممتنع، فالمُعادة مثلها لا نفسُها؛ فلادور فی توقّف إحدیهما علی الأخری بخلاف ما لو کان الغرض من الوضع إفادتها بعینها المبتدأة لاستلزامه حصولَها فی الذهن قبل حصولها(1) و هو دور.

====

1_ فی هامش الف و ب: «إذ علی هذا الفرض یکون حصول المعنی المعقول المفهوم من اللفظ ابتدائیّا حتّی یکون إفادة لا إعادة، و قد ثبت توقّف هذا الحصول علی الحصول الذی یکون فی ضمن العلم بالوضع، فلو فرض الأوّل ابتدائیّا کان الحصول الثانی حصولا للمعنی قبل حصوله، و إن فرض الثانی أیضا ابتدائیّا کان کلّ من الحصولین حصولا للمعنی قبل حصوله؛ و لانعنی بالدور إلاّ تقدّم الشیء علی نفسه و حصوله قبل حصوله فتأمّل» (منه).

ص :278

(و هی) أی الإفادة و إن کانت هی الغرض (فی) وضع (المرکبّ) لکنّها إنّما (تتوقّف علی العلم بوضع کلّ جزء جزء) من أجزائه (لا) علی (العلم بوضع الکلّ) و المجموع من حیث هو مجموع، فیکون العلم بمجموع معناه موقوفا علی العلم بوضع کلّ واحد من أجزائه و هو موقوف علی العلم بمعنی ذلک الجزء لا بمجموع معنی المرکّب؛ و غایته توقّف العلم بالمجموع المرکّب من معانی الأجزاء علی العلم بکلّ واحد من أجزائه، و لا محذور فی توقّف الشیء المرکّب من حیث الوحدة الإجمالیّة علی نفسه من حیث التفصیل کما قالوا فی المعرِّفات.

قیل(1): علیه لو کفی فی إفادة معنی المرکّب مجرّد العلم بوضع کلّ مفرد من مفردات ألفاظه، لَما حصل فی المرکّب اختلاف المعنی إلاّ باختلاف مفرداته و لیس کذلک لِما نری من اختلافه مع اتّحاد المفردات، للفرق الضروریّ بین "أکرم موسی عیسی" و "أکرم عیسی موسی" فعلم أنّ الهیئة التألیفیّة الخاصّة أیضا جزء صوریّ للمرکّب، و اختلاف المعنی عند اتّحاد اللفظ مستند إلی اختلاف الهیئة و حینئذ یرد أنّ العلم بمجموع معنی المرکّب موقوف علی العلم بکلّ واحد من أجزائه المادّیّة و الصوریّة و منها الهیئة الترکیبیّة و ظاهر أنّ العلم بمعنی هیئة المرکّب من حیث هو مرکّب نفس العلم بمعنی المرکّب.

قلت: الهیئة التألیفیّة فی "زید قائم" مثلا، ءان اعتبرت من حیث إنّها قائمة بهذه المادّة الخاصّة فالعلم بها من هذه الجهة نفس العلم بمعنی المرکّب، و أمّا إذا اعتبرت من حیث إنّها قائمة بمادّةٍ ما من الموادّ أیّة مادّة کانت فظاهر أنّ معناها لیس عین معنی "زید قائم"، و التی تعدّ جزءا صوریّا له هی هذه الأخیرة، فإذا علمت بوضع کلّ من جزئی هذا المرکّب منفردا و هیئته الترکیبیّة الخاصّة من حیث إنّها قائمة بمادّة ما، حصل لک عند سماع "زید قائم" معنی جدید استفدته من حلول تلک الهیئة المعلومة فی تلک المادّة الخاصّة، فإنّه أمر

====

1_ فی هامش ج: «القائل هو الفاضل ملاّ علی القوشجی فی رسالته الوضعیّة» (منه).

ص :279

حدث بفعل المتکلّم و هو مناط الإفادة للسامع، فإنّه کان عالما بمعنی "زید" و "قائم" منفردَین و بمعنی الهیئة لکن من حیث إنّها حالّة بمحلّ ما، و لم یکن یعلمها من حیث هی حالّة بهما، و بتجدّد علمه بذلک من قِبل المتکلّم تجدّدت له فائدة لم تکن له قبلُ؛ فالمرکّب یفید معناه من حیث إنّه یفید خصوصیة هیئته التألیفیّة.

(و) [اُجیب] ثانیا (بأنّ اللازم توقّف تصوّره) أی المعنی (من حیث هو مفهوم من اللفظ) و معلوم بتوسّطه (علی تصوّره مطلقا) من غیر اعتبار تقییده بقید أو بعدمه حتّی الإطلاق، فیلزم توقّف فَهْم المعنی من اللفظ علی تصوّره فی نفسه و لا محذور فیه لأ نّه من باب توقّف المقیّد علی المطلق.

(أو) اللازم توقّف (تصوّره عند الاستعمال) و سماع اللفظ المستعمل (علی تصوّره قبله عند تعلّم الوضع) و غایته توقّف وجود الشیء فی زمن معیّن علی وجوده فی زمان معیّن آخر سابق علی ذلک الزمن، و هذا جواب ثالث.

(أو) اللازم توقّف إخطار المعنی علی (وجه الالتفات به) و التوجه القلبیّ إلیه (علی مجرّد تصوّره) و حصول صورته، فغایته توقّف تصوّره الخاصّ الالتفاتیّ علی مطلق تصوّره فلا دور، و هو الرابع.

و لایخفی أنّ شیئا من هذه الثلاثة الأجوبة لایخلو عن مَجمَجة (و التحقیق) الکاشف حجاب الإبهام عن وجه المرام (هو الأوّل) المُنْبِئ عن سرّ المقام (و غیره إلیه فلیُأَوَّل) حتّی ینقطع به الکلام، فلابدّ من إرجاع غیره إلیه کما نبّه بعض المحقّقین علیه؛ و لیس المراد عدم تمام الثلاثة، بل خلوّها عن التحقیق و التفصیل، و إلاّ فلاریب فی وفائها بدفع الإشکال علی وجه الإجمال، لکن لیس سرّ الحقّ فی الغلبة علی الرجال و إفحام الخصم فی الجدال.

و قد یجاب عن الدور بأ نّه إنّما یلزم فیما وضعه شخصیّ خاصّ و أمّا ما وضع عامّا کما مرّ أو نوعیّا و مرجعه إلی عموم الوضع و الموضوع و الموضوع له کما فی القوانین اللغویّة، فلا؛ فإنّ الوضع النوعیّ فی الحقیقة وضع قانون کلّیّ کقول الواضع: "کلّ لفظ صیغ من

ص :280

مصدر ثلاثیّ علی فاعل فمعناه ذات قام بها المصدر" فقد تصوّر جمیع أفراد أسماءِ الفاعلین فی ضمن أمر عامّ جعله مرآة لملاحظتها و کذا جمیع معانیها الخاصّة؛ فالموضوع شخصا لایفید معناه و إلاّ دار و أمّا الموضوع بوضع عامّ أو نوعیّ فلایتوقّف العلم بوضعهما علی ملاحظة المعنی بخصوصه، بل علی تصوّره إجمالا فی ضمن أمر کلّیّ عامّ فیمکن فیهما الإفادة من غیر دور، إذ العلم بمعناهما الخاصّ بخصوصه یتوقّف علی العلم بوضعهما له و هو لا یتوقّف علی العلم بالمعنی الخاصّ بخصوصه، بل علی العلم به إجمالا و فی ضمن مرآة ملاحظته علی ما فعله الواضع عند الوضع.

قال المجیب(1): لکن یلزم أن یکون أکثر المفردات من هذا القبیل، لأ نّها لنوعیّة وضعها کالمشتقات أو عمومِه کالضمائر و المبهمات یمکن أن یکون الغرض من وضعها الإفادة بلادور علی خلاف المشهور من الجمهور حیث صرّحوا بأنّ وضع المفردات لیس لإفادة مسمیّاتها و إلاّ لزم الدور، لکنّ الحقّ أحقّ بالاتّباع.

قلت: لقد أجاد و أجاد(2) الإجادة و أحسن بإفادة سرِّ الإفادة لکن بقی اللباب بعد ورآء الحجاب.

(و) الحقّ (أنّ نوعیّة وضع المرکّب هی مناط الإفادة) لامجرّد عموم الوضع المتحقّق فی ضمن وضعه النوعیّ کما زعمه المجیب و هو فیه غیر مصیب، لِما أشرنا إلیه من أنّ مرجع الوضع النوعیّ إلی عموم الموضوع و الموضوع له و الوضع جمیعا و إنّه لابدّ فی الدلالة من العلم بالوضع و هو مستلزم للعلم باللفظ و المعنی، لا بخصوصهما بل إجمالا، فبقی العلم بخصوصیّة کلّ معنی من المعانی الخاصّة الملحوظة فی ضمن مرآتها، مرهونا بالعلم بخصوصیّة اللفظ الموضوع لذلک المعنی؛ فإذا علمت بوضع نوع من المرکّب أو المشتقّ لم تعرف بمجرّده خصوصیّات ألفاظ أفراد النوعین، لأ نّها إنّما لوحظت إجمالا

====

1_ فی هامش ب: «و هو الفاضل القوشجی فی رسالته الوضعیّه» (منه).

2_ ج: _ «و أجاد».

ص :281

و علی العموم، فإذا ورد علیک جزئیّ من جزئیّاتهما تذکّرتَ الوضعَ و بتوسّطه الموضوعَ له بإجماله و عمومه، فلا إفادة فیه، ثمّ یحصل بخصوصیّة هذا اللفظ الجزئیّ الزائدة علی الملحوظ ضمن الوضع خصوصیّة معناه التی لم تکن حاصلة.

و بالجملة لایعلم فی ضمن العلم بالوضع النوعیّ خصوص لفظ أو معنی، فإذا أتاک متکلّم بلفظ خاصّ مجهول الخصوصیّة فقد أفادک خصوصیة معناه بخصوصیّته؛ فإفادة الموضوع بوضع نوعیّ إنّما هی إفادة تلک الخصوصیّة لاغیر.

و قولنا: "إنّه یفید معناه" معناه إنّه یفیده من حیث إنّه متلبّس بخصوصیّته لامطلقا، فالمفاد فی الحقیقة هو الخصوصیّة و ذلک لایتصوّر فی لفظ موضوع بشخصه سواء وضع لمعناه بوضع خاصّ أو عامّ، إذ العلم بوضعه یستلزم العلم باللفظ بجمیع خصوصیّاته المشخّصة فلا تتجدّد له خصوصیّة حادثة عند التخاطب لیفید اللفظ بها خصوصیّة جدیدة فی المعنی زائدة علی خصوصیّاته المعلومة ضمن العلم بالوضع.

و إن شئت تفصیل الإجمال فاستوضحه بالمثال، فنقول: إذا علم السامع بوضع اسم الفاعل و سمع لفظ "قائم" لم تکن توقّف دلالته علی العلم بوضعه مانعا عن إفادته لمعناه، إذ العلم بوضعه لا یتضمّن العلم بمعنی "قائم" و لا لفظِه بخصوصهما، فصحّ أنّ خصوص لفظه أفاد خصوص معناه، أی: مَن قام به القیام؛ بخلاف نحو "هذا" و "الذی" و "أنا" و "هو" فإنّها و إن وضعت بوضع عامّ لکنّ العلم بوضعها مستلزم للعلم بها بأشخاصها و بمعانیها إجمالا و عموما، فلا یتصوّر إفادتها بعد العلم بوضعها إلاّ لخصوصیّات معانیها، و ظاهر عدم إفادتها لها أیضا؛ إذ الخصوصیّات إنّما تحصل فی اسم الإشارة من حضور المشار إلیه و توجیه المتکلّم إشارته إلیه، و فی الموصول من الصلة المعهودة بین المتخاطبین، و فی الضمیر الغائب من المرجع المتقدِّم و نحوه(1)، فلا إفادة فی ألفاظها أصلا.

فظهر أنّ مناطها النوعیّة (فتعمّ) الإفادة جمیع (المشتقّات) بأنواعها لنوعیّة أوضاعها (لا

====

1_ فی هامش ب: «کالحضور مع التکلّم فی «أنا» و مع الخطاب فی «أنت»» (منه).

ص :282

عموم الوضع) کما ظنّه (و إلاّ عمّت) الإفادة کلّ ما وَضْعُه عامّ من (المبهمات) أسماء الإشارة و الموصولات و الضمائر (أیضا) و لیس کذلک.

و یخطر بالبال مایکاد یجمع بین الأقوال و هو أ نّهم قد حکموا بکون معنی الأداة فی غیرها، لاحتیاجها فی الدلالة علیه إلی ذلک الغیر، و علّلوا بناء المبهمات و الضمائر بافتقارها الوضعیّ الأصلیّ إلی الصلة و المشار إلیه و المرجِع، فلا بُعد فی عَدِّهم إیّاها من أشباه المرکّب بناءً علی اعتبار المحتاج إلیه بمنزلة الجزء من المحتاج؛ ألا تَری أنّ الاسم الموصول مع صلته شیء واحد یحکم به أو علیه، و الظاهر أنّ الواضع أیضا بنی الوضع علی ذلک فقال: لفظ "الذی" مثلا، متِی وصل بجملة فمعناه ذات قام بها أو وقع علیها مضمون الجملة، و لفظ "أنا" من کلّ متکلّم به معناه نفس المتکلّم، و هکذا نظائرهما فتکون أوضاعها بهذا الاعتبار نوعیّة و تکون هذه الخصوصیّات الحاصلة لها بالقیاس إلی متعلّقاتها المحتاج إلیها بمنزلة أجزاء الموضوعات و إنّما لاحظها الواضع حین الوضع مع تلک الخصوصیّات الملحوظة إجمالا فی ضمن مرآة ملاحظتها؛ فالعلم بوضعها لایستدعی العلم بتفاصیلها فیمکن إفادتها لخصوصیّات معانیها بخصوصیات تعلّقاتها بمتعلّقاتها بلا دَور.

و إنّما جعلوا أوضاعها عامّة لا نوعیّة نظرا إلی تشخّص ألفاظها فی أنفسها حین الوضع، و تنبیها علی أ نّها و إن کان کلّ لفظ منها نوعا کلّیّا مشتملا علی أشخاص مختلفة باختلاف متعلّقاتها، لکنّ اعتبار الشیء بحال نفسه أولی من اعتباره بحال متعلّقه، و إلاّ فلها جهتان فهی لاعتبار تشخّصاتها فی أنفسها حین الوضع شخصیّة الأوضاع و من جهة شیوع کلّ شخص منها فی کثرة مختلفة بالعوارض الخارجة نوعیة الأوضاع.

و أمّا المشتق فأمره أشقّ، و کان وجه مشابهته للمرکّب أ نّه لم یلاحظ حین الوضع من حیث إنّه لفظ مفرد فی نفسه، بل لوحظ من حیث إنّه مفصّل إلی جزء مادّی هو المشتقّ منه و صوریٍّ قائم به کما عرفت، بخلاف ما إذا صاغ الواضع بنفسه لفظا معیّنا و وضعه بإزاء معنی؛ و من هنا تری ترکیب معانیها من حدث هو مدلول المادّة المشتقّ منها و ذات

ص :283

و نسبة الحدث إلیها نسبة تقییدیّة غیر تامّة فی الأسماء، و زمان و نسبة فی الأفعال، و هذه مدلول صیغها و لذلک اعتذروا عن عدم عدّهم الکلمة من المرکّب مع دلالة جزئها علی جزء معناها بأنّ الدالّ جزؤها الصوریّ و المعتبر فی المرکّب دلالة جزئه المادّی المرتّب المسموع، فلا بُعد فی تنزیل المشتق أیضا منزلة المرکّب؛ و حینئذ فالمراد(1) بالمرکّب فی قول الجمهور ما کان مرکّبا حقیقة أو حکما و بالمفرد مایقابله و ینطبق علیه کلامی و کلام المجیب من غیر اختلاف مریب.

و ظهر بذلک أنّ الفرق بین وضع المرکّب و غیره(2) لیس مدفعا آخر غیر الجواب الأوّل، بل هو بعینه جواب بالفرق بینهما بالإفادة والإعادة و ما مرّ کافٍ فی إفادته فلاحاجة إلی الإعادة؛ و إلی ما مرّ أشار بقوله: (و لایصحّ) عموم الإفادة للضمائر و المبهمات(3) (إلاّ بجعل وضعها نوعیّا) بنوع عنایة کما أشیر إلیه.

بقی أ نّه قد تبیّن اشتراط دلالة اللفظ علی معناه بالعلم بوضعه له و أنّ الدلالة بتوسّط تذکّر الوضع و أ نّه مستلزم لتذکّر طرفیه اللفظ و المعنی، و حینئذ یرد ما استشکله بعض الفضلاء من أنّ فهم المعنی إنّما هو لأجل توقّف تصوّر الوضع(4) له لا لأجل دلالة اللفظ علیه.

(و) جوابه أنّ (لزوم تصوّر المعنی لتذکّر الوضع لایُلغی) و لایُبطل (دلالة اللفظ) علی ذلک المعنی، إذ لا معنی للدلالة إلاّ کونه سببا _ ولو بوسط _ لحصول المدلول فی ذهن السامع، و هو حاصل مع توسّط تذکّر الوضع لکن لیس مدلول اللفظ هو المعنی المتصوّر تبعا و بالعرض لکونه لازما لتصوّر الوضع، بل اللفظ یدلّ علیه بإحضاره فی قلب السامع قصدا و بالذات لا بمجرّد التصویر بل علی العنایة و الالتفات؛ و لایلزم فهمه له مرّتین إذ

====

1_ ج: «فلعلّ المراد».

2_ ج: + «بالنوعیّة و عدمها».

3_ الف: + «أو الإفادة فیها».

4_ ب و ج: + «و تذکّره علی تصوّر الموضوع».

ص :284

الأوّل ضعیف لایجده الوجدان مع إدراک أقوی منه، بل ربّما لایحسّ بعد تکرّر الإستعمال بتذکّر الوضع أیضا.

[

الدلالة لیست تابعة للإرادة

]

(و إدارتها علی إرادته مردودة) أی: جعل الدلالة دائرة علی إرادة المعنی و قصده من اللفظ باطل؛ و ذلک أ نّهم اختلفوا هل هی تابعة للإرادة دایرة علیها وجودا و عدما حتّی لو لم یقصد المتکلّم بلفظ معناه لم یکن دالاّ علیه؟ قولان؛ و المختار العدم، و بإزاء تفریط القول بالتبعیّة إفراط القول بالدلالة الذاتیّة بمعنی أنّ کلّ لفظ یدلّ بطبعه علی معنی أو معان. قال العلاّمة الرازی(1): "دلالة اللفظ لیست ذاتیّة لکنّها لیست تابعة للإرادة بل بحَسَب الوضع، فإنّا نعلم بالضرورة أنّ مَن علم وضع لفظ لمعنی و کانت صورة ذلک اللفظ محفوظة له فی الخیال و صورة المعنی مرتسمة فی البال فکلّما تخیّل اللفظ تعقّل معناه سواء کان مرادا أو لا" انتهی.

و أیضا نجد من أنفسنا کما شهد به قوم محقّقون(2) أ نّا لو أردنا تعقّل معنی فی نفسه من غیر تخیّل لفظه الدالّ علیه بلُغةٍ، لم نتمکّن من ذلک لشدّة الإلف و العادة بتوسّط الألفاظ فی الإفادة و الإستفادة؛ فإذا لم ینفکّ تعقّل المعنی مع قصدک إلیه أوّلا و بالذات عن تخیّل لفظ دالّ علیه حتّی یقع تعقّلک للمعنی بتوسّط اللفظ و فی ضمنه فکیف یمکن تخیّل اللفظ أوّلا و قصدا و لا یکون دالاّ علی ما کان یدلّ إذا کان متخیّلا ثانیا و بالتبع؟!

[

توجیه کلام الشیخ

]

و بالجملة القول بتبعیّة الدلالة للإرادة سخیف(3) جدّا و قد اتّفق المحقّقون علی فساده و کأنّ من قال به اغترّ بنسبته إلی الشیخ الرئیس، و عندی أ نّه بریءٌ منه و فی عبارة الشفاء

====

1_ شرح المطالع، ص 29.

2_ ب و ج: + «أیضا».

3_ ج: «سخیفة».

ص :285

مَحمل صحیح، و ظنّی أ نّه أراد بالإرادة الوضعَ و باللافظ الواضعَ کأ نّه یقول عند الوضع: "کلّما استعملت هذا اللفظ أردت هذا المعنی"، و من راجع إلی مقام کلامه وجده مُنبِئا عن مرامه.(1)

و أمّا أنّ الدلالة فهم المعنی من اللفظ متی أطلق، أو إذا أطلق فبیانه أنّ المعتبر فی عرف الفنّ هو الأوّل لقصر النظر فیه علی القوانین الکلّیّة و فی غیره الأعمّ فالدلالة الّتی لیست دائمة بل دائرة علی القرینة غیر معتبرة هنا و لا یوصف اللفظ الدالّ کذلک بالدلالة بل الدالّ مجموع اللفظ و القرینة خلافا لأهل العربیّة.

====

1_ فی هامش الف و ب: «و ذلک أ نّه لمّا وقع فی التعلیم الأوّل أنّ اللفظ المرکّب ما دلّ جزؤه علی جزء معناه و المفرد ما لا یدلّ جزؤه علی شیء، اعترض بعضهم علی حدّ المفرد بانتقاضه بمثل «عبداللّه» عَلَما من المفردات التی یدلّ جزؤها علی معنی. و أجاب عنه الشیخ فی الشفاء [الشفاء (المنطق)، المدخل ص 25] بأنّ اللفظ لایدلّ بنفسه، بل بإرادة اللافظ حتّی لو خلا عنها لم یکن دالاّ بل لایکون لفظا عند جماعة، فلایکون جزء مثل «عبداللّه» دالاّ علی معنی، بل بمنزلة الزاءِ من «زید» انتهی.

و هو کلام تحقیقیّ یرید به أنّ اللفظ لایدلّ بطبعه، بل بالوضع حتّی أنّ بعضهم نَفَوا کون المهمل لفظا و ظاهر أنّ «عبداللّه» عَلَما إنّما وضع مجموعه لذات مسمّاه، فهو فی هذا الوضع و مادام مستعملا علی أ نّه عَلَم، لایکون دالاّ علی شیء لأنّ جزئه حینئذ لیس موضوعا و دلالة اللفظ بالوضع؛ و لذلک عرّف بعضهم المفرد بأ نّه ما لایدلّ جزؤه فیه أی مادام جزءا منه، ذکره ابن الحاجب فی المختصر.

والحاصل لاحاجة بالشیخ فی هذا المقام إلی ارتکاب القول بتبعیّة الدلالة للإرادة کما یُوهمه بعض ألفاظه، بل یکفیه نفی الدلالة الذاتیّة، والإضراب عنه و الإنتقال من نفیه إلی إثبات القول بتبعیّتها للإرادة بالإعراض عن الوسط الذی هو القول العدل طفرة بعیدة، مع أنّ القول بأنّ اللفظ إذا لم یرد به معنی لم یکن لفظا غیر معروف عن أحد و قد غفل العلاّمة الرازی عن ذلک فقال فی شرح المقال [شرح المطالع، ص 37]: "و حیث تبیّن علی هذا الکلام آثار الضعف بناءً علی ما سبق من الفرق بین الدلالة علی معنی و قصده غیّر التعریف" إلی آخره؛ فلا تغفل واللّه یعلم» (منه).

ص :286

[المفاهیم]

بیان

[

الجزئیّ و الکلّیّ

]

(المفهوم) من اللفظ (إن) منع هو نفسُه(1) مِن (الشرکة) فیه (فجزئیّ حقیقیّ) و شخص (و إلاّ) یکن مانعا منها بنفسه، سواء لم یمنعها مانع أصلا أو منعها أمر خارج کمفهوم الواجب فإنّه فی نفسه لایمنع الشرکة، لکنّها امتنعت بالدلیل الخارج (فکلّیٌّ) سواء (أمکنت أفراده) المشارکون فیه بالإمکان العامّ المقیّد بالوجود فیشمل الوجوب و الإمکان الخاص أی لم تمتنع أفراده (و) لکن (لم توجد) کالعنقاء (أو وجد) فرد (واحد) فقط، سواء (أمکن) أن یوجد (غیره) کالشمس (أم لا) کالواجب (أو) وجد (کثیر) سواء (تناهی) الکثیر (أم لا)یتناهی (أم لا) تکون أفراده ممکنة کشریک الباری.

و هنا دقیقتان

اُولیهما: إنّه جعل ما وجد فرد واحد منه و لم یمکن غیره کالواجب من أقسام ما أمکنت أفراده، و الجمع المضاف یفید العموم، فالواجب قسم ممّا أمکنت جمیع أفراده لکن بمعنی عدم امتناع الجمیع، امتنع البعض کالواجب حیث امتنع غیر الواحد، أم لا کغیره؛ فلا حزازة.

الثانیة: إنّ ظاهر التقسیم یدلّ علی عدم امتناع وجود کثرة غیر متناهیة لکن لا صراحة فی اجتماع وجودها، فیکفی إمکانها متعاقبة إن جوّزنا ذلک، أو(2) المراد وجد کثیر

====

1_ فی هامش ب و ج: «لمّا کان فاعل قوله: "منع" ضمیرا مستکنّا فیه عائدا علی المفهوم، أفاد ظاهر إسناد المعنی [المنع!] إلی المفهوم کونه لذاته لا بدلیل خارج و مانع خارجیّ و إلاّ لم یکن المفهوم مانعا بل ذلک الخارج، و به اکتفینا عن التّقیید بقولهم: "لذاته" أو "نفس تصوّره"، فتأمّل».

2_ الف: «إذ» بدل «أو».

ص :287

غیر متناه(1) بمعنی أ نّه لایقف إلی حدّ کالعدد فهو کلّیّ لاتتناهی أفراده، أو المعنی أنّ قبول الشرکة فی الکلّی إنّما یکون بالنظر إلی نفسه حتّی یقال: مفهوم الواجب أیضا یقبل الشرکة فی نفسه و إن امتنعت بدلیل خارج عنه؛ فکذلک نقول لایعتبر فی الکلّیّ من حیث هو کلّیّ وجود أفراده أو عدمها و لاتناهیها أو لاتناهیها و إن ثبت بعض ذلک بخارج کامتناع أفراده مطلقا أو غیر واحد و امتناع لاتناهیها فی الوجود مجتمعة أو مطلقا.

[

اللفظ تابع للمعنی فی الکلّیّة و الجزئیّة

]

ثمّ الموصوف بالجزئیّة و الکلّیّة أوّلا و بالذات هو المفهوم (ویتبعه لفظه) الدالّ علیه (فیهما) أی فی الجزئیّ و الکلّیّ، فیوصف لفظهما بالکلّیّ و الجزئیّ تبعا لکلّیّة مفهومه أو جزئیّته مجازا من باب الوصف بحال المتعلّق و تسمیة الدالّ باسم المدلول.

و قول بعضهم: "ما اصطلحوا علیه تسمیة مجازیة فلایتمّ فی الجزئیّ إذ کلّ لفظ جزئیّ حقیقیّ لامجازیّ" غیر سدید، إذ التحقیق أنّ کلّ لفظ له اعتبارات؛ أحدها: اعتباره فی نفسه من حیث إنّه مفهوم متعقّل، و وصفه بالجزئیّ بهذا الاعتبار حقیقة. و ثانیها: اعتباره فی نفسه من حیث إنّه موجود فی الخارج کما یقال: "مسمّی العلم جزئیّ" و هو مجاز بمعنی أنّ هذا الموجود فی الخارج لو وجد فی الذهن کان جزئیّا(2). و ثالثها: مقایسته إلی مدلوله فیقال: جزئیّ أی جزئیّ المفهوم و لاشکّ أ نّه مجاز أیضا و الاصطلاح علیه و إثباته لاینفی غیره.

[

النسب الأربع بین کلّیّین و نقیضیهما

]

(و) المفهومان (الکلّیّان) کائنین (بلاتفارق) أی من غیر افتراق أحدهما عن صاحبه لا کلّیّا و لا جزئیّا (متساویان) کالناطق و الإنسان، و النسبة بینهما التساوی و مرجعه

====

1_ ج: «وجد کثیر متناه غیر متناه».

2_ فی هامش الف و ب: «إذ الکلّیّة و الجزئیّة من المعقولات الثانیة و العوارض الذهنیّة» (منه).

ص :288

موجبتان کلّیّتان متعاکستان نحو "کلّ إنسان ناطق" و "کلّ ناطق انسان" (کنقیضیهما)

فإنّهما أیضا متساویان(1) ف"کلّ لاإنسان لاناطق" و "کلّ لاناطق لاإنسان"؛ إذ لو صدق أحد النقیضین و لم یصدق الآخر لَصَدق أصله لامتناع ارتفاع الأصل و نقیضه معا، فإن صدق الأصل الآخر أیضا اجتمع مع نقیضه و إلاّ افترق عن مساویه و کلاهما ممتنعان.

(و) الکلّیّان (بلا تصادق(2) متباینان) تباینا کلّیّا و هو افتراق کلّ عن صاحبه کلّیّا، و أصله سالبتان کلّیّتان متعاکستا الطرفین کالإنسان و الحجر، ف"لاشیء من الإنسان بحجر" و "لا من الحجر بإنسان".

(و) الکلّیّان (أعمّ و أخصّ مطلقا) و من جمیع الوجوه (معه) أی مع التصادق حال کونه (کلّیّا) ثابتا (لواحد) من الکلّیّین دون الآخر کما هو المفهوم من المقابلة؛ فذو التصادق الکلّی أخصّ مطلقا و الآخر أعمّ کذلک کالحیوان و الإنسان، و بینهما موجبة کلّیّة موضوعها الأخصّ و سالبة جزئیّة موضوعها الأعمّ، نحو "کلّ إنسان حیوان" و "بعض الحیوان لیس بإنسان".

(بعکس نقیضیهما) الظرف مستقرّ حال عن ضمیرَی(3) الکلّیّین أو ضمیرهما فی أعمّ و أخصّ علی الخلاف بین النحاة، أو خبر عن محذوف أی هما متلبّسان بعکس نقیضیهما، فإنّ نقیضَی الأعمّ و الأخصّ مطلقا، أعمّ و أخصّ مطلقا لکن بعکس العینین فنقیض الأعمّ أخصّ و نقیض الأخصّ أعمّ، ف"کلّ لاحیوان لا إنسان" و "لیس بعض اللاإنسان بلاحیوان" و إلاّ لکان بعض اللاحیوان إنسانا(4)، فیلزم صدق الأخصّ مطلقا بدون الأعمّ مطلقا و هو ممتنع، و کان کلّ لاإنسان لاحیوانا، فلابدّ من صدق اللاحیوان علی اللاإنسان أیضا، فإن

====

1_ فی هامش ب: «و کذلک لأنّ لفظ التفارق نکرة منفیّة فتعمّ الکلّی و الجزئی» (منه).

2_ ج: + «أصلا لا کلّیّا و لا جزئیّا».

3_ ج: _ «ضمیری».

4_ فی هامش الف ب: «أی و إن لم تصدق هاتان القضیّتان لکان کذا، و قوله: "لکان بعض اللاحیوان إنسانا" لازم علی تقدیر عدم صدق القضیّة الأُولی، و قوله: "و کان کلّ الإنسان لا حیوانا" لازم علی تقدیر عدم صدق الثانیة» (منه).

ص :289

کان کلّیّا أیضا کانا متساویین فیکون عیناهما کذلک لِما مرّ، و المفروض أ نّهما أعمّ و أخصّ مطلقا، و إلاّ کان جزئیّا فیکون اللاإنسان أخصّ لأ نّه موضوع الموجبة الکلّیّة و اللاحیوان أعمّ لجواز وضعه للسلب الجزئیّ فیکون عیناهما کذلک بعکسهما الإنسان أعم و الحیوان أخصّ و الفرض خلافه.

(و) الکلّیّان أعمّ و أخصّ (من وجه معهما) أی مع التصادق و التفارق کائنین (لکلّ) واحد من الکلّیّین، و یمتنع مع وجود التفارق بینهما _ ولو فی الجملة _ کون التصادق کلّیّا و بالعکس، فلاجرم أ نّهما جزئیّان ثابتان لکلّ من الکلّیین فکلّ منهما أعمّ من الآخر من وجه و أخصّ من آخر. و التصادق یستدعی اجتماعهما لامحالة فی مصداق واحد، و لابدّ من افتراق هذا عن ذاک و عکسه فی محلّین آخرین فتحصل موجبة جزئیّة موضوعها هذا أو ذاک و سالبتان جزئیّتان متعاکستا الطرفین کالحیوان و الأبیض، ف"بعض الحیوان أبیض" و بالعکس و "لیس بعض الحیوان بأبیض" و بالعکس.

(و لنقیضَیهما تباین جزئیّ) و هو التباین فی الجملة، أعمّ من الکلّیّ و من الجزئیّ المتحقّق فی ضمن العموم و الخصوص من وجه؛ فإنّ نقیضی الأعمّ و الأخصّ من وجه قد یکونان متباینین تباینا کلّیّا کالحیوان و اللاإنسان أو غیر الإنسان، فإنّهما أعمّ و أخصّ من وجه لتصادقهما فی البقر و تفارقهما فی الجماد و الإنسان، و نقیضاهما متباینان کلّیّا إذ لا شیء من اللاحیوان بإنسان و لا من الإنسان بلاحیوان. و قد یکونان أعمّ و أخصّ من وجه کعینیهما کالحیوان و الأبیض لتصادق نقیضیهما فی الجماد الأسود و تفارقهما فی أبیضه و أسود الحیوان؛ فالضّابط الکلّیّ الدائر بینهما هو القدر المشترک بین التباین الکلّیّ و العموم من وجه و هو التباین الجزئیّ.

(کالمتباینین) تباینا کلّیّا، فإنّ نقیضیهما إمّا متباینان کالعینین کالموجود و المعدوم إذ لا شیء من اللاموجود بلامعدوم ولا من اللامعدوم بلاموجود، أو أعمّ و أخصّ من وجه کالإنسان و الحجر لتصادق نقیضیهما فی الشجر و تفارقهما فی العینین. و لم یذکر حکم نقیضَی المتباینین بجنبهما طلبا للاختصار و هربا عن التکرار.

ص :290

[نقض مشهور]

و هنا نقض مشهور و هو أنّ المعدوم فی الخارج لکونه أخصّ من الممکن العامّ مباین کلّیّا للاممکن العامّ مع أنّ اللامعدوم فی الخارج أخصّ مطلقا من الممکن العامّ!؟

و دفعه عمّن خصّ النسب الأربع بغیر الکلّیات الشاملة و نقائضها ظاهر؛ و أمّا علی عمومها کما هو التحقیق کما سیأتی، فدفعه بعضهم بتغییر القاعدة حیث فسّر التباین الجزئی بالمفارقة فی الجملة مطلقا لیعمّ العموم و الخصوص مطلقا. و الحقّ عندی(1) أنّ المعدوم فی الخارج أعمّ من وجه من الممکن العامّ لتصادقهما فی الممتنع(2) و افتراق الأوّل عن الثانی فی الموجود فی الخارج و عکسه فی ضروریّ الوجود و العدم، ضرورة أنّ ما کان کلّ واحد من وجوده و عدمه ضروریّا معدوم فی الخارج و لیس بممکن عامّ لانحصاره فی الواجب و الممتنع و الممکن الخاصّ(3)، و بین نقیضیهما تباین جزئیّ متحقّق

====

1_ ج: «فإن قلت» بدل «و الحقّ عندی».

2_ فی هامش الف و ب: «فالمعدوم فی الخارج و اللاممکن العامّ متباینان فیجب علی القاعدة أن یکون بین نقیضیهما تباین جزئیّ أی إمّا التباین الکلّیّ أو العموم و الخصوص من وجه، و لیس کذلک لأنّ نقیضهما أعمّ و أخصّ مطلقا، إذ کلّ موجود و کلّ معدوم فهو داخل فی الممکن العامّ و من جزئیّاته، فکما أنّ المعدوم فی الخارج جزئیّ أخصّ منه مطلقا فکذا نقیضه و هو اللاّمعدوم فی الخارج» (منه).

3_ ج: + «... لأنّ سلب الضرورة عن أحد الطرفین المخالف للحکم مأخوذ فی مفهوم الإمکان العامّ فلا یشمل ضروریّ الطرفین و إن کان ممتنعا، قلت: فرض ضرورة وجود الشیء لاینافی عدم ضرورته فی الواقع، فغایته أن یکون ما فرض وجوده و عدمه ضروریّین معا، ضروریّ العدم دون الوجود واقعا، فیدخل فی الممتنع و فی الممکن العامّ؛ کیف لا و قد اتّفقوا علی کونه من الکلّیات الشاملة و انحصاره فی الموادّ الثلاثة عقلا، فلو لم یدخل ذلک فی الممکن العامّ لم یکن شاملا أو منحصرا فی الثلاثة، و کلّ منهما خلاف اتّفاقهم. و بالجمله الممکنة العامّة کسایر القضایا إنّما تخبر عن الواقع و نفس الأمر و جهاتها تحکی کیفیّة النسبة و عنصرها فی الواقع کما یأتی فی الموجّهات فی الفنّ الثانی، فمعنی الممکنة سلب الضرورة فی الواقع عن الطرف المخالف للحکم، فامتناع الشیءِ سلبهما عن وجوده و إثباتها لعدمه فی الواقع، فلا ینافی کونه بحسب الفرض ضروریّ الوجود و العدم معا إذ الفرض لایوجب تحقّق المفروض و لذا جاز فرض المحال، و من ثمّ لِیمَ مَن قال فی إثبات الواجب: "لو لم یکن موجودا لم یکن واجبا و هو خلاف المفروض" فکأنّ الإشکال لا مدفع له». و بهامشها: «أی: تقدیر عموم النسب» (منه).

بدل «و بین نقیضهما... النسب الأربع».

ص :291

فی ضمن المباینة الکلیّة إذ اللامعدوم فی الخارج هو الموجود فیه و لاشیء منه بلا ممکن عامّ و لا من اللاممکن العامّ بموجود خارجا. فهذه هی النسب الأربع.

[الجزئیّ الإضافیّ]

(و الأخصّ) المذکور فیها (جزئیّ إضافیّ) لأ نّه جزئیّ من جزئیّات الأعمّ، فهو ما کان جزئیّا بالإضافة إلی ما فوقه باندراجه تحته سواء کان جزئیّا فی نفسه أیضا لمنعه عن الشرکة فیه أم لا. فکلّ جزئیّ حقیقیّ جزئیّ إضافیّ و الإضافیّ قد لایکون حقیقیّا کالحسّاس بالنظر إلی ما فوقه، و هو أی الجزئیّ الإضافیّ (أعمّ) من الحقیقیّ مطلقا لما مرّ و لأنّ بعض الجزئیّ الإضافیّ کلّیّ حقیقیّ(1) مندرج تحت کلّیّ أعمّ منه قطعا فیکون جزئیّا إضافیّا أیضا (و لیس جنسا) للحقیقیّ لانفکاکهما فی التصوّر.

و فی تفسیر العبارة وجه آخر أدقّ و ألطف؛ کأ نّه لمّا حمل الجزئیّ الإضافیّ علی الأخصّ المعهود و هو الکلّیّ الذی یصدق علیه کلّی آخر کلّیّا و لایصدق هو علی ذلک الآخر کذلک، و أراد حمل الأعمّ علی الأخصّ، أمکن أن یتوهّم أ نّه من قبیل حمل أحد المتساویین علی الآخر و أنّ المراد تعریف(2) الجزئیّ الإضافیّ بالکلّیّ الأخصّ، فیعترض بأنّ الجزئیّ الإضافیّ قد یکون جزئیّا حقیقیّا أیضا فتعریفه بالکلّیّ تعریف بالأخصّ، فأجاب بقوله: "و هو أعمّ" أی الجزئیّ الإضافیّ أعمّ من الکلّی الأخصّ لامساویا فلیس المقصود تعریف أحدهما بالآخر؛ و لک أن تجعل الأخصّ هنا أعمّ من الکلّیّ و الجزئیّ أی

====

1_ الف: + «فلا یکون جزئیّا حقیقیّا و کلّ جزئیّ حقیقیّ».

2_ فی هامش ج: «من باب تعریف الشیء بمحموله المساوی له» (منه).

ص :292

المندرج تحت شیء، فیکون منشأ السؤال توهّم أ نّه الأخصّ المذکور الخاصّ بالکلّیّ و حینئذ فمعنی قوله: "و هو أعمّ" أنّ الأخصّ المفسِّر للجزئیّ الإضافیّ لشموله للجزئیّ الحقیقیّ أیضا أعمّ من الأخصّ المذکور فی بیان النسب الأربع لأ نّه کلّیّ لاغیر، و لیس الأخصّ الأعمّ جنسا للأخصّ الأخصّ لانفکاکه عنه تصوّرا.

[معنی التصادق و التفارق]

(و) معنی (التصادق) بین الکلّیّین (صدقهما بالحمل المتعارف) و هو حمل الأعمّ علی الأخصّ و حمل الشیء علی ما تحته بأن یُحملا کذلک (علی ثالث) مغایر لهما مندرج تحت کلّ واحد منهما (ولو) لم یکن ذلک الثالث أمرا موجودا محقّقا، بل (فرضیّا) مقدَّرا کما للکلّیّات الفرضیّة من الأفراد المقدّرة. فتصادق الإنسان و الناطق کلّیّا صدقهما علی مصادیق معیّنة هی أفراد لکلّ منهما، لاصدق أحد الکلّیّین علی نفس الآخر و العکس.

(و التفارق عدمه) أی عدم صدقهما کذلک علی ثالث، لاعدم صدق أحدهما علی نفس الآخر، فإذا صدق أحدهما علی فرد خاصّ له و لم یصدق علیه الآخر فقد تفارقا فیه و إن صدق الکلّیان أحدهما علی نفس الکلّی الآخر؛ و علی هذا (فالنوع و الإنسان متباینان) لعدم صدقهما فی ثالث کذلک، إذ کلّ ما صدق علیه الإنسان فهو جزئیّ حقیقیّ ک"زید" فلیس نوعا و إلاّ لکان هو السافل دون الإنسان.

فإن قلت: کیف یکونان متباینین و قد صدق أحدهما علی الآخر فی قولنا: "بعض النوع إنسان" و لیس ذلک من شأن المتباینین؟!

قلت: قد عرفت أنّ المعتبر فی الصدق الحمل المتعارف، و أمّا غیره فلایحصل بوجوده التصادق المعتبر و لا بعدمه التفارق.

(و) قولنا: ("بعض النوع إنسان") و إن صدق لکنّه (غیر متعارف لعدم الثالث) المعتبر فی الحمل المتعارف فی القضایا المتعارفة، إذ معناه أنّ الإنسان الکلّیّ نفسه مصداق للنوع و فرد له لا أنّ فرده فرد لهما. فبطل استبعاد تباینهما لصدق النوع علی الإنسان لِما عرفت

ص :293

من أ نّه لیس من الصدق المعتبرهنا فی شیء، بل المتحقّق تحقّق النوع بتحقّق الإنسان(1) و کذا "الفصل" و "الناطق"، و "الجنس" و "الحیوان" و نحوها.

و اندفع ما یقال من أنّ مقتضی الحصر العقلیّ فی الأربع کما صرّحوا به أیضا، أنّ کلّ کلّیّین فُرِضا فلابدّ بینهما من تحقّق إحدی النسب الأربع و هو منقوض بنحو "الجنس" و "الحیوان" لانتفاء الأربع؛ أمّا التباین فلصدق "الحیوان جنس" و "بعض الجنس حیوان"، و أمّا التساوی و العموم مطلقا فلعدم الصدق الکلّیّ من جانب، و أمّا العموم من وجه فلعدم افتراق الجنس عن الحیوان.(2)

[عدم اختصاص النسب الأربع بالکلّیات الصادقة غیر الشاملة]

و قولی _ فی تفسیر التصادق _ : "ولو فرضیّا" دفعٌ لِما یقال من "أنّ الشیء" و "الموجود" متساویان فیجب أن یکون نقیضاهما کذلک مع أنّ(3) "اللاشیء" و "اللاموجود" یصدق علیهما حدّ المتباینین، إذ لا فرد لهما فیصدق أ نّهما لایتصادقان لأ نّهما لا یصدقان علی شیء لعدم مصداق لهما.

و جوابه: أنّ التصادق فی الکلّیّات المحقّقة الأفراد بحسب نفس الأمر، و فی الفرضیّة بحسب فرض العقل، و ظاهر أنّ کلاّ من اللاشیء و اللاموجود بحیث لو فرض له مصداق لکان مصداقا للآخر أیضا؛ فلا حاجة إلی ما ارتکبه القوم من تخصیص النسب الأربع بالکلّیّات الصادقة بحسب نفس الأمر غیر الشاملة لیخرج عن الباب نحو اللاشیء

====

1_ ج: + «الکلّی».

2_ فی هامش الف و ب: «کأنّ قائلا یقول: لایصحّ أن یکون بینهما التباین الکلّیّ لأنّ مرجعه إلی سالبتین کلّیّتین و لایصدق هنا "لا شیء من النوع بإنسان" لصدق نقیضه و هو "بعض النوع إنسان". و حاصل الجواب أنّ السالبة صادقة صدق القضایا المتعارفة إذ لا شیء یحمل و یصدق علیه الإنسان و النوع الحمل المتعارف، و الموجبة الجزئیّة المذکورة من القضایا الغیر [غیر[ المتعارفة فلیست نقیضا للأولی. فتأمّل!» (منه).

3_ ج: «نقیضاهما کذلک مع أنّ» بدل «نقیضا کما أنّ».

ص :294

و اللاموجود بالقید الأوّل و نحو الشیء و الموجود بالثانی؛ فإنّه مع أ نّه لایناسب کلّیّة قوانین الفنّ، خلاف التحقیق؛ فإنّهم إنّما اعتبروا الأفراد الفرضیّة فی الحکم بکلّیّة الکلّیّات الفرضیّة و إلاّ لکان ینبغی جعلها جزئیّات لعدم اشتراکها بین کثرة خارجا إذا قطعنا النظر عن تلک الأفراد الذهنیّة الفرضیّة کما صرّح به المحقّق الشریف(1)؛ فما بالهم لایعتبرون تلک الأفراد فی إجراء النسب بین الکلّیات. ثمّ إذا لزمنا إجرائها _ أی إجراء النسب الأربع _ فیها باعتبار أفرادها الفرضیّة، لزم جریانها فی نقائضها الشاملة أیضا علی قاعدة النسب، و ستظهر لما حقّقناه فائدة اُخری أیضا فی باب القضایا إن شاء اللّه تعالی.

[وجه اختصاص العکس بالقضایا المتعارفة]

(و لذا) أی و لکون الحمل فی قولنا: "بعض النوع إنسان" غیر متعارف (لم ینعکس) قولنا هذا بالعکس المستوی إلی قولنا: "بعض الإنسان نوع" إذ النوع إنّما حمل فیه علی نفس الإنسان الکلّیّ، فلایلزمه حمله علی أفراده کما هو مقتضی العکس بل لا یصحّ فی نفسه؛ و من هنا خصّوا العکس بالقضایا المتعارفة من المحصورات، نحو "بعض الحیوان إنسان" المنعکس إلی "بعض الإنسان حیوان".

[النسب بحسب التحقّق]

هذا کلّه إذا اعتبرت النسبة بین الکلّیّین بحسب الصدق؛ و أمّا إذا اعتبرت بحسب

====

1_ فی هامش الف و ب: «قال فی حاشیة الرسالة [انظر: تحریر القواعد المنطقیّة فی شرح الرسالة الشمسیّة، ص 126] ما مُحصَّله أنّ الکلّیّات الفرضیّة لها حالان: عقلیّ و هو قبول الشرکة، و خارجیّ و هو عدمه؛ و إنّما اعتبروا الأوّل فی الحکم بکلّیّة هذه المفهومات و لم یعتبروا الثانی فیجعلوها جزئیّات لامتناعها عن الاشتراک فی نفس الأمر، لأنّ مقصودهم التوصل بالنظر و الکسب بالمفهومات المعقولة إلی المفهومات المجهولة و ذلک إنّما یکون باعتبار حصولها فی الذهن و العقل، فاعتبار أحوالها الذهنیّة هو المناسب لغرضهم و مقصودهم دون أحوالها الخارجیّة و لذلک جعلوا الکلّیّات الفرضیّة کلّیّات کما هو مقتضی أحوالها الذهنیّة، لا جزئیّات کما هو مقتضی أحوالها الخارجیّة؛ فتأمّل» (منه).

ص :295

التحقّق فلاعبرة حینئذ بصدقهما و حملهما علی شیء فضلا عن المتعارف؛ و إلیه أشار بقوله: (نعم لو اعتبر) حال النوع و الإنسان بحسب (تحقّقهما) لا بحسب الصدق (فالنوع) حینئذ (أعمّ) من الإنسان (مطلقا) بمعنی أ نّه کلّما تحقّق الإنسان الکلّی تحقّق النوع و قد یتحقّق النوع بدون الإنسان فی ضمن الفرس و نحوه من أنواع الحیوان و غیرها. و النسب الأربع بین القضیّتین إنّما تعتبر علی هذا الوجه فقط، ضرورة انتفاء الصدق بین القضایا أنفسها، إذ لایصحّ أن یقال: "هذه القضیّة هی تلک"، فلابدّ فی اعتبار النسبة بینهما من ملاحظة تحقّقها.

فیقال: قولنا: "هذا حیوان" أعمّ مطلقا من قولنا: "هذا إنسان"، إذ متی تحقّق الثانی تحقّق الأوّل و لا عکس کلّیّا. و قولنا: "هذا إنسان" مباین کلّیّا لقولنا: "هذا حجر"، إذ کلّما تحقّق أحدهما انتفی الآخر، فقولهم: "الممکنة العامّة أعمّ القضایا الموجّهة" مثلا، یعنی به عمومها بحسب التحقّق و کذا فی نظائره کما یأتی فی محلّه.

فصلٌ

فی الذاتیّ والعرضیّ و أقسامهما

الکلّیات الخمس(1)

[الذاتیّ]

فنقول: (ما) أی الکلّیّ الذی (لاتعقل ذات جزئیّاته) و حقیقتها (من حیث هی هی) مع قطع النظر عن الأمور الخارجة العارضة لها (بدونه) أی بدون ذلک الکلّی، سواء کان ذلک لأجل أ نّه نفس حقیقتها أو لأ نّه جزؤها، _ و احترز بالحیثیّة عن المضایف لأ نّه لایعقل بدون مضایفه لکن لا یتوقّف تعقّله من حیث هو هو علی تعقّل الآخر، بل من حیث إنّه موصوف بوصف به المضایفة کأبوّة الأب مثلا، بخلاف الذاتیّ(2) _ (أو) یقال: (ما لایعلّل

====

1_ ب و ج: «الخمسة» بدل «الخمس».

2_ فی هامش الف و ب: «فلیس أحد المضایفین ذاتیّا للآخر، فإنّ تعقّل ذات الأب من حیث هی ذاته لایتوقّف علی تعقّل الإبن، بل تعقّله من حیث إنّه موصوف بالأبوّة موقوف علی تعقّل الإبن من حیث إنّه إبنه» (منه).

ص :296

ثبوته لها) أی فی جزئیّاته(1)، بعلّة فهو (ذاتیّ) لها، منسوب إلی ذاتها: أمّا إذا کان جزءا لها فظاهر. و أمّا تسمیة عین الذات بالذاتیّ ففیها تجوّز بجامع المشارکة للذاتیّ فی عدم الخروج عنها.(2) و ذلک کالإنسان و الحیوان لامتناع تعقّل جزئیّاتهما إلاّ بهما و لأنّ ثبوتهما لها إنّما هو لذاتهما لا لعلّة، لأنّ الذاتیّ إمّا عین الذات أو جزؤها فلایتصوّر فهم الذات بدونه و لا ثبوته لها بعلّة إذ لا معنی لتوسّط العلّة بین الشیء و نفسه و هو المعنیّ بقولهم: "المهیّات غیر مجعولة"(3)، بخلاف العرضیّ فیهما فإنّه إمّا عرض أوّلیّ و یسمّی(4) ذاتیّا أیضا و ثبوته للذات معلَّل بها بلا واسطة فی الثبوت، أو بغیرها فثبوته بواسطة فهو معلَّل بتلک الواسطة. فالمراد بالعلّة هنا العلّة فی الثبوت لا فی الإثبات و التصدیق و إلاّ لصدق حدّ الذاتیّ علی اللازم البیّن لأنّ إثباته لملزومه لایحتاج إلی دلیل.

[إشکال]

و قد یشکل بإطباق القوم علی أنّ حمل الأجناس العالیة علی الأنواع إنّما هو بواسطة حمل المتوسّطات، و حملها بتوسّط السوافل و قد صرّح الرئیس(5) بأنّ جسمیّة الإنسان معلّلة بحیوانیّته. و الحقّ أنّ الجسم جزء من الحیوان فلایکون ثبوته و هو مقدّم، معلولا لثبوت الحیوان و هو متأخّر، فلیحمل قولهم علی العلّیّة فی التصدیق و الإثبات دون الثبوت فلا إشکال.(6)

====

1_ ب و ج: «لجزئیّاته».

2_ ج: + «أو یقال: المراد بالذات ذات الشخص من حیث هو شخص فالکلّیّ الذی هو عین حقیقتها جزؤها لترکّبهما منه و من عوارضه المشخّصه، فتصحّ النسبة...».

3_ ج: + «إذ لا معنی لجعل المهیّة مهیّة».

4_ ج: + «عرضا».

5_ الشفاء (المنطق)، البرهان، ص 99.

6_ ج: + «و حینئذ فإثبات جسمیّة الإنسان بحیوانیّته برهان إنٍّ و قد یدّعی إطباقهم علی لِمیّتّه؛ و أنّ الحقّ فی الجواب أنّ الجزء هو الجسم بشرط لاحیوانیّته و المحمول هو بشرط الحیوانیّة، إذ الجسم ما لم یکن حیوانا لم یحمل علیه لأنّ الجسم الذی لیس بحیوان لیس بإنسان.

قلت: فیه أنّ الجسم المطلق أی لا بشرط، جنس عال للإنسان فلابدّ من حمله علیه لذلک و لأنّ حمل المقیّد لاینفکّ عن حمل المطلق، و عدم حمل المقیّد بشرط لا لایوجب انحصار المحمول فی المقیّد بشرط شیء و لا عدم حمل المطلق لا بشرط؛ فلو صحّ الإطباق فلیحمل قولهم علی العلّیّة فی الثبوت فی الواقع و نفس الأمر و علی الفرق یجعل الجزء بشرط لا و المحمول لا بشرط. فتأمّل».

و بهامشها: «فهو إشارة إلی أ نّه لاینافی حمل المقیّد بشرط شیء أیضا لصدق المطلق لا بشرط و حمله مع حمل المقیّد بشرط شیء أو بشرط لا شیء إذ المقیّد بأحدهما فرد للمطلق. فتأمّل!» (منه).

ص :297

[أقسام الذّاتیّ]

(و هو) أی الذاتیّ بالنسبة إلی جزئیّاته (إمّا عین حقیقتها) و تمام مهیّتها (فنوع) کالإنسان بالإضافة إلی زید و عمرو (و إلاّ) یکن عینها فلا محالة یکون جزئها، إذ المفروض أ نّه ذاتیّ فلایکون خارجا و حینئذ (فإن اختصّ به) أی بنوع واحد بأن یکون جزءا منه دون غیره من الأنواع (ففصلٌ) لأ نّه یفصل ذلک النوع و یمیّزه عن غیره (و إلاّ) یکن خاصّا بواحد منها، بل کان جزءا من أنواع متعدّدة و حقائق مختلفة (فجنس) مشترک بین تلک الأنواع.

[العرضیّ و أقسامه]

(و غیره) أی غیر الذاتیّ المذکور (عرضیّ و هو) أی العرضیّ (إمّا) عارض أو کائن (لحقیقة) واحدة (خاصّةً فخاصّةٌ) کالضحک للإنسان (أو لأکثر فعرض عامّ) کالماشی لأنواع الحیوان. فهذا حصر عقلیّ للکلّیّ فی الخمس: الذاتیّات الثلاثة و العرضیّین.

(و کلّ) منهما (إن امتنع) عقلا (انفکاکه) عن معروضه (فلازم للمهیّة أو أحد وجودَیْها) لأ نّه إن امتنع انفکاکه عنه فی الخارج فقط فهو لازم وجوده الخارجیّ کحرارة النار، أو فی

ص :298

الذهن فقط فهو لازم وجوده الذهنیّ کالکلّیّة و الجزئیّة و سایر المعقولات الثانیة، أو فیهما معا فهو لازم للمهیّة من حیث هی هی أی مع قطع النظر عن خصوص أحد وجودَیْها فهو فی الحقیقة لازم لها من حیث وجودها المطلق کزوجیّة الأربع فإنّها لاتنفکّ عن مهیّته أینما وُجدتْ، خارجا أو ذهنا.

ثمّ اللازم مطلقا نوعان: (بیّن) اللزوم؛ لایحتاج التصدیق به إلی نظر و کسب و دلیل، سواء توقّف علی حدس أو تجربة أو نحوهما أم لا؛ و له تفاسیر ثلاثة:

فهو ما یلزم ملزومه لزوما کائنا (بلاواسطة) بینه و بین ملزومه، لا فی اللزوم کما فی لازم اللازم، و لا فی إثباته کما فی تساوی الزوایا الثلاث للقائمتین فإنّ لزومه للمثلّث إنّما یثبت بدلیل.

(أو) ما یلزم (تصوّرُه تصوّرَ ملزومه) بحیث کلّما تصوّرتَ الملزوم حَصَل فی ذهنک اللازم ککون الإثنین ضِعفا للواحد.

(أو) ما (یلزمهما) أی یلزم التصوّرین: تصوّر الملزوم و تصوّر اللازم (الجزمُ بلزومه) من غیر حاجة إلی وسط و دلیل؛ فمرجع التفسیر الأخیر إلی الأوّل، و الأوسط أخصّ منهما.

(و(1) غیر بیِّن غیره) أی غیر البیِّن، فمقابل البیِّن بکلّ من المعانی غیر البیّن بالمعنی المقابل له.

(و إلاّ) یمتنع عقلا انفکاک العارض عن معروضه (فمفارق) لأ نّه یجوز أن یفارق المعروض عقلا (و إن لم یفارق) قطّ، إذ الدوام _ و هو عدم المفارقة _ أعمّ مطلقا من اللزوم _ و هو امتناعها عقلا _ فنقیضاهما بالعکس، فالمفارقة أخصّ مطلقا من إمکانها.

[شبهة مشهورة]

و هنا شبهة مشهورة، هی أنّ اللزوم بین شیئین لا تحقّق له أصلا و إلاّ امتنع انفکاک

====

1_ ب: «أو» بدل «و».

ص :299

اللازم عن الملزوم، فإنّ هذا هو مفهوم اللزوم؛ فنقول: إمّا أن یجوز حینئذ انتفاء ذلک اللزوم

عن ذلک اللازم أو لا یجوز لا سبیل إلی الأوّل لأنّ انتفائه یستلزم ثبوت إمکان انفکاک ما فرض امتناع انفکاکه عن الملزوم، فثبت لزوم ذلک اللزوم للازم، فتحقّق هناک لزومان متغایران أحدهما بین اللازم و الملزوم، و الثانی بین اللازم و لزومه للملزوم؛ ثمّ ننقل الکلام إلی اللزوم الثانی إلی أن یثبت ثالث و هکذا إلی ما لا نهایة له، إذ لو انتهی إلی حدّ انقطعت عنده سلسلة اللزومات لاَختلّ اللزوم الأوّل، فلایکون ما فُرض لزومه لازما و هذا خلف.

و إلی الجواب أشار بقوله: (و لزوم اللزوم) أمر (اعتباریّ) لا تحقّق له و لا فعلیّة إلاّ بفرض فارض و اعتبار معتبِر (فلا تسلسل) لانقطاع اعتبار العقل و تناهیه و إن کان لایقف إلی حدّ إلاّ و یمکن اعتباره بعد ذلک الحدّ أیضا؛ و هذا(1) مراد مَن قال بعدم استحالة التسلسل فی الاعتباریات لا إمکان عدم تناهیها بالفعل، لبطلانه بأدلّة استحالة التسلسل و بتناهی القوّة العقلیّة.

و قد یقال: ما ذکر من الدلیل إن کان مستلزما لمدّعی المستدلّ مِن استحالة تحقّق اللزوم بین شیئین، فقد تحقّق اللزوم بین دلیله و مدّعاه، فالشبهة بنفسها هی التی نَقَضَتْ غَزْلَها و إلاّ فلا محذور.(2)

و ما یقال من أنّ المستدِلّ له أن یقول: "لیس عندی لزوم و لا استلزام و إنّما الدلیل إلزامیّ مبنیّ علی مقدّمات مسلّمة عندکم"، فهو مع أ نّه کلام خال عن التحصیل، مشترک، إذ لنا أن نقول: إنّ انتقاض الدلیل بنفسه مبنیّ علی أمر مسلّم عند المستدلّ لایمکنه التخلّص منه بوجه وجیه و التفوّه بمنع ما یلزمه و فیه(3)، إذ لیس کلامنا فی مقدّمات الدلیل

====

1_ فی هامش ج: «أی: عدم التناهی بمعنی أ نّه لایقف» (منه).

2_ ج: + «و لا ینفعه تخصیص الشیئین بالمفردین حتّی تخرج القضایا و القیاسات و الأدلّة، إذ لا تخصیص فی العقلیّات بل لو تمّت الشبهة لَعَمَّتْ».

3_ ج: _ «و التفوّه... فیه».

ص :300

أنفسها بل فی لزوم النتیجة لها، و هو مسلّم عند المستدلّ لا یَسَعُه مَنْعُه أصلا(1). و أمّا النقض باللزومات البیِّنة فهو و إن کان غیر شامل و لا حاسم لمادّة الشبهة، کاف فی إبطالها.

و یمکن الجواب أیضا بأنّ إمکان(2) الانفکاک إن کان لازما لموصوفه الذی هو منقطع سلسلة اللزومات، فقد تحقّق اللزوم، و إلاّ أمکن(3) و ارتفاع(4) الإمکان الذاتیّ و هو(5) ممتنع لاستحالة تخلّف مقتضی الذات عنها و انقلاب(6) مادّة الإمکان الذاتیّ إلی الامتناع أو الوجوب الذاتیّین؛ فتأمّل!

تفصیل للکلّیّات الخمسة

(الجنس) کلّیّ (مقول علی حقائق مختلفة) بالمهیّة (فی جواب "ما هو"). لمّا کان هذا التفصیل مسبوقا بإجمال قد تبیّن به تخمیس الکلّیّات و انحصارها فی الخمسة و ذاتیّة الثلاثة الأول و عرضیّة الباقیَیْن، استغنی عن ذکر "الکلّی" فی حدودها. و ما یقال من أنّ المقولیّة علی الکثرة تدلّ علی الکلّیّة فلیس بشیء، لأنّ قولهم: "مقول" فصل للمحدود و لیس لبیان الجنس و المهیّة، بل المقصود منه التمیّز و إن دلّ علی الجنس التزاما؛ و أمّا کونه ذاتیّا فلأنّ "ما هو" فی عرف الفنّ موضوع للسؤال عن الذاتیّات فیدلّ علی کون الجواب ذاتیّا.

====

1_ فی هامش الف و ب: «سواء کان استدلاله تحقیقیّا أو إلزامیّا و جدلیّا» (منه).

2_ فی هامش الف و ب: «و إن لم یکن إمکان الإنفکاک لازما للازم لکان عرضا مفارقا أی جائز الإفتراق ممکن الإنفکاک و هو محال لامتناع انفکاک الإمکان الذاتیّ عن الممکن لاستحالة انقلاب الموادّ الثلاث بعضها إلی بعض» (منه).

3_ ج: + «ارتفاعه».

4_ فی هامش الف و ب: «اللازم عن الشقّ الأوّل من شقّی الردّ به المذکور فی الشبهة» (منه).

5_ ج: _ «و هو».

6_ ج: «و انقلاب الموادّ الثلاث الذاتیّة بعضها إلی بعض؛ فتأمّل» بدل «و انقلاب مادّة الإمکان... فتأمّل».

ص :301

و قد یجعل المقول جنسا و ما بعده فصلا، و هل هو جنس بعید لشموله للجزئیّ أیضا أو قریب لعدم حمل الجزئیّ علی شیء؟ فسیأتی تحقیقه(1).(2)

و قد یقال: الجنس جزء من تلک الحقائق(3) مقدّم علی الکلّ، فلا یحمل علیه إذ الحمل هو الحکم بالاتّحاد فی الوجود؛ و یجاب بأنّ الجزء العقلیّ و إن کان جزءا خارجیّا أیضا لکنّه متّحد فی الوجود مع الکلّ، و هو مناط الحمل. نعم لایحمل الجزء الخارجیّ علیه إذا کانا متمایزَیْن فی الوجود کأجزاء البیت من السقف و الجدران.

و فیه أنّ الجزء مطلقا إذا اعتبر من حیث هو جزء، کان مغایرا للکلّ فلا یحمل علیه؛ فالمخلص جعل المحمول معروض الجزئیّة وحده، لا مع العارض کما سنحقّقه.

و المحقّقون علی أنّ الجزء و المحمول متغایران بالاعتبار، فجزء مهیّة النوع هو الحیوان مثلا بشرط لاشیء، و الشیء هو الفصل، إذ الحیوان بشرطه نفس النوع و المحمول هو الحیوان لابشرط؛ و هو لا یجدی هنا "إذ الحیوان لابشرط" جزء من "الحیوان بشرط لا شیء" إذ(4) المطلق جزءٌ من المقیّد و جزءُ الجزءِ جزءٌ، فاتّحد المحمول و الجزء.

و کذا القول بأنّ المحمول نفس المهیّة و الأجزاء حصصها؛ إذ لا مفرّ من تحقّق المهیّة الجنسیّة فی ضمن الحصص. و قد یقال: "المحمول هو المفهوم الذهنیّ و الجزء مصداقه الخارجیّ"؛ و فیه أنّ جنسیّة الحیوان و فصلیّة الناطق مثلا، لیس شیء منهما باعتبار هذه المفاهیم العرضیّة، بل باعتبار مصادیقها و مبادیها الجوهریّة کما یأتی.

و التحقیق أنّ الممتنع حمل الجزء من حیث هو جزء، و هو غیر لازم؛ بل معروض

====

1_ فی الفائدة الثانیة، ص 328.

2_ فی هامش الف و ب: «فإنّ الجنس الشامل لجنس النوع و مقابل جنسه جنس بعید لذلک النوع کالجسم النامی بالنسبة إلی الإنسان، لأ نّه أعمّ من جنس الإنسان و هو الحیوان و ما یقابله أعنی النباتات، فإن کان المقول جنسا شاملا للکلّیّ و مقابله الذی هو الجزئیّ کان جنسا بعیدا لأنواع الکلّیّ و منها الجنس».

3_ ب و ج: + «و الجزء».

4_ ب و ج: + «جزءٌ من المقیّد و»

ص :302

الجزئیّة هو معروض المحمولیّة ذاتا، لکنّهما مختلفان باختلاف جهتَیْهما، فالحیوان نوع إذا أُخذ بشرط الناطق و من حیث إنّه محلّ للنطق، و جزءٌ إذا أُخذ بشرط عدمه و من حیث إنّه لیس بناطق. و معروض الجزئیّة و النوعیّة من حیث إنّه مجرّد عنهما قابل لهما هو الجنس المحمول لا بمعنی تقییده بالتجرّد، بل بمعنی عدم تقییده بشیء(1) و لا بعدمه؛ فتأمل!(2)

و خرج بقوله: "مختلفة" الأنواع الحقیقیّة و فصولها القریبة و خواصّها، و بقوله: "فی جواب ما هو" الفصول البعیدة و العرض العامّ و سایر الخواصّ. و قد علم من الحدّ أنّ الجنس لابدّ من کونه مقولا فی جواب "ما هو" علی مهیّة(3) و بعض مشارکاتها فیه، فی الجملة، لأ نّه أقلّ ما به یتحقّق القول علی مهیّات مختلفة.

(فإن أُجیب به عن مهیّة مع بعض مشارکاتها فیه) فقط و لا یقال فی جواب "ما هو" علیها مع البعض الآخر من المشارکات (فبعید) کالجسم، فإنّه جواب للسؤال ب"ما هو" عن الإنسان و بعض مشارکاته فی الجسمیّة ممّا لا یشارکه فیما بعد الجسم کالجماد. و أمّا إذا سئل عنه و عن بعض مایشارکه فی الجسم و ما بعده أیضا فلایجاب بالجسم، بل بما بعده من الأجناس.

فجوابه مع النبات: "الجسم النامی"، و مع البقر: "الحیوان" و کلّما ازداد البُعد ازداد عدد ما یجاب به علی عدد مراتب البعد بواحد، لأنّ جنس القریب جواب و کلّ جنس بعید جواب آخر؛ فالمشارکات فی القریب و هو "الحیوان" تجاب به فقط، و المشارکات فیما یلیه و هو البعید بمرتبة و هو "النامی" تجاب به و بالقریب، و فی البعید بمرتبتین ک"الجسم" به و بهما و هکذا.

====

1_ ج: + «من العارضین».

2_ فی هامش الف و ب: «و هذا هو الذی فصّله الشیخ فی الشفاءِ [الشفاء (المنطق)، المقولات، ص 40] و المحقّق الطوسی فی شرح الإشارات [شرح الإشارات و التنبیهات، ص 273[ و غیرهما فی غیرهما» (منه).

3_ ج: + «نوعیّة».

ص :303

(أو) یجاب بالجنس عن المهیّة (مع کلّ) واحد من مشارکاتها فیه کالحیوان فإنّه الجواب عن الإنسان و کلّ ما یشارکه فیه (فقریب) لعدم الواسطة.

و الموجود فی عبارات القدماء: "أو عن الجمیع فقریب"، و فی التهذیب(1): "الکلّ" بالألف و اللام؛ و ینتقضان بالبعید لأ نّه أیضا جواب عن المهیّة و جمیع مشارکاته فیه معا، فلو قیل: ما الإنسان و البقر و الغنم إلی غیرها من أنواع الحیوان و ما النبت والشجر و غیرهما من النوامی و غیرها من الأجسام؟ فالجواب: "الجسم" و لو اقتصر علی النامیة فالجواب: "النامی".

و قولی: "أو [مع] کلّ" معناه: مع کلّ واحد، أعمّ من أن یکون منفردا بالمعیّة للمهیّة أو مع غیره سواء استوعب حینئذ جمیع المشارکات فیه أم لا؛ فالکلّ إفرادیّ و لا یوهم اللفظ إرادة المجموعیّ، نعم یشمل المجموع أیضا لأ نّه أحد أفراد قوله: "کلّ واحد".

و بالجملة یندفع النقض بأنّ المعتبر فی القریب کونه جوابا عن المهیّة و کلّ واحد من مشارکاتها فیه و إثنین منها و ثلاثة و عن الجمیع فلایکفی أن یجاب به عن الجمیع فقط و هو المقصود من عباراتهم.(2)

[النوع حقیقیّ و إضافیّ]

(و النوع) نوعان: (حقیقیّ) هو کلّی (مقول علی أفراد مهیّة) واحدة (فی جوابه) أی جواب "ما هو"، سواء کانت الأفراد محقّقة ک"الإنسان" أو مقدّرة ک"العنقاء" أو مختلفة کالنوع المنحصر فی فرد.

و المراد قوله: "علی أفراد مهیة واحدة فقط" للتبادر؛ لا فی الجملة أعمّ من أن یقال علی أفراد مهیّة أخری أیضا أم لا، و إلاّ انقتض الحدّ بالجنس إذ المقول علی مهیّات مقول علی مهیّة واحدة فی الجملة لا فقط.

(و) نوع (إضافیّ) و هو کلّیّ ذاتیّ (یقال فیه) أی فی جواب "ما هو" (الجنس علیه) أی

====

1_ الحاشیة علی التهذیب، ص 36.

2_ ب و ج: + «أیضا إلاّ أ نّها توهم خلافه».

ص :304

علی ذلک الکلّیّ (و علی غیره) کالحیوان یقال علیه و علی الشجر مثلا: "الجسم النامی" فی جواب "ما هو"؛ فهما نوعان بالإضافة(1) إلی الکلّی المقول علیهما.

و خرج باعتبار الذاتیّة، الصنف، إلاّ أ نّه اکتفی عنه بما سبق؛ فلاحاجة إلی القید ب«القول الأوّلی» بناء علی أنّ قول الجنس علی الصنف بواسطة النوع لا أوّلا و بالذات؛ بل القید مخلّ، لصدق الحدّ حینئذ علی کلّ نوع حقیقیّ بالنسبة إلی الجنس العالی و المتوسّطات فیلزم أن یکون النوع الإضافیّ أعمّ مطلقا کما علیه القدماء و لیس کذلک.

[النسبة بین النوع الحقیقیّ و الإضافیّ]

(و) إنّما هو (أعمّ من وجه لتصادقهما فی الإنسان) لأ نّه مقول علی(2) مهیّة واحدة فقط و یقال علیه و علی الفرس: "الحیوان" فی جواب: "ما هو" (و تفارقهما فی البسیط) فإنّه نوع حقیقیّ و لیس إضافیا إذ لا جنس له حتّی یقال علیه و علی غیره (و) فی (الحیوان) فإنّه نوع إضافیّ للنامی و لیس بحقیقیّ لأ نّه مقول علی مهیّات مختلفة.

و فی العدول عن النقطة(3) نکتة، إذ الکلام(4) فیما لاجزء لحقیقته عقلا و النقطة لیست کذلک(5)، بل لا جزء لها خارجا لأ نّها لاتقبل القسمة فی جهة؛ و لایضرّ إطلاق البساطة(6) لانصرافها(7) بقرائن المقام و أطراف الکلام إلی العقلیّة إذ لم یسبق کلام فی غیرها.

و (قیل): النوع الإضافیّ أعمّ (مطلقا) قال به القدماء(8) بناءً علی ما مرّ من أنّ کلّ نوع

====

1_ ج: «بالنسبة» بدل «بالإضافة».

2_ ج: + «أفراد».

3_ أی: فی العدول عن التمثیل ب«النقطة» للبسیط؛ کما جاء فی تحریر القواعد، ص 201 و التهذیب [الحاشیة علی التهذیب، ص 40] و غیرهما.

4_ ج: + «فی الأجزاء العقلیّة و».

5_ کما نبّه علیه المحقّق الشریف فی حواشیه علی تحریر القواعد (ص 201) و غیره فی غیرها.

6_ ج: «البسیط» بدل «البساطة».

7_ ج: «انصرافه» بدل «لانصرافها».

8_ و الظاهر أنّ منهم الشیخ [الشفاء (المنطق) المدخل، ص 55] حیث قال: «... فکذلک لفظة المنطقی تتناول عند المنطقیّین معنیَیْن؛ أحدهما أعمّ و الآخر أخصّ...» إلی آخره. و ممّن صرّح بهذه النسبة العلاّمة الرازی [تحریر القواعد، ص 201] حیث قال: «و قد ذهب قدماء المنطقیّین حتّی الشیخ فی کتاب الشفاء إلی أنّ النّوع الإضافیّ أعمّ مطلقا من الحقیقیّ...».

ص :305

حقیقیّ فهو عندهم نوع إضافی أیضا لاندراجه تحت کلّی آخر، فإنّهم حصروا حقائق الموجودات الممکنة فی المقولات العشر و هی الجوهر و الأجناس التسعة للعرض، فلایشذّ عن هذه الأجناس العشرة نوع؛ و رُدَّ بمنع کون کلّ مقولة جنسا لما تحتها، و انحصار الأجناس العالیة _ بعد تسلیم کون العشر کذلک _ فیها(1)؛ و لو سلّم فلم یثبت امتناع أن یوجد نوع بسیط لاجنس و لا فصل له.

و لا یخفی أنّ التحقیق(2) أنّ النسبة بین مفهومی النوعین صدقا هو العموم من وجه کما هو مقصودنا هنا، و أمّا إذا اعتبروا بحسب تحققّهما خارجا فی ضمن الأفراد المحقّقة کما هو المعتبر فی موضوع الحکمة الطبیعیّة فالظاهر العموم المطلق، إذ لم یثبت تحقّق نوع(3) بسیط کذلک، بل الغایة جوازه عقلا و لعلّ القدماء نظرهم إلی ذلک.

[تناهی سلسلة الأجناس و الفصول]

ثمّ لمّا ثبت تناهی أجزاء المهیّات المحقّقة کما یأتی، یلزم تناهی الأجناس (و) إن (تترتَّب) أی (الأجناس) المحقّقة (صاعدة) من النوع السافل منتهیة (إلی) جنس (عال هو جنس الأجناس) لا جنس فوقه و حصروه فی العشر (و) کذا یجب أن تترتّب (الأنواع نازلة) من الجنس العالی منتهیة (إلی) نوع (سافل هو نوع الأنواع) لا نوع تحته (و المتوسّطات) بین العالی و السافل تسمّی (متوسّطات).

هذا فی المهیّات الحقیقیة و أمّا الاعتباریّات فلا تقف إلی حدّ نزولا کما لایقف اعتبار العقل، فله أن یعتبر تحت کلّ نوع نوعا آخر باعتبار زائد؛ و أمّا الصعود فیجب انتهائه مطلقا

====

1_ ج: «فیها بعد التسلیم» بدل «بعد تسلیم... فیها».

2_ ج: _ «أنّ التحقیق».

3_ ج: _ «نوع».

ص :306

فلایجوز للعقل أن یعتبر فوق کلّ جنس جنسا آخر، لأنّ ذلک إنّما یتصوّر بتحلیل أجزاء المهیّة المحقّقة، فیلزم عدم تناهیها و هو ممتنع لا لعجز العقل عن أصل الاعتبار.

[الفصل ممیّز و مقوّم و مقسّم]

(و الفصل) ذاتیّ (ممیّز) للمهیّة النوعیّة (إمّا عن) نوع آخر (شریک) معها (فی) جنس (قریب) منهما (فقریب) أی: فهو فصل قریب، کالناطق للإنسان یمیّزه عن شرکائه فی الحیوانیّة(1) (أو) جنس (بعید فبعید) کالحساس الممیّز له عن شرکاء الجسم النامی، و النامی الممیّز له عن شرکاء الجسم. (مقوّم) خبر ثان أو نعت للأوّل أی: و الفصل مقوّم (للممیّز) بالفتح، لأنّ الناطق مثلا إنّما یمیّز الإنسان عن شرکائه فی الحیوان، لأ نّه داخل فی حقیقة الإنسان دونها، فبه قوام ذاته و تحصّل حقیقته؛ و هو المعنیّ بالتقویم. (مقسّم للمشترک) بین الممیَّز والممیَّز عنه، فإنّ الناطق قاسم للحیوان إلی الإنسان و غیره حیث حصل بانضمامه إلی الحیوان قسم له و بعدمه قسم آخر.

(و مقسّم السافل مقسّم لِما فوقه) أی الفصل القاسم للنوع السافل قاسم لِما فوقه من المتوسّطات و العالی، فیعلم بالمقایسة أنّ حکم کلّ منها بالنسبة إلی ما فوقه کذلک لاشتراک العلّة من أنّ قسمَ القسمِ قسمٌ؛ و الأَولی تعمیم السافل للسافل الحقیقیّ و هو النوع السافل، و للإضافیّ و هو المتوسّط إذا قیس إلی فوقه. و ظهر من ذلک أنّ حُسن التعبیر ب"الفوق" فوق الطباق بین "السافل" و "العالی" کما فی التهذیب(2)، علی أ نّه محسِّن معنویّ و الفوقیّة و العلوّ متّحدان معنی. (ولا عکس) إذ لیس مقسّم العالی مقسّما لما تحته و هو ظاهر و هذا (بعکس المقوّم) أصلا و عکسا، فکلّ مقوِّم للعالی مقوِّم لما تحته لأنّ جزء الجزء جزءٌ و لا عکس، إذ لیس مقوّم السافل مقوّما لما فوقه و إلاّ کان الکلّ جزءا من جزئه.

====

1_ ج: «الحیوان» بدل «الحیوانیّة»

2_ الحاشیة علی التهذیب، ص 44.

ص :307

[عدم تحقّق الفصل بلا جنس]

(و لا فصل بلا جنس) و تفصیله أنّ الفصل لابدّ من کونه ممیِّزا لشیء عن شیء فی شیء، و لذا سمّی فصلا لأ نّه فاصل بینهما. فمنهم من قال: إنّه یجب أن یمیّز المهیّة النوعیّة عن مشارکاتها فی جنس قریب أو بعید فمتی لم یتحقّق جنس لایتحقّق فصل.

و منهم من قال(1): إنّ الفصل قسمان: ما یمیّز الشیء عن مشارکه فی جنسه، و ما یمیّزه عن مشارکاته فی الوجود، لجواز ترکّب مهیة من أمرین متساویین، إذ لو کان أحدهما أعمّ کان جنسا للآخر.

و الأوّلون یحیلونه و قد یستدلّ علی امتناعه بما لا یکاد یتمّ؛ لکن الاستقراء التامّ حاکم بانحصار الفصل المصطلح فی الممیّز عن المشارکات الجنسیّة و عدم الذاتی الممیّز عن المشارکات الوجودیّة، و ما ادُّعی من ترکّب مهیّة من متساویین لو سلّم جوازه فهو مجرّد احتمال عقلیّ لایقدح فی حکم الاستقراء.

[الخاصّة ممیّز عرضیّ]

(و الخاصّة) قد علم حدّها بأ نّها کلّیّ عرضیّ خاصّ بأفراد حقیقة واحدة و هی مقولة (فی جواب "أیُ شیءٍ من الجنس(2) هو فی عرضه")، فإذا علم السائل الإنسان بأ نّه حیوان و أراد تمییزه عن غیره من أنواع الحیوان بعرض ممیِّز قال: "الإنسان أیّ حیوان هو فی عرضه؟" فیجاب بخاصّة؛ (کالفصل) حیث یقال جوابا لقول السائل: "أیُّ شیء من الجنس

====

1_ فمنهم الأبهری فی تنزیل الأفکار و هو الظاهر من کلمات الشیخ فی الشفاء و الإشارات:

انظر: شرح الإشارات و التنبیهات مع المحاکمات، ج 1، ص 84 و تعدیل المعیار فی نقد تنزیل الأفکار، ص 153.

و انظر أیضا: رسائل الشجرة الإلهیّة فی علوم الحقایق الربانیّة، النص، ص 81.

و انظر: الحاشیة علی التهذیب، ص 244 و 260.

2_ ب و ج: «الجنس» بدل «شیء من الجنس».

ص :308

هو (فی ذاته) و جوهره؟" فیقال: "الإنسان أیّ حیوان هو فی جوهره؟" و یجاب "بالناطق".

فالفصل و الخاصّة یشترکان فی التمییز و یفترقان بالذاتیّة والعرضیّة؛ فالشیء فی "أیّ شیء" کنایة عن الجنس و لذا بیّنه به (فلایجاب بحدّ أو رسم) بدل الفصل و الخاصّة (و إلاّ لغی الجنس)(1) المذکور فی الحدّ و الرسم لما عرفت من أنّ السؤال ب"أیّ شیء" بعد العلم بکون المسئول عنه من الجنس(2) الذی أضیف إلیه "أیّ" فیکون الجواب بالجنس لغوا.

و الخاصّة إمّا للنوع کالضاحک للإنسان، أو للجنس کالماشی للحیوان فهو من حیث عروضه للطبیعة الجنسیّة فقط خاصّة لها، و من حیث إنّه عارض لأنواعها المختلفة غیر خاصّ بأحدها عرض عام.

[الخاصة مطلقةٌ فقط]

(و) من هنا ظهر أنّ خاصّة الشیء (لیست إلاّ) خاصّة (مطلقة) و هی التی تختص به

====

1_ فی هامش الف و ب: «و ممّا قرّره المنطقیّون فی الجواب عن هذه السؤالات عدم الزیادة و النقصان، حتّی لو سئل عن حقیقة أمر واحد، شخصا کان أو کلّیّا، فالجواب تمام مهیّته و إن سئل عن أمور فالجواب تمام القدر المشترک بین الجمیع من غیر إخلال بشیء من المشترک و لا زیادة شیء من المختصّات بشیء من تلک الأمور، حتّی لو سئل عن زید أو الإنسان بما هو، اُجیب ب"الحیوان الناطق" من غیر نقص، ولو سئل عن الإنسان و الفرس اُجیب ب"الحیوان" لا بأقلّ ک"الجسم النامی" و لا بأکثر بزیادة الناطق و الصاهل، فتأمّل» (منه).

2_ فی هامش الف و ب: «و هذا هو الوجه المعهود من استعمال کلمة «أیّ» و علیه وقع اصطلاح أهل الفنّ فحصروا جواب «أیّ شیء هو فی عرضه» فی الخاصّة و جواب «أیّ شیء هو فی ذاته» فی الفصل؛ و من زعم أنّ السؤال بلفظ «الشیء» اعترض علی الحصرین بانتقاض الأوّل بالرسم و الثانی بالحدّ؛ لکن الحقّ أنّ لفظ «شیء» کنایة عن الجنس الذی یطلب بالسؤال تمیّز المهیّة المسئول عنها عن مشارکات ذلک الجنس و عبّروا بلفظ عامّ یشمل کلّ جنس من الأجناس، فالسائل یضیف کلمة «أیّ» إلی الجنس و مقتضی اللّغة و العرف کونه عالما بأنّ المسئول عنه من جملة هذا الجنس سائلا عمّا یمیّزه عن مشارکاته فیه فلا نقض، فتأمّل» (منه).

ص :309

بالقیاس إلی جمیع ما عداه کما مرّ و إلاّ لم یتحقّق الإختصاص(1)؛ و تکون (بسیطة) کالضاحک للإنسان (أو مرکّبة) کالطائر الولود للخفّاش.

و أمّا ما اشتهر من أنّ الخاصّة قسمان: مطلقة کما مرّ و إضافیّة هی التی تختصّ بالشیء قیاسا إلی بعض ما یغایره، کالماشی للإنسان بالقیاس إلی النبات، فلیس بشیء إذ الماشی إذا قیس إلی الإنسان فهو عرض عامّ إذ لا اختصاص له به، و أمّا اختصاصه به بالإضافة إلی النبات فلیس اختصاصا فی الحقیقة و إنّما هو اعتبار أهل العربیّة فی الحصر الإضافیّ للرّد علی المخاطب الخاطی فی اعتقاده لا لإثبات أمر(2) واقعیّ.

فإن قلت: قد قلتم بأنّ الماشی عرض عام بالنسبة إلی ما تحت الحیوان من الحقائق المختلفة و خاصّة قیاسا إلی الطبیعة الحیوانیّة، فإذا سلّمتم أنّ العرض الواحد یکون عرضا عامّا و خاصّة من جهتین فما بالکم لا تقولون بمثله هنا؟

قلنا: لیس هذا مثل ذاک لاختصاص الماشی بالحیوان حقیقة بخلافه بالقیاس إلی الإنسان، سواء قیس إلی النبات أو إلی جمیع ماعداه؛ کیف و هو ینافی ما قرّرُوه من أنّ الماشی إذا قیس إلی أنواع الحیوان تفصیلا، کان عرضا عامّا لعدم اختصاصه بأحدها و ذلک کذلک سواء قیس إلی جمیعها أو بعضها و سواء قیس إلی واحد معیّن منها أو أکثر، و سواء کانت مقایسته إلیها أو إلی بعضها بالقیاس إلی بعض أغیاره کالنبات أو جمیعها لأنّ القیاس الثانی لا دخل له فی اختصاص الماشی بالمقیس إلیه فی القیاس الأوّل أو عدمه، فإن اختصّ به اختصّ مطلقا کالضاحک للإنسان و الماشی للحیوان، و إلاّ فلا مطلقا کالضاحک لزید و الماشی للإنسان(3)، إذ لیس وجود الشیء فی أمر دون آخر اختصاصا معنی و حقیقة مع وجوده فی رابع، و تسمیته بالاختصاص مجاز یناسب اعتبارات الأدباء

====

1_ ب و ج: _ «الاختصاص».

2_ ج: «حصر» بدل «أمر».

3_ فی هامش الف و ب: «مثلا وجود المشی فی الإنسان لیس اختصاصا إذا کان فی البقر أیضا» (منه).

ص :310

دون الفنّ الباحث عن المعانی الحقیقیّة (و) ظهر بذلک أنّ ما أثبتوه من الخاصّة (الإضافیّة عرض عام) و لیس من الخاصّة فی شیء، و به استغنی عن التعرّض للعرض العامّ ثانیا.

[الخاصة شاملة و غیر شاملة]

و الخاصّة تکون شاملة کالکاتب و الماشی بالقوّة للإنسان و الحیوان، و غیر شاملة کهما بالفعل لهما. و منهم من خصّ اسم الخاصّة المطلقة بالشاملة اللازمة، و ردّه الشیخ(1) بأنّ العرضیّ إنّما یکون خاصّة لصدقه علی أفراد حقیقة واحدة، سواء وجد فی کلّها أم بعضها، دام أم لا؛ و العامّ ما لم یکن کذلک لصدقه علی غیرها أیضا، فلاعبرة بجهة الخصوص و العموم.

و حکی بعض شارحی الکافیة الحاجبیّة عن مصنّفها أنّ خاصّة الشیء عند النحاة ما لاتوجد بدونه و یوجد هو بدونها؛ فإن صحّت الحکایة فهم یخصّون الخاصّة بغیر الشاملة و هو غریب.(2)

تحقیق

[المعقولات الثانیة]

(الکلّیّة و الجزئیّة من ثوانی المعقولات) و فسّر المعقول الثانی بتفسیرین:

أحدهما: إنّه ما لایعقل إلاّ عارضا لمعقول آخر هو المعقول الأوّل، بمعنی أن یکون منشأ عروضه وجود معروضه فی العقل، أی لایعرض لغیر المعقول من أیّ(3) الأعیان الخارجیّة؛ و زاد بعضهم قوله: "و لم یکن فی الخارج ما یطابقه" لإخراج لوازم المهیّة و الإضافات، و قیل: هو مستدرک لاحاجة إلیه إذا فسّر الحدّ بما مرّ.

====

1_ أنظر: الإشارات، ص 10 و الشفاء (المنطق)، المدخل، ص 84 و الحاشیة علی التهذیب، ص 246، ش 123 و کشّاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ص 733.

2_ ج: «قریب» [!].

3_ ب و ج: «أیّ للأعیان الخارجیّة» بدل «من أیّ الأعیان الخارجیّة».

ص :311

و ثانیهما: إنّه العارض المخصوص بالوجود الذهنیّ.

و قد یفرَّق بینهما بصدق الأوّل علی الوجود و الوجوب بناءً علی أنّ الوجود لیس من العوارض الخارجیّة بالنسبة إلی الموجود الخارجیّ کالسواد و البیاض و نحوهما من الصفات الانضمامیّة للجسم، بل لیس فی الخارج إلاّ نفس الموجود، و زیادة الوجود إنّما هو فی التصوّر و التعقّل؛ و الوجوب تابع للوجود لأ نّه تأکُّدُ الوجود؛ بخلاف الثانی إذ لا معنی لاختصاصهما بالوجود الذهنی و إلاّ تأخّر الوجود عن نفسه و المهیّة عن نفسها و کان وجودها بوجودین.

و التحقیق أنّ للتعقّل درجتین: اُولیهما أن یکون المعقول مستقلاّ بالمعقولیّة غیر محتاج إلی معقول سابق کالمهیّات الخارجیّة، و الثانیة أن یکون محتاجا إلی تعقّل معروض ثمّ عروضه له، بحیث لو تکلّف العقل تعقّله مستقلاّ منفردا عن معروضه لم یتمکّن من ذلک؛ و لیس کلّ ما یعقل فی الدرجة الثانیة معقولا ثانیا عرفا، بل هو أیضا صنفان:

أحدهما: ما منشأ انتزاع العقل إیّاه من معروضه هو وجوده الخارجیّ کالأبوّة، فإنّها و إن کانت غیر موجودة خارجا علی أحد القولین فی الإضافات، لکنّ الخارج ظرف لاتّصاف الأب بها کالعمی؛ فإنّ ظرفیّة الخارج لاتّصاف أمر بآخر أعمّ من أن یکون الأمران کلاهما موجودین فی الخارج کالجسم و بیاضه، أو یکون المعروض فقط موجودا فیه کزید و عماه.

و ثانیهما: ما منشأه وجود المعروض فی العقل، کالکلّیة و الجزئیّة؛ فإنّ الوجود الخارجیّ لایکون منشأ لعروضهما للموجود بل یجب أن یتعقّل مفهوم لیعرضه أحدهما فی العقل، و لیس الصنف الأوّل من المعقول الثانی.(1)

إذا تحقّق هذا فنقول التعریفان متساویان و قید عدم المطابَق الخارجیّ فی الأوّل و عدمه سیّان، لأنّ معنی کون العارض مخصوصا بالوجود الذهنیّ لیس ما زعموه من

====

1_ ب و ج: + «بل الثانی».

ص :312

عروضه للمهیّة بشرط الوجود الذهنیّ حتّی یلزم خروج الوجود و الوجوب، بل المعنی وقوع العروض فی العقل، سواء کان المعروض نفس المهیّة لابشرط أو هی بشرط وجودها فی الذهن، و ظاهر أنّ الوجود و الوجوب من العوارض الذهنیّة بهذا المعنی؛ فإنّ اعتبار العقل للمهیّة من حیث هی هی نحو وجود ذهنیّ لها و إن لم یکن عروض العارض لها من حیث إنّها موجودة ذهنا، بل من حیث هی هی مع قطع النظر عن جمیع صفاتها حتّی وجوداتها و أعدامها، فیصدق أنّ العروض فی العقل و المعروض المهیّة حین وجودها الذهنیّ لابشرطه؛ و لمّا کان هذا المعنی شاملا للوازم المهیّة أیضا لعروضها لها فی الذهن و الخارج احترز عنها بقید عدم المطابق الخارجیّ، فإنّ لازم المهیّة العارض لها فی الذهن مطابق للعارض لها فی الخارج.

و أمّا من عدّ القید مستدرکا فقد فسّر العروض بالمشروط بالوجود الذهنیّ الذی منشأه هو خصوص حصول المعروض فی العقل فیخرج لازم المهیّة، فإنّ منشأ عروضه المهیّة من حیث هی هی لاخصوص أحد وجودَیها و إن لم تنفکّ عنه حال العروض، فلا إیراد علی شیء من التعاریف الثلاثة و لا اختلاف بینها.

و المراد بالثانی غیر الأوّل، فلایرد أنّ الکلّیّة من ثوالث المعقولات، إذ المعقول الأوّل المهیّة ثمّ الکلّی ثمّ الکلّیّة، و لذا لم یصطلحوا علی ثالث، و کذا الجنسیّة و النوعیة و نحوهما.

[الکلّیّ الطبیعیّ و المنطقیّ و العقلیّ]

(و مفهوم الکلّیّ) و هو ما لایمنع مجرّد تصوّره عن الشرکة فیه (و) کذا مفهوم (کلّ) واحدٍ (من) الکلّیات (الخمس) کلّیّ (منطقیّ) و جنس منطقیّ و نحوهما، لأ نّه اصطلاح أهل الفنّ و قد علمت مفاهیمها فی التفصیل.

(و معروضه) أی معروض هذا المفهوم فقط من غیر أن یعتبر معه العارض، کلّی طبیعیّ و جنس (طبیعیّ) إلی غیرهما، لأ نّه طبیعة من الطبائع کطبیعة الإنسان و الحیوان و الضاحک و الماشی.

ص :313

(و) معروضه (معه) أی مع ذلک المفهوم العارض، أی مجموعهما من حیث هو مجموع، کلّیّ (عقلیّ) و جنس عقلیّ و هکذا، لأ نّه من اعتبارات العقل و اختراعه و لا وجود له إلاّ فی العقل؛ و لایرد أنّ المنطقیّ أیضا کذلک و لم یُسَمَّ عقلیّا لأنّ وجه التسمیّة لایجب اطّراده.

[المقصود من الکلّیّ الطبیعیّ]

ثمّ البحث عن وجود الطبیعیّ و عدمه فی الخارج من مباحث الحکمة الطبیعیّة و لا بحث للمنطقیّ عن ذلک، إلاّ أ نّهم ذکروا وجوده و استدلّوا علیه فی کتب الفنّ لزیادة نفعه فیه، فنقول:

إذا قلنا: "الحیوان کلّیّ" مثلا، فهناک أمور ثلاثة: طبیعة الحیوان بما هوهو و الکلّیّ المحمول و مجموع المرکّب منهما، و الأوّل طبیعیّ و الثانیّ منطقیّ و الثالث عقلیّ، و الفرق بینها ظاهر لتغایر المعروض و العارض و المرکّب منهما. و لیس المقصود بالطبیعیّ هو المعروض من حیث هو معروض، لأ نّه نفس العقلیّ المرکّب من المعروض و العارض کما أنّ الحیوان من حیث هو ناطق نفس الإنسان؛ و من هنا جعلوا جزئیّة(1) الحیوان بشرط عدم النطق و من حیث إنّه لیس بناطق کما بیّنّاه فی الکلّیّات.

قال الشیخ فی الشفاء(2): "الجنس الطبیعیّ هو الحیوان بما هو الحیوان الذی یصلح لأن یجعل للمعقول منه النسبة التی للجنسیّة"، و فی وصفه بالصلوح نصّ علی عدم اعتبار عروض الجنسیّة للجنس الطبیعیّ بل هو نفس المعروض و ذاته فی نفسه مع قطع النظر عن وجود عارضه له أو عدمه.

و قال المحقّق فی التجرید(3): "قد تؤخذ المهیّة محذوفا عنها جمیع ماعداها بحیث لو انضمّ إلیها شیء لکان زائدا و لا یکون مقولا علی ذلک المجموع و لاتوجد إلاّ فی

====

1_ ب و ج: «جزئه».

2_ الشفاء (المنطق)، المدخل، ص 66.

3_ تجرید الاعتقاد، ص 122.

ص :314

الأذهان. و قد تؤخذ لابشرط شیء و هو کلّی طبیعیّ موجود فی الخارج و هو جزء من الأشخاص صادق علی المجموع الحاصل منه و ممّا یضاف إلیه، و الکلّیّة العارضة للمهیّة یقال لها کلّیّ منطقیّ و للمرکّب عقلیّ و هما ذهنیّان؛ فهذه اعتبارات ثلاثة ینبغی تحصیلها فی کلّ مهیّة معقولة" انتهی.

و التعبیر عن المنطقیّ بالکلّیة لضیق العبارة إذ لو عبّر بالکلّیّ لأوهم أنّ المراد ما صدق علیه مفهوم الکلّی لا نفسه.

و قال الاُرموی فی المطالع(1): "مفهوم الحیوان غیر کونه کلّیّا و إلاّ فالنسبة عین المنتسب، و غیر المرکّب منهما، و الأوّل طبیعیّ و الثانی منطقیّ و الثالث عقلیّ" انتهی.

و قد خفی الفرق بین الأقسام علی محقّقین(2) مِن أعالم الأعلام فظنّوا أنّ الکلّیّ الطبیعیّ هو الطبیعة بوصف الکلّیة قالوا: "إذا قلنا الحیوان کلّی فهناک أربعة أمور: طبیعة الحیوان من حیث هی هی، و مفهوم الکلّیّ من حیث هو هو، و الحیوان المقیّد بالکلّیّة و المرکّب منهما؛ فالأوّل ساقط عن درجة الاعتبار و الثانی منطقیّ و الثالث طبیعیّ و الرابع عقلیّ" و الذی أسقطوه هو الطبیعیّ و ما ظنّوه طبیعیّا هو نفس العقلیّ و من هنا وقع القوم فی نفی الطبیعیّ؛ و ما قالوه فرقا غیر فارق عند التأمّل الصادق.

====

1_ شرح المطالع، ص 56.

2_ فی هامش الف و ب: «أوّل مَن سنّ ذلک من الأعلام العلاّمة الرّازی قدّس اللّه روحه، و تبعه علیه أقوام کالمحقّقین الشریف الزنجانی [الجرجانیّ!] والسعد التفتازانیّ من الأسلاف، و الفاضل الرستمداریّ [المولی الفاضل محمّد بن قمرالدین علی المشکّک الرستمداری، فاضل جلیل کان له منصب خدمة الروضة المنوّرة الرضویّة و تدریس بعض مدارس الآستانة المقدّسة و کان معاصرا للشاه عبّاس الأوّل، له کتاب الإمامة فی جواب علماء ماوراءالنهر و التعلیقة علی شرح الشمسیّة القطبیّة و رسالة فی علم الباری تعالی و رسالة فی أجزاء المحمول علی الماهیّة؛ اُنظر: الذریعه، ج 22، ص 163؛ ج 15 ص 323؛ ج 11 ص 32 و أعیان الشیعه، ج 10، ص 36 و ج 9، ص 276] من الأخلاف و غیرهم» (منه عفی عنه).

ص :315

قال العلاّمة الرازی(1): "فلئن قلت: إذا اعتبرتم العارض فی الکلّیّ الطبیعیّ لم یبق فرق بینه و بین العقلیّ، قلت: اعتبار القید مع شیء یحتمل أن یکون بحسب عروضه له أو بحسب الجزئیّة، فهذا العارض معتبر فی العقلیّ و عارض للطبیعیّ".

و أقول: فیه مغالطة لأنّ الکلّیّ المنطقیّ له فی العقلیّ نسبتان: نسبة إلی الطبیعیّ(2) بالعارضیّة و أخری إلی العقلیّ بالجزئیّة، و النسبة الأُولی محفوظة أبدا لاتتغیّر فلامدخل لها فی الفرق بین الطبیعیّ و العقلیّ، بل الفرق بالثانیة فقط، فنقول: لاریب فی دخول العارض فی العقلیّ فهو إمّا داخل فی الطبیعیّ أیضا فیکون نفس العقلیّ و هذا خلف، أو غیر داخل فیثبت ما ادّعیناه، لعدم الواسطة؛ قالوا: معتبر فیهما جزءا من العقلیّ و عارضا للطبیعیّ.

قلت: العارض خارج عن معروضه غیر معتبر فیه فاعتباره هو الساقط عن درجة الاعتبار «فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الاْءَبْصَارِ(3)»، و إن أرادوا أنّ الطبیعیّ یصلح لأن یعرضه المنطقیّ فهو مسلّم و لا یأباه طبیعیّ أو منطقیّ.(4)

فإذن لیس الکلّیّ الطبیعیّ فی نفسه کلّیّا و لا جزئیّا و إنّما سمّی کلّیّا لأ نّه الذی سیعرضه مفهوم الکلّی و إلاّ فهو مجرّد الطبیعة لا بشرط، فإن أخذ بشرط الکلّیّة و من حیث هو معروض لها فی العقل کان کلّیّا عقلیّا، و إن أخذ بشرط التشخّص و من حیث هو معروض للمشخّصات الخارجیّة فی الخارج کان مشخّصا و جزئیّا حقیقیّا؛ کما أنّه فی

====

1_ شرح المطالع، ص 58.

