سرشناسه:پایگاه تخصصی منبرها،1395
عنوان و نام پدیدآور:منبرها (موضوعات: 995)/ پایگاه تخصصی منبرها.
http://www.menbarha.com
مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، 1395.
مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه
موضوع: منبر - تبلیغ
ص: 1
بی تردید سخنرانی و منبر ،کارآمدترین و موثرترین روش تبلیغ دین در گذشته و حال بوده است.
اکثر مردم معارف و احکام دین را از سخنرانان مذهبی فراگرفته اند.آشنا کردن مردم به معارف و آموزه های دینی تنها از عهده منبری فاضل و آگاه بر می آید.
منبر واژه عربی و به معنای محل بلند و مرتفعی است، که خطیب یا واعظ بر بالای آن رفته و با مردم صحبت می نماید. تأسیس و شکل گیری منبر به صدر اسلام برمی گردد؛مکانی که پیامبر بر فراز آن می نشستند و وحی الهی رابه مردم ابلاغ می نمودند.
در خصوص این واژه، مؤلّف کتاب کبریت الاحمر چنین می نویسد: مِنبر به کسر میم از ادوات ارتقا و بلندی است؛ محلی است به غایت محترم؛ چه شرافت مکان و زمان تابع شرافت آن عملی است که در آن و بر آن واقع می شود و آن حالی که در آن حلول می کند، و معلوم است که خداوند خلق نفرموده افضل از آنچه در منابر باید به خلق برسد، و نیز در اسلام از برای افضل و اکمل مخلوقات گذارده شد.
در روایت آمده است: چون حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله مسجد را بنا کردند، در حالت ایستاده ایراد خطبه می نمودند. خطبه های پیامبر گاهی طولانی می شد و این امر برای پیامبر مشقّت داشت، تا این که تنه درخت خرمای خشکی را آوردند که بر آن تکیه می نمودند. روزی شخصی از مدینه به مجلس وارد شد و به اطرافیان پیامبر پیشنهاد داد: اگر پیامبر بپذیرند، من چیزی خواهم ساخت که در هنگام خواندن خطبه، هم بشود ایستاد و هم بشود نشست. این مطلب به پیامبر منتقل شد. پیامبر قبول کردند. او منبری ساخت. وقتی پیامبر بر فراز آن در آمدند، ناله ای از درخت خرما بر آمد که پیامبر دست بر آن کشید و ساکت شد.
رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای در دیدار با روحانیون و مبلغان در آستانه ماه محرم سال 1384 در اهمیت منبر فرمودند:
"من به منبر خیلی عقیده دارم. امروز اینترنت، ماهواره، تلویزیون و ابزارهای گوناگون ارتباطیِ فراوان هست، اما هیچ کدام از اینها منبر نیست؛ منبر یعنی روبه رو و نفس به نفس حرف زدن؛ این تأثیری مشخص و ممتاز دارد که در هیچ کدام از شیوه های دیگر، تأثیر مذکور وجود ندارد. "
از سوی دیگر با پیشرفت روزافزون در عرصه فن آوریهای نوین تغییرات چشم گیری در روش های تبلیغ دینی بوجود آمده است.از این رو استفاده از فن آوری اطلاعات و ارتباطات (ICT) در زمینه محتوای تبلیغ دینی بیش از پیش احساس نیاز می شود.
سایت تخصصی منبرها دستیابی آسان به منابع منبر و همچنین زمینه ایجاد منبری مناسب را برای مبلغین فراهم میسازد.
محتوای فعلی سایت منبرها (منبرهای مکتوب)که حاصل زحمات فاضل گرامی جناب حجت الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ محمد علی عدالت است ، جهت استفاده طلاب و مبلغین انتشار یافته است.
شایان ذکر است که برخی سخنرانی ها از آیات عظام ، علما و اساتید منبر و کتب مرتبط (مقاتل و مناقب) نیز با ذکر نام منبع جهت استفاده مبلغین گرامی ارائه خواهد شد.
همچنین در آینده بخش های مختلف سایت شامل تاریخچه روضه و روضه خونی ، زندگی نامه معصومین،فرهنگ اصطلاحات منبر، معرفی منبریهای معروف، تقویم منبر ، کلیپ و ....در موضوعات مختلف بارگزاری خواهد شد.
اهداف سایت:
تولید و ارائه محتوای سخنرانی دینی در مناسبت های مختلف مذهبی
ایجاد زمینه مناسب جهت ارتقائ سطح علمی و کیفی منبر طلاب و مبلغان جوان
ص: 2
تسهیل در دستیابی به منابع و متون مورد نیاز منبری
ایجاد بانک جامع منابع منبر (متن ،صوت،فیلم )
ایجادروزشماردینی منبر (تقویم مذهبی)
ارائه کلیپ های موبایلی در راستای تبلیغ دین
جهت ارتقاء کیفی سایت لطفا نظرات ، پیشنهادات و انتقادات خود را از طریق ایمیل ، پیامک یا .... ارسال فرمایید.
علی نیکبخت
09122513127
anikbakht@gmail.com
توحید بزرگترین اصل دینی است که تمام شریعت بر پایه آن استوار است. از این رو به فردی که دینداراست، موحد می گویند.
در این بحث، به معنا و مفهوم توحید در کلام امام حسین (ع) می پردازیم.
عمدتاً وقتی کلمه "توحید" به گوش می رسد، اولین عبارتی که به ذهن متبادر می شود؛ خداشناسی است. یا در بسیاری موارد در پاسخ "توحید چیست" گفته می شود یعنی خدا یکی است.
اما آیا خدا چیزی است که باید توسط ما شناخته شود؟ شناختن خدا کار ماست؟ آیا نامعلومی است که باید بگردیم و جستجو کنیم یا فکر کنیم و تحقیق کنیم و معلومش کنیم؟ و یا در قرن 21 و پس از پشت سر گذاشتن 124هزار پیامبر که متذکر خداپرستی و رجوع به فطرت می شدند(1)؛ کسی ادعایی دارد که خدا 2 تا یا چند تاست که در صدد اثبات فقط یک خدا باشیم؟! پس اینها چه پاسخی است؟ آنچه از کلام معصوم درباره توحید به ما رسیده تفاوت فاحشی با این مفاهیم و معارف دارد.
ص: 3
در این بحث سعی داریم با استفاده از سخنان امام حسین (ع) معارف توحیدی را بیشتر توضیح دهیم. در این راستا ابتدا بیان می کنیم توحید چیست و اهمیت آن را بررسی می کنیم سپس به دعای عرفه امام حسین (ع) و احادیث و خطبه های توحیدی ایشان مراجعه می کنیم.
در این مقاله، مطالب زیر مورد بررسی قرار می گیرد.
اهمیت توحید
توحید چیست؟
توحید و معرفت رب
معارف توحیدی در دعای عرفه
نامه امام حسین (ع) به اهل بصره
خطبه معروف امام حسین (ع) درباه منع تشبیه خدا به خلق
اسماء و صفات الهی
نتیجه گیری و جمع بندی
اساس ادیان الهی از جمله اسلام بر پایه توحید بنا شده است(1). همچنین در بسیاری از معارف اسلامی آمده که اصل دین اعتقادات است؛ در پرتو اعتقاد صحیح است که عملِ صالح و مقبول حاصل می شود. شیخ صدوق در کتاب شریف خود می گوید: نصف دین اعتقادات صحیح است و نصف دیگر آن عمل به این اعتقادات(2). رسول خدا (ص) نیز فرمودند: توحید نصف دین است(3). اهمیت توحید تا آنجاست که خدای متعال در حدیث قدسی می فرمایند: إِنَّ أَعْظَمَ الطَّاعَاتِ تَوْحِیدِی (4). همانا برترینِ طاعات، توحیدِ من است.
ص: 4
البته اینکه بیاییم و درباره توحید بگوییم منظور این نیست که درباره کنه ذات خدا صحبت کنیم. چرا که اساساً هم از این موضوع نهی شده ایم. (1)چنانچه امام موسی بن جعفر (ع) می فرمایند: در توحید از آنچه خدای متعال در کتاب خود گفته پا فراتر نگذار که هلاک می شوی. همچنین حضرت امیر (ع) در خطبه ای (که هفت روز پس از وفات پیامبر(ص) ایراد کردند) فرمودند: حمد مخصوص خداوندی است که ذهن ها از دست یافتن به کنه ذاتش بازداشته شده اند(2). بنابراین چنانچه گفته شد، قصد ما از پرداختن به این موضوع تنها آشنایی با مفهوم توحید در کلام معصومین است.
در حدیث ارزنده دیگری از امیرمومنان (ع) روایت شده: التَّوْحِیدُ أَنْ لَا تُجَوِّزَ عَلَی رَبِّکَ مَا جَازَ عَلَیْکَ(1)، توحید یعنی هر صفتی که شایسته مخلوقات است؛ برای خدا جایز نیست و در یک عبارت بطور خلاصه یعنی «هر آنچه که در خلق وجود دارد، در خالق یافت نمی شود»(2). این نکته اساسی ترین کلید معارف توحیدی است که بدانیم شئونات خلق و خالق از یک سنخ نیست.
در عالمِ مادی و انسانی هر چه که آدمی در ذهن خود می اندیشد و تصور می کند، فعلِ ذهنی است و مخلوقِ انسان است و به سبب اینکه ذهن من آن را ساخته و پرداخته، بدان احاطه دارد. پس اگر من توهم و تصوری از خدا داشته باشم، خدایم ذهنی است و خدایی که من بر آن احاطه داشته باشم دیگر خدا نیست. زیرا آن چیزی که محاطِ ذهن محدودِ من شود قطعاً محدود خواهد بود در حالیکه در ادعیه رجبیه می خوانیم: «یا حادّ کلِّ مَحدود»؛ و یا «لا یُحدُّ»، «لا حَدَّ لَه» خدایی که هیچ حدی برایش نیست.
ص: 6
آنچه که بسیار مهم است در باب توحید این است که اساساً خدا و ذاتش قابل درک و شناخت برای ما نیست و هیچ احاطه علمی، حسی و عقلی از سوی ما ممکن نیست، لذا محال بودن شناخت ذات الهی، موضوعی است عقلی که دین نیز آن را تایید کرده است.
چنانچه امام حسین (ع) فرمودند: هر چه که بندگان تصور کنند خدا برخلاف آن است (چیزی غیر از آن است)(1). این موضوع به این دلیل است که ما چیزی را تصور می کنیم که مشابهی از آن داشته باشیم و این از صفات مخلوقین است و نه خالق. بنابراین هر آنچه درباره خدا گفته می شود، تنها معارفی است که توسط ائمه و از قِبَل خودِ خدا به ما رسیده است. نظیر: حواس از درک او عاجزند، وهم ها بر او قرار نمی گیرد، زبانها او را توصیف نمی کند، هرچیزی را که حواس حسّ کند یا دستها لمس کند آن چیز مخلوق است(2)؛ عقلها نمی توانند او را اندازه گیرند و ذهن ها بر او احاطه پیدا نمی کنند(3). چرا که هر آنچه را که عقل اندازه گیرد یا برایش نمونه ای در ذهن ساخته باشد، محدود است.
ص: 7
موضوع مهم دیگر درباره خدا، نفی هرگونه تشبیه است. امام رضا (ع) می فرمایند: مَنْ شَبَّهَ اللَّهَ بِخَلْقِهِ فَهُوَ مُشْرِک (1)، کسی که خدا را به خلقش تشبیه کند مشرک است. در واقع مشرک شدن فقط این نیست که غیر از خدا چیز دیگری را بپرستد بلکه اگر صفتی که در مخلوقات است، به خدا نسبت دهد؛ گویی برای خدا شریک قرار داده و مشرک شده است.
بنابر آنچه گفته شد توحید یعنی خارج کردن خداوند از دو حد: حد تشبیه و حد تعطیل(2). حد تشبیه یعنی اینکه خدا را به چیزی تشبیه نکنی و حد تعطیل یعنی بودنش را نمی توانی انکار کنی. بطور خلاصه یعنی نمی توانی بگویی خدا نیست در عین حال نمی توانی بگویی خدا چیست. تنها می یابی که خالقی داری که باید در مقابلش خضوع و خشوع کنی و او را تسبیح کنی؛ یعنی او را از همه شئونات خلق منزه بداری.
«سبحان» که یکی از اسماء مهم خداوند است یعنی منزه کردن خدا از هر آنچه که شایسته خلق است.
پس دو نکته کلیدی در باب توحید است: اول اینکه خدا را توهم نکنی. دوم اینکه هر صفتی در خلایق وجود دارد درباره خداوند قائل نشوی.
ص: 8
معرفت رب برترینِ فرایض است که بر همه ما به عنوان مسلمان واجب است. اگر بخواهیم به کمترین مقدار از معرفت رب بهره ببریم، لازم است توحید بدانیم. به احادیث زیر توجه کنید:
از امام رضا (ع) پرسیدند، کمترین اندازه معرفت خدا چیست؟ فرمودند: اقرار به اینکه خدایی جز اللّه نیست، نه شبیه و نه نظیر دارد، و او قدیم (ازلی) و ثابت است (یعنی مانند مخلوقات نیست که تغییر کند) و هیچ چیز شبیه او نیست(1).
در حدیث دیگری از امام صادق (ع) روایت شده: إِنَّ أَفْضَلَ الْفَرَائِضِ وَ أَوْجَبَهَا عَلَی الْإِنْسَانِ مَعْرِفَهُ الرَّبِّ وَ الْإِقْرَارُ لَهُ بِالْعُبُودِیَّهِ(2). همانا برترینِ فرایض و واجبات بر انسان معرفت رب است و اقرار به بندگی او.
هم چنین حضرت علی بن موسی الرضا (ع) فرمودند: أَوَّلُ عِبَادَهِ اللَّهِ مَعْرِفَتُهُ وَ أَصْلُ مَعْرِفَهِ اللَّهِ تَوْحِیدُه (3) اولِ بندگی خداوند معرفتش است و اصلِ معرفت خدا توحید اوست.
ص: 9
با تمام اوصافی که در باب اعتقادات و توحید ذکر شد؛ به نظر می رسد قدری در شناخت مبانی معارف توحیدی دین اسلام کوتاهی کردیم. در ادامه هر چند مختصر ولی به قدر بضاعت موضوع را کمی بسط خواهیم داد.
حال که اهمیت توحید در دین روشن شد، به چند مورد از معارف توحیدی امام حسین (ع) اشاره می کنیم. در دعای عرفه امام حسین (ع) معارف توحیدی بسیار گسترده است و آنقدر عمیق که قطعاً پرداختن به آن شایسته ماهها و بلکه سالها تدبر و تعمق است، که در این مقال نمی گنجد. اما در ادامه به برخی از عبارات برجستهء دعای عرفه که معرفت رب را در کلام امام حسین (ع) روشن تر می کند می پردازیم.
سُبحانَکَ لا اِلهَ الّا اَنت...فَسُبحانَکَ سُبحانَکَ مِن مُبدِیٍ وَ مُعیدٍ...فَسُبحانَهُ سُبحانَه... منزهی تو و خدایی جز تو نیست...منزهی تو از اینکه آغاز و پایانی داشته باشی... منزه است منزه...
«سبحان» که در ادعیه مکرر وارد شده چیست؟ سبحان که یکی از اسماء مهم خداوند است یعنی منزه کردن خدا از هر آنچه که شایسته خلق است. چنانچه معصوم می فرمایند: سبحان یعنی: تَعْظِیمُ جَلَالِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ تَنْزِیهُهُ عَمَّا قَالَ فِیهِ کُلُّ مُشْرِک(1). تعظیم خدای عزوجل و منزه کردن خدا از هر چه مشرکان درباره خدا می گویند؛ پیش تر گفته شد، مشرکان درباره خدا چه می گویند: مشرکان خدا را به خلقش تشبیه می کنند.(2)
ص: 10
سُبحانَ اللّهِ الواحِدِ الاَحَدِ الصَّمَد
منزه است خدایی که واحد و احد و صمد است کسی که نزاییده و زاده نشد و هیچ همتایی ندارد. مناسب است برای روشن شدن معنای «صمد»، به نامه امام حسین (ع) به اهالی بصره بپردازیم.
امام زین العابدین (ع) می فرمایند: مردم بصره به پدرم نامه نوشتند و از ایشان درباره «صمد» پرسیدند. امام حسین (ع) در پاسخ چنین نوشتند: خداوند، خود صمد را تفسیر کرده است: نزاده و زاده نشده و هیچ کس همتای او نیست، از چیزی به وجود نیامده، نه در چیزی است و نه بر روی چیزی، ابداع کننده و آفریننده و پدید آورنده همه اشیاء است. همه چیز را با قدرتِ خود خلق کرده؛ به ارادهء او آنچه برای فناپذیری آفریده، نابود می شود. به علم او آنچه برای بقا آفریده شده، باقی می ماند. ای_ن خدای صمد است که زاییده نشده و از او زاییده نمی شود، آگاه به غیب و آشکار است، بزرگ و بلند مرتبه است و برای او هم کفو و هم شانی نیست(1).
ص: 11
صمد کسی است که میانِ خالی برای او نیست (جوف ندارد). صمد کسی است که آقایی اش به کمال باشد، صمد کسی است که نخورد و نیاشامد، صمد کسی است که نخوابد، کسی که همواره بوده و خواهد بود
الَّذِی لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَد... الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَدا کسی که نه زاده و زاده نشده و هیچ کس همتای او نیست...حمد مخصوص خدایست که فرزند ندارد.
برای توضیح بیشتر این فرازِ دعا، به احادیث امام حسین (ع) درباره «لم یلد و لم یولد» مراجعه می کنیم.
حضرت سیدالشهدا (ع) در معنی آیه «لم یلد» اشاره می کند که یعنی از او چیزی مثل فرزند یا هرچیز دیگر بیرون نمی آید، او برتر از آن است که هرچیزی از او برون آید.
«ولم یولد» یعنی . از قبیل بیرون آمدن چیزی از چیز دیگر؛ مثل گیاهی از زمین یا آبی از چشمه یا میوه از درخت.
امام حسین (ع): هیچ ستاینده به کنه عظمتش نرسد، کبریا و بزرگی اش به هیچ قلبی خطور نکند زیرا که در اشیاء هیچ مانندی ندارد؛ علما با نیروی عقل نتوانند ذاتش را درک کنند، متفکران با فکرشان راه به جایی نبرند جز اینکه با تصدیق به قلب و ایمان به غیب او را دریابند، زیرا که او به صفات مخلوقین وصف نشود
همینطور خداوند مانند اجسام لطیف و غیرمادی نیست که از محلی سرچشمه می گیرند (مثل اشیاء لطیف که از منابع خود بیرون می آیند)، مثل دیدن از چشم، شنیدن از گوش، بوئیدن از بینی، چشیدن از دهان، سخن از زبان، شناختن و تمییز دادن از دل و آتش از سنگ. بلکه او خداست، خدای واحدِ احدی که صمد است(1).
ص: 12
اَوجَبتَ عَلیَّ حُجَّتَک بِاَن اَلهَمتَنی مَعرِفَتَک حجتت را بر من واجب کردی به این که معرفت خود را به من الهام فرمودی.
در این عبارت چند نکته نهفته است: اول اینکه معرفت از جانب خدا به مردم اعطا می شود. اگر خدا خودش را به ما معرفی نمی کرد، هیچ یک از آفریده ها راهی به سوی خدا نداشتند و قادر نبودند خدا را بشناسند. دوم اینکه خداوند همه خلایق را بر سرشت توحیدی خلق کرده است. یعنی همه را خداپرست آفریده است. سوم اینکه مخلوقات به خدا شناخته می شوند و نه اینکه خدا به وسیله مخلوقات(1). چنانچه امام حسین (ع) می فرمایند: بِهِ تُعْرَفُ الْمَعَارِفُ لَا بِهَا یُعْرَف (2). شناختنی ها را باید به وسیله خدا شناخت و نه اینکه خدا را به وسیله شناختنی ها بشناسیم.
لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ هیچ چیز شبیه او نیست
چنانچه از ابتدا ذکر شد، خدا شبیه هیچ چیز نیست و از صفات خلایق به دور است. برای توضیح بیشتر این عبارت که به کرّات در قران و دعاها وجود دارد، به سراغ خطبه مفصل امام حسین (ع) می رویم.
ص: 13
أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا هَؤُلَاءِ الْمَارِقَهَ الَّذِینَ یُشَبِّهُونَ اللَّهَ بِأَنْفُسِهِمْ- یُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ بَلْ هُوَ اللَّهُ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ- لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیر
ای مردم! بر حذر باشید از «مارقین» که خدا را به خود تشبیه می کنند (اینان از دین خارج شده اند)، گفتار اینان همانند کافران اهل کتاب است، خدا مثل و مانند ندارد (شبیه هیچ چیز نیست). شنوا و بیناست، چشم ها او را نبیند، او دیدگان را ببیند، او لطیف (تیزبین) و آگاه است.
اِسْتَخْلَصَ الْوَحْدَانِیَّهَ وَ الْجَبَرُوتَ وَ أَمْضَی الْمَشِیئَهَ وَ الْإِرَادَهَ وَ الْقُدْرَهَ وَ الْعِلْمَ بِمَا هُوَ کَائِنٌ لَا مُنَازِعَ لَهُ فِی شَیْ ءٍ مِنْ أَمْرِهِ وَ لَا کُفْوَ لَهُ یُعَادِلُهُ وَ لَا ضِدَّ لَهُ یُنَازِعُهُ وَ لَا سَمِیَّ لَهُ یُشَابِهُهُ وَ لَا مِثْلَ لَهُ یُشَاکِلُهُ لَا تَتَدَاوَلُهُ الْأُمُورُ وَ لَا تَجْرِی عَلَیْهِ الْأَحْوَالُ وَ لَا تَنْزِلُ عَلَیْهِ الْأَحْدَاثُ
وحدانیت وجبروت مخصوص اوست؛ آنچه در مشیت بود را اجرا کرد، اراده، قدرت و علم به همه چیز در قبضهء قدرت اوست. در هیچ کار مخالف و منازعی ندارد، همتا و هماوردی ندارد؛ نه ضدِ ستیزه گری دارد، نه همنام و همانندی، و نه مثل و مانندی؛ دستخوش حوادث نگردد، تغییر حال نپذیرد، پدیده ها در وجودش راه نیابد.
وَ لَا یَقْدِرُ الْوَاصِفُونَ کُنْهَ عَظَمَتِهِ وَ لَا یَخْطُرُ عَلَی الْقُلُوبِ مَبْلَغُ جَبَرُوتِهِ لِأَنَّهُ لَیْسَ لَهُ فِی الْأَشْیَاءِ عَدِیلٌ وَ لَا تُدْرِکُهُ الْعُلَمَاءُ بِأَلْبَابِهَا وَ لَا أَهْلُ التَّفْکِیرِ بِتَفْکِیرِهِمْ إِلَّا بِالتَّحْقِیق إِیقَاناً بِالْغَیْبِ لِأَنَّهُ لَا یُوصَفُ بِشَیْ ءٍ مِنْ صِفَاتِ الْمَخْلُوقِینَ وَ هُوَ الْوَاحِدُ الصَّمَدُ.
هیچ ستاینده به کنه عظمتش نرسد، کبریا و بزرگی اش به هیچ قلبی خطور نکند زیرا که در اشیاء هیچ مانندی ندارد؛ علما با نیروی عقل نتوانند ذاتش را درک کنند، متفکران با فکرشان راه به جایی نبرند جز اینکه با تصدیق به قلب و ایمان به غیب او را دریابند، زیرا که او به صفات مخلوقین وصف نشود (اشاره به همان نکته که خدا هیچ یک از صفات خلق را ندارد)، یگانه و صمد است.
ص: 14
مَا تُصُوِّرَ فِی الْأَوْهَامِ فَهُوَ خِلَافُهُ لَیْسَ بِرَبٍّ، مَنْ طُرِحَ تَحْتَ الْبَلَاغِ وَ مَعْبُودٍ، مَنْ وُجِدَ فِی هَوَاءٍ أَوْ غَیْرِ هَوَاءٍ، هُوَ فِی الْأَشْیَاءِ کَائِنٌ لَا کَیْنُونَهَ مَحْظُورٍ بِهَا عَلَیْه وَ مِنَ الْأَشْیَاءِ بَائِنٌ لَا بَیْنُونَهَ غَائِبٍ عَنْهَا لَیْسَ بِقَادِرٍ مَنْ قَارَنَهُ ضِدٌّ أَو سَاوَاهُ نِدٌّ.
هر چه در وهم گنجد خدا غیر از او باشد؛ آنچه فکر به آن تعلق گیرد خدا نباشد؛ آن که در دسترس اندیشه قرار گیرد پروردگار نخواهد بود؛ آنچه در هوا و ماورای هوا یافت شود معبود نباشد. او در اشیاء است نه بودنی که بوسیله اشیاء احاطه شود. از اشیاء جداست نه جدا بودنی که از آنها غائب باشد، آنکه ضدی بخواهد، قادر نیست با او قرین شود یا آنکه نِدی (مشابهی) بخواهد نمی تواند با او برابری کند.
لَیْسَ عَنِ الدَّهْرِ قِدَمُهُ وَ لَا بِالنَّاحِیَهِ أَمَمُه، احْتَجَبَ عَنِ الْعُقُولِ کَمَا احْتَجَبَ عَنِ الْأَبْصَارِ وَ عَمَّنْ فِی السَّمَاءِ احْتِجَابَهُ کَمَنْ (عَمَّنْ) فِی الْأَرْضِ قُرْبُهُ کَرَامَتُهُ وَ بُعْدُهُ إِهَانَتُهُ.
ازلیت اش را با زمان نتوان سنجید، در سیطره مکان نیست و در ناحیه معینی نتوان به او رو آورد(برای خداوند نمی توان مکان خاصی در نظر گرفت)؛ از عقل ها محجوب است چنان که از دیده ها هم محجوب است، از آسمانیان مستور است چنان که از خاکیان هم مستور است؛ نزدیکی اش کرامت اوست و دوریَش اهانت اوست (نزدیکی و دوری مکانی ندارد).
لَا تَحُلُّهُ فِی وَ لَا تُوَقِّتُهُ إِذْ وَ لَا تُؤَامِرُهُ إِنْ عُلُوُّهُ مِنْ غَیْرِ تَوَقُّل وَ مَجِیئُهُ مِنْ غَیْرِ تَنَقُّلٍ، یُوجِدُ الْمَفْقُودَ وَ یُفْقِدُ الْمَوْجُودَ وَ لَا تَجْتَمِعُ لِغَیْرِهِ الصِّفَتَانِ
نه «در» (که نشان ظرفیت و مکان است) در ساحت قدسش راه دارد (که گوئی در کجاست؟) نه «گاه» (که رمز زمان است) محدودش سازد؛ نه «اگر» (که دلیل امکان و تعلیق است) در بارگاهش راه یابد. رفعتش نه چون برآمدن بر قله هاست؛ آمدنش مثل انتقال نیست، نیستی را هستی دهد و هستی را نابود کند و این دو صفت هرگز در غیر «خدا» نباشد.
ص: 15
امام رضا (ع): نظام توحید الهی نفی صفتها از خداست. زیرا که عقلها گواهند که هر صفت و موصوفی مخلوق است و هر مخلوقی گواه آن است که آفریننده ای دارد که خودش صفت ندارد
فِی وَقْتٍ یُصِیبُ الْفِکْرُ مِنْهُ الْإِیمَانَ بِهِ مَوْجُوداً وَ وُجُودَ الْإِیمَانِ لَا وُجُودَ صِفَهٍ بِهِ تُوصَفُ الصِّفَاتُ لَا بِهَا یُوصَفُ وَ بِهِ تُعْرَفُ الْمَعَارِفُ لَا بِهَا یُعْرَفُ فَذَلِکَ اللَّهُ لَا سَمِیَّ لَهُ سُبْحَانَهُ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیر
فکر تنها تواند بودنش را دریابد، و به هستی اش اعتراف کند، اما از «وصف» ش، عاجز است که صفات را به او باید توصیف (و معرفی) کرد و نه او را به صفات، شناختنی ها را به او باید شناخت نه او را به شناختنی ها. این است خدائی که همنام ندارد، منزه است، همانندی ندارد. شنوا و بیناست(1).
هُوَالسَّمیعُ البَصیرُ الَّطیفُ الخَبیر... هُوَالجَوادُ الواسِعُ... یااَرحَمَ الرّاحِمینَ... یارَحیمُ یارَحمنُ... الرَّئوفُ الرَّحیمُ...یاذَالجَلالِ وَالاِکرامِ
تمامی این عبارات و کلمات اسماء و صفتهای خداوند هستند. در اینجا لازم است توضیح مختصری درباره اسماء و صفات الهی ارائه کنیم.
اسم یعنی علامت و صفت یعنی نشانه، و البته معانی شان شبیه هم هست. اول اینکه اسامی خدا فعل خداست؛ نه اینکه این صفات چگونگی وصف ذاتش باشد و یا صفت عین ذاتش باشد (نعوذ باللّه). زیرا خودِ وصف شدن و وصف کردن از شئوناتِ خلق است، لذا نمی توان خدا را وصف کرد. (مطابق آنچه در ابتدای بحث ذکر شد). چنانکه امام صادق (ع) می فرمایند: خداوند بزرگتر از آن است که به وصف در آید(2). بنابراین تنها وصف خدا «بی وصفی» است.
ص: 16
امام رضا (ع) نیز می فرمایند: نظام توحید الهی نفی صفتها از خداست. زیرا که عقلها گواهند که هر صفت و موصوفی مخلوق است و هر مخلوقی گواه آن است که آفریننده ای دارد که خودش صفت ندارد(1).
خداوند هر مخلوقی را با صفت و ویژگی خاصی آفریده در حالیکه برای خداوند هیچ صفتی (که نشان از وصف ذاتش باشد) وجود ندارد. خودِ اسماء و صفات الهی نیز نشان می دهد که خدا لاموصوف است و هرگز وصف نمی شود.
ما از خودمان نمی توانیم برای خدا اسمی بگذاریم. زیرا آدمی چیزی را می تواند اسم گذاری کند که می شناسد و به آن احاطه دارد. با توجه به تمامی مواردی که گفته شد، برای خدا نمی توان اسم گذاشت و نمی توان وصف قائل شد. خدا برای خود اسمائی اختیار کرد تا زبان خلائق برای حمد و ثنا و مناجات با خدا باز شود(2). پس این اسامی که با آن خدا را می خوانیم، از جانب حق تعالی به ما تعلیم داده شده است.
ص: 17
پس بنابر آنچه در این مقاله موجز ارائه شد:
1- توحید به معنی خداشناسی نیست بلکه نفی شئوناتِ خلق از خداست.
2- خداوند خود را به همه مخلوقات معرفی کرده و خلایق فطرتاً خداپرست هستند.
3- انسان به فطرت خود و به عقل خود می یابد که خدا دارد؛ ولی هیچ چیز دربارهء خدا نمی تواند بگوید، جز اینکه تسبیحش کند و دربرابرش خشوع کند.
در پایان ذکر این نکته ضروری است که یافتن حقیقتِ معارف حقیقی، منوط به رجوع به ثقلین یعنی قرآن و اهل بیت (ع) است. از این رو نه تنها باید به قرآن و احادیث ائمه اطهار (ع) رجوع کنیم، بلکه باید با توسل و تمسک به ساحت مقدس امام عصر (عج)، از ایشان بخواهیم ما را از انحرافات و پلیدی ها حفظ نماید و راه هدایت را بر ما روشن سازد.
آنچه پیش رو دارید هشتمین جلسه سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین سید محمد مهدی میرباقری در دهه اول محرم الحرام سال 94 است که در هیأت ثارالله قم (مدرسه فیضیه) برگزار شده است.
ایشان در ابتدای بحث با اشاره به مفهوم توحید براساس معارف قرآنی آن را به شجره طیبه ای تمثیل کردند و تأکید نمودند که تلقی از توحید باید طبق آموزه های قرآنی تغییر کند. ایشان در ادامه با اشاره به آیاتی از سوره مبارکه توبه موانع همراهی با معصومین(ع) را برشمردند. یکی از موانع در همراهی با اولیای الهی، رضایت به حیات دنیاست که به تعبیر قرآن موجب سنگینی مؤمنین و مانع همراهی آنان با ولی خدا می شود. یکی از راه های نجات از این تعلق خاطر و رضایت به حیات دنیا، داشتن نگاه واسع و مقایسه متاع قلیل دنیا در مقابل حیات جاویدان آخرت است. قرآن کریم مؤمنین را نسبت به عواقب همراهی نکردن با ولی خدا هشدار داده و عاقبت این امر را جهنم قرار می دهد؛ ضمن اینکه خدای متعال برای رهایی انسان از رضایت به حیات دنیا، همواره آیات و نشانه هایی را می فرستد که غفلت از این نشانه ها نیز موجب گرفتار شدن و عذاب انسان به وسیله همان تعلقات و تکیه گاه های دنیایی او می شود. عامل دیگری که می تواند انسان را از رضایت به حیات دنیا رهایی بخشد، داشتن نگاه جامع به دنیاست؛ بدین ترتیب که انسان در کنار خوشی های دنیا، تلخکامی های آن را نیز ببیند و بدین ترتیب چشم از دنیا بردارد؛ این در حالی است که اگر انسان به دعوت خدای متعال توجه نکند خدای متعال او را تبدیل کرده و قوم دیگری را جایگزین می کند تا به این ترتیب دین و ولی خود را نصرت دهد. به عبارت دیگر خدای متعال و ولی او در سیر خود هیچ نیازی به مردم ندارند. عامل دیگری که صبر بر بلای معصوم(ع) را افزایش می دهد، حب و بغض فی الله است؛ چنانچه گفته اند اگر کسی حب و بغضش در مسیر خدا نباشد، هرگز طعم ایمان را نمی چشد. عامل مهم دیگر درک نقش محوری معصومین(ع) در مسیر این ابتلاءی عظیم است. انسان باید بداند که همه بار این بلا بر دوش خود معصوم(ع) است، نه دیگران؛ پس انسان باید به مقام شفاعت و عصمت معصومین(ع) هم توجه داشته باشد.
ص: 18
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و لعنة علی اعدائهم.
قرآن کریم می فرماید: «یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ مَا لَکمُ ْ إِذَا قِیلَ لَکمُ ُ انفِرُواْ فیِ سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلیَ الْأَرْضِ أَ رَضِیتُم بِالْحَیَوةِ الدُّنْیَا مِنَ الاَْخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَیَوةِ الدُّنْیَا فیِ الاَْخِرَةِ إِلَّا قَلِیلٌ * إِلَّا تَنفِرُواْ یُعَذِّبْکُمْ عَذَابًا أَلِیمًا وَ یَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیرَْکُمْ وَ لَا تَضُرُّوهُ شَیًْا وَ اللَّهُ عَلیَ کُلّ ِ شیَ ْءٍ قَدِیرٌ»(توبه/38-39) اولیاءی خدا و معصومین(ع) ابتلاء و امتحان هایی را در مسیر بسط توحید در عالم پذیرفته اند؛ ما هم که به آن ها پیوند خورده ایم، طبیعتاً در بلای آن ها شریک می شویم و باید پای آن امتحان و ابتلاء بایستیم؛ البته انسان می تواند این مسیر را انتخاب نکند؛ ولی اگر آگاهانه انتخاب کرد، مجموعه ای از سختی ها و دشواری ها را پذیرفته است؛ قرآن و اهل بیت(ع) نکته ها و حقایقی را برای غلبه بر این دشواری ها و صبر انسان بر عهد با اولیاءی الهی بیان کرده اند؛ ایشان در حقیقت بصیرت هایی را به انسان داده اند که توجه به آن ها برای حرکت انسان ضروری است؛ بعضی از آن ها در جلسات قبل عرض شد که آخرین و مهم ترین آن ها تلقی صحیح از توحید بود؛ نقطه مقابل توحید هم کفر و شرک و الحاد و نفاق است که همه دعوت های انبیاء(ع) نیز دعوت به توحید و پرهیز از پرستش غیر است؛ همه بشارت های خدای متعال هم برای موحدین، و همه انذارها نیز نسبت به مشرکین و کفار و منافقین است؛ یعنی کسانی که در امر بندگی خدا کوتاهی می کنند.
ص: 19
گفته شد که درک از توحید باید تصحیح شود؛ بر این اساس حقیقت توحید یک شجره طیبه و یک وادی نورانی است که انسان باید وارد آن شده و با آن شجره طیبه پیوند بخورد تا موحد شود؛ به تعبیر قرآن حقیقت کفر و شرک هم وادی ظلمات و شجره خبیثه است که باید از آن ها تبری تام جست؛ این تولی تام و تبری تام، شرط ایمان است.
سوره مبارکه توبه با آیه «بَرَاءَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَی الَّذِینَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِکِینَ» آغاز می شود که اعلام رسمی درگیری و برائت جبهه مشرکین و کفار است؛ با تشکیل این صف بندی و قرار گرفتن این دو صف در مقابل یکدیگر، دوران تقیه به پایان می رسد و این درگیری کاملاً آشکار می شود؛ در این تقابل هر یک از این دو صف لوازم و اقتضائاتی دارند؛ در این سوره، از اقتضائات این دو جریان و جریان سوم نفاق که در جبهه دشمن شکل می گیرد، پرده برداشته می شود؛ شاید بهترین سوره ای که می توان با رویکرد شناخت جریان کفر و نفاق آن را مرور کرد، سوره مبارکه برائت است؛ در این سوره برخی از موانع همراهی با اولیاءی خدا ذکر شده است؛ از سویی الزامات و توجهات لازم برای همراهی اولیاءی خدا و همراهی با جبهه نبی اکرم(ص) و نصرت این جبهه نیز بیان گردیده است. از موانعی که در این سوره مبارکه برای همراهی وجود مقدس نبی اکرم(ص) ذکر شده، آیاتی است که ظاهراً در جنگ تبوک نازل شده است.
ص: 20
مسلمان ها به تازگی از برخی جنگ ها فارغ شده بودند که مأمور شدند در سرزمینی دوردست به نام تبوک با دولت روم بجنگند؛ حضرت مردم مدینه را مهیا کردند و برای قبایل اطراف همراه با مأمور نامه هایی فرستادند؛ بخشی از آن ها هم آماده و تجهیز شدند، بخشی هم در مدینه و اطراف آن کوتاهی کردند؛ به همین مناسبت خدای متعال آیاتی نازل فرمود که آیات بسیار فوق العاده ای هستند؛ در این سوره شاید قریب به ده آیه با «یا ایها الذین آمنوا» شروع شده است؛ این بار خطاب به مؤمنین و کسانی است که به رسول الله(ص) ایمان آورده و ایشان را قبول کرده یا می خواهند حضرت را قبول کنند ولی موانعی در مسیر حرکتشان هست؛ خدای متعال به آن ها هشدار می دهد که این سستی و کندی آن ها چه عواقبی در پی خواهد داشت؛ خدای متعال در این آیات هم درد را بیان کرده، هم درمان آن را؛ نخستین توجهی که خدای متعال به مؤمنین می دهد این است که «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ مَا لَکُمْ إِذَا قِیلَ لَکُمُ انفِرُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَی الأَرْضِ أَرَضِیتُم بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا مِنَ الآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فِی الآخِرَةِ إِلاَّ قَلِیلٌ» چه منفعتی می برید و چه بهره ای نصیب شما می شود که وقتی شما را دعوت می کنم تا در راه خدا کوچ کنید، سنگین می شوید و سبکبال نیستید؟! گویا نمی توانید از زمین برخیزید! چه نفع و چه تعلقی در وجود شما هست که مانع سبکبالی شما در اجابت دعوت خدا و رسول او می شود؟!
ص: 21
این دعوت برای یک جهاد بسیار بزرگ و سخت و دشوار در سرزمینی دوردست است که براساس آیات، سرزمین تبوک می باشد؛ سپس خدای متعال نقطه گرفتاری مؤمنی را که سبکبال نیست، نشان می دهد و می فرماید: آیا به حیات دنیا راضی شده اید؟ یعنی انسانی که درک او از حیات، در حد دنیاست، و نسبت به حیات برتر از دنیا درکی ندارد و نه فقط درک، بلکه تعلقی ندارد و طلبی در او شکل نگرفته است، چنین کسی میل به حیات برتر ندارد و راضی به حیات دنیاست و همین حد از احساس و ادراک و لذت و بجهت های حیات دنیا برای او کافی است؛ او به دنبال تأمین همین حد از لذت ها و بهجت هایی است که از حیات طبیعی به دست می آید؛ شاید حیات دنیا یک معنایش همین است؛ بنابراین اگر کسی به این حد قانع و راضی شد، سنگین می شود؛ حتی اگر خدا و رسول(ص) را هم دوست داشته باشد و وارد وادی ایمان هم شده باشد، این میل به دنیا مانع حرکت او می شود.
رضایت به حیات دنیا، یکی از عواملی است که مانع می شود انسان همراه اولیاءی خدا حرکت کند، آن ها را نصرت دهد و در کنار آن ها پایداری نماید؛ کسانی که به حیات دنیا راضی هستند، سنگین می شوند؛ معنای این رضایت به حیات دنیا هم این نیست که انسان نماز نمی خواند، روضه نمی گیرد و به حج نمی رود؛ بلکه انسان ممکن است طالب حیات دنیا بوده ولی همه این عبادات را هم داشته و مؤمن هم باشد؛ عده ای هر مقصدی آن ها را به حرکت در می آورد و به سمت دنیا و لذت ها و بهجهت های دنیایی دعوتشان می کند؛ اینان همه عمر به سمت مقاصد دنیایی حرکت می کنند؛ ولی وقتی به آن ها می گویند به سمت خدا حرکت کنید، سنگین هستند.
ص: 22
حیات دنیا در بعضی روایات به محیط ولایت ائمه جور تفسیر شده است؛ به همین دلیل است که رضایت به حیات دنیا مذموم است؛ وگرنه محیط ولایت ائمه حق(ع) محیط توحید و دارالآخره و دارالحیوان است؛ کسانی که در این دنیا وارد محیط ولایت امام(ع) می شوند در حقیقت وارد دارالحیوان شده اند؛ البته شاید معنای آیه این باشد که هر کس به لذت ها و بهجت های حیات طبیعی دنیا قانع است و لذت ها و ثروت و امکانات و خوشی های این دنیا برای او بس است، سنگین می شود. خدای متعال بعد از اینکه این نقطه ضعف را توضیح می دهد، می فرماید: متاع دنیا اندک است؛ یعنی راه نجات انسان را یافتن بصیرت و درک و تأمل از طریق وحی می داند تا آنجا که انسان از رضایت به حیات دنیا نجات پیدا کند؛ به همین دلیل هشدار می دهد که همه سرمایه ای که در حیات دنیا به کف می آید، نسبت به آخرت اندکی بیش نیست.
بنابراین دنیا برای انسان اندک است؛ گویا خدای متعال در انسان ظرفیتی بیشتر و طلبی قرار داده که اگر انسان بخواهد به سمت خدای متعال حرکت کند، باید طالب آن بیشترها باشد؛ اگر کسی بخواهد دعوت انبیاء(ص) را اجابت کند و پای دعوت آن ها بایستد، باید به این عالم نگاه واسع داشته باشد؛ یعنی باید دنیا را در دل همه عوالم ببیند؛ کسی که افق نگاهش در حد دنیاست، به همین دنیا راضی می شود؛ ولی اگر به همین دنیا راضی شد، کوچ به سمت خدا برای او سنگین و دشوار می شود؛ حتی خدا را هم قبول دارد ولی نمی تواند سبکبال حرکت کند؛ نگاه واسع به عالم، آن را به تمامه دیدن و دنیا را در دل تمام عوالم مشاهده کردن، موجب می شود که انسان دل از دنیا بردارد و سبکبال شود؛ بنابراین ابتدا باید نگاه واسعی به دنیا داشت.
ص: 23
«إِلاَّ تَنفِرُواْ یُعَذِّبْکُمْ عَذَاباً أَلِیماً وَ یَسْتَبْدِل ْقَوْماً غَیْرَکُمْ» اگر شما کوچ نکنید، دچار عذاب می شوید؛ وقتی می گویند در راه خدا حرکت کنید ولی دل به دنیا می بندید و سنگین و زمین گیر می شوید، دچار رنج و عذاب الیم می شوید؛ اگر انسان شکر کند، خدای متعال نعمت را برای او زیاد می کند؛ ولی اگر کفران نعمت کند، دچار عذاب می شود؛ خدای متعال می فرماید: اگر کوچ نکردید تصور نکنید بر سفره دنیا می نشینید و به خواسته های دنیایی خود می رسید؛ اگر به دنیا هم قانع باشید بدانید که به آن هم نمی رسید و بستر دنیا برایتان عذاب الیم می شود. در آیات دیگر گاهی همین مطلب را توضیح داده است؛ خدای متعال در سوره مبارکه یونس درباره عذابی که این افراد به آن گرفتار می شوند، توضیح داده و می فرماید: «إَنَّ الَّذِینَ لاَ یَرْجُونَ لِقَاءنَا وَرَضُواْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیَا وَاطْمَأَنُّواْ بِهَا وَالَّذِینَ هُمْ عَنْ آیَاتِنَا غَافِلُونَ * أُوْلَئِکَ مَأْوَاهُمُ النُّارُ بِمَا کَانُواْ یَکْسِبُونَ»(یونس/7-8)؛ کسانی که راضی به حیات دنیا هستند به همین بیماری که در این آیه توضیح داده شده، گرفتارش شده اند؛ آن ها در کنار سفره دنیا آرام هستند؛ کسانی که از آیات ما غافل هستند، پناهگاهشان آتش است؛ البته خدای متعال عذاب مضاعف نمی دهد بلکه عذاب انسان همان عمل اوست؛ «إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ» انسان بازتاب عمل خود را می بیند و عذاب او چیزی غیر از این نیست؛ جزای انسان همان عمل انسان است؛ بنابراین در این آیه شریفه خدای متعال می فرماید: عده ای راضی به حیات دنیا هستند و با آرامش بر سفره دنیا نشسته و بی قرار نیستند، ولی ما آیات خود را می فرستیم؛ ولی این ها از آیات هم اعراض می کنند. عده ای این آیات را چنین معنا کرده اند که زنگ خطرهای خدای متعال در این دنیا برای این است که ما بر سفره دنیا قرار نداشته باشیم؛ همین مطلب در آیات قرآن هم آمده است؛ گویا اگر انسان به تعلقات دنیا دل ببندد، خدای متعال این تعلقات را می گیرد و سفره دنیا را از مقابل انسان جمع می کند؛ انسان بر بساط دنیا می نشیند ولی خدا این بساط را از زیر پای انسان می کشد و نمی گذارد در دنیا آرام باشد. انسان وقتی بر سفره دنیا می نشیند، خدای متعال همواره به او هشدار می دهد و آیاتش را می فرستد؛ خدای متعال تعلقات انسان را می گیرد و بتکده های انسان را ویران می کند؛ «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَ فَلا یَعْقِلُون»(یس/68)؛ آخرین مرحله این است که خدای متعال آرام آرام هر چه را به انسان داده از او می گیرد؛ شخصی با جناب عزرائیل عهد بست که هر زمان قصد گرفتن جانش را داشت به او خبر بدهد؛ عزرائیل بعد از مدتی برای قبض روح او امد؛ شخص گفت: چرا طبق قرارمان خبر نکردی؟! گفت: سال هاست که خبرت می کنم؛ مگر موهایت سفید نشد؟ مگر قدت خمیده نشد؟ مگر دندان هایت نریخت؟ این ها همان آیات خدا هستند.
ص: 24
انسان بر سفره دنیا می نشیند و دل به مال و جاه و امکانات دنیا و سلامتی و جوانی و نشاط و زیبایی ها و تعلقاتش می بندد؛ ولی خدا این سفره را از مقابل او جمع می کند؛ او تکیه به دنیا می کند و خدای متعال تکیه گاه او را خراب می کند؛ این همان آیات خداست. اگر کسی متوجه این زنگ خطرها شود، نمی تواند بر سفره دنیا بنشیند؛ امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند: «تَجَهَّزُوا رَحِمَکُمُ اللَّهُ فَقَدْ نُودِیَ فِیکُمْ بِالرَّحِیل»(1)؛ اگر کسی این ندای رحیل کاروان را بشنود، بر می خیزد و از سفره دنیا دست می کشد؛ ولی اگر بر سفره دنیا نشسته و خیالش هم راحت باشد، هر قدر هم زنگ خطر بزنند و هر قدر هم آیات خدا بیاید، روی از آیات خدا هم بر می گرداند؛ «عن آیاتنا غافلون» امروزه تمدن غرب هم همین کار را کرده و موجب غفلت بشر شده است.
سفارش شده است که مؤمنین به شکل مستمر به زیارت اهل قبور بروند و در آنجا بگویند: «اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ اَهْلَ الدِّیارِ مِنَ المُؤْمِنینَ وَ الْمُسْلِمینَ وَ إنّا اِنْ شاء اللهُ بِکُمْ لاحِقُونَ»(2)؛ یعنی شما پیشروان هستید ما هم ان شاء الله می آییم و به شما می رسیم. قبلاً گفتن این جمله برای بنده هم سخت بود؛ گویا انسان مشتاق مردن و رفتن است. ولی چرا سفارش شده است که به زیارت اهل قبور بروید و این گونه هم حرف بزنید؟ این همان زنگ خطر است؛ (هشدار) خدای متعال درباره همین متاع دنیاست که امروزه تمدن جدید دنبال می کند و چیزی غیر از این نیست؛ چند هزار سال قبل از زبان پیغمبر خدا(ص) توضیح می دهد که: «أَ تُترَْکُونَ فیِ مَا هَاهُنَا ءَامِنِینَ * فیِ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ * وَ زُرُوعٍ وَ نخَْلٍ طَلْعُهَا هَضِیمٌ * وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتًا فَارِهِینَ»(شعراء/146-149)؛ مگر آمال بشر امروز غیر از رهایی و امنیت و امنیت در لذایذ مادی است؟ بعد هم دنبال کاخ هایی که در کوه ها از سنگ می تراشیدند، بروند؟! عبارت «ا تترکون» همان زنگ خطر است؛ خدای متعال مرتب زنگ خطرها را می فرستد؛ آن هایی که از سفره دنیا بلند شده و هوشیار می شوند، نجات پیدا می کنند؛ آن هایی که با وجود همه زنگ خطرها همچنان بر سفره دنیا می نشینند و دست از دنیا بر نمی دارند «أُولئِکَ مَأْواهُمُ النَّارُ بِما کانُوا یَکْسِبُون»(یونس/8) هستند؛ همین تکیه گاه های آن ها، آتش و جهنم آن ها می شود؛ یعنی پناهگاهشان جهنم می شود که مکتسبات خودشان است؛ خدای متعال به کسی ظلم نمی کند؛ مکتسبات انسانی که قانع و راضی به دنیاست و هشدار انبیاء(ع) را هم نمی شنود، زنگ خطرهای خدای متعال را هم به هیچ می گیرد، جز این نیست.
ص: 25
خدای متعال در سوره توبه خطاب به مؤمنین می فرماید: وقتی خدای متعال و رسولش(ص) شما را به سفر و کوچ به سمت خدا و برخاستن از سفره دنیا دعوت می کنند، اگر می خواهید سبکبال شوید، راضی به حیات دنیا نباشید که اگر راضی به حیات دنیا شدید، بدانید که اولاً متاع دنیا اندک است؛ ثانیاً باید نگاه جامع به دنیا داشته باشید؛ اگر انسان یکی از چهره های دنیا و به تعبیری فقط چهره شیرین آن را دید، طبیعی است که روی به دنیا می آورد؛ کم هستند اولیاءئی که اگر همه دنیا بساط عیش باشد، دست از دنیا می کشند و به سمت اولیاءی خدا(ع) حرکت می کنند؛ این امر از آنِ راه رفته هاست؛ وقتی امام حسین(ع) فرمودند: اوضاع تغییرکرده و هر کس می خواهد، برود جمله ای را زهیر به امام حسین(ع) عرض کرد؛ یعنی وقتی در میانه راه خبر شهادت مسلم(ع) رسید حضرت فرمودند: آن هایی که عازم رفتن هستند، بروند و آن هایی که برای قدرت و ثروت آمده اند مسیر خود را جدا کنند؛ ما نمی خواهیم کسی را با اشتباه و شبهه ببریم؛ وقتی حضرت این جملات را فرمودند، زهیر از اصحاب اجازه گرفت و یک جمله به سیدالشهداء(ع) عرض کرد که واقعاً جمله عجیبی است؛ او به حضرت عرض کرد: اگر عیش در دنیا دائمی بود و زندگی آن سراسر عیش بود و تلخکامی و پیری و بیماری و زجر و رنجی نداشت و عمر در آن هم جاودانه بود و مرگی هم نبود، ما شهادت در رکاب شما را بر این عیش دائمی ترجیح می دهیم. برخی این گونه هستند؛ ولی آن هایی که به این حد نرسیده اند حداقل باید بدانند که این دنیا باقی نیست، و با نگاه جامع به دنیا، باید تلخکامی ها و شیرینی های دنیا را با هم ببینند.
ص: 26
دومین چیزی که می تواند این بیماری را درمان کند، نگاه واسع و جامعی است که قرآن به ما تعلیم می کند؛ «إِلاَّ تَنْفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً أَلیماً وَ یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ» اگر انسان فقط شیرین کامی های دنیا را ببیند، طبیعی است که پای سفره دنیا می نشیند و راضی و قانع به دنیا می شود؛ ولی اگر در کنار شیرین کامی ها، تلخکامی ها را هم دید طبیعی است که بساط خود را جمع می کند.
هشدار دوم این است که اگر کوچ نکردید و بر سفره دنیا نشستید و تعلق به دنیا شما را سنگین کرد و سبکبال نشدید و اجابت نکردید، با همین تعلقاتتان عذاب می شوید؛ یعنی تعلقات انسان تبدیل به رنج و عذاب برای او می شود. اگر انسان دل به موجودات فانی در حال زوال و فنا ببندد، طبیعی است فنای آن ها باعث رنج او می شود؛ خدای متعال به ما یاد می دهد که از ابتدا بر سفره دنیا ننشینید و نگاهتان به دنیا نباشد؛ زهدی که انبیاء(ع) به آن دعوت می کنند، همین است؛ می گویند فارغ از دنیا باشید؛ «فَأَمَّا الزَّاهِدُ فَقَدْ خَرَجَتِ الْأَحْزَانُ وَ الْأَفْرَاحُ مِنْ قَلْبِهِ فَلَا یَفْرَحُ بِشَیْ ءٍ مِنَ الدُّنْیَا وَ لَا یَأْسَی عَلَی شَیْ ءٍ مِنْهَا فَاتَهُ فَهُوَ مُسْتَرِیح»(1)؛ طبق روایات کافی و توحید صدوق، این تفسیر امیرالمؤمنین(ع) از زهد است؛ حضرت فرمودند: زاهد کسی است که آمد و شد دنیا، نه او را خوشحال می کند، نه غصه دار؛ او راحت و فارغ از دنیاست؛ این دعوت برای همین است.
ص: 27
خدای متعال نکته دیگری را هم توضیح می دهد که آن هم جزو هشدارهایی است که اگر به آن توجه کنیم موجب می شود تا بتوانیم همراه با خدا و اولیاءی الهی کوچ کنیم؛ «وَ یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ وَ لا تَضُرُّوهُ شَیْئا» اگر خدا و رسول(ص) شما را به کوچ در راه خدا دعوت می کنند، کوچ نکنید و پا به میدان نگذارید، خدای متعال شما را تبدیل می کند؛ چون خدای متعال نصرت دین خود و ولیّ خود را تعطیل نمی کند؛ خدای متعال ولیّ خود و دین خود را نصرت می کند، با این تفاوت که شما را تبدیل می کند؛ با سوختن یک چراغ، هرگز کل یک کارخانه را تعطیل نمی کنند؛ بلکه آن چراغ را عوض می کنند. این چراغی که باید چراغ راه مردم و طریق هدایت مردم می بود، حالا دیگر طریق نیست؛ او باید به مقصد می رسید ولی نمی رسد. خدا رحمت کند استاد عزیز ما می گفت: دیده اید آب را برای آبیاری درخت در جوی می اندازند؟ اگر جوی سربالا باشد، یک جوی دیگر حفر می کنند؛ به همین دلیل جوی اول آلوده می شود. اگر جوی، آب را به درخت برساند، طبیعی است که خودش هم دائماً با نشاط و باطراوت و پاک خواهد بود؛ در غیر این صورت تبدیل به یک زباله دانی می شود.
اگر ما نخواهیم خدا و رسولش را نصرت کنیم، خدای متعال دینش را تعطیل نمی کند؛ بلکه ما را می برد و یک قوم دیگر را جایگزین می کند؛ «وَ یَسْتَبْدِل قَوْمًا غَیْرکُمْ وَ لَا تَضُرُّوهُ شَیْئًا وَاَللَّه عَلَی کُلّ شَیْء قَدِیر * إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُواْ ثَانیِ َ اثْنَینْ ِ إِذْ هُمَا فیِ الْغَار»(توبه/40)؛ شما نمی توانید به خدا ضرر بزنید؛ بودن یا نبودن شما برای حضرت حق تفاوتی نمی کند. شاید خدای متعال یک نکته لطیفی را می فرماید؛ آنجا که دو نفر بیشتر نبودند، دو نفر را اخراج کردند؛ دلیل اخراج کردن حضرت معلوم است؛ ولی چرا آن همراه را اخراج کرده بودند؟ یعنی آیه می فرماید آنجا که دو نفر بودند و یکی از آن دو نفر از خود آن کفار بود و آنجا خدا رسولش را یاری کرد. یعنی آنجا که رسو لتنها بود، و یک نفر هم از دشمن در کنارش ایستاده بود؛ خدا رسول را یاری کرد؛ در آن شرایط خدا پیامبر(ص) را یاری کرد؛ بنابراین شما باشید یا نباشید، هیچ تفاوتی نمی کند؛ این همان جمله ای است که ما باید به آن توجه کنیم.
ص: 28
سیدالشهداء(ع) شب عاشورا به اصحاب خود فرمودند: برخیزید و بروید. حبیب و زهیر و بریر و… که همه آرزوهای خود را پشت سر گذاشته بودند؛ حبیبی که به این شکل آمده از زمان امیرالمؤمنین(ع) خود را مهیا کرده است؛ طبق حدیثی که در رجال کشّی آمده است؛ حبیب با میثم تمار نشسته بودند و از علم بلایا و منایا می گفتند؛ حبیب می گفت: می بینم کسی را در محبت امیرالمؤمنین(ع) در کوفه به دار زده اند و دست و پای او را قطع کرده اند؛ میثم می گفت: من می بینم سری را بر نیزه وارد کوفه می کنند؛ حبیبی که در برخورد با مسلم ابن عوسجه گفت: مسلم کجا می روی؟ گفت: خواب دیدم وجود مقدس نبی اکرم(ص) به من فرمود: مسلم! محاسنت را خضاب کن؛ می روم حنا بخرم و محاسنم را خضاب کنم. حبیب گفت: مسلم! چرا متوجه نیستی؟ تعبیر خواب این نیست؛ سیدالشهداء(ع) نامه فرستاده اند باید به کربلا برویم؛ گفته اند: حتی از خانواده هایشان هم خداحافظی نکردند و با وجود محاصره شدید کوفه خود را به امام حسین(ع) رساندند؛ امام حسین(ع) شب عاشورا به این حبیب می فرمایند: برو؛ حضرت چرا این گونه برخورد می کنند؟ نکته این است که حبیب و زهیر و بریر و سایر اصحاب و حتی اهل بیت(ع) هرگز تصور نکنند که امام حسین(ع) محتاج آن هاست. فرمودند: من را با زنان و بچه ها بگذارید و بروید؛ من خودم کار را تمام می کنم؛ واقعاً همین طور است؛ بنابراین همه بار عاشورا بر عهده خود امام حسین(ع) است؛ این حجت خداست که با عبادت خود انسداد تاریخی را گشوده و جریان ظلمات را با چراغ هدایت خود برداشته است؛ دیگران باشند، یا نباشند حضرت کار خود را به سرانجام می رسانند؛ کنار امام(ع) بودن فقط فوز و غنیمتی برای خود اصحاب است؛ حتی وجود مقدس قمر بنی هاشم(ع) که نگاهش انسان ساز است، اگر کنار سیدالشهداء(ع) نباشد، حضرت ضرر نمی کنند؛ بنابراین بودن کنار سیدالشهداء(ع) صددرصد فوز است.
ص: 29
منظور از آیه «یستبدل قوماً غیرکم» این است که ای مردم تصور نکنید اگر شما به سوی خدا کوچ نکردید و اولیاءی خدا را نصرت ندادید و در جنگ تبوک شرک ننمودید، خدای متعال دست از نصرت دین و ولی خود برمی دارد؛ بلکه شما را برمی دارد و یک قوم دیگر را جایگزین شما می کند و ذره ای هم به خدا و دین خدا ضرر نمی رسد. اگر این تلقی ها در انسان پیدا شد، می تواند اولیاءی خدا را همراهی کند.
در همین سوره نسبت به نکته دیگری هشدار داده شده که در تحمل سختی های راه و همراه شدن با بلای اولیاءی خدا مؤثر است. وقتی پا به وادی ولایت اهل بیت(ع) می گذاریم، قبول کرده ایم که شریک بلای آن ها باشیم. این سوره مبارکه صف بندی ها را روشن می کند و لوازم هر جبهه را توضیح می دهد. خدای متعال در این سوره یک هشدار بسیار سنگین داده است؛ مرحوم فیض در تفسیر این آیه می گوید: خدای متعال در این آیه خیلی سخت گیری کرده است و کمتر کسی است که از این بار سنگین موفق بیرون بیاید. خدای متعال می فرماید: «قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ وَ عَشیرَتُکُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فی سَبیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّی یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقینَ»(توبه/24)؛ درگیر شدن انسان این لوازم را دارد.
ص: 30
شأن نزول آیه این است که وقتی حضرت سوره برائت را به مکه بردند، قرار شد مشرکین در مکه رفت و آمد نکنند؛ به همین دلیل قریش نگران تجارت و وضع معیشت و زندگی خانواده خود شدند. صف بندی و درگیری این مشکلات را دارد؛ اگر درگیری هست، نقص در اموال و لوازم هم هست؛ بنابراین در قطع رابطه با مشرکین نگران بودند که اگر کفار به مسجد الحرام نیایند، داد و ستدها و تجارت ها تعطیل شود؛ خدای متعال این آیه را نازل کرد؛ آیا نزد شما پدرانتان، فرزندانتان، برادرانتان، همسرانتان، عشیره و فامیلتان و اموالی که به سختی کسب کرده اید و تجارتی که نگران کساد آن هستید، دوست داشتنی تر از خدا و رسول و جهاد در راه خدا هستند؟ در این صورت منتظر باشید تا امر خدا درباره شما صادر شود. مفسرین گفته اند: این یک تهدید است؛ مرحوم فیض می گوید: این عقوبت و تهدید به عقوبت است؛ لحن خدای متعال در اینجا بسیار تند است. اگر کسی می خواهد در این راه همراهی کند، منتظر سختی و کساد تجارت باشد؛ باید از عشیره و اموال و اهلش بگذرد؛ اگر آن ها را بیشتر از خدا و رسول(ص) دوست بدارد باید منتظر باشد که امر خدا درباره او صادر شود؛ در روایتی فرمود: «لا یجد أحدکم طعم الإیمان، حتّی یحبّ فی اللَّه و یبغض فی اللَّه»(1) یعنی کسی طعم ایمان را نمی چشد مگر اینکه حب و بغض او در راه خدا باشد. و یا در بعضی روایات تعابیر دیگری آمده است؛ «إِذَا تَخَلَّی الْمُؤْمِنُ مِنَ الدُّنْیَا سَمَا وَ وَجَدَ حَلَاوَةَ حُبِّ اللَّه»(2)؛ در این حدیث می فرماید: چنین کسی اصلاً طعم ایمان را نمی چشد؛ خدای متعال هشدار می دهد که اگر کسی این مقدورات و امکانات را بیش از خدا و رسول(ص) و جهاد در راه خدا دوست بدارد، عقوبت می شود. پس این ها لازمه همراهی است.
ص: 31
در مجمع البیان حدیثی ذیل آیه مبارکه نساء نقل شده است؛ «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفیقاً»(نساء/69)؛ اگر کسی خدا را بندگی کرد و نسبت به خدا و رسول(ص) مقام طوع پیدا کرد و مطیع شد، در سیر خود به سوی الله و در همه مراحل سیر و در منزلگاه ها همراهانی خواهد داشت؛ آن ها با کسانی هستند که خدا به آن ها نعمت داده است. قرآن انسان ها را به سه دسته تقسیم می کند؛ «منعم علیهم»، «ضالین» و «مغضوبین» که این کسانی که نعمت داده شده اند انبیاء(ع) و صدیقین و شهداء هستند و اینها رفقای خوبی هم هستند.
مرحوم طبرسی ذیل این آیه نقل کردند که وجود مقدس رسول الله(ص) یک غلام آزاد شده ای داشتند که به حضرت علاقه فراوانی داشت؛ حضرت یک روز دیدند این غلام لاغر و نحیف و ضعیف شده است؛ فرمودند: چه شده است؟ گفت: چیزی نشده است؛ محبت شما من را بی قرار کرده است؛ یک روز که شما را نمی بینیم طاقت نمی آورم. چیزی که من را نگران و بیمار کرده، این است؛ می بینم که این دنیا تمام می شود؛ در آخرت از دوری شما چه کنم؟ شما در درجات عالی بهشت هستید و ما یا بیرون از بهشتیم، یا در مراتب پایین آن. بیرون از بهشت که دستمان از شما کوتاه است؛ داخل بهشت هم درجات ما به شما ربطی ندارد. این گونه نیست که هر کسی در بهشت در جوار اهل بیت(ع) باشد؛ به یک معنا همه بهشت مهمانخانه امیرالمؤمنین(ع) است؛ ولی همه مهمانان در این مهمانخانه نمی توانند امیرالمؤمنین(ع) را ببینند؛ بلکه هر چند صد سال گاهی تجلیات امام حسین(ع) به عده ای می رسد. (در پاسخ به آن غلام) این آیه نازل شد: «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَئِکَ رَفِیقًا» اگر می خواهید با پیامبر(ص) باشید، باید مقام طوع داشته باشید و مطیع باشید تا معیت با حضرت برای شما حاصل شود؛ آن ها با شما هستند، شما با آن ها هستید؛ رفقای خوبی هم برای شما هستند.
ص: 32
در این روایت فرموده اند: منظور از انبیاء(ع) در این آیه، نبی اکرم(ص) هم هستند؛ سپس حضرت فرمودند: «لَا یَکُونُ الْعَبْدُ مُؤْمِناً حَتَّی أَکُونَ أَحَبَ إِلَیْهِ مِنْ نَفْسِهِ وَ مِنْ وُلْدِهِ وَ مَالِهِ وَ أَهْلِهِ»(1)؛ کسی قطعاً قدم به وادی ایمان نمی گذارد جز اینکه من را از خودش، پدرش، مادرش، فرزندانش، اهلش و از همة مردم بیشتر دوست بدارد. این حداقل وادی ایمان است؛ بنابراین علاوه بر همه بصیرت هایی که قرآن به انسان می دهد یکی از شرایط همراهی و ایستادن همراه با اولیاءی خدا، همان تحول در میل و رغبت های انسان است. انسان اگر راضی به حیات دنیا باشد، سفره دنیا برای او کافی است؛ اگر دنیا را داشته باشد، قانع است و هرگز از دنیا سیر نمی شود؛ دنیا هرگز برای او کوچک نمی شود و در دنیا احساس تنگی نمی کند؛ یعنی احساس نمی کند دنیا برای او سجن است؛ چنین انسانی نمی تواند همراه ولی خدا باشد؛ انسانی که تعلقات دنیایی خود را بیش از خدای متعال و وجود مقدس نبی اکرم(ص) و جهاد در راه خدا دوست دارد، هرگز اهل همراهی نیست؛ بنابراین در کنار بصیرت های قرآنی، دومین تحولی که باید اتفاق بیفتد ایجاد سبکبالی و تحول در تعلقات و تمنیات و تمایلات انسان است؛ وگرنه همه آن درک ها و بصیرت ها هم برای حرکت کافی نیست؛ انسان باید بفهمد که همه آن فهم ها هم کفایت نمی کند.
ص: 33
در کنار همه بصیرت ها و عواملی که منتهی به تغییر تمایلات انسان می شود، نکته دیگری که کمک می کند بتوانیم این دشواری ها را تحمل کنیم، درک نقش ائمه(ع) در پذیرفتن بلاست؛ «وَ جَعَلْنا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَ تَصْبِرُون»(فرقان/20)؛ ایشان این ابتلاء را پذیرفته اند. انسان باید جایگاه ائمه(ع) را در این سیر و مسیر ابتلاء بفهمد؛ به هر حال در همراهی اهل بیت(ع) بلاهایی هست؛ به حضرت عرض کرد: شما را دوست دارم؛ فرمودند: راست می گویی، پس آماده بلا باش؛ چون محبت بلا می آورد. وقتی محبت انسان با معصوم(ع) بود، او «یَفْرَحُونَ لِفَرَحِنَا وَ یَحْزَنُونَ لِحُزْنِنَا وَ یَخَافُونَ لِخَوْفِنَا»(1) می شود؛ امکان ندارد که انسان با معصوم(ع) باشد، ولی همراه غصه های معصوم(ع) و سختی های راه او نباشد؛ اگر انسان می خواهد سفره خود را در شادی ها و خوشی ها و امنیت و خوف خود از خدا و اولیاءی خدا و دین خدا جدا کند، نمی تواند با خدا و اولیاءی خدا همراهی کند؛ اگر انسان دوستی آن ها را پذیرفت باید به لوازمش هم پایبند شود.
بنابراین در این مسیر حتماً سختی هایی هست؛ تحمل سختی ها، رسیدن به بصیرت ها، تغییر تمنیات و تمایلات و تعلقات انسان، بزرگ تر شدن از دنیا، نگاه جامع به دنیا، نگاه واسع به دنیا همگی در کنار توجه به نقش اولیاءی خدا در این سیر _ که همان مقام شفاعت آن ها و مقام عصمت ایشان است _ به ما کمک می کند. «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الضَّلَالَةِ وَ الْجَهَالَةِ وَ الْعَمَی وَ الشَّکِّ وَ الِارْتِیَابِ إِلَی بَابِ الْهُدَی وَ الرَّشَاد»
منبع : (هیئت ثارالله قم - شب ششم محرم 1394 مدرسه فیضیه ) sarallahqom.ir
در هر تحولی فرهنگ مانع بسیار مهمی است؛ موانع فیزیکی و سخت به راحتی قابل مشاهده هستند؛ الآن اگر بخواهیم به حرم برویم و راه مستقیم را انتخاب کنیم ممکن است به یک دیوار یا یک درب برخورد کنیم؛ باید برویم راه را انتخاب کنیم تا به مقصد برسیم؛ موانع فرهنگی هم همین طور هستند؛ ولی دارای ساختار نرم هستند و به راحتی دیده نمی شوند؛ به همین دلیل تغییر این فضای فرهنگی برای حرکت به سمت توحید بسیار دشوار است؛ چگونه می توان فرهنگ بت پرستی را به فرهنگ توحید تبدیل کرد؟ این گونه است که ابراهیم خلیل(ع) امت می باشد «إِنَّ إِبْراهیمَ کانَ أُمَّةً قانِتا»(نحل/120)؛ این وجود مقدس به تنهایی برابر با یک امت عظیم تاریخی است؛ همه انبیاء و اولیاء(ع) ذیل این امت هستند. باید این سختی های راه را فهمید و دید که پیامبر(ص) بار هدایت عالم را به تنهایی به دوش کشیده و چیزی از آن سختی ها نصیب ما نشده است؛ آنچه روی دوش ماست، فقط تغییر توجهات ماست؛ وگرنه همان را هم خودشان بر می داشتند؛ شخصی به عالمی گفت: برای من یک استخاره بگیرید؛ گفت: چشم، قرآن بیاورید؛ گفت: خودتان قرآن دارید؛ گفت: نیت کنید؛ شخص گفت: شما نیت کنید؛ گفت: نیت استخاره دیگر با خودتان است؛ نمی شود که من برای استخاره شما نیت کنم!
ص: 35
سختی ما همان نیت است؛ نمی شود آن را هم به عهده حضرت بگذاریم. اگر کسی به این امر توجه کرد که همه سختی راه روی دوش خود حضرت است و سیر عالم به سمت توحید را ایشان آسان کرده اند، امکان همراهی با آن ها و تحمل، فراهم می شود؛ درک این نکته که همراهی با اهل بیت(ع) فوز و غنیمت است و غرامت نیست، و اعتقاد به اینکه بار اصلی بلا را آن ها کشیده اند و ما هیچ باری بر عهده نداریم و مبتلاترین ما هم هیچ سهم جدی در این وادی ندارد، و مشاهده نقش شفاعت و عصمت و عهد ایشان، همگی از جمله عواملی هستند که کمک می کند تا انسان بتواند این بار را بردارد.
در ادامه به توضیح جایگاه سیدالشهداء(ع) در این میدان و چگونگی آسان کردن تحمل آن توسط حضرت می پردازیم. شیعه بودن واقعاً بسیار سخت است؛ شیعه 1400 سال همه محرومیت ها و سختی ها را تحمل کرده است؛ ولی با فرارسیدن ماه محرم، همه سختی ها سبک می شود و شیعه سبکبال و آرام به سمت خدا حرکت می کند؛ دستگاه شیطان و سقیفه یک سال تلاش می کنند تا ما را از امام حسین(ع) جدا کنند، ولی بار دیگر نسیم کربلا می وزد و همه تلاش آن ها را بی نتیجه می گذارد؛ بنابراین کار را خود حضرت انجام داده اند. عاشورا هر سال فورانی دارد؛ مثل خورشید که هر روز طلوع مجددی دارد؛ آن طلوع عاشورا هر سال مسیر را آسان می کند.
ص: 36
آنچه پیش رو دارید هفتمین جلسه سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین سید محمد مهدی میرباقری در دهه اول محرم الحرام سال 94 است که در هیأت ثارالله قم (مدرسه فیضیه) برگزار شده است. ایشان در ابتدای بحث با اشاره به اینکه محور دعوت انبیاء(ع) و همه انذارها و تبشیرهای ایشان را دعوت به توحید و نهی از شرک عنوان کردند.
این توحید بنابر آیات قرآن شجره طیبه است که دارای اصل و فرع است. اصل آن معصومین(ع) و فرع آن ولایت ایشان است. لذا موحد شدن ما با ورود به محیط ولایت حضرت محقق می شود به نحوی که انسام فانی در حضرت می گردد؛ در نقطه مقابل توحید، مطرح می شود که در عمیق ترین لایه خود به ولایت اولیای طاغوت و توجه و محبت به آن ها تکیه دارد. هر یک از این دو در سه سطح ارتکاب، اشاعه و اقامه عمل می شوند. عمیق ترین سطح اعراض از شرک، اجتناب و تبری از اولیای طاغوت است. ضمن اینکه همه ضنک ها و تیرگی ها در نزدیکی به اولیای طاغوت گریبان گیر انسان می شود. از طرفی برای رسیدن به توحید باید عمل صالحی را انجام داد و از شرک دوری جست که این عمل صالح در قرآن ذکر شده است. به سخن دیگر برای نجات از شرک باید سعی کرد که با ولایت اهل بیت(ع) ولایت دیگری را اخذ نکرد. درجات ما در وادی توحید، متناسب با درجات ما در وادی ولایت و سیر در درجات قرآن است. موحد بودن مرتبه ظاهر و باطن دارد که درک حقیقت آن با ورود به ولایت امام علیه السلام ممکن می شود. بحث دیگر اینکه میل به توحید در فطت انسان ها وجود دارد. یعنی میل به توحید و ورود به وادی ولایت در وجود ما نهاده شده است. در واقه خدای متعال سه اصل را در فطرت انسان قرار داده که عبارت است از: شهادت به توحید، شهادت به نبوت رسول الله(ص) و ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام. این بذر توحید در سرزمین دایر ولایت معصومین(ع) به دست انبیاء(ع) به رشد می رسد و استعدادهایش شکوفا می شود. خدای متعال اگر میل به توحید را در انسان ها قرار داده، راه رسیدن به آن را هم قرار داده است. با وجود توحید و شرک انسان دو راه پیش روی خود دارد؛ شکر بر نعمت و کفران نعمت. لذا توحید یعنی بذر وجود انسان در محیط امام علیه السلام قرار بگیرد و شرک هم یعنی بذر انسان در سرزمین بائر بیفتد. با این وصف ولایت معصومین(ع) به این دلیل نعمت خوانده شده است که انسان با رسیدن به آن بهشتی می شود. از سوی دیگر محیط ولایت طاغوت محیط موت و قبر است. خلاصه اینکه یکی دیگر از عوامل بصیرت _ که به صبر در همراهی امام علیه السلام منتهی می شود _ درک صحیح از توحید است که موجب ایستادگی ما و رسیدن به شفاعت حضرت می شود.
ص: 37
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و لعنة علی اعدائهم.
قرآن کریم می فرماید: «الر کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ خَبیر * أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ اللّهَ إِنَّنِی لَکُم مِّنْهُ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ * وَأَنِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَیْهِ»(هود/1-4) عرض شد که عصاره دعوت همه انبیاءی الهی(ع) و همه انذارها و بشارت های ایشان در آیه «الا تعبدوا الا الله» جمع شده است. همه دعوت ها، دعوت به عبادت حضرت حق و همه نهی ها نیز نهی از عبادت غیر خداست. همه انذارها و هشدارهایی که انبیاء(ع) می دهند از عقوبت ها و رنج های دنیوی و اخروی است که ما را تهدید می کند و به دلیل خروج ما از وادی توحید و مبتلا شدن به غفلت و پرستش غیر خداست؛ همه بشارت های ایشان نیز _ از ثواب ها و نعمت ها و توفیق های دنیایی گرفته تا نعمت های اخروی _ مربوط به پرستش خدای متعال و توحید است.
حقیقت توحید شجره طیبه ای است که براساس روایات به وجود مقدس نبی اکرم(ص) و اهل بیت ایشان(ع) تفسیر شده است؛ هر انسانی برای موحد شدن باید به این شجره طیبه متمسک شود و تلاش کند تا با همه وجود برگی بر این درخت پاک بوده و همه رشد و رویش و تغذیه او در جهت معصوم علیه السلام و تعلق به ایشان باشد. توحیدی که ما به آن دعوت شده ایم، شعاع نور نبی اکرم(ص) است که از عوالم بالا تا عالم ما را نورانی کرده است و موحد شدن ما یعنی ورود ما به بیت النور نبی اکرم(ص) و سیر در این وادی نور تا رسیدن به سرچشمه نور. ما باید به این بیوت وارد شویم تا همه قوای ما فرع بر حضرت شود؛ به تعبیر دیگر براساس حدیث عقل و جهل، راه موحد شدن این است که همه قوای انسان ذیل قوای نبی اکرم(ص) قرار بگیرد و همه وجود او اعم از ظاهر و باطن و عقل و حس و روح ما متعلق به نبی اکرم(ص) شود؛ یعنی در پرتو اراده ایشان حرکت کند و متولی به ایشان باشد تا انوار حضرت در همه قوای او ظهور یابد؛ موحد کسی است که همه وجودش در نبی اکرم(ص) فانی است و نور حضرت در همه قوای او ظاهر است؛ موحد کسی است که به حیات طیبه نبی اکرم(ص) رسیده و صفات حضرت در او تجلی و تحقق یافته است؛ در نقطه مقابل نیز معنی شرک، نزدیک به بت پرستی است؛ انسان در گذشته سنگ و چوب را می پرستید که باید از آن نجات پیدا کرد؛ لایه عمیق تر شرک این است که انسان به غیر توجه کند، از غیر بخواهد، اضطرارهای خود را به غیر ارجاع دهد، از غیر بترسد، به غیر امیدوار باشد و غیر را دوست داشته باشد؛ این لایه عمیق تر شرک است.
ص: 38
«وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرین»(غافر/60)؛ در این آیه دعا به عنوان عبادت مطرح شده و ترک دعا نیز استکبار علی الله به حساب آمده است؛ درخواست از غیر، دعای از غیر، تعلق به غیر و غیر را خواندن شرک و بت پرستی است؛ این نیز لایه باطنی تری از شرک است؛ ولی عمیق ترین لایه شرک و کفر خود اولیای طاغوت و ولایت آن هاست؛ اگر کسی در محیط ولایت آن ها وارد شود او را وادار به بت پرستی می کنند. در بت پرستی و شرک نیز سه سطح و مرتبه وجود دارد که عبارتند از: ارتکاب، اشاعه و اقامه. ارتکاب یعنی کسی سنگ و چوب را می پرستد و در مقابل آن سجده کرده و به آن تکیه می کند. یکی از ائمه جورگفته بود: من در عمرم دو کار کردم که هر گاه به یاد می آورم یکی از آن ها مرا به خنده وا می دارد و برای دیگری می گریم؛ آنچه مرا به خنده می آورد این است که در گذشته هنگام شب برای محفوظ ماندن از خطر در بیابان، بتی از خرما درست می کردیم و بالای سر می گذاشتیم تا ما را از خطر حفظ کند؛ ولی صبح که به سلامت بیدار می شدیم، همان بت خرمایی را می خوردیم.
ارتکاب این است که انسان بت را عبادت کرده و به او تکیه می کند. حالت دوم این است که کسی بت پرستی را اشاعه بدهد؛ یعنی بتکده و میکده به پا کند؛ نقطه مقابلش این است که کسی نماز بخواند و فرد دیگری مسجد بسازد و نماز را اشاعه می دهد؛ مرحله سوم که از آن دو بالاتر است، اقامه شرک و کفر و بت پرستی است؛ یعنی رواج دادن فرهنگ بت پرستی تا جایی که مردم احساس کنند همه امورشان در دست این بت هاست و باید از این بت ها بخواهند و در مقابل آن ها سجده کنند، برای آن ها قربانی بدهند یا اگر بلایی نازل شد، از آن ها بترسند و از آن ها طلب مغفرت کنند؛ پس اقامه بت پرستی یعنی فرهنگ بت پرستی را رواج دادن؛ بنابراین کار اولیای طاغوت فقط ارتکاب و اشاعه نیست بلکه فرهنگ توجه به غیر و فرهنگ بت پرستی را اقامه می کنند؛ همچنان که کار معصوم علیه السلام هم فقط عبادت یا اشاعه توحید نیست، بلکه اقامه توحید است. ارکان توحید و دعائم دین هستند؛ (مصداق) بنا عبدالله و بنا عرف الله هستند؛ همه مقامات توحید را اقامه می کنند؛ اقامه، از ظاهری ترین سطح توحید تا عمیق ترین و باطنی ترین سطح توحید به دست وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله محقق می شود؛ پس برای اعراض از شرک و بت پرستی _ که همه انذارهای قرآن به آن بر می گردد _ یک قدم این است که انسان سنگ و چوب را نپرستد و در مقابل آن ها سجده نکند؛ یک قدم عمیق تر این است که به غیر تکیه نکند، از غیر نترسد و به غیر امیدوار نباشد؛ مرتبه عمیق تر این است که از ولایت اولیای طاغوت و ابلیس اجتناب کند؛ زیرا آن ها محور اقامه بت پرستی در عالم هستند. اگر امروز بت های چوبی را کنار گذاشته ایم به دلیل معارضه و مبارزه انبیاء(ع) بوده است؛ مردم به مرزی رسیده اند که سنگ و چوب را نمی پرستند؛ هر چند یک بت جدید به وسعت همه زندگی برایشان درست کرده اند و به شکل دیگری آن ها را مشغول می کنند؛ مانند جریان تجدد که جزو بزرگ ترین حجاب های توحید است؛ بتی به اندازه کل تمدن غرب درست کرده اند که مردم روز و شب بر آن سجده می کنند و کاری با خدا ندارند؛ از صبح مشغول به دنیا هستند، شب هم با فکر دنیا می خوابند و صبح هم با فکر دنیا برمی خیزند؛ این یک بت پرستی مدرن است.
