سرشناسه : طاهری بابادی، محمدرضا، 1354 -
عنوان و نام پدیدآور : مبانی، پیشینه و ادله اثباتِ مباحث به هم پیوسته «ولایت الهیه» ، «حکومت اسلامی » و «ولایت فقیه » / نویسنده محمدرضا طاهری
مشخصات نشر : مشهد: انتشارات قدس رضوی، 1393 .
مشخصات ظاهری : 5ج؛ 19/5×11 س م.
شابک : 9- 108 - 299 - 600 - 978
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
یادداشت : کتابنامه .
مندرجات : ج. 1.دین و سیاست. -ج. 2. تعریف ولایت و... .- ج. 3. ادلۀ اثبات ولایت و... .
-ج. 4 شبهات رایج. -ج. 5. تطبیق ویژگی های روایی ولی فقیه.
موضوع : ولایت فقیه
شناسه افزوده : مؤسسۀ انتشاراتی قدس رضوی
رده بندی کنگره : BP 8/223 / ط 18 م 2 1393
رده بندی دیویی : 45 / 297
شماره کتابشناسی ملی: 3678711
ص: 1
ص: 2
مبانی، پیشینه و ادلۀ اثباتِ مباحث به هم پیوستۀ
«ولایت الهیه»، «حکومت اسلامی» و
«ولایت فقیه»
در اقوال فقهای شیعه
با تکیۀ بیشتر بر اقوال مراجع عظام و علمای اعلام معاصر:
حضرت امام خمینی(قدس سره)
حضرت آیت الله العظمی خامنه ای(مدظله العالی)
استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری(رضوان الله تعالی علیه)
حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی(دامت برکاته)
حضرت آیت الله العظمی سبحانی(دامت برکاته)
حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی(دامت برکاته)
حضرت آیت الله مصباح یزدی(دامت برکاته)
علامه محمدتقی جعفری(رضوان الله تعالی علیه)
و ...
ص: 3
جلد اوّل: دین و سیاست
رهیافت اعتقادی؛ ولایت فقیه
ویژه استادان
پاسخ گویی به سوالات دینی
ص: 4
رهیافت 19 ، ولایت فقیه (جلد اول)
تهیه و تدوین: ادارۀ پاسخ گویی به سؤالات دینی
تنظیم و تولید: ادارۀ تولیدات فرهنگی
طرح جلد: گرافیک آسمان
صفحه آرا: محمود کریم پور
تیراژ: 2000 نسخه
نوبت چاپ: اول 1393
نشانی: حرم مطهر امام رضا (ع) صحن جمهوری اسلامی،
ادارۀ پاسخ گویی به سؤالات دینی
تلفن: 32020 - 0511 دورنگار: 32240602 - 051
رایانامه: eppasokh@aqrazavi.org
ص: 5
مقدمه
پیشگفتار
1. انسان در اسلام
1. 1. انسان؛ موجودی با استعدادهای بینهایت
2.1. تکریم انسان؛ رکنِ جهانبینی اسلامی
2. اهداف پیامبران
1.2. بیدارسازی فطرت و برانگیختن عقل انسان
2.2. نفی حاکمیت مستکبران و تحقق آزادی
3.2. تحقق حیات طیّبه
4.2. توحید؛ موضوع دعوت انبیا
1.4.2. عبودیت فردی و نپذیرفتن خدایی جز الله
2.4.2. تلاش برای تحقق توحید در اجتماع
3. ضرورت تشکیل حکومت از منظر عقل و روایات
1.3. حکومت، نیاز طبیعی و فطری انسان
2.3. حکومت عامل نظم و تداوم زندگی اجتماعی
3.3. حکومت زمینه ساز رشد و توسعه
4. دلایل لزوم تشکیل حکومت اسلامی در قرآن
1.4. بررسی تکالیف سیاسی ای که خدا بر عهده «پیامبران» گذاشته است.
1.1.4. آیاتی که به معرفی «انبیاء صاحب حکومت» و شیوۀ حکمرانی آنان می پردازد
ص: 6
1.1.1.4. حضرت داود(علیه السلام)
2.1.1.4. حضرت سیلمان(علیه السلام)
3.1.1.4. حضرت یوسف(علیه السلام)
4.1.1.4. حضرت ابراهیم(علیه السلام)
5.1.1.4. دیگر انبیاء ابراهیمی
2.1.4. آیاتی که به تبیین اهداف سیاسی حکومتی بعثت انبیاء می پردازد
1.2.1.4. اقامۀ قسط و عدل در جامعه
2.2.1.4. مبارزه با فساد در روی زمین
3.2.1.4. مبارزه با حکومت های استکباری و طاغوت ها
2.4. بررسی تکالیف سیاسی ای که خدا بر عهدۀ «مسلمانان» گذاشته است
1.2.4. وظیفۀ پذیرش فرمانروایی پیامبران
2.2.4. آمادگی برای دفاع از حکومت الهی و عزت اسلامی
3.2.4. جنگ با ظالمان و متجاوزان به حریم نظام اسلامی
4.2.4. اقدام عمومی برای حفظ وحدت جامعه و مبارزه با تفرقه افکنان
5.2.4. پذیرش پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان تنها مرجع قضایی
3.4. شرح فعالیت های سیاسی پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در قرآن
1.3.4. اجرای قوانین الهی و مدیریت سیاسی، اقتصادی و حقوقی اجتماع بر اساس قانون خدا
ص: 7
2.3.4. آغاز جنگ یا پذیرش صلح
3.3.4. احترام به مردم و دخالت دادن آنان در تصمیم گیریهای مدیریتی
4.3.4. تعیین دوست و دشمن در عرصۀ جامعۀ مسلمین و تعیین جهت گیری های مطلوب در قبال آنان
4.4. لزوم طرد ولایت طاغوت
5. مفهوم سیاست در اسلام و غرب
1.5. تعریف سیاست
2.5. معنای اصطلاحی سیاست
3.5. مفهوم سیاست در مکاتب غربی
4.5. «سیاست» در اسلام
5.5. علت ایجاد ذهنیت منفی از سیاست در اذهان عمومی
6.5. نقش استعمار در سیاست زدایی از دین
6. سیاسی بودن دین
7. سیرۀ سیاسی پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت(علیهم السلام)
1.7. سنّت نبو ی(صلی الله علیه و آله و سلم)
2.7. سنّت امیرالمؤمنین(علیه السلام)
3.7. سنّت امام حسن مجتبی(علیه السلام)
4.7. سنّت امام حسین(علیه السلام)
5.7. سنّت امام سجاد(علیه السلام)
6.7. سنّت امام باقر(علیه السلام)
7.7. سنّت امام صادق(علیه السلام)
ص: 8
8.7. سنّت موسی بن جعفر(علیه السلام)
9.7. سنّت امام رضا(علیه السلام)
10.7. سنّت امام جواد(علیه السلام)
11.7. سنّت امام هادی(علیه السلام)
12.7. سنّت امام حسن عسکری(علیه السلام)
13.7. سنّت امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
8. ماهیت حکومتی قوانین اسلامی
1.8. احکام مالی
2.8. احکام دفاع ملی
3.8. احکام احقاق حقوق و احکام جزایی
ص: 9
قال الرضا (علیه السلام): رحم الله عبدا أحیا أمرنا فقلت له: وکیف یحیی أمرکم؟ قال: یتعلم علومنا ویعلمها الناس... (1)
عبد السلام می گوید از امام رضا (علیه السلام) شنیدم می فرمود: خداوند مورد رحمت قرار دهد هر آنکه امر ما را احیا و زنده می کند. به ایشان گفتم: چگونه امر شما احیاء می شود؟ فرمودند: علوم ما را فراگیرد و آن را به مردم تعلیم دهد....
اداره پاسخگویی به مسائل دینی مفتخر است در راستای رسالت این اداره مبنی بر اشاعه فرهنگ تشیع و پاسخگویی به سوالات مردم در این حوزه گسترده ازدین، محتوای پیش رو را به اساتید فرهیخته تقدیم نماید.
در این نوشتار تلاش کرده ایم علاوه بر دادن اطلاعات و محتوای غنی، پاسخی مناسب با محتوایی یکسان نیز در اختیار استادان قرار دهیم تا از تعدد جواب و تشویش خاطر مراجعین و سوال کنندگان جلوگیری شود.
تلخیص کتاب های تخصصی موجود در این حوزه و جمع بندی جواب ها و بی نیازکردن استادان از رجوع به منابع پرشمار در هنگام پاسخگویی، از اهداف اصلی تهیه و تنظیم این قبیل نوشتارهاست.
برای رسیدن به این مهم،کارگروهی از استادان و کارشناسان فرهیختۀ
ص: 10
این ادارۀ موضوع پیشنهادی را موشکافانه بررسی می کنند و محصول تلاش خویش را به داوری و نظارت هیئت علمی می گذارند.
این مجموعه کتاب ها در چهار دسته موضوعی تدوین و ارائه می شود: رهیافت احکام، رهیافت اعتقادی، رهیافت تربیتی، و رهیافت ترکیبی (مرکب از هر سه موضوع).
بی شک بررسی دقیق و نگاه نقادانه شما فرهیخته گران قدر، ما را در جهت بهبود کیفی این مجموعه یاری خواهد کرد.
جبهه خضوع به درگاه قدسی احدیث می ساییم که توفیق خدمت در بارگاه سراسر نور و ملکوتی حضرت رضا (علیه السلام) را ارزانی مان فرمود. امید است بتوانیم به پاس این افتخار و با استعانت از محضر آن امام همام (علیه السلام) به مصداق روایت نورانی فوق، جرعه ای از علم و معرفت حقیقی را نوشیده، و به تشنگان راستین آن بنوشانیم.
اداره پاسخ گویی به سوالات دینی
ص: 11
امام باقر(علیه السلام) فرموده اند: «بُنِیَ الْإِسْلَامُ عَلَی خَمْسٍ: عَلَی الصَّلَاةِ وَ الزَّکَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَایَةِ وَ لَمْ یُنَادَ بِشَیْ ءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَةِ.» (1)
نیز، در بیان نورانی امام مهدی(عج) آمده است: «...وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِیهَا إِلَی رُوَاةِ حَدِیثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِی عَلَیْکُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ... .». (2)
توجه دادن به امر خطیر ولایت و حکومت دینی از واقعیت هایی است که در قرآن کریم، به اجمال و در کلام اهل بیت(علیهم السلام)، به صورت مفصل تر و باصراحتِ بیشتر موج می زند. ایشان از شیعیان و پیروان خویش توقع دارند که در تمام زمینه های مرتبط با دین داری به ویژه بحث ولایت، اهلِ فهم و بصیرت باشند؛ این مهم در کلام فقهای شیعه، به ویژه اقوال مراجع عظام و علمای اعلام معاصر، تجلی و وضوح بیشتری یافته است.
بایسته و شایسته است که مبلغان و نخبگان دینی، آن چنان که در کلام مقام معظم رهبری(مدظله العالی) عنوان شده است، در کِسوت افسران جنگ نرم عقیدتی، برای پاسداری از حریم عقیدتی شیعه و پاسخ گوییِ شبهات، به تدارک و ارائۀ خوراک فکری و روحی متقَن و منطبق با فضای فکر و اندیشۀ مخاطبانشان اقدام کنند.
ص: 12
این تلاش ارزشمند، ان شاءالله، موجب زدودن شبهات، بصیرت افزایی (افزایش قدرت تشخیص راه از بی راهه)، صیانت از مرزهای عقیدتی، تداوم حرکت در طریقِ مستقیم ولایت و نجات در دنیا و آخرت و سعادت فرد و جامعه خواهد شد.
در مجموعۀ پیشِ رو، سعی شده است که اقوال مراجع عظام و علمای اَعلام معاصر، حول محور مباحث ولایت فقیه، گردآوری، دسته بندی و موضوع گذاری شود؛ به گونه ای که به بهترین وجه بتوان از آن ها استفاده کرد.
امید است در راه تحقق آرمان های اسلام عزیز، قدمی برداشته و به این سبب، در پیشگاه خداوند متعال، حدّاقلِ شکر نعمت زندگی در فضای وجودی ولایت را به جای آورده باشیم.
این مجموعه، با همت سرور گرامی جناب حجت الاسلام والمسلمین طاهری تنظیم شده است؛ خداوند بر توفیقات ایشان بیافزاید.
ص: 13
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «تفسیر انسان، تفسیر تاریخ، تحلیل حوادث حال و گذشته و آینده، تفسیر طبیعت، تبیین همۀ علائقی که انسان را با دنیای بیرون از وجود او: جهان، انسان ها، اشیاء، مرتبط می کند و نیز فهم و درک آدمی از وجود خود و خلاصه همۀ چیزهایی که نظام ارزشی جامعه را می سازد، و آن را بر ادارۀ مطلوب خود قادر می کند، همه و همه از این جهان بینی الهی ریشه و مایه می گیرد و منشعب می شود. در اندیشۀ الهی اسلام همۀ هستی آفریدۀ خداست و جلوه گاه علم و قدرت او و پوینده به سوی اوست، و انسان برترین آفریده و جانشین اوست.»(1)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «انسان می تواند با استخراج گنجینه های استعداد که در نهاد اوست، خود را و جهان را که برای او آفریده شده به زیباترین وجهی بسازد و بیاراید؛ و با دو بال علم و ایمان به عروج معنوی و مادی نائل آید و نیز می تواند با تضییع یا به انحراف کشاندن این استعدادها جهنمی از ظلم و فساد در جهان بیافریند. چراغ هدایت بشر، ایمان او به خدا و تسلیم او در برابر امر و نهی الهی است... .
ص: 14
پیغمبران مردم را به بندگی خدا، که پتکی بر سر خودخواهی و برتری جویی است، فرا خواندند و آیینی که بهشت صفا و آرامش را حتی پیش از بهشت اخروی به بشر ارزانی می داشت، بدو عرضه کردند و او را به مهار کردن غریزۀ افزون خواهی و سلطه جویی تشویق نمودند، و از تباه شدن و هرز رفتن استعدادها و غلتیدن در لجن زار فساد اخلاقی برحذر داشتند، و سرچشمه های فضیلت و راستی و محبت و کار و ابتکار و دانش و آگاهی را در او جاری ساختند و یاد خدا و عشق به او را، که ضامن این همه و تعالی بخش روان اوست، بِدو تلقین کردند... .
آزادی، برابری انسان ها، عدل اجتماعی، خودآگاهی افراد جامعه، مبارزه با کژی و زشتی، ترجیح آرمان های انسانی بر آرزوهای شخصی، توجه و یاد الهی، نفی سلطه های شیطانی و دیگر اصول اجتماعی نظام اسلامی و نیز اخلاق و رفتار شخصی و تقوای سیاسی و شغلی، همه و همه ملهم و زاییدۀ آن جهان بینی و برداشت کلی از جهان و انسان است. اسلام نظام های مبتنی بر زور و قلدری و زایندۀ ظلم، جهل، اختناق، استبداد، تحقیر انسان و تبعیض نژادها، ملت ها، خون ها و زبان ها را رد می کند و غلط می شمرد، و با هر آن نظام و کس که به ستیزۀ نظام اسلامی کمر بندد، با شدت و مقاومت می ستیزد، و به جز آنان با همۀ انسان ها، چه هم کیش و چه ناهم کیش، به محبت و مساعدت امر می کند. بر چنین پایه ها و با چنین هدف هایی انقلاب اسلامی در ایران پدید آمد و نظام جمهوری اسلامی را بنا نهاد.»(1)
ص: 15
امام خمینی(رضوان الله علیه) «اسلام یک مکتبی است که برای انسان سازی آمده، و ما باید ببینیم که این انسان، که به قول بعضی ماهیتِ ناشناخته است، این انسان چه ابعادی دارد و چه احتیاجاتی دارد؟ و اسلام که برای انسان سازی آمده است، آیا جهت حیوانی این را فقط می خواهد بسازد، یا جهت معنوی او را می خواهد بسازد، یا انسان می خواهد بسازد؟
...اسلام برای این انسانی که همه چیز است، یعنی از طبیعت تا ماورای طبیعت تا عالم الهیّت مراتب دارد، اسلام تز دارد، برنامه دارد اسلام. اسلام می خواهد انسان را یک انسانی بسازد جامع؛ یعنی رشد آن طور که هست به او بدهد؛ حظّ طبیعت دارد، رشد طبیعی به او بدهد؛ حظّ برزخیت دارد، رشد برزخیت به او بدهد؛ حظّ روحانیت دارد، رشد روحانیت به او بدهد؛ حظّ عقلانیت دارد، رشد عقلانیت به او بدهد؛ حظّ الهیت دارد، رشد الهیت به او بدهد. همۀ حظوظی که انسان دارد و به طور نقص است، الآن نرسیده است؛ ادیان آمده اند که این میوۀ نارس را رسیده اش کنند؛ این میوه ناقص را کاملش کنند.»(1)
- شهید علامه مرتضی مطهری(رحمت الله علیه) در تبیین جایگاه انسان می فرمایند:
«موجودات جهان تقسیم می شوند به جاندار و بی جان. موجودات بی جان هیچ گونه نقشی در ساختن خویش ندارند. آب و آتش و سنگ و خاک بی جان اند و هیچ نقشی در تکوین یا
ص: 16
تکمیل خویش ندارند؛ بلکه صرفاً تحتِ تأثیر عوامل خارجی تکوین می یابند و تحتِ تأثیر همان عوامل احیاناً نوعی کمال کسب می کنند. از این موجودات هیچ گونه تلاشی و فعالیتی در جهت ساختن یا پرداختن به خود مشاهده نمی شود؛ ولی [از] جانداران، مانند گیاه و حیوان و انسان، یک سلسله تلاش ها در جهت حفظ و صیانت خود از آفات و در جهت جذب مواد دیگر و در جهت تولید مثل مشاهده می شود.
...در انسان، همۀ قوای طبیعی و قوای شعوری که در گیاه و حیوان هست، وجود دارد؛ به علاوۀ یک سلسله میل های اضافی، که قبلاً شرح داده شد و به علاوۀ نیروی خارق العادۀ عقل و اراده که سرنوشت آیندۀ او را با مقیاس زیادی به دست خودش می دهد و خودش آیندۀ خویش را انتخاب می کند و می سازد.
...نقش انسان، هم آگاهانه است و هم آزادانه؛ یعنی انسان، هم به خود و محیط خود آگاه است و هم آنکه با توجه به آینده، به حکم نیروی عقل و اراده، می تواند آزادانه، آیندۀ خویش را به هر شکل که خود بخواهد انتخاب کند.
...گستردگی دایرۀ سازندگی انسان نسبت به آینده اش از سه ویژگی در انسان سرچشمه می گیرد:
1. وسعت دایرۀ بینش و آگاهی؛
انسان با نیروی علم، دایرۀ بینش و آگاهی خویش را از ظواهر و سطح طبیعت عبور می دهد و تا اعماق درون آن گسترش می دهد و قوانین
ص: 17
طبیعت را می شناسد. با شناختن قوانین طبیعت، دست انسان برای ساختن طبیعت، آن چنان که با زندگی انسان سازگارتر باشد، باز می شود.
2. وسعت دامنۀ خواست ها... ؛
3. استعداد خودساختگی ویژه ای که در انسان است و هیچ موجود دیگری در این جهت مانند او نیست... .
انسان در ناحیۀ خصلت ها و خوی ها یک موجود بالقوّه است؛ یعنی در آغاز تولد، فاقد خوی و خصلت است؛ برخلاف حیوانات که هرکدام با یک سلسله خصلت های ویژه متولد می شوند. انسان چون فاقد هرگونه خوی و خصلتی است و از طرفی خوی پذیر و خصلت پذیر است، به وسیلۀ خصلت ها و خوی هایی که تدریجاً پیدا می کند، یک سلسله ابعاد ثانوی، علاوه بر ابعاد فطری، برای خویش می سازد.
انسان یگانه موجودی است که قانون خلقت، قلم ترسیم چهرۀ او را به دست خودش داده است که هرطور می خواهد ترسیم کند؛ یعنی برخلاف اندام های جسمانی اش که کارش در مرحله رحِم به پایان رسیده است و برخلاف خصلت های روحی و اندام های روانی حیوانات که آنها نیز در مرحلۀ قبل از تولد پایان گرفته است، اندام های روانی انسان، که از آنها به خصلت ها و خوی ها و ملکات اخلاقی تعبیر می شود، به مقیاس بسیار وسیعی پس از تولد ساخته می شود.
این است که هر موجودی، حتی حیوان، آن چیزی است که او را ساخته اند؛ ولی انسان آن
ص: 18
چیزی است که بخواهد باشد و... انسان یگانه موجودی است که خودش باید خویشتن را انتخاب کند که چه باشد.
خداوند در قرآن کریم می فرماید:
‘ما راه را به انسان [این موجود آزادِ خودساز] نشان دادیم تا او خود چه بخواهد و چه انتخاب کند. [از دو راه یکی را انتخاب خواهد کرد:] یا راهی که ما نشان داده ایم و سپاسگزار ما خواهد بود یا راه دیگر که راه ناسپاسی است.’(1)»(2)
- ایشان در جای دیگری مینویسند:
]فَجَعَلْناهُ سَمیعاً بَصیراً * انّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ امّا شاکِراً وَ امّا کَفوراً[؛(3) از این بهتر و زیباتر، آزادی و اختیار انسان و ریشه و مبنای آن را نمی شود بیان کرد: ‘او را مورد آزمایش قرار دادیم، راه را به او نمایاندیم، آن وقت این خود اوست که باید راه خویشتن را انتخاب کند...’»(4)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «جهان بینی و بینش اسلامی، فصول متعدّدی دارد... رکن دوم، تکریم انسان است؛ یا می توانیم به آن بگوییم انسان محوری. البته انسان محوری در بینش اسلامی، به کلی با اومانیسم اروپای قرون هجده و نوزده متفاوت
ص: 19
است. آن یک چیز دیگر است، این یک چیز دیگر است. آن هم اسمش انسان محوری است؛ اما اینها فقط در اسم شبیه همند. انسان محوری اسلام، اساساً اومانیسم اروپایی نیست؛ یک چیز دیگر است: ]أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ الله سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ[.(1)
کسی که قرآن و نهج البلاغه و آثار دینی را نگاه کند، این تلقی را به خوبی پیدا می کند که ازنظر اسلام، تمام این چرخ و فلک آفرینش، بر محور وجود انسان می چرخد. این شد انسان محوری. در آیات زیادی هست که خورشید مسخر شماست، ماه مسخر شماست، دریا مسخر شماست؛ اما دو آیه هم در قرآن هست که همین تعبیری را که گفتم، ]سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ[؛(2) همۀ اینها مسخَّر شمایند، بیان می کند. مسخّر شمایند، یعنی چه؟ یعنی الان بالفعل شما مسخّر همه شان هستید و نمی توانید تأثیری روی آنها بگذارید؛ اما بالقوه طوری ساخته شده اید و عوالم وجود و کائنات به گونه ای ساخته شده اند که همه مسخّر شمایند. مسخّر یعنی چه؟ یعنی توی مشت شمایند و شما می توانید از همۀ آنها به بهترین نحو استفاده کنید. این نشان دهندۀ آن است که این موجودی که خدا آسمان و زمین و ستاره و شمس و قمر را مسخّر او می کند، ازنظر آفرینش الهی بسیار باید عزیز باشد. همین عزیز بودن هم تصریح شدهاست: ]وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَم[.(3)
ص: 20
این]کَرَّمْنا بَنی آدَم[، بنی آدم را تکریم کردیم، تکریمی است که هم شامل مرحلۀ تشریع و هم شامل مرحلۀ تکوین است؛ تکریم تکوینی و تکریم تشریعی با آن چیزهایی که در حکومت اسلامی و در نظام اسلامی برای انسان معین شده؛ یعنی پایه ها، کاملاً پایه های انسانی است... .
حال براساس اینها یک نتایج عملی به دست می آید و وظایفی برعهدۀ انسان هایی که معتقد به این مبانی اند، قرار می گیرد. فرق نمی کند؛ چه حکومت اسلامی باشد و حاکمیت و قدرت در دست اهلِ حق باشد، چه حکومت اسلامی نباشد. فرض کنید مثل دوران حکومت طاغوت باشد یا انسانی باشد که در بین کفّار زندگی می کند. این وظایفی که عرض می کنم، در هر دو حالت بر دوش یکایک انسان ها هست. این وظایف چیست که اینها نتایج عملی آن بینش است؟
...یک وظیفه عبارت است از عبودیت و اطاعت خداوند؛ چون عالَم، مالک و صاحب و آفریننده و مدبّر دارد و ما هم جزو اجزاء این عالمیم؛ لذا بشر موظف است اطاعت کند. این اطاعت بشر به معنای هماهنگ شدن او با حرکت کلی عالم است؛ چون همۀ عالم ]یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْض[؛(1) ]قالَتا أَتَیْنا طائِعین[.(2) آسمان و زمین و ذرات عالم، دعوت و امر الهی را اجابت می کنند و براساس قوانینی که خدای متعال در آفرینش مقرّر کردهاست، حرکت می کنند. انسان اگر برطبق
ص: 21
قوانین و وظایف شرعی و دینی که دین به او آموخته است عمل کند، هماهنگ با این حرکت آفرینش حرکت کرده؛ لذا پیشرفتش آسان تر است؛ تعارض و تصادم و اصطکاکش با عالم کمتر است؛ به سعادت و صلاح و فلاح خودش و دنیا هم نزدیک تر است. البته عبودیت خدا با معنای وسیع و کامل آن مورد نظر است؛ چون گفتیم توحید، هم اعتقاد به وجود خداست، هم نفی الوهیت و عظمت متعلق به بت ها و سنگ ها و چوب های خودساخته و انسان های مدعی خدایی و انسان هایی که اسم خدایی کردن هم نمی آورند؛ اما می خواهند عمل خدایی کنند.
پس در عمل، دو وظیفه وجود دارد: یکی اطاعت از خدای متعال و عبودیت پروردگار عالم؛ دوم سرپیچی از اطاعت «انداد الله»؛ هر آن چیزی که می خواهد در قبال حکمروایی خدا، بر انسان حکمروایی کند. ذهن انسان فوراً به سمت این قدرت های مادی و استکباری می رود؛ البته اینها مصادیقش هستند؛ اما یک مصداق بسیار نزدیک تر دارد و آن، هوای نفس ماست. شرط توحید، سرپیچی کردن و عدم اطاعت از هوای نفس است؛ که این «أَخْوَفُ مَا أَخَاف»(1) است... .
دوم، هدف گرفتن تعالیِ انسان است؛ تعالیِ خود و دیگران. این تعالی شامل تعالیِ علمی، تعالیِ فکری، تعالیِ روحی و اخلاقی، تعالیِ
ص: 22
اجتماعی و سیاسی، یعنی جامعه تعالی پیدا کند، و تعالیِ اقتصادی است؛ یعنی رفاه امور زندگی مردم. همه موظّفند برای این چیزها تلاش کنند: گسترش و پیشرفت علم برای همه؛ حاکمیت اندیشۀ سالم و فکر درست؛ تعالیِ روحی و معنوی و اخلاقی، خُلق کریم و مکارم اخلاق؛ پیشرفت اجتماعیِ بشری، نه فقط جنبه های معنوی و علمی و اخلاقی یک فرد؛ بلکه جامعه هم مورد نظر است و پیشرفت امور اقتصادی و رفاهی انسان ها، و بایستی مردم را به سمت رفاه و تمتّع هرچه بیشتر از امکانات زندگی پیش ببرند. این یکی از وظایف همه است؛ مخصوص دورۀ قدرت و حکومت هم نیست؛ در دورۀ حکومتِ غیرِخدا هم این وظیفه وجود دارد.»(1)
- علامه طباطبایی(رحمت الله علیه) دراینباره در تفسیر المیزان میآورند:
«در آیه ]وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا[(2) خداوند، خلاصه ای از کرامت ها و فضل خود را می شمارد، باشد که انسان بفهمد پروردگارش نسبت به وی عنایت بیشتری دارد؛ مع الأسف انسان این عنایت را نیز مانند همه نعمت های الهی کفران می کند... مقصود از تکریم در آیه، اختصاص دادن به عنایت و شرافت دادن به خصوصیتی است که در دیگران
ص: 23
نباشد... در این که خداوند انسان را به چه چیز گرامی داشته که در آیه فوق به طور سربسته می گوید ما انسان را گرامی داشتیم، در میان مفسران گفت وگو است؛ بعضی [آن را] به خاطر اعطای قوۀ عقل و نطق و استعدادهای مختلف و آزادی اراده می دانند؛ بعضی اندام موزون و قامت راست و... ؛ ولی روشن است که این مواهب در انسان جمع است و هیچ گونه تضادی با هم ندارند؛ بنابراین گرامیداشتِ خدا نسبت به این مخلوق بزرگ، با همۀ این مواهب و غیر این مواهب است.
خلاصه اینکه انسان امتیازات فراوانی بر مخلوقات دیگر دارد که هریک از دیگری جالب تر و والاتر است.
روح انسان علاوه بر امتیازات جسمی، مجموعه ای است از استعدادهای عالی و توانایی بسیار برای پیمودن مسیر تکامل، به طور نامحدود.»(1)
- علامه شهید مرتضی مطهری(رحمت الله علیه) نیز دراین باره می نویسند:
«از نظر اسلام، مادرِ همۀ احساس های اخلاقی انسان، احساس کرامت و شرف و عزت و قدرت و عظمت در درون خود و در خودِ واقعی خویش است؛ آن هم عزت و شرف و کرامت و قدرت و عظمت واقعی، و خودِ واقعی انسان [که] همان ]نَفَخْتُ فیهِ مِنْ روحی[(2) است که خدای متعال
ص: 24
در قرآن بیان کرده است. انسان های کامل اسلام ازنظر اخلاق، یعنی انسان هایی که خود را بهتر از دیگران شناخته اند؛ شرف و کرامت را در ذات خودشان بیشتر از دیگران احساس کرده اند.»(1)
«مسئلۀ کرامت نفس و یا عزت نفس و تعبیراتی امثال اینها که در متون تعلیمات اسلامی وارد شده است... ، مسئله ای است که کمتر موردِتوجه واقع شده یا اساساً موردِتوجه واقع نشده است و حال آن که ما ریشه و مبنا و زیربنای اخلاق اسلامی را از همین جا می توانیم استنباط و استخراج کنیم، از نوعی بازگشت دادن انسان به خود و متوجه کردن او به شرافت و کرامت ذاتی خویش.»(2)
«قرآن می گوید... با مکرّم داشتن این خود است که تمام اخلاق مقدسه در انسان زنده می شود و تمام اخلاق رذیله از انسان دور می گردد؛ و اگر این خود، کرامت پیدا کرد، شخصیت خودش را بازیافت و در انسان زنده شد، دیگر به انسان اجازه نمی دهد که راستی را رها کند دنبال دروغ برود، امانت را رها کند دنبال خیانت برود، عزت را رها کند دنبال تن به ذلت دادن برود، عفت کلام را رها کند دنبال غیبت کردن برود و امثال اینها.»(3)
ص: 25
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «اولین کار پیامبر مکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، اِثارۀ عقل است؛ برشوراندن قدرت تفکر است. قدرت تفکر را در یک جامعه تقویت کردن؛ این حلاّل مشکلات است. عقل است که انسان را به دین راهبرد می دهد، انسان را به دین می کشاند. عقل است که انسان را در مقابل خدا به عبودیت وادار می کند. عقل است که انسان را از اعمال سفیهانه و جهالت آمیز و دل دادن به دنیا باز می دارد؛ عقل این است. لذا اول کار این است که تقویت نیروی عقل و خرد در جامعه انجام بگیرد؛ تکلیف ما هم این است.»(1)
- حضرت آیت الله جوادی آملی(حفظه الله تعالی) در این باب، می فرمایند:
«پیامبران الهی، همگی پاسداران دل های مردم و شکوفاسازان فطرت آنان هستند: ]وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ[(2)، فکر و دل مردم، امانت های الهی اند که پیامبران از آنها محافظت می کنند؛ لذا موسای کلیم(علیه السلام) خطاب به فرعونیان چنین گفت: ]أَنْ أَدُّوا إِلَیَّ عِبادَ الله إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمین[؛(3) بندگان خدا را به من بسپارید که من
ص: 26
برای شما رسول امین پروردگارم.»(1)
- آیت الله العظمی مکارم شیرازی(حفظه الله تعالی) نیز در تفسیر نمونه می آورد:
«در خطبۀ اول نهج البلاغه، از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در عبارتی کوتاه و پرمعنی چنین آمده است: ‘فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَآثَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ’؛(2) خداوند رسولان خود را به سوی انسان ها فرستاد و انبیای خود را یکی پس از دیگری، مأموریت داد تا وفای به پیمان فطرت را از آنها مطالبه کنند، و نعمت های فراموش شده الهی را به آنها یادآور شوند، از طریق تبلیغ بر آنان، اتمام حجت نمایند و گنجینه های اندیشه ها را برای آنها فاش سازند!
طبق روایات فوق، نه تنها معرفة الله که مجموع اسلام به صورت فشرده، در درون سرشت انسانی نهاده شده؛ از توحید گرفته تا رهبریِ پیشوایان الهی و جانشینان راستین پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و حتی فروع احکام.
بنابراین، طبق تعبیری که در نهج البلاغه آمده، کار پیامبران شکوفاساختن فطرت ها و به یادآوردن نعمت های فراموش شدۀ الهی، ازجمله سرشت توحیدی، و استخراج گنج های معرفت است که در درون جان و اندیشه انسان ها نهفته و مستور می باشد.»(3)
ص: 27
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «اسلام، دین توحید است و توحید یعنی رهایی انسان از عبودیت و اطاعت و تسلیم در برابر هرچیز و هرکس به جز خدا؛ یعنی گسستن بندهای سلطۀ نظام های بشری؛ یعنی شکستن طلسم ترس از قدرت های شیطانی و مادی؛ یعنی تکیه بر اقتدارات بی نهایتی که خداوند در نهاد انسان قرارداده و از او، بهکارگیری آنها را همچون فریضه ای تخلف ناپذیر، طلب کرده است؛ یعنی اعتماد به وعدۀ الهی در پیروزی مستضعفین بر ستمگران و مستکبرین به شرط قیام و مبارزه و استقامت؛ یعنی دل بستن به رحمت خدا و نهراسیدن از احتمال شکست؛ یعنی استقبال از زحمات و خطراتی که در راه تحقق وعدۀ الهی، آدمی را تهدید می کند؛ یعنی مشکلات راه را به حساب خدا گذاشتن و خود را به پیروزی حتمی و نهایی امیدوار داشتن؛ یعنی در مبارزه، چشم به هدف عالی که نجات جامعه از هرگونه ستم و تبعیض و جهل و شرک است، دوختن و عوض ناکامی های شخصی و میان راهی را نزد خدا جستن و خلاصه یعنی خود را مرتبط و متصل به اقیانوس لایزال قدرت و حکمت الهی دیدن و به سمت هدف اعلا، با امید و بی تشویش شتافتن.» (1)
ص: 28
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «]وَ یَضَعُ عَنهُم اِصرَهُم[(1): بر میدارد، بارِ گران جهالتها، بار گران سنتهای غلط، بار گران نظامهای پلید غیرانسانی، بار گران دیکتاتوریها و استبدادها و زورگوییها و استثمارها، هر بار گرانی را از دوششان برمیدارد. ]وَ الاَغلالَ الَّتی کانَت عَلَیهِم[(2) غل و زنجیرهایی که به پای اینهاست، باز میکند. چه غل و زنجیری مگر بوده؟ آیا وقتی پیغمبر مبعوث شد، به پای همۀ مردم مکه، هرکدام یک زنجیر بسته شده بود؟ به گردنشان یک غل گذاشته بودند؟ همه زندانی بودند؟ خب معلوم است که غل و زنجیر آهنی نبود. غل و زنجیر بود؛ چه غل و زنجیری؟ خودت فکر کن و پیدا کن. چه غل و زنجیری بود بر دست و پا و گردن این مردم؟ غلها و زنجیرهای اسارت، غل و زنجیر زورشنویها، غل و زنجیر سنتها و مقررات و تحکمات بشری؛ پیغمبر میآید، اینها را باز میکند. اینها چیست جز تشکیل یک نظام انسانی و توحیدی. ]وَ الاَغلالَ الَّتی کانَت عَلَیهِم فَالَّذینَ آمَنوا بِهِ[(3) پس آن کسانی که ایمان آوردند و بگروند به این پیامبر، ]وَ عَزَّروهُ[ او را بزرگ بدارند و ارجمند، ]وَ نَصَروهُ[ او را یاری کنند، ]وَ اتَّبَعُوا النّورَ الَّذی اُنزِلَ مَعَهُ[ نور و فروغ روشنگری که با او نازل شده، یعنی این قرآن، آن را پیروی کنند، دنباله روی بکنند، ]اُولئِکَ هُمُ المُفلِحونَ[:(4)
ص: 29
آنانند پیروزمندان؛ آنانند برخورداران از فلاح و به هدف و مقصد رسیدگان.»(1)
امام خمینی(رضوان الله علیه) «انسان، تنها در برابر ذات اقدس حق باید تسلیم باشد و از هیچ انسانی نباید اطاعت کند، مگر اینکه اطاعت او اطاعت خدا باشد و بنابراین هیچ انسانی هم حق ندارد انسان های دیگر را به تسلیم در برابر خود مجبور کند. و ما از این اصل اعتقادی، اصل آزادی بشر را می آموزیم که هیچ فردی حق ندارد انسانی و یا جامعه و ملتی را از آزادی محروم کند، برای او قانون وضع کند، رفتار و روابط او را بنا به درک و شناخت خود که بسیار ناقص است یا بنا به خواسته ها و امیال خود تنظیم نماید. و از این اصل ما نیز معتقدیم که قانونگذاری برای بشر تنها در اختیار خدای تعالی است، همچنان که قوانین هستی و خلقت را نیز خداوند مقرر فرموده است و سعادت و کمال انسان و جوامع تنها در گرو اطاعت از قوانین الهی است که توسط انبیا به بشر ابلاغ شده است.»(2)
- تبیین این بحث از کلام حضرت آیت الله جوادی آملی حفظه الله تعالی شنیدنی است: «رسیدن به سعادت، آرزوی همه انسان هاست؛ چنان که بهره مندی از آزادی نیز یکی از خواسته ها و آرمان های بشر بوده و هست. ازآنجاکه آزادی، وصفی از اوصاف نفسانی انسان است، با تعدّد و
ص: 30
تفاوت انسان شناسی ها، معنا و مفهوم آن متعدد می گردد. هستی شناسی و جهان بینی هر شخص، انسان شناسی او را تحت تأثیر خود قرار می دهد و هر انسان شناسی خاص، مفهوم ویژه ای از آزادی به ما عرضه می کند. ازاین رو، آزادی از نظر اسلام با آزادی مورد نظر مکاتب غربی، غیردینی، و غیراسلامی تفاوت فراوان دارد؛ زیرا پایه های شناختی اسلام و مکاتب دیگر دربارۀ جهان و انسان و سعادت او متفاوت می باشند.
روشن است که آزادی، هیچ گاه نمی تواند مطلق و نامحدود باشد؛ چرا که اوصاف هر موجودی تابع خود آن موجود است؛ موجود محدود، وصف محدود دارد و موجود نامحدود، وصف نامحدود... اگر هستی یک شیء، محدود باشد و ما برای او اوصاف نامحدودی فرض کنیم، لازمه اش، تجاوز وصف از موصوف می شود که امر محالی است؛ یعنی وصف، در جایی حضور داشته باشد که موصوفش حضور ندارد و این فرض، فرض محال است.
آنچه تاکنون تاریخ بشر نشان داده و آنچه که انسان دربارۀ افراد عادی و انسان های عصر خود دیده و می بیند، این است که اکثر انسان ها از روی طبع خود، مایل به تعدّی و افزون گرایی اند.»(1)
«قرآن کریم، افزون طلبی طبیعت انسان و هَل مِن مَزید گویی او را تصدیق نموده و در بیش از پنجاه مورد، انسان ها را مذمت کرده است که
ص: 31
نکوهش در همه آن موارد، به طبیعت انسان برمی گردد... هیچ انسانی حق ندارد خود را بفروشد و خود را بندۀ دیگران کند و آزادی اش را به بردگی تبدیل نماید؛ همانگونه که حیات انسان، ودیعۀ الهی است و هیچ شخصی حق ندارد دست به خودکشی باطل بزند؛ زیرا انتحار، خیانت در امانت حیات است.»(1)
- ایشان در جمع بندی بحث میفرمایند:
«پس این چنین نیست که انسان، آزادِ مطلق باشد و هر کاری را که خواست، انجام دادنش صحیح باشد: ]أَیَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدی[.(2) آزادی به معنای بی بندوباری و رهایی مطلق را نه عقل می پذیرد، نه فطرت، نه دین و نه جوامع انسانی. انسان در عین آزاد بودن، در ابعاد اخلاقی، حقوقی، اقتصادی، سیاسی و نظامی، حدومرزهایی دارد که باید آنها را رعایت کند و اگر نکند، در همه جای دنیا برای او تنبیه و مجازاتی وجود دارد و اگر چنین نباشد، هرج ومرج و فساد، همه جوامع را به نابودی می کشد.»(3)
«... سخن به اینجا می رسد که تعیین کنندۀ محدودۀ آزادی انسان در شئون اعتقادی، حقوقی، اعمال، احوال و سنت و سیرت کیست؟
پاسخ منطقی سؤال فوق این است که تنها کسی می تواند حدود آزادی انسان را معین سازد، که برای اصل هستی او حد و مرزی قرار داده و
ص: 32
او را محدود و متناهی آفریده است؛ زیرا تنها او به مخلوق خویش آگاه است و می تواند آزادی متناسب با کمال را برای او مشخص سازد. خداوندی که برای هر چیز، اندازه ای خاص قرار داده است: ]إِنَّا کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَر[.(1) خدایی که انسان موصوف را دارای حد آفریده، محدودۀ آزادی او و دیگر اوصافش را نیز خود او معین می سازد.»(2)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «]یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُم[؛(3) خدا و پیامبر، شما را به زندگی و مایۀ حیات طیب و پاکیزه دعوت می کنند. حیات پاکیزه، فقط خوردن و لذت بردن و شهوت رانی نیست؛ اینکه دعوت خدا و رسول را نمی خواست. نفس هر انسانی، او را به زندگی حیوانی دعوت می کند. همۀ حیوانات دنبال غذا و اطفای شهوت حرکت می کنند و برای شکم و ساعتی بیشتر زنده ماندن، مبارزه می کنند. حیات طیبه، عبارت از این است که این زندگی در راه خدا و برای رسیدن به هدف های عالی باشد. هدف عالی انسان فقط این نیست که شکمی را به هر شکلی پر کند؛ این کمترین چیزی
ص: 33
است که یک حیوان می تواند به عنوان هدف خود انتخاب کند. برای انسان، هدف اعلی عبارت از وصول به حق، رسیدن به قرب باری تعالی و تخلق به اخلاق الهی است. انسان برای رسیدن به آن چنان هدفی، ابزارهای مادی و معنوی را لازم دارد. غذا لازم است؛ اما برای این [است] که انسان به سمت هدف حرکت کند.
نظام اسلامی، علاوه براینکه هدف هایی بالاتر از هدف های مادی دارد؛ یعنی در نظام اسلامی، یک انسان فقط با پرشدن شکم خوشبخت نیست؛ باید زندگی مادی و رفاه و امنیت او تأمین باشد؛ همچنین اصرار دارد که روح و دل انسان می باید از یک صفا و تلألؤ و نورانیت و برادری و فداکاری نسبت به انسان های دیگر و عبودیت و بندگی و اخلاص نسبت به خدای متعال برخوردار باشد.
اگر ما به احکام اسلامی عمل بکنیم، اگر جامعۀ اسلامی، ایمان اسلامی را همراه با عمل به مقررات و قوانین الهی تعقیب بکند، همان چیزی اتفاق خواهد افتاد که بشریت در طول تاریخ به دنبال آن بوده است. یعنی چه؟ یعنی آسایش و رفاه مادی همراه با تکامل و پیشرفت و عروج معنوی. بشر حیوان نیست که علف جلوی او بریزند و برایش کافی باشد. انسان می خواهد باصفا و نورانی باشد. انسان از نورانیت و صفا و بندگی خدا احساس لذت روحی می کند.
شما وقتی عبادت می کنید، دعایی را باحال می خوانید، نمازی را باتوجه اقامه می کنید، انفاقی به یک مستحق می کنید، می بینید چه
ص: 34
لذتی می برید و چه حالت احتظاظی به شما دست می دهد. این لذت را با خوردن نمی شود به دست آورد. انسان هایی که طعم بندگی خدا را چشیده اند، که هر انسان مؤمنی در طول زندگی، کم وبیش حالات این طوری برایش پیش می آید؛ بعضی کم، بعضی زیاد، در آن لحظۀ توجه به خدا، عبادت خدا، مناجات، گریه برای خدا و در مقابل خدا، لذتی احساس می کنند که حاضرند دنیا و مافیها را بدهند، برای آنکه این لذت برای آنها بماند.
اسلام می خواهد انسان ها را آن چنان بالا ببرد، دل ها را آن چنان نورانی کند، بدی ها را آن چنان از سینۀ من و شما بیرون بکند و دور بیندازد که ما آن حالت لذت معنوی را در همۀ آنات زندگی مان، نه فقط در محراب عبادت، بلکه حتی در محیط کار، در حال درس، در میدان جنگ، در هنگام تعلیم و تعلم و در زمان سازندگی احساس کنیم. خوشا آنان که دایم در نمازند، یعنی این. در حال کسب و کار هم با خدا، در حال خوردن و آشامیدن هم باز به یاد خدا. این گونه انسانی است که در محیط زندگی و در محیط عالم، از او نور پراکنده می شود. اگر دنیا بتواند این طور انسان هایی را تربیت کند، ریشۀ این جنگ ها و ظلم ها و نابرابری ها و پلیدی ها و رجس ها کنده خواهد شد. این، حیات طیبه است.»(1)
- حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
ص: 35
(حفظه الله تعالی)، در تفسیر نمونه در تبیین این مفهوم قرآنی مینویسند: «حیات طیّبه، یعنی زندگی پاکیزه از هر نظر؛ پاکیزه از آلودگی ها، ظلم ها و خیانت ها، عداوت ها و دشمنیها، اسارت ها و ذلت ها و انواع نگرانی ها و هرگونه چیزی که آب زلال زندگی را در کام انسان ناگوار می سازد.»(1)
در تشریح راه دستیابی به این افق زیبای قرآنی نیز می فرمایند:
«نتیجۀ عمل صالحِ مولودِ ایمان، در این جهان، حیات طیّبه است؛ یعنی تحقّق جامعه ای قرین با آرامش، امنیت، رفاه، صلح، محبت، دوستی، تعاون و مفاهیم سازندۀ انسانی خواهد بود، و از نابسامانی ها و درد و رنج هائی که بر اثر استکبار و ظلم و طغیان و هواپرستی و انحصارطلبی به وجود می آید و آسمان زندگی را تیره و تار می سازد، در امان است.»(2)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «ما معتقدیم و این جزو بدیهیّات اسلام، بلکه بدیهیّات همۀ ادیان است که انسان،
ص: 36
فقط در سایۀ ارتباط و اتصال با حق تعالی است که می تواند به تکامل و تعالی دست پیدا کند... مکرر عرض کرده ایم که سرّ مسئله در این است که انسان بتواند خودش را به عبودیت الهی متّصف کند. عبد، یعنی تسلیم اراده و حکم خدا و شریعت الهی [شدن]. لُبّ تمام دستورات و احکام و فرامین الهی و شرایع انبیا، همین یک کلمه است و پیامبران خدا، قبل از آنکه مقام نبوت برای آنها انتخاب بشود و خدای متعال آنها را به نبوت سرافراز کند، به عبودیت سرافراز کرده است. در یک روایت است که: ‘إِنَّ الله اتَّخَذَ مُحَمَّداً(صلی الله علیه و آله و سلم) عَبْداً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ نَبِیّا’؛(1) اول، خدای متعال او را خلعت عبودیت پوشانید و بعد، به مرحله و رتبۀ نبوت فایز کرد.
کأنه این، در هر تعالی ای مقدمۀ لازم و شرط اصلی است. در هر اندازۀ تکاملی، عبودیت شرط اصلی است؛ البته، عبودیت هم مراحلی دارد.»(2)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «روح عبودیت و احساس بندگی در مقابل خداوند، همان چیزی است که انبیای الهی از اول تا آخر، تربیت و تلاششان متوجه این نقطه بوده است، که روح عبودیت را در انسان زنده کنند. سرچشمۀ همۀ فضائل انسانی و کارهای خیری که انسان ممکن است انجام بدهد، چه در حوزۀ شخصی، چه در حوزۀ اجتماعی و عمومی،
ص: 37
همین احساس عبودیت در مقابل خداست. نقطۀ مقابل این احساس عبودیت، خودبینی و خودخواهی و خودپرستی است؛ منیّت است. این منیّت است که در انسان، منشأ همۀ آفات اخلاقی و عوارض و نتایج عملی آنهاست. منشأ همۀ این جنگ ها و کشتارهای عالم، و ظلم هایی که به وقوع می پیوندد و منشأ همۀ فجایعی که در طول تاریخ اتفاق افتاده، و شما خوانده اید، شنیده اید یا امروز مشاهده می کنید، احساس منیّت و خودخواهی و خودبینی در مجموعه ای از انسان هاست که سرچشمۀ این فساد و نابسامانی، در زندگی آنهاست.
عبودیت، نقطۀ مقابل این خودخواهی و منیّت و خودپرستی است. اگر این خودبینی و خودخواهی در مقابل خداوند متعال باشد، یعنی انسان خود را در مقابل پروردگار قرار بدهد، نتیجۀ آن در انسان، طغیان است؛ طاغوت. طاغوت هم فقط پادشاهان نیستند؛ هرکدام از ما انسان ها ممکن است در درون خودمان، خدای نکرده، یک طاغوت و یک بت تربیت کنیم و پرورش بدهیم. در مقابل خدا سرکشی کردن و خودبینی داشتن، نتیجه اش عبارت از رشد طغیان در انسان است. اگر این خودبینی در مقابل انسان های دیگر باشد، نتیجه اش می شود نادیده گرفتن حقوق دیگران؛ تجاوز و دست درازی به حقوق این و آن. اگر این خودبینی در مقابل طبیعت واقع بشود، نتیجه اش می شود تضییع محیط طبیعی؛ یعنی آنچه که امروز بحق دربارۀ مسئلۀ محیط زیست در
ص: 38
دنیا اهتمام هست. نادیده گرفتن محیط طبیعی زیست انسان هم، نتیجۀ طغیان، خودبینی و خودخواهی در مقابل طبیعت است.»(1)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «معنا و روح توحید عبارت است از اینکه انسان از غیرخدا عبودیت نکند و در مقابل غیرخدا، جبهۀ بندگی به زمین نساید. این معنای عبودیت کامل و خالص است. حال شما اگر با چشم روشن بینانه و آگاهانه و مسلح به دانش های مربوط به زندگی بشر، علوم اجتماعی و علوم تربیتی و امثال ذلک، به این عنوان نگاه کنید، خواهید دید که دایرۀ عبودیت، دایرۀ وسیعی است. قیدوبندهایی که به بشر بسته می شود، هر یک نوعی عبودیت برای انسان به وجود می آورد. عبودیت نظام های اجتماعی غلط، عبودیت آداب و عادات غلط، عبودیت خرافات، عبودیت اشخاص و قدرت های استبدادی، عبودیت هواهای نفسانی، که این از همه رایج تر است، و عبودیت پول، زر و زور. اینها انواع عبودیت است.
وقتی می گوییم‘لااله الاالله، وحده لاشریک له’، یعنی توحید خالص. معنایش این است که همۀ این عبودیت ها به کنار رود که اگر چنین شود، فلاح و رستگاری، حقیقتاً حاصل خواهد شد. اینکه فرمود: ‘قُولُوا لَا إله إلّا الله تٌفلِحُوا’،(2) این فلاح، یک فلاح حقیقی است. فقط فلاح سیاسی نیست، فقط
ص: 39
فلاح اجتماعی نیست، فقط فلاح معنوی نیست، فقط فلاح روز قیامت نیست؛ بلکه فلاح دنیا و آخرت است. این یک نکته در باب ممیزه های اسلام و نکات برجستۀ دعوت اسلامی [است] که به یک تعبیر دیگر هم می شود بیانش کرد و آن عبارت است از اسلام، تسلیم، اسلام وجه الله و تسلیم خدا بودن. این هم یک جانب دیگر و یک بعد دیگر همان توحید است. این مثلاً یکی از آن ممیزه های دعوت اسلامی است. هرجا این باشد، اسلام است. هر جا نقطۀ مقابل این باشد، جاهلیت است. هر جا بین این دو قرار داشته باشد، بین اسلام و جاهلیت است؛ اسلام خالص نیست، اسلام کامل نیست، اسلام نیمه کاره ممکن است باشد.
... اگر قرار باشد که به اسم اکتفا کنیم، این دیگر اسلام نیست. باید توحید به معنای حقیقی کلمه و تسلیم در مقابل پروردگار رواج پیدا کند. باید نظام اجتماعی؛ نظامی عادلانه و نظام اخلاقی جامعه؛ نظامی انسانی و عاطفی و مبتنی بر فضائل باشد. در مقابل هرچه غیرخدا، تسلیم و عبودیت نباشد، تبعیت نباشد، نفوذپذیری نباشد... باید مبارزه با بت ها، از جمله بت نفس، رایج باشد. نمی گوییم که انسان ها یکسره تبدیل به فرشته شوند؛ اما یکسره تبدیل به انسان هایی شوند که در این راه تلاش و مبارزه می کنند. نفس این مبارزه، تقوا نامیده می شود. هر انسان و هر جامعه ای که چنین تلاش و مبارزه ای بکند، متقی و پرهیزکار است.»(1)
ص: 40
- مرحوم علامه طباطبایی(رحمت الله علیه) در تفسیر المیزان ذیل آیۀ ]وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا الله وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَی الله وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلالَةُ[(1) می نویسند:
«... جمله ]أَنِ اعْبُدُوا الله وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ[، بهطوری که از سیاق بر می آید، بیان [هدف] بعثت رسول است و معنایش این است که حقیقت بعثت رسول، جز این نیست که بندگان خدای را به عبادت خدا و اجتناب از طاغوت دعوت کند. زیرا امرونهی از یک بشر به سایر افراد بشر، مخصوصاً وقتی که آمر و ناهی، رسول باشد جز دعوت عادی، معنای دیگری ندارد و معنایش الجاء و اضطرار تکوینی نیست... بلکه دعوت نبوی هم مانند سایر دعوت ها، عادی است. خداوند هم به خاطر آن، اشخاصی را مبعوث می کند تا شما را به عبادت خدا و دوری از طاغوت ها دعوت کنند و حقیقت این دعوت، انذار و تبشیر است.»(2)
- همچنین استاد شهید مطهری(رحمت الله علیه) در کتاب انسان کامل می نویسند:
«اسلام می گوید: از دنیا و مادیات آن استفاده کنید؛ اما آن را خواستۀ نهایی و معبود خود قرار ندهید؛ زیرا هرچه را بپرستید در حد همان چیز باقی خواهید ماند. برای ساختن انسانی کامل، اسلام ما را از همۀ پرستش ها جز خداپرستی منع می کند و می گوید: انسانی که در این عالم چیزی غیر از خدا را پرستش می کند، یک انسان معیوب و مسخ شده است.»(3)
ص: 41
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «توحید بزرگترین پیام پیغمبران است. خُب، توحید را چه میفهمند امروز و چه تلقین کردند به ملتهای اسلامی در معنای توحید؟ فکر میکنند توحید فقط همین است که انسان در دلش بگوید خدا یک است و دو نیست و معتقد باشد در ذهن خودش که این عالم یک صانعی(آفریننده) دارد و شریکی ندارد، همین است فقط معنای توحید؟ خُب، اگر رسول خدا میخواست این را تبلیغ بکند، این قدر دعوا با مشرکین قریش نداشت؛ این همه مسئله با کفار نداشت. پیغمبر اسلام توحید را جور دیگری معنا میکند: توحید عبارت است از حاکمیت الله بر زندگی انسان ها؛ نه فقط اینکه انسان معتقد باشد که یک خدایی هم هست. خب، خود کفار قریش مگر معتقد به خدا نبودند؟ البته آنها شریک قائل بودند برای خدا؛ آن شرکا را هم شفعای خودشان میدانستند پیش پروردگار. توحید به آن حاقّ معنای توحید، عبارت از این است که در جامعه حاکمیّت خدا باشد. خب حاکمیّت خدا به چیست؟ حاکمیّت خدا به این است که اولاً قوانین الهی در جامعه جاری بشود، آن چیزی که قانون الهی است، او در جامعه اجرا بشود؛ نه قوانین بشری، قوانین منطبق باشد با کتاب الله؛ این اول. دوم اینکه آن کسانی در رأس حکومت قرار بگیرند که خلفاءالله باشند.»(1)
ص: 42
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «هدف تمام پیامبران، کشاندن مردم به صراط مستقیم است و صراط مستقیم هم یعنی عبودیت؛ ‘وَ أَنِ اعْبُدُونی هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ’. باید مردم را به عبودیت الهی که همان صراط مستقیم است، سوق دهید. البته این عبودیت، در زمینۀ اخلاق، در زمینۀ عمل فردی و در زمینۀ عمل اجتماعی کاربرد دارد که وقتی بحث عمل اجتماعی پیش آمد، آن وقت بحث های سیاسی، تحلیل های سیاسی، تبیین سیاسی، هم در حوزۀ کار شما قرار می گیرد.
اشتباه کسانی که در گذشته مسائل سیاسی را از تبلیغ کنار میگذاشتند، در این بود که عبودیت را به منطقۀ فردی منحصر می کردند. آنها اینجا را غلط می فهمیدند و غلط عمل می کردند. بله! هدف، کشاندن مردم به عبودیت است؛ منتها عبودیت منطقۀ وسیعی در زندگی انسان دارد و آن منطقه، به عمل شخصی منحصر نیست. وقتی که عمل جامعه، عمل یک مجموعۀ عظیم انسانی و مردم یک کشور، عمل اقتصادی، عمل سیاسی و موضع گیری های سیاسی مشمول بحث عبودیت شد، آن وقت دعوت شما هم می تواند شامل این مسائل باشد و باید هم باشد... .
وقتی معنای عبودیت الهی این شد که انسان از انداد الله اجتناب کند و تبری جوید، باید از همۀ اشکال آن تبری جوید. انداد الله، یک وقت نفس پلید انسانی است که درون اوست؛ ‘نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْک ’،(1) یک وقت شیطان است که
ص: 43
در دعای صحیفۀ سجادیه می گویید که: ‘او را در وجود من مستقر کردی و به چیزی که مرا از آن متمکن نکردی، تمکن بخشیدی.’ یک وقت هم شیطان های قدرتمند عرصۀ سیاسی اند که برای اغوا و راهزنی و تسلط و ضربه زدن و به جهنم کشاندن ملت ها و شعوب بشری منتظر نشسته اند. انداد الله اینهایند. دعوت به عبودیت، نفی اینها را می طلبد.»(1)
- حال باید دید در تحقق این عبودیت، ایجاد حکومت الهی، چه نقشی دارد. این بخش از بحث را از کلام آیت الله العظمی مکارم شیرازی در تفسیر نمونه ببینید:
«جملۀ ]یَعْبُدُونَنِی،لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئا[(2) مفهومش این است: هدف نهائی از فراهم آمدن حکومت عدل، ریشه دار شدن آئین حق، گسترش امن و آرامش، همان استحکام پایههای عبودیت و توحید است که در آیه دیگر قرآن، به عنوان هدف آفرینش ذکر شده است: ]وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ[؛(3) من جن و انس را نیافریدم مگر برای اینکه عبادتم کنند.
ممکن است با استفاده از تعلیم و تربیت و تبلیغ مستمر، گروهی را متوجه حق نمود، ولی تعمیم این مسئله در جامعۀ انسانی، جز از طریق تأسیس حکومت صالحانِ باایمان امکان پذیر نیست؛ به همین دلیل انبیاء بزرگ همتشان تشکیل چنین
ص: 44
حکومتی بوده؛ مخصوصاً پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) در نخستین فرصت ممکن، یعنی به هنگام هجرت به مدینه، اقدام به تشکیل نمونه ای از این حکومت کرد.