2_ فی هامش الف و ب: «لأنّ نسبة المنطقیّ إلی الطبیعیّ هی نسبة العارض إلی المعروض سواء اعتبر الطبیعیّ فی نفسه و علی انفراده أو جزءا من العقلیّ و فی ضمنه و سواء اعتبر المنطقیّ أیضا منفردا مستقلاّ أو جزءا من العقلیّ، فتأمّل» (منه).

3_ سورة الحشر، الآیة 2.

4_ فی هامش الف و ب: «أی لاینکره الطبیعیّون و لا المنطقیّون أو لایأبی عنه نفس الکلّیّ الطبیعیّ و المنطقیّ لصلوح هذا للعارضة [العارضیّة] و ذاک للمعروضیّة فلایخفی لطفه» (منه).

ص :316

نفسه لیس بقصیر و لا طویل و لا أسود و لا أبیض، بل صالح لعروض الکلّ، عار عن کلّ نقیضین کما قالوا فی هیولی العناصر بعینه.

[وجود الکلّیّ الطبیعیّ فی الخارج]

إذا عرفت هذا فنقول: (و الطبیعیّ موجود خارجا) بمعنی أنّ هناک موجودا إذا حصل فی العقل کان کلّیّا لاشتراکه بین کثرة و انطباقه علیها، و إذا اعتبر وجوده الخارجیّ لم یکن إلاّ شخصا، فیکون وجوده لامحالة (بوجود أشخاصه) بعینه لا بوجود آخر مغایر لوجودها و لا مع وصف الکلّیة لأ نّها من المعقولات الثانیة و لوازم الوجود الذهنیّ؛ لکن لم یقل أحد بوجوده خارجا إلاّ بشروط:

أحدها: وجود فرد له فی الخارج و هو ظاهر.

الثانی: صدقه علی هذا الفرد فی القضیّة الخارجیّة ک"زید إنسان"؛ فخرج من(1) المعقولات الثانیة ما له فرد فی الخارج کالممکن بناءً علی کون الإمکان عارضا ذهنیّا، فإنّ قولنا "زید ممکن" معناه حینئذ اتّحادهما ذهنا لکنّ الموضوع له وجود(2) فی الخارج أیضا من حیثیّة أُخری غیر ملحوظة فی القضیّة، و الحکم علی موجود ذهنیّ(3) بموجود ذهنیّ لایوجب مطابقتهما للخارج و اتّحادهما فیه إن اتّفق وجود أحدهما فیه.

الثالث: کونه ذاتیّا لهذا الفرد فإنّ اتّحاده بذاتیّاته اتّحاد ذاتیّ و بالعرضیّ اتّحاد بالعرض؛ فإنّ الحمل علی أقسام فقد یکون مصداقه و منشأه ذات الموضوع من غیر مدخلیّة أمر آخر موجود معه فی الخارج ک"زید إنسان" فإنّ العقل ینتزع منه مفهوم الإنسان و یحمله علیه و کذا فی سایر الذاتیّات، بخلاف العارض فإنّ اتحاده بمعروضه لیس ذاتیّا فإنّ الماشی لاینتزع من ذات زید إلاّ بالمقایسة إلی أمر مغایر له من الحرکة و الانتقال الأینی برِجله علی وضع مخصوص.

====

1_ الف: + «بعض».

2_ ج: «موجود» بدل «له وجود».

3_ الف: _ «بموجود ذهنیّ».

ص :317

و کذا قد یقع الحمل الخارجیّ بین الموجود فیه و العرضیّ العدمیّ ک"زید أعمی" إذ لیس هنا زید و عمی بل زید فقط و لیس هو بذاته منشأ الحمل بل مع ملاحظة العقل أمرا زائدا علیه هو البصر و مقایسته بینهما بعدم مصاحبته له. فقد یکون منشأ الحمل هو ذات الموضوع فی الخارج فقط کما فی الذاتیّ و قد یکون هو مع مبداء المحمول کما فی العرضیّ الوجودیّ أو مع مباین کما فی الإضافیّ کالفوق و التحت.

و أمّا حمل العدمیّ فمن حیث إنّه لیس فی الخارج إلاّ ذات الموضوع فقط یشبه حمل الذاتیّ، و من حیث إنّه یفتقر إلی ملاحظة أمر خارج و المقایسة بینهما یشبه حمل الإضافیّ. و لایفید الحمل الاتّحاد الحقیقیّ بین طرفیه إلاّ فی القسم الأوّل.

قال المحقّق الدوانیّ فی قدیمته: "إذا وجد فرد کانت مهیّته موجودة بوجوده بالحقیقة و أمّا عوارضها فإنّما یکون موجودة بوجودها باعتبار اتّحادها معها بوجه مّا؛ و اتّحاد الفرد مع الذاتیّات اتّحاد ذاتیّ و مع العرضیّات اتّحاد عرضیّ فتکون الذاتیات موجودة بوجودها بالحقیقة و العرضیّات بالعرض" انتهی.

و هو بدیهیّ إذ لو اتّحد العرضیّ بالفرد حقیقة بعین اتّحاد الذاتیّ به لکان العرضیّ أیضا ذاتیّا من غیر فرق، فتأمّل و احفظه فإنّه ینفعک فیما یأتی.

[الدلیل علی وجود الکلّیّ الطبیعیّ]

(لوجود البسیط مع المرکّب) حجّة للمختار، تقریرها أنّ الشخص لیس سوی المجموع المرکّب من الطبیعة و عوارضها المشخّصة و هو موجود فی الخارج فیکون جزؤه _ و هو الطبیعة لابشرط شیء من المشخّصات و لا عدمها _ موجودا فیه أیضا، ضرورة وجود الجزء مع الکلّ إمّا بعین وجود الکلّ کما هنا أو بوجود آخر کما فی البیت و أجزائه، و صحّة الحمل تبطل تغایر الوجود فتعیّن وجوده بعین وجود الشخص؛ و إلیه أشار بقوله:

(و مناط الحمل اتّحاد) المحمول و الموضوع (فی الوجود) إذ لا معنی للحمل إلاّ أ نّه هو هو؛ و حینئذ فقوله: "و مناط الحمل" إلی آخره من تتمّة الدلیل، و لک جعله جوابا عن

ص :318

سؤال مقدّر هو أنّ الطبیعیّ محمول علی أشخاصه فلایکون جزءا منها فی الخارج لأنّ الجزء الخارجیّ لایحمل علی الکلّ.

و حاصل الجواب الفرق بأنّ الجزء الخارجیّ إن کان موجودا بعین وجود الکلّ جاز الحمل و إلاّ فلا، فلیس مناطه الجزئیّة و عدمها، بل مناط جوازه اتّحاد الوجود کما فی الشخص و الطبیعة و مناط امتناعه تغایر وجودَی الکلّ و الجزء کما فی أجزاء البیت.

و لک أن تجعله جوابا عن دلیل النافین و هو أ نّه إن کان موجودا فی الخارج فإمّا أن یکون عین أفراده أو جزئها أو خارجا عنها، و الکلّ باطل؛ لاستلزام الأوّل کون کلّ فرد عین الآخر لأ نّه عین الطبیعة المتّحدة بالآخر، و الثانی امتناعَ الحمل لأنّ الجزء الخارجیّ لایحمل، و الثالث انتفاءَ الذاتیّات رأسا؛ فالجواب منع فساد الثانی کما عرفت.

[الإعتراض المشهور]

و أمّا الاعتراض المشهور علی حجّتنا و هو أ نّه إن أردتم أنّ الطبیعیّ جزء خارجیّ لأفراده فهو ممنوع لأ نّه أوّل المسألة، و إن أردتم أ نّه جزء عقلیّ لها فهو مسلّم لکن لایفید وجوده لأنّ الجزء الذهنیّ من الموجود الخارجیّ لایجب وجوده فی الخارج؛ فساقط و المنع مکابرة إذ لا شکّ فی أنّ الشخص الموجود فی الخارج لیس أمرا سوی مهیّة الطبیعة النوعیّة و عوارضها المشخّصة فهو عین النوع الطبیعیّ فی الخارج، و کلّ من الجنس و الفصل(1) الطبیعیّین جزء خارجیّ بمعنی أ نّه متّحد معه فی الوجود الخارجیّ و لیس المقصود بحمل الطبیعیّ علی أشخاصه سوی الاتّحاد فی الوجود.

و ما یقال من أنّ الطبائع الجنسیّة و الفصلیّة أجزاء عقلیّة، لایُعنی به أ نّها لیست أجزاء خارجیّة، بل المراد أ نّها و إن کانت أجزاء من الأشخاص فی الخارج لکنّ الشخص فیه بسیط الحقیقة لعدم تمایز أجزائه فی الوجود الخارجیّ و إنّما العقل إذا تعقّل حقیقته حلَّلها

====

1_ فی هامش الف و ب: «المقصود معروض النوعیّة و الجنسیّة و الفصلیّة بدون العارض و إلاّ فعروض الکلّیّة و ما یستلزمها کالجنسیّة و الفصلیّة إنّما یکون فی الذهن؛ فتأمّل» (منه).

ص :319

إلی طبیعة معروضة و مشخّصات عارضة و حلّل الطبیعة إلی جنس و فصل کما سنحقّقه. و کون الطبیعیّ جزءا عقلیّا بهذا المعنی لاینفی کونه موجودا بوجود الشخص فی الخارج، کیف و البدیهة حاکمة بأنّ الشخص الإنسانیّ الموجود خارجا لیس إلاّ طبیعة الإنسان الطبیعیّ و مشخّصاته، و من ارتکز فی عقله غیره فلا یُرجی خیره.

[نقض الدلیل بوجود العرضیّات فی الخارج]

و ما قیل من أ نّه لوتمّ الدلیل لدلّ علی وجود العرضیّات أیضا و هم لایقولون به؛ فقد عرفت فساده للفرق بین حملها و حمل الذاتیّات، إذ الشخص بعینه هو الکلّیّ الطبیعیّ مع المشخّصات لیس إلاّ، و الطبیعیّ العرضیّ لیس کذلک بل هو مفهوم ینتزعه العقل بملاحظة العارض الخارج عن حقیقته الموجودة فی الخارج و لیس هو هو حقیقة و بالذات بل تجوّزا و بالعرض.

ثمّ العاقل لایشکّ فی تقدّم الطبیعة من حیث هی هی علی الطبیعة المشخّصة، ضرورة تقدّم المطلق علی المقیّد بالطبع، و تقدّمها علی الشخص باعتبار تجرّدها عن المشخصّات فی الملاحظة العقلیّة لاینافی اتّحادها به باعتبار آخر، فلیس مرجع القول بوجود الطبیعیّ إلی القول بوجود أشخاصه فقط کما ظنّه قوم و سمّوه بالتحقیق و سمّوه بالحقّ الحقیق بالتصدیق.

[استدلال العلاّمة الرازیّ و جوابه]

(و الکلّیّة ذهنیّة فلاشرکة خارجا) جواب عن استدلال العلاّمة الرازیّ و من تبعه علی عدم الطبیعیّ فی الخارج و هو أنّ الموجود فی الخارج لایکون إلاّ متعیّنا متشخّصا فلایتصوّر الوجود الخارجیّ لما هو قابل فی نفسه لشرکة کثرة فیه، فإنّ منشأ قبول الشرکة هو عدم التعیّن و التشخّص و یمتنع وجود الشیء فی الخارج مبهما و غیر متعیّن فما لم یتشخّص لم یوجد.

و الجواب ما مرّ من أنّ الطبیعیّ الموجود خارجا هو معروض الکلّیّة و الاشتراک عقلا

ص :320

إذ الکلّیّة من عوارض الوجود الذهنیّ فأیّ عاقل یقول بوجودها خارجا، إنّ هذا ظنّ الذین وقعوا بظنّهم هذا فی نفی الکلّیّ الطبیعیّ، زعموا أنّ القائلین بوجوده یعنون بوجوده وجوده مع وصف الکلّیّة، و یکذّبهم قول الشیخ(1): "إنّ الطبیعة التی یعرض الإشتراک لمعناها فی العقل موجودة فی الخارج" و قول الأرمویّ و المحقّق و غیرهم و نصّهم علی أنّ الکلّیّة خاصّة للوجود الذهنیّ؛ کیف لا (و هو) أی الطبیعیّ (من حیث إنّه معروض المنطقیّ نفس العقلیّ) المرکّب من العارض و المعروض و هم نافوه صریحا، فالمراد بالمعروض الموجود نفس ما یعرضه المنطقیّ من غیر اعتبار عارضه معه لا المجموع و إن ألجأنا ضیق العبارة إلی ما یوهمه (و إلیه نظرنا فیه) فی نفیه الکلّیّ الطبیعیّ.

قال العلاّمة الرازیّ فی رسالة الکلّیّات(2): "إن أُرید أنّ أمرا فی الخارج إذا حصل فی العقل تعرض له الکلّیّة، فذلک حقّ لایمکن إنکاره. و إن أُرید أنّ أمرا فی الخارج یصدق علیه الکلّیّ فی الخارج، فإن عُنی بالکلّیّ ما لایمتنع نفس تصوّره من وقوع الشرکة فیه فذلک أیضا حقّ، و إن أرید به المشترک بین کثیرین فلا خفاء فی أ نّه لاوجود له فی الخارج لأنّ کلّ موجود فی الخارج مشخّص و لا شیء من المشخّص بمشترک بین کثیرین فیه" انتهی.

و قال العلاّمة التفتازانیّ فی شرح الرسالة: "الحقّ أنّ الکلّیّ الطبیعیّ موجود فی الخارج بمعنی أنّ فیه شیئا تصدق علیه المهیّة التی إذا اعتبر عروض الکلّیّة لها کانت کلّیّا طبیعیّا کزید و عمرو، و هذا ظاهر و إلیه أشار الشیخ(3) بقوله: "إنّ الطبیعة التی یعرض الإشتراک لمعناها فی العقل موجودة فی الخارج"؛ و أمّا أن یکون المهیّة مع اتّصافها بالکلّیّة و اعتبار عروضها لها موجودة فلا دلیل علیه، بل بداهة العقل حاکمة بأنّ الکلّیّة تنافی الوجود الخارجیّ" انتهی.

====

1_ الشفاء، (الإلهیّات)، ص 211.

2_ رسالة الکلّیّات، القاعدة الثالثة، ص 79.

3_ الشفاء، (الإلهیّات)، ص 211.

ص :321

و قال المحقّق الشریف فی حاشیته الکبیرة(1): "اعلم أنّ کلّ ما وجد فی الخارج فله کما ذکرنا خصوصیّة متمیّزة متعیّنة إذا تصوّرت منعت عن فرض الشرکة فیه بالحمل علی کثیرین، فلا وجود فی الخارج إلاّ للأشخاص، فلیس فی الخارج موجود مشترک بین کثیرین و لا موجود إذا تصوّر هو فی نفسه لم یمنع تصوّره من الشرکة فیه أو عرض له هناک الکلّیّة بمعنی المطابقة و النسبة و المصحّحة للحمل علی أمور متعددة.

نعم فی الخارج موجود إذا تصوّر و حذف منه مشخّصاته عرض له هناک الکلّیة لا بمعنی الاشتراک حقیقة بل بمعنی آخر، فلیس لنا موجود خارجیّ متّصف بشیء من معانی الکلّیّة لا فی الخارج و لا فی الذهن؛ فتدبّر و کن فی أمرک علی بصیرة" انتهی.

و کلّ ذلک صریح فی أ نّهم إنّما نفوا وجود الطبیعة بشرط الکلّیّة فی الخارج (و نظرنا فیه) أی فی الطبیعی (لابشرط) شیء و عدمه، و هو الذی أردنا إثباته و أقرّوا به و إنّما أنکروا شیئا آخر لا ندّعیه.

[

النزاع لفظیٌّ

]

و بما حققّناه بان أنّ النزاع مع شهرته فی الأسماع لفظیٌّ لا معنی له، و بذلک یُنزع النزاع من البین و یدفع الدفاع بین القولین و یظهر عذر من نُسب إلیه الجمع بین المذهبَیْن.

فقد اُورد علی المحقّق قدس سره أ نّه قال فی التجرید(2) فی بحث الحال: "الکلّیّ ثابت ذهنا "لاخارجا و هو حقّ علی إطلاقه و عمومه فی الطبیعیّ و غیره، فقوله فی بحث المهیّة بوجود الکلّیّ الطبیعیّ فی الخارج یدافع عموم ذلک و ینافیه؛ و بعد ما فُصِّل تبیَّن أنّ ما نفی وجوده خارجا هو الکلّیّ بوصف الکلّیّة، و المثبت وجوده فیه هو ذات المعروض بما هی هی لابشرط شیء حتّی عارض الکلّیّة و عدمه.

و کذا قال الکاتبیّ فی العین(3) فی بحث الوجود الذهنیّ: "أنّ الحقائق الکلّیّة لا وجود لها

====

1_ شرح المطالع، ط الحجریّة، ص 39.

2_ تجرید الاعتقاد، ص 108.

3_ شرح حکمة العین، ص 51.

ص :322

إلاّ فی الأذهان و بها أثبتوا الوجود الذهنیّ"، و فی بحث المهیّة(1): "الکلّیّ الطبیعیّ موجود فی الخارج لأ نّه جزء الأشخاص"؛ و اعترض علیه بالتدافع، و الأمر کما مرّ فلا ترکن إلی دفعه بما هو أدهی و أمرّ. فقد قال بعض المتأخّرین:

"الموجود فی الخارج یطلق علی معنیین: أحدهما: أن یکون موجودا فی الخارج فی نفسه بالوجود المحمول، و الثانی: ما هو أعمّ منه و من وجوده فیه لغیره بأن یوجد فی الخارج ما یصحّ انتزاعه منه، فلعلّ المحقّق قدس سره نفی وجود الطبیعیّ بالمعنی الأوّل ردّا علی القائلین بوجوده فی الخارج کذلک، و أثبت فی مبحث المهیّة وجوده بالمعنی الثانی فرقا بینه و بین أخویه، لأ نّهما لیسا موجودین فی الخارج بهذا المعنی أیضا".

و قال الشارح الجدید للتجرید: "مراده بوجود الطبیعیّ فی الخارج هو وجود أفراده"(2) ثمّ ذکر أ نّه تحقیق مذهب القائلین بوجوده فیه و أنّ مرجعهم إلیه؛ و کلّ ذلک سخیف غیر سدید «وَ أَنَّی لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَّکَانٍ بَعِیدٍ(3).»

[

الدلیل الثانی للنافین و جوابه

]

(و من ثَمَّ) أی و من أجل أنّ الکلّیّ الطبیعیّ هو المهیّة لابشرط شیء کما عرفت (اتّصف بالأضداد فی ضمن الأفراد) فإنّه الذی جامع هذا الضد فی هذا الفرد و ذاک فی ذاک، و هو إشارة إلی جواب دلیل ثان لهم علی العدم؛ قال العلاّمة الرازیّ(4):

"لو وجد الکلّیّ الطبیعیّ فی الأعیان لکان الموجود إمّا مجرّد الطبیعة أو هی مع أمر آخر؛ لا سبیل إلی الأوّل لاستلزامه وجود أمر واحد بالشخص فی أمکنة مختلفة(5) بصفات

====

1_ نفس المصدر، ص 71.

2_ فی هامش ج: «و الاعتذار الثانی یمکن أن یرجع إلی الأوّل بأن یراد لأنّ الفرد هو منشأ انتزاع الطبیعة فی الخارج فیکون وجودها منه بمعنی وجودها لمنشأ انتزاعهما و إن أرید أنّ وجودها بمعنی وجود أشخاصها و أفرادها فیه لا بمعنی وجودها و ثبوتها لأفرادها تغایرا للاعتذاران و الأخیر أظهر. فتدبّر» (منه).

3_ سورة سبأ، الآیة 52.

4_ شرح المطالع، ص 59.

5_ ب و ج: + «و اتّصافه».

ص :323

متضادّة و بطلانه بیّن، و لا إلی الثانی لأ نّه لایخلو من أن یکونا موجودین بوجود واحد أو بوجودین، و هما ممتنعان؛ أمّا الأوّل فلأنّ ذلک الوجود إن قام بکلّ واحد منهما لزم قیام عرض واحد بمحلّین و إن قام بالمجموع لم یکن الموجود سوی المجموع لا کلّ واحد، و أمّا الثانی فلاستلزامه امتناع حمل الکلّیّ الطبیعیّ علی المجموع و المذهب خلافه".

و الجواب أنّ الممتنع إنّما هو اتّصاف واحد شخصیّ بالأضداد، أمّا الواحد بالنوع أو الجنس فلایمتنع فیه ذلک؛ فالطبیعة غیر متّصفة بشیء و لا بعدم شیء فی مرتبة ذاتها بحسب الملاحظة العقلیّة و إن کان لابدّ من اتّصافها ببعض فی الواقع کالوحدة، ففی الخارج شیء مجرّد عن العوارض لا بحسب وجوده الخارجیّ بل بحسب تلک الملاحظة، فغایة الأمر ارتفاع النقیضین فی تلک المرتبة العقلیّة عن الطبیعة الکلّیة لا فی الواقع أو الخارج، و اجتماع الأضداد فی معروض الکلّیّ لا الشخص(1). و قد قالوا بمثله فی هیولی العناصر، فإنّها عند مثبتیها(2) واحدة بدلیل انقلاب بعضها بعضا بتبدّل صُورها النوعیة، فالهیولی فی نفسها لیست متّصلة و لا منفصلة و لا واحدة و لا کثیرة و لا باردة و لا حارّة و لا رطبة ولا یابسة و هی مع ذلک متّصلة مع الصورة المتّصلة و منفصلة مع المنفصلة و باردة و حارّة و رطبة و یابسة و هکذا؛ و لم یتصدّ أحد للردّ علیهم بامتناع ارتفاع النقیضین عنها فی حدّ ذاتها و اجتماعهما فیها فی ضمن الصور، و ما ذلک إلاّ أ نّها فی نفسها مبهمة لا تشخّص لها إلاّ بصورها، و إمکان مثله واجب التسلیم فی کلّ أمر کلّیّ أو بهیم.

قال بعض المحقّقین(3): "فإن قلت: کیف یتصّف الواحد بالذات بالمتضادّات، قلت: هذا استبعاد ناش من قیاس الکلّیّ علی الجزئیّ و الغائب علی الشاهد، و لا برهان إلاّ علی

====

1_ ج: + «و بتقریر آخر اتّصاف الطبیعی بالأضداد إنّما هو فی ضمن الأفراد و هو معها متعدّد بتعدّدها، و إن کان فی مرتبة ذاته لا واحدا و لا متعدّدا و لا أسود و لا أبیض، فإنّه واحد مع الواحد متعدّد مع المتعدّد، أسود مع الأسود، أبیض مع الأبیض».

2_ ج: + «حقیقة».

3_ أنظر: مصباح الأنس، ص 106.

ص :324

امتناعه فی شخص معیّن".

[کلام المحقّق الطوسیّ]

و یقرب من هذا الدلیل ما قد یُعزی إلی المحقّق الطوسی قدس سره فی بعض رسائله(1) و هو أنّ الشیء العینیّ لایقع و لا یحمل علی کثرة، فإن کان فی کلّ منها فلم یکن شیئا بعینه، بل أشیاء کثیرة و إن کان فی الکلّ من حیث هو کلّ و الکلّ شیء واحد من هذه الحیثیّة فلم یقع علی أشیاء و إن کان فی الکلّ علی التفرّق کان فی کلّ واحد جزء منه، و إن لم یکن فی کلّ و لا فی الکلّ فلم یکن واقعا علی کثرة.

و الجواب الجواب؛ فإن أراد بالعینیّ الشخص فهو مسلّم و لا یغنی من جوع، و إن أراد ما یعمّ معروض الکلّیّ فهو ممنوع.

[

الوجود لغیره خارج عن محلّ النزاع

]

(و وجوده) أی الطبیعیّ (لمنشأ الانتزاع بدیهیّ لیس محلّ النزاع) فإنّ الشیء و إن لم یکن فی نفسه موجودا فی الخارج، یجوز کونه موجودا فیه لغیره کالعمی للأعمی، و وجود الشیء کذلک لاینافی عدمه فی نفسه، و ثبوت شیء لشیء فرع ثبوت المثبت له، لا المثبت له؛ فإنّ الصفات قد تکون عدمیّة مع اتّصاف الموصوفات بها فی نفس الأمر بل الخارج.

قال المحقّق الدوانیّ: "معنی الاتّصاف فی نفس الأمر أو الخارج، کون الموجود بحسب وجوده فی أحدهما بحیث یکون مطابق حمل تلک الصفة علیه و مصداقه؛ و لاشکّ أنّ هذا إنّما یقتضی وجود ذلک الموصوف فی ظرف الاتّصاف، إذ لو لم یوجد فیه لم یکن من حیث ذلک الوجود مطابق الحکم، و لایقتضی وجود الصفة فیه بل یکفی کون الموصوف فی ذلک الظرف بحیث لو لاحظه العقل صحّ له انتزاع تلک الصفة عنه".

و قول الشیخ فی إلهیّات الشفاء(2): "ما لایکون موجودا فی نفسه یستحیل أن یکون

====

1_ أنظر: الدرّة الفاخرة، ص 6 و 138.

2_ الشفاء (الالهیات)، ص 23.

ص :325

موجودا لشیء" إنّما هو فیما لاوجود له أصلا و هو حقّ إذ المعدوم المطلق لا یخبر عنه و لا به.

و بالجملة وجود الطبیعیّ بمعنی وجود منشأ انتزاعه أو وجود اتّصافه به واضح، و فساد تنزیل کلام القوم علیه أوضح؛ ففیه تحریر لمحلّ النزاع و ردّ علی من صرف کلام المحقّق الطوسیّ و غیره إلیه کما سبق التنبیه علیه. و الحمدللّه علی التحقیق و هو ولیّ التوفیق.

فرائد یتیمة و فوائد عظیمة

تناسب ما مرّ من الکتاب

أُولیها: [الترکیب فی المهیّة عقلیّ و الأجزاء متناهیة]

إنّ محقّقی المثبتین للکلّیّ الطبیعیّ ذهبوا إلی أنّ الأجزاء العقلیّة المحمولة متغایرة بالمهیّة دون الوجود؛ فالحیوان و الناطق و الإنسان مهیّات متغایرة موجودة ذهنا بوجودات متمایزة متّحدة بأفراد الأناسیّ و توجد معها بوجودها بعینه فی الخارج، و لذا یحمل بعضها علی بعض، فهی عندهم صور متعدّدة لأمور متعدّدة موجودة خارجا بوجود واحد.

و حقّ التفصیل أنّ الاحتمالات علی تقدیر وجود الطبیعیّ ثلاثة:

الأوّل: إنّ الوجود فی الخارج واحد و الموجود(1) فیه إثنان: الشخص و الطبیعة؛ و ردّ بأ نّه إن کان کلّ منهما موجودا بذلک الوجود قام واحد شخصیّ بمحلّین، و إن کان الموجود به هو المجموع(2) وجد الکلّ بدون وجود جزئه.

الثانی: کلّ منهما فی الخارج إثنان، ففیه موجودان و وجودان؛ و یردّه صحّة الحمل.

الثالث: وحدتهما، فلیس فی الخارج إلاّ موجود واحد بوجود واحد، و التعدّد إنّما هو

====

1_ ج: + «به».

2_ ج: + «من حیث هو مجموع».

ص :326

فی العقل بتحلیله و ترکیبه بین الأجزاء التی هی متغایرة بمهیّاتها العقلیّة متّحدة فی الوجود الخارجیّ؛ و هو مختار المحقّقین و لذا قال:

(ترکیب المهیّة) من أجزائها العقلیّة (عقلیّ) لأ نّه یدرک بالعقل. و المراد بالترکیب الخارجیّ ما کان وجود الأجزاء بعضها متمایزا عن بعض فی الخارج کنفس الإنسان و بدنه، لبقاء أحدهما بعد فناء الآخر. فإن فقد التمایز فالترکیب عقلیّ کالجنس و الفصل، إذ الترکیب فرع الإثنینیّة و التعدّد، و(1) وجود کلّ جزء عین وجود الآخر و عین وجود الکلّ فی الخارج، فلایتصوّر الترکّب بحسب وجوده فیه، فهو بحسب هذا الوجود أمر وحدانیّ بسیط الذات و إنّما هو فی العقل متألّفة من مهیّات متخالفة متمایزة فی الوجود، و من هنا نسبوا ترکب المهیّة و جزئیّة أجزائها إلی العقل، فلاینفی ذلک وجودها فی الخارج حقیقة و بالذات بوجود الکلّ(2)،(3) و لا صحّة حمل کلّ علی کلّ.

صرّح به الشیخ(4) و غیره، قال:

"لیس ترکّب الإنسان من الحیوان و الناطق ترکّبا حقیقیّا لیمتنع حمل أحد الجزئین علی الآخر کما فی الأجزاء الحقیقیّة، إذ لیس شیء منه حیوانا و شیء آخر منه ناطقا، بل هو الحیوان الذی هو بعینه الناطق". و قال أیضا(5): "لیس الفصل خارجا عن الجنس منضمّا إلیه بل هو مضمّن فیه".

و بالجملة لایتصوّر مع اتّحاد(6) الجزئین و اتّحاد الکلّ بکلّ فی الخارج تحقّق الترکّب الحقیقی الخارجیّ، لأ نّه یستدعی التغایر فی الوجود الخارجیّ، و ما فی الخارج أمر واحد، فتعیّن کون الترکیب عقلیّا لا خارجیّا، مجازیّا لاحقیقیّا.(7)

(و أجزاؤها متناهیة و إلاّ لم تعقل) المهیّة أو الأجزاء، لامتناع تعقّل ما لایتناهی فی

====

1_ ج: «فإذا کان» بدل «و».

2_ ب و ج: + «فیه».

3_ ب: «الکلّیّ» بدل «الکلّ».

4_ الشفاء (الالهیات)، ص 236.

5_ الشفاء (الالهیات)، ص 217.

6_ ج: + «کلٍّ من».

7_ ج: + «بالنسبة إلی الخارج»

ص :327

زمان متناه و هذا خلف. و قد ثبت بما مرّ تغایر تلک الأجزاء و مغایرتها للمهیّة بالمهیّة(1) و اتّحادها بالوجود الخارجیّ؛ (و) أمّا (تمایز کلّ) من أجزاء المهیّة (عنها و عن) الجزء (الآخر بالحقیقة) أی بالمهیة (و الوجود) الخارجیّ کلیهما، فهو ساقط (غیر معقول) لیس فی درجة التعقّل فضلا عن القبول.

و الثّانیة: [الکلّی محمول بالطبع و الجزئیّ موضوع کذلک]

إنّ (الکلّیّ محمول بالطبع کالجزئیّ فی الوضع) أی فی وصف کونه موضوعا، فالمصدر مبنیّ للمفعول أی کما أنّ الجزئیّ موضوع بالطبع.

و هذا أصل أصّله السابقون و ضیّعه آخرون و هو أصل أصیل واضح السبیل؛ فإنّ طبع الکلّیّ من حیث هو کلّیّ مستعدّ للانطباق و الانبساط علی الأشخاص، و الجزئیّ بطبعه منقطع عن غیره؛ إذ الکلّیّ من حیث هو کلّیّ یجب أن یکون قابلا لشرکة کثرة فیه و لو فرضا، فیلزمه من حیث هو کذلک استعداده لاشتراکه بینها و انبساطه علیها، و ما ذلک إلاّ لتوحّده مع کلّ واحد منها و هو المعنیّ بحمله علیها، فحمله لایحتاج إلی ملاحظته من غیر حیثیّة کلّیّة(2)؛ بخلاف ما إذا أرید وضعه للحکم علیه إذ یجب حینئذ أن یلاحظ من حیث إنّه طبیعة معیّنة أو مفهوم معیّن بین الطبائع و المفهومات الکلّیّة کما فی القضایا الطبیعیّة، أو من حیث إنّه متحقّق فی ضمن أشخاصه الجزئیّة متشخّص بتشخّصاتها کما فی المحصورات و المهملات؛ و هذه کلّها مباینة لجهة کلّیّته منافیة لتلک الحیثیّة. بخلاف الجزئیّ، فإنّه من حیث هو جزئیّ ممتنع بنفسه عن الشرکة آب عن الاتّحاد بغیره بل هو بطبعه متمیّز عمّا سواه، منقطع عن جمیع أغیاره، غیر متّحد بشیء حتّی بجنسه و نوعه؛ فإنّه و إن کان له جهة اتّحاد بذاتیّاته الکلّیّة لکنّه من هذه الجهة مباینة لها.

و هذا هو منافرته طبعا للحمل، إذ المحمول من حیث هو محمول ملحوظ من جهة اتّحاده بالموضوع المغایر له من وجه آخر، و تصوّر الجزئیّ من حیث هو جزئیّ لا ینفکّ

====

1_ الف: + و الوجود الذّهنی.

2_ ج: «کلیّته» بدل «کلّیة».

ص :328

عن امتناع العقل من تجویز اتّحاده بما یغایره ولو اعتبارا؛ فلو أرید حمله لوحظ لا من حیث إنّه جزئیّ بل من حیث إنّه مفهوم کلّیّ منحصر فی شخص ک"زید هذا" أی الحاضر المحسوس و "هذا زید" أی المسمّی به المعهود بالوضع العَلَمیّ. فکما لایکون الموضوع کلّیّا من حیث هو کلّیّ کذا لایکون المحمول جزئیّا من حیث هو جزئیّ.

و قد صرّح بامتناع حمله المحقّق الطوسیّ فی شرح الإشارات و صاحب المحاکمات فیها(1) و العلاّمة التفتازانیّ فی المطوّل(2)، لکنّهم أجملوا(3) القول بأنّ الجزئیّ الحقیقیّ لایحمل علی شیء أصلا.

و المحقّق الشریف قال(4): "کون الجزئیّ مقولا و محمولا إنّما هو بحسب الظاهر، و أمّا بحسب الحقیقة فالجزئیّ الحقیقیّ لیس مقولا و محمولا علی شیء أصلا، بل یقال و یحمل علیه المفهومات الکلّیّة، فإنّ حمله علی نفسه لایتصوّر قطعا إذ لابدّ فیه من مفهومین متغایرین، و حمله علی غیره إیجابا ممتنع أیضا."(5)

و وجهه ما حقّقناه و لم یتعرّض له لظهوره، قال: "و أمّا "هذا زید" فلابدّ من تأویله لأنّ "هذا" إشارة إلی شخص معیّن فلا یراد ب"زید" ذلک الشخص بعینه و إلاّ فلا حمل من حیث المعنی لاتّحاده، بل یراد به مفهوم "المسمّی بزید" أو "صاحب هذا الإسم" و هو کلّیّ و إن فرض انحصاره فی شخص" انتهی.

و هو کلام حقّ ما فهمه من تصدّی لتزییفه؛ و تحقیقُه أنّ السلب لیس حملا فی الحقیقة بل هو سلب الحمل؛ و لذا احتاجوا فی إدراج السوالب فی الحملیّة _ بمعنی القضیّة المشتملة علی حمل _ إلی ارتکاب التجوّز فی التسمیة کما یأتی. فالکلام هنا فی

====

1_ شرح الإشارات و التنبیهات مع المحاکمات، ج 1، ص 39.

2_ المطوّل، ص 181.

3_ الف و ب: «حملوا» بدل «أجملوا».

4_ تحریر القواعد، ص 128.

5_ فی هامش الف و ب: فی حاشیة شرح الرسالة.

ص :329

الإیجاب لأ نّه حقیقة الحمل.

و الحمل الإیجابیّ للجزئیّ إمّا علی جزئیّ أو کلّیّ؛ و الأوّل إمّا علی نفسه و هو غیر معقول(1) _ و ما اشتهر من "ضرورة حمل الشیء علی نفسه" لیس فی الحمل الحقیقیّ لاختصاصه بالمفهومین المغایرین، بل هو مجاز عن امتناع السلب _ ، أو علی غیره و هو بیِّن الامتناع. فقولک: "هذا زید" إن أُرید بالمحمول نفس المشار إلیه فهو فی قوّة قولک: "هذا هذا"، و إن أرید به غیره امتنع الحکم بالاتّحاد، و إن أرید أ نّه الفرد المعهود من مفهوم "المسمّی بزید" کان کلّیا منحصرا فی فرد.

و الثانی لایخلو من أنّ الموضوع إمّا طبیعة الکلّیّ من حیث هی هی، أو من حیث تحقّقها فی ضمن الأفراد(2)، و کلاهما فاسدان؛ لأنّ معنی الحمل هو اتّحاد المحمول بالموضوع بمعنی أنّ المحمول یوجد بوجود الموضوع، لامطلق الاتّحاد فی الوجود ولو بالعکس؛ و ظاهرٌ أنّ الکلّیّ موجود بوجود أشخاصه من غیر عکس.

و ما قلناه لایستلزم صدق عکسه کنفسه، بل قد ینعکس کما فی الحمل المتعارف

====

1_ ج: + «لاشتراط الحمل بتغایر المفهومین».

2_ ج: «... ک"بعض الإنسان زید" لایصحّ علی الحمل المتعارف و هو واضح إذ لابدّ فیه من ثالث یکون فردا للطرفین و الجزئیّ لا فرد له، فإن جعلته فی قوّة قولک: "زید بعض الإنسان" لیکون من الحمل المتعارف سلّمنا، لکنّه ینقلب إلی حمل الکلّیّ علی الجزئیّ و الکلام فی العکس فبقی أن یکون من حمل المواطاة أی هو هو و ظاهر أنّ الجزئیّ لیس هو بعینه نفس الکلّیّ الموضوع و إن کان فردا و مصداقا له؛ و أمّا حمل الإشتقاق أو هو ذو، و هو بمعنی بعض الإنسان مسمّی بزید أو ذو زید أی صاحب هذا الاسم.

فی هامشها: «إذ لایمکن الإشتقاق من "زید" و لا إضافة "ذو" إلیه مع بقائه علی حقیقته، فلابدّ من تأویله بالاسم و اشتقاق محمول عن حدث التسمیة به أو إضافة "ذو" إلی الاسم. فما ذکرناه غایة ما یمکن ارتکابه فی تصحیح الحمل الاشتقاقی أو حمل هو ذو هو» (منه).

فیجعلان الجزئیّ متأوّلا بالکلّیّ و هو خارج عن محلّ النزاع، إذا عرفت هذا...». بدل «و کلاهما فاسدان... إذا عرفت هذا فنقول».

ص :330

نحو: "کلّ إنسان حیوان" أو "ناطق"، فإنّ مصداق طرفی الحمل هو أمر ثالث هو فرد لهما و وجود کلّ منهما بوجوده. فالحکم بأنّ أحدهما یوجد بوجود صاحبه فی قوّة الحکم بأ نّه یوجد بوجود أشخاصه، فصدقه فی کلّ منهما یستلزم صدق عکسه علی حسب ما تحقّق بینهما من النسب الثلاث التصادقیّة(1)؛ ف"کلّ إنسان حیوان" معناه أنّ الحیوان موجود بوجود الإنسان وجودَ الأعمّ بوجود الأخصّ، فیصدق عکسه جزئیّا أی "بعض الحیوان إنسان". و معنی "کلّ إنسان ناطق" أنّ الناطق موجود بوجود الإنسان وجود أحد المتساویین بالآخر فیصدق عکسه کنفسه و هکذا.

و أمّا العکس العرفیّ فهو مبنیّ علی أ نّهم أرادوا جعل قواعدهم کلّیّات لاتتخلّف عن مادّة من الموادّ الجزئیّة، فاعتبروا القدر المشترک بینها فقنّنوا انعکاس الموجبة مطلقا جزئیّة، و إلاّ فربّ موجبة کلّیّة تنعکس کنفسها فی الواقع.(2)

و أمّا الحمل الذی لیس بمتعارف لوقوعه بطبیعة کلّیّة أو علیها أو بشخص أو علیه فلاینعکس؛ إذ لا ثالث هنا حتّی یقال: "یوجد کلّ منهما بوجوده" لیصحّ الأصل و العکس بعلّیّة وجوده لوجودهما، لأنّ المعنی مع عدم الثالث أنّ المحمول یوجد بوجود الموضوع نفسه فیمتنع العکس لامتناع أن یوجد الشیء بما یوجد به.

إذا قیل: "الإنسان نوع" أو "زید إنسان" کان المعنی أنّ النوع یوجد بوجود الإنسان و الإنسان بوجود زید، لأنّ وجود الکلّیّ إنّما یکون بوجود ما تحته إلی أن ینتهی إلی الشخص، فإنّ الشیء ما لم یتشخّص لم یوجد، فیوجد الجوهر بوجود الجسم و الجسم بوجود الجسم النامی و هو بوجود الحیوان و هو بوجود الإنسان و هو بأشخاصه أی فی ضمنها.

====

1_ فی هامش الف و ب: «هی التساوی و العمومان، و المقصود إخراج التباین إذ لا تصادق لمتباینین» (منه).

2_ فی هامش ب: «و ذلک إذا کان موضوعها و محمولها متساویین نحو: کلّ إنسان ناطق» (منه).

ص :331

و قد صرّح الشیخ(1) بأنّ جسمیّة الإنسان معلّلة بحیوانیّته و هو مکرّر فی کلامهم؛ فإن ضویقوا فی الثبوت لانتفاء الواسطة فیه للذاتیّات فلاشکّ فی ثبوته فی الإثبات، فیمتنع مع ذلک انعکاسها لامتناع أن یوجد زید بوجود الإنسان أو هو بوجود النوع. و أمّا "بعض الإنسان زید" فلم یعتبر إذ لو أُرید بعض الإنسان المتحقّق فی ضمن غیر زید فحمله علیه فاسد، و إن أُرید المتحقّق فی ضمن زید فهو لغو لایفید فی قوة "زید زید"، و إن أُرید بعضه المبهم لابشرط فهو کلّیّ یوجد هو بوجود زید، لازید بوجوده. و کذا "بعض النوع إنسان" لأنّ بعض النوع لابشرط أعمّ من الإنسان فهو یوجد بوجود الإنسان من غیر عکس.

و ماحققّناه هو السر فیما تری من أنّ الموضوع [فی] کلّ قضیّة متعارفة إمّا مساو لمحموله أو أخصّ منه، و فی تخصیصهم النسب الأربع بالکلّیّین دون الجزئیّین و المختلفین، و تخصیصهم العکسین(2) بالقضایا المتعارفة المحصورات دون الطبیعیّات(3) فی سایر المصنّفات.

[أدلّة النافین]

إذا عرفت هذا فنقول اتّفق المتأخّرون علی إبطال هذا الأصل و ردّوه بالنقل عن الشیخ و الفارابیّ و أدلّة العقل، حتّی أ نّه من مواضع وفاق صدر المحقّقین و المحقّق الدّوانیّ، و زیّفوه بوجوه بها حُرموا عن قطوفه(4) الدوانیّ.

====

1_ انظر: الشفاء (المنطق) ج 3، البرهان، الفصل العاشر، ص 99.

2_ فی هامش الف و ب: «أی مباحث العکس المستوی و عکس النقیض» (منه).

3_ ب: + «و الشخصیّات. فاحفظه فبه یسهّل المعضلات و لاتجده فی سایر المصنّفات».

4_ فی هامش الف و ب: «الضمیر ل"لأصل" شبِّه بأصل الشجرة بجامع النفع و الإثمار، و الأصل و إن أُرید به القاعدة الکلّیّة لکنّه فی الأصل بمعنی أصل ساق الشجرة فلا یخفی. "القطف": الثمر قال فی صفت الجنّة: «قُطُوفُها دَانِیَةٌ[ »سورة الحاقة، الآیة 23] أی ثمارها قریبة من متناولها، لایمنعه بُعدُها و لا شوک أشجارها، کذا فی الغریبَیْن» (منه).

[انظر: لسان العرب، ج 9، ص 285، مادة «قطف»].

ص :332

الأوّل: إنّه یجوز فی جزئیّین متغایرین بالمفهوم إتّحادهما بالذات ک"هذا الکاتب هو هذا الضاحک" و "ذاک العابد هو هذا السالک".

قلت: نعم بحسب الظاهر(1)، و إلاّ فالتحقیق أ نّک إذا أشرت بالموضوع إلی شخص، فإن أشرت بالمحمول إلیه بعینه فهو فی قوّة أنّ هذه العین هی هذه العین فلا معنی للحمل(2)، و إن أردت مفهوم المحمول ولو من حیث تعیّنه فی الشخص، صحّ الحمل لکنّه حینئذ کلّیّ منحصر فیه.

الثانی: إنّ الکلّیّ محمول علی الجزئیّ ک"زید إنسان" و یلزمه عکسه فیصدق "بعض الإنسان زید" إذ الإتّحاد من الطرفین.

قلت(3): قد عرفت أنّ الاتّحاد و إن کان قائما بطرفَیه، لکنّ الاتّحاد المعتبر فی الحمل إنّما هو مأخوذ وصفا للمحمول أی اتّحاده بالموضوع و وجوده بوجوده لا مطلق اتّحادهما؛ و من هنا تفرّد المحمول بأ نّه هو محطّ الفائدة و الموضوع بامتناع کونه مجهولا مطلقا للسامع. و الاتّحاد بهذا المعنی لایجب تکرّره(4) من الطرفین بل قد یمتنع کما فی غیر المحصورات کما بیّناه، إذ یتّحد کلّ من الإنسان و بعض الإنسان بزید حیث یوجدان بوجوده، و لاعکس.

الثالث: إنّکم إن قلتم: إنّ شرط الحمل تغایر طرفیه فی الوجود الخارجیّ، فهو ممنوع لأ نّه مانع لاشرط، و إن کان الشرط تغایرهما مفهوما و فی الذهن فهو متحقّق فی "هذا زید".

====

1_ ج: + «کما أفاده المحقّق الشریف».

2_ فی هامش الف و ب: «لأ نّه غیر مفید و الکلام فی الحمل المفید و ذلک إنّما یتصوّر إذا کان بین متغایرین بحسب مفهومهما الذهنیّ» (منه).

3_ ج: «قلت: هذا أیضا بحسب الظاهر و إلاّ فلایکفی مطلق الاتّحاد فی مطلق الحمل، بل لابدّ فی الحمل المتعارف من اتّحاد الطرفین فی أمر ثالث یکون فردا لهما و لا فرد للجزئیّ، و فی حمل المواطاة من اتّحاد مصحّح لأن یقال: هو هو و الجزئیّ لا یتّحد بغیره کذلک و حمله علی نفسه غیر مفید بل لیس حملا حقیقیّا کما عرفت. الثّالث...» بدل «قلت: قد عرفت أنّ الاتحاد... و لاعکس. الثالث».

4_ ب: «أن یکون» بدل «تکرّره».

ص :333

قلت: قد سبق فی الوجه الأوّل ما یدفعه؛ فإنّ الجزئیّ الحقیقیّ مشار إلیه بالإشارة العقلیّة، فکلّ من "هذا" و "زید" إشارة إلی الذات المشخّصة فلاحمل إلاّ بقلب زید کلّیّا.

الرابع: إنّهم اتّفقوا علی حمل الجزئیّ علی نفسه، نحو: "زید زید" و "أنا أبوالنَّجم" و "شعری شعری".(1)

و لیت شعری کیف جعلوا حمل الشیء علی نفسه حملا حقیقیّا و قد أسلفنا معناه؟! و کیف عدّوا منه المثالین و من الظاهر أنّ المحمول فی مثلهما متأوّل باسم جنس کلّیّ أی: شعری مشهور أو کامل أو نحوهما؛ و من ثمّ کان أبلغ من التصریح بهما، ولو فرض الإشارة بکلا اللفظین إلی شخص معیّن فهو کلام ساقط من قبیل الهذر.

الخامس: إنّ الواجب فی الحمل تغایر طرفیه و لو بوجه، فلِمَ لایجوز جعل أمر واحد موضوعا و محمولا باعتبارین؟ و لِمَ لا یکفی التغایر بمجرّد الموضوعیّة و المحمولیّة نحو "أنا ابوالنجم" و "شعری شعری"؟

و لیت شعری کیف یمکن الاکتفاء بمجرّد الاختلاف بالوضع و الحمل، و حمل المثالین علیه؟! و أیضا الکلام فی الحمل(2) المفید، و مناط إفادته تغایر طرفیه بالمفهوم فلایکفی مجرّد اختلاف مفهوم واحد(3) بالوضع و الحمل. و أمّا ما نقلوه عن السلف فلعلّه ناظر إلی الحمل العامیّ(4) الظاهریّ لا الخاصیّ المتعارف فی الفنون العقلیّة، أو أرادوا(5)

====

1_ أنظر: الأغانی، ج 22، ص 498.

2_ ج: + الحقیقی.

3_ ج: «اختلافهما» بدل «اختلاف مفهوم واحد».

4_ فی هامش ب: «لأنّ العوامّ لاتنتقل أذهانهم إلی ذلک التأویلات الخفیّة فی حمل الجزئیّات ،بل یبقونها علی ظاهرها» (منه).

5_ فی هامش الف و ب: «و لعلّهم أطلقوه تعویلا علی ذهن السامع و أ نّه یصرفه إلی ما یصلح للحمل قطعا. فإن قلت: فلایکون حمل الجزئیّ بهذا المعنی قسما آخر مغایرا لحمل الکلّیّ فکیف یصحّ عدّهما قسمین متقابلین؟ قلت: بل هما متغایران أحدهما حمل الکلّیّ بالأصالة و الآخر حمل ما هو جزئیّ بالأصالة کلّیّ تأویلیّ سُمّی جزئیّا للتنبیه علی هذه الدقیقة، فلیتأمّل» (منه).

ص :334

بالجزئیّ المحمول الجزئیّ(1) المدرَک علی وجه کلّیّ منحصر فیه، لا مطلقا.(2)

قال صدر المحقّقین:" الجزئیّة لاتنافی الحمل عند القدماء و خالفهم شرذمةٌ من المتأخّرین و اعتمدوا علی ما لایصلح للتعویل. و یدلّ علی جواز حمل الجزئیّ أ نّه هو الحکم بالاتّحاد و هو من الجانبین، فإذا اتّحد زید مع الإنسان، صدق "زید إنسان" فلامحالة یکون الإنسان أیضا متّحدا معه فیصدق "بعض الإنسان زید".

و قال المحقّق الدوانیّ: "لاریبة فی جواز حمل الجزئیّ الحقیقیّ و قد صرّح به الفارابیّ فی المَدخل الأوسط(3) و جعل أقسام الحمل أربعة، منها حمل الجزئیّ علی الکلّیّ و عکسه". و قد عرفت الحقّ و هو بالإتّباع أحقّ.

الثالثة: [الجزئیّ لایکون کاسبا و لا مکتسبا]

إنّ الکلّیّ إنّما یدرک بالعقل نفسه فقط (و) الجزئیّ (مَدرکه) بفتح المیم(4) (الحواسّ) الظاهرة أو الباطنة، فیدرکه العقل بتوسّط حصول صورته الجزئیّة فیها (لا) بنفسه بتوسّط (الحدّ و القیاس). قال المحقّق فی شرح الإشارات(5): "إنّ الإدراکات الجزئیّة لا سبیل إلیها إلاّ الحسّ أو ما یجری مجراه و لا یتناولها البرهان و الحدّ".

و قال فی منطق التجرید(6):" الأشخاص الجزئیّة لاحدود لها و لا براهین علیها إلاّ

====

1_ ج: + «المأوّل بالکلّیّ».

2_ ج: «لا الجزئیّ من حیث هو جزئیّ» بدل «منحصر فیه لا مطلقا».

3_ انظر: المنطقیّات للفارابیّ، ج 1، ص 28.

4_ فی هامش الف و ب: «إسم مکان أی محلّ درکه و إدراکه الحواس، إذ الإدراک هو العلم و هو الصورة الحاصلة من الشیء فی العقل أو الحواس و التی فی العقل نفسه هی صور الکلّیّات و الجزئیات المجرّدة لأ نّها أیضا کما یأتی مدرکة علی وجه کلّیّ فصورها أیضا کلّیة حاصلة فی العقل و أمّا التی فی الحواس فإنّما هی صور الحسّیات الجزئیّة فإنّ العقل إنّما یتعقّلها و یعلم بها بملاحظة صورها فی قواه و حواسه الجسمانیّة فالمراد بالجزئیّ هنا أیضا صورته المدرَکة علی الوجه الجزئیّ لا مطلقا» (منه).

5_ شرح الإشارات، ج 3، ص 309.

6_ الجوهر النضید فی شرح التجرید، ص 231.

ص :335

بالعرض، لامتناع إدراک تشخّصاتها بالعقل دون الحسّ أو ما یجری مجراه کالإشارة، و لکونها معروضة للاستحالة و الفناء، و الحدود و البراهین تتألّف من کلّیّات لاتستحیل و لاتَفنی".

و فی شرح المواقف(1):" إنّ الحسّ لایتعلّق إلاّ بالجزئیّات من حیث خصوصیّاتها، و لا سبیل إلی إدراکها من هذه الجهة سوی الحسّ. فإن قلت: نحن نعلم أنّ فی الجسم الفلانیّ مثلا لَونا جزئیّا مخصوصا، عِلما تامّا، ثمّ ندرکه بالبصر فنجد تفاوتا ضروریّا، فقد صحّ إمکان أن یتعلّق العلم بما یتعلّق به الإدراک الحسّیّ بطریق آخر غیر الحسّ.

قلت: هذا غلط نشأ من عدم الفرق بین إدراک الجزئیّ علی وجه جزئیّ و بین إدراکه علی وجه کلّیّ، و ذلک لایخفی علی ذی مسکة".

و من هنا ذهب الحکماء إلی أ نّه تعالی یدرک الجزئیّات و یعلمها علی وجه کلّیّ ثابت لایزول و لا یتغیّر لا علی وجه جزئیّ یتغیّر بتغیّر المعلوم، و یعنون أ نّه لایدرکها بالحواسّ، لا أ نّه لایعلمها من حیث الجزئیّة.

و بالجملة الجزئیّ من حیث هو جزئیّ، لیس کاسبا و لا مکتسبا؛ قال المحقّق الشریف(2): "لمّا کان المنطقیّ باحثا عن العلم الکاسب و المکتسب کما مرّ، و لم یکن العلم بالجزئیّات کاسبا و لا مکتسبا، بل کان طریق حصولها الحواسّ الظاهرة و الباطنة، لم یکن غرض متعلّق به" انتهی: و لذا أعرضوا عن البحث عنه فی بحث النسب و العکوس و غیرها(3)، و أمّا بیان حدّه فلتبیین ضدّه و إلاّ فلا حاجة إلی معرفته مع عدم البحث عنه.

و قد یقال:(4) "امتناع الکسب إنّما هو فی الجزئیّات المادّیّة فقط" و یستأنس له بقول

====

1_ شرح المواقف، ج 6، ص 28.

2_ فی هامش الف و ب: «فی آخر بحث الألفاظ من حاشیة شرح المطالع» [انظر: شرح المطالع، ط الحجریّة، ص 32].

3_ ج: «و القضایا و أحکامها» بدل «العکوس و غیرها».

4_ فی هامش الف و ب: «قاله الفاضل الرستمداریّ فی حاشیة الحاشیة الجلالیّة علی منطق التهذیب» (منه).

ص :336

المحقّق الشریف(1)، قال ما محصّله: "أنّا إذا أدرکنا إمکان زید مثلا و أشرنا إلیه إشارة عقلیّة بهذیّة الإمکان کان جزئیّا حقیقیّا صرفا، لا مدرکا بالآلات المختصّة بإدراک الجسمانیّات، بل نقول: نعلم بالضرورة أ نّا ندرک أشیاء لیست جسمانیّة أصلا کالأمور العامّة، فجزئیّاتها لاتعقل إلاّ بالعقل؛ فما قیل من أنّ الصورة العقلیّة لاتکون إلاّ کلّیة لیس معناه إلاّ أنّ الصور المنتزعة من الجسمانیّات الحاصلة فی العقل کلّیّة، لامتناع حصول صورها الجزئیّة فی العقل إذ یلزم انقسامه، بخلاف صور الجزئیّات المجرّدة فإنّها إذا أُدرِکتْ ارتُسمتْ فی النفس الناطقة، لا فی قواها المدرِکة أو الحافظة" انتهی.(2)

و أقول: فیه نظر إذ العلم بالجزئیّات المجرّدة إنّما یتعلّق بها لا علی وجه جزئیّ و من حیث هی جزئیّات، بل غایتها أن تدرک علی وجه کلّیّ منحصر فی شخص، فالصورة المعقولة لکلّ جزئیّ مجرّد حتّی الواجب تعالی شأنه قابلة فی نفسها للاشتراک بین کثرة ولو کان العاقل حال تعقّلها مصدّقا لدلیل خارج بانحصار مطابَق تلک الصورة فی شخص.

و منشأ الوهم غفلته قدس سره عن الفرق بین إدراک الشیء علی وجه جزئیّ و إدراکه علی وجه کلّیّ کما نبّه علیه فی شرح المواقف(3)،(4) و قد استشعر به فی موضع آخر(5) حکی

====

1_ فی هامش الف و ب: «المنقول فی آخر بحث الألفاظ من حاشیة شرح المطالع» (منه). [شرح المطالع: ط الحجریّة، ص 30]

2_ شرح المطالع، ط الحجریّة، ص 30 و 31.

3_ شرح المواقف، ج 6، ص 29.

4_ ج: + «و لا یؤنسه قول المحقّق الشریف قدس سره لأ نّه لم یزد علی جواز إدراک الجزئیّات المجرّدة بالعقل نفسه و لم یصرّح بأنّ إدراکه لها علی وجه جزئیّ فلعلّه أراد أ نّه یدرکها علی وجه کلّیّ، و أمّا ما حکاه ممّا قیل: أنّ الصّور العقلیّة کلّها کلیات، ثمّ فسّره بأ نّه مختصّ بالجسمانیات دون المجرّدات، فلعلّ المراد بالصور العقلیّة المعقولات، فلابدّ من تخصیصه بالجسمانیّات کما فعله قدس سره فلا تأیید فیه لوهم القائل و ذلک لتصریحهم بأنّ إدراک الجزئیّ المجرّد و لو علی وجه منحصر فیه إنّما هو علی وجه کلّیّ و بالعقل نفسه لا علی وجه جزئیّ و بالحسّ، و قد نصّ علیه السیّد قدس سره أیضا فیما حکیناه من شرح المواقف و فی موضع آخر من حاشیة شرح المطالع حیث حکی قول الشیخ فی الشفاء...» .

5_ شرح المطالع، ط الحجریّة، ص 32.

ص :337

قول الشیخ فی الشفاء(1) "إنّا لانشتغل بالنظر فی الجزئیّات"، ثمّ قال(2): "أی لانشتغل فی العلوم الحقیقیّة بالنظر فی الجزئیّات من حیث خصوصیّاتها" إلی قوله:

"فإن قلت: ألیس یُبحث فی الهیئة عن الأفلاک المخصوصة، و فی الإلهیّ عن ذات الواجب تعالی و عن العقول الفعّالة، و ذلک بحث عن أحوال الجزئیّات الحقیقیّة؟ قلنا: ما ذکرته بحث عن الکلّیّات المنحصرة فی أشخاص معیّنة" إلی قوله: "لا طریق لنا إلی إدراک خصوصیّاتها إلاّ بمفهومات کلّیّة فلا یتصوّر البحث عنها من حیث إنّها متشخّصة بتشخّصات معیّنة" انتهی.

فقد علم أنّ جمیع الصور العقلیّة کلّیّة، لأنّ الإدراک علی الوجه الجزئیّ إنّما یقع بالحسّ دون العقل، فالمعقول کالحدود و البراهین و أجزائها لایکون من حیث هو معقول مدرکا علی الوجه الجزئیّ المانع عن قبول الشرکة سواء کان مجرّدا أو مادّیا؛ لا لمجرّد أنّ ارتسام الصورة الجسمانیّة فی النفس یوجب انقسامها و عدم تجرّدها کما ظنّه، فلا وجه لتخصیصه القاعدة بالصور الجزئیّة(3) الجسمانیّة و لا لتخصیص امتناع الکسب و الاکتساب بها، بل کلّ ذلک فی الجزئیّ المجرّد أوضح لعدم الطریق إلی إدراک(4) خصوصیّاته و تعیّنه من حیث هو جزئیّ علی الوجه الجزئیّ بخلاف المادّیّ.

[اشکال]

و هنا إشکال هو أ نّهم صرّحوا بإنتاج الشخصیّة کبری(5) للشکل الأوّل، و أیضا

====

1_ الشفاء (المنطق)، المدخل، ص 28.

2_ فی هامش الف و ب: «قال ذلک أیضا فی حاشیة شرح المطالع بعد ما أسلفنا نقله بنحو من ورقین فی أوائل مبحث الکلّیّ و الجزئیّ» (منه).

3_ ج: «بالجزئیّات»، بدل «بالصورة الجزئیّة».

4_ فی هامش الف و ب: «إذ طریق ذلک کما اعترف به منحصر فی مفهومات کلّیّة معقولة و هی لا تفید العلم علی الوجه الجزئیّ» (منه).

5_ فی هامش الف و ب: «حال عن الشخصیّة لأ نّه فاعل المصدر».

ص :338

المطلوب إذا کان قضیّة شخصیّة لابدّ من نسبة الوسط إلی موضوعها الجزئیّ الذی هو الأصغر لتؤدّی إلی نسبة الأکبر إلیه، و أیضا الاستقراء تصفّح الجزئیّات لإثبات حکم کلّیّ و التمثیل إثبات حکم جزئیّ بآخر و صرّحوا بأنّ الجزئیّ فی الجمیع یعمّ الحقیقیّ أیضا، فلا أقلّ من کونه موصلا بعیدا أو أبعد.

و أقول: المقصود أنّ المقصود بالبحث فی الفنّ هو الکلّیّ لأنّ العلوم الکاسبة و المکتسبة کلّیات وقعت علی الوجه الکلّی، لأنّ إدراک الجزئیّ علی وجه جزئیّ و هو الإحساس لا أثر له فی الإیصال، و لذا قال المحقّق الشریف فی بیان هذه المقالة فی حاشیة شرح الرسالة(1):" إنّ الجزئیّات إنّما تدرک بالإحساس بالحواسّ الظاهرة أو الباطنة و لیس الإحساس ممّا یؤدّی بالنظر إلی إحساس جزئیّ آخر، بل لابدّ لذلک الآخر من إحساسه ابتداء و لا إلی إدراک کلّیّ و هو أظهر" انتهی.

فلایقدح وقوع الکسب بإدراک الجزئیّ علی وجه کلّیّ مدرک بالنفس، لا علی الوجه الجزئیّ الواقع بالإحساس، و لاشکّ أنّ الإدراکات الجزئیّة الکاسبة أو المکتسبة فی القیاسات إدراکات عقلیّة لاحسیّة و إن نشأت من الحسّ، ضرورة أنّ الإحساس من حیث هو إحساس لایعتبر فی حدّ أو قیاس، و بذلک أُسّس الأساس و لاتصغ إلی الناس فقد تحیّروا فیه و لم یظفروا بوجه وجیه.(2)

قال بعض المحقّقین: "إذا وقعت الشخصیة کبری الأوّل کان موضوعها شخصا فیکون هو محمول الصغری أیضا نحو: "هذا زید" و "زید إنسان"، و قد تقرّر بمحله أنّ الجزئیّ الحقیقیّ یمتنع حمله علی غیره إیجابا، سواء کان الغیر کلّیّا أم جزئیّا، فیجب تأویل

====

1_ تحریر القواعد المنطقیّة، ص 130.

2_ فی هامش الف و ب: «حاصله... و مکتسبا» (منه).

«حاصله أ نّه لو جاز کسب شئ من إحساس الجزئیّ لکان ذلک الشیء إمّا کلّیّا أو جزئیّا آخر و کلاهما فاسدان لما ذکره فظهر فساد کون الجزئیّ کاسبا و مکتسبا».

ص :339

محمول الصغری بمفهوم کلّیّ فیتأوّل موضوع الکبری أیضا و إلاّ لم یتکرّر الأوسط؛ فتکون الکبری فی الحقیقة کلّیّة و إن سُمِّیت شخصیّة فبالنظر إلی الظاهر".

قلت: هذا مع اختصاصه بالشکل الأوّل و عدم نفعه فی الاستقراء و التمثیل، خاصّ بما لو وقع الجزئیّ نفسه محمولا فی الصغری، و قد صرّحوا بإنتاج نحو "هذا ابن زید" و "زید کاتب" مثلا مع عدم تکرّر الوسط، و التأویل فیه رکوب علی شطط فلا ینفک شکال الإشکال عن هذا الشکل أیضا بمجرّد هذا المقال.(1)

و قد یقال: امتناع الکسب إنّما هو فی تصوّر الجزئیّ فلا إشکال فی التصدیق بحاله إذ لو انتفی الکسب فی الجزئیّات التصوّریة و التصدیقیّة لزم انتفاؤه فی التصدیقات مطلقا، لأنّ کلّ تصدیق فهو جزئیّ لاشتماله علی نسبة جزئیّة، ضرورة أنّ نسبة کلّ محمول إلی موضوعه لا تصدق علی کثرة.

قلت أوّلا: إنّه بیّن الفساد و یدفعه تصریحات القوم بعدم نفع الجزئیّ فی الکسب تصوّرا و تصدیقا، و بأ نّه لاحدّ له و لا برهان علیه، و تعلیلهم بذلک ترک البحث عنه فی المعرّف و الحجّة و قد مرّ طرف منها.

و ثانیا: إنّ الکلام فی المعلومات الجزئیّة المدرکة علی وجه جزئیّ، لا فی نفس العلوم الجزئیّة، فکون النسبة جزئیّة لایمنع من الکسب بالمعلوم التصدیقیّ الکلّیّ أو الجزئیّ(2) الواقع طرفا لتلک النسبة، فلایلزم انتفاؤه فی التصدیقات طرّا.

و الرابعة: [الفصل الحقیقیّ هی المبادئ الجوهریّة لا المفاهیم العرضیّة]

إنّه (لیس الحسّاس و المتحرّک) بالإرادة (و الناطق) أی المدرِک للکلّیات (فصولا)

====

1_ ج: + «ثمّ قوله: بصیرورة الکبری کلّیّة بما ذکره من التأویل تخییل خال عن التحصیل إذ لاتکفی کلّیّة الموضوع فی کلیّة القضیّة، بل لابدّ معها من الحکم علی أفرادها عموما و لیس، فالقضیّة بعد التأویل أیضا شخصیّة إذ الحکم فیها علی شخص معیّن غایة الأمر إدراکه وقع علی وجه کلّیّ حیث عبّر عنه بمفهوم کلّیّ منحصر فیه...» .

2_ فی هامش الف و ب: «إذا کان متعقّلا علی وجه کلّیّ لا مدرکا بالحواسّ» (منه).

ص :340

للأعیان الجوهریّة (بمفهوماتها العرضیّة) إذ الفصل مقوِّم للمهیّة النوعیّة و جزء من حقیقتها، فلو کان الناطق مثلا بمفهومه العرَضیّ أعنی الإدراک، فصلا للإنسان الموجود، لزم تقوّم الجوهر بالعرض و هو ممتنع.

و الحاصل أنّ الناطق له مفهوم و هو معنی عرضیّ حاصل فی الأذهان، و مصداق جوهریّ یوجد فی الأعیان أعنی الذات التی یقوم بها هذا المعنی العرضیّ و هی النفس الناطقة التی منها ینتزع العقل هذا المفهوم العرضیّ و یحمله علیها حملَ الذاتیّ علی جزئیّاته، و ظاهر أنّ ما به قوام أفراد الإنسان فی الخارج هو هذا الجوهر؛ فلیست الأجناس و الفصول أجزاء من أعیانها الجوهریّة و لا النوع عین حقائقها الجوهریّة بمفهوماتها العرضیّة و معانیها الذهنیّة (بل بمنشأ انتزاعها و مبادیها الجوهریّة). فلو قیل: "النطق فصل للإنسان" کان مَجازا مُجازا بین أهل اللسان، لوضوح الأمر و الأمن من الالتباس، إذ لیس المقوّم حقیقة هو مبداء الاشتقاق، بل مبداء الانتزاع.

(و لذا) جعلوا الحیوان جنسا للإنسان و مشارکاته فیه، و الناطق فصلا ممیّزا له عنها و (لم یتعاکس) أمرهما بأن یجعلوا (الناطق) جنسا (و الحیوان) فصلا (بالنسبة إلی المَلَک و الإنسان) إذ لو کان کلامنا ذاک فی(1) الناطق بمعناه العرضیّ، و لاشکّ فی اشتراک هذا المفهوم بین الملائکة و البشر، لکان ینبغی أن یجعل الناطق جنسا لهما و الحیوان فصلا مقسّما له مقوِّما للإنسان، لکن لیس کذلک؛ بل المراد بالناطق هو(2) النفس الناطقة و القوّة العاقلة البشریّة المجرّدة عندهم ذاتا لا فعلا، و هی مخالفة بالمهیّة للملائکة لأ نّها عندهم عقول مجرّدة ذاتا و فعلا معا و مفهوم الناطق بمعنی المدرِک مقول علیهما قولا عرضیّا؛ و بذلک یصحّ قولهم باستلزام الفصل للجنس حیث نُقض بالناطق لتحقّقه فی الملائکة بدون الحیوان، و اُجیب بأنّ الفصل و هو الذاتیّ غیر مشترک و المشترک عرضیّ لا ذاتیّ.

====

1_ ج: «المقوّم هو» بدل «کلامنا ذاک فی».

2_ ج: «جوهر» بدل «هو».

ص :341

و الخامسة: [الکلّیّ لا یتشخّص]

إنّ التشخّص الذی به تمتنع المهیّة من الشرکة زائد علی المهیّات الممکنة قطعا، فتشخّص کلّ ممکن بالغیر کوجوده، فیجب الانتهاء إلی ما تشخّصه بذاته و(1) تعیّنه عین ذاته و هو الواجب بذاته، لئلاّ یدور أو یتسلسل؛ فإنّ الکلّیّ الطبیعیّ قابل للشرکة لأ نّه معروضها فامتناعه عنها فی الشخص حادث بحدوثه فلابدّ له من علّة و لکن (لایتشخّص کلّیّ بمثله) فلو قیّد کلّیّ بکلّیّ أو کلّیّات لم تُفِده التشخّص لأنّ ما لم یَنل شیئا لا یُنیله غیرَه، إذ الإفادة بعد الوجادة.

(و إن انحصر فی شخص) معیّن بکثرة قیوده الکلّیة.

و فیه ردّ علی الاُرمویّ حیث قال فی المطالع: "کلّ کلّیّ إذا قیّد بکلّیّ آخر یحصل له تخصّص مّا و یقلّ به اشتراکه فکلّ ما ازداد قیده زاد تخصیصه و تقلیل الشرکاء فیه، و إذا کان کذلک جاز أن نقیّد کلّیا بکلّیات کثیرة إلی أن یتشخّص(2) و یمتنع حصوله فی أکثر من شخص معیّن".

و فیه اشتباه بیّن، إذ الکلّیّ المقیّد باق علی کلّیّته و إن انحصر بکثرة قیوده و تخصیصاته فی فرد، إذ المنحصر فی شخص لایجب کونه شخصا و إلاّ کان مفهوم الواجب جزئیّا حقیقیّا، بل العبرة فی کلّیّة المفهوم و جزئیّته بنفس تصوّره لا بمصداقه فی الخارج.

و قد صرّح الشیخ فی منطق الشفاء(3) بأ نّک لو وصفت زیدا بما شئت من الأوصاف و لو بألف أو آلاف لم یتعیّن لک فی العقل شخصه، بل یجوز أن یکون الجمیع لأکثر من واحد(4)؛ و أمّا تحقیق حقیقة التشخّص و ما به یتشخّص الشخص فیحتاج إلی زیادة بحث

====

1_ الف: + «تعیّنه بمعنی ما به».

2_ ج: + «و ینتفی الشریک».

3_ الشفاء (المنطق)، المدخل، ص 70.

4_ ب و ج: + «و إن یراد (أراد) تشخّص مصداقه، فذلک لایسعنا العدول عن وفائه».

ص :342

و فحص، بل قد شخصت فی تشخیص التشخّص أبصار البصائر فاضحّت(1) العقول فی شواخصه شواخص(2) النواظر حتّی انشعبوا فی تحقیقه إلی مذاهب تِسعة، و ساحة الکتاب أضیق من أن تَسعه.

مُعرّف للمُعرّف

[المطلوب معلوم من وجه و مجهول من وجه آخر]

(المطلوب) أی المجهول الذی یطلب (تصوّره) لیس مجهولا من جمیع الوجوه و لا معلوما کذلک و إلاّ لزم توجّه النفس إلی المجهول المطلق أو تحصیلها للحاصل قبل ذلک التحصیل؛ بل (یُعلم بوجه) مّا (فیطلب) متلبّسا (بآخر) أی بوجه آخر، فهو معلوم من وجه به یصحّ التوجه إلیه و مجهول من وجه آخر یکون مطلوبا من هذا الوجه (فلا طلب) هناک (لحاصل) مطلقا و من جمیع الوجوه أو (مجهول مطلقا).

[

شبهة

]

و هنا شبهة هی أ نّا ننقل الکلام إلی هذا الوجه المطلوب فإنّه أیضا لایخلو من أن یکون معلوما أو مجهولا فیعود المحذوران. و أجاب عنها بقوله: (و طلبه) أی طلب ذلک الشیء (من وجه غیرُ طلب) نفس (الوجه) لأ نّه مطلوب أوّلا و بالذات فی الثانی، و ثانیا و بالعرض فی الأوّل (کالعلم) فإنّ العلم بالشیء من وجه غیر العلم بذلک الوجه، لأ نّه معلوم قصدا و بالذات فی الثانی، و تبعا و بالعرض فی الأوّل.

====

1_ ب: «فأرخّت» بدل «فاضحّت».

2_ فی هامش الف و ب: «جمع شاخص و هو ما یعلم به مقدار الظل؛ و المراد به هنا ما یجعل ذریعة للعلم بالتشخّص و خصوصیّات أحکامه، و الشواخص الثانی صفة للنواظر من "شَخَصَ المسافر" إذا خرج من بیته للسفر، أو من "شَخَصَ البصر" إذا تحیّر فوقع علی محلّ و لم ینتقل منه لتحیّره فیه؛ أی: خرجت حدائقهم عن منازلها و بیوتاتها، أی: عن الجفون لکثرة النظر فی المسأله، أو تحیّرت عیونهم و بصائرهم فیها» (منه).

ص :343

[الفرق بین تصوّر الوجه و تصوّر الشیء بالوجه]

و التفصیل أ نّهم اختلفوا فی الفرق بین تصوّر الوجه و تصوّر الشیء بالوجه؛ فالمنقول من القُدماء عدم الفرق و أنّ المتصوَّر حقیقة فی الصورتین هو الوجه فقط، إلاّ أ نّه قد یتصوَّر من حیث إنّه منطبق علی ذی الوجه بحیث یتعدّی الحکم علی الوجه إلیه کما فی موضوع القضایا المحصورة، و قد یتصوّر من حیث هوهو فی ذاته کما فی موضوع القضایا الطبیعیّة؛ و نسبه العلاّمة الرازی إلی من لا تحقیق له(1) و اختاره بعض المتأخّرین، قال:

"تصوّر الشیء بالوجه متّحد بالذات مع تصوّر الوجه، مغایرٌ له بالاعتبار، و المعلوم بالذات هو الوجه فی الصورتین".

و ذهب محققّوا المتأخّرین إلی تغایرهما بالذات، و أنّ المتصوّر حقیقة و بالذات فی صورة تصوّر الشیء بالوجه هو الشیء و الوجه آلة لملاحظته و مرآة لتصوّره، و فی صورة تصوّر الوجه، هو نفس الوجه إذ المعلوم بالذات ما إلیه الالتفات بالذات لا علی أ نّه آلة للالتفات إلی غیره و مرآة للنظر إلیه، و هذا هو الحقّ.

قیل: الحاصل فی الذهن عند تصوّر الوجه هو صورة الوجه؛ فعلی تقدیر تصوّر شیء بهذا الوجه إن کان الحاصل هو صورته أیضا فلا فرق أصلا، و إن کان صورة أُخری لذلک الشیء فلا یکون العلم علما به من هذا الوجه و هذا خلف، و إن کان صورتین صورة للوجه و أُخری للشیء، فالأُولی علم بالوجه و الثانیة علم بالشیء لا من هذا الوجه، فلایکون هناک علم بالشیء من هذا الوجه و هذا خلف.

قلت: نختار الأخیر لکن إنّما یلزم ما ذکره لو کان حصول الصورتین فی الذهن علی أنّهما صورتان متباینتان لشیئین متغایرین من حیث إنّهما متغایران، و لیس کذلک، لأنّ صورة الوجه لیست مقصُودة بالذات، بل مرآة لملاحظة الشیء بها، فإذن الحاصل فی الذهن صورة الشیء مقیّدة بصورة الوجه و موصوفة بأ نّها ذات هذا الوجه فیکون علما

====

1_ شرح المطالع، ص 23.

ص :344

بالشیء من هذا الوجه، ضرورة أنّ المفروض تصوّر الوجه من حیث إنّه وجه من وجوه ذلک الشیء لا مطلقا.

إذا عرفت هذا فنقول: کما أنّ المطلوب أوّلا و بالذات فیما نحن فیه هو الشیء، و الوجه المجهول أیضا مطلوب ثانیا و بالعرض، فکذلک کلاهما معلومان من الوجه المعلوم، لکن العلم أیضا بحسب الطلب و علی جهته، فالشیء معلوم بذلک الوجه أوّلا و بالذات و بالنسبة إلی(1) الوجه المجهول و هو أیضا معلوم بذلک الوجه المعلوم ثانیا و تبعا و بالعرض؛ فإنّ الوجه المعلوم کما أ نّه وجه من وجوه الشیء أوّلا و بالذات، فکذلک هو وجه من وجوه الوجه المجهول أیضا بتوسّط ذلک الشیء، فإذا علم الشیء من ذلک الوجه المعلوم فقد علم الوجه المجهول أیضا بأ نّه وجه من وجوه صاحب هذا الوجه المعلوم؛ فإذا علمت المَلَک من حیث إنّه مخلوق سماویّ أو نحوه جاز لک التوجه إلیه لتحصیل حقیقته.

قال المحقّق الشریف: "بل قد یطلب مسمّی لفظ معیّن و إن لم یشعر بشیء من أحواله سوی کونه مسمّی ذلک اللفظ".

فالحاصل أنّ الوجه المجهول أیضا معلوم من وجه إذ الوجه المعلوم وجه من وجوه المجهول أیضا و لو بتوسّط ذی الوجه.

[تعریف المعرّف]

(و معرّفه) أی معرِّف الشیء المطلوب تصوّره، هو (مفید تصوّره بتصوّره) الباء آلیّة متعلّقة ب"التصوّر" لا ب"مفید"، و الضمیر الأوّل للمطلوب و الثانی للمعرّف، أی تصوّر المطلوب بتصوّر المعرّف بأن یکون تصوّره نفس تصوّر المطلوب؛ فخرج الملزوم من حیث هو ملزوم بالنسبة إلی لازمه البیّن، فإنّ تصوّر الملزوم و إن کان سببا مفیدا لتصوّر لازمه، لکن لایوجب تصوّره بنفس تصوّر نفسه، بل بتصوّر آخر مغایر لتصوّر نفسه و إن

====

1_ ب و ج: _ «بالنسبة».

ص :345

کان لاینفکّ عنه، بخلاف المعرِّف فإنّه یفید تصوّر المطلوب بنفس تصوّر نفسه، لأ نّه یفید تصوّره بأ نّه هو.

ثمّ هذا إذا تصوّرنا اللازم بعد تصوّر الملزوم من حیث اللزوم، فإن جعلنا أحدهما مرآة للآخر و تصوّرناه علی أ نّه محمول علیه متّحد به فهو معرِّف حینئذ للآخر و یدخل فی الحدّ و المحدود کلیهما.(1)

ثمّ تصوّر الشیء حصول صورته المساویة له فی الذهن، و لا یلزم خروج الرسم بالنسبة إلی المرسوم، فإنّ حدّ الشیء معرّف له من حیث الکُنه، و الرسم معرِّف له من حیث إنّه معروض لعوارض مساویة له صدقا، فالحدّ یفید تصوّر الأوّل فیکون معرّفا بالنسبة إلیه و لایفید الثانی فلایکون معرّفا له و الرسم بالعکس؛ فغایة الأمر خروج الحدّ بالنسبة إلی المرسوم و خروج الرسم بالنسبة إلی المحدود و لا محذور فیه.

و أمّا عدّهم حدّ الشیء و رسمه معرِّفین له علی الإطلاق، فعلی المسامحة و التجوّز دون الحقیقة، أو عن الغفلة عن هذه الدقیقة، فإنّ المعرّف الحقیقیّ للشیء ما یعرّفه نفسه، فخرج التعریف(2) بالأعمّ و الأخصّ و المباین أیضا ضرورة، أنّ تصوّر الأعمّ أو الأخصّ لیس نفس تصوّر الشیء فضلا عن المباین، نعم لمّا أفادت تصوّره بوجه کانت معرّفات له من هذا الوجه لا مطلقا فتدخل فی الحدّ و المحدود بالنسبة إلیه(3) من ذلک الوجه؛ فتأمّل!

[شبهةُ امتناع التعریف]

(و یکفی تغایرهما) أی المعرِّف و المطلوب (اعتبارا، تفصیلا و جملة) أی إجمالا؛ جوابٌ عن شبهة أخری هی أنّ تعریف المطلوب إمّا بنفسه أو بجزئه أو بخارج، و الکلّ ممتنع للزوم الدور فی الأوّل و هو ظاهر، و فی الثالث إذ الخارج عن المهیّة إنّما یعرّفها لو علم اختصاصه بها و مساواته لها صدقا و ذلک یتوقّف علی العلم بها و بکلّ ما عداها،

====

1_ ب و ج: _ «و المحدود کلیهما».

2_ ب: «التعرّف».

3_ ب و ج: _ «و المحدود بالنسبة إلیه».

ص :346

و لأنّ المعرّف فی الثانی إمّا جمیع الأجزاء فهو کالأوّل لأ نّه نفس المطلوب، أو بعضها دون بعض فلایکون معرّفا للمهیة بل لجزء دون آخر؛ و المرکّب من الداخل و الخارج خارج فلیس قسما رابعا.

و جوابه من وجوه باختیار شقوق لجواز تعریف الشیء من حیث وحدته الإجمالیّة بنفسه و بجمیع أجزائه من حیث التکثّر التفصیلیّ، و من هنا صحّ توقّف معرفة المرکّب علی معرفة أجزائه من غیر دور، و ببعضها لبداهة بعض أو حصوله، و بالخارج لمساواته واقعا و لایجب العلم به إذ الشرط هی نفسها لا العلم بها(1)، و لو سلِّم فهو لا یتوقّف علی العلم بالمهیّة من وجهها المطلوب، بل یحصل بالعلم بها من وجه آخر و بما عداها إجمالا.

[شرایط المعرّف]

(و یجب کونه) أی المعرِّف فی الواقع (أجلی) من المطلوب لدی المطالب (لا مثله) خفاء و جلاء (أو أخفی) منه مطلقا أو لدیه أی یجب کونه غیر مماثل له، لا أ نّه لایجب کونه مثله؛ فافهم.

و یجب کونه (مساویا) للمطلوب صدقا (لا أخصّ أو أعمّ) منه، لأنّ تصوّره من حیث هوهو غیر تصوّرهما من حیث إنّهما أخصّ و أعمّ، فلا یکونان معرِّفین له بالحقیقة؛ و المَجاز مُجاز لکن لا عبرة به، إذ الکلام فی الحقائق و لاسوما فی المعرّفات، فمن زعم أنّ المحقّقین لإجازتهم التعریف بهما مَجازا لایشترطون المساواة دفعا لقصور المعرّف، نظرا إلی أنّ المطلوب فی الحجّة کما یکون یقینا کذلک قد یکون مجرّد الجزم بل الظنّ، و کذا فی المعرّف کما یکون المطلوب تصوّرا مساویا کذا قد یکون مطلق التصوّر و لو بوجه أعمّ أو أخصّ، فقد سَهی و تخیّل الشمس السُّهی.

نعم الأعمّ یکون معرِّفا للشیء من وجه أعمّ لکنّه مساو له بهذا الاعتبار، فلایکون معرّفا له من حیث یکون هوهو، و کذا فی الأخصّ.

====

1_ ب و ج: + «و إنّما یتوقّف علیه التصدیق بکونه معرّفا له».

ص :347

و قد شاع فی کلام القوم استثناء الناقص و اللفظیّ _ و هو تفسیر مدلول اللفظ وضعا أو استعمالا _ من الأعمّ، لتجویزهم التعریف به فیهما؛ و علی ما حقّقناه لا حاجه إلی الاستثناء لما عرفت من اشتراط المساواة و أنّ غیر المساوی لیس معرِّفا حقیقة بل مجازا و کذا اللفظیّ.

بقی أنّ اشتراطها یمنع من تعریف الشیء بخارج إلاّ مع العلم بتساویهما و هو متوقّف علی العلم بذلک الشیء و هو دور؛ فأجاب بقوله: (و یعلم مساواة المهیّة) المجهولة المطلوبة لخارج یراد تعریفها به (بآخر) أی: یعلم المساواة بخارج آخر لازم للمهیّة المعلومة بوجه مّا غیر الوجه المطلوب من المعرّف؛ و هذا علی التنزّل و إلاّ فالشرط المساواة لا العلم بها، لجواز وقوع التعریف و(1) المعرفة بدونها.

[شبهةٌ]

و هنا شبهة هی أ نّهم اشترطوا مساواة المعرِّف و المعرَّف فلایجیزون التعریف بالأخصّ و قد لزمهم فی تعریفهم لمطلق المعرّف، لأنّ ما عرّفوه به معرّف خاصّ من المعرّفات الخاصّة، فهو أخصّ مطلقا من مطلق المعرّف العامّ، فتعریفه به تعریف بالأخصّ.(2)

و جوابها قوله: (و معرِّف المعرِّف) بکسرهما (أخصّ) من المعرِّف (ذاتا) و بحسب التحقّق کما مرّ فی النوع و الإنسان، لکنّهما متساویان صدقا إذ کلّ ما صدق علیه أ نّه معرِّف لشیء صدق علیه أ نّه یفید تصوّره بتصوّره و بالعکس؛ و ذلک لأنّه و إن کان أخصّ و مطلق المعرِّف أعمّ مطلقا بحسب الذات و الحقیقة، لکنّه (عرض) جمیع أفراد (الأعمّ) عروضا (کلّیّا فساواه صدقا) فإن صدق الأعمّ علی الأخصّ کان کلّیّا کما هو قضیّة العموم المطلق، و قد صار صدق الأخصّ علیه أیضا کلّیّا لعروض عروضه الکلّیّ لجزئیّات الأعمّ فتساویا؛ فإنّ مفهوم معرِّف المعرِّف یعرض کلَّ فرد من أفراد المعرِّفات کلّیّا حتّی أ نّه

====

1_ ج: _ «التعریف و».

2_ ج: «له بفرده الأخصّ منه» بدل «بالأخصّ».

ص :348

یعرض نفسه أیضا حیث یقع معرّفا لمطلق المعرّف فیصدق علیه حینئذ بسبب عروض وقوعه معرّفا للأعمّ أ نّه یفید تصوّره بتصوّره فیساوی بذلک مطلق المعرّف.

فالکلّیّان اللّذان هما أعمّ و أخصّ ذاتا لمّا عرض أخصّهما لکلّ فرد من أفراد الأعمّ حتّی نفسه فصارا متساویین صدقا (کما انعکسا) أی الأعمّ و الأخصّ بمثل هذا العروض، أی: انقلب به الأعمّ أخصّ و الأخصّ أعمّ (فی الجنس و الکلّیّ) فإنّ(1) الجنس أخصّ ذاتا من مطلق الکلّیّ لأ نّه فرد منه، ثمّ عرض هذا الأخصّ لنفس الأعمّ حیث وقع الکلّیّ الأعمّ مقولا علی کثرة مختلفة الحقائق هی الکلّیات الخمسة فصار منقسما إلیها و محمولا علیها فصدق علیه حدّ الجنس الأخصّ، فانعکس الأمر و صار الجنس أعمّ، لأ نّه من هذا الوجه جنس للکلّیّ و هو فرد منه کسایر الأجناس.

و الحاصل أنّ مفهومی الکلّیّ و الجنس إذا اعتبرا فی ذاتیهما فالکلّیّ أعمّ و الجنس أخصّ بحسب التحقّق، و إن اعتبر الجنس من حیث إنّه عارض لغیره من المفهومات کان الجنس أعمّ و الکلّیّ أخصّ بحسب الصدق، فکلّ منهما نوع من الآخر أخصّ منه مطلقا من وجه. و من ذلک ما سبق فی النوع و الإنسان، فإن اعتبر صدقهما فمتباینان لما مرّ من البیان، و إذا اعتبر النوع عارضا لمفهوم الإنسان و غیره کان الإنسان فردا له و أخصّ منه بحسب التحقّق، و کذا الجنس و الحیوان و نظائرهما.

====

1_ ج: + «فإنّ القوم عرّفوا الجنس بالکلّیّ المقول علی کثرة مختلفة الحقائق، فأورد علیهم أنّ الکلّیّ جنس فی حدّ الجنس فیجب کونه أعمّ من المحدود و هو الجنس المطلق و لیس کذلک إذ الکلّیّ فرد من أفراد الجنس، لأ نّه جنس من الأجناس فیلزم التعریف بالأخصّ و کون الکلّیّ فردا لنفسه و الجنس جنسا لجنسه _ و قد أَلغَزتُ ذلک، فقلت: أیّ کلّیّ فرد لفرد نفسه و آخر هو جنس لجنسه؟! الأوّل: الکلّیّ المنقسم إلی الخمسة لأ نّه فرد عن الجنس الذی هو فرد للکلّیّ، و الثانی: الجنس لأ نّه جنس لجنسه الذی هو الکلّیّ، فإنّه جنس من الأجناس، فتأمّل! _ و أُجیب بأنّ...» .

ص :349

تکملة

للأقسام و الأحکام

(تعریفه) أی تعریف المطلوب و تمییزه بالذاتیّ حدٌّ و بالعرضیّ رسم، فتمییزه (بقریب فصوله حدّ و بخاصّته رسم؛ و کلٌّ) من الحدّ و الرّسم (تامّ) إن کان (مع جنسه القریب) أی جنس المطلوب(1) (ناقص بدونه) سواء کان بالفصل وحده و بالخاصّة فقط أو مع جنس بعید أو مع فصل قریب أو بعید.

و أمّا ما قیل من أنّ الفنّ یمنع من التعریف بالمفرد لأ نّه یبحث عمّا یحتاج إلیه، فمردود لحاجة المفرد إلی الفنّ مادة و إن استغنی عنه صورة(2)، و لأ نّه مبنیّ علی اعتبار الترتیب فی حدّ النظر و فیه نظر، و لأ نّه محمول فیکون مشتّقا و معناه مرکّب و إن لوحظ فی ضمن لفظه المفرد إجمالا لکن یصلح للتفصیل و الترتیب و لو بلفظ آخر مرکّب؛ فالإفراد و الإجمال حال من أحوال ذلک المرکّب فلا بأس لتجویز الفنّ إیّاه و تعمیم المعرّف له، لا لأ نّه مقصود أوّلیّ بل لأنّ البحث عنه یرجع إلی البحث عن أحوال المقصود و هو المرکّب، علی أنّ معنی المشتقّ المحمول مرکّب فی نفسه مفرد بالنظر إلی لفظه و اعتبار المعنی هنا أولی.

و التفصیل أنّ الفصل القریب مع الجنس القریب حدّ، لأ نّه ذاتیّ تامّ لشموله علی تمام المهیّة؛ و بدونه حدّ لأ نّه ممیّز ذاتیّ ناقص لعدم التمام، سواء کان وحده أو مع جنس بعید أو فصل بعید أو کلیهما.

و الخاصّة رسم لأ نّه ممیّز عرضیّ تامّ مع الجنس القریب، ناقص بدونه، تشبیها له بالحدّ، سواء کانت وحدها أو مع أحد البعیدین أو معهما؛ و النقصان بحسب البُعد فکلّما کان الجنس أبعد فالحدّ أنقص.

====

1_ ج: + «أو کلّ واحد من الفصل و الخاصّة المذکورین».

2_ فی هامش ج: «لعدم الترکیب و الترتیب فی المعرفة». (منه)

ص :350

[اعتبار الترتیب فی التمام]

هذا إذا لم یعتبر فی التمام(1) الصورة، و صورة المعرّف تقدیم الأعم، لأ نّه الترتیب الطبیعیّ لتقدّمه علی الأخصّ طبعا تقدّمَ الجزء علی الکلّ، و لأ نّه أشهر و أیسر تعقّلا لأ نّه أقلّ أجزائا و أکثر أفرادا، و الحکمة تقتضی التدرّج فی التعلیم و الابتداء بالسهل المستقیم؛ فمن عدَّ خلل الصورة نقصا فالتامّ عنده ما تمّت مادّته بجمیع(2) الذاتیّات و صورته بحفظها.

و منهم من لم یعتدّ بخللها، فالتامّ عنده ما تمّ مادة و لا عبرة بالصورة، قال المحقّق الدوانیّ: "لایجب تقدیم الجنس فقد قال الشیخ فی بعض تعلیقاته: "ناطق حیوان" تامّ، إلاّ أنّ الأولی تقدیم الأعمّ لشهرته" انتهی.

و التحقیق فی التوفیق أنّ خلل الصورة لیس فسادا و إنّما حفظها أولی بالاتّفاق و هو ظاهر فإنّه کمال فعدمه نقص. فحصل لکلّ من النقص و التمام معنی خاصّ و آخر عامّ و هما یتعاکسان عموما و خصوصا فی التقابل، فالتامّ بمعناه العامّ یقابل الناقص بمعناه الخاصّ و بالعکس، فلا اختلاف بین الطریقین کما لا تشاحّ بین الفریقین، فتأمّل!

[اقسام الخلل فی مادّة المعرّف]

(و خلل مادّته) أی مادّة المعرِّف و هی ما یذکر فیه من الذاتیّات و العرضیّات (إمّا نقص) أو فساد، و الأوّل إمّا لفظیّ (کغرابة أو اشتراک أو تجوّز فی لفظ) لأنّ التعریف مقام الإیضاح و رفع الالتباس، فلا یناسبه ذکر ألفاظ غریبة وحشیّة المعانی لقلّة استعمالها، أو الألفاظ المخالفة القیاس أیضا، أو مشترکة أو مجازیّة لاحتیاجها إلی القرینة؛ اللّهمّ إلاّ مع فرط وضوحها (أو) مشترک بین اللفظ و المعنی و هو (تکرار)(3) أحدهما أو کلیهما لا لفائدة. و خصّ المعنویّ منه باسم الاستدراک، و تأخیر التکرار عن قوله: "فی لفظ" إشعار بعمومه.

و قیل: "یختصّ اللفظیّ بتعریف المهیّة للغیر" و لیس بشیء، لما مرّ من أنّ تصوّر المعنی

====

1_ ج: «التامّ» بدل «التمام».

2_ ج: «بجمع».

3_ فی هامش ب: «و هو فی نظم المتن مجرور عطفا علی الغرابة» (منه).

ص :351

یمتنع عادة إلاّ بتوسّط تخیّل اللفظ، و إمکانه لمن لم یسمع لفظا قطّ لصمم أو نحوه من الخوارق لایقدح فی العادة الجاریة.

و قد یجب التکریر لفائدة لا تحصل إلاّ به کما فی الحیثیّات المعتبرة فی التعاریف أو أجزائها المختلفة باختلاف الاعتبارات و لیس من العرفیّ.

(أو فساد) عطف علی قوله: "إمّا نقص" (کأخذ عرضیّ) کالموجود و الواحد و الماشی، ذاتیّا للإنسان مثلا (جنسا أو فصلا أو) أخذِ (عکسه) بأخذ ذاتیّ عرضیّا، کأخذ الفصل خاصّة للرسم به (أو) أخذ (النوع أو الجزء الخارجیّ جنسا) نحو "الناطق: إنسان مدرک للکلّیّات" أو "بدن کذا و نفس مدرکة" (أو فصلا) کقولک: "الناطق مدرِک إنسانیّ" أو "ذو هیکل کذا".

و فساد أخذ النوع جنسا او فصلا ظاهر؛ و أمّا الجزء الخارجیّ فلایطلب التحدید به من هذا الفنّ و إنّما هو کافل بتحصیل الأجزاء العقلیّة و تمیّز(1) ذاتیّاتها عن عرضیّاتها و تمیّز بعض کلّ عن بعض، و إلاّ فلا فساد فیه فی نفسه؛ فلا مانع من تحدید البیت بأ نّه سقف و جدران؛ و حکی الإمام(2) عن الشیخ أ نّه جوّز فی «الحکمة المشرقیّة» التحدید بأجزاء غیر محمولة.

(و ترک) عطف علی "الأخذ" أی: و کترک (ما به یطّرد و ینعکس) المعرّف؛ و الطرد صدق المحدود علی کلّ ما صدق علیه الحدّ، و عکسه العکس؛ و الأوّل المنع و الثانی الجمع، و قد یعکس؛ و بانتفاء أحدهما یختلّ المساواة.

(و) مثل (تعریفه بنفسه) لانّه دور صریح (أو ما) أی تعریفه بما (لایعرف إلاّ به) أی بنفسه؛ کتعریف أحد المتضائفین بالآخر کتعریف الأب ب"من له ابن" أو بالعکس، لتوقّف تعقلّ کلّ علی تعقّل صاحبه. و لم یقل: "أو ما یعرف به" لأنّ تعریفه بما قد یعرف به جائز

====

1_ ج: «تمییز».

2_ أنظر: شرح الإشارات و التنبیهات مع المحاکمات، ج 1، ص 96.

ص :352

إن کان لمعرفة المعرّف طریق آخر قد عرف به، نحو: "الشمس کوکب نهاریّ" لأنّ النهار و إن کان قد یعرف بالشمس _ کما یقال فی عرف الهیئة أ نّه زمان کون الشمس بمرکزها فوق دائرة الأفق _ فیتوقّف معرفته بهذا الوجه علی معرفتها، لکن لاینحصر طریق معرفته فیه، لإمکان العلم به من جهة الإحساس.

[امتناع اکتساب تصوّر من التصدیق و بالعکس]

ثمّ إنّهم اتّفقوا علی امتناع اکتساب التصوّر من التصدیق و بالعکس، و حاصله أنّ المعرّف لایکون مبرهنا، بالکسر أو بالفتح، أی: طالبا(1) للتصدیق أو مطلوبا(2) له. و إن شئت قلت: البرهان لایکون معرّفا، بالکسر أو بالفتح أی طالبا(3) لتصوّر أو مطلوبا(4) له؛ فالمدّعی أمران:

أحدهما أنّ التصوّر لیس کاسبا و لا مکسوبا(5) للتصدیق؛ و ثانیهما أ نّه لیس مکسوبا له. و أمّا عکساهما فمندرجان فیهما، إذ لو کان التصوّر کاسبا لتصدیق فهو مکسوب للتصوّر و بالعکس؛ فهنا أربع مطالب إثنان فی التصوّر و آخران فی التصدیق، لکن یندرج الأوّلان فی الأخیرین و بالعکس، و ذلک لتضایف الکاسبیّة و المکسوبیّة؛(6) و أشار إلی ذلک بقوله:

(و لا یبرهن معرّف، و لایعرّف برهان) یصحّ بجعل الفعلین(7) معلومین، أی: لا یکون معرِّفٌ برهانا کاسبا لتصدیق و لا برهان معرِّفا کاسبا لتصوّر؛ فمدلوله المطابقیّ رفع(8) کاسبیّة کلّ للآخر، و یدلّ التزاما علی انتفاء مکسوبیّة کلّ للآخر. و لک جعلهما مجهولَیْن فیدلّ مطابقة علی رفع المکسوبیّتین، و التزاما علی انتفاء(9) الکاسبیّتین. و فیه أنّ منطوق

====

1_ ج: «کاسبا».

2_ ج: «مکسوبا»

3_ ج: «کاسبا»

4_ ج: «مکسوبا»

5_ ج: _ «و لا مکسوبا».

6_ ج: _ «فهنا أربع... و المکسوبیّة».

7_ ج: «و لک جعل الفعلین» بدل «یصحّ یجعل فعلین» و ب: _ «یصحّ».

8_ ج: «نفی» بدل «رفع».

9_ ج: «نفی» بدل «انتفاء».

ص :353

الکلام حینئذ أنّ شیئا من المعرِّف و البرهان لایکون مکسوبا بصاحبه، و المقصود أنّ المطلوب(1) بأحدهما لایکون مکسوبا بالآخر؛ و الأمر فیه سهل(2) یکفیه أدنی عنایة(3)، و الأوّل هو الأصل فی العبارة.

أمّا أنّ المطلوب التصوّریّ لایحصل بالبرهان، فلأنّ الحاصل منه إنّما هو ثبوت الأکبر للأصغر مثلا، و هذا تصدیق. و بالجملة المعرّف و المطلوب به تصوّر بحت(4) لاحکم فیه، و البرهان إنّما یقام علی(5) القضایا و الأحکام، و لذا قیل: "الحدود لاتمنع"، إذ المنع طلب البرهان، فینحصر الاعتراض علیها ببیان(6) الخلل أو المعارضة بالأبسط الأقلّ. نعم إذا ضُمَّ الحدُّ إلی المحدود و انعقد بینهما(7) حکم(8)، احتمل البرهنة و المنع: لکنّه حینئذ تصدیق و الکلام فی التصوّر البحت و هو المقصود بالمعرّف.(9) و المراد بالبرهان مطلق القیاس و الحجّة؛ و جرت عادتهم هنا بالتعبیر به لأ نّه أشرف.

و احتجّ لامتناع اکتساب التصوّر من البرهان(10) بوجهین:

====

1_ فی هامش الف: «المکسوب».

2_ الف: «إذ حصول تصوّر من برهان یستلزم حصول معرّف منه و حصول تصدیق من معرّف یستلزم من حصول برهانه منه» بدل «یکفیه... فی العبارة».

3_ فی هامش الف: «ذلک بأن یرتکب تقدیر مضاف أی ذو معرّف و ذو برهان أی تصوّر و تصدیق نظریّان، أو یقال: المعرّف نفسه أیضا مطلوب تصوّریّ مکسوب لمعرّف آخر و البرهان مطلوب تصدیقیّ ربما کان مکسوبا ببرهان آخر فیصحّ أن یقال: لایبرهن معرّف، أی: لایکون معرّف مکسوبا بالبرهان و لا یعرّف برهان أی یقع برهان مکسوبا بمعرّف؛ غایة الأمر أنّ المطلوب و المدّعی هنا عامّ لجمیع التصوّرات و التصدیقات النظریّة، و البیان خاصّ بالکواسب من المعرِّف و الحجّة و یمکن جعل هذا الخاصّ کنایة عن المطلق، فتأمّل» (منه).