ص: 39
پس اعراض از شرک هم مقاماتی دارد؛ «الا تعبدوا الا الله» یعنی خود را به نبی اکرم(ص) برسانید و همه وجودتان ذیل ایشان باشد و غیر را نپرستید و از اولیای طاغوت اعراض کنید. اگر کسی پیرو اولیای طاغوت شود، به شرک _ شرک خفی تا شرک جلی _ و بت پرستی مبتلا می شود. این نکته در قرآن با تعابیر گوناگون بیان شده است؛ «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحی إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً»(کهف/110)؛ این وجود مقدس پیامبری است که بر او وحی می شود و خلاصه وحی او هم توحید است؛ اگر کسی می خواهد به مقام توحید و لقاء الله برسد و توحید را درک کند و همیشه مشغول با خدای متعال باشد و از غیر او فارغ گردد باید عمل صالحی انجام دهد و در عبادت پروردگار شرک نداشته باشد؛ این راه رسیدن به توحید و درک حقیقت اولوهیت حضرت حق است؛ درک «لا اله الا الله» مشروط به انجام آن عمل صالح و اعراض از شرک در عبادت است؛ اگر کسی این کار را انجام دهد حقیقت توحید بر او آشکار می شود و حقیقت لا اله الا الله را می فهمد و در این عالم با لا اله الا الله زندگی می کند.
از ظاهر آیه مشخص است که انسان باید اهل عمل صالح باشد و شرک در عبادت نداشته باشد؛ حتی شرک خفی که مورد مغفرت است و به تعبیر روایات حشرک مغفور است و تشخیصش از تشخیص اثر مورچه سیاه بر سنگ سیاه در شب تاریک دشوارتر است. در بیان معصومین علیهم السلام حتی این اندازه از شرک هم مانع لقاء الله بیان شده و حجاب توحید است؛ پس باید از همه شرک ها نجات پیدا کرد. این معنی ظاهر آیه است. حال براساس باطن آیه چگونه می توان از شرک نجات یافت؟ ذیل این آیه روایتی است که در تفسیر علی بن ابراهیم آمده که فرمودند: «لَا یَتَّخِذْ مَعَ وَلَایَةِ آلِ مُحَمَّدِ وَلَایَةَ غَیْرِهِمْ- وَ وَلَایَتُهُمُ الْعَمَلُ الصَّالِح»(1)؛ یعنی با ولایت آن ها ولایت غیر را اخذ نکنید. زیرا بدون آن عمل صالحی که شرط لقاء الله است، به لقاء الله نمی رسید. اخلاصی که ما را تا مقام لقاء الله و درک حقیقت توحید و لا اله الا الله پیش می برد _ که از مقام لفظ عبور می کنیم به مقام حقیقت می رسیم _ شریک قرار ندادن در مقام ولایت اهل بیت(ع) برای ایشان است. ظاهراً و باطناً همه قوای ما باید در محیط ولایت آن ها باشد؛ بعد فرمودند: اگر کسی در عبادت برای پروردگار شریک قرار می دهد و شرک در عبادت دارد _ حتی شرک خفی _ بدانید که او در ولایت ما شرک دارد که به شرک در توحید منتهی شده است.
ص: 40
پس راه رسیدن به توحید قرار گرفتن با همه وجود در وادی ولایت است. موحد شدن یعنی «کلمه لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی» یعنی «ولایه علی بن ابیطالب حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی» توحید یعنی وارد محیط ولایت شدن و در این محیط ماندن؛ با ورود به وادی توحید سیر در مقامات توحید آغاز می شود؛ درجات ما در این توحید به مرتبه درجات ما در ولایت بستگی دارد؛ همچنان که درجات ایمان ما به درجات تحقق قرآن در ما برمی گردد، روز قیامت هم درجات ما در بهشت متناسب با درجات ایمان و توحید ماست؛ مؤمنین به اندازه درجات ایمان خود درجاتی دارند، بهشت هم درجاتی دارد؛ این درجات ایمان به اندازه آیات قرآن است؛ درجات بهشت هم به اندازه آیات قران است؛ «فَیَقُولُ لِلْمُؤْمِنِ اقْرَأْ وَ ارْقَه»(1)؛ به اندازه ای که نور قرآن در انسان محقق شده و حقیقت قرآن در انسان جاری شده است، به همان اندازه انسان از ایمان برخوردار است و به همان اندازه در وادی توحید درجه دارد؛ بنابراین سیر در مقامات توحید، سیر در مقامات قرآن و سیر به شفاعت قرآن است؛ آن روی سکه این است که «أَنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْض»(2)؛ به عبارتی سیر در درجات توحید همان سیر در درجات ولایت است؛ «وَ هُمْ وَ اللَّهِ… دَرَجَاتٌ لِلْمُؤْمِنِین»(3)؛ درجات ما در توحید درجات ما در وادی ولایت است؛ موحد کسی است که با تمام وجود دنبال نبی اکرم(ص) است؛ همه وجودش در بیت النور حضرت است؛ همه قوایش در وادی ولایت و حصن امیرالمؤمنین علیه السلام است. خیلی ها توحید را به گونه ای معنا می کنند که تصور می شود می توان دنبال هر کسی رفت و موحد هم بود؛ ولی این گونه نیست. توحید در قرآن و بیانات اهل بیت(ع) همان است که توضیح داده شد؛ مشرک بودن هم یعنی نزدیک شدن به اولیای طاغوت و دشمنان نبی اکرم(ص) و تحت ولایت آن ها قرار گرفتن؛ آن ها فرهنگ بت پرستی را در روح انسان اقامه می کنند؛ فقط شکل بت ها عوض می شود ولی همان بت پرستی است؛ حضرت فرمودند: بر منبر من بالا می روند و مردم را به قهقرا برمی گردانند؛ منظور این نیست که مردم دوباره چوب و سنگ می پرستند، بلکه شکل چوب و سنگ را عوض می کنند. در گذشته بت ها در حد چوب و سنگ بودند ولی بت امروز به وسعت یک تمدن است؛ ما را این گونه مشرک می کنند.
ص: 41
بنابراین همه عقوبت های دنیا و آخرت که قرآن ما را به آن تهدید می کند و همه رنج ها، آلودگی ها و تیرگی هایی که با تعابیر مختلف در قرآن آمده، و همه رجس ها، ناپاکی ها، عذاب ها، رنج ها، ضنک ها و ضیق ها به دلیل نزدیکی با اولیای طاغوت و زندگی تحت ولایت آن ها و همراهی با آن هاست. از طرفی همه ثواب ها، درجات ایمان و توحید، درجات بهشت و درجات نعمت خدای متعال ورود به وادی ولایت و با امام علیه السلام بودن است؛ «وَ اَسبَغَ عَلَیکُم نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَة ً»(لقمان/20)؛ خدای متعال نعمت های ظاهری و باطنی خود را بر شما فرو ریخته و شما غرق در نعمت های ظاهری و باطنی هستید. در روایات گاهی از نعمت ظاهری به امام علیه السلام ظاهر تعبیر شده و از نعمت باطنی به امام غایب علیه السلام؛ ولی در بعضی روایات فرمودند: نعمت ظاهری، توحید و نبوت است و نعمت باطنی، ولایت است. ممکن است کسی روایت را این گونه بفهمد که گویا ولایت امام علیه السلام بالاتر از توحید است ولی معنایش این نیست؛ بلکه معنایش این است که موحد بودن مراتبی دارد؛ یک مرتبه ظاهر و یک مرتبه باطن؛ اگر کسی بخواهد موحد حقیقی باشد و حقیقت توحید را درک کند و این حقیقت برایش مشهود و مکشوف شود باید به ولایت امام علیه السلام ورود پیدا کند؛ چرا که انسان از بدو ورود به ولایت امام علیه السلام موحد می شود؛ سپس به باطن توحید که می رسد در درجات توحید سیر می کند. اگر انسان وارد این حصن شود، از شرک نجات پیدا کرده و از آفات شرک، ناپاکی ها، رذالت ها، ظلمت ها، عقوبت ها و رنج ها رها می شود. از این مرحله به بعد باید در درجات قرب سیر داشته باشد.
ص: 42
خدای متعال فطرت ما را بر توحید آفریده است؛ «فطرت الله التی فطر الناس علیها»(روم/30)؛ اگر در ما فطرت توحید قرار نمی داد، ما میلی به خداپرستی و اخلاص و مقامات بالای توحید نداشتیم و دعوت او نیز وجهی نداشت؛ اگر انبیاء(ع) ما را به بالاترین درجات توحید دعوت می کنند به دلیل این است که در فطرت و سرشت ما میل به بالاترین درجات توحید و حتی میل به لقاء الله وجود دارد و ما به این مقامات مشتاقیم. اگر بالاترین درجه توحید، پرستش حبی است به این معنی است که همه وجود ما غرق در پرستش باشد؛ این پرستش هم از سر طمع یا خوف نباشد و از سر حب باشد؛ «وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ حُبّاً لَه»(1)؛ ریشه این عبادت حبی در وجود ما وجود دارد؛ ما مفطور به محبت خداییم، نه به محبت خودمان و دیگران. وجود انسان مثل یک بذر دارای استعداد رسیدن به توحید است و در فطرتش توحید را قرار داده اند. در فطرت ما میل به توحید گذاشته اند؛ توحید یعنی ورود به وادی ولایت، یعنی با همه وجود ذیل ولایت نبی اکرم(ص) قرار گرفتن و در بیت النور حضرت بودن و با نور حضرت سیر کردن و با این حقیقت ذکر، به طرف خدا رفعت پیدا کردن؛ اگر حقیقت توحید این است، پس چنین میلی را در وجود ما گذاشته اند و این بذر وجود ماست؛ هم میل به توحید داریم، هم میل به رسالت؛ دوست داریم با این رسول حرکت کنیم؛ در فطرت ما میل حرکت با امام علیه السلام و در وادی ولایت ایشان هست؛ به همین دلیل در این روایت حضرت فطرت را معنا فرمودند و به عبارتی توحید را توضیح دادند؛ براساس روایات آنچه در فطرت ماست، توحید می باشد. در جای دیگر فرمودند: خدا در فطرت شما سه چیز قرار داده است: «هُوَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِیٌّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَلِیُّ اللَّهِ إِلَی هَاهُنَا التَّوْحِید»(2)؛ این سه عهد در فطرت ما هست و تا اینجا توحید است.
ص: 43
اگر گفته شده در فطرت شما توحید هست، تفصیل توحید همین است؛ میل ما به موحد بودن و حرکت ذیل نبی اکرم(ص) که صراط ماست، و حرکت در وادی توحید و صراط ولایت امام علیه السلام در فطرت ما گذاشته شده است. بذری که در زمین می افتد، استعداد رویش دارد؛ اگر باران مناسب ببارد، خورشید بتابد و زمین حاصلخیز باشد، و این بذر هم خود را به این سرزمین حاصلخیز برساند، خواهد رویید و همه استعدادهایش شکوفا خواهد شد؛ البته شکوفاشدن استعداد به اجابت خود بذر هم بستگی دارد. قرار گفتن در یک سرزمین حاصلخیز به تنهایی برای رویش دانه کافی نیست؛ انسان هم مانند بذر است؛ در فطرت ما بذر و میثاق توحید هست؛ «لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِه»(1)؛ سخن انبیاء(ع) با ما این است که به میثاق ها و عهدهایتان با خدا وفا کنید؛ «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی آدَمَ»(یس/60)؛ عهد توحید، عهد ولایت در وجود ماست. با حرکت در سبیل ولایت و به فعلیت رسیدن درک مقامات توحید همه قوای ظاهری و باطنی ما نورانی می شود؛ این میل در وجود ما هست و آن را در وجود ما گذاشته اند.
انسان با ورود به عالم دنیا دو مسیر پیش روی خود دارد؛ «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً»(انسان/3)؛ ما امام علیه السلام را نیز گذاشتیم. اگر استعداد رسیدن به خدا بود و صراطی وجود نداشت، همه استعدادها ضایع می شد؛ هیچ سؤال و جوابی هم نبود. اگر در ما میل به بندگی می گذاشتند و ما را طالب توحید و قرب و رضوان خلق می کردند ولی راه و صراطی قرار نمی دادند، هیچ سؤال و جوابی و هیچ شکر و کفری هم نبود. استعدادها را به ما داده اند؛ «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعًا بَصِیرًا»(انسان/2)؛ سپس راه رسیدن به خدا را گشودند؛ از اینجا به بعد ما باید در این سبیل حرکت کنیم؛ شکر و کفر هم از اینجا به میان می آید. شکر و کفر از آنجایی آغاز می شود که استعداد توحید را به ما داده و راه توحید را پیش روی ما قرار بدهند و ما را به این راه هدایت کنند؛ وگرنه ما به خودی خود نمی توانیم راه را پیدا کنیم. اگر عده ای معتقدند انسان خود باید پیغمبر را پیدا کند، عقیده نادرستی است. پیامبر(ص) می آید و خود را معرفی می کند؛ هم استعدد هست، هم سبیل هست، هم هدایت به سبیل.
ص: 44
بعد از اینکه پیامبر(ص) آمد و سبیل الله و صراط مستقیم گشوده شد و ما هم به صراط دلالت شدیم، رشد ما چگونه خواهد بود؟ قرآن کریم می فرماید: «اما شاکرا و اما کفورا» این شکر و کفر، انسان ها را به دو دسته تقسیم می کند؛ یک دسته ابرار هستند و دسته دیگر کفار؛ «إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرینَ سَلاسِلَ وَ أَغْلالاً وَ سَعیراً * إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً»(انسان/4-5) ابرار ذیل شفاعت عبادالله (اهل بیت) قرار می گیرند، اگر وارد سبیل شویم ادامه راه با اوست؛ اگر دست خود را دادیم و شکر کردیم، عبادالله ما را شفاعت می کنند. سوره هل اتی سوره شفاعت عبادالله است که شفاعت این دنیایی ایشان _ که لقمه سفره خود را به مسکین و یتیم و اسیر می دهند _ و شفاعت اخروی ایشان را _ که چشمه ها را می جوشانند و ابرار را سیراب می کنند _ بیان فرموده است؛ پس اگر ما بخواهیم به توحید برسیم، همه چیز فراهم است؛ توحید یعنی بذر وجود و استعدادهای خود را در سرزمین ولایت حقه و صراط مستقیم قرار دهیم؛ توحید یک امر مبهم نیست. در این صورت شفاعت امام علیه السلام واقع می شود که با تعابیر گوناگونی در روایات و آیات آمده است.
مرحوم کلینی و صدوق حدیثی نورانی از امام رضا علیه السلام در باب امامت نقل کرده اند که حضرت می فرمایند: «الْإِمَامُ السَّحَابُ الْمَاطِرُ وَ الْغَیْثُ الْهَاطِلُ وَ الشَّمْسُ الْمُضِیئَةُ وَ السَّمَاءُ الظَّلِیلَةُ وَ الْأَرْضُ الْبَسِیطَةُ وَ الْعَیْنُ الْغَزِیرَةُ وَ الْغَدِیرُ وَ الرَّوْضَة»(1)؛ امام علیه السلام ابر پرباران است، باران پربرکت است، خورشیدی است که می تابد، آسمانی است که سایه می اندازد و زمینی بسیط و واسع است؛ این ها تشبیه نیست بلکه حقیقت است. ولایت امام علیه السلام این گونه است. از یک سو ارض بسیطه است و اگر بذر وجود انسان در این سرزمین و در وادی ولایت امام علیه السلام قرار بگیرد آن گاه امام علیه السلام خورشیدی است که بر او می تابد، آسمانی است که بر او سایه می اندازد، ابری است که او را تحت اشراف خود می گیرد و باران پر برکتی است که بر او می بارد؛ آن گاه انسان در این وادی رشد می کند؛ این معنی توحید است؛ توحید یعنی انسان بر وادی ولایت و بر سفره امام علیه السلام بنشیند و از طعام ایشان استفاده کند؛ «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلی طَعامِهِ قَالَ قُلْتُ مَا طَعَامُهُ قَالَ عِلْمُهُ الَّذِی یَأْخُذُهُ عَمَّنْ یَأْخُذُهُ»(2)؛ دقت کنید که علمتان را از چه کسی می گیرید!
ص: 45
شرک هم یعنی انسان بذر وجود خود را در سرزمین ولایت کفار بکارد؛ سرزمینی که البته حاصلخیز نیست و بایر است و هیچی رویشی ندارد؛ شرک یعنی ورود به وادی و سرزمین ولایت اولیای طاغوت و همان کسانی که اقامه شرک کردند؛ «أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ»(ابراهیم/28)؛ حضرت فرمودند: دلیل اینکه ولایت ما نعمت است و نعمت، ولایت ماست این است که کسی که به ما برسد، اهل بهشت و موحد است؛ «النَّعِیمُ نَحْنُ الَّذِینَ أَنْقَذَ اللَّهُ النَّاسَ بِنَا مِنَ الضَّلَالَةِ وَ بَصَّرَهُمْ بِنَا مِنَ الْعَمَی»(1)؛ خدا مردم را با ما از کوری و جهالت و شرک نجات داده است؛ عده ای این نعمت را که امام علیه السلام و ولایت امام علیه السلام بود کنار گذاشتند و به کلمه کفر تبدیل کردند؛ مادامی که امام علیه السلام حاکم است، او «الْإِمَامُ کَالشَّمْسِ الطَّالِعَةِ الْمُجَلِّلَةِ بِنُورِهَا لِلْعَالَم»(2) است و همه در فضای نور ایشان هستند؛ ولی وقتی امام معصوم علیه السلام کنار رفت و امام کفر آمد، وادی به وادی بایر تبدیل می شود؛ «اَلَم تَرَ اِلَی الَّذینَ بَدَّلوا نِعمَتَ اللهِ کُفرًا وَ اَحَلّوا قَومَهُم دارَ البَوارِ جهنم» مردم را به وادی بوار و دار بایر بردند و از همین جا آن ها را وارد جهنم کردند.
پس توحید یعنی انسان از همین دنیا وارد بهشت شود؛ از همین جا «ان الابرار لفی نعیم»(انفطار/13) شود؛ شاید این مقام فقط موکول به قیامت نشود و در همین دنیا هم عده ای در نعیم و بهشت باشند؛ چنانچه فرمودند: نعیم، ولایت ما اهل بیت(ع) است. کسی که وارد وادی ولایت ایشان شود، در دارالحیوان و در بهشت است؛ «و ان الفجار لفی جحیم» کسی که وارد وادی ولایت ائمه جور شود در جهنم وارد شده که دار بایر است؛ بذر وجودی چنین کسی هرگز شکوفا نمی شود؛ خدای متعال ابتدا در قرآن می فرماید: «وَهُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیَاحَ بُشْرًا بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ حَتَّی إِذَا أَقَلَّتْ سَحَابًا ثِقَالًا سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَنْزَلْنَا بِهِ الْمَاءَ فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِنْ کُلِّ الثَّمَرَاتِ کَذَلِکَ نُخْرِجُ الْمَوْتَی لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ»(اعراف/57)؛ اوست که پیش روی باران رحمت، بادها را برای بشارت می فرستد؛ وقتی ابرهای سنگین باردار می شوند آن ها را به سوی شهرهای مرده می فرستیم. به وسیله این ابر، ماء را نازل می کنیم و آب را فرو می فرستیم و سرزمین مرده را زنده می کنیم؛ به نحوی که همه ثمرات از این سرزمین مرده می رویند؛ پس مرده ها را هم این گونه زنده می کنیم؛ این مطلب اشاره به معاد دارد. شاید یک معنای باطنی آن هم این باشد که سرزمین مرده ما زمانی زنده می شود که این سحاب الهی بر آن ببارد؛ «افمن کان میتا فاحیینا فرمود میتا عن ولایتنا فاحییناه»(3)؛ کسی که به ولایت امام علیه السلام نرسیده، مرده است. مرده ای که روی زمین راه می رود، ولی مرده است. مرده ای است که الان واقعاً در قبر است؛ «وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور»(فاطر/22)؛ کسانی که در قبرهای خود راه می روند چه کسانی هستند؟ بسیاری از مرده های درون قبر، می شنوند؛ چون بعضی از قبرها ممکن است روضه من ریاض الجنه باشند. چنین مرده ای حتی از ما هم بهتر می شنود؛ ولی منظور از آن مردگان کسانی هستند که الان روی زمین راه می روند ولی در واقع درون قبر خود هستند؛ منظور از این قبر، محیط ولایت ائمه جور است؛ محیط موت است که اگر کسی وارد آن شود در قبر است؛ خدای متعال در ادامه می فرماید: «وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذی خَبُثَ لا یَخْرُجُ إِلاَّ نَکِدا»(اعراف/58)؛ سرزمین ها دو گونه اند: یکی بلد طیب یا شهر پاک و دیگری شهر خبیث است؛ شهر پاک «یخرج نباته باذن ربه» است و گیاهانش به اذن پروردگار می رویند؛ ولی سرزمین خبیث یک سرزمین شوره زار و سنگلاخ است که «لایخرج الا نکدا» و جز اندکی، هیچ محصولی نمی دهد و خار و خاشاک در آن می روید؛ در آنجا باغستان و میوه و ثمرات نیست. در تفسیر علی بن ابراهیم، بلد طیب به امام علیه السلام تفسیر شده است که ثمراتش آشکار می شود؛ به عکس، بلد خبیث به نقطه مقابل بلد طیب تفسیر شده است.
ص: 46
بذر وجود ما میل به توحید و همه شئون توحید دارد. فطرت ما به همه فروع توحید که به انجام آن ملزم شده ایم تمایل دارد؛ در فطرت ما نسبت به نماز، حج، زکات و… تمایل هست و نسبت به همه بدی ها و گناهان نفرت؛ «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»(شمس/8)؛ البته این طرف هم نفس وجود دارد؛ نفس ما را دعوت می کند و زینت می دهد. بدین ترتیب بذر وجود را می توان در دو سرزمین برد؛ یکی سرزمینی که بلد طیب است و دیگری سرزمین خبیث؛ یکی شهر و سرزمین دایر و دیگری سرزمین بایر. محیط ولایت امام علیه السلام محیط ارض بسیط و سرزمین واسع است؛ «الْإِمَامُ السَّحَابُ الْمَاطِرُ وَ الْغَیْثُ الْهَاطِلُ وَ الشَّمْسُ الْمُضِیئَةُ وَ السَّمَاءُ الظَّلِیلَة» در آنجا امام علیه السلام خود سایبان می شود، باران می شود، می بارد و می تابد؛ بنابراین همه ظرفیت های انسان با امام علیه السلام به فعلیت می رسد؛ این معنی شفاعت است. در آن طرف هم اگر انسان در وادی ولایت ائمه جور وارد شد، آن ها انسان را از خدا دور می کنند. حقیقت شرک و توحید این گونه محقق می شود.
روایات در این زمینه فراوان است؛ مانند روایات باب مولد النبی از کتاب شریف کافی که ولادت حضرت را توضیح داده است. روایتی را از بحار که به جابر بن یزید جوفی ختم می شود تقدیم می کنم. این روایات از جمله روایت های فوق العاده است؛ جابر بن یزید جوفی از اصحاب سرّ امام باقر و امام صادق علیهما السلام بوده است و می گوید: بیست هزار روایت به من فرموده اند که فقط در نزد خودم بماند و نباید برای احدی بازگو کنم. البته امثال او اهل سرّ بوده اند. شخص دیگری به حضرت عرض کرد: جد شما امیرالمؤمنین علیه السلام از اخبار غیب برای اصحاب خود می گفتند؛ ولی شما برای ما نمی فرمایید؛ حضرت فرمودند: آن ها حرف را نزد خود نگه می داشتند و بازگو نمی کردند ولی شما این گونه نیستید. بنابراین روایاتی را که جزو اسرار است نمی توان بازگو کرد. جابربن یزید جوفی نیز جزو اهل سرّ بود و روایت علم بلایا و منایا می دانست؛ به همین دلیل بسیاری از روایات را بازگو نکرده است. ولی روایاتی هم که نقل کرده، بسیار فوق العاده هستند؛
ص: 47
بخشی از روایتی که نقل کرده این است: «جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ الْجُعْفِیِّ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْبَاقِرُ ع یَا جَابِرُ کَانَ اللَّهُ وَ لَا شَیْ ءَ غَیْرُهُ وَ لَا مَعْلُومَ وَ لَا مَجْهُولَ فَأَوَّلُ مَا ابْتَدَأَ مِنْ خَلْقٍ خَلَقَهُ أَنْ خَلَقَ مُحَمَّداً ص وَ خَلَقَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ مَعَهُ مِنْ نُورِهِ وَ عَظَمَتِهِ فَأَوْقَفَنَا أَظِلَّةً خَضْرَاءَ بَیْنَ یَدَیْهِ حَیْثُ لَا سَمَاءَ وَ لَا أَرْضَ وَ لَا مَکَانَ وَ لَا لَیْلَ وَ لَا نَهَارَ وَ لَا شَمْسَ وَ لَا قَمَرَ یَفْصِلُ نُورُنَا مِنْ نُورِ رَبِّنَا کَشُعَاعِ الشَّمْسِ مِنَ الشَّمْسِ نُسَبِّحُ اللَّهَ تَعَالَی وَ نُقَدِّسُهُ وَ نَحْمَدُهُ وَ نَعْبُدُهُ حَقَّ عِبَادَتِه … فَنَحْنُ أَوَّلُ خَلْقِ اللَّهِ وَ أَوَّلُ خَلْقٍ عَبَدَ اللَّهَ وَ سَبَّحَهُ وَ نَحْنُ سَبَبُ خَلْقِ الْخَلْقِ وَ سَبَبُ تَسْبِیحِهِمْ وَ عِبَادَتِهِمْ مِنَ الْمَلَائِکَةِ وَ الْآدَمِیِّینَ فَبِنَا عُرِفَ اللَّهُ وَ بِنَا وُحِّدَ اللَّهُ وَ بِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ بِنَا أَکْرَمَ اللَّهُ مَنْ أَکْرَمَ مِنْ جَمِیعِ خَلْقِهِ وَ بِنَا أَثَابَ مَنْ أَثَابَ وَ بِنَا عَاقَبَ مَنْ عَاقَب»(1) یعنی حضرت حق بوده و هیچ نبوده؛ نه معلومی و نه مجهولی؛ اولین چیزی که در خلقت مخلوقات آغاز کرد، ما اهل بیت با پیغمبر را از نور و عظمت خود آفرید؛ در پیش روی خدا ایستادیم در حالی که هیچ شب و روزی و ماه و خورشیدی و زمین و آسمانی نبود؛ آن گاه نور ما مثل نور خورشید که از خورشید می تابد از نور او بود؛ البته این فراز باید توضیح داده شود؛ قطعاً خدای متعال «لم یلد و لم یولد» است؛ یعنی هیچی چیزی از خدای متعال صادر نمی شود؛ منظور صادر شدن به معنی خارج شدن حتی به لطیف ترین شکل است؛ این حقیقت در این روایت باید معنا شود؛ می فرمایند: ما در محضر خدای متعال بودیم و نور ما شعاع نور الهی بود. آنجا فقط ما بودیم و حضرت حق؛ ما عبادت می کردیم و او معبود بود و ما عابد؛ ما خدای متعال را تسبیح و تحمید و تقدیس می کردیم، چنانچه حق عبادت اوست. روایت ادامه دارد تا اینجا که می فرمایند: ما اولین مخلوقاتی هستیم که خدا را عبادت و تسبیح کرده اند؛ البته معنای ادامه حدیث، منوط به جملات قبل است؛ خدای متعال همه خلقت را آفرید ولی هم سبب خلقت ما بودیم، هم علت غایی آن و هم واسطه فیض. اگر مخلوقات تسبیح می گویند، سبب تسبیح ایشان ما هستیم؛ سبب عبادتشان هم ما هستیم؛ حتی سبب تسبیح و عبادت ملائکه مقرب و انبیاءی مرسل(ع) هم ما هستیم؛ خدا به واسطه ما شناخته شده و توحید با ما محقق و درک گردیده و خدا به واسطه ما عبادت شده است. خدا هر خلقی را که اکرام کرد، به وسیله ما اکرام نمود و به مقام مکرمین رساند.
ص: 48
پس مقام معصومین علیهم السلام چنین مقامی است و توحید یعنی با همه وجود دنبال امام علیه السلام حرکت کردن و شرک هم یعنی از امام علیه السلام فاصله گرفتن و به دنبال ائمه نار رفتن؛، انسان می تواند بذر وجود خود را در سبیل قرار دهد و شاکر شود؛ همچنین می تواند از این سبیل تخلف کند و کافر شود. پس از قرار گرفتن در سبیل به نقطه بعدی می رسد که به او کمک می کند تا در همراهی با اولیای خدا صبر کند.
برای اولیای خدا بلایی رقم خورده است؛ «وَ جَعَلْنا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَ تَصْبِرُون»(فرقان/20)؛ در روایت آمده است: جبرئیل آمد؛ حضرت در را بستند؛ پنج تن بودند؛ خدای متعال می فرماید: برای شما با دشمنانتان فتنه ای هست؛ آیا بر آن صبر می کنید؟ عرضه داشتند: بله. دوستان ایشان هم اگر وارد وادی ولایت ایشان شوند، به فتنه ایشان دچار و مبتلایمی شوند؛ البته با همین بلا رشد می کنند؛ همه سلوک با همین بلا محقق می شود.
در بحث های گذشته برخی بصیرت هایی را که معصومین(ع) به ما می دهند تا صبر کنیم و بایستیم، بیان شد. یکی از این بصیرت ها، درک صحیح از توحید است؛ یعنی انسان بفهمد که توحید و شرک چیست. این درک موجب می شود که انسان در وادی ولایت امام علیه السلام بایستد. اگر وارد وادی ولایت امام علیه السلام شویم و در این سرزمین ورود کنیم، شفاعت ایشان شامل حال ما می شود؛ ایشان جز عبادت خدا کاری نمی کنند و چون عبد مطلق خدا هستند، همه کارهایشان خدایی است؛ چون عبد مطلق خدایند، معدن الرحمه و رحمت موصوله هستند؛ همه کارهای ایشان از سر لطف و محبت است؛ چون عبد مطلق خدایند، جز خیر از آن ها ساطع نمی شود؛ «إِنْ ذُکِرَ الْخَیْرُ کُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاه»
منبع : (هیئت ثارالله قم - شب هفتم محرم 1394 مدرسه فیضیه ) sarallahqom.ir
آنچه پیش رو دارید ششمین جلسه سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین سید محمد مهدی میرباقری در دهه اول محرم الحرام سال 94 است که در هیأت ثارالله قم (مدرسه فیضیه) برگزار شده است. ایشان در ابتدای بحث با اشاره به انذارها و بشارت های قرآن، محور همه این انذارها و بشارت ها را توحید عنوان کردند.
در میان مخاطبین انبیاء(ع) عده ای با رضایت دادن به زندگی دنیا گوش خود را بر این انذارها و بشارت ها می بندند و خود را در جهنم وارد می نمایند؛ چرا که اینان دنیا را پناهگاه خود قرار داده اند و به آن پناه آورده اند در حالیکه همین پناهگاه موجب ورود آنان به جهنم خواهد شود. به همین دلیل انبیاء(ع) همواره بشر را به فرار از این تکیه گاه ها به سوی خدای متعال فرا خوانده اند. ایشان در ادامه به تعریف قرآن از توحید پرداختند و توحید را در یک جمله، سجده تام همه قوای انسان در برابر خدای متعال دانستند، نه فقط انجام مناسک و شریعت. از طرفی به این نکته اساسی اشاره کردند که عبودیت تام در همه عوالم فقط از آن نبی اکرم صلی الله علیه وآله است که البته برای عبادت خود دارای جنودی هستند که در حدیث عقل و جهل شرح آن آمده است. براساس این حدیث، صفات حمیده قوای بندگی حضرت هستند و صفات رذیله نیز قوای ابلیس در دشمنی با حضرت. در این میان انسان ها برای موحد شدن ناچار به تبعیت از نبی اکرم صلی الله علیه وآله و تولی به حضرت و از طرفی تبری از ابلیس و اولیای طاغوت و صفات رذیله هستند. لذا با تولی به حضرت و تبری از صفات رذیله و پاک شدن از آن ها، صفات حمیده در وجود آن ها جاری و محقق می شود. ایشان ادامه داده اند که توحید در قرآن به شجره طیبه تمثیل شده است که فقط یک لفظ نیست بلکه حقیقتاً شجره ای همراه با ریشه و شاخه و برگ است که اصل آن در سماوات و فرع آن در ارض است؛ در مقابل آن نیز به شجره خبیثه اشاره شده که همان شرک و کفر و محیط ولایت اولیای طاغوت و ابلیس است که شجره ای بدون ریشه می باشد. براساس روایات اصل شجره طیبه، معصومین(ع) و فرع آن نیز محیط ولایت ایشان است. به عبارت دیگر وادی توحید همان وادی ولایت اهل بیت(ع) است؛ این دو شجره طیبه و شجره خبیثه همواره در تقابل با یکدیگرند و می کوشند عالم را در بر بگیرند و با خود همراه کنند. با توجه به این درگیری که باطن و ظاهر عالم را در بر می گیرد، موحد شدن به نوعی ورود به این میدان درگیری است. در حقیقت جهاد اکبر و جهاد اصغر حضرت با ابلیس و اولیای طاغوت در همه عوالم جریان دارد که از آن جمله عالم باطن و ظاهر انسان هاست؛ پس جهاد انسان ها به نوعی شعاعی از جهاد نبی اکرم(ص) است.
ص: 51
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و لعنة علی اعدائهم.
قرآن کریم می فرماید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ * الَر کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَّدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ * أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ اللّهَ إِنَّنِی لَکُم مِّنْهُ نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ»(هود/1-3) در مباحث گذشته عرض شد که عصاره دعوت همه انبیاءی الهی(ع) و دعوت خدای متعال در دو کلمه خلاصه می شود؛ «أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ اللّهَ» انذارها و بشارت های وجود مقدس نبی اکرم(ص) _ که نذیر و بشیر در همه عوالم بوده و حامل خبر هستند و از سر خبر انذار می کنند و بشارت می دهند _ در همین آیه خلاصه می شود. وقتی حضرت مأمور به دعوت علنی شدند عشیره خود را جمع کرده و فرمودند: آیا اگر بگویم دشمنی مهیا و مجهز در بیرون شهر کمین کرده و در انتظار شماست، سخن مرا باور می کنید؟ آن ها گفتند: بله. حضرت فرمودند: اگر اعلام خطر کنم من را امین و صادق می دانید و خودتان را مهیا می کنید؟ گفتند: بله. حضرت بار دیگر فرمودند: من حالا یک انذار بزرگ برای شما دارم؛ سپس آن ها را نسبت به امر توحید و شرک انذار دادند. معنای سخن حضرت این است که ایشان مخاطراتی که مردم را تهدید می کند می بینند؛ مانند یک دیده بان امین که کمین دشمن را می بیند و خبر می دهد تا از خطر با خبر شده و از غفلت بیرون بیایید و آماده شوید؛ پس انذارها و بشارت های حضرت این گونه هستند.
ص: 52
همه انذارها و بشارت های حضرت در این آیه خلاصه می شود که می فرماید: «أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ اللّهَ إِنَّنِی لَکُم مِّنْهُ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ» همه رسالت من هم برای شماست، نه علیه شما؛ این رسالتی که به نفع شماست از طرف خود من نیست و من از پیش خود نیاورده ام که قیمتی نداشته باشد؛ بلکه من از طرف او آمده ام تا انذار کنم و بشارت دهم. همه بشارت های قرآن بشارت به توحید و همه انذارهای قرآن، بیم از پرستش غیر خداست؛ در سوره مبارکه ذاریات خدای متعال شبیه این مطلب را می فرماید و بعد از بیان سرنوشت گذشتگان و عقوبت هایی که دامن آن ها را گرفته، می فرماید: «فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذیرٌ مُبین * وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذیرٌ مُبین»(ذاریات/50-51)؛ پس به سمت خدا فرار کنید و غیر خدا را عبادت نکنید. من شما را انذار می دهم تا سرنوشت دیگران را ببینید.
همه عقوبت ها و گرفتاری های انسان ناشی از این است که سر در دامن غیر گذاشته و دعوت غیر را اجابت کرده است؛ پس به سوی خدا فرار کنید؛ من شما را انذار می کنم، تک تک شما تهدید می شوید؛ فرار کنید. گویا خطر همه را محاصره کرده و در پناهگاه های ما وارد شده است؛ به گونه ای که همین پناهگاه های ما، باعث خطر شده اند؛ «إِنَّ الَّذینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ»(یونس/7)؛ کسانی که به لقاء الله امید ندارند و خود را در حد دنیا می بینند و به سفره دنیا راضی بوده و بر آن آرام هستند، اگر دنیا را هم داشته باشند بیش از دنیا را نمی خواهند؛ «الذین هم عن آیاتنا غافلون» ما آیات خود را برای کسانی که با وجود آیات پیاپی همچنان بر سفره دنیا نشسته اند و آرام و غافل، راضی به سفره دنیا هستند، می فرستیم؛ هشدارها را می فرستیم و زنگ خطرها را به صدا در می آوریم؛ ولی آن ها با هشدارهای ما هم بیدار نمی شوند؛ تک تک تعلقاتشان را می گیریم؛ مال و جوانی را می گیریم و هشدار می دهیم که این ها ماندنی نیستند. امیرالمؤمنین علیه السلام در دوران خلافتشان هر شب در مسجد این نکته را بیان می فرمودند: «تَجَهَّزُوا رَحِمَکُمُ اللَّهُ فَقَدْ نُودِیَ فِیکُمْ بِالرَّحِیل»(1)؛ آوای کوچ داده شده است، آماده شوید؛ خدای متعال می فرماید: ما زنگ خطرها را به صدا در آورده ایم؛ نزدیکانتان یک به یک رفتند؛ اگر بمانید و به کهن سالی برسید، همه قوایتان از دست می رود؛ ولی از این آیات هم غفلت کردند؛ کسانی که بر سفره دنیا نشسته اند، راضی به دنیا هستند و بیش از دنیا را طلب نمی کنند و هشدارهای خدای متعال را هم نادیده می گیرند؛ «أُولئِکَ مَأْواهُمُ النَّارُ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ»(یونس/8)؛ پناهگاه آن ها جهنم است؛ دنیایی که به آن تکیه می کنند، عالم عقوبت آن ها خواد بود؛ مکتسبات خودشان است و هیچ کس مقصر نیست.
ص: 53
پس همه هشدارها «ففروا الی الله» است؛ گویا این پناهگاه ها و این آلهه ما که به آن تکیه کرده ایم، برای ما خطرناک هستند و باید از همین ها فرار کنیم؛ مفسرین «ففروا الی الله» را معنا کرده و گفته اند: گناهانی که شما را از خدا دور می کند، عامل عقوبت شما هستند؛ اگر می خواهید مثل اقوام گذشته گرفتار نشوید به سمت خدا فرار کنید که من شما را انذار می دهم؛ بعضی مفسرین بزرگوار هم آیه بعد را تفسیر کرده و می گویند: «ولا تجعلوا مع الله الهاً آخر» یعنی از آله خود فرار کنید و با خدای متعال اله دیگری نگیرید که من منذر آشکاری هستم.
در جلسه گذشته اشاره شد که اله فقط یک لفظ نیست؛ اله وجود مقدسی است که اسمای حسنای او در عالم جاری است و عالم با آن اسما اداره می شود؛ مخلوقات خواه ناخواه به آن اسما وابسته هستند و او می شود اله؛ بنابراین اگر در کنار او برای خود اله گرفتیم، همین آلهه ما عامل عقوبت ما می شود؛ همین ها جهنم ما هستند؛ به همین دلیل به ما می گویند: از این ها فرار کنید.
آیه «لاتعبدوا الی الله» در قرآن توضیح داده شده است؛ اصلاً قرآن تفسیر همین آیه است؛ لوازم پرستش خدای متعال و همه ثواب ها و نتایج خیری که در قرآن ذکر شده، لوازم توحید هستند. همه عقوبت ها، تلخکامی ها و شکست های دنیا و آخرت به دلیل پرستش غیر خدا و شرک است. حالا توحید چیست و موحد شدن یعنی چه؟ قرآن توحید را توضیح می دهد و ورود به وادی توحید و موحد شدن را در مواقف متعددی معنا می کند؛ توحید یعنی همه مقامات وجودی انسان در مقابل خدای متعال ساجد و خاشع و متواضع باشد و سجده محض کند؛ رفتار و افکار و حالات قلبی و سرّش همگی در مقابل خدای متعال ساجد باشند؛ «سَجَدَ لَکَ سَوَادِی وَ خَیَالِی وَ آمَنَ بِکَ فُؤَادِی»(1)؛ همه مقامات وجودی من در مقابل تو ساجد هستند؛ این توحید یعنی عبادت خدای متعال؛ یعنی از غیر خدا نخواستن علی الاطلاق و از او خواستن، به غیر او تکیه نکردن و به او تکیه کردن، از غیر او نترسیدن و از او ترسیدن؛ توحید یعنی همه اعمال انسان و اعتقادات و احوال قلبی انسان، اعمال صالح شوند؛ یعنی همه صفات حمیده در انسان محقق شود؛ همه صفات رذیله از انسان دور شود؛ البته فقط این ها نیست؛ بعضی از بزرگان می گویند: اگر این راه ها را طی کردید تازه در ابتدای وادی توحید هستید. توحید در بیان قرآن و اهل بیت(ع) یعنی همه مقامات وجودی انسان در مقام بندگی باشد؛ صفاتش صفات بندگی باشد؛ احوالش احوال بندگی باشد؛ افکارش افکار بندگی باشد.
ص: 54
در حدیث عقل و جهل این مطلب توضیح داده شده است. خدای متعال عقل را که مقامی از مقامات وجود مقدس ختمی مرتب صلی الله علیه و آله است، از نور از جانب راست عرش آفرید و به او فرمود: «أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَر»(1) خدای متعال هر چه به عقل فرمان داد، پذیرفت؛ چون همه طاعات ما در اقبال و ادبار است و از این دو حال خارج نیست؛ عقل تحت فرمان بود و خدای متعال او را تکریم کرد و 75 لشکر برای او آفرید تا با این قوا بندگی کند؛ لشکر عقل همگی صفات حمیده هستند؛ مانند توکل، یقین، رضا، صبر، زهد، خشوع و… ؛ همه این ها قوای نورانی نبی اکرم(ص) هستند که با او عبادت می کنند؛ عبودیت یعنی همه قوای ایشان در مقابل خدا ساجد است و هیچ صفتی که ریشه در استکبار داشته باشد و منتهی به طغیان شود، در حضرت نیست؛ همه وجود حضرت و سرّ وجود ایشان ساجد است؛ خدای متعال هم برای این وجود مقدس صفاتی آفریده است؛ همه صفات قلبی، قوای نبی اکرم(ص) هستند و با این قوا در عالم بندگی می کنند؛ افکار و رفتارشان، هر شأنی که دارند، با همه مقاماتشان از عوالم قبل تا این دنیا، از عوالم بحار علوم و عوالم حجب و هر عالمی که تصور شود، و به تعبیری همه عوالم وجودی ایشان، در مقابل خدای متعال ساجد و در حال سجده هستند؛ ایشان به همه عوالمی که به تبع ایشان آفریده شده وارد شده و عبادت کرده اند و تسبیح گفته اند؛ بنابراین عبودیت یعنی همه عوالم وجود انسان، متواضع و ساجد باشد؛ یعنی همه شئون او متناسب با بندگی باشد. صفات رذیله اصلاً با بندگی تناسب ندارد؛ بالعکس صفات حمیده، قوای طاعت و بندگی و قوای نورانی هستند؛ پس همه وجود انسان باید سجده باشد.
ص: 55
سجده در مقابل خدای متعال چگونه حاصل می شود؟ آیا هر انسانی مستقل از دیگران، می تواند کاملاً راه خودش را به سوی خدا انتخاب کرده و پیش برود و بگوید من می خواهم خدا را طاعت کنم؛ یا این شدنی نیست؛ براساس معارف می توان فهمید که این کار ممکن نیست؛ یکی از پیامدهای سقیفه این است که هر کسی تصور می کند می تواند به خودی خود (به خدا برسد) و یک مناسک سلوکی برای خود درست می کند و در پایان هم به توحید برسد! هرگز این گونه نیست؛ براساس معارف، عبادت و حقیقت توحید در نبی اکرم و اهل بیت ایشان صلوات الله علیهم اجمعین محقق شده است؛ آن ها حقیقت عبادت و عبد مطلق خدا هستند؛ مابقی اگر بخواهند عبادت کنند باید به این انوار مقدس ملحق شوند؛ همه حقایق توحید در تبعیت و مطابعت از ایشان حاصل می شود؛ معارف فراوانی این امر را اثبات می کند؛ قرآن هم مملو از این حقایق است؛ هر کسی نمی تواند مستقلاً به سمت خدای متعال حرکت کند؛ صراط مستقیم فقط یکی است و باید در آن یک راه حرکت کرد که آن هم مسیر نبی اکرم و اهل بیت ایشان صلوات الله علیهم اجمعین است؛ بنابراین به اندازه ای که قوای ما در این صراط قرار گیرد، ما به حضرت متولّی و فانی و تابع و موحد می شویم؛ صفات حمیده نیز این گونه هستند؛ خدای متعال صفات حمیده را تنها به یک نفر یعنی نبی اکرم(ص) داده است و ما به اندازه ای که به ایشان تولّی پیدا کنیم و از دشمن فاصله بگیریم به توحید می رسیم؛ در این باره حدیث عقل و جهل را ملاحظه بفرمایید.
ص: 56
خدای متعال توحید را در این آیه شریفه توضیح می دهد: «أَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ * تُؤْتی أُکُلَها کُلَّ حینٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُون»(ابراهیم/24-25)؛ این ها مثل های قرآنی است؛ خدای متعال مثل را برای همه می گوید ولی پشت صحنه مثل را فقط اولوالاباب می فهمند. خدای متعال می فرماید: کلمه طیبه مثلی دارد که همان شجره طیبه است با اصل و ریشه ای ثابت که هرگز زائل نمی شود؛ فروع این شجره طیبه در آسمان هاست و میوه هایش همواره در دسترس می باشد؛ این کلمه طیبه چیست؟ روایات متعدد می گوید: کلمه طیبه همان کلمه «لا اله الا الله» و توحید است؛ از این آیه نورانی استفاده می شود که توحید فقط یک لفظ نیست؛ چرا که کلمه در اصطلاح قرآن هم فقط یک لفظ نیست؛ برای مثال کلمه طیبه، مثل درخت طیبه است و کلمه توحید شجره ای است که ریشه ثابت دارد، فروعی دارد و میوه می دهد؛ توحید حقیقتاً این گونه است. امام رضا ارواحنا له الفداء در حدیث نورانی سلسله الذهب می فرمایند: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَهُ أَمِنَ مِنْ عَذَابِی»(1)؛ این کلمه، فقط یک لفظ نیست بلکه طبق این روایت یک حصن است که باید به آن ورود کرد.
اکنون سؤال این است که کلمه توحید چیست؟ کلمه «لا اله الا الله» همان شجره طیبه است که آیه آن ذکر شد. اصل و فرع و میوه این شجره طیبه چیست؟ در پاسخ به این سؤال باید از بیان معصوم(ع) استفاده کرد. در روایات فراوانی با اندکی اختلاف _ این اختلافات معنی دار و همه قابل جمع هستند _ آمده است: اصل ریشه این درخت وجود مقدس نبی اکرم(ص) هستند؛ ایشان اصل ثابت شجره توحید در عالم هستند و فرع آن امیرالمؤمنین علیه السلام است؛ شاخه های آن ائمه علیهم السلام هستند و برگ های آن نیز شیعیان حضرت می باشند. منظور از شیعه نیز انبیاءء(ع) است؛ «و عند من شیعته لابراهیم»(؟)؛ بنابراین یک شجره توحید در عالم هست که اصل این شجره توحید وجود نبی اکرم و فرعش امیرالمؤمنین و اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین و برگ های آن نیز شیعیان حضرت _ که همه انبیاء(ع) نیز جزو ایشانند _ می باشند؛ بعد فرمودند: میوه های این شجره، علوم اهل بیت(ع) است.
ص: 57
در روایت لطیف دیگری این شجره را جامع تر معرفی کرده و فرمودند: اصل شجره توحید، اهل بیت علیهم السلام هستند و فرع آن هم محیط ولایت ایشان است؛ فرعش فی السماء است و هر که بخواهد به اهل بیت(ع) برسد باید سماواتی شود؛ اگر انسان وارد محیط ولایت آن ها شود سماواتی است؛ آن گاه کسانی که در سماوات ولایت آنها، از ارض فاصله می گیرند، سماواتی و آسمانی می شوند و از تعلقات جدا می گردند؛ «تؤتی اکلها کل حین بإذن ربها» میوه های درخت ولایت و درخت توحید همواره در اختیار آن هاست و قلوبشان سرشار از حقایقی خواهد شد که ثمرات این درخت توحید هستند؛ علی الدوام میوه های درخت توحید و معارف و علوم اهل بیت(ع) و سماوات به قلب آن ها می رسد و این ها میوه های درخت آسمانی اند؛ وقتی انسان میوه ای را که می خورد، همه قوای او از آن تغذیه می کند؛ وقتی سماواتیان از میوه درخت بهشتی تناول می کنند، قلوب و قوایشان نورانی می شود؛ این اثر علوم اهل بیت علیهم السلام است؛پس توحید فقط یک لفظ نیست.
حال باید دید که موحد شدن چیست؟ موحد شدن یعنی به برگ های این درخت توحید تبدیل شدن؛ یعنی وارد محیط ولایت شدن؛ یعنی «لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصن امن من عذابی» یعنی ورود به وادی توحید. ورود به وادی توحید در معارف توضیح داده شده است. وادی توحید چیست؟ «وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها»(بقره/189)؛ معصومین(ع) فرموده اند: ما باب توحید هستیم، اگر کسی می خواهد وارد وادی توحید شود باید از مدخل ولایت امام علیه السلام وارد شود؛ سبیل توحید ما هستیم؛ صراط توحید ما هستیم؛ وجه الله ما هستیم؛ مقامی بالاتر از این وجود ندارد. در کافی آمده است که امیرالمؤمنین ارواحنا فداه فرمودند: «لَوْ شَاءَ لَعَرَّفَ الْعِبَادَ نَفْسَهُ وَ لَکِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِیلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذِی یُؤْتَی مِنْهُ»(1)؛ خدای متعال اگر می خواست، خود را مستقیم و بی واسطه معرفی می کرد؛ ولی بر اساس حکمت ما را باب و صراط وسبیل و وجه خود قرار داده است؛ بنابراین باید از باب معصومین(ع) وارد وادی توحید شد و در ولایت امام علیه السلام سیر کرد تا به اصل صراط که خود حقیقت ولایت امام علیه السلام است دست یافت؛ چرا که ولایت امام علیه السلام فروعی دارد که برای رسیدن به حقیقت ولایت باید با آن سیر کرد و به وجه الله رسید؛ این همان معرفت الله است؛ معرفت الله ما معرفت به وجه است؛ زیرا کنه خدا در دسترس هیچکس قرار نمی گیرد؛ اکتناه به ذات ممکن نیست و ما فقط می توانیم وجه الله را بشناسیم؛ همه معرفت ما معرفت به وجه است؛ معصومین(ع) فرموده اند: خدای متعال ما را وجه خود قرار داده است.
ص: 58
پس توحید شجره ای است که اصلش نبی اکرم(ص) است و در عالم یکی بیشتر نیست؛ بحث از درخت های توحید نیست؛ شجره توحید در عالم یکی است که اصلی دارد و فرعی؛ «السَّلامُ عَلَی الاَْصْلِ الْقَدیمِ، وَالْفَرْعِ الْکَریمِ»(1)؛ اصل و فرعش وجود مقدس نبی اکرم و امیرالمؤمنین صلوت الله علیهما هستند؛ «کلمه لا اله الا الله حصنی» یا « وَلَایَةُ عَلِیِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی»(2)؛ پس موحد شدن به حرف نیست بلکه باید با همه قوا وارد وادی توحید شد؛ البته ورود به وادی توحید امتحان می خواهد؛ در همان ابتدای ورود باید همه انانیت ها و انیت ها و خیلا و استکبار از انسان جدا شود؛ وگرنه به وادی توحید وارد نمی شود؛ امام علیه السلام «و الباب المبتلی به الناس»(3) هستند؛ یعنی همه به موضوع ولایت ایشان امتحان می شوند؛ اگر از امتحان سربلند بیرون آمدند، وارد وادی توحید می شوند؛ در غیر این صورت وارد وادی توحید نمی شوند؛ «وَادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدًا وَقُولُوا حِطَّةٌ نَّغْفِرْ لَکُمْ خَطَایَاکُمْ وَسَنَزِیدُ الْمُحْسِنِینَ»(بقره/58)؛ باید از این باب سجّداً وارد وادی ولایت شد؛ این همان سجده بر آدم علیه السلام است. سجده ملائکه، عبادت حضرت آدم علیه السلام نبود؛ بلکه ملائکه با سجده بر ایشان، وارد وادی توحید شدند و مقامی از مقامات توحید برای آن ها گشوده شد. براساس خطبه قاصعه با این سجده خیلا و استکبار از آن ها برداشته شد؛ این سجده، عبادت خدا از طریق سجده بر ولی الله و خلیفه الله است؛ با این سجده ورود اتفاق می افتد؛ پس از این ورود، خدای متعال انسان را تطهیر می کند؛ آن گاه انسان در وادی طهارات، از شرک و غیرخدا و خطا پاک می شود؛ انسان این سبیل و صراط را باید طی کند تا به معدن العظمه برسد؛ این حقیقت با بیان های دیگری هم در آیه نور و آیات دیگر توضیح داده شده است؛ باید از بیت النور شروع کرد و وارد مشکات نور شد و از مشکات به مثل نور رسید؛ در اینجا سیر در عوالم نور اتفاق می افتد.
ص: 59
پس موحد شدن فقط یک لفظ نیست؛ البته نماز و روزه و حج و… در جای خود هستند؛ ولی این ها فرع توحیدند؛ موحد شدن یعنی وارد وادی توحید شدن؛ یعنی سجده تام در مقابل خدای متعال؛ سجده تام زمانی محقق می شود که همه شئون انسان به بندگی تبدیل شود. وقتی انسان به این شجره طیبه ای که اصل توحید است، پیوند بخورد و برگ این درخت شود، از این درخت تغذیه کند، با این درخت رشد و نمو کند، چیزی جز توحید در انسان پیدا نمی شود؛ اینجا وادی امن و ایمن است؛ ولی اگر کسی از این درخت فاصله بگیرد، دچار شرک و کفر می شود؛ پس «ففروا الی الله» یعنی وارد وادی توحید و وادی ولایت شوید و به این شجره طیبه گره بخورید؛ یعنی وارد «فی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فیهَا اسْمُهُ»(نور/36) شوید؛ یعنی وارد وادی ولایت و خانه نبی اکرم(ص) شوید که خدای متعال در آن خانه ها اجازه ذکر و بندگی داده است؛ ذکر خدا در آن خانه ها حاضر است؛ زیرا حقیقت ذکر، وجود مقدس نبی اکرم(ص) هستند. در تفسیر آیه «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(رعد/28) فرمودند: «بِمُحَمَّدٍ ص تَطْمَئِنُ الْقُلُوبُ وَ هُوَ ذِکْرُ اللَّهِ وَ حِجَابُهُ»(1)؛ خانه ای که شعاع حضرت در آن خانه است بیت النور می باشد؛ «رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلاَةِ وَ إِیتَآءِ الزَّکَاه»(نور/37)؛ (در این بیوت) همه زندگی مسجد می شود؛ بیت آن ها مسجد است؛ بازارشان مسجد است؛ هیچ چیزی آن ها را از خدا غافل نمی کند؛ از اینجاست که سیر انسان در وادی توحید آغاز می شود تا به مقامات بالاتر توحید برسد و حجاب ها کنار برود و موحد حقیقی شود؛ پس حقیقت توحید این است که مناسک زندگی انسان، مناسک شریعت نبی اکرم(ص) باشد و باطن و ظاهر او تابع و متولی به ایشان گردد تا بتواند با ایشان سیر کند و به سرچشمه توحید برسد.
ص: 60
در طرف مقابل هم شرک و کفر هست؛ در وادی شرک و کفر هم بحث از جزایر مستقل نیست؛ بلکه کفر و شرک هم ائمه ای دارند که همان اولیای طاغوت هستند؛ اگر کسی به آن ها معتقد و مؤمن و خوشبین شود و دنبال آن ها حرکت کند، وارد وادی کفر و شرک شده است. تولّی به آن ها عین شرک است؛ «وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرار»(ابراهیم/26)؛ اگر آن طرف کلمه توحید و کلمه طیبه هست، این طرف هم کلمه شرک و کفر هست که آن کلمه هم یک شجره است. در زیارت امین الله بعد از عرض ارادت به امیرالمؤمنین علیه السلام این دعا آمده است: «وَ أَظْهِرْ کَلِمَةَ الْحَقِّ وَ اجْعَلْهَا الْعُلْیَا وَ أَدْحِضْ کَلِمَةَ الْبَاطِلِ وَ اجْعَلْهَا السُّفْلَی»(1)؛ یعنی کلمه حق که امیرالمؤمنین علیه السلام است از حجاب بیرون بیاید و این ولایت ظاهر شود و کلمه باطل نیز که ولایت غیر و شجره خبیثه و شجره کفر و شرک است رسوا شود. در روایات آمده است: شجره خبیثه ریشه و قرار ندارد ولی شاخ و برگ دارد؛ یعنی با همه هیاهویی که قرن ها بر سرنوشت بشر داشته و بر آن ها حکومت کرده، یک شجره بی ریشه است؛ «مالها من قرار» ولی اگر قرار ندارد چرا مدت هاست که باقی مانده است؟ پاسخ این است که این عمر در نگاه محدود ما طولانی است ولی از نظر قرآن همه این عمر به اندازه کف روی آب و حبابی است که روی آب می آید و از بین می رود؛ «أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رابِیاً»(رعد/17)؛ حقیقت، چیز دیگری است و آن که می ماند، حقیقت ولایت است.
ص: 61
پس کفر و شرک یک شجره است؛ بنابراین دو شجره وجود دارد؛ یکی شجره طیبه و دیگری هم شجره خبیثه؛ یکی مشکات نور نبی اکرم(ص) است و دیگری وادی ظلمات؛ این دو جریان در عالم وجود دارند؛ موحد شدن یعنی ورود به بیت النور و مشرک شدن یعنی ورود به جبهه مقابل حضرت؛ موحد شدن یعنی فرع نبی اکرم و اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین شدن، و مشرک و ملحد شدن یعنی در جبهه مقابل ایستادن. مذبذب شدن هم نفاق است؛ «مُّذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذَلِکَ لاَ إِلَی هَؤُلاء وَلاَ إِلَی هَؤُلاء»(نساء/143).
براساس تعریفی که از توحید ارائه شد، شجره خبیثه می کوشد خود را بسط دهد و همه عالم را تسخیر کند؛ شیاطین انس و جن که با حضرت درگیر هستند، می کوشند همه را کافر کنند؛ حضرت فرمودند: بر منبر من بالا می روند و مردم را به قهقرا بر می گردانند؛ یعنی من روی مردم را از دنیا به سوی خدا بر گرداندم و این ها دوباره مردم را به طرف نفس و دنیا بر می گردانند و می کوشند تا مردم را به دنیا مشغول کنند؛ پس این دو جریان با هم درگیر هستند؛ ریشه این درگیری هم به شجره طیبه برنمی گردد؛ بلکه به شجره خبیثه بر می گردد که توضیح این نکته در حدیث عقل و جهل آمده است؛ ابلیس به خدای متعال عرضه داشت: من می خواهم به جنگ قوای عقل بروم؛ به من هم قوایی بده. خدای متعال هم براساس حکمت او را امداد کرد؛ البته ابتدا به او این انذار را داد که اگر درگیر شوی، از رحمت من طرد و لعن خواهی شد.
ص: 62
بدین ترتیب این دو جریان، دو جریانِ درگیر با هم هستند؛ انسان با موحد شدن وارد این میدان درگیری عظیم نبی اکرم(ص) با ابلیس می شود؛ بنابراین موحد شدن با بی توجهی به این درگیری امکان ندارد؛ به همین دلیل است که فرمودند: شیعیان ما مبتلاترین هستند؛ این همان ابتلائی است که درباره اش فرمودند: «وَ جَعَلْنا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَ تَصْبِرُون»(فرقان/20)؛ فرمودند: بله، صبر می کنیم. بنابراین موحد شدن برابر با ورود به این میدان درگیری است و کسی نمی تواند موحد باشد و از این درگیری کنار بکشد. شاید یک معنای جهاد اکبر همین باشد؛ چرا که این درگیری در باطن عالم است و به باطن ما هم کشیده شده است. یک سو قوای نبی اکرم(ص) است و یک طرف هم قوای ابلیس و دشمنان حضرت؛ هر دو نیز می کوشند تا مملکت وجود ما را تسخیر کنند؛ به همین دلیل در مملکت وجود ما یک جنگ جدی بر پاست. ابلیس می خواهد از طریق نفس جنگ کند؛ چون نفس از قوای ابلیس و کنار ماست؛ حضرت هم می خواهند مملکت وجود ما را فتح کنند و به خدا تحویل بدهندتا ما عبد باشیم؛ ابلیس هم می خواهد ما مستکبر علی الله و طاغی و خودپسند و خودپرست باشیم؛ حضرت می خواهند ما صفات حمیده داشته باشیم؛ ابلیس می خواهد ما صفات رذیله داشته باشیم. این جنگ در باطن ما وجود دارد و ما نمی توانیم از این میدان جنگ فرار کنیم. میدان جهاد باطنی، میدان همین درگیری است. در سطحی دیگر این میدان درگیری به میدان ظاهر و جهاد اصغر کشیده می شود که هیچ مؤمنی نمی تواند نسبت به آن بی تفاوت و از آن معاف باشد؛ ما به محض ورود به این دنیا در مرکز این درگیری قرار می گیریم. البته راه دیگر این است که انسان منافق باشد؛ «مُذَبْذَبینَ بَیْنَ ذلِکَ لا إِلی هؤُلاءِ وَ لا إِلی هؤُلاء»(نساء/143)؛ البته نفاق هم برادر کفر و شرک می باشد.
ص: 63
بنابراین توحید بدون درگیری اصلاً معنایی ندارد؛ موحدبودن با صلح کلی جمع نمی شود؛ مگر می توان دین اسلام را از آیات جهاد و نهی از منکر و شهادت جدا کرد؟! مگر می توان دین اسلام را طوری معنا کرد که تولّی و تبرّی در آن نباشد و نسبت به جریان کفر و نفاق در عالم بی تفاوت باشد؟!! مهم ترین جهاد اکبر ما تولّی و تبرّی است. حضرت ذیل حدیث عقل و جهل، خلقت آن دو را توضیح داده و می فرمایند: همه دوستان و شیعیان ما بعضی از صفات عقل را دارند؛ ولی مادامی که منقای از جهل نشوند و به تبرّی تام نرسند، همه قوای عقل و همه قوای نبی اکرم(ص) در آن ها ظهور نمی یابد؛ کمترین تعلقی به دستگاه ابلیس از اول تا انتهای آن، انسان را از حضرت جدا می کند؛ اینجاست که «وَلا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَی مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَرِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَأَبْقَی»(طه/131)؛ این شکوفه های دنیایی کفار همگی شکوفه درخت شجره زقوم هستند؛ اگر کسی از آن ها ارتزاق کند، در قیامت هم باید از شجره زقوم ارتزاق نماید؛ این سختی های ظاهری، رزق مؤمنین در وادی ولایت است؛ «وَ مَوَائِدَ الْمُسْتَطْعِمِینَ مُعَدَّةٌ وَ مَنَاهِلَ الظِّمَاءِ لَدَیْکَ مُتْرَعَة»(1)
براساس حمدهای زیارت امین الله وقتی خدا را حمد می کنیم، انتهای نگاه ما درخواست لطف از خداست؛ زیرا فقیر نمی تواند نخواهد؛ با استفاده از برخی ادعیه می توان گفت: انتهای حمد، دعاست؛ وقتی می گوییم: خدایا تو مالکی؛ یعنی به ما هم بده؛ «فسبح بحمد ربک» یعنی خدا را تسبیح کنید و بگویید: «لا إلهَ إلّا اللّهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ، لَهُ الْمُلْکُ وَلَهُ الْحَمْدُ یُحْیی وَیُمِیتُ وَ هُوَ حَیّ لا یَمُوتُ بِیَدِهِ الْخَیْرُ وَ هُوَ عَلی کُلّ شَی ءٍ قَدِیرٌ»
منبع : (هیئت ثارالله قم - شب ششم محرم 1394 مدرسه فیضیه ) sarallahqom.ir
پس اگر آن طرف «زهره الحیاه الدنیا» است، این طرف هم «موائد المستطعمین معده» هست؛ اگر کسی گوشه چشمش به دستگاه ابلیس داشته باشد، ایمانش کامل نمی شود و موحد کامل نخواهد بود؛ «فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله» هیچ خیری در دستگاه اولیای طاغوت نیست؛ خیرِ آن ها هم شرّ است، چه رسد به شرّشان. اگر کسی خیری در آنجا دید و دلش به آن طرف مایل شد و به آن ها اعتماد کرد و با آن ها به امنیت رسید، هرگز موحد نمی شود؛ «فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله» پس تولّی و تبرّی از مناسک و از ارکان توحید است؛ انسان باید نسبت به اصول و فروع اولیای طاغوت تبرّی داشته باشد تا همه صفات موحدین و صفات عقل و قوای نبی اکرم صلی الله علیه و آله در او ظهور پیدا کند و مؤمن کامل شود.
توحید از نظر قرآن یعنی وارد میدان درگیری شدن و تبری تام و تولی تام داشتن؛ یعنی وارد میدان جهاد اکبر و جهاد اصغر حضرت شدن؛ این همان انذارهای قرآن است؛ «أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ اللَّهَ إِنَّنِی لَکُم مِّنْهُ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ» یعنی از وادی ولایت نبی اکرم صلی الله علیه وآله جدا نشویم که هر جایی غیر از آن، سراسر خطر و شرک و پرستش غیر است؛ دست خود را از دست حضرت جدا نکنید و از معیت حضرت غافل نشوید؛ آن طرف، سراسر خطر است؛ همه انذارها همین است.
بنابراین ائمه ارکان دین، دعائم توحید، خیمه توحید و رکن توحید هستند و هیچ کس جز از طریق ایشان به وادی توحید راه نمی یابد. ابلیس هم می خواست این کار را انجام بدهد و می گفت: خودم می پرستم. باید از دستگاه ابلیس فرار کرد؛ یعنی باید از الهه ها و از غیر خدا فرار کرد. نپرستیدن غیر خدا یعنی از دستگاه ابلیس و دستگاه اولیای طاغوت فرار کردن؛ ابلیس پنجه انداخته و می خواهد شما را بگیرد؛ به سوی خدا فرار کنید؛ معنی فرار الی الله چیست؟ فرار الی الله یعنی ورود به وادی ولایت نبی اکرم(ص) و وادی ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام؛ همه انذارها برای این است که به وادی ولایت غیر وارد نشویم و همه تبشیر ها نیز برای ورود ما به محیط ولایت نبی اکرم(ص) است؛ به سخن دیگر توحید یعنی «ولایت علی ابن ابیطالب حصنی» انذارها از کفر و نسبت به کفر مجسم است؛ زیرا کفر ارکانی دارد و شجره خبیثه و وادی ظلمات است.
ص: 66
آنچه پیش رو دارید پنجمین جلسه سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین سید محمد مهدی میرباقری در دهه اول محرم الحرام سال 94 است که در هیأت ثارالله قم (مدرسه فیضیه) برگزار شده است.
ایشان در ابتدای بحث اشاره می کنند که آیات قرآن دارای یک مرتبه اِحکام یا اجمال است. در مرتبه احکام، همه دعوت قرآن در توحید خلاصه می شود به نحوی که می توان گفت همه قرآن تفصیل و توضیح همین حقیقت می باشد. به عبارت دیگر همه دعوت انبیاء(ع) به صفات حمیده، معاد، عدل و… به حقیقت توحید بر می گردد. ایشان در ادامه بحث بیان کردند که اله حقیقی عالم کسی است که صاحب اسماء حسناست که این اسماء نیز در حقیقت تفصیل کلمه الله هستند. آن که صاحب اسماء حسناست در حقیقت دارای مقام اولوهیت بوده و همه عالم در برابر او خاضع و خاشع و متأله به اویند. اسماء حسنای او همه عالم را فرا گرفته و نسبت او به عالم، نسبت غنی به فقیر است. ضمن اینکه این قبیل نسبت ها بین اله و سایر موجودات همیشگی است. او واجد همه اسماء حسنی و ما فاقد آن اسماء هستیم و از آنجا که در فطرت خود طالب آن اسماء هستیم باید همواره از او طلب کنیم. لذا همواره به این امر سفارش شده ایم که تنها از او بخواهیم؛ زیرا غیر از او کسی دارا نیست و انسان را اجابت نمی کند. الله که صاحب این اسماء می باشد، کریمانه می دهد و با دادن خود انسان را ذلیل نکرده بلکه موجب عزت او می شود. تعریف توحید تا این سطح، مورد قبول همه است؛ ولی با تفصیل توحید در آیات قرآن، صف بندی ها و درگیری های تاریخی شکل می گیرد. بنابراین می توان دو نوع تفسیر از توحید ارائه داد که یکی به صلح کلی و دیگری به جنگ و قتال منتهی می شود. همه بصیرت هایی که انبیاء(ع) به انسان می دهند در نهایت به صف و قتال ختم می شود. تا آنجا که توحید، خود محور صف بندی های عظیم تاریخی می گردد. در این میان وصیت نامه سیدالشهدا(ع) به محمد حنفیه می تواند گواهی بر یک درگیری تاریخی بر مبنای توحید باشد.
ص: 67
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و لعنة علی اعدائهم.
قرآن کریم فرموده است: «الَر کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَّدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ * أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ اللّهَ إِنَّنِی لَکُم مِّنْهُ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ»(هود/1-2) خدای متعال در آیات نورانی ابتدای سوره هود به پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله خطاب فرمودند: این کتابی که بر شما نازل کردیم، کتابی است که همه آیاتش در یک مرحله اِحکام شده و سپس تفصیل پیدا کرده است؛ پس گویا آیات قرآن دارای دو مرتبه است؛ یکی مرحله احکام که شاید همان مرتبه اجمال قرآن است و دیگری مرتبه تفصیل که در آن حقایق به تفصیل بیان شده است. قرآنی که آیاتش تماماً آیات محکمات و نیز تفصیل آن آیات محکمات است، چیست؟
آنچه در این کتاب مجید هست شاید در همین آیه خلاصه شود که می فرماید: «أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ اللّهَ إِنَّنِی لَکُم مِّنْهُ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ» این جمله کوتاه دارای چهار نکته است: اول اینکه غیر خدا را عبادت نکنید، دوم اینکه تنها خدای متعال را عبادت کنید، سومین نکته این آیه بشارت به کسانی است که فقط خدای متعال را عبادت می کنند، و چهارمین نکته هم انذار نسبت به کسانی است که غیر خدا را عبادت می کنند؛ تمام دعوت قرآن در همین چهار نکته خلاصه می شود و همه دعوت های دیگر تفصیل همین یک دعوت است. شاید مرحله احکام قرآن همین باشد و مابقی تفصیل همین آیه محکمه است. از طرفی همه بشارت های قرآن هم بشارت به بندگی خدا و توحید بوده و تمامی انذارهای قرآن هم انذار از عبادت غیر خداست. همه مخاطراتی که قرآن از آن ها انذار می دهد _ اعم از عقوبت های دنیایی که گریبان انسان ها و جوامع را گرفته و می گیرد و عقوبت های عالم برزخ و قیامت _ نسبت به همین موضوع است؛ یعنی غیر خدا را نپرستید که اگر غیر خدا را بپرستید، دچار عقوبت خواهید شد و در دنیا نیز به معیشت ضنک گرفتار می شوید؛ «مَن أعرَضَ عَن ذِکرِی فإنّ لَهُ مَعِیشَهً ضَنکاً»(طه/124)؛ اگر غیر خدا را بپرستید زندگی دنیای شما هم نابسامان شده، گرفتار عذاب هایی می شوید که اقوام گذشته به آن مبتلا شدند؛ ضمن اینکه در آخرت هم در رنج خواهید بود.
ص: 68
آیاتی که در مورد جهنم و عقوبت اخروی آمده است همگی به این یک کلمه بر می گردد که همه عقوبت ها، رنج ها و سختی ها به دلیل پرستش غیر خدای متعال است؛ بالعکس همه بشارت هایی که انبیاء(ع) و قرآن مجید می دهند و بر همه کتب آسمانی مهیمن است، بشارت به امر توحید می باشد؛ اگر خدا را بپرستید، منتظر بشارت ها و ثواب دنیا و آخرت، و ثواب عاجل باشید.
آنچه انبیاء(ع) به عنوان توحید ما را به آن دعوت می کنند و همه دعوتشان به آن بر می گردد چیست؟ دعوت ما به معاد، دعوت به شرایع و نماز و روزه و حج و جهاد، دعوت به صفات حمیده یا نهی ما از محرمات و صفات رذیله همگی چیزی جز دعوت به توحید نیست؛ یعنی چیزی غیر از «أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ اللّهَ» نیست؛ همه آن ها از فروع و شئون و تفصیل همین یک کلمه هستند؛ پس توحیدی که قرآن ما را به آن دعوت می کند، چیست؟ شرک و پرستش غیری که قرآن ما را از آن پرهیز داده و نبی اکرم صلی الله علیه و آله ما را به نسبت به آن انذار داده اند، چیست؟ این توحید در قدم اول از خود کلمه «لا اله الا الله» فهم می شود؛ یعنی الهی جز حضرت حق نیست؛ حالا این اله چیست؟ چرا الهی جز الله تبارک و تعالی نیست؟
اله از نظر قرآن، آن ذات مقدسی است که دارای همه اسماء حسناست؛ قرآن الله را توصیف کرده و بیان می کند که خصوصیات این ذات مقدس چیست؛ «اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحیطُونَ بِشَیْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظیمُ»(بقره/255)؛ آیاتی از قرآن اسماء حسنای خدای متعال را توضیح داده است که همگی تفصیل کلمه الله است؛ الله یعنی آن که «من ذالذی یشفع عنده الا باذنه یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و یحیطون بشیء من علمیه الا بما شاء». الله یعنی کسی که «وسع کرسیه السموات و الارض و یوده حفظهما و هو العلی العظیم». الله یعنی «قل هو الله احد * الله الصمد * لم یلد و لم یولد * و لم یکن له کفواً احد». الله یعنی این ها و سایر اوصافی که در قرآن برای حضرت حق ذکر شده است؛ مانند: «هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنی»(حشر/24) یا «هُوَ اللَّهُ الَّذی لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّر»(حشر/23)؛ بنابراین الله یک نام قراردادی نیست بلکه مقام الوهیت یعنی همین مقام است. اله آن حقیقتی است که همه این شئون را دارد؛ وقتی این شئون را دارد اله عالم است و همه عالم بخواهند یا نخواهند، طوعاً او کرهاً، در مقابل او خاشع هستند و فرمان او را می برند؛ همه ذرات عالم بخواهند یا نخواهند، تحت فرمان او هستند. این اله الهی است که بدیل ندارد؛ «وَ هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِله»(زخرف/84)؛ این آن الهی است که «لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا»(انبیاء/22)
ص: 69
نکته دیگری که در قرآن و بیانات نورانی معصومین علیهم السلام به آن توجه داده شده، پرداختن به دلیل اله بودن آن خدایی است که صاحب همه اسماء حسناست؛ اله آن موجودی است که همه در مقابل او تواضع و خشوع می کنند و متأله به او هستند؛ الله یعنی «الذی یتأله الیه کل مخلوق»(1)؛ در تعبیر امام حسن عکسری(ع) که در توحید صدوق نقل شده، الله آن حقیقتی است که همه مخلوقات متأله به او هستند و در مقابل او خاشع می باشند که همه عبادات به همین تأله بر می گردد. عبادت یعنی او را اله گرفتن؛ بدین ترتیب خشوع و خضوع و تسلیم و تواضع و رضا و توکل همگی پرستش هستند. این ها صفات بنده هستند.
حالا چرا این موجودی که دارای اسماء حسناست و خالق و باری و رازق و سمیع و علیم و حکیم و بصیر و رحمن و رحیم است _ این دو صفت خیلی مهم هستند _ و رحمتش عالم را فرا گرفته باید اله باشد؟ چرا موجودات باید در مقابل او خضوع و تواضع و خشوع و دلدادگی و تسلیم داشته باشند؟ در پاسخ به این سؤال باید نسبت خدای متعال را با مخلوقات مشخص کرد؛ او خالق است و ما مخلوق؛ او رازق است و ما مرزوق؛ نسبت این موجودی که همه اسماء حسنی و کمالات را دارد با مخلوقات چیست؟ چه بدانیم، چه ندانیم که این ذات اقدس که دارای همه اسماء حسناست، نسبتش با عالم چیست، اسماء او همه عالم را پر کرده (و در بر گرفته) است؛ «وَ بِعَظَمَتِکَ الَّتِی مَلَأْتَ کُلَّ شَیْ ءٍ… وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِی غَلَبَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْ ء»(2)؛ نسبت او با عالم این چنین است؛ نسبت او با عالم «لم یلد» است؛ یعنی عالم فرزند خدا نیست و خدای متعال فرزند ندارد و چیزی از او صادر نمی شود که از او جدا شود؛ در توحید صدوق روایتی از سید الشهدا علیه السلام نقل شده است که حضرت طی آن، «لم یلد» را توضیح داده اند؛ حتی لطیف ترین ایلاد _ مانند شعاع نوری که از چشم خارج می شود تا انسان با آن ببیند _ و زاد و ولدی در مورد خدای متعال مطرح نیست؛ عالم مولود خدا نیست؛ به همین دلیل است که عالم از خدا جدا نیست؛ اگر عالم مولود بود، از والدش جدا می شد ولی عالم مولود خدا و زائیده او نیست؛ هیچ جایی مخلوقی نیست که خدا آنجا نباشد؛ او هست که ما هستیم؛ «هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُم»(حدید/4)؛ او با ماست که ما هستیم؛ اگر او با ما نبود، ما هم نبودیم.
ص: 70
بنابراین نسبت الله که صاحب این اسماء حسناست با عالم چنین نسبتی است؛ نسبت خالق و مخلوق است؛ نسبت رازق و مرزوق است؛ نسبت عالم و جاهل است؛ اگر او عالم است یعنی غیر او جاهل هستند. «الله لا اله الا هو الحی القیوم» اگر می گوییم او حی است یعنی همه میت هستند. هرگز دو حی در عالم نداریم؛ دو حکیم، دو قادر، دو قوی، دو علیم و دو مالک در عالم وجود نخواهد داشت؛ «هو الله الخالق الباری المصور» «هو الله الملک القدوس السلام المومن المهیمن العزیز الجبار المتکبر» فقط اوست که واجد اینهاست. پس دیگران چه هستند؟ امیرالمؤمنین(ع) در مناجات مسجد کوفه می فرمایند: او حی هست و ما میت؛ الان هم او حی است و ما میت؛ یعنی ازلاً و ابداً او حی است و ما میت، نه اینکه ما میت بودیم و تو حی، و وقتی به ما حیات دادی ما هم حی می شویم؛ اگر ایلاد بود و ما از خدا متولد شده بودیم، خدا یکی بود و ما هم یکی؛ گاهی پدر از دنیا می رود ولی فرزند زنده است؛ اگر رابطه ایلاد مطرح بود، بعد از اینکه متولد می شدیم می توانستیم بگوییم: «انت الحی و انا الحی»؛ در این صورت شریک خدا می شدیم؛ ولی ازلاً و ابداً خدای متعال شریک ندارد؛ فطرت انسان هم به وضوح این حقیقت را می فهمد که «انت الحی و انا المیت» واضح است که ما میت هستیم؛ ما مدت ها پیش این حیات را نداشتیم، مدتی بعد هم نخواهیم داشت؛ پس در این میان ما حی نیستیم؛ بلکه «انت الحی و انا المیت»؛ الان هم «انت العالم و انا الجاهل» ما قبلاً جاهل بودیم، بعداً هم اگر در این دنیا بمانیم جاهل خواهیم بود؛ «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ قَدیرٌ»(نحل/70)؛ پس الان هم «انت العالم و انا الجاهل»؛ ما قبلاً هیچ چیزی نداشتیم؛ «هَلْ أَتی عَلَی الْإِنْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً»(انسان/1) و اصلاً قابل ذکر نبودیم؛ منظور مرحله قبل از مرحله نطفه است؛ نطفه ای که هیچ به حساب نمی آید؛ «لم یکن شیئاً مذکورا»؛ بعد از این است که «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعًا بَصِیرًا» آدم قبل از این اصلاً قابل ذکر نبود. قبل از آن که هیچ!