از اینجا نیز می توان نتیجه گرفت که چنین حکومتی تمام تلاش ها و کوشش هایش از جنگ و صلح گرفته تا برنامه های آموزشی و فرهنگی و اقتصادی و نظامی، همه در مسیر بندگی خدا، بندگی خالی از هرگونه شرک است.
ذکر این نکته نیز لازم است که معنی حکومت صالحان و تمکین آئین حق و عبادت خالی از شرک، این نیست که در چنان جامعه ای هیچ گنهکار و منحرفی وجود نخواهد داشت؛ بلکه مفهومش این است که نظام حکومت در دست مؤمنان صالح است و چهره عمومی جامعه خالی از شرک؛ وگرنه مادام که انسان، دارای آزادی اراده است، ممکن است در بهترین جوامع الهی و انسانی، احیاناً افراد منحرفی وجود داشته باشند.»(1)
ص: 45
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «مردم وقتی به طور دسته جمعی زندگی می کنند، غیر از مسائل شخصی، غیر از آن چیزهایی که به ارادۀ یک شخص محوّل می شود و از عهدۀ یک شخص برمی آید؛ یک سلسله مسائل دسته جمعی دارند؛ عیناً مثل یک عده مسافر. یک وقت انسان تنها مسافرت می کند؛ هر جا می خواهد فرود می آید، هر جا می خواهد سوار می شود، با هر سرعتی بخواهد حرکت می کند، هر چی بخواهد و بتواند می خورد و می نوشد. اختیار او با خود اوست. اما یک وقت یک عده با هم حرکت می کنند؛ اینجا غیر از مصلحت هر شخص، مصلحت جمع مطرح است. اگر این اجتماعی که با هم مسافرت می کنند و به هم احتیاج دارند، بخواهند به مقصود خودشان برسند و آن هدفی را که به خاطر آن با هم دسته جمعی راه افتادند، آن هدف را به دست بیاورند، دیگر ممکن نیست هر یک از افراد بگوید من دلم می خواهد پهلوی این قهوه خانه فرود بیاییم یا با این سرعت حرکت بکنیم یا با این جور وسیله ای به طرف سرمنزل برویم. اینجا چون مصلحتِ همه مطرح است، رأی همه یا رأی بیشترین افراد، ملاک عمل قرار می گیرد. مصالحی در اینجا وجود دارد که آن مصالح غیر از مصالح یک شخص به تنهایی است. مصلحت یک شخص شاید این است که در بهترین رختخوابها استراحت کند،
ص: 46
در یک اتاق راحتِ تنها و دربسته زندگی کند یا به قدری که اشتهای او اقتضا می کند، غذا صرف کند. اما وقتی یک جمع با هم مسافرت می کنند، وقتی امکانات کم هست، دیگر نمی شود به یک نفر اجازه داد که تنها یک اتاق را، یک رختخواب راحت و کامل را، یک غذای کامل و اسراف آمیز را بخورد. اینجا مصلحتی وجود دارد که از مصلحت یک فرد بالاتر است و این چیزی است که همۀ عقلای عالم هم این را قبول کردند. همۀ کسانی که احساس می کنند در بین یک جمعی باید زندگی بکنند، تنها نمی شود زندگی کرد، همان طور که دیگران به ما احتیاج دارند، ما هم به کمک دیگران، به راهنمائی دیگران، به مغز دیگران، به دست دیگران احتیاج داریم، کسانی که این حقیقت را قبول کردند این را هم قبول کردند که فکر یک نفر، هوس یک نفر، تمایلات یک نفر در میان این جمع کثیر، نمی تواند برای دیگران تکلیف معین بکند. مصالح همه را باید حساب کرد، خواستهای همه را باید دید، مسائل همه را باید جمع زد و از جمع بندی شدۀ اینها یک خط مشیی، یک برنامه ای را انتخاب کرد.
کی این کار را بکند؟ چه کسی است که مصالح عمومی را دست او باید سپرد تا مصالح عمومی را او انجام بدهد؟ چه کسی است که مثل مبصر سر کلاس، اگر کسی به حقوق دیگران تجاوز کرد، او آن را سرجای خود بنشاند؟ چه کسی است که دیگران را تشویق کند، راهنمائی کند، تهدید کند، اجازۀ تجاوز به حقوق یکدیگر
ص: 47
را ندهد، اندازه ها را معین بکند، او کیست؟ او حکومت است. لذا حکومت یکی از غریزی ترین و اصلی ترین نهادهای اجتماعات انسانی است که از دیرباز انسانها احساس کردند که به یک چیزی به نام حکومت احتیاج دارند.»(1)
امام خمینی(رضوان الله علیه) «بدون تشکیل حکومت و بدون دستگاه اجرا و اداره، که همه جریانات و فعالیت های افراد را از طریق اجرای احکام تحت نظام عادلانه درآورد، هرج و مرج به وجود می آید، و فساد اجتماعی و اعتقادی و اخلاقی پدید می آید. پس، برای اینکه هرج و مرج و عنان گسیختگی پیش نیاید و جامعه دچار فساد نشود، چاره ای نیست جز تشکیل حکومت و انتظام بخشیدن به همه اموری که در کشور جریان می یابد.»(2)
- موضوع «علت نیاز انسان به حکومت»، هر چند در نگاه اول، مسئلهای صرفاً علمی به نظر میرسد؛ ولی به دلیل ثمرات کاربردی بسیارش همیشه مورد توجه کارشناسان دینی قرار داشته است. استاد شهید مرتضی مطهری(رحمت الله علیه) درتشریح موضع گفت وگو می نویسند:
«نیاز انسان به حکومت، حکومت به معنای اعم عرض می کنیم، ما به نوع نظامش کار نداریم، فقط معلول زندگی طبقاتی است؟ یا نه، معلول آن زندگی اجتماعی است که با یک سلسله قوانین موضوعه اداره بشود؛ نه با یک سلسله
ص: 48
قوانین غریزی و طبیعی؟ در حیوانات هم به یک معنا، که اینها البته اسمش را دولت و حکومت نمی گذارند، وجود دارد؛ منتهی چون همه چیزش غریزی است، ما به آنجا کاری نداریم. آیا در زندگی انسان ها، قوانین باید حاکم باشد یا نباید حاکم باشد؟ قهراً قانون باید حاکم باشد؛ ولو اینکه گروهی باشند که منبعث از خود مردم و نمایندۀ خود مردم هستند، اینها باید متصدّی اجرای قانون باشند؛ یعنی فلسفۀ اصلی حکومت و دولت، این است که جامعۀ بشری نیاز به قانون وضعی دارد؛ یعنی قوانینی که مردم از روی اختیار باید آن را عمل کنند؛ یعنی قوانینی که از ناحیه طبیعت مجبور به عمل کردن آن نیستند.
وقتی که این طور شد، این قوانین نیازمند به یک قدرتی است که این قدرت، قوّۀ مجریه قانون یا ناظر به اجرای این قانون باشد. اختلافات میان مردم جبراً رخ می دهد؛ نمی شود گفت که در میان انسان ها جبراً هم هیچ اختلافی دربارۀ هیچ مسئله ای رخ نمی دهد که حکومت میان مردم فصل قضا کند. مجازات ها و حدودی هست که باید اجرا بکند یا یک کارهای عمومی را انجام بدهد که ما اینها را کارهای شهرداری لااقل یا کارهای حسبه ای می نامیم. بالاخره [جامعه] به این امور احتیاج دارد.
این است که در کلام حضرت امیر(علیه السلام) هم هست: ‘انَّهُ لابُدَّ لِلنّاسِ مِنْ امیرٍ بَرّ أوْ فاجِرٍ’.(1) بالاخره مردم احتیاج [به حکومت] دارند؛ نمی شود نداشته
ص: 49
باشند. هیچ وقت هم بشر به مرحله ای نخواهد رسید که اصلاً دولت منتفی بشود؛ شکل دولت ممکن است [تغییر کند]؛کسی نگفته که شکل دولت منحصر به همین شکل هایی است که ما تا حالا شناخته ایم. همان حکومت ریش سفیدی که در گذشته بوده، خودش یک نوع دولت است یا مثلاً در زندگی قبیله ای عرب قبل از اسلام، اینها حکومت به آن معنای مصطلحی که در جاهای دیگر بود نداشتند؛ ولی یک نوع رابطۀ ملوک الطوایفی و تبعیت از رؤسای قبیله بود. آن که، مثلاً یک شخصیت بیشتری در میان قبیله داشت و پیرمردتر از همه بود، او را در رأس قبیله قبول می کردند و رؤسای قبایل هم می آمدند در مسائل با یکدیگر مشورت می کردند و تصمیم می گرفتند. پس باز هم بالاخره یک چیزی بوده است.»(1)
- آیت الله سبحانی(حفظه الله تعالی)، نیز در تفسیر موضوعی منشور جاوید، باب بحث را در این خصوص میگشایند:
«بر خلاف اندیشۀ گروهی که تصور میکنند حرّیت و آزادی با سلطهگرایی و حکومت دو امر متناقض اند و هرگز جمع نمی شوند و حفظ آزادی فردی ایجاب می کند که قانون و حکومت از قاموس زندگی حذف شود یا تصور می کنند که دولت ها، پیوسته از اقویا و زورمندان طرفداری می کنند و مصالح توده ها را در نظر نمی گیرند یا می اندیشند که انسان ذاتاً خیّر و نیکوکار و عاقل و اندیشمند آفریده شده است، دیگر چه لزومی دارد که دولت تشکیل شود.
ص: 50
برخلاف این اندیشه های سست و بی پایه که حاکی از یک نوع هرج ومرج طلبی و سفسطه گرایی و ساده دلی است، ضرورتِ وجود دولت در زندگی اجتماعی بشر، آن چنان روشن است که نیازی به دلیل و برهان ندارد؛ دولتی که آزادی های فردی را در چهارچوب مصالح اجتماعی حفظ کند و در پرورش استعدادها بکوشد و مردم را به وظایف خود آشنا و قوانین الهی یا مردمی را اجرا کند. ازاین جهت اندیشمندان بزرگ جهان، مانند افلاطون،(1) ارسطو،(2) ابن خلدون(3) و برخی دیگر وجود دولت را یک پدیدۀ اجتناب ناپذیر تلقی کرده اند.»(4)
- آیت الله سبحانی(حفظه الله تعالی)، در کتاب مبانی حکومت اسلامی به ذکر نظرات صاحب نظران در این رابطه می پردازد:
«وجود دولت در زندگی اجتماعی بشر، یک نیاز فطری و طبیعی است و از مهم ترین موضوعاتی است که بشر از آغاز پیدایش، به آن توجه داشته و تا خواهد بود به آن توجه خواهد داشت. و در اهمیت و لزوم آن همین بس که در هیچ نقطه ای از جهان، جامعه ای نبوده که بتواند بدون
ص: 51
حکومت زندگی کند و این چیزی نیست که ضرورت آن را فقط بشر امروزه درک کرده باشد، بلکه از دوران های قدیم، فلاسفه بزرگ جهان و اندیشمندان تاریخ، بر لزوم آن تأکید بلیغی داشته اند: ارسطو فیلسوف بزرگ می گوید: ‘دولت از مقتضیات طبع بشری است؛ زیرا انسان دارای سرشت مدنی است، ناگزیر است که به صورت اجتماعی زندگی کند و کسی که وجود دولت را نفی می کند، یا انسان وحشی است، یا موجود برتر از انسان است که نیازی به دولت ندارد.’(1)
ازنظر ارسطو وجود دولت یک ضرورت اجتماعی است و انسان به طور فطری، لزوم آن را درک می کند و کسی که بخواهد بدون آن زندگی کند یا موجود وحشی است که از انسانیت دور است یا موجود بالاتر از انسان است که فاقد طبع بشری است؛ مانند فرشتگان.
افلاطون می گوید: ‘تحصیل حیاتِ بافضیلت برای افراد بشر، جز به وجود دولت ممکن نیست، زیرا طبیعت انسان به حیات سیاسی و زندگی اجتماعی متمایل است. بنابراین وجود دولت از امور طبیعی است که انسان از آن بی نیاز نیست.’(2)
ابن خلدون بنیان گذار علم جامعه شناسی، وجود دولت را امری ضروری می داند و بر اثبات آن، به اجتماعی بودن انسان یا به اصطلاح فلاسفه، مدنی بالطبع بودن او استدلال کرده و چنین نتیجه گرفته است که: ‘تشکیل دولت امر لازم و ضروری است.’(3)
ص: 52
از اندیشمندان معاصر نیز ثروت بدوی می گوید: ‘اساس نظام سیاسی، وجود دولت است؛ بلکه هر نظم سیاسی برای جمعیت، وجود دولت را لازم و ضروری می داند؛ حتی بعضی ها سیاست را به وجود دولت، آن چنان مربوط می دانند که جامعۀ سیاسی را بدون دولت، امر غیر ممکن تلقی کرده اند.’(1)
علما و دانشمندان و جامعه شناسان دیگر نیز بر این عقیده اند و دلایل فراوانی بر مدعای خود اقامه کرده اند.»(2)
- اما چرا مسئلۀ مدیریت و رهبری جوامع انسانی، تا این حد مورد توجه متفکران بوده است؟ پاسخ این سوال را از علامۀ شهید مرتضی مطهری(رحمت الله علیه) بشنوید: «اهمّیت فوق العادۀ رهبری بر سه اصل مبتنی است:
اصل اوّل مربوط است به اهمیّت انسان و ذخایر و نیروهایی که در او نهفته است که معمولاً خود به آنها توجّه ندارد...
اصل دوم مربوط است به تفاوت انسان و حیوان. انسان با اینکه از جنس حیوان است، از نظر مجهّز بودن به غرایز با حیوان تفاوت دارد؛ یعنی ضعیف تر از حیوان است. حیوانات به یک سلسله غرایز مجهّز هستند و نیاز چندانی به مدیریّت و رهبری از خارج ندارند؛ زیرا غریزه، کارش راهنمایی و رهبری به صورت خودکار است...
ص: 53
انسان بااینکه ازنظر نیروها مجهّزترین موجودات است و اگر بنا بود با غریزه رهبری شود، می بایست صد برابر حیوانات مجهّز به غرایز باشد، درعین حال ازنظر غرایزی که او را از داخل خود هدایت و رهبری کنند، فقیرترین و ناتوان ترین موجود است؛ لهذا به رهبری، مدیریّت و هدایت از خارج نیاز دارد...
اصل سوم مربوط به قوانین خاصّ زندگی بشر است. یک سلسله اصول بر رفتار انسان حکومت می کند که اگر کسی بخواهد بر بشر مدیریّت داشته باشد و وی را رهبری کند جز از راه شناخت قوانینی که بر حیات و بر روال زندگی بشر حاکم است، میسّر نیست.»(1)
- کلام شهید مرتضی مطهری(رحمت الله علیه) در کتاب سیری در نهج البلاغه، مقدمهای زیباست بر این مبحث:
«در حدیث است که پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اگر سه نفر ،حداقل، همسفر شدید، حتماً یکی از سه نفر را امیر و رئیس خود قرار دهید. از اینجا می توان فهمید که ازنظر رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) هرج و مرج و فقدان یک قوۀ حاکم بر اجتماع که منشأ حل اختلافات و پیونددهندۀ افراد اجتماع با یکدیگر باشد، چه اندازه زیان آور است.»(2)
ص: 54
- فلسفۀ حکومت، از موضوعاتی است که بزرگان بسیاری در آن به نگارش دیدگاه ها و طرح ادلّۀ عقلی و نقلی پرداختهاند؛ حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی(حفظه الله تعالی)، نیز پس از طرح دلایل عقلی، به دیدگاه چند تن از صاحب نظران اسلامی در این خصوص اشاره میفرمایند:
«تردیدی نیست که بقای صلح و ثبات و آرامش و رعایت حقوق انسانها در برابر یکدیگر، به حکومت و نظام سیاسی اجتماعی کامل، بستگی دارد؛ زیرا بدون وجود حکومت، هرج ومرج، جامعه را فرامی گیرد و هیچ انسان عاقلی را نمی توان یافت که حکومت و نظام سیاسی را یکی از ضروری ترین مسائل اجتماعی نشناسد...
زندگی اجتماعی انسان، هزاران دشواری، کشمکش، تخاصم و درگیری را به همراه دارد و در جهت حلّ معضلات اجتماعی و رفع نزاع ها و حلّ و فصل امور، وجود حکومت و نظام سیاسی و حضور یک حاکم مقتدر با قانونی مترقّی، ضرورتی است که هیچ عقل سالمی در آن تردید نمی کند؛ زیرا هرج ومرج (آنارشیسم) ضد خواست فطرت آدمی و سبب نابودی همۀ ارزش هاست.
و تردیدی نیست که عقل یکی از حجّت های الهی و پیامبر باطن آدمی و یکی از منابع استنباط احکام فقهی است: ‘کلّ ما حکم به العقل حکم به الشرع.’(1)
ص: 55
بر این اساس، هنگامی که عقل تشکیل نظام سیاسی را در راستای پیشگیری از هرج ومرج و ایجاد انتظام و انسجام و تحقّق پیشرفت امور، ضروری اعلام کند، دین نیز وجوب تأسیس و اجرای آن را لازم و واجب می داند. اگر عقل، کسی یا کسانی را واجدالشرایط لازم در تصدّی امور فوق دانست، دین نیز پذیرفتن حکومت از سوی انسان واجدالشرایط را لازم می شمرد. بنابراین، شعار پرهیز از دخالت در امور سیاسی اجتماعی بر خلاف دستور عقل و دین است...
ابن خلدون، اندیشمند معروف اسلامی می نویسد: ‘واعلم أنّ الشرع لم یذُمّ الملک لذاته و لا حظر القیام به و انما ذمّ المفاسد الناشئة عنه من القهر و الظلم و التمتّع باللذّات؛ بدان که هرگز دین، حکومت را مذمت نکرد و از پرداختن به آن منع ننموده، آنچه که مورد نکوهش می باشد، مفاسدی، همانند استبداد و ستم و لذت جویی ها، است که از سوی بعضی از حکومت ها دامن گیر جامعه می گردد.’(1)
دکتر وهبه زحیلی، در کتاب معروف خود الفقه الاسلامی و ادلّته، از منظر فقهای معروف مذاهب چهارگانه اهل سنّت در باب ضرورت تشکیل حکومت دینی می نویسد: ‘اسلام، یک نظام دینی مدنی مترقّی است و وجود مسلمانان را با تشکیل دولت اسلامی ملازم می شمارد و از مهم ترین ارکان هر دولتی، ایجاد اقتدار سیاسی است تا همۀ افراد در برابر آن سر تعظیم فرود آورند؛ لذا اکثر
ص: 56
سردمداران فکری اسلام از مذاهب اسلامی، اعمّ از اهل سنّت، مرجئه، شیعه و معتزله به لزوم تشکیل حکومت اذعان دارند.
... و ابن حزم گفته است همه گروه های مختلف اسلامی اتفاق نظر دارند که انقیاد و اطاعت از پیشوای عادل واجب است.’(1) از دقّت در فرازهای فوق و دیدگاه های صاحب نظران اسلامی به دست می آید که کسی در ضرورت تشکیل حکومت تردیدی ندارد.»(2)
در تبیین رسالت حکومت از این منظر، میتوان گفت: «انسان موجودی است کمال طلب و دائماً برای رسیدن به نقطهای که آن را کمال خویش میداند، در تلاش است. گذشته از اینکه در تحلیل کمال و خوشبختی و اینکه از چه راهی به کمال می توان رسید، گرایش های متفاوت و متضادی وجود دارد؛ ولی نفس این قضیه که انسان با هر گرایش و عقیده کمال و خوشخبتی را جستجو می کند، کمتر مورد شک و تردید واقع شده است؛ حتی کسی که نازلترین مرتبۀ رفتار انسانی را اختیار می کند، او نیز، به دنبال توسعه و کمال است؛ اما می توان گفت که وی از رشد و کمال، تفسیر درستی ندارد.
جامعه به عنوان یک کلّ واقعی، وحدت
ص: 57
ترکیبی افراد متکثر است؛ به شکلی که نه وجود جامعه بدون ِافراد امکان پذیر است و نه افراد بدون وجود جامعه امکان ادامۀ حیات پیدا می کنند؛ ازاین رو جامعه، خودْ همانند فرد، قابلیت رشد و توسعه دارد و همان طورکه اصل بقای فرد و جامعه به هم بستگی دارد، رشد و توسعۀ فرد و جامعه نیز متکی به یکدیگر است.
از سوی دیگر، افراد، گروه ها و زیر مجموعه های جامعه، منافع، رشد و توسعۀ خود را دنبال می کنند و به دلیل نامحدودبودن نیازهای فزایندۀ افراد و گروه ها و محدودیت منابع تأمین نیازها، پیدایش تعارض بر سر ارضای نیازها در جامعه اجتناب ناپذیر است؛ همچنین لزوم ایجاد هماهنگی کلیه فعالیت های بهره برداری از منابع و توزیع مناسب در میان افراد و اقشار اجتماعی با جهت گیری واحد و کلان، متناسب با آرمان های جامعه، تشکیلات امین و مقتدری را به نام دولت، توجیه می کنند.
این دستگاه با برنامه ریزی و سازماندهی کلان، می تواند رشد و توسعۀ کلان اجتماعی و زمینه های رشد و کمال فردی را امکان پذیر نماید.»(1)
- کلام را در این مبحث با گفتاری آسمانی از مولیالموحدین امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به پایان میبریم؛ کلامی که ترجمه و شرح کم نظیر استاد شهید مطهری(رحمت الله علیه)، اداکنندۀ حق آن است:
«علی(علیه السلام) مکرر لزوم یک حکومت مقتدر را
ص: 58
تصریح کرده است(1)... قانون خدا بایست به وسیلۀ افراد بشر اجرا شود. مردم را از فرمانروایی نیک یا بد چاره ای نیست. در پرتو حکومت و در سایۀ حکومت است که مؤمن برای خدا کار می کند و کافر بهرۀ دنیای خود را می برد و کارها به پایان خود می رسد. به وسیلۀ حکومت است که مالیات ها جمع آوری و با دشمن نبرد و راه ها امن و حق ضعیف از قوی بازستانده می شود تا آن وقتی که نیکان راحت گردند و از شر بدان راحتی به دست آید.»(2)
ص: 59
بی شک، قرآن به عنوان اصیل ترین منبع دینی و تنها متن موردِاتفاق همۀ مذاهب و فرق اسلامی است؛ لذا خوب است ابتدا بحث تشکیل حکومت و ضرورت آن را در آیات قرآن مورد بررسی قرار دهیم، مروری گذرا بر گزاره های سیاسی حکومتی آن داشته باشیم و پس از آن به سیرۀ پرچمداران اسلام پرداخته، به بازخوانی سنّت آن بزرگواران در قبال این موضوع محوری بپردازیم.
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «مهم ترین کار انبیای عظام الهی مقابله با طواغیت و کسانی است که نعمت های خدا را ضایع کردند:
]وَ إِذا تَوَلَّی سَعی فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فیها وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْل.[(1)
آیۀ قرآن، از این حکومت های فاسد، با این تعبیرات تکان دهنده یاد می کند؛ سعی کردند تا فساد را جهان گیر کنند:
]أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ* جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَهَا وَ بِئْسَ الْقَرَار[؛(2)
ص: 60
نعمت های الهی و انسانی و طبیعی را به کفران تبدیل کردند و انسان ها را که باید از این نعم برخوردار می شدند، در جهنم سوزانی که از کفران خود به وجود آوردند، سوزاندند و کباب کردند.
انبیا در مقابل اینها صف آرایی کردند. اگر انبیا با طواغیت عالم و طغیانگران تاریخ برخورد نداشتند، احتیاج به جنگ و جدل نبود. اینکه قرآن می گوید:
]وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثیرٌ[؛(1) چه بسیار پیامبرانی که همراه با مؤمنان خداپرست، به قتال و جنگ دست زدند.
این جنگ با چه کسانی بود؟ طرف جنگ انبیا، همین حکومت های فاسد، قدرت های ویرانگر و طغیانگر تاریخ بودند که بشریت را بدبخت و نابود کردند.
انبیا نجات دهندگان انسان اند؛ لذا در قرآن، یک هدف بزرگ نبوت ها و رسالت ها، اقامۀ عدل معرفی شدهاست: ]لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ[(2)
اصلاً انزال کتاب های الهی و ارسال رسل برای این بوده است که قسط وعدل در میان جوامع حاکم شود؛ یعنی نمادهای ظلم و زورگویی و فساد از میان برخیزد. حرکت امام حسین(علیه السلام)
ص: 61
چنین حرکتی بود. فرمود: ‘إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی’.(1)
همچنین فرمود: ‘مَنْ رَأَی سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ اللَّهِ، نَاکِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ، یَعْمَلُ فِی عِبَادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ، ثُمَّ لَمْ یُغَیِّرْ بِقَوْلٍ وَ لَا فِعْلٍ، کَانَ حَقِیقاً عَلَی اللَّهِ أَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَه ’؛(2) یعنی اگر کسی کانون فساد و ظلم را ببیند و بی تفاوت بنشیند، در نزد خدای متعال با او هم سرنوشت است. فرمود: من برای گردنکشی و تفرعن حرکت نکردم. دعوت مردم عراق از امام حسین(علیه السلام) برای این بود که برود و حکومت کند؛ امام هم به همین دعوت پاسخ دادند. یعنی چنین نیست که امام حسین(علیه السلام) به فکر حکومت نبود، امام حسین(علیه السلام) به فکر سرکوب کردن قدرت های طاغوتی بود؛ چه با گرفتن حکومت و چه با شهادت و دادن خون.»(3)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «انبیا کارشان مسئله گویی فقط نبود. اگر انبیا فقط به این اکتفا می کردند که حلال و حرامی را برای مردم بیان کنند، این که مشکلی وجود نداشت؛ کسی با اینها درنمی افتاد. در این آیات شریفه ای که در اینجا تلاوت کردند:
ص: 62
]الَّذینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ[.(1) این چه تبلیغی است که خشیت از مردم در او مندرج است که انسان باید از مردم نترسد درحال این تبلیغ. اگر فقط بیان چند حکم شرعی بود که ترس موردی نداشت که خدای متعال تمجید کند که از مردم نمی ترسند؛ از غیر خدا نمی ترسند. این تجربه های دشواری که انبیا الهی در طول عمر مبارک خودشان متحمل شدند، برای کی بود؟ چه کار می کردند؟
]وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثیرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فی سَبیلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکانُوا.[(2)
چی بود این رسالتی که باید برایش جنگید؟ باید جنود الله را برای او بسیج کرد، پیش برد؛ فقط گفتن چند جملۀ حلال و حرام و گفتن چند مسئله است؟ انبیا برای اقامۀ حق، برای اقامۀ عدل، برای مبارزۀ با ظلم، برای مبارزۀ با فساد قیام کردند، برای شکستن طاغوت ها قیام کردند. طاغوت آن بتی نیست که به فلان دیوار یا در آن زمان به کعبه آویزان می کردند؛ او که چیزی نیست که طغیان بخواهد بکند. طاغوت آن انسان طغیانگری است که به پشتوانۀ آن بت، بت وجود خود را بر مردم تحمیل می کند.
ص: 63
طاغوت، فرعون است: ‘إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ.’(1)
این، طاغوت است. با اینها جنگیدند، با اینها مبارزه کردند، جان خودشان را کف دست گذاشتند، درمقابل ظلم ساکت ننشستند، در مقابل زورگویی ساکت ننشستند، در مقابل اضلال مردم سکوت نکردند. انبیا، اینند.»(2)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) آن انسان یا انسان هایی که قرار است بر بشر و جامعه بشری عملاً فرمانروایی بکنند، عملاً ولی جامعه باشند، عملاً ولایت جامعه را به عهده بگیرند اینها چه کسانی می توانند باشند؟
... پاسخ دین و مکتب به این سئوال این است که ]إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ[؛(3) آن کسی که عملاً در جامعه، زمام فرمان را، امرونهی را از سوی پروردگار عالم به دست می گیرد، رسول اوست. لذا در جامعه وقتی که پیغمبری آمد، معنی ندارد که با بودن پیغمبر، حاکم دیگری به جز پیغمبر بر مردم حکومت بکند؛ پیغمبر یعنی همان کسی که باید زمام قدرت را در جامعه به دست بگیرد.»(4)
ص: 64
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «معلوم است که پیامبران هم برای چه آمدند: ]لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ[(1) اقامۀ قسط و حق و ایجاد حکومت و نظام اسلامی.»(2)
امام خمینی(رضوان الله علیه) «سازش با ظالم، ظلم بر مظلومین است، سازش با ابرقدرت ها، ظلم بر بشر است. آنهایی که به ما می گویند سازش کنید، آنها یا جاهل هستند یا مزدور. سازش با ظالم، یعنی اینکه دست ظالم را باز کن تا ظلم کند. این خلاف رأی تمام انبیاست. انبیای عظام، تا آنجا که توانستند جدیت کردند که ظلم را از این بشر ظالم بزدایند، به موعظه، به نصیحت، به امر به معروف، به نهی ازمنکر، به ]أَنْزَلْنَا الْحَدیدَ فیهِ بَأْسٌ شَدید[،(3) ‘آخِرُ الدَّوَاءِ الْکَیُّ ’؛(4) بعد از آنکه موعظه نشد، نصیحت نشد، آخرْ دوا، این است که داغش کنند؛ شمشیر، آخرْ دواست.»(5)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «تمام جنگ های پیغمبر در حقیقت جنگ های دفاعی بود نه اینکه در همۀ عملیات پیغمبر می نشست تا بیایند بهش حمله کنند. نه! دفاعی به این معنا درست نیست؛ اما اگر پیغمبر مسلّح نمی شد اگر آماده نمی شد، اگر
ص: 65
]وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ[(1) نمی بود، یقیناً اسلام را و قرآن را و پیغمبر را و جامعۀ اسلامی را همان روزهای اول تکه پاره کرده بودند؛ لذا پیغمبر مجبور بود بجنگد.»(2)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «قرآن در جای دیگر به پیامبر می گوید: ]یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ[؛(3) با کفار و منافقان با خشونت رفتار کن!
همان مادۀ ‘غلظ’ که در آیۀ قبلی بود، در اینجا هم هست؛ منتها آنجا با مؤمنین است، در معاشرت است، در رفتار فردی است؛ اما اینجا در اجرای قانون و ادارۀ جامعه و ایجاد نظم است؛ آنجا غلظت بد است؛ اینجا غلظت خوب است. آنجا خشونت بد است؛ اینجا خشونت خوب است.»(4)
احوال پیامبران و تبیین اهداف و عملکرد آنان، بخش بزرگی از قرآن را به خود اختصاص می دهد. در این بخش از مفاهیم قرآنی، حجم عمده ای، به بیان تکالیف و اقدامات سیاسی پیامبران الهی اختصاص دارد.
هرچند پرداختن تفصیلی به این حجم از آیات، مجالی گسترده می طلبد و موضوع کتابی مستقل
ص: 66
است؛ اما با اندک دقتی در این آیات درمی یابیم که می توان این دسته از آیات را به موارد زیر تقسیم کرد:
- قرآن کریم در سورۀ بقره، آیۀ 251، دربارۀ حضرت داود می فرماید: ]وَ آتاهُ اللهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا یَشاءُ[؛ و خداوند به او فرمانروایی و حکمت عطا کرد و از آنچه می خواست به او آموخت.
نیز دربارۀ او می فرماید: ]وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطاب[(1) و به حکومت او استواری بخشیدیم و به او حکمت و داوری عادلانه آموختیم.
- تصدّی حکومت و فرمانروایی حضرت سلیمان(علی نبیناوآله وعلیه السلام) اصلی ترین بخش از آیات مربوط به این پیامبر عظیم الشأن را به خود اختصاص می دهد؛ به عنوان نمونه در سورۀ [مبارکۀ] ‘ص’، از قول آن حضرت می خوانیم:
]وَ هَبْ لی مُلْکاً لا یَنْبَغی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدی إِنَّکَ
ص: 67
أَنْتَ الْوَهَّاب[؛(1) خدایا به من حکومتی عطا کن که پس از من شایستۀ کسی نباشد که تو بسیار بخشنده ای.
و خداوند دعایش را مستجاب کرد و فرمود: ]... هَذَا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِساب[؛(2) به او گفتیم سلطنت و مُلک را به تو دادیم؛ تو خواه ببخش یا امساک کن... .(3)
- در قرآن کریم، راز و نیاز یوسف صدیق را با خدای عالمیان، پس از رسیدن به فرمانروایی مصر چنین می بینیم: ]رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی مِنَ الْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنی مِنْ تَأْویلِ الْأَحادیث...[؛(4) پروردگارا به من حکومت عطا کردی و تأویل خواب آموختی؛ ای آفرینندۀ آسمانها و زمین! تو ولیّ و سرپرست من در دنیا و آخرتی؛ مرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحق فرما!
در سورۀ یوسف، آیات بسیاری به بیان شیوه های حکمرانی مردان الهی و ظرافت ها و اصول مدیریت دینی ایشان اختصاص یافته است.
- داستان زندگی پرفراز و نشیب زندگی حضرت ابراهیم (علی نبیناوآله وعلیه السلام) و امتحانات
ص: 68
سنگین الهی از مبارزۀ تمام عیار با بت پرستان در جوانی تا ذبح فرزند در کهنسالی در قرآن کریم مقدمۀ اعطای مسئولیت امامت و پیشوایی جامعه خوانده میشود؛ آنجاکه می فرماید:
]وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا[؛(1) آنگاه که پروردگار ابراهیم را به پارهای از تکالیف آزمود و او آنها را به پایان رسانید [و از عهدۀ امتحانات به خوبی بر آمد]، به او خطاب شد تو را برای مردم «امام» قرار می دهیم.
این واگذاری مسئولیتِ پیشوایی مردم به ابراهیم(علیه السلام)، پس از گذشت دورانی از پیامبری او بوده است؛ چون در نزول این عنایت الهی، ابراهیم(علیه السلام) از رسیدن این مسئولیت به فرزندان خود سخن می گوید، درحالی که در آیۀ 39 سورۀ ابراهیم، از قول او گفته می شود که «شکر خدای را که در پیری به من اسماعیل و اسحاق را عطا فرمود»(2)... ازاین رو امامت و «مقام فرمانروایی» حضرت ابراهیم غیر از مقام رسالت و نبوت آن حضرت است.(3)
- این مبحث را با گفتاری از فقیه متألّه حضرت آیت الله جوادی آملی(حفظه الله تعالی)، پی می گیریم:
«سلسلۀ انبیاء ابراهیمی که سالیان متمادی
ص: 69
حکومت اسلامی(1) را عهده دار بوده اند و قرآن دربارۀ آنان می فرماید:
]اذْکُرُواْ نِعْمَةَ اللهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنبِیَاء وَجَعَلَکُم مُّلُوکًا[؛(2) نعمت خدا را بر خود متذکر شوید هنگامی که در میان شما، پیامبرانی قرارداد و شما را حاکم و صاحب اختیار خود قرارداد.(3) خطوط کلی امامت و رهبری و اصول مهم سیاست و حکومت را از بنیان گذار کعبه و معمار مطاف و مهندس قبلۀ جهانی به ارث برده اند و حضرت ابراهیم نه تنها در سیرۀ خویش آنها را رعایت می نمود، بلکه در نیایش های خاص خود آنها را کاملاً مطرح می کرد و اجابت آنها را از خداوند درخواست می نمود.
عصارۀ دعاهای آن حضرت، همان دو هدف مهم حکومت اسلامی است؛ یعنی خلیفة الله شدن انسان صالح سالک کوی کمال و تأسیس مدینۀ فاضله...»(4)
- در جای جای قرآن، ذکر دیگر انبیای الهی
ص: 70
که امامت و فرمانروایی جوامع انسانی را به عهده گرفته اند، آمده است؛ به عنوان نمونه به آیۀ 54 سورۀ نساء توجه فرمایید:
]أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظیماً[؛(1) آیا به آنچه که خداوند از کرمش برمردم اعطا نموده، حسد می ورزند؟ ما به آلِ ابراهیم، کتاب و حکمت و حکومت عظیمی دادیم.(2)
از مرور آیات مربوط به اقدامات پیامبران می توان این طور فهمید که «زمامداری و رهبری سیاسی جامعه، در نبوّت مأخوذ است؛ چراکه با تعلیم و ارشاد تنها و بدون جهاد و دفاع و اقامۀ حدود و تنظیم روابط بین الملل و... جامعه هرگز نمیتواند به حیات دینی خود ادامه دهد... البته اِعمال زمامداری ممکن است در شرایطی خاص برای پیامبری مقدور نباشد؛ مانند رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) که در چند سال اول رسالت خود، از اِعمال مقام حکومت معذور بودند.
همچنین ممکن است در عصر پیامبری بزرگ که مسئولیت زمامداری جامعه برعهدۀ اوست، برخی دیگر از انبیای الهی، زیرمجموعۀ رسالت او باشند و فقط به سِمَت تبلیغ احکام دین
ص: 71
منصوب گردند. مانند حضرت لوط(علیه السلام) که نبوّت او زیرمجموعۀ نبوت ابراهیم خلیل(علیه السلام) بود: ]فَآمَنَ لَهُ لُوط[(1) و حکومت جدا نداشت و این هیچ محذوری را به همراه ندارد؛ زیرا نبوت چنین اشخاصی، شعاعی از نبوّت گستردۀ همان پیامبر بزرگ است که فرمانروای کل منطقۀ رسالت خود می باشد؛ بنابراین، هیچ نبوّتی بدون حکومت نیست؛ خواه به نحو استقلال باشد و خواه به نحو وابسته باشد؛ زیرا در مثال مزبور، جناب لوط با حکومت حضرت ابراهیم، زندگی سیاسی و اجتماعی خود و دیگران را در محیط مخصوص خویش اداره می نمود...
... و اگر دربارۀ حضرت نوح و حضرت عیسی و برخی دیگر از انبیای الهی به صراحت مطلبی درباب حکومت و سیاست در قرآن کریم نیامده باشد، این عدم ِتصریح، دلیل بر نبودن حکومت نیست؛ بلکه از قبیل]وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْک[(2) است؛ یعنی همان گونه که برخی از انبیای الهی در طول تاریخ بشر بودهاند و به تصریح خودِ قرآن، نامی از آنان در قرآن نیامده است، همۀ ویژگیهای هریک از انبیای نام برده شده در قرآن نیز ذکر نشده است.(3)
ص: 72
- امام خمینی(رحمت الله علیه) با استناد به آیۀ 25 سورۀ حدید می فرمایند:
«خدای تبارک و تعالی می فرماید که انبیا را ما فرستادیم، بینات به آنها دادیم، آیات به آنها دادیم، میزان برایشان دادیم و فرستادیم، ]لِیَقوُمَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ[؛(1) غایت این است که مردم قیام به قسط بکنند؛ عدالت اجتماعی در بین مردم باشد؛ ظلم ها از بین برود؛ ستمگری ها از بین برود؛ ضعفا به آنها رسیدگی بشود؛ قیام به قسط بشود. دنبالش هم می فرماید: ]وَ انْزَلْنَا الْحَدید[.(2) تناسبِ این چیست؟ تناسب، این است که با حدید باید اینها انجام بگیرد؛ با بینات، با میزان و با حدید. فیهِ بَأسٌ شَدید... این مسئلۀ دخالت در امور سیاسی، از بالاترین مسائلی است که انبیا برای او آمده بودند. قیام بالقسط و مردم را به قسط واردکردن، مگر می شود بدون دخالت در امور سیاسی؟! مگر امکان دارد بدون دخالت در سیاست و دخالت در امور اجتماعی و در احتیاجات ملت ها، کسی بدون اینکه دخالت کند، قیام به قسط باشد؟ ]لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ[ باشد؟!»(3)
- تبیین بیشتر اولین هدف نهضت پیامبران را از
ص: 73
کلام رسای علامۀ شهید مطهری(رحمت الله علیه) میبینیم:
«در قرآن کریم تصریح شده که حکمت بعثت و ارسال رسل این است که عدل وقسط بر نظام زندگانی بشر حاکم باشد: ]لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط[؛(1) همانا فرستادگان خویش را با دلائل روشن فرستادیم و همراه آنها کتاب و مقیاس (قانون) فرستادیم تا مردم بدین وسیله عدل را به پا دارند.
بدیهی است که برقراری اصل عدل در نظامات اجتماعی، موقوف به این است که اولاً نظام تشریعی و قانونی، نظامی عادلانه باشد و ثانیاً عملاً به مرحله اجرا درآید.
علاوه بر این اصل کلی که قرآن در مورد همۀ پیامبران بیان کرده است، در مورد نظام تشریعی اسلامی می گوید: ]قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ[.(2) یا در مورد برخی دستورها می گوید: ]ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّه[.(3) قرآن کریم، امامت و رهبری را پیمان الهی و مقامی ضدِّ ظلم و توأم با عدل می داند.(4)
قهراً چون انبیا چنین هدفی دارند، کسانی که برهم زنندۀ عدل اجتماعی هستند و کفّۀ آنها از ترازوی اجتماع چربیده، مخالفت می کرده اند و این بود سرّ بزرگ مخالفت امثال ابوسفیان با پیغمبر که تا پای فدای نفرات هم آمدند؛ پس مخالفت سران قریش با پیغمبر، روی همان اصلی
ص: 74
است که فرعون با موسی و نمرود با ابراهیم و هر قوم پیغمبری با آن پیغمبر مخالفت می کردند.»(1)
- حضرت آیت الله سبحانی(حفظه الله تعالی) در تشریح سازوکار تحقق این هدف بعثت مینویسند:
«این آیه(2) نشان می دهد که در اجرای قسط، باید از دو راه وارد شد؛ یکی راه تعلیم و تبلیغ که برای پاکدلان کارساز است و دیگری راه قدرت و زور، دربارۀ گروهی که به منطق گردن ننهاده و سرکشی کنند. در این آیه، اجرای قسط و قیام مردم به عدالت، هدف مجموع پیامبران معرفی شده است و نظیر آن است از نظر کلیت و عمومیت، آیۀ 47 سورۀ یونس؛ آنجاکه می فرماید:
]وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ[؛ برای هر امّتی پیامبرانی است، هرگاه رسول آنان آمد، میان آنان به عدل وقسط داوری می شود و آنان مورد تعدّی واقع نمی شوند.
...در برخی از آیات، افراد معینی از پیامبران صریحاً مردم را به قسط دعوت کردند؛ چنان که از شعیب نقل می کند که وی پس از دعوت به یکتاپرستی، مسئلۀ قسط را مطرح می کرد.»(3)
- علت تأکید مکرّر قرآن بر این موضوع را در کلام علامه محمدتقی جعفری(رحمت الله علیه) میبینیم:
«با نظر به وفور و کفایت واقعیات و حقائق سیاسی که در اسلام مطرح شده است، می فهمیم
ص: 75
که اسلام است که تنها پاسخگوی تنظیم و مدیریت حیات معقول انسان هاست؛ آن همه آیات وارده در ضرورت عدل وقسط (پانزده آیه در ضرورت عدل و هجده آیه در ضرورت قسط) و آیاتی که دلالت بر برداشتن قیود و زنجیرهای مختل کنندۀ حیات معقول که نتیجه آن را آزادی معقول می نامیم، قطعاً برای اثباتِ بااهمیت تلقی شدن بُعد سیاسی انسان در اسلام کافی است.»(1)
- آیت الله العظمی مکارم شیرازی(حفظه الله تعالی) در تبیین این هدف رسالت انبیا، که دخالت آشکار آن حضرات در سیاست و مبارزهای اجتماعی و سیاسی است، میفرمایند:
«این نکته از آیات قرآن به خوبی استفاده می شود که یکی از اهداف بزرگ بعثت پیامبران، پایان دادن به فساد در ارض [به معنی وسیعش] بوده است؛ آن چنان که از قول شعیب، پیامبر بزرگ الهی می خوانیم که در برابر فساد آن قوم سرکش می گوید: ]إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَااسْتَطَعْتُ[؛(2) تنها هدف من این است که تاآنجا که در قدرت دارم به مبارزه با فساد برخیزم و اصلاح کنم.»(3)
ص: 76
- قرآن کریم، فلسفۀ مبارزۀ بیامان پیامبران با مستکبران هم عصر خود را تشریح مینمایند. تفسیر این آیات را در کلمات مفسرین و علمای بزرگ میبینیم؛ در تفسیر نمونۀ حضرت آیت الله مکارم شیرازی(حفظه الله تعالی) میخوانیم:
«آیۀ 36 سورۀ نحل، اشارۀ کوتاه و جامعی به وضع دعوت پیامبران کرده، می گوید: ما در هر امتی رسولی فرستادیم؛ ]وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا[... محتوای دعوت همه این رسولان این بود: خدای یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید؛ ]أَنِ اعْبُدُوا اللهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ[(1) به این ترتیب، دعوت به سوی توحید و مبارزه با طاغوت، اساس دعوت تمام پیامبران را تشکیل می داده و نخستین چیزی بوده است که: همه، بدونِ استثنا به آن دعوت می کردند؛ چراکه اگر پایه های توحید محکم نشود، و طاغوت ها از جوامع انسانی و محیط افکار طرد نگردند، هیچ برنامه اصلاحی، قابل پیاده کردن نیست.»(2)
- حضرت آیت الله جوادی آملی(حفظه الله تعالی) نیز در کتاب انتظار بشر از دین، در این خصوص مینویسند:
«آنچه به عنوان بیت الغزل و واسطه العقد تاریخ پرافتخار انبیا، بعد از توحید و پرستش خدای یگانه و یکتا مشهور است، همانا ظلم ستیزی برای
ص: 77
برقراری صلح عادلانۀ جهانی است؛ برای نمونه: ]قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی إِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ الله[؛(1) برای شما الگوی خوبی است در ابراهیم و آنان که با او بودند که آنها به قوم خود گفتند: ما از شما و آنچه که می پرستید، بیزاریم.
حضرت خلیل الرحمن با تحمل رنج توان فرسای ]قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُم[(2) از مبارزه با نمرود طاغی دریغ نکرد... هنوز فرمان ظلمروبیِ]اذْهَبْ إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی[؛(3) به سوی فرعون برو که او طغیان کرده است، در سامعۀ تاریخ طنین افکن است و دستور ستم سوزی ]وَ إِذْ نادی رَبُّکَ مُوسی أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمین[(4) [:هنگامی که پروردگارت موسی را ندا داد که به سراغ قوم ستمگر برو!] می خروشد؛ هنوز معجزۀ تدمیر و خسف قارون ]فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ[(5) در قلّۀ قدرت غیبی در اهتزاز است.»(6)
- و چون همیشه، باید پای درس استاد شهید مطهری(رحمت الله علیه) نشست، تا رموز این حقایق قرآنی را دریافت:
«در نهاد هر انسان، استعداد گرایش به مذهب، مانند یک بذر زیرزمینی وجود دارد. پیغمبران می آیند و این استعداد را پرورش می دهند و به
ص: 78
فعلیّت می رسانند. این استعداد در همۀ افراد انسان، اعم از غنی، فقیر، سیاه و سفید وجود دارد، منتهی با یک تفاوت: انسانها ممکن است از نظر عوامل اجتماعی به تعبیر قرآن دچار یک سلسله موانع و حجاب ها باشند، مثل یک زمین آفت زده که بروز این استعداد فطری در آن دشوار است؛ یعنی آن حالت بالفعلش با این حالت بالقوه اش درحال جنگ است. احیاناً این حالت بالقوه آن حالت بالفعل را درهم می شکند یا برعکس، آن حالت بالفعل نمی گذارد این حالت بالقوه در او بروز و ظهور کند. انبیا که می آیند، برای مبارزه با فرعون ها می آیند. فرعون یعنی یک شخصیت عوضیِ ساخته شده اجتماعی، به تعبیر قرآن یک طاغوت اجتماعی؛ می آیند برای درهم شکستن این طاغوت.»(1)
امام خمینی(رضوان الله علیه) «]إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُوا الْأَماناتِ الی أَهْلِها وَ اذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النْاسِ انْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ، إنّ اللَّهَ نِعِمّا یَعِظُکُم بِهِ، إنَّ اللَّهَ کانَ سَمیعاً بَصیراً. یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولی الْأَمْرِ مِنْکُمْ، فَإنْ تَنازَعْتُمْ فی شَی ءٍ فَرُدُّوه الیَ اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أحْسَنُ تَأْویلًا[؛(2) خداوند امر فرموده که
ص: 79
امانت ها را به اهلش (صاحبش) بدهید. و هرگاه بین مردم داوری کردید، به عدالت داوری کنید. خدا چه خوب به آن اندرزتان می دهد و یادآوری تان می کند. بی شک خدا شنوای بیناست. ای ایمان آوردگان! خدا را اطاعت کنید و پیامبران را اطاعت کنید و اولیای امرتان (متصدیان رهبری و حکومت تان) را. بنابراین، اگر در مورد چیزی با یکدیگر کشمکش پیدا کردید، آن را به خدا و پیامبر عرضه بدارید، اگر به خدای یگانه و دوره آخرت ایمان دارید. آن روش بهتر است و عاقبت تر.
خداوند امر فرموده که ‘امانات را به اهلش رد کنید’ عده ای بر این عقیده اند که منظور از امانت، مطلق امانت خلقی (یعنی مال مردم) و خالقی (یعنی احکام شرعیه) می باشد.
و مقصود از ردّ امانت الهی، این است که احکام اسلام را آن طور که هست اجرا کنند. گروه دیگری معتقدند که مراد از امانت، امامت است. در روایت هم آمده که مقصود از این آیه، ما (یعنی ائمه(علیهم السلام)) هستیم که خداوند تعالی به وُلات امر (رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه(علیهم السلام)) امر کرده ولایت و امامت را به اهلش رد کنند؛ یعنی رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) ولایت را به امیرالمؤمنین(علیه السلام) و آن حضرت هم به ولیّ بعد از خود واگذار کند و همین طور ادامه یابد. در ذیل آیه می فرماید: ]وَ اذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النّاسِ انْ تَحْکُمُوا بِالْعَدلِ[؛(1) وقتی که حاکم شدید، بر پایۀ عدل حکومت کنید.
[این] خطاب به کسانی است که زمام امور
ص: 80
را در دست داشته و حکومت می کنند، نه قضات. قاضی قضاوت می کند، نه حکومت به تمام معنای کلمه. قاضی فقط از جهتی حاکم است و حکم می کند؛ چون فقط حکم قضایی صادر می کند، نه حکم اجرایی. چنان که قضات در طرز حکومت های قرون اخیر یکی از سه دسته حکومت کننده هستند؛ نه تمام حکومت کنندگان و دو دستۀ دیگر، هیأت وزیران (مجریان)، و مجلس (برنامه ریزان و قانونگذاران) هستند. اساساً قضاوت یکی از رشته های حکومت و یکی از کارهای حکومتی است. پس باید قایل شویم که آیۀ شریفۀ ]وَ إِذَا حَکَمْتُمْ[ در مسائل حکومت ظهور دارد و قاضی و همۀ حکومت کنندگان را شامل می شود. وقتی بنا شد تمام امور دینی عبارت از امانت الهی باشد و باید این امانت به اهلش رد شود، یکی از آنها هم حکومت است.»(1)
امام خمینی(رضوان الله علیه) «قرآن می فرماید: ]فَإنْ تنازعتم[(2) در هر امری از امور بین شما نزاع واقع شد، مرجع در احکام، خدا؛ و در اجرا، رسول است. رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) باید احکام را از خدا بگیرد و اجرا نماید. اگر موضوع اختلافی بود، حضرت رسول به عنوان قاضی دخالت می کند و قضاوت (دادرسی) می نماید و اگر منازعات دیگری، از قبیل زورگویی و حق کشی بود، نیز
ص: 81
مرجع رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) است. او چون رئیس دولت اسلام است، ملزم می باشد دادخواهی کند؛ مأمور بفرستد و حق را بگیرد و رد نماید. باید دانست در هر امری که مرجع رسول اکرم باشد، ائمه(علیهم السلام) هم می باشند و اطاعت از ائمه(علیهم السلام) نیز اطاعت از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) می باشد.»(1)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «قرآن فرموده است: ]وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ[؛(2) پیامبر نیامد که نصیحتی بکند، حرفی بزند، مردم هم کار خودشان را بکنند و به او هم احترامی بگذارند؛ آمد تا موردِاطاعت قرار بگیرد، جامعه و زندگی را هدایت کند، نظام را تشکیل بدهد و انسان ها را به سمت اهداف زندگی درست پیش ببرد.»(3)
- در کنار وظایف سیاسی پیامبران، قرآن کریم بسیاری از اقدامات سیاسی را ازجمله وظایف دینی مسلمانان برمیشمرد که میتوان اولین آن وظایف را پذیرش مدیریت و حکمرانی پیامبران دانست. حضرت آیت الله سبحانی(حفظه الله تعالی)
ص: 82
در تفسیر موضوعی خود به این وظیفۀ دینی مسلمانان میپردازند:
«خدای متعال در کنار وظیفۀ دعوت به توحید ]وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ ...[(1) و داوری میان مردم ]فَبَعَثَ اللهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا فیه[(2) و تعلیم کتاب و حکمت ]رَبنا وَ ابْعَثْ فیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَة[،(3) وظیفۀ رهبری و پیشوایی جامعه را هم به عهدۀ پیامبران گذاشته است: ]وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ الله[؛(4) ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای اینکه به اذن خدا در همۀ امور از او اطاعت شود. به دیگر سخن، قرآن کریم، پس از معرفی تجلی بخشندگان به ولایت الهی در قالب آیۀ کریمۀ: ]إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُون[؛(5) سرپرست و ولیّ شما تنها خداست و پیامبر و آنها که ایمان آورده اند؛ همان ها که نماز را برپا میدارند و درحال رکوع، زکات میدهند، به بیان شیوۀ ولایتمداری و پذیرش ولایت الهی میپردازد که: ]یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا
ص: 83
أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم[؛(1) ای کسانی که ایمان آورده اید، اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولوالامر را.
قرآن کریم در جای دیگر به حقّ دخالت پیامبر در امور مردم و اولویت داشتن حضرت در تصرف در امور آنان اشاره کرده، میفرماید: ﴿النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾؛(2) پیامبر در امور دین و دنیای مؤمنان، از آنان نسبت به خودشان سزاوارتر است.
در این آیه، اولویت پیامبر نسبت به افراد با ایمان به صورت جامع بیان شده است و این که کلیۀ اختیاراتی که انسان نسبت به خود دارد، پیامبر از خود او، اولی است؛ اگر انسان در کارهای فردی یا اجتماعی برای خود اختیار دارد، پیامبر بر این اختیارات از خود او اولی است؛ در نتیجه پیامبر در مسایل اجتماعی و فردی و در مسایل مربوط به حکومت یا قضاوت، از هر انسانی نسبت به خود او اولی میباشد... این آیه یکی از دلایل امامت پیامبر به معنی ادارۀ نظام امت و تدبیر امور اجتماعی آنان است.»(3)
- ازسوی دیگر، قرآن کریم حیطۀ این اختیار را نامحدود دانسته و لزوم تبعیت از او در همۀ اموری که پیامبر درمورد آن حکم کند، عنوان می کند.
حضرت آیت الله سبحانی(حفظه الله تعالی)، در تفسیر موضوعی منشور جاوید در ذیل آیۀ شریفۀ ]
ص: 84
وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبینا[؛(1) هیچ مرد و زن باایمانی حق ندارد، هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند، اختیاری [در برابر فرمان خدا] داشته باشد؛ کسی که نافرمانی خدا و رسولش را کند، به گمراهی آشکاری گرفتار شده است، می فرمایند:
«... ولایت از آن خدایی است که به انسان خلقت و آفرینش داده است و بس؛ ولی درعین حال، خدا روی مصالحی با اعتماد بر ولایت مطلقۀ خود، به انسان کاملی که در نشیب وفراز زندگی آزمون خوبی داده است، ولایتی میبخشد و او را امام و پیشوا و ولی و سرپرست، مطاع و فرماندۀ جامعه قرار میدهد و به مقتضای کار خود، دارای امرونهی و تکلیف و دستور و به صورت مستقل واجب الاطاعه میشود. شکی نیست که چنین مقامی، غیر از مقام نبوّت و رسالت است که در اخذ وحی و ابلاغ دستورهای خدا خلاصه میگردند، درحالی که اگر به مقام امامت رسید، به مقام دیگری ارتقا یافته و عهدهدار ادارۀ جامعه و تنظیم امور امت خود میگردد.» حضرت آیت الله سبحانی(حفظه الله تعالی)، در ادامۀ تفسیر به بیش از 10 آیه استشهاد میکنند که در آنان مسئولیت امامت و پیشوایی جامعه از سوی خدا به پیامبران واگذار شده است.»(2)
ص: 85
- یکی دیگر از وظایف سیاسی مسلمانان از منظر قرآن، آمادگی دفاعی است. علامۀ شهید مطهری (ره) دراینباره می نویسند:
«هیچ دینی به اندازه اسلام، مردم را به قدرت و قوّت دعوت نکرده است... ]انَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذینَ یُقاتِلونَ فی سَبیلِهِ صَفّاً کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصوصٌ.[(1) خداوند مردمی را که در راه او می جنگند و مانند دیواری روئین و فلزی که هیچ قدرتی نمی تواند آنها را از جا بکَند و حرکت دهد ایستادگی می کنند، دوست دارد. باز در این زمینه می فرماید: ]مُحَمَّدٌ رَسولُ اللَّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ اشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ.[(2) و امثال این آیات در قرآن زیاد است.