4_ فی هامش الف: «لیس ذلک الاستدلال بل هو تفصیل الإجمال، دعوی ضروریّة» (منه).

5_ ج: «یفید» بدل «إنّما یقام».

6_ الف: _ «الخلل أو المعارضه... بینهما».

7_ الف: _ «الخلل أو المعارضة... بینهما»

8_ ج: + «للتعلیم».

9_ ب و ج: «بالمعرّفات» بدل «بالمعرّف».

10_ ج: «لذلک»، بدل «لامتناع... البرهان».

ص :354

أحدهما: إنّ البرهنة عبارة عن التوسّل بوسط یستلزم حصولُه لموضوع المطلوب حصولَ محموله له، فلو قدّر فی اکتساب التصوّر وسط بین الحدّ و المحدود، کان مستلزما لعین المقصود؛ إذ الحدّ عین تفصیل المحدود، فلو کان نسبة الوسط إلی الحدّ کاسبة للمحدود لزم تحصیل الحاصل.

و ثانیهما: إنّ البرهان لابدّ فیه من تعقّل مفرداته؛ فلو حصل تصوّر بدلیل، کان متأخّرا عن الدلیل المتأخّر عن نفس ذلک التصوّر، و هو دور صریح و عورض بمثله فی التصدیق.

و ردّ بأنّ الدلیل إنّما یتوقّف علی تصوّر التصدیق و تعقّله، و المطلوب هو حصول نفس التصدیق و الإذعان، لا نفس(1) تصوّره.

و أمّا أنّ المطلوب التصدیقیّ لایحصل بمعرِّف، فلأنّ(2) ثبوت المحمول للموضوع مثلا إذا کان نظریّا احتاج إلی وسط یکون معلوم الثبوت للموضوع و یکون المحمول معلوم الثبوت لذلک الوسط حتّی إذا رتَّبنا هذین التصدیقین علی وجه خاصّ تأدّینا إلی المطلوب، و التصوّر البحت لایتصوّر فیه ذلک و هو ظاهر.

و بالجملة المکتسب و الحاصل أوّلا و بالذات بالمعرِّف هو التصوّر، و بالحجّة هو التصدیق؛ فامتناع اکتساب الأوّل من الثانی و عکسه بیّن غنیٌّ عن البیان و لذا اکتفینا بالدعوی عن البرهان. و أمّا مدخلیّة الأوّل فی الثانی و العکس بأن یکون التصوّر موصلا بعیدا إلی التصدیق أو العکس، فلا ینکره أحد و لسنا بهذا الصدد.

(هذا آخر ما) وفّقنا(3) لتصویره فی فنّ التصور من الکتاب؛ و نسأله تصدیق ظنّنا به فی فنّ التصدیق إنّه وهّاب.

====

1_ ب و ج: «لا مجرّد» بدل «لا نفس».

2_ ج: «فلأنّ ثبوت محمول المطلوب للموضوع لابدّ له من وسط یکون المحمول معلوم الثبوت له و هو معلوم الثبوت للموضوع حتّی إذا رتّبنا هذین التصدیقین علی وجه خاصّ حصل المطلوب و التصور البحت لایتصوّر فیه ذلک...» بدل «فلأنّ ثبوت المحمول... و التصوّر البحت».

3_ ب و ج: «وفّقنا اللّه سبحانه».

ص :355

و کان الفراغ من إفراغه فی قالب الترصیف یوم الأربعاء العشرین من شهر اللّه المبارک الشریف و (کتب(1) مؤلّفه) الشارح الماتن بفضل ربّه الظاهر الباطن «بهاء الدّین محمّد بن محمّدباقر الحسینی النائینی» رزقه اللّه العلم الیقینیّ، و ذلک فی سنة أربع عشرة و مأة بعد ألف هجریّة، حامدا للّه مصلّیا علی خیر البریّة محمّد و آله الطّاهرین أجمعین إلی یوم الدّین.

====

1_ ج: _ «کتب... الخ».

ص :356

فهرست منابع

1_ الأغانی، علی بن حسین ابوالفرج الاصفهانی، نشر: دار احیاء التراث العربی، بیروت.

2_ اجازات الحدیث، العلامة المجلسی، تحقیق: السید أحمد الحسینی، الطبعة الأولی، نشر: مکتبة آیة اللّه المرعشی، قم، 1410 ق.

3_ الإشارات و التنبیهات (شرح للمحقق الطوسی)، نشر: دفتر نشر الکتاب _ نشر البلاغة، قم، 1375 ش.

4_ الإشارات و التنبیهات مع المحاکمات، ابن سینا، حسین بن عبداللّه، نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد، قطب الدین رازی محمد بن محمد، نشر: دفتر نشر کتاب، قم.

5_ أعیان الشیعة، تحقیق: سید محسن الأمین: نشر: دارالتعارف للمطبوعات، بیروت، 1403 ق.

6_ تجرید الاعتقاد، خواجه نصیرالدین طوسی، تحقیق: محمدجواد حسینی جلالی، چاپ اول، نشر: دفتر تبلیغات اسلامی، 1407 ق.

7_ تحریر القواعد المنطقیّة، قطب الدین محمد الرازی، محشی: علی الجرجانی، تحقیق: محسن بیدارفر، نشر: بیدار، قم، 1386 ش.

8_ تراجم الرجال، سید أحمد الحسینی، نشر: مکتبة آیة اللّه المرعشی النجفی، 1414 ق.

9_ تعدیل المعیار فی نقد تنزیل الأفکار، الخواجه نصیرالدین الطوسی، نشر: انتشارات دانشگاه تهران، 1370 ش.

10_ تلامذة العلامة المجلسی و المجازون منه، تحقیق: السید أحمد الحسینی الأشکوری، الطبعة الأولی، نشر: مکتبة آیة اللّه مرعشی، قم، 1410 ق.

11_ خزانة الأدب لب الالباب لسان العرب، عبدالقادر بن عمر البغدادی، تحقیق: محمد نبیل طریفی، نشر دارالکتب، بیروت، 1418 ق.

ص :357

12_ الجوهر النضید فی شرح التجرید، الخواجه نصیرالدین الطوسی _ العلاّمة الحلّی، محقق: محسن بیدارفر، چاپ پنجم، نشر: بیدار، قم، 1371 ش.

13_ الحاشیة علی تهذیب المنطق، المولی عبداللّه بن شهاب الدین الحسین الیزدی، مؤسسة النشر الاسلامی.

14_ حکمة العین و شرحه، نجم الدین علی الکاتبی _ میرک النجاری، نشر: دانشگاه فردوسی، 1353 ش.

15_ جواهر الآداب و ذخایر الشعراء و الکتاب، ابن سراج، تحقیق: محمدحسن قزقزان، نشر: منشورات العامة السوریة للکتاب، دمشق، 2008 م.

16_ الدرّة الفاخرة، عبدالرحمن بن احمد الجامی، دانشگاه تهران، 1358.

17_ دیوان جریر، جریر بن عطیّة، تحقیق: کرم بستانی، دار بیروت للطباعة و النشر، 1406 ق.

18_ الذریعة، شیخ آقا بزرگ الطهرانی، تحقیق: حسن الأمین، نشر: اسماعیلیان، قم و مکتبة الاسلامیة، تهران.

19_ رجال و مشاهیر اصفهان، علی جناب، نشر: سازمان فرهنگی شهرداری اصفهان، 1385 ش.

20_ رساله ید، مختاری نائینی، تحقیق: سید محمود نریمانی، میراث علمی حوزه اصفهان، دفتر نهم، 1391 ش.

21_ روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات، میرزا محمدباقر خوانساری چهارسوقی، نشر: مکتبة اسماعیلیان، قم، 1340 ش.

22_ ریاض العلماء، ملا عبداللّه افندی، تحقیق: سید احمد حسینی، نشر: خیام، قم، 1401 ق.

23_ ریحانة الأدب، میرزا محمدعلی مدرس، نشر: خیام، تهران، 1374 ش.

24_ زواهر الجواهر، المختاری النائینی، تحقیق: السید أحمد الروضاتی، مطبعة حبل المتین، اصفهان، 1379 ق.

25_ شرح دیوان المتنبی، عبدالرحمن البرقوقی، نشر: دارالکتب العربی، بیروت، 1407 ق.

ص :358

26_ شرح المواقف، ویلیه حاشیتی السیالکوتی، و الحلبی، عضدالدین ایجی، عبدالرحمن بن احمد، علی بن عبد جرجانی، تحقیق: النعسانی الحلبی، نشر: الشریف الرضی، قم، افست _ 1325 ق.

27_ الشفاء، ابن سینا، حسین بن عبداللّه، تحقیق: زاید، سعید _ پاشا، طه حسین _ عقیقی، ابوالعلاء، نشر: کتابخانه مرعشی، قم، 1404 ق.

28_ طبقات اعلام الشیعة، آقا بزرگ تهرانی، محمّد محسن، نشر: إحیاء التراث العربی، بیروت، 1430 ق.

29_ الفوائد المدنیة و الشواهد المکیة، محمد الأمین الاسترآبادی _ السید نورالدین العاملی، تحقیق: الشیخ رحمة اللّه الرحمتی الأراکی، نشر: مؤسسة النشر الإسلامی، 1424 ق.

30_ فهرس التراث، سید محمدحسین حسینی جلالی، نشر: انتشارات دلیل ما، قم، 1380 ق.

31_ کتابشناسی مختاری نائینی، تحقیق: محمدجواد نورمحمدی، میراث علمی حوزه اصفهان، دفتر هفتم، 1390 ش.

32_ کشف اللثام، فاضل هندی، محمد بن حسن، تحقیق: گروه پژوهش دفتر انتشارات اسلامی، نشر: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه، قم، 1416 ق.

33_ لسان العرب، محمد بن مکرم ابن منظور، نشر: أدب الحوزة، 1405 ق.

34_ لوامع الأسرار فی شرح مطالع الأنوار، قطب الراوندی، نشر: دار الطباعة الاستاد محمدتقی، الطبعة الحجریة، 1293 ق.

35_ مستدرک أعیان الشیعة، حسن الأمین، نشر: دارالتعارف للمطبوعات، 1409 ق.

36_ مصباح الأنس (شرح مفتاح الغیب)، محمد بن حمزه فناری، تحقیق: محمد خواجوی، چاپ اول، نشر: مولی، تهران، 1374.

37_ مکارم الآثار، شیخ محمدعلی حبیب آبادی، چاپ دوم، نشر: انتشارات کمال، اصفهان، 1362 ش.

ص :359

38_ المنطقیات للفارابی، تحقیق: محمّدتقی دانش پژوه، نشر: منشورات مکتبة آیة اللّه العظمی المرعشی النجفی، قم، 1367.

39_ موسوعة طبقات الفقهاء، اللجنة العلمیة، اشراف: جعفر السبحانی، نشر: مؤسسة الإمام الصادق علیه السلام ، الطبعة الأولی، قم، 1422 ق.

40_ نجوم السماء، محمدعلی آزاد کشمیری، تحقیق: میر هاشم محدث، چاپ اول، نشر: بین الملل، 1382 ش.

41_ النهایة فی غریب الحدیث، مجدالدین ابن الأثیر، تحقیق: طاهر احمد الزاوی، محمود محمد الطناحی، الطبعة الرابعة، نشر: مؤسسة إسماعیلیان، قم، 1344 ش.

ص :360

خلاصة النحو

اشاره

مؤلّف: فاضل هندی، بهاءالدین محمد بن حسن اصفهانی

تصحیح و تحقیق: سیّد مصطفی موسوی بخش

از آنجایی که خداوند انسان را به صورت نژادها و اقوام مختلف آفرید(1) و از طرفی می بایست که یک زبان مشترکی بین آنها متداول باشد، تا بتوانند بوسیله آن با یکدیگر ارتباط برقرار کرده و خواسته ها و نیازهای یکدیگر را به دیگری انتقال دهند ، بنابراین باید یک زبان کامل و جامع که بدون عیب یا از عیب و نقص کمتری برخوردار بوده را برگزیده و در میان آنان منتشر سازد تا هر قومی بوسیله آن زبان ، از مطلب و مقصود خود بهره گیری کند.

حال در میان این زبان ها ، زبان عربی نسبت به زبان های دیگر ، دارای مزیّتهایی است که زبان شناسان بدان معتقدند ؛ از جمله :

1_ دامنه و گستره بسیار وسیع زبان عربی ، مثلاً افعال بجای شش صیغه در زبان فارسی، در زبان عربی 14 صیغه دارد ؛ یا تمام اسم ها ، مؤنث و مذکر دارد و افعال و ضمایر و صفات هم باید مطابق آنها آورده شود .

====

1_ اشاره به سوره مبارکه حجرات ، آیه 13 . «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَ أُنثَی وَ جَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَ قَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوآا» .

ص :361

2_ فراوانی مفردات و اشتقاق کلمات در زبان عربی.

3_ گستردگی و اتقان دستور زبان.

4_ فصاحت و بلاغت زیبای ادبیات عرب.

علاوه بر این نکات روایتی از ابن عباس از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است که می فرماید: «زبان عربی ، زبان اهل بهشت است» (1).(2) و زبان گفتاری خداوند با آخرین فرستاده خود حضرت محمد صلی الله علیه و آله نیز زبان عربی بوده است. از آنجا که شریعت حضرت ختمی مرتبت شریعت ختمیه است و به فرموده قرآن کریم: «لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ(3)»، دین جهانی و آخرین آئین آسمانی ماندگار است و مسلمانان و تمامی بشریّت از عصر پیامبر تا پایان هستی بر اساس این دین موظف به پرستش پروردگارند، بنابراین بر هر بنده ای که طالب فهم دین و حق و حقیقت است ، لازم است که این زبان را فراگرفته تا بتواند از دستورات الهی و بایدها و نبایدهای آن آگاهی یافته و با توجه به آنها در مسیر تکامل و بندگی حق سیر و سلوک کند.

حال همانطور که هر زبانی دارای قواعد و دستورات و ادبیات خاص است ، زبان عرب هم از این قاعده ، استثناء نبوده و آن هم ادبیات و قواعد گفتاری و نوشتاری مربوط به خود را دارد که کتاب حاضر (خلاصة النحو) نیز بیان گر این قواعد می باشد .

در مورد تاریخچه ادبیات عرب ، می توان گفت که اولین استاد و شاگرد در این فنّ ، حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و ابو الأسود دوئلی(4) می باشند _ اگر چه مستشرقین فعلی همچو احمد امین مصری و طه حسین منکر آن می باشند _ که بعد از آن مکتب ها و کلاسهایی در خصوص این زمینه تشکیل و پیرامون آن بحث ها و در پی آن اختلافات لفظی و مبنایی پیش آمد.

====

1_ مجمع البیان ، ج 5 و 6 ، ص 316 .

2_ درسنامه علوم قرآنی ، ص 50 .

3_ سوره مبارکه توبه، آیه 33؛ و.... .

4_ صراط المستقیم ، ج 1 ، ص 220 ، فصل التاسع عشر.

ص :362

اگر بخواهیم ادبیات عرب را به دو شاخه بزرگ دسته بندی کنیم. به دو شاخه صرف و نحو تقسیم می شود.(1) که علم نحو بیان کننده جایگاه و نقش کلمه در کلام عرب و یا به تعبیری نگاه تألیفی به کلمه و کلام در ادبیات عرب می باشد و علم صرف بیان کننده نگاه درون ساختاری به کلمات عرب می باشد.

کتاب حاضر نیز همانطور که از نام آن پیداست ، بیان کننده علوم و ادبیات نحوی مربوط به زبان عرب به طور مجمل می باشد که مرحوم فاضل هندی (1137 ق) از کتاب شرح کافیه مرحوم رضی (686 ق) آن را با عنوان خلاصة النحو تألیف و ترجمه کرده است.

تنها نسخه موجود از این اثر را به راهنمایی و دلالت سرور ارجمند جناب حجت الاسلام صدرایی خویی در کتابخانه آستانه حضرت معصومه یافته و تهیه کرده ایم و این خود هرچند ارزش کار را از جهت تک نسخه بودن بالا می برد، امّا کار را نیز دشوار کرده است و نسخه چنان که باید مناسب و مصحّح نبوده است. در فهرست ها و شرح حال فاضل هندی نیز اشاره چندانی به این اثر نشده است و معرفی درستی از آن صورت نگرفته است و این موارد بر دشواری کار افزوده است. از این رو برای رفع اغلاط املایی و غیر آن که به نسخه راه یافته سعی شده است که در حدّ توان و مقدور هم حفظ امانت در تصحیح نسخه شده باشد و هم در مواردی برای برطرف کردن ابهام و فهم بیشتر مطلب آن را در پاورقی تذکّر دهیم.

====

1_ قابل ذکر است که مجموعه علوم ادبیات عرب مشتمل است بر چند علم که علما در تعداد آن اختلاف دارند، لکن مشهور بین علماء دوازده علم است که عبارتند از: 1_ لغت 2_ صرف 3_ نحو 4_ معانی 5 _ بیان 6_ عَروض 7_ اشتقاق 8 _ قریض الشعر 9_ انشاء 10_ خط 11_ قافیه 12_ تاریخ.

هرچند فراگیری همه آنها خالی از فائده نمی باشد، ولی علوم ادبی مورد نیاز حتمی و ضروری تحصیل در حوزه های علمیه همان پنج علم اول است.

ص :363

در پایان لازم می دانم که از تمامی کسانی که این حقیر را در به ثمر رسیدن این اثر یاری کردند، بالأخص سرور عزیزم حضرت حجت الاسلام سید حسین رفیعائی تقدیر و تشکر نمایم. از خداوند بزرگ و وسائط فیض عالم وجود ائمه معصومین صلوات اللّه علیهم مسئلت دارم که به فضل و کرم خویش به شایستگی از ما قبول نمایند.

ص :364

زندگی نامه فاضل اصفهانی رحمه الله

ولادت

فاضل اصفهانی (معروف به فاضل هندی) در سال 1062 ق در اصفهان متولّد شد. پدرش، تاج الدین حسن اصفهانی، فرزند شرف الدین محمد مشهور به ملا تاجا مردی دانشمند و فاضل بود. وی نام این کودک را «ابوالفضل» نهاد که بعداً به «فاضل هندی» و «بهاءالدین محمد»(1) معروف شد.

خاندان

تاج الدین حسن از علمای اصفهان در اواخر قرن یازدهم و از شاگردان علامه مجلسی بود و از وی روایت نقل می کرد. زادگاه این عالم فرهیخته «فلاورجان» _ از توابع اصفهان _ است. تخصص ملاّ تاجا در زمینه تصحیح کتب روایی بود.(2) وی در هشتم رجب 1098 ق درگذشت.(3)

آثار پدر فاضل هندی

برخی از تألیفات تاج الدین حسن بدین شرح است:

1. شرح بر کافیه؛

====

1_ ریاض العلماء ، ج 7 ، ص 36 .

2_ وقایع السنین و الاعوام ، ص 542 .

3_ زندگینامه علامه مجلسی ، ج 2 ، ص 82 ؛ تذکرة العلماء ، ص 169 .

ص :365

2. شرح بر شافیه؛

3. شرح بر صحیفه سجادیه ؛

4. جامع الفصول و قامع الفضول (به زبان فارسی) ؛

5. رسالة التزویجیه.(1)

کودکی فاضل اصفهانی

از کودکی فاضل هندی اطلاع دقیقی در دست نیست. نوشته اند : «چون در صغر سن با والد خود به هند رفت، به فاضل هندی مشهور شد»(2). این کودک نابغه در 8 سالگی به تدریس شرح مختصر و مطوّل تفتازانی پرداخت و در 11 سالگی کتاب «منیة الحریص علی فهم شرح التخلیص» را تألیف کرد.

تحصیلات

فیلسوف معاصر، سید جلال الدین آشتیانی درباره تحصیلات فاضل، چنین می گوید :

«حقیر در جنگی قدیمی در زمان گذشته، عبارتی از شخصی که در اواخر صفویه می زیسته است دیدم که چنین نوشته است: در مدرسه، صبیّ مُراهقی (پسر نزدیک به بلوغ) را دیدم که در بحث، علیم ماهر و واجد مقام عالی در علوم عصر (روز) بود و آثار نبوغ از ناصیة (پیشانی) او آشکار بود. از نسبش پرسیدم، گفتند: او فرزند ملا تاج و نامش بهاءالدین محمد است.(3)

وی در 13 سالگی به اجتهاد رسید. فاضل اصفهانی در سال 1077 ق (تقریباً در 16 سالگی) در ردیف فضلای به نام بود.

====

1_ طبقات اعلام الشیعه ، ج 5 ، ص 90 .

2_ تاریخ حزین، ص 64.

3_ منتخب آثار الحکماء، ج 3، ص 544، پاورقی.

ص :366

استادان

درباره استادان فاضل هندی چیزی ننوشته اند. برخی از پژوهشگران معاصر بر این باورند که اولین استاد فاضل هندی، پدرش (مولی تاج الدین حسن بن شرف الدین فلاورجانی اصفهانی) بود.(1)

فاضل درباره پدرش آورده است: «و اکثر روایاتی عن والدی العلامة تاج ارباب العمامة».(2)

خانواده

همسر فاضل از اهالی اِجه (اژیه) از توابع اصفهان بود. نوشته اند : «فاضل هندی» با علامه مجلسی اول نسبتی نیز داشته و با واسطه، داماد وی بوده است.(3)

تنها پسر فاضل هندی، محمدتقی همانند پدرش دانشوری فرزانه بود. محمدتقی را چنین ستوده اند: «خورشید آسمان فضل و دانش و قطب دایرت کمال، مولی محمدتقی بن فاضل هندی با سید نصراللّه مکاتبه داشته است. وی اشعاری را در فضیلت مولی محمدتقی سروده است و برای وی ارسال داشته و از پسر فاضل هندی جواب خواسته است».(4)

شاگردان

1. شیخ احمد بن حسین حلی؛ وی از فاضل، اجازه روایی نیز داشته و این اجازه را فاضل به خط خود، پشت کتاب «قرب الاسناد» نوشته است که در کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی موجود است.(5)

====

1_ زندگینامه علامه مجلسی ، ج 2 ، ص 82 ؛ تذکرة العلماء ، ص 169 .

2_ بهجة الآمال ، ص 357 .

3_ مفاخر اسلام، ج 8، ص 328 .

4_ اعیان الشیعة ، ج 44 ، ص 135؛ ج 9 ، ص 197 و ج 1 ، ص 197 .

5_ طبقات اعلام الشیعة ، ص 548؛ الذریعة إلی تصانیف الشیعه ، ج 18 ، ص 57 .

ص :367

2. سید محمدعلی کشمیری ؛ وی در سال 1129 ق از فاضل اجازه روایی گرفت.(1)

3. سید ناصرالدین احمد بن سید محمد بن سید روح الامین مختاری سبزواری؛ وی مورد توجه فاضل هندی بود. فاضل هندی به وی اجازه روایی داد.(2)

4. ملاّ عبدالکریم بن محمدهادی طبسی، او از فاضل هندی اجازه روایی داشت. فاضل این اجازه را پشت کتاب من لا یحضره الفقیه _ که در کتابخانه آیت اللّه مرعشی موجود است - نوشته است.(3)

5. شیخ محمد بن حاج علی بن امیر محمود جزائری تستری؛ سید عبداللّه جزائری وی را صاحب تألیفات فراوان دانسته است.(4)

6. میرزا عبداللّه افندی؛ وی از شاگردان آقا حسین خوانساری، آقا جمال، فاضل هندی و علامه مجلسی بود.(5)

7. میرزا بهاءالدین محمد مختاری نایینی (1080 _ حدود 1140 ق)؛ وی فرزند سید محمدباقر حسینی مختاری سبزواری نایینی اصفهانی است و اجازه ای از فاضل هندی دارد.(6)

8 . علی اکبر بن محمد صالح حسنی لاریجانی؛ وی نسخه ای از کشف اللثام را به خط خود نوشته و اجازه استادش نیز در آن موجود است.(7)

9. محمد صالح کزازی قمی؛ وی در سال 1126 ق به اصفهان رفت و نزد فاضل

====

1_ تلامذة العلامة المجلسی و المجازون منه ، ص 63 ؛ الذریعة الی تصانیف الشیعة، ج 18، ص 56.

2_ اعیان الشیعة، ج 3، ص 111 .

3_ مقالات تاریخی، دفتر سوم، ص 131.

4_ الاجازة الکبیرة، ص 177.

5_ الاجازة الکبیرة، ص 147؛ تلامذة العلامة المجلسی و المجازون منه، ص 37 .

6_ طبقات اعلام الشیعة، ج 9، ص 108 _ 109.

7_ الذریعة إلی تصانیف الشیعة، ج 18، ص 57.

ص :368

هندی به تحصیل پرداخت. وی فتواهای فاضل هندی را در رساله ای به نام «تحفة الصالح» گرد آورد و به شاه سلطان حسین صفوی اهداء کرد.(1)

10. سید صدرالدین محمد حسینی قمی همدانی؛ وی شرحی بر «عدة الاصول» نوشته که تقریظی از فاضل هندی بر آن موجود است. این کتاب در کتابخانه آیت اللّه مرعشی موجود است.(2) وی استاد وحید بهبهانی بود.

11. محمدتقی اصفهانی؛ مشهور به «ملا تقیا» اجازه ای از فاضل هندی برای او در سال 1118 ق صادر شده است.(3)

12. شیخ عبدالحسین بن عبدالرحمن بغدادی؛ فاضل در سال 1134 ق رساله «الاحتیاطات اللازمة للعمل» را بر او املا کرده است.(4) پس یعنی استاد فاضل است نه شاگرد فاضل.

مقام علمی و مرجعیّت

فاضل اصفهانی کسی است که در فقه و اصول، تفسیر و حدیث، رجال و حکمت، فلسفه و کلام، ریاضیات و نجوم و ادبیات عرب و عجم مهارت داشته و شمار آثار او را تا 150 جلد کتاب و رساله نوشته اند. وی در مقدمه «کشف اللثام» می گوید: «در 13 سالگی از معقول و منقول فارغ التحصیل شدم.» او تألیف را قبل از بلوغ آغاز کرد و پیش از بلوغ به اجتهاد دست یافت. فاضل هندی در 16 سالگی موفق شد شفای بوعلی را تلخیص کند، گرچه این نسخه سوخت و از میان رفت. فاضل در 22 سالگی، بار دیگر به تلخیص شفا پرداخت.(5) مرجعیت علمی فاضل هندی پس از رحلت مرحوم مجلسی (1110 ق) و درگذشت آقا جمال خوانساری (1125 ق) فراگیر شد.

====

1_ اعیان الشیعة، ج 9، ص 138.

2_ مقالات تاریخی، دفتر سوم، ص 132.

3_ الذریعة إلی تصانیف الشیعة، ج 1، ص 232.

4_ همان، ج 11، ص 34.

5_ مقالات تاریخی، دفتر سوم، ص 133.

ص :369

اجتهاد در عصر فاضل

فاضل هندی در عصری می زیست که اخباری گری در حوزه های علمیه رواج داشت. علامه محمدباقر مجلسی گرچه اخباری بود، روش میانه و معتدلی را در پیش گرفته بود و اکثر آثارش _ حتی آثار فقهی و کلامی اش _ در قالب ترجمه احادیث بود. در کنار این حرکت مقدس، مجتهدانی بودند که آثار آنها بر اساس استدلال های عقلانی و بهره گیری از دانش اصول بود. پیشتازان این اندیشه، آقا جمال خوانساری و فاضل هندی بودند.

فاضل هندی متن فقهی مفصلی را به عنوان شرح بر قواعد الاحکام علامه حلّی نوشت و نام آن را «کشف اللثام عن حدود قواعد الاحکام» نهاد. او پیش از این شرح، شرحی بر لمعه با عنوان «المناهج السویّه» را نوشت. آقا جمال خوانساری جز حاشیه بر لمعه و نگارش آثار فقهی کوتاه، متن مفصلی آماده نکرد. بعد از این دو شخصیت، تا مدتی طولانی، یعنی در تمام قرن دوازدهم متن فقهی مفصلی نوشته نشد. بنابراین «کشف اللثام» موقعیتی ممتاز یافت.

زمانی که صاحب جواهر و صاحب ریاض المسائل دست به نگارش کتاب های مفصل خود زدند، آخرین اثر فقهی مفصل عالمانه را همین کشف اللثام دانسته، از آن در تدوین کتاب خویش بهره فراوان بردند. صاحب جواهر اعتماد عجیبی به فاضل هندی و کتابش (کشف اللثام) داشت و چیزی از جواهر را نمی نوشت، مگر آن که کشف اللثام در دسترس او باشد. از قول صاحب جواهر نقل کرده اند: «لو لم یکن الفاضل فی إیران ما ظننت أنّ الفقه صار إلیه؛(1) اگر فاضل (هندی) در ایران نبود، گمان نمی کردم فقه به آنجا برسد.»

صاحب جواهر، در نگارش جواهر و شیخ انصاری در کتاب مکاسب خود، از کشف اللثام بسیار استفاده کرده اند.

====

1_ کشف اللثام، با مقدمه رسول جعفریان، ج 1، ص 32.

ص :370

بنابراین باید فاضل هندی را حلقه واسطه مهمی در تاریخ اجتهاد شیعی برشمرد. این سلسله اجتهاد در عصر صفویه از محقق کرکی (940 ق) آغاز می شود. محقق، بنیان گذار مکتب فقهی منحصر به فردی است که شخصیت های تداوم بخش مکتب او عبارتند از:

شیخ حسین بن عبدالصمد (984 ق) پدر شیخ بهایی، شیخ بهایی (1030 ق)، میرداماد (1040 ق)، حسین بن رفیع الدین معروف به سلطان العلماء (1064 ق)، آقا حسین خوانساری (1098 ق)، آقا جمال خوانساری (1125 ق) و فاضل هندی.(1)

این مکتب توسط صاحب جواهر و صاحب ریاض المسائل استمرار پیدا کرد. در این فاصله، نقش اصلی را در احیای مکتب اجتهاد، وحید بهبهانی برعهده داشت. در امتداد حرکت پویای فقهی مکتب محقق کرکی، مکتب ژرف نگر فقهی مقدس اردبیلی است که توسط محمد بن علی موسوی عاملی (1011 ق) نویسنده مدارک الاحکام، حسن بن زین الدین عاملی (1011 ق) مؤلّف کتاب منتقی الجمان، عبداللّه بن حسین شوشتری (1021 ق) محقق سبزواری (1090 ق) نویسنده کتاب کفایة الاحکام و فیض کاشانی ادامه یافت.(2) دوران زندگی این عالم فرهیخته همزمان با فتنه و آشوب افغان ها و از هم پاشیده شدن حوزه چند صد ساله اصفهان و نقل مکان علماء به سایر شهرهای ایران بود.

سرانجام وی پس از سال ها مجاهدت و پاسداری از حریم دین در 25 رمضان 1137 ق (17/3/1104 ش) و در سن 75 سالگی دار فانی را وداع گفت و در تخت فولاد اصفهان در تکیه ای که به نام وی نهاده شده، دفن گردید.

والسلام علی عباد اللّه الصالحین

سید مصطفی موسوی بخش

13 رجب 1436

====

1_ مقدمه ای بر فقه شیعه، ص 56.

2_ همان، ص 57.

ص :371

برگ اول نسخه خطی خلاصة النحو

ص :372

برگ آخر نسخه خطی خلاصة النحو

ص :373

ص :374

بسم اللّه الرحمن الرحیم

[2[A/ الحمدللّه الذی أفاض علینا من شَآبیب سحابیب جوده و أرانا من خلقه ما قهر عقولنا علی الاقرار بوجوب وجوده و علما نجوا من العلم به نعرف ما فی آیات المثانی و عرفنا ما به نقدر علی تفهم ما فی ضمیرنا بتحقیق المعانی و تشیید المبانی حمدا خالصا لرضاه مخیبا حامده عمن سواه والصلوة علی من أرسله لأبناء أنبیائه والانذار بنقمه و الابشار بنعمائه محمد خاتم النبیین و سید المرسلین فخر العالمین الجاهلین منهم و العالمین و علی من ناب منابه بعد قبضه و أقام عمود دین اللّه فی أرضه من آله الأخیار المنتجبین و أصحابه الهیه المنتخبین.

اما بعد ؛ بدانکه چون در میانه علوم علم [نحو] اکثر نفعا[2[B/ و اعظم فایدة است از جمیع علوم و در میان کتب مصنفه در این علم بعد از کتاب سیبویه کتابی بهتر ، بلکه مثل شرح شیخ المشایخ و العلماء ، افضل المتبحرین و الفضلاء ، اعلم المتأخرین ، عمدة المتقدمین ، نجم الملة و الدین شیخ رضی الدین بر کافیة نیست ؛ لهذا امر واجب الامتثال و حکم قاهر الاحتمالات ، حضرت شجرة سلطنت، قاهرِ آفتاب آسمان و دولت باهره ، نیّر فلک عزّ و جلال ، مطلع کوکب عظمت و اقبال ، منبع عیون فضل و افضال ، مرکز دایره فخر و کمال ، رافع اعلام شریعة ، ناشر آثار سیدالانبیاء ، مؤسس مبانی عدل و انصاف ، هادی قوانین ظلم و اعتسام، غرب بنیان، سقم قاصم، ظهور اعدای دین مستقیم ، اعنی شهریار دین پناه ، سلیمانِ جان ، اعدل سلاطین روزگار ، اعظم خوانین عالی مقدار ، اکبر اکاسره دوران ، خلاصه ملوک زمین و زمان ، المؤید من عنداللّه ، الملک المنان ، السلطان

ص :375

بن السلطان و الخاقان بن الخاقان ابوالظفر محیی الدین محمد اورنگ زیب عالم گیر(1) پادشاه غازی ادام اللّه وجوده و جود[ه] و خلد [3[A/ ملکه و سلطانه و اید عدله و احسانه، صادر شد که این بنده بیمقدار و ذره بی اقتدار محمد المشتهر ببهاءالدین الاصفهانی مسایل همین کتاب را به لغت فارسی مخلص نموده متعرض بحثها و جوابها و مسائلی که از مسایل نحو باشد نشود تا ادراک و دریافتن مسایل نحو بر کافه محصلین سوما مبتدین سهل و آسان شده رفع صعوبت و تعسّر شود .

پس با وجود جمود ذهن و فتور فکر حسب الحکم واجب الجریان از خلاصه آدمیان و اعیان انسان جسارت نموده، توفیق از واهب العقل و الصور و امداد از همای همت آن خلیفة البشر طلبیده شروع در تلخیص و تحریر مسائل این کتاب نمود و مرتب ساخت آن را بر یک مقدمه و سه مقصد بعد از آنکه موسوم کرده بود به خلاصة النحو.

مأمول از کمال عاطفت آنکه اگر بر سهو یا خلل این سقف بی اساس اطلاع افتد ، اشاره رود تا به قلم اصلاح مؤسس شود ؛ «فإنی بالخطایا المعترف» .(2)

مقدمه: در آنچه متعلق است به لفظ اعرابی

(3)

بدانکه لفظ در اصل لغت به معنی مرمی است و در اصطلاح نحاة به معنی: ما [3[B/ یتلفظ به الانسان است . و به این معنی منقسم می شود بدو قسم: کلمه و کلام ، و هر دو مشتقند از کَلْم _ بسکون لام _ که به معنی جرحست و در اصطلاح نحاة :

====

1_ اورنگ زیب عالمگیر: ششمین امپراطور گورکانی هند که بین سالهای 1067 تا 1118 ق حکومت کرد. او سومین پسر شاه جهان و مادر ایرانی اش ارجمند بانو بود.

اورنگ: واژه ای است فارسی و به معنای سریر یا تخت پادشاهی است و اورنگ زیب یعنی زیبنده و سزاوار تخت سلطنت.

2_ این اثر همچنانچه از مقدمه آن پیداست بر پی درخواست آماده سازی خلاصه گونه ای درسی برای طلاب به خصوص مبتدیان باشد.

3_ احتمالاً منظور آن «عربی» می باشد.

ص :376

کلمه : لفظی است مفرد که موضوع باشد از برای معنی. و لفظ مفرد آن لفظی است که جزء آن دلالت نکند بر جزء معنی آن . و وضع لفظ گذاشتن لفظ است بإزای معنی و معنی لفظ ، مقصود به لفظ است ؛ و گاه اطلاق می کنند کلمه را بر کلام .

و کلمه منقسم است به سه قسم : اسم و فعل و حرف.

اما اسم : پس او کلمه ای است مستقل در دلالت بر معنی غیر مقترن به یکی از ازمنه ثلاثه که ماضی و حال و استقبال باشد ؛ در این دلالت محتاج نباشد بضم کلمه دیگر .

و فعل : کلمه ای است مستقل در دلالت بر [معنی] مقترن به یکی از ازمنه .

و حرف : کلمه ای است غیر مستقل در دلالت بر معنی .

و کلام : لفظی است مرکب از مسند و مسند الیه ؛ خواه هر دو مذکور باشد ، و خواه هر دو مقدر ، و خواه احدهما مذکور باشد و دیگر مقدر . مثال اول: زیدٌ قائمٌ، و مثال دوم: نَعَم در جواب أقائمٌ زیدٌ، مثال سیم: زیدٌ در جواب مَن قام ؟.

و إسناد بمعنی [4[A/ إخبار است از یک کلمه به یک کلمه یا دو کلمه دیگر یا زیاده ؛ خواه إخبار در حال باشد یا در اصل . اول مثل: زیدٌ قائمٌ و عمروٌ قاعدٌ و غیر آن از إخبار. ثانی : مثل بِعتُ و إشتریتُ و غیر آن از إنشاءات ؛ که إنشا در اصل إخبار بوده و چون إسناد معتبر است در کلام.

و حرف مسند و مسندالیه نمی شود ، و فعل مسند می شود نه مسندالیه ، کلام مرکب نخواهد شد مگر از دو اسم ، که یکی مسند باشد و دیگر مسندالیه ، یا از یک اسم و یک فعل که اسم مسندالیه باشد و فعل مسند . و مرکب نمی شود از دو فعل ، و دو حرف ، و اسم و حرف ، و فعل و حرف ؛ زیرا که در اول و رابع مسندالیه مفقود است ، و در ثانی مسند و مسندالیه هر دو مفقوداند ، و در ثالث مسند مفقود است .

مقصد اول : در آنچه متعلق است به اسم
اشاره

بدانکه از جمله خواص اسم، الف و لام تعریف است و جرّ و تنوین تمکّن و تنوین تنکیر و تنوین عوض و تنوین مقابله و مسندالیه بودن و مضاف بودن .

ص :377

اما الف و لام تعریف : پس از جهت آنکه موضوع است از برای تعیین ذاتی که مدلول مطابقی لفظی باشد و اسم است که دلالت می کند مطابقه بر ذات .

و اما [4[B/ جرّ : پس از جهت آنکه اسم ، اصل است در اعراب و فعل فرع و چون اُولی زیادتی اصل است بر فرع ، خواسته اند که مختص سازند به اسم یک نوعی از انواع اعراب را ، تا زیاده شود بر فعل که نوع آن است ؛ پس مختص ساخته اند به آن جرّ را .

و اما تنوین تمکن : پس از جهت آنکه موضوع است برای دلالت بر امکنیّت اسم به معنی بودن آن معرب و منصرف و اعراب و انصراف مختص اند به اسم .

و اما تنوین تنکیر : پس از جهت آنکه موضوع است از برای دلالت و تنکیر اسم ، و تنکیر مثل تعریف مختص است به اسم .

و اما تنوین عوض : پس از جهت آنکه عوض از مضاف الیه است و اسم است که مضاف می شود .

و اما تنوین مقابله : پس از جهت آنکه آن تنوین جمع مؤنث سالم است که مقابل نون جمع مذکر سالم افتاده و اسم است که جمع می شود به جمع مؤنث سالم .

و اما مسندالیه بودن : پس از جهت آنکه مسندالیه مخبرعنه است و مخبرعنه می باید که لفظی باشد که دلالت کند بالمطابقه بر ذات و آن اسم است .

و اما مضاف بودن : پس از جهت آنکه اصل در اضافه ، اضافه معنوی است و اضافه معنوی [5[A/ فایده از آن یا تعریف مضاف یا تخصیص آن است و تعریف و تخصیص هر دو مختصند به اسم به دلیل مذکور ؛ و اضافه لفظی را حمل کرده اند بر اضافه معنوی .

چون این جمله دانسته شد باید دانست که اسم منقسم می شود به معرب و مبنی و هر کدام مذکور خواهد شد .

و

مقاله اولی : در آنچه متعلق است به معرب

اما معرب : پس او اسمی است غیر مشابه به ماضی و امر و حرف که منضم باشد به

ص :378

عامل خود ، و حکم آن، آن است که مختلف شود حرف آخر آن به سبب اختلاف عوامل .

و بدانکه جمهور نحاة تعریف کرده اند معرب را به حکم مذکور و این تعریف غیر مرضی است و چون موقوف است معرفت اختلاف آخر معرب به اختلاف عوامل بر معرفت اعراب و عامل و انواع هر یک شروع باید کرد در تعریف اعراب و انواع آن و عامل و انواع آن .

پس بدانکه اعراب حرکت یا حرفی است که مختلف می شود آخر اسم معرب به استعانت آن ، و وضع آن از جهت فهمانیدن معانی مختلفه است که بر سبیل تعاقب معرب وارد می شوند و چون آن معانی را فاعلیت و مفعولیت(1) و اضافه اعراب را متنوع به سه [5[B/ نوع کرده اند : رفع و نصب و جرّ ، و رفع را علامت فاعلیت کرده اند، زیرا که رفع ثقیل است و فاعل قلیل ؛ و نصب با علامت مفعولیت، زیرا که نصب خفیف است و مفعول کثیر و چون باقی نماند مگر جرّ ، جرّ را علامت مضاف الیه بودن کرده اند ؛ و بعضی تعریف کرده اند اعراب را به اختلاف آخر معرب به سبب اختلاف عوامل .

و عامل: لفظی است یا معنوی که قایم باشد به آن معنی که مقتضی اعراب باشد، مثل فاعلیت یا مفعولیت یا اضافه . و عامل مختلف می شود به حسب اختلاف معمولات ، پس عامل در فاعل فعل است ؛ و عامل در فضله بعضی گفته که: فعل است از جهت آنکه آن است که مقتضی فضله است ، و بعضی گفته اند که: عامل فاعل است از جهت آنکه به سبب ضم آن به فعل کلام تمام شده و مذکور بعد از آن فضله شد ، و بعضی گفته اند که: فعل با فاعل است از جهت آنکه به این مجموع کلام تمام شده است و مذکور بعد از آن فضل شده . و عامل در مبتدا و خبر است و در خبر مبتدا ، و بعضی گفته اند که: عامل در هر دو ابتدائیت است . و عامل در مضاف [6[A/ إلیه مختلفٌ فیه است ؛ پس بعضی نظر به

====

1_ نسخه خطی: «مفعلیت».

ص :379

معنی کرده اند و گفته اند که: حرف جرّ مقدّر است ، و بعضی نظر به ظاهر کرده اند و گفته اند که: عامل لفظ مضاف است ، و بعضی گفته اند که: اضافه عامل است .

چون این جمله دانسته شد باید دانست که اسماء مختلف اند در اعراب

پس اسم مفرد منصرف و جمع مکسر منصرف اعرابشان بر وفق اصل است که آن ضمّه باشد در حالت رفع ، و فتحه باشد در حالت نصب ، و کسره باشد در حالت جر . مثال نوع اول: «جاءنی زیدٌ و رأیتُ زیداً و مررتُ بزیدٍ» و مثال نوع دوم : «جاءنی رجالٌ و رأیتُ رجالاً و مررتُ برجالٍ».

و اما جمع مؤنث سالم : پس اعراب آن مخالف اصل است و به ضمّه است در حالت رفع ، و کسره است در حالت نصب و جرّ .

و اسم غیرمنصرف نیز اعرابش مخالف اصل است، لیکن به ضمّه است در حالت رفع و فتحه است در حالت نصب و جر .

اما اینکه دو نوع اول از اسم موافق اصلند در اعراب ، پس از جهت آنکه مفرد منصرف ، اصل اسماء است پس می باید که اعراب آن نیز موافق اصل باشد و جمع مکسر منصرف ، مشابه مفرد منصرف است در اینکه اسمی است مستأنف از برای آنکه [6[B/ متغیره شده اند از وضع مفرد ؛ و اما اینکه در نوع دوم فتح را تابع کسر ساخته اند، پس از جهت موافقت با اصلِ جمع که آن جمع مذکر سالم باشد ، و اما اینکه در نوع ثالث کسر را تابع فتح ساخته اند، پس علت آن در باب غیرمنصرف خواهد آمد، انشاءاللّه تعالی.

این بیان معربات به حرکت بود ؛ و اما معربات به حرف : پس شش اسم است مفرده اند که وقتی که در هر یک سه شرط جمع شود _ إفراد و عدم تصغر و اضافه بغیر یاء متکلم _ اعرابشان به واو خواهد بود در حالت رفع ، و الف در حالت نصب ، و یاء در حالت جر. اسم اول(1) : أب در أبوک ، دوم: أخ در أخوک ، سیم: حم در حموک ، چهارم: هن در هنوک ، پنجم: فم در فوک ، ششم: ذو در ذومالٍ .

====

1_ نسخه خطی: + «اسم اول».

ص :380

اما اشتراط شرط اول : پس از جهت آن است که اگر مثنی یا مجموع باشند، اعرابشان مثل اعراب مثنی و مجموع خواهد بود .

و اما اشتراط شرط دوم : پس از جهت آن است که اگر مصغر شوند، اعرابشان مثل اعرابِ مفردِ منصرف خواهد بود .

و اما اشتراط شرط سیم : پس از جهت آن است که اگر مضاف به یای متکلم شوند، اعرابشان تقدیری خواهد بود [7[A/ مثل غلامی .

و بدانکه در لام الفعل أبوک و أخوک و حموک و هنوک و عین الفعل فوک و ذومال که آن واو است نُه قول است :

اول : و آن اقرب است به صواب، آن است که واو هم لام الفعل یا عین الفعل است وهم علامت فاعلیت و مفعولیت و اضافه است به تبدل شدن .

قول ثانی : آن است که لام الفعل است و یا عین الفعل ، و اعراب این اسما تقدیری است و تبدل واو از جهت تبدل حرکت ما قبل آن است .

قول ثالث : آن است که لام الفعل است یا عین الفعل ، و اعراب این اسما به حرکت ما قبل واو است که آن ضمه و فتحه و کسره باشد و تبدل واو از جهت تبدل آن حرکت است .

قول رابع : آن است که حرفی است زاید از برای اعراب .

قول خامس : آن است که لام الفعل یا عین الفعل است ، و اعراب این اسماء به حرکات ما قبل است که منقولند از این حروف که واو و الف و یاء باشد .

و قول سادس : آن است که اعراب این اسما به حرکات ما قبل است و حروف ناشی شده اند از آن حرکات .

قول سابع : آن است که انقلاب این حرف اعراب است .

و قول ثامن : آن است که این حروف که واو و الف و یاء باشد حروف اعرابند .

و قول تاسع : آن است [7[B/ که این حروف بدل لام الفعل یا عین الفعلند که دلالت بر فاعلیت و مفعولیت و اضافه می کنند .

ص :381

و بدانکه وجه اعراب این اسما به حروف آن است که حرف اقوی است از حرکت ، و مفرد اصل مثنی و مجموع است و فرع می باید که ناقص یا متساوی اصل باشد و اگر اعراب اسماء مفرده جمیع به حرکت باشد و اعراب آنها به حرف ، لازم می آید زیادتی فرع و اصل و این جایز نیست ؛ پس از این جهت اعراب بعضی اسماء مفرده را نیز به حرف کرده اند و موافق اصل کرده اند تا زیادتی اصل بر فرع لازم آید ، و وجه اختصاص این اسما به این اعراب آن است که هر یک را از این اسماء شباهت به مثنی و مجموع دارد در اینکه مُشعر بر تعدّد است ، زیرا که أب محتاج است در أبوّت به ابن و هم چنین أخ در أخوّت یا دیگر؛ و قس علی هذا(1) القیاس .

چون این جمله دانسته شد ، باید دانست که دو نوع از اسم هست که اعرابشان به حرف است و مخالف اصل ؛ اول : مثنی و ملحقات به آن که کلا و کلتا است در وقتی که مضاف به ضمیر باشد و اثنان و اثنتان و مذروان و ثنایان و هذان و هاتان و اللذان و اللتان . و اعراب این [8[A/ اسماء بالف است در حالت رفع ، و بیاء در حالت نصب و جرّ ؛ مثل : «جاءنی مسلمان و رأیتُ مسلمین و مررت بمسلمین».

و نوع دوم : جمع مذکر سالم است و ملحقات به آن که آن اولوا(2) و عشرون و أخوات عشرون که ثلاثون تا تسعون باشد واللذون ؛ و اعراب این اسما به واو است در حالت رفع ، و یا در حالت نصب و جر . و وجه اعراب این دو نوع به حرف آن است که چون اعراب به حرکت را به آحاد(3) دادند، باقی نماند مگر اعراب به حرف پس او را به مثنی و مجموع داداند .

و وجه اعراب این ، در دو نوع از اسم به این نحو اعراب آن است که چون الف را علامت تثنیه کرده بودند از جهت خفت الف و کثرت تثنیه و واو را علامت جمع کرده بودند از جهت ثقل واو و قلت جمع و حروف اعراب منحصر است در واو و الف و یاء ،

====

1_ نسخه خطی: + «هذا».

2_ نسخه خطی: «اُلو».

3_ مفردات.

ص :382

الف در تثنیه و واو را در جمع علامت فاعلیت کرده اند و یاء را علامت مضاف الیه بودن ، و چون حرفی دیگر نبود، حالت نصب را تابع حالت جرّ کرده اند از جهت مناسبت منصوب با مجرور و در اینکه هر دو فضله اند در کلام .

و بدانکه در الف و یای تثنیه و واو و یای(1) جمع شش قول است :

اول : و آن اقرب است به صواب آن است، الف علامت تثنیه و فاعلیت هر دو است و یاء علامت مفعولیت و مضاف الیه بودن .

قول ثانی : آن است [8[B/ که اعراب تقدیری است و تبدل حرف به سبب تبدل حرکات ماقبل است .

قول ثالث : آن است که این حروف حروف اعرابند و انقلاب آنها اعراب است .

قول رابع : آن است که نفس این حروف اعرابند .

قول خامس : آن است که این حروف دلایل اعرابند نه حروف اعراب .

قول سادس : آن است که این دو نوع از اسم معربند به حرکت و آن حرکت مقدر است در الف و واو و یاء .

چون دانسته شد سابقا که اعراب لفظی می باشد و تقدیری ، باید دانست که اعراب لفظی در کدام اسم است و تقدیری در کدام اسم ، و چون افراد معرب به اعراب تقدیری قلیل است و افراد معرب به اعراب لفظی کثیر ، باید ذکر کرد اولا افراد اول را تا معلوم شود افراد ثانی .

پس بدانکه تقدیر اعراب یا از جهت آن است که متعذر است تلفظ با اعراب یا از جهت آن است که ثقیل است بر زبان .

اما اول : پس او در سه نوع از اسم جاری می شود :

اول : اسمی که در آخر آن الف مقصوره باشد . دوم : اسمی که مضاف باشد به یای

====

1_ در نسخه خطی «تا» می باشد، که ظاهراً سهو شده است.

ص :383

متکلم. سوم: اسمی که محکی باشد . اول: مثل «العصا»، ثانی: مثل «غلامی»، ثالث: مثل «من زیدٌ» به رفع زید از جهت حکایت لفظ زید.

[9[A/ اما تعدد اعراب در نوع اول: پس از جهت آن است که محل اعراب حرف آخر است و آخر این حرف نوع از اسم مقصوره است و الف مقصوره قابل اعراب نیست.

و اما در نوع ثانی: پس از جهت آن است که مضاف به یاء متکلم واجب است که حرف آخر آن [کلمه] را از جهت مناسبت به یاء مکسوره سازند ، پس جایز نخواهد بود تبدیل آن کسره به اعراب ؛ خواه آن اعراب کسره باشد و خواه ضمّه و خواه فتحه .

و اما در نوع ثالث: پس از جهت آن است که اگر معرب شود به اعراب، حکایت نخواهد بود.

و اما وجه دوم : که آن است که تقدیر اعراب از جهت آن است که تلفظ به آن ثقیل است ، پس او در دو نوع از اسم جاری است ؛ اول : اسمی که حرف آخر آن یاء باشد و آن را حذف کرده باشد مثل «قاضٍ»، دوم : جمع مذکر سالمی که مضاف به یاء متکلم شده باشد . و نوع اول اعراب آن در حالت رفع و جرّ تقدیری است نه حالت نصب ، زیرا که ضمه و کسره بر یاء ثقیل است به خلاف فتحه . و نوع دوم اعراب آن در حالت رفع تقدیری است و بس ، زیرا که دانسته شد که اعراب جمع مذکر سالم در حالت رفع به واو است و در حالت [9[B/ جرّ به یاء . و واو در این نوع مفقود است از جهت آنکه مقلوب به یاء شده است و یا موجود است و آن یاء اولی است که مدغم است در ثانی.

فصل : در بیان غیرمنصرف و احکام آن

بدانکه اختلاف کرده اند در تعریف غیرمنصرف ، پس بعضی تعریف کرده اند به اینکه: اسمی است معرب که در آن دو علت باشد از این هشت علت که آن : عدل است و وصف و تانیث به تا و معرفه و عجمه و ترکیب و الف و نون زایدتان و وزن فعل یا یک علت از این دو علت که آن تانیث به الف مقصور یا ممدود است و جمع .

ص :384

و بعضی تعریف کرده اند به اینکه: اسمی است که در آن کسره و تنوین نتوان آورد و معرف اول این را حکم غیرمنصرف ساخته اند و بالجمله جایی نیست که کسره یا تنوین لاحق غیرمنصرف شود.

و معرفت موقوف است بر تمهید مقدمه :

پس بدانکه: مشابهت اسم به فعل بر سه نوع است ، اول آنکه: معنی اسم مساوی معنی فعل باشد، مثل اسماء افعال . و دوم آنکه: حروف اسم موافق حروف فعل باشد، مثل اسم فاعل. و سیم آنکه: به وجهی دیگر مشابه فعل باشد، مثل اینکه فرع شی ء باشد [10[A/ و اسمی را که مشابه است به نحو ثانی آن را مماثل فعل می سازند در عمل و اسمی را که مشابه است به فعل به نحو ثالث مماثل فعل می سازند در حکم، مثل عدم لحوق کسره و تنوین و غیرمنصرف مشابه فعل است به نحو ثالث ، زیرا که در آن دو فرعیّت یا یک فرعیت قوی هست.

زیرا که عدل فرع معدول عنه است و وصف فرع موصوف و تأنیث مطلقاً فرع تذکیر است و تعریف فرع تنکیر است و عجمه در لغت عربیّت فرع عربیّت است، زیرا که اصل در هر لغتی آن است که مشوب به لغت دیگر نشود و ترکیب فرع إفراد است و الف و نون مخلوط مزیدتان، فرع او اسمی است که ملحق به آن شده است و وزن فعل فرع وزن اسم است از جهت آنکه اصل در هر نوعی از کلمه آن است که مشوب به وزن مخالف وزن آن نشود و جمع فرع افراد است.

چون این جمله دانسته شد باید دانست وجه اینکه هر یک از تأنیث به الف و جمع کافی است در سببین منع صرف ؛ پس بدانکه وجه کفایت تأنیث به الف آن است که الف تأنیث لازم [10[B/ مؤنث با الف است به خلاف(1) تای تأنیث ، پس گویا که لزوم آن تای دیگر است، پس گویا که تأنیث مکرر شده.

و اما وجه کفایت جمع در او دو قول است ؛ اول آنکه: هیچ یک از آحاد، نظیر مجموع

====

1_ نسخه خطی: + «است».

ص :385

به آن جمع نیست ، پس از این حیثیت مشابه لفظ عجمی شده در اینکه لفظ مفرد عربی مثل او نیست، پس گویا دو علت در آن جمع شده است: جمع و عجمه . دوم آنکه: در آن جمع تکرار است، پس گویا دو جمعیت در آن هست .

و بدانکه بعضی الحاق کرده اند به الف تأنیث ، الفی را که در آخر عَلَم باشد از جهت غیر تأنیث، زیرا که مشابه الف تأنیث است در لزوم . و بعضی گفته اند که: در مجموع به این جمع دو علّت مجتمع است اول جمعیت و دوم عدم نظیر .

و چون موقوف است معرفت غیر منصرف _ کما هو حقه _ بر معرفت علل مذکوره و شروط هر یک باید شروع کرد در آن ، پس بدانکه عدل بیرون آمدن اسم است از صیغه که قیاس و قاعده تقاضا کند که آن اسم بر آن صیغه [11[A/ باشد به غیر قلب به شرطی که آن اخراج از جهت تخفیف و الحاق به غیر نباشد و عدل منقسم می شود به دو قسم محقق و مقدّر .

امّا محقق : پس او آن است که غیر از منع صرف دلیلی دیگر باشد بر آن به حیثیتی که اگر آن اسمی که در آن عدل است منصرف بوده باشد نیز معدول باشد ، و مقدّر خلاف محقق است .

اما اسم معدول به عدل محقق، پس مثل ثلاث و مثلث و أُخَر و جُمَع ؛ امّا دلیل بر عدل ثلاث و مثلث غیر از منع صرف آن است که هر یک از اینها به معنی ثلاثه ثلاثه است و ثلاثه ثلاثه را استعمال نمی کنند مگر در تقسیم شی ء معیّن و قیاس آن است که لفظ مقسوم به غیر عدد مکرر باشد . و ثلاث و همچنین مثلث مکرر نیست ؛ فلهذا حکم کرده اند به اینکه معدول خواهد بود از اسم مکرر و هیچ اسمی به غیر از ثلاثه ثلاثه صلاحیت آن ندارد که اصل ثلاث و مثلث باشد ، پس حکم کرده اند به اینکه اصل ثلاث و همچنین مثلث ثلاثه ثلاثه است .

و اما دلیل بر عدل أُخَر آن است که أُخَر جمع آخر است و أخری مؤنث [11[B/ آخر و آخر اسم تفضیل است، زیرا که در اصل به معنی أشد تأخراً بوده و اسم تفضیل همچنان که معلوم خواهد شد در باب خود، مستعمل نمی شود مگر به «اضافه» یا «من» یا «الف

ص :386

و لام» و هیچ کدام در آخر مذکور نیست ، پس عدول خواهد بود از «آخر کذا» یا «آخر من» یا «الآخر» .

و اما نحات خلاف کرده اند در اینکه معدول از کدام است ؛ پس بعضی گفته اند که: معدول است از «الآخر» نه «آخر من» و نه «آخر کذا» ؛ اما اول : پس از جهت آنکه اگر معدول از «آخر من» می بود می بایست که جایز باشد اظهار «من»؛ و اما ثانی : پس از جهت آنکه معدول از مضاف می بود می بایست که جایز باشد اظهار مضافه الیه .

و بعضی گفته اند که: معدول است از «آخر من» نه از «آخر کذا» و نه از «الآخر» . اما اوّل : پس به دلیل مذکور ، و اما دوم : پس از جهت آنکه اگر معدول از «الآخر» می بود لازم می آمد که معرفه باشد و اگر معرفه می بود ، صفت نکره واقع نمی شد و حال آنکه واقع می شود .

و امّا دلیل بر عدل [12[A/ جُمَع ، پس از جهت آن است که: جُمَع جمعِ جمعاء است و جمعاء مؤنث جمیع است و قیاس اسمی که مذکور آن بر وزن أفعل باشد و مؤنث او بر وزن فُعلا آن است که وقتی که جمع کنند آن اسم را، بر وزن فعل _ بضم فا و سکون عین _ جمع کنند .

و اما اسم معدول به عدل تقدیری : پس مثل «عمر» ، زیرا که دلیل غیر منع صرف بر عدل او نیست، بلکه چون غیر منصرف بوده و علتی دیگر در او نبوده مگر علمیّت تقدیر کرده اند که معدول است ادعا .

و اما وصف : پس معنی او ظاهر است و شرط آن در سببیت منع صرف آن است که اصلی باشد نه عارضی ؛ خواه غالب شده باشد اسم نیز بر وصفیّت در استعمال و خواه نه .

و لهذا اسوده(1) و ارقم و ادهم غیرمنصرفند با اینکه در حال اسمیت غالب شده است بر وصفیت از جهت وجود وصفیّت در اصل. لیکن اختلاف کرده اند در افعی و اجدل و اخیل ؛ پس بعضی گفته اند که: صفتند و افعی مشتق از «فعوه» است و اجدل از «جدل»

====

1_ منظور «أسود» است که أسودة واحد آن می باشد.

ص :387

و اخیل از «خال». و حق آن است که صفت نباشند، زیرا که اعتبار اشتقاق [12[B/ اینها از امثله(1) خلاف اصل است و همچنین منع صرف.

و اما تأنیث به تاء پس منقسم(2) به دو قسم است؛ اول آنکه: تاء مذکور باشد ؛ ثانی آنکه: تاء مقدر باشد.

امّا شرط اول: پس او آن است که مؤنث به آن نحو تأنیث علم باشد تا لازم کلمه شود، پس قوتی هم رساند تا تواند عمل کرد .

و امّا شرط قسم دوم: پس دو نوع است ، یکی شرط جواز منع صرف مؤنث به آن نحو تأنیث و دیگر شرط وجوب آن . اما اول: پس او علمیّت است و اما دوم: پس او یکی از این سه شرط است : زیادتی حروف اسم بر سه حرف ، تا حرف چهارم بدل تاء باشد، و تحرک اوسط تا حرکت بدل آن باشد و عجمه تا ثقل آن بدل تاء باشد.

و بدانکه گاه مؤنث معنوی را اسم مذکر می کنند و در این صورت شرط منع صرف آن چهار است ؛ اول آن است که: آن اسم در اصل مذکر نباشد که منقول شده باشد به مؤنث . شرط دوم آن است که: تأنیث آن اسم به حیثیتی نباشد که محتاج باشیم در تقدیر آن [13[A/ به تکلف . شرط سوم آن است که: بیشتر غالب نشده باشد آن اسم در مذکر . شرط چهارم : زیادتی بر سه حرف .

و وجوه اشتراط به این شروط ظاهر است، زیرا که اگر در اصل مذکر بوده باشد و منقول شده باشد بعد از آن به مؤنث ، پس بعد از آنکه اسم مذکر شد حکم اصل را به او می دهند که آن تذکیر باشد و همچنین دو شرط دیگر غیر رابع ، و وجه اشتراط به شرط رابع متذکر شد سابقا ؛ پس معلوم شد که هند جایز است صرف و عدم صرف در آن از جهت علمیّت و سکون اوسط و تثلیث حروف و عربیّت و زینب و سقر و ماه وجُور غیرمنصرفند البته و همچنین معلوم شد که «قَدَم» را که اسم مذکری کنند منصرف خواهد بود و «عقرب» غیرمنصرف.

====

1_ نسخه خطی: + «است».

2_ نسخه خطی: + «است».

ص :388

و امّا معرفه : پس شرط آن، آن است که به طریق علمیّت باشد نه به طریق دیگر از طرق تعریف تا مصون شود از تغیّر، پس قوی شود.

و امّا عجمه : پس شروط [13[B/ او آن است که در اول مرتبه که مستعمل شود نزد عربان علم باشد، خواه در لغت عجم علم بوده باشد و خواه نه ؛ و با این حروف آن اسم زیاده از سه حرف باشد.

اما اشتراط شرط اوّل : پس از جهت آن است که اسم عجمی که عجمه آن معتبر است در منع صرف، می باید که اسمی باشد که عرب در آن تصرف نکرده باشد و وقتی که عَلَم است نمی توان در آن تصرف کرد.

و اما وجه اشتراط بشرط ثانی : پس معلوم شده سابقا ، پس معلوم شد که نوح منصرف است و شتر و ابراهیم غیرمنصرف .

و اما جمع : پس شرط او آن است که اوّلِ او مفتوح باشد و حرف ثالث در آن الف باشد و بعد از الف دو حرف متحرّک یا سه حرف وسط ساکن باشد و در آخر آن تاء نباشد . اما اشتراط شرط اول : پس از جهت آن است که صیغه منتهی الجموع به آن نحو است و جمع منتهی الجموع است که علّت قوی است .

و امّا اشتراط عدم تاء، پس از جهت [14[A/ آن است که مشابه مفرد نشود ؛ مثل ملائکه که مشابه مفرد کراهیت است .

پس معلوم شد که مساجد و مصابیح غیرمنصرف است و ملئکه و فرزانه منصرف . و بدانکه جمع اصلی نیز معتبر است، یعنی اگر اسمی جمع باشد در اصل و بعد از آن ، آن را اسم کرده باشند، پس او غیر منصرف است ؛ مثل «حضاجر» که در اصل به معنی شکم بزرگ بوده و الحال اسم شده برای کفتار و بدانکه جمع مقدّر نیز کافی است، مثل «سراویل» بنابر لغتی که غیرمنصرف است در آن لغت ، زیرا که بعضی تقدیر کرده اند که جمع «سرواله» است ؛ و امّا بعضی دیگر می گویند که: «سراویل» عجمی است و چون بر وزن مصابیح است غیرمنصرف شده .

چون این جمله دانسته شد، باید دانست که جمعی که با شرط مذکور باشد و حرف

ص :389

آخر آن یاء باشد و یاء را حذف کرده باشند، مثل «جوار» که در اصل جواری بوده است خلاف نیست در اینکه او در حالت نصب غیرمنصرف است ، و امّا در حالت رفع و جرّ پس مختلف فیه است .

پس بعضی گفته اند که: [14[B/ منصرف است از جهت آنکه اعلال مقدم است بر منع صرف از جهت آنکه می باید که اولا کلمه کامل شود تا بعد از آن حکم توان کرد بر او و تصرف و عدم صرف و این کلمه بعد از اعلال باقی نمی ماند بر جمعیّت .

و بعضی گفته اند که: غیرمنصرف است و صرف و عدم صرف مقدم است بر اعلال ، و تنوین عوض از حرکت یاء است . و بعضی گفته اند که: عوض از یاء است .

و امّا ترکیب : پس شرط آن است که از لفظ مرکب علم باشد و ترکیب ، ترکیب اضافی و اسنادی نباشد و لفظ آخر از آن دو لفظ در اصل نه معرب به اعراب خاصی باشد و نه مبنی .

اما شرط اول : پس وجه آن ظاهر است ؛ و اما شرط دوم : پس از جهت آنکه اسم مضاف اگر غیرمنصرف باشد، مصروف می شود از آن حکم آن ؛ و امّا شرط ثالث : پس از جهت آنکه مرکب به ترکیب اسنادی مبنی است . و امّا شرط رابع : پس از جهت آنکه اسم ثانی باقی بر اعراب یا بنای اصلی خود خواهد بود .

و اما الف و نون مزیدتان : پس [15[A/ بدانکه تأثیر الف و نون مزیدتین در منع صرف از جهت مشابهت به الف ممدوده تأنیث است از این حیثیت که [در] هر اسمی که در آخر آن الف و نون باشد، تای تأنیث داخل نمی شود و مثل اسمی که مؤنث به الف ممدوده باشد و از جهت آنکه الف و نون هر دو مع(1) زاید شده اند و از جهت آنکه زاید اول در هر دو الف است ، و بعضی گفته اند که: از جهت آنکه نون در اصل همزه بود و لهذا در نسبت بصنعا(2) صنعانی گفته می شود و بعد از آن اختلاف کرده اند در اینکه قایم مقام دو علّت می شود مثل الف تأنیث یا نه .

====

1_ مراد «معاً» است.

2_ صنعاء.

ص :390

و شرط تأثیر الف و نون در منع صرف آن است که آن اسمی که الف و نون ، لاحق او شده علم باشد اگر اسم باشد ؛ و اگر صفت باشد پس بعضی گفته اند که: شرط او آن است که: مؤنث او بر وزن «فَعلانة» نباشد(1) ، خواه بر وزن «فَعلی» باشد و خواه مؤنث نداشته باشد . و بعضی شرط کرده اند که: مؤنث او بر وزن [15[B/ «فَعلی» باشد . و اشتراط این شروط از جهت امن از لحوق تای تأنیث است تا قوی شود و تواند عمل کرد .

و امّا وزنِ فعل : پس تأثیر(2) آن در منع صرف مشروط است به تحقیق یکی از این دو امر تا آنکه بر وزنی باشد که آن وزن مختص به فعل باشد که از وزنِ فَعلَ به تشدید عین به صیغه معلوم یا به تخفیف عین به صیغه مجهول است ، یا آنکه در اول آن حرف زایدی باشد به شرطی که در تأنیث، تاء ملحق به او نشود ، یا بر وزنی باشد که در اغلب اوقات وزن فعل باشد .

امّا وجه اشتراط به شرط اول : پس از آن است که به سبب تحقیق یکی از این دو امر مشابهتش به فعل قوی می شود، پس نزع حکم اسم از آن سهل خواهد شد و امّا پس معلوم خواهد شد که شمّر _ بتشدید میم _ و همچنین ضُرِب(3) وقتی که مستعمل شوند در اسم ، غیرمنصرف خواهند بود و همچنین احمر، و یَعمل(4) منصرف خواهد بود از جهت آنکه مؤنث آن یَعمل با تاء است.

فائدة : [16[A/ بدانکه اسم غیرمنصرفی [که] علمیّت مؤثر در منع صرف آن باشد هرگاه که مُنکّر شود منصرف می شود ، زیرا که علمیّت اثر در منع صرف نمی کند مگر در مؤنث به تاء و معجم و مرکب و اسمی که ملحق شده باشد به آخر آن الف و نون زایدتان و معدول و موزون(5) به وزن فعل و سابقا مذکور [گردید] که علمیّت ، شرط تأنیث به تاء است و عجمه و ترکیب و الف و نون زایدتان .

====

1_ در نسخه خطی «باشد» آمده است که ظاهراً سهو شده است.

2_ نسخه خطی: « تأسیر ».

3_ عسل سفید.

4_ شتر پرکار.

5_ وزن یافته.

ص :391

و شک نیست در اینکه هرگاه شرط مفقود می شود ، مشروط نیز مفقود خواهد شد ؛ پس اگر اسمی در دو علّت(1) باشد که یکی از این چهار علّت باشد و علت دیگر عدل یا وزن فعل باشد ، وقتی که منکّر می شود، باقی نمی ماند مگر عدل یا وزن فعل ؛ و این کافی نیست در منع صرف . و اگر هر دو علّت(2) از این علل اربع باشند لازم می آید که آن اسم بی علت بماند ، پس به طریق اولی منصرف خواهد بود .

فائدة : بدانکه نحات اختلاف کرده اند در اسمی که در اصل وصف بوده باشد و بعد از آن علم شده باشد(3) [16[B/ و بعد از آن منکّر ؛ پس بعضی گفته اند که: آن وصفیتِ اصلی معتبر است و اگر علّت دیگر در آن اسم باشد، غیرمنصرف خواهد بود قیاساً . و بعضی گفته اند که: معتبر نیست و این مذهب حق است ؛ ولیکن خلافی نیست در اینکه اگر علّت دیگر باشد غیرمنصرف است سماعاً .

فائدة : بدانکه تصغیر اثر عدل و جمع را برطرف می کند مطلقا و اثر وزن مختصّ به فعل را و اثر الف و نون را اگر باقی مانده(4) بود آن تصغیر ، زیرا که تصغیر اخراج می کند آن وزن معتبر را به وزن دیگر . و اما اگر وزن مختص به فعل در اغلب اوقات حادث نشود به سبب تصغیر مثل تضارب که تصغیر آن تُضَیرِبَ است، پس اختلاف کرده اند در آن . پس بعضی گفته اند که : آن وزن معتبر است(5) و بعضی گفته اند که: معتبر نیست از جهت آنکه عارض است .

فایدة : بدانکه جایز است صرف حکم غیرمنصرف مطلقا که آن عدم لحوق کسره و تنوین است از جهت ضرورت شعر یا مناسبت اسم منصرفی که در یلی آن واقع شده باشد . اما [17[A/ اول : پس مثل قول فاطمه علیهاالسلام :

====

1_ نسخه خطی: «د علّت ».

2_ نسخه خطی: «د علّت».

3_ نسخه خطی: + «و بعد از آن علم شده باشد».

4_ نسخه خطی: «بماند».

5_ نسخه خطی: + « بعضی گفته اند که آن وزن معتبر است » .

ص :392

صُبّت عَلیَّ مَصایِبٌ لَوْ أ نّها صُبَّتْ عَلَی الأَیّامِ صِرْنَ لَیالِیا(1)

که مصایب غیرمنصرف است و اگر تنوین نخوانند(2) وزن منکسر می شود . و اما دوم : پس مثل قول شاعر:

أعِدْ ذِکرَ نَعمانٍ لَنَا أَنَّ ذِکرَهُ هُو المِسکُ ما کَرَّرتَهُ یَتَضَوَّعُ(3)

که نعمان را که غیرمنصرف است اگر مکسور و منوّن نخوانند(4) لازم می آید انزحاف(5) در وزن شعر . و اما سیوم پس مثل قول شاعر:

سَلام عَلی خَیرِ الاَنامِ و سید[ی] حبیب اللّه العالمین محمّد

بشیر نَذیر هاشمی مکرّمٍ عطوف رؤوفٌ من یسمّی بأحمدٍ(6)

که احمد را که غیرمنصرف است اگر مکسور و منوّن نخوانند(7) قافیه آن بیت مساوی قافیه بیت سابق نخواهد بود ، زیرا که قافیه بیت سابق در آن مکسور منوّن است .

فایدة : بدانکه اسم غیرمنصرف هرگاه محلّی به الف و لام تعریف یا مضاف شود مکسور می شود در حالت جرّ از جهت آنکه سابقا معلوم شد که الف و لام تعریف و مضاف بودن مختصّ است به اسم هرگاه عارض غیرمنصرف شود مشابهت آن را به

====

1_ روضة الواعظین ، ص 75؛ جامع الشواهد، باب الصاد، ص 67. یعنی: «ریخته شد بر من مصیبت هایی که اگر به درستی ریخته شده بود آنها به روزها، آن روزها به شب تبدیل شده بودند».

2_ نسخه خطی: «نخانند».

3_ جامع الشواهد، باب الالف، ص 128. یعنی: «تکرار کن یاد کردن نعمان را از برای ما، به درستی که هر زمان که او را یاد می کنی، بوی مشک او پهن می شود».

4_ نسخه خطی: «نخانند».

5_ عدم تساوی .

6_ جامع الشواهد ، باب السین ، ص 53 . یعنی: «سلام بر محمد که بهترین خلایق و بزرگواری است که دوست خداوند عالمیان است. و برای مردم مژده دهنده و ترساننده است و منسوب است به هاشم بن عبد مناف. و مکرم و بسیار صاحب میل و شفقت و بسیار صاحب رحمت است بر بندگان خدا و او کسی است که نام او احمد نامیده شده است».

7_ نسخه خطی: «نخانند».

ص :393

فعل ناقص و [17[B/ ضعیف می کند، پس نزع حکم اسم از آن صعب می شود ، چون سابقا مذکور شد که انواع اعراب سه است و هر کدامی مختصّ است به یک معنی که علامت آن است و آن معنی عارض اسم معرب می شود .

واجب شد که بحث کنیم از اسمای مرفوعه و اسمای منصوبه از هر یک در بحث از آنها ؛ پس می گوئیم در این مقام سه باب است :

باب اول : در اسمای مرفوعه
اشاره

بدانکه اسم مرفوع آن اسمی است که مشتمل باشد بر علامت فاعلیّت که آن ضمه(1) است یا واو یا الف ؛ خواه فاصل باشد آن اسم و خواه نه . و اسم مرفوع منقسم به هشت قسم است :

قسم اول : فاعل

بدانکه فاعل اسمی است که مسند شود به آن فعل یا اسم فاعل یا اسم مفعول یا صفت مشبهه یا مصدر یا افعل تفضیل یا اسم فعل . و این اسناد از جهت آن باشد که مسند قایم باشد به آن مسند الیه ؛ مثل زید در قامَ(2) زیدٌ.

و بدانکه اختلاف کرده اند در عامل فاعل ؛ پس جمهور نحات رفته اند به اینکه [18[A/ عامل در آن مسند است و بعضی رفته اند به اینکه عامل اسناد است.

و بدانکه اصل در فاعل آن است که بعد از مسند باشد بلا فصل ؛ و از این جهت است که جایز نیست گفتن: «ضرب غلامُه زیداً» ، و جایز است گفتن: «ضرب غلامَه زیدٌ» از جهت آنکه جایز نیست تقدم ضمیر لفظا و رتبتاً بر مرجع خود بنابر مذهب اصح . و جایز است تقدیم آن لفظا . و وقتی که اصل در فاعل آن باشد که بعد از عامل بلافصل واقع شود ، پس مرتبه فاعل مقدم خواهد بود بر مرتبه مفعول .

====

1_ نسخه خطی: «ظمه».

2_ نسخه خطی: «قایم».

ص :394

پس غلامه(1) در مثال اول مرتبه آن مقدم است بر مرتبه زید و به حسب لفظ نیز مقدم شده است و ضمیر در آن راجع است به زید ، پس لازم آمد تقدم ضمیر بر مرجع لفظا و رتبتاً و آن ممتنع است ؛ بخلاف غلامه(2) در مثال ثانی . زیرا که مرتبه آن موخّر است از مرتبه زید از جهت آنکه زید فاعل است و غلامَه مفعول .

چون این جمله دانسته شد، باید دانست که گاه فاعل مؤخّر می شود از مفعول [18[B/ برخلاف اصل ؛ لیکن چهار نوع هست از آن [که] جایز نیست تأخیر هیچ کدام از آنها از مفعول . نوع اول : فاعلی است که ضمیر متصل به فعل باشد. دوم: فاعلی است که مشتبه شود به مفعول به اینکه قرینه نباشد بر تعیین هر یک ، نه به حسب لفظ و نه به حسب معنی . سیوم: فاعلی است که مفعول آن بعد از «إلاّ» واقع شده باشد . چهارم : فاعلی است که مفعول آن بعد از معنی «إلاّ» واقع شده باشد ، به اینکه کلام مُصدّر شده باشد به «إنّما» .

امّا وجه عدم جواز تقدیم مفعول در نوع اول بر فاعل ، پس آن است [که] اگر مقدم شود، لازم می آید انفصال ضمیر با اینکه مراد اتصال آن است ؛ مثلا اگر «زید» را در «ضربت زیداً» مقدم دانند بر ضمیر متکلّم ، این چنین خواهد شد : «ضرب زیداً أنا» .

و امّا وجه عدم جواز آن در نوع ثانی ، پس آن است که هرگاه قرینه تعیین فاعل نباشد باید حکم کرد بر وفق اصل که آن ، آن است که مقدم ، فاعل باشد ؛ پس اگر فاعل را مؤخر [19[A/ دارند لازم می آید فهم غیر مراد .

و امّا وجه آن در نوع ثالث ، پس او آن است که اگر مفعول را به جای فاعل گذارند و فاعل را به جای مفعول ، لازم می آید تبادر غیر مراد ؛ مثلا هرگاه کسی گوید : «ما ضَرَبَ زیدٌ إلاّ عمراً» ، پس شک نیست در اینکه مطلب او آن است که زید هیچکس [را[ به غیر از عمرو نزده است ، خواه عمرو را کسی دیگر غیر زید زده باشد و خواه نه . و اگر در همین مثال عمرو را مقدم بر زید دارند و بگویند : «ما ضرب عمرو إلاّ زیدٌ» معنی این

====

1_ نسخه خطی: «علامة».

2_ نسخه خطی: «علامت».

ص :395

چنین می شود که هیچکس عمرو را نزده است مگر زید اعم از اینکه کسی دیگر غیر زید عمرو را زده باشد یا نه . و وجه آن در نوع رابع همین وجه است .

چون این جمله دانسته شد ، باید دانست که(1) چهار نوع از مفعول هست که واجب است تقدیم هر یک از آنها بر فاعل . نوع اول : مفعولی است که ضمیر متصل به فعل باشد . نوع دوم : مفعولی است که فاعل آن بعد از «إلاّ» واقع شده باشد . سوم : مفعولی است که فاعل آن بعد از معنی إلاّ واقع [19[B/ شده باشد . چهارم : مفعولی است که در فاعل آن ضمیری باشد راجع به آن، مثل: «ضَرَبَ زیداً غلامُه» . امّا وجه وجوب تقدیم در ثلاثه اول ، پس آن است که مذکور شد . و امّا وجه آن در نوع آخر ، پس آن است که اگر مؤخر دارند، لازم می آید تقدیم ضمیر بر مرجع لفظاً و رتبةً ؛ چنانچه مخفی نیست .

چون این جمله دانسته شد باید دانست که جایز است حذف عامل فاعل ، اگر قرینه [ای] باشد که دلالت کند بر آن عامل محذوف ؛ مثل اینکه جواب محقق یا مقدر واقع شده باشد . مثال اول زیدٌ در جواب کسی که گوید : من قامَ؟ زیرا که سؤال دلالت می کند بر اینکه تقدیر قام ، زید است . و مثال ثانی قول شاعر:

وَ لِیُبْکَ یَزیدُ ضارِعٌ لِخُصومَة و مُخْتَبِطٌ مِمّا تُطِیحُ الطّوائِح(2)

زیرا که چون گفته شد : لیبک یزید ، سامع را می رسد که سؤال کند که : مَن یبکیه؟ پس گویا که سؤال کرده است و شاعر جواب داده به ضارع، یعنی یبکیه ضارع.

و گاه واجب می شود حذف [20[A/ عامل فاعل و آن در جایی است که مفسّر آن مذکور باشد ؛ مثل عامل [در] قوله تعالی: «و إن أَحَدٌ مِنَ المُشْرِکینَ استَجارَکَ(3)» که تقدیر : «و إن استجارک أحد من المشرکین استجارک» است ، پس از جهت وجود استجارکَ ثانی، استجارک اول را حذف کرده، اگر ذکر کنند لازم می آید اجتماع مفسِّر

====

1_ نسخه خطی: «دانسته شد باید دانسته شد باید دانست که... ».

2_ جامع الشواهد ، باب اللام ، ص 426 . یعنی: «باید گریان شود یزید بن نهشل و بگرید بر او کسی که ذلیل و عاجز است».

3_ سوره مبارکه توبه ، آیه 6.

ص :396

و مفسَّر و این جایز نیست . و بدانکه جایز است حذف فعل و فاعل هر دو؛ مثل نعم در جواب أ قام زیدٌ ؟ یعنی نعم ، قامَ زیدٌ .

فایدة : بدانکه گاه دو عامل تنازع می کنند بر اسم ظاهری یا ضمیر منفصلی که بعد از آن دو عامل واقع شده باشد و این در سه نحو می شود : اول آنکه: هر دو عامل تقاضای فاعل کنند . دوم آنکه: هر دو تقاضای مفعول کنند . سیوم آنکه: یکی تقاضای فاعل کند و دیگر تقاضای مفعول . اول: مثل «ضربنی و أکرمنی زیدٌ» ؛ ثانی: مثل «ضربت و أکرمت زیداً» ؛ ثالث: مثل «ضَربَنی و أکرمت زیداً» ، پس هرگاه این چنین عبارتی واقع شود در کلام واجب است قطع تنازع ، و طریق آن مختلف فیه است .

پس [20[B/ بعضی گفته اند که: طریق قطع آن است که آن اسم را معمول عامل ثانی سازند از جهت قرب آن و در فعلِ اول ضمیری تقدیر کنند که راجع به آن باشد اگر فعل اول تقاضای فاعل کند و اگر تقاضای مفعول کند حکم کنند به اینکه در فعل اول محذوف است اگر احتیاج به آن مفعول نباشد و إلاّ باید اظهار کرد.

و بعضی گفته اند که: اگر فعلِ اول تقاضای فاعل کند جایز است که آن اسم را معمول هر دو فعل سازند و جایز است اضمار آن بعد از اسم ظاهر و بعضی گفته اند که: آن اسم معمول فعل اول است و اضمار می کنند آن را در فعل ثانی مطلقا تقاضای فاعل کند و خواه مفعول و اگر اضمار ممکن نباشد اظهار می کنند. و این بعض شاهد آورده اند در إعمال فعلِ اول قول امرؤالقیس را:

وَلَوْ أ نّمَا أَسعَی لاِءدنی مَعِیشَةٍ کَفانِی وَ لَمْ أَطْلُبْ قَلِیلٌ مَنَ المالِ(1)

زیرا که «کفانی و لم اطلب» دو فعلند که تنازع کرده اند بر قلیل و اول فاعل طلب است و ثانی مفعول طلب.

امرؤالقیس که أفصح شعرا است [21[A/ إعمال را به فعل اول داده و لهذا قلیل را مرفوع ساخته و استشهاد به این بیت هر دو است به این نحو که کفانی و لم اطلب تنازع

====

1_ جامع الشواهد ، باب الواو ، ص 222 .

ص :397

نکرده اند بر قلیل که اگر تنازع کرده باشند بر آن لازم می آید تناقض در کلام ، زیرا که او مدخول خود را خواه شرط باشد و خواه جزا و خواه معطوف بر شرط و خواه معطوف بر جزا مثبت است منفی منکر داند و اگر منفی است مثبت پس این لو اسعی و کفانی را به معنی اطلب، پس حاصل(1) معنی بیت این خواهد شد که: «من سعی نمی کنم از برای ادنی معیشتی و کفانی کافی نیست مرا قلیلی از مال وَ طلب منکر که قلیلی از مال را».

و شک در تناقض این کلام نیست، پس باید گفت که مفعول لم اطلب محذوف است یعنی: «لم اطلب المجد المؤثل»، زیرا که بیت آینده دلالت بر آن می کند و این بیت این است:

وَلکِنَّما أَسعَی لِمَجْدٍ مُؤَثَّلٍ وَ قَدْ یُدرِکُ المَجْدَ المُؤَثَّلِ أَمثَالِی(2)

[21[B/ و بعضی تجویز کرده اند حذف معمول را و اگر چه فاعل باشد.

قسم دوم : مفعول ما لم یسم فاعله

بدانکه : مفعول ما لم یسم فاعله مفعولی است که فاعل آن را حذف کرده باشند و آن را قایم مقام آن فاعل گذاشته باشند و شرط حذف فاعل و اقامت مفعول مقام آن، آن است که فعل را فعل مجهول سازند و طریق آن خواهد آمد در بحث فعل انشاءاللّه تعالی.

چون این جمله دانسته شد، باید دانست که مفعول له و مفعول معه و حال و مستثنی صلاحیت آن ندارد که قایم مقام فاعل واقع شود باتفاق ، از جهت آنکه قایم مقام فاعل می شود می باید که فعل احتیاجی به آن داشته باشد تا شبیه فاعل شود در مقام آن و آنها نه این چنینند.

====

1_ نسخه خطی: + «پس حاصل».

2_ جامع الشواهد ، باب الواو ، ص 222 . یعنی: «ولکن سعی می کنم به جهت رسیدن به بزرگواری و شرافتی که پایدار و ثابت باشد و حال آنکه دریافته اند آن بزرگواری و اصل ثابت را اقران و امثال من».

ص :398

و در تمیز و خبر «کان» اگر جمله باشد خلاف است ، پس بعضی تجویز کرده اند اقامت او را در مقام فاعل و بعضی منع کرده اند . وجه مجوزین آن است که تمیز در اصل فاعل بوده و خبر «کان» مفعول به . وجه مانعین [22[A/ همان وجه است که سابقا مذکور شد.

و نیز خلاف کرده اند در مفعول ثانی باب علمت و مفعول ثالث باب اعلمت ؛ پس اعلمت پس بعضی منع کرده اند از آن مطلقا و بعضی گفته اند که: جایز است وقتی که لبس مأمون به باشد و بعضی تجویز کرده اند مطلقا و گفته اند که: دفع لبس به تقدیم مفعول اول می شود، همچو فاعل که سابقا که مذکور شده و همین مذهب مذهب حق است .

و دلیل مانعین آن است که: مفعول دوم باب اعلمت مسند است به مفعول دوم، اگر قایم کنند یکی از آنها را در مقام فاعل لازم می آید که یک اسم مسند و مسندالیه باشد و این جایز نیست . و همچنین خلاف کرده اند در منصوب به نزع خافض و مفعول اول باب اعطیت در مقام فاعل اولی است از اقامت مفعول ثانی از جهت آنکه او اخذ است.

و بدانکه هرگاه مفعول به با مفعول دیگر جمع شوند در یک کلام، جایز نیست که غیر از مفعول به را قایم مقام فاعل کنند از جهت شباهت [22[B/ آن به فاعل در احتیاج فعل به هر دو .

قسم سیّوم : مبتدا

بدانکه: مبتدا بر دو قسم است ، اوّل : اسمی است مسندالیه مجرد از عوامل لفظیه . دوم : صفتی است یعنی اسم مشتقی است که مذکور باشد بعد از ادات نفی یا ادات استفهام و رافع اسمی ظاهری باشد که بعد از آن مذکور است . قسم اول : مثل «زید قایم». قسم دوم: مثل «ما قایم الزیدان» و «أقایم الزیدان» که زید در مثال اول مبتدا است و قایم خبر، و قایم در ثانی مبتدا است والزیدان فاعل آن که قایم شده در مقام خبر. و اما اگر گفته شود: «ما قایم زید» مثلا پس احتمال دارد که زید مبتدا باشد و قایم خبر آن.

ص :399

و بدانکه: اصل در مبتدا آن است که مقدم باشد بر خبر و از این جهت است که جایز است «فی داره زید» و جایز نیست «صاحبها فی الدّار»، زیرا که در اول لازم می آید تقدم ضمیر بر مرجع لفظاً نه رتبةً و در ثانی لازم می آید لفظاً و رتبةً هر دو .

و بدانکه : در پنج صورت واجب [23[A/ می شود تقدیم مبتدا بر خبر و در چهار صورت تقدیم خبر بر مبتدا .

اما آن صوری که واجب است تقدیم مبتدا و آنها : اول آن است که: مبتدا اسمی باشد متضمن معنی استفهام غیر آن از معانیی که صدارت کلام داشته باشد . دوم آن است که: مبتدا و خبر هر دو معرفه باشند . سیوم آن است که: هر دو مخصص باشند و تخصیص هر دو در یک رتبه باشند . چهارم آن است که: خبر فعل باشد . پنجم آن است که: خبر بعد از فای جزا واقع شود . مثال اوّل : «من قام». مثال دوم : «زید هو القایم». مثال سوم : «افضل منی افضل منک». مثال چهارم : «زید قایم». مثال پنجم : خواهد آمد .

امّا وجه وجوب تقدیم مبتدا در صورت اوّل آن است که: لفظ دال بر استفهام یا شرط و یا غیر آن از معانیی [که] صدارت کلام را دارد، اگر مقدم را ندارند تأخیر آن لازم می آید آن جایز نیست، و در صورت دوم و سیوم آن است [23[B/ که: ملتبس می شود مبتدا به خبر اگر مقدم ندارند مبتدا را، و در صورت چهارم : که اگر مقدم ندارند ملتبس می شود به فاعل ؛ و در صورت پنجم : که ما بعد فای جزا مقدّم نمی شود بر ما قبل آن .

و اما آن چهار صورت که واجب است در آنها تأخیر مبتدا از خبر آن است که: خبر لفظی باشد که متضمن معنی استفهام باشد . دوم آن است که: به سبب تقدم خبر مبتدا صلاحیت ابتدائیت به هم رساند . سیم آن است که: در مبتدا ضمیری باشد راجع به جزؤ خبر . چهارم آن است که: مبتدا أن مفتوحه با اسم و خبر آن باشد .

مثال اول : «أین زید»، مثال ثانی: «فی الدار رجل»، زیرا که بسبب تقدیمِ فی الدّار ، رجل صلاحیت ابتداء به هم رسانیده است، همچنانکه خواهد آمد انشاءاللّه تعالی مثال ثالث : «علی التمرة مثلها زبداً» زیرا که ضمیر در مثلهای راجع است به تمر که جزء خبر

ص :400

است . مثال چهارم : «عندی أنک قایم» که مجموع «أنک قایم» مبتدا است [24[A/ و «عندی» خبر.

وجه وجوب تأخیر در اول : ظاهر است از گذشته ، و در دوم آن است که: اگر مقدم نشود خبر، مبتدا صلاحیت ابتدا نداشته خواهد بود ، و در سیّوم آن است که: اگر مقدم ندارند تقدم ضمیر لفظاً و رتبةً بر مرجع لازم می آید ، و در چهارم آن است که: اگر مقدم ندارند، ملتبس می شود «أن» مفتوحه به «إن» مکسوره.

چون این جمله دانسته شد باید دانست که اصل در مبتدا آن است که معرفه باشد، از جهت آنکه إخبار از نکره در اغلب اوقات فایده معتدٌبها ندارد ، بخلاف معرفه که در اغلب اوقات إخبار از آن فایده دارد ؛ و اما جایز است که نکره واقع شود، لیکن نحات خلاف کرده اند در آن ، پس بعضی گفته اند که: کافی است در صحت گردانیدن نکره مبتدا افاد[ه] اخبار از آن ، خواه آن افاده به سبب تخصیص باشد و خواه نه .

و جمهور نحات گفته اند که: جایز نیست که مبتدا نکره واقع شود، مگر در وقتی که مخصص شود [به] یکی از وجوه تخصیص.

و وجوه تخصیص بسیار است :

از آن جمله آن است که: موصوف [24[B/ شود به صفتی که به سبب آن افرادش قلیل شود، مثل قوله تعالی : «وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکٍ.(1)»

و از آن جمله آن است که: در سیاق نفی واقع شود از جهت آنکه در این صورت آن نکره عام می شود ، پس مراد از آن جمیع افراد آن خواهد بود و جمیع افراد من حیث المجموع امری است واحد. مثل « ما أَحَد خیرٌ منک » که أَحَد در سیاق نفی واقع شده است و صلاحیت ابتدا بهم رسانیده است .

و از آن جمله آن است که: مبتدا به معنی فاعل باشد آنکه در این صورت مخصّص

====

1_ سوره مبارکه بقره، آیه 221.

ص :401

می شود به خبر همچو فاعل که مخصص می شود به فعل، مثلا رجل در قَامَ رَجُلٌ مخصص شده به قام ؛ از جهت آنکه چون متکلم تلفظ به قَامَ کرد، سامع دانست که شیئی خواهد بود که صلاحیت آن داشته باشد که حکم کنند بر آن به قیام، پس گویا که متکلّم گفته: جَائنی رَجلٌ موصوف بأ نّه یصلح أن یحکم علیه بالقیام، مثل «شرٌّ أهرّ ذا نابٍ»، زیرا که عرب استعمال می کند این کلام را در مقام [25[A/ مَا اَهر ذَا نابٍ الاّ شرّ، پس شرّ در مثال مذکور به معنی فاعل خواهد بود .

و از آن جمله آن است که: بعد از ادات استفهام واقع شده باشد، مثل «أ رجل فی الدّار أم امراةٌ» از جهت آنکه متکلم به این کلام یقین می داند که یکی از مرد و زن در خانه است و اما نمی داند که کدام از اینها در خانه است، پس سؤال از تعیین احدهما می کند، پس گویا که گفته است : «ای الامرین المعلوم ان احدها کاین فی الدار کاین فی الدار» .

و از آن جمله آن است که: خبر مقدم می شود برآن از جهت آنکه در این صورت مثل فاعل می شود پس مخصّص می شود، به خبر همچنانکه فاعل مخصص می شود به عامل، مثل «فی الدار رجل».

و از آن جمله آن است که: به معنی مفعول مطلق باشد، مثل «سلام علیک» که به معنی «سلّمت سلاماً علیک» است ، پس معنی این کلام «سلام مِن قِبَلی علیک» خواهد بود، پس مخصّص شده به متکلم .

و از آن جمله آن است که: بعد از مای تعجّب واقع شده باشد،(1) [25[B/ چنانچه مذکور خواهد شد .

و از آن جمله آن است که: بعد از واو حال واقع شده باشد از جهت آنکه در این صورت مخصص می شود به عامل حال، مثل «مَا اَراکَ إلاّ و شخص یضربک»، زیرا که شخص مخصص شده است به رؤیت متکلم مخاطب را .

====

1_ در نسخه جمله : « و از آن جمله آن است که بعد از مای تعجّب واقع شده باشد » دومرتبه ذکر شده است.

ص :402

و از آن جمله آن است که: بعد از اما واقع شده باشد از جهت آنکه مذکور بعد از آن می باید که معهود متکلم و مخاطب باشد .

و از آن جمله آن است که: در کلامی باشد که آن کلام جواب سؤال باشد، مثل «رجل فی الدّار» در جواب «أ رَجُلٌ فی الدّار أم امرأة»، زیرا که معنی کلام اینچنین خواهد بود، رجل موصوف به آنکه سألتَ منی کونه فی الدار .

فایده : بدانکه مبتدا متضمن معنی شرط می شود و آن در چهار صورت متعقل(1) می شود اوّل آن است که: اسم موصولی باشد که صله آن جمله فعلیه باشد مثل [26[A/ «الّذی یأتینی فله درهم» . صورت دوم آن است که: اسم موصولی باشد که صله آن جمله ظرفیّه باشد، مثل «الذی فی الدار فله درهم» . صورت سیم آن است که: آن نکره باشد موصوف به جمله فعلیه، مثل «کل رجل یأتینی فله درهم» . صورت چهارم آن است که: نکره باشد موصوف به جمله ظرفیه مثل «کل رجل فی الدار فله درهم» .

و در این صور جایز است که خبر را مُصدَّر به فاء جزائیه سازند، همچنانکه در امثله مذکور شد، مگر اینکه لفظی داخل مبتدا شود که ابتدا را زایل کند ، و بعضی گفته اند که: مبتدا هرگاه مصدّر به لفظ کل باشد جایز است ادخال فاء در خبر آن ، و بعضی گفته اند که: ادخال فاء در خبر جایز است در جمیع موادّ.

فایدة : بدانکه جایز است حذف مبتدا از جهت قیام قرینه، مثل قول از برای صیاد: غزال.

[قسم] چهارم: خبر مبتدا

بدانکه خبر مبتدا اسمی است مسند به مبتدا که مجرّد باشد از عوامل لفظیه و گاه جمله نیز واقع می شود اسمیه و فعلیه ، اسمیه، مثل «زید ابوه قایم» و فعلیه مثل [26[B/ «زید قام ابوه» ، و در این صورت لابد است که در خبر عایدی باشد به مبتدا همچنانکه

====

1_ متصوَّر.

ص :403

مذکور شد در مثال و گاه محذوف می شود عاید از جهت قیام قرینه، مثل قول مسعّر گندم: «البر الکر بستّین»، یعنی: الکر منه.

و خلاف کرده اند در جمله قَسَمیّه ؛ پس بعضی تجویز کرده اند که خبر واقع شود و این مذهب حق است و بعضی تجویز نکرده اند و خبر جمله ظرفیّه نیز واقع می شود و خلاف کرده اند نحات در عامل در آن ظرف ؛ پس بعضی گفته اند که: عامل در آن خبریت است و بعضی گفته اند که: عامل در آن مبتدا است و بعضی گفته اند که: عامل آن فعلی است عام مقدر .

پس تقدیر در «زید فی الدار»، زید حصل فی الدار است که عامل آن اسمی است محذوف، پس تقدیر در مثال مذکور «زید کاین فی الدار» است و اگر معمولی بعد از آن ظرف واقع شود، پس بعضی گفته اند که: عامل آن ظرف است و بعضی گفته اند که: عامل آن [27[A/ اسم است [یا] فعل مُقدّر است.

فایدة : بدانکه خبر گاه متعدد می شود و این خالی نیست از اینکه تعدد به طریق عطف است یا نه . اول: مثل زید عالم و عاقل ، و قسم دوم: خالی از دو حال نیست یا آن است که بعضی از اجزای مبتدا متّصف است به یک خبر و بعضی دیگر به خبر دیگر یا مجموع مبتدا متّصف است به یک خبر و بعضی دیگر به خبر دیگر یا مجموع مبتدا متصف است به هر دو ؛ اول مثل: «هذا الابلق اسود ابیض» . ثانی مثل: «زید عالم جاهل».

فایده : بدانکه جایز است حذف خبر از جهت قیام قرینه، مثل «خرجت فإذا السَبع» یعنی فاذا السّبع واقف . و واجب می شود حذف آن در وقتی که لفظی قایم شود مقام آن که افاده معنی آن کند و این در چهار صورت متصور می شود :

اول آنکه: بعد از لولای امتناعیه واقع شود ، مثل «لولا زید لکان کذا» یعنی لولا زید موجودٌ از جهت آنکه لولای امتناعیه موضوع است از برای وجود شی ء از جهت انعدام غیر .

ص :404

صورت دوم آن است که: مبتدا مصدری [27[B/ باشد متعلق به فاعل یا مفعول یا هر دو که بعد از آن حالی باشد، مثل «ضربی زیداً یا زیدٌ و تضاربنا قایما» یعنی کاین قایما ، کاین محذوف شده از جهت دلالت قایماً بر آن .

سوم آن است که: بعد از آن واو معیّت باشد ، مثل «کل رجل وضَیْعته»، یعنی کل رجل مقرون مع ضیعته که واو دلالت می کند که خبر است بر مقرون .

چهارم آن است که: در جمله قسمیّه باشد، مثل «لعمرک لأفعلن کذا» یعنی لعمرک قسمی لأفعلن کذا .

قسم پنجم : خبر إنّ و اخوات(1) آن ؛ بدانکه : خبر إنّ و اخوات آن اسمی است که مسند شده باشد بعد از دخول آن حروف و حکم آن مثل حکم خبر مبتدا است، مگر آنکه مقدم نمی شود بر اسم آنها همچنانکه خبر مبتدا مقدم بر مبتدا می شود، مگر اینکه ظرف باشد از جهت آنکه عمل آن[ها] از جهت مشابهت به فعل است، پس این حروف فرع فعل خواهند بود . پس چون خواسته اند که فرق کنند میانه فرع را و بر عکس عمل اصل کرده اند [28[A/ پس اگر مقدم دارند خبر را مفقود خواهد شد آن غرض بخلاف ظرف که توسع در آن در کلام عرب بسیار است .

قسم ششم : خبر لای نفی جنس ، و تعریف آن، آن است که: اسمی است که مسند باشد بعد از دخول لا ، در اکثر اوقات محذوف می شود ، در لغت بنی تیمم لا نفی جنس خبر ندارد نه لفظاً و نه تقدیراً .

قسم هفتم : اسم ما و لای مشتبهتین به لیس ، و تعریف آن، آن است که: اسمی است مسندالیه بعد از دخول یکی از آن دو حرف .

