سرشناسنامه: علی برجی، یعقوب، 1337-
عنوان و نام پدیدآور: برهان قاطع / مناظرات امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) با علما و دانشمندان سایر ادیان/ یعقوب علی برجی.
مشخصات نشر: مشهد: قدس رضوی، 1387.
مشخصات ظاهری: 72ص؛=17 * 12 س م.
شابک: 1-27-2784-964-978
وضعیت فهرست نویسی: فیپا
موضوع: علی بن موسی (ع)، امام هشتم: 203-148ق- مناظره.
شناسه افزوده: موسسه انتشاراتی قدس رضوی.
رده بندی کنگره - 413874 ب8ع/35/BP 27
رده بندی دیویی = 297/957
شماره کتابخانه ملی: 1513111
ص: 1
ص: 2
ص: 3
برهان قاطع
مناظرات امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام)
با علما و دانشمندان سایر ادیان
یعقوب علی برجی
ص: 4
برهان قاطع
نویسنده: یعقوب علی برجی
تهیه و تدوین: اداره امور فرهنگی آستان قدس رضوی
طراح گرافیک: رضا باباجانی
صفحه آرایی: محمود بازدار
نوبت چاپ: چهارم- 1391
شمارگان: 2000
ناشر: انتشارات قدس رضوی
شابک: 1-27-2784-964-978
چاپ: مؤسسه فرهنگی قدس
نشانی تهیه کننده: مشهد، حرم مطهر، صحن جامع رضوی ضلع غربی اداره امور فرهنگی تلفن 2002567-0511 صندوق پستی: 351-91735
حق چاپ محفوظ است.
ص: 5
7/ مقدمه
10/ پیشگفتار
14 / مناظرات امام رضا (علیه السلام)
16 / مناظره باجاثلیق (بزرگ مسیحیان)
21 / مناظره با راس الجالوت (بزرک یهودیان)
25/ مناظره با هربذ (بزرگ زرتشتیان)
26 / مناظره با عمران صابی
3/ مناظره با سلیمان مروزی (متکلم معروف خراسان)
35 / مناظره با علی بن محمد بن الجهم درباره عصمت انبیا
41 / مناظره با پیروان مخاتب مختلف در بصره
34/ تأملی در محتوای مناظرات
43 / نهضت ترجمه
44/ ورود مکاتب فکری
45/ عدم توانایی پاسخگویی دانشمندان
47/ توحید
47 / اثبات کائن اول
47/ خلقت عالم
48/ مسأله «بداء»
49/ سرچشمه عدم قبول مسأله « بداء »
51 / نبوت
51 / اثبات نبوت خاتم انبیاء
52 / معرفی درست حضرت عیسی
53/ اثبات تحریف انجیل
ص: 6
54 / اثبات سایر انبیاء
55 / محوریت اثبات نبوت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)
55 / عصمت انبیاء
59 / هدف مأمون از ترتیب دادن مناظرات
59 / تخریب شخصیت علمی امام (پایین آوردن مقام علمی امام)
62 / اهداف دیگر
62 / انحصار مقام والای امام در بعد علمی
62 / سرگرم کردن مردم
62 / معرفی شدن به عنوان زمامدار عالم
63/ و یژگیهای مناظرات امام
63/ مناظره بر اساس مشترکات قابل قبول
64/ احترام برای مناظره کنندگان
64/ دعوت از مخالفان برای گفتگو
65 / آشنایی کامل به علوم گوناگون
67/ برکات مناظرات امام
67 / نشان دادن روح آزادمنشی اسلام
67/ نشر علوم ومعارف اهل بیت (علیهم السلام)
68/ آشکار شدن مقام والای اهل بیت (علیهم السلام)
68/ هدایت منحرفان
68/ افشای خطوط انحرافی
69/ درس هایی که از مناظرات امام باید گرفت
ص: 7
اهل بیت (علیهم السلام) گنجوران دانش اند. رودها و جویبارهای دانش که مزرعه ی جان آنان را در چهارده قرن اخیر سیراب و شاداب ساخته است، از بلندای قامت آسمانی این کوه نور، سرچشمه می گیرد. امام عالمان و عارفان علی (علیه السلام) فرمود: «ینحدر عنی السیل و لا یرقی الی الطیر» آبادانی و شادابی دیارعلم و آگاهی از تلألو فروزنده ی دانش این خاندان است که پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «انا مدینه العلم و علی بابها»،
دانش اهل بیت (علیهم السلام) از جنس دریافتنی است نه آموختنی، علم حضوری است نه حصولی و این از آن جهت است که آنان حقیقت علم را با جان آسمانی خویش دریافته اند. حضرت علی (علیه السلام) در وصف عارفان (که خود آن حضرت مولای آنان است) فرمود: «هجم بهم العلم علی حقیقه البصیره و با شروا روح الیقین ».
پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) سرسلسله ی این خاندان نور و روشنایی، هر چند که خود درس ناخوانده و مکتب نرفته برد، اما پیام و رسالت او، تلاوت و خواندن، آموختن و فرا گرفتن و علم و آگاهی بود. رسالت او با «اقراء» آغاز شد و با دانش و بینش که جان های شیفته را سرشار می کرد، تداوم یافت. «هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه».
او بارسالت خویش، جان های مرده را از مرداب روزمرگی و ضلالت ها تا باغستان بهشتی حیات و زندگی، رهنمون شد و انسان اسیر در کژراهه ها و پرت گاه های تباهی را به شاهراه
ص: 8
هدایت و صراط مستقیم فراخواند و در تن مرده ی آدمیت روحی دوباره دمید: «اذا دعا کم لما یحییکم» و بار گران جهل و نادانی را از دوش آنان فرو نهاد «لایضع عنهم اصرهم و الاغلال التی کانت علیهم».
و خاندان آن حضرت نیز که از چشمه ی حیات او سیراب بودند، همانند آن بزرگ، خورشید دانش و آگاهی را در گذرگاه اعصار فرا راه جویندگان دانش و بصیرت، تابان و فروزان نگه داشتند و با بهره مندی از انوار الهی او، مسیر پویندگان را روشن و جان جویندگان را تابناک و سرشار ساختند.
و امروز در عصر جاهلیت مدرن نیز، آنچه غبار راه انسان کمال جوی را فرو می نشاند و راه او را می تواند روشن کند بهره گیری و بازگشت به سرچشمه ی همان دانش و بصیرتی است که پیامبر اعظم و خاندان پاک و مطهر او (علیهم السلام) به انسان هدیه کردند و شاید امروز بیش از هر روز و روزگاری، انسان به آنچه پیامبر رحمت و آگاهی برای بشریت به ارمغان آورده نیازمند و محتاج باشد.
بی تردید کاوش در سرچشمه های نور اهل بیت (علیهم السلام) و بازخوانی سیره و آموزه های آن بزرگواران در روزگار ما - مانند همه ی روزگاران - خدمتی بزرگ به انسانیت است خدمتی که فراتر از آن خدمتی متصور نیست و از این روی بر تمامی کسانی که دل آنان برای انسان می تپد فرض است که با ژرف اندیشی و ژرف کاوی در معارف اهل بیت (علیهم السلام) گوهرهای ناب و آموزه های رهایی بخش این گنجینه های عظیم و الهی را استخراج کنند و به بشر تشنه و جگر سوخته ی عصر حاضر ارانه نمایند. بر حسب وظیفه در جوار بارگاه عالم آل محمد (علیه السلام) برای
ص: 9
تمامی رهروان این راه و تمامی کسانی که در مسیر احیای امر اهل بیت (علیهم السلام) و تعلیم و تعلم معارف و علوم این خاندان مطهر تلاش و کوشش می کنند به ویژه اساتید بزرگوار و گرانمایه ای که در تألیف و تنظیم این مجموعه ارزشمند نقش داشته اند طلب سلامتی و بهروزی می کنیم و توفیق آنان را از درگاه حی علیم خواستاریم.
از زایران عزیز نیز می خواهیم نعمت بی نظیر زیارت پاره ی تن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) را با بهره گیری از اندیشه، کلام و سیره ی آن امام همام به فرصتی برای تامین نیازهای معنوی و فکری خود تبدیل نمایند و با مطالعه آثار ارزشمندی مانند این مجموعه، توشه های سعادت و کمال را برای دنیا و آخرت خرد برگیرند و خدمتگزاران خود، در این آستان مقدس را نیز از دعا فراموش نکنند.
معاونت تبلیغات وارتباطات اسلامی
آستان قدس رضوی
ص: 10
ص: 11
از دیر باز انسانها ارتباط با یکدیگر را از طریق گفت و گو سامان داده اند وبدین گونه عقاید خود را با هم در میان نهاده اند. این خصیصه عمومی و فطری در ادیان توحیدی، مورد توجه قرار گرفته است و پیامبران بزرگ الهی، چه در مقام تبلیغ و چه در موقعیت های متعدد علمی، آن را پاس داشته و حرمت گذارده اند.
نوح با کافران قوم خویش احتجاج می کند و به آنان اجازه سخن گفتن می دهد و سپس دلیل های خود را ارائه می دهد تا آنجا که مخالفانش، آن را بیش از حد نیاز می خوانند(1) و پیشنهاد قطع گفت و گو را می دهند.
هود و صالح نیز با قوم خویش به گفت وگو می نشینند و استدلال های روشن خود را بیان می کنند(2) و ابراهیم خلیل با خویشان(3) و نیز گمراهان طبیعت پرست(4) و حتی سرکرده نمرودیان بت پرست به بحث می نشیند و با استدلال، مبهوتشان می کند.(5)
مناظره های لوط و شعیب با اقوام خود(6) و موسی با فرعون(7) و عیسی با متعصبان یهود نیز از نمونه های بارز گفتگوی دینی است؛ احتجاجات پیامبر بزرگ اسلام نیز با مشرکان عربستان و مسیحیان نجران و یهودیان و مادّه پرستان و منکران معاد، در بسیاری از
ص: 12
کتاب های حدیث، انعکاس یافته است(1) و به تعبیر امام هادی (علیه السلام) بارها و بارها صورت گرفته است.(2)
پس از پیامبر، اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) نیز این سیره را تداوم بخشیدند و با اقتدا به سنّت نیکوی پیامبران، گام در جای پای آنان نهادند. امام علی (علیه السلام) با دانشمندان یهود درباره خدا و صفات او به مناظره پرداخت(3) و امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) بارها در مجلس معاویه با او و دیگر شامیان به مناظره پرداختند و امام باقر (علیه السلام) با خوارج، دشمن ترین دشمنان جدّش، امام علی (علیه السلام)، به گفتگو نشست.(4)
احتجاج ها و مناظره های امام صادق (علیه السلام) با زندیقان در اواسط نیمه اول قرن دوم هجری و نیز گفت وگوهای شاگردانش مانند هشام بن سالم و هشام بن حکم، مؤمن طاق و حمران و طیّار و… جزو گرانسنگ ترین میراث دینی ما در زمینه مناظره است و رساله هایی چون توحیدمفضّل و اهلیجه گواهی بر همین سنّت مناظره است.(5)
روایات و گزارش های مفصّل این مناظره ها، هم غنی کننده مباحث عقاید و کلام شیعه است و هم نشان دهنده ادب گفتگو و تحمل و شکیبایی ائمه معصوم در برابر خصم و ناراستی ها و درشتی های آنان است.
ص: 13
در میان ائمه (علیهم السلام)، مناظرات نغز و ژرف امام رضا (علیه السلام) مثال زدنی است. ایشان در جبهه برون دینی و درون دینی، از طریق مناظرات به مقابله با مخالفان پرداخت و سؤالات و شبهه های زندقیان و اشکالات دیگر اندیشان به حوزه عقاید شیعه را پاسخ گفت.(1)
در این اثر ابتدا گزارشی از مناظرات عالم آل محمد ارائه شده و در ادامه هدف مأمون از تشکیل این جلسات و نیز برکات مناظرات امام هشتم مورد توجه واقع شده است. در ادامه درباره ویژگی های مناظرات امام رضا (علیه السلام)، محتوای مناظرات و درس هایی که از مناظرات امام می توان گرفت، مباحثی تقدیم ارادتمندان و دلباختگان به آن حضرت شده است. امیدواریم که این هدیه ناچیز مورد قبول امام رئوف قرار گیرد.
ص: 14
از عالم آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) مناظرات فراوانی نقل شده است، دراین قسمت گزارشی از این مناظرات را تقدیم می کنیم.