شجاعت در اسلام یک حقیقت ممدوح است. عزت (یعنی مقامی منیع داشتن) و در آن حد قدرت داشتن که کسی نتواند انسان را خوار و ذلیل کند، در اسلام امری ممدوح است. ببینید قرآن راجع به مقابله با دشمن چه می گوید: ]وَ أَعِدّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبونَ بِهِ عَدُوَّ اللهِ وَ عَدُوَّکُمْ[؛(3) در مقابل دشمن تا آن حد نهاییِ قدرتتان نیرو تهیه کنید که دشمن هرگز نتواند به شما طمع ببندد. در آیه دیگری می فرماید: ]وَ قاتِلوا فی سَبیلِ اللهِ الَّذینَ
ص: 86
یُقاتِلونَکُمْ وَ لا تَعْتَدوا انَّ اللهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدینَ[(1) با کسانی که با شما نبرد می کنند، به نبرد بپردازید؛ ولی تجاوز نکنید. ‘وَ لَا تَعْتَدوا’ یعنی با دشمن هم که نبرد می کنید، حق و عدالت را هرگز فراموش نکنید.»(2)
- آیت الله مکارم شیرازی (حفظه الله تعالی)، ، به زیبایی دلیل این تکلیف قرآنی را بیان می نمایند:
«جنگ با تمام زشتی ها و عواقب شوم و مرگبارش، گاه تنها راه مبارزه با ظلم و فساد و بی عدالتی و تنها وسیله ریشه کن کردن فساد در زمین است. به همین دلیل یکی از اهداف متعدّد جنگ در قرآن مجید خاموش کردن آتش فتنه و بازگشتن طاغیان و گردنکشان به سوی عدل الهی شمرده شده است: ]وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ[؛(3) با آنها پیکار کنید تا فتنه خاموش گردد ]وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما[؛(4) با گروه تجاوزگر و ظالم پیکار کنید تا به فرمان خدا بازگردند. در چنین مواردی رهبران الهی، عافیت طلبی را رها کرده و به استقبال شداید جنگ و ناملایمات آن می شتافتند؛ چراکه ازدست دادن آرامش دنیا در برابر ازدست دادن
ص: 87
سعادت آخرت برای آنها دشوار نبود!»(1)
- شهید مطهری(رحمت الله علیه) با تبیین علت صدور چنین دستوری، در عین صلح طلبیِ ذاتی اسلام می نویسند:
«اسلام یک دینی است که وظیفه و تعهد خودش را این می داند که یک جامعه تشکیل بدهد. اسلام آمده جامعه تشکیل بدهد، آمده کشور تشکیل بدهد، آمده دولت تشکیل بدهد، آمده حکومت تشکیل بدهد، رسالتش اصلاح جهان است؛ چنین دینی نمی تواند بی تفاوت باشد، نمی تواند قانون جهاد نداشته باشد، همچنان که دولتش نمی تواند ارتش نداشته باشد. مسیحیت دایره اش محدود است و اسلام دایره اش وسیع است. مسیحیت از حدود اندرز تجاوز نمی کند، اما اسلام تمام شئون زندگی بشر را زیرنظر دارد، قانون اجتماعی دارد، قانون اقتصادی دارد، قانون سیاسی دارد، آمده برای تشکیل دولت، تشکیل حکومت؛ آن وقت چطور می تواند ارتش نداشته باشد؟ چطور می تواند قانون جهاد نداشته باشد؟
پس اینکه یک عده می گویند دین باید همیشه با جنگ مخالف باشد و باید طرفدار صلح باشد، نه طرفدار جنگ؛ چون جنگ مطلقاً بد است؛ اشتباه است. دین البته باید طرفدار صلح باشد، قرآن هم می گوید: ]وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ[(2) صلح بهتر است؛ اما بایستی طرفدار جنگ هم باشد. در آنجاکه طرف حاضر به همزیستی شرافتمندانه نیست و به حکم
ص: 88
اینکه ظالم است و می خواهد به شکلی شرافت انسانی را پایمال کند؛ ما اگر تسلیم بشویم، ذلت را متحمل شده ایم و بی شرافتی را به شکل دیگری متحمل شده ایم. اسلام می گوید: صلح، درصورتی که طرف، آماده و موافق با صلح باشد؛ اما جنگ، درصورتی که طرف می خواهد بجنگد.»(1)
- اهمیت حفظ انسجام جامعۀ اسلامی تا آنجاست که شهید مطهری(رحمت الله علیه) با استناد به آیۀ قرآن، مبارزۀ عمومی با برهم زنندگان این اتحاد را وظیفۀ مؤمنان قلمداد می فرمایند:
«قرآن تصریح می کند: ]وَ انْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلوا فَأَصْلِحوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إحْدَاهُمَا عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغی حَتَّی تَفِی ءَ إِلَی أَمْرِ اللَّهِ[؛(2) می گوید اگر جنگ داخلی میان مسلمین پیش آمد، اول بروید کوشش کنید میان اینها اصلاح کنید، بسا هست سوء تفاهمی در کار باشد. اگر برایتان روشن شد که سوء تفاهم در کار نیست؛ بلکه یکی از این دو گروه طغیانگر و مغرض است [و نمی گوید حالا که اصلاح نتیجه نداد، بروید در خانه تان بنشینید]، به نفع آن کسی که مظلوم است و علیه آن کسی که بغی می کند، وارد جنگ بشوید؛ این نصّ قرآن است.»(3)
ص: 89
- پذیرش مرجعیت قضایی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) دیگر تکلیف سیاسی اجتماعی مسلمین است؛ موضوعی که در آثار قرآنی مفسران اسلامی، ازجمله حضرت آیت الله سبحانی حفظه الله تعالی، بارها موردِتوجه قرار گرفته است:
«قرآن به مسلمانان دستور میدهد که داوری های پیامبر را در امور حقوقی و مخاصمات، بی چون وچرا بپذیرند: ]فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیما[؛(1) به پروردگارت سوگند، آنان هرگز مؤمن واقعی نمیگردند، مگر اینکه تو را در موارد اختلاف، داور قرار دهند و از قضاوت تو ملالی پیدا نکنند و در برابر حکمت تسلیم شوند.»(2)
- در مصداق قرآنی دیگری برای این اصل، آیۀ 60 سورۀ نساء موردبحث قرار می گیرد. حضرت آیت الله العظمی مکارم حفظه الله تعالی، در تبیین شأن نزول این آیه مینویسند: «یکی از یهودیان مدینه با یکی از مسلمانان منافق اختلافی داشت، بنا را بر این گذاشتند که یک نفر را به عنوان داور در میان خود انتخاب کنند. مرد یهودی چون به عدالت و بی نظری پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) اطمینان داشت، گفت: ‘من به داوری پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شما راضی ام.’ ولی مرد منافق یکی از بزرگان یهود به
ص: 90
نام کعب بن اشرف را انتخاب کرد؛ زیرا می دانست می تواند با هدیه، نظر او را به سوی خود جلب کند و به این ترتیب، با داوری پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) مخالفت کرد. آیۀ شریفه نازل شد و چنین افرادی را شدیداً سرزنش کرد: ]أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ یُریدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ وَ یُریدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ ضَلالًا بَعیداً[(1)؛ آیا ندیدی کسانی را که گمان می کنند به آنچه [از کتاب های آسمانی] بر تو و بر پیشینیان نازل شده، ایمان آورده اند، ولی می خواهند برای داوری نزد طاغوت و حکّام باطل بروند؟! با اینکه به آنها دستور داده شده که به طاغوت کافر شوند؛ امّا شیطان می خواهد آنان را گمراه کند و به بیراهه های دوردستی بیفکند.»(2)
دستۀ دیگر از آیاتی که مورد بررسی قرار می گیرند، آیاتی هستند که حکایتگر افعال و اقدامات سیاسی یا حکومتی نبی مکرم اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) هستند؛ بررسی این آیات ازآن جهت اهمیت دارد که خطابات قرآن و نحوۀ حکایت آیات از اقدامات سیاسی پیامبر، نه تنها محکمترین سند برای بیان سیرۀ نبی معظم اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) و دیگر انبیای الهی(علیهم السلام) است، بلکه بیانگر این حقیقت
ص: 91
است که این گونه افعال و تصدّی این دسته از امور، جزئی از وظایف پیشوایان و الگوهای دینی و جزء لاینفکی از تعالیم الهی و آموزههای اسلامی هستند.
- شهید مطهری(رحمت الله علیه) در تبیین این دسته از آیات می فرمایند:
«]ما ءَاتَاکُمُ الرَّسولُ فَخُذوهُ وَ ما نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا[(1) سه شأن و سه مقام مختلف است که هرسه از مختصات رسول اکرم است، به این معنی که از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) است و از ناحیۀ او به دیگران می رسد و رسیده است؛ یعنی پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در آنِ واحد ازطرف پروردگار دارای سه مقام بود. یک مقام همان مقام پیغمبری یا رسالت است، ...که در آیه ای می فرماید: ]ما عَلَی الرَّسولِ إِلَّا الْبَلاغُ[(2)... مقام مقدس دیگری هست که پیغمبر علاوه بر پیامبری و رسالت، دارای آن مقام هم هست،... مقام قضاوت و داوری میان مردم است. قضاوت هم مقامی است که باید از ناحیۀ خدا به کسی داده شود که بتواند در میان مردم داوری کند. داوری یعنی مردم از لحاظ حقوق اجتماعی اختلاف پیدا
ص: 92
می کنند، مقامی باید در اجتماع باشد که احقاق حق بکند؛ یعنی به آن موضوع رسیدگی کند و طبق قانون خاصی رأی و حکم بدهد. پیغمبر از ناحیۀ خدا، تنها پیغمبر نبود، بلکه قاضی هم بود. هم پیغمبر بود و هم قاضی. اینها فی حدذاته قابل ِتفکیک است. قضاوت هم خود یک مقام مقدس دیگری است. قاضی را هم باید خدا تعیین کرده باشد. این آیه ای که در قرآن است: ]فَلا وَ رَبِّکَ لایُؤْمِنونَ حَتّی یُحَکِّموکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدوا فی انْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّموا تَسْلیماً[(1)... معنای آیه این است که مردم باید در مقابل قضاوت تو تسلیم بشوند؛ یعنی این جور نباشند که وقتی نزد تو می آیند، توقع داشته باشند که تو جانب آنان را بگیری...
مقام مقدس سومی[هم] پیغمبر دارد که آن را هم خدا برای او معین کرده است و خدا هم باید معین کند و آن، مقام حکومت است. پیغمبر حاکم مردم بود، سائس مردم بود؛ یعنی مدیر اجتماع بود، ولیّ امر اجتماع بود. پیغمبر حکومت تشکیل داد. خودش در رأس بود، فرمان می داد. مثلاً در فلان قضیه ای که پیش آمده بود، بسیج عمومی اعلام می کرد یا [دستور می داد] امسال چه کِشت بکنید. بدون شک پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در ده سالی که در مدینه بود، حکومت تشکیل داد و در میان مردم مثل یک حاکم حکومت می کرد. باز مقام حاکمیت و مقام مدیریت اجتماع غیر از مقام پیامبری و غیر از مقام قضاوت است... آیۀ شریفه
ص: 93
می فرماید: ]یا ا یُّهَا الَّذینَ امَنوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسولَ وَ اولِی الْامْرِ مِنْکُمْ[(1) [اینجاست انضباطی که محکوم باید در مقابل حاکم داشته باشد؛ مردم باید در مقابل قوّه حاکمه داشته باشند.] می گوید: خدا را اطاعت کنید، پیغمبر و اولی الامر را اطاعت کنید. و لهذا می بینید ما شیعیان به این آیه که می رسیم، امرِ اولی الامر را مربوط به خلافت می دانیم؛ می گوییم این آیه مقام خلافت را معین می کند. این یک مقام دیگری است. این مقام هم مقام مقدّسی است و مثل آن دو مقام، آن را خدا باید معین کرده باشد.»(2)
«گفتیم که قرآن کریم، اصل حکم و قانونگذاری را مخصوص خداوند می داند و اجرای آن را که مهم ترین امر جامعۀ اسلامی است، تحت ولایت والی اسلامی می داند که آنان ولیّ امرند؛ در [آیۀ] کریمۀ ]أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسولَ وَ اُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ[،(3) جملۀ ]أَطیعُوا اللَّهَ[ همان اختصاص حکم به خداوند است و جملات ]أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ[، مربوط به اجرای احکام الهی است که به دست منصوبین ازسوی خداوند؛ یعنی رسول خدا و اولی الامرِ معصوم است؛ اینها ولیّ امرند و در زمان غیبت نیز ‘ولایت امر’ ازسوی معصومین و منصوبین خداوند، به فقیهان جامع الشرایط نیابت داده شده است.»(4)
ص: 94
- براساس آیات قرآن، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نه تنها دریافت کنندۀ قوانین و احکام الهی و ابلاغ کنندۀ آن به مردم است، بلکه ابزار اجرای این قوانین، یعنی قدرت امرونهی و دستورات حکومتی نیز در اختیار او گذارده شده است. در آیۀ 7 سورۀ حشر می خوانیم: ]وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا[؛ آنچه را که پیامبر امر می کند، بگیرید و از آنچه باز می دارد، دوری جویید. حضرت آیت الله سبحانی حفظه الله تعالی در تبیین معنای این آیه می فرمایند: «درست است که ‘آتا’ به معنی اعطا و دادن است... ولی ذیل آیه، یعنی جملۀ ‘وَ مَا نَهَاکُم عنه’ گواه بر این است که مقصود، امر و فرمان است و اگر مقصود عطا و دادن بود، لازم بود به جای ‘وَ مَا نَهَاکُم عنه’ بفرماید: ‘و ما منعکم عنه’: از آنچه که شما را از آن محروم سازد.»(1)
- در قرآن متجاوز از بیست مورد، سخن از اطاعت پیامبر به میان آمده است... این آیات با گستردگی خاصی، برای پیامبر در کنار خدا، اطاعتی مستقل فرض می کند و ما را به آن دعوت می نماید و اگر وظیفۀ پیامبر در بیان معارف و اصول و احکام الهی و نوید و بیم خلاصه می گردد و او فقط بازگوکنندۀ فرمان های خداست، دراین صورت، دراین میان، یک اطاعت بیش نیست و آن اطاعت خداست؛ درحالی که قرآن برای او اطاعتی جدا از اطاعت خود(خدا)، هرچند به اذن و فرمان او، فرض می کند و به آن امر
ص: 95
می کند؛ آیاتی از قبیل:
]وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِم[؛(1) هرکس خدا و پیامبر را اطاعت کند، او با کسانی است که خداوند همۀ آنان را نعمت داده است.
]قُلْ أَطیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُول[؛(2) بگو خدا و رسول را اطاعت کنید.
]مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّی فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفیظاً[:(3) هرکس رسول را اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده است و هرکس روی برگرداند، تو را مسئول آنان نفرستادیم و ]أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ[(4) و... از این دست اند.(5)
- پس میتوان این جملات کوتاه استاد مطهری را جمعبندی مباحث این سرفصل دانست؛ جملاتی که چند عنوان از شئون سیاسی پیامبر را برمیشمارد:
پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) رسماً بر مردم حکومت می کرد و سیاست اجتماع مسلمین را رهبری می نمود؛ به حکم آیۀ کریمۀ ]خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها[،(6) از مردم مالیات می گرفت، شئون مالی و اقتصادی اجتماع اسلامی را اداره می کرد.»(7)
ص: 96
- خداوند متعال در قرآن کریم، پیامبر را به جنگ با کفار و منافقان دستور می دهد؛ در سورۀ توبه می خوانیم:]یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ[؛(1) ای پیامبر! با کافران و منافقان جهاد نما و برآنان سخت بگیر یا در آیۀ 29 همین سوره می فرماید: ]قاتِلُوا الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ لا یُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا یَدینُونَ دینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتاب[: با کسانی از اهل کتاب که نه به خداوند و نه به روز جزا ایمان دارند و نه آنچه خدا و پیامبر او تحریم کرده است، حرام میشمردند و نه آیین حق را می پذیرند، نبرد کنید.
در دسته ای دیگر از آیات، مسئولیتِ واداشتن و برانگیختن مؤمنین برای جهاد را نیز از وظایف پیامبر می شمُرَد:
]فَقاتِلْ فی سَبیلِ اللَّهِ لا تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنینَ عَسَی اللَّهُ أَنْ یَکُفَّ بَأْسَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْکیلاً[؛(2) در راه خدا پیکار کن... و مؤمنان را [بر این کار] تشویق نما؛ امید است خداوند از قدرت کافران جلوگیری کند و خداوند قدرتش بیشتر و مجازاتش دردناک تر است.
یا دیگر آیاتی که مسئولیت آغاز جنگ را به پیامبر وا می گذارد(3)و حاضرنشدن در میدان کارزار
ص: 97
را سرپیچی از فرمان رسول خدا عنوان می فرماید.(1)
همچنین قرآن کریم قتال و فرماندهی جنگ را سیرۀ بسیاری از پیامبران گذشته دانسته و میفرماید:
]وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فی سَبیلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکانُوا وَ اللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرینَ[؛(2) و چه بسیار پیامبرانی که مردان الهی فراوانی به همراه آنان جنگ کردند. آنها هیچ گاه در برابر آنچه در راه خدا به آنان میرسید، سست و ناتوان نشدند[و تن به تسلیم ندادند] و خداوند استقامت کنندگان را دوست دارد.
و نیز زمام پذیرش صلح را به پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم) سپرده و می فرماید:
]وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ * وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها[؛(3) و هر نیرویی در قدرت دارید، برای مقابله با آنها آماده کنید... و اگر تمایل به صلح نشان دادند، تو نیز از در صلح درآی!
نیز آیات مربوط به صلح حدیبیه که خداوند با نازل کردن سورۀ فتح، این تصمیم پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را، پیروزی مبین برای آن حضرت می خواند؛ درحالی که بعضی همراهان پیامبر، چون با هدف ورود به مکه و انجام عمره، با آن حضرت همراه
ص: 98
شده بودند، در دل احساس خسران می کردند و دربرابر پذیرش قرارداد صلح توسط پیامبر اعتراض می کردند.
در نخستین آیۀ سورۀ فتح، بشارت عظیمی به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) داده شده است؛ بشارتی که طبق بعضی از روایات، نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) محبوب تر از تمام جهان بود! خداوند در این آیه می فرماید: «ما برای تو فتح آشکار و نمایانی کردیم؛ إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً»؛(1) پیروزی چشم گیری که آثار آن در کوتاه مدت و درازمدت، در پیشرفت اسلام و زندگی مسلمانان آشکار شده و می شود؛ فتحی که در طول تاریخ اسلام، کم نظیر یا بی نظیر بود.(2)
- شهید مطهری(رحمت الله علیه) با اشاره به آیۀ موردبحث در سورۀ آل عمران مینویسد:
«]فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْامْرِ[(3) نسبت به مردم عفو و گذشت داشته باش، برای آنها دعا و استغفار کن و در کارها با آنها مشورت کن.
رسول خدا با آنکه پیغمبر بود و با آنکه مردم توقع نداشتند که او رأی و عقیده و نظر آنها را بخواهد و دخالت دهد، او خودش برای آنکه مردم را تحقیر نکرده باشد، برای آنکه به مردم
ص: 99
شخصیت بدهد و شخصیت آنها را محترم بشمارد، برای اینکه دستورالعمل امت باشد برای همیشه، با آنها مشورت می کرد و از آنها نظر می خواست. داستان مشورت نظامی در جنگ خندق و نظردادن سلمان فارسی که در ایران در این گونه مواقع دور شهر خندق می کَنند و به این وسیله از خود دفاع می کنند و پذیرفتن رسول اکرم، نظر سلمان را، معروف است.(1)
- «قرآن از ولایت مؤمنان نسبت به یکدیگر خبر می دهد و می فرماید: ]إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَة[؛(2) مؤمنان برادر یکدیگرند و نسبت به یکدیگر ولایت دارند: ]الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَر[:(3) مؤمنان نسبت به هم ولایت دارند و نتیجۀ این ولایت آن است که آنها چون همدیگر را دوست دارند، به ارشاد و هدایت یکدیگر می پردازند و همدیگر را امربه معروف و نهی از منکر می کنند.»(4) ازسوی دیگر: «آنها را از برقراری رابطۀ ولایی با غیرمؤمنان باز می دارد؛ آنجاکه می فرماید: ]یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَکُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ
ص: 100
الْکُفَّارَ أَوْلِیاءَ[:(1) ای مؤمنان! کسانی را که دین شما را استهزاء کرده[و] به بازی گرفته اند، چه از کسانی که پیش از شما به آنان کتاب داده شد و چه کافرانت، به عنوان ولی اتخاذ نکنید... . همچنین خداوند به انسان ها می فرماید: ]یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ[:(2) ای مؤمنان! دشمن من و دشمن خودتان را به دوستی مگیرید. این دوری از دوستی تا آنجاست که اگر پدرانتان و برادرانتان هم در مسیر دینی شما نباشند، از آنها فاصله بگیرید و با آنان رابطۀ ولایی برقرار نکنید: ]یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَکُمْ وَ إِخْوانَکُمْ أَوْلِیاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَی الْإیمان[(3) و می فرماید: ]یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصاری أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمینَ[:(4) ای کسانی که ایمان آورده اید! یهود و نصاری را اولیاء خود مگیرید که بعضی از آنان دوستان بعضی دیگرند و هرکس از شما آنها را به دوستی گیرد، از آنها خواهد بود. آری! خدای سبحان ستمگران را هدایت نمی کند.»(5)
- از این آیات و امثال آن در قرآن کریم(6) مشخص می شود که مجموعۀ اوامر الهی در این خصوص، زمینه ساز شکل گیری نظام اجتماعی سیاسیِ
ص: 101
ویژه ای در جامعۀ اسلامی، با محوریت ایمان به خدا و نفی مشرکان و دشمنان اهلِ ایمان است. روشن است که این جهت دهی، زیربنای هر اقدام سیاسی و تنظیم کنندۀ روابط اجتماعی مطلوب در جامعۀ اسلامی است.
دستۀ دیگر از آیات در این مبحث، آیاتی است که به تعیین «محور دوستی ها» و «مرکز ولایت» در جامعۀ اسلامی می پردازد:
«قرآن به ما می فرماید: ]إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُون* وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْغالِبُون[:(1) ولیّ شما تنها خداست و پیامبر اوست و کسانی که ایمان آورده اند؛ همان کسانی که نماز بر پا می دارند و درحال رکوع زکات می دهند و هرکس خدا و پیامبر او و کسانی که ایمان آورده اند را ولیِّ خود بداند، پیروز است؛ چرا که حزب خدا همان پیروزمندان اند.»(2)
این بدان معناست که تنها شرط قرارگرفتن در زمرۀ حزب پرودگار، برقراری رابطۀ ناگسستنی «ولایت» با خدا و محور جامعۀ دینی، یعنی رسول خدا و اولیای الهی است.
در جای دیگر، خداوند با تعیین عنصر «تبعیت از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)» به عنوان شاخص کسانی که رابطۀ محبتی با خدا دارند، می فرماید: ]قُلْ إِنْ کُنْتُمْ
ص: 102
تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللَّه[؛(1) ای پیامبر! به مردم بگو: اگر خدا را دوست می دارید، از من پیروی کنید تا خدا نیز شما را دوست بدارد.
دربارۀ ملاک دوست داشتن و دشمن داشتن نزد رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز می فرماید: ]مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ[؛(2) محمد فرستادۀ خداست و کسانی که با او هستند، در برابر کفار سرسخت و شدید و درمیان خود مهربان اند.
بدین وسیله پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) را به عنوان محور و ولیّ جامعۀ دینی، شاخص تعیین جهت گیری های دوستانه و دشمنانه در عرصۀ اجتماع اسلامی قرار می دهد و این، دخالت دادن سیاست اسلامی و جهت گیری های سیاسی در محدودۀ ارتباطات شخصی و حتی گرایش های قلبی آحاد جامعۀ اسلامی است.
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «قرآن کریم، هر ولایتی غیر از ولایت خدا را به عنوان ولایت طاغوت معرفی می کند و می گوید: ‘هرکسی که تحت ولایت خدا نباشد، تحت ولایت طاغوت است.’ طاغوت یعنی چه؟ طاغوت از مادۀ طغیان است. طغیان یعنی سرکشی کردن و از محدودۀ دایرۀ طبیعی و فطری زندگی انسان فراتررفتن؛ مثلاً فرض
ص: 103
بفرمایید انسان برای کامل شدن پدید آمده است آن کسی که انسان را از کامل شدن بیندازد، طاغوت است.»(1)
قرآن می فرماید: ]الَّذینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللَّه[ آن کسانی که ایمان آوردهاند، مقاتله و ستیزشان در راه خداست. ]وَ الَّذینَ کَفَرُوا یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ الطَّاغُوتِ[؛ آن کسانی که به دین، کفر و انکار ورزیدهاند، مقاتله و ستیزشان در راه طاغوت است. بعد می فرماید: ]فَقاتِلُوا أَوْلِیاءَ الشَّیْطانِ[؛ با اولیا و پیوستگان شیطان ستیز و مقابله و مقاتله بکنید...(2) آن کسی که تحت فرمان ولیِّ حقیقی زندگی نمی کند، باید بداند که تحت فرمان طاغوت و شیطان زندگی می کند. ممکن است بپرسید: مگر تحت فرمان شیطان وطاغوت زندگی کردن و تن به فرمان او دادن، چه مفسدهای دارد؟ این هم یکی از نکات آیات امروز است؛ قرآن در این زمینه به ما چند جواب می دهد: جواب اول این است که اگر تن به ولایت شیطان دادی، شیطان بر تمام انرژی های سازنده و خلاق و آفریننده و ثمربخش وجود تو مسلط خواهد شد؛ اگر چنانچه گردنت را به طرف شیطان و طاغوت بردی که ریسمان ولایتش را بر گردن تو بیندازد، دیگر از دست او خلاصی پیدا نخواهی کرد؛ هرچه در وجود تو از نیرو و ابتکار و از فعالیت های سازنده و از جلوه های درخشنده وجود دارد، تحت قبضۀ
ص: 104
طاغوت و شیطان در خواهد آمد و وقتی که تمام وجودت در قبضۀ او در آمد، به آسانی می تواند تو را در همان راهی که می خواهد، و با هر وسیلهای که می خواهد بکشاند و ببرد و پیداست که شیطان و طاغوت انسان را به نور و معرفت و آسایش و رفاه و معنویت رهنمون نمی شود؛ برای او این چیزها هدف نیست؛ بلکه برای شیطان و طاغوت، مصالح شخصی هدف اولی است و می خواهد آنها را تأمین کند. پس تو را در راه مصالح شخصی خود به کار می اندازد. اگر به این جملات حساب شدهای که عرض شد، دقت کنید؛ خواهید دید که تحت هر جملهای معنایی است که با واقعیت های تاریخی تطبیق می کند: اگر تن به ولایت طاغوت دادی، تمام نیروها و انرژی ها و ابتکارها و استعدادهای تو در قبضۀ طاغوت واقع می شود و وقتی در قبضۀ طاغوت واقع شد، دیگر به سود تو نخواهد بود. برای شیطان، خود او و مصالح خودش مطرح است؛ اگر چنانچه در راه او افتادی، در جهت مصالح و منافع خودش تو را قربانی خواهد کرد و به گمراهی خواهد کشاند. قدرت در اختیار اوست و تو هم که خودت را به دست او دادی، می کشد هرجا که خاطر خواه اوست: حلقهای در گردنم افکنده «دوست» می کشد هرجاکه خاطرخواه اوست
این آیهای که از سورۀ نساء می خوانم بسیار آیۀ قابل توجه و قابل تدبیری است: ]وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدی[؛(1) هرکس که
ص: 105
پس از روشن شدن راه حق بر او با رسول خدا به مخاصمت و ستیزه برخیزد و از پیغمبران جدا بشود و راهش را از راه نبوت [همان راهی که قبلاً برایتان ترسیم کردم] منشعب کند، ]وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبیلِ الْمُؤْمِنینَ[؛(1) و راهی غیر از راه مؤمنان و جامعۀ اسلامی و هدف های ایمانی را پیروی بکند، خودش را از جمع مسلمانان کنار بکشند: ]نُوَلِّهِ ما تَوَلَّی[؛(2) همان چیزی را که خود او بر گردن افکنده است، بر گردنش استوار می کنیم. همان ولایتی را که خود او به دست خود پذیرفته و با پای خودش در آن منطقه رفته و سکنی گزیده، او را در همان جا پاشکسته می کنیم؛ زیرا طبق آیۀ ]إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ[(3) تو زمامت را به شیطان دادی؛ پس بگذار این زمام در دست شیطان بماند. این سنت خداست، این قانون آفرینش است. تا اینجا مربوط به این دنیاست؛ برای آن دنیا در ادامۀ آیه می فرماید: ]وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصیراً[(4) از اینجا هم یکسره راهی دوزخ قهر پروردگار و عذاب جاودانه الهی خواهد شد.»(5)
ص: 106
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «اولی الامر و صاحب فرمان، آن صاحب فرمانی است که با معیارهای الهی تطبیق می کند... ]فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْ ءٍ[ پس اگر در چیزی منازعه و اختلافی داشتید، ]فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ[؛ آن را به خدا و رسول برگردانید، ]إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ[؛ اگر شما مؤمن به خدا و روز واپسین هستید، ]ذلِکَ خَیْرٌ[؛ این نیکوتر است، ]وَ أَحْسَنُ تَأْویلاً[؛(1) دارای عاقبت بهتری است. ببینید مردم را متوجه می کند به عواقب نیک و فرمانروایی نیکان و عواقب سوء فرمانروایی بدان. آیۀ بعدی طعن به کسانی است که از این فرمان کلی سر می پیچند: ]أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ[؛(2) آیا نمی نگری به آن کسانی که می پندارند که ایمان آوردهاند به آنچه بر تو نازل شدهاست، ]وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ[؛ و می پندارند که به آیین پیشینیان تو ایمان دارند، خودشان را مؤمن فرض می کنند، درحالی که کاری از آنها سر می زند که منافی با ایمان به خداست، ]یُریدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ[؛ می خواهند تحاکم به طاغوت کنند؛ یعنی [برای] حل و فصل کار خود، به طاغوت مراجعه کنند، از طاغوت نظر بخواهند و فرمان بگیرند و بر طبق نظر او زندگی خود را به راه ببرند؛ این منافی با ایمان است. ]وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ[؛ می خواهند نزد طاغوت تحاکم کنند،... ]وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ[؛ در حالی که به آنها فرمان
ص: 107
داده شده است که به طاغوت کفر بورزند، ]وَ یُریدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعیداً[؛(1) و شیطان می خواهد که آنان را گمراه کند، گمراهی و سرگشتگیِ بسی دور که من احتمال می دهم این شیطان همان خودِ طاغوت است و چیز دیگری نیست. اینها می خواهند سراغ طاغوت بروند، غافل از اینکه این شیطانی که به عنوان طاغوت در قرآن شناخته می شود، آنها را از راه راست دور می کند و آنها از وادی های سرگردانی سر در خواهند آورد. شیطان آنها را آن چنان از جاده دور می اندازد که برگشتنش کار یک ذرّه و دوذرّه نیست؛ خیلی به دشواری می توانند به راه راست و هدایت برگردند.»(2)
امام خمینی(رضوان الله علیه) «شرع و عقل حکم می کند که نگذاریم وضع حکومت ها به همین صورتِ ضداسلامی یا غیراسلامی ادامه پیدا کند. دلایل این کار واضح است:
چون برقراری نظام سیاسی غیراسلامی به معنای بی اجراماندن نظام سیاسی اسلام است.
همچنین به این دلیل که هر نظام سیاسی غیراسلامی نظامی شرک آمیز است؛ چون حاکمش «طاغوت» است و ما موظفیم آثار شرک را از جامعه مسلمانان و از حیات آنان دور کنیم و از بین ببریم.
و باز به این دلیل که موظفیم شرایط اجتماعی مساعدی برای تربیت افراد مؤمن و بافضیلت
ص: 108
فراهم سازیم و این شرایط درست ضدِّ شرایط حاکمیت «طاغوت» و قدرت های نارواست. شرایط اجتماعی ای که ناشی از حاکمیت «طاغوت» و نظام شرک آمیز است، لازمه اش همین فسادی است که می بینید. این همان ]فَسادٍ فِی الْأَرْض[(1) است که باید از بین برود؛ و مسببین آن به سزای اعمال خود برسند. این همان فسادی است که فرعون با سیاست خود در کشور مصر به وجود آورد و ]إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدینَ[.(2)
در این شرایط اجتماعی و سیاسی، انسان مؤمن و متقی و عادل نمی تواند زندگی کند و بر ایمان و رفتار صالحش باقی بماند و دو راه در برابر خود دارد: یا اجباراً اعمالی مرتکب شود که شرک آمیز و ناصالح است یا برای اینکه چنین اعمالی مرتکب نشود و تسلیم اوامر و قوانین «طواغیت» نشود، با آنها مخالفت و مبارزه کند تا آن شرایط فاسد را از بین ببرد.
ما چاره[ای] نداریم؛ جز اینکه دستگاه های حکومتی فاسد و فاسدکننده را از بین ببریم و هیئت های حاکمۀ خائن و فاسد و ظالم و جائر را سرنگون کنیم. این وظیفه ای است که همۀ مسلمانان در یکایک کشورهای اسلامی باید انجام بدهند و انقلاب سیاسی اسلامی را به پیروزی برسانند.»(3)
ص: 109
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «اگر یک عده در خلوت، خود را به عبادت مشغول کنند، درحالی که عرصۀ جامعه، ادارۀ جامعه، مدیریت کشور و سررشته داری امور، دست افکار و اهواء و مکتب های گوناگون باشد، آنها از این اسلام ابایی ندارند و به آن اهمیتی نمی دهند؛ اما اگر اسلام آن چنان که خدا خواسته و قرآن تشریع کرده، به معنای برنامۀ زندگی تلقی شد و موردِپذیرش قرار گرفت، از آن می ترسند. چرا؟ چون این اسلام، در وهلۀ اول، دو عنصر بزرگ در درون خود دارد که یکی عبارت است از احترام به شخصیت و اهتمام به رشد انسان و دوم جلوگیری از نفوذ غارتگران و طاغوت ها و قدرتمندان نابحق و ظالم و ستمگر جهانی. در کلمۀ توحید، اینها وجود دارد: ‘لا اله الا الله’. یکی از مصرع های برجسته و مهم قصیدۀ ‘لا اله الا الله’ این است که با طاغوت ها، طغیانگرهای جهانی، قدرت های ظالم بین المللی و ستمگرانی که امروز شما می بینید در دنیا چگونه تاخت و تاز می کنند و با ملت ها چه می کنند، نمی شود کنار آمد.»(1)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «اگر تشکیل حکومت اسلامی از خاصیت های اسلام بیگانه باشد؛ یعنی اگر با ظلم و بدی و شرارت به مقابله نپردازد، شاید دشمن مهمی هم پیدا نکند؛ اما اسلام فقط اکتفا نمی کند که شعار طرفداری از انسانیت سر دهد؛ بلکه اسلام برای تحقق این شعار، [شعار] مبارزه
ص: 110
و مقابله با شرارت و شیطانیت را هم سر می دهد. در واقع برای اینکه اسلام بتواند سعادت را برای انسان ها محقق کند، باید با عوامل و عناصری که ضدِّ انسانیت و ضدِّ سعادت انسان حرکت می کنند و حیاتشان وابسته به آن است، مبارزه کند؛ لذا در اسلام، جهاد و مبارزه وجود دارد. در سرتاسر قرآن، نام شیطان و مفهوم شیطنت، از بسیاری از مفاهیم، بیشتر تکرار شده است؛ برای اینکه مردم، شیطان و حضور شیطان را فراموش نکنند. اگر فراموش کردید که دشمن در کمین شماست، غفلت، شما را فرا خواهد گرفت، حرکت را کند خواهد کرد و از بین خواهد برد؛ یعنی بزرگ ترین فرصت برای دشمن است؛ لذا شما ببینید در طول این سال های متمادی، هروقت، هرکسی و هرجا، از دشمنیِ دشمنان و توطئۀ مستکبران و دشمنی امریکا و اسرائیل و بقیۀ مخالفان آزادی و سعادت بشر سخن گفته است، ازسوی تبلیغاتچی های جهانی موردِتخطئه قرار گرفته است! آنها می خواهند ملت ایران فراموش کند که دشمنی دارد.»(1)
ص: 111
امام خمینی(رضوان الله علیه) «سیاست این است که جامعه را هدایت کند و راه ببرد، تمام مصالح جامعه را در نظر بگیرد و تمام ابعاد انسان و جامعه را در نظر بگیرد و اینها را هدایت کند به طرف آن چیزی که صلاحشان هست، صلاح ملت هست، صلاح افراد هست و این مختص به انبیاست. دیگران این سیاست را نمی توانند اداره کنند، این مختص به انبیا و اولیاست و به تبع آنها به علمای بیدار اسلام.»(1)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «تلاش هایی که انسان ها می کنند، بعضی مربوط به مسائل شخصی آنهاست که بخش کوچک تری از فعالیت های انسانی را شامل می شود؛ مثل معیشت و معنویت و عواطف و ارتباطات شخصی آنها با این و آن؛ اما بخش بزرگ تر فعالیت های انسانی، فعالیت هایی است که در صحنۀ جامعه با تلاش جمعی صورت می گیرد که به آن، سیاست می گویند.»(2)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «سیاست به معنای پشت هم اندازی و فریب و دروغ گفتن به افکار عمومی مردم، مطلوب اسلام نیست. سیاست یعنی ادارۀ درست جامعه؛ این جزو دین است.»(3)
ص: 112
امام خمینی(رضوان الله علیه) «آن مردک وقتی که آمد [در زندان] پیش من، من بودم و آقای قمی (سلمهالله)، که اکنون هم گرفتارند؛ گفت: سیاست عبارت از بدذاتی، دروغ گویی و... خلاصه پدرسوختگی است و این را بگذارید برای ما! راست هم می گفت. اگر سیاست عبارت از اینها است، مخصوص آن ها می باشد. اسلام که سیاست دارد، مسلمانان که دارای سیاست می باشند، ائمۀ هدی(علیهم السلام) که «ساسة العباد» هستند؛ غیر این معنایی است که او می گفت. او می خواست ما را اغفال کند.»(1)
امام خمینی(رضوان الله علیه) «دیانت همان سیاستی است که مردم را از اینجا حرکت می دهد و تمام چیزهایی که به صلاح ملت است و به صلاح مردم است، آنها را از آن راه می برد که صلاح مردم است که همان صراط مستقیم است.»(2)
- واژۀ «سیاست» در اصل، کلمه ای عربی است که از ریشۀ «ساسَ، یسوس» گرفته شده است.
ابن منظور این واژه را به تدبیر و اصلاح امور معنی کرده است: «السیاسة القیام علی الشیء بما یصلحه... و کان بنو اسرائیل یسوسهم انبیائهم تتولی امورهم کما یفعل الامراء و الولاة بالرعیة...»؛(3) سیاست پرداختن به کاری برای
ص: 113
اصلاح آن [کار] است... پیامبرانِ بنی اسرائیل سیاست می ورزیدند؛ بدان معنا که امور مردم را عهده دار می شدند و مانند امیران و والیان به کار رعیت رسیدگی می کردند.
در زبان فارسی، سیاست در معنای لغوی حکومت، ریاست، امرونهی، سزا و تنبیه، پرورش و پرداختن به امور مردم بر طبق مصالحشان آمده است.(1) واژۀ معادل آن در زبان انگلیسی Politic است که از ریشۀ لاتین Polis به معنای شهر و شهروندی و قانون اساسی یا ساختار حقوقی گرفته شده است.(2)
- مفهوم سیاست، به دلیل گستردگی قلمرو و موضوع و نیز پیوند با مسائل اجتماعی، مفهوم پیچیده و مشکلی است؛ ازاین رو به سختی می توان تعریف جامع و کاملی از آن ارایه داد. برخی فلاسفه، تقسیم بندی و اصطلاحات گوناگونی برای سیاست، یاد کردهاند؛ نظیر: سیاست اصحاب،(3) سیاست ذاتی،(4) سیاست عامی،(5) سیاست فاضله،(6)
ص: 114
سیاست ملوکی،(1) سیاست ناقصه،(2) سیاست نبویه(3) و...(4)
- واژه نامۀ آکادمی فرانسه می نویسد:
«سیاست، علمی است که همۀ اشکال روابط قدرت را در زمان ها و مکان هایی گوناگون بررسی میکند و جهت و چگونگی إعمال این قدرت را می نمایاند.»(5)
مارکس می گوید:
«مفهوم سیاست، بی اندازه وسیع و شامل هرگونه رهبری مستقل در عمل است... ؛ ولی ما از منطق سیاست، رهبری و مدیریت سیاسی جامعه و دولت را در نظر داریم.»(6)
- استاد شهید مطهری در تحلیل نگاه دانشمندان غربی به سیاست، در کتاب انسان کامل مینویسد:
«ماکیاول، دانشمند و فیلسوف معروف ایتالیایی، اساس فلسفۀ سیاسی اش را بر سیادت گذاشت. او می گوید:
‘در سیاست تنها چیزی که باید ملحوظ شود،
ص: 115
سیادت است و هیچ اصل دیگری در سیاست معتبر نیست. برای رسیدن به هدف های سیاسی ،که همان سیادت است، هرچیزی جایز است: دروغ، فریب، مکر، قسم های دروغ، خیانت کردن، پا روی حق گذاشتن.’
او می گوید: ‘در سیاست، مذموم شمردن این مسائل به هیچ نحو نباید مطرح باشد.’ بعد از او فیلسوفان دیگری پیدا شدند که نه تنها در سیاست، مطلقاً این مسئله را طرح کردند و به عنوان یک اخلاق عمومی، چراغ سبزی به سیاسیون دادند که شما در سیاست این راه را در پیش بگیرید؛ بلکه اساساً معتقد شدند که اخلاق عالی و اخلاق انسانی یعنی همین! در این جهت، نیچه، فیلسوف معروف آلمانی، به طور عموم اصل قدرت را در اخلاق مطرح کرد.»(1)
- «سیاست» نزد اندیشمندان مسلمان ازنظر اصطلاحی، به معنای مدیریت و رهبری جامعه براساس مصالح مادی و معنوی آن است.(2)
ص: 116
«فارابی، سیاست را حاصل خدماتی می داند که حاکم، جهت نشر فضایل اخلاق و در جهت رسیدن جامعه به سعادت انجام می دهد. سیاست از نظر غزالی به مثابۀ ابزاری است که انسان را به خدا می رساند.»(1)
- استاد علامه محمدتقی جعفری(رحمت الله علیه)، سیاست را چنین تعریف کرده است:
«مدیریت و توجیه انسان ها با نظر به واقعیت های انسان؛ آن چنان که هست و انسان؛ آن چنان که باید باشد، از دیدگاه هدف های عالی مادی و معنوی، سیاست نامیده می شود.»(2)
و باز در تعریف دیگری فرموده اند:
«سیاست به معنای حقیقی آن عبارت است از: مدیریت و توجیه و تنظیم زندگی اجتماعی
ص: 117
انسان ها در مسیر حیات معقول.»(1)
- آیت الله العظمی مکارم شیرازی(حفظه الله تعالی)، در تعریف سیاست می نویسند:
«سیاست، به معنای صحیح کلمه، ربطی به سیاست به معنای تحریف یافته و غیرانسانی آن ندارد. بعضی از افراد به تحریف واژۀ سیاست پرداخته اند تا بتوانند در باب نفی دین از سیاست، حرفی برای گفتن داشته باشند. درحالی که سیاست، معانی و کاربردهای فراوانی دارد؛ ازجمله به قول امام خمینی (قدس سره): سیاست و راه بردن جامعه به موازین عقل و عدل و انصاف و صدها از این قبیل، چیزهایی نیست که با مرور زمان در طول تاریخ بشر و زندگی اجتماعی کهنه شود.(2)»(3)
- در میان اندیشمندان اسلامی، حضرت امام خمینی(رحمت الله علیه) جامع ترین تعریف از سیاست را ارایه داده است. ایشان سیاست را به سه بخش تقسیم کرده است:
در توضیح آن به نقل از یک مقام دولتی رژیم پهلوی که گفته بود: «سیاست عبارت از بدذاتی، دروغ گویی و... خلاصه پدرسوختگی است و این را بگذارید برای ما!» می فرماید:
«راست هم می گفت، اگر سیاست عبارت از اینهاست، مخصوص آنها می باشد. اسلام که
ص: 118
سیاست دارد، مسلمانان که دارای سیاست می باشند، ائمۀ هدی(علیهم السلام) که ساسة العباد هستند، غیر این معنایی است که او می گفت.»(1)
ایشان در تبیین آن میفرماید:
«اگر فرض کنیم که یک فردی هم پیدا بشود که سیاست صحیح [مادی] را اجرا کند، نه به آن معنای شیطانی فاسدش... سیاست های صحیح اگر هم باشد، امّت را در یک بُعد هدایت می کند و راه می برد و آن بُعد حیوانی است. بعد اجتماع مادی است و این سیاست یک جزء ناقصی از سیاستی است که در اسلام برای انبیا و برای اولیا ثابت است.»(2)
امام خمینی(رحمت الله علیه) دراین باره می فرماید:
«سیاست به معنای اینکه جامعه را راه ببرد و هدایت کند به آنجایی که صلاح جامعه و صلاح افراد است، این در روایات ما برای نبیّ اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) با لفظ سیاست ثابت شده است. همانی که در قرآن، صراط مستقیم گفته می شود و ما در نماز می گوییم: ]اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیم[ و از خدا می خواهیم که ملت و اجتماع و اشخاص را راه ببرد به یک صراط مستقیمی که از اینجا شروع می شود و به آخرت ختم می شود و الی الله است؛ این سیاست مختص به انبیا و اولیاست... انبیا، شغلشان سیاست است و دیانت همان سیاستی
ص: 119
است که مردم را از اینجا حرکت می دهد و به همۀ چیزهایی که به صلاح ملت و مردم است، هدایت می کند.(1)»(2)
- علامه محمدتقی جعفری(رحمت الله علیه) در تبیین مفهوم سیاست در اسلام می نویسند:
«سیاست به معنای حقیقی آن عبارت است از مدیریت و توجیه و تنظیم زندگی اجتماعی انسان ها در مسیر حیات معقول. سیاست با نظر به این تعریف، همان پدیدۀ مقدس است که اگر به طور صحیح انجام بگیرد، با ارزش ترین [یا حدّاقل] یکی از با ارزش ترین تکاپوهای انسانی است که در هدف بعثت پیامبران الهی منظور شده [است] و عالی ترین کار و تلاشی است که یک انسانِ دارای شرایط می تواند انجام بدهد؛ این همان عبادت با ارزش است که در اسلام به طور واجب کفایی مقرر گشته و درصورت انحصار، اشخاص برازنده و شایسته برای انجام وظیفۀ سیاست در یک یا چند انسان، برای آنان واجب عینی می باشد. منابع اولیۀ اسلامی، این ضرورت و ارزش را برای سیاست به طوری اثبات کرده است که دیگر جایی برای کمترین تردید نمی ماند که سیاست از واجب ترین عبادات و وظایف انسان هایی است که دارای شرایطی هستند. در مباحث آینده اهمیت و ضرورت بیشتر این وظیفه مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
در این مورد فقط به یک آیه از قرآن و دو روایت
ص: 120
به عنوان نمونه اشاره می کنیم: در سورۀ مائده، آیۀ 32 چنین است: ]مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلی بَنی إِسْرائیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمیعاً[؛ و از این جهت، مقرر داشتیم بر بنی اسرائیل اینکه هر کسی انسانی را بدون عنوان قصاص و از سر فساد در روی زمین بکشد، مانند این است که همۀ انسان ها را کشته است و هرکس که انسانی را زنده کند، مانند این است که همۀ انسان ها را زنده کرده است.
چون بدون مدیریت و توجیه انسان ها در بُعد زندگی اجتماعی در مسیر حیات معقول، حیات آنان مختل خواهد گشت؛ لذا اگر کسی با داشتن قدرت به آن مدیریت و توجیه، این وظیفه را انجام ندهد، درحقیقت اوست که موجب اختلال حیات انسان ها گشته و گویی آنان را از حیات ساقط نموده است و اگر با داشتن شرایط مدیریت و توجیه مزبور، این وظیفه را انجام بدهد، درحقیقت چنین شخصی همۀ انسان ها را احیا کرده است.
اما دو روایت؛ روایت اول می گوید: ‘کُلُّکُمْ رَاعٍ وَ کُلُّکُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِه’؛(1) همه شما چوپانید و همۀ شما دربارۀ کسانی که می توانید آنها را اداره کنید، مسئول اید.
این روایت که مضمون آن، مطابق حکم صریح و بدیهی عقل است، بسیار مشهور است. روایت دوم که آن هم کاملاً مشهور است، چنین است: ‘مَنْ أَصْبَحَ وَ لَا یَهْتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِینَ فَلَیْسَ
ص: 121
بِمُسْلِم’؛(1) هرکس صبح کند و اهمیتی به امور مسلمانان ندهد، مسلمان نیست.
این است معنای سیاست و ارزش و ضروری بودن و عبادت بودن آن از دیدگاه اسلام و این همان سیاست است که آیت الله مرحوم شهید سیدحسن مدرّس دربارۀ آن می گفت: ‘دیانت ما، عین سیاست ماست و سیاست ما، عین دیانت ماست.’
و ما از صاحب نظران بزرگ تاریخ بشری، نظیر این گونه جملات را که: ‘علم زمامداری، علمِ اعظم و مافوق تمام علوم است’(2) به طور فراوان شنیده ایم. در نظریات افلاطون چنین گفته شده است:
‘علت اینکه او (افلاطون) برای دولت و سازمان سیاسی جامعه، اهمیتی بیش از همه چیز قائل است و سیاست را عالی ترین دانش ها و والاترین هنرها می شمارد، این است که به عقیدۀ وی، آدمی فقط در دامن جامعه می تواند از تربیتی درست بهره گیرد و اگر سازمان جامعه ای نتواند امکان تربیت مردمان را فراهم سازد، نه آن جامعه روی نیک بختی خواهد دید و نه فردی ازافراد آن’(3).»(4)
- علامه محمدتقی جعفری(رحمت الله علیه) دراین باره می نویسند: «حال باید دید چه شده است که
ص: 122
این کلمه، با معنای مقدسی که دارد، برای مردم عموماً و آگاهان خصوصاً، آن همه منفور و وحشت انگیز شده است؟
مطلبی را که در پاسخ این سؤال می توان گفت این است که: هر کلمه و پدیده ای در صورت سوء استفاده از آن، زشت و منفور و موردِکراهت و وحشتناک می گردد؛ گویی آن کلمه که جز قالبی برای معنی نیست، خود یک پدیدۀ زشتی است؛ مانند [کلمات] وقیح، بی شرم، زورگو، فاسدالاخلاق، جلاد، خون آشام و درنده، بسیار زشت و خوفناک اند؛ با اینکه آنها نقشه هایی از حروف مکتوب بر روی صفحۀ کاغذ و الفاظی هستند که انسان ها آنها را تلفظ می نمایند و ذاتاً از منطقۀ زشت و زیبایی ها به معنای معمولی آن بیرون اند. این کلمۀ سیاست هم از آن کلمات است که به جهت شیوع استعمال آن در فرصت طلبی ها، نیرنگ بازی ها، دروغ ها، زورگویی ها، بازی با جان و مال و نوامیس مردم، استخدام هرگونه وسایل در راه وصول به هرگونه هدفی که برای قدرتمندانِ خودکامه، مطلوب تلقی شده است؛ نقض پیمان ها و زیرپاگذاشتن هرگونه اصول و مسائل مذهبی و اخلاقی و در یک عبارت مختصر، جهان و انسان را وسیله و خود را هدف تلقی کردن، خبیث ترین و وحشتناک ترین مفهوم را به ذهن شنونده و مطالعه کننده متبادر می سازد؛ چنان که با شنیدن کلمۀ سیاست مدار، چهرۀ یک حقّه باز و شیاد و نابکار و کسی که برای ربودن یک دستمال، آتش به قیصریه می زند، در ذهن انسان خطور می نماید.
ص: 123
آیا به راستی چنین است و چنین باید؟! یعنی آیا واقعاً نوع بشر چنان حقیر و بدبخت و ناتوان است که نمی تواند زندگی خود را با واقعیات تطبیق بدهد و برای اجرای مقاصد خود فرصت جویی ننماید تا با واقعیات، با کمال خلوص و صفا ارتباط برقرار کند و از نیرنگ بازی ها و دروغ ها اجتناب ورزد؛ زور نگوید؛ بلکه حق بگوید و حق بشنود؛ احترام جان و مال و نوامیس و کرامت انسانی مردم را به جای بیاورد؟! آن مکتب و متفکری که به این سؤال پاسخ مثبت بدهد و بگوید: آری بشر محقرتر و بدبخت تر و ناتوان تر از آن است که مبانی حیات خود را بر واقعیات استوار بسازد، چنین مکتب و تفکری کلمۀ سیاست را مترادف با کلمۀ جنایت و خیانت و رذالت و خباثت و کلمۀ سیاست مدار را عامل و اجراکنندۀ صفات مزبور معرفی می نماید.
به جرأت می توان گفت: هیچ اهانت و تحقیری برای بشریت شدیدتر از نسبت های فوق به سیاست و سیاست مدار به معنای حقیقی آن دو، وجود ندارد.
شگفت آورتر از همۀ امور فوق، این است که تدریس های دانشگاهی و کتاب هایی که در فلسفه و علوم سیاسی نوشته می شود و به طور کلی تحقیقات عمومی دربارۀ مسائل اجتماعی یا صراحتاً، همان تعریف را که برای سیاست آوردیم، مطرح می کنند یا به طور ضمنی و اشاره، از تعریف مزبور دفاع می کنند و تفسیر مفهوم سیاست با صفات مزبور، جنایت و نیرنگ و دروغ و
ص: 124
فرصت جویی و رقاصی و غیرذلک را تقبیح و طرح می نماید.»(1)
- امام خمینی(قدس سره) در ابتدای کتاب ولایت فقیه پس از تبیین نقش یهود در ایجاد انحراف در فهم معارف دینی در صدر اول، به تشریح نقش قدرت های استعماری در ترویج تفکر جدایی دین از سیاست پرداخته و می فرمایند:
«اینها به صورت استعمارگر از سیصد سال پیش یا بیشتر، به کشورهای اسلامی راه پیدا کردند و برای رسیدن به مطامع استعماری خود، لازم دیدند که زمینه هایی فراهم سازند تا اسلام را نابود کنند... در طول این مدت و در اثنای جنگ های صلیبی، احساس کردند آنچه سدّی در مقابل منافع مادی آنهاست و منافع مادی و قدرت سیاسی آنها را به خطر می اندازد، اسلام و احکام اسلام است و ایمانی که مردم به آن دارند؛ پس، به وسایل مختلف بر ضد اسلام تبلیغ و دسیسه کردند. مبلغینی که در حوزه های روحانیت درست کردند و عمالی که در دانشگاه ها و مؤسسات تبلیغات دولتی یا بنگاه های انتشاراتی داشتند و مستشرقینی که در خدمت دولت های استعمارگر هستند، همه دست به دست هم داده، در تحریف حقایق اسلام کار کردند؛ به طوری که بسیاری از مردم و افراد تحصیل کرده نسبت به اسلام گمراه و دچار اشتباه شده اند.
ص: 125
...تصور نادرستی که از اسلام در اذهان عامّه به وجود آورده و شکل ناقصی که در حوزه های علمیّه عرضه می شود، برای این منظور است که خاصیت انقلابی و حیاتی اسلامی را از آن بگیرند و نگذارند مسلمانان در کوشش و جنبش و نهضت باشند؛ آزادی خواه باشند، دنبال اجرای احکام اسلام باشند، حکومتی به وجود بیاورند که سعادتشان را تأمین کند، چنان زندگی داشته باشند که در شأن انسان است.
مثلاً تبلیغ کردند که اسلام، دین جامعی نیست؛ دین زندگی نیست، برای جامعه نظامات و قوانین ندارد، طرز حکومت و قوانین حکومتی [را] نیاورده است؛ اسلام فقط احکام حیض و نفاس است؛ اخلاقیاتی هم دارد؛ اما راجع به زندگی و اداره جامعه چیزی ندارد!
تبلیغات سوء آنها متأسفانه مؤثر واقع شده است. الآن گذشته از عامّۀ مردم، طبقۀ تحصیل کرده، چه دانشگاهی و چه بسیاری از محصلین روحانی، اسلام را درست نفهمیده اند و از آن تصور خطایی دارند. همان طورکه مردم افراد غریب را نمی شناسند، اسلام را هم نمی شناسند و [اسلام] در میان مردم دنیا به وضع غربت زندگی می کند.
چنانچه کسی بخواهد اسلام را آن طورکه هست، معرفی کند؛ مردم به این زودی ها باورشان نمی آید؛ بلکه عمّال استعمار در حوزه ها هیاهو و جنجال به پا می کنند.
برای اینکه کمی معلوم شود فرق میان اسلام و آنچه به عنوان اسلام معرفی می شود تا چه حد
ص: 126
است، شما را توجه می دهم به تفاوتی که میان قرآن و کتب حدیث، با رساله های عملیّه هست: قرآن و کتاب های حدیث، که منابع احکام و دستورات اسلام است، با رساله های عملیه که توسط مجتهدین عصر و مراجع نوشته می شود، ازلحاظ جامعیت و اثری که در زندگانی اجتماعی می تواند داشته باشد، به کلی تفاوت دارد. نسبت اجتماعیات قرآن با آیات عبادی آن، از نسبت صد به یک هم بیشتر است! از یک دوره کتاب حدیث که حدود پنجاه کتاب(1) است و همۀ احکام اسلام را در بردارد، سه [یا] چهار کتاب، مربوط به عبادات و وظایف انسان نسبت به پروردگار است؛ مقداری از احکام هم مربوط به اخلاقیات است؛ بقیه همه مربوط به اجتماعیات، اقتصادیات، حقوق و سیاست و تدبیر جامعه است.»(2)
ص: 127
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «سالیان متمادی بر اثر برداشت های غلط، جمعی ترویج کردند، عدّه ای معتقد و جمعی قانع شدند که دین از سیاست جداست و این گونه عمل کردند. در گذشته، علمای بزرگ دینی اصولاً در مسائل مربوط به امور سیاسی دخالتی نمی کردند؛ البته بعضی افراد نمی خواستند دخالت کنند، بعضی می خواستند و اهل این معنا بودند؛ ولی سیاست مداران و قدرت مداران و قلدران مانع می شدند. آن قدر تبلیغات صحیح و کار پی گیر و مجاهدت خستگی ناپذیر انجام گرفت، تا این ملّت قانع شد که دین از سیاست جدا نیست. مرکز و سرچشمۀ اصلی این دین، یعنی وجود مبارک حضرت خاتم پیغمبران محمّد مصطفی(صلی الله علیه و آله و سلم) که دین، دین اوست، خود در رأس حکومت و در رأس سیاست بود. برای تشکیل حکومت هجرت کرد و مسألۀ خلافت و جانشینی و حکومت و سیاست، جزو مسلّماتِ اسلام بوده است. حتی در دوران حکومت های بنی امیه و بنی عبّاس که خلافت به صورت سلطنت درآمده بود، ازنظر حاکم و محکوم، این معنا جزو مسلّمات بود که حکومت جزئی از اجزای دین است و ادارۀ سیاست، یکی از تکالیف دینی است. مگر ممکن است سیاست از دین جدا باشد؟! دین برای ادارۀ زندگی مردم آمده است. البته دست هایی در طول سالیان متمادی، با کمال خباثت و موذی گری زحمت کشیدند که دین را به گوشۀ محراب ها و مساجد
ص: 128
و کنج خانه ها برانند و حداکثر به احوال شخصیه مربوط باشد؛ لکن اسلام و قرآن این چنین نیست.