ص: 71
بنابراین ما فقیر هستیم و چیزی نداریم و هر چه داریم، از غیر می گیریم؛ فقیر یعنی کسی که همواره باید به او عطا کنند و اگر یک لحظه به او عطا نکنند، چیزی ندارد؛ «انت الغنی و انا الفقیر» الان که خدای متعال به ما این الطاف را کرده، رحمتش شامل حال ما شده و این حقایق را به ما داده است؛ حالا ما غنی شده ایم یا الان هم فقیر هستیم؟ ازلاً و ابداً «انت الغنی و انا الفقیر» و «انت القوی و انا الضعیف» ما واقعاً در گذشته هیچ قدرتی نداشتیم و نمی توانستیم حتی یک پشه را از خودمان دفع کنیم؛ پس الان هم این قوت متعلق به ما نیست و قوت از اوست و ما ضعیف هستیم. «انت الباقی و انا الفانی» خدای متعال باقی است و ما فانی و اگر یک لحظه به ما عنایت نکند، فانی هستیم؛ الان هم فانی هستیم و اگر باقی هستیم، به بقای او و به لطف اوست؛ «انت الدَائم و انا الزَائل» پس شما همه فقیر هستید؛ «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ»(فاطر/15)
انبیاء(ع) می گویند فقط این الله را عبادت کنید و دلدادگی و خضوع و خشوع و تواضع شما فقط در مقابل او باشد؛ امید و توکلتان به او باشد؛ فقط از او بترسید و فقط به او امیدوار باشید، و فقط از او بخواهید؛ این الله است که صاحب همه این اسماء حسناست و ما هم ازلاً و ابداً فاقد همه آن ها هستیم و او واجد؛ هر چه در ما هست از اوست. خدایی که همه چیز دارد، الله است و الوهیتش ازلاً و ابداً بوده و هست و خواهد بود. همه این اسماء حسنی را داشته و خواهد داشت؛ یعنی اسمائی که ما نداریم؛ حالا چرا ما باید در مقابل او تواضع و خشوع کنیم؟ چرا باید سجده کرده و اظهار فقر کنیم؟ چرا از او بخواهیم؟ ما چرا به او اعلام افتقار و عجز کنیم؟ چرا در مقابل او اعلام ذلت و تواضع کنیم؟ دارا بودن او چه ارتباطی با ما دارد؟ مثلاً ممکن است کسی ثروت فراوانی داشته باشد، ولی این چه ارتباطی به ما دارد و ما چرا باید در برابر او تواضع کنیم؟ گوارا و حلالش باشد؛ ولی چرا من تواضع کنم؟ به ما هم گفته اند که چشم از دست همه بردارید. در روایات آمده است: اگر می خواهید در نزد دیگران عزیز شوید، در آنچه نزد دیگران است طمع نکنید؛ وگرنه از عزت می افتید؛ اگر می خواهید در شما طمع نکنند، شما هم در آن ها طمع نکنید. هر کس هر چه دارد گوارایش باشد؛ ولی این نکته نسبت به خدای متعال عکس است؛ به همین دلیل فرمود: اگر می خواهید نزد خدای متعال عزیز شوید، در آنچه نزد اوست طمع کنید. در وصف اولیای خدا مانند قمر بنی هاشم(ع) ما باید «الرّاغِبُ فیما زَهِدَ فیهِ غَیْرُهُ مِنَ الثَّوابِ الْجَزیلِ وَالثَّناءِ الْجَمیلِ»(1) باشیم. آنچه دیگران از آن غافل و در آن زاهد هستند، شما در آن رغبت دارید؛ دیگران از ثواب هایی که در نزد خداست غافل هستند و شما در آن رغبت دارید و آن را دنبال می کنید و می خواهید. اصلاً عزت ما در عالم به اندازه درخواستمان از خداست. «قُلْ مَا یَعْبِأَ بِکُمْ رَبّی لُولا دُعاکُمْ»(فرقان/77)
ص: 72
چرا این گونه است و چرا باید بخواهیم؟ چرا نمی گوییم خدایا تو داری ولی داشتن تو چه ربطی به من دارد؟ خدایا به من چه ربطی دارد که تو غنی هستی! عالم هستی، باش؛ سمیع هستی، باش؛ حکیم هستی؛ باش. چرا با خدای متعال نمی شود این گونه برخورد کرد؟ انسان در فطرت خود طالب آن اسماء و صفات است؛ ما نمی توانیم از او نخواهیم؛ چون خدا ما را این گونه آفریده است. اگر ما را طوری آفریده بود که می توانستیم تعزز کنیم شاید جا داشت که بگوییم از او نمی خواهیم؛ ولی بنده نمی تواند از او نخواهد.
حضرت در دعای عرفه می فرمایند: «الهی کیف استعزّ و فی الذّلة ارکزتنی»(1)؛ خدایا من چگونه در مقابل تو طلب عزت کنم در حالی که تو من را در ذلت مرتکز کرده ای. ذلت یعنی نسبت به خدای متعال عبد هستیم؛ «عَبْدًا مَمْلُوکًا لَا یَقْدِرُ عَلَی شَیْءٍ»(نحل/75) و بعد ادامه می دهند «ام کیف لا استعز و الیک نسبتنی» خدایا من در مقابل تو ذلیل _ البته این ذلت عین عزت است _ هستم؛ خدایا چگونه خودم را عزیز ندانم و طلب عزت نکنم در حالی که من را به خودت نسبت داده ای؛ وقتی به هیچ، همه چیز نسبت داده می شود او عزیز می شود؛ «اعتصمت بالله فعززت»(2)؛ عزت معصوم(ع) عزتی است که همه عالم در او نفوذ نمی کند؛ از حضرت امیرالمؤمنین در همین زیارت نامه هست که: «لَا تَزِیدُنِی کَثْرَةُ النَّاسِ حَوْلِی عِزَّةً وَ لَا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّی وَحْشَة. وَ لَوْ أَسْلَمَنِی النَّاسُ جَمِیعاً لَمْ أَکُنْ مُتَضَرِّعا» اگر همه مردم گرد حضرت جمع شوند، بر عزت و قدرت و نفوذ ناپذیری ایشان اثر نمی گذارد و اگر همه پراکنده شوند، ذلیل نمی شود و وحشتی در او پدید نمی آید؛ اگر من را با دشمن تنها بگذارید و دشمن یک دنیا باشد و من یکی باشم، هرگز به حالت تضرع نمی افتم؛ چون «اعتصمت بالله فعززت» هر کسی به خدا معتصم شود، عزیز است و منهای حضرت حق، ذلیل؛ مخلوق است و ذلت؛ چیزی ندارد؛ مخلوق یعنی هیچ.
ص: 73
او الله است؛ یعنی صاحب همه اسماء حسناست و همه کمال و جمال از اوست؛ نسبت او با مخلوق، نسبت واجد و فاقد است؛ نسبت غنی و فقیر، حی و میت، عالم و جاهل، و مالک و مملوک است و… ؛ مالکیت ازلاً از اوست و مملوکیت هم ازلاً و ابداً از ماست؛ ما مملوک هستیم و هرگز مالک نمی شویم؛ عبد آن کسی است که از خودش خلع مالکیت می کند؛ در روایت عنوان بصری نخستین رکن عبودیت، خلع مالکیت از خویش است؛ «انت المالک و انا المملوک» اگر انسان بگوید: خدایا! تو مالکی و من هم مالکم، خود را شریک خدا خوانده است. عبد زمانی عبد است که خود را شریک خدا نداند؛ ممکن است کسی بگوید: حالا او دارد ولی چرا ما آنچه را او دارد دنبال کنیم؟ مگر به ما نگفته اند چشم از دارایی دیگران بردارید؟ مخلوق هر چه دارد متعلق به خود اوست؛ شما در آن طمع نکنید؛ چرا؟ ولی آیا باید نسبت به حضرت حق هم همین گونه بود؟ تفاوت اینجاست که ما فقیر به مخلوق نیستیم؛ در حقیقت گفته اند: تو که فقیر (به مخلوق) نیستی، پس اعلام افتقار به مخلوق هم نکن؛ زیرا او هم مثل توست؛ «انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید» ولی نسبت به خدای متعال چه بخواهیم، چه نخواهیم همگی فقیر هستیم؛ کائنات چه بخواهند، چه نخواهند ذلیل فرمان خدا هستند؛ خدای متعال فرموده است: «ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعین»(فصلت/11)؛ و همه ما این گونه ایم، نه فقط سماوات؛ تفاوت اینجاست که ما نسبت به دیگران فقیر نیستیم؛ پس انسان نباید در مقابل دیگران اعلام ذلت کند؛ حتی اگر همه عالم یک طرف بودند، انسان نباید به آن ها اعلام افتقارکند؛ باید عزیز باشد و نسبت به آنچه در دست دیگران است، اعلام فقر نکند؛ زیرا او فقیر به آن ها نیست. ضمن اینکه اعلام فقر خود نوعی عبادت است؛ «الدعا مخ العباده»(1)؛ این اعلام فقر و از دست دیگری گرفتن، موجب محبت غیر و شریک قرار دادن او برای خدا می گردد؛ چشم دل را باید بر همه چیز جز خدای متعال بست و فقط به سوی خدا گشود.
ص: 74
حالا چرا فقط باید چشم به سوی این خدا داشت؟ به دو دلیل باید فقط چشم به سوی خدا داشت؛ نخست اینکه انسان چه بخواهد، چه نخواهد فقیر اوست و نمی تواند از او نخواهد. ما نمی توانیم حیات نخواهیم؛ هر قدر هم بگوییم که خدایا تو برای خودت داری ولی من حیات نمی خواهم، بی فایده است؛ چون ما نمی توانیم بگوییم نمی خواهیم. با دست پس می زنیم و با پا پیش می کشیم؛ عبد نمی تواند حیات نخواهد؛ مگر می توانیم حیات نخواهیم؟! مگر می توانیم بقا نخواهیم؟! کسانی هم که گاهی خدای متعال عقوبتشان می کند و از خودشان نفرت پیدا می کنند و رگ حیات خود را می برند و خودکشی می کنند، وقتی با مرگ مواجه می شوند، می فهمند که چه اشتباهی کرده اند؛ نمی توان به طرف مرگ رفت؛ مرگ، نیستی است.
بنابراین ما نمی توانیم بگوییم خدایا من دوام نمی خواهم یا بقا و علم و قدرت و حکمت نمی خواهم؛ زیرا این طلب در ما هست. امام رضوان الله تعالی علیه برهان فطرت را این طور معنا می کردند که اگر همه هفت اقلیم را به ما بدهند باز هم برای ما کم است؛ چون اگر متعلق طلبی که در وجود ماست، این دنیا بود باید با رسیدن به آن آرام می شدیم. وقتی با رسیدن به دنیا می فهمیم که دنیا هم بی فایده است و بعدی را طلب می کنیم، معلوم می شود طلبی که در وجود انسان است، این ها نیست و ما اشتباه تعریفش می کنیم؛ ما دنبال بت ها می رویم و وقتی به آن ها می رسیم می فهمیم که این هم مطلوب ما نبوده است؛ سپس شیطان دوباره یک بت دیگر برای ما می سازد؛ خدای متعال این بتکده را ویران می کند و شیطان دوباره یک بت دیگر می سازد.
ص: 75
پس ما نمی توانیم نخواهیم چون مخلوقیم و خدای متعال ما را این گونه آفریده است؛ یعنی ما را طالب خود، محب خود و خاشع در مقابل خود آفریده است؛ «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها»(روم/30)؛ یعنی ما چه بخواهیم، چه نخواهیم او را دوست داریم و این حب هم خشوع می آورد و از آن جنس است؛ از آن عشق های ظاهری که طلبکارانه است، نیست؛ ما در فطرت خود خشوع حب داریم؛ «إِنِّی أَسْأَلُکَ خُشُوعَ الْإِیمَانِ قَبْلَ خُشُوعٍ الذُّلِّ فِی النَّار»(1)؛ ما اگر طعم ایمان و خشوع ایمان را نچشیم و تبعیت نکنیم، وقتی وارد آتش شویم خاشع می شویم؛ سرهای همه گردنکشان در آنجا پایین می آید؛، آنچه در فطرت ماست خشوع حب است. ما خدا را می خواهیم؛ اسماء حسنای او را می خواهیم؛ چون نمی توانیم نخواهیم؛ ما مفتور به حب و تواضع و تذلل نسبت به این اسماء هستیم؛ آنچه انبیاء(ع) از ما می خواهند چیزی اضافه بر فطرت ما نیست؛ «لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِه»(2)؛ ایشان می گویند: میثاق هایی را که در فطرت خود دارید به فعلیت برسانید. اگر این طلب ها در فطرت ما نبود آمدن 24000 پیامبر هم بی فایده است. آفتاب هر قدر هم به سنگی که استعداد رویش و گیاه شدن ندارد، بتابد هیچ گیاهی از آن نمی روید؛ پس ما نمی توانیم نسبت به طلبی که در وجود ماست بی تفاوت باشیم. هر قدر هم تجلد کنیم، باز تجلد است؛ ولی وقتی (مطلوب خود را) ببینیم، آن را می خواهیم؛ مگر ممکن است کسی بهشت را نخواهد؟! مگر می توان علم را نخواست؟! خدا یک جلوه از آن را در این دنیا به ما نشان داده، ما با سر دنبالش می دویم. کسانی که می گویند ما نمی خواهیم، پس چرا با سر به دنبال دنیا می دوند؟ چون این جلوه را دیده اند. خدای متعال در آن مجلس معروف جلوه ای به یوسف(ع) داد؛ یوسف(ع) که از خود چیزی ندارد؛ زنان مصر دستان خود را پاره کردند؛ «قطعن ایدیهن» اگر آن جلوه کمی ادامه پیدا می کرد، سرهای خود را هم می بریدند؛ خدای متعال اگر آن جمال را نشان دهد همه با اشتیاق به دنبال آن می روند؛ چون نمی توانند نخواهند؛ کسانی که دنیا را می بینند، با سر به دنبال دنیا می روند؛ آن ها که بهشت را می بینند، جان از بندشان جدا می شود که به بهشت برسند؛ «شوقاً الی الثواب» اشتیاق کسانی که مقام رضوان را می بینند قابل توصیف نیست؛ «و رضوان من الله اکبر» اشتیاق کسانی که قرب حضرت حق را درک می کنند یا محبین که قابل وصف نیست. موسای کلیم(ع) در یک وعده، چهل شب به کوه طور رفت و نه خوابید، نه خورد، نه تشنه شد و نه گرسنه! خیلی عجیب است!
ص: 76
بنابراین ما نمی توانیم نسبت به این خدا بی تفاوت باشیم؛ آیا انسان می تواند نخواهد؟! هر جلوه ای که از جلوه های خدا بیاید، ما آن را می خواهیم؛ جز اینکه خدای متعال بخواهد انسان را عذاب کند؛ در این صورت آدم گرفتار، نسبت به خود و همه چیز بدبین می شود؛ تا جایی که رگ حیات خود را هم قطع می کند؛ هر چند بعد از آن باز هم پشیمان می شود که دیگر فایده ای ندارد.
نکته لطیف تر در اینجا تفاوت خدا با دیگر دارندگان است؛ اولاً داراندگان دیگر مثل خود ما هستند؛ به استثنای معصومین(ع)؛ ما هر چه از خدا می خواهیم باید از طریق اسماء حسنی طلب کنیم. ما از طریق اسماء حسنی فقیر الی الله هستیم؛ بخواهیم یا نخواهیم در فطرت ما تعلقی به اسماء حسنی (معصومین(ع)) وجود دارد؛ به جز معصومین(ع) هر کسی هر چه دارد، مثل ماست و از خود چیزی ندارد. همه ما مثل هم هستیم؛ خدا می فرماید: از آن ها نخواهید چون چیزی ندارند؛ دیگران چه چیزی دارند که از آن ها بخواهیم؟ قرآن درباره همه آلهه هایی که ما به دنبالشان هستیم می فرماید: «إِنَّ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُه»(حج/73)؛ شما چرا به دنبال دوست و آسمان و زمین و خورشید و ماه و پدر و مادر و سنگ و چوب و علم و قدرت و… می روید؟ آیا می خواهید خیری به شما برسانند؟ در حالی که اگر همگی دست به دست هم بدهند حتی نمی توانند یک پشه خلق کنند؛ می خواهید خطری را از شما دفع کنند؟ اگر پشه چیزی را از آن ها بگیرد، نمی توانند از او پس بگیرند. پس برای چه به دنبال این ها می روید؟
ص: 77
اگر به ما گفته می شود که به دنبال دیگران نروید به این دلیل است که کاری از دیگران بر نمی آید. قرآن در هر جایی که می گوید دنبال این ها نروید، همین دلیل را بیان می کند؛ حضرت ابراهیم(ع) می فرماید: آیا بت هایی که بر آن ها سجده می کنید، برای شما نفعی دارند؛ آیا می توانند به شما ضرری بزنند؟ می گویند: ابراهیم آیا از اینکه بتها را شکسته ای نمی ترسی؟ حضرت می فرماید: شما که به حضرت حق پشت کرده اید، نمی ترسید، چرا من از این چوب ها و سنگ ها بترسم؟ آیا می توانند به شما ضرر بزنند؟ آیا نفعی برای شما دارند؟ آیا می شنوند و می گویند؟ آیا اجابت می کنند؟
پس تفاوت در اینجاست. اگر ما باید در مقابل خدا تواضع و خشوع کنیم و به او دل ببندیدم و بر او توکل نماییم، به این دلیل است که او دارا و سمیع و مجیب می باشد و اجابت می کند؛ ولی دیگران ندارند و بدتر از خود ما هستند؛ ثانیاً دیگران اگر هم داشته باشند، چرا باید صدای من را بشنوند؛ در حقیقت این خداست که سمیع و مجیب است و ما تصور می کنیم که دیگران ما را اجابت می کنند؛ اگر طبیعت به ما گندم می دهد، در حقیقت این خداست که مجیب است؛ اگر طبیعت می فهمد که من می خواهم، در حقیقت اوست که می داند من باید سیر شوم و برایم می رویاند. طبیعت چه کاره است؟! اگر آسمان بر ما می بارد در حقیقت اوست که می باراند؛ آسمان چه کاره است؟! خدا مجیب است. اگر دوست من به من توجه می کند به این دلیل است که خدا مجیب است وگرنه هیچ دوستی به دوستی توجه ندارد؛ «وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأَسْبَابُ»(بقره/166)؛ در روز قیامت که خدای متعال این روابط را قطع می کند، همه خود را از این روابط کنار می کشند؛ «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیه * وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ»(عبس/34-35)؛ کسانی که به زبان فدای هم می شدند، آنجا از یکدیگر فرار می کنند؛ «الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ»(زخرف/67)؛ حتی دوست های صمیمی، دشمن یکدیگر می شوند؛ جز کسانی که در راه خدا دوست بوده اند.
ص: 78
«قُل لَّوْ أَنتُمْ تَمْلِکُونَ خَزَآئِنَ رَحْمَةِ رَبِّی إِذًا لَّأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الإِنفَاقِ وَکَانَ الإنسَانُ قَتُورًا»(اسراء/100)؛ اگر شما خزائن پرورگار را مالک می شدید، ذره ای به دیگران نمی دادید؛ آنچه دیگران الان می بخشند، در حقیقت از دست جود خداست؛ اگر مادر از آسایش خود می گذرد، چون از لشکریان خداست؛ خداست که «لله جنود السماوات و الارض» اگر فرزند را به مادر یا پدر واگذار کنند، حتی یک قدم هم برای فرزند بر نمی دارند.
پس نباید از دیگران بخواهید و در مقابل دیگران خشوع و خضوع کنید بلکه باید فقط از خدا بخواهید؛ چون دیگران ندارند و اگر هم داشته باشند، اعتنایی به شما ندارند؛ چون خودشان فقیر هستند؛ فقیر هر چه را دارد برای خودش جمع می کند؛ فقیر که نمی تواند ببخشد؛ مگر اینکه از غنای خدا سرشار شود. کسانی که از غنای حضرت حق سرشار می شوند، جان خود را هم می دهند. دیگران اگر داشته باشند و بدهند و در این داد و ستد طمع داشته باشند، به شما می دادند و شما را ذلیل می کردند؛ «وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی وَکَلَنِی إِلَیْهِ فَأَکْرَمَنِی وَ لَمْ یَکِلْنِی إِلَی النَّاسِ فَیُهِینُونِی»(1)
ما خیال می کنیم خدا ما را واگذار کرده است؛ اگر ما را واگذار می کرد، زمین و آسمان و خورشید هم ما را بیچاره می کردند. خورشیدی که هر روز طلوع می کند و بی مهابا بخششی دارد که گویا اصلاً بی حساب و کتاب است، اگر فرمان خدا نباشد یک اشعه هم به ما نمی تاباند؛ روز قیامت اعضا و جوارح انسان علیه او شهادت می دهند؛ انسان می پرسد: شما چرا علیه من شهادت می دهید؟ شما که متعلق به من هستید! می گویند: ما تحت فرمان خدا هستیم؛ در دنیا هم به اذن خدا به فرمان تو بودیم درحالی که هرگز با تو نبودیم؛ «وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْ ء»(فصلت/21)؛ خیال نکن ما در دنیا تحت فرمان تو بودیم؛ ما در دنیا هم تحت فرمان خدا بوده ایم؛ خدا به ما فرمود در اختیار تو باشیم، ما هم بودام؛ حالا می فرماید علیه تو شهادت بدهیم، شهادت می دهیم؛ ما هرگز بنده تو نبوده ایم که الان بنده تو باشیم. بنابراین دیگران اگر هم چیزی به انسان بدهند، او را ذلیل می کنند؛ ولی خدا اگر می دهد، از سر رحمت می دهد؛ فرموده اند وقتی لقمه در دهان می گذارید «بسم الله الرحمن الرحیم» بگویید و به خدایی تکیه کنید که رحمن و رحیم است؛ حتی در قدم برداشتن، درس خواندن، سلوک معنوی و … با این خدا باشید.
ص: 79
پس اولاً الله یعنی آن که صاحب همه اسماء حسناست؛ ثانیاً اسماء حسنای او همه عالم را پر کرده است و همه چه بخواهند، چه نخواهند با اسماء او موجودند و در حرکت هستند؛ ثالثاً نسبت همه با آن اسما، نسبت فقیر به غنی است و نمی توانند آن را طلب نکنند و نخواهند؛ رابعاً الله، آن کسی که از او می خواهند، کریمانه می دهد؛ «ادعونی استجب لکم»(غافر/60) یا «وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَه الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِی»(بقره/186)؛ گویا خدای متعال در این آیه می فرماید: من را باور کنید، من کنار شما هستم؛ تفاوت خدای متعال با دیگران این است که هر کس به او متصل شود، عزیز خواهد شد؛ «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنین»(منافقون/8) یا «اعتصمت بالله فعززت»؛ وقتی آب قلیل به آب کر وصل می شود، معتصم می گردد و نه تنها اگر دست نجس با آن برخورد کند، متنجس نمی شود، بلکه دست را نیز پاک می کند؛ اگر کسی هم به خدای متعال وصل شد، معتصم می شود؛ «اعتصمت بالله» چنین کسی اگر همه عالم هم از سفره اش بخورند، کم نمی آورد؛ چون وصل است. همه عالم بیایند یا همه عالم بروند، نگران نمی شود؛ چون آن ها چیزی از او کم و به او اضافه نمی کنند؛ «مَا ذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَکَ وَ مَا الَّذِی فَقَدَ مَنْ وَجَدَک»(10)؛ کسی که به خدا رسید به عزت می رسد، پس اگر گفته شده: «لا تعبدوا الا الله» ویا «الله لا اله الا هو» یا «هو الذی فی سماء اله و فی الارض اله» این ها قرارداد نیستند. موجود شایسته عبادت، چرا شایسته عبادت است؟ چون حقیقتاً الله صاحب مقام الوهیت است و همه اسماء حسنی ذیل اسم الله هستند؛ اله آن کسی است که همه این ها را دارد.
ص: 80
وقتی الله همه این ها را دارد، عالم خواه ناخواه فقیر اوست و بر سفره او مهمان است؛ او به قدری کریم است که حتی به کسانی هم که از او نمی خواهند از سر تحنن و محبت است عطا می کند؛ «یَا مَنْ یُعْطِی مَنْ سَأَلَهُ یَا مَنْ یُعْطِی مَنْ لَمْ یَسْأَلْهُ وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ تُحَنُّناً مِنْهُ وَ رَحْمَة»(1) پس خواه ناخواه جز او الهی نیست؛ البته مابقی اسماء و لفظ و نام است؛ نام های ظاهری که هیچ واقعیتی پشت آن ها نیست؛ «إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْمَاءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآَبَاؤُکُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ»(نجم/23)
این توحید تا اینجا مورد قبول همه است و یک مفهوم مشترک می باشد؛ تا اینجا می توان با امیرالمؤمنین(ع) همراه نبود ولی موحد هم بود. هر کسی هم می تواند به خدا دعوت کند. توحید تا اینجا هیچ نزاع و جنگ و درگیری ندارد و صلح کلی است. تا اینجا این اعتقادی هست که همه می توانند در کنار هم جمع شوند؛ ولی توحیدی که قرآن و اسلام به آن دعوت می کند این گونه نیست؛ این توحید وقتی تفصیل می یابد، معنایی پیدا می کند که از درون آن صف بندی و موضع گیری و تبری و قتال و درگیری عظیم تاریخی شکل می گیرد. این همه در پس کلمه لا اله الا الله ایجاد می شود؛ پیامبر صلی الله علیه و آله چرا می جنگیدند؟ برای «یقاتل علی التنزیل» امیرالمؤمنین(ع) چرا می جنگیدند؛ برای «یقاتل علی التأویل» بنابراین همه درگیری ها برای توحید است و دلیل دیگری ندارد.(2)
ص: 81
سید الشهداء(ع) در نامه ای که به محمد حنفیه نوشتند، ابتدا فرمودند: « بسم الله الرحمن الرحیم اما بعد أَنَّ الْحُسَیْنَ یَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ وَ أَنَّ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ… أَنِّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَلَا بَطِراً وَلَا مُفْسِداً وَلَا ظَالِماً، وَإِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی»(1)؛ عده ای وصیت حضرت را از وسط می خوانند؛ در حالی که بخش اول آن در حقیقت مرامنامه حضرت است؛ اگر «اشهد ان لا اله الا الله» نباشد حضرت برای چه باید بجنگند؟ اگر دعوا برای توحید نباشد، چه حقانیتی دارد؟ همه حقانیت عاشورا این است که برای توحید است؛ نزاع برای رسالت و جریان هدایت نبی اکرم صلی الله علیه و آله است؛ اینجاست که فساد و صلاح و منکر و معروف معنا می شود؛ در غیر این صورت اگر خدا حذف شود، معروف و منکر و اخلاقی وجود نخواهد داشت. الان اروپا گرفتار بی خدایی شده و به دنبال آن دچار بی اخلاقی؛ وقتی روشنایی هست، زشت و زیبا قابل تشخیص و دیدن است؛ خوب و بد واضح می شود، طلا و مس خودشان را نشان می دهند؛ ولی در تاریکی محض تفاوتی نیست؛ «الله نور السماوات و الارض»(نور/35)؛ اگر نور نباشد، کار خوب و بد معنی نخواهد داشت؛ غرب خدا را کنار گذاشته و در زندگی اجتماعی به بی خدایی و بی اخلاقی مبتلا شده است؛ حالا می خواهند اخلاق خود را درست کنند؛ تعدادی فیلسوف ضعیف الفهم نیز می خواهند بدون خدا، اخلاق درست کنند و به انسانیت انسان و … تکیه می نمایند؛ به گفته نیچه: اگر خدا نباشد، حق با زور است؛ اگر انسان قدرت داشته باشد، چرا به حقوق دیگران تجاوز نکند؟!
ص: 82
توحید، مبنای اخلاق و صفات حمیده
اگر خدا هست و ما فقیر او هستیم و اگر او غنی مطلق است و عدول از الوهیت او شر است، پس حرکت کردن ذیل خدایی او هم خیر است. در این صورت است که اخلاق معنی پیدا می کند؛ به تعبیری اخلاق، همان اخلاق بندگی است که تماماً محبت است؛ «إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّبَ نَبِیَّهُ عَلَی مَحَبَّتِهِ فَقَالَ وَ إِنَّکَ لَعَلیَ خُلُقٍ عَظِیمٍ»(1)؛ خدای متعال این پیامبر را با محبت خود تربیت کرد تا ایشان صاحب خلق عظیم و همه صفات کریمه و حب الله شود؛ بدین ترتیب اخلاق برای غیر معصوم، یعنی حب امیرالمؤمنین(ع)؛ شخصی شش جلد کتاب اخلاق نوشته و معتقد است، بودن یا نبودن حضرت امیر(ع) تفاوتی ندارد؛ این اخلاق نیست؛ بلکه بازی است. اخلاقی که غرب و فیلسوفان غرب مانند راسل و دیگران از آن بحث می کنند، اخلاق نیست؛ منهای خدا نمی توان خوب و بد را تعریف کرد؛ اگر خدا نباشد کار خوب و بد معنی ندارد؛ اگر خدا نباشد، ظلم چگونه می تواند بد باشد؟ اگر خدا نیست ظلم یعنی چه؟ حق یعنی چه؟ اگر خدا و اله _ که خواه ناخواه ذلیل و عبد و فقیر او هستیم و او صاحب اسماء حسناست _ و اسماء حسنای او و فقر را حذف کنید، چگونه می توان اخلاق را تعریف کرد؟ هر چه در این بحث هم پیش برویم، باتلاقش عمیق تر است؛ بدون خدا اخلاق درست نمی شود؛ اگر توحید را بردارید معروف و منکر، و فساد و صلاح بی معنی خواهند بود؛ اگر این گونه شد «أرید ان امر بالمعروف عنهی عن منکر» و «خرجت لطلب الاسلام» بی معنی خواهد بود؛ اگر خدا نباشد، فسادی اتفاق نمی افتد! ممکن است براساس مکاتب مادی نظام اقتصادی به نفع یک طبقه اجتماعی فاسد باشد؛ این نوعی طبقه پرستی است؛ ولی چه کسی گفته ما باید مدافع طبقه مخالف آن باشیم؛ بالاترین دلیل این مکتب جبر ماده است؛ اگر بتوانم از جبر ماده فرار می کنم ولی اگر نتوانم باز هم اخلاق در این مکتب بی معنی است؛ همه مجبور هستیم؛ پس بدون خدا اخلاق تعریف نمی شود؛ در چنین مکتبی برای چه هدفی باید جنگید؟ چرا باید از طبقه کارگر دفاع کرد؟ آیا من کشته شوم که طبقه کارگر باقی بماند؟! هرگز! اگر خدا را بردارید، ارزش ندارد حتی یک قطره از خون امام حسین(ع) بریزد؛ هرگز! مگر زمانی که «اشهد ان لا اله الا الله» مطرح می شود و حضرت ثار الله و وتر موتور باشد و «اشهد ان دمک سکن فی الخلق» محقق شود. اگر مفاهیمی که در زیارتنامه ها درباره امام حسین(ع) آمده، حذف شوند، تقدس امام حسین(ع) غیر ممکن است. اگر «ان الحسین اشهد ان لا اله الا الله…» از ابتدای وصیتنامه و مرامنامه ایشان حذف شود، قیام حضرت توجیهی نخواهد داشت؛ ولی با وجود «اشهد ان لا اله الا الله» تا عصر ظهور، صف بندی و قتال هست. همه اختلاف هم به دلیل همین یک کلمه است؛ امام زمان(ع) هم برای کلمه لا اله الا الله می جنگند. پس آن حد از لا اله الا الله که ابتدا شرح داده شد، مفسر این جنگ نیست.
ص: 83
همه بصیرت هایی که انبیاء(ع) می دهند که موجب بصیرت و صف و قتال می شود و ما را به استقامت و صبر می رساند، به درک از توحید برمی گردد؛ می توان توحید را طوری تعریف کرد که از آن به صلح کلی و دین رحمانی با تفسیرهای متعددی که از آن شده، رسید؛ از طرفی می توان توحید را طوری تفسیر کرد که از آن به آیات جهاد، غزوه های نبی اکرم صلی الله علیه و آله و بدر و حنین رسید؛ امیرالمؤمنین(ع) همان امام الموحدین است که دشمنان با صدای تکبیرش از ترس جان می دادند؛ این همان امام الموحدین است که وقتی حجت را تمام می کند، شمشیرش را می کشد و از یک جانب نهروانیان می رود و از آن طرف بیرون می آید؛ مهم این است که توحید را چگونه تعریف کنیم. امام زمان(ع) که امام الموحدین است و هر چه خوبان همه دارند او تنها دارد، وقتی می آید، ذوالفقار را از این طرف عالم می گذارد و از آن طرف عالم بیرون می کشد؛ با اینکه ایشان پیام رحمت دارد. همان خدایی که بهشت و جنت دارد، جهنم هم دارد. همان امیرالمؤمنینی که قاسم الجنه است، قاسم النار هم هست؛ همان امیرالمؤمنینی که نعمت الله علی الابرار است، نعمت الله علی الفجار هم هست.
پس درک و تلقی ما از توحید اگر درست شود، صف و قتال پدید می آید؛ اصلاً همه دعواها در عالم بر سر معبودهاست؛ اگر بنده پرستش نمی کرد و محتاج و فقیر نبود، چرا باید درگیر می شد و می جنگید؟ ما فقیر هستیم و اله انتخاب می کنیم و سپس بر سر اله با یکدیگر می جنگیم؛ اگر اله ما دنیا باشد، چون محدود است، تنازع بر سر آن دائمی خواهد شد؛ ولی اگر اله ما حضرت حق شد، همه موحدین با یکدیگر ید واحده می شوند و بر سر شرک و کفر صف بندی می کنند؛ مسئله همه انبیاء(ع) نیز همین است.
ص: 84
در جلسات بعد این توحید را در یک مرتبه عمیق تر توضیح می دهیم تا ببینیم این توحید به چه چیزی تطبیق می شود که به عاشورا و بدر و حنین می رسد و از دل آن قیام امام زمان(ع) بیرون می آید؛ «یَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً»(1)؛ امتلای عالم از عدل نیازمند فداکاری و تلاش و زد و خورد و درگیری است. جبهه دشمن عالم را فرا گرفته است و حضرت می خواهد همه را تبدیل کند؛ بنابراین کار حضرت راحت نیست؛ البته همه کار حضرت هم توحید است؛ حتی عدل هم در عرض توحید نیست که بدون توحید بتوان عدالت را تعریف کرد؛ عدلی که حضرت بسط می دهند، تناسبات توحید است؛ حضرت می خواهند همه زندگی بشر موحدانه باشد؛ «حَتَّی تَکُونَ أَعْمَالِی وَ أَوْرَادِی کُلُّهَا وِرْداً وَاحِداً وَ حَالِی فِی خِدْمَتِکَ سَرْمَدا»(2)؛ این یعنی عدل و خروج از آن، یعنی ظلم؛ با خروج از توحید هم رابطه انسان با خدا ظالمانه می شود، هم رابطه انسان با عالم ظالمانه می شود، هم رابطه انسان با ملکوت عالم ظالمانه می شود، هم رابطه انسان با دیگران ظالمانه می شود، و هم رابطه انسان با خودش ظالمانه می شود؛ انسان اگر از مدار بندگی خارج شد، مثل سلولی است که در بدن یک جاندار از مدار خود خارج شده است. السلام علیک یا اباعبدالله…
ص: 85
أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
در رابطه با بحثمان باید چند آیه را بخوانیم. در آیه 106 سوره مبارکه نحل میفرماید: مَنْ کفرَ باللهِ مِنْ بَعْدِ إیمانِهِ هرکس بعد از اینکه ایمان آورده بود کفر بورزد، إلا مَنْ أُکرهَ وَقلبُهُ مُطمَئِنّ بالإیمان مگر کسی که مجبورش کرده اند تا کلمه ای از کفر را به زبان بیاورد، (این قسمت آیه در رابطه با عمار است. به قدری او را شکنجه کردند تا زیر فشار شکنجه حرفی به زبان آورد و بعد گریان نزد رسول خدا رفت و عرض کرد یا رسول الله من زیر شکنجه چنین حرفی زده ام باید چه کار کنم؟ آیه نازل شد کسی که مجبور شده است ترسی نداشته باشد و ایرادی ندارد.) وَلکِنْ مَنْ شَرَحَ بالک_ُفر صَدْرًا کسی که در کفر به شرح صدر رسیده است و سینهاش مالامال از کفر است فعَلیْهمْ غَضَبٌ مِنَ اللهِ غضب خدا بر آنها باد. وَلهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ و برای آنها عذاب بزرگی است.
در آیه بعد میفرماید: ذلِکَ بأنَّهُمُ اسْتحَبُّوا الحَیَاةَ الدُّنیَا عَلی الآخِرَةِ وأنَّ اللهَ لا یَهْدی القوْمَ الکَافِرینَ چرا این افراد اینگونهاند؟ زیرا حیات دنیا را بر حیات آخرت ترجیح دادهاند. چنین فردی کافر است. وَأنَّ اللهَ لا یَهْدِی القوْمَ الکَافِرینَ خدا کافران را هدایت نمیکند.
ص: 86
در گذشته نیز در این رابطه بحث کردهایم. کسی که به کفر خودش دلخوش و دلبسته است و به بدیهایش بسته شده است، نجات ندارد. هیچگاه راهی برای هدایتش باز نمیشود. وَأنَّ اللهَ لا یَهْدِی القوْمَ الکَافِرینَ
کافران چه کسانی هستند؟ در آیه بعد میفرماید: أولئِکَ الذینَ طبَعَ اللهُ عَلی ق_ُلوبهمْ وَسَمْعِهمْ وَأبْصارهِمْ اینها کسانی هستند که همه چیز برایشان تمام شده است. خدای متعال قلب و گوش و چشمشان را مهر کرده است. چه زمانی چیزی را مهر میکنند؟ مثلا نامه را زمانی مهر میکنند که تمام حرفها تمام شده و پایش را مهر میزنند. قلب نیز زمانی مهر میشود که تمام شده است و دیگر راه نجاتی برایش نیست. قرآن در این رابطه اصطلاحات متعدد دیگری مانند طبع و خط نیز دارد. در ادامه میفرماید: وَأولئِکَ هُمُ الغافِلونَ چنین افرادی به یک غفلت کامل میرسند. این غفلت چگونه است؟ به عنوان مثال اروپاییها یک دائرة المعارف اسلام نوشته اند. در یک دائرة المعارفی که فرضا ده یا بیست جلد داشته باشد و مربوط به اسلام باشد قاعدتا بارها نام آخرت مطرح شده است. شخصی که آن مقاله را نوشته هم بارها این واژه در نظرش آمده. فرضا یک بار نوشته و چندبار هم تصحیح کرده و بارها این واژه برایش تکرار شده و از خاطرش گذشته است. آخرت در خاطر این افراد می آید اما از آنجاییکه آن را قبول ندارند برایشان ارزشی ندارد.
اگر چیزی از آخرت درون انسان بود فایده دارد. یعنی اگر خدایی نکرده دست شما به سمت گناه برود، با یادآوری قیامت و بلا و عذاب، میترسی و دستت را عقب میکشی. این فایده دارد.
ص: 87
أولئِکَ هُمُ الغافِلونَ بنابراین معنایش این نیست که اگر خدا و آخرت از خاطرش می گذرد، غافل نیست. هرکسی میتواند این مسائل را در ذهنش بیاورد. فرضا اگر در تابلوهای شهرداری در رابطه با آخرت مطلبی بنویسند، هرکس این زبان را بداند و آن را بخواند، این مطالب در ذهنش می آید. اما ممکن است باز هم نسبت به آنها غافل باشد. این گونه فکر و خطور ذهنی فایده ندارد. بلکه اگر این فکر منجر به عمل شود نشاندهنده آن است که آن شخص در غفلت نیست. ممکن است یاد آخرت در ذهن کسی باشد و در همان لحظه گناه کند. اما ممکن نیست یاد آخرت در دل کسی باشد و همان موقع گناه کند. بنابراین در اینجا غفلت چنین معنایی دارد.
کسی که خدا قلبش را مهر کرده باشد، هیچ نوری داخل آن نمیرود. گویی درب قلبش قفل است. بنابراین هیچ نور هدایتی به آن راه نمی یابد. گوشش قوه شنوایی دارد اما شنیدن این مسائل هیچ تاثیری بر او ندارد. گویی اصلا نمی شنود. خیال تاثیر گذاری ندارد. اگر مطلبی در رابطه با آخرت ببیند، تاثیر نمیپذیرد. اینها غافل هستند.
در آیه 109 سوره مبارکه نحل میفرماید: لا جَرَمَ أن_ّهُمْ فی الآخِرَةِ هُمُ الخاسِرونَ ناگزیر آنها در آخرت زیانکارانند. چرا زیانکارند؟ زیرا أولئِکَ هُمُ الغافِلونَ مدار سود بخشی عمر انسان در آخرت و مدار خسران وی به این بازمیگردد که غافل است یا نه. تکرار میکنم غفلت عدم وجود چیزی در ذهن و خیال نیست. اگر آنچه به خیال و ذهن آدمی پا گذاشت به قلب او هم راه یافت نشان دهنده آن است که شخص غافل نیست. ترس و خوف و هراس و دغدغهای در دل انسان پدید میآید. آن ذکر و یادی که در ذهن انسان ایجاد میشود باعث میشود اگر انسان به سمت خطا و گناه رفت دستش بلرزد. اگر من شب و روز ده هزار بار نام آخرت را ببرم ناگزیر معنای این لفظ در خیالم پدیدار میشود. اما این باز هم فایده ندارد. باز هم أولئِکَ هُمُ الغافِلونَ * لا جَرَمَ أن_ّهُمْ فی الآخِرَةِ هُمُ الخاسِرونَ
ص: 88
کسی که در غفلت باشد عمرش را می بازد. اگر به اندازه یک لحظه به یاد باشد، به اندازه همان یک لحظه برده است و اگر سراسر عمرش را به یاد باشد، سراسر عمر را برده است. این بحث را در گذشته نیز داشته ایم. مدار سود و زیان عمر آدمی به میزان یاد و غفلت اوست. توجه داشته باشید که منظور از یاد، خیال نیست. عرض کردم که ممکن است فردی به طور مطلق کافر باشد ولی بارها خیال قیامت را به ذهن بیاورد. ممکن است مستشرق یا اسلام شناس باشد. ممکن است یهودی یا مسیحی باشد، ممکن است لامذهب یا دشمن اسلام باشد و در رابطه با آخرت بحث دقیقی کند و بارها خیال آخرت را به ذهن بیاورد. اما از آنجاییکه این خیال تنها در ذهنش باقی میماند و به جانش راه نمی یابد اثربخش نیست و هیچ سودی ندارد.
باز این مطلب را تکرار میکنم که سودبخشی عمر آدمی یا ضرر دادنش بستگی به میزان یاد و غفلت او دارد. فرمود: لا جَرَمَ أن_ّهُمْ فی الآخِرَةِ هُمُ الخاسِرونَ اینها غافلند و اگر غافلند حتم بدانید که خاسر نیز هستند و زیان کردهاند.
هر اطاعتی که شما میکنید، یاد است. البته اطاعت گاهی در عمل آدمی است و گاه در خیال اوست. اگر وقت تکبیر نماز، مادرت صدایت زد و تو تکبیر نگفتی جواب او را دادی، اطاعت محسوب میشود. اما اگر مادرت صدایت زد و تو شنیدی اما باز الله اکبر گفتی و نمازت را شروع کردی، این اطاعت نیست. اطاعتی که در خیال آدمی باشد ممکن است هیچ قیمتی نداشته باشد. هر اطاعتی یاد خدا نیست. یاد، از نوع عمل قیمت مییابد. هرچه که یاد و اطاعت خدا باشد، قیمت دارد.
ص: 89
این مطلب را مکرر عرض کرده ام: اگر کسی اطاعت خدا را تمرین و تکرار کند، یاد او در جایگاهی قرار میگیرد که تا ابد برایش سودبخش است. اگر کسی کار خوبی را یک بار انجام دهد خوب است اما اگر آن را تکرار کند اثربخشتر خواهد بود. به شما گفتهاند صبح نماز بخوان، ظهر نماز بخوان، عصر نماز بخوان، مغرب نماز بخوان، عشا نماز بخوان تا تکرار شود. اگر این تمرین تکرار شود به یادی در جان آدمی تبدیل میشود. اگر یاد در جان آدمی وارد شود، دیگر تمام لحظات عمرش سودبخش خواهد بود. غفلت دلیل خسران است و یاد، دلیل سودبخشی است. اگر این یاد به جان آدمی راه یابد تمام لحظات عمر سودبخش میشود.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حدیثی میفرمایند: إنَّ أهلَ الجن_ّة لا یَندِمُونَ عَلی شَیءٍ مِن اُمُور الدّنیا اهل بهشت برای هیچ حادثه ای از حوادث دنیایشان حسرت نمیخوردند. برای هیچ حادثه ای. ببینید ما در این دنیا بر امور بسیاری حسرت میخوریم. مثلا من میگویم اگر آن روز من بودم و با شما رفته بودیم فلان اتفاق می افتاد. از این حسرتها در زندگی ما بسیار است. زندگی، خانه، زن، بچه... فرض کنید همراه هر فردی صد حسرت وجود دارد. اما زمانی که به آن دنیا برویم هیچ یک از این حسرتها باقی نمیماند. تمام حسرتهای این دنیا از بین میرود. تنها یک حسرت باقی میماند. در ادامه حدیث میفرماید: إل__ّا علی ساعَةٍ مَرَّت بهم فی الدّنیا ل_َم یَذک_ُر اللهَ فیها یک ساعتی از عمرش گذشت که در آن ساعت به یاد خداوند نبود. اگر در آن دنیا میشد که کسی از حسرت بمیرد، از این حسرت میمرد. یک ساعتی به یاد خدا نبود. آن وقت برای خودش وای حسرت میکشد.
ص: 90
بعد از اینکه انسان از این دنیا میرود، فقط حقیقت برایش میماند. در این دنیا هزارن چیز بر انسان حکومت میکند. فرض کنید صد نفر به من میگویند بارک الله، من تا صبح خوابم نمیبرد. خب چرا؟ فقط برای تحسین دیگران؟ فردا هم خلاف آن را میگویند. این مطلب کوچکی است و به عنوان مثال عرض کردم. از این قبیل مثالها در زندگی ما فراوان است. اگر سردوشیها و قبههای من سه تا باشد یا دوتا، من تغییر میکنم. اگر فردا یک درجه تحصیلی گرفتم، عوض میشوم. اما هیچ یک از این مسائل را با خود آن طرف نمیبریم. قبه های شانه را آن طرف نمیبرند. ده تا برگه اجتهاد و دکتری داشته باشی آن دنیا نمیبرند. اینها فقط به درد این دنیا میخورد. آن طرف تنها با حقیقت مواجهیم. حقیقت همین ساعتی است که انسان با یاد خدا گذرانده است.
یاد خدا را از کجا شروع کنیم؟ از اطاعتی که میکنیم. اطاعت، یاد خدا در عمل من است. اگر من گناه میکنم این عمل من موجب غضب خداست و اگر اطاعت میکنم موجب رضای خداست. باید اطاعت کنیم تا این اطاعت به جانمان برود. اگر اطاعت به جان انسان برود آنگاه همه چیز انسان عبادت میشود. چطور میشود که مثلا غذا خوردن شما عبادت باشد؟ بدن شما به غذا نیاز دارد و شما غذا میخورید. این غذا خوردن به چه مناسبت عبادت محسوب میشود؟ این بسته به نیت شماست. به چه نیتی غذا میخورید؟ اگر نیت عبادت باشد غذا خوردن شما اطاعت میشود، رضایت میشود، عبادت میشود. غذا خوردن شما ذکر میشود. در گذشته حدیثی در این مورد برایتان خوانده ام. حضرت صادق (علیه السلام) میفرماید: پدرم در حال غذا خوردن هم دست از ذکر برنمیداشت. البته ما کیفیت و چگونگی اش را نمیدانیم. در اینباره توضیحی ندادهاند. یک آقایی بود که حدود دو سال پیش فوت کرد. ایشان در رابطه با پدرشان مطالب عجیبی میگفت. میگفت پدرم هر لقمه ای که برمیداشت بسم الله الرحمن الرحیم میگفت و هر لقمهاش که تمام می شد الحمد لله رب العالمین میگفت. خب حوصله انسان سر میرود. حال ما نمیدانیم که حضرت باقر (علیه السلام) چگونه عمل می کردند.
ص: 91
ببینید کسی که خدا در درونش شکل گرفته است، دیگر زبانش از یاد او باز نمی ماند. مدام کار میکند و میداند که اگر یاد خدا در دلش باشد تجارتش مدام سود میکند. مدام کار میکند تا سود بیشتری ببرد. اگر انسان کمی قوی باشد میتواند همزمان سه کار را انجام دهد. ممکن است شما باور نکنید. بنده هم نمیتوانم چنین کاری کنم. اما اگر انسان کمی قوت نفسانی پیدا کند میتواند سه کار را با هم انجام دهد که هر سه اطاعت خدا باشد. اصلش هم که در جانش وجود دارد. سودش چند برابر میشود؟ زمانی که ما از این عالم رفتیم متوجه میشویم که میتوانستیم چنین کاری انجام دهیم. اگر انسان به موقع حرکت کند، میتواند به آن یادی که در جان انسان است، برسد و در عمل هم به خوبی کار کند. به طور همزمان هم دستش کار کند، هم زبانش کار کند و...
آقای بهجت میفرمودند که استاد ما از خدا خواسته بود تا آخر عمرش هر روز زیارت عاشورا بخواند. شوخی میفرمایید؟ روزی صد لعن و صد سلام. دو ساعت طول میکشد. این تنها یکی از کارهایشان بود. صد کار دیگر هم انجام میدادند.
شما خانه های قدیمی نجف را ندیده اید. یک خانه 20 یا 30 متری بود و آن استاد با چند بچه که از سر و کول پدر بالا میرفتند و سر هم جیغ و داد میکردند مینشست و چیزی مینوشت. بعدها حاج آقا مجتبی تهرانی نوشتههای ایشان را چاپ کردند. فرموده بودند ایشان حتی روی کاغذ سیگار هم نوشته بودند. هر کاغذی که مییافتند روی آن مطلب مینوشتند. ایشان شش جلد حاشیه بر کتاب کفایه نوشتهاند. اصل کتاب کفایه دو جلد است. در این شش جلد ایشان در رابطه با کلام کتاب توضیح نوشته و یا آنها را نقد یا رد کرده است. انسان چطور میتواند با حضور چند بچه چنین چیزی را بنویسد؟ نمیدانم. پسر بزرگشان دوست پدرم بود و سالهاست فوت کرده است. از همه بدتر این که آنها نان هم نداشتند که بخورند.
ص: 92
استاد بزرگ دیگری همتای ایشان در نسل بعد بود. در آن زمان 800 نفر پای درس ایشان مینشستند. فردی گفت من نزدیک ظهر به مهمانی میرفتم. دیدم ایشان در صف نانوایی ایستاده است. من به مهمانی رفتم و برگشتم و دیدم نوبت صف به ایشان رسیده است. ایشان پای پیشخوان رفت و گفت آقا چهار تا نان بدهید. نانوا گفت آقا حسابتان پر شده است. دیگر نمی توانم رسید بدهم. گفت باشد و برگشت. یک کلمهی دیگر نگفت. تمام بزرگانِ بعد، با کم و زیاد شاگرد ایشان بودند. آنها با وجود چنین سختیهایی به اطاعت خدا می پرداختند.
هرگاه ما درست و به جا و صحیح نماز بخوانیم، این نماز ذکر خداست. یاد خداست. اگر این را تمرین و تکرار کنیم، این یاد به عمق جانمان نفوذ می کند. اگر یاد خدا به عمق جانمان نفوذ کرد همه چیز ما اطاعت میشود.
ببینید چقدر از نگاه های ما حرام است؟ آیا اگر با نگاهمان هیچ گناهی نکنیم، فرصت از دستمان میرود و نگاهی که میتوانستیم بکنیم از دستمان میرود؟ آیا این نگاه هدر میرود؟ خیر فرصت ما برای نگاه کردن هدر نمیرود. هیچ چیز ما هدر نمیرود. تمامش به حسابمان میآید. زمانی که چنین فردی به آن دنیا میرود، بهشتی را میبیند که تک تک آجرها و درختان و گلها و پرندگانش را خودش خلق کرده است. همه چیزش را خودش خلق کرده است. در قرآن میفرماید به بهشتی میرود که عرضش به اندازه تمام آسمانها و زمین است. این آسمان و زمینی که میبینیم سر و ته ندارد تنها آسمان و زمین این دنیاست. هفت آسمان چقدر بزرگ میشود؟ بهشتش به این وسعت است.
ص: 93
اما اگر انسان درگیر خورد و خوابش که پستترین گناهان و شهوات است باشد، از یک لقمه هم نمیتواند بگذرد و چیزی به حساب آخرتش نمیریزد.
منبع:.javedan.ir
جایگاه امام حسین(ع) در وادی توحید اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین، و صل الله علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین.
«بسم الله الرحمن الرحیم، الر کتابٌ أحکمت آیاتُهُ، ثُمَّ فصّلت من لدن حکیم خبیر(1) اَلّا تعبدوا الّا الله إننی لکم منه نذیر و بشیر(2) وَ أن استَغفروا ربکم ثم توبوا الیه، یمتّعکم متاعاً حسنا الی اجلٍ مسمّی وَ یُوتِ کُلَّ ذی فضلٍ فضلَه وَ اِن تولَّوا فَإِنّی أَخاف علیکم عذابَ یومٍ کبیر(3) إِلیَ اللَّهِ مَرْجِعُکمُ وَ هُوَ عَلیَ کلُ شیَ ءٍ قَدِیرٌ(4)»
عرض شد که دعوت انبیاء الهی و آنچه خداوند در قرآن بیان فرموده است، دعوت به کلمه توحید است و انذار نسبت به اینکه انسان از این محیط خارج شود. همه بشارتها هم به کسانی است که در محیط توحید استقرار پیدا کرده اند. خروج از محیط توحید، خروج از محیط نبی اکرم(ص) و اهل بیتشان(ع) است. که ولایت امیرالمومنین(ع)، کلمه توحید و کلمه لا اله الا الله است. اگرچه این ولایت اصلی دارد و فرعی. اصلش خود امام و فرعش ولایتشان است. و اگر کسی از فرع شروع کند به اصل راه پیدا می کند. خروج از محیط ولایت و ورود به محیط شرک که باطنش جهنم است، ورود به محیط ولایت دشمنان امیرالمومنین(ع) است که دار البوار و جهنم و محیط شرک و بت پرستی است. بنابراین اگر کسی بخواهد به بشارتهای قرآن راه پیدا کند، باید وارد محیط ولایة الله بشود. و در آن فضای نورانی مستقر شود. و مراقبه کند که از این محیط خارج نشود و تخلف نکند. و طبیعتاً اگر می خواهد از انذارهای قرآن در امان باشد باید از محیط ولایت دشمنان حضرت، پرهیز کند.
ص: 94
ورود به محیط توحید و بهره مندی از حقیقت توحید، چهره دیگری هم دارد و آن چهره، چهره تمسک به قرآن و بهره مندی از قرآن و زندگی در فضای نورانی قرآن است. آن قرآنی که ما ساده تلقی می کنیم. صرفاً این کلمات و الفاظ و آواها نیست بلکه یک رشته ای است بین ما و خدای متعال که هرچه ما با همه وجود دراین وادی سیر کنیم، و همه قوای ما فانی در قرآن بشود، با قرآن سیر کنیم، باز هم قرآن درجات دیگری دارد، مقاماتی دارد، مراتبی دارد. هر چه ما سیر کنیم، باز درقدم اول این وادی هستیم. لذا در روایت دارد که درجات بهشت به اندازه آیات قرآن است و در روز قیامت خدای متعال می فرماید: «إقرَأ وَ ارقَ»(1) قرآن را بخوان و به اندازه ای که قرآن در انسان محقق شده، درجه و رفعت دارد.
حدیثی در کتاب القرآن کتاب شریف کافی، در اولین حدیث واقع است. امام صادق (ع) فرمودند روز قیامت مردم در 120 هزار صف در صحرای محشر می ایستند، 80 هزار صف امت حضرت و 40 هزار صف امتهای دیگر. فرمودند قرآن در قیافه بسیار نیکو و زیبا متمثل می شود. از صف مومنین عبور می کند، مومنین می گویند این هر که هست از ماست ولی از ما بالاتر است، لابد از شهدا است. از صف شهدا عبور می کند، شهدا می گویند از ماست لکن برتر از ماست، گویا از شهدای بحر و دریاست. فرمود از صف شهدای دریا عبور می کند می گویند این از ماست ولی بالاتر از ماست، شاید از انبیاء است. بر صف انبیاء هم عبور می کند، همه انبیاء می گویند از ماست ولی برتر از ماست. قرآن را نمی شناسند، نمی دانند که این کیست و کدام پیغمبر است. کدام شخص با جلالت است. محضر وجود مبارک رسول الله(ص) می آیند، از حضرت سوال می کنند که این شخص پر جلالت کیست؟ حضرت معرفی می کنند: قرآن ، کتاب الهی است.
ص: 95
امیرالمومنین(ع) درسیمای یک بشر متمثل شدند. و الا امیرالمومنین(ع) که فقط این جسم نیست، اگراین ظاهر باشد که جلوه ای پشت سر او نمی آید. البته که ظاهر امیرالمومنین(ع) هم معزز است. اگر کسی ظاهرش را هم ببیند، متفاوت است. ولی آن کسی که جبرئیل و متوسمین از ملائکه هر کجا ظاهر می شود، دنبال حضرت می آیند، او ورای این ظاهر است.
قرآن هم یک حقیقتی است که وقتی روز قیامت متمثل می شود، همه می گویند از ما بالاتر است. پس قرآن یک امر معمولی و عادی نیست. همانطور که می شود در بحر کمالات انبیاء غرق شد و فانی شد، در بحر حقایق قرآن هم می شود انسان فانی شود. قرآن چنین کتابی است. یعنی حقیقتی است زنده، حی و شفیع ماست، دستگیر ماست. در روایات آمده که هنگام نزول سوره انعام، 70 هزار ملک او را تا عالم دنیا مشایعت کردند.
آیات نورانی سوره حمد، آیة الکرسی، آیه شهد الله و آیه ملک را وقتی خدای متعال می خواست نازل کند، تا از عالم بالا بیایند و در دسترس ما قرار بگیرند، در روایت فرمود این آیات نورانی به عرش الهی متعلق شدند. پیداست که موجودات زنده و حی و دارای درک هستند. به خدای متعال عرض کردند خدایا ما را می فرستی به سوی انسانهایی که اهل گناه هستند؟ ما باید برویم با آنها مأنوس شویم؟ خدای متعال فرمود شما بروید، من بندگانی دارم که اینها به شما متوسل و متمسک می شوند و بعد از نمازهایشان شما را تلاوت می کنند. اگر آنها متوسل بشوند و متمسک بشوند، من با عین مکنونه خود، آن دیده پنهان که از مردم مخفی است، هفتاد بار به آنها نظر رحمت می کنم، که در هر نظری عنایات خاصی به آنها می شود. قرآن چنین چیزی است. این آیات وقتی از عالم بالا می آیند و در دسترس ما قرار می گیرند، اگر ما متمسک به اینها شویم، راه ما به سوی عین مکنونه خدا، چشم مخفی خدا باز می شود. اگر مومنی، محب اهل بیتی بعد از نمازهایش متمسک به این آیات بود، خدای متعال 70 بار با دیده رحمت خودش به این مومن نظر می کند و در هر نظری گناهانی از او پاک می شود. خیراتی به او می رسد، حقایقی به اومی رسد. قرآن یک حقیقت متعالی است. قرآن فوق این امری است که ما تلقی می کنیم. درک حقیقت قرآن، شناخت عظمت قرآن، کار اهل بیت(ع) است. خلاصه، قرآن، آن رزق و روزی است که خدای متعال در این عالم برای این پیغمبر بزرگ قرار داده است.
ص: 96
آیه ای در قرآن است که معنای آن به بحث کمک می کند. خداوند می فرماید: «وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللهُ إلّا وَحیاً أَو مِن وَراء حجابٍ أو یُرسِلَ رَسولاً، فَیوحَی بِإِذنِهِ ما یَشآء. إِنّه علیٌ حکیمٌ»(شوری/51) هیچ انسان و بشری نیست که خدا با او صحبت کند، الّا به یکی از این سه وجه. بهره ای که انسان از کلام الهی دارد، در همین سه قسم است. این خیلی مقام عظیمی است که خدای متعال با کسی صحبت کند. یا به او وحی می شود، پس وحی یک نوع تکلم خدا با بشر است. یا اینکه خدای متعال با این بشر صحبت می کند ولی کلام الهی از پشت یک حجاب و از وراء حجابی به این بشر می رسد، ولی باز هم تکلم است.
مثل موسای کلیم، که کلیم الله بود، خدای متعال با او صحبت کرد شاید اولین جایی که مخاطب شد و خدای متعال با او صحبت کرد، در کوه طور بود. حضرت موسی در آن شب تاریک، وقتی رفت برای همسرش شعله آتش بیاورد، مورد خطاب قرار گرفت. متوجه شد که نه، اینجا شعله آتش نیست. در آن وادی طور، خدای متعال از ورای شجره با موسای کلیم صحبت کرد. که یا موسی «إنّی أنا رَبُّک فاخلع نعلیک، إنّک بالواد المقدس طوی»(طه/12) موسای کلیم من پروردگار تو هستم، دارم با تو حرف می زنم. کلام پرورگارش را می شنود و آن ابتهاج و نشاط و سرور و تحولاتی که در اشخاصی که اهل خطاب با خدای متعال هستند، برای او واقع می شود که دیگر توصیف ناکردنی است. این قسم از تکلم ممکن است برای غیر انبیاء هم اتفاق بیفتد. تکلم من وراء حجاب است. کلام الهی است ولی آنقدر با عظمت و جلالت است که مستقیم بر قلب این پیغمبر واقع نمی شود. از وراء حجابی نازل می شود. آن حقیقت تنزل پیدا می کند و می رسد به آن بشری که خدا با او تکلم می کند. مثل حضرت موسی در بعضی روایات، این حجاب به سیدالشهدا(ع) تفسیر شده است. که حضرت از وراء این حجاب با او صحبت کردند. اینکه در روایات داریم که اگر کسی سیدالشهدا(ع) را در عرفه زیارت کند، «کَمَن زار اللهُ فی عرشه»(2) بعضی ها اینطور معنا کرده اند، یعنی آن حقایق و رحمتی که از طرف خدای متعال نازل می شود، آن هم در مقام عرش، یعنی رحمتی که مخصوص مقامات عرشی ها است، آن رحمت خاص از وراء حجاب امام حسین(ع) به زائر سید الشهدا(ع) می رسد. یعنی خدا را در فوق عرش زیارت می کنند. حال دیگر معنا کردنش خارج از عهده است که چه اتفاقی می افتد. یعنی می شود در زیارت سیدالشهدا(ع) به این مقام رسید. پس این هم نوع دوم تکلم.
ص: 97
«اَو یُرسِلَ رسولاً، فیوحی إلیه باذنه» نوع سوم یعنی یک فرستاده ای از طرف خدای متعال می آید و وحی الهی را برای این بشر می آورد. خیلی از وحی هایی که انبیاء الهی داشتند، از این جنس بوده است، یعنی فرستاده ای می آمده و پیام الهی را می آورده. حضرت جبرئیل سلام الله علیه، امین وحی الهی بود. بنابراین می شود خدای متعال با بشری تکلم کند، کلامی به آن بشر القا شود که آن کلام نه از وراء حجاب است نه به واسطه یک فرستاده و رسولی است. کلام الهی بدون حجاب به یک بشر القاء می شود.
در آیه بعد خدای متعال از وحی پیغمبرش صحبت می کند. «وَ کذلّکَ أوحینا إلیک روحاً مِن أمرنا، ما کُنتَ تدری ما الکتابُ و لاالایمان، ولکن جَعَلناهُ نوراً نهدی به مَن نشاءُ مِن عبادِنا»(شوری/52) پیامبر ما، ما اینطور به شما وحی کردیم، غیر وحی با واسطه و من وراء حجاب. یعنی کلمه ای را بدون حجاب به پیامبر گرامی(ص) وحی کرده است. کلمه الهی که پیامبر بعد از اینکه قالب بشر پوشید و روی زمین آمد و پیغمبر ما شد، آنوقت خدای متعال بدون حجاب با او تکلم کرده است. آنقدر با عظمت بود که وقتی لباس بشر هم پوشیده بود، کلام الهی بدون حجاب و واسطه به این پیغمبر(ص) القاء شد، عطا شد.
آن کلمه ای که خدای متعال به این پیامبر وحی کرد و این پیامبر تلقی کردند، این است: «أوحینا إلیک روحاً من أمرنا»، روحی را از امر الهی (که حالا هر چه هست) به تو وحی کردیم. وحی تکلم بدون حجاب است. منظور از کلمه، روح است. این کلمه الهی به این پیامبر وحی شد، عطا شد، القاء شد. همه این تعابیر از باب ضیق تعبیر است. این کلمه الهی که خدای متعال به گل سر سبد کائنات، وقتی لباس بشر پوشید و در قالب بشر ظاهر شد عطا کرد و با او صحبت کرد، اینست که فرمود: «ما کنتَ تدری ما الکتاب و لا الایمان»، اگر این کلمه الهی به شما، آنموقع که در قالب بشر ظاهر شدید، عطا نمی شد، شما از کتاب الهی و حقایق ایمان خبری نداشتید.
ص: 98
پس پیداست همه حقایق ایمان و همه کتاب الهی در همان کلمه ای که خدای متعال به این پیامبرش عطا کرد و بی حجاب این کلمه را به پیامبر(ص) وحی کرد، نهفته است. عرض شد بعد از اینکه لباس بشر پوشیدند. بحث از عوالم قبل این پیامبر نیست. ما این کلمه روح را که به شما القا کردیم، آن کلمه ای که شما از خدای متعال دریافت کردید، آن کلمه را نور قرار دادیم. گویا این کلمه اصلش حقیقتی است برتر. این کلمه را در سیمای نور جعل کردیم و به شما دادیم. همه مراتب کتاب و همه درجات انوار ایمان در این کلمه روح است. هم روح است، هم روحی است که جعل شده در قالب نور. هم نور الهی است، هم روح الهی است. خدای متعال این روح را جعل کرده است در نور. جعل یعنی حقیقتاً نور الهی است. «نهدی به مَن نشاءُ من عبادنا»، هر بنده ای را که بخواهیم هدایت کنیم، با این کلمه هدایت می کنیم. بنابراین این کتاب الهی که به پیامبر عطا شده، کلمه الهی است که در قالب روح و نور به این پیامبر عطا شده و هر کس هدایت می شود و جریان هدایت الهی به او می رسد، از طریق این کلمه روح است.
خلاصه اینکه خدای متعال با این پیامبر(ص) صحبتی کرده که این کلمه ای که به حضرت عطا شده، این صحبت خدا با پیامبرش، باب هدایت همه کائنات است. هر کس را بخواهند هدایت کنند، با این کلمه هدایت می کنند. این کلمه، قرآن است. پس قرآن فقط یک لفظ نیست و فقط یک معنا هم نیست. چیزی وراء اینها است. یکی از ارباب معرفت به یکی از علما فرموده بودند: شما نماز می خوانید، چگونه می خوانید؟ فرمود کلمات را با توجه قرائت می کنم و معانی را در نظر می گیرم. فرمودند پس کی نماز می خوانید؟ نماز اینها هست، ولی نماز اینها نیست. آن نمازی که معراج المومن است، انسان را عروج می دهد چیست؟ فرمودند: «نَحنُ الصَّلاة»(3) یک وادی از ولایت امیرالمومنین(ع) است. باید در نماز باب آن وادی گشوده شود. انسان وارد وادی نور و ولایت شود و در آنجا سیر کند، به محضر حضرت حق برسد.
ص: 99
قرآن که فقط این کلمات و معانی نیست. یک حبلی است بین ما و خدای متعال. که اگر این رشته را بگیریم و با این رشته بالا برویم، هرچه برویم باز هم وادی توحید است. قرآن هیچ جا معارفش تمام نمی شود. حضرت فرمود عجائب قرآن و خزائنش بی پایان است. اینطور نیست که اگر کسی با قرآن سیر کرد، به آخر قرآن برسد. این قرآن آخر ندارد. قرآن محیط نور است. همه حقایق ایمان و مراتب ایمان دراین کلمه هست. آنهایی که به درجه دهم ایمان هم می رسند ، یک شعاعی از قرآن در قلبشان پیدا می شود که کلمه ای است که خدای متعال با پیامبر با این کلمه صحبت کرده است. پس همانطور که ولایت امیرالمومنین(ع) محیط کلمه توحید است و انسان باید وارد این محیط بشود، قرآن هم اینگونه است. فرمودند: «أنا مدینة العلم و علیٌ بابُها»(4) «أنا مدینة الحکمة و علیٌ بابُها»(1) وقتی کسی می خواهد وارد این خانه شود، باید «سجّداً» وارد شود. نمی شود سر را بالا گرفت و وارد شد. باید همه انانیت انسان بریزد. اگر انسان در وادی انانیّت خودش است، هیچ وقت بر امام وارد نمی شود. باید از خودش بیرون بیاید. «وَادخُلوا البابَ سُجداً و قولوا حطة نغفر لکم خطایاکم»(بقره/58) آنوقت از خدا بخواهد که پاکش کند. همه خطایا پاک می شود و انسان مطهر وارد وادی ولایت می شود.
قرآن هم یک وادی نور است که مومن ممکن است با همه وجود وارد وادی نور شود. و اگر وارد وادی نور شد سیر در درجات نور شروع می شود. مثل کسیکه وارد مدینة الحکمة و مدینة العلم و بیت الحکمة وجود مقدس رسول الله(ص) می شود. اگر کسی از این باب وارد این مدینه شد، این شهر دیگر آخر ندارد.
ص: 100
به حضرت صادق(ع) عرض کرد، آقا کسی نیست، می خواهم سوالی مهم بپرسم، حضرت به حسب ظاهر نگاهی کردند، فرمودند، نه. بعد به حضرت عرض کرد، آقا درست است که بابی از علم را نبی اکرم(ص) به روی امیرالمومنین(ع) باز کردند، که از این باب هزار باب دیگر باز می شد؟ حضرت فرمودند: بله، خیلی علم مهمی است، ولی علم ما این نیست. پرسید چه جور علمی است؟ علم جفر است؟ حضرت فرمودند: این هم خیلی مهم است، ولی این نیست. پرسید صحیفه فاطمیه است؟ فرمودند: این هم نیست. یکی یکی حضرت فرمودند، علم ما برای اینها است. آن قرآنی که خدای متعال به ائمه(ع) داده است، حقیقت قرآن در قلب ائمه(ع) نازل شده است. «بَل هُوَ آیاتٌ بَیِّنات فی صدور الذین اوتوا العلم»(عنکبوت/49) در روایتی به امام صادق(ع) عرض کرد: آقا علوم شما از کجا است؟ فرمود علوم ما همین است، «کذلک اوحینا الیک روحاً من أمرنا»، آن کلمه الهی در وجود امام است. علم امام این است. همان قرآن و کلمه روح است که در وجود امام(ع) است.
اگر قرآن را اینطور در نظر بگیریم، دیگر انسان با همه قوای ظاهری و باطنی اش می تواند وارد وادی قرآن بشود، که فرمود جوانی که قرائت قرآن می کند، گوشت و پوستش آمیخته به قرآن می شود. انوار قرآن در جسمش می آید. خانه ای که در آن قرائت قرآن می شود، برای آسمانیها می درخشد، مثل ستاره برای زمینی ها. یعنی انوار قرآن در وجود این تالی قرآن، خواننده قرآن ظاهر می شود. مثل لامپ و چراغی روشن می شود، مثل ستاره روشن می شود. بعد این ستاره برای آسمانیها است. یعنی چراغی که در وجود مومن هنگام قرائت قرآن، روشن می شود، چراغی است بالا سر ملائکه. مومن وقتی قرآن می خواند، نورانی به نور قرآن می شود. بالا سر عالم ملائکه قرار می گیرد. ملائکه مثل ستاره از نور این مومن استفاده می کنند. انسان اینطور باید وارد وادی قرآن شود. همینطور که نور ولایت باید در قلب انسان وارد شود، نور قرآن هم همین است. اینست که امام و قرآن هیچوقت از هم جدا نمی شود.
ص: 101
« إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدی لِلَّتی هِیَ أَقْوَم»(اسراء/9) فرمود: «للّتی هی اقوم» کیست؟ فرمود: امام است، «أنتم الصراط الأقوم»(1) کما اینکه امام هم دلالت به قرآن می کند. ذیل این آیه در روایتی از امام سجاد(ع) آمده که کسی گفت آقا شما چگونه معصوم هستید؟ چگونه گناه نمی کنید؟ فرمود: «الامام المعتصم بحبل الله»(2) خدای متعال یک رشته خاصی بین خودش و امام قرار داده است. امام از آن رشته جدا نیست. این رشته الهی است که امام به این رشته متصل است. لذا هیچ تخلف از مشیت خدا نمی کند. گفت آقا حبل الله چیست؟ فرمودند: کتاب الله. کتاب الله یک رشته ای بین امام و خدا است. بعد فرمودند: قرآن همین را می گوید: «إنّ هذا القرآن یهدی للّتی هی اقوم»، یعنی قرآن با امام یکی است. وقتی قرآن با قلب امام یکی شد، پس ورود به وادی قرآن، ورود به وادی ولایت هم هست.
لذا نه به قرآن بدون امام می شود راه پیدا کرد و نه به امام بدون قرآن. پس آن اتفاقی که باید بیفتد اینست که ما باید به دامن قرآن، همین کتاب خدا پناه ببریم. «ففروا الی الله»، یعنی فرار کنید به سمت قرآن. وارد وادی قرآن شوید. این قرآن وادی توحید است. نوری است که وسیله هدایت شما است و بر قلب این پیامبر(ص) نازل شده است. کلمه ای است که خدا به پیامبرش عطا کرده است. بعد هم این کلمه در وجود ائمه(ع) است و سیرتان با این کلمه است پس همینطور که ما برای فرار از شرک و بت پرستی باید به سمت اهل بیت(ع) فرار کنیم، «ففروا الی الله» یعنی «ففروا الی الامام». با همه وجود به دامن خلیفة الله یعنی به امام پناه ببرید. این فرار الی الله است، از شرک، از ابلیس، از اولیاء طاغوت. و اگر هم به سوی امام فرار نکنید، شما در چنگ آنها هستید. اصلا راهی برای نجات از ابلیس نیست مگر فرار به سوی امام. تنها پناهگاهی که خدای متعال در این عالم قرار داده وادی حصن است. وقتی آدم آنجا رفت وادی حصن است. پناهگاه دیگری از شیاطین نیست. شیاطین دستشان به همه جا دراز است، الّا همان یک وادی. به آن وادی قدرت تعرض ندارند. محیط حصن الهی است. همانطور که باید به امام پناه ببرید، به قرآن هم باید پناه ببرید.
ص: 102
پس همین طور که درجات ما درجات ولایت است، «هُم درجاتٌ للمومنین». درجات وجودی ما به اندازه سیرمان در صراط مستقیم و وادی ولایت است. پس فرار از بت پرستی یعنی فرار از راههای ضلال در دنیا به صراط مستقیم. همینطور که صراط مستقیم وجود امام است، راه ضلال هم وجود شیطان است. یعنی فرار به طرف بهشت از جهنم. همینطور که بهشت امام است، جهنم هم دشمن امام است. همینطور که ظلمت، وادی ولایت ائمه جور است، نور، وادی ولایت امام است. همینطور که ما باید به سوی بهشت و نور و جنت و دار حیاة و دار زندگی فرار کنیم، و از دار موت خارج شویم، باید فرار به سوی امام کنیم، فرار به سوی قرآن کنیم.
پناهگاه، این دو حقیقتی است که وجود مقدس نبی اکرم(ص) از عالم بالا به طرف پائین آوردند. شاید معنی این حدیث نورانی این باشد: «إنی تارک فیکم الثقلین، کتاب الله و عترتی، ما إن تمسکتم بهما لن تضلّوا ابداً»(1) همه وجودتان متمسک به قرآن بشود، تمسک به قرآن یعنی همه وجود انسان یک دستی باشد که این دست آمیخته به این حبل الهی است. و با همه وجود سیر با قرآن کند.
«لا تعبدوا الا الله، اننی لکم منه نذیر و بشیر»، همه بشارتها مال کسانی است که سیر با قرآن می کنند و همه انذارها مال کسانی است که از وادی قرآن بیرون هستند. همه بشارتها مال کسانی است که سیر با اهل بیت(ع) می کنند، همه انذارها مال کسانی است که از این وادی بیرون هستند. پس همه بشارتها در یک کلمه خلاصه می شود، همه بشارتها برای کسانی است که سیر با نبی اکرم(ص) می کنند. لذا در روز قیامت کسانی که صفشان را جدا کردند، حرفشان این است: «یا لیتنی اتّخذتُ مع الرسول سبیلا»(فرقان/27) ای کاش سبیلی که من در آن سیر کردم، سبیلی با پیامبر(ص) بود. این معیت، معیت قیومیه است. سبیلی که ما با پیغمبر(ص) داریم، یکی از شعب وجودی پیغمبر است که قوام وجود ما به اوست. وقتی ما با پیامبر سیر می کنیم، در واقع در سبیل پیامبر داریم حرکت می کنیم. مثل اینکه فرض کنید ما الان در جاذبه کره زمین هستیم. زمین دور خورشید می چرخد. ما هم که در جاذبه کره زمین قرار داریم، به تبع دور خورشید می چرخیم. زمین می چرخد، ما را هم دور خودش می چرخاند. و وقتی انسان همراه با زمین می چرخد که در جاذبه زمین باشد. در واقع جاذبه زمین در همه سلولهای بدن کسی که همراه زمین به دور خورشید می چرخد، وجود دارد. اگر کسی در جاذبه وجود نبی اکرم(ص) سیر کند. در دامن وجود نبی اکرم(ص) که صراط مستقیم است، سبلی است. مومن سبیلش با پیامبر(ص) است و با همه وجودش در این سبیل سیر می کند. و این سبیلی که همه وجودش، ظاهر و باطن و سرش در این سبیل است، نگهبان وجودش است. قوام وجود مومن به این سبیل است. نه اینکه چیزی در بیرون اوست. به طور مثال وقتی انسان در صفحه ذهن خودش یک شهری درست می کند، قوام این شهر به توجه او برمی گردد. اگر توجهش را بردارد، می پاشد. اگر مومنین سبیلی با پیامبر(ص) دارند، در واقع همراه پیامبر هستند. با این پیامبر(ص) سیر می کنند. این معیت، معیت قیومیه است. پیامبر(ص) در واقع باذن الله، قیوم وجود آنها می شود. و قوام وجودشان به این همراهی است. همراهی رسول را بر داری، وجودشان از بین می رود. همه نور مومن از پیغمبر است. پس «ففروا الی الله»، یعنی بیائید در دامن پیامبر(ص) و با پیامبر(ص) سیر کنید.
ص: 103
پیامبر(ص) به طرف خدا حرکت می کند، شما هم در دامن این پیامبر، یک سبیلی با ایشان پیدا کنید که سبیل شماست. مومن دیگر، سبیل دیگری دارد. و همه این سبیل ها به صراط نبی اکرم(ص) ختم می شود. باید قوام وجودتان به نبی اکرم(ص) باشد. مومن سر وجودش نبی اکرم(ص) است. وقتی این مطلب را می فهمد که اصلا چیزی جز این پیغمبر(ص) نیست، به مقام محبت می رسد. بنابراین مومن سیرش در این عالم مع الرسول است. مع الرسول نه اینکه پیامبر(ص) راه می رود، ما هم کنارش راه می رویم. نه این معیت بالاتر از آن معیت است. رسول می شود نگهبان انسان. همه قوای انسان می شود شعاع پیغمبر(ص). مومن از خودش هیچ چیزی ندارد. یک جلوه ای از پیامبر(ص) است. اینکه در روایت فرمود: «إن روح المومن لاشدّ اتصالاً بروح الله، من اتصال شعاع الشمس بالشمس»(1) اتصال روح مومن به روح الله از اتصال شعاع خورشید به خورشید بیشتر است. مومن شعاع امیرالمومنین(ع) است. شعاع رسول الله(ص) است. «ففّروا الی الله» یعنی همراه با همه قوا به دامن پیامبر(ص) فرار کنید، وقتی هم فرار می کنید و می خواهید وارد وادی پیامبر(ص) شوید، از این در وارد شوید: «أنا مدینة العلم و علیٌ بابها». سجداً وارد شوید. هیچ چیزی از خودتان نماند. وقتی چیزی از خودتان نماند، همه وجودتان را پیغمبر(ص) پر می کند. آنوقت یک سبیلی با پیغمبر(ص) پیدا می کنید. همه وجودتان می شود سبیل. مومن همه انانیت و نفس را کنار می گذارد و با همه وجود تابع پیامبر می شود. وقتی تابع امیرالمومنین(ع) شد، با پیامبر(ص) سیر می کند. سبیلی پیدا می کند. این می شود سیر در وادی توحید. انبیاء همه اینطور هستند. مومنین همه اینطور هستند.
ص: 104
رفتن به دامن قرآن و دامن امام، رفتن به دامن رسول و یک راهی با رسول پیدا کردن است. و این وادی با این پیغمبر(ص) طی می شود. این وجود مقدس معلم توحید است. همه کسانی که سیر می کنند تا لقاء الله، با این پیغمبر(ص) سیر می کنند. خدای متعال در قرآن می فرماید: «قُل إنّما أنا بشرٌ مِثلُکُم یوحی اِلَیَّ أنّما إلهکم الهٌ واحد فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملاً صالحاً و لا یشرک بعبادة ربّه احداً»(کهف/110) این بشر است، ولی بشری که به او وحی می شود. توضیح وحی عرض شد یعنی خدای متعال بدون حجاب با او تکلم کرده است. روح خودش را به او القا کرده است. این روح، این کتاب، این نور، محیط توحید است. هر کس با این پیغمبر(ص) سیر کند به لقاء الله می رسد. همه حجابها را برمی دارد. انسان را از حجاب عبور می دهد و به حضرت حق می رساند. البته تا حدی که برای ما ممکن است. که عرض شد راه رسیدن ما به خدای متعال اینست که کنه نورانیت نبی اکرم(ص) را درک کنیم. کنه نورانیت امیرالمومنین(ع) را بدون حجاب درک کنیم. برسیم به اصل وجود نبی اکرم(ص) و امیرالمومنین(ع). معرفت به نورانیت می شود معرفة الله. و بعد فرمود اگر می خواهید به لقاء الله برسید، ولایت و معرفت ائمه(ع) را داشته باشید و بعد هم در ولایت شریک قرار ندهید. این می شود سیر با نبی اکرم(ص). سیر با قرآن و امام، سیر الی الله است. فرار الی الله است.
ص: 105
حال یک راه میان بری است که آن راه را همه می دانند. «ففروا الی الله» یعنی «ففروا الی الحج». فرمود از آلهه خود به سوی خدا فرار کنید، یعنی به حج بروید. چون حج، فرار الی الامام است. چون پایان حج لقاء الامام است. و این در حالی است که زیارت امام حسین(ع) هفتاد هزار حج است. زیارت امام رضا(ع) هفتاد هزار حج است. «ففروا الی الله»، یعنی بروید در دامن امام حسین(ع). اگر کسی آنجا رفت، این فرار الی الله است. خلاصه همه صحبت های این 10 روز همین یک کلمه است. «ألا تعبدوا الّا الله» یعنی خودتان را به امام حسین(ع) برسانید. آنجا وادی توحید است. کسانی که خودشان را به امام حسین(ع) رساندند حتی در لحظه آخر، موحد شدند. شدند حر. حر در لحظه آخر به هر کیفیتی بود خودش را به امام حسین(ع) رساند. زهیر خودش را رساند. «ففّروا» یعنی مثل زهیر و حر باشید. خودتان را به ولی خدا برسانید. اگر رساندید بارتان بسته می شود، و اگر در این دنیا نرسانید، بارتان روی زمین مانده است. اَزهد زهاد هم باشید، در چنگ شیطان هستید. همه انذارها همین است. امام آمده در عالم دنیا، اگر خودتان را به امام رساندید بشارتها هست، نرساندید دیگر هلاکت و عقوبت، همه چیز هست. خدای متعال راه دیگری، مأمن دیگری در عالم قرار نداده است. السلام علی الحسین(ع) و علی علی بن الحسین(ع) و علی اولاد الحسین(ع) و علی اصحاب الحسین(ع).