از حسن بن محمد نوفلی هاشمی نقل شده است که می گوید: مأمون علمای ادیان و بزرگان دین و مذاهب مختلف را جمع کرد و پس از خوش آمدگویی به آنان چنین گفت: «شما را برای امر خیری فراخواندم مایلم با پسرعمویم که از مدینه به این جا آمده است، مناظره کنید. فردا اول وقت بیایید و کسی از این دستور سرپیچی نکند. آنان اطاعت کردند و گفتند: ان شاء الله اول وقت در این جا حاضر خواهیم شد.»(1)
فردا صبح مأمون، یاسر را به دنبال حضرت فرستاد. یاسر به امام گفت: «مأمون می گوید که می خواهم شما در این جلسه شرکت کنید.» حسن بن محمد نوفلی ظاهراً از این مسأله ترسی داشت. امام رضا (علیه السلام) به او رو کردند و فرمودند: «نوفلی! تو عراقی هستی و عراقی ها طبع ظریف و نکته سنجی دارند؛ نظرت درباره برگزاری این گردهمایی علمای ادیان و اهل شرک توسط مأمون چیست؟» نوفلی گفت: «می خواهد شما را بیازماید و کار نامطمئن و خطرناکی کرده است.» حضرت فرمودند: «چطور؟» گفت: «متکلمان و اهل بدعت مثل علما نیستند. چون عالم مطالب درست و صحیح را انکار نمی کند ولی آن ها همه اهل انکار و مغالطه اند. اگر با در نظر گرفتن وحدانیت خدا با آنان بحث کنید، خواهند گفت: وحدانیتش را ثابت کن و اگر بگویید محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)
ص: 15
رسول خداست، می گویند: رسالتش را ثابت کن. سپس مغالطه می کنند و باعث می شوند خود شخص دلیل خود را باطل کند و دست از حرف خویش بردارد.» سپس گفت: «قربانت گردم از آنان برحذر باشید و مواظب خودتان باشید». حضرت تبسمی فرمودند و گفتند: «ای نوفلی! آیا می ترسی آنان ادله مرا باطل کنند و مجابم کنند؟» نوفلی گفت: «به خدا درباره شما ترسی ندارم و امید دارم خداوند شما را بر آنان پیروز کند.»
سپس حضرت فرمودند: «ای نوفلی! می خواهی بدانی چه زمانی مأمون پشیمان خواهد شد؟» گفت: «بله». حضرت فرمودند: «زمانی که با اهل تورات با توراتشان وبا اهل انجیل با انجیلشان و با اهل زبور با زبورشان و با صابئین به زبان عبری و با زرتشتیان به فارسی و با رومیان به رومی و با هر فرقه ای از علما به زبان خودشان صحبت کنم، آن گاه که همه را مجاب سازم و در بحث بر همگی پیروز شوم و همه آنان سخنان مرا بپذیرند، مأمون خواهد دانست آنچه در صددش می باشد شایسته او نیست. در این موقع است که مأمون پشیمان خواهد شد و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم»(1).
امام پس از این که وضو ساختند و مقداری سویق (نوشیدنی یا آش یا حلیم) میل فرمودند، به جایگاه مناظره رفتند. مامون آن حضرت را به جاثلیق (کاتولیک) بزرگ مسیحیان معرفی کرد و خواست که با امام رضا (علیه السلام) بحث و انصاف را رعایت کند.
ص: 16
جاثلیق به مأمون گفت: «ای امیر المؤمنین چگونه با کسی بحث کنم که به کتابی استدلال می کند که من آن را قبول ندارم و به گفتار پیامبری احتجاج می کند که من به او ایمان ندارم؟.» حضرت فرمودند: «ای مرد مسیحی! اگر از انجیل برایت دلیل بیاورم آیا می پذیری؟» جاثلیق گفت: «آیا می توانم آنچه را انجیل فرموده است، رد کنم؟ به خدا سوگند برخلاف میل باطنی ام خواهم پذیرفت.» حضرت فرمودند: حال هر چه می خواهی بپرس و جوابت را دریافت کن: «سل عما بدا لک و افهم الجواب».
ابتدا جاثلیق نظر امام (علیه السلام) را درباره حضرت عیسی (علیه السلام) جویا شد؛ به این منظور که اگر آن حضرت فرمودند که او را قبول دارم، او هم در مقام انکار بگوید من پیامبر و کتاب شما را قبول ندارم. اما حضرت هوشیارانه پاسخ دادند: «من به نبوت عیسی و کتابش و به آنچه امتش را بدان بشارت داده است و حواریون نیز آن را پذیرفته اند ایمان دارم و به عیسایی که به نبوت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و کتابش ایمان نداشته باشد و امت خود را به او بشارت نداده است، کافرم».
جاثلیق از حضرت رضا (علیه السلام) تقاضای دو شاهد عادل از همکیشان خود (مسیحی) و دو شاهد از غیر همکیشان خود نمود. حضرت فرمودند: «حال سخن به انصاف گفتی».
حضرت (علیه السلام) یکی از شاهدان را یوحنای دیلمی که محبوب ترین شخص نزد مسیح بود، معرفی کردند و فرمودند: «تو را قسم می دهم آیا در انجیل چنین نیامده است؟! که یوحنا
ص: 17
گفت «مسیح مرا به دین محمد عربی آگاه کرد و مژده داد که بعد از او خواهد آمد و من نیز به حواریون مژده دادم و آن ها به او ایمان آوردند.» جاثلیق گفت: «بله.»
جاثلیق خواست که مصداق را نامعین جلوه دهد و گفت: «زمان آمدن آن پیامبر نامشخص است.» اما حضرت باز از انجیل درباره پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیتش (علیهم السلام) دلیل آوردند و صفر (الاصحاح) ثالث انجیل را قرائت کردند. وقتی به مطلب مربوط به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)رسیدند توقف کردند و از نسطاس رومی _ که صفر (الاصحاح) ثالث را به تمام و کمال حفظ بود _ خواستند که شهادت دهد. و او شهادت داد وآنگاه حضرت فرمودند: «این عین گفتار حضرت مسیح است، اگر مطلب انجیل را تکذیب کنی، موسی و عیسی (علیه السلام) را تکذیب کرده ای و اگر این مطلب را منکر شوی، قتلت واجب است زیرا به خدا و پیامبر و کتابت کافر شده ای.» جاثلیق گفت: «مطلبی را که از انجیل برایم روشن شود انکار نمی کنم و بدان اذعان دارم.» حضرت فرمودند: «شاهد بر اقرار او باشید».
وقتی جاثلیق بر احاطه آن حضرت بر انجیل و دین مسیحیت آگاه شد، درباره تعداد حواریون سؤال کرد که حضرت جواب او را دادند و فرمودند: «از شخص آگاهی سؤال کردی، حواریون دوازده نفر بودند و اعلم و افضل آن ها لوقا بود. اما علمای بزرگ نصاری سه نفر بودند یوحنای اکبر، در سرزمین باخ، یوحنای دیگری در قرقیسا و یوحنای دیلمی در رجاز و نام پیامبر و اهل بیت و امتش نزد او بود، و او بود که به امت عیسی و بنی اسرائیل بشارت داد.»
ص: 18
سپس حضرت فرمودند: «ای مسیحی! به خدا سوگند ما به عیسی که به محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ایمان داشت، ایمان داریم، به عیسی ایرادی نداریم جز ضعف و ناتوانی و کمی نماز و روزه اش» جاثلیق در حالی که منظور امام را متوجه نشده بود، گفت: «به خدا قسم علم خود را فاسد و خود را تضعیف کردی. گمان می کردم عالم ترین فرد بین مسلمانان هستی.» حضرت فرمودند «مگر چه شده است؟» گفت: «می گویی عیسی ضعیف بود و کم روزه می گرفت و کم نماز می خواند؛ و حال آن که عیسی حتی یک روز هم بدون روزه نگذراند و حتی یک شب هم نخوابید. همیشه روزها، روزه بود و شب ها، شب زنده دار.» حضرت فرمودند: «برای تقرب به چه کسی روزه می گرفت و نماز می خواند؟» جاثلیق از کلام افتاد و ساکت شد.(1) چون منظور حضرت آن بود که شما که ادعا می کنید عیسی خداست، پس برای چه کسی نماز می خواند و روزه می گرفت؟
سپس حضرت (علیه السلام) از جاثلیق پرسیدند: «چرا منکر هستی که عیسی با اجازه خدا مرده ها را زنده می کرد؟» جاثلیق گفت: «زیرا کسی که مرده ها را زنده کند و نابینا و شخص مبتلا به پیسی را شفا دهد، خداست و شایسته پرستش.»(2)
امام رضا (علیه السلام) هم با ذکر نمونه هایی از تاریخ که پیامبران پیشین مانند: یسع، موسی، عزیر، ابراهیم و… بعضی از این کارها را انجام می دادند، فرمودند: «همگی مضمون آیاتی از تورات و انجیل و زبور و قرآن است. درباره این ها چه می گویی؟ آیا آن ها
ص: 19
هم باید ادعای خدایی کنند؟» جاثلیق جواب داد: «بله، حرف حرف شماست و معبودی نیست جز الله»(1)
سپس حضرت رو به رأس الجالوت بزرگ یهودیان نمودند و فرمودند: «تو را به ده آیه ای که بر موسی بن عمران نازل شده است، قسم می دهم که آیا خبر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و امتش در تورات موجود نیست؟» و سپس فرازهایی از تورات را که درباره پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امتش است، قرائت فرمودند. رأس الجالوت گفت: «آری ما نیز آن را همین گونه در تورات یافته ایم.»
سپس حضرت به جاثلیق گفتند: «با کتاب اشعیا تا چه حدی آشنا هستی؟» گفت: «آن را حرف به حرف می دانم.» سپس به آن دو فرمودند: آیا قبول دارید که این مطلب از گفته های اوست؟ «ای مردم من تصویر آن شخص سوار بر درازگوش را دیدم در حالی که لباس هایی از نور بر تن داشت و آن شتر سوار را دیدم که نورش همچون نور ماه بود.» آن دو پاسخ دادند: «بله، اشعیا چنین گفته است». حضرت فرمودند: آیا با این گفته عیسی (علیه السلام) در انجیل آشنا هستی؟ «من به سوی خدای شما و خدای خود خواهم رفت و فارقلیطا(2) خواهد آمد.»
جاثلیق پاسخ داد که امام (علیه السلام) واقعیت را برای وی درباره وضعیت انجیل بیان فرمودند. جاثلیق اعتراف کرد که من این مطلب را تاکنون نمی دانستم.
امام رضا (علیه السلام) با توجه به هوشیاری زیادی که داشتند، ابتدا
ص: 20
از جاثلیق درباره شهادت علمای انجیل پرسیدند و او گفت: «هر آنچه تایید کنند و بدان گواهی دهند، حق است.» حضرت (علیه السلام)، مأمون و اهل بیتش و دیگر حاضرین را گواه بر این شهادت گرفتند. سپس درباره اصل و نسب حضرت عیسی (علیه السلام) از قول علمای بزرگ انجیل مانند: متی، مرقابوس، و الوقا و حتی خود حضرت عیسی (علیه السلام) جملاتی بیان فرمودند.