پیغمبران آمدند برای اینکه مردم در امور دین و دنیا از آنان اطاعت کنند. انقلاب و حکومت اسلامی هم بر این اساس به وجود آمد. حکومت اسلامی این همه برکات به وجود آورد و دنیای اسلام را بیدار کرد. کسانی که به اسلام پشت کرده بودند و شخصیتهای معروف و مبارز گفتند ما اسلامی که خود را از مسائل زندگی مردم کنار نمی کشد قبول داریم و به اسلام گرویدند؛ ولی حالا دشمنان انقلاب، تشکیک در اصل این قضیه را شروع کرده اند که: آقا اصولاً دین و روحانیت و اسلام به چه مناسبت برای ادارۀ روح مردم است؟ این ها به زندگی و سیاست مردم کاری ندارد؛ سیاست امر بد و کثیفی است! سیاست دردسر و ابتلاء دارد! آقایانِ علما باید پاک بمانند.» برای علما دلسوزی هم می کنند و می گویند علما تشریف ببرند کناری بنشینند و کاری به کار مردم نداشته باشند! بله؛ نتیجۀ کار معلوم است؛ آقایان بروند کناری بنشینند تا قلدرها، رضاخان ها، محمدرضاها، قاجارها، حکّام وابسته، مزدوران اجنبی و بندگان کسانی که بردۀ شهوات خود بودند، بیایند و امور بندگان خدا را به دست گیرند! به آن ها ستم و ظلم کنند و همان بلایی را بر سر ملت ها بیاورند که در طول قرن های متمادی آوردند! آنها این را می خواهند. این مسئله امروز یکی از مصاریع بلند تبلیغات دشمن است. توجّه داشته باشید. بر مبنای تشکیک در
ص: 129
این مسئله، در اصل ولایت فقیه، یعنی حاکمیت دین شناس نیز تشکیک خواهد شد. چیزی که در عالمِ اعتبار و در جستجوی ذهنی و عقلانی، با صبر و تقسیم، هیچ چیزی بهتر از آن برای بشریت نیست. البته یک روز خیال و خوابی بود؛ ولی امروز به فضل پروردگار در جامعۀ اسلامی ما یک واقعیت است. الان در حال تشکیک در این مسئله اند.»(1)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «خوب می شود فهمید حرف کسانی که سعی می کنند تا دین و به خصوص دین اسلام را جدای از حکومت معرفی کنند، غلط است. البته همۀ ادیان در این جهت، مثل هم هستند؛ لیکن این ادعا در مورد اسلام، خیلی عجیب است که کسی بخواهد دین اسلام را از زندگی، سیاست، ادارۀ کشور و از حکومت جدا کند؛ کنار بگذارد و بین اینها تفکیک ایجاد نماید. اسلام از روز اولی که به وجود آمد، با یک مبارزۀ دشوار، به سمت تشکیل یک نظام و یک جامعه حرکت کرد. بعد از سیزده سال مبارزه هم، پیغمبر اکرم توانست، اگرچه نه در شهر خود و در نقطۀ ولادت این بعثت، اما در نقطۀ دیگری از دنیای آن روز، این نظام را سر پا کند و به وجود آورد.»(2)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «از بزرگ ترین مظاهر شرک در عصر حاضر، تفکیک دنیا از آخرت و زندگی مادّی از
ص: 130
عبادت و دین از سیاست است. گویی خدای دنیا، معاذاللَّه، جباران و زورگویان و چپاولگران و ابرقدرت ها و جنایتکارانند و استضعاف و استعباد و استثمار خلایق و علو و استکبار نسبت به بندگان خدا، حق مسلّم آنهاست و همگان باید پیشانی اطاعت بر آستان تفرعن آنها ساییده و در برابر زورگویی و غارتگری و میل و ارادۀ بی مهار آنان تسلیم باشند و اعتراض نکنند؛ چرا که وعاظ السلاطین و نوادگانِ بلعم باعورا فریاد برخواهند آورد که دخالت در سیاست کردید و اسلام را چه به سیاست؟! این، همان شرکی است که امروز مسلمانان باید با اعلام برائت، دامن خود و اسلام را از آن تطهیر کنند. آنچه جای تأسف است، اینکه سال ها غفلت مسلمین و مهجورماندن قرآن سبب شد که دست های تحریف بتوانند به نام دین، هر سخن باطلی را در اذهان جای داده و بدیهی ترین اصل دین خدا را منکر شوند و شرک را جامۀ توحید پوشانده و مضمون آیات قرآن را بی دغدغه انکار کنند و درحالی که قرآن اقامۀ قسط را هدف از ارسال رُسُل می داند: ]لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ[(1) و درحالی که با خطاب: ]وَ لا تَرْکَنُوا إِلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ[(2) همۀ مؤمنین را موظف به تلاش برای اقامۀ قسط می کند و درحالی که آیات کریمۀ قرآن، اعتماد
ص: 131
به ستمگران را ممنوع می سازد و به پیروان خود می فرماید: ]وَ لا تَرْکَنُوا إِلَی الَّذینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ[(1) و گردن نهادن به ظلم طاغوت را منافی با ایمان می شمرد و می گوید: ]أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ یُریدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ[(2) و کفر به طاغوت را در کنار ایمان به خدا قرار می دهد: ]فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی[(3) و درحالی که نخستین شعار اسلام، توحید، یعنی نفی همۀ قدرت های مادی و سیاسی و همۀ بت های بی جان و باجان بود و درحالی که اولین اقدام پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پس از هجرت، تشکیل حکومت و ادارۀ سیاسی جامعه بود. یا دلایل و شواهد فراوان دیگری که بر پیوند دین و سیاست حکم می کند، باز کسانی پیدا می شوند که بگویند دین از سیاست جداست و کسانی هم پیدا شدند که این سخن ضداسلامی را از آنها بپذیرند.»(4)
امام خمینی(رضوان الله علیه) «اسلام همه چیز است. اسلام را، یکی از بدترین چیزی که اجانب در بین مردم و در بین خود ما القا کردند این است که اسلام
ص: 132
برای این است که ما همان عبادت [را] بکنیم؛ چنان که مذهب مسیح را هم مسخ کردند: مذهب مسیح مسخ شد. مسیح هرگز نمی شود که دعوتش این باشد که فقط عبادت بکنید؛ ظلمه را بگذارید به کار خودشان. این نمی شود؛ نبی نمی تواند این طور باشد؛ مسخ شده است اینها. اینها اسلام را در نظر ما، در نظر جاهلین مسخ کردند. اسلام را به صورت دیگر نشان دادند و این از کیدهایی بود که با نقشه های پیاده شده است و ما خودمان هم باور کردیم آخوند را به سیاست چه؟! این حرف، حرف استعمار است. آخوند را به سیاست چه؟ ‘ساسة العباد’ در دعایِ جامع زیارت جامعه است؛ ‘ساسة العباد’؛ چطور امام را به سیاست آره؛ اما آخوند را به سیاست نه؟!
حضرت امیر(علیه السلام) یک مملکت را اداره می کرد، سیاستمدار یک مملکت بود، آن وقت آخوند را به سیاست چه؟! این مطلبی بود که مستعمر برای اینکه آخوند را جدا کند از دولت و ملت، القا کردند به او؛ آخوند هم باورش آمد. خود آخوند با ما مبارزه می کند که شما چکار دارید به سیاست! این آخوند سیاسی است. این چیزی بوده است که ما را عقب کرد؛ به عقب راند. آخوند، نمونۀ اسلام است.»(1)
امام خمینی(رضوان الله علیه) «یکی از ابعادِ انسان، بُعدی است که در این دنیای مادی می خواهد معاشرت بکند؛ در این دنیای مادی می خواهد تأسیس دولت بکند؛ در این دنیای مادی می خواهد تأسیسِ مثلاً
ص: 133
سایر چیزهایی که مربوط به مادیّت اش هست بکند. اسلام این را هم دارد. آن قدر آیه و روایت که در سیاست وارد شده است، در عبادات وارد نشده است. شما پنجاه و چند کتاب فقه را ملاحظه می کنید؛ هفت هشت تا کتابی است که مربوط به عبادات است، باقی اش مربوط به سیاسات و اجتماعیات و معاشرات و این طور چیزهاست. ما همۀ آنها را گذاشتیم کنار و یک بُعد را، یک بعد ضعیفش را گرفتیم. اسلام را همچو بد معرفی کرده اند به ما که ما هم باورمان آمده است که اسلام [را] به سیاست چه! سیاست مال قیصر و محراب مال آخوند! محراب [را] هم نمی گذارند برای ما باشد. اسلام دین سیاست است؛ حکومت دارد. شما بخشنامۀ حضرت امیر و کتاب حضرت امیر به مالک اشتر را بخوانید؛ ببینید چیست؟ دستورهای پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و دستورهای امام(علیه السلام) در جنگ ها و در سیاسات [را] ببینید چه دارد. این ذخایر را ما داریم؛ عُرضۀ استفاده اش را نداریم.»(1)
امام خمینی(رضوان الله علیه) «البته در اذهان بسیاری بلکه اکثری، بیشتر از مردم، بیشتری از اهلِ علم، بیشتری از مقدسین این است که اسلام به سیاست چه کار دارد! اسلام و سیاست جداست از هم! همین چیزی که حکومت ها نمی گذارند؛ همین که از اول القا کردند این اجانب در اذهان ما و حکومت ها در اذهان ما که اسلام [چه کار دارد] به سیاست؟ آخوند چه کار دارد به سیاست؟! فلان
ص: 134
آخوند را وقتی عیبش را می گیرند می گویند: آخوند سیاسی است، اسلام [را] می گویند از سیاست کنار است، دین علی حدّه است، سیاست علی حدّه؛ اینها اسلام را نشناخته اند. اسلامی که حکومتش تشکیل شد در زمان رسول الله و باقی ماند این حکومت به عدل یا به غیر عدل و در زمان حضرت امیر(علیه السلام) بود، باز حکومت عادلۀ اسلامی بود؛ یک حکومتی بود با سیاست، با همۀ جهاتی که بود. مگر سیاست چی است؟ روابط مابین حاکم و ملت، روابط مابین حاکم با سایر حکومت ها، عرض می کنم که، جلوگیری از مفاسدی که هست، همۀ اینها سیاست است. احکام سیاسی اسلام بیشتر از احکام عبادی آن هست. کتاب هایی که اسلام در سیاست دارد، بیشتر از کتاب هایی است که در عبادت دارد. این غلط را در ذهن ما جای گیر کردنده اند و حتی حال باورشان آمده است آقایان به اینکه اسلام با سیاست جداست؛ یک احکام عبادی است مابین خود و خدا؛ بروید توی مسجدتان و هر چی می خواهید دعا کنید، هر چه می خواهید قرآن بخوانید، ما هم با شما کار نداریم؛ اما این اسلام نیست. اسلام در مقابل ظلمه ایستاده است، حکم به قتال داده، حکم به کشتن داده، در مقابل کفار و در مقابل متجاسرین و کسانی که چیز هستند، احکام دارد. این همه احکام در اسلام نسبت به اینها هست، این همه احکام حکم به قتال و حکم به جهاد و حکم به اینها هست، اسلام از سیاست دور است؟! اسلام فقط این مسجدرفتن و قرآن خواندن و نمازخواندن
ص: 135
است؟! این نیست؛ این احکام را دارد و باید این احکام هم اجرا بشود.»(1)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «خوب می شود فهمید حرف کسانی که سعی می کنند تا دین و به خصوص دین اسلام را جدای از حکومت معرفی کنند، غلط است. البته همۀ ادیان در این جهت مثل هم هستند؛ لیکن این ادعا در مورد اسلام، خیلی عجیب است که کسی بخواهد دین اسلام را از زندگی، سیاست، ادارۀ کشور و از حکومت جدا کند؛ کنار بگذارد و بین اینها تفکیک ایجاد نماید. اسلام از روز اولی که به وجود آمد، با یک مبارزۀ دشوار، به سمت تشکیل یک نظام و یک جامعه حرکت کرد. بعد از سیزده سال مبارزه هم، پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) توانست، اگرچه نه در شهر خود و در نقطۀ ولادت این بعثت، اما در نقطۀ دیگری از دنیای آن روز، این نظام را سر پا کند و به وجود آورد.»(2)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «یک عدّه هستند که تصوّر می کنند می شود ملتی مسلمان بود؛ امّا به احکام اسلامی عمل نکرد! این تصوّر، معنایش جدایی دین از سیاست است. معنایش این است که اسمتان مسلمان باشد؛ امّا به احکام اسلامی عمل نکنید و سیستم بانکداری، اقتصاد، آموزش و پرورش، شکل و محتوای حکومت و ارتباطات فرد و جامعه تان، به خلاف اسلام و طبق قوانین غیر اسلامی و حتّی ضد اسلامی باشد. البته، این، در مورد کشورهایی است که قانون دارند؛ اگرچه طبق اراده و خواست یک انسان قاصر و ناقص باشد. امروز در بعضی کشورهای اسلامی، حتّی قانون هم نیست؛ حتّی قانون غیر اسلامی هم وجود ندارد و ارادۀ اشخاص مهمّ است. در رأس قدرت یک نفر نشسته است و دستور می دهد: این طوری شود، آن طوری شود. نمی شود که ما فرض کنیم عدّه ای مسلمانند، امّا از اسلام فقط نماز، روزه، طهارت و نجاست و امثال این چیزها را دارند. در جوامعی که می خواهند مسلمان باشند، اسلام باید حاکم باشد. غدیر، این پیام را داشت. امروز بسیاری از جوامع، چوب عدم اعتقاد به این معنا را می خورند. ببینید ماجرای غدیر، اینجا چقدر می تواند الهام بخش باشد!»(3)
ص: 136
امام خمینی(رضوان الله علیه) «اسلام علاوه بر اینکه بشر را در روحیات غنی می کند، در مادیات غنی می کند. اسلام دین سیاست است قبل از اینکه دین معنویات باشد. اسلام همان طوری که به معنویات نظر دارد و همان طوری که به روحیات نظر دارد و تربیت دینی می کند و تربیت نفسانی می کند و تهذیب نفس می کند، همان طور به مادیات نظر دارد و مردم را تربیت می کند در عالم که چطور از مادیات استفاده کنند و چه نظر داشته باشند در مادیات. اسلام مادیات را همچو تعدیل می کند که به الهیات منجر می شود. اسلام در مادیات به نظر الهیات نظر می کند و در الهیات به نظر مادیات نظر می کند. اسلام جامعِ مابین همۀ جهات است.»(1)
- استاد شهید مرتضی مطهری(رحمت الله علیه) دراین باره می گوید:
«اسلام یک دین اجتماعی است. اسلام، هم دین است، هم دنیا؛ هم آخرت است، هم زندگی؛ هم مقررات معنوی و الهی و روحی دارد و هم مقررات اجتماعی. در جمیع شئون زندگی بشر مقررات دارد و ایدئولوژی اسلام همه چیز دارد؛ قانون اقتصادی دارد، قانون سیاست دارد، قانون اجتماعی دارد، قانون قضایی دارد، فرهنگ دارد، اخلاق دارد، خداشناسی دارد.»(2)
«در اسلام، سیاست یکی از عزیزترین اجزا است و جداکردن سیاست از اسلام، به معنی جداکردن
ص: 137
یکی از عزیزترین اعضای اسلام از پیکر اسلام است.»(1)
- حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی(حفظه الله تعالی)، نیز در تفسیر نمونه به این بحث پرداخته و می نویسند:
«بر خلاف آنچه بعضی از کوته بینان می اندیشند، دین، مجموعه ای از اندرزها، نصایح یا مسائل مربوط به زندگی شخصی و خصوصی نیست؛ دین مجموعه ای از قوانین حیات و برنامه فراگیری است که تمام زندگی انسان ها، مخصوصاً مسائل اجتماعی، را در برمی گیرد. بعثت انبیا برای اقامۀ قسط و عدل است؛(2) دین برای گسستن زنجیرهای اسارت انسان و تأمین آزادی بشر است؛(3) دین برای نجات مستضعفان از چنگال ظالمان و ستمگران و پایان دادن به دوران سلطۀ آنهاست(4) و بالاخره، دین مجموعه ای است از تعلیم و تربیت در مسیر تزکیه و ساختن انسان کامل.(5)
ص: 138
بدیهی است این هدف های بزرگ، بدون تشکیل حکومت، امکان پذیر نیست. چه کسی می تواند: با توصیه های اخلاقی، اقامۀ قسط و عدل کند و دست ظالمان را از گریبان مظلومان کوتاه سازد؟! چه کسی می تواند زنجیرهای اسارت را از دست و پای انسان های دربند بردارد و بشکند، بی آنکه متکی به قدرت باشد؟! و چه کسی می تواند در جامعه ای که وسایل نشر فرهنگ و تبلیغ در اختیار فاسدان و مفسدان است، اصول صحیح تعلیم و تربیت را پیاده کند و ملکات اخلاقی را در دل ها پرورش دهد؟! و این است که ما می گوییم: دین و سیاست، دو عنصر تفکیک ناپذیر است. اگر دین از سیاست جدا شود، بازوی اجرایی خود را به کلی از دست می دهد و اگر سیاست از دین جدا گردد، مبدّل به یک عنصر مخرّب در مسیر منافع خودکامگان می شود. اگر پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) موفق شد این آیین آسمانی را باسرعت در جهان گسترش دهد، دلیل آن این بود که: در اولین فرصت، دست به تأسیس حکومت زد و ازطریق حکومت اسلامی، هدف های الهی را تعقیب نمود. بعضی از پیامبران دیگر نیز که چنین توفیقی یافتند، بهتر موفق به نشر دعوت الهی خود شدند؛ اما آنها که در تنگنا قرار گرفتند و شرائط به آنها اجازه تشکیل حکومت نداد، موفق به کار زیادی نشدند.»(1)
- ایشان در جایی دیگر نیز می فرماید:
اسلام آمیخته با سیاست است و کسی که در
ص: 139
احکام قضایی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی اسلام، اندکی تأمّل کند، متوجّه این معنا می شود. هر کس گمان کند اسلام از سیاست جداست، نه اسلام را می شناسد نه سیاست را.»(1)
- این بحث را با جمله ای دیگر از شهید مطهری(رحمت الله علیه) به پایان می بریم:
«کار اساسی این است که مردم ایمان پیدا کنند که مبارزۀ سیاسی، یک وظیفۀ شرعی و مذهبی است. تنها در این صورت است که تا رسیدن به هدف، از پای نخواهند نشست. مردم در غفلت اند که ‘از نظر اسلام، سیاست از دین و دین از سیاست جدا نیست’؛ پس همبستگی دین و سیاست را باید به مردم تفهیم کرد.»(2)
ص: 140
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «از دوران حضرت آدم(علیه السلام) که رشتۀ نبوت ها و رسالت ها شروع شد و بارهاوبارها حکومت های نبوی در طول تاریخ تشکیل گردید، مثل سلیمان و داوود و کسان دیگری از بنی اسرائیل تا زمان پیغمبر ما، آن جایی که ترکیبِ بدیع و شیوای دین و سیاست در اوج خود به صورت یک سنّت ماندگار درآید و هدایت جامعه را تضمین کند، در قضیۀ غدیر اتّفاق افتاد.»(1)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «آنچه میزان حکومت و مربوط به اجتماع و سیاست است ارزش های معنوی است. در صدر اسلام، در دو زمان، دو بار حکومت اصیل اسلام محقق شد: یک، زمان رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) و دیگر وقتی که در کوفه علی ابن ابیطالب(علیه السلام) حکومت می کرد. در این دو مورد بود که ارزش های معنوی حکومت می کرد. یعنی یک حکومتِ عدل برقرار [شد] و حاکم ذرّه ای از قانون تخلف نمی کرد. حکومت در این دو زمان، حکومت قانون بوده است و شاید دیگر هیچ وقت حاکمیت قانون را بدان گونه سراغ نداشته باشد حکومت که کم، ولیِّ امرش [که حالا به سلطان یا رئیس جمهور تعبیرش می کنند] در مقابل قانون با پایین ترین فردی که در آنجا
ص: 141
زندگی می کنند، علی السواء باشد. در حکومت صدر اسلام این معنی بوده است. حتی قضیه ای از حضرت امیر در تاریخ است: در وقتی که حضرت امیر(علیه السلام) حاکم وقت و حکومتش از حجاز تا مصر و تا ایران و جاهای بسیاری دیگر بسط داشت، قضات هم از طرف خودش تعیین می شد، در یک قضیه ای که ادعایی بود بین حضرت امیر و یک نفر یمنی که آن هم از اتباع همان مملکت بود، قاضی حضرت امیر را خواست، درصورتی که قاضی دست نشانده خود او بود و حضرت امیر بر قاضی وارد شد و قاضی خواست به او احترام بگذارد، امام فرمود که در قضا به یک فرد احترام نکنید، باید من و او علی السواء باشیم و بعد هم که قاضی برضد حضرت امیر حکم کرد، با روی گشاده قبول کرد.»(1)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «این را من عرض بکنم که تشکیل حکومت اسلامی، یکی از معجزه گون ترین کارهاست... نبی مکرم اسلام انسان ها را اول ساخت؛ اول این پایه ها را تراشید تا توانست این بنا را بر روی دوش آنها قرار دهد. در تمام مدت آن ده سال که بیش از صد سال کار در این ده سال(2) متراکم شدهاست پیغمبر در همه جا؛ در بحبوحۀ جنگ، در هنگام ساختن، در هنگام عبادت کردن، در هنگام گفتگوکردن با مردم، بنای هویت انسان های مخاطب خودش را فراموش نکرد؛ پیغمبر در غوغای جنگ های
ص: 142
خطرناک مثل احزاب، بدر و احد هم انسان سازی می کرد. آیات قرآن را ملاحظه کنید!»(1)
امام خمینی(رضوان الله علیه) «خودِخدمتگزاران به قرآن هم این مطلب را نمی شود حالیشان کرد، بعضی از آنها را که اسلام دین سیاست است. این را شاید عیب می دانند برای اسلام! اسلام سلطنت دارد، نه سلطنت این طوری؛ حکومت دارد؛ اسلام امامت دارد، خلافت دارد؛ پیغمبر اسلام حکومت تشکیل کرده بود، حضرت امیر(علیه السلام) حکومت داشت، استاندار داشت، فرماندار داشت، همه اینها را داشت. اینها ارتش داشتند، قواعد ارتش داشتند؛ همه چیز داشتند.»(2)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «این روند، در ده سالی که نبی اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) حیات داشتند و بعد از ایشان، در دوران خلفای چهارگانه و سپس تا زمان امام مجتبی(علیه السلام) و خلافت آن بزرگوار، که تقریباً شش ماه طول کشید، ادامه پیدا کرد و اسلام به شکل حکومت، ظاهر شد. همه چیز، شکل یک نظام اجتماعی را هم داشت؛ یعنی حکومت و ارتش و کار سیاسی و کار فرهنگی و کار قضایی و تنظیم روابط اقتصادی مردم را هم داشت و قابل بود که گسترش پیدا کند و اگر به همان شکل پیش می رفت، تمام روی زمین را هم می گرفت؛ یعنی
ص: 143
اسلام نشان داد که این قابلیت را هم دارد.»(1)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «...اسلام بر قلب مقدس پیغمبر اکرم نازل شد؛ نماز را آورد، روزه، زکات، انفاقات، حج، احکام خانواده، ارتباطات شخصی، جهاد فی سبیل الله، تشکیل حکومت، اقتصاد اسلامی، روابط حاکم و مردم و وظایف مردم در مقابل حکومت را آورد. اسلام، همۀ این مجموعه را بر بشریت عرضه کرد؛ همه را هم پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بیان فرمود: ‘مَا مِنْ شَیْ ءٍ یُقَرِّبُکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ وَ یُبَاعِدُکُمْ مِنَ النَّارِ إِلَّا وَ قَدْ أَمَرْتُکُمْ بِهِ’؛(2) پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله، همۀ آن چیزهایی را که می تواند انسان و یک جامعۀ انسانی را به سعادت برساند، بیان فرمود. نه فقط بیان، بلکه آنها را عمل و پیاده کرد. خب! در زمان پیغمبر، حکومت اسلامی و جامعۀ اسلامی تشکیل شد، اقتصاد اسلامی پیاده شد، جهاد اسلامی برپا و زکات اسلامی گرفته شد؛ یک کشور و یک نظام اسلامی شد. مهندس این نظام و راهبر این قطار در این خط، نبی اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و آن کسی است که به جای او می نشیند.»(3)
ص: 144
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «... شروع این راه در سیزده سال اول زندگی پیغمبر است؛ تا اینکه منتهی به تشکیل حکومت می شود. پس قدم بعدی، تشکیل نظام مبتنی به این تفکر و بر مایۀ بعثت است؛ لذا توجه می کنید از این ترتیب، خوب می شود فهمید حرف کسانی که سعی می کنند تا دین و به خصوص دین اسلام را جدای از حکومت معرفی کنند، غلط است. البته همۀ ادیان در این جهت، مثل هم هستند؛ لیکن این ادعا درمورد اسلام، خیلی عجیب است که کسی بخواهد دین اسلام را از زندگی، سیاست، ادارۀ کشور و از حکومت جدا کند؛ کنار بگذارد و بین اینها تفکیک ایجاد نماید. اسلام از روز اولی که به وجود آمد، با یک مبارزۀ دشوار، به سمت تشکیل یک نظام و یک جامعه حرکت کرد. بعد از سیزده سال مبارزه هم، پیغمبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) توانست، اگرچه نه در شهر خود و در نقطۀ ولادت این بعثت؛ اما در نقطۀ دیگری از دنیای آن روز، این نظام را سر پا کند و به وجود آورد.
... بنابراین پیغمبران هم دنبال تشکیل حکومت بودند. واضحترینش هم، پیغمبر بزرگوار ماست که از روز اول، مبارزه و تلاش کرد و ایجاد نظام اسلامی را وجهۀ همت قرار داد. بعد هم در یثرب، به آن دست پیدا کرد. بعد هم از آن دفاع کرد؛ دامنه را وسعت بخشید و این حرکت تا سال های متمادی ادامه پیدا کرد.»(1)
ص: 145
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «بعد از سیزده سال، با تعلیمات پیامبر، با شعارهایی که داد، با سازماندهی ای که کرد، با فداکاری ای که شد، با مجموع عواملی که وجود داشت، این تفکر، یک حکومت و یک نظام شد و به یک نظام سیاسی و نظام زندگی یک امت تبدیل گردید و آن، هنگامی بود که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به مدینه تشریف آوردند و آنجا را پایگاه خودشان قرار دادند و حکومت اسلامی را در آنجا گستراندند و اسلام از شکل یک نهضت، به شکل یک حکومت تبدیل شد. این، دورۀ دوم بود.»(1)
امام خمینی(رضوان الله علیه) «در زمان رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) این طور نبود که فقط قانون را بیان و ابلاغ کنند؛ بلکه آن را اجرا می کردند. رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله و سلم) مجری قانون بود؛ مثلاً قوانین جزایی را اجرا می کرد: دست سارق را می برید؛ حد می زد؛ رجم می کرد. خلیفه هم برای این امور است. خلیفه قانونگذار نیست؛ خلیفه برای این است که احکام خدا را که رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) آورده، اجرا کند. اینجاست که تشکیل حکومت و برقراری دستگاه اجرا و اداره لازم می آید.»(2)
امام خمینی(رضوان الله علیه) «سنت و رویۀ پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) دلیل بر لزوم تشکیل حکومت است؛ زیرا:
اولاً؛ خود تشکیل حکومت داد و تاریخ گواهی
ص: 146
می دهد که تشکیل حکومت داده و به اجرای قوانین و برقراری نظامات اسلام پرداخته و به اداره جامعه برخاستهاست: والی به اطراف می فرستاده، به قضاوت می نشسته و قاضی نصب می فرموده، سفرایی به خارج و نزد رؤسای قبایل و پادشاهان روانه می کرده، معاهده و پیمان می بسته، جنگ را فرماندهی می کرده و خلاصه، احکام حکومتی را به جریان می انداخته است.
ثانیاً برای پس از خود، به فرمان خدا تعیین حاکم کرده است. وقتی خداوند متعال برای جامعۀ پس از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) تعیین حاکم می کند، به این معناست که حکومتْ پس از رحلت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز لازم است و چون رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) با وصیت خویش فرمان الهی را ابلاغ می نماید، ضرورت تشکیل حکومت را نیز می رساند.»(1)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) به فرمان الهی ]وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْر[؛(2) در مهمات حکومتی اسلام مشورت می فرمودند و حتی درصورت غلبه رأی جمع بر نظر مبارک ایشان، در مواردی به نظر اصحاب عمل می کردند. شاید بتوان گفت که این امر یکی از رموز پیشرفت سریع و بی سابقۀ مسلمین در آغاز تاریخ اسلام بوده است.»(3)
ص: 147
- حضرت آیت الله سبحانی(حفظه الله تعالی)، در تبیین تلاش پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برای تأسیس حکومت اسلامی مینویسند:
«سیرۀ پیامبر اسلام ثابت می کند که آن حضرت از نخستین دورۀ رسالتش درصدد تأسیس حکومت و ایجاد دولت بود و این فکر در دو مرحله انجام پذیرفت: مرحلۀ اول در مکه و مرحلۀ دوم در مدینه.
در شهر مکه که هنوز مأمور به آشکارکردن رسالت خود نبود، اقدام به تأسیس، به اصطلاح، حزب سرّی نمود. این مرحله در کتاب های سیره، دعوت پنهانی نامیده شده است و با تماس های خصوصی و سرّی، افرادی را به آیین اسلام فرا خواند و به وسیله آن افراد خاص، هستۀ مرکزی حکومت خود را تشکیل داد؛ آنگاه مأموریت یافت که به موجب آیۀ شریفه، دعوت خود را آشکار سازد؛ چنان که آیۀ زیر از آن حکایت می کند: ]فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکین * إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئینَ[؛(1) آنچه را مأمور هستی، آشکار کن و از مشرکان کناره گیر، که ما تو را از شرّ دشمنان حفظ می نماییم.
مهم ترین کاری که پیامبر در رابطه با تأسیس یک جامعه و حکومت توحیدی در مکه انجام داد، این بود که: در مراسم حج با گروهی از مردم مدینه که به مکه آمده بودند، ملاقات کرد و از آنها پیمان گرفت که او را یاری نمایند و این گروه که رسماً دعوت آن حضرت را پذیرفته
ص: 148
بودند، تعهد کردند که وی را به مدینه دعوت کنند و یاری او را برعهده بگیرند و این کار آن وقت تکمیل شد که گروهی دیگر از نمایندگان مردم مدینه با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در عقبه [در نزدیکی منی] ملاقات نمودند و با وی رسماً به عنوان پیامبر و رهبر، بیعت کردند و پیمان دوستی آنها منعقد شد که در تاریخ به معاهده عقبۀ اولی شهرت یافت.(1)
در موسم حج سال دیگر نیز، یک گروه 73 نفره که چند تن از آنان زن بودند، مجدداً با حضرت در عقبه ملاقات به عمل آوردند و با پیامبر بیعت کردند و معاهده دوم را در آنجا منعقد نمودند.(2) آن دو معاهده و بیعت عقبه، زیر بنای حکومت و دولت اسلامی بود که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در فکر تأسیس آن بود، زیرا در آن دو معاهده، تأسیس حکومت و ایجاد جامعه اسلامی، دقیقاً پیش بینی شده و به مبارزه در راه تأسیس حکومت حق، و دفاع و جهاد و تعلیمات سیاسی لازم، تصریح شده است. این هیئت پس از بازگشت به مدینه، مقدمات تأسیس حکومت اسلامی را از جهات مختلف در مدینه فراهم نمودند و جامعه و سرزمین خود را برای تشکیل دولت آماده کردند.
وقتی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به مدینه مهاجرت نمود، جامعه را برای تشکیل حکومت آماده دید و به تأسیس آن اقدام نمود و حکومت اسلامی را برای اولین بار به صورت یک واقعیت خارجی درآورد و دراین باره آنچه در توان داشت بذل نمود؛ میان
ص: 149
مهاجر و انصار پیمان برادری بست و آنان را با یکدیگر برادر کرد و یک مرکز عمومی به نام مسجد ساخت که کارهای آموزشی، قضائی، سیاسی و اجتماعی در آنجا انجام می گرفت.»(1)
- نظام حکومتی دولت پیامبر، در نوشتار آیت الله مکارم شیرازی(حفظه الله تعالی)، اینگونه منعکس شده است:
«تردیدی نیست که اوّلاً: پیامبر اسلام به تشکیل حکومت اهتمام داشت و در نخستین سال ورودش به مدینه پس از هجرت، به آن لباس عمل پوشانید، این امر شواهد بسیاری دارد ازجمله:
از نخستین کارهایی که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پس از ورود در مدینه انجام داد، تشکیل بیت المال بود. زبیربن عوام و جمهمة بن صلت، منشی درآمدهای اقتصادی و درآمدهای حکومتی پیامبر بودند و به امور خزانه داری و مالیات می پرداختند و گروه هایی مأمور جمع آوری زکات (مالیات اسلامی) بودند.(2)
ص: 150
امضای تعهدنامه ها و پیمان نامه ها با سران قبایل، در راستای همکاری و زندگی مسالمت آمیز، یکی از جلوه های سیرۀ سیاسی اجتماعی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بود. (1)
پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با شاهان، امپراطوران و سران سیاسی بزرگ آن روز از راه نگارش نامه ها، ارتباط برقرار کرده آنان را دعوت به روی آوردن به دین خدا نمود.(2)
ص: 151
پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) حدود هشتاد برنامۀ دفاع نظامی در قالب «غزوه» و «سریه» انجام داده است که بخش مهمّی از تاریخ زندگی پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) را تشکیل می دهد و بر هیچ کس این امر پوشیده نیست.(1)
از جمله اموری که از مسلّمات تاریخ است و در تمام کتب معتبر تاریخی ثبت شده، نصب امرا و استانداران و فرمانداران، از جانب پیامبر
ص: 152
اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) است.(1)
ثانیاً: این نکته نیز قابل تردید نیست که پیامبر کاری به این اهمیّت (تشکیل حکومت) را از نزد خود انجام نمی داد و به یقین بر مبنای وحی بود؛ ]وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی* إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحی[.(2) بنابراین باید قبول کرد که تشکیل حکومت با تمام شاخ و برگ هایش در متن اسلام قرار داشت و بر اساس ]لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ[(3) باید در هر عصر و زمان، مسلمانان به تشکیل حکومت اسلامی بپردازند و به اقامه آن همّت گمارند که اسلام بدون حکومت درختی بی شاخ وبرگ است.»(4)
ص: 153
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «بُعدی از زندگی امیرالمؤمنین(علیه السلام)، در میدان حکومت است. آن وقتی که این انسان بزرگ اندیش و بزرگ، بالاخره بر مسند قدرت و حکومت دست پیدا کرد، در آن دوران کوتاه، کاری کرد که اگر سال های سال، مورخان و نویسندگان و هنرمندان، بنویسند و تصویر کنند، کم گفته اند و کم تصویر کرده اند. وضع زندگی امیرالمؤمنین(علیه السلام) در دوران حکومت، قیامتی است. اصلاً علی(علیه السلام) معنای حکومت را عوض کرد. او تجسم حکومت الهی، تجسم آیات قرآن در میان مسلمین، تجسم ]أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهم[(1) و تجسم عدل مطلق بود. او فقرا را به خود نزدیک می کرد.»(2)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «جوامع، هدایت کننده لازم دارند. این هدایت کننده را اسلام پیش بینی کردهاست: معصومین(علیهم السلام) در نسل های متعدّد پشت سرهم بیایند، زمام امور را به دست گیرند، جامعه را با تعلیمات قرآنیِ ناب و خالص در طول چند نسل و چند قرن هدایت کنند و درواقع همۀ افکار و خصوصیات و رفتارها و خُلقیّات اسلامی را در جامعۀ اسلامی نهادینه کنند. البته بعد از آن، باز حجّت خدا در میان مردم زنده می ماند؛ چون
ص: 154
دنیا و بشریت بدون قیام حجّت امکان ندارد؛ اما بشریّت راه خود را پیدا می کرد که این البته اتّفاق نیفتاد. نقشه و طرح کلّیِ اسلام این است و این معنای غدیر است. امامت، یعنی همان اوج معنای مطلوب ادارۀ جامعه در مقابل انواع و اقسام مدیریّت های جامعه که از ضعف ها و شهوات و نخوت و فزون طلبیِ انسانی سرچشمه می گیرد. اسلام شیوه و نسخۀ امامت را به بشریّت ارائه می کند؛ یعنی اینکه یک انسان، هم دلش از فیض هدایت الهی سرشار و لبریز باشد، هم معارف دین را بشناسد و بفهمد؛ یعنی راه را درست تشخیص دهد، هم دارای قدرت عملکرد باشد که ]یا یَحْیی خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ[،(1) هم جان و خواست و زندگی شخصی برایش حائز اهمیت نباشد؛ اما جان و زندگی و سعادت انسان ها برای او همه چیز باشد که امیرالمؤمنین در کمتر از پنج سالِ حکومت خود، این را در عمل نشان داد. شما می بینید که مدّت کوتاهِ کمتر از پنج سالِ حکومت امیرالمؤمنین، به عنوان یک نمونه و الگو و چیزی که بشریّت آن را هرگز فراموش نخواهد کرد، در طول قرن ها همچنان می درخشد و باقی مانده است. این نتیجۀ درس و معنا و تفسیر واقعۀ غدیر است.»(2)
ص: 155
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «نزدیک پنج سال امیرالمؤمنین در آن کشور بزرگ اسلامی حکومت کرد. این پنج سال، هر روزش حاوی یک درس است. یکی از کارهای مستمر امیرالمؤمنین پرداختن به تربیت اخلاقی آن مردم است.»(1)
امام خمینی(رضوان الله علیه) «امیرالمؤمنین در زمان حکومتش که بسیار کوتاه و بسیار با ناگواری ها مقابل بود، می بینید که وقتی که آن نامه را به مالک اشتر می نویسد چه مسائل مهمی را، مسائل سیاسی را، مسائل اجتماعی را، همه چیز را در آنجا ذکر می فرماید با اینکه یک بخشنامه ای برای یک نفر بوده است، یک نامه ای برای یک نفر بوده است.»(2)
- حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی(حفظه الله تعالی)، در دایرةالمعارف فقه مقارن می نویسند:
«پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در فکر رهبری سیاسی اجتماعی پس از خود نیز بود و بر این اساس، به منظور آنکه امّت، بعد از او احساس خلأ رهبری نکند به امر خدا در صحرای غدیر خم، علی(علیه السلام) را به رهبری و پیشوایی مردم، معرفی کرد(3) و آنچه از
ص: 156
جانب خدا در ضمن دو آیه شریفه ]یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ[(1) و ]أَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ[(2) بر آن حضرت نازل گشت را بر مردم ابلاغ کرد و فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاه»(3) یزید کناسی از امام باقر(علیه السلام) سؤال می کند: ‘...آیا در زمان حیات رسول مکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) هم حضرت علی(علیه السلام)، از جانب خدا و رسولش حجّت بر مردم بود؟’ آن حضرت پاسخ داد: ‘... نَعَمْ یَوْمَ أَقَامَهُ لِلنَّاسِ وَ نَصَبَهُ عَلَماً وَ دَعَاهُمْ إِلَی وَلَایَتِهِ وَ أَمَرَهُمْ بِطَاعَتِه ’؛(4) آری؛ از روزی که او را به عنوان رهبر برگزید و مردم را به پذیرش رهبری آن حضرت دعوت کرد و آنان را به اطاعتش مأمور فرمود.»(5)
- در غالب کتبی که در مورد سنّت
ص: 157
امیرالمؤمنین(علیه السلام) نگاشته شده، بخش مفصلّی به دوران کمتر از پنج سالۀ حکومت آن حضرت اختصاص یافته است. تحلیل گران تاریخ زندگی امیرالمؤمنین(علیه السلام)، از هر مذهب، دین یا ملیتی که بودهاند؛ در ارزیابی این مقطع از زندگی سراسر سیاست حضرت، آن را برجسته ترین دوران مدیریتی تاریخ بشر دانستهاند.
از آنجا که در این موضوع، صدها جلد کتاب به رشتۀ تحریر در آمده است، از تطویل کلام میپرهیزیم و این بحث را با کلامی از حضرت آیت الله مکارم شیرازی(حفظه الله تعالی)، به پایان میبریم:
«بعد از پایان جنگ جمل علی(علیه السلام) به کوفه آمده، به معاویه نامه نوشت و او را دعوت به بیعت و اطاعت نمود؛ ولی معاویه از پاسخ دادن تعلّل ورزید(1) و در مقابل، مردم شام را به خون خواهیِ عثمان دعوت نمود؛ حتّی بعضی را مأمور کرد که در همه جا اعلام کنند قاتلِ عثمان، علی(علیه السلام) بوده است و سرانجام در پاسخ یکی از نامه های علی(علیه السلام) به آن حضرت اعلام جنگ داد و مردم
ص: 158
شام را برای این کار بسیج کرد. علی(علیه السلام) پیش دستی فرمود و مردم کوفه را برای رفتن به سوی صفّین بسیج نمود، اکثریّت قریب به اتّفاق مردم، دعوتش را پذیرفتند و حرکت کردند.»(1)
- با شهادت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) و بیعت مردم با امام حسن مجتبی(علیه السلام)، امامت ایشان با تصدی حاکمیت جامعۀ اسلامی، همزمان آغاز گشت. لذا از اولین اقدامات حکومتی آن حضرت دعوت از معارضان حاکمیت خدایی خویش برای پذیرش خلافت بود. از اینرو حضرت، به وسیلۀ جندب بن عبدالله أزدی، نامه ای برای معاویه فرستادند که مضمون آن این بود:
«از حسن بن علی امیرالمؤمنین(علیه السلام) به معاویة بن ابی سفیان: سلام علیکم، من آن خدایی را سپاسگزارم که خدایی غیر از او نیست، اما بعد: ...هنگامی که علی بن ابی طالب می خواست قبض روح شود، مرا برای بعد از خود خلیفه و سرپرست مسلمانان قرار داد... همان طور که مردم با من بیعت کردند، تو نیز بیعت کن؛ تو می دانی که من نزد خدا برای مقام خلافت از تو سزاوارترم و هر کسی که از باطل برگردد و قلبی تائب داشته باشد، محفوظ خواهد بود. ای معاویه! از خدا بترس! دست از ظلم بردار! از ریختن خون های مسلمین خوددار باش! به خدا قسم خیری در این نیست که خدا را ملاقات کنی و او را با بیشتر از
ص: 159
این خون هایی که از مسلمانان ریخته ای دیدار نمایی. بیا و در طاعت خدا و رسول داخل شو! با کسی که از تو بیشتر نسبت به حق و امر خلافت اهلیّت دارد، نزاع مکن!»(1)
اما طولی نکشید که خیانت خواص، راه را بر دنیاطلبی مردم گشود و بسیاری از اهل کوفه برای معاویه نامه نوشتند که ما با تو هستیم و اگر می خواهی حسن را گرفته و به سوی تو می فرستیم! سپس بر خیمۀ آن حضرت هجوم آوردند و مجروحش کردند.
با این وصف، حضرت به معاویه این گونه نوشت:
«حکومت و خلافت، مال من و خاندان من است و برای تو و خاندان تو حرام است. این را از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) شنیده ام.(2) اگر اشخاصی که صابر باشند و عارف به حق من و منکر آن نباشند، می یافتم، خلافت را به تو تسلیم نمی کردم و آنچه را می خواستی به تو نمی دادم» و بعد حضرت،
ص: 160
به سوی کوفه برگشت.(1)
همانطور که از کلام آن حضرت نیز پیداست، ایشان به دلیل عدم حضور یارانی که بار حکومت را بردوش کشند و نتیجه دادنِ تبلیغات سوء دشمنان که به مرور باعث ازبین رفتن تمایل و خواست مردمی گردید، لوازم استمرار حاکمیت الهی از دست رفت. لذا آن حضرت با هدف حفظ اصل اسلام و حراست از بستری که در آن قالب بتوان جریان سالم تشیع را از اضمحلال نگه داشت، با تدبیری داهیانه، قرارداد صلح را به معاویه پیشنهاد و او را به پذیرش آن مجبور ساخت.(2)
ص: 161
پس از معاهدۀ صلح، معاویه، پیروزمندانه از امام حسن مجتبی(علیه السلام) خواست که خطبه ای بخواند و از فضایل معاویه بگوید!
امام مجتبی(علیه السلام) پس از حمد و ثنای الهی و صلوات بر محمّد و آلش فرمود: «هرکس مرا می شناسد که می شناسد و هرکس که مرا به جا نمی آورد، بداند من حسن فرزند فرستادۀ خدا [هستم]؛ فرزند بشیر و نذیر، فرزند کسی که برگزیده به رسالت بود، فرزند آن کس که فرشتگان بر او درود فرستادند، فرزند کسی که امّت بدو شرف یافت، فرزند آن کس که جبرئیل ازجانب خداوند پیک و قاصد او بود. آری! فرزند آن کس که مایۀ رحمت برای جهانیان مبعوث شد، [خداوند بر او و تمام خاندانش درود فرستد].»
معاویه نتوانست کینه و حسد خود را پنهان کند، ناچار گفت: «حسن! خرمای تازه را برای ما تعریف کن!» فرمود: «بسیار خوب ای معاویه! «باد» باردارش سازد و خورشید رشدش دهد و ماه رنگینش سازد و گرما پخته اش کند و «شب» سردش نماید.»
سپس سخن پیشین خود را از سرگرفته و فرمود: «منم فرزند آن کس که دعایش [در پیشگاه خداوند] مستجاب و پذیرفته بود، منم فرزند کسی
ص: 162
که مقام قرب و منزلت او به نزد خدا به اندازۀ دو کمان یا نزدیک تر بود. منم فرزند شافع فرمانروا، منم فرزند مکّه و منی، منم فرزند کسی که قریش به ناچار تسلیم او شد، منم فرزند کسی که طرفدارش خوشبخت شد و مخالفش بدبخت است، منم فرزند آن کس که زمین از برایش پاک کننده و سجده گاه مقرّر گشت، منم فرزند آن کس که اخبار آسمان پیوسته بر او نازل می شد، منم زادۀ آن خاندان که خداوند از ایشان پلیدی را دور ساخت و کاملاً پاک و مطهّرشان نمود.»
معاویه گفت: «حسن! گمان می کنم که هوای خلافت در سر داری و نفست بر سر خلافت با تو در کشمکش و ستیز است؟!»
فرمود: «معاویه! وای بر تو، جز این نیست که جانشین و خلیفه پیامبر کسی است که به شیوه و روش او رفتار کند و به طاعت خدا عمل نماید، به جانم سوگند که تنها ماییم نشانه های هدایت و مشکات تقوا.
امّا تو، معاویه! از شمار افرادی هستی که سنّت ها را تباه ساختند و بدعت ها را زنده و بندگان خدا را به بردگی کشاندند و آئین خدا را به بازی گرفتند. آنچه در آنی بی نامی و پستی است. اندکی زیست نمایی و وزر و وبالش بر تو بماند...»(1)
ص: 163
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «تمام آثار و گفتار آن بزرگوار [امام حسین(علیه السلام)] و نیز گفتاری که دربارۀ آن بزرگوار از معصومین رسیده است، این مطلب را روشن می کند که غرض، اقامۀ حق و عدل و دین خدا و ایجاد حاکمیت شریعت و برهم زدن بنیان ظلم و جور و طغیان بوده است. غرض، ادامۀ راه پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و دیگر پیامبران بودهاست که: ‘یَا وَارِثَ آدَمَ صَفْوَةِ اللهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا وَارِثَ نُوحٍ نَبِیِّ اللهِ...’(1) و معلوم است که پیامبران هم برای چه آمدند: ‘لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ’؛(2) اقامۀ قسط و حق و ایجاد حکومت و نظام اسلامی.»(3)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «حضرت[امام حسین(علیه السلام)] در مکه، دو نامه نوشته است که یکی به رؤسای بصره و یکی به رؤسای کوفه است. در نامۀ
ص: 164
حضرت به رؤسای بصره، این طور آمده است: ‘و قد بعث رسولی الیکم بهذا الکتاب و انا ادعوکم الی کتاب الله و سنة نبیه فان سنة قد امیتت و البدعة قد احییت فان تسمعوا قولی اهدیکم الی سبیل الرشاد’؛(1) من می خواهم بدعت را از بین ببرم و سنت را احیا کنم؛ زیرا سنت را میرانده اند و بدعت را زنده کرده اند! اگر دنبال من آمدید، راه راست با من است؛ یعنی می خواهم همان تکلیف بزرگ را انجام دهم که احیای اسلام و احیای سنت پیغمبر و نظام اسلامی است.»(2)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «... امام حسین(علیه السلام) قیام کرد تا آن واجب بزرگی را که عبارت از تجدید بنای نظام و جامعۀ اسلامی یا قیام در مقابل انحرافات بزرگ در جامعۀ اسلامی است، انجام دهد. این از طریق قیام و از طریق امربه معروف و نهی ازمنکر است؛ بلکه خودش یک مصداق بزرگ امربه معروف و نهی ازمنکر است. البته این کار، گاهی به نتیجۀ حکومت می رسد؛ امام حسین برای این آماده بود. گاهی هم به نتیجۀ شهادت می رسد؛ برای این هم آماده بود.
[امام حسین(علیه السلام)] فرمود: ‘إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ وَ عَلَی الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِیدَ’؛(3) دیگر باید با اسلام، خداحافظی کرد و بدرود گفت؛ آن وقتی که حاکمی مثل یزید بر
ص: 165
سر کار بیاید و اسلام به حاکمی مثل یزید، مبتلا گردد! قضیۀ شخص یزید نیست؛ هرکس مثل یزید باشد. حضرت می خواهد بفرماید که تابه حال هرچه بود، قابلِ تحمل بود؛ اما الان پای اصل دین و نظام اسلامی در میان است و با حکومت کسی مثل یزید، نابود خواهد شد. به اینکه خطر انحراف، خطر جدی است، اشاره می کند. مسئله، عبارت از خطر برای اصل اسلام است.»(1)
- قیام سیدالشهدا(علیه السلام) را پس از بعثت نبی مکرم اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) بزرگ ترین واقعۀ جهان اسلام خواندهاند؛ واقعهای که با هدف مبارزه با انحرافات حکومت بنی امیه و بازگرداندن مسیر حاکمیت به الگوی حکومت نبوی و علوی صورت پذیرفت. ازاین رو هیچ تحلیل گری تاکنون این قیام عظیم را غیرسیاسی نخوانده است.
مرور اجمالی بر سیرۀ سیاسی آن حضرت را از کلام آیت الله مکارم شیرازی(حفظه الله تعالی)، بشنوید:
«امام حسین (علیه السلام) که شایسته و وارث حاکمیّت نبوی و علوی و رهبر معنوی امّت اسلامی بود، برای احیای ارزش های اسلامی و بسط قسط و عدل و مبارزه با ستمگران به هدف تشکیل حکومت اسلامی به پا خاست؛ به این قصد که اگر ممکن شود با تشکیل حکومت اسلامی وگرنه با شهادت خویش و یارانش، چهرۀ واقعی بنی امیّه را آشکار سازد و به ریشه کن ساختن درخت ظلم
ص: 166
و کفر و نفاقشان بپردازد و اسلام و امّت مظلوم اسلامی را یاری کند.
امام حسین(علیه السلام) در خطبه ای با صراحت، هدف از تلاش و تکاپوی خویش را چنین بیان می کند:
‘اللَّهُمَّ إِنَّکَ تَعْلَمُ إِنَّهُ لَمْ یَکُنْ مَا کَانَ مِنَّا تَنافُساً فِی سُلْطانٍ، وَ لا الِتماساً مِنْ فُضُولِ الْحُطامِ، وَ لکِنْ لِنَرَیَ الْمَعالِمَ مِنْ دِینِکَ، وَ نُظْهِرَ الْإِصْلاحَ فِی بِلادِکَ، وَ یَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِکَ، وَ یُعْمَلُ بِفَرَائِضِکَ وَ سُنَّتِکَ وَ أَحْکامِکَ’؛(1) خداوندا! تو می دانی که آنچه از ما ‘در طریق تلاش برای بسیج مردم’ صورت گرفت، به خاطر رقابت در امر زمامداری یا به چنگ آوردن ثروت و مال نبود؛ بلکه هدف ما آن است که نشانه های دین تو را آشکار سازیم و اصلاح و درستی را در همۀ بلاد برملا کنیم تا بندگان مظلومت آسوده باشند و فرایض و سنّت ها و احکامت موردِعمل قرار گیرد.
امام خمینی (قدس سره) در سخنی در تبیین همین مطلب می گوید:
‘...آنهایی که خیال می کنند حضرت سیّدالشهدا(علیه السلام) برای حکومت نیامده، خیر [این سخن صحیح نیست؛ بلکه] اینها برای حکومت آمدند؛ برای این که باید حکومت دست مثل سیّد الشهدا باشد، مثل کسانی که شیعۀ سیّدالشهدا هستند، باشد’.(2)
هر چند امام(علیه السلام) می دانست سرانجام در این راه شهید می شود. امام خمینی(قدس سره) در جای دیگری می گویند:
ص: 167
‘زندگی سیّدالشهدا(علیه السلام)، زندگی حضرت صاحب الزمان(علیه السلام)، زندگی همۀ انبیای عالم، همۀ انبیا از اوّل، از آدم تا حالا، همه این معنا بوده است که در مقابل جور، حکومت عدل درست کنند’.(1)
با این مقدّمه، اکنون برای اثبات این مطلب که حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) برای تشکیل حکومت اسلامی و مبارزه با ستمگران قیام کردند، به سراغ سخنان و سیرۀ آن حضرت می رویم.
...امام حسین(علیه السلام) در تمام دوران خلافت پدر بزرگوارش امیرمؤمنان(علیه السلام) و برادرش امام حسن(علیه السلام) برای تقویت حکومت اسلامی در کنار آن بزرگواران حضور داشت و با دشمنان حکومت اسلامی مبارزه می کرد. هنگامی که معاویه برای گرفتن بیعت جهت یزید برآمد و به شهرها سفر کرد؛ در مدینه نیز اجتماعی برای معرّفی و بیعت برای یزید تشکیل داد. معاویه در این اجتماع گفت:
‘به خدا سوگند! اگر من در میان مسلمین کسی بهتر از یزید را سراغ داشتم، برای او بیعت می گرفتم!!’
امام حسین(علیه السلام) فرمودند: به خدا سوگند تو کسی را که از یزید ازجهت پدر، مادر و شایستگی ها و ارزش های فردی و صفات انسانی بهتر است، کنار گذاشتی!’
معاویه گفت: ‘گویا خودت را می گویی؟’
فرمود: ‘آری!’
معاویه خاموش شد.(2)
ص: 168
...از این کلمات صریح، به خوبی روشن می شود که امام حسین(علیه السلام) در آن زمان فقط خود را شایسته خلافت می دانست و معتقد بود شخصی همانند او، با آن عظمت خانوادگی و معنوی، باید زمام امور مسلمین را به دست گیرد.
پس از مرگ معاویه و به خلافت رسیدن یزید، شرایط برای مبارزه با ستمگران و تشکیل حکومت اسلامی، بیش از زمان گذشته، فراهم شده بود و آن حضرت در این مسیر، اقداماتی را در پیش گرفت:
با توجّه به این که امام حسین(علیه السلام) یزید را هرگز شایستۀ این جایگاه رفیع نمی دانست و خود را به حق، شایسته ترین فرد برای امر خلافت می دید، با یزید بیعت نکرد و حکومت او را به رسمیّت نشناخت.
ازاین رو، هنگامی که خبر مرگ معاویه به مدینه رسید و آن حضرت توسّط والی مدینه احضار شد، امام(علیه السلام) در پاسخ به عبداللّه بن زبیر که پرسید: چه خواهی کرد؟ فرمود:
‘إِنِّی لَاأُبایِعُ لَهُ أَبَداً، لِأَنَّ الْأَمْرَ إِنَّما کانَ لِی مِنْ بَعْدِ أَخِی الْحَسَنِ’؛(1) هیچ گاه با یزید بیعت نخواهم کرد، چرا که امر خلافت پس از برادرم حسن(علیه السلام) تنها شایستۀ من است.
همچنین به والی مدینه نیز فرمود:
‘إِنَّا أَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّةِ، وَ مَعْدِنُ الرِّسالَةِ، وَ مُخْتَلِفُ الْمَلائِکَةِ ... وَ یَزیدُ رَجُلٌ فاسِقٌ شارِبُ الْخَمْرِ، قاتِلُ النَّفْسِ الُمحَرَّمَةِ، مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ، وَ مِثْلِی لا یُبایِعُ
ص: 169
لِمِثْلِهِ’؛(1) ما از خاندان نبوّت و معدن رسالت و جایگاه رفیع رفت و آمد فرشتگانیم... درحالی که یزید مردی است، فاسق، می گسار، قاتل بی گناهان؛ او کسی است که آشکارا مرتکب فسق و فجور می شود. بنابراین، هرگز شخصی همانند من، با مردی همانند وی بیعت نخواهد کرد.
همچنین امام(علیه السلام) در پی اصرار مروان بن حکم برای بیعت با یزید، با قاطعیّت فرمود:
‘وَ عَلَی الْإِسْلامِ ألسَّلامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ یَزِیدَ، وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّی رَسُولَ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم) یَقُولُ: الْخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلی آلِ أَبِی سُفْیانَ’؛(2) هنگامی که امّت اسلامی به زمامداری مثل یزید گرفتار آید، باید فاتحه اسلام را خواند! من از جدّم رسول خدا شنیدم که می فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفیان حرام است!
در واقع امام(علیه السلام) با این جمله، عمق فاجعۀ زمامداری یزید را بیان می کند و با استشهاد به کلام رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) تصدّی خلافت توسّط فرزندان ابوسفیان را حرام می شمارد.
در سخن دیگری که آن حضرت خطاب به برادرش محمّد حنفیّه می فرماید، بار دیگر بر عدم بیعت با یزید، به هر قیمتی، تأکید می ورزد و می فرماید:
‘یا أَخِی! وَاللَّهِ لَوْ لَمْ یَکُنْ فِی الدُّنْیا مَلْجَأٌ وَ لا مَأْوَی، لَما بایَعْتُ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَةَ’؛(3) ای برادر! به
ص: 170
خدا سوگند! اگر در هیچ نقطه ای از دنیا، هیچ پناهگاه و جای امنی نداشته باشم، هرگز با یزیدبن معاویه بیعت نخواهم کرد.
امام حسین(علیه السلام) علاوه بر آن که یزید را شایستۀ این جایگاه والا نمی دانست، به شایستگی خود نسبت به امر ولایت و حاکمیّت اسلامی تصریح می کند. در واقع امام(علیه السلام) با این جملات، به حرکت در مسیر تشکیل حکومت اسلامی و به عهده گرفتن خلافت مسلمین، اشاره می فرمایند.
امام حسین(علیه السلام) در خطبه ای که پس از نماز عصر در جمع لشکریان حرّ خواند، فرمود:
‘أَیُّهَا النَّاسُ! أَنَا ابْنُ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم) وَ نَحْنُ أَوْلی بِوِلایَةِ هذِهِ الْأُمُورِ عَلَیْکُمْ مِنْ هؤُلاءِ الْمُدَّعِینَ ما لَیْسَ لَهُمْ’؛(1) ای مردم! من فرزند دختر رسول خدایم، ما به ولایت این امور بر شما ،و امامت مسلمین، از این مدّعیان دروغین سزاوارتریم.
همۀ اینها علاوه بر مواردی است که امام حسین(علیه السلام) در حیات معاویه، آنگاه که مسئلۀ ولایتعهدی یزید مطرح شد، به شایستگی خویش بر امر خلافت تأکید ورزید (که پیش از این گذشت).
طبق نقل مورّخان آنگاه که «حرّ» مانع حرکت امام شد، امام(علیه السلام) در نامه ای به بزرگان کوفه نوشت:
‘... فَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم) قَدْ قالَ فِی حَیاتِهِ: مَنْ رَأی سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلًاّ لِحُرُمِ اللَّهِ، ناکِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم)،
ص: 171
یَعْمَلُ فِی عِبادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ، ثُمَّ لَمْ یُغَیِّرْ بِفِعْلٍ وَ لا قَوْلٍ، کانَ حَقِیقاً عَلَی اللَّهِ أَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ’؛(1) شما می دانید پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در زمان حیاتش فرمود: هرکس سلطان ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال شمرده و پیمان خدا را شکسته، با سنّت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مخالفت می ورزد و در میان بندگان خدا به ظلم و ستم رفتار می کند؛ ولی با او به مبارزۀ عملی و گفتاری برنخیزد، سزاوار است که خداوند او را در جایگاه آن سلطان ستمگر (جهنّم) وارد کند.
امام(علیه السلام) با این سخنان، ضمن گوشزد کردن وظایف همۀ قشرهای مردم، خصوصاً بزرگان کوفه، عزم جزم خویش را برای اصلاح امور و مبارزه کامل با خودکامگان و ستمگران بنی امیّه اعلام می دارد، و این مبارزه را مشروط به حمایت آنها هم نمی کند و آماده است جان گرامی خویش را در این راه نیز فدا کند.»(2)
- دوران امام چهارم، از سختترین دورانها از لحاظ اختناق دستگاههای حاکم بود و شیعیان در شرایط سخت تقیه به سر میبردند؛ با اینحال، امام سجاد(علیه السلام)، علاوه بر دعاهای بسیاری که با مضامین سیاسی بیان فرمودهاند، از معدود فرصتهای پیش آمده برای تبیین حق غصب شدۀ
ص: 172
ائمه(علیهم السلام) استفاده می نمودند؛ مثل روایتی که در قالب تشریح حقوقی که به عهدۀ انسانِ مسلمان است (رسالۀ حقوق) بیان داشته اند:
«فَحُقُوقُ أَئِمَّتِکَ ثَلَاثَةٌ أَوْجَبُهَا عَلَیْکَ حَقُّ سَائِسِکَ بِالسُّلْطَانِ»؛(1) ... و حقوق امامان بر شما سه چیز است؛ واجبترین آنها بر شما، حق سیاست اوست بر شما، به حکم سلطنتی که دارد...