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین، و صل الله علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین.
ص: 106
«بسم الله الرحمن الرحیم، الر کتابٌ أحکمت آیاتُهُ، ثُمَّ فصّلت من لدن حکیم خبیر(1) اَلّا تعبدوا الّا الله إننی لکم منه نذیر و بشیر(2) وَ أن استَغفروا ربکم ثم توبوا الیه، یمتّعکم متاعاً حسنا الی اجلٍ مسمّی وَ یُوتِ کُلَّ ذی فضلٍ فضلَه وَ اِن تولَّوا فَإِنّی أَخاف علیکم عذابَ یومٍ کبیر(3) إِلیَ اللَّهِ مَرْجِعُکمُ وَ هُوَ عَلیَ کلُ شیَ ءٍ قَدِیرٌ(4)»
خدای متعال در این آیات نورانی بیان فرموده که قرآن یک مرتبه احکام و یک مرتبه تفصیل دارد. که شاید مرتبه احکام قرآن که بعد تفصیل داده می شود، همان دعوت به توحید است. این کتابی که خدا بر پیغمبرش وحی کرده است، حاصل دعوتش این است: «أن لا تعبدوا إلا الله، إنّنی لکم منه نذیر و بشیر»، که من از جانب خدای متعال شما را انذار می کنم که اگر غیر خدای متعال را عبادت کردید، گرفتاری و رنج و عذاب به دنبالش هست، و بشارت می دهم که اگر خدا را عبادت کردید، ثواب و درجات هست. بعد می فرماید: «استغفروا ربَّکمُ ثُمَّ توبوا إلیه»، از پرستش غیر خدا استغفار کنید و بعد رو به خدا بیاورید. که اگر این کار را کردید، خدای متعال در همین دنیا شما را متمتع و برخوردار از نعمت ها می کند. متاع حسن به شما می دهد و آخرتتان هم تضمین می شود.
ص: 107
اولین مورد این بود که عرض شد عبادت خدای متعال یعنی ورود به وادی کلمه توحید، کلمه لا اله الا الله. که این کلمه اصل و فرعی دارد. اصلش خود ائمه(ع) هستند و فرعش محیط ولایت آنها است. بنابراین پرستش خدای متعال یعنی ورود به محیط ولایت نبی اکرم(ص).
همین مطلب با بیان دیگری از قرآن عرض شد که پرستش خدای متعال وقتی واقع می شود که انسان وارد بیوت اهل بیت(ع) بشود. در اینصورت انسان همه زندگی اش می شود عبادت. و از شرک نجات پیدا می کند. دیگر زندگی اش تقسیم نمی شود بین خدای متعال و غیر خدای متعال. بازار و مسجدش یکی می شود. اگر وارد این خانه ها شد، تجارتش هم می شود نماز. خلاصه اینکه در این بیوت اخلاص در عبادت حاصل می شود. «کلمةُ لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی أمِنَ من عذابی»(1) بنابراین اخلاص در عبادت وقتی حاصل می شود که انسان وارد این خانه ها بشود، وارد وادی توحید و کلمه طیبه بشود. باید وارد این کلمه شد. این کلمه لفظ نیست، اگر لفظ بود، داخل شدن در لفظ که معنا ندارد. این کلمه همان شجره توحید است، که اصل و فرع دارد. ما باید وارد فرعش بشویم که وادی ولایت است، بعد این را پیگیری کنیم که به اصل شجره توحید برسیم. وقتی به اصل شجره توحید رسیدیم، حقیقت اخلاص و حقیقت توحید درک می شود.
امیرالمومنین(ع) در آن حدیث نورانیت به سلمان فرمودند که حقیقت معرفة الله این است که من را در مقام کنه نورانیتم بشناسید. بنابراین پرستش خدای متعال، رسیدن به توحید و درک حقیقت بندگی خدای متعال است. ورود به وادی ولایت و کلمه توحید و ورود به خانه های نبی اکرم(ص) است. این یک نکته بود که توضیح دادیم.
ص: 108
«لا تعبدوا الا الله»، غیر را خدا را نپرستید، منظور فقط شرک آشکار نیست. بلکه شرک های خفی را هم شامل می شود. مثل پرستش غیر خدا، محبت غیر خدا، از غیر خواستن، به غیر امیدوار بودن، به غیر تکیه کردن. که همه اینها حتی اگر به صورت شرک خفی باشد، رنج و عذاب به دنبال خودش می آورد. اینها شرک مغفور و قابل مغفرت است ولی از آن هم باید پاک شد. بعد قرآن شرک جلی و شرک خفی را توضیح می دهد که تفصیل «لا تعبدوا» است. بنابراین باید تلاش کنیم شرک خفی هم در کار نباشد. پرستش غیر خدای متعال حتی اگر به اندازه رد پای مورچه سیاه در شب تاریک بر سنگ سیاه هم در باطن انسان باشد، مانع لقاءالله می شود و موجب رنج و عذاب است. پس از این هم باید نجات پیدا کرد.
شرک در پرستش خدای متعال یعنی تعلق به دنیا، تعلق به نفس، تعلق به بت ها. ریشه همه اینها، از شرک آشکار گرفته که بت پرستی است تا شرک خفی، در شیطان، ابلیس و اولیاء طاغوت است. در جریان سقیفه و دشمنان حضرت هست. همینطور که نبی اکرم(ص) و اهل بیتشان بیت توحید و خانه توحید هستند و هر کس بخواهد به اخلاص برسد باید با تمام وجود وارد این خانه ها بشود، طرف مقابل هم محیط کفر و بت پرستی و شرک است. هیچ کس مبتلا به شرک نمی شود حتی شرک خفی، مگر آنکه در وادی آنها قدم گذاشته باشد. در روایت آمده است: «مَن أشرک بعبادة ربّه فقد أشرک بولایتنا»(2) هر کسی دیدید شرک در بندگی دارد، بدانید شرک در ولایت ما دارد. در یک جایی غیر ما را ولی خودش گرفته است. اگر با همه وجود، مثل سلمان در محیط ولایت ما وارد می شد، به درجه دهم ایمان می رسید. به اخلاص می رسید.
ص: 109
همه انذارها از محیط ولایت اولیاء طاغوت و دشمنان امیرالمومنین(ع) است که مفصل توضیح داده شد که جهنم در همین دنیا است، دار البوار همین جا است. آنهایی که وارد محیط ولایت دشمنان می شوند از همین جا وارد دار البوار و جهنم می شوند. آنطرف هم توضیح داده شد که همه دعوتهای به بندگی، از اصل توحید تا فروعش که نماز و روزه و حج و اخلاص است، دعوت به محیط ولایت امیرالمومنین(ع) است. که عبارت است از دار آباد و بهشت و نور و رحمت و نعمت.
همه این دعوتها یعنی «لا تعبدوا الا الله»، با تمام فروعش در فطرت ما هست. حال این بذر وجود ما در این عالم یا در صراط مستقیم قرار می گیرد یا در راه غیر مستقیم. اگر در صراط مستقیم قرار گرفت به نعمت ولایت و معرفت و محبت می رسد. واگر در صراط غیر مستقیم قرار گرفت به ضلالت و غضب مبتلا می شود و جزو ضالین و مغضوبین می شود. این هم قرائتی دیگر از «لا تعبدوا الا الله» بود.
آیه بعد می فرماید: اگر خالص بودید که الحمد الله. ولی این اخلاص کامل مخصوص 14 معصوم و بعد مخصوص انبیاء است. فرمود سه دسته هستند که به طور کامل حقیقت توحید و ولایت را درک می کنند: انبیاء مرسل، ملائکه مقرب و بندگان ممتحن مثل سلمان و ابوذر. فرمود اما شما استغفار کنید و به سوی پروردگارتان رجوع کنید. این استغفار، استغفار از شرک و پرستش غیر است. جز این از هیچ چیزی انسان نباید استغفار کند. همه محرماتی که خدای متعال ما را از آن منع کرده است، باطنش شرک است. به طور مثال دروغ گفتن اگر به شرک ختم نمی شود، چرا دروغ نگوییم؟ و یا اینکه اگر روزه گرفتن به توحید ختم نمی شود، چرا روزه بگیریم؟
ص: 110
بعبارت دیگر ما جز توحید هیچ تکلیف دیگری نداریم. این طور نیست که خدای متعال به ما بگوید ایها الناس موحد باشید، و وقتی کامل موحد شدیم آنوقت بگوید روزه بگیرید، نماز بخوانید. این که معنی ندارد. در عرض توحید هیچ چیزی نیست. «لا تعبدوا الا الله» یک کلمه است که یک نفی دارد و یک اثبات. نفی اش این است که غیر خدا را نپرستید و اثباتش این است که خدا را بپرستید. عهد خدای متعال با ما همین دو کلمه است.
« أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبین»(یس/60) نفی اش این است که اصلا غیر خدا را نپرستید. هر عبادت غیر خدا، عمقش عبادت شیطان است. عبادت اولیاء طاغوت است. بت پرستی و نفس پرستی هم ریشه اش آنجاست. اثباتش چیست؟ «و أَنِ اعبُدونی، هذا صراطٌ مُستقیم»، من را عبادت کنید در صراط مسقتیم باشید، در صراط غیر مستقیم و انحرافی نباشید. پس عهد خدای متعال با ما 2 چیز بیشتر نیست: غیر را عبادت نکنید، من را عبادت کنید. غیر این اصلا تکلیفی نیست. پس نماز بخوانید یعنی چه؟ نماز خواندن همان عبادة الله است. دروغ گفتن چیست؟ دروغ گفتن پرستش شیطان است. همه محرمات و مکروهات باطنش شرک است.
هر کجا شرک در توحید است، شرک در ولایت است. ما از هیچ چیزی نهی نشدیم الا شرک. که اصلش ولایت اولیاء طاغوت، ابلیس و سقیفه است. از او نهی شدیم. از آن طرف باطن همه واجبات و مستحبات و مباحات خدا پرستی است. که خدا پرستی هم به این موارد واقع می شود که: 1- وارد بیت النور نبی اکرم(ص) شویم. 2- وارد محیط لا اله الا الله و کلمه طیبه لا اله الا الله شویم که همان ولایت امیرالمومنین(ع)است. 3- وارد صراط مستقیم شویم که این هم همان امیرالمومنین(ع) است. چیزی غیر این نیست. بنابراین قرآن می شود تفصیل شرک، شرک را معرفی می کند که اجتناب کنیم و تفصیل توحید که توحید را معرفی می کند تا موحد شویم.
ص: 111
در قدم بعد همه عقوبتها و مجازاتهای دنیوی و اخروی و قبل از دنیا و بعد از دنیا می شود مجازات بر شرک. مجازات بر خروج از توحید، مجازات بر ولایت اولیاء طاغوت. جهنم تفصیل محیط ولایت اولیاء طاغوت است. عذابهایی که بوده همان عذابهایی است که نتیجه ولایت اولیاء طاغوت است. از آن طرف هم همه ثواب ها و رحمت ها تا بهشت همه تفصیل بشارت بر توحید و ولایت است. این اجمال بحثی بود که تا اینجا عرض شد.
« قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَن»(اعراف/33) پروردگار من فحشاء را حرام کرده است. البته فحشا ظاهر و باطن دارد. یا در آیه دیگر می فرماید: « وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَن»(انعام/151) باز در آیه دیگری می فرماید: «ذَروُا ظاهِرَ الإثم و باطِنَهُ»(انعام/120) اثم و گناه ظاهر و باطن دارد. هم از ظاهر گناه پرهیز کنید، هم از باطن گناه. حال منظور از ظاهر و باطن گناه چیست؟ در روایت اینطور آمده، فرمودند: قرآن ظاهر و باطن دارد. محرمات در ظاهر قرآن، گناهانی است مثل دروغ، غیبت، تهمت، ریا، حسد، بخل، حرام عملی، حرام اعتقادی، حرام اخلاقی. و در باطن قرآن حرام ولایت دشمن ما است. یعنی باطن همه این محرمات ولایت دشمن ما است.
هیچکس حسود نمی شود الا اینکه برود در محیط ولایت اصحاب سقیفه. هیچ کس رغبت به دنیا پیدا نمی کند، الّا اینکه در محیط ولایت ائمه جور وارد شود. آنها دعوت به دنیا می کنند. حسد و میل به دنیا و حرص به دنیا ایجاد می کنند. و هیچ کس از حسد و حرص به دنیا نجات پیدا نمی کند، الّا اینکه ولایتش را عوض کند و وارد ولایت امیرالمومنین(ع) شود. فرمود حلال در ظاهر قرآن صفات، اعمال و اعتقادات خوب و در باطن قرآن ولایت ما است.
ص: 112
همه استغفار ما باید از شرک باشد، استغفار از دروغ و ریا و غیبت و حسد و ... ، همه به استغفار از شرک برمی گردد. یک قدم جلوتر برویم به استغفار از ولایت اولیاء طاغوت برمی گردد، یعنی از شریک قرار دادن برای نبی اکرم(ص) و اهل بیتش. ما قرار بود با همه وجود زیر چتر نبی اکرم(ص) و اهل بیتش برویم. وارد این بیت النور شویم. اگر یک نگاهمان از این بیت النور بیرون رفت این نگاه می شود جهنم، می شود گناه. که خارج این بیت النور، ولایت اولیاء طاغوت است. وادی ایمن فقط همین جا است، بیرونش جهنم و عذاب است. «ولایة علی بن ابیطالب حصنی، فمن دخل حصنی أمن مِن عذابی»(3) این است که در روایات متعدد داریم که حضرت فرمودند اگر همه مردم ولایت امیرالمومنین(ع) را قبول می کردند، خدا اصلا جهنم را خلق نمی کرد.
پس چرا دروغ گفتن بد است؟ چون باطن دروغ ولایت اولیاء طاغوت است، خروج از ولایت امیرالمومنین(ع) است. چرا خروج از ولایت ایشان بد است؟ چون خروج از توحید است. پس هیچ گناهی نداریم الا شرک. عقوبت ها چیست؟ عقوبتها هم بخاطر شرک است. عقوبت دروغ گفتن، عقوبت رفتن در محیط ولایت شیطان و اولیاء طاغوت، جهنم است. بیرون ولایت امیرالمومنین(ع) جهنم و دار البوار است. ولایت ایشان بهشت است، نعمت و دار آباد است. همه گناهها به شرک برمی گردد، اصلا غیر این گناهی نداریم. اگر کسی موحد بود، گناه برای او معنایی ندارد، از آن طرف هم عبادتی غیر از توحید نداریم. تفصیل توحید می شود عقائد حقه، اخلاق خوب، عبادات، واجبات، مستحبات و مباحات. تفصیل شرک می شود عقائد فاسد، صفات رذیله، محرمات، مکروهات، عقوبتهای دنیوی و اخروی. جهاد اکبر هم بین نبی اکرم(ص) و دشمن ایشان است. ما باید در این بین تکلیف خودمان را در باطن خود، روشن کنیم که آیا مملکت وجودی خود را به امیرالمومنین(ع) می سپاریم یا به شیطان و اصحاب سقیفه؟ اگر به دست اصحاب سقیفه سپردیم، نفس حاکم می شود که از جنود شیطان است. اگر به امیرالمومنین(ع) سپردیم، حقیقت آن سرّ مومن که شعاع امیرالمومنین(ع) است، حاکم می شود. فطرت ما شعاعی از رسول الله(ص) است. و همه جنگ ها بین نبی اکرم(ص) و شیطان است، عقل و جهل. جهاد اصغر هم همین است. «اِستَغفِروا ربکم»، استغفار از چیست؟ گناه عملی، غیبت، دروغ، تهمت. یک قدم جلوتر گناه اخلاقی، حسد، بخل، کبر، ریا، یک قدم جلوتر گناه اعتقادی، شرک در اعتقاد. ولی همه اینها ظاهر است. باطنش ولایت دشمنان امیرالمومنین(ع) است. کسی که دروغ می گوید، عیبش این است که شیطان یک ولایتی به او پیدا می کند به اندازه همان دروغ. و به همین اندازه از ولایت نبی اکرم(ص) بیرون می رود و آلوده می شود. «عَدُوُّنا أصل کلّ شر»(4) هنگام انجام گناه آلوده به چه چیزی می شویم؟ آلوده به آنها. آنها عین النجاست هستند. کما اینکه نبی اکرم(ص) عین الطهارة است، « إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا»(احزاب/33)
ص: 113
اگر دروغ را دنبال کنی، می شود اجابت دعوت ابلیس، اجابت دعوت اولیاء طاغوت. یعنی شرک، بت پرستی. یعنی این دروغ که گفته شد رفت در دار البوار، هلاک شد، نمی ماند. کسی که نگاه حرام مرتکب شد، این نگاه حرام وارد دار البوار و جهنم می شود. مومن هم باشی باید پاک بشی، چون این نگاه در بهشت راه ندارد.
حال ما که دروغ گفتیم، نگاه حرام کردیم چه کنیم؟ استغفار کنید از اینکه ولایت شیطان را قبول کردید. استغفار، باطنش استغفار از شرک در ولایت و خروج از ولایت امیرالمومنین(ع) است. باید استغفار کنیم تا خدای متعال این آلودگی، این قذارت و ولایت شیطان که بر ما واقع شده است را پاک کند. لذا انسان یک دروغ که می گوید، واقعا به همان اندازه نجس می شود. « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَس»(توبه/28) شرک نجاست است. نجاست، چه کسی است؟ نجاست، ائمه کفر هستند. اصل نجاست آنجاست. کما اینکه وقتی کسی یک نماز می خواند، معطر می شود، عطر نبی اکرم(ص) است. «بنا عبد الله، بنا عُرِف الله». اگر کسی یک بخششی در راه خدا می کند، شعاع نور نبی اکرم(ص) است. در گناه، ابلیس نجاست خود را در قلب انسان می آورد. قرآن هم همین ها را در دنیا و آخرت تفصیل می دهد. روایات هم آیات قرآن را شرح می دهد.
«الاستغفارُ کلمة العلّیین»، استغفار حرف شیعیان امیرالمومنین(ع) است. کسی که در وادی ولایت نباشد، استغفارش هم گناه است. در آن وادی به چه استغفار می کند؟ روایت از امیرالمومنین(ع): آخر شب خودتان را بررسی کنید. ببینید آیا ترک معصیت کرده اید؟ خدمت به یک مومنی کرده اید؟ اگر این کارها را کرده اید خدا را حمد کنید، اگر گناه بوده، چند کار انجام دهید تا خدا گناهتان را بیامرزد:
ص: 114
1- استغفار کنید. 2- عهدتان را با امیرالمومنین(ع) تجدید کنید. دروغ گفتی یعنی عهدت را شکستی، تجدید کن. حتی ترک اولی هم شکستن عهد است.
3- صلواتتان را تجدید کنید. صلوات مبدأ طهارت ما است، سرشت انسان پاک می شود. که 4 خاصیت صلوات در زیارت جامعه آمده است. باطن صلوات خضوع در مقابل مقامات نبی اکرم(ص) و اهل بیتشان است. که باطن این خضوع سجده در مقابل خدای متعال است. مثل سجده ملائکه بر آدم که باطن این سجده عبادة الله بود، کاری به آدم نداشتند، آدم خلیفة الله بود. عبادت خداوند از طریق سجده بر آدم واقع می شد. عبادت خدای متعال از طریق صلوات حاصل می شود. اگر می خواهید به محیط ولایة الله برگردید، باید به محیط صلوات برگردید. فرمود صلواتتان را تجدید کنید. یعنی دوباره نسبت به مقامات نبی اکرم(ص) و اهل بیت(ع) یک چیزی در شما واقع شده است که گناه کردید. اگر کسی نسبت به مقام نبی اکرم(ص) هیچ تردیدی نکند چرا گناه کند؟
4- لعنتان را هم تجدید کنید. هنگام گناه کردن، در واقع از عهد برائت بیرون رفتید. شما قرار بود با دشمنان ما دست ندهید، پس چرا گناه کردید؟ اگر دست به شیطان ندادی چرا گناه کردی؟ فرمود: «النَّظَرُ سَهمٌ مَسمُوم مِن سَهام اَبلیس»(1) او تیر را رها کرد تو هم اجازه دادی به قلبت بخورد. چرا؟ او دعوت کرد، تو هم اجابت کردی. روز قیامت می گوید من صدایت کردم، می خواستی نیایی. چه کسی گفت بیایی. مگر قرار نبود وقتی او صدا می زند، شما جواب ندهید؟ مگر قرار نبود وقتی اولیاء طاغوت و دشمنان امیرالمومنین(ع) شما را به محیط ولایت خودشان دعوت کردند، شما سرتان را زیر نیندازید و وارد ولایتشان نشوید؟ بنابراین آنجا عهد برائتتان را شکستید. دوباره تجدید کنید.
ص: 115
پس فرمود: آخر شب اگر گناه کردی: 1- استغفار کن 2- عهد خود را با امیرالمومنین(ع) تجدید کن. 3- صلوات خود را تجدید کن تا طهارت بیاید. 4-لعن خود را تجدید کن تا رذالت و قذارت و نجاست آنها برود. نجاست شیطان و اولیاء طاغوت با لعن می رود. طهارت امیرالمومنین(ع) با صلوات می آید. هر وقت صلوات می فرستید مطهر می شوید به طهارت امیرالمومنین(ع). حتی اگر جایی دیدید نجاست و قذارت ظاهری است، برای اینکه پرش شما را نگیرد، راهش لعن است. هر وقت هم خواستید خوشبو و معطر بشوید، از عطر ظاهری تا باطنی، راهش صلوات است. لباس وقتی آلوده می شود، اول می شویید، بعد معطر می کنید. پس راه این است اول این لباس را بشوئید (لعن) و بعد معطر کنید (صلوات).
وقتی می خواهیم رو به خدا آوریم و توبه کنیم، چه کنیم؟ اصلش این است: رجوع کنید به وادی کلمه توحید. کلمه لا اله الا الله. از وادی شجره خبیثه و کلمه خبیثه، از دار البوار بیرون آمدید، حال بروید در وادی توحید. وادی توحید کجاست؟ کلمه لا اله الا الله، ولایت علی بن ابیطالب(ع). پس توبه می شود «رجوع الی ولایة». اینست که خدای متعال وقتی می خواست توبه آدم را بعد از 200 سال گریه و استغفار قبول کند، «فَتَلَقّی آدم من ربّه کلمات»(بقره/37) مقامات 5 تن را به حضرت آدم عرضه کردند. حضرت آدم قبول کردند و این شد توبه. و اگر این توبه را نمی کرد آمرزیده نمی شد. خدای متعال به او رجوع نمی کرد. «فَتابَ علیه» حالا خدا به آدم رجوع کرد. پس توبه ما هم معنایش اینست: «استغفروا ربکم ثم توبوا الیه»، برگردید به وادی ولایت. عهدتان را با امیرالمومنین(ع) نو کنید، قبول کنید. قرآن تفصیل همین ها است.
ص: 116
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین، و صل الله علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین.
«بسم الله الرحمن الرحیم، الر کتابٌ أحکمت آیاتُهُ، ثُمَّ فصّلت من لدن حکیم خبیر(1) اَلّا تعبدوا الّا الله إننی لکم منه نذیر و بشیر(2) وَ أن استَغفروا ربکم ثم توبوا الیه، یمتّعکم متاعاً حسنا الی اجلٍ مسمّی وَ یُوتِ کُلَّ ذی فضلٍ فضلَه وَ اِن تولَّوا فَإِنّی أَخاف علیکم عذابَ یومٍ کبیر(3) إِلیَ اللَّهِ مَرْجِعُکمُ وَ هُوَ عَلیَ کلُ شیَ ءٍ قَدِیرٌ(4)»
مرتبه احکام قرآن که بعد تفصیل داده می شود، شاید دعوت به توحید است که نماز و روزه و جهاد و مابقی همه دعوت به توحید هستند، حتی همه اصول دین هم به توحید برمی گردد. در توضیح دین فطری در قرآن این طور آمده است: « فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها»(روم/30) این دینی که ما شما را به آن دعوت کردیم و انبیاء را فرستادیم، همان است که در فطرت شما گذاشتیم. یعنی از یک طرف انبیاء آمدند و مثل خورشید بر ما می تابند. که اگر انبیاء نبودند کسی راه توحید و راه خدا را نمی فهمید. آن چراغ هدایتی که خداوند روشن کرده است و نور هدایت خود را در وجود آنها قرار داده است، انبیاء الهی هستند. لذا در قرآن وقتی صحبت از نور الهی است مقصود از نور الهی، نبی اکرم(ص)، اهل بیت(ع) و به تبع آن انبیاءالهی هستند. از طرفی اگر خداوند در درون ما یک قابلیت و یک روح توحیدی قرار نمی داد، فقط چراغی که از بیرون بر ما بتابد، کفایت نمی کرد. درست مانند روئیدن بذر که هم باید خورشید بتابد و باران ببارد و هم اینکه استعداد رشد کردن در آن بذر وجود داشته باشد.
ص: 117
خداوند هم در باطن ما دین خودش را قرار داده است و به ما فرموده حنیف باشید، «فَأَقم وجهک للدین حنیفاً». یعنی دائم مسیرتان به طرف دین الهی باشد، و بعد فرموده است این دین را در فطرتتان قرار دادم و بعد انبیاء را فرستادم که شما را به این توحید دعوت کنند تا بذر وجودی شما شکوفا شود. یعنی از یک طرف تابش نور انبیاء و بارش باران رحمت الهی است که همان ولایت امیرالمومنین(ع) است، اینها از بیرون هست، از درون هم یک رشته توحید در فطرتان قرار دادم. و این توحید تا جایی است که دستوری در بیرون نیست که انبیاء گفته باشند و در فطرت ما نباشد. همانطور که قرآن یک مرتبه احکام دارد و بعد تفصیل پیدا می کند، در فطرت ما هم یک اجمالی است، بعد همان اجمال، تفصیل پیدا می کند. لذا در فطرت ما میل به همه دین و شریعت گذاشته شده است. هر چیزی که در بیرون دستور به انجام آن دادند، در درون ما هم هست. گیاهی که سبز می شود، همه خصوصیات آن، در بذر هم هست. گندمی که سبز می شود، اگر بذرش آفت زده باشد، خوشه اش هم آفت زده می شود. ولی اگر مرغوب باشد، خوشه اش هم مرغوب است. دین در وجود ما هست، حال اگر با انبیاء همراه شدیم، دینی که در وجود ما هست شکوفا می شود، در غیر این صورت شکوفا نمی شود.
بطور کلی در عالم دو محیط است، یکی محیط نورانیت انبیاء و هدایت انبیاء الهی است و دیگری محیط ظلمت و ولایت دشمنان امیرالمومنین(ع) است. اگر وارد محیط نور شویم، فطرت ما باز می شود و بذر وجود ما زیر چتر ولایت امیرالمومنین(ع) به گلستان توحید تبدیل می شود. خود مومن می شود یک درخت توحید. به هر کدام از افعالش که نگاه می کنی، خدای متعال وجود دارد. خود این مومن دائما میوه می دهد، شجره اش پر بار است، دیگران هم از او استفاده می کنند. همین است که در روایت داریم مومن راه رفتنش در بین مردم مفید است. مؤمن اگر بین مردم نفس بکشد، مردم بهره مند می شوند.
ص: 118
در روایت آمده که دین سه کلمه است : أشهد أن لا اله الله و أشهد أنّ محمداً رسول الله(ص) و أشهد أنّ علیاً ولی الله(ع). خدای متعال در فطرت ما میل به پرستش خدای متعال، میل به حرکت در مسیر رسالت نبی اکرم(ص) و میل در حرکت در پرتوی ولایت امیرالمومنین(ع) را قرار داده است. ما طالب همین مسیر هستیم. از درون متمایل به حرکت در این مسیر هستیم، و از برون هم هدایت و راه قرار داده شده است. اگر در این راه افتادیم، این دو هماهنگ می شوند. انسان هر یک قدم که جلو می رود، شکوفا می شود. انسان مومن خودش می شود یک شجره پاک. و اگر از این مسیر بیرون رفتیم، تمام این مطالبات فطری ما و آنچه که خداوند در وجود ما گذاشته است و ما طالب آن هستیم، همه خاموش می شود. اگر خدای متعال در انسان میل به بهشت را نمی گذاشت، نفرت از جهنم را قرار نمی داد، دیگر نه کسی از بهشت خوشش می آمد و نه از جهنم نفرت داشت. اینست که خدای متعال اینقدر به ما هشدار می دهد که این طرف بهشت و آنطرف جهنم است. و در درون ما هم میل به بهشت و نفرت از جهنم را قرار داده است. بهشت همان وادی توحید است. بهشت همان بیوت است که شرحش در سوره نور آمده است. جهنم هم محیط ولایت دشمنان امیرالمومنین(ع) است و آنجا تفصیل پیدا می کند.
هر کار خیری انسان انجام می دهد، بذری است در محیط امیرالمومنین(ع). ایشان متکفل این بذر هستند. عالم ملائکه در اختیار حضرت است. فرمود ذکر سبحان الله که می گویید، این ذکر به شجره های بهشتی تبدیل می شود. هر ذکری که می گویید برایتان درختی می کارند و در وادی امیرالمومنین(ع) این یک ذکر تبدیل می شود به جنت، باغستان. «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ»(ابراهیم/24) فرع این درخت پاک و این درخت توحید که منظور امیرالمومنین(ع) هستند، در آسمان است. بهشت، فرع امیرالمومنین(ع) است. همه اعمال مومنین در این بهشت واقع می شود، آنوقت سبز می شود. حضرت کار می کنند. شاید یک معنایش این باشد: «تُوتی أُکُلَها کُلُّ حینٍ بِإِذنِ رَبَها»، این درخت دائم میوه می دهد. اگر بذری در ولایت امیرالمومنین(ع) افتاد، گم نمی شود بلکه به درخت تبدیل می شود.
ص: 119
« أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوار»(ابراهیم/28) پیغمبر ما، شما که می بینی که اینها چگونه نعمت خدا را به کفر تبدیل کردند. و مردمشان را وارد دار البوار کردند. امیرالمومنین(ع) فرمود: «نحن النعمة»(1) و منظور از کفر، رقبای امیرالمومنین(ع) می باشد، آنها کفر و فسوق و عصیان هستند. سرزمین بائر کجاست؟ محیط ولایت دیگران. یعنی سرزمینی که هیچ چیز در آن سبز نمی شود. و هرچه در آن بکاری می سوزد. این سرزمین بائر کجاست؟ وقتی امیرالمومنین(ع) می رود و دیگران می آیند، این فضا دیگر فضای دار البوار است، جهنم است. یعنی از همین الان مردم را در جهنم بردند. وقتی انسان به جهنم رفت، هیچ چیز در آن سبز نمی شود. به عکس، سرزمین ولایت امیرالمومنین(ع) سرزمین دائر است. بهشت است. حضرت رسول(ص) در معراج دیدند ملائکه مشغول کار هستند و خانه می سازند، یک خشت از طلا، یک خشت از نقره. گاهی مشغولند، گاهی دست برمی دارند. حضرت از جبرئیل سوال کردند که اینها چه می کنند؟ چرا اینگونه کار می کنند؟ جبرئیل پاسخ داد: وقتی از دنیا مصالح بیاید، اینها مشغول می شوند. فرمود مصالح چیست؟ جبرئیل گفت: «سبحان الله و الحمد الله و لا اله الا الله و الله اکبر» وقتی آنها مشغول به ذکر توحید باشند، مصالح می رسد.
کسی که وارد وادی ولایت می شود، وقتی زبانش به ذکر خدا مشغول می شود، در این وادی به خانه ای از طلا و نقره تبدیل می شود. گفتند: آقا پس ما خیلی بهشتمان آباد است؟ فرمودند: به شرطیکه آتش نفرستید. پس وادی ولایت امیرالمومنین(ع) می شود دار رویش فطرت انسان. خداوند در وجود انسان فطرت را گذاشته است. این فطرت مانند دانه گندم سربسته است. این خوشه ای که می بینید، همه نقش و نگارش در گندم هست. اگر این گندم در سرزمین بائر افتاد، می سوزد. اگر در سرزمین دائر افتاد، سبز می شود و به خوشه گندم تبدیل می شود. «أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُون»(واقعه/63) آیا شما زارعید؟ ما هستیم که این دانه را به یک خوشه تبدیل می کنیم.
ص: 120
خداوند به وسیله جنودش، فطرت ما را که یک بذر است، در این عالم خلق می کند. حال اگر این بذر وجود انسان در یک سرزمین خوبی افتاد، هرچه سرزمین خوبتر باشد، این بذر بهتر بار می دهد. بهتر به آن باران می بارد. این سرزمین وجود مقدس امیرالمومنین(ع) است.
مقابل این آیه، آیه ای است که در بالا ذکر شد. یعنی وقتی امیرالمومنین(ع) می رود و دیگری می آید، این فضا دیگر فضای دار البوار است. این دار البوار، جهنم است. از همین جا شدند جهنم. این جهنمی که آنها را از الان وارد کردند، در روز قیامت، «یَصلَونَها»، آشکار می شود. در روز قیامت آنها را به جهنم می برند و می گویند شما محیطتان همین است، جهنمی هستید.
لذا اگر بخواهیم آیه «لا تعبدوا الّا الله» را معنی کنیم، یعنی به غیر از حرف نبی اکرم(ص)، به حرف دیگری گوش نکنید. از محیط ولایت امیرالمومنین(ع) بیرون نیایید. اینجا محیط بهشت است. وادی دائر است. لذا کلمه توحید وجود مقدس رسول الله(ص) و امیرالمومنین(ع) است. این طور نیست که بهشت اصل باشد، و امیرالمومنین(ع) فرع. بلکه بهشت فرع بر امیرالمومنین(ع) است. وادی توحید یعنی این، بهشت هم چیزی غیر از این نیست. دائما هم این توحید شکوفاتر می شود.
مومن می خورد موحدتر می شود، می خوابد موحدتر می شود، ازدواج می کند موحدتر می شود. حتی عمل نکاح که اینقدر به نظر ما پست می آید، اگر در محیط ولایت امیرالمومنین(ع) باشد، هر قطره غسلش تبدیل می شود به ملائکه. برای همین لذت، چون در محیط ولایت امیرالمومنین(ع) بوده و باعث غفلت نشده است، در روز قیامت می بیند که چه باغستانی برایش درست کرده اند. و یا در مورد نوشیدن آب، در روایات داریم آب را سه جرعه کنید، با بسم الله و حمد و جرعه سوم را سه قسمت کنید با سه بسم الله و سه حمد. که در این صورت بهشت بر این شخص واجب می شود.
ص: 121
این معنی کلمه توحید است. این معنی «لا تعبدوا الا الله» است. می خورد بهشت می برند، نکاح می کند بهشت می برند و ... . یعنی هرچه ما در دنیا انجام می دهیم، لذت می بریم، خوش هستیم، نورانی تر می شویم. مثل بهشت. این خاصیت محیط ولایت امیرالمومنین(ع) است. « مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فیها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبین»(محمد/15) یک طرف عسل مصفی و ... است و یک طرف آب جوشان و ... اگر کسی وارد محیط نعمة الله شد، یعنی محیط ولایت امیرالمومنین(ع) از الان در بهشت است. در دار دائر است. لذا باطن همه نعمت ها به ولایت تفسیر شده است. بزرگان در خواب یک جرعه از دست امیرالمومنین(ع) می گیرند، می شوند یک عالم، یک مرجع و ... و به مقام بندگی و مقام شب زنده داری می رسند.
بنابراین، این طرف بذر وجود مومن است، آنطرف هم سرزمین ولایت امیرالمومنین(ع) است. این دو که با هم همراه می شوند خود مومن می شود یک بهشتی. «فمن یَعمَل مِثقالَ ذَرةٍ خَیراً یَرَه»(زلزال/7) در این آیه منظور از خیر عملی است که در محیط ولایت امیرالمومنین(ع) انجام می شود. عاقبتش هم می شود بهشت. نقطه مقابلش جهنم و آتش است. النار: ولایة عدو آل محمد(ص). دار البوار است، آب جوشان است: « وَ سُقُوا ماءً حَمیماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ». این قصه هم از همین دنیا آغاز می شود. «ان لا تعبدوا الا الله، اننی لکم منه نذیر و بشیر»، غیر خدا را عبادت نکنید که اگر عبادت کردید انذارتان می کنم و اگر خدا را عبادت کردید، بشارت می دهم.
ص: 122
در آیه «ففّروا الی الله»، این آلهه چه کسانی هستند که ما باید از آنها به سوی خدا فرار کنیم؟ ظاهر آلهه چیست؟ این آلهه به ظاهر چوب و بت و سنگ است، کمی جلوتر که می روی فرش و خانه و شغل و محبت به غیر و ... . اینها می شوند آلهه. ولی آیا این سنگ و چوب و فرش و زمین، بت هستند؟ آن الهی که بت پرستهای قوم حضرت ابراهیم می پرستیدند، نمرود بود یا چوب و سنگ؟ ته خط، آنها اسیر نمرود بودند یا اسیر چوب و سنگ؟ واقعیت این است که آنها اسیر نمرود بودند. بتشان آنجا بود. و تا آن نمرود هست، این بتکده هم هست. و یا مردمی که گوساله سامری را می پرستیدند، آیا آنها گوساله را می پرستیدند یا سامری را؟ (در بعضی روایات اولی به گوساله تعبیر شده و دومی به سامری)
مثل دستگاه تمدن مادی، بت پرستی مدرن که همه را در جعبه دنیا محصور کرده است. انتهای دعوتش چیست؟ خوشگذرانی در دنیا. اسمش را هم «توسعه» می گذارند و به ما هم می گویند «عقب مانده». خوب اینها که توسعه یافته هستند، چه دارند؟ 200 رقم ماست، 2000 مدل ماشین، زنانشان سالی 25 جفت کفش می پوشند و... . آیا چیزی غیر از این هم دارند؟ آیا یک بار از دهانشان دعوت به خدا شنیده اید؟ با صدای بلند می گویند جای خدا پرستی در خانه و محیط خلوت است. زندگی اجتماعی جای خدا نیست. شوخی هم ندارند. اساس این تمدن همین است. ریشه تمدن غرب که الان همه ما را مشغول کرده است و متاسفانه دوستان امیرالمومنین(ع) هم کم و بیش ذائقه شان به آن مشغول شده است، ریشه این تمدن بت پرستی است. که همه رنجها هم به خاطر همین است. این بت می شکند، بت دیگری می گذارند.
ص: 123
طبق این آیه: « أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبین * وَ أَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیم»(یس/60) یک طرف شیطان است و یک طرف الله. انتهای جهنم، ولایت شیطان است. جهنمی یعنی بذر وجودیت را در سرزمین بائر می ریزی و الان می شود جهنم. خشک می شود. ولی اگر بذرت را در سرزمین دائر بریزی، الان شروع به سبز شدن می کند و در بهشت تحویلت می دهند. همین خورشید، بذری را که در سرزمین کویر افتاده، می سوزاند و بذری که در سرزمین آباد افتاده است را به درخت تبدیل می کند. پس آیا انتهای آلهه ما نفس و دنیا و فرش و میز است؟ خیر در واقع انتهای بت پرستی، ولایت شیطان است. اوست که فرش را برای من می کند خدا و زینت می دهد. دوست داشتن اینها، عبادت شیطان است. اوست که دنیا را جلوه می دهد، دعوت می کند، صدا می زند، خیال انگیزی می کند. شیطان فقط شیطان جنی است، یا شیطان انسی؟
« وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ یُوحی بَعْضُهُمْ إِلی بَعْض»(انعام/112) برای هر پیغمبری دشمنی قرار دادیم از شیاطین انسی و جنی. اینها حرفهای ظاهر فریب و پر زرق و برق به هم می گویند. مثل حرفهای امروز پرچم داران کفر: توسعه، پیشرفت، آزادی، عدالت. ته خطش هم جز بت پرستی چیز دیگری نیست. و کسی هم که آنجا می رود، ته خطش می شود یک آدم دنیا پرست تمام عیار. همه وجودش می شود در حد دهن و دامن و کیف کردن.
ص: 124
به طور کلی همه لذتهای حرام از ولایت شیطان است. ریشه لذتها صفات رذیله هستند. انسان بخیل از مال نگاه داشتن کیف می کند و انسان جواد وقتی می بخشد کیف می کند. جود مال امیرالمومنین(ع) و بخل مربوط به دشمن است. ریشه همه بت پرستی ها پرستش دشمن امیرالمومنین(ع) است.
«ففروا الی الله»، یعنی کجا برویم؟ به محیط ولایت امیرالمومنین(ع). از چه چیزی فرار کنیم؟ از آلهه. ته نگاه ما باید این باشد که کسی که این آلهه را ساخته، دشمن امیرالمومنین(ع) است. بت اصلی اوست و بتکده را هم آنها به پا کرده اند. در وادی ولایت، هر مومنی می شود شجره طیبه، در آن وادی هم هر کافری یک شجره زقوم است. در همین دنیا هم اینگونه است. مومن تلخی اش هم شیرینی است. با آدم دعوا هم می کند، انتهایش را که نگاه می کنی عسل است. کافر وقتی لبخند به آدم می زند، انتهایش را نگاه می کنی زقوم است. کسی که دنبال دنیا پرستی است وقتی به انسان دست می دهد و یا سلام می کند، لا مذهب انتهای این محبتش از جهنم هم تلخ تر است. خود این زقوم است. همه جهنمی ها زقوم هستند. و همه بهشتی ها الان شجره طوبی هستند. شاخ و برگش هستند. لذا «ففروا الی الله»، یعنی از این بت ها فرار کنید، منظور سقیفه و ادامه سقیفه است. اینها بت اصلی هستند.
می فرماید: « وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّه»(بقره/165) عده ای از مردم برای خدا شریک قرار می دهند و مثل خدا آنها را دوست می دارند. خوب این بتها چه کسانی هستند که اینها را شریک خدا قرار می دهند؟ چوب و سنگ است؟ فرمود: اولیاء فلان و فلان. یعنی ته بت پرستی اینجاست. همه بت پرستهای عالم از اول تا آخر زیر چتر همین بت هستند. کما اینکه همه موحدین عالم از ابتدا تا انتها زیر چتر ولایت امیرالمومنین(ع) و نبی اکرم(ص) هستند. بت پرستی یعنی این. پرستش آنها، به حرف آنها گوش دادن بت پرستی است. فراعنه تاریخ شاخ و برگ اینها هستند. پس «لا تعبدوا الّا الله» یعنی شیطان را نپرستید، یعنی اینها را نپرستید. اینست که حضرت فرمود: «ولایتُنا قطب القرآن»(2) همه قرآن برمی گردد به بحث توحید و امیرالمومنین(ع). «کلمة لا اله الّا الله حصنی...» و «ولایة علی بن ابیطالب(ع) حصنی...»
ص: 125
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین، و صل الله علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین.
«بسم الله الرحمن الرحیم، الر کتابٌ أحکمت آیاتُهُ، ثُمَّ فصّلت من لدن حکیم خبیر(1) اَلّا تعبدوا الّا الله إننی لکم منه نذیر و بشیر(2) وَ أن استَغفروا ربکم ثم توبوا الیه، یمتّعکم متاعاً حسنا الی اجلٍ مسمّی وَ یُوتِ کُلَّ ذی فضلٍ فضلَه وَ اِن تولَّوا فَإِنّی أَخاف علیکم عذابَ یومٍ کبیر(3) إِلیَ اللَّهِ مَرْجِعُکمُ وَ هُوَ عَلیَ کلُ شیَ ءٍ قَدِیرٌ(4)»
حاصل دعوت همه انبیاء و خلاصه دعوت ایشان، دعوت به توحید است، «لا تعبدوا الّا الله». گویا سراسر زندگی ما عبادت است. به یک امر دل می بندیم، برای او فداکاری می کنیم. با بودن آن خوشحال و با از دست دادن او ناراحت می شویم. خدای متعال می فرماید: اله حقیقی در عالم یکی بیشتر نیست. مابقی اسماء هستند. نامگذاریهای شما است، آنها اله نیستند. اله شما اوست، چه بخواهید و چه نخواهید و اله دیگری هم در کار نیست. و بعد می فرماید: اگر غیر او را بپرستید، گرفتار می شوید و اگر او را می پرستیدید، طبیعتاً به راحتی و بهشت و درجات قرب و ثواب می رسید. این خلاصه ای بود از آنچه این آیه بیان فرموده است. و به تعبیر دیگر همه انذارها و بشارتها همین است، انذار از پرستش غیر خداست.
ص: 126
لا اله الّا الله دو قسمت دارد: لا اله، الّا الله. مثل الّا تعبدوا، الّا الله. همه بشارتهای قرآن مخصوص موحدین و همه انذارهای قرآن مخصوص مشرکین است. منتها گاهی این پرستش غیر خدا، پرستش آشکار است.
ما به همان اندازه که نور هدایت نبی اکرم(ص) به ما تابیده است، به همان اندازه از شرک نجات پیدا کردیم، «الحمد الله الذی استَنقَذَنا بک من الشرک و الضلال»(1) هر نجاتی از شرک بوده به واسطه نور نبی اکرم(ص) بوده است. رجوع به وادی توحید هم در واقع رجوع به کلمه طیبه توحید است که وادی ولایت معصومین(ع) است. و رجوع به شعاع نور الهی و بیت النور نبی اکرم(ص) است.
قرآن می فرماید کلاً از غیر، قطع تعلق بکنید. درست مثل یک غریق که در حال غرق شدن، همه امکانات از دستش رفته است. دیگر نه کشتی است نه کشتی بانی و نه خودش می تواند در مقابل موجها مقاومت کند. در آن لحظه ای که از همه مأیوس می شود و فقط خدا را می خواند، همیشه آن حالت را داشته باشید. «ف فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّین»(عنکبوت/65) قرآن می فرماید همیشه اینطور باشید.
شخصی به حضرت عرض کرد که آقا خدا را طوری به من معرفی کنید که بر حیرتم افزوده نشود و آرام بگیرم. حضرت فرمودند: سوار کشتی شدی. گفت بله. فرمودند: وقتی کشتی شکست یادت هست؟ گفت بله. فرمودند: از همه مأیوس شدی؟ عرض کرد: بله. فرمودند در آن حالت اعتماد به کسی پیدا کردی که او هست و تو را نجات می دهد؟ عرض کرد بله. حضرت فرمودند: همان خدای متعال است.
ص: 127
در روایات توحید صدوق حضرت فرمودند: الله تبارک و تعالی آن وجودی است که هر مخلوقی در شدائد، آنگاه که دیگر امیدش از اسباب قطع می شود به او روی می آورد. « فَقَالَ اللَّهُ هُوَ الَّذِی یَتَأَلَّهُ إِلَیْهِ عِنْدَ الْحَوَائِجِ وَ الشَّدَائِدِ کُلُّ مَخْلُوقٍ عِنْدَ انْقِطَاعِ الرَّجَاءِ مِنْ کُلِّ مَنْ هُوَ دُونَهُ وَ تَقَطُّعِ الْأَسْبَابِ مِنْ جَمِیعِ مَا سِوَاه»(2) همه مخلوقات تأله به او پیدا می کنند. او را اله می گیرند، از او می خواهند. این تعلق همان خواستن و دعا کردن است.
دعا کردن، اعلان فقر و عجز، مخ عبادت است. اعراضش هم استکبار از خدا و روی برگرداندن از توحید است. « وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرین»(غافر/60) فرموده من را بخوانید و من شما را اجابت می کنم اگر من را صدا زدید. و اعراض از این دعا را هم به تعبیر روایت استکبار به حساب آورده است. دعا نکردن، درخواست نکردن، اعلام فقر نکردن، خدا را نخواندن، اینها استکبار نسبت به خدای متعال است. واقعیت این است که هیچ تکیه گاهی جز خدای متعال نداریم. پس نکته اول اینکه ما تکیه گاه می خواهیم، و دیگر اینکه تکیه گاهی جز خدای متعال نداریم. این درخواستی که هنگام اظهار عجز و فقر می کنیم، دینداری و عبادت به حساب آمده است. و نقطه مقابلش هم خواستن از دیگران در قرآن، علامت شرک محسوب می شود. در قرآن این مطلب مکرر آمده است؛ که «إنّ الذین تدعونَ من دون الله ...» آنهایی که از غیر خدا می خوانند....
ص: 128
در قرآن خود را فقیر به غیر خدا دیدن، شرک به حساب آمده است. بعد هم خدای متعال تعابیر مختلفی به کار برده است. از جمله اینکه: اینها کاری برای شما انجام نمی دهند، صدایتان را نمی شنوند و... و نقطه مقابلش خدا را خواندن است. این دعوت الهی و از خدا خواستن متن دین به حساب آمده است. وقتی حجابها کنار برود، حضور حق درک می شود. ما فقیر و مضطر هستیم.
فقیر اگر خودش را بکاود، حضرت حق را پیدا می کند. « هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُم»(حدید/4) او با ماست که ما هستیم. نه این که ما هستیم و خدا کجاست؟ او هست. ما کجا هستیم؟ اصلا اگر او با ما نباشد، ما نیستیم. این معنای معیت قیومیه است. یعنی همراهی او قوام ما است. او نباشد، ما اصلا نیستیم. این روایت در توحید کافی است که یکی از ملحدین و زندیق ها به حضرت صادق(ع) عرض کرد: آقا این خدایی که شما از او صحبت می کنید، چرا خودش نیامده؟ چرا خودش را پشت پرده پنهان کرده و پیغمبر(ص) را فرستاده که بعد هم دعوا بشود، یکی بگوید این پیغمبر است، یکی بگوید نه، این از خودش حرف می زند و ... . حضرت جواب بسیار عجیبی دادند. فرمودند: تو کوری، چرا می گویی خدا پنهان شده است. حضرت ارجاعش دادند به باطن خودش و فرمودند: در درون خودت دقت کن، گرسنه ای، سیر می شوی. سیر هستی، گرسنه می شوی. خسته هستی، به آرامش می رسی. آرامی، خسته می شوی. غصه داری، به نشاط می رسی، نشاط داری به غصه می رسی. یکی یکی شمردند. گفتند چطور خدا خودش را به شما نشان نداده؟! او دائم در شما متصرف است. شما حواستان پرت است. شما رویتان را برمی گردانید، چرا می گوئید خدا پنهان است؟
ص: 129
در سوره یوسف طفلی که همه می خواستند ذلیل باشد، خدای متعال می خواهد عزیزش کند. خدا همه را از سر راه برمی دارد. بلکه کارهای آنها را وسیله ای قرار می دهد برای عزت یوسف. وقتی قرار شد با خدا درگیر بشوند، خدای متعال کار خودشان را علیه خودشان به کار گرفت. هیچ بخشی از ماجرای حضرت یوسف تصادفی نبود. تصادفا یعنی چه؟ چرا همه را می بینید جز خدا؟ «کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْویلِ الْأَحادیثِ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلی أَمْرِهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ»(یوسف/21) خدای متعال به کار خودش مسلط است، ولی اکثر مردم همین یک کلمه را نمی فهمند. این گله خدا از ما است.
چیزی که خدای متعال از ما می خواهد اینست که به اضطرارهای خود آگاهی داشته باشیم. ما بدانیم یا ندانیم مضطریم. یک مواقعی این اضطرارها برایمان آشکار می شود. مثلا آن زمانی که بیماری می آید و هیچ پزشک و دارویی هم نتیجه نمی دهد، آنجا اضطرار خود را می فهمیم. نکته اینجاست که الان هم که سالم هستیم، همان اضطرار هست، ولی ما از آن غافل هستیم. این است که در دعای عرفه می فرماید: «اوقفنی علی مراکز اضطراری»(3) من را بر نقطه های اضطرار خودم واقف کن. وقتی گرسنه بشویم، وقتی وسط کویر گیر کنیم و غذا پیدا نشود، آنوقت می فهمیم مضطر به خدای متعال هستیم. قبل از آن یا اصلا اضطرار خود را نمی فهمیدیم و یا با سفره خودمان را سیر می کردیم و پا می شدیم. امام صادق(ع) به او فرمود سوار کشتی شده ای؟ آن کسی که وقتی پناهگاهت از دست رفت، یافتی و احساس کردی او هست و می تواند تو را حفظ کند، خداست. اگر ما این اضطرارهای خودمان را درک کنیم، آنوقت حضور حضرت حق را نیز با خود درک می کنیم. همین که حضرت به آن زندیق گفتند. تو گرسنه می شوی، تو که دلت نمی خواهد گرسنه شوی. سیر می شوی، تشنه می شوی، خسته می شوی و ... . در واقع کسی دارد در تو دست می برد، که از خودت هم در تو متصرف تر است.
ص: 130
او دائما با ما است، اگر آن حالت اضطرارمان را درک کردیم، حضور حضرت حق را با خودمان می بینیم و با او آرام می شویم.البته آغاز این راه همراه با خوف جدی است. حتما خوف می آید. همان حالتی که برای کسی که کشتی اش شکسته ایجاد می شود، ده برابر برای انسان پیدا می شود. انسانی که در اضطرار خودش تأمل می کند و از خدا می خواهد و خدای متعال اضطرارهایش را به او نشان می دهد، آغازش همراه با خوف است. در ابتدا همه پناهگاههای انسان می شکند. آدم فقیر محتاج مضطر می بیند هیچ کس نیست دستش را بگیرد. ما که خدا نیستیم. ما دائما آن حالت فقر در وجودمان هست.
پس چرا آن فقر را نمی فهمیم؟ چون برای خودمان تکیه گاه دیگری درست می کنیم. تکیه گاهی جز او نیست. ما برای خودمان یک تکیه گاهی دست و پا کرده ایم. خدای متعال گاهی اوقات برای اینکه ما را از این شرک نجات بدهد، ما را وسط دریا می برد. دریا را طوفانی می کند واین تکیه گاهها را می شکند. اگر هنگام شکستن تکیه گاه، انسان دست از عوامل بردارد که معمولا برمی دارد، آنوقت حضور حضرت حق را درک می کند. آنوقت اضطرار به او پیدا می کند. او را خدا می بیند و از او هم می خواهد. در این حالت شرکهای انسان می پرد ولی همراه با خوف جدی است. چون تکیه گاههایی که برای خودش درست کرده است، می شکند.
در نظر داشته باشید که آن حالت، فقط یک اضطرار انسان است که آشکار می شود. اضطرار دیگر وقتی آشکار می شود که انسان مریض می شود و خدای نکرده بیماری لاعلاج می گیرد و پزشکها هم می گویند کاری از دست ما ساخته نیست. این میشود اضطرار دوم. اگر وسط کویر گیر کند، آب و غذا گیرش نیاید و مشرف به موت باشد، این می شود، اضطرار سوم. و یا اگر خواب انسان را فرا نگیرد. خوابش نبرد، یک هفته انسان پشت سر هم نخوابد، اضطرار خودش را می فهمد. می فهمد که کس دیگری ما را راحت خواب می کرد. «اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها»(زمر/42) خدای متعال روح را توفی می کرد، در محضر خدا می رفتیم آرام می شدیم. انسان خیال می کند سر را می گذاری و می خوابی. اینطور نیست. انسان خسته با خود می گوید متکا که هست، من هم که خسته هستم، خوابم می برد. یک هفته خداوند خواب را از انسان بگیرد، مضطر می شود، التماس می کند. حاضر است همه چیزش را بدهد، تا 5 دقیقه بخوابد.
ص: 131
این اضطرارها دائما هست. ما مضطر به خواب، غذا و نان و تکیه گاه و ... هستیم. یک هفته پشت هم پس لرزه بیاید، آنوقت می فهمیم که ما محتاج به یک مهد آرام هستیم که خدای متعال می فرماید: زمین را برای شما آرام کردم. ما همیشه مضطر هستیم. تا زلزله نشده است، این اضطرار را نمی فهمیم. حال ببینید ما چقدر اضطرار داریم. این رگ مغز انسان پاره بشود، رگ قلب انسان بند بیاید و ... اینها اضطرار های کوچک ما است.
اضطرارهای خیلی بزرگ تر از این ها هم هست، که اضطرارهای باطنی انسان است. خدای متعال گاهی به انسان یکی از آنها را نشان می دهد. وقتی نشان داد، انسان می فهمد که واقعا خودش مضطر است، و اینکه هیچ کس هم به دادش نمی رسد. فقط خود اوست. «ارحم فی هذه الدنیا غربتی»(4)
وقتی انسان آن اضطرار را دید و متوجه شد هیچ تکیه گاهی نیست و در قدم بعد حضرت حق را دید، آنوقت دعا می کند. چرا نکند؟ آدم مضطری که تکیه گاه پیدا کرد، چرا چنگ نزند؟ فریاد می زند. این می شود همان حالت غریق: «فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّین». این حالت عین عبادت و عین توحید است. همین فقر و اضطرار دائمی ما عین توحید است. ولی متاسفانه «فلمّا نجّیهم إلی البرّ إذا هم مشرکون»، وقتی پایشان را به ساحل می رسانیم دوباره مشرک می شوند. احساس می کنند زمین سفت است.
قرآن می فرماید همیشه آن حالت را داشته باشید. خوب طبیعی است اگر انسان بخواهد همیشه حالت مریضی را داشته باشد که همه دکترها جوابش کرده اند، حالت گرسنه ای که در کویر دارد از گرسنگی می میرد، حالت تشنه ای که دارد از تشنگی می میرد، حالت کسی که وسط دریا کشتی اش شکسته است، حالت کسی که همه آبرویش را یک جا می ریزند و هیچ کس نیست از آبرویش دفاع کند و ... ، در ابتدا خیلی وحشت آور است.
ص: 132
اینکه گفته اند در باب مرگ تأمل و تفکر کنید، اگر تفکر در این باب استمرار پیدا کرد، اولش یک وحشت سنگین می آید. این وحشت برای این است که انسان موت را لمس می کند. می فهمد مردنی است. تغافل نمی کند. این خوف مرگ است، که البته قدم بعدش می شود انس با مرگ و مرگ می شود شیرین ترین چیز. ولی اولش ترس است. علتش این است که وقتی انسان می میرد، در واقع این آلهه می میرند. علت اینکه ما از مرگ می ترسیم اینست که هنگام مرگ خداهای ما می میرند، نه خود ما. انسان اگر خودش بمیرد که خیلی چیز خوبی است. خدای من هست و من از این وادی می روم به وادی بعدی.
«الله یتوفی الانفس حین موتها»، خدای متعال من را در خلوت خانه خودش می برد. اینکه ترسی ندارد. من هستم و خدای خودم. موت یعنی همین. جانهای ما را توفی می کنند یعنی به تمام و کمال جان ما را می گیرد. این چه ترسی دارد؟ اشکال کار این است که ما خداهایمان می میرند. یعنی به زمین و آسمان و خورشید و رفیق و چشم و دست و قلب و مغز و ... وابسته ایم. هر کدام بروند می ترسیم. خوب طبیعی است که اگر همه با هم از دست بروند، می ترسیم. این می شود سکرات موت. آنهایی که بنده خدا هستند، آنها قبلا این موت برایشان حاصل شده است. قبلا خداهایشان مرده اند.
قبلا از این چشم و گوش و دست و زبان و پدر و مادر و همسر و دوست و زمین و آسمان اعلام استغنا کرده اند. لذا وقتی همه اینها می خواهند از او فاصله بگیرند، می گوید شما کی بودید که حالا می خواهید بروید؟ مگر شما هم بودید؟ لذا اصلا نگران نیست.
ص: 133
یک تعبیری در زیارت غدیریه است، خیلی تعبیر لطیفی است. از امیرالمومنین(ع) نقل می کند: «وَ أَنْتَ الْقَائِلُ: لَا تَزِیدُنِی کَثْرَةُ النَّاسِ حَوْلِی عِزَّةً، وَ لَا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّی وَحْشَة»(1) شما فرمودید همه مردم دور من جمع شوند، بر عزتم اضافه نمی شود. احساس عزت و قدرت و نفوذناپذیری نمی کنم. عزیز یعنی آن کسی که نفوذناپذیر است. ارض عزیز به زمینی می گویند که آب در آن فرو نمی رود، محکم است. همه مردم هم بیایند من احساس عزت و قدرت نمی کنم که حالا خوب شد، دشمن نمی تواند من را شکست بدهد، و به من رخنه کند. این طور نیست.
و اگر همه مردم از حول من متفرق بشوند، من بمانم و یک دنیا دشمن، وحشتی در من ایجاد نمی شود. اگر من را با دشمن تنها بگذارند به تضرع نمی افتم. بعد امام هادی(ع) در زیارت غدیریه می فرمایند: چرا شما این طور هستید؟ چون، «اِعتَصَمتَ بالله فَأَعزَزتَ». شما معتصم به خدا هستید، چنگ به خدا زدید.
استادی اعتصام بالله را این طور معنا می کرد، می فرمود: در حمام قدیم ظرفی بود که با آن آب برمی داشتند، آن آب قلیل بود. برای آنکه متنجس نشود به خزینه وصلش می کردند با یک روزنه ای به آب خزینه وصل می شد. بعد می گفتند این آب، آب معتصم است. چرا؟ چون به کر وصل است. اعتصام یعنی این. یعنی وصل بشوی، خودت هم کر می شوی. در روایت به آب چاه می گفتند آب معتصم، چون منبع دارد.
«اِعتَصَمتَ بالله»، شما متعصم بالله هستید. هر کس که به خدا وصل شد به عزت خدا می رسد. کسی که تکیه گاهش عزت خدا هست، دیگر مردم بروند و بیایند فرقی به حال او نمی کند. کسی که خدا را پیدا کرد، قبل از اینکه او را بمیرانند، او مرده است. چون موت چیزی نیست الا اینکه از اسباب جدا می شوی و در دامن خدا می روی. خداوند این روح را پخش کرده بود، با زمین و خورشید و آسمان محشور بود، جمعش می کند. اتفاقی نمی افتد. این که گفتند: «موتوا قبلَ أَن تموتوا»(2) یعنی قبل از اینکه دستتان از اسباب کوتاه شود، تعلق تان را از این ها قطع کنید.
ص: 134
انسان وقتی به ساحل رسید، خیال می کند آرام است. تغافل می کند. این آرامش نیست. اضطراب وجود دارد. . انسان این اضطراب را به باطنش می فرستد. «وَ لَا تَسْکُنُ النُّفُوسُ إِلَّا عِنْدَ رُؤْیَاکَ»(1) سکون نفس تنها وقتی پیدا می شود که حجابها کنار بروند و حضرت حق دیده شوند.
مثل حالت غریق. غریق ابتدا که اسباب شکست مضطرب می شود، ولی وقتی خدا را پیدا کرد، آرام آرام می شود. تا وقتی خودش را تسلیم نکرده و به بتهایش چسبیده است، هنگام جدا شدن از بت ها، مضطرب است و می ترسد. ولی وقتی تسلیم شد، و گفت اگر می خواهی همه را بگیر، آرام آرام می شود. آن انسانهایی که «موتوا قبل أن تموتوا» را رعایت می کنند، اینها در آرامش محض به سر می برند.
آنهایی که خدا را پیدا می کنند و از دیگران می برند، می شوند اولیاء الهی که: «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون»(یونس/62) این خوف و حزن دو لشکر خدا هستند. انسان را تعقیب می کنند تا تحویل خدا بدهند. وقتی تحویل دادند، خودشان رخت می بندند و می روند. گویا این طور است که انسان را دنبال می کنند، تا به سمت خدا فرار کند. وقتی به این تکیه گاه امن رسید، دیگر آنجا جای خوف نیست. چه خوفی با خدای متعال، چه حزنی؟ بله، یک خوف دیگری هست و آن خوف محبین و خوف اولیاء الهی است. خوف فراق است.
ص: 135
پس وحشت این است که بخواهیم چشم و گوش و دوست و همسر و فرزند و ... را رها کنیم برویم. طبیعی است، اولش خیلی وحشت آور است. ولی بعدش یک آرامش مطلقی است که با حضور حضرت حق است. آن آرامش، آرامش حقیقی است. آن آرامشی که باید به دست آورد، همین آرامش است. قرآن یک جمله ای را از قول ابراهیم خلیل نقل می کند. حضرت رفت بتکده را ویران کرد. به او گفتند نمی ترسی؟ بیچاره ات می کنند. فرمود شما خودتان انصاف بدهید. چه کسی مستحق امنیت است؟ شمایی که مشرک به خدای واحد هستید، شما مستحق اضطراب و ناامنی هستید یا من؟ من بت ها را شکستم، شما می گویید بترس. شما که خدا را رها کردید، نمی ترسید؟
کسیکه خدا را اله گرفت، از هیچ چیز نمی ترسد. برای چنین کسی همه خوف ها رفع می شود. البته یک خوفی از حضرت حق دارد که چیز دیگری است. احساس می کند یک تکیه گاه محکم لایزال دارد. واگر به این حالت نرسید، الان که تکیه گاههایش هستند در خوف است، ولی آن را پنهان می کند. انسانی که به جوانی اش تکیه کرده، می داند که این جوانی می رود. جوانی که ماندنی نیست. تغافل می کند. نه اینکه واقعا با جوانی آرام است. و یا آدمی که به پولش تکیه کرده است، می داند که این پول ماندنی نیست. کسی که به زیبایی بهار تکیه می کند، در همان بهار مضطرب است. چون می داند این زیبایی می رود.
کسی که همسری را دنبال می کند و به وصال او می رسد، دل به او می بندد، در لحظه وصالش مضطرب است. چون می داند این جوانی و رفاقت ماندنی نیست. اگر از همه اینها برید و آن وجود مقدسی را که حی قیوم است، پیدا کرد و با او بود، آرام است. چون می داند: «هو معکم أین ما کنتم»، هر کجا باشد خدا با اوست. او با ماست که ما هستیم. او ما را رها نمی کند. و تا او با ماست، ما هم هستیم.
ص: 136
در زندگی ترس انسان از چه چیزی است؟ می گوید اگر این دست نباشد، این آب نباشد، ... ، من نابود می شوم. خیال می کند آنها او را نگه داشته اند. طبیعی است کسی که حیاتش را از اینها می گیرد، باید هم از نابودیشان بترسد. اینها خداهایی هستند که نابود می شوند. خوب معلوم است که من مضطرب می شوم. از اول هم که این بت ها و خداها هستند، انسان مضطرب است. چون می داند اینها نابود می شوند. ولی اگر اینطور نشد و خدا را پیدا کرد، دیگر نابودی در کار نیست. او که هست و اینکه او با من است. این معیت، قوام ما است و انسان آرام آرام می شود و دیگر هیچ نگرانی نیست.
از این ترس باید استقبال کرد. «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ ءٍ مِنَ الْخَوْف»(بقره/155) یعنی شما باید در امنیت، خدا را پیدا می کردید، پیدا نکردید. من زیر پایتان را خالی می کنم، وقتی ترسیدید خدا را پیدا کنید.
صابرین کسانی هستند که در این خوف صبر می کنند. « الَّذینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون * أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُون»(بقره/156) کسانی که وقتی خوف می آید می گویند: انا لله و انا الیه راجعون. یعنی در امنیت خدا را پیدا نکرد، حالا که خوف می آید در خوف، خدا را پیدا می کند. صابر چنین کسی است. آن کسی که وقتی خوف هم می آید با بی خیالی می گذراند، صابر نیست. باید در خوف، خدا را پیدا کند و با خدا به آرامش برسد.
ص: 137
این است که خداوند در آیه می فرماید: «لا تعبدوا الّا الله»، غیر خدا را خدا نگیرید. همه انذار من همین یک کلمه است. اگر غیر خدا را خدا گرفتید، معذب می شوید. یعنی همان موقعی که این بت ها هستند، معذب هستید. تکیه گاهتان جهنمتان است. و خدا را بپرستید که همه بشارتها مخصوص موحدین است.
«استغفروا ربّکم ثم توبوا الیه»، از شرکهایتان استغفار کنید. این استغفار فقط از گناه کبیره نیست. همانی است که در مناجات خمسه عشر آمده است. امام سجاد(ع) به ما تعلیم کردند که اینطور استغفار کنید: «أ وَ أَسْتَغْفِرُکَ مِنْ کُلِ لَذَّةٍ بِغَیْرِ ذِکْرِکَ، وَ مِنْ کُلِّ رَاحَةٍ بِغَیْرِ أُنْسِکَ، وَ مِنْ کُلِّ سُرُورٍ بِغَیْرِ قُرْبِکَ، وَ مِنْ کُلِّ شُغُلٍ بِغَیْرِ طَاعَتِک»(1) خدایا طلب مغفرت می کنم از هر لذتی که بدون ذکر و حضور تو بوده (این لذت به معنای پرستش غیر خدا است.)، از هر سرور و نشاطی که بدون حب تو بوده، از هر راحتی که ریشه اش در انس تو نبوده و از هر اشتغالی که ریشه اش در طاعت تو نبوده است. این استغفارها باید اتفاق بیافتد، از خدا طلب مغفرت کنید و بعد «توبوا الیه». بعد از طلب مغفرت، رجوع به حضرت حق کنید. در این حالت: «یُمَتّعکم متاعاً حَسنا». نگران هم نباشید که من از همه تعلقاتم ببرم، تنها می مانم. نه همانطور که در دنیا هستید محتاج هستید. خدای متعال شما را اداره می کند. نگران نباشید از اینکه اگر من از همه این ثروت و همسر و عزیزانم چشم پوشیدم و رو به خدا آوردم، چطور می شود. هیچ اتفاقی نمی افتد، خدای متعال شما را متمتع می کند، آن هم متاع حسن به شما می دهد. این طور نیست که اگر انسان از متاع دنیا چشم پوشید، رها می شود. نه او که هست، در این دنیا تأمینتان می کند. به متاع احتیاج دارید، به شما متاع می دهد.
ص: 138
توحید بزرگترین اصل دینی است که تمام شریعت بر پایه آن استوار است. از این رو به فردی که دینداراست، موحد می گویند.
در این بحث، به معنا و مفهوم توحید در کلام امام حسین (ع) می پردازیم.
عمدتاً وقتی کلمه "توحید" به گوش می رسد، اولین عبارتی که به ذهن متبادر می شود؛ خداشناسی است. یا در بسیاری موارد در پاسخ "توحید چیست" گفته می شود یعنی خدا یکی است.
اما آیا خدا چیزی است که باید توسط ما شناخته شود؟ شناختن خدا کار ماست؟ آیا نامعلومی است که باید بگردیم و جستجو کنیم یا فکر کنیم و تحقیق کنیم و معلومش کنیم؟ و یا در قرن 21 و پس از پشت سر گذاشتن 124هزار پیامبر که متذکر خداپرستی و رجوع به فطرت می شدند(1)؛ کسی ادعایی دارد که خدا 2 تا یا چند تاست که در صدد اثبات فقط یک خدا باشیم؟! پس اینها چه پاسخی است؟ آنچه از کلام معصوم درباره توحید به ما رسیده تفاوت فاحشی با این مفاهیم و معارف دارد.
در این بحث سعی داریم با استفاده از سخنان امام حسین (ع) معارف توحیدی را بیشتر توضیح دهیم. در این راستا ابتدا بیان می کنیم توحید چیست و اهمیت آن را بررسی می کنیم سپس به دعای عرفه امام حسین (ع) و احادیث و خطبه های توحیدی ایشان مراجعه می کنیم.
ص: 139
در این مقاله، مطالب زیر مورد بررسی قرار می گیرد.
اهمیت توحید
توحید چیست؟
توحید و معرفت رب
معارف توحیدی در دعای عرفه
نامه امام حسین (ع) به اهل بصره
خطبه معروف امام حسین (ع) درباه منع تشبیه خدا به خلق
اسماء و صفات الهی
نتیجه گیری و جمع بندی
اساس ادیان الهی از جمله اسلام بر پایه توحید بنا شده است(1). همچنین در بسیاری از معارف اسلامی آمده که اصل دین اعتقادات است؛ در پرتو اعتقاد صحیح است که عملِ صالح و مقبول حاصل می شود. شیخ صدوق در کتاب شریف خود می گوید: نصف دین اعتقادات صحیح است و نصف دیگر آن عمل به این اعتقادات(2). رسول خدا (ص) نیز فرمودند: توحید نصف دین است(3). اهمیت توحید تا آنجاست که خدای متعال در حدیث قدسی می فرمایند: إِنَّ أَعْظَمَ الطَّاعَاتِ تَوْحِیدِی (4). همانا برترینِ طاعات، توحیدِ من است.
البته اینکه بیاییم و درباره توحید بگوییم منظور این نیست که درباره کنه ذات خدا صحبت کنیم. چرا که اساساً هم از این موضوع نهی شده ایم. (5)چنانچه امام موسی بن جعفر (ع) می فرمایند: در توحید از آنچه خدای متعال در کتاب خود گفته پا فراتر نگذار که هلاک می شوی. همچنین حضرت امیر (ع) در خطبه ای (که هفت روز پس از وفات پیامبر(ص) ایراد کردند) فرمودند: حمد مخصوص خداوندی است که ذهن ها از دست یافتن به کنه ذاتش بازداشته شده اند(6). بنابراین چنانچه گفته شد، قصد ما از پرداختن به این موضوع تنها آشنایی با مفهوم توحید در کلام معصومین است.
ص: 140
توحید اساسی ترین اصل از اصول دین است که همه ما بدان معترفیم؛ چرا که موحد خلق شدیم(1). به سند کلام امام معصوم توحید یعنی: أَنْ لَا تَتَوَهَّمَهُ(2)، خدا را توهم نکنی. چرا که خدایی که به وهم درآید یعنی ساخته ذهن من و مخلوق است.
در حدیث ارزنده دیگری از امیرمومنان (ع) روایت شده: التَّوْحِیدُ أَنْ لَا تُجَوِّزَ عَلَی رَبِّکَ مَا جَازَ عَلَیْکَ(3)، توحید یعنی هر صفتی که شایسته مخلوقات است؛ برای خدا جایز نیست و در یک عبارت بطور خلاصه یعنی «هر آنچه که در خلق وجود دارد، در خالق یافت نمی شود»(4). این نکته اساسی ترین کلید معارف توحیدی است که بدانیم شئونات خلق و خالق از یک سنخ نیست.
ص: 141
در عالمِ مادی و انسانی هر چه که آدمی در ذهن خود می اندیشد و تصور می کند، فعلِ ذهنی است و مخلوقِ انسان است و به سبب اینکه ذهن من آن را ساخته و پرداخته، بدان احاطه دارد. پس اگر من توهم و تصوری از خدا داشته باشم، خدایم ذهنی است و خدایی که من بر آن احاطه داشته باشم دیگر خدا نیست. زیرا آن چیزی که محاطِ ذهن محدودِ من شود قطعاً محدود خواهد بود در حالیکه در ادعیه رجبیه می خوانیم: «یا حادّ کلِّ مَحدود»؛ و یا «لا یُحدُّ»، «لا حَدَّ لَه» خدایی که هیچ حدی برایش نیست.
آنچه که بسیار مهم است در باب توحید این است که اساساً خدا و ذاتش قابل درک و شناخت برای ما نیست و هیچ احاطه علمی، حسی و عقلی از سوی ما ممکن نیست، لذا محال بودن شناخت ذات الهی، موضوعی است عقلی که دین نیز آن را تایید کرده است.
چنانچه امام حسین (ع) فرمودند: هر چه که بندگان تصور کنند خدا برخلاف آن است (چیزی غیر از آن است)(1). این موضوع به این دلیل است که ما چیزی را تصور می کنیم که مشابهی از آن داشته باشیم و این از صفات مخلوقین است و نه خالق. بنابراین هر آنچه درباره خدا گفته می شود، تنها معارفی است که توسط ائمه و از قِبَل خودِ خدا به ما رسیده است. نظیر: حواس از درک او عاجزند، وهم ها بر او قرار نمی گیرد، زبانها او را توصیف نمی کند، هرچیزی را که حواس حسّ کند یا دستها لمس کند آن چیز مخلوق است(2)؛ عقلها نمی توانند او را اندازه گیرند و ذهن ها بر او احاطه پیدا نمی کنند(3). چرا که هر آنچه را که عقل اندازه گیرد یا برایش نمونه ای در ذهن ساخته باشد، محدود است.
ص: 142
موضوع مهم دیگر درباره خدا، نفی هرگونه تشبیه است. امام رضا (ع) می فرمایند: مَنْ شَبَّهَ اللَّهَ بِخَلْقِهِ فَهُوَ مُشْرِک (1)، کسی که خدا را به خلقش تشبیه کند مشرک است. در واقع مشرک شدن فقط این نیست که غیر از خدا چیز دیگری را بپرستد بلکه اگر صفتی که در مخلوقات است، به خدا نسبت دهد؛ گویی برای خدا شریک قرار داده و مشرک شده است.
بنابر آنچه گفته شد توحید یعنی خارج کردن خداوند از دو حد: حد تشبیه و حد تعطیل(2). حد تشبیه یعنی اینکه خدا را به چیزی تشبیه نکنی و حد تعطیل یعنی بودنش را نمی توانی انکار کنی. بطور خلاصه یعنی نمی توانی بگویی خدا نیست در عین حال نمی توانی بگویی خدا چیست. تنها می یابی که خالقی داری که باید در مقابلش خضوع و خشوع کنی و او را تسبیح کنی؛ یعنی او را از همه شئونات خلق منزه بداری.
«سبحان» که یکی از اسماء مهم خداوند است یعنی منزه کردن خدا از هر آنچه که شایسته خلق است.
پس دو نکته کلیدی در باب توحید است: اول اینکه خدا را توهم نکنی. دوم اینکه هر صفتی در خلایق وجود دارد درباره خداوند قائل نشوی.
ص: 143
معرفت رب برترینِ فرایض است که بر همه ما به عنوان مسلمان واجب است. اگر بخواهیم به کمترین مقدار از معرفت رب بهره ببریم، لازم است توحید بدانیم. به احادیث زیر توجه کنید:
از امام رضا (ع) پرسیدند، کمترین اندازه معرفت خدا چیست؟ فرمودند: اقرار به اینکه خدایی جز اللّه نیست، نه شبیه و نه نظیر دارد، و او قدیم (ازلی) و ثابت است (یعنی مانند مخلوقات نیست که تغییر کند) و هیچ چیز شبیه او نیست(1).
در حدیث دیگری از امام صادق (ع) روایت شده: إِنَّ أَفْضَلَ الْفَرَائِضِ وَ أَوْجَبَهَا عَلَی الْإِنْسَانِ مَعْرِفَهُ الرَّبِّ وَ الْإِقْرَارُ لَهُ بِالْعُبُودِیَّهِ(2). همانا برترینِ فرایض و واجبات بر انسان معرفت رب است و اقرار به بندگی او.
هم چنین حضرت علی بن موسی الرضا (ع) فرمودند: أَوَّلُ عِبَادَهِ اللَّهِ مَعْرِفَتُهُ وَ أَصْلُ مَعْرِفَهِ اللَّهِ تَوْحِیدُه (3) اولِ بندگی خداوند معرفتش است و اصلِ معرفت خدا توحید اوست.
ص: 144
با تمام اوصافی که در باب اعتقادات و توحید ذکر شد؛ به نظر می رسد قدری در شناخت مبانی معارف توحیدی دین اسلام کوتاهی کردیم. در ادامه هر چند مختصر ولی به قدر بضاعت موضوع را کمی بسط خواهیم داد.
حال که اهمیت توحید در دین روشن شد، به چند مورد از معارف توحیدی امام حسین (ع) اشاره می کنیم. در دعای عرفه امام حسین (ع) معارف توحیدی بسیار گسترده است و آنقدر عمیق که قطعاً پرداختن به آن شایسته ماهها و بلکه سالها تدبر و تعمق است، که در این مقال نمی گنجد. اما در ادامه به برخی از عبارات برجستهء دعای عرفه که معرفت رب را در کلام امام حسین (ع) روشن تر می کند می پردازیم.
سُبحانَکَ لا اِلهَ الّا اَنت...فَسُبحانَکَ سُبحانَکَ مِن مُبدِیٍ وَ مُعیدٍ...فَسُبحانَهُ سُبحانَه... منزهی تو و خدایی جز تو نیست...منزهی تو از اینکه آغاز و پایانی داشته باشی... منزه است منزه...
«سبحان» که در ادعیه مکرر وارد شده چیست؟ سبحان که یکی از اسماء مهم خداوند است یعنی منزه کردن خدا از هر آنچه که شایسته خلق است. چنانچه معصوم می فرمایند: سبحان یعنی: تَعْظِیمُ جَلَالِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ تَنْزِیهُهُ عَمَّا قَالَ فِیهِ کُلُّ مُشْرِک(1). تعظیم خدای عزوجل و منزه کردن خدا از هر چه مشرکان درباره خدا می گویند؛ پیش تر گفته شد، مشرکان درباره خدا چه می گویند: مشرکان خدا را به خلقش تشبیه می کنند.(2)
ص: 145
سُبحانَ اللّهِ الواحِدِ الاَحَدِ الصَّمَد
منزه است خدایی که واحد و احد و صمد است کسی که نزاییده و زاده نشد و هیچ همتایی ندارد. مناسب است برای روشن شدن معنای «صمد»، به نامه امام حسین (ع) به اهالی بصره بپردازیم.
امام زین العابدین (ع) می فرمایند: مردم بصره به پدرم نامه نوشتند و از ایشان درباره «صمد» پرسیدند. امام حسین (ع) در پاسخ چنین نوشتند: خداوند، خود صمد را تفسیر کرده است: نزاده و زاده نشده و هیچ کس همتای او نیست، از چیزی به وجود نیامده، نه در چیزی است و نه بر روی چیزی، ابداع کننده و آفریننده و پدید آورنده همه اشیاء است. همه چیز را با قدرتِ خود خلق کرده؛ به ارادهء او آنچه برای فناپذیری آفریده، نابود می شود. به علم او آنچه برای بقا آفریده شده، باقی می ماند. ای_ن خدای صمد است که زاییده نشده و از او زاییده نمی شود، آگاه به غیب و آشکار است، بزرگ و بلند مرتبه است و برای او هم کفو و هم شانی نیست(1).
ص: 146
صمد کسی است که میانِ خالی برای او نیست (جوف ندارد). صمد کسی است که آقایی اش به کمال باشد، صمد کسی است که نخورد و نیاشامد، صمد کسی است که نخوابد، کسی که همواره بوده و خواهد بود
الَّذِی لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَد... الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَدا کسی که نه زاده و زاده نشده و هیچ کس همتای او نیست...حمد مخصوص خدایست که فرزند ندارد.
برای توضیح بیشتر این فرازِ دعا، به احادیث امام حسین (ع) درباره «لم یلد و لم یولد» مراجعه می کنیم.
حضرت سیدالشهدا (ع) در معنی آیه «لم یلد» اشاره می کند که یعنی از او چیزی مثل فرزند یا هرچیز دیگر بیرون نمی آید، او برتر از آن است که هرچیزی از او برون آید.
«ولم یولد» یعنی . از قبیل بیرون آمدن چیزی از چیز دیگر؛ مثل گیاهی از زمین یا آبی از چشمه یا میوه از درخت.