قسم هشتم : اسم کان و اخوات آن ، و آن اسمی است مسندالیه بعد از دخول یکی از آن افعال .

====

1_ نسخه خطی: « اخواتهات ».

ص :405

باب دوم : در آنچه متعلق است به اسماء منصوبه
اشاره

اما اسم منصوبه : پس او آن است که در آن علامت فضله که آن فتحه و کسره و الف و یاء است باشد و بدانکه اسم منصوب دوازده(1) قسم است:

قسم اول : مفعول مطلق

و آن لفظی است دال بر معنی مصدری عامل خود ، و ایراد این مفعول از جهت یکی [28[B/ از سه وجه است : یا تأکید یا بیان نوع آن فعل یا بیان عدد آن ؛ اول مثل: «جلست جلوساً» ، و ثانی : از دو حال خالی نیست یا آن مفعول به حیثیتی است که لفظ آن دلالت می کند بر نوعی خاص از انواع معنی مصدری آن عامل یا نه اینچنین است، بلکه بسبب توصیف آن به وصفی خاص دلالت بر نوع خاص می کند.

اول مثل: «جلست قرفصاً» که مفعول مطلق است دلالت می کند بر نوعی خاص از انواع جلوس و ثانی مثل: «ضربت ضرباً شدیداً» ، و اما سوم : و آن، آن است که اتیان به مفعول مطلق از جهت بیان عدد باشد، خالی از دو حال نیست یا لفظ آن من حیث اللفظ دلالت بر عدد می کند یا به سبب تثنیه یا جمع آن . اول مثل: «جلست جَلسةً» _ بفتح جیم _ و ثانی مثل: «جلست جِلستین» _ بکسر جیم _ و بدانکه گاه مفعول مطلق در ماده یا صورت حروف مخالف عامل خود می شود، مثل «قعدت جلوساً و انبته [29[A/ نباتاً». و بعضی گفته اند که: تقدیر : قعدت و جلست جلوساً است و انبته نبتةً فنبت نباتاً.

و بدانکه جایز است حذف عامل مفعول مطلق از جهت قیام قرینه، مثل قول تو از برای قادم از سفر : «خیرَ مقدمٍ» ، یعنی: قدمت قدوماً خیرَ مقدمٍ. و گاه واجب می شود حذف عامل آن بحسب قیاس و این چند صورت است:

از آن جمله آن است که: مفعول مطلق واقع شده باشد بعد از استثناء از نفی یا معنی نفی ، مثل: «ما انت الا سیراً و انّما انت سیراً» یعنی تسیر سیراً.

====

1_ نسخه خطی: «اسم منصوب باب دوازدهم قسم است».

ص :406

و از آن جمله آن است که: آن مفعول مطلق مکرر شده باشد، مثل «زید سیراً [سیراً]» یعنی یسیر سیراً سیراً.

و از آن جمله آن است که: آن مفعول بعد از جمله واقع شده باشد که آن مفعول تفصیل اثر مضمون آن جمله و بیان انواع مضمون آن کند، مثل قوله تعالی : «فَشَدُّوا الوَثاقَ فإمّا منّاً بَعدُ و إمّا فِداءً(1)» که منّاً و فداءً هر دو مفعول مطلقند که تفصیل اثر شدت وثاق که مضمون «شدوا الوثاق» است [29[B/ می کند و تقدیر : تمنون منّاً و تفدون فداءً .

و از آن جمله آن است که: واقع شده باشد از جهت تشبیه حالتی به حالتی و بعد از جمله[ای] باشد که آن جمله مشتمل باشد بر اسمی که به معنی مفعول مطلق باشد و بر اسمی که دلالت کند بر ذاتی متصف از اسم بشرطی که آن صفت لازم آن ذات نباشد، مثل «مررت بزید فاذا له صوت حمار» ، زیرا که صوت حمار که مفعول مطلق است، واقع شده بعد از جمله که این «مررت بزید فاذا له صوت» است و آن جمله مشتمل است بر صوت که آن اسمی است بمعنی مفعول مطلق و بر زید که متصف است بر صوت و صوت لازمِ زید نیست و تشبیه کرده متکلّم صوت زید را به صوت حمار .

و بدانکه بعضی گفته اند که: در این صورت عامل مفعول مطلق آن اسمی است که به معنی آن است که در این مثال صوت باشد .

و از آن جمله آن است که: مضمونِ جمله[ای] باشد که آن جمله احتمال غیر آن [30[A/ نداشته باشد، مثل «لِزید علیّ الف درهم اعترافاً» که اعترافاً که مفعول مطلق است مضمون جمله سابقه است و آن جمله احتمال غیر اعتراف ندارد و این ظاهر است .

و از آن جمله آن است که: مضمون جمله[ای] باشد که احتمال غیر آن داشته باشد، مثل «زید قایم حقاً» که حقاً که مفعول مطلق است، مضمون جمله سابقه است و آنچه احتمال حق است و بطلان هر دو [را] دارد .

====

1_ سوره مبارکه محمد ، آیه 4 .

ص :407

و از آن جمله آن است که: مضاف به فاعل یا مفعول باشد ، خواه مفرد باشد و خواه مثنی ؛ مثل «[کتب] کتاباً» و «صبغ اللّه صبغة» و «الب لک البابین» و «اسعدک اسعادین» بوده است افعال را حذف کرده اند و فاعلها را مؤخر داشتند از مفعول ، و البابین و اسعادین را به باب ثلاثی بردند و از جهت اضافه نونها را حذف کردند کتاب اللّه و صبغة اللّه و لبیک و سعدیک شد .

امّا وجه وجوب حذف در صورت اول: پس آن است که مقصود از همچنان کلام بیان دوام و استمرار آن فعل است و لفظ [30[B/ فعل دلالت بر تجدّد و حدوث می کند، پس ذکر آن منافی مقصود خواهد بود و همین وجه بعینه جاری است در صورت ثانیه.

و اما در صورت ثلاثه: پس آن است که بدون ذکر فعل حاصل نمی شود آنچه مقصود است، پس ذکر آن بی فایده خواهد بود.

و اما در صورت رابعه: پس آن است که آن جمله چون مشتمل است بر اسمی که به معنی مفعول است و بر اسمی دال بر ذات متصف به آن اسم پس گویا که عامل است، پس ذکر آن عبث خواهد بود. و همچنین در صورت خامسه و سادسه.

و اما در صورت سابعه: پس آن است که حق فاعل و مفعول آن است که فعل در آن عمل کند و هرگاه که مضاف الیه مفعول مطلق باشد فعل در آن عمل نخواهد کرد، پس ذکر فعل صحیح نخواهد بود.

قسم دوم : مفعول به
اشاره

و آن مفعولی است [که] توان تغییر کرد از آن(1) به اسم مفعولی که بیرون آورده باشند آن را از عامل آن مفعول بدون واسطه، مثل: «ضربت زیداً» که تغییر کرد از زید به مضروب که اسم [31[A/ مفعول ضرب است به خلاف ضربت یوم الجمعه که نمی توان تغییر کرد از یوم الجمعه، بلکه به مضروب فیه [تغییر می یابد] .

====

1_ به توان آن را تغییر داد.

ص :408

و بدانکه جایز است حذف عامل مفعول به از جهت قیام قرینه، مثل قول تو : زیداً در جواب من أضربُ؟ یعنی إضْربْ زیداً .

و گاه واجب می شود حذف آن به حسب سماع ، مثل قوله تعالی : «إنْتَهُوا خَیراً لَکُم(1)» بنابر مذهب قایلین به آنکه تقدیر اینچنین است : «انتهوا عن التثلیث و اقصدوا خیرا لکم» ؛ بخلاف مذهب بعضی گفته اند که: تقدیر اینچنین است : «انتهوا علی الثلاث یکن خیرا لکم» ، و مثل قول تو : «امرءً و نفسه»، یعنی دَعْ امرءاً و نفسَه، و مثل: «حسبک خیراً» یعنی حسبک و ائت خیرا لک ؛ و مثل: «وراءک أوسع لک»، یعنی ورائک و ائت مکانا أوسع لک، و مثل: «أهلاً و سهلاً» یعنی اتیت أهلا و وطئت سهلاً و غیر آن از امثله.

و گاه محذوف می شود وجوباً بحسب قیاس و آن در چهار موضع است :

موضع اول : منادی

و آن اسمی است دال بشیئی که اقبال آن یا توجیه یا به قلب مطلوب باشد نزد [31[B/ متکلم و مذکور باشد. پس از حرفی که نایب مناب ادعو است که آن «یا و ایا وهیا و ای و همزه مفتوحه» است، و بعضی تفسیر کرده اند به آنکه: اسمی است مذکور بعد از یکی از این حروف.

و بدانکه منادی مستغاث می شود به این نحو که متکلم استغاثه کند از جهت منادی، مثل : «یا زیداه» ، وقتی که زید در بلیّه گرفتار باشد از جهت ترحم بر او .

بدانکه خلاف کرده اند در نصب منادی، پس بعضی گفته اند که: منصوب است به ادعو که مفهوم می شود از این حروف ، و بعضی گفته اند که: منصوب است به این حروف .

و بدانکه منادی مختلف می شود در اعراب و بنا ، پس اگر اسم مفرد معرفه باشد، مبنی می شود بر علامت رفع ، خواه تعریف آن بسبب ندا باشد و خواه بسبب دیگر و اگر مستغاث به الف باشد، مبنی بر فتح خواهد بود و اگر مستغاث به لام باشد واجب است

====

1_ سوره مبارکه نساء ، آیه 171 .

ص :409

جرّ آن و اگر مضاف یا شبه مضاف [32[A/ یا نکره باشد واجب است نصب آن ؛ مثال اول: «یا زیدُ و یا رجلُ»، مثال ثانی: «یا زیداه»، مثال ثالث: «یا لَزیدٍ»، مثال رابع: «یا عبدَاللّه و یا طالعاً جبلاً و یا رجلاً»، اگر مراد به آن مرد غیر معین باشد.

اما وجه بنا در اول : آن است که قایم مقام کاف خطاب اسمی است و کاف خطاب اسمی مشابه کاف خطاب حرفی است و معلوم خواهد شد انشاءاللّه تعالی که مشابه حرف مبنی است و مشابه مشابه حرف است . و اما وجه بنای او بر علامت رفع : پس آن است که فرق شود میانه این منادی و منادیِ مبنی بر غیر علامت رفع .

و اما وجه بنا در صورت ثانیه، پس آن است که: الف قابل حرکت نیست و وجه اختصاص علامت نصب ظاهر است(1) و وجه باقیین نیز ظاهر است .

چون این جمله دانسته شد باید دانست که در توابع مفرده منادی مفرد معرفه جایز است رفع و نصب ؛ اما رفع : پس از جهت تبعیت لفظ ، و اما نصب : پس از جهت تبعیت محل منادی که نصب است، [32[B/ مثل: «یا زیدُ العاقلُ ، یا زیدُ العاقلَ» و غیر آن .

و در توابعِ مضافه واجب است نصب ولیکن نحات خلاف کرده اند که : مختار رفع است از جهت آنکه منادی مستقل است و بعضی گفته اند که : مختار نصب است از جهت آنکه محلی بالف لام صلاحیت ندارد، پس بهتر آن است که حکم بر استقلال آن نکنند ، و بعضی گفته اند که : اگر نزع الف لام را آن جایز است؛ مثل: «الحسن مختار» رفع است و اگر جایز نیست، مثل: «النجم و الصعق» مختار نصب است ، و وجه این ظاهر است از وجهین آن دو مذهب .

و بدانکه منادی اگر علمی باشد موصوف به ابن و ابن مضاف به علم دیگر باشد، مختار فتح آن منادی است از جهت کثرت استعمال همچنین منادی و خفت فتحه ، و بعضی گفته اند که: واجب است فتح این منادی.

====

1_ در نسخه جمله: « وجه اختصاص علامت نصب ظاهر است » دو مرتبه ذکر شده است.

ص :410

فایدة : بدانکه اختلاف کرده اند در وقوع معرفه منادی ، پس بعضی تجویز نکرده اند و گفته اند که: معرفه را [33[A/ نکره می سازند اولا و بعد از آن منادی می کنند.

و بعضی گفته اند که: حرف ندا جمع نمی شود با حرف تعریف که آن الف [و] لام باشد؛ و اولی آن است که اجتماع «یا» به الف [و] لام چون مکروه است و از این جهت فصل کرده اند میانه «یا» و منادی معرف بالف و لام به یکی از این الفاظ که: «ایها و هذا و ایهذا» باشد از جهت عموم معانی این الفاظ و صلاحیت توصیف جمیع ذوات به آنها، مثل: «یا ایها الرجل و یا هذا الرجل و یا ایهذالرجل» که الرجل منادی است و آن الفاظ واسطه.

و بعضی گفته اند : هر یک از آن الفاظ منادی است و الرجل اسمی است مقصود به ندا.

و بعضی گفته اند که: اسم محلی بالف و لام بعد از «ایها» واقع شده باشد خبر مبتدا محذوف خواهد بود، مجموع مبتدا و خبر صله أی و اگر بعد از هذا واقع شود، صفت هذا خواهد بود.

و بعضی گفته اند که : عطف بیان آن است.

چون این جمله دانسته [شد] باید دانست که: اگر الف و لام کلمه عوض از حرفی محذوف در آن کلمه باشد و لازم کلمه شده باشد که استعمال نکنند این کلمه را [33[B/ مجرّد از الف و لام مگر در ضرورت شعر یا در شعر نادراً، در این صورت جایز است ادخال «یاء» بر آن کلمه بدون واسطه لفظی از(1) الفاظ مذکوره از جهت آنکه مثل جزؤ کلمه است و این الف و لام ، الف و لام اللّه است و پس از جهت آنکه اصل «اللّه» اله است و همزه آن را از جهت تخفیف(2) حذف کردند و عوض آن الف و لام را گذاشتند و لام الف

====

1_ نسخه خطی: « را ».

2_ در نسخه «تخویف» ذکر شده که ظاهراً سهو شده باشد.

ص :411

را ادغام کرده اند در لام اله ، اللّه شد و استعمال نمی کنند لاه را در سفت(1) کلام، پس معلوم شد که همزه «اللّه» همزه وصل است و چون با لام عوض از همزه اله واقع شده شبیه به همزه قطع شد.

و از این جهت است که در اغلب اوقات همزه را در ندا درج نمی کنند تا قطع آن مشعر باشد بر اینکه بر وفق(2) اصل نیست «یا سامع» در اول وهله مکروه نداند اجتماع یاء را بالف لام تعریف .

و بدانکه خلاف کرده اند در اصل اللهم، پس بعضی [34[A/ گفته اند که: «یا اللّه» است، یا را حذف کردند و دو میم در آخر ، عوض آن گذاشته اند و بعضی گفته اند که: اصل «یا اللّه امنّا بالخیر» است.

و بدانکه بعضی تجویز کرده اند جمع میانه «یا» و الف لام تعریف را مطلقاً .

فایده : بدانکه هرگاه منادی مفرد معرفه مکرّر شود و ثانی مضاف باشد، در ثانی واجب است نصب و پس از جهت آنکه تابعی است مضاف ، و اما در اول : پس رفع و نصب هر دو جایز است، اما رفع پس از جهت آنکه منادی مفرد معرفه است، و اما نصب پس از جهت آنکه مضاف به مضاف الیه است و ثانی لفظی است زاید، مثل: «یا تیمُ تیمَ عدیٍ» در قول شاعر:

یا تیمُ تیمَ عَدیٍ لا أَبا لَکُم لا یُلَقِینَّکُمْ فِی سوءةِ عُمُر(3)

فایدة : بدانکه در منادی مضاف بیای متکلّم مثل یا غلامی باعتبار حرکت یای متکلّم و باعتبار قلب آن پنج وجه جایز است : سکون یا ، و فتح آن ، [34[B/ و حذف آن

====

1_ درج. (فرهنگ عمید).

2_ نسخه خطی: «وقف».

3_ جامع الشواهد ، باب الیاء ، ص 318 . یعنی: «ای قبیله تیم که از تیم عدی هستید، مباد پدری از برای شما نباشد. و عُمُر را نصیحت کنید که کاری نکند که من به آن واسطه او و شما را هجو کنم».

ص :412

و ابقاء کسره(1) ، و قلب آن به الف و حذف الف ، و ابقای الف و ابقای فتحه(2) و همچنین در «یا ابن امرء و یاء ابن عمی» که منادی مضاف بمضاف بیای متکلّم است نیز آن پنج وجه جایز است و در «یا ابی و یا امّی» هشت وجه جایز است ، وجوه مذکوره و سه وجه دیگر : قلب یا به تای مکسوره ، و قلب آن به تای مفتوحه ، و زیاده الف بعد از تا ، مثل: «یا أبتِ و یا أمتَ و یا ابتا و یا امتا».

و بدانکه اختلاف کرده اند در تاء «یا امت» ، پس بعضی گفته اند که : بدل یا است از جهت آنکه جمع نمی شود با یاء و گفته نمی شود یا امتی ، و بعضی گفته اند که : تای تأنیث است و این مذهب بعید است از صواب .

فایدة : بدانکه جایز است حذف حرف آخر منادی از جهت تخفیف در ضرورت شعر و سعت کلام، همچنانکه جایز است در غیر منادی از جهت ضرورت شعر و آن را ترخیم می نامند.

در جواز ترخیم منادی پنج شرط است: اول آن است که: مضاف [35[A/ و شبه مضاف نباشد ، دوم: مستغاث نباشد.

سوم: مندوب نباشد. چهارم:]. آن است که: جمله نباشد . پنجم : تحقق یکی از این دو امر است یا علمی باشد و زیاده از سه حرف یا اسمی باشد مؤنث به تاء.

وجه اشتراط بشرط اول آن است که: اگر جزو اول که مضاف است حذف کنند، حذف آخر نکرده اند بحسب معنی از جهت آنکه معنی تمام نمی شود، مگر به ذکر مضاف و مضاف الیه هر دو و اگر از مضاف الیه حذف کنند، حذف آخر بحسب لفظ نکرده اند .

و اما وجه اشتراط بشرط ثانی و ثالث آن است که: مستغاث و مندوب ، مطلوب در هر یک مدّ صوت است و حذف ، منافی مدّ صوت است.

====

1_ نسخه خطی: « کثره ».

2_ وجوه مذکوره در مثال به صورت زیر است:

«یا غلامِیْ، یا غلامِیَ، یا غلامِ، یا غلامَ (غلامی غلاما غلامَ) یا غلامَا».

ص :413

و اما وجه رابع : پس بعینه وجه اول است ؛ و اما وجه خامس ، پس آن است که بعد از ترخیم می باید که: منادی لااقلّ بر سه حرف باقی باشد.

و بعضی تجویز کرده اند ترخیم مضاف را به حذف حرف آخر مضاف الیه و بعضی حذف می کنند حرف آخر جزؤ و آخر جمله را و بعضی تجویز کرده اند ترخیم علم غیر مؤنث [35[B/ به تای تأنیث را که بر سه حرف باشد نه زیاده.

و بدانکه ترخیم منادی مختلف می شود بحسب اختلاف منادی، پس اگر در آخر آن منادی دو حرف زاید باشد که هر دو دفعتاً زاید شده باشند، یا در آخر آن حرفی باشد صحیح و پیش از آن مدّه باشد و بر هر تقدیر منادی زیاده بر چهار حرف باشد، حذف می کنند هر دو حرف آخر را.

اما در اول ، پس از جهت آنکه: هر دو مثل یک زایدند ، و در ثانی از جهت آنکه: هرگاه حرف صحیح اصلی محذوف می شود، پس بطریق اولی حرف مدّه محذوف خواهد شد از جهت آنکه مدّ موضوع است [برای] تبدیل و قلب و حذف و اگر اسم مرکب باشد، لفظ اخیر را باید حذف کرد و در ماسوای اینها باید یک حذف کرد.

مثال اول : اسماء و مروان و عثمان و غیر آن . مثال ثانی : مستور و منصوب و غیر آن . مثال ثالث : بعلبک . مثال رابع : حارث و امثال آن.

و بعضی گفته اند که: اسم مؤنث بالف مرخم نمی شود [36[A/ [از جهت] آنکه ملتبس می شود به مذکر و بعضی گفته اند که: اثنی عشر وقتی که مرخم شود عشره یا الف اثنی محذوف خواهد شد.

و بدانکه وقتی که مرخم شود منادی می باید که حرف آخر آنچه باقی مانده است از حروف کلمه بر حرکت و سکون خود باقی باشد ، و گاه مرفوع می سازند آخر آن را گویا که منادی علی حده است، پس در یاحارث، یا حار می گویند بضم راء .

فایدة : بدانکه گاه استعمال می کنند یاء را در مندوب و مندوب اسمی است دال بر شیئی که بر آن یاء از آن تفجع کنند ، مثل: «یا زید» وقتی که زید مرده باشد که تفجع بر او می کنند ، و مثل: «واویلا ، واحزنا» که ویل و حزن متفجع منه است .

ص :414

و خلاف کرده اند در اینکه منادی است یا نه و حق آن است که منادی است.

و جایز است الحاق الف به آخر مندوب از جهت مدّ صوت و جایز است بعد آن اتیان بهاء سکته مثل: «وازیداه»، پس اگر آن اسم بحیثیتی باشد که اگر الف در آخر آن زیاده کند [36[B/ ملتبس شود باسم دیگر ، حرفی از نجس حرکت آخر آن زیاد می کند ، پس اگر فتحه باشد الف و اگر کسره باشد یا و اگر ضمه باشد و(1) ؛ خواه لفظاً و خواه تقدیراً ، مثل: «واغلامکماه و واغلامکیه و واغلا مکموه».

و بدانکه مندوب واجب است که معرفه باشد، پس جایز نیست گفتن: «وارجلاه» مگر بنابر مذهب بعضی.

و چون این جمله دانسته شد باید دانست که اگر مندوب موصوف به صفتی شود خلاف کرده اند نحات در آن ، پس بعضی گفته اند که: الف جایز است که ملحق به صفت شود و بعضی گفته اند که: جایز نیست، بلکه واجب است الحاق به موصوف . پس بنابر مذهب اول در وا زید الطویل: «وا زید الطویل [اه]» می گویند و بنابر ثانی: «وا زیداه الطویل» .

فایدة : بدانکه جایز است حذف حرف ندا وقتی که منادی علم باشد و مستغاث و مندوب نباشد؛ از جهت آنکه در مستغاث و مندوب مطلوب تطویل صوت است و مدّ آن و این [37[A/ منافی حذف است .

و همچنین جایز است حذف منادی، مثل قوله تعالی : «الا یا اسجدوا»(2)، یعنی: الا یا قوم اسجدوا .

فایدة عظیمة : بدانکه هر اسمی که بر وزن فعل _ بضم فاء و فتح عین _ یافعال _ بفتح

====

1_ یعنی: «واو» .

2_ النهایة فی غریب الحدیث و الاثر، ص 86؛ اشاره به آیه: «أَلاّ یَسْجُدُوا للّه ِِ»، آیه 26 سوره مبارکه نمل می باشد.

ص :415

فاء _ باشد و سبب مؤنثی باشد منادی خواهد بود؛ البته خواه حرف ندا مذکور باشد و خواه مقدر ، مثل: «خَبَث ولُکَع و خَباثِ ولُکاعِ» و همچنین هر محلّی بالف و لامی که بعد از أیّ واقع شده باشد از جهت اختصاص، مثل قول تو : «أنا اکرم الضیف أیّها الرجل» ، یعنی : انا اختص من بین الرجال باکرام الضّیف در اصل منادی بوده .

موضع دوم : ما اضمر عامله علی شریطة التفسیر است

و آن مفعولی است که عامل آن محذوف کند و آن فعل عمل در آن ضمیر آن مفعول یا منقای(1) ضمیر آن کرده باشد و بحیثیتی باشد که اگر مقدم دارند آن فعل را یا مرادف آن را [یا] لازم آن را بر آن مفعول ، منصوب سازد آن را، مثل: «زیداً ضربته» که زیداً مفعولی است که عامل [37[B/ آن ضربت محذوف است و بعد از آن فعلی است که ضربت باشد و این فعل عمل کرده است در ضمیر زید و بحیثیتی است که اگر نفس آن را مقدم دارند بر زید منصوب می سازد آن را ؛ و فعل «زیدا مررت به» که مررت به که مررت بحیثیتی است که اگر مرادف آن را که جاوزت است مقدم دارند بر زید، منصوب می سازد آن را ؛ و مثل: «زیدا ضربت غلامه» که ضربت بحیثیتی است که اگر لازم آن را که أهنت باشد مقدم دارند بر زید منصوب می سازد آن را.(2)

و اما مثل: «زید هل ضربته و أضَربته و کم ضربته و أین(3) ضربته و زید من یضربه اضربه و زید هلا تضربه و لو لا تضربه و لو ما تضربه و ألاّ تضربه و زید لعمرو یضربه و زید ما ضربته و ان ضربته و زید ان ضربته یضربک و زید لو ضربته یضربک»، [38[A/ پس از جمله «ما اضمر عامله» نیست از جهت آنکه ما بعد الفاظ مذکوره عمل در ماقبل آن نمی کند؛ مگر بنا بر مذهب بعضی در دو مثال اخیر.

====

1_ متعلَّق.

2_ در نسخه خطی جمله : «و مثل زیدا ضربت غلامه که ضربت بحیثیتی است که اگر لازم آن را که أهنت باشد ، مقدم دارند بر زید منصوب می سازد آن را» دو مرتبه ذکر شده است .

3_ نسخه خطی: «الی».

ص :416

و همچنین مثل: «زید ما احسنه و زید أنت اکرم علیه و زید حین تضربه یموت و زید هاته و أیهم اضربه حرّ و رجل لقیته کریم و زید واللّه لأضربنّه و ما رجل إلاّ أعطیته درهماً» از جمله «ما اضمر عامله» نیست از جهت آنکه هیچ یک از فعل تعجب و افعل تفضیل و مضاف الیه و اسم فعل و صله و صفة و جواب قسم و ما بعد إلاّ، عمل در ما قبل نمی کند .

فایدة : بدانکه هر اسمی که احتمال آن دارد که «ما اضمره عامله» باشد و احتمال آن دارد که مبتدا باشد، مختلف می شود بحسب اختلاف مواضع ؛ پس اگر آن جمله ای که آن اسم در آن جمله است معطوف باشد بر جمله فعلیه یا واقع شده باشد آن اسم بعد از حرف نفی یا حرف استفهام یا اذا شرطیه یا حَیث یا فعلی که بعد از آن است امر باشد یا نهی [38[B/ مختار نصب آن اسم است .

اما در صورت اول: پس از جهت آنکه(1) مختار اتّفاق جمله معطوفه و جمله معطوف علیها است در اسمیّت و فعلیّت ، پس هرگاه که جمله که مقدّم است بر جمله که مشتمل است بر آن اسم ، فعلیه باشد و وقتی که آن اسم منصوب باشد، جمله جمله اسمیّه خواهد بود .

و اما در صُوَر بواقی، پس از جهت آن است که آن مواضع، مواضع فعلند و همچنین مختار نصب آن اسم است در جایی که اگر مرفوع باشد ملتبس شود به صفت، مثل قوله تعالی : «إنّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ(2)»، وقتی که بعد از حرف شرط و حرف تخصیص باشد، واجب است نصب از جهت آنکه هر یک از این دو نوع از انواع حرف مذکور نمی شوند مگر در جمله فعلیه و اگر قرینه نباشد بر نصب یا باشد ولیکن قرینه رفع اقوی باشد و فعل بعد از آن امر و نهی و دعا نباشد و ما قبل آن جمله فعلیه باشد، مختار رفع است [39[A/ از جهت آنکه در غالب اوقات «اما و اذا» داخل مبتدا می شوند .

====

1_ نسخه خطی: + «نصب آن اسم است امّا در صورت اول پس از جهت آنکه».

2_ سوره مبارکه قمر، آیه 49 .

ص :417

و امّا اختلاف میانه جمله معطوفه و جمله معطوف علیها به اسمیّت و فعلیت پس بسیار است، مثل: «قام زید و اما عمرو فاکرمته و قام زید فاذا عمرو اکرمته» .

و بدانکه جمهور نحات در هیچ موضعی واجب نمی دانند رفع چنان اسمی را و بعضی که آن اسم اگر آلت فعل است واجب است در آن رفع از جهت آنکه به سبب آن آلت فاعل شده، پس آن نیز در حکم فاعل است و این مذهب بعید از صواب است. و اگر قبل از آن جمله که در آن، آن اسم است جمله اسمیّه باشد که حرف اخیر آن جمله [ای[ فعلیه باشد، پس در آن اسم، رفع و نصب هر دو مساویند ؛ مثل: «زید قام و عمرو اکرمته» .

فایدة : بدانکه زید در زید ذهب به، «ما اضمر عامله» نیست؛ زیرا که ذهب که فعل است و بعد از زید ، اگر مقدم شود بر زید منصوب نمی سازد زید را از جهت آنکه متعدی به یاء می شود ، و بعضی گفته اند که: «ما اضمر عامله» است و تقدیر: «زید اذهب الذهاب به» است [39[B/ و بعضی گفته اند که: تقدیر: «اذهب شخص زید» است، پس اذهب مرادف ذهب به است منصوب کرده زید را .

و بدانکه کلّ شی ء در قوله تعالی : «کُلُّ شَی ءٍ فَعَلُوهُ فِی الزُّبُرِ(1)» «ما اضمر عامله» نیست که اگر «ما اضمر عامله» باشد فاسد می شود معنی از جهت آنکه تقدیر اینچنین خواهد بود : «فعلوا کل شی ء و الزبر» و فساد این معنی خفی نیست.

و همچنین الزانیة و الزانی در قول باری عزّ اسمه : «الزّانِیَةُ وَ الزّانی فَاجْلِدوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ(2)» «ما اضمر عامله» نیست ؛ و اختلاف کرده اند در وجه آن پس بعضی گفته اند که: از جهت آنکه الف و لام الزانیه والزانی اسم موصول است و متضمن معنی شرط ، و فاء در «فَاجْلِدوا» فای جزا است و ما بعد فای جزا عمل در ما قبل آن نمی کند و بعضی گفته اند که: این آیه دو جمله است و تقدیر اینچنین است : «حکم الزانیة و الزانی

====

1_ سوره مبارکه قمر، آیه 52 .

2_ سوره مبارکه نور، آیه 2 .

ص :418

فیما یُتلی علیکُم فاجلدوا» تا آخر، پس اجلدوا حرف جمله دیگر است غیر از جمله حکم الزانیة و الزانی فیما یتلی علیکم . [40[A/

فایدة جلیله : بدانکه گاه فعل مفسر که بعد از اسم مذکور واقع است مشتمل می شود بر دو ضمیر که هر دو راجع باشند به آن اسم و مختلف باشند در رفع و نصب و گاه مشتمل می شود بر دو و متعلق ضمیر آن و گاه مشتمل می شود بر یک ضمیر و یک متعلق آن .

و قسم اول بر سه قسم است : قسم اول آن است که: هر دو ضمیرها منفصل باشند، دوم آن است که: هر دو متصل باشند ، سیوم آن است که: یکی متصل باشد و دیگر منفصل . پس بنابر اول : جایز است رفع و نصب آن اسم [مثل]: «إن زیدا یعطک ایاه الا هو»، پس جایز است نصب زید که تقدیر اینچنین باشد : إن لم یعطک زیدا و جایز است رفع آن که تقدیر اینچنین باشد إن اعطاک ایاه زید.

و بنابر قسم ثانی : واجب است رفع اگر آن اسم ظاهر باشد [مثل]: «ان زید علمه قایماً». که تقدیر آن علم زید است و اگر ضمیر باشد جایز است در آن رفع و نصب مثل «ایاه علمه قایما».

و بنابر قسم ثالث جایز است در آن اسم، رفع و نصب و همچنین اگر آن فعل مشتمل باشد بر دو [40[B/ متعلق آن اسم. و اگر مشتمل باشد بر ضمیر و متعلق آن پس نظر به ضمیر باید کرد، پس اگر مرفوع است آن اسم نیز مرفوع است و اگر منصوب است منصوب.

موضع سوّم: تحذیر است

و آن بر دو قسم است : قسم اول : اسمی است دال بر شیئی که تخویف کرده باشد متکلم کسی را که از آن شی ء و آن لفظ مکرر باشد و با لفظ مخوف جمع نشده باشد، مثل: «الاسد الاسد» یعنی: بَعِّد نفسک عن الاسد.

و قسم دوم : اسمی است دال بر مخوف منه که مذکور باشد با لفظ دال بر مخوف

ص :419

مثل: «ایاک و الاسد»، یعنی: بَعِّد نفسک عن الاسد، مثل ایاک ملفوظ در مثال ثانی و مقدر در مثال اول است معمول بعد مقدّر است و بدانکه قسم ثانی مستعمل نمی شود مگر به ادخال «واو» یا «من» لفظا یا تقدیرا بر مخوف منه ولیکن باید دانست که: تقدیر «من» در ایاک من الاسد جایز نیست .

وجوب حذف در تحذیر ضیق وقت است از جهت آنکه مقصود تخویف است.

موضع چهارم: اغراء

(1)

و اول آن اسمی است دال بر شیئی [41[A/ که متکلم کسی را بر این داشته باشد که نوحه بر آن کند، مثل قول شاعر:

اَخاکَ اَخاکَ إِنَّ مَنْ لا اَخاً لَهُ کَساعٍ إلَی الهَیْجَا بِغَیرِ سَلاحٍ(2)

و وجه وجوب حذف عامل در این موضع وجه آن است در تحذیر.

قسم سوم : مفعول فیه

و آن اسمی است دال بر زمانی یا مکانی که در آن زمان یا مکان فعلی واقع شده باشد و آن فعل مذکور باشد، مثل: «ضربت فی یوم الجمعه» که یوم الجمعه لفظی است دال بر زمانی که فعل مذکور که ضرب باشد واقع شده است در آن ، و بدانکه این مفعول را منصوب می سازند به حذف «فی».

و بدانکه هر یک از ظرف زمان و ظرف مکان مقسّم می شود به دو قسم مبهم و معیّن است .

====

1_ قال الرضی : و قد ترک المصنف باباً آخر مما یجب إضمار فعله قیاساً و هو باب الإغراء .

2_ جامع الشواهد، باب الالف، ص 52. یعنی: «ملازم باش برادر خود را، به درستی که کسی که برادری برای او نیست، همانند کسی است که بدون آلت جنگی به سوی معرکه جنگ می رود».

ص :420

اما مبهم، پس او آن است که: محدود به حدّی نباشد، مثل: «وقت و حین و مکان» و امثال آن .

و معیّن : برخلاف مبهم است، مثل: «یوم الجمعه و اسبوع و شهر و قدام و خلف و فوق و تحت و یمین و شمال» و امثال آن . پس در ظرف زمان مطلقا خواه مبهم باشد [41[B/ و خواه معیّن جایز است حذف «فی»(1) و همچنین حذف مکان مبهم؛ و اما در ظرف مکان معیّن حذف «فی» جایز نیست.

اما جواز حذف «فی» در ظرف زمان، پس از جهت آنکه فعل دلالت بر زمان می کند پس ظرف زمان مشابه مفعول مطلق دلالت بر زمان می کند، پس ظرف زمانه در اینکه هر دو مدلول فعلند.

و امّا جواز آن در ظرف مکان مبهم، پس از جهت آن است که مشابه است با ظرف زمان مبهم در تغیر و تجدد .

فائدة : بدانکه اختلاف کرده اند در مابعد دخل ، مثل: «الدار در دخلت الدّار»؛ پس بعضی گفته اند که: مفعول فیه است و دخلت لازم و بعضی گفته اند که: مفعول به است . و امّا در بعد ذهب مثل: «الشام در ذهبت الشام»، پس خلافی نیست در اینکه مفعول فیه است.

و بدانکه جایز است حذف عامل مفعول فیه از جهت قیام قرینه، مثل: «یوم الجمعه» و همچنین جایز است حذف آن [42[A/ بر طریقه ما اضمر عامله علی شریطة التفسیر، مثل: «یوم الجمعه صمتُه» .

قسم چهارم : مفعول له

و آن اسمی است دال بر شیئی که حصول آن یا تحصیل آن علت وقوع مضمون فعل

====

1_ نسخه خطی: «فیه».

ص :421

مذکور باشد؛ اول مثل: «قعدت عن الحرب جبناً»، و ثانی: «ضربت زیدا تأدیباً» و بعضی گفته اند که: آنچه مفعول له فرض می کنند مفعول مطلق است و تقدیر: «ضربت و أدّبت تأدیبا و قعدت عن الحرب و جبنت جبناً» است و بعضی گفته اند که: مصدر است به معنی اسم فاعل و حال است و تقدیر اینچنین است: «ضربته مؤدِباً و قعدت عن الحرب جابنا».

و بدانکه اصل تأدیبا، للتأدیب بوده و اصل جبناً، للجبن ، خواسته اند که منصوب سازند مفعول له را لام جرّ را حذف کرده اند تادیباً و جبناً شده .

و باید دانست که وقتی جایز است حذف لام از مفعول له که زمان وجود فعل و زمان وجود مفعول را داخل باشد و همچنین فاعل آن و فاعل عامل آن متحد باشد، مثل آن دو مثال مذکور [42[B/ از جهت آنکه فاعل تأدیبا و فاعل ضرب یعنی: مؤدِّب و ضارب متحدند و همچنین جابن و قاعد.

وجه اشتراط به این شرط آن است که در این صورت مشابه مصدر می شود، پس جایز است تجرید آن از لام، همچنانکه جایز است تجرید مفعول مطلق از آن و بعضی این شرط را نکرده اند .

قسم پنجم : مفعول معه

بدانکه می باید که عامل آن معمولی داشته باشد و آن مفعول مشارک آن معمول باشد در آن فعل ، خواه آن معمول فاعل باشد و خواه مفعول و مذکور باشد آن مفعول بعد از واو معیت، مثل: «استوی الماء و الخشبة» که خشبة مشا ماء است در استواء و مذکور است بعد از واو معیت و بعضی شرط کرده اند که معمولی که واجب است مشارکت مفعول به آن معمول فاعل باشد مثل مثال مذکور.

و بدانکه عامل مفعول معه اعم است از لفظی و معنوی، پس اگر لفظی باشد و لفظ آن مفعول صلاحیت این داشته [43[A/ باشد بر آن معمول دیگر جایز است در این صورت جایز عطف مفعولیت؛ مثال اول: «ضربت أنا و زیدٌ»، مثال ثانی: «ضربت و زیداً» زیرا که

ص :422

معلوم خواهد شد انشاء اللّه که عطف بر ضمیر مرفوع متصل جایز نیست مگر در وقتی که مؤکد ساخته باشند آن ضمیر را به ضمیر منفصل ؛ و اگر عامل معنوی باشد و جایز باشد عطف ، واجب است عطف از جهت آنکه عامل معنوی ضعیف است و شاق است به آن عمل در دو معمول، پس هرگاه مفرّی باشد که معمول نشود واجب اختیار آن و اگر جایز نباشد عطف ، واجب است مفعولیت از جهت فقد مفرّ .

مثال اول: «ما لک و لزید و ما شأنک و شأن زید» ؛ مثال ثانی: «ما لک و زیدا و ما شأنک و عمرواً» از جهت آنکه معنی ما لک و ما شأنک ما تصنع است، پس تصنع که معنی ما لک و ما شأنک است عامل شده ، و بعضی گفته اند که: معنی اول ما لک و لملابستک زیدا است و معنی مثال ثانی: [43[B/ «ما شأنک شأن ملابستک زیدا» .

قسم ششم : حال است

و آن اسمی است دال بر هیئت فاعل یا مفعول یا مضاف الیه یا غیر آن از ادوات .

و بدانکه حال بر دو قسم است: یا ذوالحال آن واحد است یا متعدد ؛ اول مثل: «ضرب زیدا قایماً» و اما در ثانی: پس واجب است تثنیه او یا جمع آن بحسب تعدد ذوالحال، مثال اول: «ضربت زیدا راکبین»، مثال ثانی: «ضربت زیداً فی دار عمرو راکبین». و بدانکه عامل حال یا فعل است یا شبه فعل یا معنی فعل. اول مثل: امثله مذکوره، ثانی مثل: «زید ضارب راکباً»، ثالث مثل: «ما لک قایماً» که بمعنی ما تصنع قایما است .

چون این جمله دانسته شد، باید دانست که حال واجب است که نکره باشد و ذوالحال در غالب اوقات معرفه است. و اما مثل العراک در قول شاعر:

فَأَرسَلَها الْعِراکَ وَ لَمْ یَزُدْها وَ لَمْ یُشفِقْ عَلی نَغصِ الدِّخالِ(1)

====

1_ جامع الشواهد ، باب الفاء ، ص 125 . یعنی: «فرستاد آن خر وحشی آن ماده خرهای وحشی را که با یکدیگر بر سر آب جنگ می کردند و منع نکرد آن خر وحشی آن ماده خرها را از آن جنگ کردن و جمعیّت نمودن».

ص :423

پس تعاول است به(1) یعترک العراک که العراک [44[A/ حال واقع(2) شده و جمله نکره است این صلاحیت حالیت دارد و اگر ذوالحال نکره واقع شود، واجب است تقدیم حال بر ذی الحال، مثل: «ضربت راکباً رجلاً».

و بدانکه حال مقدم نمی شود بر عامل معنوی و اما در عامل ظرف پس خلاف کرده اند نحات، پس بعضی گفته اند که: جایز نیست تقدیم حال و بعضی گفته اند که: اگر مبتدایی مقدم باشد بر آن جایز است، مثل: «زید قایماً فی الدار» و اگر مقدم نباشد جایز نیست.

و بدانکه بعضی گفته اند که: حال جایز نیست که مقدم شود به رفیق(3) الحال اگر الحال اسم ظاهر باشد و بعضی گفته اند که: مقدم می شود بر آن اگر منصوب باشد و عامل، فعل باشد و بعضی گفته اند که: جایز [است] تقدیم آن بر ذی الحال مطلقا اگر ذوالحال مضاف الیه باشد. اگر مجرور به حرف [ جرّ ] باشد خلاف کرده اند در حال [44[B/، پس جمهور نحات گفته اند که: واجب است که مشتق باشد و بعضی گفته اند که: واجب نیست، بلکه جایز است که اسم جامد باشد، مثل: «بُسراً و رُطَباً» در قول عربان: هذا بسرا اطیب منه رطبا ولیکن در اغلب اوقات مشتق است .

چون این جمله دانسته شد، باید دانست که حال جمله می شود و آن بر دو قسم است: اسمیّه و فعلیه ؛ آن است اگر حرف جمله اسمیّه باشد یا فعلیّه که جزو آن مضارع مثبت نباشد، جایز است که مربوط سازند حال را بذی الحال به واو و ضمیر هر دو به واو تنها و به ضمیر تنها ولیکن به ضمیر تنها در جمله اسمیّه ضعیف است و اگر جمله فعلیه باشد که چون از جمله مضارع مثبت باشد، واجب است ربط آن به ضمیر تنها و اگر جزء جمله ماضی مثبت باشد، واجب است ادخال لفظ «قد» وگاه حذف می کند «قد» را؛ مثال اول:

====

1_ منظور: مؤول است به...

2_ در نسخه کلمه «واقع» دو مرتبه ذکر شده است .

3_ ذوالحال.

ص :424

«ضربت و انا قایم» مثال جمله[ای] که جزو آن مضارع مثبت باشد: «ضربت یقوم عندی» و امثله [45[A/ بواقی ظاهر است.

و بدانکه جایز است حذف عامل حال از جهت قیام قرینه؛ مثل قول تو به مسافر: «راشدا مهدیا یعنی سر راشداً مهدیاً».

و واجب است حذف عامل در چهار صورت : صورت اولی آن است که: حال اسمی باشد دال بر زیادتی ثمن، مثل: «بعته بدرهم فصاعدا».

صورت ثانیه آن است که: نایب خبر مبتدا واقع شود، مثل: «ضربی زیدا [قایماً]» که قایما که حال است قایم مقام کاین که خبر ضربی است واقع شده چنانچه سابقا معلوم شد.

صورت ثالثه آن است که: متضمن توبیخ باشد، مثل: «أ قایما و قد قعد الناس».

صورت رابعه آن است که: مقرر مضمون جمله اسمیه باشد که عامل حال در آن جمله است به شرطی که مؤکد باشد، یعنی دلالت کند بر صفتی که منفک نشود از ذی الحال، مثل: «زید ابوک» عطوفا که عطوفت منفک از آن نمی شود .

قسم هفتم : تمیز

و آن اسمی است که رفع ابهام کند از ذات مذکور یا از ذات مقدر ؛ امّا اول : پس آن در اغلب اوقات رفع ابهام از مقدار می کند [45[B/ مثل: «رطلٌ زیتاً و منوان سمناً» و غیر آن از امثله.

و باید دانست که تمیز مثنی و مجموع نمی شوند و اگر چه ممیّز مثنی و مجموع شود وقتی که آن تمیز اسم جنس باشد، مگر مراد از مثنی دو نوع باشد و از جمیع چند نوع ، و جایز است اضافه تمیز اگر منون یا مثنی باشد.

و اما قسم ثانی از تمیز : و آن، آن است که رفع ابهام کند از ذات مقدره، پس رفع ابهام از نسبت می کند و این در وقتی است که معلوم نباشد حیثیت آن نسبت ، مثل: «طاب زید

ص :425

ابوتاً» از جهت آنکه چون گفته شد: «طاب زید» معلوم نبود که طیب آن از چه حیثیت است، پس چون خواسته است متکلم که بیان آن حیثیت کند، گفت: ابوةً یعنی طیب زید از جهت ابوّت او است . و بدانکه تمیز مشتق نیز می باشد، مثل: فارسا در «للّه دَرّهُ فارساً».

و بدانکه تمیز منقسم(1) می شود به تقسیم دیگر به سه قسم : اول آن است که: نفس مسند [46[A/ الیه باشد . دوم آن است که: صفت آن باشد.(2) مثال اول: «طاب زید نفسا»، مثال ثانی: «طاب زید غلاماً»، مثال [سوّم] : «طاب زید ابوة» . و بدانکه تمیز مقدم نمی شود بر عامل خود مطلقا و بعضی گفته اند که: مقدم می شود اگر فعل باشد .

قسم هشتم: مستثنی

و آن بر دو قسم است: متصل و منقطع؛ اما متصل: پس آن اسمی است که مذکور باشد بعد از یکی از ادوات استثنا و داخل باشد در افراد مستثنی منه، و منقطع: آن است که مذکور باشد بعد از یکی از ادوات استثنا و داخل در مستثنی منه نباشد . مثال اول: «جاءنی القوم إلاّ زیدا»، مثال ثانی: «جاءنی القوم إلاّ حمارا» .

و بدانکه اعراب مستثنی مختلف است بحسب اختلاف مواضع؛ پس اگر در کلام موجب باشد و بعد از آن إلاّ باشد که آن إلاّ بمعنی غیر نباشد یا مقدم باشد بر مستثنی منه واجب است نصب(3) مستثنی و در اکثر اوقات بعد از یکی از خلا و عدا و ما خلا و ماعدا و لیس و لایکون منصوب می شود و همچنین اگر مستثنی منقطع باشد.

و در بعضی لغات مستثنی مقدم بر مستثنی منه را مرفوع ساخته اند، مثل: «ما لی إلاّ

====

1_ در نسخه این گونه آمده است : «تمیز منقسم است می شود . »

2_ مورد سوّم از قلم افتاده است که بدین گونه می باشد:

سوّم آن است که: بیان کننده نسبت آن باشد.

3_ در نسخه بدین گونه آمده است: «واجب است نصب مستثنی منه واجب است نصب...».

ص :426

أبوک أحد» و اگر مستثنی مؤخر باشد از مستثنی منه بدون تراخی مشتمل باشد مستثنی منه بر نفی یا نهی یا استفهام، جایز است نصب بر استثنا و جایز است اعراب آن به اعراب مستثنی منه تا بدل آن باشد، مثل قوله تعالی : «مَا فَعَلُوه إِلاّ قَلیلٌ(1)» بر بدلیّت از ضمیر جمع فعلوا که مستثنی منه است و إلاّ قلیلاً بر استثنا و بعضی گفته اند که: اگر مستثنی منه در این صورت نکره باشد واجب است نصب بر استثنا و بعضی گفته اند که: اگر حرف نفی بحیثیتی باشد که اگر محذوف شود کلام معنی داشته باشد.

و اگر مستثنی منه مذکور باشد، پس [47[A/ مستثنی معرب می شود به اعراب مستثنی منه و این در اغلب اوقات در کلام منفی واقع می شود، مثل: «ما جاءنی إلاّ زید» یعنی: ما جاءنی أحد إلاّ زید، پس زید که مستثنی است مرفوع است، چنانچه مستثنی منه که أحد است مرفوع است و مثل: «ما ضربت إلا زیدا» که تقدیر: ما ضربت احداً إلاّ زیداً است، زیداً که مستثنی است منصوب شده همچو احداً که مستثنی منه است .

و بدانکه مشهور نزد نحات آن است که مستثنی منه اسم جنس نمی شود و بعضی از نحات و بعضی از اصولین تجویز کرده اند استثنا از اسم جنس را وقتی که صادق آید بر مستثنی، مثل: «جاءنی أحد إلاّ زیدا» .

چون این جمله دانسته شد باید دانست که گاه متعذر می شود ابدال مستثنی منه مذکور در کلام منفی بحسب لفظ و آن در چند صورت متصور می شود: صورت اول: آن است که مستثنی منه واقع شده باشد بعد از «من» استغراقیه [47[B/ و «مِن» استغراقیه آن است که دلالت کند بر شمول و استغراق نفی کند، مثل: «ما جاءنی من أحد إلاّ زیداً» که زید که مستثنی است که جایز نیست در آن جرّ بابدال احد واقع شود از جهت آنکه لازم می آید دخول «مِن» بر زید و دانسته شد که «مِن» موضوع است از برای دلالت بر شمول نفی و استثنا از نفی اثبات است.

====

1_ سوره مبارکه نساء ، آیه 66 .

ص :427

و از آن جمله آن است که مستثنی منه بعد از لا نفی جنس باشد، مثل: «لا أحد فی الدار إلاّ زید» که در زید که مستثنی است جایز نیست فتح، زیرا که لازم می آید که لای نفی جنس عمل کند از إلاّ که از برای اثبات است.

و از آن جمله آن است که مستثنی منه معمول «ما» شبیه به لیس باشد، مثل: «ما زید شیئاً إلاّ شی ءٌ لایؤبه به» از جهت آنکه این دو حرف نیز عمل نمی کنند بعد از اثبات و در این صورت اگر اختیار ابدال کنند می باید حمل کرد مستثنی را بر محل مستثنی منه که رفع به فاعل است در اول و ابتدائیت در ثانی و به خبریت در ثالث [48[A/ و بعضی گفته اند که: من استغراقیه عمل در ما بعد إلاّ می کند، پس در مثال مذکور زید را مجرور می سازند.

فایده جلیله(1): بدانکه استثناء را شش حُکم است:

اول آن است که: ما بعد إلاّ عمل در ما قبل آن نمی کنند. (2)

دوم آن است که: استثناء نمی توان کرد به یک حرف دو اسم را، مثل: «ما ضرب أحد أحدا إلاّ زید عمرا» مگر بنابر مذهب بعضی [که] تجویز کرده اند .

سیوم آن است که: جایز است که مستثنی نصف مستثنی منه یا زیاده باشد، مثل: «لزید علیَّ عشرة دراهم إلاّ خمسة یا ستة»، مگر بنابر مذهب بعضی .

چهارم آن است که: هرگاه دو شی ء متغایر جمع شوند و ممکن باشد اشتراک هر دو در استثناء، مشترک خواهند بود، مثل: «ما برّ أب و ابن إِلاّ زید»، پس معنی زید أب بار وابن بار خواهد بود و اگر ممکن نباشد اشتراک هر دو در استثناء، پس خالی نیست از دو حال یا واجب است که استثناء از احدهما معین باشد، پس معین [48[B/ می شود همان واحد به استثناء، یا واجب نیست پس اگر مستثنی مؤخر از هر دو است مستثنی از آخر خواهد

====

1_ قال الرضی : و لا بأس بأن نذکر بعض ما أهمله المصنف من احکام الاستثناء و هی انواع ... .

2_ در نسخه جمله «آن است که ما بعد إلا عمل در ما قبل آن نمی کنند» ، دو مرتبه ذکر شده است .

ص :428

بود و اگر مقدّم است بر هر دو استثناء از مرفوع است اگر احدهما مرفوع باشد و اگر هیچ

کدام مرفوع نباشد استثناء از اول خواهد بود .

حکم پنجم آن است که: استثناء مکرر می شود و آن تکریر از دو حال خالی نیست یا از جهت تأکید است یا نه و آنکه از جهت تأکید است یا مستثنی دوم با الاّ معطوف است بر مستثنی اول با إلاّ یا نه بلکه ثانی بدل اوّل است، اول مثل: «ما جاءنی القوم الاّ زید و الاّ عمرو»، ثانی مثل: «ما جاءنی القوم إلاّ زید إلاّ أخوک» [و] مثل: «ما جاءنی القوم إلاّ أخوک إلاّ زید» و آنکه از جهت تأکید نیست خالی از دو حال نیست یا آن است که مستثنی ثانی جایز است که مستثنی اول باشد یا نه اول [مثل]: «ما جاءنی قریش إلاّ هاشمیا إلاّ عقیلاً» و «له علیَّ [49[A/ عشرة إلاّ خمسة إلاّ اربعة»، ثانی مثل: «ما جاءنی قریش إلاّ بنو عبدمناف إلاّ بنوهاشم» .

حکم ششم آن است که: اگر چند جمله واقع شد بعضی معطوف بر بعضی و بعد از آن مستثنی و صلاحیّت آن داشته باشد که متعلق باشد به جمیع، پس بعضی گفته اند که: آن مستثنی متعلّق است به جمیع حمل و بعضی گفته اند که: متعلّق است به جمله اخیره.

خاتمه : بدانکه اصل در أدات استثناء است إلاّ و گاه غیر را حمل می کنند بر إلاّ در استثناء و مستثنی بعد از آن ؛ و بعد از سوی مجرور می شود و همچنین بعد از حاشا در اغلب اوقات و اعراب نفس غیر مثل اعراب مستثنی مصدّر به إلاّ است و اعراب سوی نصب است بر ظرفیت و بعضی تجویز کرده اند اخراج آن را از ظرفیت و رفع آن و بعضی گفته اند که: اگر مخرج شود از ظرفیت جایز نیست رفع آن .

قسم نهم: خبر کان و اخوات آن

و آن [49[B/ اسمی است مسند(1) به اسم یکی از آن افعال و امر و حکم آن مثل امر و حکم خبر مبتدا است تقدیم خبر کان و اخوات آن بر اسم یکی از آنها و اگر چه هر دو معرفه باشند.

====

1_ نسخه خطی: «مسناد».

ص :429

و از آن جمله آن است که: جایز نیست که فعل ماضی باشد و بعضی گفته اند که: جایز است وقتی که ماضی را مصدّر به «قد» سازند.

و از آن جمله آن است که: هر یک از کان و صار و اصبح و امسی و اضحی و ظل و بات و آض و عاد و غدا و راح مقدم می شود بر عامل خود باتفاق و خبر هر یک از مادام و مازال و ما برح و ما فتی و ما انفک مقدم نمی شود اتفاقا و در خبر لیس اختلاف کرده اند.

و از آن جمله آن است که جمله طلبی نمی شود.

و بدانکه جایز است حذف کان از جهت قیام قرینه، مثل قوله تعالی: «النّاس مجزئون باعمالهم إن خیرا فخیر و إن شرا فشر»(1) که تقدیر اینچنین است: إن کان عمله خیرا فجزاؤه خیر و إن کان شرا فجزاؤه شر [50[A/ و بدانکه در مثل این مثال یعنی در جائی که إن شرطیه[ای] باشد و بعد از آن اسمی و جزاء بر آن إن باشد ، مصدّر به فاء چهار وجه جایز است : رفع هر دو اسم ، و نصب هر دو ، رفع اول و نصب ثانی ، و برعکس.

امّا تقدیر کلام بنابر اول پس اینچنین است: إِن کان فی عمله خیرٌ فجزاؤُه خیرٌ و بنابر ثانی: إن کان عمله خیراً فکان جزاؤه خیراً و بنا بر ثالث: إن کان فی عمله خیرٌ فکان جزاؤه خیراً و بنابر رابع: إن کان عمله خیراً فجزاؤه خیرٌ .

و بدانکه واجب است حذف کان وقتی که مُصدَّر به آن مصدری باشد و قایم مقام کان واقع شده باشد، مثل: «امّا أنت منطلقا انطلقت» که در اصل لأن کنت منطلقا بوده لام جرّ را حذف کردند و بعد از آن کان را، وا گذاشتند مقام کان لفظ تا را و نون آن را قلب کردند قلب [به] میم کردند و میم را در میم ادغام کردند «أمّا» شد .

قسم دهم : اسم إنّ و اخوات آن

[50[B/ و آن اسمی است که مسند شده باشد به آن خبر هر یک از حروف مذکوره .

====

1_ بعضی این کلام را حدیث و عده ای دیگر آن را از امثال عرب دانسته اند. (فوائد الحجتیه، جزء دوّم، ص 18).

ص :430

قسم یازدهم : اسم لای نفی جنس

که مسند شده باشد به آن خبر «لا» . و بدانکه مختلف می شود در اعراب و بنا به اختلاف مواضع، پس اگر مفرد نکره باشد و در یلی «لا» واقع شده باشد واجب است بناء آن بر علامت نصب، مثل: «لارجلَ فی الدار» و اگر مضاف یا شبه مضاف باشد، پس معرب می شود به علامت نصب، مثل: «لاغلامَ رجلٍ فیها و لاعشرین درهما لک» . و بعضی گفته اند که: در صورت اولی نیز معرب است به علامت نصب.

و باید دانست که هرگاه حرف جرّ داخل «لا» شود و اسم آن مفرد نکره باشد، مجرور خواهد شد آن اسم، مثل قول تو: «کنت بلا مالٍ» _ به جرّ مال _ و اگر مفرد معرفه یا نکره باشد لیکن فاصله واقع شده باشد میانه «لا» و آن اسم، واجب است [51[A/ در آن رفع و تکریر لا، مثل: «لا زید فی الدار و لا عمر» و «لا فی الدار رجل و لا امراة».

و اما مثل قضیه و لا ابا حسن لها که ابوالحسن که کنیه امیرالمؤمنین علی [ علیه السلام ] است معرفه است به اینکه امیرالمؤمنین علیه السلام علی چون بسیار عالم بود، پس گویا که هر عالمی که هست کنیه آن ابوالحسن است پس نکره شده است بالعرض .

و بدانکه در جائی که اسم «لا» نکره باشد که یلی «لا» واقع(1) شده باشد و «لا» مکرّر شده باشد، مثل: «لاحول و لا قوة إلاّ باللّه» پنج وجه جایز است : فتح در آن دو اسم(2) ، اول : فتح هر دو که هر دو «لا» از برای نفی جنس باشد ، دوم : فتح اول و نصب ثانی که لای اول از برای نفی جنس باشد و ثانی زاید و اسم ثانی معطوف بر محل قریب اسم اول که آن نصب است باشد از جهت آنکه اسم «لا» دو محل دارد قریب و بعید ، قریب نصب است از جهت آنکه «لا» عمل نصب می کند و بعید رفع است [بناء] بر ابتدائیت ، ثالث : فتح اول و رفع ثانی که «لاء» اول [51[B/ از برای نفی جنس باشد و ثانیه زاید و اسم

====

1_ در نسخه جمله «لا واقع» دو مرتبه ذکر شده است. و به معنی این است که پس از لا واقع شده باشد و فاصله ای بین لا و اسم نباشد .

2_ این جمله مربوط به وجه اول است.

ص :431

ثانی معطوف بر محل بعید اسم اول باشد ، رابع : رفع هر دو از جهت الغا از عمل ، خامس : رفع اول و فتح ثانی که هر دو از برای نفی جنس باشند . اما اول ملغا از عمل باشد و ثانی عامل.

و بدانکه هرگاه «لا» را مصدّر به همزه می سازند معنی آن همزه یا استفهام است یا تمنی یا عرض و بعضی گفته اند که: احتمال استفهام را ندارد .(1)

فایدة : بدانکه در سه وجه جایز است بنای او نعت بر فتح و اعراب آن بضم و مثل: «لارجل ظریف» و اگر تابع دیگر باشد واجب است در این اعراب به رفع یا نصب مگر در عطف که هر سه وجه در آن جایز است مثل: «لا أب و إبن».

فایدة : بدانکه عربان می گویند: «لا ابا له و لا غلام له»، پس جاری می سازند بر اسم «لا» حکم مضاف را که آن الحاق الف در اول و حذف نون در ثانی باشد و این جایز است از جهت مشابهت [52[A/ آن _ مر _ مضاف را در تخصص ولیکن مضاف نیست که اگر مضاف باشد، معنی مقصود فاسد می شود از جهت آنکه مقصود ابتغاء أب است نه اثبات آن و نفی وجود می شود از جهت آنکه خبر در این صورت مقدّر خواهد بود و آن موجود است.

و بدانکه بسیار حذف می کنند [اسم] لاء را از جهت قیام قرینه، مثل: «لا علیک» یعنی لا بأس علیک.

قسم دوازدهم : خبر ما و لا المشبّهتین به لیس

و آن اسمی است مسند باسم یکی از آنها و بدانکه اعمال «ما و لا» یعمل لیس بنابر لغت اهل حجاز است و اما بنوتمیم، پس در لغت ایشان عمل لیس نمی کند.

و بدانکه عمل ما ضعیف است و مخالف اصل می شود در سه صورت : اول آنکه: بعد از «ما» ، إن زیاده می شود، ثانی آنکه: منتقض شود نفی به إلاّ، ثالث آنکه: مقدم شود خبر

====

1_ در نسخه آمده است: «احتمال استفهام است ندارد».

ص :432

بر اسم ؛ اول مثل: «ما ان زید قایم»، ثانی مثل: «ما زید شیئا إلاّ شیء لا یعبؤا به»، ثالث مثل: «قایم زید» .

و بدانکه هرگاه [52[B/ عطف کنند بر خبر «ما» لفظی را به بل یا لکن آن معطوف را مرفوع باید ساخت از جهت آنکه «ما» عمل در ما بعد حروف ایجاب نمی کنند و بل ولکن از جمله حروف ایجاب است یعنی، ما بعد خود را موجب می سازند .

باب سوم : در اسماء مجروره

و اسم مجرور اسمی است مشتمل بر علامت مضاف الیه که کسره و فتحه و یاء باشد و اضافه بر دو قسم است : معنویه و لفظیه .

اما معنویه : پس آن است که مضاف إلیه آن مسند شده باشد به مضاف بواسطه «لام» یا «فی» یا «مِن» مقدّره ؛ لام در جائی که مضاف از جمله افراد مضاف الیه نباشد و مضاف الیه ظرف آن نباشد و فی در جائی که مضاف الیه ظرف مضاف باشد و مِن در جائی که مضاف از جمله افراد مضاف الیه باشد.

مثال اول: «غلام زید» که به تقدیر غلام لزید است و شک نیست در اینکه [53[A/ غلام از جمله افراد زید نیست و زید ظرف آن نیست ، مثال ثانی: «ضرب الیوم» که به تقدیر ضرب فی الیوم است ظرف ضرب است ، مثال ثالث: «خاتم فضة» که به تقدیر خاتم من فضة است و خاتم از جمله افراد فضه است از جهت آنکه فضه خاتم می شود و غیر خاتم .

و شرط اضافه معنویه آن است که مضاف معرفه مشتق نباشد یا مشتق باشد اما مضاف الیه معمول آن باشد و کوفیون تجویز کرده اند که معرفه باشد، مثل: «الثلاثة الاثواب».

و فایده این اضافه تعریف مضاف است اگر مضاف الیه معرفه باشد و تخصیص آن است اگر مضاف الیه نکره باشد .

و اما اضافه لفظیه : پس او آن است که مضاف الیه بسبب شباهت به مضاف الیه اضافه

ص :433

معنویه مسند شده باشد به مضاف و شرط آن آن است که مضاف اسم مشتق باشد و مضاف الیه معمول آن و شرط [53[B/ اضافه مطلقا آن است که مضاف مجرد از تنوین باشد.

و فایده اضافه لفظیه: تخفیف در لفظ مضاف است و بس، نه تعریف و نه تخصیص و از آن جهت است که جایز است «مررت برجل حسن الوجه» که حسن الوجه که صفت نکره واقع شده نکره است، و اما مثل: «مررت بزید حسن الوجه»، پس جایز نیست از جهت آنکه حسن الوجه نکره است و زید که مضاف موصوف آن است معرفه.

و همچنین جایز است الضاربا زید و الضاربوا زید از جهت آنکه تخفیف حاصل شده به حذف نون تثنیه یا جمع و اما مثل: «الضارب زید»، پس جایز نیست از جهت آنکه حذف تنوین از جهت لحوق الف و لام است نه اضافه و بعضی تجویز کرده اند و شاهد آورده اند قول شاعر را:

اَلْواهِبُ الْمِاَئةِ الْهِجَانِ وَ عَبْدِها عُوذاً یُزَجِّی خَلْفَها اطفالها(1)

که عبدها [54[A/ معطوف است بر المائة، پس تقدیر اینچنین خواهد بود الواهب عبدها . و «الواهب عبدها»، مثل: «الضارب زید» است و جواب آن است که جایز است فتح مائه که مضاف الیه نباشد و اما «الضارب الرجل»، پس جایز است از جهت شباهت آن به الحسن الوجه و وجه آن انشاء اللّه تعالی خواهد آمد و همچنین جواز الضّاربک از جهت حمل آن بر ضاربک است .

چون این جمله دانسته شد، باید دانست که هرگاه دو اسم باشد که جایز باشد اطلاق

====

1_ جامع الشواهد ، باب الألف ، ص 208 . یعنی: «کسی که بخشنده است صد شتر سفید و شبان و خادم آن را در حالی که آن شتران تازه زائیده اند، در حالتی که میراند آن شبان در پشت سر آن شتران طفل های آن شتران را می راند».

ص :434

هر دو بر شیئی واحد، پس خالی از دو حال نخواهد بود، یا آن است که یکی(1) دلالت می کند بر معنی آن لفظ دیگر با زیادتی یا دلالت بر زیادتی نمی کند و قسم اول از دو حال خالی نیست یا جایز است باتفاق اضافه احدهما به دیگر یا مختلف فیه است .

اول مثل اسم و مسمّی، ثانی مثل صفت و موصوف که هیچکدام [54[B/ مضاف به دیگر نمی شود بنابر مذهب اکثر؛ و اول که جایز است باتفاق اضافه هر یک به دیگر، خالی از دو حال نیست [یا به تأویل محتاج نیست و یا] به تأویل محتاج است؛ اول: اضافه عام است بخاص(2) وقتی که لفظ عام حی و اسم نباشد، مثل: «کل الدارهم و عین الشیء» و ثانی: اضافه مسمی است به اسم یعنی اضافه اسم بلقب، مثل: «سعید کرز» که بتأویل مدلول هذا اللفظ است.

و بدانکه بعضی که تجویز کرده اند قول عربان را «مسجد الجامع و جانب الغربی و صلوة الاولی و بقلة الحمقا» که در اصل المسجد الجامع والجانب الغربی و الصّلوة الاولی و البقلة الحمقاء بوده، پس مسجد موصوف است به جامع و جانب به غربی و صلوة به اولی و بقلة به حمقاء با آنکه هر یک از این موصوفات مضاف شده است به صفت خود و آن بعضی که تجویز نمی کنند اضافه [55[A/ موصوف را به صفت، تأویل می کنند این امثله را مسجد الوقت الجامع و جانب المکان الغربی و صلوة الساعة الاولی و بقلة [الأرض] الحمقاء، پس «جامع و غربی و اولی و حمقاء»، صفت «مسجد و جانب و صلواة و بقله(3)» نیست، بلکه هر یک صفت مقدّر است.

و آن بعض که گفته اند که: جایز است اضافه صفت به موصوف، شاهد آورده اند: «جَرد قَطیفة و اخلاق ثیابٍ» را و مانعان تأویل کرده اند به این نحو که جَرد و اخلاق مستعمل شده اند بانفراده بدون وصف شی ء به آن، پس گویا که اسم جنسی است علی

====

1_ نسخه خطی: «آن است در یکی».

2_ نسخه خطی: «بخصاص».

3_ در نسخه «بقره» است که اشتباه می باشد .

ص :435

حده، مثل: خاتم و بعد از آن مضاف کرده اند در اضافه افعل تفضیل، پس بعضی تجویز کرده اند و بعضی منع .

فایدة :(1) [اوّل :] بدانکه [جایز است حذف مضاف در] اضافه از جهت قیام قرینه مثل قول شاعر:

فَهَل لَکُمْ فیما إلیّ و إنّنی طبیبٌ بما أعیا النِطاسی حِذیما(2)

یعنی: ابن حذیم .

ثانی آن است [55[B/ که: جایز است حذف مضاف الیه از جهت قیام قرینه، مثل قول شاعر:

یَا مَنْ رَأیَ عَارِضَاً أُسرُّ بِه بَیْنَ ذِرَاعَی وَ جِبْهَةِ الأَسَدِ(3)

یعنی: ذراعی الاسد .

ثالث آن است که: جایز است فصل میانه مضاف و مضاف الیه وقتی که مضاف الیه نیز مضاف باشد؛ مثل: «قتل اولادهم شرکائهم»؛ اولادهم فاصله است میانه قتل که مضاف است و شرکاء که مضاف الیه است و مضاف است به ضمیر جمع .

فایدة : بدانکه هرگاه اسم صحیحی و همچنین(4) اسمی که در آخر آن «یا» یا «واو» ما قبل ساکن باشد مضاف شود به یاء متکلّم، مکسور می شود آخر آن [و] در یاء متکلم جایز است سکون و فتح ؛ اول: مثل غلامی، ثانی: مثل دلوی وظبی و اگر در آخر اسم مضاف به یاء متکلم الفی باشد، پس آن الف ثابت می ماند بر حال خود، مگر بنا در لغت هذیل که منقلب به یاء می شود و یاء مدغم می شود در یاء مثل عصا که هذیل [56

====

1_ قال الرضی : «و قد أخل المصنف ببعض احکام الإضافة فلا بأس نذکرها» .

2_ شرح شافیه ابن حاجب، ج 4، ص 116. 3_ جامع الشواهد ، باب الیاء ، ص 348 . یعنی: «چه کسی است که دیده باشد ابر سفیدی را که به واسطه آن در میان دو ستاره ذراعان و چهار ستاره جبهة الاسد خوشحال می شوم».

4_ در نسخه به جای «همچنین»، «یعنی» آمده است.

ص :436

[A/ می گویند عصی و اگر در آخر آن اسم واو باشد قلب می کنند واو را به یاء و یاء را مدغم می کنند در یاء متکلّم، مثل: «مسلمیّ» که در اصل مسلموی بوده است و در این سه صورت واجب است فتح یاء و اگر نه التقاء ساکنین لازم می آید .

فایدة : بدانکه أخ و أب را وقتی که مضاف کنند به یاء متکلّم می گویند: أخی و أبی _ بتخفیف یاء _ و بعضی تجویز کرده اند تشدید یاء را از این حیثیت که لام الفعل را [که[ واو است برگردانند و قلب [به] یاء کنند و یاء را در یاء ادغام کنند .

و امّا «حم» یا «هن» را وقتی که مضاف کنند به یاء متکلّم، پس جایز نیست باتفاق برگردانیدن لام الفعل . و اما «فم»، پس در اکثر اوقات لام الفعل را برمی گردانند و می گویند فمیّ _ به تشدید _ و امّا «ذو»، پس مضاف به ضمیر نمی شود مگر در نادر اوقات .

فصل
اشاره

چون اسم معرب منقسم می شود به متبوع و تابع ، باید تعریف کرد تابع را و بیان [56[B/ اقسام آن کرد.

پس بدانکه تابع اسمی است که واقع شده باشد بعد از اسمی دیگر و معرب باشد با اعراب آن اسم و جهت اعراب واحد باشد که اگر رفع متبوع از جهت فاعلیت باشد،(1) همچنین رفع تابع نیز از جهت فاعلیت باشد و [هم چنین] اگر از جهت ابتدائیت باشد و قیاس کن بر آن جهات دیگری را.

و بدانکه تابع منقسم می شود به چهار قسم :

قسم اول : نعت

و آن تابعی است دال بر ذاتی و بر معنییی که در آن ذات باشد غیر از شمول افراد و فایده آن تخصیص است اگر موصوف نکره باشد و توضیح است اگر معرفه باشد و از

====

1_ در نسخه «نباشد» آمده است که خطا است.

ص :437

این جهت که مضمر موصوف نمی شود از جهت آنکه احتیاج به توضیح ندارد و گاه مقصود می شود به آن مدح متبوع یا ذمّ آن یا تأکید صفتی که مفهوم می شود از لفظ متبوع .

مثال اول: «جاءنی رجلٌ فاضلٌ»، مثال ثانی: «جاءنی زید الفاضل»، مثال ثالث: «بِسمِ اللّه ِ الرَّحمن الرَّحیمِ»، [57[A/ مثال رابع: «اَعُوذُ بِاللّه مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ»، مثال خامس: «نفخة واحدة» که تاء نفخه دلالت بر وحدت می کند، پس ذکر واحده بعد از آن از جهت تأکید خواهد بود .

بدانکه جمهور نحات شرط کرده اند در نعت که مشتق باشد و حق آن است که شرط نیست، بلکه جامد نیز می شود اگر موضوع باشد از برای دلالت در جمیع مواد بر معنییی که در متبوع [است]، مثل: اسماء منسوبه مثل: تمیمی و قرشی و اسماء موصوله که اولشان الف و لام است، مثل: الّذی و الّتی؛ یا موضوع باشد از برای دلالت در بعض مواد بر معنییی که در متبوع است، مثل: «هذا و أیّ» در مررت بزید هذا و مررت برجل أیّ رجل از جهت آنکه «هذا» گاه مبتدا واقع می شود و همچنین «أیّ» .

و بدانکه جمله خبریه صفت نکره واقع می شود و واجب است در آن جمله ضمیری که راجع باشد به موصوف خواه بارز و خواه مستکن(1) .

فایدة : بدانکه نعت بر دو قسم است: [57[B/ [یا بیان حال خود موصوف است] یا بیان حال متعلق آن. و در اول واجب است مطابقت آن نعت مر متبوع را در ده امر : رفع و نصب و جرّ و تعریف و تنکیر و إفراد و تثنیه و جمع و تذکیر و تانیث و در ثانی واجب است مطابقت آن مر متبوع را در پنج امر ثانی؛ پس آن نعت نظر به متعلق حکم آن، حکم فعل است پس جایز نیست تثنیه و جمع آن و اگرچه آن متعلق مثنی یا مجموع باشد و حکم فعل در تذکیر و تأنیث خواهد آمد انشاء اللّه تعالی .

و بدانکه شرط است در موصوف که اعرف یا اخصّ باشد از صفت یا مساوی آن و از

====

1_ یعنی: مستتر.

ص :438

این جهت است که مضمر صفت واقع نمی شود از جهت آنکه معلوم [خواهد] شد انشاءاللّه تعالی که مضمر اعرف از معارف است . و موصوف نمی شود معرف بالف و لام مگر به معرف بالف و لام یا مضاف به آن یا به اسم موصول از جهت آنکه معارف دیگر جمیع اعرفند از معرف به الف و لام.

و بدانکه [5/57[A اسم اشاره موصوف نمی شود مگر به معرف بالف و لام یا اسم موصول از جهت آنکه دو اسم اشاره دیگر سازند رفع ابهام نخواهد شد و اگر به مضمر یا علم موصوف سازند لازم می آید که صفت اعرف باشد از موصوف، پس باقی نماند مگر معرف به الف و لام و اسم موصول.

فایدة: بدانکه صفت را چهار حکم است اول آن است که: می توان وصف کرد موصوف را به یک صفت تثنیه آن صفت، مثل: «جائنی زید و عمر والظریفان». ثانی آن است که: جایز است جمع موصوفات و تفریق صفات عالم. ثالث آن است که: جایز است قطع صفت از موصوف به این نحو که آن را با لفظی دیگر جمله مستأنفه کنند وقتی که وصف از جهت تأکید نباشد، مثل: «الحمدللّه الحمید و یرفع الحمید» که خبر هو مقدم است و مجموع مبتدا و خبر کلامی است مستأنف. رابع آن است که: جایز است حذف موصوف، مثل قوله تعالی [5/57[B/: «وَ مَا مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ(1)» یعنی: إلاّ شخص له مقام.

قسم دوم: عطف به حرف

و آن تابعی است مشارک متبوع در آن نسبتی که به حسب ظاهر متبوع داده اند به شرطی که واسطه واقع شده باشد میانه آن و متبوع یکی از این دو حرف که واو و فاء وثُمَّ حتّی و لا و بل و لکن و أو و اما و أم است. مثل: «جائنی زید و عمرو» که عمرو که تابع است مشارک زید است که متبوع است در مجی ء که نسبت است و واسطه واقع شده میانه

====

1_ سوره مبارکه صافات، آیه 164.

ص :439

زید و عمرو و او بدانکه حکم معطوف حکم معطوف علیه است، یعنی آنچه واجب است در معطوف علیه نظر بما قبلش کرده می باید که در معطوف نیز جاری باشد حتی در اضمار ضمیر.

و از این جهت است که جایز نیست ما زید و قایما و لا ذاهبا عمرو از جهت آنکه لازم می آید که ذاهب دو فاعل داشته باشد، زیرا که در قایما ضمیری مستتر است که راجع است به زید و آن ضمیر فاعل است، پس اگر ذاهبا [58[A/ گفته شود، لازم می آید که معطوف شود بر قایما، پس لازم می آید که در ذاهب نیز ضمیری باشد مستتر که راجع باشد به زید که فاعل آن باشد یا آنکه عمرو فاعل ذاهب است، پس لازم آمد تعدد فاعل و این جایز نیست بنابر مذهب حق؛ و اما مثل: «الذی یطیر فیغضب زید الذباب»، پس فاء در آن فاء سببیّه است نه عاطفه.

و بدانکه شرط است در عطف بر ضمیر مرفوع متصل که مؤکد سازند اولا آن ضمیر را به ضمیر مرفوع منفصل و بعد از آن عطف کنند، مگر اینکه فاصله واقع شده باشد میانه آن ضمیر و آن معطوف . مثال اول: «ضربت انا و زید»، مثال ثانی: «ضربت الیوم و زید». و شرط است در عطف بر ضمیر مجرد اعاده جارّ ، خواه حرف جرّ باشد و خواه مضاف. مثال اول: «مررت بک و بزید»، مثال ثانی: «جاءنی غلامک و غلام زید» و بعضی تجویز کرده اند عطف بر ضمیر مجرور بدون اعاده جارّ و شاهد آورده اند قول شاعر را[58[B/ :

فَالْیَومَ قُرِّبْتَ تَهجُونَا وَ تَشْتَمِنا فَاذْهَبْ فَما بِکَ وَالأیّامُ مِن عَجَبٍ(1)

و جواب آن است که این از جهت ضرورت شعر است .

فایده : بدانکه جایز نیست نزد جمهور نحات عطف دو اسم بر دو معمول دو عامل مختلف که یک اسم معطوف باشد بر یک معمول و اسم دیگر در یک معمول دیگر، مثل:

====

1_ جامع الشواهد ، باب الفاء ، ص 136 . یعنی: «امروز در حالتی هستی که مذمت می کنی و دشنام دهی ما را، پس برو از پی کار خود که از تو و این روزگار و این کار تعجب نیست».

ص :440

«ما کل سوداه تمرة و لابیضاء شحمة» که «ما» عامل است در تمرة و «کل» در سوداء و شحمه معطوف است بر تمرة و بیضاء بر سوداء ولیکن هرگاه احد المعمولین مجرور باشد و مقدم باشد بر معمول دیگر و آن معمول دیگر مرفوع یا منصوب باشد، مثل: «فی الدار زیدٌ و الحجرة عمروٌ [ و ] إن فی الدار زیداً و الحجرة عمرواً»، پس جایز است از جهت آنکه همچنین مثال جاری شده است بر لسان عرب.

و بعضی گفته اند که: این موضع از ما نحن فیه نیست، بلکه تقدیر باید کرد قبل از الحجرة مثلا فی را که آن باقی معطوف باشد بر مجموع فی الدار و بعضی تجویز کرده اند [59[A/ مطلقا و بعضی گفته اند که: جایز است اگر فاصله واقع نشده باشد میانه حرف عطف و معطوف.

فایده : بدانکه جایز است حذف حرف عطف با معطوف از جهت قیام قرینه، مثل قول تو «اشترک عمروٌ» در جواب کسی که گوید: «من الذی اشترک هو و زید» و جایز است حذف را و او تنها مثل قوله تعالی : «وَ لا عَلَی الَّذینَ اِذا ما اَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ(1)» الآیه ؛ یعنی: «و قلت» و «أو» نیز محذوف می شود، مثل قول تو : «کُلْ سمکاً لبناً» از برای(2) کسی که گوید: سمک و لبن هر دو را خورد، یعنی: کُلْ سمکاً أو لبناً.

و گاه محذوف می شود معطوف علیه بعد از بلی و اخوات آن از حروف ایجاب، مثل قول تو در رد «ما قام زید»: «بلی و عمرو»، یعنی: بلی قام زید و عمرو.

و بدانکه هر ضمیری که راجع است به معطوف به واو یا حتّی واجب است مطابقت آن ضمیر هر دو را، مثل: «زید و عمرو جاءنی و الناس حتّی الأنبیاء فنوا».

و بدانکه جایز است عطف [59[B/ فعل بر اسم و برعکس، مثل قوله تعالی : «فالِقُ الاْءصْباحِ وَ جَعَلَ اللَّیلَ سَکَناً(3)» و قول شاعر:

باتَ یُعشیها بِغَضب باتِرِ یَقصِد فی أسوقها و جائِرِ(4)

====

1_ سوره مبارکه توبه ، آیه 92 .

2_ یعنی: به کسی که.

3_ سوره مبارکه انعام ، آیه 95 .

4_ شرح رضی بر کافیه، ج 2، ص 354.

ص :441

قسم سوم: تأکید

بدانکه تأکید بر دو قسم است: لفظی و معنوی.

اما لفظی: پس آن تکریر لفظ است و فایده آن یا دفع غفلت سامع یا دفع ظن او است تجوّز یا سهو تو را مثلا وقتی که گفتی: «جاءنی زید»، پس گاه باشد که مخاطب غافل باشد از گفتن زید و نداند که تو چه گفته [ای] پس گفته(1) از جهت تنبیه مخاطب [و اعلام ساختن او(2)] مکرر می سازد لفظ زید را و گاه باشد [که مخاطب ظنّ کند که زید] نه آمده بلکه غلام او آمده است [و عدول کرده] به زید از غلام زید، پس از جهت دفع این ظن نیز مکرر می سازد(3) لفظ زید را و گاه باشد که توهم کند که تو سهو کرده می خواسته که عمرو بگوئی، پس زید گفتی و از جهت دفع این توهّم نیز مکرر می سازی لفظ زید را.

و اما [60[A/ تأکید معنوی: پس او آن است که بعد از اسمی لفظ: «کلاهما یا کله یا اجمع یا اکتع یا ابتع یا ابصع یا نفسه یا عینه» گفته شود از جهت دفع توهم سامع تجوّز یا سهو تو را، مثلا وقتی که گفتی: «جاءنی الزیدان»، پس گاه باشد که مخاطب توهم کند که یک مسمیّ به زید آمده است و تو تجوّز کرده ای و گفته که هر دو آمدند یا سهو کرده ای، پس از جهت دفع این توهم مؤکد می سازی الزیدان را بکلاهما و همچنین کلام در جاءنی القوم [کلّهم یا اجمع(4)] یا اکتع یا ابتع یا ابصع.

و بدانکه متبوع [را گفته می شود کلاهما اگر] که مثنی باشد [و] مذکّر باشد [و اگر مؤنث با] شد کلتاهما گفته می شود و «کلّه» از برای متبوع مذکر مفرد و «کلّها» از برای مؤنث مفرد و «کلّهم» از برای جمع مذکر و «کلّهنّ» از برای جمع مؤنث و به این ترتیب است : «اجمع ، جمعا ، اجمعون ، جمع» و «اکتع ، کتعاء ، اکتعون ، کتع» و «ابتع، بتعاء ،

====

1_ گوینده.

2_ این قسمت از نسخه پاره شده و این کلمات با توجه به قرائن موجود نوشته شده است.

3_ در نسخه آمده است «می سازم» که اشتباه است.

4_ این قسمت از نسخه پاره شده و کلمات میان دو قلاّب با توجه به قرائن نوشته شده است .

ص :442

[60[B/ ابتعون ، بتع» و «ابصع ، بصعاء ، ابصعون ، بصع» و «نفسه» از برای مفرد مذکر و «نفسها» از برای مفرد مؤنث و «انفسهما» از برای تثنیه مذکر و مؤنث و در لغت بعضی «نفساهما ، و انفسهم» از برای جمع مذکر و «انفسهن» از برای جمع مؤنث و همچنین «عینه ، عینها ، و اعینها ، و اعینهم» .

و حق آن است که وحده نیز از جهت تأکید است.

و بدانکه بعضی تجویز کرده اند که وقتی متبوع مکسر مذکر باشد جایز است تأکید آن به «کلّهن و جمع و کتع و بتع و بصع» به تأویل آن به جماعات .

فایده : بدانکه واجب است که متبوع کلّه و اجمع و اکتع و ابتع و ابصع که متجزّی باشد، خواه مجزّی آن بحسب حسّ باشد، مثل: «جاءنی قوم و رجال» و خواه باعتبار باشد و بس مثل: «عبد» که متجزّی می شود باعتبار بیع و شرا .

فائدة : بدانکه هرگاه خواهند مؤکّد سازند ضمیر مرفوع متّصل را بنفسه یا عینه باید اوّل مؤکّد ساخت آن ضمیر را به ضمیر مرفوع [61[A/ منفصل، مثل: «زید جاء نفسه یا عینه».

و بدانکه هر یک از «اکتع و ابتع و ابصع» فروع اجمع است و از این جهت است که مذکور نمی شود هیچکدام از اینها بدون ذکر اجمع و وقتی که مذکور شود، مقدم نمی شود بر آن بنابر مذهب حق.

و بدانکه نکره را مؤکد نمی سازند .

قسم چهارم : بدل

و آن اسمی است که مقصود به آن باشد که بحسب ظاهر تعلق به متبوع دارد به شرطی که آن متبوع مقصود نباشد، بلکه موطی و ممهد ذکر تابع باشد و آن بر چهار قسم است: بدل کل و بعض و اشتمال و غلط.

اما بدل [کل]: پس او آن است که: عین مبدل منه باشد و اما بدل بعض: پس او آن است که بعضی از آن باشد و اما بدل اشتمال: پس او آن است که متبوع مشتمل باشد بر

ص :443

تابع یا تابع مشتمل باشد بر متبوع و این اشتمال کل بر جزء نباشد و بحیثیتی نباشد که متکلم غلط کرده باشد اولا و بدل غلط آن است که: غلط کرده باشد اولا و تلفظ(1) به متبوع کرده باشد [61[B/ اول: مثل: «جاءنی زید اخوک»، ثانی: مثل: «ضربت زید ابوه»(2) ثالث مثل : «یَسْألونَک عَنِ الشَّهر الحَرامِ قِتالٍ فیه(3)»، رابع: مثل «ضربت زیدا حماره».

و بدانکه در اغلب اوقات بدل جامد است و بدانکه جایز است که بدل و مبدل منه هر دو معرفه باشند و هر دو نکره و اول معرفه و ثانی نکره [و] بر عکس. اما در صورت سیم واجب است که آن نکره را مخصص سازند به وصف، مثال اول: «اقسم باللّه ابوحفص عمر»، مثال ثانی: «جاءنی رجل أخ لک»، مثال ثالث: قوله تعالی «بِالنّاصِیَةِ * ناصِیَةٍ کَاذِبَةٍ(4)» مثال رابع قول تو: «جاءنی رجل أخوک».(5)

مقاله ثانیه : در اسماء مبنیه
اشاره

بدانکه اسم مبنی بر دو قسم است: اول: اسمی است مشابه فعل ماضی یا امر یا حرف. ثانی: اسمی است غیر مشابه به یکی از این مذکورات که مرکب نباشد با عامل خود. و حکم مبنی آن است که مختلف نشود آخر آن بسبب اختلاف عوامل؛ و جمهور نحات تعریف کرده اند مبنی [62[A/ آن است که: مختلف نشود آخر آن بسبب اختلاف عوامل؛ و جمهور نحات تعریف کرده اند مبنی را به این حکم مذکور.

====

1_ نسخه خطی: «تلفض».

2_ این مثال خالی از اشکال نیست، بدلیل اینکه این مثال برای بدل بعض است ، در حالیکه بعض از آن فهمیده نمی شود و هم چنین اشکال اعرابی دارد، مانند اینکه باید گفته شود: «ضربتُ زیداً أباه» .

3_ سوره مبارکه بقره ، آیه 217 .

4_ سوره مبارکه علق ، آیه 15 و 16 .

5_ علّت عدم ذکر عطف بیان به عنوان تابع دیگر، این است که مرحوم رضی قائل هستند که عطف بیان و بدل یکی است.

ص :444

و بدانکه علامات بناء بر چهار قسم است : ضمّه و فتحه و کسره و سکون و اصل سکون است و باید دانست که قسم ثانی از مبنی بنابر تعریف اول، اسماء معدوده است، مثل: غلام در بساط(1) و غیر آن(2) و قسم اول بر هشت قسم است :

قسم اول : مضمرات

و اسم مضمر بر سه قسم است: ضمیر متکلّم و ضمیر مخاطب و ضمیر غایب. اما ضمیر متکلم، پس آن ضمیر است موضوع از جهت دلالت بر متکلم من حیث انه متکلم ، ضمیر مخاطب ضمیری است موضوع از جهت دلالت بر مخالطب من حیث له مخاطب ، و همچنین ضمیر غایب ضمیری است موضوع از جهت دلالت بر غایب من حیث انه غایبٌ و هر یک از اقسام ثلاثه منقسم می شود باعتبار محل به سه قسم: مرفوع و منصوب و مجرور و هر یک از دو نوع اول منقسم می شود به دو قسم [62[B/ متصل و منفصل و اما نوع ثالث پس متصل است و پس معلوم شد که انواع ضمیر پانزده است و این ظاهر است و احتیاجی به بیان ندارد.

و باید دانست که ضمیر غایب را لابد است که مرجع آن مقدم باشد بر آن، خواه تقدم بحسب لفظ باشد و خواه بحسب تقدیر باشد، یعنی از غیر تقاضای ضمیر ، معنی در کلام باشد که تقاضای تقدم مرجع کند یا در حکم مقدم باشد، یعنی بسبب تقاضای ضمیر مرجع را حکم کنند بر آن مرجع به تقدم، اول مثل: «ضربت زیداً غلامه»، ثانی مثل: «ضرب غلامه زید» که فاعلیّت زید تقاضای تقدم آن بر ضمیر می کند، ثالث مثل: «ضمیر شأن و قصه».

چون این جمله دانسته شد، باید دانست که ضمیر مرفوع گاه مستتر می شود و این در

====

1_ یعنی به تنهایی و خارج از جمله.

2_ غیر غلام.

ص :445

هفت موضع است: در مضارع(1) که از برای متکلم باشد یا مخاطب یا غایب یا غایبه و در اسماء مشتق(2) مطلقا.(3)

و بدانکه وضع ضمیر [63[A/ از جهت اختصار است و از این جهت است که اصل در آن اتصال است از جهت آنکه ضمیر متّصل(4) اخصر است از منفصل و اصل در متصل استتار است و لهذا جایز نیست انفصال ضمیر مگر در موضعی که اتصال در آن متعذر باشد و آن در شش موضع است:

اول آنکه: مقدم باشد بر عامل خود، مثل: «ایّاک ضربتُ»، ثانی آنکه: فاصله واقع شده باشد میانه عامل و آن ضمیر از جهت غرضی از اغراض، مثل: «ما ضربک إلاّ أنا»، ثالث آنکه: عامل معنوی باشد، مثل: «أنا زید» که عامل ابتدائیت است، [رابع آنکه: عامل ضمیر حذف شود، مثل «إیّاک و الأسد»] خامس آنکه: عامل حرف باشد و ضمیر مرفوع، مثل: «ما أنت قائماً»، سادس آنکه: مسند شده باشد به آن ضمیر صفتی که جاری شده باشد بر غیر موصوف خود به اینکه خبر آن غیر با صفت آن واقع شده باشد، مثل: «هند زید ضاربته هی» که مسند شده است [63[B/ به «هی ضاربة» که صفتی است جاری بر زید، زیرا که خبر او واقع شده با آنکه موصوف آن هند است.

اما وجه تعذر اتصال در اربعه اولی پس ظاهر است و اما وجه تعذر آن در صورت خامسه، پس از جهت آن است که به حرف متصل نمی شود ضمیر مرفوع و اما در صورت سادسه، پس از جهت آن است که در بعضی مواضع ملتبس می شود مسند الیه بغیر آن، مثل: «زید عمرو ضاربه هو»، زیرا که اگر «هو» گفته نشود، معلوم نمی شود که ضارب زید است یا عمرو، بلکه متبادر می شود که عمرو است از جهت قرب آن به صفت.

====

1_ در نسخه «ماضی» آمده که سهو است.

2_ منظور اسم فاعل و اسم مفعول است که با احتساب این دو مورد به پنج مورد قبلی، هفت موضوع خواهد شد.

3_ چه مفرد، چه مثنی و چه جمع.

4_ در نسخه «منفصل» آمده که سهو است.

ص :446

و اما وقتی که منفصل سازند آن ضمیر را متفطن خواهد شد مخاطب آنکه ضارب زید است از جهت آنکه انفصال ضمیر خلاف اصل است، پس ارتکاب آن مشعر است بر اینکه مراد مخالف اصل است که اسناد صفت باشد به اسم بعید و آن موضعی را که در آن التباس واقع نمی شود حمل کرده اند بر آن موضع که التباس واقع [64[A/ می شود و بعضی واجب دانسته اند انفصال ضمیر را بعد از اسم فاعل و اسم مفعول.

فایدة : بدانکه هرگاه دو ضمیر جمع شوند خالی نخواهند بود از دو حال ، یا احدهما مرفوع است یا هیچکدام مرفوع نیست و بر هر تقدیر یا احدهما اعرف است از دیگر یا نه و اگر احدهما اعرف باشد خالی از دو حال نخواهد بود یا آن است که [آنکه] اعرف است مقدم است بر آن ضمیر دیگر یا نه، پس اگر هیچکدام مرفوع نباشند و یکی اعرف باشد و مقدم، پس مختار است متکلم در اتصال و انفصال ضمیر ثانی، مثل: «اعطیتکم و اعطیتک ایاه و ضربیک و ضربی ایاک»، اما ضمیر اول پس در آن جایز نیست انفصال و بعضی تجویز انفصال کرده اند و بنابر تقادیر یافته ضمیر ثانی متصل نمی شود، بلکه واجب است در آن انفصال و بعضی گفته اند که: اگر هیچکدام مرفوع نباشند و ضمیر اعرف مؤخر باشد [64[B/ پس جایز است در آن اتصال نیز، مثل: «اعطا هوک و اعطا هانی».

فایدة : بدانکه مختار در ضمیر که خبر کان واقع شده باشد، انفصال است از جهت آنکه در اصل خبر مبتدا است و عامل خبر مبتدا معنوی است که آن خبریت باشد و دانسته شد سابقا که هرگاه عامل در ضمیر معنوی باشد، واجب است انفصال ولیکن چون خبر کان شبیه است به مفعول، جایز است در آن اتصال همچنانکه جایز است اتصال در ضمیری که مفعول باشد .

و بدانکه در اکثر اوقات ضمیری که بعد از لولاء امتناعیه واقع می شود، منفصل است، مثل: «لولا انت» و ضمیری که بعد عسی واقع شود متصل، مثل «عسیتَ» . و لولاک و عساک نیز آمده است و اختلاف کرده اند در آن ضمیر، پس بعضی گفته اند: بعد از لولا

ص :447

ضمیر مجرور است و لولا حرف جارّ و بعد از عسی منصوب است و بعضی گفته اند که: در اول مجرور است قایم مقام مرفوع و بعضی [65[A/ گفته اند که: در ثانی منصوب است بر خبریت عسی و اسم آن ضمیری است مستتر در آن و بعضی گفته اند که: منصوب است بر خبریت و اسم آن محذوف است.

فایدة : بدانکه هرگاه ملحق شود به ماضی و مضارعِ غایب یا غایبه یا مخاطب [یا مخاطبه] یا متکلم وحده یا مع الغیر، یای متکلم واجب است الحاق نونی قبل از آن تا محفوظ دارد آخر فعل را از کسره که مختص است به اسم و این نون را نون وقا می نامند و جایز است اتیان به آن نون قبل از آن یاء در مضارع غیر از آن پنج صیغه مذکوره و در «لدن و إن و اخوات ان و من و عن و قد و قط» ، ولیکن مختار اتیان است در اربعه اخیره و لیت ، و عدم اتیان است در لعلّ.

فایدة : بدانکه متوسط می سازند میانه مبتدا و خبر _ خواه ابتدائیت و خبریت در اصل باشد و خواه در حال _ وقتی که مبتدا معرفه باشد یا افعل تفضیل مستعمل با مِنْ باشد لفظی مطابق مبتدا [65[B/ تا اینکه اعلام کند ابتدائیت مبتدا را و آن را فصل می گویند، مثل: «زید هو القایم» و «کُنْتَ أَنتَ الرَّقیبَ(1)» و خلاف کرده اند در اسمیّت و حرفیّت آن و بنابر اسمیّت مبتدا خواهد بود و آن خبر مفروض خبر آن و جمله خبر مبتدا مفروض.

فایدة : بدانکه هرگاه عربان خواهند که تعبیر کنند به یک جمله [که] مؤنث باشد مُصدّر می سازند آن جمله را به «هی» و اول را ضمیر شأن می نامند و ثانی را ضمیر قصه و آن جمله را مفسر آن ، مثال اول: «هو الامیر مقبل»، مثال ثانی: «هی هند مقبلت» و هر یک از این دو ضمیر مساوی است با ضمایر دیگر در اقسام، غیر از اینکه مجرور نمی شود و جایز است حذف هر یک از ضمیر شأن و قصه اگر منصوب باشد.

====

1_ سوره مبارکه مائده، آیه 117 .

ص :448

و بدانکه خلاف کرده اند در اینکه مفسر ضمیر شأن یا قصه جایز است که مفردی باشد که قایم مقام جمله باشد یا نه، مثل: «کان قایماً زیدٌ» [که زید] فاعل قایما باشد و قایما خبر کان و اسم آن ضمیر شأن مستتر و قایماً قایم مقام زیدٌ [66[A/ قایمٌ باشد که جمله است .

قسم دوم : اسماء اشاره

بدانکه اسم اشاره اسمی است موضوع از برای دلالت بر امری حاضر محسوس، پس آن لفظی که موضوع است از برای مفرد مذکر «ذا» است و آنکه موضوع است از برای مثنی مذکر «ذان» است در حالت رفع و «ذین» در حالت نصب و جرّ و از برای مفرد مؤنث «تا و ذی و تی و ته و ذه و تهی و ذهی» و از برای مثنی مؤنث «تان و تَین» و از برای جمع مذکر و مؤنث هر دو «اولاء و اولی».

و بدانکه مُصدّر می سازند هر یک از این اسماء را به هاء تنبیه و الحاق می کنند در آخر هر یک کاف خطاب.

و بدانکه بعضی گفته اند که «ذان و تان» معربند و از این جهت است که در حالت نصب و جرّ ذین و تین گفته می شود و حق آن است که این اختلاف بحسب اعراب نیست، بلکه بحسب وضع است.

چون این جمله دانسته شد، باید دانست که وقتی که مشارالیه قریب باشد به مشیر ذا گفته می شود و اگر بعید باشد [66[B/ ذلک و ذانک و تانک _ بتشدید نون در هر دو _ و اولالک ؛ و اگر متوسط باشد ذاک و اگر مشارالیه مکانی باشد گفته می شود: ثَمَّ و هُنا _ بتخفیف نون و تشدید آن _ .

قسم سوم: موصوله

بدانکه اسم موصول اسمی است که بدون ضم و جمله که در هر یک از آن ضمیری باشد راجع به آن موصول، و معلوم مخاطب باشد ؛ و اما باید دانست که اسم فاعل و اسم

ص :449

مفعول کافی نیست در تتمیم جزء مگر در الف و لام نه در باقی موصولات و مختلف می شود اسم موصول در تذکیر و تأنیث باعتبار اختلاف موصوف به آن.

پس از برای موصوفِ مفردِ مذکرِ گفته اند: گفته می شود «الذی» ، و از برای مثنی مذکر «اللذان» [در حالت رفع ، و «اللذَینِ»] در حالت نصب و جرّ ، و از برای جمیع مذکر «الذون» در حالت رفع ، و «الَذینَ» در حالت نصب و جرّ ، [و از برای مفرد مؤنث «التی»] و از برای تثنیه آن «اللتان» در حالت(1) رفع ، و «اللتَین» در حالت نصب و جرّ ، و از برای جمع مؤنث «[أولی(2)] اللائی و الَلاّء و اللاتی» [67[A/ ولیکن اوّل در اغلب اوقات از برای جمع مذکر است و ثلاثه اخیره از برای جمع مؤنث.

و مشترک میانه واحد و مثنی و مجموع و مذکر و مؤنث، شش لفظ است : «ما و من و ای و ذو» بنابر لغت بنی طی و «ماذا و الف و لام» ؛ و در نصب و جرّ نیز . و گاه محذوف می شود نونشان و همچنین نون اللذین.

فایدة : بدانکه ضمیری که راجع است به اسم موصول اگر مرفوع باشد باتفاق محذوف نمی شود اگر مبتدا نباشد و اما اگر مفعول باشد و ضمیر دیگر نباشد که راجع باشد به آن اسم، پس جایز است حذف آن ضمیر و اما مجرور، پس اگر مضاف الیه باشد که مضاف به آن صفت باشد جایز است حذف آن ضمیر مطلقا و اگر مجرور باشد به حرف جری که اگر حذف کنند آن حروف را معلوم شود که چه حرفی است، جایز است حذف ضمیر با جار. مثال اول: «الذی هو قایم»، مثال ثانی: «الذی ضربته»، مثال ثالث: «الذی [67[B/ انا ضاربه»، مثال رابع: «الذی مررت به» که جایز است که گفته شود: الذی قایم والذی ضربت والذی انا ضارب و الذی مررت.

ولیکن بعضی گفته اند که: اول جارّ را حذف باید کرد تا آن ضمیر متصل شود به فعل و منصوب شود و بعد از آن حذف کنند آن ضمیر را و حق مذهب اول است.