سپس حضرت فرمودند: «نظرت درباره شهادت و گواهی متی، مرقابوس، و الوقا درباره عیسی و اصل و نسب او چیست؟» جاثلیق گفت: «به عیسی افترا زده اند.» حضرت به حضار فرمودند: «آیا (همین الان) پاکی و صداقت آنان را تأیید نکرد و نگفت آنان علمای انجیل هستند و گفتارشان حق است و حقیقت؟» جاثلیق گفت: «ای دانشمند مسلمین، دوست دارم مرا در مورد این چهار نفر معاف داری». حضرت فرمودند: «قبول است تو را معاف کردیم. حال هرچه می خواهی سؤال کن.»(1)
او که توانایی امام (علیه السلام) را در پاسخگویی به کلیه سؤالات فوق العاده یافت، عرض کرد: «بهتر است دیگری سؤال کند به حق مسیح قسم، گمان نداشتم در بین علمای مسلمین کسی مثل شما وجود داشته باشد.»(2)
ص: 21
وقتی جاثلیق از مناظره با امام رضا (علیه السلام) کناره گیری کرد و خواست که از کس دیگر سؤال شود، امام رضا (علیه السلام) رو به راس الجالوت کردند و فرمودند: «تسألنی أو أسئلک؟»(1) من از تو سؤال کنم یا تو سؤال می کنی؟ راس الجالوت گفت: «من سؤال می کنم و فقط جوابی را می پذیرم که یا از تورات باشد یا از انجیل و یا از زبور داوود یا صحف ابراهیم و موسی.» و حضرت فرمودند: «جوابی را از من نپذیر مگر این که از تورات موسی یا انجیل عیسی یا زبور داوود باشد.»(2)
رأس الجالوت پرسید: «چگونه نبوت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را ثابت می کنی؟» امام رضا (علیه السلام) فرمودند: «موسی بن عمران، عیسی بن مریم، داوود خلیفه خدا در زمین به نبوت او گواهی داده اند.» حضرت رضا (علیه السلام) گواهی موسی بن عمران(علیه السلام) را این چنین اثبات کردند؟
«آیا قبول داری که موسی به بنی اسرائیل سفارش کرد و گفت پیامبری ازفرزندان برادران شما خواهد آمد او را تصدیق کنید و از او اطاعت کنید حال اگر خویشاوندی میان اسرائیل و اسماعیل و رابطه بین آن دو را از طرف ابراهیم می دانی، آیا قبول داری که بنی اسرائیل برادرانی غیر از فرزندان اسماعیل نداشتند؟ رأس الجالوت گفت: «بله، این گفته ی موسی است و آن را رد نمی کنیم.» حضرت پرسیدند: «آیا از برادران بنی اسرائیل پیامبری
ص: 22
غیر از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده است؟» گفت: «نه»(1)
وقتی راس الجالوت از امام (علیه السلام) خواست که صحت این مطلب را از تورات برایش آشکار کنند، امام رضا (علیه السلام) فرمودند: آیا منکر این مطلب هستی که تورات به شما می گوید: «جاء النور من جبلٍ طور سیناء و اضائ لنا من جبل ساعیر و آستعلن علینا من جبل فاران» نور از کوه طور سینا آمد و از کوه ساعیر بر ما درخشید و از کوه فاران بر ما آشکار شد(2) رأس الجالوت گفت: «با این کلمات آشنا هستم اما تفسیرش را نمی دانم.» حضرت فرمودند: «اما نوری که از طرف سینا آمد، واضح است همان وحی است که بر موسی بن عمران در طور سینا نازل شد و اما روشن شدن کوه ساعیر اشاره به همان کوهی است که در آنجا بر عیسی بن مریم وحی شد، و منظور از کوه فاران، کوهی است در اطراف مکه که با شهر مکه یک روز فاصله دارد.»
سپس امام (علیه السلام) به جمله هایی از کتاب اشعیای نبی و حیقوق نبی استدلال کردند و فرمودند: «داوود نیز در زبورش که می خوانی، می گوید خداوندا کسی را مبعوث کن که سنت را بعد از فترت احیا کند آیا کسی را سراغ داری جز محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) که این کار را انجام داده باشد؟
رأس الجالوت گفت: «چه مانعی دارد که این شخص عیسی بوده باشد؟»
حضرت فرمودند: «آیا تو نمی دانی که عیسی هرگز با سنت تورات مخالف نبود و همواره آیین او را تأیید می کرد و در انجیل
ص: 23
نیز آمده است که بارقلیطا بعد از او (مسیح) می آید و همه چیز را برای شما تفسیر می کند.»
رأس الجالوت گفت: «آری می دانم.»
امام (علیه السلام) فرمودند: «از همه این ها گذشته من از تو سؤالی دارم، بگو ببینم پیامبرت موسی بن عمران به چه دلیل فرستاده خداست؟»
رأس الجالوت گفت: «او کارهای خارق العاده ای انجام داده است که هیچ یک از انبیای پیشین انجام نداده اند.»
امام (علیه السلام) فرمودند: مثلاً چه کاری؟
رأس الجالوت گفت: «شکافتن دریا و تبدیل عصا به مار عظیم و زدن بر سنگ و جاری شدن چشمه ها از آن و ید بیضا و امثال آن.»
امام (علیه السلام) فرمودند: «راست می گویی این ها دلیل خوبی بر نبوت اوست، آیا هر کس که دست به خارق عادتی زند که دیگران از انجام آن ناتوان باشند و دعوی نبوت کند، نباید پذیرفت؟»
رأس الجالوت گفت: "نه، چراکه موسی نظیر و مانند نداشت و اگر کسی همان معجزاتی را بیاورد که موسی آورده است باید پذیرفت و گرنه لازم نیست.
امام (علیه السلام) فرمودند: «پس چگونه پیامبران پیشین را که قبل از موسی آمدند، پذیرفته اید در حالی که نه دریا را شکافتند و نه دوازده چشمه آب از سنگ بیرون آوردند، ید بیضایی هم مانند موسی یا تبدیل عصا به مار عظیم نداشتند؟»
رأس الجالوت (سخن خود را تغییر داد و) گفت: «من گفتم هرگاه کسی خارق عادتی انجام دهد که مردم از انجام مثل آن
ص: 24
عاجز باشند باید پذیرفت، هر چند مثل معجزه موسی نباشد.»
امام (علیه السلام) فرمودند: «پس چرا اقرار به نبوت حضرت مسیح (علیه السلام) نمی کنید که مردگان را زنده می کرد و نابینا و بیماران صعب العلاج را شفا می داد و…؟»
رأس الجالوت گفت: «می گویند چنین کارهایی کرده است، ولی ما هرگز ندیده ایم!»
امام (علیه السلام) فرمودند: «آیا معجزات موسی را با چشم خود دیده ای؟ آیا غیر این است که افراد موثق از یاران موسی خبر داده اند و این خبر به طور متواتر به دست ما رسیده است؟»
رأس الجالوت گفت: «آری.»
امام (علیه السلام) فرمودند: بنابراین اگر همین اخبار متواتر از معجزات مسیح خبر دهد، چگونه ممکن است نبوت او را تصدیق نکنید؟
امام(علیه السلام) فرمودند: «کار محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز چنین است؛ او یتیم و فقیر و درس نخوانده بود اما قرآنی آورد که اسرار تاریخ انبیای پیشین دقیقاً در آن تبیین شده و از حوادث گذشته و آینده خبر داده است و نیز از آنچه مردم در خانه های خود می گفتند یا انجام می دادند، پیامبر از آن پرده بر می داشت و معجزات بسیار دیگر.»
در این جا رأس الجالوت از سخن بازماند!
ص: 25
نوبت به هربذ که بزرگ زرتشتیان بود، رسید. حضرت از او درباره علت پیامبری زرتشت سؤال کردند. او گفت: «چیزهایی آورده است که دیگران نیاورده اند، البته ما خود ندیده ایم اخباری از گذشتگان ما در دست است.» حضرت فرمودند: «دیگر امتها هم دلیل پذیرش را همان اخباری می دانندکه از گذشتگان به آنان رسیده است. پس عذر شما در عدم ایمان نیاوردن به آن ها چیست؟» هربذ خشکش زد و نتوانست جوابی دهد.(1)
ص: 26
هنگامی که بزرگ زرتشتیان از ادامه بحث بازماند، امام رو به حاضران کردند و فرمودند: «آیا در میان شما کسی هست که با اسلام مخالف باشد؟ اگر مایل است بدون اضطراب و نگرانی سؤالاتش را مطرح کند.»
در این هنگام «عمران صابی» که یکی از متکلمان معروف بود، برخاست و نزد حضرت (علیه السلام) آمد و گفت:
«ای دانشمند بزرگ! اگر خودت دعوت به سؤال نمی کردی، من سؤالی مطرح نمی کردم چرا که من به کوفه و بصره و شام و الجزیره رفته ام و با علمای علم عقاید روبه رو شده ام، ولی احدی را نیافته ام که برای من ثابت کند که خداوند یگانه است و قائم به وحدانیت خویش است؛ آیا اجازه می دهی همین مسأله را با تو مطرح کنم؟»
امام (علیه السلام) که تا آن روز با عمران صابی روبه رو نشده بودند، فرمودند: اگر در میان این جماعت عمران صابی باشد، تویی، گفت: آری منم!
امام (علیه السلام) فرمودند: «سؤال کن اما عدالت را در بحث از دست مده و از کلمات ناموزون و انحراف از اصول انصاف بپرهیز».
عمران صابی گفت: «به خدا سوگند من چیزی جز این نمی خواهم که واقعیت را برای من ثابت کنی تا به دامنش چنگ بزنم و از آن صرف نظر نخواهم کرد.»
امام (علیه السلام) فرمودند: «هر چه می خواهی بپرس.»
در این هنگام حاضران به یکدیگر نزدیک شدند. سپس
ص: 27
سکوتی مطلق بر مجلس حکمفرما شد تا ببینند سرانجام این مناظره حساس به کجا می رسد.
عمران صابی گفت: «از نخستین وجود و مخلوقاتش با من سخن بگوی.»
(از قراین مشخص می شود که منظور عمران پاسخ به دو سؤال مهم در مسأله خداشناسی بوده است؛ نخست این که خداوند چه هدفی از آفرینش داشت و چه کمبودی با آفرینش برطرف می شد؟ دیگر این که آیا آفرینش از عدم صورت گرفته و هیچ ماده ای قبل از آن نبوده و چگونه این امر متصوّر است؟)
امام (علیه السلام) فرمودند: «اکنون که سؤال کردی با دقت گوش کن، خداوند همیشه یگانه و واحد بوده و چیزی با او نبوده است، سپس مخلوقات مختلف را ابداع فرمود، نه در چیزی آن را بر پا داشت و نه در چیزی محدود کرد، و نه طرح و نقشه ای از قبل در جهان بود تا مثل آن بیافریند. سپس مخلوقات را به گروه های مختلف تقسیم کرد؛ برگزیده و غیربرگزیده، مؤخر و مقدم، رنگ و طعم (و غیر آن) نه نیازی به آن ها داشت، و نه به این وسیله آن ها ارتقای مقام می یافت (چرا که او وجودی است بی نهایت و نامحدود از هر نظر و چنین وجودی منبع تمام کمالات است و کمبودی ندارد تا با آفرینش موجودات برطرف شود) آیا می فهمی چه می گویم؟»
عمران گفت: «بله مولای من.»
امام (علیه السلام) ادامه دادند: بدان ای عمران، اگر خداوند برای نیازی جهان را آفریده بود باید با قدرتی که داشت اضعاف این ها را بیافریند چرا که هرقدر اعوان و یاوران بیشتر باشند، بهتر است لذا
ص: 28
می گویم آفرینش او برای رفع نیازی نبود (بلکه او فیاض است و ذات پاکش مبدأ انواع فیوضات؛ و آفرینش فیض وجود اوست)
سپس عمران سؤالاتی درباره علم خداوند به ذات پاکش در ازل و قبل از آفرینش موجودات کرد، و چگونگی علم خداوند را به آن ها بعد از وجودشان جویا شد که اگر علم او از طریق ضمیر (و علم اکتسابی) باشد، ذاتش معرض حوادث می شود.
و پاسخ شنید که: علم او علم حضوری است و موجودات نزد ذات پاکش حاضرند، و گرنه تسلسل لازم می آید چرا که باید به آن علم نیز علمی داشته باشد. عمران از انواع مخلوقات سؤال کرد.
امام (علیه السلام) آن ها را به شش گروه تقسیم کردند؛ از محسوسات گرفته تا ماورای حس و از جواهر گرفته تا اعراض و از ذوات گرفته تا اعمال و حرکات.
سپس پرسید: «آیا آفرینش در ذات او تغییری ایجاد نکرده است؟» (گویا عمران گرفتار مسئله قیاس در فهم صفات خدا بود؛ چون می دید انسان هرکاری را که انجام می دهد نوعی دگرگونی و تغییر در خودش به وجود می آید و خدا را به خود قیاس می کرد.)
اما جواب شنید که برای یک وجود قدیم و ازلی که عین هستی مطلق است، دگرگونی در او معنی ندارد…
بعد از ذات خدا سؤال کرد.
امام (علیه السلام) فرمودند: او نور است (اما نه نور ظاهری و حسی بلکه) نور به معنی هدایت کننده همه مخلوقات و تمام اهل آسمان ها و زمین.
باز سؤالات مهم دیگری در زمینه این که خدا کجاست و مانند
ص: 29
آن مطرح کرد و جواب های مؤثر شنید و وقت نماز فرا رسید.
امام(علیه السلام) رو به مأمون کردند و فرمودند: وقت نماز رسیده است (و باید به ادای فریضه بپردازم.)
عمران که از باده روحانی این سخن مست شده بود و باقی قدح در دست داشت عرض کرد: «مولای من! جواب مرا قطع مکن، که قلبم نرم و آماده پذیرش شده است!».