امام حسین (ع): هیچ ستاینده به کنه عظمتش نرسد، کبریا و بزرگی اش به هیچ قلبی خطور نکند زیرا که در اشیاء هیچ مانندی ندارد؛ علما با نیروی عقل نتوانند ذاتش را درک کنند، متفکران با فکرشان راه به جایی نبرند جز اینکه با تصدیق به قلب و ایمان به غیب او را دریابند، زیرا که او به صفات مخلوقین وصف نشود
همینطور خداوند مانند اجسام لطیف و غیرمادی نیست که از محلی سرچشمه می گیرند (مثل اشیاء لطیف که از منابع خود بیرون می آیند)، مثل دیدن از چشم، شنیدن از گوش، بوئیدن از بینی، چشیدن از دهان، سخن از زبان، شناختن و تمییز دادن از دل و آتش از سنگ. بلکه او خداست، خدای واحدِ احدی که صمد است(1).
ص: 147
اَوجَبتَ عَلیَّ حُجَّتَک بِاَن اَلهَمتَنی مَعرِفَتَک حجتت را بر من واجب کردی به این که معرفت خود را به من الهام فرمودی.
در این عبارت چند نکته نهفته است: اول اینکه معرفت از جانب خدا به مردم اعطا می شود. اگر خدا خودش را به ما معرفی نمی کرد، هیچ یک از آفریده ها راهی به سوی خدا نداشتند و قادر نبودند خدا را بشناسند. دوم اینکه خداوند همه خلایق را بر سرشت توحیدی خلق کرده است. یعنی همه را خداپرست آفریده است. سوم اینکه مخلوقات به خدا شناخته می شوند و نه اینکه خدا به وسیله مخلوقات(1). چنانچه امام حسین (ع) می فرمایند: بِهِ تُعْرَفُ الْمَعَارِفُ لَا بِهَا یُعْرَف (2). شناختنی ها را باید به وسیله خدا شناخت و نه اینکه خدا را به وسیله شناختنی ها بشناسیم.
لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ هیچ چیز شبیه او نیست
چنانچه از ابتدا ذکر شد، خدا شبیه هیچ چیز نیست و از صفات خلایق به دور است. برای توضیح بیشتر این عبارت که به کرّات در قران و دعاها وجود دارد، به سراغ خطبه مفصل امام حسین (ع) می رویم.
ص: 148
أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا هَؤُلَاءِ الْمَارِقَهَ الَّذِینَ یُشَبِّهُونَ اللَّهَ بِأَنْفُسِهِمْ- یُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ بَلْ هُوَ اللَّهُ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ- لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیر
ای مردم! بر حذر باشید از «مارقین» که خدا را به خود تشبیه می کنند (اینان از دین خارج شده اند)، گفتار اینان همانند کافران اهل کتاب است، خدا مثل و مانند ندارد (شبیه هیچ چیز نیست). شنوا و بیناست، چشم ها او را نبیند، او دیدگان را ببیند، او لطیف (تیزبین) و آگاه است.
اِسْتَخْلَصَ الْوَحْدَانِیَّهَ وَ الْجَبَرُوتَ وَ أَمْضَی الْمَشِیئَهَ وَ الْإِرَادَهَ وَ الْقُدْرَهَ وَ الْعِلْمَ بِمَا هُوَ کَائِنٌ لَا مُنَازِعَ لَهُ فِی شَیْ ءٍ مِنْ أَمْرِهِ وَ لَا کُفْوَ لَهُ یُعَادِلُهُ وَ لَا ضِدَّ لَهُ یُنَازِعُهُ وَ لَا سَمِیَّ لَهُ یُشَابِهُهُ وَ لَا مِثْلَ لَهُ یُشَاکِلُهُ لَا تَتَدَاوَلُهُ الْأُمُورُ وَ لَا تَجْرِی عَلَیْهِ الْأَحْوَالُ وَ لَا تَنْزِلُ عَلَیْهِ الْأَحْدَاثُ
وحدانیت وجبروت مخصوص اوست؛ آنچه در مشیت بود را اجرا کرد، اراده، قدرت و علم به همه چیز در قبضهء قدرت اوست. در هیچ کار مخالف و منازعی ندارد، همتا و هماوردی ندارد؛ نه ضدِ ستیزه گری دارد، نه همنام و همانندی، و نه مثل و مانندی؛ دستخوش حوادث نگردد، تغییر حال نپذیرد، پدیده ها در وجودش راه نیابد.
وَ لَا یَقْدِرُ الْوَاصِفُونَ کُنْهَ عَظَمَتِهِ وَ لَا یَخْطُرُ عَلَی الْقُلُوبِ مَبْلَغُ جَبَرُوتِهِ لِأَنَّهُ لَیْسَ لَهُ فِی الْأَشْیَاءِ عَدِیلٌ وَ لَا تُدْرِکُهُ الْعُلَمَاءُ بِأَلْبَابِهَا وَ لَا أَهْلُ التَّفْکِیرِ بِتَفْکِیرِهِمْ إِلَّا بِالتَّحْقِیق إِیقَاناً بِالْغَیْبِ لِأَنَّهُ لَا یُوصَفُ بِشَیْ ءٍ مِنْ صِفَاتِ الْمَخْلُوقِینَ وَ هُوَ الْوَاحِدُ الصَّمَدُ.
هیچ ستاینده به کنه عظمتش نرسد، کبریا و بزرگی اش به هیچ قلبی خطور نکند زیرا که در اشیاء هیچ مانندی ندارد؛ علما با نیروی عقل نتوانند ذاتش را درک کنند، متفکران با فکرشان راه به جایی نبرند جز اینکه با تصدیق به قلب و ایمان به غیب او را دریابند، زیرا که او به صفات مخلوقین وصف نشود (اشاره به همان نکته که خدا هیچ یک از صفات خلق را ندارد)، یگانه و صمد است.
ص: 149
مَا تُصُوِّرَ فِی الْأَوْهَامِ فَهُوَ خِلَافُهُ لَیْسَ بِرَبٍّ، مَنْ طُرِحَ تَحْتَ الْبَلَاغِ وَ مَعْبُودٍ، مَنْ وُجِدَ فِی هَوَاءٍ أَوْ غَیْرِ هَوَاءٍ، هُوَ فِی الْأَشْیَاءِ کَائِنٌ لَا کَیْنُونَهَ مَحْظُورٍ بِهَا عَلَیْه وَ مِنَ الْأَشْیَاءِ بَائِنٌ لَا بَیْنُونَهَ غَائِبٍ عَنْهَا لَیْسَ بِقَادِرٍ مَنْ قَارَنَهُ ضِدٌّ أَو سَاوَاهُ نِدٌّ.
هر چه در وهم گنجد خدا غیر از او باشد؛ آنچه فکر به آن تعلق گیرد خدا نباشد؛ آن که در دسترس اندیشه قرار گیرد پروردگار نخواهد بود؛ آنچه در هوا و ماورای هوا یافت شود معبود نباشد. او در اشیاء است نه بودنی که بوسیله اشیاء احاطه شود. از اشیاء جداست نه جدا بودنی که از آنها غائب باشد، آنکه ضدی بخواهد، قادر نیست با او قرین شود یا آنکه نِدی (مشابهی) بخواهد نمی تواند با او برابری کند.
لَیْسَ عَنِ الدَّهْرِ قِدَمُهُ وَ لَا بِالنَّاحِیَهِ أَمَمُه، احْتَجَبَ عَنِ الْعُقُولِ کَمَا احْتَجَبَ عَنِ الْأَبْصَارِ وَ عَمَّنْ فِی السَّمَاءِ احْتِجَابَهُ کَمَنْ (عَمَّنْ) فِی الْأَرْضِ قُرْبُهُ کَرَامَتُهُ وَ بُعْدُهُ إِهَانَتُهُ.
ازلیت اش را با زمان نتوان سنجید، در سیطره مکان نیست و در ناحیه معینی نتوان به او رو آورد(برای خداوند نمی توان مکان خاصی در نظر گرفت)؛ از عقل ها محجوب است چنان که از دیده ها هم محجوب است، از آسمانیان مستور است چنان که از خاکیان هم مستور است؛ نزدیکی اش کرامت اوست و دوریَش اهانت اوست (نزدیکی و دوری مکانی ندارد).
لَا تَحُلُّهُ فِی وَ لَا تُوَقِّتُهُ إِذْ وَ لَا تُؤَامِرُهُ إِنْ عُلُوُّهُ مِنْ غَیْرِ تَوَقُّل وَ مَجِیئُهُ مِنْ غَیْرِ تَنَقُّلٍ، یُوجِدُ الْمَفْقُودَ وَ یُفْقِدُ الْمَوْجُودَ وَ لَا تَجْتَمِعُ لِغَیْرِهِ الصِّفَتَانِ
نه «در» (که نشان ظرفیت و مکان است) در ساحت قدسش راه دارد (که گوئی در کجاست؟) نه «گاه» (که رمز زمان است) محدودش سازد؛ نه «اگر» (که دلیل امکان و تعلیق است) در بارگاهش راه یابد. رفعتش نه چون برآمدن بر قله هاست؛ آمدنش مثل انتقال نیست، نیستی را هستی دهد و هستی را نابود کند و این دو صفت هرگز در غیر «خدا» نباشد.
ص: 150
امام رضا (ع): نظام توحید الهی نفی صفتها از خداست. زیرا که عقلها گواهند که هر صفت و موصوفی مخلوق است و هر مخلوقی گواه آن است که آفریننده ای دارد که خودش صفت ندارد
فِی وَقْتٍ یُصِیبُ الْفِکْرُ مِنْهُ الْإِیمَانَ بِهِ مَوْجُوداً وَ وُجُودَ الْإِیمَانِ لَا وُجُودَ صِفَهٍ بِهِ تُوصَفُ الصِّفَاتُ لَا بِهَا یُوصَفُ وَ بِهِ تُعْرَفُ الْمَعَارِفُ لَا بِهَا یُعْرَفُ فَذَلِکَ اللَّهُ لَا سَمِیَّ لَهُ سُبْحَانَهُ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیر
فکر تنها تواند بودنش را دریابد، و به هستی اش اعتراف کند، اما از «وصف» ش، عاجز است که صفات را به او باید توصیف (و معرفی) کرد و نه او را به صفات، شناختنی ها را به او باید شناخت نه او را به شناختنی ها. این است خدائی که همنام ندارد، منزه است، همانندی ندارد. شنوا و بیناست(1).
هُوَالسَّمیعُ البَصیرُ الَّطیفُ الخَبیر... هُوَالجَوادُ الواسِعُ... یااَرحَمَ الرّاحِمینَ... یارَحیمُ یارَحمنُ... الرَّئوفُ الرَّحیمُ...یاذَالجَلالِ وَالاِکرامِ
تمامی این عبارات و کلمات اسماء و صفتهای خداوند هستند. در اینجا لازم است توضیح مختصری درباره اسماء و صفات الهی ارائه کنیم.
اسم یعنی علامت و صفت یعنی نشانه، و البته معانی شان شبیه هم هست. اول اینکه اسامی خدا فعل خداست؛ نه اینکه این صفات چگونگی وصف ذاتش باشد و یا صفت عین ذاتش باشد (نعوذ باللّه). زیرا خودِ وصف شدن و وصف کردن از شئوناتِ خلق است، لذا نمی توان خدا را وصف کرد. (مطابق آنچه در ابتدای بحث ذکر شد). چنانکه امام صادق (ع) می فرمایند: خداوند بزرگتر از آن است که به وصف در آید(2). بنابراین تنها وصف خدا «بی وصفی» است.
ص: 151
امام رضا (ع) نیز می فرمایند: نظام توحید الهی نفی صفتها از خداست. زیرا که عقلها گواهند که هر صفت و موصوفی مخلوق است و هر مخلوقی گواه آن است که آفریننده ای دارد که خودش صفت ندارد(1).
خداوند هر مخلوقی را با صفت و ویژگی خاصی آفریده در حالیکه برای خداوند هیچ صفتی (که نشان از وصف ذاتش باشد) وجود ندارد. خودِ اسماء و صفات الهی نیز نشان می دهد که خدا لاموصوف است و هرگز وصف نمی شود.
ما از خودمان نمی توانیم برای خدا اسمی بگذاریم. زیرا آدمی چیزی را می تواند اسم گذاری کند که می شناسد و به آن احاطه دارد. با توجه به تمامی مواردی که گفته شد، برای خدا نمی توان اسم گذاشت و نمی توان وصف قائل شد. خدا برای خود اسمائی اختیار کرد تا زبان خلائق برای حمد و ثنا و مناجات با خدا باز شود(2). پس این اسامی که با آن خدا را می خوانیم، از جانب حق تعالی به ما تعلیم داده شده است.
ص: 152
پس بنابر آنچه در این مقاله موجز ارائه شد:
1- توحید به معنی خداشناسی نیست بلکه نفی شئوناتِ خلق از خداست.
2- خداوند خود را به همه مخلوقات معرفی کرده و خلایق فطرتاً خداپرست هستند.
3- انسان به فطرت خود و به عقل خود می یابد که خدا دارد؛ ولی هیچ چیز دربارهء خدا نمی تواند بگوید، جز اینکه تسبیحش کند و دربرابرش خشوع کند.
در پایان ذکر این نکته ضروری است که یافتن حقیقتِ معارف حقیقی، منوط به رجوع به ثقلین یعنی قرآن و اهل بیت (ع) است. از این رو نه تنها باید به قرآن و احادیث ائمه اطهار (ع) رجوع کنیم، بلکه باید با توسل و تمسک به ساحت مقدس امام عصر (عج)، از ایشان بخواهیم ما را از انحرافات و پلیدی ها حفظ نماید و راه هدایت را بر ما روشن سازد.
آنچه پیش رو دارید هشتمین جلسه سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین سید محمد مهدی میرباقری در دهه اول محرم الحرام سال 94 است که در هیأت ثارالله قم (مدرسه فیضیه) برگزار شده است.
ایشان در ابتدای بحث با اشاره به مفهوم توحید براساس معارف قرآنی آن را به شجره طیبه ای تمثیل کردند و تأکید نمودند که تلقی از توحید باید طبق آموزه های قرآنی تغییر کند. ایشان در ادامه با اشاره به آیاتی از سوره مبارکه توبه موانع همراهی با معصومین(ع) را برشمردند. یکی از موانع در همراهی با اولیای الهی، رضایت به حیات دنیاست که به تعبیر قرآن موجب سنگینی مؤمنین و مانع همراهی آنان با ولی خدا می شود. یکی از راه های نجات از این تعلق خاطر و رضایت به حیات دنیا، داشتن نگاه واسع و مقایسه متاع قلیل دنیا در مقابل حیات جاویدان آخرت است. قرآن کریم مؤمنین را نسبت به عواقب همراهی نکردن با ولی خدا هشدار داده و عاقبت این امر را جهنم قرار می دهد؛ ضمن اینکه خدای متعال برای رهایی انسان از رضایت به حیات دنیا، همواره آیات و نشانه هایی را می فرستد که غفلت از این نشانه ها نیز موجب گرفتار شدن و عذاب انسان به وسیله همان تعلقات و تکیه گاه های دنیایی او می شود. عامل دیگری که می تواند انسان را از رضایت به حیات دنیا رهایی بخشد، داشتن نگاه جامع به دنیاست؛ بدین ترتیب که انسان در کنار خوشی های دنیا، تلخکامی های آن را نیز ببیند و بدین ترتیب چشم از دنیا بردارد؛ این در حالی است که اگر انسان به دعوت خدای متعال توجه نکند خدای متعال او را تبدیل کرده و قوم دیگری را جایگزین می کند تا به این ترتیب دین و ولی خود را نصرت دهد. به عبارت دیگر خدای متعال و ولی او در سیر خود هیچ نیازی به مردم ندارند. عامل دیگری که صبر بر بلای معصوم(ع) را افزایش می دهد، حب و بغض فی الله است؛ چنانچه گفته اند اگر کسی حب و بغضش در مسیر خدا نباشد، هرگز طعم ایمان را نمی چشد. عامل مهم دیگر درک نقش محوری معصومین(ع) در مسیر این ابتلاءی عظیم است. انسان باید بداند که همه بار این بلا بر دوش خود معصوم(ع) است، نه دیگران؛ پس انسان باید به مقام شفاعت و عصمت معصومین(ع) هم توجه داشته باشد.
ص: 153
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و لعنة علی اعدائهم.
قرآن کریم می فرماید: «یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ مَا لَکمُ ْ إِذَا قِیلَ لَکمُ ُ انفِرُواْ فیِ سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلیَ الْأَرْضِ أَ رَضِیتُم بِالْحَیَوةِ الدُّنْیَا مِنَ الاَْخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَیَوةِ الدُّنْیَا فیِ الاَْخِرَةِ إِلَّا قَلِیلٌ * إِلَّا تَنفِرُواْ یُعَذِّبْکُمْ عَذَابًا أَلِیمًا وَ یَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیرَْکُمْ وَ لَا تَضُرُّوهُ شَیًْا وَ اللَّهُ عَلیَ کُلّ ِ شیَ ْءٍ قَدِیرٌ»(توبه/38-39) اولیاءی خدا و معصومین(ع) ابتلاء و امتحان هایی را در مسیر بسط توحید در عالم پذیرفته اند؛ ما هم که به آن ها پیوند خورده ایم، طبیعتاً در بلای آن ها شریک می شویم و باید پای آن امتحان و ابتلاء بایستیم؛ البته انسان می تواند این مسیر را انتخاب نکند؛ ولی اگر آگاهانه انتخاب کرد، مجموعه ای از سختی ها و دشواری ها را پذیرفته است؛ قرآن و اهل بیت(ع) نکته ها و حقایقی را برای غلبه بر این دشواری ها و صبر انسان بر عهد با اولیاءی الهی بیان کرده اند؛ ایشان در حقیقت بصیرت هایی را به انسان داده اند که توجه به آن ها برای حرکت انسان ضروری است؛ بعضی از آن ها در جلسات قبل عرض شد که آخرین و مهم ترین آن ها تلقی صحیح از توحید بود؛ نقطه مقابل توحید هم کفر و شرک و الحاد و نفاق است که همه دعوت های انبیاء(ع) نیز دعوت به توحید و پرهیز از پرستش غیر است؛ همه بشارت های خدای متعال هم برای موحدین، و همه انذارها نیز نسبت به مشرکین و کفار و منافقین است؛ یعنی کسانی که در امر بندگی خدا کوتاهی می کنند.
ص: 154
گفته شد که درک از توحید باید تصحیح شود؛ بر این اساس حقیقت توحید یک شجره طیبه و یک وادی نورانی است که انسان باید وارد آن شده و با آن شجره طیبه پیوند بخورد تا موحد شود؛ به تعبیر قرآن حقیقت کفر و شرک هم وادی ظلمات و شجره خبیثه است که باید از آن ها تبری تام جست؛ این تولی تام و تبری تام، شرط ایمان است.
سوره مبارکه توبه با آیه «بَرَاءَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَی الَّذِینَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِکِینَ» آغاز می شود که اعلام رسمی درگیری و برائت جبهه مشرکین و کفار است؛ با تشکیل این صف بندی و قرار گرفتن این دو صف در مقابل یکدیگر، دوران تقیه به پایان می رسد و این درگیری کاملاً آشکار می شود؛ در این تقابل هر یک از این دو صف لوازم و اقتضائاتی دارند؛ در این سوره، از اقتضائات این دو جریان و جریان سوم نفاق که در جبهه دشمن شکل می گیرد، پرده برداشته می شود؛ شاید بهترین سوره ای که می توان با رویکرد شناخت جریان کفر و نفاق آن را مرور کرد، سوره مبارکه برائت است؛ در این سوره برخی از موانع همراهی با اولیاءی خدا ذکر شده است؛ از سویی الزامات و توجهات لازم برای همراهی اولیاءی خدا و همراهی با جبهه نبی اکرم(ص) و نصرت این جبهه نیز بیان گردیده است. از موانعی که در این سوره مبارکه برای همراهی وجود مقدس نبی اکرم(ص) ذکر شده، آیاتی است که ظاهراً در جنگ تبوک نازل شده است.
ص: 155
مسلمان ها به تازگی از برخی جنگ ها فارغ شده بودند که مأمور شدند در سرزمینی دوردست به نام تبوک با دولت روم بجنگند؛ حضرت مردم مدینه را مهیا کردند و برای قبایل اطراف همراه با مأمور نامه هایی فرستادند؛ بخشی از آن ها هم آماده و تجهیز شدند، بخشی هم در مدینه و اطراف آن کوتاهی کردند؛ به همین مناسبت خدای متعال آیاتی نازل فرمود که آیات بسیار فوق العاده ای هستند؛ در این سوره شاید قریب به ده آیه با «یا ایها الذین آمنوا» شروع شده است؛ این بار خطاب به مؤمنین و کسانی است که به رسول الله(ص) ایمان آورده و ایشان را قبول کرده یا می خواهند حضرت را قبول کنند ولی موانعی در مسیر حرکتشان هست؛ خدای متعال به آن ها هشدار می دهد که این سستی و کندی آن ها چه عواقبی در پی خواهد داشت؛ خدای متعال در این آیات هم درد را بیان کرده، هم درمان آن را؛ نخستین توجهی که خدای متعال به مؤمنین می دهد این است که «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ مَا لَکُمْ إِذَا قِیلَ لَکُمُ انفِرُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَی الأَرْضِ أَرَضِیتُم بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا مِنَ الآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فِی الآخِرَةِ إِلاَّ قَلِیلٌ» چه منفعتی می برید و چه بهره ای نصیب شما می شود که وقتی شما را دعوت می کنم تا در راه خدا کوچ کنید، سنگین می شوید و سبکبال نیستید؟! گویا نمی توانید از زمین برخیزید! چه نفع و چه تعلقی در وجود شما هست که مانع سبکبالی شما در اجابت دعوت خدا و رسول او می شود؟!
ص: 156
این دعوت برای یک جهاد بسیار بزرگ و سخت و دشوار در سرزمینی دوردست است که براساس آیات، سرزمین تبوک می باشد؛ سپس خدای متعال نقطه گرفتاری مؤمنی را که سبکبال نیست، نشان می دهد و می فرماید: آیا به حیات دنیا راضی شده اید؟ یعنی انسانی که درک او از حیات، در حد دنیاست، و نسبت به حیات برتر از دنیا درکی ندارد و نه فقط درک، بلکه تعلقی ندارد و طلبی در او شکل نگرفته است، چنین کسی میل به حیات برتر ندارد و راضی به حیات دنیاست و همین حد از احساس و ادراک و لذت و بجهت های حیات دنیا برای او کافی است؛ او به دنبال تأمین همین حد از لذت ها و بهجت هایی است که از حیات طبیعی به دست می آید؛ شاید حیات دنیا یک معنایش همین است؛ بنابراین اگر کسی به این حد قانع و راضی شد، سنگین می شود؛ حتی اگر خدا و رسول(ص) را هم دوست داشته باشد و وارد وادی ایمان هم شده باشد، این میل به دنیا مانع حرکت او می شود.
رضایت به حیات دنیا، یکی از عواملی است که مانع می شود انسان همراه اولیاءی خدا حرکت کند، آن ها را نصرت دهد و در کنار آن ها پایداری نماید؛ کسانی که به حیات دنیا راضی هستند، سنگین می شوند؛ معنای این رضایت به حیات دنیا هم این نیست که انسان نماز نمی خواند، روضه نمی گیرد و به حج نمی رود؛ بلکه انسان ممکن است طالب حیات دنیا بوده ولی همه این عبادات را هم داشته و مؤمن هم باشد؛ عده ای هر مقصدی آن ها را به حرکت در می آورد و به سمت دنیا و لذت ها و بهجهت های دنیایی دعوتشان می کند؛ اینان همه عمر به سمت مقاصد دنیایی حرکت می کنند؛ ولی وقتی به آن ها می گویند به سمت خدا حرکت کنید، سنگین هستند.
ص: 157
حیات دنیا در بعضی روایات به محیط ولایت ائمه جور تفسیر شده است؛ به همین دلیل است که رضایت به حیات دنیا مذموم است؛ وگرنه محیط ولایت ائمه حق(ع) محیط توحید و دارالآخره و دارالحیوان است؛ کسانی که در این دنیا وارد محیط ولایت امام(ع) می شوند در حقیقت وارد دارالحیوان شده اند؛ البته شاید معنای آیه این باشد که هر کس به لذت ها و بهجت های حیات طبیعی دنیا قانع است و لذت ها و ثروت و امکانات و خوشی های این دنیا برای او بس است، سنگین می شود. خدای متعال بعد از اینکه این نقطه ضعف را توضیح می دهد، می فرماید: متاع دنیا اندک است؛ یعنی راه نجات انسان را یافتن بصیرت و درک و تأمل از طریق وحی می داند تا آنجا که انسان از رضایت به حیات دنیا نجات پیدا کند؛ به همین دلیل هشدار می دهد که همه سرمایه ای که در حیات دنیا به کف می آید، نسبت به آخرت اندکی بیش نیست.
بنابراین دنیا برای انسان اندک است؛ گویا خدای متعال در انسان ظرفیتی بیشتر و طلبی قرار داده که اگر انسان بخواهد به سمت خدای متعال حرکت کند، باید طالب آن بیشترها باشد؛ اگر کسی بخواهد دعوت انبیاء(ص) را اجابت کند و پای دعوت آن ها بایستد، باید به این عالم نگاه واسع داشته باشد؛ یعنی باید دنیا را در دل همه عوالم ببیند؛ کسی که افق نگاهش در حد دنیاست، به همین دنیا راضی می شود؛ ولی اگر به همین دنیا راضی شد، کوچ به سمت خدا برای او سنگین و دشوار می شود؛ حتی خدا را هم قبول دارد ولی نمی تواند سبکبال حرکت کند؛ نگاه واسع به عالم، آن را به تمامه دیدن و دنیا را در دل تمام عوالم مشاهده کردن، موجب می شود که انسان دل از دنیا بردارد و سبکبال شود؛ بنابراین ابتدا باید نگاه واسعی به دنیا داشت.
ص: 158
«إِلاَّ تَنفِرُواْ یُعَذِّبْکُمْ عَذَاباً أَلِیماً وَ یَسْتَبْدِل ْقَوْماً غَیْرَکُمْ» اگر شما کوچ نکنید، دچار عذاب می شوید؛ وقتی می گویند در راه خدا حرکت کنید ولی دل به دنیا می بندید و سنگین و زمین گیر می شوید، دچار رنج و عذاب الیم می شوید؛ اگر انسان شکر کند، خدای متعال نعمت را برای او زیاد می کند؛ ولی اگر کفران نعمت کند، دچار عذاب می شود؛ خدای متعال می فرماید: اگر کوچ نکردید تصور نکنید بر سفره دنیا می نشینید و به خواسته های دنیایی خود می رسید؛ اگر به دنیا هم قانع باشید بدانید که به آن هم نمی رسید و بستر دنیا برایتان عذاب الیم می شود. در آیات دیگر گاهی همین مطلب را توضیح داده است؛ خدای متعال در سوره مبارکه یونس درباره عذابی که این افراد به آن گرفتار می شوند، توضیح داده و می فرماید: «إَنَّ الَّذِینَ لاَ یَرْجُونَ لِقَاءنَا وَرَضُواْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیَا وَاطْمَأَنُّواْ بِهَا وَالَّذِینَ هُمْ عَنْ آیَاتِنَا غَافِلُونَ * أُوْلَئِکَ مَأْوَاهُمُ النُّارُ بِمَا کَانُواْ یَکْسِبُونَ»(یونس/7-8)؛ کسانی که راضی به حیات دنیا هستند به همین بیماری که در این آیه توضیح داده شده، گرفتارش شده اند؛ آن ها در کنار سفره دنیا آرام هستند؛ کسانی که از آیات ما غافل هستند، پناهگاهشان آتش است؛ البته خدای متعال عذاب مضاعف نمی دهد بلکه عذاب انسان همان عمل اوست؛ «إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ» انسان بازتاب عمل خود را می بیند و عذاب او چیزی غیر از این نیست؛ جزای انسان همان عمل انسان است؛ بنابراین در این آیه شریفه خدای متعال می فرماید: عده ای راضی به حیات دنیا هستند و با آرامش بر سفره دنیا نشسته و بی قرار نیستند، ولی ما آیات خود را می فرستیم؛ ولی این ها از آیات هم اعراض می کنند. عده ای این آیات را چنین معنا کرده اند که زنگ خطرهای خدای متعال در این دنیا برای این است که ما بر سفره دنیا قرار نداشته باشیم؛ همین مطلب در آیات قرآن هم آمده است؛ گویا اگر انسان به تعلقات دنیا دل ببندد، خدای متعال این تعلقات را می گیرد و سفره دنیا را از مقابل انسان جمع می کند؛ انسان بر بساط دنیا می نشیند ولی خدا این بساط را از زیر پای انسان می کشد و نمی گذارد در دنیا آرام باشد. انسان وقتی بر سفره دنیا می نشیند، خدای متعال همواره به او هشدار می دهد و آیاتش را می فرستد؛ خدای متعال تعلقات انسان را می گیرد و بتکده های انسان را ویران می کند؛ «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَ فَلا یَعْقِلُون»(یس/68)؛ آخرین مرحله این است که خدای متعال آرام آرام هر چه را به انسان داده از او می گیرد؛ شخصی با جناب عزرائیل عهد بست که هر زمان قصد گرفتن جانش را داشت به او خبر بدهد؛ عزرائیل بعد از مدتی برای قبض روح او امد؛ شخص گفت: چرا طبق قرارمان خبر نکردی؟! گفت: سال هاست که خبرت می کنم؛ مگر موهایت سفید نشد؟ مگر قدت خمیده نشد؟ مگر دندان هایت نریخت؟ این ها همان آیات خدا هستند.
ص: 159
انسان بر سفره دنیا می نشیند و دل به مال و جاه و امکانات دنیا و سلامتی و جوانی و نشاط و زیبایی ها و تعلقاتش می بندد؛ ولی خدا این سفره را از مقابل او جمع می کند؛ او تکیه به دنیا می کند و خدای متعال تکیه گاه او را خراب می کند؛ این همان آیات خداست. اگر کسی متوجه این زنگ خطرها شود، نمی تواند بر سفره دنیا بنشیند؛ امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند: «تَجَهَّزُوا رَحِمَکُمُ اللَّهُ فَقَدْ نُودِیَ فِیکُمْ بِالرَّحِیل»(1)؛ اگر کسی این ندای رحیل کاروان را بشنود، بر می خیزد و از سفره دنیا دست می کشد؛ ولی اگر بر سفره دنیا نشسته و خیالش هم راحت باشد، هر قدر هم زنگ خطر بزنند و هر قدر هم آیات خدا بیاید، روی از آیات خدا هم بر می گرداند؛ «عن آیاتنا غافلون» امروزه تمدن غرب هم همین کار را کرده و موجب غفلت بشر شده است.
سفارش شده است که مؤمنین به شکل مستمر به زیارت اهل قبور بروند و در آنجا بگویند: «اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ اَهْلَ الدِّیارِ مِنَ المُؤْمِنینَ وَ الْمُسْلِمینَ وَ إنّا اِنْ شاء اللهُ بِکُمْ لاحِقُونَ»(2)؛ یعنی شما پیشروان هستید ما هم ان شاء الله می آییم و به شما می رسیم. قبلاً گفتن این جمله برای بنده هم سخت بود؛ گویا انسان مشتاق مردن و رفتن است. ولی چرا سفارش شده است که به زیارت اهل قبور بروید و این گونه هم حرف بزنید؟ این همان زنگ خطر است؛ (هشدار) خدای متعال درباره همین متاع دنیاست که امروزه تمدن جدید دنبال می کند و چیزی غیر از این نیست؛ چند هزار سال قبل از زبان پیغمبر خدا(ص) توضیح می دهد که: «أَ تُترَْکُونَ فیِ مَا هَاهُنَا ءَامِنِینَ * فیِ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ * وَ زُرُوعٍ وَ نخَْلٍ طَلْعُهَا هَضِیمٌ * وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتًا فَارِهِینَ»(شعراء/146-149)؛ مگر آمال بشر امروز غیر از رهایی و امنیت و امنیت در لذایذ مادی است؟ بعد هم دنبال کاخ هایی که در کوه ها از سنگ می تراشیدند، بروند؟! عبارت «ا تترکون» همان زنگ خطر است؛ خدای متعال مرتب زنگ خطرها را می فرستد؛ آن هایی که از سفره دنیا بلند شده و هوشیار می شوند، نجات پیدا می کنند؛ آن هایی که با وجود همه زنگ خطرها همچنان بر سفره دنیا می نشینند و دست از دنیا بر نمی دارند «أُولئِکَ مَأْواهُمُ النَّارُ بِما کانُوا یَکْسِبُون»(یونس/8) هستند؛ همین تکیه گاه های آن ها، آتش و جهنم آن ها می شود؛ یعنی پناهگاهشان جهنم می شود که مکتسبات خودشان است؛ خدای متعال به کسی ظلم نمی کند؛ مکتسبات انسانی که قانع و راضی به دنیاست و هشدار انبیاء(ع) را هم نمی شنود، زنگ خطرهای خدای متعال را هم به هیچ می گیرد، جز این نیست.
ص: 160
خدای متعال در سوره توبه خطاب به مؤمنین می فرماید: وقتی خدای متعال و رسولش(ص) شما را به سفر و کوچ به سمت خدا و برخاستن از سفره دنیا دعوت می کنند، اگر می خواهید سبکبال شوید، راضی به حیات دنیا نباشید که اگر راضی به حیات دنیا شدید، بدانید که اولاً متاع دنیا اندک است؛ ثانیاً باید نگاه جامع به دنیا داشته باشید؛ اگر انسان یکی از چهره های دنیا و به تعبیری فقط چهره شیرین آن را دید، طبیعی است که روی به دنیا می آورد؛ کم هستند اولیاءئی که اگر همه دنیا بساط عیش باشد، دست از دنیا می کشند و به سمت اولیاءی خدا(ع) حرکت می کنند؛ این امر از آنِ راه رفته هاست؛ وقتی امام حسین(ع) فرمودند: اوضاع تغییرکرده و هر کس می خواهد، برود جمله ای را زهیر به امام حسین(ع) عرض کرد؛ یعنی وقتی در میانه راه خبر شهادت مسلم(ع) رسید حضرت فرمودند: آن هایی که عازم رفتن هستند، بروند و آن هایی که برای قدرت و ثروت آمده اند مسیر خود را جدا کنند؛ ما نمی خواهیم کسی را با اشتباه و شبهه ببریم؛ وقتی حضرت این جملات را فرمودند، زهیر از اصحاب اجازه گرفت و یک جمله به سیدالشهداء(ع) عرض کرد که واقعاً جمله عجیبی است؛ او به حضرت عرض کرد: اگر عیش در دنیا دائمی بود و زندگی آن سراسر عیش بود و تلخکامی و پیری و بیماری و زجر و رنجی نداشت و عمر در آن هم جاودانه بود و مرگی هم نبود، ما شهادت در رکاب شما را بر این عیش دائمی ترجیح می دهیم. برخی این گونه هستند؛ ولی آن هایی که به این حد نرسیده اند حداقل باید بدانند که این دنیا باقی نیست، و با نگاه جامع به دنیا، باید تلخکامی ها و شیرینی های دنیا را با هم ببینند.
ص: 161
دومین چیزی که می تواند این بیماری را درمان کند، نگاه واسع و جامعی است که قرآن به ما تعلیم می کند؛ «إِلاَّ تَنْفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً أَلیماً وَ یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ» اگر انسان فقط شیرین کامی های دنیا را ببیند، طبیعی است که پای سفره دنیا می نشیند و راضی و قانع به دنیا می شود؛ ولی اگر در کنار شیرین کامی ها، تلخکامی ها را هم دید طبیعی است که بساط خود را جمع می کند.
هشدار دوم این است که اگر کوچ نکردید و بر سفره دنیا نشستید و تعلق به دنیا شما را سنگین کرد و سبکبال نشدید و اجابت نکردید، با همین تعلقاتتان عذاب می شوید؛ یعنی تعلقات انسان تبدیل به رنج و عذاب برای او می شود. اگر انسان دل به موجودات فانی در حال زوال و فنا ببندد، طبیعی است فنای آن ها باعث رنج او می شود؛ خدای متعال به ما یاد می دهد که از ابتدا بر سفره دنیا ننشینید و نگاهتان به دنیا نباشد؛ زهدی که انبیاء(ع) به آن دعوت می کنند، همین است؛ می گویند فارغ از دنیا باشید؛ «فَأَمَّا الزَّاهِدُ فَقَدْ خَرَجَتِ الْأَحْزَانُ وَ الْأَفْرَاحُ مِنْ قَلْبِهِ فَلَا یَفْرَحُ بِشَیْ ءٍ مِنَ الدُّنْیَا وَ لَا یَأْسَی عَلَی شَیْ ءٍ مِنْهَا فَاتَهُ فَهُوَ مُسْتَرِیح»(1)؛ طبق روایات کافی و توحید صدوق، این تفسیر امیرالمؤمنین(ع) از زهد است؛ حضرت فرمودند: زاهد کسی است که آمد و شد دنیا، نه او را خوشحال می کند، نه غصه دار؛ او راحت و فارغ از دنیاست؛ این دعوت برای همین است.
ص: 162
خدای متعال نکته دیگری را هم توضیح می دهد که آن هم جزو هشدارهایی است که اگر به آن توجه کنیم موجب می شود تا بتوانیم همراه با خدا و اولیاءی الهی کوچ کنیم؛ «وَ یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ وَ لا تَضُرُّوهُ شَیْئا» اگر خدا و رسول(ص) شما را به کوچ در راه خدا دعوت می کنند، کوچ نکنید و پا به میدان نگذارید، خدای متعال شما را تبدیل می کند؛ چون خدای متعال نصرت دین خود و ولیّ خود را تعطیل نمی کند؛ خدای متعال ولیّ خود و دین خود را نصرت می کند، با این تفاوت که شما را تبدیل می کند؛ با سوختن یک چراغ، هرگز کل یک کارخانه را تعطیل نمی کنند؛ بلکه آن چراغ را عوض می کنند. این چراغی که باید چراغ راه مردم و طریق هدایت مردم می بود، حالا دیگر طریق نیست؛ او باید به مقصد می رسید ولی نمی رسد. خدا رحمت کند استاد عزیز ما می گفت: دیده اید آب را برای آبیاری درخت در جوی می اندازند؟ اگر جوی سربالا باشد، یک جوی دیگر حفر می کنند؛ به همین دلیل جوی اول آلوده می شود. اگر جوی، آب را به درخت برساند، طبیعی است که خودش هم دائماً با نشاط و باطراوت و پاک خواهد بود؛ در غیر این صورت تبدیل به یک زباله دانی می شود.
اگر ما نخواهیم خدا و رسولش را نصرت کنیم، خدای متعال دینش را تعطیل نمی کند؛ بلکه ما را می برد و یک قوم دیگر را جایگزین می کند؛ «وَ یَسْتَبْدِل قَوْمًا غَیْرکُمْ وَ لَا تَضُرُّوهُ شَیْئًا وَاَللَّه عَلَی کُلّ شَیْء قَدِیر * إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُواْ ثَانیِ َ اثْنَینْ ِ إِذْ هُمَا فیِ الْغَار»(توبه/40)؛ شما نمی توانید به خدا ضرر بزنید؛ بودن یا نبودن شما برای حضرت حق تفاوتی نمی کند. شاید خدای متعال یک نکته لطیفی را می فرماید؛ آنجا که دو نفر بیشتر نبودند، دو نفر را اخراج کردند؛ دلیل اخراج کردن حضرت معلوم است؛ ولی چرا آن همراه را اخراج کرده بودند؟ یعنی آیه می فرماید آنجا که دو نفر بودند و یکی از آن دو نفر از خود آن کفار بود و آنجا خدا رسولش را یاری کرد. یعنی آنجا که رسو لتنها بود، و یک نفر هم از دشمن در کنارش ایستاده بود؛ خدا رسول را یاری کرد؛ در آن شرایط خدا پیامبر(ص) را یاری کرد؛ بنابراین شما باشید یا نباشید، هیچ تفاوتی نمی کند؛ این همان جمله ای است که ما باید به آن توجه کنیم.
ص: 163
سیدالشهداء(ع) شب عاشورا به اصحاب خود فرمودند: برخیزید و بروید. حبیب و زهیر و بریر و… که همه آرزوهای خود را پشت سر گذاشته بودند؛ حبیبی که به این شکل آمده از زمان امیرالمؤمنین(ع) خود را مهیا کرده است؛ طبق حدیثی که در رجال کشّی آمده است؛ حبیب با میثم تمار نشسته بودند و از علم بلایا و منایا می گفتند؛ حبیب می گفت: می بینم کسی را در محبت امیرالمؤمنین(ع) در کوفه به دار زده اند و دست و پای او را قطع کرده اند؛ میثم می گفت: من می بینم سری را بر نیزه وارد کوفه می کنند؛ حبیبی که در برخورد با مسلم ابن عوسجه گفت: مسلم کجا می روی؟ گفت: خواب دیدم وجود مقدس نبی اکرم(ص) به من فرمود: مسلم! محاسنت را خضاب کن؛ می روم حنا بخرم و محاسنم را خضاب کنم. حبیب گفت: مسلم! چرا متوجه نیستی؟ تعبیر خواب این نیست؛ سیدالشهداء(ع) نامه فرستاده اند باید به کربلا برویم؛ گفته اند: حتی از خانواده هایشان هم خداحافظی نکردند و با وجود محاصره شدید کوفه خود را به امام حسین(ع) رساندند؛ امام حسین(ع) شب عاشورا به این حبیب می فرمایند: برو؛ حضرت چرا این گونه برخورد می کنند؟ نکته این است که حبیب و زهیر و بریر و سایر اصحاب و حتی اهل بیت(ع) هرگز تصور نکنند که امام حسین(ع) محتاج آن هاست. فرمودند: من را با زنان و بچه ها بگذارید و بروید؛ من خودم کار را تمام می کنم؛ واقعاً همین طور است؛ بنابراین همه بار عاشورا بر عهده خود امام حسین(ع) است؛ این حجت خداست که با عبادت خود انسداد تاریخی را گشوده و جریان ظلمات را با چراغ هدایت خود برداشته است؛ دیگران باشند، یا نباشند حضرت کار خود را به سرانجام می رسانند؛ کنار امام(ع) بودن فقط فوز و غنیمتی برای خود اصحاب است؛ حتی وجود مقدس قمر بنی هاشم(ع) که نگاهش انسان ساز است، اگر کنار سیدالشهداء(ع) نباشد، حضرت ضرر نمی کنند؛ بنابراین بودن کنار سیدالشهداء(ع) صددرصد فوز است.
ص: 164
منظور از آیه «یستبدل قوماً غیرکم» این است که ای مردم تصور نکنید اگر شما به سوی خدا کوچ نکردید و اولیاءی خدا را نصرت ندادید و در جنگ تبوک شرک ننمودید، خدای متعال دست از نصرت دین و ولی خود برمی دارد؛ بلکه شما را برمی دارد و یک قوم دیگر را جایگزین شما می کند و ذره ای هم به خدا و دین خدا ضرر نمی رسد. اگر این تلقی ها در انسان پیدا شد، می تواند اولیاءی خدا را همراهی کند.
در همین سوره نسبت به نکته دیگری هشدار داده شده که در تحمل سختی های راه و همراه شدن با بلای اولیاءی خدا مؤثر است. وقتی پا به وادی ولایت اهل بیت(ع) می گذاریم، قبول کرده ایم که شریک بلای آن ها باشیم. این سوره مبارکه صف بندی ها را روشن می کند و لوازم هر جبهه را توضیح می دهد. خدای متعال در این سوره یک هشدار بسیار سنگین داده است؛ مرحوم فیض در تفسیر این آیه می گوید: خدای متعال در این آیه خیلی سخت گیری کرده است و کمتر کسی است که از این بار سنگین موفق بیرون بیاید. خدای متعال می فرماید: «قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ وَ عَشیرَتُکُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فی سَبیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّی یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقینَ»(توبه/24)؛ درگیر شدن انسان این لوازم را دارد.
ص: 165
شأن نزول آیه این است که وقتی حضرت سوره برائت را به مکه بردند، قرار شد مشرکین در مکه رفت و آمد نکنند؛ به همین دلیل قریش نگران تجارت و وضع معیشت و زندگی خانواده خود شدند. صف بندی و درگیری این مشکلات را دارد؛ اگر درگیری هست، نقص در اموال و لوازم هم هست؛ بنابراین در قطع رابطه با مشرکین نگران بودند که اگر کفار به مسجد الحرام نیایند، داد و ستدها و تجارت ها تعطیل شود؛ خدای متعال این آیه را نازل کرد؛ آیا نزد شما پدرانتان، فرزندانتان، برادرانتان، همسرانتان، عشیره و فامیلتان و اموالی که به سختی کسب کرده اید و تجارتی که نگران کساد آن هستید، دوست داشتنی تر از خدا و رسول و جهاد در راه خدا هستند؟ در این صورت منتظر باشید تا امر خدا درباره شما صادر شود. مفسرین گفته اند: این یک تهدید است؛ مرحوم فیض می گوید: این عقوبت و تهدید به عقوبت است؛ لحن خدای متعال در اینجا بسیار تند است. اگر کسی می خواهد در این راه همراهی کند، منتظر سختی و کساد تجارت باشد؛ باید از عشیره و اموال و اهلش بگذرد؛ اگر آن ها را بیشتر از خدا و رسول(ص) دوست بدارد باید منتظر باشد که امر خدا درباره او صادر شود؛ در روایتی فرمود: «لا یجد أحدکم طعم الإیمان، حتّی یحبّ فی اللَّه و یبغض فی اللَّه»(1) یعنی کسی طعم ایمان را نمی چشد مگر اینکه حب و بغض او در راه خدا باشد. و یا در بعضی روایات تعابیر دیگری آمده است؛ «إِذَا تَخَلَّی الْمُؤْمِنُ مِنَ الدُّنْیَا سَمَا وَ وَجَدَ حَلَاوَةَ حُبِّ اللَّه»(2)؛ در این حدیث می فرماید: چنین کسی اصلاً طعم ایمان را نمی چشد؛ خدای متعال هشدار می دهد که اگر کسی این مقدورات و امکانات را بیش از خدا و رسول(ص) و جهاد در راه خدا دوست بدارد، عقوبت می شود. پس این ها لازمه همراهی است.
ص: 166
در مجمع البیان حدیثی ذیل آیه مبارکه نساء نقل شده است؛ «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفیقاً»(نساء/69)؛ اگر کسی خدا را بندگی کرد و نسبت به خدا و رسول(ص) مقام طوع پیدا کرد و مطیع شد، در سیر خود به سوی الله و در همه مراحل سیر و در منزلگاه ها همراهانی خواهد داشت؛ آن ها با کسانی هستند که خدا به آن ها نعمت داده است. قرآن انسان ها را به سه دسته تقسیم می کند؛ «منعم علیهم»، «ضالین» و «مغضوبین» که این کسانی که نعمت داده شده اند انبیاء(ع) و صدیقین و شهداء هستند و اینها رفقای خوبی هم هستند.
مرحوم طبرسی ذیل این آیه نقل کردند که وجود مقدس رسول الله(ص) یک غلام آزاد شده ای داشتند که به حضرت علاقه فراوانی داشت؛ حضرت یک روز دیدند این غلام لاغر و نحیف و ضعیف شده است؛ فرمودند: چه شده است؟ گفت: چیزی نشده است؛ محبت شما من را بی قرار کرده است؛ یک روز که شما را نمی بینیم طاقت نمی آورم. چیزی که من را نگران و بیمار کرده، این است؛ می بینم که این دنیا تمام می شود؛ در آخرت از دوری شما چه کنم؟ شما در درجات عالی بهشت هستید و ما یا بیرون از بهشتیم، یا در مراتب پایین آن. بیرون از بهشت که دستمان از شما کوتاه است؛ داخل بهشت هم درجات ما به شما ربطی ندارد. این گونه نیست که هر کسی در بهشت در جوار اهل بیت(ع) باشد؛ به یک معنا همه بهشت مهمانخانه امیرالمؤمنین(ع) است؛ ولی همه مهمانان در این مهمانخانه نمی توانند امیرالمؤمنین(ع) را ببینند؛ بلکه هر چند صد سال گاهی تجلیات امام حسین(ع) به عده ای می رسد. (در پاسخ به آن غلام) این آیه نازل شد: «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَئِکَ رَفِیقًا» اگر می خواهید با پیامبر(ص) باشید، باید مقام طوع داشته باشید و مطیع باشید تا معیت با حضرت برای شما حاصل شود؛ آن ها با شما هستند، شما با آن ها هستید؛ رفقای خوبی هم برای شما هستند.
ص: 167
در این روایت فرموده اند: منظور از انبیاء(ع) در این آیه، نبی اکرم(ص) هم هستند؛ سپس حضرت فرمودند: «لَا یَکُونُ الْعَبْدُ مُؤْمِناً حَتَّی أَکُونَ أَحَبَ إِلَیْهِ مِنْ نَفْسِهِ وَ مِنْ وُلْدِهِ وَ مَالِهِ وَ أَهْلِهِ»(1)؛ کسی قطعاً قدم به وادی ایمان نمی گذارد جز اینکه من را از خودش، پدرش، مادرش، فرزندانش، اهلش و از همة مردم بیشتر دوست بدارد. این حداقل وادی ایمان است؛ بنابراین علاوه بر همه بصیرت هایی که قرآن به انسان می دهد یکی از شرایط همراهی و ایستادن همراه با اولیاءی خدا، همان تحول در میل و رغبت های انسان است. انسان اگر راضی به حیات دنیا باشد، سفره دنیا برای او کافی است؛ اگر دنیا را داشته باشد، قانع است و هرگز از دنیا سیر نمی شود؛ دنیا هرگز برای او کوچک نمی شود و در دنیا احساس تنگی نمی کند؛ یعنی احساس نمی کند دنیا برای او سجن است؛ چنین انسانی نمی تواند همراه ولی خدا باشد؛ انسانی که تعلقات دنیایی خود را بیش از خدای متعال و وجود مقدس نبی اکرم(ص) و جهاد در راه خدا دوست دارد، هرگز اهل همراهی نیست؛ بنابراین در کنار بصیرت های قرآنی، دومین تحولی که باید اتفاق بیفتد ایجاد سبکبالی و تحول در تعلقات و تمنیات و تمایلات انسان است؛ وگرنه همه آن درک ها و بصیرت ها هم برای حرکت کافی نیست؛ انسان باید بفهمد که همه آن فهم ها هم کفایت نمی کند.
ص: 168
در کنار همه بصیرت ها و عواملی که منتهی به تغییر تمایلات انسان می شود، نکته دیگری که کمک می کند بتوانیم این دشواری ها را تحمل کنیم، درک نقش ائمه(ع) در پذیرفتن بلاست؛ «وَ جَعَلْنا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَ تَصْبِرُون»(فرقان/20)؛ ایشان این ابتلاء را پذیرفته اند. انسان باید جایگاه ائمه(ع) را در این سیر و مسیر ابتلاء بفهمد؛ به هر حال در همراهی اهل بیت(ع) بلاهایی هست؛ به حضرت عرض کرد: شما را دوست دارم؛ فرمودند: راست می گویی، پس آماده بلا باش؛ چون محبت بلا می آورد. وقتی محبت انسان با معصوم(ع) بود، او «یَفْرَحُونَ لِفَرَحِنَا وَ یَحْزَنُونَ لِحُزْنِنَا وَ یَخَافُونَ لِخَوْفِنَا»(1) می شود؛ امکان ندارد که انسان با معصوم(ع) باشد، ولی همراه غصه های معصوم(ع) و سختی های راه او نباشد؛ اگر انسان می خواهد سفره خود را در شادی ها و خوشی ها و امنیت و خوف خود از خدا و اولیاءی خدا و دین خدا جدا کند، نمی تواند با خدا و اولیاءی خدا همراهی کند؛ اگر انسان دوستی آن ها را پذیرفت باید به لوازمش هم پایبند شود.
بنابراین در این مسیر حتماً سختی هایی هست؛ تحمل سختی ها، رسیدن به بصیرت ها، تغییر تمنیات و تمایلات و تعلقات انسان، بزرگ تر شدن از دنیا، نگاه جامع به دنیا، نگاه واسع به دنیا همگی در کنار توجه به نقش اولیاءی خدا در این سیر _ که همان مقام شفاعت آن ها و مقام عصمت ایشان است _ به ما کمک می کند. «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الضَّلَالَةِ وَ الْجَهَالَةِ وَ الْعَمَی وَ الشَّکِّ وَ الِارْتِیَابِ إِلَی بَابِ الْهُدَی وَ الرَّشَاد»
منبع : (هیئت ثارالله قم - شب ششم محرم 1394 مدرسه فیضیه ) sarallahqom.ir
در هر تحولی فرهنگ مانع بسیار مهمی است؛ موانع فیزیکی و سخت به راحتی قابل مشاهده هستند؛ الآن اگر بخواهیم به حرم برویم و راه مستقیم را انتخاب کنیم ممکن است به یک دیوار یا یک درب برخورد کنیم؛ باید برویم راه را انتخاب کنیم تا به مقصد برسیم؛ موانع فرهنگی هم همین طور هستند؛ ولی دارای ساختار نرم هستند و به راحتی دیده نمی شوند؛ به همین دلیل تغییر این فضای فرهنگی برای حرکت به سمت توحید بسیار دشوار است؛ چگونه می توان فرهنگ بت پرستی را به فرهنگ توحید تبدیل کرد؟ این گونه است که ابراهیم خلیل(ع) امت می باشد «إِنَّ إِبْراهیمَ کانَ أُمَّةً قانِتا»(نحل/120)؛ این وجود مقدس به تنهایی برابر با یک امت عظیم تاریخی است؛ همه انبیاء و اولیاء(ع) ذیل این امت هستند. باید این سختی های راه را فهمید و دید که پیامبر(ص) بار هدایت عالم را به تنهایی به دوش کشیده و چیزی از آن سختی ها نصیب ما نشده است؛ آنچه روی دوش ماست، فقط تغییر توجهات ماست؛ وگرنه همان را هم خودشان بر می داشتند؛ شخصی به عالمی گفت: برای من یک استخاره بگیرید؛ گفت: چشم، قرآن بیاورید؛ گفت: خودتان قرآن دارید؛ گفت: نیت کنید؛ شخص گفت: شما نیت کنید؛ گفت: نیت استخاره دیگر با خودتان است؛ نمی شود که من برای استخاره شما نیت کنم!
ص: 170
سختی ما همان نیت است؛ نمی شود آن را هم به عهده حضرت بگذاریم. اگر کسی به این امر توجه کرد که همه سختی راه روی دوش خود حضرت است و سیر عالم به سمت توحید را ایشان آسان کرده اند، امکان همراهی با آن ها و تحمل، فراهم می شود؛ درک این نکته که همراهی با اهل بیت(ع) فوز و غنیمت است و غرامت نیست، و اعتقاد به اینکه بار اصلی بلا را آن ها کشیده اند و ما هیچ باری بر عهده نداریم و مبتلاترین ما هم هیچ سهم جدی در این وادی ندارد، و مشاهده نقش شفاعت و عصمت و عهد ایشان، همگی از جمله عواملی هستند که کمک می کند تا انسان بتواند این بار را بردارد.
در ادامه به توضیح جایگاه سیدالشهداء(ع) در این میدان و چگونگی آسان کردن تحمل آن توسط حضرت می پردازیم. شیعه بودن واقعاً بسیار سخت است؛ شیعه 1400 سال همه محرومیت ها و سختی ها را تحمل کرده است؛ ولی با فرارسیدن ماه محرم، همه سختی ها سبک می شود و شیعه سبکبال و آرام به سمت خدا حرکت می کند؛ دستگاه شیطان و سقیفه یک سال تلاش می کنند تا ما را از امام حسین(ع) جدا کنند، ولی بار دیگر نسیم کربلا می وزد و همه تلاش آن ها را بی نتیجه می گذارد؛ بنابراین کار را خود حضرت انجام داده اند. عاشورا هر سال فورانی دارد؛ مثل خورشید که هر روز طلوع مجددی دارد؛ آن طلوع عاشورا هر سال مسیر را آسان می کند.
ص: 171
آنچه پیش رو دارید هفتمین جلسه سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین سید محمد مهدی میرباقری در دهه اول محرم الحرام سال 94 است که در هیأت ثارالله قم (مدرسه فیضیه) برگزار شده است. ایشان در ابتدای بحث با اشاره به اینکه محور دعوت انبیاء(ع) و همه انذارها و تبشیرهای ایشان را دعوت به توحید و نهی از شرک عنوان کردند.
این توحید بنابر آیات قرآن شجره طیبه است که دارای اصل و فرع است. اصل آن معصومین(ع) و فرع آن ولایت ایشان است. لذا موحد شدن ما با ورود به محیط ولایت حضرت محقق می شود به نحوی که انسام فانی در حضرت می گردد؛ در نقطه مقابل توحید، مطرح می شود که در عمیق ترین لایه خود به ولایت اولیای طاغوت و توجه و محبت به آن ها تکیه دارد. هر یک از این دو در سه سطح ارتکاب، اشاعه و اقامه عمل می شوند. عمیق ترین سطح اعراض از شرک، اجتناب و تبری از اولیای طاغوت است. ضمن اینکه همه ضنک ها و تیرگی ها در نزدیکی به اولیای طاغوت گریبان گیر انسان می شود. از طرفی برای رسیدن به توحید باید عمل صالحی را انجام داد و از شرک دوری جست که این عمل صالح در قرآن ذکر شده است. به سخن دیگر برای نجات از شرک باید سعی کرد که با ولایت اهل بیت(ع) ولایت دیگری را اخذ نکرد. درجات ما در وادی توحید، متناسب با درجات ما در وادی ولایت و سیر در درجات قرآن است. موحد بودن مرتبه ظاهر و باطن دارد که درک حقیقت آن با ورود به ولایت امام علیه السلام ممکن می شود. بحث دیگر اینکه میل به توحید در فطت انسان ها وجود دارد. یعنی میل به توحید و ورود به وادی ولایت در وجود ما نهاده شده است. در واقه خدای متعال سه اصل را در فطرت انسان قرار داده که عبارت است از: شهادت به توحید، شهادت به نبوت رسول الله(ص) و ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام. این بذر توحید در سرزمین دایر ولایت معصومین(ع) به دست انبیاء(ع) به رشد می رسد و استعدادهایش شکوفا می شود. خدای متعال اگر میل به توحید را در انسان ها قرار داده، راه رسیدن به آن را هم قرار داده است. با وجود توحید و شرک انسان دو راه پیش روی خود دارد؛ شکر بر نعمت و کفران نعمت. لذا توحید یعنی بذر وجود انسان در محیط امام علیه السلام قرار بگیرد و شرک هم یعنی بذر انسان در سرزمین بائر بیفتد. با این وصف ولایت معصومین(ع) به این دلیل نعمت خوانده شده است که انسان با رسیدن به آن بهشتی می شود. از سوی دیگر محیط ولایت طاغوت محیط موت و قبر است. خلاصه اینکه یکی دیگر از عوامل بصیرت _ که به صبر در همراهی امام علیه السلام منتهی می شود _ درک صحیح از توحید است که موجب ایستادگی ما و رسیدن به شفاعت حضرت می شود.
ص: 172
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و لعنة علی اعدائهم.
قرآن کریم می فرماید: «الر کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ خَبیر * أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ اللّهَ إِنَّنِی لَکُم مِّنْهُ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ * وَأَنِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَیْهِ»(هود/1-4) عرض شد که عصاره دعوت همه انبیاءی الهی(ع) و همه انذارها و بشارت های ایشان در آیه «الا تعبدوا الا الله» جمع شده است. همه دعوت ها، دعوت به عبادت حضرت حق و همه نهی ها نیز نهی از عبادت غیر خداست. همه انذارها و هشدارهایی که انبیاء(ع) می دهند از عقوبت ها و رنج های دنیوی و اخروی است که ما را تهدید می کند و به دلیل خروج ما از وادی توحید و مبتلا شدن به غفلت و پرستش غیر خداست؛ همه بشارت های ایشان نیز _ از ثواب ها و نعمت ها و توفیق های دنیایی گرفته تا نعمت های اخروی _ مربوط به پرستش خدای متعال و توحید است.
حقیقت توحید شجره طیبه ای است که براساس روایات به وجود مقدس نبی اکرم(ص) و اهل بیت ایشان(ع) تفسیر شده است؛ هر انسانی برای موحد شدن باید به این شجره طیبه متمسک شود و تلاش کند تا با همه وجود برگی بر این درخت پاک بوده و همه رشد و رویش و تغذیه او در جهت معصوم علیه السلام و تعلق به ایشان باشد. توحیدی که ما به آن دعوت شده ایم، شعاع نور نبی اکرم(ص) است که از عوالم بالا تا عالم ما را نورانی کرده است و موحد شدن ما یعنی ورود ما به بیت النور نبی اکرم(ص) و سیر در این وادی نور تا رسیدن به سرچشمه نور. ما باید به این بیوت وارد شویم تا همه قوای ما فرع بر حضرت شود؛ به تعبیر دیگر براساس حدیث عقل و جهل، راه موحد شدن این است که همه قوای انسان ذیل قوای نبی اکرم(ص) قرار بگیرد و همه وجود او اعم از ظاهر و باطن و عقل و حس و روح ما متعلق به نبی اکرم(ص) شود؛ یعنی در پرتو اراده ایشان حرکت کند و متولی به ایشان باشد تا انوار حضرت در همه قوای او ظهور یابد؛ موحد کسی است که همه وجودش در نبی اکرم(ص) فانی است و نور حضرت در همه قوای او ظاهر است؛ موحد کسی است که به حیات طیبه نبی اکرم(ص) رسیده و صفات حضرت در او تجلی و تحقق یافته است؛ در نقطه مقابل نیز معنی شرک، نزدیک به بت پرستی است؛ انسان در گذشته سنگ و چوب را می پرستید که باید از آن نجات پیدا کرد؛ لایه عمیق تر شرک این است که انسان به غیر توجه کند، از غیر بخواهد، اضطرارهای خود را به غیر ارجاع دهد، از غیر بترسد، به غیر امیدوار باشد و غیر را دوست داشته باشد؛ این لایه عمیق تر شرک است.
ص: 173
«وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرین»(غافر/60)؛ در این آیه دعا به عنوان عبادت مطرح شده و ترک دعا نیز استکبار علی الله به حساب آمده است؛ درخواست از غیر، دعای از غیر، تعلق به غیر و غیر را خواندن شرک و بت پرستی است؛ این نیز لایه باطنی تری از شرک است؛ ولی عمیق ترین لایه شرک و کفر خود اولیای طاغوت و ولایت آن هاست؛ اگر کسی در محیط ولایت آن ها وارد شود او را وادار به بت پرستی می کنند. در بت پرستی و شرک نیز سه سطح و مرتبه وجود دارد که عبارتند از: ارتکاب، اشاعه و اقامه. ارتکاب یعنی کسی سنگ و چوب را می پرستد و در مقابل آن سجده کرده و به آن تکیه می کند. یکی از ائمه جورگفته بود: من در عمرم دو کار کردم که هر گاه به یاد می آورم یکی از آن ها مرا به خنده وا می دارد و برای دیگری می گریم؛ آنچه مرا به خنده می آورد این است که در گذشته هنگام شب برای محفوظ ماندن از خطر در بیابان، بتی از خرما درست می کردیم و بالای سر می گذاشتیم تا ما را از خطر حفظ کند؛ ولی صبح که به سلامت بیدار می شدیم، همان بت خرمایی را می خوردیم.
ارتکاب این است که انسان بت را عبادت کرده و به او تکیه می کند. حالت دوم این است که کسی بت پرستی را اشاعه بدهد؛ یعنی بتکده و میکده به پا کند؛ نقطه مقابلش این است که کسی نماز بخواند و فرد دیگری مسجد بسازد و نماز را اشاعه می دهد؛ مرحله سوم که از آن دو بالاتر است، اقامه شرک و کفر و بت پرستی است؛ یعنی رواج دادن فرهنگ بت پرستی تا جایی که مردم احساس کنند همه امورشان در دست این بت هاست و باید از این بت ها بخواهند و در مقابل آن ها سجده کنند، برای آن ها قربانی بدهند یا اگر بلایی نازل شد، از آن ها بترسند و از آن ها طلب مغفرت کنند؛ پس اقامه بت پرستی یعنی فرهنگ بت پرستی را رواج دادن؛ بنابراین کار اولیای طاغوت فقط ارتکاب و اشاعه نیست بلکه فرهنگ توجه به غیر و فرهنگ بت پرستی را اقامه می کنند؛ همچنان که کار معصوم علیه السلام هم فقط عبادت یا اشاعه توحید نیست، بلکه اقامه توحید است. ارکان توحید و دعائم دین هستند؛ (مصداق) بنا عبدالله و بنا عرف الله هستند؛ همه مقامات توحید را اقامه می کنند؛ اقامه، از ظاهری ترین سطح توحید تا عمیق ترین و باطنی ترین سطح توحید به دست وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله محقق می شود؛ پس برای اعراض از شرک و بت پرستی _ که همه انذارهای قرآن به آن بر می گردد _ یک قدم این است که انسان سنگ و چوب را نپرستد و در مقابل آن ها سجده نکند؛ یک قدم عمیق تر این است که به غیر تکیه نکند، از غیر نترسد و به غیر امیدوار نباشد؛ مرتبه عمیق تر این است که از ولایت اولیای طاغوت و ابلیس اجتناب کند؛ زیرا آن ها محور اقامه بت پرستی در عالم هستند. اگر امروز بت های چوبی را کنار گذاشته ایم به دلیل معارضه و مبارزه انبیاء(ع) بوده است؛ مردم به مرزی رسیده اند که سنگ و چوب را نمی پرستند؛ هر چند یک بت جدید به وسعت همه زندگی برایشان درست کرده اند و به شکل دیگری آن ها را مشغول می کنند؛ مانند جریان تجدد که جزو بزرگ ترین حجاب های توحید است؛ بتی به اندازه کل تمدن غرب درست کرده اند که مردم روز و شب بر آن سجده می کنند و کاری با خدا ندارند؛ از صبح مشغول به دنیا هستند، شب هم با فکر دنیا می خوابند و صبح هم با فکر دنیا برمی خیزند؛ این یک بت پرستی مدرن است.
ص: 174
پس اعراض از شرک هم مقاماتی دارد؛ «الا تعبدوا الا الله» یعنی خود را به نبی اکرم(ص) برسانید و همه وجودتان ذیل ایشان باشد و غیر را نپرستید و از اولیای طاغوت اعراض کنید. اگر کسی پیرو اولیای طاغوت شود، به شرک _ شرک خفی تا شرک جلی _ و بت پرستی مبتلا می شود. این نکته در قرآن با تعابیر گوناگون بیان شده است؛ «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحی إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً»(کهف/110)؛ این وجود مقدس پیامبری است که بر او وحی می شود و خلاصه وحی او هم توحید است؛ اگر کسی می خواهد به مقام توحید و لقاء الله برسد و توحید را درک کند و همیشه مشغول با خدای متعال باشد و از غیر او فارغ گردد باید عمل صالحی انجام دهد و در عبادت پروردگار شرک نداشته باشد؛ این راه رسیدن به توحید و درک حقیقت اولوهیت حضرت حق است؛ درک «لا اله الا الله» مشروط به انجام آن عمل صالح و اعراض از شرک در عبادت است؛ اگر کسی این کار را انجام دهد حقیقت توحید بر او آشکار می شود و حقیقت لا اله الا الله را می فهمد و در این عالم با لا اله الا الله زندگی می کند.
از ظاهر آیه مشخص است که انسان باید اهل عمل صالح باشد و شرک در عبادت نداشته باشد؛ حتی شرک خفی که مورد مغفرت است و به تعبیر روایات حشرک مغفور است و تشخیصش از تشخیص اثر مورچه سیاه بر سنگ سیاه در شب تاریک دشوارتر است. در بیان معصومین علیهم السلام حتی این اندازه از شرک هم مانع لقاء الله بیان شده و حجاب توحید است؛ پس باید از همه شرک ها نجات پیدا کرد. این معنی ظاهر آیه است. حال براساس باطن آیه چگونه می توان از شرک نجات یافت؟ ذیل این آیه روایتی است که در تفسیر علی بن ابراهیم آمده که فرمودند: «لَا یَتَّخِذْ مَعَ وَلَایَةِ آلِ مُحَمَّدِ وَلَایَةَ غَیْرِهِمْ- وَ وَلَایَتُهُمُ الْعَمَلُ الصَّالِح»(1)؛ یعنی با ولایت آن ها ولایت غیر را اخذ نکنید. زیرا بدون آن عمل صالحی که شرط لقاء الله است، به لقاء الله نمی رسید. اخلاصی که ما را تا مقام لقاء الله و درک حقیقت توحید و لا اله الا الله پیش می برد _ که از مقام لفظ عبور می کنیم به مقام حقیقت می رسیم _ شریک قرار ندادن در مقام ولایت اهل بیت(ع) برای ایشان است. ظاهراً و باطناً همه قوای ما باید در محیط ولایت آن ها باشد؛ بعد فرمودند: اگر کسی در عبادت برای پروردگار شریک قرار می دهد و شرک در عبادت دارد _ حتی شرک خفی _ بدانید که او در ولایت ما شرک دارد که به شرک در توحید منتهی شده است.
ص: 175
پس راه رسیدن به توحید قرار گرفتن با همه وجود در وادی ولایت است. موحد شدن یعنی «کلمه لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی» یعنی «ولایه علی بن ابیطالب حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی» توحید یعنی وارد محیط ولایت شدن و در این محیط ماندن؛ با ورود به وادی توحید سیر در مقامات توحید آغاز می شود؛ درجات ما در این توحید به مرتبه درجات ما در ولایت بستگی دارد؛ همچنان که درجات ایمان ما به درجات تحقق قرآن در ما برمی گردد، روز قیامت هم درجات ما در بهشت متناسب با درجات ایمان و توحید ماست؛ مؤمنین به اندازه درجات ایمان خود درجاتی دارند، بهشت هم درجاتی دارد؛ این درجات ایمان به اندازه آیات قرآن است؛ درجات بهشت هم به اندازه آیات قران است؛ «فَیَقُولُ لِلْمُؤْمِنِ اقْرَأْ وَ ارْقَه»(1)؛ به اندازه ای که نور قرآن در انسان محقق شده و حقیقت قرآن در انسان جاری شده است، به همان اندازه انسان از ایمان برخوردار است و به همان اندازه در وادی توحید درجه دارد؛ بنابراین سیر در مقامات توحید، سیر در مقامات قرآن و سیر به شفاعت قرآن است؛ آن روی سکه این است که «أَنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْض»(2)؛ به عبارتی سیر در درجات توحید همان سیر در درجات ولایت است؛ «وَ هُمْ وَ اللَّهِ… دَرَجَاتٌ لِلْمُؤْمِنِین»(3)؛ درجات ما در توحید درجات ما در وادی ولایت است؛ موحد کسی است که با تمام وجود دنبال نبی اکرم(ص) است؛ همه وجودش در بیت النور حضرت است؛ همه قوایش در وادی ولایت و حصن امیرالمؤمنین علیه السلام است. خیلی ها توحید را به گونه ای معنا می کنند که تصور می شود می توان دنبال هر کسی رفت و موحد هم بود؛ ولی این گونه نیست. توحید در قرآن و بیانات اهل بیت(ع) همان است که توضیح داده شد؛ مشرک بودن هم یعنی نزدیک شدن به اولیای طاغوت و دشمنان نبی اکرم(ص) و تحت ولایت آن ها قرار گرفتن؛ آن ها فرهنگ بت پرستی را در روح انسان اقامه می کنند؛ فقط شکل بت ها عوض می شود ولی همان بت پرستی است؛ حضرت فرمودند: بر منبر من بالا می روند و مردم را به قهقرا برمی گردانند؛ منظور این نیست که مردم دوباره چوب و سنگ می پرستند، بلکه شکل چوب و سنگ را عوض می کنند. در گذشته بت ها در حد چوب و سنگ بودند ولی بت امروز به وسعت یک تمدن است؛ ما را این گونه مشرک می کنند.
ص: 176
بنابراین همه عقوبت های دنیا و آخرت که قرآن ما را به آن تهدید می کند و همه رنج ها، آلودگی ها و تیرگی هایی که با تعابیر مختلف در قرآن آمده، و همه رجس ها، ناپاکی ها، عذاب ها، رنج ها، ضنک ها و ضیق ها به دلیل نزدیکی با اولیای طاغوت و زندگی تحت ولایت آن ها و همراهی با آن هاست. از طرفی همه ثواب ها، درجات ایمان و توحید، درجات بهشت و درجات نعمت خدای متعال ورود به وادی ولایت و با امام علیه السلام بودن است؛ «وَ اَسبَغَ عَلَیکُم نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَة ً»(لقمان/20)؛ خدای متعال نعمت های ظاهری و باطنی خود را بر شما فرو ریخته و شما غرق در نعمت های ظاهری و باطنی هستید. در روایات گاهی از نعمت ظاهری به امام علیه السلام ظاهر تعبیر شده و از نعمت باطنی به امام غایب علیه السلام؛ ولی در بعضی روایات فرمودند: نعمت ظاهری، توحید و نبوت است و نعمت باطنی، ولایت است. ممکن است کسی روایت را این گونه بفهمد که گویا ولایت امام علیه السلام بالاتر از توحید است ولی معنایش این نیست؛ بلکه معنایش این است که موحد بودن مراتبی دارد؛ یک مرتبه ظاهر و یک مرتبه باطن؛ اگر کسی بخواهد موحد حقیقی باشد و حقیقت توحید را درک کند و این حقیقت برایش مشهود و مکشوف شود باید به ولایت امام علیه السلام ورود پیدا کند؛ چرا که انسان از بدو ورود به ولایت امام علیه السلام موحد می شود؛ سپس به باطن توحید که می رسد در درجات توحید سیر می کند. اگر انسان وارد این حصن شود، از شرک نجات پیدا کرده و از آفات شرک، ناپاکی ها، رذالت ها، ظلمت ها، عقوبت ها و رنج ها رها می شود. از این مرحله به بعد باید در درجات قرب سیر داشته باشد.
ص: 177
خدای متعال فطرت ما را بر توحید آفریده است؛ «فطرت الله التی فطر الناس علیها»(روم/30)؛ اگر در ما فطرت توحید قرار نمی داد، ما میلی به خداپرستی و اخلاص و مقامات بالای توحید نداشتیم و دعوت او نیز وجهی نداشت؛ اگر انبیاء(ع) ما را به بالاترین درجات توحید دعوت می کنند به دلیل این است که در فطرت و سرشت ما میل به بالاترین درجات توحید و حتی میل به لقاء الله وجود دارد و ما به این مقامات مشتاقیم. اگر بالاترین درجه توحید، پرستش حبی است به این معنی است که همه وجود ما غرق در پرستش باشد؛ این پرستش هم از سر طمع یا خوف نباشد و از سر حب باشد؛ «وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ حُبّاً لَه»(1)؛ ریشه این عبادت حبی در وجود ما وجود دارد؛ ما مفطور به محبت خداییم، نه به محبت خودمان و دیگران. وجود انسان مثل یک بذر دارای استعداد رسیدن به توحید است و در فطرتش توحید را قرار داده اند. در فطرت ما میل به توحید گذاشته اند؛ توحید یعنی ورود به وادی ولایت، یعنی با همه وجود ذیل ولایت نبی اکرم(ص) قرار گرفتن و در بیت النور حضرت بودن و با نور حضرت سیر کردن و با این حقیقت ذکر، به طرف خدا رفعت پیدا کردن؛ اگر حقیقت توحید این است، پس چنین میلی را در وجود ما گذاشته اند و این بذر وجود ماست؛ هم میل به توحید داریم، هم میل به رسالت؛ دوست داریم با این رسول حرکت کنیم؛ در فطرت ما میل حرکت با امام علیه السلام و در وادی ولایت ایشان هست؛ به همین دلیل در این روایت حضرت فطرت را معنا فرمودند و به عبارتی توحید را توضیح دادند؛ براساس روایات آنچه در فطرت ماست، توحید می باشد. در جای دیگر فرمودند: خدا در فطرت شما سه چیز قرار داده است: «هُوَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِیٌّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَلِیُّ اللَّهِ إِلَی هَاهُنَا التَّوْحِید»(2)؛ این سه عهد در فطرت ما هست و تا اینجا توحید است.
ص: 178
اگر گفته شده در فطرت شما توحید هست، تفصیل توحید همین است؛ میل ما به موحد بودن و حرکت ذیل نبی اکرم(ص) که صراط ماست، و حرکت در وادی توحید و صراط ولایت امام علیه السلام در فطرت ما گذاشته شده است. بذری که در زمین می افتد، استعداد رویش دارد؛ اگر باران مناسب ببارد، خورشید بتابد و زمین حاصلخیز باشد، و این بذر هم خود را به این سرزمین حاصلخیز برساند، خواهد رویید و همه استعدادهایش شکوفا خواهد شد؛ البته شکوفاشدن استعداد به اجابت خود بذر هم بستگی دارد. قرار گفتن در یک سرزمین حاصلخیز به تنهایی برای رویش دانه کافی نیست؛ انسان هم مانند بذر است؛ در فطرت ما بذر و میثاق توحید هست؛ «لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِه»(1)؛ سخن انبیاء(ع) با ما این است که به میثاق ها و عهدهایتان با خدا وفا کنید؛ «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی آدَمَ»(یس/60)؛ عهد توحید، عهد ولایت در وجود ماست. با حرکت در سبیل ولایت و به فعلیت رسیدن درک مقامات توحید همه قوای ظاهری و باطنی ما نورانی می شود؛ این میل در وجود ما هست و آن را در وجود ما گذاشته اند.
انسان با ورود به عالم دنیا دو مسیر پیش روی خود دارد؛ «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً»(انسان/3)؛ ما امام علیه السلام را نیز گذاشتیم. اگر استعداد رسیدن به خدا بود و صراطی وجود نداشت، همه استعدادها ضایع می شد؛ هیچ سؤال و جوابی هم نبود. اگر در ما میل به بندگی می گذاشتند و ما را طالب توحید و قرب و رضوان خلق می کردند ولی راه و صراطی قرار نمی دادند، هیچ سؤال و جوابی و هیچ شکر و کفری هم نبود. استعدادها را به ما داده اند؛ «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعًا بَصِیرًا»(انسان/2)؛ سپس راه رسیدن به خدا را گشودند؛ از اینجا به بعد ما باید در این سبیل حرکت کنیم؛ شکر و کفر هم از اینجا به میان می آید. شکر و کفر از آنجایی آغاز می شود که استعداد توحید را به ما داده و راه توحید را پیش روی ما قرار بدهند و ما را به این راه هدایت کنند؛ وگرنه ما به خودی خود نمی توانیم راه را پیدا کنیم. اگر عده ای معتقدند انسان خود باید پیغمبر را پیدا کند، عقیده نادرستی است. پیامبر(ص) می آید و خود را معرفی می کند؛ هم استعدد هست، هم سبیل هست، هم هدایت به سبیل.
ص: 179
بعد از اینکه پیامبر(ص) آمد و سبیل الله و صراط مستقیم گشوده شد و ما هم به صراط دلالت شدیم، رشد ما چگونه خواهد بود؟ قرآن کریم می فرماید: «اما شاکرا و اما کفورا» این شکر و کفر، انسان ها را به دو دسته تقسیم می کند؛ یک دسته ابرار هستند و دسته دیگر کفار؛ «إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرینَ سَلاسِلَ وَ أَغْلالاً وَ سَعیراً * إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً»(انسان/4-5) ابرار ذیل شفاعت عبادالله (اهل بیت) قرار می گیرند، اگر وارد سبیل شویم ادامه راه با اوست؛ اگر دست خود را دادیم و شکر کردیم، عبادالله ما را شفاعت می کنند. سوره هل اتی سوره شفاعت عبادالله است که شفاعت این دنیایی ایشان _ که لقمه سفره خود را به مسکین و یتیم و اسیر می دهند _ و شفاعت اخروی ایشان را _ که چشمه ها را می جوشانند و ابرار را سیراب می کنند _ بیان فرموده است؛ پس اگر ما بخواهیم به توحید برسیم، همه چیز فراهم است؛ توحید یعنی بذر وجود و استعدادهای خود را در سرزمین ولایت حقه و صراط مستقیم قرار دهیم؛ توحید یک امر مبهم نیست. در این صورت شفاعت امام علیه السلام واقع می شود که با تعابیر گوناگونی در روایات و آیات آمده است.
مرحوم کلینی و صدوق حدیثی نورانی از امام رضا علیه السلام در باب امامت نقل کرده اند که حضرت می فرمایند: «الْإِمَامُ السَّحَابُ الْمَاطِرُ وَ الْغَیْثُ الْهَاطِلُ وَ الشَّمْسُ الْمُضِیئَةُ وَ السَّمَاءُ الظَّلِیلَةُ وَ الْأَرْضُ الْبَسِیطَةُ وَ الْعَیْنُ الْغَزِیرَةُ وَ الْغَدِیرُ وَ الرَّوْضَة»(1)؛ امام علیه السلام ابر پرباران است، باران پربرکت است، خورشیدی است که می تابد، آسمانی است که سایه می اندازد و زمینی بسیط و واسع است؛ این ها تشبیه نیست بلکه حقیقت است. ولایت امام علیه السلام این گونه است. از یک سو ارض بسیطه است و اگر بذر وجود انسان در این سرزمین و در وادی ولایت امام علیه السلام قرار بگیرد آن گاه امام علیه السلام خورشیدی است که بر او می تابد، آسمانی است که بر او سایه می اندازد، ابری است که او را تحت اشراف خود می گیرد و باران پر برکتی است که بر او می بارد؛ آن گاه انسان در این وادی رشد می کند؛ این معنی توحید است؛ توحید یعنی انسان بر وادی ولایت و بر سفره امام علیه السلام بنشیند و از طعام ایشان استفاده کند؛ «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلی طَعامِهِ قَالَ قُلْتُ مَا طَعَامُهُ قَالَ عِلْمُهُ الَّذِی یَأْخُذُهُ عَمَّنْ یَأْخُذُهُ»(2)؛ دقت کنید که علمتان را از چه کسی می گیرید!
ص: 180
شرک هم یعنی انسان بذر وجود خود را در سرزمین ولایت کفار بکارد؛ سرزمینی که البته حاصلخیز نیست و بایر است و هیچی رویشی ندارد؛ شرک یعنی ورود به وادی و سرزمین ولایت اولیای طاغوت و همان کسانی که اقامه شرک کردند؛ «أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ»(ابراهیم/28)؛ حضرت فرمودند: دلیل اینکه ولایت ما نعمت است و نعمت، ولایت ماست این است که کسی که به ما برسد، اهل بهشت و موحد است؛ «النَّعِیمُ نَحْنُ الَّذِینَ أَنْقَذَ اللَّهُ النَّاسَ بِنَا مِنَ الضَّلَالَةِ وَ بَصَّرَهُمْ بِنَا مِنَ الْعَمَی»(1)؛ خدا مردم را با ما از کوری و جهالت و شرک نجات داده است؛ عده ای این نعمت را که امام علیه السلام و ولایت امام علیه السلام بود کنار گذاشتند و به کلمه کفر تبدیل کردند؛ مادامی که امام علیه السلام حاکم است، او «الْإِمَامُ کَالشَّمْسِ الطَّالِعَةِ الْمُجَلِّلَةِ بِنُورِهَا لِلْعَالَم»(2) است و همه در فضای نور ایشان هستند؛ ولی وقتی امام معصوم علیه السلام کنار رفت و امام کفر آمد، وادی به وادی بایر تبدیل می شود؛ «اَلَم تَرَ اِلَی الَّذینَ بَدَّلوا نِعمَتَ اللهِ کُفرًا وَ اَحَلّوا قَومَهُم دارَ البَوارِ جهنم» مردم را به وادی بوار و دار بایر بردند و از همین جا آن ها را وارد جهنم کردند.