====

1_ در نسخه آمده است: «و در حالت...» که سهو است.

2_ به ضمّ و قصر.

ص :450

فایدة جلیلة : بدانکه هرگاه خواهی که إخبار کنی از لفظی در جمله ای به استعانت یکی از اسماء موصوله، مُصدّرسازی آن جمله را به آن اسم موصول و مؤخّر دانی آن لفظ مخبرعنه را از جمیع اجزاء خبر و به جای آن لفظ ، ضمیری [قرار می دهی] که راجع باشد به اسم موصول، مثلا هرگاه خواهی که إخبار کنی از زید در ضربت زیدا به استعانت الذی ، می گوئی: «الذی ضربته زیدٌ» .

پس معلوم شد که اختبار نمی توان کرد از ضمیر شأن و نه از ضمیر قصه از جهت آنکه مؤخّر نمی توان داشت هیچ یک از این دو ضمیر را از جهت آنکه واجب است [68[A/ که هریک در صدر کلام واقع شوند و همچنین حال از جهت آنکه به جای آن ، ضمیر نمی توان گذاشت از جهت آنکه معلوم شد سابقا که حال می باید که نکره باشد، پس ضمیر حال نمی شود از جهت آنکه معرفه است و اگر قایم مقام حال واقع شود لازم می آید حال [معرفه] شود.

و حاصل کلام این است که هرگاه متعذّر باشد یک امری از این امور ثلاثه که تقدیم اسم موصول و تأخیر مخبرعنه و اقامت ضمیر در مقام است متعذر است اخبار به اسم موصول و اگر آن جمله که مخبرعنه در آن جمله است جمله تنازع باشد باید آن جمله را به حال خود گذاشت و در هر یک از محاملین(1) ضمیری مستتر باید کرد؛ پس در ضرب و اکرم زید اگر خواهی إخبار کنی از زید که می گوئی: «الذی ضرب و اکرم زید».

فایدة : بدانکه ما اسمیه بر شش قسم است : موصوله ، موصوفه و استفهامیّه و شرطیه و به معنی شی ء و صفت ؛ اول: مررت بما کان معنا امس، ثانی: مثل مررت بما معجب لک، ثالث: مثل ما تفعل، رابع: مثل ما تفعل افعل، خامس: مثل «نِعِمّا هِیَ(2)» بنابر مذهب بعضی دیگر، سادس: [68[B/ مثل ضربته ضرباً ما.

و بدانکه بعضی گفته اند که: مای مصدریه اسم است و بعضی گفته اند که: حرف است .

====

1_ متنازعین.

2_ سوره مبارکه بقره ، آیه 271 .

ص :451

و مَنْ نیز جاری می شود در آن ، چهار قسم از این اقسام شش قسم ما ، وراء(1) تامه و صفت .

و بدانکه از جمله اسماء موصوله «ایُّ و ایّة» معرب است وقتی که صله آن به تمامها موجود باشد که اگر صدر آن صله را حذف کرده باشند معرب نخواهد بود بلکه مبنی خواهد بود؛ مثل قوله تعالی : «أَیُّهُمُ أشَدُّ عَلَی الرّحمنِ عِتِیّا(2)» که تقدیر: أیّهم هو أشده است .

فایدة : بدانکه «ماذا صنعت» دو احتمال دارد : احتمال دارد که بمعنی ما الذی صنعت باشد و احتمال دارد که بمعنی أیّ شی ء صنعت باشد؛ پس بنابر اول بهتر در جواب آن است که مرفوع سازند، مثل الاکرامُ تا آنکه بمعنی الذی صنعتُ الاکرامُ [باشد و بنابر دوّم منصوب سازند] تا اینکه بمعنی صنعتُ الاکرامَ شود .

قسم چهارم : اسماء افعال

و بدانکه اسم فعل اسمی است که به معنی فعل امر یا فعل ماضی(3) باشد؛ اول مثل: «رُوَیْدَ» و دوم مثل: «هَیْهاتَ» [69[A/ که اول به معنی امهل است و ثانی بمعنی بَعُدَ و باید دانست که این اسماء یا منقولند از مصدر یا از جار و مجرور اول مثل: «روید»، ثانی مثل: «علیک».

و دیگر باید دانست که اسم فعل متعدی می باشد و لازم می باشد(4) و هم متعدی و هم لازم هر دو می باشد .

اما متعدی، پس مثل «روید زیداً» بمعنی امهل زیدا و «هاء الکتاب» به معنی أعطِ الکتاب و «بله زیدا» بمعنی دع زیدا و «تید زیدا» به معنی امهل زیداً.

====

1_ به غیر از .

2_ سوره مبارکه مریم، آیه 69 .

3_ در نسخه آمده است: «فعل ماضی یا فعل امر» که با توجه به مثال های آورده شده، اشتباه می باشد و سهو شده است.

4_ در نسخه جمله «متعدی می باشد و لازم می باشد» دو مرتبه ذکر شده است.

ص :452

و ثانی که اسم فعل لازم است مثل: «صه» به معنی اسکت و «مه» به معنی کف و «إیه» به معنی زد فی الحدیث و «ایها» به معنی کف و «ایه» به معنی اقبل و «دع» و «دعا» و «دعدعاً» و «لِعا» که به معنی اسرع و «قد» و «قط» به معنی اقطع و «حی» به معنی أقبلْ و «هلا» که به معنی اسرع است.

و ثالث و آن، آن است که لازم و متعدی هر دو آمده باشد، مثل: «هلمَّ» که به معنی اقبل آمده است و به معنی احضر و اول لازم است و ثانی متعدی .

فایدة : [69[B/ بدانکه فَعالِ بر چهار قسم است : اول آنکه: بمعنی امر است، مثل: «نزال» که به معنی انزل است، ثانی آنکه: مصدر است، مثل: «فجار» که به معنی فجور است، ثالث آنکه: صفت مؤنث است و این بر دو قسم است: اول آنکه: صفت مستعمل نمی شود بدون ندا، اول مثل: «لکاع» و ثانی بر دو قسم است، اول آنکه: علم شده باشد، مثل «حلاق و جباذ» که علم شبیه اند و ثانی خلاف اول است مثل: «قطاط» . و قسم چهارم از اقسام فَعالِ آن است که: علم شخص مؤنث معین باشد، مثل: «قطام» .

چون این جمله دانسته شد، باید دانست که خلافی نیست در لغات ، بناء اقسام ثلاثه اول ولیکن در قسم اخیر خلاف است؛ پس در بعض لغات مبنی است مطلقاً و در بعض لغات معرب است غیر ذوات را یعنی آنکه در آخر آن را باشد، مثل: «حضار» .

قسم پنجم : اصوات

بدانکه اسم صوت بر سه قسم است: اول آن است که: حکایت صوت یکی از حیوانات عجم یا جمادات باشد، مثل: «غاق» که حکایت صوت [70[A/ زاغ است و مثل: «طق» که حکایت صوت مثل طشت است، ثانی: لفظی است صادر از انسان که دلالت می کند بالطبع نه بالوضع بر معنی که در ضمیر ملتفت(1) است، مثل: «اف، تف»،

====

1_ در نسخه «ملتفط» آمده که سهو شده است.

ص :453

ثالث: لفظی است مستعمل در وقت خوابانیدن یا طلبیدن یکی از حیوانات عجم یا از جهت غیر آن از اعراض متعلقه به حیوانات عجم، مثل: «نخّ» از برای خوابانیدن شتر .

قسم ششم : مرکبات

بدانکه مرکب [لفظی است] که مرکب باشد از دو کلمه و میانه آن دو کلمه(1) نسبتی نباشد و بدانکه علم مرکب بر دو قسم است: یا آن است که مرکب شده است از جهت علمیت یا قبل آن علمیت مرکب بوده و بعد از آن علم شده.

و قسم اول بر دو قسم است: یا آن است که جزء اخیر مبنی بوده قبل از ترکیب یا نه، پس اگر مبنی بوده باقی خواهد ماند بر بنا و اگر مبنی نبود دو نظر باید کرد به آن جزء، پس اگر متضمن حرف است هر دو جزء مبنی خواهد بود، مثل: «خمسة و عشره» [در خمسةَ عشرَ] است.

و امّا اثنی عشر، پس خلاف کرده اند در اعراب و بنای اثنی ؛ وجه بنا تضمن حرف [است] از جهت آنکه در اصل [70[B/ اثنی [و] عشر بوده است، مثل خمسة عشر و وجه اعراب اختلاف اثنی در کلام عرب بحسب رفع و نصب و جر [است] که در حالت رفع به الف گفته می شود و در حالت نصب و جرّ به یاء بخلاف خمسة عشر و امثال(2) آن.

و قایلون به بنا می گویند که: این اختلاف از جهت اعراب نیست، بلکه اثنی به الف موضوع است از برای حالت رفع و به یاء از برای حالت نصب و جرّ، مثل: «ذان و ذین» چنانچه سابقاً مذکور شد.

و اگر جزء ثانی متضمن حرف نباشد، مثل: «بعلبک»، پس در آن سه لغت است: اول: و آن افصح است اعراب ثانی یا منع صرف آن و بنای اول ؛ ثانی: اعراب و اضافه اول و بنای منع صرف ثانی ؛ ثالث: اعراب هر دو و اضافه اول بنائی و صرف ثانی .

====

1_ در نسخه جمله «و میانه آن دو کلمه» دو مرتبه ذکر شده است.

2_ در نسخه «احوال» آمده که سهو است.

ص :454

قسم هفتم : اسماء مکنّی بها

بدانکه کنایه تعبیر است از شیئی معین به لفظی که صریح نباشد در آن شیئ ؛ و از جمله آن الفاظ، پنج لفظ مبنی است: کم و کذا و کیت و ذَیْتَ و کایّن. اما «کم»، پس بر دو قسم است: [71[A/ استفهامیه و خبریّه؛ اما استفهامیه: پس موضوع است از برای استفهام از عدد شی ء و ممیز آن منصوب است و مفرد ؛ و اما خبریت: پس موضوع است از برای اخبار از کثرت شی ء و ممیز آن مجرور است و مفرد . هر یک واجب است که در صدر کلام باشد و ممیّز کم استفهامیه بسیار محذوف می شود.

و بدانکه ممیز کم خبریّه مجرور می شود به مِنْ و اما کم استفهامیه، پس مثال از برای ممیّز آن به مِنْ یافت نشده است.

و بدانکه هر یک از کم استفهامیه و خبریه بحسب محل مختلف می شود ، پس اگر بعد از آن فعلی باشد که مشغول نشده باشد از عمل در کم بعمل در ضمیر آن یا متعلق آن، پس منصوب خواهد بود و نظر باید کرد به ممیز آن، پس اگر صلاحیّت آن دارد که مفعول به باشد، نصب کم نیز بر مفعولیت خواهد بود، مثل: «کم رجلا ضربت» که کم منصوب است به مفعولیت و «کم مرة ضربت» که منصوب است به ظرفیّت و اگر قبل از کم [71[B/ حرف جری یا مضافی باشد مجرور خواهد بود، مثل: «بکم رجلا و مررت(1) و غلام کم رجلا (رجلٍ) ضربت» و اگر قبل از آن حرف جرّ و مضافی نباشد غیر مشغول شده باشد(2) مرفوع خواهد بود و رفع آن بر ابتدائیت است اگر ممیز آن ظرف نباشد و بر خبریت است اگر ظرف باشد، مثال اول: «کم رجلا ضربته»، مثال ثانی: «کم یوماً سفرک».

و اعراب «ای» نیز مختلف می شود مثل اختلاف اعراب کم، پس منصوب، مثل: «أی رجل ضربت» و در جهت نصب نظر باید کرد به مضاف الیه همچنانکه در کم نظر به ممیّز

====

1_ «بکم رجلٍ مررت»، شرح رضی، ج 3، ص 159.

2_ یعنی اگر فعلی باشد که به غیر «کم» مشغول شده باشد.

ص :455

باید کرد و مجرور مثل: «بأیهم مررت؟» و مرفوع به ابتدائیت، مثل: «أیّهم ضربته؟» و بخبریّت مثل: «أیّ یوم سفرک ؟».

فایدة : بدانکه در هر جائی که محتمل باشد استفهامیت کم و خبریّت آن و ذکر ممیّز و حذف آن مثل قول شاعر:

کَمْ عَمَّة لَکَ یا جَریرُ و خَالَةٍ فَدْعاءَ قد حَلَبتْ علیَّ عِشاری(1)

سه احتمال است در آن ممیز، مثل «عمّة» [رفع آن] و کسر آن و فتح آن، [72[A/ پس رفع بنابر حذف ممیز که تقدیر کم حلبه بامره باشد و فتح بنابر اینکه کم ، کم استفهامیه باشد و جرّ بنابر اینکه خبریت باشد.

فایدة : بدانکه کَأَیّن به معنی رُبَّ است و بعضی گفته اند که: واجب است تصدیر ممیز آن به مِن، مثل قوله تعالی : «فَکَأَیِّن مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها(2) ». و اما «کیت» و «ذیت»، پس کنایه از حدیث است گفته می شود: «قال زید: کیت و کیت و قال: ذیت و ذیت» . و اما «کذا»، پس صلاحیت کنایه از جمیع اشیاء دارد .

قسم هشتم : بعضی از ظروف

بدانکه مبنی از ظروف(3) بسیار است از آن جمله ظرفی است که مضاف الیه آن محذوف باشد، مثل: «قبل» و «بعد» و غیر آن که مبنی بر ضم اند . و از آن جمله «حیث» است و آن در اغلب اوقات مضاف به جمله می شود و گاه مضاف به مفرد نیز می شود، مثال اول: [«اجلس حیث جلس زید» و مثال ثانی :]

====

1_ جامع الشواهد ، باب الکاف ، ص 332 . یعنی: «ای جریر چه بسا عمّه و خاله تو که دست و پای ایشان کج و منقلب است، دوشیدند شتران مرا که ده ماه از آبستنی ایشان گذشته بود و این برای من ضرر بود».

2_ سوره مبارکه حجّ ، آیه 45 .

3_ این کلمه در نسخه احتمال «حروف» هم داده می شود بنابراین مراد مبنی بودن ظروف بخاطر شباهت داشتن به حروف است .

ص :456

اَما تَری حَیثُ سُهَیلٍ طَالِعاً نَجْماً یُضی ءُ کَالشَّهابِ سَاطِعاً(1)

که حیث مضاف شده است به سهیل که مفرد است.

و از آن جمله «إذا» است و آن موضوع است [72[B/ از برای دلالت بر زمان مستقبل و گاه مستعمل می شود از برای زمان ماضی و گاه مستعمل می شود از برای زمان مستمر، مثال اول: «إذا جاءک زید فاکرمه»، مثال ثانی قوله تعالی : «حَتّی إذا جَعَلَهُ ناراً(2)»، مثال ثالث قوله تعالی: «و إذا قیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدوا فِی الأرْضِ(3)» الآیة ، یعنی در هر وقتی که گفته شود به ایشان .

و باید دانست که «إذا» متضمن معنی شرط است و از این جهت است که مختار آن است که بعد از آن جمله فعلیّه واقع شود، مثل امثله سابق و گاه از برای مفاجات می آید و در این صورت مختار وقوع مبتدا است بعد از آن، مثال: «خرجت فإذا السبع واقف» و گاه زایده می باشد، مثل قول شاعر:

حتّی إذا أسلَکوهم فی قِتائِدة شَلاَءُ کما تَطرُدُ الجَمّالةُ الشُّرْدا(4)

بنابر مذهب بعضی بخلاف مذهب بعضی دیگر که گفته اند که: این إذا شرطیه است و جواب آن محذوف است که رأیت امرا عظیما است.

و از آن جمله «إذْ» است [73[A/ و آن موضوع است از برای دلالت بر زمان ماضی و بعد از آن هر یک از آن جمله اسمیه و فعلیه واقع می شود، اول: مثل: «خرجت إذ خرج زید»، ثانی مثل: «خرجت إذ زید خارج» و گاه از برای مفاجات نیز می آید، مثل: «خرجت فإذ زید خارج» .

====

1_ جامع الشواهد، باب الألف، ص 210. در نسخه اینگونه آمده است : قعدت حیث سهیل طائعاً نجم یعنی کالشهاب اطعاً

یعنی: «آیا نمی بینی مکان طلوع ستاره سهیل را که مثل شعله آتش برافروخته و شعله زننده روشنایی می دهد».

2_ سوره مبارکه کهف ، آیه 96 .

3_ سوره مبارکه بقره، آیه 11.

4_ شرح رضی بر کافیه، ج 3، ص 193.

ص :457

و از آن جمله «أین» است و آن موضوع است از برای مکان و آن بر دو قسم است : اول آنکه: متضمن معنی استفهام باشد، مثل: «[أین] زید»، ثانی آنکه: در متضمن معنی شرط باشد، مثل: «أین تذهب اذهب» .

و از آن جمله «أ نّی» است و اصل معنی آن نیز مکان است و آن بر سه قسم است : قسم اول آن است که: بمعنی أین باشد، دوم آن است که: بمعنی کیف باشد، سیوم آن است که: به معنی متی باشد. و بر هر یک از این تقادیر ثلاثه از دو حال خالی نیست: یا معنی استفهام است یا بمعنی شرط.

پس معلوم شد که أ نّی بر شش قسم است : اول آنکه: بمعنی أین باشد و متضمن معنی استفهام [73[B/ مثل قول شاعر:

مِنْ أَینَ عِشرُونَ لنا مِنْ انّی (1)

ثانی آنکه: بمعنی أین باشد و متضمن معنی شرط مثل قول تو : «أ نّی تذهب اذهب» . ثالث آنکه: بمعنی کیف باشد و متضمن استفهام، مثل: «أ نّی یُؤْفَکُونَ(2) ». رابع: بمعنی کیف باشد و متضمّن شرط، مثل: «أ نّی تفعل أفعل» . خامس آنکه: بمعنی متی باشد و متضمن استفهام، مثل: «أ نّی شِئْتُمْ(3) ». سادس آنکه: بمعنی متی باشد و متضمن شرط، مثل: «أ نّی تقم اقعد» .

و از آن جمله «متی» است و آن موضوع است(4) از برای زمان و آن نیز منقسم می شود به آنکه متضمن معنی استفهام باشد [و] آنکه متضمن معنی شرط باشد، اول مثل: «متی ضربت»، ثانی مثل: «متی تضرب أضرب» .

====

1_ جامع الشواهد ، باب المیم، ص 40 . یعنی: «بیست شتری که برای ما است از کجا آمده است؟».

2_ سوره مبارکه مائده ، آیه 75 .

3_ سوره مبارکه بقره ، آیه 223 .

4_ در نسخه بصورت «موضعست» ذکر شده است .

ص :458

و از آن جمله «ایّان» است و آن موضوع است از برای زمان و آن مستعمل نمی شود مگر در استفهام آن امر عظیم، مثل: «أیّانَ یَومُ الدِّینِ.(1) »

و [از] آن جمله «کیف» است و آن موضوع است از برای استفهام [74[A/ از حال و کیفیت شیئی، مثل: «کیف زید»، یعنی حاله أ صحیح أم مریض؟ .

و از آن جمله «مذ» و «منذ» است و هر یک از اینها موضوع است از برای زمان لیکن مستعمل می شود در ابتدای زمان وقوع فعل و در تمام زمان وقوع فعل، اول مثل: «ما رأیتک مذ یوم الجمعه» که بمعنی این باشد که اول زمان عدم رؤیت من تو را روز جمعه بود، ثانی مثل: «ما رأیتک مذ سنة کذا» که بمعنی این است که تمام مدت عدم رؤیت من تو را یک سال است .

و باید دانست که وقتی که مراد به مذ یا منذ اول مدت باشد، واجب است که اسمی [که] بعد از آن واقع می شود دلالت بر تعدد ازمنه نکند از جهت آنکه اول مدت نمی باشد مگر یک وقت .

و بدانکه اسمی که بعد از مذ یا منذ واقع شود و اگر مجرور باشد، خلاف کرده اند در اسمیّت و حرفیّت مذ یا منذ و اگر مرفوع باشد پس خلافی در اسمیّت آن نیست، لیکن خلاف است [74[B/ در اعراب آن پس بعضی گفته اند که: مبتدا است و ما بعد آن خبر و بعضی گفته اند که: خبر است و مابعد آن مبتدا.

و باید دانست که هر یک از مذ و منذ مضاف به مفرد می شود و به جمله اسمیه و فعلیه نیز. [و] وقتی که جمله باشد می توان حذف کرد جزؤی را از آن جمله به حیثیتی که ما بقی دلالت کند بر مدت، مثل قول تو در ما رأیتک منذ کذا(2) فی الرجب : «ما رأیتک منذ رجب» .

و از آن جمله «لدی» است و آن لفظی است موضوع از برای مکان و بمعنی عند است .

====

1_ سوره مبارکه ذاریات ، آیه 12 .

2_ مانند: ما رأیتک منذ کنت فی الرجب.

ص :459

و از آن جمله «قَطُّ» است و آن اسمی است موضوع از برای زمان ماضی منفی و گاه مجرد از نفی مستعمل می شود و مثال اول: «ما رأیت زیدا قط»، مثال ثانی قول شاعر:

[حَتّی إذا جَنَّ الظَّلامُ و اخْتَلَطَ جَاءُوا بِمَذْقٍ] هَل رَأیتَ الذَئبَ قَطُّ(1)

و از آن جمله «عَوْض» است و آن لفظی است موضوع از برای زمان مضارع منفی و گاه مجرد از نفی می شود و گاه بمعنی زمان ماضی می باشد [75[A/ مثال هر دو(2) قول شاعر:

لولا دِفاعی عَنْ عِفاق و مَشهَدی هوت بعفاقٍ عوضٍ عنقا [مغرب(3)]

و از آن جمله «أمس» است و بعضی گفته اند که: اسم معرب است نه مبنی .

و از آن جمله «الآن» است .

و از آن جمله «لمّا» است و بمعنی اذ است و بدانکه ظرفی را که مضاف کرده اند به جمله یا به اذ جایز است در آن بنابر فتحه .

فصل :در بیان معرفه و نکره

]

چون اسم منقسم می شود به معرفه و نکره باید تعریف هر یک و بیان اقسام آن کرد ؛ پس بدانکه معرفه لفظی است که بحسب لفظ دلالت کند بر امر معینی و آن هفت(4) قسم است : مضمر و علم و اسم اشاره و اسم موصول و معرّف بالف و لام و مضاف به یکی از این مذکورات و معرّف به ندا .

پس اعرف معارف ضمیر است و بعد از آن اعلام و بعد از آن اسماء اشاره و بعد از آن

====

1_ جامع الشواهد، باب الحاء، ص 389. یعنی: «طول دادند مهمانی را تا آن که پوشانید تاریکی شب روشنایی روز را و با یکدیگر مخلوط شدند. پس آیا گرگ را دیده ای هرگز».

2_ یعنی مجرد از نفی و به زمان ماضی باشد .

3_ شرح رضی بر کافیه، ج 3، ص 225.

4_ در نسخه «یازده» آمده است که سهو گردیده است.

ص :460

موصولات و معرّف بالف و لام . و از جمله مضمرات ضمیر متکلم است بعد از آن ضمیر مخاطب بعد از آن ضمیر غایب .

و امّا مضاف به یکی [75[B/ از مذکورات پس حکم آن حکم مذکورات است.

و بعضی گفته اند که: تعریف مضاف کمتر است از تعریف مضاف الیه .

و بعضی گفته اند که: اعرف علم است و بعد از آن مضمر و بعد از آن اسماء اشاره و اسماء موصولات و بعد از آن معرّف بالف و لام .

و بعضی گفته اند که: اعرف اسم اشاره است و بعد از آن مضمر و بعد از آن علم و بعد از آن معرّف بالف و لام .

و بعضی گفته اند که: اعرف مضمر است و بعد از آن علم و بعد از آن اسماء اشاره و بعد از آن معرّف بالف و لام و بعد از آن اسماء موصوله .

و بعضی گفته اند که: اعرف ضمیر متکلم است و بعد از آن علم و ضمیر مخاطب و بعد از آن ضمیر غایب و بعد از آن اسماء اشاره و معرّف به ندا و بعد از آن اسماء موصوله و معرف بالف و لام و تعریف مضاف بقدر تعریف مضاف الیه است .

چون این جمله دانسته شد، پس گوییم که: تعریف اسم اشاره و اسم موصول و معرّف [76[A/ به ندا گذشت ، باقی ماند تعریف معرّف بالف لام و مضاف به یکی از این معرفات مذکوره و علم ؛ و آن دو اول، تعریفشان ظاهر است .

و اما علم: پس آن(1) اسمی است که موضوع باشد از برای شی ء معین و بحیثیتی باشد که به همین وضع متناول آن شی ء نباشد .

و بدانکه علم بر سه قسم است : لقب و کنیه و اسم.

لقب : علمی است که مقصود به آن مدح یا ذم باشد، مثل مصطفی و مظفرالدین و محی الدین و غیر آن در مدح و بَطّة و قفّة(2) و غیر آن در ذم.

====

1_ در نسخه بصورت «آن او» آمده است .

2_ به فتح و ضمّ قاف، به معنی مرد کوتاه قد.

ص :461

و اما کنیه: پس آن علمی است مُصدّر به أب یا أم یا ابن یا بنت، مثل أبوعمر و أم کلثوم و ابن آوی و بنت وردان .

و اسم : علمی است غیر مشعر بر مدح و ذم و غیر مُصدّر به أب و أم و إبن و بنت .

و نکره خلاف معرفه است و آن موضوع از برای شی ء غیر معین .

فصل :در بیان اسم عدد

]

چون بعضی از اسماء دلالت بر عدد می کند پس باید تعریف کرد اسم عدد را، پس بدانکه اسم عدد ، اسمی است دال بر کمیت شی ء.

و بدانکه اعداد غیر متناهی است، لیکن [76[B/ اصول جمیع دوازده اسم است : واحد و اثنان و ثلاثه تا عشر [و] مائه و الف .

و باید دانست که: تأنیث واحد و اثنان به تاء است، مثل باقی اسماء و تأنیث ثلاثه و أربعه تا عشره به حذف تاء است و مائه و الف مساوی است مذکر و مؤنث در آن . گفته می شود: «جاءنی رجل واحد ، و جاءتنی إمراة واحدة ، و جاءنی رجلان اثنان ، و إمراتان اثنتان و ثنتان ، و جاءنی ثلاثة رجال ، و ثلاث نساء ، و جاءنی مائة رجل ، و مائة إمراة ، و الف إمراة» ، و همچنین عشرون و اخوات آن که ثلاثون باشد تا تسعون مساوی است در آن مذکر و مؤنث .

و باید دانست که هر یک از آحاد وقتی که مرکب شود با عشره تذکر عشره به ترک تاء خواهد بود ، تأنیث آن بذکر تاء ؛ گفته می شود: «أحد عشر رجلا و إحدی عشرة إمراة» .

و بدانکه حجازیون ساکن می سازند شین عشره را وقتی که مرکب باشد با یکی از آحاد و بنوتمیم مکسور می سازند آن [77[A/ شین را و بدانکه ثمانی عشره بفتح یا ثمانی آمده است و به حذف یاء و فتح نون ، و همچنین حذف کرده اند ثمانی را وقتی که مرکب نباشد .

ص :462

چون این جمله دانسته شد، باید دانست که: ممیز ثلاثه تا عشره مجرور است و مجموع ، و ممیز أحدعشر تا تسعه و تسعون منصوب است و مفرد ، و ممیّز مائه الی غیرالنهایه، مجرور است و مفرد و گاه مجموع می آید، مثل: «مائة رجال» .

و بدانکه قیاس تقاضای این می کند که هرگاه ممیز ثلاثه تا تسعه، مائه واقع شود جمع کنند مائه را و مئات و مِأتینَ گفته شود، لیکن مخالف قیاس آمده است در کلام عرب، پس گفته اند: ثلاثمائة و أربعمائة تا تسعمائة .

فایدة : بدانکه هرگاه معدود مؤنث باشد، لیکن لفظی که دال بر اوست مذکر باشد، پس جایز است تأنیث عدد به اعتبار اصل معدود و تذکیر آن به اعتبار لفظ، مثل: «ثلاث اشخاص و ثلاثة اشخاص»، وقتی که مراد از اشخاص زمان باشد مثلا و همچنین [77[A/ جایز است تذکیر و تأنیث اسم عدد وقتی که معدود مذکر باشد و لفظ دال بر آن مؤنث، مثل: «ثلاثة انفس و ثلاث انفس» وقتی که مراد از انفس مردان باشدشان .

و بدانکه موضوع نشده است از برای واحد و اثنان ممیزی، بلکه اکتفا کرده اند به افراد و تثنیه معدود، مثل: «جاءنی رجلان» .

فایدة : بدانکه هرگاه اراده کنند که معرف سازند اسم عدد را، پس اگر مفرد است معرّف بالف و لام می سازند [و اگر مضاف است، مضاف الیه آن را معرفه سازند] و اگر مضاف الیه آن مضاف باشد به اسمی دیگر، مضاف الیه آن را معرف می سازند و اگر مرکب باشد جزء اول را معرف می سازند. مثال اول: «الثلاثة العشرون» و غیر آن، مثال ثانی: «ثلاثة الرجال»، مثال ثالث: «ثلاثمائة الف الدراهم و ثلاثمائة الف الف الف الدراهم»، مثال رابع: «الاحد عشر» ولیکن سابقا معلوم شد که کوفیون «الثلاثة الاثواب» را تجویز کرده اند .

فایدة : بدانکه اسم عدد اسمی است دال [78[A/ بر عدد و گاه اراده می کنند که بیان کنند یکی از عددی خاص که در مرتبه [ای] از مراتب آن عدد باشد . آنکه مراد همان واحد باشد یا بیان مرتبه آن ثانی آن است که مراد همان واحد باشد یا بیان اینکه آن

ص :463

واحد مرتبه عددی را که مرتبه آن تحت مرتبه آن واحد است به آن مرتبه رسانیده است و توضیح این هر دو قسم به مثال بهتر می شود از توضیح آن به تعریف.

پس گوئیم که: مثال اول ثانی و ثالث و رابع تا عاشر، همچنین حادی عشر و ثانی عشر تا تاسع و تسعین و مثل ثانی اثنین و ثالث ثلاثة و حادی عشر اَحَدَ عَشَرَ تا تاسع عشر [تسعةَ عَشَرَ] که اول(1) بمعنی دوم است و ثانی(2) به معنی سیوم و ثالث(3) چهارم و رابع(4) دهم و خامس یازدهم و سادس دوازدهم و سابع نوزدهم و ثامن دوم از دو و تاسع سیوم از سه و عاشر یازدهم از یازده و حادی عشر نوزدهم از نوزده ؛ و اما قسم ثانی پس مستعمل نمی شود بدون [78[B/ اضافه، مثل: «ثالث اثنین یا عاشر تسعة» که اول بمعنی عددی است که دو را سه می کند و ثانی عددی است که نه را ده می کند.

و باید دانست که ابتدا قسم اول اول از ثانی است و انتها تاسع و تسعین و ابتدا قسم ثانی ثالث است و انتها عاشر و اکثر نحات تجویز نکرده اند قسم ثانی را .

فصل :در بیان مذکر و مؤنث

]

چون اسم منقسم می شود به مذکر و مؤنث باید تعریف و بیان کرد اقسام هر یک را و چون تعریف مذکر معلوم می شود از تعریف مؤنث [پس آن] اسمی است که در آخر آن تاء یا الف مقصور یا الف ممدود باشد و آنکه در آخر آن تاء است بر دو قسم است: یا آن است که تاء ملفوظ است، مثل: «امراة» یا مقدر است و فهمیده می شود از اظهار آن در تصغیر مثل: «هند» که وقتی که مصغر می سازند هنیده می گویند.

و مؤنث مطلقاً منقسم می شود به دو قسم حقیقی و لفظی ؛ اما مؤنث [79[A/ حقیقی

====

1_ لفظ ثانی در مثال اول یعنی ثانی اثنین به معنای دوم است.

2_ لفظ ثالث در مثال دوم یعنی ثالثُ ثلاثةٍ به معنای سوم است.

3_ لفظ رابع در مثال سوم یعنی رابعُ اربعة به معنای چهارم است.

4_ لفظ عاشر یعنی عاشرُ عَشْرةٍ به معنای دهم است.

ص :464

پس او مؤنثی است که مقابل آن مذکری باشد از جنس حیوان ، و لفظی برخلاف حقیقی است، اول مثل: «امرأة» که مقابل آن امرأ است و ناقه که مقابل آن جَمَل است، ثانی مثل: «ظلمة و عین» .

چون این جمله دانسته شد، باید دانست که: هرگاه فعلی مسند شود به مؤنث حقیقی بلافصل یا به ضمیر مؤنث لفظی، پس واجب است که آن فعل ملحق سازند علامت تأنیث را و اما اگر مسند شود به مؤنث لفظی یا به مؤنث حقیقی اما فاصله واقع شده باشد میانه آن فعل و آن مؤنث، پس جایز است الحاق علامت تأنیث به فعل و جایز است عدم الحاق؛ مثال اول: «جاءتنی امرأة»، مثال ثانی: «امراة جائتنی»، مثال ثالث: «الشمس طلعت»، مثال رابع: «طلعت الشمس و طلع الشمس»، مثال خامس: «حضرت یا حضر القاظی امرأة» .

فایدة : بدانکه تاء بر دوازده قسم است :

اول : تاء تأنیث و آن، آن است که دلالت کند بر تأنیث مدخول خود، مثل: «ضاربة». [79[B/

ثانی : وحدة [و آن، آن است که دلالت کند بر یک فرد از افراد جنس، مثل: «نملة».

ثالث: تاء جمع] و آن، آن است که دلالت کند بر جمعیت مدخول خود کند، مثل: «خارجة» که بمعنی خوارج است .

رابع : تأکید و آن تائی است که دلالت کند [بر تأکید و] داخل صفتی می شود که بر وزن فعّال یا فاعل یا مفعال یا فعول باشد از جهت تأکید آن، مثل: «نَسّابة و راویة و فَروقة» .

خامس : تاء اعراب و آن، آن است که داخل منتهی الجموع می شود تا دلالت کند بر اینکه مفرد آن مُعرب است، مثل: «جواربة» .

سادس : تاء نسبت و آن، آن است که داخل منتهی المجموع می شود تا دلالت کند بر اینکه مفرد آن منسوب بوده، مثل: «اشاعره» که جمع اشعری است.

ص :465

سابع : تاء عوض و آن، آن است که داخل منتهی المجموع می شود که از آن یاء محذوف شده باشد تا عوض آن یاء باشد، مثل: «جحاجحة» که در اصل جحاجیح بوده .

ثامن : تائی است که داخل جمع مؤنث می شود از جهت تأکید تأنیث، مثل: «اغربة» .

تاسع : تائی است مؤکد تأنیث، مثل: «ناقة» .

عاشر : تائی است که لفظ را مؤنث می گرداند [80[A/ من حیث هو لفظ با قطع نظر از معنی کرده، مثل: «ظلمة» .

حادی عشر : تائی است که عوض از فاء الفعل است مثل: «عدة» که در اصل وعد بود .

ثانی عشر : تائی است که عوض از یای متکلم است، مثل: «یا ابت» .

فصل : در بیان مفرد، مثنی، جمع

]

چون اسم منقسم می شود به مفرد و مثنی و مجموع، باید تعریف هر یک و بیان احکام آن کرد و چون تعریف مفرد معلوم می شود از تعریف مثنی و مجموع، اکتفا باید کرد به تعریف مثنی و مجموع.

پس بدانکه مثنی اسمی است که ملحق شده باشد آخر آن الف و نونی در حالت رفع و یاء [و] نونی در حالت نصب و جرّ. و فایده این الحاق دلالت بر تعدد مدلول مفرد است، مثلاً: «مسلمان» دلالت می کند بر تعدد مسلم که مفرد است.

و بدانکه اگر خواهند که اسمی را [که] در آخر آن [الف مقصوره است] مثنی کنند باید نظر به آن [حرف آخر کرد]، پس اگر منقلب از واو باشد واجب است قلب الف به واو و اگر منقلب از یاء [باشد] واجب است قلب آن به یاء ؛ مثال اول: «عصی» که در اصل عصو [80[B/ بوده، مثال ثانی: «رحی» که در اصل [رحی] بوده، پس در اول گفته می شود: عصوان ، در ثانی: رحیان .

و اگر خواهند که اسمی را [که] در آخر آن الف ممدوده باشد مثنی کنند، پس اگر همزه آن الف اصلی است مثل: «قراء» باقی می ماند بر حال خود، پس گفته می شود:

ص :466

قراءان و اگر همزه تأنیث است، مثل: «حمراء» قلب به واو باید کرد، پس باید حمراوان گفته شود. و اگر نه اصلی باشد و نه از برای تأنیث پس جایز است در آن قلب به واو و ابقای آن بر حال خود و در بعضی لغات همزه تأنیث نیز باقی می ماند بر حال خود و در بعضی لغات منقلب به واو می شود .

فایدة : بدانکه واجب است حذف نون مثنی وقتی که مضاف شود، مثل: «جاءنی غلاما زید» و گاه محذوف می شود از جهت ضرورت شعر، مثل قول شاعر:

هُمَا خُطَّتا اِمّا اِسَارٍ وَ مِنَّةٍ [وَ امّا دَمٌ وَ المَوتُ بِالحُرِّ أَجدرُ(1)]

و بدانکه خلاف کرده اند نحات در جواز و عدم جواز تثنیه لفظ دو معنی باعتبار [81[A/ دو معنی آن، مثل: «قرءان» که مراد یک حیض و یک طهر باشد.

و اما مجموع، پس آن اسمی است که دلالت کند بسبب تغییرمّا بر اشیا متعدده که از جنس مفرد آن باشد و آن بر دو قسم است: صحیح و مکسر . صحیح آن است که بنای واحد آن به سلامت باشد و مکسر نشده باشد و مکسر خلاف صحیح است. و صحیح بر دو قسم است: مذکر و مؤنث ؛ مذکر آن است که ملحق شده باشد به آن واو [و] نون در حالت رفع و یاء و نون در حالت نصب و جرّ .

و بدانکه جمع اسم به این جمع مشروط است به هفت شرط:

اول آنکه: مفرد آن مذکر باشد .

دوم آنکه: از جمله ذوی العقول باشد .

سیم آنکه: علم باشد .

چهارم : افعل فعلاء نباشد، یعنی بحیثیتی نباشد که مذکر آن بر وزن افعل باشد و مؤنث آن بر وزن فعلاء، مثل: «احمر حمراء» .

====

1_ جامع الشواهد ، باب الهاء ، ص 298 . یعنی: «بین آن دو امر (که یا اسیر شدن بعد از آن و منّت نهادن به رهایی از اسیری است و یا خون ریزی و کشته شدن است) مرگ و کشته شدن سزاوارتر است به آزادی مرد بعد از اسیری و منّت کشیدن آن».

ص :467

پنجم آنکه: فعلان فعلی نباشد، یعنی بحیثیتی نباشد که مذکر آن بر وزن فعلان باشد و مؤنث آن بر وزن فعلی، مثل: «سکران [81[B/ سکری».

ششم آنکه: اسمی نباشد که مذکر و مؤنث در آن مساوی باشد، مثل جریح و صبور که گفته می شود: «جاءنی رجل جریح» و «جائتنی امراة جریح» و همچنین صبور .

هفتم آنکه: در آخر آن اسمی که مراد جمع آن است یاء ماقبل مکسور باشد محذوف می شود آن یاء وقت جمعیت، مثل: «قاضون» که در اصل قاضیون بوده و اگر آخر آن الف مقصوده باشد محذوف می شود آن الف و ماقبل آن باقی می ماند بر فتحه، مثل: «مصطفون» که مفرد آن مصطفی است .

و بدانکه واجب است حذف نون جمع وقتی که مضاف شود، مثل: «ضاربوک» و گاه محذوف می شود از جهت ضرورت شعر مثل قول شاعر:

الحَافِظُوا عَورَةَ العَشِیرةِ لا یَأتیهم مِنْ وَرائِهِم نُطفٌ(1)

و باید دانست که سنه و ارض را جمع کرده اند به واو و نون برخلاف قیاس، پس گفته اند: «سنون و ارضون» .

و اما جمع صحیح مؤنث، پس آن اسمی است که ملحق شده باشد به آخر آن [82[A/ الف و تاء، مثل: «مسلمات» و جمع اسم به این جمع مشروط است به اینکه مذکر آن مجموع شود به واو و نون اگر آن اسم صفت باشد و مذکری نداشته باشد، پس شرط آن، آن است که مجرد از تای تأنیث نباشد، مثل: «حایض» و اگر صفت نباشد پس شرطی ندارد.

و حق این است که چهار نوع از اسم هست که جمع می شوند به الف و تاء بدون ملاحظه شرطی ؛ اول : اسمی است که علم مؤنث باشد، مثل: «هند» که گفته می شود: هندات .

====

1_ جامع الشواهد، باب النون، ص 61، یعنی: «کسانی که محافظ ناموس عشیره خود هستند از پشت سرشان چیزی که موجب عیبی برای آنها باشد به آن ها نمی رسد».

ص :468

ثانی : اسمی است که تاء تأنیث در آخر آن باشد، مثل: «عرفه» که گفته می شود: عرفات.

ثالث: اسمی است که در آخر آن الف تأنیث باشد به شرطی که اسم مذکر حقیقی نباشد، مثل: «بشری» که گفته می شود: بشریات.

رابع: اسمی است که جایز باشد یا در آن تذکیر و تأنیث و هرگز مجموع نشده باشد به جمع مذکر و نه جمع مکسر، مثل: الف یا تاء تا آخر اسامی حروف، پس گفته می شود: «الالفات ، التاءات» و همچنین تا آخر .

و بدانکه جمع به تقسیم دیگر [82[B/ منقسم می شود به جمع قله و جمع کثره ؛ اما جمع قله، پس او آن است که: اقل افراد آن سه باشد و اکثر افراد آن ده ، و صیغ آن پنج است صیغه جمع صحیح مطلقا و أفعل، مثل: «أفلس» که جمع فلس است و أفعال، مثل: «أفراس» که جمع فرس است و أفعله(1)، مثل: «ارغفه» که جمع رغیف است و فعله مثل: «غلمه» که جمع غلام است و بعضی زیاد کرده اند بر آن صیغ، صیغه فعله بفتحات ثلاث را مثل: «أکله» و بعضی زیاد کرده اند افعلاء را مثل: «اصدقاء» .

فصل : در آنچه تعلق به مصدر دارد

بدانکه مصدر اسمی است دال بر حدثی که مشتق شود از آن جمیع افعال و مصدر ثلاثی مجرد قیاسی ندارد، بلکه بحسب سماع است و بس. و اما مصدر غیر ثلاثی مجرد که ثلاثی مزید فیه و رباعی مجرد و مزید فیه باشد، پس به حسب قیاسند و قیاس هر یک معلوم است در علم صرف .

و بدانکه مصدر اگر مفعول مطلق باشد و عامل آن مذکور [83[A/ باشد یا محذوف باشد، چون بعد از آن معمولی مذکور شود معمول عامل آن خواهد بود و اما اگر بدل از

====

1_ در نسخه «أفعل» آمده است که اشتباه بوده و با مثال مذکور نیز هم خوانی ندارد .

ص :469

مفعول مطلق واقع شود، پس دو وجه در آن جایز است : عمل و عدم عمل (1). و فعل آن محذوف باشد وجوبا.

پس بعضی گفته اند که: عامل آن فعل محذوف است و بعضی گفته اند که: عامل آن مفعول است و اگر نه مفعول مطلق باشد و نه بدل از آن، پس عمل می کنند و معمول آن جایز نیست که مقدم شود بر آن و همچنین جایز نیست که مستتر شود در آن . باید دانست که لازم نیست ذکر فاعل آن.

و بدانکه جایز است که مصدر مضاف شود به فاعل یا مفعول و اگر مصدر معرّف به الف و لام باشد، پس عمل نمی کند مگر در پاره اوقات [83[B/ و بعضی گفته اند که: جایز نیست حذف مصدر و ابقاء معمول.

و بدانکه مصدر مستعمل می شود بمعنی اسم فاعل، [مثل]: «ماءغور»، یعنی غائر(2). و گاه مستعمل می شود بمعنی اسم مفعول، مثل قول تو: «زید ضَرْبٌ» یعنی مضروب .

فصل : در بیان آنچه متعلق است به اسم فاعل

بدانکه اسم فاعل اسمی است که مشتق شده باشد از فعلی از برای دلالت بر شیئی که آن فعل قایم شده است به او و بمعنی حدوث و تجدد باشد.

و بدانکه اسم فاعل عمل فعل خود می کند وقتی که مراد از آن زمان حال یا استقبال باشد و اعتماد کرده باشد بر صاحب خود که موصوف باشد یا مبتدا و اما اگر زمان ماضی مراد باشد، پس واجب است اضافه آن به فاعل یا مفعول خود، مثلا گفته می شود: «زید ضارب عمروا الآن(3) یا غداً و ضارب عمروٍ امس».

====

1_ در نسخه بدین گونه آمده است : «عمل و عدم عمل و اگر مفعول مطلق واقع شود پس دو وجه در آن جایز است عمل و عدم عمل اگر مفعول مطلق واقع شود، پس دو وجه و فعل آن محذوف باشد وجوباً» .

2_ در نسخه «غار» آمده که سهو است.

3_ در نسخه «ان» ذکر شده است .

ص :470

و اگر معرّف بالف لام شود [84[A/ پس عمل می کند مطلقاً خواه مراد از آن زمان حال باشد و خواه زمان استقبال و خواه زمان ماضی و بعضی گفته اند که: عمل می کند مطلقا خواه معرّف بالف و لام باشد و خواه نه.

و اگر بعد از اسم فاعل دو معمول باشد و اسم فاعل صلاحیت عمل در هر دو داشته باشد، مثل: «زید معطی عمروا درهما»، پس خلاف کرده اند نحات در آن، بعضی گفته اند که: یک معمول اسم فاعل است و معمول دیگر معمول اسم فاعل است و معمول دیگر معمول فعل مقدر که مفهوم می شود از اسم فاعل و بعضی گفته اند که: معمول اسم فاعل است.

و بدانکه بعض صیغ اسم فاعل موضوع است از برای مبالغه، مثل: «ضَرّاب _ بتشدید را _ و ضَروب و مِضراب و عَلیم و حَذِر» و غیر آن و حکم این صیغ نیز حکم باقی صیغ است .

و باید دانست که هرگاه اسم [84[B/ فاعل مثنی شود یا مجموع، جایز است حذف نون تثنیه و جمع وقتی که معرف بالف و لام باشد از جهت تخفیف، مثل: «الضاربا زیداً» و «الضاربوا زیداً» .

فصل :در آنچه متعلق است به اسم مفعول

بدانکه اسم مفعول اسمی است که مشتق شده باشد از فعلی از برای دلالت بر شیئی که واقع شده باشد بر او آن فعل و بمعنی حدوث و تجدد باشد و حکم آن حکم اسم فاعل است .

فصل : در آنچه متعلق است به صفت مشبّهه

[و آن] اسمی است مشتق از فعل از برای دلالت بر شیئی که آن شی ء فعل قایم شده است به آن و معنی ثبوت و دوام و استمرار باشد و می باید که مشتق از فعل لازم باشد و عمل می کند مطلقا .

ص :471

بدانکه جایز نیست اضافه صفت مشبّهه به معمول خود وقتی که معرّف بالف و لام باشد و معمول مجرد از لام(1) خواه با ضمیر باشد و خواه بی ضمیر، مثل: «الحسن وجهه و الحسن وجه» از جهت آنکه این اضافه اضافه لفظی است و اضافه لفظی فایده آن تخفیف در لفظ است [85[A/ و در این مقام تخفیف حاصل نشده، اما در اول پس ظاهر است و اما در ثانی پس از جهت آنکه و اگر چه ضمیر مستتر شده لیکن قایم مقام آن، واقع شده .

و اختلاف کرده اند در حسن وجه، پس بعضی گفته اند: جایز است از جهت آنکه تخفیف حاصل شده است به حذف تنوین و بعضی گفته اند که: جایز نیست از جهت آنکه هرگاه مقصود حصول تخفیف باشد، واجب است تحصیل اقصی آنچه ممکن است و در صفت مشبّهه ممکن است حذف ضمیر و استتار آن در صفت و در این مثال محذوف نشده، پس این مثال جایز نخواهد بود.

و باید دانست که هرگاه صفت مشبّهه مستعمل شود با معمول خود، پس اگر یک ضمیر با آن باشد، مثل: «الحسن وجهه» برفع وجهه، پس احسنِ مواضعِ استعمال صفت مشبّهه است و اگر با آن دو ضمیر باشد، مثل: «الحسن وجهه» _ بنصب وجهه یا جرّ آن _ که یک ضمیر بارز است و یکی مستتر است در الحسن و فاعل اوست، حسن خواهد بود آن موضع [85[B/ و اگر هیچ ضمیری در آن نباشد، مثل: «الحسن وجه» برفع الوجه بر فاعلیت، پس این موضع قبیح است.

پس معلوم شد که الحسن الوجه با جر آن احسن است از جمیع مواضع از جهت آنکه در آن در این صورت یک ضمیر مستتر است که فاعل صفت است .

فصل : در آنچه متعلق است به اسم تفضیل

بدانکه اسم تفضیل اسمی است که مشتق شده باشد از فعل ثلاثی مجردی که مفهوم

====

1_ در نسخه «لازم» آمده که سهو است.

ص :472

آن لون و عیب نباشد از برای شیئی که قایم شده است به آن فعلی یا شیئی که واقع شده است بر آن فعل با زیادتی بر غیر، مثل: «افضل» که دلالت می کند بر کسی که فضلی که قایم است به او بیشتر است از فضلی که قایم است به غیر او و مثل: «اشغل» که دلالت می کند بر کسی که شغلی [که] واقع شده است بر او بیشتر از شغلی است که واقع شده است بر غیر او.

و مستعمل نمی شود اسم تفضیل مگر به اضافه آن به مفضل علیه، مثل: «زید افضل النّاس» یا بتوسیط مِنْ میانه اسم تفصیل [86[A/ و مفضل علیه، مثل: «زید افضل من عمرو» [یا] به اینکه معرّف سازند آن را به الف و لام، مثل: «زید الافضل» و وقتی که مضاف می شود دو احتمال دارد، یکی آنکه: مفضل علیه همان مضاف الیه باشد و دیگر آنکه: مفضل علیه امری دیگر باشد و ذکر مضاف الیه از جهت توضیح باشد، پس بنابر اول نمی توان گفت: «یوسف احسن اخوته» از جهت آنکه در این صورت می باید که مضاف از جمله مضاف الیه باشد و یوسف از جمله اخوت خودش نیست. و اما بنابر احتمال دوم پس می توان گفت همین مثال را و مثل این.

و باید دانست که اسم تفضیلی که مضاف باشد و مراد به آن معنی اول باشد، جایز است که مطابق مضاف الیه باشد در افراد و تثنیه و جمع [و] جایز است که مطابق آن نباشد و اما اگر مراد به آن معنی ثانی باشد یا به الف و لام مستعمل شده باشد، پس واجب است مطابقت و اگر مستعمل شده باشد با مِنْ واجب است عدم مطابقت.

و باید دانست که جایز [86[B/ نیست که مِنْ با الف لام یا الف لام با اضافه جمع شود، مثل: «زید الافضل من عمرو و زید الافضل عمرو».

و بدانکه اسم تفضیل عمل می کند در ظرف و تمیز و حال و مضمر مطلقا و اما عمل در مفعول به نمی کند، مگر وقتی که شروط آینده در آن جمع شود که آن، آن است که غیر مفضل و مفضل علیه واحد باشد و به اعتبار آن موصوف مفضل باشد و به اعتبار غیر آن مفضل علیه در کلام منفی باشد؛ مثل: «ما رأیت أحسن فی عینه الکحل منه فی عین زید»

ص :473

که موصوف شده است رجل که مفضل نیست به أحسن که اسم تفضیل است و مفضل کحل است که به اعتبار عین، زید مفضل علیه و در کلام منفی است .

مقصد ثانی : در آنچه متعلق است به فعل ها

تعریف آن پس در اول رساله معلوم شد .

بدانکه از جمله خواص فعل لفظ «قد» است، زیرا که موضوع است از برای تحقیق ، تقریب و توقع در ماضی و از برای تقلیل در مضارع . [87[A/

و از آن جمله سین و سوف است، زیرا که موضوعند از برای دلالت بر تأخر فعل از حال استقبال .

و از آن جمله حروف جازمه است، از جهت آنکه جزم متحقق نمی شود مگر در افعال .

و از آن جمله تاء تأنیث ساکنه است تا فرق میانه تأنیث اسم که به تاء متحرکه است و تأنیث فعل بشود.

و بدانکه فعل منقسم می شود به سه قسم : ماضی و مضارع و امر.

اما فعل ماضی: پس آن فعلی است که دلالت کند بحسب وضع بر زمان گذشته و آن مبنی است بر فتح، مگر اینکه ملحق شده باشد [نون] یا تاء یا واو که در اولَین ساکن می شود و در ثالث مضموم .

و اما مضارع: پس آن فعلی است مشابه اسم فاعل در عدد حروف و صلاحیت حال و استقبال که مُصدّر باشد به یاء یا تاء یا همزه یا نون ، پس مصدّر به یاء وقتی می شود که از برای مفرد مذکر غایب یا تثنیه آن یا جمع آن یا جمع مؤنث غایبه باشد و تاء وقتی که از برای مفرد غایبه یا مثنی آن یا مفرد مخاطب یا مخاطبه یا مثنی یکی از آنها یا جمع یکی از آنها [87[B/ باشد و همزه وقتی است که از برای متکلم وحده باشد و نون وقتی است که از برای متکلم مع الغیر باشد .

ص :474

و باید دانست که حرف مضارعه که یکی از این چهار حرف است مضموم می باشد در فعلی که ماضی آن بر چهار باشد؛ مثل: «یُدحرج و یُکرم» و مفتوح می باشد در غیر آن مثل: «یَضرب و یَتکسر و یَستخرج» و غیر آن .

و بدانکه فعل مضارع معرب است مگر اینکه ملحق شود به آن نون تأکید یا نون جمع مؤنث که در اول مبنی بر فتح می شود و در ثانی مبنی بر سکون .

و انواع اعراب سه است : رفع و نصب و جزم ، و هر یک از رفع و نصب لفظی می باشد و تقدیری می باشد :

امّا رفع تقدیری، پس آن در فعلی است که آخر آن الف باشد، مثل: «یرضی» ؛ و اما لفظی: پس چهار علامت دارد: ضمه و نون و واو و یاء . اما ضمه: پس در فعل صحیح است که ملحق نشده باشد به آن نون تثنیه و جمع مثل: «یضرب» ، و نون در فعلی است که ملحق شده باشد به آن نون تثنیه یا جمع مثل: «یضربان [88[A/ و یرمیان و یضربون و یرمون» و غیر آن ، و اما واو: پس در فعلی است که آخر آن واو باشد و ملحق نشده باشد به آن نون تثنیه و جمع مثل: «یغزو» ، و یاء: در فعلی است که آخر آن یاء باشد و ملحق نشده باشد به آن نونی مثل: «یرمی» .

و اما نصب تقدیری، پس در همان موضع است که رفع در آن تقدیر است و آن فعلی است که در آخر آن الف باشد .

و اما علامت نصب لفظی، پس فتحه است در فعل اول که آن صحیح غیر مشتمل بر نون است ، و حذف نون است در ثانی ، و همچنین در ثالث و رابع.

و اما جزم، پس در اول به سکون است ، و در ثانی به حذف نون ، و در ثالث به حذف واو ، و در رابع به حذف یاء ، و در فعلی که در آخر آن الف باشد به حذف الف .

چون این جمله دانسته شد، باید دانست که مضارع وقتی مرفوع می شود که مُصدّر نباشد به عامل نصب و جزم و وقتی منصوب می شود که مصدّر باشد به «لنْ یا کَیْ یا إذَنْ یا أنْ ملفوظه [88[B/ یا أن مقدره» بعد از لام تعلیل یا لام جحود یا فاء یا واو یا أو یا حتّی.

ص :475

أمّا لَنْ، پس معنی آن نفی فعل است در زمان مستقبل، مثل «لن أبرح» و خلاف کرده اند در اینکه آیا دلالت می کند بر تأبید نفی یا نه و حق آن است که نمی کند.

و اما إذنْ: پس حق آن است که در اصل إذ بوده و نون تنوین است عوض از جمله که إذ [مضاف] به آن بوده و الحاق مجرد شده است از معنی ماضی . و باید دانست که عمل اذن در فعل مشروط است ؛ پس شرط اول آن است که: اذن در صدر کلام واقع شود ، ثانی آن است که: فعل در یلی آن باشد یا میانه فعل و إذن قسم واقع شده باشد یا دعا یا ندا ، أمّا ثالث آن است که: مراد از فعل زمان استقبال باشد، مثل: «اذن تدخل الجنة» و اگر أن بعد از واو یا فاء واقع شود، پس در آن فعل جایز است رفع و نصب.

و أمّا کَیْ، پس از جهت سببیّت ما قبل آن است از برای مابعد آن، مثل: «اَسْلَمتُ کی أدخل الجنّة» .

و أمّا أنْ ملفوظه، [89[A/ پس شرط عمل آن، آن است که بعد از فعل یقین نباشد، مثل: «علمت أن سیقومُ» و اگر بعد از ظننت باشد نصب و رفع هر دو جایز است، مثل: «ظننت أن سیقوم» و جایز [است] که بعد از آن، لاء نهی واقع شود .

و اما أن مقدره بعد از لام تعلیل که آن را لام کی می گویند، مثل: «اسلمت لاِءدخل الجنة» .

و اما أن مقدره بعد از لام جحود، یعنی لام کی که بعد از کان منفی واقع شده باشد [مثل: «ما کانَ اللّه ُ لِیُعَذِّبَهُم.(1)»

و أمّا أن مقدره بعد از فاء که در جواب امر و نهی و استفهام و تمنی و عرض و تحضیض و ترجی واقع شده است]، مثل: «زرنی فأکرمَک» و «لا تأکل السمک فتشرَبَ اللّبن» و «هل عندک ماء فاشرَبَه» و «لیت لی مالا فانفقَه» و «الا تنزل بنا فتصیبَ خیرا» و قوله تعالی: «لَولا أُنزِلَ إلَیهِ مَلَکٌ فَیَکونَ مَعَه نَذیراً(2)» و مثل: «لعل لی مالا فانفقَه» .

و اما واو، پس مقدر نمی شود أن بعد از آن مگر وقتی که دلالت کند به جمعیتِ ما قبل

====

1_ سوره مبارکه انفال ، آیه 33 .

2_ سوره مبارکه فرقان ، آیه 7 .

ص :476

آن و ما بعد آن و قبل از آن یکی از امور مذکوره باشد(1) و امثله ظاهراند بقیاس به امثله فاء .

و اما او، پس وقتی مقدر می شود بعد از أن ناصبه که بمعنی [89[B/ إلی باشد و بعضی گفته اند که: بمعنی الا می باشد، مثل قول تو به قرض دار خود: «لالزمنک أو یعطینی حقی» که بمعنی الا ان تعطینی حقی است .

و اما حتی، پس وقتی مقدر می شود بعد از آن، أن ناصبه که بمعنی کی [یا] إلی باشد و دلالت کند بر سببیت ما قبل از برای مابعد آن و فعلی که بعد از آن واقع می شود به معنی استقبال باشد، مثل: «اسلمت حتی أدخل الجنة» .

و بدانکه جایز است اظهار «أن» بعد از لام کی، مثل: «اسلمت لأن أدخل الجنة» و اگر بعد از لام لاواقع شود واجب است اظهار آن مثل: «اسلمت لئلاّ أدخل النار» .

چون این جمله دانسته شد، باید دانست که مجزوم می شود فعل بعد از لم و لمّا و لام الامر و لاء نهی و مهما و إذما و حیثما و أین و متی و ما و من و أیّ و أ نّی و إن ملفوظه و إن مقدّر بعد از امر یا نهی یا استفهام یا تمنی یا ترجی یا عرض یا تحضیض و همچنین مجزوم می شود بعد از کیفما و إذ در بعضی مواد .

اما لم، پس موضوع است از برای [90[A/ قلب مضارع از زمان حال یا استقبال به زمان ماضی، مثلا: «لم یضرب» بمعنی ما ضرب است و همچنین لمّا نیز .

و فرق میانه لم و لمّا آن است که: لمّا دلالت می کند بر عدم وقوع فعل در هیچ زمانی از ازمنه ماضیه بخلاف لم. و همچنین جایز است حذف فعل لمّا، مثل قول تو: «شارفت المدینة و لمّا»، یعنی و لمّا ادخلها . و همچنین ادوات شرط داخل لمّا نمی شود، پس گفته نمی شود: إن لمّا تضرب و نه من لمّا تضرب، همچنانکه گفته می شود: «إن لم یضرب و من لم یضرب» .

====

1_ یعنی امر و نهی و استفهام و... که در فاء ذکر گردید.

ص :477

و اما لام امر، پس آن لامی است که داخل فعل مضارع می شود تا دلالت کند بر طلب و اراده متکلم وقوع آن فعل را مثل: «لیضرب» .

و اما لاء نهی، پس لائی است که داخل فعل می شود تا دلالت کند بر طلب ترک آن مثلا: «لا تضرب». و باقی ادوات غیر از إن مقدره، پس موضوعند از برای دلالت بر سببیت فعل از برای فعلی دیگر و فعل اول را شرط می نامند [90[B/ و ثانی را خبر، مثل: «مهما تضرب اضرب»، پس اگر هر دو فعل مضارع باشند، مثل مثال مذکور واجب است جزم هر دو و اگر اول مضارع باشد واجب است جزم آن مضارع و اگر ثانی مضارع باشد و بس، پس جایز است رفع و جزم آن مضارع.

و باید دانست که اگر جزا ماضی مصدّر به «قد» باشد یا جمله مصدّر به ادات استفهام، پس جایز نیست تصدیر جزا به فاء و اگر مضارع مثبت باشد یا منفی به لا، پس جایز است اتیان به فاء و عدم اتیان به آن و اگر ماضی مصدّر به قد باشد لفظاً یا تقدیراً یا مضارع منفی بغیر لا باشد، واجب است اتیان به فاء و اگر جمله اسمیّه باشد، واجب است اتیان به فاء یا إذا مفاجات.

و اما إن، پس مقدر نمی شود بعد از امور مذکوره سابقه، مگر وقتی که مراد سببیت آن امور باشد از برای ما بعد إن مقدره.

و باید دانست که إن مقدره مقدر می شود با فعل شرط که با خود باشد آن فعل از یکی از امور سابقه که قبل [91[A/ از آن مذکور است و مطابق آن باشد در ایجاب و سلب، پس مثلا: «أسلمْ تدخل الجنّة»، بتقدیر: أسلمْ إن تَسلمْ تدخل الجنّة است و لا تکفّرْ إن لا تکفرْ تدخل الجنّة .

پس معلوم شد که: «لاتکفر تدخل النّار» جایز نیست، زیرا که تقدیر: لا تکفر ان لا تکفر تدخل النّار خواهد بود و معنی این ظاهر الفساد است و بعضی شرط نکرده اند مطابقت فعل مقدر مر امر مذکور را در ایجاب و سلب لکن گفته اند که: اعتماد بر قرینه است اگر قرینه باشد بر اینکه مقدّر موجب است موجب خواهد بود و اگر قرینه باشد بر

ص :478

اینکه مقدر منفی است، منفی خواهد بود خواه امر مذکور مثبت باشد و خواه منفی، پس لا تکفر تدخل النار جایز خواهد بود .

و اما فعل امر، پس آن فعلی است که مطلوب به آن طلب مضمون آن [است] به او ؛ تفصیل آن در علم صرف است .

بدانکه فعل منقسم می شود به تقسیم دیگر به معلوم و مجهول . اما معلوم، پس او آن است که فاعل آن مذکور باشد، مثل: «ضرب زید» [91[B/ و مجهول آن است که: فاعل آن محذوف باشد و مفعول آن قایم مقام فاعل آن باشد، مثل: ضُرِبَ زید _ بضم ضاد و کسر را _ و تفصیل صیغ آن در علم صرف است .

و بدانکه فعل به تقسیم دیگر منقسم می شود به متعدی و لازم ؛ اما متعدی، پس آن(1) فعلی است که: توان اشتقاق کرد از آن ، اسم مفعول را بی قید، مثل ضرب که می توان اشتقاق کرد از آن مضروب را که اسم مفعول است به خلاف قعد . و متعدی یا متعدی است به یک مفعول مثل ضرب که گفته می شود: ضربت زیدا یا به دو مفعول، مثل علم که گفته می شود: علمت زیداً فاضلاً یا سه مفعول، مثل اعلم که گفته می شود: أعلمت زیداً عمرواً قایماً .

فصل: در بیان جمله بعد از فعل

]

بدانکه جمله ای که بعد از فعلی واقع می شود خالی از دو حال نیست یا آن است که مراد حکایت لفظ آن جمله است، پس عمل نمی کند آن فعل در آن جمله، مثل: «قلت ضرب زید» و یا آن است که مراد معنی آن جمله است، پس در این صورت می باید که عمل کند [92[A/ آن فعل در آن جمله و جمله می باید که جمله اسمیّه باشد و آن فعل خالی از دو حال نیست یا فاعل طلب است یا مفعول طلب ؛ پس اگر فاعل طلب باشد می باید که جزء اول را مرفوع سازند نه منصوب از جهت آنکه میم در این صورت فاعل

====

1_ در نسخه کلمه «آن» دو مرتبه ذکر شده است .

ص :479

است و ثانی را منصوب نه مرفوع که اگر مرفوع سازند لازم می آید تعدد فاعل و آن فعل اگر مفعول طلب باشد واجب می شود که هر دو جزء جمله را منصوب سازند .

پس قسم اول از این دو قسم، افعال ناقصه است و آن هفده فعل است : کان و صار و اصبح و امسی و اضحی و ظل و بات و اض و عاد و راح و غدا و مازال و مابرح و ما فتئَ و ما انفک و مادام و لیس و در بعض اوقات [ما جاءت] و همچنین قعد بمعنی صار آمده است.

پس کان بر سه قسم است: اول: ناقصه و آن دو معنی دارد؛ اول: ثبوت خبر آن از برای اسم آن در زمان ماضی، مثل: «کان زید عالما»، ثانی: معنی [92[B/ صار، مثل قول شاعر:

بِتَیهاءَ [قَفْرٍ] وَالمطیُّ کَأ َنَّها [قَطّا الحَزْنِ قَد کَانتْ فِراخاً بُیُوضُها(1)]

و ثانی از اقسام آن تامه است بمعنی ثبت، مثل: «کان ما کان». ثالث: زایده مثل قول شاعر:

[و کانوا] سراة بنی [ابی] بکر تسامی علی کان المسومة العراب(2)

و اما صار، پس بمعنی انتقال از صفتی به صفتی، مثل: «صار زید عالِماً» که دلالت می کند بر اینکه زید پیشتر جاهل بوده و بعد از آن عالم شده ؛ و اصبح: بمعنی اتصاف اسم است به خبر در وقت صبح ؛ و امسی: اتصاف اسم است به خبر در وقت شام ؛ و اضحی: بمعنی اتّصاف اسم است به خبر در وقت چاشت؛ و ظل: بمعنی اتّصاف اسم است در تمام روز؛ و بات: بمعنی اتّصاف اسم است به خبر در تمام شب و هر یک از این پنج فعل بمعنی صار نیز آمده؛ و مازال و مابرح و مافتی و ماانفک و مازال: از برای استمرار خبر آن

====

1_ جامع الشواهد ، باب الباء ، ص 300 . یعنی: «در بیابانی که خالی از آب و گیاه و خالی از شتری است که در تند رفتن مثل مرغ های سنگ خاری است که تخم های آن جوجه شده باشند». 2_ جامع الشواهد، باب الکاف، ص 305، یعنی: «همانا بزرگان [قبیله] بنی ابی بکر به اسبهای اصیل عربی سوار می شوند که به واسطه علامات و داغ هایی از سایر اسب ها ممتاز می گردند».

ص :480

است از برای اسم آن؛ و مادام: از برای توقیت امری است بمدت ثبوت خبر [93[A/ از برای اسم آن، مثل: «زید قایم مادام عمرو قاعدا» که موقت ساخته قیام زید را به ثبوت قعود از برای عمرو؛ و لیس: از برای نفی است .

قسم ثانی : افعال قلوب و آن شش فعل است: ظننت و حسبت و خلت و زعمت و رأیت و وجدت.

و این افعال خواص بسیار دارد؛ از آن جمله آن است که: هرگاه احد المفعولین را ذکر کنند باید آن مفعول دیگر را نیز ذکر کرد و از آن(1) جمله آن است که: جایز است الغاء هر یک از عمل(2)؛ و از آن جمله آن است که: فاعل و مفعول آن جایز است که هر دو ضمیر باشد راجع به یک شی ء، مثل: «علمتنی منطلقاً» .

فصل : در بیان فعل مقاربه

بدانکه فعل مقاربه فعلی است موضوع از برای دلالت بر قرب حصول خبر و صیغه آن «کاد» است، مثل کاد در قول تو: «کاد زید أن یجیئ».

و بدانکه هرگاه نفی داخل کاد شود، پس خلاف کرده اند در آن؛ پس بعضی گفته اند که: بمعنی اثبات است مطلقا و بعضی گفته اند:(3) بمعنی نفی است [93[B/ مطلقاً و بعضی گفته اند که: اگر داخل لفظ کاد شود از برای اثبات است و اگر داخل مضارع آن شود از برای نفی.

فصل : در آنچه تعلق به فعل تعجب دارد

و آن فعلی است موضوع از برای انشا تعجب و آن دو صیغه دارد: ما افعله، مثل: «ما احسن زید»، و افعل به، مثل: «احسن بزید». و حکم آن حکم اسم تفضیل است در اینکه مشتق نمی شود مگر از ثلاثی مجردی که از جمله لون و عیب نباشد.

====

1_ در نسخه «و اما جمله» ذکر شده است .

2_ بشرط اینکه مابین یا مؤخّر قرار گیرد .

3_ در نسخه «گفته اند ذکر بمعنی» ذکر شده است .

ص :481

و بدانکه جایز نیست تقدیم اسم متعجب منه، مثل گفتن تو: «زید ما احسن، و بزید احسن» و فاصله واقع نمی شود میانه ما احسن و زید و بعضی تجویز کرده اند توسیط لولا امتناعیه را.

فصل : در آنچه متعلّق است به فعل مدح

و آن فعلی است موضوع از برای انشاء مدح و آن دو صیغه دارد: «نِعمَ» و «حبَذّا»؛ اما نعم، پس فاعل آن می باید که اسم معرف به الف و لام باشد یا مضاف به آن یا نکره که ممیز ضمیری باشد که مستتر است در نعم یا مائی [94[A/ که بمعنی شی ء باشد و ممیز آن ضمیر باشد.

و باید دانست که می باید که بعد از فاعل مذکور شود اسم آن شی ء که مقصود به مدح است، مثل: «نعم الرجل زید و نعم غلام الرجل زید و نعم رجلا زید و نعمّا هی» ؛ و خلاف کرده اند در اینکه آن اسم مبتدا است و نعم با فاعل آن خبر یا خبر مبتدا محذوف است، مثل هو و حبذا ذا فاعل آن است و حکم آن در مخصوص به مدح، حکم نعم است.

و بدانکه ساء و بئس که فعل ذمّند، حکمشان حکم نعم است.

مقصد ثالث : در آنچه متعلّق است به حرف
اشاره

و تعریف آن در اول رساله گذشت و آن بر هجده قسم است :

قسم اول : حروف جاره

(1)

بدانکه حروف جاره حروفی است که مجرور می سازد اسم را و آن نوزده حرف است : من ، إلی ، حتّی ، فی ، باء ، لام ، رُبّ ، واو رب ، واو قسم ، باء قسم ، تای قسم ، عن ، علی ، کاف ، مذ ، منذ ، حاشا ، عدا ، خلا .

====

1_ در نسخه بدین صورت ذکر شده است : «بدانکه حرف جاره بدانکه حروف جار حرفیست که مجرور» .

ص :482

اما مِن، پس شش معنی دارد، اول: ابتدا [94[B/ مثل: «سرت من البصرة» یعنی ابتداء سیر من از بصره بود ، ثانی : تبیین، مثل قوله تعالی: «فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِن الاْءوثانِ(1)» که چون رجس مبهم بود مبین ساخت آن را به اوثان ، ثالث : تبعیض، مثل: «جاءنی زید من القوم» که زید بعضی از قوم است ، رابع : زایده، مثل: «ما جاءنی من احد» و خلاف کرده اند در جواز و عدم جواز زیاده در کلام موجب ، خامس : تعلیل، مثل: «ما جئتک من سوء أدبک» [که] سوء ادب علّت عدم مجی ء است ، سادس : بدلیت [مثل قوله تعالی : [ «أرَضیتُمْ بِالْحیوة الدُّنیا مِنَ الاْآخِرَة(2)» یعنی بدل الآخرة .

و هر یک از إلی و حتّی دو معنی دارد: انتها و معیت مثل: «سرتُ إلی الکوفه و حتّی الکوفة» و قوله تعالی: «لا تَأکُلوا أموالَهُم إلی أموالِکُم(3)»، اما إلی داخل ضمیر می شود بخلاف حتّی .

و فی بمعنی ظرفیت است، مثل: «الماء فی الکوز» که کوز ظرف آب است و گاه بمعنی علی می آید، مثل: «زید فی السطح» یعنی علی السطح .

و اما باء، پس نُه معنی دارد: اول: الصاق مثل «بزید داء» [95[A/ یعنی داء ملصق است به او ، ثانی : استعانت مثل: «کتبت بالقلم» یعنی به استعانت قلم کتابت کردم ، ثالث : مصاحبت و معیّت مثل: «اشتریت الدار بآلاتها» یعنی مع آلاتها ، رابع : بدلیت مثل: «اشتریت الکتاب بالفرس»، یعنی تبدیل کردم فرس را به کتاب ، خامس : تعدیه مثل: «ذهبت بزید» که بمعنی اذهبت زیدا است ، سادس : ظرفیت مثل: «صلیت بالمسجد» یعنی فی المسجد ، سابع : سببیّت مثل قوله تعالی: «فَبِظُلْمٍ مِّنَ الَّذِینَ هَادُوا حَرَّمْنَا(4)» الآیه یعنی به سبب ظلم ، ثامن : ابتدائیت مثل قوله تعالی: «عَیْناً یَشْرَبُ بِهَا(5)» یعنی منها ،

====

1_ سوره مبارکه حج ، آیه 30 .

2_ سوره مبارکه توبه ، آیه 38 .

3_ سوره مبارکه نساء ، آیه 2 .

4_ همان، آیه 160 .

5_ سوره مبارکه انسان ، آیه 6 و سوره مبارکه مطففین ، آیه 28 .

ص :483

تاسع : معنی عن مثل قوله تعالی: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ(1)» یعنی عن عذاب ، و گاه زایده می باشد، مثلا بحسبک درهم .

و اما لام، پس شش معنی دارد : اول : اختصاص، مثل: «الحمد للّه» یعنی مختص باللّه ، ثانی : تعلیل مثل: «ضربتک للتأدیب» یعنی علت ضرب من تورا تأدیب بود ، ثالث : معنی إلی مثل: «سمع اللّه لمن حمده» یعنی إلی [95[B/ من حمده ، رابع : معنی علی مثل: «تَلَّهُ لِلْجَبینِ(2)» یعنی علی الجبین ، خامس : معنی عن و این وقتی است که بعد از قول باشد مثل قوله تعالی: «وَ قال الَّذینَ کَفَرُوا لِلّذینَ آمَنُوا(3)» یعنی عن الّذین، سادس : معنی واو قسم مثل: «للّه لا یؤخِّر الاجل» یعنی واللّه و این از جهت تعجب است .

و امّا رُبَّ، پس در اصل لغت بمعنی تذلیل(4) است و بسیار مستعمل می شود بمعنی تکثیر و شرط است که بعد از آن نکره موصوفه باشد، مثل: «ربّ رجل کریم» و گاه داخل ضمیر مبهمی می شود که ممیز باشد به نکره، مثل: «ربه رجلا» و بعضی گفته اند که: داخل نکره غیر موصوفه نیز می شود .

و اما واوِ رب، پس آن واوی است که بعد از آن رب مقدر باشد، مثل قول شاعر:

وَ بَلْدَةٍ لَیسَ بِها أنیسٌ إلاّ الیَعافِیرُ وَ إلاّ العِیسُ(5)

و اما واو قسم، پس آن واوی است دال بر قسم و آن [96[A/ مشروط است به سه شرط: اول آن است که: فعل قسم محذوف باشد ، ثانی آن است که: قسم در طلب نباشد، مثل: «واللّه أخبِرْلی» ، ثالث آن است که: داخل ضمیر نشده باشد، مثل: «وَکَ» .

====

1_ سوره مبارکه معارج ، آیه 1 .

2_ سوره مبارکه صافات ، آیه 103 .

3_ سوره مبارکه احقاف ، آیه 11 ؛ سوره مبارکه عنکبوت ، آیه 12 .

4_ مراد «تقلیل» است .

5_ جامع الشواهد ، باب الواو ، ص 128 . «یعنی: چه بسا شهری که انس گیرنده ای در آن نیست مگر گوساله گاوهای وحشی و شتران سرخ رنگ».

ص :484

و اما تای قسم، پس آن مثل [واو] قسم است و فرقی نیست [بین آن دو، جز این] که تاء مختص است به لفظ اللّه بخلاف واو.

و باء قسم اصل است در قسم و از این جهت است که مشروط به هیچ یک از شروط مذکوره نیست و بدانکه جواب قسم می آید که مصدّر به لام یا إنّ یا حرف نفی باشد، مثل: «واللّه لزید قایم» یا «إنّ زیدا قایم» یا «ما زید قایما» ، و محذوف می شود جواب هرگاه لفظی مذکوره شده باشد که دلالت بر جواب کند، مثل قول تو: «لاضربنک واللّه» .

و بدانکه بمعنی واو قسم آمده است «من» _ بکسر میم یا ضم آن و سکون نون ، و ضم میم و نون هر دو، و کسر هر دو، یا فتح هر دو، که حرف جر است یا در اصل ایمن بوده که در اصل اَیمنَ اللّه بوده و همچنین بمعنی واو قسم است «أیم» _ فتح همزه و کسر آن با ضم میم _ و [96[B/ همچنین «هیم» که در اصل أیم _ بفتح همزه _ بوده و همچنین «أم» _ بفتح همزه و ضم میم _ که در اَصل أیم بوده و همچنین «م» بضم و کسر .

و اما عن، پس بمعنی تجاوز است، مثل: «رمیت السهم عن القوس» یعنی انداختم تیر از کمان بحیثیتی که تجاوز کرد از کمان و گاه عن اسم می شود بمعنی جانب وقتی که مصدّر شود به من جاره، مثل قول شاعر:

وَ لَقَد أَرانی لِلرِّماحِ دَرِیئَةً مِنْ عَنْ یَمِینی مَرَةً وَ شِمالی(1)

و اما علی، پس موضوع است از برای استعلا، مثل: «زید علی السطح» و گاه اسم می باشد بمعنی فوق وقتی که مصدّر به من شود، مثل قول شاعر:

غَدَتْ مِنْ عَلَیه بَعدَ ما تَمَّ ظِمؤُها تَصِلّ وَ عَن قَیضٍ بِبَیداءَ مَجهَلٍ(2)

====

1_ جامع الشواهد ، باب الواو ، ص 209 . (ولی بجای کلمه شمالی ، کلمه امامی می باشد) . یعنی: «یک مرتبه از جانب راست و یک مرتبه از جانب چپ نشان دادند به من سوراخ آن نیزه ها را».

2_ همان ، باب الغین ، ص 112 . یعنی: «جوجه آن پرنده صبح کرد بعد از آن که به آخر رسیده باشد زمان میان دو آب آشامیدن».

ص :485

و اما کاف، پس موضوع است از برای تشبیه شیئی به شیئی، مثل: «زید کالاسد» و گاه اسم می باشد بمعنی مثل. و واجب است که اسم باشد وقتی که مصدّر به حرف جرّی باشد یا در محل رفع واقع شده باشد؛ اول مثل: قول شاعر:

بِیضٌ ثَلاثٌ کَنِعاجٍ جُمٍّ یَضْحَکْنَ عَنْ کَالْبَرَدِ المُنهَمٍّ(1)

و ثانی مثل: قول شاعر: [97[A/

أینتهَونَ وَ لَن یَنهَی ذَو [ی] شَطَطٍ کَالطَّعنِ یَذهَبُ فیه الزَّیتُ وَ الفُتُلُ(2)

و اگر داخل شود کاف بر مثل، [مثل] قوله تعالی: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیئٌ(3)» پس زایده خواهد بود ، و همچنین اگر «مثل» داخل شده باشد بر آن مثل قول شاعر:

[وَ لَعِبَتْ طیرٌ بِهِم ابابیل ]فَصُیّروا مِثلِ کَعَصفٍ مَأکُولٍ(4)

و اگر دو کاف بر یک کلمه جمع شوند، مثل قول شاعر:

لا یَشتَکِینَ عَملاً مَا أبقینَ وَ صالیاتٍ کَکُما یؤثِفین(5)

====

1_ همان ، باب الباء ، ص 320 . یعنی: «برای من سه زن سفیدی است که در سیاهی و فراخی چشم و نیکویی گردن مثل گاوهای وحشی بی شاخ هستند که وقتی می خندند دندان هایشان در لطافت مانند تگرگ نیم آب شده است».

2_ همان ، باب الألف ، ص 38 . (ولی به جای کلمه أ ینتهون ، کلمه أ تنهون و در شرح رضی أتنهتون می باشد) . یعنی: «آیا باز می ایستید از ظلم کردن و حال آنکه هرگز باز نمی دارد صاحبان ظلم را از آن ظلم، چیزی مثل زخم نیزه که داخل شود در او روغن زیتون و فتیله هایی که در زخم می گذارند».

3_ سوره مبارکه شوری ، آیه 11 .

4_ جامع الشواهد، باب الواو، ص 208. یعنی: «بازی کرد مرغی با ایشان که آن مرغ ابابیل است. پس گردانیده شده اند مثل برگ علف سوراخ سوراخ شده که خورده باشند آن را حیوانات». 5_ جامع الشواهد، باب الواو، ص 153. که این چنین آمده است: وَ غیر وُدٍّ جاذلٍ و ودین وَصالیاتٍ کَکما یُؤثفین

یعنی: «(باقی نمانده است در آن منزل ها) مگر میخی که نصب شده است و دو میخ دیگر و سنگهای سوخته سیاهی که قرار داده شده بودند، مثل دیگ پایه ای که بر آن دیگ را قرار می دهند».

ص :486

پس احتمال آن دارد که ثانی تأکید اول باشد و احتمال آن دارد که زایده باشد.

و باید دانست که کاف داخل مضمر نمی شود بنابر مذهب اصح و هرگاه بعد از کاف ما[ی] کافه باشد، پس آن کاف با ما ، سه معنی دارد اول: تشبیه مضمون جمله به جمله دیگر، مثل قوله تعالی: «إجْعَلْ لَنا إلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ(1)» ثانی: معنی لعل مثل قول بعض عربان: «انتظرنی کما آتیک» ثالث: مقارنه مضمون دو جمله [مثل]: «قم کما قعد عمرو» .

و اما مذ و منذ، پس تحقیق آن گذشت در تحت ظروف.

و اما حاشا و عدا و خلا، پس از برای استثناء است، مثل: «جاءنی القوم حاشا یا عدا یا خلا زید».

قسم دوم : حروف مشبّهة بالفعل

و آن شش حرف است: إن مکسوره و أن و کأنّ ولکنّ و لیت و لعلّ.

و بدانکه واجب است تصدر ماورای أن مفتوحه و وقتی که ملحق شود به یکی از این حروف، ما[ی] کافه، پس ملغی می شود از عمل بنابر افصح لغات.

امّا إن مکسوره، پس آن لفظی است دال بر تأکید مضمون جمله و بس.

و أن مفتوحه، لفظی است دال بر تأکد و مصدریت آن جمله.

و بدانکه جایز است عطف اسمی بر محل اسم إن مکسوره که آن رفع است وقتی که خبر آن گذشته باشد و بعضی گفته اند که: لازم نیست که خبر گذشته باشد.

و همچنین جایز است عطف بر محل اسم لکن ؛ و اما بر محل اسم أن مفتوحه و اخوات آن، پس جایز نیست و همچنین جایز است ادخال لام بر خبر إن مسکوره، مثل: «إن زیدا لقایم» به خلاف مفتوحه، و گاه داخل ضمیر فصل نیز می شود، مثل: «إن زیدا لهو القایم» و گاه داخل اسم آن می شود.

و بدانکه گاه إن مکسوره [98[A/ مخفف می شود، پس در آن صورت جایز است

====

1_ سوره مبارکه اعراف، آیه 138.

ص :487

اعمال آن و الغاء آن و ادخال آن بر فعل واجب است که خبر را مصدّر به لام سازند و أن مفتوحه نیز مخفف می شود و در این صورت در اغلب اوقات عمل در ضمیر شأن مقدر بعد از آن می کند و داخل جمیع جمل می شود و وقتی که داخل فعل شود لازم است تصدیر فعل به سین یا سوف یا قد یا حرف نفی.

و کأَنَّ موضوع است از برای تشبیه، مثل: «کأَنَّ زید الاسد» و مخفف می شود، پس در افصح لغات ملغی از عمل می شود .

ولکنّ موضوع است از برای استدراک از جمله به جمله دیگر و این وقتی می باشد که جمله اولی بحیثیتی باشد که موجب سوال مقدر باشد، مثل قول تو: «جاءنی زیدٌ لکنّ عمرواً و لم یجئ» وقتی که ملازمت متحقق باشد میانه زید و عمرو در مجی ء زیرا که سامع توهم مجی ء عمرو می کند، پس تو می گوئی: «لکنّ عمرواً لم یجئ». و گاه مخفف می شود پس ملغی از عمل می شود.

و اما لَیْتَ، پس موضوع است از برای تمنّی و بعضی تجویز کرده اند نصب خبر آن را مثل: «لیت زیداً قایماً» .

[98[B/ و اما لعلّ، پس موضوع است از برای ترجّی و ترقب وقوع خبر، مثل: «لعلّ زیداً عالمٌ» و گاه ما بعد آن مجرور می شود.

قسم سوم : حروف عاطفه

و آن ده حرف است: واو ، فاء و ثمّ و حتّی و أو و أم و إمّا و لا و بل ولکن؛ و بعضی أی مفسره را نیز از حروف عاطفه شمرده اند . پس هر یک از چهار حرف اول موضوع است از برای جمعیت ماقبل آن با ما بعد آن .

اما واو، پس او از برای جمعیت است مطلقا و مفهوم نمی شود از آن ترتیب و عدم ترتیب .

و اما فاء، پس دلالت می کند بر ترتیب میانه معطوف و معطوف علیه، پس اگر مسنداند افاده ترتیب وقوع هر دو می کند و اگر مسندالیه اند افاده ترتیب اسناد مسند به

ص :488

آن مسندالیه می کند، مثلا: «جاء فقعد» دلالت می کند بر ترتیب وقوع مجی ء و قعود و جاء زید فعمرو دلالت می کند بر ترتیب مجی ء زید و مجی ء و عمرو و افاده عدم مهلت نیز می کند یعنی اینکه معطوف بعد از معطوف علیه است بلافصل.

و ثمّ و حتّی دلالت بر ترتب با [99[A/ فصل می کند.

و هر یک از أو، أم و إمّا موضوع است از برای دلالت بر اینکه یا معطوف علیه واقع شده یا معطوف اگر مسند باشد یا بر اینکه یا معطوف علیه مسند شده [به] آن مسندی که مذکور است یا به معطوف اگر مسندالیه باشد.

و باید دانست که أم(1) بر دو قسم است: متصله و منفطعه ؛ اما أم متصله: پس آن، آن است که بعد از(2) همزه باشد، مثل: «أ زید فی الدار أم عمرو و أ قام زید أم قعد» . و أم منقطعه: پس آن، آن است که بمعنی اضراب از ما قبل باشد و استفهام از ما بعد، مثل قول تو: «إنّها لاَءِبِل أم شاة»، یعنی بل شاة (3) .

و بدانکه یلی أم متصله مفرد می شود و جمله می شود به خلاف منقطعه که واجب است در یلی او جمله واقع شود.

اما لا و بل ولکن، پس هر یک از اینها موضوع است از برای دلالت بر اینکه معطوف ثابت است یا معطوف علیه لیکن می باید که معلومِ متکلم باشد که کدام ثابت است، مثل: «جاءنی زید بل عمرو و جاءنی زید ولکن عمرو لم یجئ».

و باید دانست که لکن واجب است که بعد از آن [99[B/ کلام منفی باشد، مثل مثال مذکور و بعضی تجویز کرده اند که مابعد آن مفرد باشد.

====

1_ در نسخه «أو» آمده است .

2_ جمله «بعد از» از مصحح است، چون که نسخه قابل خواندن نبود .

3_ در نسخه «اشاره» ذکر شده است .

ص :489

قسم چهارم : حروف تنبیه

حرفی است موضوع از برای تنبیه مخاطب اگر غافل باشد تا توجه کند به کلام متکلم و آن سه حرف است: الا و اما و ها.

قسم پنجم : حروف ندا

و آن پنج حرف است: یا و ایا و هیا و ای و همزه مفتوحه. پس یا، اعم است از اینکه منادا به آن بعید باشد یا قریب و بعضی گفته اند که می باید بعید باشد ، و ایا و هیا، هر یک از برای منادی بعید است ، ای و همزه: از برای منادی قریب .

قسم ششم : حروف ایجاب

و آن شش حرف است: نَعَم و بلی و اِی و اَجَل و جَیْر و إنّ .

اما نَعَم، پس مقرر و مثبت کلام سابق است خواه کلام متکلم باشد به نعم و خواه کلام غیر آن باشد، مثل قول تو: «نعم»، وقتی که کسی گفته باشد: قام زید .

و اما بلی، پس موضوع است از برای رد نفی کلام و اثبات آنچه منفی است در آن کلام، مثل قوله تعالی: «ألَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالوا بَلی(1)» و بعضی گفته اند [100[A/ که: در ایجاب نیز می شود .

و اما اِی، پس آن اثبات شیئی است که بعد استفهام واقع شده باشد، مثل اینکه کسی از برای [تو] گوید: «أ قام زید»، پس تو گوئی: «ای و اللّه» و بدانکه واجب است که بعد از اِی قسم واقع شود.

و اما هر یک از اَجَل و جَیْر و إنّ موضوع است از برای تصدیق مخبر، مثل اینکه کسی گوید: «قام زید»، پس تو گوئی: «اَجَل یا جَیْر یا إنّ».

و بدانکه حرف ایجاب جایز نیست که ایجاب کلام استفهامی باشد، مگر استفهام به حرف مثل: «هل یا همزه».

====

1_ سوره مبارکه اعراف ، آیه 172 .

ص :490

قسم هفتم : حروف زایده

و آن چهار حرف است و غیر از حروف بدانکه مذکور شد سابقا که زایده می باشند . إن _ به کسره همزه _ و أن _ به فتح همزه _ و ما و لا .

اما إن _ به کسر _ ، پس زیاد می شود بعد از ما[ی] نافیه یا مصدریه ، اول: مثل قول تو: «ما إن ضربت» ، ثانی: مثل [قول] تو: «انتظرنی ما ان جلس القاضی» .

و اما أن _ به فتح _ ، پس زیاده می شود بعد از لما مثل قوله تعالی: «فَلَما أن جاءَ الْبَشیر(1)» و میانه لو و قسم، مثل: «لو ان واللّه ضربتَ لضربتُ» ، و بعد از کاف تشبیه، [100[B/ مثل: «زید کأن اسد» .

و اما ما، پس زاید می شود بعد از إذا، مثل: «إذا ما تکرمنی اکرمک» و بعد از متی، مثل(2): «متی ما تکرمنی أکرمک» و بعد از أی مثل: «أی ما تکرمنی أکرمک» و بعد از أین مثل: «أین ما تکرمنی اکرمک» و بعد از بعضی از حروف جار، مثل قوله تعالی: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّه ِ لِنْتَ لَهُمْ(3)» و «عمّا قَلیل(4)» و «مِمّا خَطیئاتِهِم.(5)»

و اما لا، پس زاید می شود بعد از واو وقتی که معطوف باشد به کلام منفی، مثل: «ما ضَربتُ و لاَشتَمْتُ» و بعد از أن مصدریه، مثل قوله تعالی: «ما مَنَعَکَ ألاّ تَسْجُدَ(6)» و قبل از لفظ اقسم، مثل قسم [در قوله تعالی : ] «لا أقسِمُ بِیَوْمِ القِیامَةِ(7).»

قسم هشتم : حرف تفسیر

و آن حرفی است که ما بعد آن مضمر ما قبل آن باشد و آن دو حرف است: أیْ و أنْ _

====

1_ سوره مبارکه یوسف ، آیه 96 .

2_ در نسخه «مامتی» ذکر شده است .

3_ سوره مبارکه آل عمران ، آیه 159 .

4_ سوره مبارکه مؤمنون ، آیه 40 .

5_ سوره مبارکه نوح ، آیه 25 .

6_ سوره مبارکه اعراف ، آیه 12 .

7_ سوره مبارکه قیامت ، آیه 1 .

ص :491

بفتح همزه _ اما اول: پس مثل قول تو: «جاءنی ابوالحسن أی علی» و اما [ثانی]: پس نمی باشد مگر بعد از لفظ که متضمن معنی قول باشد، مثل قوله تعالی: «وَ نادَیْناهُ أنْ یا إبراهیمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤیا.(1)»

قسم نهم : حروف مصدر

[101[A/

بدانکه حرف مصدر حرفی است که مابعد [خود را] بمعنی مصدر می گرداند و آن سه حرف است : ما و أن _ به فتح همزه و سکون نون _ و أنّ _ به فتح همزه و تشدید نون _ پس آن دو حرف اول داخل جمله فعلیه می شوند و بس و ثالث داخل جمله اسمیه .

و بدانکه حق این است که «کَیْ» هرگاه بعد از لام تعلیل واقع شود، مثل: «خرجت لِکَیْ تخرج» حرف مصدر است و همچنین «لو» هرگاه بعد از فعلی باشد که متضمّن معنی تمنّی باشد، مثل [قوله تعالی : ] «وَدّوا لَوْ تُدْهِنُ(2).»

قسم دهم : حروف تحضیض

و آن چهار حرف است : هَلاّ و ألاّ و لولا و لو ما و این حروف می باید که در صدر کلام باشند و می باید که بعد از آن فعلی باشد و در اکثر اوقات داخل فعل ماضی می شوند از جهت لوم(3) مخاطب بر ترک مابعد آن مثلا: «هلاّ صلیت» .

قسم یازدهم : حرف توقع (قد)

]

و این حرف وقتی که داخل ماضی می شود بمعنی تحقیق یا توقع وقوع فعل خواهد بود ، وقتی که داخل مضارع می شود [101[B/ بمعنی تحقیق یا تقلیل خواهد بود و گاه

====

1_ سوره مبارکه صافات ، آیه 104 _ 105 .

2_ سوره مبارکه قلم، آیه 9.

3_ سرزنش ، نکوهش .

ص :492

مجرد از تقلیل(1) می شود، مثل قوله تعالی: «قَدْ نَری تَقَلُّبَ وَجْهَکَ(2)» و گاه مراد به آن تکثیر می باشد وقتی که داخل مضارع شود، مثل قوله تعالی: «قَدْ یَعْلَمُ اللّه ُ الْمُعَوِّقینَ(3).»

قسم دوازدهم : حرف استفهام

و اصل همزه است و فرع آن «هل» و هر دو قبل از جمله فعلیه و اسمیه هر دو می باشند، مثل: «أقام زید و أ زید قایم و هل قام زید و هل زید قایم»، لیکن همزه خواص بسیار نسبت به هل دارد.

از آن جمله آن است که: داخل جمله اسمیه که جزء اخیر آن فعل باشد می شود، مثل: «أزید قام» بخلاف هل .

و از آن جمله آن است که: جمله فعلیه که فاعل یا مفعول آن مقدم شده باشد بر فعل می شود، مثل: «أ زید یا زیداً ضربت» .

و از آن جمله آن است که: داخل ما اضمره عامله علی شریطة التفسیر می شود، مثل: «أزیداً ضربته» .

و از آن جمله آن است که: داخل واو و فاء و ثمّ می شود، مثل: «أفمَن کان میتاً و أ و من کان» [102[A/ و «أ ثُمَّ إذا مَا وَقَعَ» .(4)

و از آن جمله آن است که: جایز است که ردیف آن أم واقع شود، مثل: «أ زید عندک أم عمرو» .

و از آن جمله آن است که: همزه در کلام مثبت از برای انکار مستعمل می شود، مثل [قوله تعالی : ] «أ تَقُولُونَ عَلَی اللّه ِ مَا لا تَعْلَمُون(5).»

و بدانکه هل بنسبت به همزه دو خاصیت دارد : اول آن است که: در کلام موجب از

====

1_ در نسخه «تعلیل» آورده که سهو است.

2_ سوره مبارکه بقره ، آیه 144 .

3_ سوره مبارکه احزاب ، آیه 18 .

4_ سوره مبارکه یونس، آیه 51.

5_ سوره مبارکه اعراف ،آیه 28 . یونس ، آیه 68 .

ص :493

برای تقریر می آید، یعنی به اقرار درآوردن مخاطب مثل [قوله تعالی : ] «هَلْ ثُوِّبَ الْکُفّارُ(1)» ثانی آن است که: بمعنی نفی می آید مثل [قوله تعالی : ] «هَلْ جَزاءُ الاْءحْسانِ إلاّ الاْءحْسانُ(2)» یعنی ما جزاء الإحسان .

قسم سیزدهم : حروف شرط

که آن: إنْ و لَوْ و أمّا باشد و در هر یک واجب است که در صدر باشد .

امّا «إن»، پس از برای زمان مستقبل است.

و «لو» از برای زمان ماضی و هر دو لازم دارند فعل را ؛ خواه ملفوظ باشد آن فعل و خواه مقدر .

و بدانکه لو دلالت می کند بر انتفاء جزا از جهت انتفاء شرط ، مثل: «لو طار الانسان لطرتُ» دلالت می کند بر امتناع طیران متکلم از جهت امتناع [102[B/ طیران انسان و حاصل کلام این است که او می باید که فعل شرط آن بحیثیتی باشد که متکلم جزم داشته باشد به اینکه واقع نمی شود ، و بعضی گفته اند که: دلالت می کند بر انتفاء شرط از جهت انتفاء جزا.

و بدانکه اگر قسم و شرط در یک کلام جمع شوند خالی از دو حال نخواهد بود یا آن است که قسم مقدم است بر شرط یا نه و اگر مقدم باشد یا آن است که مخبرعنه آن کلام مقدم است بر قسم یا نه ؛ پس بنابر قسم اول: واجب است که فعل شرط(3) ماضی بیاوری، و بنابر دو قسم اخیر جایز است ماضی آوردن و مضارع آوردن . و جایز است اعمال حرف شرط و عدم اعمال آن، مثال اول: «واللّه لئن أتیتنی لأکرمک»، مثال ثانی: «إن أتیتنی فواللّه لآتینّک»، مثال ثالث: «انا واللّه إن اتیتنی آتک» .

و امّا «أمّا»، پس دو معنی دارد اول: [103[A/ تفصیل شی ء مثل قول تو: «هؤلاء

====

1_ سوره مبارکه مطففین ، آیه 36 .

2_ سوره مبارکه رحمان ، آیه 60 .

3_ در نسخه «یا» آمده که سهو است.

ص :494

فضلاء اما زید ففقیه و أمّا عمرو فنحویٌ» ، ثانی: استلزام شیئی را برای شیئی و بمعنی اول حرف شرط نیست، بلکه حرف شرط بمعنی ثانی است.

و بدانکه واجب است حذف فعل «امّا» و گاه متعلقی را از متعلقات آن فعل به جای آن می گذارند میانه أمّا وفای جزا، مثل: «أمّا یومَ الجمعة فزیدٌ منطلقٌ» یعنی أمّا کان یوم الجمعه.

قسم چهاردهم : حرف ردع

که آن کَلاّ است که آورده می شود از برای ارداع و ردّ کلامی و گاه بمعنی حقا می آید، مثل قوله تعالی: «کَلاّ إنَّ الاْءنْسانَ لَیَطغی(1).»

قسم پانزدهم تاء تأنیث ساکنه

(2) :

و آن تائی است که ملحق به فعل ماضی می شود از جهت دلالت بر تأنیث فاعل آن فعل و تفصیل مواضع آن در بحث مؤنث گذشت.

قسم شانزدهم : تنوین

و آن نونی است ساکن که بعد از حرف آخر کلمه می باشد و تفصیل اقسام آن گذشت در اوایل رساله .

قسم هفدهم : نون تأکید

و آن نونی است مؤکد معنی فعل و آن بر دو قسم است : [103[B/ خفیفه ساکنه و مشدده و این مشدده مفتوح است اگر داخل فعل مثنی و مجموع به جمع مؤنث نشده باشد که اگر داخل یکی از این دو فعل شده باشد مکسور خواهد بود، مثل: «إضربانِّ

====

1_ سوره مبارکه علق ، آیه 6 .

2_ در نسخه «یازدهم» ذکر شده است .

ص :495

و إضربْنانِّ» . و نون خفیفه داخل هیچ یک از این دو فعل نمی شود زیرا که لازم می آید التقاء ساکنین چنانچه مخفی نیست.

و باید دانست که آخر فعلی که این نون ملحق به آن می شود مفتوح می شود اگر مفرد باشد و باید دانست که این نون مطلقا مخففه و مشدده نمی شود که به امر و نهی و فعلی که در محل استفهام یا تمنّی یا عرض یا قسم یا نفی باشد و واجب است اتیان به آن در جواب قسم اگر فعل مثبت باشد و تحقیق این کما هو در علم صرف است.

قسم هجدهم : هاء سکت است

و آن هائی است که ملحق می شود به آخر کلمه در حین وقف بر آن و باید دانست که اگر کلمه موقوف علیها لام الفعل آن محذوف باشد و آن به یک حرف باقی مانده باشد واجب است الحاق آن [104[A/ هاء به آن، مثل: «قه» و تمام تحقیق این حروف در علم صرف است.

هذا آخر ما حصل به امتثال الامر الواجب الجریان حسب ما اراده بلا فتور و لا طغیان.

والحمد للّه الملک المنّان المنعم المفضل الحنان الذی وفقی لاتمام الرسالة و هو المسئول أن ینفع بها کما نفع بأصلها و أن لا یریها فی أیدی غیر أهلها و أن یجعلها خیراً لی و للناس فی الدنیا و الآخرة أ نّه هو الحمید ذو الآیات الباهرة تمام .