یا روایتی که در آن به تعلیل وقایع و رویدادهای گذشته بر مسلمانان پرداخته، میفرمایند:
«به جان خودم سوگند، شما امور گذشته را در روزهای پیشین، که از آشوب ها انباشته بوده و شیفتۀ فتنهها بودند، پشت سر گذاشته اید و می توانید از آن وقایع، بر دوری گزیدن از گمراهان و بدعت گزاران و ستم پیشه گان و فسادکنندگانِ بناحق در زمین هدایت شوید، پس از خدا کمک جویید و بازگردید به سوی طاعت خدا و پیروی آن کس که به پیروی سزاوارتر است که پیروی شوند و مورد اطاعت قرار گیرند از اینان. پس الحذر! الحذر! پیش از آنکه به پشیمانی و حسرت مبتلا شوید و در پیشگاه پروردگار خود حاضر شوید!» (2)
ص: 173
- از میان روایات بسیاری که امام پنجم(علیه السلام) به ما رسیده، بخش قابل توجهی به شرایط پذیرش اعمال، ویژگیهای دین مرضیّ خداوند و شیوۀ صحیحِ دینداری اختصاص دارد؛ با کمی دقت در میان این دست از روایات، میتوان دریافت که تبعیّت از ولیّ الهی و تلاش برای تحقّق ولایت در جامعه، شرط بندگی و مهم ترین وظیفۀ دینی هر مسلمان است. به سه روایت زیر به عنوان نمونه بنگرید:
1. «اَمَا لَوْ أَنَّ رَجُلًا قَامَ لَیْلَهُ وَ صَامَ نَهَارَهُ وَ تَصَدَّقَ بِجَمِیعِ مَالِهِ وَ حَجَّ جَمِیعَ دَهْرِهِ وَ لَمْ یَعْرِفْ وَلَایَةَ وَلِیِّ اللَّهِ فَیُوَالِیَهُ وَ یَکُونَ جَمِیعُ أَعْمَالِهِ بِدَلَالَتِهِ إِلَیْهِ مَا کَانَ لَهُ عَلَی اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ حَقٌّ فِی ثَوَابِهِ وَ لَا کَانَ مِنْ أَهْلِ الْإِیمَان»؛(1) اگر مردی شبها تا به صبح بیدار بماند و تمام عمر را روزه بگیرد، نه فقط ماه رمضان را، وتمام اموالش را در راه خدا صدقه دهد و در تمام دوران عمرش به حج رود، درحالی که ولایت ولی خدا را نشناخته باشد تا از او پیروی کند و تمام اعمالش با راهنمایی او باشد، این چنین آدم هرآنچه که انجام داده است بیهوده، بی ثمر و خنثی است.
2. امام باقر(علیه السلام) با استناد به حدیثی قدسی می فرمایند: «عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ(علیه السلام) قَالَ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَأُعَذِّبَنَّ کُلَّ رَعِیَّةٍ فِی الْإِسْلَامِ دَانَتْ بِوَلَایَةِ کُلِّ إِمَامٍ جَائِرٍ لَیْسَ مِنَ اللَّهِ وَ إِنْ کَانَتِ الرَّعِیَّةُ فِی أَعْمَالِهَا بَرَّةً تَقِیَّةً وَ لَأَعْفُوَنَّ عَنْ کُلِّ رَعِیَّةٍ فِی الْإِسْلَامِ دَانَتْ بِوَلَایَةِ کُلِّ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ
ص: 174
اللَّهِ وَ إِنْ کَانَتِ الرَّعِیَّةُ فِی أَنْفُسِهَا ظَالِمَةً مُسِیئَة»؛(1) خدای متعال گفته است: «هر دسته از مسلمین که از امام (حاکم) جائری که ازجانب خدا نیست اطاعت کرده است؛ هرچند در اعمالش نیکوکار و پرهیزگار باشد، عذاب خواهم کرد و هر دسته از مسلمین که از امام عادلِ برگزیده ازجانب خدا اطاعت کرده است، خواهم بخشید؛ هر چند آن دسته، در حق خود، ستمکار و گناهکار باشد».(2)
3. «عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ(علیه السلام) قَالَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْ سُوءَ مَا أُوتِیَ إِلَیْنَا مِنْ ظُلْمِنَا وَ ذَهَابِ حَقِّنَا وَ مَا نُکِبْنَا بِهِ فَهُوَ شَرِیکُ مَنْ أَبَی إِلَیْنَا فِیمَا وَلَّیْنَاه»؛(3) امام باقر(علیه السلام) فرمود: «هر که بدیهایی که به ما شده را نشناسد، از ستم هایی که بر ما شده و آنچه که از حق ما به یغما رفته و مصیبت هایی که بر ما وارد شده، با آن کسان که بر ما ستم راندهاند، در باز داشتن ما از حق ولایتمان، شریک است.»
- فرصت بینظیر پیش آمده در دوران امام صادق(علیه السلام) برای تعلیم معارف دین، بستر مناسبی بود که هرازچندگاهی در خلال بحثهای علمی، شئون سیاسی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه هدی(علیهم السلام) نیز تبیین گردد؛ به عنوان مثال، آن حضرت در معرفی پیامبر خاتم(صلی الله علیه و آله و سلم)، میفرمایند:
«خداوند پیامبرش را ادب آموخت. آنگاه که
ص: 175
ادب او را به کمال رساند، فرمود ]إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ[:(1) تو دارای خلق عظیمی! سپس امر دین و امت را به پیامبرش سپرد تا بندگانش را اداره و رهبری کند؛ ‘لِیَسُوسَ عِبَادَهُ’. سپس فرمود: ]ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا[؛(2) ای مردم! آنچه را رسول فرموده، بپذیرید و هر آنچه شما را از آن نهی کرده است، رها کنید!»(3)
یا در فرصت حج که مسلمانان از اقصی نقاط جهان اسلام جمع می شوند، حضرت به تبیین جایگاه امامت در معارف اسلامی پرداخته، با صراحت، ریاست جامعۀ اسلامی را حق خود اعلام میدارند.
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «وقتی که امام صادق(علیه السلام) هم می خواهد ادعای حاکمیت اسلامی و قدرت سیاسی بکند، می گوید: ‘إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم) کَانَ الْإِمَامَ’؛ در اجتماع مردم در عرفات، می ایستد در میان مردم می گوید: ‘إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم) کَانَ الْإِمَامَ’؛ امام جامعه، پیشوای جامعه، رهبر جامعه، حاکم بر جامعه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بود، ‘ثُمَّ کَانَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ(علیه السلام) ثُمَّ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَیْنُ ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُبْنُ عَلِیٍّ ثُمَّ هَهْ فَیُنَادِی ثَلَاثَ مَرَّاتٍ لِمَنْ بَیْنَ یَدَیْه.’(4) تا می رسد
ص: 176
به خودش. یعنی تمام بحث ائمه با مخالفینشان و بحث اصحاب ائمه در مبارزاتشان، همین مسئلۀ حکومت و حاکمیت و ولایت مطلقه و عامۀ بر مسلمین و قدرت سیاسی بود؛ بر سر مقامات معنوی آنها با ائمه دعوایی نداشتند.
خیلی از اوقات اتفاق می افتاد که کسانی در جامعه، در جامعۀ زمان خلفا، اهلِ زهد بودند و اهلِ علم بودند و معروف به تفسیر و به علم و به این چیزها. خلفا هم با آنها نه فقط معارضه ای نمی کردند، بلکه حتی مخلص آنها بودند؛ اظهار ارادت نسبت به آنها می کردند؛ پیش آنها می رفتند؛ از آنها نصیحت می خواستند. چرا؟ چون آنها در مقابل خلفا داعیۀ سیاسی نداشتند؛ امثال حسن بصری و ابن شبرمه و یا عمربن عبید، این بزرگان از علمایی که موردِتوجه و قبول خلفا بودند، اینها کسانی بودند که ادعای علم و ادعای زهد و ادعای معنویت و ادعای تفسیر و ادعای علوم پیغمبر و همۀ این ادعاها را داشتند، اما نسبت به آنها هیچ گونه از طرف خلفا تعرضی نبود. چرا؟ چون داعیه قدرت سیاسی وجود نداشت.»(1)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «صدها حادثۀ توجه برانگیز و پرمعنی و درعین حال ظاهراً بی ارتباط و گاه متناقض با یکدیگر در زندگی موسی بن جعفر (علیه السلام)
ص: 177
هنگامی معنی می شود و ربط می یابد که ما آن رشتۀ مستمری را که از آغاز امامت آن بزرگوار تا لحظۀ شهادتش ادامه داشته، مشاهده کنیم. این رشته، همان خط جهاد و مبارزۀ ائمه(علیهم السلام) است که در تمام دوران دویست وپنجاه ساله و در شکل های گوناگون استمرار داشته و هدف از آن، اولاً تبیین اسلام ناب و تفسیر صحیح قرآن و ارائۀ تصویری روشن از معرفت اسلامی است و ثانیاً، تبیین مسألۀ امامت و حاکمیت سیاسی در جامعۀ اسلامی و ثالثاً، تلاش و کوشش برای تشکیل آن جامعه و تحقق بخشیدن به هدف پیامبر معظم اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) و همۀ پیامبران؛ یعنی اقامۀ قسط و عدل و زدودن اندادالله از صحنۀ حکومت و سپردن زمام ادارۀ زندگی به خلفاءالله و بندگان صالح خداوند.»(1)
- ابن شهر آشوب در کتاب خود مناقب می نویسد:
هارون الرشید به حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام) پیشنهاد کرد که فدک را پس بگیرد. امام(علیه السلام) امتناع می ورزید تا آنکه اصرار زیاد کرد. حضرت فرمود: ‘من فدک را نمی گیرم مگر تمام آن را با مرزی که معین می کنم بدهی.’ گفت: ‘حدود فدک کجا است.’ فرمود: ‘اگر حدود آن را معین کنم نخواهی داد!’ گفت: ‘تو را قسم می دهم به حق جدّت که حدود آن را معین کنی!’ فرمود: ‘حد اول آن عَدَن [در جنوب یمن] است. ‘چهرۀ هارون
ص: 178
درهم کشیده شد؛ اما گفت: ‘بگو!’ حضرت فرمود: ‘حد دوم سمرقند(در ازبکستان فعلی) است.’ رنگ صورت رشید برگشت. فرمود: ‘حد سوم افریقا است.’ چهرۀ رشید سیاه شد، باز گفت: ‘حد دیگر را بگو!’ فرمود: ‘حد چهارم سیف البحر است که هم مرز با جزایر و ارمنیه است.’ هارون گفت: ‘دیگر برای ما چیزی باقی نماند؛ پس بیا جای من بنشین!’ حضرت موسی بن جعفر فرمود: ‘من گفتم اگر مرز آن را تعیین کنم نخواهی داد.’ از آن موقع هارون تصمیم به کشتن موسی بن جعفر(علیه السلام) گرفت.»(1)
- نامههای پنهانی آن حضرت به شیعیان خود در دستگاه حکومت هارونی و توصیه به حفظ جایگاه خود و دست گیری از شیعیانی که موردظلم واقع میشوند، گوشهای دیگر از اقدامات سیاسی آن حضرت، در دوران نفس گیر استبداد عباسی است؛ نامه های حضرت به «علی بن یقطین»(2) (در جایگاه وزارت دربار هارون الرشید) در کنار نامۀ مفصّل امام صادق(علیه السلام) به «عبدالله نجاشی»(3) (استاندار اهواز) و ارتباط
ص: 179
امام رضا(علیه السلام) با «محمدبن اسماعیل بن بزیع»(1) (وزیر دربار عباسی) و نامه امام جواد(علیه السلام) به «عبدالله نیشابوری» (حاکم سیستان)(2) که متن و مضمون برخی از آنها در اختیار است، ما را به لایه های پنهان سیاست ائمۀ هدی(علیهم السلام) رهنمون میسازد. (3)
- دعوت اجباری مأمون برای سفر حضرت رضا(علیه السلام) به مرو و پذیرش ولایت عهدی، مبارزۀ سنگین ائمۀ اطهار(علیهم السلام) برای تبیین امامت و بازگرداندن این حق به صاحبانش، یعنی اهل بیت(علیهم السلام)، را وارد یکی از حسّاسترین مقاطع تاریخی خود کرد؛ اجباری که تدبیر ولایی امام هشتم، آن را به فرصتی کم نظیر برای تحقّق هدف مبارزه، تبدیل کرد.
بیان روایات نبوی برای مشتاقانی که به استقبال از کاروان حضرت آمده بودند، سلسلة الذهبها را رقم زد؛ استدلالهای ماتکننده در مناظرات با مأمون و عالمان ادیان، اثباتکنندۀ برتری بیچون و چرا و ناحق بودن حاکمیت مأمونی شد و فرصت تشریح ویژگی های امامت در جایگاه ولی عهد مملکت اسلامی، متزلزل کنندۀ پایههای نظری حکومت عباسی شد؛ تا آنجا که صریح ترین و مفصّلترین روایات ائمه دربارۀ امامت و خلافت، در این مقطع تاریخی صادر می شود.
ص: 180
به عنوان نمونه به بخشی از روایت فضل بن شاذان دربارۀ فلسفۀ جعل «اولی الامر» ازسوی خداوند اشاره می کنیم:
«اگر گوینده بگوید: پس چرا اولی الامر قرار داده شده و به اطاعت ایشان فرمان رفته است؟ در جواب او گفته می شود: به سبب های فراوان؛ ازجمله اینکه: چون آفریدگان بر حد محدودی قرار گرفته و فرمان یافته اند که از این حد در نگذرند تا کارشان تباه نشود، این کار جز به آن میسّر نمی شود که برایشان امینی بگمارند تا آنان را از تجاوز از حد و درآمدن به ناحیه ای که برای ایشان ایجاد خطر می کند باز دارد، چه اگر چنین نمی بود، هیچ کس لذت جویی و سودمندی خود را به خاطر جلوگیری از تباه شدن دیگران فرو نمی گذاشت، پس برای مردمان، سرپرستی قرار داده شد تا از فساد و تباهی بازشان دارد، و حدود و احکام را در میان ایشان اقامه کند.
دیگر اینکه هیچ فرقه ای از فرقه ها و هیچ ملتی از ملت ها را نمی یابیم که جز با داشتن سرپرست و رئیسی که به امر دین و دنیای ایشان رسیدگی کند، باقی مانده باشد. پس در حکمت حکیم، جایز نیست که خلق را از داشتن چیزی که ناگزیر باید داشته باشند و دوام و قوام ایشان جز به آن میسر نیست، محروم سازد، کسی که به راهنمایی او با دشمنان خود می جنگند و غنایم را تقسیم می کنند و او نماز جمعه و جماعت آنان را برپا می دارد و از تعدّی ستمگران بر دیگران جلوگیری
ص: 181
می کند».(1)
- عبدالعزیزبن مسلم نیز از دورانی که در مرو در محضر عالم آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) حضور داشته، روایتی طولانی را از آن حضرت نقل مینماید که در فرازی از آن آمده است:
«...همانا امامت، خلافت خدا و خلافت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و مقام امیرالمؤمنین(علیه السلام) و میراث حسن و حسین (علیه السلام) است. همانا امامت، زمام دین و مایۀ نظام مسلمین و صلاح دنیا و عزت مؤمنین است. همانا امامت، ریشۀ رشدکنندۀ اسلام و شاخۀ بلند آن است، کامل شدن نماز و زکات و روزه و حج و جهاد و بسیار شدن غنیمت و صدقات و اجراء حدود و احکام و نگهداری مرزها به وسیلۀ امام است؛ امام است که حلال خدا را حلال و حرام او را حرام کند و حدود خدا را به پا دارد و از دین خدا دفاع کند و با حکمت و اندرز و حجت رسا، مردم را به طریق پروردگارش دعوت نماید... امام، امین خداست در میان خلقش و حجت او بر بندگانش و خلیفۀ او در بلادش و دعوت کنندۀ به سوی او و دفاع کنندۀ از حقوق اوست...»(2)
ص: 182
- شرایط امام جواد(علیه السلام)، از حیث حفاظت دستگاه عباسی، بسیار سخت و در این شرایط، بیان جایگاه امامت و تلاش برای تنویر افکار عمومی نسبت به وظیفۀ شیعیان در بازگرداندن این حق به صاحبانش، امری ناممکن بود؛ همان طور که از روایت آن حضرت نیز استفاده میشود:
«وقتی با معتصم بیعت شد، به جستجو از امام جواد(علیه السلام) پرداخت. نامه ای به عبدالملک زیاد نوشت که امام محمّدتقی را به بغداد بفرستد. چون آن حضرت را به بغداد آوردند، از ایشان خواستند خطبه بخواند.
آن حضرت با زبانی تیزتر از شمشیر فرمود: ‘ستایش خدا را که از نور خویش ما را آفرید و از میان مردم برگزید و ما را امین بر مردم و وصیّ خویش قرار داد. مردم من محمّدابن علی بن موسی کاظم بن جعفربن محمّدالباقر بن علی سیدالعابدین بن حسین شهیدابن امیرالمؤمنین علی بن ابی طالبم؛ پسر فاطمۀ زهرا دختر محمّدمصطفی(علیهم السلام) هستم... به خدا می دانم چه در دل و در خاطر پنهان کرده اید! به خدا از همۀ مردم من داناترم که کار مردم به کجا منتهی می شود... به خدا سوگند اگر چیره شدن
ص: 183
اهل باطل و گمراهی کفار و حملۀ مشرکین و شکّاکان و شقاوت مندان مانع من نمی شد، سخنی را اظهار می کردم که باعث تعجب گذشتگان و آیندگان شود.’ در این موقع دست خود را روی دهان گذاشت و گفت: ‘محمّد! ساکت باش؛ چنانچه آباء کرام تو سکوت کردند و صبر پیشه کن، چنانچه پیامبران اولواالعزم پیشه نمودند’ سپس این آیه را قرائت فرمود: ]فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَ ما یُوعَدُونَ لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا ساعَةً مِنْ نَهارٍ بَلاغٌ فَهَلْ یُهْلَکُ إِلَّا الْقَوْمُ الْفاسِقُونَ[.»(1)
- زیارت جامعۀ امام علی بن محمدالهادی(علیه السلام) را بحق، «منشور امام شناسی» نامیدهاند؛ زیارتی که فارغ از فضائل بیشمار قرائتش، پس از نگارش دهها شرح روایی، حِکمی و عرفانی بر آن، هنوز هم معارف بازگونشدۀ بسیار در سینه دارد.
تبیین ابعاد فردی، اجتماعی و سیاسی امامت در این مجموعۀ بینظیر، از زوایای گوناگون صورت پذیرفته است؛ در ابتدای زیارت، به رسالت سیاسی ائمۀ هدی(علیهم السلام) تصریح میگردد؛ «السَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا أَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَةِ... وَ قَادَةَ الْأُمَمِ وَ أَوْلِیَاءَ النِّعَمِ وَ عَنَاصِرَ الْأَبْرَارِ وَ دَعَائِمَ الْأَخْیَارِ وَ سَاسَةَ الْعِبَادِ وَ أَرْکَانَ الْبِلَادِ»(2) و وظیفۀ هر محبّ اهل بیت را تبعیت محض در تمام ابعاد فردی و اجتماعی
ص: 184
عنوان مینماید: «مَنِ اتَّبَعَکُمْ فَالْجَنَّةُ مَأْوَاهُ وَ مَنْ خَالَفَکُمْ فَالنَّارُ مَثْوَاهُ وَ مَنْ جَحَدَکُمْ کَافِرٌ وَ مَنْ حَارَبَکُمْ مُشْرِکٌ وَ مَنْ رَدَّ عَلَیْکُمْ فِی أَسْفَلِ دَرْکٍ مِنَ الْجَحِیم»(1) و درنهایت، زائر، به پایمال شدن حق آن بزرگواران اشاره و از کسانی که این حق را از صاحبانش دریغ داشتند، اعلام برائت می نماید؛ «وَ بَرِئْتُ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ أَعْدَائِکُمْ وَ مِنَ الْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ الشَّیَاطِینِ وَ حِزْبِهِمُ الظَّالِمِینَ لَکُمْ الْجَاحِدِینَ لِحَقِّکُمْ وَ الْمَارِقِینَ مِنْ وَلَایَتِکُمْ وَ الْغَاصِبِینَ لِإِرْثِکُمْ».(2)
- اطلاعات ما از آخرین امامان هدایت، بسیار محدود است؛ زندگی تحت مراقبت شدید امنیتی و نظامی و زندانهای مکرّر و عدم امکان دسترسی به آن بزرگواران، باعث شده از داشتن تاریخی مدون از زندگی آن بزرگواران، بیبهره باشیم.
اما معدود روایات و نامههای باقیمانده از آن حضرات و برخورد هراسناک حکّام همعصرشان میتواند جهت گیری زندگی سختِ ایشان را بر ما تا حدودی آشکار سازد.
نامه ای که امام حسن عسگری(علیه السلام) خطاب به اسحاق بن اسماعیل نیشابوری نگاشتهاند، سندی کم نظیر در این راستاست. در فرازی از این نامه آمده است:
«اسحاق! یقین بدان که هر که در دنیا کور
ص: 185
باشد، در آخرت کور و گمراه تر است. اسحاق! منظور در این آیه، نه چشم سر است که نابینا می شود؛ چشم دل است که در سینه ها است. چنان که خداوند در آیۀ محکم کتابش، دربارۀ ظالم فرمود که (روز قیامت) می گوید:
‘پروردگارا! چرا مرا کور محشور کردی، با اینکه در دنیا بینا بودم؟’ خطاب شود: ‘چنان که آیات ما بر تو عرضه شد و فراموش کردی [و چشم دل نگشودی]، همان سان امروز فراموش می شوی.’(1)
کدام آیه [و نشانۀ خدایی] بزرگ تر از حجّت خدا بر خلق و امین او در شهرها و گواه وی بر بندگانش است؛ بعد از پیامبران، نیاکان نخستینش، و اوصیا، پدران بازپسینش(سلام اللّه علیهم اجمعین و رحمة الله و برکاته)؟ [پس نشناختن امامِ وقت یعنی بزرگ ترین نشانۀ حق، سبب کوری قیامت است.]
شما را به کدام گمراهی می کشند و شما هم همچون چارپایان، سربه زیر می روید؟! از حق روی گردانید؛ به باطل می گرایید؛ نعمت خدا را کفران می کنید. آیا از آنهایید که به پاره ای از کتاب ایمان آرند و پاره ای را انکار کنند؟ و سزای آنها که چنین کنند، از شما [مسلمانان] و غیر شما جز این نیست که در دنیا به ذلت افتد و در آخرت به عذاب طولانی جاوید گرفتار شوند و به خدا، این زبونی بزرگی است. خداوند که به منّت و رحمتش وظایفی را بر شما واجب کرده، نه از روی احتیاج به شما، بلکه از سر مهربانی و رحمت
ص: 186
بوده؛ جز او خدایی نیست تا ناپاک و پاک را از هم جدا کند، اسرار سینه ها را بیازماید، آنچه در دل دارید پاک و خالص گرداند، تا به رحمتش سبقت گیرید و درجات و منازلتان در بهشت ،بر حسب اعمال، تفاوت یابد؛ حج، عمره، نماز، زکات، روزه، و ولایت را واجب کرده و دری برای گشودن واجبات به رویتان باز کرده؛ کلیدی برای یافتن راهش به دستتان سپرده است [که همان ولایت است]. اگر محمد و فرزندانِ جانشینش نبودند، چون چارپایان سرگردان بودید و هیچ واجبی را نمی شناختید! مگر می شود به شهری جز از دروازه راه یافت؟ و آنگاه که با نصب اولیاء، بر شما منت نهاد این آیه را فرستاد: ‘امروز دینتان را کامل ساختم، و نعمتم را بر شما تمام کردم و دین اسلام را برایتان پسندیدم.’(1)
و برای اولیایش حقوقی به عهدۀ شما نهاده و دستور داده آنها را بپردازید؛ تا هرچه دارید، از زن، مال، خوراک و آشامیدنی، همه حلال شود. به پیغمبرش دستور داده: ‘بگو از شما مزدی نخواهم، به جز دوستی خویشانم.’(2) و بدانید که هرکه [از پرداخت این حق ها] بخل ورزد، در حق خود بخل کرده؛ خدا بی نیاز است و شما نیازمند و جز او خدایی نیست.
بحث دربارۀ حقوق شما و حقوقی که به گردن شماست، به طول انجامید؛ اما اگر نه این بود که خدا می خواهد نعمتش را بر شما تمام کند؛ نه
ص: 187
دست خطی از من می دیدید، نه حرفی می شنیدید؛ پس از آنکه امام سابق در گذشته و شما در غفلت از امر آخرتتان به سر می بردید...
مبادا دربارۀ خدا [و امر دین] تقصیر و کوتاهی کنید و از زیان کاران شوید. نابود و از رحمت خدا دور باد آن که از طاعت خدا روی گرداند و پند دوستان را نپذیرد.
خدا به شما دستور داده: از او و پیغمبرش، و اولوالامر اطاعت کنید! خدا بر ناتوانی و غفلت شما رحمت آرد و بر کارتان صبر و شکیبتان دهد. این انسان چقدر به پروردگارِ کریمش غَرّه است؟ اگر سنگ های سخت، برخی از آنچه را که در این نامه است فهم کند، از فرط پریشانی و وحشت و ترس از خدا و بازگشت به طاعت او، از هم بپاشد؛ هرچه خواهید بکنید! ‘عن قریب، خدا و پیامبرش و مؤمنان اعمالتان را می نگرند، سپس به دانای غیب و شهود بازمی گردید و به کارهایی که می کرده اید آگاهتان می کند.’(1) و الحمد لِلّه رب العالمین و صلی اللَّه علی محمد و آله اجمعین.»(2)
ص: 188
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «عدل و داد، استقرار عدالت در جامعه، از بین بردن ظلم از سطح زمین، خصوصیت مهدی موعود است. اسلامی که در آن، تلاش برای عدالت و مبارزه با ظلم نباشد، چطور می تواند اسلام باشد و بشریت به سمت آن حرکت کند بشر به سمت آن چیزی حرکت می کند که مظهر آن، وجود مقدس مهدی(علیهالصلاة والسلام و عجل الله تعالی فرجهالشریف) باشد و او کسی است که در احادیث متواتر وارد شده که دنیا را از عدل و داد پر می کند و ظلم را ریشه کن می سازد.»(1)
- در توقیع شریفی که از ناحیۀ امام زمان(علیه السلام) رسیده است، می خوانیم:
«قَدْ آتَاکُمُ اللَّهُ یَا آلَ یَاسِینَ خِلَافَتَهُ وَ عَلَّمَ مَجَارِیَ أَمْرِهِ فِیمَا قَضَاهُ وَ دَبَّرَهُ وَ رَتَّبَهُ وَ أَرَادَهُ فِی مَلَکُوتِهِ فَکَشَفَ لَکُمُ الْغِطَاءَ وَ أَنْتُمْ خَزَنَتُهُ وَ شُهَدَاؤُهُ وَ عُلَمَاؤُهُ وَ أُمَنَاؤُهُ سَاسَةُ الْعِبَادِ وَ أَرْکَانُ الْبِلَادِ وَ قُضَاةُ الْأَحْکَامِ»؛(2) ای آل یاسین! به حقیقت خداوند جانشینیاش را به شما بخشیده است... و شما خزانه داران اویید و شاهدان و عالمان و امینان او
ص: 189
هستید؛ و سیاست بندگان او به دست شماست و استواری بلاد، به واسطۀ شماست و شما قاضی به احکام خدایید.
روایاتی از این دست از یک سو، روایات گسترده ای که الگوی کامل مدیریت الهی را در دوران ظهور امام موعود(عج) به تصویر میکشد، از سوی دیگر در کنار روایاتی که مدیریت و راهبری جامعه در دوران غیبت را به علمای وارسته واگذار می کند، که در فصلهای آتی بهدقت مورد بررسی قرار خواهند گرفت، شاهدی است بر اهتمام آن امام غایب از نظر، به جهتدهی جامعۀ اسلامی و راهبری آن در دوران غمآلود غیبت، حجم سیرۀ قولی و عملی سیاسی آن امام از نظر غایب را به پرحجم ترین سیرۀ سیاسی ائمۀ هدی(علیهم السلام) مبدّل ساخته است.
امید که خداوند ما را شاهد انقضای زودهنگام این دوران قرار داده، چشمان ما را به جمال عالم آرای آن حضرت روشن فرماید.
- «علی رغم هزاران کتاب کوچک و بزرگ و قدیم و جدید درباره زندگی ائمه(علیهم السلام)، امروز همچنان غباری از ابهام و اجمال، بخش عظیمی از زندگی این بزرگواران را فرا گرفته و حیات سیاسی برجستهترین چهرههای خاندان نبوت که دو قرن و نیم از حسّاس ترین دوران های تاریخ اسلام را در برمی گیرد، با غرض ورزی یا بیاعتنایی یا کج فهمی بسیاری از پژوهندگان و نویسندگان رو به رو شده است. این است که ما از یک تاریخچۀ مدوّن و مضبوط درباره زندگی پرحادثه و پر ماجرای آن پیشوایان، تهیدست ایم...
ص: 190
مهمترین چیزی که در زندگی ائمه(علیهم السلام)، به طور شایسته موردِتوجه قرار نگرفته، عنصر «مبارزۀ حادّ سیاسی» است. از آغاز نیمۀ دوم قرن اول هجری که خلافت اسلامی به طور آشکار با پیرایه های سلطنت آمیخته شد و امامت اسلامی به حکومت جابرانه پادشاهی بدل گشت، ائمه اهل بیت(علیهم السلام)، مبارزه سیاسی خود را با شیوه ای متناسب با اوضاع و شرایط، شدّت بخشیدند. این مبارزه بزرگ ترین هدفش تشکیل نظام اسلامی و تأسیس حکومتی برپایۀ امامت بود.
بی شک تبیین و تفسیر دین با دیدگاه مخصوص اهل بیت وحی، و رفع تحریف ها و کج فهمی های از معارف اسلامی و احکام دینی، نیز هدف مهمی برای جهاد اهل بیت به حساب می آمد؛ اما طبق قرائن حتمی، جهاد اهل بیت به این هدف ها محدود نمی شد و بزرگترین هدف آن، چیزی جز تشکیل حکومت علوی و تأسیس نظام عادلانه اسلامی نبود.
بیشترین دشواری های زندگی مرارت بار و پر از ایثار ائمه و یاران آنان، به خاطر داشتن این هدف بود و ائمه(علیهم السلام)، از دوران امام سجاد(علیه السلام) و بعد از حادثه عاشورا به زمینه سازی دراز مدت برای این مقصود پرداختند.»(1)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «تمام این نزاعی که شما در طول دوران زندگی ائمه(علیهم السلام) بین آنها و دستگاه های
ص: 191
ظلم و جور مشاهده می کنید بر سر همین قضیه است. آنهایی که با ائمۀ ما مخالفت می کردند، آنها را مسموم می کردند، مقتول می کردند، زندان می انداختند، محاصره می کردند، دعوایشان بر سر داعیۀ حکومت ائمه(علیهم السلام) بود. اگر ائمه داعیۀ حکومت نداشتند، ولو علوم اولین و آخرین را هم به خودشان نسبت می دادند، اگر بحث قدرت سیاسی نبود، داعیۀ قدرت سیاسی نبود، هیچ گونه تعرضی نسبت به آنها انجام نمی گرفت؛ لااقل به این شدت انجام نمی گرفت؛ اصلاً مسئله این است! لذا شما می بینید در بین دعوت ها و تبلیغات ائمه(علیهم السلام)، روی کلمۀ امامت و مسئلۀ امامت حساسیتِ بسیار بالایی است؛ یعنی وقتی که امام صادق(علیه السلام) هم می خواهد ادعای حاکمیت اسلامی و قدرت سیاسی بکند، می گوید: ‘إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم) کَانَ الْإِمَامَ’؛ در اجتماع مردم در عرفات، می ایستد در میان مردم می گوید ‘إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم) کَانَ الْإِمَامَ’؛ امام جامعه، پیشوای جامعه، رهبر جامعه، حاکم بر جامعه رسول خدا بود؛ ‘ثُمَّ کَانَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ثُمَّ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَیْنُ ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُبْنُ عَلِیٍّ ثُمَّ هَهْ فَیُنَادِی ثَلَاثَ مَرَّاتٍ لِمَنْ بَیْنَ یَدَیْه.’(1) تا می رسد به خودش؛ یعنی تمام بحث ائمه با مخالفینشان و بحث اصحاب ائمه در مبارزاتشان همین مسئلۀ حکومت و حاکمیت و ولایت مطلقه و عامه بر مسلمین و قدرت سیاسی بود، بر سر مقامات معنوی آنها با ائمه(علیهم السلام) دعوایی نداشتند.
ص: 192
خیلی از اوقات اتفاق می افتاد که کسانی در جامعه، در جامعۀ زمان خلفا، اهل زهد بودند و اهل علم بودند و معروف به تفسیر و به علم و به این چیزها. خلفا هم با آنها نه فقط معارضه ای نمی کردند، بلکه حتی مخلص آنها بودند؛ اظهار ارادت نسبت به آنها می کردند؛ پیش آنها می رفتند؛ از آنها نصیحت می خواستند. چرا؟ چون آنها در مقابل خلفا داعیۀ سیاسی نداشتند؛ امثال حسن بصری و ابن شبرمه یا عمربن عبید، این بزرگان از علمایی که مورد توجه و قبول خلفا بودند، اینها کسانی بودند که ادعای علم و ادعای زهد و ادعای معنویت و ادعای تفسیر و ادعای علوم پیغمبر و همۀ این ادعاها را داشتند، اما نسبت به آنها هیچ گونه از طرف خلفا تعرضی نبود. چرا؟ چون داعیه قدرت سیاسی وجود نداشت.»(1)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «مسئلۀ اصلی و اختلاف اصلی بین سردمداران قدرت، یعنی بنی عباس و بنی امیه، و میان اهل بیت رسول خدا، مسئلۀ امامت بود و مبارزه و درگیری و معارضه و سرکوب، ناشی از فکر ائمه(علیهم السلام) در باب امامت مسلمین بود. در دوران اخیر و به خصوص در دو قرن گذشته هم در دنیای اسلام مایۀ اصلی نزاع میان مسلمین و قدرت های استعمارگر، مسئلۀ حکومت اسلامی است.»(2)
ص: 193
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «آنچه که از روایات مربوط به زندگی ائمه(علیهم السلام) به دست می آید و شواهد زیادی بر آن وجود دارد، این است که ائمه(علیهم السلام) جداً می خواستند نظام اسلامی به وجود آورند. این کار، آن طور که تصور می شود، با علم و معرفت امام منافات ندارد. آنها واقعاً می خواستند نظام الهی برقرار کنند. اگر برقرار می کردند، تقدیر الهی همان بود. تقدیر الهی و اندازه گیری ها در علم پروردگار، با شرایط گوناگون اختلاف پیدا می کند که حالا این موضوع را بحث نمی کنیم. اجمالاً، در اینکه حرکت آنها برای این مقصود بوده است، شکی نیست. ما امروز، به برکت آن نهضت و حفظ فرهنگ و روحیۀ آن نهضت، در جامعۀ خودمان این نظام را به وجود آورده ایم.»(1)
- استدلال به سیرۀ ائمۀ هدی(علیهم السلام) در تبیین سیاسی بودن دین در بیانات بسیاری از علمای اعلام قابل دستیابی است؛ به عنوان نمونه، حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی(حفظه الله تعالی)، در این خصوص می نویسند:
«سیرۀ ائمۀ اهل بیت(علیهم السلام) نشان می دهد که آنان، دین را جدای از سیاست نمی دانستند و به تعبیری که در بعضی از زیارت نامه ها وارد شده: ساسة العباد؛(2) سیاست مداران بندگان خدایند و به بیان امام حسن مجتبی(علیه السلام) تشکیل حکومت
ص: 194
اسلامی یک مسئولیت الهی است که بر دوش آنها افکنده شده است؛ «أَنَّ اللَّهَ تَعَالَی نَدَبَنَا لِسِیَاسَةِ الْأُمَّة».(1). قیام امام حسین(علیه السلام) در برابر یزید و تصریح به این معنا که هدف قیامش اصلاح امر امّت و امربه معروف و نهی ازمنکر و عدم سکوت در برابر سلطان جائر است و بیعت گرفتن مسلم بن عقیل در کوفه برای آن حضرت، پس از اعلام آمادگی شیعیان برای تشکیل حکومت اسلامی، دلیل روشنی است بر اینکه قیام او برای تشکیل حکومت عدل اسلامی بوده است.(2)
...در حدیثی که عبداللّه بن عمر از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می کند، آمده است: ‘لَوْ لَمْ یَبْقَ مِنَ الدُّنْیَا إِلَّا یَوْمٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ ذَلِکَ الْیَوْمَ حَتَّی یَبْعَثَ رَجُلًا مِنِّی یُوَاطِئُ اسْمُهُ اسْمِی وَ اسْمُ أَبِیهِ اسْمَ أَبِی یَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً’؛(3) اگر از عمر این دنیا، بیش از یک روز نماند خدا آن را آن قدر طولانی می سازد تا مردی از خاندان مرا مبعوث بدارد. او همنام من و پدرش همنام پدرم می باشد، او زمین را پر از عدل و داد می کند همان گونه که از ظلم و جور پر گشته است».(4)
- علامۀ شهید مطهری(رحمت الله علیه) نیز بخش گسترده ای از سیرۀ سیاسی اهل بیت(علیهم السلام) را در بیانات و کتب خود آورده است؛ جملات زیر را میتوان خوشهای از این خرمن ارزشمند دانست:
ص: 195
«تاریخ ائمۀ اطهار عموماً حکایت می کند که همیشه درحال مبارزه بوده اند. اگر می گویند مبارزه درحال تقیّه، ... تقیّه معنایش این است: در یک شکل مخفیانه ای، در یک حالت استتاری از خود دفاع کردن و به عبارت دیگر، سپر به کاربردن، هرچه بیشتر زدن و هرچه کمتر خوردن؛ نه دست از مبارزه برداشتن؛ حاشاوکَلاّ! روی این حساب است که ما می بینیم همۀ ائمۀ اطهار(علیهم السلام) این افتخار را، آری این افتخار را، دارند که در زمان خودشان با هیچ خلیفۀ جُوری سازش نکردند و همیشه درحال مبارزه بودند.
شما امروز بعد از هزاروسیصد سال... می بینید خلفایی نظیر عبدالملک مروان (از قبل از عبدالملک مروان تا عبدالملک مروان، اولاد عبدالملک، پسر عموهای عبدالملک، بنی العباس، منصور دوانیقی، ابوالعباس سفّاح، هارون الرشید، مأمون و متوکّل) از بدنام ترین افراد تاریخند. در میان ما شیعه ها که قضیه بسیار روشن است؛ حتی در میان اهل تسنن، اینها لجن مال شده اند. چه کسی اینها را لجن مال کرده است؟ اگر مقاومت ائمۀ اطهار(علیهم السلام) در مقابل اینها نبود، و اگر نبود که آنها فسق ها و انحراف های آنان را برملا می کردند و غاصب بودن و نالایق بودن آنها را به مردم گوشزد می نمودند، آری اگر این موضوع نبود، امروز ما هارون و مخصوصاً مأمون را در ردیف قِدّیسین می شمردیم. اگر ائمه(علیهم السلام)، باطن مأمون را آشکار نمی کردند و وی را معرفی کامل نمی نمودند، مسلّم او یکی از قهرمانان بزرگ علم و
ص: 196
دین در دنیا تلقی می شد.»(1)
- این گفتار را با جمعبندی محکم و در عین حال مختصرِ رهبر معظم انقلاب(مدظله العالی) از سیرۀ سیاسی ائمۀ هدی(علیهم السلام) به پایان میبریم؛ آنجا که فرمودند:
رهبرمعظم انقلاب(مدظله) «من از مجموعۀ روایات و زندگی ائمه(علیهم السلام) این طور استنباط کرده ام که این بزرگواران، از روز صلح امام مجتبی(علیه الصلاةوالسلام) تا اواخر، دایماً درصدد بوده اند که این نهضت را مجدداً به شکل حکومت علوی و اسلامی در بیاورند و سر پا کنند... ائمه(علیهم السلام) می خواستند که نهضت، مجدداً به حکومت و جریان اصیل اسلامی تبدیل بشود و آن جریان اسلامی که از آغشته شدن و آمیخته شدن و آلوده شدن به آلودگی های هواهای نفسانی دور است، روی کار بیاید؛ ولی این کار، کار مشکلی است.»(2)
ص: 197
امام خمینی(رضوان الله علیه) «دلیل دیگر بر لزوم تشکیل حکومت، ماهیت و کیفیت قوانین اسلام (احکام شرع) است. ماهیت و کیفیت این قوانین می رساند که برای تکوین یک دولت و برای ادارۀ سیاسی و اقتصادی و فرهنگی جامعه تشریع گشتهاست:
اولًا؛ احکام شرع حاوی قوانین و مقررات متنوعی است که یک نظام کلی اجتماعی را می سازد. در این نظام حقوقی هر چه بشر نیاز دارد فراهم آمده است: از طرز معاشرت با همسایه و اولاد و عشیره و قوم و خویش و همشهری و امور خصوصی و زندگی زناشویی گرفته تا مقررات مربوط به جنگ و صلح و مراوده با سایر ملل، از قوانین جزایی تا حقوق تجارت و صنعت و کشاورزی. برای قبل از انجام نکاح و انعقاد نطفه قانون دارد و دستور می دهد که نکاح چگونه صورت بگیرد و خوراک انسان در آن هنگام یا موقع انعقاد نطفه چه باشد، در دوره شیرخوارگی چه وظایفی بر عهده پدر و مادر است و بچه چگونه باید تربیت شود و سلوک مرد و زن با همدیگر و با فرزندان چگونه باشد.
برای همۀ این مراحل دستور و قانون دارد تا انسان تربیت کند، انسان کامل و فاضل، انسانی که قانون متحرک و مجسم است و مجری داوطلب و خودکار قانون است. معلوم است که اسلام تا چه حد به حکومت و روابط سیاسی و اقتصادی جامعه اهتمام می ورزد تا همۀ شرایط به خدمت تربیت انسان مهذب و با فضیلت درآید. قرآن مجید و
ص: 198
سنت شامل همه دستورات و احکامی است که بشر برای سعادت و کمال خود احتیاج دارد. در کافی فصلی است به عنوان تمام احتیاجات مردم در کتاب و سنت بیان شده است و کتاب، یعنی قرآن، ‘تِبیانُ کُلِّ شَیْ ءٍ’ است. روشنگر همه چیز و همۀ امور است. [طبق روایات]، امام سوگند یاد می کند که تمام آنچه ملت احتیاج دارد در کتاب و سنت هست و در این شکی نیست.
ثانیاً، با دقت در ماهیت و کیفیت احکام شرع درمی یابیم که اجرای آنها و عمل به آنها مستلزم تشکیل حکومت است؛ و بدون تأسیس یک دستگاه عظیم و پهناور اجرا و اداره نمی توان به وظیفه اجرای احکام الهی عمل کرد.
حکمت آفریدگار بر این تعلق گرفته که مردم به طریقه عادلانه زندگی کنند و در حدود احکام الهی قدم بردارند. این حکمت، همیشگی و از سنت های خداوند متعال و تغییرناپذیر است. بنابراین، امروز و همیشه وجود ‘ولیّ امر’، یعنی حاکمی که قیّم و برپا نگهدارندۀ نظم و قانون اسلام باشد، ضرورت دارد؛ وجود حاکمی که مانع تجاوزات و ستمگری ها و تعدی به حقوق دیگران باشد؛ امین و امانتدار و پاسدار خلق خدا باشد؛ هادی مردم به تعالیم و عقاید و احکام و نظامات اسلام باشد و از بدعت هایی که دشمنان و ملحدان در دین و در قوانین و نظامات می گذارند جلوگیری کند. مگر خلافت امیرالمؤمنین(علیه السلام) به خاطر همین معانی نبود؟
آن علل و ضرورت هایی که آن حضرت را امام
ص: 199
کرده است، الآن هم هست؛ با این تفاوت که شخص معینی نیست؛ بلکه موضوع را عنوانی قرار داده اند تا همیشه محفوظ باشد.
پس، اگر احکام اسلام باید باقی بماند و از تجاوز هیئت های حاکمۀ ستمگر به حقوق مردم ضعیف جلوگیری شود و اقلیت های حاکمه نتوانند برای تأمین لذت و نفع مادی خویش، مردم را غارت و فاسد کنند، اگر باید نظم اسلام برقرار شود و همه افراد بر طریقۀ عادلانۀ اسلام رفتار کنند و از آن تخطی ننمایند، اگر باید جلوی بدعت گذاری و تصویب قوانین ضدّ اسلامی توسط مجلس های قلابی گرفته شود، اگر باید نفوذ بیگانگان در کشورهای اسلامی از بین برود، حکومت لازم است. این کارها بدون حکومت و تشکیلات دولت انجام نمی شود. البته حکومت صالح لازم است: حاکمی که قیّم امین صالح باشد؛ وگرنه حکومت کنندگان موجود به درد نمی خورند؛ چون جابر و فاسدند و صلاحیت ندارند.
همچنان که جمع عدّه و عُده برای تحریف یا تشکیک در اصل ولایت فقیه، که پایۀ اصلی این بنای شامخ و به معنای حاکمیت دین و تقوا بر زندگی اجتماعی یک ملت است، از همین انگیزۀ شیطانی و سلطه جویانه منشأ می گیرد. در دنیایی که حکومت ها مظهر استکبار و زورگویی و بی عدالتی و مادی گرایی و بی تقوایی اند، نظام اسلامی مفتخر است که شعار حاکمیت تقوا و معنویت می دهد و حکومت را نه سلطۀ خودسرانه یا ریاست مبتنی بر نیرنگ و ظاهرسازی، که ولایت
ص: 200
و محبت و پیوند قلبی و ایمانی می داند و به جای همۀ معیارهای رایج از قبیل زور و پول و تبلیغ دروغ، فقاهت و عدالت را معیار حاکم می شناسد.»(1)
امام خمینی(رضوان الله علیه) «آن روز که در غرب هیچ خبری نبود و ساکنانش در توحش به سر می بردند و امریکا سرزمین سرخپوستان نیمه وحشی بود، دو مملکت پهناور ایران و روم محکوم استبداد و اشرافیت و تبعیض و تسلط قدرتمندان بودند و اثری از حکومت مردم و قانون در آنها نبود؛ خدای تبارک و تعالی به وسیله رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) قوانینی فرستاد که انسان از عظمت آنها به شگفت می آید. برای همه امور قانون و آداب آورده است. برای انسان پیش از آنکه نطفه اش منعقد شود تا پس از آنکه به گور می رود، قانون وضع کرده است.
همان طور که برای وظایف عبادی قانون دارد، برای امور اجتماعی و حکومتی قانون و راه ورسم دارد. حقوق اسلام یک حقوق مترقی و متکامل و جامع است. کتاب های قطوری که از دیرزمان در زمینه های مختلف حقوقی تدوین شده، از احکام قضا و معاملات و حدود و قصاص گرفته تا روابط بین ملت ها و مقررات صلح و جنگ و حقوق بین الملل عمومی و خصوصی، شمه ای از احکام و نظامات اسلام است. هیچ موضوع حیاتی نیست که اسلام تکلیفی برای آن مقرر نداشته و حکمی
ص: 201
درباره آن نداده باشد.»(1)
امام خمینی(رضوان الله علیه) «اگر شما بتوانید مفهوم مذهب را در فرهنگ اسلامی ما درک و دریافت کنید، به روشنی خواهید دید که هیچ گونه تناقضی بین رهبری مذهبی و سیاسی نیست، بلکه همچنان که مبارزه سیاسی بخشی از وظایف و واجبات دینی و مذهبی است، رهبری و هدایت کردن مبارزات سیاسی گوشه ای از وظایف و مسئولیت های یک رهبر دینی است. کافی است شما به زندگی پیامبر بزرگ اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) و نیز زندگی امام علی(علیه السلام) نگاه کنید که هم یک رهبر مذهبی ماست و هم یک رهبر سیاسی و این مسئله در فرهنگ شیعه از مسائل بسیار روشن است و هر مسلمان شیعی وظیفۀ یک رهبر مذهبی و دینی می داند که در سرنوشت سیاسی و اجتماعی جامعه مستقیماً دخالت کند و هدایت و نقش تعیین کنندۀ خود را انجام دهد. مفهوم مذهب و رهبر مذهبی در فرهنگ اسلامی بسیار تفاوت دارد از مفهوم آن در فرهنگ شما که مذهب صرفاً یک رابطۀ شخصی و معنوی است بین انسان و خدا. ازاین رو مذهب اسلام از هنگام ظهورش متعرض نظام های حاکم در جامعه بوده است و خود دارای سیستم و نظام خاص اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی است که برای تمامی ابعاد و شئون زندگی فردی و اجتماعی قوانین خاصی وضع دارد و جز آن را برای سعادت جامعه نمی پذیرد. مذهب اسلام همزمان با اینکه
ص: 202
به انسان می گوید که خدا را عبادت کن و چگونه عبادت کن، به او می گوید چگونه زندگی کن و روابط خود را با سایر انسان ها باید چگونه تنظیم کنی و حتی جامعه اسلامی با سایر جوامع باید چگونه روابطی را برقرار نماید. هیچ حرکتی و عملی از فرد یا جامعه نیست؛ مگر اینکه مذهب اسلام برای آن حکمی مقرر داشته است؛ بنابراین طبیعی است که مفهوم رهبر دینی و مذهبی بودن، رهبری علمای مذهبی است در همۀ شئون جامعه؛ چون اسلام هدایت جامعه را در همۀ شئون و ابعاد آن به عهده گرفته است... . امام علی(علیه السلام) می گوید: خداوند از دانشمندان پیمان گرفته است که بر سیری ستمگر و گرسنگی مظلوم سکوت نکنند... و نیز اگر بدعت ها در دین ظاهر شود، بر علماست که دانش خود را آشکار کنند و نگذارند فریب ها و نیرنگ ها و دروغ بدعت گذاران در دین و در مردم اثر کند و باعث انحراف شود.»(1)
امام خمینی(رضوان الله علیه) «اسلام برنامه زندگی دارد؛ اسلام برنامه حکومت دارد؛ اسلام قریب پانصد سال، تقریباً یا بیشتر، حکومت کرده است؛ سلطنت کرده است؛ با اینکه احکام اسلام در آن وقت باز آن طور اجرا نشده است که باید اجرا بشود؛ لکن همان نیمه اجراشده اش ممالک بزرگی را، وسیعی را، اداره کرده است با عزت و شوکت از همه جهات، از همه کیفیات.»(2)
ص: 203
امام خمینی(رضوان الله علیه) «مالیات هایی که اسلام مقرر داشته و طرح بودجه ای که ریخته، نشان می دهد تنها برای سدّ رَمَق فقرا و سادات فقیر نیست؛ بلکه برای تشکیل حکومت و تأمین مخارج ضروری یک دولت بزرگ است:
مثلاً خمس، یکی از درآمدهای هنگفتی است که به بیت المال می ریزد و یکی از اقلام بودجه را تشکیل می دهد. طبق مذهب ما، از تمام منافع کشاورزی، تجارت، منابع زیرزمینی و روی زمینی، و به طورکلی از کلیه منافع و عواید، به طرز عادلانه ای [خمس] گرفته می شود؛ به طوری که از سبزی فروش درب این مسجد تا کسی که به کشتی رانی اشتغال دارد یا معدن استخراج می کند، همه را شامل می شود. این اشخاص باید خمس اضافه بردرآمد را پس از صرف مخارج متعارف خود به حاکم اسلام بپردازند تا به بیت المال وارد شود. بدیهی است درآمد به این عظمت برای اداره کشور اسلامی و رفع همه احتیاجات مالی آن است. هرگاه خمسِ درآمد کشورهای اسلام، یا تمام دنیا را، اگر تحت نظام اسلام درآید، حساب کنیم، معلوم می شود منظور از وضع چنین مالیاتی فقط رفع احتیاج سید و روحانی نیست؛ بلکه قضیه مهم تر از اینهاست. منظور رفع نیاز مالی تشکیلات بزرگ حکومتی است. اگر حکومت اسلامی تحقق پیدا کند، باید با همین مالیات هایی که داریم، یعنی خمس و زکات که البته مالیات اخیر زیاد
ص: 204
نیست، جزیه و خراجات (یا مالیات بر اراضی ملی کشاورزی) اداره شود.
...ازطرفی، جزیه که بر اهل ذمّه مقرر شده و خراج که از اراضی کشاورزی وسیعی گرفته می شود، درآمد فوق العاده ای را به وجود می آورد. مقررشدن چنین مالیات هایی دلالت دارد بر اینکه حاکمی و حکومتی لازم است. وظیفۀ حاکم و والی است که بر اهلِ ذمه برحسب استطاعت مالی و درآمدشان مالیات سرانه ببندد یا از مزارع و مواشی آنها مالیات متناسب بگیرد؛ همچنین، خراج یعنی مالیات بر اراضی وسیعی را که مال اللَّه و در تصرف دولت اسلامی است، جمع آوری کند. این کار مستلزم تشکیلات منظم و حساب و کتاب و تدبیر و مصلحت اندیشی است و با هرج و مرج انجام شدنی نیست. این به عهده متصدیان حکومت اسلامی است که چنین مالیات هایی را به اندازه و به تناسب و طبق مصلحت تعیین کرده؛ سپس جمع آوری کنند و به مصرف مصالح مسلمین برسانند.
ملاحظه می کنید که احکام مالی اسلام بر لزوم تشکیل حکومت دلالت دارد و اجرای آن جز ازطریق استقرار تشکیلات اسلامی میسّر نیست.»(1)
امام خمینی(رضوان الله علیه) «ازطرف دیگر، احکامی که راجع به حفظ نظام اسلام و دفاع از تمامیت ارضی
ص: 205
و استقلال امت اسلام است، بر لزوم تشکیل حکومت دلالت دارد. مثلاً این حکم: ]وَ أَعِدّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْل[ که امر به تهیه و تدارک هرچه بیشتر نیروی مسلح و دفاعی به طورکلی است و امر بهآماده باش و مراقبت همیشگی در دورۀ صلح و آرامش... آیۀ ]وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ...[(1) دستور می دهد که تاحدّامکان نیرومند و آماده باشید تا دشمنان نتوانند به شما ظلم و تجاوز کنند. ما متحد و نیرومند و آماده نبودیم که دستخوش تجاوزات بیگانه شده و می شویم و ظلم می بینیم.»(2)
امام خمینی(رضوان الله علیه) «بسیاری از احکام، از قبیل دیات که باید گرفته و به صاحبانش داده شود یا حدود و قصاصی که باید با نظر حاکم اسلامی اجرا شود، بدون برقراری یک تشکیلات حکومتی تحقق نمی یابد. همۀ این قوانین مربوط به سازمان دولت است و جز قدرت حکومتی از عهده انجام این امور مهم برنمی آید.»(3)
- در آیاتی از قرآن کریم، مسئلۀ ‘قصاص’ مطرح شده و اجرای آن، وسیلۀ ‘حفظ نظام اجتماعی’ و مایۀ ‘حیات’ تلقی گردیده است:
]یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ فِی
ص: 206
الْقَتْلی الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثی بِالْأُنْثی فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخیهِ شَیْ ءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسانٍ ذلِکَ تَخْفیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدی بَعْدَ ذلِکَ فَلَهُ عَذابٌ أَلیمٌ *وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُون[؛(1) ای اهلِ ایمان! حکم قصاصِ کشتگان برای شما چنین مقرّر شده که مرد آزاد در برابر مرد آزاد، و بنده در برابر بنده، و زن در برابر زن قصاص شود. پس هر کسی از برادرش مورد عفو قرار گیرد، پیروی از خوبی است و باید با رعایت احسان، خون بها را به او بپردازد. این حکم، تخفیف و رحمتی از پروردگار شما است. پس هرکسی بعد از آن، از اندازه بگذرد، وی را عذابی دردناک است و ای خردمندان! شما را در قصاص، زندگانی است؛ باشد که به تقوا گرایید.
در این آیه، اصل قانون قصاص، تبیین شده؛ ولی نسبت به مسئول اجرای آن سخنی به میان نیامده است؛ ولی در آیۀ دیگر، ولیِّ مقتول، صاحب این حق دانسته شده است: ]وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً[؛(2) و هرکس مظلوم کشته شود، به سرپرست او قدرتی داده ایم.
در آیات دیگری، به همۀ کسانی که به حقوقشان موردِتعدّی قرار می گیرد، اجازۀ «مقابله به مثل» داده شده است: ]فَمَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُم[؛(3)
ص: 207
پس هرکس بر شما تعدّی کرد، همان گونه که بر شما تعدّی کرده، بر او تعدّی کنید. ]وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِه[؛(1) و اگر عقوبت کردید، همان گونه که موردِعقوبت قرار گرفته اید، به عقوبت رسانید.
همان گونه که در این آیات، از دخالت دولت اسلامی و حاکم شرع در اجرای قانون قصاص، ذکری نرفته است، در نصوص روایی نیز چنین مطلبی به چشم نمی خورد؟(2)
ولی درعین حال، عده ای از فقها، مانند شیخ مفید(رحمت الله علیه)، شیخ طوسی(رحمت الله علیه) و علامه حلّی(رحمت الله علیه)، نظارت حاکم اسلامی را لازم شمرده اند؛(3) البته چنین نظارتی درجهت حفظ نظم جامعه و جلوگیری از اختلال نظام و بروز آشفتگی و هرج ومرج می تواند مفید باشد؛(4) به خصوص در ‘قصاص عضو’ که عدم چنین نظارتی، ممکن است به عدم رعایت ضوابط و مقررّات اجرایی قانون منجر شده و مشکلاتی را برای شخص جانی به وجود آورد؛ مثل اینکه جراحت به عضو دیگری سرایت نماید و او را در معرض خطر قرار دهد.(5)
در استیفای حقوق مالی نیز علاوه بر عمومات قرآنی فوق، نصوصی وجود دارد که اجازۀ حق را به صاحبِ حق می دهد (تقاص).(6) البته در مواردی
ص: 208
که اقدام مستقیم طلب کار برای وصول حق خود، به بروز فتنه می انجامد و برخی موارد دیگر، مراجعه به حاکم اسلامی لازم است.(1)
- به طورکلی، با تأمل در احکام اسلامی آشکار می گردد که نه احکام اسلامی اختصاص به تکالیف عبادی و وظایف اخلاقی دارد و نه بدون داشتن دولتی ملتزم به شریعت، اجرا و تحقق این قوانین امکان پذیر است. ازاین رو، اعتقاد و التزام به این قوانین، با تسلیم در برابر هر دولت، ناسازگار است و کسی که به این شریعت ایمان می آورد، قهراً شکل خاصی از جامعه و الگوی خاصی از حکومت را پذیرا می شود.(2)
- بجاست در این بخش از بحث، متن قوانین اسلامی را از نظر بگذارنیم و با توجه و تأمل در ماهیت مقررات اسلامی و پیوندهایی که در آن نهاده شده است... ویژگی هر گروه و پیوند آن را با دولت (یا حکومت) اسلامی بررسی کنیم:(3)
احکام و قوانینی که:
الف. مربوط به «زندگی اجتماعی» است و هر یک از شهروندان در زندگی فردی و شخصی خود،
ص: 209
نمی توانند آن را عملی سازند.
ب. همۀ افراد نمی توانند در اجرای آن، دخالت کنند و «متولّی» می طلبند.
ج. اجرای آن به «قدرت» نیازمند است و بدون چنین پشتوانه ای، زمینۀ تحقّق آن پیدا نمی شود.
چنین قوانینی، تنها با تأسیس دولت اسلامی به اجرا درمی آید و تا این دولت، ادارۀ امور کشور را در دست نداشته باشد، به اجرای مطلوب آن نمیتوان امیدوار بود؛ مثلاً احکامی که در زمینۀ مسائل جزایی و کیفری در قوانین اسلام به چشم می خورد و در مباحث قضا، حدود، دیات و قصاص، به تفصیل، جزئیات آن توضیح داده شده، از این ویژگی ها برخوردار است.
]وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما جَزاءً بِما کَسَبا نَکالاً[؛(1) دست مرد و زن دزد را به کیفر عملشان ببرید! این عقوبتی است که خداوند بر آنها مقرّر داشته است.
آیا معقول است که قانونگذاری، اجرای این حکم را برعهدۀ خود سارقین بگذارد و از آنان بخواهد که دست خویش را قطع کنند؟! آیا معقول است که قانون گذار، اجرای این حکم را برعهدۀ عموم مردم قرار دهد تا هر کس بتواند به عنوان اجرای حدّ، دست دیگری را قطع کند و او را به کیفر برساند؟! آیا بدون داشتن قدرت اجرایی و تشکیلات قضایی، عملی کردن این کیفر، میسور و ممکن است؟ آیا اگر تشکیلات قضایی براساس موازین غیراسلامی اداره شود و قدرت اجرایی
ص: 210
حکومت، در دست غیر معتقدان به چنین احکامی باشد، انتظار پیاده شدن این احکام اسلامی را می توان داشت و بدان امید بست؟!