پس توحید یعنی انسان از همین دنیا وارد بهشت شود؛ از همین جا «ان الابرار لفی نعیم»(انفطار/13) شود؛ شاید این مقام فقط موکول به قیامت نشود و در همین دنیا هم عده ای در نعیم و بهشت باشند؛ چنانچه فرمودند: نعیم، ولایت ما اهل بیت(ع) است. کسی که وارد وادی ولایت ایشان شود، در دارالحیوان و در بهشت است؛ «و ان الفجار لفی جحیم» کسی که وارد وادی ولایت ائمه جور شود در جهنم وارد شده که دار بایر است؛ بذر وجودی چنین کسی هرگز شکوفا نمی شود؛ خدای متعال ابتدا در قرآن می فرماید: «وَهُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیَاحَ بُشْرًا بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ حَتَّی إِذَا أَقَلَّتْ سَحَابًا ثِقَالًا سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَنْزَلْنَا بِهِ الْمَاءَ فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِنْ کُلِّ الثَّمَرَاتِ کَذَلِکَ نُخْرِجُ الْمَوْتَی لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ»(اعراف/57)؛ اوست که پیش روی باران رحمت، بادها را برای بشارت می فرستد؛ وقتی ابرهای سنگین باردار می شوند آن ها را به سوی شهرهای مرده می فرستیم. به وسیله این ابر، ماء را نازل می کنیم و آب را فرو می فرستیم و سرزمین مرده را زنده می کنیم؛ به نحوی که همه ثمرات از این سرزمین مرده می رویند؛ پس مرده ها را هم این گونه زنده می کنیم؛ این مطلب اشاره به معاد دارد. شاید یک معنای باطنی آن هم این باشد که سرزمین مرده ما زمانی زنده می شود که این سحاب الهی بر آن ببارد؛ «افمن کان میتا فاحیینا فرمود میتا عن ولایتنا فاحییناه»(3)؛ کسی که به ولایت امام علیه السلام نرسیده، مرده است. مرده ای که روی زمین راه می رود، ولی مرده است. مرده ای است که الان واقعاً در قبر است؛ «وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور»(فاطر/22)؛ کسانی که در قبرهای خود راه می روند چه کسانی هستند؟ بسیاری از مرده های درون قبر، می شنوند؛ چون بعضی از قبرها ممکن است روضه من ریاض الجنه باشند. چنین مرده ای حتی از ما هم بهتر می شنود؛ ولی منظور از آن مردگان کسانی هستند که الان روی زمین راه می روند ولی در واقع درون قبر خود هستند؛ منظور از این قبر، محیط ولایت ائمه جور است؛ محیط موت است که اگر کسی وارد آن شود در قبر است؛ خدای متعال در ادامه می فرماید: «وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذی خَبُثَ لا یَخْرُجُ إِلاَّ نَکِدا»(اعراف/58)؛ سرزمین ها دو گونه اند: یکی بلد طیب یا شهر پاک و دیگری شهر خبیث است؛ شهر پاک «یخرج نباته باذن ربه» است و گیاهانش به اذن پروردگار می رویند؛ ولی سرزمین خبیث یک سرزمین شوره زار و سنگلاخ است که «لایخرج الا نکدا» و جز اندکی، هیچ محصولی نمی دهد و خار و خاشاک در آن می روید؛ در آنجا باغستان و میوه و ثمرات نیست. در تفسیر علی بن ابراهیم، بلد طیب به امام علیه السلام تفسیر شده است که ثمراتش آشکار می شود؛ به عکس، بلد خبیث به نقطه مقابل بلد طیب تفسیر شده است.
ص: 181
بذر وجود ما میل به توحید و همه شئون توحید دارد. فطرت ما به همه فروع توحید که به انجام آن ملزم شده ایم تمایل دارد؛ در فطرت ما نسبت به نماز، حج، زکات و… تمایل هست و نسبت به همه بدی ها و گناهان نفرت؛ «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»(شمس/8)؛ البته این طرف هم نفس وجود دارد؛ نفس ما را دعوت می کند و زینت می دهد. بدین ترتیب بذر وجود را می توان در دو سرزمین برد؛ یکی سرزمینی که بلد طیب است و دیگری سرزمین خبیث؛ یکی شهر و سرزمین دایر و دیگری سرزمین بایر. محیط ولایت امام علیه السلام محیط ارض بسیط و سرزمین واسع است؛ «الْإِمَامُ السَّحَابُ الْمَاطِرُ وَ الْغَیْثُ الْهَاطِلُ وَ الشَّمْسُ الْمُضِیئَةُ وَ السَّمَاءُ الظَّلِیلَة» در آنجا امام علیه السلام خود سایبان می شود، باران می شود، می بارد و می تابد؛ بنابراین همه ظرفیت های انسان با امام علیه السلام به فعلیت می رسد؛ این معنی شفاعت است. در آن طرف هم اگر انسان در وادی ولایت ائمه جور وارد شد، آن ها انسان را از خدا دور می کنند. حقیقت شرک و توحید این گونه محقق می شود.
روایات در این زمینه فراوان است؛ مانند روایات باب مولد النبی از کتاب شریف کافی که ولادت حضرت را توضیح داده است. روایتی را از بحار که به جابر بن یزید جوفی ختم می شود تقدیم می کنم. این روایات از جمله روایت های فوق العاده است؛ جابر بن یزید جوفی از اصحاب سرّ امام باقر و امام صادق علیهما السلام بوده است و می گوید: بیست هزار روایت به من فرموده اند که فقط در نزد خودم بماند و نباید برای احدی بازگو کنم. البته امثال او اهل سرّ بوده اند. شخص دیگری به حضرت عرض کرد: جد شما امیرالمؤمنین علیه السلام از اخبار غیب برای اصحاب خود می گفتند؛ ولی شما برای ما نمی فرمایید؛ حضرت فرمودند: آن ها حرف را نزد خود نگه می داشتند و بازگو نمی کردند ولی شما این گونه نیستید. بنابراین روایاتی را که جزو اسرار است نمی توان بازگو کرد. جابربن یزید جوفی نیز جزو اهل سرّ بود و روایت علم بلایا و منایا می دانست؛ به همین دلیل بسیاری از روایات را بازگو نکرده است. ولی روایاتی هم که نقل کرده، بسیار فوق العاده هستند؛
ص: 182
بخشی از روایتی که نقل کرده این است: «جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ الْجُعْفِیِّ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْبَاقِرُ ع یَا جَابِرُ کَانَ اللَّهُ وَ لَا شَیْ ءَ غَیْرُهُ وَ لَا مَعْلُومَ وَ لَا مَجْهُولَ فَأَوَّلُ مَا ابْتَدَأَ مِنْ خَلْقٍ خَلَقَهُ أَنْ خَلَقَ مُحَمَّداً ص وَ خَلَقَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ مَعَهُ مِنْ نُورِهِ وَ عَظَمَتِهِ فَأَوْقَفَنَا أَظِلَّةً خَضْرَاءَ بَیْنَ یَدَیْهِ حَیْثُ لَا سَمَاءَ وَ لَا أَرْضَ وَ لَا مَکَانَ وَ لَا لَیْلَ وَ لَا نَهَارَ وَ لَا شَمْسَ وَ لَا قَمَرَ یَفْصِلُ نُورُنَا مِنْ نُورِ رَبِّنَا کَشُعَاعِ الشَّمْسِ مِنَ الشَّمْسِ نُسَبِّحُ اللَّهَ تَعَالَی وَ نُقَدِّسُهُ وَ نَحْمَدُهُ وَ نَعْبُدُهُ حَقَّ عِبَادَتِه … فَنَحْنُ أَوَّلُ خَلْقِ اللَّهِ وَ أَوَّلُ خَلْقٍ عَبَدَ اللَّهَ وَ سَبَّحَهُ وَ نَحْنُ سَبَبُ خَلْقِ الْخَلْقِ وَ سَبَبُ تَسْبِیحِهِمْ وَ عِبَادَتِهِمْ مِنَ الْمَلَائِکَةِ وَ الْآدَمِیِّینَ فَبِنَا عُرِفَ اللَّهُ وَ بِنَا وُحِّدَ اللَّهُ وَ بِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ بِنَا أَکْرَمَ اللَّهُ مَنْ أَکْرَمَ مِنْ جَمِیعِ خَلْقِهِ وَ بِنَا أَثَابَ مَنْ أَثَابَ وَ بِنَا عَاقَبَ مَنْ عَاقَب»(1) یعنی حضرت حق بوده و هیچ نبوده؛ نه معلومی و نه مجهولی؛ اولین چیزی که در خلقت مخلوقات آغاز کرد، ما اهل بیت با پیغمبر را از نور و عظمت خود آفرید؛ در پیش روی خدا ایستادیم در حالی که هیچ شب و روزی و ماه و خورشیدی و زمین و آسمانی نبود؛ آن گاه نور ما مثل نور خورشید که از خورشید می تابد از نور او بود؛ البته این فراز باید توضیح داده شود؛ قطعاً خدای متعال «لم یلد و لم یولد» است؛ یعنی هیچی چیزی از خدای متعال صادر نمی شود؛ منظور صادر شدن به معنی خارج شدن حتی به لطیف ترین شکل است؛ این حقیقت در این روایت باید معنا شود؛ می فرمایند: ما در محضر خدای متعال بودیم و نور ما شعاع نور الهی بود. آنجا فقط ما بودیم و حضرت حق؛ ما عبادت می کردیم و او معبود بود و ما عابد؛ ما خدای متعال را تسبیح و تحمید و تقدیس می کردیم، چنانچه حق عبادت اوست. روایت ادامه دارد تا اینجا که می فرمایند: ما اولین مخلوقاتی هستیم که خدا را عبادت و تسبیح کرده اند؛ البته معنای ادامه حدیث، منوط به جملات قبل است؛ خدای متعال همه خلقت را آفرید ولی هم سبب خلقت ما بودیم، هم علت غایی آن و هم واسطه فیض. اگر مخلوقات تسبیح می گویند، سبب تسبیح ایشان ما هستیم؛ سبب عبادتشان هم ما هستیم؛ حتی سبب تسبیح و عبادت ملائکه مقرب و انبیاءی مرسل(ع) هم ما هستیم؛ خدا به واسطه ما شناخته شده و توحید با ما محقق و درک گردیده و خدا به واسطه ما عبادت شده است. خدا هر خلقی را که اکرام کرد، به وسیله ما اکرام نمود و به مقام مکرمین رساند.
ص: 183
پس مقام معصومین علیهم السلام چنین مقامی است و توحید یعنی با همه وجود دنبال امام علیه السلام حرکت کردن و شرک هم یعنی از امام علیه السلام فاصله گرفتن و به دنبال ائمه نار رفتن؛، انسان می تواند بذر وجود خود را در سبیل قرار دهد و شاکر شود؛ همچنین می تواند از این سبیل تخلف کند و کافر شود. پس از قرار گرفتن در سبیل به نقطه بعدی می رسد که به او کمک می کند تا در همراهی با اولیای خدا صبر کند.
برای اولیای خدا بلایی رقم خورده است؛ «وَ جَعَلْنا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَ تَصْبِرُون»(فرقان/20)؛ در روایت آمده است: جبرئیل آمد؛ حضرت در را بستند؛ پنج تن بودند؛ خدای متعال می فرماید: برای شما با دشمنانتان فتنه ای هست؛ آیا بر آن صبر می کنید؟ عرضه داشتند: بله. دوستان ایشان هم اگر وارد وادی ولایت ایشان شوند، به فتنه ایشان دچار و مبتلایمی شوند؛ البته با همین بلا رشد می کنند؛ همه سلوک با همین بلا محقق می شود.
در بحث های گذشته برخی بصیرت هایی را که معصومین(ع) به ما می دهند تا صبر کنیم و بایستیم، بیان شد. یکی از این بصیرت ها، درک صحیح از توحید است؛ یعنی انسان بفهمد که توحید و شرک چیست. این درک موجب می شود که انسان در وادی ولایت امام علیه السلام بایستد. اگر وارد وادی ولایت امام علیه السلام شویم و در این سرزمین ورود کنیم، شفاعت ایشان شامل حال ما می شود؛ ایشان جز عبادت خدا کاری نمی کنند و چون عبد مطلق خدا هستند، همه کارهایشان خدایی است؛ چون عبد مطلق خدایند، معدن الرحمه و رحمت موصوله هستند؛ همه کارهای ایشان از سر لطف و محبت است؛ چون عبد مطلق خدایند، جز خیر از آن ها ساطع نمی شود؛ «إِنْ ذُکِرَ الْخَیْرُ کُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاه»
منبع : (هیئت ثارالله قم - شب هفتم محرم 1394 مدرسه فیضیه ) sarallahqom.ir
آنچه پیش رو دارید ششمین جلسه سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین سید محمد مهدی میرباقری در دهه اول محرم الحرام سال 94 است که در هیأت ثارالله قم (مدرسه فیضیه) برگزار شده است. ایشان در ابتدای بحث با اشاره به انذارها و بشارت های قرآن، محور همه این انذارها و بشارت ها را توحید عنوان کردند.
در میان مخاطبین انبیاء(ع) عده ای با رضایت دادن به زندگی دنیا گوش خود را بر این انذارها و بشارت ها می بندند و خود را در جهنم وارد می نمایند؛ چرا که اینان دنیا را پناهگاه خود قرار داده اند و به آن پناه آورده اند در حالیکه همین پناهگاه موجب ورود آنان به جهنم خواهد شود. به همین دلیل انبیاء(ع) همواره بشر را به فرار از این تکیه گاه ها به سوی خدای متعال فرا خوانده اند. ایشان در ادامه به تعریف قرآن از توحید پرداختند و توحید را در یک جمله، سجده تام همه قوای انسان در برابر خدای متعال دانستند، نه فقط انجام مناسک و شریعت. از طرفی به این نکته اساسی اشاره کردند که عبودیت تام در همه عوالم فقط از آن نبی اکرم صلی الله علیه وآله است که البته برای عبادت خود دارای جنودی هستند که در حدیث عقل و جهل شرح آن آمده است. براساس این حدیث، صفات حمیده قوای بندگی حضرت هستند و صفات رذیله نیز قوای ابلیس در دشمنی با حضرت. در این میان انسان ها برای موحد شدن ناچار به تبعیت از نبی اکرم صلی الله علیه وآله و تولی به حضرت و از طرفی تبری از ابلیس و اولیای طاغوت و صفات رذیله هستند. لذا با تولی به حضرت و تبری از صفات رذیله و پاک شدن از آن ها، صفات حمیده در وجود آن ها جاری و محقق می شود. ایشان ادامه داده اند که توحید در قرآن به شجره طیبه تمثیل شده است که فقط یک لفظ نیست بلکه حقیقتاً شجره ای همراه با ریشه و شاخه و برگ است که اصل آن در سماوات و فرع آن در ارض است؛ در مقابل آن نیز به شجره خبیثه اشاره شده که همان شرک و کفر و محیط ولایت اولیای طاغوت و ابلیس است که شجره ای بدون ریشه می باشد. براساس روایات اصل شجره طیبه، معصومین(ع) و فرع آن نیز محیط ولایت ایشان است. به عبارت دیگر وادی توحید همان وادی ولایت اهل بیت(ع) است؛ این دو شجره طیبه و شجره خبیثه همواره در تقابل با یکدیگرند و می کوشند عالم را در بر بگیرند و با خود همراه کنند. با توجه به این درگیری که باطن و ظاهر عالم را در بر می گیرد، موحد شدن به نوعی ورود به این میدان درگیری است. در حقیقت جهاد اکبر و جهاد اصغر حضرت با ابلیس و اولیای طاغوت در همه عوالم جریان دارد که از آن جمله عالم باطن و ظاهر انسان هاست؛ پس جهاد انسان ها به نوعی شعاعی از جهاد نبی اکرم(ص) است.
ص: 186
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و لعنة علی اعدائهم.
قرآن کریم می فرماید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ * الَر کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَّدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ * أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ اللّهَ إِنَّنِی لَکُم مِّنْهُ نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ»(هود/1-3) در مباحث گذشته عرض شد که عصاره دعوت همه انبیاءی الهی(ع) و دعوت خدای متعال در دو کلمه خلاصه می شود؛ «أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ اللّهَ» انذارها و بشارت های وجود مقدس نبی اکرم(ص) _ که نذیر و بشیر در همه عوالم بوده و حامل خبر هستند و از سر خبر انذار می کنند و بشارت می دهند _ در همین آیه خلاصه می شود. وقتی حضرت مأمور به دعوت علنی شدند عشیره خود را جمع کرده و فرمودند: آیا اگر بگویم دشمنی مهیا و مجهز در بیرون شهر کمین کرده و در انتظار شماست، سخن مرا باور می کنید؟ آن ها گفتند: بله. حضرت فرمودند: اگر اعلام خطر کنم من را امین و صادق می دانید و خودتان را مهیا می کنید؟ گفتند: بله. حضرت بار دیگر فرمودند: من حالا یک انذار بزرگ برای شما دارم؛ سپس آن ها را نسبت به امر توحید و شرک انذار دادند. معنای سخن حضرت این است که ایشان مخاطراتی که مردم را تهدید می کند می بینند؛ مانند یک دیده بان امین که کمین دشمن را می بیند و خبر می دهد تا از خطر با خبر شده و از غفلت بیرون بیایید و آماده شوید؛ پس انذارها و بشارت های حضرت این گونه هستند.
ص: 187
همه انذارها و بشارت های حضرت در این آیه خلاصه می شود که می فرماید: «أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ اللّهَ إِنَّنِی لَکُم مِّنْهُ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ» همه رسالت من هم برای شماست، نه علیه شما؛ این رسالتی که به نفع شماست از طرف خود من نیست و من از پیش خود نیاورده ام که قیمتی نداشته باشد؛ بلکه من از طرف او آمده ام تا انذار کنم و بشارت دهم. همه بشارت های قرآن بشارت به توحید و همه انذارهای قرآن، بیم از پرستش غیر خداست؛ در سوره مبارکه ذاریات خدای متعال شبیه این مطلب را می فرماید و بعد از بیان سرنوشت گذشتگان و عقوبت هایی که دامن آن ها را گرفته، می فرماید: «فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذیرٌ مُبین * وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذیرٌ مُبین»(ذاریات/50-51)؛ پس به سمت خدا فرار کنید و غیر خدا را عبادت نکنید. من شما را انذار می دهم تا سرنوشت دیگران را ببینید.
همه عقوبت ها و گرفتاری های انسان ناشی از این است که سر در دامن غیر گذاشته و دعوت غیر را اجابت کرده است؛ پس به سوی خدا فرار کنید؛ من شما را انذار می کنم، تک تک شما تهدید می شوید؛ فرار کنید. گویا خطر همه را محاصره کرده و در پناهگاه های ما وارد شده است؛ به گونه ای که همین پناهگاه های ما، باعث خطر شده اند؛ «إِنَّ الَّذینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ»(یونس/7)؛ کسانی که به لقاء الله امید ندارند و خود را در حد دنیا می بینند و به سفره دنیا راضی بوده و بر آن آرام هستند، اگر دنیا را هم داشته باشند بیش از دنیا را نمی خواهند؛ «الذین هم عن آیاتنا غافلون» ما آیات خود را برای کسانی که با وجود آیات پیاپی همچنان بر سفره دنیا نشسته اند و آرام و غافل، راضی به سفره دنیا هستند، می فرستیم؛ هشدارها را می فرستیم و زنگ خطرها را به صدا در می آوریم؛ ولی آن ها با هشدارهای ما هم بیدار نمی شوند؛ تک تک تعلقاتشان را می گیریم؛ مال و جوانی را می گیریم و هشدار می دهیم که این ها ماندنی نیستند. امیرالمؤمنین علیه السلام در دوران خلافتشان هر شب در مسجد این نکته را بیان می فرمودند: «تَجَهَّزُوا رَحِمَکُمُ اللَّهُ فَقَدْ نُودِیَ فِیکُمْ بِالرَّحِیل»(1)؛ آوای کوچ داده شده است، آماده شوید؛ خدای متعال می فرماید: ما زنگ خطرها را به صدا در آورده ایم؛ نزدیکانتان یک به یک رفتند؛ اگر بمانید و به کهن سالی برسید، همه قوایتان از دست می رود؛ ولی از این آیات هم غفلت کردند؛ کسانی که بر سفره دنیا نشسته اند، راضی به دنیا هستند و بیش از دنیا را طلب نمی کنند و هشدارهای خدای متعال را هم نادیده می گیرند؛ «أُولئِکَ مَأْواهُمُ النَّارُ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ»(یونس/8)؛ پناهگاه آن ها جهنم است؛ دنیایی که به آن تکیه می کنند، عالم عقوبت آن ها خواد بود؛ مکتسبات خودشان است و هیچ کس مقصر نیست.
ص: 188
پس همه هشدارها «ففروا الی الله» است؛ گویا این پناهگاه ها و این آلهه ما که به آن تکیه کرده ایم، برای ما خطرناک هستند و باید از همین ها فرار کنیم؛ مفسرین «ففروا الی الله» را معنا کرده و گفته اند: گناهانی که شما را از خدا دور می کند، عامل عقوبت شما هستند؛ اگر می خواهید مثل اقوام گذشته گرفتار نشوید به سمت خدا فرار کنید که من شما را انذار می دهم؛ بعضی مفسرین بزرگوار هم آیه بعد را تفسیر کرده و می گویند: «ولا تجعلوا مع الله الهاً آخر» یعنی از آله خود فرار کنید و با خدای متعال اله دیگری نگیرید که من منذر آشکاری هستم.
در جلسه گذشته اشاره شد که اله فقط یک لفظ نیست؛ اله وجود مقدسی است که اسمای حسنای او در عالم جاری است و عالم با آن اسما اداره می شود؛ مخلوقات خواه ناخواه به آن اسما وابسته هستند و او می شود اله؛ بنابراین اگر در کنار او برای خود اله گرفتیم، همین آلهه ما عامل عقوبت ما می شود؛ همین ها جهنم ما هستند؛ به همین دلیل به ما می گویند: از این ها فرار کنید.
آیه «لاتعبدوا الی الله» در قرآن توضیح داده شده است؛ اصلاً قرآن تفسیر همین آیه است؛ لوازم پرستش خدای متعال و همه ثواب ها و نتایج خیری که در قرآن ذکر شده، لوازم توحید هستند. همه عقوبت ها، تلخکامی ها و شکست های دنیا و آخرت به دلیل پرستش غیر خدا و شرک است. حالا توحید چیست و موحد شدن یعنی چه؟ قرآن توحید را توضیح می دهد و ورود به وادی توحید و موحد شدن را در مواقف متعددی معنا می کند؛ توحید یعنی همه مقامات وجودی انسان در مقابل خدای متعال ساجد و خاشع و متواضع باشد و سجده محض کند؛ رفتار و افکار و حالات قلبی و سرّش همگی در مقابل خدای متعال ساجد باشند؛ «سَجَدَ لَکَ سَوَادِی وَ خَیَالِی وَ آمَنَ بِکَ فُؤَادِی»(1)؛ همه مقامات وجودی من در مقابل تو ساجد هستند؛ این توحید یعنی عبادت خدای متعال؛ یعنی از غیر خدا نخواستن علی الاطلاق و از او خواستن، به غیر او تکیه نکردن و به او تکیه کردن، از غیر او نترسیدن و از او ترسیدن؛ توحید یعنی همه اعمال انسان و اعتقادات و احوال قلبی انسان، اعمال صالح شوند؛ یعنی همه صفات حمیده در انسان محقق شود؛ همه صفات رذیله از انسان دور شود؛ البته فقط این ها نیست؛ بعضی از بزرگان می گویند: اگر این راه ها را طی کردید تازه در ابتدای وادی توحید هستید. توحید در بیان قرآن و اهل بیت(ع) یعنی همه مقامات وجودی انسان در مقام بندگی باشد؛ صفاتش صفات بندگی باشد؛ احوالش احوال بندگی باشد؛ افکارش افکار بندگی باشد.
ص: 189
در حدیث عقل و جهل این مطلب توضیح داده شده است. خدای متعال عقل را که مقامی از مقامات وجود مقدس ختمی مرتب صلی الله علیه و آله است، از نور از جانب راست عرش آفرید و به او فرمود: «أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَر»(1) خدای متعال هر چه به عقل فرمان داد، پذیرفت؛ چون همه طاعات ما در اقبال و ادبار است و از این دو حال خارج نیست؛ عقل تحت فرمان بود و خدای متعال او را تکریم کرد و 75 لشکر برای او آفرید تا با این قوا بندگی کند؛ لشکر عقل همگی صفات حمیده هستند؛ مانند توکل، یقین، رضا، صبر، زهد، خشوع و… ؛ همه این ها قوای نورانی نبی اکرم(ص) هستند که با او عبادت می کنند؛ عبودیت یعنی همه قوای ایشان در مقابل خدا ساجد است و هیچ صفتی که ریشه در استکبار داشته باشد و منتهی به طغیان شود، در حضرت نیست؛ همه وجود حضرت و سرّ وجود ایشان ساجد است؛ خدای متعال هم برای این وجود مقدس صفاتی آفریده است؛ همه صفات قلبی، قوای نبی اکرم(ص) هستند و با این قوا در عالم بندگی می کنند؛ افکار و رفتارشان، هر شأنی که دارند، با همه مقاماتشان از عوالم قبل تا این دنیا، از عوالم بحار علوم و عوالم حجب و هر عالمی که تصور شود، و به تعبیری همه عوالم وجودی ایشان، در مقابل خدای متعال ساجد و در حال سجده هستند؛ ایشان به همه عوالمی که به تبع ایشان آفریده شده وارد شده و عبادت کرده اند و تسبیح گفته اند؛ بنابراین عبودیت یعنی همه عوالم وجود انسان، متواضع و ساجد باشد؛ یعنی همه شئون او متناسب با بندگی باشد. صفات رذیله اصلاً با بندگی تناسب ندارد؛ بالعکس صفات حمیده، قوای طاعت و بندگی و قوای نورانی هستند؛ پس همه وجود انسان باید سجده باشد.
ص: 190
سجده در مقابل خدای متعال چگونه حاصل می شود؟ آیا هر انسانی مستقل از دیگران، می تواند کاملاً راه خودش را به سوی خدا انتخاب کرده و پیش برود و بگوید من می خواهم خدا را طاعت کنم؛ یا این شدنی نیست؛ براساس معارف می توان فهمید که این کار ممکن نیست؛ یکی از پیامدهای سقیفه این است که هر کسی تصور می کند می تواند به خودی خود (به خدا برسد) و یک مناسک سلوکی برای خود درست می کند و در پایان هم به توحید برسد! هرگز این گونه نیست؛ براساس معارف، عبادت و حقیقت توحید در نبی اکرم و اهل بیت ایشان صلوات الله علیهم اجمعین محقق شده است؛ آن ها حقیقت عبادت و عبد مطلق خدا هستند؛ مابقی اگر بخواهند عبادت کنند باید به این انوار مقدس ملحق شوند؛ همه حقایق توحید در تبعیت و مطابعت از ایشان حاصل می شود؛ معارف فراوانی این امر را اثبات می کند؛ قرآن هم مملو از این حقایق است؛ هر کسی نمی تواند مستقلاً به سمت خدای متعال حرکت کند؛ صراط مستقیم فقط یکی است و باید در آن یک راه حرکت کرد که آن هم مسیر نبی اکرم و اهل بیت ایشان صلوات الله علیهم اجمعین است؛ بنابراین به اندازه ای که قوای ما در این صراط قرار گیرد، ما به حضرت متولّی و فانی و تابع و موحد می شویم؛ صفات حمیده نیز این گونه هستند؛ خدای متعال صفات حمیده را تنها به یک نفر یعنی نبی اکرم(ص) داده است و ما به اندازه ای که به ایشان تولّی پیدا کنیم و از دشمن فاصله بگیریم به توحید می رسیم؛ در این باره حدیث عقل و جهل را ملاحظه بفرمایید.
ص: 191
خدای متعال توحید را در این آیه شریفه توضیح می دهد: «أَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ * تُؤْتی أُکُلَها کُلَّ حینٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُون»(ابراهیم/24-25)؛ این ها مثل های قرآنی است؛ خدای متعال مثل را برای همه می گوید ولی پشت صحنه مثل را فقط اولوالاباب می فهمند. خدای متعال می فرماید: کلمه طیبه مثلی دارد که همان شجره طیبه است با اصل و ریشه ای ثابت که هرگز زائل نمی شود؛ فروع این شجره طیبه در آسمان هاست و میوه هایش همواره در دسترس می باشد؛ این کلمه طیبه چیست؟ روایات متعدد می گوید: کلمه طیبه همان کلمه «لا اله الا الله» و توحید است؛ از این آیه نورانی استفاده می شود که توحید فقط یک لفظ نیست؛ چرا که کلمه در اصطلاح قرآن هم فقط یک لفظ نیست؛ برای مثال کلمه طیبه، مثل درخت طیبه است و کلمه توحید شجره ای است که ریشه ثابت دارد، فروعی دارد و میوه می دهد؛ توحید حقیقتاً این گونه است. امام رضا ارواحنا له الفداء در حدیث نورانی سلسله الذهب می فرمایند: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَهُ أَمِنَ مِنْ عَذَابِی»(1)؛ این کلمه، فقط یک لفظ نیست بلکه طبق این روایت یک حصن است که باید به آن ورود کرد.
اکنون سؤال این است که کلمه توحید چیست؟ کلمه «لا اله الا الله» همان شجره طیبه است که آیه آن ذکر شد. اصل و فرع و میوه این شجره طیبه چیست؟ در پاسخ به این سؤال باید از بیان معصوم(ع) استفاده کرد. در روایات فراوانی با اندکی اختلاف _ این اختلافات معنی دار و همه قابل جمع هستند _ آمده است: اصل ریشه این درخت وجود مقدس نبی اکرم(ص) هستند؛ ایشان اصل ثابت شجره توحید در عالم هستند و فرع آن امیرالمؤمنین علیه السلام است؛ شاخه های آن ائمه علیهم السلام هستند و برگ های آن نیز شیعیان حضرت می باشند. منظور از شیعه نیز انبیاءء(ع) است؛ «و عند من شیعته لابراهیم»(؟)؛ بنابراین یک شجره توحید در عالم هست که اصل این شجره توحید وجود نبی اکرم و فرعش امیرالمؤمنین و اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین و برگ های آن نیز شیعیان حضرت _ که همه انبیاء(ع) نیز جزو ایشانند _ می باشند؛ بعد فرمودند: میوه های این شجره، علوم اهل بیت(ع) است.
ص: 192
در روایت لطیف دیگری این شجره را جامع تر معرفی کرده و فرمودند: اصل شجره توحید، اهل بیت علیهم السلام هستند و فرع آن هم محیط ولایت ایشان است؛ فرعش فی السماء است و هر که بخواهد به اهل بیت(ع) برسد باید سماواتی شود؛ اگر انسان وارد محیط ولایت آن ها شود سماواتی است؛ آن گاه کسانی که در سماوات ولایت آنها، از ارض فاصله می گیرند، سماواتی و آسمانی می شوند و از تعلقات جدا می گردند؛ «تؤتی اکلها کل حین بإذن ربها» میوه های درخت ولایت و درخت توحید همواره در اختیار آن هاست و قلوبشان سرشار از حقایقی خواهد شد که ثمرات این درخت توحید هستند؛ علی الدوام میوه های درخت توحید و معارف و علوم اهل بیت(ع) و سماوات به قلب آن ها می رسد و این ها میوه های درخت آسمانی اند؛ وقتی انسان میوه ای را که می خورد، همه قوای او از آن تغذیه می کند؛ وقتی سماواتیان از میوه درخت بهشتی تناول می کنند، قلوب و قوایشان نورانی می شود؛ این اثر علوم اهل بیت علیهم السلام است؛پس توحید فقط یک لفظ نیست.
حال باید دید که موحد شدن چیست؟ موحد شدن یعنی به برگ های این درخت توحید تبدیل شدن؛ یعنی وارد محیط ولایت شدن؛ یعنی «لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصن امن من عذابی» یعنی ورود به وادی توحید. ورود به وادی توحید در معارف توضیح داده شده است. وادی توحید چیست؟ «وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها»(بقره/189)؛ معصومین(ع) فرموده اند: ما باب توحید هستیم، اگر کسی می خواهد وارد وادی توحید شود باید از مدخل ولایت امام علیه السلام وارد شود؛ سبیل توحید ما هستیم؛ صراط توحید ما هستیم؛ وجه الله ما هستیم؛ مقامی بالاتر از این وجود ندارد. در کافی آمده است که امیرالمؤمنین ارواحنا فداه فرمودند: «لَوْ شَاءَ لَعَرَّفَ الْعِبَادَ نَفْسَهُ وَ لَکِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِیلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذِی یُؤْتَی مِنْهُ»(1)؛ خدای متعال اگر می خواست، خود را مستقیم و بی واسطه معرفی می کرد؛ ولی بر اساس حکمت ما را باب و صراط وسبیل و وجه خود قرار داده است؛ بنابراین باید از باب معصومین(ع) وارد وادی توحید شد و در ولایت امام علیه السلام سیر کرد تا به اصل صراط که خود حقیقت ولایت امام علیه السلام است دست یافت؛ چرا که ولایت امام علیه السلام فروعی دارد که برای رسیدن به حقیقت ولایت باید با آن سیر کرد و به وجه الله رسید؛ این همان معرفت الله است؛ معرفت الله ما معرفت به وجه است؛ زیرا کنه خدا در دسترس هیچکس قرار نمی گیرد؛ اکتناه به ذات ممکن نیست و ما فقط می توانیم وجه الله را بشناسیم؛ همه معرفت ما معرفت به وجه است؛ معصومین(ع) فرموده اند: خدای متعال ما را وجه خود قرار داده است.
ص: 193
پس توحید شجره ای است که اصلش نبی اکرم(ص) است و در عالم یکی بیشتر نیست؛ بحث از درخت های توحید نیست؛ شجره توحید در عالم یکی است که اصلی دارد و فرعی؛ «السَّلامُ عَلَی الاَْصْلِ الْقَدیمِ، وَالْفَرْعِ الْکَریمِ»(1)؛ اصل و فرعش وجود مقدس نبی اکرم و امیرالمؤمنین صلوت الله علیهما هستند؛ «کلمه لا اله الا الله حصنی» یا « وَلَایَةُ عَلِیِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی»(2)؛ پس موحد شدن به حرف نیست بلکه باید با همه قوا وارد وادی توحید شد؛ البته ورود به وادی توحید امتحان می خواهد؛ در همان ابتدای ورود باید همه انانیت ها و انیت ها و خیلا و استکبار از انسان جدا شود؛ وگرنه به وادی توحید وارد نمی شود؛ امام علیه السلام «و الباب المبتلی به الناس»(3) هستند؛ یعنی همه به موضوع ولایت ایشان امتحان می شوند؛ اگر از امتحان سربلند بیرون آمدند، وارد وادی توحید می شوند؛ در غیر این صورت وارد وادی توحید نمی شوند؛ «وَادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدًا وَقُولُوا حِطَّةٌ نَّغْفِرْ لَکُمْ خَطَایَاکُمْ وَسَنَزِیدُ الْمُحْسِنِینَ»(بقره/58)؛ باید از این باب سجّداً وارد وادی ولایت شد؛ این همان سجده بر آدم علیه السلام است. سجده ملائکه، عبادت حضرت آدم علیه السلام نبود؛ بلکه ملائکه با سجده بر ایشان، وارد وادی توحید شدند و مقامی از مقامات توحید برای آن ها گشوده شد. براساس خطبه قاصعه با این سجده خیلا و استکبار از آن ها برداشته شد؛ این سجده، عبادت خدا از طریق سجده بر ولی الله و خلیفه الله است؛ با این سجده ورود اتفاق می افتد؛ پس از این ورود، خدای متعال انسان را تطهیر می کند؛ آن گاه انسان در وادی طهارات، از شرک و غیرخدا و خطا پاک می شود؛ انسان این سبیل و صراط را باید طی کند تا به معدن العظمه برسد؛ این حقیقت با بیان های دیگری هم در آیه نور و آیات دیگر توضیح داده شده است؛ باید از بیت النور شروع کرد و وارد مشکات نور شد و از مشکات به مثل نور رسید؛ در اینجا سیر در عوالم نور اتفاق می افتد.
ص: 194
پس موحد شدن فقط یک لفظ نیست؛ البته نماز و روزه و حج و… در جای خود هستند؛ ولی این ها فرع توحیدند؛ موحد شدن یعنی وارد وادی توحید شدن؛ یعنی سجده تام در مقابل خدای متعال؛ سجده تام زمانی محقق می شود که همه شئون انسان به بندگی تبدیل شود. وقتی انسان به این شجره طیبه ای که اصل توحید است، پیوند بخورد و برگ این درخت شود، از این درخت تغذیه کند، با این درخت رشد و نمو کند، چیزی جز توحید در انسان پیدا نمی شود؛ اینجا وادی امن و ایمن است؛ ولی اگر کسی از این درخت فاصله بگیرد، دچار شرک و کفر می شود؛ پس «ففروا الی الله» یعنی وارد وادی توحید و وادی ولایت شوید و به این شجره طیبه گره بخورید؛ یعنی وارد «فی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فیهَا اسْمُهُ»(نور/36) شوید؛ یعنی وارد وادی ولایت و خانه نبی اکرم(ص) شوید که خدای متعال در آن خانه ها اجازه ذکر و بندگی داده است؛ ذکر خدا در آن خانه ها حاضر است؛ زیرا حقیقت ذکر، وجود مقدس نبی اکرم(ص) هستند. در تفسیر آیه «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(رعد/28) فرمودند: «بِمُحَمَّدٍ ص تَطْمَئِنُ الْقُلُوبُ وَ هُوَ ذِکْرُ اللَّهِ وَ حِجَابُهُ»(1)؛ خانه ای که شعاع حضرت در آن خانه است بیت النور می باشد؛ «رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلاَةِ وَ إِیتَآءِ الزَّکَاه»(نور/37)؛ (در این بیوت) همه زندگی مسجد می شود؛ بیت آن ها مسجد است؛ بازارشان مسجد است؛ هیچ چیزی آن ها را از خدا غافل نمی کند؛ از اینجاست که سیر انسان در وادی توحید آغاز می شود تا به مقامات بالاتر توحید برسد و حجاب ها کنار برود و موحد حقیقی شود؛ پس حقیقت توحید این است که مناسک زندگی انسان، مناسک شریعت نبی اکرم(ص) باشد و باطن و ظاهر او تابع و متولی به ایشان گردد تا بتواند با ایشان سیر کند و به سرچشمه توحید برسد.
ص: 195
در طرف مقابل هم شرک و کفر هست؛ در وادی شرک و کفر هم بحث از جزایر مستقل نیست؛ بلکه کفر و شرک هم ائمه ای دارند که همان اولیای طاغوت هستند؛ اگر کسی به آن ها معتقد و مؤمن و خوشبین شود و دنبال آن ها حرکت کند، وارد وادی کفر و شرک شده است. تولّی به آن ها عین شرک است؛ «وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرار»(ابراهیم/26)؛ اگر آن طرف کلمه توحید و کلمه طیبه هست، این طرف هم کلمه شرک و کفر هست که آن کلمه هم یک شجره است. در زیارت امین الله بعد از عرض ارادت به امیرالمؤمنین علیه السلام این دعا آمده است: «وَ أَظْهِرْ کَلِمَةَ الْحَقِّ وَ اجْعَلْهَا الْعُلْیَا وَ أَدْحِضْ کَلِمَةَ الْبَاطِلِ وَ اجْعَلْهَا السُّفْلَی»(1)؛ یعنی کلمه حق که امیرالمؤمنین علیه السلام است از حجاب بیرون بیاید و این ولایت ظاهر شود و کلمه باطل نیز که ولایت غیر و شجره خبیثه و شجره کفر و شرک است رسوا شود. در روایات آمده است: شجره خبیثه ریشه و قرار ندارد ولی شاخ و برگ دارد؛ یعنی با همه هیاهویی که قرن ها بر سرنوشت بشر داشته و بر آن ها حکومت کرده، یک شجره بی ریشه است؛ «مالها من قرار» ولی اگر قرار ندارد چرا مدت هاست که باقی مانده است؟ پاسخ این است که این عمر در نگاه محدود ما طولانی است ولی از نظر قرآن همه این عمر به اندازه کف روی آب و حبابی است که روی آب می آید و از بین می رود؛ «أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رابِیاً»(رعد/17)؛ حقیقت، چیز دیگری است و آن که می ماند، حقیقت ولایت است.
ص: 196
پس کفر و شرک یک شجره است؛ بنابراین دو شجره وجود دارد؛ یکی شجره طیبه و دیگری هم شجره خبیثه؛ یکی مشکات نور نبی اکرم(ص) است و دیگری وادی ظلمات؛ این دو جریان در عالم وجود دارند؛ موحد شدن یعنی ورود به بیت النور و مشرک شدن یعنی ورود به جبهه مقابل حضرت؛ موحد شدن یعنی فرع نبی اکرم و اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین شدن، و مشرک و ملحد شدن یعنی در جبهه مقابل ایستادن. مذبذب شدن هم نفاق است؛ «مُّذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذَلِکَ لاَ إِلَی هَؤُلاء وَلاَ إِلَی هَؤُلاء»(نساء/143).
براساس تعریفی که از توحید ارائه شد، شجره خبیثه می کوشد خود را بسط دهد و همه عالم را تسخیر کند؛ شیاطین انس و جن که با حضرت درگیر هستند، می کوشند همه را کافر کنند؛ حضرت فرمودند: بر منبر من بالا می روند و مردم را به قهقرا بر می گردانند؛ یعنی من روی مردم را از دنیا به سوی خدا بر گرداندم و این ها دوباره مردم را به طرف نفس و دنیا بر می گردانند و می کوشند تا مردم را به دنیا مشغول کنند؛ پس این دو جریان با هم درگیر هستند؛ ریشه این درگیری هم به شجره طیبه برنمی گردد؛ بلکه به شجره خبیثه بر می گردد که توضیح این نکته در حدیث عقل و جهل آمده است؛ ابلیس به خدای متعال عرضه داشت: من می خواهم به جنگ قوای عقل بروم؛ به من هم قوایی بده. خدای متعال هم براساس حکمت او را امداد کرد؛ البته ابتدا به او این انذار را داد که اگر درگیر شوی، از رحمت من طرد و لعن خواهی شد.
ص: 197
بدین ترتیب این دو جریان، دو جریانِ درگیر با هم هستند؛ انسان با موحد شدن وارد این میدان درگیری عظیم نبی اکرم(ص) با ابلیس می شود؛ بنابراین موحد شدن با بی توجهی به این درگیری امکان ندارد؛ به همین دلیل است که فرمودند: شیعیان ما مبتلاترین هستند؛ این همان ابتلائی است که درباره اش فرمودند: «وَ جَعَلْنا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَ تَصْبِرُون»(فرقان/20)؛ فرمودند: بله، صبر می کنیم. بنابراین موحد شدن برابر با ورود به این میدان درگیری است و کسی نمی تواند موحد باشد و از این درگیری کنار بکشد. شاید یک معنای جهاد اکبر همین باشد؛ چرا که این درگیری در باطن عالم است و به باطن ما هم کشیده شده است. یک سو قوای نبی اکرم(ص) است و یک طرف هم قوای ابلیس و دشمنان حضرت؛ هر دو نیز می کوشند تا مملکت وجود ما را تسخیر کنند؛ به همین دلیل در مملکت وجود ما یک جنگ جدی بر پاست. ابلیس می خواهد از طریق نفس جنگ کند؛ چون نفس از قوای ابلیس و کنار ماست؛ حضرت هم می خواهند مملکت وجود ما را فتح کنند و به خدا تحویل بدهندتا ما عبد باشیم؛ ابلیس هم می خواهد ما مستکبر علی الله و طاغی و خودپسند و خودپرست باشیم؛ حضرت می خواهند ما صفات حمیده داشته باشیم؛ ابلیس می خواهد ما صفات رذیله داشته باشیم. این جنگ در باطن ما وجود دارد و ما نمی توانیم از این میدان جنگ فرار کنیم. میدان جهاد باطنی، میدان همین درگیری است. در سطحی دیگر این میدان درگیری به میدان ظاهر و جهاد اصغر کشیده می شود که هیچ مؤمنی نمی تواند نسبت به آن بی تفاوت و از آن معاف باشد؛ ما به محض ورود به این دنیا در مرکز این درگیری قرار می گیریم. البته راه دیگر این است که انسان منافق باشد؛ «مُذَبْذَبینَ بَیْنَ ذلِکَ لا إِلی هؤُلاءِ وَ لا إِلی هؤُلاء»(نساء/143)؛ البته نفاق هم برادر کفر و شرک می باشد.
ص: 198
بنابراین توحید بدون درگیری اصلاً معنایی ندارد؛ موحدبودن با صلح کلی جمع نمی شود؛ مگر می توان دین اسلام را از آیات جهاد و نهی از منکر و شهادت جدا کرد؟! مگر می توان دین اسلام را طوری معنا کرد که تولّی و تبرّی در آن نباشد و نسبت به جریان کفر و نفاق در عالم بی تفاوت باشد؟!! مهم ترین جهاد اکبر ما تولّی و تبرّی است. حضرت ذیل حدیث عقل و جهل، خلقت آن دو را توضیح داده و می فرمایند: همه دوستان و شیعیان ما بعضی از صفات عقل را دارند؛ ولی مادامی که منقای از جهل نشوند و به تبرّی تام نرسند، همه قوای عقل و همه قوای نبی اکرم(ص) در آن ها ظهور نمی یابد؛ کمترین تعلقی به دستگاه ابلیس از اول تا انتهای آن، انسان را از حضرت جدا می کند؛ اینجاست که «وَلا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَی مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَرِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَأَبْقَی»(طه/131)؛ این شکوفه های دنیایی کفار همگی شکوفه درخت شجره زقوم هستند؛ اگر کسی از آن ها ارتزاق کند، در قیامت هم باید از شجره زقوم ارتزاق نماید؛ این سختی های ظاهری، رزق مؤمنین در وادی ولایت است؛ «وَ مَوَائِدَ الْمُسْتَطْعِمِینَ مُعَدَّةٌ وَ مَنَاهِلَ الظِّمَاءِ لَدَیْکَ مُتْرَعَة»(1)
براساس حمدهای زیارت امین الله وقتی خدا را حمد می کنیم، انتهای نگاه ما درخواست لطف از خداست؛ زیرا فقیر نمی تواند نخواهد؛ با استفاده از برخی ادعیه می توان گفت: انتهای حمد، دعاست؛ وقتی می گوییم: خدایا تو مالکی؛ یعنی به ما هم بده؛ «فسبح بحمد ربک» یعنی خدا را تسبیح کنید و بگویید: «لا إلهَ إلّا اللّهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ، لَهُ الْمُلْکُ وَلَهُ الْحَمْدُ یُحْیی وَیُمِیتُ وَ هُوَ حَیّ لا یَمُوتُ بِیَدِهِ الْخَیْرُ وَ هُوَ عَلی کُلّ شَی ءٍ قَدِیرٌ»
منبع : (هیئت ثارالله قم - شب ششم محرم 1394 مدرسه فیضیه ) sarallahqom.ir
پس اگر آن طرف «زهره الحیاه الدنیا» است، این طرف هم «موائد المستطعمین معده» هست؛ اگر کسی گوشه چشمش به دستگاه ابلیس داشته باشد، ایمانش کامل نمی شود و موحد کامل نخواهد بود؛ «فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله» هیچ خیری در دستگاه اولیای طاغوت نیست؛ خیرِ آن ها هم شرّ است، چه رسد به شرّشان. اگر کسی خیری در آنجا دید و دلش به آن طرف مایل شد و به آن ها اعتماد کرد و با آن ها به امنیت رسید، هرگز موحد نمی شود؛ «فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله» پس تولّی و تبرّی از مناسک و از ارکان توحید است؛ انسان باید نسبت به اصول و فروع اولیای طاغوت تبرّی داشته باشد تا همه صفات موحدین و صفات عقل و قوای نبی اکرم صلی الله علیه و آله در او ظهور پیدا کند و مؤمن کامل شود.
توحید از نظر قرآن یعنی وارد میدان درگیری شدن و تبری تام و تولی تام داشتن؛ یعنی وارد میدان جهاد اکبر و جهاد اصغر حضرت شدن؛ این همان انذارهای قرآن است؛ «أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ اللَّهَ إِنَّنِی لَکُم مِّنْهُ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ» یعنی از وادی ولایت نبی اکرم صلی الله علیه وآله جدا نشویم که هر جایی غیر از آن، سراسر خطر و شرک و پرستش غیر است؛ دست خود را از دست حضرت جدا نکنید و از معیت حضرت غافل نشوید؛ آن طرف، سراسر خطر است؛ همه انذارها همین است.
بنابراین ائمه ارکان دین، دعائم توحید، خیمه توحید و رکن توحید هستند و هیچ کس جز از طریق ایشان به وادی توحید راه نمی یابد. ابلیس هم می خواست این کار را انجام بدهد و می گفت: خودم می پرستم. باید از دستگاه ابلیس فرار کرد؛ یعنی باید از الهه ها و از غیر خدا فرار کرد. نپرستیدن غیر خدا یعنی از دستگاه ابلیس و دستگاه اولیای طاغوت فرار کردن؛ ابلیس پنجه انداخته و می خواهد شما را بگیرد؛ به سوی خدا فرار کنید؛ معنی فرار الی الله چیست؟ فرار الی الله یعنی ورود به وادی ولایت نبی اکرم(ص) و وادی ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام؛ همه انذارها برای این است که به وادی ولایت غیر وارد نشویم و همه تبشیر ها نیز برای ورود ما به محیط ولایت نبی اکرم(ص) است؛ به سخن دیگر توحید یعنی «ولایت علی ابن ابیطالب حصنی» انذارها از کفر و نسبت به کفر مجسم است؛ زیرا کفر ارکانی دارد و شجره خبیثه و وادی ظلمات است.
ص: 201
آنچه پیش رو دارید پنجمین جلسه سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین سید محمد مهدی میرباقری در دهه اول محرم الحرام سال 94 است که در هیأت ثارالله قم (مدرسه فیضیه) برگزار شده است.
ایشان در ابتدای بحث اشاره می کنند که آیات قرآن دارای یک مرتبه اِحکام یا اجمال است. در مرتبه احکام، همه دعوت قرآن در توحید خلاصه می شود به نحوی که می توان گفت همه قرآن تفصیل و توضیح همین حقیقت می باشد. به عبارت دیگر همه دعوت انبیاء(ع) به صفات حمیده، معاد، عدل و… به حقیقت توحید بر می گردد. ایشان در ادامه بحث بیان کردند که اله حقیقی عالم کسی است که صاحب اسماء حسناست که این اسماء نیز در حقیقت تفصیل کلمه الله هستند. آن که صاحب اسماء حسناست در حقیقت دارای مقام اولوهیت بوده و همه عالم در برابر او خاضع و خاشع و متأله به اویند. اسماء حسنای او همه عالم را فرا گرفته و نسبت او به عالم، نسبت غنی به فقیر است. ضمن اینکه این قبیل نسبت ها بین اله و سایر موجودات همیشگی است. او واجد همه اسماء حسنی و ما فاقد آن اسماء هستیم و از آنجا که در فطرت خود طالب آن اسماء هستیم باید همواره از او طلب کنیم. لذا همواره به این امر سفارش شده ایم که تنها از او بخواهیم؛ زیرا غیر از او کسی دارا نیست و انسان را اجابت نمی کند. الله که صاحب این اسماء می باشد، کریمانه می دهد و با دادن خود انسان را ذلیل نکرده بلکه موجب عزت او می شود. تعریف توحید تا این سطح، مورد قبول همه است؛ ولی با تفصیل توحید در آیات قرآن، صف بندی ها و درگیری های تاریخی شکل می گیرد. بنابراین می توان دو نوع تفسیر از توحید ارائه داد که یکی به صلح کلی و دیگری به جنگ و قتال منتهی می شود. همه بصیرت هایی که انبیاء(ع) به انسان می دهند در نهایت به صف و قتال ختم می شود. تا آنجا که توحید، خود محور صف بندی های عظیم تاریخی می گردد. در این میان وصیت نامه سیدالشهدا(ع) به محمد حنفیه می تواند گواهی بر یک درگیری تاریخی بر مبنای توحید باشد.
ص: 202
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و لعنة علی اعدائهم.
قرآن کریم فرموده است: «الَر کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَّدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ * أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ اللّهَ إِنَّنِی لَکُم مِّنْهُ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ»(هود/1-2) خدای متعال در آیات نورانی ابتدای سوره هود به پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله خطاب فرمودند: این کتابی که بر شما نازل کردیم، کتابی است که همه آیاتش در یک مرحله اِحکام شده و سپس تفصیل پیدا کرده است؛ پس گویا آیات قرآن دارای دو مرتبه است؛ یکی مرحله احکام که شاید همان مرتبه اجمال قرآن است و دیگری مرتبه تفصیل که در آن حقایق به تفصیل بیان شده است. قرآنی که آیاتش تماماً آیات محکمات و نیز تفصیل آن آیات محکمات است، چیست؟
آنچه در این کتاب مجید هست شاید در همین آیه خلاصه شود که می فرماید: «أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ اللّهَ إِنَّنِی لَکُم مِّنْهُ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ» این جمله کوتاه دارای چهار نکته است: اول اینکه غیر خدا را عبادت نکنید، دوم اینکه تنها خدای متعال را عبادت کنید، سومین نکته این آیه بشارت به کسانی است که فقط خدای متعال را عبادت می کنند، و چهارمین نکته هم انذار نسبت به کسانی است که غیر خدا را عبادت می کنند؛ تمام دعوت قرآن در همین چهار نکته خلاصه می شود و همه دعوت های دیگر تفصیل همین یک دعوت است. شاید مرحله احکام قرآن همین باشد و مابقی تفصیل همین آیه محکمه است. از طرفی همه بشارت های قرآن هم بشارت به بندگی خدا و توحید بوده و تمامی انذارهای قرآن هم انذار از عبادت غیر خداست. همه مخاطراتی که قرآن از آن ها انذار می دهد _ اعم از عقوبت های دنیایی که گریبان انسان ها و جوامع را گرفته و می گیرد و عقوبت های عالم برزخ و قیامت _ نسبت به همین موضوع است؛ یعنی غیر خدا را نپرستید که اگر غیر خدا را بپرستید، دچار عقوبت خواهید شد و در دنیا نیز به معیشت ضنک گرفتار می شوید؛ «مَن أعرَضَ عَن ذِکرِی فإنّ لَهُ مَعِیشَهً ضَنکاً»(طه/124)؛ اگر غیر خدا را بپرستید زندگی دنیای شما هم نابسامان شده، گرفتار عذاب هایی می شوید که اقوام گذشته به آن مبتلا شدند؛ ضمن اینکه در آخرت هم در رنج خواهید بود.
ص: 203
آیاتی که در مورد جهنم و عقوبت اخروی آمده است همگی به این یک کلمه بر می گردد که همه عقوبت ها، رنج ها و سختی ها به دلیل پرستش غیر خدای متعال است؛ بالعکس همه بشارت هایی که انبیاء(ع) و قرآن مجید می دهند و بر همه کتب آسمانی مهیمن است، بشارت به امر توحید می باشد؛ اگر خدا را بپرستید، منتظر بشارت ها و ثواب دنیا و آخرت، و ثواب عاجل باشید.
آنچه انبیاء(ع) به عنوان توحید ما را به آن دعوت می کنند و همه دعوتشان به آن بر می گردد چیست؟ دعوت ما به معاد، دعوت به شرایع و نماز و روزه و حج و جهاد، دعوت به صفات حمیده یا نهی ما از محرمات و صفات رذیله همگی چیزی جز دعوت به توحید نیست؛ یعنی چیزی غیر از «أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ اللّهَ» نیست؛ همه آن ها از فروع و شئون و تفصیل همین یک کلمه هستند؛ پس توحیدی که قرآن ما را به آن دعوت می کند، چیست؟ شرک و پرستش غیری که قرآن ما را از آن پرهیز داده و نبی اکرم صلی الله علیه و آله ما را به نسبت به آن انذار داده اند، چیست؟ این توحید در قدم اول از خود کلمه «لا اله الا الله» فهم می شود؛ یعنی الهی جز حضرت حق نیست؛ حالا این اله چیست؟ چرا الهی جز الله تبارک و تعالی نیست؟
اله از نظر قرآن، آن ذات مقدسی است که دارای همه اسماء حسناست؛ قرآن الله را توصیف کرده و بیان می کند که خصوصیات این ذات مقدس چیست؛ «اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحیطُونَ بِشَیْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظیمُ»(بقره/255)؛ آیاتی از قرآن اسماء حسنای خدای متعال را توضیح داده است که همگی تفصیل کلمه الله است؛ الله یعنی آن که «من ذالذی یشفع عنده الا باذنه یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و یحیطون بشیء من علمیه الا بما شاء». الله یعنی کسی که «وسع کرسیه السموات و الارض و یوده حفظهما و هو العلی العظیم». الله یعنی «قل هو الله احد * الله الصمد * لم یلد و لم یولد * و لم یکن له کفواً احد». الله یعنی این ها و سایر اوصافی که در قرآن برای حضرت حق ذکر شده است؛ مانند: «هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنی»(حشر/24) یا «هُوَ اللَّهُ الَّذی لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّر»(حشر/23)؛ بنابراین الله یک نام قراردادی نیست بلکه مقام الوهیت یعنی همین مقام است. اله آن حقیقتی است که همه این شئون را دارد؛ وقتی این شئون را دارد اله عالم است و همه عالم بخواهند یا نخواهند، طوعاً او کرهاً، در مقابل او خاشع هستند و فرمان او را می برند؛ همه ذرات عالم بخواهند یا نخواهند، تحت فرمان او هستند. این اله الهی است که بدیل ندارد؛ «وَ هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِله»(زخرف/84)؛ این آن الهی است که «لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا»(انبیاء/22)
ص: 204
نکته دیگری که در قرآن و بیانات نورانی معصومین علیهم السلام به آن توجه داده شده، پرداختن به دلیل اله بودن آن خدایی است که صاحب همه اسماء حسناست؛ اله آن موجودی است که همه در مقابل او تواضع و خشوع می کنند و متأله به او هستند؛ الله یعنی «الذی یتأله الیه کل مخلوق»(1)؛ در تعبیر امام حسن عکسری(ع) که در توحید صدوق نقل شده، الله آن حقیقتی است که همه مخلوقات متأله به او هستند و در مقابل او خاشع می باشند که همه عبادات به همین تأله بر می گردد. عبادت یعنی او را اله گرفتن؛ بدین ترتیب خشوع و خضوع و تسلیم و تواضع و رضا و توکل همگی پرستش هستند. این ها صفات بنده هستند.
حالا چرا این موجودی که دارای اسماء حسناست و خالق و باری و رازق و سمیع و علیم و حکیم و بصیر و رحمن و رحیم است _ این دو صفت خیلی مهم هستند _ و رحمتش عالم را فرا گرفته باید اله باشد؟ چرا موجودات باید در مقابل او خضوع و تواضع و خشوع و دلدادگی و تسلیم داشته باشند؟ در پاسخ به این سؤال باید نسبت خدای متعال را با مخلوقات مشخص کرد؛ او خالق است و ما مخلوق؛ او رازق است و ما مرزوق؛ نسبت این موجودی که همه اسماء حسنی و کمالات را دارد با مخلوقات چیست؟ چه بدانیم، چه ندانیم که این ذات اقدس که دارای همه اسماء حسناست، نسبتش با عالم چیست، اسماء او همه عالم را پر کرده (و در بر گرفته) است؛ «وَ بِعَظَمَتِکَ الَّتِی مَلَأْتَ کُلَّ شَیْ ءٍ… وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِی غَلَبَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْ ء»(2)؛ نسبت او با عالم این چنین است؛ نسبت او با عالم «لم یلد» است؛ یعنی عالم فرزند خدا نیست و خدای متعال فرزند ندارد و چیزی از او صادر نمی شود که از او جدا شود؛ در توحید صدوق روایتی از سید الشهدا علیه السلام نقل شده است که حضرت طی آن، «لم یلد» را توضیح داده اند؛ حتی لطیف ترین ایلاد _ مانند شعاع نوری که از چشم خارج می شود تا انسان با آن ببیند _ و زاد و ولدی در مورد خدای متعال مطرح نیست؛ عالم مولود خدا نیست؛ به همین دلیل است که عالم از خدا جدا نیست؛ اگر عالم مولود بود، از والدش جدا می شد ولی عالم مولود خدا و زائیده او نیست؛ هیچ جایی مخلوقی نیست که خدا آنجا نباشد؛ او هست که ما هستیم؛ «هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُم»(حدید/4)؛ او با ماست که ما هستیم؛ اگر او با ما نبود، ما هم نبودیم.
ص: 205
بنابراین نسبت الله که صاحب این اسماء حسناست با عالم چنین نسبتی است؛ نسبت خالق و مخلوق است؛ نسبت رازق و مرزوق است؛ نسبت عالم و جاهل است؛ اگر او عالم است یعنی غیر او جاهل هستند. «الله لا اله الا هو الحی القیوم» اگر می گوییم او حی است یعنی همه میت هستند. هرگز دو حی در عالم نداریم؛ دو حکیم، دو قادر، دو قوی، دو علیم و دو مالک در عالم وجود نخواهد داشت؛ «هو الله الخالق الباری المصور» «هو الله الملک القدوس السلام المومن المهیمن العزیز الجبار المتکبر» فقط اوست که واجد اینهاست. پس دیگران چه هستند؟ امیرالمؤمنین(ع) در مناجات مسجد کوفه می فرمایند: او حی هست و ما میت؛ الان هم او حی است و ما میت؛ یعنی ازلاً و ابداً او حی است و ما میت، نه اینکه ما میت بودیم و تو حی، و وقتی به ما حیات دادی ما هم حی می شویم؛ اگر ایلاد بود و ما از خدا متولد شده بودیم، خدا یکی بود و ما هم یکی؛ گاهی پدر از دنیا می رود ولی فرزند زنده است؛ اگر رابطه ایلاد مطرح بود، بعد از اینکه متولد می شدیم می توانستیم بگوییم: «انت الحی و انا الحی»؛ در این صورت شریک خدا می شدیم؛ ولی ازلاً و ابداً خدای متعال شریک ندارد؛ فطرت انسان هم به وضوح این حقیقت را می فهمد که «انت الحی و انا المیت» واضح است که ما میت هستیم؛ ما مدت ها پیش این حیات را نداشتیم، مدتی بعد هم نخواهیم داشت؛ پس در این میان ما حی نیستیم؛ بلکه «انت الحی و انا المیت»؛ الان هم «انت العالم و انا الجاهل» ما قبلاً جاهل بودیم، بعداً هم اگر در این دنیا بمانیم جاهل خواهیم بود؛ «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ قَدیرٌ»(نحل/70)؛ پس الان هم «انت العالم و انا الجاهل»؛ ما قبلاً هیچ چیزی نداشتیم؛ «هَلْ أَتی عَلَی الْإِنْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً»(انسان/1) و اصلاً قابل ذکر نبودیم؛ منظور مرحله قبل از مرحله نطفه است؛ نطفه ای که هیچ به حساب نمی آید؛ «لم یکن شیئاً مذکورا»؛ بعد از این است که «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعًا بَصِیرًا» آدم قبل از این اصلاً قابل ذکر نبود. قبل از آن که هیچ!
ص: 206
بنابراین ما فقیر هستیم و چیزی نداریم و هر چه داریم، از غیر می گیریم؛ فقیر یعنی کسی که همواره باید به او عطا کنند و اگر یک لحظه به او عطا نکنند، چیزی ندارد؛ «انت الغنی و انا الفقیر» الان که خدای متعال به ما این الطاف را کرده، رحمتش شامل حال ما شده و این حقایق را به ما داده است؛ حالا ما غنی شده ایم یا الان هم فقیر هستیم؟ ازلاً و ابداً «انت الغنی و انا الفقیر» و «انت القوی و انا الضعیف» ما واقعاً در گذشته هیچ قدرتی نداشتیم و نمی توانستیم حتی یک پشه را از خودمان دفع کنیم؛ پس الان هم این قوت متعلق به ما نیست و قوت از اوست و ما ضعیف هستیم. «انت الباقی و انا الفانی» خدای متعال باقی است و ما فانی و اگر یک لحظه به ما عنایت نکند، فانی هستیم؛ الان هم فانی هستیم و اگر باقی هستیم، به بقای او و به لطف اوست؛ «انت الدَائم و انا الزَائل» پس شما همه فقیر هستید؛ «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ»(فاطر/15)
انبیاء(ع) می گویند فقط این الله را عبادت کنید و دلدادگی و خضوع و خشوع و تواضع شما فقط در مقابل او باشد؛ امید و توکلتان به او باشد؛ فقط از او بترسید و فقط به او امیدوار باشید، و فقط از او بخواهید؛ این الله است که صاحب همه این اسماء حسناست و ما هم ازلاً و ابداً فاقد همه آن ها هستیم و او واجد؛ هر چه در ما هست از اوست. خدایی که همه چیز دارد، الله است و الوهیتش ازلاً و ابداً بوده و هست و خواهد بود. همه این اسماء حسنی را داشته و خواهد داشت؛ یعنی اسمائی که ما نداریم؛ حالا چرا ما باید در مقابل او تواضع و خشوع کنیم؟ چرا باید سجده کرده و اظهار فقر کنیم؟ چرا از او بخواهیم؟ ما چرا به او اعلام افتقار و عجز کنیم؟ چرا در مقابل او اعلام ذلت و تواضع کنیم؟ دارا بودن او چه ارتباطی با ما دارد؟ مثلاً ممکن است کسی ثروت فراوانی داشته باشد، ولی این چه ارتباطی به ما دارد و ما چرا باید در برابر او تواضع کنیم؟ گوارا و حلالش باشد؛ ولی چرا من تواضع کنم؟ به ما هم گفته اند که چشم از دست همه بردارید. در روایات آمده است: اگر می خواهید در نزد دیگران عزیز شوید، در آنچه نزد دیگران است طمع نکنید؛ وگرنه از عزت می افتید؛ اگر می خواهید در شما طمع نکنند، شما هم در آن ها طمع نکنید. هر کس هر چه دارد گوارایش باشد؛ ولی این نکته نسبت به خدای متعال عکس است؛ به همین دلیل فرمود: اگر می خواهید نزد خدای متعال عزیز شوید، در آنچه نزد اوست طمع کنید. در وصف اولیای خدا مانند قمر بنی هاشم(ع) ما باید «الرّاغِبُ فیما زَهِدَ فیهِ غَیْرُهُ مِنَ الثَّوابِ الْجَزیلِ وَالثَّناءِ الْجَمیلِ»(1) باشیم. آنچه دیگران از آن غافل و در آن زاهد هستند، شما در آن رغبت دارید؛ دیگران از ثواب هایی که در نزد خداست غافل هستند و شما در آن رغبت دارید و آن را دنبال می کنید و می خواهید. اصلاً عزت ما در عالم به اندازه درخواستمان از خداست. «قُلْ مَا یَعْبِأَ بِکُمْ رَبّی لُولا دُعاکُمْ»(فرقان/77)
ص: 207
چرا این گونه است و چرا باید بخواهیم؟ چرا نمی گوییم خدایا تو داری ولی داشتن تو چه ربطی به من دارد؟ خدایا به من چه ربطی دارد که تو غنی هستی! عالم هستی، باش؛ سمیع هستی، باش؛ حکیم هستی؛ باش. چرا با خدای متعال نمی شود این گونه برخورد کرد؟ انسان در فطرت خود طالب آن اسماء و صفات است؛ ما نمی توانیم از او نخواهیم؛ چون خدا ما را این گونه آفریده است. اگر ما را طوری آفریده بود که می توانستیم تعزز کنیم شاید جا داشت که بگوییم از او نمی خواهیم؛ ولی بنده نمی تواند از او نخواهد.
حضرت در دعای عرفه می فرمایند: «الهی کیف استعزّ و فی الذّلة ارکزتنی»(1)؛ خدایا من چگونه در مقابل تو طلب عزت کنم در حالی که تو من را در ذلت مرتکز کرده ای. ذلت یعنی نسبت به خدای متعال عبد هستیم؛ «عَبْدًا مَمْلُوکًا لَا یَقْدِرُ عَلَی شَیْءٍ»(نحل/75) و بعد ادامه می دهند «ام کیف لا استعز و الیک نسبتنی» خدایا من در مقابل تو ذلیل _ البته این ذلت عین عزت است _ هستم؛ خدایا چگونه خودم را عزیز ندانم و طلب عزت نکنم در حالی که من را به خودت نسبت داده ای؛ وقتی به هیچ، همه چیز نسبت داده می شود او عزیز می شود؛ «اعتصمت بالله فعززت»(2)؛ عزت معصوم(ع) عزتی است که همه عالم در او نفوذ نمی کند؛ از حضرت امیرالمؤمنین در همین زیارت نامه هست که: «لَا تَزِیدُنِی کَثْرَةُ النَّاسِ حَوْلِی عِزَّةً وَ لَا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّی وَحْشَة. وَ لَوْ أَسْلَمَنِی النَّاسُ جَمِیعاً لَمْ أَکُنْ مُتَضَرِّعا» اگر همه مردم گرد حضرت جمع شوند، بر عزت و قدرت و نفوذ ناپذیری ایشان اثر نمی گذارد و اگر همه پراکنده شوند، ذلیل نمی شود و وحشتی در او پدید نمی آید؛ اگر من را با دشمن تنها بگذارید و دشمن یک دنیا باشد و من یکی باشم، هرگز به حالت تضرع نمی افتم؛ چون «اعتصمت بالله فعززت» هر کسی به خدا معتصم شود، عزیز است و منهای حضرت حق، ذلیل؛ مخلوق است و ذلت؛ چیزی ندارد؛ مخلوق یعنی هیچ.
ص: 208
او الله است؛ یعنی صاحب همه اسماء حسناست و همه کمال و جمال از اوست؛ نسبت او با مخلوق، نسبت واجد و فاقد است؛ نسبت غنی و فقیر، حی و میت، عالم و جاهل، و مالک و مملوک است و… ؛ مالکیت ازلاً از اوست و مملوکیت هم ازلاً و ابداً از ماست؛ ما مملوک هستیم و هرگز مالک نمی شویم؛ عبد آن کسی است که از خودش خلع مالکیت می کند؛ در روایت عنوان بصری نخستین رکن عبودیت، خلع مالکیت از خویش است؛ «انت المالک و انا المملوک» اگر انسان بگوید: خدایا! تو مالکی و من هم مالکم، خود را شریک خدا خوانده است. عبد زمانی عبد است که خود را شریک خدا نداند؛ ممکن است کسی بگوید: حالا او دارد ولی چرا ما آنچه را او دارد دنبال کنیم؟ مگر به ما نگفته اند چشم از دارایی دیگران بردارید؟ مخلوق هر چه دارد متعلق به خود اوست؛ شما در آن طمع نکنید؛ چرا؟ ولی آیا باید نسبت به حضرت حق هم همین گونه بود؟ تفاوت اینجاست که ما فقیر به مخلوق نیستیم؛ در حقیقت گفته اند: تو که فقیر (به مخلوق) نیستی، پس اعلام افتقار به مخلوق هم نکن؛ زیرا او هم مثل توست؛ «انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید» ولی نسبت به خدای متعال چه بخواهیم، چه نخواهیم همگی فقیر هستیم؛ کائنات چه بخواهند، چه نخواهند ذلیل فرمان خدا هستند؛ خدای متعال فرموده است: «ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعین»(فصلت/11)؛ و همه ما این گونه ایم، نه فقط سماوات؛ تفاوت اینجاست که ما نسبت به دیگران فقیر نیستیم؛ پس انسان نباید در مقابل دیگران اعلام ذلت کند؛ حتی اگر همه عالم یک طرف بودند، انسان نباید به آن ها اعلام افتقارکند؛ باید عزیز باشد و نسبت به آنچه در دست دیگران است، اعلام فقر نکند؛ زیرا او فقیر به آن ها نیست. ضمن اینکه اعلام فقر خود نوعی عبادت است؛ «الدعا مخ العباده»(1)؛ این اعلام فقر و از دست دیگری گرفتن، موجب محبت غیر و شریک قرار دادن او برای خدا می گردد؛ چشم دل را باید بر همه چیز جز خدای متعال بست و فقط به سوی خدا گشود.
ص: 209
حالا چرا فقط باید چشم به سوی این خدا داشت؟ به دو دلیل باید فقط چشم به سوی خدا داشت؛ نخست اینکه انسان چه بخواهد، چه نخواهد فقیر اوست و نمی تواند از او نخواهد. ما نمی توانیم حیات نخواهیم؛ هر قدر هم بگوییم که خدایا تو برای خودت داری ولی من حیات نمی خواهم، بی فایده است؛ چون ما نمی توانیم بگوییم نمی خواهیم. با دست پس می زنیم و با پا پیش می کشیم؛ عبد نمی تواند حیات نخواهد؛ مگر می توانیم حیات نخواهیم؟! مگر می توانیم بقا نخواهیم؟! کسانی هم که گاهی خدای متعال عقوبتشان می کند و از خودشان نفرت پیدا می کنند و رگ حیات خود را می برند و خودکشی می کنند، وقتی با مرگ مواجه می شوند، می فهمند که چه اشتباهی کرده اند؛ نمی توان به طرف مرگ رفت؛ مرگ، نیستی است.
بنابراین ما نمی توانیم بگوییم خدایا من دوام نمی خواهم یا بقا و علم و قدرت و حکمت نمی خواهم؛ زیرا این طلب در ما هست. امام رضوان الله تعالی علیه برهان فطرت را این طور معنا می کردند که اگر همه هفت اقلیم را به ما بدهند باز هم برای ما کم است؛ چون اگر متعلق طلبی که در وجود ماست، این دنیا بود باید با رسیدن به آن آرام می شدیم. وقتی با رسیدن به دنیا می فهمیم که دنیا هم بی فایده است و بعدی را طلب می کنیم، معلوم می شود طلبی که در وجود انسان است، این ها نیست و ما اشتباه تعریفش می کنیم؛ ما دنبال بت ها می رویم و وقتی به آن ها می رسیم می فهمیم که این هم مطلوب ما نبوده است؛ سپس شیطان دوباره یک بت دیگر برای ما می سازد؛ خدای متعال این بتکده را ویران می کند و شیطان دوباره یک بت دیگر می سازد.
ص: 210
پس ما نمی توانیم نخواهیم چون مخلوقیم و خدای متعال ما را این گونه آفریده است؛ یعنی ما را طالب خود، محب خود و خاشع در مقابل خود آفریده است؛ «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها»(روم/30)؛ یعنی ما چه بخواهیم، چه نخواهیم او را دوست داریم و این حب هم خشوع می آورد و از آن جنس است؛ از آن عشق های ظاهری که طلبکارانه است، نیست؛ ما در فطرت خود خشوع حب داریم؛ «إِنِّی أَسْأَلُکَ خُشُوعَ الْإِیمَانِ قَبْلَ خُشُوعٍ الذُّلِّ فِی النَّار»(1)؛ ما اگر طعم ایمان و خشوع ایمان را نچشیم و تبعیت نکنیم، وقتی وارد آتش شویم خاشع می شویم؛ سرهای همه گردنکشان در آنجا پایین می آید؛، آنچه در فطرت ماست خشوع حب است. ما خدا را می خواهیم؛ اسماء حسنای او را می خواهیم؛ چون نمی توانیم نخواهیم؛ ما مفتور به حب و تواضع و تذلل نسبت به این اسماء هستیم؛ آنچه انبیاء(ع) از ما می خواهند چیزی اضافه بر فطرت ما نیست؛ «لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِه»(2)؛ ایشان می گویند: میثاق هایی را که در فطرت خود دارید به فعلیت برسانید. اگر این طلب ها در فطرت ما نبود آمدن 24000 پیامبر هم بی فایده است. آفتاب هر قدر هم به سنگی که استعداد رویش و گیاه شدن ندارد، بتابد هیچ گیاهی از آن نمی روید؛ پس ما نمی توانیم نسبت به طلبی که در وجود ماست بی تفاوت باشیم. هر قدر هم تجلد کنیم، باز تجلد است؛ ولی وقتی (مطلوب خود را) ببینیم، آن را می خواهیم؛ مگر ممکن است کسی بهشت را نخواهد؟! مگر می توان علم را نخواست؟! خدا یک جلوه از آن را در این دنیا به ما نشان داده، ما با سر دنبالش می دویم. کسانی که می گویند ما نمی خواهیم، پس چرا با سر به دنبال دنیا می دوند؟ چون این جلوه را دیده اند. خدای متعال در آن مجلس معروف جلوه ای به یوسف(ع) داد؛ یوسف(ع) که از خود چیزی ندارد؛ زنان مصر دستان خود را پاره کردند؛ «قطعن ایدیهن» اگر آن جلوه کمی ادامه پیدا می کرد، سرهای خود را هم می بریدند؛ خدای متعال اگر آن جمال را نشان دهد همه با اشتیاق به دنبال آن می روند؛ چون نمی توانند نخواهند؛ کسانی که دنیا را می بینند، با سر به دنبال دنیا می روند؛ آن ها که بهشت را می بینند، جان از بندشان جدا می شود که به بهشت برسند؛ «شوقاً الی الثواب» اشتیاق کسانی که مقام رضوان را می بینند قابل توصیف نیست؛ «و رضوان من الله اکبر» اشتیاق کسانی که قرب حضرت حق را درک می کنند یا محبین که قابل وصف نیست. موسای کلیم(ع) در یک وعده، چهل شب به کوه طور رفت و نه خوابید، نه خورد، نه تشنه شد و نه گرسنه! خیلی عجیب است!
ص: 211
بنابراین ما نمی توانیم نسبت به این خدا بی تفاوت باشیم؛ آیا انسان می تواند نخواهد؟! هر جلوه ای که از جلوه های خدا بیاید، ما آن را می خواهیم؛ جز اینکه خدای متعال بخواهد انسان را عذاب کند؛ در این صورت آدم گرفتار، نسبت به خود و همه چیز بدبین می شود؛ تا جایی که رگ حیات خود را هم قطع می کند؛ هر چند بعد از آن باز هم پشیمان می شود که دیگر فایده ای ندارد.
نکته لطیف تر در اینجا تفاوت خدا با دیگر دارندگان است؛ اولاً داراندگان دیگر مثل خود ما هستند؛ به استثنای معصومین(ع)؛ ما هر چه از خدا می خواهیم باید از طریق اسماء حسنی طلب کنیم. ما از طریق اسماء حسنی فقیر الی الله هستیم؛ بخواهیم یا نخواهیم در فطرت ما تعلقی به اسماء حسنی (معصومین(ع)) وجود دارد؛ به جز معصومین(ع) هر کسی هر چه دارد، مثل ماست و از خود چیزی ندارد. همه ما مثل هم هستیم؛ خدا می فرماید: از آن ها نخواهید چون چیزی ندارند؛ دیگران چه چیزی دارند که از آن ها بخواهیم؟ قرآن درباره همه آلهه هایی که ما به دنبالشان هستیم می فرماید: «إِنَّ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُه»(حج/73)؛ شما چرا به دنبال دوست و آسمان و زمین و خورشید و ماه و پدر و مادر و سنگ و چوب و علم و قدرت و… می روید؟ آیا می خواهید خیری به شما برسانند؟ در حالی که اگر همگی دست به دست هم بدهند حتی نمی توانند یک پشه خلق کنند؛ می خواهید خطری را از شما دفع کنند؟ اگر پشه چیزی را از آن ها بگیرد، نمی توانند از او پس بگیرند. پس برای چه به دنبال این ها می روید؟
ص: 212
اگر به ما گفته می شود که به دنبال دیگران نروید به این دلیل است که کاری از دیگران بر نمی آید. قرآن در هر جایی که می گوید دنبال این ها نروید، همین دلیل را بیان می کند؛ حضرت ابراهیم(ع) می فرماید: آیا بت هایی که بر آن ها سجده می کنید، برای شما نفعی دارند؛ آیا می توانند به شما ضرری بزنند؟ می گویند: ابراهیم آیا از اینکه بتها را شکسته ای نمی ترسی؟ حضرت می فرماید: شما که به حضرت حق پشت کرده اید، نمی ترسید، چرا من از این چوب ها و سنگ ها بترسم؟ آیا می توانند به شما ضرر بزنند؟ آیا نفعی برای شما دارند؟ آیا می شنوند و می گویند؟ آیا اجابت می کنند؟
پس تفاوت در اینجاست. اگر ما باید در مقابل خدا تواضع و خشوع کنیم و به او دل ببندیدم و بر او توکل نماییم، به این دلیل است که او دارا و سمیع و مجیب می باشد و اجابت می کند؛ ولی دیگران ندارند و بدتر از خود ما هستند؛ ثانیاً دیگران اگر هم داشته باشند، چرا باید صدای من را بشنوند؛ در حقیقت این خداست که سمیع و مجیب است و ما تصور می کنیم که دیگران ما را اجابت می کنند؛ اگر طبیعت به ما گندم می دهد، در حقیقت این خداست که مجیب است؛ اگر طبیعت می فهمد که من می خواهم، در حقیقت اوست که می داند من باید سیر شوم و برایم می رویاند. طبیعت چه کاره است؟! اگر آسمان بر ما می بارد در حقیقت اوست که می باراند؛ آسمان چه کاره است؟! خدا مجیب است. اگر دوست من به من توجه می کند به این دلیل است که خدا مجیب است وگرنه هیچ دوستی به دوستی توجه ندارد؛ «وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأَسْبَابُ»(بقره/166)؛ در روز قیامت که خدای متعال این روابط را قطع می کند، همه خود را از این روابط کنار می کشند؛ «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیه * وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ»(عبس/34-35)؛ کسانی که به زبان فدای هم می شدند، آنجا از یکدیگر فرار می کنند؛ «الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ»(زخرف/67)؛ حتی دوست های صمیمی، دشمن یکدیگر می شوند؛ جز کسانی که در راه خدا دوست بوده اند.