ص :496

فهرست منابع

1_ الاجازة الکبیرة، عبداللّه بن نورالدین جزایری، نشر: کتابخانه عمومی آیت اللّه مرعشی نجفی، قم، 1367 ش.

2_ اعیان الشیعه، محسن امین، تحقیق: مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه، نشر: دارالتعارف للمطبوعات، بیروت، 1406 ق.

3_ بهجة الآمال فی شرح زبدة المقال، احمد بن صالح بحرانی، علی علیاری تبریزی، نشر: بنیاد فرهنگ اسلامی حاج محمدحسین کوشان پور، تهران، 1359 ش.

4_ تذکرة العلماء، محمد بن سلیمان تنکابنی، به اهتمام محمدرضا اظهری، نشر: بنیاد پژوهشهای اسلامی، مشهد، 1372 ش.

5_ تراجم الرجال، احمد حسینی اشکوری، نشر: دلیل ما، قم، 1380 ش.

6_ تلامذه العلامه المجلسی و المجازون منه، احمد حسینی اشکوری، کتابخانه عمومی آیت اللّه مرعشی نجفی، قم، 1368 ش.

7_ جامع الشواهد، محمّدباقر بن علی رضا شریف اردکانی، نشر: فیروزآبادی، قم، 1383 ش.

8_ درسنامه علوم قرآنی، حسین جوان آراسته، نشر: بوستان کتاب، قم، 1380 ش.

9_ الذریعه الی تصانیف الشیعه، آقا بزرگ طهرانی، چاپ سوم، نشر: دارالاضواء، بیروت، 1403 ق.

10_ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، تحقیق: سید حسن خرسان، نشر: منشورات شریف رضی، قم.

11_ ریاض العلماء، عبداللّه افندی اصبهانی، نشر: کتابخانه عمومی آیت اللّه مرعشی نجفی، 1415 ق.

ص :497

12_ زندگی نامه علامه مجلسی، مصلح الدین مهدوی، نشر: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1378 ش.

13_ شرح رضی بر کافیه، رضی الدین استرآبادی، تصحیح و تحقیق: یوسف حسن عمر، نشر: مؤسسه الصادق، تهران، 1395 ق.

14_ شرح شافیه ابن حاجب، رضی الدین استرآبادی، تحقیق: محمد نورالحسین، محمد محیی الدین، محمد زفزاف، نشر: دار الکتب العلمیه، بیروت، 1395 ق.

15_ الصراط المستقیم، زین الدین بن یونس عاملی نباطی، نشر: مکتبة الرضویه، تهران، 1342 ش.

16_ طبقات اعلام الشیعه نقباء البشر فی القرن الرابع عشر، آقا بزرگ طهرانی، نشر: دارالمرتضی، 1404 ق.

17_ فرهنگ عمید، حسن عمید، نشر: انتشارات امیرکبیر، تهران، 1363 ش.

18_ فوائد الحجتیه، حجت هاشمی خراسانی، ناشر: مؤلف، چاپخانه سعید، مشهد، 1403 ق.

19_ کشف اللثام، فاضل هندی، مترجم: سیدعلی طباطبایی، چاپ اول، نشر: مؤسسه نشر اسلامی، 1416 ق.

20_ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، فضل بن حسن طبرسی، نشر: مکتبة العلمیة الاسلامیة، تهران، 1379 ش.

21_ مفاخر اسلام، علی دوانی، نشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، 1378 ش.

22_ مقالات تاریخی، رسول جعفریان، نشر: دلیل ما، قم، 1382 ش.

23_ مقدمه ای بر فقه شیعه، سید حسین مدرس، مترجم: محمد آصف فکرت، نشر: بنیاد پژوهشهای اسلامی، مشهد، 1368 ش.

24_ النهایة فی غریب الحدیث و الاثر، ابن اثیر، تحقیق: محمود محمد طناحی، چاپ چهارم، نشر: مؤسسه اسماعیلیان، 1364 ش.

25_ وقایع السنین، عبدالحسین حسینی خاتون آبادی، نشر: اسلامیه، 1352.

ص :498

ص :499

کتابشناسی آثار ملا اسماعیل خاتون آبادی

اشاره

محقق: علی کرباسی زاده

بِسْمِ اللّه ِ الرّحمن الرّحیم

تولد، احوال و اساتید

میر سید محمد اسماعیل، پسر میر سید محمدباقر، پسر میر محمد اسماعیل، پسر میر عمادالدین خاتون آبادی اصفهانی از فقیهان، حکیمان، محدثان، متکلمان و ریاضی دانان نام آور قرون یازدهم و دوازدهم هجری و از اعلام برجسته عصر صفوی به شمار می رود. میر سید محمد اسماعیل _ که به سبب امتیاز از جدّ و نواده اش به میر سید اسماعیل ثانی نیز شهرت دارد _ در روز شنبه شانزدهم ربیع الثانی 1031 ق در خاتون آباد دیده به جهان گشود.

مقدمات و سطوح را نزد پدر دانشمندش میر سید محمدباقر _ که خود از شاگردان مجلسی اول بود _ و نیز بعضی از عموزادگانش فراگرفت. سپس راهی اصفهان شد و از محضر حکیمان و فقیهان بزرگ مکتب اصفهان _ که در عصر طلایی خود به سر می برد _ بهره های فراوان برد. از اساتید او می توان به مجلسی اول (1070 ق)، میرزا رفیعا نائینی (1080 ق) و ملا رجبعلی تبریزی (1080 ق) اشاره کرد. او از دو استاد اول و نیز از محدث نامی سید میرزا جزایری (1099 ق)، به اخذ اجازه روایت نایل شد.

خاتون آبادی در علوم باطن و سیر و سلوک عرفانی نیز از ارشادات مولی میر سید حسن نطنزی استفاده کرد.(1)

علامه خاتون آبادی از همان آغاز سکونت در اصفهان به امر تدریس و تعلیم و تربیت همت گماشت و توجه کامل او به این امر، باعث شهرت وی به «مدرس» گردید؛ چنانکه خود نیز در آثارش لقب «مدرس خاتون آبادی» را برای خود آورده است. محل تدریس او نخست جنب منزلش در مدرسه اسماعیلیه _ که به دستور شاه برای او ساخته شد _ و سپس در مسجد شاه در میدان نقش جهان و در اواخر عمر نیز در تکیه اش در تخت فولاد بوده است. او جامع علوم نقلی و عقلی و صاحب نظر در علوم و معارف اسلامی بود و بیش از پنجاه سال در پایتخت حکومت صفوی در رشته های گوناگون فقه، حدیث، تفسیر، کلام، حکمت، ریاضیات و نجوم تدریس کرد. از شاگردان او می توان به فرزندش میر سید محمدباقر خاتون آبادی معروف به ملاباشی (1127 ق) سید نعمت اللّه جزایری و میر سید محمدحسین خاتون آبادی اشاره کرد.

همچنین از سال 1090 ق به دستور شاه سلیمان صفوی، امامت مسجد شاه _ مسجد جامع جدید عباسی _ به خاتون آبادی واگذار گردید که تا سال 1297 ق در عصر ناصرالدین شاه قاجار در این خاندان باقی ماند.(2)

آثار و تألیفات

میر سید محمد اسماعیل مدرس خاتون آبادی در زمینه های گوناگون فقه، ادبیات،

====

1_ معالم الدین، سید اسماعیل خاتون آبادی، مخطوط؛ کشف الحیرت، سید اسماعیل خاتون آبادی، مخطوط؛ وقایع السنین و الاعوام، ص 505 و ص 517؛ الکواکب المنتثرة، ص 61؛ دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 1، ص 186.

2_ تاریخ اصفهان، ص 332؛ اصفهان دارالعلم شرق، ص 60؛ منتهی الآمال، ص 163؛ رجال و مشاهیر اصفهان، ص 109؛ اغصان الطیبه، ص 106.

ص :500

اصول، تفسیر، حدیث، کلام، حکمت، عرفان، ریاضیات و نجوم، آثاری ارزنده و تصنیفاتی برجسته از خود بجای گذاشت که تاکنون هیچ یک چاپ نشده است.

با این همه اهمیت و جایگاه علمی خاتون آبادی در مکتب فقهی _ فلسفی اصفهان و تبحر او در دانش های گوناگون عقلی و نقلی تاکنون توجهی به معرفی شخصیت علمی و آثار بجای مانده از او صورت نگرفته است. در اینجا به ارائه فهرستی از تألیفات وی می پردازیم و امیدواریم در آینده برخی از آثار یا گزیده هایی از آنها نیز انتشار یابد.

تألیفات ایشان _ اعم از رساله ها و کتاب ها یا حواشی و تعلیقات _ به بیش از سی اثر می رسد که بر طبق ترتیب حروف الفبا عبارتند از:

1. «اجازة للسیّد محمد»، به عربی، «نویسنده، این اجازه نامه را برای یکی از فضلای زمان خود نوشته و او را این گونه معرفی کرده است: «البارع اللوزعی و الفاضل الالمعی العالم الامجد و الکامل الممجد مولانا محمد...». این اجازه نامه در سال 1070 ق صادر شده و به لقب یا نام خانوادگی مجاز اشاره ای نشده است. خاتون آبادی در این اجازه نامه، طریقه روایتی اش از ملا محمدتقی مجلسی و شیخ بهایی را تا امامان معصوم علیهم السلام ذکر کرده است.(1)

2. «اخبار و اجتهاد»، به فارسی، در بیان اشتباهات و مغالطات اخباریان؛ نویسنده در جلد اول شرح اصول کافی (مخطوط) از این کتاب خود نام برده است.

3. «اعتقادیه»، به فارسی، در کلام و اعتقادات که در شماری از فهرست ها با نام های «حقایق موجودات» و «سرمایه نجات» نیز آمده است.(2)

4. «انموذج العلوم»، به عربی، نویسنده در آغاز رساله می نویسد که می خواسته است درباره دانش های گوناگونی که شبانه روز به بحث و تدریس و مطالعه آن ها

====

1_ فهرست نسخه های خطی کتابخانه مجلس، ج 10 _ 3، ص 1330.

2_ فهرست دست نوشته های ایران (دنا)، ج 2، ص 33.

ص :501

مشغول بوده، مطالبی گردآوری کند. این رساله ناتمام است و فقط مسأله اول در علم هندسه را در بر دارد. این رساله در پنجاه و هفت صفحه به خط نویسنده در کتابخانه مجلس شورا در مجموعه شماره 3453 موجود است.(1)

5. «التحفة الرضویه»، به عربی، و رساله ای مبسوط در سی و سه صفحه؛ نویسنده، این رساله را به خواهش گروهی از دوستانش در شرح حدیث عمران صابی نوشته و از این رو به رساله «شرح حدیث عمران صابی» نیز مشهور است. شارح پس از توضیح اصل مناظره عمران صابی با امام رضا علیه السلام درباره وجود باری، توحید، حدوث عالم و پاره ای مباحث کلامی، تحت عنوان چهار اشاره به بیان مسائل فلسفی و مبانی مناظره پرداخته است. نسخه ای از این کتاب در کتابخانه مجلس شورا نگهداری می شود.(2)

6. «تحقیق در باب هفتاد و پنج لشکر عقل و جهل»، به فارسی، نویسنده در جلد اول شرح اصول کافی اش، خواننده را برای آگاهی بیشتر از شرح حدیث جنود عقل و جهل و اقوال مفسران و دیدگاه خود، به این کتاب ارجاع می دهد.

7. «تعلیقات»، به عربی، دربردارنده بیست و هشت تعلیقه در چهارده صفحه رحلی بزرگ است. این تعلیقات شامل مباحث گوناگونی در دانش های فقه، حدیث، کلام، فلسفه، ریاضی و طب می شود. نویسنده در مباحث فلسفی از استادش حکیم تبریزی به احترام یاد کرده و با پذیرش پاره ای از آرای او، پاره ای دیگر از دیدگاه هایش را نقد کرده است. این رساله به خط نویسنده در مجموعه شماره 3453 کتابخانه مجلس شورا موجود است.(3)

8. «تعلیقات بر تحریر مجسطی»، به عربی و در مباحث نجوم و هیأت است، این

====

1_ فهرست نسخه های خطی مجلس، ج 10 _ 3، ص 1328.

2_ همان، ج 10 _ 2، ص 957 _ 958.

3_ همان، ج 10 _ 3، ص 1325.

ص :502

نسخه شامل تعلیقات نویسنده به مقاله سیزدهم تحریر مجسطی است. تنها نسخه این اثر در مجموعه 4428 کتابخانه مجلس موجود است.(1)

9. «تفسیر قرآن کریم»، به فارسی، در نود و هفت صفحه، این مجموعه شامل تفسیر سوره های جمعه، منافقون، تغابن، طلاق و آیه نخست سوره تحریم است. مؤلّف در شأن نزول و فضیلت و نکات ادبی آیات به گونه ای جامع سخن گفته است. در بیشتر منابع، از تفسیر کبیر چهارده جلدی خاتون آبادی نام برده شده که گویا نخستین مأخذ آن، گفته ی آخوند گزی (در تذکرة القبور) است، ولی تاکنون اثری از آن یافت نشده است.(2)

10 و 11. «تقویم الایمان و تحقیق الایقان» و «کشف الحیرت»، به فارسی، این رساله در دویست و شش صفحه و در اثبات امامت حضرت علی علیه السلام براساس کتب صحاح شش گانه معتبر نزد اهل سنت است. نگارش این جلد در ششم محرم الحرام سال 1058 توسط مؤلّف پایان یافته و توسط محمد شفیع بن الواحد فیروزآبادی در 27 ذی قعده 1099 به خط نستعلیق نوشته شده است.

این نسخه، کامل بوده به شماره 11828 در مجموعه 67588 در کتابخانه آستان قدس رضوی موجود است.(3)

«کشف الحیرت»، به فارسی، این رساله هر چند جلد دوم کتاب تقویم الایمان به شمار می رود، ولی به سبب اهمیت موضوع و نیز تفاوت آن با موضوع جلد نخست و اینکه نویسنده نیز نام مستقلی بدان داده، اثر مستقلی به شمار می رود. نویسنده در پایان جلد نخست تقویم الایمان در بیان موضوع جلد دوم و سبب و انگیزه تألیف آن

====

1_ همان، ج 12، ص 117.

2_ فهرست نسخه های خطی مجلس، ج 10 _ 3، ص 1329؛ تذکرة القبور، ص 57.

3_ فهرست کتب خطی آستان قدس رضوی، ج 4، ص 153؛ رساله تقویم الایمان (مخطوط)، صفحات مختلف.

ص :503

می نویسد: «در مجلد ثانی شروع می شود در تحقیق مراتب سلوک الی اللّه و درجات قرب و وصول به ملاء اعلی و طرق ریاضات حقه و مجاهدات محققه که اسباب وصول به قرب خدا و آلات تحصیل درجات اعلی است که تا به این بیانات تقویم ایمان و تحقیق ایقان خلق اللّه شود...».

وی در آغاز کشف الحیرت، این رساله را «در بیان طرق حق از خداجویی و خداپرستی» معرفی کرده است. این رساله شامل یک مقدمه، سه باب و یک خاتمه می شود که مقدمه نیز دوازده فصل را دربر می گیرد. رساله کنونی، فقط شامل پنج فصل مقدمه می شود و از بقیه آن آگاهی نداریم. رساله نامبرده در چهل و سه صفحه به همان شماره قبلی ذکر شده در جلد اول تقویم الایمان در کتابخانه آستان قدس موجود است.

12. «تنقیح العقاید»، به عربی، کتابی مبسوط در علم کلام یا اصول عقاید شیعه است. کتاب دارای یک مقدمه و شش مقصد است و ترتیب مباحث مطابق سبک خواجه طوسی در تجرید الاعتقاد است. نویسنده در مقدمه به طرح لزوم بحث در اصول عقاید در بیان موضوع علم کلام و وجه تسمیه آن و تفاوت و تشابه آن با علم حکمت پرداخته است. این کتاب در سیصد و چهل و نه صفحه به خط نستعلیق در مجموعه 4428 کتابخانه مجلس شورا موجود است. رساله کنونی ناقص بوده و فقط شامل مقدمه می شود.(1)

13. «جبر و اختیار»، به فارسی و خط نستعلیق شفیع فیروزآبادی نوشته شده و در مجموعه 11829 کتابخانه آستان قدس موجود است.(2)

====

1_ فهرست نسخه های خطی مجلس، ج 10 _ 3، ص 1328 و ج 12، ص 117؛ تنقیح العقائد (مخطوط)، صفحات مختلف.

2_ فهرست کتب خطی آستان قدس، ج 1، ص 162.

ص :504

14. «جامع الاخبار و الفتاوی»، نویسنده در تفسیر قرآن در بخش تفسیر سوره جمعه به هنگام ذکر یکی از فتاوایش، به نام این کتاب اشاره کرده است.(1)

15. «الجبر و القدر»، به عربی و در بردارنده مباحثی پیرامون قضا و قدر از دید فلسفی و کلامی است. وی این رساله را روز شنبه پانزدهم ربیع الاول 1092 به پایان رسانیده و نسخه ای از آن در کتابخانه مرعشی قم در مجموعه 10016 موجود است.(2)

16. «جواب مسائل و شبهات خراسانیات»، به فارسی و عربی، نویسنده در سفری که به مشهد رضوی داشته است، متوجه اندیشه های انحرافی مردم آنجا و تأثیر تفکر اخباریان بر آنها می شود. وی در گفتگو با علما و مردم آن دیار به شبهات و پرسشهای آنان پاسخ داده و آنها را قانع می نماید. پاره ای شبهات و سؤالات را نیز برای او می نویسند و او در پاسخ به آنها رساله مذکور را تألیف می نماید. این رساله شامل هفده مسأله می شود که تا مسأله سیزدهم را در همان دوران اقامت در مشهد به فارسی نوشته و از مسائل چهاردهم تا هفدهم را که در حال حرکت به سوی نجف اشرف بوده به عربی می نویسد. تاریخ پایان تألیف توسط نویسنده 16 محرم الحرام 1091 و تاریخ کتابت آن توسط شفیع فیروزآبادی ذی حجه همان سال در اصفهان بوده است. این نسخه تمام و کامل بوده و در مجموعه شماره 11828 کتابخانه آستان قدس رضوی موجود است.(3)

17. «جواب به رساله شیخ ابراهیم کردی»، به عربی، نویسنده در جلد چهارم شرح اصول کافی به مناسبت بحث از تجسم و حلول و اتحاد واجب الوجود بالذات به عنوان لوازم قول به وحدت وجود، می نویسد: «شاهد مدقق و فاضل محقق، شیخ زمان خود در مدینه مشرفه، شیخ ابراهیم کردی شهرانی شهرزوری از علمای شافعی مدینه، رساله ای

====

1_ تفسیر قرآن، مخطوط.

2_ فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیت اللّه مرعشی، ج 26، ص 12 _ 13.

3_ رساله جواب شبهات خراسانیات، مخطوط؛ فهرست کتب خطی آستان قدس، ج 14، ص 153.

ص :505

در نفی لزوم تجسم و اتحاد در حلول... نوشته و من جوابش را... نوشته و برایش فرستادم.»

18. «حاشیة الشفاء»، به عربی، بر الهیات شفای ابن سینا، این حواشی از آغاز فصل هشتم در امور عامه بوده و ناتمام است. اصل نسخه به خط مؤلّف به شماره 594 در کتابخانه الهیات دانشگاه تهران موجود است.(1)

19. «حواشی بر وقایع السنین و الاعوام»، به فارسی، نویسنده بر کتاب وقایع السنین برادرش عبدالحسین خاتون آبادی (1039 _ 1105 ق) که از کتب مهم در باب تراجم رجال و احوال شخصیت های علمی و سیاسی و دینی به شمار می رود، حاشیه زده است. معلم حبیب آبادی و مصلح الدین مهدوی به حواشی میر محمد اسماعیل بر وقایع السنین اشاره کرده اند.(2)

20. «الحواشی علی شرح الاشارات»، به عربی، خاتون آبادی بیشتر بر بخش الهیات شرح اشارات حواشی نگاشته است. نسخه ای از این حواشی در کتابخانه گلپایگانی قم موجود است.(3)

21. «حواشی و تعلیقات بر حواشی میر سید شریف بر کتاب مطول تفتازانی»، به عربی، نویسنده به این حواشی خود در اواخر تفسیرش بر سوره جمعه اشاره کرده است.

22. «حواشی و تعلیقات بر اعتراضات میر سید شریف جرجانی بر تفتازانی در حاشیه کشاف»، به عربی، نویسنده در مقدمه کتاب دیگرش منهاج الیقین می نویسد که: در حین مباحثه و مذاکره و در هنگام مطالعاتش، حواشی و تعلیقات بر بسیاری از کتب

====

1_ فهرست کتب خطی کتابخانه دانشکده الهیات دانشگاه تهران، ص 531.

2_ مکارم الآثار، ج 1، ص 130؛ دانشمندان اصفهان، ج 1، ص 187؛ الذریعه، ج 1، ص 96.

3_ تتمیم امل الآمل، ص 69؛ الذریعه، ج 6، ص 110؛ فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیت اللّه گلپایگانی، ج 3، ص 182.

ص :506

مشهور در علوم متداول به ویژه درباره مسائل مشکل یا اشتباهات و اعتراضات باطل برخی علما، نگاشته است که از جمله آنها، حواشی مذکور می باشد.(1)

23. «رجال»، به عربی، شیخ آقا بزرگ طهرانی در الذریعه به این کتاب اشاره کرده است.(2)

24. «رساله ای ناتمام و بدون نام»، به فارسی، در این رساله که سه صفحه آن در دسترس است و گویا مقدمه مؤلّف بر یکی از آثارش بوده، پس از حمد و ثنا و ذکر خطبه، به مواظبت و تأکید شدید بر تحصیل علم و کسب معارف و فضائل در دوران جوانی و سپس به وضعیت پر از آشوب عصر خود و دو دیدگاه انحرافی ظاهرگرایان و باطن گرایان اشاره کرده است. این رساله به شماره 3453 در کتابخانه مجلس موجود است.

25. «زاد المسافرین و تحفة السالکین»، به فارسی، و در ذکر اعتقادات اصول و فروع، عقلی و نقلی است. نویسنده، کتاب را به چند مقاله و هر مقاله را به چند باب تقسیم کرده و مقاله اول را مطابق تقریر و ترتیب کتاب اعتقادات شیخ صدوق نوشته و ابواب را نیز بر همان اساس تنظیم نموده است. نسخه کنونی، سی و نه صفحه و فقط اوایل باب اول از مقاله اول را شامل می شود که مؤلّف آن را «روح الارواح» نامیده است. نسخه موجود در سی و نه صفحه و به خط مؤلّف در مجموعه 3453 کتابخانه مجلس نگهداری می شود.(3)

26 تا 30. «شرح اصول کافی»، به عربی، مجموعه ای مبسوط در پنج مجلد، نویسنده در جلد اول، حدیث نخست باب عقل را تا ابتدای باب دوم کتاب توحید، شرح و تفسیر کرده است. جلد دوم تا باب هفتم کتاب توحید، جلد سوم تا حدیث هفتم باب

====

1_ منهاج الیقین، مخطوط.

2_ الذریعه، ج 10، ص 96.

3_ فهرست نسخه های خطی کتابخانه مجلس، ج 10 _ 3، ص 1331.

ص :507

چهاردهم توحید، جلد چهارم از باب پانزدهم کتاب توحید تا شرح حدیث اول باب جوامع التوحید، یعنی باب بیست و دوم و در جلد پنجم تا آخر «الهدایةُ من اللّه» را شرح کرده است. شارح در مقدمه جلد اول می نویسد که: پس از مطالعه آرا و نظریات شارحان و مفسران اصول کافی و نابسنده دانستن پاره ای از راه حل های آنان در حل مشکلات، خود دست به کار نوشتن شرحی بر روایات شده و دیدگاه های خاص خود را به نگارش درآورده است. او در شرح خود از سایر شروح اصول کافی نام برده و با ذکر اقوال مختلف در پاره ای از آنها نقد و مناقشه نموده است. شارح بطور خاص از شش نفر از مفسران نام آور اصول کافی: میرداماد، ملاصدرا، ملامحسن فیض، میرزا رفیعا نائینی، ملا صالح مازندرانی و فاضل استرآبادی نام برده و بعضی از آنان را به خلط امور شرعی و نقلی با قواعد فلسفی و بعضی را نیز به ترویج افکار انحرافی و توهمات صوفیه، متهم ساخته است.

خاتون آبادی، در پاره ای موارد، شماری از آرای ابن سینا و میرداماد را نیز به سبب ناسازگاری با آیات و روایات طرد نموده است. وی در سرتاسر شرح خود بر اصول کافی با حکمت متعالیه و آرایی مانند: حرکت جوهری، وحدت وجود، اشتراک معنوی وجود، برهان صدیقین و مثل افلاطونی، به سبب مخالفت با نصوص قرآنی و روایی به شدت تاخته است. شارح با تفکر اخباری گری نیز مبارزه کرده و به دفاع از شیوه مجتهدان و اصولیان پرداخته است. نسخه های متعددی از این کتاب در کتابخانه های گلپایگانی، مرعشی، دانشگاه تهران، آستان قدس رضوی و مسجد اعظم قم نگهداری می شود. از جمله جلد پنجم آن به خط مؤلّف مورخ 25 شوال 1108 در کتابخانه مسجد اعظم قم موجود است.

31. «شرح اعتقادات یا شرح اعتقادات صدوق»، به عربی و شرحی مبسوط با عناوین «قال _ اقول» بر عقاید صدوق که همراه با ردّ و ایراد بسیار است.

نویسنده چون در نجف اشرف بسر می برده این شرح را به عربی نوشته که به غیر از

ص :508

شرح فارسی او یعنی زادالمسافرین است. کاتب نسخه محمدحسین بن شرف الدین نجفی است که در عصر مؤلّف در نجف نوشته و خط مؤلّف نیز روی برگ اول و در چند جای دیگر دیده می شود. دو نسخه از این کتاب در کتابخانه های دانشکده الهیات دانشگاه تهران و مرعشی قم موجود است.(1)

32. «شرح شرح العقائد العضدی»، به عربی که دست کم در دو جلد بوده و فقط جلد اول آن موجود است. این کتاب را خاتون آبادی در شرح علامه دوانی بر کتاب العقاید ایجی معروف به عقاید عضدی نوشته است. نویسنده این کتاب را برای شیخ علی خان وزیر و به نام شاه سلیمان صفوی نوشته و جلد نخست آن را در جمادی الاولی 1094 به پایان برده است. نسخه خط مؤلّف در مجموعه 3453 کتابخانه مجلس شورا موجود است.(2)

33. «صلاة جمعه»، به عربی و گویا بخشی از کتاب مفصل تر نویسنده در فقه بوده است. به نظر می رسد نویسنده قصد داشته است کتابی در صلاة یا در تمام فقه بنویسد، اما نسخه موجود فقط مقصد سوم را در نماز جمعه شامل می شود که دارای چند فصل و در آخر نیز مشتمل بر هشت فائده است. خاتون آبادی در این کتاب، رأی جدیدی در باب نماز جمعه داده و برخلاف قائلان به وجوب عینی یا حرمت نماز جمعه، به وجوب تخییری آن فتوا داده است. این نسخه در زمان حیات مؤلّف نوشته شده و در مجموعه 3052 کتابخانه مجلس شورا موجود است.(3)

====

1_ فهرست نسخه های خطی کتابخانه مجلس، ج 10 _ 1، ص 496؛ فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیت اللّه مرعشی، ج 26، ص 13.

2_ فهرست نسخه های خطی کتابخانه مجلس، ج 10 _ 3، ص 1331.

3_ همان، ج 10 _ 1، ص 496 _ 498.

ص :509

34. «صیغ النکاح»، رساله ای در فقه به فارسی، این رساله در مجموعه 14796 شماره 7 در کتابخانه مجلس شورا موجود است.(1)

35. «عقاید»، به فارسی، در تقریر و تحریر عقاید اصولی و فروعی از معارف ربّانی. نویسنده، این کتاب را به درخواست گروهی از دوستان صالح خود نوشته و آن را به چند مقصد و هر مقصد را به چند فصل تقسیم کرده است. مقصد اول: در معارف ربانی و دارای سه فصل است:

فصل اول: در معرفت خدای عزوجل، فصل دوم: در اثبات صانع که خود شامل چهار مطلب است و فصل سوم: در اینکه خدای متعال ازلی است و عالم، حادث است. نسخه موجود، ناتمام بوده و به شماره 504 در کتابخانه غرب مدرسه آخوند همدانی موجود است و در فهرست آن با نام «اصول دین» آمده است.(2)

36. «عقاید اصولیّین»، به فارسی و عربی، مشتمل بر چند باب و دربردارنده مسائل گوناگون کلامی و فلسفی است. نویسنده در ضمن کتاب، تمامی رساله اثبات واجب استادش حکیم تبریزی را آورده و از او به «استاد البشر مولانا رجبعلی تغمّده اللّه بغفرانه» یاد کرده است.(3)

37. «کلمات»، به فارسی و در مباحث متنوع است و مؤلّف، آن را در نُه کلمه در موضوعات گوناگون نوشته است. نسخه بدون تاریخ بوده و در مجموعه 17411 کتابخانه مجلس شورا موجود است.(4)

====

1_ فهرست نسخه های خطی کتابخانه مجلس، ج 41، ص 218.

2_ فهرست نسخه های خطی کتابخانه های رشت و همدان، ص 1413.

3_ فهرست نسخه های خطی دانشگاه تهران، ج 6، ص 2315.

4_ فهرست نسخه های خطی مجلس، ج 48، ص 121.

ص :510

38. «معالم الدین و معارج الیقین فی اصول الدین و الوصول الی الحق المبین»، به فارسی. در کلام و اصول عقاید و دربردارنده مباحث گوناگون کلامی، فلسفی، حدیثی و تفسیری است. نویسنده کتاب را به پنج اصل و هر اصل را به چند فصل و هر فصل را به چند مقام تقسیم کرده است. نسخه موجود فقط شامل اصل اول و پاره ای از قسمت های آن است. اصل اول در اثبات صانع و توحید و نفی صفات از اوست که به دو فصل تقسیم شده است: فصل اول: در اثبات صانع مشتمل بر دو مقام: مقام اول: براهین عامه و مقام دوم: براهین خاصه؛ فصل دوم: در اثبات توحید که مشتمل بر دو مقام: براهین عامه و براهین خاصه است.

نسخه موجود، ناقص بوده و به مباحث مقدماتی مقام اول از فصل دوم خاتمه یافته است. نویسنده در مقام دوم از فصل اول کتاب، به طرق روایتی خود از جانب دو استاد و شیخ اجازه اش: میرزا رفیعا نائینی و ملا محمدتقی مجلسی اشاره کرده است. از ملاصدرا نیز به «صدرالمحققین» تعبیر نموده و شرحی از او درباره بعضی آیات و روایات نقل می کند. وی در این کتاب، راه حل های میرداماد و ملاصدرا در حل شبهه ابن کمونه را فاقد تحقیق دانسته است. نسخه خط مؤلّف در نود و هفت صفحه به شماره 3453 در کتابخانه مجلس موجود است.(1)

39. «منهاج الیقین فی اصول الدین و معراج الاذهان الی مدارج العرفان»، به عربی، نویسنده در آغاز رساله با اشاره بر سرگذشت و تحصیلات و کسب کمالات و فضایل و نگارش کتب و حواشی مختلف، از سفر حج خود در سال 1072 ق یاد کرده و می نویسد که در اوضاع آشفته حجاز و تشتت و تفرقه مسلمان ها و کمی رجال و بی دانشی فقهای آن دیار، با یکی از دانشمندان حجاز روبرو می شود و او از خاتون آبادی درخواست اثری جامع می کند که شامل تمامی اصول دین و فروع مذهب شیعه امامیه

====

1_ فهرست نسخه های خطی مجلس، ج 10 _ 3، ص 1329.

ص :511

باشد. خاتون آبادی در خصوص فروع امامیه، کتاب ارشاد الاذهان الی احکام الایمان علامه حلی را به او معرفی می کند، اما چون کتب تألیف شده در زمینه اصول و عقاید را یا زیاد از حد مفصل و یا بسیار مختصر و یا حاوی نکات زائد می دیده، تصمیم به تألیف کتابی جامع در بیان اصول مذهب امامیه می گیرد و آن را منهاج الیقین نام می نهد. این کتاب دارای مقدمه، پنج مقاله و خاتمه است. نسخه موجود ناتمام بوده و حتی مباحث مقدمه نیز پایان نیافته است. نسخه به خط مؤلّف در مجموعه شماره 3453 در کتابخانه مجلس شورا موجود است.(1)

40. «نوروزیه»، به فارسی که درباره استخراج روز عید غدیرخم از زیج جدید گورگانی و زیج قدیم ایلخانی نوشته و در آن درباره مبداء تاریخ هجری و تعیین روز نوروز در باستان و قرون مختلف اسلام بحث کرده است. نویسنده، این رساله را به امر شاه سلیمان صفوی در سال 1098 ق نگاشته و در دیباچه آن تصریح کرده است که این رساله دارای یک مقدمه و دوازده باب و خاتمه است، ولی نسخه موجود فقط 6 باب دارد. نسخه اصل به خط مؤلّف در کتابخانه مجلس شورا ضمن شماره 3053 موجود است.(2)

====

1_ فهرست نسخه های خطی مجلس، ص 1330؛ مناهج الیقین، مخطوط.

2_ همان، ج 10 _ 1، ص 500 _ 501.

ص :512

فهرست منابع

1_ الاجازة الکبیرة، سید عبداللّه جزائری، چاپ محمد سمامی حائری، قم، 1409 ق.

2_ اصفهان دار العلم شرق، سید مصلح الدین مهدوی، تحقیق: محمدرضا نیلفروشان، نشر: شهرداری اصفهان، اصفهان، 1386 ش.

3_ اغصان الطیبه، سید حسین خاتون آبادی، مخطوط.

4_ تاریخ اصفهان، میرزا حسن جابری انصاری، تحقیق: جمشید مظاهری، نشر: مشعل، 1378 ش.

5_ تاریخ اصفهان، جلال الدین همایی، به کوشش ماهدخت بانو همایی، نشر: مؤسسه هما، 1381 ش.

6_ تتمیم أمل الآمل، عبدالنبی قزوینی، تحقیق: سید احمد حسینی اشکوری، نشر: کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی، قم، 1407 ق.

7_ تذکرة القبور، عبدالکریم گزی، نشر: کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی، قم، 1370 ش.

8_ تقویم الایمان، میر محمداسماعیل خاتون آبادی، مخطوط.

9_ تنقیح العقاید، میر محمداسماعیل خاتون آبادی، مخطوط.

10_ جواب به شبهات و مسائل خراسانیات، میر محمد اسماعیل خاتون آبادی، مخطوط.

11_ دانشمندان و بزرگان اصفهان، سید مصلح الدین مهدوی، نشر: گلدسته، اصفهان، 1384 ش.

12_ الذریعة الی تصانیف الشیعة، محمدمحسن آغا بزرگ طهرانی، نشر: دارالاضواء، بیروت، 1403 ق.

13_ رساله نوروزیه، میر محمد اسماعیل خاتون آبادی، مخطوط.

ص :513

14_ سیری در تاریخ تخت فولاد اصفهان، سید مصلح الدین مهدوی، چاپ اول، نشر: انجمن کتابخانه های عمومی اصفهان، اصفهان، 1370 ش.

15_ شرح اصول کافی، خاتون آبادی، میر محمد اسماعیل، مخطوط.

16_ فهرست دست نوشته های ایران (دنا)، مصطفی درایتی، چاپ اول، نشر: کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، تهران، 1389 ش.

17_ فهرست کاتبان نسخه های خطی کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران، پریسا، کرم رضایی، نشر: سازمان اسناد و کتابخانه ملی، تهران، 1390 ش.

18_ فهرست کتابخانه اهدایی محمد مشکوة _ محمدتقی دانش پژوه، نشر: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1330 ش.

19_ فهرست الفبائی کتب خطی آستان قدس، محمد آصف فکرت، نشر: آستان قدس رضوی، مشهد، 1369 ش.

20_ فهرست کتب خطی کتابخانه دانشکده الهیات دانشگاه تهران، سید محمدباقر حجتی، نشر: دانشگاه تهران، 1345 ش.

21_ فهرست کتب خطی کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد آستان قدس رضوی، براتعلی غلامی مقدم، نشر: کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی، مشهد، 1376 ش.

22_ فهرست نسخه های خطی کتابخانه عمومی گلپایگانی، علی صدرایی خویی و ابوالفضل حافظیان، نشر: کتابخانه مجلس شورای اسلامی، تهران، 1388 ش.

23_ فهرست نسخه های خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی، عبدالحسین حائری، نشر: کتابخانه مجلس شورای اسلامی، تهران، 1347 _ 1350 ش.

24_ فهرست نسخه های خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی، سید صادق حسینی اشکوری، نشر: کتابخانه مجلس شورای اسلامی، تهران، 1389 ش.

25_ فهرست نسخه های خطی کتابخانه مرعشی، سید احمد حسینی اشکوری، نشر: کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی، قم، 1375 ش.

ص :514

26_ فهرست نسخه های خطی مجلس شورای اسلامی، احمد منزوی، 1346 ش.

27_ فهرست نسخه های کتابخانه های رشت و همدان، محمد روشن، نشر: کتابخانه مجلس شورای اسلامی، تهران، 1353 ش.

28_ کشف الحیرت، خاتون آبادی، میر محمد اسماعیل، مخطوط.

29_ الکواکب المنتثرة فی القرن الثانی بعد العشرة، محمدمحسن آغا بزرگ طهرانی، مصحح: علی نقی منزوی، نشر: دانشگاه تهران، 1372 ش.

30_ مجموعه رسائل، خاتون آبادی، میر محمد اسماعیل، مخطوط.

31_ معالم الدین، خاتون آبادی، میر محمد اسماعیل، مخطوط.

32_ منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، چاپ سیزدهم، نشر: انتشارات هجرت، قم، 1378 ش.

33_ وقایع السنین و الاعوام، میر عبدالحسین خاتون آبادی، مصحح: محمدباقر بهبودی، کتابفروشی اسلامیه، تهران، 1352 ش.

ص :515

ص :516

فهرست نسخه های خطی حوزه

اشاره

علمیّه نجف آباد (بخش سوم)

تحقیق: سید محمود نریمانی

مقدمه

سپاس خدای جهان آفرین را که نامش آغاز و انجام هر کار است و به یمن نام مبارکش آغاز می شود و به انجام می رسد. و درود بی پایان بر سفرای گرامش که انوار تابان هدایت اند.

منّت خدای را که بخش سوم و پایانی فهرست نسخه های خطی حوزه علمیه نجف آباد در این دفتر از میراث به پایان رسید و لطف حق شامل شد تا مجموعه سیصد و دو نسخه خطی عکس برداری شده حوزه علمیه نجف آباد به محضر اهل ادب و تحقیق تقدیم گردد.

همچنانکه در دفتر دهم و یازدهم وعده داده بودیم که در بخش سوم فهرست نسخه های خطی افزوده ای را نیز معرفی کنیم و همت نیز بر این بود که نسخه های اضافه شده به گنجینه نسخه های خطی حوزه علمیه نجف آباد را در اینجا معرفی کنیم، امّا در چند سال گذشته علاوه بر مجموعه ای از نسخه های خطی که به نسخه های حوزه علمیه الحجه و حوزه علمیه الامام المنتظر عجل اللّه تعالی فرجه اضافه گردیده بود، نسخه های خطی چند مجموعه دیگر در نجف آباد نیز جستجو گردیده و یافته شد که حجم آنها زیاد

ص :517

می شد و امکان آوردن آنها در ذیل بخش سوم فهرست نبود و خود مناسب یک فهرست در دفتری دیگر از میراث حوزه اصفهان بود. و علی رغم وعده ای که داده بودیم در پایان این بخش آنها را بیاوریم، امّا به جهت حجم زیاد و مشکلات گوناگونی از جمله عکس برداری به فرصتی دیگر موکول گردید.

امید است در آینده ای نزدیک این فرصت به دست آید و این مجموعه از نسخه های خطی نجف آباد نیز شناسایی و به اهل علم و پژوهش معرفی و تقدیم گردد.

در این بخش نیز همچون دو بخش دیگر نسخه های حائز اهمیتی فهرست گردیده است که از جمله می توان به نمونه های زیر اشاره کرد:

_ نهایة السواء در شرح مبادی الوصول (ش 268) علامه حلی (726 ق) از متون ناشناخته علم اصول است که توسط یکی از شاگردان علامه حلی نگاشته شده است و در جایی نسخه ای از آن نیافتیم و معرفی نشده است.

_ الطرائف ابن طاوس کتابت 701 قمری از نسخه های مهم این مجموعه است.

_ در این دفتر نیز سه نسخه (ش 205، 212 و 214) از مجموعه گرانسنگ فقهی سفینة النجاة اثر سید حسین حسینی قاینی به خط مؤلّف وجود دارد که بقیه مجلدات این مجموعه در دو بخش گذشته معرفی شده است.

_ در نسخه های معرفی شده حاضر ده نسخه وقفی از فقیه بارع محمدجعفر بن محمدصفی آباده ای وجود دارد که نسخه های وقفی دیگری نیز از ایشان در این کتابخانه بوده است و در بخش های قبل معرفی شده است.

_ نسخه دست خط مؤلّف حقایق الاصول آیت اللّه ملا عبدالرحیم نجف آبادی به شماره 226 و 242 در این فهرست معرفی شده است. ظاهراً نسخه شماره 32 حقایق الاصول که در بخش اول در دفتر دهم معرفی شده است نیز بخش اوّل این اثر گرانسنگ باشد و بدین ترتیب نسخه های دست نویس کامل حقایق الاصول در این کتابخانه موجود است.

ص :518

امید است موفق شویم دیگر نسخه های خطی کتابخانه ها و مراکز علمی و فرهنگی نجف آباد را نیز معرفی کنیم. بمنه و کرمه

زحمت فهرست نویسی بخش سوم را دوست فاضل و گرامی ام جناب حجت الاسلام سید محمود نریمانی به انجام رسانده اند که از همت والا و تلاش بی دریغ ایشان سپاسگزاریم.

والسلام

محمدجواد نورمحمدی

ص :519

ص :520

(201)

روضة الشهداء (تاریخ _ فارسی)

از: ملاحسین بن علی کاشفی بیهقی (حدود 910 ق)

در وقایع داستان کربلا و شهادت امام حسین علیه السلام ، با مختصری از حالات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و حضرت زهرا و علی و حسن و حسین علیهم السلام ، به نثری شیوا و دارای اشعاری مناسب موضوع ها، به نام مرشدالدین عبداللّه مشهور به سید میرزا، و مشتمل بر ده باب و یک خاتمه بدین تفصیل:

باب اول: در ابتلای بعضی انبیاء علیهم السلام.

باب دوم: در جفای قریش با حضرت رسالت صلی الله علیه و آله.

باب سوم: در وفات حضرت سید کاینات.

باب چهارم: در بعضی از احوال فاطمه علیهاالسلام.

باب پنجم: در اخبار امیرالمؤمنین علی علیه السلام.

باب ششم: در فضائل امام حسن علیه السلام.

باب هفتم: در اخبار امام حسین علیه السلام.

باب هشتم: در اخبار مسلم بن عقیل و رفتن او به کوفه.

باب نهم: در رسیدن امام حسین علیه السلام به کربلا.

باب دهم: در وقایع اهل بیت علیهم السلام بعد از واقعه کربلا.

خاتمه: در ذکر اولاد سبطین علیهماالسلام.

[مرعشی، ج 10، ص 148]

ص :521

آغاز افتاده: «و نکبت بدین وجه عین دولت و در مثنوی فرموده نظم».

انجام افتاده: «کسی را گناه بسیار و جنایت بی شمار بود چون بدرگاه حق رجوع».

نسخ خوانا، بی کا، بی تا، برخی عناوین شنگرف و برخی دیگر بر فراز آن با خط شنگرف نشانی دارد، کناره اوراق فرسودگی دارد و برخی اوراق آب دیده است و برخی دیگر نیز ترمیم شده است، جلد تیماج قهوه ای.

176 گ، 18 س، 14×20 سم.

(202)

مجموعه:

1_ حاشیه تحریر القواعد المنطقیة فی شرح الشمسیة (1 پ _ 57 پ)(منطق _ عربی)

از: میر سید شریف، علی بن محمد گرگانی (816 ق)

حاشیه ای است مختصر با عناوین «قوله _ قوله» بر کتاب «تحریرالقواعد المنطقیة فی شرح الشمسیة» قطب الدین رازی (766 ق). در کشف الظنون، ج 2، ص 1063، پایان نگارش این حاشیه را سال 753 ق دانسته است.

[مرکز احیاء، ج 2، ص 374]

آغاز: «بسمله، قوله و رتّبته علی مقدمة و ثلث مقالات و خاتمة. أقول: هکذا وجد عبارة المتن فی کثیر من النسخ».

انجام: «فلایکون أیضا جزءا علیحدة بل مندرجا فی المبادی التصدیقیة. تمت الکتاب».

2_ الشریفیة «59 پ _ 79 ر»(منطق منظوم _ عربی)

از: سید جعفر بن ابواسحاق دارابی کشفی بروجردی (1267 ق)

منظومه ای است در سیصد و چهل بیت در قواعد منطق مشتمل بر ده باب و یک

ص :522

خاتمه با عناوین «قانون _ قانون»؛ این منظومه در نجف اشرف به سال1211 ق به نظم درآمده است.

[مرعشی، ج 4، ص 168]

آغاز:

«بسمله، بسم الاله فتح کل الالسنة والحمد للّه جمیع الازمنة».

انجام:

«انک ذوالفضل علی العباد حاسب علینا انت فی المعاد».

3_ النافع یوم الحشر فی شرح الباب الحادی عشر «80 پ _ 110 ر»(کلام _ عربی)

از: فاضل مقداد، ابو عبداللّه مقداد بن عبداللّه سیوری حلی (826 ق)

شرح معروفی است بر رساله «الباب الحادی عشر» علامه حلی با عناوین «قال _ اقول»، که شارح در حال سفر و تدریس آن به درخواست بعضی از سادات یادداشتهای قدیم خود را در این کتاب تنظیم نموده است.

این شرح توضیحی و کمتر به رد و ایرادهای مفصل کلامی می پردازد.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 504]

آغاز: «الحمدللّه الذی دل علی وجوب وجوده افتقار الممکنات و علی قدرته».

انجام: «لکن المرجو من کرم اللّه تعالی أن ینفع به کما نفع بأصله و أن یجعله خالصا إنه سمیع مجیب».

نستعلیق زیبا، محمدجعفر بن محمد صفی آبادی در رساله اول و دوم و رساله سوم گویا از همان باشد بدون تاریخ، رساله اول جمعه دهم جمادی الثانی 1219 ق، رساله دوم پنج شنبه هفتم رجب 1219 (ظاهراً) در دارالسلطنه اصفهان، رساله سوم بی تا، بی کا، عناوین شنگرف، رساله اول دارای حواشی با نام داود است، رساله سوم نیز دارای حواشی

ص :523

و تصحیحات مختصری است. وقفنامه کتاب در اول نسخه با مهر بیضوی، محمدجعفر بن محمد صفی آباده ای آمده است، جلد تیماج سوخته.

14 گ، سطور مختلف، 16×21 سم.

(203)

المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر (لغت _ عربی)

از: شیخ احمد بن محمد بن علی فیومی (734 ق)

به شماره 4/79 رجوع شود.

فرهنگی است به ترتیب حروف آغاز کلمه برای الفاظ غریبی که در «شرح الوجیز» رافعی آمده با زیادتهائی از لغت و الفاظ مشتبهه، این کتاب در تحریر اول بسیار مفصل با شرح شواهد و ذکر تصاریف کلمه بود، و چون این کار سنگین بود و به طول می انجامید خود مؤلّف به اختصار آن پرداخت، و تألیف کتاب در دهه آخر شعبان 734 ق به پایان رسیده، گویند این کتاب از بیش از هفتاد کتاب گرفته شده است.

[مرعشی، ج 6، ص 171]

آغاز: «بسمله، قال العبد الفقیر إلی اللّه تعالی أحمد بن محمد بن علی المغربی... أما بعد فإنّی کنت جمعت کتابا و اوسعت فیه».

انجام: «و أن ینفع به طالبه و الناظر فیه و أن یعاملنا بما هو أهله».

نسخ بسیار زیبا، علی رضا ابن عباسعلی خوانساری، 1264 ق، عناوین شنگرف، تصحیح شده و در حاشیه نسخه بدل دارد، از کتب وقفی مرحوم حجت الاسلام سید محمود مدرس بر حوزه علمیه الحجه نجف آباد است، جلد تیماج ضربی سیاه.

225 گ، 27 س، 14×21 سم.

ص :524

(204)

الصافی (تفسیر _ عربی)

از: ملامحسن بن مرتضی فیض کاشانی (1091 ق)

به شماره 91 رجوع شود.

نسخه حاضر از سوره سبأ تا پایان قرآن می باشد.

آغاز: «بسمله، سورة سبأ،... کله نعمة من اللّه فله الحمد فی الدنیا و له الحمد فی الآخرة».

انجام: «و سبق سبب نزول السورة و ثواب تلاوتها فی تفسیر أختها، تم کتاب الصافی».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین شنگرف و برفراز آیات قرآن با خط شنگرف نشانی دارد، نسخه تصحیح شده و دارای حواشی با عناوین و رموز «مجمع البیان»، «ق»، «2»، «منه» می باشد، وقفنامه کتاب در اول نسخه با مهر بیضوی محمدجعفر بن محمد صفی آباده ای آمده است، جلد تیماج ضربی سوخته.

260 گ، 16 س، 14×20 سم.

(205)

سفینة النجاة (فقه _ عربی)

از: سید حسین بن سید علی حسینی قاینی (قرن 13)

به شماره 178 رجوع شود.

نسخه حاضر مشتمل بر کتاب های: الصلح، الشرکة، المضاربة، المزارعة، المساقات، الاجارة، الودیعة، العاریة، الوکالة، الوقوف و العطایا می باشد.

آغاز: «من علی بآلائه البالغة و نعمائه الکاملة و ألطافه الشاملة التوفیق لما».

ص :525

انجام: «و بهذا المضمون اخبار کثیرة دالة علی لزوم العفو و الابراء. هذا آخر هذا المجلد و یتلوه المجلد الآخر، الفصل السابع فی الهیات».

نستعلیق، به خط مؤلّف، بی تا، عناوین مشکی درشت، برفراز رؤوس مطالب با خط مشکی نشانی دارد، دارای تصحیحات و خط خوردگی هایی می باشد، ابتدای نسخه یادداشت شده: «مال ورثه مرحوم آقا حسین خراسانی»، جلد تیماج مشکی ضربی.

238 گ، 17 س، 15×5/21 سم.

(206)

تحفة الابرار الملتقط من آثار الائمة الاطهار (فقه _ فارسی)

از: سید محمدباقر بن محمد نقی شفتی (1260 ق)

احکام نماز را به طور مفصل با اشاره به بعضی از ادله فقهی در بیشتر مسائل بیان می کند در یک مقدمه و سه باب، بدین عناوین:

مقدمه: فضیلت نماز و احکام تقلید.

باب اول: در مقدمات نماز.

باب دوم: در افعال نماز.

باب سوم: در خلل و احکام شکوک.

در هریک از این بابها مباحث بسیاری مربوط به مسائل آمده، و در پایان کتاب بعضی از مستحبات و نوافل و تعقیبات را نیز می آورد.

از مسأله موجبات سجده سهو تا آخر عربی است.

[مرکز احیاء، ج 3، ص 118]

آغاز: «الحمدللّه الذی توحد بالملک فلا ند له فی ملکوت سلطانه و تفرد بالعز فلا ضد له».

ص :526

انجام: «لتصریحه فی جمیعها لوجوبهما لکل زیادة و نقصان تمت الکتاب».

نسخ، بی کا، دوشنبه 15 جمادی الثانی 1255 و در پایان شکیات 1254ق، عناوین و خط بر فراز رؤوس مطالب شنگرف، و برخی عناوین در حاشیه به شنگرف آمده، نسخه تصحیح شده است، بدون جلد.

287 گ، 25 س، 15×21 سم.

(207)

شرایع الاسلام (فقه _ عربی)

از: محقق حلی، ابوالقاسم جعفر بن حسن بن یحیی (676 ق)

به شماره 181 رجوع شود.

آغاز: «اللهم إنّی أحمدک حمدا یقلّ فی انتشاره حمد کل حامد و یضمحلّ باشتهاره».

انجام افتاده: «لأنّ العاقلة لایعقل حالا و فیه اشکال ینشأ من احتمال تخصیص».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین شنگرف، نسخه تصحیح شده و دارای حواشی با عناوین و رموز «ح ر»، «ع ر»، «زین الدین»، «مهدی» و غیره می باشد، جلد مقوایی فرسوده.

355 گ، 17 س، 13×19 سم.

(208)

مجموعه:

1_ الحاشیة علی تهذیب المنطق (1 ر _ 25 پ)(منطق _ عربی)

از: نجم الدین عبداللّه بن حسن یزدی (981 ق)

حاشیه مختصر معروفی است با عناوین «قوله _ قوله» بر بخش منطق «تهذیب المنطق و الکلام» سعدالدین مسعود بن عمر تفتازانی، مورد توجه دانشمندان بوده و از

ص :527

کتابهای درسی حوزه های علمیه به شمار می رود و بر آن چند حاشیه نوشته اند. تاریخ پایان یافتن این حاشیه در بعضی نسخه ها روز چهارشنبه 27 ذی القعده 967 در مشهد غروی (نجف اشرف) ثبت شده است.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 264]

آغاز افتاده: «قضیتان حملیتان قوله أو متصلتان کقولنا کلما کانت الشمس طالعة فالنهار موجود».

انجام افتاده: «جمیع موضوعات کل واحد منهما و جمیع محمولات کل واحد منهما سواء کان حمل الطرفین».

2_ البهجة المرضیة فی شرح الالفیة (26 پ _ 161 پ)(نحو _ عربی)

از: جلال الدین عبدالرحمن بن ابی بکر سیوطی (911 ق)

به شماره 190 رجوع شود.

آغاز: «أحمدک اللهم علی نعمک و آلائک و اصلی و اسلم علی محمد... اما بعد فهذا شرح لطیف مزجته بالفیة ابن مالک».

انجام افتاده: «بمنزلة الفرس الاغر لشرفه علی غیره منها و یجوز أن یکون أراد بآله أمّته کما هو».

نسخ، بی کا، شروع کتابت رساله دوم 19 رجب 1291 می باشد، در رساله اول بر فراز عناوین خط مشکی و رساله دوم عناوین شنگرف و برفراز رؤوس مطاب خط شنگرف دارد، رساله اول تصحیح شده و دارای حواشی با عناوین و رموز «شرح»، «ع ض»، «جم» می باشد، رساله دوم هم تصحیح شده و دارای حواشی با عناوین و رموز: «عبدالعظیم»، «12»، «شرح»، «ع ک» و غیره می باشد. جلد چرم مشکی فرسوده.

162 گ، سطور مختلف، 14×20 سم.

ص :528

(209)

المختصر النافع (فقه _ عربی)

از: محقق حلی، ابوالقاسم، جعفر بن حسن بن یحیی (676 ق)

کتاب فتوائی مختصری است که در آن گاهی اشاره به بعضی ادله نیز می شود، گویند: مختصر «شرایع الاسلام» خود محقق است، و تنظیم کتاب مانند همان می باشد.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 316]

آغاز: «الحمدللّه الذی صغرت فی عظمته عبادة العابدین و حصرت عن شکر نعمته ألسنة الحامدین».

انجام: «أن یجعلنا ممن شکر عمله و غفراللّه أ نّه لایخیب من سأله... و آله اجمعین».

نسخ، محمد حسن بن حسن، 7 جمادی الاول 1127، عناوین شنگرف یا مشکی درشت، تصحیح شده و در حاشیه نسخه بدل دارد، دارای حواشی با عناوین و رموز «ع ل»، «زین الدین»، «زین»، «12» و غیره می باشد، برخی کلمات در بین سطور ترجمه فارسی شده، نسخه صحافی شده است. جلد تیماج ضربی مشکی فرسوده.

227 گ، 14 س، 12×5/20 سم.

(210)

الفوائد الضیائیة فی شرح الکافیة(نحو _ عربی)

از: نورالدین عبدالرحمن بن احمد جامی (898 ق)

شرح مزجی مختصر مشهوری است بر رساله «الکافیة» ابن حاجب نحوی، که جامی برای فرزندش ضیاءالدین یوسف بن عبدالرحمن نگاشته و به تاریخ شنبه یازدهم ماه رمضان 897 به پایان برده است. این شرح توضیحی است و کمتر به گفتگو و بحثهای طولانی می پردازد.

[مرکز احیاء، ج 4، ص 147]

ص :529

آغاز افتاده: «من معنی البعدیة أو الدخول فیما سبق اندفع انتقاض هذا التعریف».

انجام: «العبد الفقیر عبدالرحمن الجامی وفقه اللّه تعالی... عن مطابة الاعواض والاغراض».

نسخ، بی کا، بی تا، برخی عناوین در حاشیه شنگرف و بر فراز برخی عبارات با خط شنگرف یا مشکی نشانی دارد، چند برگ از اول و آخر نسخه بازنویسی شده، نسخه تصحیح شده است، در آخر چند یادداشت به تاریخ جمادی الاول 1259 دیده می شود، نسخه حاضر وقف مدرسه الحجه نجف آباد می باشد. جلد چرم مشکی فرسوده.

122 گ، 17 س، 13×19 سم.

(211)

حاشیة البهجة المرضیة(نحو _ عربی)

از: ملا رفیع بن محمد رفیع گیلانی (حدود 1245 ق)

حاشیه مفصلی است بر کتاب «البهجة المرضیة» جلال الدین سیوطی با عناوین «قوله _ قوله» و گاهی با عناوین «قول الناظم» اشعار الفیه را نیز گزارش می دهد. این حاشیه توضیحی و گاهی گفته های بزرگان نحویین را نیز نقل می کند.

[مرعشی، ج 10، ص 158]

آغاز: «بسمله، لک الحمد یا من یبتدأ باسمائه الشافیة فی مبادی الأفعال و لک الشکر».

انجام ناتمام: «حیث لم یدغم مع موجب الادغام و هو اجتماع المثلین و تحرک الثانی قوله لانما تحریک».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین در متن و حاشیه شنگرف، برفراز رؤوس مطالب با خط شنگرف نشانی دارد، نسخه

ص :530

تصحیح شده، کتاب وقف طلاب علوم دینی می باشد، در برگ اول نسخه یادداشت شده: «ابتدای مشق غره ربیع الاول 1257»، جلد تیماج مشکی ضربی.

183 گ، 27 س، 15×21 سم.

(212)

سفینة النجاة (فقه _ عربی)

از: سید حسین بن سید علی حسینی قاینی (قرن 13)

به شماره 178 رجوع شود.

نسخه حاضر جلد ششم سفینة النجاة در احکام صوم می باشد.

آغاز: «بسمله، یا أیها الذین آمنوا استعینوا بالصبر والصلاة و سارعوا إلی مفتاح أبواب کنوز الخیرات».

انجام: «من شهرین متتابعین و اعتکافهما فی المسجد الحرام هذا آخر الکلام فی المجلد السادس...».

نستعلیق، به خط مؤلّف، 26 جمادی الثانی 1256 در اصفهان، عناوین مشکی درشت و بر فراز آن با خط مشکی نشانی دارد، دارای تصحیحات فراوان و خط خوردگی می باشد، ابتدای نسخه مانند نسخه های قبل آمده: «مال ورثه مرحوم آقای سید حسین خراسانی»، جلد تیماج مشکی.

196 گ، 17 س، 15×5/21 سم.

(213)

شرح الشافیة(صرف _ عربی)

از: فخرالدین احمد بن حسن جاربردی (746 ق)

شرحی است مهم با عناوین «قوله _ قوله» بر رساله «الشافیة» ابن حاجب، مشتمل بر

ص :531

توضیح مشکلات و تعلیل مسائل کتاب، استفاده شده از شرح منسوب به خود ابن حاجب و کتابهای دیگر و آنچه مصنف جاربردی استنباط و تحقیق کرده به گونه ای که بنا به گفته وی در کتابهای این فن یافت نمی شود، تقدیم شده به وزیر سعدالدین محمد بن تاج الدین علی ساوی.

[مرکز احیاء، ج 2، ص 64]

آغاز افتاده: «بعون اللّه القادر یقول من یطرق اسماعه کم ترک الأول للآخر مضافا».

انجام: «لقولهم إلیک و حتی حملا علیها لأنها بمعناها فی الغایة و الانتهاء و اللّه اعلم بالصواب...».

نسخ، بی کا، عصر روز پنج شنبه 21 جمادی الاول 1064، عناوین شنگرف، نسخه تصحیح شده و دارای حواشی با عناوین و رموز «متن» و «12» می باشد، مقداری از اول نسخه بازنویسی شده است، ابتدای نسخه دو مهر دایره ای با سجع «محمد الموسوی» می باشد، نسخه وقف مدرسه الحجه نجف آباد می باشد، جلد تیماج قهوه ای فرسوده.

165 گ، 17 س، 15×21 سم.

(214)

سفینة النجاة (فقه _ عربی)

از: سید حسین بن سید علی حسینی قاینی (قرن 13)

به شماره 178 رجوع شود.

نسخه حاضر از قسم دوم بیع حیوان تا کتاب الکفاله می باشد.

آغاز: «بسمله، القسم الثانی فی بیع الحیوان و فیه سفن الأولی فی من یصح تملکه».

انجام: «لما عرفت من بطلان الکفالة بموت المکفول فما ادیه وقع فی غیر محله قد تم کتاب الکفالة».

ص :532

نستعلیق، به خط مؤلّف، سه شنبه آخر جمادی الاولی 1262، عناوین مشکی درشت و برفراز آن با خط مشکی نشانی دارد، دارای تصحیحات فراوان و خط خوردگی می باشد، ابتدای نسخه مانند نسخه های قبل آمده: «مال ورثه مرحوم آقای سید حسین خراسانی»، جلد تیماج مشکی.

238 گ، 17 س، 16×21 سم.

(215)

مختلف الشیعة فی احکام الشریعة (فقه _ عربی)

از: علامه حلی، حسن بن یوسف بن مطهر (726 ق)

به شماره 28 رجوع شود.

نسخه حاضر جلد اول، از کتاب الطهارة تا پایان کتاب الجهاد می باشد.

آغاز: «بسمله، الحمدللّه محق الحق و مظهره و قامع الباطل و مدمره، ممیز الانسان».

انجام: «والعجب أنّ ابن ادریس ادعی الاجماع فی ذلک مع مخالفة مثل الشیخ و غیره فیه تم».

نسخ نازیبا، موسی بن شیخ هادی بن شیخ حسین، نجل شیخ احمد جزائری، 1223 ق، عناوین و نشانیها شنگرف، وقفنامه کتاب توسط حجت الاسلام حاجی ملا عبدالرحیم به نیابت از عبدالنبی حاجی زمان نجف آبادی بر قاطبه علماء و مجتهدین به تاریخ 22 ذی الحجه 1281 با مهر بیضوی ناخوانا در ابتدای نسخه موجود است، همچنین یادداشت تملکی توسط کاتب در ابتدای نسخه دیده می شود. جلد تیماج قرمز ضربی.

280 گ، 27 س، 5/15×21 سم.

ص :533

(216)

فراید الکبری (اصول فقه _ عربی)

از: سید حسین بن سید علی حسینی قاینی (قرن 13)

به شماره 165 رجوع شود.

نسخه حاضر جلد دوم از الفصل الثانی فی الافعال می باشد.

آغاز: «بسمله، الحمدللّه فاعل الخیرات فیأمر بالحسنات... الفصل الثانی فی الافعال».

انجام: «بأنّ الرد کما یتحقق ببیان المصرف یتحقق ببیان الملکیة و لا یصلح السوق للصرف عن الظاهر قدتم المجلد الثانی».

نسخ، بی کا، عصر مؤلّف، عناوین شنگرف، و بر فراز رؤوس مطالب با خط شنگرف نشانی دارد، در ابتدای نسخه فهرست کتاب آمده است، نسخه تصحیح شده و دارای حواشی مختصر با عنوان «منه عفی عنه» آمده است. جلد تیماج قهوه ای سوخته.

210 گ، 17 س، 5/15×21 سم.

(217)

الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة (فقه _ عربی)

از: شهید ثانی، زین الدین بن علی بن احمد شامی عاملی (966 ق)

به شماره 3 رجوع شود.

نسخه حاضر جلد اول کتاب می باشد.

آغاز: «الحمدللّه الذی شرح صدورنا بلمعة من شرایع الاسلام کافیة فی بیان الخطاب و نوّر قلوبنا من لوامع دروس الاحکام».

انجام: «و عدم انتقاله و ملک الغیر له و فی المدة یحلف المنکر لأصالة عدم ما یدعیه الآخر من الزیادة تم».

ص :534

نستعلیق زیبا، محمدحسین بن محمدباقر ساویی حسینی، شنبه دهه آخر ربیع الاول 1236، عناوین شنگرف یا مشکی درشت، برفراز متن لمعه خط شنگرف یا مشکی دارد، نسخه تصحیح شده و دارای حواشی مختصر با عناوین و رموز «ع ل»، «12»، «شیخ جعفر»، «منه» و غیره می باشد. جلد تیماج قهوه ای.

224 گ، 19 س، 15×21 سم.

(218)

بحرالحقائق والمعانی فی تفسیر السبع المثانی(تفسیر _ عربی)

از: نجم الدین عبداللّه بن محمد اسدی، معرف به دایه (654 ق)

تفسیر مختصر عرفانی مزجی است که فقط توجه به معانی آیات دارد و مباحث ادبی و مطالب دیگر را متعرض نمی شود.

[مرعشی، ج 1، ص 218]

نسخه حاضر متضمن تفسیر ابتداء قرآن تا آیه 246 سوره بقره می باشد.

آغاز: «بسمله، الحمدللّه الازلی الابدی بلا زوال أبد الآباد و أزل الآزال».

انجام افتاده: «فکان أول مقالهم دعوی الاخلاص للّه فی قتالهم فظهر عن المقصود».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین شنگرف، آیات قرآن به شنگرف و معرب می باشد، نسخه تصحیح شده است. جلد چرم مشکی.

150 گ، 17 س، 5/15×21 سم.

(219)

الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة (فقه _ عربی)

از: شهید ثانی، زین الدین بن علی بن احمد شامی عاملی (966 ق)

به شماره 3 رجوع شود.

ص :535

نسخه حاضر از اواسط سنن وضو تا پایان کتاب صوم می باشد.

آغاز افتاده: «فی النصوص بداءة الرجل بظهره الذراع و المرأة بباطنه من غیر فرق فیهما بین الغسلتین».

انجام: «لأ نّه منصوص التحمل ولو کان الجماع لیلا فکفارتان علیه علی القول بالتحمل».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین شنگرف و برفراز متن لمعه با خط شنگرف نشانی دارد، نسخه تصحیح شده و دارای حواشی با عناوین و رموز «ع ل»، «جم ره»، «فاضل»، «منه ره»، «آمیرز محمد جعفر»، «م د ره» و غیره می باشد. جلد چرم قهوه ای.

108 گ، 16 س، 15×21 سم.

(220)

الصافی(تفسیر _ عربی)

از: ملا محسن بن مرتضی فیض کاشانی (1091 ق)

به شماره 91 رجوع شود.

نسخه حاضر از ابتداء سوره کهف تا پایان سوره احزاب می باشد.

آغاز: «بسمله، الحمدللّه الذی أنزل علی عبده الکتاب یعنی القرآن علم اللّه سبحانه عباده کیف یحمدونه».

انجام: «و کان أطول من سورة البقرة لکن نقصوها و حرفوها تم الربع الثالث من کتاب الصافی».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین شنگرف، برفراز آیات قرآن و رؤوس مطالب با خط شنگرف نشانی دارد، نسخه تصحیح شده و دارای حواشی با عناوین و رموز: «مجمع البیان»، «منه

ص :536

ره» و غیره می باشد، وقفنامه کتاب در اول نسخه با مهر بیضوی محمدجعفر بن محمد صفی آباده ای به تاریخ 15 محرم 1279 آمده است، در آخر نسخه یادداشتی به تاریخ 20 ذی القعده 1214 موجود می باشد. جلد تیماج مشکی.

164 گ، 22 _ 24 س، 13×22 سم.

(221)

شرح الکافیة(نحو _ عربی)

از: نجم الائمة محمد بن حسن استرابادی، رضی الدین (686 ق)

شرح مفصل بسیار مهمی است با عنوان «قوله _ قوله» بر رساله معروف «الکافیة» ابن حاجب نحوی (646 ق) که در ماه شوال 683 ق در نجف اشرف به پایان رسیده است.

نسخه حاضر از ابتدا تا پایان قسم معربات از اسماء می باشد.

آغاز: «الحمدللّه الذی جلّت آلاؤه عن أن تحاط بعدّ و تعالت کبریاؤه عن أن تشتمل بحدّ».

انجام: «و یقوم المستثنی مقامه فی نحو ما جاءنی إلاّ زید و هذا آخر قسم المعربات من الأسماء».

نستعلیق، بی کا، عصر جمعه 1255 ق در دارالسلطنه اصفهان، عناوین مشکی درشت یا شنگرف، برفراز متن الکافیه با خط مشکی یا شنگرف نشانی دارد، نسخه تصحیح شده است، چند جای نسخه مهر وقفی بیضوی بزرگی با سجع «وقف شرعی گردید بر طلاب علوم دینیه اصفهان این مجلد کتاب که از نماء املاک موقوفه مرحوم حاجی ملا احمد قهپایه ای است به تولیت جناب آقا میرزا محمود خان قهپایه و نظارت جناب شریعتمدار آقای حاجی میرزا محمدحسن

ص :537

حکیما... مشروط بر اینکه همه ساله در شهر رمضان به نظر ناظر اول أو من یقوم مقامه برسانید». جلد تیماج مشکی ضربی گل و بوته دار.

190 گ، 21 _ 24 س، 15×5/21 سم.

(222)

حجیة الظن (اصول فقه _ عربی)

از: میرزا ابوالمعالی بن محمد ابراهیم کلباسی اصفهانی (1315 ق)

رساله استدلالی مفصلی است در باب حجیة ظن که به نقل اقوال اصولیین پرداخته و به رد و ایراد آنها می پردازد.

آغاز: «بسمله، الحمدللّه رب العالمین... الکلام فی حجیة الظن وعد [کذا] و قبل الشروع نقدم مقدمات الأول فی أن هذه المسئلة من المسائل الکلامیه».

انجام: «نقول إنّ بعد ملاحظة الأدلة لایعتنی بالظن الحاصل منه و لایترک لاجلها بالدلیل المعتبر هذا. تمت».

نسخ، بی کا، 14 جمادی الاولی 1313، عناوین نانوشته، نسخه تصحیح شده و دارای حواشی مختصری با عنوان «منه» می باشد. چند جای نسخه مهر وقفی دایره ای بزرگی با سجعی همانند سجع مهر نسخه قبلی موجود است. جلد چرم زرشکی.

210 گ، 18 س، 17×5/21 سم.

(223)

القوانین المحکمة (قوانین الاصول) (اصول فقه _ عربی)

از: میرزای قمی، ابوالقاسم بن حسن گیلانی قمی (1231 ق)

به شماره 19 رجوع شود.

ص :538

آغاز: «بسمله، الحمدللّه رب العالمین... و بعد فهذه عجالة فی الإشارة إلی بعض القواعد الأصولیة».

انجام افتاده: «سیما بملاحظة ما رواه الکلینی فی حسن لإبراهیم بن هاشم عن هشام».

نسخ، بی کا، عصر مؤلّف، عناوین شنگرف یا مشکی درشت، نسخه تصحیح شده و دارای نسخه بدل و حواشی با عناوین و رموز «12»، «سید علی» و «منه دام ظله» و از اواسط نسخه به بعد «منه ره» می باشد. ابتدای نسخه یادداشت تملکی با مهر بیضوی و سجع «عبده الراجی علی» و مهر دیگری با سجع «الواثق باللّه الغنی...» می باشد، در پشت جلد یک یادداشت خرید و فروش گندم به تاریخ 1278 ق در کربلای معلا موجود است. جلد تیماج قهوه ای سوخته ضربی گل و بوته دار رنگین.

227 گ، 22 س، 15×25 سم.

(224)

مجموعه:

1_ الحقائق (1 ر _ 170 ر) (اخلاق _ عربی)

از: مولی محسن بن مرتضی فیض کاشانی (1091 ق)

تحقیقی است در کشف اسرار دینی و فضائل اخلاقی که مؤلّف با توجه به آیات کریم و روایات اهل بیت علیهم السلام و کلمات بزرگان دین بیان کرده است، در شش مقاله و هرکدام دارای ابواب و فصولی می باشد، این کتاب خلاصه ای از «محجة البیضاء فی احیاء الاحیاء» مؤلّف بوده و به سال 1090 ق تألیف آن پایان پذیرفته است.

عناوین مقالات چنین است: المقالة الأولی: فیما هو بمنزلة الأصول. المقالة الثانیة:

ص :539

فی مساوی الأخلاق و تهذیبها. المقالة الثالثة: فی ذم الدنیا و الاغرار بها. المقالة الرابعة: فی مکارم الأخلاق و تحصیلها. المقالة الخامسة: فی العبادات و أسرارها. المقالة السادسة: فی سائر الاعمال الصالحة.

[مرکز احیاء، ج 4، ص 468]

آغاز افتاده: «الأبصار سببا للافتکار ثم یصیر بعض تلک الافکار سببا للبعض الآخر».

انجام ناتمام: «أنّ للخلق صانعا و خالقا و موجدا حیث أوجدهم من شرار العدم و هو قدیم أزلی».

2_ مرآة المؤمنین (170 پ _ 207 پ)(اخلاق _ عربی)

از: شیخ علی بن باقر بروجنی (ق 14)

این اثر ابتداء در باب فضیلت علم به تشریح و توضیح علوم انبیاء پرداخته و سپس علوم مؤمنین را به علم اخلاق و علم شرایع تقسیم و به توضیح آن پرداخته است.

مصنف در خطبه کتاب به نگارش شرح ریاض سید علی طباطبایی با عنایات و الهامات حضرت صدیقه طاهره اشاره کرده و نیز از تفسیر خود بر کتاب اللّه العزیز ذکری به میان آورده است و خاطرنشان کرده که در نجف اشرف به شدت در مضیقه و عسرت بوده و گوید: «لمّا ضاقت علیّ المعیشة سافرت إلی اصفهان... فاشتغلت بتدریس الکتب الفقهیه...» و پس از آن در اصفهان به شرح جواهرالکلام پرداخت و تا کتاب نکاح را در طول بیست سال شروع کرده است. پس از آن، کتاب «مشکوة المؤمنین» را در اخلاق به فارسی نگاشته و پس از آن در پی درخواست یکی از اعزّه شروع به تألیف این اثر نموده و آن را «مرأت المؤمنین لإرائة مسلک السالکین فی الصراط المستقیم» نام نهاده است و در آن آیات و اخبار و نصایح عالمان را آورده و مواعظی بلیغ را به بند نگارش کشیده است.

از جمله فصول و مباحث کتاب به شرح زیر می باشد: تبصرة: فی بیان منافع العلم؛ تنبیه: ینبغی للمعلم ان یخلص... ؛ تبصره و تبیین: فی بیان العقاید الحقة؛ تنبیه و تذکرة فی

ص :540

اثبات الولایة المطلقة؛ تذکرة لبیان بعض الاسرار المخفیة المکنونه؛ تبیان فی بیان قول الامام فی تفسیر قوله تعالی: «وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لاَ یَعْلَمُونَ الْکِتَابَ إِلاَّ أَمَانِیَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَظُنُّونَ» ؛ تذکرة فی بیان العاشرة؛ تذکرة: لبیان الحب و البغض؛ تذکرة و تنبیه للغافلین لمحاسبة یوم الدین و تذکرة لمن نسی الموت.

آغاز: «الحمد للّه الذی نوّر قلوبنا بنور الایمان و عرفنا من الأحادیث و القرآن والصلاة والسلام».

انجام افتاده: «منها طول الأمل فاعلم أنّ طول الأمل کان له سببان أحدهما الجهل».

نسخ، بی کا، بی تا، برفراز عناوین با خطی مشکی نشانی دارد، نسخه تصحیح شده است. جلد مقوایی عطف تیماج قهوه ای.

207 گ، 20 س، 17×22 سم.

(225)

البهجة المرضیة فی شرح الالفیة (نحو _ عربی)

از: جلال الدین عبدالرحمن بن ابی بکر سیوطی (911 ق)

به شماره 190 رجوع شود.

آغاز: «أحمدک اللهم علی نعمک و آلائک و أصلی و أسلم علی نبیه... و بعد فهذا شرح لطیف مزّجته بالفیة ابن مالک».

انجام افتاده: «و لاضطرار رخّموا علی اللغتین دون ندا ما للمبتدا یصلح نحو احمدا».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین در حاشیه به شنگرف، برخی عبارات برفراز آن با خط شنگرف نشانی دارد، دارای حواشی با عناوین و رموز «خالد»، «شواهد»، «12» و غیره می باشد، برخی عبارات در حاشیه و متن ترجمه شده است، اوائل نسخه در چند حاشیه تاریخ 1254 آمده است. ابتدای نسخه

ص :541

یادداشت تملکی از ابوالقاسم بن محمد حسینی با دو مهر یکی بیضوی با سجع «عبده الراجی ابوالقاسم الحسینی» و دیگری چهارگوش با سجع «سید ابوالقاسم الحسینی» موجود است. این نسخه از کتب وقفی کتابخانه الحجه نجف آباد می باشد. جلد چرم قهوه ای.

141 گ، 14 س، 5/15×22 سم.

(226)

حقایق الاصول(اصول فقه _ عربی)

از: ملا عبدالرحیم بن علی نجف آبادی اصفهانی (1286 ق)

به شماره 32 رجوع شود.

نسخه حاضر از ابتداء تا پایان المقصد الخامس می باشد.

آغاز: «بسمله، الحمد للّه الذی أسس مبادی الأحکام لتمهید قواعد الدین و مهد قوانین الأصول لتهذیب حقایق».

انجام: «علی فرض وحدة المطلوب بل یرجع إلی المرجحات لبطلان الترجیح بلامرجح المقصد السادس».

نسخ، به خط مؤلّف، رجب 1240 و جمادی الاولی 1241، عناوین شنگرف، برفراز رؤوس مطالب با خط شنگرف نشانی دارد. نسخه توسط مؤلّف تصحیح شده است، ابتدای نسخه وقفنامه کتاب توسط مؤلّف به سال 22 صفر 1274 با مهر بیضوی و سجع «بسم اللّه الرحمن الرحیم» موجود است، جلد تیماج مشکی ضربی.

312 گ، 20 س، 15×22 سم.

ص :542

(227)

مجموعه:

1_ عوامل منظوم (1 پ _ 3 پ)(نحو _ فارسی)

از: کمال الدین محمد بن حسام جوسقی (875 ق)

در این منظومه که در سی و یک بیت می باشد عوامل شیخ عبدالقاهر جرجانی به نظم کشیده شده و به معزالدین حسین کرت فرزند ملک غیاث الدین امیر سیستان تقدیم شده است.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 240]

آغاز: «بسمله،

بعد توحید خداوند و درود مصطفی نعت آل پاک پیغمبر رسول مجتبی».

انجام:

«عامل فعل مضارع معنوی باشد بدان همچنین عامل بود می دان یقین در مبتدا».

2_ العوامل المائة (4 ر _ 4 پ) (نحو _ عربی)

از: عبدالقاهر بن عبدالرحمن جرجانی (471 ق)

بجز عوامل فی النحو عبدالقادر بن عبدالرحمن جرجانی است.

[مجلس، ج 3/10، ص 1230]

آغاز: «بسمله، الحمد للّه رب العالمین... اما بعد العوامل فی النحو علی ما ألّفه الشیخ... مائة عامل لفظیة و معنویة».

ص :543

انجام: «فهذه مائة عوامل لایستغنی الصغیر و الکبیر و الوضیع و الشریف من معرفتها و استعمالها و اعمالها علی نحو المذکور».

3_ شرح العوامل المائة (5 ر_ 10 ر)(نحو _ عربی)

از:؟

شرحی است ناشناخته بر «العوامل المائة» شیخ عبدالقاهر جرجانی، به فهرستگان نسخه های خطی ایران (فنخا)، ج 20، ص 164 رجوع شود.

آغاز: «بسمله، الحمد للّه رب العالمین...، اما بعد العوامل فی النحو علی ما ألّفه الشیخ... مائة عامل لفظیة و معنویة».

انجام: «فهذه مائة عوامل لایستغنی الصغیر والکبیر والوضیع والشریف من معرفتها و اعمالها فی معمولاتها و اردنا بیانه علی سبیل الاختصار».

4_ العوامل (12 پ _ 23 پ) (نحو _ عربی)

از: ملامحسن بن محمدطاهر قزوینی (قرن 12)

عواملی که در آخر کلمات اثر اعرابی می گذارند، در این رساله مختصر به بیست نوع تقسیم شده، عوامل سماعی سیزده نوع و قیاسی هفت نوع؛ این رساله به روشی آسان برای مبتدیان تألیف شده است.

[مرکز احیاء، ج 4، ص 51]

آغاز: «بسمله، أحمدک یا من یرفع صالح العمل... أما بعد النحو علم باصول تعرف بها أحوال أواخر الکلمات».

انجام: «و نعنی بالعوامل اللفظیة ههنا ما لاتکون زائدة فدخل نحو هذا بحسبک و یحسبک».

5 _ الفوائد الصمدیة (24 _ 37 پ) (نحو _ عربی)

از: شیخ بهاءالدین محمد بن حسن عاملی (1030 ق)

ص :544

متن مختصری است در قواعد علم نحو و پاره ای از عباراتش اشاره و معماگونه می باشد، تألیف شد به جهت آموزش برادرش شیخ عبدالصمد عاملی، در پنج حدیقه بدین تفصیل:

الحدیقة الأولی: فیما أردت تقدیمه. الحدیقة الثانیة: فیما یتعلق بالأسماء. الحدیقة الثالثة: فیما یتعلق بالأفعال. الحدیقة الرابعة: فی الجمل و ما یتبعها. الحدیقة الخامسة: فی المفردات.

[مرکز احیاء، ج 5، ص 314]

آغاز: «أحسن کلمة یبتدأ بها الکلام و خیر خبر یختتم بها المرام حمدک اللهم علی جزیل الأنعام».

انجام: «اللهم اشرح صدورنا بأنوار المعارف و نوّر قلوبنا بحقائق اللطائف و اجعل ما أوردناه فی هذه الورقات...».

6_ الهدایة فی النحو (40 پ _ 63 ر) (نحو _ عربی)

از: ابوحیان محمد بن یوسف نحوی اندلسی (745 ق)

قواعد نحوی را به روش کتاب «الکافیة» ابن حاجب به طور مختصر در یک مقدمه و سه قسم و یک خاتمه تنظیم نموده است. و هریک از اینها دارای فصولی می باشد. نسبت این کتاب به ابوحیان مشکوک است.

[مرعشی، ج 2، ص 124]

آغاز: «الحمد للّه رب العالمین... أما بعد فهذا مختصر مضبوط فی النحو جمعت فیه مهمات النحو».

انجام: «و إن ابقوها ساکنة فیلزم التقاء الساکنین علی غیر حده و هو غیر حسن».

7_ شرح قطر الندی و بل الصدی (64 پ _ 144 ر) (نحو _ عربی)

از: جمال الدین عبداللّه بن یوسف ابن هشام نحوی (761 ق)

شرح متوسط و مهمی بر کتاب «قطر الندی و بل الصدی» تألیف خود شارح که با

ص :545

عناوین «ص _ ش، اصل _ شرح» تنظیم شده و مورد اهتمام علمای ادب عربی و از کتاب های درسی حوزه های علمی می باشد.

[فنخا، ج 20، ص 433]

آغاز: «بسمله، قال الشیخ الإمام... أما بعد هذه نکت حرّرتها علی مقدمتی المسماة بقطر الندی و بل الصدی».

انجام: «و ان یکفینا من شر الحساد و أن لایفضحنا یوم التناد بمنه و کرمه إنّه الکریم الجواد و الرؤف الرحیم».

نسخ، میرزا ابوتراب بن محمد، پایان رساله پنجم ذی حجه 1271، عناوین شنگرف، برفراز رؤوس مطالب با خط شنگرف نشانی دارد، نسخه مجدول به زر و شنگرف و لاجورد می باشد، برخی صفحات دارای حواشی به خط بنفش می باشد. در حاشیه ابتدای نسخه شعر فارسی چهل بیتی در باب عوامل صدگانه در ماه شعبان 1272 کتابت شده است. آغاز آن اینچنین است: «گر عوامل درآوری بعدد هست بر قول عبد قاهر صد». جلد تیماج قهوه ای ضربی گل و بوته دار.

144 گ، 21 س، 15×5/21 سم.

(228)

حاشیة زبدة الاصول (اصول فقه _ عربی)

از: شیخ بهاءالدین محمد بن حسین عاملی (1030 ق)

همان است که پاره ای از نسخه ها در حواشی نوشته اند و در این نسخه تدوین شده است. فرازی از زبده ذکر شده و با عناوین «قوله _ قوله» حواشی آورده می شوند؛ تاریخ اتمام تدوین حواشی در نسخه حاضر دوازدهم محرم 1018 می باشد.

[مرکز احیاء، ج 5، ص 84]

ص :546

آغاز: «ابهی اصل یبتنی علیه الخطاب... قوله ابهی البهاء باهیته فبهیته غلبته بالحسن و بهی البیت تبهیته و سعة».

انجام: «و یمکن الاحتجاج بها إن لم نشترط القطع فی الأصول کما هو الأظهر فرغ من نقله إلی البیاض أقل العباد..».

نسخ، بی کا، 16 صفر 1249، عناوین شنگرف و برفراز متن زبده با خطی شنگرف نشانی دارد، نسخه تصحیح شده یادداشت تملکی به تاریخ دوشنبه 6 جمادی الآخر 1253 با مهر بیضوی و سجع «الواثق باللّه علی بن...» ابتدای نسخه وجود دارد. جلد چرم قهوه ای ضربی.

113 گ، 16 س، 15×21 سم.

(229)

هدایة الطالبین (فقه _ فارسی)

از: سید حسن بن علی حسینی (قرن 13)

احکام فقهی فتوایی را به طور بسیار مفصل در یک مقدمه و چند باب نگاشته است.

[مرعشی، ج 2، ص 340]

نسخه حاضر مشتمل بر مقدمه در مسائل تقلید و بابهایی در احکام طهارت می باشد.

آغاز: «بسمله، الحمد للّه رب العالمین... أما بعد چنین گوید أقل عباد اللّه حسن بن علی الحسینی».

انجام: «که اگر چنین باشد محکومست به تذکیه و حلال بودن استعمال و پاک بودن تمام شد کتاب طهارت».

نسخ، بی کا، قرن 13، عناوین شنگرف و برفراز رؤوس مطالب با خط شنگرف نشانی دارد، نسخه تصحیح و مقابله شده و دارای حواشی مختصر با عناوین «محمدتقی»، «میرزا»

ص :547

می باشد. ابتدای نسخه آمده: این رساله ملاحظه شد من اوله الی آخره عمل به آن جایز است انشاء اللّه تعالی کتبه محمدتقی با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدتقی بن محمدباقر»(1) و در آخر نسخه آمده: حواشی این رساله مثل اصل آن مقابله شده عمل به آن جایز و صحیح است فی 11 جمادی الثانیه 1274 با مهر بیضوی و سجع «سیدحسین بن علی حسینی»، هم چنین ابتدای نسخه یادداشتی توسط سید علی بن محمدمهدی حسینی در 6 شوال 1295 با مهر بیضوی، و سجع «سید علی بن محمدمهدی حسینی» موجود است. جلد تیماج مشکی ضربی فرسوده.

150 گ، 18 س، 15 × 22 سم.

(230)

البهجة المرضیة فی شرح الالفیة (نحو _ عربی)

از: جمال الدین عبدالرحمن بن ابی بکر سیوطی (911 ق)

به شماره 190 رجوع شود.

آغاز: «أحمدک اللهم علی نعمک و آلائک و أصلی و أسلم علی نبیه... و بعد فهذا شرح لطیف مزّجته بألفیة ابن مالک».

انجام: «عند صدور أولی الألباب و قد قال ابن عباس رضی اللّه عنه أما أوتی عالم علما الا و هو شاب فالحمد للّه...».

نسخ، جواد بن محمدرضا یزدی، 1184 ق، عناوین در حاشیه با مشکی درشت، برفراز متن الفیه با خط مشکی

====

1_ احتمالا ایشان محمدتقی بن محمدباقر نجفی اصفهانی معروف به آقا نجفی باشند.

ص :548

نشانی دارد. نسخه دارای حواشی با عناوین: «شواهد»، «خالد» می باشد، اشعار الفیه در اوائل نسخه بالای صفحه آمده است. جلد مقوایی فرسوده.

98 گ، 17 س، 16×26 سم.

(231)

مجموعه

1_ رساله ای در اقسام علوم (1 پ _ 80 پ)(فلسفه _ فارسی)

از: شیخ علی بن باقر بروجنی بیدآبادی اصفهانی (ق 13)

رساله حاضر در بیان اقسام علم و پس از آن معرفت نفس و حالات و عوارض نفس را در فصولی بیان نموده است و پس از آن مباحثی مربوط به نفس ناطقه و ادلّه قائلین تناسخ را ذکر و رد نموده است.

آغاز: «بسمله، الحمد للّه الذی وفّقنا لتحصیل معارف الدین... فبعد ذلک لما کان العلم من أشرف خصال الأنبیاء».

انجام افتاده: «و در ماسوای خودش تعجب در این است که با این آثار قدرت ذات».

2_ رساله ای در اخلاق(1) (81 پ _ 120 پ) (اخلاق _ فارسی)

از: شیخ علی بن باقر بروجنی بیدآبادی اصفهانی (ق 13)

رساله ای مختصر است در اخلاق که خود مصنف می فرمایند چون که پنج جلد کتاب در اخلاق نوشته بودم در اصول دین و غیره و هر جلدی از ده هزار و بیست بیت کمتر نبود فلهذا این مختصر مفید را نوشتم که کم خرج بوده باشد و هرکسی مایل به خواندن او بشود.

====

1_ چاپ شده در سال 1378 به تصحیح ابراهیم میانجی.

ص :549

آغاز: «بسمله، الحمد للّه الذی أزاح ظلمات الجهالة بأضواء شموس الأنبیاء و المرسلین و أوضح سبیل الهدایة».

انجام افتاده: «تو دین را از دست می دهی بجهت یک لذت آنی فانی در این ده روزه دنیای فانی».

نسخ زیبا، بی کا، عصر مؤلّف، عناوین مشکی درشت نسخه تصحیح شده دارای حواشی مختصر با عنوان: «منه سلمه اللّه تعالی» و غیره می باشد. جلد مقوایی عطف تیماج قهوه ای.

121 گ، 20 س، 5/17×22 سم.

(232)

مجموعه:

1_ شرح سی فصل (1 پ _ 30 ر) (نجوم _ فارسی)

از: ؟

شرحی است مزجی و متوسط بر «سی فصل» خواجه نصیرالدین طوسی (672 ق).

[عکسی مرکز احیاء، ج 2، ص 212]

آغاز: «بسمله، أحمده علی نعمائه و أشکره علی آلائه و علی محمد صلی اللّه علیه و آله و هو خیر أنبیائه».

انجام: «همین قدر اختیار کردیم اگر کسی زیاده ازین خواهد به دیگر کتب این علوم رجوع نماید.».

2_ سی فصل (30 پ _ 44 ر) (تقویم _ فارسی)

از: خواجه نصیرالدین محمد بن محمد طوسی (672 ق)

ص :550

قواعد استخراج تقویم را خواجه طوسی با کمال اختصار در این سی فصل گرد آورده است.

[مرعشی، ج 1، ص 54]

آغاز: «بسمله، قال استاد الحکماء خاجه(1) نصیرالدین... این مختصریست در معرفت تقویم مشتمل».

انجام: «و ما درین مختصر بدین قدر اختصار کردیم اگر زیاده ازین خواهند رجوع کنند بکتاب».

نستعلیق زیبا، بی کا، رساله اول، 1240 ق، عناوین شنگرف، نسخه تصحیح شده، رساله اول دارای حواشی مختصر با رمز «12» می باشد. جلد چرم مشکی فرسوده.

45 گ، 17 س، 5/15×21 سم.

(233)

مفتاح الکرامة فی شرح قواعد الاحکام (فقه _ عربی)

از: سید محمدجواد بن محمد حسینی عاملی (1226 ق)

شرح استدلالی بسیار معروفی است بر کتاب «قواعد الاحکام» علامه حلی با عناوین «قوله _ قوله» که شارح طی حدود سی سال به نگارش آن مشغول بوده و کتاب ها را بدون ترتیب اصل در تواریخ مختلف شرح کرده و بعضی از ابواب آن نانوشته مانده است.

[مرکز احیاء، ج 2، ص 454]

نسخه حاضر از المقصد الثانی فی البیع تا اوائل المقصد الثالث فی انواع المبیع می باشد.

====

1_ در نسخه به همین صورت آمده است.

ص :551

آغاز افتاده: «والتحریر ما فی الکتاب و فی الوسیلة والمختلف أ نّه العقد علی الانتقال المذکور».

انجام افتاده: «فانها للاستدراک ما فهم من کونها للامام علیه السلام و هو عدم جواز التصرف فیها».

نسخ، بی کا، بی تا، اوائل نسخه بر فراز متن قواعد الاحکام با خط شنگرف نشانی دارد و مابقی نسخه برفراز رؤوس مطالب با خط مشکی نشانی دارد، نسخه تصحیح شده و دارای حواشی با عناوین و رموز «م ق ر» و «منه» می باشد. برگ اول پاره شده و چند سطر از اول نسخه موجود نیست، همچنین مقداری از حواشی آخر نسخه از بین رفته است. وقفنامه کتاب توسط ملاعبدالرحیم نجف آبادی به تاریخ 1251ق با مهر بیضوی و سجع «بسم اللّه الرحمن الرحیم» در اول نسخه موجود است. جلد تیماج زرشکی.

169 گ، 18 س، 15×5/20 سم.

(234)

معالم الاصول (اصول فقه _ عربی)

از: شیخ حسن بن زین الدین عاملی (1011 ق)

به شماره 124 رجوع شود.

آغاز: «بسمله، الحمد للّه المتعالی فی جلاله عن مطارح الأفهام فلایحیط بکنهه العارفون المتقدسی».

انجام: «أقرب و أظهر و ذلک کاف فی الترجیح فکلام الشیخ عندی هو الحق تم القسم الأول من کتاب معالم أصول الدین».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین مشکی درشت یا نانوشته، نسخه

ص :552

دارای حواشی با عناوین و رموز «منه رحمه اللّه»، «12»، «ملامیرزا»، «ابراهیم»، «سلطان» و غیره می باشد، کتاب از نسخه های وقفی مدرسه الحجه نجف آباد می باشد. جلد چرم قهوه ای سوخته.

82 گ، 19 س، 5/16×21 سم.

(235)

[مجالس] (موعظه _ فارسی)

از: ؟

بیش از چهل مجلس است در موعظه که با آیه ای از قرآن کریم آغاز و سپس شروع به وعظ و موعظه پیرامون آیه ای که ذکر کرده می کند و در آخر مطالب را به مصائب امام حسین علیه السلام ارتباط می دهد و آن را با ذکر مصیبت به پایان می رساند، این کتاب برای اهل منبر مفید است.

نسخه حاضر از اواسط مجلس دوم تا اواسط مجلس چهل و چهارم می باشد.

آغاز افتاده: «همه بدنیا نپردازیم خطاب رسید... مجلس سیم قال اللّه تعالی: یا عبادی الذین أسرفوا علی أنفسهم».

انجام افتاده: «مجلس چهل و چهارم: یا أیها الذین آمنوا قوا أنفسکم... خداوند به او خطاب فرماید که ای».

نستعلیق، بی کا، بی تا، عناوین مشکی درشت آیات قرآن معرب و برفراز آن با خط مشکی نشانی دارد، برخی صفحات نسخه آب دیده و به نوشته ها آسیب رسانیده است. جلد چرم قهوه ای فرسوده.

92 گ، 20 س، 18×22 سم.

ص :553

(236)

المختصر (فی شرح التلخیص)(بلاغت _ عربی)

از: سعدالدین مسعود بن عمر تفتازانی (793 ق)

به شماره 103 رجوع شود.

آغاز: «بسمله، نحمدک یا من شرح صدورنا لتلخیص البیان فی ایضاح المعانی و نوّر قلوبنا».

انجام: «و إنّ کلا من السور بالنسبة إلی المعنی الذی یتضمنه مشتملة علی لطف الفاتحة و منطویة علی حسن الخاتمة».

نسخ، محمدعلی بن میرزا بابا نوبندجانی، عصر روز چهارشنبه 6 ربیع الاول 1265، برفراز عناوین و رؤوس مطالب با خط مشکی نشانی دارد، نسخه تصحیح شده و دارای حواشی با عناوین و رموز «چلبی»، «شیخ الاسلام»، «کاظم»، «منه»، «12»، «مطول» و غیره می باشد، یادداشت تملکی به تاریخ 1 ذی قعده 1331 در اول نسخه موجود است، چند برگ از اول نسخه بازنویسی شده است. جلد تیماج مشکی.

18 گ، 17 س، 15×21 سم.

(237)

رساله ای در طب(طب _ فارسی)

از: ؟

رساله ای است در طب که علل و علامات بیماریها و چگونگی درمان آنها را بیان می کند و هر مورد از امراض را با عنوان «در باب» مطرح و به آن می پردازد.

ص :554

آغاز: «در باب صداع حادث از سوء مزاج حار ساذج صداع الاحتراقی و غیره از اکل ادویه حاره».

انجام افتاده: «وصوت در انف و اگر در خلل اجزاء ربه باشد ثقل در صدر و بیرون آمدن».

نستعلیق زیبا، بی کا، بی تا، عناوین شنگرف، برفراز برخی کلمات با خط شنگرف نشانی دارد، این نسخه دارای مهر کتابخانه الحجه نجف آباد می باشد. جلد تیماج مشکی ضربی عطف تیماج قهوه ای.

106 گ، 19 س، 16×22 سم.

(238)

شرح الفیه ابن مالک (نحو _ فارسی)

از:؟

شرحی است فارسی بر الفیه ابن مالک، ابتدا یک یا دو بیت از شعر نقل می شود، پس از آن به ترتیب معنای مفصلی از آن و بعد از آن خلاصه ای از آن معنی و سپس در آخر شعر را ترکیب می کند، عناوین به کار رفته در این شرح به ترتیب عبارتند از: «نظم»، «المعنی»، «خلاصه» و «الترکیب».

آغاز افتاده:

«در جواب امر نظم ما استثنت الامع تمام ینتصب و بعد نفی أو کنفی انتخب».

انجام افتاده: «افعل مضاف الیه فی التعجب حال است از افعل التزم فعل مجهول و خبر مبتدا و التزم فعل ماضی».

نستعلیق، بی کا، بی تا، عناوین شنگرف و از اواسط نسخه نانوشته می باشد، برفراز اشعار الفیه با خط شنگرف نشانی

ص :555

دارد، نسخه تصحیح شده و دارای حواشی مختصر با رمز «22» می باشد، نسخه از کتب وقفی کتابخانه الحجه نجف آباد می باشد. جلد چرم مشکی.

162 گ، 20 س، 16×21 سم.

(239)

قرآن کریم

نسخه حاضر تا پایان سوره قدر می باشد.

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین و علائم شنگرف، آیات قرآن معرب، نسخه مجدول به شنگرف و مشکی می باشد. کتاب بسیار فرسوده شده و برخی کلمات محو شده است، نسخه وصالی و صحافی شده اما دوباره شیرازه آن از هم پاشیده و برخی صفحات مفقود شده است، چند برگ از اول نسخه بازنویسی شده، آخر نسخه چند مهر بیضوی ناخوانا موجود است. جلد تیماج قهوه ای ضربی.

232 گ، 18 س، 12×20 سم.

(240)

حاشیة حاشیة الخفری علی شرح التجرید (کلام _ عربی)

از: جمال الدین محمد بن حسین خوانساری (1125 ق)

حاشیه استدلالی است با عناوین «قوله _ قوله» بر حاشیه شمس الدین خفری بر شرح جدید تجرید قوشچی، با در نظر گرفتن حواشی دیگر تجرید و گفتگو در آنها.

[مرکز احیاء، ج 3، ص 380]

آغاز: «الحمد للّه رب العالمین... قوله و اعتبر فیه الحدوث الخلق هذا اشارة إلی طریقة جماعة من المتکلمین».

ص :556

انجام: «أو المراد منع کون ذلک أی العلم التفصیلی هو مرادهم فلایرد الاشکال علیهم فافهم».

نسخ، سلطان هزارجریبی در درالسلطنه اصفهان، 1217 ق، عناوین شنگرف، برفراز متن حاشیه خفری و رؤوس مطالب با خطی شنگرف نشانی دارد، نسخه تصحیح شده دارای حواشی مختصر با عناوین و رموز «12»، «منه» و غیره می باشد. نسخه دارای مهر کتابخانه مدرسه الحجه نجف آباد می باشد. جلد تیماج قهوه ای روشن.

98 گ، 21 س، 12×22 سم.

(241)

ثمرة الفؤاد(فقه _ عربی)

از: قطب الدین محمد بن علی شریف لاهیجی (پس از 1075 ق)

در اسرار عباداتی که در شرع اسلام آمده است، تنظیم شده به ترتیب ابواب فقهی از طهارت تا دیات، و مؤلّف معتقد است که ظواهر عبادات شرع لازم الاتباع و مفروض می باشد، اما کمال آنها با دانستن اسراری است که در آنها نهفته شده است. این کتاب دارای مقدمه ای است در اینکه عقل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله باطنی می باشد، پس از آن دو مائده در اسرار عبادات و معاملات به ترتیب کتابهای فقهی آمده، پس از آن خاتمه ای در تعیین فرقه ناجیه که مراد شیعه اثناعشریه می باشند.

[مرکز احیاء، ج 6، ص 242]

نسخه حاضر از اواسط کتاب صلاة تا پایان می باشد.

آغاز افتاده: «کما هو مرغوم ارباب الکمال شرعت لغرض النیة و صیرورتها شجرة مغروصة».

انجام: «فالحمد للّه الذی قد ختم بختام المسک و هو التقوی فإنّ العاقبة للمتقین تمت».