امام (علیه السلام) فرمودند: «عجله مکن، نماز می خوانیم و باز می گردیم». امام (علیه السلام) (به دلایلی) وارد اندرون شدند و نماز را به جا آوردند، اما مردم در بیرون پشت سر محمد بن جعفر (عموی امام (علیه السلام)) نماز خواندند.
امام (علیه السلام) به مجلس بازگشتند و عمران را صدا زدند و فرمودند: «سوالاتت را ادامه ده.»
عمران عرض کرد: «آیا ممکن است به این سؤالم پاسخ فرمایی که آیا خداوند به ذاتش وجود دارد یا به اوصافش؟»
امام (علیه السلام) ضمن توضیحی او را متوجه به این حقیقت ساخت که: بسیاری از این اوصاف که می بینی اوصافی است که بعد از آفرینش موجودات از ذات پاکش انتزاع می شود (مثلاً تا مخلوقی آفریده نشود، خالق و رازق و رئوف و رحیم و معبود و… مفهومی ندارد، هر چند علم و قدرت او بی پایان است) بنابراین ذات مقدس او حتی قبل از اوصاف وجود داشته است.
سپس به تشریح مفاهیم ابداع، مشیت و اراده که یک حقیقت است با سه عنوان پرداختند، و از نخستین ابداع در عالم هستی سخن گفتند؛ و جالب این که نخستین ابداع را مسأله حروف الفبا برشمردند که کلمات همگی از آن تشکیل می شود و به طور
ص: 30
جداگانه مفهومی ندارد.
عمران پیوسته توضیحات بیشتری از امام (علیه السلام) می خواست و امام (علیه السلام) این سرچشمه فیاض علم، او را بهره مندتر می ساختند، تا این که فرمودند: «آیا مطالب را خوب درک کردی؟»
عمران عرض کرد: «آری به خوبی فهمیدم و شهادت می دهم خداوند همان گونه است که شما توصیف کردید و وحدانیتش را ثابت نمودید، و نیز گواهی می دهم که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بنده اوست که به هدایت و دین حق فرستاده شده است». سپس رو به قبله به سجده افتاد و مسلمان شد (این جا بود که تعجب و شگفتی حضار به اوج خود رسید)
نوفلی می گوید: هنگامی که علمای کلام مشاهده کردند که عمران صابی که در استدلال بسیار نیرومند بود تا آنجا که هرگز کسی بر او غلبه نکرده بود، در برابر حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) تسلیم شد، دیگر کسی از آنان نزدیک نیامد و از حضرت سؤالی نکرد.
مجلس تمام شد و مردم پراکنده شدند و من با جماعتی از دوستان در آنجا بودم. محمد بن جعفر کسی رابه سراغ من فرستاد. نزد او رفتم؛ گفت: ای نوفلی! دیدی چه شد؟ به خدا سوگند من هرگز گمان نمی کردم علی بن موسی (علیه السلام) در چیزی از این مسائل وارد باشد و هرگز او را به این امور نشناخته و نشنیده بودم که در مدینه از این مباحث سخن گفته باشد یا علمای کلام نزد او اجتماع کرده باشند!…
محمد بن جعفر افزود: «من می ترسم که این مرد (مأمون) به او حسد ورزد، و او را مسموم سازد، یا بلای دیگری بر حضرت
ص: 31
وارد کند، به او بگو از این امور خودداری کند.»
گفتم «او از من نخواهد پذیرفت، و این مرد (مأمون) می خواست او را امتحان کند تا بداند آیا چیزی از علوم پدرانش نزد او هست یا نه؟»
گفت: «به هر حال از قول من به ایشان بگو که عمویت از این ماجرا خشنود نیست، و دوست می دارد به دلایلی این راه را ادامه ندهی!»
نوفلی می گوید: هنگامی که به منزل خدمت امام (علیه السلام) رسیدم، ماجرای عمویش محمد بن جعفر را گفتم، امام تبسمی پرمعنا فرمودند و گفتند: خدا عمویم را حفظ کند، خوب می دانم چرا از این ماجرا خشنود نیست «سپس یکی از خادمان را صدا زد فرمود به سراغ «عمران صابی» برو و او را نزد من آور.»
گفتم: «فدایت شوم می دانم اوکجاست، او هم اکنون میهمان بعضی از شیعیان است.» فرمودند: «اشکالی ندارد او را سوار کن و نزد من بیاور.» هنگامی که عمران آمد، امام (علیه السلام) به او خوش آمد گفتند، و لباس فاخر و مرکبی به او خلعت دادند و ده هزار درهم نیز به عنوان جایزه به او مرحمت فرمودند و دستور دادند شام را حاضر کنند. مرا دست راست خودو «عمران صابی» را دست چپ نشاندند تا شام پایان یافت؛ رو به عمران کردند و فرمودند: «فردا نزد ما بیا می خواهیم غذای مدینه برای تو تهیه کنیم» (به این وسیله حضرت او را مورد تفقد خاص خود قرار دادند)
از آن به بعد عمران مدافع سرسخت اسلام شد؛ بطوری که علمای مذاهب مختلف نزد او می آمدند و دلایل آن ها را ابطال می کرد، به حدی که ناچار از او فاصله گرفتند، مأمون نیز ده هزار
ص: 33
مناظره با سلیمان مروزی (متکلم معروف خراسان)(1)
حسن بن محمد نوفلی چنین نقل می کند که: سلیمان مروزی متکلم خراسان بر مأمون وارد شد. مأمون به او احترام گذاشت و هدایایی به او داد و گفت: «علی بن موسی الرضا(علیه السلام) از حجاز نزد ما آمده است و علم کلام و متکلمان را دوست دارد. اگر مانعی ندارد روز ترویه (هشتم ذی الحجه) برای مناظره با او نزد ما بیا.» سلیمان گفت: «یا امیرالمؤمنین دوست ندارم در مجلس شما و در حضور بنی هاشم از کسی سوالاتی کنم چرا که در مقابل دیگران در بحث با من شکست می خورد.»(2)
مأمون هم که هدفش از ترتیب دادن چنین مجلسی، مغلوب شدن امام رضا در مناظره بود به سلیمان مروزی گفت: «من فقط به این دلیل که قدرت تو را در بحث و مناظره می دانستم به دنبالت فرستادم و تنها خواسته من این است که او را فقط در یک مورد مجاب کنی و ادله او را رد نمایی.»(3)
سلیمان گفت: «بسیار خوب من و او را با هم روبه رو و ما را به هم واگذارکن و خود شاهد باش» وقتی به حضرت پیشنهاد مناظره با سلیمان مروزی داده شد، حضرت قبول کردند، وضو گرفتند و برای مناظره آماده شدند.
اولین بحث مناظره درباره مسأله «بدا»(4) مطرح شد و حضرت
ص: 34
رضا (علیه السلام) با استناد به آیات و روایات پاسخ های قانع کننده ای به سلیمان دادند و حتی با استناد به قرآن(1) به او فرمودند گمان می کنم در این موضوع همانند یهودیان فکر می کنی. سلیمان گفت: «به خدا پناه می برم از چنین چیزی». حضرت به آیه ای که یهودیان می گویند «یدالله مغلوله» دست خدا بسته است، اشاره کردند که منظور یهود این است که خداوند از کار خود فارغ شده و دست کشیده است و دیگر چیزی ایجاد نمی کند و خداوند متعال هم در جواب می فرماید: «غلّت ایدیهم و لعنوا بما قالوا»(2) دست آنان بسته باد و لعنت شدند به خاطر گفته هایشان.
پس از آگاه شدن سلیمان در مورد مسأله «بدا» به مأمون گفت: «یا امیرالمؤمنین از امروز به بعد به خواست خدا «بدا» را انکار نخواهم کرد و آن را دروغ نخواهم پنداشت.»
مأمون که دید سلیمان عقب نشینی کرده است، برای این که جلسه بدون تحقق یافتن اهداف وی پایان نیابد به سلیمان گفت: «هر چه می خواهی از ابوالحسن سؤال کن. ولی به این شرط که خوب گوش کنی و انصاف را رعایت کنی» و امام رضا (علیه السلام) هم فرمودند: «سل عمّا بدا لک» هر چه می خواهی بپرس.
سلیمان سؤالی درباره اراده خداوند کرد و امام سلیمان را چنان در تنگنا قرار داد که مجبور شد پاسخ هایی بدهد که موجب خنده حضارشد. و مأمون جهت دلداری سلیمان گفت: «ای سلیمان او عالم ترین هاشمی است.»
ص: 35
این مناظره نیز در دربار مأمون واقع شد؛ چنان که ابا صلت هروی می گوید: هنگامی که مأمون پیروان مذاهب و مکاتب مختلف از یهود و نصاری و مجوس و صابئین و دیگر فرق و علمای اسلام را در دربار خود جمع کرد تا با امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) مناظره کنند هر کس در برابر آن حضرت عرض اندام کرد، با پاسخ دندان شکن روبه رو شد و خاموش گشت. در این میان نوبت به علی بن محمد بن جهم رسید.
او رو به امام (علیه السلام) کرد و گفت: «عقیده شما درباره عصمت انبیا چیست؟ آیا شما همه را معصوم می دانید؟»
امام (علیه السلام): آری.
ابن جهم پرسید: «پس این آیات را که ظاهرش مبنی بر صدور صدور گناه از آنان است، چگونه تفسیر می کنید؟»
قرآن درباره آدم می فرماید: «و عصی آدم ربه فغوی» آدم به پروردگارش عصیان کرد و از پاداش او محروم ماند؛
و درباره یونس می گوید: «و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر علیه» یونس خشمگین از میان قوم خودش رفت و گمان کرد بر او تنگ نخواهیم گرفت؛
ودرباره یوسف می گوید: «ولقد همّت به و همّ بها»(1) زلیخا قصد یوسف کرد و یوسف قصد او را
و در مورد داوود آمده است: «و ظنّ داود انّما فتنّاه فاستغفر
ص: 36
ربّه»(1) داوود گمان کرد ما او را امتحان کردیم و از کار خود توبه کرد.
و درباره پیامبرش محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید: «و تخفی فی نفسک ما الله مبدیه»(2) تو در دل چیزی درباره (همسر زید) پنهان می داشتی که خدا آن را آشکار ساخت.
امام (علیه السلام) فرمود: وای بر تو! گناهان زشت را به پیامبران الهی نسبت مده و کتاب خدا را به رأی خود تفسیر منما که خداوند فرموده است: تأویل (و تفسیر) آن را جز خدا و راسخان در علم نمی دانند (اکنون جواب های سؤالاتت را بشنو).
اما درباره آدم (علیه السلام): خداوند او را حجت در زمین و نماینده خود در بلادش قرار داده بود؛ آدم برای بهشت آفریده نشده بود (و سکونتش در بهشت موقتی بود) عصیان آدم در بهشت واقع شد نه در زمین و عصمت باید در زمین باشد و مقادیر امر الهی تکمیل شود (و آدم الگو و اسوه و رهبری برای مردم جهان باشد) لذا هنگامی که به زمین گام نهاد، او را حجت و خلیفه معصوم قرار داد چنان که در حق او می فرماید:
«انّ الله اصطفی آدم و نوحاً و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین»(3) خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برگزید.
این گزینش خود دلیل بر معصوم بودن این رهبران است، زیرا گزینش برای رهبری بدون عصمت موجب نقض غرض است.
و اما در مورد یونس (علیه السلام) منظور از «لن نقدر علیه» این نیست
ص: 37
که او گمان کرد خداوند قادر بر (مجازات) او نیست، بلکه به معنی این است که او گمان کرد خداوند بر او تنگ نمی گیرد (و ترک اولی نکرده است) همان گونه که در آیه دیگر قرآن آمده است:
«و امّا اذا ما ابتلاه فقدر علیه رزقه…»،(1) «اما هنگامی که خداوند انسان را مبتلا سازد و روزی را بر او تنگ بگیرد.
چه این که اگر او گمان کرده بود، خداوند قادر بر (مجازات) او نیست، کافر می شد.