با منتفی بودن هر یک از این احتمال های چهارگانه، باید پذیرفت که اجرای قوانین اسلامی، «دولتی اسلامی» می طلبد؛ دولتی که برنامۀ خویش را از قوانین اسلامی اخذ کند و تحقّق بخشیدن به مکتب را در شئون گوناگون زندگی اجتماعی، آرمان خود قرار دهد. پس چنین دستوراتی، علاوه بر این که بیانگر قانون الهی دربارۀ کیفر سرقت است، نمایانگر وظیفۀ امرا و حکام نیز می باشد و اجرای قانون را برعهدۀ آنان میگذارد.(1)
از همین باب است، حکم دیگر قرآن که می فرماید: ]الزَّانِیَةُ وَ الزَّانی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ[؛(2) زن و مرد زناکار را صد تازیانه بزنید.
برای اجرای این حکم نیز هر چند همۀ مسلمانان، مورد خطاب قرار گرفته اند؛ ولی انجام این وظیفه برعهدۀ کسی است که مسئولیت ادارۀ جامعه و امور اجتماعی را بر دوش دارد و آحاد رعیت، به طور مستقیم، اجازۀ دخالت در چنین امر خطیری را ندارند.(3) همچنین در قرآن دربارۀ
ص: 211
مجازات «محارب» و «مفسد فی ٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِالارض» آمده است:
]إِنَّما جَزاءُ الَّذینَ یُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظیمٌ[؛(1)،ّهلحمد للََّةً مِنْهُ عَلَی الل همانا کیفر آنان که با خدا و رسول، به جنگ برخیزند و برای فساد در زمین بکوشند، جز این نیست که آنها را به قتل رسانند ا را به قتل رسانند یا به دار کشند یا دست البته چنین نظارتی در خالت خودسرانه نهی ا دست و پایشان را بiه عکس ببرند و یا تبعیدشان کنند، که این خواری شان در دنیا است، و در آخرت به عذابی بزرگ، معذّب خواهند بود.
- احکام و مقررّاتی که:
الف. در زمینۀ روابط اجتماعی مسلمانان است.
ب. همۀ مسلمانان در اجرای آن، وظیفه دارند.
ج. دخالت خودسرانۀ اشخاص، به آشفتگی اوضاع و اختلال در نظام منجر می شود.
د. در اجرای قانون، به نظارت و کنترل دولت نیاز است.
امربه معروف و نهی ازمنکر در برخی از مراحل خود، این گونه است؛ چرا که در مراحل ابتدایی آن، مانند تذکّر، راهنمایی و امرونهی زبانی، هر مسلمانی می تواند مستقیماً انجام وظیفه نماید و نیازی به دخالت دولت نیست؛ ولی در مراحل بالاتر که برای جلوگیری از منکر، نیاز به دخالت عملی است و ممکن است به درگیری و زدوخورد بیانجامد، همچنین در مواردی که برای
ص: 212
جلوگیری از منکر، به تنبیه بدنی نیاز است، ورود و مداخلۀ همۀ مردم، آن هم به شکل خودسرانه، هرج و مرج و فساد را به دنبال خواهد داشت و چه بسا افراد فرصت طلب و فتنه جو، امربه معروف و نهی ازمنکر را بهانه ای برای تصفیه حساب های شخصی قرار داده و با این عنوان، به ضرب و جرح یا قتل دیگران اقدام نمایند.(1) ازاین رو، مصلحت جامعه اقتضا می کند که در چنین مراحلی، فقط با اجازه و نظارت یک مقام مسئول اقدام شود، تا بدین وسیله، از سوء استفاده و عواقب اختلال نظم جلوگیری شود. ازاین رو، بر اساس نظر مشهور در فقه امامیه، اذن امام یا نمایندۀ او دراین گونه موارد لازم است.(2)
شیخ طوسی دراین باره می گوید: «گاه امربه معروف، با دست انجام می گیرد؛ مثل اینکه با تأدیب یا جلوگیری از کار ناشایسته یا ضرب وجرح، دیگری به معروف واداشته می شود؛ ولی ضرب، تنها با اجازۀ سلطان وقت که برای ریاست و زمامداری نصب شده است، واجب می گردد؛ در نهی از منکر نیز مسئله چنین است.(3)
به علاوه، اجرای امربه معروف و نهی ازمنکر، در موارد فراوانی، نیاز به قدرت دارد، و درصورتی که حمایت دولت و پشتیبانی حاکمیت نباشد، برخورد با اعمال سوء، به خصوص اگر از صاحبان زروزور سر زند، عملاً تعطیل می شود؛ همان طور
ص: 213
که امکان عملی شدنِ باارزش ترین معروف ها نیز فراهم نمی شود. ازاین رو، قرآن کریم از مسلمانان می خواهد که وقتی در زمین اقتدار پیدا کرده و حکومت تشکیل دادند، به امربه معروف و نهی ازمنکر بپردازند: ]الَّذینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ[.(1)
از این آیه فهمیده می شود که با تشکیل دولت اسلامی، زمینۀ اجرای کامل این فریضۀ الهی فراهم می گردد، معروف ها در جامعه گسترش یافته و منکرها از میان مردم رخت برمی بندد.
به تعبیر امام باقر(علیه السلام): با این فریضۀ بزرگ، احکام دیگر پابرجا می شوند، راه ها امن می گردد، کسب و تجارت در مسیر حلال و مشروع قرار می گیرد، حقوق ازدست رفته به صاحبانشان باز می گردد، زمین آباد می شود، دشمن به انصاف تن می دهد و کارها سامان می یابد.(2)
روشن است که تحقق چنین برنامه هایی، فراتر از امرونهی زبانی، به بسط و ید و دردست داشتن حکومت نیاز دارد. همچنین اجرای این قانون، در مواردی، تشکیل و سازماندهی یک گروه ویژه را می طلبد و مسلمانان باید چنین تشکیلاتی را فراهم آورند:
]وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ
ص: 214
الْمُفْلِحُونَ[؛(1) باید از شما گروهی باشند که دعوت به نیکی کرده، امربه معروف و نهی ازمنکر نمایند، و آنان رستگارانند.
در این آیه، به همۀ مسلمانان دستور داده شده که برای فراهم آوردن یک گروه خاص، تلاش کنند. این گروه که برای امربه معروف و نهی ازمنکر، تشکیل می شود، وظایفی فراتر از امرونهی زبانی، که یک تکلیف عمومی است، بر عهده دارد. وظیفۀ آنان مخصوص مواردی است که امرونهی، به تشکیلات و اقتدار نیاز دارد و اقدامات پراکندۀ مسلمانان نمی تواند تأثیر کافی داشته باشد. ازاین رو، امام صادق(علیه السلام) فرمود: «این وظیفه ای است بر افراد توانمند که به معروف و منکر آگاهند و فرمانشان مطاع است... نه کسانی که قدرت نداشته، یکّه و تنها بوده، اطاعت و حمایت نمی شوند.»(2)
پس اقامۀ امربه معروف و نهی ازمنکر، از ابعاد گوناگونی، با دولت اسلامی ارتباط پیدا می کند:
1. در مواردی که دخالت افراد گوناگون به هرج و مرج در نظام اجتماعی می انجامد، امربه معروف و نهی ازمنکر با اجازۀ حاکم اسلامی انجام می شود.
2. با حاکمیت نظام اسلامی و اقتدار دولت اسلامی، امربه معروف و نهی ازمنکر گسترش و رواج می یابد.
3. دولت اسلامی، مأموریت های خطیر امربه معروف و نهی ازمنکر را به گروه خاصی که از
ص: 215
قدرت بیشتری برخوردار و دارای بصیرت اسلامی و آگاهی های اجتماعی باشند، می سپارد تا آنان با توجه به اختیاراتی که از سوی دولت اسلامی کسب کرده اند، به انجام وظیفه بپردازند...(1)
- قوانین و مقرّراتی که:
الف. مربوط به مسائل اجتماعی است.
ب. همۀ مردم نسبت به آن وظیفه داشته، و برای به اجرادرآمدن آن، امت اسلامی باید بسیج شود.
ج. آحاد رعیت به صورت پراکنده و انفرادی، توان انجام آن را نداشته و تنها با سازماندهی نیروها و متشکل کردن آنان، زمینۀ اجرای قانون فراهم می گردد.
د. بسیج، سازماندهی و متشکل کردن مردم، پشتوانه ای از حمایت و اقتدار دولت را می طلبد؛ چه این که حضورشان در صحنۀ انجام وظیفه، به رهبری نیاز دارد.
تکلیف«جهاد اسلامی» که در آیات فراوانی از قرآن کریم، بدان تصریح شده است، دارای چنین خصوصیاتی است؛ از آن جمله:
]قاتِلُوا الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ لا یُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا یَدینُونَ دینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ حَتَّی یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَ هُمْ صاغِرُون[؛(2) با آنان که ایمان به خدا و روز قیامت نیاورده و آنچه را که خدا و رسولش حرام
ص: 216
کرده، حرام نمی دانند و به دین حق نمی گروند، از اهل کتاب، بجنگید تا آنکه با خواری، به دست خود جزیه بپردازند.
در چنین مواردی هر چند تکلیف متوجه عموم مسلمانان است، ولی ماهیت قانون به گونه ای است که اجرای آن بدون رهبری و تشکیلات ممکن نیست. ازاین رو اگر:
- اسلام را به قوانین و مقررات فردی منحصر سازیم و در پی تحقق آن تنها در زندگی شخصی خویش باشیم؛
- یا حضور مردم را در ایفای مسئولیت های اجتماعی نادیده انگاریم؛
- یا در صدد سازماندهی نیروهای اسلامی نباشیم؛
- یا در اجرای قانون، حمایت و حضور دولت اسلامی را نداشته باشیم؛
به ناچار زمینۀ اجرای چنین قوانینی وجود نخواهد داشت؛ به ویژه که اگر دولتی براساس اندیشۀ اسلامی و با هدف عملی کردن احکام اسلام، شکل نگرفته باشد، هرگز اجازۀ مسلح شدن مسلمانان و تجهیز جامعۀ اسلامی را برای انجام این وظیفه نخواهد داد. در این صورت، چون اعتقادی به چنین احکامی ندارد، نه خود بدان اقدام می کند و نه از اقدام دیگران پشتیبانی می کند؛ بلکه نیروهایی را که چنین برنامه هایی را در سر داشته باشند، محدود نموده یا سرکوب می نمایند.
به علاوه، اینگونه قوانین از جهت دیگری
ص: 217
نیز با رهبری سیاسی جامعه ارتباط دارد؛ زیرا درگیری های نظامی، چه بسا با امضای قرارداد صلح و ترک مخاصمه پایان می پذیرد. این معاهدات، هر چند برای هریک از مسلمانان دارای اعتبار است، ولی تنها به امضا(صلی الله علیه و آله و سلم) از سوی امت اسلامی و سهیل بن عمرو از سوی جامعۀ مشرکین، درمورد صلح به توافق رسیدند. ازاین رو، به رهبر جامعۀ اسلامی خطاب شده است که: «وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها»؛(1) اگر دشمنان به صلح تمایل نشان دادند، تو هم بپذیر.
حضرت امیر(علیه السلام) نیز به استاندار مصر فرمود: «اگر دشمن، تو را به صلح فراخواند، رد نکن...»(2)
براین اساس، در فقه اسلامی تصریح شده است که قرارداد مصالحه، فقط از سوی امام یا نمایندۀ او موردقبول و پذیرش قرار می گیرد.(3)
البته با امضای بالاترین مقام فرماندهی، آن عهد و پیمان، برای همۀ شهروندان مسلمان معتبر است و همه در عمل به مضمون آن، متعهد می باشند؛ چرا که «قرارداد خودشان» (مسلمانان) تلقی می شود.(4)
ص: 218
- احکام و مقرراتی که:
الف. از حوزۀ مسائل فردی خارج و مربوط به روابط اجتماعی است.
ب. اجرای آن، به اقدام خود شهروندان واگذار شده است.
ج. ضمانت اجرایی قانون، به نظارت و دخالت دولت بستگی دارد؛ چرا که بدون آن، چه بسا مخاطبان قانون، در انجام وظیفۀ خود کوتاهی و سهل انگاری نموده و در نتیجه، با اخلال در روابط اجتماعی، حقوق دیگران را پایمال نمایند.
بسیاری از قوانین و مقررات اسلام که به شکل مسائل حقوقی ارائه گردیده، مانند حقوق خانواده، حقوق تجارت و حقوق مدنی، ازاین قبیل است؛ مثلاً قرآن کریم دستور می دهد: ]وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لا تُمْسِکُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَه[؛(1) هرگاه زنان را طلاق دادید، و موقع عدۀ آنها رسید یا از آنها به نیکی نگهداری کنید یا به نیکی آنان را رها سازید. مبادا برای اینکه به آنها ستم کنید و آنها را به شکل زیان آوری نگهداری کنید؛ هر کس چنین کند، همان به خویشتن ستم کرده است.
در روابط خانوادگی، اسلام پس از تعیین حقوق زوجین، از مرد خواسته است که یکی از این دو راه را انتخاب کند: یا تمام وظایف خود را به خوبی انجام داده و حقوق همسر خود را تأمین کند: «امساک به معروف» یا زن را رها کرده و او را طلاق
ص: 219
دهد. و بدین وسیله، اسلام راه سومی را مطرح نمی کند که مرد بتواند نه همسر خود را طلاق دهد و نه به شایستگی او را نگه دارد و در نتیجه، شرایط سخت و زیان آوری را بر او تحمیل کند.
ولی آیا اسلام اجرای این قانون را فقط به خواست و میل شوهران واگذار کرده است تا در شرایطی که مرد حاظر به انجام وظایف خود نبوده، نه حقوق همسر خویش را ادا می کند و نه او را رها می کند، قانون الهی معطل بماند و حقوق زن تضییع گردد؟ اگر اجرای این قانون، به اختیار و هوس مرد واگذار شود، چه ره آورد مثبتی می تواند داشته باشد؟ و آیا به سوء استفاده از حق طلاق و حتی قانونی شدن زندانی کردن زن نمی انجامد؟
ازاین رو، هر مکتبی که برای تحقق آرمان های عدالت خواهانۀ خود، به عَرضۀ قانون می پردازد، باید عملاً راه های اجرای آن را باز نموده و ابزار تحقّق آن را نیز در اختیار گذارد؛ لذا براساس فقه اسلام، حاکم اسلامی موظف است برای پاسداری از حریم قانون و درجهت حفظ حقوق افراد، متمرّدان را به قبول حق و عدل وادار نماید؛(1) چه اینکه بر مبنای حقوق اسلامی، «اگر دوام زوجیت موجب عُسر و حرجِ زوجه باشد، وی می تواند به حاکم شرع مراجعه و تقاضای طلاق نماید و چنانچه عُسر و حرج مذکور در محکمه ثابت شود، دادگاه می تواند زوج را اجبار به طلاق نماید و درصورتیکه
ص: 220
اجبار میسّر نباشد، زوجه به اذن حاکم شرع طلاق داده می شود.»(1)
- قوانینی که:
الف. مربوط به روابط اجتماعی است.
ب. هر یک از «دولت» و «ملت» در شعاع ارتباطات و در حوزۀ عمل خویش، وظیفۀ اجرای آن را بر عهده دارند.
ج. چنانچه این قوانین در سطح سیاست های کلی جامعه و توسط دولت اجرا نشود، اجرای آن در سطح روابط محدود افراد، هدف قانون گذار را تأمین نمی کند و آثار مطلوب خود را به صورت کامل آشکار نمی سازد.
مثلاً در قرآن، اصولی برای تنظیم روابط مسلمین با کفار تبیین شده است؛ از آن جمله، خداوند فرموده است: ]یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ[؛(2) ای ایمان آورندگان! به جای مؤمنین ، کفّار را اولیاء خود قرار ندهید.
همچنین دستور داده است:
]یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَق[؛(3) ای کسانی که ایمان آورده اید! دشمن من و دشمن خودتان را «ولی» نگیرید که دوستی به آنان نشان دهید، درحالی که آنان به
ص: 221
آنچه که از حق به شما رسیده، کافر شده اند.
چنین قوانینی از یک سو، متوجه هر یک از افراد جامعۀ اسلامی است که در روابط خود با کفار، از قبول ولایت آنان بپرهیزند، و از سوی دیگر، متوجه دولتمردان و سیاستگذاران جامعه است که روابط فرهنگی، اقتصادی و سیاسی خود را با اجانب، به گونه ای تنظیم نمایند که به ولایت کفار نینجامد. ازاین رو، دراینباره، مسئولیت مشترکی برای دولت و امت وجود دارد و البته کوتاهی هر کدام، سلب مسئولیت از دیگری نمی نماید، ولی درعین حال، دولت اسلامی مسئولیت سنگین تری به عهده دارد؛ زیرا:
اولاً، معمولاً نوع عملکرد دولت ها، به ویژه در روابط بین الملل، تأثیر فروانی در بینش و برخورد مردم آن جامعه با دیگران دارد و خواه ناخواه، همان سیاست ها در بین تودۀ مردم، به عنوان شیوه های مشروع و توأم با مصلحت تلقی می شود. ازاین رو، ملت نیز بِدان سو جذب شده و همان رویه را در پیش می گیرند.
ثانیاً، ازآنجاکه دولت، پشتوانۀ اجرایی قوانین است؛ لذا موظف است کیفیت اجرای این قانون را در روابط هر یک از اعضای جامعۀ اسلامی با اجانب پی گیری نماید و چنانچه مسلمانی رعایت حکم الهی را جدّی نگرفته یا درصدد نقض قانون است، با وی برخورد نماید.
شأن نزول آیات سورۀ ممتحنه نیزحکایت از آن دارد که پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) در این زمینه، با عوامل
ص: 222
سودجو و سازشکار برخورد می کردند...(1)
روشن است که اگر در چنین مواردی دولت اسلامی با قدرت برخورد نکند و نسبت به روابط پنهانی عناصر مرعوب یا طمع کار و یا فریب خوردۀ در میان مسلمانان با بیگانگان، که چه بسا جنبۀ جاسوسی نیز به خود می گیرد، اهمال ورزد، مصالح امت اسلامی، در معرض خطر جدی قرار می گیرد و ممکن است به آسیب های جبرانناپذیری بیَنجامد.
ثالثاً، این گونه آیات قرآن، سیاست کلی جامعۀ اسلامی را در برخورد با بیگانگان ترسیم می کند؛ ولی برخوردهای عملی مسلمانان، با همۀ کافران یا دولت های غیرمسلمان، آن هم در شرایط گوناگون سیاسی، نمی تواند یکسان و یکنواخت باشد؛ ازاین رو، تغییر شرایط بین المللی و جابه جایی در صفبندیهای جهانی، هم چنین شیوۀ برخورد متقابل هریک از دولت های غیرمسلمان و اهدافی که دنبال می کنند و... امکان روابط ثابت و یکنواخت را ازسوی مسلمانان سلب می کند.
و چون مصالح جامعۀ اسلامی در انتخاب شیوهها و گزینش سیاست ها در معرض دگرگونی است، به ناچار در هر زمان باید خطمشی های منطبق بر اصول اسلامی و در راستای مصالح مسلمانان و مناسب با شرایط زمان انتخاب گردد.
گردآوری اطلاعات و اخبار مربوط، تحلیل و ارزیابی صحیح از اوضاع و احوال، برنامه ریزی
ص: 223
و سیاست گذاری برای روابط خارجی، مشخص کردن اولویت ها و ... مسئولیت هایی است که نه در جامعۀ اسلامی می توان از آن چشم پوشی کرد، و نه می توان به سلیقۀ افراد مختلف واگذار نمود که نتیجه ای جز هرج و مرج، برزمین ماندن تکلیف و شکسته شدن عظمت امت اسلامی در برابر بیگانگان نخواهد داشت؛ پس اجرای این گونه قوانین، به دولتی بصیر و مقتدر نیاز دارد.
رابعاً، اقدامات فردی مسلمانان برای انجام این گونه قوانین، درصورتی که همراه با اقدامات دولت مردان جامعه باشد، اثر مطلوب خود را به جای می گذارد و هدف قانون تحقّق می یابد؛ ولی اگر هر یک از مسلمانان در محدودۀ روابط خود با بیگانگان تصمیم به اجرای این دستور الهی داشته باشند؛ ولی در سطح سیاست های کلی جامعۀ اسلامی که توسط دولت ها مشخص و اعمال می گردد، اثری از اجرای آن نباشد، چه نتیجه ای عاید خواهد شد؟
تردیدی نیست که سیاستهای دولت ها در جهت نفی ولایت اجانب که در روابط فرهنگی، اقتصادی و سیاسی تجلّی می یابد و در معاهدات و قراردادها خود را نشان می دهد و البته با پشتیبانی عموم مردم در جامعۀ اسلامی همراه است، به مراتب از برخوردهای فردی هریک از مسلمانان، کارسازتر و مؤثرتر است؛ چه، اگر این سیاست ها در جهت عکس چنین قانونی اعمال شود و در روابط بین الملل بدان اعتنایی نشود، رفتار شخصی
ص: 224
عده ای از مسلمانان، تأثیر چندانی نخواهد داشت.
- قوانین و احکامی که:
الف. در ارتباط با روابط اجتماعی است.
ب. در جهت استیفای حقوق افراد وضع شده، و اجرای آن به صاحبان حق واگذار شده است.
ج. از آنجا که اقدام مستقل و مستقیم هر یک از صاحبان حق، برای استیفای حق خویش، ممکن است به اخلال در نظم اجتماعی بینجامد و یا زمینۀ تعدّی و تجاوز از حدّومرز قانون فراهم آورد، با نظارت و اذن حاکم اسلامی، از بروز چنین مشکلاتی در مسیر اجرای قانون الهی جلوگیری می شود.
مثلاً در آیاتی از قرآن کریم، مسئلۀ «قصاص» مطرح شده و اجرای آن، وسیلۀ «حفظ نظام اجتماعی» و مایۀ «حیات» تلقی شده است:
]یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ فِی الْقَتْلی الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثی بِالْأُنْثی فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخیهِ شَیْ ءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسانٍ ذلِکَ تَخْفیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدی بَعْدَ ذلِکَ فَلَهُ عَذابٌ أَلیمٌ * وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُون[؛(1) ای اهل ایمان! حکم قصاصِ کشتگان برای شما چنین مقرّر شده که مرد آزاد در برابر مرد آزاد و بنده در برابر بنده و زن در برابر زن قصاص شود. پس هرکسی از برادرش مورد عفو قرار گیرد، پیروی از خوبی است و باید با رعایت احسان، خون بها را به او بپردازد. این حکم، تخفیف و رحمتی از
ص: 225
پروردگار شما است. پس هر کسی بعد از آن، از اندازه بگذرد، وی را عذابی دردناک است. و ای خردمندان! شما را در قصاص، زندگانی است، باشد که به تقوا گرایید.
در این آیه، اصل قانون قصاص، تبیین شده؛ ولی نسبت به مسئول اجرای آن سخنی به میان نیامده است؛ ولی در آیۀ دیگر، ولی مقتول، صاحب این حق دانسته شده است: ]وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً[؛(1) و هرکس مظلوم کشته شود، به سرپرست او قدرتی داده ایم.
در آیات دیگری، به همۀ کسانی که حقوقشان مورد تعدّی قرار می گیرد، اجازۀ «مقابله به مثل» داده شده است: ]فَمَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُم[؛(2) پس هر کس بر شما تعدّی کرد، همان گونه که بر شما تعدّی کرده، بر او تعدّی کنید... .
- به طورکلی، با تأمل در احکام اسلامی آشکار می گردد که نه احکام اسلامی اختصاص به تکالیف عبادی و وظایف اخلاقی دارد و نه بدون داشتن دولتی ملتزم به شریعت، اجرا و تحقق این قوانین امکان پذیر است. ازاین رو، اعتقاد و التزام به این قوانین، با تسلیم در برابر هر دولت، ناسازگار است و کسی که به این شریعت ایمان می آورد، قهراً شکل خاصی از جامعه و الگوی خاصی از حکومت را پذیرا می شود.»(3)
ص: 226
- از آنچه در سراسر این بخش گفته شد، میتوان چنین نتیجه گرفت که: «انبیا و اولیای الهی در طول تاریخ برای پیشبرد اهداف مقدّس خویش، درصدد تشکیل حکومت برآمدند؛ چرا که بدون شک با تشکیل حکومت، بهتر می توان مردم را به سوی ارزش های معنوی و انسانی سوق داد و در راه بسط عدالت اجتماعی کوشید و فرامین الهی را به صورت ضابطه مند اجرا کرد و به برقراری عدل و دفع ظلم و شرک و بیدادگری کمک نمود؛ همچنین بسیاری از احکام الهی است که بدون تشکیل حکومت نمی توان آنها را اجرا کرد یا لااقل، به طور مطلوب تحقّق نمی یابد. ازاین رو، پیامبران پیشین تا آنجا که شرایط اجازه می داد، درصدد تشکیل حکومت دینی بودند.»(1)
ص: 2
مبانی، پیشینه و ادلۀ اثباتِ مباحث به هم پیوستۀ
«ولایت الهیه»، «حکومت اسلامی» و
«ولایت فقیه»
در اقوال فقهای شیعه
با تکیۀ بیشتر بر اقوال مراجع عظام و علمای اعلام معاصر:
حضرت امام خمینی(قدس سره)
حضرت آیت الله العظمی خامنه ای(مدظله العالی)
استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری(رضوان الله تعالی علیه)
حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی(دامت برکاته)
حضرت آیت الله العظمی سبحانی(دامت برکاته)
حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی(دامت برکاته)
حضرت آیت الله العظمی مصباح یزدی(دامت برکاته)
علامه محمدتقی جعفری(رضوان الله تعالی علیه)
و...
ص: 3
جلد دوم
تعریف ولایت
و ویژگی های ولیّ و حاکم اسلامی
رهیافت اعتقادی؛ ولایت فقیه
ویژه استادان
پاسخ گویی به سوالات دینی
ص: 4
رهیافت 20 ، ولایت فقیه (جلد دوم)
تهیه و تدوین: ادارۀ پاسخ گویی به سؤالات دینی
تنظیم و تولید: ادارۀ تولیدات فرهنگی
ویراستار: انسیه غلام رضا پور و مرضیه رجایی
طرح جلد: گرافیک آسمان
صفحه آرا: محمود کریم پور
تیراژ: 2000 نسخه
نوبت چاپ: اول 1393
نشانی: حرم مطهر امام رضا (ع) صحن جمهوری اسلامی،
ادارۀ پاسخ گویی به سؤالات دینی
تلفن: 32020 - 0511 دورنگار: 32240602 - 051
رایانامه: eppasokh@aqrazavi.org
ص: 5
مقدمه: 9
پیشگفتار: 11
فصل اول
تعریف ولایت 13
1. مفهوم لغوی و اصطلاحی ولایت 19
2. انواع تقسیمات در بحث ولایت 33
2. 1. ولایت تکوینی و تشریعی 33
2. 2. ولایت بالذات و بالعَرَض 42
3. حوزه های سه گانۀ ولایت از نگاه قرآن 50
3. 1. ولایت و به هم پیوستگی در بین افراد جامعۀ ولایی 62
3. 2. ولایت و اتصال جدایی ناپذیر اعضای جامعۀ اسلامی با محور نظام ولایی (ولی) 70
3. 2. 1. ولاء محبّت 73
3. 2. 2. ولاء امامت 75
3. 2. 3. ولاء زعامت 76
3. 2. 4. ولاء تصرّف 78
3. 3. ولایت در تعیین دشمنان جامعۀ ولایی و تعیین مرزبندی با آن ها 80
تفسیر آیات 84
ص: 6
فصل دوم: ویژگی های ولیّ و حاکم اسلامی 93
1 . شرایط ولیّ منصوب به نصّ (پیامبران و ائمۀ اطهارعلیهم السلام) 110
2. شرایط ولیّ منصوب به شرایط (ولیّ فقیه) 134
2. 1. علم و فقاهت 139
آیا اعلمیّت برای ولی فقیه شرط است؟ 146
تفاوت اعلمیّت در ولی فقیه با اعلمیّت در مرجع تقلید 149
صلاحیت علمی، شرط لازم؛ نه کافی 156
صلاحیت علمی معتبر در ادارۀ جامعه، در بیان فقهای بزرگ شیعه 158
2. 2. عدالت و تقوی 163
2. 3. درایت، تدبیر و کارآمدی 174
شرایط و صفات رهبری 178
فصل سوم: سیر تاریخی اندیشۀ «ولایت فقیه » در اقوال فقهای شیعه 185
1. شیخ کلینی(ره) 189
2. شیخ صدوق(ره) 191
3. شیخ مفید(ره) 194
تبیین برخی از مصادیق ولایت فقیهان 196
ص: 7
4. سید مرتضی(ره) 198
5. ابی الصلاح حلبی(ره) 201
ضرورت و عدمِ ضرورت دولت در جامعه 201
6. شیخ طوسی(ره) 203
7. سلار دیلمی(ره) 210
8. قطب راوندی(ره) 211
9. ابن ادریس حلی(ره) 213
10 . خواجه نصیرالدین طوسی(ره) 216
11 . محقق حلی(ره) 219
12 . فخرالمحقّقین(محمد بن حسن بن یوسف(ره)) 222
13 . شهید اوّل(ره) 222
قانون، رهبر و ضرورت آن ها از نگاه شهید(ره) 223
ملاک مشروعیت رهبر جامعه 225
14 . محقق کرکی(ره) 229
15 . شهید ثانی(ره) 233
16 . محقق اردبیلی(ره) 238
17 . فیض کاشانی(ره) 243
18 . علامه محمدباقر مجلسی(ره) 246
19 . وحید بهبهانی(ره) 249
20 . شیخ جعفر کاشف الغطاء(ره) 255
21 . سیّد محمد جواد عاملی(ره)؛ صاحب مفتاح الکرامه 260
22 . ملا احمد نراقی(ره) 261
اختیارات فقیهان و تعیین محدودۀ آن توسط نراقی 268
ص: 8
23 . عبدالفتاح حسینی مراغی(ره) (صاحب عناوین) 270
24 . صاحب جواهر(ره) 272
25 . شیخ مرتضی انصاری(ره) 276
26 . فاضل دربندی(ره) 278
27 . عبدالحسین موسوی لاری(ره) 284
28 . محقق مامقانی(ره) 286
29 . شیخ فضل الله نوری(ره) 290
30 . ملاحبیب الله شریف کاشانی(ره) 292
31 . میرزای نائینی(ره) 292
32 . آیت الله العظمی بروجردی(ره) 296
33 . علامه محمدرضا مظفر(ره) 306
34 . سیدمحمدباقر صدر(ره) 307
35 . آیت الله شیخ مرتضی حائری(ره) 310
36 . آیت الله العظمی خوئی(ره) 311
37 . آیت الله العظمی محمدرضا گلپایگانی(ره) 314
38 . حضرت آیت الله العظمی سیستانی (حفظه الله تعالی) 314
ص: 9
قال الرضا (علیه السلام): رحم الله عبدا أحیا أمرنا فقلت له: وکیف یحیی أمرکم؟ قال: یتعلم علومنا ویعلمها الناس... (1)
عبد السلام می گوید از امام رضا (علیه السلام) شنیدم می فرمود: خداوند مورد رحمت قرار دهد هر آنکه امر ما را احیا و زنده می کند. به ایشان گفتم: چگونه امر شما احیاء می شود؟ فرمودند: علوم ما را فراگیرد و آن را به مردم تعلیم دهد....
اداره پاسخگویی به مسائل دینی مفتخر است در راستای رسالت این اداره مبنی بر اشاعه فرهنگ تشیع و پاسخگویی به سوالات مردم در این حوزه گسترده ازدین، محتوای پیش رو را به اساتید فرهیخته تقدیم نماید.
در این نوشتار تلاش کرده ایم علاوه بر دادن اطلاعات و محتوای غنی، پاسخی مناسب با محتوایی یکسان نیز در اختیار استادان قرار دهیم تا از تعدد جواب و تشویش خاطر مراجعین و سوال کنندگان جلوگیری شود.
تلخیص کتاب های تخصصی موجود در این حوزه و جمع بندی جواب ها و بی نیازکردن استادان از رجوع به منابع پرشمار در هنگام پاسخگویی، از اهداف اصلی تهیه و تنظیم این قبیل نوشتارهاست.
برای رسیدن به این مهم،کارگروهی از استادان و کارشناسان فرهیختۀ
ص: 10
این ادارۀ موضوع پیشنهادی را موشکافانه بررسی می کنند و محصول تلاش خویش را به داوری و نظارت هیئت علمی می گذارند.
این مجموعه کتاب ها در چهار دسته موضوعی تدوین و ارائه می شود: رهیافت احکام، رهیافت اعتقادی، رهیافت تربیتی، و رهیافت ترکیبی (مرکب از هر سه موضوع).
بی شک بررسی دقیق و نگاه نقادانه شما فرهیخته گران قدر، ما را در جهت بهبود کیفی این مجموعه یاری خواهد کرد.
جبهه خضوع به درگاه قدسی احدیث می ساییم که توفیق خدمت در بارگاه سراسر نور و ملکوتی حضرت رضا (علیه السلام) را ارزانی مان فرمود. امید است بتوانیم به پاس این افتخار و با استعانت از محضر آن امام همام (علیه السلام) به مصداق روایت نورانی فوق، جرعه ای از علم و معرفت حقیقی را نوشیده، و به تشنگان راستین آن بنوشانیم.
اداره پاسخ گویی به سوالات دینی
ص: 11
امام باقر(علیه السلام) فرموده اند: «بُنِیَ الْإِسْلَامُ عَلَی خَمْسٍ: عَلَی الصَّلَاةِ وَ الزَّکَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَایَةِ وَ لَمْ یُنَادَ بِشَیْ ءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَةِ.» (1)
نیز، در بیان نورانی امام مهدی(عج) آمده است: «...وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِیهَا إِلَی رُوَاةِ حَدِیثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِی عَلَیْکُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ... .». (2)
توجه دادن به امر خطیر ولایت و حکومت دینی از واقعیت هایی است که در قرآن کریم، به اجمال و در کلام اهل بیت(علیهم السلام)، به صورت مفصل تر و باصراحتِ بیشتر موج می زند. ایشان از شیعیان و پیروان خویش توقع دارند که در تمام زمینه های مرتبط با دین داری به ویژه بحث ولایت، اهلِ فهم و بصیرت باشند؛ این مهم در کلام فقهای شیعه، به ویژه اقوال مراجع عظام و علمای اعلام معاصر، تجلی و وضوح بیشتری یافته است.
بایسته و شایسته است که مبلغان و نخبگان دینی، آن چنان که در کلام مقام معظم رهبری(مدظله العالی) عنوان شده است، در کِسوت افسران جنگ نرم عقیدتی، برای پاسداری از حریم عقیدتی شیعه و پاسخ گوییِ شبهات، به تدارک و ارائۀ خوراک فکری و روحی متقَن و منطبق با فضای فکر و اندیشۀ مخاطبانشان اقدام کنند.
ص: 12
این تلاش ارزشمند، ان شاءالله، موجب زدودن شبهات، بصیرت افزایی (افزایش قدرت تشخیص راه از بی راهه)، صیانت از مرزهای عقیدتی، تداوم حرکت در طریقِ مستقیم ولایت و نجات در دنیا و آخرت و سعادت فرد و جامعه خواهد شد.
در مجموعۀ پیشِ رو، سعی شده است که اقوال مراجع عظام و علمای اَعلام معاصر، حول محور مباحث ولایت فقیه، گردآوری، دسته بندی و موضوع گذاری شود؛ به گونه ای که به بهترین وجه بتوان از آن ها استفاده کرد.
امید است در راه تحقق آرمان های اسلام عزیز، قدمی برداشته و به این سبب، در پیشگاه خداوند متعال، حدّاقلِ شکر نعمت زندگی در فضای وجودی ولایت را به جای آورده باشیم.
این مجموعه، با همت سرور گرامی جناب حجت الاسلام والمسلمین طاهری تنظیم شده است؛ خداوند بر توفیقات ایشان بیافزاید.
ص: 13
ص: 14
ص: 15
رهبرمعظم انقلاب(مدظله): «اساسی ترین مسئلۀ دین، مسئلۀ ولایت است؛ چون ولایت، نشانه و سایۀ توحید است. ولایت، یعنی حکومت، چیزی است که در جامعۀ اسلامی متعلّق به خداست و از خدای متعال به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و از او به ولیّ مؤمنین می رسد.»(1)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله): «ولایت یعنی پیوند؛ یعنی همین شکل زنجیره ای پیداکردن انسان ها با یکدیگر؛ این معنای ولایت است. ولایت ائمۀ اطهار(علیهم السلام) هم که شنیدید و گفته می شود، این یعنی همان پیوند میان ما و امام ما؛ ازلحاظ فطری، ازلحاظ روحی و ازلحاظ عملی. اگر این سه حالتِ پیوند میان ما و ائمه(علیهم السلام) و پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و خدا پیدا بشود، این همان ولایت است.
گاهی گفته می شود ولایت الله یا ولایت الهی؛ گاهی گفته می شود ولایت ائمۀ اطهار(علیهم السلام)؛ این ها همه اش یکی است؛ یعنی ولایت خدا و ولایت ائمه(علیهم السلام) دو تا نیست. ولایت ائمه(علیهم السلام) با ولایت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دو چیز نیست؛ همه اش یک چیز است. این ولایت یعنی همان پیوند؛ یعنی ارتباط، اتصال دو چیز به طوری که به آسانی آن دو چیز را نتوان از هم جدا کرد. من به عنوان یک آدمی که در زمینۀ مسائل اسلامی فکر می کند؛ وقتی که این
ص: 16
ارتباط را می خواهم درست در فرهنگ اسلامی بفهمم، این جور استنباط می کنم که این ارتباط و این اتصال، اتصال فکری، روحی و عملی است. در این سه شاخۀ ارتباط، اگر بین ما و ائمه(علیهم السلام)، بین ما و خدا، بین ما و پیامبر ارتباط برقرار شد، ولایت برقرار است.»(1)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله): «شما مردهای را در نظر بگیرید که بی جان افتاده است. او مغز دارد؛ ولی کار نمی کند، چشم دارد؛ ولی نمی بیند، دهان دارد؛ ولی غذا را بلع نمی کند، معده و کبد و جهاز هاضمه دارد؛ امّا غذا را جذب و هضم نمی کند، رگ دارد که در آن خون هست؛ ولی [در رگش] خون جریان ندارد، دست دارد؛ اما یک مورچۀ ریز را هم نمی تواند از خودش دفع کند، پا دارد؛ اما نمی تواند از آفتاب به سایه برود! چرا این طور است؟ چون جان ندارد. امّا وقتی که جان دمیده شد؛ مغز کار می کند، اعصاب کار می کند، دست می گیرد، دهان می خورد، معده هضم می کند، دستگاه گوارش جذب می کند، خون می چرخد و می گردد و نیرو را به همۀ بدن می رساند: بدن را گرم می کند، او را در تلاش می اندازد، راه می رود، دشمن را می کوبد، دوست ها را جذب می کند، خود را هرچه بیشتر کامل تر و آبادتر می کند.
این مَثَل را شما در مقام فهمیدن اهمیّت
ص: 17
ولایت در یک جامعه، مقابل چشم هایتان بگذارید: پیکر مرده را بردارید و جایش جامعۀ انسانی بگذارید؛ به جای جان و روح هم ولایت را بگذارید. جامعهای که ولایت ندارد، استعدادها در این جامعه هست؛ امّا خنثی می شود، به هدر می رود، نابود می شود، هرز می رود یا بدتر به زیان انسان به کار می افتد. مغز دارد و می اندیشد؛ اما می اندیشد برای فسادآفرینی، می اندیشد برای انسان کشی، می اندیشد برای محکم کردن پایه های استثمار و استبداد و استکبار. چشم دارد؛ اما آنچه باید ببیند، نمی بیند و آنچه باید نبیند، می بیند. گوش دارد؛ اما سخن حق را نمی شنود. اعصاب سخن حق را به مغز می رساند، [اما] مغز فرمانی برطبقِ حق به جوارح و اعضا نمی دهد. شرایط عالم، اجازۀ کار برطبق حق به انسان نمی دهند. این جامعه، بی ولایت است. در جامعۀ بی ولایت، چراغ ها شعله نمی کشند و روشنیشان بیشتر نمی شود؛ همان یک ذرّه روغنی هم که دارند، تمام می شود تا به کلّی خشک می شود. چراغ هایی که پیغمبر روغن ریخته بود، رو به خاموشی گذاشت و دیدید که چطور خشک شد؛ دیدید که روزهای بعد از وفات پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، شعله می کشید، روشن می کرد، منوّر می کرد؛ چون روغنش را پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ریخته بود؛ اما چون دست ولایت، بالای سر این مشعل ها و چراغ ها نبود، چطور روغنش ته
ص: 18
کشید، خشک شد، بدبو شد، پُردود شد، کم نور شد تا به زمان معاویه رسید که تحویل به یزید داد و دیدید که چه شد. همان چیزهایی که فاطمۀ زهرا(علیها السلام) به زن های انصار و مهاجر گفت و گوش نکردند! همان روزهای اول، همان پیش بینی هایی که فاطمۀ زهرا(علیها السلام) کرد، ولی مردم مسلمانِ غافلِ آن روز نتوانستند بفهمند و گوش نکردند؛ همان ها تماماً انجام گرفت. همان ‘سیف صارم’، آن شمشیر خون ریز، همان تیغی که اصالت ها و فضیلت ها را می کشت، همان دستی که انسان ها را و انسانیت ها را خفه می کرد؛ همۀ این ها را فاطمۀ زهرا(علیها السلام) گفته بود؛ قبل از فاطمۀ زهرا(علیها السلام) هم پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) گفته بود. این ها می دیدند، می فهمیدند و گفتند؛ ولی جامعۀ اسلامی نفهمید. گوش ها سنگین و کر شد.»
رهبرمعظم انقلاب(مدظله): «امروز هم صدای فاطمۀ زهرا(علیها السلام) هنوز به گوش می رسد. ای گوش های حسّاس و هشیار بشنوید! جامعۀ دارای ولایت، جامعهای می شود که تمام استعدادهای انسانی را رشد می دهد؛ همۀ چیزهایی که برای کمال و تعالی انسان خدا به او داده، این ها را بارور می کند؛ نهال انسانی را بالنده می سازد؛ انسان ها را به تکامل می رساند؛ انسانیّت ها را تقویت می کند.»(1)
ص: 19
رهبرمعظم انقلاب(مدظله): «ولایت در اصلِ معنایِ لغت، به معنای پیوند و به هم جوشیدگی دو چیز است. لغت می گوید: اتصال دو شی ء به همدیگر؛ به طوری که هیچ چیزی میان آن دو فاصله نشود. در تعبیر فارسی، به هم جوشیدگی، به هم پیوستگی، ارتباط تامّ و تمام؛ این معنای ولایت است؛ البته برای ولایت در تعبیرات مختلف، معانی مختلفی ذکر شده [است]: ولایت به معنای محبت، ولایت به معنای سرپرستی، ولایت به معنای آزادکردن برده، ولایت به معنای بردگی یا ارباب برده بودن. نوع ارتباطاتی که در معنای ولایت ذکر می شود، به نظر می رسد که کلاً مصادیق همان پیوند و پیوستگی هستند.»(1)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله): «ولایت، معنای عجیبی است. اصل معنای ولایت، عبارت از نزدیک بودن دو چیز با یکدیگر است. فرض بفرمایید وقتی که دو ریسمان، محکم به هم تابیده می شوند و جداکردن آن ها از یکدیگر به آسانی ممکن نیست، آن را در عربی ‘ولایت’ می گویند. ولایت، یعنی اتصال و ارتباط و قرب دو چیز به صورت مماس و مستحکم با یکدیگر.
همۀ معانی ای که برای ‘ولایت’ در لغت ذکر شده است، معنای محبّت [و] معنای قیومیّت
ص: 20
و بقیۀ معانی که هفت [یا] هشت معنا در زبان عربی هست، ازاین جهت است که در هرکدام از این ها، به نوعی این قرب و نزدیکی بین دو طرفِ ولایت وجود دارد؛ مثلاً ولایت به معنای محبّت است؛ چون محبّ و محبوب، با یکدیگر یک ارتباط و اتّصال معنوی دارند و جداکردنشان از یکدیگر، امکان پذیر نیست.
اسلام، حکومت را با تعبیر ولایت بیان می کند و شخصی را که در رأس حکومت قرار دارد، به عنوان والی، ولی، مولا، یعنی اشتقاقات کلمۀ ولایت، معرفی می کند.
معنای آن چیست؟ معنای آن، این است که در نظام سیاسی اسلام، آن کسی که در رأس قدرت قرار دارد و آن کسانی که قدرتِ حکومت بر آن ها در اختیار اوست، ارتباط و اتصال و پیوستگیِ جدایی ناپذیری از هم دارند. این، معنای این قضیه است. این، فلسفۀ سیاسی اسلام را در مسئلۀ حکومت برای ما معنا می کند. هر حکومتی که این طور نباشد، این ولایت نیست؛ یعنی حاکمیتی که اسلام پیش بینی کرده است، نیست. اگر فرض کنیم در رأس قدرت، کسانی باشند که با مردم ارتباطی نداشته باشند، این ولایت نیست. اگر کسانی باشند که رابطۀ آن ها با مردم، رابطۀ ترس و رعب و خوف باشد، نه رابطۀ محبّت و التیام و پیوستگی، این ولایت نیست. اگر کسانی با کودتا بر سرِ کار بیایند، این ولایت نیست. اگر کسی با وراثت
ص: 21
و جانشینیِ نَسَبی، منهای فضایل و کیفیّات حقیقی که در حکومت شرط است، در رأس کار قرار گیرد، این ولایت نیست.
ولایت، آن وقتی است که ارتباط والی یا ولی با مردمی که ولایتِ بر آن هاست، یک ارتباط نزدیک، صمیمانه، محبّت آمیز و همان طوری که درمورد خود پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) وجود دارد؛ یعنی ]بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِم[(1) یا ‘بعث منهم’: از خود آن ها کسی را مبعوث کرده است، باشد؛ یعنی از خود مردم کسی باشد که عهده دار مسئلۀ ولایت و حکومت باشد. اساس کار در حاکمیتِ اسلام این است.»(2)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله): «پس ولایت، در اصطلاح اوّلی قرآن، یعنی به هم پیوستگی و هم جبهگی و اتصال شدید یک عده انسانی که دارای یک فکر واحد و جویای یک هدف واحد هستند: در یک راه قدم برمی دارند، برای یک مقصود تلاش و حرکت می کنند، یک فکر و یک عقیده را پذیرفتهاند. افراد این جبهه، هرچه بیشتر باید به هم متصل باشند و از جبهه های دیگر و قطب های دیگر و قسمت های دیگر، خودشان را جدا و کنار بگیرند. چرا؟ برای اینکه از بین نروند، در آن هضم نشوند؛ این را در قرآن ولایت می گویند.»(3)
ص: 22
رهبرمعظم انقلاب(مدظله): «ولایتِ امت مسلمان و ولایت آن جبههای که در راه خدا و برای خدا می کوشد، به این معنا است که میان افراد این جبهه، هرچه بیشتر اتصال و پیوستگی به وجود بیاید و هرچه بیشتر دل های این ها به هم گره بخورد و نزدیک بشود و هرچه بیشتر از قطب های مخالف از کسانی که برضدّ آن ها می اندیشند و برضدّ آن ها عمل می کنند، جدا بشود؛ این معنای ولایت است.»(1)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله): «ولایت، یعنی پیوند و ارتباط تنگاتنگ و مستحکم و غیرِقابل انفصال و انفکاک. جامعۀ اسلامی که دارای ولایت است؛ یعنی همۀ اجزای آن به یکدیگر و به آن محور و مرکز این جامعه، یعنی ولی، متصل است. لازمۀ همین ارتباط و اتصال است که جامعۀ اسلامی در درون خود یکی است و متحد و مؤتلف و متصل به هم است و در بیرون نیز اجزای مساعد با خود را جذب می کند و اجزایی را که با آن دشمن باشند، به شدت دفع می کند و با آن معارضه می نماید؛ یعنی ]أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ[(2).»(3)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله): «اگرچه ولایت یک امر سیاسی است؛ اما همۀ مضمون ولایت در سیاست
ص: 23
خلاصه نمی شود. این ولایت، پرتویی از ولایت ذات مقدّس پروردگار است. این ولایت، ناشی از حضور ولایت الهی در وجود امیرالمؤمنین(علیه السلام) است؛ همچنان که در وجود پیامبر مکرّم اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) بود... .
ولایت درحقیقت به معنای پیوند، ارتباط و اتصال است. آن کسی که منصوب به این مقام است، برخلاف حکام و فرمانروایان عالم، فقط یک فرمانروا یا یک سلطان و یک حاکم نیست؛ بلکه یک ولی است، به مردم نزدیک است، به آن ها پیوسته است و موردِ اتکای دل و جان مردم است. این معنا در امیرالمؤمنین(علیه السلام) و در ائمۀ معصومین(علیهم السلام) وجود دارد. بعد از دوران حضور ائمه(علیهم السلام) هم اگر پرتوهای ضعیفی از این حقیقت در جایی پیدا شود، ولایت در آنجا شکل می گیرد. حقیقت و معنای واقعیِ امر این است.»(1)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله): «ولایت، هم صفتی است برای منصبی که نبیّ اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و جانشینان او از سوی پروردگار، حائز آن بوده اند؛ هم خصوصیتی است برای آن جامعۀ اسلامی که در سایۀ آن حکومت، زندگی می کند و از پرتو آن بهره می گیرد.»(2)
ص: 24
رهبرمعظم انقلاب(مدظله): «ولایت، یعنی حکومتی که همراه با محبت [و] همراه با پیوستگی با مردم است، همراه با عاطفه نسبت به آحاد مردم است [و] فقط فرمانروایی و حکمرانی نیست؛ اما پادشاهی معنایش این نیست و به مردم کاری ندارد. پادشاه، یعنی حاکم و فرمانروا؛ هر کار خودش بخواهد، می کند.»(1)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله): «اما ولایت یک جامعه، به چیست؟ ولایت یک جامعه به این است که ولی، در آن جامعه، اولاً مشخص باشد؛ ثانیاً منشأ و الهام بخش همۀ نیروها، نشاط ها [و] فعالیت های آن جامعه باشد. قطبی باشد که همۀ جوی ها و سرچشمه ها از او سرازیر می شود. مرکزی باشد که همۀ فرمان ها را او می دهد و همۀ قانون ها را او اجرا می کند. نقطهای باشد که همۀ رشته ها و نخ ها به آنجا برگردد؛ همه به او نگاه کنند، همه دنبال او بروند، موتور زندگی را او روشن بکند، راننده و پیش قراول کاروان زندگی در جامعه، او باشد؛ این جامعه، جامعۀ دارای ولایت است.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) بعد از پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) 25 سالِ تمام، زمام اجتماع را در دست نداشت. جامعۀ اسلامی بعد از پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، 25 سال دارای ولایت نبود. در آن جامعه، مسلمانِ دارای ولایت بود؛ ابوذر شخصاً دارای ولایت
ص: 25
بود، مقداد شخصاً دارای ولایت بود، آن دیگری شخصاً دارای ولایت بود؛ اما جامعۀ اسلامی بعد از پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، 25 سال دارای ولایت نبود تا اینکه امیرالمؤمنین(علیه السلام) به حکومت جامعۀ اسلامی رسید و جامعۀ اسلامی دارای ولایت شد.
آن وقتی که امام منشأ امرونهی در جامعه می شود، آن وقتی که همۀ رشته ها از امام ناشی می شود، آن وقتی که امام دارد عملاً جامعه را اداره می کند، آن وقتی که پرچم جنگ را امام بلند می کند، آن وقتی که فرمان حمله را امام می دهد، آن وقتی که قرارداد صلح را امام می نویسد؛ آن وقت است که جامعه دارای ولایت است و در غیر این صورت، جامعه دارای ولایت نیست؛ پس این هم جامعۀ دارای ولایت.
اگر چنین جامعهای دارید، شکر خدا بکنید و اگر ندارید، دنبالش راه بیفتید. اگر این چنین نعمتی بر سر شما هست، خدا را شکر کنید که بزرگ تر از نعمت ولایت، نعمتی نیست و اگر ندارید، دنبالش راه بیفتید و ولایت را در شخص خودتان و در جامعۀ بشری تأمین کنید. سعی کنیم که علی وار زندگی کنیم، سعی کنیم که دنبال علی(علیه السلام) راه بیفتیم، سعی کنیم که میان خودمان و علی که ولیَِ خداست، پیوند برقرار کنیم؛ این ها کوشش لازم دارد، تلاش لازم دارد، مجاهدت لازم دارد، خون دل خوردن دارد که ائمۀ هدی(علیهم السلام) بعد از شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام) یکسره در راه ولایت کوشیدهاند.
ص: 26
تمام تلاش ائمه(علیهم السلام) برای این بوده است که ولایت را زنده کنند؛ جامعۀ اسلامی را احیا کنند تا این نهالی را که به نام انسان در این مزرعه و در این باغستان و در این نهالستان غرس شده، با آب گوارای جان بخشِ حیات آفرینِ ولایت، زنده و سرسبز و بالنده کنند؛ این تلاش ائمه(علیهم السلام) بود. تلاش ما نیز برای ولایت جامعه باید این باشد که ببینیم برای قدرت دادن به ولیِّ اسلام، چه کاری باید بکنیم.
همان طورکه قبلاً گفته شد، یک وقت است که علی بن ابی طالب(علیه السلام)، حسن بن علی(علیه السلام)، حسین بن علی(علیه السلام)، علی بن حسین(علیه السلام)، تا آخر، ائمه(علیهم السلام) به نام و خصوصیات مشخص می شوند؛ یک وقت هم هست که با نام مشخص نمی شوند؛ بلکه توسط یک ولی، با صفاتی مشخص می شوند؛ همان طورکه فرمودهاند: ‘فَأَمَّا مَنْ کَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِینِهِ مُخَالِفاً عَلَی هَوَاهُ مُطِیعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ... .’(1) این طوری ولی را مشخص می کنند. این هم ازطرف خداست؛ منتهی آن اوّلی را با اسم معین کردهاند و این را خصوصیاتش را گفتهاند. شما خودت حساب کردهای، اندازه کردی، قواره گرفتی، الگو را گذاشتهای؛ حضرت آیت اللهالعظمی آقای بروجردی در آمد. وقتی که انسان بنای کارش
ص: 27
را بر این گذاشت که قوانین اسلامی و مقررات الهی را در جامعه به صورتی که ولایت حکم می کند، زنده و احیا بکند، آن وقت می گردد و راهش را پیدا می کند؛ روش ها و شیوه هایش را پیدا می کند که ما فعلاً در شیوه ها و روش ها بحثی نداریم.»(1)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله): «شما می بینید امیرالمؤمنین(علیهالصّلاة والسّلام) که مظهر ولایتِ اسلام و مصداق کامل ولیّ ای است که برای مردم مشخّص شدهاست، در هیچ برهه ای، از این حالت ارتباط و اتّصال و انسجام با مردم خالی نبوده است. نه در دورانی که او را عملاً از حکومت کنار گذاشتند و مردم را از او به عنوان ارتباطِ حکومتی جدا کردند؛ یعنی عملاً حکومت را از او گرفتند، ولایت و حکومت و فرماندهی و حکمرانی ای که در اسلام، از آن به «ولایت» تعبیر می شود و حقّ او بود از او سلب کردند، البته ولایت معنوی، آن چیزی که در امامت تشیّع فرض شده است و وجود دارد، درهرحال هست و بسته به ولایت ظاهری نیست و نه در دوره های دیگر، از ارتباط و اتّصال با مردم خالی نبوده است. در همان وقت هم امیرالمؤمنین(علیه السلام) یکی از آحاد ملت و جزو مردم است. منزوی و منعزل و کناره جوی از مردم نیست. آن وقتی هم که به حکومت می رسد، یک حاکم به تمام معنا مردمی است.»(2)
ص: 28
رهبرمعظم انقلاب(مدظله): «آن ولایت به آن معنا، در ائمّه ای هم که به ولایت ظاهری نرسیدند وجود داشت. ولایتی که از آنِ امیرالمؤمنین (علیه الصلاة والسلام) و منصوب پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود ولایت سیاسی بود. همان معنایی که ذات اقدس پروردگار آن را به وسیلۀ پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در اسلام به وجود آورد و جعل کرد و با آن معلوم شد که اسلام در ردیف والاترین احکام و مقرّرات خود، مسئلۀ حکومت و ولایت و سرپرستیِ امّت را دارد. اگر کسی از این بُعد به موضوع غدیر نگاه کند، بسیاری از اشتباهاتی که متأسفانه در طول قرن ها در اذهان وجود داشتهاست، باید برای او زایل شود.»(1)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله): «یک بُعد دیگر در قضیه و حدیث غدیر، همین مسئلۀ ولایت است؛ یعنی تعبیر از حکومت به ولایت: ‘مَن کُنتُ مُولاه فَهَذا عَلیّ مُولاه’. آن وقتی که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در مقام تعیین حق حاکمیت برای یک شخص است، تعبیر مولا را برای او به کار می برد و ولایت او را به ولایت خود مقترن می کند.
خود این مفهومی که در ولایت هست، بسیار حائز اهمیت است؛ یعنی اسلام، منهای همین مفهوم ولایت که یک مفهوم مردمی و متوجه به جهت حقوق مردم و رعایت آن ها و حفظ جانب انسان هاست، هیچ حاکمیتی را
ص: 29
بر مردم نمی پذیرد و هیچ عنوان دیگری را در باب حکومت قایل نیست.»(1)
«]یا ایُّهَا الَّذینَ امَنوا لا تَتَّخِذُوا الْکافِرینَ اوْلیاءَ مِنْ دونِ الْمُؤْمِنینَ اتُریدونَ انْ تَجْعَلوا لِلَّهِ عَلَیْکُمْ سُلْطاناً مُبینا[(2)
]وَ الْمُؤْمِنونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرونَ بِالْمَعْروفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُقیمونَ الصَّلوةَ وَ یُؤْتونَ الزَّکوةَ وَ یُطیعونَ الله وَ رَسولَهُ اولئِکَ سَیَرْحَمَهُمُ الله انَّ الله عَزیزٌ حَکیمٌ[(3)
]انَّما وَلِیُّکُمُ الله وَ رَسولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمونَ الصَّلوةَ وَ یُؤْتونَ الزَّکوةَ وَ هُمْ راکِعونَ[(4)
وَلاء و وَلایت به فتح ‘واو’، وِلایت به کسر ‘واو’، ولی، مولی، اولی و امثال این ها، همه از مادۀ ‘ولی’ (و، ل، ی) اشتقاق یافته اند.(5) این واژه از پُراستعمال ترین واژه های قرآن کریم است که به صورت های مختلفی به کار رفته
ص: 30
است؛ می گویند در 124 مورد به صورت اسم و 112 مورد در قالب فعل در قرآن کریم آمده است.
معنای اصلی این کلمه همچنان که راغب در مفردات القرآن گفته است، قرارگرفتن چیزی در کنار چیز دیگر است؛ به نحوی که فاصله ای در کار نباشد؛ یعنی اگر دو چیز آن چنان به هم متّصل باشند که هیچ چیز دیگر در میان آن ها نباشد، مادّه «ولی» استعمال می شود؛ مثلاً اگر چند نفر پهلوی هم نشسته باشند و ما بخواهیم وضع و ترتیب نشستن آن ها را بیان کنیم، می گوییم: زید در صدر مجلس نشسته است ‘ویلیه عمروٌ ویلی عمراً بکرٌ’؛ یعنی بلافاصله در کنار زید، عمرو نشسته است و در کنار عمرو، بدون هیچ فاصله ای بکر نشسته است.
به همین مناسبت، طبعاً این کلمه در مورد قرب و نزدیکی به کار رفته است؛ اعمّ از قرب مکانی و قرب معنوی و باز به همین مناسبت درمورد دوستی، یاری، تصدّی امر، تسلّط و معانی دیگرِ از این قبیل استعمال شده است؛ چون در همۀ این ها نوعی مباشرت و اتّصال وجود دارد.»(1)
«‘ولاء’ به معنای نصرت و محبت، عبارت است از دو شیء که در اثر قرب به همدیگر، از دوستی یکدیگر برخوردار بوده و ناصر و یاور یکدیگر هستند. به دو امری که پس از یکدیگر واقع می شوند، متوالی می گویند؛
ص: 31
پس لازمۀ موالات و توالی، ارتباط است. اگر این ارتباط دوطرفه باشد، اوّلی، ولیِّ دوّمی و دوّمی، ولیِّ اوّلی است؛ مانند اُخوّت و دوستی و اگر تأثیر، یک جانبه بوده؛ اوّلی، ولیِّ دوّمی و دوّمی‘مولّی علیه’ (تحت ولایتِ) اوّلی است؛ مثل رابطۀ پدر و فرزندی و رابطۀ علت و معلولی.