ص :557

نسخ، بی کا، 7 شوال 1366، عناوین مشکی درشت، برفراز رؤوس مطالب با خط مشکی نشانی دارد، نسخه تصحیح شده دارای حواشی مختصر با عنوان «منه» می باشد، این نسخه از نسخه دیگر که به تاریخ 1228 نوشته شده استنساخ شده است، این کتاب مابین کتاب سنگی نجاة العباد سید ابوالحسن اصفهانی و جلد چهارم دستور املاء محصلات دوره ابتدایی و متوسطه صحافی شده است. جلد مقوایی عطف پارچه ای.

78 گ، 15 س، 15×20 سم.

(242)

حقائق الاصول (اصول فقه _ عربی)

از: ملا عبدالرحیم بن علی نجف آبادی اصفهانی (1286 ق)

به شماره 32 رجوع شود.

نسخه حاضر جزء سوم از کتاب حقائق الاصول می باشد.

آغاز: «المنهج الثانی فی الأدلة الشرعیة و فیه مقاصد مقدمة مشتمل علی أمور الأول لاریب و لا اشکال».

انجام: «ولکن الحق لزوم الفحص حتی یثبت الدلیل علی العدم و ذلک للاصل تم الجزء الثالث».

نسخ، به خط مؤلّف، ذی حجه 1242، عناوین شنگرف، برفراز رؤوس مطالب با خط شنگرف نشانی دارد، نسخه توسط مؤلّف تصحیح شده و دارای حواشی وخط خوردگی از سوی ایشان می باشد و چند جای نسخه علامت بلاغ موجود است، نسخه از کتب وقفی مؤلّف در سال 22 صفر 1274 با

ص :558

مهر بیضوی و سجع «بسم اللّه الرحمن الرحیم» می باشد، ابتدای نسخه مهر کتابخانه مدرسه الحجه نجف آباد است. جلد تیماج مشکی ضربی گل و بوته دار.

142 گ، 24 س، 15×22 سم.

(243)

مجموعه:

1_ تهذیب المنطق (2 پ _ 13 پ) (منطق _ عربی)

از: سعدالدین مسعود بن عمر تفتازانی (793 ق)

متن مختصر بسیار مشهوری است در دو بخش، منطق و کلام، بخش اول جداگانه مورد عنایت دانشمندان علم منطق قرار گرفته و بر آن شروح و حواشی فراوانی نگاشته اند و در حوزه های علمیه تدریس می شده است.

[مرکز احیاء، ج 4، ص 43]

آغاز: «الحمد للّه الذی هدانا سواء الطریق و جعل لنا التوفیق خیر رفیق والصلاة علی من أرسله».

انجام: «أی الطریق الموصل إلی الموصول إلی الوقوف علی الحق و العمل به و هذا بالمقاصد اشبه».

2_ شرح الشافیة (شرح النظام) (17 ر _ 117 ر) (صرف _ عربی)

از: نظام الدین حسن بن محمد قمی نیشابوری (728 ق)

به شماره 198 رجوع شود.

آغاز: «بسمله، أحمدک اللهم علی أن وفقتنی لصرف ریعان الشباب فی اقتناء العلوم و الآداب».

انجام: «ولایحرمنا ثوابه إذا قیض فی اللحد المقام و یرحم اللّه عبدا قال آمینا».

ص :559

نسخ، سید عبدالحمید، جمعه ذی حجه 1262 پایان رساله دوم، عناوین شنگرف و برفراز برخی عبارات با خط شنگرف نشانی دارد، رساله اول تصحیح شده دارای حواشی مختصر با عناوین و رموز: «22» و «ح م» می باشد و رساله دوم هم تصحیح شده و دارای حواشی بسیار با عناوین و رموز «جاربردی»، «عبدالحمید موسوی»(1)، «شرح رضی»، «ص م د»، «میرزا کمالا» و غیره می باشد، در چند جای نسخه مهر بیضوی وقفی بزرگی که در نسخه شماره 221 سجع آن ذکر شد موجود می باشد، همچنین در چندین جا مهر بیضوی با سجع «عبده حمید بن محمدحسین الموسوی» که احتمالا مهر کاتب باشد دیده می شود و در یکی از برگها دو مهر بیضوی با سجع های «غلام حسین» و «عبده علی الطباطبایی» وجود دارد، در پایان نسخه مطالب متفرقه ای من جمله اشعاری از علی بن حسین آمده که آغازش این چنین است:

قال علی الحقیر الجانی ابن حسین راجی الغفران

جلد تیماج مشکی فرسوده عطف تیماج قهوه ای.

128 گ، 7 _ 20 س، 15×21 سم.

(244)

الشافیة (صرف _ عربی)

از: ابوعمرو عثمان بن عمر مشهور به ابن حاجب (646 ق)

متن مختصر مشهوری است در علم صرف و قواعد لازم آن، به اضافه مختصری در

====

1_ ظاهراً جد سید ابوالحسن اصفهانی باشد بنگرید به اعیان الشیعه، ج 7، ص 458، ش 1500.

ص :560

پایان کتاب در علم خط که پس از متن نحوی معروف ابن حاجب «الکافیه» نگاشته شده است. این متن از هنگام تألیف در عداد کتابهای درسی حوزه های علمیه قرار گرفته و بر آن شروح و حواشی فراوان نوشته اند.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 52]

نسخه حاضر مشتمل بر شرح الشافیه از فخرالدین احمد بن حسن جاربردی به صورت کامل در حاشیه می باشد.

آغاز: «بسمله، الحمد للّه رب العالمین... و بعد فقد سألنی من لایسعنی مخالفته إنّ الحق».

انجام: «و أما الحروف فلم یکتب منها بالیاء غیر بلی و إلی و علی و حتی تمت الشافیة».

نسخ و حاشیه نستعلیق، کاتب متن و شرح الشافیه جاربردی محمد اسماعیل بن ابراهیم نجفی، متن در تاریخ اواخر جمادی الثانی 1092 و حاشیه سه شنبه 8 رمضان المبارک 1094، عناوین شنگرف، نسخه تصحیح شده و در حاشیه نسخه بدل دارد، نسخه از کتب وقفی می باشد با مهر بیضوی وقفی بزرگی که در شماره 221 همین مجموعه معرفی شده است، ابتدای نسخه توسط ابوالقاسم و محمد گلپایگانی یادداشت شده که نسخه _ متن و حاشیه _ چند مرتبه مقابله شده و هیچ نقصانی ندارد، نسخه دارای حواشی دیگری غیر از جاربردی با این عناوین و رموز «12»، «قاموس»، «ه_» و «ع» می باشد. در پایان نسخه دو مهر بیضوی با سجع «ابوالقاسم» موجود است. جلد تیماج زرشکی فرسوده.

132 گ، 5 س، 15×21 سم.

ص :561

(245)

مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة (حدیث _ عربی)

از: منسوب به حضرت جعفر بن محمد، صادق علیه السلام

گفته های کوتاهی است منسوب به حضرت صادق علیه السلام در موضوعات اعتقادی و اخلاقی در صد باب. در نسبت این کتاب به حضرت اختلاف زیادی بین دانشمندان است. دیباچه نگار آن هم پس از یاد کردن عنوان بالا آن را از امام صادق علیه السلام دانسته است.

[فهرست نسخه های خطی ایران (فنخا)، ج 29، ص 753]

آغاز: «بسمله، الحمد للّه الذی نوّر قلوب العارفین بذکره و قدّس أرواحهم بسرّه وبرّه».

انجام: «فإذا حصلت هذه الخصال بحقها فی نفس فهو من خاصة اللّه و عباده المقربین و أولیائه حقا».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین شنگرف، نسخه تصحیح شده و در حاشیه نسخه بدل دارد، در حاشیه برگ دوم فهرست مطالب کتاب آمده است. جلد تیماج قهوه ای ضربی.

40 گ، 17 س، 15×5/20 سم.

(246)

شرح التصریف (صرف _ عربی)

از: سعدالدین مسعود بن عمر تفتازانی (793 ق)

به شماره 180 رجوع شود.

آغاز: «إن اروی زهر یخرج فی ریاض الکلام من الأکمام و ابهی حبر تحاک ببنان البیان».

انجام: «و انطلاقة واحدة للمرة و حسنة أو قبیحة أو غیرها للنوع و کذلک البواقی».

ص :562

نسخ، ابراهیم بن اسماعیل موسوی، رمضان المبارک 1229، عناوین و متن «التصریف» شنگرف، نسخه تصحیح شده و دارای حواشی با عناوین و رموز «چلبی»، «12»، «شرح»، «سعد»، «س»، «لمحرره» و غیره می باشد، در چند جای نسخه مهر کاتب با سجع «ابراهیم بن اسماعیل الموسوی» مشاهده می شود، در یکی از حواشی تاریخ 1232 ق آمده، برخی کلمات در بین سطور توضیح داده شده است. جلد چرم مشکی.

90 گ، 13 س، 16×21 سم.

(247)

مفتاح الشفاء (طب _ فارسی)

از: محمدکاظم بن محمد صائب خوانساری

در بیماریهایی که بسیار شایع است و درمان آنها را می توان بدون حضور طبیب انجام داد، گرفته شده از کتابهای معتبر پزشکی و اساتید و معاصرین مؤلّف و آباء و اجداد وی و آن چه را که خود تجربه کرده، در دو مطلب دارای فصول:

اول: تدبیر مسافرین و قوانین حفظ صحت ایشان.

دوم: در معالجه صنفی چند از امراض کثیر الوقوع.

[بروجردی، ج 2، ص 366]

آغاز افتاده: «دوست روحانی و برادر ایمانی صاحب نسب شریف و حسب منیف مستجمع کمالات».

انجام: «با هم بیامیزد و شاف سازد و بعد از پاک شدن حیض... گیرد. واللّه اعلم بالصواب».

نستعلیق، بی کا، بی تا، عناوین شنگرف، چند برگ از آخر

ص :563

نسخه با قلم دیگر کتابت شده، نسخه مقداری رطوبت دیده اما به نوشته ها آسیب نرسیده است، جلد چرم مشکی فرسوده.

64 گ، 17 س، 13×5/19 سم.

(248)

تنزیه الانبیاء(اعتقادات _ عربی)

از: شریف مرتضی علی بن حسین موسوی بغدادی (436 ق)

مؤلّف، نسبت گناه را از پیغمبران و امامان علیهم السلام نفی نموده و آیه هایی که ظاهرا دلالت بر این موضوع دارند تأویل می کند. در آغاز کتاب بحث مفصلی در نسبت گناه به پیامبران و ائمه صلوات اللّه علیهم آورده، سپس آیاتی که درباره هریک از مرسلین آمده تأویل می کند، آنگاه به شرح آنچه راجع به امامان است می پردازد.

[عکسی مرکز احیاء، ج 1، ص 64]

آغاز: «بسمله، الحمد للّه کما هو أهله و مستحقه و صلی اللّه علی خیرته من خلقه و حجته فی عباده محمد و آله».

انجام افتاده: «و هو أنّ الإمام علیه السلام عند ظهوره عن الغیبة إنّما یعلم شخصه و یتمیز عینه من جهة المعجز».

نسخ، بی کا، قرن 12، عناوین شنگرف یا مشکی درشت، نسخه تصحیح شده، ابتدای نسخه یادداشتی به تاریخ رمضان المبارک 1131 و مهر بیضوی با سجع «محمدجعفر بن محمدباقر...» موجود است، نسخه به دو قلم کتابت شده، چند جای نسخه علامت وقفی بودن کتاب را دارد، جلد تیماج قهوه ای ضربی فرسوده.

198 گ، 12 _ 13 س، 13×19 سم.

ص :564

(249)

مجموعه:

1_ الاثناعشریة فی الطهارة (2 پ _ 20 ر) (فقه _ عربی)

از: شیخ بهاءالدین محمد بن حسین عاملی (1031 ق)

احکام طهارت را با تقسیمی زیبا در دوازده مطلب تنظیم نموده بدین عناوین: ما الطهارة؛ کم الطهارة؛ لم الطهارة؛ بم الطهارة؛ مم الطهارة؛ علی ما الطهارة؛ متی الطهارة؛ ممن الطهارة؛ فیما الطهارة؛ ما الذی یتقدم الطهارة؛ کیف الطهارة؛ ما الذی یتبع الطهارة.

[مرعشی، ج 5، ص 64]

آغاز: «بسمله، أما بعد حمد اللّه علی آلائه والصلوة علی سید أنبیائه و أشرف أولیائه».

انجام: «و ادخال الخلاء شیئا علیه اسلم اللّه تعالی أو أحد المعصومین سلام اللّه علیهم اجمعین».

2_ الاثناعشریه فی الصلاة (21 ر_ 44 ر) (فقه _ عربی)

از: شیخ بهاءالدین محمد بن حسین عاملی (1031 ق)

در واجبات و مستحبات نماز، بسیار مختصر و ترتیبی جالب که بر دوازده بخش (فصل) تقسیم نموده و هر فصلی دارای دوازده حکم می باشد. این رساله دومین رساله های «اثناعشریه» بهائی است و روز ولادت حضرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سال 1012 ق پایان یافته است. عناوین فصول آن چنین است:

الأول: الافعال الواجبة اللسانیة. الثانی: الافعال الواجبة الجنانیة. الثالث: الافعال الواجبة الأرکانیة. الرابع: الافعال المستحبة اللسانیة. الخامس: الافعال المستحبة الجنانیة. السادس: الافعال المستحبة الأرکانیة. السابع: التروک الواجبة اللسانیة. الثامن: التروک الواجبة الجنانیة. التاسع: التروک الواجبة الأرکانیة. العاشر: التروک المستحبة اللسانیة. الحادی عشر: التروک المستحبة الجنانیة. الثانی عشر: التروک المستحبة الأرکانیة.

[مرکز احیاء، ج 3، ص 432]

ص :565

آغاز: «الحمد للّه الذی وفّقنا للاهتداء بشریعة أشرف المرسلین و سید الأولین و الآخرین».

انجام: «و لا تکون قاعدا علی الأرض بل إنّما قعد بعضک علی بعض للتشهد و الدعاء».

3_ الاثناعشریة فی الزکاة (46 پ _ 56 ر) (فقه _ عربی)

از: شیخ بهاءالدین محمد بن حسین عاملی (1031 ق)

احکام زکاة مالی و زکاة بدنی (فطره) را به روشی ابتکاری و بسیار مختصر در دوازده مطلب (شش مطلب مربوط به زکاة مالی و بقیه مربوط به زکاة بدنی) گزارش کرده و در پایان احکام خمس را به عنوان خاتمه بر آن افزوده است. عناوین مطالب چنین است:

المطلب الأول: ما الزکاة المالیة. المطلب الثانی: علی ما الزکاة المالیة. المطلب الثالث: فیما الزکاة المالیة. المطلب الرابع: کم الزکاة المالیة. المطلب الخامس: متی الزکاة المالیة. المطلب السادس: لمن الزکاة المالیة. المطلب السابع: ما الزکاة الفطرة. المطلب الثامن: علی ما زکاة الفطرة. المطلب التاسع: عمن زکاة الفطرة. المطلب العاشر: مم زکاة الفطرة. المطلب الحادی عشر: کم زکاة الفطرة. المطلب الثانی عشر: متی زکاة الفطرة. الخاتمة: فی أحکام الخمس.

[مرکز احیاء، ج 6، ص 376]

آغاز: «حمدا لک اللهم علی جمیل آلائک و جزیل نعمائک والصلاة علی أشرف أنبیائک و أفضل أولیائک».

انجام: «والنقیصة علیه عجل اللّه فرجه و رزقنا اللّه الشهادة بین یدیه بمحمد و آله الطاهرین».

ص :566

4_ الاثناعشریة فی الصوم (57 پ _ 72 ر) (فقه _ عربی)

از: شیخ بهاءالدین محمد بن حسین عاملی (1031 ق)

احکام روزه را به اختصار در هشت فصل آورده که هر فصل دارای دوازده حکم است و در آخر دوازده مزیت برای ماه رمضان با استفاده از کتاب و سنت ذکر کرده است. این کتاب چهارمین «اثناعشریه» شیخ بهایی می باشد و در آخر شعبان 1019 ق پایان یافته و مؤلّف آن را در سال 1020 ق پاکنویس کرده است. عناوین فصول چنین است:

فصل: ما لایتحقق الصوم إلا بالامساک عنه. فصل: الصوم الواجب اثناعشر. فصل: الصوم المستحب، دوازده روزه مستحب بیان می کند. فصل: الصوم المحرم اثناعشر. فصل: الأمور المعتبرة فی الصوم اثناعشر. فصل: لایصح الصوم من اثنی عشر. فصل: مایستحب فعله لیلا فی شهر رمضان اثناعشر. فصل: یکره للصائم أمور اثناعشر. فصل: اختصاص شهررمضان باثنی عشرة مزیة.

[عکسی مرکز احیاء، ج 1، ص 258]

آغاز: «الحمد للّه الذی جعل الصوم جنة من النار والصلوة علی أشرف الخلائق محمد و آله الأطهار».

انجام: «إنّ ثواب تلاوة آیة واحدة فیه کثواب ختم القرآن فی غیرة بخطه ره ختمت الاثناعشریة الصومیة...».

5 _ الاثناعشریة فی الحج (73 پ _ 86 ر)(فقه _ عربی)

از: شیخ بهاءالدین محمد بن حسین عاملی (1031 ق)

احکام حج تمتع و مناسک و اعمالی که حاجیان در مکه مکرمه انجام می دهند، با اشاره به بعضی ادله فقهی آنها، در دوازده فصل بیان شده است.

[مرکز احیاء، ج 6، ص 376]

ص :567

آغاز: «الحمد للّه علی آلائه والصلوة علی أشرف أنبیائه و أولیائه... هذه رسالة اثنی عشریة تتلو علیک مناسک حج التمتع».

انجام: «و تعظیمهم و احترامهم فإنّ ذلک راجع إلی تعظیم صاحب البقعة سلام اللّه علیه و علیهم أجمعین».

نسخ، محمد علم الهدی، رجب 1101، عناوین شنگرف و برفراز رؤوس مطالب با خط شنگرف نشانی دارد، رساله ها دارای حواشی با عناوین و رموز «منه ره»، «ص» و «م» می باشد. نسخه حاضر از کتب وقفی محمد جعفر بن محمد صفی آباده ای به تاریخ محرم 1279 با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» می باشد. جلد تیماج قرمز ضربی لبه دار.

88 گ، 15 س، 5/12×5/20 سم.

(250)

معالم الاصول (اصول فقه _ عربی)

از: شیخ حسن بن زین الدین عاملی (1011 ق)

به شماره 124 رجوع شود.

آغاز: «بسمله، الحمد للّه المتعالی فی جلاله عن مطارح الأفهام فلایحیط بکنهه العارفون المتقدس».

انجام: «أقرب و أظهر و ذلک کاف فی الترجیح فکلام الشیخ عندی هو الحق الحمد للّه رب العالمین...».

نسخ، بی کا، 1225 ق، عناوین شنگرف، برفراز رؤوس مطالب با خط شنگرف نشانی دارد، نسخه تصحیح شده

ص :568

و دارای حواشی با عناوین و رموز «صالح»، «سلطان»، «م ص»، «ابراهیم الحسینی»، «آقاسید جعفر دام ظله»، «ملا میرزا» و غیره می باشد، برخی کلمات در بین سطور ترجمه فارسی شده، ابتدای نسخه دو مهر بیضوی با سجع «عبده ابراهیم الحسینی» مشاهده می شود. جلد تیماج مشکی.

84 گ، 20 س، 13×19 سم.

(251)

مجموعه:

1_ مهج الدعوات و منهج العبادات (1 پ _ 323 ر) (دعا _ عربی)

از: رضی الدین علی بن موسی ابن طاوس حلی (664 ق)

مولّف در این کتاب بر آن است که دعاهای متفرقه ای را بدون ترتیب و تنظیم مخصوص گرد آورد، ولی اول احراز بعد دعاهای قنوت بعد دعاهای وقت ترس بعد دعاهای حجاب بعد دعاهایی که مؤلّف خودش انشاء کرده بعد ادعیه متفرقه را آورده، و بدین ترتیب نظم خاصی را پیروی کرده است. این دعاها با ذکر منابع و اسانید نقل شده و تألیف کتاب روز جمعه هفتم جمادی الاول 662 به پایان رسیده است.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 68]

آغاز: «یقول مولانا افضل العالم... أحمد اللّه الذی ابتدا بالاحسان و دعا عباده إلی معرفته».

انجام: «فیما ذکرناه من الشروط و الصفات ما ارجو أن یغنی عن الزیادات و هذا آخرما اردناه...».

2_ المجتنی من الدعاء المجتبی (324 پ _ 359 پ) (دعا _ عربی)

از: رضی الدین علی بن موسی ابن طاوس حلی (664 ق)

به شماره 2/175 رجوع شود.

ص :569

آغاز: «یقول مولانا... أحمد اللّه جل جلاله بحسب ما یهدینی إلیه و یقوینی علیه و أشهد أن لا إله إلا اللّه».

انجام: «و أغننی بحلالک عن حرامک و بفضلک عمن سواک یا حی یا قیوم تمت هذا الکتاب».

نسخ، بی کا، 1219 ق، عناوین شنگرف و دعاها معرب، نسخه مقابله و تصحیح شده و در حاشیه نسخه بدل دارد و مجدول به زر می باشد، ابتدای نسخه یادداشتی توسط محمدمهدی بن عبدالغفار معروف به عطار به تاریخ رجب 1219 و همچنین دو یادداشت تولد به تاریخ های 1203 و رجب 1226 آمده است، نسخه از کتب وقفی محمدجعفر بن محمد صفی آباده ای به تاریخ 4 محرم 1279 با همان مهر بیضوی که در نسخه های قبل گذشت می باشد، نسخه رطوبت دیده ولی به نوشته ها آسیب نرسیده، در چند برگ از آخر نسخه روایات متفرقه ای آمده است. جلد تیماج مشکی.

365 گ، 14 س، 12×21 سم.

(252)

کمال الدین و تمام النعمة (فضایل معصومین _ عربی)

از: شیخ صدوق، محمد بن علی ابن بابویه قمی (381 ق)

هنگام بازگشت صدوق از زیارت حضرت امام رضا علیه السلام ، چندی در نیشابور اقامت داشت و بر گفته های اهل آن شهر درباره حضرت حجت علیه السلام و سستی آنان در امر غیبت آن حضرت واقف گشت و برای روشن شدن آنها کوشش کرد و روایتهای روایت شده پیرامون این موضوع را بازگو نمود. چون به قم رسید به شیخ نجم الدین ابی سعید محمد بن حسن بن علی قمی برخورد و گفته های یکی از علمای بخاری را برای صدوق نقل

ص :570

کرد که باز درباره غیبت حضرت حجت گفتگوئی داشته است. به درخواست شیخ نجم الدین مذکور و بر اثر خوابی که صدوق دیده به تألیف این کتاب پرداخت.

در این کتاب احادیث و آیات مربوط به حضرت مهدی علیه السلام گرد آورده شده و مخصوصاً موضوع غیبت آن حضرت را با گسترش بیشتر بازگو می کند تا پاسخ بر آنان باشد که در این موضوع به گفتگو نشسته اند.

[مرکز احیاء، ج 2، ص 50]

نسخه حاضر از باب بیست و سوم تا پایان کتاب می باشد.

آغاز: «باب نص اللّه تبارک و تعالی علی القائم علیه السلام و أ نّه الثانی عشر من الأئمة علیهم السلام ».

انجام: «کبر مقتا عند اللّه و عند الذین آمنوا کذلک یطبع اللّه علی کل قلب متکبر جبار تم کتاب کمال الدین...».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین شنگرف، نسخه مقابله و تصحیح شده، در حاشیه نسخه بدل دارد و دارای حواشی مختصر با رمز «12» می باشد، نسخه از کتب وقفی حجت الاسلام سید محمود مدرس به کتابخانه حوزه علمیه نجف آباد می باشد. جلد تیماج قرمز ضربی لبه دار.

209 گ، 18 س، 12×5/20 سم.

(253)

مجموعه:

1_ دعا (1 پ _ 32 پ) (دعا _ فارسی)

از: ؟

مؤلّف مجموعه ای از دعاها را در این رساله جمع کرده که از جمله آنها دعای سمات، دعا برای دفع همّ و غمّ، دعای صنمی قریش، دعا وقت غروب، دعای صباح، مناجات

ص :571

مخمس حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و جز اینها می باشد که برخی از این دعاها ترجمه زیرنویس دارد.

آغاز: «بسمله، روایت است از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله که امیرالمؤمنین علی علیه السلام را وصیت کرد».

انجام افتاده: «و یثبت ویغفر عن الهادین و یحب الصالحین و یستر المذنبین».

2_ تجوید قرآن (33 ر _ 54 ر) (تجوید _ فارسی)

از: عمادالدین علی بن عمادالدین محمود، شریف قاری استرآبادی (پس از 952 ق)

فهرست مطالب رساله بدین ترتیب است:

مقدمه: در فضیلت تلاوت قرآن؛ فصل اول: مخارج حروف؛ فصل دوم: صفات حروف؛ فصل سوم: ترقیق و تفخیم؛ فصل چهارم: هاء کنایه؛ فصل پنجم: مد؛ فصل ششم: ادغام؛ فصل هفتم: تنوین و نون ساکنه؛ فصل هشتم: وقف؛ فصل نهم: استعاذه؛ فصل دهم: بسمله؛ فصل یازدهم: اختلاف در فاتحه؛ فصل دوازدهم: اختلاف در سوره اخلاص؛ خاتمه: در لحن.

[مرعشی، ج 32، ص 654]

آغاز افتاده: «که بخوانید قرآن را در مصحف که روشنی چشم زیاد می شود و عذاب از پدر و مادر برمی دارند».

انجام: «هرکسی را که قرآن را فرا گرفته باشد از استاد ماهر صاحب سلیقه تمت هذه الرسالة...».

3_ تجوید قرآن کریم (54 پ _ 90 پ) (تجوید _ فارسی)

از: سید محمد بن علی حسینی گرگانی (836 ق)

مختصری است نیکو در قواعد تجوید قرآن کریم و علم قرائت، که هنگام مجاورت مکه مکرمه تألیف شده است، در یک مقدمه و شش باب دارای فصول و یک خاتمه بدین تفصیل:

ص :572

مقدمه: در تفسیر الفاظ و وجوب خواندن قرآن به تجوید.

باب اول: در مخارج حروف و صفات آن.

باب دوم: در مد و قصر.

باب سوم: در ادغام و اخفاء و اظهار حروف.

باب چهارم: در ترقیق و تفخیم حروف.

باب پنجم: در هاء کنایه و احکام آن.

باب ششم: در وقف و احکام آن.

[مرکز احیاء، ج 2، ص 14]

آغاز: «بسمله، الحمد للّه الذی هدینا الایمان و رزقنا مجاورة بیته... چنین گوید افقر العباد إلی اللّه الغنی».

انجام: «پس بنابراین رموز که در مصاحف می نویسند بعدد بیست باشد واللّه علیم حکیم تمت الرسالة».

4_ رساله ای در خواص سوره حمد (90 پ _ 93 ر) (علوم قرآن _ فارسی)

از: ؟

مؤلّف فضائل و خواص سوره حمد را بسیار مختصر در چند صفحه آورده است.

آغاز: «نقلست از حضرت امیرالمؤمنین و امام المتقین علی بن ابی طالب علیه السلام که پادشاه عالم».

انجام: «و هفده لام است و نوزده میم و سه واوست و دوازده یاست واللّه اعلم بالثواب».

نسخ، کاتب رساله دوم و سوم علی اصغر بن محمد معصوم حسینی قزوینی ابراهیم آبادی، بی تا، جمعه 27 جمادی اثانی، رساله اول عبارتهای دعایی معرب و برخی دعاها در بین سطور ترجمه شده است. رساله دوم و سوم عناوین

ص :573

شنگرف، آیات قرآن معرب می باشد، نسخه فرسوده و پاره شده و برخی صفحات وصالی شده است. بدون جلد.

95 گ، 12 _ 15 س، 12×5/19 سم.

(254)

المختصر النافع (فقه _ عربی)

از: محقق حلی، ابوالقاسم جعفر بن حسن بن یحیی (676 ق)

کتاب فتوایی مختصری است که در آن گاهی اشاره به بعضی ادله نیز می شود، گویند مختصر «شرایع الاسلام» خود محقق است و تنظیم کتاب مانند همان می باشد.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 316]

آغاز افتاده: «البئر فوقها و إلا فسبع و أما المضاف فهو ما لایتناوله الاسم باطلاقه».

انجام: «و یختص ضمانها بالجنایة علی الآدمی فحسب فهذا ما أردنا ذکره».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین شنگرف و اواخر نسخه نانوشته، برخی کلمات در بین سطور ترجمه فارسی شده، نسخه مقابله و تصحیح شده و در حاشیه نسخه بدل دارد و دارای حواشی با عناوین و رموز «ع ل»، «ح ل»، «دروس» و غیره می باشد، پایان نسخه مهری بیضوی با سجع «یا اباعبداللّه ادرکنی» آمده است. بدون جلد.

260 گ، 9 س، 13×20 سم.

(255)

الفوائد الضیائیة فی شرح الکافیة(نحو _ عربی)

از: نورالدین عبدالرحمن بن احمد جامی (898 ق)

شرح مزجی مختصر مشهوری است بر رساله «الکافیة» ابن حاجب که جامی برای

ص :574

فرزندش ضیاءالدین یوسف بن عبدالرحمن نگاشته و به تاریخ شنبه یازدهم ماه رمضان 897 به پایان برده است. این شرح توضیحی است و کمتر به گفتگو و بحثهای طولانی می پردازد.

[مرکز احیاء، ج 4، ص 147]

آغاز افتاده: «و إنّ اتصاف بالافراد و الترکیب إنّما هو بعد الوضع فینبغی أن یرتکب فیه».

انجام: «و أصابنی خیر و اختم لی بخیر اللهم اجعل خاتمة... قد استراح فی کمد الانتهاض لنقل...».

نستعلیق زیبا، بی کا، احتمالا قرن 11، عناوین در حاشیه شنگرف و برفراز رؤوس مطالب با خط شنگرف نشانی دارد، نسخه تصحیح شده و دارای حواشی با عناوین و رموز «عف»، «منه ره»، «س» و غیره می باشد، نسخه صحافی و وصالی شده و مقداری از حواشی محو شده است. جلد تیماج قهوه ای.

160 گ، 20 س، 5/12×18 سم.

(256)

التجوید (تجوید _ فارسی)

از: رضاقلی بن اسماعیل رحیمی حاجی آبادی

رساله مختصری است در تجوید دارای شش باب که هر بابی دارای 3 فصل می باشد که در تاریخ 14 صفر 1367 تألیف آن به پایان رسیده است. در پایان فهرست این کتاب با نام شجرة التجوید مشتمل بر بیست باب به صورت شجره برای هر باب جداگانه آمده است.

ص :575

آغاز: «باب اول مشتمل بر سه فصل فصل اول در فضیلت قرآن بدانکه اشرف قربات انسانی».

انجام: «و لب علامت آیه کوفی پس بنابراین رمزی که در مصاحف می نویسند بعدد بیست باشد تمت».

نسخ، به خط مؤلّف، 14 صفر 1367، عناوین مشکی درشت، ابتدای نسخه فهرست کتاب آمده است، مؤلّف برخی مطالب رساله را در حاشیه آورده اند، نسخه مجدول به مشکی می باشد. جلد مقوایی عطف تیماج مشکی.

23 گ، 13 س، 15×5/18 سم.

(257)

حاشیة عدة الاصول(اصول فقه _ عربی)

از: ملا خلیل بن غازی قزوینی (1089 ق)

حاشیه بسیار مفصلی است با عنوان «قوله _ قوله» بر کتاب «عدة الاصول» شیخ طوسی. مؤلّف در مقدمه اش می گوید: من این حاشیه را نوشتم چون دیدم بعضی از دانشجویان از کتب اصولی شیعه رو برمی گردانند و گمان می کنند که کتابهای اصولی اهل سنت به روشی روان تر نوشته شده است. در الذریعه، ج 6، ص 148 از ریاض العلماء نقل می کند که مؤلّف کتاب خود را بسیار تغییر می داد و لذا نسخه ها با یکدیگر چنان اختلاف دارند که نمی توان آنها را جمع نمود.

[مرعشی، ج 1، ص 152]

آغاز: «بسمله، قوله أبدا فی أول الکتاب فصلا یتضمن ماهیة اصول الفقه و انقسامها و کیفیة ترتیب أبوابها».

انجام: «أقوی و أنفع مما یحصل بالخطاب المتلقی الأنبیاء علیهم السلام و هذا القول اتحاد تمت الحواشی».

ص :576

نسخ، محمد نبی بن محمد مقیم طالقانی، 1123 ق، عناوین شنگرف، متن عدة الاصول با خط شنگرف بر فراز آن نشانی دارد، نسخه تصحیح شده دارای حواشی مختصر با عناوین «منه»، «متن» می باشد، این کتاب از نسخه های وقفی است که در شماره 221 گذشت با همان مهر. جلد تیماج کرمی عطف تیماج قرمز.

229 گ، 14 س، 5/12×5/18 سم.

(258)

مجموعه:

1_ الوجیزة (2 پ _ 57 پ) (رجال _ عربی)

از: ملا محمدباقر بن محمدتقی مجلسی (1110 ق)

بسیار مختصر در احوال رواتی که مشهورند و حال آنها نزد مؤلّف معلوم، بدون آوردن اشخاصی که مجهول الحال می باشند، تنظیم شده به ترتیب حروف آغاز نامها با رموزی برای منابعی که از آنها نقل شده است. این کتاب در راه سفر هنگام برگشت از خراسان به اصفهان در ماه رجب 1086 تألیف شده است.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 250]

آغاز: «الحمد للّه الذی رفع منازل الرجال علی معارج الکمال علی قدر روایاتهم عن النبی الکریم».

انجام: «من هذا السند یظهر طریق أیضا إلی سائر الکتب الأربعة و بهذا ختمنا الرسالة و الحمد للّه الوحدة...».

2_ الوجیزة (68 پ _ 73 پ) (درایه _ عربی)

از: شیخ بهاءالدین محمد بن حسین عاملی (1030 ق)

ص :577

متن بسیار مختصری است در کلیات علم درایه و قواعد رجالی، نگاشته شده به عنوان مقدمه برای کتاب «حبل المتین» مؤلّف، ولی در نسخه های جداگانه تحریر می شود، در یک مقدمه و شش فصل و یک خاتمه بدین ترتیب:

المقدمة: فی تعریف علم الدرایة. الفصل الأول: فیما یتقوم به من معنی الحدیث. الفصل الثانی: فی المتواتر والواحد. الفصل الثالث: فی أنواع الحدیث. الفصل الرابع: فی تعدیل الراوی و جرحه. الفصل الخامس: فی أنواع تحمل الحدیث. الفصل السادس: فی آداب کتابة الحدیث. الخاتمة: فی کثرة أحادیث الشیعة.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 380]

3_ بیست باب (74 پ _ 86 پ) (تقویم _ فارسی)

از: نظام الدین عبدالعلی بن محمد بیرجندی (934 ق)

بیست باب کوتاه است در دستور و قواعد تقویم نگاری که بنا بر آنچه در بعضی نسخه ها آمده به سال 883 ق تألیف شده است. این رساله بسیار مختصر ولی جامع و مورد اهتمام اهل فن بوده و هست.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 290]

آغاز: «و بتوفیقک نعتصم یا کریم، اما بعد این مختصری است در معرفت تقویم تام مشتمل بر بیست باب».

انجام: «و این قدر در معرفت اختیارات اینجا کافی و زیاده ازین تطویل مقتص است فراغت من تصنیفه فی جمادی الاول سنه 883...».

رساله اول و دوم نسخ و رساله سوم نستعلیق، محمدباقر بن غلام حسین در مدرسه مؤمنیه سیچان به خواهش میرزا محمدحسین بن ابوطالب سیچانی، 1117 ق پایان رساله اول، کاتب رساله سوم عبداللّه شریفی می باشد، رساله اول و دوم عناوین شنگرف، و رساله سوم عناوین نانوشته است، رساله

ص :578

اول تصحیح شده دارای حواشی مختصر با عناوین و رموز «منه»، «ص» و غیره می باشد، چند برگ از اواخر رساله اول بازنویسی شده، نسخه مقداری رطوبت دیده ولی به نوشته ها آسیب نرسیده است، کتاب از نسخه های وقفی محمدجعفر بن محمد صفی آباده ای به تاریخ ذی حجه 1278 با همان مهر می باشد. جلد چرم قهوه ای.

88 گ، 14 _ 26 س، 12×18 سم.

(259)

المختصر النافع (فقه _ عربی)

از: محقق حلی، ابوالقاسم جعفر بن حسن بن یحیی (676 ق)

به شماره 254 رجوع شود.

آغاز افتاده: «قلیلها و کثیرها عن الثواب و البدن عدا الدم فقد عفی عمّا دون الدرهم».

انجام: «و یختص ضمانها بالجنایة علی الآدمی حسب فهذا ما أردنا ذکره...».

نسخ، حسن علی بن تاج الدین انصاری، در آخر نسخه یادداشت شده که تاریخ شروع تحریر کتاب 18 ربیع الاولی 1188 در دارالسلطنه اصفهان می باشد، عناوین شنگرف و برفراز آن با خط مشکی نشانی دارد، نسخه تصحیح شده، دارای حواشی با عناوین و رموز «ع ل»، «م»، «12»، «زین ره» می باشد، در یکی از برگ ها مهر چهارگوشی با سجع «قرة عین حسین محمد» و مهر چهارگوش دیگری در برگ دیگر با سجع «و ما محمد الا رسول» مشاهده می شود، برخی کلمات در بین سطور ترجمه فارسی شده است. بدون جلد.

241 گ، 12 س، 13×19 سم.

ص :579

(260)

متفرقات (متفرقات _ فارسی)

از: شیخ حسین بن نبی اللّه معزی نجف آبادی

مجموعه ای است مشتمل بر آیات قرآن در موضوع قیامت، احادیث، حکایات، اشعار، مرثیه ها، تاریخ، اخلاق و غیره که مؤلّف آنها را در این دفتر جمع آوری کرده است.

آغاز: «در قیامت و بعث و مجازات سورة البقرة آیه 45 واتقوا یوما لاتجزی نفسی عن نفس شیئا».

انجام: «و آزاد کردن یهودی غلامش را و مسلمان شدن خودش و زنش، ناسخ التواریخ جلد 4، سیدالشهداء، ص 84».

نسخ، به خط مؤلّف، قرن 14، عناوین درشت، نسخه با رنگ های مختلف تحریر شده است، فهرست مطالب کتاب در اول نسخه آمده است، جلد تیماج قهوه ای سوخته.

113 گ، سطور مختلف، 11×18 سم.

(261)

شرح الانموذج (نحو _ عربی)

از: جمال الدین محمد بن عبدالغنی اردبیلی (647 ق)

به شماره 179 رجوع شود.

آغاز افتاده: «یعرف بعد معرفة أجزائه قوله الکلمة مفرد تقدیره الکلمة لفظ موضوع مفرد».

انجام: «عصمنا اللّه من شرورهم و الیهم بلفظ کید نحوریهم(1) تمت الکتاب».

====

1_ در نسخه چنین است و صحیح آن: «و ردّ الیهم بلطفه کید نحورهم».

ص :580

نسخ، محمد مؤمن، رمضان المبارک 1069، عناوین در متن و حاشیه مشکی درشت نسخه تصحیح شده، دارای حواشی مختصر با رمز «12» می باشد. نسخه احتمالا مغلوط باشد(1)، چند برگ در اواسط نسخه بازنویسی شده، چند مهر بیضوی ناخوانا در اواخر نسخه موجود است، جلد چرم قهوه ای سوخته فرسوده.

101 گ، 14 س× 13×18 سم.

(262)

شرح الشافیة (صرف _ عربی)

از: فخرالدین احمد بن حسن جاربردی (746 ق)

به شماره 213 رجوع شود.

آغاز: «نحمدک یا من بید الخیر و الجود و لیس فی الحقیقة غیره بموجود و نصلی علی رسولک محمد طیب العرق و العود».

انجام: «لقولهم إلیک و حتی حملا علیها لأنها بمعناها فی الغایة و الانتهاء واللّه تعالی عالم بالحقائق».

نسخ، جعفر بن محمدباقر، ظهر روز دوشنبه 16 صفر 1092، کتابت متن الشافیة در بالای صفحات به تاریخ ذی حجه 1255 به پایان رسیده است، عناوین و علائم شنگرف، نسخه مقابله و تصحیح شده دارای حواشی با عناوین و رموز «ه_»، «ن»، «جع عفی عنه» و غیره می باشد، ابتدای نسخه

====

1_ چون انجام در نسخه های دیگر به این صورت است: «عصمنا اللّه من شرورهم و رد إلیهم بلطفه کید نحورهم».

ص :581

یادداشتی به تاریخ رجب 1319 با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدالحسینی» و همچنین دو مهر بیضوی با سجع های «یا محسن اغفر بمحمد، علم الهدی نصیرالدین سلیمان»(1) و «ابن محمدهادی ابی تراب الفیضی» و مهری چهارگوش با سجع «محمدمهدی بن هادی الفیضی» در ابتدای نسخته دیده می شود، نسخه از کتب وقفی مدرسه الحجه نجف آباد می باشد، آخر نسخه مهر چهارگوشی با سجع «محمدهادی الفیضی» وجود دارد. جلد تیماج زرشکی ضربی.

144 گ، 19 س، 19 × 13 سم.

(263)

تمرین الطلاب فی صناعة الاعراب (نحو _ عربی)

از: زین الدین خالد بن عبداللّه ازهری (905 ق)

اعراب و ترکیب ابیات الفیه ابن مالک است که به ترتیب مزجی انجام گرفته با شرح بعضی از لغات و ضبط آنچه احتیاج به ضبط دارد. تألیف آن به تاریخ 886 ق به پایان سیده است.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 48]

آغاز افتاده: «و رأیت الاعتراض علینا تلوح فسبحان من تفرد کلامه بالکمال و التأیید و تنزّه عن».

انجام: «قارن ذلک أذان المؤذن لصلاة الظهر فرجوت أن یکون مقبولا عنداللّه...».

====

1_ نصیرالدین سلیمان بن علم الهدی از نوادگان فیض کاشانی می باشد. بنگرید به الذریعه، ج 6، ص 214، نمونه این مهر در نسخه های متعدد از جمله شماره 13455 مرعشی وجود دارد.

ص :582

نستعلیق، یوسف بن محمد بن محمد بن زین الدین حسینی شامی(1)، چهارشنبه 7 ربیع الآخر 962، عناوین مشکی درشت و اشعار الفیه شنگرف، نسخه تصحیح شده، ابتدای نسخه یادداشتی مبنی بر عاریه بودن کتاب نزد سید مرتضی به تاریخ 1283 ق موجود است، چند مهر بیضوی ناخوانا در نسخه دیده می شود، چند برگ در اواسط نسخه بازنویسی شده است. جلد تیماج مشکی فرسوده.

224 گ، 17 س، 13×18 سم.

(264)

مفتاح الاحکام (اصول فقه _ عربی)

از: ملا احمد بن محمد مهدی بن ابی ذر نراقی کاشانی (1245 ق)

در بیان ادله شرعیه و حجیت آنها و چگونگی به کار بستن و رفع تعارض بین آنها در طریق استنباط مبانی فقهی، استدلالی است با عناوین «اصل _ فائدة»، مشتمل بر سه باب و هرکدام دارای مقدمه و خاتمه و شب پنجشنبه 18 ربیع الاول 1228 به پایان رسیده است. عناوین بابها چنین است:

الباب الأول: فی بیان أدلة الأحکام الشرعیة.

الباب الثانی: فی استخراج الأحکام من تلک الأدلة.

الباب الثالث: فی معالجة ما فیها من التعارض.

[مرکز احیاء، ج 7، ص 82]

آغاز افتاده: «امتثالها بدون درکها و فهمها غیر میسر و هما بدون أخذها من مأخذها و مدارکها غیر متصوّر».

====

1_ ایشان یکی از علمای قرن دهم هجری می باشد بنگرید: اعیان الشیعة، ج 10، ص 324.

ص :583

انجام: «و هو أمر ظاهر لایقبل الشبهة رفع اللّه سبحانه عنّا حجب الشهوات بالنبی و آله السادات».

نسخ، بی کا، رجب 1233، عناوین شنگرف، در بین سطور تصحیح شده است، نسخه مجدول به زر و شنگرف می باشد و بین سطور با زر خط کشی شده است، پایان نسخه یادداشتی به تاریخ 17 رجب 1340 آمده است. جلد تیماج قهوه ای.

117 گ، 11 س، 12×18 سم.

(265)

کتاب التوحید (حدیث _ عربی)

از: شیخ حسین بن نبی اللّه معزی نجف آبادی (ت 1302 ش)

مجموعه احادیثی است که مؤلّف از کتب حدیثی شیعه انتخاب و در ابواب مربوط به آن ذکر کرده همچنین آیه ای را که مربوط به آن باب بوده را هم بیان کرده است.

آغاز: «بسمله، ثواب الموحدین و العارفین و بیان ما هو حق معرفته تعالی، بحار جدید ج 3 ص 1».

انجام:

«کآن ترا در راه دین مفتون کند نور عرفان از دلت بیرون کند»

نسخ، بی کا، قرن 14، عناوین مشکی درشت، برفراز رؤوس مطاب با خط مشکی نشانی دارد، فهرست مطالب کتاب در پایان آمده است. جلد تیماج قهوه ای سوخته.

110 گ، سطور مختلف، 11×18 سم.

(266)

حاشیة تهذیب المنطق (منطق _ عربی)

از: نجم الدین عبداللّه بن حسین یزدی (981 ق)

ص :584

حاشیه مختصر معروفی است با عناوین «قوله _ قوله» بر بخش منطق «تهذیب المنطق و الکلام» سعدالدین مسعود بن عمر تفتازانی، مورد توجه دانشمندان بوده و از کتابهای درسی حوزه های علمی به شمار می رود و بر آن چند حاشیه نوشته اند. تاریخ پایان یافتن این حاشیه در بعضی نسخه ها روز چهارشنبه 27 ذی القعده 967 در مشهد غروی (نجف اشرف) ثبت شده است.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 264]

آغاز: «قوله الحمد للّه افتح بحمد اللّه ابتداء بخیر الکلام و اقتداء بحدیث خیر الانام».

انجام: «بل المقصود من العلم العمل جعلنا اللّه و إیاکم من الراسخین فی الأمرین...».

نسخ، عبداللّه، 1246 ق، عناوین مشکی درشت یا نانوشته، نسخه تصحیح شده، متن تهذیب المنطق در بالای صفحه کتابت شده، یادداشت تملکی توسط طلبه ای با نام علی بن منیرالدین با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدعلی بن منیرالدین...» ابتدای نسخه آمده است. جلد چرم مشکی.

85 گ، 15 س، 11×5/19 سم.

(267)

حرز الامانی و وجه التهانی (قرائت _ عربی)

از: ابومحمد قاسم بن فیرة الشاطبی (590 ق)

قصیده معروف و مهمی است در علم قرائت مشهور به «الشاطبیة» در هزار و سیصد و هشتاد و سه بیت که در آن کتاب «التیسیر» ابوعمرو دانی (444 ق) را به نظم کشیده و مورد اهتمام دانشمندان علم قرائت و تجوید واقع شده و بر آن شرح های فراوانی نگاشته اند.

[مرکز احیاء، ج 3، ص 368]

ص :585

آغاز:

«بدأت ببسم اللّه فی النظم أولا تبارک رحمانا رحیما و موئلا

انجام:

«و تبدی علی أصحابه نفحاتها بغیر تناه زرنبا و قرنفلا

نسخ زیبا، بی کا، بی تا، عناوین و نشانیها و همچنین برخی کلمات و حروف شنگرف، اشعار حرز الامانی از ابتدا تا باب الفتح و الامالة و بین اللفظین، به زبان فارسی و با رمز «12» در حاشیه ترجمه شده است، نسخه از کتب وقفی محمدجعفر بن محمد صفی آباده ای با همان مهر که سابقاً گذشت به تاریخ 15 ذی الحجه 1278 می باشد. جلد چرم قهوه ای.

118 گ، 10 س، 5/12×19 سم.

(268)

نهایة السواء فی شرح مبادی الوصول(اصول فقه _ عربی)

از: [یکی از شاگردان علامه حلی]

شرح توضیحی است بر کتاب «مبادی الوصول» علامه حلی که ظاهرا شارح از شاگردان علامه حلی بوده زیرا در هر جایی که از علامه ذکری به میان آورده گفته است: ادام اللّه ظله یا دام ظله: قال شیخنا المصنف. و این شرح را در زمان حیات ایشان نوشته است. این نسخه منحصر به فرد بوده و در کتابخانه های دیگر و در فهارس دیگر اشاره ای به آن نشده است و در جایی این نسخه ارزشمند معرفی نشده است.

آغاز: «الحمد للّه ذی النعم الطاهرة و الآلا الوافرة والمتواترة و العطایا المتطاورة الذی شرف نوع الانسان».

انجام: «فیقول بدل قوله حادث لیس بقدیم و بدل قوله قادر لیس بعاجز فهذا آخر کتاب شرح مبادی الوصول».

ص :586

نستعلیق، محمد دامغانی، عصر 11 ذی قعده 962 در دارالعباده یزد، عناوین مشکی درشت، نسخه تصحیح شده است، ابتدای نسخه مهر دایره ای زیبایی با سجع «لا اله الا اللّه محمد نبی اللّه علی ولی اللّه عبده...» و همچنین یادداشت تملکی با مهر بیضوی ناخوانا آمده است. جلد چرم مشکی فرسوده.

115 گ، 21 س، 13×5/18 سم.

(269)

مجموعه:

1_ الطرائق فی معرفة مذاهب الطوائف (1 ر _ 278 پ) (اعتقادات _ عربی)

از: رضی الدین علی بن موسی ابن طاوس حلی (664 ق)

ابن طاوس، خود را در این کتاب یکی از اهل ذمه (کافری که در پناه مسلمانان باشد) معرفی می کند. که برای یافتن حق در ادیان و مذاهب و کیشهای مختلف مطالعه کرده و اختلافات مذهبی مسلمانان را بررسی نموده، و بالاخره حق را در مذهب شیعیان یافته و چگونگی استدلال اینان را بر حقانیت مذهب خود بازگو می نماید.

در این کتاب که مؤلّف به نام عبدالمحمود (ابن داود مصری) نامیده شده، برای اثبات امامت و بعضی عقائد دیگر، به ادله عقلیه و نقلیه استناد نموده و روایتها را از کتابهای مهم اهل سنت نقل می کند و در گفته ها و تأویلات آنها رد و ایراد و گفتگو می نماید.

[مرکز احیاء، ج 3، ص 196]

آغاز: «الحمد للّه کما یستحقه لذاته و یستوجبه باحسانه إلی مخلوقاته و نشهد أن لا إله إلاّ هو کما دلّ علیه بواضح دلالاته».

انجام: «و إن کنت ارضی ملة غیر ملتی فما أنا إلا مسلم اتشیع تم الکتاب».

ص :587

2_ الطرف من الانباء و المناقب فی شرف سیدالانبیاء و الاطائب (280 پ _ 301 پ) (اعتقادات _ عربی)

از: رضی الدین علی بن موسی ابن طاوس حلی (664 ق)

استدراک و تتمه ای است بر کتاب «الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف» دارای سی و سه «طرفه»، در هریک روایتی نقل کرده و بیشتر احادیث را از کتاب «الوصیة» عیسی بن مستفاد، اخذ نموده است. مؤلّف در این کتاب به نام خود تقیتاً تصریح ننموده، ولی در بقیه تصانیفش تصریح نموده که این کتاب نیز از آنِ اوست.

[عکسی مرکز احیاء، ج 2، ص 76]

آغاز: «الحمد للّه الذی أوضح للعباد سبل الرشاد و لم یجعل لأحد علیه حجة فی الدنیا و لا فی المعاد».

انجام: «لامتثال أوامر المعقول و المنقول و حفظ وصایا اللّه و الرسول فی ثواب رسوله و عترته و قبول تم الکتاب».

نسخ، بی کا، سه شنبه 25 ذی الحجه 701، عناوین شنگرف، تصحیح شده و در حاشیه نسخه بدل دارد، نسخه از کتب وقفی محمدجعفر بن محمد صفی آباده ای به تاریخ 1278 ق می باشد. جلد تیماج قرمز فرسوده عطف تیماج قهوه ای.

301 گ، 17 س، 5/15×5/18 سم.

(270)

زبدة الاصول و حاشیة زبدة الاصول(1) (اصول فقه _ عربی)

از: شیخ بهاءالدین محمد بن حسن عاملی (1030 ق)

به شماره 115 رجوع شود.

====

1_ حاشیة زبدة الاصول در حاشیه آمده است.

ص :588

آغاز: «بسمله، أبهی أصل یبتنی علیه الخطاب و أولی قول فصل ینتهی إلیه اولوا الالباب».

انجام: «فاتبع منها الأقوی والزم ما هو أقرب إلی التقوی و الحمد للّه علی نعمائه...».

نسخ، حواشی نستعلیق، بی کا، 1091 ق، عناوین شنگرف، نسخه تصحیح و مقابله شده و دارای عناوین و رموز «ص»، «ه»، «12» و غیره می باشد، اسم کاتب به علّت وصالی شدن نسخه، محو شده، نسخه صحافی شده است و مقداری از حواشی آن به علّت برش در پایین نسخه از بین رفته است، یادداشتی مبنی بر عاریه کردن کتاب توسط اسماعیل بن عبداللّه نجفی بحرانی با مهر چهارگوش و سجع «... اسماعیل 1140» و همچنین مهر چهارگوش دیگری با سجع «یا من هو رجاه من کریم» ابتدای نسخه آمده، یادداشت تملکی در آخر نسخه از محمدطاهر با مهر بیضوی و سجع «افوض امری الی اللّه عبده محمدطاهر» دیده می شود. جلد تیماج مشکی.

85 گ، 7 س، 12 × 18 سم.

(271)

حاشیة انوارالتنزیل (تفسیر _ عربی)

از: شیخ بهاءالدین محمد بن حسین عاملی (1030 ق)

حاشیه مهم نیکوئی است بر تفسیر معروف «انوار التنزیل و اسرار التأویل» قاضی بیضاوی، که تا آیه 23 از سوره بقره نگاشته شده و ادامه پیدا نکرده است، بهائی هنگام تدریس این تفسیر مقداری حواشی بر آن نوشته بود ولی با گذشت زمان و پس از سفرهای متعدد، در آن تجدید نظر نموده و این نسخه را به رشته تحریر درآورده است.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 498]

ص :589

آغاز: «الحمد للّه الذی جعل نسخة عالم الامکان شرحا لآیات قدرته و صیّر نقوش صحیفة».

انجام: «ولو قال لیست أقل من ثلث آیات لکان اولی و قد لنا الکلام فی هذا المقام عند أول تفسیر الفاتحة فتذکر».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین نانوشته، نسخه تصحیح شده و در حاشیه نسخه بدل دارد و دارای حواشی با عناوین و رموز «ص»، «منه»، «مهذب» و غیره می باشد، ابتدای نسخه یادداشت شده: من امانات اخی الفاضل ملارحیم عندی، با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن غلام علی»، یادداشت دیگری مبنی بر وقفی بودن این کتاب و دیگر کتب بر طلاب علوم دینیه به تاریخ رجب 1307 و مهر بیضوی با سجع «الواثق باللّه العلی محمد» در ابتدای نسخه آمده است. جلد تیماج قهوه ای فرسوده.

165 گ، 18 س، 5/12×5/19 سم.

(272)

الفوائد الضیائیة فی شرح الکافیة (نحو _ عربی)

از: نورالدین عبدالرحمن بن احمد جامی (898 ق)

به شماره 255 رجوع شود.

آغاز افتاده: «اتیانه بالحمد من غیر أن یجعله جزءا من کتابه و بدا بتعریف الکلمة».

انجام: «و اصابتی خیرا و اختم لی بخیر اللهم اجعل خاتمة... قد استراح من کمد الانتهاض لنقل...».

نسخ و نستعلیق، بی کا، جمادی الاول 998، عناوین در حاشیه شنگرف، برفراز متن الکافیة با خط شنگرف نشانی

ص :590

دارد، نسخه تصحیح شده، دارای حواشی با عناوین و رموز «عص»، «هندی»، «12»، «ع مدظله»، «غف»، «منه قدس سره» و غیره می باشد، نسخه با دو قلم کتابت شده است و چند برگ از اواسط نسخه باز نویسی شده است. در پایان یادداشتهای متفرقه ای از جمله یادداشت تولدی به تاریخ هشتم صفر 1247 آمده است، صفحه آخر نسخه 274 اشتباها پایان این نسخه صحافی شده است. جلد تیماج مشکی فرسوده.

173 گ، 15 _ 20 س، 13×19 سم.

(273)

مشرق الشمسین و اکسیر السعادتین (فقه _ عربی)

از: شیخ بهاءالدین محمد بن حسین عاملی (1030 ق)

در این کتاب روایت های صحیح کافی و من لایحضره الفقیه و تهذیب و استبصار گردآوری شده، و در هر موضوعی نخست آیات مناسب را ذکر می کند با شرح پس از آن روایات را می آورد، کتاب طهارت در سال 1015 ق تألیف شده و ظاهرا فقط همین مقدار از کتاب به پایان رسیده است.

[مرعشی، ج 1، ص 98]

آغاز: «الحمد للّه الذی هدانا بأنوار کتابه المبین و وفّقنا لاقتفاء سنة نبینا محمد سید الأولین و الآخرین».

انجام: «والمراد أنّهم کانوا یعرقون خروجه صلی الله علیه و آله قبل أن یروه برایحة المسک، تم کتاب الطهارة...».

نسخ، محمد مهدی بن محمد همایون، پنجم ذی حجه 1045، عناوین شنگرف، نسخه تصحیح شده، در حاشیه نسخه

ص :591

بدل دارد و دارای حواشی با عناوین و رموز «منه رحمه اللّه»، «ق»، «ابن داود»، «شهرستانی» و غیره می باشد، در پایان نسخه یادداشتی مبنی بر ملاحظه شدن کتاب به تاریخ محرم 1130 دیده می شود، وقفنامه کتاب توسط مریم بیگم دختر شاه صفی بر حجره های مدرسه حسین آباد اصفهان به تاریخ 24 ذی حجه 1127 و مهر گنبدی شکل ایشان با سجع «ز صلب شاه صفی تا بسید عالم رسانده نسبت والای زاده مریم» در آغاز کتاب مشاهده می شود. جلد تیماج قهوه ای.

168 گ، 15 س، 12×19 سم.

(274)

المختصرالنافع(فقه _ عربی)

از: محقق حلی، ابوالقاسم جعفر بن حسن بن یحیی (676 ق)

به شماره 254 رجوع شود.

آغاز افتاده: «و الخلو من الحیض و النفاس الثانی شرایط القضا، و هی ثلاثة البلوغ و کمال العقل و الاسلام».

انجام افتاده: «الأولی لو قتل الأب ولد مجدا دفعت الدیة إلی الوارث و لا نصیب للأب منها ولو لم یکن وارث».

نسخ، بی کا، یکشنبه 6 ربیع الثانی 1078، عناوین شنگرف، تصحیح شده و در حاشیه نسخه بدل دارد، پایان نسخه اشتباها در آخر نسخه 272 این مجموعه صحافی شده است، در این برگ مهر شش ضلعی با سجع «یا امیرالمؤمنین...» آمده است. نسخه رطوبت دیده ولی به نوشته ها آسیب نرسیده است، در

ص :592

اواخر نسخه مهر چهارگوشی با سجع «باقرالعلوم» موجود است. بدون جلد.

202 گ، 13 س، 13 × 5/19 سم.

(275)

مجموعه

1_ رساله ای در فلسفه (1 پ _ 3 ر) (فلسفه _ عربی)

از: ؟

رساله مختصری است در فلسفه که برخی شبهات و ایرادات را مطرح و به آنها جواب داده است.

آغاز: «هذه رسالة فی تفسیر الأمور العامة مع ایرادات لایقه و شبهات رایجه فنقول».

انجام: «و إن التعاریف حقیقی و لفظی أو اسمی و لم یفرق بین الاسمی و اللفظی».

2_ حاشیة لوامع الاسرار فی شرح مطالع الانوار (3 پ _ 6 پ) (منطق _ عربی)

از: عبدالرحیم بن مطهر (مظفر) جیلی(1)

حاشیه مختصری است با عنوان «قوله _ قوله» بر شرح قطب الدین رازی بر «مطالع الانوار» سراج الدین ارموی (682 ق) با اشکالاتی بر میر سید شریف گرگانی، این حاشیه روز شنبه چهاردهم ربیع الاول 871 در قصبه لنکرکنان به پایان رسیده است.

[مرعشی، ج 9، ص 310]

آغاز: «نحمد اللّه علی الآلاء و نشکر علی النعماء... عبدالرحیم بن مطهر الجیلی... قال وحید زمانه من وحد بالضم و حادة».

انجام افتاده: «کان فی الأصل صفة بل نقول مفهوم الوهاب معتبر فی المعنی المنقول إلیه علی».

====

1_ این رساله در فهرست مرعشی بدون مؤلّف معرفی شده است.

ص :593

3_ شرح العوامل المائة (7 ر _ 21 پ)

از:؟

شرحی است ناشناخته بر «العوامل المائة» شیخ عبدالقاهر جرجانی.

آغاز افتاده: «مثواه مائة عوامل لفظی و معنوی فاللفظیة منها علی ضربین سماعی و قیاسی فالسماعیة منها أحد و تسعون».

انجام افتاده: «النوع السابع اسماء تجزم الفعل المضارع... و أنی للمکان نحو أنّی تضرب اضرب و مهما».

4_ مراح الارواح (22 ر _ 45 پ) (صرف _ عربی)

از: احمد بن علی بن مسعود (قرن 8)

متن مختصر معروفی است مشتمل بر قواعد کلی علم صرف، نگاشته شده برای مبتدئین در هفت باب: الصحیح، المضاعف، المثال، الناقص، الاجوف، اللفیف.

[مرکز احیاء، ج 2، ص 402]

نسخه حاضر ناقص است و صفحات آن درهم صحافی شده است.

آغاز افتاده: «الکلمة کحکم الصحیح نحو وعد و وجدد و نظائره لقوة المتکلم عند الابتداء».

انجام افتاده: «و حکم لام هذه الاشیاء کحکم الناقص و حکم عینهن کحکم طوی فی الشیء».

5 _ رساله ای در صرف (46 ر _ 59 پ) (صرف _ فارسی)

از: ؟

رساله ای فارسی است ناشناخته در صرف که اول و آخر ندارد و صفحات آن درهم صحافی شده این رساله بیشتر به صیغه های افعال و اسم فاعل و مفعول پرداخته است.

آغاز افتاده: «جمع بودند میم مقصود حاصل بود و او را حذف کردند ضربتم شد و آن سه که مؤنث را بود».

ص :594

انجام افتاده: «مذکر است از فعل نفی معلوم و آن سه که مؤنث را بود لاتضربین».

6_ رساله ای در صرف (60 ر _ 68 پ) (صرف _ عربی)

از:؟

رساله ای عربی است ناشناخته در صرف که مانند رساله قبلی به صیغه های افعال و اسم فاعل و مفعول پرداخته است.

آغاز افتاده: «للمتکلم أما الست التی للغایب فثلاث منها للمذکر و ثلاث منها للمؤنث».

انجام: «و ما للمتکلم نحو هل أضرب هل نضرب تمت هذه الرسالة الشریعة».

7_ الالفیة (69 ر _ 142 پ) (فقه _ عربی)

از: شهید اول، محمد بن مکی عاملی (786 ق)

هزار واجب از واجبات نماز را، مؤلّف در یک مقدمه و سه فصل و یک خاتمه، با اختصار و فتوائی نگاشته و مستحبات نماز را به رساله دیگر خود «النفلیة» حوالت می دهد، عناوین چنین است:

المقدمة: فی معنی الصلاة. الفصل الاول: فی المقدمات، و هی ست. الفصل الثانی: فی المقارنات، و هی ثمانیة. الفصل الثالث: فی المنافیات و هی خمسة و عشرون. الخاتمة: فی خلل الصلاة و خصوصیات باقی الصلوات.

[مرکز احیاء، ج 3، ص 218]

نسخه حاضر ترجمه زیرنویس دارد.

آغاز افتاده: «لالتماسی من طاعته حتم واسعافه غنم واللّه المتسعان و هی مرتبة علی مقدمة و فصول ثلاثة».

انجام افتاده: «ما لم یستوعب الاحتراق و لو اطلق القضاء علی صلوة الطواف».

ص :595

8 _ لوامع الاسرار فی شرح مطالع الانوار (143 ر _ 197 پ)(منطق _ عربی)

از: قطب الدین محمد بن محمد بویهی رازی (766 ق)

شرح معروف و مشهور و مهمی است بر بخش منطق کتاب «مطالع الانوار» قاضی سراج الدین ارموی (682 ق) با عناوین «قوله _ اقول» و نقل گفته های دانشمندان فن و رد و ایراد در آنها، تألیف شده به نام غیاث الدین امیر محمد وزیری، این شرح مورد عنایت علمای معقول قرار گرفته و گزارشها و حواشی بسیاری بر آن نوشته اند.

[مرکز احیاء، ج 3، ص 290]

آغاز افتاده: «معلومة و ضروریتها لایستلزم ذلک و علی تقدیر العلم إنّما لم یقع الغلط».

انجام افتاده: «للعثور عی الکنز الرابع ما یتعلق بالوجود فالموجود إن کان قائما بذاته یقال إنّه».

نسخ و نستعلیق، بی کا، بی تا، رساله سوم عناوین شنگرف، دارای حواشی با رمز «12» می باشد، برخی عبارات در بین سطور ترجمه فارسی شده، رساله چهارم برفراز عناوین آن با خط شنگرف نشانی دارد، رساله تصحیح شده، دارای حواشی با رمزهای «ح ق»، «ق» و «12» می باشد، رساله پنجم عناوین شنگرف، تصحیح شده، رساله ششم عناوین شنگرف و رساله معرب می باشد، برخی عبارات و کلمات در بین سطور توضیح داده شده، رساله هفتم عناوین شنگرف و دارای حواشی با رمز «ه_» می باشد، رساله هشتم تصحیح شده و متن مطالع الانوار در بالای صفحه آمده است، تمام این رساله ها که به صورت ناقص بوده یک جا جمع شده سپس صحافی شده است. جلد چرم مشکی فرسوده.

197 گ، سطور مختلف، 13×19 سم.

ص :596

(276)

دعا (دعا _ عربی و فارسی)

از: ؟

مشتمل است بر چند سوره از قرآن کریم و چند دعا از جمله دعای کمیل، صباح، عدیله و تعقیقات نماز.

آغاز افتاده: «إِنَّا جَعَلْنَا فِی أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِیَ إِلَی الاْءَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ».

انجام افتاده: «تعقیبات نماز عصر... ذوالجلال والاکرام و اسئله أن یتوب علیّ توبة عبد ذلیل».

آیات و دعاها نسخ، ترجمه نستعلیق، بی کا، بی تا، عناوین شنگرف آیات قرآن و دعاها معرب، سوره ها و دعاها در بین سطور با شنگرف ترجمه فارسی شده است. بدون جلد.

91 گ، 9 س، 11×5/17 سم.

(277)

الصحیفة السجادیة (دعا _ عربی)

از: حضرت سجاد، علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام

پنجاه و چهار دعا از دعاهای ممتاز حضرت امام زین العابدین علیه السلام در این کتاب گرد آورده شده از عصر آن حضرت در دست فرزندانش بوده و با اسانید بسیاری در عصرهای مختلف توسط راویان و علمای مشهور (شیعه، زیدی، سنی) روایت می شده. بیشتر نسخه های معروف این کتاب ملحقاتی در دعاهای ایام هفته و جز آن افزوده شده و در آغاز همه نسخه ها سند روایت کتاب نیز آمده است. بعضی نسخه ها دارای سندهائی جز سند مشهور می باشد.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 62]

ص :597

آغاز افتاده: «جعفر بن الحسن بن جعفر بن الحسن بن الحسن بن امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیهم السلام ».

انجام ملحقات افتاده: «فقال لهذا علتان ظاهرة و باطنة فاما الظاهرة فانّها اسماء اللّه و مدایحه».

نسخ معرب زیبا، بی کا، بی تا، عناوین شنگرف، مقابله و تصحیح شده و امضای بلاغ دارد، و در حاشیه نسخه بدل دارد، دارای حواشی با عناوین و رموز «شرح»، «21»، «ق»، «ص»، «ه_» می باشد، نسخه وقفی است و در تمامی اوراق علامت وقف دارد، صحافی شده و مقداری از حواشی بر اثر صحافی از بین رفته است. جلد تیماج زرشکی عطف تیماج قرمز.

152 گ، 12 س، 12×17 سم.

(278)

رساله عملیه

از: ملاحسینعلی بن نوروز علی تویسرکانی (1286 ق)

در احکام طهارت و نماز و روزه و زکات و خمس، در پنج باب دارای مقاصد یا مطالب یا فصول، رساله فتوایی و مختصر می باشد.

[مرکز احیاء، ج 5، ص 210]

آغاز: «لؤلؤ حمدی که از کثرت افراد در دوری سیمین لیل و طبق زرین نهار نگنجد».

انجام: «و سیار کفارات را به تفصیل در کشف الاسرار ایراد نموده ایم واللّه الهادی إلی الصواب».

نسخ، بی کا، رمضان المبارک 1281، عناوین شنگرف، یادداشت تملکی از محمد امین با مهر بیضوی و سجع «محمد

ص :598

امین بن محمد علی الحسینی» ابتدای نسخه موجود است. جلد تیماج مشکی ضربی.

88 گ، 13 س، 11×18 سم.

(279)

شرح عقائد النسفی (اعتقادات _ عربی)

از: سعدالدین مسعود بن عمر تفتازانی (793 ق)

«عقائد النسفی» رساله مختصر بسیار مشهوری است از نجم الدین ابوحفص عمر بن محمد نسفی (537 ق) در بیان اعتقادات اهل سنت، رساله حاضر شرح مزجی کوتاهی است که بیشتر جنبه توضیحی دارد و کمتر به ادله و تفصیل می پردازد و در روز پنج شنبه 29 شعبان 768 در جرجانیه خوارزم پایان یافته است.

[عکسی مرکز احیاء، ج 5، ص 40]

آغاز: «الحمد للّه المتوحد بجلال ذاته و کمال صفاته المتقدس فی نعوت الجبروت عن شوائب النقص».

انجام افتاده: «الثالث قوله تعالی: إن اللّه اصطفی آدم و نوحا... و الملائکة من جملة العالم و قد خص».

نسخ، بی کا، بی تا، احتمالا قرن 10 و 11، نسخه به دو قلم کتابت شده است، تصحیح شده، دارای حواشی با عناوین و رموز «مولانا حامد سلّمه اللّه تعالی»، «فخرالدین بحرآبادی»، «ملاحامد الغفاری»، «12» و غیره می باشد، برخی کلمات و عبارات در بین سطور توضیح داده شده، نسخه رطوبت دیده ولی به نوشته ها آسیب نرسیده است، چند برگ وصالی شده است. جلد تیماج قهوه ای سوخته ضربی فرسوده.

123 گ، 12 _ 14 س، 5/9×17 سم.

ص :599

(280)

نهج المسترشدین فی اصول الدین (کلام _ عربی)

از: علامه حلی، حسن بن یوسف بن مطهر (726 ق)

مختصری است مهم در اصول پنجگانه دین بر پایه های قواعد کلی کلامی و فلسفی، که علامه به درخواست فرزندش فخرالمحققین (محمد) نگاشته است، در سیزده فصل بدین عناوین:

الفصل الأول: فی تقسیم المعلومات. الفصل الثانی: فی أقسام الممکنات. الفصل الثالث: فی أحکام المعلومات. الفصل الرابع: فی أحکام الموجودات. الفصل الخامس: فی اثبات واجب الوجود تعالی. الفصل السادس: فی أحکام هذه الصفات. الفصل السابع: فیما یستحیل علیه تعالی. الفصل الثامن: فی العدل. الفصل التاسع: فی فروع العدل. الفصل العاشر: فی النبوة. الفصل الحادی عشر: فی الامامة. الفصل الثانی عشر: فی الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر. الفصل الثالث عشر: فی المعاد.

[مرکز احیاء، ج 3، ص 96]

آغاز: «الحمد للّه المنقذ من الحیرة و الضلالة المرشد إلی سبیل الصواب فی المعاش و المآل».

انجام: «فیما دون الکفر و النفاق اظهار الایمان و ابطان الکفر تمت الکتاب».

نسخ درشت، نعمت اللّه صالحی، اواسط رمضان المبارک 1058(1)، عناوین مشکی درشت و برفراز آن با خط مشکی نشانی دارد، ابتدا و انتهای نسخه امضای رضاقلی رحیمی حاجی آبادی به تاریخ 1324 دیده می شود. جلد کاغذ رنگی.

45 گ، 12 س، 11×17 سم.

====

1_ از نوع کاغذ و کتابت، این تاریخ بعید به نظر می رسد.

ص :600

(281)

النخبة (فقه _ عربی)

از: ملا محسن بن مرتضی فیض کاشانی (1090 ق)

مختصری است فتوائی با ذکر بعضی از آداب و سنن، بیشتر با عین عبارتهای روایات و احادیث اهل بیت علیهم السلام به روش اخباریان، که دلیل آنها بیّن و روشن و از رأی و ظن خالی (و درواقع رد بر اصولیین)، و مشتمل بر احکامی که فقط از کتاب و سنت استفاده می شود، با مقدمه کوتاهی در نکوهش از فتوای به رأی. این کتاب به سال 1050 موافق جمله «ختمی تمام» پایان یافته است.

این کتاب منقسم بر دوازده کتاب مشتمل بر یکصد و شصت و پنج باب می باشد. فیض دارای رساله دیگری است مختصر معروف به «النخبة الصغری».

[مرکز احیاء، ج 6، ص 142]

آغاز: «الحمد للّه الذی اوضح بأئمة الهدی من أهل بیت النبوة عن دینه القویم».

انجام: «و عدیمهما یورث بالقرعة و ذوالراسین بالانتباه و العلم عند اللّه هذا آخر ما أردنا ذکره».

نسخ، محمدرضا ملقب به محمد، غره جمادی الثانی 1085، عناوین شنگرف، نسخه تصحیح شده، دارای حواشی با عناوین و رموز «م ح ن عفی عنه»، «12» می باشد، ابتدای نسخه وقفنامه مفصلی از کتاب توسط حاج میرزا مرتضی شیخ الاسلام به تاریخ پنجم شوال 1248 آمده است. جلد تیماج قرمز ضربی لبه دار عطف تیماج قهوه ای.

141 گ، 15 س، 15×18 سم.

ص :601

(282)

هیئت (فتحیه) (هیئت _ فارسی)

از: علاءالدین علی بن محمد قوشچی (879 ق)

متن مختصری است بسیار معروف در هیئت به روش قدما با اشکالی برای توضیح مسائل کتاب، در یک مقدمه و دو مقاله مشتمل بر ابواب و یک خاتمه بدین تفصیل:

مقدمه: در آنچه که باید پیش از شروع دانست.

مقاله اول: در احوال اجرام علویه، دارای شش باب.

مقاله دوم: در هیئت زمین و تقسیم آن به اقالیم، دارای یازده باب.

خاتمه: در معرفت ابعاد و اجرام.

آغاز: «الحمد للّه رب العالمین حمد الشاکرین... اما بعد این کتاب مشتمل است بر مقدمه و دو مقاله و خاتمه».

انجام: «و اصغر ثوابتِ مرصوده بیست و نه برابر جرم زمین است».

نسخ زیبا، بی کا، بی تا، عناوین شنگرف، نسخه تصحیح شده، دارای حواشی با عناوین و رموز «شرح»، «محمدصادق»، «12» و غیره می باشد، اوراق اوائل نسخه فرسوده شده و برخی از آن بازنویسی شده است، یادداشتی مبنی بر وقف بودن کتاب بر مدرسه الحجه نجف آباد به تاریخ 6 جمادی الثانی 1388 با امضای «حسینعلی منتظری» ابتدای نسخه دیده می شود. جلد پلاستیک مشکی.

54 گ، 15 س، 11×18 سم.

(283)

شرح دیوان امیرالمؤمنین علیه السلام (ادب _ فارسی)

از: کمال الدین میر حسین بن معین الدین میبدی (904 ق)

ص :602

شرح بسیار مشهوری است بر دیوان منسوب به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام با فوائدی تاریخی و مطالبی عرفانی و شواهد شعری از اشعار خود شارح و بنا به گفته میبدی مشتمل بر تنقیح مقاصد و توضیح معاقد بیتهای دیوان بدون اطناب و اسهاب. در آغاز این کتاب هفت فاتحه است با عناوین «فتح _ فتح» دارای فوائدی مفید از برای فهم اشعار و بیشتر آنها نکاتی است تازه عرفانی صوفی پیرامون مبدا و معاد و نبوت و ولایت، گاهی این مقدمه جداگانه تدوین شده و در نسخه چاپی آن را انداخته اند. این شرح در ماه صفر 890 به پایان رسیده است.

عناوین فواتح چنین است:

فاتحه اولی: در بیان راه راست که مسلوک اصفیاست. فاتحه ثانیه: در ذات خدا تقدس و تعالی. فاتحه ثالثه: در اسماء و صفات الهی. فاتحه رابعه: در انسان کبیر. فاتحه خامسه: در انسان صغیر. فاتحه سادسه: در نبوت و ولایت. فاتحه سابعه: در فضائل و احوال علی مرتضی علیه السلام .

[مرکز احیاء، ج 2، ص 60]

آغاز افتاده: «متعالی باعتبار نور ظهور او در مجالی ممکن است و یک قسم آنکه».

انجام افتاده: «توحیدشان رنگ ندارد و ظ غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق».

نستعلیق، بی کا، بی تا، عناوین شنگرف، تصحیح شده، دارای حواشی بسیار مختصر می باشد، نسخه رطوبت دیده و به مقداری از نوشته ها آسیب رسیده است و شیرازه نسخه از هم پاشیده است. جلد تیماج قهوه ای ضربی.

72 گ، 15 س، 10×17 سم.

ص :603

(284)

منتخب الاخبار صغیر (حدیث _ فارسی)

از: رضاقلی بن اسماعیل رحیمی حاجی آبادی

منتخبی است از روایات در ابواب مختلف در شش باب هر باب دارای سه فصل. مؤلّف تألیف کتاب را در مدرسه الحجه نجف آباد در تاریخ هجدهم محرم الحرام 1368 آغاز و در 20 جمادی الثانی همان سال به پایان برده است.

آغاز: «الحمد للّه رب العالمین... و بعد چنین گوید فقیر متمسک رضاقلی بن اسماعیل حاجی آبادی چون هر فردی از افراد بشر».

انجام: «من أراد أن لا یوفقه علی قبیح أعماله و لا ینشر له دیوانا فلیدع فی دبر کل صلاة کتب فی الکتب تمت الکتاب».

نسخ، به خط مؤلّف، 20 جمادی الثانی 1368، عناوین مشکی درشت، آیات قرآن معرب و برفراز آن با خط مشکی نشانی دارد، ابتدای نسخه فهرست و شناسنامه کتاب آمده است و در پایان یادداشتی از شیخ محمدرضا رحیمی به تاریخ شعبان 1368 آمده است. جلد مقوایی مشکی عطف پارچه ای.

77 گ، 14 س، 11×5/16 سم.

(285)

عبرة للناظرین لتکمیل الناقصین (صرف و نحو _ عربی)

از: عبداللّه بن محمد (قرن 13 یا 14)

رساله ای در صرف و نحو است، دارای یک مقدمه، سه باب و یک خاتمه. این رساله اگرچه ظاهراً در صرف و نحو می باشد، لکن به نظر می رسد که مؤلّف خواسته است با تأویل و دست آویز قرار دادن الفاظ، به دانسته های غیر صرفی و غیر نحوی خود بپردازد و مطالبی عرفانی، مانند ساخته های شیخیه و امثال آنان را بیان نموده و به عقاید

ص :604

صوفیه، امثال محیی الدین عربی، با شدیدترین لحن، بتازد. این کتاب براساس عقاید مؤلّف، به رغم روال اهل عربیت، از باب حرف شروع شده و باب فعل را در رتبه دوم و اسم را رتبه سوم قرار داده است. مؤلّف الذریعة، این کتاب را دیده و بدون ذکر نام مؤلّف، آن را توصیف کرده است.

[مرعشی، ج 28، ص 200]

آغاز: «الحمد للّه الفرد الأزل الأبد و الشکر للّه الواحد الأحد الصمد الذی لم یلد و لم یولد».

انجام: «فاستحضرناک بقدر المجال إن درکت و عملت فطوبی لک و إلاّ فلاحول و لا قوة إلاّ باللّه العلی العظیم».

نستعلیق، بی کا، دهه اول جمادی الثانی 1273، عناوین شنگرف یا مشکی درشت، برفراز رؤوس مطالب با خط شنگرف یا مشکی نشانی دارد، در چند برگ آخر نسخه مطالب متفرقه ای از جمله چند حدیث و ابیاتی از شاعرانی همچون حسن دهلوی، نظامی، کمال اسماعیل، غزالی مشهدی و خاقانی آمده است. جلد تیماج مشکی ضربی مزیّن به زر.

168 گ، 15 س، 11 × 16 سم.

(286)

حاشیة معالم الاصول (اصول فقه _ عربی)

از: سید خلیفه سلطان حسین بن محمد مرعشی آملی (1064 ق)

حاشیه متوسط بسیار مشهوری است با عناوین «قوله _ قوله» بر کتاب «معالم الاصول» شیخ حسن عاملی، مشتمل بر توضیح مقاصد متن و بیان بعضی اشکالات با تنقیح و توجیه آنها.

[مرکز احیاء، ج 2، ص 32]

ص :605

آغاز افتاده: «یوضح مقاصده و یکثر فوائده بقدر الوسع و الطاقة مجتنبا عن الاطناب».

انجام: «فاحتمال التقیة فی أحدهما دون الآخر یوجب الترجیح فما ذکره قطع تمت الکتاب».

نسخ، بی کا، شنبه هفتم محرم الحرام 1257، عناوین نانوشته، نسخه صحافی و برخی اوراق آن وصالی شده است. جلد تیماج قهوه ای سوخته ضربی گل و بوته دار.

131 گ، 12 س، 10×16 سم.

(287)

الصحیفة السجادیة(دعا _ عربی)

از: حضرت سجاد، علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام

به شماره 277 رجوع شود.

آغاز: «حدثنا السید الاجل نجم الدین(1) بهاء الشرف أبوالحسن محمد بن الحسن بن أحمد بن علی».

انجام: «فاقض لی بخیرها عاقبة و نجّنی من مضلات الفتن برحمتک یا أرحم الراحمین».

انجام ملحقات: «و لا توحش بی أهل انسی و تتم احسانک فیما بقی من عمری کما أحسنت فیما مضی منه یا أرحم الراحمین».

نسخ معرب، بی کا، محرم الحرام 1094، عناوین شنگرف، تصحیح شده در حاشیه نسخه بدل دارد، برخی عبارات در حاشیه به فارسی توضیح داده شده، نسخه صحافی و برخی

====

1_ در نسخه: «الد» آمده است.

ص :606

اوراق آن وصالی شده است، ابتدای نسخه یادداشتی از مهدی بن محمد ایمانلو به تاریخ 20 صفر 1207 دیده می شود، در پایان نسخه یادداشت تولد متعددی از تاریخ 1203 تا 1215 آمده، نسخه از کتب وقفی محمدجعفر بن محمدصفی آباده ای با همان مهر که سابقا گذشت به تاریخ 1275 ق می باشد، مقداری از وقفنامه پاره شده است. جلد تیماج قهوه ای سوخته عطف تیماج قرمز.

106 گ، 15 س، 9×5/15 سم.

(288)

تعلیم نامه یا آبله کوبی(طب _ فارسی)

از: محمد بن عبدالصبور خویی تبریزی

رساله ای است در تعلیم درمان آبله در اطفال و یا به عبارت دیگر تعلیم آبله کوبی.

آغاز: «بسمله، الحمد للّه الذی خلق الانسان من سلالة من طین ثم جعل نطفة فی قرار مکین».

انجام: «پس هیچ عاقل از این گونه امور اجتناب نمی کند و از این قبیل عملها احتراز نمی نماید تم الکتاب».

نسخ، بی کا، 28 شعبان 1245، این نسخه بنابر آنچه در پایان رساله آمده برای چاپ کتابت شده و چاپ آن به عهده علی بن محمدحسین تبریزی مشهور به امین بوده است، عناوین شنگرف، برخی صفحات رطوبت دیده و به نوشته ها آسیب رسیده است، ابتدای نسخه یادداشت تملکی توسط مهدی بن محمدحسین جراح به تاریخ صفر 1285 با مهر

ص :607

بیضوی و سجع «ابن محمد مهدی؟» آمده است. جلد چرم قهوه ای ضربی.

44 گ، 15 س، 11×15 سم.

(289)

کشف الآیات (علوم قرآنی _ فارسی)

از: محمدمحسن بن میر عبدالکریم حسینی

بنا به گفته مؤلّف طریق پیدا کردن آیات از این کتاب آن است که نظر کنند به اصل کلمه مقصود، که مأخذ اشتقاق است و اول آن را از کتاب و اخوان را از باب طلب نمایند چون پیدا شد عدد سرخی را ملاحظه نمایند که بعد از اسم سوره است و دال است بر عدد عشرهای آن سوره از جهت اختصار در کتاب هرگاه چند کلمه در سوره موافق باشند اکتفا به عدد عشر آن نموده به سوره سابقه که رقم شده حواله نمودیم.

آغاز: «الحمد للّه و سلام علی عباده الذین اصطفی و بعد چون پیدا کردن آیات قرآنی که بعضی از آن در خواطر باشد».

انجام: «الایمن مریم 6 طه 8 قصص 3 یمینک طه 2 بیداللّه عمران 8 حدید 3 قد تم الکتاب».

نسخ، بی کا، 14 ربیع الاول 1269، عناوین شنگرف، برفراز کلمات قرآنی با خط شنگرف نشانی دارد، نسخه تصحیح شده، دارای حواشی مختصر با عنوان «منه» می باشد، چند برگ از رساله دعایی که کتابت آن توسط رستم بن صفی قلی به تاریخ ذی حجه 1108 کتابت شده ابتدای این نسخه صحافی شده است. جلد چرم قهوه ای.

72 گ، 14 س، 11×16 سم.

ص :608

(290)

النافع یوم المحشر فی شرح الباب الحادی عشر (کلام _ عربی)

از: فاضل مقداد، ابوعبداللّه مقداد بن عبداللّه سیوری حلی (826 ق)

شرح معروفی است بر رساله «الباب الحادی عشر» علامه حلی با عناوین «قال _ اقول» که شارح در حال سفر و تدریس آن به درخواست بعضی از سادات یادداشتهای قدیم خود را در این کتاب تنظیم نموده است.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 504]

این شرح توضیحی و کمتر به رد و ایرادهای مفصل کلامی می پردازد.

آغاز افتاده: «اما بعد قال اللّه تعالی لم یخلق العالم عبثا فیکون من اللاعبین بل لغایة و حکمة متحققة للناظرین».

انجام: «ولکن اللّه المرجو من کرم اللّه أن ینفع به کما نفع بأصله و أن یجعله خالصا بوجهه إنّه سمیع مجیب والحمد للّه...».

نسخ و نستعلیق، محمد کاظم بن محمدصادق، 27 جمادی الاولی 1224، عناوین شنگرف، نسخه تصحیح شده دارای حواشی مختصر با عناوین و رموز «ه_»، «ش» و «شرح» می باشد، نسخه به دو قلم کتابت شده که معلوم می شود بیشتر نسخه از بین رفته و دوباره بازنویسی شده است. در برخی صفحات یادداشت شده نسخه وقف مدرسه الحجه نجف آباد می باشد، یادداشتی توسط زین العابدین ابن حسین به تاریخ 7 صفر 1292 در یکی از صفحات نسخه آمده است. بدون جلد.

122 گ، سطور مختلف، 11 × 5/15 سم.

ص :609

(291)

المزار (ابن المشهدی)(زیارت _ عربی)

از: شیخ محمد بن جعفر حائری معروف به ابن المشهدی

زیارات مشاهد معصومین علیهم السلام و بعضی از دعاهائی که برای مهمات در خلوت خوانده می شود به درخواست قاضی مجدالدین ابوالقاسم هبة اللّه بن سلمان، در این کتاب گرد آورده شده است.

زیارتها و دعاهای این کتاب از طریق ثقات سادات روایت شده، که در ذریعه، ج 2، ص 324 آنها را پانزده نفر دانسته و نامشان را می آورد با تصریح به اینکه همه این افراد شیوخ ابن المشهدی بوده اند.

این کتاب در چندین باب به فضل زیارت معصومین علیهم السلام شروع شده پس از آن آداب زیارت و زیارت حضرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام به ترتیب آنها آورده می شود.

در انتهاء نسخه دعاء وداع ابی جعفر بن بابویه و زیارت آل یاسین و زیارت حضرت معصومه سلام اللّه علیها آمده است.

[مرعشی، ج 13، ص 82]

آغاز: «الحمد للّه القدیم احسانه الظاهر امتنانه العالی سلطانه النیّر برهانه الرفیع ثنائه».

انجام: «کما ذکر فی زیارات کل إمام فینبغی أن یرتب علی ذلک عند الامکان إن شاء اللّه».

نسخ، بی کا، اواخر ربیع الاول 1121، عناوین شنگرف، ادعیه و زیارات معرب، نسخه تصحیح شده و در حاشیه نسخه بدل دارد، دعای وداع از زیارت ابی جعفر بن بابویه و زیارت حضرت معصومه سلام اللّه علیها به آخر نسخه ملحق شده است. جلد چرم قهوه ای سوخته.

272 گ، 17 س، 12×18 سم.

ص :610

(292)

مجموعه:

1_ انتقامیه (1 ر _ 72 پ) (شعر _ فارسی)

از: طغان شاه بن نظام قمی شاهرودی

نظم فارسی است در داستان ضریر خزاعی و انتقام از کشندگان حسین بن علی علیهماالسلام و به نام ابوالغازی سلطان حسین (میرزای بایقرا 877 _ 912 ق) در محرم 884 سروده شده است.

[دانشکده الهیات دانشگاه تهران، ج 1، ص 229]

آغاز:

«بنام خداوند بالا و پست روابخش روزی و... هرچه هست

فلک هست سرگشته در راه او زمین کرد خاکی بدرگاه او».

انجام:

«همه اهل مجلس صغیر و کبیر دعائی کنید از برای فقیر

یک الحمد سه قل هو اللّه همه بخوانید از صدق دل فاتحه».

2_ جنگ نامه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام (72 پ _ 98 پ) (شعر _ فارسی)

از: ؟

ناظم فضائل و مناقب و رشادتهای حضرت علی علیه السلام در غزوات دوران پیامبر را به نظم درآورده است.

آغاز:

«ز اول بنام خدای جهان که او پادشاهست و ما بندگان».

انجام:

«هزاران درود و هزاران تحف ز ما باد بر پادشاه نجف

الهی هر آن کس که این خط نوشت نکن ناامیدش ز باغ بهشت».

ص :611

نسخ، ملا امراللّه بن برات علی، 29 رمضان المبارک 1284 پایان رساله اول، نسخه صحافی و برخی اوراق آن وصالی شده است، پایان نسخه مهر دایره ای ناخوانا وجود دارد. جلد کاغذی.

97 گ، 14 س، 11×5/17 سم.

(293)

رسالة فی حجیة الخبر(اصول فقه _ عربی)

از: ؟

رساله ای است استدلالی در حجیت خبر که با استناد به آیات و روایات و بررسی اقول علماء به این بحث می پردازد.

آغاز: «بسمله، فی حجیة الخبر اعلم أنّ الخبر لغة الاعلام و یرادفه الحدیث و اصطلاحا ما یحکی السنة».

انجام: «إذ بعد وجود الدلیل من الاجماع أو بناء العقلاء علی عدم الاعتبار لایجری شیء من المهمات السابقة هذا تمام الکلام فی المقام الثالث».

نسخ، احتمالا به خط مؤلّف، بی تا، برخی عناوین در حاشیه مشکی درشت، برفراز عناوین و رؤوس مطالب با خط مشکی نشانی دارد، مقابله و تصحیح شده، دارای حواشی مختصر با عناوین «منه» و «منیرالدین» می باشد، مقداری از نوشته ها خط خوردگی دارد، ابتدای نسخه یادداشتی مبنی بر عاریه شدن کتاب توسط سید جعفر بن عبداللّه شبّر حسینی(1)

====

1_ ایشان فرزند سید عبداللّه شبّر حسینی که صاحب تألیفات زیادی هستند می باشد، بنگرید به: الکنی و الالقاب، ج 2، ص 352.

ص :612

و همچنین یادداشت تملکی با مهر بیضوی و سجع «الواثق باللّه الغنی ابن ابراهیم محمد» موجود می باشد. جلد تیماج مشکی ضربی.

123 گ، 15 س، 11×5/15 سم.

(294)

الصحیفة السجادیة (دعا _ عربی)

از: حضرت سجاد، علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام

به شماره 277 رجوع شود.

آغاز: «حدثنا ابوعبداللّه جعفر بن محمد الحسینی قال حدثنا عبداللّه بن عمر بن خطاب الزیات قال حدثنی خالی».

انجام افتاده: «و لا فی نقمتک عجلة إنّما یعجل من یخاف الفوت و یحتاج إلی الظلم».

انجام ملحقات افتاده: «و توفقنی لما ینفعنی ما ابقیتنی و أن تشرح بکتابک».

نسخ معرب، بی کا، قرن 11، عناوین شنگرف، تصحیح شده و در حاشیه نسخه بدل دارد و دارای حواشی با عناوین و رموز «12»، «ص»، «صحاح» و غیره می باشد، نسخه صحافی و برخی اوراق آن وصالی شده، برگ اول و یک برگ از اواخر نسخه بازنویسی شده، نسخه رطوبت دیده ولی به نوشته ها آسیب نرسیده است، پایان نسخه یادداشت تولدی به تاریخ یکشنبه 12 صفر 1102 و یادداشت دیگری به تاریخ شب سه شنبه 6 رجب 1095 دیده می شود. جلد تیماج مشکی عطف پارچه ای.

148 گ، 13 س، 9×5/14 سم.

ص :613

(295)

الدرة النجفیة(فقه منظوم _ عربی)

از: سید محمدمهدی بن مرتضی بحرالعلوم نجفی (1212 ق)

ارجوزه ای است در فقه و فقط کتاب طهارت و صلاة تا نماز طواف به نظم کشیده شده و شروع در نظم آن به سال 1205 بوده است.

این ارجوزه را ناظم «الدرة» نام نهاده و به نام «الدرة المنظومة» و نامی که بالا ذکر شد، نیز نامیده می شود.

[مرعشی، ج 7، ص 358]

آغاز:

«افتتح المقال بعد البسملة بحمد خیر منعم و الشکر له

مصلیاً علی نبی الرحمة و آله الأطهار أهل العصمة».

انجام:

«و زید فرض مثل نقصه و فی زیادة المندوب وجه اصطفی

والشک قد یبطلها و یأتی إنّی مدّ فضل اللّه فیما یؤتی».

نسخ، نهاوندی، بی تا، عناوین و نشانیها شنگرف، دارای حواشی مختصری با عناوین و رموز «شرح»، «12» و غیره می باشد، برخی کلمات در بین سطور ترجمه یا توضیح داده شده است، متأسفانه اسم کاتب و تاریخ کتابت آن را محو کرده اند که فقط نهاوندی آن قابل تشخیص است، ابتدای نسخه یادداشت تملکی از طلبه ای به نام شیخ محمدتقی کرونی به تاریخ جمعه 4 جمادی الثانی 1434 در مدرسه عربان(1) آمده است. جلد چرم زرشکی سوخته.

76 گ، 13 س، 11×15 سم.

====

1_ یکی از حوزه های علمیه اصفهان است که در دوره صفویه بنا شده است.

ص :614

(296)

جامع المقدمات (صرف و نحو_ فارسی و عربی)

از: مختلف

در این نسخه چند کتاب از جامع المقدمات بدین ترتیب آمده است. صرف میر، تصریف، شرح عوامل جرجانی، فوائد صمدیه، شرح عوامل ملامحسن، شرح الانموذج فی النحو.

آغاز: «بدان أیدک اللّه تعالی فی الدارین که کلمات لغت عرب بر سه گونه است».

انجام: «عصمنا اللّه من شرورهم و رد الیهم بلفظ کید نحورهم الحمد للّه رب العالمین».

نستعلیق و نسخ، محمدعلی بن مهدی کرونی، 7 رجب 1275، در پایان رساله عوامل ملامحسن آمده که کتابت آن در سامان بوده است، پایان کتاب صرف میر آمده: 25 جمادی الاولی 1262 در محال شهریار به دست مهدی برای نورچشمی محمدهادی و محمدرحیم قلمی شد با مهر چهارگوش و سجع «اتوکل علی اللّه محمدمهدی ابن عبداللّه»، پایان کتاب تصریف آمده: دوم جمادی الآخر 1282 با مهر بیضوی و سجع «لا اله الا اللّه الملک الحق المبین عبده محمدمهدی»، ابتدای کتاب العوامل فی النحو دو مهر یکی بیضوی با سجع «عبده الراجی محمدابراهیم بن محمدمهدی» و دیگری چهارگوش با سجع «لا اله الا اللّه الملک الحق المبین عبده محمدحسین» موجود است. عناوین شنگرف یا مشکی درشت، برفراز رؤوس مطالب با خط شنگرف و مشکی نشانی دارد، دارای حواشی با عناوین و رموز «شرح»، «12» و غیره می باشد، نسخه صحافی شده و بر اثر برش برخی حواشی از بین رفته و برخی اوراق جابه جا صحافی شده، در

ص :615

یکی از صفحات یادداشت شده: الاحقر رضا قلی رحیمی حاجی آبادی(1) 7 جمادی الثانی 1367. جلد مقوایی عطف پارچه.

193 گ، سطور مختلف، 10×5/17 سم.

(297)

پاسخ به شبهات شهید جاوید (اعتقادات _ فارسی)

از: شیخ حسین بن نبی اللّه معزی نجف آبادی

رساله ای است در ردّ کتاب «شهید جاوید» صالحی نجف آبادی که برخی عبارات آن را با ذکر صفحه می آورد سپس آن را رد می کند، ظاهرا مؤلّف موفق به اتمام آن نشده است.

آغاز: «شهید جاوید چاپ اول ص 8 می گوید سالها بود وقتی می شنیدم که می گفتند امام حسین».

انجام: «که احتیاج به نظر و اجتهاد دارد و باید صاحبان فتوی حکم آن را از قرآن و سنت استنباط کنند».

نسخ، به خط مؤلّف، قرن 14، عناوین در بالای صفحه آمده است. جلد مقوایی روکش پلاستیکی زرشکی.

37 گ، 19 س، 10×5/14 سم.

(298)

وجیزة التجوید (تجوید _ فارسی)

از: سید محمد شریف بن محمد باقر کاشانی

====

1_ چند کتاب از ایشان در این مجموعه به شماره های 260 و 265 معرفی شده است.

ص :616

مختصری است در علم تجوید با ذکر آراء قاریان در مثال هایی که ذکر می کند، به درخواست بعضی از برادران ایمانی و اخلاء روحانی نوشته است.

[عکسی مرکز احیاء، ج 1، ص 428]

آغاز: «الحمد للّه العلیم الحکیم... اما بعد چنین گوید مسود این اوراق اضعف عباداللّه الملک القادر».

انجام: «و بعد از ایشان یحیی و نساری و بعد از آن شریح ابن یزید بود واللّه اعلم و تمت».

نسخ، محمد اصفهانی، مشهور به ضرّابی، 18 ذی القعده 1354، عناوین در بالای صفحه مشکی درشت، برفراز رؤوس مطالب با خط مشکی نشانی دارد، نسخه صحافی و برخی اوراق آن وصالی شده است. بدون جلد.

122 گ، 17 س، 11×17 سم.

(299)

الجوهر النضید(1)(منطق _ عربی)

از: علامه حلی حسن بن یوسف بن مطهر (726 ق)

شرح مهم توضیحی معروفی است با عناوین «قال _ اقول» بر بخش منطق کتاب «تجرید الاعتقاد» خواجه نصیر الدین طوسی.

[مرعشی، ج 12، ص 268]

آغاز: «الحمد للّه المتفرد بوجوب الوجود... نحمد اللّه حمد الشاکرین و نصلی علی محمد و آله الطاهرین».

====

1_ کاتب اشتباها نام کتاب را «الجوهر المفید» آورده است.

ص :617

انجام: «کما امکن ضبط المواضع فی الصناعتین الأولیتین ولیکن هذا آخر ما نورده فی شرح هذا الکتاب».

نسخ، ابوالقاسم بن علی، پنج شنبه 24 محرم الحرام 1318، برفراز متن تجرید الاعتقاد با خط مشکی نشانی دارد، نسخه تصحیح شده و در حاشیه نسخه بدل دارد. جلد چرم قهوه ای.

104 گ، 23 س، 11×17 سم.

(300)

بیاض (مقتل امام حسین علیه السلام )(مقتل _ فارسی)

از: ؟

جنگی است شامل مراثی حضرت سیدالشهدا علیه السلام و وقایع کربلا به نظم و نثر و به صورت متفرقه.

آغاز افتاده: «یا من سقانا من فضله بکأس المرام جعل مرایا ولایت أهل بیت الطاهرین».

انجام افتاده:

«از آتشی که گشت فروزان ز قحط آب در جان تشنگان بیابان کربلاء

سر می کشد هنوز دمادم زبانها بر طاق نه سپهر ز ایوان کربلا».

نسخ، بی کا، بی تا، عبارات عربی معرب، اشعار مورب، نسخه مقداری رطوبت دیده و به برخی نوشته ها آسیب رسیده است. جلد چرم قهوه ای سوخته فرسوده.

75 گ، سطور مختلف، 22×9 سم.

ص :618

(301)

بیاض (ادعیه) (دعا _ عربی و فارسی)

از: ؟

مجموعه ای است مشتمل بر برخی سور قرآن کریم، ادعیه و اذکار.

آغاز افتاده: «أنزل الرحمن من شیء إن أنتم إلا تکذبون قالوا ربنا یعلم إنا إلیکم لمرسلون».

انجام افتاده: «و فضّلته علی الشهور و هو الشهر الذی فرضت صیامه علیّ و هو».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین شنگرف، آیات قرآن و دعاها معرب، برخی صفحات مجدول به قرمز، مشکی و لاجورد. جلد چرم قهوه ای.

213 گ، 10 س، 5/17×10 سم.