اما در مورد یوسف (علیه السلام): منظور این است که زلیخا قصد (کام گیری از) یوسف کرد و یوسف قصد (قتل این زن آلوده) را نمود هرگاه او را زیاد تحت فشار برای عمل خلاف عفت قرار دهد؛ چرا که از این پیشنهاد بسیار ناراحت شده بود، اما (خداوند این لطف را در حق یوسف کرد) هم آلوده به قتل نشد و هم عمل خلاف عفت:
«کذلک لنصرف عنه السّوء و الفحشاء»(2)
اما در داستان داوود شما چه می گویید؟
علی بن محمد بن جهم، افسانه مجعول و ساختگی شبیه آنچه در تورات کنونی آمده است در این جا ذکر کرد که خلاصه اش چنین است:
داوود در محراب خود مشغول نماز بود که شیطان به صورت پرنده زیبایی در برابر او نمایان شد؛ نمازش را شکست و به دنبال آن پرنده به پشت بام رفت و از آن جا چشمش به درون خانه
ص: 38
همسایه، بر اندام زن زیبایی که در حال غسل کردن بود، افتاد و دلبسته او شد و برای از میان برداشتن مانع دستور داد همسرش را (که یکی از افسران ارشد لشکر داوود بود) و اوریا نام داشت، پیشاپیش صفوف به میدان نبرد بفرستندتا هنگامی که او کشته شد داوود همسرش را به ازدواج خود درآورد.(1)
هنگامی که سخن به این جا رسید امام (علیه السلام) دست بر پیشانی زدند و فرمودند : «انا لله و انا الیه راجعون» شما پیامبر بزرگی را به سستی در نماز و سپس ارتکاب عمل خلاف عفت (قبل از ازدواج رسمی با او) و سپس قتل انسان بی گناهی متهم می کنید؟
علی بن محمد بن جهم عرض کرد: «پس گناه داوود که خداوند در آیه مذکور به آن اشاره کرده است، چه بود؟»
امام(علیه السلام) فرمودند وای بر تو، گناهی نداشت؛ او گمان کرد خداوند از وی داناتر نیافریده است. «خداوند دو فرشته را مأمور کرد تا از محراب او بالا روند و بگویند ما دو نفر با هم نزاع داریم یکی بر دیگری ستم کرده است، میان ما به حق داوری کن و ستم روا مدار و ما را به راه راست هدایت کن، این یکی برادر من است 99 میش دارد و من یکی دارم، ولی او اصرار می کند که این یکی را نیز به او واگذارم و او در سخن بر من غلبه کرده و از من گویاتر است».(2)
در این جا داوود در قضاوت عجله کرد و بی آن که از مدعی تقاضای دلیل و بیّنه کند، رو به او کرد و گفت این برادرت به تو ستم کرده که همان یک میش تو را هم مطالبه کرده است و حتی
ص: 39
توضیح و دفاع لازم را از مدعی علیه او نخواست (اگرچه حکم نهایی را نداده بود، اما همین عجله در این گفتار ترک اولایی بود که از داوود سر زد. سپس متوجه شد و در مقام جبران برآمد و استغفار کرد و خداوند این ترک اولی را بر او بخشید) این بود خطای داوود نه آنچه شما می گویید.
سپس امام (علیه السلام) افزودند: مگر نمی بینی خداوند بعد از ماجرا می گوید:
«یا داود انّا جعلناک خلیفةً فی الارض فاحکم بین النّاس بالحق و لا تتّبع الهوی»(1)
ای داود ما تو را خلیفه و نماینده خود در زمین قرار دادیم، در میان مردم به حق داوری کن و از هوای نفس پیروی منما.
(اگر داود العیاذ بالله مرتکب آن جنایات عظیم و گناهان بزرگ شده بود، چگونه خداوند چنین مقام و منصبی به او می بخشید و چگونه او را مورد عفو و بخشش قرار می داد؛ پس بدان همه آن ها خرافات است)
او پرسید: پس داستان ازدواج داوود با همسر اوریا چه بوده است؟
امام (علیه السلام) پاسخ دادند: «جریان چنین بود که در آن زمان هرگاه زنی، شوهرش از دنیا می رفت یا کشته می شد هرگز ازدواج نمی کرد، خداوند به داوود اجازه داد که با همسر اوریا که در یک حادثه کشته شده بود، ازدواج کند (تا این رسم نادرست برافتد) داوود صبر کرد هنگامی که همسر اوریا از عده درآمد، با او ازدواج کرد (بدون این که مسأله دیگری در کار باشد) و لکن
ص: 40
چون این امر در میان مردم آن زمان سابقه نداشت، بر آن ها گران آمد (و داستان هایی در خصوص آن به هم بافتند)
اما در مورد پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و همسر پسر خوانده اش زید که قرآن می گوید: «تو چیزی را در دل پنهان می داشتی که خداوند آن را آشکار ساخت» ماجرا از این قرار بود که خداوند پیشتر نام همسران پیامبر (علیه السلام) را در این جهان به ایشان فرموده بود، و در میان آن ها نام زینب دختر جحش بود که آن روز در قید زوجیت پسرخوانده پیامبر (علیه السلام) بود ولی پیامبر (علیه السلام) این نام را در دل خود مخفی می داشتند، مبادا بهانه ای به دست منافقان بیفتد و بگویند پیامبر (علیه السلام) نسبت به زن شوهر داری چشم داشت دارد (اما حوادث آینده و جدایی آن زن از همسرش با این که پیامبر (علیه السلام) اصرار داشت جدا نشود، نشان داد که چنین امری از قبل مقدر بوده است)
این را نیز بدان که خداوند در میان تمام خلق خود تنها عهده دار اجرای عقد سه زن شد:
«حوا را برای آدم، و زینب را برای رسول خدا و فاطمه را برای علی.»
این جا بود که علی بن محمد جهم گریه کرد و عرض نمود: «ای فرزند رسول خدا! من توبه می کنم و تعهد می نمایم از امروز به بعد درباره پیامبران خدا جز آنچه شما فرمودید، نگویم.(1)»
ص: 41
نه تنها کاخ مأمون به برکت وجود امام (علیه السلام) کانون بحث و مناظرات علمی شد و به وسیله آن امام بزرگوار نور آفتاب اسلام _ بر خلاف خواست مأمون _ از آنجا به نقاط دوردست تابید که در بصره نیز یک بار چنین ماجرایی اتفاق افتاد؛ زیرا: بصره دروازه عراق و در آن زمان یکی از شهرهای مهم اسلام بود، بسیاری از مکتب ها و مذاهب مختلف که بعد از گسترش اسلام به کانون اسلام راه یافت، از دروازه بصره بود!
طبق روایت مشروحی که قطب راوندی در کتاب «الخرائج» آورده است، هنگامی که آتش فتنه در بصره بالا گرفت، و فرقه های مختلف و مکتب های گوناگون آنجا را پایگاه فعالیت خود قرار دادند، امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) برای خاموش کردن آتش فتنه با استفاده از یک فرصت کوتاه به «بصره» آمدند و با اقوام و گروه های مختلف به بحث و گفتگو نشستند،، و از همه آن ها دعوت فرمودند که در مجلس حضور یابند؛ از علمای بزرگ مسیحی گرفته تا علمای یهودی و کسان دیگر؛ سپس فصول مختلف انجیل و بشاراتی را که از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در آن آمده است، تا بشارت های اسفار مختلف تورات و زبور همه را برشمردند، و بشارت های عهدین را برای آن ها دقیقاً بازگو کردند و با زبان خودشان با آن ها تکلم فرمودند آنچنان که حجت بر آن ها تمام شد. سپس رو به توده مردم مسلمان که در آن مجلس حضور داشتند، کردند و در بخشی از سخنانش چنین گفتند: «ای مردم، آیا کسی که با مخالفانش به آیین و کتاب و شریعت خود
ص: 42
آن ها احتجاج و استدلال کند از همه با انصاف تر نیست.»
عرض کردند: «آری.» فرمودند: بدانید امام بعد از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) تنها کسی است که برنامه های او را تداوم می بخشد، و مقام امامت تنها برای کسی زیبنده است که با تمام امت ها و پیروان مذاهب مختلف، با کتاب های خود آن ها گفت وگو کند. مسیحیان را با انجیل، و یهودیان را با تورات و مسلمانان را با قرآن قانع سازد و عالم به جمیع لغات باشد و با هر قومی با زبان خودشان سخن گوید و علاوه بر همه این ها باتقوی و پاک از هر عیب و نقصی باشد، عدالت پیشه، باانصاف، حکیم، مهربان، باگذشت، پرمحبت، راستگو، مشفق، نیکوکار، امین، درستکار و مدبّر باشد(1). و به این ترتیب حجت را بر اهل بصره تمام کرد و رسالت خود را در پاسداری از حریم اسلام انجام داد.
ص: 43
در عصر امام رضا (علیه السلام) علاوه بر حضور ادیان مختلف برون دینی در عرصه فرهنگی جامعه اسلامی، فرقه های مختلف درون دینی نیز در جامعه اسلامی پدید آمدند و همین امر باعث هجوم شبهات و چالش های فکری در حوزه های مختلف فرهنگی بویژه مسائل اعتقادی گردید. عوامل گوناگونی در پیدایش این چالش های فکری سهیم بودند که در این قسمت به چند عامل مهم اشاره می کنیم:
دلیل مهم وجود چالش ها را شاید بتوان در نهضت ترجمه ای دانست که در عصر هارون و مأمون عباسی به اوج خود رسیده بود.
ترجمه کتب علمی و فلسفی غیرمسلمانان غیرعرب که از یونان و هند و ایران و روم در حوزه کشور اسلامی وارد شد بر تفکر اسلامی و مسلمانان تأثیر گذاشت.
برخی افراد که از طرف هارون و مأمون بر این کار گماشته شده بودند که کتب غیرعربی را به زبان عربی ترجمه کنند تعهد کامل به اسلام نداشتند. هنگام ترجمه، شبهاتی که سابقاً در تورات و انجیل بود را می گرفتند و چیزی بر آن می افزودند و خوراک فکری مسلمانان می شد.(1) عموم مسلمانان که با این کتب آشنا می شدند در کنارش با این شبهات برخورد می کردند و به دلیل
ص: 44
نیافتن جوابی قانع کننده، باعث ترویج شبهات در میان مسلمانان می شد.
از تبعات نهضت ترجمه کتب بیگانه، آشنایی مسلمانان با مکاتب و افکار گوناگون بود. در زمان مامون فرهنگ های هندی و یونانی به خاطر رفت و آمدهای فراوان به شهرهای مختلف اسلامی گسترش یافت. البته آن ها هم بی تأثیر از تفکر اسلامی نبودند و اندیشه های اسلامی به لحاظ شکلی و موضوعی از فرهنگ یونانی متأثر شد. از لحاظ شکلی یعنی منطق یونانی به اندیشه های اسلامی راه پیدا کرد و راه جدل و تحقیق و برهان باز شد و به لحاظ موضوعی، تأثیری که بر متکلمان گذاشته بود قابل ملاحظه است.
در دربار مامون افراد مسیحی و زرتشتی و یهودی و سایر مذاهب و فرقه ها وجود داشتند. حتی آنان مایل به ترویج عقاید خود بودند و اینگونه آزادی برای افراد غیرمسلمان، زمینه آشنایی مسلمانان را با اینگونه افکار و افراد فراهم ساخت.(1)
چون منطقه خراسان اساساً خاستگاه ادیان گوناگون و آمیزش با مذاهب گوناگون مانند زرتشتیان و مسیحیان و یهودیان و مانویان و مزدکیان و بودائیان و ادیان ابتدایی بوده است؛ این منطقه در اوایل قرن سوم هجری (همزمان با ورود امام رضا (علیه السلام) به این منطقه) مهمترین کانون های نگاهبان از باورهای کهن ایرانی از جمله کیش زرتشت بود. علاوه بر این، حکومت، امنیت خوبی
ص: 45
برای قوم یهود در سراسر شرق کشور فراهم کرده بود و این امر باعث حضور پراکنده یهود در آن منطقه بود. حتی مانویان در دربار مأمون رفت و آمد داشتند.(1)
از دیگر دلایل وجود چالش های فکری این بود که دانشمندان لایق، جهت پاسخگویی به شک و شبهه هایی که در دین وارد می کردند نبود. این را به راحتی می توان در مناظرات حضرت رضا (علیه السلام) یافت. آن زمانی که عمروان صابی گفت: «من با دانشمندان و متکلمان بسیاری برخوردم اما کسی را نیافتم که بتواند وجود «واحد» را برایم ثابت کند.»(2)
علما و دانشمندان به عنوان پاسداران و محافظان هر مذهب و علم هستند؛ اگر توانایی مقابله عقلانی با آراء و افکار را نداشته باشند هیچگونه پیشرفت و تحولی سازنده در آن ها پدید نخواهد آمد.