ولایت اگر به فتح واو باشد، تأثیر آن یک جانبه است؛ مثل سرپرستی. از کسی که ولی است، تعبیر به ‘والی’ می شود؛ اما اگر دوجانبه بود، از آن تعبیر به وِلایت به کسر واو، می شود. خدا، هم ولیّ و هم والی است: ]هُنالِکَ الْوَلایَةُ لِلَّهِ الْحَق[(1) و ]فَالله هُوَ الْوَلِی[(2)»(3)
«مقصود از واژۀ ‘ولایت ’ در بحث ولایت فقیه، آخرین معنای مذکور، یعنی ‘سرپرستی ’ است. ولایت، به معنای سرپرستی، خود دارای اقسامی است و باید هریک توضیح داده شود تا روشن گردد که در این مسئله، کدام یک از آن ها موردنظر می باشد.»(4)
«از نظر اصطلاحی، معنای ولایت تا حدودی در سه حوزۀ علم فقه، عرفان و کلام با یکدیگر تفاوت دارد.
ولایت در فقه با تعابیر مختلفی به کار برده می شود؛ همچون: ‘جواز تصرّف’،(5) ‘تصرّف در
ص: 32
امرونهی’،(1) ‘تصرف در اموال و انفس’،(2) ‘تصرف و حاکمیت بر شخص یا کار دیگری’؛(3) اما مضمون همگی، ‘تصرف و قیام به شئون غیر’(4) است.
از دیدگاه علمای علم کلام، ولایت یک مسئلۀ اعتقادی است که جایگاهی بس رفیع دارد و منظور از آن، استمرار کلیۀ شئون هدایت و رهبری پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، [به جز نبوّت] در جانشینان آن حضرت است؛ یعنی پس از رحلت پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم)، جریان امامت و رهبری، همچنان تداوم یافته و مسئولیت خطیر سرپرستی امور مسلمین، بر عهدۀ ائمۀ معصومین(علیهم السلام) و نوّاب آنان قرار گرفته است.»(5)
ص: 33
امام خمینی(رضوان الله علیه): «برای امام، مقامات معنوی هم هست که جدا از وظیفۀ حکومت است و آن مقام خلافت کلّی الهی است که گاهی در لسان ائمه(علیهم السلام) از آن یاد شده است؛ خلافتی است تکوینی که به موجب آن، جمیع ذرّات در برابر ‘ولیّ امر’ خاضع اند. از ضروریات مذهبِ ماست که کسی به مقامات معنوی ائمه(علیهم السلام) نمی رسد؛ حتی مَلَک مقرب و نبیّ مرسل.
اصولاً رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه(علیهم السلام) طبق روایاتی که داریم، قبل از این عالم، انواری بوده اند در ظلّ عرش و در انعقاد نطفه و طینت، از بقیۀ مردم امتیاز داشته اند و مقاماتی دارند؛ إلی ماشاءالله؛ چنان که در روایات معراج، جبرئیل عرض می کند: ‘لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقْتُ’؛(1) [یعنی] اگر کمی نزدیک تر می شدم، سوخته بودم) یا این فرمایش که ‘انَّ لَنا مَعَ الله حالات لا یَسَعُهُ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ’؛(2) [یعنی] ما با خدا حالاتی داریم که نه فرشته مقرب آن را می تواند داشته باشد و نه پیامبر مرسل.
این جزء اصول مذهب ماست که ائمه(علیهم السلام) چنین مقاماتی دارند، قبل از آنکه موضوع
ص: 34
حکومت در میان باشد؛ چنان که به حسب روایات، این مقامات معنوی برای حضرت زهرا(علیها السلام) هم هست؛ با اینکه آن حضرت نه حاکم است و نه قاضی و نه خلیفه. این مقامات سوای وظیفۀ حکومت است؛ لذا وقتی می گوییم حضرت زهرا(علیها السلام) قاضی و خلیفه نیست، لازمه اش این نیست که مثل من و شماست یا بر ما برتری معنوی ندارد.»(1)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله): «...مثل چنین روزی، در آن موقعیت مهم و حسّاس که پیغمبر اکرم(علیه و علی آله الصّلاة والسّلام) آخرین ماه های حیات مبارک خود را می گذراند، امیرالمؤمنین(علیه الصّلاة والسّلام) را به ولایت، یعنی سرپرستی مسلمین و به حکومت، یعنی مدیریّت جامعۀ اسلامی، نصب فرمود. ولایتی که در اینجا مورد نصب و محلّ اشارۀ پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) قرار گرفته، صرفاً آن ولایت کلّیۀ الهیّۀ معنوی که مبتنی بر عناصر دیگری است، نیست؛ بلکه یک امر الهی و یک فرمان آسمانی و ملکوتی است که با این بیان تشریعی نبوی که فرمود ‘مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ’،(2) قابل نصب و جعل نیست. این بیان پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که ولایت را به امیرالمؤمنین(علیه الصلاة والسلام) سپرد، مبیّن نصب تشریعی است و به معنای
ص: 35
حکومت، مدیریّت جامعۀ اسلامی و ولایت امر مسلمین است که البته با ولایت کلیّۀ الهیّه که در وجود مقدس پیغمبر و ائمّۀ هدی(علیهم السلام) وجود داشت، همراه است.»(1)
«ولایت تکوینی؛ یعنی سرپرستی موجودات جهان و عالم خارج و تصرف عینی داشتن در آن ها؛ مانند ولایت نفس انسان بر قوای درونی خودش. هر انسانی نسبت به قوای ادراکی خود، مانند نیروی وهمی و خیالی و نیز بر قوای تحریکی خویش، مانند شهوت و غضب ولایت دارد؛ بر اعضاء و جوارح سالم خود ولایت دارد؛ اگر دستور دیدن می دهد، چشم او اطاعت می کند و اگر دستور شنیدن می دهد، گوش او می شنود و اگر دستور برداشتن چیزی را صادر می کند، دستش فرمان می برد و اقدام می کند؛ البته این پیروی و فرمان بری، درصورتی است که نقصی در این اعضا وجود نداشته باشد.
بازگشت این ولایت تکوینی، به ‘علت و معلول ’ است؛ این نوع از ولایت، تنها بین علت و معلول تحقّق می یابد و براساس آن، هر علّتی، ولیّ و سرپرست معلول خویش است و هر معلولی، مولّی علیه و سرپرستی شده و در تحت ولایت و تصرّف علّت خود می باشد.»(2)
«ولایت تکوینی که به معنای تصّرف در عالم وجود و قانونمندی های آن است،
ص: 36
اساساً مربوط به خدای متعال است که خالق هستی و نظام خلقت و قوانین حاکم بر آن است. نمونه های کوچکی از این ولایت را گاهی خداوند به برخی از بندگان خود نیز عطا می کند که بهواسطۀ آن، می توانند دخل و تصرّفاتی در موجودات عالم انجام دهند. معجزات و کراماتی که از انبیا و اولیای الهی صادر می شود، از همین باب است.
به اعتقاد ما شیعیان، وسیعترین حدّ ولایت تکوینی در میان بندگان، به پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان معصوم(علیهم السلام) بعد از آن حضرت داده شده است. به هرحال در بحث ولایت فقیه، صحبت از تصرّف در نظام خلقت و قانون مندی های مربوط به طبیعت نیست؛(1) گرچه ممکن است احیاناً فقیهی از چنین ویژگی نیز برخوردار بوده، دارای کراماتی باشد.»(2)
«ولایت بر تشریع، همان ولایت بر قانونگذاری و تشریع احکام است؛ یعنی اینکه کسی، سرپرستِ جعل قانون و وضع کنندۀ اصول و مواد قانونی باشد. این ولایت که در حیطۀ قوانین است و نه در دایرۀ موجودات واقعی و تکوینی؛ اگرچه نسبت به وضع قانون، تخلف پذیر نیست؛ یعنی با ارادۀ مبدأ جعل قانون، بدونِ فاصله، اصل قانون جعل می شود؛ لیکن در مقام امتثال، قابلِ تخلّف و عصیان است؛ یعنی ممکن است افراد بشر،
ص: 37
قانونِ قانونگذاری را اطاعت نمایند و ممکن است دست به عصیان بزنند و آن را نپذیرند؛ زیرا انسان برخلاف حیوانات، آزاد آفریده شده [است] و می تواند هریک از دو راه عصیان و اطاعت را انتخاب کند و در عمل آن را بپیماید.
در مباحث گذشته، گفته شد که تنها قانون کامل و شایسته برای انسان، قانونی است که از سوی خالق انسان و جهان و خدای عالم و حکیم مطلق باشد و لذا، ولایت بر تشریع و قانونگذاری، منحصر به ذات اقدس اله است؛ چنان که قرآن کریم دراین باره فرموده است: ]إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلّهِ.[(1)
‘ولایت تشریعی’ یعنی نوعی سرپرستی که نه ولایت تکوینی است و نه ولایت بر تشریع و قانون؛ بلکه ولایتی است در محدودۀ تشریع و تابع قانون الهی که خود بر دو قسم است: یکی ولایت بر محجوران و دیگری، ولایت بر جامعۀ خردمندان.»(2)
«مسئله ای که در ارتباط با ادارۀ امور جامعه، هم برای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و امام معصوم(علیه السلام) و هم برای فقیه وجود دارد، بحث ‘ولایت تشریعی’ آن هاست؛ یعنی همان چیزی که در آیاتی از قبیل ]اَلنَبِیُّ اَْولَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ[(3) و در روایاتی از قبیل ‘مَنْ کُنْتُ مُولاَهُ فَهَذَا عَلیٌ مَوْلاَهُ’(4) به آن اشاره شده است.
ص: 38
ولایت تشریعی یعنی ولایت قانونی؛ یعنی اینکه فردی بتواند و حق داشته باشد ازطریقِ جعل و وضع قوانین و اجرای آن ها، در زندگی مردم و افراد جامعه تصرّف کند و دیگران ملزم به تسلیم در برابر او و رعایت آن ها باشند. معنای ]اَلنَبِیُّ اَولَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ[، این است که تصمیمی را که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برای یک فرد مسلمان یا جامعۀ اسلامی می گیرد، لازم الاجراست و بر تصمیمی که خود آن ها دربارۀ مسائل فردی و شخصی خودشان گرفته باشند، مقدّم است و اولویّت دارد.»(1)
جمع بندی این مبحث را در کلام حضرت آیت الله العظمی حسن زادۀ آملی(حفظه الله تعالی) خواهیم خواند: «...انسان کامل که مظهر اتمّ و اکمل این اسم شریف است، صاحب ولایت کلیّه است که می تواند به اذنِ الله تعالی در مادّۀ کائنات تصرف کند و قوای ارضیّه و سماویّه را در تحت تصرف خویش درآورد... و همۀ معجزات و کرامات و خوارق عادت از این قبیل اند که به ارادۀ کُمَّل(2) به اذن الله صورت گرفته اند که درحقیقت فعل و ایجاد تأثیر و تسخیر، از خداوند متعال است؛ هرچند که به ظاهر منسوب به مظاهر است.
]وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یُسَبِّحْنَ وَ الطَّیْرَ[،(3) ]وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ عاصِفَةً تَجْری
ص: 39
بِأَمْرِهِ إِلی الْأَرْضِ الَّتی بارَکْنا فِیها.[(1)
این اذن الله، اذن قولی نیست؛ بلکه اذن تکوینی منشعب از ولایت کلیّۀ مطلقۀ الهیه است؛ ]وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنی فَتَنْفُخُ فِیها فَتَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِی وَ تُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنی وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتی.[(2)
این ولایت که اقتدار نفس بر تصرف در مادّۀ کائنات است، ولایت تکوینی است، نه تشریعی؛ چه ولایت تشریعی، خاص واجب الوجود است که شارع و مُشرِع است و برای عبادش شریعت و آیین قرار می دهد و جز او کسی حق تشریع شریعت را ندارد؛ وگرنه ظالم است:
]ثُمَّ جَعَلْناکَ عَلی شَریعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْها وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ[(3)
]شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّی بِهِ نُوحاً...[(4)
]أَمْ لَهُمْ شُرَکاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّینِ ما لَمْ یَأْذَنْ بِهِ الله وَ لَوْ لا کَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمینَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ[(5)
پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مأمور به انذار و تبشیر و تبلیغ
ص: 40
و مبیّن احکام است، نه مُشرِع: ]إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ[(1)
] وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا مُبَشِّراً وَ نَذِیراً[.(2)»(3)
«[اما نکتۀ آخر در این مبحث این است که] ولایتی که برای فقیه عادل به کمک ادلّۀ ولایت فقیه اثبات می شود، از سنخ اعتبارات و مجعولات شرعی است. فقاهت و عدالت و شجاعت و مانند آن، از صفات و حقایق تکوینی هستند؛ امّا اموری نظیر ریاست و ملکیّت، ‘وضعی و قراردادی’ اند. امور اعتباری و وضعی به اموری می گویند که به واسطۀ جعل و قرارداد ایجاد می شوند و به خودی خود، وجود خارجی ندارند؛ بلکه به واسطۀ وضع واضع و جعل جاعل موجود می شوند. اگر واضع و قراردادکننده، شارع باشد، به آن ‘اعتبار شرعی’ گویند و اگر واضع و ایجادکنندۀ آن، عُقلا و عرف باشند، به آن ‘اعتبار عقلایی’ گویند.
کسی که فقیه می شود یا به ملکۀ عدالت و تقوا دسترسی پیدا می کند، صاحب یک واقعیت و صفت تکوینی و حقیقی می شود؛ امّا اگر کسی را به سِمَتی نصب کردند و ریاستی برای او قرار دادند، این سِمَت و منصب، یک واقعیت تکوینی و حقیقی نیست؛ بلکه یک قرارداد و اعتبار عقلایی است. تفاوت
ص: 41
امر اعتباری با امر تکوینی در آن است که زمام امر اعتباری و وضعی به دست واضع یا قراردادکنندگان است؛ برخلاف حقایق تکوینی که واضع و جاعلی آن را قرار نداده و اعتبار نکرده است تا با تغییر جعل و اعتبار او، وجود آن متنفی شود.
ولایت، به دو صورت تکوینی و اعتباری وجود دارد و ولایتی که فقیه از آن برخوردار است و از ادلّۀ ولایت فقیه استنباط می شود، ولایت اعتباری است. ولایت از سنخ تکوینی، یک فضیلت و مقام معنوی و کمال روحی است. رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان معصوم(علیهم السلام) از هر دو قسم ولایت برخوردارند: به سبب برخورداری از عصمت و مراتب اعلای عبودیّت و علم الهی، خلیفة الله و صاحب مقام ولایت کلیّۀ الهی محسوب می شوند و به سبب واگذاری منصب رهبری و ادارۀ شئون مسلمین، صاحب ولایت سیاسی و اجرایی که شأنی اعتباری است، شمرده می شوند. امام خمینی(رحمة الله علیه) دراین باره چنین می گوید: ‘وقتی می گوییم ولایتی را که رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمّه(علیهم السلام) داشتند، بعد از غیبت، فقیه عادل دارد، برای هیچ کس این توهّم نباید پیدا شود که مقام فقها همان مقام ائمّه(علیهم السلام) و رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) است؛ زیرا اینجا صحبت از مقام نیست؛ بلکه صحبت از وظیفه است. ولایت، یعنی حکومت و ادارۀ کشور و اجرای قوانین شرع مقدّس، یک وظیفۀ سنگین و مهم است؛ نه اینکه برای کسی
ص: 42
شأن و مقام غیرعادی به وجود بیاورد و او را از حدّ انسان عادی بالاتر ببرد؛ به عبارتِ دیگر، ولایتِ موردِبحث؛ یعنی حکومت و اجرا و اداره، برخلاف تصوّری که خیلی از افراد دارند، امتیاز نیست؛ بلکه وظیفه ای خطیر است. ولایت فقیه از امور اعتباری عقلایی است و واقعیتی جز جعل ندارد.’(1)»(2)
امام خمینی(رضوان الله علیه): «اگر رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) خلافت را عهده دار شد، به امر خدا بود. خدای تبارک وتعالی، آن حضرت را خلیفه قرار داده است: ‘خَلِیفَةُ الله فِی الْأَرْض’؛(3) نه اینکه به رأی خود حکومتی تشکیل دهد و بخواهد رئیس مسلمین شود. همچنین بعد از اینکه احتمال می رفت اختلافاتی در امت پدید آید، چون تازه به اسلام ایمان آورده و جدیدالعهد بودند، خدای تعالی از راه وحی، رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) را الزام کرد که فوراً همان جا، وسط بیابان، امر خلافت را ابلاغ کند؛ پس رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به حُکم قانون و به تبعیت از قانون، حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را به خلافت تعیین کرد؛ نه به این خاطر که دامادش بود یا خدماتی کرده بود؛ بلکه چون مأمور و تابع حکم خدا و مجری فرمان خدا بود.
ص: 43
باری، حکومت در اسلام به مفهوم تبعیت از قانون است و فقط قانون بر جامعه حکم فرمایی دارد. آنجا هم که اختیارات محدودی به رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و وُلات داده شده [است]، ازطرف خداوند است.
حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) هروقت مطلبی را بیان یا حکمی را ابلاغ کرده اند، به پیروی از قانون الهی بوده است: قانونی که همه بدونِ استثنا بایستی از آن پیروی و تبعیت کنند. حکم الهی برای رئیس و مرئوس متّبع است. یگانه حکم و قانونی که برای مردم متبع و لازم الاجراست، همان حکم و قانون خداست. تبعیّت از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) هم به حکم خداست که می فرماید: ]وَ أَطیعُوا الرَّسُول[؛(1) از پیامبر پیروی کنید. پیروی از متصدیان حکومت یا ]وَ أُولِی الْأَمْرِ[(2) نیز به حکم الهی است؛ آنجاکه می فرماید: ]أَطیعُوا الله وَ أَطیعُوا الرَّسولَ وَ أُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ[.(3) رأی اشخاص، حتی رأی رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، در حکومت و قانون الهی، هیچ گونه دخالتی ندارد؛ همه تابع ارادۀ الهی هستند.»(4)
«کمال انسان، در اطاعت از کسی است که او را آفریده و بر حقیقت او و جهان (دنیا و آخرت) و ارتباط متقابل این دو مرحله، آگاه است و او کسی نیست جز ذات اقدس اله و
ص: 44
ازاین رو، عبودیت و ولایت، منحصر به ‘الله ’ است؛ یعنی انسان به حکم عقل و فطرتش موظف است که فقط عبد خداوند باشد و تنها ولایت خداوند را بپذیرد.
قرآن کریم، درعین حال که عزّت، قوّت، رزق، شفاعت و ولایت را به خدا و غیرخدا اسناد می دهد، درنهایت و در جمع بندی، همۀ آن اوصاف کمالی را منحصر در ذات اقدس خداوند می داند.
به عنوان نمونه، دربارۀ ‘عزت ’ می فرماید: ]وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنین[؛(1) یعنی عزت، مالِ خدا و رسول خدا و مؤمنین است؛ ولی در جای دیگر می فرماید: ]الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمیعاً[ ؛(2) یعنی تمام عزت ها از آنِ خداست.
درباره ‘قوّت ’ نیز فرمود: ]یا یَحْیی خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّة[(3) و به بنی اسرائیل فرمود: ]خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّة[(4) و در دستور به مجاهدان اسلام [فرمود]: ]وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ[؛(5) اما پس از این اوامر که نشانگر امکان قوّت برای انسان هاست، می فرماید: ]أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمیعاً[؛(6) همۀ قوّت از آنِ خداست.
ص: 45
...درخصوصِ ‘شفاعت’، از تعابیری مانند ]فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِین[(1) معلوم می شود که غیر از خداوند، شفاعت کنندگانی وجود دارند؛ اما در آیات دیگری می فرماید: ‘تا خدا اذن ندهد، کسی حق شفاعت ندارد’ و در جای دیگر فرمود: ]قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَمیعاً[؛(2) (ای پیامبر!) بگو که همۀ شفاعت مخصوص الله است.
درمورد ولایت نیز همین گونه است. در سوره مائده فرمود: ]إِنَّما وَلِیُّکُمُ الله وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُون.[(3) در این [آیۀ] کریمه، ولایت را برای خداوند و پیامبر و برای اهل بیت(علیهم السلام) با تتمیم روایت اثبات می فرماید و در سورۀ احزاب فرمود: ]النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ[؛(4) ولایت وجود مبارک پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) بر جان و مال مؤمنین، از خود آنان بالاتر است و لذا در آیات دیگر از همان سوره می فرماید: ]وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی الله وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَة[؛(5) وقتی که خدا و رسولش دربارۀ مطلبی حکم کردند، احدی حق سرپیچی از این دستور را ندارد؛ اما درعین حال که ولایت بر مردم را به پیامبر
ص: 46
اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و وجود مبارک امیرالمؤمنین(علیه السلام) و اهل بیت(علیهم السلام) نسبت می دهد، در مقامی دیگر، ولایت را منحصر به ذات اقدس اله می داند و می فرماید: ]فَالله هُوَ الْوَلِی[؛(1) تنها ولیِّ حقیقی انسان و جهان، الله است.
معنای ]إِنَّما وَلِیُّکُمُ الله وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا[(2) این نیست که انسان ها چند ولی و سرپرست متفاوت دارند که یکی از آن ها یا برترین آن ها خداست؛ بلکه معنایش باتوجه به آیۀ حصر ولایت: ]فَالله هُوَ الْوَلِی[، آن است که تنها ولیِّ حقیقی و بالذات، خداوند است و پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت عصمت و طهارت(سلام الله علیهم اجمعین)، ولیّ بالعرض و مظهر ولایت خدایند و به تعبیر لطیف قرآن، آیه و نشانۀ ولایت الهی اند.
به تعبیر قرآن کریم، همۀ موجودات، آیات الهی اند؛ اما انسان کامل و اولیای خداوند، آیه و نشانۀ تامّ خداوند هستند و به بیان نورانی امیرالمؤمنین(علیه السلام): ‘مَا لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ آیَةٌ هِیَ أَکْبَرُ مِنِّی ’؛(3) [یعنی] همۀ موجودات ارضی و سمائی، آیات الهی اند؛ ولی من آیت اکبر خداوند هستم و هیچ آیتی خداوند را مانند من، نشان نمی دهد. بدیهی است که مقصود حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، همان مقام نورانیت خود و اهل بیت(علیهم السلام) است که با نورانیت رسول
ص: 47
اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و خلیفۀ مطلق خداوند، حضرت محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله و سلم)، یکی می باشد.
...اینکه امام راحل(رحمة الله علیه) و بنیان گذار انقلاب اسلامی، خطاب به بسیجیان و رزمندگان فرمودند: ‘از دور، دست و بازوی قدرتمند شما را که دست خدا بالای آن است، می بوسم و بر این بوسه، افتخار می کنم ’،(1) معنایش این است که دست شما را که مظهر و نشانه و آیت خداست، می بوسم: ]یَدُ الله فَوْقَ أَیْدیهِم[(2) و درحقیقت، ایشان، دستِ بی دستیِ خدا را تکریم می نماید.(3)
...قرآن کریم اطاعت مردم از پیامبران را، اطاعت از خداوند می داند؛ زیرا رسولان الهی، به اذن خداوند و به فرمان او و با پیام و کتاب او برای هدایت بشر به سوی او آمده اند: ]وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللهِ.[(4)
اصل اوّلی دربارۀ ولایت و سرپرستیِ غیرخداوند بر انسان ها، ‘عدم ’ است؛ یعنی هیچ فردی از انسان ها بر هیچ فرد دیگری ولایت ندارد؛ مگر آنکه از سوی خداوند تعیین گشته باشد.
از آنچه گفته شد، این نکته روشن گردید که ربوبیت، عبودیت و ولایت و حکومت، همگی اختصاص به خالق و آفریننده انسان
ص: 48
دارد و اگر انبیا و مرسلین و ائمه(علیهم السلام)، ولایت تکوینی یا ولایت تشریعی و حکومت بر جامعۀ بشری دارند، این ولایت ها، ظهوری از ولایت خدا و به اذن و فرمان اوست و اگر در عصر غیبت نیز برای فقیه جامع الشرایط، ولایت و مدیریتی در محدودۀ تشریع و قانون اسلام بر جامعۀ مسلمین وجود دارد، آن نیز باید به اذن و فرمان خداوند باشد؛ وگرنه، همان طورکه گفته شد، انسان ها آزاد آفریده شده اند و هیچ انسانی سرپرست انسان دیگر نیست.»(1)
«ازجمله آیاتی که دلالت دارند بر اختصاص حکم تشریعی به خدای تعالی، این آیه می باشد: ]إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ[؛(2) نیست حکم مگر برای خداوند، دستور فرموده است که جز او را نپرستید، این است دین استوار و اداره کنندۀ اجتماع.
با اینکه این آیه دلالت دارد بر اینکه حکم، تنها برای خدای سبحان است و کسی با او شریک نیست؛ درعین حال در پاره ای از موارد، حکم را و مخصوصاً ‘حکم تشریعی’ را به غیرِخداوند هم نسبت داده است؛ از آن جمله این چند مورد است: ]یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ[؛(3) ای داوود ما تو را خلیفه در زمین
ص: 49
قرار دادیم؛ پس در میان مردم به حق حکم کن و ]یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ[؛(1) دو تن از شما که صاحبان عدالت باشند، حکم می کنند به آن. دربارۀ رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) [نیز] می فرماید: ]أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللهُ[،(2) ]فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللهُ[،(3) ]یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ[(4) و همچنین آیات دیگری که اگر ضمیمه شوند با آیات دستۀ اول، این نتیجه را می دهد که حکم به حق، به طور استقلال و اوّلاً و بالذات، تنها از آنِ خدای سبحان است و غیر او کسی مستقل در آن نیست و اگر هم کسی دارای چنین مقامی باشد، خدای سبحان بر او ارزانی داشته و او در مرتبۀ دوّم است و از همین جهت است که خدای تعالی خود را ‘أَحْکَمُ الْحاکِمِینَ’ و ‘خَیْرُ الْحاکِمِینَ’ نامیده و فرموده: ]أَلَیْسَ الله بِأَحْکَمِ الْحاکِمِینَ[(5) و نیز فرموده: ]وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ[.(6) آری، لازمۀ اصالت و استقلال و اولویّت، همین است.»(7)
ص: 50
رهبرمعظم انقلاب(مدظله): «ولایت قرآنی دو رویه دارد: یک رویۀ آن این است که در داخل جامعۀ اسلامی، همۀ عناصر بایستی به سوی یک هدف و یک جهت و یک راه گام بردارند و رویۀ دیگرش این است که در خارج از جامعۀ اسلامی، امت اسلامی بایستی با همۀ بلوک ها و جناح های ضدّ اسلامی، پیوندهای خودش را بگسلد. اینجا یک نکتۀ دقیقی وجود دارد که می رساند ولایت به معنای قرآنی آن، همان ولایتی است که شیعه به آن قائل است.
اینکه ما ارتباط با امام را این قدر مهم دانستهایم، اینکه ما فرمان امام را در همۀ شئون زندگیِ جامعه نافذ می دانیم، برای چیست و از کجا درمی آید؟ اینجا است که قرآن با ما حرف می زند که اگر یک جامعهای و یک امتی بخواهد ولایت قرآنی را به این معنا داشته باشد؛ یعنی بخواهد تمام نیروهای داخلی اش در یک جهت، به سوی یک هدف، در یک خط به راه بیفتد و بخواهد تمام نیروهای داخلی اش علیه قدرت های ضدّ اسلامی در خارج بسیج بشود، احتیاج به یک نقطۀ قدرت متمرکز در متن جامعۀ اسلامی دارد. به یک نقطهای احتیاج دارد که تمام نیروهای داخلی به آن نقطه بپیوندند، همه از آنجا الهام بگیرند و همه از او حرف بشنوند و
ص: 51
حرف بپذیرند و او تمام جوانب مصالح و مفاسد را بداند تا بتواند مثل یک دیده بان نیرومندِ قوی دستی و قوی چشمی، هرکسی را در جبهۀ جنگ به کارِ مخصوص خودش بگمارد.»(1)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله): «بُعد دیگر ولایت یعنی ارتباط مستحکم و نیرومند هریک از آحاد امت اسلام در همه حال با آن قلب امت و این ارتباط؛ یعنی هم ارتباط فکری و هم ارتباط عینی؛ یعنی درست از او سرمشق گرفتن و در افکار و بینش ها دنبال او بودن و درست در افعال و رفتار و فعالیت ها و حرکت ها او را پیروی کردن؛ پس ولایت علی بن ابی طالب(علیه السلام) یعنی در افکارت، پیروِ علی(علیه السلام) باشی! در افعالت پیرو علی(علیه السلام) باشی! تو را با علی(علیه السلام) رابطه ای نیرومند، مستحکم [و] خلل ناپذیر پیوند زده باشد [و] از علی(علیه السلام) جدا نشوی! این معنی ولایت است.
اینجاست که می فهمیم معنی این حدیث را: ‘ولایة علی ابن ابیطالب حصنی’؛ ولایت علی(علیه السلام) حصن و حصار من است؛ ‘فمن دخل حصنی امن من عذابی’؛ هرکه داخل این حصار شد از عذاب خدا مصون و محفوظ خواهد ماند. ...[این] بسیار حرف جالبی است؛ یعنی مسلمان ها و پیروان قرآن اگر ازلحاظِ فکر و اندیشه و ازلحاظِ عمل و تلاش و فعالیت متصل به علی(علیه السلام) باشند، از عذاب خدا مصون و محفوظ اند.
ص: 52
آن کسی که قرآن را قابلِ فهم نمی داند؛ این چطور می تواند بگوید من ولایت علی بن ابی طالب(علیه السلام) دارم و ازلحاظِ فکری با علی(علیه السلام) مرتبط هستم درحالی که علی بن ابی طالب(علیه السلام) در خطبۀ نهج البلاغه می گوید: ‘و اعلموا ان هذا القرآن هو الناصح الذی لایغش و الهادی الذی لا یضل و المحدث الذی لایکذب و ما جالس هذا القرآن احد الا قام عنه بزیادة او نقصان؛ زیادة فی هدی و نقصان من عمی ’؛(1) و بدانید! این قرآن پنددهندهای است که خیانت نمی کند و راهنمایی است که گمراه نمی نماید و سخن گویی است که دروغ نمی گوید و کسی با این قرآن ننشست مگر آنکه چون از پیش آن برخاست، هدایت و رستگاری او افزایش یافت یا کوری و گمراهی او کم گردید. علی(علیه السلام) این گونه مردم را به قرآن حواله می دهد و این طور مردم را به قرآن سوق می دهد. اگر کسی بگوید قرآن را نمی شود فهمید، آیا این ولایت علی بن ابی طالب(علیه السلام) دارد؟! هرگز! علی به خاطر خدا حاضر است از تمام وجودش بگذرد؛ این عمل علی است. این شخص حاضر نیست از یک ریال پولش، از جانش، از حیثیت اجتماعی اش، از راحتی اش، از آقایی اش به خاطر خدا بگذرد، آیا این ولایت علی(علیه السلام) دارد؟!
ولایت علی را آن کسی دارد که با علی
ص: 53
پیوندی ناگسستنی، هم ازلحاظِ فکر و اندیشه و هم ازلحاظِ عمل داشته باشد. اگر درست دقت کنید معنایی که از ولایت گفتم، دقیق ترین و ظریف ترین معنایی است که دربارۀ ولایت می شود بیان کرد. حالا گوش کنید! از قرآن آیاتی را از سورۀ مائده برای شما بگویم که در این آیات هم جنبه مثبت ولایت؛ یعنی پیوند داخلی بیان شده و هم جنبۀ منفی ولایت؛ یعنی قطع پیوندهای خارجی و هم به آن بُعد دیگر ولایت، یعنی اتصال و ارتباط با ولیّ پرداختهاست که ولیّ یعنی آن قطب، یعنی آن قلب، یعنی آن حاکم و امام )یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا(؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید! )لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصاری أَوْلِیاءَ(؛(1) یهود و نصاری را (یهودیان و مسیحیان را) اولیاء خود نگیرید. اولیاء جمع ولیّ است؛ ولیّ از ولایت است، ولایت یعنی پیوستگی، ولیّ یعنی پیوسته و پیوندزده. یهود و نصاری را پیوندخوردگان و پیوستگان با خود نگیرید و انتخاب نکنید )بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ(؛ آن ها بعضی اولیا و به هم پیوستگانِ بعضی دیگر هستند. نگاه نکنید که بلوک هایشان از همدیگر جداست، در معنای قرآن، برای ضدیت با اصالت های شما همه [در] یک جبهه هستند، )بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ(؛ بعضی هم جبهه دیگر هستند. )وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ(؛ هرکس از شما که با آن ها تولی کند.
ص: 54
تولی یعنی ولایت را پذیرفتن (از باب تفعل)، هرکس که قدم در وادی ولایت آن ها بگذارد و خودش را با آن ها پیوند زند و مرتبط کند، )فَإِنَّهُ مِنْهُمْ(؛ بی گمان او خود از آنان است، )إِنَّ الله لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمینَ(؛(1) و خدا مردمان ستمگر را هدایت نخواهد کرد.»(2)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله): «در گفتارهای قبلی گفتیم که ولایت عبارت است از: ایجاد رابطه و پیوند مستحکمی میان عناصر صف مؤمن با یکدیگر و قطع هرگونه وابستگی میان صف مؤمن با صف غیر مؤمن و در مرتبۀ بعدی ایجاد رابطه ای بس قوی و نیرومند میان همۀ افراد صف مؤمن با آن نقطۀ مرکزی و قدرت متمرکز که ادارۀ جامعۀ اسلامی به عهدۀ اوست؛ یعنی امام؛ یعنی ولی حاکم و نیز این بحث را کردیم که چه کسانی در جامعۀ اسلامی می توانند ولیّ و حاکم باشند و جواب آن را از قرآن گرفتیم که می فرماید: )إِنَّما وَلِیُّکُمُ الله وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُون((3) که به ماجرای امیرالمؤمنین(صلوات الله علیه) اشاره کردیم. اگر ما ولایت را با این وسعت بفهمیم و مسئله را در حد مسائل فرعی و درجه دو ولایت خلاصه نکنیم، مسئلۀ هجرت یکی
ص: 55
از دنباله های ولایت خواهد بود؛ زیرا اگر ولایت خدا را قبول کردیم و پذیرفتیم که می بایست انسان همۀ نیروها و نشاط های جسمی و فکری و روانی اش با ارادۀ ولی الهی به کار بیفتد و خلاصه انسان می بایست با جمیع عناصر وجودش بندۀ خدا باشد، نه بندۀ طاغوت.
ناچار این را هم باید قبول کنیم که اگر یک جایی وجود ما و هستی ما و همۀ نیروها و نشاط های ما تحت فرمان ولایت الهی نبود و تحت فرمان ولایت طاغوت و شیطان بود؛ تعهد الهی ما این است که ما خودمان را از قید و بند ولایت طاغوت رها کنیم، نجات بدهیم، آزاد کنیم و به تحت سایۀ پرمیمنت ولایت الله برویم. خارج شدن از ولایت پیشوای ظالم و وارد شدن در ولایت امام عادل، اسمش هجرت است. می بینید که مسئلۀ هجرت یکی از مسائلی است که در دنبالۀ ولایت مطرح است.»(1)
«)فَتَرَی الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ(؛(2) آن کسانی که در دل هایشان بیماری است (بیماردلان)، آن ها را می بینی، )یُسارِعُونَ فیهِمْ(؛ در میان جبهۀ دشمنان دین می شتابند؛ قناعت نمی کنند به اینکه بروند طرف آن ها؛ بلکه می شتابند، قناعت نمی کنند به اینکه تا به نزدیکشان بروند؛ بلکه تا آن اعماق جبهه شان می روند و اگر
ص: 56
بپرسی ‘چرا این قدر با دشمن دین و با کسی که می دانی ضد دین است، می سازی و چرا با آن ها ضدیت که نمی کنی هیچ، دوستی هم به خرج می دهی؟!’ در جوابت چنین [می] گوید: )یَقُولُونَ نَخْشی أَنْ تُصیبَنا دائِرَةٌ(؛ می گویند: می ترسیم برایمان دردسری درست شود و می ترسیم اسباب زحمتی برایمان درست شود. ببینید چه کلمات آشنایی است. خدا در جواب این ها می فرماید: )فَعَسَی الله أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ(؛(1) امید است که خدا پیروزی را نصیب جبهۀ مؤمنین کند یا یک حادثهای را از پیش خود به سود آن ها پدید آورد و وقتی این کار شود، )فَیُصْبِحُوا عَلی ما أَسَرُّوا فی أَنْفُسِهِمْ نادِمینَ(؛(2) آن وقت[از] این بدبخت هایی که با آن ها ساخته بودند، پشیمان شوند. رو سیاه شوند، بگویند دیدی چه غلطی کردیم؟! اگر می دانستیم که جبهۀ مؤمنین این طور پیروزمند و نیرومند خواهد شد، با دشمن دین و دشمن خدا نمی ساختیم، خودمان را بی آبرو نمی کردیم )وَ یَقُولُ الَّذینَ آمَنُوا(؛(3) بعد از آنکه آن ها خودشان را مفتضح کردند و با دشمنان ساختند، آن کسانی که ایمان آوردهاند می گویند: )أَهؤُلاءِ الَّذِینَ أَقْسَمُوا بِاللهِ جَهْدَ أَیْمَانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَکُمْ(؛(4) مؤمنین همین ها بودند، این چهره های
ص: 57
خوش ظاهر و موَجّه که با سوگندهای غلاظ و شداد قسم می خورند که ما با شما هستیم و هروقت با آن ها حرف می زدیم یا چیزی می گفتیم؛ می گفتند: ما با شما هم عقیده هستیم، ما هم با شما اختلافی نداریم، ما هم همین حرفی که شما می زنید، می زنیم، در مقام بیان این طور با آدم حرف می زدند؛ اما بعد معلوم شد که دل های این ها مریض بوده و علی رغم ظاهر نیکشان دل های چرکین و سیاه و نفاق آمیز داشتند، آن روز مؤمنین می گویند: عجب است که چه قسمی می خوردند! این ها همان ها هستند )أَ هؤُلاءِ الَّذِینَ أَقْسَمُوا بِاللهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ(؛ آن ها همین ها هستند، آن هایی که به خدا سوگندهای سخت و غلیظ می خوردند، )إِنَّهُمْ لَمَعَکُمْ(؛ قسم می خوردند که با شما هستیم و با شما هم عقیده و هم فکریم. )حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ(؛ پوچ و بیهوده و نابود شد کارهایی که کرده بودند. )فَأَصْبَحُوا خاسِرِینَ(؛(1) و سخت زیانکار شدند. این آیات تا اینجا در رابطه با ارتباطات خارجی بود.
در ادامۀ همان آیات، راجع به ارتباطات داخلی دقت کنید: )یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾؛(2) ای کسانی که ایمان آوردید! ﴿مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ(؛ اگر شما از دین خود بازگردید؛ اگر این بار رسالت و مسئولیتی را که با ایمان
ص: 58
به خدا پذیرفته بودید، از دوشتان به زمین بگذارید و آن را به سر منزل نرسانید، خیال نکنید که این بار به منزل نخواهد رسید که این تصوّر باطلی خواهد بود؛ بلکه این افتخار نصیب جمعیتی دیگری خواهد شد که این بار را به منزل برسانند.)من یرتد منکم عن دینه(؛ هرکه از شما، از دین خود باز گردد و مرتد شود، )فَسَوْفَ یَأْتِی الله بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ(؛(1) خدای متعال جمعیتی را پدید خواهد آورد که خود خدا آن ها را دوست می دارد، )وَ یُحِبُّونَهُ(؛(2) آن ها هم خدا را دوست دارند. آیا ما جزء آن هایی هستیم که خدا را دوست دارند؟ آیا اینکه گاهی اوقات کلماتی می گوییم که دوست داشتن خدا از آن بر می آید؛ دلیل براین موضوع هست که ما خدا را دوست داریم؟ در این مورد قرآن سخنی دارد که می فرماید: )قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ الله فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللهُ(؛(3) یعنی اگر خدا را دوست دارید از من که پیامبر هستم متابعت کنید تا خدا هم شما را دوست بدارد. پس )یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ(؛(4) یعنی این ها صددرصد تسلیم فرمان هستند و خدا هم آن ها را دوست دارد و این یک خاصیت و صفتی است که طرفینی می باشد. )أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنینَ(؛(5) صفت دیگر از صفات این
ص: 59
قوم، این است که در مقابل مؤمنان فروتن هستند. این نشانه، کمال رابطه و پیوند صمیمانه با مؤمنین است و در مقابل این تودۀ مسلمان، هیچ گونه نخوت و غرور و هیچ گونه توقع زیادی و داعیۀ بی خودی و پوچی در آن ها وجود ندارد؛ یعنی وقتی که در مقابل مردم قرار می گیرند جزو مردم هستند؛ با مردم هستند؛ در راه مردم هستند؛ برای مردم هستند؛ خودشان را از میان مردم بیرون نمی کشند که از دور مردم را ببینند و گاهی برای آن ها دلسوزی بکنند. )أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنینَ(؛ خود را در مقابل مؤمنان به خدا فروتن و کوچک می کنند. )أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرینَ(؛ در مقابل کافران و دشمنان دین و مخالفان دین و مخالفان قرآن اعزّه هستند؛ یعنی تأثیرناپذیر و سربلند هستند؛ یعنی حصاری از فکر اسلامی در خود پیچیده و کشیده[اند] که هیچ نفوذی از آن ها نپذیرند. )یُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللهِِ(؛ خاصیت دیگرشان این است که بی امان و بدون قید و شرط در راه خدا جهاد و مجاهدت می کنند؛ همچنان که در آیه هست: )وَ لَا یَخافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ(؛(1) از ملامت هیچ ملامت گری هم نمی هراسند و نمی ترسند. )ذلِکَ فَضْلُ الله یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ(؛ این فضل و لطف و تفضّل خداست که به هرکه خواهد می دهد. )وَ الله واسِعٌ عَلیمٌ(؛(2) که خدا گشوده دست و داناست.
ص: 60
آیۀ بعد راجع به ارتباط و پیوند اجزاء جامعۀ اسلامی با آن قلب و با آن پیشوا و با آن امام است. خوب دقت کنید! تا در یابید که چگونه مسائلی که غالباً تصور می شود قرآنی نیست، قرآن با صراحت و با زبانِ رسا دربارۀ آن حرف می زند.
روابط خارجی را گفت، پیوندهای داخلی را گفت، حالا قلب پیوندهای داخلی را بیان می کند؛ یعنی پیشوا را؛ رهبر و امام را. می گوید: )إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ(؛(1) ولی و قائم امر و آن کسی که تمام نشاط ها و فعالیت های جامعه و امت اسلامی به او باید برگردد و از او باید الهام بگیرد، خداست. اما خدا که مجسّم نمی شود، بیاید و بین مردم بنشیند و امرونهی کند! پس دیگر کی؟ )وَ رَسُولُهُ(؛(2) پیداست که بین رسول و بین خدا هرگز رقابت و تنازع نیست. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، رسول اوست؛ اما همان طورکه قرآن گفته است: )إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ(؛(3) رسول هم برای همیشه باقی نمی ماند؛ پس باید برای بعد از رسول هم تکلیف ها روشن باشد؛ لذا خدای تعالی آن ها را معرفی می کند: )وَ الَّذینَ آمَنُوا(؛(4) آن کسانی که ایمان آوردند؛ اما هر که ایمان آورد کافی است؟ معلوم است که جواب منفی است؛ بلکه صفات دیگری هم دارد:
ص: 61
(الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ(؛ و آن ها که اقامۀ نماز می کنند، )وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ(؛ و زکات می دهند، )وَ هُمْ راکِعُونَ(؛(1) درحالی که در رکوع اند؛ یعنی درحال رکوع زکات می دهند.
مجموع این نشانه ها که در بالا ذکر شد؛ یعنی اینکه امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به عنوان ‘ولی’ معین می شود و این درحالی است که ‘واو’ را ‘واو حالیه’ می گیرید. اگر به فرض در این تشکیک بکنند و بگویند که [آیه] می خواهد مطلق مؤمنین را بگوید که دارای این خصوصیت هستند، بنده سؤال می کنم: ‘سمبل و اسوه و رمز برای یک چنین مکتبی، چه کسی می تواند باشد؟’ در جامعۀ اسلامی غیر از علی بن ابی طالب(علیه السلام)، کسی سراغ نداریم؛ در آن جامعۀ اسلامی، آن کسی که می توانست سمبل این گونه جناح ایمانی متقن و محکم باشد، علی بن ابی طالب(علیه السلام) بود؛ ولو فرض کنید که آیه، ناظر به آن حضرت نباشد.
...حالا باید دید اگر ولایت را رعایت کردیم چه می شود؛ اثری هم برای ما دارد؟ اگر سه بُعد ولایت را که عبارت باشد از حفظ پیوندهای داخلی، قطع پیوند و وابستگی به قطب های متضادّ خارجی و حفظ ارتباط دائمی و عمیق با قلب پیکر اسلامی و قلب امّت اسلامی؛ یعنی امام و رهبر که بیان کردیم حالا اگر این سه بُعد را رعایت کردیم، چه خواهد شد؟ قرآن در آیه بعد جواب می دهد: )وَ مَنْ
ص: 62
یَتَوَلَّ الله وَ رَسُولَهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ الله هُمُ الْغالِبُونَ(؛(1) کسی که قبول ولایت خدا و رسولش و یا کسانی که ایمان آوردهاند را بکند و این پیوند را مراعات و حفظ کند؛ این ها غالب و پیروزمندند و از همه پیروزتر، همین ها هستند و این ها هستند که بر همۀ جناح های دیگر غلبه خواهند داشت.»(2)
«ولایت شیعی که این همه رویش تأکید شده است، یک بعدش این است... قرآن مؤمنین را اولیاء یکدیگر می داند و آن کسانی را که دارای ایمان راستین هستند، هم جبهگان و پیوستگان یکدیگر می شناسد و در روایات ما از شیعه تعبیر به مؤمن می شود. ایمان در این منطق یعنی دارابودن طرز تفکر خاص شیعه که مبتنی بر ولایت است یعنی اسلام را از دیدگاهی که شیعه می بیند، دیدن، با منطقی که شیعه اثبات می کند، اثبات کردن و می بینیم که در زمان ائمه(علیهم السلام) این چنین شیعیان را با یکدیگر منسجم، به هم پیوسته، برادر و متصل ساختهاند تا بتوانند جریان شیعه را در تاریخ حفظ کنند و گرنه شیعه هزار بار از بین رفته بود، هزار بار افکارش هضم شده بود،
ص: 63
همچنان که بعضی از فرق دیگر چنین شدند، رنگ خود را از دست دادند، از بین رفتند و نابود شدند.»(1)
«رویۀ دیگر از ولایت عبارت است از انسجام و ارتباط بسیار شدید داخلی میان عناصر مسلمان؛ یعنی یکپارچه بودن و یک جهت بودن جامعۀ اسلامی همان طوری که در احادیث نبوی و غیر نبوی است که ‘مَثَلُ الْمُؤْمِنِ فِی تَوَادِّهِمْ وَ تَرَاحُمِهِمْ کَمَثَلِ الْجَسَدِ إِذَا اشْتَکَی بَعْضُهُ تَدَاعَی سَائِرُهُ بِالسَّهَرِ وَ الْحُمَّی’(2) قریب به همین الفاظ ‘کمثل النیان’؛ مَثَل مؤمنین، مَثَل یک پیکر واحد و یک عمارت واحدی است که با همدیگر باید پیوسته به هم، جوش خورده به هم و گره خورده به هم باشند و در مقابل دست های دیگر، در مقابل تعارض ها و دشمنی هایی که پیش خواهد آمد، دست واحدی باشند که این مطلب از آیه )اذلة علی المؤمنین و اعزة علی الکافرین(2 استفاده می شود. آیۀ دیگر از قرآن همین مطلب را به صورت واضح تری بیان کردهاست؛ )مُحَمَّدٌ رَسُولُ الله وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُم(؛(3) وقتی در مقابل جبهۀ خارجی قرار می گیرند، تو از آن ها چیزی استوارتر، خلل ناپذیرتر و نفوذ ناپذیرتر نمی بینی! اما
ص: 64
در میان خودشان بسیار باهم مهربانند، چون جبهه بندی ای در داخل وجود ندارد و در بدنه ها و جناح های پیکر عظیم اسلامی، نفوذناپذیری و تأثیرناپذیری نیست؛ بلکه به عکس، همه روی هم اثر می گذارند، همه یکدیگر را به سوی خیر و نیکی جذب می کنند، همه یکدیگر را توصیه به پیروی هر چه بیشتر از حق می کنند، همه یکدیگر را به پافشاری هرچه بیشتر در راه حق و مقاومت، هرچه بیشتر در مقابل انگیزه های شر و فساد و انحطاط سفارش می کنند، همه همدیگر را نگه می دارند... این هم یک جلوۀ دیگر از جلوه های ولایت است که جامعۀ اسلامی آن را داراست.»(1)
«اصل ‘ولایت فقیه’، یعنی ایجاد میلیون ها رابطۀ دینی میان دل های مردم با محور و مرکز نظام. بحث شخص در میان نیست؛ بحث هویت و معنا و شخصیت در میان است؛ لذا می بینید که با آن دشمنی می کنند. البته این دشمنی ها فایده ای هم ندارد.»(2)
«وحدت عمومی، به معنای گردآمدن صاحبان سلیقه ها و روش های گوناگون بر گرد محور اسلام، خط امام و ولایت فقیه است. این، همان اعتصام به «حبل الله» است که عموم مسلمین بدان مکلف گشته اند؛ و این،
ص: 65
آن اسم اعظمی است که همۀ گره ها را باز و همۀ موانع را برطرف و همۀشیاطین را مغلوب می کند.»(1)
«وقتی می گویند مسلمین باید نسبت به یکدیگر ولایت داشته باشند یا ولاء یکدیگر را داشته باشند، مقصود این نیست که بدن هاشان به یکدیگر نزدیک باشد؛ بلکه مقصود این است که روح هاشان به یکدیگر نزدیک باشد و روابط اجتماعی شان با یکدیگر روابط نزدیک باشد و لهذا مثلاً اینکه یک کسی دیگری را اعانت کند، به دیگری کمک بدهد، خودش یک ارتباطی است؛ یک اتصالی است؛ یک پیوند است؛ نوعی ولایت است که در قرآن «ولاء» نامیده می شود؛ یعنی یکدیگر را کمک بدهید؛ ولاء یکدیگر را داشته باشید یعنی تعاون در میان شما حکم فرما باشد. اگر بخواهیم روح مطلب را در مظاهر مختلفش بشکافیم، همان مطلبی است که پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) با آن تشبیه بسیار عالی بیان فرمود: ‘مَثَلُ الْمُؤْمِنینَ فی تَوادُدِهِمْ وَ تَراحُمِهِمْ وَ تَعاطُفِهِمْ مَثَلُ الْجَسَدِ اذَا اشْتَکی مِنْهُ عُضْوٌ تَداعی لَهُ سایِرُ الْجَسَدِ بِالسَّهَرِ وَ الْحُمّی ’؛(2) یعنی مَثَل اهل ایمان، مَثَل یک پیکر است؛ آن ها به منزلۀ اجزای یک پیکرند که اگر عضوی به درد آید، سایر عضوها با تب و بیداری با او همدردی می کنند.
ص: 66
هروقت مسلمانان به این شکل در آمدند که حکم اعضای یک پیکر را پیدا کردند، یعنی روابطشان و نزدیکی شان با یکدیگر و اشتراکشان در سرنوشت یکدیگر، همدردی و همکاری و همدلی شان به آنجا رسید که حکم اعضای یک پیکر را پیدا کردند؛ منظور قرآن در باب ولاء مؤمنین و مسلمین نسبت به یکدیگر، عملی شده است.
...ما یک ولاء اثباتی داریم و یک ولاء نفیی، قرآن یک جا می گوید ولاء داشته باشید و یک جا می گوید نداشته باشید. مسلمین را می گوید نسبت به یکدیگر ولاء داشته باشید؛ نسبت به کفار نداشته باشید. این معنایش این است که شما مسلمین باید یک پیکر را تشکیل بدهید؛ نه اینکه عضو یک پیکر دیگر بشوید که آن پیکر مال دیگران است؛ خواه شما در آن ها مستهلک بشوید و یا شما و آن ها مجموعاً یک پیکر را به وجود آورید. این از آن چیزهایی است که اسلام نمی پذیرد.
اسلام خواسته است مسلمانان به صورت واحد مستقلّی زندگی کنند؛ نظامی مرتبط و اجتماعی پیوسته داشته باشند، هر فردی خود را عضو یک پیکر که همان جامعۀ اسلامی است بداند تا جامعۀ اسلامی قوی و نیرومند گردد؛ که قرآن می خواهد جامعۀ مسلمانان، برتر از دیگران باشد: )وَ لا تَهِنوا وَ لا تَحْزَنوا وَ انْتُمْ الأعْلَوْنَ انْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ(؛(1) سست
ص: 67
نشوید و اندوهگین نباشید که اگر به حقیقت مؤمن باشید، شما برترید.
ایمان، ملاک برتری قرار گرفته است. مگر ایمان چه می کند؟ ایمان ملاک وحدت و رکن شخصیّت و تکیه گاه استقلال و موتور حرکت جامعۀ اسلامی است. در جای دیگر می فرماید: )وَ لا تَنازَعوا فَتَفْشَلوا وَ تَذْهَبَ ریحُکُمْ(؛(1) با یکدیگر نزاع نکنید و اختلاف نداشته باشید که سست و ضعیف خواهید شد و بو و خاصیت خود را از دست خواهید داد.
جدال و اختلاف، کیان و شخصیّت جامعۀ اسلامی را منهدم می کند. ایمان، اساس دوستی و وداد و ولاء مؤمنان است. قرآن کریم می فرماید: )وَ الْمُؤْمِنونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرونَ بِالْمَعْروفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ(؛(2) مردان مؤمن و زنان مؤمنه، بعضی ولیّ بعضی دیگرند؛ به معروف امر می کنند و از منکر باز می دارند.
مؤمنان نزدیک به یکدیگرند و به موجب اینکه با یکدیگر نزدیک اند، حامی و دوست و ناصر یکدیگرند و به سرنوشت هم علاقه مندند و درحقیقت به سرنوشت خود که یک واحد را تشکیل می دهند، علاقه می ورزند و لذا امر به معروف می کنند و یکدیگر را از منکر و زشتی ها باز می دارند.
این دو عمل (امربه معروف و نهی ازمنکر)
ص: 68
ناشی از وِداد(1) ایمانی است و لذا این دو جملۀ )یَأْمُرونَ بِالْمَعْروفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ((2) بلافاصله به دنبال بیان ‘ولاء ایمانی’ مسلمانان واقع شده است.
علاقه به سرنوشت اشخاص، از علاقه به خود آن ها سرچشمه می گیرد. پدری که به فرزندان خویش علاقه دارد، قهراً نسبت به سرنوشت و رفتار آنان نیز احساس علاقه می کند؛ امّا ممکن است نسبت به فرزندان دیگران در خود احساسی نکند؛ چون نسبت به خود آن ها علاقه ای ندارد تا به سرنوشتشان نیز علاقه مند باشد و کار نیکشان در او احساس اثباتی به وجود آورد و کار بدشان احساس نفیی.
امربه معروف در اثر همان احساس اثباتی است و نهی ازمنکر در اثر احساس نفیی و تا دوستی و محبّت نباشد، این احساس ها در نهاد انسانی جوشش نمی کند.
اگر انسان نسبت به افرادی بی علاقه باشد، در مقابل اعمال و رفتار آن ها بی تفاوت است؛ امّا آنجا که علاقه مند است، محبّت ها و مودّت ها او را آرام نمی گذارند و لذا در آیۀ شریفه با کیفیّت خاصّی، امربه معروف و نهی از منکر را به مسئلۀ ولاء ارتباط داده است و سپس به عنوان ثمرات امر به معروف و نهی از منکر، دو مطلب را ذکر کرده است: )یُقیمونَ الصَّلاةَ وَ
ص: 69
یُؤْتُونَ الزَّکاةَ(؛(1) نماز را به پا می دارند و زکات را می دهند.
نماز نمونه ای است از رابطۀ خلق و خالق و زکات نمونه ای است از حسن روابط مسلمانان با یکدیگر که در اثر تعاطف و تراحم اسلامی از یکدیگر حمایت می کنند و به هم تعاون و کمک می کنند و سپس بر آن متفرّع کرده است: )اولئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللَّهُ(؛(2) آن وقت است که انواع رحمت های الهی و سعادتها بر این جامعه فرود می آید.
...این آیه و برخی آیات دیگر که ولاء اثباتی عام را ذکر می کنند، تنها ناظر به محبّت و وداد قلبی نمی باشند، نوعی تعهّد و مسئولیّت برای مسلمین در زمینۀ حسن روابط مسلمین با یکدیگر اثبات می کنند.
...قرآن کریم دربارۀ رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و کسانی که با اویند و تربیت اسلامی یافته اند، می فرماید: )مُحَمَّدٌ رَسولُ الله وَ الَّذینَ مَعَهُ اشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ(؛(3) محمّد پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و کسانی که با اویند، بر کافران سخت اند و با یکدیگر مهربان.
در این آیه، هم به ولاء نفیی اشارت رفته و هم به ولاء اثباتی عام و همچنان که قبلاً گفتیم، آیات کریمۀ قرآن ما را متوجّه می کنند که دشمنان اسلام در هر زمان، سعی دارند ولاء
ص: 70
منفی را تبدیل به اثباتی و ولاء اثباتی را تبدیل به منفی نمایند؛ یعنی همه سعی شان این است که روابط مسلمین با غیر مسلمین روابط صمیمانه و روابط خود مسلمانان به بهانه های مختلف ازآن جمله اختلافات فرقه ای، روابط خصمانه باشد. در عصر خود ما به وسیلۀ اجانب در این راه، فعّالیّت های فراوان صورت می گیرد، بودجه های کلان مصرف می گردد و متأسّفانه در میان مسلمانان، عناصری به وجود آورده اند که کاری جز این ندارند که ولاء نفیی اسلامی را تبدیل به اثباتی و ولاء اثباتی اسلامی را تبدیل به نفیی نمایند. این بزرگ ترین ضربتی است که این نابکاران بر پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) وارد می سازند.
امروز اگر بر مصیبتی از مصیبت های اسلام باید گریست و اگر بر فاجعه ای از فاجعه های اسلام بایست خون بارید، این مصیبت و این فاجعه است.»(1)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله): «مسئلۀ ولایت به آن صورتی که از قرآن استنباط می کنیم، غالباً کمتر مطرح می شود... . می خواهم دربارۀ مفهوم ولایت، از ریشه حرف بزنم. می خواهیم معنی ولایت را
ص: 71
از آیات کریمه قرآن بیرون بکشیم و استنباط و استخراج کنیم تا ببینید که اصل ولایت چه اصل مدرن مترقی جالبی است و چگونه یک ملت، یک جمعیت، پیروان یک فکر و عقیده اگر دارای ولایت نباشند سرگردان هستند. در سایۀ این بحث، این مسئله را درک و احساس خواهید کرد و به خوبی خواهید فهمید، چرا کسی که ولایت ندارد، نمازش نماز و روزهاش، روزه و عبادتش عبادت نیست. به خوبی می شود با این بحث فهمید که چرا اگر جامعهای و امتی ولایت ندارد، اگر همه عمر را [هم] به نماز و روزه و تصدّقِ تمام اموال بگذارند، باز لایق لطف خدا نیست و خلاصه در سایۀ این بحث معنای احادیث ولایت را می شود فهمید، ازجمله این حدیث معروف که... ‘أَمَا لَوْ أَنَّ رَجُلًا قَامَ لَیْلَهُ وَ صَامَ نَهَارَهُ وَ تَصَدَّقَ بِجَمِیعِ مَالِهِ وَ حَجَّ جَمِیعَ دَهْرِهِ وَ لَمْ یَعْرِفْ وَلَایَةَ وَلِیِّ الله فَیُوَالِیَهُ وَ یَکُونَ جَمِیعُ أَعْمَالِهِ بِدَلَالَتِهِ إِلَیْهِ مَا کَانَ لَهُ عَلَی الله جَلَّ وَ عَزَّ حَقٌّ فِی ثَوَابِهِ’؛(1) اگر مردی شب ها تا به صبح بیدار بماند وتمام عمر را روزه بگیرد نه فقط ماه رمضان را و تمام اموالش را در راه خدا صدقه دهد و در تمام دوران عمرش به حج رود، درحالی که ولایت ولیّ خدا را نشناخته باشد تا از او پیروی کند و تمام اعمالش با راهنمایی او باشد، این چنین آدم هر آنچه که انجام
ص: 72
دادهاست بیهوده و بی ثمر و خنثی است.»(1)
- «در قرآن سخن از ‘ولاء’ و ‘موالات’ و ‘تولّی’ زیاد رفته است. در این کتاب بزرگ آسمانی، مسائلی تحت این عناوین مطرح است. آنچه مجموعاً از تدبّر در این کتاب مقدّس به دست می آید، این است که از نظر اسلام دو نوع ولاء وجود دارد: منفی و مثبت؛ یعنی از طرفی مسلمانان، مأموریّت دارند که نوعی ولاء را نپذیرند و ترک کنند و از طرف دیگر دعوت شده اند که ولاء دیگری را دارا باشند و بدان اهتمام ورزند.