ص: 213
«قُل لَّوْ أَنتُمْ تَمْلِکُونَ خَزَآئِنَ رَحْمَةِ رَبِّی إِذًا لَّأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الإِنفَاقِ وَکَانَ الإنسَانُ قَتُورًا»(اسراء/100)؛ اگر شما خزائن پرورگار را مالک می شدید، ذره ای به دیگران نمی دادید؛ آنچه دیگران الان می بخشند، در حقیقت از دست جود خداست؛ اگر مادر از آسایش خود می گذرد، چون از لشکریان خداست؛ خداست که «لله جنود السماوات و الارض» اگر فرزند را به مادر یا پدر واگذار کنند، حتی یک قدم هم برای فرزند بر نمی دارند.
پس نباید از دیگران بخواهید و در مقابل دیگران خشوع و خضوع کنید بلکه باید فقط از خدا بخواهید؛ چون دیگران ندارند و اگر هم داشته باشند، اعتنایی به شما ندارند؛ چون خودشان فقیر هستند؛ فقیر هر چه را دارد برای خودش جمع می کند؛ فقیر که نمی تواند ببخشد؛ مگر اینکه از غنای خدا سرشار شود. کسانی که از غنای حضرت حق سرشار می شوند، جان خود را هم می دهند. دیگران اگر داشته باشند و بدهند و در این داد و ستد طمع داشته باشند، به شما می دادند و شما را ذلیل می کردند؛ «وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی وَکَلَنِی إِلَیْهِ فَأَکْرَمَنِی وَ لَمْ یَکِلْنِی إِلَی النَّاسِ فَیُهِینُونِی»(1)
ما خیال می کنیم خدا ما را واگذار کرده است؛ اگر ما را واگذار می کرد، زمین و آسمان و خورشید هم ما را بیچاره می کردند. خورشیدی که هر روز طلوع می کند و بی مهابا بخششی دارد که گویا اصلاً بی حساب و کتاب است، اگر فرمان خدا نباشد یک اشعه هم به ما نمی تاباند؛ روز قیامت اعضا و جوارح انسان علیه او شهادت می دهند؛ انسان می پرسد: شما چرا علیه من شهادت می دهید؟ شما که متعلق به من هستید! می گویند: ما تحت فرمان خدا هستیم؛ در دنیا هم به اذن خدا به فرمان تو بودیم درحالی که هرگز با تو نبودیم؛ «وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْ ء»(فصلت/21)؛ خیال نکن ما در دنیا تحت فرمان تو بودیم؛ ما در دنیا هم تحت فرمان خدا بوده ایم؛ خدا به ما فرمود در اختیار تو باشیم، ما هم بودام؛ حالا می فرماید علیه تو شهادت بدهیم، شهادت می دهیم؛ ما هرگز بنده تو نبوده ایم که الان بنده تو باشیم. بنابراین دیگران اگر هم چیزی به انسان بدهند، او را ذلیل می کنند؛ ولی خدا اگر می دهد، از سر رحمت می دهد؛ فرموده اند وقتی لقمه در دهان می گذارید «بسم الله الرحمن الرحیم» بگویید و به خدایی تکیه کنید که رحمن و رحیم است؛ حتی در قدم برداشتن، درس خواندن، سلوک معنوی و … با این خدا باشید.
ص: 214
پس اولاً الله یعنی آن که صاحب همه اسماء حسناست؛ ثانیاً اسماء حسنای او همه عالم را پر کرده است و همه چه بخواهند، چه نخواهند با اسماء او موجودند و در حرکت هستند؛ ثالثاً نسبت همه با آن اسما، نسبت فقیر به غنی است و نمی توانند آن را طلب نکنند و نخواهند؛ رابعاً الله، آن کسی که از او می خواهند، کریمانه می دهد؛ «ادعونی استجب لکم»(غافر/60) یا «وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَه الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِی»(بقره/186)؛ گویا خدای متعال در این آیه می فرماید: من را باور کنید، من کنار شما هستم؛ تفاوت خدای متعال با دیگران این است که هر کس به او متصل شود، عزیز خواهد شد؛ «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنین»(منافقون/8) یا «اعتصمت بالله فعززت»؛ وقتی آب قلیل به آب کر وصل می شود، معتصم می گردد و نه تنها اگر دست نجس با آن برخورد کند، متنجس نمی شود، بلکه دست را نیز پاک می کند؛ اگر کسی هم به خدای متعال وصل شد، معتصم می شود؛ «اعتصمت بالله» چنین کسی اگر همه عالم هم از سفره اش بخورند، کم نمی آورد؛ چون وصل است. همه عالم بیایند یا همه عالم بروند، نگران نمی شود؛ چون آن ها چیزی از او کم و به او اضافه نمی کنند؛ «مَا ذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَکَ وَ مَا الَّذِی فَقَدَ مَنْ وَجَدَک»(10)؛ کسی که به خدا رسید به عزت می رسد، پس اگر گفته شده: «لا تعبدوا الا الله» ویا «الله لا اله الا هو» یا «هو الذی فی سماء اله و فی الارض اله» این ها قرارداد نیستند. موجود شایسته عبادت، چرا شایسته عبادت است؟ چون حقیقتاً الله صاحب مقام الوهیت است و همه اسماء حسنی ذیل اسم الله هستند؛ اله آن کسی است که همه این ها را دارد.
ص: 215
وقتی الله همه این ها را دارد، عالم خواه ناخواه فقیر اوست و بر سفره او مهمان است؛ او به قدری کریم است که حتی به کسانی هم که از او نمی خواهند از سر تحنن و محبت است عطا می کند؛ «یَا مَنْ یُعْطِی مَنْ سَأَلَهُ یَا مَنْ یُعْطِی مَنْ لَمْ یَسْأَلْهُ وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ تُحَنُّناً مِنْهُ وَ رَحْمَة»(1) پس خواه ناخواه جز او الهی نیست؛ البته مابقی اسماء و لفظ و نام است؛ نام های ظاهری که هیچ واقعیتی پشت آن ها نیست؛ «إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْمَاءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآَبَاؤُکُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ»(نجم/23)
این توحید تا اینجا مورد قبول همه است و یک مفهوم مشترک می باشد؛ تا اینجا می توان با امیرالمؤمنین(ع) همراه نبود ولی موحد هم بود. هر کسی هم می تواند به خدا دعوت کند. توحید تا اینجا هیچ نزاع و جنگ و درگیری ندارد و صلح کلی است. تا اینجا این اعتقادی هست که همه می توانند در کنار هم جمع شوند؛ ولی توحیدی که قرآن و اسلام به آن دعوت می کند این گونه نیست؛ این توحید وقتی تفصیل می یابد، معنایی پیدا می کند که از درون آن صف بندی و موضع گیری و تبری و قتال و درگیری عظیم تاریخی شکل می گیرد. این همه در پس کلمه لا اله الا الله ایجاد می شود؛ پیامبر صلی الله علیه و آله چرا می جنگیدند؟ برای «یقاتل علی التنزیل» امیرالمؤمنین(ع) چرا می جنگیدند؛ برای «یقاتل علی التأویل» بنابراین همه درگیری ها برای توحید است و دلیل دیگری ندارد.(2)
ص: 216
سید الشهداء(ع) در نامه ای که به محمد حنفیه نوشتند، ابتدا فرمودند: « بسم الله الرحمن الرحیم اما بعد أَنَّ الْحُسَیْنَ یَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ وَ أَنَّ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ… أَنِّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَلَا بَطِراً وَلَا مُفْسِداً وَلَا ظَالِماً، وَإِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی»(1)؛ عده ای وصیت حضرت را از وسط می خوانند؛ در حالی که بخش اول آن در حقیقت مرامنامه حضرت است؛ اگر «اشهد ان لا اله الا الله» نباشد حضرت برای چه باید بجنگند؟ اگر دعوا برای توحید نباشد، چه حقانیتی دارد؟ همه حقانیت عاشورا این است که برای توحید است؛ نزاع برای رسالت و جریان هدایت نبی اکرم صلی الله علیه و آله است؛ اینجاست که فساد و صلاح و منکر و معروف معنا می شود؛ در غیر این صورت اگر خدا حذف شود، معروف و منکر و اخلاقی وجود نخواهد داشت. الان اروپا گرفتار بی خدایی شده و به دنبال آن دچار بی اخلاقی؛ وقتی روشنایی هست، زشت و زیبا قابل تشخیص و دیدن است؛ خوب و بد واضح می شود، طلا و مس خودشان را نشان می دهند؛ ولی در تاریکی محض تفاوتی نیست؛ «الله نور السماوات و الارض»(نور/35)؛ اگر نور نباشد، کار خوب و بد معنی نخواهد داشت؛ غرب خدا را کنار گذاشته و در زندگی اجتماعی به بی خدایی و بی اخلاقی مبتلا شده است؛ حالا می خواهند اخلاق خود را درست کنند؛ تعدادی فیلسوف ضعیف الفهم نیز می خواهند بدون خدا، اخلاق درست کنند و به انسانیت انسان و … تکیه می نمایند؛ به گفته نیچه: اگر خدا نباشد، حق با زور است؛ اگر انسان قدرت داشته باشد، چرا به حقوق دیگران تجاوز نکند؟!
ص: 217
توحید، مبنای اخلاق و صفات حمیده
اگر خدا هست و ما فقیر او هستیم و اگر او غنی مطلق است و عدول از الوهیت او شر است، پس حرکت کردن ذیل خدایی او هم خیر است. در این صورت است که اخلاق معنی پیدا می کند؛ به تعبیری اخلاق، همان اخلاق بندگی است که تماماً محبت است؛ «إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّبَ نَبِیَّهُ عَلَی مَحَبَّتِهِ فَقَالَ وَ إِنَّکَ لَعَلیَ خُلُقٍ عَظِیمٍ»(1)؛ خدای متعال این پیامبر را با محبت خود تربیت کرد تا ایشان صاحب خلق عظیم و همه صفات کریمه و حب الله شود؛ بدین ترتیب اخلاق برای غیر معصوم، یعنی حب امیرالمؤمنین(ع)؛ شخصی شش جلد کتاب اخلاق نوشته و معتقد است، بودن یا نبودن حضرت امیر(ع) تفاوتی ندارد؛ این اخلاق نیست؛ بلکه بازی است. اخلاقی که غرب و فیلسوفان غرب مانند راسل و دیگران از آن بحث می کنند، اخلاق نیست؛ منهای خدا نمی توان خوب و بد را تعریف کرد؛ اگر خدا نباشد کار خوب و بد معنی ندارد؛ اگر خدا نباشد، ظلم چگونه می تواند بد باشد؟ اگر خدا نیست ظلم یعنی چه؟ حق یعنی چه؟ اگر خدا و اله _ که خواه ناخواه ذلیل و عبد و فقیر او هستیم و او صاحب اسماء حسناست _ و اسماء حسنای او و فقر را حذف کنید، چگونه می توان اخلاق را تعریف کرد؟ هر چه در این بحث هم پیش برویم، باتلاقش عمیق تر است؛ بدون خدا اخلاق درست نمی شود؛ اگر توحید را بردارید معروف و منکر، و فساد و صلاح بی معنی خواهند بود؛ اگر این گونه شد «أرید ان امر بالمعروف عنهی عن منکر» و «خرجت لطلب الاسلام» بی معنی خواهد بود؛ اگر خدا نباشد، فسادی اتفاق نمی افتد! ممکن است براساس مکاتب مادی نظام اقتصادی به نفع یک طبقه اجتماعی فاسد باشد؛ این نوعی طبقه پرستی است؛ ولی چه کسی گفته ما باید مدافع طبقه مخالف آن باشیم؛ بالاترین دلیل این مکتب جبر ماده است؛ اگر بتوانم از جبر ماده فرار می کنم ولی اگر نتوانم باز هم اخلاق در این مکتب بی معنی است؛ همه مجبور هستیم؛ پس بدون خدا اخلاق تعریف نمی شود؛ در چنین مکتبی برای چه هدفی باید جنگید؟ چرا باید از طبقه کارگر دفاع کرد؟ آیا من کشته شوم که طبقه کارگر باقی بماند؟! هرگز! اگر خدا را بردارید، ارزش ندارد حتی یک قطره از خون امام حسین(ع) بریزد؛ هرگز! مگر زمانی که «اشهد ان لا اله الا الله» مطرح می شود و حضرت ثار الله و وتر موتور باشد و «اشهد ان دمک سکن فی الخلق» محقق شود. اگر مفاهیمی که در زیارتنامه ها درباره امام حسین(ع) آمده، حذف شوند، تقدس امام حسین(ع) غیر ممکن است. اگر «ان الحسین اشهد ان لا اله الا الله…» از ابتدای وصیتنامه و مرامنامه ایشان حذف شود، قیام حضرت توجیهی نخواهد داشت؛ ولی با وجود «اشهد ان لا اله الا الله» تا عصر ظهور، صف بندی و قتال هست. همه اختلاف هم به دلیل همین یک کلمه است؛ امام زمان(ع) هم برای کلمه لا اله الا الله می جنگند. پس آن حد از لا اله الا الله که ابتدا شرح داده شد، مفسر این جنگ نیست.
ص: 218
همه بصیرت هایی که انبیاء(ع) می دهند که موجب بصیرت و صف و قتال می شود و ما را به استقامت و صبر می رساند، به درک از توحید برمی گردد؛ می توان توحید را طوری تعریف کرد که از آن به صلح کلی و دین رحمانی با تفسیرهای متعددی که از آن شده، رسید؛ از طرفی می توان توحید را طوری تفسیر کرد که از آن به آیات جهاد، غزوه های نبی اکرم صلی الله علیه و آله و بدر و حنین رسید؛ امیرالمؤمنین(ع) همان امام الموحدین است که دشمنان با صدای تکبیرش از ترس جان می دادند؛ این همان امام الموحدین است که وقتی حجت را تمام می کند، شمشیرش را می کشد و از یک جانب نهروانیان می رود و از آن طرف بیرون می آید؛ مهم این است که توحید را چگونه تعریف کنیم. امام زمان(ع) که امام الموحدین است و هر چه خوبان همه دارند او تنها دارد، وقتی می آید، ذوالفقار را از این طرف عالم می گذارد و از آن طرف عالم بیرون می کشد؛ با اینکه ایشان پیام رحمت دارد. همان خدایی که بهشت و جنت دارد، جهنم هم دارد. همان امیرالمؤمنینی که قاسم الجنه است، قاسم النار هم هست؛ همان امیرالمؤمنینی که نعمت الله علی الابرار است، نعمت الله علی الفجار هم هست.
پس درک و تلقی ما از توحید اگر درست شود، صف و قتال پدید می آید؛ اصلاً همه دعواها در عالم بر سر معبودهاست؛ اگر بنده پرستش نمی کرد و محتاج و فقیر نبود، چرا باید درگیر می شد و می جنگید؟ ما فقیر هستیم و اله انتخاب می کنیم و سپس بر سر اله با یکدیگر می جنگیم؛ اگر اله ما دنیا باشد، چون محدود است، تنازع بر سر آن دائمی خواهد شد؛ ولی اگر اله ما حضرت حق شد، همه موحدین با یکدیگر ید واحده می شوند و بر سر شرک و کفر صف بندی می کنند؛ مسئله همه انبیاء(ع) نیز همین است.
ص: 219
در جلسات بعد این توحید را در یک مرتبه عمیق تر توضیح می دهیم تا ببینیم این توحید به چه چیزی تطبیق می شود که به عاشورا و بدر و حنین می رسد و از دل آن قیام امام زمان(ع) بیرون می آید؛ «یَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً»(1)؛ امتلای عالم از عدل نیازمند فداکاری و تلاش و زد و خورد و درگیری است. جبهه دشمن عالم را فرا گرفته است و حضرت می خواهد همه را تبدیل کند؛ بنابراین کار حضرت راحت نیست؛ البته همه کار حضرت هم توحید است؛ حتی عدل هم در عرض توحید نیست که بدون توحید بتوان عدالت را تعریف کرد؛ عدلی که حضرت بسط می دهند، تناسبات توحید است؛ حضرت می خواهند همه زندگی بشر موحدانه باشد؛ «حَتَّی تَکُونَ أَعْمَالِی وَ أَوْرَادِی کُلُّهَا وِرْداً وَاحِداً وَ حَالِی فِی خِدْمَتِکَ سَرْمَدا»(2)؛ این یعنی عدل و خروج از آن، یعنی ظلم؛ با خروج از توحید هم رابطه انسان با خدا ظالمانه می شود، هم رابطه انسان با عالم ظالمانه می شود، هم رابطه انسان با ملکوت عالم ظالمانه می شود، هم رابطه انسان با دیگران ظالمانه می شود، و هم رابطه انسان با خودش ظالمانه می شود؛ انسان اگر از مدار بندگی خارج شد، مثل سلولی است که در بدن یک جاندار از مدار خود خارج شده است. السلام علیک یا اباعبدالله…
ص: 220
أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
در رابطه با بحثمان باید چند آیه را بخوانیم. در آیه 106 سوره مبارکه نحل میفرماید: مَنْ کفرَ باللهِ مِنْ بَعْدِ إیمانِهِ هرکس بعد از اینکه ایمان آورده بود کفر بورزد، إلا مَنْ أُکرهَ وَقلبُهُ مُطمَئِنّ بالإیمان مگر کسی که مجبورش کرده اند تا کلمه ای از کفر را به زبان بیاورد، (این قسمت آیه در رابطه با عمار است. به قدری او را شکنجه کردند تا زیر فشار شکنجه حرفی به زبان آورد و بعد گریان نزد رسول خدا رفت و عرض کرد یا رسول الله من زیر شکنجه چنین حرفی زده ام باید چه کار کنم؟ آیه نازل شد کسی که مجبور شده است ترسی نداشته باشد و ایرادی ندارد.) وَلکِنْ مَنْ شَرَحَ بالک_ُفر صَدْرًا کسی که در کفر به شرح صدر رسیده است و سینهاش مالامال از کفر است فعَلیْهمْ غَضَبٌ مِنَ اللهِ غضب خدا بر آنها باد. وَلهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ و برای آنها عذاب بزرگی است.
در آیه بعد میفرماید: ذلِکَ بأنَّهُمُ اسْتحَبُّوا الحَیَاةَ الدُّنیَا عَلی الآخِرَةِ وأنَّ اللهَ لا یَهْدی القوْمَ الکَافِرینَ چرا این افراد اینگونهاند؟ زیرا حیات دنیا را بر حیات آخرت ترجیح دادهاند. چنین فردی کافر است. وَأنَّ اللهَ لا یَهْدِی القوْمَ الکَافِرینَ خدا کافران را هدایت نمیکند.
ص: 221
در گذشته نیز در این رابطه بحث کردهایم. کسی که به کفر خودش دلخوش و دلبسته است و به بدیهایش بسته شده است، نجات ندارد. هیچگاه راهی برای هدایتش باز نمیشود. وَأنَّ اللهَ لا یَهْدِی القوْمَ الکَافِرینَ
کافران چه کسانی هستند؟ در آیه بعد میفرماید: أولئِکَ الذینَ طبَعَ اللهُ عَلی ق_ُلوبهمْ وَسَمْعِهمْ وَأبْصارهِمْ اینها کسانی هستند که همه چیز برایشان تمام شده است. خدای متعال قلب و گوش و چشمشان را مهر کرده است. چه زمانی چیزی را مهر میکنند؟ مثلا نامه را زمانی مهر میکنند که تمام حرفها تمام شده و پایش را مهر میزنند. قلب نیز زمانی مهر میشود که تمام شده است و دیگر راه نجاتی برایش نیست. قرآن در این رابطه اصطلاحات متعدد دیگری مانند طبع و خط نیز دارد. در ادامه میفرماید: وَأولئِکَ هُمُ الغافِلونَ چنین افرادی به یک غفلت کامل میرسند. این غفلت چگونه است؟ به عنوان مثال اروپاییها یک دائرة المعارف اسلام نوشته اند. در یک دائرة المعارفی که فرضا ده یا بیست جلد داشته باشد و مربوط به اسلام باشد قاعدتا بارها نام آخرت مطرح شده است. شخصی که آن مقاله را نوشته هم بارها این واژه در نظرش آمده. فرضا یک بار نوشته و چندبار هم تصحیح کرده و بارها این واژه برایش تکرار شده و از خاطرش گذشته است. آخرت در خاطر این افراد می آید اما از آنجاییکه آن را قبول ندارند برایشان ارزشی ندارد.
اگر چیزی از آخرت درون انسان بود فایده دارد. یعنی اگر خدایی نکرده دست شما به سمت گناه برود، با یادآوری قیامت و بلا و عذاب، میترسی و دستت را عقب میکشی. این فایده دارد.
ص: 222
أولئِکَ هُمُ الغافِلونَ بنابراین معنایش این نیست که اگر خدا و آخرت از خاطرش می گذرد، غافل نیست. هرکسی میتواند این مسائل را در ذهنش بیاورد. فرضا اگر در تابلوهای شهرداری در رابطه با آخرت مطلبی بنویسند، هرکس این زبان را بداند و آن را بخواند، این مطالب در ذهنش می آید. اما ممکن است باز هم نسبت به آنها غافل باشد. این گونه فکر و خطور ذهنی فایده ندارد. بلکه اگر این فکر منجر به عمل شود نشاندهنده آن است که آن شخص در غفلت نیست. ممکن است یاد آخرت در ذهن کسی باشد و در همان لحظه گناه کند. اما ممکن نیست یاد آخرت در دل کسی باشد و همان موقع گناه کند. بنابراین در اینجا غفلت چنین معنایی دارد.
کسی که خدا قلبش را مهر کرده باشد، هیچ نوری داخل آن نمیرود. گویی درب قلبش قفل است. بنابراین هیچ نور هدایتی به آن راه نمی یابد. گوشش قوه شنوایی دارد اما شنیدن این مسائل هیچ تاثیری بر او ندارد. گویی اصلا نمی شنود. خیال تاثیر گذاری ندارد. اگر مطلبی در رابطه با آخرت ببیند، تاثیر نمیپذیرد. اینها غافل هستند.
در آیه 109 سوره مبارکه نحل میفرماید: لا جَرَمَ أن_ّهُمْ فی الآخِرَةِ هُمُ الخاسِرونَ ناگزیر آنها در آخرت زیانکارانند. چرا زیانکارند؟ زیرا أولئِکَ هُمُ الغافِلونَ مدار سود بخشی عمر انسان در آخرت و مدار خسران وی به این بازمیگردد که غافل است یا نه. تکرار میکنم غفلت عدم وجود چیزی در ذهن و خیال نیست. اگر آنچه به خیال و ذهن آدمی پا گذاشت به قلب او هم راه یافت نشان دهنده آن است که شخص غافل نیست. ترس و خوف و هراس و دغدغهای در دل انسان پدید میآید. آن ذکر و یادی که در ذهن انسان ایجاد میشود باعث میشود اگر انسان به سمت خطا و گناه رفت دستش بلرزد. اگر من شب و روز ده هزار بار نام آخرت را ببرم ناگزیر معنای این لفظ در خیالم پدیدار میشود. اما این باز هم فایده ندارد. باز هم أولئِکَ هُمُ الغافِلونَ * لا جَرَمَ أن_ّهُمْ فی الآخِرَةِ هُمُ الخاسِرونَ
ص: 223
کسی که در غفلت باشد عمرش را می بازد. اگر به اندازه یک لحظه به یاد باشد، به اندازه همان یک لحظه برده است و اگر سراسر عمرش را به یاد باشد، سراسر عمر را برده است. این بحث را در گذشته نیز داشته ایم. مدار سود و زیان عمر آدمی به میزان یاد و غفلت اوست. توجه داشته باشید که منظور از یاد، خیال نیست. عرض کردم که ممکن است فردی به طور مطلق کافر باشد ولی بارها خیال قیامت را به ذهن بیاورد. ممکن است مستشرق یا اسلام شناس باشد. ممکن است یهودی یا مسیحی باشد، ممکن است لامذهب یا دشمن اسلام باشد و در رابطه با آخرت بحث دقیقی کند و بارها خیال آخرت را به ذهن بیاورد. اما از آنجاییکه این خیال تنها در ذهنش باقی میماند و به جانش راه نمی یابد اثربخش نیست و هیچ سودی ندارد.
باز این مطلب را تکرار میکنم که سودبخشی عمر آدمی یا ضرر دادنش بستگی به میزان یاد و غفلت او دارد. فرمود: لا جَرَمَ أن_ّهُمْ فی الآخِرَةِ هُمُ الخاسِرونَ اینها غافلند و اگر غافلند حتم بدانید که خاسر نیز هستند و زیان کردهاند.
هر اطاعتی که شما میکنید، یاد است. البته اطاعت گاهی در عمل آدمی است و گاه در خیال اوست. اگر وقت تکبیر نماز، مادرت صدایت زد و تو تکبیر نگفتی جواب او را دادی، اطاعت محسوب میشود. اما اگر مادرت صدایت زد و تو شنیدی اما باز الله اکبر گفتی و نمازت را شروع کردی، این اطاعت نیست. اطاعتی که در خیال آدمی باشد ممکن است هیچ قیمتی نداشته باشد. هر اطاعتی یاد خدا نیست. یاد، از نوع عمل قیمت مییابد. هرچه که یاد و اطاعت خدا باشد، قیمت دارد.
ص: 224
این مطلب را مکرر عرض کرده ام: اگر کسی اطاعت خدا را تمرین و تکرار کند، یاد او در جایگاهی قرار میگیرد که تا ابد برایش سودبخش است. اگر کسی کار خوبی را یک بار انجام دهد خوب است اما اگر آن را تکرار کند اثربخشتر خواهد بود. به شما گفتهاند صبح نماز بخوان، ظهر نماز بخوان، عصر نماز بخوان، مغرب نماز بخوان، عشا نماز بخوان تا تکرار شود. اگر این تمرین تکرار شود به یادی در جان آدمی تبدیل میشود. اگر یاد در جان آدمی وارد شود، دیگر تمام لحظات عمرش سودبخش خواهد بود. غفلت دلیل خسران است و یاد، دلیل سودبخشی است. اگر این یاد به جان آدمی راه یابد تمام لحظات عمر سودبخش میشود.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حدیثی میفرمایند: إنَّ أهلَ الجن_ّة لا یَندِمُونَ عَلی شَیءٍ مِن اُمُور الدّنیا اهل بهشت برای هیچ حادثه ای از حوادث دنیایشان حسرت نمیخوردند. برای هیچ حادثه ای. ببینید ما در این دنیا بر امور بسیاری حسرت میخوریم. مثلا من میگویم اگر آن روز من بودم و با شما رفته بودیم فلان اتفاق می افتاد. از این حسرتها در زندگی ما بسیار است. زندگی، خانه، زن، بچه... فرض کنید همراه هر فردی صد حسرت وجود دارد. اما زمانی که به آن دنیا برویم هیچ یک از این حسرتها باقی نمیماند. تمام حسرتهای این دنیا از بین میرود. تنها یک حسرت باقی میماند. در ادامه حدیث میفرماید: إل__ّا علی ساعَةٍ مَرَّت بهم فی الدّنیا ل_َم یَذک_ُر اللهَ فیها یک ساعتی از عمرش گذشت که در آن ساعت به یاد خداوند نبود. اگر در آن دنیا میشد که کسی از حسرت بمیرد، از این حسرت میمرد. یک ساعتی به یاد خدا نبود. آن وقت برای خودش وای حسرت میکشد.
ص: 225
بعد از اینکه انسان از این دنیا میرود، فقط حقیقت برایش میماند. در این دنیا هزارن چیز بر انسان حکومت میکند. فرض کنید صد نفر به من میگویند بارک الله، من تا صبح خوابم نمیبرد. خب چرا؟ فقط برای تحسین دیگران؟ فردا هم خلاف آن را میگویند. این مطلب کوچکی است و به عنوان مثال عرض کردم. از این قبیل مثالها در زندگی ما فراوان است. اگر سردوشیها و قبههای من سه تا باشد یا دوتا، من تغییر میکنم. اگر فردا یک درجه تحصیلی گرفتم، عوض میشوم. اما هیچ یک از این مسائل را با خود آن طرف نمیبریم. قبه های شانه را آن طرف نمیبرند. ده تا برگه اجتهاد و دکتری داشته باشی آن دنیا نمیبرند. اینها فقط به درد این دنیا میخورد. آن طرف تنها با حقیقت مواجهیم. حقیقت همین ساعتی است که انسان با یاد خدا گذرانده است.
یاد خدا را از کجا شروع کنیم؟ از اطاعتی که میکنیم. اطاعت، یاد خدا در عمل من است. اگر من گناه میکنم این عمل من موجب غضب خداست و اگر اطاعت میکنم موجب رضای خداست. باید اطاعت کنیم تا این اطاعت به جانمان برود. اگر اطاعت به جان انسان برود آنگاه همه چیز انسان عبادت میشود. چطور میشود که مثلا غذا خوردن شما عبادت باشد؟ بدن شما به غذا نیاز دارد و شما غذا میخورید. این غذا خوردن به چه مناسبت عبادت محسوب میشود؟ این بسته به نیت شماست. به چه نیتی غذا میخورید؟ اگر نیت عبادت باشد غذا خوردن شما اطاعت میشود، رضایت میشود، عبادت میشود. غذا خوردن شما ذکر میشود. در گذشته حدیثی در این مورد برایتان خوانده ام. حضرت صادق (علیه السلام) میفرماید: پدرم در حال غذا خوردن هم دست از ذکر برنمیداشت. البته ما کیفیت و چگونگی اش را نمیدانیم. در اینباره توضیحی ندادهاند. یک آقایی بود که حدود دو سال پیش فوت کرد. ایشان در رابطه با پدرشان مطالب عجیبی میگفت. میگفت پدرم هر لقمه ای که برمیداشت بسم الله الرحمن الرحیم میگفت و هر لقمهاش که تمام می شد الحمد لله رب العالمین میگفت. خب حوصله انسان سر میرود. حال ما نمیدانیم که حضرت باقر (علیه السلام) چگونه عمل می کردند.
ص: 226
ببینید کسی که خدا در درونش شکل گرفته است، دیگر زبانش از یاد او باز نمی ماند. مدام کار میکند و میداند که اگر یاد خدا در دلش باشد تجارتش مدام سود میکند. مدام کار میکند تا سود بیشتری ببرد. اگر انسان کمی قوی باشد میتواند همزمان سه کار را انجام دهد. ممکن است شما باور نکنید. بنده هم نمیتوانم چنین کاری کنم. اما اگر انسان کمی قوت نفسانی پیدا کند میتواند سه کار را با هم انجام دهد که هر سه اطاعت خدا باشد. اصلش هم که در جانش وجود دارد. سودش چند برابر میشود؟ زمانی که ما از این عالم رفتیم متوجه میشویم که میتوانستیم چنین کاری انجام دهیم. اگر انسان به موقع حرکت کند، میتواند به آن یادی که در جان انسان است، برسد و در عمل هم به خوبی کار کند. به طور همزمان هم دستش کار کند، هم زبانش کار کند و...
آقای بهجت میفرمودند که استاد ما از خدا خواسته بود تا آخر عمرش هر روز زیارت عاشورا بخواند. شوخی میفرمایید؟ روزی صد لعن و صد سلام. دو ساعت طول میکشد. این تنها یکی از کارهایشان بود. صد کار دیگر هم انجام میدادند.
شما خانه های قدیمی نجف را ندیده اید. یک خانه 20 یا 30 متری بود و آن استاد با چند بچه که از سر و کول پدر بالا میرفتند و سر هم جیغ و داد میکردند مینشست و چیزی مینوشت. بعدها حاج آقا مجتبی تهرانی نوشتههای ایشان را چاپ کردند. فرموده بودند ایشان حتی روی کاغذ سیگار هم نوشته بودند. هر کاغذی که مییافتند روی آن مطلب مینوشتند. ایشان شش جلد حاشیه بر کتاب کفایه نوشتهاند. اصل کتاب کفایه دو جلد است. در این شش جلد ایشان در رابطه با کلام کتاب توضیح نوشته و یا آنها را نقد یا رد کرده است. انسان چطور میتواند با حضور چند بچه چنین چیزی را بنویسد؟ نمیدانم. پسر بزرگشان دوست پدرم بود و سالهاست فوت کرده است. از همه بدتر این که آنها نان هم نداشتند که بخورند.
ص: 227
استاد بزرگ دیگری همتای ایشان در نسل بعد بود. در آن زمان 800 نفر پای درس ایشان مینشستند. فردی گفت من نزدیک ظهر به مهمانی میرفتم. دیدم ایشان در صف نانوایی ایستاده است. من به مهمانی رفتم و برگشتم و دیدم نوبت صف به ایشان رسیده است. ایشان پای پیشخوان رفت و گفت آقا چهار تا نان بدهید. نانوا گفت آقا حسابتان پر شده است. دیگر نمی توانم رسید بدهم. گفت باشد و برگشت. یک کلمهی دیگر نگفت. تمام بزرگانِ بعد، با کم و زیاد شاگرد ایشان بودند. آنها با وجود چنین سختیهایی به اطاعت خدا می پرداختند.
هرگاه ما درست و به جا و صحیح نماز بخوانیم، این نماز ذکر خداست. یاد خداست. اگر این را تمرین و تکرار کنیم، این یاد به عمق جانمان نفوذ می کند. اگر یاد خدا به عمق جانمان نفوذ کرد همه چیز ما اطاعت میشود.
ببینید چقدر از نگاه های ما حرام است؟ آیا اگر با نگاهمان هیچ گناهی نکنیم، فرصت از دستمان میرود و نگاهی که میتوانستیم بکنیم از دستمان میرود؟ آیا این نگاه هدر میرود؟ خیر فرصت ما برای نگاه کردن هدر نمیرود. هیچ چیز ما هدر نمیرود. تمامش به حسابمان میآید. زمانی که چنین فردی به آن دنیا میرود، بهشتی را میبیند که تک تک آجرها و درختان و گلها و پرندگانش را خودش خلق کرده است. همه چیزش را خودش خلق کرده است. در قرآن میفرماید به بهشتی میرود که عرضش به اندازه تمام آسمانها و زمین است. این آسمان و زمینی که میبینیم سر و ته ندارد تنها آسمان و زمین این دنیاست. هفت آسمان چقدر بزرگ میشود؟ بهشتش به این وسعت است.
ص: 228
اما اگر انسان درگیر خورد و خوابش که پستترین گناهان و شهوات است باشد، از یک لقمه هم نمیتواند بگذرد و چیزی به حساب آخرتش نمیریزد.
منبع:.javedan.ir
جایگاه امام حسین(ع) در وادی توحید اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین، و صل الله علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین.
«بسم الله الرحمن الرحیم، الر کتابٌ أحکمت آیاتُهُ، ثُمَّ فصّلت من لدن حکیم خبیر(1) اَلّا تعبدوا الّا الله إننی لکم منه نذیر و بشیر(2) وَ أن استَغفروا ربکم ثم توبوا الیه، یمتّعکم متاعاً حسنا الی اجلٍ مسمّی وَ یُوتِ کُلَّ ذی فضلٍ فضلَه وَ اِن تولَّوا فَإِنّی أَخاف علیکم عذابَ یومٍ کبیر(3) إِلیَ اللَّهِ مَرْجِعُکمُ وَ هُوَ عَلیَ کلُ شیَ ءٍ قَدِیرٌ(4)»
عرض شد که دعوت انبیاء الهی و آنچه خداوند در قرآن بیان فرموده است، دعوت به کلمه توحید است و انذار نسبت به اینکه انسان از این محیط خارج شود. همه بشارتها هم به کسانی است که در محیط توحید استقرار پیدا کرده اند. خروج از محیط توحید، خروج از محیط نبی اکرم(ص) و اهل بیتشان(ع) است. که ولایت امیرالمومنین(ع)، کلمه توحید و کلمه لا اله الا الله است. اگرچه این ولایت اصلی دارد و فرعی. اصلش خود امام و فرعش ولایتشان است. و اگر کسی از فرع شروع کند به اصل راه پیدا می کند. خروج از محیط ولایت و ورود به محیط شرک که باطنش جهنم است، ورود به محیط ولایت دشمنان امیرالمومنین(ع) است که دار البوار و جهنم و محیط شرک و بت پرستی است. بنابراین اگر کسی بخواهد به بشارتهای قرآن راه پیدا کند، باید وارد محیط ولایة الله بشود. و در آن فضای نورانی مستقر شود. و مراقبه کند که از این محیط خارج نشود و تخلف نکند. و طبیعتاً اگر می خواهد از انذارهای قرآن در امان باشد باید از محیط ولایت دشمنان حضرت، پرهیز کند.
ص: 229
ورود به محیط توحید و بهره مندی از حقیقت توحید، چهره دیگری هم دارد و آن چهره، چهره تمسک به قرآن و بهره مندی از قرآن و زندگی در فضای نورانی قرآن است. آن قرآنی که ما ساده تلقی می کنیم. صرفاً این کلمات و الفاظ و آواها نیست بلکه یک رشته ای است بین ما و خدای متعال که هرچه ما با همه وجود دراین وادی سیر کنیم، و همه قوای ما فانی در قرآن بشود، با قرآن سیر کنیم، باز هم قرآن درجات دیگری دارد، مقاماتی دارد، مراتبی دارد. هر چه ما سیر کنیم، باز درقدم اول این وادی هستیم. لذا در روایت دارد که درجات بهشت به اندازه آیات قرآن است و در روز قیامت خدای متعال می فرماید: «إقرَأ وَ ارقَ»(1) قرآن را بخوان و به اندازه ای که قرآن در انسان محقق شده، درجه و رفعت دارد.
حدیثی در کتاب القرآن کتاب شریف کافی، در اولین حدیث واقع است. امام صادق (ع) فرمودند روز قیامت مردم در 120 هزار صف در صحرای محشر می ایستند، 80 هزار صف امت حضرت و 40 هزار صف امتهای دیگر. فرمودند قرآن در قیافه بسیار نیکو و زیبا متمثل می شود. از صف مومنین عبور می کند، مومنین می گویند این هر که هست از ماست ولی از ما بالاتر است، لابد از شهدا است. از صف شهدا عبور می کند، شهدا می گویند از ماست لکن برتر از ماست، گویا از شهدای بحر و دریاست. فرمود از صف شهدای دریا عبور می کند می گویند این از ماست ولی بالاتر از ماست، شاید از انبیاء است. بر صف انبیاء هم عبور می کند، همه انبیاء می گویند از ماست ولی برتر از ماست. قرآن را نمی شناسند، نمی دانند که این کیست و کدام پیغمبر است. کدام شخص با جلالت است. محضر وجود مبارک رسول الله(ص) می آیند، از حضرت سوال می کنند که این شخص پر جلالت کیست؟ حضرت معرفی می کنند: قرآن ، کتاب الهی است.
ص: 230
امیرالمومنین(ع) درسیمای یک بشر متمثل شدند. و الا امیرالمومنین(ع) که فقط این جسم نیست، اگراین ظاهر باشد که جلوه ای پشت سر او نمی آید. البته که ظاهر امیرالمومنین(ع) هم معزز است. اگر کسی ظاهرش را هم ببیند، متفاوت است. ولی آن کسی که جبرئیل و متوسمین از ملائکه هر کجا ظاهر می شود، دنبال حضرت می آیند، او ورای این ظاهر است.
قرآن هم یک حقیقتی است که وقتی روز قیامت متمثل می شود، همه می گویند از ما بالاتر است. پس قرآن یک امر معمولی و عادی نیست. همانطور که می شود در بحر کمالات انبیاء غرق شد و فانی شد، در بحر حقایق قرآن هم می شود انسان فانی شود. قرآن چنین کتابی است. یعنی حقیقتی است زنده، حی و شفیع ماست، دستگیر ماست. در روایات آمده که هنگام نزول سوره انعام، 70 هزار ملک او را تا عالم دنیا مشایعت کردند.
آیات نورانی سوره حمد، آیة الکرسی، آیه شهد الله و آیه ملک را وقتی خدای متعال می خواست نازل کند، تا از عالم بالا بیایند و در دسترس ما قرار بگیرند، در روایت فرمود این آیات نورانی به عرش الهی متعلق شدند. پیداست که موجودات زنده و حی و دارای درک هستند. به خدای متعال عرض کردند خدایا ما را می فرستی به سوی انسانهایی که اهل گناه هستند؟ ما باید برویم با آنها مأنوس شویم؟ خدای متعال فرمود شما بروید، من بندگانی دارم که اینها به شما متوسل و متمسک می شوند و بعد از نمازهایشان شما را تلاوت می کنند. اگر آنها متوسل بشوند و متمسک بشوند، من با عین مکنونه خود، آن دیده پنهان که از مردم مخفی است، هفتاد بار به آنها نظر رحمت می کنم، که در هر نظری عنایات خاصی به آنها می شود. قرآن چنین چیزی است. این آیات وقتی از عالم بالا می آیند و در دسترس ما قرار می گیرند، اگر ما متمسک به اینها شویم، راه ما به سوی عین مکنونه خدا، چشم مخفی خدا باز می شود. اگر مومنی، محب اهل بیتی بعد از نمازهایش متمسک به این آیات بود، خدای متعال 70 بار با دیده رحمت خودش به این مومن نظر می کند و در هر نظری گناهانی از او پاک می شود. خیراتی به او می رسد، حقایقی به اومی رسد. قرآن یک حقیقت متعالی است. قرآن فوق این امری است که ما تلقی می کنیم. درک حقیقت قرآن، شناخت عظمت قرآن، کار اهل بیت(ع) است. خلاصه، قرآن، آن رزق و روزی است که خدای متعال در این عالم برای این پیغمبر بزرگ قرار داده است.
ص: 231
آیه ای در قرآن است که معنای آن به بحث کمک می کند. خداوند می فرماید: «وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللهُ إلّا وَحیاً أَو مِن وَراء حجابٍ أو یُرسِلَ رَسولاً، فَیوحَی بِإِذنِهِ ما یَشآء. إِنّه علیٌ حکیمٌ»(شوری/51) هیچ انسان و بشری نیست که خدا با او صحبت کند، الّا به یکی از این سه وجه. بهره ای که انسان از کلام الهی دارد، در همین سه قسم است. این خیلی مقام عظیمی است که خدای متعال با کسی صحبت کند. یا به او وحی می شود، پس وحی یک نوع تکلم خدا با بشر است. یا اینکه خدای متعال با این بشر صحبت می کند ولی کلام الهی از پشت یک حجاب و از وراء حجابی به این بشر می رسد، ولی باز هم تکلم است.
مثل موسای کلیم، که کلیم الله بود، خدای متعال با او صحبت کرد شاید اولین جایی که مخاطب شد و خدای متعال با او صحبت کرد، در کوه طور بود. حضرت موسی در آن شب تاریک، وقتی رفت برای همسرش شعله آتش بیاورد، مورد خطاب قرار گرفت. متوجه شد که نه، اینجا شعله آتش نیست. در آن وادی طور، خدای متعال از ورای شجره با موسای کلیم صحبت کرد. که یا موسی «إنّی أنا رَبُّک فاخلع نعلیک، إنّک بالواد المقدس طوی»(طه/12) موسای کلیم من پروردگار تو هستم، دارم با تو حرف می زنم. کلام پرورگارش را می شنود و آن ابتهاج و نشاط و سرور و تحولاتی که در اشخاصی که اهل خطاب با خدای متعال هستند، برای او واقع می شود که دیگر توصیف ناکردنی است. این قسم از تکلم ممکن است برای غیر انبیاء هم اتفاق بیفتد. تکلم من وراء حجاب است. کلام الهی است ولی آنقدر با عظمت و جلالت است که مستقیم بر قلب این پیغمبر واقع نمی شود. از وراء حجابی نازل می شود. آن حقیقت تنزل پیدا می کند و می رسد به آن بشری که خدا با او تکلم می کند. مثل حضرت موسی در بعضی روایات، این حجاب به سیدالشهدا(ع) تفسیر شده است. که حضرت از وراء این حجاب با او صحبت کردند. اینکه در روایات داریم که اگر کسی سیدالشهدا(ع) را در عرفه زیارت کند، «کَمَن زار اللهُ فی عرشه»(2) بعضی ها اینطور معنا کرده اند، یعنی آن حقایق و رحمتی که از طرف خدای متعال نازل می شود، آن هم در مقام عرش، یعنی رحمتی که مخصوص مقامات عرشی ها است، آن رحمت خاص از وراء حجاب امام حسین(ع) به زائر سید الشهدا(ع) می رسد. یعنی خدا را در فوق عرش زیارت می کنند. حال دیگر معنا کردنش خارج از عهده است که چه اتفاقی می افتد. یعنی می شود در زیارت سیدالشهدا(ع) به این مقام رسید. پس این هم نوع دوم تکلم.
ص: 232
«اَو یُرسِلَ رسولاً، فیوحی إلیه باذنه» نوع سوم یعنی یک فرستاده ای از طرف خدای متعال می آید و وحی الهی را برای این بشر می آورد. خیلی از وحی هایی که انبیاء الهی داشتند، از این جنس بوده است، یعنی فرستاده ای می آمده و پیام الهی را می آورده. حضرت جبرئیل سلام الله علیه، امین وحی الهی بود. بنابراین می شود خدای متعال با بشری تکلم کند، کلامی به آن بشر القا شود که آن کلام نه از وراء حجاب است نه به واسطه یک فرستاده و رسولی است. کلام الهی بدون حجاب به یک بشر القاء می شود.
در آیه بعد خدای متعال از وحی پیغمبرش صحبت می کند. «وَ کذلّکَ أوحینا إلیک روحاً مِن أمرنا، ما کُنتَ تدری ما الکتابُ و لاالایمان، ولکن جَعَلناهُ نوراً نهدی به مَن نشاءُ مِن عبادِنا»(شوری/52) پیامبر ما، ما اینطور به شما وحی کردیم، غیر وحی با واسطه و من وراء حجاب. یعنی کلمه ای را بدون حجاب به پیامبر گرامی(ص) وحی کرده است. کلمه الهی که پیامبر بعد از اینکه قالب بشر پوشید و روی زمین آمد و پیغمبر ما شد، آنوقت خدای متعال بدون حجاب با او تکلم کرده است. آنقدر با عظمت بود که وقتی لباس بشر هم پوشیده بود، کلام الهی بدون حجاب و واسطه به این پیغمبر(ص) القاء شد، عطا شد.
آن کلمه ای که خدای متعال به این پیامبر وحی کرد و این پیامبر تلقی کردند، این است: «أوحینا إلیک روحاً من أمرنا»، روحی را از امر الهی (که حالا هر چه هست) به تو وحی کردیم. وحی تکلم بدون حجاب است. منظور از کلمه، روح است. این کلمه الهی به این پیامبر وحی شد، عطا شد، القاء شد. همه این تعابیر از باب ضیق تعبیر است. این کلمه الهی که خدای متعال به گل سر سبد کائنات، وقتی لباس بشر پوشید و در قالب بشر ظاهر شد عطا کرد و با او صحبت کرد، اینست که فرمود: «ما کنتَ تدری ما الکتاب و لا الایمان»، اگر این کلمه الهی به شما، آنموقع که در قالب بشر ظاهر شدید، عطا نمی شد، شما از کتاب الهی و حقایق ایمان خبری نداشتید.
ص: 233
پس پیداست همه حقایق ایمان و همه کتاب الهی در همان کلمه ای که خدای متعال به این پیامبرش عطا کرد و بی حجاب این کلمه را به پیامبر(ص) وحی کرد، نهفته است. عرض شد بعد از اینکه لباس بشر پوشیدند. بحث از عوالم قبل این پیامبر نیست. ما این کلمه روح را که به شما القا کردیم، آن کلمه ای که شما از خدای متعال دریافت کردید، آن کلمه را نور قرار دادیم. گویا این کلمه اصلش حقیقتی است برتر. این کلمه را در سیمای نور جعل کردیم و به شما دادیم. همه مراتب کتاب و همه درجات انوار ایمان در این کلمه روح است. هم روح است، هم روحی است که جعل شده در قالب نور. هم نور الهی است، هم روح الهی است. خدای متعال این روح را جعل کرده است در نور. جعل یعنی حقیقتاً نور الهی است. «نهدی به مَن نشاءُ من عبادنا»، هر بنده ای را که بخواهیم هدایت کنیم، با این کلمه هدایت می کنیم. بنابراین این کتاب الهی که به پیامبر عطا شده، کلمه الهی است که در قالب روح و نور به این پیامبر عطا شده و هر کس هدایت می شود و جریان هدایت الهی به او می رسد، از طریق این کلمه روح است.
خلاصه اینکه خدای متعال با این پیامبر(ص) صحبتی کرده که این کلمه ای که به حضرت عطا شده، این صحبت خدا با پیامبرش، باب هدایت همه کائنات است. هر کس را بخواهند هدایت کنند، با این کلمه هدایت می کنند. این کلمه، قرآن است. پس قرآن فقط یک لفظ نیست و فقط یک معنا هم نیست. چیزی وراء اینها است. یکی از ارباب معرفت به یکی از علما فرموده بودند: شما نماز می خوانید، چگونه می خوانید؟ فرمود کلمات را با توجه قرائت می کنم و معانی را در نظر می گیرم. فرمودند پس کی نماز می خوانید؟ نماز اینها هست، ولی نماز اینها نیست. آن نمازی که معراج المومن است، انسان را عروج می دهد چیست؟ فرمودند: «نَحنُ الصَّلاة»(3) یک وادی از ولایت امیرالمومنین(ع) است. باید در نماز باب آن وادی گشوده شود. انسان وارد وادی نور و ولایت شود و در آنجا سیر کند، به محضر حضرت حق برسد.
ص: 234
قرآن که فقط این کلمات و معانی نیست. یک حبلی است بین ما و خدای متعال. که اگر این رشته را بگیریم و با این رشته بالا برویم، هرچه برویم باز هم وادی توحید است. قرآن هیچ جا معارفش تمام نمی شود. حضرت فرمود عجائب قرآن و خزائنش بی پایان است. اینطور نیست که اگر کسی با قرآن سیر کرد، به آخر قرآن برسد. این قرآن آخر ندارد. قرآن محیط نور است. همه حقایق ایمان و مراتب ایمان دراین کلمه هست. آنهایی که به درجه دهم ایمان هم می رسند ، یک شعاعی از قرآن در قلبشان پیدا می شود که کلمه ای است که خدای متعال با پیامبر با این کلمه صحبت کرده است. پس همانطور که ولایت امیرالمومنین(ع) محیط کلمه توحید است و انسان باید وارد این محیط بشود، قرآن هم اینگونه است. فرمودند: «أنا مدینة العلم و علیٌ بابُها»(4) «أنا مدینة الحکمة و علیٌ بابُها»(1) وقتی کسی می خواهد وارد این خانه شود، باید «سجّداً» وارد شود. نمی شود سر را بالا گرفت و وارد شد. باید همه انانیت انسان بریزد. اگر انسان در وادی انانیّت خودش است، هیچ وقت بر امام وارد نمی شود. باید از خودش بیرون بیاید. «وَادخُلوا البابَ سُجداً و قولوا حطة نغفر لکم خطایاکم»(بقره/58) آنوقت از خدا بخواهد که پاکش کند. همه خطایا پاک می شود و انسان مطهر وارد وادی ولایت می شود.
قرآن هم یک وادی نور است که مومن ممکن است با همه وجود وارد وادی نور شود. و اگر وارد وادی نور شد سیر در درجات نور شروع می شود. مثل کسیکه وارد مدینة الحکمة و مدینة العلم و بیت الحکمة وجود مقدس رسول الله(ص) می شود. اگر کسی از این باب وارد این مدینه شد، این شهر دیگر آخر ندارد.
ص: 235
به حضرت صادق(ع) عرض کرد، آقا کسی نیست، می خواهم سوالی مهم بپرسم، حضرت به حسب ظاهر نگاهی کردند، فرمودند، نه. بعد به حضرت عرض کرد، آقا درست است که بابی از علم را نبی اکرم(ص) به روی امیرالمومنین(ع) باز کردند، که از این باب هزار باب دیگر باز می شد؟ حضرت فرمودند: بله، خیلی علم مهمی است، ولی علم ما این نیست. پرسید چه جور علمی است؟ علم جفر است؟ حضرت فرمودند: این هم خیلی مهم است، ولی این نیست. پرسید صحیفه فاطمیه است؟ فرمودند: این هم نیست. یکی یکی حضرت فرمودند، علم ما برای اینها است. آن قرآنی که خدای متعال به ائمه(ع) داده است، حقیقت قرآن در قلب ائمه(ع) نازل شده است. «بَل هُوَ آیاتٌ بَیِّنات فی صدور الذین اوتوا العلم»(عنکبوت/49) در روایتی به امام صادق(ع) عرض کرد: آقا علوم شما از کجا است؟ فرمود علوم ما همین است، «کذلک اوحینا الیک روحاً من أمرنا»، آن کلمه الهی در وجود امام است. علم امام این است. همان قرآن و کلمه روح است که در وجود امام(ع) است.
اگر قرآن را اینطور در نظر بگیریم، دیگر انسان با همه قوای ظاهری و باطنی اش می تواند وارد وادی قرآن بشود، که فرمود جوانی که قرائت قرآن می کند، گوشت و پوستش آمیخته به قرآن می شود. انوار قرآن در جسمش می آید. خانه ای که در آن قرائت قرآن می شود، برای آسمانیها می درخشد، مثل ستاره برای زمینی ها. یعنی انوار قرآن در وجود این تالی قرآن، خواننده قرآن ظاهر می شود. مثل لامپ و چراغی روشن می شود، مثل ستاره روشن می شود. بعد این ستاره برای آسمانیها است. یعنی چراغی که در وجود مومن هنگام قرائت قرآن، روشن می شود، چراغی است بالا سر ملائکه. مومن وقتی قرآن می خواند، نورانی به نور قرآن می شود. بالا سر عالم ملائکه قرار می گیرد. ملائکه مثل ستاره از نور این مومن استفاده می کنند. انسان اینطور باید وارد وادی قرآن شود. همینطور که نور ولایت باید در قلب انسان وارد شود، نور قرآن هم همین است. اینست که امام و قرآن هیچوقت از هم جدا نمی شود.
ص: 236
« إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدی لِلَّتی هِیَ أَقْوَم»(اسراء/9) فرمود: «للّتی هی اقوم» کیست؟ فرمود: امام است، «أنتم الصراط الأقوم»(1) کما اینکه امام هم دلالت به قرآن می کند. ذیل این آیه در روایتی از امام سجاد(ع) آمده که کسی گفت آقا شما چگونه معصوم هستید؟ چگونه گناه نمی کنید؟ فرمود: «الامام المعتصم بحبل الله»(2) خدای متعال یک رشته خاصی بین خودش و امام قرار داده است. امام از آن رشته جدا نیست. این رشته الهی است که امام به این رشته متصل است. لذا هیچ تخلف از مشیت خدا نمی کند. گفت آقا حبل الله چیست؟ فرمودند: کتاب الله. کتاب الله یک رشته ای بین امام و خدا است. بعد فرمودند: قرآن همین را می گوید: «إنّ هذا القرآن یهدی للّتی هی اقوم»، یعنی قرآن با امام یکی است. وقتی قرآن با قلب امام یکی شد، پس ورود به وادی قرآن، ورود به وادی ولایت هم هست.
لذا نه به قرآن بدون امام می شود راه پیدا کرد و نه به امام بدون قرآن. پس آن اتفاقی که باید بیفتد اینست که ما باید به دامن قرآن، همین کتاب خدا پناه ببریم. «ففروا الی الله»، یعنی فرار کنید به سمت قرآن. وارد وادی قرآن شوید. این قرآن وادی توحید است. نوری است که وسیله هدایت شما است و بر قلب این پیامبر(ص) نازل شده است. کلمه ای است که خدا به پیامبرش عطا کرده است. بعد هم این کلمه در وجود ائمه(ع) است و سیرتان با این کلمه است پس همینطور که ما برای فرار از شرک و بت پرستی باید به سمت اهل بیت(ع) فرار کنیم، «ففروا الی الله» یعنی «ففروا الی الامام». با همه وجود به دامن خلیفة الله یعنی به امام پناه ببرید. این فرار الی الله است، از شرک، از ابلیس، از اولیاء طاغوت. و اگر هم به سوی امام فرار نکنید، شما در چنگ آنها هستید. اصلا راهی برای نجات از ابلیس نیست مگر فرار به سوی امام. تنها پناهگاهی که خدای متعال در این عالم قرار داده وادی حصن است. وقتی آدم آنجا رفت وادی حصن است. پناهگاه دیگری از شیاطین نیست. شیاطین دستشان به همه جا دراز است، الّا همان یک وادی. به آن وادی قدرت تعرض ندارند. محیط حصن الهی است. همانطور که باید به امام پناه ببرید، به قرآن هم باید پناه ببرید.
ص: 237
پس همین طور که درجات ما درجات ولایت است، «هُم درجاتٌ للمومنین». درجات وجودی ما به اندازه سیرمان در صراط مستقیم و وادی ولایت است. پس فرار از بت پرستی یعنی فرار از راههای ضلال در دنیا به صراط مستقیم. همینطور که صراط مستقیم وجود امام است، راه ضلال هم وجود شیطان است. یعنی فرار به طرف بهشت از جهنم. همینطور که بهشت امام است، جهنم هم دشمن امام است. همینطور که ظلمت، وادی ولایت ائمه جور است، نور، وادی ولایت امام است. همینطور که ما باید به سوی بهشت و نور و جنت و دار حیاة و دار زندگی فرار کنیم، و از دار موت خارج شویم، باید فرار به سوی امام کنیم، فرار به سوی قرآن کنیم.
پناهگاه، این دو حقیقتی است که وجود مقدس نبی اکرم(ص) از عالم بالا به طرف پائین آوردند. شاید معنی این حدیث نورانی این باشد: «إنی تارک فیکم الثقلین، کتاب الله و عترتی، ما إن تمسکتم بهما لن تضلّوا ابداً»(1) همه وجودتان متمسک به قرآن بشود، تمسک به قرآن یعنی همه وجود انسان یک دستی باشد که این دست آمیخته به این حبل الهی است. و با همه وجود سیر با قرآن کند.
«لا تعبدوا الا الله، اننی لکم منه نذیر و بشیر»، همه بشارتها مال کسانی است که سیر با قرآن می کنند و همه انذارها مال کسانی است که از وادی قرآن بیرون هستند. همه بشارتها مال کسانی است که سیر با اهل بیت(ع) می کنند، همه انذارها مال کسانی است که از این وادی بیرون هستند. پس همه بشارتها در یک کلمه خلاصه می شود، همه بشارتها برای کسانی است که سیر با نبی اکرم(ص) می کنند. لذا در روز قیامت کسانی که صفشان را جدا کردند، حرفشان این است: «یا لیتنی اتّخذتُ مع الرسول سبیلا»(فرقان/27) ای کاش سبیلی که من در آن سیر کردم، سبیلی با پیامبر(ص) بود. این معیت، معیت قیومیه است. سبیلی که ما با پیغمبر(ص) داریم، یکی از شعب وجودی پیغمبر است که قوام وجود ما به اوست. وقتی ما با پیامبر سیر می کنیم، در واقع در سبیل پیامبر داریم حرکت می کنیم. مثل اینکه فرض کنید ما الان در جاذبه کره زمین هستیم. زمین دور خورشید می چرخد. ما هم که در جاذبه کره زمین قرار داریم، به تبع دور خورشید می چرخیم. زمین می چرخد، ما را هم دور خودش می چرخاند. و وقتی انسان همراه با زمین می چرخد که در جاذبه زمین باشد. در واقع جاذبه زمین در همه سلولهای بدن کسی که همراه زمین به دور خورشید می چرخد، وجود دارد. اگر کسی در جاذبه وجود نبی اکرم(ص) سیر کند. در دامن وجود نبی اکرم(ص) که صراط مستقیم است، سبلی است. مومن سبیلش با پیامبر(ص) است و با همه وجودش در این سبیل سیر می کند. و این سبیلی که همه وجودش، ظاهر و باطن و سرش در این سبیل است، نگهبان وجودش است. قوام وجود مومن به این سبیل است. نه اینکه چیزی در بیرون اوست. به طور مثال وقتی انسان در صفحه ذهن خودش یک شهری درست می کند، قوام این شهر به توجه او برمی گردد. اگر توجهش را بردارد، می پاشد. اگر مومنین سبیلی با پیامبر(ص) دارند، در واقع همراه پیامبر هستند. با این پیامبر(ص) سیر می کنند. این معیت، معیت قیومیه است. پیامبر(ص) در واقع باذن الله، قیوم وجود آنها می شود. و قوام وجودشان به این همراهی است. همراهی رسول را بر داری، وجودشان از بین می رود. همه نور مومن از پیغمبر است. پس «ففروا الی الله»، یعنی بیائید در دامن پیامبر(ص) و با پیامبر(ص) سیر کنید.
ص: 238
پیامبر(ص) به طرف خدا حرکت می کند، شما هم در دامن این پیامبر، یک سبیلی با ایشان پیدا کنید که سبیل شماست. مومن دیگر، سبیل دیگری دارد. و همه این سبیل ها به صراط نبی اکرم(ص) ختم می شود. باید قوام وجودتان به نبی اکرم(ص) باشد. مومن سر وجودش نبی اکرم(ص) است. وقتی این مطلب را می فهمد که اصلا چیزی جز این پیغمبر(ص) نیست، به مقام محبت می رسد. بنابراین مومن سیرش در این عالم مع الرسول است. مع الرسول نه اینکه پیامبر(ص) راه می رود، ما هم کنارش راه می رویم. نه این معیت بالاتر از آن معیت است. رسول می شود نگهبان انسان. همه قوای انسان می شود شعاع پیغمبر(ص). مومن از خودش هیچ چیزی ندارد. یک جلوه ای از پیامبر(ص) است. اینکه در روایت فرمود: «إن روح المومن لاشدّ اتصالاً بروح الله، من اتصال شعاع الشمس بالشمس»(1) اتصال روح مومن به روح الله از اتصال شعاع خورشید به خورشید بیشتر است. مومن شعاع امیرالمومنین(ع) است. شعاع رسول الله(ص) است. «ففّروا الی الله» یعنی همراه با همه قوا به دامن پیامبر(ص) فرار کنید، وقتی هم فرار می کنید و می خواهید وارد وادی پیامبر(ص) شوید، از این در وارد شوید: «أنا مدینة العلم و علیٌ بابها». سجداً وارد شوید. هیچ چیزی از خودتان نماند. وقتی چیزی از خودتان نماند، همه وجودتان را پیغمبر(ص) پر می کند. آنوقت یک سبیلی با پیغمبر(ص) پیدا می کنید. همه وجودتان می شود سبیل. مومن همه انانیت و نفس را کنار می گذارد و با همه وجود تابع پیامبر می شود. وقتی تابع امیرالمومنین(ع) شد، با پیامبر(ص) سیر می کند. سبیلی پیدا می کند. این می شود سیر در وادی توحید. انبیاء همه اینطور هستند. مومنین همه اینطور هستند.
ص: 239
رفتن به دامن قرآن و دامن امام، رفتن به دامن رسول و یک راهی با رسول پیدا کردن است. و این وادی با این پیغمبر(ص) طی می شود. این وجود مقدس معلم توحید است. همه کسانی که سیر می کنند تا لقاء الله، با این پیغمبر(ص) سیر می کنند. خدای متعال در قرآن می فرماید: «قُل إنّما أنا بشرٌ مِثلُکُم یوحی اِلَیَّ أنّما إلهکم الهٌ واحد فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملاً صالحاً و لا یشرک بعبادة ربّه احداً»(کهف/110) این بشر است، ولی بشری که به او وحی می شود. توضیح وحی عرض شد یعنی خدای متعال بدون حجاب با او تکلم کرده است. روح خودش را به او القا کرده است. این روح، این کتاب، این نور، محیط توحید است. هر کس با این پیغمبر(ص) سیر کند به لقاء الله می رسد. همه حجابها را برمی دارد. انسان را از حجاب عبور می دهد و به حضرت حق می رساند. البته تا حدی که برای ما ممکن است. که عرض شد راه رسیدن ما به خدای متعال اینست که کنه نورانیت نبی اکرم(ص) را درک کنیم. کنه نورانیت امیرالمومنین(ع) را بدون حجاب درک کنیم. برسیم به اصل وجود نبی اکرم(ص) و امیرالمومنین(ع). معرفت به نورانیت می شود معرفة الله. و بعد فرمود اگر می خواهید به لقاء الله برسید، ولایت و معرفت ائمه(ع) را داشته باشید و بعد هم در ولایت شریک قرار ندهید. این می شود سیر با نبی اکرم(ص). سیر با قرآن و امام، سیر الی الله است. فرار الی الله است.
ص: 240
حال یک راه میان بری است که آن راه را همه می دانند. «ففروا الی الله» یعنی «ففروا الی الحج». فرمود از آلهه خود به سوی خدا فرار کنید، یعنی به حج بروید. چون حج، فرار الی الامام است. چون پایان حج لقاء الامام است. و این در حالی است که زیارت امام حسین(ع) هفتاد هزار حج است. زیارت امام رضا(ع) هفتاد هزار حج است. «ففروا الی الله»، یعنی بروید در دامن امام حسین(ع). اگر کسی آنجا رفت، این فرار الی الله است. خلاصه همه صحبت های این 10 روز همین یک کلمه است. «ألا تعبدوا الّا الله» یعنی خودتان را به امام حسین(ع) برسانید. آنجا وادی توحید است. کسانی که خودشان را به امام حسین(ع) رساندند حتی در لحظه آخر، موحد شدند. شدند حر. حر در لحظه آخر به هر کیفیتی بود خودش را به امام حسین(ع) رساند. زهیر خودش را رساند. «ففّروا» یعنی مثل زهیر و حر باشید. خودتان را به ولی خدا برسانید. اگر رساندید بارتان بسته می شود، و اگر در این دنیا نرسانید، بارتان روی زمین مانده است. اَزهد زهاد هم باشید، در چنگ شیطان هستید. همه انذارها همین است. امام آمده در عالم دنیا، اگر خودتان را به امام رساندید بشارتها هست، نرساندید دیگر هلاکت و عقوبت، همه چیز هست. خدای متعال راه دیگری، مأمن دیگری در عالم قرار نداده است. السلام علی الحسین(ع) و علی علی بن الحسین(ع) و علی اولاد الحسین(ع) و علی اصحاب الحسین(ع).
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین، و صل الله علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین.
ص: 241
«بسم الله الرحمن الرحیم، الر کتابٌ أحکمت آیاتُهُ، ثُمَّ فصّلت من لدن حکیم خبیر(1) اَلّا تعبدوا الّا الله إننی لکم منه نذیر و بشیر(2) وَ أن استَغفروا ربکم ثم توبوا الیه، یمتّعکم متاعاً حسنا الی اجلٍ مسمّی وَ یُوتِ کُلَّ ذی فضلٍ فضلَه وَ اِن تولَّوا فَإِنّی أَخاف علیکم عذابَ یومٍ کبیر(3) إِلیَ اللَّهِ مَرْجِعُکمُ وَ هُوَ عَلیَ کلُ شیَ ءٍ قَدِیرٌ(4)»
خدای متعال در این آیات نورانی بیان فرموده که قرآن یک مرتبه احکام و یک مرتبه تفصیل دارد. که شاید مرتبه احکام قرآن که بعد تفصیل داده می شود، همان دعوت به توحید است. این کتابی که خدا بر پیغمبرش وحی کرده است، حاصل دعوتش این است: «أن لا تعبدوا إلا الله، إنّنی لکم منه نذیر و بشیر»، که من از جانب خدای متعال شما را انذار می کنم که اگر غیر خدای متعال را عبادت کردید، گرفتاری و رنج و عذاب به دنبالش هست، و بشارت می دهم که اگر خدا را عبادت کردید، ثواب و درجات هست. بعد می فرماید: «استغفروا ربَّکمُ ثُمَّ توبوا إلیه»، از پرستش غیر خدا استغفار کنید و بعد رو به خدا بیاورید. که اگر این کار را کردید، خدای متعال در همین دنیا شما را متمتع و برخوردار از نعمت ها می کند. متاع حسن به شما می دهد و آخرتتان هم تضمین می شود.
ص: 242
اولین مورد این بود که عرض شد عبادت خدای متعال یعنی ورود به وادی کلمه توحید، کلمه لا اله الا الله. که این کلمه اصل و فرعی دارد. اصلش خود ائمه(ع) هستند و فرعش محیط ولایت آنها است. بنابراین پرستش خدای متعال یعنی ورود به محیط ولایت نبی اکرم(ص).
همین مطلب با بیان دیگری از قرآن عرض شد که پرستش خدای متعال وقتی واقع می شود که انسان وارد بیوت اهل بیت(ع) بشود. در اینصورت انسان همه زندگی اش می شود عبادت. و از شرک نجات پیدا می کند. دیگر زندگی اش تقسیم نمی شود بین خدای متعال و غیر خدای متعال. بازار و مسجدش یکی می شود. اگر وارد این خانه ها شد، تجارتش هم می شود نماز. خلاصه اینکه در این بیوت اخلاص در عبادت حاصل می شود. «کلمةُ لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی أمِنَ من عذابی»(1) بنابراین اخلاص در عبادت وقتی حاصل می شود که انسان وارد این خانه ها بشود، وارد وادی توحید و کلمه طیبه بشود. باید وارد این کلمه شد. این کلمه لفظ نیست، اگر لفظ بود، داخل شدن در لفظ که معنا ندارد. این کلمه همان شجره توحید است، که اصل و فرع دارد. ما باید وارد فرعش بشویم که وادی ولایت است، بعد این را پیگیری کنیم که به اصل شجره توحید برسیم. وقتی به اصل شجره توحید رسیدیم، حقیقت اخلاص و حقیقت توحید درک می شود.
امیرالمومنین(ع) در آن حدیث نورانیت به سلمان فرمودند که حقیقت معرفة الله این است که من را در مقام کنه نورانیتم بشناسید. بنابراین پرستش خدای متعال، رسیدن به توحید و درک حقیقت بندگی خدای متعال است. ورود به وادی ولایت و کلمه توحید و ورود به خانه های نبی اکرم(ص) است. این یک نکته بود که توضیح دادیم.
ص: 243
«لا تعبدوا الا الله»، غیر را خدا را نپرستید، منظور فقط شرک آشکار نیست. بلکه شرک های خفی را هم شامل می شود. مثل پرستش غیر خدا، محبت غیر خدا، از غیر خواستن، به غیر امیدوار بودن، به غیر تکیه کردن. که همه اینها حتی اگر به صورت شرک خفی باشد، رنج و عذاب به دنبال خودش می آورد. اینها شرک مغفور و قابل مغفرت است ولی از آن هم باید پاک شد. بعد قرآن شرک جلی و شرک خفی را توضیح می دهد که تفصیل «لا تعبدوا» است. بنابراین باید تلاش کنیم شرک خفی هم در کار نباشد. پرستش غیر خدای متعال حتی اگر به اندازه رد پای مورچه سیاه در شب تاریک بر سنگ سیاه هم در باطن انسان باشد، مانع لقاءالله می شود و موجب رنج و عذاب است. پس از این هم باید نجات پیدا کرد.
شرک در پرستش خدای متعال یعنی تعلق به دنیا، تعلق به نفس، تعلق به بت ها. ریشه همه اینها، از شرک آشکار گرفته که بت پرستی است تا شرک خفی، در شیطان، ابلیس و اولیاء طاغوت است. در جریان سقیفه و دشمنان حضرت هست. همینطور که نبی اکرم(ص) و اهل بیتشان بیت توحید و خانه توحید هستند و هر کس بخواهد به اخلاص برسد باید با تمام وجود وارد این خانه ها بشود، طرف مقابل هم محیط کفر و بت پرستی و شرک است. هیچ کس مبتلا به شرک نمی شود حتی شرک خفی، مگر آنکه در وادی آنها قدم گذاشته باشد. در روایت آمده است: «مَن أشرک بعبادة ربّه فقد أشرک بولایتنا»(2) هر کسی دیدید شرک در بندگی دارد، بدانید شرک در ولایت ما دارد. در یک جایی غیر ما را ولی خودش گرفته است. اگر با همه وجود، مثل سلمان در محیط ولایت ما وارد می شد، به درجه دهم ایمان می رسید. به اخلاص می رسید.
ص: 244
همه انذارها از محیط ولایت اولیاء طاغوت و دشمنان امیرالمومنین(ع) است که مفصل توضیح داده شد که جهنم در همین دنیا است، دار البوار همین جا است. آنهایی که وارد محیط ولایت دشمنان می شوند از همین جا وارد دار البوار و جهنم می شوند. آنطرف هم توضیح داده شد که همه دعوتهای به بندگی، از اصل توحید تا فروعش که نماز و روزه و حج و اخلاص است، دعوت به محیط ولایت امیرالمومنین(ع) است. که عبارت است از دار آباد و بهشت و نور و رحمت و نعمت.
همه این دعوتها یعنی «لا تعبدوا الا الله»، با تمام فروعش در فطرت ما هست. حال این بذر وجود ما در این عالم یا در صراط مستقیم قرار می گیرد یا در راه غیر مستقیم. اگر در صراط مستقیم قرار گرفت به نعمت ولایت و معرفت و محبت می رسد. واگر در صراط غیر مستقیم قرار گرفت به ضلالت و غضب مبتلا می شود و جزو ضالین و مغضوبین می شود. این هم قرائتی دیگر از «لا تعبدوا الا الله» بود.
آیه بعد می فرماید: اگر خالص بودید که الحمد الله. ولی این اخلاص کامل مخصوص 14 معصوم و بعد مخصوص انبیاء است. فرمود سه دسته هستند که به طور کامل حقیقت توحید و ولایت را درک می کنند: انبیاء مرسل، ملائکه مقرب و بندگان ممتحن مثل سلمان و ابوذر. فرمود اما شما استغفار کنید و به سوی پروردگارتان رجوع کنید. این استغفار، استغفار از شرک و پرستش غیر است. جز این از هیچ چیزی انسان نباید استغفار کند. همه محرماتی که خدای متعال ما را از آن منع کرده است، باطنش شرک است. به طور مثال دروغ گفتن اگر به شرک ختم نمی شود، چرا دروغ نگوییم؟ و یا اینکه اگر روزه گرفتن به توحید ختم نمی شود، چرا روزه بگیریم؟
ص: 245
بعبارت دیگر ما جز توحید هیچ تکلیف دیگری نداریم. این طور نیست که خدای متعال به ما بگوید ایها الناس موحد باشید، و وقتی کامل موحد شدیم آنوقت بگوید روزه بگیرید، نماز بخوانید. این که معنی ندارد. در عرض توحید هیچ چیزی نیست. «لا تعبدوا الا الله» یک کلمه است که یک نفی دارد و یک اثبات. نفی اش این است که غیر خدا را نپرستید و اثباتش این است که خدا را بپرستید. عهد خدای متعال با ما همین دو کلمه است.
« أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبین»(یس/60) نفی اش این است که اصلا غیر خدا را نپرستید. هر عبادت غیر خدا، عمقش عبادت شیطان است. عبادت اولیاء طاغوت است. بت پرستی و نفس پرستی هم ریشه اش آنجاست. اثباتش چیست؟ «و أَنِ اعبُدونی، هذا صراطٌ مُستقیم»، من را عبادت کنید در صراط مسقتیم باشید، در صراط غیر مستقیم و انحرافی نباشید. پس عهد خدای متعال با ما 2 چیز بیشتر نیست: غیر را عبادت نکنید، من را عبادت کنید. غیر این اصلا تکلیفی نیست. پس نماز بخوانید یعنی چه؟ نماز خواندن همان عبادة الله است. دروغ گفتن چیست؟ دروغ گفتن پرستش شیطان است. همه محرمات و مکروهات باطنش شرک است.
هر کجا شرک در توحید است، شرک در ولایت است. ما از هیچ چیزی نهی نشدیم الا شرک. که اصلش ولایت اولیاء طاغوت، ابلیس و سقیفه است. از او نهی شدیم. از آن طرف باطن همه واجبات و مستحبات و مباحات خدا پرستی است. که خدا پرستی هم به این موارد واقع می شود که: 1- وارد بیت النور نبی اکرم(ص) شویم. 2- وارد محیط لا اله الا الله و کلمه طیبه لا اله الا الله شویم که همان ولایت امیرالمومنین(ع)است. 3- وارد صراط مستقیم شویم که این هم همان امیرالمومنین(ع) است. چیزی غیر این نیست. بنابراین قرآن می شود تفصیل شرک، شرک را معرفی می کند که اجتناب کنیم و تفصیل توحید که توحید را معرفی می کند تا موحد شویم.
ص: 246
در قدم بعد همه عقوبتها و مجازاتهای دنیوی و اخروی و قبل از دنیا و بعد از دنیا می شود مجازات بر شرک. مجازات بر خروج از توحید، مجازات بر ولایت اولیاء طاغوت. جهنم تفصیل محیط ولایت اولیاء طاغوت است. عذابهایی که بوده همان عذابهایی است که نتیجه ولایت اولیاء طاغوت است. از آن طرف هم همه ثواب ها و رحمت ها تا بهشت همه تفصیل بشارت بر توحید و ولایت است. این اجمال بحثی بود که تا اینجا عرض شد.
« قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَن»(اعراف/33) پروردگار من فحشاء را حرام کرده است. البته فحشا ظاهر و باطن دارد. یا در آیه دیگر می فرماید: « وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَن»(انعام/151) باز در آیه دیگری می فرماید: «ذَروُا ظاهِرَ الإثم و باطِنَهُ»(انعام/120) اثم و گناه ظاهر و باطن دارد. هم از ظاهر گناه پرهیز کنید، هم از باطن گناه. حال منظور از ظاهر و باطن گناه چیست؟ در روایت اینطور آمده، فرمودند: قرآن ظاهر و باطن دارد. محرمات در ظاهر قرآن، گناهانی است مثل دروغ، غیبت، تهمت، ریا، حسد، بخل، حرام عملی، حرام اعتقادی، حرام اخلاقی. و در باطن قرآن حرام ولایت دشمن ما است. یعنی باطن همه این محرمات ولایت دشمن ما است.
هیچکس حسود نمی شود الا اینکه برود در محیط ولایت اصحاب سقیفه. هیچ کس رغبت به دنیا پیدا نمی کند، الّا اینکه در محیط ولایت ائمه جور وارد شود. آنها دعوت به دنیا می کنند. حسد و میل به دنیا و حرص به دنیا ایجاد می کنند. و هیچ کس از حسد و حرص به دنیا نجات پیدا نمی کند، الّا اینکه ولایتش را عوض کند و وارد ولایت امیرالمومنین(ع) شود. فرمود حلال در ظاهر قرآن صفات، اعمال و اعتقادات خوب و در باطن قرآن ولایت ما است.
ص: 247
همه استغفار ما باید از شرک باشد، استغفار از دروغ و ریا و غیبت و حسد و ... ، همه به استغفار از شرک برمی گردد. یک قدم جلوتر برویم به استغفار از ولایت اولیاء طاغوت برمی گردد، یعنی از شریک قرار دادن برای نبی اکرم(ص) و اهل بیتش. ما قرار بود با همه وجود زیر چتر نبی اکرم(ص) و اهل بیتش برویم. وارد این بیت النور شویم. اگر یک نگاهمان از این بیت النور بیرون رفت این نگاه می شود جهنم، می شود گناه. که خارج این بیت النور، ولایت اولیاء طاغوت است. وادی ایمن فقط همین جا است، بیرونش جهنم و عذاب است. «ولایة علی بن ابیطالب حصنی، فمن دخل حصنی أمن مِن عذابی»(3) این است که در روایات متعدد داریم که حضرت فرمودند اگر همه مردم ولایت امیرالمومنین(ع) را قبول می کردند، خدا اصلا جهنم را خلق نمی کرد.
پس چرا دروغ گفتن بد است؟ چون باطن دروغ ولایت اولیاء طاغوت است، خروج از ولایت امیرالمومنین(ع) است. چرا خروج از ولایت ایشان بد است؟ چون خروج از توحید است. پس هیچ گناهی نداریم الا شرک. عقوبت ها چیست؟ عقوبتها هم بخاطر شرک است. عقوبت دروغ گفتن، عقوبت رفتن در محیط ولایت شیطان و اولیاء طاغوت، جهنم است. بیرون ولایت امیرالمومنین(ع) جهنم و دار البوار است. ولایت ایشان بهشت است، نعمت و دار آباد است. همه گناهها به شرک برمی گردد، اصلا غیر این گناهی نداریم. اگر کسی موحد بود، گناه برای او معنایی ندارد، از آن طرف هم عبادتی غیر از توحید نداریم. تفصیل توحید می شود عقائد حقه، اخلاق خوب، عبادات، واجبات، مستحبات و مباحات. تفصیل شرک می شود عقائد فاسد، صفات رذیله، محرمات، مکروهات، عقوبتهای دنیوی و اخروی. جهاد اکبر هم بین نبی اکرم(ص) و دشمن ایشان است. ما باید در این بین تکلیف خودمان را در باطن خود، روشن کنیم که آیا مملکت وجودی خود را به امیرالمومنین(ع) می سپاریم یا به شیطان و اصحاب سقیفه؟ اگر به دست اصحاب سقیفه سپردیم، نفس حاکم می شود که از جنود شیطان است. اگر به امیرالمومنین(ع) سپردیم، حقیقت آن سرّ مومن که شعاع امیرالمومنین(ع) است، حاکم می شود. فطرت ما شعاعی از رسول الله(ص) است. و همه جنگ ها بین نبی اکرم(ص) و شیطان است، عقل و جهل. جهاد اصغر هم همین است. «اِستَغفِروا ربکم»، استغفار از چیست؟ گناه عملی، غیبت، دروغ، تهمت. یک قدم جلوتر گناه اخلاقی، حسد، بخل، کبر، ریا، یک قدم جلوتر گناه اعتقادی، شرک در اعتقاد. ولی همه اینها ظاهر است. باطنش ولایت دشمنان امیرالمومنین(ع) است. کسی که دروغ می گوید، عیبش این است که شیطان یک ولایتی به او پیدا می کند به اندازه همان دروغ. و به همین اندازه از ولایت نبی اکرم(ص) بیرون می رود و آلوده می شود. «عَدُوُّنا أصل کلّ شر»(4) هنگام انجام گناه آلوده به چه چیزی می شویم؟ آلوده به آنها. آنها عین النجاست هستند. کما اینکه نبی اکرم(ص) عین الطهارة است، « إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا»(احزاب/33)
ص: 248
اگر دروغ را دنبال کنی، می شود اجابت دعوت ابلیس، اجابت دعوت اولیاء طاغوت. یعنی شرک، بت پرستی. یعنی این دروغ که گفته شد رفت در دار البوار، هلاک شد، نمی ماند. کسی که نگاه حرام مرتکب شد، این نگاه حرام وارد دار البوار و جهنم می شود. مومن هم باشی باید پاک بشی، چون این نگاه در بهشت راه ندارد.
حال ما که دروغ گفتیم، نگاه حرام کردیم چه کنیم؟ استغفار کنید از اینکه ولایت شیطان را قبول کردید. استغفار، باطنش استغفار از شرک در ولایت و خروج از ولایت امیرالمومنین(ع) است. باید استغفار کنیم تا خدای متعال این آلودگی، این قذارت و ولایت شیطان که بر ما واقع شده است را پاک کند. لذا انسان یک دروغ که می گوید، واقعا به همان اندازه نجس می شود. « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَس»(توبه/28) شرک نجاست است. نجاست، چه کسی است؟ نجاست، ائمه کفر هستند. اصل نجاست آنجاست. کما اینکه وقتی کسی یک نماز می خواند، معطر می شود، عطر نبی اکرم(ص) است. «بنا عبد الله، بنا عُرِف الله». اگر کسی یک بخششی در راه خدا می کند، شعاع نور نبی اکرم(ص) است. در گناه، ابلیس نجاست خود را در قلب انسان می آورد. قرآن هم همین ها را در دنیا و آخرت تفصیل می دهد. روایات هم آیات قرآن را شرح می دهد.