وجود چنین شرایطی زمینه را برای چالش ها و شبهات فکری هموار کرده بود و مسلمانان را دچار التهاب و سردرگمی ساخته بود. مأمون که خود یک فقیه و متکلم بود توانایی پاسخگویی به برخی مسائل را نداشت و پاسخ صحیح را از حضرت رضا (علیه السلام)جویا می شد.(3)
در چنین شرایطی مناظرات امام، احیای مجدد تعالیم راستین
ص: 46
اسلامی بود. عالم آل محمد در مناظره با نمایندگان فکری جریان های مختلف عصر خود تلاش می کردند با استفاده از شیوه بسیار جذاب مناظره، چالش های فکری و شبهاتی که در جامعه ی اسلامی در جریان است را با منطق قوی پاسخ دهند و در حقیقت دشمنان اسلام را خلع سلاح نمایند، اینک با توجه به این مقدمه، بعضی مسائل مهم مطرح شده در مناظرات حضرت را تقدیم می داریم.
ص: 47
متکلمان عصر حضرت در مبحث توحید، چند مسأله ی پیچیده را وسیله ای برای ترویج شبهات قرار داده بودند که حضرت در مناظراتش روی آن ها تکیه کرده است.
عمران صابی که درباره اثبات «واحد»ی که غیر از او کسی نباشد به شهرها و کشورها سرزده بود و با متکلمان آن دیار صحبت ها داشته و قانع نشده بود. در جلسه ای که مأمون برای مناظره ترتیب داده بود، در مقابل منطق امام سر تسلیم فرو آورد و با حل معضل علمی خود به اسلام گروید، امام در پاسخ سوال از کائن اول فرمود:
«واحد» همیشه واحد بوده است همیشه موجود بوده است بدون این که چیزی به همراهش باشد بدون هیچگونه حدود و اعراضی و همیشه نیز اینگونه خواهد بود. سپس بدون هیچگونه سابقه قبلی مخلوقی را با گونه ای دیگر آفرید با اعراض و حدودی مختلف، نه آن را در چیزی قرار داد و نه در چیزی محدود نمود و…
و در رابطه با این که آیا خداوند به خاطر نیاز، موجودات را خلق نمود جواب دادند که: «بدان که اگر خداوند به خاطر نیاز و احتیاج، مخلوقات را خلق می کرد فقط چیزهایی را خلق می کرد
ص: 48
که بتواند از آن ها برای برآوردن حاجتش کمک بگیرد و نیز در این صورت شایسته بود که چندین برابر آن چه خلق کرده بود، خلق کند. زیرا هرقدر اعوان و انصار بیشتر باشند شخص کمک گیرنده قوی تر خواهد بود.(1)
مناظره عمران صابی با امام رضا(علیه السلام) درباره شناخت خداوند آنچنان عالمانه بود که منجر به مسلمان شدن وی شد و از یاران حضرت رضا(علیه السلام) گردید.
چالش فکری دیگری که متکلمان در حل آن مانده بودند هدف از خلقت بود و این که آیا خداوند به خاطر نیاز موجودات را خلق کرده است؟
حضرت در مناظراتش به خوبی از عهده حل این شبهه برآمد به گونه ای که عمران اقرار کرد که معضل فکری اش حل شده است. امام ضمن پاسخ به این معضل فرمودند: «بدان که اگر خداوند به خاطر نیاز و احتیاج، مخلوقات را خلق می کرد فقط چیزهایی را خلق می کرد که بتواند از آن ها برای برآوردن حاجتش کمک بگیرد و نیز در این صورت شایسته بود که چندین برابر آن چه خلق کرده بود، خلق کند. زیرا هرقدر اعوان و انصار بیشتر باشند شخص کمک گیرنده قوی تر خواهد بود.
از جمله مباحث مشکل در مبحث توحید مسأله «بداء» است. چنانکه دیدیم امام رضا (علیه السلام) در مناظره با سلیمان مروزی که منکر «بداء» بود آنچنان شفاف و مستند مسأله «بداء» را مطرح
ص: 49
ساخت که متکلم پرادعا و مغرور را به زانو در آورد.
امام رضا (علیه السلام) با اشاره به این که چندین آیه قرآن مانند:
«و ما یعمّر من معمّر و لا ینقص من عمره الّا فی کتاب»(1)
«هیچ کس پیر و سالخورده نمی شود و نیز عمر هیچ کس کم نمی گردد مگر این که در کتابی ثبت و ضبط است.»
بر مسأله «بداء» تأکید دارد را نقل کردند و فرمودند: با وجود این همه آیات، تو چگونه آن را باور نداری.(2)
وقتی وی درخواست روایتی از اهل بیت (علیه السلام) نمود، آن حضرت فرمود که، امام صادق (علیه السلام) می فرمایند: «انّ لله علمین: علم مکنون مخزون لایعلمه الآ هو من ذلک یکون البداء و علم علّمه ملائکته و رسله و انبیاءه و نحن نعلمه»(3)
همانا خداوند دو علم دارد: علمی است مخزون و مکنون که کسی جز خودش از آن اطلاعی ندارد و «بدا» هم از آن است و علمی که خداوند آن را به فرشتگان و رسولان و پیامبرانش یاد داده است و ما هم آن را می دانیم. حتی مضمون برخی از احادیث معصومین (علیهم السلام) بر می آید که آن ها فرمودند اگر مسأله «بدا» وجود نداشت تمام مسائل و اتفاقات را تا قیامت پیشگویی می کردیم.
سرچشمه عدم قبول مسأله «بداء»
امام رضا (علیه السلام) با اشاره به این که یهود می گوید «یدالله مغلوله» (دست خدا بسته است) خدا هم در جواب آن ها فرمود: «غلّت
ص: 50
أیدیهم و لعنوا بما قالوا»(1)
(دست خودشان بسته است و لعنت به خاطر گفته هایشان)
یهود این چنین اعتقادی دارد که خدا جهان را آفرید و دیگر توانایی تغییر آن را ندارد؛ و حضرت رضا (علیه السلام) به سلیمان مروزی فرمودند: «أحسبک ضاهیت الیهود فی هذا الباب» (گمان می کنم در این مسأله همانند یهودیان فکر می کنی) سلیمان مروزی پس از شنیدن دلایل قاطع امام رضا (علیه السلام) از آیات و روایات، این مسأله را پذیرفت و گفت: «از امروز به بعد به خواست خدا، «بداء» را انکار نخواهم کرد و آن را دروغ نمی پندارم.»(2)
ص: 51
ادیان مختلفی که در جامعه اسلامی مشغول تبلیغات ضد اسلامی بودند تلاش می کردند حقانیت نبوت پیامبر اسلام را زیر سؤال ببرند. عالم آل محمد برای این که جامعه اسلامی را از رسوخ این شبهه خطرناک بیمه کند در مناظره با ادیان بزرگ با استفاده از کتاب های مورد قبول خودشان به اثبات حقانیت نبوت خاتم پیامبران پرداخت به گونه ای که بزرگ ترین دانشمندان هر یک از ادیان مجبور به اعتراف به آن شدند. چنان که ذکر شد در مناظره ای که حضرت با جاثلیق (بزرگ مسیحیان) داشتند قرار بر این شد حضرت رضا (علیه السلام) فقط از تورات و انجیل برای وی دلیل بیاورند و حضرت نیز پذیرفتند.
جاثلیق که در فن مناظره قوی بود می خواست در اولین قدم کار را تمام کند و به اصطلاح امام را خلع سلاح کند. به امام (علیه السلام) چنین گفت: نظر شما درباره حضرت عیسی(علیه السلام) و کتابش چیست؟ او با طرح این سؤال می دانست امام رضا (علیه السلام)، حضرت عیسی و کتابش را قبول دارد او نیز بگوید اما من به پیامبر و کتاب شما اعتقاد ندارم و امام (علیه السلام) را در همین مرحله شکست دهد. اما حضرت که از نیرنگ او آگاه بودند فرمودند: «من به هر «عیسی»ی که به نبوت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و کتابش معتقد باشد ایمان دارم.»(1) با این عمل حضرت رضا (علیه السلام) موجب شد نقشه جاثلیق بهم بریزد و مجبور به ادامه مناظره شود و برای اثبات
ص: 52
پیامبری حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) از حضرت تقاضای دو شاهد عادل که مسیحیت آن را قبول دارند نمود. و حضرت فرمودند: «حال سخن به انصاف گفتی»
حضرت رضا (علیه السلام) یوحنای دیلمی را به عنوان یکی از شاهدان عادل معرفی نمودند که مسیحیان نیز وی را به عنوان عادل قبول داشتند. و حضرت اشاره به قسمتی از انجیل نمودند که یوحنا چنین گفته بود: «مسیح مرا به دین محمد عربی آگاه کرد و مژده داد که بعد از او خواهد آمد و من نیز به حواریون مژده دادم و آن ها را به او ایمان آوردم».(1) جاثلیق نیز این جملات را تأیید نمود اما در مصداق آن که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) همان پیامبری است که وعده داده شده است یا نه، شک داشت که حضرت قسمتی از سفر ثالث انجیل را قرائت فرمودند در حالی که نسطاس رومی نیز گواه بر این قرائت بود و در آن اشاره به پیامبر و اهل بیت(علیهم السلام) شده بود که جاثلیق جز پذیرش چاره ای نداشت. چون حضرت فرمودند: «اگر مطالب انجیل را تکذیب کنی به دینت کافر شده ای و قتلت واجب است».
برخی از مسیحیان با دیدن برخی از معجزات حضرت عیسی (علیه السلام) به الوهیت حضرت عیسی (علیه السلام) معتقد شده اند و حضرت رضا (علیه السلام) در مناظره با جاثلیق برای معرفی صحیح حضرت عیسی (علیه السلام) فرمودند: «نسبت به عیسی که شما قبول دارید ایرادی
ص: 53
نداریم جز ضعف و ناتوانی و کمی نماز و روزه اش»(1) که موجب برآشفته شدن جاثلیق شد و بر امام اعتراض نمود و جاثلیق برای رفع این اتهام گفت: «عیسی حتی یک روز را بدون روزه نگذراند و حتی یک شب نخوابید و همیشه روزها، روزه و شب ها شب زنده دار بود.»
حضرت هم فرمودند: «این کارها را برای تقرب به چه کسی انجام می داد؟» که موجب سکوت جاثلیق در مقابل امام (علیه السلام) شد. چون آنان حضرت عیسی (علیه السلام) را به مقام ربوبیت رسانده بودند و دیگر نماز و روزه معنا نداشت.
با این مقدمه حضرت رضا (علیه السلام) بی اساسی ادعای اقانیم ثلاثه را اثبات کردند دلایلی آوردند که پیامبران دیگر نیز همانند کارهایی که حضرت عیسی (علیه السلام) انجام می داد مانند؛ زنده کردن مرده و شفا دادن مریضان، انجام داده بودند اما آنان ادعای ربوبیت و الوهیت نکردند و این دلایل را از متن تورات و انجیل برای جاثلیق بیان کرد. و برای اثبات آنکه عیسی بنده خداست، نه خدا به سخن برخی از حواریون مانند مرقس (مرقابوس) و الوقا که در نظر مسیحیان از دانشمندان قابل قبول هستند اشاره نمودند. اما جاثلیق گفت این سخنان را به آن ها تهمت زدند و با این بیان خودش، تحریف شدن انجیل را اقرار کرد. چون حضرت رضا (علیه السلام)این مطالب را از اناجیل مورد قبول خود آنان بیان نمودند.
سپس حضرت اشاره ای به تاریخچه تدوین انجیل کردند در
ص: 54
صورتی که جاثلیق از آن اطلاع و آگاهی نداشت و برای این که انجیل مورد خدشه تحریف قرار نگیرد درباره گم شدن انجیل به حضرت عرض کرد: «فقط یک روز گم شد و سپس آن را نزد یوحنا و متی سالم یافتیم.» امام رضا (علیه السلام) فرمودند: «اگر یک روز گم شده بود چرا درباره انجیل آن چنان دچار اختلاف شده اید؟»
به اعتراف دانشمندان مسیحی، کتاب های اناجیل، گزارشی از زندگی حضرت عیسی (علیه السلام) است نه کلام مطلق خدا.(1)
وجود این همه اختلاف در انجیل دلیل بر وجود تحریف در این کتاب آسمانی است. البته آن قسمت هایی از انجیل که با قرآن که کلام الهی است مطابقت داشته باشد مطمئناً از آن خدا و سخنان حضرت عیسی (علیه السلام) است. مانند مژده دادن به ظهور پیامبر آخر الزمان که در همین اناجیل نیز با اشاراتی به آن پرداخته شده است.