ولاء اثباتی اسلامی نیز به نوبۀ خود بر دو قسم است: ولاء عام و ولاء خاص. ولاء خاص نیز اقسامی دارد: ولاء محبّت، ولاء امامت، ولاء زعامت، ولاء تصرّف یا ولایت تکوینی... .
اسلام خواسته است مسلمانان به صورت ‘واحد مستقلّی’ زندگی کنند، نظامی مرتبط و اجتماعی پیوسته داشته باشند، هر فردی خود را ‘عضو یک پیکر’ که همان جامعۀ اسلامی است بداند، تا جامعۀ اسلامی قوی و نیرومند گردد؛ [چرا] که قرآن می خواهد جامعۀ مسلمانان برتر از دیگران باشد: )وَ لا تَهِنوا وَ لا تَحْزَنوا وَ انْتُمْ الأعْلَوْنَ انْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ(؛(2) سست نشوید و اندوهگین نباشید که اگر به حقیقت مؤمن باشید، شما برترید... .»(3)
ص: 73
«نیروی محبت از نظر اجتماعی نیروی عظیم و مؤثری است. بهترین اجتماع ها آن است که با نیروی محبت اداره شود؛ محبت زعیم و زمامدار به مردم و محبت و ارادت مردم به زعیم و زمامدار.
علاقه و محبت زمامدار، عامل بزرگی است برای ثبات و ادامۀ حیات حکومت و تا عامل محبت نباشد، رهبر نمی تواند یا بسیار دشوار است که اجتماعی را رهبری کند و مردم را افرادی منضبط و قانونی تربیت کند؛ ولو اینکه عدالت و مساوات را در آن اجتماع برقرار کند. مردم آنگاه قانونی خواهند بود که از زمامدارشان علاقه ببینند و آن علاقه هاست که مردم را به پیروی و اطاعت می کشد.
قرآن خطاب به پیغمبر می کند که: ای پیغمبر! نیروی بزرگی را برای نفوذ در مردم و اداره اجتماع در دست داری: )فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ الله لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْامْر(؛(1) به موجب لطف و رحمت الهی، تو بر ایشان نرم دل شدی که اگر تندخوی سخت دل بودی از پیرامونت پراکنده می گشتند. پس، از آنان درگذر و برایشان آمرزش بخواه و در کار با آنان مشورت کن.
در اینجا علت گرایش مردم به پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) را علاقه و مهری دانسته که نبی
ص: 74
اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت به آنان مبذول می داشت. باز دستور می دهد که ببخششان و برایشان استغفار کن و با آنان مشورت نما؛ این ها همه از آثار محبت و دوستی است، همچنان که رفق و حلم و تحمّل، همه از شئون محبت و احسان اند.
و باز قرآن می فرماید: )وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّیِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ فَاذَا الَّذی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأنَّهُ وَلِیٌّ حَمیمٌ(؛(1) نیک و بد یکسان نیست. با اخلاق نکوتر، دفع شر کن که آنگاه آن که بین تو و او دشمنی است، گویا دوستی خویشاوند است.
...قلب زمامدار بایستی کانون مهر و محبت باشد نسبت به ملت. قدرت و زور کافی نیست؛ با قدرت و زور می توان مردم را گوسفندوار رانْد، ولی نمی توان نیروهای نهفته آن ها را بیدار کرد و به کار انداخت. نه تنها قدرت و زور کافی نیست، عدالت هم اگر خشک اجرا شود کافی نیست؛ بلکه زمامدار همچون پدری مهربان باید قلباً مردم را دوست بدارد و نسبت به آنان مهر بورزد و هم باید دارای شخصیتی جاذبه دار و ارادت آفرین باشد تا بتواند ارادۀ آنان و همت آنان و نیروهای عظیم انسانی آنان را در پیشبرد هدف مقدس خود به خدمت بگیرد.»(2)
ص: 75
«ولاء امامت و پیشوایی و به عبارت دیگر مقام مرجعیّت دینی؛ یعنی مقامی که دیگران باید از وی پیروی کنند، او را الگوی اعمال و رفتار خویش قرار دهند و دستورات دینی را از او بیاموزند و به عبارت دیگر زعامت دینی... همان منصبی است که قرآن کریم دربارۀ پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید: )لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسولِ الله اسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا الله وَ الْیَوْمَ الاخِرَ وَ ذَکَرَ الله کَثیراً((1)؛ برای شما در (رفتار) فرستاده خدا پیروی ای نیکوست برای آنان که امیدوار به خدا و روز دیگرند و خدا را بسیار یاد کنند.
[و] )قُلْ انْ کُنْتُمْ تُحِبّونَ الله فَاتَّبِعونی یُحْبِبْکُمُ الله وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنوبَکُمْ(؛(2) بگو اگر خدا را دوست دارید، از من پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را بیامرزد.
در این آیات، رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) را الگویی معرّفی کرده که مردم باید رفتار و اخلاقشان را با رفتار و اخلاق او تطبیق دهند و او را مقتدای خویش سازند... امامت و پیشوایی و مقتدایی دینی، به طوری که آنچه پیشوا می گوید و هر طور عمل می کند سند و حجّت الهی تلقّی شود، نوعی ولایت است؛ زیرا نوعی حقّ تسلّط و تدبیر و تصرّف در شئون مردم است.»(3)
ص: 76
«ولایت زعامت، یعنی حقّ رهبری اجتماعی و سیاسی. اجتماع، نیازمند به رهبر است. آن کس که باید زمام امور اجتماع را به دست گیرد و شئون اجتماعی مردم را اداره کند و مسلّط بر مقدّرات مردم است، ‘ولیّ امر مسلمین’ است. پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در زمان حیات خودشان، ولیّ امر مسلمین بودند و این مقام را خداوند به ایشان عطا فرموده بود و پس از ایشان طبق دلایل زیادی که غیرقابلِ انکار است، به اهل البیت(علیهم السلام) رسیده است.
آیۀ کریمۀ )اطیعُوا الله وَ اطیعُوا الرَّسولَ وَ اولِی الأمْرِ مِنْکُمْ(؛(1) و همچنین آیات اوّل سوره مائده و حدیث شریف غدیر و عموم آیۀ )انَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ((2) و عموم آیۀ )النَّبِیُّ اوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ انْفُسِهِمْ((3) ناظر به چنین ولایتی است.
در اینجا به مناسبت، دربارۀ همۀ شئون اجتماعی پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در میان امّت، مطابق آنچه از قرآن مجید استنباط می شود، بحثی می کنیم.
از قرآن مجید و هم از سنّت و سیرۀ نبوی استنباط می شود که پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در میان مسلمین، در آنِ واحد، دارای سه شأن بود:
ص: 77
اوّل اینکه امام و پیشوا و مرجع دینی بود و ولایت امامت داشت؛ سخنش و عملش سند و حجّت بود؛ )ما اتیکُمُ الرَّسولُ فَخُذوهُ وَ ما نَهیکُمْ عَنْهُ فَانْتَهوا(؛(1) آنچه را پیغمبر برای شما آورده است، بگیرید و از آنچه شما را باز دارد، بایستید؛
دوم اینکه ولایت قضایی داشت؛ یعنی حکمش در اختلافات حقوقی و مخاصمات داخلی نافذ بود؛ )فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنونَ حَتّی یُحَکِّموکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدوا فی انْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّموا تَسْلیماً(؛(2) نه چنین است! به پروردگارت سوگند، ایمانشان واقعی نخواهد بود تا در آنچه در بینشان اختلاف شود، داورت کنند و سپس در دل های خویش از آنچه حکم کرده ای، ملالی نیابند و بی چون و چرا تسلیم شوند...؛
سوم اینکه ولایت سیاسی و اجتماعی داشت؛ یعنی گذشته از اینکه مبیّن و مبلّغ احکام بود و گذشته از اینکه قاضی مسلمین بود، سائس و مدیر اجتماع مسلمین بود؛ ولیّ امر مسلمین و اختیاردار اجتماع مسلمین بود. همچنان که قبلاً گفته شد، آیۀ کریمۀ )النَّبِیُّ اوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ انْفُسِهِمْ( و همچنین آیۀ )اطیعُوا الله و اطیعُوا الرَّسولَ وَ اولِی الامْرِ مِنْکُمْ( ناظر به این قسمت است.
پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) رسماً بر مردم حکومت
ص: 78
می کرد و سیاست اجتماع مسلمین را رهبری می نمود؛ به حکم آیۀ کریمۀ )خُذْ مِنْ امْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها(،(1) از مردم مالیات می گرفت؛ شئون مالی و اقتصادی اجتماع اسلامی را اداره می کرد.
این شأن از شئون سه گانۀ رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، ریشۀ بحث ‘خلافت’ است.»(2)
حضرت علامه طباطبایی(رحمة الله علیه) دربارۀ ثبوت ولایت و حامل آن (امام) و اینکه جهان انسانی، همواره از انسانی که حامل ولایت باشد، خالی نیست، می فرمایند: «...کسی که حامل درجات قرب و امیر قافله اهل ِولایت بوده و رابطۀ انسانیّت را با این واقعیّت حفظ می کند، در لسان قرآن «امام» نامیده می شود. امام یعنی کسی که از جانب حقّ سبحانه برای پیشروی صراط ولایت اختیار شده و زمام هدایت معنوی را در دست گرفته. ولایت که به قلوب بندگان می تابد، اشعّه و خطوط نوری هستند از کانون نوری که پیش اوست و موهبت های متفرّقه، جوی هایی هستند متّصل به دریای بیکرانی که نزد وی می باشد.»(3)
«خدای عالم به حکمت بالغه اش برای اینکه مسلمانان از این نعمت عظمی؛ یعنی
ص: 79
نعمت اتصال با بزرگان و اولیای خودش بهره ببرند، ولایت اهل بیت(علیهم السلام) را واجب فرمود؛ امامان دوازده گانه را معین کرد و امر به اطاعتشان فرمود؛ )اطیعُوا الله و اطیعُوا الرَّسولَ وَ اولِی الامْرِ مِنْکُمْ.((1)
معنی ‘ولایت آل محمد’، این است که هواپرستی را کنار گذاشته و تحت فرمان و حکومت آل محمد برود؛ )وَ طَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ وَ إِمَامَتَنَا أَمَاناً لِلْفُرْقَة(؛(2) خدا طاعت آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) را که واجب فرمود، برای اینکه مسلمانان جداجدا نباشند؛ متصل باشند به معدن علم و فیض و کمالات که به برکت این اتصال، از این خرمن پرفیض، خوشه ای برچینند، اتحاد قلوب پیدا کنند.
علی و آل او را امام بداند؛ نه اینکه فقط بگوید: امام اول علی(علیه السلام)، امام دوم حسن(علیه السلام)، امام سوم حسین(علیه السلام)...؛ بلکه امام یعنی کسی که من قبول دارم که او پیشوای من باشد. تو دنبال که هستی؟ دنبال علی(علیه السلام) هستی یا دنبال نفس و هوی و خواهش های خودت؟ میل و هوایت را می پرستی یا راه و روش علی(علیه السلام) را دنبال می کنی؟
اگر مسلمانان در ولایت آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) وارد می شدند، در وادی امن قرار می گرفتند؛ به مبدأ فیض که قلب امام است مربوط می شدند
ص: 80
و از قلب شریفش به آن ها بهره ها می رسید که اساس هر خیری است.
اگر همه دوست دار حقیقی اهل بیت(علیهم السلام) و مخلص ایشان می شدند؛ یعنی حبّ دنیا و خودخواهی ها و قلدری ها کنار برود، دیگر جهنم برای چه؟! جهنم برای هوی پرستی است؛ هرچه تفرقه است از هوی پرستی است.
لذا حضرت زهرا(علیها السلام) می فرماید: ‘وَ طَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ وَ إِمَامَتَنَا أَمَاناً لِلْفُرْقَة.’ چه حقیقتی را به این مسلمانها می فهمانَد؟ امامت اهل بیت(علیهم السلام) و وجوب اطاعتشان، برای پیشگیری از جدایی ها است؛ تا دیگر، دل ها از هم کنار نباشد؛ «منِ» من کنار رود...
از نعمت ولایت علی(علیه السلام) اگر دور شدید، در تفرقه های دامنه دار، گرفتار می گردید؛ در اثر اینکه تحت حکومت نفس و هوی ها و خواهش های نفس خودشان قرار می گیرند؛ لذا وضع دنیایشان نیز خراب می شود.»(1)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله): «آنچه از تدبر در آیات قرآن و با استمداد و استنتاج از مبارزۀ اهل بیت(علیهم السلام) در زمینۀ ولایت به دست آمد این بود که ولایت دارای چند بعد و چند جلوه است؛ یکی اینکه جامعۀ مسلمان، وابسته و پیوسته به
ص: 81
عناصر خارج از وجود خود نباشد و پیوستگی به غیر مسلم نداشته باشد و توضیح دادیم که پیوسته نبودن و وابسته نبودن یک حرف است و به کلی رابطه نداشتن یک حرف دیگر و هرگز نمی گوییم که عالم اسلام در انزوای سیاسی و اقتصادی به سر ببرد و با هیچ یک از ملت ها و کشورها و قدرت های غیر مسلمان رابطهای نداشته باشد؛ بلکه مسئله، مسئلۀ وابسته نبودن و پیوسته و دنباله رونبودن است، در قدرت های دیگر هضم و حل نشدن و استقلال و روی پای خود ایستادن را حفظ کردن است.
جامعۀ اسلامی... در مقابل دست های دیگر، در مقابل تعارض ها و دشمنی هایی که پیش خواهد آمد، دست واحدی باشند که این مطلب از آیه )أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرینَ((1) استفادۀ آیۀ دیگر از قرآن همین مطلب را به صورت واضح تری بیان کردهاست؛ )مُحَمَّدٌ رَسُولُ الله وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُم(؛(2) وقتی در مقابل جبهۀ خارجی قرار می گیرند، تو از آن ها چیزی استوارتر، خلل ناپذیرتر و نفوذناپذیرتر نمی بینی... این هم یک جلوۀ دیگر از جلوه های ولایت است که جامعۀ اسلامی آن را داراست.»(3)
ص: 82
رهبرمعظم انقلاب(مدظله): «آیات سورۀ ممتحنه گویای این حقیقت است که فکر می کنم اسم سوره را به این معنا می شود سورۀ ولایت گذاشت )بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحیمِ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا(؛(1) ای کسانی که ایمان آوردهاید! )لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیا(؛(2) دشمن من و دشمن خودتان را ولی و هم جبهۀ خود مگیرید! در بعضی از ترجمه ها آمده است که دشمن من و دشمن خودتان را دوست خود مگیرید. این معنای کاملی نیست. مسئله فقط دوستی و محبت نیست، بالاتر از این ها است، ولیّ خودتان نگیرید؛ یعنی هم جبهۀ خودتان ندانید، یعنی خودتان را در صف آن ها قرار ندهید؛ یعنی در دل، خودتان و آن ها را در یک صف فرض نکنید؛ آن کسی که دشمن خدا و دشمن شما است، او را درکنار خودتان نگذارید؛ بلکه روبه رو و دشمن و معارض با خودتان ببینید )تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّة(؛(3) هم جبهه و هم صف ندانید که پیام دوستی به آن ها بدهید! )وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَق(؛(4) درحالی که می دانید این ها به آنچه که پروردگار از حق و حقیقت برای شما فرو فرستاده است، کافر شدهاند، )یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُم(؛(5) پیامبر و شما را از شهر و دیارتان، بیرون می کنند
ص: 83
)أَنْ تُؤْمِنُوا بِالله رَبِّکُم(؛(1) به خاطر اینکه شما به الله که پروردگار شما است، ایمان می آورید. دشمن من و دشمن خودتان را، هم جبهه و یار و یاور مگیرید! )إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فی سَبیلی وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتی(؛(2) اگر در راه جهاد و مجاهدت و کوشش برای من و برای به دست آوردن خشنودی من بیرون آمدهاید؛ اگر واقعاً راست می گویید و در راه من تلاش و مجاهدت می کنید، حق ندارید آنکه دشمن من و دشمن شما است، هم جبهه، یار و پیوستۀ خودتان قرار بدهید؛ البته آیات بعدی روشن می کند که منظور خدا کدام کفار است و آن آیات گروه های کافر را تقسیم بندی می کند )تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ((3) که در نهان و خفا محبت و مودت خود را به آنان تحویل دهید. )وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ((4) و من داناتر هستم به آنچه که شما پنهان کردهاید و آنچه آشکار ساختهاید.)وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبیلِ((5) و هرکس از شما با دشمنان خدا طرح دوستی و یاوری بریزد و خودش را هم جبهۀ آن ها بداند و نشان بدهد، )فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبیلِ(؛ از راه میانه گمراه شده است.»(6)
ص: 84
«بعضی از مؤمنینِ مهاجر، در خفا با مشرکین مکه رابطۀ دوستی داشته اند و انگیزه شان در این دوستی، جلب حمایت آنان از ارحام و فرزندان خود بوده که هنوز در مکه مانده بودند. آیات سورۀ ممتحنه نازل شد و ایشان را از این عمل نهی کرد.
روایاتی هم که در شأن نزول این آیات وارد شده، این استفاده را تأیید می کند؛ چون در آن روایات آمده که حاطب بن ابی بلتعه، نامه ای سرّی به مشرکین مکه فرستاد و در آن از اینکه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) تصمیم دارد مکّه را فتح کند، به ایشان گزارش داد و منظورش این بود که منّتی بر آنان گذاشته و بدین وسیله، ارحام و اولادی که در مکّه داشت، از خطر مشرکین حفظ کرده باشد. خدای تعالی این جریان را به پیامبر گرامی اش خبر داد و این آیات(1) را فرستاد.
کلمۀ ‘عدو’ به معنای دشمن است که هم بر یک نفر اطلاق می شود و هم بر جمع دشمنان و مراد آیۀ شریفه، جمع آن است؛ به قرینۀ اینکه فرموده ‘[آن ها را] اولیاء خود نگیرید’ و نیز به قرینۀ ضمیر جمع در ‘الیهم’ و قرائن دیگر و منظور از این دشمنان، مشرکین مکّه اند. و دشمن بودنشان با خدا، به خاطر مشرک بودنشان است؛ به این علت که برای خدا شرکایی قائل بودند و خدا را نمی پرستیدند و
ص: 85
دعوت او را نمی پذیرفتند و رسول او را تکذیب می کردند و دشمن بودنشان با مؤمنین به خاطر این بود که مؤمنین به خدا ایمان آورده بودند و مال و جان خود را در راه خدا فدا می کردند و معلوم است کسانی که با خدا دشمنی دارند، با مؤمنین هم دشمن خواهند بود.
ممکن است بگویید: در آیۀ شریفه، ذکر دشمنی مشرکین با خدا کافی بود، چه نیازی بود به اینکه دشمنی با مؤمنین را هم ذکر کند. در پاسخ می گوییم: ازآنجا که زمینۀ آیه، زمینۀ نهی مؤمنین از دوستی با مشرکین بود، یادآوری دشمنی آنان با ایشان، نهی و تحذیر را تأکید می کند. گویا فرموده: کسی که با خدا دشمنی کند، با خود شما هم دشمن است؛ دیگر چه جا دارد که با آنان دوستی کنید؟!
کلمۀ ‘مودّت’ مفعول کلمۀ ‘تُلقُون’ است... و مراد از ‘القاء مودّت’، اظهار مودت و یا ابلاغ آن به مشرکین است. و این جملۀ )تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ(،(1) صفت و یا حال از فاعل ‘لا تَتَّخِذُوا’ است... .
و معنای )یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِالله رَبِّکُمْ((2)، این است که: رسول و شما را مجبور به مهاجرت از مکه می کنند، به خاطر اینکه به پروردگارتان ایمان آورده اید... .
)إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِی سَبِیلِی وَ ابْتِغاءَ
ص: 86
مَرْضاتِی(،(1) یعنی اگر مهاجرتتان، جهاد در راه من و به منظور خشنودی من است، دیگر دشمنان مرا دوست مگیرید... .
)تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ((2)... معنای )تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ(، این است که در خفا به مشرکین اطلاع می دهید که دوستشان دارید... گویا شنونده وقتی آیۀ قبلی را شنیده، پرسیده: مگر ما چکار کرده ایم؟ در این آیه پاسخ می دهد: شما پنهانی به مشرکین اطلاع می دهید که ما دوستتان داریم و حال آنکه من از هرکسی بهتر می دانم و بهتر خبر دارم آنچه را که پنهانی و یا آشکارا انجام می دهید؛ یعنی من گفتار و کردار شما را به علمی می دانم که اخفاء و اظهار شما نسبت به آن یکسان است.»(3)
«قرآن کریم، مسلمانان را از اینکه دوستی و سرپرستی غیرمسلمانان را بپذیرند سخت بر حذر داشته است؛ نه از باب اینکه دوست داشتن انسان های دیگر را بد بداند و طرفدار بغض مسلِم نسبت به غیرمسلم در هر حال و مخالف نیکی با آن ها باشد؛ قرآن صریحاً می گوید:)لا یَنْهاکُمُ الله عَنِ الَّذینَ لَمْ یُقاتِلوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ انْ تَبَرّوهُمْ وَ تُقْسِطوا الَیْهِمْ، انَّ الله یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ(؛(4) خداوند باز نمی دارد شما را از کسانی که با
ص: 87
شما در دین مقاتله و جنگ نکرده اند و شما را از خانه هاتان بیرون نرانده اند که نیکی کنید نسبت به آنان و دادگری کنید؛ همانا خداوند دادگران را دوست دارد.
اسلام نمی گوید کار محبّت آمیز و کار نیکتان منحصراً باید دربارۀ مسلمین باشد و به هیچ وجه خیری از شما به دیگران نرسد؛ دینی که پیغمبرش به نصّ قرآن ‘رحمة للعالمین’ است، کی می تواند چنین باشد؟! ولی یک مطلب هست و آن اینکه مسلمانان نباید از دشمن غافل شوند. دیگران در باطن، جور دیگری دربارۀ آنان فکر می کنند؛ تظاهر دشمن به دوستی با مسلمانان، آنان را غافل نکند و موجب نگردد که آنان دشمن را دوست پندارند و به او اطمینان کنند.
مسلمان همواره باید بداند که عضو جامعۀ اسلامی است، جزئی است از این کل. جزء یک کل و عضو یک پیکربودن، خواه ناخواه شرایط و حدودی را ایجاب می کند. غیرمسلمان، عضو یک پیکر دیگر است. عضو پیکر اسلامی، روابطش با اعضای پیکر غیراسلامی باید به نحوی باشد که لااقل با عضویّتش در پیکر اسلامی ناسازگار نباشد؛ یعنی به وحدت و استقلال این پیکر آسیبی نرسد. پس خواه ناخواه نمی تواند روابط مسلمان با غیرمسلمان با روابط مسلمان و مسلمان یکسان و احیاناً از آن نزدیک تر باشد.
روابط دوستانه و صمیمانۀ مسلمانان با
ص: 88
یکدیگر، باید در حدّی باشد که عضویّت در یک پیکر و جزئیّت در یک کل، ایجاب می کند. ولاء منفی در اسلام، عبارت است از اینکه یک مسلمان، همواره در مواجهه با غیرمسلمان، بداند با اعضای یک پیکرِ بیگانه مواجه است و معنی اینکه نباید ولاء غیرمسلمان را داشته باشد، این است که نباید روابط مسلمان با غیرمسلمان در حدّ روابط مسلمان با مسلمان باشد؛ به این معنی که مسلمان عملاً عضو پیکر غیرمسلمان قرار گیرد و یا به این شکل درآید که عضویّتش در پیکر اسلامی به هیچ وجه در نظر گرفته نشود.
پس منافاتی نیست میان آنکه مسلمان به غیرمسلمان احسان و نیکی کند و درعین حال ولاء او را نپذیرد؛ یعنی او را عضو پیکری که خود جزئی از آن است، نشمارد و بیگانه وار با او رفتار کند؛ همچنان که منافاتی نیست میان ولاء منفی و اصل بشردوستی و رحمت برای بشر بودن. لازمۀ بشردوستی، این است که انسان به سرنوشت و صلاح و سعادت واقعی همۀ انسان ها علاقه مند باشد. به همین دلیل هر مسلمانی، علاقه مند است که همۀ انسان های دیگر، مسلمان باشند و هدایت یابند؛ امّا وقتی که این توفیق حاصل نشد، دیگران را که چنین توفیقی یافته اند، نباید فدای آنان که توفیق نیافته اند کرد و اجازه داد که مرزها در هم بریزد و هر نوع فعل و انفعالی صورت گیرد.
ص: 89
فرض کنید گروهی از مردم دچار یک نوع بیماری هستند. بشردوستی ایجاب می کند که آن ها را نجات دهیم و تا وقتی که نجات نیافته اند، بشردوستی ایجاب می کند که به آن ها نیکی کنیم، امّا بشردوستی ایجاب نمی کند که هیچ محدودیّتی میان آن ها که از قضا بیماریشان مُسری است و افراد سالم و شفایافته برقرار نکنیم. این است که اسلام از طرفی احسان و نیکی به غیرمسلمان را مجاز می شمارد و از طرف دیگر اجازه نمی دهد که مسلمان، ولاء غیرمسلمان را بپذیرد.
اسلام دین بشردوستی است. اسلام حتّی مشرک را دوست دارد؛ امّا نه از آن نظر که مشرک است، بلکه از این نظر که مخلوقی از مخلوقات خداست و البتّه ازآن جهت که در راه هلاکت و ضلالت افتاده است و راه نجات و سعادت را گم کرده است، ناراحت است؛ و اگر او را دوست نمی داشت در مقابل شرک و بدبختی اش بی تفاوت می بود.
در اسلام حبّ و بغض هست، امّا حبّ و بغض عقلی و منطقی؛ نه احساسی و بی قاعده و ضابطه. دوستی و دشمنی که صرفاً از احساس برخیزد، منطق ندارد؛ احساسی است کور و کر که بر درون انسانی مسلّط می گردد و او را به هر طرف که بخواهد می کشد؛ امّا حبّ و بغض عقلی، ناشی از یک نوع درک و درحقیقت ناشی از علاقه به سرنوشت انسان دیگری است که مورد علاقه واقع شده است.
ص: 90
یک مثال: پدر و مادر نسبت به فرزند خود دو نوع علاقه دارند: یکی عقلی و منطقی و دیگری احساسی. علاقۀ منطقی موجب می گردد گاهی والدین با کمال جدّیت فرزند خویش را در رنج قرار دهند و موجبات ایلام(1) وی را فراهم آورند؛ مثلاً طفل را در اختیار جرّاح قرار می دهند. والدین در آن حال اشک می ریزند، دلشان می سوزد و چشمانشان می گرید، امّا از پزشک می خواهند هر چه زودتر او را تحت عمل قرار دهد. عضو قطع کردنی را قطع کند؛ با همۀ لوازم و عوارضی که درد و رنج و احیاناً نقص عضو دارد. آن اشک در اثر علاقۀ احساسی است و این تقاضا در اثر علاقۀ عقلی و منطقی. اگر آن ها ملاحظۀ دل سوختن فعلی را بکنند و علاقۀ احساسی را بر علاقۀ منطقی مقدّم بدارند و اجازه ندهند که عضوی از اعضای او را ببُرند، درحقیقت به مرگ او تن داده اند؛ امّا به منطق عقل و به حکم علاقه به سرنوشت فرزند، پا روی احساسات خویش می گذارند و به ایلام و آزار طفل تن می دهند.
هر انسان عاقلی احیاناً برای اینکه درد خویش را درمان کند، خود را تسلیم جرّاح می کند که مثلاً انگشت مرا قطع کن! او دلش نمی خواهد درد بریدن انگشت را بکشد، همچنان که از کم شدن یک انگشت فوق العاده ناراحت می شود؛ ولی این درد را منطقاً تحمّل می کند و به حکم عقل به این
ص: 91
نقص عضو تن می دهد. همانا عقل و منطق است که او را پیش می برد و تقاضا را بر زبانش می آورد و اِلّا احساس در اینجا حکمش برخلاف این است.
اسلام در مورد یک جامعۀ فاسد و اصلاح نشده که در آن کفر و نادانی حکومت می کند، از طرفی دستور جهاد می دهد تا ریشه فساد را برکند: )وَ قاتِلوهُمْ حَتّی لا تَکونَ فِتْنَةٌ(؛(1) آنان را بکشید تا فتنه از میان برود و از طرف دیگر دستور احتیاط و اجتناب می دهد که مردم روی دلشان را به روی آنان باز نکنند تا جامعه و بشریّت سالم بماند و این با بشردوستی کوچک ترین منافاتی ندارد.
طبیعتِ انسان، دزد است و ضبط و گیرندگی ازجمله خواصّ انسانی است و چه بسا ناخودآگاه، افکار و اندیشه های دیگران را در لوح خویش ثبت کند. قرآن می فرماید: )یا ایُّهَا الَّذینَ امَنوا لا تَتَّخِذوا عَدُوّی وَ عَدُوَّکُمْ اوْلِیاءَ تُلْقونَ الَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَروا بِما جائَکُمْ مِنَ الْحَقِّ(؛(2) ای کسانی که ایمان آورده اید! دشمن من و دشمن خودتان را ‘ولیّ’ نگیرید که دوستی بر آنان افکنید و حال اینکه به حقّی که شما را آمده است، کافر شده اند.
تا آنجا که می فرماید: )إنْ یَثْقَفوکُمْ یَکونوا لَکُمْ اعْداءً وَ یَبْسُطوا الَیْکُمْ ایْدِیَهُمْ وَ الْسِنَتَهُمْ بِالسّوءِ وَ وَدّوا لَوْ تَکْفُرونَ(؛(3) اگر به شما دست
ص: 92
یابند، دشمنانتان هستند و دست و زبانشان را به بدی به سوی شما می گشایند و دوست دارند که کافر شوید.
در اینجا قرآن سرّ لزوم اجتناب و احتیاط از بیگانه را این می داند که آن ها دوست دارند دیگران نیز به کیش و آیین آن ها درآیند.
مگر صرف دوستی و تمایل آن ها به این کار چه خطری را به همراه دارد؟
اینجا قرآن منشأ اصلی خطر را گوشزد می کند. آن ها وقتی دوست دارند، تنها دوستی و تمایلشان نیست؛ بلکه برای نیل به این هدف می کوشند و از هر راهی جدّیت می کنند.
همۀ این ها ایجاب می کند که روابط مسلِم با غیرمسلم، محتاطانه باشد؛ مسلمان از خطر غافل نماند؛ فراموش نکند که عضو یک جامعۀ توحیدی است و آن غیرمسلم، عضو یک پیکر و جزء یک اجتماع دیگر است. امّا هیچ یک از آن ها ایجاب نمی کند که مسلمان با غیرمسلمان به کلّی قطع ارتباط کند؛ روابط اجتماعی و اقتصادی و احیاناً سیاسی نداشته باشد؛ البتّه همه مشروط است [به این] که منطبق با مصالح کلّی جامعۀ اسلامی بوده باشد.»(1)
ص: 93
ص: 94
ص: 95
رهبرمعظم انقلاب(مدظله): «آن کسی که این ولایت را از طرف خداوند عهده دار می شود، باید نمونۀ ضعیف و پرتو و سایه ای از آن ولایت الهی را تحقق ببخشد و نشان بدهد یا بگوییم در او باشد. خصوصیات ولایت الهی، قدرت و حکمت و عدالت و رحمت و امثال این هاست. آن شخص یا آن دستگاهی که ادارۀ امور مردم را به عهده می گیرد، باید مظهر قدرت و عدالت و رحمت و حکمت الهی باشد. این خصوصیت، فارق بین جامعۀ اسلامی و همۀ جوامع دیگری است که به شکل های دیگر اداره می شوند. جهالت ها، شهوات نفسانی، هوی و هوس و سلایق شخصی متکی به نفع و سود شخصی یا گروهی، این حق را ندارند که زندگی و مسیر امور مردم را دستخوش خود قرار بدهند؛ لذا در جامعه و نظام اسلامی، عدالت و علم و دین و رحمت باید حاکم باشد؛ خودخواهی نباید حاکم بشود، هواوهوس از هرکس و در رفتار و گفتار هر شخص و شخصیتی، نباید حکومت کند.
سرّ عصمت امام در شکل غایی و اصلی و مطلوب در اسلام هم همین است که هیچ گونه امکان تخطی و تخلفی وجود نداشته باشد. آن جایی هم که عصمت وجود ندارد و میسّر نیست، دین و تقوا و عدالت باید بر مردم حکومت کند که نمونه ای از ولایت الهی محسوب می شود.»(1)
ص: 96
امام خمینی(رضوان الله علیه): «آن خاصیت حکومتی را که از صدر اسلام تا زمان حضرت صاحب(علیه السلام) موجود بود، برای بعد از غیبت هم قرار داده است. این خاصیت که عبارت [است] از علم به قانون و عدالت باشد، در عدۀ بی شماری از فقهای عصر ما موجود است؛ اگر با هم اجتماع کنند، می توانند حکومت عدل عمومی در عالم تشکیل دهند.
حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) به دنبال فرمایشات خود در تعیین هدف های حکومت به خصال لازم حاکم اشاره می فرماید: ‘...وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أنَّهُ لا یَنْبَغی انْ یَکُونَ الْوالی عَلَی الْفُروُجِ وَ الدّماءِ وَ الْمَغانِمِ وَ الأَحْکامِ وَ إِمامَةِ الْمُسلِمینَ الْبَخیلُ فَتَکُونَ فی أَموالِهِمْ نَهمَتُهُ...’؛(1) و شما مردم خوب می دانید که شایسته نیست کسی که بر نوامیس و خون ها و درآمدها و احکام و قوانین و پیشوایی مسلمانان ولایت و حکومت پیدا می کند، بخیل باشد تا بر اموال مسلمانان حرص ورزد.
‘و لَا الْجاهِلُ فَیُضِلَّهُم بِجَهلِهِ’؛ و باید که جاهل [و ناآگاه از قوانین] نباشد تا از روی نادانی مردم را به گمراهی بکشاند ‘وَ لَا الْجافِی فیقطعَهم بِجَفائِهِ وَ لَا الْخائِفُ لِلدُّوَلِ فیَتَّخِذ قَوْماً دُونَ قَوْمٍ’؛ و باید که جفاکار و خشن نباشد تا به علت جفای او مردم با او قطع رابطه و مراوده کنند. و نیز باید که از دولت ها نترسد تا با یکی دوستی و با دیگری دشمنی کند.
ص: 97
‘وَ لَا الْمُرْتَشی فِی الْحُکْمِ فَیَذْهَبَ بِالْحُقُوقِ وَ یَقِفَ بها دُونَ الْمَقاطِعِ وَ لَا الْمُعَطَّلَ لِلسُّنَّةُ فَیُهْلِکَ الأُمَّةَ’؛(1)و باید که در کار قضاوت رشوه خوار نباشد تا حقوق افراد را پایمال کند و نگذارد حق به حق دار برسد و نباید که سنت و قانون را تعطیل کند تا امت به گمراهی و نابودی نرود. درست توجه کنید که مطالب این روایت حول دو موضوع دور می زند: یکی ‘علم’ و دیگری ‘عدالت’ و این دو را خصلت ضروری ‘والی’ قرار داده است. در عبارت ‘و لا الجاهل فیضلّهم بجهله’ روی خصلت ‘علم’ تکیه می کند. و در سایر عبارات روی ‘عدالت’، به معنای واقعی، تأکید می نماید. عدالت به معنای واقعی این است که در ارتباط با دول و معاشرت با مردم و معاملات با مردم و دادرسی و قضا و تقسیم درآمد عمومی، مانند حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) رفتار کند و طبق برنامه ای که برای مالک اشتر و درحقیقت برای همۀ والیان و حکام، تعیین فرموده است؛ چون بخشنامه ای است عمومی که فقها هم اگر والی شدند بایستی دستورالعمل خویش بدانند.»(2)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله): «در خطبۀ نهج البلاغه، خطبۀ صد و سی و یکم، یعنی همان خطبه ای که امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: ‘أَنَّهُ لَمْ یکُنِ الَّذِی
ص: 98
کَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِی سُلْطَانٍ وَ لَا الْتِمَاسَ شَی ءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَام ’ که بیان می کند ما این کار را این بار را به خاطر دنیا و مطامع دنیوی برنداشتیم و شروع نکردیم و حکومت را فقط برای خدا قبول کردیم، در دنبالۀ همین بیان میفرماید: ‘وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّهُ لَا ینْبَغِی أَنْ یکُونَ الْوَالِی عَلَی الْفُرُوجِ وَ الدِّمَاءِ وَ الْمَغَانِمِ وَ الْأَحْکَامِ وَ إِمَامَةِ الْمُسْلِمِینَ الْبَخِیل ’ یعنی آن کسی که متولّی کارهای مردم و مسلط بر نوامیس مردم، بر خون های مردم، بر دستاوردهای اجتماعی و ملی و براحکام و قوانین در جامعۀ اسلامی است، آن کسی که متصدی پیشوایی و رهبری و زمامداری مسلمین است، سزاوار نیست که این چند صفت را داشته باشد:
‘البَخیل’ اول اینکه بخیل نباشد. ‘فَتکونَ فی اَموالِهِم نَهمَتُهُ’ اگر بخیل باشد، چشمش به اموال مردم است. مرادِ از اموال مردم، همان اموالی است که دراختیار خود حکومت است. اگر بخیل باشد، حتی اموالی را که متعلق به خود مردم هم هست؛ یعنی بیت المال مسلمان ها به آن ها نمیرساند و از آن، خود او سوء استفاده میکند.
‘وَ لَا الْجَاهِلُ فَیضِلَّهُمْ بِجَهْلِه ’ همچنین حاکم اسلامی باید جاهل نباشد تا بر اثر جهل خود مردم را گمراه کند.»(1)
«‘وَ لَا الْجَافِی فَیقْطَعَهُمْ بِجَفَائِه ’ باید ظالم نباشد، سخت گیر و تند و خشن نباشد تا مردم
ص: 99
را با خشونت خود و با ظلم خود از راهی که می روند باز بدارد. ‘فَیتَّخِذَ قَوْماً دُونَ قَوْمٍ’: اموال مسلمان ها را حیف و میل نکند؛ یعنی به بعضی برساند و به بعضی نرساند، تبعیض در میان مردم قائل بشود و مال خدا را مال خود بشمارد.
‘وَ لَا الْمُرْتَشِی فِی الْحُکْمِ فَیذْهَبَ بِالْحُقُوقِ وَ یقِفَ بِهَا دُونَ الْمَقَاطِعِ’: لازم است حاکم مسلمان ها رشوه گیر نباشد، برای ادای حقوق مردم از آن ها رشوه نطلبد که اگر این طور باشد، احکام الهی متوقف می ماند و آنجایی حاکم می ایستد که مرز احکام الهی نیست.
‘وَ لَا الْمُعَطِّلُ لِلسُّنَّةِ فَیهْلِکَ الْأُمَّة’: همچنین تعطیل احکام الهی و تعطیل سنت الهی را نکند که بدان وسیله امّت به هلاکت و بدبختی خواهند افتاد.
این حدیث اجمالاً به ما نشان می دهد که در حاکم اسلامی غیر از آن شرایطی که معین شده است که اگر دارای آن شرایط نباشد؛ نمی تواند حاکم باشد یک سلسله خلقیات و خصالی باید باشد و یک سلسله خُلقیات و خصالی باید در حاکم اسلامی نباشد که اگر بر این نهج رفتار نشود و حاکم اسلامی با این آراستگیهای لازم آراسته نباشد، یقیناً آن جامعه ای که اسلام میخواهد برای مسلمان ها و با احکام اسلام به وجود بیاورد، به وجود نخواهد آمد.
...از بزرگ ترین وظایف زمامدار اسلامی،
ص: 100
خودسازی است و اصلاح سلوک شخصی. اخلاق شخصیِ خودش را باید اصلاح کند، دچار شهوت رانی نشود، دچار هوای نفس نشود، تمایلات، او را در پنجۀ خود نگیرد، محبت مردم را در دل خود تبدیل به بغض و عداوت نکند. مثل پدری به حال همۀ مردم مهربان باشد؛ حتی نسبت به گناهکاران، زمامدار اسلامی جانشین پیغمبری است که نسبت به کفار قومِ خودش از پروردگار عالم درخواست می کرد و هدایت می خواست، ‘اللَّهُمَ اهْدِ قَوْمِی فَإِنَّهُمْ لَا یعْلَمُونَ’ آن طور که از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده؛ حتی نسبت به گناهکاران هم محبت داشته باشد؛ البته محبت داشتن منافاتی ندارد با اجرای عدالت. کسی که جنایتی می کند و گناهی و جرمی در جامعه مرتکب می شود؛ البته باید مجازات بشود. اما این مجازات از روی انتقام شخصی حاکم نباید باشد.»(1)
امام خمینی(رضوان الله علیه): «امام می فرماید: از حکم کردن بپرهیزید! زیرا حکومت فقط برای امامی است که عالم به قضاوت [و آیین دادرسی و قوانین] و عادل در میان مسلمانان باشد، برای پیغمبر است یا وصی پیغمبر. ملاحظه می کنید کسی که می خواهد حکومت کند: اولًا باید امام باشد. در اینجا معنای لغوی ‘امام’ که عبارت از رئیس و پیشوا باشد مقصود است، نه
ص: 101
معنای اصطلاحی. به همین جهت، نبی را هم امام دانسته است. اگر معنای اصطلاحی ‘امام’ مراد بود، قید ‘عالم’ و ‘عادل’ زاید می نمود.
دوّم اینکه عالم به قضا باشد. اگر امام بود لکن علم به قضا نداشت، یعنی قوانین و آیین دادرسی اسلام را نمی دانست، حق قضاوت ندارد.
سوّم اینکه باید عادل باشد.
پس، قضا (دادرسی) برای کسی است که این سه شرط (یعنی رئیس و عالم و عادل بودن) را داشته باشد. بعد می فرماید که این شروط بر کسی جز نبی یا وصی نبی منطبق نیست.
قبلاً عرض کردم که منصب قضا برای فقیه عادل است و این موضوع از ضروریات فقه است و در آن خلافی نیست. اکنون باید دید شرایط قضاوت در فقیه موجود است یا نه. بدیهی است منظور فقیه ‘عادل’ است، نه هر فقیهی. فقیه طبعاً عالم به قضاست؛ چون فقیه به کسی اطلاق می شود که نه فقط عالم به قوانین و آیین دادرسی اسلام؛ بلکه عالم به عقاید و قوانین و نظامات و اخلاق باشد؛ یعنی دین شناس به تمام معنای کلمه باشد. فقیه وقتی عادل هم شد دو شرط را دارد. شرط دیگر این بود که امام یعنی رئیس باشد و گفتیم که فقیه عادل مقام امامت و ریاست را برای قضاوت به حسب تعیین امام(علیه السلام) داراست. آنگاه امام(علیه السلام) حصر فرموده که
ص: 102
این شروط جز بر نبی یا وصی نبی بر دیگری منطبق نیست. فقها چون نبی نیستند پس وصی نبی یعنی جانشین او هستند؛ بنابراین، آن مجهول از این معلوم به دست می آید که ‘فقیه’ وصی رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) است و در عصر غیبت، امام المسلمین و رئیس المله می باشد و او باید قاضی باشد و جز او کسی حق قضاوت و دادرسی ندارد.»(1)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله): «آن انسان یا انسان هایی که قرار است بر بشر و جامعۀ بشری عملاً فرمانروایی بکنند، عملاً ولیِّ جامعه باشند، عملاً ولایت جامعه را به عهده بگیرند؛ این ها چه کسانی می توانند باشند؟
...پاسخِ دین و مکتب به این سؤال این است که )إِنَّما وَلِیُّکُمُ الله وَ رَسُولُهُ(؛(2) آن کسی که عملاً در جامعه، زمام فرمان را، امرونهی را از سوی پروردگار عالم به دست می گیرد، ‘رسول’ اوست؛ لذا در جامعه وقتی که پیغمبری آمد، معنی ندارد که با بودن پیغمبر، حاکم دیگری به جز پیغمبر بر مردم حکومت بکند. پیغمبر یعنی همان کسی که باید زمام قدرت را در جامعه به دست بگیرد [و] حاکم باشد؛ اما وقتی که پیغمبر از دنیا رفت، تکلیف چیست؟ و وقتی که پیغمبر خدا مثل همۀ انسان های دیگر از دنیا رفت
ص: 103
و جان به جان آفرین تسلیم کرد، آنجا چه کنیم؟ آیۀ قرآن پاسخ می دهد: )وَ الَّذینَ آمَنُوا(؛ [خداوند با این آیۀ شریفه می فرماید: ] ‘مؤمنان ولیّ شما هستند.’ کدام مؤمنان؟ هرکه به مکتب و دین ایمان آورد، او ولیّ و حاکم جامعۀ اسلامی است؟! اینکه لازم است که به عدد همۀ نفوس مؤمن، حاکم داشته باشیم!
آیۀ قرآن می خواهد ضمن آنکه روی یک انسان معلومِ مشخصی انگشت می گذارد و کسی را که در نظر شارع و قانونگذارِ اسلام مشخص است، بر مردم حکومت می دهد؛ می خواهد علت انتخاب یا انتصاب او را هم بگوید و به این وسیله، معیار به دست بدهد؛ لذا می گوید: )وَ الَّذینَ آمَنُوا(؛(1) آن کسانی که ایمان آوردهاند، ایمانِ درست آوردند؛ [چراکه] لازمۀ اطلاق آمنوا این است که ایمان آوردند؛ [منظور،] آن کسانی [است] که با عمل خود ایمانشان را امضاء کردند؛ پس )وَ الَّذینَ آمَنُوا( شرط اوّل است که واقعاً مؤمن باشد. شرایط دیگری هم دارد: )الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ(؛ آن مؤمنینی که نماز را اقامه می کنند... )وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ(؛ تقسیم عادلانۀ ثروت بکنند و زکات بدهند اهلِ انفاق در راه خدا باشند و دنبالش می گوید: )وَ هُمْ راکِعُونَ(؛(2) یعنی درحالی که راکع هستند [زکات را بدهند] و این اشاره به یک مورد و یک داستان خاص است.
ص: 104
بعضی از مفسرینِ دیگر گفتهاند که: )وَ هُمْ راکِعُونَ(؛(1) معنایش این است که این ها همیشه درحال رکوع باشند. اینجا اشاره به قضیۀ خاصی نیست؛ اما عربی دانی(2) این احتمال را رد می کند: )وَ هُمْ راکِعُونَ(؛ یعنی درحال رکوع زکات می دهند. به احتمالی که به ذهن من می آید، گمان می کنم زکات، مطلق انفاقات است؛ چون انگشتری که امیرالمؤمنین درحال رکوع داد، زکات اصطلاحی نبوده؛ بلکه انفاقی بود که در راه خدا کرد و در اینجا به آن اطلاقِ زکات شده است: ]و یؤتون الزکوة و هم راکعون[؛ یعنی یک انسان آن قدر دل بسته به مساوات باشد، به قدری علاقه مند به انفاق باشد، به قدری برایش دیدن فقر و فقیر دردآور باشد که صبر نکند که نمازش تمام شود. به قدری در این انسان جاذبۀ انفاق شدید است و به قدری این آدم محو در راه انجام این تکلیف است که امان ندارد که صبر کند، مجال ندارد که تحمل کند... ؛ بنابراین در اسلام ولیّ امر آن کسی است که فرستادۀ خداست، آن کسی است که خود خدا معین می کند؛ چون فرض این است که به حسب طبیعت خلقت و آفرینش، هیچ انسانی حق تحکّم بر انسان های دیگر را ندارد. تنها کسی که حق تحکّم دارد، خداست و چون خدا حق تحکّم دارد، خدا
ص: 105
می تواند طبق مصلحت انسان ها این حق را به هرکسی که می خواهد، بدهد و می دانیم که کار خدا بیرون از مصلحت نیست، دیکتاتوری نیست، قلدری نیست، زورگویی نیست؛ کار خدا طبق مصلحت انسان ها است و چون طبق مصلحت انسان هاست؛ پس بنابراین او معین می کند و ما هم تسلیم می شویم. او پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و امام را معین می کند و برای بعد از امام نیز صفاتی را معین می کند که این ها بعد از ائمۀ هداة معصومین حاکم بر جامعۀ اسلامی هستند؛ پس ولی را خدا معین می کند، خودش ولی است، پیغمبرش ولی است. امام ها ولی هستند، امام های خاندان پیغمبر تعیین شدهاند که 12 نفرند و در رتبه بعد کسانی که با یک معیارها و ملاک های خاصی تطبیق بکنند و جور بیایند. آن ها از برای حکومت و خلافت معین شدهاند؛ البته این یک آیه بود که برای شما ذکر کردم. آیاتی دیگر هم در قرآن هست که بعضی از آن ها را در این گفتارها آوردیم و بعضی از آن را هم باید خودتان در قرآن جستجو کنید و پیدا کنید. آیات فراوانی دراین باره داریم.
آنچه که در اسلام روی آن تکیه شده این است که زمام امر مردم دست آن کسانی نیفتد که انسان ها را به دوزخ می کشانند و مگر تاریخ این مطلب را به ما نشان نداد؟ مگر ندیدیم که با جامعۀ اسلامی اندکی بعد از صدر مشعشع اسلام چه کردند و چه شد و
ص: 106
چه بر سر این جامعه آمد؟ آن جامعه ای که در آن مردم قدر مردان نیک را ندانند، جامعهای که مردم معیارهای نیکی را عوضی بگیرند و مردم نتوانند ناصح و مشفق و مصلح خود را بشناسند، چقدر باید روی آن کار کرده باشند که به اینجا رسیده باشد؟! تبلیغات زهرآگینی که از طرف دستگاه های قدرت ظالمانه و جابرانه در میان جامعۀ اسلامی انجام گرفت به قدری افق معلومات و بینش مردم را عوض کرد و آن ها را به وضعی رساند که گویی سیاهی را سفیدی و سفیدی را سیاهی می دیدند... . این دست های تبلیغی و دستگاه های تبلیغی در اقطار جامعۀ اسلامی و کشور اسلامی سالیانی دراز روی مغز مردم، روی روح مردم، روی روحیۀ مردم کار کرده بودند تا به اینجا رسیده بود؛ پس شما می بینید چقدر مهم است که حاکم جامعۀ اسلامی چه کسی باشد و باید آن کسی باشد که خدا معین می کند.
آیۀ دیگر قرآن می گوید: )أَطیعُوا اللهَ(؛(1) اطاعت کنید خدا را )وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ(؛ از رسول اطاعت کنید. )وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ(؛ صاحبان فرمان از میان خودتان را هم فرمان ببرید.
اما صاحبان فرمان یعنی چه؟ آن مسلمان جاهل و نادان خیال می کند که صاحب فرمان یعنی هرکسی که می تواند فرمان بدهد و
ص: 107
هرکس که زورش برای فرمان دادن می چربد، او ‘اولی الامر’ است. ما می گوییم: نه! او اولی الامر نیست. اگر بنا باشد هرکسی که می تواند فرمان بدهد اولی الامر باشد و از طرف قرآن به رسمیت شناخته شده باشد، پس در فلان کوهستان، فلان دزد، قداره بند هم فرمان می دهد، آن هم در آنجا همه کاره است؛ پس در آنجا او اولی الامر است و اطاعت فرمان او واجب است؟! اولی الامری که شیعه به آن معتقد است آن اولی الامر است که خدا منشور فرمان را بنام او کرده باشد، شیعه این را می خواهد. آن انسانی است که اگرچه ‘منکم’ است و جزو انسان ها، اما ولایت را از خدا گرفته باشد که صاحب ولایت کبری خداست.
حالا هارون الرشید با آن وضعش با آن بخشش های بی حساب و اسرافش، با آن آدم کشی اش [که همین جعفر برمکی و بسیاری از خاندانش را در یک روز تارومار کرد و کشت، قلع و قمع نمود و بسیاری از مؤمنین مسلمین را از بین برد الی ماشاءالله کارهای دیگر کرد] آیا چنین کسی را می توان اولی الامر دانست؟! مفتی زمان می گفت که این اولی الامر است و جنگ و نزاع با امام جعفر صادق(علیه السلام) به خاطر همین مسئله بود که به امام می گفتند: شما چرا با اولی الامر زمانت در می افتی و اولی الامر زمان یعنی همین هارون کذایی.
پس منطق شیعه در این مسئله، بسیار
ص: 108
منطق ظریف و دقیقی است؛ ضمن اینکه نصب خدا را از قرآن احساس و استنباط می کند، معیار ها و ملاک ها را هم به دست مردم می دهد که مردم فریب نخورند و نگویند علی بن ابی طالب(علیه السلام) روی سرِ ما، روی چشم ما و جانشین او هارون الرشید هم همین طور. منصور عباسی می گفت که: ‘امام حسن را به عنوان خلیفه قبول داریم؛ اما ایشان پول گرفته است و خلافت را فروخته است؛ پس حق خلافت ندارد و ما هم از آن هایی که خلافت را به آ ن ها فروخته بود، خلافت را به زور گرفتیم. این مال ماست.’ حرف آن ها این بود که علی بن ابی طالب(علیه السلام) را برحسب ظاهر قبول می کردند و بعد، منصور عباسی را هم به نام جانشین علی بن ابی طالب(علیه السلام) می پذیرفتند و هیچ منافاتی بین این دو نمی دیدند؛ اما شیعه می گوید: ‘این حرف درست نیست و اگر تو حکومت علی(علیه السلام) را قبول داری، باید معیارهای خلافت و ولایت را هم قبول داشته باشی؛ باید قبول داشته باشی که علی بن ابی طالب(علیه السلام) به خاطر جمع بودن این معیارها، به عنوان ولی انتخاب شده؛ پس اگر کسی در او این معیارها نبود یا ضد این معیارها در او بود، این آدم حق ندارد که جانشین علی بن ابی طالب(علیه السلام) خودش را معرفی کند؛ حق ندارد ولایت شیعه را و ولیّ امربودن را ادعا کند و کسی حق ندارد از او بپذیرد. ...در آیۀ بعد یعنی آیۀ 59 سورۀ نساء
ص: 109
می فرماید: )یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا(؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید )أَطیعُوا اللهَ(؛ اطاعت کنید از خدا )وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ(؛ و اطاعت کنید از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) )وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ(؛ و اطاعت کنید از صاحبان فرمان از میان خودتان یعنی آن کسانی که در میان شما صاحبان فرمان هستند.»(1)
رهبرمعظم انقلاب(مدظله): «خدای متعال، این ولایت و حاکمیت را از مجاری خاصی اعمال می کند؛ یعنی آن وقتی هم که حاکم اسلامی و ولیّ امور مسلمین، چه براساس تعیین شخص، آن چنان که طبق عقیدۀ ما، درمورد امیرالمؤمنین و ائمه(علیهم السلام) تحقق پیدا کرد و چه براساس معیارها و ضوابط انتخاب شد، وقتی این اختیار به او داده می شود که امور مردم را اداره بکند، باز این ولایت، ولایت خداست؛ این حق، حق خداست و این قدرت و سلطان الهی است که بر مردم اعمال می شود. آن انسان، هرکه و هرچه باشد، منهای ولایت الهی و قدرت پروردگار، هیچ گونه حقی نسبت به انسان ها و مردم دیگر ندارد. خود این، یک نکتۀ بسیار مهم و تعیین کننده در سرنوشت جامعۀ اسلامی است.»(2)
ص: 110
امام خمینی(رضوان الله علیه): «زمامدار بایستی از کمال اعتقادی و اخلاقی برخوردار و عادل باشد و دامنش به معاصی آلوده نباشد. کسی که می خواهد ‘حدود’ جاری کند؛ یعنی قانون جزای اسلام را به مورد اجرا گذارد، متصدی بیت المال و خرج و دخل مملکت شود و خداوند اختیار ادارۀ بندگانش را به او بدهد، باید معصیت کار نباشد: )قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظّالِمینَ((1) خداوند تبارک و تعالی به جائر چنین اختیاری نمی دهد. زمامدار اگر عادل نباشد در دادن حقوق مسلمین، اخذ مالیات ها و صرف صحیح آن و اجرای قانون جزا، عادلانه رفتار نخواهد کرد و ممکن است اعوان و انصار و نزدیکان خود را بر جامعه تحمیل نماید و بیت المال مسلمین را صرف اغراض شخصی و هوسرانی خویش کند.
بنابراین، نظریۀ شیعه در مورد طرز حکومت و اینکه چه کسانی باید عهده دار آن شوند در دورۀ رحلت پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) تا زمان غیبت واضح است. به موجب آن امام باید فاضل و عالم به احکام و قوانین و در اجرای آن عادل باشد.»(2)
ص: 111
رهبرمعظم انقلاب(مدظله): «...لذا می گوید: )وَ الَّذینَ آمَنُوا( آن کسانی که ایمان آوردهاند، ایمان درست آوردند که لازمۀ اطلاق(1) ‘آمنوا’ این است که ایمان آوردند، آن کسانی که با عمل خود ایمانشان را امضاء کردند؛ پس )الَّذینَ آمَنُوا(؛ شرط اول است که واقعاً مؤمن باشد. شرایط دیگری هم دارد: )الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ(؛(2) آن مؤمنینی که نماز را اقامه می کنند؛ نه اینکه نماز می خوانند! نمازخواندن یک چیز است و نماز را به پاداشتن یک چیزی دیگر. اگر نمازخواندن منظور بود می توانست بگوید: ‘یصلّون’ که تعبیری است هم کوتاه تر و هم موجزتر. ‘اقامۀ صلاة’ در یک جامعه معنایش این است که روح نماز در جامعه زنده بشود؛ جامعه، نمازخوان بشود و می دانید که جامعۀ نمازخوان یعنی آن جامعهای که در تمام گوشه و کنارهایش ذکر خدا و یاد خدا به طور کامل موج می زند و می دانید که جامعهای که ذکر خدا و یاد خدا درآن موج بزند در این جامعه هیچ فاجعهای، هیچ جنایتی، هیچ خیانتی صورت نمی گیرد. هیچ لگدی به ارزش های انسان در این جامعه زده نمی شود. آن جامعهای که در آن ذکر خدا موج می زند و مردم متذکر خدا هستند، جهت گیری، جهت گیری خدایی است و همه کار مردم برای خدا انجام می گیرد.
ص: 112
علت زبونی ها، علت ظلم ها، علت تن به ظلم دادن ها، علت تعدّی هایی که انجام می گیرد، همچنین علت تن به تعدی دادن هایی که انجام می گیرد، تماماً دوری از یاد خدا و ذکر خداست. آن جامعهای که ذکر خدا را دارد، حاکمش مثل علّی بن ابی طالب(علیه السلام) است که ظلم نمی کند و ظلم را می کوبد. محکومش مثل ابوذر غفاری است که با اینکه کتک می خورد، با اینکه تبعید می شود، با اینکه تهدید می شود، با اینکه غریب و بی کس می ماند؛ اما زیر بار ظلم نمی رود؛ از راه خدا با نمی گردد؛ این جامعهای است که در آن ذکر خدا