«الاستغفارُ کلمة العلّیین»، استغفار حرف شیعیان امیرالمومنین(ع) است. کسی که در وادی ولایت نباشد، استغفارش هم گناه است. در آن وادی به چه استغفار می کند؟ روایت از امیرالمومنین(ع): آخر شب خودتان را بررسی کنید. ببینید آیا ترک معصیت کرده اید؟ خدمت به یک مومنی کرده اید؟ اگر این کارها را کرده اید خدا را حمد کنید، اگر گناه بوده، چند کار انجام دهید تا خدا گناهتان را بیامرزد:
ص: 249
1- استغفار کنید. 2- عهدتان را با امیرالمومنین(ع) تجدید کنید. دروغ گفتی یعنی عهدت را شکستی، تجدید کن. حتی ترک اولی هم شکستن عهد است.
3- صلواتتان را تجدید کنید. صلوات مبدأ طهارت ما است، سرشت انسان پاک می شود. که 4 خاصیت صلوات در زیارت جامعه آمده است. باطن صلوات خضوع در مقابل مقامات نبی اکرم(ص) و اهل بیتشان است. که باطن این خضوع سجده در مقابل خدای متعال است. مثل سجده ملائکه بر آدم که باطن این سجده عبادة الله بود، کاری به آدم نداشتند، آدم خلیفة الله بود. عبادت خداوند از طریق سجده بر آدم واقع می شد. عبادت خدای متعال از طریق صلوات حاصل می شود. اگر می خواهید به محیط ولایة الله برگردید، باید به محیط صلوات برگردید. فرمود صلواتتان را تجدید کنید. یعنی دوباره نسبت به مقامات نبی اکرم(ص) و اهل بیت(ع) یک چیزی در شما واقع شده است که گناه کردید. اگر کسی نسبت به مقام نبی اکرم(ص) هیچ تردیدی نکند چرا گناه کند؟
4- لعنتان را هم تجدید کنید. هنگام گناه کردن، در واقع از عهد برائت بیرون رفتید. شما قرار بود با دشمنان ما دست ندهید، پس چرا گناه کردید؟ اگر دست به شیطان ندادی چرا گناه کردی؟ فرمود: «النَّظَرُ سَهمٌ مَسمُوم مِن سَهام اَبلیس»(1) او تیر را رها کرد تو هم اجازه دادی به قلبت بخورد. چرا؟ او دعوت کرد، تو هم اجابت کردی. روز قیامت می گوید من صدایت کردم، می خواستی نیایی. چه کسی گفت بیایی. مگر قرار نبود وقتی او صدا می زند، شما جواب ندهید؟ مگر قرار نبود وقتی اولیاء طاغوت و دشمنان امیرالمومنین(ع) شما را به محیط ولایت خودشان دعوت کردند، شما سرتان را زیر نیندازید و وارد ولایتشان نشوید؟ بنابراین آنجا عهد برائتتان را شکستید. دوباره تجدید کنید.
ص: 250
پس فرمود: آخر شب اگر گناه کردی: 1- استغفار کن 2- عهد خود را با امیرالمومنین(ع) تجدید کن. 3- صلوات خود را تجدید کن تا طهارت بیاید. 4-لعن خود را تجدید کن تا رذالت و قذارت و نجاست آنها برود. نجاست شیطان و اولیاء طاغوت با لعن می رود. طهارت امیرالمومنین(ع) با صلوات می آید. هر وقت صلوات می فرستید مطهر می شوید به طهارت امیرالمومنین(ع). حتی اگر جایی دیدید نجاست و قذارت ظاهری است، برای اینکه پرش شما را نگیرد، راهش لعن است. هر وقت هم خواستید خوشبو و معطر بشوید، از عطر ظاهری تا باطنی، راهش صلوات است. لباس وقتی آلوده می شود، اول می شویید، بعد معطر می کنید. پس راه این است اول این لباس را بشوئید (لعن) و بعد معطر کنید (صلوات).
وقتی می خواهیم رو به خدا آوریم و توبه کنیم، چه کنیم؟ اصلش این است: رجوع کنید به وادی کلمه توحید. کلمه لا اله الا الله. از وادی شجره خبیثه و کلمه خبیثه، از دار البوار بیرون آمدید، حال بروید در وادی توحید. وادی توحید کجاست؟ کلمه لا اله الا الله، ولایت علی بن ابیطالب(ع). پس توبه می شود «رجوع الی ولایة». اینست که خدای متعال وقتی می خواست توبه آدم را بعد از 200 سال گریه و استغفار قبول کند، «فَتَلَقّی آدم من ربّه کلمات»(بقره/37) مقامات 5 تن را به حضرت آدم عرضه کردند. حضرت آدم قبول کردند و این شد توبه. و اگر این توبه را نمی کرد آمرزیده نمی شد. خدای متعال به او رجوع نمی کرد. «فَتابَ علیه» حالا خدا به آدم رجوع کرد. پس توبه ما هم معنایش اینست: «استغفروا ربکم ثم توبوا الیه»، برگردید به وادی ولایت. عهدتان را با امیرالمومنین(ع) نو کنید، قبول کنید. قرآن تفصیل همین ها است.
ص: 251
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین، و صل الله علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین.
«بسم الله الرحمن الرحیم، الر کتابٌ أحکمت آیاتُهُ، ثُمَّ فصّلت من لدن حکیم خبیر(1) اَلّا تعبدوا الّا الله إننی لکم منه نذیر و بشیر(2) وَ أن استَغفروا ربکم ثم توبوا الیه، یمتّعکم متاعاً حسنا الی اجلٍ مسمّی وَ یُوتِ کُلَّ ذی فضلٍ فضلَه وَ اِن تولَّوا فَإِنّی أَخاف علیکم عذابَ یومٍ کبیر(3) إِلیَ اللَّهِ مَرْجِعُکمُ وَ هُوَ عَلیَ کلُ شیَ ءٍ قَدِیرٌ(4)»
مرتبه احکام قرآن که بعد تفصیل داده می شود، شاید دعوت به توحید است که نماز و روزه و جهاد و مابقی همه دعوت به توحید هستند، حتی همه اصول دین هم به توحید برمی گردد. در توضیح دین فطری در قرآن این طور آمده است: « فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها»(روم/30) این دینی که ما شما را به آن دعوت کردیم و انبیاء را فرستادیم، همان است که در فطرت شما گذاشتیم. یعنی از یک طرف انبیاء آمدند و مثل خورشید بر ما می تابند. که اگر انبیاء نبودند کسی راه توحید و راه خدا را نمی فهمید. آن چراغ هدایتی که خداوند روشن کرده است و نور هدایت خود را در وجود آنها قرار داده است، انبیاء الهی هستند. لذا در قرآن وقتی صحبت از نور الهی است مقصود از نور الهی، نبی اکرم(ص)، اهل بیت(ع) و به تبع آن انبیاءالهی هستند. از طرفی اگر خداوند در درون ما یک قابلیت و یک روح توحیدی قرار نمی داد، فقط چراغی که از بیرون بر ما بتابد، کفایت نمی کرد. درست مانند روئیدن بذر که هم باید خورشید بتابد و باران ببارد و هم اینکه استعداد رشد کردن در آن بذر وجود داشته باشد.
ص: 252
خداوند هم در باطن ما دین خودش را قرار داده است و به ما فرموده حنیف باشید، «فَأَقم وجهک للدین حنیفاً». یعنی دائم مسیرتان به طرف دین الهی باشد، و بعد فرموده است این دین را در فطرتتان قرار دادم و بعد انبیاء را فرستادم که شما را به این توحید دعوت کنند تا بذر وجودی شما شکوفا شود. یعنی از یک طرف تابش نور انبیاء و بارش باران رحمت الهی است که همان ولایت امیرالمومنین(ع) است، اینها از بیرون هست، از درون هم یک رشته توحید در فطرتان قرار دادم. و این توحید تا جایی است که دستوری در بیرون نیست که انبیاء گفته باشند و در فطرت ما نباشد. همانطور که قرآن یک مرتبه احکام دارد و بعد تفصیل پیدا می کند، در فطرت ما هم یک اجمالی است، بعد همان اجمال، تفصیل پیدا می کند. لذا در فطرت ما میل به همه دین و شریعت گذاشته شده است. هر چیزی که در بیرون دستور به انجام آن دادند، در درون ما هم هست. گیاهی که سبز می شود، همه خصوصیات آن، در بذر هم هست. گندمی که سبز می شود، اگر بذرش آفت زده باشد، خوشه اش هم آفت زده می شود. ولی اگر مرغوب باشد، خوشه اش هم مرغوب است. دین در وجود ما هست، حال اگر با انبیاء همراه شدیم، دینی که در وجود ما هست شکوفا می شود، در غیر این صورت شکوفا نمی شود.
بطور کلی در عالم دو محیط است، یکی محیط نورانیت انبیاء و هدایت انبیاء الهی است و دیگری محیط ظلمت و ولایت دشمنان امیرالمومنین(ع) است. اگر وارد محیط نور شویم، فطرت ما باز می شود و بذر وجود ما زیر چتر ولایت امیرالمومنین(ع) به گلستان توحید تبدیل می شود. خود مومن می شود یک درخت توحید. به هر کدام از افعالش که نگاه می کنی، خدای متعال وجود دارد. خود این مومن دائما میوه می دهد، شجره اش پر بار است، دیگران هم از او استفاده می کنند. همین است که در روایت داریم مومن راه رفتنش در بین مردم مفید است. مؤمن اگر بین مردم نفس بکشد، مردم بهره مند می شوند.
ص: 253
در روایت آمده که دین سه کلمه است : أشهد أن لا اله الله و أشهد أنّ محمداً رسول الله(ص) و أشهد أنّ علیاً ولی الله(ع). خدای متعال در فطرت ما میل به پرستش خدای متعال، میل به حرکت در مسیر رسالت نبی اکرم(ص) و میل در حرکت در پرتوی ولایت امیرالمومنین(ع) را قرار داده است. ما طالب همین مسیر هستیم. از درون متمایل به حرکت در این مسیر هستیم، و از برون هم هدایت و راه قرار داده شده است. اگر در این راه افتادیم، این دو هماهنگ می شوند. انسان هر یک قدم که جلو می رود، شکوفا می شود. انسان مومن خودش می شود یک شجره پاک. و اگر از این مسیر بیرون رفتیم، تمام این مطالبات فطری ما و آنچه که خداوند در وجود ما گذاشته است و ما طالب آن هستیم، همه خاموش می شود. اگر خدای متعال در انسان میل به بهشت را نمی گذاشت، نفرت از جهنم را قرار نمی داد، دیگر نه کسی از بهشت خوشش می آمد و نه از جهنم نفرت داشت. اینست که خدای متعال اینقدر به ما هشدار می دهد که این طرف بهشت و آنطرف جهنم است. و در درون ما هم میل به بهشت و نفرت از جهنم را قرار داده است. بهشت همان وادی توحید است. بهشت همان بیوت است که شرحش در سوره نور آمده است. جهنم هم محیط ولایت دشمنان امیرالمومنین(ع) است و آنجا تفصیل پیدا می کند.
هر کار خیری انسان انجام می دهد، بذری است در محیط امیرالمومنین(ع). ایشان متکفل این بذر هستند. عالم ملائکه در اختیار حضرت است. فرمود ذکر سبحان الله که می گویید، این ذکر به شجره های بهشتی تبدیل می شود. هر ذکری که می گویید برایتان درختی می کارند و در وادی امیرالمومنین(ع) این یک ذکر تبدیل می شود به جنت، باغستان. «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ»(ابراهیم/24) فرع این درخت پاک و این درخت توحید که منظور امیرالمومنین(ع) هستند، در آسمان است. بهشت، فرع امیرالمومنین(ع) است. همه اعمال مومنین در این بهشت واقع می شود، آنوقت سبز می شود. حضرت کار می کنند. شاید یک معنایش این باشد: «تُوتی أُکُلَها کُلُّ حینٍ بِإِذنِ رَبَها»، این درخت دائم میوه می دهد. اگر بذری در ولایت امیرالمومنین(ع) افتاد، گم نمی شود بلکه به درخت تبدیل می شود.
ص: 254
« أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوار»(ابراهیم/28) پیغمبر ما، شما که می بینی که اینها چگونه نعمت خدا را به کفر تبدیل کردند. و مردمشان را وارد دار البوار کردند. امیرالمومنین(ع) فرمود: «نحن النعمة»(1) و منظور از کفر، رقبای امیرالمومنین(ع) می باشد، آنها کفر و فسوق و عصیان هستند. سرزمین بائر کجاست؟ محیط ولایت دیگران. یعنی سرزمینی که هیچ چیز در آن سبز نمی شود. و هرچه در آن بکاری می سوزد. این سرزمین بائر کجاست؟ وقتی امیرالمومنین(ع) می رود و دیگران می آیند، این فضا دیگر فضای دار البوار است، جهنم است. یعنی از همین الان مردم را در جهنم بردند. وقتی انسان به جهنم رفت، هیچ چیز در آن سبز نمی شود. به عکس، سرزمین ولایت امیرالمومنین(ع) سرزمین دائر است. بهشت است. حضرت رسول(ص) در معراج دیدند ملائکه مشغول کار هستند و خانه می سازند، یک خشت از طلا، یک خشت از نقره. گاهی مشغولند، گاهی دست برمی دارند. حضرت از جبرئیل سوال کردند که اینها چه می کنند؟ چرا اینگونه کار می کنند؟ جبرئیل پاسخ داد: وقتی از دنیا مصالح بیاید، اینها مشغول می شوند. فرمود مصالح چیست؟ جبرئیل گفت: «سبحان الله و الحمد الله و لا اله الا الله و الله اکبر» وقتی آنها مشغول به ذکر توحید باشند، مصالح می رسد.
کسی که وارد وادی ولایت می شود، وقتی زبانش به ذکر خدا مشغول می شود، در این وادی به خانه ای از طلا و نقره تبدیل می شود. گفتند: آقا پس ما خیلی بهشتمان آباد است؟ فرمودند: به شرطیکه آتش نفرستید. پس وادی ولایت امیرالمومنین(ع) می شود دار رویش فطرت انسان. خداوند در وجود انسان فطرت را گذاشته است. این فطرت مانند دانه گندم سربسته است. این خوشه ای که می بینید، همه نقش و نگارش در گندم هست. اگر این گندم در سرزمین بائر افتاد، می سوزد. اگر در سرزمین دائر افتاد، سبز می شود و به خوشه گندم تبدیل می شود. «أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُون»(واقعه/63) آیا شما زارعید؟ ما هستیم که این دانه را به یک خوشه تبدیل می کنیم.
ص: 255
خداوند به وسیله جنودش، فطرت ما را که یک بذر است، در این عالم خلق می کند. حال اگر این بذر وجود انسان در یک سرزمین خوبی افتاد، هرچه سرزمین خوبتر باشد، این بذر بهتر بار می دهد. بهتر به آن باران می بارد. این سرزمین وجود مقدس امیرالمومنین(ع) است.
مقابل این آیه، آیه ای است که در بالا ذکر شد. یعنی وقتی امیرالمومنین(ع) می رود و دیگری می آید، این فضا دیگر فضای دار البوار است. این دار البوار، جهنم است. از همین جا شدند جهنم. این جهنمی که آنها را از الان وارد کردند، در روز قیامت، «یَصلَونَها»، آشکار می شود. در روز قیامت آنها را به جهنم می برند و می گویند شما محیطتان همین است، جهنمی هستید.
لذا اگر بخواهیم آیه «لا تعبدوا الّا الله» را معنی کنیم، یعنی به غیر از حرف نبی اکرم(ص)، به حرف دیگری گوش نکنید. از محیط ولایت امیرالمومنین(ع) بیرون نیایید. اینجا محیط بهشت است. وادی دائر است. لذا کلمه توحید وجود مقدس رسول الله(ص) و امیرالمومنین(ع) است. این طور نیست که بهشت اصل باشد، و امیرالمومنین(ع) فرع. بلکه بهشت فرع بر امیرالمومنین(ع) است. وادی توحید یعنی این، بهشت هم چیزی غیر از این نیست. دائما هم این توحید شکوفاتر می شود.
مومن می خورد موحدتر می شود، می خوابد موحدتر می شود، ازدواج می کند موحدتر می شود. حتی عمل نکاح که اینقدر به نظر ما پست می آید، اگر در محیط ولایت امیرالمومنین(ع) باشد، هر قطره غسلش تبدیل می شود به ملائکه. برای همین لذت، چون در محیط ولایت امیرالمومنین(ع) بوده و باعث غفلت نشده است، در روز قیامت می بیند که چه باغستانی برایش درست کرده اند. و یا در مورد نوشیدن آب، در روایات داریم آب را سه جرعه کنید، با بسم الله و حمد و جرعه سوم را سه قسمت کنید با سه بسم الله و سه حمد. که در این صورت بهشت بر این شخص واجب می شود.
ص: 256
این معنی کلمه توحید است. این معنی «لا تعبدوا الا الله» است. می خورد بهشت می برند، نکاح می کند بهشت می برند و ... . یعنی هرچه ما در دنیا انجام می دهیم، لذت می بریم، خوش هستیم، نورانی تر می شویم. مثل بهشت. این خاصیت محیط ولایت امیرالمومنین(ع) است. « مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فیها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبین»(محمد/15) یک طرف عسل مصفی و ... است و یک طرف آب جوشان و ... اگر کسی وارد محیط نعمة الله شد، یعنی محیط ولایت امیرالمومنین(ع) از الان در بهشت است. در دار دائر است. لذا باطن همه نعمت ها به ولایت تفسیر شده است. بزرگان در خواب یک جرعه از دست امیرالمومنین(ع) می گیرند، می شوند یک عالم، یک مرجع و ... و به مقام بندگی و مقام شب زنده داری می رسند.
بنابراین، این طرف بذر وجود مومن است، آنطرف هم سرزمین ولایت امیرالمومنین(ع) است. این دو که با هم همراه می شوند خود مومن می شود یک بهشتی. «فمن یَعمَل مِثقالَ ذَرةٍ خَیراً یَرَه»(زلزال/7) در این آیه منظور از خیر عملی است که در محیط ولایت امیرالمومنین(ع) انجام می شود. عاقبتش هم می شود بهشت. نقطه مقابلش جهنم و آتش است. النار: ولایة عدو آل محمد(ص). دار البوار است، آب جوشان است: « وَ سُقُوا ماءً حَمیماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ». این قصه هم از همین دنیا آغاز می شود. «ان لا تعبدوا الا الله، اننی لکم منه نذیر و بشیر»، غیر خدا را عبادت نکنید که اگر عبادت کردید انذارتان می کنم و اگر خدا را عبادت کردید، بشارت می دهم.
ص: 257
در آیه «ففّروا الی الله»، این آلهه چه کسانی هستند که ما باید از آنها به سوی خدا فرار کنیم؟ ظاهر آلهه چیست؟ این آلهه به ظاهر چوب و بت و سنگ است، کمی جلوتر که می روی فرش و خانه و شغل و محبت به غیر و ... . اینها می شوند آلهه. ولی آیا این سنگ و چوب و فرش و زمین، بت هستند؟ آن الهی که بت پرستهای قوم حضرت ابراهیم می پرستیدند، نمرود بود یا چوب و سنگ؟ ته خط، آنها اسیر نمرود بودند یا اسیر چوب و سنگ؟ واقعیت این است که آنها اسیر نمرود بودند. بتشان آنجا بود. و تا آن نمرود هست، این بتکده هم هست. و یا مردمی که گوساله سامری را می پرستیدند، آیا آنها گوساله را می پرستیدند یا سامری را؟ (در بعضی روایات اولی به گوساله تعبیر شده و دومی به سامری)
مثل دستگاه تمدن مادی، بت پرستی مدرن که همه را در جعبه دنیا محصور کرده است. انتهای دعوتش چیست؟ خوشگذرانی در دنیا. اسمش را هم «توسعه» می گذارند و به ما هم می گویند «عقب مانده». خوب اینها که توسعه یافته هستند، چه دارند؟ 200 رقم ماست، 2000 مدل ماشین، زنانشان سالی 25 جفت کفش می پوشند و... . آیا چیزی غیر از این هم دارند؟ آیا یک بار از دهانشان دعوت به خدا شنیده اید؟ با صدای بلند می گویند جای خدا پرستی در خانه و محیط خلوت است. زندگی اجتماعی جای خدا نیست. شوخی هم ندارند. اساس این تمدن همین است. ریشه تمدن غرب که الان همه ما را مشغول کرده است و متاسفانه دوستان امیرالمومنین(ع) هم کم و بیش ذائقه شان به آن مشغول شده است، ریشه این تمدن بت پرستی است. که همه رنجها هم به خاطر همین است. این بت می شکند، بت دیگری می گذارند.
ص: 258
طبق این آیه: « أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبین * وَ أَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیم»(یس/60) یک طرف شیطان است و یک طرف الله. انتهای جهنم، ولایت شیطان است. جهنمی یعنی بذر وجودیت را در سرزمین بائر می ریزی و الان می شود جهنم. خشک می شود. ولی اگر بذرت را در سرزمین دائر بریزی، الان شروع به سبز شدن می کند و در بهشت تحویلت می دهند. همین خورشید، بذری را که در سرزمین کویر افتاده، می سوزاند و بذری که در سرزمین آباد افتاده است را به درخت تبدیل می کند. پس آیا انتهای آلهه ما نفس و دنیا و فرش و میز است؟ خیر در واقع انتهای بت پرستی، ولایت شیطان است. اوست که فرش را برای من می کند خدا و زینت می دهد. دوست داشتن اینها، عبادت شیطان است. اوست که دنیا را جلوه می دهد، دعوت می کند، صدا می زند، خیال انگیزی می کند. شیطان فقط شیطان جنی است، یا شیطان انسی؟
« وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ یُوحی بَعْضُهُمْ إِلی بَعْض»(انعام/112) برای هر پیغمبری دشمنی قرار دادیم از شیاطین انسی و جنی. اینها حرفهای ظاهر فریب و پر زرق و برق به هم می گویند. مثل حرفهای امروز پرچم داران کفر: توسعه، پیشرفت، آزادی، عدالت. ته خطش هم جز بت پرستی چیز دیگری نیست. و کسی هم که آنجا می رود، ته خطش می شود یک آدم دنیا پرست تمام عیار. همه وجودش می شود در حد دهن و دامن و کیف کردن.
ص: 259
به طور کلی همه لذتهای حرام از ولایت شیطان است. ریشه لذتها صفات رذیله هستند. انسان بخیل از مال نگاه داشتن کیف می کند و انسان جواد وقتی می بخشد کیف می کند. جود مال امیرالمومنین(ع) و بخل مربوط به دشمن است. ریشه همه بت پرستی ها پرستش دشمن امیرالمومنین(ع) است.
«ففروا الی الله»، یعنی کجا برویم؟ به محیط ولایت امیرالمومنین(ع). از چه چیزی فرار کنیم؟ از آلهه. ته نگاه ما باید این باشد که کسی که این آلهه را ساخته، دشمن امیرالمومنین(ع) است. بت اصلی اوست و بتکده را هم آنها به پا کرده اند. در وادی ولایت، هر مومنی می شود شجره طیبه، در آن وادی هم هر کافری یک شجره زقوم است. در همین دنیا هم اینگونه است. مومن تلخی اش هم شیرینی است. با آدم دعوا هم می کند، انتهایش را که نگاه می کنی عسل است. کافر وقتی لبخند به آدم می زند، انتهایش را نگاه می کنی زقوم است. کسی که دنبال دنیا پرستی است وقتی به انسان دست می دهد و یا سلام می کند، لا مذهب انتهای این محبتش از جهنم هم تلخ تر است. خود این زقوم است. همه جهنمی ها زقوم هستند. و همه بهشتی ها الان شجره طوبی هستند. شاخ و برگش هستند. لذا «ففروا الی الله»، یعنی از این بت ها فرار کنید، منظور سقیفه و ادامه سقیفه است. اینها بت اصلی هستند.
می فرماید: « وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّه»(بقره/165) عده ای از مردم برای خدا شریک قرار می دهند و مثل خدا آنها را دوست می دارند. خوب این بتها چه کسانی هستند که اینها را شریک خدا قرار می دهند؟ چوب و سنگ است؟ فرمود: اولیاء فلان و فلان. یعنی ته بت پرستی اینجاست. همه بت پرستهای عالم از اول تا آخر زیر چتر همین بت هستند. کما اینکه همه موحدین عالم از ابتدا تا انتها زیر چتر ولایت امیرالمومنین(ع) و نبی اکرم(ص) هستند. بت پرستی یعنی این. پرستش آنها، به حرف آنها گوش دادن بت پرستی است. فراعنه تاریخ شاخ و برگ اینها هستند. پس «لا تعبدوا الّا الله» یعنی شیطان را نپرستید، یعنی اینها را نپرستید. اینست که حضرت فرمود: «ولایتُنا قطب القرآن»(2) همه قرآن برمی گردد به بحث توحید و امیرالمومنین(ع). «کلمة لا اله الّا الله حصنی...» و «ولایة علی بن ابیطالب(ع) حصنی...»
ص: 260
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین، و صل الله علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین.
«بسم الله الرحمن الرحیم، الر کتابٌ أحکمت آیاتُهُ، ثُمَّ فصّلت من لدن حکیم خبیر(1) اَلّا تعبدوا الّا الله إننی لکم منه نذیر و بشیر(2) وَ أن استَغفروا ربکم ثم توبوا الیه، یمتّعکم متاعاً حسنا الی اجلٍ مسمّی وَ یُوتِ کُلَّ ذی فضلٍ فضلَه وَ اِن تولَّوا فَإِنّی أَخاف علیکم عذابَ یومٍ کبیر(3) إِلیَ اللَّهِ مَرْجِعُکمُ وَ هُوَ عَلیَ کلُ شیَ ءٍ قَدِیرٌ(4)»
حاصل دعوت همه انبیاء و خلاصه دعوت ایشان، دعوت به توحید است، «لا تعبدوا الّا الله». گویا سراسر زندگی ما عبادت است. به یک امر دل می بندیم، برای او فداکاری می کنیم. با بودن آن خوشحال و با از دست دادن او ناراحت می شویم. خدای متعال می فرماید: اله حقیقی در عالم یکی بیشتر نیست. مابقی اسماء هستند. نامگذاریهای شما است، آنها اله نیستند. اله شما اوست، چه بخواهید و چه نخواهید و اله دیگری هم در کار نیست. و بعد می فرماید: اگر غیر او را بپرستید، گرفتار می شوید و اگر او را می پرستیدید، طبیعتاً به راحتی و بهشت و درجات قرب و ثواب می رسید. این خلاصه ای بود از آنچه این آیه بیان فرموده است. و به تعبیر دیگر همه انذارها و بشارتها همین است، انذار از پرستش غیر خداست.
ص: 261
لا اله الّا الله دو قسمت دارد: لا اله، الّا الله. مثل الّا تعبدوا، الّا الله. همه بشارتهای قرآن مخصوص موحدین و همه انذارهای قرآن مخصوص مشرکین است. منتها گاهی این پرستش غیر خدا، پرستش آشکار است.
ما به همان اندازه که نور هدایت نبی اکرم(ص) به ما تابیده است، به همان اندازه از شرک نجات پیدا کردیم، «الحمد الله الذی استَنقَذَنا بک من الشرک و الضلال»(1) هر نجاتی از شرک بوده به واسطه نور نبی اکرم(ص) بوده است. رجوع به وادی توحید هم در واقع رجوع به کلمه طیبه توحید است که وادی ولایت معصومین(ع) است. و رجوع به شعاع نور الهی و بیت النور نبی اکرم(ص) است.
قرآن می فرماید کلاً از غیر، قطع تعلق بکنید. درست مثل یک غریق که در حال غرق شدن، همه امکانات از دستش رفته است. دیگر نه کشتی است نه کشتی بانی و نه خودش می تواند در مقابل موجها مقاومت کند. در آن لحظه ای که از همه مأیوس می شود و فقط خدا را می خواند، همیشه آن حالت را داشته باشید. «ف فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّین»(عنکبوت/65) قرآن می فرماید همیشه اینطور باشید.
شخصی به حضرت عرض کرد که آقا خدا را طوری به من معرفی کنید که بر حیرتم افزوده نشود و آرام بگیرم. حضرت فرمودند: سوار کشتی شدی. گفت بله. فرمودند: وقتی کشتی شکست یادت هست؟ گفت بله. فرمودند: از همه مأیوس شدی؟ عرض کرد: بله. فرمودند در آن حالت اعتماد به کسی پیدا کردی که او هست و تو را نجات می دهد؟ عرض کرد بله. حضرت فرمودند: همان خدای متعال است.
ص: 262
در روایات توحید صدوق حضرت فرمودند: الله تبارک و تعالی آن وجودی است که هر مخلوقی در شدائد، آنگاه که دیگر امیدش از اسباب قطع می شود به او روی می آورد. « فَقَالَ اللَّهُ هُوَ الَّذِی یَتَأَلَّهُ إِلَیْهِ عِنْدَ الْحَوَائِجِ وَ الشَّدَائِدِ کُلُّ مَخْلُوقٍ عِنْدَ انْقِطَاعِ الرَّجَاءِ مِنْ کُلِّ مَنْ هُوَ دُونَهُ وَ تَقَطُّعِ الْأَسْبَابِ مِنْ جَمِیعِ مَا سِوَاه»(2) همه مخلوقات تأله به او پیدا می کنند. او را اله می گیرند، از او می خواهند. این تعلق همان خواستن و دعا کردن است.
دعا کردن، اعلان فقر و عجز، مخ عبادت است. اعراضش هم استکبار از خدا و روی برگرداندن از توحید است. « وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرین»(غافر/60) فرموده من را بخوانید و من شما را اجابت می کنم اگر من را صدا زدید. و اعراض از این دعا را هم به تعبیر روایت استکبار به حساب آورده است. دعا نکردن، درخواست نکردن، اعلام فقر نکردن، خدا را نخواندن، اینها استکبار نسبت به خدای متعال است. واقعیت این است که هیچ تکیه گاهی جز خدای متعال نداریم. پس نکته اول اینکه ما تکیه گاه می خواهیم، و دیگر اینکه تکیه گاهی جز خدای متعال نداریم. این درخواستی که هنگام اظهار عجز و فقر می کنیم، دینداری و عبادت به حساب آمده است. و نقطه مقابلش هم خواستن از دیگران در قرآن، علامت شرک محسوب می شود. در قرآن این مطلب مکرر آمده است؛ که «إنّ الذین تدعونَ من دون الله ...» آنهایی که از غیر خدا می خوانند....
ص: 263
در قرآن خود را فقیر به غیر خدا دیدن، شرک به حساب آمده است. بعد هم خدای متعال تعابیر مختلفی به کار برده است. از جمله اینکه: اینها کاری برای شما انجام نمی دهند، صدایتان را نمی شنوند و... و نقطه مقابلش خدا را خواندن است. این دعوت الهی و از خدا خواستن متن دین به حساب آمده است. وقتی حجابها کنار برود، حضور حق درک می شود. ما فقیر و مضطر هستیم.
فقیر اگر خودش را بکاود، حضرت حق را پیدا می کند. « هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُم»(حدید/4) او با ماست که ما هستیم. نه این که ما هستیم و خدا کجاست؟ او هست. ما کجا هستیم؟ اصلا اگر او با ما نباشد، ما نیستیم. این معنای معیت قیومیه است. یعنی همراهی او قوام ما است. او نباشد، ما اصلا نیستیم. این روایت در توحید کافی است که یکی از ملحدین و زندیق ها به حضرت صادق(ع) عرض کرد: آقا این خدایی که شما از او صحبت می کنید، چرا خودش نیامده؟ چرا خودش را پشت پرده پنهان کرده و پیغمبر(ص) را فرستاده که بعد هم دعوا بشود، یکی بگوید این پیغمبر است، یکی بگوید نه، این از خودش حرف می زند و ... . حضرت جواب بسیار عجیبی دادند. فرمودند: تو کوری، چرا می گویی خدا پنهان شده است. حضرت ارجاعش دادند به باطن خودش و فرمودند: در درون خودت دقت کن، گرسنه ای، سیر می شوی. سیر هستی، گرسنه می شوی. خسته هستی، به آرامش می رسی. آرامی، خسته می شوی. غصه داری، به نشاط می رسی، نشاط داری به غصه می رسی. یکی یکی شمردند. گفتند چطور خدا خودش را به شما نشان نداده؟! او دائم در شما متصرف است. شما حواستان پرت است. شما رویتان را برمی گردانید، چرا می گوئید خدا پنهان است؟
ص: 264
در سوره یوسف طفلی که همه می خواستند ذلیل باشد، خدای متعال می خواهد عزیزش کند. خدا همه را از سر راه برمی دارد. بلکه کارهای آنها را وسیله ای قرار می دهد برای عزت یوسف. وقتی قرار شد با خدا درگیر بشوند، خدای متعال کار خودشان را علیه خودشان به کار گرفت. هیچ بخشی از ماجرای حضرت یوسف تصادفی نبود. تصادفا یعنی چه؟ چرا همه را می بینید جز خدا؟ «کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْویلِ الْأَحادیثِ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلی أَمْرِهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ»(یوسف/21) خدای متعال به کار خودش مسلط است، ولی اکثر مردم همین یک کلمه را نمی فهمند. این گله خدا از ما است.
چیزی که خدای متعال از ما می خواهد اینست که به اضطرارهای خود آگاهی داشته باشیم. ما بدانیم یا ندانیم مضطریم. یک مواقعی این اضطرارها برایمان آشکار می شود. مثلا آن زمانی که بیماری می آید و هیچ پزشک و دارویی هم نتیجه نمی دهد، آنجا اضطرار خود را می فهمیم. نکته اینجاست که الان هم که سالم هستیم، همان اضطرار هست، ولی ما از آن غافل هستیم. این است که در دعای عرفه می فرماید: «اوقفنی علی مراکز اضطراری»(3) من را بر نقطه های اضطرار خودم واقف کن. وقتی گرسنه بشویم، وقتی وسط کویر گیر کنیم و غذا پیدا نشود، آنوقت می فهمیم مضطر به خدای متعال هستیم. قبل از آن یا اصلا اضطرار خود را نمی فهمیدیم و یا با سفره خودمان را سیر می کردیم و پا می شدیم. امام صادق(ع) به او فرمود سوار کشتی شده ای؟ آن کسی که وقتی پناهگاهت از دست رفت، یافتی و احساس کردی او هست و می تواند تو را حفظ کند، خداست. اگر ما این اضطرارهای خودمان را درک کنیم، آنوقت حضور حضرت حق را نیز با خود درک می کنیم. همین که حضرت به آن زندیق گفتند. تو گرسنه می شوی، تو که دلت نمی خواهد گرسنه شوی. سیر می شوی، تشنه می شوی، خسته می شوی و ... . در واقع کسی دارد در تو دست می برد، که از خودت هم در تو متصرف تر است.
ص: 265
او دائما با ما است، اگر آن حالت اضطرارمان را درک کردیم، حضور حضرت حق را با خودمان می بینیم و با او آرام می شویم.البته آغاز این راه همراه با خوف جدی است. حتما خوف می آید. همان حالتی که برای کسی که کشتی اش شکسته ایجاد می شود، ده برابر برای انسان پیدا می شود. انسانی که در اضطرار خودش تأمل می کند و از خدا می خواهد و خدای متعال اضطرارهایش را به او نشان می دهد، آغازش همراه با خوف است. در ابتدا همه پناهگاههای انسان می شکند. آدم فقیر محتاج مضطر می بیند هیچ کس نیست دستش را بگیرد. ما که خدا نیستیم. ما دائما آن حالت فقر در وجودمان هست.
پس چرا آن فقر را نمی فهمیم؟ چون برای خودمان تکیه گاه دیگری درست می کنیم. تکیه گاهی جز او نیست. ما برای خودمان یک تکیه گاهی دست و پا کرده ایم. خدای متعال گاهی اوقات برای اینکه ما را از این شرک نجات بدهد، ما را وسط دریا می برد. دریا را طوفانی می کند واین تکیه گاهها را می شکند. اگر هنگام شکستن تکیه گاه، انسان دست از عوامل بردارد که معمولا برمی دارد، آنوقت حضور حضرت حق را درک می کند. آنوقت اضطرار به او پیدا می کند. او را خدا می بیند و از او هم می خواهد. در این حالت شرکهای انسان می پرد ولی همراه با خوف جدی است. چون تکیه گاههایی که برای خودش درست کرده است، می شکند.
در نظر داشته باشید که آن حالت، فقط یک اضطرار انسان است که آشکار می شود. اضطرار دیگر وقتی آشکار می شود که انسان مریض می شود و خدای نکرده بیماری لاعلاج می گیرد و پزشکها هم می گویند کاری از دست ما ساخته نیست. این میشود اضطرار دوم. اگر وسط کویر گیر کند، آب و غذا گیرش نیاید و مشرف به موت باشد، این می شود، اضطرار سوم. و یا اگر خواب انسان را فرا نگیرد. خوابش نبرد، یک هفته انسان پشت سر هم نخوابد، اضطرار خودش را می فهمد. می فهمد که کس دیگری ما را راحت خواب می کرد. «اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها»(زمر/42) خدای متعال روح را توفی می کرد، در محضر خدا می رفتیم آرام می شدیم. انسان خیال می کند سر را می گذاری و می خوابی. اینطور نیست. انسان خسته با خود می گوید متکا که هست، من هم که خسته هستم، خوابم می برد. یک هفته خداوند خواب را از انسان بگیرد، مضطر می شود، التماس می کند. حاضر است همه چیزش را بدهد، تا 5 دقیقه بخوابد.
ص: 266
این اضطرارها دائما هست. ما مضطر به خواب، غذا و نان و تکیه گاه و ... هستیم. یک هفته پشت هم پس لرزه بیاید، آنوقت می فهمیم که ما محتاج به یک مهد آرام هستیم که خدای متعال می فرماید: زمین را برای شما آرام کردم. ما همیشه مضطر هستیم. تا زلزله نشده است، این اضطرار را نمی فهمیم. حال ببینید ما چقدر اضطرار داریم. این رگ مغز انسان پاره بشود، رگ قلب انسان بند بیاید و ... اینها اضطرار های کوچک ما است.
اضطرارهای خیلی بزرگ تر از این ها هم هست، که اضطرارهای باطنی انسان است. خدای متعال گاهی به انسان یکی از آنها را نشان می دهد. وقتی نشان داد، انسان می فهمد که واقعا خودش مضطر است، و اینکه هیچ کس هم به دادش نمی رسد. فقط خود اوست. «ارحم فی هذه الدنیا غربتی»(4)
وقتی انسان آن اضطرار را دید و متوجه شد هیچ تکیه گاهی نیست و در قدم بعد حضرت حق را دید، آنوقت دعا می کند. چرا نکند؟ آدم مضطری که تکیه گاه پیدا کرد، چرا چنگ نزند؟ فریاد می زند. این می شود همان حالت غریق: «فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّین». این حالت عین عبادت و عین توحید است. همین فقر و اضطرار دائمی ما عین توحید است. ولی متاسفانه «فلمّا نجّیهم إلی البرّ إذا هم مشرکون»، وقتی پایشان را به ساحل می رسانیم دوباره مشرک می شوند. احساس می کنند زمین سفت است.
قرآن می فرماید همیشه آن حالت را داشته باشید. خوب طبیعی است اگر انسان بخواهد همیشه حالت مریضی را داشته باشد که همه دکترها جوابش کرده اند، حالت گرسنه ای که در کویر دارد از گرسنگی می میرد، حالت تشنه ای که دارد از تشنگی می میرد، حالت کسی که وسط دریا کشتی اش شکسته است، حالت کسی که همه آبرویش را یک جا می ریزند و هیچ کس نیست از آبرویش دفاع کند و ... ، در ابتدا خیلی وحشت آور است.
ص: 267
اینکه گفته اند در باب مرگ تأمل و تفکر کنید، اگر تفکر در این باب استمرار پیدا کرد، اولش یک وحشت سنگین می آید. این وحشت برای این است که انسان موت را لمس می کند. می فهمد مردنی است. تغافل نمی کند. این خوف مرگ است، که البته قدم بعدش می شود انس با مرگ و مرگ می شود شیرین ترین چیز. ولی اولش ترس است. علتش این است که وقتی انسان می میرد، در واقع این آلهه می میرند. علت اینکه ما از مرگ می ترسیم اینست که هنگام مرگ خداهای ما می میرند، نه خود ما. انسان اگر خودش بمیرد که خیلی چیز خوبی است. خدای من هست و من از این وادی می روم به وادی بعدی.
«الله یتوفی الانفس حین موتها»، خدای متعال من را در خلوت خانه خودش می برد. اینکه ترسی ندارد. من هستم و خدای خودم. موت یعنی همین. جانهای ما را توفی می کنند یعنی به تمام و کمال جان ما را می گیرد. این چه ترسی دارد؟ اشکال کار این است که ما خداهایمان می میرند. یعنی به زمین و آسمان و خورشید و رفیق و چشم و دست و قلب و مغز و ... وابسته ایم. هر کدام بروند می ترسیم. خوب طبیعی است که اگر همه با هم از دست بروند، می ترسیم. این می شود سکرات موت. آنهایی که بنده خدا هستند، آنها قبلا این موت برایشان حاصل شده است. قبلا خداهایشان مرده اند.
قبلا از این چشم و گوش و دست و زبان و پدر و مادر و همسر و دوست و زمین و آسمان اعلام استغنا کرده اند. لذا وقتی همه اینها می خواهند از او فاصله بگیرند، می گوید شما کی بودید که حالا می خواهید بروید؟ مگر شما هم بودید؟ لذا اصلا نگران نیست.
ص: 268
یک تعبیری در زیارت غدیریه است، خیلی تعبیر لطیفی است. از امیرالمومنین(ع) نقل می کند: «وَ أَنْتَ الْقَائِلُ: لَا تَزِیدُنِی کَثْرَةُ النَّاسِ حَوْلِی عِزَّةً، وَ لَا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّی وَحْشَة»(1) شما فرمودید همه مردم دور من جمع شوند، بر عزتم اضافه نمی شود. احساس عزت و قدرت و نفوذناپذیری نمی کنم. عزیز یعنی آن کسی که نفوذناپذیر است. ارض عزیز به زمینی می گویند که آب در آن فرو نمی رود، محکم است. همه مردم هم بیایند من احساس عزت و قدرت نمی کنم که حالا خوب شد، دشمن نمی تواند من را شکست بدهد، و به من رخنه کند. این طور نیست.
و اگر همه مردم از حول من متفرق بشوند، من بمانم و یک دنیا دشمن، وحشتی در من ایجاد نمی شود. اگر من را با دشمن تنها بگذارند به تضرع نمی افتم. بعد امام هادی(ع) در زیارت غدیریه می فرمایند: چرا شما این طور هستید؟ چون، «اِعتَصَمتَ بالله فَأَعزَزتَ». شما معتصم به خدا هستید، چنگ به خدا زدید.
استادی اعتصام بالله را این طور معنا می کرد، می فرمود: در حمام قدیم ظرفی بود که با آن آب برمی داشتند، آن آب قلیل بود. برای آنکه متنجس نشود به خزینه وصلش می کردند با یک روزنه ای به آب خزینه وصل می شد. بعد می گفتند این آب، آب معتصم است. چرا؟ چون به کر وصل است. اعتصام یعنی این. یعنی وصل بشوی، خودت هم کر می شوی. در روایت به آب چاه می گفتند آب معتصم، چون منبع دارد.
«اِعتَصَمتَ بالله»، شما متعصم بالله هستید. هر کس که به خدا وصل شد به عزت خدا می رسد. کسی که تکیه گاهش عزت خدا هست، دیگر مردم بروند و بیایند فرقی به حال او نمی کند. کسی که خدا را پیدا کرد، قبل از اینکه او را بمیرانند، او مرده است. چون موت چیزی نیست الا اینکه از اسباب جدا می شوی و در دامن خدا می روی. خداوند این روح را پخش کرده بود، با زمین و خورشید و آسمان محشور بود، جمعش می کند. اتفاقی نمی افتد. این که گفتند: «موتوا قبلَ أَن تموتوا»(2) یعنی قبل از اینکه دستتان از اسباب کوتاه شود، تعلق تان را از این ها قطع کنید.
ص: 269
انسان وقتی به ساحل رسید، خیال می کند آرام است. تغافل می کند. این آرامش نیست. اضطراب وجود دارد. . انسان این اضطراب را به باطنش می فرستد. «وَ لَا تَسْکُنُ النُّفُوسُ إِلَّا عِنْدَ رُؤْیَاکَ»(1) سکون نفس تنها وقتی پیدا می شود که حجابها کنار بروند و حضرت حق دیده شوند.
مثل حالت غریق. غریق ابتدا که اسباب شکست مضطرب می شود، ولی وقتی خدا را پیدا کرد، آرام آرام می شود. تا وقتی خودش را تسلیم نکرده و به بتهایش چسبیده است، هنگام جدا شدن از بت ها، مضطرب است و می ترسد. ولی وقتی تسلیم شد، و گفت اگر می خواهی همه را بگیر، آرام آرام می شود. آن انسانهایی که «موتوا قبل أن تموتوا» را رعایت می کنند، اینها در آرامش محض به سر می برند.
آنهایی که خدا را پیدا می کنند و از دیگران می برند، می شوند اولیاء الهی که: «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون»(یونس/62) این خوف و حزن دو لشکر خدا هستند. انسان را تعقیب می کنند تا تحویل خدا بدهند. وقتی تحویل دادند، خودشان رخت می بندند و می روند. گویا این طور است که انسان را دنبال می کنند، تا به سمت خدا فرار کند. وقتی به این تکیه گاه امن رسید، دیگر آنجا جای خوف نیست. چه خوفی با خدای متعال، چه حزنی؟ بله، یک خوف دیگری هست و آن خوف محبین و خوف اولیاء الهی است. خوف فراق است.
ص: 270
پس وحشت این است که بخواهیم چشم و گوش و دوست و همسر و فرزند و ... را رها کنیم برویم. طبیعی است، اولش خیلی وحشت آور است. ولی بعدش یک آرامش مطلقی است که با حضور حضرت حق است. آن آرامش، آرامش حقیقی است. آن آرامشی که باید به دست آورد، همین آرامش است. قرآن یک جمله ای را از قول ابراهیم خلیل نقل می کند. حضرت رفت بتکده را ویران کرد. به او گفتند نمی ترسی؟ بیچاره ات می کنند. فرمود شما خودتان انصاف بدهید. چه کسی مستحق امنیت است؟ شمایی که مشرک به خدای واحد هستید، شما مستحق اضطراب و ناامنی هستید یا من؟ من بت ها را شکستم، شما می گویید بترس. شما که خدا را رها کردید، نمی ترسید؟
کسیکه خدا را اله گرفت، از هیچ چیز نمی ترسد. برای چنین کسی همه خوف ها رفع می شود. البته یک خوفی از حضرت حق دارد که چیز دیگری است. احساس می کند یک تکیه گاه محکم لایزال دارد. واگر به این حالت نرسید، الان که تکیه گاههایش هستند در خوف است، ولی آن را پنهان می کند. انسانی که به جوانی اش تکیه کرده، می داند که این جوانی می رود. جوانی که ماندنی نیست. تغافل می کند. نه اینکه واقعا با جوانی آرام است. و یا آدمی که به پولش تکیه کرده است، می داند که این پول ماندنی نیست. کسی که به زیبایی بهار تکیه می کند، در همان بهار مضطرب است. چون می داند این زیبایی می رود.
کسی که همسری را دنبال می کند و به وصال او می رسد، دل به او می بندد، در لحظه وصالش مضطرب است. چون می داند این جوانی و رفاقت ماندنی نیست. اگر از همه اینها برید و آن وجود مقدسی را که حی قیوم است، پیدا کرد و با او بود، آرام است. چون می داند: «هو معکم أین ما کنتم»، هر کجا باشد خدا با اوست. او با ماست که ما هستیم. او ما را رها نمی کند. و تا او با ماست، ما هم هستیم.
ص: 271
در زندگی ترس انسان از چه چیزی است؟ می گوید اگر این دست نباشد، این آب نباشد، ... ، من نابود می شوم. خیال می کند آنها او را نگه داشته اند. طبیعی است کسی که حیاتش را از اینها می گیرد، باید هم از نابودیشان بترسد. اینها خداهایی هستند که نابود می شوند. خوب معلوم است که من مضطرب می شوم. از اول هم که این بت ها و خداها هستند، انسان مضطرب است. چون می داند اینها نابود می شوند. ولی اگر اینطور نشد و خدا را پیدا کرد، دیگر نابودی در کار نیست. او که هست و اینکه او با من است. این معیت، قوام ما است و انسان آرام آرام می شود و دیگر هیچ نگرانی نیست.
از این ترس باید استقبال کرد. «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ ءٍ مِنَ الْخَوْف»(بقره/155) یعنی شما باید در امنیت، خدا را پیدا می کردید، پیدا نکردید. من زیر پایتان را خالی می کنم، وقتی ترسیدید خدا را پیدا کنید.
صابرین کسانی هستند که در این خوف صبر می کنند. « الَّذینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون * أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُون»(بقره/156) کسانی که وقتی خوف می آید می گویند: انا لله و انا الیه راجعون. یعنی در امنیت خدا را پیدا نکرد، حالا که خوف می آید در خوف، خدا را پیدا می کند. صابر چنین کسی است. آن کسی که وقتی خوف هم می آید با بی خیالی می گذراند، صابر نیست. باید در خوف، خدا را پیدا کند و با خدا به آرامش برسد.
ص: 272
این است که خداوند در آیه می فرماید: «لا تعبدوا الّا الله»، غیر خدا را خدا نگیرید. همه انذار من همین یک کلمه است. اگر غیر خدا را خدا گرفتید، معذب می شوید. یعنی همان موقعی که این بت ها هستند، معذب هستید. تکیه گاهتان جهنمتان است. و خدا را بپرستید که همه بشارتها مخصوص موحدین است.
«استغفروا ربّکم ثم توبوا الیه»، از شرکهایتان استغفار کنید. این استغفار فقط از گناه کبیره نیست. همانی است که در مناجات خمسه عشر آمده است. امام سجاد(ع) به ما تعلیم کردند که اینطور استغفار کنید: «أ وَ أَسْتَغْفِرُکَ مِنْ کُلِ لَذَّةٍ بِغَیْرِ ذِکْرِکَ، وَ مِنْ کُلِّ رَاحَةٍ بِغَیْرِ أُنْسِکَ، وَ مِنْ کُلِّ سُرُورٍ بِغَیْرِ قُرْبِکَ، وَ مِنْ کُلِّ شُغُلٍ بِغَیْرِ طَاعَتِک»(1) خدایا طلب مغفرت می کنم از هر لذتی که بدون ذکر و حضور تو بوده (این لذت به معنای پرستش غیر خدا است.)، از هر سرور و نشاطی که بدون حب تو بوده، از هر راحتی که ریشه اش در انس تو نبوده و از هر اشتغالی که ریشه اش در طاعت تو نبوده است. این استغفارها باید اتفاق بیافتد، از خدا طلب مغفرت کنید و بعد «توبوا الیه». بعد از طلب مغفرت، رجوع به حضرت حق کنید. در این حالت: «یُمَتّعکم متاعاً حَسنا». نگران هم نباشید که من از همه تعلقاتم ببرم، تنها می مانم. نه همانطور که در دنیا هستید محتاج هستید. خدای متعال شما را اداره می کند. نگران نباشید از اینکه اگر من از همه این ثروت و همسر و عزیزانم چشم پوشیدم و رو به خدا آوردم، چطور می شود. هیچ اتفاقی نمی افتد، خدای متعال شما را متمتع می کند، آن هم متاع حسن به شما می دهد. این طور نیست که اگر انسان از متاع دنیا چشم پوشید، رها می شود. نه او که هست، در این دنیا تأمینتان می کند. به متاع احتیاج دارید، به شما متاع می دهد.
ص: 273
در کلمات معصومان علیهم السلام ذکر زکات در کنار نماز و سخن از ارتباط میان آن دو، در پاره ای از روایات آمده است؛ البته این مسئله در احادیث مذکور با تعابیر مختلفی مطرح شده است که در این بخش برخی از آنها را مرور می کنیم:
1 - در تفسیر علی بن ابراهیم(1) (منسوب به امام حسن عسکری علیه السلام) روایتی جامع و کامل در این موضوع آمده است که ترجمه آن را تقدیم می کنیم:
«...اما زکات؛ پس پیامبرصلی الله علیه وآله(درباره آن) فرمود: هر کس زکات (مال خود) را به مستحق بدهد و نماز را با حدود و شرایطش به جا آورد و به این دو (نماز و زکات) چیزی از گناهان که آن دو را باطل کند، ملحق نکند، در روز قیامت در حالی وارد محشر می شود که تمام حاضرین در عرصات قیامت به حال او غبطه می خورند تا این که نسیم بهشتی او را تا بالاترین غرفه ها و تالارهای بهشت، به محضر محمد و خاندان طیبین و طاهرین آن حضرت - که این شخص آنها را دوست می داشته - بالا می برد.
هر کس که نسبت به زکات مالش بخل بورزد و (لی) نمازش را به جا آورد، نمازش نگاه داشته می شود و به آسمان نمی رود تا وقتی که زکات مالش بیاید، پس اگر زکات را داد، آن زکات، به صورت راهوارترین اسبها برای حمل نمازش در می آید و نماز را تا ساق عرش با خود می برد و حمل می کند؛ پس خداوند عزوجل (خطاب به آن شخص) می فرماید:
ص: 274
در بهشت (با این مرکب) سیر کن و تا روز قیامت در آن بتاز پس تا هر کجا که تاختن تو به آن منتهی شد، همه آن و راست و چپ آن برای توست؛ پس آن اسب شروع به تاختن می کند به طوری که در هر روز در یک چشم به هم زدن با هر پَرش و جهش مسافت یک سال را طی می کند تا این که به جایی که خداوند تعالی می خواهد منتهی می شود.
پس همه آن مقدار طی شده و مثل آن مقدار از جهت راست آن و چپ آن و مقابل آن و پشت آن و بالای آن و زیر آن، برای آن شخص است. و (لی) اگر نسبت به زکاتش بخل بورزد و آن را پرداخت نکند، امر می شود (به ملائکه که نمازش را به او برگردانند )پس نماز به آن شخص برگردانده می شود و نمازش در هم پیچیده می شود همچنان که لباس کهنه را می پیچند و آن را به صورت آن فرد می زنند و (به او )گفته می شود: ای بنده خدا! این نماز بدون زکات به چه دردت می خورد!»
2 - در پاره ای از روایات از نمازی که به همراهش زکات نباشد به نماز غیر مقبول یا ناقص تعبیر شده است که در اینجا به نقل چند روایت در این باره می پردازیم.
«لا یَقبَلُ اللهُ عزوجلّ صلاةَ رجلٍ لا یُؤدّی الزکاة حتی یَجمَعَهُما فانّ الله عزوجل قد جَمعَهُما فلا تُفَرّقوا بینهما»(1)
«خداوند عزوجل نماز کسی را که زکات ندهد قبول نمی کند تا وقتی که میان آن دو جمع کند؛ زیرا خداوند آن دو را جمع کرده است، پس میان آن دو جدایی میندازید.»
ص: 275
«انّ الله عزوجل اَمَرَ بثلاثة مقرونٍ بها ثلاثةٌ اخری؛ أمَرَ بالصلاة و الزکاة، فَمن صلّی و لم یُزَکّ لم تُقبَل منه صلاته...»(1)
«خدای عزوجل به سه چیز فرمان داده که هر یک از آنها با چیز دیگری پیوسته و قرین است، به نماز و زکات (در کنار هم )فرمان داد پس کسی که نماز بخواند و زکات ندهد نمازش پذیرفته نیست...»
«لا صلاة لمَن لا زکاة له و لا زکاة لمَن لا ورعَ له»(2)
«کسی که زکات ندهد نمازش بی حاصل است و کسی که ورع نداشته باشد زکاتش پذیرفته نیست.»
امام صادق علیه السلام فرمود:
«بینا رسول الله صلی الله علیه وآله فی المسجد اذ قال قُم یا فلان قُم یا فلان حتی أخرجَ خمسةَ نفر فقال: اخرجوا من مسجدنا لا تُصَلّوا منه و انتم لا تزکّون»(3)
«پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در مسجد حضور داشت که خطاب به چند نفر فرمود: ای فلان بلند شو! ای فلان بلند شو! تا این که پنج نفر را از مسجد بیرون کرد. سپس فرمود: از مسجد ما بیرون روید و در آن نماز نخوانید؛ زیرا شما زکات نمی دهید.»
شاید بتوان این استفاده را از روایت کرد که نمازگزاری که اهل زکات نباشد باید از اجتماعات مسلمین طرد شود؛ زیرا این شخص دینی ناقص و روشی ناصحیح دارد و برای اجتماع مسلمین مضرّ است.
ص: 276
برآیند این پیوند
1 - این که قرآن کریم زکات را عِدل و قرین نماز قرار داده است معلوم می شود که اگر نماز ستون دین است پس زکات هم ستون دین است؛ اگر نماز بهترین اعمال است، زکات هم چنین است و اگر نماز وسیله تقرب الی الله است زکات نیز سبب تقرب است.(1)
2 - پیوستگی نماز و زکات در آیات و روایات از ارتباط عمیق بین زندگی عبادی و زندگی اقتصادی در اسلام حکایت می کند و نیز حکایت از این دارد که انفاق و بخشش مال نقش والایی در تکامل روحی انسان دارد.(2)
3 - ارتباطی قوی و مستحکم بین تقرب الی الله و عبادت خدا و بذل مال به منظور نابودی فقر از جامعه وجود دارد. زندگی اسلامی زندگی یکپارچه ای است که اجزاء آن از همدیگر جدا نیست؛ از این رو است که نماز با زکات قبول می شود و ایمان و یقین با ادا کردن زکات شناخته می شود؛ پس ایمان به خدای تعالی، همچنان که مؤمنین را به خضوع در برابر پروردگار جهانیان با رکوع و سجود و تضرّع فرا می خواند، به همان گونه آنان را به مبارزه با فقر و رسیدگی به محرومین دعوت می کند.(3)
4 - نماز یک عبادت روحی و زکات یک عبادت مالی است و هر کس بتواند برای جلب رضایت خدا به پرداخت زکات موفق شود؛ از خود گذشتن در راه خدا برای او امری آسان خواهد بود.(4)
5 - تکیه بر دو رکن نماز و زکات، بیان این واقعیت است که مسلمان شایسته است هم با خدا ارتباطی عاشقانه و صمیمی داشته باشد و هم در رابطه با مردم بی تفاوت نبوده و وظایف واجب و مستحب مالی خود را انجام دهد و به فکر محرومان جامعه باشد.
ص: 277
در قرآن اقامه نماز و پرداخت زکات به عنوان محک ایمان و اخلاص برشمرده شده است و این دو در حقیقت اولین گام وفاداری به دین معرفی شده اند چنان که قرآن می فرماید:
«و أقیموا الصلاة و آتوا الزکوة و ارکعوا مع الراکعین»(1) «نماز به پا دارید و زکات بپردازید و همراه رکوع کنندگان رکوع کنید.»
پس روشن می شود که یاد خدا همراه با توجه به خلق خداست و پرواز روح همراه با امداد جسم است.
اگر کمک به محرومان همراه با نماز و رابطه با خدا باشد مفید است؛ وگرنه همراه با منت و استعمار خواهد بود و سر از برده کشی در خواهد آورد.(2)
6 - در «زکات» اسراری وجود دارد که در نماز هم موجود است، از جمله:
الف. در زکات به فقرا و محرومین کمک مادی می شود؛ در نماز برای آنان و همه مسلمین دعا می شود؛
ب. در زکات، مال انسان پاکیزه می شود؛ در نماز قلب او؛
ج. پرداخت زکات شکر مالی است؛ اقامه نماز، شکر جانی و بدنی است؛
د. با دادن زکات، صفت بخل از انسان دور می شود؛ با خواندن نماز صفت تکبّر سرکوب می شود؛
ه . زکات حافظ مال است؛ نماز حافظ همه اعمال است؛
و. زکات سرمایه فقیران است؛ نماز سرمایه عابدان است؛
ی. زکات دهنده دوست دارد مالش برکت کند و زیاد شود، نمازگزار هم به دنبال پاداشهای بسیار است.(3)
7 - برخی از مفسّران گفته اند که «الصلوة تبلغک باب الملک و الصدقة تدخلک علیه»؛ یعنی نماز تو را به باب مَلَک می رساند و زکات سبب وارد شدن بر مَلَک است.(4)
ص: 278
در جمع بندی باید گفت اگر چه زکات، عبادتی مالی است و در ظاهر جنبه مادی دارد اما از آنجا که با خود فوایدی همچون درمان صفت زشت بخل، تقرب الی الله و جلب رحمت الهی، فرو نشاندن غضب الهی و آمرزش گناهان، فراهم کردن زمینه استجابت دعا و خصوصاً قبولی نماز را به همراه دارد نشان دهنده این است که زکات در عین مادی بودن، نقش بسیار مهمی در تعالی روح مؤمن دارد.
از این رو در کنار نماز که یکی از مهم ترین پالایش کننده های روحی است می تواند نقش تکمیل کنندگی را به خوبی ایفا کند و بالعکس به راحتی می توان تصور کرد که بدون زکات به چه میزان روح یک مسلمان از رشد و تعالی باز خواهد ماند.
8 - برترین نمازگزار زکات دهنده کیست؟
در تاریخ اسلام اگر بخواهیم از یک شخصیت به عنوان برترین نمازگزار زکات دهنده نام ببریم، باید از کسی نام ببریم که خداوند، زکات دادن او را ستود و او را ولیّ مؤمنین نامید؛ آری! امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام بود که در رکوع نمازش از دادن زکات غفلت نکرد و با عمل خود پیوستگی همیشگی توجه به خالق و توجه به خلق را فریاد کرد؛ و این آیه در شأن حضرتش نازل گردید که:
«انما ولیّکم اللّهُ و رسولُه و الّذین آمنوا الذین یُقیمُون الصلوة و یؤتُون الزّکوة و هم راکعون»(1)
«ولیّ شما، تنها خدا و پیامبر او می باشد و کسانی که ایمان آورده اند؛ همان کسانی که نماز برپا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند.»
پیام این آیه شریف این است که، کسانی که اهل نماز و زکات نیستند حق ولایت و رهبری بر مردم را ندارند؛(2) و این که زکات هرگز از نماز جدا نیست.
ص: 279
9 - بدترین نمازگزارن (اصحاب رِدَّه).
در تاریخ اسلام می خوانیم که گروهی بعد از وفات پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله مرتد و به «اصحاب ردّه» معروف شدند. آنها جمعی از طوایف «بنی طیّ»، «غطفان» و «بنی اسد» بودند که از دادن زکات به مأموران و عاملین حکومت اسلامی خودداری کردند و با این عمل پرچم مخالفت برافراشتند.
آنها مخالف صد در صد حکومت نبودند، اما زکات را به عنوان حکمی از احکام اسلام قبول نداشتند و به مصداق آیه 150 سوره نساء: «نؤمن ببعض و نکفُرُ ببعض»، می گفتند: «اما الصلاة فنصلّی و اما الزکوة فلا یُغصَب اموالنا» ؛ یعنی نماز می خوانیم ولی زکات نه، اجازه نمی دهیم اموالمان غصب گردد.
در پی این بدعت، مسلمانان که این عمل آنها را ارتداد می دانستند تصمیم گرفتند با این گروه مرتد به پیکار برخیزند و سرانجام با آنان جنگیدند و آنها را در هم کوبیدند.(1)
1 - زکات همانند نماز، سیره پیامبران و اوصیاء الهی بوده است؛(2)
2 - زکات همانند نماز، در همه ادیان وجود داشته است؛(3)
3 - زکات همانند نماز، سبب آمرزش گناهان است؛(4)
4 - زکات همانند نماز، در پی دارنده اجر عظیم عندالله است؛(5)
5 - زکات همانند نماز، از نشانه های اهل یقین است؛(6)
ص: 280
6 - زکات همانند نماز، از نشانه های مؤمنان راستین و سبب رستگاری است؛(1)
7 - زکات همانند نماز، شرط برادری و اخوّت دینی است.(2)
1 - زکات همانند نماز، از ارکان دین اسلام است. حضرت امام باقرعلیه السلام فرمود:
«بُنیَ الاسلامُ علی خمسة اشیاء؛ علی الصّلاة و الزکوة و الحجّ و الصوم و الولایة»(3)«اسلام بر پنج پایه استوار شده است؛ بر نماز و زکات و حج و روزه و ولایت.»
2 - زکات همانند نماز، موجب آمرزش گناهان است. پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«الزّکوة تُذهبُ الذنوب»(4) «زکات گناهان را از بین می برد.»
امیر مؤمنان علی علیه السلام در نهج البلاغه درباره نماز فرمود:
«انّها لَتَحَتُّ الذنوب حتّ الورق»(5) «نماز گناهان را مانند ریزش برگ درختان فرو می ریزد.»
3 - ترک زکات همانند ترک نماز، موجب کفر است. پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله فرمود:
«والّذی نفس محمّد بیده ما خان الله احد شیئاً من زکاة ماله الا مشرک بالله»(6) «قسم به کسی که جان محمد به دست اوست هیچ کس در چیزی از زکات مالش به خداوند خیانت نکرد مگر مشرک به خدا.»
نیز فرمود:
«بین العبد و بین الکفر ترک الصلاة»(7)«فاصله بین بنده و کفر، ترک نماز است.»
4 - زکات همانند نماز، پالایش و پاکی روح را در پی دارد. در روایتی زیبا از حضرت زهراعلیها السلام آمده است:
ص: 281
«فَجَعَلَ الایمانَ تطهیراً لکم مِنَ الشّرک و الصلاة تنزیهاً من الکبر و الزکوة تزکیة للنفس و نماء فی الرّزق»(1)
«پس خداوند ایمان را برای پاک شدن شما از شرک و نماز را برای دور شدن شما از تکبر و زکات را برای پاکیزگی روح و افزایش رزق قرار داد.»
5 - ترک زکات همچون ترک نماز، در پی دارنده سوء عاقبت است. امام صادق علیه السلام فرمود:
«مَن مَنَعَ قیراطاً مِن الزّکوة فَلیَمُت ان شاء یهودیّاً أو نصرانیاً»(2)
«هر کس که به اندازه یک قیراط (تقریباً هم وزن 4 عدد جو) زکات مالش را ندهد پس باید (بر دینی غیر از اسلام) بمیرد خواه (بر دین) یهود یا نصارا.»
در روایتی درباره نماز از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله آمده است:
«مَن تَرَکَ صلوة لا یَرجوُ ثوابها و لا یخافُ عقابها فلا ابالی أیموتُ یهودیاً أو نصرانیاً أو مجوسیّاً» «کسی که نماز را ترک کند در حالی که نه امید به پاداش آن دارد و نه از عذاب آن می ترسد برای من اهمیت ندارد که او یهودی بمیرد یا نصرانی یا مجوسی.»
6 - زکات همانند نماز، در ناامید کردن و نابودی شیطان مؤثر است. در روایتی از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله آمده است:
«الصّلاةُ تَسوِدُّ وجهَ الشیطان و الصّدقةُ تکسرُ ظَهرَه» «نماز، شیطان را رو سیاه می کند و صدقه کمر او را می شکند.»
با توجه به این که یکی از مصادیق بارز صدقه، زکات است نقش زکات در نابودی و به عجز درآوردن شیطان در این روایت آشکار است.
ص: 282
در قرآن کریم واژه زکات در 32 آیه ذکر شده است و در بسیاری از روایات معصومان علیهم السلام از این واجب الهی سخن به میان آمده است که همگی حکایت از اهمیت حیاتی زکات در برنامه اقتصادی، فرهنگی و تربیتی اسلام دارد.آنچه در این میان قابل دقت و توجه می باشد این است که در 27 آیه از 32 آیه یاد شده، واژه «زکات» در کنار واژه «صلاة» ذکر شده است و
در روایات نیز این پیوستگی دیده می شود.
در این گفتار بر آنیم که این پیوستگی را مورد بررسی و تحلیل اجمالی قرار دهیم و با کمک آیات و روایات، چگونگی پیوند زکات با نماز و حکمت آن را تبیین کنیم.
در آغاز لازم است به تاریخچه پیوستگی زکات با نماز در ادیان سابق اشاره ای کنیم.
تأکید بر پیوستگی زکات با نماز، تنها در دین مبین اسلام مطرح نبوده است، بلکه در ادیان سابق نیز بر این پیوستگی تأکید شده و فریضه زکات در کنار فریضه نماز، مطرح شده است. با نگاهی به آیات ذیل به خوبی این مدعا قابل اثبات است.
«و نجّیناه و لوطاً الی الارض التی بارکنا فیها للعالمین و وَهبنا لهُ اسحاق و یعقوب نافلة و کُلاً جعلنا صالحین و جعلناهم ائمة یهدون بأمرنا و أوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلوة و ایتاء الزکوة و کانوا لنا عابدین»
«و او (ابراهیم) و لوط را (برای رفتن) به سوی آن سرزمینی که برای جهانیان در آن برکت نهاده بودیم، رهانیدیم و اسحاق و یعقوب را (به عنوان نعمتی) افزون به او بخشودیم و همه را از شایستگان قرار دادیم و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت می کردند، و به ایشان انجام دادن کارهای نیک و بر پا داشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنان پرستنده ما بودند.»
ص: 283
آیات فوق به این نکته اشاره دارد که زکات در کنار نماز از برنامه های هدایتی در برنامه پیامبران بزرگی چون لوط، ابراهیم، اسحاق، و یعقوب علیهم السلام بوده است و آنان از سوی خدا مأمور بوده اند که دستور الهی ادای زکات و اقامه نماز را به بندگان خدا ابلاغ نمایند.
«قال انّی عبدالله ءاتانیَ الکتاب و جَعَلَنی نبیّاً و جَعَلَنی مبارکاً أین ما کنتُ و أوصانی بالصّلوة و الزکوة ما دُمتُ حیّاً»
«(حضرت عیسی در گهواره) گفت: منم بنده خدا، به من کتاب داده و مرا پیامبر قرار داده است و هر جا که باشم مرا با برکت ساخته و تا زنده ام به نماز و زکات سفارش کرده است.»
«و اذکُر فی الکتاب اسماعیل انّه کانَ صادقَ الوعد و کان رسولاً نبیّاً و کان یأمُرُ أهله بالصّلوة و الزّکوة و کان عند ربّه مرضیّاً»
«و در این کتاب از اسماعیل یاد کن؛ زیرا که او درست وعده و فرستاده ای پیامبر بود و خاندان خود را به نماز و زکات فرمان می داد و همواره نزد پروردگارش پسندیده (رفتار) بود.»(1)5) تفسیر تسنیم، آیت الله جوادی آملی، ج 4، ص 110 - 113.(2)
در قرآن کریم چنان که گفته شد، 27 آیه در این باره وجود دارد که در این جا پس از ذکر نشانی آیات، به شرح و تفسیر برخی از آنها خواهیم پرداخت.
ص: 284
آیات یاد شده عبارتند از: سوره بقره آیه 43، 83، 110، 177، 277 ؛ سوره نساء آیه 77، 162 ؛ سوره مائده آیه 12، 55 ؛ سوره توبه آیه 5، 11، 18، 71 ؛ سوره مریم آیه 31، 55 ؛ سوره انبیاء آیه 73 ؛ سوره حج آیه 41، 78 ؛ سوره مؤمنون آیه 4 ؛ سوره نور آیه 37، 56 ؛ سوره نمل آیه 3 ؛ سوره لقمان آیه 4 ؛ سوره احزاب آیه 33 ؛ سوره مجادله آیه 13 ؛ سوره مزمل آیه 20 ؛ سوره بیّنه آیه 5.
در هر یک از این آیات شریف واژه «زکات» در کنار واژه «صلاة» آمده است که دلالت بر وجود پیوندی عمیق بین این دو رکن رکین دارد.
«و اقیموا الصّلوة و آتوا الزکوة و ما تُقدّموا لانفسکم مِن خیرٍ تجدوهُ عندالله انّ الله بما تعملون بصیرٌ»(1)
«و نماز به پا دارید و زکات بدهید؛ و هرگونه نیکی که برای خویش از پیش فرستید، آن را نزد خدا باز خواهد یافت، آری خدا به آنچه می کنید بیناست»
در تفسیر نمونه ذیل این آیه شریف آمده است:
«این آیه، به مؤمنان دو دستور مهم و سازنده می دهد؛ یکی در مورد نماز که رابطه محکمی بین انسان و خدا ایجاد می کند و دیگری زکات که رمز همبستگیهای اجتماعی است و این هر دو برای پیروز شدن بر دشمن (در کنار یکدیگر) لازم است؛ زیرا با این دو مهم، روح و جسم مؤمنان نیرومند می شود.»(2)
ص: 285
«و اقیموا الصلوة و ءاتوُا الزکوة و ارکعوا مَعَ الراکعین»(1)
«و نماز را برپا دارید و زکات را بدهید و با رکوع کنندگان رکوع کنید.»
در تفسیر گران سنگ «تسنیم» ذیل آیه شریف فوق به چند نکته اشاره شده است:
«1 - کاربرد عنوان "ایتاء" و تعبیر جمع "آتوُا" در امر به پرداخت زکات، برای تذکر به احیای این واجب اجتماعی و مرتفع ساختن فقر عمومی در سطح جامعه است. البته مقصود اصیل از ایجاب زکات، تحصیل طهارت روح و اعتلای جان بشری است و گرنه تأمین هزینه مستمندان، به خوبی مقدور خداست.
در این آیه، نخست به نماز که اولین جلوه عبادی ایمان و بهترین وسیله رابطه عبد و مولاست اشاره می کند: "و اقیموا الصلوة" و سپس به زکات که برترین واجب مالی و اجتماعی اسلام است و سبب رابطه عبد با خلق خدا می باشد امر می کند: "و ءاتوُا الزّکوة".
2 - کمال واقعی انسان از منظر قرآن کریم، در جمع سالم بین حُسن فاعلی و حُسن فعلی است؛ یعنی روح، معتقد و متخلّق به اخلاق و بدن اشتغال به امتثال. از این جمع سالم، گاهی به «ایمان و عمل صالح» یاد می شود که در بسیاری از آیات به صورت شرط لازم برای رهایی از کیفر تلخ و نیل به پاداش شیرین معاد بیان شده است؛ و گاهی بعد از ذکر ایمان، از نماز و زکات که شاخص ترین نمونه عمل صالح است سخن به میان می آید.
آنچه در آیه مورد بحث مطرح است از همین سنخ است که پس از ترغیب به حُسن فاعلی؛ یعنی ایمان به معارف الهی و مآثر آسمانی - در آیه 42 - تشویق به حُسن فعلی یعنی تحکیم پیوند عملی با خدا (نماز) و توثیق ارتباط اقتصادی با مستمندان (زکات) و حفظ وحدت و شکوه امت اسلامی در نماز جماعت و مانند آن دارد.(5)
ص: 286
3 - فرمان به ادای زکات پس از فرمان به نماز از این روست که نماز گزاری که با برپایی نماز با خدای مُنعم ارتباط برقرار کرد و به او تقرب جست، از خلق خدا که «عیال الله» هستند غافل نمی شود؛ لازمه عدم غفلت از خلق، رفع مشکلات آنان و از جمله برطرف کردن فقر و نیازهای مادی و اقتصادی است که با پرداخت زکات و انفاقهای مالی رفع می شود.(1)
4 - در بحث روایی در این تفسیر شریف، روایتی مربوط به این آیه شریفه آمده است که در شرح روایت به خوبی پیوستگیِ زکات با نماز مورد بررسی قرار گرفته است:
«عن الرضاعلیه السلام: انّ الله عزوجل اَمَرَ بثلاثةٍ یقرنُ بها ثلاثة، اَمَرَ بالصّلوة و الزکوة فمن صلّی و لم یُزَکّ لم تُقبل صلاتُه...»(2)
«خداوند عزوجل به سه چیز - که سه چیز دیگر قرین و عِدل آنهاست - امر فرموده است: امر به نماز و زکات کرده، پس هر کس نماز بخواند و زکات ندهد نمازش قبول نمی شود...»
توضیح این که اگر چه از لحاظ بحثهای جزیی و موردی هر کدام از نماز و زکات، واجب مستقل است و هیچ ارتباط وضعی از لحاظ صحت و فساد بین آنها برقرار نیست، ولی از نظر جامع نگری و وحدت مکتب اسلام و پیوند ناگسستنی بین عناصر محوری دین، بین نماز و زکات و سایر ارکان اصیل اسلامی ارتباط عمیق و عریق برقرار است؛ زیرا رسول اکرم صلی الله علیه وآله، اسلام را همچون بنیان مرصوصی دانست که دارای پایه های متعدد است و یکی از آن ارکان، نماز و دیگری زکات است: «بُنیَ الاسلامُ علی خَمس، شهادة ان لا اله الا اللّه و أنّ محمداً رسولُ الله و اقام الصّلوة و ایتاء الزّکوة و حجّ البیت و صومِ رمضان»(3)؛
ص: 287
«اسلام بر پنج پایه استوار شده است: گواهی دادن بر یگانگی الله و رسالت محمدصلی الله علیه وآله و اقامه نماز و دادن زکات و حج خانه خدا و روزه رمضان».
بنابر این ترک زکات به منزله ویران کردن یکی از پایه های اسلام است؛ در نتیجه تارک زکات، اسلام راستین را از دست داده و نماز چنین کسی مقبول کامل نیست.»(1)
«ألم تَرَ الی الذین قیلَ لَهُم کُفُّوا أیدیَکم و أقیموا الصّلوة و ءاتوا الزّکاة فلمّا کُتبَ علیهمُ القتالُ اذا فریقٌ منهم یَخشَونَ النّاسَ کخشیة اللّه أو أشَدَّ خَشیَةً...»(2)
«آیا ندیدی کسانی را که به آنان گفته شد: (فعلاً) دست (از جنگ) بدارید و نماز را برپا کنید و زکات بدهید، و (لی) همین که کارزار بر آنان مقرر شد، به ناگاه گروهی از آنان از مردم (= مشرکان مکه) ترسیدند مانند ترس از خدا یا ترسی سخت تر....»
در تفسیر نمونه ذیل این آیه شریف آمده است:
«درباره این آیه ممکن است این سئوال پیش آید که چرا از میان تمام دستورات اسلامی تنها مسئله نماز و زکات ذکر شده است در حالی که دستورات اسلام منحصر به اینها نیست؟
در پاسخ می گوییم که نماز رمز پیوند با خدا و زکات رمز پیوند با خلق خداست؛ بنابر این منظور این است که به مسلمانان دستور داده شده با برقراری پیوند محکم با خداوند و پیوند محکم با بندگان خدا، جسم و جان خود و اجتماع خویش را آماده برای جهاد کنند و به اصطلاح، خودسازی کنند و مسلماً هر جهادی بدون آمادگیهای روحی و جسمی افراد و بدون پیوندهای محکم اجتماعی محکوم به شکست است.
ص: 288
مسلمان در پرتو نماز و نیایش با خدا ایمان خود را محکم و روحیه خویش را پرورش می دهد و آماده هرگونه فداکاری و از خود گذشتگی می شود و با زکات شکافهای اجتماعی پر شده و تهیه نفرات آزموده و ابزار جنگی - که زکات یک پشتوانه اقتصادی برای تهیه آنها می باشد - بهبود می یابد و به هنگام صدور فرمان جهاد آمادگی کافی برای مبارزه با دشمن خواهند داشت.»(1)
«فاذا انسَلَخَ الاشهُرُ الحُرُم فاقتُلُوا المشرکین حیثُ وَجدتُموهم و خُذوهم و احصُرُوهُم و اقعُدوا لَهُم کلّ مَرصدٍ فان تابوا و أقاموا الصّلوة و ءاتُوا الزّکوة فخَلّوا سبیلهم انّ الله غفورٌ رحیمٌ»(2)
«پس چون ماه های حرام سپری شد، مشرکان را هر کجا یافتید بکُشید و آنان را دستگیر کنید و به محاصره درآورید و در هر کمینگاهی به کمین آنان بنشینید؛ پس اگر توبه کردند و نماز بر پا داشتند و زکات دادند، راه برایشان گشاده گردانید، که خداوند آمرزنده مهربان است.»
در تفسیر نمونه ذیل این آیه شریف این سئوال به مناسبت آیه مطرح شده است که آیا نماز و زکات شرط اسلام است؟ در پاسخ به این سئوال آمده است:
«از آیات فوق در ابتدای نظر چنین استفاده می شود که برای قبول توبه بت پرستان اداء نماز و زکات نیز لازم است و به همین دلیل برخی فقهای اهل سنت ترک نماز را دلیل بر کفر گرفته اند.
ولی حق این است که منظور از ذکر این دو دستور بزرگ اسلامی، آن باشد که در تمام مواردی که ادعای اسلام، مشکوک به نظر برسد - همان گونه که در مورد بت پرستان آن روز غالباً چنین بود - انجام این دو وظیفه بزرگ اسلامی را به عنوان نشانه برای اسلام آنها قرار دهند، و یا این که منظور این است که آنها نماز و زکات را به عنوان دو قانون الهی بپذیرند و به آن گردن نهند و به رسمیت بشناسند، هر چند از نظر عمل در کار آنها قصور باشد؛ زیرا دلایل فراوان داریم که تنها با ترک نماز و یا زکات انسان در صف کفار قرار نمی گیرد، هر چند اسلام او بسیار ناقص است.
ص: 289
البته اگر ترک زکات به عنوان قیام بر ضد حکومت اسلامی باشد سبب کفر خواهد بود.»(1)
در تفسیر نور نیز پیام این آیه این گونه بیان شده است:
«توبه از شرک، ایمان است و نشانه توبه واقعی، نماز و زکات است.»(2)
«فان تابوا و أقاموا الصلوة و ءاتوا الزکوة فاخوانُکم فی الدین و نُفَصّل الایات لقوم یعلمون»(3)
«پس اگر توبه کنند و نماز برپا دارند و زکات دهند، در این صورت برادران دینی شما می باشند و ما آیات (خود) را برای گروهی که می دانند به تفصیل بیان می کنیم.»
در تفسیر «المیزان» در ذیل این آیه شریف آمده است:
«مراد از توبه، به دلالت سیاق، این است که به سوی ایمان به خدا و آیات او برگردند و به همین جهت به صرف توبه اکتفا نکرده و مسئله به پا داشتن نماز را که از روشن ترین مظاهر عبادت خدا و هم چنین زکات را که از قوی ترین ارکان جامعه دینی است به آن اضافه کرد و این دو را به عنوان نمونه و اشاره به همه وظایف دینی که در تمامیت ایمان به آیات خدا دخالت دارند ذکر کرد.»(4)
در تفسیر نور نیز برای این آیه پیامهایی بیان شده است:
1 - «آنان که تارک نماز و زکاتند، برادران دینی ما نیستن