اثبات پیامبری پیامبران خدا مانند حضرت عیسی و موسی و دیگر پیامبران (صلی الله علیه و آله و سلم) در حقیقت سندی بر نبوت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) است. تأکید حضرت رضا (علیه السلام) بر این مطلب را می توان در مناظره با رأس الجالوت و بزرگ زردشتیان مشاهده کرد. امام در قسمتی با استناد به دلایل مورد قبول خودشان، بطلان عدم عقیده به دیگر پیامبران را اثبات فرمودند. در مناظره با رأس الجالوت درباره این که چرا حضرت موسی (علیه السلام) را به خاطر معجزاتش پیامبر می دانند اما در مورد حضرت عیسی (علیه السلام) و حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در صورتی
ص: 55
که معجزات آورده اند قبول نمی کنند. مطالب ارزشمندی فرمودند.(1)
در رابطه با زرتشت نیز همین اشکال را مطرح نمودند.(2) چون دلایلی که حضرت ارائه نمودند دلایل قاطع و محکمی بود آن ها جز پذیرش آن، راه دیگری نداشتند.
نکته جالبی که در مناظرات امام رضا (علیه السلام) با گروه های برون دین به نظر می رسد، این بود که نقش نبوت حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) را به عنوان نقش محوری در اثبات پیامبران دیگر قرار دادند. چون دین آخرین پیامبر خدا، کامل ترین دین است و قرآن نیز تنها دین مورد پذیرش خداوند را اسلام معرفی کرده است.(3) از این رو تلاش حضرت رضا (علیه السلام) در اثبات محوریت پیامبری حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) در راستای خواست قرآن کریم است.
مناظرات حضرت با افراد برون دین در قالب اثبات پیامبری پیامبران مطرح می شد و در برخی مناظرات با افراد درون دین بیشتر در قالب، عصمت، علم و… پیامبران مطرح بود. مناظره ای که حضرت رضا (علیه السلام) با علی بن محمد بن جهم که شخصی ناصبی و دشمن اهل بیت (علیهم السلام) بود داشتند، حول محور عصمت انبیا بود. وی همانند گروه کرّامیه و برخی گروه های دیگر به عصمت پیامبران اعتقادی نداشت و آیاتی به عنوان شاهد مثال
ص: 56
نیز از قرآن نقل می کرد مانند: «و عصی آدم ربّه فغوی»(1) (آدم نافرمانی کرد و به بیراهه رفت) و آیاتی شبیه این آیه که ظاهراً بر عدم عصمت پیامبران دلالت داشت. او آن ها را از پیش خود تأویل و تفسیر می کرد و درباره برخی از پیامبران تفکری یهودی داشت که پیامبران هم گناه می کنند. (2)
حضرت رضا (علیه السلام) در جواب این شخص ابتدا فرمودند: «از خدا بترس و زشتی ها را به انبیاء الهی نسبت نده و با رأی خود قرآن را تأویل و تفسیر نکن چون قرآن می فرماید: «و لا یعلم تأویله الا الله و الراسخون فی العلم»(3) «تأویل آن را جز خدا و راسخان در علم نمی دانند».
آن حضرت با اعتقاد به این که پیامبران گناه نمی کنند و معصوم هستند، درباره آن آیاتی که جزو متشابهات هستند و ظاهر آن ها به عدم عصمت انبیاء (علیهم السلام) بر می گشت، ابن جهم را از تفسیر و تأویل آن آیات آگاه کردند.
ظاهراً مأمون هم به عصمت انبیاء الهی (علیهم السلام) شک داشت اما آن را علناً اظهار نمی کرد چون وی نیز آیاتی از قرآن کریم بر عدم عصمت انبیا (علیهم السلام) بیان کرد و از امام خواست که تفسیرش را بیان کند. پس از بیان حضرت رضا (علیه السلام) مأمون به اشتباه خود پی برد و گفت: «اشتباه مرا برطرف کردی»
ابن جهم نیز به خاطر این گونه اعتقاداتی که داشت پس از شنیدن تفسیر صحیح این آیات از عقیده خود برگشت و به خاطر کارش و فکرش توبه کرد.(4)
ص: 57
امام رضا (علیه السلام) در رابطه با مسأله امامت، مناظرات و سخنانی دارند که قابل تأمل است. ایشان به عبدالعزیز بن مسلم فرمودند: «ای عبدالعزیز! مردم اطلاعی ندارند، از دین خود به نیرنگ گمراه شده اند. خداوند تبارک و تعالی پیامبر خود را قبض روح نکرد مگر بعد از این که دین را برای او کامل گردانید و قرآن که بیان کننده همه چیز است را بر او نازل کرد.»(1) «ما فرّطنا فی الکتاب من شیء»(2) (در کتاب به هیچ وجه کوتاهی نکردیم)
آن حضرت درباره مقام امامت فرمودند: «مقام امامت والاتر و عمیق تر از آن است که مردم با عقول خود بتوانند آن را درک کنند یا با آرا خویش آن را بفهمند یا بتوانند با انتخاب خود امامی را برگزینند. چون حضرت ابراهیم (علیه السلام) پس از مقام نبوت و خلت (خلیل الله) سپس به مقام امامت دست یافت و از خداوند پرسید: «آیا فرزندان من هم به امامت برگزیده ای؟» خداوند فرمودند: «لا ینال عهدی الظالمین»(3) (عهد من به ستمگران نمی رسد) این آیه، امامت هر ظالمی را تا قیامت باطل می کند و امامت را در خواص پاکان نسل حضرت ابراهیم (علیه السلام) قرار داده است. در باب بیستم از عیون اخبار الرضا (علیه السلام) درباره نشانه ها و علامت های امام (علیه السلام) جملاتی آمده است که بر هر کدام از آن ها می توان تفسیرها نوشته و صحبت ها نمود.
ص: 58
در مجلس مأمون عده ای از علمای کلام و فقها از هر فرقه و طایفه ای جمع شده بودند که یکی از علما از حضرت پرسید: «به چه دلیل امامت ثابت می شود؟» حضرت فرمودند: «به نصّ و دلیل».
منظور از نصّ آیات قرآن کریم و روایاتی که از اهل بیت (علیهم السلام) درباره امامت هر یک از ائمه (علیهم السلام) وارده شده است و منظور از دلیل، علم و دانش و مستجاب شدن دعای امام است.
ص: 59
مأمون گرچه زیرکانه تلاش کرد که هدف اصلی از راه اندازی مناظرات را پنهان سازد اما افشای بعضی از سخنان پشت پرده مأمون و نیز سخنان افشاگرانه امام رؤف پرده از نیّت ناپاک مأمون برداشت و نشان داد که مامون از تشکیل جلسات مناظره هدفی جز تخریب شخصیت علمی امام را در سر نمی پروراند و لیکن جریان مناظرات به گونه ای پیش رفت که، نه تنها مامون به هدف پلید خود نرسید بلکه این مناظرات باعث شد گوشه ای از مقام بلند علمی عالم آل محمد نمایان گردد. شواهد زیادی برای اثبات مدعای فوق در دسترس هست که به بعضی اشاره می کنیم.
نوفلی از یاران نزدیک به امام نقل کرده است:
سلیمان مروزی عالم معروف علم کلام در خطه خراسان نزد مأمون آمد، مأمون او را گرامی داشت و انعام فراوان داد، سپس به او گفت: «پسرعمویم علی بن موسی (علیه السلام) از حجاز نزد من آمده و او علم کلام (عقاید) و دانشمندان این علم را دوست دارد، اگر مایلی روز ترویه (روز هشتم ذی الحجه _ انتخاب این روز شاید برای اجتماع گروه بیشتری از علما بوده است) نزد ما بیا و با او به بحث و مناظره بنشین.
سلیمان که به علم و دانش خود مغرور بود، گقت: ای امیرمؤمنان! من دوست ندارم از مثل او در مجلس تو در حضور جماعتی از بنی هاشم سؤال کنم، مبادا از عهده برنیاید و مقامش پایین آید، من نمی توانم سخن را با امثال او زیاد تعقیب کنم!
ص: 60
مأمون گفت: هدف من نیز چیزی جز این نیست که راه را بر او ببندی چرا که من می دانم تو در علم و مناظره توانا هستی!
سلیمان گفت: اکنون که چنین است مانعی ندارد. در مجلسی از من و او دعوت کن و در این صورت مذمتی بر من نخواهد بود.(1)
و چنان که دیدیم ، امام (علیه السلام) در آن مجلس سخت سلیمان را در تنگنا قرار داد و تمام راه های جواب را بر او بست و ضعف و ناتوانی او را آشکار ساخت.
شاهد دیگر، حدیثی است که از خود امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) نقل شده است؛ هنگامی که مأمون مجالس بحث و مناظره تشکیل می داد، و شخصاً در مقابل مخالفان اهل بیت (علیهم السلام) به بحث می نشست و امامت امیرمؤمنان علی (علیه السلام) و برتری او را بر تمام صحابه روشن می ساخت تا به امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) تقرب جوید امام (علیه السلام) به افرادی از یارانش که مورد وثوق بودند چنین فرمود:
«لا تغتروا بقوله، فما یقتلنی و الله غیره، و لکنّه لابدّ لی من الصّبر حتِّی یبلغ الکتاب اجله!»
«فریب سخنان او را نخورید، به خدا سوگند هیچ کس جز او مرا به قتل نمی رساند ولی چاره ای جز صبر ندارم تا دوران زندگیم به سرآید.»(2)
اباصلت پیشکار امام در این باره می گوید: «… چون امام در میان مردم به علت فضایل و کمالات معنوی خود محبوبیت روزافزون می یافت مأمون بر آن شد که علمای کلام را از هر نقطه کشور فراخواند، تا در مباحثه، امام (علیه السلام) را به عجز اندازد و بدین وسیله مقامش از نظر دانشمندان پایین بیاید. و عامه مردم نیز پی به کمبودهایش
ص: 61
ببرند، ولی امام (علیه السلام) دشمنان خود _ از یهودی، مسیحی، زردتشتی، برهمن، منکر خدا، همه را در بحث محکوم نمود…»(1)
جالب توجه آن که دربار مأمون پیوسته محل برگزاری اینگونه مباحثات بود ولی پس از شهادت امام (علیه السلام) دیگر اثری از آن مجالس علمی و بحث های کلامی دیده نشد و این مساله قابل دقت است.
خود امام (علیه السلام) هم که از قصد مأمون آگاهی داشت، می فرمود: «هنگامی که من با اهل تورات با توراتشان، با اهل انجیل به انجیلشان، با اهل زبور به زبورشان، با ستاره پرستان به شیوه عبرانیشان، با موبدان به شیوه پارسیشان، با رومیان به سبک خودشان، و با اهل بحث و گفتگو به زبان های خودشان استدلال کرده، همه را به تصدیق خود وادار کنم مأمون خود خواهد فهمید که راه خطا را برگزیده، و یقیناً پشیمان خواهد شد!…»(2)
ص: 62
قطعاً خلیفه مکار عباسی افزون بر هدف یاد شده، اهداف پلید دیگری را در ذهن می پرورانده است، که در صورت ناکامی در هدف اول اهداف دیگر را فراچنگ آورد.
اهداف دیگری که قابل طرح هستند عبارتند از:
مأمون می خواست مقام والای امام را در بعد علمی منحصر کند تا بتواند به تدریج از مسائل سیاسی کنار بزند و صحنه سیاست را برای خود بی رقیب سازد.
مأمون به دنبال آن بود که مسأله مناظره امام (علیه السلام) با دانشمندان بزرگ، نقل محافل و مجالس شود و علاقه مندان به امام را سرگرم به این مسائل کند تا بتواند اهداف سیاسی خود را با خیال راحت دنبال کند.
مأمون علاقه مند بود که به عنوان یک زمامدار عالم در جامعه اسلامی معرفی شود و عشق و علاقه اش به علم و دانش را همگان باور کنند تا از این طریق بتواند عده ای را متوجه خودش سازد.