(302)

رساله ای در اخلاق(1)(اخلاق _ فارسی)

از: ابراهیم بن محمد ریاضی نجف آبادی (1374 ق)

این رساله، سیری در آفاق و انفس و بررسی آیات توحید و فطرت است. متن کتاب به قلمی روان و همراه با صداقت و خلوص خاصی نوشته شده است و خواننده را شیفته خود کرده، تحت تأثیر قرار می دهد.

[میراث حوزه اصفهان، دفتر سوم، ص 274]

آغاز: «شبی از شبها سر به جیب تفکر فرو برده با خود گفتم این چه روزگاریست که ما بسر می بریم».

====

1_ گزیده این رساله در دفتر سوم همین مجموعه، توسط جناب حجت الاسلام محمدجواد نورمحمدی تحقیق و تصحیح شده است.

ص :619

انجام: «چون بنا بر اختصار بود لذا بیانات هجرت موکول بوضوح گردید».

نسخ، به خط مؤلّف، قرن 14، برفراز عناوین و آیات قرآن با خط مشکی نشانی دارد، برگ آخر بازنویسی شده است، یادداشت هایی در ابتدا و انتهای نسخه موجود می باشد. به گفته فرزند مرحوم ریاضی در ابتدای نسخه نام این رساله با خط زیبای آیت اللّه حاج شیخ محمدعلی احمدیان راه مسافرت گذاشته شده است ولی مؤلّف نامی بر آن نگذاشته است. جلد پارچه ای مشکی.

48 گ، 15 س، 11×17 سم.

ص :620

نسخه عکسی الطرائف ابن طاوس

ص :621

نسخه عکسی تمرین الطلاب به خط یوسف حسینی شامی

ص :622

نسخه عکسی حقائق الاصول

ص :623

نسخه عکسی ظاهر خط سید عبدالحمید جد سید ابوالحسن اصفهانی

ص :624

نسخه عکسی مقابله آقا نجفی

ص :625

نسخه عکسی نستعلیق زیبا کتابت محمدجعفر آباده ای

ص :626

نسخه عکسی نهایة الصوافی شرح مبادی الوصول

ص :627

نسخه عکسی وقفنامه کتاب توسط مریم بیگم دختر شاه صفی

ص :628

(629)

فهارس فنی

اشاره

آیات

روایات

معصومین و پیامبران علیهم السلام

اشخاص

کتابها

مکان ها

فرق، مذاهب، طوایف

ص :629

ص :630

آیات

أ تقولون علی اللّه ما لا تعلمون؛ 493.

أثم إذا ما وقع؛ 493.

اجعل لنا إلها کما لهم آلهة؛ 487.

إذا أراد شیئا أن یقول له کن؛ 251.

أ رضیتم بالحیوة الدنیا من الآخرة؛ 483.

إلاّ من أتی اللّه بقلب سلیم؛ 184.

ألا یسجدوا للّه؛ 415.

الحمد للّه الذی وهب لی؛ 249.

الزانیة و الزانی فاجلدوا کل واحد؛ 418.

ألست بربکم قالوا بلی؛ 490.

انّا جعلنا فی أعناقهم أغلالا؛ 597.

إنّا کلّ شی ء خلقناه بقدر؛ 417.

إنّ الذین یحبون أن تشیع الفاحشة؛ 53.

إنّ اللّه اصطفی آدم و نوحا؛ 599.

إنّ اللّه یحول بین المرء و قلبه؛ 257.

انتهوا خیرا لکم؛ 409.

إنّ ربی لسمیع الدعاء؛ 249.

أ نّی شئتم؛ 458.

أ نّی یؤفکون؛ 458.

أیّان یوم الدین؛ 459.

أیّهم أشد علی الرّحمن عتیّا؛ 452.

بالناصیة؛ 444.

تلّه للجبین؛ 484.

حتی إذا جاء أحدهم؛ 138.

حتی إذا جعله نارا؛ 457.

خذ العفو؛ 112.

رب ارجعون لعلی أعمل صالحا؛ 139.

سأل سائل بعذاب واقع؛ 484.

سیطوقون ما بخلوا به یوم؛ 139.

علی الکبر اسمعیل و اسحق؛ 249.

عما قلیل؛ 491.

عینا یشرب بها؛ 483.

غیض الماء؛ 251.

فاجتنبوا الرجس من الأوثان؛ 483.

فاعتبروا یا أولی الابصار؛ 316.

فالق الاصباح و جعل اللیل سکنا؛ 441.

فبظلم من الذین هادوا حرّمنا؛ 483.

فبما رحمة من اللّه لنت لهم؛ 491.

فبهداهم اقتده؛ 25.

فشدوا الوثاق فإما منّا بعد؛ 407.

فکأین من قریة أهلکناها؛ 456.

فلما أن جاء البشیر؛ 491.

ص :631

قد صدقت الرؤیا؛ 492.

قد نری تقلب وجهک؛ 493.

قد یعلم اللّه المعوقین؛ 493.

قطوفها دانیة؛ 332.

کلا إن الإنسان لیطغی؛ 495.

کل شی ء فعلوه فی الزبر؛ 418.

کل نفس ذائقة الموت؛ 43.

کنت أنت الرقیب؛ 448.

لا أقسم بیوم القیامة؛ 491.

لا تأکلوا أموالهم إلی أموالکم؛ 483.

لا ینفع مال و لا بنون؛ 184.

لولا أنزل إلیه ملک فیکون معه نذیرا؛ 476.

لیس کمثله شیی ء؛ 486.

لیظهره علی الدین کله؛ 362.

ما فعلوه إلاّ قلیل؛ 427.

ما کان اللّه لیعذبهم؛ 476.

ما منعک ألاّ تسجد؛ 491.

مما خطیئاتهم؛ 491.

ناصیة کاذبة؛ 444.

نعمّا هی؛ 451.

و اتقوا یوما لا تجزی نفس؛ 580.

و إذا قیل له اتق اللّه أخذته العزة؛ 94.

و إذا قیل لهم لا تفسدوا فی؛ 457.

واعلموا أنما غنمتم من شی ء؛ 140.

و الکاظمین الغیظ و العافین؛ 69.

و إن أحد من المشرکین استجارک؛ 396.

و أنی لهم التناوش من مکان بعید؛ 323.

ودوا لو تدهن؛ 492.

و قال الذین کفروا للذین آمنوا؛ 484.

و لا تطع کل حلاف مهین؛ 61.

و لا علی الذین اذا ما أتوک لتحملهم؛ 441.

و لا یغتب بعضکم بعضا؛ 48

و لعبد مؤمن خیر من مشرک؛ 401.

و ما منّا إلاّ له مقام معلوم؛ 439.

و منهم امیّون لا یعلمون الکتاب؛ 541.

و نادیناه أن یا ابراهیم؛ 492.

ویل لکل همزة؛ 61.

هل ثوب الکفار؛ 494.

هل جزاء الإحسان إلاّ الإحسان؛ 494.

هماز مشاء بنمیم؛ 61.

یا أیها الذین آمنوا قوا أنفسکم؛ 553.

یا أیها الناس إنّا خلقناکم من ذکر؛ 361.

یا عبادی الذین أسرفوا علی؛ 553.

یا مریم اقنتی لربک؛ 43.

یسألونک عن الشهر الحرام قتال فیه؛ 444.

ص :632

روایات

روایات عربی

أتی رجل امیرالمؤمنین علیه السلام فقال؛ 164، 165.

إذا غزوا بأمر الامام فغنموا؛ 158.

إذا کان یوم القیامة نادی منادا؛ 142، 143.

أربعة انا الشفیع لهم یوم القیامة؛ 142.

أصلحک اللّه ما أیسر ما یدخل؛ 144.

الخمس من خمسة أشیاء؛ 142.

إنّ أشد ما فیه الناس یوم القیامة؛ 144.

إنّ اللّه عزوجل فرض الزکاة؛ 136.

إنّ اللّه عزوجل قرن الزکاة بالصلاة؛ 136.

إنّ اللّه لا إله إلاّ هو لما حرم علینا الصدقة؛ 144.

إنّما وضعت الزکاة اختبارا للأغنیاء؛ 137.

إنّ من حق المؤمن علی المؤمن المودة له فی صدره؛ 45.

إنّی اصبت مالا لا اعرف حلاله و حرامه؛ 164.

بسم اللّه الرحمن الرحیم، لعنة اللّه؛ 168.

سألت أباالحسین علیه السلام عن الخمس؛ 166.

سألت اباالحسین علیه السلام فی کم وضع؛ 146.

سألته عما یجب فیه الخمس من؛ 162.

سمعت أبا عبداللّه علیه السلام یقول؛ فیما یخرج من المعادن؛ 164.

صلاة مکتوبة خیر من عشرین حجة؛ 138.

عما أخرج المعدن من قلیل؛ 160.

عن الکنز، کم فیه؛ 161.

فمن صلی و لم یزک؛ 139.

فی الشاة فی کل أربعین شاة؛ 154.

قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله لا تحل الصدقة لی؛ 141.

قدم قوم من خراسان؛ 145.

قلت له فی الجوامیس شی ء؛ 155.

قلت ما فی البخت السائمة شی ء؛ 157.

لاتقبل الصلاة ممن منع الزکاة؛ 139.

لم یجعل لنا سهماً فی الصدقه؛ 141.

لو أنّ الناس أدوا حقوقهم؛ 136.

لیس فیما دون الخمس من الإبل شی ء؛ 156.

ما من ذی مال ذهب أو فضة؛ 140.

ملعون ملعون مال لا یزکی؛ 139.

من أخرج زکاة ماله تامة؛ 138.

من منع قیراطا من الزکاة؛ 139.

ص :633

و عن معادن الذهب و الفضة؛ 160.

و فی البقر کل ثلاثین بقرة؛ 155.

و فی الفضة إذا بلغت؛ 146.

و ما بلغ من المأخوذ من المعادن؛ 160.

ویحک أطلبیها فإنّها تعدل عندی حسنا و حسینا؛ 26.

یا عمار! أنت رب مال کثیر؟؛ 137.

روایات فارسی

آفت دین حسد و عجب و مفاخرت است؛ 78.

آن حضرت از شخصی پرسید که خوش طبعی؛ 81.

آیا می خواهید خبر دهم شما را به بدترین شما؛ 62.

آیا می خواهید خبر دهم شما را به بهترین خلق ها؛ 111.

آیا می دانید که غیبت چیست؟؛ 45.

آیا هر یک از شما عاجز است؛ 114.

اجتناب کنید از غیبت مسلمان؛ 53.

از برای صاحب حق و راست گفتگو؛ 87.

از محبوبترین راهها به حق تعالی نوشیدن؛ 70.

از نادانی است خندیدن بی آنکه تعجبی؛ 80.

اصل و اساس غیبت یعنی علت؛ 85.

اظهار شماتت و شادی مکن؛ 55.

اگر شخصی جائزه عظیمی به او برسد؛ 166.

اگر کسی را غیبت نمائی و به او برسد؛ 109.

اگر هم مردم زکات واجب خود را بدهند؛ 136.

ای سلیمان! آیا می دانی مسلم کیست؟؛ 101.

ای عایشه! غیبت کردی آن زن را؛ 60.

ای عمار! تو مال بسیار داری؛ 136.

ای عیسی! باید زبان و همچنین دل تو؛ 66.

ای فرزند آدم! مرا یاد کن در هنگامی که به غضب می آیی؛ 69.

ای گروه جماعتی که اسلام آورده اید؛ 74.

ای گروه شیعیان خود را ذلیل مکنید؛ 97.

ای گروهی که به زبان مسلمان شده اید؛ 54.

ای یسر عمران حسد مبرید بر مردم؛ 78.

بپرهیزید از این جماعت رؤسا که؛ 77.

بد بنده ای است بنده ای که دورو و دو زبان؛ 65.

برای جهنم دری هست که از آن در داخل؛ 68.

بردار از مال او آنچه کفایت کند؛ 88.

بر شما باد به عفو؛ 111.

بسیار خندیدن آب رو را می برد؛ 81.

ص :634

بسیار خندیدن دل را می میراند؛ 80.

بعد از آنکه آن پادشاه از آن؛ 98.

به درستی که آن خداوندی که؛ 143.

به درستی که حق تعالی، زکات را؛ 135.

به درستی که مؤمن کسی است که؛ 101.

بهشت حرام است بر سخن چینان؛ 62.

پرسیدم که کمتر چیزی که آدمی به آن کافر می شود؛ 92.

تأثیر غیبت در دین مرد مسلمان؛ 50.

جایز نیست برای احدی که نقل؛ 75.

جبار ملعون کسی است که حقیر؛ 76.

چرک دست اغنیاست؛ 141.

چون حق تعالی بهشت را خلق کرد؛ 62.

چون حق تعالی خیر رعیت را خواهد؛ 98.

چون روز قیامت شود، حق تعالی جمع نماید؛ 111.

چون روز قیامت شود منادی ندا کند؛ 143.

چون فاسق علانیه گناه کند و پروا نکند؛ 96.

چون کسی را دوست داری با او مزاح و مجادله مکن؛ 81.

چون نازل شد آیه کریمه خذ العفو؛ 112.

چون همه امّت ها جمع شوند در قیامت؛ 112.

چه بسیار کسی که بسیار خندد؛ 79.

حرف شخصی در خدمت آن حضرت

مذکور شد؛ 46.

حسد ایمان را می خورد؛ 78.

حسد مبرید و بر یکدیگر خشم مورزید؛ 49.

حضرت داود علیه السلام به حضرت سلیمان علیه السلام می گفت که؛ 80.

حضرت موسی علیه السلام در سال قحطی از درگاه حق؛ 61.

حفظ کنید اموال خود را به دادن زکات؛ 137.

حق تعالی دشمن دارد خانه ای را که پر از گوشت؛ 48.

حق تعالی زکات را واجب گردانیده است؛ 136.

حق سبحانه و تعالی می فرماید که: منم خداوندی که بجز من خداوندی نیست؛ 97.

حق مؤمن بر مؤمن آن است که او را به دل دوست؛ 45.

حق هم نشینی او را رعایت نکردی؛ 50.

خدا دوست می دارد کسی را که خوش طبعی کند؛ 82.

خمس را بر ما حلال کن؛ 145.

خندیدن مؤمن باید تبسّم باشد؛ 82.

خواهید یافت بدترین گناهان خدا را؛ 65.

در شب معراج گذشتم به گروهی؛ 52.

دل او را پر از رضا و خشنودی خود؛ 70.

ص :635

دو صنف اند از امت من که صلاح ایشان؛ 89.

روزی آن حضرت گذشت بر دو قبر که آنها را؛ 52.

روزی حضرت عیسی علیه السلام با حواریین رسیدند به سگی؛ 103.

روزی رسول خدا امر کرد که سنگسار کنند زناکاری را؛ 48.

زبان عربی، زبان اهل بهشت است؛ 362.

زنهار مزاح بسیار مکنید؛ 80.

زنهار مزاح مکنید که کینه ها بهم می رسد؛ 80.

زینهار که اجتناب کن از غیبت؛ 51.

سامع غیبت یعنی شنونده آن؛ 55.

سخت ترین هولهای روز قیامت؛ 144.

سخن چین داخل بهشت نمی شود؛ 61.

سزاوارترین مردم به گناه کار بودن؛ 47.

سزاوار نیست برای مؤمن که بنشیند در؛ 72.

سزاوار نیست مسلمان را که مؤاخات؛ 72.

سه چیز از مکرمت های دنیا و آخرت است؛ 111.

سه چیز است که زیاد نمی کند مگر عزت مرد؛ 112.

سه کس اند که ایشان را حرمتی نیست؛ 97.

عجب دارم از کسی که ایمان به جهنم دارد؛ 79.

غضب فاسد می کند ایمان را؛ 69.

غیبت آن است که در برادر مؤمن عیبی؛ 46، 90.

غیبت بدتر است از زنا؛ 54، 108.

غیبت برای فاسق نمی باشد؛ 102.

غیبت کننده اگر توبه کند آخر کسی؛ 52.

غیبت یکدیگر نمودن موجب؛ 47.

فاطمه بنت قیس به خدمت رسول صلی الله علیه و آله مشورت کرد؛ 88.

قتات داخل بهشت نمی شود؛ 61.

قهقهه از شیطان است؛ 81.

کسی که اقرار به دین الهی داشته باشد؛ 101.

کسی که برای او دورو باشد در دنیا؛ 65.

کسی که بنشیند نزد دشنام دهنده به دوستان خدا؛ 72.

کفّاره غیبت آن کسی را که او را غیبت کرده؛ 104.

کفاره اغتیاب چیست؟؛ 110.

کم مشمار نیکی و احسان را هر چند به ریختن؛ 50.

لعنت خدا و ملائکه و ناس اجمعین بر کسی که یک درهم؛ 167.

ما احدی را داخل مؤمنان نمی شماریم؛ 101.

محبوبترین شما به سوی حق تعالی خوش

ص :636

خلق ترین؛ 62.

مراد این نیست که عورت جسد او منکشف شود؛ 74.

مردم سخت به سهولت و آسانی به؛ 144.

مستمع یعنی گوش دهنده به غیبت؛ 55.

ملائکه که موکّلند بر اعمال مردمان؛ 51.

ملعون است، ملعون است مالی که؛ 139.

مماطله غنی و مالدار؛ 87.

من در روز قیامت چهار طائفه را شفاعت خواهم کرد؛ 142.

مؤمن غبطه می برد؛ 78.

نزدیکترین احوال بنده به کفر این است؛ 52.

نشستن در مسجد و انتظار نماز بردن عبادت است؛ 49.

واجب است از برای مؤمن بر مؤمن آنکه خیرخواه او باشد؛ 45.

واجب است بر خدا آنکه آزاد کند؛ 56.

وا نگذارید یاد شخصی را که فاجر باشد؛ 89.

وای بر تو پیدایش کن که ارزش این حدیث؛ 26.

وجوه غیبت واقع می شود به یاد کردن عیبی در؛ 58.

هر بدعتی ضلالت و گمراهی است؛ 92.

هر که احسان کند بر برادر مؤمن؛ 56.

هر که احسان کند به یکی از اهل بیت؛

142.

هر که اختیاری نماید طاعت الهی را؛ 73.

هر که ایمان به خدا و رسول دارد؛ 56.

هر که ایمان به خدا و روز قیامت دارد؛ 72.

هر که بخورد گوشت برادر مؤمن خود را؛ 48.

هر که بر او مظلمه ای در عرض کسی؛ 105.

هر که برای شخصی چیزی گوید که مردم آن را دانند؛ 47.

هر که برای کسی چیزی گوید که مردم؛ 90.

هر که برود به نزد صاحب بدعتی؛ 95.

هر که بگوید در حق مؤمنی سخنی را؛ 54.

هر که بیرون کند تمام زکات مال خود را؛ 138.

هر که تقوی و پرهیزگاری بورزد؛ 68.

هر که حاضر باشد در مجلسی که سگی؛ 56.

هر که خشم خود را فرو خورد؛ 70.

هر که در حق برادر مؤمن خود بگوید؛ 52.

هر که دو رُو و دو زبان داشته باشد؛ 54، 65.

هر که را به دیده خود نبینی که گناهی کند؛ 53.

هر که رد کند از عرض برادر خود؛ 56.

هر که رد کند حرف بدی را که در؛ 56.

هر که روایت کند بر مؤمنی روایتی را که

ص :637

عیب؛ 74.

هر که ریاست مردم را خواهد هالک است؛ 77.

هر که طلب علم کند برای آنکه مباهات نماید؛ 76.

هر که طلب کند رضا و خوشنودی؛ 72.

هر که غیبت کند برادر مؤمن خود را؛ 51.

هر که غیبت کند مسلمانی را؛ 53.

هر که غیظ خود را فرو خورد؛ 69.

هر که فتوی دهد مردم را به رأی خود؛ 92.

هر که کسی را رسوا کند در گناهی؛ 55.

هر که متعرض پادشاه جایری شود؛ 97.

هر که ملاقات کند مسلمین را به دو رُو؛ 65.

هر که نزد او غیبت کنند؛ 57.

هر که نقلی کند در مذمت مؤمنی؛ 51.

هر که یک قیراط زکات را؛ 138.

هرگاه ببینید اهل ریب و بدعت ها را بعد از من؛ 96.

هرگاه بدعت ها در امت من ظاهر شد؛ 95.

هرگاه مردی را ببینید که نیکوئی می نماید؛ 93.

همه چیز مسلمانان بر مسلمان حرام است؛ 49.

هیچ بنده ای نیست که خشم خود را فرو خورد؛ 69، 70.

هیچ جرعه ای که بنوشد آن بنده محبوبتر نیست؛ 70

هیچ صاحب مالی نیست که طلا و نقره؛ 139.

هیچ مؤمنی نیست مگر آنکه در او مزاح؛ 81.

هیچ ورعی بهتر نیست از اجتناب از؛ 49.

یاد کنید برادر مؤمن خود را در وقتی که؛ 50.

یک نماز فریضه بهتر است از بیست حج؛ 138.

ص :638

معصومان و پیامبران علیهم السلام

اهل بیت علیهم السلام ؛ 25، 75، 78، 92، 121، 135، 141، 142، 143، 144، 168، 188، 189، 190، 191، 203، 220، 242، 243، 441، 521، 539، 564، 571، 576، 601، 610، 618.

حضرت محمد صلی الله علیه و آله ؛ 43، 45، 48، 49، 51، 52، 53، 54، 55، 56، 61، 62، 65، 68، 72، 74، 78، 79، 81، 87، 88، 89، 95، 96، 97، 104، 105، 108، 110، 111، 112، 114، 135، 140، 141، 142، 143، 144، 145، 148، 149، 168، 190، 194، 220، 242، 362، 375، 393، 521، 528، 543، 550، 557، 564، 565، 566، 567، 572، 581، 591، 610، 611، 617.

حضرت علی علیه السلام ؛ 51، 53، 55، 72، 80، 111، 164، 165، 167، 189، 190، 194، 234، 362، 431، 503، 521، 572، 573، 598، 603، 611.

حضرت زهرا علیهاالسلام ؛ 25، 26، 392، 521، 540.

امام حسن علیه السلام ؛ 26، 190، 521.

امام حسین علیه السلام ؛ 26، 164، 189، 190، 233، 521، 553، 611، 616، 618.

امام سجاد علیه السلام ؛ 34، 50، 70، 93، 111، 122، 219، 220، 597، 606، 613.

امام محمدباقر علیه السلام ؛ 57، 62، 65، 70، 76، 82، 92، 97، 100، 101، 112، 135، 144، 199، 257.

امام صادق علیه السلام ؛ 45، 46، 47، 48، 50، 52، 55، 57، 58، 65، 69، 70، 72، 74، 76، 77، 78، 79، 80، 81، 82، 90، 96، 97، 98، 101، 109، 110، 111، 136، 138، 143، 144، 163، 199، 200، 221، 562.

امام موسی کاظم علیه السلام ؛ 47، 80، 97، 112، 137، 221، 229.

امام رضا علیه السلام ؛ 38، 49، 79، 93، 129، 145، 178، 221، 502، 570.

امام حسن عسکری علیه السلام ؛ 56، 93، 117.

امام زمان علیه السلام ؛ 29، 106، 144، 157، 158، 168، 188، 190، 243، 570، 571.

حضرت مسلم بن عقیل؛ 521.

حضرت معصومه علیهاالسلام ؛ 610.

حضرت آدم علیه السلام ؛ 91.

ص :639

حضرت ابراهیم علیه السلام ؛ 98.

حضرت موسی علیه السلام ؛ 61، 78.

حضرت عیسی علیه السلام ؛ 66، 103.

حضرت خضر علیه السلام ؛ 79.

حضرت یونس علیه السلام : 80.

حضرت سلیمان علیه السلام ؛ 80.

حضرت آدم علیه السلام ؛ 251.

جبرئیل علیه السلام ؛ 52، 112، 190.

حوّاء علیهاالسلام ؛ 251.

ائمه اطهار علیهم السلام اهل بیت علیهم السلام

ائمه طاهرین علیهم السلام اهل بیت علیهم السلام

ائمه هدی علیهم السلام اهل بیت علیهم السلام

امام زین العابدین علیه السلام امام سجاد علیه السلام

امام موسی بن جعفر علیه السلام امام موسی کاظم علیه السلام

انبیاء علیهم السلام اهل بیت علیهم السلام

حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام حضرت علی علیه السلام

حضرت حجت علیه السلام امام زمان علیه السلام

حضرت رسالت صلی الله علیه و آله حضرت محمد صلی الله علیه و آله

حضرت رسول صلی الله علیه و آله حضرت محمّد صلی الله علیه و آله

حضرت ولی عصر علیه السلام امام زمان علیه السلام

سید الشهدا علیه السلام امام حسین علیه السلام

صاحب الامر علیه السلام امام زمان علیه السلام

صدیقه طاهره حضرت زهرا علیهاالسلام

علی بن الحسین علیه السلام امام سجاد علیه السلام

علی بن موسی الرضا علیه السلام امام رضا علیه السلام

فاطمه زهرا حضرت زهرا علیهاالسلام

قائم علیه السلام امام زمان علیه السلام

معصومین علیهم السلام اهل بیت علیهم السلام

مهدی علیه السلام امام زمان علیه السلام

نبی صلی الله علیه و آله حضرت محمد صلی الله علیه و آله

ص :640

اشخاص

« الف، ب، پ، ت »

احمد امین مصری؛ 362.

آباده ای، محمدجعفر بن محمدصفی؛ 518، 537، 568، 579، 586، 607.

آخوندی، محمد؛ 172.

آزاد کشمیری، محمدعلی؛ 229، 360.

آشتیانی، سید جلال الدین؛ 366.

آقا بزرگ طهرانی؛ 36، 118، 120، 172، 175، 208، 224، 358، 359، 497، 498، 507، 513، 515.

آقا نجفی، محمدتقی بن محمدباقر؛ 548.

ابابکر؛ 190.

ابراهیم بن هاشم؛ 539.

ابطحی سدهی، سیدمحمدباقر؛ 179.

ابن اثیر؛ 359، 498.

ابن ادریس؛ 166، 172، 210، 533.

ابن بابویه شیخ صدوق

ابن جنید؛ 152.

ابن حاجب؛ 255، 529، 531، 532، 537، 545، 560، 561، 574.

ابن حجاج؛ 200.

ابن زهره حلبی؛ 196، 208.

ابن سراج؛ 358.

ابن سینا؛ 231، 232، 285، 286، 297، 303، 305، 306، 308، 321، 325، 327، 332، 338، 342، 351، 352، 357، 359، 369، 506، 508.

ابن شعبه حرانی؛ 117.

ابن عباس؛ 361، 548.

ابن عبدوس؛ 201.

ابن عربی، شیخ اکبر محیی الدین؛ 605.

ابن فتّال نیشابوری؛ 118، 497.

ابن کمونه؛ 511.

ابن مالک؛ 528، 541، 548، 555، 582.

ابن مشهدی؛ 610.

ابن منظور، محمد بن مکرم؛ 359.

ابن هشام، جمال الدین عبداللّه بن یوسف؛ 545.

ابوالاسود دوئلی؛ 362.

ابوالحسن شریف عاملی بن محمدطاهر بن عبدالحمید؛ 34.

ص :641

ابوالصلاح؛ 166، 173.

ابوالعلاء؛ 359.

ابوالغازی، سلطان حسین؛ 611.

ابوالقاسم جعفر بن حسن بن یحیی؛ 527، 529.

ابوالهدی؛ 227.

ابوجهم؛ 88.

ابوحفص عمر بن محمد خسفی نجم الدین؛ 599.

ابوحیان؛ 545.

ابوذر؛ 195.

ابوسفیان؛ 88.

ابوعلی الزوج الصالح؛ 215.

ابوعلی حائری؛ 210.

ابوعلی عبیداللّه الثانی؛ 221.

ابوعمرو دانی؛ 585.

ابهری، اثیرالدین مفضل بن عمر؛ 308.

ابی خمسین، محمد بن احمد بن ابراهیم؛ 227.

ابی ضمضم؛ 114.

ابی هاشم کوفی؛ 188.

احسائی، ابن ابی جمهور؛ 119، 189، 208.

احمد بن علی بن مسعود؛ 594.

احمد عمر هاشم؛ 120.

احمدیان، محمدعلی؛ 620.

احمدی جلفایی، حمید؛ 130.

ادیم بن الحر؛ 199، 200.

ارباب، حاج آقا رحیم؛ 179.

ارجمند بانو؛ 376.

اردبیلی، جمال الدین محمد بن عبدالغنی؛ 580.

ارموی، قاضی سراج الدین؛ 232، 315، 321، 342، 593، 596.

ازهری، زین الدین خالد بن عبداللّه؛ 582.

استادی، رضا؛ 119، 209.

استرآبادی، رضی الدین؛ 363، 375، 420، 428، 436، 444، 498، 537.

استرآبادی، محمدامین؛ 237، 256، 359، 508.

اسدی، نجم الدین عبداللّه بن محمد؛ 535.

اصفهانی، تاج الدین حسن؛ 27، 244، 365، 366، 367.

اصفهانی، سید ابوالحسن؛ 558، 560.

اصفهانی، سید محمد بن ابی الفتح؛ 227.

اصفهانی، علی بن حسین ابوالفرج؛ 357.

اصفهانی، محمد؛ 617.

اصفهانی، محمدتقی (ملا تقیا)؛ 369.

اصفهانی، محمدتقی (پسر فاضل هندی)؛ 367.

اظهری، محمدرضا؛ 497.

اعرج، ابوعلی عبیداللّه؛ 221.

ص :642

افندی، ملا عبداللّه؛ 358، 368، 497.

امرؤالقیس؛ 397.

امین تبریزی، علی بن محمدحسین؛ 607.

امین، سید حسن؛ 207، 358، 359.

امین عاملی، سید محسن؛ 171، 181، 207، 357، 497.

انصاری، حسن علی بن تاج الدین؛ 579.

ایجی، عضدالدین؛ 359.

ایمانلو، مهدی بن محمد؛ 607.

باقری سیانی، مهدی؛ 27، 175، 184.

بحرالعلوم، سید محمدصادق؛ 119.

بحرالعلوم، سید مهدی؛ 177.

بحرالعلوم نجفی، سید محمدمهدی بن مرتضی؛ 177، 209، 614.

بحرانی، احمد بن صالح4 497.

بحرانی، شیخ یوسف؛ 176.

بحرانی شیرازی، عبدالنبی بن مفید؛ 35.

بخشی، حسین؛ 219، 230.

برقوقی، عبدالرحمن؛ 358.

برقی، احمد بن محمد بن خالد؛ 120، 173.

برکت، محمد؛ 34.

بروجردی اصفهانی، آقا منیرالدین بن محمداسماعیل؛ 27، 175، 178، 179، 181، 182، 183، 197.

بروجردی، حاج سید علی اصغر؛ 179.

بروجردی، میرزا اسماعیل؛ 179.

بروجردی، میرزا محمود بن علی نقی؛ 179.

بروجنی بیدآبادی اصفهانی، شیخ علی بن باقر؛ 540، 549.

بصری، حسن؛ 188.

بغدادی، ابن ندیم؛ 172.

بغدادی، خطیب؛ 120.

بغدادی، شیخ عبدالحسین بن عبدالرحمن؛ 369.

بغدادی، عبدالقادر بن عمر؛ 357.

بوعلی ابن سینا

بویهی رازی، قطب الدین محمد بن محمد؛ 596.

بهادری، ابراهیم؛ 207، 208.

بهبودی، محمدباقر؛ 117، 515.

بهبهانی، وحید؛ 176، 177، 191، 192، 208، 369، 371.

بیدارفر، محسن؛ 357، 358.

بیدهندی، ناصر؛ 172.

بیرجندی، نظام الدین عبدالعلی بن محمد؛ 578.

پاشا، سعید؛ 359.

پوری، الهه؛ 29.

تجدد، رضا؛ 172.

تجلیل، جلیل؛ 219، 230.

تفتازانی، سعدالدین مسعود بن عمر؛ 232، 275، 315، 321، 329، 527، 554،

ص :643

559، 562، 585، 599.

تنکابنی، محمد بن سلیمان؛ 497.

تنکابنی، مولی محمدعلی جیلی (یا جبلی)؛ 227.

تونی، محمدعلی بن ملا محمدرضا؛ 124.

تویسرکانی، ملا حسینعلی بن نوروز علی؛ 598.

« ث، ج، چ، ح »

جابر بن عبداللّه انصاری؛ 52.

جابری انصاری، میرزا حسن؛ 513.

جاربردی، فخرالدین احمد بن حسن؛ 531، 532، 561، 581.

جامی، نورالدین عبدالرحمن بن احمد؛ 358، 529، 574، 590، 591.

جدیدی نژاد، محمدرضا؛ 210.

جرجانی، عبدالقاهر؛ 543، 544، 546، 594.

جرجانی، علی بن عبد؛ 357، 359.

جریر بن عطیه؛ 358.

جزائری، احمد؛ 35، 533.

جزائری، احمد بن اسماعیل؛ 34.

جزائری تستری، محمد بن حاج علی بن امیر محمود؛ 368.

جزائری، سید عبداللّه؛ 368، 497، 513.

جزائری، سید نعمت اللّه؛ 127، 188، 207، 500.

جزائری، سید میرزا؛ 499.

جعفریان، رسول؛ 239، 370، 498.

جلیلی؛ نعمت اللّه؛ 208.

جناب، میر سید علی؛ 358.

جوان آراسته، حسین؛ 497.

جوسقی، کمال الدین محمد بن حسام؛ 543.

جهانبخش، جویا؛ 128، 130، 173.

چهارسوقی، میرزا محمدهاشم؛ 179.

حائری، حاج شیخ عبدالکریم؛ 176.

حائری، عبدالحسین؛ 514.

حافظیان، ابوالفضل؛ 514.

حجت نجفی، شیخ مرتضی؛ 179.

حجت هاشمی خراسانی؛ 498.

حجتی، سید محمدباقر؛ 514.

حسن عمید؛ 498.

حسنی لاریجانی، علی اکبر بن محمدصالح؛ 368.

حسین بن عبدالصمد؛ 371.

حسینی، ابوالقاسم بن محمد؛ 542.

حسینی، ابوعبداللّه جعفر بن محمد؛ 613.

حسینی اشکوری، سید احمد؛ 117، 171، 208، 357، 358، 497، 513، 514.

حسینی اشکوری، سید صادق؛ 514.

حسینی اصفهانی، سید محمدحسین؛ 128.

حسینی بیرجندی، حسین؛ 119.

ص :644

حسینی ترمذی، محمدصالح (کشفی)؛ 190.

حسینی جلالی، سید محمدحسین؛ 359.

حسینی جلالی، محمدجواد؛ 357.

حسینی خاتون آبادی، عبدالحسین؛ 498.

حسینی، سید جلال الدین؛ 120.

حسینی، سیدحسن بن علی؛ 547، 548.

حسینی، سید علی بن محمدمهدی؛ 548.

حسینی شامی، یوسف بن محمد بن محمدبن زین الدین؛ 583.

حسینی طاهری میرزائی قمی، میرزا فخرالدین؛ 179.

حسینی عاملی، سید محمدجواد بن محمد؛ 551.

حسینی، عبداللطیف؛ 207.

حسینی قاینی، سید حسین بن سید علی؛ 518، 525، 531، 532.

حسینی قزوینی ابراهیم آبادی، علی اصغر بن محمد معصوم؛ 573.

حسینی قمی همدانی، سید صدرالدین محمد؛ 369.

حسینی گرگانی، سید محمد بن علی؛ 572.

حسینی، محمدمحسن بن میر عبدالکریم؛ 608.

حسینی موسوی شهرستانی، سید عبدالرحیم بن محمد؛ 34.

حکیما، میرزا محمدحسن؛ 537.

حکیم، سید محمدحسین؛ 120.

حلاج، حسین بن منصور؛ 188.

حلبی؛ 92.

حلی، احمد بن حسین؛ 367.

حمیری، عبداللّه بن جعفر؛ 201، 209.

« خ، د، ذ، ر »

خاتون آبادی اصفهانی، میر عمادالدین؛ 28، 499.

خاتون آبادی ثانی، ملا محمداسماعیل؛ 28.

خاتون آبادی، سید حسین؛ 513.

خاتون آبادی، سید عبدالباقی؛ 127.

خاتون آبادی، سید محمدباقر؛ 28، 500.

خاتون آبادی، عبدالحسین؛ 506.

خاتون آبادی، عبدالواسع بن محمدصالح؛ 32، 121.

خاتون آبادی، ملامحمدصالح بن عبدالواسع؛ 26، 31، 32، 33، 34، 35، 36، 37، 39، 121، 126، 127.

خاتون آبادی؛ میر محمد اسماعیل؛ 501، 506، 509، 511، 512، 513، 514، 515.

خاتون آبادی، میر محمدحسین؛ 26، 31، 32، 35، 37، 38، 39، 43، 121، 122، 124، 125، 126، 127، 130، 135، 173، 500، 516.

خاقانی؛ 605.

ص :645

خراسانی، آقا حسین؛ 526، 531، 533.

خراسانی، سید علی؛ 118.

خرسان، سید محمدباقر؛ 117.

خرسان، سید محمدمهدی؛ 118، 210.

خفری، شمس الدین؛ 556.

خلیفه سلطان مرعشی آملی، سید حسین بن محمد؛ 605.

خواجوی، محمد؛ 359.

خوانساری، آقا حسین؛ 33، 368، 371.

خوانساری اصفهانی، زین الدین علی بن عین علی؛ 128.

خوانساری چهارسوقی، میرزا محمدباقر؛ 229، 358.

خوانساری، علی رضا ابن عباسعلی؛ 524.

خوانساری، محمدکاظم بن محمد صائب؛ 563.

خویی تبریزی، محمد بن عبدالصبور؛ 607.

دارابی کشفی بروجردی، سید جعفر بن ابواسحاق؛ 522.

دامغانی، محمد؛ 587.

دانش پژوه، محمدتقی؛ 360، 514.

درایتی، محمدحسین؛ 207.

درایتی، مصطفی؛ 119.

دوانی جلال الدین محمد محقق دوانی

دوانی، علی؛ 498.

دهلوی، حسن؛ 605.

دیلمی، حسن بن محمد؛ 171.

رازی، قطب الدین محمود بن محمد؛ 232، 285، 295، 305، 306، 315، 316، 320، 321، 322، 323، 329، 337، 344، 345، 357، 522، 593.

رافعی؛ 524.

راوندی، قطب الدین؛ 129، 359.

رجایی، سید مهدی؛ 119، 208.

رحمتی اراکی، شیخ رحمة اللّه؛ 359.

رحیمی حاجی آبادی، رضاقلی؛ 575، 600، 604، 616.

رحیمی، شیخ محمدرضا؛ 604.

رستم بن صفی قلی؛ 608.

رشتی، حاج میرزا حبیب اللّه؛ 179، 182.

رضوی، سید مرتضی؛ 180.

رفیعائی، سید حسین؛ 364.

روضاتی، سید احمد؛ 219، 223، 224، 232، 234، 358.

روضاتی، سید محمدعلی؛ 32، 35، 36، 37، 117، 118، 119، 172.

روضاتی، میرزا حبیب اللّه؛ 179.

ریاضی نجف آبادی، ابراهیم بن محمد؛ 27، 619، 620.

« ز، ژ، س، ش »

زراره؛ 198، 199، 200.

ص :646

زهری، ابی بکر محمد بن مسلم؛ 95.

زین العابدین بن حسین؛ 609.

ساوی، سعدالدین محمد بن تاج الدین علی؛ 532.

ساویی حسینی، محمدحسین بن محمدباقر؛ 535.

سبحانی، جعفر؛ 360.

سبزواری، سید عبداللّه برهان المحققین؛ 179.

سعید زاید؛ 359.

سفیان ثوری؛ 188.

سلطان العلماء، حسین بن رفیع الدین؛ 368.

سلطان العلماء، میر محمدباقر بن حسن؛ 226.

سلمان؛ 195.

سلیمان بن خالد؛ 101.

سیبویه؛ 375.

سیچانی، میرزا محمدحسین بن ابوطالب؛ 578.

سید بن طاوس، رضی الدین علی بن موسی؛ 230، 518، 569، 587، 588.

سید بهاءالدین محمد (از نوادگان امام موسی بن جعفر علیهماالسلام )؛ 229.

سید مرتضی؛ 117، 208.

سیوری حلی، ابوعبداللّه مقداد بن عبداللّه؛ 523، 609.

سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن بن ابی بکر؛ 226، 528، 530، 541، 548.

شاطبی، ابومحمدقاسم بن فیرة؛ 585.

شاه اسماعیل صفوی؛ 36، 148.

شاه جهان؛ 376.

شاه سلطان حسین صفوی؛ 38، 43، 122، 369.

شاه سلیمان صفوی؛ 509، 512.

شاه عباس اول؛ 315.

شاه عبدالعظیمی، سیدمحمدعلی؛ 179.

شبّر حسینی، سیدجعفر بن عبداللّه؛ 612.

شبّر حسینی، سید عبداللّه؛ 612.

شریف اردکانی، محمدباقر بن علی رضا؛ 497.

شریف خاتون آبادی، احمد بن محمد مهدی؛ 35.

شریف زنجانی [جرجانی]؛ 315.

شریف قاری استرآبادی، عمادالدین علی بن عمادالدین محمود؛ 572.

شریفی، عبداللّه؛ 578.

شفتی، سیدمحمدباقر بن محمدنقی؛ 526.

شفتی، سید محمدرضا؛ 179.

شنقیطی، شیخ احمد بن امین؛ 117.

شوشتری، حسن بن عبداللّه بن الحسین؛ 245.

شوشتری، عبداللّه بن حسین؛ 371.

ص :647

شهرستانی، سید جواد؛ 118.

شهرستانی، سید هبة الدین؛ 177.

شهید اول؛ 99، 159، 165، 171، 208، 242، 595.

شهید ثانی؛ 26، 82، 85، 86، 99، 100، 105، 114، 119، 159، 172، 173، 196، 202، 209، 242، 534، 535.

شیخ الاسلام، حاج میرزا مرتضی؛ 601.

شیخ الرئیس ابن سینا

شیخ انصاری؛ 178، 370.

شیخ بهائی، محمد بن حسین عاملی؛ 45، 176، 227، 272، 371، 501، 544، 546، 565، 566، 567، 577، 589.

شیخ حر عاملی؛ 120، 174، 176، 225.

شیخ زین الدین شهید ثانی

شیخ صدوق؛ 34، 35، 108، 117، 118، 119، 120، 171، 172، 173، 174، 202، 208، 507، 508، 570، 571، 610.

شیخ طبرسی، ابی منصور احمد بن علی؛ 117.

شیخ طوسی؛ 55، 117، 118، 158، 171، 173، 174، 188، 207، 208، 551، 533، 576.

شیخ علی خان وزیر؛ 509.

شیخ کلینی؛ 119، 172، 209، 539.

شیخ مفید؛ 158، 161، 173، 188.

شیروانی، محمد؛ 119.

« ص، ض، ط ، ظ »

صاحب المدارک؛ 232، 245.

صاحب جواهر نجفی محمدحسن

صاحب روضات خوانساری چهارسوقی، میرزا محمدباقر

صاحب ریاض المسائل طباطبایی سید علی

صاحب معالم عاملی، حسن بن زین الدین

صاحب نجوم السماء آزاد کشمیری، محمدعلی

صادقی، سید محمدباقر میر محمد؛ 179.

صادقی، مصطفی؛ 26، 29، 31، 121، 131.

صالحی، نعمت اللّه؛ 600، 616.

صانعی، فخرالدین؛ 209.

صدرایی خوئی، علی؛ 174، 362، 514.

صدری، لیلا؛ 29.

صفائی خوانساری، احمد؛ 179، 183.

صفی آبادی، محمدجعفر بن محمد؛ 523، 524، 525.

ضریر، خزاعی؛ 611.

ضیاءالدین یوسف بن عبدالرحمن؛ 529، 575.

ص :648

طالقانی، محمد نبی بن محمدمقیم؛ 577.

طاهر احمد، الزاوی؛ 359.

طباطبائی، سید مهدی؛ 209.

طباطبایی، سید علی؛ 196، 208، 203، 370، 371، 498، 540.

طباطبایی، سید محمدحسن؛ 27، 211، 212.

طبرسی، علی؛ 120.

طبرسی، فضل بن حسن؛ 498.

طبسی، ملا عبدالکریم بن محمدهادی؛ 368.

طریفی، محمد نبیل؛ 357.

طناحی، محمود محمد؛ 360، 498.

طوسی، خواجه نصیرالدین؛ 232، 303، 314، 321، 323، 325، 326، 329، 357، 358، 504، 550، 617.

طه حسین؛ 359، 362.

طه نجف، شیخ مهدی؛ 118.

« ع، غ، ف، ق »

عاملی، آیت اللّه حسن زاده آملی، حسن؛ 119.

عاملی اصفهانی، محمدرضا بن محمدباقر؛ 128.

عاملی، حسن بن زین الدین؛ 100، 371، 552، 568، 605.

عاملی، سید محمد؛ 209، 210.

عاملی، سید نورالدین؛ 359.

عاملی، شیخ حسین؛ 119.

عاملی، شیخ عبدالصمد؛ 176، 545.

عاملی، محمد بن علی موسوی؛ 173.

عاملی نباطی، زین الدین بن یونس؛ 498.

عاملی نجفی، شیخ خلیل؛ 176.

عایشه؛ 60.

عبدالباقی، محمد فؤاد؛ 119.

عبدالرحمان بن حجاج؛ 199، 200.

عبدالرحمن بن احمد؛ 359.

عبدالرحیم بن مطهر (مظفر) جیلی؛ 593.

عبداللّه بن حسن؛ 201.

عبداللّه بن عمر بن خطاب؛ 613.

عبداللّه بن محمد؛ 604.

عبدالمحمود (ابن داود مصری)؛ 587.

عثمان؛ 190.

عراقی، آقامجتبی؛ 119، 208.

علامه بهبهانی؛ 202.

علامه حلی، حسن بن یوسف بن مطهر؛ 105، 119، 152، 161، 171، 173، 189، 207، 209، 255، 358، 370، 512، 518، 533، 551، 586، 600، 609، 617.

علامه رازی رازی، قطب الدین

علیاری تبریزی، علی؛ 497.

ص :649

علی بن جعفر؛ 202.

علی، شمس الدین ابوالقاسم؛ 221، 222.

عمار ساباطی؛ 136، 137.

عمر؛ 190.

عمران؛ 78.

عمر مختار، ابوعلی؛ 220، 222.

غزالی؛ 100، 188.

غزالی مشهدی؛ 605.

غفاری، علی اکبر؛ 117، 118، 119، 120، 171، 173، 174، 208، 209.

غفاری، ملا حامد؛ 599.

غلامی مقدم، براتعلی؛ 514.

فارابی؛ 332، 335.

فارس حسون؛ 171.

فاضل آبی؛ 209.

فاضل اصفهانی فاضل هندی

فاضل رستمداری، محمد بن قمرالدین؛ 315، 336.

فاضل سراب، محمد بن عبدالفتاح تنکابنی؛ 127.

فاضل مقداد؛ 207.

فاضل مقداد؛ 523، 609.

فاضل هندی، بهاءالدین محمد بن حسن اصفهانی؛ 27، 28، 198، 208، 209، 222، 224، 225، 226، 228، 229، 243، 245، 359، 361، 363، 365،

366، 367، 368، 369، 370، 371، 376، 498.

فاطمه بنت قیس؛ 88.

فتونی عاملی، ابوالحسن؛ 176.

فخرالمحققین حلی؛ 176، 600.

فخر رازی؛ 238.

فضه؛ 25.

فقیه احمدآبادی، سیدمحمدتقی؛ 179.

فقیه ایمانی، میرزا محمدباقر؛ 179.

فکرت، محمدآصف؛ 498، 514.

فناری، محمد بن حمزه؛ 359.

فیروزآبادی، شفیع؛ 504، 505.

فیض کاشانی، ملا محسن بن مرتضی؛ 120، 371، 508، 525، 536، 539، 582، 601.

فیضی، آصف بن علی اصغر؛ 118، 172.

فیضی، محمدمهدی بن هادی؛ 582.

فیومی، احمد بن محمد بن علی؛ 524.

قاسمی، رحیم؛ 209.

قاضی بیضاوی؛ 589.

قاضی مجدالدین ابوالقاسم هبة اللّه بن سلمان؛ 610.

قاضی نعمان مغربی؛ 118، 172.

قزقزان، محمدحسن؛ 358.

قزوینی، شیخ عبدالنبی؛ 126، 171، 513.

قزوینی، ملا خلیل بن غازی؛ 576.

ص :650

قزوینی، ملا محسن بن محمدطاهر؛ 544.

قمی، ابوالقاسم بن محمدتقی؛ 177، 179، 183.

قمی حسنی، فخرالدین شیخ الاسلام؛ 183.

قمی، سید صدرالدین؛ 128.

قمی شاهرودی، طغان شاه بن نظام؛ 611.

قمی، شیخ عباس؛ 172، 176، 515.

قمی، شیخ نجم الدین ابی سعید محمد بن حسن بن علی؛ 570، 571.

قمی، علی بن ابراهیم؛ 117.

قمی نیشابوری، نظام الدین حسین بن محمد؛ 559.

قوشجی، ملا علی؛ 279، 281.

قوشچی، علاءالدین بن محمد؛ 602.

قهپایه، آقا میرزا محمودخان؛ 537.

قهپایه ای، ملا احمد؛ 537.

قیصریه ها، غلامحسین؛ 208.

« ک، گ، ل، م »

کاتبی، نجم الدین علی؛ 322، 358.

کاشانی اصفهانی، محمد بن محمدزمان؛ 127.

کاشانی، سید محمد شریف بن محمدباقر؛ 616.

کاشف الغطاء، حسن؛ 182.

کاشفی بیهقی، ملا حسین بن علی؛ 521.

کاظمی خراسانی، محمدعلی؛ 177.

کتابی، سیدمحمدباقر؛ 37، 118.

کحاله، عمر رضا؛ 173.

کراجکی، ابی الفتح؛ 176.

کرباسی زاده، علی؛ 28، 499.

کرت، معزالدین حسین؛ 543.

کردی شهرانی شهرزوری، شیخ ابراهیم؛ 505.

کرم رضایی، پریسا؛ 514.

کرونی، محمدتقی؛ 614.

کرونی، محمدعلی بن مهدی؛ 615.

کزازی قمی، محمدصالح؛ 368.

کشفی، سید محمدتقی؛ 173.

کشمیری، سیدمحمدعلی؛ 368.

کلانتر، سید محمد؛ 118.

کلباسی اصفهانی، میرزا ابوالمعالی بن محمدابراهیم؛ 200، 201، 202، 207، 538.

کلباسی، محمد ابراهیم؛ 202.

کلباسی، میرزا محمدهاشم؛ 180.

کمال اسماعیل؛ 605

گرگانی، علی بن محمد؛ 522.

گرگانی، میر سید شریف؛ 593.

گزی، عبدالکریم؛ 513.

گلپایگانی، ابوالقاسم؛ 561.

گلپایگانی، محمد؛ 561.

ص :651

گلستانه، میر سید علاءالدین؛ 32.

گیلانی قمی، ابوالقاسم بن حسن؛ 538.

گیلانی، ملا رفیع بن محمد رفیع؛ 530.

لاهیجی، قطب الدین محمد بن علی شریف؛ 557.

لاهیجی، ملا عبدالرزاق؛ 223.

لیثی واسطی، علی بن محمد؛ 119.

ماحوزی بحرانی، سلیمان؛ 127، 202.

مازندرانی حائری، شیخ زین العابدین؛ 179، 182.

مازندرانی، ملا صالح؛ 508.

مالک بن انس (امام مالک)؛ 119.

مالک بن نویره؛ 195.

مالکی اشتری، ورام بن ابی الفراس؛ 118.

مبارکه ای، سید محمدعلی؛ 181، 209.

متنبی ابوطیب؛ 221.

مجدالعلماء شیخ مجدالدین نجفی؛ 179.

مجلسی، علامه محمدباقر؛ 32، 33، 36، 38، 117، 121، 122، 125، 126، 171، 173، 182، 190، 222، 224، 225، 229، 223، 231، 233، 237، 239، 241، 357، 365، 367، 368، 369، 370، 577.

مجلسی، ملا محمدتقی؛ 122، 499، 501، 511.

محدث ارموی، سید جلال الدین؛ 173.

محدث، میرهاشم؛ 359.

محدث نوری؛ 126، 202، 207.

محقق اردبیلی؛ 226، 239، 240.

محقق بحرانی؛ 118، 190، 191، 196، 207، 208.

محقق ثانی؛ 207، 371.

محقق حلی؛ ابوالقاسم جعفر بن حسن بن یحیی؛ 129، 173، 209، 527، 529، 574، 579، 592.

محقق خوانساری، آقا جمال الدین محمدبن حسین؛ 127، 368، 369، 370، 371، 556.

محقق دوانی؛ 232، 262، 275، 276، 318، 325، 332، 335، 351، 509.

محقق رازی رازی قطب الدین

محقق سبزواری، محمدباقر بن محمدمؤمن؛ 172، 196، 200، 208، 209، 371.

محقق طوسی خوجه نصیرالدین طوسی

محقق قمی، میرزا ابوالقاسم؛ 181، 183، 201، 208، 538.

محقق کاظمی؛ 202.

محقق کرکی محقق ثانی

محقق نراقی؛ 204، 205، 209.

محمد بن حسن بن شهید ثانی؛ 203.

محمد بن زید؛ 145.

محمدتقی بن عبدالصمد؛ 221.

ص :652

محمد زفزاف؛ 498.

محمدشاه؛ 181.

محمدصادق فرزند علامه مجلسی؛ 32.

محمد علم الهدی؛ 568.

محمدکاظم بن حاج محمدصادق؛ 239، 609.

محمد محیی الدین؛ 498.

محمد نورالحسین؛ 498.

محیی الدین محمد اورنگ زیب عالم گیر؛ 376.

مختار، سراج الدین محمدقاسم؛ 216.

مختاری، رضا؛ 120.

مختاری نائینی، امیر سید روح الامین؛ 216، 220، 223، 241.

مختاری نائینی، بهاءالدین محمد بن محمدباقر؛ 27، 211، 219، 223، 224، 225، 226، 227، 229، 230، 231، 233، 234، 235، 238، 239، 241، 242، 249، 356، 358، 368.

مختاری نائینی، سید زین العابدین؛ 227.

مختاری نائینی، سید ناصرالدین؛ 226، 227، 368.

مدرس خاتون آبادی، میر سید محمد اسماعیل؛ 500.

مدرس، سید حسین؛ 498.

مدرس، سید محمود؛ 524، 571.

مدرس، میرزا محمدعلی؛ 118، 358.

مدنی شیرازی، سید علی خان؛ 127، 220.

مرشدالدین عبداللّه مشهور به سید میرزا؛ 521.

مریم بیگم دختر شاه صفی؛ 26، 43، 122، 592.

مسعدة بن زیاد؛ 200.

مصطفوی، حسن؛ 120.

مطهر حلی، علی بن یوسف؛ 119.

مطهری، شهید مرتضی؛ 211.

مظاهری، جمشید؛ 513.

معاویه؛ 88.

معزی نجف آبادی، شیخ حسین بن نبی اللّه؛ 580، 584، 616.

معلم حبیب آبادی، محمدعلی؛ 179، 359، 506.

مقدس اردبیلی؛ 371.

ملا امراللّه بن برات علی؛ 612.

ملا تاجا، شرف الدین محمد؛ 365.

ملا رجبعلی تبریزی؛ 499، 510.

ملا صدرا؛ 126، 127، 332، 335، 508، 511.

ملک غیاث الدین؛ 543.

منتظری، حسینعلی؛ 602.

منزوی، احمد؛ 515.

منزوی، علی نقی؛ 120، 208، 515.

ص :653

موسوی، ابراهیم بن اسماعیل؛ 563.

موسوی احمدآبادی، سید محمدتقی؛ 179.

موسوی بخش، سید مصطفی؛ 28، 361، 371.

موسوی بغدادی، شریف مرتضی علی بن حسین؛ 564.

موسوی جزائری، سید طیب؛ 117.

موسوی، حمید بن محمدحسین؛ 560.

موسوی خرسان، سید حسن؛ 118، 171، 207، 497.

موسوی خرسان، سید حسین؛ 207.

موسوی خوانساری اصفهانی؛ محمدباقر؛ 124، 125، 172، 179.

موسوی عاملی، محمد بن علی؛ 371.

موسوی قزوینی، سید علی؛ 191.

موسی بن شیخ هادی بن شیخ حسین؛ 533.

مهدویانی خوانساری، شیخ یوسف؛ 179، 180.

مهدوی؛ سید مصلح الدین؛ 118، 498، 506، 513، 514.

مهدوی هرستانی، سید مصطفی؛ 180.

مهدی بن محمدحسین جراح؛ 607.

مهریزی، مهدی؛ 174.

میانجی، سید ابراهیم؛ 117، 549.

میبدی، کمال الدین میر حسین بن

معین الدین؛ 602، 603.

میرداماد؛ 201، 208، 371، 508، 511.

میرزا آقاسی؛ 181.

میرزا تراب بن محمد؛ 546.

میرزای شیرازی؛ 178، 182.

میرزای شیروانی؛ 33.

میر سید شریف، علی بن محمد گرگانی؛ 232، 522.

میر سید علی متخلص به مشتاق؛ 124.

« ن، و، ه_ ، ی »

نعسانی حلبی؛ 359.

نائینی، میرزا رفیعا؛ 499، 508، 511.

نادرشاه افشار؛ 125.

ناصرالدین احمد؛ 223.

ناصرالدین شاه قاجار؛ 500.

نجاری، میرک؛ 358.

نجاشی؛ 201.

نجف آبادی اصفهانی، ملا عبدالرحیم بن علی؛ 518، 542، 552، 558.

نجف آبادی، عبدالنبی حاجی زمان؛ 533.

نجفی اصفهانی، شیخ محمدباقر؛ 178، 179.

نجفی بحرانی، اسماعیل بن عبداللّه؛ 589.

نجفی، محمدحسن؛ 34، 196، 207، 370، 371.

ص :654

نجفی، محمدحسین بن شرف الدین؛ 509.

نجم الدین بهاءالشرف أبوالحسن محمد بن الحسن بن احمد بن علی؛ 606.

نحوی اندلسی، ابوحیان محمد بن یوسف؛ 545.

نراقی، ملا احمد؛ 583.

نراقی، ملامحمدمهدی؛ 118.

نراقی، میرزا فخرالدین؛ 180.

نریمانی، سید محمود؛ 28، 232، 358، 517، 519.

نصیرالدین سلیمان بن علم الهدی؛ 582.

نطنزی، میر سید حسن؛ 500.

نظامی؛ 605.

نوبندجانی، محمدعلی بن میرزا بابا؛ 554.

نورمحمدی، محمدجواد؛ 29، 31، 40،

131، 219، 232، 240، 359، 519، 619.

نوری طبرسی، میرزا حسین؛ 120، 179.

نوف؛ 51.

نیلفروشان، محمدرضا؛ 513.

واعظی، شیخ مرتضی؛ 209.

وزیری، غیاث الدین امیر محمد؛ 596.

هزارجریبی، سلطان؛ 557.

هزار، علیرضا؛ 232.

همایون، محمدمهدی بن محمد؛ 591.

همایی، جلال الدین؛ 513.

همایی، ماهدخت؛ 513.

هند بنت ابی سفیان؛ 88.

هوشمند، مهدی؛ 120.

یزدی، جواد بن محمدرضا؛ 548.

یزدی، شیخ میرزا محمدتقی؛ 179.

ص :655

یزدی، عبداللّه بن شهاب الدین حسین؛ 358، 584.

یزدی، محمدکاظم؛ 224.

یزدی، نجم الدین عبداللّه بن حسن؛ 527.

یزید بن نهشل؛ 396.

یوسف حسن عمر؛ 498.

ص :656

کتابها

« الف، ب، پ، ت »

آداب المتعلمین؛ 239.

آداب تلاوت قرآن؛ 128.

آداب زراعت؛ 128.

آداب سنّیه؛ 37.

آداب مناظره؛ 239.

اثبات العصمة؛ 36.

اثبات واجب؛ 510.

الاثنا عشریه فی الصلاة؛ 565.

الاثنا عشریة فی الحج؛ 567.

الاثنا عشریة فی الزکاة؛ 566.

الاثنا عشریة فی الصوم؛ 567.

الاثنا عشریة فی الطهارة؛ 565.

اجازات الحدیث؛ 357.

اجازة لحاج شیخ محمد؛ 128.

اجازه نامه به صدرالدین محمد رضوی؛ 128.

اجازه نامه خاتون آبادی؛ 130.

الاجازة الکبیرة؛ 368، 497، 513.

اجازة للسید محمد؛ 501.

الاحتجاج؛ 50، 95، 117.

الاحتیاطات اللازمة للعمل؛ 369.

احکام القرآن؛ 246.

احوال العلماء من اقارب المؤلف؛ 38، 128.

اخبار و اجتهاد؛ 501.

ارشاد الاذهان الی احکام الایمان؛ 160، 171، 512.

ارشاد القلوب الی الصواب؛ 143، 171.

ادعیه؛ 619.

أسئلة و أجوبة فقهیة؛ 177، 180.

الاستبصار؛ 199، 203، 207، 591.

اسرار الصلوة؛ 36.

اسماء من استبصر من العلماء؛ 38، 128.

الاشارات و التنبیهات (مع شرح المحقق الطوسی)؛ 357.

الاشارات و التنبیهات مع المحاکمات؛ 308، 311، 357.

الاشباه و النظایر؛ 226.

اصفهان دارالعلم شرق؛ 500، 513.

اصول العقاید؛ 36.

اصول المعالم؛ 245.

اعتقادات (شیخ صدوق)؛ 507.

اعتقادات (علامه مجلسی)؛ 239.

ص :657

اعتقادیه (ملا اسماعیل خاتون آبادی)؛ 501.

اعیان الشیعه؛ 122، 123، 124، 171، 183، 207، 220، 221، 223، 226، 227، 315، 357، 367، 368، 369، 497، 560، 583.

الاغانی؛ 252، 357، 334.

اغصان الطیبه؛ 500، 513.

الالفیة؛ 595.

الالواح السماویة؛ 38، 128.

الامالی (سید مرتضی)؛ 49، 117.

الامالی (شیخ صدوق)؛ 46، 467، 49، 50، 51، 53، 66، 96، 97، 98، 117.

الامالی (شیخ طوسی)؛ 117.

الفیة؛ 528، 530، 541، 548، 549، 555، 582، 583.

انتقامیه؛ 611.

انموذج العلوم؛ 501.

انوار التنزیل و اسرار التأویل؛ 589.

انوار الفقاهة؛ 182.

انوار اللامعة؛ 230، 232.

الانوار المشرقة؛ 36.

الانوار النعمانیة؛ 189، 207.

انیس المجتهدین؛ 128.

الاودیات؛ 177.

ایساغوجی؛ 239.

ایضاح السبل؛ 255.

ایضاح الفوائد؛ 176.

ایضاح المکنون؛ 228.

الایمان و الکفر و تحقیق معناهما؛ 36.

الباب الحادی عشر؛ 523، 609.

بحارالانوار؛ 52، 57، 60، 61، 62، 103، 105، 109، 112، 117، 123، 125، 126، 139، 171، 242، 257.

بحرالحقائق و المعانی فی تفسیر السبع المثانی؛ 535.

بداء؛ 38، 128.

البغدادیات؛ 177.

البلغة فی الرجال؛ 202.

البندریات؛ 177.

بهجة الآمال فی شرح زبدة المقال؛ 367، 497.

البهجة المرضیة فی شرح الالفیة؛ 528، 530، 541، 548.

البیان؛ 165.

بیست باب؛ 578.

پاسخ به شبهات شهید جاوید؛ 616.

تاج العروس؛ 157.

تاریخ اصفهان؛ 500، 513.

تاریخ حزین؛ 366.

تأویل الآیات؛ 223.

تتمیم أمل الآمل؛ 122، 123، 126، 171، 506، 513.

ص :658

تجرید الاعتقاد؛ 314، 322، 357، 504، 617، 618.

التجوید؛ 575.

تجوید قرآن؛ 572.

تحریر الاحکام الشرعیة؛ 207.

تحریر القواعد المنطقیة؛ 268، 270، 295، 305، 306، 329، 339، 357، 522.

تحف العقول؛ 72، 80، 89، 112، 117.

تحفه سلیمانی؛ 217.

تحفة الابرار الملتقط من آثار الائمة الاطهار؛ 526.

التحفة الرضویه؛ 502.

تحفة الصالح؛ 369.

تحفة الصالحین؛ 37.

تحقیق در باب هفتاد و پنج لشکر عقل و جهل؛ 502.

تذکرة العلماء؛ 365، 367، 497.

تذکرة القبور؛ 503، 513.

تراجم الرجال؛ 35، 117، 127، 223، 227، 233، 357، 497.

ترجمه الجنة الواقیه و الجنة الباقیه؛ 38، 129.

ترجمه ثواب الاعمال؛ 34.

ترجمه ملحقات صحیفه سجادیه؛ 128.

التصریف؛ 563، 615.

تعارض الید السابقة و الید اللاحقة؛ 246.

تعدیل المعیار فی نقد تنزیل الافکار؛ 308، 357.

تعدیل المیزان؛ 235، 236، 239.

تعلیقات بر تحریر مجسطی؛ 502.

تعلیقات (ملا اسماعیل خاتون آبادی)؛ 502.

التعلیقة علی شرح الشمسیة القطبیة؛ 315.

تعلیقه میر سید شریف بر حاشیه کشاف؛ 506.

تعلیم نامه یا آبله کوبی؛ 607.

تفسیر القمی؛ 56، 72، 117.

تفسیر امام عسکری علیه السلام ؛ 57، 117..

تفسیر سوره توحید؛ 36.

تفسیر سوره حمد؛ 36.

تفسیر قرآن کریم؛ 503.

تقویم الایمان؛ 503، 504، 513.

تقویم المیراث؛ 227.

تقویم المؤمنین؛ 36.

تکمله مرآت العقول؛ 36.

تکملة الذریعه؛ 36، 37، 117.

تلامذة العلامة المجلسی و المجازون منه؛ 125، 127، 171، 357، 368، 497.

تمرین الطلاب؛ 582.

تنبیه الخواطر (مجموعه ورام)؛ 44، 48، 49، 50، 52، 55، 56، 68، 69، 118.

تنزیل الافکار؛ 308.

تنزیه الانبیاء؛ 564.

ص :659

التنقیح الرائع؛ 207.

تنقیح العقاید؛ 504، 513.

تهذیب الاحکام؛ 74، 118، 142، 144، 145، 146، 154، 155، 156، 157، 158، 160، 163، 164، 165، 166، 171، 199، 201، 207، 261، 591.

تهذیب الاخلاق؛ 36، 37.

تهذیب المنطق و الکلام؛ 236، 527، 559، 585.

التهلیلیه؛ 33، 36.

التیسیر؛ 585.

« ث، ج، چ، ح »

ثمرة الفؤاد؛ 557.

ثواب الاعمال؛ 51، 56، 97، 118.

جامع الاخبار و الفتاوی؛ 505.

جامع السعادات؛ 44، 104، 118.

جامع الشواهد؛ 393، 396، 397، 398، 412، 420، 423، 434، 436، 440، 456، 457، 458، 460، 467، 468، 480، 484، 485، 486، 497.

جامع العقاید؛ 36.

جامع الفصول و قامع الفضول؛ 366.

جامع المقاصد؛ 207.

جامع المقدمات؛ 615.

الجامع فی الاصول و العقاید؛ 36.

جبر و اختیار؛ 504.

الجبر و القدر؛ 505.

جنگ نامه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ؛ 611.

جواب المسائل المدنیات؛ 100.

جواب به رساله شیخ ابراهیم کردی؛ 505.

جواب به شبهات و مسائل خراسانیات؛ 505، 513.

جواهر الآداب و ذخایر الشعراء و الکتاب؛ 221، 358.

جواهرالکلام؛ 196، 207، 540.

الجوهر النضید؛ 261، 335، 358، 617.

حاشیه احکام قرآن؛ 231.

حاشیة الروضة البهیة؛ 129.

حاشیه انوار التنزیل؛ 230، 589.

حاشیه تحریر القواعد فی شرح الشمسیة؛ 235، 522.

حاشیه حاشیه میر سید شریف جرجانی بر مطالع الانوار؛ 235.

حاشیه رساله التصور و التصدیق؛ 129.

حاشیه شرح جدید تجرید؛ 129.

حاشیه شرح مطالع الانوار؛ 229، 337، 338.

حاشیه شوارق الالهام؛ 129.

حاشیه لمعه؛ 370.

حاشیه مطوّل و عروض العروض؛ 231.

حاشیه معارج الاحکام؛ 129.

حاشیه معالم الاصول؛ 129، 182، 231،

ص :660

605.

حاشیه ملا عبداللّه؛ 235، 238.

حاشیة البهجة المرضیة؛ 530.

حاشیة التهذیب؛ 261.

حاشیة الحاشیة الجلالیة علی منطق التهذیب؛ 336.

حاشیة الشریفة الشریفیة فی دفع الاعتراضات العشرة السعدیة؛ 239.

حاشیة الشفاء؛ 506.

حاشیة المصابیح؛ 203.

حاشیة حاشیة الخفری علی شرح التجرید؛ 556.

حاشیة زبدة الاصول؛ 546، 588.

حاشیة عدة الاصول؛ 576.

حاشیة علی التهذیب المنطق؛ 263، 275، 304، 305، 307، 308، 358، 527، 584.

الحاشیة علی شرح التهذیب؛ 268، 311.

حاشیة لوامع الاسرار فی شرح مطالع الانوار؛ 593.

حبل المتین؛ 578.

حثیث الفلجة فی حدیث الفرجة؛ 239.

حجیة الظن؛ 538.

حدائق الجنان؛ 36.

حدائق المعارف؛ 220، 224، 239.

حدائق المقربین؛ 33، 35، 36، 37.

حدائق الناضرة؛ 104، 118، 196، 207.

الحدیقة السلیمانیة؛ 36.

حرز الامانی و وجه التهانی؛ 585، 586.

حقائق الاصول؛ 518، 542، 558.

الحقائق (فیض کاشانی)؛ 539.

حکمة العین و شرحه؛ 358.

حواشی وقایع السنین و الاعوام؛ 506.

الحواشی علی شرح الاشارات؛ 506.

حیاة المدرس؛ 220.

« خ، د، ذ، ر »

خزائن الجواهر سلطانی؛ 37، 38، 129.

خزانة الادب؛ 215، 357.

الخصال؛ 51، 54، 65، 73، 89، 101، 108، 118، 139، 142، 164، 171.

خلاصة النحو؛ 27، 361، 362، 363، 376.

الخلاف؛ 88، 118، 208.

خواص سوره ها و آیات قرآن؛ 129.

دانشمندان و بزرگان اصفهان؛ 500، 506، 513.

درر الفوائد؛ 176.

الدرر النجفیة؛ 190، 191، 208.

درسنامه علوم قرآنی؛ 362، 497.

الدروس الشرعیه؛ 159، 171، 208، 246.

الدرة الفاخرة؛ 325، 358.

الدرة النجفیة؛ 614.

ص :661

دستور املاء محصلات دوره ابتدایی و متوسطه؛ 558.

دعائم الاسلام؛ 76، 118، 139، 141، 172.

دلائل الامامة؛ 26.

دومین دو گفتار؛ 32، 118، 122، 124، 172.

دیوان جریر؛ 252، 358.

ذخیرة المعاد؛ 165، 172، 200، 208.

الذریعه؛ 33، 36، 118، 127، 129، 172، 175، 177، 190، 202، 208، 223، 224، 225، 226، 227، 228، 315، 358، 367، 368، 497، 506، 507، 513، 576، 582، 605، 610.

ذریعة النجاح؛ 36.

رجال اصفهان؛ 33، 37، 118.

رجال (ملا اسماعیل خاتون آبادی)؛ 507.

رجال و مشاهیر اصفهان؛ 222، 358، 500.

الرسائل الرجالیه؛ 200، 201، 202.

رسائل الشجرة الالهیة فی علوم الحقایق الربانیة؛ 308.

رسائل الشریف المرتضی؛ 208.

الرسائل الکثیره فی مسائل متفرقه؛ 129.

رساله ای در اخلاق (شیخ علی بروجنی بیدآبادی)؛ 549، 619.

رساله ای در اقسام علوم؛ 549.

رساله ای در باب قبله؛ 129.

رساله ای در خلف وعده؛ 36.

رساله ای در خواص سوره حمد؛ 573.

رساله ای در ذکر علمایی که سنی بودند و بعد شیعه شدند؛ 37.

رساله ای در صرف؛ 594، 595.

رساله ای در طب؛ 554.

رساله ای در فلسفه؛ 593.

رساله فی حکم الاغلاط؛ 183.

رساله نوروزیه؛ 513.

رسالة الاجتهاد و التقلید؛ 191.

رسالة التزویجیة؛ 366.

الرسالة العزیة؛ 161.

رسالة الکلیات؛ 321.

رسالة الهلالیة؛ 36.

رسالة فی اجزاء المحمول علی الماهیة؛ 315.

رسالة فی احکام الید؛ 232، 224، 225، 227، 358.

رسالة فی الاحکام المتعلقة بالاموات؛ 247.

رسالة فی انواع الحروف التسع و العشرین؛ 239.

رسالة فی حجیة الخبر؛ 612.

رسالة فی حکم الأغلاط الواقعة فی المصاحف من الکتاب؛ 177، 180.

ص :662

رسالة فی علم الباری تعالی؛ 315.

رسالة فی علم العروض و القافیة؛ 247.

رسالة فی قبض الوقف؛ 180.

روادع النفوس؛ 36.

الرواشح السماویة؛ 201، 208.

روایع الکلم؛ 223.

روضات الجنات؛ 122، 124، 125، 172، 179، 220، 228، 229، 230، 358.

الروضة البهیة؛ 159، 534، 535.

روضة الشهداء؛ 521.

روضة الواعظین؛ 49، 98، 118، 393.

ریاض السالکین؛ 127.

ریاض العلماء؛ 217، 358، 365، 497، 576.

ریاض المسائل؛ 196، 208.

ریاض رضوان؛ 129.

ریحانة الادب؛ 118، 230، 358.

« ز، ژ، س، ش »

زاد المسافرین و تحفة السالکین؛ 507، 509.

زاد المعاد؛ 36.

زبدة الاصول؛ 588.

زکات و خمس؛ 129.

زندگینامه خودنوشت مختاری؛ 223، 225، 229، 232، 233، 241.

زندگینامه علامه مجلسی؛ 33، 34، 36،

118، 365، 367، 498.

زواهر الجواهر؛ 219، 222، 224، 227، 229، 230، 231، 232، 233، 234، 241، 246، 358.

سبع المثانی؛ 129.

السرائر؛ 166، 169، 172.

سفینة النجاة؛ 518، 525، 531، 532.

سلسلة المخطوطات؛ 232.

سه رساله در ارث؛ 232.

سیدالشهداء؛ 580.

سیری در تاریخ تخت فولاد اصفهان؛ 514.

سی فصل؛ 550.

الشافیة؛ 531، 560.

شجرة التجوید؛ 575.

شرایع الاسلام؛ 527، 529، 574.

شرح استبصار؛ 36.

شرح اصول کافی؛ 501، 502، 505، 507، 514.

شرح اعتقادات صدوق (ملا اسماعیل خاتون آبادی)؛ 508.

شرح الأربعین؛ 242.

شرح الاشارات و التنبیهات؛ 263، 268، 303، 308، 319، 335، 352، 506.

شرح الانموذج فی النحو؛ 580، 615.

شرح التصریف؛ 562.

شرح الرسالة الشمسیة؛ 245، 295.

ص :663

شرح الروضة البهیة؛ 130.

شرح الشافیه؛ 366، 436، 498، 531، 561، 581.

شرح الشافیة (شرح النظام)؛ 559.

شرح العوامل المائة؛ 544، 594.

شرح الفیة ابن مالک؛ 555.

شرح المطالع؛ 238، 245، 261، 268، 269، 270، 279، 286، 315، 316، 322، 323، 336، 337، 344.

شرح المواقف؛ 336، 337، 359.

شرح الوجیز؛ 524.

شرح ایساغوجی؛ 239.

شرح تهذیب المنطق؛ 235، 245.

شرح صحیفه سجادیه؛ 230، 366.

شرح جدید تجرید قوشچی؛ 556.

شرح حدیث عمران صابی؛ 232.

شرح حکمة العین؛ 322.

شرح کتاب الشفاء؛ 240.

شرح خلاصة الحساب؛ 231، 246.

شرح دیوان متنبی؛ 221، 358.

شرح دیوان امیرالمؤمنین علیه السلام ؛ 602.

شرح رضی بر کافیه؛ 27، 363، 365، 441، 455، 457، 460، 486، 498، 537.

شرح ریاض؛ 540.

شرح زیارت جامعه؛ 239.

شرح سی فصل؛ 550.

شرح شرح العقائد العضدی؛ 509.

شرح صمدیه؛ 231، 233، 239، 246.

شرح عقائد نسفی؛ 599.

شرح عوامل جرجانی؛ 615.

شرح عوامل ملامحسن؛ 615.

شرح قطر الندی؛ 545.

شرح لسان المیزان؛ 27، 211، 212، 238، 239.

شرح مختصر و مطوّل تفتازانی؛ 366.

شرح من لا یحضره الفقیه؛ 35، 36.

شرح و ترجمه لهوف؛ 230.

شرح هدایة المسترشدین؛ 178.

الشریفیة (للکشفی بروجردی)؛ 522.

الشفاء (منطق)؛ 268، 270، 277، 285، 286، 297، 303، 305، 314، 332، 338، 342.

الشفاء؛ 230، 306، 308، 311، 321، 337، 359، 369.

شفاء الصدور؛34.

الشفاء (الهیات)؛ 325، 327، 506.

شهید جاوید؛ 616.

« ص، ض، ط ، ظ »

الصافی؛ 525، 536.

الصحیفة السجادیة؛ 34، 597، 606، 613.

الصراط المستقیم؛ 362، 498.

ص :664

صرف میر؛ 246، 615.

صفائی نامه؛ 179، 180.

صلاة جمعه؛ 509.

صیغ النکاح؛ 510.

ضوابط و قواعد علم قرائت؛ 130.

طبقات اعلام الشیعه (الکواکب المنتثره)؛ 120، 122، 125، 128، 208، 227، 359، 366، 367، 368، 498، 500، 515.

الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف؛ 518، 587، 588.

الطرف من الانباء و المناقب فی شرف سید الانبیاء و الاطائب؛ 588.

طهارت؛ 130.

« ع، غ، ف، ق »

عبرة للناظرین لتکمیل الناقصین؛ 604.

العدد القویه؛ 112، 119.

عده؛ 202.

عدة الاصول؛ 369، 576، 577.

عروض العروض؛ 247.

عقائد النسفی؛ 599.

عقاید اصولیین (ملا اسماعیل خاتون آبادی)؛ 510.

العقاید ایجی معروف به عقاید عضدی؛ 509.

علل الشرائع؛ 49، 54، 79، 108، 119،

136، 167، 172.

عمدة الناظر فی عقدة الناذر؛ 246.

عوالی اللئالی؛ 88، 119، 189، 208.

العوامل المائة؛ 543، 544، 594.

عوامل فی النحو؛ 543.

عوامل ملا محسن؛ 544، 615.

عوامل منظوم؛ 543.

العین فی سقی المتبایعین؛ 228.

عیون اخبار الرضا علیه السلام ؛ 49، 79، 119.

عیون الحکم و المواعظ؛ 54، 119.

غایة الوصول؛ 255.

غنائم الایام؛ 177، 202، 208.

غنیة النزوع؛ 196، 208.

فرائد الفوائد؛ 246.

الفرق بین النافلة و الفریضة؛ 180.

فرهنگ عمید؛ 412، 498.

فرهنگ معین؛ 90، 96.

فرهنگ واژگان مترادف و متضاد؛ 58.

فصل در علم نجوم؛ 239.

فصلنامه دانشکده ادبیات؛ 219، 230.

فضیلت زکات و خمس؛ 26، 31، 121.

فضیلت و وجوب نماز جمعه؛ 34.

فوائد الاصول؛ 177.

الفوائد الحائریة؛ 176، 191، 192، 193، 208.

الفوائد الحجتیه؛ 430، 498.

ص :665

الفوائد الخلیلیة؛ 176.

الفوائد الرجالیة؛ 177، 207.

الفوائد الرضویة؛ 172، 176.

الفوائد الصمدیه؛ 176، 544، 615.

الفوائد الضیائیة فی شرح الکافیة؛ 529، 574، 590.

الفوائد الطوسیة؛ 176.

الفوائد العشرة؛ 27، 175، 183.

الفوائد الغرویة؛ 176.

الفوائد الفقهیة؛ 177.

الفوائد المدنیة و الشواهد المکیة؛ 256، 359.

الفوائد الیوسفیة؛ 176.

فواید الکبری؛ 534.

فهرس التراث؛ 214، 359.

فهرست ابن ندیم؛ 172.

فهرست الفبائی کتب خطی آستان قدس؛ 514.

فهرست کاتبان نسخه های خطی کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران؛ 514.

فهرست کتب خطی اصفهان؛ 35، 36، 37، 119.

فهرستگان نسخه های خطی ایران (فنخا)؛ 128، 129، 131، 544، 546، 562.

فهرست مؤلفات مجلسی؛ 130.

فهرست نسخه های خطی حوزه علمیه

نجف آباد؛ 28، 517.

فهرست نسخه های خطی دانشگاه تهران؛ 128، 510.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیت اللّه بروجردی؛ 563.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیت اللّه مرعشی؛ 505، 509، 514، 521، 523، 524، 530، 535، 545، 547، 551، 565، 572، 582، 591، 593، 605، 610، 614، 617.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه اهدایی محمد مشکوة؛ 514.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه دانشکده الهیات دانشگاه تهران؛ 506، 514، 611.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه رشت و همدان؛ 510، 515.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه عمومی گلپایگانی؛ 506، 514.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه مجلس؛ 38، 39، 128، 500، 502، 503، 504، 507، 509، 510، 511، 512، 514، 515، 543.

فهرست نسخه های خطی آستان قدس رضوی؛ 503، 504، 505، 514.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه آصفیه هند؛ 34.

ص :666

فهرست نسخه های خطی کتابخانه وزیری یزد؛ 36، 119.

فهرست نسخه های خطی مسجد اعظم؛ 39، 119، 130.

فهرست نسخه های خطی مرکز احیاء؛ 522، 523، 526، 528، 529، 532، 540، 543، 544، 545، 546، 551، 556، 557، 559، 561، 565، 566، 569، 571، 573، 574، 575، 577، 578، 582، 583، 585، 587، 589، 594، 595، 596، 597، 598، 600، 603، 605، 609.

فهرست نسخه های عکسی مرکز احیاء؛ 550، 564، 567، 588، 599، 601، 617.

فهرستواره دستنوشته های ایران (دنا)؛ 32، 119، 500، 514.

فهرست هزار و پانصد نسخه اهدایی مقام معظم رهبری؛ 183، 209.

فنخا فهرستگان نسخه های خطی ایران

فیض نجف؛ 178، 180، 209.

قرب الاسناد؛ 200، 209، 367.

قطر الندی و بل الصدی؛ 545، 546.

قواعد الاحکام؛ 551، 552.

القوانین المحکمة (قوانین الاصول)؛ 177، 183، 538.

قول الفصل فی حقیقتی المسح و الغسل؛

218، 225، 239.

« ک، گ، ل، م »

الکافی؛ 45، 46، 47، 49، 50، 51، 53، 54، 55، 65، 66، 69، 70، 72، 73، 74، 75، 76، 77، 78، 79، 80، 81، 82، 85، 90، 92، 95، 96، 97، 98، 101، 104، 110، 111، 112، 113، 115، 119، 135، 136، 137، 138، 139، 140، 141، 144، 145، 146، 154، 155، 157، 164، 165، 166، 172، 199، 209، 508، 591.

الکافی فی الفقه؛ 160، 161، 166، 173.

کافیه؛ 375.

کتاب الامامة؛ 315.

کتاب التوحید؛ 584.

کتاب الموطأ؛ 88، 119.

کتابشناسی آثار ملا اسماعیل خاتون آبادی؛ 28، 499.

کتابشناسی مختاری نائینی؛ 219، 227، 228، 230، 238، 359.

کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم؛ 311.

کشف الاسرار؛ 598.

کشف الآیات؛ 608.

کشف الحیرت؛ 500، 503، 504، 515.

کشف الرموز؛ 209.

ص :667

کشف الریبه فی احکام الغیبه؛ 26، 46، 48، 49، 52، 56، 58، 60، 61، 62، 63، 65، 68، 69، 82، 85، 87، 88، 89، 100، 103، 105، 114، 119.

کشف الظنون؛ 522.

کشف اللثام؛ 198، 200، 209، 226، 359، 368، 369، 370، 498.

کشف المراد؛ 105، 119.

کشف النقاب؛ 37.

کفایة الاحکام؛ 196، 200، 209، 371، 529، 537، 545، 574، 561.

الکفایة فی علم الروایة؛ 102، 120.

کلمات (ملا اسماعیل خواجویی)؛ 510.

کمال الدین و تمام النعمة؛ 144، 167، 173، 570.

کنز الفوائد؛ 176.

الکنی و الالقاب؛ 612.

الکواکب المنتثره طبقات اعلام الشیعه

کیفیت نماز شب؛ 130.

گزیده دانشوران و رجال اصفهان؛ 182، 209.

لباس التقوی؛ 26، 31، 36، 44، 129.

لب الاصول؛ 178.

لب الفقه؛ 178.

لسان العرب؛ 253، 332، 359.

لسان المیزان لوزان افکار الاذهان؛ 224،

230، 235، 246، 249، 253.

لغت نامه دهخدا؛ 47، 83، 147، 157.

لوامع الاسرار فی شرح مطالع الانوار؛ 359، 596.

لوامع النجوم؛ 227.

لهوف؛ 219، 230، 233.

مبادی الوصول؛ 586.

المبسوط؛ 162، 169، 173.

مجالس المؤمنین؛ 220.

المجتنی من الدعاء المجتبی؛ 569.

مجمع البیان فی تفسیر القرآن؛ 362، 498، 536.

مجموعه آثار شهید مطهری؛ 212.

مجموعه رسائل (میر محمد اسماعیل خاتون آبادی)؛ 515.

المحاسن؛ 57، 82، 95، 120، 140، 173.

محاسن الحسان در باب دواب؛ 130.

محجة البیضاء؛ 52، 62، 120، 539.

محیی الاذهان فی شرح لسان المیزان؛ 235، 236.

المختصر النافع؛ 161، 173، 209، 529، 554، 574، 579، 592.

مختصر منتهی السؤال و الأمل؛ 255.

مختلف الشیعة؛ 152، 161، 166، 173، 196، 209، 533.

مدارک الاحکام؛ 159، 173، 209، 371.

ص :668

مرآة العقول؛ 224، 225، 242.

مرآة المؤمنین؛ 540.

مراح الارواح؛ 594.

المزار (ملا محمدصالح خاتون آبادی)؛ 36.

المزار (ابن المشهدی)؛ 610.

مسالک الافهام؛ 161، 173، 196، 198، 202.

مستدرک اعیان الشیعة؛ 223، 359.

مستدرک الوسائل؛ 52، 56، 62، 112، 120، 179، 203، 207.

مستند الشیعة؛ 204، 205، 209.

مشرق الشمسین و اکسیر السعادتین؛ 591.

مشکاة الانوار فی غرر الاخبار؛ 50، 120.

مشکوة المؤمنین؛ 540.

مصابیح الاحکام؛ 203، 209.

مصباح الأنس؛ 324، 359.

مصباح الشریعه؛ 58، 85، 86، 109، 114، 120، 562.

المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر؛ 524.

مصفاة السفاء الاستصفاء الشفاء؛ 224، 241.

مطارح الانظار؛ 246.

مطالع الانوار؛ 261، 342، 593، 596.

مطرز فی اللغز؛ 231، 247.

المطول؛ 329.

معالم الاصول؛ 191، 201، 552، 568، 605.

معالم الدین (شهید ثانی)؛ 100، 500، 515.

معالم الدین و معارج الیقین (ملا اسماعیل خاتون آبادی)؛ 511.

معانی الاخبار؛ 90، 92، 120.

معجم المؤلفین؛ 124، 173، 228.

معجم مصطلحات الرجال والدرایة؛ 194، 210.

معراج الکمال الی معرفة الرجال؛ 202، 203.

مفاتیح الغیب؛ 37.

مفاخر اسلام؛ 367، 498.

مفتاح الاحکام؛ 583.

مفتاح الحقیقة؛ 120.

مفتاح الشفاء؛ 563.

مفتاح الفرج در باب استخارات؛ 130.

مفتاح الکرامة فی شرح قواعدالاحکام؛ 551.

مقالات تاریخی؛ 368، 369، 498.

مقتل امام حسین علیه السلام ؛ 618.

مقدمه ای بر فقه شیعه؛ 371، 498.

المقنعة؛ 158، 163، 167، 173.

مکارم الآثار؛ 219، 359، 506.

مکاسب؛ 370.

مکیال المکارم؛ 179.

ص :669

ملحقات صحیفه سجادیه؛ 38، 122، 124، 173.

مناقب الفضلاء (اجازه نامه)؛ 36، 38، 123، 130.

مناقب مرتضوی؛ 190.

المناهج السویّه؛ 370.

منتخب آثار الحکماء؛ 366.

منتخب الاخبار صغیر؛ 604.

منتقی الجمان؛ 371.

منتهی الآمال؛ 500، 515.

منتهی المقال؛ 202، 203، 210.

منطق اشارات؛ 237.

منطق التجرید؛ 261.

منطق الزبدة؛ 272.

منطق الملخص؛ 261، 263.

المنطقیات (فارابی)؛ 335، 360.

من لا یحضره الفقیه؛ 35، 47، 51، 56، 80، 95، 104، 110، 111، 120، 135، 136، 137، 138، 139، 143، 144، 155، 156، 161، 174، 199، 208، 368، 591.

منهاج الیقین فی اصول الدین و معراج الاذهان الی مدارج العرفان؛ 506، 511، 512.

منهج الشیعه فی تقویم الشریعة؛ 36.

منیة الحریص علی فهم شرح التخلیص؛ 366.

منیة المرید؛ 49، 75، 76، 120.

المواهب السنیة فی کشف معضلات الروضة البهیة؛ 38، 130، 163، 172.

موسوعة ابن ادریس الحلی؛ 210.

موسوعة طبقات الفقهاء؛ 126، 228، 360.

مهج الدعوات و منهج العبادات؛ 569.

میراث حدیث شیعه؛ 124، 130، 174، 232.

میراث حوزه اصفهان؛ 180، 218، 219، 227، 228، 230، 232، 358، 359، 518، 619.

« ن، و، ه_ ، ی »

ناسخ التواریخ؛ 580.

النافع یوم المحشر فی شرح الباب الحادی عشر؛ 523، 609.

نجاة العباد؛ 558.

نجم ثاقب در اثبات واجب؛ 37، 130.

نجوم السماء؛ 229، 360.

نحو میر؛ 232، 246.

النخبة (فیض کاشانی)؛ 601.

النخبة الصغری (فیض کاشانی)؛ 601.

نسخه های خطی شروح و ترجمه های صحیفه سجادیه؛ 34، 120.

نصوص و رسائل من تراث اصبهان العلمی الخالد؛ 130، 180.

ص :670

نظام اللئالی فی الایام و اللیالی؛ 231، 246.

النفلیة؛ 595.

النکاح بین العبدین؛ 131.

نوروزیه؛ 38، 131، 512.

نهایة البدایه؛ 227.

نهایة السواء در شرح مبادی الوصول؛ 518، 586.

نهایة المرام؛ 198، 210.

النهایة فی شرح الهدایه؛ 124.

النهایة فی غریب الحدیث و الاثر؛ 253، 360، 415، 498.

النهایة فی مجرد الفقه و الفتاوی؛ 158، 164، 169، 174.

نهج البلاغه؛ 32.

نهج الحق؛ 189.

نهج المسترشدین فی اصول الدین؛ 600.

الوافیة التونیة؛ 128.

وجیز فی المنطق؛ 239.

الوجیزة (علامه مجلسی)؛ 577.

وجیزة التجوید؛ 616.

وسائل الشیعة؛ 45، 47، 49، 50، 51، 53، 54، 55، 56، 57، 63، 65، 66، 69، 70، 72، 73، 74، 76، 77، 78، 79، 80، 82، 85، 90، 92، 95، 96، 97، 98، 101، 111، 112، 113، 115، 120، 137، 141، 142، 144، 158، 159، 160، 163، 164، 166، 167، 168، 174، 257.

وسیط تجاوز النصف؛ 240.

وسیلة النجاة در آداب زیارت از بعید؛ 38، 131.

الوصیة؛ 588.

الوضعیة؛ 279، 281.

وظائف التلاوة؛ 37.

ص :671

وقایع السنین و الاعوام؛ 365، 498، 500، 506، 515.

هدایة الامة الی أحکام الائمة؛ 166.

هدایة الطالبین؛ 547.

الهدایة فی النحو؛ 545.

هدیة الاحباب؛ 228.

هیئت (فتحیه)؛ 602.

ص :672

مکانها

آوده هندوستان؛ 177.

اجه (اژیه)؛ 367.

احمد آباد؛ 181.

اصفهان؛ 25، 26، 27، 28، 32، 37، 38، 118، 122، 123، 126، 127، 159، 172، 173، 178، 181، 182، 183، 184، 212، 216، 225، 226، 228، 231، 232، 241، 358، 359، 365، 367، 368، 371، 499، 500، 501، 505، 513، 514، 531، 537، 577، 614.

الروضة المنورة الرضویة مشهد مقدس

انتشارات اساطیر تهران؛ 129، 173.

انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین؛ 117، 118، 120، 171، 172، 174.

انتشارات البلاغة؛ 357.

انتشارات امیرکبیر؛ 498.

انتشارات انجمن اسلامی حکمت؛ 120.

انتشارات انجمن کتابخانه های عمومی اصفهان؛ 514.

انتشارات بنیاد فرهنگ اسلامی حاج

محمدحسین کوشان پور؛ 497.

انتشارات بوستان کتاب؛ 172، 497.

انتشارات بیدار؛ 357، 358.

انتشارات بین الملل؛ 360.

انتشارات خیام؛ 118، 358.

انتشارات دار الطباعة الاستاد محمدتقی؛ 359.

انتشارات دار المعارف؛ 118.

انتشارات دار النعمان؛ 117، 118.

انتشارات دانشگاه فردوسی؛ 358.

انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی؛ 357.

انتشارات دلیل ما؛ 117، 210، 359، 497، 498.

انتشارات سازمان اسناد و کتابخانه ملی؛ 514.

انتشارات سیدالشهدا علیه السلام ؛ 208.

انتشارات شریف رضی؛ 118، 359، 497.

انتشارات فقه الثقلین؛ 209.

انتشارات فیروزآبادی؛ 497.

انتشارات کمال؛ 359.

انتشارات گلدسته؛ 513.

ص :673

انتشارات مجمع الفکر الاسلامی؛ 208.

انتشارات مرتضوی؛ 119.

انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ 498.

انتشارات مشعل؛ 513.

انتشارات منشورات العامة السویة للکتاب؛ 358.

انتشارات مولی؛ 359.

انتشارات مؤسسه دار الکتب؛ 117.

انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی؛ 118، 498.

انتشارات هجرت؛ 515.

انتشارت ادب حوزه؛ 359.

ایران؛ 123، 125، 181، 221، 370.

بخاری؛ 570.

بروجرد؛ 177، 178، 182.

بغداد؛ 177.

بنادر؛ 177.

بنیاد پژوهشهای اسلامی؛ 498.

بیت اللّه الحرام؛ 33.

بیروت؛ 117، 118، 119، 120، 171، 172، 173، 174، 207، 208، 357، 358، 359، 497.

تخت فولاد اصفهان؛ 28، 228، 371، 500.

ترواسکان (تل واژگان) اصفهان (محله)؛ 216.

تکیه ملک تخت فولاد اصفهان؛ 181.

تهران؛ 38، 118، 119، 120، 171، 172، 173، 207، 208، 209، 358، 359، 497، 514، 515.

جرجانیه خوارزم؛ 599.

جعفرآباد؛ 228.

چاپخانه تابان؛ 119.

چاپخانه سعید؛ 498.

چاپخانه سید الشهدا؛ 119.

حجاز؛ 221، 511.

حوزه علمیه الامام المنتظر؛ 517.

حوزه علمیه الحجه نجف آباد؛ 517، 524، 530، 532، 553، 571، 582، 602، 604، 609.

خاتون آباد اصفهان؛ 123، 499.

خراسان مشهد مقدس

دار احیاء التراث العربی؛ 117، 119، 171، 357، 359.

دار الاضواء؛ 118، 172، 208، 497، 513.

دار التعارف للمطبوعات؛ 207، 357، 359، 497.

دار التعاریف؛ 171.

دار الثقافه؛ 117.

دار الحدیث؛ 119، 120، 174، 207، 208، 210.

ص :674

دار السلطنه اصفهان؛ 523، 537، 557، 579.

دار العباده یزد؛ 587.

دار القاری؛ 207.

دار القرآن الکریم؛ 208.

دار الکتب الاسلامیه؛ 118، 119، 120، 171، 172، 173، 207، 209، 357.

دار الکتب العربی؛ 120، 358.

دار الکتب العلمیه؛ 498.

دار المرتضی؛ 498.

دار المصطفی لاحیاء التراث؛ 208.

دانشگاه تهران؛ 358.

دمشق؛ 358.

روستای شیخ چوپان؛ 228.

سامان؛ 615.

سامرا؛ 36، 182.

سبزوار؛ 221، 216.

سیستان؛ 543.

شهرداری اصفهان؛ 118، 513.

شهرکرد؛ 228.

شهریار؛ 615.

عراق؛ 123، 178، 182، 220، 221، 216.

غدیر خم؛ 194.

فلاورجان؛ 365.

قاهره؛ 118، 180، 358.

قم؛ 39، 117، 118، 119، 120، 171، 172، 173، 174، 183، 207، 208، 209، 210، 357، 358، 359، 497، 509، 513، 514، 515، 570.

کتابخانه آستان قدس رضوی؛ 183، 239، 503، 504، 505، 508، 514.

کتابخانه آستانه حضرت معصومه؛ 363.

کتابخانه آیت اللّه گلپایگانی؛ 237، 239، 506، 508.

کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی؛ 117، 119، 120، 171، 207، 357، 359، 360، 367، 368، 369، 497، 505، 508، 509، 513، 514.

کتابخانه دانشکده الهیات دانشگاه تهران؛ 506، 509.

کتابخانه طهرانی؛ 36.

کتابخانه غرب مدرسه آخوند همدانی؛ 510.

کتابخانه حیدریه؛ 119.

کتابخانه دانشگاه تهران؛ 120، 208، 357، 508، 514، 515.

کتابخانه عمومی امام امیرالمؤمنین علیه السلام ؛ 173.

کتابخانه مجلس؛ 117، 119، 238، 239، 502، 503، 504، 507، 509، 510، 511، 512، 514، 515.

ص :675

کتابخانه مدرسه الحجه نجف آباد؛ 542، 555، 556، 557، 559.

کتابخانه مرتضویه؛ 173.

کتابخانه مسجد اعظم قم؛ 119، 131، 508.

کتابفروشی اسلامیه؛ 515.

کتابفروشی داوری؛ 172.

کربلا؛ 521، 539، 618.

کوفه؛ 221، 521.

لنکرکنان؛ 593.

ماوراءالنهر؛ 315.

مجمع الذخائر؛ 209.

مدرسه اسماعیلیه؛ 500.

مدرسه امام مهدی علیه السلام ؛ 117.

مدرسه حسین آباد اصفهان؛ 592.

مدرسه عربان؛ 614.

مدرسه مؤمنیه سیچان؛ 578.

مدینه منوره؛ 505.

مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه؛ 497.

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان؛ 28، 29، 118، 172، 239، 240.

مسجد اعظم قم؛ 127.

مسجد الحرام؛ 531.

مسجد ایلچی؛ 181.

مسجد جامع عباسی اصفهان؛ 223.

مسجد شاه؛ 500.

مشهد مقدس؛ 38، 124، 145، 178، 209، 221، 222، 225، 315، 498، 505، 514، 577.

مطبعة حبل المتین؛ 358.

مکتب الاعلام الاسلامی؛ 120، 208، 209.

مکتبة الاسلامیة؛ 358.

مکتبة الرضویه؛ 498.

مکه؛ 188، 567.

میدان نقش جهان؛ 500.

مؤسسه شیعه؛ 209.

مؤسسه فرهنگی مطالعاتی الزهرا علیهاالسلام ؛ 119.

مؤسسه نشر اسلامی؛ 119، 173، 207،

ص :676

208، 209، 358، 359، 498.

مؤسسه آل البیت علیهم السلام ؛ 120، 172، 173، 174، 207، 208، 209، 210.

مؤسسه اسماعیلیان؛ 172، 209، 358، 360، 498.

مؤسسه اعلمی؛ 119.

مؤسسه البعثة؛ 117، 209.

مؤسسه امام صادق علیه السلام ؛ 207، 208، 360، 498.

مؤسسه مطبوعات الدینیه؛ 173.

مؤسسه هما؛ 513.

مؤسسة المعارف الاسلامیة؛ 173، 209.

نجف آباد؛ 517، 518، 519.

نجف اشرف؛ 37، 117، 118، 119، 181، 210، 216، 505، 508، 509، 528، 537، 585.

نیشابور؛ 570.

هند؛ 27، 366، 376.

ص :677

ادیان، فرق، مذاهب، طوایف

اثنا عشریه شیعه

اسلام؛ 26، 27، 95، 96، 123، 145، 147، 148، 161، 162، 188، 512، 557.

افغانها؛ 123، 124، 125، 371.

امامیه شیعه

اهل ذمه؛ 587.

اهل سنت سنّی

بنی اسرائیل؛ 106

بنی هاشم؛ 393، 429.

بهائیت؛ 246.

خاصّه شیعه

زنادقه؛ 91.

زیدیه؛ 91، 597.

سنّی؛ 37، 91، 100، 103، 104، 195، 244، 503، 576، 587، 597، 599.

سنیان سنّی

شافعی؛ 505.

شیخیه؛ 188، 604.

شیعه؛ 25، 37، 44، 99، 100، 102، 103، 105، 122، 157، 158، 168، 169، 175، 176، 177، 184، 188، 189، 191، 193، 195، 225، 229، 371، 504، 511، 512، 557، 576، 584، 587، 597.

صفویه؛ 26، 28، 33، 123، 124، 182، 221، 229، 238، 371، 499، 500، 614.

صوفیه؛ 188، 189، 605.

عامه سنّی

عثمانیها؛ 125.

فطحیه؛ 91.

قریش؛ 429.

مجوسیان؛ 91، 163.

نصاری؛ 91، 163.

واقفیه؛ 91.

یهودیان؛ 91، 163.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109