ص: 63
می توان ویژگی های مناظرات آن حضرت را در موارد زیر خلاصه کرد:
امام رضا (علیه السلام) که آشنایی کاملی با فن مناظره داشتند هنگام مناظره، تمامی جوانب امر از قبیل احترام به مشترکات قابل قبول طرف مناظره را رعایت می کردند چون هنگامی که مأمون از بزرگ مسیحیان (جاثلیق) خواست که با امام مناظره کند او گفت چگونه با کسی بحث کنم که به کتابی استدلال می کند که من آن را قبول ندارم و به گفتار پیامبری احتجاج می کند که من به او ایمان ندارم؟ و حضرت فرمودند: «ای مرد مسیحی! اگر از انجیل برایت دلیل بیاورم می پذیری؟» جاثلیق گفت: «آری»(1)
همچنین هنگام مناظره با دیگر افراد، امام براساس آن چیزهایی که طرف مقابل قبول داشت مناظره می نمودند و البته فراست و هوشیاری امام در تمام این مناظرات اعجاب آور است و با دانشمندان اسلامی نیز با آیات و روایات و عقل بحث می نمودند و چون حضرت احاطه کامل بر بحث داشتند اگر مناظره کنندگان اشتباهی می کردند اشتباه آن ها را گوشزد می نمودند. لازم به ذکر است که برپایی این مناظرات توسط مأمون اکثر اوقات بدون هماهنگی با امام رضا (علیه السلام) بود اما آن حضرت بدون اکراهی آن را می پذیرفتند و حاضر به مناظره می شدند.
ص: 64
با این که مرتبه علمی امام رضا (علیه السلام) قابل وصف نبود اما حضرت (علیه السلام) در مناظراتی که پیروز می شدند طرف مقابل را خوار و کوچک نمی شمردند و دچار غرور و تکبر نمی شدند، در نگاهی به این گونه مناظرات، احترام امام (علیه السلام) به افراد هر چند که برخی بی دین هم بودند قابل مشاهده بود. اگر بحث به جایی می رسید که شخص مناظره کننده در می ماند خود حضرت سؤالی را مطرح می نمودند که از آن بحث نتیجه ای گرفته شود و یا ممکن بود که سؤالی مطرح شود و امام (علیه السلام) به طرف مقابل می گفتند: «اگر این گونه سؤال نمایی باعث رد نظریه خودت می شود». هنگامی که عمران صابی مسأله ای درباره علم خدا به موجودات را مطرح کردند حضرت بعد از توضیح مطلب، فرمودند: اگر فلان جواب را بدهی باعث می شود که قول خود را باطل کنی «افسدت علیک قولک و دعواک یا عمران»(1)و حتی در جایی که متکلم خراسان، سلیمان مروزی سؤالی که امام (علیه السلام) درباره اراده از او پرسیدند به گونه ای جواب داد که مواجه با خنده حاضران مجلس شد و حتی خود حضرت هم خندیدند فرمودند: «ارفقوا بمتکلم خراسان» بر متکلم خراسان سخت نگیرید و او را اذیت نکنید.
اسلام دینی است که از طرح پرسش های گوناگون استقبال می نماید و موردی گزارش نشده است که کسی از ائمه (علیهم السلام) سؤالی پرسیده باشد و آن بزرگواران(علیهما السلام) از جواب دادن به آن
ص: 65
شانه خالی کرده باشند و امام رضا (علیه السلام) هم که مسئولیت امامت جامعه اسلامی را بر عهده داشتند چون سؤالات متفاوتی در اذهان افراد شکل گرفته بود _ به خاطر موقعیت و شرایط فرهنگی آن روز _ خطاب به جمعی که مأمون آن ها را برای مناظره فراخوانده بود، فرمودند: «یا قوم ان کان فیکم احد یخالف الاسلام و اراد ان یسأل فلیسأل غیر محتشم» (اگر در میان شما کسی مخالف اسلام است و می خواهد سؤال کند بدون خجالت سئوال نماید)
از خصوصیات دیگر حضرت هنگام مناظره این بود که برای شروع مناظره سوال می کردند که (تو سؤال می پرسی یا من از تو بپرسم؟) (تسألنی أو أسئلک؟) و در موقعیتی دیگر هنگام درخواست سئوال از عمران فرمودند: «بپرس ولی انصاف را از دست مده و از سخن باطل و فاسد و منحرف از حق بپرهیز» (سل یا عمران و علیک بالنصفه و ایاک و الخطل و الجور).(1)
عمران صابی که یک متکلم بود و احتمال این که مطلب را به گونه ای دیگر تغییر دهد و یا از مسیر برگرداند زیاد بود آن حضرت از وی درخواست انصاف و پرهیز از سخن های باطل کردند.
در جایی که افراد از سؤال کردن وا می ماندند حضرت سوال مطرح می نمودند و اشکال آن را بیان می نمودند و راه جواب را بر آن ها نمی بستند و این از جالب ترین فن مناظره است.
دریای بی کران علم عالم آل محمد آن چنان مواج بود که پس از مناظره با افراد گوناگون همگی بر علم و آگاهی کامل حضرت
ص: 66
حتی به کتاب های یهودیان، مسیحیان و… اعتراف داشتند که موجب سکوت برخی از آنان در برابر عظمت آگاهی امام می شد.(1)
دیدیم که چگونه عمران پس از دریافت جواب های قاطع امام (علیه السلام) و مسلمان شدنش به حسن بن محمد نوفلی گفت: «ای نوفلی؛ دیدی دوستت چه کرد؟ به خدا قسم گمان نداشتم که علی بن موسی الرضا (علیه السلام) توان غور و غوصی در چنین مسائلی را داشته باشد او را اینگونه نمی شناختم که در مدینه از «کلام» صحبت کند یا علمای کلام گرد او جمع شوند.(2)
هنگامی که سلیمان مروزی در مناظره با امام (علیه السلام) دیگر قدرت مناظره با آن حضرت را نداشت، مأمون به سلیمان گفت: «ای سلیمان او عالم ترین هاشمی است»(3)
ص: 67
مناظرات امام برکات بی شماری برای جهان اسلام به ارمغان آورد که برای رعایت اختصار به چند برکت اشاره می کنیم:
امام (علیه السلام) در این جلسات روح آزادمنشی اسلام و سماحت و وسعت نظر در بحث را به همگان نشان داد، و ثابت کرد که برخلاف گفته بدخواهان و دروغ پردازان، اسلام با زور سرنیزه و شمشیر به مردم جهان تحمیل نشده، و یک پیشوای بزرگ اسلامی به مخالفان خود اجازه می دهد که هرگونه ایراد و اشکالی دارند بدون ترس و واهمه مطرح سازند هر چند بر محور نفی اسلام و حتی نفی توحید و الوهیت دور بزند.
به خاطر جاذبه دربار خلافت (بیم و ترسی که مردم داشتند از یک سو و جوایز کلان مأمون از سوی دیگر) معروف ترین و فعال ترین دانشمندان اهل خلاف به آن جا راه یافتند، و جلسات مناظره ای را که با هیچ قیمت امکان تشکیل آن در خارج از دربار نبود تشکیل یافت، و به امام (علیه السلام) مجال بسیار مناسبی برای ادای رسالت بزرگ خویش در نشر علوم اسلامی و بستن راه بر مخالفان در آن شرایط حساس تاریخ اسلام داد، که این یکی از بزرگ ترین آثار غیرمنتظره ولایت عهدی تحمیلی مأمون بر امام (علیه السلام) بود.
ص: 68
مقام والای اهل بیت (علیهم السلام) و سرّ وجود امامت و خلافت برحق پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در این دودمان آشکار گشت، مخصوصاً ایرانیان که از دور مطالبی را شنیده، و نادیده عاشق شده بودند، از نزدیک دیدند و پیمان مودت و ارادت خویش را سخت تر ساختند و این امر ضربات سنگین تری بر پایه های حکومت عباسیان وارد ساخت.
امام (علیه السلام) در این جلسات از میان مخالفان سرسخت اسلام دوستانی وفادار و علاقه مند ساخت تا از حریم مقدس اسلام در برابر هجوم افکار ضد اسلامی دفاع کنند. یک نمونه از این افراد، عمران صابی بود که پیشتر داستان مسلمان شدنش به دست امام ذکر شد.
امام (علیه السلام) رسالت بزرگ خویش را با استفاده از آن مجلس که در نوع خودش بی نظیر بود و اخبارش در سراسر کشور اسلامی پخش می شد، برای کور کردن خطوط انحرافی ضداسلام که همراه با نقل علوم و دانش های بیگانگان به محیط اسلام راه یافته بود، انجام داد.
ص: 69
مناظرات امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) یک مسأله تاریخی و متعلق به گذشته نیست، بلکه از نظر پاسداری از حریم اسلام، و خط مکتبی سرمشق پراهمیت بسیار جامعی برای امروز و هر زمان دیگر است. جالب این است که در آن روز وسایل ارتباط جمعی مثل امروز گسترده نبود ولی امام از جلسات مناظره دربار مأمون به عنوان یکی از مؤثرترین وسایل ارتباط جمعی آن روز بهره کافی گرفت زیرا که اخبار این جلسات به خاطر شرایط خاص حاکم بر آن در سرتاسر کشورهای اسلامی پخش می شد، و از این طریق نه تنها توطئه های تخریبی مأمون را خنثی فرمود، و او را ناکام گذاشت، بلکه جامعه اسلامی آن روز را که به دلایل گذشته در شرایط بسیار حساسی از نظر فکری و فرهنگی به سر می برد از انحراف رهایی بخشید.
بعید نیست یکی از دلایل متعدد پذیرش ولایت عهدی تحمیلی مأمون از سوی امام (علیه السلام) انجام این رسالت بزرگ باشد.
به هر حال کیفیت برخورد آن حضرت با پیروان مکاتب مختلف از جهات متعددی برای ما الهام بخش است؛ از جمله:
1_ برخورد اسلام با پیروان مکتب های دیگر قبل از هر چیز باید برخورد منطقی باشد و تا جنگ را بر ما تحمیل نکنند دست به اسلحه نمی بریم و از منطق و استدلال چشم نمی پوشیم، اسلام در گذشته از طریق تبلیغ و منطق پیش رفته و در آینده نیز چنین خواهد بود.
«لا اکراه فی الدین قد تبیّن الرشد من الغیّ»(1)
2_ قدرت منطق اسلام به قدری است که از منطق مکتب های
ص: 70
دیگر ابداً واهمه ندارد، و به همین دلیل در آغاز انقلاب به همه مجال کافی داده شد تا عقاید خود را نشر دهند و پاسخ خود را بشنوند و حتی در وسایل ارتباط جمعی با سران معروف جمهوری اسلامی مناظره رویارو داشته باشند، و حتی به آن ها که اصلاً ایمان به خدا و مکتب انبیا نداشتند آزادی بحث داده می شد، هر چند متأسفانه آن ها از این آزادی سوءاستفاده کردند و دیدیم برنامه ها به شکل دیگری درآمد، توطئه های گوناگون شروع شد، و برنامه های تخریبی ادامه یافت، و آنچه که ما مایل نبودیم بشود، شد.
3 _ علمای اسلام در هر زمان باید از تمام مکاتب و مذاهب باخبر باشند و بتوانند با منطق خود آن ها، با آنان سخن بگویند، و برتری آیین اسلام را بر هر مکتب دیگر اثبات کنند، بنابراین بحث از تمام مکتب ها _ بدون استثنا _ باید در متن دروس حوزه های علمی باشد.
4 _ در میان علمای اسلام باید کسانی باشند که با زبان های زنده دنیا آشنایی داشته باشند، و بتوانند به هنگام لزوم، بدون وساطت مترجمان که گاه بر اثر ناآگاهی، و گاه اعمال غرض شخصی، مسائل را تحریف می کنند، با اهل زبان های دیگر سخن بگویند؛ و از این جا ضرورت تدریس زبان در کنار حوزه های علمی احساس می شود.
5 _ علمای اسلام باید از وسایل ارتباط جمعی موجود در جهان، حداکثر بهره گیری را بکنند، و صدای اسلام و تعالیم قرآن
ص: 71
را به گوش همه جهانیان برسانند. و بدیهی است این کار بدون وجود یک حکومت نیرومند اسلامی، کار بسیار مشکلی است، چرا که حکومت های دیگر هرگز چنین مجال و فرصتی را به پیروان مکتب اسلام نمی دهند، و نه تنها با سانسور شدید مانع از نشر دعوت اسلام می شوند که با خفقان و سلب آزادی، نفس ها را در سینه ها حبس می کنند.
ص: 72
مجموعه کتاب های ره توشه:
آستان دوست
آئین محبت
باران فضیلت
برهان قاطع
پیروز حقیقی
جلوه وصال
حکایت آفتاب
خورشید شب
در دامان مهر
شرح بی نهایت
صحیفه صحت
نشانی بهشت